سوگندهاى پربار قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : مکارم شیرازی ناصر، 1305 - عنوان و نام پديدآور : سوگندهای پربار قرآن/ مکارم شیرازی؛ گردآوری و تحقیق ابوالقاسم علیان نژادی. مشخصات نشر : قم: مدرسه امام علی بن ابیطالب (ع)، واحد انتشارات 1386. مشخصات ظاهری : 568 ص. شابک : 35000 ریال : 978-964-533-030-7 ؛ 40000 ریال (چاپ دوم) يادداشت : پشت جلد به انگلیسی: Makarem Shirazi. Weighty Oathes of Quran. يادداشت : چاپ دوم: 1386. یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس. موضوع : سوگند در قرآن شناسه افزوده : علیان نژادی ابوالقاسم 1343 - ، گردآورنده رده بندی کنگره : BP104 /م7س9 1386 رده بندی دیویی : 297/159 شماره کتابشناسی ملی : 1140637

مقدّمه

تفاوت تفسير موضوعى و ترتيبى

خداوند بزرگ را شكرگزاريم كه توفيق درك ماه رمضانى ديگر را عنايت فرمود، تا همچون سالهاى گذشته به تفسير موضوعى قرآن مجيد بپردازيم. منظور از تفسير موضوعى آن است كه آيات پراكنده و مختلفى كه پيرامون موضوع خاصّى در سراسر قرآن مجيد وجود دارد، در كنار هم چيده، و آنها را با توجّه به مضامين يكديگر تفسير نموده، تا به نكات تازه اى دست يابيم.

هر چند در تفسير ترتيبى مطالبِ متنوّع و ارزشمندى به دست مى آيد، ولى بدون شك ثمرات و نتايج حاصل از تفسير موضوعى قابل مقايسه با تفسير ترتيبى نيست.(1)

سوگندهاى پرمعناى قرآن

موضوعى كه براى تفسير موضوعى امسال در نظر گرفته شده، تا با استعانت از الطاف بيكران پروردگار پيرامون آن بحث كنيم، سوگندها و قسم هاى پرمعناى قرآن مجيد است. در كتاب آسمانى ما مسلمانان، نود و سه قسم ذكر شده، كه اين سوگندها در حدود چهل سوره قرآن پراكنده است.

شرح اين مطلب را در پيشگفتار جلد اوّل تفسير موضوعى «پيام قرآن» مطالعه فرماييد.8 صفحه 28

تنوّع سوگندهاى قرآن

جالب اينكه قسم هاى قرآن بسيار متنوّع است. خداوند متعال در برخى از آيات قرآن به ذات پاك خويش قسم خورده، و در مواردى به قرآن مجيد سوگند ياد كرده، و در پاره اى از آيات به شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) قسم خورده است. روز قيامت، جان و روح انسان، فرشتگان و صفوف ملائكه، و در يك جمله، موجودات مقدّس، از ديگر امورى است كه متعلّق سوگند پروردگار قرار گرفته است. همانگونه كه در آيات ديگر، موجودات با عظمتى، نظير خورشيد، ماه، شب و روز، شفق، صبحگاهان، سرزمين مقدّس مكّه، و اسبهايى كه نفس

زنان به سوى ميدان جهاد حركت مى كنند، و مانند آن موضوع قسم پروردگارند. حتّى در آيات مورد اشاره سوگند به موادّ غذايى، نظير انجيل و زيتون، نيز ديده مى شود. بنابراين قسم هاى قرآن مجيد بسيار متنوّع و گوناگون است.

پيش نيازهاى بحث

سؤالات مختلفى در مورد قسم هاى قرآن مطرح است، كه بايد قبل از ورود به اصل بحث پيرامون آن بحث كرد، از جمله:

1. چرا خداوند متعال قسم ياد مى كند؟ آيا خداوند نياز به قسم دارد؟

2. منظور از سوگندهاى پروردگار در آيات مورد بحث چيست؟

3. چرا خداوند به موضوعات خاصّى، كه به بخشى از آن اشاره شد، قسم ياد كرده؟

4. چيزى كه براى آن قسم ياده شده (مُقْسَمُ له) چيست؟

5. چه رابطه اى بين قسم و مقسم له وجود دارد؟ مثلا آنجا كه خداوند به خورشيد و نورش، و ماه و پرتوش و... قسم خورده، سپس انسانهايى كه با هواى نفس خود مبارزه مى كنند و بر آن غالب مى شوند را رستگار شمرده، چه ارتباطى بين خورشيد و مبارزه با هواى نفس وجود دارد؟

و مباحث ديگرى كه در ضمن بحثهاى آينده به آن خواهيم پرداخت.

صفحه 29

ميوه هاى اين مباحث:

شما خوانندگان محترم در پايان اين مباحث تصديق خواهيد كرد كه:

اوّلا: دريايى از معارف و دانستنيها، در قسم هاى قرآن نهفته، كه نياز به بحث و بررسى دارد.

ثانياً: تفسير موضوعى نتايج و آثارى فراتر از تفسير ترتيبى دارد.

ثالثاً: قرآن مجيد معجزه جاويدانى است كه گذشت زمان، گرد و غبار نسيان و فراموشى و كهنگى بر آن نمى نشاند، بلكه همواره طراوت و تازگى خود را حفظ كرده، به گونه اى كه هر كس در

هر زمانى به سراغ آن رود گوهرهاى فراوانى نصيبش خواهد شد.

عظمت قرآن مجيد

قبل از پرداختن به اصل بحث، شايسته است پيرامون عظمت اين كتاب محفوظ از تحريف بحثى هر چند كوتاه داشته باشيم.

انسان در صورتى مى تواند از نعمتها به صورت بهينه بهره بردارى كند، كه نسبت به آن شناخت كافى داشته باشد. اگر گوهر گرانبهايى در دست كودكان بيفتد، بازيچه آنان خواهد شد، و از آن استفاده صحيح نخواهند كرد، زيرا قدر و منزلت و ارزش آن را ندانسته، و نسبت به آن شناخت كافى ندارند. امّا اگر همان گوهر به دست گوهرشناسى بيفتد، آن را در بهترين و امن ترين مكانها حفظ نموده، و به بالاترين قيمت مى فروشد; زيرا آن را خوب مى شناسد و ارزشش را مى داند. در يكى از روزنامه هاى قديم خواندم: «يكى از مهمترين جواهرات دنيا، از دست كودكان كشف شد! بدين شكل كه گوهرشناسى از كوچه اى عبور مى كرد، ناگهان متوجّه شد كه كودكان با گوهر بسيار گرانبهايى بازى مى كنند. نزديك رفت، و با پول ناچيزى آن را از آنها خريد، سپس آن را به بالاترين قيمت فروخت!».

ما اگر قدر و ارزش عمر، جوانى، سلامتى و ساير نعمتهاى الهى را ندانيم، و به

صفحه 30

ارزش واقعى اين گوهرهاى بى بديل پروردگار، كه به رايگان در اختيار ما نهاده شده، پى نبريم بهره صحيحى از آنها نخواهيم برد.

ماه مبارك رمضان نيز از جمله گوهرهاى بسيار با ارزشى است كه بهره گيرى صحيح از آن مرهون شناخت و معرفت كافى آن است. و چه خوب و بجاست كه براى پى بردن به اهميّت ماه خدا، پاى سخن خداوند

بنشينيم، و به گفتار وى در قرآن مجيد گوش جان بسپاريم، آنجا كه فرمود:

«(شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِى أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَبَيِّنَات مِنْ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ...); ماه رمضان ماهى است كه قرآن براى راهنمايى مردم، و نشانه هاى هدايت، و فرق ميان حق و باطل، در آن نازل شده است...».(1)

خداوند متعال اهميّت و ارزش ماه رمضان را بخاطر نزول قرآن در اين ماه مى داند. معناى اين سخن آن است كه قرآن آن قدر ارزشمند و والاست كه شعاع آن، ماه رمضان، كه بسان ظرفى براى قرآن است، را نيز گرانبها كرده است. سپس قرآن مجيد را در سه جمله توصيف مى كند:

1. هدى للناس. 2. بينات من الهدى. 3. والفرقان.

به تفاسير مختلف مراجعه كردم، امّا در هيچ كدام از آنها تفاوت اين سه جمله تشريح نشده بود، حتّى در تفسير نمونه هم از بيان اين مطلب غفلت كرده ايم. به نظر مى رسد تفاوت آنها به شرح زير باشد:

قرآن مجيد داراى سه مرحله است; در مرحله نخست (هدى للنّاس) براى تمام مردم، با تمام تفاوتها و اختلافاتى كه در سطح درك و معرفت و علم و دانش و آگاهى و ديگر امور دارند، مايه هدايت است. و همگان را (البتّه در صورتى كه قابليّت داشته باشند) هدايت مى كند. اين مرحله هدايت عامّه است، و شامل همه توده هاى مردم مى گردد.

1 . بقره، آيه 185 .

صفحه 31

امّا در مرحله دوم (بينات من الهدى) افراد خاصّى را شامل مى شود; كسانى كه بينش عميق ترى دارند. قرآن مجيد براى اين دسته از افراد نشانه هاى روشنى ذكر كرده است. بنابراين، بينات من الهدى; هدايتهاى مخصوصى

است كه ويژه گروه خاصّى است.

و مرحله سوم (والفرقان) ويژه اخصّ الخواص است. آنها كه مراحل عالى ايمان و تقوا را پيموده، و بر اثر آن نورانيّت خاصّى پيدا كرده اند، تا آنجا كه قادر بر تشخيص حق از باطل هستند.

اينها به مرحله اى از كمال دست يافته اند كه چنانچه حق و باطل در مسائل مختلف فرهنگى، سياسى، اقتصادى، اعتقادى، و مانند آن مشتبه شود، با نور فرقان خويش به راحتى راه را از چاه تشخيص داده، و به سوى حق گام بر مى دارند. خداوند متعال در آيه شريفه 29 سوره انفال، به روشنى به اين مرحله اشاره كرده است:

«(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَّكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد، براى شما وسيله اى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار مى دهد; (روشن بينى خاصّى كه در پرتو آن، حق را از باطل خواهيد شناخت;) و گناهانتان را مى پوشاند، و شما را مى آمرزد; و خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است!».

دست يافتن به اين مرحله از ايمان، و بدست آوردن فُرقان، صرفاً يك فرضيّه نيست، بلكه از ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام) كسانى را مى شناسيم كه با اين ديد، دوزخيان را از همين دنيا مى ديدند، و بر سرنوشت آنها حسرت مى خوردند!

آرى! در سايه تقوا و ايمان و عمل به قرآن، مى توان به چنين مدارج والايى از كمال دست يافت.

نتيجه اينكه قرآن مجيد همچون چشمه جوشان زلالى است كه همگان بهره يكسانى

از آن نمى برند، بلكه هر كس به اندازه ظرفيّت و تلاش و كوشش و علم و دانش و آگاهى و دقّت و تفكّر و انديشه و تقوا و بندگى اش، از آن بهره مند خواهد شد.

صفحه32

همان طور كه طالبان آب چشمه، هر كس به اندازه ظرف آبى كه به همراه دارد مى تواند از چشمه آب بردارد. بنابراين، اين تفاوتها از ناحيه خداوند نيست، بلكه از جانب خود ماست.

توصيف قرآن از زبان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

پس از خداوند متعال، بهترين شخصى كه مى تواند تعريف و توصيفِ جامع و دقيقى از قرآن داشته باشد، بى شك شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است. مخصوصاً اگر مخاطب حضرتش ظرفيّت مناسبى در برابر معارف الهى داشته باشد. بدين جهت پاى سخنان آن حضرت كه خطاب به معاذ بيان فرمودند، مى نشينيم:

«يا مَعاذُ! اِنْ اَرَدْتَ عَيْشَ السُّعَداءِ; اگر مى خواهى زندگى سعادتمندانه اى داشته باشى،

وَ مَيْتَةَ الشُّهَداءِ; و به بالاترين مقامات، يعنى مقام شهدا دست يابى،

وَالنَّجاةَ يَوْمَ الْحَشْرِ; و اگر طالب نجات در روز قيامت هستى،

وَالاَْمْنَ يَوْمَ الْخَوْفِ; به دنبال پناهگاهى براى روزى هستى كه همگان ترسانند،

وَالنُّورَ يَوْمَ الظُّلُماتِ(1); و در پى نورى هستى كه در مراحل تاريك صحراى محشر تو را نجات دهد،

وَ الظِّلَّ يَوْمَ الْحَرُورِ; و چنانچه سايبانى مى خواهى كه در مراحل داغ و سوزان قيامت حافظ تو از گرما باشد،

وَ الرِّىَّ يَوْمَ الْعَطَشِ; و طالب سيراب شدن در روزى هستى كه همه عطشانند،

وَالْوَزْنَ يَوْمَ الْخِفَّةِ; و خواهان سنگين شدن ترازوى اعمال نيك در روزى هستى كه كفّه اعمال سبك است،

1 . محشر و صحراى قيامت مراحل مختلفى دارد كه در برخى از

آن نياز به نور و روشنايى است، و در پاره اى از آن نياز به سايبان جهت فرار از گرماى سوزان است، و در برخى از موارد نياز به آب جهت رفع عطش و تشنگى است. بنابراين جملات مذكور ناظر به مراحل مختلف صحراى محشر است، و تضادّى با يكديگر ندارد.

صفحه 33

وَ الْهُدى يَوْمَ الضَّلالَةِ; و مشتاق يافتن مسير هدايت در روزى هستى كه همه راه را گم كرده اند،

فَادْرُسِ الْقُرْآنَ; (براى دست يافتن به تمام اين امتيازات) به تعليم و فراگيرى و بحث و بررسى پيرامون قرآن بپرداز، و اين امور را در قرآن جستجو كن».

جالب اينكه نمى فرمايد: «براى دست يافتن به مقاصد بالا فقط قرآن تلاوت كن» بلكه بحث و بررسى و زانو زدن در مكتب قرآن را سفارش مى فرمايد. مضامين و معارف قرآن را بايد فرا گرفت، و آنها را باور كرد، و به آن جامه عمل پوشاند.

سپس مى فرمايد: «فَإِنَّهُ ذِكْرُ الرَّحْمنِ، وَ حِرْزٌ مِنَ الشَّيْطانِ، وَ رُجْحانٌ فِى الْميزانِ; علّت اين امتيازات فراوان (كه در سايه عمل به قرآن بدست مى آيد) آن است كه قرآن كلام خداوند، و نگهدارنده انسان در مقابل شيطان، و باعث سنگينى ترازوى عمل انسان در روز قيامت است».(1)

تفكّر و تأمّل در مضامين آيات قرآن

توضيح

نتيجه اينكه بايد همواره، مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه به تعبير قرآن ماه قرآن است، در معارف و دستورهاى الهى كه در قرآن آمده بينديشيم، و دردها و آلام و بيماريها و مشكلات خويش را در سايه عمل به آن درمان كنيم، و از امتيازات دوازدهگانه اى كه در حديث زيباى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ذكر شده، بهره مند شويم.

اما متأسّفانه اين

كتاب با عظمت، و اين نسخه شفابخش آلام بشريّت، حتّى در بين مسلمانان غريب و مظلوم است. تا آنجا كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طبق آيه سى ام سوره فرقان از برخى مسلمانان به خداوند شكايت مى كند:

«(يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً); پروردگارا ! قوم من قرآن را رها كردند».

1 . ميزان الحكمه، ج 8، ح 16456، حرف القاف.

صفحه 34

آيا اين آيه شريفه فقط ناظر بر شكايت پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مسلمانان در جهان آخرت است؟ يا نسبت به اين دنيا نيز صادق است؟

هر چند عدّه اى نظريّه اوّل را پذيرفته اند، ولى به نظر ما عقيده دوم نيز قابل توجّه است.

اگر به خاستگاه قرآن، عربستان سعودى سرى بزنيم، كشورى كه قسمت مهمّى از قرآنهاى موجود دنيا، در آنجا چاپ مى شود، و چاپخانه بزرگى براى اين منظور مهيّا كرده اند كه عظمت آن به اندازه يك شهر است، و شبانه روز مشغول طبع قرآن مجيد هستند. كشورى كه مدارس فراوان جهت حفظ قرآن مجيد دارد، و تعداد فراوانى در طول سال در اين مراكز به حفظ قرآن مى پردازند. كشورى كه در تمام مساجد شهرهاى مختلف آن، مخصوصاً مسجدالنّبى و مسجدالحرام قفسه هاى زيبا و فراوانى را مشاهده مى كنيد كه مملوّ از قرآنهاى زيباست، و هر كس وارد مى شود به تلاوت آن مى پردازد.

امّا در همين كشور با تمام اين ظواهر زيبا، هنگامى كه پاى برنامه هاى برخى از شبكه هاى راديو و تلويزيون آن مى نشينيد سراسر فساد و بى بند و بارى و اشاعه منكرات است! زنان بى حجاب و بعضاً نيمه عريان در تلويزيون

آنها، فيلمهاى فاسد، كانالهاى خارجى غوغا مى كند! وقتى از پنجره هتل به پشت بام خانه هاى آنها نظر مى كنيد، جنگلى از آنتن هاى ماهواره نظر شما را به خود جلب مى كند! قرآن در ظواهر زندگى آنها فراوان، امّا در اعمال و رفتار و كردارشان ناياب است. آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله)از چنين مسلمانانى شكايت نمى كند؟

اخيراً يكى از كشورهاى مسلمان همسايه، براى پيوستن به اتّحاديّه اروپا با نهايت ذلّت پذيرفت كه قانون مجازات زنا را حذف كند، در حالى كه در اين كشور نيز قرآن و قرآن خوان فراوان است، اما تفكّر و تأمّل و انديشه پيرامون دستورات آن كم.

بايد به قرآن بازگرديم، و آن را فراگيريم، و شعاع نور آن را در سراسر زندگى و اعمال و حركاتمان بيندازيم، تا مبادا جز افرادى باشيم كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از آنها

صفحه 35

شكايت خواهد كرد.

پس از اشاره به اهميّت و عظمت قرآن مجيد از ديدگاه قرآن و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سؤالات پنج گانه اى كه در ابتداى بحث به آن اشاره شد، مى پردازيم:

1. حكم شرعى سوگند ياد كردن

سؤال: از نظر قرآن مجيد و روايات اسلامى قسم ياد كردن چه حكمى دارد؟ و اگر كار شايسته اى نيست، چرا خداوند در قرآن مجيد اين همه قسم خورده است؟

پاسخ: قسم خوردن در كارهاى شخصى چنانچه دروغ باشد حرام است، و از گناهان كبيره به شمار مى رود. و اگر راست باشد كراهت شديد دارد.(1)

بدين جهت در دستورات و آداب اسلامى سفارش شده كه حتّى الامكان قسم نخوريد. اساس اين حكم، آياتى از قرآن مجيد است; و عمده آن، آيه شريفه 224 سوره بقره مى

باشد:

«(وَلاَ تَجْعَلُوا اللهَ عُرْضَةً لاَِيْمَانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَتَتَّقُوا وَتُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَاللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ); خدا را در معرض سوگندهاى خود قرار ندهيد; و براى اينكه نيكى كنيد، و تقوا پيشه سازيد، و در ميان مردم اصلاح كنيد (سوگند ياد ننماييد). و خداوند شنوا و داناست».

آيه مذكور مردم را از قسم خوردن، حتّى در كارهاى خوب نهى كرده، و به آنها سفارش مى كند قسم را ترك كنند.

در شأن نزول اين آيه شريفه آمده است كه دختر عبدالله بن رواحه، از اصحاب و ياران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، با همسرش اختلاف داشت. عبدالله بارها در مورد اختلاف آنها وساطت كرده بود، ولى اين بار حوصله اش سر رفت و قسم خورد كه ديگر كارى به كار آنها نخواهد داشت.(2)

1 . رساله توضيح المسائل معظّم له، مسأله 2304 .

2 . تفسير نمونه، ج 2، ص 145، ذيل آيه مورد بحث.

صفحه 36

پدران و مادران نبايد در تمام امور فرزندانشان دخالت كنند، و استقلال آنها را به مخاطره بيندازند; ولى زمانى كه مشكلات مهمّى در زندگى آنها ايجاد مى شود، كه آنها به تنهايى قادر بر حلّ و فصل آن نيستند، نبايد بى تفاوت بنشينند. بلكه موظّف هستند به يارى آنها بشتابند، و با استفاده از تجربه خود، آن را حل كنند. به هر حال پس از قسم عبدالله بن رواحه آيه مذكور نازل شد و او را مورد عتاب و سرزنش قرار داد كه: چرا چنين قسمى ياد كردى؟!

اقسام سوگند

خداوند متعال در ادامه اين بحث، در آيه 225 سوره بقره به دو نوع سوگند و قسم اشاره مى كند:

«(لاَ يُؤَاخِذُكُمُ اللهُ بِاللَّغْوِ فِى أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا

كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ); خداوند شما را به خاطر سوگندهايى كه بدون توجّه ياد مى كنيد مؤاخذه نخواهد كرد، امّا به آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيار ياد مى كنيد،) مؤاخذه مى كند و خداوند آمرزنده و بردبار است».

نوع اوّل، سوگند لغو ناميده مى شود. منظور از قسم لغو، آن است كه انسان در حالتى غير عادى، كه حال خودش را نمى فهمد قسم ياد كند. چنين قسمى اعتبارى ندارد، و طبق آيه شريفه نبايد به آن اعتنا كرد.

نوع دوم، سوگندى است كه در حال عادى، و از روى اراده و اختيار بجا آورده مى شود. چنين قسمى معتبر، و عمل بر طبق آن لازم، و تخلّف از آن حرام است; مشروط بر اينكه آنچه براى آن قسم خورده شده، كار حرامى نباشد. مثل اينكه در حال عادى و با علم و اختيار قسم مى خورد كه ديگر به خانه برادرش نرود، چنين قسمى اعتبار ندارد. زيرا هر چند از روى علم و اختيار و در حالت عادى بوده، ولى چون براى كار حرامى است عمل به آن واجب نيست. چرا كه صله رحم واجب است، و نمى توان با قسم و نذر و مانند آن، واجب الهى را ترك كرد.

صفحه37

امّا اگر سوگند در حال عادى و همراه با اختيار و اراده باشد، و آنچه براى آن قسم مى خورد نيز كار بدى نباشد، بايد مطابق آن عمل كند. مثل اينكه قسم مى خورد هر هفته به نماز جمعه برود، يا ماهى يكى دو بار به زيارت فلان امامزاده مشرّف شود، يا نمازهايش را به جماعت بخواند.(1)

سوگندهاى

دروغ و مجازات شديد آن

به دو نمونه از سوگندهاى دروغ و پيامدهاى آن در قرآن مجيد اكتفا مى كنيم:

اوّل: خداوند متعال در آيه 77 سوره آل عمران، آن دسته از يهوديان معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه از پذيرش اسلام استنكاف ورزيده، و اصرار بر لجاجت و كارشكنى داشتند را چنين توصيف مى كند:

«(إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلا أُوْلَئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِى الاْخِرَةِ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ); كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدّس او) را به بهاى ناچيزى مى فروشند، آنها بهره اى در آخرت نخواهند داشت; و خداوند با آنها سخن نمى گويد، و به آنان در قيامت نمى نگرد، و آنها را (از گناه) پاك نمى سازد، و عذاب دردناكى براى آنهاست».

مجازاتهاى سخت و دردناكى كه براى اين دسته از يهوديان، بخاطر عمل نكردن به سوگندهايشان ذكر شده، قابل تأمّل است. دقّت كنيد:

1. هيچ بهره اى از رحمت خدا و بهشت برين، و همنشينى با بزرگان و اولياءالله ندارند. (لا خلاق لهم فى الآخرة)

2. خداوند در روز قيامت با آنها سخن نخواهد گفت. (لا يكلمهم الله)

از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه خداوند در سراى آخرت با مؤمنان و افراد صالح العمل سخن مى گويد. و بسى افتخار است كه خداوند متعال بندگان شايسته

1 . البتّه علاوه بر دو شرط مذكور، شرطهاى ديگرى نيز در سوگند معتبر است، كه در رساله هاى توضيح المسائل به آن پرداخته شده است، مطالعه فرماييد.

صفحه 38

خويش را در آن جهان مخاطب قرار دهد، و همان گونه كه با پيامبرانش

در دنيا سخن مى گفته، با آنها سخن بگويد.

البتّه معناى اين جمله آن نيست كه خداوند همچون بشر جسم است، و همانند وى زبان و چشم و گوش و ديگر اعضا دارد، بلكه سخن گفتن پروردگار به معناى ايجاد امواج صوتى است.

3. علاوه بر اينكه با سوگندشكنان سخن نمى گويد، به آنها نگاه هم نكرده، و نظر لطفش را شامل حال آنها نمى نمايد. (و لا ينظر اليهم).

4. چهارمين مجازات چنين اشخاصى اين است كه آلودگيهاى آنها را از بين نمى برد، و از گناه پاكشان نمى سازد. (و لا يزكيهم).

5. و در نهايت عذابى سخت و دردناك درانتظار آنهاست. (و لهم عذاب اليم).

با عنايت به مجازاتهاى سخت قسم دروغ، بايد نهايت دقّت را در سخنان و گفتار خود داشته باشيم، تا مبادا آلوده اين گناه بزرگ شويم.

دوم: از جمله كسانى كه به شهادت قرآن مجيد قسم دروغ ياد مى كنند منافقين هستند. خداوند متعال در مورد اين صفت آنان مى فرمايد:

«(اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ); آنها سوگندهايشان را سپر ساخته اند تا مردم را از راه خدا باز دارند، و كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند».(1)

خداوند متعال منافقين را، كه در پناه قسم هاى دروغ، خويش را مسلمان جلوه داده، و به اغوا و فريب مسلمين مى پرداختند، شديداً سرزنش كرده، و آيه چهارم همين سوره در تعبير كم نظيرى مى فرمايد:

«(قَاتَلَهُمُ اللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ); خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟!»

1 . منافقون، آيه 2 .

صفحه 39

جالب اينكه تعبير مذكور در سراسر قرآن فقط دوبار به كار رفته است; يكبار در مورد منافقين

دو چهره، كه با قسم هاى دروغ مردم را از راه خداوند منحرف مى كنند، و بار ديگر در سوره توبه در مورد مشركان از يهود.

همين دو آيه براى ارائه تصويرى روشن از زشتى قسم دروغ و مجازاتهاى شديد آن در قرآن مجيد كافى است.

سوگند دروغ در روايات اسلامى

روايات متعدّدى از پيشوايان دينى در اين زمينه وجود دارد كه به چند نمونه آن قناعت مى شود:

1. امام صادق(عليه السلام) خطاب به يكى از يارانش به نام سدير مى فرمايد:

«يا سُدَيْرُ مَنْ حَلَفَ بِاللهِ كاذِباً كَفَرَ، وَ مَنْ حَلَفَ بِاللهِ صادِقاً اَثِمَ; اى سدير! هر كس به نام خدا قسم دروغ ياد كند مرتكب گناه بزرگى شده، و اگر قسم راست بخورد كار مكروهى بجا آورده است».(1)

منظور از كفر در روايت مذكور خروج از دين نيست، بلكه منظور گناه بزرگ و كبيره است. بنابراين، قسم دروغ از گناهان كبيره است.

همان گونه كه منظور از «إثم» در اين حديث، گناه و معصيت نيست، بلكه كراهت شديد است.

نتيجه اينكه قسم دروغ گناه كبيره است; و قسم راست كراهت شديد دارد.

2. در روايت ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه:

روزى عدّه اى از ياران خاصّ حضرت عيسى بن مريم(عليهما السلام) خدمت آن حضرت رسيده، و عرض كردند: اى تعليم دهنده خوبيها، ما را ارشاد كن.

حضرت در پاسخ به تقاضاى آنان فرمود: «اِنَّ مُوسى نَبِىَّ اللهِ اَمَرَكُمْ اَنْ لا تَحْلِفُوا بِاللهِ كاذِبينَ وَ أنَا آمُرُكُمْ اَنْ لا تَحْلِفُوا بِاللهِ كاذِبينَ وَ لا صادِقينَ; پيامبر خدا حضرت

1 . وسائل الشيعه، ج 16، كتاب الايمان، باب 1، ح 6 .

صفحه 40

موسى(عليه السلام) به شما دستور داد كه قسم دروغ نخوريد، ولى

من از شما مى خواهم كه به نام خدا قسم ياد نكنيد; نه قسم دروغ، و نه راست».

نتيجه اينكه آيات قرآن و روايات معصومان به شدّت قسم دروغ را تقبيح نموده، بلكه قسم راست را نيز مكروه شمرده است.

ترك سوگند راست حتّى با ضرر مالى!

همان گونه كه گذشت بزرگان دين سفارش كرده اند كه مسلمانان حتّى الامكان سوگند راست هم نخورند، و خود به اين سفارش عمل كرده اند. حتّى در مواردى كه ترك قسم راست زيانهاى مالى بزرگى به همراه داشته است.

در حديثى مى خوانيم كه يكى از بزرگان دين براى خود همسرى انتخاب كرده بود، به ايشان اطّلاع دادند كه آن زن از طايفه خوارج است، و به برخى از ائمه(عليهم السلام)توهين مى كند. ايشان تصميم به جدايى از آن زن مى گيرد. او را طلاق مى دهد و مهريّه اش كه چهارصد دينار بود را نيز مى پردازد. آن زن به امير مدينه شكايت نموده، و مجدّداً مهريّه اش را مطالبه مى كند. امير مدينه شوهر آن زن را مى خواهد و مى گويد: قسم بخور كه مهريّه اش را پرداخته اى. او قسم نمى خورد، و دوباره مهريّه زن را مى پردازد! فرزندش مى گويد: پدر جان! مگر تو بر حق نبودى. چرا قسم نخوردى؟ آن بزرگ مى فرمايد: بله، برحق بودم ولى براى حفظ حرمت نام پروردگار قسم را ترك نمودم!».(1)

در روايتى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «آنچه را انسان بخاطر جلب رضاى خدا ترك مى كند و از دست مى دهد، گم نمى شود».(2)

بنابراين، شايسته است انسان قسم راست را نيز ترك كند، هر چند متحمّل ضرر و

زيان مالى شود، كه خداوند آن را جبران خواهد كرد.

1 . وسائل الشيعه، ج 16، كتاب الايمان، باب 2، ح 1 .

2 . همان مدرك، ح 2 .

صفحه41

اين دستور عالى مكتب نجات بخش اسلام و عمل پيشوايان به حق كجا، و رفتار برخى از مسلمانان كه براى بى ارزش ترين چيزها به غليظ ترين قسم ها متوسّل مى شوند كجا!

كفّاره سوگند

سوگند از جهتى دو رقم است:

نخست قسمى كه براى اثبات يا نفى مطلبى ياد مى شود، مثل اينكه شخصى براى اثبات طلبش سوگند ياد مى كند، كه به آن «يمين مردوده» گفته مى شود.

يا براى نفى ادّعاى شخصى كه خود را از من طلبكار مى داند قسم مى خورم. نوع دوم، قسم تعهّد است. اين نوع قسم براى اثبات يا نفى چيزى نيست، بلكه به منظور سپردن تعهّدى است. مثل اين شخص قسم مى خورد كه در فلان روز به فلان مركز كمكهاى مردمى بيايد، و به فقرا كمك كند

قسم نوع اوّل اگر دروغ باشد گناه دارد و مجازات آن همان گونه كه گذشت شديد است، ولى كفّاره اى ندارد، زيرا تعهّدى در آن وجود ندارد، و براى اثبات يا نفى مطلبى قسم ياد شده است.

اما نوع دوم كه قسم تعهّد نام دارد، در صورتى كه از آن تخلّف شود، و مطابق آن عمل نگردد، علاوه بر گناه و مجازات اخروى، كفّاره نيز دارد. و كفّاره آن سير كردن شكم ده فقير، يا پوشانيدن ده نيازمند برهنه است. و در صورتى كه قادر بر هيچ يك از دو مورد فوق نباشد، بايد سه روز روزه بگيرد. و جالب اينكه اگر سوگند خود را مقيّد به

زمان و مكان خاصّى ننمايد، در هر نوبت كه با آن مخالفت كند بايد كفّاره مذكور را بپردازد. بنابراين در كارهاى اجتماعى، مثل نمايندگان مجلس كه در ابتداى دوره نمايندگى خويش قسم ياد مى كنند كه به نظام و مردم خيانت نكنند، و وظايف نمايندگى خويش را به نحو احسن انجام دهند، اگر برخلاف اين قسم عمل كنند بايد كفّاره دهند، و چنانچه در طول دوره نمايندگى بطور مكرّر از سوگند مذكور تخلّف

صفحه 42

نمايند، بايد به همان نسبت كفّاره را تكرار كنند!

نتيجه اينكه كفّاره تخلّف از قسم سنگين است، و سفارش من به شما عزيزان اين است كه مراقب باشيد حتّى الامكان قسم نخوريد و نذر نكنيد، زيرا بار تكاليف ما به اندازه كافى سنگين است. با نذر و قسم، بار اضافى بر خود تحميل نكنيم، كه گاه بايد يك عمر كفّاره آن را بپردازيم.

خلاصه اينكه سوگندى كه براى اثبات يا نفى مطلبى ياد مى شود در صورتى كه دروغ باشد كفّاره ندارد، امّا قسم تعهّدى در صورت تخلّف كفاره دارد، هر چند هر دو از نظر حرمت در صورت دروغ بودن و تخلّف، يكسان هستند.

سؤال مهم!

از مباحث گذشته روشن شد كه سوگند ياد كردن اگر راست هم باشد كراهت شديد دارد، و لذا در دستورات دينى سفارش به ترك آن شده است. با توجّه به اين مطلب، چرا خداوند متعال اين همه قسم ياد كرده است؟ طبق جستجوى محدودى كه فقط روى جمله «والذى نفسى بيده» در كتاب بحارالانوار انجام شد، اين جمله در 16 جلد كتاب مذكور و نزديك به دويست بار از زبان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تكرار شده است. چرا

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بطور وسيع و گسترده سوگند خورده است؟ حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) نيز در نهج البلاغه مكرّر قسم ياد كرده است. مثلا در جمله اى فرمودند:

«وَاللهِ لَوْ اُعْطيتُ الاْقاليمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها، عَلى اَنْ اَعْصِىَ اللهَ فى نَمْلَة اَسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ; به خدا سوگند! اگر هفت اقليم (تمام كره زمين) را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم، به اين كه پوست جوى را به ظلم از دهان مورچه اى بگيرم، چنين نخواهم كرد».(1)

اين سوگندها چگونه توجيه مى شود؟

جواب: قسم براى مسائل شخصى، طبق آنچه در مباحث پيشين گذشت _ حتّى اگر

1 . نهج البلاغه، خطبه 224 .

صفحه 43

راست باشد _ كراهت شديد دارد. امّا چنانچه موضوع سوگند، مسائل شخصى نباشد، بلكه براى مسائل تربيتى قسم ياد شود هيچ اشكالى ندارد. و سوگندهايى كه در قرآن مجيد و روايات حضرات معصومين(عليهم السلام) آمده، از اين قبيل است. بنابراين اگر ما هم براى تشويق مردم به كارهاى خير، قسم بخوريم، مثل اينكه بگوييم: «به خدا قسم نماز جماعت قابل مقايسه با نماز فرادى نيست» يا براى نهى از منكر بگوييم: «قسم به ذات پروردگار كه رشوه خوارى از گناهان بزرگ است» و قسم هايى مانند آن، نه تنها كراهتى ندارد، بلكه كار خوبى است.

نتيجه اينكه قسمهاى شخصى حتّى اگر راست باشد مكروه است، امّا قسم هاى كه به منظور تربيت افراد جامعه ياد مى شود هيچ كراهتى ندارد. و قَسم هاى خدا از قِسم دوم است.

2. سوگند به غير خدا

سؤال: همان گونه كه در مباحث سابق گذشت، قسم هاى قرآن متنوّع است. خداوند به ذات خود

و جان پيامبرش، شب و روز، صبحگاهان، روح انسان، و حتّى برخى از موادّ غذايى قسم ياد كرده است. آيا ما هم مى توانيم به مخلوقات پروردگار قسم ياد كنيم، يا فقط سوگند به ذات پاك او جايز است؟ در بين مردم مرسوم است كه به جان خودشان، جان فرزندانشان، جان عزيزانشان، به شرفشان، به مقدّساتشان قسم مى خورند. آيا اين سوگندها جايز است؟

خلاصه اينكه: آيا سوگند به غير خداوند جايز است؟

پاسخ: احاديث و روايتى در كتب ما شيعيان، و همچنين منابع اهل سنّت، آمده كه صريحاً از اين كار نهى مى كند; به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره مى شود:

1. على بن مهزيار مى گويد به امام جواد(عليه السلام) عرض كردم:

«خداوند متعال در قرآن مجيد به «شب» و «روز» و «ستارگان» و مانند آن قسم خورده است. آيا ما هم مى توانيم به غير ذات پاك پروردگار قسم بخوريم.

صفحه 44

امام در پاسخ فرمودند: اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْسِمُ مِنْ خَلْقِهِ بِما شاءَ، وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ اَنْ يُقْسِمُوا اِلاّ بِهِ عَزَّ وَ جَلَّ; خداوند به هر يك از مخلوقاتش كه مايل باشد قسم ياد مى كند، امّا براى مخلوقات پروردگار جز سوگند به ذات پاك خداوند جايز نيست».(1)

2. محمّد بن مسلم نيز چنين روايت مى كند:

«از امام باقر(عليه السلام) شنيدم كه فرمود: گام در جاى قدمهاى شيطان ننهيد. سپس فرمود: كُلُّ يَمين بِغَيْرِاللهِ فَهِىَ مِنْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ; هر قسمى به غير ذات خداوند، از گامهاى شيطان است».(2)

3. عبدالرحمن بن ابى عبدالله مى گويد:

«سَأَلْتَ اَباعَبْدِاللهِ(عليه السلام) عَنْ رَجُلِ حَلَفَ اَنْ يَنْحَرَ وَلَدَهُ؟ قالَ: ذلِكَ مِنْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ; از امام صادق(عليه السلام) در مورد

مردى كه قسم خورد فرزندش را بكشد پرسيدم؟ امام فرمود: اين نوع قسم از گامهاى شيطان است».(3)

در تفسير جمله «حلف أن ينحر ولده» دو احتمال وجود دارد:

الف) آن شخص قسم ياد كرد كه بچّه اش را سر ببرد. اين قسم چه حكمى دارد؟ آيا لازم است مطابق آن عمل كند؟ طبق اين تفسير، روايت ربطى به بحث ما ندارد.

ب) اينكه آن شخص مى گويد من بچّه ام را به دست خود كشته باشم اگر فلان كار را كرده باشم! يعنى براى اهميّت قسم، و تأكيد بر عدم انجام كار مورد نظر، بدين شكل در مورد فرزندش سوگند ياد كرده است. و ظاهراً احتمال دوم صحيح باشد، در اين صورت روايت مرتبط با بحث ما مى شود، و طبق اين روايت امام صادق(عليه السلام) قسم ياد كردن به غير خدا را جايز نمى شمارد.

عدم جواز قسم به غير خدا در منابع حديثى اهل سنّت نيز آمده است. از جمله در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه بيهقى در كتابش نقل كرده، مى خوانيم:

1 . وسائل الشيعه، ج 16، ابواب الايمان، باب 30، ح 1 .

2 . همان مدرك، باب 15، ح 4 .

3 . همان مدرك، ح 5 .

صفحه45

«مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ اَشْرَكَ; هر كس به غير خدا قسم بخورد، مشرك است!».(1)

نتيجه اينكه روايات مذكور و روايات ديگر، كه جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى شد، هيچ كدام قسم به غير خداوند را جايز نمى شمرد.

از سوى ديگر، در برخى روايات مى خوانيم كه گاه حضرات معصومين(عليهم السلام) به غير خدا قسم ياد مى كردند. به عنوان مثال حضرت على(عليه السلام) در ده

جاى نهج البلاغه به جان خودش سوگند ياد كرده است. مثلا در خطبه 56 نهج البلاغه خطاب به ياران و اصحاب بىوفايش مى فرمايد:

«وَ لَعَمْرى لَوْ كُنّا نَأْتى ما أَتَيْتُمْ ما قامَ لِلدِّيْنِ عَمُودٌ وَ لا اخْضَرَّ لِلاْيمانِ عُودٌ; به جانم سوگند اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم، هرگز پايه اى براى دين بر پا نمى شد، و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گرديد».

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز گاه به غير خدا سوگند مى خورد. از جمله در حديثى كه بيهقى نقل مى كند، مى خوانيم:

«شخصى خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رسيد، و از آن حضرت تقاضا كرد اصول معارف اسلام را برايش بيان كند. حضرت چنين كرد.

آن مرد عرب گفت: مى روم، و به اين اصول عمل مى كنم.

پيامبر فرمود:... اَفْلَحَ وَ اَبيهِ، اِنْ صَدَقَ دَخَلَ الْجَنَّةَ; اگر به آنچه گفتم عمل كند، به جان پدرش سوگند كه رستگار مى شود و داخل بهشت مى گردد».(2)

خلاصه اينكه آن دسته از روايات كه از سوگند به غير خداوند منع مى كند، با اين روايات كه گاه حضرات معصومين(عليهم السلام)به غير خدا سوگند مى خورند، ظاهراً در تعارض هستند. راه حل تعارض(3) چيست؟ به كدام دسته از روايات عمل كنيم؟

1 . سنن الكبرى، ج 10، ص 29 .

2 . سنن بيهقى، ج 2، ص 466 .

3 . در ضمن از اين تعارض به يك نكته پى مى بريم و آن اينكه با مطالعه يك حديث نمى توان فوراً به مضمون آن فتوا داد، و حكمى را صادر كرد. بلكه بايد تمام جوانب آن را مطالعه نمود، چنانچه احاديث متعارضى وجود داشت،

ابتدا تعارض ظاهرى آن را برطرف كرد، و پس از جمع بندى نهايى حكم شرعى آن را صادر كرد.

صفحه46

سه راه حل:

راه حلهاى مختلفى براى رفع تعارض روايات مورد بحث ارائه شده، كه به سه نمونه آن اشاره مى شود:

الف) در صدر اسلام برخى از مسلمين قسمهايى ياد مى كردند كه بوى شرك مى داد، بدين جهت به آنها دستور داده شد كه فقط به نام خدا قسم ياد كنند. بنابراين، منظور از ممنوع بودن قسم به غير خدا، قسم هايى است كه بوى شرك مى دهد، مثل آنچه در روايت زير آمده است:

«روزى عمر در محضر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به جان پدرش قسم خورد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اِنَّ اللهَ يَنْهاكُمْ اَنْ تَحْلِفُوا بِآبائِكُمْ; خداوند قسم به پدرانتان را ممنوع كرده است».(1)

پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمانان صدر اسلام را از سوگند ياد كردن به نام پدرانشان، كه افراد مشركى بودند، نهى كرد. چرا كه اين قسم ها بوى شرك مى داد.

بنابراين قسم به غير خدا در صورتى كه چنين پيامد منفى نداشته باشد، اشكالى ندارد.

ب) گاه مسلمانان قسم هايى به غير خدا مى خوردند كه آثار منفى زشتى به دنبال داشت. به عنوان مثال، از جمله قسم هايى كه در بين مردم در صدر اسلام و عصر ائمه(عليهم السلام) مرسوم بود، قسم به عِتاق و طلاق بود. بدين معنا كه به شخصى كه در معرض اتّهام چيزى بود، مى گفتند: فلان كار را انجام نداده اى. اگر انجام داده باشى تمام بندگانت آزاد، و همسرانت مطلّقه باشند! و واقعاً عرب هاى آن زمان، به چنين قسمهايى پايبند بودند. و ظاهراً اهل سنّت هنوز

هم به آن معتقدند. امّا شيعه چنين قسمهايى را قبول ندارد. زيرا معتقد است عتق و طلاق صيغه مخصوص به خود دارد، و با قسم بنده اى آزاد نمى گردد، و زنى مطلّقه نمى شود. قسم به غير خدا كه در روايات

1 . سنن الكبرى، ج 10، ص 28 .

صفحه 47

نهى شده، گاه ناظر به چنين قسمهايى است. كه به يك نمونه آن اشاره مى كنيم:

«روزى منصور، خليفه عبّاسى معاصر امام صادق(عليه السلام)، آن حضرت را طلبيد و به وى عرض كرد: شنيدم معلّى بن خنيس، كه از ياران و اصحاب تو مى باشد، برايت اسلحه تهيّه مى كند، و مردم را به سوى تو فرا مى خواند، تا بر عليه ما قيام كنى؟

امام فرمود: به خدا قسم چنين نيست و آنچه به شما رسيده، شايعه اى بيش نمى باشد. منصور گفت:

«لا اَرْضى مِنْكَ إِلاّ بِالطَّلاقِ وَ الْعِتاقِ وَ الْهَدْىِ وَ الْمَشْىِ، فَقالَ: اَبِالاَْنْدادِ مِنْ دُونِ اللهِ تَأْمُرُنى اَنْ اَحْلِفْ؟! اِنَّهُ مَنْ لَمْ يَرْضِ بِاللهِ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فى شَىْء; سخن تو را نمى پذيرم، مگر اينكه قسم به طلاق و عتاق و هدى و مشى ياد كنى!(1)

امام(عليه السلام) فرمود: به من دستور مى دهى به چيزهايى كه حكم بت را در مقابل خدا دارند، قسم بخورم؟ كسى كه به سوگند بر خداوند راضى نشود، ذرّه اى به او ايمان ندارد!».(2)

و از جمله قسمهايى كه آثار منفى زشتى به دنبال داشت اين بود كه: بعضى از مسلمانان قسم مى خوردند: «اگر فلان كار را انجام ندهند يهودى يا نصرانى باشند»(3)كنايه از اينكه حتماً آن را انجام خواهند داد، كه ائمه(عليهم السلام) از چنين قسمهايى نيز

جلوگيرى كردند.

پس آن دسته از قسمهايى كه چنين عوارض منفى و پيامدهاى زشتى داشته مورد نهى قرار گرفت، امّا آن دسته قسمهاى به غير خدا كه چنين نبود، اشكالى نداشت.

ج) راه حل سوم آنكه روايات ناهيه از قسمِ به غير خداوند را حمل بر كراهت كنيم، مگر در مواردى كه هدف امور تربيتى باشد; مانند قسم حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) و

1 . توضيح «طلاق» و «عتاق» گذشت و منظور از «هدى» اين است كه اگر آنچه گفتى درست نبود قربانى كنى، و «مشى» بدين معناست كه اگر آنچه گفتى صحيح نبود، با پاى پياده به زيارت خانه خدا بروى.

2 . وسائل الشيعه، ج 16، ابواب الايمان، باب 14، ح 3 .

3 . همان مدرك، باب 34، ح 1 .

صفحه 48

اميرمؤمنان(عليه السلام) _ كه شرح آن گذشت _ كه در اين صورت كراهت هم ندارد.

نتيجه اينكه: اوّلا حتّى الامكان نبايد قسم خورد، وثانياً: در موارد لزوم، مخصوصاً در مقام قضاوت و رفع اختلاف و خصومت، تنها به نام خدا قسم ياد كنيم، چرا كه قسم به غير نام خدا در مبحث قضاوت ارزشى ندارد، حتّى اگر به مقدّساتى مانند قرآن و پيامبر و امامان باشد. همان گونه كه قسمهاى تعهديّه نيز در صورتى آثار فقهى دارد كه به نام خداوند باشد، و گرنه هيچ اثر فقهى بر آن مترتب نمى شود.

شايعه پراكنى، بلاى عصر ما

به تناسب حديثى كه در مورد امام صادق(عليه السلام) و منصور دوانيقى و شايعه خروج امام، ذكر شد، خوب است به اين گناه بزرگ كه از مشكلات مهمّ اجتماعى امروز ماست، اشاره اى داشته باشيم.

يكى از ابزار دشمن در مبارزه با

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ساير انبيا، شايعه پراكنى بود. آنها به أشكال مختلف از اين حيله ناجوانمردانه بهره مى گرفتند. منافقان منتظر بهانه اى بودند تا با اين اسلحه ضربه اى بر اسلام و مسلمين وارد كنند. به عنوان نمونه، در يكى از جنگهاى صدر اسلام يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) از قافله عقب ماند. يكى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه او را يافته بود به كاروان مسلمانان ملحق كرد. هنگامى كه منافقان همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با آن صحابى تنها ديدند شايعه ارتباط نامشروع آنان را زبان به زبان منتقل كردند. شايعه تمام مدينه را فرا گرفت، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره آن سكوت كرد، و منتظر دستور خداوند بود. تا اينكه «آيات افك»(1) نازل شد، و آنچنان شايعه سازى و شايعه سازان را كوبيد، كه منافقان براى هميشه اين حربه را رها كردند.

در عصر و زمان ما نيز دشمن در جنگ روانى از همين وسيله بهره مى گيرد. براى مردم عادى، مقامات بلندپايه سياسى و مذهبى، و حتّى مراجع بزرگوار تقليد شايعه مى سازد. مؤمنين بايد مواظب باشند كه نه شايعه بسازند، و نه به شايعه سازان كمك

1 . نور، آيه 11 به بعد.

صفحه49

كنند، چرا كه اشاعه شايعات دروغ و حتّى مشكوك حرام است، و مجازاتى برابر با مجازات مفسدان فى الارض دارد. خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

«(لَّئِنْ لَّمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلاَّ قَلِيلاً * مَّلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً); اگر منافقان و بيمار دلان و آنها كه اخبار

دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود برندارند، تو را بر ضدّ آنان مى شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهى نمى توانند دركنار تو در اين شهر بمانند. و از همه جا طرد مى شوند، و هر جا يافت شوند گرفته خواهند شد، وبه سختى به قتل خواهند رسيد».(1)

بنابراين بايد مواظب و مراقب اين گناه بزرگ و خطرناك بود، تا به كمك خداوند آلوده آن نشويم.

3. ماهيّت و محتواى سوگند

سؤال: همه سوگند ياد مى كنيم، امّا آيا پيرامون ماهيّت و محتواى قسم فكر كرده ايم؟ جالب اينكه در كتابهايى كه در اين موضوع نوشته شده نيز چيزى در اين مورد يافت نشد. راستى هنگامى كه مى گوييم: «به خدا سوگند كه فلان كار را انجام خواهم داد». اين قسم به چه معناست؟ چه رابطه اى بين نام خدا و آن كار وجود دارد؟ يا زمانى كه به غير خدا قسم ياد مى كنيم، و مثلا مى گوييم: «به جان فرزندم قسم كه فلان كار را ترك خواهم كرد» چه ارتباطى بين آن كار و جان فرزندمان ايجاد مى كنيم؟

پاسخ: بسيارى از مسائل روزانه زندگى انسان بسيار واضح و آشكار به نظر مى رسد، امّا هنگامى كه به عمق آن مى انديشيم و در محتواى آن تفكّر مى كنيم، با پيچيدگى هاى خاصّى مواجه مى شويم، كه قسم نيز از جمله اين امور است. امّا بعد از دقّت و مطالعه پيرامون قسم شايد بتوان گفت كه سوگند ياد كننده در حقيقت مى خواهد بين آن دو چيز (مقسم له و مقسم به) هماهنگى و نزديكى ايجاد كند، و

1 . احزاب، آيه 60 و

61 .

صفحه 50

اهميّت مُقسم له را هم سطح ارزشى مقسم به معرّفى كند.

شخصى كه قسم بالا را به زبان مى آورد، در واقع مى خواهد اهميّت كارى كه براى آن قسم خورده را هم سطح اهميّت جان فرزندش قرار دهد، تا شنونده باور كند كه او آن كار را انجام خواهد داد. و هنگامى كه به نام خدا قسم مى خورد، گويا مى خواهد به مخاطب بفهماند كه انجام آن كار و عمل به آن وعده، همانند نام خدا برايش مهم است. بنابراين، سوگند در واقع يك نوع برابرى و هماهنگى و مربوط ساختن دو مطلب (مقسم به و مقسم له) با هم است، و لهذا همواره به امور مقدّس يا چيزهايى كه در نظر قسم خورنده مهم است قسم ياد مى كند، و هرگز به امور بى ارزش و بى اهميّت قسم ياد نمى شود. و در يك جمله، قسم ايجاد يك رابطه ذهنى بين يك امر مقدّس يا مهم، و كارى است كه براى آن قسم مى خوريم.

4. فلسفه سوگندهاى خداوند

سؤال: چرا خداوند سوگند مى خورد؟ خداوند چه نيازى به قسم دارد، كه حدود يك صد مرتبه در قرآن قسم ياد كرده است؟ آيا سوگندهاى پروردگار براى مؤمنان و خداباوران است، يا براى افراد بى ايمان و كافر؟ اگر براى مؤمنان است، كه آنها نيازى به قسم ندارند; زيرا اوامر و دستورات خدا را بدون سوگند هم بجا مى آورند. و اگر براى كفّار است، قسم ياد كردن براى آنها فايده اى ندارد; زيرا با قسم هم سر بر فرمان خدا نمى گذارند، و تسليم وى نمى شوند.

پاسخ: براى سوگندهاى خداوند، دو فلسفه مهم بيان

شده است:

الف) همه مسائل در يك سطح نيست، برخى مهم است و برخى مهمتر. همان گونه كه تمام واجبات در يك حدّ واندازه نيستند، و درجات متفاوتى دارند.

همه اشخاص با ايمان هم در يك سطح نيستند، بلكه درجات ايمان آنها بسيار متفاوت و متغيّر است. بدين جهت، اگر خداوند بخواهد اهميّت فوق العاده برخى از دستوراتش را بيان كند، آن را همراه با سوگند مى كند. و اين خود يك نوع فصاحت و

صفحه51

بلاغت در كلام است، كه گوينده علاوه بر بيان وجوب يك مطلب، درجه اهميّت آن را نيز با قسم به مخاطب خود تفهيم مى كند.

مثلا خداوند مى خواهد اهميّت فوق العاده تهذيب نفس و مبارزه با هوا و هوس را بيان كند، و به انسانها بفهماند كه تا مسلّط بر هواى نفس خويش نشوند، شايسته نام انسان نيستند، اين كار را با قسمهاى پى در پى انجام مى دهد; قسم به خورشيد با عظمت و شعاع طلائيش، قسم به ماه و نور خيره كننده اش، قسم به تاريكى شب كه آرام بخش است، قسم به روشنايى روز كه بيدار كننده است، قسم به خالق جان و روح انسان،... تنها كسانى كه دل و جان را تصفيه كنند و به تزكيه نفس بپردازند، و باطن خود را از آلودگيها پاك نمايند، رستگاران روز قيامتند. آرى ! خداوند براى تبيين مقام شامخ جهاد با نفس، يازده بار قسم ياد كرده است.

يا در جاى ديگر، براى توجّه انسان به ارزش فوق العاده قلم، و اينكه اين ابزار ساده ممكن است تمدّن جمعيّتى را شكوفا، يا نابود سازد، به قلم و آنچه بوسيله آن نوشته مى شود،

سوگند ياد مى كند.

بنابراين، يكى از فلسفه هاى سوگندهاى پروردگار، بيان درجه اهميّت چيزى است كه براى آن قسم خورده است.

ب) دومين فلسفه قسم هاى خداوند، بيان اهميّت و ارزش موجوداتى است كه به آنها سوگند ياد كرده است. خداوند متعال در مثال بالا، از يكسو مى خواهد اهميّت كم نظير جهاد با نفس را بيان كند، و از سوى ديگر انسان را وادار به مطالعه و تفكّر پيرامون موجودات با عظمتى همچون خورشيد، ماه، روز و شب، بناى رفيع آسمان، زمين پهناور، جان آدمى و مانند آن نمايد، تا با تفكّر و انديشه پيرامون اين نعمتهاى بزرگ الهى، معرفتش به پروردگار بيشتر، و عشقش به او سوزان تر، و اطاعت و پيرويش از وى عميق تر گردد.

در حقيقت قسمهاى قرآنى از اين زاويه كليد علوم و دانشهاست; چرا كه سبب بسيج انديشه انسانهاى متفكّر و انديشمند پيرامون موجوداتى مى شود كه خداوند به

صفحه 52

آنها قسم خورده است. و از اين رهگذر رازهاى مهم، مطالب تازه، و دانشهاى جديد براى انسان كشف مى شود.

چندى پيش يكى از اطبّاى حاذق دو مطلب نقل كرد، كه دريچه تازه اى از عظمت جهان خلقت بر روى من گشوده شد، گفت:

1. به تازگى به يك نمايشگاه كتاب رفتم. يك دوره كتاب هشت جلدى كه شش هزار صفحه داشت توجّه مرا جلب كرد. هنگامى كه به پشت جلد آن نگاه كردم متوجّه شدم كه موضوع اين كتاب شش هزار صفحه اى(1) كوچكترين ذرّه زنده بدن انسان، يعنى سلّول است! سلّولى كه حكم آجر ساختمان بدن انسان را دارد، و گاه جز با چشم مسلّح رؤيت نمى شود.

يك موجود ذرّه بينى

چقدر اسرار و شگفتى دارد كه بشر در مورد آن شش هزار صفحه مطلب نوشته است. آرى هر سلّولى خود به تنهايى واجد تمام صفات يك انسان است. و گويى تمام اعضاى بدن انسان از قبيل چشم و قلب و گوش و معده و مانند آن را در خود جاى داده، هر چند بسيار ريز و كوچك است.

اكنون بشر به علم شبيه سازى دست يافته است، بدين معنا كه سلّولى از بدن يك انسان جدا مى كند، و آن را در دستگاههاى مخصوصى پرورش مى دهد، و سپس آن را بدون تركيب با نطفه زن در رحم او مى كارد، و اين سلول پس از طى مراحل رشد، تبديل به يك انسان كامل مى شود. آيا چنين انسانى با اين خلقت اسرارآميز، كه سلول وى، يك جزء قابل مطالعه اوست، نبايد مورد تفكّر و انديشه قرار گيرد؟ آيا انديشه در اين موضوعات دريچه تازه اى به سوى اسرار خلقت نمى گشايد؟

2. دانشمندان در مورد علل و عوامل خارش بدن مطالعات وسيع و گسترده اى كرده اند، و تاكنون نهصد علّت براى اين پديده يافته اند!

عجب عالم پيچيده و مرموزى كه يك پديده ساده و كوچك آن اين قدر عامل دارد.

1 . كتاب مذكور «سل» نام دارد، و نويسنده آن دانشمند محترم آقاى «هوك» است. شرح بيشتر را در كتاب تاريخ بيولوژى در صفحه 335، نوشته گاردنر مطالعه فرماييد.

صفحه 53

خداوند متعال زمانى به جان انسان و خورشيد و ماه و ستارگان و مانند آن قسم خورد كه دانش بشر نسبت به شگفتيهاى آن ابتدايى بود، و با اين سوگندها انسان را وادار به تفكّر و انديشه

پيرامون اين موجودات با عظمت كرد، تا دريچه هاى جديدى از شگفتيها به روى او باز شود. تكرار مى كنيم مشروط بر اينكه انسان بى تفاوت از كنار آن نگذرد، و پيرامون آن انديشه و تفكّر كند.

اسلام آيين انديشه و تفكّر

يكى از مهمترين نشانه هاى حقّانيّت اسلام، دعوت به تفكّر و انديشه است. با مطالعه معارف دينى و متون مذهبى، تصديق خواهيد كرد كه كمتر چيزى همانند تفكّر و انديشه مورد تأكيد و اهتمام اسلام واقع شده است. زمانى بود كه كمونيستها و ماترياليستها شديداً تبليغ مى كردند كه: «دين افيون جامعه است!» يعنى دين را ساخته اند كه مغز بشر را تخدير نموده، و او را از تفكّر باز دارد. امّا هنگامى كه انقلاب اسلامى ايران به ثمر نشست متوجّه شدند عامل اصلى اين انقلاب، كه بزرگترين حركت اجتماعى قرن لقب گرفت، دين مقدّس اسلام بوده است. و بدينوسيله بطلان و فساد سخن آنها روشن شد.

البتّه مذاهب ساختگى و اديان استعمارى افيون جامعه است. به عنوان مثال فرقه ضالّه، كه به پيروانش سفارش مى كند در خانه كتابى نگهدارى نكنند، و اگر بيش از تعداد محدودى كتاب داشته باشند بايد كفّاره بپردازند! افيون جامعه است. امّا اسلام، كه دستور به تفكّر و انديشه مى دهد، و كمتر چيزى را همسنگ آن معرّفى مى كند، هرگز افيون جامعه نبوده و نخواهد بود. بلكه مايه بيدارى و حركت جوامع است.

در چه امورى بينديشيم؟

قرآن مجيد در پاسخ به اين سؤال امور مختلفى را شايسته تفكّر و انديشه مى داند; كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

صفحه54

1. تفكّر در جهان آفرينش

خداوند متعال در آيه 190 و 191

سوره آل عمران مى فرمايد:

«(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَات لاُِّولِى الاَْلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ); بى شك در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است. همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند ياد مى كنند، و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند; (و مى گويند:) بارالها! اينها را بيهوده نيافريده اى; منزّهى تو! ما را از عذاب آتش نگاهدار».

با توجّه به اينكه جمله «يتفكّرون» بصورت فعل مضارع آمده، معناى آن اين است كه اگر انسان در سراسر عمرش در آفرينش آسمان و زمين، و بطور كلّى جهان خلقت بينديشد، جا دارد. و موضوع تفكّر و انديشه، محدوديّتى ندارد.

2. انديشه در تاريخ گذشتگان

از جمله موضوعات مهم و عبرت آموزى كه قرآن مجيد نسبت به تفكّر پيرامون آن سفارش مى كند تاريخ گذشتگان و امّتهاى سابق است. در آيات 175 و 176 سوره اعراف در اين زمينه مى خوانيم:

«(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنْ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ); بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت، و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد. و اگر

مى خواستيم، (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم; (امّا اجبار بر خلاف سنّت ماست; پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گراييد، و از

صفحه 55

هواى نفس خود پيروى كرد. مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند; (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سير نمى شود). اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند; اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند)».

آرى! بايد سرگذشت فرعونها، نمرودها، شدّادها، و ديگر جبّاران و ظالمان تاريخ را مطالعه كرد. آنها چه كردند؟ به كجا رسيدند؟ چه چيزى از آنها باقى ماند؟ بايد تاريخ گذشتگان را خواند، و فهميد كه جوانان هميشه جوان نمى مانند، و ثروتمندان همواره پولدار باقى نمى مانند،بلكه ممكن است با يك حادثه كوچك، همه چيز از دست برود.

3. تفكّر در آيات الهى

در آيه شريفه 24 سوره يونس مى خوانيم:

«(كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الاْيَاتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ); اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم».

قرآن مجيد از جمله آيات الهى است. اين كتاب آسمانى آن قدر پر ثمر است كه هر چه بيشتر در مورد آن انديشه كنيم، نكات جديد، و مطالب نو، و پيامهاى تازه اى به دست مى آوريم. هر زمان قرآن را با تفكّر و انديشه تلاوت كرده ام نكته اى تازه يافته ام! و اين براى كسى كه دهها سال در خدمت قرآن

بوده، و بيش از چهل جلد تفسير قرآن نوشته، جالب است.

4. تفكّر در مثالهاى قرآن(1)

تمام آيات قرآن مجيد قابل تأمّل و تفكّر است. امّا مثالهاى آن نكته هاى جالب ترى

1 . مثالهاى قرآن بطور مفصّل در چند ماه رمضان توسط حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى(مدّ ظلّه) مورد بحث قرار گرفت، كه مباحث مذكور در دو جلد، به نام «مثالهاى زيباى قرآن»، منتشر شد.

صفحه 56

دارد.بدين جهت خداوند متعال مردم را به انديشه در اين دسته از آيات تشويق مى كند:

به آيه شريفه 21 سوره حشر توجّه كنيد:

«(لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَل لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللهِ وَتِلْكَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ); اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شود، و از خوف خدا مى شكافد! اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند».

خلاصه اينكه اسلام به تفكّر و انديشه اهميّت فوق العاده اى داده است، و مسلمانان را تشويق مى كند كه پيرامون موضوعاتى همچون خلقت آسمان و زمين، قرآن مجيد، تاريخ گذشتگان، مثالهاى قرآن و مانند آن انديشه كنند.

اينك شما خوانندگان عزيز به اين سؤال پاسخ دهيد: آيا آيينى كه در اين سطح گسترده پيروان خويش را به تفكّر و انديشه فرا مى خواند، افيون توده هاست؟!

تفكّر در كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام)

به منظور تكميل بحث، به چند حديث كوتاه از حضرت على(عليه السلام) توجّه كنيد:

1. «لا عِبادَةَ كَالتَّفَكُّرِ فى صَنْعَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ; بالاترين عبادت انديشه در مخلوقات خداوند است».(1) يعنى اگر شما يك ساعت در مقابل مورچه اى بنشينيد، و در ساختمان پر رمز و راز اين

موجود كوچك انديشه كنيد، و عظمت پروردگار را در اين جثّه كوچك كه تمام نيازهاى يك موجود زنده را در خود جمع كرده، مشاهده نماييد، به بالاترين عبادت دست يافته ايد.

2. «اَلتَّفَكُّرُ فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ عِبادَةُ الْمُخْلَصينَ; عبادت مؤمنين مخلص (تنها نماز و روزه، و مانند آن نيست، بلكه) تفكّر در ملكوت آسمانها و زمين است».(2)

1 . ميزان الحكمه، ج 8، باب 3253، ح 16220 .

2 . همان مدرك، ح 16216 .

صفحه 57

3. «اَلتَّفَكُّرُ فى آلاءِ اللهِ نِعْمَ الْعِبادَةِ; انديشه در نعمتهاى پروردگار، از بهترين عبادتهاست».(1)

از خداوند مى خواهيم كه به ما توفيق تفكّر و انديشه عنايت فرمايد، كه هر چه تفكّر بيشتر شود، بيشتر به خدا عشق مىورزيم، و هر چه آتش عشقمان فروزانتر گردد، بهتر عبادتش مى كنيم.

تفسير سوگندهاى قرآن در كلام دانشمندان

دانشمندان شيعه و اهل سنّت از چندين قرن قبل در فكر جمع آورى قسمهاى قرآن بوده، و پيرامون آن بحث كرده، و برخى از آن مباحث به صورت كتاب منتشر شده، و اكنون موجود است. بنابراين، موضوع بحث ما يك بحث كاملا جديد و تازه نيست. آن بزرگواران مطالبى در تفسير اين آيات قرآن بيان كرده اند، و مطالبى نيز باقى مانده كه ما به آن مى پردازيم. همان گونه كه مطالبى از ما باقى خواهد ماند كه آيندگان پيرامون آن بحث خواهند كرد. زيرا قرآن مجيد، به فرموده حضرت على(عليه السلام): «نوآوريهايى دارد كه هرگز پايان نمى گيرد، و شگفتيهاى فراوانى كه تمام نمى شود; لا تَفْنى غَرائِبُهُ وَ لا تَنْقَضى عَجائِبُهُ».(2)

5. شيوه هاى بحث از قسم هاى قرآن

در مورد چگونگى بحث پيرامون سوگندهاى قرآن، دو روش در نوشته كسانى كه وارد اين مبحث

شده اند، ديده مى شود:

1. بحث موضوعى; بدين معنا كه (مثلا) قسمهاى مربوط به خورشيد را در سراسر قرآن يكجا بحث كرده، سپس به سراغ سوگندهاى مربوط به روز و شب رفته، و آنها را نيز يكجا مورد بحث قرار داده اند. وبه همين شكل در مورد سايرقسمهاى قرآن بحث كرده اند.

1 . ميزان الحكمه، ج 8، باب 3253، ح 16215 .

2 . نهج البلاغه، خطبه 152 .

صفحه 58

اين روش از اين جهت خوب است كه مباحث هر موضوعى را يكجا جمع آورى مى كند، ولى مشكل مهم آن قطع پيوند و ارتباط قسمها با مُقْسَمٌ لَه است. مثلا خورشيد در سوره شمس با تهذيب نفس چه ارتباطى داشته كه به آن قسم خورده است؟ و در جاى ديگر ارتباط آن با مقسم له چه بوده است؟ با توجّه به اشكال مذكور، ما اين روش را دنبال نمى كنيم.

2. روش ترتيبى; يعنى از اوّل قرآن شروع كنيم و در هر سوره اى قسمى يافتيم، آن را مورد بحث قرار دهيم. سپس به قسم بعد بپردازيم، تا تمام سوگندها به ترتيب مورد بحث قرار گيرد. اين روش هم روش جالبى نيست.

در اينجا روش سومى وجود دارد كه ما آن را انتخاب كرده، و در اين كتاب بر اساس آن بحث مى كنيم، و آن اينكه از سوره هايى كه بيشترين قسمها را در خود جاى داده شروع كنيم، و به همين شكل ادامه دهيم. زيرا تكرار و تعدّد قسمها، نشانه اهميّت چيزى است كه به آن سوگند ياد شده و ما بايد آنچه اهميّت بيشترى دارد را در بحث مقدّم بداريم.

از مجموع قسمهاى قرآن در يك

مورد خداوند يازده قسم ياد كرده، كه آيات اوليّه سوره شمس است. و در چهار مورد سوگندهاى پنجگانه وجود دارد. و در چهار مورد قسمهاى چهارگانه يافت مى شود. سوگندهاى سه گانه شش مورد و قسم هاى دوگانه پنج مورد است. و قسمهاى يگانه شانزده مورد است كه بيشترين عدد را به خود اختصاص داده است. بنابراين، كتاب را در شش فصل خدمت شما خوانندگان عزيز تقديم مى كنيم.

صفحه 59

صفحه 60

صفحه 61

فصل اول: قسمهاى يازده گانه و تهذيب نفس

مقدمه

به خورشيد و گسترش نور آن سوگند، و به ماه هنگامى كه بعد از آن درآيد، و به روز هنگامى كه صفحه زمين را روشن سازد، و به شب آن هنگام كه زمين را بپوشاند، و قسم به آسمان و كسى كه آن را بنا كرده، و به زمين و كسى كه آن را گسترانيده، و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را (آفريده و) منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است، كه هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده، رستگار شده; و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است!

«مُقْسَمٌ بِه» و «مُقْسَمٌ لَهُ» و رابطه بين اين دو

در هر مورد از قسمهاى قرآن إن شاءالله پيرامون سه نكته بحث خواهيم كرد:

صفحه 62

1. «مقسم به» يعنى چيزى كه به وسيله آن قسم ياد شده است.

2. «مقسم له» يعنى چيزى كه براى آن قسم ياد مى شود.

3. رابطه «مقسم به» و «مقسم له».

در سوره شمس، خورشيد و نور خورشيد، ماه، شب، روز و مانند آن مقسم به هستند; كه در مرحله

اوّل پيرامون اهميّت اين موجودات پر راز و رمز سخن خواهيم گفت و تهذيب نفس و مبارزه با هواى نفس «مقسم له» هستند، كه در مرحله دوم پرده از راز اهميّت آن برخواهيم داشت، و راههاى تخلّق به اين صفت زيبا را بيان خواهيم كرد. و در مرحله سوم به بحث پيرامون پيوند خورشيد و ماه و شب و روز و مانند آن، با تهذيب نفس و مبارزه با هواى نفس خواهيم پرداخت; زيرا معتقديم در سوگندهاى پروردگار پيوندى بين مقسم به و مقسم له وجود دارد. چرا كه كلام خداوند فصيح و بليغ است، و كلام فصيح و بليغ بدون پيوند و ارتباط خاص نيست.

نكته اوّل:آنچه خداوند بدان سوگند خورده است

اشاره

خداوند متعال در اين سوره يازده قسم ياد كرده، كه چهارتاى آن دو تا دو تا، و سه مورد آن قسم يگانه و تنهاست. امّا چهار مورد اوّل به شرح زير است:

1. «(وَالشَّمْسِ وَضُحَاهَا); سوگند به خورشيد و تابندگيش» در اين آيه هم به خورشيد قسم ياد شده، و هم به نور آن.

2. «(وَالسَّمَاءِ وَمَا بَنَاهَا); قسم به آسمان و آن كس كه اين بناى رفيع و با عظمت را بنا كرده است.

3. «(وَالاَْرْضِ وَمَا طَحَاهَا); قسم به زمين و خدايى كه آن را گسترانيده است».

4. «(وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا); قسم به روح انسان و آن كس كه آن را آفريده است».

در چهار مورد بالا مجموعاً هشت قسم وجود دارد. امّا سه موردى كه فرد است:

1. «(وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا); قسم به ماه هنگامى كه به دنبال خورشيد بيرون مى آيد».

2. «(وَالنَّهَارِإِذَاجَلاَّهَا);قسم به روزهنگامى كه پرتوآن صفحه زمين راروشن مى سازد».

صفحه63

3. «(وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَاهَا); قسم به شب هنگامى كه تاريكى و

ظلمتش تمام روى زمين را فرا مى گيرد».

خداوند متعال در آيات بالا براى بيان اهميّت تهذيب نفس به يازده چيز قسم ياد كرده، كه در اين مبحث پيرامون سه مورد آن بحث مى كنيم.

نخست «خورشيد و نورش»، سپس «ماه»، و در آخر «جان آدمى و خالق آن» زيرا بقيّه موارد در آيات ديگر تكرار شده، و در جاى خود از آن بحث خواهيم كرد.

خورشيد عالمتاب

دانشمندان در مورد عظمت و اهميّت خورشيد و نور آن، كه خداوند متعال به آن قسم خورده، كتابهاى فراوانى نوشته اند، مطالبى كه به هنگام نزول قرآن هيچ كس از آن مطّلع نبود. به گوشه اى از اين اسرار و شگفتيها توجّه كنيد:

الف) عظمت خيره كننده خورشيد

كره تابان خورشيد يك ميليون و دويست هزار برابر كره خاكى ماست! يعنى اگر يك ميليون و دويست هزار كره زمين فرض كنيم، و آنها را روى يكديگر بنهيم برابر با كره خورشيد مى شود! خورشيدى كه يكى از ستاره هاى متوسّط آسمان است اين قدر عظمت دارد. برخى براى تجسّم بزرگى خورشيد نسبت به كره زمين مثال خوبى زده اند; به اين مثال توجّه كنيد:

توپ فوتبالى به قطر دو متر در نظر بگيريد كه در فاصله يكصد و پنجاه مترى آن گردوى كوچكى بوده باشد. توپ فوتبال خورشيد، و آن گردو كره زمين، و فاصله بين آن دو فاصله بين خورشيد و زمين است. زيرا فاصله بين خورشيد و زمين يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر است (كه طىّ اين مسافت با هواپيماهاى معمولى پانزده سال طول مى كشد!) حال اگر با توجّه به تناسب يكصد و پنجاه متر و يكصد و پنجاه ميليون كيلومتر،

حجم خورشيد و كره زمين را كوچك كنيم تقريباً به اندازه همان توپ فوتبال با قطر دو متر و گردوى كوچك مى شود

صفحه 64

ب) وزن خورشيد

خورشيد سيصد هزار مرتبه سنگين تر از زمين است! يعنى اگر وزن چيزى در زمين 1 كيلوگرم باشد، در كره خورشيد 300 هزار كيلوگرم خواهد بود! حال تصوّر كنيد يك انسان پنجاه كيلويى در آنجا چه وزن عجيبى پيدا مى كند؟ درست محاسبه كرده ايد، چنين انسانى در آنجا 000/000/15 كيلوگرم وزن خواهد داشت!

و لهذا در صورتِ امكانِ سفر به كره خورشيد انسان در آنجا در اثر سنگينى وزنش له مى شود!

جالب اينكه طبق محاسبه دانشمندان در هر دقيقه 250 ميليون تُن از وزن خورشيد كاسته مى شود. حال تصوّر كنيد در يك ساعت چقدر؟ در يك روز چه مقدار؟ در يك ماه چطور؟ در يك سال چقدر؟ در يك قرن چه مقدار؟ عظمت خورشيد به قدرى زياد است كه عليرغم گذشت هزار سال از نورافشانى، و در نتيجه كاهش شديد وزنش، خم به ابرو نمى آورد، و اين مسأله هيچ خللى در خدمت رسانى او نداشته است. هر چند با ادامه اين وضع در طولانى مدّت، خورشيد كم كم رو به خاموشى خواهد گراييد، كه آيه شريفه «(إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ); در آن هنگام كه خورشيد درهم پيچيده شود».(1) اشاره به همين مطلب دارد.

ج) درجه حرارت خورشيد

طبق محاسبات دانشمندان، درجه حرارت در سطح كره خورشيد، 600 هزار درجه سانتيگراد است. جالب اينكه امكان ايجاد چنين درجه حرارتى در كره زمين نيست. زيرا در صورت عملى شدن ساختن كوره اى كه بتواند چنين درجه حرارتى را توليد كند، بلافاصله خود كوره

ذوب خواهد شد; زيرا انسان مادّه اى كه توان تحمّل اين درجه حرارت را داشته باشد در اختيار ندارد. امّا مقدار حرارت در اعماق خورشيد بيست ميليون درجه سانتيگراد است، و لهذا خورشيد همانند كره زمين جامد نيست، بلكه گاز فشرده اى است.

1 . تكوير، آيه 1.

صفحه 65

د) شعله هايى از خورشيد

از خورشيد زيبا و خيره كننده شعله هايى به هوا و محيط اطرافش متصاعد مى شود كه ارتفاع آن، گاه تا يكصد و شصت هزار كيلومتر مى رسد! يعنى اگر كره زمين وسط يكى از اين شعله ها قرار گيرد در مدّت كوتاهى تبديل به دود و بخار مى شود، زيرا طول محور زمين تنها دوازده هزار كيلومتر است.

ه_ ) جاذبه خورشيد

قرص خورشيد با آن وزن و سنگينى كه دارد از نظر جاذبه و رعايت فاصله نسبت به ديگر اجرام آسمانى بسيار عجيب و حيرت آور است. تمام منظومه شمسى به گرد خورشيد مى چرخد، امّا در فاصله اى كه نه جذب خورشيد مى شوند، تا در حرارت شديد آن محو و نابود شوند، و نه از آن فاصله مى گيرند كه از مدار منظومه شمسى خارج شوند. اين نظم و دقّت مرهون جاذبه دقيق و حساب شده خورشيد است. همان گونه كه حركت كره زمين ما نيز تحت تأثير جاذبه خورشيد است.

آثار و اسرارى كه از خورشيد تابان ذكر شد تنها گوشه اى از شگفتيهاى اين كره نورانى است كه دانشمندان در سايه مطالعه و تفكّر و انديشه پيرامون آن موجود اسرارآميز، پرده از آن برداشته اند. و اگر ما هم در پديده هاى عالم هستى تفكّر و انديشه كنيم، بى شك اسرار

تازه اى برايمان كشف خواهد شد.

آثار و اسرار نور خورشيد

«ضحى» كه خداوند در سوره شمس به عنوان دومين چيز به آن قسم ياد كرده، به دو شكل تفسير شده است:

1. مطلق نور; چه نور موجود در ابتداى روز، يا نور وسط روز.

2. نور اوّل روز; و قربانى حج را نيز بدان جهت اُضحيه ناميده اند كه در ابتداى روز عيد قربان ذبح مى شود. بنابراين، خداوند به نور خورشيد در اوّل روز، يا به مطلق نور خورشيد قسم ياد كرده است.

صفحه 66

در هر حال، آفتاب و نور خورشيد داراى آثار و بركات فراوانى است كه به گوشه اى از آن اشاره مى شود:

1. همه چيز مرهون نور خورشيد!

اگر حرارت و نور خورشيد نبود هيچ موجود زنده اى قادر بر ادامه حيات و زندگى نبود. نه بادى بود، و نه بارانى. نه آبى، و نه آتشى، و نه هيچ چيز ديگر! راستى اگر بخواهيم خودمان چنين حرارتى ايجاد كنيم چقدر هزينه خواهد داشت؟ دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه تمام بودجه اى كه ساكنان زمين براى انرژى مورد نياز خود هزينه مى كنند تنها براى ايجاد يك ميليونيم حرارت خورشيد كافى است. يعنى با يك ميليون برابر هزينه صرف شده جهت انرژى ساكنان زمين، مى توان حرارتى معادل آنچه از تابش نور خورشيد بر كره زمين حاصل مى شود، توليد كرد!

خداوند تمام اين نعمتها را عليرغم هزينه هاى سرسام آورى كه دارد بطور رايگان در اختيار انسان قرار داده است. پيرو جوان، فقير و ثروتمند، كوچك و بزرگ، براحتى از آن استفاده مى كنند. اما قدر آن را نمى دانند، و شكر خالقش را بجاى نمى آورند.

2. پرورش

موادّ غذايى با نور آفتاب

موادّ غذايى انسان، يا از گياهان و درختان گرفته مى شود، و يا از حيوانات; و مى دانيم اگر نور خورشيد نباشد هيچ گياه و درختى قادر به ادامه حيات و ثمردهى نخواهد بود. در نتيجه نيمى از موادّ غذايى بشر از دست مى رود. و چنانچه گياهان و درختان نابود شوند حيوانات نيز از بين خواهند رفت، چون آنها از گياهان و درختان تغذيه مى كنند. و بدين ترتيب نيم ديگر موادّ غذايى انسان نيز نابود مى شود. بنابراين، نور آفتاب عامل پرورش تمام موادّ غذايى است.

3. بارانها و نور آفتاب

باران نتيجه غير مستقيم نور آفتاب است. آفتاب بر صفحه اقيانوسها مى تابد.

صفحه 67

سوزش و حرارت آفتاب قسمتى از آب اقيانوسها را بخار مى كند و بخارها به سمت آسمان متصاعد شده، تبديل به ابر مى شود. باد ابرها را به فرمان خداوند به سرزمينهاى خشك و بى آب و علف حركت مى دهد، و ابرها در آن سرزمينها شروع به بارش مى كند و باران مايه بركت و زندگى و حيات آن سرزمينها مى شود.

4. رابطه نور خورشيد و بادها

وزش بادها هم حركت ابرها را در پى دارد، و هم هوا را جابجا و تصفيه مى كند، و هم گلها و گياهان و درختان را بارور مى نمايد. بادها تمام فوايد و خواصّ خود را مرهون نور خورشيدند. زيرا هنگامى كه خورشيد در نيمكره اى كه روز است مى تابد، اين قسمت از كره زمين گرم مى شود، در حالى كه سمت ديگر كره كه شب است سرد مى باشد. هنگامى كه هواى گرمِ نيمكره آفتابى، با هواى سرد

نيمكره سرد برخورد مى كند باد توليد مى شود و منشأ آن بركات مى گردد.

5. آفتاب منشأ زيباييها

تمام زيباييها از نور آفتاب است. نور خورشيد هفت رنگ زيبا را در خود جاى داده، كه به هنگام ظهور رنگين كمان قابل تجزيه و مشاهده است. همان گونه كه به وسيله منشورهاى بلورين نيز مى توان نور آفتاب را تجزيه كرد. ولى آيا رنگهاى موجود در نور آفتاب منحصر به همين هفت رنگ است؟

پاسخ اين سؤال منفى است، زيرا نور خورشيد حاوى رنگهاى ديگرى نيز هست، كه چشم ما قادر بر رؤيت آن نيست. بالاترين رنگى كه در آفتاب است و چشم ما توان ديدن آن را دارد رنگ بنفش است. امّا بالاتر از آن نيز رنگى وجود دارد كه ما فوق بنفش ناميده مى شود، و ما قادر بر ديدن آن نيستيم، امّا برخى از حيوانات آن را مى بينند. همان گونه كه پايين ترين رنگى كه چشم ما انسانها قادر بر ديدن آن است رنگ قرمز است، امّا پايين تر از آن هم وجود دارد كه اشعه مادون قرمز ناميده شده، و

صفحه 68

برخى از حيوانات توان ديدن آن را دارند. جالبتر اينكه اشعه مادون بنفش مأموريّتى بس حسّاس و مهم دارد. مأموريّت اين اشعه حياتى نابود كردن ميكروبهاى كره زمين است. سربازان اشعه مافوق بنفش، تمام ميكروبهاى موجود در قلمرو حكومت خورشيد را به راحتى محكوم به مرگ مى كنند! راستى اگر قرار بود بشر اين كره خاكى را ميكروب زدايى كند چه هزينه سنگين، و چه كار مشكل و پرزحمتى را بايد تحمّل مى كرد؟ اكنون بايد با تمام وجود شاكر خدايى باشيم كه

اين نعمت بزرگ را به رايگان در اختيارمان نهاده است. اگر اشعه مافوق بنفش نبود در مدّت كوتاهى تمام كره زمين مبدّل به بيمارستانى عظيم مى شد، كه بيماران آن در فرصت كوتاهى مى مردند!

6. نور خورشيد منبع انرژيها

اگر تعجّب نكنيد تمام انرژيهاى موجود، از آفتاب سرچشمه گرفته اند.

چوب درختان، كه از ابتدايى ترين منابع انرژى انسان به شمار مى رود و حرارت و نور توليد مى كند، اين دو نعمت بزرگ را از آفتاب گرفته است.

ذغال سنگها، كه از ديگر منابع انرژى انسانها به شمار مى روند، بقاياى درختانى هستند كه در زير خروارها خاك دفن شده اند. آن درختان نور و حرارت خورشيد را در خود ذخيره كرده، و آن را در شكل و هيأت ذغال سنگ به انسان تحويل مى دهند.

نفت از ديگر منابع انرژى، بقاياى حيوانات مدفون در دل زمين است. آن حيوانات نيز از درختانى تغذيه مى كردند كه حامل نور و حرارت خورشيد بوده اند.

يكى ديگر از منابع انرژى انسان، كه در عصر حاضر نقش بسزايى ايفا مى كند، سدها هستند. آبها در پشت سد جمع مى شوند، و توربين هاى مخصوصى را به حركت در آورده، و توليد برق مى كنند. اين آبها همان بخارهايى است كه بر اثر حرارت خورشيد از درياها به آسمانها رفته و دوباره به صورت باران به زمين بازگشته، و در پشت سدها جمع شده اند.

مولّدهاى بادى كه اخيراً ساخته شده، و با استفاده از نيروى باد توليد انرژى مى كند،

صفحه 69

از ديگر منابع انرژى است. و در چند سطر قبل گذشت كه باد مرهون حرارت نور خورشيد، و نتيجه آميختن هواى سرد

و گرم است.

و بالاخره بشر به تازگى موفّق شد كه از نور آفتاب به صورت مستقيم انرژى ذخيره كند. اين انرژى كه صاف ترين، در دسترس ترين، پاكيزه ترين و شايد ارزانترين انرژى مورد استفاده بشر در آينده باشد، از بركات مستقيم تابش نور خورشيد است.

خلاصه اينكه خورشيد و نور پر فروغ آن، آثار و اسرار و عجايب و شگفتيها و بركات فراوانى دارد كه تنها به يازده نمونه آن اشاره كرديم و همين كافى است كه بدانيم چرا خداوند در سوره شمس به خورشيد و نور آن قسم خورده است.

ما بايد پيرامون اين موجوداتِ با عظمتِ پروردگار، كه به رايگان در اختيار ما نهاده، فكر كنيم. خداوند بزرگ طبق آنچه در آيات متعدّدى از قرآن مجيد آمده (حدّاقل هفت آيه) خورشيد و ماه را مسخّر انسان كرده است; يعنى آنها را خدمتگزار انسان قرار داده، تا شب و روز به او خدمت كنند. خورشيد حتّى شبها به انسان خدمت مى كند، زيرا اگر حرارت ذخيره شده از خورشيد به هنگام تابش آفتاب در روز نبود، سرماى شبانه به قدرى شديد بود كه همه چيز يخ مى زد. بايد انديشه كنيم، و به عظمت اين نعمتها پى ببريم، و شكر آنها را با استفاده صحيح از آنها بجا آوريم، و بنده خوب و صالح و پرهيزكارى براى خالق آنها باشيم.

سوگند به ماه

(وَالْقَمَرِ إِذَا تَلاَهَا).

سؤال: در تفسير اين آيه شريفه اوّلين سؤال اين است كه چرا خداوند متعال ماه را مقيّد به «اذا تلاها» كرده، و به صورت مطلق به ماه قسم نخورده است، همان گونه كه به خورشيد بصورت مطلق قسم خورده است؟

پاسخ: با توجّه به

كشفيّات علمى عصر و زمان ما، به راحتى مى توان به اين سؤال پاسخ داد. ولى خداوند متعال در عصر نزول قرآن مى خواست به بشر بفهماند كه نور

صفحه70

ماه از خود او نيست، بلكه ماه دنباله رو خورشيد است، و اگر خورشيد نورافشانى نكند، ماه نيز قادر به نورافشانى نخواهد بود، بنابراين ماه در حقيقت انعكاس دهنده نور خورشيد است.

برخى از ويژگى هاى ماه درخشان

دانشمندان علوم طبيعى اطلاعات فراوان، و جزئيّات دقيقى از ماه ثبت كرده اند، كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

الف) حجم كره ماه

ماه پنجاه برابر كوچكتر از كره زمين است. يعنى اگر پنجاه كره ماه را روى هم بگذاريم به اندازه كره زمين مى شود! و با توجّه به اينكه خورشيد يك ميليون و دويست هزار برابر كره زمين است، اگر 60 ميليون كره ماه را روى هم بگذاريم به اندازه كره خورشيد مى شود!

ب) وزن ماه

وزن اشيا در كره ماه 61 وزن اشيا در كره زمين است. يعنى آدم شصت كيلويى در روى زمين، هنگامى كه به كره ماه سفر مى كند، در آنجا فقط ده كيلو وزن خواهد داشت! بدين جهت مسافران كره ماه بايد تمرينات فراوانى داشته باشند كه در آنجا به زمين نخورند; زيرا با وزن سبك به راحتى و با كمترين تكانى مى افتند.

ج) زندگى در كره ماه

در آنجا هيچ اثرى از زندگى و حيات نيست; نه آبى، نه هوايى، نه موجودات زنده اى، و نه هيچ نشانه ديگرى از زندگى ديده نمى شود. البتّه اين وضع فعلى كره ماه است. شايد در زمانهاى گذشته موجودات زنده اى در آنجا وجود داشته، و يا در

آينده شرايط حيات و زندگى فراهم گردد.

د) حركت كره ماه

كره ماه در هر سى روز يك دور بر گرد زمين، و يك دور هم بر گرد خويش

صفحه 71

مى چرخد، و يكى از نتايج اين دو حركت اين است كه آن سمت كره ماه كه به سوى زمين است همواره ثابت است، و به تعبير ديگر ما هيچ وقت موفّق به ديدن پشت كره ماه نمى شويم.

ه_) فاصله ما تا كره ماه

ساكنان كره زمين 390 هزار كيلومتر با ماه فاصله دارند، و اين فاصله نسبتاً نزديكى است، زيرا نور در هر ثانيه (يك چشم بر هم زدن) 300 هزار كيلومتر راه مى رود، بنابراين نور ماه در مدّت تقريباً يك و نيم ثانيه (بلكه كمتر) به ما مى رسد.

و) روز و شب در ماه

روز و شب در كره ماه همچون روز و شب ما زمينيان نيست، بلكه يك روز كره ماه معادل دو هفته، و يك شب آنجا نيز دو هفته طول مى كشد. به تعبير ديگر، يك شبانه روز در كره ماه تقريباً معادل يك ماه در كره زمين است! بدين جهت در وسط روز در كره ماه درجه حرارت بسيار بالاست، و تا 300 درجه مى رسد، به گونه اى كه هر چيز قابل اشتعالى در آنجا وجود داشته باشد آتش مى گيرد، همان گونه كه در نيمه شب آنجا آن قدر هوا سرد مى شود كه همه چيز يخ مى زند! به همين دليل مسافران كره ماه بايد به گونه اى برنامه ريزى كنند كه اوائل طلوع آفتاب بر كره ماه فرود آيند، تا از گرماى سوزان وسط روز آنجا در امان باشند.

و اين مسأله بسيار مهمّى است كه بشر چگونه مى تواند به كره ماه سفر كند، و سه روز در راه باشد، به گونه اى زمان حركت خود را تنظيم كند كه اوّل طلوع آفتاب در آنجا فرود آيد؟ آيا اين هنر و مهارت بشر است كه در سايه پيشرفتهاى علمى و مطالعات دقيق و گسترده و عميق به آن رسيده، يا نشانگر نظم دقيق حاكم بر نظام هستى و كرات منظومه شمسى است كه به انسان امكان اين محاسبات دقيق را مى دهد؟ شما قضاوت كنيد.

گوشه اى از بركات كره ماه

ماه براى ما زمينيان بركات فراوانى دارد، و نقش بسزايى در تأمين نيازهاى ساكنان

صفحه72

كره زمين ايفا مى كند، كه فقط به دو نمونه آن اشاره مى شود:

1. ماه، تقويمى طبيعى!

حركت منظّم ماه بر گِرد زمين، يك تقويم طبيعى براى همه مردم عالم مهيّا كرده است; تقويمى كه عالم و جاهل، بى سواد و باسواد، بزرگ و كوچك، زن و مرد، سياه و سفيد، با هر زبان و قوميّت و دين و مذهبى به راحتى مى توانند از آن بهره گيرند.

خداوند متعال در آيه 189 سوره بقره، به اين موهبت بزرگ اشاره كرده است:

«(يَسْأَلُونَكَ عَنْ الاَْهِلَّةِ قُلْ هِىَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ وَالْحَجِّ); درباره «هلالهاى ماه» از تو سؤال مى كنند، بگو: آنها بيان اوقات (و تقويم طبيعى) براى (نظام زندگى) مردم و (تعيين وقت) حج است».

در حالى كه تقويم شمسى چنين نيست، و جز افراد كمى كه آشنا به علم نجوم هستند، از آن سر در نمى آورند. بايد منجّمين خورشيد را رصد كنند، و در تقويمها بنويسند، تا مردم ابتدا و انتهاى ماههاى شمسى را تشخيص دهند. امّا تشخيص

ابتدا و انتهاى ماههاى قمرى به سهولت و آسانى براى همگان ممكن است. خداوند بزرگ براى نظم بخشيدن به زندگى انسانها اين تقويم طبيعى را در اختيار آنها نهاده است، عجيب اينكه كره ماه ميليونها سال در حالت خدمت رسانى است، ولى خم به ابرو نياورده است.

در آيات 39 و 40 سوره يس مى خوانيم:

«(وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حتّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ * لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِى لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِى فَلَك يَسْبَحُونَ); و براى ماه منزلگاههايى قرار داده ايم، و (هنگامى كه اين منازل را طى كرد) سرانجام بصورت «شاخه كهنه قوسى شكل و زرد رنگ خرما» در مى آيد. نه خورشيد را سزاست كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد، هر كدام در مسير خود شناورند».

زمانى كه قرآن مجيد چنين توصيفى از حركت ماه و خورشيد ارائه كرد، هيئت بطلميوس در سراسر جهان حاكم بود. بطلميوس معتقد بود كه خورشيد و ماه از خود

صفحه 73

حركتى ندارند، بلكه در نقطه اى ساكن و بى حركت قرار داده شده اند. هر يك از آنها در فلكى دايره مانند و بلورين قرار گرفته اند، كه آن فلك ها در حال حركت هستند. بنابراين خورشيد و ماه حركت مستقلّى ندارند، بلكه به تبع حركت فلكى كه داخل آن هستند، مى چرخند. اين نظريّه هزار و پانصد سال در جهان حكومت كرد، تا اينكه در حدود سيصد، چهارصد سال قبل توسّط گاليله و كپلر باطل شد. در حالى كه قرآن مجيد، هزار و چهارصد سال قبل بطلان اين نظريّه را اعلام كرد، و طبق آيات 39 و 40 سوره

يس _ كه شرح آن گذشت _ براى خورشيد و ماه حركت استقلالى قائل شد.

2. جزر و مد

هنگامى كه ماه مقابل دريا قرار مى گيرد، آب دريا را به سمت خود جذب مى كند. ارتفاع آبى كه به سمت ماه بالا مى رود در بعضى موارد تا يك و گاه دو متر مى رسد. اين كار باعث مى شود كه آبهاى موجود در ساحل فروكش كند و همه به دريا بريزد. اين حالت را جزر مى نامند. و زمانى كه ماه از مقابل دريا عبور مى كند، و تأثير جاذبه ماه بر دريا از بين مى رود، آب دريا رها مى شود، و آبهاى كنار ساحل بالا مى آيد، و تمام رودخانه ها و جويبارهاى اطراف را مملو از آب مى كند. اين حالت را مدّ مى گويند. اگر جزر و مدّ درياها نبود، تمام حيوانات دريايى نابود مى شدند. چون آب اگر در يك حالت باقى بماند تبديل به باتلاق مى گردد، و اصطلاحاً «آب مرده» مى شود. مأموريّت ماه براى نجات حيوانات دريايى از مرگ، ايجاد جزر و مدّ است، البتّه اين يكى از خواص جزر و مدّ است.

اينجاست كه خداوند متعال ضمن درس تهذيب نفس (كه قسمهاى يازده گانه سوره شمس براى آن است) درس توحيد و خداشناسى هم مى دهد، و ما را متوجّه منبع فيّاض جهان هستى، و علّة العلل مى كند، تا با شناخت هر چه بيشتر او، به درجات بالاترى از كمال دست يابيم.

صفحه 74

يك توصيه مهم:

در عصر و زمان ما بر كسانى كه مى خواهند اسلام را بهتر بشناسند، لازم است با علوم طبيعى روز آشنا شوند.

زيرا اطّلاع از علوم طبيعى، در بحث توحيد، تفسير قرآن، معاد و مانند آن، هر چند بصورت اجمالى و مختصر، يك پيش نياز است. چرا كه با دانستن اسرار خلقت، كه در علوم طبيعى به آن اشاره شده، بهتر مى توان اين مباحث را درك و تبيين كرد. گواه بر اين مطلب سخن يكى از دانشمندان است كه مى گويد: «در گذشته هضم و باور اينكه در روز قيامت پوست و گوشت انسان بر عليه او شهادت مى دهند، سخت بود; امّا اكنون پيشرفت هاى حاصل در علم شبيه سازى باور اين مطلب و شبيه آن را آسان كرده است. زيرا اين علم به انسانها ثابت كرد كه در هر سلولى از سلولهاى انسان، يك انسان كامل با تمام اعضا و جوارح بصورت بالقوّه نهفته است، كه در شرايط خاصّى مى تواند رشد نموده، و تبديل به يك انسان شود و سخن بگويد».

نتيجه اينكه هر چه با علوم طبيعى بيشتر آشنا شويم، معرفت ما نسبت به عظمت خالق آسمان و زمين بيشتر خواهد شد.

سوگند به روح انسان

(وَنَفْس وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)

خداوند متعال در اين آيه شريفه به نفس آدمى، و آن كس كه آن را آفريده، و بصورت معتدل قرار داده، سوگند ياد كرده و در ادامه متذكّر اين نكته مى شود كه به آفرينش روح انسان قناعت نكرده، بلكه فجور و تقوا را نيز به او تعليم داده است. يعنى هم اسباب سعادت را در اختيارش نهاد، و هم عوامل شقاوت را به وى معرّفى كرده، و به عبارت ديگر، راه و چاه را به انسان نشان داده است.

نفس و معانى آن

كلمه نفس و

مشتقّات آن بطور گسترده در قرآن مجيد بكار رفته است. اين واژه معانى مختلفى دارد، كه به چهار مورد آن با استناد به آيات قرآن اشاره مى شود:

1. انسان

در برخى از آيات قرآن مجيد نفس به معناى انسان است. بدين معنا كه مى توان نفس را برداشت و كلمه انسان را جايگزين آن كرد.

مثلا در آخرين آيه سوره بقره مى خوانيم:

«(لاَ يُكَلِّفُ اللهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَهَا); خداوند هيچ كس را، جز به اندازه تواناييش، تكليف نمى كند».

در اين آيه شريفه نفس به معناى انسان مركّب از روح و جسم به كار رفته است. در ضمن آيه مذكور به قاعده مهمّ «قبح تكليف بما لا يطاق» اشاره دارد. يعنى خداوند متعال به هيچ انسانى بيش از توان و طاقت و قدرتش تكليف نمى كند. زيرا اين كار قبيح است، و انجام كار قبيح از ساحت قدس پروردگار دور است. چنين كارى را يك انسان معمولى انجام نمى دهد، مثلا هيچ عاقلى از ديگرى نمى خواهد كه بدون هيچ ابزار و وسيله اى به آسمانها پرواز كند; زيرا تكليف بما لا يطاق است. تا چه رسد به پروردگار عالم.

كلمه نفس در آيه شريفه 30 سوره آل عمران نيز به معناى انسان آمده است:

«(يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْس مَا عَمِلَتْ مِنْ خَيْر مُّحْضَراً); (روز قيامت) روزى (است) كه هر انسانى تمام اعمال خيرش را در برابرش حاضر مى بيند».

در اين آيه شريفه نيز نفس به معناى انسان بكار گرفته شده است. در ضمن آيه مذكور اشاره به مسأله تجسّم اعمال در روز قيامت دارد. يعنى بهشتيان و جهنّميان نه تنها شاهد پاداش و جزاى اعمال خويش خواهند بود، بلكه

خود اعمال نيز در بهشت يا جهنّم، انيس و مونس آنها خواهد بود.

خلاصه اينكه يكى از معانى نفس، انسان است.

2 . روح انسان

در برخى از آيات قرآن مجيد نفس به معناى روح انسان آمده است; مثلا در آيات

صفحه 76

پايانى سوره فجر مى خوانيم:

«(يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى); تو اى روح آرام گرفته! به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم در آى، و در بهشتم وارد شو!».

منظور از نفس در آيات مذكور روح انسانى است. آرى روح انسان مى تواند به جايى برسد كه هم او از خدا راضى باشد و هم خدا از او. و در سايه مقام رضا، جزء بندگان خاص او شود، و در پى آن وارد بهشت مخصوص پروردگار گردد.

در آيه شريفه 42 سوره زمر نيز مى خوانيم:

«(اَللهُ يَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا); خداوند روح انسانها را به هنگام مرگشان قبض مى كند».

البتّه خداوند قبض روح را بوسيله فرشتگان انجام مى دهد، امّا از آنجا كه فعل مأمور به آمر هم نسبت داده مى شود، در اينجا قبض روح به خداوند نسبت داده شده است.

نتيجه اينكه نفس در آيات مذكور به معناى روح آدمى آمده است.

3. وجدان بيدار انسان

در آيه اوّل و دوم سوره قيامت آمده است:

«(لاَ أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيَامَةِ * وَلاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ); سوگند به روز قيامت، و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حق است)!».

نفس در آيات مذكور به معناى وجدان بيدار است.

وجدان بيدار آن قدر با

اهميّت است كه خداوند متعال به آن قسم ياد كرده است. علاوه بر آيات مذكور، در داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) مى خوانيم كه آن حضرت پس از درهم كوبيدن بتها، و قرار دادن تبر بر گردن بت بزرگ، و هنگامى كه قومش از

صفحه77

مراسم جشن بازگشتند، و از آن حضرت پرسيدند: «چه كسى اين بلا را بر سر خدايان ما آورده است؟» فرمود: «بت بزرگ اين كار را كرده است!» آنها شرمنده شدند، زيرا اگر مى پذيرفتند كه بتها قدرت انجام كارى، حتّى دفاع از خويش را ندارند، خود محكوم مى شدند كه چرا بتهايى را مى پرستند كه قادر بر انجام هيچ كارى نيستند. در اينجا بود كه وجدان ملامتگر و بيدار آنها به حركت درآمد. قرآن از اين حالت آنان چنين تعبير مى كند:

«(فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ); آنها به وجدان خويش بازگشتند، و (به خود) گفتند: حقّا كه شما ستمگريد!».(1)

بنابراين، نفس در برخى از آيات قرآن مجيد به معناى وجدان بيدار انسان است.

4. هوا و هوس

در برخى از آيات قرآن نفس به معناى نفس سركش، و هوا و هوس آمده است. از جمله، در داستان حضرت يوسف(عليه السلام) و زليخا مى خوانيم كه پس از فراز و نشيب هاى زياد، بالاخره زليخا مجبور شد كه واقعيّت را بيان نموده، و شهادت بر پاكى يوسف دهد. خداوند اعتراف وى را در آيه 53 اين سوره چنين ذكر كرده است:

«(وَمَا أُبَرِّءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ); من هرگز خودم را تبرئه نمى كنم، كه نفسِ (سركش) بسيار به بديها امر مى كند، مگر آنچه را

پروردگارم رحم كند».

نفس در آيه مذكور در معناى هوا و هوس و نفس سركش استعمال شده است.

در حديث معروفى نيز مى خوانيم كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به ياران و اصحابش، كه از جنگ سخت و خسته كننده اى بازگشت بودند، فرمود:

«مَرْحَباً بِقَوْم قَضُوا الْجِهَادَ الاْصْغَرِ وَ بَقِىَ عَلَيْهِمُ الْجِهَادُ الاْكْبَرِ; آفرين بر جمعيّتى كه جهاد اصغر را با موفقيّت پشت سر گذاشتند، امّا بايد آماده جهاد اكبر شوند!».

1 . انبياء، آيه 64 .

صفحه 78

ياران حضرت كه هنوز آثار خستگى و تشنگى و گرسنگى و گرد و غبار جنگ در چهره آنها بود، عرض كردند: منظورتان از جهاد اكبر چيست؟

حضرت فرمود: «اَلْجِهادُ مَعَ النَّفْسِ; منظور جهاد با نفس سركش است».(1)

جهاد با نفس، كه ميدان آن به اندازه تمام عمر انسان است، و يكى از بهترين زمانها براى آن ماه مبارك رمضان است، زيرا در اين ماه ديو نفس به راحتى به بند كشيده مى شود، «جهاد اكبر» ناميده مى شود.

خلاصه اينكه در برخى از آيات قرآن و روايات، نفس به معناى نفس سركش آمده است.

نتيجه اينكه نفس معانى متعدّدى دارد، كه عمده معانى آن «انسان»، «روح آدمى»، «وجدان بيدار انسان» و «نفس سركش» است.

سؤال: با توجّه به معانى مختلف نفس در قرآن، كلمه نفس در آيه محلّ بحث (و نفس و ما سواها) به چه معناست؟

پاسخ: اگر در مضمون آيه دقّت كنيم به روشنى خواهيم يافت كه منظور از نفس در اينجا روح انسانى است; زيرا در ادامه آيه الهام به خوبيها و بديها مطرح شده، كه كار روح است.

روح در قرآن

اين كلمه در قرآن مجيد بطور مكرّر استعمال شده است، امّا روح به معناى

روح انسانى شايد تنها يك مورد استعمال داشته باشد. به هر حال در آيه مورد بحث به روح انسانى قسم خورده شده، و اين نشانگر اهميّت روح است. بدين جهت بايد پيرامون روح بحثى هر چند كوتاه داشته باشيم. درباره روح، كتابها و مقالات بسيار زيادى نوشته شده است، كه شايد به هزاران عدد بالغ شود، ولى جالب توجّه اينكه، هنوز بشر نتوانسته به حقيقت وماهيّت روح بشر برسد. يعنى نزديكترين چيز به انسان، جزء

1 . وسائل الشيعه، ج 11، ابواب جهاد النفس، باب 1، ح 1 و 9 .

صفحه 79

ناشناخته ترين موجودات براى اوست! چرا كه هر چند مى دانيم هستيم، و روحى داريم، امّا اين روح دقيقاً كجاست؟ نحوه تعلّق آن به بدن چگونه است؟ از چه چيز ساخته شده است؟ قوانين حاكم بر آن چيست؟ و دهها سؤال ديگر پيرامون روح، براى ما بى پاسخ است.

روح نباتى، حيوانى و انسانى

انسانها داراى سه روح هستند:

1. روح نباتى; اين روح كه در تمام موجودات زنده وجود دارد باعث تغذيه، رشد و نموّ، و توليد مثل مى شود. تمام نباتات و گياهان و درختان و ساير موجودات زنده، از جمله انسان، داراى چنين روحى هستند.

2. روح حيوانى; حيوانات و انسانها علاوه بر روح نباتى، داراى روح حيوانى نيز هستند. اين روح باعث مى شود كه صاحبان آن علاوه بر تغذيه و رشد و نموّ و توليد مثل، حسّ و حركت نيز داشته باشند. بنابراين، رشد و نموّ و توليد مثل ما انسانها ناشى از روح نباتى، و حسّ و حركت ما ناشى از روح حيوانى است.

3. روح انسانى; اين روح كه مخصوص انسان است، و

خداوند به آن قسم ياد كرده، كليّات را درك و مسائل را تجزيه و تحليل مى نمايد.

اين روح درك كننده خوبيها و بديها، و تصميم گيرنده كارهاى مختلف است. امّا اينكه حقيقت و ماهيّت اين روح چيست؟ هنوز براى بشر روشن نيست، بلكه بشر به ماهيّت روح حيوانى نيز پى نبرده است.

مورچه بسيار كوچكى كه هر روز مى بينيم، و بدين جهت براى ما كم اهميّت شده را در نظر بگيريد. اين حيوان اسرارآميز بر اثر همين روح حيوانى و نباتى امتيازاتى دارد كه مهمترين و بزرگترين هواپيماهاى جهان فاقد آن هستند! و لهذا ساختن يك هواپيماى غول پيكر از آفرينش يك مورچه بسيار آسانتر است. اين مورچه بدون نياز به نيروى بيرونى حركت، توليد مثل، و رشد و نموّ مى كند. اما شما كدام هواپيما را

صفحه 80

سراغ داريد كه واجد اين صفات سه گانه يا حداقل يكى از آنها باشد؟! اگر بشر حقيقت روح حيوانى را درك كرده بود، آيا نمى توانست مانند آن را خلق كند؟

قرآن مجيد چهارده قرن پيش خطاب به انسانها فرمود:

«(إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ); كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند».(1)

و اكنون نيز بشر با تمام پيشرفت و دانشى كه دارد، قادر بر آفرينش يك مگس نيست، چرا كه از درك حقيقت و ماهيّت روح حيوانى عاجز است. و بر فرض كه بتواند جسم او را بسازد نمى تواند روحش را بيافريند، و آن جسم بسان كالبد بى روحى خواهد شد كه حسّ و حركت و

رشد و نموّ و توليد مثل نخواهد داشت.

در مسأله شبيه سازى، انسان فقط قلمه زنى مى كند، و سلولى را پرورش مى دهد، نه اينكه روحى در آن بدمد. زيرا سلول زنده و داراى روح را در رحم زنى مى كارد و پرورش مى دهد، تا انسان كاملى گردد.

نتيجه اينكه روح آدمى با عظمت ترين مخلوق پروردگار است. و لهذا خداوند آن را به خود نسبت داده، و مى فرمايد:

«(وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُّوحِي); و در او از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ) دميدم».(2)

و به دنبال اين كار بزرگ و با ارزش بر خود آفرين مى گويد، آنجا كه مى فرمايد: (فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ).(3)

تعبيرى كه در هيچ جاى قرآن، در مورد هيچ كار ديگرى به چشم نمى خورد.

1 . حج، آيه 73 .

2 . حجر، آيه 29 .

3 . مؤمنون، آيه 14 .

صفحه81

آنچه در درون ماست

هر چند ماهيّت و حقيقت روح، كه هنوز براى بشر بطور كامل روشن نشده، از اهميّت بسيارى برخوردار است، امّا مهم تر آن چيزى است كه در درون روح و جان ماست، كه آن را سه چيز مى دانند:

الف) درك حسن و قبح: درك خوبيها و بديها، زشتيها و زيباييها، نيازى به تعليم معلّم و استدلال و برهان عقلى ندارد. هر انسان مدرسه نرفته اى مى داند ظلم بد است، و هيچ انسان عاقلى براى خوبى احسان و كمك به ديگران، درخواست استدلال نمى كند. چرا كه خداوند متعال درك اين نوع امور را از ابتداى خلقت در درون جان انسانها نهاده است. خداوند انسان را براى رسيدن به سعادت آفريده، و طبيعى است كه اسباب سعادت را

هم در اختيارش گذاشته باشد.

ب) ادراكات بديهى: انسان مى داند وجود و عدم با هم جمع نمى شود. عقل هيچ انسانى، هر چند در ميان جامعه زندگى نكرده، و هيچ اطّلاعاتى نداشته باشد، باور نمى كند كه آقاى فلان در لحظه واحد هم موجود باشد و هم نباشد. همان گونه كه جمع بين ضدّين را نيز محال مى داند، و نمى پذيرد. چرا كه اينها از بديهيّات است و ادراكات اوّليّه خميرمايه استدلالات عقلى است، كه خدا در وجود انسان به وديعت نهاده است.

ج) قدرت انديشه و تفكّر: خداوند متعال به تمام انسانها قدرت تفكّر و انديشه داده است. هر چند برخى بر اثر تمرين و ممارست آن را نيرومندتر، و عدّه اى به سبب استفاده نكردن، آن را تضعيف مى كنند. امّا اصل اين نيرو در اختيار همگان است. اينكه خداوند به جان انسان قسم مى خورد، بدان جهت است كه نفس و روح انسان اهميّت فوق العاده اى دارد و منشأ آثار و بركات فراوانى است.

معارف دينى فطرى است!

از مباحث گذشته مى توان نتيجه گرفت كه توحيد جزء فطريّات است، همان گونه كه اين مطلب معروف و مشهور است. و گاه تصوّر مى شود كه اين مطلب اختصاص به

صفحه82

توحيد دارد، در حالى كه اين گونه نيست، بلكه تمام عقايد انسان فطرى است. زيرا به مقتضاى آيه شريفه (فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا) خداوند متعال راه و چاه را به صورت الهام فطرى به بشر نشان داده، و آنچه در سعادت وى مؤثّر بوده در اختيارش نهاده است، بنابراين اصول تمام اعتقادات، كه بى شك نقش كليدى در سعادت بشر دارد، بصورت فطرى به او الهام

شده است.

سؤال: در اين صورت چه نيازى به پيامبران(عليهم السلام) است؟ و نقش آنان در سعادت بشر چيست؟ و هدف از بعثت آنان چه مى باشد؟

پاسخ: فطرت اصول و كليّات عقائد و معارف دينى را به انسان مى آموزد، امّا شرح و تفصيل و تبيين آن با پيامبران است. به تعبير ديگر، فطرت متنى است كه شرح و تفسير آن بر عهده پيامبران الهى است.

فطرت حتّى نماز را به انسان الهام مى كند، و به وى دستور مى دهد كه در برابر كسى كه به او احسان و انعام كرده سپاسگزار باشد، امّا چگونگى و كيفيّت و جزئيات نماز را پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان مى كند.

امر به معروف و نهى از منكر در فطرت انسان موجود است، زيرا انسان نمى تواند در مقابل سرنوشت خود بى تفاوت باشد و سرنوشت انسانهايى كه در يك اجتماع زندگى مى كنند به هم گره خورده است. و اگر شخص يا اشخاصى مرتكب كارهاى خلافى در سطح جامعه شوند ضرر و مفاسد آن دامن گير همه مى شود. بدين جهت فطرت انسانى دستور مى دهد كه در مقابل منكرات جامعه بى تفاوت نباشد. اگر عدّه اى سوار بر يك كشتى باشند، و هر كس جاى مخصوصى داشته باشد، آيا هيچ يك از مسافران، به يكى از افراد موجود اجازه مى دهد كه در جاى مخصوص به خود سوراخى ايجاد كند؟ هرگز! زيرا سرنوشت تمام مسافران به هم گره خورده، و با ايجاد يك سوراخ در كشتى، جان همه آنان به خطر مى افتد. جامعه اى كه ما در آن زندگى مى كنيم حكم آن كشتى را دارد كه

ايجاد هرگونه مشكل و خللى در هر گوشه اى از آن، سرنوشت همه را به مخاطره مى اندازد.

صفحه 83

جهاد در مقابل متجاوزان نيز در فطرت انسان وجود دارد. امّا شرح و تفصيل تمام اين مسائل بر عهده پيامبران الهى است.

نتيجه اينكه تمام اصول و فروعى كه در سعادت بشر نقش دارد به صورت فطرى به انسان الهام شده، و پيامبران الهى، شارحان اين متن خدادادى هستند.

سؤال: گفتيد: «حُسن و قُبح از جمله مسائل فطرى است كه خداوند آن را به تمام انسانها الهام كرده، و آنها بدون تعليم و تجربه آن را درك مى كنند». اگر چنين است، چرا عدّه اى از مسلمانان منكر حسن و قبح عقلى شده، و مدّعى هستند كه فقط تابع دليل شرعى اند. آنها معتقدند كه عقل قادر بر درك هيچ چيز نيست. اگر خداوند بگويد: «عدل خوب است» خوب خواهد بود. و اگر بگويد: «بد است» ما هم مى گوييم بد است! عقل ما قُبح ظلم، و حُسن احسان و نيكى به ديگران را درك نمى كند!

پاسخ: متأسّفانه عدّه زيادى از مسلمانان بخاطر دورافتادن از تعاليم مكتب اهل بيت(عليهم السلام) به بيراهه رفته، و چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند. از جمله آنان، منكران حُسن و قُبح عقلى هستند. و به هر حال در پاسخ اين اِشكال بايد گفت: «منكران حسن و قبح هر چند در زبان آن را انكار مى كنند، امّا در مقام عمل معتقد به آن هستند». توضيح اينكه:

اگر انسان بى دينى، كه معتقد به هيچ يك از اديان الهى نيست، به خانه چنين اشخاصى حمله كند، و زن و بچّه آنها را به قتل برساند،

و اموالشان را غارت كند، به او اعتراض مى كنند كه چرا مرتكب چنين جنايات فجيع و زشتى شده است. در حالى كه اگر واقعاً منكر حسن و قبح باشند، نبايد اعتراض كنند. زيرا چنين فردى معتقد به دينى نيست، تا به خوبى و بدى چيزى پايبند باشد، و عقل وى نيز حُسن و قُبح اشيا را درك نمى كند. بنابراين، نبايد او را بر كارى كه كرده مؤاخذه و مجازات كرد! همان گونه كه معتقدان به جبر در عمل مخالف اعتقاداتشان هستند; آنها معتقدند كه همه انسانها در اعمال و رفتار خود مجبورند، و هيچ كس از خود اختيارى ندارد، و انسان غير مختار مسئوليّتى ندارد، و لازمه اين سخن آن است كه مجازاتى هم نداشته باشد. زيرا

صفحه 84

معنا ندارد كه شخصى مجبور بر كارى باشد، و در عين حال مجازات گردد! امّا اگر شخصى سيلى محكمى بر صورت معتقدان به عقيده فوق بنوازد، داد و فرياد آنها بلند مى شود و برخلاف اعتقادشان به اين كار اعتراض نموده، و آن را نوعى ظلم مى شمرند. داستان معروفى در اين زمينه وجود دارد كه ذكر آن خالى از لطف نيست: «شخصى به همراه كارگرانش وارد باغش شد. بناگاه چشمش به دزدى افتاد كه بر بالاى يكى از درختان نشسته، و مشغول خوردن ميوه هاى آن درخت بود. هنگامى كه صاحب باغ به كار زشت دزد اعتراض كرد، او گفت: من به اختيار خود به اين باغ نيامده ام، بلكه مجبور به اين كار بوده ام، آمدن به اين باغ و بالارفتن بر درخت و سرقت ميوه ها هيچ كدام كار من نيست، بلكه همگى

كار خداست! صاحب باغ، كه انسان دانايى بود، گفت: بسيار خوب! سپس رو به كارگرانش كرد و گفت: او را از درخت پايين آورده، و با ريسمانى محكم بر درختى ببنديد، سپس چند شاخه نازك و تازه از درخت انار مهيّا نموده، و با آن شاخه ها بر بدنش بنوازيد. كارگران طبق دستور صاحب باغ عمل كردند. دزد كه جان خود را در معرض خطر ديد، داد و فريادش بلند شد، و خطاب به صاحب باغ گفت: اين چه كارى است كه شما مى كنيد، براى چند عدد ميوه ناقابل كه نبايد آدم كشت! صاحب باغ گفت: ما در اين كار مجبوريم. آوردن تو از بالاى درخت به پايين، و بستنت به درخت، و نواختن شاخه هاى تازه درخت انار، هيچ كدام به اختيار ما نيست، بلكه كار خداست!

نتيجه اينكه منكران حُسن و قُبح و اختيار، هر چند در سخن منكر اين امور هستند، ولى در عمل بدان اعتقاد دارند.

بنابراين همه انسانها در مقام عمل قبول دارند كه خداوند حُسن و قُبح، و ادراك بديهيّات، و قدرت تفكّر و تعقّل، و اصول معارف دينى را در نهاد ما انسانها به وديعت نهاده است. و اگر اينها نبود، دنياى بشريّت دستخوش هرج و مرج و بى نظمى مى شد. جهان بر محور قانون مى چرخد، و قانون برگرفته شده از همان اصول فطرى به وديعت نهاده شده در درون جان انسانهاست. اگر همه انسانها معتقدند كه تجاوز به

صفحه85

ديگران قبيح است، اگر همه پذيرفته اند كه ترور كار شايسته اى نيست، اگر همه باور دارند كه كمك به نيازمندان اقدامى پسنديده است، اينها همه به مقتضاى همان

حُسن و قُبح،و الهام فجور و تقواست;كه آيه شريفه(فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا)بدان اشاره دارد.

نكته دوم: آنچه خداوند براى آن سوگند خورده است

توضيح

(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا)

سوگندهاى يازده گانه، كه شرح و تفسير قسمتى از آن گذشت، براى تبيين اهميّت فوق العاده اين نكته است كه: «هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرده رستگار شده; و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخته، نوميد و محروم گشته است!».

قبل از هر چيز لازم است كلمات چهارگانه (فلاح، تزكيه، خاب و دساها) كه در آيه فوق آمده، توضيح داده شود:

1. «فلاح»; اين كلمه در لغت به معناى نجات، رستگارى، رهايى، و به تعبير ديگر، رسيدن به مقصود است. انسانى داراى فلاح است كه از خطرها عبور كرده، و به نقطه امنى برسد. دانش آموزى كه در امتحانات شركت كرده، و موفّق شده، به فلاح و رستگارى دست يافته است.

2. «تزكيه»; شرح و تفسير اين كلمه در مباحث آينده خواهد آمد.

3. «خاب»; اين كلمه نقطه مقابل «فلاح»، و به معناى مأيوس شدن، درمانده شدن، گرفتار شدن تفسير شده است. كسى كه درون جان خود را آلوده به رذائل اخلاقى مى كند، درمانده و مأيوس مى شود.

4. «دسّاها»; از ماده «دسّ» در اصل به معناى داخل كردن چيزى توأم با كراهت است، و «دسيسه» به كارهاى مخفيانه زيانبار گفته مى شود. و در اينكه تناسب اين معنا با آيه مورد بحث چيست؟ احتمالات مختلفى گفته شده،كه در كتب تفسير آمده است.(1)

1 . به تفسير نمونه، ج 27، ص 48، ذيل آيه مذكور مراجعه فرماييد.

صفحه86

اهميّت تزكيه نفس

تزكيه نفس در آيات متعدّدى از قرآن مطرح شده، تا آنجا كه در برخى از آيات به عنوان هدف بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)معرّفى شده

است. به همين جهت در آيه دوم سوره جمعه مى خوانيم:

«(هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى الاُْمِّيِّينَ رَسُولاً مِّنْهُمْ يَتْلُواْ عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى ضَلاَل مُّبِين); او (پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) كسى است كه در ميان جمعيّت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت، كه آياتش را بر آنها مى خواند، و آنها را تزكيه مى كند، و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى آموزد، و مسلّماً پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند».

علاوه بر آيه فوق، حديث معروف «إِنَّمَا بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكَارِمَ الاَْخْلاَقِ; من فقط براى زنده كردن فضايل اخلاقى در ميان بشر، مبعوث شده ام»(1) مؤيّد ديگرى براى ادّعاى ماست. سرّ اين مطلب هم روشن است; زيرا تمام بدبختيهاى امروز بشر از قبيل قتلها، غارتها، جنگهاى داخلى، بين المللى، قاچاق مواد مخدّر، قاچاق اطفال، سرقتها، توليد و فروش سلاحهاى مرگبار كشتار جمعى، و مانند آن، بر اثر فقدان اخلاق است. جنگهاى جهانى نيز معلول همين علّت بوده است.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند

قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

در آيه 14 سوره اعلى، تزكيه نفس به عنوان كليد سعادت و رستگارى بيان شده است، توجّه كنيد:

«(قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى); به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد».

خداوند متعال در آيه شريفه 18 سوره فاطر توصيف عجيبى از تزكيه نفس كرده است. با دقّت در اين آيه توجّه كنيد:

1 . ميزان الحكمه، باب 1111، ح 5058، مادّه الخُلق.

صفحه 87

«(وَمَنْ تَزَكَّى فَإِنَّمَا يَتَزَكَّى لِنَفْسِهِ وَإِلَى اللهِ الْمَصِيرُ); و هر كس پاكى (وتقوا) پيشه كند، نتيجه آن به خودش باز مى گردد; و بازگشت همگان

به سوى خداست!».

يعنى اين همه سرمايه گذارى كه خداوند براى مبارزه با هوا و هوس، و تزكيه نفس كرده، و انسانها را به انحاى مختلف به آن فرا خوانده، سودى براى او ندارد، بلكه تمام آثار و نتايج اين كار به خود انسان باز مى گردد. همان گونه كه در كمكهاى مالى نيز چنين است. بعضى تصوّر مى كنند كه كمكها و انفاقها تنها براى مستمندان مفيد است، در حالى كه چنين نيست، و سود آن براى انفاق كننده بيشتر است; زيرا اين كار قلبش را نورانى،بخلش را ريشه كن،فضايل اخلاقيش را افزون،و رذائل اخلاقيش را نابودمى كند.

تزكيه نفس چيست؟

تزكيه در لغت عرب معانى مختلف و نزديك به هم دارد; پاكسازى، خالص كردن، تصفيه نمودن، و حتّى نموّ دادن از معانى تزكيه است. البتّه نموّ دادن نتيجه پاكسازى است. به هر حال انسانى كه طالب بازگشت به فطرت پاك و زلال اوّليّه خويش است، بايد جسم و جانش را از رذائل اخلاقى، و امورى كه مزاحم سعادت اوست، پاكسازى كند. به اين مثال توجّه كنيد:

قطرات باران هنگامى كه از آسمان مى بارد، صاف و زلال و شفّاف است، و هيچ ناخالصى ندارد. زيرا آب مقطّر است و لذا حتّى املاحى در آن نديده نمى شود. امّا زمانى كه با هواى آلوده نزديك زمين آميخته مى شود، و سپس بر زمين مى نشيند، و بر روى زمين آلوده جريان پيدا مى كند، كم كم آلوده مى شود و هر چه بيشتر به پيش مى رود، و با آلودگيهاى سطح زمين تماس بيشترى پيدا مى كند، آلودگى اش بيشتر مى شود، تا آنجا كه تبديل به سيلاب

مملوّ از زباله مى گردد.

قرآن مجيد اين مراحل را در آيه شريفه 17 سوره رعد به خوبى ترسيم كرده است:

«(أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَّابِياً وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَة أَوْ مَتَاع زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ

صفحه 88

فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللهُ الاَْمْثَالَ); (خداوند) از آسمان آبى فرستاد; و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد; سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد; و از آنچه (در كوره ها)، براى بدست آوردن زينت آلات يا وسايل زندگى، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن بوجود مى آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند! اما كفها به بيرون پرتاب مى شوند، ولى آنچه به مردم سود مى رساند آب يا فلزّ خالص در زمين مى ماند; خداوند اين چنين مثال مى زند».

اگر بخواهيم از اين آب كثيف آلوده استفاده كنيم بايد آن را تصفيه نماييم. يعنى آن را از فيلترهاى متعدّدى عبور دهيم تا قابل شستشو يا شرب شود. حكايت انسان هم شبيه داستان قطرات باران است. در ابتداى خلقت همانند آن دانه ها معصوم و پاك و زلال و عارى از هرگونه ناخالصى بود، امّا به تدريج و بر اثر تماس با محيطهاى آلوده، دوستان ناباب، وسائل ارتباط جمعى فاسد، كتابهاى منحرف كننده، مجلاّت ناسالم، مجالس آلوده، سايت هاى ضدّ اخلاقى، برنامه هاى ماهواره اى ناشايست و مانند آن آلوده گرديد. حال اگر بخواهد از اين آلودگيها نجات يابد، و خود را پالايش كند، بايد

از فيلترهاى متعدّدى عبور نمايد. فيلتر قرآن، احاديث معصومان، اندرزهاى نهج البلاغه، نصيحت هاى علما، سيره و روش پيامبران و اوليا، عبادتهاى مختلف، از جمله نماز و روزه و مانند آن، مى تواند ناخالصى هاى وى را از بين برده، او را به فطرت خويش بازگرداند. قابل توجّه اينكه اين كار بايد در همين دنيا صورت گيرد. زيرا جهان آخرت جاى تزكيه نيست، هر چند خداوند نسبت به بعضى افراد اين كار را مى كند، و با ذوب كردن ناخالصيهايشان در آن روز آنها را روانه بهشت مى كند. امّا اين كار عموميّت ندارد، و مختصّ كسانى است كه لياقت و شايستگى آن را در دنيا پيدا كرده اند. همان گونه كه شفاعت شامل همه نمى گردد، و نياز به پيش زمينه هايى دارد كه بايد در دنيا فراهم شود. چرا كه خداوند حكيم است، و حكيم كار بى حكمت انجام نمى دهد.

صفحه 89

تزكيه در كلام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، در روايت تكان دهنده اى، فرمودند:

«ثَلاثَةٌ لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ; خداوند با سه گروه در روز قيامت سخن نمى گويد».

از اين تعبير استفاده مى شود كه خداوند در روز قيامت با مؤمنان سخن خواهد گفت. آرى خداوندى كه در دنيا با موسى كليم الله(عليه السلام) در كوه طور سخن گفت، و اين افتخار را در شب معراج به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز عطا كرد، در روز قيامت با مؤمنان سخن مى گويد! و اين، چه افتخارى بزرگ، و لطف و مرحمتى بى بديل است، كه بهشت در مقابل آن چيزى نيست. «وَلاَ يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ; و به آنها نظر (رحمت) نمى

كند، و عذابى دردناك برايشان تهيّه ديده است».

1. «اَلْعالِمُ الْمُبْتَغى بِعِلْمِهِ حُطامَ الدُّنْيا; دانشمندى كه علمش را سرمايه بدست آوردن جيفه دنيا كند» دانشمندان بايد از علم و دانش خود در راه نجات مردم، و تهيّه زاد و راحله براى جهان آخرت استفاده كنند. اگر عالمى علمش را در راه رسيدن به متاع بى ارزش دنيا سرمايه گذارى كند، خداوند با او سخن نمى گويد، و پاكش نمى گرداند، و سرانجامش جهنّم خواهد بود.

2. «وَ مُسْتَحِلُّ الْمُحَرَّمَاتِ بِالشُّبَهَاتِ; كسى كه با ريسمان شبهات وارد چاه محرّمات مى شود». پيامبر نمى فرمايد آنها كه حرام مى خورند مشمول اين روايتند، زيرا اين مطلب روشن است. بلكه مى فرمايد: كسانى كه با كلاه شرعى، محرّمات الهى را حلال مى شمرند، و به عنوان مثال با ضميمه كردن يك قوطى كبريت، يا يك سير نبات(1)، ميليونها تومان رباى حرام را حلال مى پندارند، نيز مشمول اين حديثند. متأسّفانه آلودگان به اين امر در قشرهاى مختلف جامعه كم نيستند.

3. «وَالزّانى بِحَليلَةِ جارِهِ; كسى كه به ناموس همسايه اش خيانت كند».(2) خلاصه

1 . در كتاب «طرق فرار از ربا»، بطور مشروح و مفصّل به اين بحث پرداخته ايم.

2 . ميزان الحكمه، باب 1591، ح 7622 .

صفحه 90

اينكه عالمان دنياپرست، آلودگان به كلاه شرعى، و آلودگان به اعمال منافى عفّت، مشمول سه عذاب مذكور در روايت فوق هستند، و خداوند آنها را تزكيه نمى كند.

نتيجه اينكه براى بازگشت به فطرت صاف و زلال خدايى، بايد به مجاهدت و تهذيب نفس، تزكيه، مبارزه با هواى نفس، و پاكسازى پرداخت و اين مهم بايد در دنيا انجام گردد. تا در آن سرا با

خيالى آسوده مخاطب كلام دلنشين پروردگار (ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً) قرار گيريم.

راه پاك ماندن

جوانان عزيز! اگر مى خواهيد سالم زندگى كنيد و پاك بمانيد، بايد در راه رسيدن به اين مطلوب مهم تلاش و كوشش كنيد. از عوامل و زمينه هاى گناه دورى نموده، آنچه اسباب تحريك ديوخفته نفس امّاره مى شود را از سر راه برداريد. امّا اگر بخواهيد با دوستان آلوده مجالست نماييد، به تماشاى عكسها و فيلمها و سايتها و برنامه هاى ماهواره اى فاسد و مُفسد بنشينيد، از مطالعه كتابها، مجلاّت و روزنامه هاى منحرف كننده خوددارى نكنيد، و در مجالس آلوده به گناه، مانند عروسى هاى سراسر معصيت نيز حضور يابيد، بى شك موفّق به حفظ خود نخواهيد شد. مگر ممكن است انسانى كه لباس سفيدى پوشيده داخل اطاقى پر از دود شود و لحظاتى در آن بماند و بدون كمترين آلودگى خارج گردد؟

عزيزان من! اينها خُطُوات (گامهاى) شيطان است. اين امور دامهاى رنگارنگ و پرجاذبه شيطان است كه انسان را قدم به قدم به لبه پرتگاه نزديك مى كند. و هنگامى كه به پرتگاه رسيد لغزش مختصرى او را به درّه ضلالت و گمراهى روانه مى كند.

بنابراين بايد مواظب دوستان، محيط اطراف، محلّ تحصيل و كار، وسايل ارتباط جمعى، مجالس و محافلى كه در آن شركت كنيد باشيم، تا پاك بمانيد.

پاكسازى نفس

سؤال: منظور از پاكسازى نفس در اين سوره و ساير سوره هاى قرآن، كه اين قدر

صفحه91

مورد تأكيد قرار گرفته، چيست؟ و به تعبير ديگر، درون و جانمان را بايد از چه چيزهايى شستشو دهيم، و به چه امورى بياراييم؟

پاسخ: بايد درون جان را از هوا و هوس و رذائل اخلاقى شستشو دهيم. در روايت زيبايى مى خوانيم كه امام صادق(عليه السلام)به

يكى از اصحاب مورد اعتمادش به نام سماعة بن مهران فرمود: شما بايد لشكريان عقل و جهل را بشناسيد.

سماعه عرض كرد: از كجا بشناسيم؟ شما برايمان بيان فرماييد.

امام صادق(عليه السلام) هفتاد و پنج صفت رذيله را به عنوان لشكريان جهل، و هفتاد و پنج صفت فضيلت را به عنوان لشكريان عقل معرفى كرد.

به عنوان نمونه «خير» را در صف لشكريان عقل، و «شرّ» را جزء سپاهيان جهل شمرد. از «ايمان» به عنوان يكى از افراد سپاه عقل و از «كفر» به عنوان يكى از لشكريان جهل ياد كرد. «عدالت»، «شكران نعمت» و مانند آن در صف سپاهيان عقل، و «ستم» و «كفران نعمت» را در صف لشكريان جهل قرار داد.(1)

از اين روايت زيبا، كه مطالعه آن را به همه خوانندگان محترم توصيه مى كنم، استفاده مى شود كه آفتها و رذائل اخلاقى، كه بايد آنها را از درون جان پاكسازى كرد، يكى و دو تا و ده تا و مانند آن نيست. بلكه فقط هفتاد و پنج مورد آن در اين روايت آمده است.

راه تهذيب نفس

سؤال: پس از اطّلاع بر اين مطلب كه روح خود را از چه صفاتى بايد پاكسازى كرد، و به چه صفاتى بايد آراست، اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه: راه رسيدن به اين مقصود كدام است؟ و با توجّه به اين كه طىّ اين راه پرپيچ و خم خطرناك است و بدون راهنما راهى بجايى نمى توان برد، چه بايد كرد؟

1 . اصول كافى، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 14 .

صفحه92

پاسخ: بزرگان علم اخلاق هر كدام روش هايى ارائه كرده اند، كه در آيات قرآن و روايات معصومان(عليهم

السلام) به آن اشاره شده است. ما هم در دوره سه جلدى اخلاق در قرآن با استفاده از آيات و روايات مباحث مفصّلى در اين زمينه آورده ايم. امّا نكته مهم اين است كه: بيماريهاى اخلاقى همانند بيماريهاى جسمانى است. راه درمان بيماريهاى جسمانى آن است كه:

اوّلا: با آزمايشها، عكسبرداريها، و ابزار و وسايل مختلف آزمايشگاهى، بيمارى را تشخيص دهيم، زيرا تا بيمارى را شناسايى نكنيم نمى توانيم آن را درمان نماييم.

ثانياً: پس از شناسايى درد و بيمارى، بايد نحوه درمان را شناخت. درمان از دو بخش تشكيل مى شود، پيشگيريها، و تجويز داروها. نبايدها و بايدها.

و در آخرين مرحله، عمل به مراحل درمان، و دستورات پزشك، و مصرف داروها در زمان مناسب و ساعتهاى مشخّص.

همين اصول در بيماريهاى اخلاقى نيز لازم العمل است. به عنوان مثال گرفتاران حسادت بايد ابتدا ريشه ها و عوامل حسادت را در درون جانشان شناسايى كنند. و در مرحله بعد به درمان آن بپردازند. مبتلايان به بخل براى درمان اين بيمارى در مرحله اوّل بايد ريشه هاى اين بيمارى روحى را دقيق شناسايى كنند، سپس درمان آن را آغاز نموده، و بر طبق دستور طبيب روحانى عمل كنند.

خوشبختانه علماى بزرگ اخلاق در كتابهاى خويش دو مرحله اوّل را بخوبى تبيين كرده اند; هم ريشه و عوامل بيماريهاى اخلاقى را شناسايى و معرفى نموده، و هم روش درمانى آن را با استفاده از منابع دينى بيان كرده اند. و اين، كار بيماران روحى و اخلاقى را آسان مى كند. آنها بايد به دقّت اين كتابها را مطالعه نموده، و بخوبى مطابق آن عمل كنند.

سير و سلوك

جمعى از علماى اخلاق از «تهذيب

نفس» به «سير و سلوك» تعبير مى كنند. «سير»

صفحه 93

به معناى حركت كردن، و «سلوك» درنورديدن راه است. مثل اينكه از عالم مادّه حركت كنيم، و به سمت قرب الى الله برويم، و به جايى برسيم كه خدا از ما و ما از خداوند راضى شويم. به نقطه اى برسيم كه بزرگترين و مهمترين مسأله زندگى ما، جلب رضاى پروردگار باشد. به مرحله اى گام نهيم كه رضا و خشم ما هماهنگ با رضا و خشم خداوند متعال گردد.

بدون شك اگر در مسير سير و سلوك گام نهيم، و با جديّت و خلوص در اين راه تلاش كنيم، سرانجام به مقصد خواهيم رسيد. همان گونه كه در آيه ششم سوره انشقاق مى خوانيم:

«(يَا أَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ); اى انسان! تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت مى روى، و او را ملاقات خواهى كرد!».

دانشمندان سير و سلوك هركدام برنامه خاصّى براى اين سفر الهى پيشنهاد نموده، كه مقصد در تمام اين برنامه ها يكى است، هر چند مسيرها متفاوت است. ضمناً ما معلّم اخلاقى را مى پذيريم، و روش تربيتى و اخلاقى را قبول داريم كه از كتاب و سنّت گرفته شده باشد. بنابراين، راهها و برنامه هاى انحرافى كه از سوى برخى مدّعيان سير و سلوك، نظير صوفيّه، ارائه مى شود، كه با معارف دينى سازگارى ندارد، و سالك را نه تنها به مقصد نمى رساند، بلكه از خدا دور مى كند، مردود است. چرا كه اساس تصوّف و صوفى گرى يك عقيده التقاطى و وارداتى است. زيرا هنگامى كه اقوام و ملل مختلف به اسلام مى گرويدند، بعضاً افكار

و عقايد سابق خود را با دستورات اسلامى مى آميختند، و مذاهب جديدى مى ساختند. برخى از هندوها و يونانيان پس از پذيرش اسلام افكار صوفى گرى خود را با دستورات اسلامى آميخته، و فرقه منحرف صوفيّه را تشكيل داده، و راه و روشهاى خاصّى جهت تهذيب نفس ارائه دادند، كه با مخالفت بزرگان و رهبران دين نوپاى اسلام، از جمله امام صادق(عليه السلام)مواجه شد. امام ششم(عليه السلام) در روايات متعدّد افكار آنان را تخطئه و مردود اعلان كرد.(1)

1 . مشروح عقايد صوفيّه و انحرافات آنان را در كتاب جلوه حق نوشته ايم.

صفحه 94

نتيجه اينكه روشهايى در سير و سلوك قابل پذيرش و عمل است كه از فيلتر قرآن و اهل بيت(عليهم السلام) عبور كند، كه يك نمونه آن به شرح زير است:

اين روش سير و سلوك مركّب از سه اصل است

1. توبه

غالب علماى اخلاق اوّلين گام سير و سلوك الى الله را توبه شمرده اند; توبه از گناهان و خطاهاى گذشته، و تصميم بر اصلاح و جبران آن در آينده. البتّه توبه شرايط مختلف، مراحل متعدّد، مقدّمات عديده، و مباحث فراوانى دارد كه در اين مختصر نمى گنجد، بدين جهت به آن نمى پردازيم.

2. مبارزه با هوا و هوس

جهاد با نفس، و تسليم نشدن در برابر خواسته ها و اميال نفسانى، كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از آن به «جهاد اكبر» تعبير كرده است، گام دوم سير و سلوك است. يكى از مهمترين خواسته هاى نفسانى، كه مبارزه با آن بسيار مهم است، و ارباب سير و سلوك به آن فوق العاده اهميّت مى دهند، «إنانيّت» و «خودخواهى» و «خودمحورى» و «برترى جويى»

و «خودپرستى» است. «انانيّت» بت بزرگى است كه تا سالك الى الله آن را نشكند به خدا نمى رسد. و اگر موفّق به شكستن آن شود، پرده ها و حجابها كنار رفته، و اَسرار بر او آشكار مى گردد. كسانى كه موفّق به اين مجاهدت بزرگ شده اند، تسبيح موجودات جهان هستى، كه در نگاه اسيران دنيا خاموش و ساكتند، را مى شنوند. هر چند نامحرمان توان شنيدن صداى آنها را ندارند.

ميثم تمّار هنگامى كه در كوفه بر لب شط قرار مى گيرد تا سوار بر قايق شود، از لابه لاى صداى باد خبر مرگ معاويه را مى شنود، و به ديگران اعلان مى كند! كوفه كجا و دمشق كجا! پس از چندى معلوم مى شود در همان روز معاويه از دنيا رفته است!(1)ميثم بر اثر مجاهدت با هواى نفس به اين مقام رسيده بود.

جوانى در نماز جماعت صبح پيامبر(صلى الله عليه وآله) شركت مى كند. پس از نماز چهره خسته و خواب آلود جوان، توجّه حضرت را به خود جلب مى كند. خطاب به آن جوان عرض

1 . سيماى ميثم تمّار، ص 75 .

صفحه 95

مى كند: چرا خواب آلودى؟ عرض كرد: راز و نيازهاى شبانه خواب را از من ربوده است. گويا با چشم خود دوزخيان را در دوزخ، و بهشتيان را در بهشت مشاهده مى كنم! پيامبر كه گفتار آن جوان مجاهد را تصديق كرده بود، فرمود:

«هذا عَبْدٌ نَوَّرَ اللهُ قَلْبَهُ; اين (جوان) بنده اى است كه (در سايه مجاهدت و مبارزه با هواى نفس) خداوند قلبش را نورانى كرده است».(1)

آرى! هنگامى كه بت خودخواهى و خودمحورى بشكند، زمانى كه هوا و هوس

از حريم قلب دور شود، آن گاه كه انسان در مسير قرب الى الله گام بردارد، دست يافتن به اين مقامات تعجّبى نخواهد داشت. هر كس كه در اين راه موفّق شود، به آن مقامات مى رسد. عالم باشد يا عامى، پير باشد يا جوان، زن باشد يا مرد، بزرگ باشد يا كوچك. البته شكّى نيست كه جوانها راحت تر اين راه را طى مى كنند.

3. توجّه به ذ كر خدا

سومين گام در مسير سير و سلوك، توجّه به ذكر و ياد خداست. اينكه چه ذكرى بگويد مهم نيست، مهم اين است كه همواره به ياد خدا باشد، چه با ذكر «الله اكبر» يا «سبحان الله» يا «لا اله الا الله» يا «لا حول و لا قوة الا بالله» يا «الحمدلله» يا «ذكر يونسيّه» يا اذكار ديگر باشد. آرى مهم اين است كه حالت غفلت را تبديل به حالت يادآورى و توجّه كنيم، كه شيطان در اين حالت مجالى براى فعاليّت نخواهد يافت.

بنابراين، هر ذكرى كه مايليد بگوييد، امّا در هر زمان و به هر مقدار كه توان داريد تكرار كنيد، و با ياد و نام خدا كشتى متلاطم و طوفانى درون جانتان را آرام نموده، آن را به سرمنزل مقصود برسانيد.

نتيجه اينكه اصول سه گانه «توبه»، «مبارزه با هواى نفس» و «توجّه به ذكر خداوند» انسان را در مسير سير و سلوك موفّق مى كند.

1 . اصول كافى، ج 2، ص 53 (كتاب الايمان و الكفر، باب حقيقة الايمان و اليقين، ح 2 و 3).

صفحه 96

برنامه چهارمادّه اى!

بعضى از بزرگان دستورالعمل چهارمادّه اى داده اند كه ريشه هاى آن در آيات قرآن و روايات معصومان(عليهم

السلام) آمده است، هر چند ايشان اشاره اى به اين ريشه ها نكرده; امّا ما آن را يافته، و همراه با اصل دستورالعمل بيان مى كنيم:

1. مشارطه; يعنى سالك اوّل صبح كه از خواب بر مى خيزد، پس از اقامه نماز صبح، با خود شرط كند كه مرتكب گناه نشود، و در حقيقت، عهد و پيمانى با وجدان خويش ببندد.

2. مراقبه; سپس در طول روز مراقب خويش باشد كه از عهد و پيمانش تخلّف ننموده، ومرتكب گناه و خطايى نشود. و به تعبير ديگر، خود پليس خويش باشد.

3. محاسبه; و در پايان روز و به هنگام خواب، به حساب اعمال و كردار و گفتار خويش در طول روز بپردازد. اگر برخلاف شرط عمل كرده، و مرتكب معصيتى شده، از آن توبه كند. و در مواردى كه موفّق بر طاعت پروردگار شده، شكر آن را بجا آورد.

4. معاقبه; چنانچه پيمان خويش را شكست و آلوده گناه شد، علاوه بر توبه و جبران معصيت با اعمال نيك آينده، نفس خود را سرزنش نموده، و خويشتن را مجازات كند. مثلا بعضى از چيزهايى كه به آن علاقه زيادى دارد براى چند روز برخود ممنوع كند. محدوديّتى در مشتهيات نفسانى خويش قائل شده، و از اين طريق به مجازات نفس بپردازد، تا در روزهاى آينده به راحتى شرط و پيمانش را نشكند.

ريشه مشارطه

در روايتى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

«اِذا اَصْبَحَ ابْنُ آدَمُ اَصْبَحَتِ الاَْعْضاءُ كُلُّها تَسْتَكْفِى اللِّسانُ اَنّى تَقُولُ اِتَّقِ اللهَ فينا فَإِنَّكَ اِنِ اسْتَقَمْتَ اِسْتَقَمْنا وَ اِنْ اَعْوَجَجْتَ اِعْوَجَجْنا; صبح كه مى شود تمام اعضاى بدن رو به زبان كرده، به او مى گويند: اى

زبان حواست به ما باشد، اگر تو در راه راست گام بردارى همه ما به دنبال تو در آن راه گام خواهيم برداشت. و اگر بسوى خلاف بروى ما

صفحه 97

هم خلافكار مى شويم».(1)

اعضاى بدن طبق اين روايت با زبان مشارطه مى كنند، و در ضمن نقش حسّاس زبان را گوشزد مى نمايند.

و در روايت ديگرى مى خوانيم: «صبح هنگام اعضاى بدن حال همديگر را مى پرسند. تمام اعضاى بدن در پاسخ اين پرسش زبان مى گويند: اگر تو بگذارى حال ما خوب است»».(2)

نتيجه اينكه ريشه مشارطه در روايات اسلامى ديده مى شود.

ريشه مراقبه

حضرت على(عليه السلام) طبق آنچه در غررالحكم آمده مى فرمايد:

«اِجْعَلْ مِنْ نَفْسِكَ عَلى نَفْسِكَ رَقيباً; اى انسان! تو خود بر خودت مراقب بگذار».(3)

انسانهاى با ايمان مراقب و نگهبانى درونى بنام ايمان دارند كه مراقب آنهاست. آنان نيازى به مراقبهاى بيرونى ندارند، امّا كسانى كه فاقد مراقب درونى هستند تنها به هنگام مراقبت نگهبان بيرونى دست از تخلّف مى كشند، و در كوچكترين غفلت او آلوده تخلّف مى شوند. كسانى كه از چراغ قرمز در زمان عدم حضور پليس عبور مى كنند، از اين دسته هستند.

ريشه محاسبه

در روايتى از امام كاظم(عليه السلام) مى خوانيم:

«لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْم; كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست».(4)

1 . اخلاق در قرآن، ج 1، ص 319 .

2 . همان مدرك.

3 . ميزان الحكمه، ج 4، باب 1538، ح 7403 .

4 . همان مدرك، باب 829، ح 3854 .

صفحه 98

فايده محاسبه، طبق آنچه در ذيل روايت آمده، اين است كه اگر كار خيرى انجام داده آن را تكرار كند، و

اگر آلوده كار بدى شده از آن توبه نموده، و آن را جبران نمايد. ضمناً تعبير به «از ما نيست» نسبت به كسانى كه اهل محاسبه نيستند، تعبير ظريفى است. در روايت ديگرى از حضرت على(عليه السلام) مى خوانيم:

«ما اَحَقَّ الاِْنْسانَ اَنْ تَكُونَ لَهُ ساعَةٌ لا يَشْغَلُهُ شاغِلٌ، يُحاسِبُ فيها نَفْسَهُ، فَيَنْظُرُ فيمَا اكْتَسَبَ لَها وَ عَلَيْها فى لَيْلِها وَ نَهارِها; بسيار شايسته است كه انسان ساعتى از روز، كه هيچ مشغله و مزاحمى نداشته باشد، را به محاسبه خويشتن اختصاص دهد. در آن ساعت به شب و روز گذشته اش فكر كند، و آنچه را به سود يا زيان خويشتن انجام داده رسيدگى نمايد».(1)

به يقين اين گام در تربيت نفوس بسيار مؤثّر است، و انسان را كنترل مى كند. يعنى اگر در هر شبانه روز زمانى را انتخاب كند كه نه راديو، نه تلويزيون، نه تلفن، نه جرايد، نه زن و بچّه، نه فكر كار و كسب، و خلاصه نه هيچ چيز ديگر، مزاحمتى نداشته باشد، و انسان 24 ساعت گذشته خود را به تصوير بكشد، و نقاط مثبت و منفى آن را يادداشت كند، و سپس خوبى ها را تقويت نموده، و از تكرار بديها اجتناب ورزد، آيا مداومت بر اين برنامه در تربيت روح و جان انسان مؤثّر نخواهد بود؟

ريشه معاقبه

واژه «معاقبه» از «عقوبت» گرفته شده، و عقوبت به معناى مجازات است. و همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد عقوبت و مجازات بايد مطابق قوانين و مقرّرات اسلام باشد. بنابراين، آنچه را بعضى از فرق صوفيّه به اين عنوان انجام مى دهند، مشروعيّت ندارد. مثلا نقل كرده اند كه شخصى از

دراويش، دلبسته مال دنيا شده بود، و علاقه به مال دنيا را سدّ راه سير و سلوك خود مى دانست. براى اينكه خود را مجازات نمايد، و اين علاقه مانع تهذيبِ نفس را قطع كند، تمام اموال و داراييش را به دريا ريخت!(2)

1 . مستدرك الوسائل، ج 12، ص 154 .

2 . جلوه حق، ص 158 .

صفحه 99

بدون شك چنين عقوبتى نامشروع است، زيرا او مى توانست بجاى ريختن اموالش در دريا، كه مصداق گناه بزرگ اسراف است، آن را در راه خدا به فقرا و نيازمندان صدقه دهد، تا هم گشايشى در كار آنها ايجاد شود، و هم عقوبتى براى خودش محسوب شود.

در داستان ديگرى مى خوانيم: «شخصى در روستايى معروف به زهد و تقدّس و عبادت و ايمان شده بود، اين شهرت را مانع تهذيب نفس خويش ديد، لذا در فكر فرو رفت كه به گونه اى از آن رهايى يافته، و مردم را به خويش بدبين سازد، بدين منظور روزى به حمّام عمومى رفت، و به هنگام بيرون آمدن از حمّام، ابتدا لباسهاى شخص ديگرى را بر تن كرد، سپس لباسهاى خود را بر روى آن لباسها پوشيد. قسمتى از لباسهاى سرقتى را نيز از زير لباسها بيرون گذاشت تا مردم متوجّه سرقت او گردند. حمّامى متوجّه سرقت او شد و با ايجاد سر و صدا ديگران را هم از اين سرقت آگاه كرد، و از آن پس آن شخص به «لصّ الحمّام; دزد حمّام» مشهور شد. پس از اين ماجرا خوشحال بود كه ديگر در بين مردم اشتهار به نيكى ندارد، و آن اشتهار مانع سير و سلوك وى نمى گردد!».(1)

در

حالى كه اين روش مخالف معارف دينى است. اسلام ما را از قرارگرفتن در مواضع و مكانها و شرايطى كه باعث ايجاد سوء ظن مردم مى شود، بر حذر مى دارد،(2)تا چه رسد به اينكه خودمان دست به كارى بزنيم كه مردم به ما بدبين شوند. بدون شك اين نوع مجازاتها ريشه شرعى ندارد، و صحيح نمى باشد.

ما بايد معاقبه و مجازات صحيح و مشروع را از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام)بياموزيم. آن حضرت در خطبه پرمحتوا و با ارزش همّام(3)، كه به توصيف يكصد و ده

1 . جلوه حق، ص 159 .

2 . احاديث متعدّدى در اين زمينه وجود دارد كه در كتاب بحارالانوار، ج 72، ص 90 و ميزان الحكمه، باب 450 ذكر شده است.

3 . تفسير اين خطبه با ارزش، و شرح ويژگيهاى صد و دهگانه متّقين را، در كتاب ما «اخلاق اسلامى در نهج البلاغه» مطالعه فرماييد.

صفحه100

ويژگى متّقين پرداخته، مى فرمايد:

«اِنِ اسْتَصْعَبَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ فيما تَكْرَهُ لَمْ يُعْطِها سُؤْلَها فيما تُحِبُّ; اگر هواى نفس بر اهل تقوا در امور ناپسند سخت گرفت و آنها را در فشار قرار داد، (آنها نيز نفس را مجازات مى كنند و) از آنچه را كه نفس دوست دارد محرومش مى كنند».(1)

مثلا به نفس مى گويد: حال كه روح مرا آلوده كردى، تو را از فلان غذاى لذيذ، كه بسيار مورد علاقه توست، به مدّت يك هفته محروم مى كنم.

بنابراين هرچند معاقبه و مجازات به هنگام خطا و گناه لازم است، و ريشه در معارف دينى دارد، ولى بايد مواظب بود كه به هنگام عقوبت مرتكب گناه ديگرى نشويم.

نتيجه آنكه: بدون شك مداومت بر مراحل چهارگانه «مشارطه»، «مراقبه»،

«محاسبه» و «معاقبه» در سرنوشت انسان تأثير آشكار و فراوانى خواهد داشت، انسان را در شاهراه سعادت قرار مى دهد، و پرده هاى حجاب را از جلوى ديدگانش كنار مى زند، و اسرار فراوانى را برايش آشكار مى سازد.

آثار تهذيب نفس در دنيا

برخى تصوّر مى كنند كه درخت تهذيب نفس فقط در جهان آخرت ثمر مى دهد، در حاليكه چنين نيست، و با كمى دقّت مى توان شاهد ثمردهى اين درخت پربار در دنيا نيز بود. اگر مردم جهان بخواهند در آرامش و آسايش زندگى كنند. اگر انسانها طالب جنگ و خونريزى نباشند; چنانچه بشريّت، دنيايى فاقد زندان و مجازات و شكنجه را خواستار باشد; در صورتى كه مردم دنيا بطور جدّى مايل باشند موادّ مخدر و سلاحهاى كشتار جمعى از جوامع بشريّت ريشه كن شود، و در يك جمله: «اگر مردم خواهان مدينه فاضله و شهرآرمانى هستند»، بايد مسأله اخلاق و مبارزه با هواى نفس را جزء برنامه هاى اصلى زندگى خود قرار دهند.

1 . نهج البلاغه، خطبه 193 .

صفحه 101

امروزه در تمدّن مادّى غرب، اخلاق حذف شده، و اگر گاه سخنى در اين رابطه گفته مى شود به عنوان يك مسأله خصوصى شخصى، كه ارتباطى به جامعه ندارد، مطرح مى شود. بدين جهت دورافتاده ترين ملّتها از مدينه فاضله، غربى ها هستند.

به عنوان نمونه يك دستور اخلاقى از دهها نمونه دستورات اخلاق اسلامى را ذكر مى كنيم، كه اگر جهانيان فقط به همين يك دستور عمل كنند چهره جهان دگرگون و قسمت مهمّى از مشكلات حل مى شود:

«شخصى خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رسيد. حضرت رسول سوار بر شتر، و ظاهراً عازم ميدان جنگ بود.

آن شخص مهار ناقه حضرت را گرفت، و عرض كرد:

عَلِّمْنى عَمَلا اَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ; دستورالعملى بده تا با عمل به آن بهشتى گردم».

شايد بعضى از همراهان پيامبر با نگاههاى معنادار خود به آن شخص گفته باشند: «حالا چه موقع سؤال كردن است؟» امّا آن حضرت در پاسخ او فرمود:

«ما اَحْبَبْتَ اَنْ يَأْتِيَهُ النّاسُ اِلَيْكَ فَأْتِهِ اِلَيْهِمْ، وَ ما كَرِهْتَ أَنْ يَأْتِيَهُ اِلَيْكَ فَلا تَأْتِهِ اِلَيْهِمْ; آنچه را دوست دارى مردم در برابر تو انجام دهند تو هم در برخورد با مردم انجام بده، و آنچه دوست ندارى كه مردم نسبت به تو بجا آورند، تو نيز در تعامل با آنها آن را ترك كن».(1)

گويا آن شخص منتظر بود كه پيامبر به بيانات نورانيش ادامه دهد، لهذا همچنان مهار شتر را در دست داشت. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «دست از مهار شتر بردار تا بروم». يعنى همين يك دستورالعمل كافى است تا تو را بهشتى كند.

راستى اگر تمام مردم جهان در سراسر كره زمين به اين دستورالعمل عمل كنند چه مى شود؟ بدون شك بهشت را در همين دنيا شاهد خواهيم بود. چرا كه تمام بدبختى ها، زورگويى ها، استعمارگريها، تجاوز به حقوق ديگران، پايمال كردن حق طبقه ضعيف جوامع، به خاطر آن است كه منافع خود و ديگران را به يك چشم نگاه نمى كنيم.

1 . ميزان الحكمه، باب 550، ح 2550 .

صفحه 102

اگر آمريكا، كه به حق شيطان بزرگ است، و دنيا را به آتش كشيده، فقط به فكر منافع خود نبود، و براى رسيدن به آن مرتكب هر جنايتى نمى شد، بلكه سعى مى كرد امكانات موجود در كشور خود را در

ساير كشورهاى جهان نيز ايجاد كند، آيا چهره جهان تغيير نمى كرد؟

هنگامى كه عمل به يك دستور اخلاقى اين آثار گسترده را در سطح جهان از خود بجاى بگذارد، بى شك پياده كردن تمام دستورالعمل هاى اخلاقى اسلام، دنيا را متحوّل مى كند.

در روايت ديگرى كه هم مضمون روايت مذكور است، به نقل از امام صادق(عليه السلام)خطاب به كسى كه از او درخواست نصيحت كرده بود، مى خوانيم:

«تو را به تقواى الهى سفارش مى كنم، و اينكه به برادران مسلمانت نيكى كن، و آنچه براى خود دوست مى دارى براى ديگر مسلمانان نيز دوست بدار، و آنچه براى خود نمى پسندى براى ديگران هم نپسند».(1)

اگر دوست دارد فرزندان خودش درس بخوانند، در صورت امكان اين تسهيلات را براى فرزندان همسايه فقيرش نيز فراهم كند. اگر از بيمارى فرزندان و خانواده خود رنج مى برد، بيمارى ديگران نيز برايش ناگوار باشد،و در جهت معالجه آنان در حدّ توان قدم بردارد. نتيجه اينكه بدون تهذيب نفس دنياى خوبى نيز نمى توان داشت.

ميوه هاى معنوى تهذيب نفس

از جمله ثمرات تهذيب نفس در همين جهان برطرف شدن حجابها از مقابل چشمان انسان است، تا آنجا كه مجاهد با نفس مى بيند چيزهايى را كه مردم عادى نمى بينند. حافظ شيرين سخن شيرازى مى گويد:

1 . بحارالانوار، ج 71، ص 225 .

صفحه 103

ز ملك تا ملكوتش حجاب بردارند

هر آنكه خدمت جام جهان نما بكند

طبيب عشق مسيحا لب است و مشفق ليك

اگر كه درد نبيند كه را دوا بكند

منظور از جام جهان نما در شعر حافظ، قرآن مجيد و اهل بيت(عليهم السلام) است كه خدمت به آنها و زانو زدن در برابرشان، و پشت

پا زدن به هواى نفس، باعث مى شود حجابها كنار رود.

در تاريخ از كسانى كه بر اثر مبارزه با هواى نفس به اين مقامات عالى رسيده اند، نمونه هاى زيادى سراغ داريم، كه به چند مورد آن اشاره مى شود:

1. قبل از شروع جنگ احزاب و به هنگام كندن خندق، حادثه جالبى رخ داد. توجّه كنيد:

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همراه ساير مسلمانان مشغول حفر خندق بود. عدّه اى از اصحاب خدمت حضرت رسيدند و عرض كردند: در قسمتى كه ما مشغول حفر آن هستيم به سنگ بزرگى برخورد كرده ايم كه جلوى كار را گرفته، و اين مشكل به دست شما حل مى شود. حضرت به آنجا رفت، آستين بالا زد، و كلنگى به دست گرفت، و با قدرت بر آن سنگ كوبيد. جرقّه اى برخاست، و 31 سنگ جدا شد! پيامبر(صلى الله عليه وآله) تكبير گفت، و مسلمانان نيز تكبير گفتند. پيامبر فرمود: در اين جرقه مشاهده كردم كه درهاى قصرهاى پادشاهان ايران به روى اصحابم باز مى شود! بار دوم كلنگ را بلند كرد، و محكم بر سنگ كوبيد. جرقه ديگرى از محل اصابت كلنگ برخاست، و 31 ديگر سنگ جدا شد. حضرت دوباره تكبير گفت، و مسلمانان نيز بدنبال او تكبير گفتند. حضرت فرمود: در اين جرقه ديدم كه درهاى قصرهاى فراعنه مصر به روى اصحابم گشوده مى شود! كلنگ سوم زده، و جرقه سوم ديده، و تكبير سوم گفته شد. سپس حضرت فرمود: در اين جرقه مشاهده كردم كه دروازه هاى يمن به روى اصحابم گشوده مى شود!(1)

1 . تفسير نمونه، ج 17، ص 225 .

صفحه 104

راستى پيامبر اسلام(صلى الله

عليه وآله) از كجا، كجا را مى بيند؟ هم مكان را در مى نورديد، و هم زمان را. آرى حقيقتاً وقتى كه حجابها در سايه تهذيب نفس و مبارزه با هوا و هوس برطرف گردد، مجاهد ملك و ملكوت را مى بيند.

2. در تفسير خطبه 189 نهج البلاغه، پيرامون اين جمله حضرت كه فرمود:

«اَيُّهَا النّاسُ سَلُونى قَبْلَ اَنْ تَفْقِدُونى فَلاَنَا بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّى بِطُرُقِ الاَْرْضِ; اى مردم! سؤالاتتان را از من بپرسيد قبل از اينكه مرا از دست بدهيد. چرا كه من راههاى آسمان را بهتر از جاده هاى زمين مى شناسم». حديث جالبى از شيعه(1) و اهل سنّت(2)نقل شده است، توجّه كنيد:

هنگامى كه حضرت اين جمله را بر فراز منبر فرمود، يكى از شنوندگان به حضرت عرض كرد: لطفاً بفرماييد اكنون جبرئيل كجاست؟ حضرت امير چند لحظه اى در فكر فرو رفت و تأمّلى كرد، سپس فرمود: تمام عوالم بالا و پايين را سير كردم، ولى جبرئيل را نديدم، فكر مى كنم خود شما جبرئيل باشيد! سؤال كننده فرمايش حضرت على(عليه السلام)را تصديق كرد، و پس از چند لحظه اى از بين جمعيّت ناپديد شد!

حضرت على(عليه السلام) در سايه مجاهدت با هواى نفس، و تهذيب و پاكسازى درون، به جايى مى رسدكه روح بزرگش درظرف چند لحظه تمام عوالم بالاوپايين را سير مى كند.

سؤال: مگر على(عليه السلام) هم نياز به مبارزه با نفس دارد؟

جواب: آرى! على هم با نفس خود مبارزه مى كرد; او خود مى فرمايد:

«وَ اِنَّما هِىَ نَفْسى اَرُوضُها بِالتَّقْوى لِتَأْتِىَ آمِنَةً يَوْمَ الْخَوْفِ الاْكْبَرِ; نفس سركشم را با تقوا تمرين مى دهم، و آن را رام مى سازم، تا در

آن روز بزرگ و خوفناك با ايمنى وارد صحنه قيامت شود».(3)

1 . بحارالانوار، ج 39، ص 108 .

2 . احقاق الحق، ج 7، ص 621. در آدرس مذكور، حديث بالا از محمد بن يوسف بلخى شافعى، از علماى اهل سنّت نقل شده است. در اينجا لازم است از حضرت آية الله العظمى مرعشى نجفى(رحمه الله) كه با پاورقى هاى عالمانه اش كتاب احقاق الحق را زنده كرد، يادى كنيم. و براى روح بلندش از درگاه خداوند بزرگ طلب رحمت و مغفرت تازه اى بنماييم.

3 . نهج البلاغه، نامه 45 .

صفحه 105

آخرين نكته!

همان گونه كه در تفسير لغت تهذيب گذشت، يكى از معانى آن خالص كردن است. از سوى ديگر در قرآن مجيد هم واژه مخلِصين آمده و هم كلمه مخلَصين; و جالب اينكه هر كدام هشت بار تكرار شده است. يعنى آنها كه خود را خالص مى كنند، و آنها كه خداوند آنها را خالص مى كند.

سؤال: آيا ما مى توانيم درون خود را از همه ناخالصى ها پاكسازى كنيم، يا در رسيدن به اين مقصود بزرگ نيازمند كمك هستيم؟

پاسخ: با توجّه به اينكه برخى از ناخالصى ها، به تعبير پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله)، از حركت مورچه سياه بر سنگ سياه در دل شب تاريك كم رنگ تر است(1)، طىّ اين طريق بدون كمك خداوند بزرگ امكان پذير نيست. بنابراين بايد سعى كنيم در صف مخلِصين قرار گيريم، تا خداوند متعال به پاكسازى باقيمانده ناخالصيهاى ما بپردازد، و ما را در زمره مخلَصين قرار دهد.

در آيه مورد بحث (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا) اگر كلمه «مَنْ» فاعل باشد آيه هم مضمون مخلِصين مى شود;

زيرا در اين صورت معناى آيه چنين مى شود: «رستگار شد كسى كه به خالص ساختن نفس خود اقدام كرد». امّا اگر كلمه «مَنْ» مفعول، و خداوند فاعل باشد، آيه شريفه هم مضمون مخلَصين مى گردد، و در اين صورت ترجمه آيه چنين مى شود: «رستگار شد كسى كه خداوند او را خالص كرد». البتّه هر دو احتمال با ظاهر آيه شريفه سازگار است.

پاداش مخلَصين

هنگامى كه خداوند بنده اى را بر اثر مجاهدت با هواى نفس، و تلاش در راه تهذيب نفس انتخاب مى كند، و در رتبه مخلَصين قرار مى دهد، و ناخالصى ها او را مى زدايد، اين بنده جايگاهى بس رفيع پيدا مى كند تا آنجا كه در مقابل وسوسه هاى

1 . بحارالانوار، ج 18، ص 158 .

صفحه 106

شيطان بيمه مى شود، و شيطان نمى تواند در وى نفوذ كند. همان گونه كه خود شيطان به اين نكته اعتراف كرده است (إِلاَّ عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ).(1)

دومين پاداش مخلصين، جزاى بى حدّ و حصر و خارج از اندازه است. در آيه 40 سوره صافّات مى خوانيم:

«(وَمَا تُجْزَوْنَ إِلاَّ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ * إِلاَّ عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ); و جز به آن مقدار كه انجام مى داديد پاداش داده نمى شويد; جز بندگان مخلَص خدا، كه بى حساب پاداش داده مى شوند».(2)

و ديگر اينكه خداشناسان واقعى مخلصينند: به آيه 159 سوره صافّات توجّه كنيد:

«(سُبْحَانَ اللهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلاَّ عِبَادَ اللهِ الْمُخْلَصِينَ); منزّه است خداوند از آنچه توصيف مى كنند، مگر بندگان مخلص خدا».

خوانندگان محترم! بكوشيم با دست زدن بر دامان مخلَصين، در راه مخلِصين گام برداريم و از آنها بخواهيم به ما كمك كنند كه

ناخالصى هايمان را تا حدّ امكان پاكسازى كنيم، تا شايسته ورود به صف مخلَصين شويم.

نكته سوم: رابطه «مُقْسَمٌ بِه» و «مُقْسَمٌ لَهُ»

قسم هاى يازده گانه به موجودات با عظمت، مقدّمه اى بود براى بيان مطلبى بسيار مهم، و آن اينكه: «اگر انسان تزكيه نفس كند، و رذائل اخلاقى را از وجودش شستشو دهد، رستگار خواهد شد. و در يك جمله كوتاه: «رستگارى در گرو تهذيب نفس است» (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا). سؤالى كه اينجا خودنمايى مى كند، اين است كه چه ارتباطى بين قسم به خورشيد و ماه و شب و روز و زمين و آسمان و روح انسان و خالق آن، با تزكيه نفس وجود دارد، كه خداوند براى بيان اهميّت مبارزه با هواى نفس به آن موجودات با عظمت و خالق

1 . حجر، آيه 40 .

2 . آيه شريفه طبق نظريّه علاّمه طباطبايى (رحمة الله) ترجمه شده است.

صفحه107

آنها قسم ياد كرده است؟

به تعبير ديگر، چه ارتباطى بين «مقسم به» و «مقسم له» وجود دارد؟

پاسخ: خداوند متعال مى خواهد به بشر بگويد كه: اى انسان! همه چيز را براى سعادت تو فراهم كردم، خورشيد و ماه و زمين و آسمان را مسخّر تو قرار دادم، شب و روز را براى استراحت و فعاليّتت خلق كردم، از روح با عظمتى در جسم تو دميدم، و خوبيها و بديها را به تو الهام كردم، تا تو به تهذيب نفس و پاكسازى دل از هوا و هوسها و اخلاق سوء و زشت بپردازى، و بدين وسيله خود را رستگار و سعادتمند نمايى. دامن همّت به كمر زن، و پله هاى سعادت و ترقّى را يكى پس از ديگرى طى كن، تا به مقاماتى

كه لياقت و شايستگى دارى برسى، و خليفه شايسته اى براى خدا باشى!

بنابراين بين قسم هاى يازده گانه و تهذيب نفس، ارتباط تنگاتنگى وجود دارد.

صفحه 111

فصل دوم: سوگندهاي پنجگانه

1. سوگندهاى سوره طور

اشاره

سوگند به كوه طور، و كتابى كه نوشته شده، در صفحه اى گسترده، و سوگند به «بيت المعمور»، و سقف برافراشته، و درياى مملوّ و برافروخته، كه عذاب پروردگارت واقع مى شود، و چيزى از آن مانع نخواهد بود!

همان گونه كه قبلا اشاره شد چهار سوره از سوره هاى قرآن حاوى قسمهاى پنجگانه است. اين سوره ها عبارتند از: 1. سوره طور 2. سوره مرسلات 3. سوره نازعات 4. سوره فجر.

جالب اينكه در تمام اين سوره ها مقسم به (چيزى كه خداوند براى آن قسم ياد كرده) يك چيز است; و آن واقعيّت عذاب و كيفرهاى الهى. البتّه سوره فجر سخن از مجازاتهاى پروردگار در اين جهان، و ديگر سوره ها پيرامون حقانيّت و واقعيّت عذابها و مجازاتهاى الهى در جهان آخرت سخن مى گويد.

صفحه 112

شرح و تفسير

سوگندهاى پنجگانه اى كه در اين سوره به كار رفته همه سربسته و مبهم است، به گونه اى كه بدون تفكّر و انديشه نمى توان به مضمون آن پى برد. گويا خداوند متعال اراده كرده مخاطبان قرآن بيشتر تفكّر و انديشه نموده، و از اين نعمت بى بديل الهى استفاده بيشترى ببرند. در هر حال، دانشمندان در مورد مضمون اين قسمها نظريّات مختلفى ارائه داده اند، كه عمده آن سه تفسير است. به اين سه تفسير توجّه كنيد:

تفسير اوّل: زندگى بنى اسرائيل

تمام اين سوگندها مربوط به زندگى بنى اسرائيل است. توضيح اينكه:

منظور از «طور» همان كوه طورى است كه حضرت موسى بن عمران(عليه السلام) به آنجا رفت، و در آن مكان وحى بر وى نازل شد، و پس از دريافت وحى، به سوى قومش بازگشت، و پيام خداوند را به مردم رساند. گفته مى شود كوه طور، كوه كوتاه و كوچكى بوده كه به خاطر نزول وحى عظمت و قداست پيدا كرده، وگرنه خود كوه داراى عظمت ظاهرى نمى باشد. برخى معتقدند اين كوه در نجف واقع شده است.

و امّا منظور از كتاب مسطور همان «تورات» است كه در كوه طور بر حضرت موسى(عليه السلام)نازل شده است.

معتقدان به تفسير اوّل «بيت المعمور» را به بيت المقدّس كه محلّ مأموريت حضرت موسى(عليه السلام)، و پايگاه بنى اسرائيل بوده تفسير نموده اند.

و امّا «سقف مرفوع» همان چيزى است كه در آيات ديگر قرآن مجيد، از جمله آيه 171 سوره اعراف به آن اشاره شده است. توجّه كنيد:

«(وَإِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّوا أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّة وَاذْكُرُوا مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ); و (نيز به خاطر بياور)

هنگامى كه كوه را همچون سايبانى بر فراز آنها بلند كرديم، آن چنان كه گمان كردند بر آنان فرود مى آيد; (و در همين حال از آنها پيمان گرفتيم و گفتيم:) آنچه را (از احكام و دستورها) به شما داده ايم با قوّت (و

صفحه 113

جديّت) بگيريد، و آنچه در آن است به ياد داشته باشيد (و عمل كنيد،) تا پرهيزكار شويد».

نابراين منظور از سقف مرفوع قطعه كوهى بوده كه خداوند از كوه طور جدا كرده، و بر بالاى سر بنى اسرائيل قرار داده بود. آنها تصوّر كردند كه آن قطعه كوه بر سر آنان فرود خواهد آمد، و همه آنان را نابود مى كند، و لذا قول اطاعت دادند. خداوند آن را، كه همچون سقف بر افراشته اى بود، از بالاى سر آنها به جاى اصليش بازگرداند.

و «بحر مسجور» اشاره به داستان قارون است. خداوند متعال در آيه 81 سوره قصص به اين مطلب اشاره كرده است. توجّه فرماييد:

«(فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الاَْرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِنْ فِئَة يَنصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللهِ وَمَا كَانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ); سپس ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيز نمى توانست خويشتن را يارى دهد».

مى گويند قارون و خانه اش آن قدر در زمين فرو رفتند كه به قعر زمين رسيدند. قعر زمين جايى است همانند درياى آتشين كه داغ، شعلهور، مذاب و مايع است. بنابراين «بحر مسجور» اشاره به قعر زمين است، كه قارون به آنجا رفت.

راستى عجيب است هنگامى كه خداوند اراده مى كند گردنكش جبّارى را مجازات كند، اين مأموريّت

را به لشكريان زمين و آسمان محوّل نمى كند، بلكه به زمينى كه گهواره انسان و مايه آرامش اوست دستور مى دهد كه مايه عذاب و نابوديش گردد! در ضمن شبيه مجازاتهايى كه قرآن مجيد درباره قارون نقل كرده، در عصر و زمان ما نيز رخ داده است. سالها قبل در شمال آفريقا زلزله اى آمد. پس از وقوع زلزله جهت كمك رسانى به روستايى رفتند. هيچ اثرى از آن روستا نبود. گويا زمين دهان باز كرده بود، و آن روستا را با تمام ساكنين و ساختمانها و مزارع و باغات و ديگر متعلّقاتش در خود فرو برده بود!

نتيجه اينكه طبق تفسير اوّل منظور از «طور» كوه طور معروف، و «كتاب مسطور» تورات، و «بيت معمور» بيت المقدس، و «سقف مرفوع» قطعه كوهى است كه بر سر

صفحه 114

بنى اسرائيل قرار گرفت، و «بحر مسجور» قصّه فرو رفتن قارون و اموالش در زمين است.

تفسير دوم: مقدّسات تشريعى و تكوينى

دومين تفسير، كه فكر مى كنيم مناسبتر باشد، به شرح زير است:

سه سوگند از سوگندهاى پنج گانه مربوط به مقدّسات تشريعى، و دو سوگند ديگر در رابطه با مقدّسات تكوينى و مربوط به مبدأ و معاد مى شود.

امّا «طور» همان كوه طور است، كه بخاطر نزول وحى آسمانى عظمت پيدا كرد.

و منظور از «كتاب مسطور» قرآن مجيد است. خداوند به اين قرآن نوشته شده، كه در صفحات زيادى گسترده شده، قسم ياد كرده است. ضمناً پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)قرآن را مخفى نكرد، بلكه آن را در همه جا گسترش داد، و پراكنده كرد. اكنون نيز بر دولت اسلامى، مجلسيان، مطبوعات، رسانه ها، مخصوصاً صدا و سيما لازم است نسبت به اين

امر همّت گمارده، و برنامه هاى خويش را بر اساس قرآن مجيد پايه ريزى كنند.

و اما «بيت المعمور» خانه اى است به محاذات خانه كعبه در آسمانها، كه در آن نقطه خانه اى همانند خانه كعبه وجود دارد. اين براى زمينيان، و آن براى اهل آسمانهاست. انسانها بر گرد اين خانه، و فرشتگان بر دور آن خانه در طواف هستند. تا آنجا كه هر روز هفتاد هزار فرشته بر گرد بيت المعمور طواف مى نمايند! جالب اينكه هفتاد هزار نفرى كه مثلا امروز موفّق بر طواف شده اند، تا روز قيامت نوبت طواف به آنها نمى رسد.(1) تعداد فرشتگان طواف كننده در هر ماه 000/100/2 نفر، و در هر سال 000/200/25 نفر است. حال بايد حساب كرد از زمان خلقت فرشتگان و بيت المعمور تا قيام قيامت چند سال طول مى كشد، سپس آن عدد را در عدد مذكور ضرب كنيم، آنگاه روشن خواهد شد كه چه عدد بزرگى از فرشتگان بر گرد بيت المعمور گرديده اند! واقعاً چه خبر است! عالم چقدر بزرگ است! ما در مقابل اين جهان بزرگ

1 . تفسير نمونه، ج 21، ص 151 .

صفحه 115

چقدر كوچكيم!

علت اينكه نام آن خانه آسمانى را بيت المعمور (خانه آباد) گذاشته اند، اين است كه آن خانه به عبادت و پرستش خداوند آباد است. بنابراين هر خانه اى كه در آن عبادت و پرستش خداوند شود آباد است، و خانه اى كه در آن فسق و فجور است ويران!

و امّا «سقف مرفوع» منظور از آن آسمان است. همان گونه كه در آيه شريفه 32 سوره انبياء مى خوانيم:

«(وَجَعَلْنَا السَّمَاءَ سَقْفاً مَّحْفُوظًا); و آسمان را

سقف محفوظى قرار داديم».

سؤال: آيا آسمان، همان گونه كه در هيئت بطلميوس آمده، سقفى بر روى زمين است؟

پاسخ: دو تفسير براى آيه شريفه گفته شده است:

نخست اينكه: منظور از سقف محفوظ، ستارگان فراوان آسمان است. ما وقتى كه با چشم عادى به آسمان نگاه مى كنيم، ستاره ها را بصورت پراكنده و دور از هم مشاهده مى كنيم. امّا زمانى كه با تلسكوپ به آنها نظر مى افكنيم، سراسر آسمان را ستارگان فرا گرفته است، همانند سقفى بر روى زمين. عدد ستاره هايى كه با چشم غير مسلّح ديده مى شود از پنج هزار عدد تجاوز نمى كند، در حالى كه فقط در كهكشان راه شيرى دو ميليارد ستاره وجود دارد.

تفسير دوم اينكه: منظور از سقف محفوظ جوّ زمين است. جوّ زمين، بسيار لطيف و رقيق و نازك، و همانند يك سقف پولادين اطراف زمين را فرا گرفته است. مى گويند توان و قدرت جوّ زمين از يك سقف فولادى با ده متر قطر بيشتر است! همين جوّ زمين است كه مانع فرود آمدن سنگهاى سرگردان آسمانى بر سر ما و شما مى شود. و موجب مى گردد كه سنگهاى مذكور آتش گرفته و خاكستر شود. و اگر نبود اين سقف محافظ كره زمين، سنگهاى مذكور اهل زمين را بمباران مى كرد. و اين يكى از نشانه هاى توحيد و عظمت خداست، كه با ايجاد چنين جوّى همچون سقفى محفوظ

صفحه 116

زمينيان را در امنيّت قرار داده است. اكنون كه سخن از سوراخ شدن قسمتى از لايه اُذُن مطرح شده، و خطر ورود اشعه هاى خطرناك و بيمارى زاى ساير كرات به كره خاكى ما احساس

مى شود، دانشمندان عزا گرفته اند! نتيجه اينكه منظور از سقف مرفوع آسمان است.

و امّا «بحر مسجور» در تفسير دوم اشاره به قيامت است، همان گونه كه در آيه 6 سوره تكوير در توصيف روز قيامت مى خوانيم:

«(وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ); و در آن هنگام كه درياها برافروخته مى شوند».

سؤال: آيا امكان دارد درياها آتش بگيرد؟

پاسخ: وسيله اى كه آتش را با آن خاموش مى كنند (آب)، از دو مادّه اكسيژن و هيدروژن تشكيل شده، كه هر كدام به تنهايى قابل اشتعال است. اگر فرمان خداوند صادر شود كه آب درياها تجزيه گردد، و تبديل به اكسيژن و هيدروژن شود، تمام درياها قابل اشتعال خواهد شد، و براحتى آتش مى گيرد. و اين خود از نشانه هاى توحيد است.

تفسير سوم: تفسيرى متفاوت

منظور از طور همان كوه طور، محلّ نزول وحى بر موسى بن عمران(عليهما السلام)مى باشد; امّا «كتاب منشور» طبق اين تفسير «نامه اعمال» است. چون كلمه «منشور» در سراسر قرآن فقط دو بار به كار رفته، كه يك مورد آن در همين سوره طور، و مورد دوم آيه 13 سوره مباركه اسراء است، و منظور از آن در اين آيه، نامه اعمال است، توجّه كنيد:

«(وَكُلَّ إِنسَان أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِى عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ كِتَاباً يَلْقَاهُ مَنشُوراً); و هرانسانى، اعمالش را بر گردنش آويخته ايم، و روز قيامت كتابى براى او بيرون مى آوريم كه آن را در برابر خود گشوده مى بيند. (اين همان نامه اعمال اوست)».

طبق اين آيه شريفه نامه اعمال آشكار است، و گويا ديگران هم مى توانند آن را مطالعه كنند. خوشا به حال كسانى كه از اطّلاع يافتن ديگران بر نامه اعمالشان

ترس و

صفحه117

واهمه اى نداشته، بلكه خوشحال مى شوند. و بدا به حال آنان كه از فاش شدن اسرار خويش، وروشن شدن چهره واقعى خود هراسان و بيمناك هستند.

نتيجه اينكه با توجّه به آيه فوق، منظور از كتاب منشور كه خداوند به آن قسم خورده، همان نامه اعمال است.

سؤال: چرا خداوند به نامه اعمال قسم خورده است؟ آيا نامه اعمال اين قدر اهميّت دارد؟

پاسخ: اهميّت نامه اعمال نيكان و پاكان روشن است، و نيازى به توضيح ندارد. امّا اهميّت نامه اعمال مجرمان، از اين جهت است كه فرداى قيامت مردم بر آن اطّلاع پيدا مى كنند، و تمام اسرار مجرمان فاش مى شود و اين اثر بازدارندگى دارد، چرا كه انسان سعى مى كند مرتكب جرم نشود. و چيزى كه اثر بازدارندگى از گناه دارد، مقدّس محسوب شده و مى توان به آن قسم ياد كرد.

سؤال ديگر: نامه اعمال چه چيزهايى را در خود ثبت مى كند؟

پاسخ: خداوند متعال از زبان كسانى كه در برخورد با نامه اعمال دچار بهت و حيرت شده اند، چنين مى فرمايد:

«(مَالِ هَذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلاَّ أَحْصَاهَا); اين چه نامه اعمالى است كه ريز و درشت و كوچك و بزرگ اعمال ما را ثبت و ضبط كرده است؟».(1)

بنابراين نامه اعمال، تمامى اعمال و كردار انسان، كه در طول عمرش انجام داده، را در خود جاى داده است، هر چند اعمالى باشد كه از نظر خود انسان مهم به حساب نيامده است.

سؤال سوم: حقيقت نامه اعمال چيست؟

پاسخ: بطور كلّى اطّلاعات ما در مورد مسائل مربوط به جهان آخرت اطّلاعات كلّى و اجمالى است، و جزئيّات آن بر ما

روشن نيست. ما مى دانيم و ايمان داريم كه

1 . كهف، آيه 49 .

صفحه118

بهشتى وجود دارد، جهنّمى هست، حساب و كتابى خواهد بود، نامه اعمال عرضه مى گردد، مجازات و پاداشى در كار است، امّا جزئيّات اين امور بر ما روشن نيست، و اگر بيان شود، شايد نتوانيم آن را درك كنيم، چون جهان واپسين عالمى برتر نسبت به دنياست. بنابراين، ما كه در اين دنياى محدود زندگى مى كنيم، نمى توانيم با الفاظ و قالبهاى اين دنيا كه براى مفاهيم محدود همين جهان وضع شده، مفاهيم بلند جهان آخرت را درك كنيم. همان گونه كه جنين در شكم مادر، كه جز جفت و خون و مقدارى اكسيژن موجود در خون، و ديواره رحم را نديده، قادر بر درك خورشيد عالمتاب و ماه تابان و زيباييهاى دنيا نمى باشد. هر چند جنينِ افراد نابغه و باهوش و استثنايى همچون بوعلى سينا باشد. بنابراين جزئيّات نامه اعمال و ساير مفاهيم مربوط به جهان آخرت بر ما روشن نيست، امّا اجمالا مى دانيم چيست و به آن ايمان داريم.

نتيجه اينكه منظور از كتاب منشور نامه اعمال است.

و امّا «كتاب مسطور» را به «لوح محفوظ» تفسير كرده اند، ولى به نظر مى رسد كه خطايى صورت گرفته، و مقصودشان «لوح محو و اثبات» باشد. زيرا هيچ كس، حتّى أئمّه و پيامبران(عليهم السلام)، اطّلاعى از لوح محفوظ ندارند، و فقط خداوند از آن اطّلاع دارد، به همين جهت آن را لوح محفوظ ناميده اند. بهر حال، لوح محو و اثبات لوحى است كه اخبار و وقايع گذشته و حال و آينده در آن ثبت شده، ولى مشروط به شرايطى

است، بدين جهت قابل تغيير است. مثلا در لوح محو و اثبات، در مورد سرنوشت فلان جوان نوشته شده كه بر اثر فلان حادثه در سنّ جوانى مى ميرد. امّا اين جوان مثلا به مادر پيرش رسيدگى مى كند، و صله رحم را بطور كامل بجا مى آورد، و از آنجا كه صله رحم موجب طول عمر است، عمرش طولانى مى گردد، و اسم او در لوح محو و اثبات از ليست جوان مرگها حذف مى گردد.

به تعبير ديگر، لوح محو و اثبات لوح مقتضيات است، و شرايط و موانع در آن ثبت نشده است، و لهذا انبيا خبر از لوح محو و اثبات دارند. امّا در لوح محفوظ همه چيز

صفحه 119

بطور كامل آمده، و قابل تغيير نيست.

خلاصه اينكه طبق تفسير سوم مقصود از كتاب مسطور «لوح محو و اثبات» است. اما «بيت معمور» برخى آن را به خانه كعبه تفسير كرده اند. چون كعبه خانه اى است كه به دست ابراهيم خليل آباد شد، و با گذشت زمان روز به روز آبادتر مى شود، علاوه بر اينكه از نظر معنوى نيز به سبب عبادت آباد و معمور است.

هنگامى كه انسان در مسجدالحرام قرار مى گيرد، و بر گرد آن خانه طواف مى كند، و در انديشه فرو مى رود كه در طول 1400 سال پس از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چه انسانهاى بزرگ و با شخصيّتى در آنجا به عبادت پرداخته اند، به وجد مى آيد و از شادى در پوست خود نمى گنجد.

هر چند هنگامى كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) به فرمان خداوند همسر و فرزندش را در آنجا رها كرد، بيابان

خشك و سوزان و بى آب و علفى بود (إِنِّى أَسْكَنتُ مِنْ ذُرِّيَّتِى بِوَاد غَيْرِ ذِى زَرْع)(1) امّا اكنون هيچ اثرى از آن بيابان نيست، و به فرمان خداوند شهر مكّه از نظر ظاهرى و معنوى آباد شده است، به گونه اى كه بهترين ميوه ها و كالاهاى دنيا به آنجا سرازير مى شود. به هر حال منظور از بيت معمور طبق اين تفسير خانه كعبه است.

كلمه مسجور در «بحر مسجور» از مادّه «سَجَرَ» گرفته شده، و سَجَر در لغت عرب دو معنا دارد:

1. آتش گرفتن و برافروخته شدن; بر اين اساس هنگامى كه آتش در تنور برافروخته مى شود، آن را مسجور مى گويند.

2. معناى ديگر آن پُر شدن است. عرب حوض مملوّ از آب را مسجور مى گويد. طبق اين معنا «بحر مسجور» درياى مملوّ از آب است. عجيب اينكه آب درياها و اقيانوسها عليرغم عمر طولانى كه دارد، هيچگاه كاسته نمى شود; زيرا چرخه طبيعت، آبهاى تبخير شده بر اثر حرارت خورشيد را به دريا باز مى گرداند. آرى! خداوند قادر

1 . ابراهيم، آيه 37 .

صفحه 120

بزرگ، اين درياها و اقيانوسها را منبع انرژى و موادّ غذايى بشر قرار داده، و در اختيارش نهاده، و عليرغم اينكه بشر هزاران سال از آن استفاده مى كند، خم به ابرو نياورده، و قطره اى از آن كاسته نشده است.

نتيجه اينكه تفاسير مختلفى براى قسم هاى پنجگانه ابتداى سوره طور ارائه شده، كه سه نمونه آن ذكر شد. و به نظر مى رسد تفسير دوم مناسبترين تفسير باشد. زيرا طبق اين تفسير، ارتباط قسم ها با مقسم له منطقى تر به نظر مى رسد.

تفسير مقسم له

سخن

پيرامون عذاب الهى فراوان است به پاسخ دو سؤال در اين زمينه قناعت مى كنيم:

سؤال اوّل: خداوند متعال چه نيازى به عذاب مجرمان دارد؟ اگر تمام جهانيان كافر گردند، بر دامن كبريائيش گردى نمى نشيند، و چنانچه همه مسلمان شوند، چيزى بر عظمت و جلالت و بزرگيش افزوده نمى گردد. وقتى كه كفر و ايمان بشر هيچ تأثير مثبت يا منفى در ذات او ندارد، چرا بندگان را مجازات مى كند؟

پاسخ: مجازاتهاى الهى بر سه قسم است:

الف) برخى از مجازاتها خاصيّت و اثر اعمال ماست، و به تعبير ديگر اثر وضعى عمل محسوب مى شود. جوانى كه به خيال خودش يك هفته با مواد مخدّر عشق مى كند، و آن را مصرف نموده و معتاد مى شود، با دست خود تيشه به ريشه اش زده، و عمرش را تباه مى كند. اين اعتياد و تباه شدن عمر، خاصيّت وضعى عمل خود اين جوان است. اين بلاى خانمانسوز نتيجه اجتناب ناپذير ابتلاى به آن سمّ مهلك است، كه با دست خود نوشيده است. شخصى كه به گمان خود براى لحظه اى خوشى و مستى، جام شراب را سر مى كشد، و بر اثر مداومت بر اين گناه بزرگ، مغز و كبد و قلب و ريه اش آسيب مى بيند، خود زمينه اين آسيبها را فراهم كرده، و اين بيماريها محصول كار خود اوست. اعمال انسان در اين دنيا نيز آثارى دارد كه در قيامت دامنگير او مى شود.

صفحه 121

تخم گل كاشتى آخر گل شد

بر سرش نغمه سرا بلبل شد

خار كشتى ثمرت خار دهد

خار جز خار كجا بار دهد

در زمين دل خود كشتى خار

خار بار آمد و

دادت آزار

خلاصه اينكه اعمال ما همچون بذرى است كه افشانده ايم. اگر بذر گل باشد، فردا عطر و بويش حسّ شامه، و گلها و بوته هاى زيبايش حسّ بينايى، و نغمه هاى خوش الحان بلبل هايش گوش ما را نوازش خواهد داد. و چنانچه بذر خار بوده باشد، بايد در هر گامى منتظر سوزش حاصل از فرورفتن خارى در بدن باشيم.

ب) برخى ديگر از مجازاتها از قبيل تجسّم اعمال است. اعمال و گفتار و كردار ما دراين دنيا نابود نشده، و در روز قيامت به صورت ديگرى جلوه گر خواهد شد. به عنوان مثال نماز به صورت يك دوست محبوب و از هر نظر كامل، در بهشت همنشين صاحبش مى شود. جالب اينكه دانشمندان عصر ما توانسته اند صداى كوزه گران مصرى، كه سه هزار سال قبل به هنگام ساختن كوزه ها از طريق دستانشان امواجى بر روى كوزه ها ايجاد كرده اند را برگردانند، و ثابت كنند كه حتّى سخنان انسانها نابود نمى شود. بنابراين خداوند نيازى به عذاب مجرمين ندارد، بلكه بخشى از اين عذابها تجسّم اعمالى است كه در دنيا مرتكب آن شده اند.

ج) قسم سوم عذابها و مجازاتها قراردادى است; همان گونه كه در دنيا نيز چنين است. مثلا قاچاق فلان مقدار موادّ مخدّر طبق قانون، مجازات اعدام در پى دارد. در قوانين اسلام نيز مجازاتهاى قراردادى وجود دارد، كه وضع اين مجازاتها نيز به نفع خود انسانهاست، و تأثير بازدارنده دارد. و از آنجا كه خداوند چنين مجازاتهايى را وضع كرده، و وعده عذاب داده، و وعده خداوند تخلّف ناپذير است، مجرمين را عذاب مى كند. هر چند او هيچ

نيازى به عذاب گنهكاران ندارد. نتيجه اينكه هيچ يك از اقسام سه گانه عذاب مورد نياز و حاجت خدا نيست.

صفحه 122

تناسب بين جرم و جريمه

سؤال دوم: آيا نبايد بين جرم و جريمه تناسبى وجود داشته باشد؟ بدون شك هر جرمى جريمه خاصّ خود را دارد; گاه مجازات آن يك شلاّق، گاه پنجاه تازيانه، گاه يكصد ضربه شلاّق، و گاه جرم آن قدر سنگين است كه مجازات آن مرگ است. بلكه برخى از اوقات جنايتكارانى را مشاهده مى كنيم كه به ده بار اعدام محكوم مى شوند; و اين نشانگر عمق جنايت و بزرگى جرم آنهاست. با توجّه به اين مطلب، كافران، معاندان، جبّاران و فراعنه، كه در تمام عمر غرق گناه بوده اند، بايد متناسب با گناهانشان مجازات شوند. اگر پنجاه سال عمر كرده اند و گناه، بايد پنجاه سال مجازات شوند، نه اينكه براى هميشه در آتش جهنّم بمانند، و عذاب جاودانه داشته باشند. با توجّه به اين مطلب آيا خلود در آتش جهنّم با حكمت و عدالت خداوند سازگار است؟

پاسخ: از آنچه در جواب سؤال قبل گفته شد پاسخ اين سؤال نيز روشن مى شود. وقتى مجازاتها و عذابها عكس العمل و نتيجه اعمال خودماست، جاودانگى در عذاب تعجّب آور نيست. اگر انسان نادانى فريب شيطان را بخورد، و به مدّت كوتاهى آلوده شرب خمر شود، و بر اثر آن قلبش براى هميشه بيمار و معيوب گردد، آيا جز خود او مى توان ديگرى را سرزنش كرد؟ آيا مى توان گفت بين يك ماه شرب خمر و يك عمر بيمارى قلبى تناسب و تعادلى نيست؟

اگر جوانى در پى هوسرانى به دنبال موادّ مخدر

برود، و يك هفته آلوده آن گردد، سپس معتاد شود، و يك عمر متحمّل بدبختى و حقارت شود چه كسى مقصّر است؟

اگر انسان بال و پر داشت و عمرى جاودان به او مى دادند، سپس با دست خود بال و پرش را مى سوزاند، و براى هميشه قدرت پرواز را از دست مى داد، چه كسى را سرزنش مى كنند؟ آيا هيچ كس اين محروميّت را ناعادلانه مى خواند؟

آثار گناهان متفاوت است; برخى گناهان آثار موقّت و كوتاه مدّت دارد، برخى داراى آثار و پى آمدهاى طولانى، و برخى آثار و نتايج جاودانه و هميشگى دارد، و اين

صفحه 123

مطلب هيچ منافاتى با عدالت و حكمت خداوند ندارد. يك لحظه هوسرانى ممكن است يك عمر پشيمانى به دنبال آورد. بچّه اى كه براى يك لحظه بازى و شادى، ترقّه اى را پرتاب مى كند، اگر آن ترقه به چشم خودش اصابت كند تا آخر عمر نابينا مى شود. او هر چند يك لحظه خطا و اشتباه كرده، اما نتيجه و اثر آن يك لحظه، تمام عمر دامنگير اوست.

رابطه قسم ها با مقسم له

سوگند به كوه طور، سوگند به قرآن مجيد، سوگند به آسمان، سوگند به بيت المعمور، سوگند به روز قيامت كه درياها آتش مى گيرد، قسم به اين مقدّسات پنج گانه تشريعى و تكوينى، كه عذاب خداوند براى مجرمان قطعى و حتمى است. و هيچ چيز جلودار و مانع آن نخواهد شد. البتّه توبه مانع آن مى شود، امّا به اذن خداوند. شفاعت جلودار آن مى شود، آن هم به اذن پروردگار. خلاصه هيچ چيز بدون اذن پروردگار مانع تحقّق آن نخواهد شد. راستى چه رابطه اى بين سوگندهاى

مذكور، و حتميّت تحقق عذاب الهى وجود دارد؟

پاسخ: رابطه اش روشن است. زيرا خداوند مى خواهد بفرمايد: كه اى انسان! همه چيز برايت آفريدم; آسمان با تمام ستارگان و بركاتش; درياها با تمام منابع غذايى، اقتصادى، علمى و تفريحى اش، كتاب آسمانى قرآن، و بيان آن توسّط پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)، و خلاصه تمام اسباب سعادت را در اختيارت نهادم. حال اگر عليرغم آماده بودن اسباب سعادت و اتمام حجّت، تخلّف كنى و به بيراهه بروى، و قدم جاى گام شيطان بنهى، عذاب من واقع مى شود و تو را در برخواهد گرفت، و هيچ چيز مانع و جلودار اين عذاب نخواهد بود.

صفحه 124

صفحه 125

2. سوگندهاى سوره مرسلات

توضيح

سوگند به بادهايى كه پشت سر هم مى آيد، قسم به تندبادهايى كه با سرعت حركت مى كنند، و سوگند به بادهايى كه ابرها را مى گسترانند، و آنها كه جدا مى كنند، و سوگند به آنها كه آيات بيدارگر (الهى) را القا مى نمايند، براى اتمام حجّت يا براى انذار، كه آنچه به شما (درباره قيامت) وعده داده مى شود، يقيناً واقع شدنى است.

نكته اوّل: شرح و تفسير سوگندها

خداوند متعال در اين سوره نيز به پنج چيز بسيار مهم قسم خورده است. موضوع سوگندها در اين سوره، همانند سوره طور، پيچيدگى و ابهام دارد، و اين پيچيدگى همان گونه كه قبلا نيز گفته شد، براى بكار انداختن انديشه و تفكّر مخاطبان قرآن است. زيرا ريشه سعادت انسان انديشه و تفكّر است. فرد و جمعيّتى كه اهل تفكّرند سعادتمند، و آنها كه از اين نعمت بزرگ الهى استفاده نمى كنند بدبخت و بيچاره اند.

صفحه 126

مفسّران قرآن كريم، براى قسم هاى مذكور تفسيرهاى مختلفى ارائه داده، كه البتّه منافاتى با يكديگر ندارند. و به عقيده ما هيچ مانعى ندارد كه آيه اى از قرآن تفسيرهاى متفاوتى داشته باشد، و همه آن تفاسير صحيح باشد، زيرا ممكن است آيه مورد نظر ظاهرى داشته باشد و باطنى، و باطن آن هم باطنى، و باطنِ باطنِ آن هم باطنى، بلكه ممكن است تا هفتاد باطن داشته باشد! مخصوصاً كه به عقيده ما استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد عقلا امكان پذير و مجاز است. بهر حال به دو نمونه از تفسيرهاى مختلفى كه براى سوگندهاى پنجگانه مطرح شده، اشاره مى كنيم:

تفسير اوّل: بادهاى باران آفرين

طبق اين تفسير، قسم هاى پنجگانه همگى مربوط

به بادهاى باران زا، و مراحل مختلف آن تا نزول باران و سپس پراكنده كردن ابرهاست. توجّه كنيد:

(وَالْمُرْسَلاَتِ عُرْفاً); قسم به بادهايى كه پى در پى و پشت سر هم فرستاده مى شود.

«عرف» در لغت عرب به «يال اسب» گفته مى شود; و از آنجا كه يال اسب از موهاى پشت سر هم تشكيل شده، و عرب به هر چيزى كه پشت سر هم و پى در پى باشد عرف مى گويد، لذا از يال اسب، به عرف تعبير كرده است. و اينكه مى گويند «عرف مردم» چنين است، بخاطر آن است كه مردم يكى پس از ديگرى، و پى در پى كارى را انجام داده اند، و بصورت يك عرف درآمده است. بنابراين «مرسلات عرفاً» بادهاى پى در پى و پشت سر هم است.

(فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفاً); عرب باد معمولى و عادى را «ريح»، و تندباد را «عاصف» مى نامد. بادهاى معمولى عادى كه پشت سر هم و پى در پى مىوزد، به تدريج تبديل به تندباد و عاصف شده، و ابرهاى پراكنده آسمان را در كنار هم مى چيند.

(وَالنَّاشِرَاتِ نَشْراً); پس از آنكه بادها تبديل به تندباد شد، و تندباد ابرهاى پراكنده را گردهم جمع آورد، ابرها را به مناطق محتاج آب حركت مى دهد، و ابرها در آن مناطق به فرمان خدا باران نازل مى كنند.

صفحه 127

(فَالْفَارِقَاتِ فَرْقاً); پس از اينكه باران به اندازه كافى باريد، و زمينهاى مورد نظر سيراب شد،بادها مرحله بعدى مأموريّت خويش را كه پراكنده كردن ابرها و جلوگيرى از ادامه نزول باران است، انجام مى دهند، چون اگر اين كار انجام نشود، و پس از آنكه زمين ها سيراب

شد ابرها همچنان به بارش ادامه دهند، نتيجه اى جز سيلاب و ويرانى نخواهد داشت. بدين جهت بادها ابرهاى به هم پيوسته را از هم جدا نموده، و بدينوسيله بارش باران قطع مى شود.

(فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْراً); بادها با انجام اين عمليّات آبرسانى گسترده، در مراحل مختلف پيام عظمت و قدرت و رحمت خداوند را به مردم مى رسانند.

(عُذْراً أَوْ نُذْراً); پيام بادها براى كافران و عنودان و لجوجان، كه عليرغم مشاهده عظمت و قدرت و رحمت پروردگار، سر تسليم فرود نياورده اند، نوعى اتمام حجّت بر آنهاست. و نسبت به افراد با ايمان، موجب بيدارى، هوشيارى و انذار و آگاهى است.

قسم به بادهاى پى در پى، سوگند به تندبادها، قسم به آنچه ابرها را مى گستراند، سوگند به بادهايى كه ابرها را متفرّق مى كند، قسم به بادهايى كه پيام الهى را به مردم مى رساند، سوگند به همه اين امور با عظمت كه وعده خداوند در مورد قيامت تخلّف ناپذير است.

مأموريّت بادها!

چرا خداوند اين قدر به بادها قسم خورده است؟ آيا بادها در اين حدّ از اهميّت هستند كه خداوند بطور مكرّر به آن سوگند ياد كند؟

براى روشن شدن پاسخ اين سؤال، بايد به مأموريّت بادها از سوى خداوند متعال اشاره كرده، سپس اندكى پيرامون عظمت كار آنها بحث كنيم; بادها در راستاى خدمت به انسان كه خليفة الله است، پنج مأموريّت مهم به شرح زير دارند:

صفحه128

1. آبيارى كره زمين

آبيارى تمام زمينهاى خشك و نيازمند به آب بر عهده بادهاست. بادها ابرها را حركت داده، و در موقع لزوم آنها را به هم پيوند مى دهند تا باران نازل شود. اگر باد نباشد، آبهاى تبخير

شده بر فراز درياها، تشكيل ابر داده، و بارانهاى حاصل از آن دوباره به درياها ريخته، و يك قطره از آن به زمينهاى خشك نمى رسد. و در نتيجه تمام خشكيهاى كره زمين تبديل به كويرى سوزان و بيابانى بى آب و علف مى گردد، زيرا منبع چشمه ها، نهرها، رودخانه ها و چاههاى عميق و نيمه عميق باران است، و اگر مدّتى باران نبارد تمام اينها خشك مى شود. بنابراين، يكى از وظايف مهم و سرنوشت ساز بادها، آبيارى كره زمين است.

2. بارور كردن گياهان

يكى ديگر از مأموريّتهاى بادها، بارور كردن گياهان است. مى دانيم گياهان و درختان در عالم خود بخش هاى نرو ماده دارند. در بسيارى از گياهان و برخى از درختان عضو نر گردهايى توليد مى كند، كه نطفه گياه محسوب مى شود، و بايد از قسمت نر به عضو ماده گياه منتقل گردد، يا از گياه و درخت نر به گياه و درخت ماده منتقل شود. موجودات مختلفى وظيفه انتقال را بر عهده دارند، كه مهمترين آنها باد است. بنابراين، اگر يك سال در منطقه اى باد نوزد بسيارى از درختان و گياهان ميوه نخواهند داد. پر بودن سبدهاى ميوه شما حاكى از آن است كه بادها مأموريّت خويش را بخوبى به انجام رسانيده اند. برخى از مفسّرين معتقدند آيه شريفه «(وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ); ما بادها را براى بارور ساختن فرستاديم»(1) اشاره به همين مطلب دارد.

3. تعديل هوا

هوا در مناطق گرمسير داغ، و در مناطق قطبى سرد است. بادها، گرماى مناطق

1 . حجر، آيه 22 .

صفحه129

استوايى را به سمت مناطق قطبى هدايت، و سرماى طاقت فرساى آن را تخفيف داده،

و سرماى مناطق قطبى را به سمت مناطق استوايى آورده، و گرماى سوزان اين مناطق را كاهش داده، و بدين شكل درجه هواى مناطق سردسير و گرمسير را تعديل مى كنند. به عبارت ديگر، كره زمين شاهد دو جريان باد بر سطح خويش مى باشد، نخست بادهاى غير منظّم، كه از نظر زمانِ شروع و پايان يا مسير وزيدن نظم خاصّى ندارد. ديگر بادهاى منظّم است. كه به عنوان نمونه به دو مورد از آن اشاره مى كنيم:

الف) بادهايى كه از شمال و جنوب كره زمين به سمت مناطق استوايى مىوزد.

ب) بادهايى كه از مناطق استوايى به سمت قطب شمال و جنوب مىوزد، كه اين دو سلسله بادهاى منظّم مأمور تعديل هواى كره زمين هستند.

ضمناً هر گاه بر اثر تابش آفتاب به نقطه اى از هوا، هواى آن قسمت از هم باز شود، به هواى اطراف خود فشار مى آورد و بدين وسيله باد توليد مى شود.

4. جابجايى هوا

از ديگر وظايف بادها، جابجايى هواست. هواى شهرها، مخصوصاً شهرهاى بزرگ، به علل مختلف آلوده است. اگر نسيمى نوزد، و اين هواى آلوده را به خارج شهر منتقل نسازد، و هواى پاك و تميزى جايگزين آن نسازد، مردم خفه مى شوند.

نقل مى كنند كه بخاطر همين حادثه برخى از شهروندان يك شهر اروپايى جان باختند. بدين جهت هنگامى كه در شهرهاى بزرگ نسيم كافى نمىوزد از پيرمردان، كودكان، بيماران، مخصوصاً كسانى كه بيمارى ريوى دارند، مى خواهند كه به مراكز شلوغ و پر رفت و آمد شهر رفت و آمد نكنند، يا از ماسكهاى مخصوص استفاده نمايند.

5. توليد امواج در درياها

در مباحث گذشته كه پيرامون جزر و

مدّ درياها بحث شد، گفتيم كه اگر امواج

صفحه 130

درياها نبود، و آب درياها راكد مى شد، تمام موجودات دريا مى مردند. هنگامى كه باد و طوفان بر سطح درياها مى زود امواج ايجاد مى شود، واين امواج اكسيژن را با آب مخلوط نموده و حيات را به دريا باز مى گرداند.

خلاصه اينكه بادها منابع زندگى انسانها را تأمين مى كنند. آب، گياهان، درختان، هواى مطبوع و دلخواه، زندگى درياها، همه و همه مرهون حُسن انجام وظيفه بادهاست.

خوانندگان محترم! با توجّه به آنچه در بالا گذشت تصديق مى فرماييد كه قسم هاى قرآن چقدر اهميّت دارد. و از سوى ديگر تمام چيزهايى كه در اين عالم مشاهده مى كنيم ساده و بى حكمت نيست، بلكه هر چه هست دقيق و حكيمانه است. عالم هستى بسان كتابى است كه يك نقطه بى حساب در آن نيست. ساده آنها هستند كه آفرينش جهان را ساده پنداشته اند. بنابراين به هر پديده اى از جهان هستى برخورد مى كنيم بايد پيرامون آن انديشه و تفكّر كنيم، تا سطح معرفت ما بالا رود.

نكته دوم: تفسير مقسم به

پس از مباحث نسبتاً مفصّلى كه پيرامون قسم ها داشتيم، اكنون بايد ديد كه اين همه سوگندِ مهم براى بيان چه مطلب با اهميّتى است؟

آيه 7 سوره مرسلات (إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَوَاقِعٌ) پاسخ اين سؤال را مى دهد. يعنى: بعث و نشور، ثواب و عقاب، حساب و جزا، همه حق است، و ترديدى در هيچ كدام نيست.

برخى نيز معتقدند كه وعده مورد اشاره در آيه مذكور، اشاره به تمام وعده هاى الهى، اعم از وعده هايى كه به نيكان و بدان در دنيا، يا در آخرت داده،

مى شود. ولى آيات بعد، كه نشانه هاى اين روز موعود را بيان مى كند، نشان مى دهد كه منظور فقط وعده قيامت است.

در ضمن گرچه در اين آيه استدلالى بر مسأله معاد نشده، و تنها به ادّعا قناعت گرديده، ولى لطف مطلب اينجاست كه در قسمهاى پيشين مطالبى آمده كه خود از

صفحه 131

دلايل معاد است; از جمله زنده شدن زمينهاى مرده بوسيله نزول بارانها كه خود نمونه اى از صحنه قيامت است. و ديگر نزول تكاليف الهى بر پيامبران و ارسال رسل كه بدون وجود معاد نامفهوم است، كه اين خود نشان مى دهد كه وعده رستاخيز قطعى است.

نكته سوم: پيوند قسم ها با مقسم به

اشاره

در مباحث پيشين پيرامون سوگندهاى پنجگانه و مقسم به (حتميّت عذاب الهى) سخن گفته شد. آخرين مطلبى كه در اين بحث بايد به آن اشاره شود پيوند قسم ها با مقسم به است. قرآن مجيد مى خواهد به ما بفهماند كه همان خدايى كه ابرها را بوسيله بادها به زمينهاى خشك و مرده هدايت نموده، و با نزول باران آن زمينها را پس از مرگ دوباره زنده مى كند، روز قيامت نيز مى تواند انسانهاى مرده را زنده كند. بنابراين، انسانهايى كه منظره مرگ و حيات گياهان را هر ساله نظاره گرند، و در پس هر زمستانى شاهد حيات و رستاخيز مجدّد زمين مرده توسّط بارانهاى پربركتند، چگونه همچنان بر مركب شيطان سوارند، و از رستاخيز خود غافل؟!

خداوند متعال در آيه 39 سوره فصّلت به اين درس توحيدى اشاره كرده، و آن را از نشانه هاى عظمت خويش مى شمارد. توجّه كنيد:

«(وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الاَْرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِى

أَحْيَاهَا لَمُحْىِ الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى كُلِّ شَىْء قَدِيرٌ); و از آيات او اين است كه زمينى را خشك (و بى جان) مى بينى، امّا هنگامى كه آب (باران) بر آن مى فرستيم به جنبش در مى آيد و نموّ مى كند; همان كسى كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده مى كند; او بر هر چيز تواناست».

همان گونه كه در آيه شريفه آمده، خداوند متعال يكى از دلايل ششگانه معاد را بازگشت حيات و زندگى به زمين مرده، و روييدن گياهان و درختان در فصل بهار مى داند.

صفحه 132

نتيجه اينكه رابطه قسمها با مقسم به آن است كه همان گونه كه خداوند بوسيله بادها و بارانها زمينهاى مرده را زنده مى كند، انسانهاى مرده را نيز زنده خواهد كرد و پاداش و كيفرى كه وعده داده، به آنها خواهد داد.

تفسير دوم: فرشتگان فرمانبردار

برخى از مفسّران قرآن كريم، سوگندهاى پنجگانه را به فرشتگان و ملائكه الهى و مأموريّتهاى پنجگانه آنها تفسير كرده اند. توجّه كنيد:

(وَالْمُرْسَلاَتِ عُرْفاً); سوگند به فرشتگانى كه پشت سر هم و پى در پى بر پيامبران الهى نازل شده و پيام پروردگار را به آنها مى رسانند، يا فرشتگانى كه پى در پى بدنبال انجام مأموريّتهاى خويش، كه از سوى پروردگار به آنها ابلاغ مى شود، به نقاط مختلف عالم سرازير مى شوند.

(فَالْعَاصِفَاتِ عَصْفاً); فرشتگانى كه در جمله بالا به آنها اشاره شد تنبل و كند نيستند، بلكه همچون تندباد با سرعت هر چه تمامتر اوامر الهى را به انجام مى رسانند.

(وَالنَّاشِرَاتِ نَشْراً); سوگند به فرشتگانى كه پيام خداوند را در بين بندگانش منتشر مى سازند، و مأموريّتهاى الهى را گسترش مى دهند،

و در سراسر عالم وجود عينيّت مى بخشند.

(فَالْفَارِقَاتِ فَرْقاً); فرشتگانى كه بين حق و باطل جدايى مى اندازند، و باعث مى شوند كه مؤمنين حق را از باطل تشخيص دهند. آنها وقتى كه وحى الهى را به انبيا ابلاغ كردند، و انبيا معارف دينى حاصل از وحى را به مردم رساندند، مردم در سايه وحى قادر خواهند بود حقّ و باطل را از يكديگر تشخيص دهند.

سؤال: آيا عقل، كه از آن به پيامبر درون نامبرده مى شود، براى اين منظور كافى نيست؟

پاسخ: درست است كه عقل حجّت درون و پيامبر باطنى است، و قادر بر تشخيص حقايقى هست، امّا بدون شك براى تشيخص همه حقايق كافى نيست. بنابراين كسانى

صفحه133

كه از وحى دورند، در بسيارى از مسائل قدرت تمييز حقّ و باطل را ندارند، بدين جهت بشر محتاج و نيازمند وحى و پيامبران برونى نيز هست.

به تعبير ديگر، عقل انسان بسان نورافكنى است كه قادر بر روشن كردن مقدار معيّن و مشخّصى از شعاع اطراف خويش است، و فضاى پس از آن شعاع، تاريك خواهد ماند. امّا وحى الǙɠهمچون نور فروزان آفتاب است كه همه جا را روشن ساخته، و نقطه تاريكى نمى ماند. بنابراين، عقل و وحى هر دو نورند; امّا يكى كاربرد محدودى دارد، و ديگرى نامحدود.

در عصر و زمان ما، على رغم اينكه علم و دانش بشر نسبت به گذشته پيشرفت خيره كننده اى كرده، امّا هنوز بر روى اين كره خاكى انسانهايى يافت مى شوند كه به عبادت گاو مشغولند! اينها آدمهاى عقب مانده اى نيستند، بلكه جزء چند كشور محدود دنيا هستند كه به فنّاورى هسته اى دست يافته، و نيروى

اتم را كشف نموده اند! اين بيراهه ها نتيجه اتّكا كردن به قدرت محدود عقل، و محروميّت از نيروى وحى است. نتيجه اينكه با نورافكن عقل بطور كامل نمى توان مسير راه را روشن كرد، بلكه بطور نسبى و اجمالى، اين كار امكانپذير است، و براى روشن ساختن كامل مسير سعادت، چاره اى جز استفاده از وحى نيست.

(فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْراً); سوگند به فرشتگانى كه مؤمنين را انذار و هشدار و تذكار مى دهند، و براى غير مؤمنان مايه اتمام حجّت هستند.

(إِنَّمَا(1) تُوعَدُونَ لَوَاقِعٌ); قسم به فرشتگان، با مأموريّتهاى پنجگانه بالا، كه تمام وعده هاى خداوند در مورد روز قيامت تحقق خواهد يافت. معاد و قيامت، حشر و

1 . قرآنهاى عثمان طه هر چند مزاياى مختلفى دارد، امّا از جهت رسم الخطّ داراى اشكالاتى است كه لازم است اصلاح شود. مثلا در آيه مورد بحث (آيه 7 سوره مرسلات) «انّما» بايد به صورت دو كلمه اى جدا از هم نوشته شود زيرا «انّما» در اينجا به معناى انّماى حصر نيست، بلكه «انّ» و «ماء» موصوفه است يعنى «بدون شك، آنچه به شما وعده داده مى شود، واقع شدنى است!»

اشكال مذكور اختصاص به اين مورد ندارد، بلكه شايد در ده مورد ديگر نيز چنين خطايى رخ داده، كه اصلاح آن ضرورى است.

صفحه 134

نشر، ثواب و عقاب، حساب و كتاب، بهشت و دوزخ، همه اينها واقعيّت دارد، و محقّق مى شود.

خلاصه اينكه اهميّت معاد و جهان پس از مرگ به قدرى زياد است كه خداوند در آيات پنجگانه به فرشتگان خود قسم ياد كرده است. بدين جهت لازم است بحث كوتاهى در مورد فرشتگان داشته باشيم.

فرشتگان در معارف اسلامى

بهترين

معرّف فرشتگان قرآن مجيد، و سپس نهج البلاغه مولا على(عليه السلام) است. خداوند متعال ملائكه راچنين توصيف مى كند:

«(عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ * لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ); آنها = فرشتگان بندگان شايسته او (خدا) هستند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند; و (پيوسته) به فرمان او عمل مى كنند».(1)

و در آيه 6 سوره تحريم مى فرمايد:

«(لاَّ يَعْصُونَ اللهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ); هرگز فرمان خدا را مخالفت نمى كنند، و آنچه را فرمان داده شده اند (بطور كامل) اجرا مى نمايند».

بنابراين فرشتگان اوّلا: بندگان بزرگوار خداوند هستند، نه دختران او! و ثانياً: در انجام فرمانهاى پروردگار لحظه اى درنگ ننموده، و هرگز به مخالفت با اوامر الهى قيام نمى كنند.

مأموريّت هاى ملائكه

فرشتگان مأموريّتهاى مختلفى دارند، كه در مباحث سابق به بخشى از آنها اشاره شد، و اينك بطور مفصّل تر به آن مى پردازيم.

1 . انبياء، آيات 26 و 27 .

صفحه 135

1. پيام رسانى

يكى از مهمترين وظايف فرشتگان، رساندن وحى الهى به انبيا و اولياست، كه در سر سلسله آنان جبرئيل امين مأمور اين كار است. جالب اينكه تنها نام دو تن از فرشتگان بطور صريح در قرآن مجيد آمده است; يكى جبرئيل و ديگرى ميكائيل، و حتّى نام عزرائيل صريحاً ذكر نشده، هر چند در آيه 11 سوره سجده به عنوان ملك الموت از وى ياد شده است. به هر حال، يكى از وظايف ملائكه پيام رسانى است.

2. حفاظت از اعمال

برخى از فرشتگان مأموريّت دارند اعمال ما را ثبت و ضبط نمايند. در آيه دهم تا دوازدهم سوره انفطار در اين باره مى خوانيم:

«(وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ * كِرَاماً كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ

مَا تَفْعَلُونَ); و بى شك نگهبانانى بر شما گمارده شده، والا مقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما) كه مى دانند شما چه مى كنيد».

سؤال: آيا علم خداوند بر اعمال و كردار ما كفايت نمى كند، كه فرشتگان مراقب نهاده است؟

پاسخ: علم خداوند كافى است، ولى خداوند مى خواهد بدينوسيله حجّت را تمام كند، و به انسان هشدار دهد كه علاوه بر اطّلاع و علم من، شاهدان ديگرى نيز بر اعمال شما وجود دارد.

خلاصه اينكه يكى از مأموريّتهاى فرشتگان، مراقبت از اعمال ما و ثبت و ضبط آن است. در روايات جنبه هاى مختلف اين مراقبت توضيح داده شده است، از جمله در برخى از روايات مى خوانيم: «هنگامى كه انسان كار خوبى انجام مى دهد فوراً آن را مى نويسند، ولى هنگامى كه مرتكب كار بدى مى شود، مأمور ثبت كارهاى بد دست نگه مى دارد، و به او مهلت مى دهد، به اميد آنكه توبه كند، اگر توبه نكرد آنگاه مى نويسد».(1) علاوه بر اينكه به فرمان خداوند غفور و رحيم كار بد يك برابر، و كار خوب ده برابر نوشته مى شود.(2)

1 . پيام قرآن، ج 6، ص 92 .

2 . همان مدرك.

صفحه 136

3. حفاظت از جانها

برخى از ملائكه مأمور حفاظت از جان انسانها هستند. اگر توجّه كنيد يك بچّه از دوران كودكى، مخصوصاً از هنگامى كه راه مى افتد، تا زمانى كه بزرگ مى شود، هزاران خطر او را تهديد مى كند، امّا از غالب اين خطرها به سلامت گذر مى كند. آيا اين مسأله تصادفى است؟ خير، بلكه ملائكه محافظ آنها را از خطرات حفظ كرده اند. اگر نبودند

اين گروه از ملائكه، كمتر بچّه اى سالم پا به سنين بالاتر مى گذاشت. خداوند متعال اين مأموريّت را در آيه 11 سوره رعد چنين توضيح مى دهد:

«(لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ); براى انسان مأمورانى است كه پى در پى، از پيش رو، و از پشت سرش او را از فرمان خدا = حوادث غير حتمى حفظ مى كنند».

4. قبض ارواح

از جمله وظايف فرشتگان قبض روح مردم به هنگام مرگ است. در آيه 32 سوره نحل، مأموريّت مذكور چنين توصيف شده است:

«(الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ); همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند; به آنها مى گويند: «سلام بر شما! وارد بهشت شويد بخاطر اعمالى كه انجام داديد».

در ضمن _ همان گونه كه گذشت _ قابض الارواح فقط عزرائيل نيست، بلكه عزرائيل رييس آنهاست.

5. نصرت مؤمنان

فرشتگان مأموريّت دارند در مشكلات و سختيها به يارى مؤمنان بشتابند. اين مطلب از آيه 30 سوره فصّلت استفاده مى شود. توجّه كنيد:

«(إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ); به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است».

صفحه 137

نمونه اى از آنچه در آيه فوق آمده، در جنگ بدر و خندق اتّفاق افتاد.

شمار مسلمانان در جنگ بدر 313 نفر بود، در حالى كه جمعيّت مشركان سه برابر

آنان بود. علاوه بر اينكه توان نظامى مسلمين قابل مقايسه با كفّار نبود، ولى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مسلمين بشارت نصرت و يارى فرشتگان را داد، و مسلمانان پيروز شدند. در جنگ خندق جمعيّت مشركان هيچ تناسبى با تعداد كم و اندك مسلمانان نداشت، بدين جهت مسلمانان در شرايط سخت و خطرناكى قرارگرفته بودند. خداوند طبق آنچه در آيه 26 سوره توبه آمده، نيروهاى كمكى خود را به يارى آنها فرستاد. در آيه مذكور چنين مى خوانيم:

«(ثُمَّ أَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذَلِكَ جَزَاءُ الْكَافِرِينَ); سپس خداوند سكينه (و آرامش) خود را بر پيامبرش و بر مؤمنان نازل كرد; و لشكرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد; و كافران را مجازات كرد; و اين است جزاى كافران!».

نتيجه اينكه نصرت و يارى مؤمنان به هنگام مشكلات و سختيها، از جمله وظايف فرشتگان است. بنابراين مؤمنان به هنگام فشارها و ناملايمات تنها نيستند.

6. دربانى بهشت

گروهى از فرشتگان دربارن بهشت هستند. آيات 23 و 24 سوره رعد به اين مأموريّت فرشتگان اشاره دارد. توجّه كنيد:

«(جَنَّاتُ عَدْن يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلاَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِّنْ كُلِّ بَاب * سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ); (همان) باغهاى جاويدان بهشتى كه وارد آن مى شوند; و همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها; و فرشتگان از هر درى بر آنان وارد مى گردند; (و به آنان مى گويند:) سلام بر شما بخاطر صبر و استقامتتان! چه نيكوست سرانجام آن سرا (ى جاويدان)!».

و چه زيبا و پر افتخار است ورود به بهشتى كه فرشتگان به استقبال انسان

آيند و به وى خير مقدم گويند.

7. اداره جهان

يكى از مهمترين وظايف فرشتگان اداره جهان خلقت و آفرينش

صفحه 138

است. عدّه اى از فرشتگان مأمور بادها هستند. برخى از آنها مأمور باران هستند. تعدادى ديگر مأمور ارزاق انسانها و خلاصه هر گروهى مأموريّتى بر عهده دارند، به گونه اى كه در سراسر عالم پخش و پراكنده هستند.

فرشتگان در كلام اميرمؤمنان

حضرت على(عليه السلام) در خطبه اوّل نهج البلاغه در مورد ملائكه مى فرمايد:

«سپس آسمانهاى بلند را از هم گشود، و آنها را مملوّ از فرشتگان مختلف ساخت. گروهى از آنان هميشه در سجودند و ركوع ندارند. و گروهى در ركوعند و قيام نمى كنند. و گروهى در صفوفى كه هرگز از هم جدا نمى شود قرار دارند، و همواره تسبيح مى گويند و خسته نمى شوند. هيچ گاه خواب چشمان آنها را فرا نمى گيرد، و عقلشان گرفتار سهو و خطا نمى شود. بدن آنها به سستى نمى گرايد، و غفلت نسيان بر آنان عارض نمى شود. گروهى از آنان امناى وحى خدا، و زبان او بسوى پيامبرانند، و پيوسته براى رساندن حكم و فرمانش در رفت و آمدند. و جمعى ديگر حافظان بندگان اويند، و دربانان بهشتش. بعضى از آنها پاهايشان در طبقات پايين زمين ثابت، و گردنهايشان از آسمان بالا گذشته، و اركان وجودشان از اقطار جهان بيرون رفته، و شانه هاى آنها براى حفظ پايه هاى عرش خدا آماده است; و در برابر عرش او چشمهاى خود را پايين افكنده، و در زير آن بالهاى خود را به خود پيچيده اند».

و در جاى ديگر مى فرمايد: «در تمام اين عوالم جاى خالى وجود ندارد،

مگر اينكه در آنجا فرشته اى در حال انجام مأموريّت است; يا به تسبيح خداوند اشتغال دارد».(1)

فلسفه آفرينش فرشتگان

سؤال: چرا خداوند فرشتگان را آفريد؟ خلقت اين همه فرشته كه در سرتاسر جهان هستى فعاليّت دارند، چه فلسفه اى دارد؟

1 . نهج البلاغه، خطبه 91 .

صفحه 139

پاسخ: آفرينش اين بندگان شايسته خداوند فلسفه هاى متعدّدى دارد:

1. خداوند با آفرينش فرشتگان قدرت نمايى كرده، و عظمت خويش را به رخ بشر كشيده است. او مى تواند به مجرّد وضع حمل يك خانم، او را فوراً حامله كند، تا پس از مدّت كوتاهى زايمان كند. امّا اين كار را در مدّت نه ماه انجام مى دهد، تا بشر به عظمت قدرت او در دوران باردارى و مراحل مختلف جنين پى ببرد.

بنابراين، اوّلين فلسفه خلقت فرشتگان پى بردن به عظمت و قدرت خداوند است.

2. فلسفه ديگر اينكه بشر به عبادتهاى ناقص و ناقابل خويش مغرور نشود، و بر خداوند منّت نگذارد، چرا كه عبادتهاى او در برابر عبادتهاى مداوم و طولانى فرشتگان چيزى نيست. نمازهاى دست و پا شكسته ما در مقابل عبادت ملائكه كه عالم را پر از تسبيح و تقديس و ركوع و سجود كرده اند، چه جايگاهى دارد؟!

3. انسان خيال نكند او تنها مخلوق خداست، بلكه فرشتگان هزاران برابر جمعيّت انسانها هستند، و مراقب اعمال و رفتار و كردارمان مى باشند.

خلاصه اينكه فلسفه آفرينش فرشتگان، پى بردن به عظمت پروردگار، احساس حقارت و كوچكى انسان، و توجّه به اينكه او تنها مخلوق پروردگار نيست، مى باشد.

ملائكه چگونه اند؟

بسيارى از دانشمندان آنها را موجوداتى جسمانى (از نوع جسم لطيف) مى دانند، بلكه علاّمه مجلسى(رحمه الله) ادّعاى اجماع

كرده كه ملائكه اجسام لطيف نامرئى هستند.(1)

توضيح اينكه: در عالم مادّه اجسام لطيف نامرئى وجود دارد. از جمله آنها نيروى جاذبه است، كه هر چند مادّه است، امّا قابل رؤيت نمى باشد. فرشتگان نيز اجسام مادّى نامرئى هستند. البتّه مى توانند به شكل انسان درآيند، همان گونه كه آن فرشته در مقابل حضرت مريم(عليها السلام) به صورت يك جوان زيبا ظاهر شد.

1 . پيام امام، ج 1، ص 161 .

صفحه 140

بنابراين، طبق اين نظريّه فرشتگان اجسام لطيفِ نورانىِ نامرئى هستند كه مى توانند به اشكال مختلف درآيند.

نظريّه ديگر، كه جمعى از فلاسفه معتقد به آن هستند، اين كه فرشتگان مجرّد از جسمند و داراى اوصافى هستند كه در جسم نمى گنجد.

البتّه ظواهر آيات قرآن با نظريّه اوّل سازگارتر است.

صفحه 141

3. سوگندهاى سوره نازعات

توضيح

سوره نازعات سومين سوره اى است كه سوگندهاى پنجگانه دارد. اين سوره، كه هفتاد و نهمين سوره قرآن است، در جزء سى ام و پس از سوره نبأ قرار دارد. به اين سوگندها توجّه كنيد:

سوگند به فرشتگانى كه (جان مجرمان را به شدّت از بدنهايشان) بر مى كشند، و فرشتگانى كه (روح مؤمنان را) با مدارا و نشاط جدا مى سازند، و سوگند به فرشتگانى كه (در اجراى فرمان الهى) با سرعت حركت مى كنند، و سپس بر يكديگر سبقت مى گيرند، وآنها كه امور را تدبير مى كنند!

سوگندهاى اين سوره نيز سربسته و اسرارآميز و تفكّربرانگيز است. بدين جهت مفسّران شيعه و اهل سنّت تفسيرهاى متعدّدى براى آن ارائه داده اند، كه دو تفسير آن را براى اين بحث انتخاب كرده ايم.

تفسير اوّل: گروههاى از فرشتگان

(وَالنَّازِعَاتِ غَرْقاً) «نازعات» يعنى آنها كه بيرون مى كشند. «غَرْق» و «غَرَق» دو

صفحه142

معناى متفاوتى دارند. غَرَقْ به معناى غرق شدن در آب است. بنابراين استعمال غَرْق در اين گونه موارد صحيح نيست، بلكه عبارت صحيح غَرَق است. همان گونه كه در داستان غرق شدن فرعون در رود نيل مى خوانيم:

(حَتَّى إِذَا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ).(1)

نتيجه اينكه غَرَقْ به معناى غرق شدن در آب است.

امّا غَرْق به معناى انجام كارى با شدّت تمام است. در قديم كه از تير و كمان در جنگها و شكارها استفاده مى كردند هر گاه شخصى تير را در كمان مى نهاد، و با تمام قدرت زه را به عقب مى كشيد، تعبير به غَرْق و إغراق مى كردند. اصطلاح «إغراق» كه هم اكنون در بين مردم متداول است نيز از همين ريشه است، و معناى آن اين است كه

تمام توانش را براى تفهيم منظورش بكار مى گيرد.

با توجّه به آنچه در تفسير دو لغت «نازعات» و «غرق» گفته شد معناى آيه شريفه چنين مى شود: قسم به آن گروه از فرشتگان كه با شدّت و خشونت، و با قدرت تمام ارواح بدكاران و مجرمان را از بدن آنها جدا مى كنند.

«(وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطاً); قسم به فرشتگانى كه به ملايمت و آرامى روح بندگان صالح و شايسته خدا را قبض مى كنند».

اين آيه شريفه درست نقطه مقابل آيه قبل است.

«(وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً); سوگند به فرشتگانى كه پس از قبض ارواح، شروع به حركت و پرواز مى كنند، تا ارواح قبض شده را به عالم ملكوت ببرند».

«(فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً); قسم به فرشتگانى كه به هنگام پرواز به عالم ملكوت و در حال حمل ارواح، از يكديگر سبقت مى گيرند، و قصد دارند زودتر به مقصد برسند».

«(فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً); سوگند به ملائكه و فرشتگانى كه عهده دار تدبير امور جهان هستى هستند، و به فرمان پروردگار جهان را اداره مى كنند».

1 . يونس، آيه 90 .

صفحه 143

مقسم له چيست؟

سؤال: طبق تفسير اوّل قسم هاى پنجگانه روشن شد، و ابهام و پيچيدگى آن برطرف گرديد، امّا اين قسم ها براى چيست؟ و مقسم له چه مى باشد؟

پاسخ: مقسم له در اين سوره ذكر نشده است، ولى از آياتى كه پس از قسم هاى پنجگانه آمده مى توان فهميد كه مقسم له چيست. دانشمندان و مفسّران جمله هاى مختلفى در تقدير گرفته اند، در يك عبارت ساده مى توان گفت:

جمله محذوف به شرح زير است: «ان البعث حق» يا «ان الحياة بعدالموت حق» يعنى سوگند به آن گروه هاى پنجگانه فرشتگان (كه

مأموريّتهاى بسيار مهمّى دارند) روز رستاخيز و زندگى پس از مرگ حق است، و بدون شك روزى رخ خواهد داد.

پيامهاى سوگندهاى پنجگانه

نخستين پيام قسم هاى مذكور اين است كه: اى انسان! خداوندى كه قادر است اين همه فرشتگان را با مأموريّتهاى متفاوت خلق كند، او قادر بر معاد و بازگرداندن حيات و زندگى به انسانهاى مرده پس از رستاخيز نيز خواهد بود.

به تعبير ديگر، پيام نخست اين قسم ها قدرت مطلقه و سيطره كامله حضرت حق بر تمام جهان هستى، و همه امور از جمله زنده كردن مردگان است، و اينكه معاد چيز غريبى نمى باشد. شبيه اين مطلب در آيات زيادى از قرآن مجيد به چشم مى خورد، از جمله در آيات پايانى سوره ياسين مى خوانيم:

روزى عربى بيابانى، در حالى كه استخوانى پوسيده در دست داشت، خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رسيد. آن مرد در جلوى چشمان حضرت، استخوان پوسيده را خرد كرد، و روى زمين ريخت، سپس خطاب به حضرت عرض كرد: چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را دوباره زنده كند؟!

خداوند متعال در پاسخ او، خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«(قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ); بگو: «همان كسى آن را

صفحه144

زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد، و او به هر مخلوقى داناست».(1)

آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده، نمى تواند همانند انسانهاى خاك شده را بيافريند؟! خداوند براى آفرينش چيزى نياز به مقدّمات و تهيّه كردن شرايط و اسباب و لوازم ندارد، بلكه هر گاه آفرينش چيزى را اراده كند، كافى است بگويد: «موجود باش!»(2) آن نيز بى درنگ

موجود مى شود. بنابراين شكى در قدرت خداوندى كه مالكيّت و حاكميّت همه چيز در دست اوست، و همگان به سوى او باز مى گردند، نداشته باشيد.

نتيجه اينكه اوّلين پيام سوگندهاى پنجگانه، يادآورى قدرت خداوند بر همه چيز از جمله معاد است.

پيام ديگر اين قسم ها توجّه به مرگ و مسأله قبض روح است. خداوند مى خواهد در سايه اين قسم باور انسانها را نسبت به مرگ تقويت كند، تا اين باور عامل تربيتى مهمّى براى وى گردد. انسان بايد بپذيرد كه لحظه بسيار حسّاسى بنام مرگ را در پيشرو دارد، و جملاتى مانند «خدا نكند»، «دور از جناب شما»، «گوش شيطان كر» و مانند آن تعارفاتى بيش نيست، كه گاه انسان را از اين حقيقت بى چون و چرا غافل مى كند. مرگ حقيقتى است انكارناپذير، كه دير يا زود دامنگير ما خواهد شد. و به قول معروف «شترى است كه در خانه همه خوابد» ممكن است دير و زود داشته باشد، امّا قطعاً سوخت و سوز ندارد.

مردم به هنگام مرگ و جان دادن بر دو دسته اند: عدّه اى با خشم و غضب و شدت مأموران مرگ روبه رو مى شوند، و به سختى جان مى سپارند; همان گونه كه در سوگند اوّل اشاره شد. و دسته دوم با استقبال و خوشرويى و ملايمت و ملاطفت قابضان ارواح مواجه مى شوند، همان طور كه در سوگند دوم شرح آن داده شد.

دو آيه ديگر از قرآن مجيد نيز مؤيّد ادّعاى فوق است. توجّه كنيد:

1 . يس، آيه 79 .

2 . يس، آيه 82 .

صفحه 145

در آيه 27 سوره محمّد چگونگى قبض روح مجرمان بدين

صورت ترسيم شده است:

«(فَكَيْفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ); حالِ آنها چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان (مرگ) بر صورت و پشت آنان مى زنند (و جانشان را مى گيرند)؟!»

و در مورد چگونگى قبض روح مؤمنان در آيه 32 سوره نحل مى خوانيم:

«(الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ); همانها كه فرشتگان (مرگ) روحشان را مى گيرند در حالى كه پاك و پاكيزه اند; به آنها مى گويند: «سلام بر شما! وارد بهشت شويد بخاطر اعمالى كه انجام مى داديد».

حقيقت اين است كه مرگ چيز وحشتناكى نيست، بلكه اعمال ما وحشتزاست، آينده تاريكى كه براى خود ساخته ايم، مرگ را كريه جلوه مى دهد. اگر آينده روشن بود، از مرگ باكى نبود.

حضرت على(عليه السلام) در خطبه پنجم نهج البلاغه، كه بيانگر شكوه آن حضرت از بهانه جويان است، مى فرمايد:

«من در مقابل شما مردم بهانه جو چه كنم؟ اگر براى بازپس گيرى خلافت، كه حقّ مسلّم من است شمشير بكشم، مرا متّهم به دنياپرستى و تلاش براى رسيدن به جاه و مقام مى كنيد. و اگر از آن صرفنظر كرده، سكوت اختيار نمايم، خواهيد گفت: على از مرگ وحشت دارد!» حضرت سپس عقيده اش را درمورد مرگ چنين بيان مى كند:

«وَاللهِ لاَبْنُ اَبى طالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ; به خدا سوگند علاقه من به مرگ و شهادت، از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادر بيشتر است!»

چه تشبيه جالبى! و چه بيان رسا و زيبايى! زيرا تمام هستى كودك شيرخوار از پستان مادر است. حتّى مهر و محبّت و عواطف انسانى از طريق شير مادر به طفل منتقل

مى گردد و لهذا عواطف انسانى اطفالى كه از شير مادر محرومند، ضعيف است.

صفحه 146

هنگامى كه مادر پستان را به دهان نوزادش مى گذارد، گويا تمام دنيا را به او داده است، و هنگامى كه از او جدا مى كند با تمام وجود گريه مى كند، گويا تمام هستى خود را از دست داده است.

با اين حال مرگ براى حضرت آنقدر شيرين است كه آن را محبوبتر از پستان مادر نسبت به طفل شيرخوار توصيف مى كند.

اين نوع بينش نسبت به مرگ، نتيجه اعمال صالح و آينده روشن انسان است.

جنگ احد، ميدان بسيار خطرناكى بود، و تنها نبردگاهى بود كه مسلمانان شكست خوردند. زيرا پيروزى اوّليّه بر اثر تخلّف عدّه اى از سربازان اسلام تبديل به شكست سختى شد. شكستى كه حاصل آن شهادت هفتاد تن از افسران و سربازان رشيد اسلام بود. افسرى همچون حمزه سيّدالشّهدا، كه به بدترين وجه او را به شهادت رساندند; شكمش را پاره كردند، جگرش را بيرون آوردند، و حتّى قصد خوردن آن را داشتند (كه به لطف و عنايت پروردگار موفّق بر اين كار نشدند) و حتّى گوش و بينى آن حضرت را قطعه قطعه كردند! اكنون كه انسان به مدينه منوّره مشرّف مى شود، و به زيارت مرقد مطهّر و بى چراغ حمزه مى رود، و آن صحنه ها را تصوّر مى كند، عليرغم گذشت هزار و چهارصد سال از آن واقعه، احساس مى كند كه قلبش فشرده شده، و از آن همه قساوت و سنگدلى متأثّر مى گردد.

پس از پايان جنگ، و بازگشت كفّار و مشركان به مكّه، على(عليه السلام) كه تنها شخصى بود كه تا

آخرين لحظه از پيامبر(صلى الله عليه وآله)دفاع كرد، با حالت غم و اندوه خدمت آن حضرت رسيد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرسيد: على! چرا اندوهگين هستى؟ على(عليه السلام) عرض كرد: چطور غمگين نباشم، در حالى كه حمزه و ديگر سربازان به فيض بزرگ شهادت نائل شدند، و اين توفيق نصيب من نشده است. على(عليه السلام) نه تنها از مرگ نمى ترسد، و آن را كريه و بدمنظر نمى داند، بلكه به استقبال آن مى رود، و از اينكه شهادت نصيبش نشده گله و شكايت مى كند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «اَبْشِرْ فَاِنَّ الشَّهادَةَ مِنْ وَرائِكَ; على جان به تو بشارت مى دهم كه

صفحه147

در بستر نخواهى مرد، و سرانجام شربت شهادت خواهى نوشيد».(1) حضرت سپس فرمود: يا على! صبر تو در برابر مرگ چگونه است؟

حضرت على(عليه السلام) عرض كرد: اينجا جاى مصيبت و صبر نيست، بلكه جاى بشارت و شكر است.

اين، يك نوع نگرش به مرگ است، و البتّه از نوع بهترين آن و با اين نگرش انسان براحتى جان مى دهد.

امّا آن كس كه پرونده اعمالش سياه است، و زاد و توشه اى براى آن جهان تهيّه نكرده، و وابستگى هاى فراوانى نسبت به دنيا براى خود ايجاد كرده، نمى تواند به راحتى جان دهد، و ممكن است ساعتها بلكه روزها جان بكند. نقل مى كنند شخصى مدّت زيادى در حال احتضار بود، و جان به جان آفرين تسليم نمى كرد! حتّى حاضر به اداى شهادتين نبود، و اين تعجّب همگان را برانگيخته بود. تا اينكه پس از مدّتى شنيدند كه زير لب چيزى مى گويد. دقّت كردند، متوجّه شدند مى گويد:

«آن كيسه را بياوريد!»

اطرافيان

مات و مبهوت شدند، و از همديگر پرسيدند: «آن كيسه چيست؟»

خانواده اش گفت: «كيسه اى است كه سكّه هاى طلا داخل آن است، و شوهرم بى اندازه به آن علاقمند و وابسته است!»

كيسه مزبور را آوردند، آن را روى سينه اش گذاشت، و بى آنكه شهادتين بگويد جان داد!

حضرت على(عليه السلام) در خطبه همّام مى فرمايد:

«وَ لَوْلاَ الاَْجَلُ الَّذى كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ اَرْواحَهُمْ فى اَجْسادِهِمْ طَرْفَةَ عَيْن، شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ، وَ خَوْفاً مِنَ الْعِقابِ; اگر اجل معيّن كه خداوند تعيين كرده نبود، يك لحظه مرغ روح متّقين و انسانهاى پرهيزكار در زندان بدنشان باقى نمى ماند».(2)

1 . بحارالانوار، ج 32، ص 241 و ج 41، ص 7 .

2 . نهج البلاغه، خطبه 193 .

صفحه 148

آرى! روح آنان حتّى يك چشم بر هم زدن از شوق پاداش و ترس كيفر در جسمشان آرام و قرار نمى گرفت.

روزى جوان خوش قامت و رعنايى در حرم مطهر حضرت معصومه(عليها السلام) نزد من آمد، و از من خواست دعا كنم خداوند شهادت را نصيبش كند! گفتم: از خدا مى خواهم كه به من و شما عمر طولانى توأم با موفقيّت و بندگى عنايت فرمايد، و در آخر عمر نيز شهادت نصيبمان شود. گفت: دعا كن در جوانى شهيد شوم، چرا كه شهادت در جوانى لذّت ديگرى دارد! اين ميوه درخت ايمان و تقواست، و چنين جوانان برومندى ذخيره هاى طلايى كشور به هنگام بروز خطرات و ظهور مشكلات هستند. چنين جوانى از هزاران جوانى كه خداى ناكرده آلوده به بعضى چيزها يا كارها هستند، با ارزشترند. تلاش دشمن، كه با تمام امكانات و نيرو به ميدان آمده

و امروز شمشير را از رو بسته، و علناً عناد و دشمنى مى كند، اين است كه چنين جوانانى را آلوده كند. اگر موفّق شود ايمان چنين جوانان با شعورى را تباه كند، عزّت و آبرو و دين و مملكت و حيثيّت ما در معرض خطر قرار مى گيرد. و چنانچه ما در تقويت چنين انسانهاى با ايمانى موفّق شويم، و بتوانيم بذر پربركت ايمان را در دل آماده ديگر جوانان هم بكاريم، بدون شك دشمن را ناكام خواهيم كرد.

تفسير دوم: مجاهدان راه خدا

(وَالنَّازِعَاتِ غَرْقاً); قسم به گروههاى مجاهدان در راه خدا، كه از خانه و زندگى و زن و فرزند و جاذبه هاى دنيا به شدّت دل كنده، و تصميم مى گيرند در جبهه جنگ شركت كنند.

(وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطاً); سوگند به مجاهدانى كه پس از تصميم به جهاد، آهسته آهسته رو به سوى ميدان جنگ مى آورند، و براى رضاى پروردگار بدان سمت حركت مى كنند.

(وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً); قسم به جهادگرانى كه كم كم به حركت خود سرعت

صفحه 149

مى بخشند و گامها را محكمتر بر مى دارند و با عزمى راسخ به حركت خويش ادامه مى دهند.

(فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً); مجاهدانى كه نه تنها مسير خويش را انتخاب كرده و با عزم و اراده قوى به آن سو حركت مى كنند، بلكه در رسيدن به قرب الى الله جهت مواجهه با دشمن از ديگر همرزمان خويش سبقت مى گيرند.

(فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً); سوگند به رزمندگان مخلصى كه امور جنگ و جبهه را تدبير مى كنند; دشمن را شناسايى نموده، و براى هر قسمتى از ميدان نبرد به مقتضاى شرايط آن تاكتيك خاصّى اجرا مى كنند. سنگرها را مستحكم نموده، تا در برابر هجومهاى

احتمالى دشمن تاب مقاومت داشته باشند. پست هاى نگهبانى مناسب، و همچنين كمين هاى ايذايى و شناسايى مى گذارند. و خلاصه نسبت به همه امور جنگ برنامه ريزى مى كنند.

طبق تفسير دوم سوگندهاى پنجگانه در مورد مجاهدان راه خدا و كارهاى آنهاست.

برخى نيز معتقدند كه قسمهاى مذكور در مورد مركب و اسبهاى جنگجويان و رزمندگان است. اسبهايى كه بخاطر گام نهادن در جبهه جنگ، و حمل دلاور مردان عرصه هاى خون و شهادت، آن قدر ارزش و اهميّت پيدا كرده كه خداوند به حالات مختلف آنها قسم خورده است، همان گونه كه در سوره عاديات نيز به اسبهاى ميدان نبرد سوگند ياد شده است.

ولى به اعتقاد ما با توجّه به قسم پنجم (فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً) سوگندهاى مذكور مربوط به مجاهدان و رزمندگان است، نه اسبهاى آنها; زيرا مركبها كه توان تدبير امور ندارند، بلكه اين مجاهدان هستند كه برنامه ريزى مى كنند. بنابراين، سوگندهاى پنجگانه مربوط به مجاهدان است، و از آنجا كه جهاد با دشمن از ديدگاه اسلام اهميّت ويژه اى دارد، خداوند نه تنها به مجاهدان، بلكه به حالات مختلف آنها نيز سوگند ياد كرده است.

صفحه 150

پيام سوگندها طبق تفسير دوم

از سوگندهاى بالا استفاده مى شود كه جهاد در جهان بينى توحيدى اهميّت فراوانى دارد. جهاد موجب عزّت و قدرت و شوكت مسلمين، و باعث ضعف و شكست و حقارت دشمنان دين است. به همين جهت دشمنان تلاش گسترده اى مى كنند كه فرهنگ جهاد را از مسلمين بگيرند. و از جمله اين تلاشهاى مذبوحانه توصيه آنها به كشورهاى اسلامى مبنى بر حذف آيات مربوط به جهاد و شهادت و ذمّ يهود از كتابهاى

درسى دانش آموزان و دانشجويان است! و اين مطلب اهميّت فوق العاده جهاد و شهادت را آشكار مى سازد.

در قرآن مجيد آيات فراوانى در مورد جهاد وجود دارد، ولى سه آيه آن بسيار الهام بخش است. توجّه كنيد:

1. خداوند متعال در آيه 170 و 169 سوره آل عمران خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد:

«(وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ); اى پيامبر! هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند; و بخاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند = مجاهدان و شهيدان آينده، خوشوقتند; (زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مى بينند; و مى دانند) كه نه ترسى بر آنهاست، و نه غمى خواهند داشت».

دانش آموزان مسلمان با خواندن چنين آيات اميدبخشى براى حركت به سوى ميدان جنگ لحظه شمارى مى كنند. لهذا دشمن پيشنهاد حذف آن را از كتابهاى درسى مى دهد.

2. تابلوى جهاد، در آيه 111 سوره توبه به شكل زيباترى ترسيم شده است.

صفحه 151

توجّه كنيد:

«(إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش)

بهشت براى آنان باشد; (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند; اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده; و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد; و اين است آن پيروزى بزرگ!».

تعبيراتى كه در اين آيه شريفه آمده بسيار حساب شده و دقيق و زيباست. در اين تجارت پرسود و بى سابقه، خريدار پروردگار متعال، و متاع، اموال و جانهاى رزمندگان، و قيمت كالا، بهشت جاودان، و سند معامله در محضرهاى مهمّى چون تورات و انجيل و قرآن، سه كتاب مهم آسمانى، تنظيم شده است! آيا در جاى ديگر چنين معامله اى سراغ داريد؟

خريدار اين كالاها كسى است كه خودش آن را به ما بخشيده، ولى در عين حال، حاضر است همان چيز را به بالاترين قيمت بخرد، نه تنها مى خرد كه سند هم مى دهد، علاوه بر اين تأكيد مى كند كه در وعده هايش هيچ تخلّفى راه ندارد.

با اندكى تفكّر و انديشه پيرامون آيه مذكور تصديق خواهيد كرد كه اين آيه چقدر الهام بخش است. مسلمانان صدر اسلام، با الهام از همين آيات موفّق شدند بر همه دشمنان پيروز شده، و در مدّت كوتاهى قلوب بيشتر مردم دنيا را تسخير نمايند.

3. سومين آيه مورد بحث، آيات 10 تا 13 سوره صف است. توجّه كنيد:

«(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِيكُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِيم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِنْ كُنتُمْ

تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ

صفحه 152

عَدْن ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ * وَأُخْرَى تُحِبُّونَهَا نَصْرٌ مِّنَ اللهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى بخشد؟! به خدا و رسولش ايمان بياوريد و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد; اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد. (اگر چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد، و شما را در باغهايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد; و اين پيروزى عظيم است و (نعمت) ديگرى كه آن را دوست داريد (به شما مى بخشد)، و آن يارى خداوند و پيروزى نزديك است; و مؤمنان را بشارت ده (به اين پيروزى بزرگ)!».

اگر در سرتاسر قرآن مطلبى در مورد جهاد جز سه مورد مذكور نبود، براى اهميّت جهاد كافى بود. اكنون مى فهميم كه چرا خداوند بزرگ به گروهها و طوايف مختلف مجاهدان قسم ياد كرده است.

جهاد در فرهنگ غنىّ اسلام آن قدر مهم است، كه حتّى اگر كسى براى دفاع از اموال و دارايى خود با دشمن درگير شده، و جان خود را از دست دهد، شهيد محسوب مى شود. (مَنْ قُتِلَ دُونَ مالِهِ فَهُوَ شَهيدٌ).(1)

اگر مسلمانان، مخصوصاً جوان غيور و دلاور، اين آيات و روايات را بخوانند، هرگز در برابر غارت و چپاول بيگانگان سكوت نخواهند كرد، و اجازه نخواهند داد كه اجانب براحتى سرمايه و هستى آنها را غارت كنند.

اسلام دايره

جهاد را آن قدر گسترش داده كه اگر شخصى در مقابل كسى كه قصد سوئى نسبت به ناموس او دارد به مقابله برخيزد، و دفاع جز به قتل مهاجم ممكن نباشد، مى تواند او را بكشد.(2)

اين تعليمات اسلام است كه دشمن را به وحشت انداخته، و دائماً براى مقابله با

1 . وسائل الشيعه، ج 18، ابواب الدفاع، باب 1، ح 1 و 2.

2 . همان مدرك، باب 3، ح 1 .

صفحه 153

اسلام توطئه مى كنند.

بنابراين، اگر دشمن سفارش مى كند كه آيات جهاد و شهادت و ذمّ يهود از متون درسى دانش آموزان حذف شود، ما بايد چنين آياتى را گسترش دهيم، وجوانانمان را هر چه بيشتر با آن آشنا كنيم. و به فرموده امام خمينى(قدس سره): «دشمن هر چه گفت، ما بر عكس آن عمل نماييم».

سؤال: آيا جهاد نوعى خشونت نيست؟

پاسخ: دشمن هنگامى كه در مقابله مستقيم با ارزشهاى اسلامى توفيقى بدست نمى آورد، سعى دارد با لكّه دار كردن ارزش هاى مورد نظر، آن را از كارآيى لازم بيندازد.

و از آنجا كه در مسأله جهاد موفّق به حذف آن از قلب و دل مسلمانان نشده، سعى دارد چهره زيباى جهاد را زشت جلوه دهد. بدين جهت آن را نوعى خشونت معرّفى كرده است، در حالى كه چنين نيست. دستور جهاد در آيه شريفه 190 سوره بقره آمده است. آيه مذكور را ذيلا نقل مى كنيم، شما خود در اين مورد قضاوت كنيد:

«(وَقَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ تَعْتَدُوا إِنَّ اللهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ); و در راه خدا با كسانى كه با شما مى جنگند نبرد كنيد; و از حد تجاوز نكنيد، كه

خدا تعدّى كنندگان را دوست ندارد».

يعنى اگر اسرائيل حمله كرد، و كشورهاى اسلامى را اشغال نمود، و قبله اوّل مسلمين را گرفت، و مردم را از شهر و ديارشان آواره كرد، و خانه هاى آنها را بر سرشان ويران نمود، مسلمانان بايد با چنين دشمن خون آشامى بجنگند، و از حقّ خود دفاع كنند، ولى در عين حال از حدّ خود تجاوز ننمايند، با اُسرا ملايمت كنند، در ميدان جنگ آب آشاميدنى دشمن را آلوده نكنند، درختها را آتش نزنند، متعرّض زنان و كودكان و بيماران و پيران نشوند. آيا اين گونه جهاد كردن خشونت است؟

اگر در نظام آفرينش دقّت كنيم، خواهيم ديدكه جهاد يك قانون طبيعى است. چرا كه تمام موجودات زنده در سراسر عالم از خود دفاع مى كنند، و براحتى تسليم

صفحه154

نمى شوند. درختانى كه در معرض طوفانهاى شديد هستند، با تقويت ريشه هاى خويش به مبارزه با طوفانها مى پردازند. اگر دقّت كنيم برگ معدود درختانى كه در دل كوير خشك و سوزان قامت بر افراشته، نسبت به درختانى كه در كنار نهرها و رودخانه ها وجود دارد پهن تر، و لايه اى از كرك روى آن را گرفته است. اين، عامل دفاعى اين درخت در برابر كم آبى، و گرماى طاقت فرساى كوير است، تا بتواند مدّت بيشترى مختصر آبى كه در طول سال نصيبش مى شود را حفظ كند. بنابراين، چنين درختى نيز در مقابل بى آبى مبارزه مى كند.

تمام جانداران نوعى سلاح طبيعى دفاعى در اختيار دارند; يكى مثل آهو قدرت بالايى براى فرار دارد، ديگرى همچون گرگ دندانهاى تيزى جهت دفاع دارد، برخى با شاخهاى خود به مبارزه

مى پردازند، جوجه تيغى با تيغ هاى موجود بر سطح بدنش از خود دفاع مى كند، برخى با نيش زهردار و دردآور محافظ خود هستند، و خلاصه هر حيوانى وسيله دفاعى مناسبى در اختيار دارد.

خداوند متعال در بدن ما انسانها نيز نيروهاى دفاعى قوى و وظيفه شناسى را خلق كرده، كه اگر نبود آدمى بسرعت انواع بيماريها را در خود جمع مى كرد.

ميليونها ميليون سرباز فداكار، بنام گلبولهاى سفيد خون، وظيفه دفاع از جسم ما را بر عهده دارند، زيرا در طول شبانه روز ميكروبها و ويروسهاى فراوانى از طريق آب، غذا و اكسيژن وارد بدن ما مى شود. ممكن است در آنِ واحد در درون خون ما ميكروب مالاريا، حصبه، سرطان و انواع ديگر ميكروبها باشد، امّا آنچه باعث مى شود مبتلا به بيمارى نشويم فداكارى گلبولهاى سفيد است. آيا كار گلبولها خشونت است؟ آيا هيچ عقل و منطقى آنها را به اين اتّهام متّهم مى كند؟ كسانى كه پيوند كليه مى زنند بايد تا مدّتى در يك اطاق كاملا استرليزه كه تمام محيط آن بدون ميكروب است تنها بسر ببرند، حتّى كسانى كه مى خواهند با او ملاقات كنند بايد با لباس مخصوص و ماسك ويژه و در شرايط خاص به عيادتش بروند. علّت اين كار آن است كه بدن در مقابل كليه جديد، كه آن را بيگانه مى داند، مقاومت مى كند و براحتى آن را نمى پذيرد. صفحه 155

بايد مدّتى بگذرد تا به آن عادت كند و حساسيّت از بين برود. پزشكان براى اينكه در اين مدّت گلبولها خيلى مقاومت نكنند، با داروهاى مخصوص آنها را ضعيف مى كنند، بدين جهت

سيستم دفاعى بدن ضعيف مى شود و نياز به مراقبت ويژه دارد.

اهميّت كار گلبولهاى سفيد آن قدر فراوان است كه اگر يك روز اعتصاب كنند، يا عوامل داخلى يا خارجى آنها را تضعيف كند، دشمن (كه همان ميكروبها و ويروسهاست) بر بدن مسلّط مى شود. نيروى دفاعى هر شخص يا جمعيّتى تضعيف شود، دشمن بر او مسلّط مى گردد. بنابراين ما براى جلوگيرى از تسلّط و نفوذ دشمن، ناچاريم آيات جهاد و شهادت را در متن زندگى خود وارد كنيم، تا در سايه آن همواره نيروى دفاعى ما آماده مبارزه با دشمن باشد. خلاصه اينكه دفاع يك قانون طبيعى است، و خشونت محسوب نمى شود.

ابرمرد جهاد و شهادت!

نقش جهاد و سپس شهادت حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در شكل گيرى و پيشرفت اسلام به قدرى زياد بود كه به جرأت مى توان گفت بدون آن ظاهراً اسلام سر نمى گرفت، و توفيق مهمى كسب نمى كرد. به يك نمونه آن توجّه كنيد:

جنگ اُحد كه بر اثر بى انضباطى و دنياپرستى جمعى از لشكريان اسلام منتهى به شكست سربازان اسلام شد، ميدان آزمايش سختى براى راست قامتان با ايمان بود. دشمن از همان نقطه اى كه سربازان بى انضباط مسلمان مأموريّت خود را ترك كرده بودند، بر سپاهيان اسلام يورش برده، آنها را محاصره كرد. عدّه اى به شهادت رسيدند، و عدّه اى فرار را بر قرار ترجيح دادند، و براحتى در اين آزمايش سرافكنده شده، و بعداً مورد سرزنش و مذمّت برخى از آيات قرآن قرار گرفتند. على(عليه السلام)مى گويد: به اطرافم نگاه كردم هيچ كس را نديدم; حتّى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)! با خود گفتم:

ممكن است برخى از مسلمانان ضعيف الايمان فرار كنند، ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله) هرگز فرار نمى كند، امّا نمى دانم در كجاى ميدان است. من بايد به تكليفم عمل كنم. غلاف شمشير را شكستم

صفحه 156

يعنى شمشير را در اين ميدان غلاف نخواهم كرد; بلكه آن قدر مى جنگم تا شهيد شوم. مشغول مبارزه شدم، و در ضمن مبارزه به دنبال پيامبر خدا بودم. به گوشه اى از ميدان رسيدم. ناگهان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با پيشانى مجروح و دندان شكسته مشاهده كردم. گويا دشمن تصميم گرفته بود كار را يكسره كند، و پيامبر را از ميان بردارد. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمودند: «على جان! در همين نقطه مبارزه كن، و در ضمن از من محافظت بنما».

من بودم و پيامبر و دشمنان مسلّح. همچون پروانه بر گرد شمع وجود مباركش مى گشتم، و از جان عزيزش دفاع مى كردم. اين دفاع جانانه تا آنجا ادامه داشت كه دشمن از دستيابى به هدف نهايى مأيوس شد، و مجبور به عقب نشينى گشت. آتش جنگ فرو نشست. خدمت حضرت رسيدم. عرض كردم: يا رسول الله! در طول مبارزه و به هنگام دفاع از شما ضربات فراوانى بر من وارد شد، 16 ضربه آن بسيار محكم بود به گونه اى كه چهار بار نقش بر زمين شدم! امّا هر دفعه كه به زمين مى افتادم شخصى خوشبو و خوشرو زير بغلم را مى گرفت، و بلندم مى كرد، و مرا به ادامه مبارزه و دفاع تشويق مى كرد. يا رسول الله! آن شخص كه بود؟

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: يا على! چشمت روشن! او جبرئيل امين،

پيك مخصوص وحى خدا بود كه به كمك تو مى آمد.(1)

1 . سيره حلبى، ج 2، ص 531 (به نقل از مظهر ولايت، ص 333) .

صفحه 157

4. سوگندهاى سوره فجر

توضيح

به سپيده دم سوگند، و به شبهاى دهگانه، و به زوج و فرد، و به شب هنگامى كه (به سوى روشنايى روز) حركت مى كند سوگند (كه پروردگارت در كمين ظالمان است)، آيا در آنچه گفته شد، سوگند مهمّى براى صاحبان خرد نيست؟!

شرح و تفسير: تفكّر و انديشه

اشاره

سوگندهاى اين سوره نيز سربسته است; علاوه براينكه مقسم له هم اجمال و ابهام دارد. اضافه بر اين دو ابهام، رابطه بين مقسم به و مقسم له نيز سربسته است. و همان گونه كه قبلا نيز گذشت، هدف از اين اجمال و ابهام به جريان انداختن افكار مردم است. اساساً يكى از فلسفه هاى آيات متشابه قرآن بكار انداختن انديشه و تفكّر مخاطبان آن است. انديشه و تفكّر آن قدر مهم است كه حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «اَلْفِكْرُ مِرْآةٌ صافِيَةٌ; فكر و انديشه آيينه صاف و بدون زنگار است».(1) اگر اين آيينه با هوا و هوس آميخته نشود مى توان راه سعادت را در آن ديد، و در آن مسير گام زد، و راه

1 . ميزان الحكمة، ج 8، باب 3252، ح 16208 .

صفحه 158

شقاوت و بدبختى را توسّط آن كشف كرد و آن را بست.

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «اَلْفِكْرُ مِرْآةُ الْحَسَناتِ وَ كَفّارَةُ السَّيِّئاتِ; فكر آيينه رسيدن به حسنات و خوبيها، و كفّاره سيّئات است».(1)

بهر حال، اسلام شديداً طرفدار تفكّر و انديشه است، چرا كه گاه با يك لحظه تفكّر مسير زندگى انسان عوض مى شود. همانند حرّ بن يزيد رياحى كه تفكّر از او، كه جهنّمى بود، يك بهشتى ساخت.

سوگندهاى پنجگانه و اعمال حج

در مورد قسمهاى اين سوره نيز تفسيرهاى مختلفى ارائه شده است. از جمله، برخى از مفسّران آن را به مراسم باشكوه زيارت خانه خدا تفسير كرده اند.

(وَالْفَجْرِ); قسم به فجر صبحگاهان، هنگام درخشيدن اوّلين سپيدى كه دل سياهى شب را مى شكافد. منظور از فجر صبحگاهان، فجر صبح روز عيد قربان است، چرا كه در آن هنگام غوغاى عجيبى در مراسم

حج برپاست، جمعيّت حاضر در مشعرالحرام، كه منتظر طلوع فجر هستند، و همه در حال راز و نياز با خداى خويش هستند، پس از طلوع فجر اندكى در مشعر وقوف كرده، سپس گروه گروه به سمت منى حركت مى كنند; همچون سيلى خروشان و چشمه اى جوشان. مى روند تا در منى رمى جمرات، و سپس قربانى، و پس از آن تقصير كنند. آرى! قسم به طلوع فجر صبح روز عيد قربان كه آن صحنه هاى پرشكوه و بيادماندنى در آن خلق مى شود.

(وَلَيَال عَشْر); و سوگند به شبهاى دهگانه كه از اوّلين شب ذى الحجّه آغاز و به شب عيد قربان ختم مى شود. در اين ده شب جنب و جوش عجيبى در بين حجّاج به چشم مى خورد. عدّه اى كه تازه به مكّه رسيده اند، مشغول اعمال عمره مفرده هستند. عدّه زيادى كه فارغ از اعمال عمره شده اند، به طوافهاى مستحبّى مى پردازند. و عدّه اى نيز آماده رفتن به صحراى عرفات مى شوند.

1 . ميزان الحمكمة، ج 8، باب 3252، ح 16210 .

صفحه 159

قسم به آن ده شب و روزى كه هنگامه جنب و جوش مسلمانان جهت مراسم زيارت خانه خداست.

(وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ); قسم به زوج و فرد! اين قسم نيز اشاره به مراسم حج است. منظور از «شفع» روز هشتم(1) ذيحجّه است كه حجّاج در آستانه حركت به عرفات هستند. عدّه اى شب را در منى بيتوته مى كنند، و صبحگاهان به سمت عرفات حركت مى نمايند، و عدّه اى نيز صبح روز هشتم از شهر مكّه عزم عرفات مى كنند.

و منظور از «وتر» روز نهم ذيحجّه است. آن روز

كه حجّاج در صحراى عرفات حال عجيبى دارند، مخصوصاً آن هنگام كه دعاى عالية المضامين عرفه قرائت مى شود. دعايى كه بدون شك از والاترين دعاهاست. در آن صحرا و آن ساعات، به اهل معرفت شور و حالى مى دهد كه قابل توصيف نيست، شور و حالى كه در غير آن مكان حاصل نمى شود.

آرى! سوگند به روز هشتم و نهم ذى الحجّه كه دو روز پر مشغله و مملوّ از ذكر خداست.

(وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ); قسم به شب، هنگامى كه (به سوى روشنايى روز) حركت مى كند. منظور از اين شب، شب دهم ذى الحجّه است، كه غوغاى عجيبى دارد. غروب روز نهم ذى الحجّه كه مراسم وقوف به عرفات پايان مى پذيرد، چند ميليون زائر از جا كنده مى شوند، و همچون سيلى خروشان به سمت مشعرالحرام حركت مى كنند. حدود ده جادّه بزرگ و اتوبان براى ماشينها، و جادّه هاى فراوانى براى پياده ها جهت عزيمت به مشعرالحرام در نظر گرفته شده است. امّا بر اثر كثرت زوّار، گاه طىّ مسير كوتاه بين عرفات و مشعر 8 تا ده ساعت به طول مى كشد! هنگامى كه انسان ترافيك سنگين و خسته كننده را پشت سر مى گذارد، و وارد صحراى مشعر مى شود، گويا

1 . اين روز را «يوم الترويه» نيز مى گويند. چون در گذشته حجّاج در اين روز براى آشاميدن، غسل، وضو، طهارت و شستشو، آب ذخيره مى كردند; زيرا در آن زمان در عرفات و منى آب وجود نداشت. در عصر و زمان ما بحمدالله در هر دو مكان مذكور به اندازه كافى آب وجود دارد، و نيازى به ذخيره

آب نيست.

صفحه160

صحنه محشر را مشاهده مى كند، چيزى از دنيا و وابستگيهاى دنيا به چشم نمى خورد. حتّى خيمه هايى كه در عرفات وجود داشت، و حجّاج در سايه آن استراحت مى كردند، در مشعر وجود ندارد. رييس و مرئوس، فقير و ثروتمند، بالادست و زيردست، بزرگ و كوچك، همه با دو قطعه لباس ندوخته زمين را فرش، و آسمان را بالاانداز خود قرار داده، و مشغول ذكر خدا هستند. بايد رفت و از نزديك ديد; چرا كه حقيقتاً قابل توصيف نيست.

اسرار مراسم حج

قسمهاى پنجگانه طبق تفسيرى كه گذشت مربوط به مراسم معنوى حج مى شود. بدين جهت توضيحى، هر چند كوتاه، پيرامون اين مراسم پرشكوه ضرورى به نظر مى رسد. در برنامه هاى اسلام، سه نوع اجتماع به چشم مى خورد:

1. اجتماع روزانه

نمازهاى پنجگانه هنگامى كه به جماعت برگزار مى گردد، باعث مى شود كه اهل هر محلّه اى روزى حداقل سه بار گردهم آيند. اين گردهمايى از نظر اسلام بسيار با اهميّت است، تا آنجا كه اگر اين گونه اجتماعات از ده نفر تجاوز كند، ارزش و ثواب آن قابل اندازه گيرى نيست.

به روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه توجّه كنيد:

«جبرئيل به همراه هفتاد هزار فرشته، پس از نماز ظهر نزد من آمدند. جبرئيل گفت: پروردگارت سلام مى رساند، و دو هديه برايت فرستاده است. پرسيدم: آن دو هديه چيست؟ گفت:... و ديگرى خواندن نمازهاى روزانه به جماعت. پرسيدم: اى جبرئيل! ثواب نماز جماعت براى امّت من چقدر است؟ گفت: اگر دو نفر باشند، خداوند براى هر نفر در مقابل هر ركعت صد و پنجاه نماز منظور مى كند، و

اگر سه نفر باشند ششصد نماز، واگر چهار نفر شوند، هزار و دويست نماز، و چنانچه پنج نفر

صفحه 161

باشند دو هزار و چهارصد نماز، و... و اگر از ده نفر بيشتر شوند، چنانچه تمام آسمانها كاغذ، و تمام درياها مركّب، و تمام درختان قلم، و تمام جنّ و انس و فرشتگان نويسنده شوند، قادر بر شمارش ثواب يك ركعت آن نخواهند شد...».(1)

با توجّه به روايت پرمعناى فوق، سعى كنيم اين اجتماع روزانه را براحتى از دست ندهيم.

2. اجتماع هفتگى

در اين اجتماع تمام مردم شهر شركت مى كنند; و تشكيل آن تا يك فرسخ از هر سمتى ممنوع است. جالب اينكه اين اجتماع با ويژگيهاى مذكور، مخصوص پيروان مكتب اهل بيت است. زيرا اهل سنّت هر چند نماز جمعه مى خوانند، ولى نماز جمعه آنان همانند نماز جماعت در مساجد مختلف شهر برگزار مى گردد، و مثل نماز جمعه شيعيان در مكان واحدى اقامه نمى گردد. در اين اجتماع، خطيب جمعه مسائل مورد نياز مردم از قبيل مسائل اجتماعى، اخلاقى، سياسى و مانند آن را در خطبه ها مطرح مى كند. توفيق شركت در اين اجتماع بزرگ را نيز نبايد براحتى از دست داد.

3. اجتماع سالانه

شركت كنندگان در اين اجتماع بسيار متنوّع هستند. از كشورهاى مختلف اسلامى و غير اسلامى، از نژادهاى مختلف، سياه و زرد و سفيد، عرب و فارس و ترك و ديگر مسلمانان، همه و همه به سمت سرزمين وحى حركت مى كنند، تا در اجتماع سالانه حج شركت كنند. هنگامى كه انسان در مسجدالنّبى و مسجدالحرام در كنار مسلمانهاى ديگر كشورها قرار مى گيرد، كه عليرغم تفاوتهاى فراوان در شكل ظاهرى و

ديگر جهات، همه به سمت يك قبله نماز مى گزارند، و خداى واحدى را پرستش مى كنند، و بر رسالت پيامبر واحد شهادت مى دهند، و معتقد به جهان آخرت هستند، از

1 . عروة الوثقى، ج 1،ص 762; مستدرك الوسائل، ابواب صلاة الجماعة، باب 1، ح 1 .

صفحه 162

خوشحالى در پوست خود نمى گنجد. امّا افسوس و صد افسوس كه از اين اجتماع بزرگ و بى نظير حساب شده سالانه، بهره گيرى لازم نمى شود، كه اگر چنين بود، قطعاً وضع مسلمانان به شكل ديگرى بود.

فلسفه اعمال حج

اجتماع سالانه حج فلسفه هاى متعدّدى دارد; به سه فلسفه مهم آن اشاره مى كنيم:

1. فلسفه اخلاقى

اگر حاجى اعمال حج را به معناى واقعى كلمه بجا آورد، بدون شك پس از بازگشت انسان تازه اى مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حديث پرمعنايى فرمودند:

«مَنْ حَجَّ الْبَيْتَ... خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِه كَيَوْم وَلَدَتْهُ اُمُّهُ; كسى كه حجّ خانه خدا بجا آورد... همچون روزى كه از مادر زائيده از گناهان خارج مى شود».(1)

چرا كه انسان در اين مراسم باشكوه چند روزى قيد و بند دنيا را كنار مى گذارد، و از زرق و برق دنيا چشم مى پوشد، مثلا خود را نمى آرايد، بوى خوش استعمال نمى كند، موهايش را شانه نمى زند، و حتّى در آيينه نمى نگرد.

از ظهر روز نهم تا شب دهم كه در صحراى عرفات مى ماند (و هيچ عملى جز ماندن در آنجا بر او واجب نيست) به گذشته خويش مى انديشد، و بر آنچه تاكنون انجام داده مرورى مى كند. از خطاها و گناهان و معاصى سابق خود توبه مى كند، و تصميم مى

گيرد كه با اعمال نيك آينده گذشته را جبران نمايد. و براى آينده خود به گونه اى برنامه ريزى مى كند كه راه نفوذ كمترى براى شيطان باقى بماند، و سپس در شب دهم در مشعرالحرام، كه بى شباهت با صحراى محشر نيست، به كوچكى و حقارت دنيا بيشتر مى انديشد، و از اينكه اين دنياى حقير و پست اينگونه او را در قيد و بند خود اسير كرده، شرمسار مى شود و تصميم به جبران مى گيرد. راستى آثار

1 . عوالى اللئالى، ج 1، ص 426، ح 113 .

صفحه 163

اخلاقى حج عجيب است و فوق العاده. ولى افسوس كه كابوسى به نام سوغاتى، حتّى در آن مواقف شريف، برخى از حجّاج را رها نمى كند، و بيشتر وقتشان را اشغال نموده، وآنها را در بازارها و مغازه ها سرگردان مى نمايد. آنها بجاى اينكه در آنجا به دنبال چيزهايى باشند كه در وطن نمى يابند، متأسّفانه بيشتر وقتشان را صرف امورى مى كنند كه در شهر و ديارشان به وفور يافت مى شود. بايد براى اين فرهنگ غلط فكرى كرد، تا اين بيمارى مهلك فلسفه اخلاقى حج را كمرنگ نسازد.

حضرت على(عليه السلام) در خطبه قاصعه، فلسفه اخلاقى حج را بسيار جالب توصيف نموده، و از آن بعنوان مرحم بسيار مناسبى براى درمان بيمارى خطرناك كبر و غرور ياد كرده است. توجّه بفرماييد:

«ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عَلَيهِ السَّلاَمُ وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ، فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ، وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ. تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَار سَحِيقَة وَ مَهَاوِي فِجَاج عَمِيقَة، وَ جَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة، حتّى يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلاً يُهَلِّلُونَ لِلّهِ حَوْلَهُ. وَ

يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ. قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ، وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمْ، ابْتِلاَءً عَظِيماً وَ امْتِحَاناً شَدِيداً وَ اخْتِبَاراً مُبِيناً. وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ، وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ; سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو توجّه كنند، و آن را مركز تجمّع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانيد; تا افراد از اعماق قلب به سرعت از ميان فلات و دشت هاى دور، و از درون واديها و درّه هاى عميق، و جزائر از هم پراكنده درياها، به آنجا روى آورند، تا به هنگام سعى شانه را حركت دهند، و لا اله الاّ الله گويان اطراف خانه طواف كنند، و باموهاى آشفته و بدن هاى پر گرد و غبار به سرعت حركت كنند، لباسهايى كه نشانه شخصيّت هاست كنار انداخته، و با اصلاح نكردن موها قيافه خود را تغيير دهند; اين آزمونى بزرگ، امتحانى شديد، و آزمايشى آشكار، و پاكسازى و خالص گردانيدنى مؤثّر است كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشتش قرار داده است».(1)

1 . نهج البلاغه، خطبه 192 .

صفحه 164

2. فلسفه سياسى

مسلمانانى كه در حج گرد هم مى آيند، نمايندگان طبيعى و واقعى يك ميليارد و چهارصد ميليون مسلمان هستند. اگر اين مسلمانان متّحد شوند، و دست به دست همديگر دهند، و وحدت مسلمين را تقويت كنند، و تصميم مشتركى بگيرند، پشت دشمنان اسلام را مى لرزانند. آن سياستمدار اروپايى گفت: «واى به حال مسلمانان اگر معناى حج را نفهمند، و واى به حال دشمنانشان اگر مسلمانان معناى حج را بفهمند!»(1)آرى! حج مى تواند پشت دشمن را بلرزاند.

اما متأسّفانه

اين بُعد حج هم نيز توجّه جدّى مسلمانان قرار نگرفته، بلكه گويا طرح مسائل سياسى در آن كنگره بزرگ ممنوع است.

پرجمعيّت ترين نماز جمعه دنيا، جمعه قبل از عزيمت حجّاج به عرفات تشكيل مى شود. انسان انتظار دارد كه خطيب جمعه لااقل مسائل مورد قبول همه مسلمين، از قبيل اشغال فلسطين، جنايات اسرائيل و مانند آن را در خطبه هاى خود مطرح كند، و آن را براى مسلمين تجزيه و تحليل نموده، و وظيفه آنان را در قبال اين حوادث توضيح دهد.

اما با كمال تأسّف كمترين اثرى از مباحث سياسى در خطبه هاى آنان نيست و در كمال بهت و ناباورى به مسائل فردى كم اهميّت پيش افتاده اى همچون كراهت خوردن پياز براى كسى كه قصد آمدن به مسجد دارد، و مباحثى پيرامون جنّ و امثال آن مى پردازد. اگر اين تريبون مهم در دست خطيبان جمعه شيعه بود، با ايراد چند خطبه آتشين خواب راحت را از دشمنان اسلام مخصوصاً آمريكا و اسرائيل مى ربودند.

3. فلسفه فرهنگى

حج مى تواند حلقه اتّصال علما و انديشمندان جهان اسلام باشد. اگر ترتيبى دهند

1 . مناسك جامع حج، ص 24 .

صفحه 165

كه كنفرانسهاى علمى مختلفى پس از اعمال حج كه حجّاج فرصت كافى دارند، تشكيل شود، و علما و دانشمندان مسلمان كشورهاى مختلف در آن شركت كرده، و به طرح ديدگاههاى علمى خود بپردازند، بدون شك باعث ترقّى و رشد فكرى و فرهنگى مسلمين خواهد شد.

4. فلسفه اقتصادى

اگر تعجّب نكنيد در روايات آمده كه حج باعث تقويت مسائل اقتصادى نيز مى شود.(1)

25 كشور اروپايى اتّحاديّه اى تشكيل داده، و مشغول غارت مردم دنيا هستند. چرا 50 كشور

مسلمان اتّحاديّه اقتصادى پر قدرتى تشكيل نمى دهند، تا از وابستگى رهايى يابند؟

تفسيرهاى مختلف، براى آيه واحد!

همان گونه كه گذشت، براى سوگندهاى پنجگانه تفسيرهاى مختلفى ذكر شده كه يك نمونه آن به تفصيل بيان شد، و اينك به تفسير دوم مى پردازيم. امّا قبل از بيان تفسير ديگر، لازم است به سؤالى پاسخ گفته شود، و آن اينكه:

آيا ممكن است يك آيه قرآن تفسيرهاى مختلفى داشته باشد؟ آيا تفسيرهاى مختلف براى آيه واحد جايز نيست؟

پاسخ: اين كار اشكالى ندارد، همان گونه كه در برخى از روايات از حضرات معصومين(عليهم السلام) چنين چيزى نقل شده است. به عنوان مثال در تفسير آيه 32 سوره مائده دو تفسير مختلف از امام صادق(عليه السلام) به ما رسيده است. ابتدا توجّه شما را به آيه شريفه و ترجمه آن، و سپس به حديث مورد نظر جلب مى كنيم:

1 . وسائل الشيعه، ج 8، ص 7، ح 15.

صفحه 166

«(...مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَسَاد فِى الاَْرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً...); هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فسادِ در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته; و هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است».

امام صادق(عليه السلام) در پاسخ سؤال كسى كه از تفسير آيه مذكور پرسيده بود، فرمودند: «مَنْ حَرَقَ اَوْ غَرَقَ» يعنى منظور از «كشتن» و «نجات از مرگ» كه در آيه آمده، نجات از آتش سوزى يا غرقاب و مانند آن است. يعنى اگر شما در همسايگى خود يا جاى ديگر، شاهد حريقى باشيد كه جان شخصى را

تهديد مى كند، و با اطّلاع دادن به آتش نشانى سبب نجات جان آن شخص شويد، طبق فرمايش امام صادق(عليه السلام) مشمول آيه شريفه شده و كار شما همچون نجات جامعه بشريّت است، يا اگر معلّم شنا و نجات غريق كسى كه در آستانه غرق شدن است را از مرگ حتمى نجات دهد، كار او آن قدر با ارزش است كه همسنگ نجات جامعه بشريّت خواهد بود. اين يك تفسير آيه كه ما آن را تفسير مادّى آيه مى ناميم.

امام(عليه السلام) پس از بيان تفسير اوّل، لختى سكوت نموده و سپس فرمودند: «تَأْويلُهَا الاَْعْظَمُ اَنْ دَعاها فَاسْتَجابَ لَهُ; تفسير ديگر، و تأويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را به راه حق يا باطل دعوت كند، و او دعوتش را بپذيرد».(1)

بنابراين اگر ما انسانى كه در مسير گمراهى و انحراف قرار گرفته به جاده هدايت و صراط مستقيم رهنمون شويم، يا شخصى را كه در مسير كفر و بى ايمانى گام گذاشته به جاده ايمان و دين هدايت كنيم، به او زندگى معنوى بخشيده، و مشمول آيه مذكور خواهيم بود.

آرى! مسأله هدايت آن قدر مهم است كه از آن به زندگى معنوى تعبير شده است. همان گونه كه در آيه شريفه 24 سوره انفال مى خوانيم:

1 . نورالثقلين، ج 1، ص 620، ح 155 .

صفحه 167

«(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد».

سؤال: مگر مردم مرده بودند كه پيامبر(صلى الله عليه

وآله) آنها را دعوت به حيات مى كرد؟

پاسخ: نه، ولى چون ايمان نداشتند از نظر معنوى مرده بودند، و پيامبر سعى مى كرد با اكسير ايمان حيات معنوى را به آنها بازگرداند.

نتيجه اينكه ارائه تفسيرهاى مختلف، البتّه با قرائن و شواهد قانع كننده، براى آيه واحد اشكالى ندارد.

تفسير دوم: تفسيرى وسيع تر

توضيح

(وَالْفَجْرِ); قسم به طلوع سپيده صبح. نه فقط سپيده روز عيد قربان، بلكه سپيده تمام صبحها.

سؤال: مگر هنگام طلوع سپيده چه حادثه اى رخ مى دهد كه خداوند به آن قسم ياد كرده است؟

پاسخ: در آن هنگام تحوّلى عظيم در جهان رخ مى دهد، كه ما انسانها بر اثر حجاب عادت بدان توجّه نمى كنيم. شب در تاريكى خود آرامش خاصّى براى بشر و حتّى ساير موجودات زنده ايجاد مى كند; همان گونه كه در آيه 96 سوره انعام بدان اشاره شده است.

(وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً); امّا طلوع سپيده صبح اعلان بيدار باش، و زنگ شروع كار و آغاز فعّاليت و جنب و جوش است. طلوع سپيده صبح به انسان اعلان مى كند كه وقت خواب و استراحت به سر آمد، و لحظه تلاش و فعّاليت آغاز شد. و اين مطلب آن قدر مهم است كه خداوند به آن قسم ياد كرده است. جالب اينكه اين بيدار باش اختصاص به انسانها ندارد، بلكه براى تمام جانداران است. همه جانداران با طلوع فجر كار و تلاش و فعاليّت خويش را آغاز مى كنند. بنابراين انسانهايى كه از يكسو تا پاسى از

صفحه168

شب بيدار مى مانند، و از سوى ديگر تا نيمى از روز مى خوابند وصله هاى ناهمگون طبيعتند. تجربه نشان داده كسانى در زندگى خود موفّق هستند كه سحرخيزند

و صبح زود كار و فعاليّت خود را شروع مى كنند. و آنها كه تا نزديك ظهر مى خوابند توفيقى در زندگى نخواهند داشت، بلكه از نظر روحى نيز نشاط كافى ندارند.

آرى! قسم به سپيده صبح كه اعلام بيدار باش، و دعوت به توسعه و كار است.

لازم به ذكر است كه تفسير جامع ترى نيز براى آيه مذكور گفته شده، و آن اينكه: منظور از فجر تمام جرقّه هايى است كه در زندگى مادّى و معنوى انسان زده مى شود، و فضاى تاريكى را روشن مى سازد، نه فقط جرقه سپيده صبح. بنابراين جوان گنهكارى كه در شبهاى قدر ماه مبارك رمضان به احيا و شب زنده دارى و راز و نياز و توبه مى پردازد، و جرقّه توبه قلب ظلمت زده اش را روشن مى كند، و در سايه اين نور و روشنايى از اعمال گذشته دست مى شويد، و به سمت خداوند حركت مى كند، او هم مشمول سوگند مذكور است. و فجر، جرقّه درون قلب او را نيز شامل مى شود.

طبق اين تفسير، جرقّه هاى اجتماعى كه در شب تاريك ظلم حاكمان ظالم زده مى شود، و بيدارى و هوشيارى و قيام و اعتراض و انقلاب مردم را به دنبال دارد، و در نهايت به برچيده شدن نظام ظلم و سياهى منتهى مى شود، نيز مشمول بحث ماست. بنابراين، فجر معناى وسيع و گسترده اى دارد، و هر نوع جرقّه اى كه در دل سياهى هاى مادّى يا معنوى زده شود، و آن سياهى را نورانى كند، شامل مى گردد.

(وَلَيَال عَشْر); در طول سال قمرى سه دهه مهم وجود دارد، كه آيه

شريفه مى تواند اشاره به آنها باشد:

1. دهه اوّل ماه ذى الحجّه كه شرح آن گذشت.

2. دهه آخر ماه مبارك رمضان، كه برخلاف تصوّر برخى از مردم كه به روزهاى آخر ماه رمضان مخصوصاً پس از بيست و سوم اهميّتى نمى دهند، اهميّت فراوانى دارد. تا آنجا كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دادند در اين ده شب بستر و رختخواب

صفحه 169

ايشان را جمع نموده و معتكف مى شدند.(1) مخصوصاً كه به احتمال قوى شب قدر در دهه آخر ماه مبارك رمضان است.

3. دهه اوّل محرم، و به تعبير ديگر دهه عاشورا، كه آغاز سال قمرى است.

سؤال: مگر داستان عاشورا، در عصر نزول قرآن مطرح بوده كه خداوند به آن شبها قسم خورده است؟

پاسخ: داستان كربلا از ابتداى خلقت آدم مطرح بوده، و در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام على(عليه السلام) به مناسبتهاى مختلف و بطور مكرّر به آن اشاره شده است.(2) بنابراين تعجّبى نيست كه خداوند به دهه عاشورا قسم ياد كند.

(وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ); كدام زوج و فرد منظور خداوند متعال است؟

برخى گفته اند: «منظور تمام اعداد است كه از زوج و فرد تشكيل مى شود»(3) و به تعبير ديگر خداوند در اين آيه شريفه به نظام اعداد كه از زوج و فرد تشكيل شده قسم ياد كرده است. و پيام اين قسم آن است كه اى بشر! زندگى در صورتى مفيد و ارزشمند است كه طبق حساب و كتاب باشد. امور فرهنگى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و خلاصه همه چيز در سايه اعداد و حساب و كتاب نتيجه بخش خواهد بود.

بدون شك انسانهاى ورشكسته، آدم هاى بى حساب و كتابى بوده

اند، و زندگى اقتصادى خويش را برپايه نظم و اعداد بنا ننمودند، وگرنه ورشكست نمى شدند.

بنابراين حساب و كتاب، و پى ريزى زندگى بر اساس محاسبه، آن قدر مهم است كه خداوند به آن سوگند ياد كرده است.

برخى ديگر گفته اند: «منظور مجموعه عالم هستى است; زيرا فرد، ذات پاك خداست و بقيّه زوجند».(4)

1 . وسائل الشيعه، ج 4، كتاب الاعتكاف، باب 1، ح 1. ضمناً مباحث مربوط به اعتكاف را در كتاب ما «اعتكاف عبادتى كامل» مطالعه فرماييد.

2 . شرح اين مطلب را در فصل چهارم از بخش اوّل كتاب عاشورا، كه زير نظر حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه) نوشته شده، مطالعه فرماييد.

3 . تفسير نمونه، ج 26، ص 444 .

4 . همان مدرك.

صفحه 170

كوچكترين جزء عالم مادّه «اتم» است، و بدن ما از ميليونها اتم تشكيل شده است. اتم خود اجزايى دارد كه مهمترين آنها دو جزء است: «پروتن ها» كه هسته اتم را تشكيل مى دهند و «الكترونها» كه بر گرد پروتن ها مى چرخند. بشر اگر بتواند نيروى موجود در درون اتم را آزاد كند، نيروى فوق العاده قدرتمندى خواهد بود.

در عالم ارواح نيز روح ما مركّب از دو نيروى جاذبه و دافعه است; با قوه جاذبه جلب منفعت مى كند، و با نيروى دافعه ضرر و زيانها را از خود دور مى نمايد.

قسم به جهان خلقت كه همگى زوجند، و قسم به خالق آن كه فرد است.

(وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ); هنگام نزول اين آيه بشر مى پنداشت كه كره زمين محور تمام عالم است، و تمام كرات ديگر بر گرد آن در گردشند. سپس در سايه پيشرفت دانش

بشرى به اشتباهش پى برد، و متوجّه شد كه زمين كروى شكل هم بر گرد خويش مى چرخد، و هم بر دور خورشيد. از گردش زمين بر گرد خويش، شب و روز بوجود مى آيد، و اگر انسان در خارج از كره زمين قرار گيرد، و مسلّط بر آن باشد، تاريكى كره زمين را در حركت مى بيند (قسم به شب كه ايستا نيست و حركت مى كند) و اين حركت شب و ايستا نبودن آن، كه قرآن مجيد 1400 سال پيش به آن اشاره كرده، از نعمتهاى بزرگ پروردگار براى بشر،بلكه تمام جانداران است.اگر شب حركت نداشت و ايستا بود، يعنى يك طرف زمين همواره شب، و سمت ديگر آن هميشه روز بود، تمام انسانها بلكه همه جانداران نابود مى شدند. آنها كه در نيمه تاريك زمين بودند يخ مى زدند، و بر اثر سرما جان مى باختند. و آنها كه ساكن نيمه روشن زمين بودند، از شدّت تابش آفتاب آتش مى گرفتند و خاكستر مى شدند. اين در صورتى است كه آيه را تفسير مادّى كنيم. و امّا اگر تفسير معنوى منظور باشد، معناى آيه چنين مى شود: اى بشر ممكن است فضاى روح تو تاريك باشد، همچون تاريكى شب. امّا اگر اين جهل و نادانى ايستا نباشد و به سمت روشنى و دانايى و علم حركت كند، اين ظلمت نيز مقدّس است; چرا كه مقدّمه نور و روشنايى است. شكّ و ترديد است كه انسان را به سمت يقين و اطمينان رهنمون مى گردد، و چنين شك و ترديدى پسنديده است.

صفحه 171

تفسيرهاى ديگرى براى فجر

در مباحث گذشته دو تفسير براى قسم هاى پنجگانه سوره

فجر ارائه شد. علاوه بر اين، براى خصوص «فجر» نيز تفاسير ديگرى ذكر شده، كه به دو نمونه آن اشاره مى شود. ولى قبل از آن، به معناى كلمه فجر در لغت توجّه كنيد:

فجر به معناى شكافتن وسيع است، انفجار را هم بدان جهت انفجار مى گويند كه شكاف وسيعى را در مكان وقوع انفجار ايجاد مى كند. به گناهان نيز از آن جهت «فجور» گفته مى شود كه پرده تقوا را مى شكافد. و از آنجا كه شب بسان پرده سياه ظلمانى است، به طلوع سپيده كه اين پرده سياه ظلمانى را شكافته، روزى روشن را نويد مى دهد، فجر گفته شده است.

ضمناً صبحگاهان دو فجر در اُفق ظاهر مى شود، كه يكى را فجر كاذب، و ديگرى را فجر صادق مى نامند. فجر كاذب يا دروغين حدوداً ربع ساعت قبل از فجر صادق در افق نمايان مى شود. اين فجر بصورت روشنايى كمرنگى، شبيه دم روباه مشاهده مى گردد، كه در قسمت افق باريك و در سمت آسمان كلفت تر است، و زود برطرف شده، و جاى خود را به تاريكى شب مى دهد; بدين جهت آن را فجر كاذب ناميده اند. پس از زايل شدن فجر كاذب، افق دوباره شاهد فجر ديگرى است، كه همچون نوارى گسترده و شفاف و زيبا، افق را روشن مى كند و اين روشنايى تدريجاً پيشروى مى كند تا آنجا كه تاريكى شب را كاملا از بين مى برد.

اين فجر، در روايات(1) به «نهر سورا»(2) تشبيه شده، كه بسيار شفّاف و صاف است. ابتداى وقت امساك در هنگام روزه، و آغاز وقت نماز صبح فجر صادق است.

با

توجّه به توضيحاتى كه در مورد واژه فجر بيان شد، به دو تفسير ديگرى كه در مورد اين كلمه گفته شده مى پردازيم:

1. بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

فجر در آيه مورد بحث به معناى ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)

1 . وسائل الشيعه، ج 3، ابواب المواقيت، باب 27، ح 2 و 6 .

2 . اين نهر در كشور عراق واقع شده است.

صفحه 172

است. زيرا دوران جاهليّت و قبل از بعثت، همچون پرده اى ظلمانى و تاريك عالم را فرا گرفته بود، و بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) همچون نورى بود كه آن پرده تاريك را دريد، و آفتاب عالمتاب اسلام در سراسر جهان تابيدن گرفت، و لذا خداوند به اين حادثه مهم قسم ياد كرده است.

حضرت على(عليه السلام) نيز در خطبه 89 نهج البلاغه كه به توصيف اوضاع اجتماعى و فرهنگى مردم در زمان جاهليّت پرداخته، به اين مطلب اشاره مى كند; توجّه كنيد:

«أرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ، وَ طُولِ هَجْعَة مِنَ الاُْمَمِ، وَ اعْتِزَام مِنَ الْفِتَنِ، وَ انْتِشَار مِنَ الاُْمُورِ، وَ تَلَظّ مِنَ الْحُرُوبِ، وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّور، ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ; خداوند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را هنگامى فرستاد كه مدّت ها از بعثت پيامبر پيشين گذشته بود، و (لذا) امّتها در خواب عميقى فرو رفته، وفتنه ها مردم را هدف گرفته بود; در زمانى كه اعمال خلاف در ميان مردم منتشر بود، و آتش جنگها زبانه مى كشيد; دنيايى بى نور و پر از مكر و غرور بود».

بنابراين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با بعثت خود پرده جهالت را، كه سراسر عالم را فرا گرفته بود، پاره كرد. در زيارت

وارث نيز در مورد امام حسين(عليه السلام) مى خوانيم:

«اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِى الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ، وَ الاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلَيَّةُ بِاَنْجاسِها، وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها; شهادت مى دهم كه تو اى امام حسين در صلبهاى شامخ و رحمهاى پاك و پاكيزه قرار داشتى، و جاهليّت (با تمام آلودگيهايش) تو را آلوده نساخت، و تاريكى و ظلمات جاهليّت لباسى بر قامت تو نپوشانيد».(1)

نتيجه اينكه جاهليّت قبل از اسلام بسان پرده اى تاريك و ظلمانى سراسر عالم را فرا گرفته بود، كه با فجر بعثت نبوى، دريده شد و از بين رفت.

2. ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)

برخى از مفسّران فجر را بر ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) تطبيق كرده اند; چون در آستانه ظهور حضرتش جاهليّت نوين آشكار

1 . مفاتيح نوين، ص 372 .

صفحه 173

شده، دنيا را تيره و تار مى كند، و ظهور حضرت جرقّه اى در آن تاريكى است، كه بسان سپيده صبح دل جاهليّت نوين را مى شكافد، و تاريكى هاى حاصل از آن را از بين مى برد. معتقدان به اين تفسير، جمله «جاهلية اولى» كه در آيه 33 سوره احزاب آمده را قرينه اى بر تحقّق جاهليّت ديگر گرفته، و آن را جاهليّت قبل از ظهور مى دانند.

بنابراين، همان گونه كه بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دل تاريكى جاهليّت اولى را شكافت، و آفتاب عالمتاب اسلام دنياى آن روز را روشن كرد، ظهور حضرت حجة ابن الحسن العسكرى(عليه السلام) نيز قلب جاهليّت مدرن را نشانه مى گيرد، و آفتاب ظهور تمام تيرگيها و تاريكيهاى ناشى از آن را از بين مى برد.

نتيجه اينكه براى فجر چهار تفسير ارائه شد كه

البتّه با هم منافاتى ندارند، و امكان دارد كه همه آن معانى مدّ نظر خداوند متعال در آيه مذكور باشد.

مقسم له

پس از روشن شدن مقسم به و سوگندهاى پنجگانه و اهميّت فوق العاده آنها، اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه هدف از اين قسم ها چيست؟ چرا خداوند به اين وقايع مهم سوگند ياد كرده است؟ آنچه را كه خداوند بخاطر آن، اين قسمهاى مهم را ياد كرده چيست؟

در نگاه اوّل به نظر مى رسد كه مقسم له ذكر نشده است، ولى چنين نيست. زيرا اوّلا: پس از سوگندهاى پنجگانه بلافاصله مى فرمايد:

«(هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِى حِجْر); آيا در آنچه گفته شد، سوگند مهمّى براى صاحب خرد نيست؟!».

يعنى اين قسمها براى انسانهاى عاقل، سوگندهاى مهمى محسوب مى شود و انسان عاقل هم بى جهت سوگند مهم نمى خورد، تا چه رسد به خداوند خالق عقل و خرد. بنابراين شكّى نيست كه خداوند براى چيز مهمّى سوگند ياد كرده است.

و ثانياً: جمعى از مفسّران معتقدند كه جواب قسم در آيه 14 همين سوره آمده

صفحه174

است. به آيه مذكور توجّه كنيد:

«(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ); به يقين پروردگار تو در كمينگاه (ستمگران) است».

قسم به سپيده صبح روز عيد قربان، سوگند به سپيده صبح تمام ايّام سال، سوگند به بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، قسم به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)، سوگند به ده شب اوّل ذى حجّه، قسم به ده شب اوّل محرم، سوگند به دهه آخر ماه مبارك رمضان، قسم به نظام اعداد كه حاكى از حساب و كتاب است، سوگند به خداوند يگانه و تمام مخلوقات، قسم به تمام اين امور بسيار مهم كه خداوند در

كمين انسانهاى ستمگر و ظالم است.

جالب اينكه كلمه «مرصاد» تنها در دو جاى قرآن آمده است. يكى در آيه مورد بحث، كه حكايت از اين مطلب دارد كه خداوند در اين دنيا در كمين ستمكاران است و مورد دوم در سوره نبأ آمده، و در مورد روز قيامت است. نتيجه اينكه خداوند در دنيا و آخرت در كمين ستمكاران است. برخى روايات نيز اين نظريّه را تأييد مى كند، توجّه كنيد:

در روايتى مى خوانيم: «مرصاد جايى است بر روى پل صراط، هنگامى كه ظالمان وستمكاران از پل عبور مى كنند خداوند در آن كمينگاه در كمين آنهاست، وقتى به نزديك مرصاد رسيدند خداوند آنها را به داخل جهنّم پرتاب مى كند».(1)

معناى حديث مذكور اين است كه ظالمان و ستمگران اگر در دنيا مبتلا به عذاب الهى نشوند، خيال نكنند كه مجازاتى در كار نيست و از چنگال قدرت پروردگار رهايى يافته اند، چنين نيست، خداوند در قيامت هم در كمين آنهاست.

خداوند مى تواند به گونه اى عرصه را بر انسان تنگ كند كه فرصت فرو بردن آب دهانش را پيدا نكند، اما گاه به او فرصت مى دهد، و اين فرصتها، گاه براى توبه است، گاه براى فرورفتن در گناهان بيشتر، و مانند آن، نه اينكه خداوند _ نعوذبالله _ عاجز از به چنگ آوردن ظالمان است. نقل مى كنند شخص ثروتمندى به همراه راننده اش به

1 . نورالثقلين، ج 5، ص 572، ح 9 .

صفحه175

جايى مى رفت. در ميان راه صاحب ماشين به راننده اش گفت: «فروش!» راننده تعجّب كرد كه منظور از اين كلمه چيست؟ برگشت كه از ارباب خود بپرسد منظورش چيست؟

با كمال تعجّب ملاحظه كرد وى سكته كرده، و جان به جان آفرين تسليم نموده است! و خداوند حتّى به او اجازه نداده كه كلمه «فروشگاه» را بطور كامل ادا كند! آرى خداوند در دنيا و آخرت در كمين ستمكاران است.

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:

«اَلْمِرْصادُ قَنْطَرَةٌ عَلَى الصِّراطِ لا يَجُوزُها عَبْدٌ بِمَظْلَمَةِ عَبْد; مرصاد پلى بر روى صراط است و كسى كه حق ديگرى بر گردنش باشد، نمى تواند از آن عبور كند».(1)

حق النّاس بسيار مهم است، و گذر از آن براحتى امكان پذير نيست.

پيام سوگندهاى پنجگانه و مقسم له

پيام آيات مذكور يك پيام تربيتى است. زيرا تربيت، آن هم تربيت انسان، مخصوصاً اگر هدف تربيت جامعه انسانى باشد، اهميّت فوق العاده اى دارد. انسان با توجّه به آيات اين سوره احساس مى كند كه خداوند متعال همواره ناظر اوست، و بر گفتار و كردار و حتّى عقائدش نظارت دارد و اين، اثر تربيتى فراوانى بر انسان مى گذارد; باعث مى شود مواظب سخنان خود باشد، به هر جايى قدم نگذارد، با هر كسى دوست نشود، و هر مجلّه و روزنامه اى را مطالعه نكند. هر غذايى را نخورد، به هر سخنى گوش ندهد، به هر منظره اى نگاه نكند، چرا كه در تمام حركات و سكنات خويش «او» را ناظر و شاهد اعمال خويش مى داند.

جالب است كه خداوند براى «كمينگاه ستمگران» و به دام انداختن آنها، به سه نمونه عبرت آميز اشاره كرده، كه داستان اين جبّاران خود درسهاى تربيتى فراوانى دارد.

1 . نورالثقلين، ج 5، ص 573، ح 13 .

صفحه176

ابتدا به قوم عاد اشاره مى كند:

«(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَاد *

إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِى لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِى الْبِلاَدِ); آيا نديدى پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟! و با آن شهر «اِرَم» با عظمت، همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده بود!».(1)

در 34 آيه قرآن در مورد قوم عاد سخن به ميان آمده، كه هر كدام از زاويه اى خاصّ به اين جمعيّت پرداخته است. داستان قوم عاد بسيار مفصّل است، و البتّه همانند قصّه ساير انبيا، از آسيب افسانه ها و خيالات افسانه سرايان و خيال پردازان در امان نمانده است. و اگر تاريخِ گذشتگان را از اين آسيب محفوظ نگه داريم، درخشندگى خاصّى خواهد داشت، و به كلاس درس مهمّى تبديل مى گردد.

به هر حال، قوم عاد از قديمى ترين اقوام بشر در اين دنيا بوده اند. آنها هيكل هاى بسيار قوى و نيرومندى داشتند، و صاحب تمدّنى درخشان گشتند. يكى از سلاطين و فرمانروايان آنها، شدّاد است كه بهشت او معروف مى باشد. او كه مى خواست در مقابل پيامبر زمان خود مقاومت و ايستادگى كند، تصميم گرفت بهشتى بسازد، و مردم را به آن فرا خواند، و از بهشت نسيه پيامبران الهى منصرف گرداند!

يكصد معمار آگاه پرقدرت را فراخواند، و يك هزار كارگر در اختيار هر يك از آنها قرار داد، و به آنها دستور داد باغ بى نظيرى بسازند كه قصرها و كاخهاى فراوانى در آنها باشد، تا به مردم بگويم خداى آنان هستم، و اين هم بهشت من است!

بهشت شدّاد پس از مدّتى با هزينه اى گزاف آماده شد، امّا قبل از اينكه مورد استفاده قرار گيرد، خداوند متعال كه در كمين آنها بود، باد را مأمور

نابودى آنها كرد. طوفانهاى سرد وزيدن گرفت، و هفت شب و هشت روز جريان داشت. طوفان آن قدر شديد بود كه آنها را _ عليرغم بدن نيرومند و درشتى كه داشتند _ با خود به آسمان مى برد، و به گوشه اى پرتاب مى كرد. آرى خداوند به بادى كه منشأ انواع بركات براى تمام جانداران است مأموريّت نابودى آنها را داد. آيه ششم سوره حاقّه به عامل

1 . فجر، آيات 6-8 .

صفحه 177

نابودى عاد اشاره كرده است.

دوران «عاد» سپرى شد، و زمان قوم ثمود رسيد. درباره آنان چنين مى خوانيم:

«(وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ); و (آيا نديدى پروردگارت با) قوم ثمود كه صخره هاى عظيم را از (كنار) درّه مى بريدند (و از آن كاخ مى ساختند، چه كرد؟)».(1)

خداوند 26 بار نام اين قوم را در قرآن آورده، و از زواياى مختلف در مورد آنها بحث كرده است. ثموديان به قدرى قوى و قدرتمند بودند كه قطعات سنگ را از كوهها جدا مى كردند، و در دل كوهها خانه هايى نه همچون غار و بيغوله، بلكه مجلّل و شيك و زيبا مى ساختند (وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ). آنها نيز تمدّن خوب و شكوفايى داشتند.

امّا شروع به ظلم و ستم كرده، و حقوق ضعيفان را پايمال نمودند. خداوند متعال كه در كمين ظالمان و ستمگران است صاعقه اى را مأمور نابودى آنها كرد. بدين شكل كه به قطعه اى از ابرهاى آسمان، كه داراى بار الكتريسيته مثبت بود، فرمان داد تا به زمين محل سكونت ثموديان نزديك شود، و از آنجا كه زمين داراى بار الكتريسيته منفى است هنگامى كه آن قطعه ابر با

زمين اتّصال برقرار كرد، صاعقه عظيم و هولناكى بوجود آمد، و تمام ثموديان را نابود كرد. آيه 5 سوره حاقّه به چگونگى عذاب و نابودى آنها اشاره دارد.

سومين قومى كه خداوند به عنوان مصداقى براى گرفتاران در چنگال عذاب الهى از آنها نام برده، قوم فرعون است.

در مورد آنان چنين مى خوانيم:

«(وَفِرْعَوْنَ ذِى الاَْوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلاَدِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَاب); و (آيا نديدى پروردگارت با) فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود (چه كرد؟)، همان اقوامى كه در شهر طغيان كردند، و فساد فراوان در آن به بار آوردند، به همين سبب خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت!».

1 . فجر، آيه 9 .

صفحه 178

نام فرعون هفتاد و شش بار در قرآن مجيد آمده است; هر بار به مناسبتى، و به منظور عبرتى.

«اوتاد» جمع «وتد» به معناى ميخ است، و دو تفسير براى آن ذكر كرده اند:

الف) فرعون ستمگرى بود كه مخالفينش را به چهار ميخ مى كشيد! در زمانهاى دور جنايتكاران مخالفان خود را در بيابانها و زير تابش مستقيم نور آفتاب قرار مى داده، به كف هر يك از دستان آنها يك ميخ و بر هر كدام از پاهايشان نيز يك ميخ مى كوبيدند و آنها را به همان حال رها مى كردند تا بميرند! يعنى با بدترين شكنجه ها مخالفان را نابود مى كردند، در حالى كه شكنجه از نظر اسلام حرام است. حضرت على(عليه السلام) در حالى كه فرقش شكافته شده بود، خطاب به فرزندانش فرمود:

«ابن ملجم را شكنجه نكنيد! اگر خواستيد قصاص كنيد فقط يك ضربه شمشير بر وى وارد

كنيد!»(1) اين امام عادل كجا و آن فرمانروايان ستمگر كجا!

ب) فرعون داراى معاونان قوى و نيرومندى بود. معاونان گردن كلفت و جنايتكارى كه همچون ميخهاى نيرومندى فرعون و حكومتش را حفظ مى كردند.

خداوند اين بار آب، كه منشأ حيات تمام جانداران است را مأمور مرگ اين ظالم كرد. رود نيل كه سرمايه مصريان به شمار مى رود، و تمدّن و عمران و آبادى مصر مديون آن است. آب رود نيل كه مايه افتخار و مباهات فرعون به شمار مى رفت، جان فرعون را به فرمان پروردگار گرفت. فرعون در آخرين لحظات، و هنگامى كه فرشته مرگ را مشاهده كرد، تسليم پروردگار شد، و اعلان كرد كه حاضر است ايمان آورد. ولى مى دانيم كه درِ توبه با مشاهده عذاب الهى، يا فرشته مرگ بسته مى شود. بايد قبل از فرا رسيدن آن لحظات به فكر توبه و بازگشت به سوى خدا افتاد.

خداوند متعال با اشاره به داستان اين سه ستمگر، و عاقبت دردناك و عبرت آموز آنها، به همه مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر راه ظلم و ستم را پيشه خود سازند، سرنوشت آنها نيز چنين خواهد بود.

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، 47.

صفحه 179

ابن عبّاس، دانشمند معروف مورد قبول شيعه واهل سنّت، حديث جالب و تكان دهنده اى در مورد مرصاد نقل مى كند. او هر چند اين روايت را صريحاً به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يا حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نسبت نمى دهد، ولى بدون شك از آنها نقل كرده است. زيرا شخصى مانند او، چنين مطالبى را از غير معصوم نقل نمى كند. توجّه كنيد:

«اِنَّ عَلى جِسْرِ جَهَنَّمَ سَبْعَ مَحابِسَ، يُسْئَلُ

الْعَبْدُ عِنْدَ اَوَّلِها شَهادَةُ اَنْ لا اِلْهَ اِلاَّ اللهُ، فَاِنْ جاءَ بِها تامّةً جازَ اِلَى الثّانى، فَيُسْئَلُ عَنِ الصَّلاةِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامّةً جازَ اِلَى الثّالِثِ فَيُسْئَلُ عَنِ الزَّكاةِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامَّةً جازَ اِلَى الرّابِعِ فَيُسْئَلُ عَنِ الصَّوْمِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامَّاً جازَ بِها اِلَى الْخامِسِ فَيُسْئَلُ عَنِ الْحَجِّ، فَإِنْ جاءَ بِها تامّاً جازَ اِلَى السّادِسِ فَيُسْئَلُ عَنِ الْعُمْرَةِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامَّةً جازَ اِلَى السّابِعِ فَيُسْئَلُ عَنِ الْمَظالِمِ، فَاِنْ خَرَجَ مِنْها... ; هفت گذرگاه بر روى پل صراط وجود دارد كه در هر گذرگاهى سؤالاتى از انسان مى شود. اگر موفّق شود جواب دهد، اجازه عبور به گذرگاه بعد صادر مى گردد، وگرنه در آتش جهنّم سقوط مى كند. اوّلين گذرگاه، گذرگاه توحيد است، اگر انسان موفّق شود به سؤالات اين گذرگاه بطور كامل پاسخ دهد، جواز عبور به سمت گذرگاه دوم صادر مى شود. در گذرگاه دوم از نماز پرسيده مى شود، اگر موفّق به جواب شود مى تواند به گذرگاه سوم برود. در سومين گذرگاه از حقوق مالى از جمله زكات پرسش مى شود (آيا حقّ محرومان را دادى، يا فقط به نماز قناعت كردى؟) چنانچه در اين مرحله هم موفّق شود، به گذرگاه چهارم مى رود. در آنجا از روزه سؤال مى شود، در صورت موفّقيت در گذرگاه چهارم به گذرگاه بعد مى رود. در آنجا پيرامون فريضه حج سؤال مى كنند. اگر توانست بطور كامل پاسخ گويد او را به گذرگاه ششم رهنمون مى شوند. در گذرگاه ششم از عمره پرسيده مى شود. در صورتى كه جواب مثبت باشد وارد هفتمين (و خطرناكترين) گذرگاه كه مربوط به حقّ النّاس

و مظالم عباد است مى شود. (آيا مال كسى را برده اى؟ شايعه سازى كرده اى؟ غيبت نموده اى؟ تهمت زده اى؟ دروغ

صفحه 180

گفته اى؟ و...) چنانچه از اين گذرگاه خارج شود، او را به بهشت منتقل مى كنند».(1)

با توجّه به اين روايت، بهشتى شدن كار ساده و آسانى نيست. بلكه بايد به گونه اى عمل كرد تا بتوان در آنجا ثمره و نتيجه اعمال نيك را بدست آورد.

1 . بحارالانوار، ج 8، ص 64 .

صفحه181

صفحه 182

صفحه 183

فصل سوم: سوگندهاى چهارگانه

1. سوگندهاى سوره ذاريات

اشاره

در فصل قبل پيرامون قسمهاى پنجگانه بحث كرديم. در اين فصل پيرامون قسم هاى چهارگانه كه در پنج سوره قرآن آمده بحث خواهيم كرد. سوره هاى مذكور به شرح زير است:

1. سوره ذاريات، كه پنجاه و يكمين سوره قرآن است. 2. سوره هشتاد و چهارم، كه سوره انشقاق است. 3. هشتاد و پنجمين سوره قرآن، يعنى سوره بروج. 4. سوره بلد; يعنى نودمين سوره قرآن.

به قسم هاى سوره ذاريات توجّه كنيد:

سوگند به بادهايى كه (ابرها را) به حركت در مى آورند، سوگند به آن ابرها كه بار سنگينى (از باران را) با خود حمل مى كنند، و سوگند به كشتيهايى كه به آسانى به حركت در مى آيند، و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند، (آرى سوگند به همه اينها) كه آنچه به شما وعده شده قطعاً راست است; و بى شك (رستاخيز و) جزاى اعمال واقع شدنى است!

صفحه 184

سوگندهاى مبهم

اين سوگندها نيز، همانند سوگندهاى فصل قبل، مبهم و سؤال برانگيز است. پراكننده كننده (ذاريات) چيست؟ چه چيزى را پراكنده مى كند؟ بارهاى سنگين (حاملات) چه مى باشد؟ و حامل اين بارها كه مى باشد؟ منظور از جريان پيدا كننده (جاريات) چيست؟ و تقسيم كنندگان امور (مقسمات) چه كسانى هستند؟

تفاسير مختلفى براى سوگندهاى چهارگانه فوق بيان شده، كه دو نمونه آن را انتخاب كرده ايم:

الف) تفسيرى از حضرت على(عليه السلام)

ابن كوّاء از منافقين لجوج و عنودى است كه خود را در صف پيروان حضرت على(عليه السلام) داده بود، و به اَشكال مختلف براى آن حضرت مزاحمت ايجاد مى كرد. روزى حضرت امير(عليه السلام) مشغول سخنرانى بود. ابن كوّاء خطاب به حضرت عرض

كرد: آيات اوّليه سوره ذاريات و سوگندهاى آن براى ما حل نشده است. لطفاً تفسير آن را بيان فرماييد.

حضرت فرمودند: منظور از «ذاريات» بادهايى است كه حركت مى كند، و ابرها را در آسمان مى گستراند، و هر قطعه ابرى را به جايى مى برد كه مأمور باريدن در آنجاست. يا بادهايى كه دانه هاى گياهان را به نقاط مختلف زمين مى برد تا در آنجا برويد.

و امّا «حاملات» ابرهايى هستند كه هزاران تن آب را حمل مى كنند. اگر خوب دقت كنيد خداوند قادر درياهاى متعدّدى را در قالب ابرها بر بالاى سر ما بصورت معلّق در بين زمين و آسمان نگه داشته است. ابرها درياهايى از آب هستند كه مأموريّت سيراب كردن نهرها، استخرها، جويبارها، چشمه ها، چاههاى عميق و نيمه عميق و صحراهاى خشك و سوزان و درختان و جنگلها و گياهان و حيوانات را بر عهده دارند، بر هر كجا كه خداوند به آنها مأموريّت دهد دانه دانه و به نرمى فرو مى ريزند.

صفحه185

«جاريات» كشتى هايى هستند كه براحتى در درياها حركت مى كنند. جاريات جمع جاريه است، و يكى از معانى جاريه كشتى است، همان گونه كه «جوار» در آيه شريفه (وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنْشَ_َاتُ فِى الْبَحْرِ كَالاَْعْلاَمِ)(1) نيز جمع جاريه به معناى كشتى است.

«مقسمات» فرشتگان پروردگارند كه كارها را بين خود تقسيم مى كنند، و طبق برنامه ريزى دقيق و حساب شده وظايف خويش را به نحو احسن انجام مى دهند.(2)

نتيجه اينكه طبق تفسير حضرت على(عليه السلام)، خداوند متعال به ابر و باد و كشتى و فرشتگان كه قدر مشترك بين همه آنها خدمت به جامعه بشرى است، قسم ياد

كرده است.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

ب) سوگند به باران

طبق تفسير دوم تمام قسمها مربوط به نزول باران است. توجّه كنيد:

«ذاريات» بادهايى است كه ابرها را حركت داده، آنها را به محلّ مأموريّت، يعنى نزول باران مى برد.

منظور از «حاملات» ابرهاى باران زاست كه خود تفكّر برانگيز و منشأ بركاتى است.

و اما «جاريات» نهرها و جويبارهايى است كه بوسيله نزول باران براحتى جارى شده، و سرزمينهاى خشك را سيراب مى كند.

و «مقسمات» بارانهايى است كه هر يك مأمور سيراب كردن منطقه اى هستند; يكى

1 . رحمن، آيه 24 .

2 . تفسير فخر رازى، ج 28، ص 195 (به نقل از تفسير نمونه، ج 22، ص 307).

صفحه 186

جنگلها را سيراب مى كند، ديگرى بر دشتها مى بارد، سومى بر كوهها و درياها نازل مى شود، چهارمى زراعتها را پوشش مى دهد، و پنجمى مراتع را از تشنگى نجات مى بخشد.

نتيجه اينكه سوگندهاى چهارگانه طبق تفسير دوم همگى مربوط به باران و آبيارى كره زمين است. از عجايب عالم اينكه آن چه براى زندگى بشر بيشتر مورد نياز است، خداوند آن را فراوانتر و ارزانتر در اختيار بشر قرار داده است! «هوا» از نيازهاى اوّليّه و اساسى بشر است، چرا كه مغز انسان كمبود آب و غذا را تا حدّى تحمّل مى كند، امّا در مقابل كمبود اكسيژن بيش از دو دقيقه تحمّل ندارد. اين هوا، بطور مجّانى و به وفور در اختيار بشر است. «نور آفتاب» از ديگر مايحتاج اوّليّه

همه انسانهاست، به گونه اى كه بدون آن ادامه حيات بر روى كره خاكى امكان پذير نيست. اين نعمت الهى نيز فراوان و مجّانى در دسترس انسانهاست. اگر قرار بود هر انسانى آفتاب مورد نيازش را خود تهيه كند، بايد روزى ميليونها تومان صرف مى كرد!

«بادها» كه نقش مهمّى در زندگى انسانها دارند، سخاوتمندانه و بدون انتظارِ اجر و مزد مىوزند. «بادها» علاوه بر آنچه قبلا گفته شد، نقش مهمّى در پرورش جنگلها و مراتع دارند. چرا كه بذرها را به زمينهاى مناسب مى برند و همچون كشاورزان ماهر زمينه رشد آنها را فراهم مى سازند.

بنابراين، بى جهت نيست كه خداوند به باد، باران، نورآفتاب و مانند آن قسم ياد كرده است.

مقسم له: اهميّت معاد

پس از آنكه پرده از راز قسمهاى چهارگانه برداشتيم، و اهميّت آن را روشن ساختيم، و در سايه تفكّر و انديشه پى برديم كه باد و باران، كه بصورت مجّانى و به اندازه كافى در اختيار بشر است، امور ساده اى نيست، و در ضمن اين تفكّر و انديشه، درس توحيد و خداشناسى گرفتيم. اينك بايد به تفسير مقسم له بپردازيم، تا روشن

صفحه 187

شود آن قسمهاى مهم، براى چه امر مهمّ ديگرى ياد شده است.

مقسم له قيامت و روز رستاخيز، و تحقّق و قطعيّت وعده هاى پروردگار (إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ) و نيز تخلّف ناپذير بودن وعده هاى پروردگار عالم در مورد پاداشها و عقابهاى افراد صالح و طالح در آن روز است (وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ).

پيام آيات مذكور اين است كه عالم حساب و كتاب دارد، و خداوند حكيم است. بنابراين در مجموعه اى كه مدير آن شخص حكيمى است، و بر اساس

نظم و حساب و كتاب اداره مى شود، شكّى در تحقّق وعده هاى داده شده نداشته باشيد. علاوه بر اينكه شما نيز هماهنگ با مجموعه آفرينش شويد، و به كارهاى خويش نظم خاصّى ببخشيد، و بر سرِ عهد و پيمانتان باشيد، و از آن تخلّف ننماييد، هر چند به نفع شما نباشد.

رابطه قسم ها با مقسم له: اهميّت مبدأ و معاد

با توجّه به اينكه قسمها طبق هر دو تفسير، از آيات و نشانه هاى خداست، و پيام توحيد و خداشناسى مى دهد، و مقسم له نيز در مورد معاد و جهان پس از مرگ سخن مى گويد، ارتباط آن دو روشن و واضح است، چرا كه ارتباط مبدأ و معاد آشكار است.

خوانندگان عزيز! اگر خواهان سعادت هستيد، بايد دو اصل مبدأ و معاد را زنده نگه داريد. چرا كه اگر ايمان به توحيد قوى و محكم باشد، همه جا خداوند را مراقب و ناظر خويش خواهيم دانست. و كسى كه معتقد باشد خداوند در خلوت و جلوت، در پنهان و آشكار، در خفا و نهان مراقب اوست، و از همه افعال و كردار و حتّى نيّتهاى او آگاه است، هرگز معصيت و نافرمانى نمى كند.

مسلمانى كه معتقد به حساب و كتاب است، و باور دارد كه روزى به تمام اعمالش رسيدگى مى شود، و بايد پاسخگوى ريز و درشت اعمالش باشد، لغزش نمى كند. در جوامع بشرى مرحله بسيار ضعيف و ناقصى از نيروى مراقبت و محاسبه وجود دارد، كه با همه اشكالاتش آثار مهمّى در جلوگيرى از تخلّفات بجاى گذاشته است.

صفحه 188

عليرغم اينكه نيروى انتظامى در همه زمانها و مكانها نظارت ندارد، و در

مكانها و زمانهايى كه نظارت دارد، نظارت بصورت كامل و دقيق صورت نمى گيرد، امّا همان مراقبت ناقص تأثيرات فراوانى در كاهش جرم دارد. همان گونه كه دادگاههاى دنيا كه جلوه ضعيفى از حساب و كتاب معاد است، با تمام كاستيها و ضعفهايش باعث جلوگيرى و ممانعت بسيارى از تخلّفات مى گردد. حال اگر مردم دنيا به آن مراقب دائمى كه هيچ كس در هيچ زمانى از نظر مأمورهاى مراقب او خارج نيست، و به دادگاه عدل الهى در روز قيامت كه هيچ كم و كاستى ندارد و به هيچ عنوان توصيه پذير نيست، و پارتى در آن تصوّر ندارد، ايمان داشته باشد، حقيقتاً جهان چهره ديگرى بخود خواهد گرفت. به همين جهت خداوند متعال در قرآن مجيد بيشترين سرمايه گذارى را در مورد دو اصل مبدأ و معاد و شاخ و برگهاى آن دو كرده، و مهم ترين وظيفه پيامبران الهى و جانشينان آنان تبليغ و تشريع اين دو اصل بوده است.

حساب و كتاب در همه چيز

تعادل در امور، و انجام كارها بر اساس حساب و كتاب، از امورى است كه اسلام نسبت به آن سفارش اكيد دارد. حضرت على(عليه السلام) كسانى كه در زندگى خويش از جادّه اعتدال منحرف شده اند را انسانهاى جاهل و نادانى مى شمارد، كه عواقب اين جهالت دامنگيرشان خواهد شد (لا تَرَى الْجاهِلَ اِلاّ مُفْرِطاً اَوْ مُفَرِّطاً).(1)

اخيراً خبرى در يكى از مطبوعات خواندم كه هم مضحك و خنده دار بود، و هم دردناك!

دختر و پسرى به همديگر علاقه مند مى شوند، اين علاقه روز به روز عميقتر و ريشه دارتر مى گردد، و زمينه ازدواجشان را فراهم مى

سازد. آن هم ازدواجى شاعرانه و عارفانه! پسر، كه به روايت حضرت على(عليه السلام) عمل نكرده بود، و ظاهراً اهل حساب و كتاب نبود، مهريّه همسرش را 500 هزار شاخه گل رز، و نوشتن ديوان شمس تبريزى

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، 70 .

صفحه 189

قرار مى دهد! جشن عروسى برگزار مى شود. چند صباحى بخوبى زندگى مى كنند، عشق و علاقه اوّليّه كم كم فروكش كرده، و پس از مدّتى به سردى مى گرايد. اختلافات شروع مى شود، و با گذشت زمان آتش اختلافات شعلهور مى گردد، و بالاخره كار به جايى مى رسد كه درخواست طلاق مى دهند. قاضى جهت تقويم مهريّه، عاقلانه برخورد كرده، با يك گل فروش تماس مى گيرد، و قيمت يك شاخه گل رز را مى پرسد، گل فروش قيمت آن را سيصد تومان اعلام مى كند. حاصلضرب سيصد تومان در پانصد هزار شاخه گل، 150 ميليون تومان مى شود! قاضى به داماد دستور مى دهد مبلغ يكصد و پنجاه ميليون تومان به عروس بپردازد، و سپس بنشيند و ماهها از روى ديوان شمس تبريزى با خط خود نسخه اى بنويسد و به عروس بدهد، تا از زيربار مهريّه خلاص شود!

خوانندگان محترم! اگر اين جوان از ابتداى دوستى و سپس زندگى با آن دختر اهل حساب و كتاب بود، و گرفتار افراط و زياده روى نمى شد، و در مسير اعتدال حركت مى كرد; هرگز دچار چنين مشكل بزرگى نمى شد؟

باز هم پاى سخنان مولاى متّقيان على(عليه السلام) بنشينيم، و معيار و ملاك دوستى ها و دشمنى هاى خود را در امور مختلف زندگى از جمله ازدواج، از زبان مبارك

آن حضرت بشنويم. فرمودند:

«اَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً ما فَعَسى اَنْ يَكُونَ بِغيضُكَ يَوْماً ما، وَ اَبْغِضْ بَغيضِكَ هَوْناً ما فَعَسى اَنْ يَكُونَ حَبيبُكَ يَوْماً ما; دوستت را به صورت معتدل دوست بدار، زيرا ممكن است روزى دشمن تو شود (و دوستى افراطى سابق سبب زيانهايى گردد.) و دشمنت را نيز بصورت معتدل دشمن دار، زيرا ممكن است روزى دوستت شود (و شرمنده شوى)».(1)

مؤمن، عاقل و هوشيار است، و فقط زمان حال را نمى بيند. تنها به لحظه سفره عقد و خوشحالى آن لحظات زودگذر دل نمى بندد، و بدون تفكّر و انديشه به هر شرط و

1 . بحارالانوار، ج 71، ص 177 .

صفحه 190

خواسته اى جواب مثبت نمى دهد. بلكه دوستى و علاقه اش روى حساب و كتاب است، همان گونه كه در دشمنى زياده روى نمى كند. و به تعبير ديگر تمام پلهاى پشت سر خويش را در دوستى ها و دشمنى ها خراب نمى كند.

191صفحه

2. سوگندهاى سوره انشقاق

توضيح

دومين سوره اى كه سوگندهاى چهارگانه را در خود جاى داده، هشتاد و چهارمين سوره قرآن، يعنى سوره انشقاق است. قسمهاى اين سوره، برخلاف سوره هاى قبل در ابتداى سوره نيامده، بلكه در ضمن آيات شانزدهم تا نوزدهم مطرح شده است. توجّه كنيد:

سوگند به شفق، و سوگند به شب و آنچه را جمع آورى مى كند، و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود، كه همه شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد (تا به كمال برسيد).

نكات چهارگانه

قبل از پرداختن به اهميّت سوگندهاى يادشده، توجّه شما خوانندگان محترم را به چهار نكته جلب مى كنيم:

نكته اوّل

قسمهاى اين سوره، برخلاف سوگندهاى سوره هاى سابق پيچيدگى و ابهامى ندارد; بلكه مضمون و مفهوم آن روشن و شفّاف است. امّا روشن بودن مضمون آن، مانع دقّت و تأمل و تفكّر پيرامون سوگندهاى مذكور نيست، و چيزى از ارزش و

صفحه192

اهميّت و نقش مهم آنها نمى كاهد.

نكته دوم

در مورد معناى جمله «لا اقسم» كه نُه بار در قرآن مجيد تكرار شده، نظريّات گوناگون و مختلفى ارائه شده، كه به سه مورد عمده آن اشاره مى كنيم:

1. «لا» در جمله مذكور زايد است، و به هنگام ترجمه معنا نمى شود. بنابراين «لا اقسم» به معناى «قسم مى خورم» مى باشد، نه «قسم نمى خورم». البتّه «لا» ى زايده بى خاصيّت نيست، بلكه براى تأكيد بكار مى رود (و با عنايت به اين نكته معناى جمله چنين مى شود: «مؤكّداً قسم مى خورم»).

2. كلمه «لا» زائده نيست، امّا جمله اى بين «لا» و «اقسم» در تقدير است كه «لا» مربوط به آن جمله است، نه «اُقسم». مثل

اينكه آيه شريفه در حقيقت چنين است: «لا يكون الامر كما يقول المشركون، اقسم بالشفق; آنچه مشركان و كفّار مى گويند، صحيح نيست، قسم به شفق و...». نتيجه اينكه «لا» براى نفى سخنان مشركان است، نه نفى قسم.

3. «لا اقسم» يعنى مسأله آن قدر روشن و آشكار است، كه نيازى به قسم ندارد.

احتمالات سه گانه مهمترين نظريّات در تفسير جمله «لا اقسم» بود; ولى با توجّه به آيه 75 سوره واقعه، احتمال اوّل را تقويت مى كنيم. به اين آيه توجّه كنيد:

«(فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ); سوگند به جايگاه ستارگان (و محلّ طلوع و غروب آنها)! و اين سوگندى است بسيار بزرگ، اگر بدانيد!».

در آيه مذكور تصريح شده است كه «لا اقسم» قسمى بزرگ محسوب مى شود، پس دو احتمال اخير صحيح به نظر نمى رسد و احتمال اوّل صحيح است.

نكته سوم

برخى از مسائل مهمّ زندگى است كه بر اثر عادت كردن به آن، تصوّر مى شود، اهميّت چندانى ندارد. در حالى كه چنين تصوّرى باطل و بى اساس است. به عنوان

صفحه 193

مثال مورچه اى كه هر روز مى بينيم، و ممكن است در طول روز بارها تعدادى از آنها را له مى كنيم، و در نظر ما موجود عادى كم اهميّتى جلوه مى كند، اگر بدست معلّم توحيد و خداشناسى بيفتد، پيرامون خلقت شگفت انگيز آن غوغا مى كند. حضرت على(عليه السلام) در خطبه هاى متعدّدى از نهج البلاغه در مورد اين مخلوق اسرارآميز پروردگار سخن گفته است. از جمله در خطبه 185 مى فرمايد:

«وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنَ

شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا، لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً، وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً!; اگر در مورد دستگاههاى گوارشى مورچه (از قبيل گلو، روده ها، ناى، مرى، معده) تفكّر و انديشه كنى، وعضلات ريز و ظريف داخل بدن او را به مطالعه بنشينى، و اجزاى مختلف گوش و چشمش را مورد تأمّل و دقّت قرار دهى، از آفرينش آن شگفت زده خواهى شد، و (البتّه) مطالعه پيرامون اين موجود الهى موجب زحمت، و بس پيچيده است».

«موريس مترلينگ» دانشمند بزرگى است كه بيست سال از عمر خويش را صرف مطالعه پيرامون مورچگان كرده، و در مورد فعّاليّتهاى مختلف آنان، و ساختمان شگفت انگيز بدن آنها، به مطالب نو و جديدى دست يافته است، و نتيجه اين تحقيقات طولانى و پر زحمت را در كتابى بنام مورچگان منتشر كرده است.

آرى! خوانندگان محترم مورچه اى كه اين قدر در نظر ما كم اهميّت است، آن قدر پر رمز و راز است كه يك دانشمند بيست سال روى آن مطالعه كرده است، و بدون شك باز هم جاى مطالعات گسترده تر دارد. بنابراين از كنار هيچ چيز نبايد ساده عبور كنيم، بلكه بايد نگاههاى ما به آن، نگاه عميق و تفكّر برانگيز باشد.

نكته چهارم: نگاهى به مجموعه سوره انشقاق

اين سوره كه بيست و پنج آيه دارد، پيرامون هفت موضوع سخن مى گويد. در ابتدا از نشانه ها و علائم قيامت شروع مى كند; متلاشى شدن كرات آسمانى، و گسترده شدن زمين و آنچه در آستانه قيامت رخ مى دهد. (إِذَا السَّمَاءُ انشَقَّتْ...)

صفحه 194

در مرحله دوم بحث حشر و زنده شدن مردگان به ميان آمده

است; بيرون آمدن از قبرها، و بازگشت به حال حيات و زندگى. (وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ...)

در مرحله سوم متذكّر اين نكته مى شود كه انسان از نقطه عدم شروع به حركت كرده، و بسوى خداوند سير مى كند، و در اين مسير با مشكلات زيادى روبه روست، ولى بالاخره خداوند را ملاقات خواهد كرد. البتّه نه ملاقات با چشم سر، كه برخى از اهل سنّت معتقد به امكان آن در روز قيامت هستند، بلكه ديدن آثار عظمت پروردگار و تحقّق وعده ها و وعيدهاى آن حضرت، و مسأله پاداش و كيفر. (يَا أَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ)

در مرحله چهارم سرنوشت انسانها را پس از حشر، و ملاقات آثار عظمت پروردگار بيان مى كند، كه انسانها دو دسته مى شوند: عدّه اى نامه هاى اعمال خويش را با دست راست مى گيرند، و با حسابى راحت و آسان مواجه شده، و بسوى خانواده و اهل خود باز مى گردند، و عدّه اى ديگر، كه نامه اعمالشان بدست چپشان داده مى شود، بسيار غمگين و غصّه دارند. آنها از شدّت ناراحتى فرياد مى زنند، و از ارائه نامه اعمالشان به ديگران اجتناب مىورزند. اين دسته، كه از كفر و گناه خويش در دنيا مسرور بودند، طعمه آتش سوزان مى شوند! (فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ...)

پنجمين موضوع مورد بحث در اين سوره قسمهاى چهارگانه است كه در مباحث آينده بطور مفصّل پيرامون آن سخن خواهيم گفت. (فَلاَ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ...)

ششمين موضوع، تهديد مخالفان و كفّار است، كه عليرغم وجود اين همه آثار و نشانه هاى توحيد ايمان نمى آورند، و در مقابل قرآن مجيد تسليم نمى

شوند، و پيوسته آيات الهى را انكار مى كنند. و پس از اين تهديد، آنها را به عذابى دردناك بشارت مى دهد، عذابى كه قابل توصيف نيست. (فَمَا لَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ...)

و در آخرين مرحله يك استثنا مطرح مى كند، و تمام درها را به روى كفّار نمى بندد، و راهى براى بازگشت و نجات قرار مى دهد، چرا كه او رحمان و رحيم است، و اين كار مقتضاى رحمانيّت و رحيميّت اوست. آرى! آن دسته از كفّار كه از ادامه راه كفر و

صفحه 195

انكار باز ايستند، و توبه كنند و به راه ايمان و درستى و بندگى درآيند، و به دنبال آن اعمال صالح و شايسته انجام دهند، اهل نجات خواهند بود. و خداوند به آنها پاداش خواهد داد، پاداشى قطع نشدنى. (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون)

ايمان و عمل صالح سرمايه حيات است، هر كس داشته باشد اهل نجات خواهد بود، و هر كس نداشته باشد (هر كه باشد و هر شرايطى داشته باشد) اهل نجات نخواهد بود.

با عنايت به نكات چهارگانه فوق، اينك به شرح قسمهاى چهارگانه مى پردازيم:

سوگندهاى چهارگانه

(فَلاَ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ); در مورد شفق دو نظريّه وجود دارد: 1. سرخى پس از غروب، يا پيش از طلوع آفتاب است. 2. سفيدى است كه پس از برطرف شدن سرخى مذكور ظاهر مى شود. توضيح اينكه پس از غروب خورشيد، روى افق سرخى ظاهر مى شود كه برخى معتقدند آن شفق است. و اينكه خون شهيد را به شفق تشبيه كرده اند، بر اساس همين تفسير است. پس از محو شدن سرخى مذكور، سفيدى شفّافى ظاهر مى شود كه عدّه اى

آن را شفق مى دانند. شفق را به هر معنا بگيريم تفاوتى نمى كند، مهم اين است كه خداوند متعال به آن منظره خاصّ قبل از طلوع آفتاب يا پس از غروب آفتاب قسم خورده است.

سؤال: شفق چه نقشى در زندگى بشر دارد، كه خداوند به آن سوگند ياد كرده است؟

پاسخ: اگر پس از غروب آفتاب بلافاصله ظلمت و تاريكى شب اطراف ما را مى گرفت، يا پس از طلوع آفتاب بلافاصله نور و روشنايى ما را احاطه مى كرد، هم چشم ما را آزار مى داد، و هم بر اعصاب ما تأثير منفى مى گذاشت، امّا با توجّه به اينكه پس از غروب آفتاب شفق وجود دارد و شفق آهسته آهسته چشم را براى تاريكى و

صفحه 196

ظلمت آماده مى كند. و يا به هنگام طلوع آفتاب، شفق چشم ما را كم كم براى نور آفتاب مهيّا مى نمايد، نه چشم ما آزار مى بيند، و نه تأثير منفى بر اعصاب ما مى گذارد. اگر توجّه كرده باشيد هنگام قطع برق در شب، كه ناگهان محيط اطراف ما كاملا تاريك مى شود چشمانمان اذيّت مى شود، و تا چند ثانيه اطراف خود را نمى بينيم. و پس از آنكه چشم به تاريكى عادت كرد قادر بر ديدن اطراف خود مى شويم.

گويا خداوند متعال با قسم ياد كردن به شفق، مى خواسته ما را متوجّه نقش حسّاس شفق در زندگى بشر گرداند.

(وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ); فوائد و بركات نور و روشنايى روشن است. امّا آيا تاريكى و ظلمت، كه خداوند در اين آيه شريفه به آن سوگند ياد كرده، نيز فايده اى دارد؟

آيات متعدّدى از قرآن مجيد

تاريكى شب را نعمت الهى شمرده است، بنابراين تاريكى نيز فوايدى دارد كه به سه مورد آن اشاره مى كنيم:

1. خداوند شب را مايه آسايش و آرامش قرار داده است. آرامشى كه براى انسان در تاريكى بدست مى آيد، هرگز در روشنايى روز حاصل نمى گردد. زيرا به هنگام تاريكى فعاليّت دستگاههاى بدن كاسته، و آماده استراحت مى گردد. امّا در روز، و به هنگام روشنايى، فعاليّت دستگاههاى بدن زياد است و جهت استراحت آمادگى ندارد. بنابراين بهترين ساعات براى خواب، شب هنگام است. راستى اگر خداوند روشنايى روز را جاويدان كند، كيست كه براى شب پرده اى تاريك و ظلمانى بياورد، تا بشر در سايه آن آرام و قرار گيرد، و آرامش را لمس نمايد؟

2. شب باعث تعطيلى، يا تخفيف فعاليّتهاى روزانه است. اگر روشنايى روز ادامه مى داشت، و تاريكى شب همه جا را فرا نمى گرفت، حريصان و دنياطلبان و دنياپرستان آن قدر به كار و فعاليّت (بدون استراحت) ادامه مى دادند كه از كار بيفتند.

خداوند با تاريكى شب اين افراد را مجبور به استراحت نموده، و در نتيجه جانشان را حفظ مى كند.

3. شب دستگاه تهويه بسيار مناسبى است كه بطور مجّانى در سراسر كره زمين

صفحه197

فعّال است. اگر شب نبود و تابش آفتاب براى روزهاى متوالى و بدون وقفه ادامه داشت، آفتاب همه چيز را سوزانيده، و عرصه زندگى را بر جانداران كره زمين تنگ مى كرد.

همان گونه كه قبلا گذشت در كره ماه چهارده روز پى در پى روز، و چهارده روز پى در پى شب است، يعنى هر شبانه روز آنجا تقريباً يك ماه طول مى كشد. در وسط

روز آنجا، دماى گرما به سيصد درجه سانتيگراد مى رسد و طبيعى است در اين دما هر چيز قابل اشتعالى آتش بگيرد. همان طور كه در نيمه شب آنجا همه چيز يخ مى زند. در حالى كه فاصله كره ماه و كره زمين با خورشيد تقريباً يكى است و تنها حدود سيصد يا چهارصد كيلومتر اختلاف فاصله دارند.

نتيجه اينكه شب فوائد و بركات مهمى دارد، به همين جهت خداوند به تاريكى شب سوگند ياد كرده است. خداوند متعال به تاريكى شب، و موجوداتى كه شب هنگام از سطح زمين جمع مى شوند، و هر كدام به استراحتگاه خويش باز مى گردند، قسم خورده تا غافلان بى خبر در مورد اين آيات الهى به فكر فرو روند، و پرده از راز اهميّت آن بردارند، و با معرفت بيشتر خالق آن را پرستش كنند.

(وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ); ما حالات مختلفى از ماه را مشاهده مى كنيم. در ابتدا به صورت هلال است، سپس تربيع، و بعد بدر كامل مى شود، سپس مجدّداً تربيع مى شود و در نهايت به محاق رفته، و از ديد انسان مخفى مى شود. بدون شك زيباترين شكل ماه بدر كامل است، بدين جهت خداوند به ماه كامل كه همان ماه شب چهاردهم است، قسم ياد كرده. اين ماه، چراغ شبهاى ظلمانى است; امّا چراغى آرامبخش كه اگر در زير نور آن بخوابيم خوابمان آشفته و ناقص نخواهد شد. نور ملايم و شاعرانه و آرامبخش و گرم ماه، آرامش خاصّى به انسان هديه مى كند، و مانع خواب نمى گردد. ضمناً قسمهاى چهارگانه قدر مشتركى دارد، و آن اينكه همگى مربوط به شب است.

«شفق» ابتدا يا انتهاى هر شب، «بدر كامل» مربوط به ابتداى شب چهاردهم، و «تاريكى شب» و بالاخره موجوداتى كه شب هنگام به استراحتگاه هاى خويش باز مى گردند.

صفحه 198

شرح و تفسير مقسم له

تمام قسمهاى بالا براى بيان اين حقيقت است كه: اى انسان! تو نيز در دوران عمرت دائماً در حال تغيير و تحوّل هستى، همان گونه كه ديگر موجودات مشمول اين قانون هستند. آنكه هرگز فانى نشود، و تغييرناپذير است، فقط ذات پاك و ازلى و ابدى اوست.

ما همه فانى و بقا بس تو راست

ملك تو آلا و تقدّس تو راست

اين تغييرات از هنگامى كه نطفه انسان تبديل به جنين مى شود، شروع مى گردد و پس از تولّد تا هنگام مرگ ادامه دارد. نه تنها انسان كه تمام موجودات هستى غير از ذات پاكش در حال تغيير و دگرگونى هستند. براى روشن تر شدن اين مطلب لازم است تفسير «طَبَق» و «لَتَرْكَبُنَّ» را بدانيم; هر چند مفسّران فقط به تفسير «طبق» پرداخته، و پيرامون دومى بحث چندانى نكرده اند. توجّه كنيد:

«طبق» معانى متعدّدى دارد. از جمله:

1. طبق به معناى طبقه است; همان چيزى كه در فارسى نيز مرسوم است.

2. بشقاب و سينى مسطّح و صاف نيز از معانى ديگر طبق است، اين معنا در فارسى قديم ديده مى شود.

3. حالات مختلف و گوناگون انسان، معناى سوم طبق است، كه در اينجا منظور از طبق همين معناست. يعنى حالات انسان پيوسته در حال دگرگونى و تحوّل است.(1)

برخى از دانشمندان حالات انسان را از لحظه تشكيل اوّلين اجزاى بدن، يعنى نطفه، تا لحظه مرگ محاسبه كرده اند، و چهل حالت مختلف براى آدمى شمرده اند. جالب اينكه

در ادبيّات عرب براى 37 حالت از اين چهل حالت نام مخصوصى وجود دارد، و اين نشانه گستره و قوى بودن ادبيّات عرب است، و لهذا قرآن مجيد نيز به زبان عربى نازل شده است. به ده مورد از 37 حالت بالا در عربى اشاره مى شود:

1. نطفه 2. علقه (خون بسته شده) 3. مضغه (گوشت جويده) 4. عظام (گوشت

1 . در تفسير نمونه، ج 26، ص 315 به پنج حالت از حالات گوناگون انسان اشاره شده است.

صفحه 199

جويده اى كه به صورت استخوان درآمده است) 5. هنگامى كه گوشت روى استخوانها را مى گيرد (كسونا العظام لحماً) 6. «خلق آخر» كه روح دميده مى شود.

7. مرحله جنين كامل كه آماده تولّد مى شود 8. وليد (كودك پس از تولّد) 9. رضيع (كودك شيرخوار) 10. فطيم (كودكى كه از شير گرفته شده است). سپس دوره هاى كودكى و نوجوانى و جوانى، كامل مردى، آغاز پيرى، و پيرى و ناتوانى و سرانجام مرگ و نيستى. خلاصه اينكه انسان همواره در حال تغيير و تحوّل از يك مرحله به مرحله ديگر است. علاوه بر چهل منزل اصلى، تحوّلات فرعى نيز وجود دارد; چون گاه فقير است و گاه غنى، گاه شاد است و گاه غمگين، گاه سالم است و گاه بيمار، گاه عزيز و گاه ذليل، گاه موفّق و گاه ناموفّق، گاه فرمانبردار و گاه فرمانده، و ديگر حالات فرعى، كه از ضرب اين حالات در حالات اصلى، تغيير حالات بسيار زيادى براى انسان بدست مى آيد. نتيجه اينكه «طبق» معانى مختلفى دارد، ولى در اينجا به معناى «حالت» است، بنابراين آيه شريفه حكايت از حالات گوناگون

انسان دارد.

و امّا «لتركبن»: با توجّه به اين جمله، انسان سوار بر حالات دگرگون و تغييرپذير خويش است. و به تعبير ديگر، حالات مختلف انسان شبيه مركبهاى گوناگونى است كه انسان سوار بر آن مى شود.

توضيح اينكه: در زمانهاى گذشته كه وسائط نقليّه امروزى نبود، و مهمترين وسيله سوارى مردم اسب بود، حكومتها براى رساندن اخبار به شهرها و كشورهاى ديگر از پيك استفاده مى كردند. آنها براى اينكه به كار خويش سرعت دهند، و اخبار را در زمان كوتاهترى به مقصد برسانند، در منازل وسط راه اسبهاى تازه نفسى آماده داشتند، تا پيك وقتى به آنجا مى رسد اسب خود را رها كند و سوار بر اسب تازه نفس گردد، و به راه ادامه دهد و در منازل ديگر به همين شكل عمل مى كرد تا به مقصد برسد.

قرآن مجيد مى گويد: «اى انسان تو مانند اين پيك هستى كه دائماً در حال تعويض مركب خويش هستى، و در هر يك از منازل چهل گانه مركب تازه اى در اختيار گرفته، و به سير خود به سوى خداوند ادامه مى دهى. پس اگر در وضع فعلى سالم و

صفحه 200

قدرتمندى، به اين حالت خويش مغرور نباش، چرا كه شايد بزودى اين مركب را از دست دهى، و بر مركب ضعف و ناتوانى تكيه بزنى. و اگر اكنون بر مركب بيمارى و كسالت سوارى نااميد مباش، شايد بزودى با لطف خدا بر مركب تندرستى و سلامت سوار شوى. اكنون كه در امنيّت هستى، و نعمت جوانى را در اختيار دارى شكر آن را بجاى آور. در زمان جنگ تحميلى عراق بر عليه ايران، هنگامى كه جنگ

هوايى به شهرها كشيده شد، و صداميان با موشكهاى دوربرد مردم بى دفاع ايران را هدف قرار دادند، شهرها هيچ امنيّتى نداشت، بسيارى از مردم شهرها را خالى كرده، و به روستاها و كوه و دشتهاى اطراف پناه برده بودند. بعضى از شهرها آن قدر خلوت و ساكت شده بود كه انسان به ياد شهر ارواح مى افتاد. ناامنى در حدّى بود كه برخى از مردم جرأت زياد ماندن در حمام را نداشتند، تا مبادا بمبى بر سر آنها بريزد، و در حالى كه برهنه و لخت بودند كشته شوند! بنابراين انسان بايد قدر نعمتهايش را بداند، چرا كه نمى داند آن را تا چه زمانى در اختيار خواهد داشت، و تحوّلات روزگار با او چه خواهد كرد؟

آينه عبرت!

روزى عبدالملك بن مروان در كاخ فرماندارى كوفه نشسته بود. افراد زيادى در جلسه حضور داشتند. از جمله آنان، مرد بزرگسال هوشمندى به نام عبدالملك بن عمير بود. ناگهان سر بريده «مصعب بن زبير»(1) را آورده، جلوى عبدالملك نهادند. هنگامى كه عبدالملك بن عمير سر مصعب را ديد از جا برخاست و فريادى كشيد!

عبدالملك بن مروان خطاب به او گفت: چه خبر است؟ چرا فرياد مى زنى؟

ابن عمير گفت: به ياد قصّه عجيبى افتادم.

ابن مروان گفت: آن قصّه چيست كه تو را اين گونه بى تاب كرده است؟

ابن عمير گفت: «عبيدالله بن زياد» در همين كاخ در جاى تو تكيه زده بود كه سر

1 . مصعب بن زبير از بنى اميّه بود، ولى در سال 72 هجرى بر عليه عبدالملك بن مروان خروج كرد. در نزديكى سامرّا جنگ شديدى بين آنها در گرفت، و در آن جنگ

كشته شد.

صفحه201

بريده امام حسين(عليه السلام) را برايش آوردند. پس از چندى «مختار» قيام كرد و بر كوفه مسلّط شد، و در همين كاخ نشسته بود كه سر بريده ابن زياد را برايش آوردند. زمان زيادى نگشت كه «مصعب بن زبير» بر اوضاع مسلّط شد، و در همين كاخ نشسته بود كه سر بريده مختار را برايش آوردند، و اكنون مى بينيم كه سر بريده مصعب را براى تو آوردند. تا روزگار با تو چه كند!

اين سر مصعب به تقاضاى كار

تا چه كند با تو دگر روزگار

عبدالملك بن مروان از اين حكايت بر خود لرزيد، امّا بجاى آنكه از آن عبرت گرفته، و درصدد جبران گذشته سياه خود برآيد، گفت: اين كاخ شومى است، آن را خراب كنيد، و دارالاماره كوفه را در مكان مناسب ديگرى بسازيد!(1)

تاريخ درسهاى فراوانى دارد به شرط آنكه عبرت بگيريم، و نسبت به آنچه خداوند اكنون در اختيار ما نهاده مغرور نشويم، و از آن استفاده صحيح كنيم، و ديگران را هم در آن سهيم نماييم. اگر خداوند به ما مال و ثروتى داده، نيازمندان را از آن بى بهره نكنيم. اگر قدرت و توانايى داده، به كمك ضعيفان و ناتوان ها برويم. اگر به ما آبرو داده، از آبروى خود جهت رفع مشكلات ديگران سرمايه گذارى كنيم. اگر داراى علم و دانشى هستيم، زكات آن را كه نشر علم و دانش است بپردازيم. چرا كه معلوم نيست مركب ثروت، قدرت، آبرو، علم و دانش و مانند آن، تا چه زمانى در اختيار ما خواهد بود. و چنانچه در هر مرحله اى از عمر، استفاده شايسته اى از آن مرحله كرديم،

مصداق (الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ)خواهيم شد، و ثمره آن پاداشهاى قطع نشدنى خداوند است.

1 . مستدرك علم الرجال، ج 7، ص 425 .

صفحه 202

203صفحه

3. سوگندهاى سوره بروج

توضيح

هشتاد و پنجمين سوره قرآن نيز حاوى قسمهاى چهارگانه است. در سوره بروج كه سومين سوره چهار سوگندى است، مى خوانيم:

سوگند به آسمان كه داراى برجهاى بسيار است، و سوگند به آن موعود، و سوگند به «شاهد» و «مشهود»، مرگ بر شكنجه گران صاحب گودال (آتش).

شرح و تفسير سوگندهاى چهارگانه

(وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْبُرُوجِ); «بُرج» در لغت عرب به معناى ظاهر شدن است، و مُتَبَرِّجات كه در آيه 60 سوره نور آمده به معناى متظاهرات مى باشد. آيه مذكور به زنان دستور مى دهد كه با زينتهاى آشكار، در جامعه ظاهر نشوند. و عرب به قصرها و عمارتهاى بلند برج مى گويد; چون از دور نمايان و آشكار است.

سؤال: با توجّه به معناى برج، منظور از برجهاى آسمانى چيست؟

جواب: در پاسخ اين سؤال به دو تفسير مهم اشاره مى كنيم:

1. منظور از برجهاى آسمانى، ستارگان درخشان آسمان است; چرا كه هر كدام از

صفحه 204

اين ستارگان بلند و آشكارند. قسم به آسمان وستارگان بلند و درخشانش. حقيقتاً هنگامى كه انسان سر به سوى آسمان بلند مى كند، و به منظره زيباى ستارگان خيره مى شود، و در آفرينش و مأموريّت و نقش ستارگان، تفكّر و انديشه مى كند، سر تسليم در برابر آن خالق بزرگ فرود مى آورد، و با غوغاى عجيبى از عالم هستى روبه رو مى شود. جالب اينكه هر چه علم و دانش بشر پيشرفت مى كند، گوشه هاى تازه اى از عظمت و بزرگى جهان آفرينش كشف مى شود. بشر اكنون با تلسكوپهاى مجهّزى كه داراى عدسى هاى قوى به قطر 10 الى 12 متر است به مطالعه ستارگان و كهكشانها مى پردازد. بدون شك در آينده

كه ابزار پيشرفته ترى در اختيار بگيرد، حقايق تازه اى بدست خواهد آورد.

2. منظور از برجهاى آسمانى همان برجهاى تقويمى است

زمين هنگامى كه بدور خورشيد مى چرخد، در هر ماهى از سال مقابل يكى از صورتهاى فلكى قرار مى گيرد. صورتهاى فلكى مجموعه اى از ستارگان هستند كه به علّت تشابه تقريبى كه به برخى از مخلوقات دارند همان نام را بر آنها نهاده اند. مثلا براى يكى از صور فلكى كه بى شباهت با گوسفند نيست، نام «حمل» انتخاب شده است. و به مجموعه ستارگان كه شبيه دو كودك در حال گردو بازى هستند، «جوزا» گفته اند. هنگامى كه خورشيد در مقابل برج حمل قرار گيرد ماه فروردين است. زمانى كه مقابل برج ثور قرار گيرد ماه ارديبهشت است. و ماه خرداد زمانى است كه خورشيد مقابل برج جوزا قرار گيرد.

نتيجه اينكه منظور از برجهاى آسمان، صورتهاى فلكى مربوط به تقويم هاست.

سؤال: اين صورتهاى فلكى چه نقشى در زندگى ما دارد، كه خداوند به آنها قسم ياد كرده است؟

پاسخ: از آنجا كه نظم زندگى بشر با تقويم ها رابطه تنگاتنگى دارد، و عالم هستى بر اساس نظم آفريده شده، بدين جهت خداوند به برجهاى آسمانى قسم ياد كرده است.

نتيجه اينكه برجهاى آسمانى طبق هر يك از دو تفسير فوق، آن قدر مهم است كه مورد قسم خداوند واقع شده است.

صفحه205

(وَالْيَوْمِ الْمَوْعُودِ); دومين چيزى كه خداوند در اين سوره به آن قسم خورده «يوم موعود» است. روز موعود پايان دنيا و آغاز جهان آخرت است. روزى كه به ما وعده داده شده، واين وعده تخلّف ناپذير است. اين روز خواهد آمد. هر چند زمان دقيق

آن مشخّص نيست. ممكن است دير يا زود باشد، امّا قطعاً سوخت و سوز ندارد. خداوند متعال به لحظه پايان عمر اين جهان، و شروع قيامت قسم مى خورد; روزى كه داد مظلومان از ظالمان گرفته مى شود. روزى كه پاداش نيكوكاران و خوبان، و جزاى متجاوزان و بدان داده مى شود. روزى كه خداوند حكيم و عليم، به عدالت در بين بندگانش حكم مى كند.

(وَشَاهِد وَمَشْهُود); شاهد و مشهود سومين و چهارمين چيزى است كه به آن قسم ياد شده است. در مورد اينكه منظور از شاهد و مشهود در اين آيه شريفه چيست؟ در تفسير نمونه ده احتمال مطرح شده، كه سه مورد آن را، كه بهترين و جالبترين احتمالات دهگانه است در اينجا مى آوريم:

الف) «شاهد» وجود مبارك پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، و «مشهود» اعمال امّت اسلامى يا جميع امّتهاست. چرا كه در آيه شريفه 45 سوره احزاب مى خوانيم:

«(يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً); اى پيامبر! ما تو را گواه فرستاديم، و بشارت دهنده و انذار كننده»(1) و در آيه شريفه 41 سوره نساء مى خوانيم:

«(وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاَءِ شَهِيداً); و تو را (اى پيامبر اسلام) بر آنان گواه خواهيم آورد!».

نتيجه اينكه شاهد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، و مشهود اعمال ما انسانهاست.

ب) شاهد «گواهان اعمال» و مشهود «اعمال انسانها»ست. همان گونه كه در آيه شريفه 24 سوره نور مى خوانيم:

«(يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ); در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضدّ آنها به اعمالى كه مرتكب مى شدند، گواهى مى دهد».

1 . آيه مذكور در سوره فتح آيه هشتم نيز

آمده است.

صفحه 206

طبق اين آيه شريفه گواهان اعمال شاهد، و اعمال انسانها مشهود است.

ج) شاهد «پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)» و مشهود «روز قيامت» است. پيامبر(صلى الله عليه وآله) شهادت بر تحقّق و حتميّت روز قيامت مى دهد.

شاهد و مشهود طبق هر يك از تفاسير سه گانه فوق با اهميّت است، بدين جهت خداوند متعال به آن سوگند ياد كرده است.

سؤال: خداوند كه عالم بر همه چيز است; چرا در روز قيامت انسانها را در دادگاهى كه شاهدان شهادت مى دهند محاكمه مى كند؟ چه نيازى به شهود است؟ چرا خداوند مطابق علمش جهنّميان را به جهنّم و بهشتيان را به بهشت نمى برد؟

پاسخ: خداوند روى حساب و كتاب عمل مى كند، تا جاى هيچ شك و شبهه اى باقى نماند كه او بر اساس عدالت بين تمام بندگانش رفتار مى كند.

نتيجه اينكه خداوند متعال در سوره بروج به آسمان و روز قيامت و شاهد و مشهود قسم ياد كرده است.

شرح و تفسير مقسم له

سوگندهاى چهارگانه براى بيان اين حقيقت است كه شكنجه گران به سزاى اعمالشان رسيدند. (قُتِلَ أَصْحَابُ الاُْخْدُودِ)

در مورد اينكه اصحاب الاخدود چه كسانى هستند؟ مفسّران بالاتّفاق داستان زير را نقل كرده اند: «در جنوب شبه جزيره عربستان، در كشور يمن، پادشاهى يهودى بنام ذونواس زندگى مى كرد كه خوى صهيونيستى داشته، و انسان بسيار ظالم و ستمكارى بود. وى دستور داد كه تمام مسيحيان بايد يهودى شوند و گرنه محكوم به مرگ خواهند شد. سپس گودالهايى به طول و عمق هفت متر حفر كرد، و درون آن را پر از آتش نمود. سپس مسيحيان را يك به يك نزديك آن گودالها مى برد. آنها

كه به دين يهود مى گرويدند آزاد مى شدند، و آنها كه امتناع مى كردند، به درون گودال آتش افكنده مى شدند. شخصى از مسيحيان يمن نزد پادشاه روم رفت و سرگذشت اسفناك

صفحه 207

مسيحيان كشورش را براى وى بازگو كرد. پادشاه روم از اين داستان تلخ بسيار متأثّر شد، و گفت: فاصله روم تا يمن بسيار زياد است، لذا نمى توانم اقدام نظامى كنم، امّا به پادشاه حبشه دستور مى دهم به اين موضوع رسيدگى كند. نجاشى پادشاه حبشه با دريافت پيام پادشاه روم لشكرى عظيم فراهم آورد، و به يمن حمله كرد، و ذونواس را شكست داد، و مسيحيان را آزاد كرد». و بدين ترتيب شكنجه گران و صاحبان گودالهاى آتش نابود شدند!

ضمناً معلوم مى شود كه يهوديان صهيونيست از قديم الايّام شكنجه گر بوده اند. نتيجه اينكه شكنجه در اسلام، آن قدر مذموم و زشت و ناپسند است كه خداوند براى نابودى شكنجه گران چهار سوگند ياد كرده است.

رابطه قسم ها و مقسم له

خداوند متعال با قسم به آسمان و روز قيامت و شاهد و مشهود، سخن از نابودى شكنجه گران به ميان آورده است. معناى اين سخن آن است كه حساب و كتاب حتّى در همين دنيا حاكم است، و ظالمان بالاخره به مكافات اعمال ظالمانه خود مى رسند. اصحاب اُخدود در همين دنيا دچار مكافات عمل گشته، و نابود شدند. ما نيز بايد از اين مسأله درس عبرت گرفته، و مواظب و مراقب اعمالمان باشيم، و از آن غفلت نكنيم.

از مكافات عمل غافل مشو

گندم از گندم برويد جو ز جو

فريب وسوسه هاى شيطان و انسانهاى شيطان صفت را (مبنى بر اينكه جهان آخرت نسيه است

و خوشى و لذّت دنيا نقد، و نبايد نقد را فداى نسيه كرد) نخوريم. چرا كه ممكن است قبل از عذاب الهى در جهان آخرت، در همين دنيا گرفتار مكافات عمل شويم. مخصوصاً كه در روايتى از حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

«تأثير گناه بر روح و جان انسان، از تأثير چاقو در گوشت بيشتر است!».(1)

1 . ميزان الحكمه، باب آثار الذنوب، ج 2، ح 6633 .

صفحه 208

و در روايت ديگرى مى خوانيم: «انسانهايى كه بر اثر گناه و معصيت از دنيا مى روند، بيش از كسانى هستند كه بخاطر تمام شدن عمرشان مى ميرند!».(1)

معناى روايت فوق اين است كه اكثر مردم دچار مكافات عمل خود شده و از دنيا مى روند، و اگر مكافات عمل نبود عمر طولانى داشتند.

شكنجه ممنوع!

شكنجه به هر شكل و صورت، از نظر اسلام ممنوع است; بنابراين هيچ كس به هيچ بهانه اى نمى تواند انسانى را شكنجه كند. بلكه اين كار نسبت به حيوانات، هر چند وحشى و موذى باشند، نيز جايز نيست. بدين جهت اسلام اجازه كشتن «كلب العقور، سگ درنده» را مى دهد، امّا مثله كردن و قطعه قطعه نمودن اعضاى بدنش را پس از مرگ اجازه نمى دهد.(2)

اين مسأله از ديدگاه اسلام آن قدر مهم است كه حضرت على(عليه السلام) حتّى اجازه شكنجه ابن ملجم كه أشقى الاخرين است، و از شمر و يزيد شقاوتمندتر است، را نيز نمى دهد، و به فرزندانش توصيه مى كند كه در صورت تصميم بر قصاص تنها يك ضربه شمشير بر وى بزنند(3). امّا در حكومتهاى ظالم مدّعى حقوق بشر، كه شعارهاى دروغين آنها گوش عالم را كر كرده،

شكنجه غوغا مى كند! هنگامى كه تنها يك نمونه آن، كه در زندان ابوغريب بغداد انجام مى شد، توسّط خبرنگاران به اطّلاع مردم دنيا رسيد، تنفّر عجيبى از مدعيان دروغين حقوق بشر ايجاد كرد. اين شكنجه گران هم مطمئن باشند كه همانند اصحاب اُخدود به سزاى اعمالشان در همين دنيا خواهند رسيد، و گرفتار مكافات اعمالشان خواهند شد.

1 . ميزان الحكمة، باب آثار الذنوب، ج 3، ح 6642 .

2 . بحارالانوار، ج 42، ص 246 و 257 .

3 . نهج البلاغه، كلمات قصار، 47 .

صفحه209

4. سوگندهاى سوره تين

توضيح

قسم به انجير و زيتون يا قسم به سرزمين شام و بيت المقدس، سوگند به «طور سينين»، و قسم به اين شهر امن = مكّه، كه ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم، سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، كه براى آنها پاداشى تمام شدنى است!

نظريّات سه گانه در تفسير قسم هاى چهارگانه

در تفسير قسم هاى مورد بحث آرا و نظريّات مختلفى بيان شده، كه به سه نظريّه عمده و مهمّ آن در اين بحث اشاره مى كنيم:

نظريه اوّل

قسمهاى چهارگانه اشاره به چهار منطقه از مناطقى است كه خاستگاه وحى الهى بوده است. «تين» اشاره به كوهى است در سرزمين شام كه در آن كوه بر عدّه اى از پيامبران الهى وحى نازل مى شده، و از آنجا كه آن كوه درختان انجير فراوانى داشته، كوه تين ناميده شده است.

صفحه 210

و امّا «زيتون» اشاره به كوهى در بيت المقدّس است، كه انبياى بزرگى به آنجا رفته، و در آن منطقه بر آنان وحى نازل مى گشته است. و با توجّه به اينكه اين كوه مشتمل بر درختان زيتون فراوانى بوده، به كوه زيتون مشهور شده است.

و «طور سينين» همان كوه طور معروف است، كه محلّ نزول وحى بر حضرت موسى(عليه السلام) بوده است.

و منظور از «البلد الامين» مكّه مكرّمه، محل نزول وحى بر پيامبر اسلام، حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است.

خلاصه اينكه طبق اين نظريّه، آيات مورد بحث به چهار منطقه اى اشاره دارد كه بر پيامبران الهى وحى نازل شده است. و از آنجا كه وحى سبب هدايت و وسيله سعادت و نجات انسانهاست، و

پيامبران الهى از طريق وحى پيامهاى پروردگار را به انسانها منتقل مى كردند، خداوند به مناطقى كه در آن وحى نازل شده، قسم خورده است.

نظريّه دوم

سوگندهاى چهارگانه، به چهار پيامبر بزرگ اشاره دارد.

«تين» اشاره به حضرت آدم(عليه السلام) دارد، و منظور از «زيتون» حضرت نوح(عليه السلام)است، و «طور سينا» به حضرت موسى(عليه السلام)، و «البلد الامين» به حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)اشاره دارد.

سؤال: رابطه مكّه با حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)، و طور سينا با حضرت موسى(عليه السلام) روشن است، امّا چه رابطه اى بين «تين» با حضرت آدم، و «زيتون» با حضرت نوح(عليه السلام) وجود دارد؟

در پاسخ اين سؤال گفته اند: هنگامى كه حضرت آدم(عليه السلام) در بهشت از درخت ممنوع خورد، و لباسهاى بهشتى اش فرو ريخت، و خود را عريان ديد، با استفاده از برگ درختان انجير براى خود لباسى تهيّه كرد، و خود را پوشانيد. بدين جهت در اين سوره بوسيله درخت انجير به آن حضرت اشاره شده است.

و امّا در مورد رابطه حضرت نوح(عليه السلام) با درخت زيتون، گفته شده هنگامى كه آن حضرت و مؤمنان به او، و تعدادى از حيوانات سوار بر كشتى شده، و طوفان شروع

صفحه 211

شد، و خداوند كفّار و افراد بى ايمان را از بين برد، و طوفان فرو نشست، حضرت نوح براى اطّلاع از اينكه آيا زمين سر از آب بيرون كرده، و آبهاى جوشيده از زمين و نازل شده از آسمان در زمين فرو رفته يا نه؟ كبوترى را به سمت زمين فرستاد تا خبر آورد. كبوتر با شاخه كوچكى از زيتون بازگشت، و اين نشانگر آن بود كه درختان از آب

بيرون آمده، و امكان فرود بر زمين فراهم گشته است. لذا زيتون را اشاره به حضرت نوح(عليه السلام)مى دانند. ضمناً بدين جهت هم اكنون نيز شاخه زيتون را نشانه صلح و امنيّت و آرامش و دوستى مى شمارند.

نتيجه اينكه خداوند متعال در اين سوره، به چهار پيامبر بزرگ كه هر يك نقش مهمّى در هدايت مردمِ زمان خويش ايفا كرده اند، سوگند ياد كرده است.

نظريّه سوم

منظور از «تين» همان ميوه معروف، و مادّه غذايى مشهور در بين مردم، يعنى انجير است. و مراد از «زيتون» نيز همان دانه هاى روغنى پرخاصيّت و مغذّى است. و «طور» و «بلدامين» هم همان كوه طور و شهر مكّه است.

خداوند متعال به دو مادّه غذايى، كه خواصّ غذايى فراوانى دارد، و مربوط به جسم انسان است، و دو مكان معنوى ارزشمند كه مربوط به روح انسان است و غذاى معنوى بشر محسوب مى شود، سوگند ياد كرده است. تا بشر هم در غذاهاى جسمانى خويش انديشه بيشترى كند، و هم به فكر غذاهاى روحى خود باشد.

نتيجه اينكه طبق اين تفسير خداوند متعال به دو مادّه غذايى جسم، و دو مادّه غذايى روح بشر قسم ياد كرده است.

در پايان اين بحث يادآورى چند نكته لازم است:

1. ساختمان ميوه ها، شاهكار عجيب خلقت

ساختمان ميوه ها، از جمله عجايب خلقت و آفرينش است، كه در سايه تفكّر و انديشه براى انسان متفكّر جلوه گرى مى كند. ميوه هاى متفاوت و مختلفى كه از نظر شكل ظاهرى، لطافت و ظرافت، بو و مزه، خواصّ گياهى، غذايى، طبّى، صنعتى و

صفحه 212

مانند آن، و فوايد ديگر آن (كه بسيار متنوّع و متفاوت است) از يك

زمين و آب بوجود آمده است. آيا به آفريدگار و آفريننده آن فكر كرده ايم كه چگونه از خاكى تيره، و آبى زلال، و در قطعه زمينى كوچك، ميوه هاى گوناگون و متنوّع فراوانى مى آفريند؟! در گوشه اى از اين زمين ميوه اى شيرين و خوش طعم، در گوشه ديگر ميوه اى ترش و لذيذ، و در قسمت سوم ميوه اى با طعم و مزه اى متفاوت مى آفريند. در گوشه اى از زمين ميوه اى سرشار از چربى، و در قسمتى از آن ميوه اى سرشار از قند، و در گوشه اى ميوه اى بر ضدّ قند و چربى، و خلاصه در هر گوشه اى ميوه اى با خاصيّت و طعم و رنگ و بوى متفاوت آفريده، در حالى كه آب و خاك و هواى همه آنها يكسان بوده است! آيا اين شاهكار خلقت نيست؟

افسوس كه بر اثر عادت، و عادى شدن اين نعمتهاى الهى، كمتر پيرامون آن مى انديشيم.

2. طور سينين

«سينين» در لغت به معناى «كثير الخير و البركة; پر خير و بركت» است، «سينا» و «سينين» كه به عنوان وصف كوه طور به كاربرده مى شود هر دو به يك معناست. و علّت اينكه كوه طور را «سينين» ناميده اند، امور مختلفى ذكر شده است، از جمله: 1. با توجّه به اينكه در آن مكان مقدّس بر حضرت موسى(عليه السلام) وحى نازل مى شد آنجا را پر خير و بركت ناميدند. و روشن است كه وحى با بركت تر از هر چيزى است.

2. كوه طور مملوّ از درختان است، به گونه اى كه درختان سطح اين كوه را پوشانيده اند; بدين

جهت كوه با بركتى است.

3. از آنجا كه درختان موجود در كوه طور همگى درختان ميوه بوده، بنابراين آن مكان را «طور سينا» و كوه پر خير و بركت دانسته اند.

نتيجه اينكه سينين به معناى پر خير و بركت است، و علّت آن يكى از امور سه گانه فوق است.

صفحه 213

3. مكّه و نعمت امنيّت

بلد در قرآن مجيد و عربى قديم به شهر اطلاق مى شد، هر چند امروز به كشور نيز اطلاق مى گردد، و منظور از «البلاد الاسلاميه» در عربى جديد، كشورهاى اسلامى است. به هر حال «بلد» در آيه شريفه به معناى شهر است، و منظور از «البلد الامين» شهر مكّه است.

سؤال: چرا خداوند متعال از ميان امتيازات فراوان شهر مكّه، فقط به امتياز امنيّت اين شهر اشاره كرده، و آن را با اين وصف توصيف فرموده است؟

پاسخ: اين تعبير قرآن مجيد نشان مى دهد كه نخستين مسأله اى كه در همه جا لازم و ضرورى است، و حرف اوّل را مى زند، امنيّت و آرامش است. اگر امنيّت نباشد هيچ چيز نخواهد بود. نه اقتصاد سالم، نه صنعت قابل قبول، نه زراعت و تجارت مفيد، و نه حتّى معنويّت و روحانيّت در حدّ انتظار. آرى! همه چيز در پرتو امنيّت بوجود خواهد آمد. بدين جهت هنگامى كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) دست به دعا بلند كرد، تا براى شهر مكّه دعا نمايد، اوّلين خواسته اش امنيّت و آرامش اين شهر مقدّس بود (رَبِّ اجْعَلْ هَذَا بَلَداً آمِناً)(1) و پس از آن مسائل رفاهى و تقاضاهاى ديگر را مطرح كرد.

بدين جهت، صرف هر مقدار هزينه براى ايجاد امنيّت، و يا ثبات و پايدارى

آن، بجا و سزاوار است. اگر در جنگ هشت ساله، براى بدست آوردن يا حفظ اين نعمت، جوانان برومند و عزيزى را از دست داديم، براى ما قابل تحمّل است. قرآن مجيد به شدّت با كسانى كه مخلّ به امنيّت جامعه اسلامى اند برخورد كرده، و براى چنين كسانى (كه محارب ناميده مى شوند) مجازات سختى در نظر گرفته است. كسانى كه در جامعه اسلحه مى كشند، و به اين ترتيب در منطقه وسيعى ناامنى ايجاد مى كنند، محارب محسوب مى شوند، هر چند دست آنها به خون هيچ كس آلوده نشود. كسانى كه با پخش وسيع مواد مخدّر امنيّت جامعه را به مخاطره مى اندازند، و جوانان مردم را

1 . بقره، آيه 126 .

صفحه 214

به دام اعتياد گرفتار مى سازند، مجازات محاربين را دارند. افرادى كه در محدوده وسيعى از جامعه اسلامى با داير كردن مراكز متعدّد فحشا و فساد، آرامش مردم مسلمان را برهم مى زنند نيز مشمول اين حكم هستند. كسانى كه با قلم، زبان، كتاب، روزنامه، مجلاّت، نشريّات فاسد، و حتّى برنامه هاى ناسالم اقتصادى ايجاد ناامنى وسيعى نمايند، حكومت اسلامى بايد با آنها برخورد نموده، تا آسايش و امنيّت جامعه دستخوش خطر نگردد. خداوند متعال در آيه شريفه 61 و 60 سوره احزاب مى فرمايد:

«(لَّئِنْ لَّمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلاَّ قَلِيلاً * مَّلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً); اگر منافقان و بيماردلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند، دست از كار خود بر ندارند، تو را بر ضدّ آنان مى

شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهى نمى توانند در كنار تو در اين شهر بمانند و از همه جا طرد مى شوند، و هر جا يافت شوند گرفته خواهند شد، و به سختى به قتل خواهند رسيد».

اين آيه شريفه تهديد عجيبى است نسبت به كسانى كه امنيّت جامعه اسلامى را متزلزل مى كنند; هر چند اين كار با پخش شايعات در سطح وسيعى از جامعه اسلامى باشد.

خلاصه اينكه مهمترين ويژگى شهر مكّه امنيّت حاكم بر آن است، بدين جهت در آيه مذكور مورد عنايت پروردگار قرار گرفته است.

مقسم له

سؤال: سوگندهاى چهارگانه، با توجّه به اهميّتى كه دارد و شرح آن گذشت، براى چه چيزى بيان شده است؟ به تعبير ديگر، چرا خداوند متعال در اين سوره شريفه چهار قسم با عظمت ياد كرده است؟ و به عبارت سوم، مقسم له در اين سوره چيست؟

جواب: پاسخ اين سؤالات در آيات زير آمده است:

صفحه 215

«(لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ فِى أَحْسَنِ تَقْوِيم * ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون); ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم، سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند كه براى آنها پاداشى تمام نشدنى است!».

آرى! خداوند براى تفهيم ارزش و قيمت انسان، سوگندهاى چهارگانه را ياد كرده است. خداوند قسم مى خورد كه مرا به ارزش وجوديم آگاه كند، تا خود را بشناسم، و به بهاى كم نفروشم. پروردگارم به اين وسيله زنگ بيدار باش مى زند كه بدانم گل سر سبد آفرينش هستم، و نعمتهاى فراوان و بعضاً منحصر به فردى به

نوع بشر داده كه به هيچ موجودى نداده است، تا بتوانم با استفاده از اين سرمايه هاى بزرگ به جوار قرب الهى برسم. انسانى كه قرآن مجيد ترسيم مى كند و از او به احسن تقويم ياد مى كند، مى تواند به جايى برسد كه به جز خدا نبيند، و در نتيجه خليفة الله شود، و در جوار قرب پروردگار آرام گيرد. امّا اگر ارزشهاى وجودى خويش را به فراموشى بسپرد، و در قوس نزولى قرار گيرد، آن قدر تنزّل مى نمايد كه از حيوان هم پست تر شده، و به اسفل سافلين سقوط مى كند.

توضيح چند نكته

1. معناى تقويم

تقويم معانى متعدّدى دارد، كه از جمله مى توان به «بها دادن به چيزى»، «سامان دادن»، «صورت زيبا دادن»، «قوام دادن» و «اساس و پايه دادن» اشاره كرد. آرى! همه اين معانى در مفهوم كلمه تقويم جمع است. بنابراين، خداوند متعال انسان را به بهايى سنگين و صورتى زيبا، و اساس و پايه اى محكم سامان داده است.

2. ارزش انسان از دو ديدگاه

شناخت انسان به عنوان يكى از موضوعات علوم انسانى همواره مورد بحث

صفحه 216

دانشمندان بوده است. علما و دانشمندان مادّى كه اعتقادى به ماوراى طبيعت و جهان ديگر ندارند، انسان را به قدرى پايين آورده اند كه وى را در رديف ميمون قرار داده، و بشر را تكامل يافته شانپانزه مى دانند! برخى از اين دانشمندان مى گويند: «دانشمندان خيال مى كردند انسان موجود برتر و تافته جدابافته اى از ساير حيوانات است، در حالى كه چنين نيست، و انسان تكامل يافته ميمون است. و ما با اين اعتقاد درّه عميق بين انسان و حيوان

را پر كرده، و فاصله ميان اين دو را برداشته ايم، و آدمى را به حيوانات ملحق نموده ايم!».

امّا دانشمندان معتقد به جهان ماوراى طبيعت، به تبعيّت از تعليمات الهى اعتقاد ديگرى دارند. آنها انسان را گل سرسبد آفرينش مى دانند، چرا كه خداوند متعال در آغاز آفرينش چهار امتياز و ويژگى منحصر به فرد براى انسان ذكر كرد كه در هيچ يك از موجودات ديگر، حتّى فرشتگان يافت نمى شود. توجّه كنيد:

الف) نمايندگى پروردگار

خداوند متعال در آيه 30 سوره بقره، خطاب به فرشتگان فرمود: «(إِنِّى جَاعِلٌ فِي الاَْرْضِ خَلِيفَةً); من در روى زمين جانشينى = نماينده اى قرار خواهم داد». يعنى شما فرشتگان شايستگى نمايندگى مرا در زمين نداريد، بلكه موجودى برتر و بالاتر به نام انسان خلق خواهم كرد، كه خليفه من بر روى زمين خواهد بود.

ب) روح خدايى!

در دو آيه از قرآن كريم تعبير (نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُّوحِي)(1) آمده است، و اين تعبير فقط در مورد انسان ديده مى شود، نه موجودات ديگر، و اين نشانه عظمت و بزرگى بشر است.

1 . حجر، آيه 29 و ص، آيه 72 .

صفحه 217

سؤال: منظور از روح خدايى چيست؟ آيا منظور اين است كه خداوند روح و جسم دارد، و بخشى از روح خويش را در جسم انسان دميده است؟

پاسخ: قطعاً منظور اين نيست، چرا كه چنين عقيده اى باطل و بى اساس است. بنابراين، منظور از «روحى» در دو آيه فوق يك روح والا، برجسته و با عظمت است كه از شدّت بزرگى و والايى، خداوند آن را به خود نسبت داده است، و به اصطلاح طلبگى اضافه در كلمه روحى، اضافه تشريفيّه است.

اين امتياز نيز ويژه انسان است و بايد هم چنين باشد، چرا كه موجودى لياقت خليفة اللهى را پيدا مى كند كه از روح با عظمت منسوب به پروردگار در او دميده شده باشد.

ج) معلّم فرشتگان!

پس از گفتگويى كه بين خداوند و فرشتگان پيرامون آفرينش موجودى جديد به نام انسان صورت گرفت، و فرشتگان به چنين كارى رأى منفى دادند، خداوند آنها را با جمله: «من حقايقى مى دانم كه شما نمى دانيد»(1) قانع كرد، و انسان را آفريد، فرشتگان را به آزمون «علم الاسماء» فرا خواند، تا از اين طريق برترى انسان بر فرشتگان براى آنان عينيّت يافته و ملموس شود. فرشتگان كه از اين امتحان موفّق بيرون نيامدند، خطاب به پروردگار عرضه داشتند: «منزّهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم».(2) آنگاه آنان را بسوى آدم رهنمون شد، و به وى دستور داد علم الاسما را به فرشتگان تعليم دهد. هنگامى كه حضرت آدم(عليه السلام) به فرمان پروردگار فرشتگان را از علم الاسماء آگاه كرد، خداوند مطلبى را كه قبلا بصورت كوتاه و سربسته به آنها گوشزد كرده بود، با شرح بيشترى بيان كرد كه: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را مى دانم؟ و نيز مى دانم آنچه را شما آشكار مى كنيد، و آنچه را پنهان مى داشتيد».(3) و ملائكه فرموده خدا را تصديق كردند، و علم اجمالى آنها در مورد

1 . بقره، آيه 30 .

2 . بقره، آيه 32 .

3 . بقره، آيه 33 .

صفحه218

برترى انسان تبديل به علم تفصيلى شد، و بدين وسيله آدم معلّم فرشتگان شد، و اين نيز

از امتيازات ويژه انسان است.

سؤال: علم الاسماء چيست؟

پاسخ: در تفسير «علم الاسماء» نظريّه هاى متفاوتى ارائه شده، كه يكى از تفاسير آن آگاهى از اسرار عالم هستى است. جهان هستى، بلكه تنها يكى از موجودات اين جهان به نام انسان، بلكه يك عضو و عنصر كوچك انسان يعنى سلول بدن وى، اسرار و رموز فراوانى دارد. تا آنجا كه يكى از دانشمندان فقط در مورد سلول بيش از پنج هزار صفحه نوشته است! علاوه بر اين، يافته هاى ما در مورد اسرار موجودات هستى، در برابر نايافته هاى ما چيز كمى است. خداوند علم اسرار هستى را به آدم تعليم كرد.

د) مسجود فرشتگان

پس از آنكه فرشتگان در گام اوّل لفظاً تصديق كردند كه انسان موجود برتر است، و بعد از تلمّذ و شاگردى در محضر حضرت آدم(عليه السلام)، در گام دوم قلباً نيز به اين معنا اعتقاد پيدا كردند، بايد مرحله سوم اين تصديق، كه تصديق عملى است را نيز به انجام رسانند. و لذا فرمان سجده بر آدم خطاب به فرشتگان صادر شد. همه فرشتگان در راستاى ارج نهادن به اين آفرينش ويژه، و به منظور اطاعت فرمان الهى در پيشگاه حضرت آدم، سر بر سجده سائيدند. و فقط يك نفر تخلّف كرد، و او ابليس بود!

كسى كه جزء فرشتگان نبود، بلكه از جنّيان بود، و بخاطر تكبّر و نافرمانى اش در صف كافران قرار گرفت. و چه خوب كه ابليس بر آدم سجده نكرد، چرا كه او لياقت اين عبادت الهى را نداشت.

آرى! نمايندگى پروردگار، برخوردارى از روح خدايى، احراز مقام استادى فرشتگان، و مسجود ملائكه شدن چهار ويژگى ممتاز و منحصر به

فرد انسان است، كه هيچ يك از موجودات آن را در اختيار ندارند.

صفحه 219

آيا انسانى كه قرآن مجيد توصيف مى كند; با آنچه دانشمندان مادّى در مورد آدم مى گويند، قابل مقايسه است!؟

سؤال: آنچه از منظر قرآن در مورد فضيلت انسان گفته شد، در مورد حضرت آدم(عليه السلام) بدون شك قابل قبول است. ولى آيا اين فضايل در مورد انسانهاى ديگر نيز صادق است؟

پاسخ: از آيات ديگر قرآن مجيد استفاده مى شود كه ويژگيهاى مذكور اختصاص به آدم ندارد، و شامل نسل و ذريّه او تا قيام قيامت نيز مى گردد.

شاهد اين مطلب آياتى از سوره مؤمنون است. خداوند متعال در آيات اوّليه سوره مؤمنون مراحل خلقت و آفرينش انسان را (نطفه، علقه، مضغه و...) بيان مى كند، سپس در آيه 14 همان سوره مى فرمايد:

«(ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ); سپس آن را آفرينش تازه اى داديم (و از روح خود در آن دميديم) پس آفرين بر خدايى كه بهترين آفرينندگان است».

بنابراين فضيلتهاى مذكور اختصاص به حضرت آدم(عليه السلام) ندارد، بلكه در مورد تمام انسانهاست.

خوشا به حال كسانى كه در قوس صعودى قرار گيرند، و بتوانند اين فضيلتها را حفظ كنند.

3. اسفل سافلين چيست؟

برخى از انسانهاى سعادتمند، با اتّكاى بر همّت و اراده خويش، و با استعانت از پروردگار متعال از اين امتيازات نهايت استفاده را كرده، و آن را سكّوى پرش خويش قرار داده، و به «قاب قوسين او ادنى»(1) صعود مى كنند. آنها به جايى مى روند كه حتّى ملائكه و فرشتگان توان رفتن بدانجا را ندارند.

1 . نجم، آيه 9 .

صفحه 220

امّا برخى از انسانها قدر اين ويژگيها و

زمينه هاى سعادت را ندانسته، و آن قدر سقوط مى كنند كه به مرحله اسفل سافلين مى رسند; جايى كه پايين تر از آن تصوّر نمى شود. راستى اسفل السافلين كجا و به چه معناست؟

برخى از مفسّران اسفل سافلين را به اَرْذَلِ الْعُمُرِ(1) (دوران پيرى و پايان عمر انسان) تفسير كرده اند، كه اين تفسير عجيبى به نظر مى رسد، زيرا با آيه پس از آن يعنى (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) سازگار نيست. زيرا اين استثنا نمى تواند استثناى ارذل العمر كه سير طبيعى عمر انسان است، باشد. بنابراين تفسير فوق بدون شك صحيح نيست.

تفسير صحيح آن است كه اسفل سافلين در دنيا همان (بَلْ هُمْ أَضَلُّ)(2) و آخرين نقطه توحّش و بربريّت و درّنده خويى است. همان چيزى كه اكنون در گوشه و كنار جهان به وفور ديده مى شود. انسان نماهايى كه ماشين بمب گذارى شده را در كنار بيمارستان، يا مسجد يا حسينيّه پر از جمعيّت، يا بازار يا مناطق شلوغ ديگر منفجر مى كنند، و زن و مرد، بزرگ و كوچك، گناهكار و بى گناه را به بدترين شكل مى كشند، مصداق اسفل السافلينند. آن دسته از مدّعيان دروغين حقوق بشر كه بمبهاى ده تُنى را بر روى مردم بى گناه هيروشيما و ناكازاكى خالى كرده، و جان هزار نفر انسان مظلوم را گرفتند، از مصاديق روشن بل هم اضل هستند. كسانى كه در گوشه و كنار جهان آتش جنگ را شعلهور نموده تا كارخانه هاى اسلحه سازى آنها از حركت باز نايستاد، و مهمّات ويرانگرشان به فروش برود، و بر دلارهايشان روز به روز افزوده گردد، حيوانات درّنده اى

هستند كه لباس انسان به تن كرده اند.

و اسفل السافلين در جهان آخرت قعر جهنّم، و پايين ترين نقطه دوزخ است! و اين قوس نزولى و آن قوس صعودى با اين دامنه وسيع، يكى از امتيازات انسان است.

سؤال: چه كنيم كه در قوس نزولى قرار نگرفته، و به اسفل السافلين سقوط نكنيم؟

1 . اين تعبير در آيه 70 سوره نحل و آيه 5 سوره حج آمده است.

2 . اين تعبير در آيه 179 سوره اعراف، و 44 سوره فرقان آمده است.

صفحه 221

جواب: براى فرار از سقوط در اسفل السافلين، و قرارگرفتن در مدار صعودِ به احسن تقويم، نياز به برنامه ريزى جامع خودسازى است، كه يكى از موادّ آن انتخاب دوست مناسب است. نقش دوست آن قدر مهم است كه امكان دارد انسان را بهشتى كند، همان گونه كه اگر فرد نامناسبى باشد ممكن است آدم را جهنّمى نمايد. يك دوست مى تواند دروازه سعادت را بسوى انسان بگشايد، همان طور كه مى تواند پيام آور شومِ شقاوت و بدبختى باشد. يك دوست ممكن است زمينه ساز رسيدن انسان به فوز عظيم شهادت باشد، يا او را به صف دشمنان خدا ملحق كند!

نقش مهمّ دوست

براى پى بردن به اهميّت انتخاب دوست، به آيات 27 تا 29 سوره فرقان توجّه فرماييد:

«(وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ); و (اى پيامبر ما! به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد!».

در ادبيّات فارسى براى نشان دادن نهايت بدحالى يك شخص گفته مى شود كه: «فلانى انگشت به دهان گزيد» امّا در ادبيّات عرب تعبير به شكل ديگرى است، مى گويند: «از شدّت

حزن و اندوه پشت دو دست خود را به دندان گرفت» حال بايد ديد چه مصيبتى براى اين شخص ظالم رخ داده كه اين گونه عكس العمل نشان مى دهد؟ پاسخ اين سؤال در ادامه آيه منعكس شده است. توجّه كنيد:

«(يَا لَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلا); اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم!».

آن ظالم ستمگر در روز قيامت افسوس مى خورد كه چرا تمام پلهاى پشت سر خود را خراب كرده است! او حسرت مى كشد كه چرا تمام ارتباطهاى خويش را با پيامبر و دين و مذهب قطع نموده است! قطع ارتباط اين ستمكار با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)نتيجه انتخاب يك دوست بد و نامناسب بوده است. بدين جهت با هزاران آه و حسرت و افسوس مى گويد

صفحه 222

«(يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً); اى واى بر من، كاش فلان (شخص گمراه) را دوست خود انتخاب نكرده بودم!». اى كاش شخصى كه درِ گناهان را به رويم گشود و هماى سعادت، كه بر روى شانه هايم نشسته بود، را از من دور كرد، به عنوان دوست خود بر نمى گزيدم! اى كاش با شخصى كه مرا از ياد و نام حضرت دوست غافل كرد و شيطان را قرين و همراهم ساخت، دوست نمى شدم. امّا اين آه و حسرت ها، در يوم الحسرة فايده اى ندارد. بلكه در اين دنيا بايد به فكر چاره بود.

شأن نزول آيات مورد بحث

«عقبه» كه از متمّكنين مدينه به شمار مى رفت، و انسان خوش باطنى بود، و امكانات مالى نسبتاً مناسبى داشت، عليرغم اينكه شخص مشركى بود، با پيامبر(صلى الله عليه وآله)دوست بود. بدين جهت

گه گاه خدمت آن حضرت مى رسيد و آياتى از قرآن مجيد را گوش مى كرد، و گام به گام به اسلام نزديكتر مى شد. امّا هنوز رسماً اسلام را نپذيرفته بود. پس از بازگشت از يك سفر، اعيان و اشراف قوم و قبيله اش را به ضيافتى دعوت كرد، و از دوستش پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز براى شركت در آن ميهمانى دعوت بعمل آورد. حضرت فرمود: «به يك شرط دعوت تو را اجابت مى كنم، و آن اينكه شهادتين را بر زبان جارى نموده، و به صفوف مسلمانان بپيوندى! فاصله ميان من و تو شرك است، اگر شهادتين را بگويى اين فاصله از بين مى رود». عقبه در حضور مردم شهادتين را گفت، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز طبق وعده اى كه داده بود در ميهمانى او شركت كرد. خبر اسلام آوردن عقبه در شهر پيچيد و نقل مجالس شد. «اُبىّ» دوست ديگر عقبه، هنگامى كه اين خبر را شنيد، به نزد وى آمد، و او را بخاطر اين كار سرزنش و شماتت كرد، گفت: «شنيده ام دين آبا و اجدادت را رها كرده اى، و از پرستش آن بتهاى زيبا و متنوّع دست كشيده اى، و به عبادت خداى ناديده محمّد پرداخته اى! پس آن غيرت و حميّت قبيله اى و عشيره اى تو چه شد!؟» خلاصه اين دوست ناباب آن قدر عقبه را سرزنش و شماتت كرد كه وى از كارش پشيمان شد و گفت: «براى جبران اين كار چه كنم؟». اُبىّ

صفحه223

گفت: «همان گونه كه در حضور مردم اسلام را پذيرفتى، در حضور آنان از اسلام بيزارى بجوى

و به محمّد توهين كن». عقبه كه درهاى سعادت به رويش گشوده شده بود، بر اثر وسوسه هاى اين دوست بد فريب خورد، و در حضور جمع به ساحت قدس پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) توهين كرد، و از اسلام بيزارى جست! سپس آيات فوق كه بيانگر حالات عقبه در قيامت است، نازل شد.

آيات سه گانه فوق هر چند در مورد عقبه نازل شده، ولى بى شك منحصر به او نيست، بلكه هشدارى است براى تمام كسانى كه در انتخاب دوست دقّت نمى كنند، و خود را با انتخاب دوستان ناباب در معرض هلاكت و نابودى قرار مى دهند.

اگر شما از مبتلايان به موادّ مخدّر علّت اعتياد آنان را به اين بلاى خانمانسوز بپرسيد، غالب آنان عامل آن را رفيق بد معرّفى مى كنند! دوست بد حتّى از حيوانات گزنده و درنده خطرناك تر است، چرا كه:

مار بد بر جسم انسان مى زند

يار بد بر جسم و بر جان مى زند

دوست بد در كلام اميرمؤمنان(عليه السلام)

اين بحث را با حديث زيبايى از امير سخن، حضرت على(عليه السلام) به پايان مى بريم. آن حضرت طبق آنچه در كتاب غررالحكم و دررالكلم آمده، فرمودند:

«صُحْبَةُ الاَْشْرارِ تَكْسِبُ الشَرَّ كَالرِّيحِ اِذا مَرَّ بِالنَّتِنِ حَمَلَتْ نَتِناً; همنشينى با بدان باعث آلودگى انسان مى شود، همان گونه كه نسيم دلنواز اگر از روى مزبله ها و مكانهاى بدبو عبور كند، بدبو مى شود».

روح انسان، مخصوصاً جوانان عزيز بسان آن نسيم با طراوت و دل انگيز است كه اگر از روى گلها بگذرد و همنشين باغ گل شود، عطر خوش گلها را به همراه مى آورد. و چنانچه از روى مزبله ها

و جاهاى بدبو عبور نموده، و همنشين زباله ها و كثافات گردد، به رنگ و بوى آنها درخواهد آمد.(1)

1 . شاعر در مورد شخص گناهكارى كه بر اثر گناه، بوى بدى از او به مشام مى رسد مى گويد:

بوى بد هر گناه دارى

آئينه دل سياه دارى

برخيز و طهارتى به دل دار

تا جارى آشك و آه دارى

آمرزش خواه چو عطر خوشبوست

گر منزلتش نگاه دارى

صفحه 224

نتيجه اينكه براى باقى ماندن در مدار احسن تقويم، و پرهيز از قرار گرفتن در چاه اسفل سافلين، شرط اوّل انتخاب دوست مناسب است. هر چند پرهيز از رسانه هاى آلوده، كه بدترين بلاهاى دنياى امروزند، نظير سايت هاى فاسد، ماهواره هاى بدآموز، مطبوعات آلوده و مانند آن، كه به نوعى دوست انسان محسوب مى شوند، نيز لازم است.

به اميد آنكه در سايه تعليمات قرآنى در مسير احسن تقويم گام نهيم، كه البتّه اين توفيق بدون استمداد از او حاصل نمى شود.

ايمان و عمل صالح، اركان اساسى احسن تقويم

خداوند متعال تمام انسانها را مبتلا به سير در قوس نزولى اسفل سافلين مى داند، مگر كسانى كه بر خوردار از دو عنصر مهمّ حيات معنوى، يعنى ايمان و عمل صالح باشند.(1) اين گروه از انسانهاى سعادتمند همچنان در آسمان زيبا و نورانى احسن تقويم پرواز كرده و به صعود خويش ادامه داده، و از بركات آن بهره مند مى شوند. جمله (امَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ)بطور وسيع و گسترده در قرآن مجيد بكار رفته است تا آنجا كه اين تعبير در نزديك به شصت آيه ديده مى شود، و بسيارى از اين آيات معيار و مدار امور مهمّى قرار گرفته است، به عنوان نمونه به چند مورد آن توجّه كنيد:

1. خداوند

متعال در سوره والعصر تمام انسانها را در ضرر و زيان معرّفى كرده است، سپس انسانهاى با ايمان، كه داراى عمل صالح هستند و ديگران را نيز دعوت به كارهاى شايسته مى كنند، را استثنا كرده است. طبق اين آيه شريفه مدار خروج از خسران و زيان، بار يافتن به ضيافت سفره ايمان و عمل صالح است.

1 . همان گونه كه از سوره والعصر استفاده مى شود.

صفحه 225

2. خداوند متعال در آيه 55 سوره نور، حكومت جهانى را تنها به مؤمنان وارسته اى كه لباس عمل صالح را پوشيده اند، وعده داده است. توجّه كنيد:

«(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْفَاسِقُونَ); خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد، و دين و آيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنيّت و آرامش مبدّل مى كند. (آنچنان) كه تنها مرا مى پرستند، و چيزى را شريك من نخواهند ساخت. و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقانند».

طبق آيه شريفه فوق، ايمان و عمل صالح مدار حكومت جهانى الهى خواهد بود، و لهذا خداوند وعده قطعى آن را فقط به مؤمنان صالح العمل داده است.

3. در آيه هفتم سوره بيّنه، خيرالبريّه (بهترين مخلوق) كسانى معرّفى شده

اند كه در صف مؤمنان صالح العمل قرار گرفته باشند.

هر چند در احاديث معروف بين شيعه و اهل سنّت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مصداق روشن خيرالبريّه را حضرت على(عليه السلام) و شيعيان آن حضرت معرّفى كرد، و ما شرح آن را در كتاب «آيات ولايت در قرآن» نوشته ايم، امّا اين روايات وظيفه سنگينى بر دوش شيعيان اميرالمؤمنين مى گذارد كه بدون نهادينه كردن ايمان در درون جان و انجام اعمال صالح و شايسته، تحمّل آن وظيفه سنگين امكانپذير نمى باشد.

4. هدف از نزول قرآن، و فرستادن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به سوى مردم، در آيه 11 سوره طلاق بدين شكل تبيين شده است:

«(لِّيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَمَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ وَيَعْمَلْ صَالِحاً يُدْخِلْهُ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللهُ لَهُ رِزْقاً);

صفحه226

تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، از تاريكيها بسوى نور خارج سازد و هر كس به خدا ايمان آورده و اعمال صالح انجام دهد، او را در باغهايى از بهشت وارد سازد كه از زير درختانش نهرها جارى است، جاودانه در آن مى مانند، و خداوند روزى نيكويى براى او قرار داده است».

طبق اين آيه شريفه، تنها در سايه ايمان و عمل صالح مى توان جامعه، محيط، اطرافيان، كشور، اجتماع و انسانها را از وادى ظلمت به سوى نور و رحمت هدايت كرد.

از آيات فوق، كه تنها چند نمونه از حدود شصت مورد استعمال (الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ) در قرآن بود، استفاده مى شود كه مسائل مهم و سرنوشت ساز زندگى انسان بر محور ايمان و عمل صالح

دور مى زند، اگر بخواهيم در آسمان سعادت پرواز كنيم، و به اوج قلّه احسن تقويم صعود نماييم، اگر مايل باشيم از صف زيانكاران خارج شويم، اگر طالب وعده الهى در مورد حكومت جهانى هستيم، اگر از ظلمت و تاريكى متنفّر و مشتاق رسيدن به نور و روشنايى هستيم، اگر اشتياق بهشت و نعمتهاى آن را داريم، همه اينها در سايه ايمان و عمل صالح ممكن الوصول خواهد بود.

تعريف ايمان

سؤال: راستى ايمان كه گوهرى گرانبها، و طبق آنچه از قرآن مجيد استفاده مى شود منبع تمام خيرات و بركات است، چيست؟ و تعريف آن كدام است؟

پاسخ: ايمان آن باور درونى است كه هر شخص مؤمنى نسبت به خدا و معاد و نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دارد. طبق اين تعريف گفتن شهادتين براى صدق ايمان كافى نيست، بلكه علاوه بر آن بايد اين باور در قلب و روح انسان نفوذ كند، و بذر آن در دل انسان كاشته شود، و شاخه هاى آن در اعمال و كردار ظاهر گردد.

تعبير به اصول و فروع دين، هر چند در روايات به چشم نمى خورد، امّا تعبير

صفحه 227

زيبايى است. در اين تعبير، دين به درخت تنومندى تشبيه شده كه خداشناسى و معادشناسى و پيامبرشناسى ريشه هاى آن محسوب مى شود. و نماز و روزه و حج و جهاد و خمس و زكات و امر به معروف و نهى از منكر و تولّى و تبرّى شاخه هاى آن درخت، و اخلاق نيكو و شايسته ميوه آن است. بنابراين، ايمان بايد زاينده باشد، و سرچشمه حركت و تلاش و فعاليّت. ايمان بايد داراى ريشه ها و شاخه هايى باشد،

و شاخه هاى آن پربار از ميوه ها. ايمان بايد همچون درختى پربار، همواره ميوه هاى آن در دسترس و قابل استفاده باشد، و هيچگاه فصل خزان به خود نبيند. و در يك جمله ايمان بايد همچون درختِ تنومند ريشه دارِ هميشه بهار باشد. ايمان باورى است كه تمام وجود انسان را به رنگ خود درآورد. باورى همچون باور سوزانندگى آتش! آيا هيچ انسان عاقلى را سراغ داريد كه با دست خويش شعله اى از آتش را در دست گيرد؟ چنين انسانى را در بين عقلا نخواهيد يافت، چون تمام عقلا باور دارند كه آتش مى سوزاند، و ايمان به سوزانندگى آتش مانع تماس آنها با آن مى گردد.

قرآن مجيد خوردن مال افراد بى سرپرست و يتيم را همچون خوردن آتش مى داند. آيا كسى كه به قرآن ايمان دارد، و آن را باور كرده، ممكن است فكر خوردن مال يتيم به مغزش خطور كند؟ پاسخ قطعاً منفى است، همان گونه كه هيچگاه به خوردن شعله اى از آتش فكر نمى كند. اگر كسى آلوده اموال يتيمان شود، بدون شك ايمان وى ضعيف است، و قرآن را باور نكرده است.

انسان مؤمن خداوند متعال را شاهد و ناظر اعمال خويش مى داند. امّا كسى كه در زندگى خود براى خداوند حتّى به اندازه يك پليس، نقشى قائل نيست، چه نامى مى توان براى او انتخاب كرد؟

خلاصه اينكه ايمان باور قلبى و درونى نسبت به خدا و پيامبر و جهان آخرت است.

عمل صالح چيست؟

عمل صالح دو ركن اساسى دارد; يكى نيّت پاك و ديگرى كار مفيد. بنابراين، عمل

صفحه 228

صالح منحصر در نماز و روزه، و حجّ و زكات

و خمس و دعا و زيارت نيست; (هر چند اعمال مذكور از مصداقهاى روشن اعمال صالح است) بلكه هر كار مفيدى كه با نيّت پاك انجام پذيرد عمل صالح شمرده مى شود. و عجيب اينكه عمل صالح هر چند اندك و ناچيز باشد، آثار بزرگ و مهمّى در پى خواهد داشت، و گاه يك عمل صالح كوچك زندگى انسان را متحوّل و دگرگون مى كند. به چند نمونه آن توجّه كنيد:

الف) آبيارى گوسفندان

حضرت موسى(عليه السلام) از مصر فرار كرد، و تحت تعقيب مأموران فرعون بود. او ترسان و هراسان به سمت مدين حركت نمود، تا به دروازه اين شهر رسيد. حضرت موسى(عليه السلام) نه امنيّت جانى و نه امكانات مالى و نه آشنايى در مدين و نه پناهگاهى در آن شهر دارد، لذا در سايه درختى به استراحت مى پردازد. چاه آبى كه چوپانها در اطراف آن جمع شده بودند توجّه او را جلب كرد. همه چوپانها به نزديك چاه رفته، گوسفندان خود را سيراب نموده، سپس به سمت خانه هايشان حركت مى كنند. امّا دو دختر با حجاب كه گله كوچكى دارند، در كنارى ايستاده و نزديك چاه نمى شوند.

موسى(عليه السلام)به نزد آنها رفته و مى پرسد: «شما چرا گوسفندانتان را سيراب نمى كنيد؟»

مى گويند: ما منتظريم چوپانهاى مرد كارشان تمام شود و از اينجا بروند، سپس به سيراب كردن گوسفندان خود بپردازيم، زيرا نمى خواهيم با افراد نامحرم مخلوط شويم.

حضرت موسى به نزديك چاه رفت، و مقدارى آب كشيد، و گوسفندان آن دختران را سيراب كرد و پس از انجام اين كار مفيد كوچك كه به قصد قربت بود به محل استراحت خود

بازگشت. دختران زودتر از هر روز به خانه بازگشتند. پدر پيرشان علّت بازگشت زودهنگام آنها را جويا شد. آنان داستان را براى پدر بازگو كردند. حضرت شعيب گفت: چرا اجر زحمت آن جوان را نداديد؟ برويد او را به خانه

صفحه 229

بياوريد تا مزد زحماتش را بدهم. آرى! حضرت موسى با يك عمل صالح كوچك صاحب زن و زندگى شد، و توفيق تلمّذ و شاگردى در محضر پيامبرى بزرگ را يافت، و در حقيقت دوران پيش دانشگاهى و پيش نبوّت خود را در نزد حضرت شعيب گذراند، تا آماده دريافت رسالت و نبوّت و مأموريّتى عظيم گردد. آرى! تمام اين توفيقات نتيجه آن عمل صالح كوچك بود.

ب) حضانت فرزندى يتيم

اعراب ساكن مكّه و مدينه فرزندان خويش را به دايه هاى باديه نشين، كه از شجاعت و قدرت زيادى برخوردار بودند، و مبارزه با سختى ها را به نيكى مى دانستند، مى سپردند تا فرزندانشان شجاع و پر قدرت تربيت شوند. امّا دايه ها حاضر نبودند حضانت فرزند عبدالله بن عبدالمطلب را كه از نعمت پدر محروم بود، بپذيرند. چرا كه براى حضانت چنين طفل شيرخوارى طبيعتاً اجرت مناسبى پرداخت نمى شد. حليمه سعديّه، كه از قبيله مشهور بنى سعد، و از جمله دايه هاى باديه نشين بود كه حضانت شيرخواران را بر عهده مى گرفت، سرنوشت يتيم عبدالله او را كنجكاو كرد. هنگامى كه متوجّه شد دايه ها بخاطر اينكه او يتيم است از پذيرفتنش صرفنظر مى كنند، انگيزه اى الهى در درون جانش قوّت گرفت، و بر اساس آن انگيزه حضانت محمد بن عبدالله را پذيرفت، و از او همچون فرزندانش، بلكه بهتر از آنان،

نگهدارى كرد. اين عمل صالح حليمه سعديّه باعث جاودانگى نام و ياد او شد. تمام دايه هاى مكّه به وادى فراموشى سپرده شدند، و از آنها هيچ اثرى در تاريخ بجاى نمانده است، امّا نام حليمه سعديّه در كنار نام پرافتخار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، تا قيام قيامت بر تارك جهان خواهد درخشيد. و اين نيست مگر اثر كار پسنديده اى كه قرين با نيّت پاك بود.

علاوه بر اين، هنگامى كه جنگ هوازان و بنى سعد و طوايف ديگر رخ داد، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پيروز شد، و زنان و مردان زيادى از طايفه حليمه سعديّه اسير شدند،

صفحه 230

مسلمانان ناگهان مشاهده كردند كه زنى خدمت رسول الله(صلى الله عليه وآله) رسيد، و پس از سلام و احوالپرسى، عرض كرد: «من «يشما» دختر حليمه سعديّه، خواهر رضاعى شما هستم!» پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حضور جمع مسلمانان عباى خويش را روى زمين پهن كرد، و دست خواهرش را گرفت، و او را بر روى عبا نشانيد. سپس خطاب به وى فرمود: چه مشكلى داريد؟ و از من چه مى خواهيد؟ يشما گفت: قبيله ما در جنگ با شما شكست خورده، و مسلمانان زنان و مردان ما را اسير كرده اند. تقاضا دارم اسراى ما را آزاد كنيد. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رو به اصحابش كرد و فرمود: اسيران جنگى تعلّق به همه مسلمانان دارند. من مى خواهم سهم خود از اسرا را به خواهرم يشما ببخشم. نظر شما چيست؟ مسلمانان عرض كردند: ما تابع شما هستيم. ما هم نسبت به سهم خودمان از آنان مى گذريم. و بدين ترتيب تمام اسراى بنى

سعد آزاد شدند. آرى! يك عمل صالح حليمه سعديّه نه تنها باعث شد كه نام او در تاريخ جاودانه شود، بلكه آن كار جان قبيله اى را نجات داد و به آن حيات و زندگى تازه اى بخشيد.

ج) يك شب ميهمان دارى

خانمى عليرغم حكومت نظامى عبيدالله بن زياد در كوفه، و تهديدهاى فراوان او، به نماينده امام حسين(عليه السلام)، حضرت مسلم پناه داده، و از او پذيرايى كرد. به هنگامى كه طوعه با نيّت پاك اين عمل مفيد را انجام داد، صدها زن ثروتمند و معروف در كوفه وجود داشت كه نام آنها بر سر زبانها بود. امّا گذر زمان نام تمام آنها را به فراموش خانه تاريخ سپرد، ولى نام طوعه پس از هزار و چند صد سال هر سال در مجالس سوگوارى امام حسين(عليه السلام) به نيكى برده مى شود.

آنچه گذشت سه نمونه از اعمال صالح كوچك بود كه آثارى بزرگ از خود بجاى گذاشت، كه گاه وسعت آن به اندازه وسعت تاريخ است. و نمونه هاى بسيار زياد ديگرى نيز هست كه از ذكر آن صرفنظر مى گردد. نتيجه اينكه عمل صالح، كه عبارت است از عمل مفيدى كه با نيّت پاكى انجام مى شود، هر چند كم و كوچك باشد، قيمتى و ارزشمند است.

صفحه231

گستره عمل صالح

همان گونه كه گذشت عمل صالح بسيار گسترده است، و اختصاص به نماز و روزه و زيارت و مانند آن ندارد. راه سازى، تعليم و تربيت، فراهم كردن وسائل ازدواج جوانان، اصلاح ذات البين، تلاش براى آزادى زندانيان، كمك به بيماران صعب العلاج، ساخت مساجد و مدارس و حسينيّه ها، فراهم كردن كار براى بيكاران، كمك به

قطع وابستگى كشورهاى اسلامى و مانند آن، كه همراه با نيّت پاك انجام پذيرد، همه جزء اعمال صالح شمرده مى شود.

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دايره عمل صالح را گسترده تر از آنچه ذكر شد بيان كرده است، فرمود:

«اَلاِْيمانُ بِضْعَةٌ وَ سَبْعُونَ شُعْبَةً، اَعْلاها شَهادَةُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، وَ اَدْناها اِماطَةُ الاَْذى عَنِ الطَّريقِ; ايمان هفتاد و چند شعبه دارد، مهمترين آن شهادت بر يگانگى پروردگار عالم، و كمترين آن برطرف كردن موانع از سر راه مسلمانان است».(1)

يعنى اگر هنگام عبور از كوچه، پوست ميوه اى را مشاهده كرديد كه اگر پاى كسى روى آن قرار گيرد، ممكن است به زمين بخورد و صدماتى بر وى وارد گردد، و يا حتّى ضربه مغزى شود، و شما اين مانعِ را از وسط كوچه برداشتيد، عمل صالحى انجام داده اى كه خداوند ثواب آن را در پرونده اعمال شما ثبت و ضبط مى كند. بنابراين زمينه انجام اعمال صالح براى همه وجود دارد، و اين كار نياز به ابزار و امكانات خاصّى ندارد تا در انحصار گروه خاصّى در آيد.

نتيجه اينكه تمام انسانها در معرض سقوط به اسفل سافلين هستند، مگر كسانى كه بذر ايمان را در نهال خانه دل كاشته، و با اعمال صالح آن را رشد داده، و از ميوه هاى آن خود و ديگران بهره مند مى شوند.

1 . عوالى اللئالى، ج 1، ص 431. روايت مذكور با كمى تفاوت در صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب 12، ح 58 نيز آمده است. متن آن حديث چنين است: «الايمان بضع و سبعون، او بضع و ستون شعبة، فافضلها قول لا اله الا الله

و ادناها اماطة الاذى عن الطريق و الحياء شعبة من الايمان». روايت فوق با اندكى تفاوت در مسند احمد، ج 2، ص 379 نيز آمده است.

صفحه 232

سؤال مهم: مخترعان و كاشفان بزرگ جهان با اختراعات و اكتشافات خويش خدمات بزرگى به بشريّت كرده اند. مخترعى كه داروى بيمارى لاعلاجى را ساخته، كاشفى كه نيروى برق را كشف كرده و تمام جهان را روشن كرده، كسى كه هواپيما را اختراع كرده و سفرهاى سه تا شش ماه حجّاج به مكّه مكرّمه را به سه ساعت تقليل داده، و ساير مخترعان و كاشفان كه هر كدام با اختراع و اكتشاف خود خدمت بزرگى به جامعه بشريّت كرده اند، آيا در نزد خداوند پاداشى دارند؟

پاسخ: بايد انگيزه مخترعان را از اختراعاتشان بررسى كرد. آيا هدف آنها رسيدن به شهرت بوده؟ يا مقصودشان كسب درآمد بيشتر بوده؟ يا انگيزه آنها خدمت به جامعه بشرى بوده است؟ اگر به دنبال شهرت و اشتهار در بين مردم جهان بوده اند كه پاداش خود را گرفته و شهره آفاق شده اند. و اگر درآمد بيشتر آنها را وادار به اختراع و اكتشاف كرده، به گونه اى كه ساختن دارويى كه بيمار را از مرگ نجات مى دهد، با ساختن بمبى كه بى گناه و گناهكار را مى كشد، برايشان فرقى نمى كرده، بلكه هر كدام كه درآمد بيشتر داشته به سراغ آن مى رفته، چنين اشخاصى هم به هدف خود رسيده اند.

اين دو گروه طلبى از خداوند متعال ندارند، چرا كه اعمال آنها صالح نبوده، و به آنچه مى خواسته رسيده اند. امّا گرو سوم، كه هدفشان خدمت به جامعه بشرى بوده،

نه شهرت و درآمد، آنان عندالله مأجورند، و اجر و مزدشان در نزد پروردگار محفوظ است. هر چند چگونگى پاداش آنها را نمى دانيم، چرا كه هم عملى مفيد انجام داده، و هم نيّتشان پاك و سالم بوده است. دليل اين مطلب آياتى از قرآن مجيد است: از جمله آيه شريفه: «(إِنَّ اللهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ); بى شك خداوند اجر محسنين را ضايع نمى كند».(1)

مخترع و مكتشف و مبتكرى كه نه به انگيزه شهرت، و نه به هدف پول و ثروت، بلكه به منظور خدمت به بشريّت دست به اختراع و ابتكار و اكتشافى مى زند، مشمول

1 . توبه، آيه 120 .

صفحه233

آيه شريفه است و پروردگار اجر و مزدش را مى دهد.

سؤال: آيه شريفه (مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ كَرَمَاد اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْم عَاصِف...); اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى!». دلالت مى كند كه اعمال انسانهاى بى ايمان هيچ ارزشى ندارد، بنابراين آيه فوق مخصوص افراد با ايمان است.

جواب: آيه مذكور ناظر به كفّارى است كه به انگيزه شهرت و ثروت كارى انجام مى دهند و شامل كسانى كه هدفشان خدمت به جامعه بشرى بوده (نه ثروت و شهرت) نمى شود. علاوه بر آيات قرآن، در روايات اسلامى نيز نسبت به بعضى از محسنين و غير مسلمانان انگشت نهاده شده، و در مورد اجر آنان سخن به ميان آمده است. مثلا حاتم طايى كه به فقرا و نيازمندان كمك مى كرد، و سفره احسانش براى همگان پهن بود، عندالله مأجور است.

خلاصه اينكه عمل صالح در نزد پروردگار بى پاداش نمى ماند،

حتّى اگر عامل آن غير مسلمان باشد. بنابراين، براى پياده كردن مضامين بلند اين آيات بايد بسوى ايمان مستحكم و عمل صالح گام برداريم و طىّ اين مسير براى همه ممكن است، هر چند هر كس به اندازه استعداد و توانايى و سعى و تلاش و اخلاصش موفّق خواهد شد.

صفحه 237

فصل چهارم: سوگندهاى سه گانه

1. سوگندهاى سوره بلد

توضيح

همان گونه كه در مباحث پيشين نيز بيان شد، سوگندهاى قرآن از جهات مختلف، از جمله از نظر تعداد قسمها متنوّع است. در مباحث قبل پيرامون سوگندهاى يازدهگانه، پنجگانه، و چهارگانه بحث شد. اينك به شرح و تفسير سوگندهاى سه گانه مى پردازيم. قسم هاى سه گانه در شش سوره از سوره هاى قرآن آمده است; «بلد»، «صافّات»، «مدّثر»، «تكوير»، «ليل» و «العاديات» كه از سوره بلد شروع مى كنيم:

قسم به اين شهر مقدّس = مكّه، شهرى كه تو در آن ساكنى، و قسم به پدر و فرزندش = ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل ذبيح، كه ما انسان را در رنج آفريديم (و زندگى او پر از رنجهاست).

چرا سوگند به مكّه؟

اوّلين سوگند از قسم هاى سه گانه سوره بلد، سوگند به شهر مكّه است. چرا خداوند متعال به اين شهر مقدّس قسم ياد كرده است؟

در پاسخ اين سؤال دلايل متعدّدى ذكر شده است; از جمله:

1. شهر مكّه قديمى ترين عبادتگاه و معبد جهان را در خود جاى داده است.

صفحه 238

عبادتگاهى كه از زمان حضرت آدم(عليه السلام)محل عبادت عابدان بوده، وتا قيام قيامت خواهد بود. واقعاً هنگامى كه انسان در گوشه اى از مسجدالحرام مى نشيند، و به خانه كعبه مى نگرد، و تاريخ گذشته را بخاطر مى آورد، كه هزاران پيامبر و پيروانشان برگرد اين خانه چرخيده اند، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و حضرت صديقه طاهره و ائمّه دوازده گانه(عليهم السلام) و اصحاب و ياران باوفاى پيامبر بر دور آن طواف نموده اند، و او اكنون مى خواهد قدم جاى قدمهاى آنان بگذارد، و اشواط هفتگانه طواف را بجا آورد، انسان با اين تفكّر و انديشه،

در پوست خود نمى گنجد، و لذّتى زايد الوصف سراسر وجودش را فرا مى گيرد. آيا شايسته نيست به چنين شهرى با اين قدمت قسم ياد شود؟

2. ممكن است خداوند متعال به خاطر اهميّت بنيانگذار خانه كعبه، حضرت شيخ الانبيا ابراهيم خليل(عليه السلام) به شهر مكّه قسم خورده باشد. عظمت معمار و بنّاى اين معبد قديمى موجب شده كه خداوند متعال به آن سوگند ياد كند.

3. از آنجا كه دحوالارض در شهر مكّه رخ داده، و بخاطر اهميّت اين حادثه اين شهر مقدّس جايگاهى ويژه يافته، خداوند به آن سوگند ياد كرده است.

سؤال: دحوالارض چيست؟

پاسخ: دحوالارض از نظر معناى لغوى به معناى كشيده شدن زمين است. و منظور از آن در اينجا اينكه: كره زمين در ابتداى خلقت و هنگامى كه از ساير كرات جدا شد، تحت بارش بارانهاى شديد و سيلابى قرار گرفت. پس از سپرى شدن اين دوران، و قطع بارانهاى سيلابى، آبهاى موجود بر روى كره زمين كه سراسر آن را فرا گرفته بود و هيچ نقطه خشكى روى آن ديده نمى شد، تدريجاً در سوراخها و گودالهاى زمين فرو رفت، و آهسته آهسته زمين از زير آب خارج شد. اوّلين نقطه كره زمين كه از زير آب خارج شد، شهر مكّه و مخصوصاً محلّ خانه كعبه بود.(1) بدين جهت خداوند به اين

1 . اين حادثه مهم روز بيست و پنجم ذى القعده رخ داد. بدين جهت در اين روز نسبت به روزه گرفتن، ذكر و ياد خدا را به صورت دسته جمعى گفتن، و نماز و دعاى خاص اين روز را بجا آوردن، سفارش شده است. شرح اين اعمال را در

كتاب مفاتيح نوين، ص 793، مطالعه فرماييد.

صفحه239

شهر قسم ياد كرده است.

4. علاوه بر نكات سه گانه فوق، مى توان به نكته چهارمى كه از خود آيات سوره بلد استفاده مى شود اشاره كرد، و آن اينكه خداوند بخاطر سكونت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)در مكّه معظّمه به اين شهر قسم ياد كرده است. زيرا عرب مى گويد:

«شرف المكان بالمكين; شرافت مكان به كسى است كه در آن سكونت دارد».

سرزمين مكّه و حتّى خانه كعبه در عصر جاهليّت مملوّ از بت و بت پرستان بود، و سراسر اين باغ را علفهاى هرزه فرا گرفته بود، امّا باغبان توانا اراده كرده بود در ميان اين باغ مملوّ از علفهاى هرز درختى تنومند و برومند پرورش دهد، تا ميوه هاى آن در سراسر جهان و تا ابديّت براى تمام انسانها قابل استفاده باشد. او محمّد را در ميان همين مردم آفريد، و پرورش داد و سپس به پيامبرى برگزيد، و بخاطر وجود مباركش به شهر مقدّس مكّه قسم ياد كرد.

كدام پدر و فرزند؟

دومين و سومين قسم در اين سوره شريفه، سوگند به پدر و فرزند است. امّا منظور كدام پدر و كدام فرزند است؟

مفسّران عاليقدر قرآن، دراينجا نيز احتمالات متعدّدى مطرح كرده اند، كه به دو نمونه قابل قبول تر آن اشاره مى كنيم:

الف) منظور از والد حضرت ابراهيم(عليه السلام)، و منظور از ولد حضرت اسماعيل(عليه السلام)است. يعنى قسم به سرزمين مقدّس مكّه كه محلّ سكونت پيامبر خاتم است، و سوگند به ابراهيم و اسماعيل(عليهما السلام) كه آن خانه را ساخته اند.

ب) منظور از والد و ولد، تمام پدران و فرزندان است. قسم به حضرت آدم و فرزندان او در

طول تاريخ.

صفحه 240

فلسفه سوگندهاى سه گانه

همان گونه كه قبلا نيز بيان شد، انتخاب موضوعات خاص براى قسم، و آنچه بدان قسم خورده مى شود، براى تحريك حسّ كنجكاوى بشر است، تا پيرامون آن انديشه و تفكّر و مطالعه بيشترى كند. بنابراين بايد هم پيرامون شهر مقدّس مكّه، بويژه خانه كعبه،انديشهوتفكّرنماييم،وهم به خلقت نوع بشركه گل سر سبد هستى است،بينديشيم.

سؤال: راستى چرا خداوند به نوع انسان قسم ياد كرده است؟

پاسخ: چون عجيب ترين مخلوق عالم هستى است، و لذا خداوند تنها پس از آفرينش انسان به خود آفرين گفت. دانشمندان درباره روح و جسم انسان و تك تك اعضاى او كتابهاى فراوانى نوشته اند. حتّى يكى از دانشمندان پيرامون كوچكترين جزء زنده بدن انسان، يعنى سلول، چندين جلد كتاب كه حدود پنج هزار صفحه دارد نوشته است. امّا عليرغم تمام تلاشهايى كه براى شناخت روح و جان انسان شده، يكى از دانشمندان كتابى به نام «انسان موجودى ناشناخته» به رشته تحرير درآورده، كه نشان از پيچيدگى عجيب ساختمان جسم و روح بشر مى دهد.

نزديكترين موجود به انسان خود اوست; چرا انسان در اسرار وجودى خويش فكر نمى كند؟ از هنگامى كه نطفه در رحم قرار مى گيرد تا هنگام تولّد را مطالعه كن، ببين چه غوغايى است. پس از آن دوران طفوليّت، سپس دوران نوجوانى، و در پى آن دوران جوانى، سپس دوران بزرگسالى و كهنسالى و بازگشت به ضعف و سستى. در هر مرحله اى از اين مراحل درسهاى مهمّى نهفته، كه با تفكّر و انديشه قابل فراگيرى است.

اينكه خداوند براى سوگند به پدر و فرزند از واژه «والد و ولد» استفاده كرده، در حالى كه مى

توانست از واژه هاى معادل و هم مضمون بهره بگيرد، نشان مى دهد كه عنايتى روى مسأله ولادت و تولّد داشته است. لهذا شايسته است در اين مبحث سيرى كوتاه در عالم جنين كنيم، چرا كه مطالعه دوران جنينى و جنين شناسى يك دوره درس خداشناسى است.

صفحه 241

دنياي عجيب جنين

خداوند متعال در آيه 6 سوره زمر مى فرمايد:

«(خَلَقَكُمْ مِّنْ نَّفْس وَاحِدَة ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَأَنْزَلَ لَكُمْ مِّنَ الاَْنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاج يَخْلُقُكُمْ فِى بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ خَلْقاً مِّنْ بَعْدِ خَلْق فِى ظُلُمَات ثَلاَث ذَلِكُمُ اللهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ); او شما را از يك نفس آفريد، و همسرش را از (باقيمانده گِل) او خلق كرد; و براى شما هشت زوج از چهارپايان ايجاد كرد; او شما را در شكم مادرانتان آفرينشى بعد از آفرينش ديگر، در ميان تاريكيهاى سه گانه مى بخشد! اين است خداوند، پروردگار شما كه حكومت (عالم هستى) از آن اوست; هيچ معبودى جز او نيست، پس چگونه از راه حق منحرف مى شويد؟!».

ثلاث چيست؟

اكثر مفسّرين و شايد تمام آنان، معتقدند كه منظور از ظلمت اوّل «پوست شكم مادر» است. و ظلمت دوم كه در درون شكم مادر قرار دارد «رحم» است. و ظلمت سوم كه در درون رحم جاى مى گيرد «مشيمه» است; مشيمه پوست محكمى است كه روى جنين كشيده شده، و در درون آن مايع لزجى است كه جنين در درون آن شناور است. زير اعضاى جنين آن قدر لطيف و نرم است كه اگر روى هم قرار گيرد آسيب مى بيند و لهذا در آن آب مخصوص شناور، و در حالت بىوزنى است، به گونه

اى كه حتّى اگر مادر به زمين بخورد معمولا صدمه اى جنين را تهديد نمى كند. خداوند جنين را در اين ظلمات ثلاث از قطره اى آب به نام نطفه خلق كرد; (فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ).

نقّاشان هر قدر ماهر و چيره دست باشند روى آب نمى توانند نقش بزنند; بلكه بايد صفحه اى در اختيار داشته باشند; چه از كاغذ باشد، يا آهن، يا سنگ، يا چوب يا مانند آن. علاوه بر اين نياز به نور كافى دارند، آنها هرگز نمى توانند در تاريكى و ظلمات اثر بديع و شگفتى خلق كنند.

صفحه242

امّا بزرگ نقّاش عالم هستى، بر روى يك قطره آب، و بدون استفاده از نور، بلكه در تاريكى مطلق و ظلمات ثلاث، عاليترين، زيباترين و بهترين نقشها را زده است. آرى! او نقش بر آب زده، آن هم نقشى پايدار و ماندگار. آيا چنين نقّاش و خالقى نبايد به خويشتن آفرين گويد؟

اين همه سوگند براى چه؟

سؤال: پس از آنكه معانى قسم هاى سه گانه، و مصاديق آن روشن شد، و به گوشه اى از اهميّت و شگرفى آن مضامين اشاره اى داشتيم، حال بايد ببينيم خداوند براى تذكّر و توجّه دادن به چه موضوع مهمّى، اين سوگندها را ياد كرده است؟

جواب: آيه شريفه زير پاسخ اين سؤال را مى دهد. توجّه كنيد:

(لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ فِى كَبَد); سوگند به شهر مقدّس كعبه، كه مسكن و مأواى رحمةً للعالمين است، و قسم به حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل، و سوگند به حضرت آدم و فرزندانش، كه ما انسان را در رنج و زحمت و سختى و مشقّت آفريديم.

كلمه «كبد» در اصل به معناى بيمارى خاصّى است كه به انسان

دست مى دهد، سپس به كبد او سرايت مى كند; ولى بعداً به هر درد و رنجى اطلاق شده است. يعنى اى انسانها! اگر تصوّر مى كنيد كه زندگى دنيا بدون مشكل و زحمت و ناراحتى است، اين فكر اشتباهى است. آدمى در گذران زندگى با مشكلات فراوانى روبرو مى شود، لذا در سراسر جهان انسانى را نخواهيد يافت كه مشكلى نداشته باشد.

نقل مى كنند كه در زمانهاى گذشته شخصى دچار بيمارى افسردگى(1) شده بود، و

1 . بيمارى افسردگى از بيماريهاى سخت و ناراحت كننده اى است كه متأسّفانه در عصر و زمان ما فراوان است، و علل و عوامل مختلفى دارد. از جمله مهمترين علل آن فقدان يا ضعف ايمان است. كسى كه ايمان قوى و مستحكمى دارد، محال است دچار چنين بيمارى شود، و در نتيجه دست به خودكشى بزند. اين ادّعاى ما نيست بلكه مستند به آيات قرآن مجيد است; لذا در آيه 64 سوره يونس مى خوانيم: (لَهُمُ الْبُشْرَى فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِى الاْخِرَةِ); افراد با ايمان در دنيا و آخرت خوشحال و شادمانند (و دچار افسردگى نمى شوند)» چون در برابر مشكلات و ناملايمات و سختيها، صبر و مقاومت و شكيبايى را پيشه خويش مى كنند، و در عين بيمارى و سختى شاكر هستند. بنابراين مهمترين درمان افسردگى تقويت ايمان آنان است.

صفحه243

روز به روز بيمارى اش بدتر مى شد. حكيمى به او گفت: «اگر فرد بى غم و غصّه اى را بيابى، و پيراهنش را بگيرى و بر تن كنى، بيمارى ات بهبود مى يابد».

اطرافيان بيمار دست به جستجو و تفحّص در بين بستگان و همسايگان و آشنايان و ديگر

همشهريان زدند، امّا با هر كس گفتگو مى كردند او را داراى غصّه و مشكلى مى يافتند. به ناچار دامنه تحقيقات را به خارج از شهر، به روستاها و بيابانها كشاندند، و شب و روز مشغول پرس و جو از اين و آن شدند. امّا هر چه بيشتر تلاش مى كردند، نتيجه اى نمى گرفتند، و كم كم گرد وغبار يأس و نااميدى چهره آنها را فرا گرفت، تا اينكه روزى در بيابان چوپانى را ديدند كه شاد و خوشحال مشغول نواختن نى و رقص و شادمانى است. برق اميد در چشمانشان درخشيد، به نزد او رفتند و از غم و غصّه و مشكلاتش پرسيدند. او نه مشكل همسر داشت، نه مشكل فرزند، نه مشكل همسايه، نه مشكل ادارى، نه مشكل مسكن، نه مشكل بيمارى، نه مشكل بدهى، و نه هيچ مشكل ديگر. گفتند: ما نياز به پيراهن تو داريم، كه بر تن بيمارمان كنيم تا شفا يابد. گفت: متأسّفانه پيراهن ندارم! بيمار افسرده دل هنگامى كه فهميد در دنيا هيچ انسان بى مشكلى را نمى توان پيدا كرد بر افسردگى خود غلبه كرد و با اطّلاع از ناملايمات و مشكلات ديگران، افسردگى خود را فراموش كرد. اين قصّه چه واقعى باشد يا يك افسانه، در هر حال حاكى از حقيقت انكارناپذيرى است كه آيه شريفه به آن اشاره دارد; و آن اينكه: تمام انسانها داراى رنجها و ناراحتيها و مشكلاتى هستند. و خداوند براى توجّه دادن ما به اين حقيقت سوگندهاى سه گانه را ياد كرده است.

رنجها و بلاها و مشكلات

توضيح

سؤال: فلسفه اين همه رنج و زحمت و مشكلات، كه نوع بشر با آن گلاويز است،

صفحه 244

چيست؟

زلزله ها، سونامى ها، طوفانهاى كاترينا و ريتا، بيماريهاى سخت و صعب العلاج، صاعقه ها، و ديگر حوادث سخت كه انسان را به رنج و زحمت مى اندازد، چه پيامى براى بشر دارد؟

پاسخ: اين بلاها ومشكلات فلسفه هاى گوناگونى دارد كه به مهمترين آنها اشاره مى كنيم:

1. بيدار كردن انسان از خواب غفلت

اگر اين مشكلات نبود، غالب مردم در خواب غفلت عميق فرو رفته، و خدا و دين و پرستش و بندگى را فراموش مى كردند، و از اين ناحيه ضربه مهمّ و مهلكى مى خوردند.(1) با اين همه مشكلات باز هم افراد زيادى غافلند، اگر اين مشكلات نبود غفلت تا كجا پيشروى مى كرد؟

آدمى هنگامى كه دورنماى زيباى زندگى بعضى از مردم را مى بيند، تصوّر مى كند كه آنان غرق در نعمت و آسايش و آرامش هستند، و هيچ مشكلى ندارند. امّا هنگامى كه وارد زندگى آنها مى شود، شاهد مشكلات متعدّدى مى گردد، كه حاضر نيست آن زندگى به ظاهر زيبا را در مقابل آن مشكلات بدست آورد. به داستان زير توجّه كنيد:

شخص فقيرى همسايه ثروتمندى بود، كه تمام امكانات يك زندگى مرفه را در اختيار داشت. اين شخص كه دورنماى زندگى همسايه اش را مى ديد، و از مشكلات او خبر نداشت، همواره افسوس چنان زندگى را مى خورد. تا اينكه روزى به مناسبتى او را براى ضيافت شام دعوت كردند. شخص فقير، كه منتظر چنين دعوتى بود براى زمان موعود لحظه شمارى مى كرد. شب موعود فرا رسيد. زنگ خانه همسايه را زد،

1 . خداوند متعال در آيه 41 سوره روم مى فرمايد: «(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى

عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ); فساد در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است; خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد (بسوى حق) باز گردند!».

چنين مشكلات و بلاياى كه انسان را بسوى خدا باز مى گرداند، و او را از خواب غفلت بيدار مى كند، در حقيقت بلا نيست بلكه رحمت و نعمت است. همان گونه كه داروى تلخ طبيب، هر چند در ظاهر تلخ و ناگوار است، امّا در حقيقت عامل شفا و سلامتى است.

صفحه 245

در باز شد، وارد حياط شد. عجب حياط بزرگ و با صفايى. انواع درختان و گلها حياط همسايه را همچون بهشت مصفّا كرده بود. در حالى كه با حسرت به گلها و گياهان و درختان و ماشينهاى متعدّدى كه در حياط پارك شده بود نگاه مى كرد، به سمت سالن غذاخورى هدايت شد. ميز و صندلى هاى بسيار شيك و زيبا، در يك سالن بزرگ با دكورهاى قشنگ و متعدّد، و انواع غذاهاى خوشمزه كه نام بعضى از آنها را نمى دانست، و برخى از آنها را براى اوّلين بار مى ديد روى ميز غذاخورى چيده شده بود. ميهمانهاى ديگر نيز آمدند. هنگام غذا خوردن رسيد. دستور داده شد غذاى مخصوص صاحب خانه را بياورند. او كه از اين همه غذا مات و مبهوت شده بود، منتظر بود كه غذاى مخصوص چيست؟ ناگهان مشاهده كرد كه ظرف حاوى تكه نان نيمه سوخته اى را جلوى صاحب خانه نهادند! آرى اشتباه نمى كرد. صاحب خانه بخاطر مرض قند و مشكل ديابت، از آن همه غذاى متنوع و خوشمزه محروم بود، و

فقط مى توانست آنها را نگاه كند و حسرت ببرد، و بايد به همان نان نيم سوخته قناعت كند. هنوز نان نيم سوخته اش را نخورده بود كه هنگام تزريق انسولين فرا رسيد، او را براى تزريق انسولين بردند! شخص فقير كه اين درد بى درمان و آن صحنه دردآور را ديد، خداوند را بر نعمت سلامتى اش شكر كرد، و ديگر هرگز افسوس زندگى همسايه اش را نخورد. زيرا او حتّى براى يك روز حاضر نبود سلامتى اش را در مقابل تمام آن زندگى مرفّه معاوضه كند.

نتيجه اينكه زندگى بدون مشكل وجود ندارد، و انسان نبايد به دنبال چنين زندگى باشد، بلكه با قبول اين حقيقت كه (لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنسَانَ فِى كَبَد) بايد خود را با مشكلات تطبيق دهد، و راه مقابله با آنها را فرا گيرد، تا بر ناملايمات غلبه كند.

«تهامى» يكى از شعراى زبردست عرب، كه مرحوم علامه امينى(رحمه الله) از اشعار او در كتاب «شهداء الفضيله» استفاده كرده، شعرى دارد كه شعر او به عنوان بهترين مرثيه انتخاب شده است.

اين شاعر توانا و با ذوق، فرزند رشيدى داشت كه او را در ايّام جوانى از دست داد.

صفحه 246

شاعر مورد بحث كه علاقه فوق العاده اى به جوانش داشت و در مرگ او مى سوخت، تمام استعدادش را بسيج كرد و بهترين مرثيه را در سوگ فرزندش سرود. مرثيّه او با اين بيت آغاز مى شود:

حكم المنية فى البرية جارى

ما هذه الدنيا بدار قرارى

طبعت على كدر وانت تريدها

صفواً على الاقدار و الاقذار...

حكم مرگ درباره همه مردم بدون استثنا جارى است، و اين دنيا جاى قرار و آرامش نيست. طبيعت دنيا كدورت و

زحمت و سختى است، چطور شما انتظار داريد كه صاف و با صفا باشد.

آن كس كه در دنيا به دنبال زندگى بى رنج و زحمت و سختى مى گردد، بسان كسى است كه به درون استخر پر از آب رفته، و در زير آبها به دنبال آتش مى گردد.

اين شاعر دلسوخته در حقيقت همان آيه شريفه را در قالب شعر ريخته است.

نتيجه اينكه زندگى دنيا آميخته با سختيها و مشكلات است، و انسان نبايد به دنبال زندگى عارى از رنج و زحمت باشد، بلكه بايد با مشكلات كنار آيد و راه مبارزه با آنها را فرا گيرد، و مشكلات او را از خواب غفلت بيدار كند.

2. تقويت روح و جسم انسان

انسانهاى راحت طلب و نازپرورده در دنيا و آخرت به جايى نمى رسند.

به قول شاعر:

نازپرورده تنعّم نبرد راه به دوست

عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد

ولى آنان كه در زير كوه مشكلات پرورش يافته اند به جايى مى رسند. بدين جهت مولاى متقيان فرمود: «آگاه باشيد! درختان بيابانى، چوبشان سخت تر، امّا درختان كناره جويبار را پوست نازك تر است. درختان بيابانى كه با باران سيراب مى شوند آتش چوبشان شعلهورتر و پردوام تر است».(1)

1 . نهج البلاغه، نامه 45 .

صفحه 247

3. مشكلات خود ساخته

بسيارى از مشكلات و ناملايماتى كه گرفتار آن هستيم ساخته و پرداخته خود ماست. قرآن مجيد در آيه 79 سوره نساء در اين رابطه مى فرمايد:

«(مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَة فَمِنَ اللهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَة فَمِنْ نَفْسِكَ); (آرى!) آنچه از نيكيها به تو مى رسد، از طرف خداست; و آنچه از بدى به تو مى رسد، از سوى خود توست».

از آنجا كه مقدّمات و زمينه هاى خوبيها را پروردگار فراهم مى كند، بدين جهت خداوند نيكيها را به خود اسناد مى دهد. و چون مشكلات و سختيها بر اثر سوء اختيار خود ماست، و لهذا آنها را به خود ما نسبت مى دهد. مثلا انسانى كه بدون مطالعه كافى، و بى آنكه با كسى مشورت نمايد، كار و كسبى فراهم مى كند و پس از مدّتى بر اثر كم تجربگى، و ناآگاهى به فنون كار ورشكست مى شود، و فرياد اعتراضش گوش فلك را كر مى كند، مشكل اين شخص از سوء تدبير و انديشه خود او نشأت گرفته است، و لذا نبايد جز خويشتن كسى را ملامت كند.

يكى از بلاهاى دامنگير بشر، مخصوصاً در

مناطق زلزله خيز، مشكلات و خسارات ناشى از زلزله است. زلزله اى كه چند سال پيش در بم آمد متأسّفانه 40 هزار كشته بر جاى گذاشت، و هنوز پس از چندين سال آثار آن از بين نرفته است، امّا مشابه همان زلزله بلكه با شدّت بيشتر در كشور ژاپن به وقوع پيوست، ولى تلفات آن از انگشتان دست تجاوز نمى كرد. چرا؟ بخاطر اينكه آنها پيش بينى چنين حوادثى را مى كنند، و بر اساس آن ساختمانهاى مستحكمى مى سازند، كه در برابر زلزله مقاوم هستند. اگر در كشور ما، بودجه اين همه سمينارها و مسافرتهاى خارجى و مانند آن، كه بسيارى از آنها غيرضروى است، صرف بناها و استحكام ساختمانها گردد، بدون شك شاهد اين همه تلفات جانى و مالى زلزله هاى مختلف نخواهيم بود. راستى زلزله تهران كه هر از چندى پيرامون آن سخن گفته مى شود، اگر بوقوع بپيوندد، چه فاجعه عظيمى رخ خواهد داد؟

صفحه 248

نتيجه اينكه برخى از بلايا و مشكلات قابل پيشگيرى است، امّا با سوء تدبير خود ما بوقوع مى پيوندد.

4. نتيجه گناهان

به شهادت قرآن مجيد، و حوادث تاريخى و تجربيّات عينى، بخشى از مشكلات و رنجها و بلايا، نتيجه گناهان و معصيتهاست، كه در همين دنيا دامنگير ما مى شود. به چند نمونه از آيات قرآن مجيد كه دلالت بر اين مطلب دارد توجّه فرماييد:

الف) در آيه شريفه 30 سوره شورى مى خوانيم:

«(وَمَا أَصَابَكُمْ مِّنْ مُّصِيبَة فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَنْ كَثِير); هر مصيبتى به شما مى رسد بخاطر اعمالى است كه انجام داده ايد، و بسيارى را نيز عفو مى كند!».

طبق آيه فوق، خداوند متعال در دنيا تنها

مجازات برخى از گناهان را دامنگير ما مى كند، نه همه آن را.

ب) در آيه 36 سوره روم نيز آمده است:

«(وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ إِذَا هُمْ يَقْنَطُونَ); و هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم، از آن خوشحال مى شوند; و هر گاه رنج و مصيبتى بخاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنان برسد، ناگهان مأيوس مى شوند!».

هنگامى كه حادثه اى براى انسان رخ مى دهد، بايد به گذشته اش برگردد و افكار و اعمال و كردار خود را به مطالعه بنشيند كه با كنكاش در گذشته غالباً سرنخ هايى يافته، و متوجّه مى شود كه فلان كار خطا را مرتكب شده و در نتيجه گرفتار فلان مشكل گرديده است.

ج) خداوند متعال در آيه 49 سوره مباركه مائده مى فرمايد:

«(فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ); و اگر آنها (از حكم و داورى تو)، روى گردانند، بدان كه خداوند مى خواهد آنان را به خاطر پاره اى از گناهانشان مجازات كند و بسيارى از مردم فاسقند».

صفحه 249

اين مجازاتها كه نتيجه گناهان انسان است گاه به صورت بلاياى طبيعى، گاه به شكل سلب توفيق، گاه در چهره قساوت قلب، و گاه به اَشكال ديگر جلوه مى نمايد. برخى از زوّار خانه خدا را مشاهده كردم كه عليرغم اينكه سفر اوّل آنها بود از زيارت كعبه مقدّس هيچ لذّتى نمى بردند، و اين سفر معنوى كمترين تأثير و تغييرى در آنها ايجاد نكرده بود! چرا كه گذشته آنها پرونده سياهى را تشكيل داده بود كه حاصل آن سلب توفيق و قساوت

قلب بود.

5. بازگشت بسوى خدا

خداوند براى اينكه بندگانش را به در خانه اش آورد، و به آنها محبّت كند، و رحمتش را شامل حالشان گرداند، گاه آنان را مبتلا به مشكلاتى مى كند.

در آيه شريفه 94 سوره اعراف مى خوانيم:

«(وَمَا أَرْسَلْنَا فِى قَرْيَة مِّنْ نَّبِىّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ); و ما در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اينكه اهل آن را به ناراحتيها و خسارتها گرفتار ساختيم; شايد (به خود آيند و بسوى خدا) باز گردند و تضرّع كنند!».

و اين در حقيقت همان قاعده لطف است كه در علم كلام و اصول عقايد به آن استدلال مى شود. يعنى خداوند متعال زمينه هاى هدايت مردم را سمت صراط مستقيم فراهم مى سازد و مقدّمات آن را فراهم مى گرداند.

در روايات اسلامى آمده است كه در آستانه قيام امام زمان(عجّل الله تعالى فرجه الشريف) مردم گرفتار مشكلات عظيم و مهمّى مى شوند، به گونه اى كه دستشان از همه جا كوتاه، و اميدشان از همه جا قطع مى گردد.(1) تا مردم بدانند عالَم اسباب عالَم كوچكى است، و مهم، مسبّب الاسباب است. اگر او اراده كند مقتدرترين دولتهاى عالم عليرغم همه پيشرفتى كه در صنعت و ديگر زمينه ها داشته، در مقابل طوفان كاترينا و ريتا عاجز و ناتوان خواهد شد. به گونه اى كه گويا همانند انسان هاى ما قبل

1 . اصول كافى، ج 1، كتاب الحجّة، باب التمحيص والامتحان، ح 3 و 6.

صفحه 250

تاريخ در برابر چنين حادثه اى بى دفاع است. آرى! خداوند متعال براى اينكه بشر را به آغوش خود باز گرداند، او را دچار بلاها مى كند.

6. بلايا براى آزمايش

در حال عادى

هر كس ادّعايى دارد. به عنوان مثال مى گويد: «اگر جنگ بود جان و مالم را فدا مى كردم». امّا هنگامى كه جنگ هشت ساله رخ داد جوانان مخلص و فداكار از مدّعيان توخالى جدا شدند. كسانى كه قادر بر حضور در جبهه نبودند، از دريغ مال و ثروت خويش دريغ نكردند، هر چند مدّعيانى بودند كه در اين جهت نيز رو سياه شدند. شاعر گويد:

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان

تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد

اين مطلب در آيه شريفه 155 سوره بقره نيز آمده است. توجّه كنيد:

«(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْص مِنْ الاَْمْوَالِ وَالاَْنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرْ الصَّابِرِينَ); قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها و جانها و ميوه ها آزمايش مى كنيم، و بشارت ده به استقامت كنندگان».

آرى! يكى از علل و فلسفه هاى بلايا و رنجها و زحمات و مشكلات، آزمايش و امتحان است.

7. مشكل ظاهرى و نعمت واقعى

برخى از مشكلات در ظاهر مشكل و بلا، و در حقيقت نعمت و رحمت است، كه بواسطه كوتاهى فكر آن را نعمت ندانسته، بلكه نقمت مى شماريم. همانند بچه شيرخوارى كه پس از پايان دوران شيرخوارگى مادر او را از شير مى گيرد. شيرى كه هم غذاى بچّه بوده و هم داروى او محسوب مى شده، و هم جنبه نوشيدنى براى او داشته، و هم احساسات و عواطف مادر از طريق آن به وى منتقل مى شده، وخلاصه همه چيز او بوده است. مادر او را از شير مى گيرد و پدر هم به او كمك مى كند. مادر گاه

صفحه 251

چيزهاى تلخ و بد مزّه اى

به نوك پستانش مى زند تا اگر نوزاد هوس خوردن شير كرد، با خوردن آن چيز تلخ وبدمزّه پستان را رها كند. اين كودك شيرخوار اگر زبان داشت مى گفت: اى مادر بى رحم و اى پدر سنگدل! چرا مرا از شيرى كه تمام هستى ام در آن است محروم مى كنيد!؟ امّا او نمى داند كه اين كار پدر و مادر به نفع اوست، زيرا اگر از شير گرفته نشود دوران تكامل پس از شيرخوارگى اش سپرى نمى گردد. بنابراين، اين كار نعمتى است كه در ظاهر مشكلِ بزرگى جلوه مى كند.

خداوند متعال در آيه 216 سوره بقره به اين مطلب اشاره كرده است:

«(كُتِبَ عَلَيْكُمْ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ); جهاد در راه خدا بر شما مقرّر شد، در حاليكه برايتان ناخوشايند است. چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آنكه خير شما در آن است، و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شر شما در آن است و خدا مى داند و شما نمى دانيد».

بايد از خداوند بخواهيم كه قدرت تشخيص مشكلات از نعمتها را به ما عنايت فرمايد.

2. سوگندهاى سوره صافّات

اشاره

سوره صافّات دومين سوره اى است كه حاوى قسم هاى سه گانه است. توجّه فرماييد:

سوگند به (فرشتگان) صف كشيده (و منظّم)، و (قسم) به نهى كنندگان (و بازدارندگان)، و (سوگند) به تلاوت كنندگان پياپى آيات الهى كه معبود شما يگانه است; پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست، و پروردگار مشرقها.

تفاوت سوره هاى مكّى و مدنى

سوره صافّات از جمله سوره هاى مكّى است. سوره هايى كه در مكّه بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شده را سوره مكّى، و آنچه در مدينه بر آن حضرت نازل گشته را سوره هاى مدنى مى گويند. بيش از هشتاد سوره از سوره هاى قرآن مجيد مكّى و بقيّه مدنى است. دو تفاوت مهم بين سوره هاى مكّى و مدنى وجود دارد كه به آن اشاره مى كنيم:

صفحه 254

1. تفاوت محتوايى

سوره هاى مكّى غالباً درباره مبدأ، معاد، توحيد، خداشناسى، صفات خدا، قيامت، بهشت، جهنّم، عالم برزخ و مانند آن سخن مى گويد. و به تعبير ديگر به اصلاح اعتقادات مسلمانان پرداخته و اين كار مقتضاى عقل و حكمت و قاعده لطف است. زيرا دوران پيامبرى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مكّه، دوره سازندگى زيربناهاى اعتقادى است. بدين جهت طبق روايتى تمام تلاش آن حضرت در مدت ده سال مكّه تبليغ شعار لا اله الا الله بود. همه زحمتها، شكنجه ها، محروميّتها، محاصره ها، سرزنش ها، تهمتها و تحمّل ساير مشكلات براى جا انداختن اين شعار اساسى وبنيادى بود.

امّا سوره هاى مدنى چنين هدفى را پى نمى گيرد، بلكه به مسائل اجتماعى، اخلاقى، احكام، آداب، جنگ و صلح، فروع دين و امورى كه مربوط به تشكيل حكومت اسلامى است، مى پردازد.

2.

تفاوت شكلى

آهنگ و چينش سوره هاى مكّى كوتاه و كوبنده است. يعنى آيات آن كوتاه و لحن آيات داغ و كوبنده است، برخلاف سوره هاى مدنى كه آياتش طولانى ولحن آيات آن ملايمتر است; و اين يكى از ابعاد فصاحت وبلاغت قرآن مجيد به شمار مى رود. به تعبير ديگر، خداوند متعال آيات را به تناسب اوضاع و شرايط نازل كرد; در مكّه كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با مشركان و دشمنان اسلام درگيرى و برخورد بيشترى داشت، آيات كوبنده و كوتاه نازل مى شد، ولى در مدينه كه بيشترين برخورد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مسلمانان بود لحن آيات تغيير كرد، لحنى نرم و ملايم و آياتى نسبتاً طولانى و بلند. براى اثبات اين مطلب سوره صافّات را، كه از سوره هاى مكّى است، با سوره بقره كه از سوره هاى مدنى است مقايسه اى كوتاه مى كنيم:

سوره صافّات كه 182 آيه دارد تنها هفت صفحه است، امّا سوره بقره كه 48 صفحه از قرآن را فرا گرفته، 286 آيه دارد; يعنى تعداد آيات سوره بقره دو برابر آيات سوره

صفحه255

صافّات هم نيست، امّا تعداد صفحات اين سوره مدنى تقريباً هفت برابر سوره صافّات است. و اين نشان مى دهد كه آيات سوره بقره نسبت به سوره صافّات طولانى تر است. ساير سوره هاى مدنى نيز چنين هستند.

نتيجه اينكه سوره هاى مكّى پيرامون مبدأ و معاد سخن مى گويد، امّا سوره هاى مدنى به مسائل ديگرى مى پردازد. علاوه بر اين، آيات سوره هاى مكّى كوتاه و كوبنده، امّا آيات سوره هاى مدنى بلند و ملايم تر است.

تفاسير سه گانه، براى سوگندهاى سه گانه

قبل از بيان تفاسير سه گانه،

لازم است معناى سه واژه اى كه به آن سوگند ياد شده، بيان شود.

1. «صافّات» اين كلمه به معناى صف كشيدگان است، و «صفاً» به معناى صفوف منظّم.

2. «زاجرات» به كسانى گفته مى شود كه جلوى مشكلات و مفاسد را مى گيرند.

3. «تاليات» كسانى هستند كه پيوسته ذكر خدا را بر لب جارى مى سازند.

تفسير اوّل: فرشتگان

طبق اين تفسير، كه غالب مفسّران آن را انتخاب كرده اند، خداوند متعال به سه گروه مختلف از فرشتگان سوگند خورده است:

1. فرشتگانى كه صف كشيده اند

فرشتگانى كه صف كشيده اند، و در صفوفى منظّم آماده انجام مأموريّتهاى الهى هستند، چرا كه خداوند فرشتگان فراوانى دارد كه در گروه هاى متعدّدى آماده انجام وظايف خويشند.

سؤال: مگر نه اينكه خداوند هر كارى را اراده كند، آن كار بوقوع مى پيوندد (إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ)(1) پس چه نيازى به فرشتگان مختلف، كه مأموريّتهاى

1 . مضمون آيه مذكور در آيات متعدّدى به چشم مى خورد، ولى آيه مذكور آيه 82 سوره يس است.

صفحه 256

پروردگار را انجام دهند؟

پاسخ: براى خداوند انجام هر كارى بدون واسطه كار سهل و آسانى است، امّا براى اينكه عظمت و جبروت و بزرگيش را به ما بفهماند، عالم اسباب را چيده، و كارها را از طريق اسباب انجام مى دهد. او مى توانست نطفه مرد را پس از جاى گرفتن در تخمك زن بلافاصله تبديل به جنين كاملى كند تا زن زايمان نمايد، امّا مراحل مختلف جنين و رشد تدريجى آن را در نظر گرفت، تا انسان به عظمت آفرينش و ولادت كودك آشنا گردد، و بر پيشگاه خالق آن سر تعظيم فرود آورد.

بدين جهت فرشتگان فراوانى آفريد، تا برخى از آنان مأمور عبادت پروردگار باشند. عبادت كنندگانى كه بعضى از آنان از ابتداى خلقت تا انتهاى آن فقط در سجده اند، و تمام اين زمان طولانى را در يك سجده به سر مى برند! و برخى از آنها فقط در ركوعند و تمام عمر عالم هستى را به يك ركوع سر مى كنند! و خلاصه مأموران عبادت هر كدام به شكلى عبادت مى كنند، تا انسان ناسپاس به عبادات محدود و نمازهاى ناقص خود مغرور نشود، و تصوّر نكند كه خداوند نيازى به عبادات او دارد. خداوندى كه به عبادت فرشتگان نيازى ندارد، قطعاً نيازى به عبادت انسانها ندارد; امّا براى تربيت خود انسان به او دستور انجام برخى از عبادات را داده است. عده اى ديگر مدبّرات امرند، و به تدبير امور مى پردازند. و طايفه سوم مأمور ابلاغ وحى الهى به پيامبران و انبيا هستند، و گروهى نيز صف كشيده اند و آماده انجام دستورات پروردگار هستند.

آرى! فرشتگانى كه مأمورين گوش به دستور و چشم بر فرمان هستند، شايستگى آن را دارند كه قسم به آنها ياد شود.

2. فرشتگانى كه حالت بازدارندگى دارند، و محافظ و مراقب انسانها محسوب مى شوند.

از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه فرشتگان بسيارى هستند كه از بندگان با ايمان پروردگار مراقبت نموده، آنها را از لغزش و خطرات نجات مى دهند. اين مطلب مخصوصاً با توجّه به اينكه انسان در معرض وسوسه هاى شيطان است، جالب است. يعنى خداوند همان گونه كه انسان را در معرض فريب و القائات شيطان

صفحه 257

قرار داده، به همان شكل مورد تأييد و

حفاظت فرشتگان نيز قرار داده است. و جالبتر اينكه موارد استعمال كلمه «الملائكه» در قرآن مجيد، مساوى با استعمال كلمه «الشيطان» است. مساواتِ در تكرار اين دو كلمه، رمز و راز و حساب و كتابى دارد، و مطالعه بر روى آمار و ارقام و حسابهاى عددى قرآن مى تواند حقايقى را فاش نمايد.

به چند نمونه از آياتى كه دلالت بر مراقبت و محافظت و نصرت فرشتگان نسبت به افراد با ايمان دارد توجّه كنيد:

الف) خداوند رحيم در آيه 30 سوره فصّلت مى فرمايد:

«(إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِى كُنْتُمْ تُوعَدُونَ); به يقين كسانى كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است» سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند كه: «نترسيد و غمگين مباشيد، و بشارت باد بر شما به آن بهشتى كه به شما وعده داده شده است!».

آرى! ملائكه بر مؤمنان با استقامت نازل مى شوند، و به يارى آنها مى شتابند. مؤمنان هر چند ملائكه را نمى بينند، امّا امدادهاى غيبى آنها را درك مى كنند. آيه شريفه دلالت دارد كه جمعى از فرشتگان مأمور امداد رسانى به مؤمنينى هستند كه داراى دو ويژگى باشند: نخست اينكه به پروردگار خويش و وعده هاى او ايمان داشته باشند، و ديگر اينكه در راه حفظ و تبليغ ايمان خويش مقاومت كنند.

ب) در آيه 5 سوره شورا مى خوانيم:

«(وَالْمَلاَئِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الاَْرْضِ أَلاَ إِنَّ اللهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ); و فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگارشان را بجا مى آورند، و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند; آگاه باشيد

خداوند آمرزنده و مهربان است».

يكى از افتخارات مؤمنان اين است كه فرشتگان براى آنها استغفار مى كنند. طبق آيه فوق، نصرت و يارى فرشتگان از طريق استغفار شامل حال افراد با ايمان مى شود; يعنى آنها با استغفار عذاب را از انسانهاى مؤمن باز مى دارند.

صفحه258

ج) در آيه 11 سوره رعد صفت بازدارندگى فرشتگان بدين صورت ترسيم شده است:

«(لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللهِ); براى انسان، مأمورانى است كه پى در پى، از پيش رو و از پشت سرش او را از فرمان خدا = حوادث غير حتمى حفظ مى كنند».

فرشتگان محافظ همواره از انسان مراقبت و نگهدارى مى كنند. راستى بچّه هاى كوچك و كودكان شيرخوار يا تازه از شير گرفته شده، كه خطرات متعدّدى آنها را تهديد مى كند، چگونه از ميان طوفان حوادث سالم عبور مى كنند؟ اگر يك نيروى محافظ الهى همواره مراقب آنها نباشد جان به سلامت نخواهند برد.

خلاصه اينكه عدّه اى از فرشتگان بازدارنده هستند، بازدارنده خطرات و بلاها و مشكلات و عذابها از مؤمنان، خداوند به اين دسته از فرشتگان قسم خورده است.

3. فرشتگان حامل وحي الهي

فرشتگانى كه حاملان وحى الهى هستند، و آن را به پيامبران و انبياى الهى نازل مى كنند، و خود نيز دائماً در حال ذكر و تسبيح و تقديس پروردگارند.

نتيجه اينكه طبق تفسير اوّل، منظور از «صافات» و «زاجرات» و «تاليات» سه گروه از فرشتگانند، كه هر كدام مأموريّت ويژه اى دارند، و بخاطر اهميّت خاصّى كه مأموريّت آنها دارد، خداوند به اين سه گروه از ملائكه سوگند ياد كرده است.

تفسير دوم: رزمندگان اسلام

معتقدين به نظريّه دوم، سوگندهاى

سه گانه را به رزمندگان اسلام تفسير كرده اند.

«صافات» رزمندگانى هستند كه در صفوف منظّم و حساب شده به سمت جبهه حركت كرده، و در راه خداوند با دشمن به نبرد مى پردازند.

و «زاجرات» اشاره رزمندگانى است كه موانع را از سر راه عقب مى زنند، و به صفوف دشمن و خطّ مقدم سپاهان اهريمن نزديك و با آنها درگير مى شوند.

و «تاليات» حاكى از رزمندگانى است كه در حال مبارزه نام خداوند را همواره بر

صفحه 259

زبان جارى مى سازند، و پيروزى را از جانب او مى دانند، و شعار آنان (وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ)(1) است.

خداوند به رزمندگانى كه داراى صفات و ويژگيهاى مذكور هستند قسم خورده است. ما در طول هشت سال دفاع مقدّس و جنگ تحميلى، شاهد بروز و ظهور صفات سه گانه فوق در رزمندگان دلير و شجاعى بوديم كه جز رضايت پروردگار چيز ديگرى آنها را آرام نمى كرد. دلاورمردانى كه در حريم قلبشان كسى و چيزى جز او لانه نمى كرد. رزمندگانى كه عليرغم نابرابرى توان نظامى با دشمن تا دندان مسلّح، در صفوفى منظّم و دست در دست يكديگر، به سمت جبهه ها حركت مى كردند، و تمام موانع ايذايى دشمن را عليرغم تمام نوآوريها و پيشرفتى كه داشت برطرف مى كردند، و با ياد و نام پروردگار، و توسّل به اولياءالله بى مهابا به قلب دشمن مى زدند، و به (إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ)(2) مى رسيدند.

زمزمه هاى شب جمعه، زيارت عاشورا، دعا و توسّل، نمازهاى شب و حتّى شوخيهاى شب حمله براى كسانى كه مرگ را در چند قدمى خود مى ديدند، تفسيرى جز عشق آنها

به پروردگار، و شوق آنها براى رسيدن به محبوب نداشت. خلاصه اينكه طبق تفسير دوم منظور از گروههاى سه گانه رزمندگان هستند.

تفسير سوم: علما و دانشمندان

گروه ديگرى از مفسّران، سوگندهاى مذكور را به علما و دانشمندان تفسير كرده اند. سوگند به علما و دانشمندانى كه در صفوف مختلف براى خدمت به جامعه انسانى صف كشيده اند. قسم به دانشمندانى كه شياطين را از جامعه انسانى دور كرده، و خطّ و رسم شيطان صفتان را نابود مى سازند، و بدين وسيله مردم را از شرّ وسوسه ها و توطئه هاى آنها حظ مى كنند. سوگند به علمايى كه همواره به ياد خدا هستند و نام او

1 . آل عمران، آيه 126 .

2 . توبه، آيه 52 .

صفحه 260

را بر لب دارند.

پيام آيات سه گانه طبق تفسير سوم اين است كه عالِم و دانشمند نبايد خاموش و ساكت باشد، بلكه بايد سخنور و گويا باشد، و آنچه را مى داند در اختيار مردم نهاده و به هدايت خلق الله بپردازد. بايد از سلاح قلم استفاده كند و پاسخ شبهات شبهه افكنان را داده، و جوانان مسلمان را از گمراهى نجات دهد. به تدريس بپردازد و علومى را كه از گذشتگان فرا گرفته به آيندگان منتقل نمايد. عالم بايد در مقابل كژى ها و شرور و آفات معنوى و دينى سكوت اختيار نكند، بلكه با تمام توانش با آن بجنگد و علم و آگاهى خويش را ابراز نمايد.

مقسم له، يا چيزى كه براى آن سوگند ياد شده

پس از روشن شدن معانى قسم هاى سه گانه و بيان تفسيرهاى متفاوت آن، اكنون بايد مقسم له را مورد بررسى قرار دهيم تا روشن شود كه خداوند متعال براى

بيان چه مطلب مهمّى به صفوف مختلف فرشتگان و رزمندان و دانشمندان قسم خورده است؟ آيه زير پاسخ اين سؤال را مى دهد. توجّه كنيد:

«(إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ); معبود شما يگانه است».(1) آرى! تمام اين سوگندها و قسم ها براى بيان اين حقيقت مهم است كه معبود همه انسانها واحد و يگانه است.

توجّه به نكاتى در شرح و تفسير آيه مذكور لازم است.

الف) تفاوت «اله» و «الله»

«اله» با «الله» تفاوت دارد. الله ذات مقدّسى است كه جامع تمام صفات جمال و جلال است; امّا «اله» فقط به معناى معبود است. توضيح اينكه وقتى از زاويه قدرت به خدا مى نگريم او را قادر مى خوانيم. و هنگامى كه از زاويه علم و آگاهى به حضرتش نظاره مى كنيم او را عالم مى ناميم. و زمانى كه سخن از رزق و روزى اش به ميان مى آيد

1 . صافات، آيه 4 .

صفحه 261

او را با كلمه رزاق مخاطب مى سازيم. بنابراين «اله» نگاه به خداوند از زاويه عبادت است. امّا «الله» نگاه به آن ذات مقدّس از تمام زواياى صفات جلال و جمال است، و لهذا به هنگام شروع نماز و آغاز هر كار با ارزشى نام الله را بكار مى بريم.

ب) كارآيى بت ها از نظر بت پرستان

آيه شريفه (إِنَّ إِلَهَكُمْ لَوَاحِدٌ) در حقيقت عقيده و تفكّر و اعمال بت پرستانى را نفى مى كند كه به پرستش انواع بتهايى كه با دست خود ساخته بودند، مى پرداختند.

بتهاى خانگى، بتهاى قبيلگى، بتهاى عمومى، بتهاى خصوصى، بتهاى مخصوص سفر، بتهاى در وطن، و بتهايى از اين قبيل كه تمام اينها مورد پرستش بت پرستان بود.

البتّه عوامل بت

پرستى، اسباب وعلل انتشار آن در برخى جوامع، عواقب زيانبار اين كار زشت و نامعقول، و چگونگى مبارزه پيامبران با بت پرستان، و مباحثى مانند آن، داستان مفصّلى دارد كه اينجا جاى شرح آن نيست. امّا بايد به اين نكته اشاره كرد كه بت پرستان برخلاف تصوّر وهّابيها، به بت ها فقط به عنوان واسطه بين خود و خدا نگاه نمى كردند، تا در نزد خداوند براى آنها شفاعت كنند; بلكه بت هاى خود را مدير و مدبّر و رازق مى دانسته، و آنها را سبب نزول باران و رحمت الهى به حساب مى آوردند. بنابراين آنها فقط مشرك در عبوديّت نبودند، بلكه شرك در ربوبيّت نيز داشتند. پس اين تصوّر وهّابيها كه بت پرستان فقط بت ها را شفيع در نزد خدا مى دانسته، و بدينوسيله به اعتقاد در مورد شفاعت حمله مى كنند، و آن را شرك مى پندارند تصوّر باطلى است.

شرح اين مطلب را در كتاب وهّابيت بر سر دو راهى نوشته ايم.

نتيجه اينكه آيه شريفه فوق، ريشه تمام بت پرستى ها را مى زند، و پرستش و بندگى را منحصر در ذات پروردگار مى داند.

ج) اثبات اعتقاديّات با سوگند!

سؤال: چگونه مى توان با قسم مطلب مربوط به اصول دين را ثابت كرد؟ آيا امكان

صفحه 262

دارد با چند سوگند پى در پى توحيد عبوديّت را به اثبات رساند؟

پاسخ: مسائل اعتقادى نياز به دليل و برهان عقلى دارد، و با قسم ثابت نمى شود، بدين جهت در آيه بعد، كه نوعى استدلال عقلى در آن نهفته مى خوانيم:

«(رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ); پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست، و

پروردگار مشرقها».

يعنى خداوندى كه ربوبيّت و تدبير تمام عالم هستى، از جمله آسمانها و زمين و مشرقها، به دست اوست، شايسته عبوديّت است.

به تعبير ديگر، خداوند ابتدا ثابت مى كند كه تدبير تمام جهان هستى به دست يك نفر است، سپس مى گويد: «عبادت نيز شايسته همان كسى است كه تدبير جهان هستى بدست اوست» بنابراين عبوديّت تابع ربوبيّت است.

سؤال ديگر: به چه دليل (رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَرَبُّ الْمَشَارِقِ) با معبود يكى است؟

جواب: پاسخ اين سؤال به ادلّه اثبات توحيد و يكتاشناسى بر مى گردد.

توضيح اينكه براى اثبات يگانگى خداوند عالم راههاى زيادى وجود دارد، يكى از آنها مطالعه نظام هستى است. انسان وقتى نظام آفرينش را مطالعه مى كند توحيد ذات و صفات برايش روشن مى گردد. مثلا هنگامى كه مى بيند قانون واحدى بر سراسر عالم هستى حاكم است در مى يابد كه مدبّر واحدى همه عالم را تدبير مى كند. به عنوان مثال قانون جاذبه در سراسر جهان حاكم است و در هيچ جا استثنا ندارد. يا مطالعات دانشمندان نشان مى دهد كه موادّى كه عالم هستى را تشكيل مى دهد و موادّ اوّليّه آن به شمار مى رود، حتّى در كرات ديگر نيز مانند كره خاكى ماست. دانشمندان اين مطلب را با تجزيه نورى كه از كرات ديگر به ما مى رسد بدست آورده اند، چرا كه با تجزيه نور مى توان دريافت كه موادّ اصلى تشكيل دهنده كرات ديگر چگونه است.

علاوه بر اين، تمام موجودات عالم از موجودات بسيار ريز و كوچكى به نام اتم تشكيل شده است. هنگامى كه اتم شكافته شد داراى مركزى بود و اجزايى

كه برگرد

صفحه 263

مركز مى چرخيدند. و اين، خصيصه تمام اتم ها در سراسر نظام آفرينش است. هر چند ممكن است برخى مركز كوچكتر و اجزاى كمتر، و برخى مركز بزرگتر و اجزاى بيشترى داشته باشند. امّا بدون شك ساختمان تمام اتم ها شبيه به هم است. و عجيب اينكه ساختمان منظومه شمسى با تمام عظمتش همچون ساختمان يك اتم است; يعنى داراى مركزيّتى است كه ساير سياره ها بر گرد آن مى چرخند.

تمام حيوانات عليرغم تنوّع آنها (چهارپايان، خزندگان، پرندگان، چرندگان، حيوانات دريايى، صحرايى، هوايى و مانند آن)، وقتى شكافته مى شوند واحد اصلى آنها چيزى به نام سلول يا ياخته است.

آرى! سراسر جهان بسوى وحدت و يگانگى پيش مى رود و نظام واحد دليل بر خالق واحد، مدير واحد، و معبود واحد است.

خداوند متعال در آيه 3 و 4 سوره ملك در اين باره مى فرمايد:

«(الَّذِى خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَات طِبَاقاً مَا تَرَى فِى خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُت فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُور * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ); (خداوند متعال) همان كسى است كه هفت آسمان را بر فراز يكديگر آفريد; در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضادّ و عيبى نمى بينى! بار ديگر نگاه كن، آيا هيچ شكاف و خللى مشاهده مى كنى؟! بار ديگر به عالم هستى نگاه كن، سرانجام چشمانت بسوى تو باز مى گردد در حالى كه خسته و ناتوان است».

هر چه به عالم هستى بنگرى نشانه اى از بى نظمى و پراكندگى نمى بينى. همه جا، نشان از وحدت و يكپارچگى است. خدايى كه مدبّر عالم هستى است، حتماً واحد و يگانه است. چرا

كه وحدت نظام هستى نشانه وحدت ذات پاك اوست، و چنين خدايى بايد معبود و اله باشد.

د) تفسير المشارق

دو سؤال پيرامون جمله فوق مطرح است:

صفحه 264

سؤال اوّل: در آيه 40 سوره معارج تعبير به (رَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ) شده است، چرا در اينجا فقط ربّ المشارق گفته است؟

جواب: قرآن مجيد مملوّ از فصاحت و بلاغت، و گوينده آن خداوند فصيح و بليغ است. فصاحت و بلاغت اقتضا مى كند كه تكرار جز در موارد ضرورت صورت نپذيرد. و از آنجا كه در آيه مذكور مغارب آمده در موارد ديگر مى توان مغارب را به قرينه مشارق فهميد، و لهذا نيازى به تكرار آن نمى باشد.

سؤال دوم: مشارق جمع مشرق است، در حالى كه مشرق يكى بيش نيست، چرا اين واژه به صورت جمع ذكر شده است؟

پاسخ: خورشيد در دو روز پشت سر هم هرگز از يك نقطه طلوع، و در يكجا غروب نمى كند، لهذا خداوند متعال تعبير به مشارق و مغارب كرده است.

توضيح اينكه: خورشيد 23 درجه ميل شمالى و 23 درجه ميل جنوبى دارد; يعنى در ابتداى بهار روى خطّ استواست و از آنجا طلوع مى كند، و به تدريج به سمت شمالِ خطّ استوا حركت مى كند و اين حركت ادامه دارد تا فصل بهار تمام شود، كه در مدّت اين سه ماه 23 درجه از خطّ استوا به سمت شمال حركت كرده است. از ابتداى فصل تابستان به تدريج مسير رفته را باز مى گردد. به گونه اى كه در ابتداى فصل پاييز به نقطه اوّل باز مى گردد. از ابتداى فصل پاييز حركت خورشيد به سمت جنوب خطّ استوا شروع مى

شود و اين حركت نيز سه ماه طول مى كشد، و در اين مدّت نيز 23 درجه از خطّ استوا به سمت جنوب رفته است. از ابتداى فصل زمستان به سمت مبدأ حركت، يعنى خطّ استوا باز مى گردد، و در ابتداى فصل بهار در نقطه اوّل قرار مى گيرد. بنابراين، خورشيد در هر روزى از سال از نقطه خاصّى طلوع و در نقطه خاصّى غروب مى كند، و در روز بعد از آن نقطه طلوع نمى كند و در آن نقطه غروب نمى نمايد، و لهذا ربّ المشارق و المغارب گفته شده است. و اينكه در بعضى از آيات مغربين و مشرقين گفته شده منظور طلوع و غروب خورشيد در ابتداى بهار و پاييز است كه از روى خطّ استوا صورت مى گيرد.

صفحه 265

حركت خورشيد به سمت شمال و جنوب خطّ استوا و بازگشت به حالت اوّليّه، بركات زيادى به دنبال دارد. كه از جمله مى توان به پيدايش فصول چهارگانه بهار و تابستان و پاييز و زمستان اشاره كرد. رسيدن ميوه ها، نزول بارانهاى پربركت، و مانند آن نيز از بركات همين تغيير وتحوّلات است.

ضمناً اين نظام هدفمند حركت خورشيد و ساير نظامهاى هدفمند عالم آفرينش كه ميليونها سال بصورت منظّم ادامه دارد و لحظه اى از حركت خويش باز نمى ماند، نشان مى دهد كه نظم عجيبى بر سراسر عالم هستى حاكم است.

بنابراين خداوند واحد، نظم حاكم بر نظام هستى واحد، مدير و مدبّر عالم هستى واحد، و معبود نيز واحد و يكتاست.

تفسيرى ديگر براى مشارق ومغارب

آنچه در تفسير قبلى مشارق و مغارب گفته شد، بيانگر مشارق و مغارب زمانى بود، امّا

در تفسير دوم، سخن از مشارق و مغارب مكانى است. مثلا ما كه در ايران هستيم عراق مغرب ما و افغانستان مشرق ماست، امّا مغرب و مشرق افغانستان مكان ديگرى است. بنابراين مشرق و مغرب هر منطقه و شهر و كشورى متفاوت است. بدين جهت خداوند در قرآن كريم آن را بصورت جمع بيان كرده است.

ضمناً از اين تفسير يك نكته مهم علمى روشن مى شود. و آن اينكه اين تفسير در صورتى صحيح است كه زمين كروى شكل باشد; امّا اگر صاف ومسطّح باشد مشرق و مغرب تمام مردم روى زمين يكى خواهد بود. پس مى توان آيه شريفه را طبق اين تفسير، يكى از معجزات علمى قرآن به شمار آورد

ه_ ) بت هاى عصر ما!

آيا نقطه مقابل «اله واحد» فقط مشركان عرب هستند كه بت پرست بودند، و اكنون كه بساط بت پرستى برچيده شده ديگر مشركى وجود ندارد؟

صفحه 266

در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه در عصر و زمان ما بت هاى خطرناكترى وجود دارد، كه بت هاى زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مقابل آن هيچ است.

به دو آيه از قرآن توجّه كنيد:

1. خداوند متعال در آيه 43 سوره فرقان مى فرمايد:

«(أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً); آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خود را معبود خود برگزيده است؟! آيا تو مى توانى او را هدايت (يا به دفاع از او بر خيزى)؟!».

آرى پرستش هواى نفس از آن زمان بوده، و اكنون شديدتر دنبال مى شود. جالب اينكه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نمى تواند چنين اشخاصى را هدايت كند، درحالى كه آن حضرت بسيارى از بت پرستان

را هدايت نمود!

2. مضمون آيه فوق بصورت شديدتر در آيه 23 سوره جاثيه نيز آمده است. توجّه كنيد:

«(أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْم وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ); آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اينكه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته، و بر گوش و قلبش مهر زده، و بر چشمش پرده اى افكنده است؟! با اين حال چه كسى غير از خدا مى تواند او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمى شويد؟!».

سؤال: آيا حقيقتاً خداوند با هوا پرستان چنين برخورد شديدى دارد؟

پاسخ: اين عكس العمل طبيعى هواپرستى است، زيرا هواپرست فقط به هواى نفس خويش توجّه نموده و غير از آن چيز ديگرى نمى بيند، و لهذا چنين كسى همانند شخصى است كه نه چشمش حقايق را مى بيند، و نه گوشش آن را مى شنود، و نه قلبش آن را درك مى نمايد.

بنابراين، هواپرستى يكى از شاخه هاى بت پرستى است. بلكه تاريخ شهادت

صفحه 267

مى دهد كه هواپرستى منشأ بت پرستى بوده است، همانند آن عالم هواپرستى كه، هواپرستى او را مجبور كرد كه در مقابل شيطان سر بر سجده سايد و بت شيطان را بپرستد.

خداى برخى از مردم پول است. بسيارى از رجال سياسى دنيا فقط به پرستش دلار مى پردازند، و حقوق بشر، آزادى، دموكراسى، حقوق زنان، آزادى مطبوعات، آزادى عقيده، كنوانسيون محو اَشكال تبعيض عليه زنان، معاهده منع گسترش سلاح هاى شيميايى و مانند آن براى آنها ابزارى است جهت رسيدن هر چه بيشتر

به بت پول و ثروت. و لهذا كسانى كه در راستاى اهداف و اغراض و منافع آنان حركت كنند بهترين كشورها هستند، هر چند هيچ يك از اصول انسانى در كشورشان مراعات نشود و كشورهايى مانند ايران اسلامى كه در تضاد با منافع نامشروع آنان است، تروريست و ناقض حقوق بشر و توليد كننده سلاح هاى شيميايى معرّفى مى شود، هر چند پايبندترين كشورها به اصول انسانى باشند.

حديث طلا و نقره!

مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى در سفينة البحار جمله اى از ابن عبّاس نقل كرده كه به نظر مى رسد از استادش حضرت على(عليه السلام) يا پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) گرفته باشد. حديث مذكور به شرح زير است:

«اوّلين سكّه طلا و نقره كه زده شد، و به عنوان نقد معامله رواج پيدا كرد، شيطان نگاهى به آن نمود، و فريادى از خوشحالى كشيد. سپس آن را روى چشمان، و پس از آن روى سينه اش نهاد، دوباره آن را به سينه اش چسبانيد و گفت:

«قُرَّةُ عَيْنى وَ ثَمَرَةُ فُؤادى ما اُبالى مِنْ بَنى آدَمْ اِذا اَحَبُّوكُما اَنْ لا يَعْبُدُوا وَثَناً; اى نور چشمان و ميوه قلب من! اگر انسانها فريفته شما شوند (و شما را پرستش كنند) غمى نيست كه ديگر بت پرستى را رها نمايند!».(1)

1 . بحارالانوار، ج 70، ص 355 .

صفحه 268

شيطان مى داند كه مى تواند از طريق پول پرستى انسان را آلوده تمام گناهان كند. قاچاق موادّ مخدّر، رشوه خوارى، جنگهايى كه براى سرپا نگه داشتن كارخانه هاى اسلحه سازى در گوشه و كنار دنيا به راه مى اندازند، خريد و فروش اعضاى انسان و مانند آن، همه و همه براى

رسيدن به درهم و دينار است.

اشخاص را مى توان با پول و مال امتحان كرد، و چه بسا افراد زيادى كه در اين آزمايش موفّق نشوند. چه بسيارند فرزندانى كه مادران خويش را بخاطر تقسيم ارث از خانه بيرون كرده، و آنها را آواره ساخته اند! چه بسيارند برادران و خواهرانى كه بر سر تقسيم ارث سالهاى متمادى با هم قهر كرده، و رابطه اى با يكديگر ندارند. البتّه مردم دين و ايمان خويش را با قيمتهاى متفاوتى مى فروشند، برخى ارزانتر و بعضى گرانتر. يكى با ديدن يك ميليون تومان متزلزل مى شود، ديگرى در برابر عدد هفت رقمى مقاومت مى كند امّا هنگامى كه عدد هشت رقمى مى شود تاب و تحمّل از كف مى دهد. عدّه اى ديگر با ارقام بالاتر مى لغزند، و خلاصه افرادى كه در مقابل هيچ رقمى خم به آبرو نمى آورند كم هستند. مولاى متقيان حضرت اميرمؤمنان(عليه السلام) از جمله اين افراد است; لهذا مى فرمايد:

«اگر تمام جهان هستى را به من بدهند كه به ظلم دانه جوى را از دهان مورچه اى بازستانم، اين كار را نخواهم كرد».(1)

به اميد آنكه ما نيز به پيروى از امام متقين روز به روز از هواپرستى فاصله گرفته، و به پرستش معبود واحد نزديك و نزديكتر شويم.

1 . نهج البلاغه، خطبه 224 .

صفحه 269

3. سوگندهاى سوره مدّثر

توضيح

از جمله سوره هايى كه قسم هاى سه گانه دارد، سوره مدّثر است. به آيات 32 تا 37 اين سوره توجّه كنيد:

اين چنين نيست (كه آنها تصوّر مى كنند و قيامت را انكار مى نمايند) سوگند به ماه، و(قسم) به شب هنگامى كه (دامن بر چيند

و) پشت كند، و (سوگند) به صبح هنگامى كه چهره بگشايد، كه آن (حوادث هولناك قيامت) از مسائل مهم است. هشدار و انذارى است براى همه انسانها، براى كسانى كه مى خواهند پيش افتند يا عقب بمانند = بسوى هدايت و نيكى پيش روند يا نروند.

سوره مدّثر از سوره هاى مكّى است، همان گونه كه سبك و سياق آيات اين سوره مؤيّد اين مطلب است. مضمون آيات آن، در مورد معاد و جهان پس از مرگ سخن مى گويد، نيز شاهد ديگرى بر مكّى بودن اين سوره است.

صفحه 270

اوّلين سوره اى كه بر پيامبر نازل شد!

در مورد اينكه اوّلين سوره اى كه بر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نازل شد كدام سوره بود، در ميان مفسّران اختلاف است. عدّه اى معتقدند سوره علق اوّلين سوره اى است كه در ابتداى بعثت بر آن حضرت نازل شد، همان گونه كه توجّه به آيات سوره مذكور نيز قرينه اى بر اين ادّعاست. تعدادى از مفسّران نيز معتقدند اوّلين سوره اى كه بر قلب پاك و مبارك پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شد، سوره مدّثر است. آن هنگام كه حضرت رسول از غار حرا به پايين آمده، وپارچه اى به خود پيچيد و مشغول استراحت بود، آياتى از سوره مدّثر بر آن حضرت نازل شد كه: اى رسول ما! اكنون وقت استراحت نيست، برخيز و مردم را انذار كن و آنان را به آيين حق فرا خوان.

به عقيده ما اوّلين سوره اى كه در ابتداى بعثت بر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل گشت، و با نزول آن، حضرت به پيامبرى برگزيده شد، و مأمور ابلاغ دين جديد گشت، سوره علق است.

امّا مأموريّت حضرت در آغاز دعوت پنهانى بود، و اين مأموريّت پنهانى سه سال طول كشيد. پس از سه سال دعوت پنهانى، خداوند متعال بوسيله آياتى از سوره مدّثر مرحله جديدى از تبليغ دين اسلام را به رسولش اطّلاع داد، و با نزول آيات مذكور تبليغ علنى حضرتش شروع شد. بنابراين آغاز دعوت پنهانى، و شروع بعثت و نبوّت با نزول آيات سوره علق، و اعلان دعوت علنى و آشكار با نزول آيات سوره مدّثر همراه بوده است.

دليل بر اين ادّعا اينكه سوره مدّثر مشتمل بر داستان مراجعه مشركان عرب به وليد بن مغيره، سياستمدار و حكيم عرب است. آنان به نزد او رفتند و ادّعاى پيامبر اسلام و گرويدن تعدادى از مردم به آن حضرت را به وليد خبر دادند، و از او خواستند كه روش صحيح و مؤثّرى براى مبارزه با پيامبر اسلام به آنها تعليم دهد. راهى كه نتيجه اى چشمگير داشته باشد. وليد از آنها مهلت خواست تا پيرامون اين موضوع انديشه كند. پس از مدّتى دوباره نزد او رفتند و او در پاسخ گفت: «(إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ * إِنْ هَذَا إِلاَّ قَوْلُ الْبَشَرِ); اين قرآن چيزى جز افسون و سحرهاى پيشينيان

صفحه 271

نيست، اين فقط سخن انسان است (نه گفتار خدا)».(1)

وليد به آنها پيشنهاد داد كه به قرآن وصله جادو، و به پيامبر وصله جادوگرى بچسبانند. يعنى اگر قرآن جذبه اى دارد و مردم را بسوى خود جذب كرده، بسان جذبه جادوگرى دوام و ثباتى نخواهد داشت.

خلاصه اينكه حكايت فوق كه در سوره مدّثر آمده، دليلى است بر اينكه اين سوره پس از پايان يافتن دوران تبليغ پنهانى و

آغاز دعوت علنى نازل شده، و اشاره به فعاليّتهاى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) در دوران تبليغ پنهانى دارد.

سوگندهاى سه گانه

بهر حال در اين سوره نيز سه سوگند وجود دارد كه هر سه مهم است و با يكديگر پيوند و ارتباط خاصّى دارد، كه بايد آن را بررسى كنيم.

سوگند اوّل: قسم به ماه

خداوند متعال در ابتدا به كره ماه قسم مى خورد، تا با اين قسم انديشه ما را به حركت درآورد، و آن را جولان دهد، تا پيرامون عظمت و بركات آن فكر كنيم. و لهذا در اينجا به چند نمونه از آثار و بركات ماه اشاره مى نماييم:

1. تقويم طبيعى ماه

هر چند در اين زمينه قبلا بحث كرديم، ولى با توجّه به اهميّت آن شرح بيشترى لازم دارد. توجّه كنيد: قرص ماه از نشانه هاى عظمت پروردگار است، و برنامه اى منظّم دارد. در طول بيست و هفت يا هشت روز يك دور به گرد كره زمين مى چرخد، و در همين مدّت يك دور هم به گرد خودش مى چرخد، و لهذا هميشه يك سمت ماه به طرف ماست. و اين برنامه منظّم سبب شده كه يك تقويم و روزشمار آسمانى و طبيعى در اختيار همه انسانها قرار گيرد. زندگى انسان نياز به زمانبندى دارد، و زمانبندى محتاج روزشمار است، و حركت ماه اين روزشمار را در

1 . مدّثر، آيات 24 و 25 .

صفحه272

اختيار انسانها قرار مى دهد. از حركت خورشيد هم مى توان تقويمى تهيّه كرد، امّا اين كار هر كسى نيست. نياز به تخصّص و تجربه دارد. امّا تقويم طبيعى ماه براى همه كس، با سواد و بى سواد، دهاتى و شهرى، زن و مرد، سياه و سفيد، و در همه جا قابل استفاده است. با طلوع ماه پى مى برد كه ماه

قبل به پايان رسيده و ماه جديد آغاز شده است. با كامل شدن قرص ماه، متوجّه مى شود كه شب چهاردهم ماه است; و حتّى با دقّت در نيمه خالى و پر ماه مى توان تشخيص داد كه در چه شبى از شبهاى ماه هستيم. و اين تقويم طبيعى نتيجه حركت منظّم و دائمى قرص ماه است. بنابراين، هنگامى كه خداوند به قرص ماه سوگند ياد مى كند، گويا به نظم و برنامه ريزى قسم خورده است، نظمى كه بر جهان آفرينش حاكم هست و بايد در زندگى انسانها نيز جريان پيدا كند، نظم حاكم بر كره ماه و كره خاكى ما، آن قدر دقيق و حساب شده است كه به دانشمندان عازم كره ماه امكان داد محاسباتى انجام دهند كه در چه ساعتى و در كدام قسمت از كره ماه فرود آيند. و عليرغم اينكه سفينه فضايى آنها سه شبانه روز در حركت بود، امّا دقيقاً در همان زمان و مكان فرود آمدند، و چرخش زمين و ماه خللى در پيش بينى آنها ايجاد نكرد. و اين هنر بشر نيست، بلكه هنر پروردگارى است كه حركت ماه و زمين را به گونه اى مقرّر فرموده، كه انسان مى تواند اين قدر دقيق محاسبه و پيش بينى كند.

بدين جهت امام سجاد(عليه السلام)، هنگامى كه چشمان مباركشان به هلال ماه مى افتاد، مى فرمودند:

«اَيُّهَا الْخَلْقُ الْمُطيعُ، الدّائِبُ السَّريعُ، الْمُتَرَدِّدُ فى مَنازِلِ التَّقْديرِ، الْمُتَصَرِّفُ فى فَلَكِ التَّدْبيرِ. آمَنْتُ بِمَنْ نَوَّرَ بِكَ الظُّلَمَ، وَ اَوْضَحَ بِكَ الْبُهَمَ، وَ جَعَلَكَ آيَةً مِنْ آياتِ مُلْكِهِ، وَ عَلامَةً مِنْ عَلاماتِ سُلْطانِهِ، فَحَدَّ بِكَ الزَّمانَ، وَ امْتَهَنَكَ بِالْكَمالِ وَ النُّقْصانِ، وَ الطُّلُوعِ

وَ الاُْفُولِ وَ الاِْنارَةِ وَ الْكُسُوفِ، فى كُلِّ ذلِكَ اَنْتَ لَهُ مُطيعٌ، وَ اِلى اِرادَتِهِ سَريعٌ. سُبْحانَهُ ما اَعْجَبَ ما دَبَّرَ فى اَمْرِكَ، وَ اَلْطَفَ ما صَنَعَ فى شَأْنِكَ، جَعَلَكَ مِفْتاحَ شَهْرِ حادِث لاَِمْر حادِث...; اى مخلوق فرمانبردار پيوسته (در حركت) و شتابان، و رفت و آمد كننده در منزلهاى معيّن و گردش كننده در مدار تدبير، ايمان دارم به آن خدايى كه تاريكيها را به

صفحه273

تو روشن كرده، و راههاى ناپيدا و مبهم را به تو آشكار نموده، و تو را نشانه اى از نشانه هاى فرمانرواييش، و علامتى از علامات سلطنتش قرار داده، و زمان را به تو محدود ساخت، و تو را واداشت به كمال و نقصان و طلوع و غروب و پرتوافكنى و گرفتن، و در تمام آنها تو در تحت فرمان او فرمانبردارى، و بسوى اراده اش شتابان. منزّه است خدا كه چه شگفت انگيز تدبيرى در امر تو بكار برد، و چه دقيق است صنعتى كه در كار تو انجام داده، تو را كليد ماه نو قرار داده براى كارى نو...».(1)

امام سجّاد(عليه السلام) زمانى اين فقرات زيبا و إعجاب آور دعا را بر زبان آورد كه هيئت بطلميوس بر تمام محافل علم هيئت جهان حكومت مى كرد. در اين نظريّه ماه هيچ حركتى نداشت; بلكه در فلك بلورينى قرار داشت، ومجموعه فلك در حركت بود، است. امّا قرص ماه بصورت مستقلّ حركتى نداشت. امام سجّاد(عليه السلام) در آن عصر و زمان اشاره اى اجمالى به حركت مستقلّ ماه و ديگر آثار و بركات آن كرده است. امام سجاد(عليه السلام) مى فهمد كه نظم حاكم بر كره ماه كه ميليون ها

سال ادامه دارد نشان از قدرت و تدبير مدبّرى توانا و عليم مى دهد كه در برابر او بايد خشوع و كرنش كرد.

2. نورافشانى ماه

ماه در حقيقت حكم آينه اى را دارد كه در برابر خورشيد قرار گرفته، و نور آن را منعكس مى كند. نورى لطيف و آرامش بخش; نه آن قدر روشن است كه انسان حريص به سراغ كسب و كار برود، و نه آن قدر ضعيف و تاريك كه قابل استفاده نباشد و انسان نتواند مسير خويش را بيابد. بلكه به گونه اى است كه هم مضرّ به آرامش شبانه نيست، و هم در دل شب هدايتگر انسانها به سمت مقصدشان مى باشد.

3. آبيارى مزارع

ميليونها نخل در حاشيه درياها و درياچه ها، مخصوصاً قسمتهايى كه محل ورود آب رودخانه هاست وجود دارد كه توسّط كره ماه آبيارى مى شود. در نقاطى كه آب رودخانه به دريا مى ريزد آب شيرين رودخانه و آب شور دريا به سرعت مخلوط نمى گردد، بلكه مدّتها آب شيرين در دل آب شور به پيش

1 . مفاتيح نوين، ص 569 .

صفحه 274

مى رود. ماه دوبار در شبانه روز جذر و مدّ دارد. جاذبه ماه كه باعث مدّ آب دريا مى شود آب را به سمت بالا مى كشد، وقتى كه آب به سمت بالا آمد آب شيرين از مسيرى كه آمده بود، باز مى گردد و به نخلستانها سرازير مى گردد، و تمام درختان را سيراب مى كند. و هنگامى كه جذر آب دريا شروع مى شود دوباره آبها به دريا باز مى گردد. در هر شبانه روز دوبار اين عمليّات آبرسانى تكرار مى گردد، و نخلها

كاملا سيراب مى شود. راستى چه كسى باور مى كند كه يك كره آسمانى كار هزاران هزار باغبان ورزيده و تلمبه هاى آبى قوى را انجام دهد؟! اينجاست كه امام سجاد(عليه السلام)مى فرمايد: «وَ جَعَلَكَ آيَةً مِنْ آياتِ مُلْكِهِ، وَ عَلامَةً مِنْ عَلاماتِ سُلْطانِهِ».

آنچه گفته شد فقط سه نمونه از آثار و بركات كره ماه است كه خداوند در اين سوره به آن قسم ياد كرده، والبتّه منحصر به آن نيست.

سوگند دوم: قسم به شب

شب نيز آثار و بركاتى دارد و منشأ نعمتهايى است; لهذا خداوند به آن قسم ياد كرده است. از ميان بركات شب به دو نمونه آن قناعت مى كنيم:

1. شب سبب تعديل حرارت

اگر شب نبود و آفتاب سه روز پشت سر هم مى تابيد همه چيز آتش مى گرفت. همان گونه كه اگر روز نبود و شبها پى در پى و متّصل به هم بود، سرما امكان زندگى را از بشر مى گرفت. روز كره ماه به اندازه 14 شبانه روز كره زمين است و شب آن هم به همين مقدار، و لهذا اگر كسى در وسط روزِ كره ماه بر آن فرود آيد، حرارت و گرما او را ذوب مى كند. همان گونه كه اگر در نيمه شب وارد كره ماه شود، سرما او را از پاى در مى آورد.

بنابراين شب، حرارت كره زمين را تعديل نموده و آن را از خطر آتش گرفتگى و سوختن حفظ مى كند، و اين از بركات مهمّ شب است.

صفحه 275

2. شب مايه آرامش

بركت ديگر شب، كه براى همه انسانها قابل درك است، آرامش و سكون آن است. تاريكى شب اثر عميقى بر اعصاب خسته انسان دارد،

و لهذا نمى توان خواب شب را با هيچ چيز ديگرى در تأثيرى كه بر آرامش اعصاب انسان دارد مقايسه كرد.

كسانى كه تا نيمه هاى شب بيدارند و تا نيمه هاى روز مى خوابند انسانهاى سالمى نيستند. و بى جهت نيست كه خداوند متعال فرمود: (وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً).

چرا سوگند به آخر شب؟

جمله «اِذْ اَدْبَرَ» كه در سوگند دوم به عنوان قيد «ليل» ذكر شده، به معناى انتهاى شب و سحر است. چرا خداوند به سحر و آخر شب سوگند ياد كرده است؟

پاسخ: بركات شب مخصوصاً بركات معنوى آن در آخر شب فزونتر است. نماز شب، كه خيرات و بركات فراوانى دارد به هنگام سحر انجام مى شود. نماز شب يكى از اسباب سعادت انسان است. لطف و صفايى كه نماز شب دارد در نمازهاى ديگر ديده نمى شود. زيرا هنگام سحر كه چشم غافلان بسته است، انسان بهتر از هر زمان ديگر مى تواند با خداى خويش راز و نياز كند. چون مزاحمتها و عوامل پراكندگى حواس و تشتّت خاطر به حداقل مى رسد. نه تلفنى، نه سر و صدايى، نه مزاحمتهاى ديگر; و لهذا انسان حضور قلب عجيبى در خود احساس مى كند.

عزيزان! اگر نمى توانيد تمام شب ها براى نماز شب برخيزيد، لااقل هفته اى يك شب را به اين كار اختصاص دهيد; كه نماز شب ايمان را تقويت و رزق و روزى انسان را توسعه مى دهد، و اوّلين درس سالكان الى الله است. بدون شك يكى از عوامل مهمّ تقرّب تمام كسانى كه در مقام قرب الى الله به جايى رسيده اند، همين نماز شب است. نماز شب را مى توان

خيلى ساده برگزار كرد. چهار دو ركعتى همچون نماز صبح به نيّت نافله شب، و يك دو ركعتى به نيّت نافله شفع، و يك ركعت به نيت نافله وتر، كه در قنوت و سجده آخر به هر مقدار كه مايل باشيد مى توانيد دعا كنيد، و هر حاجتى كه

صفحه 276

از خدا داريد از او بخواهيد. براى پى بردن به اهميّت بيشتر نماز شب، به آياتى از قرآن و رواياتى از معصومان(عليهم السلام) توجّه كنيد:

نماز شب در آيات قرآن

به چند نمونه از آيات قرآن پيرامون اين موضوع توجّه كنيد:

1. خداوند متعال در آيه 79 سوره اسراء مى فرمايد:

«(وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحْمُوداً); و پاسى از شب را (از خواب برخيز، و) قرآن (و نماز) بخوان! اين يك وظيفه اضافى براى توست; اميد است پروردگارت تو را به مقامى در خورِ ستايش برانگيزد».

مقام پيامبر(صلى الله عليه وآله) مقامى بس والاست، ولى مى تواند با نماز شب به مقام بالاترى، يعنى مقام محمود نائل گردد.

سؤال: آيا مقام محمود اختصاصى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دارد؟

جواب: اختصاص به آن حضرت ندارد، بلكه هر كس به تناسب استعداد و شأن و لياقتش از يكسو، و انجام اين عبادت با ارزش از سوى ديگر، مى تواند به درجاتى از مقام محمود برسد.

2. سيماى نماز شب در آيات 15 تا 18 سوره ذاريات به شكل زير ترسيم شده است:

«(إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّات وَعُيُون * آخِذِينَ مَا آتَاهُمْ رَبُّهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُحْسِنِينَ * كَانُوا قَلِيلا مِّنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ * وَبِالاَْسْحَارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ); به يقين، پرهيزكاران در باغهاى بهشت و در ميان چشمه

ها قرار دارند، و آنچه پروردگارشان به آنها بخشيده دريافت مى دارند، زيرا پيش از آن (در سراى دنيا) از نيكوكاران بودند! آنها كمى از شب را مى خوابيدند و در سحرگاهان استغفار مى كردند».

استغفار، كه از خصيصه هاى نماز شب شمرده شده، اختصاص به نماز خواننده ندارد. بلكه او براى خود و ديگر مؤمنان دعا مى كند، بلكه برخى از مؤمنان براى تمام

صفحه277

مؤمنين و مسلمين در سراسر تاريخ استغفار و دعا مى كنند!

3. در آيه 6 سوره مزّمّل نيز مى خوانيم:

«(إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِىَ أَشَدُّ وَطْئاً وَأَقْوَمُ قِيلا); مسلّماً نماز و عبادت شبانه پابرجاتر و با استقامت تر است!».

«ناشئة الليل» طبق آنچه در روايات آمده، به نماز شب تفسير شده است.

نماز شب در روايات

جمعى در زمانهاى دور معتقد بودند كه اگر مادّه اى به نام كيميا يا اكسير يافت شود و آن را به مس بزنند، تبديل به طلا مى شود. اين مطلب يك تصوّر و خيال بود و هيچگاه به حقيقت نپيوست، هر چند براى آن تلاش فراوان و گسترده اى صورت گرفت، كه نتيجه آن علم شيمى شد. شيمى نام لاتين همان كيمياست. البتّه اگر كيميا يافت هم مى شد و به مس مى زدند و مس ها طلا مى شد، مشكل حل نمى شد، چون وقتى تمام مس ها طلا شود، ارزش طلا بر اثر وفور و فراوانى همسان ارزش مس مى گردد، بلكه شايد از مس هم كم ارزش تر شود. زيرا مس كمياب خواهد شد.

امّا علما و دانشمندان دينى معتقدند كه در عالم معنويّت چنين اكسير و كيميايى وجود دارد كه اگر به مس وجود انسان بزنيم، آن را

تبديل به طلاى ناب مى كند. يكى از اين كيمياها نماز شب است! و لهذا هر چه در مورد نماز شب گفته شود، كم است. نورانيّت و صفا و معنويّت و حفاظت انسان از آلودگى، و جبران گناه ها، گوشه اى از بركات اين كيمياى با ارزش است.

در مباحث گذشته به سه نمونه از آيات قرآن پيرامون نماز شب اشاره شد، اينك توجّه شما را به سه حديث ناب در اين رابطه جلب مى نماييم:

1. پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در مورد اينكه چرا حضرت ابراهيم(عليه السلام) متّصف به صفت خليل اللّهى شد، مى فرمايد:

«مَا اتَّخَذَ اللهُ اِبْراهيمَ خَليلا اِلاَّ لاِِطْعامِهِ الطَّعامَ وَ صَلاتِهِ بِاللَّيْلِ وَ النّاسُ نِيامٌ; علت

صفحه 278

اينكه خداوند حضرت ابراهيم را به عنوان خليل خود برگزيد دو امر بود: نخست اينكه آن حضرت گرسنگان را سير مى كرد، و اهل بذل و بخشش وجود و كرم بود. ديگر اينكه به هنگامى كه غافلان از مردم در خواب بودند، آن حضرت به نماز شب مى ايستاد».(1)

انسان بايد از فضاى مناسب سحر، كه فضايى معنوى و خاموش و بدون مزاحمت است استفاده كند. پس از استراحت شبانه، با فكر و جسمى آسوده به راز و نياز با خدا بپردازد.

2. آن حضرت در حديث ديگرى فرمودند:

«اِنَّ الْعَبْدَ اِذا تَخَلّى بِسَيِّدِهِ فى جَوْفِ اللَّيْلِ وَ ناجاهُ اَثْبَتَ اللهُ النُّورَ فى قَلْبِهِ... ثُمَّ يَقُولُ جَلَّ جَلالُهُ لِمَلائَكِتِهِ: يا مَلائِكَتى اُنْظُرُوا اِلى عَبْدى فَقَدْ تَخَلّى بى فى جَوْفِ اللَّيْلِ الْمُظْلِمِ وَ الْباطِلُونَ لاهُونَ، وَ الْغافِلُونَ نِيامٌ، اَشْهِدُوا عَنّى قَدْ غَفَرْتُ لَهُ; هنگامى كه بنده اى در دل شب با خداى خود خلوت كند، و مشغول مناجات با

مولاى خويش گردد، خداوند نور معرفت را در قلب او پايدار مى كند. سپس خطاب به ملائكه مى گويد: اى فرشتگان من! به بنده ام نگاه كنيد هنگامى كه اهل باطل در لهو و لعب فرو رفته و غافلان در خواب بسر مى برند، او در دل شب با من خلوت كرده و مشغول عبادت من است. شما را شاهد مى گيرم كه اين بنده ام را بخشيدم و از گناهانش درگذشتم و او را مشمول آمرزش خود قرار دادم».(2)

3. امام صادق(عليه السلام) در مورد پاداش نماز شب فرمودند:

«خداوند متعال پاداش همه اعمال نيك مهم را در قرآن مجيد بيان فرموده، امّا اجر و ثواب نماز شب را معيّن نكرده است، آنجا كه فرمود: «(فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَّا أُخْفِىَ لَهُمْ مِّنْ قُرَّةِ أَعْيُن جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ)(3); هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمى كه مايه

1 . ميزان الحكمه، ج 5، حرف الصاد، باب 2311، ح10738 .

2 . همان مدرك، باب 2312، ح 10751 .

3 . سجده، آيه 17 .

صفحه279

روشنى چشمهاست براى آنها نهفته شده، اين پاداش كارهايى است كه انجام مى دادند».(1)

اگر گفته شود آيه مورد استدلال امام صادق(عليه السلام) چه ارتباطى با نماز شب دارد؟ مى گوييم آيه مذكور پس از آيه شريفه (تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ...) كه در مورد نماز شب است آمده و ناظر به آن است.

خلاصه اينكه طبق اين روايت، هيچ كس حتّى حضرات معصومين(عليهم السلام) از پاداش دقيق نماز شب اطّلاع كافى ندارد، و فقط ذات مقدّس پروردگار از آن آگاه است.

اميد آنكه پروردگار متعال به همه ما توفيق دهد كه به هنگام إدبار ليل از رختخواب جدا شده،

و با كيمياى نماز شب وجود مسين خويش را طلا كنيم.

سوگند سوم: قسم به روشنايى صبح

پروردگار متعال پس از سوگند به ماه و سحرگاهان، به صبح هنگامى كه چهره مى گشايد سوگند ياد كرده است. راستى لحظه طلوع فجر صادق چه زيبا و تماشايى است. آن قدر صفحه آسمان پرجاذبه و جميل است كه گويى آن را نقره پاشان كرده اند. طلوعِ صبح حالت نشاط عجيبى به انسان مى دهد، و شايد به همين علّت آن لحظه را آغاز وقت نماز صبح قرار داده اند.

ارتباط سوگندهاى سه گانه

سؤال: از مباحث قبل روشن شد كه خداوند متعال در سوره مدّثّر سه سوگند مهم ياد كرده است. سوگند به ماه، سوگند به سحرگاهان، و سوگند به سپيده صبح. راستى اين سه قسم چه ارتباطى با يكديگر دارند؟

پاسخ: خداوند متعال در اين سه قسم در حقيقت بر نظام نور و ظلمت تكيه كرده است. قمر نمادى از نور است، همان گونه كه سپيده صبح نيز نويد بخش نور مى باشد.

1 . تفسير مجمع البيان، ج 8، ص 109، چاپ بيروت.

صفحه 280

و شب نمادى از ظلمت و تاريكى است. بنابراين، خداوند در حقيقت به نظام نور و ظلمت سوگند ياد كرده است. و اين دو از نعمتهاى پروردگار است; هم نور و هم ظلمت; زيرا اگر ظلمت نباشد نور قابل استفاده نخواهد بود.

خداوند متعال بر ضرورت وجود نور و ظلمت در زندگى بشر تأكيد كرده، و در آيات 71 تا 73 سوره قصص تعبيرات زيبايى در مورد آن به كار برده است.

«(قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللهِ يَأْتِيكُمْ بِضِيَاء أَفَلاَ تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللهِ

يَأْتِيكُمْ بِلَيْل تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ * وَمِنْ رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ); بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند شب را تا قيامت بر شما جاويدان سازد، آيا معبودى جز خدا مى تواند براى شما روشنايى بياورد؟! آيا نمى شنويد؟!» بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاويدان كند، كدام معبود غير از خداست كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيا نمى بينيد؟!» و از رحمت اوست كه براى شما شب و روز قرار داد تا هم در آن آرامش داشته باشيد. و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد. و شايد شكر نعمت او را بجا آوريد».

اينكه خداوند مى فرمايد: «و شايد شكر نعمت او را بجا آوريد» معلوم مى شود كه نور و ظلمت هر كدام در جاى خود نعمت است، كه شايسته شكر و قدردانى است.

جالب اينكه خداوند اين دو نعمت را در سراسر كره خاكى بطور عادلانه و مساوى تقسيم كرده است، يعنى در سراسر كره زمين همه مردم ساليانه شش ماه شب و شش ماه روز دارند; هر چند شب ها و روزهاى فصول مختلف سال از جهت كوتاهى و بلندى متفاوت است. مثلا در نقطه 90 درجه قطب، يك روزِ شش ماهه و يك شبِ شش ماهه دارند! از اين نقطه به سمت پايين تر تا نقطه 67 درجه (يعنى نقطه 90 تا 67 درجه) مقدار شب و روزها به هم مى خورد، بعضى مناطق روز و شب يك ماه است، و بعضى مناطق روز آن به اندازه نصف

ماه و شب آن نيز معادل نصف ماه است. از نقطه

صفحه281

67 درجه به پايين، شب و روز بصورت متناوب است، هر چند در برخى مناطق ممكن است شب يك ساعت و روز بيست و سه ساعت يا بالعكس باشد. خلاصه اينكه هرچند شبها و روزها در سراسر كره زمين در طول سال از نظر كوتاهى و بلندى متفاوتند; امّا در مجموع همه جا بطور مساوى و عادلانه از اين دو نعمت برخوردارند; همه شش ماه از تاريكى استفاده مى كنند، و شش ماه از نعمت نور برخوردارند.

آرى! هر يك از نور و ظلمت در جاى خود نعمت است; و چنانچه برچيده شود بشر قادر بر ادامه زندگى نخواهد بود.

سؤال: چطور ممكن است نور برچيده شود و ظلمت تمام جهان را فرا گيرد، و يا به تعبير ديگر شب جاودانه گردد؟ يا ظلمت برچيده شود، و نور تمام جهان را فرا گيرد و روز جاودانه شود؟

جواب: چنانچه كره زمين از حركت باز ايستد آن سمت زمين كه به طرف خورشيد قرار گرفته همواره روز، و سمت ديگر آنكه خورشيد بر آن نمى تابد همواره شب خواهد بود.

مقسم له (آنچه براى آن سوگند خورده شده):

سوگند به ماه تابان، سوگند به سحرگاهان، و سوگند به سپيده صبح كه روز قيامت موضوع بسيار مهمّى است. قسم هاى سه گانه براى اهميّت روز قيامت و توجّه به اين موضوع خطير است. دادگاهى كه تمام اعمال انسان، حتّى كوچكترين اعمال خوب و بد وى را محاسبه، و سپس پاداش يا كيفر مى دهد (فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَه * وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ).(1) دادگاهى كه قاضى آن خداوند متعال، كادر اجرايى آن فرشتگان، شهودش

اعضاى بدن آدمى و زمين و زمان است. دادگاهى كه هيچ سفارش و رشوه و هديه اى نمى پذيرد. واقعاً چه روز با عظمتى است; روزى كه افراد بدكار نامه

1 . زلزله، آيات 7 و 8 .

صفحه 282

اعمالشان را دريافت نموده، و فرياد مى زنند كه اى كاش هرگز پرونده اعمالمان را نديده، و شاهد اين رسوايى نبوديم. اى كاش خاك بوديم و آفريده نمى شديم و چنين روزى را نمى ديديم. حقيقتاً روز قيامت روز بزرگى است (إِنَّهَا لاَِحْدَى الْكُبَرِ * نَذِيراً لِّلْبَشَرِ) روز قيامت براى انذار انسانهاست. آرى آن روز هم نذير است و هم بشير; براى مجرمان و بدكاران و معصيت كاران نذير است و براى نيكوكاران و محسنين و مطيعان بشير.

تناسب قسم (نور و ظلمت) با مقسم له (انذار و تبشير) بسيار جالب است. همان گونه كه نور و ظلمت از نعمتهاى الهى به شمار مى رود، بشارت وانذار نيز جزء نعمتهاى الهى است. حسّ «جلب منفعت» و «دفع مضرّت» در درون انسان وجود دارد، و اين احساس ذاتى و فطرى است. خداوند متعال از اهرم دفع ضرر استفاده مى كند تا انسان را از دوزخ و عذاب الهى برهاند، و از اهرم جلب منفعت براى رساندن وى به بهشت و نعمتهاى بى بديل آن استفاده مى كند. آرى! خداوند متعال با استفاده از دو اهرم جلب منفعت و دفع ضرر، و براى رساندن بشر به درجات بالاى قرب الى الله، او را انذار و تبشير مى كند.

جالب اينكه انذار و تبشير درباره همه انسانها حتّى پيامبران و امامان اعمال مى گردد. پيامبران و اوليا نيز از تخلّف فرمان الهى بيمناكند،

لهذا آنها را انذار مى كند. آنان ممكن است بوسيله ترك اَولى مورد عتاب و عقاب پروردگار قرار گيرند، همان گونه كه حضرت آدم(عليه السلام) بر اثر ترك اَولى از بهشت اخراج شد، و حضرت يونس(عليه السلام)بخاطر اين كار گرفتار زندان شكم ماهى گرديد، و حضرت يعقوب(عليه السلام) مبتلا به فراق يوسف(عليه السلام) گشت. بنابراين، پيامبران نيز نيازمند انذارند، تا گرفتار ترك اَولى نشوند.

ترك اَولى چيست؟

ترك اَولى گناه نيست، و گاه مكروه و مباح هم نمى باشد; بلكه مستحب است.

صفحه 283

به دو مثال زير توجّه كنيد:

1. شخصى مى خواهد در ماه مبارك رمضان اطعام كند. در اطعام نيازمندان، همسايگان نيازمند نسبت به ديگر نيازمندان اولويّت دارند، هر چند اطعام آنان نيز مستحب است. حال اگر اين شخص اطعام همسايگان را ترك نموده، و به ديگر نيازمندان اطعام كند مرتكب ترك اولى شده است. با اينكه كار حرام يا مكروه يا مباحى نكرده، بلكه كار مستحبّى انجام داده، و مستحب بالاتر را ترك نموده است.

2. در مسجدى پنجاه نفر به امام جماعت اقتدا مى كنند، امّا در مسجد محلّه ديگر 500 نفر در نماز جماعت شركت مى كنند. در چنين فرضى شركت در نماز جماعت دورتر، كه جمعيّت بيشترى دارد، در اولويّت است. لهذا اگر شخصى نماز جماعت دورتر را ترك كند و در مسجد كم جمعيّت تر نماز بخواند، مرتكب ترك اولى شده، و مستحب بالاتر را ترك نموده است. هر چند آنچه انجام داده نيز مستحب بوده است. ترك اولى براى افراد عادى اشكال ندارد، امّا پيامبران و امامان نبايد آن را بجا آورند. و اگر مرتكب آن شوند پروردگار آنان را مجازات مى

كند. در مورد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)و ائمه(عليهم السلام) ترك اولى نيز نديده ايم.

نتيجه اينكه بشارت و انذار براى همه، حتّى پيامبران و امامان(عليهم السلام) نيز لازم است.

«(لِمَنْ شَاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَتَقَدَّمَ أَوْ يَتَأَخَّرَ); خداوند نظام نور و ظلمت و بشارت و انذار را آفريد و در اختيار بشر قرار داد تا هر كس مى خواهد از اين نعمتهاى الهى استفاده كند و به سمت جلو يعنى سعادت و خوشبختى و بهشت حركت كند. و آنكه مى خواهد از حركت باز ايستد و راه جهنّم و شقاوت و بدبختى در پيش گيرد.

شاعر در اين باره مى گويد:

راهى بسوى جنّت فردوس مى رود

راهى بسوى هاويه، اين گه مخيّرى

و شاعر ديگرى گويد:

راهست و چاه و ديده بينا و آفتاب

تا آدمى نگاه كند پيش پاى خويش

چندين چراغ دارد و بيراه مى رود

بگذار تا بيفتد و بيند سزاى خويش

صفحه 284

صفحه 285

4. سوگندهاى سوره تكوير

توضيح

چهارمين سوره مشتمل بر سوگندهاى سه گانه، سوره تكوير است. اين سوره كه از سوره هاى مكّى به شمار مى رود، همچون ساير سور مكّى، پيرامون مسائل اعتقادى سخن گفته، و به سه موضوع مهم معاد، قرآن و نبوّت پرداخته است.

نشانه هاى دوازده گانه آغاز قيامت

خداوند متعال در آيات اوّليه سوره تكوير، دوازده نشانه از علامتهاى پايان عمر دنيا و آغاز قيامت را مطرح كرده، سپس سوگندهاى سه گانه و سخن از نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به ميان آورده است. به اين نشانه ها توجّه فرماييد:

1. درهم پيچيدگى و افول خورشيد (إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ).

2. بى فروغ شدن ستارگان (وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ).

3. به حركت درآمدن كوهها (وَإِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ).

4. به فراموشى سپردن اموال با ارزش (وَإِذَا الْعِشَارُ(1) عُطِّلَتْ).

5. هنگام اجتماع حيوانات وحشى (وَإِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ).

6. برافروخته شدن درياها (وَإِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ(2)).

1 . عشار به معناى شتران باردار است. و در اينجا كنايه از اموال قيمتى و پرارزش است، كه صاحبان آن از فرط ترس و وحشت آن را رها مى كنند و آن اموال معطل مى ماند.

2 . آب از دو عنصر اكسيژن و هيدروژن تشكيل شده، كه هر يك از اين دو آتش زاست. اگر جرقّه اى به اكسيژن برسد شعلهور مى شود، همان طور كه با جرقّه كوچكى مى توان هيدروژن را مشتعل ساخت. امّا خداوند قادر حكيم با تركيب اين دو ماده آتش زا و قابل اشتعال، محصول جديدى درست كرده كه ضدّ احتراق و آتش است. امّا در آستانه قيامت هيدروژن و اكسيژن آب درياها را از هم جدا مى كند، و تمام آن به آتش كشيده مى شود!

صفحه 286

7. هر كس با همسان

خود قرين گردد (وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ).

8. هنگامى كه از دختران زنده به گور شده بپرسند (وَإِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ).

9. گشوده شدن نامه اعمال (وَإِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ).

10. پرده آسمان بر گرفته شود (وَإِذَا السَّمَاءُ كُشِطَتْ).

11. دوزخ شعلهور گردد (وَإِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ).

12. بهشت نزديك گردد (وَإِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ).

خداوند متعال پس از بيان نشانه هاى دوازدهگانه مى فرمايد:

«(عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا أَحْضَرَتْ); (در آن هنگامه آغاز قيامت) هر كس مى داند چه چيزى آماده كرده است». چرا كه تمام اعمال و كردار و افكار و انديشه ها در مغز او حاضر مى شود، و بايد در دادگاه عدل الهى پاسخگو باشد.

پروردگارا! اكنون به ما عنايت خاصّ و ويژه اى كن كه با اعمال صالح زمينه ساز آينده اى خوب و شايسته باشيم.

سوگندهاى سه گانه

خداوند متعال پس از بيان نشانه هاى دوازده گانه، به قسمهاى سه گانه پرداخته و مى فرمايد:

سوگند به ستارگانى كه باز مى گردند، حركت مى كنند و از ديده ها پنهان مى شوند و قسم به شب، هنگامى كه پشت كند و به آخر رسد و (سوگند) به صبح هنگامى كه تنفّس كند.

صفحه 287

سوگند اوّل: پنج ستاره معروف

در اينكه: منظور از «الخنس، الجوار، والكنس» چيست؟ بين مفسّران اختلاف نظر وجود دارد. ولى معروف و مشهور آن است كه كلمات سه گانه فوق، كه اوّلين سوگند را تشكيل مى دهند، اشاره به پنج ستاره معروف است:

1. عطارد، 2. زهره، 3. مريخ، 4. مشترى، 5. زحل. (ترتيب مذكور بر اساس نزديكى آن به خورشيد است). اين پنج ستاره تعدادى از اعضاى خانواده منظومه شمسى هستند كه با چشم غير مسلح ديده مى شوند. خانواده مذكور چهار عضو ديگر دارد. يكى

از آنان كره خاكى ما زمين است، و «اورانوس» و «نپتون» و «پلتون» سه عضو ديگرند كه با چشم عادى ديده نمى شوند بلكه بايد چشم مسلّح به تماشاى آنها نشست.

نكته ديگر در مورد ستاره ها، اينكه برخى از آنها ثوابت هستند و برخى متحرّك; ثوابت به ستاره هايى گفته مى شود كه فاصله بين آنها همواره يكسان باقى مى ماند، امّا فاصله بين ستاره هاى متحرك متغيّر است. براى روشن تر شدن تفاوت اين دو دسته از ستارگان به مثال زير توجّه كنيد:

پارچه مشكى بزرگى را به طول مثلا ده متر در نظر بگيريد كه مرواريدهايى در فواصل مشخص و معيّن بر روى پارچه دوخته باشند. هر چندبار پارچه مذكور را از جلوى چشمان ما عبور دهند فاصله مرواريدها يكسان و غير متغيّر است، اينها شبيه ستاره اى ثوابت هستند. امّا اگر پنج مرواريد را به روى اين پارچه رها كنيم بدون اينكه دوخته شده باشد، هر زمان كه پارچه را از جلوى چشمانمان بگذرانيم فاصله آن پنج مرواريد متغيّر و متفاوت است. اينها ستاره هاى متحرّك هستند. پنج ستاره اى كه در منظومه شمسى با چشم غير مسلّح ديده مى شوند جزء ثوابت نيستند; زيرا فاصله بين آنها متغيّر است.

سؤال: آيا ستاره هاى ثوابت حقيقتاً ساكن و بى حركت هستند؟

جواب: اين ستاره ها نيز حركت دارند، ولى آن قدر از ما دورند كه بر اثر بُعد

288صفحه

مسافت حركت آنها مشاهده نمى شود، و لذا انسان تصور مى كند كه ثابتند.

نتيجه اينكه منظور از خنّس در سوگند اوّل ستارگان پنجگانه منظومه شمسى است كه با چشم عادى ديده مى شود. و آنها عبارتند از: عطارد،

مريخ، مشترى، زهره و زحل.

خنّس، جوار و كنّس:

«خنّس» جمع خانس (طبق آنچه در مجمع البيان آمده) به معناى پنهان شونده است. و از آنجا كه ستاره ها در شب آشكار شده و در روز بر اثر نورآفتاب پنهان مى شوند به آنها خنّس گفته شده است.

«جوار» جمع جاريه به معناى حركت و سير كردن است. اگر آسمان را به اقيانوسى تشبيه كنيم، ستاره هاى پنجگانه همچون كشتى هايى است كه بر سطح اين اقيانوس در حركت است.

اين كلمه در حقيقت اشاره به يكى از معجزات علمى قرآن است. زيرا هيأت بطلميوس هنگام نزول آيات قرآن بر قلب مبارك پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بر سراسر محافل فلكى جهان حكومت مى كرد، و تا هزار سال اين حكومت ادامه داشت، تا اينكه در عصر گاليله و با اكتشافى كه او كرد خطّ بطلانى بر آن كشيده شد. هيئت بطلميوس معتقد بود كه تمام ستارگان در دل يك فلك بلورين قرار گرفته و بر سقف آن فلك چسبيده اند. و هيچگونه حركتى بطور مستقل ندارند، بلكه اين فلك بلورين است كه حركت مى كند. امّا قرآن مجيد در آيه فوق سخن از حركت استقلالى ستاره ها مى گويد، و صدها سال قبل از گاليله هيئت بطلميوس را باطل كرده است.

خداوند متعال در آيه 40 سوره يس نيز به اين معجزه علمى اشاره كرده است:

«(لاَ الشَّمْسُ يَنْبَغِى لَهَا أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلاَ اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِى فَلَك يَسْبَحُونَ); نه خورشيد را سزاست كه به ماه رسد، و نه شب بر روز پيشى مى گيرد; و هر كدام در مسير خود شناورند».

صفحه 289

اين آيه هم بر خلاف هيئت

بطلميوس معتقد به حركت استقلالى ستارگان است.

امّا در مورد واژه «كنّس»، برخى همچون مرحوم طبرسى معتقدند كه تفاوتى با خنّس ندارد، و همان معنا پنهان شدن را مى رساند. بنابراين تأكيدى بيش نيست. ولى مرحوم فيروزآبادى، طبق آنچه در كتاب قاموس آمده، معتقد است كه كنّس معناى متفاوتى دارد. ايشان گويد: «خنّس» چيزى است كه مى رود و باز مى گردد، و «كنّس» چيزى است كه پنهان و مخفى مى گردد. و شيطان را از آن جهت خنّاس گفته اند كه براى وسوسه انسان مرتّب مى رود و مى آيد و هرگز نااميد نمى شود. ستارگان پنجگانه مورد بحث از آن جهت كه شب هنگام ظاهر و روزها از ديدگان ما پنهان مى شوند، كنّس ناميده شده اند. و از آن جهت كه حركت آنها شبيه حركت زيگزاگ است و گويا مى رود و باز مى گردد _ لا اقل به تصوّر ما _ لهذا خنّس ناميده شده اند. با توجّه به توضيحات بالا، سوگند اوّل بدين شكل ترجمه مى شود:

سوگند به پنج ستاره عطارد، زهره، مشترى، زحل و مريخ، كه در صفحه آسمان جريان دارند و در رفت و آمدند، و شبها ظاهر و روزها پنهان مى گردند.

سوگند دوم: قسم به سحرگاهان

«(وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ); قسم به شب هنگامى كه نور و روشنايى آن كم مى شود».

تاريكى شب يكسان نيست، هر چه خورشيد در افق پنهان تر شود شب تاريكتر مى گردد، تا اينكه به هنگام سحر به اوج تاريكى مى رسد، و با طلوع سپيده صبح دوباره كم كم روشن مى شود.

خداوند در اين آيه شريفه به تمام شب قسم نخورده، بلكه به بخشى

از شب كه همان سحرگاهان و اوج تاريكى شب است، سوگند ياد كرده است.

سوگند سوم: قسم به صبحگاهان

«(وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ); سوگند به صبح هنگامى كه تنفّس مى كند».

صفحه 290

چه تعبير عجيبى! گويا روز در زيرپنجه هيولاى شب گرفتار شده، به گونه اى كه نمى تواند نفس بكشد. طلوع فجر صادق بشارت روز است، و آهسته آهسته صبح _ كه طليعه روز است _ نفس مى كشد. نفسهاى صبحگاهى نه تنها براى زمين بلكه براى انسانها نيز ارزشمند است. بدين جهت سفارش شده كه در آن هنگام تحرّك و ورزش بيشترى نموده و نفس عميق بكشيم.

خلاصه اينكه خداوند متعال در اين سوره به ستاره هاى پنجگانه و سحرگاهان و صبحگاهان و در حقيقت به نظام نور و ظلمت قسم ياد كرده است.

اين همه قسم براى چه؟

قسم به اين موضوعات مهم و با ارزش براى چيست؟ چرا خداوند متعال به ستارگان و سحرگاهان و صبحگاهان سوگند خورده است؟

آيه شريفه زير در حقيقت مقسم له است و منظور از قسم هاى سه گانه را بيان مى كند:

«(إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم); قسم به ستارگان و صبحگاهان و سحرگاهان كه اين قرآن سخن فرستاده خدا به پيامبر اسلام است، و زاييده فكر بشر و انديشه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نمى باشد. سوگند به امور سه گانه بالا كه قرآن وحى آسمانى است كه توسط فرستاده خداوند، حضرت جبرئيل، بر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شده است.

خداوند متعال در اينجا پنج صفت براى جبرئيل بيان كرده، و گويا مى خواهد به همه اعلان كند كه فرستادگانشان بايد داراى اين صفات پنجگانه باشند:

1. «كريم»; اوّلين ويژگى يك رسول و فرستاده اينكه شخص كريم

و بزرگوارى باشد. انسانهاى پست و بى شخصيّت را نبايد مأمور كارهاى ارزشمند كرد.

2. «ذى قوّة»; دومين صفت فرستاده اينكه قوّت و توانايى انجام كار مورد نظر را داشته باشد. انسانهاى ضعيف و ناتوان براى چنين كارهايى انتخاب نشوند.

3. «عند ذى العرش مكين»; ويژگى ديگر يك فرستاده اين است كه در پيشگاه

صفحه 291

پروردگار مقام و مرتبه خوبى داشته باشد. فقط صفات مادّى و دنيايى كافى نيست، علاوه بر آن فرستاده بايد در سطح عالى از تقوا باشد.

4. «مطاع»; همان گونه كه حضرت جبرئيل در ميان فرشتگان مطاع بود و ملائكه سخن او را مى پذيرفتند، رسول و فرستاده شما هم بايد از ميان كسانى انتخاب شود كه پذيرش مردمى و اقبال عمومى دارند، نه كسى كه مردم به حرف و سخن او وقعى نمى نهند و وجهه اجتماعى مناسبى ندارد.

5. «امين»; آخرين ويژگى اينكه علاوه بر ويژگيهاى چهارگانه فوق، لازم است امانتدار باشد. رعايت امانت از صفات بسيار زيبايى است كه رسول بايد واجد آن باشد.

خلاصه اينكه رسول خداوند حضرت جبرئيل داراى ويژگيهاى پنجگانه فوق بوده، و شايسته است مسلمانان و مؤمنان نيز فرستادگان خود را از بين كسانى انتخاب نمايند كه اين ويژگيها را داشته باشد.

در حديثى آمده است كه به هنگام نزول اين آيات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به جبرئيل فرمود:

«چه خوب خداوند تو را ستوده است... نمونه اى از قدرت و امانت خود را بيان كن!

جبرئيل در پاسخ عرض كرد: امّا نمونه قوّت من اينكه مأمور نابودى شهرهاى قوم لوط شدم، و آن چهار شهر بود، و در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو، به جز فرزندان آنها وجود داشت. من

اين شهرها را از زمين برداشتم و به آسمان بردم، تا آنجا كه فرشتگان صداى حيوانات آنها را شنيدند، سپس به زمين آوردم، و زير و رو كردم!

و امّا نمونه امانت من اين است كه هيچ دستورى به من داده نشد، كه از آن دستور كمترين تخطّى كرده باشم».(1)

نتيجه اينكه خداوند متعال به ستارگان پنجگانه (با ويژگيهاى سه گانه) و سحرگاهان و صبحگاهان سوگند ياد كرده كه قرآن مجيد حاصل مأموريّت حضرت

1 . تفسير نمونه، ج 26، ص 194، ذيل آيه مورد بحث.

صفحه 292

جبرئيل (با ويژگيهاى پنجگانه آن) است، كه از سوى خداوند متعال بر قلب مبارك پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل كرده، و هرگز تصوّر نكنيد كه اين كتاب آسمانى ساخته و پرداخته ذهن بشر مى باشد.

هدايتهاى قرآن

اكنون كه سخن از قرآن به ميان آمد، شايسته است آشنايى بيشترى با اين كتاب آسمانى مصون از تحريف، و مشحون از معارف الهى داشته باشيم.

براى اين منظور راههاى زيادى وجود دارد كه يك راه آن مطالعه نهج البلاغه حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است. بدين جهت جملاتى چند از كلام آن حضرت در خطبه 176 را مورد بررسى قرار مى دهيم:

«وَاعْلَمُوا اَنَّ هذَا الْقُرْآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذى لا يَغُشُّ; همه مردم در سراسر عالم و در طول تاريخ تا قيام قيامت بدانند كه اين قرآن با عظمت، نصيحت كننده اى است كه هيچ غش و خيانتى در نصايح او نيست».

انسانهايى كه به نصيحت ديگران مى پردازند گاه به دنبال منافع خويش بوده و مصلحت خود را در نظر مى گيرند، و در نتيجه ممكن است به انسان خيانت كنند. امّا قرآن مجيد ناصحى است كه هرگز

خيانت نمى كند.

«وَالْهادِى الَّذى لا يُضِلُّ; هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد».

كسانى كه عهده دار مقام خطير هدايت مى شوند ممكن است بر اثر وسوسه هاى شيطان و هواى نفس يا ناخودآگاه و سهواً انسان را به بيراهه ببرند، امّا هدايتگرى وجود دارد كه هدايتهاى او بى عيب و نقص است و هرگز انسان را به بيراهه نمى برد و آن قرآن مجيد است.

«وَالْمُحَدِّثُ الَّذى لا يَكْذِبُ; وسخنگويى است كه هرگز دروغ نمى گويد».

سخنور هر چه بيشتر سخن بگويد ضريب خطاى سخنانش بيشتر مى شود. امّا قرآن مجيد سخنگويى است كه هرگز دروغ نمى گويد، و واقعيّت ها را وارونه يا

صفحه 293

بزرگتر از آنچه هست، جلوه نمى دهد; بلكه هر چه را همان گونه كه هست بيان مى دارد، و هيچ فاصله اى بين انسان و حقيقت ايجاد نمى كند.

آيا شايسته نيست با كتابى كه در نصيحتش خيانت نمى كند، و در هدايتش گمراهى نيست، و در سخنانش دروغ نمى گويد، بيشتر آشنا شويم و خود را با آن محك بزنيم؟ جمله زير محك خوبى است، توجّه كنيد:

«وَ ما جالَسَ هذَا الْقُرْآنَ اَحَدٌ اِلاّ قامَ عَنْهُ بِزِيادَة اَوْ نُقْصان، زِيادَة فى هُدًى، اَوْ نُقْصان مِنْ عَمًى; هيچ مؤمنى را نخواهيد يافت كه همنشين قرآن گرديده و مصاحب او شده، مگر اينكه اين همشينى يا بر هدايت او افزوده و درجه اى بر درجاتش اضافه نموده، و يا مقدارى از نابينايى ها و كوردلى هاى وى كاسته، و بخشى از رذائل اخلاقيش اصلاح گرديده است».

سؤال: آيا در هر جلسه اى كه قرآن تلاوت مى كنيم اين مطلب تحقّق پيدا مى كند؟

جواب: طبق ظاهر روايت

فوق، در هر جلسه اى كه مؤمنى همراز و هم كلام با قرآن مى شود بايد اين اثر در وى حاصل گردد.

در ضمن معناى جملات مذكور اين است كه هدايتهاى قرآن مجيد پايان ناپذير است. همان گونه كه برخى از آيات قرآن نيز دلالت بر اين مطلب دارد. به آيه 124 سوره توبه توجّه كنيد:

«(وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ); و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، بعضى از آنان (به ديگران) مى گويند: «اين سوره، ايمان كدام يك از شما را افزون ساخت؟!» (به آنها بگو:) امّا كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده; و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند. و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند».

آرى همنشينى با قرآن براى مؤمنان سبب ازدياد ايمان، و براى كفّار موجب زياد

صفحه 294

شدن پليدى آنان است.

سؤال ديگر: چگونه ممكن است قرآن بر پليدى كفّار بيفزايد؟

جواب: قرآن عامل ازدياد پليدى و كفر آنها نمى شود، بلكه زمينه ها و قابليّتهاى آنان كه به مخالفت با قرآن بر مى خيزند عامل اين عذاب الهى مى گردد.

به قول شاعر:

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست

در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

پروردگارا! ما را جزء كسانى قرار ده كه با تلاوت هر آيه اى از قرآن درجه اى بر درجات ايمانمان افزوده، و بخشى از رذائل اخلاقيمان زدوده شود.

پروردگارا! به ما توفيق تدبّر و تفكّر

و انديشه بيشتر پيرامون آيات قرآن عنايت فرما.

سؤال سوم: مى دانيم كه قرآن مجيد فقط براى تلاوت نازل نشده، بلكه هدف اصلى تدبّر و انديشه و تفكّر در مضامين عالى آن، و سپس عمل به دستوراتش مى باشد. همان گونه كه خداوند در آيه 29 سوره ص مى فرمايد:

«(كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ مُبَارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيَاتِهِ وَلِيَتَذَكَّرَ أُوْلُوا الاَْلْبَابِ); اين كتابى است پر بركت كه بر تو نازل كرده ايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند».

بنابراين، هدف اصلى تدبّر درآيات قرآن است. ولى از سوى ديگر، در روايات مختلف از تفسير به رأى نهى شده، و مى دانيم كه رأى به معناى عقل و انديشه است، يعنى درباره آيات قرآن تدبّر و انديشه نكنيد. آيا اين دو با يكديگر در متضاد نيستند؟

جواب: همان گونه كه دانشمندان بزرگ فرموده اند، منظور از تفسير به رأى، پيشداوريها و ذهنيّت هاى غير منطقى است. به تعبير ديگر تفسير قرآن به دو شكل امكان پذير است:

نخست اينكه: در محضر قرآن مجيد زانو بزنيم و خود را شاگرد قرآن و قرآن را استاد خويش بدانيم و به آنچه از قرآن استخراج مى شود پايبند باشيم.

صفحه 295

دوم اينكه: قبلا تصميماتى گرفته و پيشداوريهايى داشته باشيم، سپس بدنبال تأييد آن از قرآن مجيد باشيم. اين، تفسير به رأى است و باطل مى باشد.

صاحبان عقيده هاى فاسد در بسيارى از جرائد و مطبوعات به دنبال آيات متشابهى هستند كه آن آيات را مطابق عقيده خويش تفسير نمايند. چنين اشخاصى جايگاهشان در جهنّم و در عمق دوزخ است! ومتأسّفانه در دستگاه معاويه چنين كارى انجام مى شد; آنها افرادى را اجير كرده

بودند كه آياتى در تمجيد قاتل على، عبدالرحمن بن ملجم، و در مذمّت آن حضرت(عليه السلام) بيابند!

خلاصه اينكه تدبّر و انديشه پيرامون آيات قرآن آرى، ولى پيشداورى و تفسير به رأى هرگز!

سؤال آخر: ظاهر آيه شريفه (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم) اين است كه قرآن مجيد سخن جبرئيل است، در حالى كه به اعتقاد همه مسلمانان قرآن سخن پروردگار است. و يك كلمه بلكه يك حرف از آن كاسته نشده، همان گونه كه چيزى بر آن افزوده نشده است. اين دو مطلب چگونه با هم جمع مى شود؟

جواب: به دو شكل مى توان به شبهه مذكور پاسخ گفت:

نخست اينكه: در خود آيه مذكور قرينه اى وجود دارد كه قرآن كلام پروردگار است، نه سخن جبرئيل، زيرا جبرئيل فرستاده خداست و سخن فرستاده در حقيقت سخن كسى است كه او را فرستاده است، چرا كه فرستاده از خود چيزى نمى گويد.

به تعبير ديگر، جبرئيل فقط يك واسطه است و سخنان پروردگار را منعكس مى كند. بنابراين كلمه «رسول» در آيه شريفه قرينه مناسبى است كه قرآن كلام جبرئيل نيست، بلكه كلام خداوند است كه توسّط جبرئيل بر قلب مبارك پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)نازل شده است.

ديگر اينكه: بر فرض كه پاسخ اوّل را نپذيريم و آيه شريفه ابهام و اجمالى داشته باشد،مى توان اين ابهام را بوسيله آيات ديگرى از قرآن مجيد كه پيرامون همين موضوع وارد شده برطرف كرد، ازجمله مى توان به آيات اوّليه سوره الرحمن اشاره كرد:

صفحه 296

«(الرَّحْمَنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ * خَلَقَ الاِْنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ); خداوند رحمان قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريده و به او «بيان» آموخت».

اين آيات شريفه صريحاً

قرآن را نسبت به خداوند داده و سخن او معرّفى كرده است. بنابراين اگر آيه مورد بحث ابهامى داشته باشد مى توان بوسيله آيات اوليه سوره الرحمن يا آيات مشابه ابهام آن را برطرف كرد.

آسمان در قرآن

در زمانهاى گذشته، كه علم و دانش پيشرفتى نداشت، انسانهاى نخستين هنگامى كه به آسمان نگاه مى كردند، تصوّرشان اين بود كه آسمان گنبدى مينايى به رنگ آبى است، كه فاصله چندانى با ما ندارد. بر سقف اين گنبد ميخهاى نقره اى كوبيده اند كه نور خورشيد و ماه را به سمت زمين منعكس مى كند. و دو كره به نام خورشيد و ماه نيز بر سقف اين گنبد چسبانيده شده، كه به همراه گنبد دوّار مى چرخد; هر چند ماه و خورشيد و ستارگان همه ثابت و غير متحرّك هستند. هر چه علم پيشرفت بيشترى كرد عظمت عالَم در نظر انسان بيشتر شد، و به حقيقتهاى جديدى دست يافت. به يقين در زمان جاهليّت عرب، تصوّر مردم محيط جزيرة العرب از آفرينش آسمانها يك تصوّر ابتدايى همانند انسانهاى نخستين بود. امّا قرآن مجيد پرده از روى عظمت آسمانها برداشت، ومطالب شگرفى را بيان كرد كه به تصوّر عرب جاهلى هم نمى آمد، كه ما در اين بحث نگاهى گذرا به اين آيات مى افكنيم.

كلمه سماء 120 مرتبه و كلمه سماوات 190 بار در قرآن مجيد تكرار شده، و اين نشان مى دهد كه كتاب آسمانى ما بطور گسترده پيرامون آسمانها بحث كرده است. آيات مذكور را مى توان در چهار محور به شرح زير دسته بندى كرد:

1. آياتى كه پيرامون آفرينش آسمانها سخن مى گويد

از جمله اين آيات، آيه

57 سوره غافر است. توجّه كنيد:

صفحه 297

«(لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ); آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها مهمتر است، ولى بيشتر مردم نمى دانند».

آفرينش آسمانها آن قدر مهم و فوق العاده است كه حتّى از آفرينش انسان با تمام پيچيدگى و رموزى كه دارد، مهم تر است.

2. آياتى كه در مورد مجموعه ستارگان سخن مى گويد

از جمله اين آيات مى توان به آيه 75 و 76 سوره واقعه اشاره كرد:

«(فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ); سوگند به جايگاه ستارگان (و محلّ طلوع و غروب آنها)! و اين سوگندى است بسيار بزرگ، اگر بدانيد!».

براى «مواقع» دو تفسير ذكر كرده اند:

الف) منظور از مواقع مدارهاى ستارگان است، كه در آن مدارهاى خاص حركت مى كنند.

ب) منظور ازمواقع هنگام طلوع و غروب ستاره است، كه هر ستاره اى در لحظه خاصّى طلوع، و در زمان معيّنى غروب مى كند.

در حقيقت خداوند متعال به نظمى سوگند مى خورد كه بر جهان ستارگان و مدارات آن و هنگام طلوع و غروب آن حاكم است. و اين سوگند، بسيار مهم است.

3. آياتى كه در مورد ستارگان خاصّى سخن مى گويد

از جمله مى توان به آيات مورد بحث در همين سوره تكوير اشاره كرد، كه خداوند متعال به پنج ستاره معروف عطارد، زهره، زحل، مريخ و مشترى قسم ياد كرده است.

4. آياتى كه در مورد ستاره خاصّى سخن مى گويد

آيه شريفه 49 سوره نجم شاهد خوبى براى اين دسته از آيات است. توجّه كنيد:

298صفحه

«(وَأَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرَى); و اينكه اوست پروردگار ستاره «شعرا»!».

در عصر نزول قرآن تمام اطّلاعات مردم جزيرة

العرب در مورد ستاره «شعرا» در جملات زير خلاصه مى شد:

«شِعرا ستاره بسيار پرنور و كم نظيرى است. دو ستاره شعرا داريم: يكى ستاره شعراى يمانى است كه در جنوب جزيرة العرب است. و ديگر شعراى شامى، كه در شمال آن قرار دارد».

امّا گذشت زمان عظمت و شگفتيهاى اين ستاره پر رمز و راز را آشكار كرد. و پرده از روى برخى از اسرار آن برداشت، كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

الف) حرارت بى نظير!

خورشيد كه منبع حرارت است، حرارت سطح آن در حدود 6 هزار درجه سانتيگراد است. البتّه در آنجا همه چيز در حال ذوب شدن و بخار است. در حالى كه در سطح ستاره شعرا حرارت به 120 هزار درجه مى رسد. يعنى درجه حرارت ستاره شعرا بيست برابر درجه حرارت خورشيد است! و اين حقيقتاً حرارتى بى نظير است.

ب) حجمى بزرگ!

اگر 000/200/1 كره زمين راكنار هم بگذاريم حجم آن به اندازه خورشيد مى شود، يعنى خورشيد يك ميليون و دويست هزار مرتبه بزرگتر از كره زمين است. امّا همين خورشيد بزرگ و با عظمت، در مقابل ستاره شعرا احساس كوچكى مى كند; زيرا چنانچه بيست قرص خورشيد را كنار هم بچينيم تازه حجم آن برابر با ستاره شعرا مى شود. بنابراين حجم ستاره شعرا، 24 ميليون برابر كره خاكى ماست!

ج) جاذبه اى خيره كننده!

مى دانيم وزن اجسام ارتباط مستقيمى با نيروى جاذبه دارد. وزن سنگ يك كيلويى

صفحه 299

در كره زمين، برابر با پنجاه تن در ستاره شعرا خواهد بود! زيرا جاذبه ستاره شعرا پنجاه هزار برابر جاذبه كره زمين است.

د) فاصله بسيار دور

فاصله خورشيد با ما 150 ميليون كيلومتر

است. و فاصله شعرا با ما يك ميليون برابر فاصله خورشيد با كره زمين است. حاصل ضرب دو عدد فوق، عدد بزرگ و پانزده رقمى (000/000/000/000/150) مى شود!

راستى به هنگام نزول قرآن، و سخن گفتن از ستاره شعرا و تدبير آن توسّط پروردگار متعال، چه كسى از اسرار شگفت انگيز اين ستاره بزرگ خبر داشت؟!

اين آيه شريفه در حقيقت از معجزات علمى قرآن كريم است. قرآنى كه از عظمت موجودات جهان سخن مى گويد، تا مردم را به تفكّر و تأمل وادار كند.

5. سوگندهاى سوره ليل

توضيح

يكى ديگر از سوره هايى كه قسم هاى سه گانه دارد، سوره ليل است. توجّه فرماييد:

قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند. و سوگند به روز هنگامى كه تجلّى كند. و قسم به آن كس كه جنس مذكّر و مؤنّث را آفريد. كه سعى و تلاش شما مختلف است: امّا آن كس كه (در راه خدا) انفاق كند و پرهيزگارى پيش گيرد و جزاى نيك (الهى) را تصديق كند، ما او را در مسير آسانى قرار مى دهيم. امّا كسى كه بخل ورزد و (از اين راه) بى نيازى طلبد، و پاداش نيك (الهى) را انكار كند، بزودى او را در مسير دشوارى قرار مى دهيم، و در آن هنگام كه (در جهنّم) سقوط مى كند، اموالش به حال او سودى نخواهد داشت.

صفحه 302

سوگند اوّل و دوم: قسم به شب و روز

سؤال: خداوند متعال براى بار ديگر به شب و روز قسم خورده است. آيا تكرار اين قسم ها با فصاحت و بلاغت قرآن مجيد ناسازگار نيست؟ چرا كه اين سومين بار است كه در طىّ مباحث گذشته به روز و شب قسم ياد شده است; يا اين قسم ها با هم فرق دارد، و هر كدام سوگند تازه اى محسوب مى گردد؟

پاسخ: اگر در آيات مورد بحث دقّت كنيم تصديق خواهيم كرد كه اين سوگندها تكرارى نيست. و نه تنها منافاتى با فصاحت و بلاغت قرآن مجيد ندارد، بلكه خود گواه و شاهدى بر فصاحت و بلاغت آن است. زيرا هر چند در ظاهر در هر سه مورد به شب و روز قسم ياد شده، ولى در حقيقت در هر مورد به بخشى از ليل و نهار سوگند

خورده است. توجّه كنيد:

در يك جا مى فرمايد: «(وَاللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ); قسم به شب هنگامى كه پشت مى كند» در اينجا قسم به مجموعه شب نيست، بلكه به هنگامى است كه از نيمه بگذرد.

و در جاى ديگر فرموده است: «(وَاللَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ); سوگند به شب هنگامى كه تاريكى آن كم رنگ مى شود». دراينجا هم سوگند به زمان خاصّى از شب است، نه تمام شب. و آن نزديكيهاى اذان صبح است، كه هوا رو به روشنايى مى رود و به طلوع فجر صادق نزديك مى شويم.

و در آيات مورد بحث، سوره ليل مى خوانيم: «(وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى); قسم به شب هنگامى كه تاريكى او جهان را مى پوشاند» در اينجا هم قسمت خاصّى از ليل، يعنى اوّل شب، مورد سوگند واقع شده است. بنابراين، خداوند به سه زمان مختلف از شب سوگند خورده، و به هيچ وجه تكرارى صورت نگرفته است.

و امّا در آيات مربوط به روز، در يكجا فرموده است: «(وَالصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ); قسم به صبح هنگامى كه تنفّس مى كند» و اين اشاره به آغاز صبح و ابتداى روز دارد.

و در جاى ديگر فرموده: «(وَالصُّبْحِ إِذَا أَسْفَرَ); قسم به صبح هنگامى كه كاملا روشن مى شود» در اينجا قسم به هنگام طلوع آفتاب است.

صفحه 303

و در آيه سوم فرموده است: «(وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّى); قسم به روز هنگامى كه كاملا تجلّى و بروز كند» كه نزديكى هاى ظهر منظور است. پس در اين سه مورد هم قسم ها يكسان نيست، بلكه سه حالت مختلف روز انتخاب شده است; در اوّلى به ابتداى طلوع فجر صادق، و در دومى به ابتداى طلوع خورشيد، و در

سومى به هنگام اوج خورشيد در پهناى آسمان سوگند ياد شده است. و اين عين فصاحت و بلاغت قرآن مجيداست.خداوند مى خواهدبه مابفهماندكه مجموعه روزيك نشانه نيست،سرتاسر شب يك نشانه نيست، بلكه حالات مختلف شب و روز هر كدام يك نشانه مستقل و جداگانه است.همان گونه كه در آيات 20 و 21 سوره ذاريات در مورد انسان مى فرمايد:

(وَفِى الاَْرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ * وَفِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ).

يعنى وجود هر انسان تنها يك آيه و نشانه از عظمت پروردگار نيست، بلكه در وجود هر انسانى آيات و نشانه هاى متعدّدى وجود دارد. يكى از آيات عجيب پروردگار در وجود انسانها اين است كه انسان يك نوع غذا مى خورد، امّا اين غذا هنگامى كه به استخوان انسان مى رسد تبديل به استخوان، و زمانى كه به خون مى رسد تبديل به خون، و اگر به چشمان انسان برسد تبديل به اشك چشم، و خلاصه به هر عضوى از اعضاى انسان برسد تبديل به همان عضو شده، و به رنگ آن عضو در مى آيد.

همان گونه كه در طبيعت نيز اين مسأله را مشاهده مى كنيم كه از آب و هوا و زمين واحد، گياهان مختلف و درختان گوناگون و ميوه هاى متفاوتى بدست مى آيد. اينها هر كدام نشانه اى مستقل از نشانه هاى پروردگار است. آغاز شب، وسط شب، پايان شب، ابتداى روز، هنگام طلوع آفتاب، هنگام ظهر، هر كدام ويژگى خاصّى دارد كه خداوند به تك تك اين لحظات سوگند ياد كرده است. محيط آرام و آماده استراحتى كه شب براى انسانها، بلكه حيوانات، و حتّى درختان فراهم مى كند كه همه موجودات عالم

از آن براى استراحت خود استفاده مى كنند(1) نعمت بزرگى است كه شايستگى قسم ياد

1 . دانشمندان معتقدند كه فقط زنبور عسل در تمام عمر خواب و استراحت ندارد، و در طول شبانه روز مشغول كار و تلاش است. گويا كارهاى زنبور عسل به قدرى زياد است كه فرصت استراحت به او نمى دهد!

صفحه 304

كردن را دارد.

نتيجه اينكه قسم اوّل در آيات سوره ليل، سوگند به ابتداى شب است كه تاريكى آن جهان را فرا مى گيرد. و قسم دوم سوگند به نيمه هاى روز است كه روشنايى آن بصورت كامل جهان را فرا گرفته است.

سوگند سوم: قسم به جنس نر و ماده

توضيح

«(وَمَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَالاُْنْثَى); قسم به آن كس كه جنس مذكّر و مؤنّث را آفريد».

سومين سوگند در سوره ليل، سوگند به خداوندى است كه جنس مذكّر و مؤنّث را خلق كرد. جالب اينكه مذكّر و مؤنّث را بصورت مطلق و بدون تقييد به انسان مطرح مى كند، گويا نظر به تمام زوجيّتهاى موجود در جهان آفرينش دارد. همان گونه كه اين مطلب صريحاً در آيه شريفه 49 سوره ذاريات آمده است. توجّه كنيد:

«(وَمِنْ كُلِّ شَىْء خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ); و از هر چيز يك جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد».

بنابراين قانون زوجيّت در تمام عالم آفرينش، اعمّ از انسانها، حيوانات، نباتات و بلكه جمادات نيز حاكم است. زيرا هسته اوليّه تمام جمادات را اتم تشكيل مى دهد، و در دل هر اتمى دو عنصر الكترون و پروتون وجود دارد كه يكى مثبت و ديگرى منفى است. يكى مذكّر و ديگرى مؤنّث است; و به هر حال عالم زوجيّت عالم عجيبى است، هر چند ما به خاطر عادى شدن اين امور،

به آن اهميّت چندانى نمى دهيم. به عنوان نمونه يك گل را در نظر بگيريد كه در وسط آن ميله هاى ظريف و باريكى وجود دارد كه گرده گل در قسمت فوقانى اين ميله هاست، و اين قسمت نر گل را تشكيل مى دهد.

گرده هاى مذكور توسّط حشرات يا باد و مانند آن به قسمت پايين ميله هاى مذكور، كه به شكل يك طبق است، ريخته شده و كم كم نمو كرده و به سمت پايين يعنى به طرف بن گل مى رود،و در آنجا با نطفه مادّه تركيب شده،وتخم ميوه جات بدست مى آيد.

صفحه 305

چقدر زنبورهاى عسل را بر روى شاخه هاى گل ديده ايم، امّا هيچ به اين موضوع نينديشيده ايم. چند بار نسيم هاى آرام را به هنگام تكان خوردن درختان و گلها لمس كرده ايم، امّا به مأموريّت آنها فكر نكرده ايم! اينها همه نشانگر عظمت و قدرت پروردگار است.

بى جهت نيست كه خداوند متعال بخاطر ايجاد قانون زوجيّت به ذات پاك و مقدّس خويش سوگند ياد مى كند.

دو جنسى ها و تغيير جنسيّت

علاوه بر جنس نر و ماده كه غالب جمعيّت انسانها را تشكيل مى دهد، گاه انسانهاى دو جنسى يافت مى شود كه واجد دو جنس مذكّر و مؤنّثند! كه خداوند متعال آنها را به عنوان نمونه و عبرت ديگران آفريده است.

اين افراد استثنايى بر دو دسته اند:

1. كسانى كه يك جنس آنها اصلى و جنسيّت ديگرشان فرعى است. مثل اينكه جنسيتّ اصلى زن و جنسيّت مرد فرعى است، يا بالعكس. چنين افرادى با يك عمل جرّاحى، جنسيّت فرعى خود را از بين برده و با تقويت جنسيّت اصلى بوسيله هورمونها ومانند آن

يك جنسى كامل العيار مى شوند. به اين عمليّات جراحى، تغيير جنسيّت گفته مى شود.

2. كسانى كه هر دو جنسيّت آنها اصلى است، كه البتّه اين دسته بسيار كم و نادرند و در برخى از روايات آمده كه يك نمونه از اين دسته در عصر حضرت على(عليه السلام) وجود داشت. زنى كه از همسرش بچّه دار شد، و بر اثر آميزش با كنيزش او را بچّه دار كرد!(1)در چنين فرضى نيز مى توان يك جنسيّت را با عمل جرّاحى از بين برد، و جنسيّت دوم را تقويت كرد و يك جنسى شد.

1 . وسائل الشيعه، ج 17، ابواب ميراث الخنثى، باب 2، ح 3 .

صفحه 306

تغيير جنسيّت هاى صورى

تغيير جنسيّت در دو صورت بالا شرعاً نيز اشكالى ندارد(1)، ولى در غير اين دو مورد مشروع نيست; زيرا تغيير جنسيّت حقيقى صورت نمى گيرد. و متأسفانه اين نوع تغيير جنسيّت ها در غرب عموماً و در آمريكا بالخصوص فراوان است. مردان كامل العيارى كه با تغييرى ظاهرى خود را به شكل زنان در مى آورند! و زنان كامل العيارى كه با تغييرى ظاهرى خود را به شكل مردان در مى آورند! اين كار نوعى بيمارى محسوب مى شود، و سرچشمه هاى مختلفى دارد، كه به برخى از آنها بصورت خلاصه اشاره مى شود:

1. استفاده بى جا از هورمونهاى جنس مخالف; زنان از هورمونهايى كه ويژگيهاى مردانه ايجاد مى كند، و مردان از هورمونهايى كه ويژگيهاى زنان ايجاد مى كند، استفاده مى نمايند.

2. رفتار نامناسب پدر و مادر، در طرز لباس پوشانيدن بچّه ها، و نوع تربيت آنها، و حتّى شكل نوازش فرزندان، در چنين واكنشهاى غير

طبيعى مؤثّر است.

در هر حال، تغيير جنسيّتهاى كاذب يكى از مفاسد دنياى امروز به شمار مى رود، كه البتّه بخشى از آن جنبه تفنّنى و خوشگذرانى دارد!

على(عليه السلام) و حلّ مشكلات لاينحل

در برخى از روايات مى خوانيم كه گاه افراد دو جنسى را نزد ائمّه(عليهم السلام) مى بردند، تا در مورد مشكلات آنها قضاوت نموده، يا راه حلّى ارائه نمايند. و آن حضرات عليرغم عدم پيشرفت علم پزشكى در آن عصر و زمان، و نبودن امكانات آزمايش و مانند آن، راه حلّهاى كارگشايى ارائه مى نمودند. از جمله شخصى را خدمت حضرت على(عليه السلام)آوردند، كه ظاهرى زنانه داشت; موهايش بلند و لباس زنانه پوشيده بود. حضرت

1 . البتّه چون اين كار غالباً مستلزم نظر و لمس حرام است، بايد تنها به موارد ضرورت قناعت كرد. در ضمن مشروح مباحث تغيير جنسيّت، در سه جلد استفتائات جديد، فصل احكام پزشكى آمده است.

صفحه 307

طبق راهكارى فرمود: اين شخص مرد است، ولذا بلافاصله دستور داد موهايش را بتراشند، و لباسهاى زنانه اش را درآورند و لباس مردانه بپوشد.(1) آرى! على(عليه السلام) پناهگاه مردم در معضلات مختلف علمى، اجتماعى، دينى و غير آن بود.

زمامدار مسلمين

سؤال: فرض مى كنيم كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در طول دوران نبوّت هيچ سخنى در مورد جانشين پس از خود نگفته باشد. فرض مى كنيم كه داستان غدير و مسأله جانشينى حضرت على(عليه السلام)، و روايات فراوان و متواتر غدير وجود نداشت. فرض مى كنيم داستان دوات و قلم و موضع گيرى غلط بعضى از مسلمانان با اين موضوع، تحقّق نمى يافت. و خلاصه فرض مى كنيم هيچ آيه و حديث و مطلبى

در مورد تعيين شخصى به عنوان خليفه پس از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) وجود نداشت. مسلمانان به حكم عقل و وحى بايد چه كسى را انتخاب مى كردند؟

جواب: قرآن مجيد پاسخ اين سؤال را بطور كلّى مى دهد، و تاريخ فردى را كه با شرايط مطرح شده در قرآن تطبيق دارد به ما معرّفى مى كند. هنگامى كه بنى اسرائيل براى انتخاب فرمانده اى شجاع و لايق، خدمت پيامبر زمانشان حضرت اشموئيل(عليه السلام)رسيدند، تا شخص مناسبى را براى مبارزه با جالوتِ ظالمِ ستمگر معرفى نمايد، آن حضرت جوان دلاورى به نام طالوت را به عنوان فرمانده آنها برگزيد.

بنى اسرائيل كه از اين انتخاب شگفت زده شده بودند، و پذيرش فرماندهى جوانى بى پول، كه دستش از مال دنيا تهى و خالى بود، برايشان مشكل بود، لب به اعتراض گشودند، و خود را به خاطر امكانات مالى براى اين مسئوليّت خطير شايسته تر دانستند. برخى از آنها معيار اصلى را براى اين گونه امور پول و ثروت مى دانستند، و حاكميّت را سزاوار پولدارترين افراد. گويا تفكّر فئوداليست در بين برخى از آنها وجود داشت.

1 . وسائل الشيعه، ج 17، ص 576، ح 3 و 5.

صفحه 308

حضرت اشموئيل(عليه السلام)، طبق آنچه در آيه 247 سوره بقره آمده، در پاسخ آنها فرمود:

«(إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ); خداوند او را بر شما برگزيده، و او را در علم و (قدرتِ) جسم، وسعت بخشيده است، خداوند، ملكش را به هر كس بخواهد مى بخشد، و احسان خداوند وسيع است».

يعنى شرايط لازم براى رهبرى عمدتاً دو چيز

است: «دانايى و توانايى»، «علم و قدرت» نه «پول و ثروت». آنها عليرغم ميل باطنى فرماندهى طالوت را پذيرفته، و در سايه علم وقدرت و تدبير طالوت، بر دشمن ديرينه خود پيروز شدند.

طبق آنچه از آيات مذكور استفاده مى شود، شايسته ترين فرد براى زمامدارى مسلمين كسى است كه از همه قدرتمندتر و عالم تر باشد; شخصى كه برترى علمى و جسمى خويش را عملا براى همه ثابت كرده باشد. اكنون براى يافتن كسى كه در بين اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) واجد اين دو ويژگى باشد تاريخ را ورق مى زنيم. هنگامى كه جنگهاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را بررسى مى كنيم، قدرتمندتر از جوانى خوشنام و دلاور بنام على(عليه السلام)نمى يابيم. تا آنجا كه هنگامى كه على(عليه السلام)در جنگ احزاب در مقابل عمروبن عبدود قرار گرفت، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رويارويى آنها را تقابل اسلام و كفر تعبير كرد، و پس از پيروزى رؤيايى، و شيرين على(عليه السلام)، تلاش و موفقيّت آن حضرت را برتر از عبادت و پرستش جن و انس دانست،(1) چرا كه مبارزه على(عليه السلام)اسلام را نجات داد. در جنگهاى ديگر، از جمله جنگ خيبر، بدر، احد و ساير نبردهاى مسلمين نيز شجاعت على(عليه السلام)عامل مهمّى در پيروزيهاى مسلمين بود. بنابراين شكى نيست كه حضرت على(عليه السلام)قدرتمندترين فرد مسلمان در بين اصحاب و ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، هر چند در سنين جوانى قرار داشت و از نظر مالى تهيدست بود.

و امّا از نظر علم و دانايى، تنها به ذكر دو روايت از منابع اهل سنّت قناعت مى كنيم. توجّه كنيد:

1 . بحارالانوار، ج 39، ص 2

.

صفحه 309

1. حاكم حسكانى در كتاب شواهد التنزيل به نقل از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين آورده است:

«قُسِّمَتِ الْحِكْمَةُ عَشَرَةَ اَجْزاءَ فَاُعْطِىَ عَلِيّاً تِسْعَةَ اَجْزاءَ; حكمت و دانش به ده قسمت تقسيم گرديده; كه نُه قسمت آن به على بن ابى طالب داده شده است!».(1)

2. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) طبق آنچه در صحيح ترمذى آمده، فرمود:

«اَنَا دارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِىٌّ بابُها; من خانه (علم) و حكمتم، و على بن ابى طالب درِ آن است!».(2)

علاوه بر اين، چه آثار علمى از صحابه پيامبر باقى مانده است؟ آيا در بين تمام آثار علمى صحابه، همانند خطبه اشباح على(عليه السلام) يافت مى شود؟

نتيجه اينكه على(عليه السلام) قدرتمندترين و آگاهترين مسلمان پس از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) بود. و مطابق هدايتهاى قرآنى، بايد او پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان جانشين آن حضرت انتخاب مى شد.

شأن نزول

مرد ثروتمندى در منزلش درخت خرمايى داشت، كه قسمتى از شاخه هاى آن فضاى حياط همسايه را گرفته بود. در فصل خرما، كه صاحب درخت براى چيدن خرما به بالاى درخت مى رفت، گاه تعدادى از خرماها در خانه همسايه مى ريخت، و بچّه هاى همسايه كه خانواده فقير و نيازمندى بودند، خرماها را مى خوردند. صاحب نخل كه انسان بسيار بخيلى بود، وقتى كه اين صحنه را مى ديد از درخت پايين مى آمد و به منزل همسايه مى رفت و خرماها را از بچّه ها مى گرفت. علاوه بر اين، كار عجيبى مى كرد، اگر بچّه ها خرمايى در دهان داشتند انگشت در دهان آنها مى كرد و خرماى نيمه جويده را نيز از دهانشان

خارج مى ساخت!(3) پدر بچّه ها، كه اين صحنه ها برايش

1 . شواهد التنزيل، ج 1، ص 79، ح 116 .

2 . صحيح ترمذى، ج 5، ص 637 .

3 . سؤال شرعى: در چنين مواردى كسى كه شاخه هاى درخت همسايه فضاى خانه اش را اشغال كرده، چه حقّى دارد؟

پاسخ: او مى تواند يكى از دو كار را انجام دهد: يا از صاحب درخت بخواهد كه شاخه هاى مذكور را قطع كند، و يا مال الاجاره باقى ماندن شاخه ها را در فضاى خانه اش از صاحب درخت مطالبه كند. و چنانچه صاحب درخت به هيچ يك از اين دو راضى نشد، او حق دارد خودش براى قطع شاخه هاى مزاحم اقدام كند!

صفحه 310

سخت و آزاردهنده بود، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و از همسايه اش شكايت كرد. پيامبر فرمود: به شكايتت رسيدگى مى كنم. صاحب نخل را ديد، و داستان شكايت همسايه اش را براى وى بازگو كرد. سپس فرمود: اين درخت را به من بفروش، من درختى در بهشت براى تو ضمانت مى كنم! مرد بخيل عرض كرد: من درختان نخل فراوانى دارم، امّا اين بهترين درخت نخل من است، بدين جهت حاضر به فروش آن نيستم! بخل تنها يك صفت رذيله نيست، بلكه انسان را به سوى بى ايمانى سوق مى دهد. يكى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) به نام ابوالدحداح(1) كه گفتگوى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با آن مرد شنيد، پس از جدا شدن آن مرد بخيل از پيامبر، به خدمت حضرت رسيد و عرض كرد: اگر من آن درخت را بخرم و مالك آن شوم، همان معامله

را با من انجام خواهى داد؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: بله! اين كار را مى كنم. ابوالدحداح به سراغ صاحب نخل رفت و از او خواست كه درخت مورد نظر را به او بفروشد. صاحب نخل گفت: اين درخت، بهترين درخت نخل من است و لهذا قيمت آن گران است! شخص بخيل كه به خاطر بخل راه بى ايمانى را طى مى كرد، قدم به جاده بى انصافى نيز نهاد و گفت: آن را با چهل نخل معاوضه مى كنم، و به كمتر از اين قيمت نمى فروشم! ابوالدحداح كه اموال دنيا در نظرش بى ارزش و به فكر جهان آخرت و درخت بهشتى بود، حاضر شد درخت مذكور را به همان قيمت بخرد. صاحب درخت كه ابوالدحداح را آدم ساده لوحى تصوّر مى كرد كه حاضر بود در برابر يك درخت چهل درخت بدهد، به سرعت مقدّمات معامله را آماده كرد; قولنامه نوشته شد، و شهود آن را امضا كردند; و ابوالدحداح چهل نخل را تحويل داد. و آن نخل را تحويل گرفت. سپس خدمت

1 . «دحداح» در لغت عرب به كسى گفته مى شود كه همچون مرغابى يا كبك راه مى رود. يعنى بصورت متعادل و صاف حركت نمى كند، بلكه بر اثر كوتاهى قد و چاقى هنگام راه رفتن كمى لنگر مى زند و نامتعادل حركت مى كند و از آنجا كه شخص مذكور چنين حالتى داشت، او را ابوالدحداح ناميدند.

صفحه 311

پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و قولنامه را تقديم آن حضرت كرد. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نيز درخت را به همسايه آن مرد بخيل بخشيد. و به اين ترتيب

آن خانواده فقير صاحب يك درخت خرما در دنيا، وابوالدحداح صاحب نخلى در بهشت شد. در برخى از كتب تفسيرى آمده كه هر زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نخلى را مشاهده مى كرد كه شاخه هاى آن به فضاى خانه ديگرى رفته، به ياد درخت نخل ابوالدحداح در بهشت مى افتاد.

سؤال: آيا داستان مذكور شأن نزول آيات اوّليّه سوره ليل است، يا مصداقى از مصاديق آن مى باشد؟ به تعبير ديگر آيا اين داستان قبل از نزول آيات مذكور رخ داده، سپس آيات مورد بحث در رابطه با آن داستان نازل شده، كه اصطلاحاً آن را شأن نزول مى گويند، يا ابتدا آيات نازل شده و بعداً چنين حادثه اى رخ داده و آن حادثه مصداقى از مصاديق متعدّد آيات مورد بحث شده است؟

پاسخ: ظاهراً داستان مورد اشاره شأن نزول نيست، بلكه مصداق آيات مذكور است. چرا كه سوره ليل همان گونه كه از مضمون و نحوه آياتش پيداست و مفسّران نيز به آن تصريح كرده اند، از سوره هاى مكّى است. و مى دانيم كه درخت نخل در مكّه كه سرزمين خشك و بى آب و علفى است، وجود نداشت. و لهذا نمى توان باور كرد قصّه مذكور در مكّه و به هنگام نزول آيات مورد بحث رخ داده است، بلكه به نظر مى رسد در مدينه اتّفاق افتاده، و مصداق آيات مورد بحث مى باشد.

مقسم له

اشاره

پس از بيان داستان فوق _ چه شأن نزول باشد، يا مصداق _ به شرح و تفسير مقسم له مى پردازيم، توجّه كنيد:

«(إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى); سوگند به شب تاريك، قسم به روز روشن، و سوگند به خالق

مذكّر و مؤنّث، كه تلاش و كوشش شما انسانها متفاوت است. برخى همچون ابوالدحداح سخاوتمندند و به فكر آسايش خويش در جهان آخرت هستند. و برخى نيز همچون صاحب نخل بخيلند و فقط به اين دنيا مى انديشند. و در نتيجه هر گروه

صفحه 312

تلاشهايشان را در راستاى عقايد خويش ساماندهى مى كنند.

خداوند متعال سپس طرز تفكّر، و چگونگى عملكرد، و عاقبت هر يك از دو گروه را بيان مى كند:

(فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَاتَّقَى * وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَى). و امّا گروهى كه اهل بخشش و سخاوتند، و اين كار را براى جلب رضايت پروردگار انجام مى دهند، و قيامت را باور دارند (همچون ابوالدحداح كه با عمل خويش نشان داد كه معتقد به قيامت است) براى چنين اشخاصى دنيا و آخرت را آسان مى كنيم. مشكلات زندگيشان را حل كرده، و در قيامت راه بهشت را به رويشان مى گشاييم.

(وَأَمَّا مَنْ بَخِلَ وَاسْتَغْنَى * وَكَذَّبَ بِالْحُسْنَى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرَى * وَمَا يُغْنِى عَنْهُ مَالُهُ إِذَا تَرَدَّى). و امّا گروهى كه اهل بخشش و انفاق نيستند، و آلوده به صفت رذيله بخل هستند، و تصوّر مى كنند كه با بخل ورزيدن مستغنى و ثروتمند مى شوند، و در نتيجه بخل عملا قيامت و نعمتهاى بهشتى را منكر مى شوند (همچون صاحب آن نخل) زندگى دنيا و آخرت را بر آنان سخت خواهيم گرفت. هم در دنيا از اموالشان بهره نمى برند، و هم در جهان آخرت به هنگامى كه در آتش جهنّم سقوط مى كنند ثروت و داراييشان سودى به حالشان نخواهد داشت.

آيات مذكور، كه مقسم له شمرده مى شود، پيرامون قيامت و جهان پس

از مرگ سخن مى گويد، و سخاوت و بخل را نيز از آثار باور و عدم باور قيامت مى شمرد. بنابراين اگر معاد و جهان آخرت را به عنوان مقسم له معرّفى كنيم مطلب ناصحيحى نگفته ايم.

توصيف سخاوت از زبان معصومين(عليهم السلام)

روايات فراوانى از حضرات معصومين(عليهم السلام) در مورد سخاوت وجود دارد، كه در اين بحث به دو نمونه آن قناعت مى كنيم:

الف) پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

صفحه 313

«اِنَّ السَّخاءَ شَجَرَةٌ مِنْ اَشْجارِ الْجَنَّةِ لَها اَغْصانٌ مُتَدَلِّيَةٌ فِى الدُّنْيا، فَمَنْ كانَ سَخِيّاً تَعَلَّقَ بِغُصْن مِنْ اَغْصانِها، فَساقَهُ ذلِكَ الْغُصنُ اِلَى الْجَنَّةِ; سخاوت و بخشش درختى بهشتى است، كه شاخه هاى آن به سمت دنيا آويزان شده، و سخاوتمندان هر كدام به شاخه اى از درخت سخاوت تمسّك نموده، تا آنها را به سوى بهشت رهنمون شود!».(1)

روايت مذكور در حقيقت مضمون آيات مورد بحث را به شكل ديگرى بيان كرده، و عاقبت سخاوتمندان را عاقبتى خير و خوش پيش بينى نموده است.

ب) امام صادق(عليه السلام) ويژگيهاى متعدّدى براى سخاوت بيان كرده است. توجّه كنيد:

«اَلسَّخاءُ مِنْ اَخْلاقِ الاَْنْبِياءِ; سخاوت از ويژگيهاى اخلاقى پيامبران است».

حضرت ابراهيم(عليه السلام) بسيار سخاوتمند بود، همان گونه كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين بود.

«وَ هُوَ عِمادُ الاِْيمانِ; ستون ايمان (و پايه اساسى آن) سخاوت است».

«وَ لا يَكُونُ مُؤْمِنٌ إِلاّ سَخِيّاً; هيچ مؤمنى نيست، مگر اينكه سخى است».

معناى جمله فوق اين است كه انسان بخيل ايمان درستى ندارند.

«وَ لا يَكُونُ سَخِيّاً اِلاّ ذُو يَقين وَ هِمَّة عالِيَة; سخاوتمند به مرحله يقين و باور قلبى رسيده و داراى همتى والاست». و به تعبير ديگر هر كسى نمى تواند جود و بخشش كند و متّصف به صفت

زيباى سخاوت گردد، مگر اينكه قبلا دو صفت زيباى «يقين» و «همّت بلند» را در وجود خويش تقويت نموده باشد.

«لاَِنَّ السَّخاءَ شُعاعُ نُورِ الْيَقينِ; زيرا سخاوت شعاع نور يقين است» و طبيعى است كه تا نورى وجود نداشته باشد، شعاعى هم وجود نخواهد داشت.

«وَ مَنْ عَرَفَ ما قَصَدَ هانَ عَلَيْهِ ما بَذَلَ; كسى كه بفهمد در سخاوت و بذل و بخشش خود با چه كسى معامله مى كند، سخاوت بر او آسان مى شود».(2)

حقيقتاً كه اين روايات چه تصوير گويا و جالب و پرجاذبه اى از سخاوت ارائه

1 . ميزان الحكمه، ج 4، حرف سين، باب 1774، ح 8350 .

2 . همان مدرك، ح 8351 .

صفحه 314

مى كند، به گونه اى كه اگر جز اين دو روايت، روايت ديگرى در مورد سخاوت نبود، براى معرّفى و بيان حقيقت و آثار سخاوت كافى بود.

نقش ايمان به آخرت در پرورش فضايل اخلاقى

بى شك ايمان به آخرت نقش مهمّى در پرورش فضيلت هاى اخلاقى دارد. ايمان به آخرت روح سخاوت را پرورش مى دهد، چون شخص سخىّ ايمان دارد كه آنچه در نزد او بماند فانى شدنى است. و فقط آنچه در نزد پروردگار ذخيره گردد، باقى و جاودان خواهد بود (مَا عِنْدَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِنْدَ اللهِ بَاق).(1)

و اين اعتقاد سبب مى شود كه با سخاوت و بذل و بخشش به نيازمندان، بر حساب پس اندازش در نزد پروردگار بيفزايد. ساير فضيلتهاى اخلاقى نيز چنين است.

سخاوتمند حقيقى

حضرت على(عليه السلام) و خاندانش سخاوتمندان حقيقى اند; چرا كه ايمان آنان به جهان آخرت قويتر و ريشه دارتر است. نمونه سخاوت بلكه ايثار آنها در سوره انسان (دهر) منعكس شده است.

آن عزيزان همگى روزه بودند و سفره افطارى پهن شده بود، كه مسكينى از آنان تقاضاى كمك كرد. تمام غذاى خويش را، كه پنج قرص نان بود، به مسكين دادند، و آن شب را با آب افطار نمودند! روز بعد هم روزه گرفتند، به هنگام افطار يتيمى درِ خانه آنها را كوبيد، و اين بار افطارى خويش را به او داده و باز هم با آب افطار كردند! روز سوم اسيرى آمد و همان داستان شبهاى گذشته تكرار شد!(2)

نمونه ديگر سخاوت على(عليه السلام)، بخشش انگشتر به هنگام ركوع نماز است كه شيعه و سنّى آن را در كتابهاى معتبر خويش ذكر كرده اند،(3) و نمونه هاى فراوان ديگر.

1 . نحل، آيه 96 .

2 . شرح اين داستان و اسناد و مدارك آن را به نقل از كتب اهل سنّت، در كتاب ما، آيات ولايت در قرآن ملاحظه فرماييد.

3 . همان مدرك.

صفحه 315

آرى! علم و تقوا و سخاوت و شجاعت و قدرت و زهد و ساده زيستى و خلاصه همه صفات شايسته در على جمع شده، و او مجسّمه همه خوبيهاست.

سؤال: على(عليه السلام) كه به هنگام نماز آن قدر غرق در ياد خدا مى شد كه متوجّه عمليّات جرّاحى بيرون آوردن پيكان تير از پايش نمى شد، چگونه صداى فقير را در مسجد شنيد و انگشترش را به وى داد؟ آيا اين مطلب با حضور قلب آن حضرت در نماز منافات ندارد؟

جواب: درست است كه آن حضرت به هنگام نماز همه چيز جز خدا را فراموش مى كرد، امّا شنيدن صداى سائل و كمك به او نيز عبادتى است در راستاى قرب الهى و منافاتى با

نماز ندارد، و به تعبير ديگر، حضرت دو عبادت (اقامه صلاة و اعطاى زكات) را همزمان انجام داد، و عبادات تضادّى با همديگر ندارند. آرى! اگر حضرت در حال نماز به خودش توجّه مى كرد منافات با حضور قلب داشت، امّا توجّه به تقاضاى سائل كه رسول خداست هيچ منافاتى با حضور قلب ندارد.

بخل در روايات

به دو نمونه از رواياتى كه در مذمّت بخل وارد شده، توجّه كنيد:

1. پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«تَقُولُ لِلْغَنِىِّ: يا مَنْ وَهَبَهُ اللهُ دُنْيا كَثيرَةً واسِعَةً فَيْضاً، وَسَأَلَهُ الْفَقيرُ الْيَسيرَ قَرْضاً فَأَبى اِلاّ بُخْلا! فَتَزْدَرِدُهُ; آتش جهنّم به ثروتمند بخيل مى گويد: اى كسى كه خداوند در دنيا به زندگيت وسعت داد، و در جواب شخص نيازمندى كه كمك كوچكى از تو خواست، او را رد كردى و خواسته اش را بر اثر بخلت عملى نكردى، سپس او را مى بلعد!».(1)

2. و در روايت ديگر از امام هادى(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود:

«اَلْبُخْلُ اَذَمُّ الاَْخْلاقِ; بخل مذموم ترين اخلاق رذيله است».(2)

1 . ميزان الحكمه، ج 1، حرف الباء، باب 322، ح 1605 .

2 . همان مدرك، باب 231، ح 1581 .

صفحه 316

طبق اين حديث در ميان صفات زشت و رذيله كثيف تر از بخل يافت نمى شود، لهذا نه تنها تك تك مسلمانان نبايد افراد بخيلى باشند، كه جامعه اسلامى نيز نبايد جامعه بخيلى باشد، بلكه بايد متّصف به صفت زيباى سخاوت وجود باشد. البتّه سخاوت منحصر در كمك به فقرا و نيازمندان نيست، بلكه اين كار با ارزش يك نوع آن است. ثروتمندى كه از پول راكد خود در جهت سرمايه گذارى و ايجاد اشتغال سالم براى

جوانان بيكار بهره مى جويد نيز به نوعى اهل جود و سخاست. عالمى كه از پاسخ به سؤالات مردم دريغ نمىورزد و با صبر و حوصله شبهات و مشكلات دينى مردم را حل مى كند، متّصف به صفت سخاوت شده است. شخص با نفوذى كه از نفوذ اجتماعى اش در رفع مشكلات و گرفتاريهاى مردم استفاده مى كند، نيز سخاوت به خرج داده است. خلاصه هر كس كه در حدّ توان به رفع مشكلات ديگران كمك كند، انسان سخاوتمندى است.

صفحه 317

6. سوگندهاى سوره والعاديات

توضيح

ششمين و آخرين سوره اى كه سوگندهاى سه گانه را در خود جاى داده، سوره عاديات، صدمين سوره قرآن است. به آيات زير توجّه كنيد:

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند، و قسم به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهايشان با سنگهاى بيابان)، و سوگند به هجوم آوران سپيده دم، كه گرد و غبار به هر سو پراكندند، و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند، كه انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است.

شأن نزول: غزوه ذات السلاسل، يا مراسم حج؟

دو شأن نزول براى اين سوره بيان شده، و بر همين اساس در اينكه سوره مورد بحث مكّى است يا مدنى، اختلاف نظر پيش آمده است.

شأن نزول اوّل: غزوه ذات السلاسل در سال هشتم هجرى رخ داد، و سوره عاديات به مناسبت اين جنگ نازل شد. توضيح اينكه: به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خبر دادند

صفحه 318

كه 12 هزار نفر از مشركين دست به دست هم داده، و در سرزمين يابس، كه دو سه روز تا مدينه راه بود، جمع شده و قصد حمله به پايتخت اسلام، مدينه منوّره را دارند. آن حضرت كه هدفش حتّى الامكان جلوگيرى از جنگ و خونريزى بود و سعى مى كرد بر اساس تعاليم عاليه اسلام تا آنجا كه ممكن است مسائل را بدون برخورد نظام حلّ و فصل كند، هر چند به هنگام لزوم، شجاعانه دفاع مى كرد، هيأتى از بزرگان مسلمانان را به سمت مشركان گسيل داشت. فرستادگان پيامبر با سران مشركان گفتگو كردند، امّا نتيجه اى حاصل نشد، و آنان همچنان اصرار بر جنگ ودرگيرى داشتند. هيأت اعزامى بازگشت، و گزارش كار خود

را به عرض پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رساند. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)پس از نااميدى از ممانعت از جنگ، على(عليه السلام) راطلبيد تا مشكل گشاى مسلمانان اين مشكل را نيز حل كند.(1)

حضرت على(عليه السلام) لشكرى از مسلمانان تهيّه، و به سمت دشمن حركت كرد. از آنجا كه لشكر اسلام شبانه و مخفيانه از مدينه حركت كرده بود، دشمن متوجّه نشد و در محاصره لشكر اسلام قرار گرفت. مسلمانان شب هنگام به دشمن حمله نمى كردند، بلكه صبر كرده و با طلوع صبح حمله خود را آغاز مى كردند. دشمن كه كاملا غافلگير شده بود، تعداد زيادى كشته داد و بقيّه به اسارت سربازان اسلام درآمدند. لشكريان پيروز اسلام براى جلوگيرى از فرار اسرا آنها را با زنجير به هم بستند (و لذا اين جنگ را ذات السلاسل ناميدند) وسرفراز و پيروز به سمت مدينه حركت كردند.

جالب اينكه صبح روز پيروزى، در حالى كه سربازان اسلام هنوز دو سه روز با مدينه فاصله داشتند، پيامبر اسلام، در نماز صبح پس از سوره حمد، سوره عاديات را تلاوت فرمود. مسلمانان پس از نماز با تعجّب پرسيدند: سوره جديدى تلاوت

1 . از آنجا كه هر مشكلى در عصر رسول الله(صلى الله عليه وآله) پيش مى آمد، با دست با كفايت حضرت على(عليه السلام) حل و فصل مى شد، بدين جهت آن حضرت معروف به «مشكل گشا» شد. نه تنها در عصر حضرت رسول، بلكه در عصر خلفا نيز چنين بود. و اين ادّعاى ما نيست; بلكه خليفه دوم بارها به اين مطلب اعتراف كرده است. از جمله مى گويد: «اَللّهُمَّ لا تَبْقِنى لِمُعْضَلَة لَيْسَ لَها اَبُوالْحَسَنْ; خدايا!

به هنگام بروز مشكلى كه براى حلّ آن ابوالحسن على بن ابى طالب حضور نداشته باشد، مرا زنده مگذار!» و اين جمله بارها توسّط او تكرار شده است.

صفحه 319

فرموديد؟ پيامبر فرمود: آرى، اين سوره اخيراً و به مناسبت پيروزى سربازان اسلام بر مشركان عرب نازل گشته است. و بزودى لشكريان اسلام پيروزمندانه، و به همراه غنايم و اسيران وارد مدينه خواهند شد.

شأن نزول دوم: برخى معتقدند سوره عاديات مكّى است. و منظور از مركبهايى كه به آن قسم خورده شده، اسبها و شترانى است كه حجّاج را به سمت عرفات مى برند، و پس از انجام مراسم عرفات، به سوى مشعر حركت نموده، و در صبح روز دهم به سمت منى روانه مى شوند. بنابراين خداوند به مركبهايى كه جهت انجام مراسم حج مورد استفاده قرار مى گيرند، قسم ياد كرده است.

خلاصه اينكه طبق شأن نزول اوّل، سوره عاديات مدنى است; امّا اگر شأن نزول دوم را بپذيريم سوره مذكور مكّى خواهد بود.

ادلّه طرفداران مكّى بودن سوره عاديات

شواهد سه گانه اى وجود دارد كه نشان مى دهد سوره مورد بحث مكّى است:

الف) سوگندهاى متعدّد; مى دانيم سوگندهاى قرآنى غالباً در سوره هاى مكّى منعكس شده است.

ب) كوتاه بودن آيات; همان گونه كه قبلا اشاره شد يكى از ويژگيهاى سوره هاى مكّى اين است كه آيات نازل شده در آن، غالباً كوتاه و كوبنده است.

ج) مضمون و محتوا; قبلا گفتيم كه سوره هاى مكّى معمولا پيرامون مبدأ و معاد سخن مى گويد، و سوره عاديات نيز سخن از معاد به ميان آورده است.

بنابراين با توجّه به نكات سه گانه فوق، بايد سوره عاديات را مكّى دانست. البتّه اگر اين سوره

را مكّى بدانيم منافاتى با شأن نزول اوّل ندارد، زيرا همان گونه كه قبلا گفته شد، مى توان داستان غزوه ذات السلاسل را به عنوان مصداقى از مصاديق اين سوره به شمار آورد.

صفحه 320

دليل طرفداران مدنى بودن اين سوره

اين سوره نمى تواند مكّى باشد، زيرا مسلمانان در مكّه نه جهادى داشتند تا آيات سوره ناظر بر جنگ و نبرد آنان باشد. و نه حجّ گروهى و رسمى، تا آيات مذكور ناظر بر مركبهاى حجّاج مسلمان باشد. هر چند مشركان عرب در ايّام حج در ماه ذى الحجّه، حجّى آميخته با خرافات فراوان انجام مى دادند. ولى آن حج ارزش چندانى نداشت كه خداوند بر مركب حجّاج آنها، قسم ياد كند. و لهذا بعيد به نظر مى رسد كه اين سوره مكّى باشد.

شرح و تفسير قسمهاى سه گانه

پس از آنكه روشن شد سوره مورد بحث مدنى است و از شأن نزول آن اطلاع پيدا كرديم، به تفسير سوگندهاى اين سوره مى پردازيم، توجّه كنيد:

«(وَالْعَادِيَاتِ ضَبْحاً); سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى رفتند».

كلمه «عاديات» جمع «عاديه» به معناى حيواناتى است كه دوان دوان حركت مى كنند. و واژه «ضبحاً» نفس نفس زدن مركبهاى راهوارى را مى گويند كه دوان دوان به سمت ميدان جنگ حركت مى كنند. سوگند به اسبهاى دونده مجاهدان، كه به فرماندهى على بن ابى طالب(عليه السلام)، نفس نفس زنان به سمت مشركان مخاصم با اسلام حركت كردند.

«(فَالْمُورِيَاتِ قَدْحاً); و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد با سنگهاى بيابان)».

«قدح»، ابزارى است همچون كبريت، كه بوسيله آن آتش روشن مى كردند.

در گذشته كه هنوز كبريت ساخته نشده بود، سنگى وجود داشت به نام سنگ چخماق، و قطعه آهنى كه با كشيدن آن بر روى آن سنگ جرقّه توليد مى شد، و با نزديك كردن چيزهاى قابل اشتعال به سنگ و ايجاد جرقه، آتش بوجود مى آمده و در

صفحه 321

بين

عربها دو قطعه چوب مخصوص وجود داشت كه كار سنگ چخماق و آن قطعه آهن را مى كرد و به آن قدح مى گفتند. و گاه در برخورد سم اسبان (كه با سرعت حركت مى كردند) با سنگهاى بيابان، كه شايد سنگ چخماق بود، جرقّه هايى توليد مى شد، كه خداوند به آن جرقّه ها قسم ياد كرده است.

«(فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحاً); وسوگند به هجوم آورندگان سپيده دم».

اين آيه اشاره به سربازان تحت فرمان حضرت على بن ابى طالب(عليه السلام) است، كه به فرمان آن حضرت با طلوع فجر صادق و به هنگام سپيده دم به دشمن حمله كردند و بر آنها غالب گشتند.

«(فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً * فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً); كه گرد و غبار به هر سو پراكندند، و (ناگهان) در ميان دشمن ظاهر شدند».

گويا خداوند به گرد و غبارى كه بر اثر حركت مركبهاى رزمندگان در ميدان نبرد در فضا پراكنده مى شود، نيز سوگند ياد كرده است. و اين اوج اهميّت جهاد و جهادگران را مى رساند، كه خداوند براى روشن كردن ارزش بى بديل جهاد، حتّى به مسائل در ظاهر كوچك جهاد نيز سوگند ياد كرده است. لهذا رزمندگان و مجاهدان بايد قدر موقعيّت و منزلت خويش را بدانند.

سوگندهاى سه گانه بالا در حقيقت سوگند به جهاد است. اسبهاى مجاهدان، جرقّه پاى اسبهاى مجاهدان كه به سمت ميدان جنگ حركت مى كنند، و كسانى كه براى رضاى خدا در سپيده دم به دشمن حمله مى كنند، همه اينها چون در مسير جهاد اسلامى است ارزش سوگند را يافته است. خداوند متعال با اين سوگندهاى سه گانه مى خواهد ما را به اهميّت جهاد و

جايگاه رفيع آن در اسلام، و ارزش فوق العاده اش آگاه سازد، تا مسلمانان در ابعاد نظامى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى، اجتماعى و ديگر ابعاد آن دست از جهاد نشويند، و خود را از اين فيض بزرگ محروم نسازند. و در سايه جهاد به آثار و بركات و ميوه هاى ارزشمند اين شجره طيّبه دست يابند، و ذلّت و خوارى و زبونى را از خود دور ساخته و عزّت و عظمت و بزرگى خويش را به رخ جهانيان بكشند.

صفحه322

جهاد در قرآن مجيد

براى پى بردن به جايگاه واقعى جهاد، كافى است اندكى در مضمون آيه 111 سوره توبه تأمّل كنيم:

«(إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنْ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); خداوند از مؤمنان، جانها واموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد; (به اين گونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند; اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده; و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد و اين است آن پيروزى بزرگ».

اين آيه شريفه در تبيين ارزش جهاد فوق العاده است، زيرا خداوندى كه خود خالق ماست و به ما جان داده، خريدار جان ما مى گردد، و اين كالا را به بالاترين قيمت كه بهشت باشد خريدارى مى كند، و سند آن سه كتاب آسمانى بزرگ است.

آيا مشابه اين

معامله كه خريدار خدا، فروشنده انسان، متاع جان انسان كه خريدار خود اعطا كرده، ثمن معامله بهشت، سند آن سه كتاب آسمانىِ قرآن، تورات و انجيل است، و در پايان خريدار به فروشنده بخاطر اين معامله تبريك گفته، سراغ داريد؟

آيا كسى كه با اين طرز تفكّر به جهاد نگاه كند هيچگاه زير بار ذلّت و زور مى رود؟

جهاد قانون طبيعت

علاوه بر اين، جهاد قانون خلقت و طبيعت است، و بدون آن زندگى ممكن نيست.

توضيح اينكه: بيمارى «ايدز» كه از بلاهاى عصر ماست، و يكى از عمده ترين علل آن انحرافات جنسى است، بر اثر توقّف جهاد در كشور تن انسان بوجود مى آيد. سربازان سفيد پوش و سرخپوش بدن انسان (گلبولهاى سفيد و قرمز) شجاعانه و

صفحه 323

بدون استراحت در مقابل ويروسها و ميكروبها، كه از طريق آب، غذا، هوا و جراحتهاى سطح بدن، وارد بدن انسان مى شوند، مبارزه و مقابله مى كنند. اگر اين سربازان فداكار دست از جهاد و تلاش بردارند، و بر اثر بيمارى خاصّى توان دفاعى خود را از دست بدهند، كشور تن در مقابل سربازهاى دشمن بى دفاع مانده، و ظرف مدّت كوتاهى مغلوب مى شود. بنابراين، قانون جهاد صرفاً يك قانون تشريعى نيست، بلكه يك قانون تكوينى است. كسانى كه مى خواهند آيات جهاد و شهادت را از كتابهاى درسى دانش آموزان مسلمان در برخى كشورهاى اسلامى حذف كنند، ابتدا اين قانون را از جهان خلقت و آفرينش حذف نمايند. واى به حال سردمداران مزدور و غافلِ آن دسته از كشورهاى اسلامى كه اين ذلّت را بپذيرند و با دست خود، خويشتن را خلع سلاح و بى دفاع كنند.

نتيجه

اينكه اوّلا: جهاد قانون خلقت و طبيعت است. و ثانياً: در معارف دينى و مخصوصاً قرآن مجيد جايگاه رفيع و ويژه اى دارد.

جهاد دفاعى!

علاوه بر اين، آنچه در معارف اسلامى پيرامون جهاد مطرح شده، در مورد جهاد دفاعى است. شاهد اين مطلب آيه 60 سوره انفال است، توجّه كنيد:

«(وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ قُوَّة وَمِنْ رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنفِقُوا مِنْ شَىْء فِى سَبِيلِ اللهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ); هر نيرويى در قدرت داريد، براى مقابله با آنها = دشمنان، آماده سازيد! و اسبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد)، تا بوسيله آن، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد! و (همچنين) گروه ديگرى غير از اينها را، كه شما نمى شناسيد و خدا آنها را مى شناسد! و هر چه در راه خدا (و تقويت بنيه دفاعى اسلام) انفاق كنيد، بطور كامل به شما بازگردانده مى شود و به شما ستم نخواهد شد!».

طبق اين آيه شريفه مسلمانان بايد تمام توان و امكانات خود را بكار گرفته تا از هر

صفحه 324

جهت در آمادگى كامل باشند. امّا نه براى جنگ و خونريزى، بلكه براى اينكه فكر جنگ و كشتار را از سر دشمنان بيرون كنند. قرآن به ما مى آموزد كه ابزار و آلات جنگى، آمادگى رزمى، سياسى، اجتماعى، نظامى، همه و همه، براى جلوگيرى از جنگ است، نه اقدام به جنگ و درگيرى.

كشور ما در سايه عمل به اين آيه شريفه فكر حمله را از سر دشمنان خود بيرون كرده است. آنان كه به افغانستان هجوم بردند، و عراق را به آتش كشيدند، نقشه حمله

به ايران را نيز در سر مى پروراندند. امّا آمادگى نيروهاى دفاعى ما در بسيج و سپاه و ارتش و نيروى انتظامى و نيروهاى مردمى، اجازه چنين جسارتى به آنها نداده و نخواهد داد. همان گونه كه عدم آمادگى دفاعى دو كشور عراق و افغانستان باعث حمله به آنان شد.

آيه بعد (61 سوره انفال) مى گويد: اگر دشمن خيره سرى كرد، و عليرغم توان نظامى لشكريان اسلام، دست به حمله زد و پس از شروع جنگ با دفاع دليرانه سربازان رشيد و سلحشور اسلام (آنها كه براى معامله با خداوند متعال گوى سبقت را از يكديگر ربوده، و جان خود را بر كف گرفته، و بى محابا بر قلب دشمن يورش مى برند) روبه رو شد و به اشتباه خود در جنگ با سربازان اسلام پى برد، و تمايل به صلح نشان داد، با آتش بس موافقت كنيد:

«(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ); اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح در آى و بر خدا توكّل كن، كه او شنوا و داناست».

بنابراين اسلام جهاد را به عنوان نيروى بازدارنده دشمن از نبرد و خونريزى قرار داده، و چنانچه بر اثر خيره سرى دشمن مسلمانان مجبور شوند دست به اسلحه ببرند، اين كار تنها در حدّ ضرورت جايز است. و هر زمان دشمن از كار خود پشيمان گرديد و واقعاً طالب صلح بود بايد دست از جهاد كشيد و صلح كرد.

نتيجه اينكه جهاد از منظر اسلام خشونت و خونريزى و كشتار و ويرانى و قتل و غارت نيست، بلكه در حقيقت سيستم دفاعى قوى و مستحكمى

است كه همچون

صفحه 325

سيستم دفاعى طبيعى نهادينه شده در بدن تمام موجودات، زندگى بدون آن امكان پذير نيست و باعث جلوگيرى از درگيريهاى نظامى و خشونت دشمن مى گردد. و چنين جهادى آن قدر ارزشمند و پربهاست كه خداوند نه تنها به رزمندگان جان بر كف آن و مركبهايى كه رزمندگان را حمل مى كند، بلكه به جرقّه حاصل از برخورد سمّ اسبان رزمندگان با سنگهاى روى زمين سوگند ياد مى كند!

پروردگارا! توفيق جهاد در راهت را در تمام جبهه ها و صحنه هاى زندگى از ما دريغ مفرما.

اين سوگندها براى چيست؟

خداوند متعال براى توجّه دادن ما انسانها به دو مطلب مهم، كه دو نقطه آسيب محسوب مى شود، سوگندهاى سه گانه را ياد كرده است:

مطلب اوّل :انسان ناسپاس است

«(إِنَّ الاِْنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ); انسان در برابر نعمتهاى پروردگارش بسيار ناسپاس و بخيل است».(1)

براى واژه «كنود» چندين معنا ذكر كرده اند. از جمله:

1. «زمينى كه گياهى از آن نمى رويد». بنابراين، انسانهايى كه افراد بى خاصيّتى هستند و نفعى براى ديگران ندارند و اجازه استفاده و بهره بردارى از امكاناتشان را به ديگران نمى دهند، و در يك جمله بخل مىورزند، كنودند.

2. عرب انسانهاى ناسپاسى كه كفران نعمت مى كنند را نيز كنود مى گويد. قسم به اسبهاى رزمندگان اسلام، سوگند به جرقّه سمّ اسبها و گرد و غبارى كه در ميدان جنگ بر مى خيزد، و قسم به رزمندگان دليرى كه در سپيده دم به دشمن حمله مى كنند و از

1 . عاديات، آيه 6 .

صفحه 326

دادن ارزشمندترين سرمايه زندگى خود دريغ نمى كنند، سوگند به اين امور سه گانه كه انسانها كنود و ناسپاس هستند.

غفلت منشأ

ناسپاسى ها

بى شك منشأ بسيارى از كفرانها غفلت است. انسانى كه دچار مشكلى شده، يا مبتلا به بيمارى گرديده، يا مقروض است، يا حادثه تلخى برايش پيش آمده و لب به اعتراض و ناسپاسى مى گشايد، توجّه ندارد كه حتّى در چنين شرايط سختى چه نعمتهاى بزرگى در اختيار دارد كه حاضر نيست آن را با تمام دنيا معاوضه كند. شما حتماً عزيزان جانباز قطع نخاع، كه گوشه اى از جنايات صدام جنايتكار در جنگ تحميلى هشت ساله هستند، را ملاحظه كرده ايد! آنها بخاطر قطع نخاع تمام عمر را بايد بر روى تخت بيمارستان باشند. آيا شما كه بر اثر يك مشكل كوچك زبان به ناشكرى گشوده اى، حاضرى كه نخاعت را قطع كنند و تمام دنيا را به تو دهند؟

هيچ گاه به نعمت بزرگ كبد در بدنت فكر كرده اى؟ آيا مى دانى كه پيوند كبد 60 تا 70 ميليون تومان هزينه مى برد. تازه معلوم نيست كه كبد پيوندى چقدر دوام خواهد داشت و آيا با بدن سازگار خواهد بود يا نه؟

سالها قبل يك قلب مصنوعى ساختند، و آن را در سينه انسانى كه قلبش مشكل داشت كار گذاشتند، امّا اين قلب مصنوعى 30 ميليون تومانى تنها شش روز به عمر آن شخص اضافه كرد! يعنى براى هر روز پنج ميليون تومان جهت قلب مصنوعى هزينه شد. حال تعداد روزهاى عمرت را در عدد پنج ميليون ضرب كن، ببين خداوند چه نعمت بزرگى را مجّانى در اختيارت نهاده، كه گاه انسان در طول عمر حتّى لحظه اى به اين نعمت فكر نمى كند! به عنوان مثال اگر شخص پنجاه ساله اى قرار

بود در مقابل كاركرد قلبش روزى پنج ميليون تومان بدهد، بايد براى پنجاه سال زندگى مبلغى حدود 000/000/250/91 تومان بپردازد!

نعمت امنيّت از ديگر نعمتهايى است كه از آن غافليم. فراموش نمى كنم در دوران

صفحه 327

جنگ تحميلى، ارتش صدام كه در جبهه ها حريف رزمندگان جان بر كف ما نمى شد، ديوانهوار به شهرها حمله مى كرد. به گونه اى كه هيچ كس احساس امنيّت نمى كرد، و هر لحظه امكان حمله هوايى مى رفت. آيا انسان عاقلى يافت مى شود كه نعمت امنيّت را با چيز ديگرى مبادله كند؟

شخصى خدمت امام كاظم(عليه السلام) رسيد و عرض كرد: «مشكلات فراوانى مرا تحت فشار قرار داده، به حدّى كه كارد به استخوانم رسيده است. امام فرمود: آيا حاضرى ولايت ما را از تو بگيرند و در مقابل مشكلاتت برطرف شود؟ عرض كرد: هرگز. امام فرمود: خدا را شكر كن كه اين نعمت بزرگ را در اختيار دارى».(1)

آن شخص متوجّه شد كه عليرغم وجود مشكلات چه نعمتهاى بزرگى در اختيار دارد، و لذا به شكر نعمتهايى كه در اختيار داشت پرداخت.

شكر نعمت در روايات

براى پى بردن به اهميّت شكرگزارى و آثار كفران نعمت، به سه روايت توجّه كنيد:

1. امام على(عليه السلام) فرمودند:

«لا زَوالَ لِلنَّعْماءِ اِذا شُكِرَتْ وَ لا بَقاءَ لَها اِذا كُفِرَتْ; اگر شكر نعمتهاى پروردگار بجا آورده شود خداوند آنها را نمى گيرد، و اگر ناسپاسى شود از بين خواهد رفت».(2)

اين حديث در حقيقت به آيه شريفه (لَئِنْ شَكَرْتُمْ لاََزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِى لَشَدِيدٌ)(3) اشاره دارد; كه شاعر ترجمه آن را اينگونه به شعر درآورده است:

شكر نعمت نعمتت افزون كند

كفر نعمت از كفت بيرون كند

2. امام

صادق(عليه السلام) در حديث جالبى فرمودند:

«ما اَنْعَمَ اللهُ عَلى عَبْد فَعَرَفَها بِقَلْبِهِ وَ حَمِدَاللهَ ظاهِراً بِلِسانِهِ فَتَمَّ كَلامُهُ حتّى يُؤْمَرْ لَهُ

1 . بحارالانوار، ج 64، ص 147، ح 1 .

2 . اصول كافى، ج 2، ص 94، ح 3 .

3 . ابراهيم، آيه 7 .

صفحه 328

بِالْمَزيدِ; هرگاه خداوند نعمتى به بنده اش دهد و آن شخص قدر آن نعمت را از صميم دل بداند، و با زبان هم شكر آن را بجاى آورد، خداوند متعال پس از تشكّر او دستور مى دهد كه بر نعمت او بيفزايند».(1)

3. امام باقر(عليه السلام) نيز فرمودند:

«لا يَنْقَطِعُ الْمَزيدُ مِنَ اللهِ حتّى يَنْقَطِعَ الشُّكْرُ مِنَ الْعِبادِ; همواره خداوند بر نعمتهايى كه به انسان داده مى افزايد، به شرط آنكه انسان شاكر نعمتهاى الهى باشد».(2)

روايات مذكور اهميّت شكرگزارى و آثار نامطلوب ناسپاسى و كفران را روشن مى سازد. با اين همه سفارشاتى كه در آيات قرآن و روايات معصومان(عليهم السلام) آمده، باز در گوشه و كنار مى بينيم افراد ناسپاسى را كه همواره گله و ناله مى كنند، در حالى كه وضع معيشتى مردم نسبت به قبل از انقلاب اسلامى قابل مقايسه نيست.

اگر در آن زمان كشور ما را محاصره اقتصادى مى كردند و دروازه هاى كشور را بر روى جهان خارج مى بستند، از گرسنگى مى مرديم! چرا كه قسمت عمده گندم مورد نياز از خارج مى آمد. امّا هم اكنون به بركت انقلاب ما هيچ نيازى به وارد كردن گندم نداريم، و در اين زمينه به مرز خودكفايى رسيده ايم. آيا اين، كم نعمتى است، و جاى شكرگذارى ندارد؟

قبل از انقلاب خبرى از اين همه سدها، جادّه ها، دانشگاهها

و ديگر خدمات اجتماعى نبود. قبل از انقلاب در كوچه و خيابانهاى فرعى شهرستانها به ندرت ماشين ديده مى شد، امّا اكنون بر اثر كثرت وسيله هاى نقليّه، عبور و مرور به سختى صورت مى گيرد. قبل ازانقلاب بسيارى از مردم لباسهاى وصله دار مى پوشيدند، پيراهن، شلوار و حتّى جوراب وصله دار مورد استفاده بود. امّا اكنون چند درصد مردم لباس وصله دار مى پوشند؟! خلاصه اينكه با اين همه نعمت، كفران نعمت و ناسپاسى جايى ندارد.

1 . اصول كافى، ج 2، ص 95، ح 9 .

2 . ميزان الحكمه، ج 5، حرف الشين، باب 2066، ح 9595 .

صفحه 329

مطلب دوم: مال پرستى

دومين مطلبى كه خداوند متعال بخاطر آن سوگندهاى سه گانه را ياد كرده، حسّ مال پرستى و پول دوستى افراطى برخى از انسانهاست. توجّه كنيد:

«(وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ); و او (انسان) علاقه شديدى به مال دارد».

كلمه «خير» در اين آيه شريفه به معناى مال است. مال اگر در جاى خود مصرف شود بهترين بهترهاست. و اگر در جاى نامناسب مصرف گردد، بدترين بدترهاست.

آرى! برخى انسانها علاقه افراطى به اموال و دارايى دارند; بدين جهت فكر نمى كنند كه از چه راهى بدست مى آيد، بلكه فقط در فكر جمع آورى آن هستند. در حالى كه در روز قيامت از جمله چيزهايى كه مورد سؤال قرار مى گيرد، و تا انسان پاسخ ندهد اجازه نمى دهند قدم از قدم بردارد، اين سؤال است كه: «از كجا بدست آورده اى، و در كجا مصرف نموده اى؟»

اگر كسى معتقد به جهان آخرت باشد و اهل حساب و كتاب، هرگز دست به مال حرام نمى زند،

و تنها در فكر افزودن دارايى خود نخواهد بود. گذشته از اينكه مال زياد، با قطع نظر از تبعات اخروى آن، حقيقتاً مايه دردسر و زحمت است. هنگامى كه ما در انارك نائين تبعيد بوديم (شهركى كه در قلب كوير قرار داشت و جوانان برومند آب آشاميدنى ما را با موتور از اصفهان تأمين مى كردند)، يكى از مؤمنين كه وضعيّت سخت ما را در آنجا ملاحظه كرده بود، متأثّر شد و پس از بازگشت به محلّ زندگيش يك ماشين هندوانه براى ما فرستاد. براى مصرف اين هندوانه هاى زياد به زحمت افتاديم. شخصى بود هر شب با فرغون مقدارى از هندوانه ها را مى برد و بين مردم مستحق پخش مى كرد. راستى شخصى كه ميلياردها تومان از راه حلال و حرام جمع آورى مى كند، اين همه پول را براى چه و كه مى خواهد؟ مال و ثروت در حدّ معقول، و به مقدار رفع نيازها و احتياجات و كمك به نيازمندان و كارهاى خير بسيار خوب، امّا بيش از آن مايه زحمت و سلب آسايش است.

خلاصه اينكه خداوند متعال با قسم هاى سه گانه سوره العاديات، مى خواهد آدمى

صفحه 330

را نسبت به دو بيمارى كه ممكن است دامنگير او شود، بيدار و هشيار كند، تا مبادا در دام بخل و ناسپاسى و مال پرستى گرفتار گردد.

انسان مذموم است يا ممدوح؟

سؤال: قرآن مجيد در برخى از آيات، از جمله آيات مورد بحث، انسان را مذمّت كرده، و به خاطر صفات زشت و رذيله اى چون بخل، ناسپاسى، پول پرستى، مال اندوزى و مانند آن، او را نكوهيده است. و از سوى ديگر در

برخى از آيات نيز از انسان فوق العاده تعريف وتمجيد كرده، به گونه اى كه گويا هدف از خلقت تمام موجودات و عالم آفرينش سعادت و كمال وى بوده، و همه بايد در خدمت انسان باشند. از جمله در آيه 70 سوره اسراء مى خوانيم:

«(وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِى آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِير مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً); ما آدمى زادگان را گرامى داشتيم; و آنها را در خشكى و دريا، (بر مركبهاى راهوار) حمل كرديم و از انواع روزيهاى پاكيزه به آنان روزى داديم و آنها را بر بسيارى از موجوداتى كه خلق كرده ايم، برترى بخشيديم».

چگونه مى توان بين اين دو دسته از آيات قرآن جمع كرد؟

جواب: اگر انسان به خوبى تربيت شود گل سرسبد عالم هستى و گوهرى بى مانند خواهد شد، و آياتى كه به تعريف و تمجيد انسان پرداخته، نظر به چنين انسانهايى دارد. و اگر تربيت نشود و در دام شيطان اسير گردد و تحت سيطره هواى نفس قرار گيرد، از هر حيوان درنده اى درنده تر، و به اسفل السافلين سقوط مى كند. و آياتى كه به مذمّت انسان پرداخته ناظر به اين گروه از انسانهاست. همانند حيوانات انسان نمايى كه در فلسطين و عراق و افغانستان، مردم مظلوم و بى دفاع را براحتى مى كشند تا منافعشان به خطر نيفتد. بايد به خدا پناه ببريم، و در سايه الطاف الهى و آيات قرآنى خود را تربيت كنيم، تا إن شاء الله جزء گروه اوّل باشيم.

فصل پنجم: سوگندهاى دوگانه

1. سوگندهاى سوره قلم

توضيح

پس از پايان يافتن قسم هاى سه گانه، به سراغ قسم هاى دوگانه مى رويم. در پنج سوره از

قرآن قسم هاى دو گانه (يعنى دو سوگند پشت سر هم) ديده مى شود، كه سوره قلم يكى از آنهاست. توجّه كنيد:

ن، سوگند به قلم و آنچه مى نويسند، كه به نعمت پروردگارت تو مجنون نيستى، و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است، و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى.

سوگند اوّل: قسم به قلم

واژه «قلم» دوبار در قرآن استعمال شده است. نخست در سوره قلم و آيات مورد بحث، و ديگر در سوره علق و در آغاز بعثت. خداوند در آيه چهارم سوره علق در توصيف خويش در مقام ربوبيّت مى فرمايد:

«(الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ); همان پروردگارى كه بوسيله قلم تعليم نمود».

و واژه «اقلام» كه جمع قلم است، نيز در دو آيه قرآن آمده است.

الف) آيه 27 سوره لقمان، آنجا كه خداوند در توصيف عجز انسان از احصا و

صفحه 334

شماره كردن نعمتهاى پروردگارش مى فرمايد:

«(وَلَوْ أَنَّمَا فِى الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ); و اگر همه درختانِ روى زمين قلم شود، و دريا براى آن مركّب گردد، و هفت درياچه بر آن افزوده شود، (اينها همه تمام مى شود، ولى) كلمات خدا (مخلوقات پروردگار) پايان نمى گيرد; خداوند عزيز و حكيم است».

اين آيه شريفه زمانى نازل شد كه علم و دانش بشر بسيار محدود بود، و شايد در آن زمان تصوّر و سپس تصديق مضمون اين آيات كار آسانى نبود. امّا امروز ما به آسانى مى توانيم مضمون آيه را در ذهن خود تحليل و سپس باور كنيم. چرا كه منظومه شمسىِ ما جزء كهكشانى است كه دويست ميليارد ستاره دارد! و تازه كهكشان ما

كه كهكشان راه شيرى است، يكى از كهكشانهاى فراوانى است كه عدد آن را بطور تقريبى تا 000/000/000/1 كهكشان گفته اند!

بنابراين، با تمام وجود مى توان لمس كرد كه اگر تمام امكانات نوشتارى بسيج شود، نمى توان ليستى كامل از مخلوقات پروردگار تهيّه كرد.

ب) آيه شريفه 44 سوره آل عمران; توجّه كنيد:

«(ذَلِكَ مِنْ أنْبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ); (اى پيامبر!) اين، از خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم; و تو در آن هنگام كه قلمهاى خود را (براى قرعه كشى) به آب مى افكندند تا كدام يك كفالت و سرپرستى مريم را عهده دار شود، و (نيز) به هنگامى كه (دانشمندان بنى اسرائيل، براى كسب افتخار سرپرستى او،) با هم كشمكش داشتند، حضور نداشتى; (و همه اينها از راه وحى به تو گفته شد)».

خلاصه اينكه واژه قلم دو بار به صورت مفرد و دوبار به شكل جمع در قرآن مجيد آمده است.

سؤال: منظور از قلم كه خداوند به آن سوگند ياد كرده، قلم چه كسى است؟

جواب: سه احتمال ذكر شده است:

صفحه 335

الف) قلم وحى و علم پروردگار.

ب) قلم فرشتگانى كه مأمور ثبت و ضبط اعمال هستند.

ج) تمام انواع قلم.

و احتمال سوم از همه قويتر به نظر مى رسد.

جالب اينكه قلم عصر نزول قرآن، قلم نى بود. يعنى حدود يك وجب از نى كه در بيابانها مى روييد را مى گرفتند و نوك آن را مى تراشيدند و با آن مى نوشتند. خداوند به يك وجب نى، كه نمونه هاى فراوانى از آن در بيابانها وجود داشت، قسم ياد كرده

است. و اين نشانه عظمت قلم است كه در مباحث آينده پيرامون رمز اهميّت آن بحث خواهيم كرد.

سوگند دوم: قسم به «ما يسطرون»

چهار احتمال در تفسير «ما يسطرون» كه سوگند دوم را تشكيل مى دهد، مطرح شده است:

الف) «ما يسطرون» سطورى است كه نوشته مى شود. يعنى قسم به قلم و آنچه مى نويسد.

ب) «ما يسطرون» چيزى است كه به سطرها و خط ها نظم مى بخشد. توضيح اينكه: در زمانهاى گذشته كه دفترها و كاغذها خط كشى شده نبود، و به همين جهت نوشته ها معمولا كج و غير مستقيم نوشته مى شد، براى تنظيم سطور و جلوگيرى از اعوجاج در نوشتار، مقوّا يا فلزى به اندازه صفحه كاغذ تهيّه مى كردند. كه بر روى اين صفحه كاغذى يا فلزى به اندازه سطور لازم بر روى كاغذى كه مى خواستند روى آن بنويسند سوراخ وجود داشت. نخهايى را بر روى اين سوراخها از بالا به پايين كشيده بودند، كاغذ مورد نظر را روى اين وسيله مى گذاشتند و بر اثر فشار بر روى آن صفحه، خطرهاى نامرئى روى صفحه كاغذ ايجاد مى شد. سپس بر روى آن خطها مى نوشتند، و بدين صورت نوشته ها مستقيم و بدون اعوجاج مى شد.

صفحه 336

به اين وسيله و ابزار مسطر گفته مى شود. طبق اين احتمال خداوند به اين وسيله قسم ياد كرده است. قسم به قلم و آنچه بوسيله آن سطرها و نوشته ها را منظّم مى كنند، تا قلم از مسير مستقيم انحراف و اعوجاج پيدا نكند.

ج) منظور از ما يسطرون، «ما يسطرون فيه» است، يعنى كاغذى كه بر روى آن مى نويسند. قسم به قلم و قسم به

كاغذى كه بر روى آن نوشته مى شود.

د) منظور «ما يسطرون به» است، يعنى جوهرى كه به كمك آن خط نوشته مى شود; قسم به قلم و مركب.

و بعيد نيست كه همه اينها در معناى ما يسطرون جمع باشد. يعنى قسم به قلم وحى و علم پروردگار، سوگند به قلم فرشتگان، قسم بر قلم انسانها، سوگند به مركّب و كاغذ و سطرهاى نوشته شده بر روى كاغذ و آنچه بوسيله آن سطرها را تنظيم مى كنند. و تمام اين قسمها به يك نكته اشاره دارد و آن اهميّت فوق العاده قلم است.

ارزش قلم

براى پى بردن به ارزش فوق العاده قلم، به مطلب زير توجّه كنيد:

دانشمندان دوران زندگانى انسان را به دو دوره تقسيم كرده اند: دوران ما قبل تاريخ و دوران تاريخ. و تفاوت اين دو دوره در اختراع خط است. از زمانى كه بشر توانست خطى اختراع كند و چيزى بنويسد و آثار خود را براى نسل هاى بعد به يادگار بگذارد، دوران تاريخ شروع شد. و قبل از آن، دوران ماقبل تاريخ است!

بنابراين، پيدايش خط آن قدر مهم و سرنوشت ساز است كه زندگى بشر را از گذشته متمايز كرده است. علاوه بر اين، تمام تمدّنهاى جوامع مختلف در سايه خط و قلم بوجود آمده، و تمام علوم و دانشها نيز از همين طريق از نسلى به نسل ديگر منتقل شده است. همان گونه كه صنايع مختلف و اختراعات و اكتشافات و نوآوريها نيز مرهون و مديون قلم هستند.

جالب اينكه قرآن مجيد زمانى به اين شىء ارزشمند و سرنوشت ساز قسم خورد،

صفحه 337

كه بشر به ارزش واقعى آن پى نبرده بود و آيات

مربوط به قلم در محيطى نازل شد كه افراد با سواد آنجا، كه تنها قادر بر خواندن و نوشتن بودند، به عدد انگشتان دست و پا نمى رسيد! و اين، معجزه قرآن بود!

همان گونه كه ظهور اسلام و قرآن در عقب افتاده ترين كشورهاى عصر پيامبر، نيز خود اعجازى ديگر بود.

حقيقتاً آوردن سوره قلم توسّط پيامبرى امّى، كه به مدرسه نرفته بود، در محيطى تاريك و عقب افتاده، همچون حجاز، از كارهاى فوق طاقت بشر و لذّت آفرين است.

نقش قلم در عصر و زمان ما

متأسّفانه قلم هاى مسموم در عصر و زمان ما، اگر زيادتر از قلمهاى سالم نباشد، كمتر نيست. قلمهايى كه در خدمت استعمار و ظلم و ستم هستند، قلم هايى كه مأموريّت شبهه افكنى يافته اند، قلم هاى مسمومى كه در روزنامه ها، مجلاّت، نشريات و كتابها، فقط و فقط به حفظ منافع صاحبان خود مى انديشند. و در اين مسير از نشر هر چيزى كه به اهداف آنها كمك كند، باكى ندارند.

با كمال تأسّف گردانندگان مهمترين مجلاّت و روزنامه هاى دنيا در كشورهاى مهمّى نظير آمريكا و آلمان و ايتاليا و انگلستان صهيونيستها هستند!

عجيب است كه چهار ميليون صهيونيست بر مهمترين منابع اطّلاع رسانى جهان پنجه افكنده، و حوادث و اخبار را در راستاى اهداف شوم خويش قلم مى زنند، و در اين مسير چه ظلم ها و جناياتى كه روا نمى دارند!

يك مقام دولتى در لبنان به طرز مشكوكى كشته مى شود، و قاعدتاً بايد اين مسأله داخلى از طريق مقامات آن كشور پيگيرى و عوامل آن مجازات شوند، امّا چون طرح اين مسأله در مجامع بين المللى و متّهم

كردن كشورى همچون سوريه به دست داشتن در قتل مقام مذكور به نفع صهيونيستهاست. آن را در سطح جهان و به صورت گسترده اى مطرح نموده، تا آنجا كه سعى مى كنند آن را به شوراى امنيّت ببرند. امّا

صفحه 338

هزاران جنايتى كه خود و هم پيمانانشان در گوشه و كنار مرتكب مى شوند، انعكاس در جهان ندارد، و به مجامع بين المللى كشيده نمى شود. حتّى جناياتى نظير شكنجه در زندان ابوغريب بغداد، كه توسّط نيروهاى خود آنها فاش شد و كوس رسوايى آن در جهان پيچيد، مسكوت باقى مى ماند!

قلم هنگامى كه در اختيار پيروان شيطان قرار گيرد، نه تنها شيطان را به محاكمه نمى كشد، بلكه از شيطان فرشته اى ترسيم نموده، به مردم ارائه مى كند! كارى كه قلم بدستان مزدور با افكار عمومى مردم آمريكا كرده است، تا آنجا كه آنها معتقدند اسرائيلها مردمى مظلوم و ستمديده اند كه مورد ظلم و ستم فلسطينى ها واقع شده اند!

خلاصه اينكه قلم اگر در دست اهلش باشد بهترين وسيله تكامل بشر، و چنانچه در دست نااهلان باشد تبديل به ابزار سقوط و مايه ترويج ظلم و فساد مى گردد.

آزادى قلم تا كجا؟

امروز سخن از آزادى قلم فراوان، و در اطراف اين موضوع ما نور زيادى داده مى شود، امّا راستى حدّ و حدود آزادى قلم تا كجاست؟

هر نشريّه و روزنامه ومجلّه اى كه مرتكب خلافى مى شود، و مسئولين امر با آن برخورد مى كنند، فرياد عدّه اى از گوشه و كنار بر مى خيزد كه آزادى مطبوعات مخدوش شد! آيا آزادى قلم بدان معناست كه مطبوعات آزادند هر مطلب صحيح و غلط،

سالم و ناسالم، مفيد و غير مفيدى بنويسند، و هيچ كس حق اعتراض و برخورد با آنها را ندارد؟

قرآن مجيد در اين زمينه مى فرمايد:

«(يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِى وَاسِعَةٌ فَإِيَّاىَ فَاعْبُدُونِ); اى بندگان من! زمين وسيع است و شما آزاد هستيد در هر كجا زندگى كنيد، ولى در مسير بندگى من گام برداريد. (آزادى شما بايد در چهارچوبه بندگى من باشد)».(1)

1 . عنكبوت، آيه 56 .

صفحه 339

بنابراين آزادى قلم و مطبوعات نيز بايد در چهارچوبه بندگى پروردگار، و رعايت شئونات اسلامى و حريم هاى شرعى باشد; نه اينكه از توهين كنندگان به مقدّسات، تهمت زنندگان به افراد پاك، اختلاف ايجاد كنندگان، شبهه افكنان و مانند آن، به بهانه آزادى قلم و مطبوعات حمايت شود)، كه چنين چيزى واقعاً شرم آور است.

نتيجه اينكه بايد براى آزادى قلم و مطبوعات چهارچوبه خاصّى تعيين كرد، و همه در آن چهارچوبه حركت نموده و هرگز از آن تخطّى ننمايند. تا قلم دچار انحراف و اعوجاج نگردد، و از مسير مستقيم خارج نشود، و ارزش قسم ياد كردن را پيدا كند، و همواره مقدّس و مورد احترام باشد.

ارزش قلم از ديدگاه امام صادق(عليه السلام)

طبق برخى از روايات آنچه در دنيا بوده، از جمله انسان و اعمال و نيّاتش، در روز قيامت وزن مى شود. اينكه چه ترازويى در آنجاست كه قادر بر وزن كردن اعمال و نيّات انسانهاست، و چگونه اين كار انجام مى شود؟ بر ما روشن نيست. البتّه وزن كردن انسانها به خاطر تعيين مقدار سنگينى آنها نيست، بلكه براى روشن كردن مقدار اعمال خوب و بد آنهاست. بدين جهت گاه يك انسان سنگين وزن و

قوى پيكر را كه وزن مى كنند، هيچ وزنى نشان نمى دهد (لا يزن جناح بعوضة) چون از نظر اعمال خير انسان بى مغز و توخالى و تهى دستى است. و بالعكس انسانهاى به ظاهر سبك وزنى را در آن ترازو مى نهند و عقربه ترازو چندين برابر وزن عادى آنها را نشان مى دهد! چون خلوص نيّت، پاكى عقيده، و كردار درست داشته اند. و خوشا به حال چنين افرادى كه به تعبير قرآن مجيد: (فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ * فَهُوَ فِى عِيشَة رَّاضِيَة).(1)

در آن روز خون تمام شهداى طول تاريخ بشريّت، از ابتداى خلقت آدم تا قيام قيامت، كه در راه آزادى و دفاع از مظلومان و رضاى خداوند ريخته شده در يك كفّه ترازو، و مركّب قلم دانشمندانى كه در طول تاريخ براى رضا و خشنودى پروردگار

1 . قارعه، آيه 6 و 7.

صفحه 340

قلم زده اند نيز در كفّه ديگر ترازو نهاده مى شود، و مركّب قلم دانشمندان سنگينى مى كند!(1) چرا؟

در پاسخ به اين سؤال مى توان دلايلى ذكر كرد، از جمله:

1. اگر قلم دانشمندان پشتوانه خون شهيدان نباشد، به زودى به فراموشى سپرده مى شود. بنابراين قلم باعث جاودانگى خون شهيد مى شود، و لذا افضل است.

2. اسلحه شهيد با جسم دشمن سر و كار دارد و آن را از بين مى برد، امّا قلم دانشمند با روح دشمن مبارزه مى كند. و همان گونه كه روح افضل از جسم است، آنچه با روح سر و كار دارد، نيز برتر از چيزى است كه با جسم سر و كار دارد.

3. قلم تكيه بر منطق دارد و شمشير تكيه بر زور.

هر چند توسّل به زور در مقابل زورمندان بى منطق كه جز زبان زور نمى فهمند لازم و ضرورى است. امّا به هر حال رجحان منطق بر زور _ هر چند بجا باشد _ امرى بديهى است.

4. خون شهيد در منطقه خاصّ و مكان محدودى اثرگذار است، امّا شعاع قلم محدود نيست و مكان و زمان نمى شناسد.

راستى اگر تمام آنچه در مقام علم و دانش و اهميّت قلم توسّط دانشمندان و شخصيّتهاى مختلف گفته شده را يك طرف، و روايت مذكور را در سوى ديگر بنهيم، بى شك حديث مذكور بر همه آنها ترجيح دارد، چرا كه جايگاه ويژه قلم و دانش را به شايستگى ترسيم كرده است.

از مباحث گذشته، اهميّت و جايگاه ويژه قلم، در صورتى كه بطور صحيح از آن استفاده شود، و خطرات فراوان و پيامدهاى بسيار زشت و گاه جبران ناپذيرش، چنانچه بطور ناصحيح و غلط مورد استفاده قرار گيرد، روشن شد. بنابراين همه ما در مقابل اين دو نوع قلم وظيفه داريم. وظيفه ما حمايت، تشويق، كمك و توسعه نوع اوّل، و اعتراض، برائت و بيزارى و برخود با قلم هاى ناسالم است.

1 . بحارالانوار، ج 7، ص 226، ح 144 .

صفحه 341

اين سوگندها براى چه؟

اشاره

در مباحث گذشته اهميّت ويژه قلم و آنچه در ارتباط با قلم است روشن شد، تا آنجا كه خداوند متعال دوبار به قلم و ابزار نوشتن قسم ياد كرده است.(1) اكنون مى خواهيم بدانيم كه اين سوگندهاى مهم براى چه منظورى ياد شده است؟

خداوند براى بيان سه مطلب مهم سوگند ياد كرده است:

1. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مجنون نيست!

اوّلين مطلبى كه قسم هاى مورد بحث

براى بيان آن ياد شده، اينكه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مجنون نيست:

(مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُون); سوگند به نوك قلم دانشمندان، سوگند به قلم فرشتگان، سوگند به قلم وحى و علم پروردگار، سوگند به ابزار نوشتن، كه تو اى پيامبر اسلام! در سايه نعمت پروردگارت مجنون نيستى، و آنچه دشمنان اسلام به تو تهمت مى زنند صحيح نيست، بلكه تو اعقل عقلاى جهان هستى.

2. پاداشى جاودانه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)

دومين مطلبى كه سبب سوگندهاى فوق شده اينكه خداوند به پيامبرش در برابر تحمّل ناملايمات روحى و جسمى و زخم زبانها و نسبتهاى ناروا، پاداشى جاودانه و هميشگى و قطع نشدنى خواهد داد. همان گونه كه در آيه سوم سوره قلم مى خوانيم: «(وَإِنَّ لَكَ لاََجْراً غَيْرَ مَمْنُون); و براى تو (پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)) پاداشى عظيم و هميشگى است».

1 . سؤال: آيا خداوند به همه قلم و نوشته ها و كتابها قسم ياد كرده، يا تنها به نوشته هاى مفيد و هدايتگر سوگند خورده است؟

پاسخ: قرآن مجيد فقط به نوشته هاى سازنده و هدايتگر قسم خورده و آيات مذكور شامل نوشته هاى فاسد و مفسد كه متأسّفانه در برخى محيط ها اكثريّت را تشكيل مى دهد، نمى گردد. دليل اين ادّعا جمله (وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُق عَظِيم) است كه به عنوان بخشى از مقسم له ذكر گرديده است. خداوند براى تأكيد بر خلق عظيم و برجسته پيامبر(صلى الله عليه وآله)، به چيزى بى ارزشى همچون نوشته هاى كتابهاى فاسد و مفسد قسم نمى خورد، بلكه مناسبت قسم و مقسم له اقتضا مى كند كه منظور نوشته هاى سالم و مفيد باشد.

صفحه 342

3. اخلاق عظيم

پيامبر(صلى الله عليه وآله)

سومين مطلب شهادت بر خلق و خوى نيكو و اخلاق عظيم و برجسته حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است.

«(وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم); و (سوگند به قلم و ابزار نوشتن كه) تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى».

خداوند براى اين سه مطلب مهم، آن دو سوگند عظيم را ياد كرده است.

مقسم له اوّل: برچسبهاى ناروا
اشاره

از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه دشمنان اسلام و مشركان عرب، براى جلوگيرى و ممانعت از پيشرفت اسلام، كه به سرعت در حال گسترش بود، هر روز برچسب تازه اى به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى زدند، تا شايد بدين وسيله به مقصود خويش برسند. متأسّفانه اين حربه در طول تاريخ مورد استفاده جبّاران و ظالمان بوده، و در عصر و زمان ما نيز در مقياس وسيعى به كار گرفته مى شود. اكنون آزاديخواهان گوشه و كنار جهان را به اتّهام تروريست نشانه مى روند، تا شايد جلوى نشر آزادى را سد كنند. اسرائيل غاصب، كه بزرگترين تروريست دولتى دنيا به حساب مى رود، در نظر زورمداران دنيا تروريست نيست، امّا مردم مظلوم و بى دفاع فلسطين كه براى دفاع از كشور و حيثيّت خود تلاش مى كنند، تروريست ناميده مى شوند!

به هر حال، مهم ترين نسبتهاى ناروايى كه به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى زدند، درچهار محور زير خلاصه مى شود:

الف) برچسب جنون!

اين نسبت ناروا، از جمله شايع ترين نسبتهايى بود كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) را به آن متّهم مى كردند، تا مردم دعوت آن حضرت را جدّى نگيرند. اين مطلب در آيات مورد بحث، و ديگر آيات قرآن مجيد آمده است. اينكه چرا

آن حضرت را مجنون مى خواندند؟ در مباحث آينده خواهد آمد.

صفحه 343

ب) برچسب جادوگرى!

يكى ديگر از شايع ترين برچسبهايى كه نه تنها به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، بلكه به تمام پيامبران الهى نسبت داده مى شد، نسبت سحر و جادوگرى بود. آرى نسبت جنون و سحر اختصاص به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نداشت. در آيه شريفه 4 سوره ص مى خوانيم:

«(وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُّنْذِرٌ مِّنْهُمْ وَقَالَ الْكَافِرُونَ هَذَا سَاحِرٌ كَذَّابٌ); آنها تعجّب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده; و كافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغگويى است».

و در آيه 52 سوره ذاريات چنين آمده است:

«(كَذَلِكَ مَا أَتَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنْ رَّسُول إِلاَّ قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ); اين گونه است كه هيچ پيامبرى قبل از اينها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اينكه گفتند: او ساحر است يا ديوانه!».

بنابراين، برچسب سحر و جنون مورد استفاده تمام كفّار در برابر همه پيامبران در طول تاريخ بوده است. در حالى كه اين دو با هم متناقضند. زيرا جادوگران معمولا انسانهاى با هوش و زيرك و هوشيارى هستند، در حالى كه مجنون به كسى گفته مى شود كه فاقد اين صفات و ويژگيهاست. بنابراين، مجنون نمى تواند ساحر باشد. امّا انسانهاى بى منطق، حساب سخنان خودشان را هم نمى كنند. هر چه بر سر زبانشان آمد مى گويند، حتّى اگر برخلاف گفتار پيشين آنها باشد.

ج) برچسب كاهن!

در عصر جاهليّت افراد زيرك و شيّادى بودند كه با پيشگويى از آينده، مردم را فريب مى دادند. آنها ادّعا مى كردند كه با اجنّه در ارتباط هستند، و اخبار و اطّلاعات مربوط به آينده

را از جنّيان گرفته، و در اختيار افراد مى گذارند. در حالى كه بسيارى از اخبارشان دروغ بود، و برخى از پيشگوييها نيز جنبه كلّى داشت و قابل انطباق بر هر فردى بود. مثلا مى گفتند: «دشمنى در كمين توست» يا «يكى از همسايگانت با تو

صفحه 344

ناسازگار است» يا «خطرى در انتظار توست» و مانند اين كليّاتى كه در زندگى هر كس ممكن است رخ دهد. چنين اشخاصى كه با اين كار به دنبال منافع مادّى خويش بودند را «كاهن» و كار آنها را «كهانت» مى گفتند. دشمنان اسلام براى جلوگيرى از نشر اسلام، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)را متّهم به كهانت كردند.

در آيه 29 سوره طور در اين زمينه چنين آمده است:

«(فَذَكِّرْ فَمَا أَنْتَ بِنِعْمَتِ رَبِّكَ بِكَاهِن وَلاَ مَجْنُون); پس تذكّر بده كه به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى».

مشركان چون بعضى از پيشگوييهاى قرآن مجيد را شنيده بودند، اين تهمت ناروا را به پيامر اسلام(صلى الله عليه وآله) نسبت دادند.

د) برچسب شاعر!

طبق آنچه در آيه 36 سوره صافّات آمده، يكى ديگر از برچسبها، برچسب شاعرى بود. به اين آيه توجّه كنيد:

«(وَيَقُولُونَ أَئِنَّا لَتَارِكُوا آلِهَتِنَا لِشَاعِر مَّجْنُون); و (كفّار) پيوسته مى گفتند: آيا ما معبودان خود را بخاطر شاعرى ديوانه رها كنيم؟!».

در اينجا نيز كفّار دچار تناقض گويى شده بودند; زيرا شاعر بودن و مجنون بودن با هم سازگار نيست. شاعر كسى است كه به فنون شعر و لطايف و ظرايف، و كنايه و تشبيه و استعارات شعر آشنايى كامل دارد، در حالى كه مجنون اينها را از يكديگر تشخيص نمى دهد.

اين چهار برچسب، عمده ترين نسبت هاى نارواى مشركان و كفّار مكّه

در برابر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود. كه خداوند متعال به بهترين وجه از فرستاده خويش در برابر دشمنان لجوج و عنود دفاع كرد.

امّا راستى منشأ اين برچسب ها چه بود؟ چرا كفّار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را به جنون، سحر، كهانت و شعر متّهم مى كردند؟

هر كدام از اين امور منشأ و فلسفه اى دارد، كه به آن اشاره مى كنيم.

صفحه 345

فلسفه برچسب ها

عاقل از ديدگاه دنياپرستان كسى است كه نان јǠبه نرخ روز بخورد، و در مسير موافق آب شنا كند، و برخلاف وزش باد حركت نكند، و براى رهايى از مشكلات و خطرات همرنگ جماعت شود. و از آنجا كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مسير مخالف عقايد و كردار عموم مردم مكّه حركت كرد، و برخلاف آنها به پرستش خداى يگانه پرداخت، و از همراهى جماعت اجتناب ورزيد، او را مجنون ناميدند.

ابوطالب بيمار شد، مشركان عرب و سران مكّه به بهانه عيادت حضرت ابوطالب و در حقيقت مذاكره با حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) به نزد ابوطالب آمدند. پس از عيادت از وى خواستند كسى را بدنبال برادرزاده اش بفرستد تا در مورد ادّعاهايش و مشكلاتى كه از ناحيه او براى مشركان عرب ايجاد شده، گفتگو كنند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) به دعوت عموى بزرگوارش لبّيك گفت، و در جلسه حضور پيدا كرد. سران قريش رو به حضرت نموده و از وى پرسيدند: تو با طرح دين جديد به دنبال چه هستى؟ اگر طالب پست و مقامى، به تو مقام والايى خواهيم داد، به شرط آنكه از بتهاى ما دست برداشته آنها را تحقير نكنى. و اگر خواستار مال

و ثروتى، پول فراوان و سرمايه عظيمى برايت فراهم مى كنيم، مشروط بر اينكه از دعوت مردم به آيين جديد دست بكشى. و چنانچه همسر زيبا و خوبى مى خواهى، بهترين زنان عرب را برايت خواستگارى مى كنيم! مقام، ثروت و شهوت، مهمترين امتيازات دنياپرستان است، كه براى رسيدن به آن مرتكب هر جنايتى مى شوند. و كسى كه به اين امتيازات پشت پا بزند از منظر آنان انسان عاقلى نيست.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«وَ لكِنْ يُعْطُونى كَلِمَةً يَمْلِكُونَ بِهَا الْعَرَبَ وَ يُدينُ لَهُمْ بِهَا الْعَجَمَ; شما در يك جمله با من همراهى كنيد، تا در سايه آن بر تمام مردم دنيا حكومت كنيد!».

يكى از مشركان كه ظاهراً ابوسفيان بود، گفت: «نعم، و عشر كلمات; آن جمله چيست؟ ما حاضريم در ده جمله با تو همراهى كنيم».

صفحه 346

پيامبر فرمود: «تَشْهَدُونَ لا اِلهَ إِلاَّ اللهُ وَ اَنّى رَسُولُ اللهِ; به صف موحدان بپيونديد و از شرك دورى كنيد».

مشركان به يكديگر نگاهى كردند و گفتند: تمام دعواى ما با شما در همين يك جمله است، كه ما بتهايمان را رها نكنيم. تو مى گويى ما 360 بت را رها نموده و خداى واحد ناديده را عبادت كنيم!(1)

آرى! بت پرستان كسانى كه هماهنگ با افكار و تفكّرات آنها نبودند، و در مسير باطل حركت نمى كردند، و نان را به نرخ روز نمى خوردند، ديوانه مى شمردند. در حالى كه چنين برچسبى اين حقيقت را در طول تاريخ فرياد مى زند كه: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تسليم امتيازات مادّى نشد، و در راه رسيدن قرب الى الله به آن پشت پا زد.

فلسفه برچسب جادوگرى

از آنجا كه كلام پيامبر(صلى

الله عليه وآله) مخصوصاً هنگامى كه آياتى از قرآن مجيد را تلاوت مى كرد، اثر عجيبى در شنونده مى گذاشت، و هر كس را كه به نزدش مى رفت با چند جمله اى به خود جذب مى كرد، به گونه اى كه در برابر حضرتش زانو زده و به آواى دلنشين قرآن گوش مى داد، بدين جهت او را ساحر و قرآن را سحر و جادو خواندند. آنها مى خواستند مردم را با اين برچسبها از پيامبر دور كنند، درحالى كه ناخودآگاه اقرار به نفوذ فوق العاده كلام آن حضرت در اعماق دل مردم و تسخير دلها با گفتگويى كوتاه مى نمودند. داستان اسعد بن زرارة شاهد گويا و جالبى بر اين بحث است. توجّه فرماييد:

اسعد بن زراره!

از آنجا كه قبيله اسعد بن زرارة با قبيله اى ديگر مدّتها در جنگ و ستيز بود، وى به قصد تهيّه سلاح جنگى عازم مكّه شد. پس از ورود به اين شهر، ابتدا آهنگ زيارت

1 . بحارالانوار، ج 18، ص 182 .

صفحه 347

خانه خدا نمود. هنگامى كه به جلوى در مسجد الحرام رسيد، شخصى جلوى او را گرفت و پرسيد: كجا مى روى؟ اسعد گفت: به زيارت خانه خدا مى روم. آن مرد گفت: اشكالى ندارد، ولى مواظب باش! چون در كنار حجر اسماعيل ساحرى نشسته، كه با كلامش مردم را جادو مى كند! اين پنبه ها را در گوشت فرو كن تا صدايش به گوش تو نرسد، و از سحر او در امان باشى! اسعد به توصيه آن مرد عمل كرد، و مشغول طواف شد. هنگامى كه از كنار حجر اسماعيل مى گذشت، چهره زيباى رسول الله(صلى

الله عليه وآله) توجّه او را به خود جلب كرد; ولى سخنان آن حضرت را نمى شنيد. با خود انديشيد كه عجب آدم نادانى هستم! بهتر است حرفهاى او را بشنوم، اگر خوب بود مى پذيرم و گرنه قبول نمى كنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آياتى از قرآن را شنيد. جذبه قرآن قلبش را تكان داد، و در اعماق روحش روشنايى و درخشش عجيبى ايجاد كرد. جلو آمد و در مقابل پيامبر زانو زد، و از حضرت خواست تا چند آيه ديگر تلاوت كند. اسعد با شنيدن اين آيات شيفته آن حضرت شد و سرانجام مسلمان گشت. و موضوع اختلاف و ستيز قبيله اش را با قبيله ديگر، براى حضرت رسول بيان نمود، و از وى دعوت كرد كه براى رفع اين اختلاف به مدينه بيايد.(1)

اعتراف وليد بن مغيرة

مرحوم طبرسى(رحمه الله)، مفسّر بزرگ و عاليقدر قرآن، در مجمع البيان آورده است:

مشركان عرب براى حلّ معضل اجتماعى آن روز (كه ظهور پديده اى به نام اسلام بود) و برخورد مناسب با آن، و يافتن راهكارهاى صحيح براى جلوگيرى از نشر آن در بين جوانان و ساير مردم، در دارالندوة جمع شدند. دارالندوه حكم مجلس شوراى زمان جاهليّت را داشت، كه براى كارهاى مهم در آنجا اجتماع كرده و با هم مشورت مى كردند. بدون شك مشورت براى همه افراد و در همه امور مخصوصاً در كارهاى مهم لازم است، و ضريب خطاها و اشتباهات انسان را مى كاهد. اعضاى شوراى

1 . فروغ ابديت، ج 1، ص 22 .

صفحه 348

مشورتى جمع شدند، و مغز متفكّر عرب وليد بن مغيرة مخزومى نيز حاضر شد. وليد

خطاب به مشركان گفت: براى تأثير بيشتر برنامه ها و مبارزات، بايد سخنان ما هماهنگ شود، و در مراسم حج كه مردم از نقاط مختلف دنيا گرد هم مى آيند و در مورد دين نوظهور و آورنده آن مى پرسند، پاسخ واحدى دهيم.

عدّه اى گفتند: با برچسب «شاعر» تبليغات او را خنثى مى كنيم. وليد گفت: برچسب مناسبى نيست، زيرا آيات قرآن شباهتى به شعر ندارد; نه از نظر وزن و آهنگ و فنون شعرى، و نه از نظر مضمون و محتوا.

برخى گفتند: بگوييم مجنون و ديوانه است، و بدين وسيله مردم را از اطرافش پراكنده كنيم. وليد گفت: اين اسلحه هم كارساز نيست. شخص ديوانه چطور مى تواند آياتى با اين جاذبه قوى و محتواى بلند بخواند.

گروه سوم پيشنهاد دادند كه آن حضرت را متّهم به سحر و جادوگرى كنيم، زيرا همان گونه كه جادوگران بين زنان و شوهرانشان جدايى مى اندازند، پيامبر اسلام نيز بين فرزندان و خانواده هايشان جدايى انداخته است. جوانان به اسلام گرويده، و پدرانشان بر كيش آبا و اجداد خويش مانده اند. و سبب اين جدايى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است، و لهذا جادوگر است.

وليد گفت: اين بهتر از نسبت جنون و شعر است. در نتيجه هم تصميم گرفتند كه براى خنثى ساختن تبليغات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از برچسب سحر استفاده كنند. امّا از اين حربه نيز بهره اى نگرفتند و در پى زحمات طاقت فرساى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و يارانش، اسلام روز به روز گسترش يافت، و قلبهاى تازه اى را فتح كرد، و بر شمار مسلمانان افزوده گشت.

خداوند متعال با سوگند به قلم

و آنچه مربوط به قلم است. و به تعبير ديگر، با قسم ياد كردن به تمام كتابهايى كه در طول تاريخ نوشته شده و ابزارى كه براى نوشتن به كار گرفته شده، بخشى از برچسبها را در اين سوره، و بقيّه را در ديگر سوره ها نفى مى كند.

صفحه 349

فلسفه برچسب كهانت

از آنجا كه كاهن، همان گونه كه گذشت و در مباحث آينده هم خواهد آمد، خبر از آينده مى دهد، و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز آياتى از قرآن را تلاوت مى فرمود كه خبر از آينده مى داد، لهذا به آن حضرت برچسب كهانت زدند. مثلا در آيات اوّليّه سوره روم مى خوانيم:

«(غُلِبَتِ الرُّومُ * فِى أَدْنَى الاَْرْضِ وَهُمْ مِّنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ * فِى بِضْعِ سِنِينَ للهِِ الاَْمْرُ مِنْ قَبْلُ وَمِنْ بَعْدُ وَيَوْمَئِذ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ * بِنَصْرِ اللهِ يَنصُرُ مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ); روميان ملغوب شدند (و اين شكست) در سرزمين نزديكى رخ داد; امّا آنان پس از (اين) مغلوبيّت بزودى غلبه خواهند كرد... در چند سال. همه كارها از آن خداست; چه قبل و چه بعد (از اين شكست و پيروزى); و در آن روز، مؤمنان (بخاطر پيروزى ديگرى) خوشحال خواهند شد... به سبب يارى خدا; و او هر كس را بخواهد يارى مى دهد و او صاحب قدرت و رحيم است».

اين پيشگويى تحقّق يافت، و روميان پس از چند سال بر ايرانيان غلبه كردند. امّا چقدر تفاوت است بين پيشگويى خداوند عالم الغيب و الخفيّات كه از همه چيز حتّى نيّت انسانها اطّلاع دارد، با پيشگويى يك انسان عادى كه بر اساس ظن و گمان و حدس، و به

انگيزه دست يافتن به پول پيشگويى مى كند؟ تفاوت از زمين تا آسمان است.

سرچشمه هاى كهانت

در مباحث پيشين اشاره اى اجمالى به ريشه هاى پيشگويى و كهانت داشتيم، امّا در اين بحث به شكل مبسوط تر و منظم ترى به آن مى پردازيم. كهانت و پيشگويى سه ريشه و سرچشمه دارد:

الف) هوش و ذكاوت كاهن: معمولا پيشگوها آدمهاى با هوش و زرنگ و تيزبينى هستند، از قرائن و شواهد مى توانند آينده افراد را تا حدودى حدس بزنند.

صفحه 350

همان گونه كه سياستمداران كهنه كار و حرفه اى، با ملاحظه آثار و نشانه ها و حوادث و و قرائن، آينده سياسى يك كشور را حدس مى زنند، و بعضاً تحليل آنها درست در مى آيد.

ب) ارتباط با شياطين و اجنّه: برخى از كاهنها مدّعى اند كه با جنيان و شياطين ارتباط داشته، خبرها را از آنها مى گيرند. آيه شريفه «(وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَائِهِمْ); و شياطين به دوستان خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند».(1) نيز اين ارتباط را ممكن مى داند، همان گونه كه ارتباط با اجنّه هم از نظر عقلى امكان پذير است. امّا اينكه اينها در اين ادّعا چقدر صادقند، بحث ديگرى است.

ج) كذب و دروغ: در بسيارى از موارد نه قرائن و شواهد كمكى به پيشگوها مى كند، و نه ارتباطى با اجنّه و شياطين حاصل مى شود، بلكه پيشگويى آنها حدس و گمان بى پايه اى بيش نيست، و گذشت زمان هم كوس رسوايى آنها را به صدا در مى آورد. امّا اين افراد كه سرمايه زندگى آنها دروغ است و با اين سرمايه كسب درآمد مى كنند، پس از افشاى

دروغهايشان ساكت ننشسته، بلكه به ناچار دست به توجيه دروغهاى خود مى زنند; مثل اينكه مى گويند: «اطّلاعات شما ناقص بوده»، و يا «طبق دستورالعملى كه داديم عمل نكرديد» و از اين قبيل توجيهات نادرست.

پيشگويى و كهانت از منظر شرع

اسلام عزيز نه تنها پيشگويى و اخبار از آينده را نامشروع مى داند، بلكه هرگونه خبر پنهانى و غيبى را تحريم كرده است. بنابراين كسانى كه به نزد جادوگران مى روند، يا از طريق هيپنوتيزم و خواب مغناطيسى خبر از آينده مى دهند، يا اطّلاعات پنهانى افراد را كشف مى كنند، يا از طريق رمل و اسطرلاب و حساب اعداد به اين منظور مى رسند، و يا بدين منظور با روح افراد يا اجنّه ارتباط برقرار مى كنند، همه اين امور براى انجام دهنده و مراجعه كننده حرام است. و اين، نظر همه مراجع محترم تقليد

1 . انعام، آيه 121 .

صفحه 351

است، و جاى شك و شبهه ندارد. به دو روايت در اين زمينه توجّه كنيد:

1. پيامبر گرامى اسلام، حضرت محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«مَنْ تَكَهَّنَ اَوْ تُكَهِّنَ لَهُ فَقَدْ بَرِءَ مِنْ دِينِ مُحَمَّد; كسى كه كهانت و پيشگويى كند و يا نزد پيشگو برود، از آيين اسلام برائت و بيزارى جسته است».(1)

2. امام صادق(عليه السلام) به نقل از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«مَنْ مَشى اِلى ساحِر اَوْ كاهِن اَوْ كَذّاب يُصَدِّقُهُ فيما يَقُولُ فَقَدْ كَفَرَ بِما اَنْزَلَ اللهُ مِنْ كِتاب; كسى كه به سراغ جادوگر، يا پيشگو، يا آدمهاى دروغگويى كه از آينده خبر مى دهند، برود، و گفتار آنها را تصديق كند، نسبت به قرآن مجيد كفر ورزيده است!».(2)

طبق روايات مذكور،

كسانى كه براى يافتن گمشده خود به سراغ افرادى مى روند كه سر كتاب باز مى كنند، مرتكب گناه بزرگى مى شوند!

چرا كه اگر اين باب گشوده شود، مفاسد بسيارى بدنبال خواهد داشت. مثلا پيشگو مى گويد: «يكى از بستگانت مرتكب سرقت شده است» اين شخص به تمام بستگانش بدبين شده، و هر يك از آنها را كه مى بيند تصوّر مى كند او سارق است. و هنگامى كه بر اثر سوء ظن اعتماد از ميان مردم رخت بر بندد، زندگى اجتماعى بسيار مشكل خواهد شد. حتّى كسانى كه براى كشف امور پنهانى، سراغ هيپنوتيزم و خواب مصنوعى مى روند، مرتكب كار خلاف و گناه بزرگى مى شوند. البتّه هيپنوتيزم براى درمان بيماريها اشكالى ندارد. مثل اينكه بيماران مبتلا به افسردگى، يا كسانى كه حساسيّت فوق العاده اى دارند، يا احساس شديد گناه مى نمايند را با هيپنوتيزم درمان كنند، اين كار اشكالى ندارد. و حتّى گاه برخى از بيماران را به هنگام جرّاحى هيپنوتيزم كرده، و از داروى بى حسّى استفاده نمى نمايند، اين كار نيز اشكالى ندارد. امّا اگر كسى را خواب كنند تا اطّلاعاتى از او بگيرند و اسرار و اخبار پنهانى مردم را كشف كنند، كار حرامى است.

1 . وسائل الشيعه، ج 12، ابواب ما يكتسب به، باب 26، ح 2 .

2 . همان مدرك، ح 3 .

صفحه 352

نتيجه اينكه نسبت كهانت به حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نسبت بى پايه و اساسى است كه خداوند آن را در قرآن مجيد رد كرده، و اصل كهانت از نظر شريعت مقدّس اسلام از گناهان شمرده شده، و خداوند به مسلمان اجازه پيشگويى

نداده است. همان گونه كه به آنها اجازه نداده به نزد پيشگويان بروند.

فلسفه برچسب شاعر

قرآن مجيد آياتى موزون دارد، مخصوصاً آيات سوره هاى مكّى، و لهذا بت پرستان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را شاعر و قرآن را شعر توصيف مى كردند، تا جاذبه قرآن را مرهون موزون بودن آن تلقّى كنند.

در حالى كه هر آشناى به شعر و شاعرى با اندكى دقّت و تأمّل در آيات قرآن مجيد، مى فهمد كه قرآن وزن شعرى ندارد. امّا بت پرستان و مشركان بسان غريقى بودند كه به هر چيزى براى نجات خويش و خدايانشان متوسّل مى شدند، تا شايد بتوانند جلوى موج اسلام را بگيرند، و خود را نجات دهند.

جالب اينكه قرآن مجيد در مورد شعر و شاعران مى فرمايد:

«(وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُنَ * أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَاد يَهِيمُونَ * وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لاَ يَفْعَلُونَ * إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَذَكَرُوا اللهَ كَثِيراً وَانتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَىَّ مُنقَلَب يَنقَلِبُونَ); (پيامبر اسلام شاعر نيست;) شاعران كسانى هستند كه گمراهان از آنان پيروى مى كنند. آيا نمى بينى آنها در هر وادى سرگردانند؟ و سخنانى مى گويند كه (به آنها) عمل نمى كنند؟! مگر كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام مى دهند و خدا را بسيار ياد مى كنند و به هنگامى كه مورد ستم واقع مى شوند به دفاع از خويشتن (و مؤمنان) بر مى خيزند (و از شعر در اين راه كمك مى گيرند); آنها كه ستم كردند به زودى مى دانند كه بازگشتشان به كجاست!».(1)

1 . شعراء، آيات 224-227 .

صفحه 353

خلاصه اينكه هيچ يك از برچسبهاى چهارگانه

مانع پيشرفت فعاليّتهاى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نشد و تأثير خاصّى نداشت.

مقسم له دوم: پاداش پيامبر(صلى الله عليه وآله)

خداوند متعال پس از اينكه اتّهام جنون را از ساحت مقدّس فرستاده اش، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رد مى كند، پيرامون پاداش زحمات وى چنين مى فرمايد:

«(وَإِنَّ لَكَ لاََجْراً غَيْرَ مَمْنُون); و براى تو پاداشى عظيم و هميشگى است».

سه چيز در پاداشهاى الهى مؤثّر است و ايفاى نقش مى كند:

1. عمل هر چه پرزحمت تر باشد، پاداش آن نيز بيشتر است. همان گونه كه اين مطلب در حديث معروف زير آمده است:

«اَفْضَلُ الاَْعْمالِ اَحْمَزُها; برترين اعمال مشكل ترين آنهاست».(1)

ثواب حجّى كه گذشتگان با آن سختى ها و مرارت ها و مشكلات و خطرها انجام مى دادند، با ثواب حجّى كه امروز با اين امكانات و وسائل راحت انجام مى شود يكسان و برابر نيست; چرا كه خداوند حكيم است.

2. هر چه نيّت انسان خالص تر باشد، به همان نسبت اجر و پاداشش بيشتر است; خلوص اكسيرى است كه مس اعمال را تبديل به طلا مى كند.

3. هر چه عقل انسان بيشتر باشد، اعمالش در پيشگاه پروردگار ارزش بيشترى خواهد داشت. همان گونه كه طبق برخى از روايات ثواب اعمال بر اساس اندازه عقل و هوش انسان داده مى شود.(2) به همين جهت ثواب دو ركعت نماز يك عالم با دو ركعت نماز يك انسان عادى قابل مقايسه نيست.

بى شك كار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و مأموريّت آن حضرت در ابلاغ وحى و پيامهاى

1 . بحارالانوار، ج 67، ص 191 و 237 .

2 . از جمله در روايتى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ الثَّوابَ عَلى قَدْرِ الْعَقْلِ» (ميزان الحكمه،

ج 7، حرف العين، باب 2786، ح 1343).

صفحه 354

الهى، از مشكل ترين اعمال و اخلاص آن حضرت در بالاترين درجه و عقل و درايت آن حضرت در بالاترين حد تصوّر بود. و لهذا خداوند متعال براى آن حضرت اجر و پاداشى قطع نشدنى و جاودانه قرار داد.

اينكه گفته مى شود كار آن حضرت پر زحمت ترين كارها بود، يك ادّعا نيست. اگر تمام زحمات و مشكلات و سختيها و زخم زبانها و فشارها و توطئه ها و آزار و اذيّتهاى دشمنان اسلام را ناديده بگيريم، و فقط سه سالى كه آن حضرت و مسلمانان نخستين در شعب ابى طالب محاصره بودند را در نظر بگيريم، براى اثبات ادّعاى ما كافى است. مكانى كه هم اكنون انسان براى چند دقيقه، تحمّل گرماى آفتاب آن را ندارد. حال بر كسانى كه سه سال در آنجا سكونت داشته، و در محاصره اقتصادى مشركان مكّه بودند چه گذشت؟ فقط خدا مى داند، لذا بى جهت نيست كه خداوند حكيم براى پيامبرش «اجر غير ممنون» و جاودانه در نظر مى گيرد.

مقسم له سوم: اخلاق پيامبر(صلى الله عليه وآله)
اشاره

در دو جمله گذشته خداوند از پيامبرش دفاع كرد، و ساحت مقدّسش را از برچسبهاى دشمن تبرئه نمود، و اجرى جاودان و هميشگى براى او در نظر گرفت. به دنبال آن، به توصيف و تعريف آن حضرت پرداخته، و در يك جمله كوتاه امّا بسيار پرمعنا، اخلاق آن حضرت را چنين به تصوير مى كشد:

«(وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم); و تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى».

درباره خلق و خوى آن حضرت بحثهاى زيادى شده، و هر چه بحث شود كم است و مى توان در اين موضوع كتابهاى فراوانى

نوشت. خلق حَسَن پيامبر(صلى الله عليه وآله)نشانگر اهميّت اخلاق در اسلام است. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فوق العاده متواضع بود، به همه سلام مى كرد، در مجلس ناشناخته بود. هنگام سفر بخشى از كارها را بر عهده مى گرفت، و از اينكه همه كارها و زحمتها بر دوش ديگران باشد، اجتناب مىورزيد.

صفحه 355

عفو و بخشش پيامبر(صلى الله عليه وآله)

آن حضرت در عفو و بخشش سرآمد زمان خويش بود، كه به دو نمونه اشاره مى شود:

الف) عفو همسايه يهودى

حضرت همسايه اى يهودى داشت كه وى را بسيار اذيّت مى كرد، هر روز از پشت بام خاكستر همراه آتش بر روى سر آن حضرت مى ريخت.(1) اين كار در ظاهر به عنوان ريختن زباله و خاكستر در كوچه، و در حقيقت به منظور ابراز خشم و كينه يهودى نسبت به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) انجام مى شد، و پيامبر كريمانه از كنار آن مى گذشت. تا اينكه يك روز خبرى از مرد يهودى نشد، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از غيبت آن مرد سؤال كرد. گفتند: خوشبختانه بيمار گشته، و بر اثر بيمارى مزاحمتهايش قطع شده است. فرمود: بايد به عيادتش برويم! به سمت خانه اش حركت كرد. در خانه يهودى را كوبيد. همسرش به پشت درآمد و سؤال كرد: كيست؟ حضرت فرمود: پيامبر مسلمانان به ديدار و عيادت همسايه بيمار خود آمده است! زن ماجرا را به شوهرش گفت. مرد يهودى كه بسيار تعجّب كرده بود، و در مقابل عملى غير قابل پيش بينى قرار گرفته بود، گفت: در را باز كن تا داخل شوند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شد، و كنار بستر بيمار نشست. و از حال

بيمار پرسيد، و به گونه اى برخورد كرد كه گويا هيچ اذيّت و آزارى از اين مرد يهودى به آن حضرت نرسيده است. مرد يهودى كه از فرط خجالت صورت خويش را مى پوشانيد و در برخورد با اين اخلاق كريمانه پيامبر اسلام مبهوت شده بود، از آن حضرت پرسيد:اين نوع برخورد آيا اخلاق شخصى شماست، يا جزء دستورات دينى محسوب مى شود؟ حضرت فرمود: جزء دستورات دينى است، و ما به همه مسلمين سفارش مى كنيم كه چنين كنند. مرد يهودى با برخورد زيبا و پرجاذبه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)مسلمان شد. حقيقتاً كه در وصف چنين انسانى بايد گفت: (وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُق عَظِيم).

1 . در تفسير نمونه، ج 24، ص 371، اشاره كوتاهى به اين داستان شده است.

صفحه 356

ب) عفو و بخشش مردم مكّه

مكّه كانون تمام دشمنان اسلام بود. هر دسيسه و توطئه و جنگى كه بر ضدّ اسلام رخ مى داد از مكّه نشأت مى گرفت، و مشركان مكّه به نوعى در آن سهيم بودند. دوران ده ساله رسالت حضرت در مكّه از مشكل ترين دوران زندگى آن حضرت بود. مكّيان در جنگ احد پيشانى و لب و دندان آن حضرت را شكسته و حامى بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله)، حضرت حمزه(عليه السلام) را به همراه هفتاد تن از مسلمانان فداكار به شهادت رساندند و...; امّا با همه اين امور پيامبر(صلى الله عليه وآله) تدبيرى به خرج داد كه مكّه بدون كمترين خونريزى فتح شود. آن حضرت لشكر عظيمى از مسلمانان فداكار تهيّه كرد. جاده هاى منتهى به مكّه را بست. تا گزارشى از تصميم مسلمانان در حمله به مكّه به مشركان

عرب نرسد. سپس به اتّفاق مسلمانان به سمت مكّه حركت كرد. مشركان مكّه هنگامى متوجّه قصد لشكريان اسلام شدند كه مسلمانان، مكّه را در محاصره كامل قرار داده بودند. ابوسفيان گفت: در اين شرايط اگر دست به شمشير ببريم و در برابر مسلمانان مقاومت كنيم تمام ما كشته مى شويم، و لهذا چاره اى جز تسليم نيست. مكّيان تسليم شدند، و لشكريان اسلام بدون هيچ درگيرى و خونريزى مكّه را فتح كردند. پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)پس از تحمّل آن همه سختى ها و آزارها، اكنون تمام آزاردهندگان را در اختيار دارد و به هر شكلى كه مايل باشد مى تواند از آنان انتقام گيرد. اگر فرد معمولى بود همچون متّفقين به هنگام فتح برلين، پايتخت آلمان، دستور قتل عام مردم را صادر كرد. و به مرد و زن، كوچك و بزرگ، سالم و بيمار رحم نمى كرد، و همه را از دم تيغ مى گذراند. امّا او پيامبر رحمت است، و لذا به كنار خانه خدا كعبه معظمّه آمد. دست در دستگيره در خانه كعبه انداخت. نگاهى به اطراف كرد، همه مشركان مكّه و سردمداران كفر و شرك در برابرش حاضر بودند. خطاب به آنان فرمود: «ماذا تَظُنُّونَ؟; چه خيال مى كنيد؟» شما خود قضاوت كنيد كه با شما چه كنم؟ چه انتظارى داريد؟

گفتند: «اَنْتَ اَخٌ كَريم وَ ابْنُ اَخ كَريم; تو هم خودت بزرگوارى و هم بزرگوار زاده اى». ما جز عفو و بخشش از تو انتظار ديگرى نداريم!

صفحه 357

حضرت فرمود: «اِذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقاءُ»(1) برويد همه شما را بخشيدم! نه شما را مى كشم و نه به اسيرى مى برم، و نه فديه

اى مى گيرم، بلكه تمامتان را در راه خدا آزاد مى كنم و از تمام ناجوانمرديهايتان كريمانه گذشت مى كنم!

انصافاً كه بر چنين گذشت بزرگوارانه و كريمانه اى بايد گفت: (وَإِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم).

سؤال: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه مكه را فتح كرد، دستور امان سه گروه را صادر كرد:

الف) كسانى كه در مسجد الحرام اجتماع كنند.

ب) كسانى كه در خانه هاى خود مانده، و در خانه را به روى خود قفل كنند.

ج) كسانى كه در خانه ابوسفيان جمع شوند.

و بدين وسيله امتيازى به ابوسفيان داد، و آتش جنگ خاموش شد، و بدون خونريزى مكّه كاملا فتح شد و مشركان تسليم شدند. چرا حضرت على(عليه السلام) با دادن امتيازاتى به معاويه و طلحه و زبير از جنگهاى زمان خود ممانعت نكرد؟

جواب: پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با دادن امتياز مذكور دست ابوسفيان را براى هميشه از مناصب كليدى حكومت اسلامى كوتاه كرد. در حالى كه معاويه و طلحه و زبير به چنين امتيازاتى راضى نبودند. آنها سهمى از حكومت اسلامى را مطالبه مى كردند كه اگر حضرت موافقت مى كرد باعث تجزيه حكومت اسلامى مى شد. اگر حضرت حكومت معاويه بر شام را امضا مى كرد، بى شك معاويه شام را از حكومت اسلامى جدا مى كرد.

بنابراين همان گونه كه پيامبر براى حفظ حكومت اسلامى امتياز داد، حضرت على(عليه السلام) نيز براى حفظ حكومت اسلامى امتياز نداد.

1 . بحارالانوار، ج 21، ص 106 .

صفحه 358

رابطه قسمها و مقسم له

همان گونه كه گذشت خداوند به تمام ميراثهاىِ مكتوبِ در طول تاريخ، تمام دست نوشته ها در جميع قرون و اعصار، و به همه ابزار

نوشتن قسم خورده كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) داراى اخلاق حَسَن، و خُلق و خوى برجسته است.

حال اين سؤال مطرح مى شود كه چه ارتباطى بين قلم، و خُلق حسن است؟

پاسخ: اگر قلم خوب بر روى كاغذ بچرخد و كتابهاى مفيد و سازنده و مثبتى نوشته شود، اخلاق مردم جامعه نيز بر اثر مطالعه آن كتب و عمل به آن خوب مى شود. و چنانچه كتابهاى فاسد و ناسالم و گمراه كننده اى نوشته و منتشر گردد، بدون شك خُلق و خوى مردم نيز فاسد و ناسالم خواهد شد. و به تعبير ديگر، خلق حسن نتيجه قلم هاى سالم، و رذائل اخلاقى ميوه قلم هاى ناسالم است.

تفسير اخلاق عظيم

«اخلاق عظيم» كه با اين اهميّت بيان شده و براى آن سوگندهاى مهمّى ياد شده، چيست؟

در پاسخ سؤال فوق تفسيرهاى متفاوتى بيان شده كه مرحوم علاّمه طبرسى در مجمع البيان(1) آنها را جمع آورى كرده است. توجّه كنيد:

الف) خُلُقْ به معناى دين و آيين است; يعنى قسم به قلم و ابزار نوشتن كه تو صاحب آيين عظيمى هستى.

ب) خلق عظيم به معناى اخلاق اسلامى است. اى پيامبر ما! اخلاق اسلامى كه به وسيله تو تبليغ شده، اخلاق برجسته و سرنوشت سازى است.

ج) خلق عظيم به معناى واجد صفات و ويژگيهاى زير بودن:

استقامت ورزيدن، اهل بذل و بخشش بودن، و تدبير امور بر اساس اصول سه گانه عقل و رفق و مدارا، تحمّل كردن سختيهاى دعوت به سوى خدا، عفو و گذشت از

1 . مجمع البيان، ج 10، ص 86 .

صفحه 359

خطاهاى مردم، كوشش فراوان جهت يارى مؤمنان، ترك حسد و حرص و مانند آن.

د) خلق عظيم اشاره

به صفات برجسته اى است كه در آيات اوليّه سوره مؤمنون آمده است، توجّه كنيد:

«(قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذِينَ هُمْ فِى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ *... وَالَّذِينَ هُمْ لاَِمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ * وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ * أُوْلَئِكَ هُمْ الْوَارِثُونَ * الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ); مؤمنان رستگار شدند; آنها كه در نمازشان خشوع دارند، و آنها كه از لغو و بيهودگى روى گردانند، و آنها كه زكات را انجام دهند، و آنها كه دامان خود را (از آلوده شدن به بى عفّتى) حفظ مى كنند;... و آنها كه امانتها و عهدهاى خود را رعايت مى كنند، و آنها كه بر نمازهايشان مواظبت مى نمايند، (آرى!) آنها وارثانند.(وارثانى) كه بهشت برين را ارث مى برند وجاودانه در آن خواهند ماند».

بنابراين كسانى كه واجد صفات هفت گانه بالا باشند داراى خلق عظيم هستند.

ه_) منظور از خلق عظيم محافظت بر نمازهاست. بنابراين، انك لعلى خلق عظيم، يعنى اى پيامبر بى شك تو به نماز اهميّت مى دهى و بر آن مواظبت دارى.

و) احتمال ششم كه در تفسير مجمع البيان نيامده و ما آن را مطرح مى كنيم اينكه: تمام آنچه در احتمالات پنجگانه بالا آمد از مصاديق خلق عظيم است; هر چند منحصر در آن نيست. بنابراين تفسير، خداوند به قلم و ابزار نوشتن سوگند ياد مى كند كه پيامبرش تمام اخلاق ويژگيهاى اخلاقى برجسته را دارد. اخلاق فردى، اخلاق اجتماعى، اخلاق ميدان جنگ، اخلاق به هنگام صلح، اخلاق خانه و خانواده، اخلاق جامعه، اخلاق در سفر، اخلاق در وطن و

خلاصه اينكه آن حضرت واجد تمام صفات فضيلت اخلاقى هست و از همه رذيله هاى اخلاقى پاك و مبرّا مى باشد.

اخلاق اسلامى

اكنون كه فهميديم برجستگيهاى اخلاقى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در چه جايگاه رفيعى

صفحه 360

قرار دارد، شايسته است سيرى كوتاه در اخلاق اسلامى داشته باشيم، و دورنمايى از آن را بيان كنيم. به چند روايت جالب در اين زمينه توجّه فرماييد.

1. طبق روايتى كه در كتب معتبر شيعه و اهل سنّت آمده، پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَكارِمَ الاَْخْلاقِ; من مبعوث شدم (و از سوى خداوند به پيامبرى برگزيده شدم) كه فضايل اخلاقى را تكميل كنم».(1)

طبق اين حديث پر معنا، هدف از بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) تكميل فضايل اخلاقى در جامعه اسلامى است. براستى اگر اخلاق اسلامى تا اين درجه از اهميّت است، بايد براى پياده كردن آن در وجود خويش و جامعه تلاشى مضاعف انجام داد.

2. پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در روايت ديگرى فرمود:

«اَوَّلُ ما يُوضَعُ فى ميزانِ الْعَبْدِ يَوْمَ الْقِيامَةِ حُسْنُ خُلْقِهِ; نخستين چيزى كه روز قيامت در ترازوى سنجش اعمال مى گذارند، اخلاق خوب انسانهاست».(2)

طبق اين حديث خلق و خوى خوش آن قدر مهم است كه در روز قيامت حتّى قبل از نماز و روزه و جهاد و خمس و زكات مورد سنجش قرار مى گيرد.

3. در حديث سوم از وجود مبارك نبىّ مكرّم اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:

«اَكْمَلُ الْمُؤْمِنينَ ايماناً اَحْسَنُهُمْ خُلْقاً; كسى كه داراى حسن خلق برترى است، ايمانش از همه كاملتر است».(3)

معمولا انسان مايل است وسيله سنجشى براى مقدار ايمان و اعتقاداتش داشته باشد. و دوست دارد برترين مؤمنان را بشناسد.

حديث فوق ملاك و معيار مناسبى براى اين دو منظور است.

4. ما همه مشتاق بهشتيم، و بدنبال عواملى هستيم كه ما را به بهشت رهنمون گردد. در روايت زير به دو سبب از اسباب ورود به بهشت، كه بيشترين عامل ورود انسان ها

1 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1111، ح 5059 و كنزالعمّال، ح 5217 .

2 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1101، ح 5015 .

3 . همان مدرك، باب 1103، ح 5024 .

صفحه 361

به بهشت محسوب مى شود، اشاره شده است. توجّه فرماييد:

«اَكْثَرُ ما تَلِجُ بِهِ اُمَّتى الْجَنَّةَ تَقْوَى اللهِ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ; بيشترين عامل ورود مردم به بهشت، تقوا و خلق و خوى خوش است».(1)

خلق حسن كه در روايات فوق مورد تأكيد قرار گرفته دو معنا دارد:

نخست، برخورد خوب با اشخاص، اظهار محبّت، تواضع و فروتنى، عشق و علاقه به مردم، جوشيدن با خلق و مدارا كردن با آنان.

و ديگر، متخلّق شدن به تمام صفات نيكو مثل شجاعت، سخاوت، ايثار، راستگويى، عفّت، تقوا، ادب و مانند آن، و پاك شدن از تمام صفات رذيله نظير بخل، حسد، كينه، دروغگويى و مانند آن.

اخلاق اسلامى در جامعه اسلامى

در مباحث گذشته از بايدها و نبايدهاى اخلاقى بحث شد. اكنون شايسته است وضعيّت صفات شايسته و رذائل اخلاقى را در جامعه بررسى كنيم، تا روشن شود كه آيا اخلاق اسلامى آن گونه كه اسلام مى گويد در جامعه حاكم است، يا فاصله جامعه با صفات شايسته اخلاقى، فاصله زيادى است؟

سرى به ادارات مى زنيم. آيا برخورد كارمندان ادارات با ارباب رجوع بر اساس اخلاق اسلامى است؟ برخى از كارمندان كه متأسّفانه عدّه آنها زياد نيست

اصول اخلاق اسلامى را مراعات مى كنند. امّا عدّه زيادى از آنها، در پشت ميز رياست يا معاونت يا كارمندى تصوّر مى كنند، ارباب مردمند! و بر اساس اين تصوّر، برخوردشان ناشايست و برخلاف آداب اسلامى است. گويا نمى دانند كه اين پست را مردم در اختيار آنها نهاده و حقوقشان را از مردم مى گيرند و در حقيقت خدمتگزار مردم هستند. متأسّفانه برخى از ادارات شبيه زمين فوتبال، و مردم بسان توپ فوتبال، و هر يك از كارمندان ارباب رجوع خود را به ديگرى حواله مى دهد! رييس به معاون،

1 . بحارالانوار، ج 68، ص 375، ح 6 .

صفحه 362

معاون به كارمند، كارمند به بايگانى و... آيا اين اخلاق اسلامى است؟ اخلاق اسلامى آن است كه با روى باز از ارباب رجوع استقبال شود، و با دلسوزى و احترام مشكلات آنان پيگيرى گردد، و تقاضاى آنها در كوتاهترين زمان ممكن بررسى شود. راستى اگر آداب اسلامى بر ادارات و جامعه ما بطور كامل و فراگير حكمفرما بود، حقيقتاً زندگى گلستان مى شد. پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در حديث ناب و جالبى خطاب به فرزندان عبدالمطلب فرمودند:

«با اموال و ثروت خويش نمى توانيد مردم را راضى نگه داريد (زيرا توقّعات و تقاضاهاى مردم نامحدود و امكانات شما محدود است;) سعى كنيد با اخلاق خوش و برخورد پسنديده آنها را راضى كنيد، كه اخلاق حسن سرمايه فناناپذير و نامحدودى است».(1)

البتّه ارباب رجوع نيز گاه آداب اسلامى را مراعات نمى كنند، و برخورد آنها طلبكارانه و آمرانه است، كه اين خلق و خوى نيز مذموم و ناپسند است. هم مسئولين، و كسانى كه مردم به

آنها رجوع مى كنند، و هم خود مردم و ارباب رجوع، همگى بايد اخلاق اسلامى را رعايت كنند كه اين كار به نفع همه آنهاست و ثمرات آن عايد هم مى شود. چرا كه اگر اين دستورات اسلامى عملى گردد، بسيارى از مشكلات حل مى شود. باز هم به سراغ روايات پيشوايان دينى برويم كه مجسّمه كامل اخلاق اسلامى بوده اند. از حضرت امام صادق(عليه السلام) در مورد مكارم اخلاق كه هدف بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بوده، پرسيدند، آن حضرت فرمود:

«اَلْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَكَ; بخشيدن كسى كه به تو ستم كرده است». اسلام نسبت به عفو و بخشش سفارش زيادى كرده، و مسلمانان را از انتقامجويى برحذر داشته است.

البتّه در جايى كه عفو مورد سوء استفاده قرار گيرد، كه در غالب موارد چنين نيست، عفو شايسته نيست.

1 . بحارالانوار، ج 71، ص 169، ح 36 .

صفحه 363

«وَصِلَةُ مَنْ قَطَعَكَ; برقرار كردن ارتباط با كسى كه رابطه اش را با تو قطع كرده است».

اگر برادرت بخاطر مشكلى بگويد: «ديگر هرگز به خانه ات نمى آيم» تو مقابله به مثل مكن، بلكه عذرخواهى نما و به خانه اش برو.

«وَ اِعْطاءُ مَنْ حَرَمَكَ; محروم نكردن كسى كه تو را محروم كرده است».

مثل اينكه بر اثر مشكل خاصّى نياز به وامى داشتى، به يكى از دوستانت كه قادر بر پرداختن وام بود مراجعه كردى،تو را از وام محروم كرد. پس از چندى او نياز به وام پيدا كرد و به تو مراجعه كرد و تو هم قادر بر تأمين خواسته اش هستى، امام صادق(عليه السلام)فرمايد او را محروم نكن. مبادا كار زشت او را يادآورى كنى و شرمنده

اش نمايى، تو با خدا معامله كن.

«وَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ لَوْ عَلى نَفْسِكَ; حق را بگو هر چند به ضرر و زيان تو باشد».(1)

حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «از علايم ايمان آن است كه راست بگويى هر چند به ضرر تو باشد و از دروغ بپرهيز، هر چند به نفع تو باشد».(2)

امام صادق(عليه السلام) در روايت ديگرى سه چيز را به عنوان مكارم الاخلاق بيان مى كند: «اَلصَّفْحُ عَنِ النّاسِ وَ مُواساةُ الرَّجُلِ اَخاهُ فى مالِهِ وَ ذِكْرُ اللهِ كَثيراً; مدارا كردن با مردم و رعايت مواسات در اموال و زياد به ياد خدا بودن از مصاديق مكارم الاخلاق است».(3)

1 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1110، ح 5055.

2 . نهج البلاغه، كلمات قصار، 458 .

3 . ميزان الحكمه، ج 3، حرف الخاء، باب 1110، ح 5056 .

2. سوگندهاى سوره حاقّه

توضيح

يكى ديگر از سوره هايى كه دو سوگند پى در پى دارد، شصت و نهمين سوره قرآن، يعنى سوره حاقّه است. اين سوره كه پنجاه و دو آيه دارد، از سوره هايى است كه در مكّه نازل شده، و همان ويژگيهاى سوره هاى مكّى را دارد; يعنى آياتش كوتاه و كوبنده است و پيرامون قيامت و نبوّت سخن مى گويد. و از آنجا كه كلمه «الحاقه» در آيه اوّل و دوم اين سوره آمده، آن را سوره حاقّه ناميده اند. حاقّه به معناى چيزى است كه قطعيّت و واقعيّت دارد. اين كلمه در حقيقت اشاره به جهان آخرت و روز قيامت است، كه واقعيّت دارد و قطعى الوقوع است. در اواسط اين سوره دو سوگند وجود دارد كه موضوع بحث ماست. توجّه فرماييد:

سوگند به آنچه

مى بينيد، و آنچه نمى بينيد، كه اين گفتار رسول بزرگوارى است و گفته شاعرى نيست، امّا كمتر ايمان مى آوريد! ونه گفته كاهنى، هر چند كمتر متذكّر مى شويد. كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است.

صفحه 366

سعادت و ابزار آن

خداوند انسان را براى رسيدن به سعادت آفريده و ابزار سعادت را نيز در اختيار وى قرار داده است: ابزار تكوينى سعادت و ابزار تشريعى.

ابزارى كه در بدن ما قرار داده و به سعادت ما كمك مى كند ابزار تكوينى است. همچون عقل، ابزار شناخت (نظير چشم و گوش و حواسّ ديگر)، قوّت و قدرت و امكانات متعدّد و نعمتهاى فراوانى كه به رايگان در اختيار ما نهاده، و بدون آن تحصيل سعادت امكان پذير نيست. اينها همه ابزار تكوينى سعادت است.

علاوه بر اينها، پيامبران، كتابهاى آسمانى امامان و اوصياى پيامبران و احكام و قوانين الهى، كه بدون آنها رسيدن به قلّه سعادت حقيقى ميسور نمى شود، را نيز در اختيار ما قرار داده، كه ابزار تشريعى سعادت محسوب مى شود. راستى مگر ممكن است شخص حكيمى هدفى را تعقيب كند، امّا ابزار رسيدن به آن هدف را پيش بينى نكند؟ اين همان قاعده لطف است كه علماى علم عقايد در علم كلام به آن استدلال مى كنند. و بر اساس همين قاعده است كه ما معتقديم پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله)بايد جانشينى از سوى آن حضرت تعيين شده باشد. و گرنه مردم به بيراهه رفته و از شاهراه سعادت دور مى شوند. همان گونه كه مقتضاى قاعده مذكور اعطاى عقل و قوّت و قدرت و ابزار شناخت و إنزال كُتُب و

ارسال رُسُل مى باشد.

نتيجه اينكه خداوند متعال ابزار تكوينى و تشريعى سعادت را اختيار انسان قرار داده است.

چشم، يكى از مهمترين ابزارهاى شناخت

يكى از ابزار تكوينى شناخت، كه خداوند حكيم در اختيار انسانها نهاده، چشم است. اين نعمت بزرگ رابط بين انسان و جهان خارج از وجود اوست. چشمى كه بسيار از مشكلات با كمك آن حل مى شود و بى شك بسيارى از پيشرفت ها، اختراعات و ابتكارات مرهون تلاشهاى آن است. پيشرفتهايى كه جهان بشريّت در

صفحه 367

زمينه زراعت، صنعت، پزشكى، علوم مختلف، سياست، فنون نظامى، و ديگر زمينه ها شاهد آن است. بدون كمك و فداكارى چشم ميسور نبود. البتّه در ميان نابيناها نيز نوابغى به چشم مى خورد، امّا آن يك استثناست و تعدادش محدود و كم. ساختمان چشم از عجيب ترين ساختمانهاى عالم هستى است، به گونه اى كه مى توان ادّعا كرد: «اگر خداوند بزرگ هيچ مخلوقى جز چشم نيافريده بود، براى پى بردن به عظمت او كافى بود!».

شرح طبقات هفتگانه ساختمان چشم، معمارى عجيب هر يك از طبقات، دستگاه فيلمبردارى چشم و ظرائف آن، عضلات چشم، سيستم آبيارى چشم، و تبديل خون به اشك شفّاف، سيستم تخليه اضافات اشك، جارى شدن اشك به هنگام غم و غصّه و مانند آن، واقعاً مثنوى هفتاد من كاغذ است. لذا در عصر و زمان ما نه تنها چشم متخصّص جدايى دارد، بلكه در رشته چشم پزشكى نيز شعبه ها و رشته هاى متفاوتى وجود دارد، كه هر كدام از آن متخصّص جدايى نياز دارد.

اگر فيلمبرداران ماهرِ عصر ما بخواهند صحنه اى را بطور كامل به تصوير بكشند، بايد چندين دوربين فيلمبردارى همزمان از جهات مختلف از

آن صحنه فيلمبردارى كند، و قبل از شروع به كار نور كافى تنظيم گردد، و اين نور به همان نسبت تا پايان فيلمبردارى موجود باشد و كم و زياد نگردد، و دوربين ها در فاصله معيّنى مستقر شود، و فيلمبرداران از مهارت خاصّى برخوردار باشند، و نوارهاى كاست به اندازه كافى مهيّا شده باشد. به گونه اى كه در هر يك از امور فوق، اختلالى رخ دهد، فيلمبردارى متوقّف مى شود. امّا خداوندِ قادرِ حكيم در ساختمان چشم ما، همه اين تمهيدات را انديشيده است. يعنى اين دوربين خدايى همزمان كار چندين دوربين را انجام مى دهد، و هرگز نوار آن تمام نمى شود، و كم و زياد شدن نور هرگز كار فيلمبردارى آن را متوقّف نمى سازد. بلكه در مدّت زمان كوتاهى خود را با محيط تطبيق داده و به مأموريّتش ادامه مى دهد! اينجاست كه بايد بر قدرت و حكمت اين خداى بزرگ آفرين گفت، و در برابر عظمتش سر بر خاك سائيد. عضلات اطراف

صفحه 368

چشم، كه چشم را به جهات ششگانه مى چرخاند، از نعمتهاى بزرگ الهى است. راستى اگر اين عضلات نبود انسان چقدر در زحمت و رنج بود؟

اگر مى خواست به سمت چپ نگاه كند بايد تمام بدن را بدان سمت مى چرخاند، و هر گاه اراده مى كرد به سمت راست نگاه كند بايد تمام بدن را بدان جهت مى چرخاند. و براى نگاه به بالا تمام سر را به عقب، و براى نگاه به پايين تمام سر را به سمت پايين مى آورد.

حيرت انگيزتر از همه اينكه اين قطعه كوچك با تمام آثار و خواصّش هشتاد سال يا

كمتر يا بيشتر فعّاليت مى كند. آيا نبايد در برابر خالق آن خشوع و خضوع كرد؟

سوگندهاى دوگانه:ديدنيها و ناديدنيها

خداوند متعال در اين سوره به ديدنيها و ناديدنيها سوگند ياد كرده است. در مورد ديدنيها و ابزار و وسيله آن سخن گفته شد. امّا ناديدنيها چه هستند؟ اگر ادّعا كنيم كه آنچه را نمى توانيم ببينيم بيش از ديدنيهاست، گزاف نگفته ايم. كه به چند نمونه آن اشاره مى شود:

1. نورى كه با چشم مى بينيم و زمينه ساز امكان رؤيت چيزهاى ديگر هم مى شود، داراى طول موج خاصّى است كه بالاتر از آن طول موج و پايين تر از آن را نمى توانيم ببينيم، در حالى كه وجود خارجى دارد. به هنگامى كه رنگين كمان تشكيل مى شود نور آفتاب به هفت قسمت تقسيم مى گردد، قسمت بالايى آن به رنگ بنفش و قسمت پايينى آن به رنگ قرمز است. آيا بالاتر از رنگ بنفش و پايين تر از رنگ قرمز نداريم؟ بله داريم، ولى ما نمى بينيم. بالاتر از رنگ بنفش همان اشعه مافوق بنفش، و پايين تر از رنگ قرمز همان اشعه مادون قرمز است، كه بشر قادر بر ديدن آن نيست. ممكن است بسيارى از حيوانات و پرندگان و حشرات نيز وجود داشته باشند كه بشر قادر بر ديدن آنها نباشد.

2. بشر امواج زلزله را تشخيص نمى دهد، و در برابر آن عاجز است. امّا حيوانات

صفحه 369

حتّى قبل از دستگاههاى زلزله سنج آن را تشخيص مى دهند، و لهذا وحشت نموده و فرار مى كنند.

3. امواج ديگرى نيز در فضاى اطراف ما وجود دارد كه آن را نمى بينيم. مخصوصاً در عصر و

زمان ما اگر فضا را با دقّت و ابزار لازم بررسى كنيم، مملوّ از امواج راديويى، ماهواره اى، تلويزيونى است. اگر گيرنده هاى قوى داشته باشيم شايد هزاران كانال مختلف را بتوان گرفت. اين امواجِ فراوان وجود دارد، امّا چشمان ما قادر بر ديدن آن نيست.

4. جاذبه يكى از امواج مرموز عالم هستى است، كه آثار و نشانه ها و ثمرات آن را ديده و با تمام وجود لمس مى كنيم، امّا خود آن را نمى بينيم.

5. اشعه ايكس (X) كه به هنگام فيلمبردارى از درون جسم انسان مورد استفاده قرار مى گيرد، وجود دارد امّا ما قادر به ديدن آن نيستيم.

6. ارواح، فرشتگان و شياطين و جنّيان همگى وجود خارجى دارند، ولى ما نمى توانيم آنها را ببينيم.

7. بالاتر از همه ذات پاك و مقدّس خداوند قادر و حكيم با هيچ چشمى قابل رؤيت نيست، ولى بدون شك وجود دارد; چرا كه سراسر جهان هستى شهادت بر وجود او مى دهد. و چيزهاى ديگرى كه قابل رؤيت نمى باشند. بنابراين «ما تبصرون» محدود، و «ما لا تبصرون» نامحدود است!

نتيجه اينكه خداوند حكيم در سوره حاقّه به تمام ديدنيها و ناديدنيها، كه در حقيقت تمام جهان هستى را در بر مى گيرد سوگند ياد كرده. و اين قسم بسيار مهم است، و حتماً هدف بسيار مهمّى را دنبال مى كند.

شكر نعمت ولايت

جمعى از مسلمانان، كه پيرو مكتب اهل بيت(عليهم السلام) نيستند، معتقدند كه خداوند در روز قيامت با همين چشم عادى ديده مى شود. اين عدّه كه تعدادشان كم نيست بخاطر

صفحه 370

دورماندن از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) مرتكب چنين اشتباه بزرگى شده اند. از اين بدتر

تعداد كمى از مسلمانان، كه مجسّمه ناميده شده اند، اعتقاد دارند كه در اين جهان نيز خداوند را مى توان ديد! در حالى كه بطلان اين اعتقاد روشن و واضح است. زيرا خدايى كه با چشم ديده شود جسم دارد، و چيزى كه جسم داشته باشد داراى اجزايى است، و محدوديّت دارد و داراى عرض است، و اينها هيچ كدام با ذات واجب الوجود سازگارى ندارد; چرا كه واجب الوجود ذاتى است كه نه جسم دارد، نه اجزا، نه عرض، نه محدوديّت، نه زمان و نه مكان. بنابراين خداوند متعال از جمله چيزهاى غير قابل رؤيت است. همان گونه كه خطاب به حضرت موسى(عليه السلام) فرمود: «(لَنْ تَرَانِى); (اى موسى!) هرگز مرا نخواهى ديد».(1) كلمه «لن» در ادبيّات عرب براى نفى ابد است; يعنى در جايى استعمال مى شود كه انجام كار مورد نظر عقلا محال و غير قابل انجام است. بنابراين طبق آيه شريفه رؤيت پروردگار براى بشر محال است.

حضرت على(عليه السلام) در پاسخ كسى كه سؤال كرده بود آيا خدايى كه نديده اى عبادت و پرستش مى كنى؟ فرمود: من خدايى را كه نبينم عبادت نمى كنم! پرسيد: چگونه خدا را ديده اى؟ فرمود: «لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونَ بِمُشاهَدَةِ الْعَيانَ وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْيمانِ; ديده ها هرگز او را آشكار نمى بينند، امّا دلهاى با ايمان درست او را در مى يابند».(2)

و اگر نبود هدايتهاى الهى و عنايات اهل بيت(عليهم السلام)، ممكن بود كه ما هم همچون مجسِّمه يا گروه ديگر اهل سنّت به چنين اشتباهات بزرگى دچار شويم. اينجاست كه انسان با تمام وجود روايت ثقلين مخصوصاً جمله آخر آن را

«ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً; تا زمانى كه به ذيل دامان قرآن و عترت چنگ بزنيد گمراه نمى شويد» درك مى كند. امّا هر گروهى كه فقط يكى از اين دو را بگيرد و ديگرى را رها كند بى شك گمراه مى شود.

1 . اعراف، آيه 143 .

2 . نهج البلاغه، خطبه 179 .

صفحه 371

ما بايد قدردان پدران و اجداد خويش باشيم كه ما را با نعمت ولايت و خاندان اهل بيت(عليهم السلام) آشنا كردند، تا افتخار پيروى و تبعيّت از آن بزرگواران را داشته باشيم و در سايه هدايتهاى آنان قرار بگيريم. الْحَمْدُ للهِِ الَّذِى هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلاَ أَنْ هَدَانَا اللهُ.

اين سوگندهاى مهم براى چه؟

خداوند متعال براى اثبات حقانيّت قرآن كريم، كتاب آسمانى مسلمانان، به تمام ديدنى ها و ناديدنيها، و در يك جمله به مجموعه جهان هستى قسم ياد كرده است (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم).

سؤال: آيا معناى آيه شريفه (إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُول كَرِيم) اين نيست كه قرآن ساخته و پرداخته جبرئيل است، نه وحى و كلام پروردگار؟

جواب: همان گونه كه در مباحث پيشين گذشت آيه مذكور چنين دلالتى ندارد و قرينه و شاهد بر اين مطلب آيه شريفه (تَنزِيلٌ مِّنْ رَّبِّ الْعَالَمِينَ) است، كه صريحاً قرآن مجيد را به خداوند نسبت مى دهد و فرستاده او مى شمرد. امّا جبرئيل، رسول خدا و فرستاده وحى و واسطه بين پروردگار و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است. بنابراين، جبرئيل تنها واسطه وحى است و قرآن كلام خداست.

رابطه قسم و مقسم له

سؤال: چه رابطه اى بين ديدنيها و ناديدنيها، كه خداوند به آنها قسم ياد كرده، و قرآن مجيد وجود دارد؟ رابطه قسم

و مقسم له چيست؟

جواب: خداوند به آنچه مى بينيد و نمى بينيد قسم ياد كرده است. و مى دانيم كه جبرئيل امين، آورنده قرآن كريم كه قسم به او ياد شده، از جمله موجوداتى است كه ديده نمى شود. و با اين توضيح رابطه قسم و مقسم له روشن مى شود.

صفحه 372

اثبات حقانيّت قرآن با سوگند!

سؤال: همان گونه كه گفتيم سوگندهاى دو گانه سوره حاقّه (قسم به مجموعه جهان هستى) براى اثبات حقانيّت قرآن است. ولى آيا خداوند متعال براى اثبات حقانيّت قرآن و اينكه اين كتاب آسمانى ساخته و پرداخته ذهن بشر نيست بلكه از سوى پروردگار نازل شده، فقط قسم ياد كرده است؟ آيا سوگند ياد كردن براى اثبات مطلبى كه در اين سطح از اهميّت است كافى است؟

پاسخ: خداوند متعال براى اثبات مطلب مذكور تنها به قسم قناعت نكرده، بلكه در آيات بعدى يك استدلال عقلى محكم نيز بيان كرده است. توجّه فرماييد:

«(تَنزِيلٌ مِّنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ * وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الاَْقَاوِيلِ * لاََخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ); (اين قرآن) كلامى است كه از سوى پروردگار عالميان نازل شده است! اگر او سخنى دروغ بر ما مى بست، ما او را با قدرت مى گرفتيم، سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم».(1)

اگر شخصى مدّعى نبوّت شود و معجزه اى ارائه كند، چنانچه دروغگو باشد مقتضاى قاعده لطف آن است كه خداوند او را رسوا و نابود نمايد. و اگر نابودش نكرد معلوم مى شود واقعاً پيامبر و فرستاده خداست. خداوند متعال در آيات فوق به همين حقيقت اشاره مى كند كه اگر قرآن ساخته و پراخته ذهن پيامبر بود،

ما به او فرصت ادامه زندگى نداده و رگ قلبش را قطع مى كرديم. و از آنجا كه خداوند با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) چنين نكرد، بلكه در موارد مختلف به يارى آن حضرت شتافت، معلوم مى شود كه او در ادّعايش صادق بوده و كتابش كتاب آسمانى است.

نتيجه اينكه خداوند متعال براى اثبات حقانيّت قرآن مجيد، به سوگند اكتفا نكرده، بلكه پس از آن، به استدلال عقلى محكم و متينى، كه نشأت گرفته از قاعده لطف است، نيز تمسّك جسته است.

1 . حاقه، آيات 43-46 .

صفحه373

كريم كيست؟

خداوند متعال جبرئيل امين را با واژه «كريم» توصيف كرده است. بدين مناسبت بحث فشرده اى پيرامون فضيلت مذكور خواهيم داشت.

كريم گاه به خداوند متعال گفته مى شود; همان گونه كه در آيه 40 سوره نحل آمده است. و گاه در وصف فرشتگان و ملائكه آورده مى شود، همان گونه كه در آيات مورد بحث جبرئيل امين با اين وصف توصيف شده است. و در بعضى موارد به عنوان يكى از ويژگيهاى پيامبران و فرستادگان پروردگار مطرح مى شود، همانطور كه در آيه 17 سوره دخان آمده است. و گاه حتّى نامه اى كه از سوى شخص مهم و محترمى نوشته شده با اين واژه تعريف مى شود، همان گونه كه بلقيس به هنگام دريافت نامه حضرت سليمان(عليه السلام) گفت: (أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ).(1)

خلاصه اينكه اين صفت، در مورد خداوند، فرشتگان، پيامبران و نامه پيامبران به كار برده شده، و با اين درجه از اهميّت شايسته است معناى آن را بدانيم.

امام حسن مجتبى(عليه السلام) كه به كريم اهل بيت(عليهم السلام) معروف است، در پاسخ سؤال كسى كه

از معناى كريم پرسيده بود، فرمودند:

1. «اَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ; كسى كه قبل از تقاضا كمك مى كند»

كريم هنگامى كه آثار و نشانه هاى نياز را در شخصى مشاهده مى كند، فرصت سؤال و تقاضاى كمك نمى دهد، و قبل از آنكه نيازمند تقاضاى كمك كند، نياز او را برطرف مى سازد. واين كار مهم است، هر چند كمك كردن به فقير پس از تقاضا نيز كار با ارزشى است. حال كه خداوند، فرشتگان و پيامبران كريمند، شايسته است ما هم كريم باشيم، تا مشمول لطف و كرم خداوند كريم قرار گيريم.

2. «وَ اِطْعامُ الطَّعامِ فِى الْمَحَلِّ; كسى كه در محلّش اطعام طعام كند».(2)

جمله فوق دو معنا دارد: 1. در جايى كه لازم است و محلّ واقعى اطعام است، اين

1 . نمل، آيه 29 .

2 . ميزان الحكمه، ج 9، حرف الكاف، باب 3470، ح 17494 .

صفحه 374

كار انجام دهد. نه اينكه فقط ثروتمندان و اغنيا را به سفره اش دعوت كند; كارى كه موجب اعتراض پيشواى مسلمين حضرت على(عليه السلام) به استاندارش عثمان بن حنيف شد. طبق اين احتمال غذا دادن به نيازمندان و سير كردن شكم گرسنگان از ويژگيهاى شخص كريم است.

2. برخلاف آنچه امروز مرسوم شده، كه مردم براى پرهيز از زحمت ريخت و پاش و شستشو، مهمانى هاى خود را به خارج از منزل منتقل كرده و در رستورانها برگزار مى كنند، امام مى فرمايد: كريم كسى است كه در منزل خودش سفره غذا را پهن كند كه اين كار باعث بركت و دور كردن بلاها و حوادث ناگوار و بيماريها از منزل صاحب اطعام مى گردد.

البتّه آنچه در روايت امام

حسن مجتبى(عليه السلام) آمده، دو مصداق از مصاديق فراوان كريم است و روشن است كه منحصر به آن دو مورد نيست. زيرا مصاديق فراوان ديگرى براى تحقّق صفت زيباى كرم در روايات به چشم مى خورد.(1)

1 . ميزان الحكمه، ج 9، حرف الكاف، باب 3470، ح 17494.

3. سوگندهاى سوره قيامت

توضيح

سوره قيامت آخرين سوره اى است كه دو سوگند پى در پى دارد. اين سوره همانند غالب سوره هاى حاوى سوگند، مكّى و داراى چهل آيه است، اكثر آيات آن مربوط به قيامت، و مقدارى هم در رابطه با قرآن مجيد سخن مى گويد. به آيات مورد بحث توجّه كنيد:

سوگند به روز قيامت، و سوگند به (نفس لوّامه و) وجدان بيدار و ملامتگر (كه رستاخيز حق است!) آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟! آرى قادريم كه (حتى خطوط سر) انگشتان او را موزون و مرتّب كنيم.

سوگند اوّل: قسم به روز قيامت

راستى چرا در آيات قرآن مجيد، مخصوصاً سوره هاى مكّى، اين قدر در مورد قيامت بحث شده و بارها به آن قسم ياد شده است؟

پاسخ اين سؤال روشن است. زيرا جهان هستى بدون قيامت و جهان آخرت پوچ و بى معنا خواهد بود. اگر انسان هفتاد يا هشتاد سال يا كمتر يا بيشتر در دنيا زندگى كند،

صفحه 376

و با انواع بيماريها و مشكلات و سختيها و رنج ها و زحمات و بلاها و مصيبت ها و غم ها وغصّه ها گريبانگير باشد، و بالاخره بميرد و خاك شود و نابود گردد. آيا اين مطلب با حكمت خداوند حكيم سازگار مى باشد؟

جهان هستى بدون قيامت همانند دوران جنينى است كه به دنبال آن تولّد و زندگى در دنيا نباشد. اگر جنين عقل و شعور داشته باشد مى گويد: چنانچه قرار است پس از تمام شدن دوران جنينى نابود شوم، پس تحمّل اين دوران سخت، در محيطى تنگ و تاريك كه حتّى نمى توانم چشم باز كنم و بايد از خون تغذيه نمايم، چه حكمتى

دارد؟ امّا اگر پس از طى دوران جنينى قرار باشد به دنيا آيد، و حدود نود سال عمر كند يعنى صد برابر زمانى كه در شكم مادر بوده، تمام مشكلات و سختيهاى آن دوران برايش با معنا و قابل تحمّل مى گردد. ما انسانها هم در صورتى زندگى برايمان با طراوت و هدفمند و قابل تحمّل خواهد بود كه جهان آخرتى وجود داشته باشد، تا نتيجه اعمال خود را در آنجا ببينيم.

علاوه بر اين اگر جهان آخرت نباشد عدل الهى زير سؤال مى رود. انسانهاى فراوانى را در عصر و زمان خويش مى شناسيم كه ظلم فراوانى كرده اند، به حدّى كه اين دنيا به هيچ وجه ظرفيّت مجازات آنها را ندارد. و در مقابل انسانهاى بيشترى را نيز ديده ايم كه كارهاى شايسته و خدمات مهم و عبادات فراوانى انجام داده اند كه اعطاى پاداش به آنها نيز در دنيا امكان پذير نيست. عدالت خداوند اقتضا مى كند كه جهان ديگرى وجود داشته باشد كه گنجايش عقوبت و مجازات ظالمين و ستمكاران، و پاداش و جزاى خوبان و محسنين و عبادت كنندگان را داشته باشد. مگر مى شود پاداش شهداى كربلا كه تمام هستى خويش را در راه دفاع از اسلام و اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) در طبق اخلاص نهاده اند، و همچنين مجازات جنايتكاران كربلا كه خون پاك كاملترين انسان عصر و زمان خويش يعنى امام حسين(عليه السلام) و ياران و فرزندان مظلومش را ريختند در دنيا داد؟ بايد جهانى ديگر باشد كه گنجايش و ظرفيّت آن پاداشها و اين عقوبتها را داشته باشد.

صفحه 377

بنابراين، قيامت مقتضاى عدالت پروردگار است. و بخاطر اين

ويژگيهاى مهم اين قدر در قرآن مجيد به آن توجّه شده است.

سوگند دوم: قسم به وجدان بيدار

دومين قسم، سوگند به نفس لوّامه است، آن وجدان بيدار ملامتگرى كه به هنگام آلوده شدن انسان به كار خلاف ناراحت شده، او را سرزنش مى كند. در درون جان انسانها وجدانى است كه سه حالت دارد:

حالت اوّل: نفس امّاره

گاه وجدان انسان آن قدر ضعيف و ناتوان مى شود كه هوا و هوس بر آن مسلّط مى گردد، و همواره انسان را به بديها و زشتيها فرمان مى دهد. اين حالت وجدان را نفس امّاره مى گويند. همان حالتى كه زليخا پس از آنكه نفس لوّامه اش بيدار شد، و به گناهان اقرار نمود، و به ملامت خويش پرداخت، به آن اشاره كرد و گفت:

«(وَمَا أُبَرِّىءُ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لاََمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّى إِنَّ رَبِّى غَفُورٌ رَحِيمٌ); من هرگز خود را تبرئه نمى كنم، كه نفس (سركش) بسيار به بديها امر مى كند مگر آنچه را پروردگار رحم كند. پروردگارم آمرزنده و مهربان است».(1)

بايد از شرّ اين نفس به خداوند پناه برد.

حالت دوم: نفس لوّامه

گاه وجدان انسان از آن حالت ضعف خارج شده، رشد و ترقّى نموده، و تسليم محض هوا و هوس نمى گردد، بلكه در مقابل آن موضع گيرى مى نمايد، و درون انسان را تبديل به دادگاهى نموده كه انسان را بر كارهاى خلاف و ناشايست ملامت و سرزنش، و به هنگام انجام كارهاى شايسته و خوب، تشويق و ترغيب مى نمايد، اين

1 . يوسف، آيه 53 .

صفحه 378

مرحله را نفس لوّامه مى نامند. چقدر خوب است كه لااقل انسان از نفس امّاره عبور كند و به ايستگاه

نفس لوّامه برسد.

نفس لوّامه گاه به صورت گذرا و موقّتى بيدار مى شود، و به ملامت انسان خطاكار مى پردازد، و پس از مدّت كوتاهى دوباره به خواب مى رود، و جاى خود را به نفس امّاره مى دهد. همان گونه كه در آيات مربوط به داستان شكستن بتها توسّط حضرت ابراهيم و بت پرستان، اين مطلب مشاهده مى شود. به اين آيات توجّه كنيد:

«(قَالُوا ءَأَنْتَ فَعَلْتَ هَذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ كَانُوا يَنطِقُونَ * فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ); (هنگامى كه ابراهيم را حاضر كردند،) گفتند: «تو اين كار را با خدايان ما كرده اى، اى ابراهيم؟!» گفت: «بلكه اين كار را بزرگشان كرده است; از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند» آنها به وجدان خويش بازگشتند; و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد!».(1)

امّا نمى توانستند زياد به توصيه نفس لوّامه گوش فرا دهند، چون اگر مى پذيرفتند كه اين بتها توان سخن گفتن ندارند، اصل عبادت و بت پرستى آنها زير سؤال مى رفت. و اگر مدّعى مى شدند كه آنها توان سخن گفتن دارند، خود مى دانستند اين ادّعا دروغ است و بزودى رسوا مى شوند. و لذا خيلى زود حكم وجدان خود را به فراموشى سپردند. توجّه كنيد:

«(ثُمَّ نُكِسُوا عَلَى رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلاَءِ يَنطِقُونَ * قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ * أُفّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ * قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنتُمْ فَاعِلِينَ); سپس بر سرهايشان واژگونه شدند ; و (حكم وجدان را به كلّى فراموش كردند و

گفتند:) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند. ابراهيم گفت: آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟! (نه اميدى به سودشان داريد و نه ترسى از زيانشان) اف بر شما و آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد (و عقل نداريد)؟!» گفتند: «او را

1 . انبيا، آيات 62-64 .

صفحه 379

بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است».(1)

آرى وجدان بيدار بت پرستان دوباره به خواب رفت، و منطق را به فراموشى سپردند، و همچون همه زورمندان بى منطق به تهديد حضرت ابراهيم پرداختند. و بالاخره دستور اعدام آن حضرت را آن هم از نوع سوزاندن صادر كردند.

آدمهاى بى منطق هميشه تكيه بر زور مى كنند. اكنون هم زورمداران دنيا با تكيه بر زور و قدرت خويش كشورهاى ديگر را تهديد به محاصره اقتصادى و سياسى و حتّى جنگ مى نمايند. و اگر وجدان خفته آنها براى لحظه اى بيدار شود، بزودى آن را فراموش مى كنند، حاضر نيستند تسليم حقيقت شده و از آن دفاع نمايند.

البتّه گاهى از اوقات نيز نفس امّاره كاملا تبديل به نفس لوّامه مى شود، و به سرزنش صاحبش نسبت به اعمال زشت گذشته مى پردازد. نقل مى كنند خلبانى كه اوّلين بمب اتمى را بر روى يكى از شهرهاى ژاپن انداخت و آن شهر را تبديل به خاكستر كرد و جوائز متعدّدى براى اين جنايت گرفت، نفس لوامه اش در اواخر عمر بيدار شد و آن قدر او را سرزنش كرد كه منتهى به جنون وى گرديد، تا آنجا

كه گويا فرياد مى زد: «من با يك بمب، سيصد هزار انسان را كشتم!».

خوشا به حال آنها كه نفس لوامه شان بيدار است و به سرزنش آنها مى پردازد، چرا كه بالاخره باعث نجات آنها خواهد شد.

حالت سوم: نفس مطمئنّه

كسانى صاحب نفس مطمئنّه هستند كه يك حالت ثبات، استقرار و خالى از لغزش پيدا كرده باشند. انبيا و اوليا و بسيارى از بزرگان نفس مطمئنّه دارند. آنان هواى نفس را در بند كشيده و مسلطّ بر آن هستند.

قرآن مجيد در مورد صاحبان نفس مطمئنّه و پاداش فوق العاده آنان در اواخر سوره فجر مى فرمايد:

1 . انبيا، آيات 65-68 .

صفحه 380

«(يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِى إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِى فِى عِبَادِى * وَادْخُلِى جَنَّتِى); تو اى روح آرام يافته! بسوى پروردگارت باز گرد. در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، پس در سلك بندگانم در آى، و در بهشتم وارد شو!».

خداوند متعال در اين آيات چهارگانه، چهار پاداش براى صاحبان نفس مطمئنّه در نظر گرفته است:

1. آن قدر به آنان نعمت مى دهد كه از خداوند راضى مى شوند.

2. بالاتر از پاداش اوّل اينكه خداوند متعال نيز از آنها راضى است.

تمام نعمتهاى بهشتى يك طرف، و نعمت رضايت خداوند يك طرف; حقيقتاً مقام رضاى پروردگار افتخار والا و مقام بسيار با ارزشى است.

3. آنان در صف بندگان خاص خدا قرار مى گيرند.

4. بهشتِ صاحبانِ نفسِ مطمئنّه، با بهشت ديگران متفاوت است.

راه رسيدن به نفس مطمئنّه

براى رسيدن به نفس مطمئنّه، و درك پاداشهاى چهارگانه فوق، راه دور و دراز و پر پيچ و خمى در

پيش است. بايد خودسازى كرد، و براى اين منظور رعايت مراحل چهارگانه مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاقبه شرط است. همه روز بايد مراقب اعمال و رفتار و حتّى نيّتهاى خويش بود، و هر روز يا هر هفته و يا لااقل هر ماه اعمال خود را به محاسبه كشيد. اگر مرتكب خلاف شده خود را مجازات كند، نفسش را از برخى مباحات مخصوصاً آنچه را دوست دارد محروم نمايد. و اگر كار خوبى كرده، خدا را بر آن سپاس گويد. البتّه در اين مسير بايد خود را به خداوند بسپارد و بر او توكّل نمايد، كه طىّ اين راه بدون لطف و عنايات پروردگار امكانپذير نيست. همان گونه كه در داستان حضرت يوسف(عليه السلام)، در مبارزه با نفس امّاره به اين مطلب اشاره شده است، آنجا كه فرمود:

صفحه 381

«(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ); آن زن (زليخا) قصدِ او (يوسف) كرد; و او نيز _ اگر برهان پروردگار را نمى ديد _ قصد وى مى نمود. اين چنين كرديم تا بدى و فحشا را از او دور سازيم; چرا كه او از بندگان مخلص ما بود».(1)

حضرت يوسف(عليه السلام) در مقابل تهديدات زليخا و براى رهايى از گناه و معصيت، خطاب به پروردگار عرض كرد:

«(رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَىَّ مِمَّا يَدْعُونَنِى إِلَيْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّى كَيْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَيْهِنَّ وَأَكُنْ مِّنَ الْجَاهِلِينَ); پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا بسوى آن مى خوانند. و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من بازنگردانى، بسوى آنان متمايل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود».(2)

و

بالاخره آن حضرت در راه مبارزه با نفس آن قدر موفّق شد كه به لطف پروردگار به تخت سلطنت نشست و در دنيا و آخرت عزيز شد.

رابطه قيامت و نفس لوّامه

سؤال: چه رابطه اى بين قسم اوّل (قيامت) و قسم دوم (نفس لوّامه) وجود دارد كه خداوند به اين دو قسم ياد كرده، و آنها را در كنار هم نهاده است؟

جواب: ارتباط اين دو آشكار و روشن است; نفس لوّامه دادگاه كوچكى است كه در درون انسان تشكيل مى شود و وجدان بيدار، قاضى و نفس متّهم آن است. و قيامت دادگاه بزرگى است كه در جهان ديگر تشكيل مى شود و خداوند قاضى، و نفس انسانى متّهم آن است. به تعبير ديگر نفس لوّامه دليل بر قيامت است، زيرا خدايى كه در اين دنيا دادگاهى در وجود انسان آفريده، تا نفس خويش را محاكمه كند، آيا در جهان آخرت دادگاهى به مراتب بزرگتر و دقيقتر برپا نخواهد كرد؟

1 . يوسف، آيه 24 .

2 . يوسف، آيه 33 .

صفحه 382

قسم به اين دو دادگاه (دادگاه كوچك درون وجود انسان، و دادگاه عظيم جهان آخرت) كه خداوند متعال قادر بر آفرينش دوباره انسان براى حضور وى در دادگاه جهان آخرت خواهد بود.

انسان وقتى به اين نكات و ظرائف قرآن فكر مى كند در مى يابد كه الفاظ و تعبيرات قرآن چقدر دقيق و حساب شده است.

مقسم له: معاد

سؤال: خداوند متعال براى توجّه به چه مطلب مهمّى به دادگاه كوچك وجدان بيدار انسانها در دنيا، و دادگاه بزرگ روز قيامت در جهان آخرت سوگند خورده است؟

پاسخ: معاد جسمانى مطلب مهمّى است كه خداوند براى اثبات آن، دو قسم

ياد كرده است. توجّه كنيد:

«(أَيَحْسَبُ الاِْنسَانُ أَلَّنْ نَّجْمَعَ عِظَامَهُ); آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد؟!»

برخى از مفسّران قرآن معتقدند كه آيه فوق جمله محذوفى دارد كه آن را تفسير مى كند. يعنى آيه مذكور قرينه و شاهد بر آن جمله محذوف است. آن جمله به شرح زير است:

«لتبعثنّ جميعاً يوم القيامة; بدون شك تمام انسانها در روز قيامت مبعوث مى شوند».

آيه مورد بحث شبيه آيات آخر سوره يس است. طبق آنچه در آن آيات آمده، مرد عرب بيابانى استخوان پوسيده اى پيدا كرد و با خود گفت: «لاََخْصِمَنَّ مُحَمَّداً» دليل دندان شكنى براى نفى معاد كه پيامبر مسلمانان از آن دفاع مى كند يافتم. اين استخوان را در جلوى آن حضرت خرد مى كنم، و روى زمين مى ريزم، سپس از او مى پرسم چه كسى قادر است اين استخوان خرد شده را دوباره به شكل انسان بازگرداند؟ خدمت

صفحه 383

حضرت رسيد، و آنچه را قصد كرده بود عملى كرد. خداوند داستان مذكور را در آيات 78 تا 81 سوره يس بدين شكل بيان كرده است:

«(وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِكُلِّ خَلْق عَلِيمٌ * الَّذِى جَعَلَ لَكُمْ مِّنَ الشَّجَرِ الاَْخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنْتُمْ مِّنْهُ تُوقِدُونَ * أَوَلَيْسَ الَّذِى خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضَ بِقَادِر عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلاَّقُ الْعَلِيمُ); و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت: «چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟!» بگو: «همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين

بار آن را آفريد، و او به هر مخلوقى داناست. همان كسى كه براى شما از درخت سبز، آتش آفريد و شما بوسيله آن، آتش مى افروزيد» آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريد، نمى تواند همانند آنان = انسانهاى خاك شده را بيافريند؟! آرى (مى تواند)، و او آفريدگار داناست».

خداوند متعال در پاسخ آن مرد بيابانى استدلال ساده و در عين حال متقن و قانع كننده اى كرده است، مى فرمايد: آفرينش ابتدايى انسان، كه كارى سخت تر بود توسّط ما انجام گرفت، آفرينش دوباره انسان كه كار سختى نيست. كسى كه وسيله اى اختراع مى كند، آيا نمى تواند پس از اوراق كردن آن، دوباره همانندش را بسازد؟!

اينگونه آيات كه دلالت بر معاد جسمانى مى كند، هر چند در گذشته روشن بود، امّا امروز در سايه تحوّلات شگرف علمى كه در دانش شبيه سازى و كلونيسم رخ داده، روشن تر شده است. بدن انسان ميلياردها سلول دارد، سلولهايى كه بسان آجرهاى يك ساختمان عظيم است. با استفاده از دانش شبيه سازى مى توان هر يك از اين سلولها را تبديل به يك انسان كرد.

بنابراين، اگر تمام انسانهاى روى كره زمين نابود شوند و تنها يك انسان باقى بماند، مى توان با استفاده از سلولهاى او ميلياردها انسان ديگر پرورش داد! و اين كار نسبت به حيوانات صورت پذيرفته، و موفّقيّت آميز بوده است. هر چند نسبت به انسان بخاطر اصول اخلاقى ممنوع است، وعقلاى جهان آن را تحريم كرده اند، امّا

صفحه 384

شاهد خوبى بر معاد جسمانى است.

معاد در حقيقت همانند فصل بهار است كه شرايط رويش دوباره گياهان و درختان را فراهم

مى سازد، بدين جهت در قرآن مجيد مكرّر نسبت به زنده شدن زمين و سبز شدن گياهان و درختان تذكّر داده شده، و يادآورى گرديده است.

چرا استخوانها؟

سؤال: چرا در آيه مورد بحث، در بين اعضاى مختلف بدن، خصوص استخوان (عظام) مطرح شده است؟

پاسخ: ممكن است اين آيه شريفه نيز اشاره به شبهه آن عرب بيابانى، و پاسخى بر اشكال او باشد. و لذا همان گونه كه او استخوان بدست خدمت پيامبر رسيد و اشكال كرد، خداوند نيز موضوع سخن را استخوان قرار داد. و ممكن است علّت آن اين باشد كه استخوان اسكلت بدن و ستونهاى اصلى جسم انسان است. هنگامى كه خداوند قادر بر آفرينش اركان و اسكلت اصلى چيزى باشد، خلقت شاخ و بزرگ آن كار سختى نيست.

قدرت نمايى پروردگار

خداوند متعال علاوه بر ردّ شبهه منكران معاد جسمانى، كه آن مرد عرب بيابانى يك نمونه از آنان بود، قدرت فوق العاده خويش را به رخ منكران مى كشد، و مى فرمايد: ما نه تنها قادر بر آفرينش مجدّد استخوانها و روياندن گوشت بر روى آن هستيم، بلكه تمام ظرافتهاى خلقت اوّليّه، از جمله خطوط سرانگشت دستان شما را هم به همان شكل سر و سامان مى دهيم (بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَنْ نُّسَوِّىَ بَنَانَهُ).

بنان در لغت عرب دو معنا دارد: 1. انگشت 2. نوك انگشتان. بلكه جمعى از مفسّران عصر ما، معتقدند كه بنان اشاره به خطوط سرانگشتان است. خطوطى كه در حكم شناسنامه افراد و مهر اختصاصى آنان است، چرا كه در سرتاسر كره زمين دو نفر

صفحه 385

يافت نمى شوند كه خطوط سرانگشتان آنها از هر جهت مشابه همديگر باشد! و لهذا بهترين

وسيله شناسايى اشخاص محسوب مى شود، و بدين جهت براى شناسايى افراد آنها را به انگشت نگارى برده و اثر انگشتانشان را مى گيرند.

قرآن مجيد مى فرمايد: خداوند نه تنها قادر بر آفرينش مجدّد استخوان و انگشتان انسان است، بلكه مى تواند خطوط انگشتان وى را نيز به همان شكل سابق نقّاشى كند.

اگر بنان را به انگشتان تفسير كنيم، علّت ذكر خصوص انگشتان اهميّت فوق العاده آن براى انسان است، به گونه اى كه اگر انگشتان نبود، و دست انسان (مثلا) همانند دست شتر بود، آدمى نه قادر بر نوشتن بود و نه توانايى خلق صنايع مهم را داشت و نه مى توانست آفرينش هاى هنرى داشته باشد.

خلاصه اينكه خداوند متعال با دو قسم بسيار مهم (دادگاه كوچك وجدان بيدار و دادگاه عظيم قيامت) پاسخ شبهه مهم منكران معاد جسمانى را داده، به علاوه قدرت فوق العاده خويش را به رخ آنان مى كشد.

معاد جسمانى و روحانى

همه مسلمانان معاد روحانى را قبول دارند، امّا در مورد معاد جسمانى اختلاف نظر وجود دارد، برخى آن را پذيرفته و عدّه اى منكر آن شده اند. توضيح اينكه عدّه اى معتقدند علاوه بر بازگشت روح به هنگام قيامت و اخذ پاداش و عقاب در برابر كارهايى كه در آن شريك بوده، جسم انسان نيز باز مى گردد، و پاداش كارهاى خوب و مجازات كارهاى بد خود را مى بيند، زيرا جسم و روح به اتّفاق يكديگر كارهاى خوب يا بد را انجام داده اند، و لهذا بايد مشتركاً پاداش گرفته يا مجازات شوند.

اما عدّه اى معاد جسمانى را منكر شده و تنها معتقد به معاد روحانى و بازگشت

روح هستند، و پاداش و عقاب را مخصوص روح مى دانند.

قرآن مجيد در آيات فراوانى تأكيد بر معاد جسمانى كرده و عقيده منكران معاد جسمانى را تخطئه نموده است، كه آيه مورد بحث و آياتى از سوره يس كه به آن اشاره

صفحه 386

شد از جمله اين آيات است. آيات مربوط به معاد جسمانى فوق العاده زياد است، تا آنجا كه مى توان گفت: «تمام آيات مربوط به معاد به نوعى دلالت بر معاد جسمانى دارد» مثلا آيه 4 سوره انفطار «(وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ); و آن زمان كه قبرها زير و رو گردد (و مردگان خارج شوند)»، دلالت صريح بر معاد جسمانى دارد، چرا كه قبر براى جسم و محلّ دفن بدن است و معنا ندارد كه روح از قبر خارج شود.

نتيجه اينكه بدون شك معاد جسمانى نيز خواهد بود، و اساساً تعجّب مشركان و بت پرستان از معاد جسمانى بود و گرنه معاد روحانى كه تعجبى ندارد. اميد آنكه زمان خارج شدن از قبرها و تشكيل مجدّد بدن ها و بازگشت روح به جسدها و حضور در دادگاه عظيم قيامت كه هيچ چيز قابل انكار نيست، با دستى پر و اعمالى صالح، و رويى سفيد و سرى بلند، در برابر پروردگار مهربان حاضر شويم.

نفس امّاره در كلام مولاى متّقيان على(عليه السلام)

حضرت على(عليه السلام) كه با خدعه ها و نيرنگ ها و فعاليتهاى اغواگر نفس امّاره آشناست، و به خوبى از پس مبارزه با آن برآمده، تابلوى گويايى از نفس امّاره به تصوير كشيده است. توجّه فرماييد:

«اَلنَّفْسُ الاَْمّارَةُ الْمُسَوَّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمُلُّقَ الْمُنافِقِ، وَ تَتَصَنَّعُ بِشيمَةِ الصَّديقِ الْمُوافِقِ، حتّى اِذا خَدَعَتْ وَ تَمَكَّنَتْ تَسَلَّطَتْ تَسَلُّطَ الْعَدُوِّ; نفس

امّاره فريبكار همچون انسانهاى دو رو چاپلوسى مى كند و (اين دشمن خطرناك) در لباس دوستى مهربان جلوه مى كند تا خدعه و نيرنگش مؤثر شود، آنگاه چهره واقعى اش را نشان مى دهد و همچون دشمنى قدرتمند بر انسان مسلّط مى شود!».(1)

حضرت على(عليه السلام) دو ويژگى براى نفس امّاره ذكر نموده، كه توجّه به آن مى تواند انسان را از شرّ وسوسه هايش نجات دهد:

1 . ميزان الحكمه، ج 10، حرف النون، باب 3916، ح 20465 .

صفحه 387

نخست اينكه نفس امّاره موجودى تسويل گر، حقّه باز و فريبكار است. ابتدا درِ باغ سبز به انسان نشان مى دهد، سپس ضربه مى زند.

ديگر اينكه دو چهره و منافق است، در ابتداى كار چهره واقعى خويش را نشان نمى دهد، بلكه از در دوستى و دلسوزى وارد مى شود، تا بتواند انسان را از بندگى خدا منصرف كند. مثلا هنگامى كه كسى موفّق به انفاق نمى شود و در زير ضربات شلاّق نفس لوّامه قرار مى گيرد، به او مى گويد: «اشكالى ندارد، زيرا هدف تو كارى مهمتر، يعنى تأمين آتيه همسر و فرزندانتان بوده است!»

يا اگر كار خير ديگرى را ترك كرده و مورد سرزنش نفس لوّامه قرار گرفته، به او مى گويد: «اشكالى ندارد، زيرا قبلا كار خيرى انجام داده اى!» يا به جوانى كه از مجالس معصيت گريزان است، مى گويد: «چنين مجالسى براى جوانى مثل تو لازم است، چون جوان نياز به تفريح و سرگرمى دارد. بعداً توبه مى كنى!»

و هنگامى كه انسان را آلوده گناه و معصيت، و ترك عبادت و خيرات كرد، چهره واقعى اش را نشان مى دهد و

همچون دشمنى خطرناك و بى رحم بر انسان مسلّط مى گردد، تا آنجا كه انسان بى اجازه او قدم از قدم بر نمى دارد و كاملا رام و مطيع او مى گردد.

4. سوگندهاى سوره طارق

توضيح

چهارمين سوره اى كه حاوى قسم هاى دوگانه است، سوره طارق است. به آيات مربوط به اين بحث، آيه يكم تا نهم، توجّه فرمائيد:

سوگند به آسمان و كوبنده شب! و تو نمى دانى كوبنده شب چيست؟ همان ستاره درخشان وشكافنده تاريكيهاست! (به اين آيت بزرگ الهى سوگند) كه هر كس مراقب ومحافظى دارد! انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده! از يك آب جهنده خلق شده است، آبى كه از ميان پشت و سينه ها خارج مى شود! مسلّماً او = خدايى كه انسان را از چنين چيز پستى آفريده مى تواند او را بازگرداند! در آن روز كه اسرار نهان (انسان) آشكار مى شود!

آسمان چيست؟

خداوند متعال در اين سوره به دو چيز سوگند ياد كرده است: آسمان و طارق!

صفحه 390

آسمان بسيار با عظمت است. براى پى بردن به عظمت آسمان به مطلب زير توجّه كنيد:

كره زمين يك ميليون و دويست هزار مرتبه كوچكتر از خورشيد است! يعنى اگر 000/200/1 كره زمين را روى هم بگذاريم به اندازه يكى از ستارگان آسمان يعنى خورشيد خواهد شد. در كهكشانى كه منظومه شمسى در آن قرار دارد دويست ميليارد ستاره يا سيّاره وجود دارد، كه خورشيد متوسّط آنهاست. اينها همه مربوط به كهكشان ماست. و در جهان هستى يك ميليارد يا بيشتر كهكشان وجود دارد، كه هر كدام همانقدر ستاره دارد! همه اينها علوم و دانستنيهايى است كه بشر با امكانات موجود پرده

از آن برداشته است. شايد با اختراع دستگاههاى مدرنتر، دامنه اين كشفيّات گسترده تر شود!

اگر خداوند متعال به آسمان قسم مى خورد، مى خواهد ما را به اين رموز و شگفتيهاى آفرينش آشنا كند، تا با تفكّر و انديشه پيرامون آن، جايگاه خود را بشناسيم و به وظيفه خويش درباره خالق عمل نمائيم.

طارق چيست؟

«طارق» از نظر لغت به معناى كوبيدن، و از مادّه «طرق» گرفته شده است. ولهذا به آلت كوبيدن يعنى چكش «مطرقه» گفته مى شود.

عرب به كسى كه شبانه درب خانه اى را بكوبد طارق مى گويد. بدين جهت حضرت على(عليه السلام) در خطبه 224 نهج البلاغه مى فرمايد:

«وَأَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طارِقٌ طَرَقَنا بِمَلْفُوفَة في وِعائِها; و از اين حادثه (داستان عقيل و آهن گداخته شده) شگفت آورتر اين كه شب هنگام كسى به ديدار ما آمد و ظرفى سرپوشيده از حلوا داشت».

سپس به داستان اشعث بن قيس منافق اشاره مى كند، كه هر دو داستان فوق در مباحث آينده مطرح خواهد شد.

صفحه 391

و امّا منظور از طارق در آيه شريفه، همان گونه كه در آيه بعد آمده «نجم ثاقب» است. نجم ثاقب ستاره درخشانى است كه نورش در چشم انسان نفوذ كرده، و تا اعماق وجودش پيش مى رود.

مرحوم طبرسى(رحمه الله) در مورد اينكه: نجم ثاقب كدام ستاره است؟ چهار احتمال از دانشمندان و مفسّران نقل كرده است:

1. منظور از طارق (نجم ثاقب) هر ستاره درخشانى است كه در آسمان مى درخشد. طبق اين تفسير خداوند متعال نه به يك ستاره، بلكه به تمام ستارگانى كه درخشش خاصّى دارند سوگند ياد كرده است. چرا كه عظمت اين ستارگان براى بشر محسوستر است.

2.

منظور ستاره زحل است، چون ستاره زحل دورترين، بالاترين ومرتفع ترين ستاره منظومه شمسى است، كه با چشم ديده مى شود. پس از آن اورانوس، نپتون و پلوتون كشف شده است. هر چند اين ستاره هاى سه گانه با چشم غير مسلّح ديده نمى شوند. واخيراً پلوتون را از جمع منظومه شمسى خارج كرده اند، چون حجم كافى يك سياره را ندارد، بلكه سنگ سرگردانى است كه در منظومه شمسى وجود دارد.

دومين علّتى كه طارق را به ستاره زحل تفسير كرده اند اين است كه اين ستاره ويژگى خاصّى دارد كه هنوز دانشمندان پرده از راز آن برنداشته اند. و آن اينكه حلقه هايى در اطراف زحل ديده مى شود كه با فاصله، مسطّح و عريض است، و برگرد زحل مى چرخد. آيا اين حلقه ها قطعات يخ است كه بر گرد آن مى چرخد، يا تكّه هايى از يك سيّاره از هم پاشيده است كه قبلا بر گرد خورشيد مى چرخيده، يا چيز ديگرى است؟

به هر حال اين دو ويژگى باعث درخشش خاصّ ستاره زحل شده، ولهذا خداوند متعال به آن قسم ياد كرده است.

3. سومين احتمال اينكه منظور از طارق ستاره ثريّاست. اين ستاره خارج از منظومه شمسى، وجزء ستارگان ثوابتِ دوردست كهكشان راه شيرى است. فاصله

صفحه 392

اين ستاره با كره خاكى ماه به قدرى زياد است كه براى بيان دورى يك چيز به آن ضرب المثل مى زنند، تا آنجا كه گاه آن را انتهاى جهان خوانده اند، و لذا براى بيان تمام عالم هستى جمله «ز ثرى تا به ثريا» به كار گرفته مى شود.

چشم هاى قوى و تيز مى توانند

ستاره ثريا را ببيند.

4. منظور از «نجم ثاقب» كره ماه است كه در حقيقت يكى از ستارگان درخشان نزديك به ماست. اين ستاره، ستاره كوچكى است، ولى چون فاصله آن با ما كم است، آن را بزرگ مى بينيم.

از بين تفسيرهاى چهارگانه مناسبترين تفسير، تفسير اوّل است. كه شامل سه احتمال ديگر هم مى شود، و علاوه بر آن هر ستاره درخشانى را در بر مى گيرد.

فلسفه سوگند به آسمان و ستارگان درخشان

اين دو سوگند، مخصوصاً پس از آگاهى و شناخت هر چند اجمالى از آسمان و ستارگان درخشان، كه در بالا به آن پرداختيم، انسان را به فكر و انديشه وادار مى كند. كارى كه در معارفِ دينىِ ما مسلمانان بسيار ارزشمند و ذى قيمت است، تا آنجا كه عبادت كم همراه با تفكّر و شناخت، بر عبادت فراوان بدون فكر و انديشه ترجيح داده مى شود.

يكى از عبادتهاى مهم نماز شب است، كه همواره، مخصوصاً در سحرهاى ماه رمضان بايد قدر آن را بدانيم، و از اين فرصت براى انجام آن استفاده كنيم. عبادتى كه روحانيّت و نورانيّت عجيبى دارد، و انسان را در مسير سير و سلوك و قرب الى الله به پيش مى برد. در آداب نماز شب آمده است كه پس از برخواستن از خواب، هنگامى كه جهت وضو گرفتن به فضاى باز زير آسمان رفتى، نگاهى به آسمان كن، و اين آيات را زمزمه نما:

«(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَات لاُِّولِى الاَْلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ

صفحه 393

رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ); مسلّماً در آفرينش آسمانها و

زمين، و آمد

و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است; همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند، ياد مى كنند; و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند; (و مى گويند:) بارالها! اينها را بيهوده نيافريده اى! منزّهى تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار!».(1)

اينها همه از اهمّيت خاصّ اسلام نسبت به تفكّر و انديشه خبر مى دهد، و قسم هاى مذكور نيز براى به جريان انداختن قدرت تعقّل و تفكّر انسانهاست.

عالم عجيب ستارگان!

ستارگان آسمان براى خود عالمى دارند، و براى ما انسانها هم عالمى!

از ديد ما انسانها آنها مايه زينت آسمانها، و ابزار هدايت زمينيان در تاريكيها و ظلمات هستند. زمانهاى گذشته كه بشر نه قطب نمايى داشت، و نه در جادّه ها و درياها علامت و نشانه اى بود، ستارگان تنها وسيله هدايت انسانها گمگشته بودند. قرآن مجيد در اين باره مى فرمايد:

«(وَهُوَ الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِى ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الاْيَاتِ لِقَوْم يَعْلَمُونَ); او كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد، تا در تاريكيهاى خشكى و دريا، به وسيله آنها راه يابيد! ما نشانه ها (ىِ خود) را براى كسانى كه مى دانند، (و اهل فكر و انديشه اند) بيان داشتيم!».(2)

و اينكه در برخى از روايات، حضرات معصومين(عليهم السلام) به ستارگان آسمان تشبيه شده اند(3)، از همين جهت است; چرا كه اين ستارگان زمينى، انسانهاى متحيّر و سرگردانِ در مسائل معنوى را به سر منزل مقصود هدايت مى كنند. خلاصه اينكه

1 . آل عمران، آيات 190 و 191 .

2 . انعام، آيه 97 .

3

. در حديثى از حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى خوانيم: «مثل اهل بيتى مثل النجوم» و در روايت ديگرى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خطاب به حضرت على(عليه السلام) آمده است: «انت نجم بني هاشم» (بحارالانوار، ج 24، ص 82).

صفحه 394

ستارگان از ديد ما انسانها عالم عجيبى دارند.

آنها براى خودشان نيز عالم عجيبى دارند; چرا كه بسيارى از آنها مسكونى اند، و چه بسا ساكنين آنها افرادى به مراتب با هوش تر از ساكنان كره خاكى ما باشند، چرا كه امواج دريافتى از ساير كرات نشان از پيشرفت و ترقّى آنها مى دهد. زيرا آنها مى توانند با ما ارتباط برقرار كنند، امّا ما عاجز از برقرارى ارتباط با آنها هستيم. هر چند زبان مشتركى بين ما و آنها نيست كه همديگر را درك كنيم، ولى همين قدر مى دانيم كه آنها موجوداتى هستند با استعدادى برتر و توانى بالاتر.

بعضى از دانشمندان معتقدند كه: «ميليونها ستاره مسكونى وجود دارد!» چون شرائط حيات و زندگى، منحصر در كره خاكى ما نيست، بلكه در ميليونها ستاره اين شرايط مهيّاست. بنابراين بعيد نيست ساكنينى نيز در آن ستاره ها وجود داشته باشد. اين نظريّه اى است كه دانشمندان عصر ما ابراز كرده و تازه به آن دست يافته اند. در حالى كه بيش از 1400 سال قبل حضرت على(عليه السلام) در اين مورد فرمودند:

«هذِهِ النُّجُومُ الَّتِي فِي السَّماءِ مَدائِنَ مِثْلُ الْمَدائِنِ الَّتى فِي الاْرْضِ مَرْبُوطَةٌ كُلُّ مَدينَة اِلى عَمُود مِنْ نُور; اين ستارگانى كه در آسمان مشاهده مى كنيد، شهرهايى هستند همچون شهرهاى مسكونى زمين، اين شهرهاى آسمانى به وسيله ستونهاى نورى با هم در ارتباط هستند».(1)

آيا منظور

از «عمود نور» امواج راديويى و مانند آن است، يا اين ارتباط به شكل ديگرى است؟

آيا اين ستارگان مسكونى پيامبران مخصوص به خود دارند؟ يا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)پيامبر آنها نيز هست، و فرستادگانى براى راهنمائيشان به سوى آنها فرستاده است؟

سؤالات فوق، و پرسشهاى ديگر در مورد ستارگان مسكونى آسمان، براى هر انسان پرسشگرى وجود دارد. امّا آنچه مسلّم وقطعى است اينكه ما ساكنان كره زمين تافته جدا بافته نيستيم، و حيات و زندگى اختصاص به كره خاكى ما زمينيان ندارد.

1 . بحارالانوار، ج 55، ص 91 .

صفحه 395

هدف از سوگندها : توجه به معاد وقيامت

در مورد آسمان و ستارگان كه خداوند متعال به اين دو سوگند ياد كرده بحث كوتاهى داشتيم، و تفكّر و انديشه پيرامون اين مخلوقات شگفت انگيز جهان آفرينش، ما را به سمت توحيد و آفريننده آنها سوق داد، و به همان نسبت كه انديشه و مطالعات هر كس در مورد آنها عميق تر باشد، بر عمق و غناى ايمانش به خالق آنها نيز افزوده مى گردد.

در ادامه و به عنوان مقسم له (آنچه خداوند براى آن قسم ياد كرده) به مسئله مهمّ قيامت و جهان پس از مرگ اشاره شده، كه مكمّل بحث توحيد و يكتاپرستى است. و از آنجا كه در دادگاه عدل الهى در روز قيامت يكى از مهمترين امور، بلكه قوام دادگاه به پرونده متّهمين است، لهذا ابتدا اشاره اى به نامه اعمال بندگان مى كند:

«(إِنْ كُلُّ نَفْس لَّمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ); قسم به آسمان و ستارگان درخشان كه هر كس مراقب و محافظى دارد».

فرشتگانِ محافظِ اعمالِ ما انسانها بسيار دقيقند. ريز و درشت را مى نويسند، و چيزى از قلم آنها نمى

افتد. آنها حتّى از نيّتهاى ما اطّلاع دارند. شخصى از امام موسى بن جعفر(عليه السلام) پرسيد. دو فرشته اى كه مأمور ثبت اعمال انسان هستند، آيا از اراده و تصميم باطنى او به هنگام گناه يا كار نيك نيز با خبر مى شوند؟

امام(عليه السلام) فرمود: آيا بوى چاه فاضلاب و عطر يكى است؟

راوى عرض كرد: نه!

امام فرمود: هنگامى كه انسان نيّت كار خوبى كند نفسش خوشبو مى شود! فرشته اى كه در سمت راست است (و مأمور ثبت حسنات مى باشد) به فرشته سمت چپ مى گويد: برخيز كه او اراده نيك كرده است.... امّا هنگامى كه اراده گناهى كند نفسش بدبو مى شود! فرشته سمت چپ (كه مأمور ثبت گناهان است به فرشته سمت راست مى گويد برخيز كه او اراده معصيت كرده است...).(1)

1 . تفسير نمونه، ج 26، ص 226 .

صفحه 396

آرى، افكار و نيّات درونى، آثارى بر جسم و روح انسان مى گذارد كه فرشتگان از آن آثار پى به نيّات ما مى برند.

به قول شاعر: «از كوزه برون همان تراود كه در اوست».

نامه اعمال در آيات قرآن:

براى تكميل اين بحث، به دو سلسله از آياتى كه در مورد نامه اعمال است، اشاره مى كنيم:

1. در آيات 18-16 سوره ق مى خوانيم:

«(وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ * إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ * مَّا يَلْفِظُ مِنْ قَوْل إِلاَّ لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ); ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى او را مى دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم! (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشته راست و

چپ كه ملازم انسانند اعمال او را دريافت مى دارند; انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريّت (و ضبط آن) است!».

سؤال: با توجّه به اينكه خداوند متعال عالِم بر همه چيز، و به تعبير آيه مورد بحث از رگ گردن انسان نيز به او نزديكتر است، چه نيازى به مراقبينى چون فرشتگان است تا اعمال انسان را ثبت و ضبط نمايند؟ و در يك جمله كوتاه فرشتگان حافظان اعمال چه كاره اند؟

جواب: امام صادق(عليه السلام) در پاسخ اين سؤال، دو نقش براى فرشتگان مورد بحث بيان كرده است:(1)

الف) نظارت فرشتگان تأكيدى است بر علم وآگاهى پروردگار، تا بشر بيشتر مراقب اعمال خويش باشد. اگر انسان يك ناظر داشته باشد شايد توجّهى نكند، امّا چنانچه احساس كند چندين نفر ناظر اعمال او هستند دقّت بيشترى خواهد كرد.

1 . تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 522 .

صفحه 397

انسانى كه باور دارد علاوه بر خداوند، دو فرشته همواره همراه او هستند، و تمام اعمالش را از ريز و درشت ثبت و ضبط مى كنند، با كسى كه فقط خدا را ناظر خود مى داند و توجّهى به نظارت فرشتگان ندارد، يكسان نخواهد بود.

ب) فرشتگان محافظ اعمال، مأموريّت ديگرى نيز دارند، و آن محافظت از جسم و جان انسانهاست. آنها انسان را از خطرات و حوادث فراوانى حفظ مى كنند. اگر اين محافظان الهى نبودند بسيارى از كودكان به بزرگسالى نمى رسيدند، چرا كه انواع خطرات و حوادث كودكان را احاطه كرده است، و فرشتگان محافظ، آنها را از چنگال خطرها نجات مى دهند. بنابراين، فرشتگان محافظ

هم محافظ اعمال و كردار و نيّات انسانهايند، و هم مراقب جسم و جان آنها از گزند حوادث و خطرات و مشكلاتند، تا هنگامى كه مرگ انسان فرا رسد كه دست از اين مأموريّت بر مى دارند.

2. خداوند متعال در آيات 12 _ 10 سوره انفطار مى فرمايد: «(وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ * كِرَاماً كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ); بى شك نگهبانانى بر شما گمارده شده... والا مقام و نويسنده (اعمال نيك و بد شما)، كه مى دانند چه مى كنيد!».

اين آيات نيز به فرشتگان محافظ اعمال اشاره دارد، كه ريز و درشت اعمال و كردار و نيّات انسان را ثبت و ضبط مى كنند.

سؤال: چرا از اين فرشتگان با واژه «كراماً» تعبير شده است؟ مگر آنها چه مكرمت و خدمتى به انسانها روا مى دارند؟

جواب: در برخى از روايات آمده كه اگر انسان كار نيكى انجام دهد فوراً آن را به ده برابر مى نويسند، چرا كه خداوند خود فرموده: «(مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَنْ جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ); هر كس كار نيكى بجا آورد، ده برابر پاداش دارد، و هر كس كار بدى انجام دهد، جز بمانند آن، كيفر نخواهد ديد، و ستمى بر آنها نخواهد شد».(1)

1 . انعام، آيه 160 .

صفحه 398

امّا اگر مرتكب كار زشتى شود، فرشته ثبت اعمال نيك، به رفيقش مى گويد تا هفت ساعت به او مهلت بده و چيزى ننويس، شايد پشيمان شود و توبه كند. چنانچه پس از گذشت مهلت مذكور توبه نكرد فقط يك گناه برايش بنويس.(1) بدين جهت به آنها فرشتگان كريم و بزرگوار گفته شده است.

راستى اگر

همواره توجّه داشته باشيم كه خداوند و فرشتگان ناظر اعمال ما هستند، و در خلوت و جلوت همراه ما مى باشند، و در هيچ زمان و مكانى ما را تنها نمى گذارند، آيا مرتكب گناه خواهيم شد؟ ايمان به باورهاى دينى كنترل قوى و محكمى در برابر وسوسه هاى شيطان است.

چگونگى معاد و بازگشت انسانها

خداوند متعال پس از اشاره به فرشتگانِ محافظ، كه در طول عمر انسان مأمور تشكيل پرونده وى براى ارائه به دادگاه عدل الهى در جهان آخرت هستند، به امكان تحقّق معاد و رستاخيز انسانها پرداخته و در آياتى كوتاه مى فرمايد:

«(فَلْيَنظُرِ الاِْنسَانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ مَّاء دَافِق * يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ * إِنَّهُ عَلَى رَجْعِهِ لَقَادِرٌ * يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ); انسان بايد بنگرد كه از چه چيز آفريده شده! از يك آب جهنده خلق شده است، آبى كه از ميان پشت و سينه ها خارج مى شود! مسلّماً خداوند مى تواند انسان را به حالت قبلى خويش باز گرداند!».

اين، استدلال محكم و جالبى است. خداوندى كه بشر را از يك قطره آب گنديده خلق مى كند، براحتى توان آفرينش مجدّد وى را از مشتى از خاك خواهد داشت.

تفسير «صلب» و «ترائب»

آيه شريفه (يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرَائِبِ)يكى از آيات پيچيده قرآن مجيد است; زيرا خداوند مى فرمايد: «قطره اى كه از ميان استخوانهاى سينه و ستون فقرات

1 . تفسير نمونه، ج 26، ص 229 .

صفحه 399

خارج مى شود» در حالى كه مى دانيم نطفه از قسمتهاى پائين بدن و از مجارى ادرار خارج مى گردد. بنابراين بايد ديد كه منظور از «صلب» و «ترائب» چيست؟ آيا با آموخته هاى فعلى

بشر هماهنگى دارد، و قابل توجيه مى باشد؟

پاسخ: در تفسير نمونه شش تفسير براى آيه مورد بحث ذكر كرده ايم، ولى در اين بحث تفسير ديگرى بيان مى كنيم. توجّه كنيد:

در بين استخوانهاى سينه و ستون فقرات چهار دستگاه مهم وجود دارد:

1. ريه ها، كه دستگاه تنفّسى انسان است، و زير استخوانهاى قفسه سينه قرار گرفته است.

2. دومين دستگاه، قلب انسان است كه با كمى فاصله از ريه ها وظيفه پمپاژ خون و ارسال آن به تمام اعضا و جوارح را بر عهده دارد.

3. معده كمى پايين تر از استخوانهاى سينه تعبيه شده، و مركز تهيّه موادّ غذايى براى تغذيه اندام هاى متفاوت انسان است.

4. وبالاخره كبد چهارمين دستگاهى است كه بين استخوانهاى سينه و ستون فقرات قرار گرفته، و كار آن تصفيه خون و موادّ غذايى است.

به گفته يكى از دانشمندان آگاه، كبد انسان سيصد نوع سمّ را خنثى مى كند! به همين جهت بيمارى كبد خطرناكتر از بيمارى قلب است. ولهذا پيوند كبد مشكل تر از پيوند قلب مى باشد. همان گونه كه كبد از معده مهمتر است، چرا كه ادامه حيات _ هر چند براى مدّت كوتاهى _ بدون معده ممكن است، ولى بدون كبد امكان پذير نيست.

ريه ها، قلب، معده و كبد، چهار دستگاه مهمّى هستند كه در بين استخوانهاى سينه و ستون فقرات قرار دارند. اگر اين چهار دستگاه دست به دست هم ندهند ممكن نيست نطفه بوجود آيد، هر چند به هنگام خارج شدن از عضو خاصّى خارج مى گردد.

بنابراين با توجّه به اينكه منشأ ايجاد نطفه، دستگاههاى چهارگانه اى است كه بين «صلب» و «ترائب» قرار گرفته، لهذا

خداوند مى فرمايد كه نطفه از بين صلب و ترائب خارج مى شود، واين مطلب صحيح و درستى است.

صفحه 400

جنين شناسى، يا خداشناسى؟

اگر انسان يك دوره جنين شناسى بخواند قطعاً خداشناس خواهد شد. يك قطره آب بى شكل وارد دستگاه رحم مى شود، پس از مدّتى كم كم به صورت لخته خون بدون شكل و هيأت خاصّى در مى آيد. لخته خون تدريجاً و در مدّت زمان معيّنى به صورت گوشت جويده اى ظاهر مى شود، و سپس تبديل به استخوان مى شود. سپس يك گوشه آن تبديل به پا، و گوشه ديگر تبديل به دست، و قسمت ديگر سر و گردن و چشم و ابرو و دهان و بينى، و به همين ترتيب بقيّه اعضا و جوارح آفريده، و تبديل به يك انسان كامل مى شود. چه قدرتى بر آن قطره آب بى رنگ و بى شكل اين گونه نقش زيبا زده است؟ چه كسى به اين جنين فرمان داده است؟ چه قدرت بزرگى او را به اين سمت و سو هدايت نموده است؟ بى شك دست قدرت توانا و بى بديل خداوند قادر متعال طبق قانون ظريف و دقيق و منظّمى هر عضوى را در جاى خود قرار داده، و در نهايت تبديل به بهترين موجودات كرده است.

اى انسان! اگر در خلقت و آفرينش خود انديشه كنى، هرگز در معاد و جهان پس از مرگ شك و ترديدى نخواهى داشت.

5. سوگندهاى سوره ضحى

توضيح

نود و سومين سوره قرآن، سوره ضحى، آخرين سوره اى است كه داراى دو سوگند پى در پى است. بنابراين، با بحث پيرامون سوگندهاى اين سوره، پرونده قسم هاى دو گانه نيز بسته

خواهد شد. توجّه كنيد:

قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب بر آيد (و همه جا را فرا گيرد)، و سوگند به شب در آن هنگام كه آرام گيرد، كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است! و مسلّماً آخرت براى تو از دنيا بهتر است.

تفاوت هاى سوره هاى مكّى و مدنى

همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد سوره هاى مكّى و مدنى هم از نظر شكل ظاهرى، و هم از جهت مضامين و محتوا با هم تفاوت دارند. سوره هاى مكّى معمولا در مورد مبدأ و معاد و نبوّت و وحى و معارف دينى و اصول اعتقادى سخن مى گويد; چرا كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در مكّه بايد پايه ها را محكم كند، و تا پايه هاى محكم نشود انتظار برنامه هاى ديگر انتظار صحيحى نخواهد بود. و لهذا تمام تلاش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در

صفحه 402

مكّه تببين اصول اعتقادى اسلام بود. امّا سوره هاى مدنى كه پس از تشكيل حكومت اسلامى و شكل گرفتن جامعه اسلامى و انعقاد نهادهاى اجتماعى چون ارتش و بيت المال و مانند آن نازل شد، در مورد مسائل مختلف سياسى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و مانند آن بحث كرده است.

خلاصه اينكه دوران مكّه و مدينه هر كدام اقتضائاتى داشته، كه آيات قرآن مطابق همان اقتضائات نازل مى شد.

سوره ضحى از جمله سوره هاى مكّى است، و لهذا در مورد وحى و نبوّت كه از اصول اعتقادى مسلمانان است، بحث مى كند.

شأن نزول: قطع موقّت وحى

مدّتى جبرئيل امين بر پيامبر خدا نازل نشد، و آن حضرت وحى الهى دريافت نكرد. اين مدّت را 15 روز يا كمتر يا بيشتر تا 40 روز گفته اند. دشمنان اسلام، و مشركان مكّه اين مطلب را بهانه كرده، و بر عليه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) سم پاشى كردند. گفتند: «قطع وحى دليل بر خشم و غضب خداوند نسبت به پيامبر مسلمانان، و عدم رضايت پروردگار از اوست!».

اين سخنان بى اساس در سرتاسر مكّه پخش

شد. و بدين وسيله مسلمانان و پيامبر اسلام تحت فشار قرار گرفتند. خداوند متعال براى دفع اين اتّهام، و شكستن توطئه بت پرستان، آيات سوره ضحى را نازل كرد كه پروردگارت تو را رها نكرده، و از تو خشمگين نيست.

فلسفه قطع موقّت وحى

دانشمندان و مفسّران دو علّت براى قطع موقّت وحى بيان كرده اند:

الف) همه بفهمند آنچه پيامبر مى گويد از خودش نيست، بلكه از سوى خداست، كه به وسيله پيك وحى بر او نازل مى شود. ضمناً بهانه برخى از مشركان كه گاه

صفحه 403

تقاضاهاى نامعقولى داشتند قطع مى شد. مثل اينكه به آن حضرت مى گفتند: چرا يك مرتبه تمام قرآن را بر مردم نمى خوانى؟ پاسخ اين سؤال با توجّه به قطع وحى روشن شد، كه تا چيزى بر آن حضرت وحى نشود، او نمى تواند براى مردم مطلبى بيان كند.

ب) گروهى از دانشمندان يهود خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رسيدند تا با سؤالاتى آن حضرت را بيازمايند. آنها دو سؤال پيچيده تاريخى، و يك سؤال علمى فلسفى به شرح زير مطرح كردند:

1. حقيقت و ماهيّت روح چيست؟

2. ذوالقرنين كه بود؟ برنامه اش چه بود؟

3. اصحاب كهف چه كسانى بودند؟ و عاقبت آنها چه شد؟ پاسخ اين سؤال اهميّت فراوانى داشت، چون حادثه اى بود كه پس از نزول تورات و انجيل رخ داد، و اثرى از آن در آن دو كتاب نبود.

طبق روايات، حضرت رسول بدون آنكه انشاءالله بگويد، به آنها وعده كرد كه روز بعد پاسخ هر سه سؤال آنها را بدهد. خداوند براى ترك إن شاءالله 15 تا 40 روز وحى را قطع كرد، تا به همه مسلمانان يادآورى

كند كه تمام كارها با مشيّت و اراده او انجام خواهد شد. اگر اراده اش بر انجام كارى تعلّق نگيرد انجام نخواهد شد.

اين داستان به ما مى آموزد كه فقط به دامان لطف او دست توسّل بزنيم، و خود را در هيچ كارى مستقل ندانيم. سنّت بدى در هواپيمايى جمهورى اسلامى ايران بود و آن اينكه هنگام فرود هواپيما سر ميهماندار ضمن خسته نباشيد، و تشكّر از مسافران، بدون آنكه إن شاءالله بگويد به آنها خبر مى داد كه چند دقيقه ديگر به سلامت فرود خواهند آمد. ولى اخيراً بحمدالله و به بركت حكومت اسلامى با اضافه كردن جمله زيباى إن شاءالله، اين كار انجام مى شود.

خلاصه اينكه تأخير در ابلاغ وحى درسى شد براى همه مسلمانان، كه مشيّت و خواست و اراده خداوند را در تمام برنامه ها و وعده ها و كارها در نظر داشته باشند.

صفحه 404

شرح و تفسير سوگندها

اشاره

«والضّحى» اوّلين سوگند، سوگند به ضحى است. ضحى تمام روز نيست، بلكه قسمتى از روز است كه آفتاب در زمين گسترده شده، و سراسر زمين را فرا مى گيرد. يعنى هنگامى كه دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته باشد.

«وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى» دومين سوگند، سوگند به شب است، البتّه نه تمام شب، بلكه آن هنگام كه تاريكى شب سراسر كره زمين را فرا مى گيرد، و به دنبال آن آرامش ارزانى زمينيان مى گردد. «سَجِىّ» از ماده «سُجُوّ» دو معنا دارد: 1. آرامش. 2. گسترش، و اين دو ملازم يكديگرند. هنگامى كه تاريكى گسترش يابد و كره زمين را فرا گيرد، آرامش نيز حكمفرما خواهد شد.

سؤال: چرا به پاسى از روز و پاسى از شب قسم

ياد شده است؟

پاسخ: زيرا شب و روز از نعمتهاى الهى است، كه اگر هر يك از آنها نباشد، ادامه حيات امكانپذير نخواهد بود. اگر همواره روز باشد و در پى آن شب نيايد تمام موجودات زنده بر اثر شدّت حرارت و گرما نابود خواهند شد. واگر همواره شب باشد، و روز در پى آن نيايد تمام موجودات زنده بر اثر سرما منجمد شده، از بين مى روند.

همان گونه كه قبلا نيز گفته شد روزهاى كره ماه معادل چهارده شبانه روز كره زمين، و شبهاى آن نيز معادل چهارده شبانه روز كره خاكى ماست. يعنى هر شبانه روز كره ماه، تقريباً معادل يك ماه كره خاكى ماست. بدين جهت در نيمه شب كره ماه همه چيز به حالت انجماد در مى آيد، و در نيمه روز آن همه چيز در حال غليان و جوشش است.

خداوند متعال ضمن اشاره به اين دو نعمت بزرگ، مى فرمايد:

«(قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللهِ يَأْتِيكُمْ بِضِيَاء أَفَلاَ تَسْمَعُونَ * قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللهُ عَلَيْكُمُ النَّهَارَ سَرْمَداً إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَنْ إِلَهٌ غَيْرُ اللهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْل تَسْكُنُونَ فِيهِ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ * وَمِنْ رَّحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ

صفحه 405

وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَلَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ); بگو: «به من خبر دهيد اگر

خداوند شب را تا قيامت بر شما جاودان سازد، آيا معبودى جز خدا مى تواند براى شما روشنايى بياورد؟! آيا نمى شنويد؟!» بگو: «به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كند، كدام معبود غير از خداست كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟

آيا نمى بينيد؟!» و از رحمت اوست كه براى شما شب و روز قرار داد، تا هم در آن آرامش داشته باشيد، و هم براى بهره گيرى از فضل خدا تلاش كنيد، و شايد شكر نعمت او را به جا آوريد».(1)

خلاصه اينكه شب و روز از نعمتهاى بى بديل الهى است; ولى سرحدّ كمال آن همان است كه در سوره ضحى آمده است. يعنى روز وقتى كه ضُحى باشد نعمت كامل است، زيرا هنگامى كه دو سه ساعت از طلوع آفتاب مى گذرد هم روشنايى سراسر جهان را فرا مى گيرد و هم گرماى متعادلى به همه موجودات مى رسد. در زمستان گرماى آن ساعت سردى روز را به شدّت مى كاهد و در تابستان گرماى آن ساعت قابل تحمّل است. همان گونه كه شب زمانى به كمال مى رسد كه دو سه ساعت از آغاز آن بگذرد، و تاريكى همه جا را فرا گيرد، و سر و صداهاى ناشى از فعاليّتهاى روزانه تدريجاً فرو نشيند، و آمد و شدهاى ابتداى شب قطع گردد، و آرامش و آسايش كامل براى استراحت فراهم گردد.

سوگند به روز و شب براى چه؟

سؤال: چرا خداوند متعال در اين سوره به دو نعمت بزرگ شب و روز سوگند ياد كرده است؟ به تعبير ديگر مقسم له كدام است، و اين قسمها براى چيست؟

جواب: آيه شريفه (مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى) مقسم له است، و دو قسم مذكور براى مضمونى است كه در اين آيه شريفه آمده است. توضيح اينكه: «ضحى» بسان «وحى الهى» و «ليل» همانند «قطع موقّت وحى» است. چرا كه شب به طور موقّت روز را قطع

1 . قصص، آيات 73 _ 71.

صفحه

406

مى كند، و در پى آن روز مجدّداً مى آيد. و همان گونه كه روز و شب و به تعبير ديگر ضحى و قطع موقّت آن از نعمتهاى پروردگار است، وحى الهى و قطع موقّت و كوتاه مدّت آن نيز از نعمتهاى بزرگ خداوند است.

قسم به روز هنگامى كه جهانگير مى شود، و سوگند به شب آنگاه كه تاريكى اش همه جا را فرا مى گيرد، كه برخلاف آنچه بت پرستان ومشركان و دشمنانت مى گويند، ما تو را رها نكرده، و بر تو خشم نكرده ايم، بلكه در قطع وحى الهى در كوتاه مدّت نيز مصلحت و حكمتى نهفته، كه به نفع تو و مسلمانان است.

«وَلَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الاُْولَى» براى اين آيه شريفه دو تفسير بيان شده است:

الف) خداوند نعمتهاى فراوانى در دنيا به توى پيامبر(صلى الله عليه وآله) داده است، يتيم بودى پناهت داد، گم شده بودى پيدايت كرد، فقير بودى بى نيازت ساخت (كه شرح اين نعمتها در مباحث آينده خواهد آمد) امّا نعمتهايى كه در جهان آخرت نصيب تو خواهد شد بالاتر و والاتر از نعم دنيايى است.

ب) «آخرت» در اين آيه به معناى جهان ديگر نيست، بلكه قسمت پايانى عمر پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، همان گونه كه «اولى» به معناى دنيا نيست، بلكه به معناى نيمه اول عمر حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) است. مطابق احتمال دوم، نيمه دوم عمر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) (كه به مدينه آمد و حكومت اسلامى تشكيل داد و از چنگال مشركان نجات يافت و روز به روز بر تعداد مسلمين و عزّت و عظمت اسلام افزوده شد) بهتر و درخشان تر

از نيمه اوّل عمر اوست. طبق اين تفسير، آيه شريفه جزء خبرهاى غيبى قرآن محسوب مى شود، چرا كه خداوند در مكّه از موفقيّت سالهاى آينده پيامبر اسلام در مدينه خبر داده است.

به تعبير ديگر، خداوند عاقبت سختيها و مشقّتها و ناملايمات پيامبر و مسلمانان را در مكّه عاقبتى خوب و خوش پيش بينى مى كند، چيزى كه براى همه انسانها حائز اهميّت است.

صفحه 407

عاقبت به خيرى

هر انسانى آرزو دارد كه عاقبت به خير شود، امّا همواره چنين نمى شود. گاه يك عمر آبرو، شخصيّت، موقعيّت اجتماعى، اعتبار و مال و ثروتى براى خويش فراهم مى كند، امّا بر اثر يك لغزش در اواخر عمر همه چيز را از دست مى دهد. و گاه بر عكس مى شود; مرتكب انواع گناهان و خطاها و اشتباهات و لغزشها مى شود، امّا در پايان عمر موفق بر توبه و جبران گذشته شده، پاك و پاكيزه از دنيا مى رود. به گونه اى كه هر كس نامش را مى شنود برايش طلب رحمت مى كند. حرّ بن يزيد رياحى نمونه اى براى گروه عاقبت به خيران، و عمر بن سعد نمونه بارزى براى عاقبت به شرّان عالمند.

آزار و اذيّتهاى مشركان

تمام پيامبران الهى در مسير تبليغ آيين خود با مشكلات و سختيهايى رو به رو بودند، امّا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بيشترين مشكلات و ناملايمات و شكنجه هاى جسمى و روحى را متحمّل شد، تا آنجا كه فرمود:

«ما اُوذِىَ اَحَدٌ مِثْلَ ما اُوذيتُ فِى اللهِ; هيچ يك از انسانها همچون من در راه خدا اذيّت و آزار نشده است!».(1)

و سخت ترين آزارهاى دشمنان، آزارهاى روحى و زخم زبان بود كه از نيش مار و عقرب نيز دردناكتر است.

محبّتهاى خداوند

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) همه اين آزارها را براى رضايت خداوند و پيشرفت دين و آيين حق تحمّل كرد. خداوند متعال نيز در مقابل اين ايثار و فداكارى و تحمّل سختيها، و براى تشويق پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، محبّتهايى به آن حضرت روا كرد كه به دو نمونه آن در

1 . ميزان الحكمة، ج 1، باب 83، ح 464.

صفحه 408

اين سوره اشاره شده است:

نخست اينكه آخرت براى تو از دنياى مملوّ از مشكلات بهتر است (وَلَلاْخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الاُْولَى) كه بحث آن بطور مفصّل در مباحث سابق گذشت.

ديگر اينكه ما به تو مقام شفاعت مطلقه عنايت مى كنيم:

«(وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى); به زودى پروردگارت آن قدر به تو عطا خواهد كرد كه خشنود خواهى شد».

و اين محبّت پروردگار براى حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) بسيار با ارزش بود، چرا كه پيشوايان الهى تنها به فكر عاقبت كار خود، و نجات خويش، و رساندن خود به مقصد نيستند، بلكه اوّل به نجات پيروان خويش مى انديشند، سپس به نجات خود فكر مى كنند. هنگامى كه خداوند به پيامبرش مقام شفاعت مطلقه داد، تمام آلام

و دردها و نيش زبانها و سختيها و مشكلات بر وى آسان شد.

اميدوار كننده ترين آيه قرآن!

در روايتى آمده است كه حضرت على(عليه السلام) از مردم عراق پرسيد: اميدوار كننده ترين آيه قرآن مجيد كدام است؟

آنها در پاسخ گفتند: آيه شريفه 53 سوره زمر كه خداوند متعال مى فرمايد:

«(قُلْ يَا عِبَادِىَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَّحْمَةِ اللهِ إِنَّ اللهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ); بگو: «اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است».

اينكه خداوند به گنهكاران با عبارت «بندگان من» خطاب مى كند، و به همه آنان نويد مى دهد كه از رحمت خدا مأيوس نشوند، دليل بر آن است كه اميدوار كننده ترين آيه قرآن است.

حضرت فرمود: امّا ما اهل البيت معتقديم آيه شريفه (وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ

صفحه 409

فَتَرْضَى) اميدبخش ترين آيه قرآن است.(1)

سؤال: آيا بين نظريه حضرت على(عليه السلام) و آنچه مردم عراق در پاسخ آن حضرت عرض كردند، كه ظاهراً برگرفته از برخى روايات است(2)، منافاتى نيست؟

پاسخ: به اعتقاد ما تناقض و منافاتى بين اين دو وجود ندارد; زيرا هر كدام از جهتى اميدبخش ترين آيه قرآن مجيد محسوب مى شود:

آيه اوّل در مقام توبه، و آيه دوم در مقام شفاعت. اميدبخش ترين آيه قرآن است و مى دانيم اين دو مقام متفاوت است.

توضيح اينكه:

شخصى كه مرتكب گناه يا گناهانى مى شود، و در مقام توبه بر مى آيد، و مى خواهد گذشته اش را جبران نمايد، هنگامى كه به قرآن مى نگرد، اميد بخش ترين

آيه براى او در مقام توبه آيه مورد بحث است. چون در هر مرحله اى از تنزّل و سقوط از فضائل انسانى باشد آيه مذكور نور اميد را در نهان خانه قلبش روشن مى كند، و مى تواند با تكرار توبه هاى نصف و نيمه بالاخره موفّق بر توبه حقيقى شود، و مشمول لطف خداوند گردد.

اما شخص گنهكارى كه موفّق بر توبه نشده، و با كوله بار گناه به ملاقات پروردگار رفته، و چشم به شفاعت شافعان دوخته، براى او اميدواركننده ترين آيه قرآن آيه دوم است كه سخن از شفاعت مطلقه مى گويد. زيرا طبق روايات خداوند آنقدر شفاعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مى پذيرد كه حضرتش عرضه مى دارد: «رَضيتُ رَضيتُ; راضى شدم، راضى شدم».(3)

بنابراين هيچ تناقض و منافاتى بين دو آيه مذكور وجود ندارد.

1 . تفسير نمونه، ج 27، ص 99 .

2 . الدرالمنثور، ج 5، ص 331 و ميزان الحكمة، باب 3324، ح 16606 .

3 . تفسير نمونه، ج 27، ص 99 .

صفحه 410

محدوده شفاعت

گنهكاران بر دو دسته اند:

1. كسانى كه تمام پل هاى پشت سر خود را خراب كرده اند، اينان مشمول شفاعت نيستند; زيرا شفاعت بايد با اجازه خداوند صورت گيرد، و خداوند حكيم اجازه شفاعت نسبت به چنين افرادى نمى دهد.

2. آن دسته از آلودگانِ به گناه كه موفّق بر توبه نشده، امّا پل هاى پشت سر خويش را نيز ويران نكرده اند، اين گروه مستحق شفاعتند.

جهت روشن تر شدن بحث براى هر كدام مثالى مى زنيم:

در صحنه كربلا دو نفر را مى يابيم كه هر يك مصداق يكى از دو گروه بالاست; عمر بن سعد گنهكارى

است كه موفّق بر توبه از خطاها و گناهان و اشتباهات خود نشد، ولى تمام پلهاى پشت سر خود را خراب كرد. او در راه حبّ دنيا و وابستگى به پُست و مقام و ملك رى، تا آنجا پيشرفت كه گفت:

«مى گويند خداوند بهشت و جهنّمى آفريده، و انسانها را در جهان آخرت مجازات مى كند. اگر اين مطلب راست باشد پس از قتل حسين و رسيدن به حكومت و مقام، توبه مى كنم! و اگر دروغ باشد ملك و مقام را از دست نداده ام!».(1)

چنين انسانى لياقت شفاعت را ندارد، و خداوند به هيچ شفيعى اجازه شفاعت براى او را نمى دهد.

اما حرّ بن يزيد رياحى هر چند گناه بزرگى چون بستن راه بر امام معصوم را در كارنامه دارد، ولى تمام پل هاى پشت سر خويش را خراب نكرد. هنگامى كه با سپاه امام حسين(عليه السلام) روبه رو شد، و راه را بر امام بست، و امام از اين كار زشت او عصبانى شد، و به او نفرين كرد: «ثكلتك امك; مادرت به عزايت بنشيند» خطاب به حضرت عرض كرد: «يابن رسول الله سخن از مادرم به ميان آوردى، ولى چه كنم كه مادرت دختر رسول خداست و نمى توانم سخنى درباره اش بگويم!»(2) و كمترين جسارت و

1 . منهاج الدموع، ص 291 .

2 . همان مدرك، ص 284 .

صفحه 411

بى ادبى نكرد، و حتّى هنگام نماز ظهر به لشكريانش دستور داد كه نماز جماعت مستقل و جداگانه اى اقامه نكنند، بلكه همگى به فرزند پيامبر، امام حسين(عليه السلام) اقتدا كنند.

آرى! حرّ بن يزيد رياحى گنهكار است، امّا پلهاى پشت سرش را ويران

نكرد، و مستحق شفاعت است. و لهذا جاذبه ولايت امام حسين(عليه السلام) او را به سوى خود كشيد، و سرانجام نجاتش داد. و اين در حقيقت يكى از شاخه هاى ولايت تكوينى است كه در دلهاى قابل و آماده تأثير مى گذارد.

سه نعمت بزرگ و سه وظيفه حسّاس

توضيح

پس از روشن شدن حقيقت سوگندهاى سوره ضحى، و توضيح آنچه را كه خداوند به خاطر آن قسم ياد كرده، و شرح رابطه اين دو، و بيان دو بشارت مهم به پيامبر بزرگوار اسلام در برابر تحمّل ناملايمات و سختى ها و مشكلات، خداوند سخن از سه نعمت بزرگ كه بر پيامبرش ارزانى داشته به ميان مى آورد، و به دنبال آن سه دستور به او مى دهد.

نعمت اوّل: پناه دادن به هنگام يتيمى!

حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) سه مرحله يتيمى را به لطف خداوند پشت سر گذاشت. زمانى كه آمنه حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) را حامله بود، پدرش عبدالله را از دست داد. پس از ولادت در دامن آمنه پرورش يافت. شش سال سايه پر مهر و محبّت مادر بر سرش بود، و در سنّ شش سالگى، آمنه نيز چشم از جهان فرو بست. پس از آن، نوزاد عبدالله تحت كفالت و حمايت جدّش عبدالمطلب قرار گرفت و خداوند به وسيله او پناهگاهى براى يتيم عبدالله و آمنه فراهم ساخت. اما عمر اين پناهگاه نيز طولانى نبود و در سنّ هشت سالگى پيامبر، عبدالمطلّب نيز چشم از جهان فرو بست. سپس ابوطالب كه مردم بسيار با شخصيّت وپرنفوذى در ميان قريش و مكّه بود، كفالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را بر

صفحه 412

عهده گرفت.

نتيجه اينكه خداوند در مراحلِ مختلفِ يتيمىِ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، به كمك آن حضرت شتافت و او را پناه داد.

نعمت دوم: يافتن به هنگام گم شدن!

آيه شريفه (وَوَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدَى) اشاره به دومين نعمت دارد. برخى «ضالّ» را به گمراهى معنا كرده اند، در حالى كه پيامبر هيچ وقت گمراه نبود. حضرت على(عليه السلام) در خطبه قاصعه(1) مى فرمايد:

«از لحظه اى كه پيامبر از شيرگرفته شد خداوند فرشته اى را مأمور كرد كه همواره همراه حضرت باشد و راههاى سعادت را به وى نشان دهد».

بر همين اساس ما معتقديم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) برنامه و دين خاصّى داشت، و پيرو آيين مسيحيان و يهوديان نبود. و اينكه گفته مى شود: «پيرو آيين ابراهيم حنيف بود» يعنى موحّد بود; چرا كه ابراهيم قهرمان توحيد و بت شكن

بود. به هر حال ضالّ به معناى گمراهى نيست، بلكه معانى ديگرى دارد كه دو معناى آن قابل تطبيق بر آيه شريفه است:

1. ضالّ به معناى گمشده است، همان گونه كه در حديث مى خوانيم: «اَلْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ; دانش گمشده فرد با ايمان است».(2) در تاريخ آمده است كه: حضرت چندين بار در مكه گم شد. زمانى كه در كفالت حضرت عبدالمطلب بود، هنگامى كه براى شيرخوردن به حليمه سعديّه سپرده شد، و زمانى كه سايه پرمهر و محبّت مادر بر سرش بود. چرا كه مكّه شهرى كوهستانى بود، و انسان به راحتى گم مى شد. اكنون هم از داخل شهر مكّه، مسجدالحرام و مناره هاى بلند آن پيدا نيست، زيرا مسجد الحرام در گودى واقع شده است. خداوند در تمام اين مراحل پيامبر را يافت، و وى را به

1 . نهج البلاغه، خطبه 192 .

2 . ميزان الحكمة، باب 917، ح 16 و 12 و 11 و 4210 .

صفحه 413

خانواده اش رساند.

2. معناى ديگر «ضالّ» غفلت است، يعنى چيزهايى را كه قبل از نبوّت از آنها غافل بودى و نمى دانستى، به تو تعليم كرديم. خداوند متعال در آيه سوم سوره يوسف خطاب به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:

«(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ هَذَا الْقُرْآنَ وَإِنْ كُنتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِينَ); ما بهترين سرگذشتها را از طريق قرآن _ كه به تو وحى كرديم _ بر تو بازگو مى كنيم; و مسلّماً پيش از اين، از آن خبر نداشتى».

بنابراين ضالّ به معناى غافل است.

نتيجه اينكه ضالّ چه به معناى گم شده باشد و چه به معناى غافل، خداوند نسبت

به رسولش عنايت كرده و وى را به خاندانش بازگردانده، و يا نسبت به آنچه پيش از بعثت اطّلاع نداشته، او را آگاه كرده است.

نعمت سوم: كمك هاى مالى

آيه شريفه (وَوَجَدَكَ عَائِلا فَأَغْنَى) به نعمت سوم اشاره دارد. واژه «عائلا» به معناى عيالمند و خانوار پرجمعيّت است، و از آنجا كه معمولا افراد عائله مند فقير و تهى دستند، و به تعبير ديگر عائله مندى و فقر لازم و ملزومند، بدين جهت در اينجا به فقر و ندارى تفسير شده است.

خداوند فقر و تهيدستى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را در قبل از بعثت با ثروت حضرت خديجه(عليها السلام)، و پس از بعثت و رونق گرفتن اسلام با غنائم جنگى، مرتفع ساخت.

پيامبران دردآشنا

يكى از ويژگيهاى پيامبران الهى اين است كه دردآشنا هستند. يعنى دردهاى جانكاه انسانها را قبل از نبوّت چشيده، و خود در لابه لاى مشكلات و آلام و رنجها پرورش يافته اند، بدين جهت مى توانند درد انسانهاى ديگر را درك كنند. اينها كه

صفحه 414

مى خواهند مرحم گذار جراحات و زخمهاى بشريّت باشند، خود سابقه زخمهاى متعدّدى دارند وآشنا به انواع جراحات و مرحمها هستند.

حضرت ابراهيم(عليه السلام) در محيط زندگى خود تنهاى تنها بود، و موفّق بر جذب افراد كمى شد. دشمنان آن حضرت آن قدر مسلّط بر محيط بودند كه آن حضرت را به جرم دعوت به خداى يكتا در آتش انداختند، و قصد داشتند زنده زنده او را بسوزانند، هر چند مصلحت خداوند در نجات آن حضرت بود و از آتش سالم خارج شد. ولى باز هم او را رها نكرده، و از شهر و ديارش تبعيد نمودند. حضرت آوارگى، در به درى، شكنجه،

تهديدهاى دشمن را به جان خريد، و در نهايت به دستور خداوند همسر و فرزند خردسالش را در بيابان بى آب و علف و خشكى رها كرد، تا با طى كردن اين مشكلات فراوان شايسته پيامبرى شود، و بتواند آلام بشريّت را درمان كند.

حضرت موسى(عليه السلام) از بدو تولّد با مشكلات دست و پنجه نرم مى كند، و بالاخره بر اثر فشارها و تهديدها و آزار و اذيّتهاى فرعون و فرعونيان به مدين پناه مى برد، و عملا به آنجا تبعيد مى گردد. ده سال گوسفندان حضرت شعيب را شبانى مى كند، و دراين مدّت دوران سختى را سپرى مى نمايد.

حضرت يوسف(عليه السلام) مورد حسادت و بى مهرى برادران قرار مى گيرد، و در نتيجه به چاه افكنده مى شود،و در پى آن به دست عدّه اى رهگذر مى افتد، و آنان وى را به عنوان برده اى دربازار مصرمى فروشند.سپس به دربارعزيزمصرراه مى يابد،وتازه مشكلاتش با زليخا شروع مى شود، و سرانجام به جرم پاكدامنى و عفّت راهى زندان مى گردد.

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز از اين قاعده مستثنى نبود، و در طول دوران زندگى مشكلات متعدّدى را تجربه و با آنها دست و پنجه نرم كرد، تا بتواند مرحم گذار خوبى بر دردهاى مردم زجر كشيده باشد.

و شايد بدين جهت باشد كه در برخى از روايات مى خوانيم: «ما بَعَثَ اللهُ نَبِيّاً اِلاّ وَ قَدْ رَعَى الْغَنَمَ; تمام پيامبران برهه اى از عمر خود را به شبانى گذرانده اند».(1) شبانى و

1 . ميزان الحكمة، باب 3777، ح 19536 .

صفحه 415

چوپانى حيوانات مشكلات فراوانى دارد، بايد آن را بگذرانند تا بتوانند چوپان خوبى

براى انسانهاى جاهل و نادان باشند، و آنها را به خوبى هدايت كنند.

قرآن مجيد در آيات پايانى سوره ضحى به سه مشكل از مشكلات مهم و فراوان پيامبر اسلام و امدادهاى الهى در نجات پيامبر اعظم از آن مشكلات، و سپس وظيفه پيامبر در مقابل نعمتى كه خداوند به وى ارزانى داشته اشاره مى كند.

در مباحث گذشته به مشكلات سه گانه اشاره شد، و اينك به وظائف سه گانه پيامبر اسلام توجّه كنيد:

وظيفه اوّل: اكرام يتيمان

اكرام فرزندان بى سرپرست و بى پناه، نخستين وظيفه اى است كه خداوند متعال به آن اشاره كرده است. و اين نشان از اهميّت فوق العاده كمك به يتيمان مى دهد، كه در روايات انعكاس گسترده اى دارد. به عنوان نمونه به دو حديث در اين زمينه توجّه كنيد:

نوجوانى خدمت پيامبر اسلام رسيد و عرض كرد: «غُلامٌ يَتيمٌ وَ اُخْتٌ لى يَتيمَةٌ، وَ اُمُّ لى اَرْمَلَةٌ، اَطْعِمْنا مِمّا اَطْعَمَكَ اللهُ، اَعْطاكَ اللهُ مِمّا عِنْدَهُ حَتّى تَرْضى; نوجوانى يتيم هستم، و خواهرى يتيم، و مادرى بيوه دارم. شكم ما را از آنچه خداوند روزيت كرده سير كن، تا خداوند از خزانه لطفش آنقدر به تو بدهد كه راضى شوى».

پيامبر(صلى الله عليه وآله) هنگامى كه ديد اين نوجوان در جملاتى كوتاه هم خود و خانواده اش را معرّفى كرد، و هم خواسته اش را بيان نمود، و هم براى حضرت دعا كرد، خطاب به او فرمود: «ما اَحْسَنَ ما قُلْتَ يا غُلامُ; چه نيكو سخن مى گويى!».

سپس خطاب به بلال فرمود: به منزل ما برو و هر چه موادّ غذايى هست بياور. بلال رفت، و بيست و يك عدد خرما، كه تمام موادّ غذايى

موجود در خانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود را آورد. حضرت آنها را به نوجوان داد و فرمود: هفت عدد از خرماها براى خودت، و 31 آن براى خواهرت، و باقيمانده براى مادرت». و بدينوسيله تمام موجودى غذايى

صفحه 416

خانواده اش را در ميان آن خانواده يتيم تقسيم كرد.

معاذ، يكى از اصحاب پيامبر كه ناظر اين داستان بود، دستى بر سر آن نوجوان كشيد، و پس از اين اظهار محبّت خطاب به وى گفت: «جَعَلَكَ خَلَفاً لاَِبيكَ; خداوند تو را جانشين صالحى براى پدر شهيدت قرار دهد».

پيامبر اسلام خطاب به معاذ فرمود: مى دانى چه كردى؟

عرض كرد: نه يا رسول الله!

حضرت فرمود: «لايَلى اَحَدٌ مِنْكُمْ، يَتيماً فَيُحْسِنُ وِلايَتَهُ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلى رَأْسِهِ، اِلاّ كَتَبَ اللهُ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَة حَسَنَةً، وَمَحا عَنْهُ بِكُلِّ شَعْرَة سَيِّئَةً، وَرَفَعَ لَهُ بِكُلِّ شَعْرَة دَرَجَةً; هر يك از شما كه نزد يتيمى رود، و با او رابطه دوستانه اى داشته باشد، و دست نوازش بر سرش بكشد، خداوند معادل موهاى سر يتيم به او حسنه مى دهد، و به همان مقدار گناهانش را محو مى كند، و به همان تعداد بر درجاتش مى افزايد».(1)

بى جهت نيست كه خداوند، پيامبرش را مأمور اكرام ورسيدگى به يتيمان مى كند، تا اين آثار فراوان نصيبش گردد.

كسانى كه ما را متّهم به خشونت مى كنند اين روايات مملوّ از محبّت و عاطفه و مهر و مودّت را مطالعه كنند تا در برابر اتّهامى كه بر ما وارد مى كنند شرمنده شوند.

در روايت ديگرى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِنَّ الْيَتيمَ اِذا بَكى اِهْتَزَّ لَهُ الْعَرْشُ فَيَقُولُ الرَّبُّ تَبارَكَ وَ تَعالى... فَوَعِزَّتى وَ

جَلالى لايَسْكُتُهُ اَحَدٌ اِلاّ اُوجِبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ; هنگامى كه يتيمى (به خاطر تنهايى و غربت، يا گرسنگى، يا بيمارى، يا كمبود مهر و محبّت، و مانند آن) گريه كند عرش خدا به لرزه در مى آيد... پس خداوند مى فرمايد: هر كس موفّق شود (مشكل يتيم را حل كند و در نتيجه) او را ساكت نمايد، بهشت بر او واجب مى شود».(2)

توجّه به ايتام در هر عصر و زمانى، مخصوصاً در عصر و زمان و كشور ما كه بر اثر

1 . مجمع البيان، ج 10، ص 385، تفسير سوره ضحى.

2 . بحار الانوار، ج 72، ص 5، ح 12.

صفحه 417

جنگ تحميلى فرزندان بى سرپرست فراوانى از شهداى گرانقدر و مفقودالاثرها و مفقود الجسدها باقى مانده، امرى لازم و ضرورى، و كارى پيامبرگونه است. خدايا ما را بر اين عبادت موفّق بدار.

وظيفه دوم: رسيدگى به نيازمندان

آيه شريفه (وَأَمَّا السَّائِلَ فَلاَ تَنْهَرْ) دومين وظيفه پيامبر را بيان مى كند. اين وظيفه رسيدگى به فقرا و نيازمندان و برخورد صحيح و منطقى با آنان است. گويا خدا مى فرمايد: اى پيامبر ما! فقرا و مستمندان را از خود مران، و با صداى بلند با آنها سخن مگو، و بر سر آنها فرياد مكش، و به خشونت با آنان رفتار مكن.

همان گونه كه نحوه برخورد صحيح با نيازمندان در آيه 263 سوره بقره چنين آمده است: «(قَوْلٌ مَّعْرُوفٌ وَمَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِّنْ صَدَقَة يَتْبَعُهَا أَذًى وَاللهُ غَنِىٌّ حَلِيمٌ); گفتار پسنديده (در برابر نيازمندان)، و عفو (و گذشت از خشونتهاى آنها)، از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد، بهتر است و خداوند، بى نياز و بردبار است».

بنابراين، اگر انسان قادر بر كمك نيست،

يا به هرعلّتى تمايل بر انفاق ندارد، بايد با زبان خوش نيازمند را جواب كند. مثلا بگويد: «مرا ببخش، اين بار توفيق كمك ندارم» يا «معذرت مى خواهم، فعلا دستم خالى است» يا «اميدوارم دفعه بعد خداوند توفيق كمك به من عنايت فرمايد». زيرا اگر قادر بر رفع نياز مادّى او نيستيم، حق نداريم آبرو و شخصيّت وى را جريحه دار نماييم.

رعايت اين امور اخلاقى در سيره پيشوايان معصوم(عليهم السلام) به روشنى آمده است. از جمله مى توان به داستان معروف امام حسن مجتبى(عليه السلام) و آن فقير اشاره كرد.

آن شخصى درِ خانه امام حسن مجتبى(عليه السلام) را كوبيد، و خطاب به حضرتش عرض كرد:

لَمْ يَبْقَ لى شَىْءٌ يُباعُ بِدِرْهَم

يَكْفيكَ مَنْظَرُ حالَتى عَنْ مُخْبِرى

اِلاّ بَقايا ماءُ وَجْهى صُنْتُهُ

اَلاّ يُباعَ وَقَدْ وَجَدْتُكَ مُشْتَرى

صفحه 418

اى فرزند رسول خدا! هيچ چيزى برايم باقى نمانده كه آن را به درهمى بفروشم. چهره و وضع ظاهرى ام سخنانم را تصديق نموده، و شهادت بر صدق كلامم مى دهد. البتّه اندكى آبرو دارم، كه آن را حفظ نموده ام (تا مشترى مناسبى بيابم) و اكنون كه تو را مشترى مناسبى يافتم، آن را به تو عرضه كرده ام!

امام حسن(عليه السلام) صندوقدار خويش را طلبيد، و پرسيد: چه مقدار پول نزد توست؟ عرض كرد: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده! سپس آن مرد را طلبيد، و عذرخواهى كرد و فرمود: ما حقّ تو را ادا نكرديم! ولى آنچه داشتيم به تو داديم; سپس اين شعر را در جواب اشعار او، فرمود:

خُذِ الْقَليلَ وَ كُنْ كَأَنَّكَ لَمْ تَبِعْ

ما صُنْتَهُ وَ كَأَنَّنا لَمْ نَشْتَرِ(1)

اين مال اندك را بگير و

گويا تو چيزى را نفروخته اى، و ما نيز چيزى نخريده ايم (يعنى من به چهره ات نگاه نمى كنم تا آبرويت محفوظ بماند).

اين روش، اوج رعايت آداب انفاق، و بهترين شكل كمك به نيازمندان است.

بنابراين، انسان يا به فقير كمك نمى كند و با كلام نرم و سخن خوش از وى عذرخواهى مى كند. و يا اگر كمك كرد و اجر انفاق را برد، در حفظ اين حسنه تلاش مى كند و آن را با منّت و اذيّت خراب نمى كند (لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالاَْذَى).(2)

تفسيرى ديگر براى آيه: سؤالات علمى و دينى

برخى از مفسّرين واژه «سائل» در آيه مورد بحث را به نيازمند مادّى تفسير نكرده اند، بلكه به سؤالات علمى و دينى معنا كرده اند و اين تفسير با آيه قبل در صورتى تناسب دارد كه «ضالّ» را به معناى فقدان علم و دانش تفسير كنيم. يعنى اى پيامبر! ما تو را فاقد علم و دانش يافتيم و به تو علم و دانش آموخته و هدايتت كرديم. بنابراين نيازمندان به مسائل علمى و دينى را از خود مران، و به سؤالات آنها با صبر و

1 . منتهى الآمال، ج 1، ص 162 .

2 . بقره، آيه 264 .

صفحه 419

حوصله پاسخ گو باش.

سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد كه آن حضرت نسبت به اين مطلب اهتمام عجيبى داشت. تا آنجا كه يك روز سوار بر اسب عازم ميدان جنگ بود. شخصى خدمت حضرت رسيد، و مهار اسبش را گرفت، و عرض كرد: «عَلِّمْنى عَمَلا اَدْخُلُ الْجَنَّةَ; اى رسول خدا! كارى به من تعليم ده كه با انجام آن بهشتى شوم».

سربازان

و ديگر اعضاى ارتش اسلام، كه آماده بودند تحت فرماندهى حضرت به سمت جبهه جنگ حركت كنند، نگاه معنادارى به آن شخص كرده، و شايد صريحاً اعتراض كردند كه حالا چه وقت سؤال كردن است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: رهايش كنيد، سپس خطاب به او فرمود:

«ما اَحْبَبْتَ، اَنْ يَأْتِيَهُ النّاسُ اِلَيْكَ فَاْتِهِ اِلَيْهِمْ، وَ ما كَرِهْتَ، اَنْ يَأْتِيَهُ اِلَيْكَ فَلا تَأْتِهِ اِلَيْهِمْ، خَلِّ سَبيلَ الرّاحِلَةِ; (كليد بهشت در عمل به اين جمله است:) آنچه را دوست دارى مردم در مورد تو انجام دهند، تو در مورد آنها انجام بده، و آنچه را دوست ندارى مردم برايت انجام دهند، در مورد آنها ترك كن». سپس فرمود: «مهار مركب را رها كن تا بروم!».(1)

در مورد حضرت على(عليه السلام) نيز چنين مطلبى نقل شده است. در گرما گرم يكى از جنگها از آن حضرت پرسيدند: توحيد چيست؟ برخى از همرزمان حضرت به سؤال كننده اعتراض كردند كه اكنون هنگام سؤال نيست، بلكه زمان جنگ و نبرد است! حضرت در پاسخ اعتراض آنها فرمود: مگر نه اينكه ما براى تحقّق خداپرستى و معارف دينى مى جنگيم؟ بنابراين چنين سؤالى حتّى به هنگام نبرد اشكالى ندارد. سپس رو به سائل كرد، و در پاسخش فرمود: توحيد بر چهار قسم است.(2)

وظيفه سوم: بيان نعمتهاى الهى و شكر آن

آيه شريفه (وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ) سومين وظيفه حضرت را بيان مى كند.

1 . بحارالانوار، ج 74، ص 134، ح 45 .

2 . همان مدرك، ج 3، ص 206، ح 1 .

صفحه 420

اى رسول ما! نعمتهاى فراوانى كه پروردگارت به تو عنايت كرده شكرگذار باش، و آنها را ابراز و اظهار كن، و براى ديگران بازگو بنما.

برخى از مردم

برخلاف اين آيه شريفه عمل مى كنند، هر چه به دست مى آورند پنهان مى كنند. و در پاسخ كسانى كه از وضع كار و كسب آنها سؤال مى كنند آهى از ته دل مى كشند و مى گويند: «خدا را شكر يك لقمه بخور و نمير به دست مى آيد!» در حالى كه آلاف و الوف سود برده اند، و هر روز بر سرمايه و درآمدشان اضافه مى گردد. آشكار كردن نعمتهاى پروردگار سه مرحله دارد:

1. مرحله زبانى: انسان خداوند را بخاطر نعمتى كه به وى ارزانى داشته شاكر باشد. اگر در معامله و تجارت سود كردى، و با سود حاصل بدهيهايت را پرداخته، و سر و سامانى به زندگيت دادى، خدا را شكر كن كه اين نعمتها را به تو عنايت كرده است.

2. شكر عملى: يعنى اين نعمتها در زندگى انسان ظاهر شود. سطح درآمدت كه بهتر مى شود اسباب آسايش بيشترى براى خانواده ات فراهم كن، نه اينكه رفتار منافقانه اى داشته باشى. از نظر مالى ثروتمند باشى ولى لباس مندرسى بپوشى، و زندگى فقيرانه اى در پيش بگيرى كه هر كس وضع تو را ببيند تصوّر كند انسان نيازمندى هستى. داخل خانه ات همچون قصر ولى نماى بيرونى آن را همچون ويرانه اى جلوه مى دهى تا مردم تو را انسان مستمندى بدانند. اين كار منافات با شكر نعمتهاى پروردگار دارد; علاوه بر اينكه عملى منافقانه و رياكارانه است. اسلام نمى گويد اسراف كن، بلكه مى گويد، از نعمتهاى الهى درست استفاده كن.

3. سهيم كردن ديگران: علاوه بر شكر زبانى و عملى، لازم است ديگران را نيز در نعمتهايى كه خداوند

به ما ارزانى داشته سهيم كنيم، و آن را در انحصار خود قرار ندهيم. پيامبر گرامى اسلام در روايت زيبايى مى فرمايند: «إنَّ اللهَ يُحِبُّ اَنْ يَرى اَثَر نِعْمَتِهِ عَلى عَبْدِهِ; خداوند هنگامى كه نعمتى به بنده اش مى دهد، دوست دارد كه آثار آن نعمت را در زندگى او ببيند». تحقّق اين روايات عملى كردن مراحل سه گانه بالاست.

صفحه 421

شكر نعمت در روايات معصومين(عليهم السلام):

شكر نعمت در روايات انعكاس گسترده اى دارد، كه به چهار نمونه آن قناعت مى كنيم:

1. امام دهم، حضرت هادى(عليه السلام) فرمودند:

«اَلشّاكِرُ اَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتى اَوْجَبَتِ الشُّكْرَ; لاَِنَّ النِّعَمَ مَتاعُ، وَالشُّكْرَ نَعِمٌ وَعُقْبى; كسى كه شكر نعمت پروردگار را بجا آورد، اين توفيق از خود آن نعمت ارزشمندتر است; چون نعمتها متاع دنيايند، ولى شكرِ نعمت، هم باعث فزونى نعمت دنيا مى شود، و هم ذخيره اى است براى جهان آخرت».(1)

2. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

«اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَنْعَمَ عَلى كُلِّ قَوْم بِالْمَواهِبِ فَلَمْ يَشْكُرُوا فَصارَتْ عَلَيْهِمْ وَبالا، وَابْتَلى قَوْماً بِالْمَصائِبِ فَصَبَرُوا فَصارَتْ عَلَيْهِمْ نِعْمَةً; خداوند عزّوجلّ هنگامى كه نعمت هايى را به جمعيّتى ارزانى مى دارد، ولى شكر آن را بجا نمى آورند، آن نعمتها وبال گردن آنها مى شود و تبديل به نقمت مى گردد. و جمعيّتى را مبتلا به مشكلات و گرفتاريهايى مى كند و آنها صبر را پيشه خود ساخته و شكر مى كنند. (در نتيجه) آن مشكلات تبديل به نعمت مى گردد».(2)

به عنوان مثال خداوند فرزندى را به خانواده اى ارزانى مى كند، ولى آنها در تربيت آن كوتاهى مى كنند، و عملا ناشكرى نعمت خدا را بجا مى آورند، و اين نعمت تبديل به

نقمت و وبال مى گردد; بدين شكل كه مثلا رو به اعتياد مى آورد، و دنيا و آخرت خود و خانواده اش را خراب مى كند. وبالعكس فردى مبتلا به كسالت و بيمارى مى شود، و در برابر آن صبر مى كند و شكر خداى را بجاى مى آورد، و دوران كسالت طى مى شود، آنگاه متوجّه مى شود كه اگر سالم بود، در فلان برنامه شركت مى كرد كه باعث نابودى او مى گرديد.

1 . ميزان الحكمة، باب 2063، ح 9587 .

2 . همان مدرك، باب2067، ح 9599 .

صفحه 422

3. حضرت على(عليه السلام) فرمودند:

«شُكْرُ الْمُؤْمِنِ يَظْهَرُ فى عَمَلِهِ، شُكْرُ الْمُنافِقِ لايَتَجاوُزُ لِسانَهُ; مؤمن عملا شكر نعمتهاى خدا را بجا مى آورد، اما شكرگزارى منافق فراتر از زبانش نيست».(1)

انسان مؤمن با استفاده صحيح از نعمتهاى الهى، و به كار بردن آن در جايى كه خداوند فرموده، شكر عملى مى كند، اما انسانهاى منافق فقط در گفتار مدّعى شكرگزارى اند، و در عمل شاكر نيستند.

4. در روايتى ديگر از اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى خوانيم كه شكر چهار مرحله دارد: شكر خدا، شكر بالا دستى ها، شكر همطرازها، شكر در مقابل زير دستى ها، سپس به بيان چگونگى شكر نسبت به هر يك از اين چهار گروه مى پردازد:

«شُكْرُ اِلهِكَ بِطُولِ الثَّناءِ، وَشُكْرُ مَنْ فَوْقَكَ بِصِدْقِ الْوَلاءِ، وَشُكْرُ نَظيرِكَ بِحُسْنِ الإخاءِ، وَ شُكْرُ مَنْ دُونَكَ بِسَيْبِ الْعَطاءِ; شكر خداوند به حمد و سپاس او و مداومت بر اين كار است، و شكر نعمت پيامبرى و امامت آن است كه ولايت صادقانه آنها را داشته باشيد (در مسير آنها گامهاى عملى برداريد، و اعمالتان شبيه اعمال آنها شود

و تنها به دعا و توسّل و مجلس روضه قناعت نكنيد) و شكر هم رديفان اين است كه حق برادرى را در حقّشان بجا آوريد و همانند يك برادر با آنها رفتار نماييد، و شكر نسبت به زيردستان اين است كه نسبت به آنها عطا و بخشش كنيد».(2)

اسلام آيين خشونت يا رحمت؟

اين روزها سخن از اتّهامات پاپ رهبر كاتوليكهاى جهان نسبت به مسلمانان است، كه آنها را انسانهاى خشن و دين اسلام را آيين خشونت معرّفى كرده است! اگر به مباحث بالا توجّه كنيم، اسلام را آيينى سراسر محبّت و مودّت و رحمت مى بينم، و بى اطّلاعى پاپ و ديگر دشمنان اسلام، از معارف اسلام آشكار مى شود. به راستى آيا

1 . ميزان الحكمة، باب 2070، ح 9605 .

2 . همان مدرك، باب 2071، ح 9609.

صفحه 423

مسلمانان مروّج خشونت هستند، يا مسيحيانى كه جنگ اوّل و دوم جهانى را راه انداختند و چهل ميليون انسان را به كام مرگ فرستاده، و همين تعداد نيز مجروح و معلول و ناقص العضو بجاى گذاردند؟

آيا مسلمانان اهل خشونتند، يا آمريكايى هايى كه در سرتاسر جهان زندانهاى مخوف و ترسناكى ساخته، و دشمنان و مخالفان خود را به بدترين شكل شكنجه نموده، و در نهايت به قتل مى رسانند، كه زندان ابوغريب در بغداد و گوانتانامو نمونه اى از آن است؟

شرح بيشتر در مورد اين بحث را در كتاب ما «آيين رحمت» مطالعه فرماييد.

فصل ششم: سوگندهاى يگانه

1. سوگند سوره نحل

اشاره

در مباحث پيشين و فصلهاى قبل، پيرامون سوگندهاى يازده گانه، پنج گانه، چهارگانه، سه گانه و دو گانه بطور كامل بحث شد. و در اين فصل به سوگندهاى يگانه مى پردازيم. سوگندهاى يگانه قرآن بيشترين عدد را به خود اختصاص داده، و خداوند در اين فصل به نُه موضوع قسم خورده است:

1. خداوند در دو مورد به خودش با نام «الله» قسم ياد كرده، كه هر دو در سوره نحل است.

2. در پنج مورد سوگند به «ربّ» ياد شده است.

3. در يك مورد به جان

«پيامبر» قسم خورده است.

4. در سه مورد به «قرآن مجيد» قسم ياد شده است.

5. در يك مورد «كتاب مبين» مورد سوگند قرار گرفته، كه منظور از آن همان قرآن مجيد است.

6. در يك مورد سوگند به «عصر» ياد شده است.

7. در يك مورد به «نجم» قسم ياد كرده است.

8. در يك مورد «مواقع النجوم» مورد سوگند قرار گرفته است.

9. و در يك مورد هم «آسمان» به تنهايى مورد قسم قرار گرفته است.

و در مجموع شانزده سوگند يگانه وجود دارد كه در ابتدا به سراغ سوگند موجود در سوره نحل مى رويم.

صفحه 428

قرآن مجيد در آيه 56 سوره نحل، سوگند مورد نظر را چنين نقل مى كند:

آنان براى بتهايى كه هيچ گونه سود و زيانى از آنها سراغ ندارند، سهمى از آنچه به آنان روزى داده ايم قرار مى دهند; به خدا سوگند، (در دادگاه قيامت،) از اين افتراها كه مى بنديد، بازپرسى خواهيد شد!

شرح و تفسير آيه

مشركان عرب و بت پرستان، براى بتهايى كه نه نفعى داشت و نه ضرر، و نه خيرى از آنها مى رسيد و نه شر، وخلاصه هيچ خاصيّتى نداشتند، از دارايى خود نصيبى قرار مى دادند. مثلا اگر گوسفندى مى كشتند قسمتى از آن را به بت خود اختصاص مى دادند! يا اگر زراعتى را برداشت مى كردند بخشى از آن را نصيب و قسمت بت مى دانستند، و اين كار را به عنوان دستورى از دستورات پروردگار انجام مى دادند، در حالى كه اين افترا و دروغى بود كه بر خدا بسته بودند! ولهذا خداوند به ذات مقدّس خويش سوگند ياد مى كند كه آنها بايد در دادگاه قيامت پاسخگوى اين

افتراها و بدعتها باشند. و چون جوابى ندارند، عذاب سختى در انتظار آنها خواهد بود. برخى از مفسرين «ما لايعلمون» را به بتهايى تفسير كرده اند كه هيچ عقل و شعورى ندارند و هيچ چيز نمى فهمند.

سخنى پيرامون واژه «الله»

كلمه «الله» از جمله كلماتى است كه ما مسلمانان در نماز و غير نماز آن را زياد به كار مى بريم، و از سوى ديگر در آيه مورد بحث، پروردگار به آن سوگند ياد كرده است;

صفحه 429

لهذا شايسته است پيرامون آن بحث كوتاهى داشته باشيم.

توضيح اينكه: نامهاى خداوند دو گونه است:

1. نامهايى كه منعكس كننده صفتى از صفات پروردگار است; مانند رحمان كه رحمت عامّه، و رحيم كه رحمت خاصّه، و خالق كه صفت خلقت و آفرينش، و جواد كه صفت جود و بخشندگى و... خداوند را بيان مى كند.

2. نامى كه جامع جميع صفات پروردگار است; علم و جود و رحمانيّت و رحيميّت و قيموميّت و قدرت و خالقيّت و خلاصه تمام صفات پروردگار در آن جمع است، و آن نام «الله» است. ولهذا به هنگام تفسير آن مى گويند: «ذات مستجمع لجميع صفات الكمال» بنابراين وقتى واژه «الله» را به كار مى بريم بايد به معناى وسيع و جامع آن توجّه داشته باشيم. تا آنجا كه برخى معتقدند: «اگر كسى در ميان اذكار مختلف ذكر «الله» را انتخاب كند، ممكن است مشكلى برايش رخ دهد، چون ترنّم به اين ذكر با آن معنا جامع آمادگى خاصّ و فراوانى مى خواهد!».

نتيجه اينكه: تمام نامهاى پروردگار كه هر كدام حاكى ويژگى خاصّى از صفات خداست يكطرف، و «الله» كه در برگيرنده تمام صفات خداوند است، در سوى ديگر.

اصلى

كلمه «الله»

علما و مفسّرين، از جمله مرحوم طبرسى در مجمع البيان، براى واژه «الله» ريشه هاى متعدّدى ذكر كرده اند، كه به سه مورد آن اشاره مى شود:

الف) برخى معتقدند ريشه اصلى الله از «الوهيّت» به معناى محبوب واقع شدن است. و از آنجا كه خداوند محبوب بندگان است به وى الله گفته شده است.

ب) برخى ديگر معتقدند اين واژه از «وَلَهَ» به معناى علاقه شديد گرفته شده است. و الله به معناى موجودى است كه مردم عاشق اويند، و به وى علاقه شديدى دارند.

ج) گروه سوم بر اين اعتقادند كه ريشه اصلى كلمه الله، «اَلَهَ» به معناى پناه بردن است. بنابراين، الله پناهگاه همه بى پناهان است. و هيچ پناهگاهى برتر و بالاتر از اين

صفحه430

پناهگاه نيست، بلكه ديگر پناهگاهها بدون اذن و اجازه او قادر بر پناه دادن نيستند.

سوگند به «الله» براى چه؟

در مباحث گذشته تفسير اجمالى آيه، و معناى واژه «الله» و ريشه هاى آن روشن شد. اينك جاى اين سؤال است: با توجّه به معناى گسترده كلمه «الله» خداوند به چه منظورى به اين كلمه مهم و پرمعنا سوگند ياد كرده است؟ و در يك جمله كوتاه: «مقسم له چيست»؟

پاسخ: مسئله مهمّى كه خداوند براى آن قسم خورده، افتراء به خدا و بدعت است، كه بايد با آن مبارزه كرد. چيزى كه جزء دين و اسلام نيست، اگر آن را دستور اسلامى معرّفى كنيم بدعت شمرده مى شود.

بدعت مشروع و نامشروع!

بدعت از جمله دستاويزهايى است كه وهّابى هاى تندرو و سلفى ها، به وسيله آن همه مسلمانان، مخصوصاً شيعيان، را متّهم مى كنند. لذا لازم است تعريف روشن و جامعى از آن ارائه دهيم:

بدعت

بر دو گونه است:

1. بدعت مجاز; نوآورى هاى عرفى، اختراعات و اكتشافات تازه اى كه هر روز در زمينه صنعت، ارتباطات، وسائل نقليّه، امور نظامى، فضايى و مانند آن شاهد آن هستيم، از اين قبيل است. اين امور، چيزهاى بديع و جديد و تازه اى هستند، امّا بدعت در دين خدا محسوب نمى شود.

عجيب اينكه وهّابى هاى سلفى تندرو، زمانى با اينگونه نوآوريها نيز به عنوان مبارزه با بدعت مخالف بودند! هنگامى كه براى اوّلين بار دوچرخه وارد عربستان شد آن را تحريم كردند، و از آن به عنوان مركب شيطان نام بردند! ملك سعودِ اوّل براى اينكه بتواند با مركز ارتش خود به راحتى ارتباط برقرار كند، تلفنى بين كاخ سلطنتى و

صفحه 431

پادگان ارتش كشيد، هنگامى كه سلفى هاىِ تندروِ وهابى از اين جريان مطّلع شدند، آن را بدعت ناميدند، و تمام سيمهاى تلفنها را قطعه قطعه كردند. امّا اكنون خبرى از اين كوته فكريها نيست، آنها از سرتا قدم غرق صنايع وارداتى غربيها شده اند. امّا هنوز هم با بسيارى از چيزهايى كه از اين قسم بدعت محسوب مى شود و ارتباطى با شرع و بدعت حرام ندارد، مبارزه مى كنند. آنها جشن ميلاد پيامبر(صلى الله عليه وآله) را حرام و بدعت مى دانند. مراسم عزادارى و فاتحه براى اموات در روز وفات و سوم و چهلم و سالگرد را حرام مى دانند. در حالى كه ما اينها را به عنوان يك دستور دينى انجام نمى دهيم، بلكه به عنوان مصداق تعظيم شعائر الهى بجا مى آوريم.

براى روشن شدن بدعت حرام و نوآورى هاى عرفى حلال، بايد مرز اين دو روشن گردد. آيا

تمام كارها و چيزهايى كه در عصر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نبوده، و اكنون بجا مى آورند بدعت محسوب شده، و حرام است؟

در اين صورت بايد مناره هاى مسجد النبى، بلندگوهاى موجود در آن، ستونهاى فراوان مسجد، گنبدهاى متحرّك، و مانند آن كه هيچ كدام در عصر پيامبر نبوده، همگى را بدعت شمرد. در حالى كه چنين نيست، زيرا هيچ كس اينها را به عنوان يك دستور دينى نمى داند. مراسمى كه براى فوت عزيز از دست رفته برگزار مى گردد، كه موجب تسلّى خاطر بازماندگان و تكريم شخصيّت آن مرحوم است يك امر عرفى است نه يك دستور دينى تا بدعت شمرده شود.(1)

1 . سؤال: برخى از مراسم فاتحه كه ريخت و پاشهاى فراوانى در آن مى شود، به گونه اى كه گاه فقط چندين ميليون تومان براى يك تاج گل هزينه مى كنند، و مخارج فاتحه آن قدر سنگين است كه صاحبان عزا بر اثر سنگينى اين هزينه ها، داغ از دست رفتن عزيزشان را فراموش مى كنند. آيا اين نوع مراسم نوعى بدعت محسوب نمى شود؟

پاسخ: هركارى در حدّ اعتدال خوب و شايسته است، و اگر از اعتدال تجاوز شود و به افراط كشانده شود سر از فساد در مى آورد، حتّى اگر داروى شفابخش باشد. دارويى كه دكتر براى شفاى مريض مى دهد، و تعداد خاصّ و زمانبندى مخصوصى را مشخّص مى كند، اگر نسبت به آن زياده روى شود باعث مسموميّت دارويى مى گردد، و گاه بيمار را تا سر حدّ مرگ مى كشاند. نتيجه اينكه هر چيز در حدّ اعتدال خوب است و اگر از مرز اعتدال بگذرد

و به افراط كشيده شود مطلوب نيست.

بنابراين آنچه ما گفتيم در مورد عزادارى ها و فواتح معتدل است كه به افراط كشيده نمى شود، لذا چنانچه زياده روى شود مانند آنچه در سؤال گفته شد بى شك كار مطلوب و صحيحى نخواهد بود. مخصوصاً كه در آداب و دستورات اسلامى آمده است كه در روزهاى اوليّه مرگ يك شخص، براى بستگان او غذا ببرند، نه اينكه آنها براى ديگران غذا بپزند.

صفحه 432

بزرگداشتهايى كه براى علما و شخصيّتهاى مذهبى و دينى و سياسى گرفته مى شود، به عنوان تقدير و تشكّر از زحمات آنهاست نه يك دستور خاصّ دينى، تا با چماق بدعت آنها را ممنوع كرد.

نتيجه اينكه نوآوريهاى عرفى و اجتماعى كه به انگيزه هاى مختلف انجام مى شود و صبغه دينى ندارد، از نظر اسلام حرام نيست.

2. بدعت حرام; يعنى چيزى كه جزء دين نيست را به عنوان يك دستور دينى بجا آوريم. مثلا گفتن شهادت ثالثه (اشهد أن علياً ولى الله) در تشهّد نماز بدعت حرام است. زيرا ما حق نداريم هيچ چيز به نماز اضافه يا از آن بكاهيم. چرا كه اضافه كردن چيزى به نماز به عنوان دستور شرعى، يا كاستن چيزى از آن به اين عنوان حرام است و هيچ دليلى بر شهادت ثالثه در تشهّد نماز وجود ندارد، و لذا بدعت نامشروع و حرام محسوب مى گردد. در هيچ روايتى، از هيچ امام معصومى، و از هيچ فقيهى از فقهاى شيعه در طول تاريخ مجوّزى براى اين مسأله نقل نشده است. بنابراين، اگر كسى اين بدعت را بنهد، و در تشهّد نمازش شهادت ثالثه را بگويد، مرتكب كار حرامى

شده، و نمازش باطل است، و روز قيامت بايد پاسخگو باشد.

سؤال: اگر اين كار صحيح نيست، چرا در اذان و اقامه گفته مى شود؟

پاسخ: اولا: هيچ كس شهادت ثالثه را به عنوان جزيى از اذان و اقامه نمى گويد، بلكه تمام فقهاى شيعه آن را به عنوان تيمّن و تبرك اجازه داده اند.(1)

و ثانياً: اذان و اقامه همانند نماز نيست، و لهذا سخن گفتن نيز در بين فصول آن جايز است، و موجب بطلان آن نمى شود.

نتيجه اينكه شهادت ثالثه در تشهّد نماز يك بدعت است و حرام، و نماز را باطل

1 . توضيح المسائل مراجع، ج 1، مسأله 919 .

صفحه 433

مى كند. تا چه رسد به شهادت رابعه (اشهد ان فاطمة الزهرا ولية الله) كه برخى از عوام به دنبال طرح آن نيز هستند. عشق و علاقه به حضرت على و فاطمه(عليهما السلام) مطلب ديگرى است، ولى نبايد آن را ابزارى براى كارهاى غير شرعى و بى دليل قرار داد. اگر

اين راه ناصحيح گشوده شود، فردا شهادت خامسه و سادسه و... نسبت به ساير ائمه(عليهم السلام) نيز مطرح مى شود، در حالى كه خود آن بزرگواران قطعاً راضى نيستند، و در عصر حضرات ائمه(عليهم السلام) هيچ يك از امامان(عليهم السلام) غير از شهادت به خداوند و رسالت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)، شهادت ديگرى در تشهد نماز نمى گفتند.

نتيجه اينكه بدعت به معناى نوآورى و اختراع در امور عرفى بدون انتساب به شرع و شريعت اشكالى ندارد، امّا بدعت به معناى داخل كردن چيزى كه جزء دين نيست در دين جايز نمى باشد، و متأسّفانه سلفى ها و وهّابى ها مرز اين دو را

از همديگر تشخيص نمى دهند.

بدعت در آيات قرآن

با توجّه به خطرى كه بدعت در امور دينى دارد، جهت آشنايى بيشتر با اين گناه بزرگ، به دو آيه از قرآن مجيد توجّه كنيد:

1. خداوند متعال در آيه 159 سوره انعام مى فرمايد:

«(إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِى شَىْء إِنَّمَا أَمْرُهُمْ إِلَى اللهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَفْعَلُونَ); كسانى كه آيين خود را پراكنده ساختند، و به دسته هاى گوناگون (و مذاهب مختلف) تقسيم شدند، تو هيچ گونه رابطه اى با آنها ندارى. سر و كار آنها تنها با خداست; سپس خدا آنها را از آنچه انجام مى دهند، با خبر مى كند».

در روايتى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد تفسير (اَلَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ) مى خوانيم:

«هُمْ اَصْحابُ الْبِدَعِ وَاَصْحابُ الاَْهْواءِ، لَيْسَ لَهُمْ تَوْبَةٌ، اِنّا مِنْهُمْ بَرىءٌ وَهُمْ مِنّى بُراءٌ; آنها بدعت گذاران و پيروان هوا و هوسند. توبه چنين افرادى پذيرفته نمى شود. من از آنها بيزارم، و آنها نيز جزء پيروان من نيستند!».(1)

1 . ميزان الحكمة، باب 328، ح 1630 .

صفحه 434

آرى! كسانى كه دينشان را متفرّق و پراكنده مى كنند بدعت گذارنند! آنها با بدعت شكافى در آيين خود به وجود مى آورند، و سبب اختلاف و دو دستگى بين مردم مى شوند. نمونه آن، بدعتِ شهادتِ ثالثه در تشهّد نماز در پاكستان است، كه عدّه اى موافق اين بدعت، و عدّه اى در صف مخالف قرار گرفته اند و اختلاف بين آنها تا آنجا ريشه دوانده كه همديگر را تكفير مى كنند. البتّه علما و دانشمندان آنها از اين قاعده مستثنا هستند، ولى برخى از عوام كه مصداق آيه شريفه و

روايت نبوى هستند، به پيروى از هواى نفس اصرار بر شهادت ثالثه دارند.

جالب اينكه طبق روايت فوق توبه چنين انسانهايى پذيرفته نمى شود; چرا كه توبه با يك استغفرالله و ندامت قلبى تحقّق نمى يابد، بلكه بايد تمام خطاهاى گذشته جبران و اصلاح گردد. و كسى كه بدعتى نهاده و هزاران نفر به آن عمل كرده اند چگونه مى تواند همه آنها را آگاه كند، تا از خطاى خويش دست بردارند. گذشته از اينكه برخى ازعوام آن قدر لجوج و سرسختند، كه حتّى اگر بدعت گذار اعتراف به خطا و اشتباهش كند آن را نمى پذيرند!

علّت اينكه دين ما اسلام نسبت به بدعت اين قدر سختگيرى مى كند آن است كه بدعت اصل دين را هدف مى گيرد، و هنگامى كه زياد شود اصالت دين مخدوش مى شود.

2. در آيه شريفه 144 سوره انعام مى خوانيم:

«(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللهِ كَذِباً لِّيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْم إِنَّ اللهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ); پس چه كسى ستمكارتر است از آن كس كه بر خدا دروغ مى بندد، تا مردم را از روى جهل گمراه سازد؟! خداوند هيچ گاه ستمگران را هدايت نمى كند».

بدعت گذاران با اين گناه بزرگ هم بر خود ظلم مى كنند، و هم با گمراه كردن ديگران بر آنها ستم مى كنند، و هم با مخدوش كردن دين، بر آيين خود ظلم روا مى دارند!

با توجّه به تعابير شديد قرآن بايد اوّلا: مرز بدعت و نوآورى هاى عرفى را

صفحه 435

بشناسيم. و ثانياً: به شدّت از بدعت حرام اجتناب كنيم.

سؤال: گاه اشكال مى كنند كه عزادارى شيعيان براى رهبران مذهبى خويش، و سينه زنى

و زنجيرزنى و به سر و سينه زدن و مانند آن بدعت است و حرام، و بايد ترك شود. چرا اين كار انجام مى شود؟

جواب: اصل عزادارى طبق روايات فراوان مسلّماً جايز است(1) و مصداقهاى آن امور عرفى است كه ما استناد به شرع نمى دهيم و به عنوان يك دستور شرعى انجام نمى دهيم، بنابراين مرتكب بدعت (ادخال ما ليس من الدين فى الدين) نشده ايم. البتّه ما همواره به عزاداران عزيز توصيه مى كنيم كه بايد دو اصل را رعايت كنند: نخست اينكه عزادارى آنها به گونه اى باشد كه آسيبى به بدنشان وارد نشود. و ديگر اينكه از كارهايى كه موجب وهن مذهب در نظر بيگانگان مى شود، خوددارى و اجتناب ورزند. و با رعايت اين دو نكته عزادارى ها نه تنها بدعت نيست و اشكالى ندارد، بلكه مصداق تعظيم شعائر الهى است و از افضل قربات، محسوب مى شود.

وظيفه دانشمندان در مقابل بدعتها

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) وظيفه علما و آگاهان دين را در مقابل بدعت و بدعت گذاران چنين بيان مى كند:

«اِذا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فى اُمَّتى فَلْيُظْهِرِ الْعالِمُ عَلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ; هنگامى كه بدعتى در جامعه رواج پيدا مى كند، بر علما و دانشمندان واجب است كه در برابر آن ساكت ننشينند و مردم را نسبت به آن آگاه كنند (هر چند عوام الناس خوششان نيايد) و عالمى كه از اين وظيفه سرباز زند و سكوت اختيار كند مشمول لعن و نفرين خداوند مى گردد».(2)

1 . به كتاب عاشورا، صفحه 52 به بعد، كه زير نظر حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى(مدّ ظلّه العالى) به رشته تحرير درآمده، مراجعه

شود.

2 . بحارالانوار، ج 105، ص 15 .

صفحه 436

منشأ مشكلات عصر جاهليّت

مردم جزيرة العرب (عربستان) در عصر جاهليّت مشكلات فراوانى داشتند. اين مشكلات ريشه ها و عوامل مختلفى داشت، كه دو عامل زير بسيار مؤثّر بود:

1. خرافات; انواع خرافاتى كه از عقلهاى كوچك و ظرفيّتهاى كم آنها نشأت مى گرفت، مشكلات متعدّدى براى آنها به وجود آورده بود.

2. بدعتها; اعراب جاهليّت نيز معتقد به دين و آيين خاصّى بودند، هر چند آيينى تحريف شده بود. ولى نسبت به آيين خود نيز بدعتهاى فراوانى مى نهادند. از جمله بدعتهاى آنها حرام كردن بعضى از خوردنيها مانند بخشى از گوشت و گندم و مانند آن برخود و اختصاص دادن آن به بتها بود كه در مباحث پيشين به تفصيل پيرامون آن سخن گفته شد.

يكى ديگر از كارهاى زشت آنها كشتن فرزندان به ويژه دختران بود كه اين بدعت بسيار زشت سه عامل داشت:

الف) آنها دختران را مايه ننگ و عار خويش مى دانستند، و لهذا آنها را زنده به گور نموده، و بر اين گناه بزرگ افتخار مى كردند كه آيه شريفه (بِأَىِّ ذَنْب قُتِلَتْ)(1) اشاره به همين مطلب دارد.

ب) عامل ديگر فقر و بدبختى بود، كه براى رهايى از آن پسران خود را مى كشتند. آيه شريفه (وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ)(2) و آيه شريفه (وَلاَ تَقْتُلُوا أَوْلاَدَكُمْ مِّنْ إِمْلاَق نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ)(3) اشاره به همين مطلب دارد.

ج) عامل سوم يك بدعت زشت و خطرناك بود. آنها براى تقرّب بيشتر به بتهاى بى سود و ضرر، نه تنها براى آنها گاو و گوسفند و شتر قربانى مى كردند، كه گاه فرزندانشان را نيز به پاى

بت سر مى بريدند. به آيه زير توجّه كنيد: «(قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ

1 . تكوير، آيه 9 .

2 . اسراء، آيه 31 .

3 . انعام، آيه 151 .

صفحه 437

قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْم وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللهُ افْتِرَاءً عَلَى اللهِ); و به يقين آنها كه فرزندان خود را از روى جهل و نادانى كشتند، گرفتار خسران شدند، (زيرا) آنچه را خدا به آنها روزى داده بود، بر خود تحريم كردند، و بر خدا افترا بستند».(1)

بنابراين بدعتهاى فراوان، آسايش و آرامش را از آنها سلب نموده، و نقش بسيار مخرّبى در زندگى آنان ايفاء مى كرد. و لهذا در نُه آيه قرآن از بدعت تعبير به «(فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ افْتَرَى عَلَى اللهِ); چه كسى ظالمتر است از آنها كه به خدا افترا مى بندند، و بدعت مى نهند» شده است!

بنابراين هر چه در مورد خطر بدعت و افتراء على الله گفته شود كم است و همگان بايد مواظب اين پديده شوم باشند، تا مبادا دچار آن شوند كه هم به خود ظلم روا داشته، و هم به كسانى كه به آن عمل مى كنند ظلم كرده، و هم به دين و آيين و خدا ستم نموده اند.

بدعت خاص و عام

همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد بدعت دو معنا دارد; بدعت خاص و بدعت عام.

منظور از بدعت خاص همان چيزى است كه در آيات قرآن و روايات معصومين(عليهم السلام)از آن نهى شده، و عامل به آن سرزنش و تقبيح گشته است. كه علما و دانشمندان آن را چنين توصيف و تعريف كرده اند:

«ادخال ما ليس من الدين فى الدين; چيزى كه جزء دين نيست را جزء دين قرار دادن»

اين نوع از بدعت بى شك حرام است و مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) در كتاب ارزشمند رسائل در مبحث حجيّت ظن، چهار دليل از قرآن و روايات و عقل و اجماع، بر حرمت آن اقامه كرده است.

جالب اينكه در كتابى ازعلماى اهل سنّت كه پيرامون بدعت نگاشته شده، بدعت بر پنج قسم شده است: بدعت حرام، بدعت واجب، بدعت مكروه، بدعت مستحب و

1 . انعام، آيه 140 .

صفحه438

بدعت مباح. و براى هر كدام مثالى زده، و توضيحاتى داده است. در حالى كه بدعت به معناى «ادخال ما ليس من الدين فى الدين» يك حكم بيشتر ندارد و آن حرمت است و نمى توان براى آن اقسام چهارگانه (واجب و مستحب و مكروه و مباح) تصوّر كرد.

بنابراين بدعت خاص حرام است و منظور از بدعت در معارف دينى همين قسم است.

و امّا منظور از بدعت عام، هرگونه نوآورى علمى، ادبى، صنعتى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى، پزشكى و مانند آن در ساير علوم و فنون است، كه هيچ كس معتقد به حرمت اين نوع بدعت و نوآورى نمى باشد، زيرا پيشرفت و ترقّى علم و دانش بدون آن امكان پذير نيست. كشورهاى پيشرفته كشورهايى هستند كه همواره در اين زمينه ها نوآورى داشته، و نخبگانشان در رشته هاى مختلف داراى اختراع و اكتشاف باشند. بدين جهت هنگامى كه دانشمندان جوان ما به اكتشاف جديد و اختراع تازه اى دست مى يابند، غرق در شادى و سرور مى شويم.

حتّى اگر در زمينه مسائل دينى نوآورى هايى صورت پذيرد، ولى به دين خدا و پيامبر نسبت داده نشود آن هم اشكالى ندارد.

مسجد النبى در شهر مدينه به هنگامى كه پيامبر

اسلام(صلى الله عليه وآله) آن را ساخت تنها يك چهار ديوارى به اندازه قامت يك انسان بود، نه سقفى، نه ستونى، نه فرشى، نه وضوخانه اى، نه دستشويى اى، نه وسائل گرمايى، نه ابزار سرد كننده اى، نه قفسه هاى قرآنى، نه سنگهاى مرمرى، نه درهاى زيباى آن چنانه اى، نه مناره اى، نه گنبدى، نه ساعتى، نه بلندگويى، و نه هيچ چيز ديگر در آن به چشم نمى خورد. بعداً در عصر پيامبر و سپس در عصر امامان(عليهم السلام) و سپس در اعصار ديگر تا عصر و زمان ما، هر روز چيز تازه اى به آن اضافه شد، تا اكنون به صورت باشكوه ترين مسجد دنيا درآمده است. و هيچ كس هيچ يك از چيزهاى جديدى كه به مسجد اضافه شده را به عنوان دستور دين مطرح نكرده، و به شرع و شريعت انتساب نداده است(1) و لهذا اشكالى

1 . سؤال: مناره براى مسجد مشروعيّت ندارد، زيرا طبق روايتى كه صاحب وسائل الشيعه، در جلد سوم، ابواب احكام المساجد، باب 25، حديث 2 نقل كرده حضرت على(عليه السلام) از جايى عبور مى كرد، مشاهده كرد كه مسجدى داراى مناره بزرگى است، دستور داد مناره را خراب كنند. بنابراين ساختن مناره براى مساجد جايز نيست.

جواب: اوّلا: روايت مذكور از نظر سند ضعيف است، بنابراين نمى توان به آن تكيه كرد. ثانياً: مناره فلسفه هاى سه گانه اى دارد كه اهميّت آن را روشن مى كند.

الف) مناره ها آدرس مناسبى براى يافتن مساجد هستند. شخص غريبى كه وارد شهر قم يا مشهد مى شود، هنگامى كه مناره ها و گنبد حرم را ببيند به راحتى حرم

را پيدا مى كند و نيازى به پرس و جو ندارد.

ب) مناره واژه اى عربى است، و به معناى محل نور و روشنايى است. بنابراين چراغى كه شب هنگام در آن روشن مى شود هم اطراف مسجد را روشن مى كند و هم باعث مى شود كه مردم در شب مسجد را راحت تر پيدا كنند. ج) مناره محل اذان گفتن است بدين جهت به آن مأذنه هم مى گويند. اگر در صحن مسجد اذان گفته شود يا بلندگو فقط در صحن مسجد نصب شود، صداى اذان به گوش افراد معدودى مى رسد، اما اگر از مأذنه و مناره پخش شود جمعيّت فراوانى آن را مى شنوند. بنابراين مناره فلسفه روشنى دارد و هيچ دليلى بر حرمت آن نداريم.

صفحه 439

ندارد. زيرا آنچه نبايد تغيير كند احكام الهى و حرام وحلال خداوند است، اما تغيير عرفيات در قالب نوآورى ها و اختراعات اشكالى ندارد.

نتيجه اينكه بدعت به معناى خاص همواره حرام است و حكم ديگرى ندارد، اما بدعت به معناى عام حلال است، هر چند ممكن است احكام ديگرى هم داشته باشد.

آثار و عواقب بدعت!

بدعت نتايج شوم و پيامدهاى بدى دارد كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:

الف) بدعت و ناسازگارى آن با توحيد

غالب كارهاى خلاف و صفات زشت انسان به نقصان در توحيد و خداشناسى باز مى گردد. توحيد شاخه هاى مختلفى دارد:

توحيد ذات، توحيد صفات و توحيد افعال. توحيد افعالى خود داراى شاخه هاى متعدّدى از قبيل توحيد حاكميّت، توحيد مالكيّت، توحيد خالقيّت و مانند آن است. توحيد حاكميّت تشرعيّه يكى از شاخه هاى توحيد افعالى است، و منظور از آن اين است كه: وضع

احكام تشريعى در انحصار خداوند است، و هيچ كس غير از خداوند حق تشريع احكام ندارد. حتّى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز جعل حكم نمى كند مگر به اذن الله، امام

صفحه 440

معصوم نيز بدون اذن پروردگار حقّ تشريع احكام ندارد. بنابراين همه احكام از سوى خداست، و اوست كه حاكم مطلق بر بندگان است.

بنابراين بدعت گذار كه به خود اجازه جعل قانون و تشريع مى دهد و سپس آن را به خدا نسبت مى دهد در توحيد حاكميّت تشريع مشكل دارد; بنابراين بدعت با توحيد سازگارى ندارد.

ب) بدعت عامل تفرقه!

اگر كتابهايى كه در مورد مذاهب مختلف اسلامى نوشته شده و به «ملل و نحل» معروف است را مطالعه كنيد خواهيد ديد كه اسلام چقدر شاخه شاخه شده، و داراى مذاهب فراوانى است. عامل اين همه مذهب و فرقه هاى گوناگون كه نام بسيارى از آنها را تاكنون نشنيده ايد بدعت هاى مختلفى است كه در دين گذاشته شده است. شرح اين مطلب در حديث نبوى كه در ذيل آيه 159 سوره انعام بيان شده، گذشت.

ج) بدعت و محو دين

اگر هر جمعيّت و گروهى در هر منطقه اى مطابق فكر و سليقه خود بدعتى در احكام دينى بگذارد، و اين بدعتها نسل به نسل افزوده گردد، پس از چند نسل چهره دين كاملا متحوّل شده، و اسلام واقعى در لابه لاى بدعتها محو مى گردد. لهذا حضرت على(عليه السلام) فرمودند: «ما هَدَمَ الدّينَ مِثْلُ الْبِدَعِ; هيچ چيز مانند بدعتها باعث هدم و نابودى دين نشده است».(1)

د) بدعت و هواپرستى

حضرت على(عليه السلام) طبق روايتى كه در كتاب كنزالعمّال نقل شده، سرچشمه بدعت را هواپرستى مى داند. توجّه

كنيد:

1 . ميزان الحكمة، باب 327، ح 1626 .

صفحه 441

«وَ اَمّا اَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالْمُخالِفُونَ لاَِمْرِ اللهِ وَلِكِتابِهِ وَلِرَسُولِهِ، اَلْعامِلُونَ بِرَأْيِهِمْ وَاَهْوائِهِمْ وَإِنْ كَثُرُوا; بدعت گذاران مخالفان فرمان خدا و رسول و قرآن هستند. آنها مطابق رأى خود عمل كرده، و از هواى نفسشان پيروى مى نمايند، هر چند زياد باشند».(1)

بدعت گذاران در حقيقت معتقدند كه اسلام كمبود دارد، و احكام موجود آن جوابگوى نيازهاى انسان نيست، ولهذا دست به جعل قوانين و ايجاد بدعتهاى گوناگون مى زنند.

متأسّفانه بدعت گذاران عصر ما به پيروى از هوا و هوس دست به بدعتهاى گوناگونى زده اند. از جمله اخيراً قرائت قرآن را با آهنگهاى نامناسب همراه كرده، و پيش بينى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تحقق بخشيده اند كه فرمود: «اَنْ تَتَّخِذُوا الْقُرْآنَ مَزاميرَ».(2)

نمونه ديگر آن، كار زشت بعضى از مدّاحان ناآگاه و عوام است. ما به مدّاحان خالص احترام مى گذاريم، چرا كه حضرات ائمه(عليهم السلام) نيز به آنان احترام مى گذاشتند، و آنها را تشويق به مداحى و مرثيه سرايى مى كردند. امّا متأسّفانه در ميان هر گروه و جمعيّتى افراد نفوذى، يا جاهل و ناآگاه وجود دارد. اينان اشعار و مراثى را با آهنگهاى ترانه و سبكهاى زشت و ناشايست اجرا مى كنند. آهنگهايى كه از راديوها و تلويزيونهاى بيگانه گرفته و مرثيه ها را در قالب آن مى ريزند. اين بدعت زشت باعث مى شود كه مجلس عزا و مصيبت تبديل به مجلس جشن و شادى شود!

همه مردم در مقابل بدعتِ بدعت گذاران مسئولند، و بايد آنها را نهى از منكر كنند، و البته وظيفه علما و دانشمندان سنگين تر است.

ه_ ) اعمال بدعت

گذار قبول نيست!

پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) طبق روايت تكان دهنده زير فرمودند:

«اِنَّ اللهَ لايَقْبَلُ لِصاحِبِ بِدْعَة صوماً وَلاصَلاةً وَلاصَدَقَةً وَلا حَجّاً وَ لا عُمْرَةً وَلا

1 . ميزان الحكمه، باب 329، ح 1632 .

2 . وسائل الشيعه، ج 12، ص 229 .

صفحه 442

جِهاداً; خداوند روزه، نماز، صدقه، حج، عمره و جهاد بدعت گذار را قبول نمى كند».(1)

زيرا چنين افرادى آيين خدا را آلوده كرده اند، و خداوند اعمال و عبادات كسانى كه آيينش را آلوده كنند، نمى پذيرد.

سرچشمه بدعت

به اعتقاد ما سرچشمه بدعتها تفسير به رأى و قراآت جديد است. بدعت گذار آيه اى از آيات قرآن را مطابق ميلش تفسير مى كند و به دنبال آن بدعتى مى گذارد. در ميان صوفيّه اين سخن معروف است كه «انسان وقتى به مقام ايمان كامل رسيد و به قرب الى الله بار يافت، ديگر نماز و روزه و ساير عبادات بر او واجب نيست!» و براى اين سخن به آيه شريفه (وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ)(2) استدلال مى كنند. چرا كه آيه مذكور پرستش خداوند را تا هنگام رسيدن به مقام يقين لازم مى داند، و پس از آن لازم نيست! در حالى كه بطلان اين برداشت و تفسير غلط، كه منشأ آن بدعت زشت شده، روشن است. اگر اين سخن درست باشد چرا حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) تا آخرين روزهاى عمرش نماز مى خواند، و حتّى به هنگام بيمارى روزهاى آخر عمر از اصحابش خواست كه به او كمك كنند تا به مسجد رود و با مردم نماز بگذارد و براى آنها سخن بگويد. آيا پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مقام يقين نرسيده

بود، امّا اقطاب صوفيّه به اين مقام رسيده اند؟!

اگر اين سخن درست باشد چرا حضرت على(عليه السلام) تا آخرين لحظات عمرش به عبادت و بندگى خدا، عشق مىورزيد، و جان عزيزش را به هنگام نماز و در محراب عبادت تقديم جانان كرد؟ آيا آن حضرت به مقام يقين و قرب الى الله نرسيده بود، و برخى از صوفيه رسيده اند؟

اگر اين تفسير صحيح باشد چرا حضرت امام حسين(عليه السلام) در گرماگرم نبرد عاشورا

1 . ميزان الحكمه، باب 332، ح 1645.

2 . حجر، آيه 99.

صفحه 443

و در ميدان نبرد به نماز ايستاد و اصحابش به وى اقتدا كردند، و حتّى برخى از اصحاب حضرتش جان خويش را فداى نماز كردند؟

آيا آن جان بر كفان و رهبر والامقام آنها حضرت اباعبدالله الحسين به مقام يقين و قرب الى الله نرسيده بودند و اين بدعت گذاران رسيده اند؟

حقيقت اين است كه اين بى خبران آيه شريفه را غلط تفسير كرده، و در نتيجه مرتكب آن بدعت زشت شده اند. چرا كه «يقين» در آيه شريفه به معناى متعارف آن نيست، بلكه به معناى مرگ است. زيرا هيچ چيز به اندازه مرگ براى انسانها يقينى نيست، و تمام مردم عليرغم اختلاف نظرى كه در مسائل اعتقادى دارند مرگ را از يقين آورترين امور مى دانند. بنابراين يقين در آيه شريفه به معناى مرگ است، و خداوند به همه مسلمانان دستور داده كه تا آخرين لحظه عمر عبادت و پرستش پروردگار را بجا آورند. نتيجه اينكه تفسير به رأى و قراآت جديد سرچشمه بدعتهاست.

2. سوگند دوم سوره نحل

توضيح

دومين قسم يگانه، كه به ذات مقدّس پروردگار يعنى «الله» ياد شده، در آيه شريفه 63

سوره نحل آمده است. توجّه كنيد:

به خدا سوگند، به سوى امّتهاى پيش از تو پيامبرانى فرستاديم; امّا شيطان اعمالشان را در نظرشان آراست، و امروز او ولىّ و سرپرستشان است; و مجازات دردناكى براى آنهاست!

آنچه سوگند به آن ياد شده و مقسم له

در اين آيه شريفه به ذات مقدّس پروردگار، الله كه مستجمع جميع صفات كماليّه است سوگند ياد شده، كه در مباحث پيشين پيرامون آن سخن گفته شد، و تكرار نمى كنيم، و هدف از اين سوگند (مقسم له) اين است كه خداوند بدون اتمام حجّت و ارسال پيامبران هيچ امّتى را مجازات نخواهد كرد. انبيا و پيامبران را به سوى مردم روانه كرده، تا احكام و معارف دين را براى آنها بازگو نموده، و حجّت بر آنها تمام شود، سپس اگر كسى مخالفت كرد او را مجازات مى كند.

بنابراين، هم آنچه به آن سوگند ياد شده مهم است، و هم آنچه براى آن سوگند ياد

صفحه 446

شده اهميّت دارد. هم «الله» از اهميّت بسيار بالايى برخوردار است، و هم «اتمام حجّت».

اتمام حجّت با آمدن پيامبران

اين مبحث بسيار مهم است; زيرا هم در علم «اصول فقه» كاربرد دارد، و هم در مباحث «علم كلام» مورد نياز است، و هم «علم فقه» بى نياز از آن نمى باشد.

توضيح اينكه: خداوند به دو وسيله با ما اتمام حجّت نموده، و دو نوع پيامبر براى هر انسانى مبعوث كرده است:

1. پيامبر درون; كه همان عقل و وجدان ماست. عقلى كه به عنوان يكى از ادلّه چهارگانه مورد استناد فقهاست. عقلى كه تنها دليل قابل استناد در مسائل اعتقادى و كلامى است. آرى خداوند به وسيله عقل و پيامبر درون به انسانها

اتمام حجّت مى كند.

2. پيامبر برون; كه گاه از آن به عقل برون نيز تعبير مى شود. طبق آنچه كه مشهور است خداوند 124 هزار پيامبر براى هدايت انسانها در طول تاريخ فرستاده است.

امّا نكته مهم اين است كه بسيارى از تعليمات انبيا با عقل قابل درك است. كه از جمله مى توان به مستقلاّت عقليّه اشاره كرد. و نمونه اى از مستقلاّت عقليّه «حُسن احسان و قبح ظلم است» عقل هيچ عاقلى در هيچ زمان و مكانى در زشتى ظلم و ستم به ديگران، و زيبايى احسان و كمك كردن به افراد ديگر شك و ترديد ندارد. حتّى اگر با هيچ پيامبرى ملاقات نداشته، و پيامى از وى به گوشش نرسيده باشد. و بسيارى از واجبات و محرّمات مصداق اين دو عنوان هستند.

غصب، سرقت، قتل نفس بدون دليل، غيبت كردن، آبروى ديگران را ريختن، غش در معاملات، كم فروشى، رشوه خوارى، دروغ، خيانت و مانند آن، همه و همه به حكم عقل حرام است، حتّى اگر در تعليمات هيچ پيامبرى تحريم نشده باشد; چرا كه اينها همه از مصاديق و شاخه هاى ظلم است، يا ظلم بر نفس و يا ظلم به ديگران، كه هر دو به حكم عقل قبيح و زشت است.

صفحه 447

بسيارى از واجبات نيز به حكم عقل درك مى شود. عقل به ما فرمان مى دهد كه مصاديق و شاخه هاى ظلم را ترك نموده، و مصاديق احسان را انجام دهيم، و در مقابل آن مسئوليت داريم، و خداوند ممكن است انسان را به خاطر تخلّف از حكم عقل مجازات كند. ولى از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه تا

خداوند پيامبرى را به سوى قومى مبعوث نكند حتّى به مستقلاّت عقليّه هم آنها را مجازات نمى كند. و اين نهايت لطف خداست. يعنى حكم عقل را به تنهايى براى مجازات كافى نمى داند، بلكه پس از تأييد آن به وسيله حكم شرع حجّت تمام مى شود و متخلّفان مستحق مجازاتند.

آيات متعدّدى از قرآن كريم به اين مطلب اشاره دارد، كه در مباحث علمى و كلامى كمتر به آن توجّه شده است. از جمله مى توان به آيه 15 و 16 سوره اسراء اشاره كرد. توجّه فرماييد:

«(وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولا * وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُّهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيراً); و ما هرگز (قومى را) مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه پيامبرى مبعوث كرده باشيم (تا وظايفشان را بيان كند). و هنگامى كه بخواهيم شهر و ديارى را هلاك كنيم، نخست اوامر خود را براى «مترفين» (وثروتمندان مست شهوت) آنجا، بيان مى داريم، سپس هنگامى كه به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات يافتند، آنها را به شدّت درهم مى كوبيم».

طبق اطلاق اين دو آيه، تا زمانى كه پيامبرى به سوى قومى فرستاده نشود و آن پيامبر بر آنها اتمام حجّت نكند مجازات نخواهند شد، حتّى نسبت به آنچه كه عقل آنها به خوبى آن را درك كرده است. ضمناً خداوند هنگامى كه اراده مى كند جمعيّتى را مجازات كند لشكر آسمان و زمين را بسيج نمى كند بلكه يك صاعقه مى فرستد (به تعبير قرآن صيحه آسمانى) و همه چيز آنها را خاكستر مى كند، يا هفت شبانه روز طوفان سهمگين و وحشتناكى را بر آنها مسلّط مى كند

تا همه زندگى آنها را بر هم بريزد، يا به زمين كه بسان گاهواره انسان است دستور تكان مختصرى (زلزله) مى دهد

صفحه 448

تا كلّ زندگى آنها در دل زمين فرو رود و ناپديد گردد. و اين نوعى قدرت نمايى از جانب پروردگار است كه بشر ضعيف و ناتوان مغرور نشود.

نتيجه اينكه خداوند براى هر انسانى پيامبرى از درون به نام عقل و پيامبرى برونى مبعوث مى كند، و تا پيامبر برون اتمام حجّت نكند او را مجازات نمى نمايد، و در مجازات انسانها اصلا عجله اى نمى كند.

تسويلات شيطانى

در آيه مورد بحث، كه دومين سوگند از قسمهاى يگانه را در بردارد، سخن از تسويلات و تزيينات شيطان به ميان آمده است. يعنى شيطان براى فريب بندگان خدا زشتيها را زيبا، و زيباييها را از زشت جلوه مى دهد، تا مكلّفين، محرّمات را در لباس زيبا انجام داده، و واجبات را در لباس زشت ترك كنند.

در شش آيه از آيات قرآن سخن از تزيين اعمال توسّط شيطان به ميان آمده، و در برخى از آيات واژه «سَوَّلَ» به كار گرفته شده است. سوّل از مادّه تسويل از نظر لغت عرب دو معنا دارد:

1. تشويق. 2. تزيين وآراستن. در داستان حضرت يوسف، هنگامى كه برادرانش وى را در چاه انداخته و لباسش را با خون گوسفندى آغشته كرده، و شب هنگام در حالى كه به دروغ گريه مى كردند، خدمت پدر رسيده، و داستان دروغين پاره پاره شدن حضرت يوسف توسّط گرگ را براى پدر نقل كردند، حضرت يعقوب فرمود:

«(بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى مَا تَصِفُونَ); (حقيقت آن طور كه شما ادّعا

مى كنيد نيست، بلكه) هوسهاى نفسانى شما اين كار را برايتان آراسته است، من صبر جميل (و شكيبايى خالى از ناسپاسى) خواهم داشت، و در برابر آنچه مى گوييد، از خداوند يارى مى طلبم».

ضمناً از آيه شريفه استفاده مى شود كه نه تنها شيطان، بلكه هواى نفس نيز تسويل و تزيين مى كند. و از آنجا كه انسان طبعاً و فطرتاً به دنبال زيبايى ها و خوبيهاست، و از

صفحه 449

زشتيها و بديها گريزان مى باشد، شيطان و هواى نفس براى آلوده كردن او به گناهان، گناه را تزيين مى كنند، تا به راحتى آن را انجام دهد، و واجبات را زشت جلوه مى دهند، تا از آن فرار كرده، آن را ترك نمايد.

تسويلات شياطين عصر ما

يكى از الفاظ زيبا، «آزادى» است، هيچ كس طرفدار اسارت، زندان و عدم آزادى نيست. و لذا شياطين، بسيارى از كارهاى زشت را در لباس آزادى تزيين مى كنند تا مردم به سوى آن بروند.

اين كار ممكن است توسّط شيطان صورت گيرد، يا هواى نفس عهده دار آن شود، و يا به كمك هر دو انجام پذيرد. هواپرستان «كنوانسيون محو اشكال تبعيض عليه زنان» را كه حاوى قوانين و احكام خاصّى است به تصويب رسانده اند. اين نام زيبا توجّه همه را به خود جلب مى كند، امّا هنگامى كه آن را مطالعه مى كنيد خواهيد ديد كه در قالب آزادى زنان، آنها را به سوى فحشا و فساد سوق مى دهند. متأسّفانه برخى از كشورهاى همسايه براى اينكه بتوانند عضو برخى از تشكيلات غربيها شوند، مجبور به پذيرش اين كنوانسيون شده، و با دست خود فساد و فحشا را در كشور

خويش ترويج مى كنند. آرى شيطان و هواى نفس بى بند و بارى و فحشا را در لباس آزادى تزيين نموده، و مردم را به آن دعوت مى نمايد. اين آزادى نيست، بلكه اسارت در چنگال هوا و هوس است، كه نام آن را آزادى نهاده اند.

تسويلات شيطان گاه آن قدر شديد مى شود كه نمايندگان ملّت در برخى از كشورها، همجنس بازى را به عنوان يك قانون به تصويب مى رسانند! تا اگر كسى مزاحم هم جنس بازان شد با او برخورد قانونى شود!

آزادى تنها در مسير سعادت و خوشبختى انسانها مطلوب و زيباست، وگرنه آزادى بى قيد و شرط هيچ گاه سعادت انسانها را تأمين نمى كند. كسى كه در لب پرتگاه قرار گرفته و در آستانه سقوط است را نبايد به بهانه آزادى رها كرد تا بيفتد و از هستى

صفحه 450

ساقط گردد. آزادى حساب و كتاب و چارچوبه دارد، چرا كه آزادى انسان با آزادى حيوانات جنگل متفاوت است.

از جمله الفاظ زيباى ديگر «تمدّن ومدنيّت» است، كه مقابل آن «توحّش و وحشى گرى» است. هيچ كس با تمدّن مخالف نيست، همان گونه كه هيچ عاقلى طالب توحّش نمى باشد.

امّا متأسّفانه در جهان امروز با چشمان خود مى بينيم كه مدّعيان تمدّن، وحشى ترين انسانها هستند، و گوى سبقت را در توحّش از همه ربوده اند!

«آينده نگرى» و «عاقبت انديشى» از ديگر الفاظ زيبايى است كه شيطان «بخل» را در لفافه آن مى پيچد، و سربخيل را كلاه مى گذارد، و به بهانه آينده نگرى زن و فرزندان، مانع انفاق و كمك به نيازمندان مى گردد.

آدم هاى «بُزدل و ترسو» اين ضعف و

صفت رذيله خويش را پشت ماسك به ظاهر قشنگ «احتياط» پنهان مى كنند، مى گويند: «انسان نبايد بى گدار به آب بزند!» آرى «ترس» را با لعاب «احتياط» تزيين مى كنند.

عرب جاهلى دختران خود را با دست خود زنده زنده در گور مى گذاشت، و براى رهايى از ملامت وجدان و اعتراض ديگران آن را با لعاب «غيرت» تزيين مى كرد. مى گفتند در فلان جنگ دختران ما اسير شدند، پس از سالها جنگ تمام و صلح برقرار شد. هنگامى كه به دنبال دختران اسير خود رفتيم مشاهده كرديم كه آنها با فرزندان دشمنان ما ازدواج كرده، و از آنها بچّه آورده اند، و لذا حاضر به بازگشت نزد ما نيستند و اين مايه تمسخر ما در نزد ديگر قبايل شد. لذا، براى اين كه نواميسمان در آينده اسير دشمن نشود دختران خود را زنده در گور مى كنيم. آرى آنها در زير چتر غيرت و دفاع از ناموس، مرتكب زشت ترين جنايات مى شدند.

گناه در لباس عبادت!

شيطان و هواى نفس آنقدر در تزيين اعمال و تسويل پيشروى مى كنند، كه گناه را در لباس عبادت جلوه مى دهند، تا انسانها به عنوان عبادت اسير دام گناه شوند. قرآن

صفحه 451

مجيد در تعبير زيبا و در عين حال هشدار دهنده اى مى فرمايد:

«(قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالاَْخْسَرِينَ أَعْمَالا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً * أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلاَ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْناً * ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِى وَرُسُلِى هُزُواً); بگو: «آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها، چه كسانى هستند؟

آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم (و نابود) شده; با اين حال، مى پندارند كه كار نيك انجام مى دهند!» آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند; و به همين جهت، اعمالشان حبط و نابود شد! از اين رو روز قيامت، ميزانى براى آنها برپا نخواهيم كرد! (آرى،) اين گونه است! كيفرشان دوزخ است، بخاطر آنكه كافر شدند، و آيات من و پيامبرانم را به سخريّه گرفتند!».(1)

به عنوان مثال برخى عبادتى به نام جشن ميلاد ولى عصر(عج) برپا مى كنند، ولى آن را آلوده به گناه مى سازند. در مجالس زنانه مولودى مى گيرند، امّا سر از رقص و پايكوبى در مى آورد، گناه در لباس عبادت و اطاعت!

يكى از منبرى هاى شهر ما، كه انسان محترمى بود، بر فراز منبر خطاب به مردم مى گفت: «مردم! من نمى گويم از گناهانتان توبه كنيد، بلكه به شما سفارش مى كنم كه از عباداتتان توبه نماييد!». منظور عبادات تو خالى و بى روحى است كه لفافه و لعاب گناهان است. كسانى كه در مسير سير و سلوك گام بر مى دارند هواسشان باشد كه پس از مدّت كوتاهى به خود مغرور نشوند و مدّعى «طىّ الارض» و هم سخن شدن با ملائكه و «مستجاب الدعوه شدن» و مانند آن نشوند! چرا كه انسان هر چه به خداوند نزديكتر شود و مقرّب تر گردد، بايد تواضع و فروتنى اش بيشتر شود، نه كبر و غرور خود برتر بينى اش افزون مى گردد.

نتيجه اينكه بايد مواظب دامها و وسوسه هاى رنگارنگ شيطان و هواى نفس باشيم، كه اگر اراده كنيم موفّق خواهيم

شد، و بدون شك خدا كمك خواهد كرد.

1 . كهف، آيات 106-103 .

صفحه452

سلطه شيطان چگونه است؟

سؤال: طبق آنچه از بعضى آيات و روايات استفاده مى شود، شيطان بر انسان مسلّط مى شود، و دراين صورت آدمى اختيارى از خود نخواهد داشت. با توجّه به اين مطلب چرا خداوند او را بر كارى كه بى اختيار انجام مى دهد تهديد به عذاب اليم مى كند؟

جواب: پاسخ اين سؤال در آيه شريفه 100 سوره نحل آمده است. توجّه كنيد: «(إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ); تسلّط او (شيطان) تنها بر كسانى است كه او را به سرپرستى خود برگزيده اند، و آنها كه نسبت به خدا شرك مىورزند».

بنابراين، تا انسان به شيطان چراغ سبز نشان ندهد، وارد خانه دلش نمى شود. آدمى، تا گذرنامه ورود به كشور جان را به شيطان ندهد، وارد اين كشور نمى شود. آرى! شيطان با زور و فشار وارد حريم ديگران نمى شود، بلكه گامهاى ابتدايى و مقدّمات كار را خود انسانها مى چينند هر چند در گامهاى بعد ممكن است اختيار از دست آنها خارج گردد. همانند انسانى كه به اختيار خود در سرازيرى شروع به دويدن مى كند، كه گامهاى اوّليه را با اختيار خودش بر مى دارد، ولى در ادامه اختيار را از دست مى دهد، و در نهايت سقوط مى كند.

مبادى تزيين اعمال

قرآن مجيد براى تزيين اعمال پنج مبدأ و عامل ذكر مى كنيد. توجّه كنيد:

1. شيطان

همان گونه كه در مباحث سابق گذشت، شيطان اعمال بد را مى آرايد، و به صورت خوب نشان مى دهد، تا انسان آلوده آن گردد. مثلا به عرب جاهلى مى

گويد: «غيرتت كجاست؟ دخترت را زير خاك كن تا فردا به دست دشمن اسير نشود!» يعنى بدترين

صفحه 453

گناه كه قتل نفس محترم است، و از آن بدتر كه كشتن فرزند خويشتن است، و از آن بدتر زنده به گور كردن فرزند را در لباس غيرت و حفظ ناموس خوب جلوه مى دهد، تا عرب جاهلى آلوده آن گردد!

در مورد اين عامل و آيات پيرامون آن بحث شد.

2. هواى نفس

دومين مبدأ، هواى نفس است كه به صورت تسويل از آن ياد شده است، و در داستان حضرت يوسف(عليه السلام) و برادران و پدرش حضرت يعقوب(عليه السلام) به آن اشاره شد، كه هواى نفس اين كار زشت را براى آنها زيبا جلوه داد. برادران يوسف با خود گفتند: پدر به خاطر توجّه خاصّى كه به برادرمان يوسف دارد، عدالت را در ميان ما برادران رعايت نمى كند، و مرتكب ظلم شده است. براى جلوگيرى از اين ظلم، چاره اى جز جدايى يوسف از پدر نيست. بنابراين ما يوسف را از پدر جدا مى كنيم تا عدالت را در ميان بقيّه برادران مراعات كند! در مورد تسويلات نفس نيز در مباحث گذشته به مقدار كافى بحث شد.

3. خداوند متعال!

در برخى از آيات قرآن تزيين اعمال به خداوند نسبت داده شده است. از جمله در آيه 4 سوره نمل مى خوانيم:

«(إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ); كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، اعمال (بد)شان را براى آنها زينت مى دهيم به طورى كه سرگردان مى شوند».

طبق اين آيه شريفه خداوند براى منكران معاد كارهاى بد را زيبا جلوه مى دهد، ابوجهل را انسانى خوب و

پيامبر را بد جلوه مى دهد. اسرائيل غاصب خونخوار را خواهان عدالت، و حزب الله لبنان حامى مظلومان و مدافع اسلام را طرفدار خشونت

صفحه 454

جلوه مى دهد!

سؤال: چرا خداوند متعال كه كارش هدايت مردم است، اعمال را تزيين مى كند، كه نتيجه اش گمراهى چنان افرادى است؟

پاسخ: جواب اين سؤال در متن آيه مذكور نهفته است. توضيح اينكه تزيين اعمال توسّط خداوند، فقط نسبت به گروه خاصّى صورت مى گيرد، و آنها كسانى هستند كه «لاَ يُؤْمِنُونَ بِالاْخِرَةِ; به آخرت ايمان ندارند» يعنى افرادى كه تمام معجزات و دلائل روشن و واضح، و نصايح دلسوزانه پيامبران و كتابهاى آسمانى را ديده و شنيده اند و به هيچ يك ايمان نياورده، و در نتيجه منكر آخرت و معاد شده اند.

و به تعبير ديگر، كسانى كه تمام پل هاى پشت سر خود را خراب كرده اند. خداوند چنين انسانهايى را به حال خود رها نموده، و اعمال بدشان را براى آنها تزيين مى كند.

به تعبير سوم خداوند تا آنجا كه انسان قابليّت و شايستگى هدايت دارد او را به روشهاى مختلف، و از راههاى گوناگون هدايت مى كند. امّا آنجا كه قابليّتش تمام شد، و تمام روزنه هاى اميد را به روى خود بست، وى را گرفتار مجازات اعمالش مى كند، كه از جمله مجازاتها تزيين اعمال مى باشد و در اين مرحله شفاعت هيچ شافعى پذيرفته نمى شود. هنگامى كه فرشتگان مأمور نابودى قوم لوط بر حضرت ابراهيم(عليه السلام)وارد شدند، و پس از بشارت تولّد فرزندى در كهن سالى، سخن از مأموريّت دوم يعنى نابودى قوم لوط به ميان آوردند، حضرت با آنها شروع به گفتگو

و مجادله كرد تا شايد عذاب قوم لوط به تأخير افتد. امّا از آنجا كه آنها ديگر قابليّت هدايت نداشتند، و تمام پلهاى پشت سر خود را ويران كرده بودند، خداوند خطاب به حضرت ابراهيم(عليه السلام)فرمود: «ابراهيم، از اين سخن درگذر; يَا إِبْرَاهِيمُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا».(1)

آرى! در اين مرحله شفاعت پيامبر بزرگى همچون ابراهيم نيز پذيرفته نمى شود.

نتيجه اينكه زينت اعمال، نتيجه اعمال بد و گناهان منكران قيامت است، و به نوعى كفّاره گناهان آنها محسوب مى شود.

1 . هود، آيه 76 .

صفحه 455

4. دوستان بد

دوست بد چه بلاهايى كه بر سر انسان نمى آورد؟! بسيارى از آلودگان به موادّ مخدّر دوستان بدى داشته اند كه كاشانه آنها را با اين موادّ افيونى به آتش كشيده اند. سوغات دوستان بد، گناهان، كارهاى خلاف، صفات زشت اخلاقى، و در نهايت بر باد رفتن دين و ايمان است. لذا جوانان بايد در انتخاب دوستان خويش نهايت دقّت را به خرج دهند، كه سرنوشت انسان را تغيير مى دهند.

خداوند متعال دوستان بد را يكى از عوامل تزيين اعمال معرّفى مى كند.

اين مطلب در آيه 25 سوره فصّلت به شكل زير ترسيم شده است:

«(وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَّا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِى أُمَم قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِّنَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ); ما براى آنها همنشينانى (زشت سيرت) قرار داديم كه زشتى ها را پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند; و فرمان الهى درباره آنها تحقّق يافت، و به سرنوشت اقوام گمراهى از جن و انس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند; آنها مسلّماً زيانكار بودند».

بنابراين بايد در

انتخاب دوست نهايت دقّت را به كار گرفت.

5. طبيعت بعضى از اعمال!

در برخى از آيات قرآن فعل «زيّن» به صورت مجهول به كار رفته، و به فاعل آن تصريح نشده است. در چنين مواردى معتقديم كه طبيعت عملى كه مورد بحث قرار گرفته اعمال را تزيين مى كند. به آيه 14 سوره آل عمران توجّه فرماييد:

«(زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنْ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنْ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَ_آبِ); محبّت امور مادّى، از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت، در نظر مردم جلوه داده شده است، (تا در پرتو آن، آزمايش و تربيت شوند; ولى) اينها (در صورتى كه هدف نهايى آدمى را تشكيل

صفحه 456

دهند،) سرمايه زندگى پست (مادّى) است; وسرانجام نيك (و زندگى والا و جاويدان)، نزد خداست».

طبيعت علاقه هاى افراطى نسبت به زنان (حب الشهوات) و عشق هاى بى حدّ و حصر به فرزندان (البنين) و فرو رفتن در درهم و دينار و مال و اموال دنيا (والقناطير المقنطرة) اعمال را در نظر انسان تزيين مى دهد!

نتيجه اينكه عوامل و مبادى تزيين اعمال پنج چيز است كه يك مورد آن اختصاص به گروه خاصّى دارد (كسانى كه به آخرت ايمان ندارند) و مجازات اعمال آنها محسوب مى شود، و چهار عامل ديگر در انتظار هر فردى خواهد بود.

سؤال: كسانى كه اعمالشان توسّط يكى از عوامل بالا تزيين مى شود، آيا در اين حالت مجبورند و مسئوليّتى ندارند، يا مجبورند و مسؤول؟

پاسخ: خوشبختانه اين تسويلات و تزيينات با مقدارى تفكّر و انديشه زايل،

و حقيقت مسأله روشن مى گردد. اگر انسان اندكى فكر كند مى فهمد كه بى بند و بارى و فساد و فحشاء آزادى نيست! اگر مقدارى بينديشد متوجّه ماهيّت توحّش لعاب شده با تمدّن خواهد شد، به شرط آنكه اهل تفكّر و انديشه باشد، و پلهاى پشت سر خويش را ويران نكرده باشد.

حسن بصرى دانشمند منحرفى بود، و از عجايب اينكه وى استاد ابن ابى العوجاء مادّى منكر خدا بود، كه در عصر امام صادق(عليه السلام) مى زيست. هنگامى كه به وى گفتند: تو كه استادى همچون حسن بصرى داشته اى چگونه راه كفر و الحاد را در پيش گرفتى؟ در پاسخ گفت: استاد من هم اعتقاد صحيحى نداشت، و نشانه هاى انحراف در عقايدش هويدا بود. حسن بصرى پس از جنگ جمل حضرت على(عليه السلام) را ملاقات كرد، حضرت از وى پرسيد: چرا در جنگ شركت نكردى، و به يارى ما نشتافتى؟ گفت: هنگامى كه مى خواستم به سوى ميدان جنگ حركت كنم، هاتفى از غيب ندا داد كه «القاتل والمقتول فى النار; كشندگان و كشته شدگان جنگ جمل هر دو اهل جهنّمند!».

صفحه 457

حضرت فرمود: درست شنيدى، آن صداى برادرت شيطان بود كه اعمالت را براى تو تزيين مى كند.(1)

چنين شخصى كه تمام پلهاى پشت سرش را ويران كرده نمى تواند تزيينات شيطان را تشخيص دهد.

امّا كسانى كه طبيعتى سالم و فطرتى پاك دارند _ هر چند آلوده به گناه باشند _ قادر بر تشخيص تسويلات و تزيينات خواهند بود. حرّ بن يزيد رياحى هنگامى كه از خانه بيرون مى آيد و به سمت كربلا حركت مى كند صداى مى شنود كه خطاب به

حرّ مى گويد: «ابشر بالجنّة» چرا كه او باطنى سالم هر چند آلوده به گناه داشت.(2)

بنابراين تزيينات و تسويلات در حدّ وسوسه است و اجبارى در كار نيست و همان گونه كه قبلا نيز گفته شد شيطان بر هيچ كس سلطه اى ندارد، مگر اينكه خود انسان اجازه ورود شيطان به حريم دل را صادر كند، و دست بيعت به سمت وى دراز نمايد.

1 . بحارالانوار، ج 32، ص 226 .

2 . امالى صدوق، ص 154، مجلس سى ام.

3. سوگند سوره نساء

اشاره

همان گونه كه قبلا نيز اشاره شد، در بين سوگندهاى يگانه، هفت مورد قسم به «ربّ» ياد شده است. يعنى خداوند متعال در هفت آيه از قرآن به نام خويش به عنوان ربّ سوگند ياد كرده است. كه آيه 65 سوره نساء اوّلين آنهاست. توجّه فرماييد:

به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اينكه در اختلافات خود، تو را به داورى طلبند، و سپس از داورى تو، در دل احساس ناراحتى نكنند، و كاملا تسليم باشند.

شأن نزول: اختلاف زبير و حاطب

زبير پسر عمّه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باغى داشت كه در كنار باغ يكى از انصار به نام ابن ابى بلتعة بود. آبى از سينه كوه جارى بود و باغهاى مدينه را مشروب مى كرد. روزى زبير و حاطب بر سر تقسيم آب اختلاف پيدا كردند. براى حلّ اختلاف خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رسيدند. قانون اسلام در مورد چنين باغهايى اين بود كه ابتدا باغهاى بالاتر و نزديكتر به سرچشمه سيراب گردد، سپس به باغهاى پايين تر آب داده شود. و چون

صفحه 460

باغ زبير بالاتر بود پيامبر به نفع او حكم كرد. هنگامى كه از حضور پيامبر مرخّص شدند، در بين راه مردى يهودى را ديدند. يهودى از نتيجه قضاوت پيامبر(صلى الله عليه وآله)سؤال كرد. حاطب گفت: چه بگويم؟ به نفع پسر عمّه اش زبير قضاوت كرد! مرد يهودى با شنيدن اين سخن بسيار متعجّب شد، و خطاب به حاطب گفت: اگر حضرت موسى(عليه السلام) حضور داشت و به من دستور مى داد كه سرت را نزديك بياور تا با شمشير آن را از تنت جدا كنم، بدون هيچ اعتراضى اجابت مى كردم. تو چطور

به پيامبرت ايمان دارى، ولى قضاوتش را قبول ندارى؟! حاطب خجالت كشيد، و متوجّه شد كه اشتباه بزرگى كرده است. در اينجا آيه شريفه مورد بحث نازل شد.

سوگند به ربّ

با توجّه به اينكه در اين آيه شريفه به واژه ربّ قسم ياد شده، لازم است پيرامون اين كلمه توضيحاتى بيان شود.

چهار تفسير براى رب گفته اند:

1. المالك; طبق اين تفسير، منظور از «ربّ الدار» مالك خانه است. و ربّ الابل به معناى مالك شتران است.(1)

نتيجه اينكه يكى از معانى ربّ مالك است.

2. دومين معناى رب «مُصلح» است، لذا اگر شخصى بنايى را دعوت نمايد كه خانه اش را تعمير و اصلاح كند، مى توان بر بنّا ربّ البيت يعنى تعمير كننده خانه اطلاق كرد.

3. «الصاحب» ديگر معناى ربّ است. لذا به چوپانى كه مصاحب و همراه گوسفندان است ربّ الغنم گفته مى شود.

4. «مربّى» چهارمين معناى ربّ است. شخصى كه مربّى بچه ها يا بزرگهاست ربّ

1 . جمله مذكور از جملات مشهور عبدالمطلب است كه در پاسخ ابرهه فرمود، و شرح آن در مباحث آينده خواهد آمد.

صفحه 461

المتعلّمين ناميده مى شود. به دايه طفل كه به تربيت طفل مى پردازد نيز ربّة الطفل مى گويند.

نتيجه اينكه ربّ به چهار معنا استعمال مى شود، كه تمام اين معانى در مورد خداوند قابل تصوّر است. زيرا او هم مالك جهان هستى است، و هم اصلاح كننده آن است، و هم همواره همراه عالم است، و هم به تربيت موجودات جهان اشتغال دارد.

ضمناً ممكن است كلمه ربّ در مورد خداوند به صورت مطلق استعمال شود، همانگونه كه امكان دارد اضافه به چيزى شود، مثل «رب العالمين» يا «ربّ الشهداء»

و مانند آن، امّا در مورد غير خدا هيچگاه به طور مطلق استعمال نمى شود، بلكه همواره به چيزى اضافه مى شود. كه مثالهاى آن در توضيح معانى چهارگانه ربّ ذكر شد.

مقام تسليم

اى پيامبر! سوگند به پروردگارت كه مالك تمام جهان هستى است! قسم به پروردگارت كه اصلاح كننده امورات مخلوقات و مصلح آنهاست! سوگند به آن خدايى كه مصاحب و همراه همه موجودات جهان است. قسم به خدايى كه مربّى و تربيت كننده همگان و همه چيز است! سوگند به ربّ كه مسلمانان ايمان نمى آورند، مگر اين در دعاوى و اختلافات تو را حاكم و قاضى خويش نمايند، و حكم تو را بپذيرند، و در دل هم به آن راضى باشند، و خلاصه اينكه به مقام تسليم برسند.

آنان كه سعى دارند احكام خدا را جابه جا كنند، و تسليم اوامر و نواهى الهى نيستند، آنان كه در برابر نصّ اجتهاد مى كنند، آنها كه قرائات مختلفى از دين ارائه مى دهند، آنان كه تفسير به رأى كرده، و نظرات خويش را بر قرآن تحميل مى نمايند، چنين افرادى به مقام تسليم نرسيده اند. مگر اين افراد پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را به نبوّت نپذيرفته اند؟ مگر معتقد به عصمت حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نيستند؟ اگر عصمت و نبوّت آن حضرت را قبول دارند، بايد در مقابل تمام سخنان و دستورات آن حضرت مطيع و تسليم باشند، و اين اطاعت و تسليم نه تنها در سخن و گفتار، بلكه بايد از صميم قلب

صفحه 462

باشد، در غير اين صورت مؤمن نخواهند بود.

مقام تسليم كه مقام والا و ارزشمندى است در روايات اسلامى انعكاس

وسيعى دارد كه به دو نمونه آن اشاره مى شود:

1. امام حسن مجتبى(عليه السلام) فرمودند:

«مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِيارِ مِنَ اللهِ لَمْ يَتَمَنَّ اَنَّهُ فى غَيْرِ الْحالِ الَّتى اخْتارَهَا اللهُ لَهُ; كسى كه معتقد است خداوند خيرش را مى خواهد (زيرا خداوند با مخلوقات عداوتى ندارد، از آنها بى نياز است، نسبت به همه چيز آگاه است) آرزو نمى كند در حالى غير از آنچه حال فعلى اوست بوده باشد».(1)

طبق اين روايت مقام تسليم بدين معناست: «راضى باشد به آنچه خداوند نسبت به آن راضى است، و تسليم خواست و مشيّت و مقدّرات الهى باشد».

توضيح اينكه مشكلات و ناملايمات بشر گاه بر اثر قصور و كوتاهى و جهل و نادانى اوست، كه در اين صورت مقصّر خود اوست و ارتباطى به مقدّرات الهى ندارد. ولى گاه از حوزه اختيار وى بيرون و جز مقدّرات پروردگار است، كه اينجا بايد تسليم باشد; چون خداوند، رحمان و رحيم و عادل و عالم وغنى است، و هيچ دليلى ندارد كه چيزى بر خلاف مصلحت انسان در نظر بگيرد.

چون كه تو خواسته اى باد فداى ره تو

سر من پيكر من اكبر من اصغر من

مقام تسليم در سخنان امام حسين(عليه السلام) در روز عاشورا موج مى زند.

ضمناً كسانى كه به مقام تسليم نرسيده اند ايمان كاملى ندارند، و اين خطرناك است. همان گونه كه در داستان ثعلبه مشاهده مى كنيم. توجّه كنيد:

او شخص فقير و نيازمندى بود، بعد از نماز خدمت پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله! وضع مالى من خوب نيست، دعا كن خداوند ثروتى نصيبم كند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: مصلحت

تو در همين مقدار امكانات و ثروت است، به آنچه دارى قناعت كن. روزهاى بعد هم خواسته اش را تكرار، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز همان جواب

1 . بحارالانوار، ج 75، ص 106.

صفحه 463

را تكرار كرد. امّا او دست بردار نبود، و آنقدر بر تقاضايش سماجت و اصرار كرد كه پيامبر به ناچار برايش دعا كرد. چيزى نگذشت كه يكى از بستگان دورش، كه مرد ثروتمندى بود، از دنيا رفت، و سهم الارث زيادى به او رسيد. با آن پول گله گوسفندى تهيّه كرد، و مشغول رسيدگى به گوسفندان شد. او كه تا قبل از اين در پنج وقت در نماز جماعت حاضر مى شد، از اين پس توفيق شركت در يكى دو وقت بيشتر نداشت. پيامبر از علّت غيبت او پرسيد. عرضه داشت: آقا! گرفتار زندگى هستم. اگر به گوسفندانم رسيدگى نكنم از دست مى روند. روز به روز بر تعداد گوسفندان ثعلبه اضافه مى شد، تا جايى كه ديگر داخل شهر گنجايش فعّاليتهاى اقتصادى او را نداشت، به ناچار به خارج مدينه رفت، و توفيق حضور نماز جماعت را كاملا از دست داد، و تنها در نماز جمعه حاضر مى شد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) بار ديگر پرسيد: ثعلبه كجايى؟ عرض كرد: گوسفندان و شترانم فراوان شده، و نياز به وقت زيادى دارند، و لذا نمى توانم به غير از جمعه در نمازهاى ديگر شركت كنم! آيه زكات نازل شد، مأمورين جمع آورى زكات به سراغ ثعلبه رفتند. پاى حساب و كتاب نشست، زكات گوسفندان و شترانش رقم بالايى شد. ثعلبه كه توان دل كندن از اموالش را نداشت، خطاب به مأموران

پيامبر گفت: سلام مرا به پيامبر برسانيد و بگوييد: ما مسلمان شده ايم كه همچون اهل كتاب جزيه ندهيم. اگر قرار باشد زكات بپردازيم چه تفاوتى بين ما و آنهاست، و اين اسلام چه فايده اى براى ما دارد؟ وقتى اين سخنان ثعلبه به گوش پيامبر رسيد، فرمود: ديگر براى زكات به سراغش نرويد. «يا وَيْحَ لِثَعْلَبة، يا وَيْحَ لِثَعْلَبَة; واى بر ثعلبه، واى بر ثعلبه».

سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد ثعلبه در ميان مردم پخش شد، خبر به گوش خود ثعلبه نيز رسيد، او كه آبرو و حيثيّت خويش را در معرض خطر مى ديد، به مدينه آمد تا زكات بپردازد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) زكاتش را نپذيرفت، پس از پيامبر نزد خلفا رفت تا زكات بپردازد، آنها هم نپذيرفتند. وثعلبه بدون عمل به اين حكم مهم اسلامى از دنيا رفت!».(1)

1 . بحارالانوار، ج 22، ص 40 .

صفحه 464

بنابراين انسان بايد به آنچه خداوند برايش مقدّر كرده راضى، و در مقابل دستورات خدا و پيامبر كاملا تسليم و مطيع باشد، تا عاقبت به خير شود.

4. سوگند سوره حجر

آيه شريفه 92 و 93 سوره حجر چهارمين سوگند يگانه، و دومين سوگند به «ربّ» است. توجّه فرماييد:

به پروردگارت سوگند، (در قيامت) از همه آنها سؤال خواهيم كرد، از آنچه عمل مى كردند!

شرح و تفسير: سؤال از اعمال انسان

در مورد آنچه به آن سوگند ياد شده، يعنى كلمه «ربّ» در مبحث پيشين بحث شد، و نيازى به تكرار نيست. و امّا آنچه براى آن قسم ياد شده يعنى «سؤال از اعمال انسان» موضوع مهمّى است كه در آيات قرآن مجيد انعكاس گسترده اى دارد. در اينجا دو بحث

مطرح است:

الف) از چه كسانى سؤال مى شود؟

به مقتضاى اطلاق آيه شريفه، شخص يا اشخاص خاصّى استثناء نشده اند، بلكه همه انسانها حتّى انبياء و اولياء در روز قيامت مورد سؤال قرار گرفته، و همگان بدون استثنا بايد پاسخگو باشند.

آنچه از اطلاق آيه فوق استفاده كرديم، در آيه شريفه 6 سوره اعراف صريحاً بيان

صفحه 466

شده است. توجّه فرماييد: «(فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ); به يقين، (هم) از كسانى كه پيامبران به سوى آنها فرستاده شدند سؤال خواهيم كرد; و (هم) از پيامبران سؤال مى كنيم».

طبق صريح اين آيه، هم پيامبران مورد سؤال قرار مى گيرند، و هم امتّهاى آنان.

سؤال: از پيامبران(عليهم السلام) چه چيزى سؤال مى شود؟

پاسخ: حضرت على(عليه السلام) طبق روايتى كه در تفسير نورالثقلين نقل شده، مى فرمايد: «فَيُقامُ الرُّسُلُ فَيُسْئَلُونَ عَنْ تَأْدِيَةِ الرِّسالاتِ الَّتى حَمَلُوها اِلَى الاُْمَمِ فَاَخْبَرُوا اَنَّهُمْ قَدْ اَدُّوا ذلِكَ اِلى اُمَمِهِمْ; به پيامبران گفته مى شود كه سرپا بايستند، سپس از آنها در مورد رسالتهاى و مسئوليّتهايى كه بر دوش آنها گذاشته شده بود، و بايد به امّتهاى خويش مى رساندند سؤال مى شود. پيامبران در پاسخ مى گويند: وظيفه خود را كامل انجام داده، و آنچه را بايد به امّتهاى خويش برسانند رسانده اند!».

نتيجه اينكه مطابق اطلاق برخى از آيات و صريح بعضى ديگر، همه انسانها حتّى پيامبران مورد سؤال قرار مى گيرند. و اين مطلب زنگ بيدار باشى براى ماست، كه از هم اكنون به فكر پاسخ هاى قابل قبولى براى آن روز باشيم. و اين مقصود حاصل نمى شود مگر اينكه در اين دنيا اعمال شايسته اى داشته باشيم، و در مسير بندگى خدا حركت

كنيم.

ب) از چه مى پرسند؟

مورد سؤال نيز مانند سؤال شوندگان عام و فراگير است، و هيچ استثنايى ندارد. اعمال كوچك و بزرگ، آنچه در خلوت يا آشكارا انجام شده، اعمال فردى و جمعى، آنچه درباره خود يا خانواده يا اجتماع انجام داده، اعمال استاد و شاگرد، اعمال زن و مرد، و خلاصه تمام اعمال حتّى اگر به اندازه سرسوزنى باشد (مِثْقالَ ذَرَّة)(1) مورد سؤال قرار مى گيرد.

1 . زلزله، آيات 7 و 8 .

صفحه467

سؤال: آيا امكان دارد كسى در آن روز زير بار اعمالش نرود، و آنها را انكار كند؟

پاسخ: در دنيا راه انكار باز است، هر چند گاه قرائن وشواهد و شهود آن قدر زياد است كه متّهم چاره اى جز اقرار و اعتراف ندارد. مثلا اگر متّهمى را گرفته باشند، و اثر انگشتانش را در صحنه جرم يافته باشند، و دوربين مدار بسته اى فيلم او را به هنگام ارتكاب جرم گرفته باشد، و به هنگام تعريف داستان توسّط متهم در نزد دوستانش، كسى اقرار و اعترافش را ضبط كرده باشد، چنين متّهمى با وجود اين ادلّه و قرائن غير قابل انكار، چاره اى جز اعتراف ندارد. و با توجّه به اينكه قرائن و شواهد موجود در جهان آخرت به مراتب قوى تر و بيشتر از قرائن دنيوى است، در آنجا هيچ راهى براى انكار نيست. اگر انسان گنهكار بخواهد گناهانش را انكار كند، دست و پا و ساير اعضا و جوارح و حتّى پوست بدنش بر عليه او گواهى مى دهند! اگر بخواهد انكار كند، به ناگاه صدايى از فلان قطعه زمين بر مى خيزد كه: خدايا! اين انسان در فلان روز

و فلان ساعت فلان كار خلاف را بر روى من انجام داد! اگر بخواهد انكار كند، دو ملكى كه در تمام عمر همراهش بوده اند زبان به شهادت مى گشايند و كارهاى خلافش را با تمام جزئيّات بازگو مى نمايند! آيا در دادگاهى كه اينقدر شواهد و قرائن بر عليه متهم جمع آورى شده، امكان انكار جرم و گناه وجود دارد؟

واقعاً دادگاه قيامت عجيب است. زيرا شواهد و قرائن و شهود آن قدر فراوان و اطمينان بخش است كه ممكن است انسان خود متّهم، بازپرس، شاهد، و قاضى خويش باشد، و بر عليه خويش حكم صادر كند!

نتيجه اينكه تمام اعمال و كردار انسان در روز قيامت مورد سؤال قرار مى گيرد، و شرايط دادگاه به گونه اى است كه جاى هيچ انكارى نيست. اگر انسان واقعاً معتقد به مسأله سؤال از تمام اعمال در چنان دادگاهى باشد، كه نه توصيه مى پذيرد، و نه رشوه قبول مى كند، و نه امكان تقلّب در احكامش وجود دارد، هرگز مرتكب گناه نمى شود.

سؤال از نعمتها

گستره سؤال، اختصاص به اعمال و كردار انسان ندارد، بلكه از نعمتهايى كه

صفحه 468

خداوند در اختيار او قرار داده نيز پرسيده مى شود. در آيه 36 سوره اسراء مى خوانيم:

«(وَلاَ تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا); از آنچه به آن آگاهى ندارى پيروى مكن; چرا كه گوش و چشم و دل همه مسئولند».

آرى! از انسان در مورد نعمت شنوايى، بينايى و درك و فهم و شعور مى پرسند، كه چگونه از آنها استفاده كرده است.

در آيه 8 سوره تكاثر سؤال از نعمتها به صورت

گسترده تر مطرح شده است، توجّه كنيد: «(ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنْ النَّعِيمِ); سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهايى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد».

كلمه «نعيم» در اصطلاح ادبيّات عرب جمع مُحَلّى به الف و لام است; يعنى نعيم جمع نعمت است، و الف و لام بر سر آن درآمده است. و چنين كلمه اى با اين شكل و هيئت دلالت بر عموم دارد. بنابراين مورد سؤال نعمت يا نعمتهاى خاصّى نيست، بلكه خداوند از تمام نعمتهايى كه بر انسان ارزانى داشته مى پرسد.

برخى از مفسّرين نعيم را تنها به «تندرستى» و «امنيّت» تفسير كرده اند.

عدّه اى ديگر آن را به «سلامتى» و «فراغ» تفسير نموده اند، و مى دانيم كه «فراغ» غير از سلامتى است. چرا كه ممكن است شخصى سالم باشد، امّا گرفتار انواع مشكلات خانوادگى و اجتماعى و شغلى باشد، به گونه اى كه خوابِ راحت نداشته باشد. امّا كسى كه فارغ از اين مشكلات است و گرفتارى خاصى ندارد، داراى نعمت فراغ است.

گروه سوم معتقدند كه منظور، «نعمت سلامت و امنيّت» است.

و برخى آن را به خصوص نعمت «ولايت» تفسير كرده اند. در روايتى آمده است كه امام صادق(عليه السلام) از ابوحنيفه پرسيد: منظور از نعيم در آيه مورد بحث چيست؟ عرض كرد: غذاست و طعام و آب خنك. امام(عليه السلام) فرمود: اگر خدا بخواهد روز قيامت تو را در پيشگاهش نگه دارد تا از هر لقمه اى كه خورده اى و هر جرعه اى كه نوشيده اى، سؤال كند، بايد در آنجا بسيار بايستى! عرض كرد: پس نعيم چيست؟

صفحه 469

فرمود: «ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما

به بندگانش نعمت داده، و ميان آنها بعد از اختلاف الفت بخشيده است. دلهاى آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده و برادر ساخته، بعد از آنكه دشمن يكديگر بودند. و به وسيله ما آنها را به سوى اسلام هدايت كرده است».(1)

در آن روز از ولايت اهل البيت سؤال مى شود، البتّه نه ولايت و دوستى زبانى، و نه ولايتى كه به دعا و توسّل خلاصه شود، كه اينها هر چند خوب است، ولى كافى نيست; بلكه ولايتى كه در اعمال انسان اثر كند، و آدمى را به رنگ اهل البيت درآورد. قدم جاى پاى آنها بگذارد (فَيَكُونُ جَميعَ اَعْمالِهِ بِدَلالَتِهِ اِلَيْهِ)(2) آرى! از ولايتى پرسيده مى شود كه در عمل و كردار انسان انعكاس داشته باشد. مثلا اگر در طول روز به گونه اى رفتار كنيم كه شب هنگام موقع حسابرسى عملكرد روزانه مشاهده كنيم تمام اعمال ما مطابق دستور خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه(عليهم السلام) بوده، واقعاً پيرو اهل ولايت بوده ايم.

خلاصه اينكه تفسيرهاى مختلفى براى نعيم گفته شده، ولى تمام اين تفسيرها تفسير به مصداق است، و مفهوم آيه را محدود نكرده، و از عموميّت و جامعيّت نمى اندازد.

حتّى تفسيرى كه در كلام امام صادق(عليه السلام) ذكر شد نيز تفسير به مصداق است، منتهى مصداق اتمّ و اكمل. زيرا مخالفان، اين نعمت بزرگ را فراموش كرده بودند. و لذا امام دست روى اين مصداق گذاشت; وگرنه مصداق منحصر نيست.

سؤال از نعمتها در روايات

مسأله سؤال از نعمتها در روايات نيز منعكس شده است. به عنوان نمونه در روايت مشهور و معروفى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پيرامون

سؤال از چهار چيز سخن گفته شده است:

1 . تفسير نمونه، ج 27، ص 287 و بحارالانوار، ج 7، ص 258 .

2 . بحارالانوار، ج 65، ص 333 .

صفحه 470

1. نعمت عمر; در روز قيامت از نعمت عمر سؤال مى شود كه در چه راهى مصرف شده است. آيا در راه سرگرميهاى خطرناك و ناسالم صرف شده، يا به بطالت و تنبلى و بى حالى سپرى شده، يا در راه رضاى خداوند و عمل به وظائف شرعى و خدمت به مردم گذشته است؟

2. نعمت جوانى; دومين نعمتِ موردِ سؤال، طبق اين روايت نعمت جوانى است. بهترين سالهاى عمر انسان سالهاى جوانى است كه بايد قدر آن را بدانيم. اگر بخواهيم عالم و دانشمند شويم، اگر بخواهيم در زمينه عبادت و بندگى رشد كنيم، اگر بخواهيم در مسير خودسازى گام برداريم، اگر بخواهيم عاشق واقعى امام زمان شويم، و خلاصه هر كارى كه بخواهيم انجام دهيم بايد شالوده آن را در جوانى ريخته، و ريشه هايش را مستحكم كنيم. بنابراين جوانى نعمت بسيار مهمّى است كه بايد قدر آن را بدانيم، و بتوانيم فرداى قيامت پاسخگوى خداوند در اين زمينه باشيم.

3. نعمت مال; در مورد مسئولين حكومتى اين بحث مطرح است كه پس از اتمام دوران مسئوليت اموال آنها رسيدگى شود تا معلوم شود كه: از كجا به دست آورده اند؟ اگر اين قانون اجرا شود آثار مثبتى خواهد داشت. امّا در قيامت هم ازچگونگى تحصيل اموال سؤال مى شود، و هم از كيفيّت مصرف آن، و اين هشدارى است براى صاحبان اموال و ثروت، كه هر چه دامنه آن وسيع تر باشد پاسخ به سؤال

مذكور در روز قيامت براى آنها مشكلتر است.

4. نعمت ولايت; چهارمين چيزى كه از آن پرسيده مى شود محبّت اهل البيت(عليهم السلام)است. محبّت و عشق و ارادتى كه سرچشمه عمل به دستورات آن بزرگواران و پيروى از سيره و روش آنها شود.(1)

1 . بحارالانوار، ج 68، ص 180 و ج 27، ص 311 .

صفحه 471

5. سوگند سوره مريم

توضيح

آيه 68 سوره مريم سومين سوگندى است كه خداوند به ذات خود با نام «رب» قسم ياد كرده، و در مجموع پنجمين سوگند يگانه قرآن است.

سوگند به پروردگارت كه همه آنها را همراه با شياطين در قيامت جمع مى كنيم; سپس همه را _ در حالى كه به زانو درآمده اند _ گرداگرد جهنّم حاضر مى سازيم.

شرح و تفسير آيه سوگند: معاد جسمانى

براى روشن شدن تفسير آيه مورد بحث، لازم است به چند آيه قبل و بعد آيه مذكور نيز نگاه اجمالى داشته باشيم، لذا به تفسير كوتاه آيات 66 تا 72 توجّه كنيد:

«(وَيَقُولُ الاِْنسَانُ أَئِذَا مَا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيّاً); بعضى از انسانهاى منكر معاد مى گويند: چگونه پس از مرگ مرا از قبر بيرون آورده و زنده مى كنند؟!»

در روايات آمده كه چند نفر از مشركان عرب استخوان پوسيده اى به دست گرفته، خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيدند. سپس استخوان را با دست خرد كرده، تبديل به گرد (پودر) نموده، و آن را به باد داده، و باد هر جزيى از آن را به گوشه اى برد. سپس خطاب

صفحه 472

به پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفتند: خداوند چگونه اين استخوانى كه هر جزيى از آن در گوشه اى پراكنده شد را دوباره تبديل به يك انسان مى كند؟ در اينجا بود كه آيه مذكور نازل شد. شبيه اين داستان در مورد آيه 77 به بعد سوره ياسين نيز نقل شده است.

خداوند متعال در پاسخ به اين سؤال ابتدا يك استدلال منطقى ذكر مى كند، و سپس كسانى كه حرف منطق را نمى پذيرند و زيربار استدلال نمى روند را تهديد به عذاب مى نمايد. توجّه كنيد:

«(أَوَلاَ يَذْكُرُ الاِْنسَانُ

أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً); آيا اين انسانهاى منكر معاد آفرينش نخستين خويش را فراموش كرده اند؟ مگر ما در ابتدا آنها را از خاك نيافريديم؟ بنابراين، چه مشكلى وجود خواهد داشت اگر دوباره آنها را ازخاك بيافرينيم؟ اگر شخصى مسير خاصّى را چندين بار رفت و آمد كند، آيا براى مرتبه چندم طىّ آن مسير براى او مشكل و غير ممكن است، يا راحت تر و آسان تر خواهد بود؟

بنابراين همان طور كه خداوند انسان را از خاك آفريد، بلكه زمانى بود كه خاك هم نبود و خداوند خاك را نيز خلق كرد و از آن آدم را آفريد، در جهان آخرت نيز دوباره او را از خاك زنده بيرون مى آورد، و اين كار نسبت به مرتبه اوّل راحت تر است.

خداوند پس از بيان اين استدلال منطقى، كسانى كه زير بار آن نروند را به شكل زير تهديد مى كند:

«(فَوَرَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيَاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيّاً); سوگند به پروردگارت اى محمّد! همه اين منكران معاد را همراه با شياطين زنده مى كنيم و در اطراف جهنم به حالت جثّى حاضر مى كنيم!».

«جثياً» جمع «جاثى»(1) به كسى گفته مى شود كه بر سر زانو ايستاده و نمى تواند روى

1 . ضمناً يكى از صورتهاى فلكى «الجاثى على ركبتيه» نام دارد; و اين، نام تعداد ستارگانى است كه گرد هم جمع شده، و از زمين كه به آنها نگاه مى شود شكل انسانى است كه به زانو ايستاده است.

عجيب اينكه اين صورت فلكى كه مسلمانان آن را كشف كرده و برايش نامى عربى انتخاب كرده اند، به همين نام در بين دانشمندان

غربى شناخته شده است و اين نشان مى دهد كه غربيها چقدر از دانش دانشمندان اسلامى بهره گرفته اند.

صفحه 473

پا بلند شود. گاه انسان آنقدر خسته مى شود كه تمام نيرويش را جمع مى كند و بر روى زانوها مى ايستد، امّا نمى تواند روى پا بلند شود. به چنين انسانى كه روى زانو ايستاده جِثِىّ گفته مى شود.

«(ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَة أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَنِ عِتِيّاً); سپس از بين آنان كه در گرداگرد جهنّم جمع كرده ايم، از هر گروه و جمعيّتى، كسانى را كه در برابر خداوند رحمان از همه سركش تر بوده جدا مى كنيم».

«(ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَى بِهَا صِلِيّاً); ما آگاهتريم كه چه كسانى مستحق دوزخ هستند و چه كسانى استحقاق جهنم را ندارند».

«(وَإِنْ مِّنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَّقْضِيّاً); و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنّم مى شويد، اين امرى است حتمى و قطعى و بى شك انجام مى شود».

آرى! همه انسانها بدون استثنا وارد جهنّم مى شوند، حتى آنها كه بهشتى اند!

سؤال: آيا مى توان از جهنّم به سوى بهشت رفت و نسوخت؟

جواب: آرى! اين امر امكان پذير است. اگر دريايى از آتش را تصوّر كنيد، وشىء قابل اشتعالى با سرعت بسيار زيادى از آن عبور كند، نخواهد سوخت. بنابراين صالحان و پاكان و پيامبران نيز از جهنّم عبور مى كنند، ولى سرعت عبور آنها آن قدر زياد است كه آتش جهنّم هيچ آسيبى به آنها نمى رساند.

بنابراين به هر مقدار كه سرعت عبور كمتر باشد به همان نسبت آتش جهنم بر آنها اثر مى گذارد و واى به حال كسانى كه سرعت آنها

بسيار كند است كه در آتش جهنّم سقوط مى كنند، و از چنين حالتى به خدا پناه مى بريم.

نه تنها در جهان آخرت راه بهشت از جهنّم مى گذرد، بلكه در اين جهان نيز راه بهشت پر پيچ و خم و داراى سنگلاخ فراوان و همراه با مشكلات بى شمار است. لهذا

صفحه 474

حضرت على(عليه السلام) به نقل از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«إِنَّ الْجَنَّةَ حُفَّتْ بِالْمَكارِهِ وَ إِنَّ النّارَ حُفَّتْ بِالشَّهَواتِ; بهشت با انواع مشكلات و سختى ها آميخته شده، و جهنّم با انواع شهوات و هواپرستى ها».(1) بنابراين تعجّبى نيست اگر در قيامت از داخل جهنّم عبور كنيم.

«(ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَّنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً); پس از اينكه همه وارد جهنّم شدند آنها كه تقوا پيشه كردند را از دوزخ رهايى مى بخشيم و ظالمان را در حالى كه از ضعف و ذلّت به زانو درآمده اند، در آن رها مى سازيم».

نكات قابل ملاحظه

1. سوگند به پروردگار محمّد(صلى الله عليه وآله)

خداوند به «رب السموات والارض» يا «رب النجوم» يا «رب الليل والنهار» و ماندن آن قسم نخورده، بلكه به پروردگار محمّد(صلى الله عليه وآله) سوگند ياد كرده است، و اين معناى بلندى دارد، يعنى سوگند به پروردگارى كه انسانى مانند محمّد(صلى الله عليه وآله) را خلق كرده و او را پرورش داده و به سر حد كمال رسانده، و در نهايت وى را به پيامبرى برگزيده است.

2. فايده جمع كردن ظالمان در اطراف جهنّم

سؤال: طبق آيات مورد بحث خداوند منكران معاد و شياطين را دور جهنّم حاضر مى كند، سپس آنها را وارد جهنّم مى نمايد. اين كار چه فايده اى دارد؟ چرا

آنها را مستقيماً و بودن اين تشريفات وارد جهنّم نمى كند؟

پاسخ: آنها با اين كار بيشتر عذاب مى شوند. توضيح اينكه: اگر شخص اعدامى را (به عنوان مثال) يك ساعت قبل از اعدام به نزديك چوبه دار بياورند، و حكم قاضى را در آنجا برايش بخوانند، و از او بخواهند كه وصاياى خود را در پاى چوبه دار بنويسد،

1 . نهج البلاغه، خطبه 176 .

صفحه 475

و پس از آن با بستگانش خداحافظى كند، سپس او را اعدام كنند، چنين شخصى عذاب بسيار زيادى را تحمّل مى كند نسبت به كسى كه او را مى آورند و بلافاصله به دار مى آويزند. بدين جهت، خداوند جهنّميان را با حالت ذلّت و خوارى در اطراف جهنّم جمع مى كند.

3. منكران معاد و شياطين

خداوند انسانهاى بى منطقِ منكرِ معاد را به همراه شياطين در اطراف جهنّم جمع، و به همراه آنها وارد دوزخ مى كند، كه اين خود عذاب مضاعفى براى منكران معاد است. اگر شخص گنهكارى را به عنوان مجازات زندانى كنند، زندان براى او سخت و ناملايم است. امّا اگر در زندانى ببرند كه زندانيان آن قاتلين و قاچاقچيان موادّ مخدّر و مفسدان فى الارض، و رواج دهندگان فحشا و فسادند، عذاب و ناراحتى او مضاعف و دو چندان مى شود، و لب به اعتراض مى گشايد، و تقاضا مى كند كه وى را به زندانى منتقل كنند كه زندانيان آن جرمى مشابه جرم او انجام داده اند.

4. سردمداران ظلم، جلودار جهنّميان

همانگونه كه رهبران ظالم و ستمگر در اين دنيا جلودار ظالمين و ستمگران بودند، در آخرت نيز بايد زودتر از ديگران طعم تلخ عذاب الهى

را بچشند. بدين جهت خداوند آنها را كه در برابر فرامين الهى سركش تر و سرسخت تر بوده اند را جدا مى كند، و قبل از ديگران راهى جهنّم مى سازد. لذا در مورد فرعون مى خوانيم:

«(يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمْ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ); روز قيامت او در پيشاپيش قومش خواهد بود; و (به جاى چشمه هاى زلال بهشت) آنها را وارد آتش مى كند، و چه بد آبشخورى است (آتش)، كه بر آن وارد مى شوند!».(1)

1 . هود، آيه 98 .

صفحه 476

5. تقوا مايه نجات

آخرين نكته اينكه قرآن مجيد نمى گويد دانشمندان، ثروتمندان، نيرومندان، عابدان، مخترعان، مكتشفان و مانند آنها اهل نجاتند، بلكه تنها افراد با تقوا را اهل نجات معرّفى مى كند. يعنى هر كه هستى باش، هر شغلى كه دارى داشته باش، در هر موقعيّت اجتماعى كه هستى باش، اگر سرمايه تقوا داشته باشى آن روز اهل نجات خواهى بود، و گرنه، نه!

تقوا سرمايه عجيب، وگوهر گرانمايه اى است. لذا در قرآن مجيد و روايات اسلامى انعكاس گسترده اى دارد. به گونه اى كه مى توان پيرامون تقوا در قرآن كتاب مستقلى گردآورى كرد. همان گونه كه اگر روايات مربوط به اين مطلب جمع آورى شود آن نيز كتاب مستقل و سودمندى خواهد شد.

امام المتقين در اكثر خطبه هاى نهج البلاغه در مورد تقوا سخن گفته است. راستى اين چه زاد و توشه ارزشمندى است كه تمام خطباى نماز جمعه در هر دو خطبه بايد از آن سخن گويند؟

حضرت على(عليه السلام) حتّى در آستانه مرگ سفارش به تقوا را فراموش نمى كند، در وصيّت نامه اش خطاب به دو فرزند عزيزش

امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) و ديگر فرزندانش، و خطاب به شيعيان آن زمان و تمام اعصار تا دامنه قيامت كه وصيّت حضرت به دست آنها مى رسد، سفارش به تقوا مى كند.(1) و اين كار، بسيار شايسته است چرا كه تقوا معيار فضيلت انسانها(2)، و جواز ورود به بهشت(3)، است.

حقيقت تقوا

با توجّه به جايگاه تقوا در قرآن و روايات، و اهميّت فوق العاده و كم نظير آن در سعادت انسان، لازم است در مورد حقيقت تقوا بيشتر بينديشيم. دانشمندان و علما

1 . نهج البلاغه، نامه 47 .

2 . حجرات، آيه 13 .

3 . مريم، آيه 63 .

صفحه 477

مثالهاى متعدّدى براى روشن شدن حقيقت تقوا بيان كرده اند، كه هر كدام در جاى خود به فهم اين مطلب كمك مى كند. امّا ما مثال متفاوتى در نظر گرفته ايم كه مطلب را روشن تر مى كند. توجّه كنيد:

شخصى سوار بر اسب سركش يا شتر وحشى سركشى مى شود كه افسار و مهارى ندارد. اين مركب ممكن است در يك پرتگاه صاحب خود را پرت كند، وممكن است شروع به فرار كند و سوار خود را بر زمين بكوبد. براى كنترل اين مركب سوارى افسار و مهارى بر سر او مى زنند كه اين مهار در بين عربها بر دو گونه است. يك نوع آن افسارى است كه از قطعه اى آهن تشكيل شده كه در دهان مركب قرار مى گيرد و طنابى به آن بسته مى شود و سر طناب به دست سوار داده مى شود. هر زمان مركب چموشى كند طناب را مى كشد، تا مركب بايستد و چون آهنى كه در دهان

مركب قرار گرفته با كشيدن، مركب را بسيار ناراحت مى كند، مركب متوقّف مى شود. عربها اين نوع افسار را «لجام» مى نامند. نوع ديگر به اين شكل است كه بينى شتر را سوراخ كرده، و ريسمانى را از آن عبور داده، و سر طناب را به دست سواركار مى دهند. هر زمان اراده كرد شتر را متوقّف كند آن را مى كشد، و چون شتر احساس درد شديدى مى كند مى ايستد. اين نوع مهار در عرف عرب «زمام» ناميده مى شود.

تقوا بسان «لجام» و «زمام» و عقل آدمى بسان «راكب» و «سواركار» و نفس انسان همانند آن «مركب» است. اگر انسان تقوا داشته باشد هر زمان كه نفس بخواهد سركشى كند و به سوى گناه برود عقل با استفاده از زمام و لجام تقوا آن را متوقّف و مهار مى كند.

با اين مثال هم حقيقت تقوا روشن مى شود، و هم اهميّت آن بيش از پيش معلوم مى گردد. با توجّه به آنچه كه گفته شد مى توان تقوا را در يك جمله كوتاه تعريف كرد: «تقوا وسيله بازدارنده نفس سركش است».

صفحه 478

تقوا از ديدگاه امام صادق(عليه السلام)

طبق حديثى كه مرحوم علاّمه مجلسى در بحارالانوار، از امام ششم(عليه السلام) نقل كرده، آن حضرت در توصيف تقوا فرمودند:

«اَنْ لايَفْقِدَكَ اللهُ حَيْثُ اَمَرَكَ، وَلايَراكَ حَيْثُ نَهاكَ; تقوا آن است كه آنجا كه خدا بايد تو را ببيند، ببيند، و آنجا كه نهى كرده تو را نبيند».(1)

حضور در مسجد، حاضر شدن در مجلس وعظ و خطابه و نصيحت، رفتن به محلّ كسب و كار براى تهيّه رزق و روزى حلال، شركت در اجتماعات مسلمانان، و مانند آن از مصاديق جمله

اوّل، و ترك مجالس گناه و معصيت، نرفتن به مكانهايى كه باعث وهن شخصيّت انسان مى شود، ترك مجالسى كه در آن شراب و قمار وجود دارد، و مانند آن از مصاديق جمله دوم است.

ضمناً معناى جمله فوق اين است كه انسان همواره خدا را ناظر اعمال خويش بداند، و حضور او را در زندگيش لمس كند، كه اگر انسانها اين احساس را داشته باشند به سراغ گناه نمى روند.

عبدالله بن عمر از بيابانى عبور مى كرد، به چوپانى رسيد، از او پرسيد: گوسفندى كه آماده ذبح باشد در اختيار دارى؟ گفت: اجازه اين كار را ندارم، مالك آن چنين اجازه اى به من نداده است. عبدالله گفت: مگر مالك گوسفندان اينجاست تا ببيند تو چه مى كنى؟ علاوه بر اين، به او بگو گرگ آن گوسفند را خورد!

چوپان از اين سخن منقلب شد و گفت: «فَاَيْنَ الله; پس خدا كجاست؟».(2)

خدا چه جايگاهى در زندگى دارد؟ اگر مالك گوسفندان اينجا نيست، خداوند حاضر و ناظر است، و همه اعمال و كردار ما را مى بيند و من چگونه در محضر خداوند معصيت كنم!

1 . بحارالانوار، ج 67، ص 285 .

2 . مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 9، ص 347 و اسدالغابة، ج 3، ص 228 و معجم كبير طبرانى، ج 12، ص204 .

صفحه 479

اين چوپان بى سواد چون اعتقاد به خدا داشت، و اين عقيده در اعماق جانش رسوخ كرده بود، مرتكب خلاف و گناه نشد. امّا برخى از افراد تحصيل كرده و با سواد كه تحصيلات بالايى داشته، و دنيا ديده اند، و سفرهاى خارجى زيادى كرده اند، چون تقوا ندارند و خدا

در زندگى آنها جايى ندارد، دست به گناهان بزرگى مى زنند، و سوء استفاده هاى فراوانى مى كنند.

تقوا در نظر امام المتّقين

طبق آنچه در كتاب ارزشمند نهج البلاغه آمده، حضرت على(عليه السلام) در يكى از كلمات قصار تقوا را چنين توصيف مى كند:

«اِعْلَمُوا عِبادَاللهِ اِنَّ التَّقْوى دارُ حِصْن عَزيز، وَالْفُجُورُ دارُ حِصْن ذَليل، لايَمْنَعُ اَهْلَهُ وَلايُحْرِزُ مَنْ لَجَأَ اِلَيْهِ; اى بندگان خدا! بدانيد كه تقوا دژ محكمى (در برابر حملات شيطان و هواى نفس) است، و بى تقوايى و فسق و فجور خانه سست و آسيب پذيرى است كه نه اهل خانه را حفظ مى كند و نه مسكن و پناهگاه مطمئنّى است براى كسانى كه به آن پناه آورده اند».(1)

نتيجه اينكه تقوا بسيار مهم است، و نقش فوق العاده اى در زندگى دنيوى و اخروى ما دارد، و بايد براى تحصيل يا تقويت آن مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه ماه توبه و استغفار و تقواست تلاش كنيم.

1 . نهج البلاغه، خطبه 157 .

صفحه 480

صفحه 481

6. سوگند سوره ذاريات

توضيح

از جمله سوره هايى كه حاوى قسمهاى يگانه است سوره ذاريات است. آيه 23 اين سوره چهارمين سوگند به ذات پروردگار با عنوان «ربّ» و ششمين سوگند يگانه را تشكيل مى دهد. توجّه كنيد:

و روزى شما در آسمان است و آنچه به شما وعده داده مى شود. سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه اين مطلب حق است همان گونه كه شما سخن مى گوييد!

شرح و تفسير: نشانه هاى سه گانه توحيد

براى روشن شدن تفسير آيه مورد بحث، لازم است آيات سه گانه قبل از آيه مورد بحث نيز تفسير شود، توجّه كنيد:

(وَفِى الاَْرْضِ آيَاتٌ لِّلْمُوقِنِينَ). موضوع بحث در اين آيات، توحيد و خداشناسى است; بدين منظور خداوند از سه آيت و نشانه سخن به ميان آورده است:

نخست: آيت زمين، دوم: آيت نفس انسان، و سوم: آيت آسمان و زرق و روزى، كه متأسفانه بخاطر عادى شدن اين نعمتها توجّهى به آن نمى شود. زمينى كه زير پاى ما

صفحه 482

قرار دارد، و پناهگاه و استراحتگاه ماست، و نيازهاى غذايى و دارويى و پوشاك ما از آن تأمين مى شود، مورد بى توجّهى مردم است. بسيارى از انسانها در طول عمر به آن فكر نمى كنند. در حالى كه خداوند آن را براى كسانى كه به سوى يقين گام بر مى دارند از نشانه هاى توحيد و خداشناسى مى داند. حقيقتاً كره خاكى ما از عجائب خلقت است، و شگفتيهاى فراوانى دارد. بدين جهت كتابهاى زيادى در مورد اسرار آن نوشته شده، و تمام اين كتابها از منظر يك انسان موحّد، درس توحيد و خداشناسى مى دهد.

يكى از عجائب زمين اين است كه گياهان، درختان وميوه هاى متفاوتى از آن مى رويد،

كه برخى شيرين، برخى ترش، برخى شور، برخى موادّ غذايى، بعضى موادّ چربى، برخى موادّ دارويى، با رنگ و عطر و شكل و قيافه هاى بسيار متفاوت. آيا به وجود آمدن اين همه تنوّع در مزه و عطر و شكل و رنگ از زمين واحد عجيب نيست؟ چه قدرتى از آب و خاك واحد در يك قطعه زمين، گلهاى رنگارنگ با عطرهاى مختلف، داروهاى شفابخش، ميوه هاى شيرين و ترش، سبزيجات متنوّع و مانند آن آفريده است؟

واقعاً چه تركيب و فرمولى در ريشه اين گياهان و درختان به كار رفته كه از زمين آب و غذا را گرفته و به تمام شاخ و برگ ها به مقدار كافى مى رساند؟ اگر كارخانه اى درست مى شد كه از يك سمت در آن آب و خاك مى ريختند و از سمت ديگر محصولات متنوّع بالا را دريافت مى كردند چقدر اعجاب آور بود. زمين همين كار را انجام مى دهد.

هنگامى كه انسان در عجايب زمين مى انديشد با تمام وجود تصديق مى كند كه: «در زمين نه تنها يك آيت، بلكه آيات فراوانى در مورد خداشناسى براى جويندگان آن وجود دارد».

(وَفِى أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ). دومين آيت الهى كه مورد تأكيد قرار گرفته، خود انسان است. آرى در درون وجود انسان نيز آيات متعدّدى از آيات الهى وجود دارد. افسوس كه ما انسانها به خود عادت كرده، و اين عادت حجابى در برابر چشمان ما

صفحه 483

شده است. تك تك اعضا و جوارح انسان اعجاب آور است. اگر هيچ چيز در وجود انسان جز چشم، يا گوش، و حتّى يك تار مو وجود نداشت، براى خداشناسى كفايت مى

كرد. آيا به ظرافتها و كاربردهاى سيستم چشم خود فكر كرده ايد؟ براى پاسخ اين سؤال به مطلب زير توجّه كنيد:

براى فيلمبردارى از يك صحنه، دوربينهاى متعدّدى نصب مى شود. هر كدام از يك زاويه از صحنه مورد نظر فيلمبردارى مى كند. عدّه اى از افراد خُبره، مأمور تنظيم نور هستند، تعدادى عهده دار ضبط صدا مى باشند. خلاصه يك تيم زبده و ورزيده بايد ساعتها مقدّمات كار را فراهم كنند تا از يك صحنه از زاويه هاى متفاوت فيلم مناسبى گرفته شود. امّا چشم انسان كه داراى طبقات متعدّد و ساختمان عجيبى است، بدون تهيّه مقدّمات مذكور و به تنهايى، در يك لحظه از سمت راست و چپ و بالا و پايين فيلمبردارى مى كند.

از اشياى ريز و درشت تصوير تهيّه مى كند، و فاصله دور و نزديك برايش تفاوتى ندارد، چرا كه به طور خودكار براى هر فاصله اى تنظيم مى شود. همان گونه كه در هر مقدار نور قادر بر تصويربردارى هست. سپس تصويرهاى دريافتى را براى مغز ارسال مى كند، و دستگاه مغز تصاوير مورد نياز را بايگانى نموده، بعد از دهها سال آن را به خاطر مى آورد.

اين يك عضو از اعضاى متعدّد انسان است، كه اينقدر شگفت انگيز است. سلولهاى بدن ما، كه كوچكترين ذرّات بدن محسوب مى شود، و بسان آجرهاى يك ساختمان است، خود اسرار فراوانى دارد. به گونه اى كه در مورد آنها كتابهاى فراوانى نوشته اند. و حتّى دانشمندان عصر ما موفّق شده اند با برداشتن يك سلول و كشت آن در رحم حيوان مادّه و ايجاد شرايط خاصّى، زمينه پرورش موجود تازه اى را

بدون نطفه نر و ماده فراهم كنند، كه به آن شبيه سازى مى گويند!

آرى! نگاهى به ساختمان عجيب و پر اسرار بدنت بيانداز، و به عظمت پروردگار پى ببر، كه «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ».(1)

1 . حديث مذكور تفسيرهاى مختلفى دارد كه در كتاب اخلاق قرآن، ج 1، ص 328 به بعد توضيح داده ايم.

صفحه 484

«(وَفِى السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَمَا تُوعَدُونَ); روزى شما و آنچه به شما وعده داده شده در آسمان است».

سؤال: منظور از روزى كه در آسمان است چيست؟

پاسخ: مفسّرين معتقدند كه منظور دانه هاى باران است، كه از آسمان نازل مى شود. و مى دانيم هر كجا آب باشد حيات و زندگى و آبادى خواهد بود. نقش آب در جهان هستى و بدن ما انسانها، آنقدر مهم است كه 43 زمين را آب فرا گرفته است، همان گونه كه 43 بدن ما انسانها را آب تشكيل مى دهد! آرى قطرات حيات بخش باران، كه منشأ رزق و روزى انسانهاست، از آسمان نازل مى شود.

ولى آيا رزق آسمانى منحصر در باران است؟ آيا نور آفتاب كه مايه حيات و زندگى تمام موجودات زنده است، و اگر نباشد موجودات زنده قادر بر ادامه حيات نخواهند بود، از آسمان نازل نمى شود؟

آيا هوايى كه فقدان آن براى مدّت كوتاهى جان انسانها را به خطر مى اندازد، جزء رزق و روزى آسمانى محسوب نمى شود؟ چه اشكالى دارد كه همه اينها را مصداق رزق و روزى آسمانى بدانيم.

تفسير ديگرى كه براى «فى السماء رزقكم» گفته شده اينكه منظور از آن مقدّرات الهى است.(1) يعنى خداوند روزى شما را مقدّر كرده است. زياد حرص نزنيد و حرام

و حلال را مخلوط نكنيد، بلكه به مقدّرات خدا قانع باشيد.

«و ما توعدون» در تفسير اين جمله نظرات مختلفى ارائه شده است:

1. منظور بهشت است، زيرا بهشت در آسمانهاست.

2. منظور فرشتگانند كه در آسمانها منتظر فرمان الهى اند، تا مأموريّتهاى محوّله را انجام دهند.

3. منظور ثواب و عقاب است.(2)

1 . مجمع البيان، ج 9، ص 260 .

2 . همان مدرك.

صفحه 485

«(مِّثْلَ مَا أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ); سوگند به پروردگار آسمان و زمين كه روزى شما مقدّر است و هيچ شك و شبهه اى در آن نيست، همانند سخنى كه مى گوييد. يعنى همان مقدار كه سخن گفتن براى شما روشن و آشكار است، تقدير الهى نسبت به رزق و روزى نيز روشن و آشكار است.

سؤال: چرا در ميان تمام كارهايى كه انجام مى دهيم، تقدير رزق و روزى به سخن گفتن تشبيه شده است؟

پاسخ: زيرا انسان ممكن است در ديدن دچار خطا و اشتباه شود، و يا در شنيدن مطالب اشتباهى برايش رخ دهد، امّا در سخن گفتن خطايى رخ نمى دهد. با توجّه به اينكه سخن گفتن از همه واضح و روشنتر بوده، و احتمال خطاى آن بسيار كم يا اصلا احتمال خطا نيست، به آن تشبيه شده است.

علاوه بر اينكه سخن گفتن از امتيازات انسان است، امّا شنيدن و ديدن اختصاصى به او ندارد، بلكه گاه حيوانات داراى قدرت شنوايى و بينايى به مراتب بيشترى از انسانها هستند. بنابراين، سخن گفتن از امتيازات انسان است، و طوطى اگر سخن مى گويد نه از روى درك و شعور، بلكه بر اثر تلقين است، و نمى فهمد چه مى گويد.

تقدير روزى يا تلاش براى روزى؟

سؤال: معناى تقدير رزق و روزى چيست؟

آيا بدين معناست كه انسان دست از تلاش و كوشش بكشد، و در انتظار تقدير الهى باشد؟

پاسخ: اوّلا خداوند متعال نه تنها ضامن رزق و روزى انسانها، بلكه ضامن رزق و روزى تمام موجودات زنده عالم هستى است. و لذا در آيه 6 سوره هود فرموده:

«(وَمَا مِنْ دَابَّة فِى الاَْرْضِ إِلاَّ عَلَى اللهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِى كِتَاب مُّبِين); هيچ جنبده اى در زمين نيست مگر اينكه روزى او بر خداست! او قرارگاه و محلّ نقل و انتقالش را مى داند; همه اينها در كتاب آشكارى ثبت است!»

آرى! خداوند ضامن روزى همه موجودات است، و نشانى محلّ سكونت دائم و

صفحه 486

موقّت تمام آنها را مى داند. بنابراين هيچ كس نبايد نگران رزق و روزى اش باشد.

چگونگى روزى رساندن به بعضى از موجودات خيلى عجيب است. مثلا رزق و روزى بعضى از ماهيان دريا در آسمان است، بدين شكل كه «ماهيان سفره اى» براى شكار طعمه خود همانند سفره اى بر روى آب قرار مى گيرند. مرغان هوا با مشاهده آن تصوّر مى كنند كه جاى مناسبى براى نشستن است. هنگامى كه روى آن مى نشينند ماهى خود را جمع نموده، و مرغ را شكار مى كند!

بعضى از مرغان هوا نيز غذاى خود را از دريا تهيّه مى كنند. اينگونه مرغها پس از نشان كردن صيد خود، به سمت آن در آب دريا شيرجه مى روند، و غذاى خود را در عمق ده مترى و گاه بيشتر پيدا كرده و از آب خارج مى شوند. راستى چگونه در عمق آب صيد خود را نشان مى كنند؟ چگونه آن را صيد مى نمايند؟ چگونه آن

را بالا آورده و مى خورند؟ پاسخ همه اين سؤالات در همان آيه شريفه آمده كه خداوند ضامن روزى همه جنبندگان است.

عجيب تر از همه اينها مطلبى است كه در يكى از مطبوعات قبل از انقلاب ديده بودم: حيوانات عظيم الجثّه دريايى وجود دارند كه وقتى حيوانات ديگر را به عنوان غذا مى خوردند، قسمتى از گوشتهاى آنها لابه لاى دندانهاى اين حيوانات بزرگ باقى مى ماند، و براى آنها ايجاد مزاحمت مى كرد. آنها نه مى توانند خلال كنند، و نه قادر بر مسواك زدن هستند. امّا خداوند به آنها الهام كرده كه براى رهايى از گوشتهاى مزاحم لابه لاى دندانهايشان، از دريا خارج شده، و در گوشه اى خوابيده، و دهان خود را باز بگذارند تا پرندگان گرسنه در جستجوى غذا، به درون دهان باز اينگونه حيوانات رفته، و گوشتهاى مزاحم را بخورند. عجيب اينكه تا زمانى كه آخرين پرنده آخرين تكّه هاى گوشت لاى دندانها را نخورده دهان آن حيوان باز است و پس از آن دهانش را مى بندد!

خداوند با الهام فطرى كه به اين موجود عظيم الجثّه و آن پرندگان كرده، هم شكم آنها را سير مى كند و هم گوشتهاى مزاحم را از اين حيوان دفع مى نمايد.

صفحه 487

نتيجه اينكه شكى نيست كه خداوند رزق و روزى انسانها و تمام موجودات را تضمين كرده است. علاوه بر آيه مذكور، و آيه مورد بحث، اين مطلب در آيات ديگر قرآن و روايات حضرات معصومين(عليهم السلام) نيز منعكس شده است.

امّا نكته مهم اين است كه خداوند طبق شرايط خاصّى روزى موجودات را تضمين كرده، و آن در صورت سعى و تلاش

است. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:

«اُطْلُبُ الرِّزْقَ فَإِنَّهُ مَضْمُونٌ لِطالِبِهِ; به دنبال رزق و روزى برو و آن را طلب كن، كه خداوند ضامن روزى كسانى است كه به دنبال آن هستند».(1)

بنابراين، خداوند نسبت به انسانهاى تنبل و تن پرورى كه براى بدست آوردن رزق و روزى سعى و تلاشى نمى كنند، ضمانتى نداده، بلكه تنها به تلاش گران چنين تضمينى داده است. همان چيزى كه در ميان عوام مردم معروف است كه: «از تو حركت، از خدا بركت».

سؤال: چرا خداوند متعال رزق و روزى انسانها را تضمين كرده است؟

پاسخ: انسان ذاتاً حريص است (إِنَّ الاِْنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً)(2)، و لذا براى بدست آوردن روزى حرص مى خورد كه مبادا گرسنه بماند! مبادا آينده فرزندانش تأمين نشود! و كسى كه حريص باشد آلوده انواع گناهان مى شود.

حريص ممكن است آلوده رشوه خوارى شود. امكان دارد رباخوار شود. احتمال مى رود در معاملاتش غش كند. ممكن است كم فروشى كند. خلاصه اينكه ممكن است براى بدست آوردن رزق و روزى خود آلوده انواع گناهان شود، ولى اگر بداند كه چنانچه تلاش كند روزى اش از راه حلال تأمين مى شود، آلوده گناهان نمى گردد.

معضل بيكارى و وظيفه مسئولين

هرگاه شخصى توجّه پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را جلب مى نمود، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شغل او

1 . ميزان الحكمة، باب 1479، ح 7127 .

2 . معارج، آيه 19 .

صفحه 488

سؤال مى كرد. اگر مى گفتند بيكار است، مى فرمود: اين شخص از چشم من افتاد!(1)

بنابراين، انسان نبايد خود را بيكار بگذارد، كه بيكارى منشأ مفاسد و مشكلات فراوانى است. بسيارى از جنايات و پرونده هاى خلاف معلول بيكارى است. لذا

بر دولت واجب است در حدّ امكانات خود براى جوانان توليد كار نموده، و معضل بيكارى را حل كند. و بر جوانان نيز لازم است با جديّت به دنبال كار باشند; به هر كار حلالى تن دهند، و تنها به دنبال كارهاى راحت نباشند.

مباحث تكميلى

1. وسعت رزق و روزى خدا!

همان گونه كه در مباحث گذشته نيز اشاره شد، خداوند متعال نه تنها روزى انسان را تضمين كرده، بلكه ضامن رزق و روزى تمام جنبندگان شده، و روزى آنها را به اشكال مختلف به آنها مى رساند. و اين كار در بسيارى از موارد عجيب و شگفت انگيز است. نمونه هايى از آن را قبلا ذكر كرديم; به چند نمونه ديگر توجّه كنيد:

الف) گرده افشانى در گلها و گياهان و درختان

تمام گلها مركّب از بخش نر و ماده است، و اين اختصاص به گلها ندارد، بلكه در ساير موجودات نيز صادق است. همان گونه كه آيه شريفه 49 سوره ذاريات به اين مطلب اشاره دارد: «(وَمِنْ كُلِّ شَىْء خَلَقْنَا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ); و از هر چيز يك جفت آفريديم، شايد متذكّر شويد».

و اين در واقع از معجزات علمى قرآن است كه هزار سال قبل از دستيابى علوم بشرى، توسّط قرآن مجيد بيان شده است.

به هر حال در داخل گلها، ميله ها و گرده هايى وجود دارد كه بخش نر گل است، و

1 . بحارالانوار، ج 100، ص 9. ضمناً روايات متعدّدى در مذمّت بيكارى وجود دارد كه علاقمندان مى توانند به كتاب ميزان الحكمة، باب 3198 مراجعه كنند.

صفحه 489

زير آن طبقى وجود دارد كه گرده روى آن پاشيده، شروع به رشد و نموّ نموده، و به

سمت پايين حركت مى كند، و دانه يا ميوه تشكيل مى شود. طَبَقِ مذكور بخش ماده ميوه است. گرده ها به صورت طبيعى و خودكار بر روى طَبَقِ ماده نمى ريزد، بلكه اين كار يا توسّط نسيم باد، يا به وسيله برخى از حشرات، نظير زنبورِ عسل و پروانه و بعضى از مگسها صورت مى پذيرد. توضيح اينكه: در عمق و باطن گلها ماده قندى وجود دارد كه زنبور عسل به عشق دست يافتن به آن، به داخل گلها مى رود. يعنى از روى ميله و گرده ها عبور مى كند و بطور ناخودآگاه دست و پا و بدن او آغشته به گرده ها مى شود، و در حين عبور از طَبَق گرده ها بر روى آن مى ريزد، و عمليات گرده افشانى انجام مى شود. زنبور عسل پس از دستيابى به موادّ قندى از گل خارج و به سمت كندوى خويش حركت مى كند. زنبور عسل ذرّه ذرّه از اين گل و آن گل عسل تهيّه مى كند، به گونه اى كه يك كيلو عسل شايد حاصل مواد قندى هزاران هزار گل باشد! به هر حال عمليات گرده افشانى توسّط باد يا حشرات صورت مى پذيرد. يكى از دانشمندان مى گويد: اگر در يك سال باد نوزد، و حشرات اعتصاب كنند و عمليات گرده افشانى را انجام ندهند، تمام مغازه هاى ميوه فروشى از ميوه تهى و خالى مى شود. آيا عجيب نيست كه خداوند متعال به وسيله نسيم باد، حشرات تمام جهان بشريّت را تغذيه مى كند؟

ب) حيوانى كه نه مادرش را مى بيند و نه فرزندش را!

مرحوم آية الله خادمى اصفهانى در

كتاب رهبر سعادت، در بحث خداشناسى چنين نقل كرده است: برخى از پرندگان براى تربيت و تغذيه فرزندشان برنامه اى بى نظير دارند. اين پرنده پس از تخم گذارى و قبل از آن كه جوجه اش سر از تخم در آورد مى ميرد; يعنى هرگز جوجه اش را نمى بيند. همان گونه كه مادرش او را نديده است. بنابراين نه مادرش را ديده، و نه فرزندش را مى بيند! امّا در عين حال غذاى جوجه هايش را قبل از مرگ آماده مى كند. اين حيوان درون چوبى را خالى كرده،

صفحه490

تخمى در آن مى گذارد، و موادّ غذايى مورد نياز فرزندش را تا هنگام پرواز جمع آورى كرده، در كنار تخم مى نهد. سپس طبقه اى روى آن تخم و موادّ غذايى مى زند. بار ديگر تخم ديگرى مى گذارد، و موادّ غذايى مورد نياز آن را هم تهيّه و در كنار تخم مى گذارد. و به همين شكل چندين تخم مى گذارد. و قبل از آنكه جوجه ها سر از تخم درآورند مى ميرند.

راستى چه قدرتى به اين پرنده كه «آكسيكلوب» نام دارد تعليم داده كه براى فرزندى كه هرگز او را نمى بيند بدين شكل غذا تهيّه و جاسازى كند؟

چه نيرويى به جوجه اى كه اصلا مادر را نديده ياد مى دهد كه چگونه تغذيه نموده و پرواز كند، و او هم براى فرزندان خود همين كارها را انجام دهد؟!

ج) موجودات زنده اعماق درياها

در اعماق هفتصد مترى، هزار مترى، دو هزار مترى و پنج هزار مترى درياها و اقيانوسها موجودات زنده اى وجود دارد! راستى اين موجودات چگونه تغذيه مى شوند؟ برخى معتقدند آنها

همديگر را خورده، و از اين راه تغذيه مى شوند. ولى بطلان اين نظريّه روشن است; زيرا در اين صورت به زودى نسل آنها بايد منقرض شود. در حالى كه روز به روز بيشتر مى شوند. بنابراين عقيده فوق صحيح نيست. امكان رشد گياه نيز در آن عمق زياد وجود ندارد، زيرا نور آفتاب تا عمق هفتصد مترى دريا بيشتر نفوذ نمى كند، و پس از آن تاريكى مطلق بر درياها حكمفرماست، و به تعبير ديگر شب جاويدان وجود دارد. پس امكان رشد و نموّ گياهان نيز در آن اعماق نيست. و مى دانيم تغذيه اصلى حيوانات دريايى از گياهان است، هر چند برخى از حيوانات دريايى، ديگر حيوانات را مى خورند، ولى صيدهاى مذكور نيز از گياهان تغذيه مى كنند. خداوند براى تغذيه موجودات زنده اعماق درياها، برنامه جالبى ريخته است. در سطح دريا بر اثر تابش نور آفتاب، گياهان بسيار كوچكى پرورش مى يابد، موقعى كه گياهان مذكور به رشد كامل رسيده، سنگين مى شود، و بر اثر

صفحه 491

سنگينى ته نشين شده و در عمق دريا فرو مى رود تا موجودات اعماق درياها از آن تغذيه كنند. در حقيقت خداوند متعال آشپزخانه بزرگ و مجهّزى را در سطح درياها تدارك ديده، تا غذاى موجودات ته درياها و اقيانوسها را در آن آماده كرده، به اعماق درياها بفرستد. راستى طرز تغذيه موجودات مختلف چقدر عجيب و حيرت آور است، و اين دليل خوبى بر توحيد و خداشناسى است.

د) چگونگى تغذيه جنين

خداوند متعال روزى هر جنبنده اى، حتّى جنين موجود در ظلمات ثلاث را مى دهد. آرى رازق حكيم، جنينى كه در پشت پرده هاى

سه گانه قرار دارد (شكم مادر، پرده رحم، و پرده اى كه روى خود جنين است) روزى مى دهد. غذا، آب و اكسيژن مورد نياز جنين از عصاره غذاى آماده وجود مادر به وسيله بند ناف به جنين مى رسد. و هنگامى كه متولّد شد، بخشى از خون موجود در بدن مادر تبديل به شير خالص گوارايى شده، و در اختيار كودك قرار مى گيرد، و اين شير حتّى قبل از تولّد آماده است.

با توجّه به اينكه خداوند رزق و روزى همه جنبندگان را تضمين كرده، و هر كدام را با روش عجيب و حيرت آورى روزى مى دهد، چرا ما انسانها اين قدر نگران هستيم، و حلال و حرام را مراعات نمى كنيم!

2. فلسفه تلاش براى كسب روزى

سؤال: چرا براى به دست آوردن رزق و روزى بايد تلاش و كوشش كرد؟ چرا رزق و روزى انسانها در دنيا همانند نعمتهاى بهشتى در آخرت آماده و در دسترس نيست، تا با خيالى راحت و آسوده به عبادت خدا بپردازند؟

مگر براى خداوند امكان ندارد به جاى علفهاى هرز، گندم بروياند، و درختان ميوه تربيت كند و در دسترس همگان قرار دهد، چرا اين كار را نكرده است؟

صفحه 492

پاسخ: خداوند در آيه شريفه 27 سوره شورى پاسخ اين سؤال را چنين بيان مى كند:

«(وَلَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبَادِهِ لَبَغَوْا فِى الاَْرْضِ وَلَكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَر مَّا يَشَاءُ إِنَّهُ بِعِبَادِهِ خَبِيرٌ بَصِيرٌ); هرگاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مى كنند، از اين رو به مقدارى كه مى خواهد (و مصلحت مى داند) نازل مى كند، كه نسبت به بندگانش آگاه و بيناست».

آرى!

انسان بيكار دست به طغيان و فساد مى زند، و لذا معتقديم كه يكى از عوامل گناه بيكارى است. همان گونه كه يكى از زمينه هاى اعتياد به موادّ مخدّر نيز بيكارى است. لذا خداوند راه رسيدن به رزق و روزى مقدّر را كار و فعاليّت دانسته، تا انسانها دست به طغيان و فساد نزنند.

3. رزق و روزى و ظرفيّتها

خداوند متعال در آيه شريفه 12 سوره شورى مى فرمايد:

«(لَهُ مَقَالِيدُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَىْء عَلِيمٌ); كليدهاى آسمانها و زمين از آنِ او (خدا)ست; روزى را براى هر كس بخواهد گسترش مى دهد يا محدود مى سازد; او به همه چيز داناست».

هر چند خداوند روزى همه كسانى كه تلاش و كوشش مى كنند را تضمين كرده، ولى مقدار روزى آنها يكسان نيست، بلكه بر حسب ظرفيّت آنها متفاوت است. زيرا ظرفيّت بعضى انسانها به قدرى كم است كه اگر زندگى آنها مختصرى رونق پيدا كند همه چيز حتّى خدا را فراموش مى كنند. لذا به هر كس به اندازه ظرفيّتش مى دهد. چرا كه او حكيم است، و اين كار اقتضاى حكمت اوست. علاوه بر اينكه تفاوت در مقدار روزى نوعى آزمايش الهى محسوب مى شود، تا روشن شود آنكه روزى بيشتر نصيبش شده به نيازمندان كمك مى كند، يا نه؟ و مى دانيم امتحان، سبب پيشرفت و تكامل انسانهاست.

صفحه 493

4. روزى غير منتظره چرا؟

سؤال: قرآن مجيد مى گويد:

«(وَمَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً * وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ); و هر كس تقواى الهى پيشه كند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى كند، و او را از جايى

كه گمان ندارد روزى مى دهد».(1)

چرا خداوند از جايى كه انتظارش نمى رود به متّقين روزى مى دهد؟

پاسخ: جواب اين سؤال در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است. به اين روايت توجّه كنيد:

«إِنَّ اللهَ جَعَلَ اَرْزاقَ الْمُؤْمِنينَ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُونَ، وَذلِكَ اَنَّ الْعَبْدَ اِذا لَمْ يَعْرِفْ وَجْهَ رِزْقِهِ كَثُرَ دُعائُهُ; خداوند متعال رزق و روزى مؤمنين را از جاهايى كه انتظار ندارند مى رساند. زيرا بنده هنگامى كه نداند روزى اش از كجا تأمين مى شود، زياد دعا مى كند».(2)

از آنجا كه دعا در معارف اسلامى جايگاه ويژه اى دارد، خداوند كارى مى كند كه بندگانش به درگاه او روى آورند، و بيشتر دعا كنند، تا در سايه دعا به مقامات عالى برسند. بنابراين ما بايد به دعا اهميّت دهيم، و براى حلّ مشكلات و معضلات خود و ديگران دعا كنيم. مخصوصاً در شبها و روزهايى كه دعا ارزش ويژه اى دارد و تأكيد بيشترى نسبت به آن شده، مانند شب و روز جمعه و روزها و شبهاى ماه مبارك رمضان.

5. اهميّت روزى حلال

اسلام نسبت به رزقِ حلال اهميّت خاصّى داده، و مسلمانان را نسبت به آن تشويق نموده، و از خوردن لقمه حرام نهى كرده است. ما معتقديم كسب روزى از راه

1 . طلاق، آيات 2 و 3.

2 . البرهان فى تفسير القرآن، ج 5، ص 409، ح 10830 .

صفحه 494

نامشروع و حرام، روزى انسان را بيشتر نمى كند، بلكه فقط آنچه را مى توانست از راه حلال به دست آورد، به روش حرام كسب كرده است!

حضرت على(عليه السلام) سوار بر مركب به مسجد رفت. از شخصى خواست مواظب مركب او باشد تا

بازگردد. حضرت هنگامى كه بازگشت ديد مركب بدون افسار آنجاست. آن شخص افسار مركب را دزديده، و فرار كرده است.

به ناچار به بازار رفت، تا افسارى براى مركبش تهيّه كند. ديد افسار مركب خودش آنجاست، آن را خريد و بر سر مركبش انداخت، سپس فرمود: مى خواستم به همين مقدار به او اجرت دهم، امّا او نخواست آن را از راه حلال به دست آورد!(1)

بايد از غذاى حرام اجتناب كرد، كه زندگى انسان را تاريك و ظلمانى نموده، و مانع استجابت دعا مى گردد. همان گونه كه اين مطلب در روايات آمده است.(2)

غفلت از لقمه حرام گاه عواقب جبران ناپذيرى دارد. گاه در يك خانواده مذهبى كه پدر ومادر انسانهاى خوب و مؤمن و وارسته اى هستند فرزند نابابى به وجود مى آيد. پس از بررسى معلوم مى گردد كه اين پدر خوب يك لحظه غفلت كرده، و مال حرامى داخل اموال حلالش شده، و با آن غذايى تهيه كرده، و نطفه فرزندش از آن لقمه حرام به وجود آمده، و فرزند حاصل از لقمه حرام سارق و دزد شده، و يا آلوده به موادّ مخدّر گرديده، و يا دست به قاچاق موادّ مخدّر زده است!

اگر بخواهيم سعادتمند شويم، اگر طالب زندگى سالم در دنيا و آخرت هستيم، اگر در پى عاقبت به خيرى هستيم، بايد به دنبال كسب حلال باشيم. وگرنه، نه روى سعادت را خواهيم ديد، و نه زندگى پاكى خواهيم داشت، و نه عاقبت به خير خواهيم شد، و نه توفيق عبادت و دعاى خالصانه پيدا مى كنيم.

1 . ميزان الحكمة، باب 1501، ح 7228 .

2 . به ميزان الحكمة، باب 1197،

ح 5598 به بعد مراجعه فرماييد.

صفحه 495

7. سوگند سوره معارج

توضيح

يكى ديگر از قسمهاى يگانه، كه در آن خداوند به عنوان «ربّ»(1) به ذات پاكش سوگند ياد كرده، آيه شريفه 40 سوره معارج است.

سوگند به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما قادريم.

شرح و تفسير

براى روشن شدن تفسير سوگند مورد بحث، لازم است چند آيه قبل و بعد از آيه سوگند نيز اجمالا مورد بحث قرار گيرد. لذا از آيه 39 شروع مى كنيم:

«(كَلاَّ إِنَّا خَلَقْنَاهُمْ مِّمَّا يَعْلَمُونَ); هرگز چنين نيست، ما آنها را از آنچه خودشان مى دانند آفريده ايم» اين آيه اشاره به يك دليل عقلى براى امكان معاد و زنده شدن دوباره انسانها دارد. توضيح اينكه: خداوند مى فرمايد: آنها مى دانند ما آنها را از چه آفريده ايم؟ از يك قطره آب گنديده بى مقدار! چه تفاوتى است بين يك قطره آب، و يك ذره خاك؟ خداوند قادر مطلق كه قادر بر آفرينش انسان از يك قطره آب (نطفه) است. بى شك قدرت بر آفرينش انسان از ذرّه اى خاك نيز خواهد داشت.

1 . اين آيه، پنجمين آيه اى است كه به واژه «ربّ» سوگند ياد شده است.

صفحه 496

بنابراين چرا در اين مسأله شك مى كنيد، و در مقابل ديدگان پيامبر اسلام استخوان پوسيده اى را تبديل به خاك كرده، و آن را به باد مى دهيد، و از چگونگى برانگيخته شدن مجدّد انسانها سؤال مى كنيد؟!

(فَلاَ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ). طبق اين آيه خداوند به «ربّ المشارق والمغارب» سوگند ياد كرده، كه بر خلقت مجدّد انسان قادر است.

مشرق و مغرب در قرآن

در قرآن مجيد سه نوع تعبير در مورد مشرق و مغرب ديده مى شود:

1. به صورت جمع; مانند آنچه

كه در آيه مورد بحث ذكر شده است.

2. به صورت تثنيه; مانند آنچه در آيه 17 سوره الرحمان آمده است: (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ).

3. به صورت مفرد; مانند آنچه در آيه 115 سوره بقره ذكر شده است: (وَللهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ).

آيا اين سه تعبير با هم تناقضى دارند، يا در اين تفاوتها نكته خاصّى نهفته است؟

بى شك هيچ تضادّ و تناقضى نه تنها در آيات مذكور، بلكه در سراسر آيات قرآن يافت نمى شود، و چنين تفاوتهايى نكات جالب و مهمّى دارد، كه با دقّت و مطالعه مى توان به آن پى برد.

امّا تعبير به مشرق و مغرب به صورت مفرد جنبه جنسى دارد، كه شامل تمام افراد و مصاديق آن مى گردد. بنابراين منظور از (وَللهِِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ) يعنى تمام مشرقها و مغربها از آن خداست. همان گونه كه وقتى گفته مى شود انسان موجود عجولى است يعنى تمام انسانها اين گونه اند.

و امّا نكته تعبير به «مشارق و مغارب» هر چند در عصر نزول وحى بر مردم روشن نبود، امّا امروزه دانشمندان علم هيئت از راز آن پرده برداشته اند. آنها معتقدند كه به تعداد روزهاى سال (365 روز) مشرق و مغرب داريم. يعنى نقطه اى كه امروز

صفحه 497

خورشيد از آنجا طلوع مى كند با تمام نقاطى كه در روزهاى ديگر سال طلوع مى كند، متفاوت است. همچنين نسبت به نقطه غروب آفتاب; يعنى يا بالاتر از مدار ديروز و روزهاى گذشته و آينده است، و يا پايين تر از آن.

بنابراين مدارات طلوع و غروب خورشيد به تعداد روزهاى سال متفاوت است، و در طول سال 365 مغرب و مشرق داريم. و لذا تعبير

به مشارق و مغارب تعبير ظريف و دقيقى است.

ضمناً اين تعبير، يك نكته توحيدى دارد، و يك نكته مربوط به معاد; امّا درس توحيدى آن اينكه اگر مشرقها و مغربها نبود، و به يكباره فصول سال تغيير مى كرد، يعنى هواى گرم تابستان در يك لحظه تبديل به هواى سرد زمستان مى شد و بالعكس، بسيارى از مردم نابود و يا بيمار مى شدند، همان گونه كه اگر انسان از حمام آب گرم به ناگاه زير آب بسيار سردى برود، سلامتى اش به خطر مى افتد. امّا خداوند متعال براى حفظ سلامت و تأمين سعادت بشر اين انتقال را به صورت تدريجى قرار داد، تا خطرات مذكور موجودات زنده را تهديد نكند. چرا كه خالق حكيم مى دانست انتقال ناگهان و دفعى فصول چه آثار نامطلوبى بر انسان و ديگر موجودات مى گذارد.

امّا درس مربوط به معاد اينكه: خدايى كه مى تواند فصول را به جاى اوّل آن باز گرداند، و پس از تمام شدن فصل بهار و تابستان، و شروع فصل پائيز و خزان، و در پى آن زمستان و مرگ طبيعت، دوباره بهار را مى آورد و همه چيز زنده مى شود، همان خدا قادر بر خلقت و آفرينش مجدّد انسان نيز خواهد بود.

نتيجه اينكه تعبير به (رَبُّ الْمَشْارِقِ وَالْمَغْارِبِ) نكته علمى مهمّى دارد، كه به نوعى اعجاز علمى قرآن محسوب مى شود، و حاوى دو نكته درباره توحيد و جهان آخرت است. البتّه براى كسانى كه در آيات قرآن تدبّر و تفكّر و انديشه كنند، و به سادگى از كنار آن نگذرند.

و امّا تعبير به (رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ) بدين جهت است

كه خورشيد در مدارات مختلف خود _ كه در مباحث قبل شرح آن گذشت _ به سمت بالاى كره زمين

صفحه 498

حركت مى كند (البتّه اين يك تعبير مسامحى است و گرنه مى دانيم كه كره زمين در حال حركت است، نه خورشيد) يعنى از اوّل بهار كه مقابل خطّ استواست، شروع مى كند به سمت نيمكره شمالى بالا رفتن، و اين صعود تا اوّل تابستان كه به مدار 23 درجه مى رسد ادامه دارد. كسانى كه در مدار 23 زندگى مى كنند، خورشيد در اوّل تابستان دقيقاً بالاى سر آنهاست، و لذا سايه اى ندارند. اين مدار را دانشمندان مدار رأس السرطان نامگذارى كرده اند. زيرا سرطان به معناى تيرماه است، و اوّل تيرماه خورشيد در مدار 23 درجه است. سپس به سمت نقطه شروع باز مى گردد و در طىّ نود روز (و در روز اوّل مهر) به نقطه اوّل يعنى خطّ استوا مى رسد. سپس به سمت پايين، يعنى به طرف نيمكره جنوبى حركت مى كند، تا پس از سپرى كردن نود روز به مدار 23 درجه جنوبى برسد كه مصادف با اوّل زمستان است. اين مدار را مدار رأس الجدى ناميده اند. زيرا جدى به معناى دى ماه است و خورشيد در اوّل دى ماه در اين مدار قرار مى گيرد. خورشيد سپس به سمت نقطه شروع يعنى خط استوا باز مى گردد، و پس از يك سفر نود روزه، در روز اوّل فروردين به خطّ استوا مى رسد.

نتيجه اينكه خورشيد يك صعود به سمت نيمكره شمالى دارد كه تا 23 درجه بالا مى رود، و يك نزول به سمت نيمكره جنوبى

دارد كه تا 23 درجه تنزّل پيدا مى كند و در ابتدا و انتهاى هر يك، يك مشرق و مغرب واضح و روشن وجود دارد. خداوندى كه قادر است خورشيد را به اوج برساند و به مدار رأس السرطان ببرد، و قدرت دارد كه او را به جاى سابق بازگرداند و حتّى به حضيض برساند و تا مدار رأس الجدى تنزّل دهد، قادر بر خلقت دوباره انسانها نيز خواهد بود.

اينكه خداوند در محيطى كه 5/99 درصد مردم آن بى سواد بوده، و حتّى سواد خواندن و نوشتن نداشته اند، سخن از اين حركات خورشيد و زمين و مدارات مهم آن مى گويد، نشان از اعجاز علمى قرآن مجيد مى دهد.

نتيجه اينكه تعبيرات مختلفى كه درباره مشرق و مغرب در قرآن مجيد آمده، هيچ تضادّ و تنافى با يكديگر ندارد، و خداوند متعال براى اثبات معاد و برانگيختن دوباره انسانها به ربّ المشارق و المغارب سوگند ياد كرده است.

صفحه 499

آثار ايمان به معاد

ايمان به معاد مشكلات جوامع انسانى را حل مى كند، و آثار فراوانى در زندگى شخصى و اجتماعى انسان خواهد داشت. لنگى هاى زندگى ما انسانها، به خاطر لنگى ايمان به معاد و حساب و كتاب است.

قبل از انقلاب جهت تبليغ به تهران رفته، و روزهاى پنجشنبه و جمعه منبر مى رفتم. فكر كردم كار فرهنگى ريشه دارى انجام دهم. بدين منظور هر روز جمعه يك حديث با ترجمه و ذكر منبع، و شرح مختصرى نوشته و فتوكپى آن را گرفته، در اختيار حضّار مجلس كه عموماً جوان بودند گذاشته، سپس پيرامون آن سخن مى گفتم. بعداً پيشنهاد شد كه مسابقه اى جهت حفظِ احاديثِ مطرح

شده برگزار، و به برندگان آن جوائزى داده شود. روز امتحان تعيين، و عدّه زيادى شركت كردند. قرار شد كه شركت كنندگان چهل حديث با اعراب و ترجمه و ذكر منبع آن بنويسند. بسيارى از شركت كنندگان برنده شدند. و جالب اينكه تعدادى از شركت كنندگان حديث را با يك رنگ، اعراب آن را با رنگ ديگر، و ترجمه و ذكر منبع آن را با رنگهاى متفاوت نوشتند. جايزه ها را، كه به وسيله يكى از تجّار نيكوكار تهيّه شده بود، تقسيم كرديم. سپس براى ارائه گزارشى از چگونگى مسابقه و نفرات برنده و اهداى جواز، به آن فرد نيكوكار پيشنهاد داديم كه اسم ايشان را هم به عنوان تهيّه كننده جوايز بنويسيم، او فكرى كرد و گفت: «ننويسيد! اگر اينجا بنويسيد مى ترسم آنجا كه بايد بنويسند نوشته نشود!». اين جملات تراوش فكر يك انسان معتقد به معاد بود. او مى ترسيد كه با اين كار عملش شائبه ريا پيدا كند، و مورد پذيرش خداوند قرار نگيرد.

تأثير ايمان به معاد در زندگى حضرت على(عليه السلام)

معاد در زندگى اولياءالله ظهور و بروز فراوانى دارد، چرا كه درجه ايمان آنان به معاد فوق العاده بالاست.

در اين بحث به خطبه 224 نهج البلاغه، كه حاوى دو داستان عجيب و برخورد

صفحه 500

حاكى از شدّت ايمان آن امام همام به معاد است اشاره مى كنيم. حضرت در ابتداى خطبه و قبل از پرداختن به آن دو جريان، در جملات زيبا و تكان دهنده اى چنين مى فرمايد:

«وَاللهِ لاََنْ اَبيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، اَوْ اُجَرَّ فِى الاَْغْلالِ مُصَفَّداً، اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ ألْقَى اللهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ، وَغاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطامِ، وَكَيْفَ

اَظْلِمُ اَحَداً لِنَفْس يُسْرِعُ اِلَى الْبِلى قُفُولُها، وَيَطُولُ فِى الثَّرى حُلُولُها؟!; سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى «سعدان» بيدار به سر برم! و يا در غلها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده، و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود (و از هم مى پاشد) و مدّتهاى طولانى در ميان خاكها مى ماند».

على(عليه السلام) و تقاضاى بى مورد عقيل

سپس به داستان برادرش عقيل(1) اشاره كرده، مى فرمايد:

به خدا قسم «عقيل» برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود، و از من مى خواست كه يك مَن از گندمهاى شما را (برخلاف موازين) به او ببخشم. كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گويا صورتشان با

1 . ابوطالب چهار پسر داشت، كه هر كدام با يكديگر 10 سال فاصله سنّى داشتند. اسامى آنها به ترتيب سن عبارت است از: 1. طالب. 2. عقيل. 3. جعفر. 4. على(عليه السلام).

ابوطالب «عقيل» بسيار را دوست مى داشت، و لذا پيامبر به عقيل مى فرمود: «من از دو جهت تو را دوست دارم: يكى از نظر خويشاوندى، و ديگر بخاطر آنكه مى دانم عمويم ابوطالب تو را سخت دوست مى داشت».

عقيل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شركت داشت، و از «انساب» عرب و سرگذشت آنها در ايّام جاهليت از همه داناتر

بود، و در مناظرات سخت حاضر جواب بود. در مورد اينكه قبل از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) نزد معاويه رفت يا پس از آن، در ميان مورخان اختلاف نظر است. ولى محقّقان معتقدند پيش از شهادت نبوده است. (ترجمه گويا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج 2، ص 597).

صفحه 501

نيل رنگ شده بود!

«عقيل» باز هم اصرار كرد، و چند بار خواسته اش را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خويش دست مى كشم! (امّا من براى بيدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم (توجّه كنيد حضرت آهن را به بدن او نزد، بلكه آن را نزديك بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گيرد، (ناگهان) ناله اى همچون بيمارانى كه از شدّت درد مى نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى! امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از اين حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!(1)

راستى على چه مى كند، و ديگران چگونه رفتار مى كنند؟ ايمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذايى مختصرى را به برادر فقير و نيازمند و عيالمند و نابينايش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران

بى ايمان دنيا را تماشا كن كه چه رانت خواريهايى مى كنند كه انسان از بيان آن شرم مى كند. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!

1 . عقيل داستان خود را براى معاويه چنين نقل مى كند:

«زندگى بر من سخت شده بود، فرزندانم را جمع كردم و به نزد برادرم على(عليه السلام) رفتم. گرسنگى در قيافه فرزندانم هويدا بود، به من فرمود: «شب بيا تا چيزى به تو بدهم». شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت، و به سوى او برد. پس از نشستن، امام به فرزندم دستور داد از آنجا خارج شود. سپس به من گفت: «بگير!» من خيال كردم كيسه اى از طلا است، دستم را دراز كردم، ناگاه احساس كردم كه پاره آهن داغى است... صدايم بلند شد. به من فرمود: «مادرت برايت گريه كند. اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده است. من و تو چگونه خواهيم بود آنگاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟» آنگاه اين آيه را قرائت كرد: (إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ يُسْحَبُونَ) (غافر، آيه 71)

سپس فرمود: «بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده، نزد من نيست».

عقيل مى گويد: پس از نقل اين جريان معاويه در شگفتى فرو رفت و گفت: «هيهات هيهات عقمت النساء ان يلدن مثله; ديگر زنان همانند على نخواهند زائيد». (شرح ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253).

صفحه 502

على و هديه شبانه!

حضرت سپس به داستان اشعث بن قيس منافق _ كه عامل بسيارى از مفاسد و اختلافات دوران كوتاه خلافتش بود _ اشاره مى كند. ظاهراً اشعث با كسى اختلافى داشت، و پرونده اين اختلاف نزد حضرت

على بود، و قرار بود روز بعد در مورد آن قضاوت كند. حضرت مى فرمايد: «از سرگذشت عقيل شگفت آورتر داستان كسى است كه نيمه شب ظرفى سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد. ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفّر شدم. گويا آن را با آب دهان مار، يا استفراغش خمير كرده بودند! لذا نگاه تندى به او افكندم و گفتم: «آيا اين كاسه حلوا رشوه است؟ يا صدقه؟ يا زكات؟ على، نه اهل رشوه است تا به سبب رشوه بر خلاف حق قضاوت كند و نه اهل صدقه و زكات، كه اينها بر بنى هاشم حرام است.

اشعث كه از اين برخورد قاطع و تند امير زمامداران، دست و پاى خود را گم كرده بود، گفت: نه، هيچ كدام نيست، بلكه هديه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان ديگر هديه دهد. اين كار در واقع كلاه شرعى بود كه متأسّفانه در عصر ما نيز صورت مى گيرد، و رشوه خوارى، تحت عناوينى از قبيل: هديه، انعام، شيرينى، حق و حساب و مانند اينها تحقّق مى پذيرد.

حضرت كه چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت، به نيّت واقعى او واقف گشته، فرمودند: اشعث! آيا ديوانه شده اى؟! يا عقلت را از دست داده اى؟! يا هذيان مى گويى؟! تو نيمه شب با اين كاسه حلوا مى خواهى على را بفريبى و او را به ظلم دعوت كنى تا فردا به نفع تو حكم دهد! اشعث تو مرا با خود مقايسه كرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم: اشعث اين حلوا كه سهل است چون اين

حلوايى كه من ديدم، گويا با آب دهان مار مخلوط گشته اگر چه ظاهرى زيبا دارد; ولى باطنش بسيار كثيف است. به خدا قسم اگر آسمانهاى هفتگانه را به على دهند تا بر مورچه اى ظلم كند، چنين نخواهد كرد.

حال، آيا دنيا با چنين زمامدارى امن و امان است، يا جهانى كه حاكمانش هستى

صفحه 503

كشور خويش را در مقابل يك زن آلوده مصالحه مى كنند!؟ اين كجا و آن كجا!

آرى! ايمان به معاد آثار گرانقدرى دارد كه اگر پرتوى از آن در جامعه اى باشد، اثرى از رانت خوارى، تبعيض هاى ناروا، ظلم و ستم، پرونده اى فراوان اختلافات و درگيريها، رشوه خوارى، و حق ديگران را زيرپا گذاشتن، و مانند آن نخواهد بود.

حضرت پس از بيان اين دو داستان عجيب، جمله اى بسيار زيبا و سرشار از عدالت مى گويد كه جز على نمى تواند بگويد، و شايسته است اين جملات با آب طلا نوشته و در تمام ادارات در مقابل چشمان مسئولان آن نصب شود. توجّه كنيد:

«وَاللهِ لَوْ اُعْطِيتُ الاَْقاليمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها، عَلى اَنْ اَعْصِىَ اللهَ فى نَمْلَة اَسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ، وَ اِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدى لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فى فَمِ جَرادَة تَقْضَمُها; اگر اقليم هاى هفتگانه با آنچه در زير آسمانهاست (همه جهان هستى) را به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز چنين نخواهم كرد! (چرا كه) دنياى شما، از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى ارزشتر است».

صفحه 504

صفحه 505

8. سوگند سوره حجر

توضيح

يكى ديگر از قسمهاى يگانه قرآن، سوگندى است كه در آيه 72

سوره حجر آمده است. خداوند در اين آيه به جان پيامبرش سوگند خورده است. توجّه فرماييد:

به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده اند)!

قصه عذاب قوم لوط

آيه مذكور در زمره آيات هفده گانه اى است كه داستان نزول عذاب الهى را بر قوم لوط بيان مى كند. شرح اين قصّه تلخ و سراسر عبرت آموز از آيه شريفه 61 سوره حجر شروع، و به آيه 77 ختم مى گردد. به متن آيات مذكور، و سپس ترجمه آن توجّه كنيد:

«(فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوط الْمُرْسَلُونَ * قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنْكَرُونَ * قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ * وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ * فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْع مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ * وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الاَْمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاَءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ * وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ * قَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ ضَيْفِى فَلاَ تَفْضَحُونِ * وَاتَّقُوا اللهَ وَلاَ تُخْزُونِ * قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ * قَالَ هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ * لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ * فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ * فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّنْ سِجِّيل * إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَات لِّلْمُتَوَسِّمِينَ

صفحه 506

* وَإِنَّهَا لَبِسَبِيل مُّقِيم * إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ); هنگامى كه فرستادگان (خدا) به سراغ خاندان لوط آمدند، (لوط) گفت: «شما گروه ناشناسى هستيد!» گفتند: «ما همان چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها = كافران در آن ترديد داشتند (آرى، ما مأمور عذابيم)! ما واقعيّت مسلّمى را براى تو آورده ايم; و راست مى گوييم. پس، خانواده ات را در اواخر شب با

خود بردار، و از اين جا ببر; و خودت به دنبال آنها حركت كن; و كسى از شما به پشت سر خويش ننگرد; و به همان جا كه مأمور هستيد برويد». و ما به لوط اين موضوع را وحى فرستاديم كه صبحگاهان، همه آنها ريشه كن خواهند شد. (از سوى ديگر،) اهل شهر (از ورود ميهمانان باخبر شدند، و به طرف خانه لوط) آمدند در حالى كه شادمان بودند.

(لوط) گفت: «اينها ميهمانان منند; آبروى مرا نريزيد; و از خدا بترسيد، و مرا شرمنده نسازيد!» گفتند: «مگر ما تو را از جهانيان نهى نكرديم (و نگفتيم كسى را به ميهمانى نپذير؟!)». گفت: «دختران من حاضرند، اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد (با آنها ازدواج كنيد، و از گناه و آلودگى بپرهيزيد!)». به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده اند)! سرانجام، هنگام طلوع آفتاب، صيحه (مرگبار _ بصورت صاعقه يا زمين لرزه _) آنها را فرا گرفت! سپس (شهر و آبادى آنها را زير و رو كرديم;) بالاى آن را پايين قرار داديم; و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم! در اين (سرگذشت عبرت انگيز)، نشانه هايى است براى هوشياران و ويرانه هاى سرزمين آنها، بر سر راه هميشگى (كاروانها) است، در اين، نشانه اى است براى مؤمنان!».

چند نكته قابل توجّه:

1. منظور از صيحه آسمانى ظاهراً صاعقه مرگبارى بوده، كه موج انفجار آن همه چيز را نابود كرد. چرا كه موج انفجار قدرت تخريبى عجيبى دارد. پس از صاعقه، دومين عذاب الهى كه زمين لرزه بود نيز واقع شد، و اين زلزله به گونه

اى شديد بود كه

صفحه 507

تمام شهر آنها را زير و رو كرد. امّا خداوند به نابودى اين قوم گنهكار قناعت نكرد، بلكه براى اينكه هيچ اثرى از خود آنها و خانه و شهرشان باقى نماند عذاب سوم را نيز نازل كرد. بارانى از سنگهاى آسمانى باريدن گرفت، و تمام ويرانه ها زيرسنگها دفن شد.

2. خداوند متعال در آيه 75 سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط را نشانه هايى براى متوسّمين (هوشياران) مى شمرد، و در آيه 77 همان سوره ويرانه هاى سرزمين لوط را نشانه اى براى مؤمنان مى داند. نتيجه اين دو تعبير آن است كه مؤمن همواره بايد هوشيار و زرنگ باشد و لذا در روايات آمده است كه: «اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤْمِنِ; از فراست و زيركى مؤمن برحذر باشيد» كه از يك نشانه به خيلى از چيزها پى مى برد.

3. از آنجا كه قوم لوط آلوده به يكى از بدترين گناهان يعنى هم جنس بازى بودند، خداوند تمام انواع مجازاتهايى كه اينگونه گنهكاران مستحق آن هستند را بر سر آنها نازل كرد.

درس هاى عبرت داستان قوم لوط

داستان قوم لوط درسهاى عبرت فراوانى براى هوشياران و مؤمنان نكته سنج دارد، كه به شش مورد آن اشاره مى كنيم:

الف) بدبختى نتيجه هواپرستى!

كسانى كه زمام اختيار خود را به هواى نفس داده، و همواره به دنبال خواهشهاى نفسانى هستند، و به جاى آنكه هواى نفس را در خدمت عقل به كار گيرند، و پيرو آن كنند، عقل را پيرو هواى نفس و اسير آن كرده اند، هم در دنيا بدبخت و بيچاره اند، و هم در جهان آخرت خاسر و زيان كارند.

ب) مستى هواپرستى!

همان گونه كه در آيه سوگند گذشت، قوم

لوط مست هواپرستى و شهوات بودند. بدين جهت بهترين پيشنهاد حضرت لوط، كه ارضاى نيازهاى جنسى از طريق

صفحه 508

مشروع وازدواج با دختران آن حضرت بود، را رد كرده و بر انحراف جنسى خويش اصرار ورزيدند. زيرا عقل انسان مست به درستى كار نمى كند; گويا قفلى بر آن زده اند.

امام حسن عسكرى(عليه السلام) مى فرمايد: «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ كُلُّها في بَيْت واحِد وَ جُعِلَ مِفْتاحُهَا الشَّرابُ; تمام گناهان در يك خانه جمع شده، و در آن را قفل كرده اند. و كليد آن خانه شراب است».

به تعبير ديگر، قفل آن خانه عقل است، و عقل را با شراب مى توان زايل كرد، و لهذا از كانال شراب مى توان به خانه خبائث و پليديها راه يافت. شاعر شيرين بيان فارسى زبان، ايرج ميرزا، ظاهراً با الهام از همين روايت اشعار زيبايى سروده است. به اين اشعار توجّه كنيد:

ابليس شبى رفت به بالين جوانى

آراسته با شكل مهيبى سر و بر را

گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار

بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را

يا آن پدر پير خودت را بكشى زار

يا بشكنى از خواهر خود سينه و سر را

يا خود ز مى ناب بنوشى دو سه ساغر

تا آنكه بپوشم ز هلاك تو نظر را

لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت

كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را

گفتا نكنم با پدر و خواهرم اين كار

ليكن به مى از خويش كنم رفع ضرر را

جامى دو سه مى خورد چو شد چيره ز مستى

هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را

اى كاش شود خشك بن تاك خداوند

زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را(1)

1

. شيطان دشمن ديرينه انسان، ص 191 .

صفحه 509

لازم به ذكر است كه مستى انواع و اقسامى دارد; يك نوع آن مستى شراب است كه اگر مثلا شب بنوشد تا به صبح آثار آن از بين مى رود. مستى حاصل از مال و ثروت، جاه و مقام، و بدتر از همه مستى شهوت، كه گاه يك عمر ادامه دارد، از اقسام ديگر مستى ا ست. انسانهاى مست زمام اختيار را از عقل و خرد گرفته، و آن را به دارايى، مقام، دوستان ناباب، زن و فرزند، و شهوات و اميال نفسانى خويش مى سپارند. و بايد از مستى (از هر نوع كه باشد) به خدا پناه برد، كه ميوه شوم آن تحيّر و سرگردانى است.

ج) سرعت عذاب الهى

با نزول عذاب الهى، همه چيز در مدّت كوتاهى نابود مى شود. ممكن است اهالى شهرى صدها سال براى عمران و آبادى آن تلاش كرده باشند، امّا با نزول عذاب پروردگار در ظرف چند ثانيه تمام شهر نابود مى شود. اين، نتيجه كار سوء مردم آن شهر است. براى ساختن يك سدّ عظيم امكانات فراوان، نيروهاى كارشناسى زياد، و زمان طولانى نياز است، امّا با يك تصميم نادرست و ريختن چند بمب يا كارگذاشتن مقدارى ديناميت، مى توان در يك لحظه تمام سد را نابود كرد.

اين مسأله نتيجه سوء رفتار انسانهاست. اين اتّفاق ممكن است در مسائل معنوى و عبادى نيز رخ دهد، بدين شكل كه شخصى دهها سال عبادت كند و در پايان عمر مرتكب لغزشى شود و بر اثر آن لغزش عاقبت به شرّ گردد.

د) عذاب با عوامل حيات!

خداوند متعال هنگامى كه اراده مى كند قومى

را مجازات كند، و بر آنها عذاب نازل نمايد، در بسيارى از موارد فرمان عذاب را به عامل حيات و زندگى آن قوم مى دهد، تا هم قدرت نمايى كند، و هم آنها را به سزاى اعمالشان برسد.

باران مايه حيات و زندگى است، امّا خداوند به آن سرعت داده، و باران مايه حيات را تبديل به سيلاب ويرانگر مى كند، و با آن قوم نوح را هلاك مى سازد.

صفحه 510

زمين گاهواره انسان و بستر استراحت اوست، امّا خداوند به همين زمين دستور لرزش مختصرى مى دهد، تا زلزله مهيبى ايجاد شود، و در يك چشم بر هم زدن شهر آبادى را به ويرانه اى تبديل نمايد.

نسيم آرام باد، باعث حيات و زندگى و بركت است. امّا با اراده پروردگار سرعت آن افزايش يافته، و تبديل به طوفان مى گردد،و قومى را از هستى ساقط مى كند. آرى! اگر خداوند اراده كند، عوامل حيات را تبديل به اسباب نيستى اقوام و ملل مى نمايد.

ه_ ) خشك و تر با هم نمى سوزد

برخلاف آنچه در ميان عوام معروف است، در عذابها و مجازاتهاى الهى خشك و تر با هم نمى سوزد. و لذا در داستان مجازات قوم لوط، فرشتگان به حضرت لوط و خانواده اش (البتّه به غير از همسرش) دستور داد كه شب هنگام، قبل از نزول عذاب شهر را ترك كنند، تا عذاب الهى دامان آنها را نگيرد. چرا كه كارهاى خداوند بر اساس حكمت و عدالت است، و حكمت و عدالت اقتضا مى كند كه اگر در هفت شهر قوم لوط يك خانواده پاك و مؤمن وجود داشته باشد آنها را نجات دهد، و

اين اتّفاق رخ داد.

و) حاكميّت ضوابط بر روابط

همسر لوط زن ناصالحى بود. او هر چند انحراف جنسى نداشت و هم جنس باز نبود، امّا به گنه كاران چراغ سبز نشان مى داد، و با آنها همسويى داشت. وى هر چند همسر پيامبر، و در آغاز زن خوبى بود، ولى شيطان او را فريب داد.

به هر حال آنچه بر تصميمات و كارهاى حضرت لوط حاكم بود ضوابط شرعى و اطاعت فرامين الهى، نه روابط فاميلى و خويشاوندى و مانند آن. لذا همسرش را در ميان قومش رها كرد، تا همچون ساير گنهكاران مشمول عذاب و مجازات الهى گردد. رعايت اين اصل جزء برنامه همه انبياء و پيامبران بوده است، لهذا هنگامى كه حضرت

صفحه 511

نوح(عليه السلام) درخواست نجات فرزند نااهلش را كرد خداوند او را از زمره اهل حضرت نوح خارج دانست، و اجازه نجاتش را نداد.(1)

مستى دنياى امروز

متأسّفانه دنياى امروز در مستى شديدى فرو رفته، و واقعاً متحيّر و سرگردان است. كار دنياى امروز به جايى رسيده كه نه تنها هم جنس بازى را محكوم نمى كند، و با آن به مبارزه نمى پردازد، بلكه در بعضى از كشورها (انگلستان) اين اعمال زشت و وقيح را به مجلس قانون گذارى برده، و نمايندگان مجلس آن را تصويب مى كنند تا منحرفان جنسى به شكل قانونى به همجنس بازى بپردازند و اين سوغات دموكراسى غربى است! آنها معتقدند كه اكثريّت جامعه هر چيزى را خواستند بايد به آنها داد، هر چند تمام نخبگان و دانشمندان و مقامات علمى و روحانى و معنوى كشور با آن مخالف باشند! در اين دموكراسى مردم به دنبال دانايان و عالمان و دانشمندان

خود حركت نمى كنند، بلكه علما و دانشمندان ناچارند تابع اكثريّت مردم باشند. اگر اكثريّت خواستار ايجاد مراكز فحشا و فساد بودند دموكراسى غربى توصيه به احداث آن مى كند، و فرياد دانشمندان در مورد ضررهاى جبران ناپذير اين عمل به گوش هيچ كس فرو نمى رود. همان گونه كه در بعضى كشورهاى غربى اين مراكز جنبه قانونى دارد، و به دولت ماليات مى دهد، و دولت هم از آن حمايت مى كند.

اسلام هر چند به آراى ملت احترام مى گذارد، امّا دموكراسى غربى را تأييد نمى كند. بلكه از علما و دانشمندان مى خواهد كه هرگاه بدعتى در جامعه آشكار شد مردم را آگاه كند، در غير اين صورت مشمول لعن و نفرين خدا خواهند بود.(2)

اسلام آراى مردم را در چارچوبه ارزشها مى پذيرد، امّا آنجا كه در مسير غلطى حركت كند، و برخلاف ارزشها باشد، ارزشى براى آن قائل نيست.

1 . هود، آيه 46 .

2 . بحارالانوار، ج 105، ص 15 .

صفحه 512

بيمارى ايدز كه امروز بشريّت را تهديد مى كند، هر چند عوامل مختلفى دارد، ولى طبق آمار و ارقام 75% مبتلايان به آن آلودگان به انحرافات جنسى هستند! و عوامل ديگر تنها 25% مبتلايان را تشكيل مى دهد.

و اين نتيجه تصميم گيرى هاى غلط مبتلايان به آن، و پيروان دموكراسى غربى است كه براى جلب آراى مردم تيشه به ريشه خود و ديگران مى زنند.

قرآن مجيد در آيه 41 سوره روم تمام مفاسدى كه بر روى كره زمين به وقوع مى پيوندد را نتيجه اعمال سوء انسانها معرفى مى كند:

«(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى

عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ); فساد در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است; خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنها بچشاند، شايد (به سوى حق) بازگردند».

صفحه 513

9 تا 12. سوگند سوره هاى يس، صاد، ق و دخان

با توجّه به اينكه سوگندهاى سوره هاى چهارگانه فوق، همگى به قرآن مجيد، و مقسم له نيز در هر چهار مورد اثبات نبوّت است، لذا قسم هاى اين چهار سوره را يكجا مورد بحث قرار مى دهيم. ابتدا به متن قسم ها و ترجمه آن، سپس به نكات سه گانه اى كه پيرامون سوگندها بيان خواهد شد، توجّه فرماييد:

1. خداوند متعال در ابتداى سوره يس مى فرمايد:

يس. سوگند به قرآن حكيم. كه تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستى.

2. در آيه 1 تا 5 سوره ص چنين آمده است:

ص، سوگند به قرآنى كه داراى ذكر است (كه اين كتاب، معجزه الهى است.) ولى كافران گرفتار غرور و اختلافند. چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم، و به هنگام نزول عذاب فرياد مى زدند (و كمك

صفحه 514

مى خواستند،) ولى وقت نجات گذشته بود. آنها تعجّب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده; و كافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغگويى است.

3. سوگند سوره ق، كه در دو آيه اوّل اين سوره آمده، به شرح زير است:

ق، سوگند به قرآن مجيد (كه قيامت و رستاخيز حق است)! آنها تعجّب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده، و كافران گفتند: «اين چيز عجيبى است!».

4. و بالاخره در سوره دخان چنين آمده است:

حم. سوگند به اين كتاب روشنگر، كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم;

ما همواره انذار كننده بوده ايم. در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبير و جدا مى گردد. (آرى، نزول قرآن) فرمانى بود از سوى ما، ما (محمد(صلى الله عليه وآله) را) فرستاديم.

صفحه 515

نكات سه گانه

در مورد سوگندهاى مورد بحث توضيح سه نكته لازم است:

الف) ارتباط حروف مقطّعه و سوگندها

در تمام سوره هاى چهارگانه بالا، كه به قرآن قسم ياد شده، حروف مقطّعه وجود دارد. چه ارتباطى بين سوگند به قرآن و حروف مقطّعه مى توان تصوّر كرد؟

براى پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد توضيحى پيرامون حروف مقطعه ارائه كنيم: دانشمندان و مفسّران، تفسيرهاى متفاوتى در مورد حروف مقطّعه ارائه كرده اند، كه تفسير زير بهترين آنهاست:

خداوند متعال قرآن مجيد را به عنوان معجزه پيامبر اسلام معرّفى كرده، و مى دانيم قرآن پاسخگوى همه نيازهاى بشر تا روز قيامت خواهد بود. خداوند با آوردن حروف مقطّعه در ابتداى 29 سوره قرآن(1)، مى خواهد به مخاطبين بفهماند كه معجزه اسلام از موادّ بسيار ساده يعنى حروف تهجّى (حروف الفبا) تشكيل شده است. و تشكيل محصولى چون قرآن، با موادّ ساده اى همچون حروف الفبا، نشانه عظمت خالق آن، پروردگار جهان است. همان گونه كه اين هنر را در مورد خلقت انسان نيز شاهد هستيم.

انسان اشرف مخلوقات عالم هستى است، و در سايه توان و قدرتى كه خداوند به وى داده همه موجودات را مسخّر خود كرده، و آنها را به خدمت گرفته، و نه تنها در كره زمين، بلكه به اعماق درياها و كرات آسمانى نظير كره ماه نيز دست پيدا كرده است. امّا مواد تشكيل دهنده اين موجود با ارزش بسيار ساده است:

1

. سوره هاى مذكور به شرح زير است:

1. بقره، 2. آل عمران، 3. اعراف، 4. يونس، 5. هود، 6. يوسف، 7. رعد، 8. ابراهيم، 9. حجر، 10. مريم، 11. طه، 12. شعراء، 13. نمل، 14. قصص، 15. عنكبوت، 16. روم، 17. لقمان، 18. سجده، 19. يس، 20. ص، 21. غافر، 22. فصّلت، 23. شورى، 24. زخرف، 25. دخان، 26. جاثيه، 27. احقاف، 28. ق، 29. قلم.

صفحه 516

43 وجود او را آب تشكيل داده است (همان گونه كه 43 كره زمين، و 43 ميوه ها و سبزيجات كه غذاى اصلى انسان را تشكيل مى دهد نيز از آب تشكيل شده است.) 25% باقيمانده وجود انسان از امور زير تشكيل شده است: 1. مقدار قابل ملاحظه اى كلسيم آهك كه شايد 2 الى 3 كيلو باشد. 2. مقدارى آهن كه حجم آن به طور معمول به اندازه يك ميخ متوسّط است. 3. مقدار چربى به اندازه دو سه قالب صابون. خداوند متعال آن مقدار آب، و اين سه مادّه را با هم تركيب كرده، و با آن موجودى آفريده، و سپس از روح خود در او دميده، و حاصل آن موجودى بسيار باهوش و زيرك به نام انسان شده است. و اين هنر خداست كه از آن موادّ ساده، چنين محصول ارزشمندى آفريده است. آرى! همان گونه كه خداوند در عالم تكوين با استفاده از موادّى ساده، موجود بسيار ارزشمندى چون انسان خلق كرده، در عالم تشريع نيز از موادّى ساده، يعنى حروف الفبا كتاب ارزشمند و بزرگى خلق كرده، كه هيچ كس توان آوردن مانند آن، بلكه سوره اى از سوره هاى آن را ندارد.

اين تفسير

يكى از بهترين تفسيرهاى حروف مقطعه است، كه در حديثى از امام سجاد و امام رضا(عليهما السلام) نيز به آن اشاره شده است.(1)

با توجّه به تفسير حروف مقطّعه، ارتباط سوگند به قرآن با حروف مقطعه اى كه در صدر چهار سوره مورد بحث آمده روشن مى شود. خداوند ضمن سوگند به قرآن مى خواهد توجّه مخاطبان را به اين نكته جلب كند كه اين قرآن باعظمت از موادّ بسيار ساده اى تشكيل شده است.

ب) صفات چهارگانه قرآن

در آيات چهارگانه اى كه به قرآن سوگند ياد شده، چهاروصف براى اين كتاب تشريع ذكر شده است، كه به توضيحى مختصر پيرامون آن بسنده مى كنيم:

1 . تفسير نمونه، ج 1، ص 64 .

صفحه 517

1. قرآن حكيم; خداوند در سوره يس قرآن را با وصف حكيم توصيف كرده است. حكيم كسى است كه كارهايش روى حساب و كتاب، و سخنانش سنجيده و حكيمانه است، هم تدبير درستى دارد، و هم مديريّت او قوى است. جالب اينكه در آيه مورد بحث، خداوند نمى فرمايد قرآن داراى حكمت است، بلكه مى فرمايد قرآن حكيم است. يعنى قرآن بسان يك موجود زنده و همانند انسان كامل باشعور تصوّر شده، و حكمت از آن مى بارد.

تاريخ قرآن، احكام قرآن، معارف قرآن، دلائل توحيد و معاد و نبوّت و ديگر معارف موجود در قرآن، همه حساب شده و دقيق است. لذا قرآن با وصف حكيم توصيف شده است.

2. قرآن مجيد; قرآن در سوره ق با وصف مجيد توصيف شده است. مجيد از مادّه مجد است، و مجد به معناى شرافت و ارزش گسترده است. بنابراين، قرآن مجيد داراى ارزش و شرافت والا و

گسترده اى است. گاه ممكن است يك آيه قرآن دنيا را نجات دهد. اگر نهادهاى بين المللى دنيا دست به دست هم دهند و در تحقّق آيه شريفه 90 سوره نحل تلاش و كوشش كنند، دنيا گلستان خواهد شد. توجّه كنيد:

«(إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ); خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد; و از فحشا و منكر و ستم نهى مى كند; خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكّر شويد».

3. قرآن ذى الذكر; اين تعبير همان طور كه گذشت در سوره ص آمده، و از آن جا كه قرآن داراى تذكّرات فراوانى است، وانسانها را از خواب غفلت بيدار مى كند، به اين ويژگى توصيف شده است.

اگر تاريخ اسلام را با دقّت مطالعه كنيم، قرآن مسير انحرافى بسيارى را اصلاح كرده، و غافلان فراوانى را هوشيار نموده، و تعداد زيادى از مستان مال و ثروت و مقام و شهوت را به هوش آورده است.

صفحه 518

يك نمونه آن فضيل بن عياض است. او در عصر خود سارق بسيار خطرناكى بود، گروه زبردستى داشت كه آنها را براى راهزنى تربيت كرده بود. اگر قافله ها مى شنيدند كه فضيل و گروهش در فلان جاده كمين كرده اند، هيچ كس از آن راه عبور نمى كرد. فضيل شبى براى سرقت به پشت بام خانه اى رفت. شب از نيمه گذشته بود، صداى تلاوت قرآن مرد صاحب خانه در سكوت مطلق شب به گوش مى رسيد. فضيل لحظه اى درنگ كرد و به تلاوت آن مرد گوش داد:

«(أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ

تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ); آيا وقت آن نرسيده كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده، خاشع گردد! و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهايشان قساوت پيدا كرد; و بسيارى از آنها گنهكارند؟!».(1)

فضيل با شنيدن اين آيه در فكر فرو رفت، و با خود حديث نفس كرد:

اى فضيل! اين سخن خداست و مخاطب آن افرادى چون توست. اين همه گناه و معصيت و نافرمانى تا كى؟ از ديوار مردم بالا رفتن، جلوى قافله ها را گرفتن، و هستى و نيستى مردم را تاراج كردن تا چه زمانى؟ همان جا دست به آسمان بلند كرد و در پاسخ كلام خدا عرض كرد: خدايا وقتش رسيده كه به درگاهت آيم، و از گذشته سياهم توبه كنم. فضيل با انقلابى كه از شنيدن آن آيه قرآن در جانش به وجود آمد از سرقت منصرف شد، و به خانه اش بازگشت و در گذشته پرگناهش تفكّر و انديشه مى كرد، و براى جبرانش در فكر چاره اى بود. دوستان هم دست و خلافكارش به سراغش آمدند، و از قافله پر پولى خبر دادند كه از فلان جادّه در حال گذر بود، و از فضيل خواستند كه براى سرقت آن قافله حاضر شود. فضيل داستان بيدارى اش را براى آنها گفت، و از آن پس خود را آلوده سرقت و ديگر گناهان نكرد، و آن قدر در مسير خودسازى و انجام اعمال

صالح و اطاعت از فرامين الهى پيش رفت كه به يكى از زهّاد

1 . حديد، آيه 16.

صفحه 519

زمان خود معروف شد.(1)

آرى! در مقام توبه تنها استغفار و ندامت از گذشته كفايت نمى كند، بلكه علاوه بر اين، لازم است با اعمال صالح و شايسته آينده گذشته را نيز جبران كرد. يعنى آن قدر كارهاى خير و نيك انجام داد تا گناهان و خطاهاى پيشين را پوشش دهد و آن را جبران نمايد.

خلاصه اينكه آيات قرآن آن قدر تكان دهنده است كه يك آيه آن مى تواند از يك سارق خطرناك و دزدِ سرِ گردنه، زاهد زمانه بسازد. اين تنها يك نمونه تاريخى بود، و از اين نمونه ها در تاريخ فراوان است.

4. قرآن مبين; قرآن در سوره دخان به وصف مبين توصيف شده است. «مبين» يعنى آشكار كننده، قرآن هم آشكار است و هم آشكار كننده. قرآن به گونه اى است كه هر كس در هر سنّ و سال، و با هر مقدار دانش و اطّلاعات و آگاهى، مى تواند از آن استفاده كند. فيلسوف، عارف، شاعر، عالم، باسواد و بى سواد، هر كس مى تواند از آن بهره بردارى كند. قرآن بسان چشمه زلال و جوشانى است كه هر كس به اندازه ظرفيّتش از آن برداشت مى نمايد. آنها كه ظرفيّتشان بسان كاسه اى بيش نيست فقط به اندازه همان كاسه، و آنها كه دريا دلند، به وسعت دريا از آب اين چشمه جوشان بهره مى برند.

ج) اين قسم ها براى چيست؟

تمام اين سوگندها براى اثبات نبوّت و پيامبرى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.

سؤال: چگونه مى توان با سوگند و قسم به قرآن

نبوّت را اثبات كرد؟

پاسخ: با توجّه به اينكه خداوند به قرآن سوگند ياد كرده، در حقيقت براى اثبات نبوّت به قرآن استدلال كرده است چرا كه قرآن معجزه پيامبر اسلام است، و هيچ كس توانايى ندارد همانند قرآن را بياورد (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ

1 . تفسير نمونه، ج 23، ص 344 .

صفحه 520

هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً).(1)

بلكه توانايى آوردن يك سوره همانند سوره هاى قرآن را ندارند (قُلْ فَأْتُوا بِسُورَة مِّثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِّنْ دُونِ اللهِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ).(2)

نتيجه اينكه خداوند متعال پس از ذكر چهار نوع از حروف مقطّعه، چهار قسم به قرآن ياد كرده كه با چهار وصف و ويژگى همراه است، و اين چهار سوگند با ويژگيهاى مذكور همه براى اثبات نبوّت و پيامبرى است.

1 . اسراء، آيه 88 .

2 . يونس، آيه 38 .

صفحه 521

13. سوگند سوره عصر

اشاره

يكى ديگر از سوگندهاى يگانه قرآن، قسم به عصر است، كه در سوره عصر آمده است. توجّه كنيد:

به عصر سوگند، كه انسانها همه در زيانند; مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبايى و استقامت توصيه نموده اند.

سوگند به عصر

خداوند متعال در اين سوره، به عصر سوگند ياد كرده كه تمام انسانها در خسران و زيانند. مگر آنها كه برنامه چهار مادّه اى مطرح شده در اين سوره را جامه عمل بپوشانند.

عصر در لغت

دانشمندان علم لغت و تفسير براى واژه عصر معانى متعدّدى ذكر كرده اند:

1. فشار دادن; عرب از كار كسى كه لباس شسته را فشار مى دهد تا آب موجود در صفحه

صفحه522

آن خارج شود، تعبير به «عصر الثّياب» مى كند.

2. غروب آفتاب; تناسب اين معنا با معناى اوّل در اين است كه هنگام غروب آفتاب روز فشرده و همه چيز آن جمع مى شود، و سپس آفتاب غروب مى كند. بدين جهت به اين لحظه عصر گفته اند.

3. دوران; به برهه اى از زمان نيز عصر گفته مى شود، مانند دوران رسول الله(صلى الله عليه وآله)، عصر انقلاب اسلامى، عصر امام زمان(عج). بنابراين به مجموعه يك زمان عصر گفته مى شود; چون حوادث فراوانى در آن دوران جمع و فشرده شده است.

عصر در كلمات مفسّران

اشاره

در اينكه منظور از عصر در سوره مورد بحث كدام يك از معانى سه گانه است، نظريّات مختلفى ارائه شده است. مرحوم علاّمه طبرسى در تفسير ارزشمند مجمع البيان پنج تفسير، و ما در تفسير نمونه هفت تفسير براى آن ذكر كرده ايم، كه قسمتى از تفاسير هفتگانه با نظريات مجمع البيان مشترك، و بخشى ديگر متفاوت است. توجّه فرماييد.

1. غروب آفتاب

يكى از احتمالات اين است كه عصر به معناى غروب آفتاب باشد، و خداوند به غروب آفتاب سوگند ياد كرده است. اگر پرسيده شود: چه حادثه اى در آن زمان رخ مى دهد كه خداوند متعال به آن لحظه قسم خورده است؟

در پاسخ مى گوئيم: با غروب آفتاب تحوّل بزرگى در عالم رخ مى دهد، غروب آفتاب اعلان پايان روز و اتمام تلاش و فعاليّت روزانه، و شروع شب و آغاز آرامش و استراحت است. و اين لحظه نشانه اى ديگر از قدرت خداوند است كه: «(يُولِجُ اللَّيْلَ فِى النَّهَارِ وَيُولِجُ النَّهَارَ فِى اللَّيْلِ); شب را در روز، و روز را در شب داخل مى كند».(1)

1 . حج، آيه 61 .

صفحه523

با توجّه به اهميّت لحظه غروب آفتاب و عصر، خداوند به آن قسم ياد كرده است، همان گونه كه به صبحگاهان و لحظه طلوع آفتاب كه اعلان پايان شب و نويدبخش آغاز روز است در جاى ديگر قسم خورده است (وَالضُّحَى).(1)

نتيجه اينكه غروب و طلوع آفتاب دو تحوّل بزرگ در عالم هستى، و دو نشانه از نشانه هاى پروردگار است، و لهذا متعلّق سوگند خدا قرار گرفته است.

2. مجموعه تاريخ بشر

طبق اين تفسير منظور از عصر مجموعه تاريخ بشر از آغاز آفرينش تا پايان عمر دنياست، كه حوادث در آن فشرده شده است. و از آنجا كه تاريخ آيينه عبرتهاست، خداوند متعال به مجموعه تاريخ بشر سوگند ياد كرده است.

انسان مى تواند تمام درسهاى لازم زندگى اش را از تاريخ فرا بگيرد. عوامل سعادت، اسباب پيروزى، ثمرات شيرين وحدت و اتّحاد، ميوه هاى تلخ اختلاف و پراكندگى، چگونگى استفاده از فرصتها، نتايج بد غفلت از فرصتها، و

مانند آن، را مى توان از دل تاريخ بيرون كشيد و سر لوحه عمل قرار داد.

حضرت على(عليه السلام) در نامه ارزشمند خود خطاب به امام مجتبى(عليه السلام)، كه حاوى يك دوره اخلاق اسلامى است، مى گويد: من از اول خلقت آدم(عليه السلام)، تا به امروز نبوده ام، بلكه عمر محدودى داشتم. امّا تاريخ بشر را مطالعه كرده، و از حوادث زندگى آنها عبرت گرفته و از تجربيّاتشان استفاده كرده ام، چنانكه گويى هميشه همراه آنها بوده ام. تمام اين تجربيات را براى تو (امام حسن(عليه السلام))، در اين نامه خلاصه كرده ام».(2)

در اهميّت تاريخ بشر همين بس كه خداوند متعال در اكثر سوره هاى قرآن در مورد اقوام و ملل پيشين سخن گفته، و درسهاى تازه اى به ما مى دهد كه به عنوان نمونه به دو داستان آن به صورت خلاصه اشاره مى كنم:

1 . ضحى، آيه 1 .

2 . نهج البلاغه، نامه شماره 31 .

صفحه 524

الف) فيل سواران ابرهه

خداوند در سوره فيل اشاره اى به داستان ابرهه كرده است. توجّه كنيد:

«(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيل * وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِمْ بِحِجَارَة مِّنْ سِجِّيل * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَّأْكُول); آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران = لشكر ابرهه كه براى نابودى كعبه آمده بودند چه كرد؟! آيا نقشه آنها را در ضلالت و تباهى قرار نداد؟ و بر سر آنها پرندگانى را گروه گروه فرستاد، كه با سنگهاى كوچكى آنان را هدف قرار مى دادند; سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد».

مسيحيّت در سرزمين يمن در جنوب عربستان در حال گسترش

بود. فرمانده اى از طرف مسيحيان آن سوى دنيا در آنجا حكومت مى كرد، كه نام وى ابرهة بن الصباح الاشرم جدّ نجاشى معاصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. او كليساى بى نظيرى در يمن ساخت كه شايد مانند آن در دنياى آن روز وجود نداشت. ابرهه كه به اين كليسا دلبستگى شديدى داشت ناگهان متوجّه شد كه عدّه اى شبانه آن را آتش زده و خاكستر كردند. وى از اين حادثه بسيار ناراحت و پريشان، ومشغول تحقيق از عوامل آن شد.

به اين نتيجه رسيد كه شايد مشركان عرب مكّه دست به اين كار زده باشند. لذا لشكر بزرگى فراهم و به سمت مكّه حركت كرد. تا با تخريب خانه كعبه از مشركان مكّه انتقام گيرد. هنگامى كه لشكر ابرهه به نزديك مكّه رسيد، و مردم مكّه آن لشكر بزرگ را ديدند، سخت وحشت كردند. زيرا اوّلا: سپاه فيل سوار نديده بودند، و ثانياً: تا آن زمان شاهد سپاهى به آن عظمت و بزرگى نبودند.

ابرهه نزديك يكى كوههاى مكّه توقّف كرد، و مأمورى فرستاد تا بزرگ و رئيس مكّه را نزد وى آورند. عبدالمطلب جدّ بزرگوار پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، كه در آن زمان بزرگ

مكّه بود، نزد ابرهه آمد. عظمت و اُبهّت عبدالمطلب سبب شد كه ابرهه از تخت پايين آمده، و دست عبدالمطلب را گرفته، و كنار وى روى زمين بنشيند. سپس هدفش را از لشكركشى به مكّه به وى اعلان كرد و گفت: از من چه تقاضايى دارى؟ عبدالمطلب

صفحه 525

گفت: من دويست شتر داشتم كه مأموران تو آنها را بازداشت كرده اند، دستور بده آنها را آزاد كنند! ابرهه كه انتظار داشت

عبدالمطلب در مورد حمله به كعبه با وى گفتگو كند از اين تقاضا متعجّب شد، و گفت: شما فقط در مورد شترانت سخن مى گويى؟ عبدالمطلب گفت: «انّى انا ربّ الابل، و ان للبيت رباً سيمنعه عليك; من مالك شتران هستم، و كعبه مالكى دارد كه از گزند تو حفظش مى كند».(1)

عبدالمطلب به شهر بازگشت، و به مردم دستور داد كه در كوههاى اطراف مكّه متفرق شده، و پناه گيرند. سپاه ابرهه به سمت خانه خدا و به قصد تخريب آن حركت كرد. فيل سواران ناگهان ابرى را مشاهده كردند كه از سمت درياى احمر به سوى آنها حركت مى كرد. وقتى كه نزديكتر شد شاهد پرندگان كوچكى بودند كه هر يك سه عدد سنگ كوچك به اندازه نخود يكى در منقار و دوتاى ديگر را در ميان پاهايشان گرفته بودند. خداوند در مقابل سپاه عظيم فيل سواران، سپاه عظيم ترى تهيّه نكرد. بلكه با اين پرندگان كوچك به مبارزه و مقابله با پيل سواران آمد. هر پرنده اى مأمور كشتن سه نفر از سپاهيان ابرهه بود. پرندگان كوچك مأموريّت خود را به طور كامل انجام داده، و تمام سپاهيان ابرهه را به قتل رساندند. تنها يك نفر از آنان جان سالم به در برد، تا خبر شكست مفتضحانه پيل سواران را به يمن ببرد.

اين داستان چقدر آموزنده و عبرت انگيز است. به انسان هشدار مى دهد كه به قدرت و نيروى خويش مغرور نشود كه هر چه باشد تاب مقاومت و تحمّل در برابر خداوند را نخواهد داشت. خدا مى تواند با تكان دادن زمينِ هر چند به طور مختصر، حاصل زحمت يك عمر

جمعيّتى را در عرض چند ثانيه از بين ببرد. يا با يك سونامى سواحل غرب آسيا را نابود سازد، و يا با يك كاترينا شهرى را به زير آب ببرد، و دولت

آمريكا را فلج كند. آرى تنها ابرهه و سپاهيانش در بيش از 1400 سال قبل عاجز نبودند، بلكه انسان امروز نيز عليرغم پيشرفتهاى خيره كننده اش در صنعتهاى مختلف، در برابر اراده خداوند عاجز و ناتوان است.

1 . التفسير المنير، ج 30، ص 404 .

صفحه526

ب) سدّ عظيم خاكى قوم سبأ

در سرزمين يمن، منطقه كوهستانى وجود داشت كه هر زمان باران مى باريد، سيلابهاى خطرناكى به راه مى افتاد، و همه چيز را ويران مى كرد. مردم يمن تصميم گرفتند در مقابل اين سيلابها سدّ خاكى محكمى بسازند، تا هم از ويرانى هاى ناشى از سيلاب ها جلوگيرى نموده، و هم از آبهاى جمع شده در پشت سد استفاده بهينه كنند. به همّت مردم سدّ خاكى زده شد، و ديگر خبرى از سيلابهاى ويرانگر نبود. تدريجاً آبهاى جمع شده پشت سد توسّط كانالهاى مخصوص هدايت، و در مسير كشاورزى و باغدارى و آبادانى كشور به كار گرفته شد. كشور يمن روز به روز آبادتر شد، و به بركت آبهاى مهار شده آنقدر درخت كاشته شد كه مردم در طول سفر نيز در سايه درختان حركت كرده، و حتّى نيازى به غذا نداشتند! زيرا كافى بود سبدى بر روى سر نهاده و زير درختان حركت كنند، تا در ظرف مدّت كوتاهى سبد آنها از ميوه هاى مختلفى كه از درختان مى ريخت پر شود!

خلاصه اينكه سدّ مذكور تمدّن عظيم و خيره كننده اى براى مردم يمن

به ارمغان آورد. امّا از آنجا كه (برخى از) انسانها هنگامى كه به قدرت مى رسند همه چيز را فراموش كرده، شروع به ناشكرى و نق زدن مى كنند، گفتند:

«(رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّق إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَات لِّكُلِّ صَبَّار شَكُور); پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن (تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنيا سفر كنند. و به اين طريق) آنها به خويشتن ستم كردند; و ما آنان را داستانهايى (براى عبرت ديگران) قرار داديم و جمعيّتشان را متلاشى ساختيم; در اين ماجرا نشانه هاى عبرتى براى هر صابر شكرگزارى است».(1)

خداوند تصميم بر ويرانى سدّ خاكى، كه منشأ تمدّن شهر سبأ بود گرفت. ولى اين مأموريّت را به خيل فرشتگان و ملائكه نداد، بلكه چند موش صحرايى را مأمور اين كار كرد! موشها در سدّ لانه كرده و به تدريج چندين سوراخ در آن ايجاد نمودند. آب

1 . سبأ، آيه 19 .

صفحه 527

در روزنه ها جريان پيدا كرد، و بر اثر جريان آب سوراخ ها بزرگتر مى شد. سوراخ ها آن قدر بزرگ شد كه ناگهان صداى مهيب و وحشتناكى در همه جا پيچيد! اين صداى هولناك چيزى جز صداى شكستن سدّ خاكى نبود. تمام آب مهار شده، پست سدّ آزاد شد، و با سرعت تمام به جلو پيش مى رفت، و با هر چه برخورد مى كرد آن را نابود مى كرد; باغها ويران، مزارع نابود، درختان قلع و قمع شد، و هيچ اثرى از آن تمدّن بزرگ جز برخى درختان بيابانى باقى نماند. مردمى كه زنده مانده بودند از آنجا هجرت كردند، و تمدّن بزرگ ديروز به

بيابان خشك و وحشتناكى تبديل شد. آرى تاريخ مملوّ از درسهاى عبرت است، لهذا خداوند به آن سوگند ياد كرده است.

فضائل على(عليه السلام) از زبان سعد بن وقاص

يكى از درسهاى عبرت انگيز تاريخ تلاش گسترده بنى اميّه براى محو فضائل حضرت على(عليه السلام) است. آنها هفتاد سال نه تنها مانع ذكر و نشر فضائل مولاى متّقيان على(عليه السلام) شدند، بلكه بر فراز منابر و در خطبه هاى نماز جمعه، آن حضرت را سبّ و ناسزا مى گفتند! روزى معاويه به مدينه آمد و شنيد كه سعد بن وقاص به على(عليه السلام)اهانت نمى كند. از آنجا كه سعد در ميان مسلمانان موقعيّت ويژه اى داشت، اين كار بر معاويه سنگين آمد. به سعد گفت: چرا على را سبّ و لعن نمى كنى؟ گفت: من سه مطلب به خاطر دارم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره على(عليه السلام) بيان كرد. هنگامى كه به ياد اين سه مطلب مى افتم، نمى توانم به او ناسزا بگويم:

1. حضرت فرمود: «اَما تَرْضى اَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لا نَبِىَّ بَعْدي; آيا راضى نيستى كه منزلت و جايگاه تو در پيش من، همچون جايگاه هارون نزد موسى است، مگر اينكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد».

2. در جنگ خيبر پس از آنكه مسلمانان چندين بار حمله كردند و بدون موفقيّت بازگشتند، حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) فرمود: پرچم را به كسى مى سپارم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خداوند و رسولش هم او را دوست دارند! صبح روز بعد همه

صفحه 528

مسلمانان منتظر بودند تا بفهمند منظور پيامبر(صلى الله عليه وآله) چه كسى است. حضرت

فرمود: على را خبر كنيد، تا پرچم را به دست او دهم. بعضى از منافقين كه از اين مطلب ناراحت شده بودند شروع به بهانه تراشى كردند كه: يا رسول الله! على چشم درد دارد و قادر بر انجام اين مأموريّت نمى باشد. حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) على را طلبيد، و با آب دهانش بر چشمانش ماليد، و درد چشم كاملا برطرف شد. آنگاه پرچم را به دست او سپرد، و على شجاعانه قلعه خيبر را فتح كرد!».

3. آيه شريفه مباهله كه نازل شد، حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)، على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) را فرا خواند و فرمود: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ اَهْلى; خدايا! اين افراد، اهل بيت من هستند».(1)

معاويه! با اين فضائلى كه در مورد على شنيده ام، چگونه او را سبّ و لعن كنم؟

هر چند بنى اميّه تصميم بر محو فضائل على گرفتند، و هفتاد سال در راه رسيدن به اهداف شوم خود به طور جدّى تلاش كردند، امّا خواسته خداوند رسوايى بنى اميه و نشر فضائل حضرت اميرالمؤمنين بود. لذا امروز نهج البلاغه حضرت على در همه جا موجود و فضائلش تاريخ را پر كرده است. و اين تاريخ براى ما عبرت است.

از تاريخ مى آموزيم كه هر كس مورد نصر و يارى خداوند قرار گيرد هيچ كس نمى تواند بر او غلبه كند، و اگر خداوند بخواهد كسى را خوار و ذليل كند، هيچ قدرتى توانايى ايستادگى در برابر اراده پروردگار را نخواهد داشت. (إِنْ يَنْصُرْكُمْ اللهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِى يَنْصُرُكُمْ مِّن بَعْدِهِ).(2)

على خلاصه پيامبران بزرگ(عليه السلام)

به قول شاعر:

خوشتر آن باشد كه حُسن دلبران

گفته آيد

از زبان ديگران

1 . سنن الترمذى، ج 5، ص 3745 .

2 . آل عمران، آيه 160 .

صفحه 529

يكى از علما و دانشمندان با انصاف اهل سنّت، كتابى به نام «زين الفتى فى شرح سورة اهل اتى» نوشته است. در اين كتاب، احاديث ناب فراوانى در مورد على(عليه السلام) و اهل بيت(عليهم السلام) وجود دارد، كه حديث زير يك نمونه آن است:

حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمودند:

«مَنْ اَرادَ اَنْ يَنْظُرَ اِلى ادَمَ فِي عِلْمِهِ، وَ اِلى نُوح في فَهْمِهِ، وَ اِلى اِبْراهيمَ في حِلْمِهِ، وَ اِلى يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا في زُهْدِهِ، وِ اِلى مُوسَى بْنِ عِمْرانَ فِي بَطْشِهِ، فَلْيَنْظُرْ اِلى عَلِىِّ بْنِ اَبي طالِب; هر كس مايل باشد به حضرت آدم در علم و دانشش، و به حضرت نوح در فهم و درك عاليش، و به حضرت ابراهيم در حلم و بردبارى اش، و به حضرت يحيى بن زكريّا در زهدش، وبه حضرت موسى در مبارزاتش، نظر كند، به على بن ابى طالب نگاه كند!».(1)

پروردگارا تو را بر اين نعمت عظمى (شيعه على بودن) سپاسگزاريم، و بر ارواح پاك پدران و مادرانى كه ما را با مهر و عشق على تربيت كردند، درود و سلام مى فرستيم. و اميدواريم كه همان گونه كه در دنيا در سايه عشق على(عليه السلام) و فرزندان پاك و معصومش زندگى مى كنيم، در جهان آخرت نيز با آن بزرگواران محشور شويم. آمين يا ربّ العالمين.

در حديث ديگرى، مرحوم علاّمه امينى به نقل از سه كتاب از بزرگان اهل سنّت (1. ابونعيم اصفهانى، 2. معجم طبرانى، 3. كنزالعمال متقى هندى) چنين نقل مى كند:

«قالَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله): مَنْ

سَرَّهُ اَنْ يَحْيا حَياتي، وَ يَمُوتَ مَماتي، وَ يَسْكُنَ جَنَّةَ عَدْن غَرَسَها رَبّي، فَلْيُوالِ عَلِيّاً مِنْ بَعْدي، وَلْيُوالِ وَلِيَّهُ، وَلْيَقْتَدِ بِاَهْلِ بَيْتي مِنْ بَعْدي، فَاِنَّهُمْ عِتْرَتِي خُلِقُوا مِنْ طينَتِي; هر كس دوست دارد زندگيش همانند زندگى من، و مرگش بسان مرگ مى باشد، و در جهان آخرت ساكن بهشت ويژه وجاويدانى شود كه خداوند به فرمان خود درختانش را رويانده، بايد پس از من على را دوست بدارد، و

1 . العسل المصفى من تهذيب زين الفتى، ج 1، ص 125 .

صفحه 530

ولايتش را بپذيرد و (نه تنها على بلكه) دوستان على را نيز دوست بدارد. و (مهم تر از دوست داشتن) به اهل بيت من اقتدا كند، و گام در جاى گام آنها بنهد. چرا كه آنان عترت منند، و از خاك و طينت من آفريده شده اند».(1)

3. عصر قيام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)

برخى از مفسّرين معتقدند منظور از «عصر» در سوره والعصر، عصر قيام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است. چرا كه اين دوران اهميّت بسيار ويژه اى داشت، و بدين جهت خداوند متعال به آن دوران سوگند ياد كرده است.

براى پى بردن به اهميّت آنچه را كه اسلام به بشريّت هديه كرده، لازم است تاريخ جاهليّت عرب را مطالعه كنيم. لذا ما به جوانان توصيه مى كنيم كه تاريخ جاهليّت عرب را مطالعه كنند تا قدرت نعمت اسلام و معارف آن را بدانند. حضرت على(عليه السلام)دست مخاطبانش كه غالباً نسل بعد از اسلام بوده اند را مى گيرد، و براى آنكه به ارزش اسلام پى ببرند آنها را به دوران جاهليّت مى برد، و صفحاتى از تاريخ را جلوى چشمان آنها ورق مى زند، و مى فرمايد:

خداوند در

حالى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مبعوث، و اسلام را توسّط آن حضرت به مردم عرضه كرد، كه شما معتقد به بدترين آيينها و ساكن بدترين خانه ها بوديد. اعتقادات شما آميخته با انواع خرافات بود. با دست خود بتى از خرما درست مى كرديد، و به پرستش آن مى پرداختيد، و در برابرش به خاك مى افتاديد، و به هنگام قحطى و كمياب شدن موادّ غذايى، آن را مى خورديد! چه آيين بدى بود كه انسان اشرف مخلوقات در مقابل دست ساخته خود سجده مى كرد! انواع بتها را مى پرستيد. بت شخصى، بت خانوادگى، بت قبيلگى، بت در سفر و ديگر بتها. مسكنهاى شما هم بدترين خانه ها بود. در ميان سنگهاى خشن چادر مى زديد، در لابه لاى حيوانات و حشرات و مارها زندگى مى كرديد. آب مورد استفاده شما آب آلوده و گنديده اى بود كه در وسط يك

1 . تلخيص الغدير، ص 243 .

صفحه 531

گودال جمع شده بود، و انواع حيوانات در آن وجود داشته، يا از آن استفاده مى كردند. خون همديگر را مى ريختيد، و بر اين كار افتخار مى كرديد. فرزندان خود را به دست خود مى كشتيد، يا آنها را زنده زنده در خاك دفن مى كرديد! اسلام آمد و شما را از تمام اين بدبختيها و مشكلات آزاد كرد.(1)

گوستاولوبون، از دانشمندان معروفِ غرب مى گويد: «از جمله سرزمين هايى كه هيچگاه مستعمره نشد، سرزمين حجاز است! چون چيزى براى استعمار در آنجا وجود نداشت، و مردمى عقب افتاده و بى فرهنگ داشت».

آرى! اسلام انقلابى عظيم در آن محيط تاريك به وجود آورد. انقلابى كه نتيجه

آن جهش هاى بلند علمى، پيشرفت هاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى بود. تا آنجا كه مسلمانان مولّد علم و دانش شدند، و ديگر مردم جهان از جمله اروپائيان مصرف كننده علم و دانش مسلمانان گشتند.

نهضت علمى مسلمانان در صدر اسلام بسيار مهم است. و دانشگاههاى ما بايد واحدهايى از دروس دانشگاهى را به اين موضوع اختصاص دهند، تا دانشجويان محترم با پيشينه علمى خويش آشنا باشند. تصوّر نكنند كه مسلمانان همواره مصرف كننده علوم ودانشهاى غربيها بوده اند. بايد آنها را به چهارصد پانصد سال قبل برد، و اختراعات و اكتشافات و تأليفات دانشمندان اسلامى را به آنها معرّفى كرد، تا احساس خودباختگى نكنند، و مرعوب فرهنگ منحط و فاسد غرب نشوند، و با خودباورى تلاش كنند كه به آن روزها بازگردند.

به هر حال از آنجا كه با ظهور اسلام تحوّل عظيمى در جهان ايجاد شد، و عصر ظهور پيامبر دوران درخشان و خيره كننده اى در تاريخ گشت، خداوند متعال به آن دوران سوگند ياد كرده است.

1 . نهج البلاغه، خطبه دوم.

صفحه 532

4. عصر قيام حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

احتمال ديگر اينكه منظور از «عصر»، زمان قيام حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است، چرا كه آن دوران نيز بسيار مهم است. زيرا:

اوّلا: بشر از نظر علم و دانش پيشرفت فوق العاده اى مى كند.

ثانياً: صنايع در آن زمان رشد چشمگيرى خواهد داشت.

ثالثاً: از نظر اخلاق مردم در سطح بسيار بالايى قرار مى گيرند.

رابعاً: صلح و آرامش و امنيّت عجيبى در بين مردم و اقوام و ملل حاكم مى شود.

خداوند متعال آن زمان را چنين ترسيم كرده است:

«(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِى الاَْرْضِ كَمَا

اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِّنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِى لاَ يُشْرِكُونَ بِى شَيْئاً وَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذَلِكَ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ); خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد، همان گونه كه به پيشينيان آنها خلافت روى زمين را بخشيد; و دين وآيينى را كه براى آنان پسنديده، پابرجا و ريشه دار خواهد ساخت; و ترسشان را به امنيّت و آرامش مبدّل مى كند، (آن چنان) كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها فاسقند».

يعنى اوّلا: مشكل دنياى امروز، زمامداران خودسر و حاكمان ظالمان و رؤسا و مديران ستمگر است. و در عصر ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) اين مشكل وجود نخواهد داشت، و حكومت به دست انسانهاى با ايمان و صالح مى افتد.

ثانياً: آيين ارزشمند اسلام فراگير شده، و تمام دنيا را فتح مى كند، البتّه نه بدان معنا كه آيين يهود و نصارى بطور كامل از بين مى رود، بلكه آنها به صورت اقليّتهاى مذهبى باقى خواهند ماند. امّا دين حاكم بر سرتاسر جهان اسلام خواهد بود.

ثالثاً: خوف و ترس وحشت از جنگهاى قبيله اى داخلى منطقه اى و جهانى از بين

صفحه 533

مى رود، و همه احساس امنيّت و آرامش مى كنند.

و رابعاً: مردم در سايه حكومت صالحان، و نشر و گسترش اسلام، و صلح و امنيّت و آرامش ايجاد شده، خالصانه خدا را عبادت مى كنند، و بدون دغدغه به پرستش او روى مى آورند. خلاصه

اينكه هدف از آفرينش بشر به طور كامل در عصر ظهور مهدى تحقّق خواهد يافت. آيا چنين عصر درخشانى نبايد مورد سوگند خداوند متعال قرار گيرد؟

مدّعيان دروغين!

پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران توجّه مردم به مسائل دينى بسيار زياد، و مسائل مذهبى در گوشه و كنار مطرح شد. از جمله اين مسائل، امور مربوط به حضرت ولى عصر(عليه السلام) است، كه روز به روز توجّه مردم به آن بيشتر مى شود. و طبيعى است كه هر چه علاقه مردم به امام زمان(عليه السلام) بيشتر و عشق آنها به حضرت شعلهورتر گردد، بازار مدّعيان دروغين و قلاّبى نيز رونق بيشترى پيدا مى كند. زيرا معمولا براى چيزهاى مورد علاقه مردم چيزهاى تقلّبى درست مى كنند. اگر سكّه هاى تقلّبى، اسكناسهاى تقلّبى، دلارهاى تقلّبى، و مانند آن ساخته مى شود، به خاطر آن است كه مردم به سكّه هاى طلا و اسكناس و دلار علاقمند هستند. بنابراين، وجود مدّعيان دروغين نيابتِ و سفارت امام زمان(عليه السلام) در عصر و زمان ما، كه توجّه به امام زمان به صورت چشمگيرى رو به رشد است، طبيعى و عادى است. امّا آنچه مهم است اينكه مردم و عاشقان امام زمان بايد مواظب اين مدّعيان دروغين باشند، تا از احساسات پاك و عشق و علاقه خالصانه آنها سوء استفاده نكنند، و بر مسئولين حكومت اسلامى نيز لازم است همچون گذشته با آنها برخورد كرده، و به مردم هشدارهاى لازم را بدهند.

5. وجود انسان

پنجمين احتمال اينكه منظور از عصر انسان است. و با توجّه به اينكه انسان عصاره

صفحه 534

و فشرده جهان هستى است، خداوند در اين سوره به وى قسم ياد كرده است.

انسان

افتخارات فراوانى دارد; از جمله اينكه:

الف) او خليفة الله است; نماينده خداوند بر روى زمين.

ب) مسجود فرشتگان است. زيرا ملائكه به امر خدا بر او سجده كردند.

ج) معلّم فرشتگان است. چرا كه حضرت آدم به فرمان خداوند علم الاسماء را به ملائكه تعليم داد، و بدين سبب افتخار معلّمى آنان را كسب نمود.

د) خداوند از روح خود در انسان دميده است.

ه_ ) تمام عالم هستى در خدمت انسان است. اگر آيات تسخير در قرآن را مطالعه فرماييد، كه حدود پانزده آيه است، خواهيد ديد كه خداوند همه چيز را مسخّر انسان گردانيده، و در اختيار او نهاده است.

با توجّه به اين مقامات، خداوند به انسان سوگند ياد كرده، و مى خواهد وى را به ارزش وجوديش توجّه دهد، تا غفلت نكند و خود را ارزان نفروشد.

اگر انسان قدر و ارزشش را بداند، خود را به مشتى پول، مقدارى موادّ مخدّر، عشقى زودگذر، پست و مقام موقّت، و مانند آن نمى فروشد. و كسانى كه خود را ارزان مى فروشند بسان كودكانى هستند كه ارزشمندترين گوهر دنيا را كه بازيچه آنها قرار گرفته بود در ازاى چند شكلات به تاجر گوهرشناسى فروختند! حضرت على(عليه السلام)طبق روايت كوتاهى مى فرمايد:

«(لَيْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ اِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلاتَبيعُوها اِلاّ بِها; (شيعيان من!) هيچ قيمتى براى شما جز بهشت خدا نيست، به كمتر از آن خود را نفروشيد».(1)

بعضى از مردم در طول عمر خويش تلاش و كوشش فراوانى مى كنند، خود را به آب و آتش مى زنند، از راه حلال و حرام كسب درآمد مى كنند، و حاصل عمر آنها يك خانه مجلل و شيك و گرانقيمت مثلا 500 ميليون

تومانى مى شود كه پس از مرگ مايه

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 456 .

صفحه 535

اختلاف و درگيرى ورثه است. چنين انسانى ضرر كرده است، چون خويشتن را به يك خانه 500 ميليونى فروخته، در حالى كه كمترين قيمت او بهشت پروردگار است.

6. فشارها و حوادث

برخى ديگر از مفسّران، «عصر» را به حوادث و فشارهاى زندگى انسانها، كه كم و بيش براى هر شخصى رخ مى دهد، تفسير كرده اند. زيرا زندگى آدمى يكنواخت نيست، بلكه آميخته با حوادث است. گاه سالم است، و گاه بيمار، در برهه اى از زمان جوان است، و سپس رو به پيرى مى رود. گاه ثروتمند است و گاه فقير، زمانى در امنيّت است و زمان ديگر ناامنى به سراغ او مى آيد. و البتّه اين فشارها و حوادث انسان را مى سازد. اين سختى ها و ناملايمات او را پخته و قوى مى كند. شايد عدّه اى بگويند: حضرت على(عليه السلام) كه با نان جوين زندگى را مى گذراند، چگونه قادر بر كندن در قلعه خيبر شد؟ چگونه آن حضرت در مقابل پهلوان بى بديل عرب عمروبن عبدود ايستادگى كرد، و در نهايت بر او پيروز شد؟

حضرت على(عليه السلام) در پاسخ اين سؤال انسانها را به درختان بيابانى و درختان كنار نهر آب تشبيه مى كند. انسانهايى كه مشكلات را تحمّل نموده، و در برابر حوادث و ناملايمات صبر و بردبارى را پيشه خود كرده اند. بسان درختان بيابانى هستند كه با كمترين مقدار آب ساخته اند، و در برابر طوفانهاى سهمگين وبادهاى تند همچون كوه مى ايستند. امّا انسانهاى ناز پرورده، مانند درختان كنار نهر آبند، كه سست

و كم تحمّلند، و با كمترين فشار و طوفانى از پاى در مى آيند.

«اَلا واِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرِيَّةَ اَصْلَبُ عُوداً، وَالرَّواتِعَ الْخَضِرَةَ اَرَقُّ جُلُوداً; آگاه باشيد! درختان بيابانى چوبشان محكمتر است، و درختانى كه همواره در كنار آب قرار دارند پوستشان نازكتر و كم دوامتر است».(1)

1 . نهج البلاغه، نامه 45 .

صفحه 536

آرى! انسانهاى نازپرورده اى كه فشارها و مشكلات را تجربه نكرده اند به جايى نمى رسند.

آقاى «توانگ بى» نويسنده كتاب تاريخ تمدّن مى گويد:

«تمدّنهاى بزرگى كه در طول تاريخ پديد آمده را مورد مطالعه قرار دادم. هيچ تمدّن مهمّى را نيافتم مگر اينكه قبلا مورد هجوم دشمن خارجى قرار گرفته، و در سايه تحمّل مشكلات و سختى ها تمدّنهاى مهم پايه ريزى شده است».

كشور ما اين مسأله را به خوبى تجربه كرده، و در سايه تحمّل مشكلات و سختى هاى انقلاب توانست در خيلى از جهات خودكفا و مستقل شود. اگر اين فشارها نبود نه ارتش ما اين قدر قوى و با صلابت بود، و نه سپاه ما در اين سطح از توانايى نظامى و لجستيكى قرار داشت.

آرى! از آنجا كه فشارها و حوادث و سختيها ومشكلات انسان ساز است، مورد قسم پروردگار عالم قرار گرفته است.

7. نماز عصر

برخى از مفسّران معتقدند كه منظور از «عصر» در آيه مورد بحث، نماز عصر است. بنابراين خداوند متعال به نماز عصر سوگند ياد كرده است.

سؤال: شك نيست كه نماز در معارف دينى جايگاه خاصّ و بسيار مهمّى دارد، تا آنجا كه از آن به عنوان ستون خيمه دين ياد شده است. (اَلصَّلوةُ عَمُودُ الدّينِ)(1) و مى دانيم كه اگر ستونِ خيمه اى را بر دارند سقف آن

فرو خواهد نشست. و لذا اوّلين

چيزى كه در عالم قيامت مورد سؤال قرار مى گيرد نماز است.(2) و در اهميّت نماز همين بس كه معيار قبولى و مردودى ساير اعمال است.(3) خلاصه هر چه در مورد اهميّت نماز گفته شود كم است، ولى سؤال اين است كه: چرا خداوند به خصوصِ

1 . ميزان الحكمة، باب 2270، ح 10547 .

2 . همان مدرك، باب 2273، ح 10570 .

3 . همان مدرك، ح 10568 .

صفحه 537

نماز عصر سوگند ياد كرده است؟

پاسخ: هر نمازى ممكن است از جهتى نسبت به ساير نمازها فضيلت داشته باشد و نماز عصر طبق تفسيرى همان «صلوة وسطى» است كه در آيه شريفه 238 سوره بقره مورد تأكيد قرار گرفته است: «(حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى); در انجام همه نمازها و (به خصوص) نماز وسطى كوشا باشيد».

و علّت اينكه نسبت به نماز وسطى تأكيد شده اين است كه نماز عصر نسبت به نمازهاى ديگر آسيب پذير است. هنگام نماز ظهر زمان مناسبى است چون معمولا مردم كار و فعاليّت را جهت صرف ناهار و استراحت كوتاه تعطيل مى كنند، و فرصت كافى جهت اقامه نماز ظهر دارند. امّا نماز عصر كه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جدا خوانده مى شد، و مسلمانان حدود سه ساعت و نيم پس از اذان ظهر آن را اقامه مى كردند، در لابه لاى كارهاى روزانه قرار مى گرفت و لذا، براى اقامه آن، بايد كار را تعطيل مى كردند. و نماز برخى از مسلمانان كه به هر علّتى نمى توانستند كار را تعطيل كنند ترك مى شد. بدين جهت نسبت به نماز عصر در آيه

شريفه تأكيد خاص و ويژه اى شده است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز در حديثى فرمودند: «مَنْ فاتَتْهُ صَلاةُ الْعَصْرِ حَبِطَ عَمَلُهُ; كسى كه نماز عصرش ترك شود، اعمالش باطل و نابود مى گردد».(1)

بنابراين خداوند به نماز عصر به خاطر ويژگى آسيب پذيريش قسم ياد كرده، تا مورد توجّه بيشتر مسلمانان قرار گيرد، و از آن غافل نشوند.

ضمناً توجّه داشته باشيد كه شيعه نيز معتقد است اقامه نمازهاى روزانه در پنج وقت فضيلت دارد، امّا برخلاف اهل سنّت جمع بين نمازهاى ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشا را نيز جايز مى داند و دليل آن روايات متعدّدى است كه از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به ما رسيده، و شرح آن را در كتاب «شيعه پاسخ مى گويد» نوشته ايم. فلسفه جواز جمع، همان گونه كه در بعضى روايات به آن اشاره شده، جلوگيرى از مشكلات

1 . المغنى لابن قدامة، ج 1، ص 389 و 396 و 445.

صفحه 538

نماز پنج وقت براى بعضى از مردم است. مشكلاتى كه گاه به ترك نماز منتهى مى شود. همان طور كه در مورد برخى از جوانان اهل سنّت نقل شده كه اصرار بر نماز پنج وقت، موجب شده آنها تارك الصلاة شوند. خلاصه اينكه به اعتقاد ما شيعيان نماز در پنج وقت فضيلت بيشترى دارد، امّا جمع بين نمازها نيز جايز است.

كدام تفسير صحيح است؟

طىّ مباحث گذشته هفت تفسير براى «عصر» گفته شد. كدام يك از تفسيرهاى هفتگانه صحيح است؟

پاسخ: همان گونه كه بارها گفته ايم تفسيرهاى مختلف هيچ تضادّ و منافاتى با يكديگر ندارند. بنابراين مى توان تمام اين تفسيرها را صحيح دانست. يعنى خداوند هم

به غروب آفتاب كه پيام آور پايان سلطنت روز و آغاز حكومت شب است و تحوّلى عظيم در جهان به وجود مى آورد سوگند ياد كرده، و هم به تاريخ بشر، كه مملوّ از حوادث تلخ و شيرين عبرت آموز است، قسم خورده، و هم به عصر بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سوگند ياد كرده، و هم به عصر ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) قسم خورده، و هم به مشكلات وحوادث انسان ساز سوگند ياد كرده، و هم به نماز عصر قسم خورده، و هم به وجود انسان كه عصاره عالم هستى است، سوگند ياد كرده است. آرى! به تمام اين امور هفتگانه سوگند كه انسان در حال ضرر و زيان است.

آنچه براى آن قسم ياد شده است:

مباحث گذشته پيرامون «قسم» و «متعلّق قسم» و تفسيرهاى مختلف واژه «عصر» بود، كه اهميّت فراوان سوگند مورد بحث را روشن كرد.

ولى اكنون بايد از «مقسم له» يعنى آنچه كه خداوند متعال به خاطر آن سوگند به عصرى مهم ياد كرده بحث كنيم:

صفحه 539

خداوند براى اين نكته مهم سوگند ياد كرده كه (إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْر) تمام انسانها در هر پست و مقام و موقعيّتى كه هستند و از هر رنگ و نژاد و قوميّتى كه باشند در حال خسران و زيانند!

توضيح اينكه: طبيعت انسان طبيعت خسران و ضرر است. زيرا سرمايه مهم انسان عمر اوست. و اين سرمايه از سالها و ماهها و روزها و ساعتها و دقيقه ها و ثانيه ها تشكيل شده، و اجزاى اين سرمايه تدريجاً در حال نابودى و از بين رفتن است; چه بخواهيم و چه نخواهيم. همه چيز قابل جبران، و

بسيارى از چيزها قابل بازگرداندن است، امّا سرمايه از دست رفته عمر انسان نه قابل جبران است، و نه قابل بازگرداندن. و لهذا مى گوييم: «طبيعت انسان، خسران و ضرر و زيان است».

على(عليه السلام) كه سخنان ارزشمندش در هر موضوعى چراغ راه است، مى فرمايد:

«(نَفْسُ الْمَرْءِ خَطاهُ اِلى اَجَلِهِ; هر نفس انسان را يك گام به مرگ نزديك مى كند»(1)چرا كه استعداد و نيروهاى انسان محدود است و هر چه بر عمرش افزوده شود، از استعدادهايش كاسته مى گردد. مثلا اگر قلب انسان توانايى 50 ميليارد بار تپش داشته باشد، پس از اين مقدار ضربان از كار مى ايستد، زيرا نيرويش تمام شده است، هر چند قلب هيچ بيمارى نداشته باشد. درست مانند اتومبيلى كه بر اثر تمام شدن بنزين متوقّف مى شود، در حالى كه هيچ اشكال فنّى ندارد.

شخصى مى گفت: «پدرم خيلى كهنسال بود و لذا بيمار شد. طبيبى بر سر بالينش حاضر شد. پس از آزمايشات اوليّه گفت: ايشان بيمارى خاصّى ندارد، فقط نيروهايش تحليل رفته است!».

آرى انسان طبيعتاً در حال ضرر و زيان است.

فخر رازى، كه از مفسّران بزرگ اهل سنّت است، در ذيل همين آيه مى گويد: يكى از بزرگان مى گفت كه تفسير آيه (إِنَّ الاِْنسَانَ لَفِى خُسْر) را نمى فهميدم، تا اينكه در يك روز گرم تابستانى يخ فروشى را مشاهده كردم كه مشغول تبليغ براى فروش يخهايش

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 74.

صفحه 540

بود. وى فرياد مى زد: «ارحموا من يذوب ماله; اى مردم به كسى كه سرمايه اش در حال ذوب شدن است رحم كنيد». هنگامى كه فرياد عاجزانه آن يخ فروش را در آن

هواى گرم شنيدم به تفسير آيه شريفه پى بردم.

آرى عمر ما بسان يخى است كه در هواى گرم تابستان در هواى آزاد به تدريج ذوب مى شود. نه تنها نيروها از دست مى رود، بلكه قواى انسان تحليل مى رود. گوش سنگين مى شود، چشم كم فروغ مى گردد، اعصاب ضعيف مى شود، استخوانها پوك مى گردد، پاها درد مى گيرد، دست دچار لرزش مى شود، و خلاصه تمام قوا به ضعف و سستى مى گرايد.

قيافه پهلوانى را به خاطر دارم كه انسان از نگاه به قامتش لذّت مى برد، امّا همان پهلوان را در سنّ كهولت سوار بر ويلچرى ديدم كه نوجوان كم سنّ و سالى او را اين طرف و آن طرف مى برد! نتيجه اينكه طبق صريح قرآن مجيد انسان طبيعتاً در حال خسران و ضرر است.

خسران عظيم!

آيا كسى كه در تجارت ضرر مى كند و سرمايه اش را بر باد مى دهد خسران عظيم كرده است؟ آيا شخصى كه خانواده اش را از دست داده دچار ضرر مبين شده است؟ آيا كسى كه فرزندش را از دست داده گرفتار زيان عظيم و بزرگ گرديده است؟

قرآن مجيد خسران عظيم را چيز ديگرى معرّفى مى كند. خداوند متعال طبق آنچه در آيه 15 سوره زمر آمده مى فرمايد:

«(إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلاَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ); زيان كاران واقعى آنانند كه سرمايه وجود خويش و بستگانشان را در روز قيامت از دست داده اند! آگاه باشيد زيان آشكار همين است!».

آرى! از دست دادن سرمايه عمر خسران مبين و ضرر عظيم است; چرا كه ساير خسرانها قابل جبران است، و

تنها از دست دادن سرمايه عمر قابل جبران نمى باشد.

صفحه541

دستور العمل هاى چهار مادّه اى
اشاره

نتيجه اينكه تمام انسانها در حال خسران و زيانند، مگر كسانى كه به اصول چهارگانه زير معتقد باشند و به آن عمل كنند: 1. ايمان. 2. عمل صالح. 3. سفارش به حق. 4. سفارش به صبر. به شرح كوتاهى در مورد هر يك توجّه كنيد:

1. ايمان

ايمان اعتقاد درونى است كه به انسان جهت، و مسئوليّت داده، و هدف انسان را اصلاح مى كند. ايمان اعتقادى است كه تمام وجود انسان را تحت تأثير قرار داده، و آثار آن در تمام اعضا و جوارح آدمى آشكار مى شود. امّا مراتب و مراحلى دارد; ايمان در وجود انسانهاى ضعيف الايمان بسان نور ضعيف شمعى است كه در اطاق بزرگى روشن شده، كه نور آن به سختى فضاى خانه را روشن مى كند، امّا از پنجره ها بيرون نمى رود. و اگر كسى از بيرون به آن اطاق نگاه كند متوجّه نور درون خانه نمى شود. امّا ايمان انسانهاى قوىّ الايمان بسان نورافكنى است كه نه تنها فضاى خانه را كاملا روشن كرده، بلكه از تمام پنجره ها و منافذ خانه به بيرون پرتو مى افكند. به گونه اى كه از چندين كيلومتر فاصله مى توان تشخيص داد كه چراغى در آن خانه روشن است. ايمان بايد قوى باشد، و آثارش در اعضا و جوارح انسان نمايان گردد. نور ايمان بايد چشم را از محرّمات حفظ كند، به گوش اجازه شنيدن امور غير مجاز ندهد، پا را از رفتن به مجالس گناه باز دارد، و خلاصه در تمام اعضا اثر كند.

مؤمنان راست قامت

ايمان انسان را همچون كوه در مقابل حوادث ثابت و استوار نگه مى دارد، و نه

تنها اجازه تزلزل و سستى به وى نمى دهد، بلكه باعث تزلزل و تغيير جهت بادها و طوفانها مى گردد! و ما اين اوصاف و ويژگيها را در اصحاب و ياران حضرات معصومين(عليهم السلام) مى يابيم.

روزى على(عليه السلام) دست ميثم تمّار را گرفت، و او را به نخلستان كوفه برد، تا به

صفحه542

درخت نخلى رسيدند. حضرت به ميثم فرمود: آيا اين نخل را مى شناسى؟ ميثم عرض كرد: نه! فرمود: «از اين درخت چوبه دارت را مى سازند، و تو را به جرم عشق و محبّت به على بر روى آن به دار مى آويزند».(1)

افراد ضعيف الايمان در چنين مواقعى بسيار وحشت نموده، سعى مى كنند به گونه اى موضوع را به فراموشى بسپارند، و از آن منطقه عبور نكنند. امّا ميثم تمّار كه درخت ايمانش در سايه تلمّذ و شاگردى در مكتب على(عليه السلام) بارور شده، نه تنها از اين خبر وحشت زده نمى شود، بلكه از فرداى آن گفتگو، همه روز به آن درخت سر مى زند، و آن را آبيارى مى كند، و با آن سخن مى گويد: «آفرين بر تو اى درخت! تو براى من آفريده شده اى و من براى تو! كى مى شود زمانى كه مولايم على(عليه السلام) وعده داده فرا رسد، و مرا به عشق آقايم بر چوبه دارى كه از تو مى سازند بردار زنند».

اين عكس العمل هيچ تحليل و توجيهى جز ايمان عميق ميثم تمّار ندارد. راست قامتان مؤمن در همه اعصار و زمانها وجود دارند; هر چند تعداد آنها و درجات ايمانشان در زمانها و مكانهاى مختلف متفاوت است. هنگامى كه حزب الله سرافراز لبنان در

مرداد ماه سال 1385 سى و سه روز در مقابل اسرائيل غاصبِ تا بُن دندان مسلّح مقاومت كرد، و بالاخره اسطوره شكست ناپذيرى اسرائيل را شكست، تمام دنيا _ به ويژه غربيها و آمريكائيها _ اعتراف كردند كه آنچه سبب پيروزى حزب الله شد ايمان عميق آنها بود; و اين حقيقتى است انكارناپذير.

ما ايرانيان آثار ايمان را در طول انقلاب اسلامى، ومخصوصاً در زمان جنگ تحميلى هشت ساله، با تمام وجود لمس نموده ايم. آنچه كه ما را در مقابل استكبار جهانى پيروز كرد ايمان جوانان غيور ما بود، لذا ما همواره تأكيد مى كنيم: «بايد ايمان جوانان تقويت شود، كه در اين صورت انقلاب بيمه خواهد شد».

ما هر چند بايد به سلاحهاى جنگى مدرن روز مجهّز باشيم، امّا نبايد فقط به آن تكيه كنيم، بلكه اتّكاء ما بايد بر جوانان پرشور با ايمان باشد.

1 . سيماى ميثم تمّار، ص 168.

صفحه 543

تجارت پرسود

خداوند متعال طبق آنچه در آيات 10 تا 12 سوره صف آمده، تجارت پرسود را چنين توصيف مى كند:

«(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَة تُنجِيكُمْ مِّنْ عَذَاب أَلِيم * تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِنْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ * يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَيُدْخِلْكُمْ جَنَّات تَجْرِى مِنْ تَحْتِهَا الاَْنْهَارُ وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِى جَنَّاتِ عَدْن ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! آيا شما را به تجارتى راهنمايى كنم كه شما را از عذاب دردناك رهايى مى بخشد؟! به خدا و رسولش ايمان آوريد، و با اموال و جانهايتان در راه خدا جهاد كنيد; اين براى شما (از هر چيز) بهتر است اگر بدانيد! (اگر

چنين كنيد) گناهانتان را مى بخشد، و شما را در باغهايى از بهشت داخل مى كند كه نهرها از زير درختانش جارى است، و در مسكنهاى پاكيزه در بهشت جاويدان جاى مى دهد; و اين پيروزى عظيم است!».

آرى! ايمان به خدا و رسول و قيامت، و جهاد در سايه ايمان، معامله پرسودى است كه خداوند از آن خبر مى دهد.

خداوند چه مشترى خوبى است. سرمايه اى را كه خودش داده، به بهترين قيمت مى خرد، حداقل به ده برابر قيمت، و حداكثر تا هفتصد برابر و گاه بيشتر. براى اينكه به ارزش معامله با خدا پى ببريد به آيه زير توجّه كنيد:

«(إِنَّ اللهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِى سَبِيلِ اللهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْرَاةِ وَالاِْنجِيلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُمْ بِهِ وَذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ); خداوند از مؤمنان، جهانها و اموالشان را خريدارى كرده، كه (در برابرش) بهشت براى آنان باشد; (به اينگونه كه:) در راه خدا پيكار مى كنند، مى كشند و كشته مى شوند; اين وعده حقّى است بر او، كه در تورات و انجيل و قرآن ذكر فرموده، و چه كسى از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اكنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد، و اين است آن

صفحه544

پيروزى بزرگ!».(1)

بى شك سخن خدا راست، بلكه راست ترين سخنها، و وعده او حق، بلكه با وفاترين وعده هاست; ولى در عين حال براى تضمين اين معامله، سه سند در سه كتاب معتبر آسمانى (قرآن و انجيل و تورات) داده است; و در پايان به

فروشنده تبريك مى گويد.

2. عمل صالح

دومين مادّه از برنامه چهار مادّه اى كه انسان را از خسران عظيم نجات مى دهد، عمل صالح است، كه در حقيقت ميوه درخت ايمان است. عمل صالح چيست؟ گستره عمل صالح تاكجاست؟

عمل صالح از واژه هاى قرآنى بسيار وسيع المعنى است و شامل هر كار خوبى كه براى خدا انجام گيرد مى شود. بنابراين تعريف، عبادت، زيارت، كمك به نيازمندان، ساختن درمانگاه، احداث جادّه، ساختن مدارس و مؤسسّات خيريّه، تهيّه جهيزيه دختران فقير، آماده كردن وسيله ازدواج پسران محتاج، كمك به بيماران صعب العلاج، امر به معروف و نهى از منكر، ارشاد جاهل، تنبيه غافل و مانند آن همه از مصاديق عمل صالح است. حتّى اگر سنگى در وسط راه مردم افتاده باشد، و انسان با نوك پا آن را به كنارى هدايت كند كه مزاحم عبور و مرور مردم نباشد، اين نيز عمل صالح است.(2)

كميّت يا كيفيّت؟

آنچه در عمل صالح مهم است قصد قربت و تقرّب به پروردگار است. در اين صورت، اگر عمل صالح كار كوچكى هم باشد ارزشمند، و منشأ آثار بزرگى خواهد

1 . توبه، آيه 111.

2 . ميزان الحكمة، باب 2227، ح 10384 .

صفحه 545

بود. در تاريخ عمل هاى صالح كوچكى سراغ داريم، كه بركات بسيار مهمّى در پى داشته است. به عنوان نمونه مى توان به داستان حضرت موسى(عليه السلام) و دختران شعيب پيامبر اشاره كرد.

حضرت موسى(عليه السلام) در عنفوان جوانى و در دفاع از يك مظلوم، مأمورى از مأموران ستمگر فرعون را به قتل رساند. دستگاه انتظامى فرعون به منظور يافتن قاتل، شروع به جستجو كرد. خبر به حضرت موسى رسيد، و او براى

نجات جان خويش مجبور به خروج از كشور مصر شد. بدون آب و غذا و مركب سوارى و زاد و توشه لازم، به سمت مدين حركت كرد. پس از چند روز به مدين رسيد. در جلوى دروازه ورودى شهر، در زير درختى نشست، تا خستگى سفر برطرف شود. چوپانهايى كه گوسفندان خود را بر سر چاه آب مى آوردند تا آنها را سيراب كنند توجّهش را جلب كرد. ملاحظه كرد گله گوسفندى كه چوپان آن دو دخترند در گوشه اى منتظر سيراب كردن گوسفندان خود هستند. امّا ديگر چوپانها كه غالباً مرد هستند به آنها نوبت نمى دهند. جلو رفت، جريان را از دختران پرسيد. گفتند: اين برنامه هر روز ماست، بايد صبر كنيم همه چوپانهاى مرد گوسفندانشان را سيراب كنند، سپس به گوسفندان خود آب دهيم. موسى از اين رفتار ظالمانه ناراحت شد، جلو رفت و بر سر آنها فرياد زد، و بر اين كارشان اعتراض كرد. آنها در مقابل اعتراض موسى تسليم شدند، ولى هيچ كمكى جهت كشيدن آب نكردند. حضرت موسى تشنه و گرسنه به تنهايى پشت چرخ چاه رفت و آب كافى كشيد، و گوسفندان دختران را سيراب كرد. دختران خوشحال به خانه رفتند. پدر پيرشان حضرت شعيب كه از بازگشت زود هنگام دختران متعجّب شد، علّت را پرسيد. دختران تمام آنچه واقع شده بود را براى پدر تعريف كردند. حضرت شعيب به دخترانش گفت: بايد آن جوان را به خانه دعوت كنيم، و مزد زحماتش را بدهيم. دختران به سراغ حضرت موسى رفته، و او را به خانه دعوت كردند. حضرت شعيب(عليه السلام) از موسى(عليه السلام) سؤالاتى كرد، و او

داستان فرارش از مصر و پناهنده شدن به مدين را توضيح داد. حضرت شعيب پس از شنيدن داستان موسى به

صفحه546

او اطمينان داد كه از خطر جسته و در مدين در آرامش و امنيّت خواهد بود. سپس به او پيشنهاد ازدواج با يكى از دخترانش را داد.(1)

آرى! يك عمل صالح حضرت موسى كه سيراب كردن گوسفندان حضرت شعيب بود، سبب شد كه حضرت موسى از آوارگى نجات يابد، داراى زندگى و همسر گردد، و از همه مهمتر ده سال در خدمت يك پيامبر شاگردى كند و ساخته شود، تا آماده دريافت رسالتى بزرگ گردد. بنابراين آنچه مهم است اينكه عمل صالح بااخلاص باشد.

خلاصه اينكه دومين مادّه از برنامه چهار مادّه اى كه باعث نجات انسان از خسران و زيان مى شود عمل صالح است، كه گستره آن بسيار وسيع است.

3. تواصى به حقّ

سفارش به حق سومين مادّه از برنامه چهار مادّه اى مستثنيان از خاسرين و زيانكاران است. طبق آيه شريفه، اهل ايمان و عمل صالح بايد همديگر را به حق و حقوق سفارش كنند. براى عمل به اين مادّه، لازم است ابتدا معناى حق را بدانيم:

حق به آن معنا كه در قرآن مجيد و روايات، و به تعبير ديگر در معارف دينى آمده (نه آنچه در اصطلاح علم حقوق مطرح است) نوعى دين، وام، مسئوليّت در مقابل ديگران است; اعم از اينكه بدهى مادّى باشد يا معنوى. بدهى مادّى مثل اينكه من از شخصى يا بانكى وام گرفته ام، كه اداى اين بدهى لازم است، و بايد به موقع آن را به صاحبش بازگردانم، وگرنه حقّ مادّى او را ضايع كرده ام. و امورى مانند حقّ و

حقوق فرزندان بر پدر و مادر در مورد تربيت آنها، يا بدهى فرزندان به پدر و مادر در مورد رعايت حرمت و احترام آنها و بذل محبّت و عاطفه نسبت به آنها، يا مسئوليّت حكومت اسلامى در برابر آحاد مردم، و همچنين وظيفه مردم در مقابل حكومت، و حقوقى از اين قبيل، بدهيهاى معنوى است.

1 . بقيّه داستان را در سوره قصص، آيه 27 به بعد مطالعه فرماييد.

صفحه547

آيات و روايات در مورد اين نوع بدهى ها (حقوق معنوى) بسيار وسيع و گسترده است، تا آنجا كه «حقوق بشر»، «حقوق كودك»، «حقوق زنان» و مانند آن كه در جهان غرب مطرح است، در مقابل حقوق معنوى اسلام بسيار حقير و كم رنگ است.

رساله حقوق امام چهارم

حضرت سجّاد(عليه السلام) كتابى دارد به نام رساله حقوق، كه مرحوم علاّمه مجلسى در ابتداى جلد 71 بحارالانوار _ كه موضوع احاديث آن حقوق است _ در بيست صفحه آن را به طور كامل نقل كرده است.

امام زين العابدين(عليه السلام) از حقّ خداوند بر بندگان و حقّ بندگان بر خداوند، و سپس حقّ پيامبران و امامان بر مردم و حقّ مردم بر آنها شروع كرده، و در پى آن حقّ برادران مسلمان بر يكديگر، حقّ همسايه ها، حقّ پدر و مادر بر فرزند و بالعكس، حقّ هموطنان بر يكديگر، حقّ استاد بر شاگرد و بالعكس، حقّ دوستان و خويشاوندان بر يكديگر، را مطرح مى كند. در پى آن حقّ كافران اهل ذمّه بر مسلمانان و حكومت اسلامى را مطرح نموده است. آرى! آنها كه به عنوان يك اقليّت سالم، در كنار مسلمانان همزيستى مسالمت آميزى دارند، و به قوانين و مقرّرات

حكومت اسلامى احترام مى گذارند، حق دارند كه حكومت اسلامى جان و مال و ناموس و آزادى هاى مذهبى آنها را حفظ كند.

امام على بن الحسين(عليه السلام) از اين فراتر رفته و حقّ اجزاى بدن انسان را بر انسان گوشزد مى كند; چشم انسان بر انسان حق دارد، گوش، زبان، دست و پا و ديگر اعضاء و جوارح، هر كدام حّق و حقوقى بر انسان دارند، و آدمى بايد از آنها استفاده صحيح و مشروع كند. و طبيعتاً انسان نيز بر آنها حق دارد. فراتر از اين حقوق، حقّ عبادات بر انسان است. نماز، روزه، خمس، زكات، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، و ديگر عبادات بر انسان حق دارند.

راستى هنگامى كه انسان رساله حقوق امام سجّاد(عليه السلام) را مطالعه مى كند به گستره

صفحه 548

حقوق در معارف اسلامى پى مى برد، و رحمت و عطوفت و مهربانى اسلام را لمس مى كند، و بر حال افراد كم اطّلاعى كه اين آيين سراسر رحمت را متّهم به خشونت مى كنند تأسّف مى خورد.(1)

حق از ديدگاه امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)

حضرت على(عليه السلام)، كه طبق فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله) خودمحور حق است(2)، در توصيف و تبيين واژه حق چنين مى فرمايد: «فَالْحَقُّ اَوْسَعُ الاَْشْياءِ فِي التَّواصُفِ، وَاَضْيَقُها فِى التَّناصُفِ، لايَجْري لاَِحَد اِلاَّ جَرى عَلَيْهِ، وَلايَجْري عَلَيْهِ إِلاّ جَرَى لَهُ; حق وسيع ترين چيزها در مقام بيان و توصيف است (اگر بخواهى حقوق را بشمارى بسيار زياد است) امّا در مقام عمل از همه چيز محدودتر است (خلاصه اينكه در گفتار وسيع ترين امور و در عمل محدودترين آنهاست) و حق همه جا دو طرفى است».(3)

مثلا

قاتل بايد قصاص شود، و اولياى دم حقّ قصاص او را دارند، ولى قاتل هم حقّى بر اولياى دم دارد. قاتل حق دارد كه شكنجه اش نكنند، اگر مايل بودند مشمول عفو خود قرارش دهند، پس از قصاص او را رها نكنند، بلكه غسل و كفنش كنند، و بر جنازه اش نماز خوانده، سپس دفنش كنند. طبق فرمايش مولاى متّقيان حقِّ يك طرفه نداريم، حتّى حقّ خداوند هم دو طرفه است! حقّ خدا بر بندگان آن است كه اطاعتش كنند، و حق بندگان آن است كه تفضّلا به آنها پاداش دهد. طلبكار حق دارد طلب خود را مطالبه كند، و بدهكار حق دارد در صورت عدم قدرت بر پرداخت بدهى به او مهلت دهد، همانطور كه حق دارد مستثنيات دين مثل منزل مسكونى اش را از او نگيرد.

نتيجه اينكه حق و حقوق در معارف اسلامى جايگاه مهمّى دارد.

1 . توضيح بيشتر اين مطلب را در كتاب ما «آيين رحمت» كه در ردّ اتّهام بى اساس پاپ بنديكت شانزدهم رهبر مسيحيان جهان نوشته شده، مطالعه فرماييد.

2 . بحارالانوار، ج 38، ص 28 .

3 . نهج البلاغه، خطبه 216.

549صفحه

مهمترين حقوق

سؤال: مهمترين حق پس از حق خدا و رسولش كدام حق است؟

پاسخ: حضرت على(عليه السلام) در همان خطبه 216 نهج البلاغه در پاسخ اين سؤال مى فرمايد:

«وَاَعْظَمُ مَاافْتَرَضَ _ سُبْحَانَهُ _ مِنْ تِلْكَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوالي عَلَى الرَّعِيَّةِ وَحَقُّ الرَّعِيَّةِ عَلَى الْوالِي; مهمترين حق، حقّ مردم بر حكومت، و حقّ حكومت بر مردم است».

حقّ حكومت اسلامى بر مردم اين است كه از آن حمايت كنند، ودر مشكلات و حوادث سخت به ياريش بشتابند، و در لحظاتى كه بايد

به صحنه بيايند در صحنه حضور يابند. و حقّ مردم بر حكومت آن است كه جان و مال و ناموس و آبروى آنها را حفظ كند، و امنيّتشان را تأمين نمايد، و وسايل رفاه و آسايش آنها را فراهم كند، و مقدّمات تحصيل، كار ومسكن جوانان را مهيّا سازد. براى مردم جادّه، بيمارستان، خيابان و پارك و ديگر لوازم و اشياى مورد نيازشان را آماده سازد.

حق و حقوق برادران دينى

از حقوق بسيار مهم حق برادران دينى بر يكديگر است، كه دامنه وسيعى دارد. در برخى از روايات تا 30 حق در اين رابطه شمرده شده است.(1)

در اينجا توجّه شما را به روايتى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كه به هفت نوع از اين حقوق اشاره مى كند، جلب مى نماييم:

«لِلْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ سَبْعَةُ حُقُوق واجِبَة مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْهِ: اَلاِْجْلالُ فِي عَيْنِهِ، وَالْوُدُّ لَهُ فِي صَدْرِهِ، وَالْمُواساتُ لَهُ في مالِهِ، وَاَنْ يُحَرِّمَ غَيْبَتَهُ، وَاَنْ يَعُودَهُ فِي مَرَضِهِ، وَاَنْ يُشَيَّعَ جِنازَتَهُ، وَاَنْ لايَقُولَ فِيهِ بَعْدَ مَوْتِهِ اِلاّ خَيْراً; هر مؤمنى بر مؤمن ديگر هفت حق دارد كه از سوى خداوند واجب شده است:

1 . سفينة البحار، ج 1، ص 290 .

550صفحه

1. احترامش را حفظ كند (تحقيرش نكند، به او توهين ننمايد، حرمتش را هتك نكند).

2. محبّت او را در دل داشته باشد.

3. نسبت به او مواسات مالى داشته باشد (يعنى او را در امكاناتش شريك كند).

4. غيبتش را بر خود حرام بداند (و در غيابش هم حرمت او را نگه دارد).

5. به هنگام بيمارى از وى عيادت كند (و اگر نياز به كمك مالى يا چيز ديگر دارد دريغ نكند).

6. در تشييع جنازه اش شركت

نمايد.

7. و پس از مرگش جز ذكر خيرش نگويد».(1)

خلاصه اينكه مؤمن بايد در ظاهر وباطن، در حضور و غياب، از نظر مالى و غير مالى، و در حيات و ممات به فكر برادر مؤمنش باشد.

4. تواصى به صبر

چهارمين مادّه از برنامه چهار مادّه اى كسانى كه مى خواهند از خسران و زيان رهايى پيدا كنند، تواصى به صبر است. كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح بجا مى آورند، علاوه بر تواصى به حق، همديگر را به صبر و استقامت سفارش مى كنند.

«صبر» و «استقامت» در معارف اسلامى جايگاه ويژه اى دارد. و در آيات قرآن و روايات معصومين(عليهم السلام) به صورت گسترده مطرح شده است. كه براى نمونه به سه آيه و يك روايت اشاره مى كنيم. ولى قبل از آن بايد توجّه داشت كه صبر آن گونه كه بعضى از انسانهاى بى مسئوليّت و ترسوها خيال كرده، و دشمنان روى آن مانور مى دهند، به معناى پذيرش هر نوع ظلم و ستم و ذلّتى نيست، بلكه به معناى ايستادگى در مقابل مشكلات و حوادث ناگوار و سختيهاست. و اين مطلب از آياتى كه ذكر مى كنيم به خوبى روشن مى شود. توجّه كنيد:

1 . بحارالانوار، ج 71، ص 222.

صفحه551

صبر در آيات قرآن

1. خداوند متعال در آيه 65 سوره انفال مى فرمايد:

«(يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِّنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِّنْكُمْ مِّائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَفْقَهُونَ); اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن! هرگاه بيست نفر با استقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند; و اگر صد نفر

باشند، بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند; چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!».

طبق اين آيه شريفه صبر و استقامت به انسان نيرويى معادل قدرت ده نفر مى بخشد، و لهذا هر مؤمن صابرى توانايى رويارويى با ده نفر از دشمنان اسلام را دارد.

2. گروهى از فرشتگان به هنگام ورود بهشتيان به بهشت به استقبالشان آمده، و به عنوان خير مقدم خطاب به آنها مى گويند:

«(سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ); سلام و درود بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نيكوست سرانجامِ آن سرا (ىِ جاويدان)».(1)

انتخاب صفت زيباى صبر، در ميان صفات فراوانى كه باعث بهشتى شدن بهشتيان شده، نشان از جايگاه ويژه صبر و استقامت مى دهد.

3. خداوند متعال در آيه 157 سوره بقره به سه مادّه امتحانى اشاره كرده، و در پايان به كسانى كه در اين امتحانات صبر و استقامت را پيشه خود مى كنند، بشارت داده است. سپس مى فرمايد:

«(أُوْلَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُهْتَدُونَ); اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده، و آنها هدايت يافتگانند!».

طبق آيه فوق، سه مدال افتخار بر سينه صابران زده شده است: 1. صلوات و درود خداوند. 2. رحمت خدا. 3. هدايت مخصوص الهى.

1 . رعد، آيه 24 .

صفحه552

خوانندگان محترم! براى رسيدن به هر چيزى چه در امور دنيايى و چه در مسائل مربوط به آخرت، بايد صبر و استقامت داشت كه بدون تخلّق به اين صفت زيبا، نه در مسائل مادّى پيشرفتى حاصل مى شود، و نه در مسائل معنوى.

صبر از ديدگاه امام على(عليه السلام)

حضرت على(عليه السلام) در نهج

البلاغه مى فرمايد: نسبت به پنج چيز به شما سفارش مى كنم كه هر چه براى تحصيل آن كوشش و تلاش كنيد سزاوار است:

پنجمين آن به شرح زير است: «وَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الاِْيمانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ; بر شما باد به صبر و استقامت (در امور مختلف زندگى) چرا كه نقش صبر نسبت به ايمان، همچون نقش سر نسبت به بدن است».(1)

سر فرمانده بدن است; زيرا چشم و گوش و مغز در سر است. و صبر نيز در پيكر ايمان، نقش مهمّى همچون سر انسان نسبت به جسد دارد. براى رسيدن به مقام صابران و تخلّق به صفت زيباى صبر لازم است حالات صابران را مطالعه كنيم. زندگى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مخصوصاً دوران مبارزه آن حضرت در مكّه و هجرت به مدينه مشحون از صبر و استقامت آن حضرت است.

اقسام صبر

معمولا براى صبر سه شاخه ذكر مى كنند:

1. صبر بر طاعت; طاعت و عبادت پروردگار سختى ها و مشكلاتى در پى دارد، كه بدون صبر و استقامت امكان انجام آن نيست. به عنوان مثال هنگامى كه انسان حساب اموال و دارائيش را مى رسد، و مبلغ هنگفتى خمس بدهكار مى شود، پرداخت آن برايش مشكل است. اينجاست كه بايد در مقابل انجام اين عبادت صبر و استقامت كند، تا موفّق بر انجام آن شود.

1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 82 .

صفحه553

2. صبر بر معصيت; اگر انسان در مقابل هواى نفس سركش تاب تحمّل نداشته باشد، و نتواند در برابر خواهشهاى نفسانى مقاومت كند، مغلوب شيطان و هواى نفس مى شود. امّا با استعانت از خداوند و صبر و استقامت مى تواند

ديو هواى نفس و شيطان لعين را مغلوب خود سازد.

3. صبر بر مشكلات; بى شك دنيا براى هيچ كس بدون سختيها و ناملايمات نيست. بنابراين، نبايد به دنبال زندگى بى مشكل رفت. بلكه بايد راه غلبه بر مشكلات، و صبر در مقابل حوادث سخت و تلخ و ناكامى ها را آموخت. و با استقامت، كوه مشكلات را پشت سر گذاشت.

صفحه 554

صفحه555

14 و 15. سوگند سوره نجم و واقعه

توضيح

با توجّه به اينكه قسم دو سوره فوق، هر دو سوگند به ستارگان است، لذا از هر دو قسم يكجا بحث مى كنيم:

1. خداوند متعال در آيات اوّليّه سوره نجم مى فرمايد:

سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى كند، كه هرگز دوست شما =محمد(صلى الله عليه وآله) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است، وهرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده نيست.

2. و در آيات 74 تا 80 سوره واقعه نيز چنين آمده است:

صفحه 556

سوگند به جايگاه ستارگان (ومحلّ طلوع وغروب آنها)! و اين سوگندى است بسيار بزرگ، اگر بدانيد! كه آن، قرآن كريمى است، كه در كتاب محفوظى جاى دارد، و جز پاكان نمى توانند به آن دست زنند = دست يابند. آن از سوى پروردگار عالميان نازل شده است.

اهميّت كارهاى زيربنايى

سوره نجم و واقعه هر دو مكى است، و همان گونه كه بارها گفته ايم سوره مكّى غالباً متكفّل بيان اصول دين است، و سوره هاى مدنى فروع دين، احكام واخلاق را تبيين مى كند. زيرا اوّل بايد پايه ها و زيربناها را محكم كرد، و تا زمانى كه پايه هاى اعتقادى مردم مستحكم نباشد مردم نه به ميدان جهاد مى روند، نه رغبتى نسبت به انجام واجبات خواهند داشت، و نه انگيزه اى براى ترك گناهان و محرّمات. ولهذا، معتقديم در عصر ما نيز براى مبارزه با مفاسد اجتماعى، اقتصادى، نظير بى حجابى، بدحجابى، افراط و تفريط ها، اسراف و تبذيرها، رباخوارى و رشوه خوارى و مانند آن، بايد پايه هاى عقيدتى مردم را محكم كرد. نبايد فشارها را فقط

متوجّه دادگاهها، جريمه ها، مجازاتها و اجراى حدود و مانند آن كرد، بلكه علاوه بر اين كارها، بايد در بخش فرهنگى و تقويت اعتقادات مردم نيز سرمايه گذارى كرد.

صدا و سيما بايد عمده فعاليتهاى خود را در اين بخش متمركز كند. رسانه ها بايد در مورد عقايد مردم مانور دهند. مساجد، نمازهاى جمعه، عزادارى ها، همايشها، مجالس وعظ و مانند آن بايد به پيروى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) ابتدا به استحكام اصول اعتقادى مردم اهتمام ورزند.

همان گونه كه غالب مباحث سوره هاى مكّى اصول عقايد است، سوگندهاى مورد بحث نيز در مورد يكى از اصول اعتقادى يعنى نبوّت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و معجزه آن حضرت، مطرح شده است.

صفحه 557

كدام ستاره؟

در سوگند اوّل خداوند به ستاره، هنگام افولش قسم ياد كرده است. در اينكه منظور از ستاره مذكور چه ستاره اى است؟ بين مفسّرين اختلاف نظر وجود دارد.

بعضى از مفسّرين معتقدند منظور ستاره ثريّاست كه از هفت ستاره تشكيل شده است. شش ستاره آن نسبتاً راحت ديده مى شود، امّا ستاره هفتم بسيار كوچك است، و به سختى ديده مى شود. بدين جهت چشم هاى تيزبين را به وسيله مشاهده اين ستاره كوچك آزمايش مى كنند. طبق اين تفسير، ترجمه آيه شريفه چنين است: «سوگند به ستاره دور دست ثريّا هنگامى كه افول و غروب مى كند».(1)

عدّه اى ديگر از مفسّران بر اين عقيده اند كه منظور از نجم در آيه مورد بحث ستاره «شعرى» است. ستاره اى كه بسيار درخشنده است; «سوگند به ستاره بسيار درخشنده شعرى، هنگامى كه افول مى كند».(2)

ولى به عقيده ما هيچ يك از اين دو نظريه

دليل روشنى ندارد. بنابراين، نجم درآيه سوگند همه ستارگان آسمان را شامل مى شود. ستارگانى كه در عالم خويش واقعاً عظمت دارند، و خورشيد در برابر آنها ناچيز و كوچك است. جالب اينكه قرآن زمانى به ستاره ها سوگند خورده كه نزد مردم آن زمان ارزشى نداشتند، بلكه مردم قادر نبودند تصوير صحيحى از ستارگان در ذهن خود داشته باشند. زيرا اعراب زمان نزول قرآن تصوّر مى كردند كه ستارگان بسان ميخهايى هستند كه بر سقف آسمان كوبيده شده و هيچ حركتى ندارند!

لحظه غروب ستارگان

سؤال: چرا خداوند متعال به لحظه افول وغروب ستاره ها قسم خورده است؟

پاسخ: جواب اين سؤال را قرآن در داستان حضرت ابراهيم(عليه السلام) و ستاره پرستان

1 . مجمع البيان، ج 9، ص 286 .

2 . تفسير نمونه، ج 22،ص 477.

صفحه558

داده است. هنگامى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفت و ستاره درخشانى در آسمان ظاهر شد، حضرت به عنوان همراهى با بت پرستان گفت: اين ستاره پروردگار من است!(1) امّا هنگامى كه ستاره پس از مدتى مكث در آسمان افول كرد، فرمود: خدايى كه غروب كند و از نظرها پنهان گردد و تحت تأثير حوادث عالم باشد را به عنوان خدا نمى پذيريم! بلكه خدايى را مى پرستم كه همواره شاهد و ناظر باشد، و هيچگاه غروب و افول نداشته باشد.

بنابراين، با توجّه به اينكه افول و غروب ستاره نشان مى دهد كه آن هم مخلوقى از مخلوقات خداست، و خالق توانا و عالم ومدبّرى آن ستاره و ديگر موجودات عالم را اداره مى كند، لذا خداوند متعال به لحظه غروب ستارگان قسم خورده است.

سوگند به مدار ستارگان

از آنجا كه مدار ستارگان از اهميّت والايى برخوردار است، خداوند به مواقع النجوم (مدار ستارگان) سوگند ياد كرده است.

ستارگانى را كه با چشم غير مسلّح ديده مى شود تا پنج هزار ستاره شمرده اند. امّا آنچه در كهكشان ما، كهكشان راه شيرى، با چشم مسلّح قابل رؤيت است 200 ميليارد ستاره است، كه خورشيد عالمتاب با تمام عظمتش يك ستاره متوسّط آنهاست! تمام اين ستاره ها ميليونها سال است كه در مدار خاصّى حركت كرده، و هرگز از مسير ويژه خود منحرف نشده و نخواهند شد. واقعاً خالق

آسمان و ستارگانش چقدر قدرتمند و عالم و مدير و مدبّر است كه تمام اين ستارگان را در مسير و مدار خود قرار داده و آنها را به خوبى اداره مى كند. به راستى اين سوگند براى كسانى كه اطّلاع كافى از ستارگان و مدارات آن داشته باشند سوگند عظيمى است.

يكى از اين ستارگان، كره زمين است كه اگر از ستارگان ديگر به آن نگاه كنيم همچون ساير ستارگان است. اين ستاره صدها ميليون سال است كه در مدار خاصّ

1 . انعام، آيه 76 .

صفحه559

خود چرخيده، و فاصله خود را با ديگر ستارگان از جمله خورشيد حفظ كرده است. زمين بر اثر حركت دورانى اش تعادلى بين قوّه جاذبه و دافعه خورشيد ايجاد كرده، تا نه از مدار خارج مى شود، و نه جذب خورشيد گردد; بلكه همواره در مسير خاص خود حركت كند. آرى! اين سوگندها براى كسانى كه بدانند عظيم و با ارزش است!

آنچه براى آن قسم ياد شده است

در سوره نجم، براى اثبات نبوّت سوگند ياد شده است; توجّه كنيد:

«سوگند به ستارگان هنگامى كه غروب مى كنند، كه هرگز محمد(صلى الله عليه وآله) منحرف نشده و مقصد را گم نكرده است. آن حضرت نه گمراه است، و نه متعصّب، و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد، بلكه سخنانش از مشكات وحى سرچشمه گرفته است». اين آيات به روشنى مى گويد: «رفتار و سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همچون آيات قرآن حجّت است». با توجّه به اين مطلب، چطور برخى از مسلمانان پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) به خود جرأت داده، و گفته اند: «مُتْعَتانِ كانَتا مَشْرُوعَتَيْنِ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللهِ وَ اَنَا اَنْهي

عَنْهُما، مُتْعَةُ الْحَجِّ وَ مُتْعَةُ النِّساءِ; دو نوع متعه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)مشروع و جايز بود، ولى من از آنها نهى مى كنم: حج به صورت تمتّع و ازدواج موقّت».(1)

مگر نه اينكه پيامبر از روى هوا و هوس سخن نمى گفت؟ مگر نه اينكه حضرت رسول تمام احكام را بر اساس وحى الهى بيان مى كرد؟ پس چگونه اين افراد به خود اجازه دادند احكامى را كه پيامبر اعظم وضع كرده، تغيير دهند و حلال خدا را حرام كنند؟ زشت تر از اين، مطلبى است كه در كتاب صحيح بخارى آمده است. توجّه كنيد:

ابن عباس مى گويد: هنگامى كه بيمارى پيامبر اسلام شدّت گرفت، فرمود:

«اُئتُونى بِكِتاب أكْتُبُ لَكُمْ كِتاباً لاتَضِلُّوا بَعْدَهُ; كاغذى بياوريد، تا وصيتنامه اى بنويسم كه پس از آن گمراه نشويد».(2)

1 . شيعه پاسخ مى گويد، ص 128 .

2 . صحيح بخارى، ج 1، ص 65 (باب كتابة العلم، ح 55).

صفحه560

پيامبرى كه هرگز مطابق هواى نفس و خواهش دل سخن نمى گويد، در آخرين ساعات عمر از پيروانش تقاضا مى كند كاغذى بياورند تا مطالب مهمّى را براى آنها بنويسد.

امّا در ميان بهت و حيرت همه، خليفه دوم وقاحت و بى شمرى را به اوج خود رسانده مى گويد: «ان النبى(صلى الله عليه وآله) غلبه الوجع; بيمارى بر پيامبر غلبه كرده و حرفهايش اعتبارى ندارد!». و طبق برخى از روايت عبارت زشت ترى به زبان آورد: «ان الرجل ليهجر; پيامبر (نعوذ بالله) هذيان مى گويد (به سخنانش توجّه نكنيد)». و بدينوسيله مانع نوشتن وصيّت حضرت شد. آيا اين سخنان با آيات قرآن سازگار است؟

ما شيعيان بايد شكرگزار خداوند باشيم كه

به دامان اهل البيت(عليهم السلام) چنگ زده، و در سايه هدايتهاى آنان دچار اين اشتباهات بزرگ نمى شويم. كه هر كس به حديث پيامبر عمل كند، و به قرآن و عصمت پناه ببرد هرگز گمراه نخواهد شد.(1)

خلاصه اينكه در سوره نجم براى اثبات نبوّت سوگند ياد شده است.

قرآن كريم

و امّا در سوره واقعه براى اثبات حقانيّت قرآن قسم ياد شده است; توجّه كنيد: «سوϙƘϠبه جايگاه ستارگان، كه كتاب آسمانى مسلمانان، قرآن كريمى است كه جز پاكان نمى توانند به آن دست يابند».

تفسير (لايمسّه الا المطهرون):

دو تفسير براى اين آيه شريفه بيان شده است:

الف) خطوط قرآن بايد با وضو و غسل لمس شود. بنابراين مسلمانان بايد مراقب باشند كه آيات قرآن را، چه در قرآن باشد يا در كتابها و روزنامه ها و نشريات و جاهاى ديگر، بدون وضو دست نزنند.

1 . بحارالانوار، ج 36، ص 331 .

صفحه 561

سؤال: با توجّه به تفسير فوق، آيا بهتر نيست در روزنامه ها و نشريّات، كه به طور گسترده در دسترس مردم است، و بدون وضو به آن دست مى زنند، آيات قرآن و اسماء مقدّسه منعكس نشود، تا حرمت آن محفوظ بماند؟

پاسخ: اين نوع تفكّر، اشتباه است و باعث فراموشى آيات قرآن و اسامى مقدّسه مى شود. بايد آيات قرآن در روزنامه ها، جرايد، نشريّات و كتابها نوشته شود، و مردم عادت كنند كه با وضو به آن دست بزنند، و اگر نياز آنها برطرف شد اوراقى كه حاوى آيات قرآن و اسامى مقدّسه است را در جايى دفن كنند، و يا در رودخانه اى بريزند، و يا به مراكزى كه آن را خمير كرده و تبديل به

كارتن و مانند آن مى كنند تحويل دهند. و اين مسأله در عصر حضرات معصومين(عليهم السلام) نيز رواج داشته است. زيرا در آن زمان سكّه هايى در دست مردم بود كه يك طرف آن جمله «لااله الاالله» و در سمت ديگر «محمد رسول الله» نقش بسته بود، و هيچ يك از ائمه(عليهم السلام) از اين كار جلوگيرى نكردند.

ب) منظور از آيه شريفه حقايق و معانى و محتواى آيات قرآن است، كه تنها افراد پاكدل و باتقوا به آن مى رسند، و كسانى كه نفس خود را تطهير نكرده، و به صفاىِ باطن نرسيده، و درجاتى از تقوا را طى ننموده اند، از حقايق و محتواى آيات قرآن نصيبى نمى برند. اين تفسير در آيه دوم سوره بقره نيز آمده است: (ذَلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ). قرآن مجيد همه را هدايت مى كند، هدايتهاى عمومى و معمولى، براى عموم مردم است، ولى براى كسانى كه مراتبى از تقوا را طى كرده باشند هدايتهاى خاصى دارد. هدايت خاص و عميق براى پاكان و پرهيزكاران خواهد بود. آنها كه نور توحيد قلبشان را روشن ساخته است.

دراست قرآن و آثار فراوان آن:

پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) در روايت عميق و پرمعنايى كه در كنزالعمال آمده، خطاب به معاذ بن جبل مى فرمايد:

«اِنْ اَرَدْتَ عَيْشَ السُّعَداءِ، وَمِيتَةَ الشُّهَداءِ، وَالنَّجاةَ يَوْمَ الْحَسْرَةِ، وَالاَْمْنَ يَوْمَ الْخَوْفِ،

صفحه562

وَالنُّورَ يَوْمَ الظُّلُماتِ، وَالظِّلَّ يَوْمَ الْحَرُورِ، وَالرِّىَّ يَوْمَ الْعَطَشِ، وَالْوَزْنَ يَوْمَ الْخِفَّةِ، وَالْهُدى يَوْمَ الضَّلالَةِ، فَادْرُسِ الْقُرآنَ، فَاِنَّهُ ذِكْرُ الرَّحْمنِ، وَحِرْزٌ مِنَ الشَّيْطانِ، وَرُجْحانٌ فِى الْميزانِ; اى معاذ! اگر طالب زندگى سعادتمندانه، و مرگ در راه خدا، و نجات در روز قيامت، و امنيّت

در روز وحشت، و نور در هنگامه ظلمات قيامت، و سايه آرامش در آفتاب سوزان محشر، و سيرابى در روزى كه همه عطشانند، و سنگينى كفّه اعمال در روزى كه كفّه اعمال همه سبك است، و هدايت در روز ضلالت و گمراهى هستى، همه اينها در سايه دراست و عمل به قرآن حاصل مى شود. چرا كه قرآن ياد خداى رحمان، و امان از شيطان، و سبب سنگينى ترازوى اعمال مى شود».(1)

طبق روايت فوق، دراست و تفكّر و انديشه در قرآن دوازده امتياز و ثمره دارد.

1 . كنزالعمال، ح 2439 .

صفحه563

16. سوگند سوره ذاريات

اشاره

آخرين قسم از قسمهاى يگانه سوگندى است كه در آيه هفتم سوره ذاريات آمده است. توجّه كنيد:

قسم به آسمان كه داراى چين و شكنهاى زيباست، كه شما (درباره قيامت) در گفتارى مختلف و گوناگونيد! (تنها) كسى از ايمان به آن منحرف مى شود كه از قبول حق سرباز مى زند.

حُبُك، معجزه علمى قرآن!

خداوند متعال در اين آيات به آسمان با ويژگى خاصّى سوگند ياد كرده است، كه از اين جهت قسم تازه اى محسوب مى شود. زيرا هر چند قبلا هم به «سماء» قسم خورده بود، امّا تنها در اين سوره به «آسمان ذات حُبُك» سوگند ياد كرده است.

«حُبُك» جمع «حِباك» به معناى چين و شكن است. به مثالهاى زير توجّه كنيد تا معناى چين و شكن روشن شود:

1. هنگامى كه نسيم ملايمى بر شن زارها مىوزد، شن ها داراى چين وشكنهاى منظّم و مرتّب و زيبايى مى شوند.

2. تصوّر كنيد در كنار دريا هستيد، و نسيم آرامى بر سطح دريا مىوزد. بر اثر وزش

صفحه564

اين نسيم، آب دريا موّاج شده، و چين و شكنهاى منظّم و زيبايى پيدا مى كند.

3. كسانى كه موهاى بلندى دارند چين و شكنهاى زيبايى در موهاى آنها ايجاد مى شود. نتيجه اينكه «حُبُك» به معناى چين و شكن ها است.

پس از روشن شدن معناى حُبُك، به بيان معجزه علمى قرآن در اين آيه مى پردازيم، و براى اين منظور لازم است ابتدا نظريّه عوام مردم، و سپس دانشمندان علم هيئت در عصر نزول قرآن را در مورد آسمان بدانيم.

مردم عصر رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)معتقد بودند كه آسمان گنبد نيلوفرى است كه با فاصله چند كيلومترى بالاى سر ما قرار گرفته، و

ستاره ها بسان ميخهاى نقره اى شكلى هستند كه به سقف آسمان كوبيده شده اند، و ماه و خورشيد، كه به اندازه يك بشقاب بيشتر نيست، نيز بر سقف آسمان كوبيده شده است. علاوه بر اينكه هيچ يك از ستارگان و ماه و خورشيد حركتى از خود ندارند، بلكه با حركت آسمان مى چرخند!

امّا دانشمندان آن زمان همگى تسليم هيئت بطليموس بودند. نظريّه اى كه تا چهارصد سال پيش بر تمام محافل علمى _ فلكى جهان حكومت مى كرد، و توسّط گاليله ابطال شد. مطابق اين نظريّه فاصله كره زمين تا ستارگان چندصد كيلومتر بيشتر نبود (يعنى يك ثانيه نورى) و آسمان از كره هاى بلورينى تشكيل شده، كه همانند پوسته هاى پياز روى هم قرار گرفته است. ناهيد، عطارد، پلتون، زهره و ديگر كره ها هر كدام بر روى ديگرى همچون پوست پياز نهاده شده، و ستارگان در لابه لاى آنها هستند. البتّه با اين تفاوت كه اين كره ها حركت مستقل دارند، و بر روى هم مى چرخند.

امّا يافته هاى علم امروز از آسمان و ستارگان آن واقعاً اعجاب آور است. دانشمندان عصر ما مجبور شدند براى تعيين فاصله ستارگان از يكديگر، مقياسى غير از مقياس هاى زمينى ابداع و اختراع كنند. آنها براى اين منظور حركت نور را معيار قرار دادند. نور در يك ثانيه 300 هزار كيلومتر مى پيمايد، يعنى در اين مدّت كوتاه هفت دور بر گرد كره زمين مى چرخد! و در يك دقيقه 18 ميليون كيلومتر، و در يك

صفحه 565

ساعت يك ميليارد و هشتاد ميليون كيلومتر، و در يك شبانه روز 000/000/920/25 كيلومتر، و در يك سال، 000/000/800/459/9

كيلومتر مسافت را طى مى كند. با توجّه به اين مقياس، فاصله بعضى از ستارگان با ما يك ميليون سال است! يعنى يك ميليون سال طول مى كشد كه نور آنها به ما برسد، و چه بسا وقتى نور آنها به ما مى رسد از بين رفته باشند!

ستارگانى شناسايى شده اند كه نور آنها پس از يك ميليارد سال نورى به ما مى رسد. واقعاً اين اعداد و ارقام، خيره كننده و سرسام آور است. جالب اينكه: اين چيزى است كه علم امروز به آن دست يافته، و چه بسا بر اثر پيشرفت علوم و صنايع و ابزار و دستگاهها، در آينده مطالب اعجاب آورترى كشف شود!

با توجّه به مطالب بالا به سراغ قرآن مجيد مى رويم. قرآن مجيد در محيط عربستان در ميان مردمى كه در مورد آسمانها چنان تفكّراتى داشته، و دانشمندانشان هم بدان شكل معتقد بودند، در مورد خلقت و آفرينش آسمانها چنين مى فرمايد:

«(لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ); آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش انسانها مهمتر است، ولى بيشتر مردم نمى دانند».(1)

در مورد آيه مورد بحث، كه معتقديم از معجزات علمى قرآن مجيد است، دانشمندان علوم نجوم با تلسكوپهاى بسيار قوى، كه بعضاً قطر ذره بين هاى آن چندين متر است، و در نقاط مرتفع كه آسمانى صاف دارد نصب شده، ستارگان را رصد كرده و از كهكشانها تصويرهايى تهيّه كرده اند. (كهكشان مجموع ستارگانى است كه در يك حلقه دوران داشته، و هر كدام حاوى ستارگان بسيار زيادى است. كهكشان ما، يعنى كهكشان راه شيرى دويست ميليارد ستاره دارد.) هنگامى كه به تصويرهاى

تهيّه شده از كهكشانها نگاه مى كنيم ناخودآگاه به ياد آيه (وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُكِ) مى افتيم! چرا كه چين و شكنهاى ستارگان كهكشانها كاملا مشهود و قابل رؤيت است!

1 . غافر، آيه 57 .

صفحه566

عجيب اينكه ستارگان كهكشانها به صورت مارپيچ و داراى چين و شكنهاى جالبى است. و اين از معجزات علمى قرآن است كه 1400 سال پيش از چين و شكن هاى مذكور خبر داده، و اكنون معناى آن روشن شده است.

سوگند به آسمان براى چه؟

از مباحث گذشته اهميّت سوگند به آسمان پرچين و شكن روشن شد. اكنون بايد ديد كه اين سوگند مهم براى چه مطلب مهمّى است؟

آيه شريفه (إِنَّكُمْ لَفِى قَوْل مُّخْتَلِف) پاسخ اين سؤال را مى دهد.

سوگند به آسمانِ داراى چين و شكن، كه مخالفان پيامبر و قرآن و معاد گرفتار تناقضات آشكارند، و اين تناقض گويى دليل بر بطلان سخنان آنهاست. هنگامى كه بازپرس دادگاه از متّهمى در جلسات مختلف كه در زمانهاى متفاوتى تشكيل مى شود، بازپرسى نموده، و سخنانش را يادداشت مى كند، سپس آنها را در كنار هم مى گذارد و متوجّه تناقضات سخنان او مى شود، مى فهمد كه متّهم دروغ مى گويد، زيرا دروغگو حافظه خوبى ندارد.

مشركان و بت پرستان نيز چنين بودند. يك روز پيامبر را مجنون خواندند، روز ديگر شاعرش ناميدند، روز سوم از وى به عنوان ساحر ياد كردند، و بالاخره تعليمات قرآنى وى را محصول شاگردى حضرت نزد بشرى همانند خودش مطرح كردند. اين تناقض گويى مشركان دليل بر بطلان سخنان آنهاست. زيرا كسى كه ديوانه است هرگز نمى تواند شاعر يا ساحر باشد; چرا كه شعر و سحر نياز به

هوش بالايى دارد.

آنان در مورد قرآن نيز دچار تناقض گويى شدند. گاه آن را سحر ناميدند، و گاه كهانت خواندند، و گاه از آن به اساطير الاولين تعبير كردند. و هنگامى كه به آنها گفته مى شد اگر آن طور كه شما ادّعا مى كنيد قرآن ساخته و پرداخته ذهن بشر است، سوره اى همانند آن بياوريد! آنها هرگز قادر بر انجام اين كار نبوده و نخواهند بود; هر چند به كمك هم بشتابند، و به غير خدا از تمام امكانات استفاده كنند. خلاصه اينكه تناقض گويى كفّار و مشركان دليل مهمّى بر بطلان سخنان آنهاست.

صفحه567

لجاجت و تعصّب

در آيه بعد (يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ) به دو بلاى خانمانسوز جامعه انسانى و دو صفت زشت و رذيله اخلاقى، يعنى لجاجت و تعصّب اشاره مى كند. افراد لجوج و متعصّب كه حاضر به پذيرش حق نيستند، منحرف مى شوند. اگر تمام 124 هزار پيامبر هم براى انذار و هدايت انسانى كه مبتلا به لجاجت و تعصّب است بيايند، و هر كدام معجزه اى ارائه دهند، نمى پذيرد، بلكه همه آنها را متّهم به سحر و جنون مى كند! امّا اگر اهل منطق باشد در گام اوّل تسليم حق مى شود.

خداوند متعال در آيات 90 تا 93 سوره اسراء اشاره اى به گروهى از افراد لجوج زمان پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) كرده است. آنها كه ايمان خويش را منوط به معجزه هاى پى در پى و غير عاقلانه اى مى كردند. طبق اين آيات آنها هفت نوع معجزه طلب كردند. توجّه كنيد:

1. ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه چشمه جوشانى از اين سرزمين (خشك و

سوزان) براى ما خارج سازى (وَقَالُوا لَنْ نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعاً).

2. عدّه اى ديگر گفتند: ما هرگز تسليم تو نمى شويم تا اينكه باغى از نخل و انگور ايجاد كنى، كه نهرهاى آب در لابه لاى آن جارى باشد (أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَّخِيل وَعِنَب فَتُفَجِّرَ الاَْنهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً).

3. گروه سوم عرض كردند: ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اينكه قطعات (سنگهاى) آسمان را _ آن چنان كه مى پندارى _ بر سر ما فرود آورى! (أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلا).

واقعاً انسان چقدر بايد نادان باشد كه تقاضاى چنين معجزه اى كند. چون در صورت تحقّق ديگر زنده نخواهد ماند تا ايمان بياورد، امّا حجاب لجاجت جلوى فهم مطالب بسيار ساده و پيش پا افتاده را نيز از آنها گرفته است.

4. به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه خداوند و فرشتگان را در برابر ما ظاهر كنى! (أَوْ تَأْتِىَ بِاللهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلا).

صفحه568

5. پنجمين معجزه درخواستى آنها اين بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى خود خانه اى پر نقش و نگار از طلا بسازد! (أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِّنْ زُخْرُف).

6. معجزه ديگر اينكه از پيامبر خواستند به سمت آسمان بالا رود، و به آسمانها پرواز كند! (أَوْ تَرْقَى فِى السَّمَاءِ).

7. و بالاخره لجاجت را به اوج رسانده و گفتند: حتّى اگر به آسمان روى، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما فرود آورى كه آن را بخوانيم (وَلَنْ نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُه).

چنين آدمهاى لجوجى هرگز ايمان نمى آورند، حتّى اگر تمام معجزات درخواستى آنها

تحقّق يابد. آنها اگر واقعاً به دنبال حقيقت بودند، معجزه قرآن كه هيچ كس توانايى آوردن يك سوره آن را هم ندارد كافى بود.

از خداوند مى خواهيم كه اگر آثارى از لجاجت در دل ماست، يا نشانه هايى از تعصّب بى منطق در روح و جان ما لانه كرده، آن را بزدايد. كه با بيرون رفتن لجاجت و تعصّب، قلب و روح انسان آماده پذيرش حق مى گردد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109