سرشناسه:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان،1390
عنوان و نام پديدآور:فرهنگ لغت انگليسي به فارسي (جلد3)/ واحد تحقيقات مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان
مشخصات نشر:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.
مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه و رايانه
يادداشت : عنوان ديگر: ديكشنري انگليسي- فارسي
عنوان ديگر : ديكشنري انگليسي- فارسي
موضوع : زبان انگليسي -- واژه نامه ها -- فارسي
يازدهمين حرف الفباي انگليسي، هر چيزي شبيه K.كيلو، ( ).
بسته كوچك مواد غذائي ارتشي براي موارد فوق العاده .
(=kebab) (فارسياست) كباب.
صحبت دوستانه يامذاكرات غيررسمي.
( kafir) (باحرف بزرگ ) كافر، نام قبيله اي درآفريقاي جنوبي از نژاد بانتو.
( kaffir) (باحرف بزرگ ) كافر، نام قبيله اي درآفريقاي جنوبي از نژاد بانتو.
(=kale) كلم پيچ، سوپ كلم.
مكتب نويسندگي درباره اسكاتلند.
قيصر، امپراتور، كايزر.
مقام قيصر، قلمرو حكومت قيصر.
زوجه امپراتور، امپراتوريس، زوجه قيصر.
قيصرگرائي.
(ج. ش. ) طوطي سبز زيتوني رنگ زلاند جديد.
(ج. ش. ) طوطي زلاند جديد.
تصوير يا نوشته روي ابريشم، نقاشي رويابريشم.
(=kail) كلم پيچ، سوپ كلم.
لوله شكل نما، لوله اشكال نما، تغيير پذيربودن .
وابسته به لوله شكل نما، جورآجور، رنگارنگ .
(گ . ش. ) كامالا، دانه قرمز رنگ درخت كامالا.
تپه كوچك متشكله ازسنگ و خاك آب آورد متعلق بدوره يخبندان .
خلبان ازجان گذشته ژاپني.
(ج. ش. ) كانگورو.
دادگاه پوشالي و پرهرج و مرج، دادگاه محلي.
وابسته به يا پيرو فلسفه كانت.
(=kaoline) خاك چيني، داروي اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.
(=kaolin) خاك چيني، داروي اسهال بفرمول O9 Si2 Al2 H4.
سنگ معدني بفرمول 4(OH)O5 Si2 Al2.
الياف ابريشمي درخت پنبه يا درخت ابريشم.
حرف دهم الفباي يوناني كه معادل حرف >كاف< فارسي و K انگليسي است.
كاملا شك ست خورده ، منكوب، ازكارافتاده .
گوسفندقره كل.
قيراط، واحد وزن جواهرات.
فن ژاپوني دفاع بدون اسلحه ، كاراته .
كار، كردار، سرنوشت، مراسمديني، (دردين بودا)حاصل كردارانسان .
نقشه كارنو.
( karroo) قطعه زمين صاف مرتفع وخشك آفريقا.
پوستين بي آستين بوميان آفريقا.
( karoo) قطعه زمين صاف مرتفع وخشك آفريقا.
(=mitosis) تقسيم غيرمستقيم هسته سلول، مرحله تقسيم سلولي.
هسته شناسي مبحثي ازعلم سلول شناسي ك ه درباره تشريح هسته سلولي و ساحتمان كروموسوم بحث ميكند.
ماده اساسي زمينه هسته سلولي.
پرتوپلاسم هسته سلول(nucleoplasm).
بخشياز رده بندي موجودات كه روابط طبيعي آنهارابوسيله مطالعه خصوصيات سلولي موجوداتمورد مطالعه قرارميدهد.
مجموعه خصوصيات كروموزمي موجودات.
كشميري.
(kashruth) (درمذهب يهود)مشروعيت، حالت جواز.
(kashrut) (درمذهب يهود)مشروعيت، حالت جواز.
(ج. ش. ) حشره راست بال، درختي ازخانواده locustidae.
خماري، پريشاني، آشفتگي.
(kaury) كاج بلند زلاند جديد كه صمغ آن براي روغن جلا و بجاي كهربابكارميرود.
(kauri) كاج بلند زلاند جديد كه صمغ آن براي روغن جلاو بجاي كهربابكارميرود.
نوعي درخت فلفل جزاير پلينزي.
مخفف كاترين ، حرف K.
قايق پاروئياسكيموها.
(knockout، O. =K) >درمشت بازي< ناك اوت، ناك اوت كردن ضربه فني.
( =kabob) (فارسياست) كباب.
( kebbuck) تكه پنير، قالب بزرگ پنير.
( kebbock) تكه پنير، قالب بزرگ پنير.
لنگرسنگين ، تغييرجهت كشتي.
باچشم نيم باز نگاه ك ردن ، ازسوراخ نگاه كردن ، نگاه دزدانه كردن ، نگاه دزدانه .
تير ته كشتي، حمال كشتي، صفحات آهن ته كشتي، وارونه كردن ]كشتي[، وارونه شدن ، كشتيزغال كش، عوارض بندري، خنك كردن ، مانع سررفتن ديگ شدن ، خنك شدن ، ] مج. [ دلسردشدن ، (باover) واژگون شدن ، افتادن .
]آمر[ قايق پهن رودخانه ، (انگليس) قايق تفريحي لنگردار.
كرجي بان رودخانه .
باطناب درزيركشتي كشيدن ، ]مج. [ سخت تنبيه كردن ، سخت مواخذه و توبيخ كردن .
تيزكردن ، شديدبودن ، شديدكردن ، نوحه سرائيكردن ، تيز، پرزور، تند، حاد، شديد، تيز، زيرك ، باهوش، مشتاق.
نگاه داشتن ، اداره كردن ، محافظت كردن ، نگهداري كردن ، نگاهداري، حفاظت، امانت داري، توجه ، جلوگيري كردن ، ادامه دادن ، مداومت بامري دادن .
نگهدار، نگهبان ، حافظ.
غذا، علوفه ، نگهداري، توافق.
هديه يادگاري يادبود.
]ج. ش. [ جوجه مرغ شاخدار.
كيف، نشئه ، حشيش، بنگ .
(=bowler) قدح ساز، كاسه ساز.
(طب. ) برآمدگيايكه درمحلالتيام زخم پديد ميآيد.
(گ . ش. ) كتانجك ، كتنجك ، اشنه دريائي.
( keltic، celtic، =celt) نژادكلت يا سلت، سلتي.
( kelt، celtic، =celt) نژادكلت يا سلت، سلتي.
تقسيم شده بصددرجه سانتيگراد.
پهلوان ، جنگجو، آدم ژوليده و ناهنجار.
نظر، بينش، بصيرت.
پارچه پشمي سبزرنگ .
(.n and .vi.vt) درلانه سگ زيستن ، درلانه زيستن ، درلانه قرارقراردادن ، لانه كردن ، لانه سگ يا روباه .(.n) جوي، مجرايآب خيابان ، كانال، مجراي كوچك ، ناودان .
(ادبيات كهن آلمان ) نوعي استعاره (مثلا >دريارو< بجاي >كشتي< )، دانش، نگاه ، قدرت بينائي.
نوعي بازي شبيه لوتو.
مشخص، برجسته ، قابل شناسائي، واضح، زود.
وزنه آهن ته كشتي، چدن ياآهن ريخته مخصوص سنگين كردن ته كشتي يابالون .
كپي، كلاه كپي.
ماده شاخي موجود در مو وناخن و شاخ، ماده شاخي.
(=horrny) شاخي، داراي مواد شاخي.
شاخي شدن پوست و غيره .
جدول، حاشيه پياده رو.
چارقد، دستمال، روسري، دستمال سر، زن روسري پوش.
بريدگي، چاك ، چاك دادن .
پياده سبك اسحله ايرلندي، روستائي، دهاتي.
مغز، هسته ، مغزهسته ، خستو، تخم، دانه .هسته اصلي، شالوده .
( =kerosine) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفيد.
(=kerosene) نفت چراغ، نفت لامپا، نفت سفيد.
پارچه صوف درشت و راه راه ، برگ درشت.
پارچه كشميري، صوف شلواري.
(ج. ش. ) چرخ، يكجوربازكوچك كه درجهت مخالف بادپروازكند.
كشتي داراي بادبان جلو و عقب.
سوس گوجه فرنگي، چاشني غذا.
تركيبي مركب ازالكل و استون .
كتري، آب گرم كن ، دهل، نقاره ، جعبه قطب نما، ديگچه .
مهماني دانگي، آشفتگي، اختلال، كار، امر.
دهل، نقاره ، كوس، دمامه ، عصرانه مفصل.
جزيره كوچك سنگي يا مرجاني، كليد، راهنما، وسيله راه حل، كليدبستن ، كليدكردن ، كوك كردن ، باآچاربستن .كليد.
وارده از طريق كليد.
(مو. )گامهاي كوتاه و بلندي كه پس ازكليدموسيقي براي نشان دادن نوع ك ليدنوشته ميشود.
ضربه زدن به كليد.
مفتاح، راهنما.
صفحه كليد.صفحه كليد، رديف مضراب، (درماشين تحرير) رديف حروف.
دخول صفحه كليدي.
سوراخ كن صفحه كليدي.
داراي جاانگشتي، مضراب دار، كليددار، كوك شده .
دستيابي كليدي.
سوراخ كليد.
مفتاح، راهنما، نطق اصلي كردن .
منگنه كليدي.
منگنه زن ، متصدي منگنه زني.
سنگ سرطاق.
سوراخ كليد، جاي كليد.
كلمه كليدي، واژه كليدي.
درشت دستور كليد واژه اي.
خاكي رنگ ، لباس نظامي.
(تركي) كاروانسراي، منزلگاه بين راه ، خان ، خاقان .
قلمرو حكومت خان ، خان نشين .
(فارسي) خديو، لقب اميرمصر درقديم.
زبان رايج درشمال غربي پاكستان ، زبان خواري.
تنگه خيبر.
(اسكاتلند) زحمت، اضطراب، ناراحتي، تحريك .
مزرعه اشتراكي دركشوراسرائيل.
سرمازدگي، سرماسوزك .
دركارديگري مداخله كردن ، فضولي كردن (مخصوصا دربازي ورق)، دستوربيجادادن .
لگدزدن ، باپازدن ، لگد، (درتفنگ )پس زني، (مشروب)تندي.
(ز. ع. آمر) مشاركت كردن در، سهم دادن در، كردن ، دارفاني را وداع گفتن .
توپ زدن ، شروع مسابقه فوتبال.
(دراسكي بازي ) نيم چرخش.
پس زدن (ماشين وغيره )، لگدزدن ، بازپرداخت.
لگدزن ، اعتراض كننده .
بزغاله ، چرم بزغاله ، كودك ، بچه ، كوچولو، دست انداختن ، مسخره كردن .
دستكش پوش، گريزان و فراري از كار، ازلاي زرق و برق بيرون آمده .
بچه دزدي كردن ، آدم سرقت كردن ، آدم دزدي كردن .
( kinnaper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.
كودكستان رو.
گرده ، كليه ، قلوه ، مزاج، خلق، نوع.
(ج. ش. ) لوبياقرمز.
تغار، يا پاتيل مخصوص جوشاندن پارچه وسفيدكردن آن ، درپاتيل وجوشانيدن .
حجره راهب ايرلندي، مقبره ، اين كلمه بصورت پيشوند و پسوند نيزبكاررفته وبمعني>حجره و سلول و نهر<است، رود، نهر.
چليك يابشكه كوچكي معادل نصف ياربع بشكه معمولي، (انگليس قديم) پيمانه آبجو.
كشتن ، بقتل رساندن ، ذبح كردن ، ضايع كردن .
(ج. ش. ) مرغ زيبا، مرغ باران (vociferus Aegialitis ).
كشنده ، قاتل.
سنگرسنگي.
(ج. ش. ) ماهي كوچك آب شيرين از جنس كپور.
قتل، توفيق ناگهاني، كشنده (مج. ) دلربا.
خرمگس معركه ، كسي كه عيش ديگري را منقص مي كند، سرخر.
كوره ، اجاق، دركوره پختن .
يك كيلوگرم معادل هزارگرم.
كيلو ذره .
كيلوكالري برابر با كالري كوچك .
هزار چرخه ، كيلو سيكل.يكهزاردور در هرثانيه (درراديو).
كيلو گرم، هزار گرم، مخفف آن kilo ياkg.
كيلوليتر.
ميليارد ذره .
كيلومتر، هزارمتر.
يكهزارتن .
(KV) هزارولت.
نيروي برق برحسب هزار ولت.
كيلووات.
دامن مردانه ، بكمرزدن ، بالازدن ، جامه چين دار.
(انگليس) ماشين چين دهنده ، كسي كه لباس چين دارميدوزد، مرتب.
كيمونو، جامه ژاپني.
خويشاوند، قوم و خويش، خويشي.
نوع، قسم.گونه ، نوع، قسم، جور، جنس، گروه ، دسته ، كيفيت، جنسي، (درمقابل پولي)، غيرنقدي، مهربان ، مهرباني شفقت آميز، بامحبت.
تاحدي، تا درجه اي.
كودكستان ، باغ كودك .
مهربان ، خوش قلب.
روشن شدن ، گرفتن ، برافروختن .
مهرباني.
مهربان ، خوش خلق، دلپذير، ملايم، لطفا از روي مرحمت.
مهرباني، لطف.
خويش، خويشاوند، قوم و خويشي، وابستگي.
(م. م. ) گاوان .
جنبش شناسي، علم الحركات، علم اجسام متحرك .
ازبرنامه تلويزيوني فيلمبرداري كردن .
اصول مكانيزم، تشريح حركات بدني انسان ، علمالحركات بدن .
جنبشي، وابسته بحركت، وابسته به نيروي محركه .
انرژي جنبشي، نيروي ناشياز حركت، انرژي سينتيك .
فرضيه حركت ذرات كوچك اجسام.
جنبش شناسي.
اقوام، خويشاوندان .
پادشاه ، شاه ، شهريار، سلطان .
( ج. ش. ) خرچنگ نعلي.
(انگليس ) متصدي تشخيص وتعيين نشان هاي خانوادگي.
تير بزرگ عمودي شيرواني، شاه تير.
بزرگ .
(ج. ش. ) انواع مارهاي جنس Lampropeltis.
(ج. ش. ) مرغ بهشتي، يكجورمرغ مگس گير.
(مك . ) شاه پيچ.
سياست، پادشاهي.
( گ . ش. ) آلاله تكمه دار، آلاله خزنده .
پادشاهي، كشور، قلمروپادشاهي.
(ج. ش. ) ماهيان دريائي از خانواده Sciaenidae.
(ج. ش. ) ماهي خوراك ، مرغ ماهيخوار، چلق.
پادشاه كوچك و بياهميت، امير، چكاوك .
شاهانه ، شاهوار، ملوكانه ، خسروانه .
سلطان ساز، كسي كه درانتخاب پادشاه يا رئيس موثر است.
ميله بازي بولينگ ، شخص مهم در ميان يكدسته .
رنگ آبي متوسط.
(انگليس) قاضي دادگاه پادشاه .
اصطلاحات و لغات خاصانگليسي علمي مصطلح درجنوب انگليس، انگليسي اصيل.
مرض خنازير.
(ج. ش. ) مارهاي صياد جوندگان آمريكاي مركزي.
مقام سلطنت، شاهي.
گير، پيچ، تاب، ويژه گي، فرريز، غش، حمله ناگهاني، پيچيدن ، پيچ خوردگي.
پيچ خورده ، گره خورده ، موي وزكرده ، فرفري.
( kidnapper) آدم دزد، دزدانسان ، بچه دزد.
(kinnikinnick)(گ . ش. )برگ وپوست گياهاني كه سرخ پوستان آمريكائي باتنباكوبكار ميبرند.
(kinnikinic)(گ . ش. )برگ وپوست گياهاني كه سرخ پوستان آمريكائي باتنباكوبكار ميبرند.
خويشاوندان ، قوم و خويشان .
خويشي، خويشاوندي، قوم وخويشي، بستگي، نسبت.
خويشاوند( ازجنس مذكر).
خويش، خويشاوند(از جنس مذكر).
مشتق از> كوشك فارسي < كلاه فرنگي، خانه تابستاني، دكه .
چرم دباغي، پوست گوساله و بره ، در بستر رفتن ، خوابيدن ، بستر.
نمك زدن و دودي كردن ماهيان ، ماهي دودي، ماهي آزاد نر.
اقوام قرقيز.
(م. م. - اسكاتلند) كليسا، به كليسا رفتن ، كليساي اسكاتلند.
جامه بلند زنانه ، نيم تنه بلند.
قسمت، سرنوشت.
بوسه ، بوس، ما، بوسيدن ، بوسه گرفتن از، ماچ كردن .
بوسنده ، ماچ كننده .
صندوقچه ، چمدان ، سبد، قفسه سينه .
بسته لوازم.بچه گربه ، بچه جانوران ، بچه زائيدن (گربه )، تغار، سطل، توشه سرباز، اسباب كار، بنه سفر.
آشپزخانه ، محل خوراك پزي.
اشكاف يا گنجه مخصوص ظروف آشپزخانه .
باغ مخصوص سبزيكاري.
آشپزخانه كوچك .
ظروف آشپزخانه .
بادبادك كاغذهوائي (ج. ش. ) غليوا، غليواج، زغن ، آدم درنده خو، طفيلي، دغل باز، آدم متقلب، پرواز كردن ، پرواز بلند، سفته بازي كردن .
دانش و معرفت، علم آداب معاشرت، وطن مالوف، همشهريان .
آشكار ساختن ، اعلامداشتن ، اعتراف كردن ، معلوم شدن .
بچه گربه ، بچه حيوان .
مثل بچه گربه .
زيرك ، چابك ، هوشيار، حساس، بازيگوش.
بچه گربه ، پيشي، دختر جوان ، زن سبك و جلف.
(corner cater =) مورب، اريب.
(ج. ش. ) كيوي، نوعي مرغ زلاند جديد، دانشجوي هوانوردي.
(klatsch) اجتماع خودماني.
(klatch) اجتماع خودماني.
دستمال كاغذي.
( light klieg) لامپ پرنور عكاسي و فيلمبرداري.
جنون سرقت، ميل و اشتياق به دزدي.
عاشق سرقت، علاقمند به دزدي.
( light kleig) لامپ پرنور عكاسي و فيلمبرداري.
( جنوب آفريقا) دره باريك ، آبگند (aabgand).
صداي شكستگي، صداي شلاق، استعداد، حقه ، طرح، ابتكار، زرنگي، مهارت.
بنجل خر، يابو خر، كهنه خر.
جنس بنجل و كهنه .
(.vi and .vt) ضربه محكم و ناگهاني، ضربه زدن ، شكستن (.n) نوك ، قله ، بالاي تپه ، پشته .
( ز. ع. انگليس، معمولا درجمع) زانو، زانوها.
كوله پشتي، توشه دان ، كوله بار، پشت واره ، چنته .
(گ . ش. ) قنطوريون اسود(Centaurea).
رند، آدم رذل، فرومايه ، پست و حقير.
رذالت.
رذل صفت.
خمير كردن ، ورزيدن ، سرشتن ، آميختن ، ماليدن .
خميرگير.
زانو، زانوئي، دوشاخه ، خم، پيچ، زانو داركردن .
تازانو، زانو رس.
تا زانو، بزانو رسيده .
(=kneepan=patella) كاسه زانو، استخوان كشگك .كاسه زانو.
جاي زانو، جاي زانو ويا درزير ميزتحرير.
زانو زدن .
زانو زن .
(patella =kneecap=)كاسه زانو، استخوان كشگك .
ناقوس عزارا بصدا درآوردن ، صداي ضربه ناقوس، صدايي زنگ .
ماضي فعل Know، دانست.
شلوارگشاد كوتاهي كه نزديك زانو جمع شده باشد.
خرت وپرت، چيزقشنگ وكم بها، (ز. ع. ) بازيچه كوچك .
اهل نيويورك .
(.vi and .vt) چاقو زدن (به )، كارد زدن ( به )، (.n) چاقو، كارد، گزليك ، تيغه .
لبه كارد، لبه تيز هرچيزي.
سلحشور، دلاور، قهرمان ، شواليه ، نجيب زاده ، بمقام سلحشوري ودلاوري ترفيع دادن .
(انگليس قديم ) پائين ترين مرتبه سلحشوري قديم انگليس.
شواليه سيار، دلاورحادثه جوي سيار.
سلحشوري سيار، جمعيت سلحشوران ، مقام سلحشوري.
مقام سلحشوري، سمت سلحشوري، شواليه گري.
بافتن ، كشبافي كردن ، بهم پيوستن ، گره زدن ، بستن .
بافنده .
بافندگي، كشبافي.
ملبوس كشبافي، لباس كشباف.
دستگيره ، دكمه .قبه ، دكمه ، برآمدگي، دستگيره ، دسته ، گره .
قلمبه ، قبه دار، دكمه دار.
توپوز، چماق سرگرد.
باضربت بزمين كوبيدن ، گيج كردن ، مجزا، مجزا كردن .
كوبيدن ، زدن ، درزدن ، بد گوئي كردن از، بهم خوردن ، مشت، ضربت، صداي تغ تغ، عيبجوئي.
سرو صدا ايجاد كردن ، پرسه زدن ، نامرتب زندگي كردن .
كجي زانو به درون دراثر مرض يا نرسيدن موادغذائي.
داراي زانوي كج، داراي حركت كج ومعوج، شل، فالج، خشن .
دست كشيدن از، ازكار دست كشيدن ، مردن ، كشتن .
سردستي آماده كردن ، بهم زدن ، برخورد كردن ، تحريك كردن ، از كار انداختن ، بپايان رساندن ، آبستن كردن ، ناراحت كردن .
زننده ، كوبنده ، آدم خرده گير، مزاحم.
( مشت زني ) با ضربت بيهوش كننده اي حريف رابزمين زدن ، ضربه فني، ضربه فني كردن ، از پا در آوردن ، ويران كردن ، ضربت قاطع، ممتاز، عالي.
نوك تپه ، قله ، تيزي يا برآمدگي خاك از آب، ماهور.
دكمه ، برآمدگي، قبه ، غنچه ، لاوك ، قلاب نخ.
گره ، بركمدگي، دژپيه ، غده ، چيز سفت يا غلنبه ، مشكل، عقده ، واحد سرعت دريائي معادل/ فوت در ساعت، گره زدن ، بهم پيوستن ، گيرانداختن ، گره خوردن ، منگوله دار كردن ، گره دريائي.
سوراخ ميان گره چوب.
گره دار، برآمده ، غلنبه ، سفت، دشوار، جمع شده ، ازدحام كرده ، كلاله دار، منگوله دار.
گره زننده ، ماشين گره زني.
گره دار، غامض.
شلاق، تازيانه زدن .
دانستن ، آگاه بودن ، شناختن .
فوت و فن ، اطلاع، معلومات خاص، فنون ، رموزكار، كارداني.
عالم نما، مدعي علم اليقين .
نادان ، جاهل، منكر وجود خدا.
قابل دانستن .
داننده .
كاردان ، فهميده ، با هوش، زيركانه .
بصيرت، اطلاع.دانش، معرفت، وقوف، دانائي، علم، آگاهي.
بصير، مطلع.وارد بكار، قابل درك ، باهوش، زيرك ، مطلع.
بند انگشت (مخصوصا برآمدگي پنج انگشت )، قوزك پا يا پس زانوي چهار پايان ، برآمدگي يا گره گياه ، قرحه روده ، تن در دادن به ، تسليم شدن ، مشت زدن .
پنجه بوكس، بوكس باز.
لولاي مفصلي، لولاي بند دار.
استخوان بند انگشت، استخوان قوزك ، قاپ.
برآمدگي، گره درخت.
گره ، برآمدگي، تپه ، قبه ، دانه ، كنگره ، آلت كنگره سازي، كنگره داركردن ، خپله .
(دربوكس ) با ضربات متوالي از ميدان بدركردن ، مغلوب كردن ، ضربه فني.
كداك ، دوربين عكاسي، با دوربين كداك عكس برداشتن .
سرمه ، كحل، اسب اصيل عربي.
( گ . ش. ) كلمقمري.
(گ . ش. ) مغز قهوه سوداني، درخت كولا.
مغز تلخ قهوه سوداني.
مركز فرماندهي نظامي.
كنگو، كنگوئي.
(alcoran =) قرآن .
قرآني، وابسته بقرآن ، قرآن .
كشور كره .
اهل كشور كره ، زبان مردم كره .
پاك ، حلال، تهيه شده برطبق شريعت يهود.
دهكده بوميان آفريقاي جنوبي، كلبه ، حصار، آغل، درحصار محصور كردن ، در دهكده مسكن دادن .
كاغذ محكم قهوه اي رنگ مخصوص بسته بندي.
(ج. ش. ) مار سمي و خطرناك هندي.
اژدهاي دريائي افسانه اي اسكانديناوي.
كوزه دهن گشاد دسته دارقديمي.
(=sauerkraut) كلم ترش.
كاخ كرملين ، (مج. ) دولت شوروي.
پوست گوسفند خاكستري.
خنجر مردماندونزي و مالايا.
كريشنا پرستي.
بابانوئل.
مسكوك ايسلاندو سوئدمعادل / دلار.
كرون ، مسكوك نقره دانمارك ونروژ.
سازمان سري ضد سياهپوستان آمريكا.
عضو جمعيت كوكلس كلان .
نان شيريني كاكائودار.
جلال، تجليل، ستايش كردن .
كومل، عرق زيره ، نوشابه آلماني زيره دار.
كرد، اهل كردستان .
كردي.
كردستان ، قاليچه كردي.
درجه اوج در يك نمودار آماري.
كواس، آبجو كم الكل روسي.
خورجين .
(cyanite) (مع. ) سيليكات آلومينيوم بفرمول AL2SIO5.
گراف ثبت شده توسط دستگاه ثبت تغييرات.
دستگاه ثبت نوسانات يا حركات موجي مانند نبض، انقباض عضلات و غيره .
فشارنگاري.
دعاي مناجاتي كه با كلمات > اي خداوند بر مارحم فرما< آغاز ميشود.
شكم، معده .
دوازدهمين حرف الفباي انگليسي.
(مو. ) لا، نت ششم كليد دياتونيك .
در اردو مسكن گزيدن ، اردو زدن ، احاطه كردن .
اردو زني.
(laboratory) آزمايشگاه .
ماده معطر تلخي كه از انواع لادن بدست ميايد.
برچسب، برچسب زدن .برچسب، اتيكت، متمم سند يا نوشته ، تكه باريك ، لقب، اصطلاح خاص، برچسب زدن ، طبقه بندي كردن .
برچسب دار.
پرونده برچسب دار.
لبي، شفوي وآويخته به لبهاي فرج.
اداي اصوات بصورت شفوي.
حرفي را بصورت شفوي ادا كردن ، بصورت لبي ادا كردن .
(گ . ش. ) داراي گلي كه لبه جامش شكافته ، وابسته بگياهان لب شكافته ، لب شكافته كردن لب دار كردن .
ناپايدار.
تلفظ شده بوسيله گرد كردن لبها ( مثل تلفظ w )، حرف حلقي وشفوي، لبي وملازي.
(ج. ش. - تش. ) لب زيرين حشره ، لبه صدف حلزون ، (گ . ش. ) لب شكافته گلبرگ .
(labour) كار، رنج، زحمت، كوشش، درد زايمان ، كارگر، عمله ، حزب كارگر، زحمت كشيدن ، تقلاكردن ، كوشش كردن .
اردوگاه كار.
سنديكاي كارگري، اتحاديه كارگري.
آزمايشگاه ، لابراتوار.
كارگر، عمله .
كار، كارگري، رنجبر.
زحمت كش، ساعي، دشوار، پرزحمت.
تقليل دهنده زحمت كارگر، صرفه جوئي كننده در ميزان كار.
( labor) كار، رنج، زحمت، كوشش، درد زايمان ، كارگر، عمله ، حزب كارگر، زحمت كشيدن ، تقلاكردن ، كوشش كردن .
شكنج، لابيرنت، دخمه پرپيچ وخم، ماز، پلكان مارپيچ، (مج. ) پيچيدگي، چيز بغرنج.
پيچ وخم دار.
پر پيچ و خم، پر شكنج.
لاك ، لاك والكل، چيز لاك والكل زده ، لاك زدن .
پر از سوراخ، پر از سوراخ كردن .بند كفش، تر، توري، نوار، قيطان ، بندكفش را بستن ، يراق دوزي كردن ، بنددار كردن .
پاره كردن ، مجروح كردن ، آزردن ، عذاب دادن ، دريدن .
دريدگي، پارگي.
برنده يا درنده .
شبيه مارمولك ، مارمولك .
مارمولكي.
تنبلي، قصور، غفلت، سهل انگاري.
( lacrimal) ( تش. ) اشكي، اشك آور، كيسه اشك ، استخوان اشكي چشم، ويژه اشك .
( lacrimator) گاز اشك آور، ماده اشك آور.
اشك زا، اشكبار، اشكي، غصه دار.
توري، يراق، يراق دوزي، مليله دوزي.
( laciniated) چاك دار، دندانه دار، شكافته ، حاشيه دار.
( laciniate) چاك دار، دندانه دار، شكافته ، حاشيه دار.
نبودن ، نداشتن ، احتياج، فقدان ، كسري، فاقد بودن ، ناقص بودن ، كم داشتن .
نازدار، بي حال، بي اشتياق.
( =lackaday) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.
( =lackadaisy) حرف ندا، علامت افسوس وتعجب.
( lacquey) پادو، نوكر، فراش، چاكري كردن ، نوكري كردن .
بي نور، تاريك ، بدون زرق وبرق، تار وبي برق.
كم حرف، مختصر گو، كوتاه ، موجز.
لاك والكل، رنگ لاكي، لاك والكل زدن .
( lackey) پادو، نوكر، فراش، چاكري كردن ، نوكري كردن .
( lachrymal) ( تش. ) اشكي، اشك آور، كيسه اشك ، استخوان اشكي چشم، ويژه اشك .
ايجاد اشك .
( lachrymator) گاز اشك آور، ماده اشك آور.
چوگان سرپهن ، لاكروس كه نوعي توپ بازي است.
شير ترشح كردن ، شير مكيدن ، شير دادن .
تبديل به شير، ايجاد شير.
شيري، شير بر، كيلوس بر.
شيري، شير مانند، شيرده .
وابسته به شير، شبيه شير، مربوط به شير.
(ش. ) اسيد لاتيك بفرمول O3 H6 C3.
شير دهنده ، شير آور، شير زا.
موجب ترشح شير، موجد شير.
( ش. ) قند شير بفرمول 11O H22 21C كه مصرف طبي دارد.
حفره ، گودي، محفظه ، فاصله ، جاي خالي، نقطه ابهام.
( lacunar، lacunate، lacunary) وابسته به حفره يا جاي خالي.
( lacunal، lacunate، lacunary) وابسته به حفره يا جاي خالي.
( lacunar، lacunal، lacunate) وابسته به حفره يا جاي خالي.
( lacunar، lacunal، lacunary) وابسته به حفره يا جاي خالي.
درياچه اي، زيست كننده در درياچه ، استخري.
قيطاني، بند دار، شبكه اي، تور مانند.
پسر بچه ، جوانك .
نردبان ، نردبان بكار بردن ، نردبان ساختن .
( درمورد صندلي ) داراي پشتي بلند، پشت نردباني.
شبكه نردباني.
پسر بچه ، معشوق، پسرك .
بار كردن ، بارگيري كردن ، خالي كردن ، با ملاقه خالي كردن .
مملو، بارگيري شده ، سنگين ، پر (por)، سنگين بار.
(ز. ع. ) آدم فضل فروش، مغلق گو، خود نما.
(man s'lady) مردي كه علاقه زيادي بمعاشرت زنان دارد.
باركشتي، محموله ، بارگيري، عمل بار كردن .
ملاقه ، باملاقه كشيدن ، باملاقه برداشتن .
بانو، خانم، زوجه ، رئيسه خانه .
( bird lady) (ج. ش. ) سوسك خانواده Coccinellidae.
( beetle lady) (ج. ش. ) سوسك خانواده Coccinellidae.
كليسا يا محراب كليسائي كه به مريم باكره تخصيص داده شده .
عيد مخصوص مريم باكره .
نديمه ملكه ، مستخدمه مخصوص ملكه ، خادمه .
سركار عليه ، بانو.
( ladybug) (ج. ش. ) پينه دوز.
(ladybeetle) (ج. ش. ) پينه دوز.
(گ . ش. ) فلفل قرمز، نوعي موز كوچك .
خانم كوچولو.
بانووار، باوقار، زن صفت.
معشوقه ، محبوبه .
(گ . ش. ) گل آويز.
( man 'ladies) مردي كه علاقه زيادي بمعاشرت زنان دارد.
كندي، لنگي، واماندگي، عقب ماندگي، عقب ماندن ، لنگيدن ، تاخير كردن .پس افت، تاخير.
آبجو دير رس، آبجو نارس، آبجو كم الكل.
آدم كند دست، آدم دست سنگين ، عقب مانده .
كاهل، خسته كننده ، آهسته ، كند، عقب مانده .
( lagomorpha) (ج. ش. ) پستانداران جونده داراي دو رديف دندان .
( lagomorph) (ج. ش. ) پستانداران جونده داراي دو رديف دندان .
( lagomorphous) وابسته به پستانداران جونده دو رديف دنداني.
( lagomorphic) وابسته به پستانداران جونده دو رديف دنداني.
تالاب، مرداب.
(lagoon) مرداب، درياچه ، جاي كم عمق دريا، چشمه آب گرم.
وابسته بشخص دنيوي وغير روحاني، شخص كه علم خاصي را نداند، عامي، غير فني.
غير روحاني بودن ، غير معمم بودن .
بصورت غير روحاني يا غير علمي در آوردن ، جنبه عاميانه دادن به .
كاغذي كه در متن اصلي آن خطوط موازي وجود داشته باشد.
زمين پست، حفره ، گودي.
(ك - د. گ . ) طبقه ، قشرزمين ، ( ك - مزم. ) اختفائ در لباس عوضي.
محل استراحت جانور، كنام، لانه ، گل، لجن ، گل آلود كردن ، استراحت كردن ، بلانه پناه بردن .
( اسكاتلند ) صاحب زمين ، ملاك ، خرده مالك ، ملاك اسكاتلندي.
(faire zlaisse) عدم مداخله ، سياست عدم مداخله دولت دراموراقتصادي، سياست اقتصادآزاد، بي بند وبار.
(faire laisser) عدم مداخله ، سياست عدم مداخله دولت دراموراقتصادي، سياست اقتصادآزاد، بي بند وبار.
پروانه عبور، جواز.
عوام، مردم غير روحاني، ناشي، غير فني وغير علمي.
درياچه ، استخر، بركه .
ماهي درياچه ، كشتي درياچه پيما.
ستون بتون آرمه .
(ز. ع. ) فرار كردن گريختن ، فرار، زدن .
كشيش بودائي، لاما، شتر بي كوهان آمريكاي جنوبي، رنگ زرد مايل بقرمز.
وابسته به كشيش بودائي.
بره ، گوشت بره ، آدم ساده .
( lambaste) تازيانه ، شلاق، تازيانه زدن ، زخم زبان زدن .
( lambast) تازيانه ، شلاق، تازيانه زدن ، زخم زبان زدن .
يازدهمين حرف الفباي يوناني.
نرم سخني، ملايمت در گفتگو، روشنائي ملايم.
ملايم، نرم، داراي روشنائي ملايم.
واحد نور درسلسله . S. G. G.
پارچه روبخاري، يا روي پرده ، نقوش رنگي حاشيه ظروف چيني، دستمال روي كلاه خوددلاروران قديم.
پوست بره ، پارچه پوست بره نما.
لنگ ، چلاق، شل، افليج، لنگ شدن ، عاجز شدن .
عليل وناتوان ، از كار افتاده .
(lamellas، lamellae) لايه ، صفحه ، برگ ، عضو شبيه لايه .
( حشره شناسي ) شاخك دار، داراي شاخك پهن .
تاسف خوردن ، زاريدن ، سوگواري كردن ، سوگواري، ضجه و زاري كردن .
سوگناك ، اسفناك ، رقت آور، زار.
سوگواي، مرثيه خواني، ضجه ، سوگ ، زاري.
ساحره ، خون آشام.
( lamina) ورقه ، لايه نازك ، پهنك برگ ، شاخه پرده اي.
( lamin) ورقه ، لايه نازك ، پهنك برگ ، شاخه پرده اي.
( laminar) داراي ورقه هاي نازك .
( laminal) داراي ورقه هاي نازك .
(گ . ش. ) جلبك هاي لاميناريا، جلبك كلاه گرزي وپهن .
ورقه ورقه كردن ، ورقه ورقه شدن .طبقه طبقه ، ورقه ورقه ، ورقه ورقه كردن ، رويهم قرار دادن ، متورق.
ورقه ورقه شدن .تورق، لايه لايه سازي.
( lamster) فراري، فراري از قانون .
روز اول ماه اوت، ( سابقا ) جشن درو.
( lammergeyer) (ج. ش. ) كركس ريشدار، لاشخور.
( lammergeier) (ج. ش. ) كركس ريشدار، لاشخور.
لامپ، چراغ، لامپا، فانوس، درخشيدن .جراغ، لامپ.
دوده چراغ، سياه يكدست، با دوده سياه كردن .
هجونامه سازي.
هجو، كنايه ، هجو كردن .
(ج. ش. ) مارماهي.
( lamister) فراري، فراري از قانون .
(veranda، =porch) ايوان ، رواق.
پشمي، پشمالو.
نيزه ، ضربت نيزه ، نيشتر زدن ، نيزه زدن .
هم رديف سرجوخه .
نيشتر، ( ج. ش. ) نيزه ماهي.
نيشتر مانند، نيزه مانند، نيزه اي، نوك تيز.
نيزه دار، نيزه زن ، تشر زن ، نيزه انداز.
نيشتر، هرچيزي شبيه نيشتر، پنجره نوك تيز.
طاق يا قوس نوك تيز.
پنجره نوك تيز.
داراي پنجره يا طاق نوك تيز.
بانيزه سوراخ كردن ، پاره كردن .
مجروح سازي، پاره سازي.
زمين ، خشكي، خاك ، سرزمين ، ديار، به خشكي آمدن ، پياده شدن ، رسيدن ، بزمين نشستن .
زمين اعطائي دولت، اعطاي اراضي.
كنت قديم آلماني.
اداره املاك وثبت اراضي.
كار وسيع وبسيط وسريع، كارپر سود يا پر موفقيت.
گج، صخره گچي ظريفي كه بعنوان كود براي اصلاح خاك بكار ميرود.
داراي اراضي بي حاصل وكم فايده ، زمين دار بي پول.
اصلاحات ارضي.
كالسكه كروكي.
كالسكه كروكي كوچك .
مالك ، زمين دار، وابسته بزمين ، فرود آمده .
ورود بخشكي، ديدار خشكي، املاك واراضي موروثي ( غير منتظره )، ريزش زمين .
تغييرات سطح زمين در اثر عوامل طبيعي.
ملاك ، صاحب ملك ، اجاره دار، زمين دار.
ورود بخشكي، فرودگاه هواپيما، بزمين نشستن هواپيما، پاگردان .
كرجي ساحلي.
فرودگاه .
چرخ هواپيما كه هنگام نشستن هواپيما وزن آنرا تحمل ميكند، عراده هواپيما، وسائلفرود آمدن .
زن مهمانخانه دار، زن صاحب ملك ، ميزبان .
محاط در خشكي، محصور در خشكي.
موجر، مالك ، صاحبخانه ، ملاك .
آدم دريا نديده ، معتاد بزندگي بري.
نشان اختصاصي، نقطه تحول تاريخ، واقعه برجسته ، راهنما.
منطقه وسيعي از زمين .
ملاك ، صاحب ملك .
( باغداري ) خاكبرداري وخيابان بندي كردن ، دورنما، منظره ، چشم انداز، بامنظره تزئين كردن .
معمار يا متخصص ساختن مناظر طبيعي نما.
متخصص تزئين باغ وگلكاري وزيبا سازي مناظر.
ساحل، طرف روبه خشكي.
زمين لغزه ، ريزش خاك كوه كنار جاده .
( انگليس ) فرو ريزي، ريزش خاك كوه .
ملوان نا آزموده ، اهل خشكي ( در مقابل دريانورد )، بومي، هم ميهن ، ملوان ساده كه هنوز درجه اي نگرفته ، كسيكه زندگي وشغلش در خشكي است.
بسوي خشكي، بسوي زمين .
كوچه ، راه باريك ، گلو، ناي، راه دريائي، مسير كه باخط كشي مشخص ميشود، خط سير هوائي، كوچه ساختن ، منشعب كردن .
(اسكاتلند ) مدتها قبل.
مسابقه اسكي ميداني.
واحد تشعشع خورشيد مساوي يك گرم كالري در هر سانتيمتر مربع از سطح غير متشعشع.
(lobster spiny) خرچنگ خاردار.
زبان ، لسان ، كلام، سخنگوئي، تكلم، بصورت لساني بيان كردن .زبان .
زبان پرداز.
سست، ضعيف، بي حال، آهسته ، خمار.
بيحال شدن ، افسرده شدن ، پژمرده شدن ، بيمار عشق شدن ، باچشمان پر اشتياق نگاه كردن ، باچشمان خمار نگريستن .
مستي، ضعف، فتور، ماندگي، پژمردگي.
مست، ضعيف، پژمرده .
( ج. ش. ) انواع ميمونهاي دم دراز وداراي ابروهاي پرپشت آسيا.
لاغر، نحيف، خميده ، خمار.
لندوك ، دراز وباريك .
(ج. ش. ) شاهين (felddeggi biarmicus Falco).
(ج. ش. ) شاهين نر.
چربي پشم كه در آرايش مورد استعمال دارد، لانولين .
(گ . ش. ) شاه پسند گرمسيري (verbenaceae).
فانوس، چراغ بادي، چراغ دريائي.
چانه باريك ودراز، داراي چانه باريك .
(lantern) فانوس.
( lanuginous) كركدار، پشمالو.
(lanuginose) كركدار، پشمالو.
طناب كوتاه براي كشيدن چيزي، تسمه يا طناب، طناب پرچم، واكسيل نظاميان .
( laotian) لائوسي، اهل لائوس، زبان تائي، مردم تائي.
( lao) لائوسي، اهل لائوس، زبان تائي، مردم تائي.
دامن لباس، لبه لباس، سجاف، محيط، محل نشو ونما، آغوش، سركشيدن ، حريصانه خوردن ، ليس زدن ، با صدا چيزي خوردن ، شلپ شلپ كردن ، تاه كردن ، پيچيدن .
لبه رويهم افتاده ومتصل بهم.
( طب ) شكافتن شكم براي پي بردن به بيماري.
تخته اي كه بعنوان ميز تحرير بكار ميرود.
سگ دامن پرورده ، سگ دست آموز.
برگردان ، برگردان يقه .
يك دامن پر، به قور يك دامن ، آنچه در يك دامن جاگيرد.
( lapidary) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روي سنگ ، وابسته به سنگ هاي قيمتي.
(lapidarian) سنگ شناس، گوهر شناس، منقوش روي سنگ ، وابسته به سنگ هاي قيمتي.
سنگ كوچك آتشفشاني، سنگ كوچك .
خز، خرگوش.
سنگ ارمني، ( مع. ) لاجورد كاشي، سنگ لاجورد، لاجورد اصل.
لاپلند، ناحيه شمال سوئد ونروژ وفنلاند وشوروي كه محل سكونت اقوام لاپ ميباشد.
لاله گوش، نرمه گوش، دامن ، آويز، گوشت آويخته ، لبه آويخته كلاه .
نسيان ، لغزش، خطا، برگشت، انحراف موقت، انصراف، مرور، گذشت زمان ، زوال، سپري شدن ، انقضائ، استفاده از مرور زمان ، ترك اولي، الحاد، خرف شدن ، سهو و نسيان كردن ، از مدافتادن ، مشمول مرور زمان شدن .
( lapstreak) built clinker قايق ساخته شده از تخته يا ورقه هاي پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).
( lapstrake) built clinker قايق ساخته شده از تخته يا ورقه هاي پرچ شده بهم( بصورت نروماده ).
(ج. ش. ) مرغ زيبا، زياك ، هدهد، شانه بسر.
( روم قديم ) نام يكي از ارواح حافظ خانه ، خانه .
سمت چپ كشي، سمت چپ.
(=larcenist) دزد، دله دزد.
(=larcener) دزد، دله دزد.
دزدانه ، مربوط به دزدي.
دستبرد، دزدي، سرقت.
(گ . ش. ) كاج اروپائي، صنوبر آراسته .
چربي خوك ، گوشت خوك ، چربي زدن ، آرايش دادن ، چرب زباني.
دولابچه ، گنجه خوراك ، خوراكي.
( lardoon) تكه چربي كه لاي گوشت گذارند.
( lardon) تكه چربي كه لاي گوشت گذارند.
( مج. ) عزيزترين چيز نزد شخص، بت هاي خانگي، لات ومنات.
وسيع، جادار، پهن ، درشت، لبريز، جامع، كامل، سترگ ، بسيط، بزرگ ، حجيم، هنگفت.
( sympathetic، generous) همدرد، مساعد، سخاوتمند، بخشنده ، نظر بلند.
روده بزرگ ، معائ غلاظ، قولون ، روده فراخ.
آدم فهميده ، متفكر، آدم ظرفيت دار، داراي فكر وسيع.
در مقياس بزرگ .بمقدار زياد، نسبتا زياد، بمعيار وسيع.
مجتمع سازي در مقياس بزرگ .
(ج. ش. ) خوك سفيد انگليسي.
بخشش، دهش، انعام، سخاوت، آزادگي، مساعدت، وسعت نظر، گشاده دستي، بخشيدگي.
(مو. ) آهنگ ملايم، موزيك ملايم، حركت ملايم.
نسبتا بزرگ .
(مو. ) آهسته و مفصل، حركت آزاد وآهسته .
كمند، با كمند بستن ، باكمند دستگير كردن .
خوشي، شوخي، ( انگليس ) روش زندگي، ( ج. ش. ) چكاوك وگونه هاي مشابه آن ، قزلاخ، چكاوك شكار كردن ، شوخي كردن ، از روي مانع باپرش اسب جهيدن ، دست انداختن .
(گ . ش. ) گل زبان درقفا، دلفين ( delphinium).
كفش مخصوص مردم جنگلي.
آدم نامرتب، الواط، ولگرد، لافزن .
(د. گ . ) كتك جانانه زدن ، شكست فاحش دادن ، سنگين حركت كردن ، ضربت.
اعلام خطر، زنگ خطر.
كرم، كرم حشره ، نوزاد حشره ، ليسه .
مربوط به كرم حشره يا نوزاد حشره ، ليسه اي.
حشره كش، دافع كرم حشره .
حنجره اي، وابسته بناي، صداي حنجره اي.
وابسته به ناي.
( طب ) آماس خشك ناي، التهاب حنجره .
( طب ) حنجره شناسي، خشك ناي شناسي.
دستگاه مخصوص معاينه حنجره .
حنجره بيني.
خشك ناي، حنجره ، حلقوم، خرخره .
(از كلمه ' لشكر' فارسي) نظامي وملوان هند شرقي، توپچي هندشرقي ( درارتش انگليس).
شهواني، هرزه ، شهوت انگيز.
ليزر.اشعه لايزر.
چاپگر ليزري.
شلاق، تسمه ، تازيانه ، ضربه ، مژگان ، شلاق خوردن .
تعبيه ، ابتكار، اسباب.
شلاق زني.
دختر، زن جوان .
lass =.
سستي، سستي تب، تب سبك ، رخوت، خماري، بي ميلي.
كمند، طناب خفت دار، كمند انداختن .
بازپسين ، پسين ، آخر، آخرين ، اخير، نهاني، قطعي، دوام داشتن ، دوام كردن ، طول كشيدن ، به درازا كشيدن ، پايستن .
بترتيب عكس ورود.
آخرين شام حضرت عيسي باحواريون خود.
حرف آخر، اتمام حجت، بيان يا رفتار قاطع.
ديرپاي، بادوام، ماندني، ثابت، پاينده ، پايا.
قفل كردن ، چفت كردن ، محكم نگاهداشتن ، بوسيله كلون محكم كردن ، چفت.ضامن ، چفت.
ضامندار، چفت دار.
بند كفش، قيش، تسمه .
ضامني كردن ، چفتي كردن .
كليد درخانه ، كليد كلون در.
نخ كلون دركه با كشيدن آن در باز ميشود.
دير، ديرآينده ، اخير، تازه ، گذشته ، كند، تا دير وقت، اخيرا، تاديرگاه ، زياد، مرحوم.
بادبان سه گوش، كشتي داراي بادبان سه گوش.
كشتي داراي بادبان سه گوش.
اخيرا، بتازگي.
دير شدن ، دير كردن .
ركود، نهفتگي.دوره عكس العمل، پنهاني، ناپيدائي، پوشيدگي، دوره كمون ، مرحله پنهاني.
مدت ركود.
تقويت عكس ظاهر شده عكاسي بوسيله مواد شيميائي.
بوسيله مواد شيميائي تقويت كردن .
پنهان ، ناپيدا، پوشيده ، درحال كمون ، مكنون .راكد، نهفته .
( طب ) دوره كمون مرض.
پهلوئي، جانبي، افقي، واقع درخط افقي، جنبي.
پهلوئي، جانبي، افقي، واقع درخط افقي، جنبي.جانبي، عرضي.
پاس توپ فوتبال از پهلو.
تبديل سنگ به رسوب صخره هاي قرمز (laterite).
شيرآبه ، شيره گياهي، لاستيك خام، بالاستيك ساختن .
توفال، توفال كوبي كردن ، آهن نبشي.
ماشين تراش، چرخ كوزه گري، تراش دادن ، خراطي كردن .ماشين تراش، چرخ خراطي، تراش دادن .
كف صابون ، كف يا عرق اسب، صابون زدن ، كف بدهان آوردن ، هيجان .
مثل كف صابون ، كف آلود.
توفال كوبي، تخته كوبي، تراشكاري.
صمغ آور.
ملك كشاورزي باوسائل اوليه كه برده ها در آن كار ميكرده اند.
مترجم، مترجمان .
لاتين ، زبان لاتين .
لاتيني.
دانشمند در زبان وفرهنگ لاتين .
لاتين كردن .
لاتيني كردن .
اندكي دير، قدري دير.
عرض جغرافيائي، آزادي عمل، وسعت، عمل، بي قيدي.
وابسته بعرض جغرافيائي، با گذشت، گسترده فكر.
وابسته بعرض جغرافيائي، با گذشت، گسترده فكر.
پيروي از وسعت نظر، پنهاگرائي، وسيع نظري.
لاتيوم، ناحيه قديمي مركز ايتاليا واقع درجنوب شهر روم.
مستراح، آبريز، مستراح عمومي.
تركيبي مانند فلز برنج.
آخر، آخري، عقب تر، دومي، اين يك ، اخير.
روز بعدي، روز اخير.
كار مشبك ، شبكه ، شبكه بندي، شبكه كاري.توري منظم.
شبكه توري منظم.
شبكه كاري، چيز مشبك ، شبكه سازي.
تركيبي مانند فلز برنج.
ستايش كردن ، تمجيد كردن ، مدح كردن ، ستايش.
ستودني، ستوده ، قابل ستايش.
تنتور افيون ، مخلوط افيون .
ستايش، تمجيد.
مربوط به تحسين وتمجيد.
مربوط به تحسين وتمجيد.
صداي خنده ، خنده ، خنديدن ، خندان بودن .
خنده دار، مضحك .
گاز خنده آور.
مايه خنده .
خنده ، صداي خنده بلند، قاه قاه خنده .
(launce sand) (ج. ش. ) سگ ماهي باريك اندام خاردار.
به آب انداختن كشتي، انداختن ، پرت كردن ، روانه كردن ، مامور كردن ، شروع كردن ، اقدام كردن .
پرتاب كننده ، حمله كننده ، وسيله پرتاب.
سكوي پرتاب موشك .
گازري كردن ، شستن ، اتو كشيدن ، شسته شدن ، شستشو.
لباس شوي، گازر.
دستگاه لباسشوئي خود كار، ماشين رخت شوئي.
لباس شوي زن .
ماشين لباسشوئي خود كار ( در مغازه ).
رختشوي خانه ، لباسشوئي، رختهاي شستني.
كارگر لباسشوي مرد، گازر.
براه اندازي، روانه سازي، پرتاب.
صومعه كليساي شرقي.
آراسته ببرگ غار، ( مج. ) جايزه دار، برجسته ، ملك الشعرائ.
(گ . ش. ) برگ بو، درخت غار، برگ غار كه نشان افتخاربوده است، بابرگ بويا برگ غارآراستن .
(ش. ) آسيد لوريك O4 H24 21C.
گدازه ، توده گداخته آتشفشاني، مواد مذاب آتشفشاني.
(گ . ش. ) انجدان رومي، شستشوي معده يازخم، شستشو دادن ( زخم ).
شستشو.
دستشوئي، مستراح.
ريختن ، كشيدن ، چكيدن ، شستشو كردن .
(گ . ش. ) اسطو خودوس عادي، عطر سنبل، بنفش كمرنگ .
سنگاب، تغار، لگن ، آبانبار، حوضچه .
lark =.
فراواني، وفور، ولخرجي، اسراف كردن ، ولخرجي كردن ، افراط كردن .
lark =.
داتا، بربست، قانون ، حق، حقوق، قاعده ، قانون مدني، تعقيب قانوني كردن .قانون .
مطيع قانون .
(pentateuch) احكام دهگانه موسي.
قانون بين الملل، حقوق بين الملل، قانون ملل.
قانون شكن ، متمرد، ياغي.
قانوني، مشروع، مجاز، حلال، داتائي، بربستي، روا.
قانونگزار، واضع آئين نامه ، شارع، مقنن .
ياغي، بي قانوني.
قانون گزار، مقنن .
قواعد واصول قديم معاملات بازرگاني، حقوق تجارت قديم، دادگاه تجارت.
چمن ، علفزار، مرغزار، باپارچه صافي كردن .
بازي بولينگ روي چمن باتوپهاي چوبي.
ماشين چمن زني، چمن چين .
بازي تنيس روي چمن .
پرچمن .
مرافعه ، دعوي، دادخواهي، طرح دعوي در دادگاه .
وكيل دادگستري، مشاور حقوقي، قانون دان ، فقيه ، شارع، ملا، حقوقدان .
لخت، سست، شل، سهل انگار، اهمال كار، لينت مزاج، شل كردن ، ول كردن ، رهاكردن .
سستي، رخوت.
ضد يبوست، ملين .
لينت، سستي، شلي.
(.viand .vt.n)خواباندن ، دفن كردن ، گذاردن ، تخم گذاردن ، داستان منظوم، آهنگ ملودي، الحان ، (.adj) غير متخصص، ناويژه كار، خارج از سلك روحانيت، غير روحاني.
انداختن ، كنار گذاشتن .
كنار گذاردن ، متروك كردن ، ذخيره كردن ، آبراه عريض.
روز بارگيري وباراندازي كشتي، روز معطلي در بندر.
اندوختن ، ذخيره كردن ، ادعا كردن ، رنگ آميزي كردن .
فصل كم كاري، متوقف ساختن ، بخدمت خاتمه دادن .
ضربه زدن ، حمله كردن ، يورش كردن ، گستردن .
طرح، ترتيب، بساط، اسباب، خرده ريز، بر روي سطح پخش كردن .
در نيمه راه توقف كردن .
قاري كليسا، واعظ غير روحاني.
دروغ گفتن ، تقلا كردن ، مبادله ضربات كردن ، نسبت دادن به .
دچار تاخير كردن يا شدن ، انبار ياجمع كردن .
لايه .چينه ، لايه ، لا، طبقه بندي كردن ، مطبق كردن ، ورقه ورقه ، ورقه .
داراي لايه يا طبقه .
پوشاك طفل نوزاد.
شخص عامي.عامي، شخص غير روحاني، خارج از حرفه يا فن خاصي، شخص غير وارد، ناويژه كار.
طرح بندي.
زن غير روحاني، زن عامي.
جذامي، گدا.
آسايشگاه بيماران فقير وجذامي، قرنطينه .
آسايشگاه بيماران فقير وجذامي، قرنطينه .
( اسم خاص ) ايلعاذر، آدم مريض وفقير، جذامي.
تنبل، كاهل، تنبلي كردن .
(ulizla lapis) لاجورد.
لاجوردي.
تنبل، درخورد تنبلي، كند، بطيئ، كندرو، باكندي حركت كردن ، سست بودن .
سيني چرخان .
چنگ ك هاي زبانه دار يا قلاب دار كه بزرگ وكوچك ميشود وبراي آويختن لباس وغيره بكارميرود.
آدم بطيئ وكندرو، تنبل.
تنبل وار.
واحد اندازه طول نخ و ريسمان ، چمنزار، علفزار، مرتع، جلگه سبز.
صافي كردن ، از صافي گذراندن ، صافي، شستن .
مايعي كه بوسله شستشو از خاك يا واسطه ديگري بگذرد.
سنگ شوئي، تصفيه بوسيله شستشو، دباغي بوسيله آب نمك وپوست درخت وغيره ، تصفيه خاك .
سوق دادن ، منجر شدن ، پيش افت، تقدم.(.adj and .vt.n) سرب، شاقول گلوله ، رنگ سربي، سرب پوش كردن ، سرب گرفتن ، باسرب اندودن ، (.nand .vt.vi.adj) راهنمائي، رهبري، هدايت، سرمشق، تقدم، راه آب، مدرك ، رهبري كردن ، بردن ، راهنمائي كردن ، هدايت كردن ، سوق دا
چيزي كه به چيز ديگري منتهي شود، منتج.
( line sounding) ژرفاسنج.
تشويق وترغيب كردن ، مشتبه كردن ، وانمود كردن .
تهيه مقدمات را ديدن ، راهنما، مقدمه .
سربي، مانند سرب، سربي رنگ ، كند.
سردسته ، رهبر.پيشوا، رهبر، راهنما، فرمانده ، قائد، سردسته .
بي رهبر.
رهبري.
راهنمائي، هدايت، نفوذ، عمده ، برجسته .مقدم، پيشتاز، عمده .
لبه مقدم.
ستاره زني كه نقش اول را درنمايش يا سينما بعهده دارد.
هنرپيشه مرد اول نمايش يا فيلم سينمائي.
صفر مقدم.
عازم شدن ، عزيمت كردن ، رهبري كردن ، رهبري، آغاز، ضربت.
ژرف پيما، كسي كه گلوله سربي بدريا مي اندازد تا عمق آنرا تعيين نمايد.
برگ .برگ ، ورق، لايه ، صفحه ، لنگه ، ورقه ، دندانه ، برگي شكل، برگ دادن ، جوانه زدن ، ورق زدن .
(گ . ش. ) غنچه برگ .
(foliage) برگها.
(ج. ش. ) انواع حشرات از راسته نيم بالان ( خانواده زنجره وجيرجيرك ).
بي برگ .
بروشور، برگچه ، ورقه .كاسبرگ ، برگچه ، نشريه ، جزوه ، رساله ، ورقه .
برگ مانند.
برگدار، پر برگ .
واحد راه پيمائي كه تقريبا مساوي / تا / ميل است، اتحاديه ، پيمان ، اتحاد، متحد كردن ، هم پيمان شدن ، گروه ورزشي.
محاصره كردن ، محاصره ، عضو اتحاديه ، عضو مجمع اتفاق ملل.
رخنه ، سوراخ، تراوش، نشت، چكه ، تراوش كردن ، نفوذ كردن ، فاش كردن يا شدن .تراوش، رخنه ، تراوش كردن ، فاش شدن .
تراوش، نشت، چكه ، كمبود، كسر، كسري، فاش شدگي ( اسرار )، مقداري كه معمولابراي كسري در اثر نشتي درنظر ميگيرند.تراوش، چكه .
جريان تراوشي.
سوراخ دار، رخنه دار، نشست كننده ، چكه كن .
( اسكاتلند ) وظيفه شناس، حقشناس، وفادار، صادق، بي عيب، دوست.
تكيه كردن ، تكيه زدن ، پشت دادن ، كج شدن ، خم شدن ، پشت گرمي داشتن ، متكي شدن ، تكيه دادن بطرف، تمايل داشتن ، لاغر، نزار، نحيف، اندك ، ضعيف، كم سود، بيحاصل.
چارطاقي، ساباط، داراي چارطاقي.
تكيه ، تمايل، ميل، انحراف، كجي، ( درجمع ) تمايلات.
( انگليس ) ماضي فعل lean.
جست، پرش، خيز، جستن ، دويدن ، خيز زدن .
سال كبيسه .
بازي جفتك چاركش، باجست وخيز حركت كردن ، جفتك چاركش كردن ، از يكديگر بنوبتجلو زدن ، گريز زدن ، گره گره حركت كردن .
فراگرفتن ، آموختن .آموختن ، يادگرفتن ، آگاهي يافتن ، فرا گرفتن ، خبر گرفتن ، فهميدن ، دانستن .
يادگرفتني.
دانا، عالم، دانشمند، فاضل، عالمانه .
يادگيرنده .
فراگيري، معرفت، دانش، يادگيري، اطلاع، فضل وكمال.
ماشين فراگير.
اجاره ، كرايه ، اجاره نامه ، اجاره دادن ، كرايه كردن .اجاره دادن ، اجاره كردن .
استيجاري، اجاره اي.
وسيله اجاره اي.
خط استيجاري.
شبكه با خطوط استيجاري.
اجاره داري، زمين اجاره اي، مال الاجاره .
اجاره دار.
افسار سگ وحيوانات مشابه ، افسار بستن ، بند زدن ، ( شكار ) دسته سه تائي.
دروغ گوئي، كذب.
كمترين ، كوچكترين ، خردترين ، اقل.كوچكترين ، كمترين .
كم اهميت ترين .
كوچكترين مربعات.
(د. گ . ) اقلا.
دست كم، اقلا.
چرم، بند چرمي، قيش، قيش چرمي، چرمي كردن ، چرم گذاشتن به ، شلاق زدن .
كاغذ يا پارچه چرم نما.
چرمي، ساخته شده از چرم، بشكل چرم.
ملوان ، جزو افراد تفنگداران دريائي.
چرم مانند.
(گ . ش. ) درخت ميشن (palustris Dirca).
چرمي.
(.viand .vt.n)اجازه ، اذن ، مرخصي، رخصت، باقي گذاردن ، رها كردن ، ول كردن ، گذاشتن ، دستكشيدن از، رهسپار شدن ، عازم شدن ، ترك كردن ، (.vi) (leaf) برگ دادن .
متاركه كردن ، قطع كردن ، دست كشيدن از.
بدرودگوئي، خداحافظي، كسب اجازه مرخصي، وداع.
(گ . ش. ) برگ دار، شبيه برگ ، پر برگ .
خمير مايه ، خمير ترش، عامل كارگر، مخمر كردن ، خمير كردن ، ور آوردن .
صورت جمع كلمه leaf.برگها.
پس مانده ، باقيمانده ، ته مانده .
آدم هرزه ، فاسق، شهوتران ، شهوتراني كردن .
شهواني، شهوت پرست.
شهوتراني، هرزگي.
ميز مخصوص قرائت، ميز جاكتابي، تريبون .
درس يا آيات منتخبه از كتب مقدسه ، اختلاف معني يا تلفظ يك كلمه بامتن چيزي.
آيات منتخبه يا قسمتي از كتاب مقدس، صورت آياتي كه در كليسا قرائت ميشود.
قاري كتاب مقدس در كليساي كاتوليك ، مدرس.
سخنراني، خطابه ، كنفرانس، درس، سخنراني كردن ، خطابه گفتن ، نطق كردن .
مدرس، تدريس كننده ، سخنران .
زمان ماضي فعل lead.
طاقچه ، لبه ، برآمدگي.
معين .دفتركل، سنگ پهن روي گور، تير، تخته .
تخته افقي روي نرده پلكان يانرده ايوان ، تخته كف چوب بست ساختمان .
كارت معين .
سمت پناه دار، آنسوي كشتي كه از باد در پناه است، بادپناه ، حمايت.
ساحل در معرض باد، مايه خطر، واقع در سمت پناه دار كشتي، سوي قسمت پناه داركشتي، سمت پناه دار كشتي، كشتي بادپناه .
ورق فلزي ياتخته واقع در سمت باد پناه قايق.
زالو، حجامت، اسباب خون گيري، خفاش خون آشام، انگل، مزاحم، شفا دادن ، پزشكيكردن ، زالو انداختن ، طبيب.
(گ . ش. ) تره فرنگي، گندنا.
جنبه ، قيافه ، رنگ قيافه ، منظر، نگاه كج، نگاه چپ، نگاه دزدكي، از گوشه چشمنگاه كردن ، نگاه كج كردن ، خالي، تهي، مجوف.
ته نشين ، درده .
يك ورشدگي كشتي در اثر باد، حركت يك وري، انحراف، ( مج. ) مهلت، عقب افتادگي، راه گريز.
چپ.(.n and . adv and .adj) چپ، درطرف چپ، جناح چپ، (leave of past) زمان ماضي فعل leave.
واقع در دست چپ، دست چپي، كج.دست چپ.
سمت چپ.
چپ دست، واقع در سمت چپ، ناشي.
آدم چپ دست، دست چپي.
(تش. ) قلب چپ، نيمه چپ قلب.
هم تراز شده از چپ.
هم تراز كردن از چپ.
تغيير مكان به چپ.
شخص دست چپي، مربوط به جناح چپ.
جناح چپي.
چپ گرائي.
چپ گرا.
سمت چپ ترين .
پس مانده ، قايمانده ، پس مانده غذا، بقايا.
پايه ، پا، قسمت.ساق پا، پايه ، ساقه ، ران ، پا، پاچه ، پاچه شلوار، بخش، قسمت، پا زدن ، دوندگي كردن .
داراي پاهاي مثلثي شكل شبيه گوسفند، مثلث شكل.
ميراث، ارث.
قانوني، شرعي، مشروع، حقوقي.
تعطيلات رسمي وقانوني.
رستگاري از راه نيكوكاري، افراط در مراعات قانون ، اصول قانون پرستي.
قانوني بودن ، مطابقت با قانون ، رعايت قانون .
قانوني كردن .
قانوني كردن ، اعتبار قانوني دادن ، برسميت شناختن .
نماينده پاپ، سفير، ايلچي، نماينده تامالاختيار، بارث گذاشتن ، ارث، فرماندار.
موصي له ، ميراث بر، ارث بر.
داراي مقام نمايندگي پاپ، نمايندگي پاپ.
سفارت، نمايندگي، ايلچي گري، وزارت مختار.
( مو. ) پيوسته ، آرام ومتناسب با الحان پي در پي.
ارث دهنده ، ميراث گذار.
افسانه ، نوشته روي سكه ومدال، نقش، شرح، فهرست، علائم واختصارات.
افسانه اي.
تردستي، حقه بازي، حيله ، شعبده .
سبكي، چابكي، چالاكي، تيز هوشي.
( لاتين ) صورت جمع كلمه lex بمعني قوانين .
پادراز، پا بلند، لندوك ، پايه دار، پادار.
زنگار، ساق پوش، مچ پيچ.
زنگار، ساق پوش، مچ پيچ.
پايه دار، پروپاچه دار.
كلاه سبدي ايتاليائي، نوعي مرغ وخروس كوچك .
خوانائي، خوانا بودن .
خوانا، روشن .
لژيون ، سپاه رومي، هنگ ، گروه .
سرباز هنگ ، سرباز سپاهي.
سرباز هنگ ، سرباز لژيون ، عضو لژيون .
قانون وضع كردن ، وضع شدن ( قانون ).
وضع قاون ، تدوين وتصويب قانون ، قانون .
قانون گذار، مقننه .
مجلس قانونگذاري، مجلس شوراي ملي.
هيئت عالي مقننه در انگليس، مجلس مقننه .
قانون گذار.
قانون گذار زن ، مقننه .
قانون گذار زن ، مقننه .
هيئت مقننه ، مجلس، قوه مقننه .
قانون دان .
(legitimate) نمايش مجاز، تاتر مجاز، قانوني، حلال، مشروع.
درستي، برحق بودن ، حقانيت، قانوني بودن .
حلال زاده ، درست، برحق، قانوني، مشروع.
مشروعيت.
(ezlegitimi) قانوني كردن ، مشروع كردن ، توجيه كردن .
هواخواه سلطنت ارثي ومشروع.
خبرنگار محلي، پادو.
(ezlegitimati) مشروع كردن ، قانوني كردن ، توجيه كردن .
بنشن ، سبزي، گياه خوردني، بقولات، نيام.
(گ . ش. ) وابسته به خانواده پروانه آسايان (leguminosae)، وابسته به حبوبات وگياهان خوردني.
دستبند يا گردن بندي از گل وغيره كه بر گردن مياويزند، گردن بند گل.
نيزه خاردار مخصوص صيد ماهي قزل آلا، بانيزه خاردار ماهي گرفتن .
تن آسائي، آسودگي، فرصت، مجال، وقت كافي، فراغت.
بافراغت خاطر، تفريحانه ، باهستگي.
(مو. ) عبارت برجسته وملودي درموسيقي درام واگنر كه چند دفعه تكرار ميشود، موضوعمهم تكراري.
(مو. ) عبارت برجسته وملودي درموسيقي درام واگنر كه چند دفعه تكرار ميشود، موضوعمهم تكراري.
عاشق، فاسق، معشوق، دلبر.
مقدمه موضوع، صغراي قياس منطقي، كبراي قياس منطقي، اصل موضوع.
(ج. ش. ) موش صحرائي قطب شمال.
ليمو، ليموترش، رنگ ليموئي.
(گ . ش. ) بادرنجبويه (officinalis Melissa).
آبليمو.
رنگ زرد ليموئي.
ليموناد، شربت آبليمو.
(ج. ش. ) ميمون پوزه دار ماداگاسكار، ميمون پوزه دار، ميمون لمور.
عاريه دادن ، قرض دادن ، وام دادن ، معطوف داشتن ، متوجه كردن ، متوجه شدن .
وام واجاره ، بصورت وام واجاره دادن .
قرض دهنده .
درازا، طول.درازا، طول، قد، درجه ، مدت.
دراز كردن ، طولاني كردن ، كشيدن ، دراز شدن .دراز كردن ، دراز شدن ، تطويل.
از درازا، از طول.
از درازا، از طول، بلند، دراز.از درازا، از طول.
طويل، دراز.
نرمي، ملايمت، آسان گيري، ارفاق.
بامدارا، آسان گير، ملايم، باگذشت، ضد يبوست، ملين .
عقايد اشتراكي لنين .
وابسته به لنين ، پيرو لنين .
( درتلفظ حروف بي صدا ) رقيق، ظريف، داراي تلفظ نرم، رقيق، ملايم.
مسكن درد، آرامي بخش، ملايم.
نرمي، ملايمت، مدارا، رقت قلب، رحم، شفقت.
عدسي.ذره بين ، عدسي، بشكل عدسي در آوردن .
روز پرهيز وروزه كاتوليك ها، صيام، ماه روزه .
( مو. ) آهسته ، ملايم ( بنوازيد ).
( مو. ) بطور كند وملايم ( بنوازيد ).
وابسته به چله ، روزهاي پرهيز وروزه ، بي گوشت، لاغر، نحيف، ناگوار، حزن آور.
آبزي، زيست كننده در آبهاي راكد، وابسته به آبهاي راكد.
(گ . ش. ) عدسك ، منفذ، خلل وفرج گياهي.
عدسك دار، منفذ دار، خلل وفرج دار.
عدسي وار، ذره بيني، ( تش. ) كوژ، وابسته به جليديه ياعدسي چشم، مركب از عدسي.
( در فيلم ياشيشه عكاسي ) ذرات ريز وعدسك هاي كوچك در فيلم نموداركردن ، منفذدار.
ايجاد عدسي.
عدسك آبي، ( طب ) كك مك ، گندمه ، خال هاي ريز متن عكس.
(گ . ش. ) عدس، دانه عدس، منجو، مرجمك .
(موز) خيلي ملايم وآهسته ( بنوازيد ).
(مو. ) بطور ملايم، بطور آهسته ( بنوازيد ).
(نج. ) برج اسد كه پنجمين صورت فلكي منطقه البروج است، (م. ل. ) شير.
شيري، اسدي، شير خو.
(ج. ش. ) پلنگ گربه وحشي.
ماده پلنگ .
لباس كشباف مركب از شلوار پاچه بلند وبلوز ( مخصوص رقص و ورزش ).
خوره ، جذامي، مبتلا به جذام.
(lepidopteran) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشيز بالان ( پروانه هاو بيدهااز اين رسته اندlepidoptera).
(lepidopter) (ج. ش. ) فلس بالان ، پشيز بالان ( پروانه هاو بيدهااز اين رسته اندlepidoptera).
(ج. ش. ) حشره فلس بال، حشره پشيز بال، پولك بال.
پوشيده از شوره يا پولك هاي شوره اي، داراي پوسته هاي شوره .
(افسانه ايرلندي) جن كوچكي كه هركس آنراگرفتارميساخت گنج هاي نهفته راپيداميكرد.
پوسته پوسته ، فلس دار، شوره دار، پولك دار.
( طب ) مرض جذام، جذام، خوره .
جذامي.
جذام دار، جذامي، خوره دار.
وابسته به طبق زني، وابسته به دفع شهوت يك زن با زن ديگر، زن طبق زن ، هم جنسباز ( زن ).
رابطه جنسي زن با زن ، دفع شهوت زني با زن ديگر، طبق زني.
(majesty lese) خيانت ياتوطئه عليه مقام سلطنت يا حكومت، خيانت عليه حكومت.
(majeste lese) خيانت ياتوطئه عليه مقام سلطنت يا حكومت، خيانت عليه حكومت.
غبن (ghabn)، زيان حاصله در اثر عدم اجراي عقدي، ( طب و دامپزشكي ) زخم، جراحت، خسارت، آسيب.
( بعنوان صفت تفضيلي little بكار رفته ) كهتر، اصغر، كوچكتر، كمتر، پست تر.
مستاجر، اجاره دار، اجاره نشين .
كمتر كردن ، كمتر شدن .تقليل يافتن ، كمتر شدن ، تخفيف يافتن ، كمتر كردن ، تقليل دادن ، كاستن ، كاهش دادن .
كمتر، كوچكتر، اصغر، صغير.
درس، درس دادن به ، تدريس كردن .
اجاره دهنده ، موجر.
مبادا، شايد.
گذاشتن ، اجازه دادن ، رها كردن ، ول كردن ، اجاره دادن ، اجاره رفتن ، درنگ كردن ، مانع، انسداد، اجاره دهي.
انقطاع، فروكش، مكث، كند كردن ، مكث كردن ، خفيف شدن .
تحقير، ياس، نوميدي شكست.
وابسته به مرگ كشنده ، مهلك ، مرگ آور.
مرگ آوري، كشنده بودن .
بيحال، سست.
سبات، مرگ كاذب، خواب مرگ ، بي علاقگي، بيحالي، سنگيني، رخوت، موت كاذب، تهاون .
(افسانه يونان ) آب رودخانه بزرخ، (مج. ) فراموشي، نسيان .
وابسته به نهر فراموشي برزخ، نسيان آور.
us let =.
حرف، نويسه .حرف الفبائ، حرف، حرف چاپي، نامه ، مراسله ، كاغذ، ادبيات، آثارادبي، معرفت، دانش، باحروف نوشتن ، باحروف علامت گذاشتن ، اجازه دهنده .
(=mailman) نامه رسان ، پستچي، چاپار.
امر نامه ، اجازه نامه ، ابلاغيه ، امريه .
اعتبارنامه .
(م. م. ) اعتبارنامه ، ورقه اعتبار، اعتبار اسنادي.
كلمه بكلمه ، جزئ بجزئ، كاملا وارد، از بر.
نامه تمبردار پستي.
دانا، فاضل، عالم، فرهنگي، باسواد، حرفي.
سرنامه ، عنوان چاپي بالاي كاغذ.
حروف گذاري، علامت گذاري باحروف.
منگنه مسوده كاغذهاي كپيه ، پرس نامه ، چاپي، وابسته بحروف چاپي.
قيم نامه ، اختيارنامه قيمومت.
حكم ضبط اموال بيگانگان .
نامه سرگشوده ، نامه اي كه از طرف دولت براي كسي فرستاده ميشود تافورا باز نموده وبراي همه بخواند.
مبدله حروف.
(حق. ) حكم يا خطاب دادگاه ذي صلاحيت، خطاب به وصي دائر به اشتغال بامروصايت، حكم وصايت.
ورقه جلب.
(گ . ش. ) كاهو.
(leukoma) (تش. ) لك قرنيه ، لك سفيد روي چشم.
(طب ) سرطان خون .
(تش. ) گويچه سفيد خون ، گلبول سفيد خون .
(تش. ) سلول هاي موجد گلبول هاي سفيد خون .
( طب) افزايش تعداد گلبول هاي سفيد خون .
(leucoma) (تش. ) لك قرنيه ، لك سفيد روي چشم.
( تش. ) عناصر سفيد خون و سلول هاي سازنده آنها، دودمان سفيد خون .
( طب) كمبود گويچه هاي سفيد خون ( بطور غير طبيعي ).
(تش. ) ايجاد وتشكيل گويچه هاي سفيد خون .
(leukemia) زياد شدن بافتهاي سازنده گويچه هاي سفيد.
مبتلا به مرض لوسمي.
خاور وشرق، مشرق، جاخالي كردن .
ساكن خاور، شرقي، بادتند شرقي.
(تش. ) عضله بالابر، ماهيچه اي كه عضو را بالا ميبرد.
مجلس پذيرائي، سلام عام، بارعام دادن ، خاكريز، بند، لنگرگاه .
سطح، ميزان ، تراز، هموار، تراز كردن .تراز، آلت ترازگيري، هموار، سطح برابر، هم تراز، هم پايه ، يك نواخت، يك دست، موزون ، هدف گيري، ترازسازي، تراز كردن ، مسطح كردن ياشدن ، نشانه گرفتن .
خيلي عالي، خيلي خوب، بسيار عالي.
(crossing grade) محل تقاطع دو خط راه آهن .
برابر كردن ، يكنواخت كردن .
(leveller) هموارگر، ترازگير، ترازدار، برابر كننده ، هم سطح كننده .
داراي قضاوت صحيح.
ميله مدرج سطح سنج.
(leveler) هموارگر، ترازگير، ترازدار، برابر كننده ، هم سطح كننده .
اهرم، ديلم، اهرم كردن ، بااهرم بلند كردن ، بااهرمتكان دادن ( باover وup وغيره )، تبديل به اهرم كردن ، ( در ترازو وغيره ) شاهين ، ميله ، ميله اهرم.اهرم، دسته .
شيوه بكار بردن اهرم، كار اهرم، دستگاه اهرمي، وسيله نفوذ، نيرو، قدرت نفوذ( در امري ).
بچه ئ خرگوش يكساله ، معشوقه .
لاوي فرزند يعقوب پيغمبر.
وضع كردني، بستني، قابل تحميل، ماليات بستني، وضع ماليات.
جانور بزرگ دريائي كه در كتاب عهد عتيق نام برده شده ، نهنگ .
وضع كننده ماليات، ماليات وصول كن .
سبك ، نرم، صيقلي، نرم كردن ، سائيدن ، خمير كردن ، صاف وصيقلي كردن .
(د. گ . - انگليس ) برق، آذرخش، آذرخش زدن .
ازدواج مرد با زن برادر متوفاي خود.
برخاستن ، بلند شدن ، شناور شدن .
شناوري.
شناور در هوا، معلق در هوا.
لاوي، زاده لاوي، فرزند حضرت يعقوب.
سبك ، سبك سري، رفتار سبك ، لوسي.
(=levorotatory) بطرف چپ.
(levorotatory) (ش. ) داراي تمايل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.
چپ گردي، چپ دستي، چرخش به چپ.
(levorotary) (ش. ) داراي تمايل چرخش بطرف چپ، چپ گرد، چپ رو.
(ش. ) قندي بفرمول O6 21H C6، قند ميوه جات.
وضع ماليات، ماليات بندي، ماليات، خراج، وصول ماليات، باج گيري، تحميل، نام نويسي، ماليات بستن بر، جمع آوري كردن .
هرزه ، ناشي از هرزگي، شهوت پرست.
لغوي.كلمه اي، حرفي، لغوي، وابسته به فرهنگ لغات، وابسته به فرهنگ نويسي، واژه اي.
تحليل لغوي.
معني لغوي.
لغت نويس.
وابسته به فرهنگ نويسي، وابسته به واژه نگاري.
ترتيب لغت نويسي.
لغت نويسي، فرهنگ نويسي، واژه نگاري.
لغت نامه ، قاموس.فرهنگ ، كتاب لغت، قاموس، واژه نامه ، ديكسيونر.
مسئوليت، دين ، بدهي، فرض، شمول، احتمال، ( درمحاسبات ) بدهكاري، استعداد، سزاواري.
مسئول، مشمول.
ارتباط پيدا كردن ، رابطه داشتن ، بستگي داشتن ، رابط نظامي بودن .
رابطه نامشروع، بستگي، رابطه ، ارتباط، رابط.
دروغگو، كذاب، كاذب.
ساغر ريزي، نوشابه پاشي، نوشيدن شراب، تقديم شراب به حضور خدايان .
(libeccio) باد جنوب غربي.
(libecchio) باد جنوب غربي.
افترا، تهمت، توهين ، هجو، افترا زدن .
(libellant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .
(libellee) (حق. ) مدعي عليه ، شخص مورد افترا.
(libeller) افترا زن .
(libelant) دادخواست دهنده ، خواهان ، تهمت زننده .
(libelee) (حق. ) مدعي عليه ، شخص مورد افترا.
(libeler) افترا زن .
(libelous) هجوآميز، افترا آميز.
(libellous) هجوآميز، افترا آميز.
آزاده ، نظر بلند، داراي سعه نظر، روشنفكر، آزادي خواه ، زياد، جالب توجه ، وافر، سخي.
علوم انساني، ( در قرون وسطي ) علوم سبعه .
اصول آزادي خواهي، وسعت نظر، آزادگي.
سخاوت، آزادگي، بخشايندگي، دهش.
آزاد كردن ، ليبرال كردن ، ترقيخواه كردن .
روشنفكر كردن ، سخاوتمند شدن ، آزاديخواه كردن ، آزاد كردن ، رفع ممانعت كردن .
آزاد كننده ، رافع ممانعت.
آزاد كردن ، رها كردن ، تجزيه كردن .
آزاد كردن ، نجات.
آزادي بخش، آزاد كننده .آزاد كننده .
كشور ليبريا.
طرفدار آزادي اراده ، طرفدار آزادي فردي.
طرفداري از آزادي فردي.
هرزگي، افسار گسيختگي.
هرزه ، افسار گسيخته ، كسيكه پابند مذهب نيست، باده گسار وعياش، غلام آزاد شده .
آزادي، اختيار، اجازه ، فاعل مختاري.
چوب پرچم انقلابيون فرانسه وآمريكا.
(libidinous) وابسته به شهوت جنسي.
(libidinal) وابسته به شهوت جنسي.
شور جنسي، شهوت جنسي، هوس، تحريك شهواني.
يك رطل (pound) برابر با اونس ( مخفف آن . lb است. ) گيروانكه ، برج ميزان .
كتابدار.كتابدار.
كتابداري.
كتابخانه .كتابخانه ، قرائتخانه ، كتابفروشي.
فراخواني كتابخانه اي.
تسهيلات كتابخانه اي.
نگهداشت كتابخانه اي.
نوعي خمير چسبنده كه از نشاسته درست ميكنند، چسب نشاسته اي.
برنامه كتابخانه اي.
روال كتابخانه اي.
علم كتابداري، علمتنظيم ومحافظت از كتب.
نرمافزار كتابخانه اي.
زيروال كتابخانه اي.
نوار كتابخانه اي.
جنبش، نوسان ، جنبش ترازوئي و حركت موازنه اي، جنبش نمايان ماه ، ارتعاش.
نويسنده اشعار اپرا.
كتاب اشعار اپرا (opera)، اشعار اپرا.
(گ . ش. ) شبيه ليف ( درمورد پوست درختان )، ليفي.
اهل ليبي، ساكن ليبي.
( صورت جمع louse )، شپش ها.
(license) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص كردن .
مجاز، قابل اجازه ، پروانه دار.
(licence) اجازه ، پروانه ، جواز، جواز شغل، اجازه رفتن دادن ، پروانه دادن ، مرخص كردن .
پروانه دار، صاحب جواز، دارنده پروانه ، ليسانسيه .
(licensor) پروانه دهنده .
(licenser) پروانه دهنده .
پروانه ، اجازه ( بخصوص اجازه موعظه وخطابه ).
دارنده پروانه ، داراي جواز، ليسانسيه .
هرزه ، ول، شهوتران ، بد اخلاق، مبني بر هرزگي.
(گ . ش. ) گلسنگ ، باگلسنگ پوشاندن .
طاق نماي مشرف بحياط كليسا، جاي سرپوشيده .
(light) (اسكاتلند) نور.
مشروع، حلال، قانوني، روا، مجاز، حراج، فروش از طريق مزايده .
ليس، ليسه ، ليسيدن ، زبان زدن ، زبانه كشيدن ، فرا گرفتن ، تازيانه زدن ، مغلوبكردن .
بشكل در آوردن ( كنايه از بچه خرساست كه دراثرليسيدن مادرش بصورت تميزي درميايد).
مشتاق، مايل، آشپزماهر، اشتهاآور، هوس ران .
(ز. ع. - آمر) باعجله ، باسرعت وتعجيل.
ليس زني، ليس، شلاق زني، بشكل درآوري.
كاسه ليس، بادنجان دور قاب چين .
(گ . ش. ) شيرين بيان ، مهك (glabra azglycyrrhi).
يساول، پيشرو حاكم وغيره ، متصدي مجازات.
سرپوش، كلاهك ، دريچه ، پلك چشم، چفت، كلاهك گذاشتن ، دريچه گذاشتن ، چفت زدن به .
بي دريچه ، بي پلك .
ميعادگاه قشنگ ساحلي.
(.viand .vt.n)دروغ گفتن ، سخن نادرست گفتن ، دروغ، كذب، (.viand .vt) دراز كشيدن ، استراحت كردن ( با down )، خوابيدن ، افتادن ، ماندن ، واقع شدن ، قرار گرفتن ، موقتا ماندن ، وضع، موقعيت، چگونگي.
تورفتگي ديوار يا دوراهي، معبر تنگ ، غير فعال باقي ماندن ، استراحت كردن .
دروغ سنج، دستگاه كشف دروغ.
استراحت كردن ، استراحت كوتاه ، تسامح كردن ، از زير كار شانه خالي كردن ، درازكشيدن .
در بستر زايمان بودن ، ارزيدن ، تمام شدن .
اندكي دور از كشتي ( يا دور از ساحل ) ماندن ، از كار دست كشيدن ، استراحت كردن .
معوق ماندن ، بتاخير افتادن ، متمايل شدن ، متمايل بودن ، منتظر ماندن .
بانجام كاري همت گماشتن ، (كشتي ) درجهت باد توقف كردن .
( بعد از فعاليت ) استراحت كردن ، در بستر ماندن ، در آغل ماندن ، دركنام ماندن .
پنير تند وداراي بوي تند.
محبوب، عزيز، گرانبها، مطبوع، دلپذير، مطلوب، مايل، آماده ، از روي ميل، محبوبه .
صاحب تيول، ارباب، هم بيعت.
هم بيعت نسبت به تيولدار، وفادار، رعيت جان نثار.
( حق) حق تصرف مال يا ملكي تاهنگاميكه بدهي وابسته به آن داده شود، حق رهن ، حق گروي، طحال، سپرز.
( تش. ) طحالي، سپرزي.
جا، عوض، بجاي، در عوض.
( نظ) درجه ستواني، ناوباني، نيابت، قلمرو ستواني.
( نظ. ) ستوان ، ناوبان ، نايب، وكيل، رسدبان .
سرهنگ دوم، ناخدا دوم.
( نظ. - ن . د. ) دريابان .
( نظ. ) سپهبد.
( آمر. ) معاون فرماندار، نايب الحكومه .
( نظ. - ن . د. ) ستوان سوم.
جان ، زندگي، حيات، عمر، رمق، مدت، دوام، دوران زندگي، موجود، موجودات، حبس ابد.
كمربند نجات غريق، لاستيك نجات غريق.
مدارج ومراحل مختلف حياتي انسان وجانوران ، دوره زندگي.
عمر متوسط، سن متوسط.
( vital elan) ( فلسفه برگسن ) زيست نيرو، نشاط حيات.
حيات بخش، نيروبخش، روانبخش.
بيمه عمر.
تور نجات (كه براي نجات حريق زدگان يا بازيگران سيرك بكار ميرود).
روش زندگي خوش آيند و پرتجمل.
لرد يا اشرافي غير قابل توارث، عنوان .
وسيله نجارت غريق وغيره ، اسباب نجات.
قايق نجات، قايق چوبي كه براي نجات غريق بكار ميرود.
( در مورد مجسمه وتصوير وغيره ) باندازه شخص زنده ، باندازه طبيعي.
آزمون حيات.
وسيله نجات غريق كه بشكل لباسي دوخته وبرتن ميكنند وبهنگام لزوم آنرا باد مينمايند، لباس نجات غريق (jacket life).
منطقه حياتي، منطقه زيست شناسي.
خون حياتي، نيروي حياتي.
قايق نجات.
كمربند ياحلقه نجات شناوري كه براي نجات غريق بر روي آب شناور ميباشد، گوي شناور.
نگهبان ، گارد، مامور نجات غريق.
مرده ، عاري از زندگي.
زندگي مانند، واقعي.
( كف بيني ) خط زندگي، طناب يا رسن نجات غواص، شاهراه .
مادام العمري، براي تمام عمر، برابر يك عمر.
متشخص وبرجسته شدن يا تظاهر به تشخص كردن بوسيله تحت تاثير گذاردن ديگران ، ايجادتشخص.
(ز. ع. ) محكوم به حبس ابد، حكم حبس ابد.
نجات دهنده زندگاني، عضو دسته نجات غريق وامثال آن .
نجات غريق، وسيله نجات غريق، نجات دهنده زندگي.
عمر، مدت زندگي، دوره زندگي، مادام العمر، ابد.عمر.
طرز زندگي.
كار يانتيجه يك عمر زندگي.
بلند كردن ، سرقت كردن ، بالا رفتن ، مرتفع بنظرآمدن ، بلندي، بالابري، يك وهله بلند كردن بار، دزدي، سرقت، ترقي، پيشرفت، ترفيع، آسانسور، بالارو، جر ثقيل، بالا بر.
بلند شدن هواپيما يا موشك .
خودرو داراي جرثقيل.
يخدان ، صندوقچه محكم.
بالابر، بلند كننده ، مرتفع كننده ، برطرف كننده .
( انگليس ) آسانسورچي، متصدي آسانسور.
( تش. ) پيوند، رباط، بند، وتر عضلاني، بنديزه .
مربوط به رباط عضلات.
رباطي.
بستن ( شريان )، مسدود كردن رگ .
بستن رگ ، انعقاد، بند، رشته يا وسيله بستن .
بخيه زني، بند، نوار، زخم بند، شريان بند، شريان بندي، رشته ، رباط، طلسم، ( مو. ) خط پيوند، خط ارتباط، كليد كوك سازهاي زهي، دو يا چند حرف متصل بهم.
فروغ، روشنائي، نور، چراغ، آتش، كبريت، آتش زنه ، لحاظ، برق چشم، وضوح، تابان ، آشكاركردن ، آتشزدن ، مشتعلشدن ، آتشگرفتن ، سبك وزن ، ضعيف، خفيف، آهسته ، اندك ، آسان ، كمقيمت، كم، سهلالهضم، چابك ، فرار، زودگذر، هوسآميز، بيغموغصه ، وارسته ، بيعفت، هوسباز، خل،
بادآهسته وملايم، نسيم.
نان سفيد، نان سهلالهضم.
نسيم ملايم.
چراغ برق، لامپ برق.
(footed light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابك ، سبك پا.
(foot light) ماهر، تردست، بادپا، فعال، چابك ، سبك پا.
تفنگ نوري.
(.adj) سبك دست، آسان ، راحت، ماهر، تردست.
(م. م. ) سبك سر، بي فكر، گيج، حواس پرت.
( در مسابقات ورزشي ومشت بازي ) نيم سنگين ، وزن ششم.
كارهاي سبك خانكي، كارهاي خانه داري.
نور نما.
اسباب كوچك نور سنجي، نور سنج.
سبك مغز، بي فكر، خل، سبك .
اپراي مفرح، اپراي سبك .
ناگهان رفتن ، بسرعت ترك كردن .
قلم نوري.
( فيزيك ) photon، كوچكترين ذره حامل انرژي درنور واشعه تابشي.
رنگ قرمز روشن ، نارنجي رنگ .
با حساسيت نوري.
نور زده ، نور ديده ( درمورد شيشه يا فيلم عكاسي )، در اثر نور محو وتار شده .
گزينه نوري، نور گزين .
راهرو تاريكخانه ، اسبابي كه حائل نور بوده ولوازم عكاسي درآن حركت كند.
(نج. ) سال نوري.
سبك كردن ، سبكبار كردن ، راحت كردن ، كاستن ، مثل برق درخشيدن ، درخشيدن ، روشن كردن ، تنوير فكر كردن .
فندك ، كبريت، گيرانه ، قايق باري، با قايق باري كالا حمل كردن .
هزينه بارگيري وباراندازي از كشتي، حمل ونقل كالا بوسيله دوبه ، قايق باري، دوبه .
حروفي كه خطوط آن ريز وظريف باشد( كلمه مخالف آن blackface ياboldface است).
مقاوم در برابر نور، رنگ نرو.
زنده دل، شاد، بانشاط، خوش قلب، مشرور، بي غم، سبكبار.
فانوس دريائي، چراغ خانه ، برج فانوس دريائي.
روشنائي، احتراق، اشتعال، نورافكني، سايه روشن .
نسبتا سبك ، نسبتا روشن .
بي نور.
آذرخش، برق ( در رعد وبرق )، آذرخش زدن ، برق زدن .
برق گير.
(firefly) شب تاب.
ميله برق گير.
ناپايدار در عشق، زن هوسران ، فاحشه .
هواپيماي شخصي كوچك وسبك .
ضد نور، محفوظ از نور، غير قابل نفوذ بوسيله نور.
شش (shosh)، ريه جانوران .
علائم مخابرات بوسيله نور، هنگام خاموشي، ساعت خواب.
كشتي فانوس دار.
خوشدل، شوخ، چابك ، سبك ، روشن ، درخشان ، برنگ روشن .
( درمسابقات ورزشي ومشت زني ) خروس وزن ، سبك وزن ، كم وزن .
(گ . ش. - آمر. ) درخت كاجگرجستاني كه چوبش خشك وداراي قيراست وخوب مي سوزد، (استراليا)نوعي درخت اقاقيا.
چوبسازي.
تبديل به چوب كردن ، چوب شدن ، چوبي شدن .
ذغال قهوه اي، ( مع. ) نوعي ذغال سنگ ، ذغال سنگ چوب نما.
(گ . ش. -ش. ) مواد سلولزي متشكل بافت هاي چوبي.
(گ . ش. ) درخت مقدس خشب الانبيائ.
تسمه اي شكل ( درمورد بعضي برگهاي گل )، زبانه دار، داراي گلبرگهاي تسمه اي.
(گ . ش. ) زائده كوچكي كه بين برگ وغلاف قرار دارد، ملازه ، گلبرگ تسمه اي، زبانك .
دوست داشتني.
دوست داشتن ، مايل بودن ، دل خواستن ، نظير بودن ، بشكل يا شبيه ( چيزي يا كسي ) بودن ، مانند، مثل، قرين ، نظير، همانند، متشابه ، شبيه ، همچون ، بسان ، همچنان ، هم شكل، هم جنس، متمايل، به تساوي، شايد، احتمالا، في المثل، مثلا، همگونه .
همفكر، داراي فكر متجانس.
دوست داشتني.
احتمال، همانندي، امر محتمل.
راستنمائي.
محتمل، باور كردني، احتمالي.راستنما، محتمل.
مانند كردن ، شبيه كردن ، شبيه شدن .
شباهت، همانندي، شكل، شبيه ، پيكر، تصوير.
بهمچنين ، چنين ، نيز، هم، بعلاوه ، همچنان .
(م. م. ) ميل، تمايل، ذوق، علاقه ، حساسيت، شهوت وميل، مهر.
ياس بنفش، ياس شيرواني.
ياس مانند.
به لطافت ياس، به ظرافت ياس، مزين به سوسن ، شبيه سوسن .
قد كوتاه ، وابسته به جزيره خيالي لي لي پوت.
آهنگ موزون ، خوش نوا، جهش يا حركت فنري، آهنگ خوش نوا وموزون خواندن ، شعرنشاطانگيز خواندن ، باسبكروحي حركت كردن .
خوشنوا، موزون ، خوشحال.
(گ . ش. ) سوسن سفيد، زنبق، زنبق رشتي.
جبون ، بزدل، ترسو.
(گ . ش. ) زنبق الوادي، گل برف، موگه بهار.
برگ شناور زنبق آبي.
سفيد چون زنبق، خيلي سفيد.
پايتخت كشور پرو، حرف L.
(گ . ش. ) نوعي لوبيا بنام لاتين limensis Phaseolus.
شبيه نرم تن ( درمورد نوزاد حشره ).
شبيه نرم تن ، حلزوني شكل.
(جغ. ) خليج مصب رودخانه ، مدخل رودخانه ، مرداب.
عضو، عضو بدن ، دست يا پا، بال، شاخه ، قطع كردن عضو، اندام زبرين ، اندام زيرين .
حاشيه دار، عضودار.
انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن .
انبيق(مخصوص قرع)، با انبيق كار كردن .
خميده ، سربزير، مطيع، تاشو، خم شو، نرم، خم كردن ، تاكردن ، خميده كردن ، تمرين نرمش كردن .
ناودان هاي طرفين ته كشتي كه از آنجا آب به منبع تلمبه ميرسد.
بي عضو، بي شاخه .
كنار دوزخ، برزخ.
پنيرنيمه نرم چرب داراي بوي تند.
ليموترش، عصاره ليموترش، آهك ، چسب، كشمشك ، سنگ آهك ، آهك زني، چسبناك كردن آغشتن ، با آهك كاري سفيد كردن ، آبستن كردن .
شيشه آهكي.
كشتي انگليسي، ملوان انگليسي، انگليسي.
دام، تله انداختن .
شربت آبليمو.
كوره آهك پزي.
چراغ يانورقوي، قسمتي از صحنه نمايش كه بوسيله نورافكن روشن شده باشد، محل موردتوجه وتماشاي عموم.
آستانه ، ( ر. ش. ) كمترين تحريك عصبي كه براي ايجاد احساس لازم است، آستانه احساس، شعور.
شعر غير مسجع پنج بندي، شعر بند تنباني.
سنگ آهك .
آب آهك .
(ز. ع. ) سرباز يا ملوان انگليسي، انگليسي.
كرانه زي، زيست كننده در ساحل، وابسته به مرغان كرانه زي.
آستانه اي، شعوري، وابسته به مختصرترين تحريك عصبي.
حد، محدود كردن .حد، حدود، كنار، پايان ، اندازه ، وسعت، محدود كردن ، معين كردن ، منحصر كردن .
مقابله حدود.
محدوديت پذير.
محدود، منحصر، داراي قدرت محدود.
محدوديت، تحديد، محدودسازي، شرط.محدوديت.
محدود كننده ، حصري.
محدود، منحصر، مشروط، مقيد.
انتگرال محدود.
جنگ محدود وموضعي.
محدود كننده .محدود كننده .
محدود، مقيد، معين ، منحصر كننده .
بسامد حدي.
بي حد وحصر.
واقع در مرز، مجاور مرزي، مجاور.
فرو برنده گل ولاي، بلعنده گل، لجن خوار.
آدم رذل، دغل، كلاش، قلاش، ناقلا، بچه بد ذات ياشيطان ، زن سبك سر، زن هرزه ، زن جلف.
مصوركردن ، تذهيب كردن (كتاب وغيره )، رنگ آميزي كردن ، آب رنگ زدن .
(limnic) زيست كننده در آب شيرين ، وابسته به آب شيرين .
(limnetic) زيست كننده در آب شيرين ، وابسته به آب شيرين .
زيست شناس جانوران آب شيرين .
بخشي از زيست شناسي كه درباره موجودات آب شيرين بحث ميكند.
(ش. ) هيدروكربن شيريني بفرمول 61H 01C.
اتومبيل كالسكه اي، خودروسواري بزرگ .
عمل لنگيدن ، شليدن ، لنگ ، شل، لنگي، شليدن ، لنگيدن ، سكته داشتن .
لنگ ، شل، آهسته رو.
جانور نرم تن خاره چسب، صدف كوهي.
زلال، صاف، ناب، روشن ، خالص.
زلالي، صافي.
(ج. ش. ) بوتيمارقهوه اي رنگ .
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(د. گ . )سست وشل، نرم، قابل انحنائ.
(ج. ش. ) خرچنگ نعل اسبي وبزرگ سواحل آمريكا ( كه crab king نيز ناميده ميشود ).
آهكي، آهك دار، چسبناك ، مثل ليمو ترش.
استخر، درياچه كوچك ، آبشار، پرتگاه .
سطربندي، سطر شماري.
ميخ آسه ، ميخ محور، سگدست.
ايالت لينكلن شاير انگلستان ، گوسفند نژاد لينكلن شاير، ابراهام لينكلن .
شربت طبي.
(گ . ش. ) زيرفون ، نمدار (tiliaceae).
رقص داراي حركات سريع وجهش هاي مداوم.
(.n) خط، سطر، بند، ريسمان ، رسن ، طناب، سيم، جاده ، دهنه ، لجام، (.viand .vt) خط كشيدن ، خط انداختن در، خط دار كردن ، ( نظ. ) بخط كردن ( با up )، آراستن ، ترازكردن ، آستر كردن ، پوشاندن .خط، سطر، رديف، رشته .
وفق دهنده خط.
سطر به سطر.
افسرجزئ نيروي هوائي كه در فرود آمدن وبرخاستن هواپيمادرخطوط هوائي نظارت ميكند.
تمركز كننده خط.
خطوط جامدي كه براي خط كشي در صفحه چاپي بكار ميرود.
خط ران .
گراور سازي با خطوط كوتاه وبلند، گراور مخطط.
تعويض خط.
دخشه تعويض پذير.
خط كش مدرج.
خط رابط بين كلماتي كه نصف آن در سطر بعد واقع شده .
خط ديد، مسير ديد، خطي كه قرنيه چشم را به نقطه ثابتي وصل نمايد.
خط مستقيمي كه نقطه زرد چشم را به نقطه ثابتي وصل نمايد.
با خط علامت گذاشتن ، ( درخت كاري) قلمه درختان رادرآوردن وبصورت خط منظمي كاشتن .
چاپگر سطري.
چاپ سطري.
فاصله سطرها.
تندبادمستقيم، مسير مستقيم تند باد.
( بيشتر درنيوانگلند ) طوفان مستقيم ( غير گردبادي ).
راه گزيني خطي، خط گزيني.
سويه ، دودمان ، اصل ونسب، اجداد، اعقاب.سطربندي، سطر شماري.
مربوط به خط، عمودي، اجدادي، خطي.
خطي بودن .
نشان ويژه ، خط، طرح، سيما، طرح بندي، خطوط چهره ، صفات مشخصه .
خطي.خطي، طولي، دراز، باريك ، كشيده .
تعويض كننده خطي.
آرايه خطي.
مدار خطي.
رمز خطي، برنامه بدون حلقه .
معادله خطي.
مقياس طولي.
پروژكتور داراي عدسي مخطط.
كاوش خطي.
(LP) برنامه ريزي خطي.طرح ريزي عمليات صنعتي ونظامي برحسب خطوط مشخص ومعين .
حالت طولي.خطي بودن .
بصورت طولي درآوردن .
بطور خطي.
خط كشي، ترسيم خط، خط گذاري.
اصلاح نژادي كردن ، بهنژاد كردن .
بهنژادي، پرورش نژاد انسان يا حيوان درجهت يا هدف معيني ( براي تقويت خصوصياتموردنظر ).
( درچاپ ) صفحه چاپي كه فقط روي آن خط كشي شده باشد وبراي خط كشي كاغذ وغيره بكارميرود و block line وengraving line نيز ناميده ميشود.
سيم كش هوائي، بازرس خط آهن ، ( در فوتبال ) بازيكن خط جلو.
كتان ، پارچه كتاني، جامه زبر، رخت شوئي.
(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، داراي خطوط ريز، مخطط.
(گ . ش. - ج. ش. ) خط دار، داراي خطوط ريز، مخطط.
كشتي يا هواپيماي مسافري، آستردوز، آستري، كسي كه خط ميكشد، خط كش.
سرباز صف، سربازخط جبهه ، خط بان ، مواظب برخوردتوپ باخط، سيم بان ، سيمكش هوائي.
صف، تنظيم كردن ، مرتب كردن ، آماده ومجهز كردن ، ترتيب جاي بازيكنان فوتبال، طرز قرار گيري.
(ج. ش. ) ماهي روغني اروپاي شمالي وآمريكا از خانواده gadidae، (گ . ش. ) خلنج جارو(vulgaris Calluna).
درنگ كردن ، تاخير كردن ، دير رفتن ، مردد بودن ، دم آخر را گذراندن .
درنگ كننده ، تاخير كننده .
ملبوس كتاني، زير پوش زنانه .
زبان ويژه ، زبان صنفي ومخصوص طبقه خاص.
زبان يا عضو زباني شكل، اصطلاحات خاص.
زبان آميخته با زبانهاي ديگر، گويش مختلط، زبان بين المللي.
زباني، حرف زباني يا ذو لفي.
زبانشناس، متخصص زبان شناسي، زبان دان .
وابسته به زبان شناسي.
متخصص زبان شناسي ، زبانشناس ، زبان دان
زبان شناسي.زبانشناسي، علم السنه واشتقاق لغات وساختمان وتركيب كلمات وصرف ونحو، لسانيات، علم زبان .
زباني شكل، بشكل نرمتنان ، دوكپه اي دوره اروديسيان .
روغن ماليدني، مرهم رقيق، روغن مالش.
آستر، آستر دوزي، خط كشي، تودوزي.
پيوند، بهم پيوستن ، پيوند دادن .حلقه زنجير، دانه زنجير، پيوند، بند، ميدان گلف، زنجير، قلاب، متصل كردن ، بهم پيوستن ، جفت كردن .
اتصال، وسيله ارتباط، حلقه هاي زنجير، رابطه .پيوند، بهم پيوستگي.
ويراستار پيوندي.
باركننده پيوندي.
پارامتر پيوندي.
زمان پيوند.
(linkman) مشعلدار، حامل مشعل.
پيوند يافته ، پيوندي.
زيربرنامه پيوند يافته .
باركننده پيوندي.
فعل معين .
(linkboy) مشعلدار، حامل مشعل.
تپه ساحلي، زمين بازي گلف.
(golfer) گلف بازيكن .
ملاقات، ميتينگ ، وسيله اتصال، پيوندگاه .
زنجير، هر چيز زنجيره دار.
استخر، درياچه كوچك ، آبشار، پرتگاه .
(ج. ش. ) مرغ كتان ، سهره خانگي.
(linoleum) لينولئوم.
چاپي كه بوسيله كليشه روي مشمع ايجاد ميگردد.
مشمع فرشي، مشمع كف اتاق.
ماشين حروف ريزي كه سطر سطر حروف را ميريزد وسطر سطر براي چاپ آماده ميكند.
(ج. ش. ) گربه زباد برمه وجاوه .
(گ . ش. ) تخم بزرك ، بزرك ، بذر كتان .
روغن بزرك .
يكنوع پارچه پشم ونخ يا پشم وكتان زبر، چرند.
چوب نوك تيزي كه براي آتش زدن فتيله توپ هاي قديمي بكار ميرفته .
پارچه زخمبندي، كهنه ، ليف كتان ، ( نظ. ) فتيله ، ضايعات پنبه .كرك ، پرز.
تير سردر، سنگ سردر.
ماشيني كه پس از پاك كرن پنبه الياف كوتاه چسبيده به تخم پنبه را ميگيرد، اليافكوتاه پنبه كه به تخم پنبه چسبيده است.
(گ . ش. ) كتانيان (linaceae).
در پوش، سر پوش، پلك چشم.
شير، هژبر، شير نر، ( نج. ) برج اسد.
دلير، شير دل.
توجه زياد به شخص.
مورد توجه زياد قرار گرفتن ، شير كردن .
لب، لبه ، كنار، طاقت، سخن ، بيان ، لبي، با لب لمس كردن .
لب خواندن ، كلمات را بوسيله حركات لب فهميدن ( مثل كرها ).
لب خوان .
چاپلوسي، تملق.
چربي، مواد چربي كه شامل پيه وموم وفسفاتيد وسروبروزيدها ميباشد.
چربي، مواد چربي كه شامل پيه وموم وفسفاتيد وسروبروزيدها ميباشد.
بي لب.
لب مانند.
تجزيه وتحليل چربي.
( طب ) تومر خوش خيم چربي، غده چربي.
چربي مانند.
چربي دوست، چربي گراي.
(ش. ) مواد پروتئيني كه حاوي مقداري چربي باشند، ليپو پروتئين .
چربي سوز، موادي كه سبب دخول چربي در واكنش هاي بدن ميگردند.
( اسكاتلند ) محول كردن ، اعتماد كردن .
قطعه چوبي كه در لاي شكاف كمان تعبيه شده ، لبچه ، لوچه ، لب زدن .
(د. گ . ) جسور، گستاخ، پر رو، داراي لب آويزان .
فهم كلمات از راه حركات لب، لب خواني.
ماتيك لب، مداد لب.
گداختن ، آب كردن ، ذوب كردن ، قال كردن .
گداختن ، تبديل باب كردن ، گداز، آبگونسازي.
آبگونگر، گدازنده ، مايع كننده ، ( طب ) عامل موجب ترشح، ترشح كننده ، مايع ترشحكننده .
آبگونه سازي، گدازش، تبديل به مايع.
قابل تبديل به مايع، گداز پذير.
آبگونساز.
(liquify)آبگون كردن ، گداختن ، تبديل به مايع كردن .
مايع شدگي، حالت ميعان ، آبگونگي.
مايع شونده .
ليكور ( نوشابه الكلي ).
مايع، آبگونه ، چيز آبكي، روان ، سليس، ( در مورد كالا ) نقد شو، پول شدني، سهل وساده .
هواي مايع شده ( در اثر فشار زياد )، آبگون هوا.
مقياس اندازه گيري مايعات، حجم سنج، مقياس حجم مايع.
(گ . ش. ) عنبر سائل آمريكائي (gum sweet).
تسويه كردن ، حساب را واريز كردن ، برچيدن ، از بين بردن ، مايع كردن ، بصورتنقدينه درآوردن ، سهام.
تسويه ، از بين رفتن ، واريز حساب، نابودي.
حساب واريز كننده ، برچيننده ، از بين برنده .
قابليت تبديل به پول، تسويه پذيري، آبگون پذيري.
بصورت مايع درآوردن ، صاف كردن ، تسويه كردن ، از بين بردن .
(liquefy)آبگون كردن ، گداختن ، تبديل به مايع كردن .
مشروب خوردن ياخوراندن ، مشروب، نوشابه ، مشروب الكلي، با روغن پوشاندن ، چربكردن ، مايع زدن ، مشروب زدن به .
(گ . ش. ) شيرين بيان ، ميجو.
ليره عثماني، ليره ترك ، ليره سابق اتريش.
(حق. ) دعواي مطروحه ، دعواي معلق.
نخ تابيده (كه ابتدائ در شهر ليل تهيه ميشده ).
نوك زباني صحبت كردن ، شل وسرزباني تلفظ كردن ، شلي زبان .
زبان ليسپ.
(lissome) نرم، چابك ، تاشو، چالاك ، بنرمي.
(lissom) نرم، چابك ، تاشو، چالاك ، بنرمي.
فهرست، صورت، جدول، سجاف، كنار، شيار، نرده ، ميدان نبرد، تمايل، كجي، ميل، در فهرست وارد كردن ، فهرست كردن ، در ليست ثبت كردن ، شيار كردن ، آماده كردن ، خوش آمدن ، دوست داشتن ، كج كردن .سياهه .
فهرست قيمت اجناس، فهرستي كه در آن قيمت اجناس يا آگهي وياكالاهاي تجارتي رانوشته اند، قيمت فاكتور.
ليست پردازي.
(م. م. ) كناره ، حاشيه ، باريكه ، راه راه .
شنيدن ، گوش دادن ، پذيرفتن ، استماع كردن ، پيروي كردن از، استماع.
استراق سمع كردن ( بوسيله تلفن وغيره ).
مستمع، گوش دهنده ، شنونده .
حاشيه دوز، سجاف دوز، ماشين خيش يا شيار، قاري.
سجاف، اسم نويسي، فهرست نويسي، خيش كني.سياهه برداري.
بي ميل، بي توجه .
زمان گذشته فعل light.
مناجات ودعاي دسته جمعي بطور سوال وجواب، مناجات وعبادت تهليل دار.
ليتر.
سواد، با سوادي، سواد خواندن ونوشتن .
لفظ، لفظي.تحت اللفظي، حرفي، لفظي، واقعي، دقيق، معني اصلي.
عملوند لفظي.
پيروي تحت اللفظي از چيزي، ملانقطي.
بصورت تحت اللفظي درآوردن ، لفظ بلفظ معني كردن ، تحت اللفظي ترجمه كردن .
ادبي، كتابي، اديبانه ، اديب، وابسته به ادبيات، ادبياتي.
باسواد، اديب.
ادبا، فضلا، اهل قلم، دانشمندان .
حرف بحرف، كلمه بكلمه ، تحت اللفظي.
دانشمند نما، فضل فروش، اديب.
ادبيات، ادب وهنر، مطبوعات، نوشتجات.
ديود ساتع نور.
( مع. ) مونوكسيد سرب.
نرم، خم شو، لاغر اندام.
lissome =.
( طب ) ايجاد سنگ و ريگ در مجاري بدن ( مثل سنگ مثانه وغيره ).
سنگي، ريگي، وابسته به ريگ ، وابسته به ليتوم.
( ش. ) ليتوم.
چاپ سنگي، حكاكي روي سنگ ، حجاري، حك كردن .
سنگ نگار، حجار.
چاپ سنگي، حكاكي بر روي سنگ .
وابسته به سنگ شناسي.
سنگ شناسي، صخره شناسي.
( مع. ) نوعي كائولين ( kaolin ).
(گ . ش. - ج. ش. ) گياه سنگ زي، مرجان آهكي.
با چاپ سنگي چاپ كردن ، عكس از روي چاپ سنگي برداشتن .
خاك كم عمق دامنه كوه ودشت كه مركب از سنگريزه وسنگهاي نيمه خاك شده ميباشد.
قسمت سخت زمين ، سنگ كره .
( طب ) برش مثانه براي خروج سنگ .
اهل كشور ليتواني، زبان ليتواني.
قابل طرح دعوي.
طرف دعوي، مرافعه كننده .
طرح دعوي كردن ، مرافعه كردن ، تعقيب قانوني كردن .
دعوي قضائي.
دعوائي.
(ش. ) ماده آبي رنگي كه از بعضي گلسنگ ها بدست ميايد ودر اثر اسيد زياد برنگ قرمزتبديل ميشود وهرگاه قليا بدان بزنند باز برنگ آبي در ميايد، تورنسل.
كاغذ تورنسل، كاغذي كه بماده (litmus) آغشته است.
( بديع ) خفض جناح، كوچك قلم دادن چيزي براي افزايش اهميت آن ويااجتنابازانتقاد، شكسته نفسي.
ليتر.
( در شعر ) روشن ، فروزان ، روشن شده .
تخت روان ، كجاوه ، محمل، برانكار يا چاچوبي كه بيماران را با آن حمل ميكنند، آشغال، نوزاداني كه جانوري در يك وهله ميزايد، زايمان ، ريخته وپاشيده ، زائيدن ، آشغال پاشيدن .
(=humanities) عواطف بشري، انسانيت، علوم انساني.
دانشمند، اديب.
اندك ، كم، كوچك ، خرد، قد كوتاه ، كوتاه ، مختصر، ناچيز، جزئي، خورده ، حقير، محقر، معدود، بچگانه ، درخور بچگي، پست.
(Minor =Ursa) ( نج. ) دب اصغر.
نماز مخصوص حضرت مريم.
نوزاد حلزون خوراكي كه معمولا خام خورده ميشود.
كرانه اي، ساحل، كرانه ، ناحيه ساحلي، درياكناري.
مربوط به علم العبادات.
مبحث عبادات ومناجات نامه ها وتاريخ ومنشا پيدايش وفلسفه عبادات، علم العبادات.
دانش آئين نماز.
پيشنماز، عالم در آئين نماز.
آئين نماز، آداب نماز، مناجات نامه .
قابليت زندگي درچيزي، زيست پذيري.
(liveable) قابل زيستن ، قابل معاشرت، قابل زندگي.
(.vi and .vt) زندگي كردن ، زيستن ، زنده بودن ، (.adj) زنده ، سرزنده ، موثر، داير.
(viviparous) زنده زا.
جعبه يا قلمي كه در آب آويزان ميكنند تا موجودات آبزي را زنده نگاهدارند.
باخاطرات زنده ماندن .
زندگي ابدي، ( گ . ش. ) ابرون گس، ابرون ريشه دار.
(گ . ش. ) بلوط ويرجينيا.
چارپايان اهلي، مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود، احشام.
(livable) قابل زيستن ، قابل معاشرت، قابل زندگي.
وسيله معاش، معاش، اعاشه ، معيشت.
تمامي، همه ، پايدار، طولاني وخسته كننده .
باروح، زنده ، جالب توجه ، سرزنده ، از روي نشاط، با سرور وشعف.
(د. گ . - غالبا با up ) چالاك شدن ، زنده شدن ، چابك شدن ، با روح شدن .
جگر، كبد، جگر سياه ، مرض كبد، ناخوشي جگر، زندگي كننده .
ملبس، داراي لباس، در كسوت.
شبيه جگر، مبتلا به مرض جگر.
(گ . ش. ) غافث، داروي جگر.
(sausage liver) سوسيس جگر پخته .
(حق. ) تحويل، تسليم، رد وبدل ( مثل ضربات متبادله )، رهائي، نجات، ( م. م. )لباس و خوراكي كه به نوكرداده ميشود، لباس مستخدم، جيره ، عليق اسب، جامه ، مستخدم.
اصطبل مخصوص كرايه دادن اسب يا نگاهداري اسب هاي ديگران .
نوكر باب، كسيكه لباس نوكري بر تن دارد.
چارپايان اهلي، مواشي وگاو وگوسفندي كه براي كشتار يافروش پرورش شود، احشام.
زيست افزار.
سربي رنگ ، كبود، كبود شده ، كوفته ، خاكستري رنگ .
زندگي، معاش، وسيله گذران ، معيشت، زنده ، حي، درقيدحيات، جاندار، جاوداني.
زندگي مرگبار، زندگي شبيه مرگ .
اتاق نشيمن ، سالن نشيمن .
مزدكافي براي امرار معاش.
جداكردن ، تجزيه كردن بوسيله شستشو باقليا يا ماده حلالي.
(ج. ش. ) مارمولك ، سوسمار، بزمجه .
(ج. ش. ) لاما، شتر بي كوهان آمريكاي جنوبي، پشم لاما.
بزرگترين شركت بيمه انگيسي.
هان ، اينك ، آهاي، ببين ، بنگر.
(ج. ش. ) ماهي تيان ( از خانواده Cobitidae ).
ضريب بار.
بار، كوله بار، فشار، مسئوليت، بارالكتريكي، عمل پركردن تفنگ باگلوله ، عملكرد ماشين يا دستگاه ، بار كردن ، پر كردن ، گرانباركردن ، سنگين كردن ، فيلم (دردوربين ) گذاشتن ، بار گيري شدن ، بار زدن ، تفنگ يا سلاحي را پر كردن .بار كردن ، بار.
باركنش و اجرا.
كليد باركنش.
خط دوركشتي كه وقتي كشتي كاملا بارگيري شد آب تا آنجا ميرسد.خط بار.
پيمانه بارشو.
زمان باركردن .
(ز. ع. - آمر. ) مست، پولدار، داراي پول زياد، بارشده ، مملو، پر.
باركننده .باركننده .
باركنش.بارگيري، بار، محموله ، آميختن مواد خارجي به شراب.
روال باركننده .
( lodestar)(نج. ) ستاره قطبي، ستاره راهنما، راهنما.ستاره قطبي، ستاره راهنما.
( lodestone) آهن ربا.(مع. ) اكسيد طبيعي آهن ، آهن ربا، چيز جذاب.
قرص نان ، كله قند، تكه ، وقت را بيهوده گذراندن ، ولگردي كردن .
آدم عاطل وباطل، ولگرد.
خاك رس وشن كه با گياه پوسيده آميخته باشد، خاك گلداني.
مثل خاك رس يا خاك ( گلداني ).
وام، قرض، قرضه ، عاريه ، واژه عاريه ، عاريه دادن ، قرض كردن .
واژه عاريه ، واژه بيگانه .
بيزاري، بيميل، بيزار، منفور، خشمگين ، خشونت.
نفرت داشتن از، بيزار بودن ، بد دانستن ، منزجر بودن ، بيزار كردن ، سبب بيزاريشدن .
بيميلي، بيزاري، نفرت، تنفر.
باتنفر، نفرت انگيز، زننده ، بطور نفرت انگيز.
نفرت انگيز، زننده ، دافع، بي رغبت كننده .
گوشت يا پوست آويخته ، غبغب، چاق وچله ، چاق، گوشت آلو، آدم خپله وسنگين ، چيزي را سنگين بزمين زدن ، با تنبلي وسنگيني حركت كردن ، خم شدن ، باهستگي پرتابكردن .
لخته اي، واقع در قسمت هاي ريه ، قطعه اي، آويز دار، لاله دار ( مثل لاله گوش ).
(=lobated) داراي نرمه ( مثل گوش )، مركب از چند قطعه ، داراي آويختگي، دارايغبغب يا زائده آويخته .
(=lobat) داراي نرمه ( مثل گوش )، مركب از چند قطعه ، داراي آويختگي، دارايغبغب يا زائده آويخته .
آويختگي، قطعه قطعه شدگي، مقطع زائده آويخته ، داراي نرمه بودن .
تحميل گري كردن ، راهرو، دالان ، سالن انتظار( در راه آهن و غيره )، سالن هتل و مهمانخانه ، سخنراني كردن ، ( آمر. ) براي گذراندن لايحه اي (درسالن انتظارنمايندگان مجلسين ) سخنراني وتبليغات كردن .
(lobbyist) كسيكه در پارلمان تبليغ ميكند.
(lobbyer) كسيكه در پارلمان تبليغ ميكند.
نرمه ( مثل نرمه گوش )، آويز، بخش پهن وگردي كه بچيزي آويخته يا پيش آمده باشد، لخته ، گوشه ، بخشي از عضله يا مغز.
( جراحي ) برداشتن قسمتي از يك عضو ( مثل يك قسمتي از ريه ).
(گ . ش. ) خانواده گياهان لوبليا (lobeliaceae)، برگ توتون هندي.
آش اماج غليظ، روستائي، بي دست وپا، دلقك ، كاج استخري، چاله گلآلود.
(ج. ش. ) گرگ مغرب آمريكا.
(جراحي ) برش قسمتي از مغز.
(ج. ش. ) خرچنگ دريائي، گوشت خرچنگ دريائي.
دام مخصوص صيد خرچنگ ، دام خرچنگ .
مخلوطي از گوشت خرچنگ وزده تخم مرغ وقارچ وخامه كه در پوسته خرچنگ سرخ ميكنند.
شبيه نرمه گوش، شبيه قطعه كوچكي از چيزي.
آويزدار، لاله دار ( مثل لاله گوش )، نرمه دار، داراي زائده كوچك ، منقسم به مقطع هاي كوچك .
تقسيم به مقاطع كوچك ، داراي مقاطع كوچك ، آويز يانرمه كوچك ، لخته كوچك .
دالبر، لخته كوچك ، قطعه كوچك ، آويز كوچك ، نرمه كوچك ، مقطع كوچك .
محلي، موضعي.لاخ، لاخي، محلي، مكاني، موضعي، محدود بيك محل.
مركز محلي.
رنگ شاخص كوه ورودخانه وجنگل وغيره درنقشه ، خصوصيات محلي.
ردوبدل كننده محلي.
حكومت محلي، حاكم محلي.
خط محلي.
حلقه محلي.
باب محلي.
شبكه محلي.
اختيار تعيين محل معيني ( براي سكونت ياازدواج وغيره )، اختيار تعيين چيزي درمحل.
متغير محلي.
محل، منطقه .
اصطلاح محلي، آئين محلي، علاقه محلي، كوته بيني.
جا، محل خاص، محل، موضع، مكان .
تمركز درنقطه بخصوصي، محلي كردن ، موضعي كردن .
متمركز كردن ، در يك نقطه جمع كردن ، محلي كردن ، موضعي ساختن .
مكان يابي كردن ، قرار دادن .تعيين محل كردن ، جاي چيزي را معين كردن ، تعيين كردن ، معلوم كردن ، مستقر ساختن .
باب مكان يابي.
محل، مكان .موقعيت، محل، تعيين محل، جا، مكان ، اندري.
مكان شمار.
(د. ) مكاني، دال برمكان ، حالت مكاني، اندري.
موجر، اجاره دهنده ، ( آمر. ) جايگزين شونده .
درياچه ، خليج، شاخابه .
قفل.طره گيسو، دسته پشم، قفل، چخماق تفنگ ، چفت و بست، مانع، سد متحرك ، سدبالابر، چشمه پل، محل پرچ يا اتصال دوياچند ورق فلزي، قفل كردن ، بغل گرفتن ، راكد گذاردن ، قفل شدن ، بوسيله قفل بسته ومحكم شدن ، محبوس شدن .
رمز قفل.
باعلائم مخابراتي و رادار چيزي را تعقيب كردن ( مثل قمرمصنوعي وغيره ).
اختيار كاربرد قفل.
به قبول شرايط كارفرما)، درتنگنا قرار دادن يا بمحل كار راه ندادن .
عبور كشتي از دريچه سد ميان بالابر، هزينه عبور كشتي از سد بالابر.
قفل كننده ، قفسه قفل دار، قفسه قفل دار مخصوص دانش آموزان و دانشجويان ( كه كتبخود را در آنجا گذارد ).
كاغذ بسته بندي اغذيه .
اطاقي كه داراي قفسه هاي قفل دار باشد (مثل اطاق رخت كن ورزشكاران ).
قوطي كوچكي براي يادگارهاي خيلي كوچك ( مثل طره گيسو ) كه بگردن مياويزند.
قفل شدني، قفل.
( طب ) قفل شدن يا كليد شدن دهان كه از علائم زودرس كزاز است، تريسموس.
مهره اي كه وقتي بدورپيچ پيچيده شود قفل ميشود، مهره قفل شو.
حبس، تحريم.
نوعي پارچه كتاني، ( د. گ . ) مزخرف، مهملات، حرف مفت.
قفل ساز.
(نظ. ) پيشروي افراد پشت سر يكديگر، قدم آهسته .
كوك زنجيري، كوك زنجيري زدن .
بازداشتگاه ، تعطيل كردن آموزشگاه ، توقيف، حبس، زندان كردن .
گون كتيرا، نوعي گل زبان در قفا، مسموم شدن ، مجنون ، ديوانه .
( دامپزشكي ) نوعي بيماري اسب ودام.
حركت، جنبش، نقل وانقال نيرو بوسيله حركت، تحرك ، نقل وانتقال، ( مج. ) مسافرت.
وابسته به تحرك ، متحرك ، لوكوموتيو، حركت دهنده ، نيروي محركه .
(locomotory) جنبده ، متحرك ، ( طب) داراي گرفتاري در اعضاي حركتي، ابتلائ اعضايحركتي، نقص تحرك .
( locomotor) جنبده ، متحرك ، ( طب) داراي گرفتاري در اعضاي حركتي، ابتلائ اعضايحركتي، نقص تحرك .
(گ . ش. ) گون سمي.
(ج. ش. - گ . ش. ) داراي حفره هاي كوچك ، سلول دار، حجره دار.
(گ . ش. ) حفره دار، سلولدار، حجره دار.
(گ . ش. ) شكوفا در شكاف پشت حفره ياحجره گرزن گياه .
محوطه يا قسمت كوچك ، اطاقك ، حفره ، محوطه يا حفره كوچك ( مثل محوطه درون مقبره ياسردابه )، (گ . ش. ) سلول يا حفره تخمدان مركب، حفره كيسه گرده .
قائم مقام، جانشين ، كفيل، جانشين موقت.
مكان هندسي.مكان هندسي، مكان ، مثال ادبي.
عبارت نمونه ادبي، مثال ادبي براي توضيح كلمه يا موضوعي.
(گ . ش. ) خرنوب، اقاقيا، ( ج. ش. ) ملخ.
سخن ، بيان ، نطق، سبك عبارت پردازي.
(load) (د. گ . -انگليس) راه آبي(way water)، رگه معدن ، سنگ طلا، هرچيزشبيه راه آبي.
( loadstar) (نج. ) ستاره قطبي، ستاره راهنما، راهنما.
( loadstone) آهن ربا.
منزل، جا، خانه ، كلبه ، شعبه فراماسون ها، انبار، منزل دادن ، پذيرائي كردن ، گذاشتن ، تسليم كردن ، قرار دادن ، منزل كردن ، بيتوته كردن ، تفويض كردن ، خيمه زدن ، به لانه پناه بردن .
( lodgment) منزل گيري، استقرار، جايگزيني، سپارش پول، وديعه گذاري، (نظ. ) موضع گيري.
مستاجر، ساكن ، مسافر ( مهمانخانه )، مهماندار.
مسكن ، منزل، محل سكونت، اطاق كرايه اي.
محل كرايه دادن اطاق، مسافرخانه ، مهمانخانه .
( lodgement) منزل گيري، استقرار، جايگزيني، سپارش پول، وديعه گذاري، (نظ. ) موضع گيري.
(گ . ش. ) يكي از دو پايه غشائ نازك تخمدان گياهان ، پوستك .
اطاق زير شيرواني، اطاق نزديك سقف، كبوترخانه ، آسمان ، فراز، سقف، بلند كردن ، در زير شيرواني قرار دادن ، توپ هوائي زدن .
ارجمند، رفيع، عالي، بلند، بزرگ ، بلند پايه ، مغرورانه .
ثبت كردن وقايع.(.vt.vi.n)كنده ، قطعه ايازدرخت كه اره نشده ، سرعت سنجكشتي، كارنامه ، صورت عمليات، سفرنامه كشتي، گزارش سفرنامه كشتي، گزارش سفرهواپيما، گزارش روزانه عمليات هيئت ياعمليات موتورياماشين وغيره ، كندن كنده درخت، درسفرنامه واردكردن ، (.n) (=log
طبله واقعه نگاره .
دخول به سيستم.
خروج از سيستم.
(گ . ش. ) ميوه تمشك قرمز رنگ كه آنرا تمشك خرس مينامند.
(ر. ) لگاريتم، انساب، پايه لگاريتم.لگاريتم.
وابسته به لگاريتم.
روزنامه درياپيمائي، گزارش روزانه سفركشتي، سفرنامه .
غرفه ، جاي ويژه در تاتر و غيره ، لژ.
(loggets) (م. م. ) كنده كوچك ، ديرك .
آهسته وكند شده در حركت، ( در مورد زمين ) از كنده پاك شده ، تسطيح شده .
واقعه نگار.چوب بر، الوارساز.
احمق، كله خشك ، ( ج. ش. ) لاك پشت دريائي، نوعي اردك دريائي، انواع مرغان مگسخوار، (گ . ش. ) نوعي آفت پنبه ، گياهان جنس قنطوريون (centaurea).
(loggats) (م. م. ) كنده كوچك ، ديرك .
گالري سقف دار، ايوان سرپوشيده ، سرپوشيده .
واقعه نگاري.
(logy) سنگين ، سنگين در فكر وحركت، بطي، كند.
منطق.منطق، استدلال، برهان .
جمع منطقي.
تحليل منطقي.
تحليل كننده منطقي.
واحد منطق و حساب.
طرح منطقي، طراحي منطقي.
طراح مدارهاي منطقي.
دستگاه منطقي.
نمودار منطقي.
عنصر منطقي.
تابع منطقي.
دستورالعمل منطقي.
ضرب منطقي.
شبكه منطقي.
عمل منطقي.
كاوشگر منطقي.
حاصلضرب منطقي.
تغيير مكان منطقي.
مجموع منطقي.
گزينه منطقي.
نماد منطقي.
واحد منطقي.
متغير منطقي.
منطقي.منطقي، استدلالي.
حالت صفر منطقي.
حالت يك منطقي.
جمع منطقي.
رابط منطقي.
رابط منطقي.
تصميم منطقي.
طرح منطقي، طراحي نطقي.
تفاضل منطقي.
( positivism logical) منطق عملي، فلسفه عملي.
مبين منطقي.
پرونده منطقي.
تابع منطقي.
نقص منطقي، نفي منطقي.
عمل منطقي.
عملگر منطقي.
( empiricism logical) منطق عملي، فلسفه عملي.
مدرك منطقي.
تغيير مكان منطقي.
رد منطقي.
ارزش منطقي.
منطقي بودن .
منطق دان .
دخول به سيستم، قطع ارتباط.
اقوال وگفتار انبيائ، كلمات قصار.
منطق نمادي، مربوط به منطق نمادي.منطقي، استدلالي، محاسبه اي، علم منطق.
منحني نمايش عملي كه بيشتر بشكل S است.
آمايشگر.
آمايش، آمادها، (نظ. ) مبحث تداركات لشكر كشي، شعبه اي از فنون نظامي كه درباره فن لشكركشي و وسائط نقليه وتهيه اردوگاه وآذوقه ومهمات لازمه درطي لشكر كشي بحث ميكند.
واژه يا علامت يا حرفي كه مخفف كلمات يا كلمه اي باشد، چيستان يامعمائي متشكل ازكلماتي كه بايد باهم جمع شوند وكلمه ديگري ازآن ساخته شود(logograph).
واژه يا علامت يا حرفي كه مخفف كلمات يا كلمه اي باشد، چيستان يامعمائي متشكل ازكلماتي كه بايد باهم جمع شوند وكلمه ديگري ازآن ساخته شود (logogram).
نوعي معماكه چند كلمه داده ميشود وشخص بايد ازميان اين كلمات كلمه مطلوب را پيداكندويا از حروف آنها كلمه مورد نياز را بسازد.
مشاجره بر سر لفظ، مجادله لفظي، بازي واژه پردازي.
پراكنده گوئي، پرحرفي وبيهوده گوئي.
( فلسفه ) اصل يا منشائ عقل عالم وجود، عقل كل، ( مج. ) پيامبر.
علامت متمايز كننده ، ( زيست شناسي ) وجه تسميه نوع جانور ياگياه .
خروج از سيستم، قطع ارتباط.
غلتاندن الوار وانداختن آنها به آب، همكاري كردن .
عمل غلتان الوار وكنده درخت وانداختن آن برودخانه ، كنده غلتاني، همكاري متقابل.
(گ . ش. ) بقم، درخت بقم، پروانه واران .
(loggy) سنگين ، سنگين در فكر وحركت، بطي، كند.
كمر، صلب (solb)، گرده .
لنگ (leung).
(.vi and .vt) درنگ كردن ، تاخير كردن ، ديرپائيدن ، پابپاوركردن ، معطل كردن ، باتنبليحركت كردن ، (.n) كسيكه در رفتن تعلل كند، پرسه زن .
كسيكه در رفتن تعلل كند، پرسه زن .
لم دادن ، لميدن ، آويختن ، لم، تكيه ، زبان بيرون ، بيرون افتادن .
آب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا ميمكند، خروسك ، آب نباتچوبي.
(د. گ . - استراليا ) آب نبات چوبدار، پول.
آب نبات يا شيريني كه در سر چوب نصب شده وبچه ها آنرا ميمكند، خروسك ، آب نباتچوبي.
تنها، تك ، دلتنگ ، مجرد، بيوه ، يكه ، مجزا ومنفرد.
تنها، بيكس، غريب، بي يار، متروك ، بيغوله .
تنها وبيكس، دلتنگ وافسرده ، ملول.
(.nand .adj. adv) دراز، طولاني، طويل، مديد، كشيده ، دير، گذشته ازوقت، (.viand .vt) اشتياقداشتن ، ميل داشتن ، آرزوي چيزي را داشتن ، طولاني كردن ، ( در شعر) مناسب بودن .
(تش. ) استخوانهاي دراز ( مثل ران وبازو و غيره ) كه شامل يك قسمتاستوانه اي ودوقسمتبرجسته در انتها ميباشند.
از راه دور، دور برد، مكالمات تلفني از راه دور، از راه دور تلفن كردن .راه دور.
سيزده عدد ( كه يكي بيش از دوجين است ).
(ز. ع. -آمر. ) اسكناس پشت سبز، دلار كاغذي پشت سبز.
مشتاق، علاقمند به چيزي ( مثل موسيقي وغيره )، علاقمندي وافر وبيش از اندازه ، علاقمندي غير عقلاني، داراي موي بلند، hippie.
دور، دور برد.
(ج. ش. ) سوسك شاخك دراز خانواده Cerambycidae.
(ج. ش. ) ملخ شاخك دراز (Tettigoniidae).
مسكن ، ماواي همگاني.
(ورزش ) پرش طول.
داراي عمر دراز، دراز عمر، معمر، پر عمر.
(lp) صفحه دور، صفحه طولاني.
صفحه دور.
دراز مدت، دور برد.مربوط به آينده دور، طول المدت، ديرپاي، دور رس، دور، دور برد.
كسيكه درمسابقات (مثل مسابقه اسب دواني ) شانس كمي براي برنده شدن دارد، نوعيشرط كه احتمال بردن آن كم است.
دراز مدت، طويل المدت.دراز مدت.
توپ دريائي دور رس ياساحلي، ( مع. ) تغار يا ظرف مخصوص طلاشوئي، (گ . ش. )درخت الواراستراليائي.
دراز نفس، پرچانه ، پرگو، (نظ. ) مستلزم وقت زياد.
طاقت، بردباري، تحمل.
(د. ن . ) بزرگترين قايق داخل كشتي بازرگاني.
كمان بزرگ ، اغراق گوئي، كمان دستي.
طول عمر، درازي عمر، ديرپائي، دراز عمري.
داراي عمر دراز.
مشتاق، علاقمند به چيزي ( مثل موسيقي وغيره )، علاقمندي وافر وبيش از اندازه ، علاقمندي غير عقلاني، داراي موي بلند، hippie.
خط معمولي، دستخط، دستينه ، تمام نويسي.
كله دراز، شخص دراز سر، مال انديش.
عاقل، مال انديش، داراي سر دراز، دراز سر.
گوسفند شاخ دراز، گاو شاخ دراز.
(ج. ش. ) داراي شاخك دراز.
اشتياق، آرزوي زياد، ميل وافر، ويار، هوس.
دراز، متمايل به درازي.
درازا، طول جغرافيائي.
وابسته بطول جغرافيائي.طولي.
باربرلنگرگاه بندر، وابسته به مسافات دور.
دوربين ، ( مج. ) مال انديش، عاقل، عاقبت انديش.
(م. م. - د. گ . ) طولاني، مطول، خسته كننده ، كسالت آور.
(ج. ش. ) انواع پرندگان پنجه بلند نواحي قطبي وشمال آمريكا (Calcarius).
(درداستان ) قسمت خسته كننده ، راه پرپيچ وخم.
نوعي بازي ورق، مستراح.
آدم زشت ونتراشيده نخراشيده .
نگاه ، نظر، نگاه كردن ، نگريستن ، ديدن ، چشم رابكاربردن ، قيافه ، ظاهر، بنظرآمدن مراقب بودن ، وانمود كردن ، ظاهر شدن ، جستجو كردن .
مراقب بودن ، مواظب بودن ، توجه داشتن به .
نگران بودن ، منتظر بودن ، درجستجو بودن ، بيمار بودن .
مراجعه ، نگاه كردن ، مراجعه اي.
جدول مراجعه اي.
پيش بيني.
نگاه كننده ، خوش قيافه ، نگهدار، شبان .
ناظر، تماشاچي، بيننده ، شاهد.
آئينه ، آينه .
مراقب، ديده بان ، ديدگاه ، چشم انداز، دورنما، ديد، مراقبت، عمل پائيدن ، نظريه .
كارگاه بافندگي، دستگاه بافندگي، نساجي، جولائي، متلاطم شدن (دريا)، ازخلال ابريا مه پديدارشدن ، ازدور نمودار شدن ، بزرگ جلوه كردن ، رفعت، بلندي، جلوه گري از دور، پديدارازخلال ابرها.
نوكر پست، آدم فرومايه ، پسربچه ، فاحشه ، رفيقه ، (ج. ش. ) انواع پنگوئن هايماهيخوار وغواص.
احمق، ديوانه .
احمق، ديوانه .
حلقه ، حلقه طناب، گره ، پيچ، چرخ، خميدگي، حلقه دار كردن ، گره زدن ، پيچخوردن .حلقه ، حلقه زني.
تنه حلقه ، بدنه حلقه .
مقابله حلقه .
كنترل حلقه زني.
متغيير كنترل كننده حلقه .
ارزش دهي آغازي در حلقه .
مزغل ساختن ، سوراخ ديده باني ايجاد كردن ، مزغل، سوراخ سنگر، سوراخ ديدباني، راه گريز، مفر، روزنه .
حلقه زني.
دستورالعمل حلقه زني.
شل، سست، لق، گشاد، ول، آزاد، بي ربط، هرزه ، بيبندوبار، لوس وننر، بي پايه ، بي قاعده ، رهاكردن ، دركردن (گلوله وغيره )، منتفي كردن ، برطرف كردن ، شل وسست شدن ، نرم وآزاد شدن ، حل كردن ، از قيد مسئوليت آزاد ساختن ، سبكبار كردن ، پرداختن .
انتهاي تاريانخ، سر آزاد نخ، چيز استفاده نشده ، بيكار افتاده ، عاطل، انتهايشل هر چيزي، باقيمانده ، ته مانده .
جمله بيربط، جمله اي كه مفهوم صحيحي نداشته باشد.
(گ . ش. ) زنگ گياهي، بيماري زنگ گندم.
شل كردن ، لينت دادن ، نرم كردن ، سست كردن ، از خشكي در آوردن .
غارت، چپاول، تاراج، استفاده نامشروع، غارت كردن ( شهري كه اشغال شده )، چاپيدن .
تلاطم، متلاطم شدن ، شاخه هاي خشك را زدن ، هرس كردن ، چيدن ، زدن ( موي وغيره )، دستياپاي كسي را بريدن ، باتنبلي حركت كردن ، شلنگ برداشتن .
داراي گوش آويخته ( مثل خرگوش ).
خراميدن ، رقصيدن ، جست وخيز كردن ، شلنگ انداختن ، تاخت رفتن ( اسب وغيره )، بجستوخيز درآوردن ، جست وخيز وشلنگ تخته ، تاخت، حركت خرامان .
هرس كننده ، قطع كننده .
لق، شل، ول، شل وآويزان .
يك وري، متمايل بيك طرف، بي قرينه ، كج، غير متعادل.
پرگو، وراج، پرحرف.
پرحرفي.
(تش. ) وابسته به فاصله ميان چشم ومنقار پرندگان (lore).
تعيين خط سير هواپيمايا كشتي بوسيله مخابرات راديوئي.
صاحب، خداوند، ارباب، خداوندگار، فرمانروا، لرد، شاهزاده ، مالك ، ملاك ، حكمروائي كردن ، مانند لرد رفتار كردن ، عنوان لردي دادن به .
بزرگترين لرد انگليس كه بامورقضائي رسيدگي كرده ومهردارسلطنتي ومشاور مخصوصپادشاه ورئيس مجلس اعيان ميباشد.
( سابقا ) متصدي وسرپرست تفريحات ونمايشات مخصوص عيد تولد مسيح.
لرد( بصورت خطاب )، لرد كوچك .
لردكوچك يا بي اهميت.
(طب) انحناي زياد ستون فقرات بطرف جلو.
يكشنبه ( كه بعقيده مسيحيان عيسي در آنروز از مرگ برخاسته ).
دعاي خداوند.
شام خداوند، شام واپسين ( يعني شامي كه عيسي قبل از دستگيري ومصلوب شدنشباحواريون خود صرف نمود).
ميز مخصوص شراب ونان و عشاي رباني.
لردي، اربابي، آقائي، سيادت، بزرگي.
آموزش، معرفت، دانش، مجموعه معارف وفرهنگ يك قوم ونژاد، فرهنگ نژادي، افسانه هاوروايات قومي، فاصله بين چشم ومنقار ( يا دماغ ) حيوانات.
ذره بين يا عينك دسته داري كه در اپراها ونمايشگاههابكارميرود، عينك دسته بلند، عينك ، عينك پنسي، عينك مخصوص روي بيني.
( روم قديم ) زره سينه وبالاتنه ، ( ج. ش. ) پوسته سخت حافظ جانوران ( مثل صدف وحلزون وغيره .
داراي پوسته محافظ، كاسه دار ( مثل لاك پشت ).
(ج. ش. ) طوطي كوچك استراليائي كه از شهد گلها تغذيه ميكند.
(ج. ش. ) دونوع بوزينه تنبل سيلان وهندوستان .
گمشده ، از دست رفته ، بربادرفته ، نابودشده ، متروك ، نوميد.
كاميون ، باركش، ماشين باري.
(ج. ش. ) طوطي استراليا ( از جنس lorius ).
( loseable) از دست رفتني، برباد رفتني.
گم كردن ، مفقود كردن ، تلف كردن ، از دست دادن ، زيان كردن ، منقضي شدن ، باختن ( در قمار وغيره )، شكست خوردن .
عقب افتادن ، فرصت خود را از دست دادن .
(د. گ . ) شكست خوردن ، توفيق نيافتن .
( losable) از دست رفتني، برباد رفتني.
(د. گ . ) آدم بيكاره .
بيكارگي.
بازنده ، ورق بازنده ، اسب بازنده ، ضرر كننده .
باخت، زيان ، ضرر، خسارت، گمراهي، فقدان ، اتلاف ( درجمع ) تلفات، ضايعات، خسارات.زيان ، اتلاف، تلفات، فقدان .
ضريب اتلاف.
كالائي كه با ضرر فروخته ميشود ( براي جمع كردن مشتري ).
فقدان دقت.
داراي مفاصل نرم وقابل انحنائ ( مثل كساني كه عمليات آكروباسي ميكنند)، آكروبات.
پر اتلاف.
( ماضي واسم مفعول فعل lose) گمشده ، از دست رفته ، ضايع، زيان ديده ، شكست خورده گمراه ، منحرف، مفقود.
بسي، بسيار، چندين ، قواره ، تكه ، سهم، بخش، بهره ، قسمت، سرنوشت، پارچه ، قطعه ، توده انبوه ، قرعه ، محوطه ، قطعه زمين ، جنس عرضه شده برايفروش، كالا، بقطعاتتقسيم كردن ( باout )، تقسيمبندي كردن ، جوركردن ، بخش كردن ، سهم بندي كردن .
( lotah) ( هندوستان ) قمقمه مسي يا برنجي.
( lota) ( هندوستان ) قمقمه مسي يا برنجي.
(=seducer) اغوا كننده ، گمراه كننده زنان .
زيست كننده بر روي امواج سريع السير، موج زي، سيلاب زي ( درمورد گياه وجانور ).
شويه ، شستشو، محلول طبي مخصوص شستشويا ضد عفوني كردن صورت وغيره ، لوسيون .
(lotto) لوتو ( نوعي بازي ).
(lotus) (گ . ش. ) كنار (konar)، درخت كنار، درخت سدر، (گ . ش. ) يكجور نيلوفر آبي.
(م. ل. ) كنار خوار، ( مج. ) آدم خيالپرست وبيكاره وتنبل.
(د. گ . ) خيلي زياد، بسيار، فراوان .
غارتگر.
قرعه كشي، بخت آزمائي، لاطاري، (مج. ) امر شانسي، كار الله بختي، شانسي، قرعه .
( loto) لوتو ( نوعي بازي ).
(lotos) (گ . ش. ) كنار (konar)، درخت كنار، درخت سدر، (گ . ش. ) يكجور نيلوفر آبي.
(م. ل. ) كنار خوار، ( مج. ) آدم خيالپرست وبيكاره وتنبل.
باصداي بلند، بلند آوا، پر صدا، گوش خراش، زرق وبرق دار، پرجلوه ، رسا، مشهور.
بلند شدن ( صدا)، صدا را بلند كردن .
پر سر وصدا، پرهياهو، وراج، داراي صداي بلند، بلند آواز.
بلند گو.
(د. گ . - ايرلند ) درياچه ، استخر، آب دريا.
لميدن ، لم دادن ، محل استراحت ولم دادن ، اطاق استراحت، سالن استراحت، صندليراحتي، تن آسائي، وقت گذراني به بطالت.
قطار داراي سالن استراحت وتفريح.
كسيكه در نيمكت يا در سالن انتظار استراحت ميكند.
( اسكاتلند ) خيز، فرار، گريز، خيززدن ، فرار كردن ، ذره بين كوچك .
werewolf =.
اخم، عبوس، ترشروئي، هواي گرفته وابري، اخم كردن .(lower) تيره شدن ، اخم، تغيير، اخم كردن ، گرفته شدن .
تيره وگرفته ، داراي ابرهاي تيره وپر رعد وبرق.
شپش، شپشه ، شته ، هر نوع شپشه يا آفت گياهي وغيره شبيه شپش، شپش گذاشتن ، شپشه كردن .
شپشو، كثيف، چركين ، اكبيري، نكبت، پست.
سرفرود آوردن ، آدم بي دست وپا، آدم نادان ونفهم، بيشعور دانستن ، ريشخندكردن ، نفهمي نشان دادن ، ولگردي كردن .
دهاتي وار، مسخره ، بيشعور، خام دست وبي اطلاع.
بادگير، گنبد روزنه دار، ( براي روشنائي يادودكش )، فانوس، دودكش بخاري، منفذدودكش، نما، حائل.
بادگير، گنبد روزنه دار، ( براي روشنائي يادودكش )، فانوس، دودكش بخاري، منفذدودكش، نما، حائل.
دوست داشتني، محبوب، جذاب.
(گ . ش. ) انجدان رومي.
مهر، عشق، محبت، معشوقه ، دوست داشتن ، عشق داشتن ، عاشق بودن .
سر وسرعاشقانه ، عشق وعاشقي، معاشقه .
(گ . ش. ) سياهدانه دمشقي، نوعي گل ساعت.
صندلي يانيمكت دسته دار دو نفري.
بيمار عشق، دلباخته .
محبوب، دلپذير، عاشق، مطبوع.
دوست داشتني، محبوب، جذاب.
(ج. ش. ) طوطي سبز وكوچك ، مرغ عشق.
بي عشق.
دلخسته عشق، عاشق دلخسته ، غمزده عشق، ماتم زده عشق، شيدا.
دوست داشتني، دلپذير، دلفريب.
عشق ورزي.
عاشق، دوستدار، فاسق، خاطرخواه .
دوستدار، محبت آميز، بامحبت، محبوب.
مهرباني، لطف وعنايت، مرحمت، عطوفت، محبت.
(.nand .vt.vi)(=moo) صداي گاو، مع مع كردن ، (.nand .adj. adv) پست، كوتاه ، دون ، فرومايه ، پائين ، آهسته ، پست ومبتذل، سربزير، فروتن ، افتاده ، كم، اندك ، خفيف، مشتعل شدن ، زبانه كشيدن .
چراغ نور پائين جلو اتومبيل.
( طب ) فشار خون كم يا پائين .
نمايشنامه مضحكي كه از زندگي مردم طبقه سوم اقتباس شده .
خوار وخفيف، بي آبرو، بي شرف، بيشرمانه ، حقايق امر، اصل حقيقت، سقوط.
(LF) بسامد كم.امواج راديوئي داراي تناوب اندك ، دون بسامد.
باشدت كم، ( در مورد صدا ) داراي صداي گرفته .
زمين پست، پستي زمين .
ساحل نشين ، ساكن نواحي پست.
پست، فرومايه ، مقام پست وكوچك ، در سطح پائين .
زبان سطح پائين .
تلفيق سطح پائين .
تكليف سطح پائين .
آهسته آهسته ، حركت يواشترازمعمول براي عادت كردن به حمل بار سنگين .
عشاي رباني ساده ( بدون موسيقي وسراينده ).
كوته فكر، كوته نظر، داراي فكر بد وپست.
( درمورد لباس زنان ) يقه باز، دكولته .
( درمورد لباس زنان ) يقه باز، دكولته .
پائين رتبه .
رقم پائين رتبه .
صافي پائين گذر.
فشار كم، فشار خفيف، سهل العبور.
كند، بطئي.
داراي روحيه بد، گرفته ، كدر، افسرده ، دل مرده ، دلتنگ .
اولين يكشنبه بعد از عيد پاك .
( دربرق ) داراي فشار ضعيف، داراي ولتاژكم.
( در مورد بنزين ) داراي خاصيت فراري (farraari)، اندك .
جزر ومد خفيف، جزر فرو كشنده ، كمترين حد.
جزر ومد خفيف، فروكش آب رودخانه .
فرومايه ، بد اصل، بد گوهر، پست.
عضو حزب محافظه كار قديم، ميز چهارپايه كشودار.
بيتربيت، پست، فرومايه .
بي فرهنگ ، بي ادب، بيسواد، داراي سليقه پست.
(.viand .vt.adj) پائين آوردن ، تخفيف دادن ، كاستن از، تنزل دادن ، فروكش كردن ، خفيف كردن ، پست تر، پائين تر، (.viand .vt.n)اخم، عبوس، ترشروئي، هواي گرفته وابري، اخم كردن .
كران پائين .
حروف كوچك .
طبقه پست وپائين اجتماع، طبقه سوم.
انتقاد نسبت به مندرجات متن كتاب مقدس.
قارچ بدون كلاهك هاگ .
حد پائيني، حد تحتاني.
(lowest) خيلي پست تر، پائين تر، پائين ترين ، اسفل.
شخصي كه از طبقه پائين است، پست، فرومايه .
تيره وگرفته ، داراي ابرهاي تيره وپر رعد وبرق.
(most lower) خيلي پست تر، پائين تر، پائين ترين ، اسفل.
(ر. ) كوچكترين مضرب مشترك .
پستي، فرومايگي، فروتني.
پستي، فرومايگي، فروتني، بي ادبي.
خوار، دون ، پست، صغير، افتاده ، فروتن ، بي ادب، بطورپست.
(د. گ . ) آرام، ساكت.
پائين گذار.
اكسيژن مايع، آزاد ماهي دودي.
خط اريب، خط مايل.
باوفا، وفادار، صادق، وظيفه شناس، صادقانه ، ثابت، پا برجاي، مشروع.
وفادار نسبت بتاج وتخت.
وفاداري، صداقت، وظيفه شناسي، ثبات قدم.
لوزي، شكل لوزي، قرص لوزي شكل.
(play long) صفحه دور، صفحه دولاني.
آدم كودن ، آدم بي دست وپا، ملوان تازه كار، خام دستي كردن .
( د. ن . ) خط عمودي بر روي صفحه قطب نما.
( د. ن . ) سوراخي در نوك كشتي نزديك دگل كه طناب دگل بوسيله آن بالا وپائين ميرود.
(lubricious) ليز، نرم.
روان سازنده ، لينت دهنده ، روغن ، چرب كننده .
روغن زدن ، روان كردن .روان سازنده ، چرب كردن ، ليز كردن .
روغن زني، گريس زني.روغنكاري.
دستگاه روغن زني.
ليز، نرم، هرزه ، بيقرار، بي ثبات، لغزنده ، گريز پا.
نرمي، لينت، شهواني بودن ، چربي، چرب بودن .
جايگاه مخصوص روغن كاري ماشين ، محل روغن كاري، چال، چاله سرويس.
اسم خاص مذكر، وابسته به لوقا، وابسته بانجيل لوقا، لوقائي.
پنجره عمودي خوابگاه .
روشني، شفافي.
تابناك ، روشن وشفاف.
(alfalfa، lucerne) (گ . ش. ) يونجه ( در آمريكا alfalfa گويند ).
(alfalfa، lucern) (گ . ش. ) يونجه ( در آمريكا alfalfa گويند ).
شفاف، روشن ، واضح، درخشان ، زلال، براق، سالم.
روشني، وضوح، آشكاري، دوره سلامتي وهوشياري، روشن بيني، شفاف بودن .
شيطان .
رنگ دانه شب تاب.
نورافشان ، نوراني، شب تاب، درخشان .
( روم قديم ) الهه زايمان ، ( مج. ) زائو، ماما.
شانس، بخت، اقبال، خوشبختي.
خوش اقبال، بختيار، خوش يمن ، خوش قدم.
سودمند، پرمنفعت، نافع، موفق.
سود، پول، مال.
بانور چراغ كار كردن ، دوده چراغ خوردن ، شب زنده داري كردن وزحمت كشيدن .
مطالعه سخت، دود چراغ خوري، شب زنده داري.
زحمتكش، دود چراغ خور.
نوراني، روشن ، نور افشان ، واضح.
خنده آور، مضحك ، مزخرف، چرند.
( طب ) طاعون ، كوفت، سيفيليس، سفليس.
سفليسي.
قسمت جلو باد كشتي، حركت كشتي درجهت باد، حركت لنگري جرثقيل، قلاب مخصوص بلندكردن چيزهاي سنگين ، سركشتي را در جهت بادگردانيدن ، لنگر پيدا كردن ( جر ثقيل ).
گوشك ، گوش پوش، آويزه ، دسته ياهرچيزي كه بوسيله آن چيزي را حمل يا بياويزند، هر عضو جلو آمده چيزي، ديرك ، تير، آدم كله خر، كودن ، عذاب دادن ، بزوركشيدن ، كشيدن وبردن ، قالب زدن ( بزو)، گنجانيدن ، پس زدن دهنه اسب، سنگين حركت كردن .
توشه ، بنه سفر، جامه دان ، اثاثه .
زورق بادبانيكه يك يا چند بادبان چهار گوش داشته باشد.
( مع. ) كارگر سنگ شكن ، ( اسكاتلند ) ظرف يا سطل چوبي دسته دار.
بادبان چهارگوشي كه بطور اريب به زورق يا قايق آويخته شود.
محزون ( بطور اغراق آميز يا مضحك )، اندوهگين ، غم انگيز، حزن انگيز، تعزيت آميز.
اسم خاص مذكر، وابسته به لوقا، وابسته بانجيل لوقا، لوقائي.
لوقا، نام طبيب پولس رسول كه انجيل لوقا بدومنسوب است.
نيمگرم، ولرم، ملول، غير صميمي، بي اشتياق.
آرام كردن ، فرونشاندن ، ساكت شدن ، لالائي خواندن ، آرامش، سكون ، آرامي.
لالائي، لالائي خواندن .
( د. گ . ) دودكش، نوك دودكش.
( طب ) كمر درد، پشت درد، دردپشت.
كمري، واقع در كمر، در مهره پشت، مهره كمر، ناحيه كمر.
تخته ، الوار، تيربريده ، الوار را قطع كردن ، چوب بري كردن ، سنگين حركت كردن ، سلانه سلانه راه رفتن .
تير فروش، الوار فروش.
چوب بر، كسيكه الوار وتير اره ميكند.
تير فروش، الوار فروش.
محوطه ياحياط تير فروشي كه الوار در آن انباشته شده .
واحد تشعشع برابر مقدار نوري كه از يك شمع معمولي بين المللي ساطع ميگردد، (تش. )حفره يا مجراي عضو لوله اي شكل، ( گ . ش. ) حفره سلولي درون جدار گياه .
دستگاه نورافكن مركب از حباب ودستگاه انعكاس نور وغيره .
( داروسازي) تركيب خواب آور.
تشعشع، روشنائي.
جسم روشن ، جرم آسماني، جرم نورافكن آسماني، آدم نوراني، پر فروغ، شخصيتتابناك .
(ك . ) روشن كردن ، درخشان كردن ، نوراني كردن ، منور كردن .
پرتو افكندن ، ساطع شدن .
تابناكي، ( فيزيك ) پديده نورافشاني جسمي پس از قرار گرفتن درمعرض تابش اشعه ، شب تابي.
شب تاب، درخشان ، تابناك .
شب تاب، درخشان ، تابناك .
نقاش سايه روشن نما.
نور افكني، جسم نوراني، فروغ، فروزندگي، درخشش.
درخشان ، شب نما.درخشان ، فروزان ، روشني بخش، نوراني، تابان .
( فيزيك ) نيروئي كه تبديل به اشعه نوراني ميشود، نيروي قابل تبديل بنور.
جريان تشعشع در طول موج مرئي.
رنگ شب نما.
( آمر. ) آدمكودن ، آدم ناشي وخام دست.
قلنبه ، كلوخه ، گره ، تكه ، درشت، مجموع، آدم تنه لش، توده ، دربست، يكجا، قلنبه كردن ، توده كردن ، بزرگ شدن .
محروم شده از حقوق اجتماعي وسياسي وغيره .
سنگين ، گنده ، تنه لش، لخت (lakht)، كودن .
موج دار، متلاطم، ناهنجار، قلنبه ، ناصاف، سنگين .
(actinomycosis) ( دامپزشكي ) بيماري ' آكتينوميكوز'.
( روم قديم ) الهه ماه ، ماه .
( ج. ش. ) پروانه بيد خالدار بزرگ آمريكائي.
ديوانگي، جنون ، حماقت.
قمري، ماهي، وابسته بماه ، ماهتابي، كمرنگ .
(ش. - طبي ) نيترات نقره بفرمول NO3 Ag، سنگ جهنم.
(نج. ) خسوف، ماه گرفتگي.
هلالي، بشكل هلال.
ديوانه ، مجنون ، ماه زده .
افراد افراطي وتندرو گروه هاي حزبي.
يك ماه قمري.
ناهار، ظهرانه ، ناهار خوردن .
ناهار، غذاي مفصل.
رستوران يا محلي كه غذاهاي مختصر و سبك را مي فروشد.
رستوراني كه غذاهاي مختصر وآماده دارد.
حمله جنون ، حركات جنون آميز.
ماه كوچك ، ماهواره ، ستاره صغير، هلالي شكل، نعل اسب، پنجره بالاي در.
ريه ، جگر سفيد، شش.
حمله ناگهاني (مثلا با شمشير )، پرتاب ناگهاني، جهش، پيشروي ناگهاني، خيز، جهش كردن ، خيز زدن .
پرتاب كننده ، ضربت زننده ، جهش كننده .
(ج. ش. ) ماهيان ريه دار ( از رده فرعي dipnoi).
(گ . ش. ) سينه دارو، سفيد دارو، شش گياه .
خورشيدي وماهي، شمسي وقمري.
وابسته بحركت جزر ومد در اثر ماه .
فاصله زماني بين عبور ماه از نقطه اي وايجادمد در آن نقطه .
( د. گ . - آمر. ) آدمكله خر.
( اسكاتلند ) كبريتي كه بكندي آتش ميگيرد، مشعل، دود چپق وپيپ.
(گ . ش. - ج. ش. ) شبيه هلال، هلالي، داراي اجزائ هلالي شكل.
(تش. ) هلال ته ناخن ، (ج. ش. ) هر عضو هلالي، هلال.
احمق، ديوانه .
فاحشه خانه ، جنده خانه .
روز فوريه .
شبيه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.
شبيه گرگ ، سبع، درنده ، گرگ وار.
گرد زرد رازك ، خاكه تلخه كه بعنوان داروي مسكن استعمال ميشود.
( طب) قرحه آكله ، سل جلدي، ( نج. - باحرف بزرگ ) صورت فلكي ' گرگ ' يا' سرحان '.
( طب ) سل جلدي، قرحه آكله .
چرخش ناگهاني كشتي بيك سو، كج شدن ، فريب، خدعه ، گوش بزنگي، آمادگي، شكستفاحش، نوسان ، تلوتلو خوردن .
دزد، داراي نوسان يا تلوتلو.
آدم تن لش، آدم تنبل.
وسيله تطميع، طعمه يا چيز جالبي كه سبب عطف توجه ديگري شود، گول زنك ، فريب، تطميع، بوسيله تطميع بدام انداختن ، بطمع طعمه يا سودي گرفتار كردن ، فريفتن ، اغوا كردن .
فريب دهنده .
رنگ پريده ، ترسناك ، تيره ، مستهجن ، بطورترسناك ياغم انگيز، موحش، شعله تيره ، شعله دودنما، رنگ زرد مايل به قرمز، كم رنگ وپريده ، زننده .
كمين كردن ، در تكاپو بودن ، دركمين شكار بودن ، در انتظار فرصت بودن ، دزدكي عملكردن ، در خفا انجام دادن .
خوشمزه ، لذيذ، شيرين ، دلپذير، شهوت انگيز.
پر آب، آبدار، شاداب، پرپشت، با شكوه ، مست كردن ، مشروبخوار، الكلي.
شهوت، هوس، حرص وآز، شهوت داشتن .
زرق وبرق، درخشندگي، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشيدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .
ظروف سفالين براق.
شهواني.
سركيفي، شادماني، سرچنگي، پرشهوت، شهواني.
پاك كردن ، تطهير كردن .
زرق وبرق، درخشندگي، جلوه ، درخشش، لوستر، درخشيدن ، جلوه داشتن ، برق زدن .
پارچه براق، يك سيم عود، ( ج. ش. ) نوعي پروانه .
فروزنده ، رخشان ، رخشنده ، پر زرق وبرق، پر جلوه .
سرشماري، دوره پنج ساله .
خوش بنيه ، تندرست، قوي، شهوت انگيز.
غرابت طبيعت، بازي طبيعت، خوشمزگي طبيعت، خرق عادت.
(مو. ) نوازنده عود.
گل (gel) گل يا سيمان مخصوص درزگيري وبتونه ، حلقه لاستيكي مخصوص دهانه بطري، مهروموم كردن ، درزگيري كردن ، عود زدن ، عود.
( تش. ) وابسته بجسم زرد تخمدان يا زرده تخم مرغ (luteum corpus).
ماده زرد رنگي بفرمول O2 H56 0C4.
موجب ايجاد جسم زرد( در تخمدان ) شدن ، جسم زرد ايجاد كردن .
(م. م. ) شبيه گل، گلي، زرد طلائي.
زرد مايل بسبز.
پارچه براق، يك سيم عود، ( ج. ش. ) نوعي پروانه .
وابسته به مارتين لوتر، كليساي لوتران .
عقايد لوتر وكليساي او.
عود زن ، سازنده عود، عود نواز.
جابجاكردن ( در مورد استخوان ها )، در رفتن مفاصل يا استخوانها.
در رفتگي مفصل استخوان .
تجمل، تجملي، لوكس.
پرنعمتي، وفور، فراواني، پربركتي، شكوه وجلال، فراوان ، حاصلخيزي، انبوهي.
وافر، مجلل، انبوه ، پربركت.
پربركت شدن ، حاصلخيز شدن ، پرپشت شدن ، فراوان شدن ، وفور يافتن ، شكوه يافتن ، آب وتاب زياد دادن ، درتجمل زيستن ، خوشگذران .
خوش گذران ، داراي زندگي تجملي، مجلل.
خوش گذراني، تجمل عياشي، عيش، نعمت.
(ج. ش. ) تازي بوئي (bloodhound).
داراي رگه ها يا باريكه هاي خاكستري.
داراي رگه ها يا باريكه هاي خاكستري.
كسي كه تصور ميكند گرگ شده است، آدمي كه بشكل گرگ در آمده باشد.
تصور اين كه شخصي تبديل به گرگ شده ، تبديل به هيبت گرگ در اثر جادو وغيره .
دبيرستان فرانسوي.
سالن سخنراني عمومي، سالن بحث.
(گ . ش. ) ليخنس.
(lycopodium، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگي.
(lycopod، moss club) (گ . ش. ) پنجه گرگي.
ماده منفجره نيرومندي كه قسمت اعظم آن مركب از اسيد پيكريك ميباشد.
آب قليائي، قلياب صابون پزي، قليا زدن .
(ج. ش. ) انواع حشرات كوچك مكنده .
دروغگوئي.
دوران استراحت ونقاهت بعد از زايمان ، در بستر خوابي، دوره نفاس.
(ج. ش. ) تازي بوئي (bloodhound).
لنف، چشمه يا جوي آب، آب زلال، جراحت، چرك ، شيره غذائي.
سلول لنف.
غده لنفاوي.
غده ساده وكوچك لنفاوي.
ورم غده هاي خلطي، آماس غدد لفناوي.
لنفاوي، لنف بر، بلغمي، موجد لنف.
( طب ) ايجاد غدد مركب از بافت هاي لنفي در قسمت هاي بدن .
سلولي كه تبديل بذره سفيد يا بيرنگ بلغم ياخلط ميگردد، سلول نرسيده لنفي.
نوعي از گويچه هاي سفيد خون كه يك هسته دارد.
ازدياد گلبولهاي سفيد يك هسته اي خون .
ورم غده هاي لنفاوي، بيماري هوچكين ، مرض مسري ومقاربتي ويروسي.
لنفاوي، خلطي، شبيه بلغم يا خلط مائي.
( طب ) غده مركب از بافت لنفاوي.
( در مورد غده ) داراي بافت لنفي.
( در مورد غده ) داراي بافت لنفي.
تشكيل بافت لنفي.
تيز بين ، مانند جانور سياه گوش.
بدون محاكمه مجازات كردن ياكشتن ( توسط جماعت )، دركوچه وبازار گرداندن ومجازاتكردن ، بدنام كردن ، زجر كشي كردن .
مجازات مجرمين بدون رسيدگي قضائي وقانوني.
(ج. ش. ) سياه گوش، وشق، صورت فلكي شمالي.
تيزبين ، تيز هوش.
باپياز تهيه شده ، پياز دار.
خشك شده بوسيله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشك شدن بوسيله انجماد.
خشك شده بوسيله انجماد سخت، بدست آمده در اثر خشك شدن بوسيله انجماد.
(drying ezfree)خشك كردن چيزي بوسيله منجمد كردن آن در لوله هي خالي از هوا.
داراي عدم تجانس با مايعي كه درآن پراكنده شده ( مثل سريشم )، ناپراگن .
لير ( واحد پول )، (مو. ) بربط، چنگ ، (نج. ) صورت فلكي ' بربط '.
بشكل چنگ يا بربط.
(lyra)(مو. ) چنگ ، بربط.
(ج. ش. ) سه نوعمرغ شاخه نشين گنجشكي استراليا از جنس menura.
مناسب براي نواختن يا خواندن باچنگ ، بزمي، غزلي، موسيقي يا شعربزمي.
غزل سرائي، پيروي از سبك اشعاربزمي.
غزل سرائي، پيروي از سبك اشعار بزمي.
سراينده اشعاربزمي.
حاصل تجزيه سلولي، محصول زوال وفساد تدريجي سلول.
بوسيله ' ليزين ' تجزيه سلولي بعمل آوردن .
نظريه اي كه معتقد است عوامل جسماني وبدني وشرايط محيط در وراثت موثر است.
سقوط وزوال تدريجي مرض (مانند تب )، فروكش، زوال وفساد سلول وغيره ، تحليل، كافتن .
سيزدهمين حرف الفباي انگليسي، مرتبه دوازدهم يا سيزدهم، هر چيزي بشكل حرف M.
نامرتب لباس پوشيدن ، لباس ژوليده .
پيشوندي بمعني ' فرزند'.
وابسته برقص مرگ ، مهيب، ترسناك ، خوفناك .
( macaque) (ج. ش. ) نوعي ميمون دنياي قديم، بوزينه دمكوتاه شبيه انسان .
سنگ فرش، سنگ فرش كردن خيابان .
( macaca) (ج. ش. ) نوعي ميمون دنياي قديم، بوزينه دمكوتاه شبيه انسان .
خوشابحال گفتن ، اقوال عيسي كه در طي آن ' خوشابحال' ذكر شده .
رشته فرنگي، ماكاروني، جوان خارج رفته ، ژيگولو، (ج. ش. ) نوعي پنگوئن يا بطريق.
وابسته به ماكاروني، شعر ملمع.
نان شيريني مركب از شكر و زرده تخم مرغ و بادام، نان بادامي، ماكاروني، آدم لوده و مسخره ، آدم جلف و خود ساز.
(ج. ش. ) طوطي دم بلند آمريكاي جنوبي.
خانواده ميهن پرستان مكابي يهود، مكابيان .
انفيه جزاير مارتينيك .
پوست جوز، گل جوز، راف، گرز( zgor)، كوپال، چماق زدن ، گول زدني، فريب، چماق.
اختلاط، مخلوط، مخلوطي از سبزيجات پخته كه در سالاد يا روي لرزانك وامثال آن بكار ميرود.
مقدوني.
لاغر كردن ، (مج. ) ظلم كردن بر، زجر دادن ، خيساندن ، خيس شدن .
لاغري، زجر، خيساندن .
مكانيك ، ماشين چي.
كارد بزرگ و سنگين .
وابسته به عقايد سياسي ' ماكياولي'.
مزغل داركردن ، سوراخ برج يا سنگر.
مزغل سازي.
دسيسه كردن ، نقشه كشيدن ، تدبير كردن .
دسيسه ، تدبير، طرح.
دسيسه كار، طراح نقسه .
ماشين .ماشين ، دستگاه ، ماشين كردن ، با ماشين رفتن .
نشاني ماشين .
مبتني بر ماشين .
برسي ماشين .
رمز ماشين ، دستورالعمل هاي ماشين .
چرخه ماشين .
خطاي ماشين .
عيب ماشين ، نقص ماشين .
مسلسل، به مسلسل بستن .
مسلسل چي.
دستورالعمل ماشين .
وقفه ماشين .
زبان ماشين .
فراگيري ماشين .
ساخته شده بوسيله ماشين .
ماشين گرا.
خواندني توسط ماشين .
بازشناختي توسط ماشين .
نمايش ماشيي.
رانش ماشين .
كارگاه محاسبات ماشيني.
وقت ماشين .
ابزار ماشيني.
ترجمه ماشيني.
كلمه ماشين .
ماشين وار.
ماشين آلات.ماشين ها، دستگاه ، تشكيلات و سازمان .
ماشين كار، چرخكار، ماشين ساز.
ماشين كار، چرخكار، ماشين ساز.
پالتوي باراني، پارچه باراني.
( ج. ش. ) ماهي خال مخالي، ماهي اسقومري.
پتوي ضخيم، قايق كف پهن چارگوش، كت كوتاه و سنگين .
پالتوي باراني، پارچه باراني.
لكه ياخطي كه دراثر تاشدن كاغد دوتائي چاپ شده باشد، دوتائي چاپ شدن ، لك كردن ، لكه .
(مع. ) ' اندالوزيت' نرم وشفاف، بلور زوج، بلور دوتائي.
توري ضخيم و ريشه دار.
گره توري بافي.
درشت، كلان ، درشت دستور.رشد زياد، دراز، بزرگ ، بطور غير عادي.
درشت همگزار.
درشت فراخوان .
درشت اعلان .
درشت تعريف.
بسط درشت دستور.
درشت زا.
درشت دستور.
دانش طولاني كردن عمر(از راه رژيم غذائي).
درشت برنامه ، دستورالعمل هاي درشت.
جهان ، دنيا.
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ ، لبه هاگ بزرگ گياه ، گلبول قرمز بزرگ .
تحولات عظيم سير تكامل.
(گ . ش. ) سلول جنسي ماده بزرگتر، كلان گانه .
درشت دستور.
(جنين شناسي) سلولهاي بزرگتري كه در اثر تقسيم سلولي نامساوي تخم ايجاد ميشود.
علامت' -' كه بالاي حروف صدادار گذارده ميشود تا صداي آن بلندتر شود.
هسته بزرگتر، هسته سلولي بزرگتر.
ماده شيميائي كه براي رشد و نمو و تغذيه گياه لازم است.
(طب) ياخته بيگانه خوار درشت، كلان خوار.
درشت برنامه نويسي.
داراي بالهاي دراز يا بزرگ ، بزرگ بال.
درشت نمود، نمودار به چشم، مرئي (قابل روئيت بدون ميكروسكپ و غيره كه كلمه مخالفآن microscopic يعني ذره بيني است).
(ج. ش. ) مربوط به دسته دم درازان از سخت پوستان ، وابسته به خرچنگ هاي دريائي.
لكه دار كردن ، آلودن ، بي عفت كردن ، لكه دار.
لكه دار كردن ، ملوث نمائي.
لكه خورشيد ( macula)، لكه ، سياهي، خال، لكه دار كردن .
ديوانه ، عصباني، از جا در رفته ، شيفته ، عصباني كردن ، ديوانه كردن .
ديوانه ، عجول.
پزشك ديوانگان .
جزيره مالاگازي.
ديوانه ، آدم بي پروا و وحشي.
ديوانه كردن ، عصباني كردن ، ديوانه شدن .
ديوانه كننده .
ريشه روناس، روناس، با روناس رنگ زدن .
(گ . ش. ) تيره روناسيان (Rubiaceae).
ديوانه كننده ، ديوانه از غضب، برافروخته ، از كوره در رفته .
ديوانه مانند.
ساخته شده ، مصنوع، ساختگي، تربيت شده .
ساختگي، تقلبي، مصنوعي، بزك كرده .
بانو، خانم، مادام، فاحشه .
بانو، خانم، مادام، فاحشه .
دوشيزه ، مادموازل، دختر خانم.
نام جزيره اي است در اقيانوساطلس، شراب محصول مادريا.
تيمارستان .
مرد ديوانه .
ديوانگي.
(mandoline) (مو. ) ماندولين ، عود فرنگي.
تصوير حضرت مريم، بانوي من ، خانم من .
(گ . ش. ) گل سوسن ، گل سوسن سفيد.
پيراهن درشت باف سفيد نخي، ( با حرف بزرگ ) شهر مدرس.
شعر بزمي، سرود عاشقانه چند نفري.
آبگوشت غليظ گوجه فرنگي.
( madrono، madrone) (گ . ش. ) توت فرنگي درخت، انگور خرس(Ericaceas).
( madrona، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگي درختي، انگور خرس (Ericaceas).
( madrone، madrona) (گ . ش. ) توت فرنگي درختي، انگور خرس (Ericaceas).
(گ . ش) منداب شتري.
پيچ، خم دور، گردش، راه پر پيچ وخم، پيچ وخم داشتن ، مسير پيچيده اي را طيكردن ، چماب.
حامي و حافظ علم وادب.
طوفان يا گرداب شديد.
حوريان زيباي ملازم ديونيسوس، زنان باده گسار.( menad) ( مذهب يونان ) حوري زيبائي كه ملازم ديونيسوس بوده ، زن باده گسار.
استاد، رهبر اركستر، معلم.
هلهله كردن ، شادماني كردن .
(ج. ش) كلاغ جاره اروپائي، كلاغ زنگي.
مجله ، انبار مهمات، مخزن ، خشاب اسلحه ، خزانه .مجله ، مخزن .
فاحشه تائب، اسم خاص مونث، دارالتاديب فواحش.
كرم حشره ، كرم پنير، خرمگس، وسواس.
مجوسيان .
جادوگر، مجوسي (.adj and .n).
جادو، سحر، سحر آميز.
چراغ عكس، فانوس شعبده .
جادوئي، وابسته به سحر و جادو، سحر آميز.
جادوگر، مجوسي.
آمرانه ، ديكتاتوروار، مطلق، داراي اختيار.
رياست كلانتري يا دادگاه بخش، قاضي.
دستوري، آمرانه ، قاطع، قطعي، امري، مقتدر.
رئيس كلانتري، رئيس بخش دادگاه ، دادرس.
رياست كلانتري، دادگاه بخش، دادرسان .
خمير مواد معدني يا آلي، درده .
فرمان كبير يا فرمان آزادي صادره از طرف جان پادشاه انگليس در سال .
فرمان كبير يا فرمان آزادي صادره از طرف جان پادشاه انگليس در سال .
با درجه عالي، با امتياز زياد (درجه علمي).
كارت مغناطيسي.
بلند نطر، بزرگوار، راد.
جوانمردي، رادمردي، بزرگواري، بزرگي طبع، علو طبع، بلند همتي.
نجيب زاده ، آدم متنفذ، متشخص.
شكوه ، عظمت، بزرگي، بخشش، كرم.
منيزي، طباشير.
(مع. ) كاربنات منيزيوم طبيعي بفرمول MgCo3.
(ش. ) فلز منيزيم(Mg).
مغناطيس، آهن ربا.آهن ربا، مغناطيس، جذب كردن .
آهن ربائي.مغناطيسي، آهن ربا.
تقويت كننده مغناطيسي.
كارت مغناطيسي.
دخشه مغناطيسي.
چنبره مغناطيسي، هسته مغناطيسي.
گرده مغناطيسي.
طبله مغناطيسي.
ميدان مغناطيسي.
غشائ مغناطيسي.
سيل مغناطيسي.جريان مغناطيسي.
نوك مغناطيسي.
مركب مغناطيسي.
كارت معين مغناطيسي.
قطب مغناطيسي.
ضبط مغناطيسي.
انباره مغناطيسي.
نوار مغناطيسي.
نوار مغناطيسي خوان .
انباره نوار مغناطيسي.
واحد نوار مغناطيسي.
غشائنازك مغناطيسي.
جذبه ، كشش.خاصيت مغناطيسي، آهن ربائي.
آهن مغناطيسي، (مع. ) كلوخه طبيعي آهن بفرمول (Fe3O4).
قابل مغناطيسي كردن .
مغناطيسي كردن .
مغناطيسي كردن ، كشيدن ، شيفتن .مغناطيسي كردن ، آهن ربا كردن .
مغناطيسي، مغناطيسي شده .
نيروي مغناطيسي كننده .
ماگنت، مغناطيس، (پيشوند) داراي مغناطيس.
مربوط به الكتريسيته القائي.
تغيير شكل براثر مغناطيس.
مغناطيس.
نامور، مشهور، معروف، برجسته ، غرا، باشكوه .
سرود نيايش مريم.
تجليل، تكريم، بزرگ سازي.بزرگ سازي، درشت نمائي.
باشكوه ، مجلل، عالي.
شريف، بزرگزاده ، آدم متنفذ و متمول، آدم با وقار.
بزرگ ساز، درشت نما.بزرگ كننده ، ذره بين ، درشت كن .
درشت كردن ، زير ذربين بزرگ كردن ، بزرگ كردن .بزرگ كردن .
ذره بين .
پر آب و تابي، قلمبه نويسي، گزاف گويي.
پر آب و تاب، قلنبه نويس، غرا.
بزرگي، عظمت حجم، قدر، اهميت، شكوه .بزرگي، اندازه ، مقدار.
(گ . ش. ) ماگنولياسه ها، گياهان ماگنوليا.
(لاتين ) كار بزرگ ، مهمترين اثر ادبي يا هنري.
كلاغ جاره ، زاغي، كلاغ زاغي، آدم وراج، زن بد دهن .
(گ . ش. ) صباره يا عود آمريكائي، گوش خر.
مجوس، مغ، موبد، جادوگر، ساحر.
اهل مجارستان .
( در نقاشي ) زير دستي، دستگيره ، تكيه دست.چوب تكيه گاه زير دست نقاش در حال نقاشي.
(گ . ش) درخت ماهون آمريكائي، چوب ماهون ، رنگ قهوه اي مايل به قرمز.
فيلبان .
( maratha) اهل بمبئي.
دوشيزه يا زن جوان ، پيشخدمت مونث، دختر.
نديمه ، پيشخدمت مخصوص.
( honour of maid) نديمه ، ساقدوش يا ملازم عروس، نديمه در باري.
( honor of maid) نديمه ، ساقدوش يا ملازم عروس، نديمه در باري.
دوشيزه ، دختر باكره ، جديد.
نام خانوادگي زن پيش از شوهركردن .
نخستين نطق شخص.
(گ . ش. ) پر سياوشان موئي.
بكارت، بكري، پرده بكارت.
دوشيزگي، بكارت، (مج. ) تازگي.
كلفت، مستخدمه .
وابسته به روش آموزشي سقراط، (در جمع) دانش مامائي.
زره ، جوشن ، زره دار كردن ، پست، نامه رسان ، پستي، با پست فرستادن ، چاپار.
سفارش كالا بوسيله پست.
تجارت خرده فروشي بوسيله مكاتبات پستي.
قابل ارسال باپست.
كيسه مراسلات پستي.
صندوق پست.
نيروي مسلح (مشت زره دار).
( mailman) نامه رسان .
مايو يك تكه ، جامه تنگ و چسبان بندبازان و رقاصان .
( mailer) نامه رسان .
كسيرا معيوب كردن ، معيوب شدن ، اختلال يا از كارافتادگي عضوي، صدمه ، جرج، ضرب و جرح، نقص عضو، چلاق كردن .
نيرومند، عمده ، اصلي، مهم، تمام، كامل، دريا، با اهميت.اصلي، عمده .
حافظه اصلي.
برنامه اصلي.
روال اصلي.
قسمت اصلي كانال، راه اصلي جويبار، خط اصلي.
انباره اصلي.
دگلي كه درست بالاي دگل اصلي قرار دارد.
( د. ن . ) قسمتي از عرشه كه بادبان اصلي در آن واقع است.
پردازنده مركزي.
قاره ، خشكي، بر، قطعه اصلي، قطعه .
(د. ن . ) شاه دگل، شاه تير ( در كشتي بادي ).
نيروي برق، شاه خط.
بادبان اصلي كشتي.
( د. ن . ) طناب حافظ بادبان اصلي.
شاه فنر، انگيزه اصلي، سبب عمده ، دليل اصلي.
( دريا نوردي ) مهار اصلي كه از نوك شاه دگل تا پاي دگل جلو امتداد دارد، تكيه گاه اصلي، وابستگي عمده ، نقطه اتكائ.
مسير اصلي، مسير جويباري كه درآن آب جريان دارد.
نگهداري كردن ، ابقا كردن ، ادامه دادن ، حمايت كردن از، مدعي بودن .نگهداشتن ، برقرار داشتن .
نگهداشت پذيري.
نگهداشت پذير.قابل نگاهداري.
نگاهدارنده ، مدعي.
نگهداشت.نگهداري، تعمير، قوت، گذران ، خرجي، ابقائ.
تابلوي نگهداشت.
برنامه نگهداشت.
نوك شاه دگل، سكوئي كه درست در راس شاه دگل پائين واقع دارد.
(گ . ش. ) درخت زيتون زلاند جديد.
خانه كوچك .
(majordomo) سرپيشخدمت، مدير مهمانخانه ، معشوقه .
(گ . ش. ) ذرت، بلال، رنگ ذرتي.
بزرگ ، باعظمت، باشكوه ، شاهانه ، خسرواني.
( باضمير ) اعليحضرت ( بصورت خطاب )، بزرگي عظمت وشان واقتدار، برتري، سلطنت.
مهاد، بزرگ ، عمده ، متخصص شدن .عمده ، اكبر، بزرگتر، بيشتر، اعظم، بزرگ ، كبير، طويل، ارشد، سرگرد، بالغ، مهاد.
بزرگ چرخه ، چرخه بزرگ .
سرلشكر.
حزب سياسي پيرو در انتخابات، حزب اكثريت.
دانشكده علوم روحاني جماعت كاتوليك .
( در بازي بريج ) دست عالي وپر امتياز.
شرط عمده واساسي.
(م. ل. ) بزرگتر خانه ، متصدي امور خانوادگي، ناظر، خوانسالار، وكيل خرج، پيشكار، آبدار.
اكثريت، بيشين ، بيشان .اكثريت.
دريجه اكثريت.
عمل اكثريت.
( من. ) كبراي قياس، كبراي قضيه منطقي.
ساخته شدني.
ساختن ، بوجود آوردن ، درست كردن ، تصنيف كردن ، خلق كردن ، باعث شدن ، وادار يامجبور كردن ، تاسيس كردن ، گائيدن ، ساختمان ، ساخت، سرشت، نظير، شبيه .
وانمود، تظاهر، افسانه ، قصه ، متظاهر، ساختگي.
چاره موقتي، وسيله ، تدبير.
ناگهان ترك كردن ، باعجله ترك كردن .
معني چيزي را پيدا كردن ، سردرآوردن از، تنظيم كردن .
واگذاركردن ، انتقال دادن ، دوباره ساختن .
تركيب، ساخت، ساختمان ياحالت داستان ساختگي، در (تاتر)آرايش، گريم، تركيب كردن ، درست كردن ، جبران كردن ، جعل كردن ، گريم كردن ، بزك ، توالت.
آدم فتنه انگيز، شخص فتنه جو، دوبهم زن .
لنگر، آنچه قايق را به آن ميبندند.
سازنده ، خالق.
موقت، بدلي.چاره ، وسيله ، چاره موقتي، آدم رذل.
زمان جبران .
مقدار كمبودي كه بايد به وزن چيزي اضافه شود، چيز يا عضو مكمل، پارسنگ .
ساخت، ساختمان ، مايه كاميابي، تركيب، عايدي.
پيشوندي بمعني بد و مضر.
( حق. - لاتين ) سوئ نيت، فكر بد.
( malachias) قاصد، پيك ، ملاكي نبي، نام يكي از كتب عهد عتيق.
( malachi) قاصد، پيك ، ملاكي نبي، نام يكي از كتب عهد عتيق.
مرمر سبز، مالاكيت.
(ج. ش. ) نرم تن شناسي.
( malacone) نوعي زرقون يا زرگون قهوه اي.
( malacon) نوعي زرقون يا زرگون قهوه اي.
عدم توافق، عدمتناسب، سوئ تناسب.
نامناسب، بي توافق.
ناهنجار.
ناسازگار، بي توافق، دژسازگار، كژ سازگار.
كژ سازگاري، تعديل وتنظيم غلط، عدم تطبيق، عدم توافق.
بد اداره كردن ، بطور سوئ اداره كردن .
سوئ اداره .
بي مهارت، ناشي، بي دست وپا، ناهنجار، زشت.
ناخوشي، فاسد شدگي، بيماري، مرض.
بندر مالاگا( درجنوب اسپانيا).
ماداگاسكار.
نوعي رقص اسپانيولي ( شبيه fandango).
( malease) ( طب ) ناراحتي، بيقراري، احساس مرض.
( malemute) (ج. ش. ) سگ سورتمه كش آمريكاي شمالي.
بي شرم، گستاخ، جسور.
كسيكه واژه ها را اشتباه بكار ميبرد.
كسيكه لغات را غلط بكار ميبرد.
استعمال غلط وعجيب وغريب لغات، سوئ استعمال كلمات.
نابهنگام، بيموقع، بي محل، نابجا، نامناسب.
(ج. ش. ) وابسته به شقيقه ياگونه ، گونه اي.
مالاريا، نوبه .
وابسته به مالاريا، نوبه اي.
(ش. ) نمك آسيد سيب، نمك آسيد ماليك .
مالايا، ماله .
اهل ماله ( مالايا ).
ياغي، سركش، متمرد، ناراضي، آماده شورش.
(=seasickness) ناخوشي دريا.
جنس نر، مذكر، مردانه ، نرينه ، نرين ، گشن .
countertenor =.
(گ . ش. ) سرخس نر، كيل دارو، بسفايج.
گامت هاي عقيم وبي خاصيت نر.
( malease) ( طب ) ناراحتي، بيقراري، احساس مرض.
لعنت كردن بر، بدگوئي كردن ، لعن كردن ، ملعون .
لعنت، بدگوئي، لعن .
بدكار، تبه كار، جاني، جنايت كار، جنايت آميز.
زيان آور، مضر، موذي، حيله گر، شرير.
تبه كاري، بدجنسي.
زيان آور، تبه كار، شرير، شيطان ، بدجنس.
( malamute) (ج. ش. ) سگ سورتمه كش آمريكاي شمالي.
اشتباه فهميدن ، سوئ تفاهم.
بدخواهي، بدنهادي، شرارت، بدسگالي.
بدخواه ، بدنهاد، ( درموردستاره بخت ) نحس.
بدكاري، بدكرداري، شرارت، كار خلاف قانون .
نقص خلقتي، ناهنجاري، بدشكلي، بدريختي.
بدريخت، ناقص، بدشكل، ناهنجار.
بدعمل كردن .سوئعمل.
باوجود، معهذا، عليرغم.
(ش. ) اسيد ماليك بفرمول O5 H6 C4.
بدانديشي، بدجنسي، بدخواهي، عناد، كينه توزي، نفرت، قصد سوئ.
بد انديش، از روي بدخواهي، از روي عناد.
( طب ) بدخيم، بدنهاد، بدخواهي كردن ، بدنام كردن .
بدخيمي، بدخواهي، بدجنسي.
بدطينت، خطرناك ، زيان آور، صدمه رسان ، كينه جو، بدخواه ، متمرد، سركش، (طب)بدخيم.
بدطينتي، بدخيمي.
تور ظريف ابريشمي و آهاردار كه براي لباس وكلاه زنانه بكار ميبرند.
خود را بناخوشي زدن ، تمارض كردن .
فحش، ناسزا، نفرين .
ماده شيطان ، ماده ديو، زن شلخته ، مترسك ، لولوي سرخرمن ، گربه .
پياده رو پردرخت وسايه دار، تفرجگاه .
(ج. ش. ) اردك وحشي، نوعي مرغابي وحشي.
باخاصيت چكش خواري، نرمي، قابليت انعطاف.
چكش خور، نرم وقابل انعطاف.
چكش خوري، جاي چكش.
(ج. ش. ) مرغ طوفان اقيانوس منجمد شمالي.
گرز، پتك ، چكش، كلوخ كوب، چوگان ، زدن ، چكش زدن ، كوبيدن .
(گ . ش. ) پنيرك پنبه ايراني، گل خطمي.
سنگ آهكدار، خاك آهكدار.
شراب شيرين قبرس.
(=undernourished) دچار سوئ تغذيه ، بد تغذيه شده .
سوئ تغذيه ، تغذيه ناقص، نرسيدن مواد غذائي.
( حق. - لاتين ) با سوئ نيت، داراي سوئ نيت.
بوي زننده ، بوي بد.
بد بو.
(ش. ) ماده قندي سمنو 11O H22 21C.
جابجا شدگي جنين ، حالت غير طبيعي جنين .
عمل سوئ، سوئ اداره ، معالجه غلط.
جو سبز شده خشك ، مالت، آبجو ساختن ، مالت زدن ، بحالت مالت درآوردن .
مشروبي شبيه آبجو كه با مالت تخمير ميشود.
جزيره مالت.
تب مالت، بروسلوز.
(ش. ) مالتاز، ماده تخميري حل شدني.
اهل مالت.
( malthite) چسب قير وموم، زفت معدني، نوعي موم معدني.
( maltha) چسب قير وموم، زفت معدني، نوعي موم معدني.
پيرو عقيده توماس مالتوس.
بدرفتاري كردن ، بدكار كردن .
مالت ساز، سمنوساز.
(گ . ش. ) نوعي انگور.
دغل بازي، تقلب، اختلاس، خلاف، خيانت در امانت.
( mamma) مادر، مامان .
(ج. ش. ) مارهاي زهردار مناطق گرمسير.
( mambu) يك نوع رقص تند.
( mambo) يك نوع رقص تند.
(ج. ش. - تش. ) پستان ، ممه ، ( mama) مادر، مامان .
پستاندار.
يك شاخه از جانور شناسي كه راجع به پستانداران است.
مربوط به پستانداران ، مربوط به پستان .
پستاندار.
ابر طوفاني كومولوس يا كومولواستراطوس.
بالكنت گفتن ، من من كردن ، گيج شدن .
( mammillary) پستان مانند، بصورت پستان .
( mammiform) پستان مانند، بصورت پستان .
داراي پستان يا پستانك .
پاره ، ذره ، ريزه ، قراضه ، دم قيچي، برش، ريزه كردن ، قطعه كردن ، از دم قيچيرد كردن .
( در كتب عهد جديد ) ممونا، ثروت، دولت.
زرپرستي، ثروت پرستي، ديو صفتي.
خادم ابليس، ثروت دوست، زرپرست.
(ج. ش. ) ماموت، فيل بزرگ دوره ماقبل تاريخ.
مامان ، لله ، دده سياه .
مرد، انسان ، شخص، بر، نوكر، مستخدم، اداره كردن ، گرداندن ( امور)، شوهر، مهره شطرنج، مردي.
مرد فعال اجتماعي وجهاني.
سرباز ( بويژه سرباز سوار - نظام سنگين اسلحه ).
نفر در روز.
جانوري كه انسان را ميخورد، آدمخوار.
كمك با ارزش، مستخدم يا يار خيلي مفيد.
واحد زمان كار كه برابر يك ساعت كار يك فرد است وبراي پرداخت مزد منظورميشود.
نفر در ساعت.
فرد معمولي، آدم متعارفي.
(د. گ . ) نفر، شخص، فرد.
مصنوع انسان ، انساني.ساخت بشر.
نفر در ماه .
مرد جنگي، كشتي جنگي، رزمناو.
نيروي مردانه ، تعداداشخاص مورد استفاده ، مشمولين نظام.
اندازه مناسب يك مرد.
تله آدمگير، دام براي انسان .
نفر در سال.
دست بند ( مخصوص دزدان وغيره )، قيد، بند، زنجير، بخو، دستبندزدن ، زنجيركردن .
اداره كردن ، گرداندن ، از پيش بردن ، اسب آموخته .
قابليت اداره .
قابل اداره كردن ، كنترل پذير، رام.
مدريت.اداره ، ترتيب، مديريت، مديران ، كارفرمائي.
علم مديريت.
مدير.مدير، مباشر، كارفرمان .
آدم كوتاه قد، مانكن ، آدمك .
(ج. ش. ) گاودريائي، نهنگ كوچك دريائي.
(م. م. ) قرص نام ساخته شده از گندم اعلي وخالص، كيكي بشكل قرص نان .
(گ . ش. ) انجير زهري (mancinella hippomane).
استان منچوري.
ناظر، ناظم، غلام.
(حق. - انگليس ) حكم دادگاه عالي بدادگاه تالي.
( درچين قديم ) مامورين عاليرتبه .
وكالت نامه ، قيمومت، حكم، فرمان ، تعهد، اختيار.
الزامي، الزام آور.اجباري.
(تش. - ج. ش. ) فك ، آرواره .
( madolin) (مو. ) ماندولين ، عود فرنگي.
ماندولين نواز.
(گ . ش. ) مهر گياه ، سگ شكن .
(گ . ش. ) مردم گياه ، مهر گياه .
(mandril) ميله ، سنبه ، قالب، مرغك ، محور.
(mandrel) ميله ، سنبه ، قالب، مرغك ، محور.
(ج. ش. ) بوزينه بزرگ وزشت ودرنده خوي.
يال.
اسب سواري، آموزشگاه اسب سواري.
( روم قديم ) ارواح اموات، ماني نقاش.
(manoeuvre) مانور، تمرين نظامي.
دلير، شجاع، مردانه ، مردوار، مصمم.
منگنز.
آسيد منگنيك .
گري، گر، جرب، كچلي.
(گ . ش. ) چغندر گاوي.
آخور.
گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گري، جرب دار.
( پارچه بافي ) دستگاه پرس، له كردن ، بريدن ، پاره كردن ، خرد كردن .
(گ . ش. ) درخت انبه ، ميوه ئ انبه .
(نظ. ) منجنيق سنگ انداز.
(گ . ش. ) جوز الجنان ، منگوستن هندي.
(گ . ش. ) خانواده شاه پسند (Verdenaceae).
گر، مبتلا به جرب، مبتلا به گري، جرب دار.
بدرفتاري كردن ، باخشونت اداره كردن .
جزيره مان هاتان .
سوراخ آدم رو، كوره .
مردي، رجوليت، آدميته ، مردانگي، شجاعت.
تعقيب جنايتكاران .
ديوانگي، شيدائي، عشق، هيجان بي دليل وزياد.
آدم ديوانه ، مجنون ، ديوانه وار، عصباني.
ديوانه ، شيدا.
ديوانگي وبهت زدگي وشيدائي، نوعي جنون .
پيرو ماني نقاش وپيغمبر ايراني.
اصول فلسفه ماني، مانويت.
پيرو ماني نقاش وپيغمبر ايراني.
پيرو ماني نقاش وپيغمبر ايراني.
مانيكور، مانيكور زدن ، آرايش كردن .
مانيكورزن .
بازنمود كردن ، بارز، آشكار، آشكار ساختن ، معلوم كردن ، فاش كردن ، اشاره ، خبر، اعلاميه ، بيانيه ، نامه .
لوازم قهري بسط وتوسعه نژادي، سرنوشت ملي.
آشكار سازي، ظهور، ابراز.
آشكار كننده ، مبين .
اشعاريه ، بيانيه ، اعلاميه ، اعلاميه دادن .
چند تا، چند برابر، بسيار، زياد، متعدد، گوناگوني، متنوع كردن ، چند برابركردن .
تكثير، چند برابر سازي.
آدم كوتاه قد، مانكن ، آدمك .
مانيلا پايتخت جزاير فيليپين ، كاغذ مانيل.
كاغذ مانيل، يك نوع كاغذ محكم برنگ زرد مايل به قهوه اي.
مانيلا پايتخت جزاير فيليپين ، كاغذ مانيل.
بادست عمل كردن ، با استادي درست كردن ، بامهارت انجامدادن ، اداره كردن ، دستكاريكردن .دستكاري كردن .
دستكاري.انجام با مهارت، دست كاري، بكار بري.
بادستكاري.
نوع انسان ، جنس بشر، نژاد انسان .
نر، مرد، نرينه ، جنس نر، وحشي، مرد مانند.
مردوار، مردانه ، جوانمرد.
من ، مائده آسماني، (گ . ش. ) ترنجبين ، گزانگبين .
مانكن ، مدل ( دختر )، مجسمه چوبي.
راه ، روش، طريقه ، چگونگي، طرز، رسوم، عادات، رفتار، ادب، تربيت، نوع، قسم.
داراي سبك يا رفتار بخصوص، تصنعي.
اطوار واخلاق شخصي، سبك بخصوص نويسنده .
مودب، باتربيت.
مرد صفت، مرد نما، داراي رفتار مردانه ، مردانه .
(mannitol) مانيتول، ماده قندي شير خشت وغيره .
(mannite) مانيتول، ماده قندي شير خشت وغيره .
(ش. ) ماده قندي كه از اكسيداسيون مانيتول بدست ميايد، مانوز.
(maneuver) مانور، تمرين نظامي.عمليات نظامي وجنگي را تمرين كردن ، مشق كردن ، مانور دادن ، طرح كردن ، مانور.
فشار سنج ( گاز يا بخار )، آلت سنجش فشار خون .
ملك اربابي، ملك تيولي، منزل، خانه بزرگ .
خانه ارباب يا صاحب تيول.
ارباب منشي.
نيروي انساني.
ناقص، معيوب.
طناب كنار نردبان كه بجاي نرده يا دستگيره بكار ميرود.
شيرواني چهار ترك ، اطاق زير شيرواني.
خانه مسكوني، محل سكني، خانه كشيش.
نوكر.
عمارت چند دستگاهي، عمارت بزرگ .
آدمكشي، قتل نفس.
قاتل، آدمكش.
نرمي، ملايمت، مدارا، حلم، رامي، آموختگي، اهليت، محبت.
پتو يا جل اسب وقاطر، نوعي ردا، پارچه .
لباس روپوش زنانه ، مانتو.
طاقچه بالا بخاري.
جان پناه ، حفاظ، ردا يا عباي كوتاه ، نوعي شنل زنانه كوتاه .
شنل بلند تا سر زانو مخصوص كاردينال كليساي كاتوليك .
طاقچه بالا بخاري، نماي بخاري، گچ بري دور بخاري.
مدت نگهداشت.
وابسته به پيشگوئي، الهامي، فالگيري.
يك جور روسري زنانه .
(ج. ش. ) آخوندك .
(م. م. ) اعشاري، لگاريتم، رقم اعشاري لگاريتم معمولي، افزايش عدد اعشاري.جزئ كسري، مانتيس.
شنل زنانه ، بالاپوش، ردا، پوشش، كلاه توري.
سنگ پوش، مواد رسوبي وسست روي سنگها.
مصالح، مواد لازم براي پوشش، كف زني.
(طب) آزمايش درجه حساسيت شخص نسبت به ميكرب سل.
نوعي پارچه ابريشمي، مانتو، شنل، نوعي جامه يا لباس شب.
دستي، كتاب راهنما.دستي، وابسته بدست، انجام شده با دست، كتاب دستي، نظامنامه ، مقررات، كتابراهنما.
كنترل دستي.
ورودي دستي.
عمل دستي.
القاي دستي.
دوره آموزش هنرهاي دستي.
بصورت دستي، با دست.
دسته چاقوياكارد، قبضه تفنگ ، ( ج. ش. - تش) عضو يا قسمت قبضه مانند، قسمت خنجريجناق، ( گ . ش. ) سلولهاي استوانه اي ميان جدار داخلي.
كارخانه ، ساخت، كاردستي، كارگاه .
ساختن .ساختن ، جعل كردن ، توليد كردن ، ساخت، مصنوع، توليد.
سازنده .صاحب كارخانه ، توليد كننده ، سازنده .
ساخت.
هزينه ساخت.
آزاد سازي، آزادي، ( حق. ) آزادي برده .
بنده را آزاد كردن ، آزادي بخشيدن .
كود دادن ، كود كشاورزي.
كود دار، وابسته بكود.
(ج. ش. ) دست، دست حيوان ، قسمت انتهائي.
دستخط، كتاب خطي، نسخه خطي، نوشته .دست خط، نسخه خطي.
بطرف انسان .
مردانه ، مردوار.
(ج. ش. ) گربه اهلي موكوتاه ودم كوتاه .
بسيار، زياد، خيلي، چندين ، بسا، گروه ، بسياري.
چند پهلو، مبني بر چند نظريه ، چند ظرفيتي.
داراي دو قيمت يكي حقيقي ديگري دروغين .بس ارز.
چندين مرتبه ، مكرر.
(گ . ش. ) گل صد توماني، انگور خرس.
قبائل مائوري زلاند جديد.
نقشه ، نگاشت، نگاشتن .نقشه ، نقشه كشيدن ، ترسيم كردن .
(گ . ش. ) افرا، آچ، چوب افرا.
شكري كه از جوشاندن شيره افرا مي سازند.
شربتي كه از تغليظ انواع افرا تهيه ميشود، عصاره يا شيره افرا.
نقشه برداري، نگاشت.
دستگاه نگاشت.
ماكت، شكل كوچك چيزي.
(گ . ش. ) شجرماكي، ارسطوتليا، حب السكر.
آسيب رساندن ، زيان رساندن ، معيوب كردن ، ناقص كردن ، بي اندام كردن ، صدمه زدن ، آسيب.
(ج. ش. ) لك لك آفريقائي، پر لك لك ، نوعي ابريشم خام، آدم سبزه يا گندم گون ، روحاني.
(ج. ش. ) لك لك آفريقائي، پر لك لك ، نوعي ابريشم خام، آدم سبزه يا گندم گون ، روحاني.
(ج. ش. ) طوطي برزيلي.
عرق آلبالو.
(گ . ش. ) قارچ كوچك سفيد هاگ .
( mahratta) اهل بمبئي.
مسابقه دو ماراتون ، مسابقه دوصحرائي.
نهب وغارت كردن ، بقصد غارت حمله كردن ، دله دزدي يا تلاش كردن ، غارت كردن ، چپاول كردن .
غارتگر، چپاولگر.
سكه مسي اسپانيائي.
سنگ مرمر، تيله ، گلوله شيشه اي، تيله بازي، مرمري، رنگ ابري زدن ، مرمرنماكردن .
كيك كره دار برنگ روشن .
رنگ مرمري زدن ، رنگ ابري كردن .
مرمر كاري.
مرمر نما، مرمرين .
تفاله ميوه جات، نوعي عرق.
حجرالنور، مرغش، پيريت آهن ، ماكاسيت.
گيسو را فر زدن ، فر گيسو.
راه پيمائي، قدم رو، قدم برداري، گام نظامي، موسيقي نظامي يا مارش، سير، روش، پيشروي، ماه مارس، راه پيمائي كردن ، قدم رو كردن ، نظامي وار راه رفتن ، پيشروي كردن ، تاختن بر.
داستان ، حكايت، قصه .
رژه رونده ، راه پيما.
زن ايتاليائي، ماركيز، زوجه ماركي.
زوجه ماركي، نوعي گلابي، كلفت.
نان شيريني بادامي، چيز شيرين ولذيذ.
سه روز قبل از چهارشنبه توبه كاتوليك ها كه در استان لويزيانا كاروان شادي حركتميكند.
ماديان ، بختك ، كابوس، عجوزه ، جادوگر، ماليخوليا، سودا، ( در سطح ماه )تاريكي، دريا.
درياي بسته .
درياي آزاد.
چيز خوش ظاهر وبد باطن ، چيز قلابي.
(گ . ش. ) هپوريس رسمي.
مارگارين ، كره تقليدي، كره نباتي.
مرواريد، گل مرواريد، ميكاي مرواريدي.
(ج. ش. ) گربه پلنگي آمريكاي جنوبي.
حاشيه ، كنار، لبه ، حاشيه دار كردن .
حاشيه ، كناره ، لبه ، حاشيه كتاب، تفسير.
حاشيه ، تفاوت.حاشيه ، كنار، لبه ، اندك ، حاشيه دار كردن ، حد، بودجه احتياطي، مابه التفاوت.
حاشيه اي، مرزي.وابسته به حاشيه ، كم، حاشيه اي.
مقابله مرزي، برسي مرزي.
آزمون مرزي.
حواشي، يادداشت هاي حاشيه ، حواشي بر متن كتاب.
مرز دار، مرزبان .
زن مرزبان .
(گ . ش. ) گل داودي، ميناي چمني، گل مينا.
وابسته به مريم، مريمي، وابسته بماري.
(گ . ش. ) گل هميشه بهار، گل جعفري.
(گ . ش. ) تنباكوي وحشي بياباني، بته شاهدانه ، كنف، حشيش، ماري جوانا.
(گ . ش. ) تنباكوي وحشي بياباني، بته شاهدانه ، كنف، حشيش، ماري جوانا.
(مو. ) سنتور چوبي آفريقاي جنوبي ومركزي.
تفرجگاه ساحلي، لنگرگاه يا حوضچه مخصوص توقف قايق هاي تفريحي.
آب نمك كه سركه وشراب وادويه بان زده وگوشت ماهي را درآن مي خوابانند.
ترد كردن گوشت با خيس كردن آن در ماست يا آب ليمو وغيره .
دريائي، بحري، وابسته به دريانوردي، تفنگدار دريائي.
ملوان ، دريانورد، كشتيران .
مريم پرستي، پرستش مريم مادر عيسي.
مبحث زندگي مريم باكره ، شناسائي مريم باكره .
عروسك خيمه شب بازي، نوعي مرغابي.
(گ . ش. ) حشيشه الجميل.
مرداب، باتلاق، مردابي، باتلاق وار.
شوهري، زوجي، ازدواجي، نكاحي.
بحري، دريائي، وابسته به بازرگاني دريائي، وابسته بدريانوردي، استان بحري ياساحلي.
(گ . ش. ) مرزنگوش، مرزنجوش.
نشان .ارزه ، نمره ، نشانه ، نشان ، علامت، داغ، هدف، پايه ، نقطه ، درجه ، مرز، حد، علامت گذاشتن ، توجه كردن .
تنزل قيمت، پائين آوردن قيمت.
نشان درياب، نشان گذار.
نشان خوان .
نشان دريابي، نشان گذاري.
نرخ فروش را بالا بردن ، افزايش نرخ اجناس.
پائين آوردن قيمت.
مشخص، علامت دار.نشاندار.
نشان گذار، علامت، نشانه .نشانگر، نشانه .
بازار، محل داد وستد، مركز تجارت، فروختن ، در بازار داد وستد كردن ، درمعرضفروش قرار دادن .بازار، به بازار عرضه كردن .
تحقيقات علمي در بازار وداد وستد كالا.
قيمت مناسب براي خريدار وفروشنده .
قابليت عرضه در بازار.
قابل فروش، قابل عرضه در بازار.
بازار يابي.
بازار گاه ، ميدان فروش كالا، بازار.
علامت گذاري، نشان .نشان دار سازي، نشان .
زنجير ماركوف.
تيرانداز ماهر، نشانه گير.
پيچيدن طناب، دولابستن ، آهك رس، خاك آهكدار، خاك كود، باخاك آهكدار كود دادن .
(ج. ش. ) ماهي شكاري بزرگ ( از جنس makaria)، نيزه ماهي.
ماهي شكاري بزرگ ، نيزه ماهي
(marlinspike) (د. ن . ) طناب بازكن ، ريسمان واكن ، طناب گشا، ماهي باله نرم اعماقدريا، نيزه ماهي.
(marlinespike) (د. ن . ) طناب بازكن ، ريسمان واكن ، طناب گشا، ماهي باله نرم اعماقدريا، نيزه ماهي.
خاك آهكدار.
مرباي نارنج، مرباي به ، لرزانك .
مرمري، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.
مرمري، مرمرنما، ساخته شده از مرمر.
(ج. ش. ) بوزينه كوچك آمريكائي كه دم انبوهي دارد.
(ج. ش. ) موش خرماي كوهي.
(گ . ش. ) شاه بلوط اروپائي، رنگ خرمائي مايل بقرمز، درجزيره دورافتاده ياجاهايمشابهي رها شدن يا گير افتادن .
انگشت به شير زن ، آدم فضول، مداخله كننده ، آدم مناعالخير.
انتقال، تلافي، مارك ، علامت مخصوص، مدل مخصوص ( اتومبيل وغيره ).
چادر بزرگ ، خيمه بزرگ ، سايبان ، آسمانه .
مقام ماركيز، مرزبان .
تزئين باچوب وگوش ماهي.
تزئين باچوب وگوش ماهي.
مقام ماركيز، مرزبان .
زوجه ماركيز، (گ . ش. ) نوعي گلابي.
ازدواج، عروسي، جشن عروسي، زناشوئي، يگانگي، اتحاد، عقيد، ازدواج، پيمان ازدواج.
ازدواج مصلحتي.
بالغ، درخور عروسي، تنه شوهر.
شوهردار، عروسي كرده ، متاهل، پيوسته ، متحد.
شاه بلوط اروپائي، رنگ شاه بلوطي.
مغز استخوان ، مخ، مغز، قسمت عمده ، جوهر.
(گ . ش. ) لوبياي تخم درشت باغي.
(گ . ش. ) نخود بزرگ باغي.
عروسي كردن ( با )، ازدواج كردن ، شوهر دادن .
(نج. ) ستاره مريخ، بهرام، خداي جنگ .
مردآب، سياه آب، لجن زار، باتلاق.
(گ . ش. ) گل بداغ، گل انبه .
(ش. ) گاز متان كه در معادن ذغال سنگ وباتلاقهايافت ميشود.
(ج. ش. ) آبچليك باتلاقي آمريكا.
(گ . ش. ) كالتاي باتلاقي (palustris caltha).
مارشال، ارتشبد، كلانتر، سردسته ، به ترتيب نشان دادن ، راهنمائي كردن با(تشريفات)، مرتب كردن .
گل ختمي، نوعي شيريني خمير مانند.
باتلاقي.
جانور كيسه دار.
(تش. - ج. ش. - گ . ش. ) كيسه ، جانوار كيسه دار.
بازار، مركز بازرگاني، مركز حراج.
(ج. ش. ) دله ، سمور.
(مع. ) ماده فلزي سخت وشكننده .
جنگي، لشكري، جنگجو، نظامي.
مريخي، اهل كره مريخ.
(ج. ش. ) نوعي پرستو كه لانه گلي بر ديوار خانه ميسازد، آدم گول خور، ساده لوح.
آدم با انضباط وسخت گير، سخت گيري وانضباط خشك ، منجنيق سنگ انداز.
تسمه زير گردن اسب، ( د. ن . ) طناب يا زنجير زيرين دگل يا بادبان ، شرط بندي.
جشن مارتين مقدس در نوامبر.
(ج. ش. ) پرستوي معمولي اروپائي، بادقپك .
شهيد، فدائي، شهيد راه خدا كردن .
شهادت.
دانشمند تذكره شهدا.
تذكره شهدا، تاريخ شهدا، تاريخ شهداي مسيحي.
شهادت، بشهادت ديني.
چيز شگفت، شگفتي، تعجب، اعجاز، حيرت زده شدن ، شگفت داشتن .
حيرت آور، عجيب، جالب.
حيرت آور، عجيب، جالب.
وابسته به كارل ماركس، پيرو عقيده كارل ماركس.
فلسفه ماركسيست، عقيده ماركس.
مريم باكره ، اسم خاص مونث.
شيريني ( با خمير آرد بادام وشكر ).
ريمل مژه وابرو.
پولك پولادين زره ، الماسي شكل.
چيز خوش يمن ، نظر قرباني.
نرين ، مذكر، نر، نرينه ، مردانه ، گشن .
تذكير، حالت مردي، مردي.
مذكر كردن ، شخصيت مردانه در زني بوجود آوردن .
خيسانده ئ مالت، خمير نرم، خوراك همه چيز درهم، درهم وبرهمي، نرم كردن ، خردكردن ، خمير كردن ، شيفتن ، مفتون كردن ، لاس زدن ، دلربائي.
ساطور، آلت قطع كردن يا خرد كردن ، كوبنده ، گوشت كوب.
نقاب.نقاب، روبند، ماسك ، لفافه ، بهانه ، عياشي، شادماني، خوش گذراني، ماسك زدن ، پنهان كردن ، پوشاندن ، پوشانه .
ثبات نقابي.
ماسك زده .
ماسك دار.
مازوكيسم، لذت بردن از درد، لذت بردن از جور وجفاي معشوق يا معشوقه .
بنا، بناي سنگ كار، خانه ساز، عضو فراموشخانه ، فراماسون ، باسنگ ساختن ، بناكردن .
كوزه دهن گشاد.
(ج. ش. ) زنبور غير اجتماعي لانه زي.
وابسته به فراماسون .
بنائي.
كاتب حاشيه نويس بر كتب عهد عتيق.
( قرون و ) نمايش توام با موسيقي ورقص، بالماسكه .
بالماسكه ، رقص بانقاب هاي مضحك وناشناس، تغيير قيافه ، به لباس مبدل در آمدن ، قيافه ظاهري بخود دادن ، لباس مبدل.
انبوه ، توده ، جرم.مراسم عشائ رباني، توده ، كپه ، گروه ، جمع، جرم، حجم، قسمت عمده ، جمعآوري كردن ، توده مردم.
دادههاي انبوه .
حافظه انبوه .
اسم عام، اسم كل.
بس فرآوري، توليد بمقدار زياد، توليد ماشيني.
تل انباره ، انبارش توده اي.
دستگاه تل انبارش.
( massachusetts) استان ماساچوست، در اتازوني، نام يك قبيله سرخ پوست.
( massachusett) استان ماساچوست، در اتازوني، نام يك قبيله سرخ پوست.
قتل عام كردن ، كشتار.
كشتار كننده .
ماساژ، مشت ومال، ماساژ دادن ، مشتمال دادن .
(ج. ش. ) مار زنگي آمريكاي شمالي.
ماهيچه مخصوص جويدن ، عضله مضغ.
مشت ومال دهنده ، ماساژ دهنده .
(ش. ) كشته سرب، پروتوكسيد زرد، سرب.
سد، مانع، توده سنگ .
بزرگ ، حجيم، عظيم، گنده ، فشرده ، كلان .
وزين ، جسيم، جامد، متراكم، غليظ، چاق.
تير، دكل يكپارچه ، ديرك ، بادكل مجهز كردن .
(جراحي ) پاره كردن وبرداشتن پستان يا قسمتي از پستان .
ارباب، كارفرما، صاحب، ماهر شدن .دانشور، چيره دست، ارباب، استاد، كارفرما، رئيس، مدير، مرشد، پير، خوبيادگرفتن ، استاد شدن ، تسلط يافتن بر، رام كردن .
(نظ. ) استوار يكم، ناو استوار يكم.
شاه زمان سنج.
شاه برنامه كنترل.
شاه داده ، شاه دادهها.
شاه پرونده .
كليد چندين قفل، قاعده كلي، شاه كليد.شاه كليد.
رئيس تشريفات، متصدي تفريحات يا معرف نطاق جلسه .
شاه برنامه .
نژاد برتر.
شاه روال.
( نظ. ) استوار ارشد نيروي زميني.
ارباب و برده .
شاه قاچ.
شاه ايستگاه .
شاه نوار.
با استادي.
ماهرانه ، استادانه .
فكر بكر، داراي نبوغ فكري، ابداع كردن .
مقام استادي.
هنر، استادي، هنر نمائي، شاهكار، نازك كاري هنري.
شاهكار، كار مهم، برجسته .
اربابي، سلطه .
(د. ن . ) سردگل.
كندر رومي، مصطكي، نوعي بتونه ياچسب.
(tree mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.
( shrub mastic) (گ . ش. ) درخت بنه ، درخت چاتلنغوش.
چاوش كردن ، جويدن ، نرم كردن ، خمير كردن ، بزاقي كردن .
جويدن ، چاوش.
چاوشي، وابسته به جويدن .
(ج. ش. ) سگ بزرگي كه گوش ها ولبهايش آويخته است، بولدوگ .
(ج. ش. ) آغازيان تك سلولي تاژكدار كه گاهي جزئ جلبك محسوبند.
( طب ) ورم پستان ، آماس غده هاي پستان .
( ديرين شناسي ) پستانداري شبيه فيل كه در دوران اليگوسن وپليستوسن ميزيسته .
پستاني، پستان مانند، حلمي.
التهاب زائده پستاني.
جلق زدن .
استمنائ، جلق.
(ش. ) عنصر ، فلز مازوريوم بعلامت Ma.
بوريا، حصير، كفش پاك كن ، پادري، زير بشقابي، زير گلداني، بوريا پوش كردن ، باحصير پوشاندن ، درهم گير كردن .
ماتادور، گاوباز اسپانيولي.
تطبيق، تطابق، مطابقت.حريف، همتا، نظير، لنگه ، همسر، جفت، ازدواج، زورآزمائي، وصلت دادن ، حريف كسيبودن ، جور بودن با، بهم آمدن ، مسابقه ، كبريت، چوب كبريت.
آخرين امتياز براي بردن مسابقه .
بهم جور شدني، سازگار.
تطبيق يافته ، مطابق.
خطاي تطبيقي.
بي همتا.
تفنگ فتيله اي.
دلال يا دلاله ازدواج.
يك تكه چوب، چوب كبريت.
لنگه ، جفت، همسر، كمك ، رفيق، همدم، شاگرد، شاه مات كردن ، جفت گيري يا عملجنسي كردن .
ملوان ، ملاح، رنگ آبي مايل بقرمز.
مادر، سخت شامه ، نرم شامه .
بانوي خانه ، كدبانو، مادر خانواده ، زن خانه .
دارو.
جنس، ماده ، مصالح، مادي.مادي، جسماني، مهم، عمده ، كلي، جسمي، اساسي، اصولي، مناسب، مقتضي، مربوط، جسم، ماده .
ماديت، ماده گرائي، ماده پرستي.
مادي، ماده گراي.
وابسته به ماديات، مربوط به ماده گرائي.
مادي كردن ، صورت خارجي بخود گرفتن ، جامه عمل بخود پوشيدن .
قسمت مادي يا مكانيكي هنر، تكنيك ، تجهيزات.
مادري، مادروار، مادرانه ، امي، از مادري.
مادري، زايشگاه ، وابسته به زايمان .
رفيق، صميمانه ، دوستانه .
رياضي.وابسته به رياضيات.
استقرائ رياضي.
منطق رياضي.
مدل رياضي.
رياضي دان ، عالم علم رياضي.
رياضيات.رياضيات، علوم رياضي، علوم دقيقه .
بامدادي، صبحي، سحري، نغمه سحري.
صبحگاهي، بامدادي.
نمايش يا برنامه ياجشن بعدازظهر.
نماز صبح.
رئيسه خانواده ، مادر.
مادرشاهي، مادر سالاري، شه مادري.
وابسته بمادركشي.
مادر كشي، قاتل مادر، مادركش.
قبول شده در دانشگاه .
در دفتر دانشگاه يا دانشكده نام نويسي كردن ، نام نويسي كردن ، در دانشكده يادانشگاه پذيرفته شدن ، قبول كردن ، پذيرفتن .
(اجازه ) دخول يا نام نويسي در دانشگاه .
وابسته به عروسي.
زناشوئي، عروسي، ازدواج، نكاح.
ماتريس.زهدان ، رحم، بچه دان ، موطن ، جاي پيدايش.
چاپگر ماتريسي.
انباره ماتريسي.
زن خانه دار، كدبانو، بانو، زن شوهردار، مديره ، سرپرستار.
ساقدوش عروس، بانوي محترمه ملازم عروس.
رياست كردن ، مانند رئيسه رفتار كردن .
مادر نامي، اسم مشتق از طرف مادر، نسب مادري.
(matte)( فلز شناسي ) فلز يا مس پرداخت نشده وناخالص، تكميل يا پرداخت مات وبي جلا.
(matt)( فلز شناسي ) فلز يا مس پرداخت نشده وناخالص، تكميل يا پرداخت مات وبي جلا.
ماده ، جسم، ذات، ماهيت، جوهر، موضوع، امر، مطلب، چيز، اهميت، مهم بودن ، اهميت داشتن .
چيز عادي يا طبيعي، بديهي، نتيجه منطقي.
مبني بر حقيقت امر، بطور واقعي.
ماده مانند، جسم دار.
وابسته به انجيل متي.
وابسته به انجيل متي.
متي، نويسنده انجيل متي، اسم مذكر.
بوريا، حصير، بوريا بافي، پوشش حصيري.
صبحي، عبادت بامدادي.
كلنگ دو سر، كلنگ دو سر بكار بردن .
لائي، تشك .
رسيدن ، بالغ شدن ، سرباز كردن ( دمل ).
بلوغ، رسيده شدن .
بحد بلوغ يا رشد رساندن ، كامل كردن .بالغ، رشد كردن ، كامل، سررسيده شده .
بلوغ، كمال، سر رسيد.
بامدادي، سحري، زرد.
خمير فطير، نان فطير.
خمير فطير، نان فطير.
( باحرف بزرگ ) اسم خاص مونث، مريم مجدليه ، ضعيف وخيلي احساساتي، سرمست.
بدخواهي، سوئ نيت، باوجود، با، عليرغم.
بدخواهي، سوئ نيت، باوجود، با، عليرغم.
چكش چوبي، تخماق، چماق، گرز، توپوز، ضربت سنگين ، باچكش زدن ياكوبيدن ، خردكردن ، له كردن ، صدمه زدن .
خرد كننده ، له كننده ، خشن .
( در نقاشي ) زير دستي، دستگيره ، تكيه دست.
( اسكاتلند ) بايد (must).
بطور خواب آلود وسرگردان حركت كردن ، بطور نامفهوم حرف زدن .
پنجشنبه هفته عذاب ورنج عيسي.
آرامگاه بزرگ ، مقبره .
رنگ بنفش، قفائي، رنگ بنفش مايل به ارغواني سير.
حيوان بيصاحب، آدم بي سرپرست، تك رو، مستقل.
(ج. ش. ) طرقه .
(م. ل. - ايرلند وانگليس ) عزيزم، جانم.
(م. ل. - ايرلند وانگليس ) عزيزم، جانم.
شكم، معده ، حفره معده .
حالت تهوع نسبت به غذاي بد مزه ، كسل كننده ، بطور زننده احساساتي.
پيراهن زنانه دامن بلند.
(ج. ش. ) استخوان آرواره ، آرواره ، آرواره زيرين .
آرواره اي.
پند، مثل، گفته اخلاقي، قاعده كلي، اصل.
بيشين .وابسته به حداكثر، وابسته به ضرب المثل.
بيشينه سازي.
به آخرين درجه ممكن افزايش دادن ، بحد اعلي رساندن ، بزرگ كردن .بيشينه ساختن .
بيشترين ، بيشين ، بزرگترين وبالاترين رقم، منتهي درجه ، بزرگترين ، بالاترين ، ماكسيمم.بيشينه ، حداكثر.
بيشين لفظ.
( فيزيك ) ماكسول، واحد الكترومغناطيسي.
امكان داشتن ، توانائي داشتن ، قادر بودن ، ممكن است، ميتوان ، شايد، انشائالله ، ايكاش، جشن اول ماه مه ، (مج. ) بهار جواني، ريعان شباب، ماه مه .
روز اول ماه مه ، روز كارگر.
(گ . ش. ) درختي از نوع زرشك (peltatum Podophyllum).
شايد، احتمالا.
(گ . ش. ) گل خفچه ، ( آمر. ) خرغوس، كالباي باتلاقي.
(م. م. ) شايد، ممكن است.
(حق. ) ضرب وشتم، جرح.
(not may)=.
نوعي چاشني غذا وسالاد، مايونز.
شهردار.
وابسته به شهردار.
زن شهردار.
( دوره ئ) رياست شهرداري.
تيري كه باگل هاي گوناگون آراسته ودر روز يكم ماه مه درميدان شهربدورآن ميرقصند.
(گ . ش. ) گل ساعت (incarnata Passiflora).
(maytime) ماه مه .
(maytide) ماه مه .
سر، صورت، كاسه ، پياله ، فنجان .
جاي پرپيچ وخم، پيچ وخم، پلكان مارپيچ، سرسام، هذيان .
جام مشروب خوري چوبي بزرگ .
رقص نشاطانگيز سه ضربي لهستاني.
گيج، سردرگم.
( درحالت مفعولي ) مرا، بمن .
داراي شباهت تبليغاتي نسبت برقيب سياسي خود.
نوشابه الكلي مركب از عسل وآب ومالت وماده مخمر، شهد آب.
چمن ، چمن زار، مرغزار، راغ، علفزار.
(گ . ش. ) نوعي فستوك يا عكريش.
علف چمني.
(ج. ش. ) موش پنسيلواني.
(گ . ش. ) قارچ خوراكي معمولي، غاريقون .
(گ . ش. ) نوع تاليكتروم (Thalictrum).
(ج. ش. ) مرغ اقيانوس آمريكا شبيه پري شاهرخ.
(گ . ش. ) ريش بز، اسپيره كوهي.
(meagre) لاغر، نزار، بي بركت، بي چربي، نحيف، ناچيز.
(meager) لاغر، نزار، بي بركت، بي چربي، نحيف، ناچيز.
غذا، خوراكي، شام يا نهار، آرد ( معمولا غير از آرد گندم ) بلغور.
( جنوب آفريقا - گ . ش. ) ذرت، بلال، خوشه ذرت.
موقع صرف غذا.
آردي، آردنما، ترد، خشك ، لكه لكه .
كتمان گر، آدم چرب زبان ، شيرين زبان ، اهل تملق.
ميانه ، متوسط، وسطي، واقع دروسط، حد وسط، متوسط، ميانه روي، اعتدال، منابع درآمد، عايدي، پست فطرت، بدجنس، آب زيركاه ، قصد داشتن ، مقصود داشتن ، هدفداشتن ، معني ومفهوم خاصي داشتن ، معني دادن ، ميانگين .ميانگين .
انحراف متوسط ( در مقادير رياضي وآماري ).
فاصله حداكثر وحداقل سياره از قمر.
زمان ميانگين تعمير.
يك مربع حسابي.
اختلاف، مغايرت، ميزان انحراف متداول.
زمان ميانگين تاخرابي.
زمان ميانگين تعمير.
پيچ، خم، دور، گردش، راه پر پيچ وخم، پيچ وخم داشتن ، مسير پيچيده اي را طيكردن ، چماب.
پرپيچ وخم.
پستي، لئامت.
آرش، معني، مفاد، مفهوم، فحوا، مقصود، منظور.
پر معني، معني دار.
بي معني.
از روي پستي، لئيمانه ، فقيرانه ، بطور بد.
ضمنا، در اين ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.
ضمنا، در اين ضمن ، درضمن ، در اثنائ، در خلال.
(miaou، miaow، meow ) ميوميو كردن ، صداي گربه .
سرخك (rubeola و morbili)، دانه هاي سرخك ، سرخچه ، خنازير خوك ، كرم كدو.
قابليت اندازه گيري.
قابل اندازه گيري.
اندازه ، اندازه گرفتن ، سنجدين .اندازه ، پيمانه ، مقياس، واحد، ميزان ، حد، پايه ، درجه ، اقدام، ( شعر) وزن شعر، بحر، اندازه گرفتن ، پيمانه كردن ، سنجيدن ، درآمدن ، اندازه نشان دادن ، اندازه داشتن .
مناسب وبرابر بودن .
شمرده .
بي شمار.
اندازه گيري، سنجش.اندازه گيري، اندازه ، سنجش.
گوشت ( فقط گوشت چهارپايان )، خوراك ، غذا، ناهار، شام، غذاي اصلي.
گوشتي بودن .
قصاب، گوشت فروش.
(تش. ) مجرا، راه ، روزنه ، معبر.
گوشتي، گوشت دار، مغز دار، محكم، اساسي.
(mekka) مكه ، مكه معظمه .
(mechanician) مكانيك ، مكانيك ماشين آلات، هنرور، مكانيكي، ماشيني.
مكانيكي، ماشيني، غير فكري.
ترسيم مكانيكي.
زبان ماشيني.
ترجمه ماشيني.
مترجم ماشيني.
(mechanic) مكانيك ، مكانيك ماشين آلات، هنرور، مكانيكي، ماشيني.
نيرو برد، علمي كه درباره اثر نيرو بر اجسام بحث ميكند، علم جراثقال، مكانيك ، علم مكانيك .مكانيك .
ساختمان ، اجزائ متشكله چيزي، اجزائ وعوامل مكانيكي، مكانيزم، ماشين ، دستگاه .مكانيزم، طرزكار، دستگاه .
مكانيره كردن .
ماشيني كردن .مكانيره كردن ، با ماشين آلات ولوازم مكانيكي مجهز كردن ، با وسائل مكانيكي كاركردن .
ماشيني، ماشيني شده .
داده هاي ماشيني.
توري ظريف مخصوص كلاه وتوري دوزي.
نشان ، نشاني شبيه سكه ، مدال، شكل، شبيه ، صورت.
مدال آزادي.
مدال افتخار.
(medallist) داراي مدال، برنده مدال.
مدال بزرگ ، مداليون ، با مدال بزرگ زينت دادن .
(medalist) داراي مدال، برنده مدال.
ميان ، وسط، مركز، كمر، مياني، وسطي، در وسط قرار دادن .فضولي كردن ، دخالت بيجا كردن ، مداخله كردن ، مخلوط كردن ، آميختن ، پراكنده كردن ، جماع كردن ، ور رفتن .
فضول، مداخله گر.
اهل كشور ماد، مدي، ماد.
( افسانه يونان ) زن جادوگري كه به جاسن (Jason) كمك كرد.
رسانه ها، واسطه ها.(تش. ) پوشش مياني سرخرگ ، رسانه ها.
تبديل رسانه ها.
وساطت، دخالت، شفاعت، ميانجي گري.
بطرف وسط.
(medieval) قرون وسطي، قرون وسطائي.
مياني، وسطي، مابين ، ميانه ، متوسط.
ميانگين ، وسطي، ميانه ، حد فاصل، مياني، ( در مثلث ) ميانه ، ( باحرف بزرگ )اهل كشور ماد.ميانه .
( موسيقي كليسائي ) يكي از الحان سرود كليسائي كه حد فاصل بين آهنگ طبيعي صدا واوجصدا است، ( در موسيقي جديد ) سومين گام واقع بين نت پنجم ومايه نما.
ميان پرده ، قاسم الصدر.
مياني، وسطي، واقع درميان ، غير مستقيم، ميانجي گري كردن ، وساطت كردن ، پابميان گذاردن ، درميان واقع شدن .
ميانجيگري، وساطت.
( mediatory) وابسته به ميانجي گري.
ميانجي، دلال.
( mediative) وابسته به ميانجي گري.
زني كه واسطه بين خدا وخلق باشد، شفيعه .
دوائي، شفابخش، داروئي، طبيب، پزشك ، پزشكي.
قابل معالجه .
دوا، مداوا.
شفا دادن ، مداوا كردن ، داروئي كردن .
تداوي، تجويز دوا، دارو.
قابل تجويز دوا.
داروئي، شفا بخش.
دارو، دوا، پزشكي، طب، علم طب.
حكيم، جادوگر.
دانشجوي طب، دكتر، پزشك ، طبيب، ( پيشوند ) پزشكي، طبي.
(mediaeval) قرون وسطي، قرون وسطائي.
عقايد قرون وسطائي.
متخصص درتاريخ وهنر وفرهنگ قرون وسطي.
حد وسط، متوسط، ميانحال، وسط.
ميانگي، حد وسط، اندازه متوسط.
تفكر كردن ، انديشه كردن ، قصد كردن ، تدبير كردن ، سربجيب تفكر فرو بردن ، عبادت كردن .
عبادت، تفكر، انديشه ، تعمق.
تفكري.
وابسته بدرياي مديترانه ، درياي مديترانه .
رسانه ، واسطه ، متوسط.( طب ) محيط كشت، ميانجي، واسطه ، وسيله ، متوسط، معتدل، رسانه .
(mf)بسامد متوسط.
وسيله داد وستد، وسيله مبادله .
در مقياس متوسط.
مجتمع سازي در مقياس متوسط.
(گ . ش. ) ازگيل، درخت ازگيل.
آميخته ، اختلاط، مختلط، رنگارنگ ، زد وخورد، (مو. ) قطعه موسيقي مختلط.
مغز حرام.
(تش. ) پياز مغز تيره ، بصل النخاع، مغزينه .
( medullary) مغزي، نخاعي، داراي مغز، شبيه نخاع، مغزينه اي.
(medullar) مغزي، نخاعي، داراي مغز، شبيه نخاع، مغزينه اي.
داراي غلاف مخ دار، مغز حرام دار.
( اساطير يونان ) عجوزه مارموي، (ج. ش. ) نجم البحر، ستاره دريائي.
كرايه ، مزد، جايزه ، پاداش، ارزش.
فروتن ، افتاده ، بردبار، حليم، باحوصله ، ملايم، بيروح، خونسرد، مهربان ، نجيب، رام.
فروتني، خونسردي ونرمي.
( مع. ) هيدروسيليكات منيزيم، سرچپق ياسرقلياني كه ازاين سنگ ساخته ميشود، كف دريا.
تقاطع، اشتراك ، ملاقات كردن ، مواجه شدن .(.vt and .vi) برخورد كردن ، يافتن ، معرفي شدن به ، ملاقات كردن ، تقاطع كردن ، پيوستن ، (.nand .adj) جلسه ، نشست، نشست گاه ، درخور، مناسب، دلچسب، شايسته ، مقتضي.
ملاقات كننده ، برخورد كننده .
جلسه ، نشست، انجمن ، ملاقات، ميتينگ ، اجتماع، تلاقي، همايش.
ميليون ، مگا.
ميليون ذره ، مگاذره .
بزرگي بيش از حد سر.
يك ميليون دور، يك ميليون دور در دقيقه .ميليون چرخه ، مگا چرخه .
ميليون هرتز، مگا هرتز.
مرض بزرگ پنداري خويش، جنون انجام كارهاي بزرگ .
شهر بسيار بزرگ ، بزرگ شهر.
بلند گو، با بلند گو حرف زدن .
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ محتوي هاگ ماده .
(گ . ش. ) هاگدان بزرگ وغير جنسي بعضي سرخسها، (ج. ش. ) macrospore.
برگ بزرگ وهاگ آور قارچها.
يك ميليون وات.
يك ميليون اهم ( واحد مقاومت الكتريكي ).
درد نيمه سر، صداع شقيقه ، هوس.
(meiny) (م. م. - اسكاتلند ) ملتزمين ، جماعت همراهان .
(meinie) (م. م. - اسكاتلند ) ملتزمين ، جماعت همراهان .
تقسيم كاهشي، (م. ل. ) تحقير، نمايش مصغر چيزي، اطناب، ( زيست شناسي ) تغييراتمتوالي هسته كه منتهي به تشكيل سلول جديد ميگردد، تقسيم سلولي.
( درچاپ ) تهيه وآماده كردن فرم وصفحه و گراور، وسائل تهيه كردن فرم وصفحه بندي.
(mecca) مكه ، مكه معظمه .
سودا، ماليخوليا، افسردگي، دلتنگي، گرفتگي.
ماليخوليائي، آدم افسرده ، سودا زده .
ماليخوليا، سودا، سودا زدگي، غمگين .
آميزه ، تركيب، مخلوط، آميختگي، اختلاط.
سياه پوست، از سياه پوستان ملانزي.
رنگ سياه ولكه هاي سياه روي پوست.
سياهي غير طبيعي بشره ، سياه چردگي.
(مع. ) لعل سياه ، حجر سيلان سياه .
جمع كردن ومتمركز كردن ملامين ، با سياهي علامت گذاشتن .
سيه چردگان ، سيه مويان ، نژاد سياه موي سبزه روي.
(طب) تومر سياه رنگ قشر عميق پوست.
( طب ) سياهي غير طبيعي پوست.
(مع. ) سنگ سياه آذرين .
نان سرخ كرده وبرشته .
> ملكي صدق < كاهني كه از ابراهيم عشر گرفت.
( ورق بازي ) ورق را رو كردن ، اعلام.
ستيزه ، غوغا، مغلوبه شدن جنگ .
ترانه اي، سرودي، خواندني.
(گ . ش. ) اكليل الملك .
بهتر شدن ، بهبود يافتن ، بهتر كردن ، اصلاح كردن ، ترقي دادن .
بهتر شونده .
بهبودي بخش.
بهبودگرائي، بهبود طلبي.
بهبود گراي.
مخلوط كردن ، آميختن ، فضولي كردن .
انگبيني، عسل دار، مولد عسل.
سرشار از عسل، عسل دار، شيرين .
شيرين ، مليح.
رسيده ، نرم، جا افتاده ، دلپذير، مهربان .
(مو. ) ارگ پائي يا دستي، نوعي ني كوچك .
خوش نوا، مليح، دلپذير، خوش آهنگ ، داراي ملودي.
مليح، دلپذير، داراي ملودي.
سازنده ملودي.
خوش آهنگ كردن ، آهنگ ملودي ساختن .
نمايش توام با موسيقي وآواز كه پاياني خوش داشته باشد، عشق خوش فرجام.
مربوط به نمايش ملودرام.
آهنگ شيرين ، صداي موسيقي نوا، خنيا.
(ج. ش. ) وابسته بخانواده سوسك هاي روغني.
خربزه ، هندوانه .
الهه شعر وتراژدي يونان .
گداز، آب شدن ، گداختن ، مخلوط كردن ، ذوب كردن .
قابل ذوب، گداختني.
نقطه ذوب يا گداز.
ديگ ذوب فلزات.
نوعي پارچه پشمي نرم ومحكم.
اندام، عضو، كارمند، شعبه ، بخش، جزئ.عضو.
عضويت.
(ج. ش. ) داراي غشائ پرده ، پرده غشائي.
پوشه ، غشائ، شامه ، پرده ، پوست، پوسته .
پرده اي، غشائي.
خاطره ، يادگاري، نشان ، يادآور.
آني، زودگذر، كم دوام، فاني.
memorandum =.ياداشت.
يادداشت، تاريخچه ، سرگذشت، شرح حال، خاطره .
خاطرات.
حائز اهميت، جالب، ياد آوردني.
يادداشت، نامه غير رسمي، تذكاريه .
يادگار، يادبود، لوحه يادبود، وابسته به حافظه .
نويسنده ياد بود يا لوحه .
برسم يادگار نگاه داشتن ، يادآوري كردن .
حفظ كني.
حفظ كردن ، از بركردن .ياد سپردن ، از بر كردن ، حفظ كردن ، بخاطر سپردن .
از بركننده ، حفظ كننده .
حافظه ، خاطره ، ياد، يادگار، ياد بود.حافظه .
مدت دستيابي به حافظه .
گنجايش حافظه .
چرخه حافظه .
روگرفت حافظه .
نگهبان حافظه .
مكان حافظه .
نقشه حافظه ، نگاشت حافظه .
حفاظت حافظه .
تصوير لحظه اي حافظه .
مردها، جنس ذكور.
تهديد، چيزي كه تهديد كننده است، مخاطره ، تهديدكردن ، ارعاب كردن ، چشم زهره رفتن .
حوريان زيباي ملازم ديونيسوس، زنان باده گسار.(maenad) ( مذهب يونان ) حوري زيبائي كه ملازم ديونيسوس بوده ، زن باده گسار.
مديريت، مسئوليت، خانه داري، خانواده .
نمايشگاه جانوران ، جايگاه دام ودد، دامگاه .
تعمير كردن ، مرمت كردن ، درست كردن ، رفو كردن ، بهبودي يافتن ، شفا دادن .
اصلاح پذير.
دروغگو، كاذب.
دروغگوئي، كذب.
عقايد مندل.
قانون وراثت مندل درمورد جانوران وگياهان .
( mendicant) گدا، درويش، دربدر، سائل، گدائي كننده .
( mendiant) گدا، درويش، دربدر، سائل، گدائي كننده .
پست، نوكر مابانه ، چاكر، نوكر، آدم پست.
مبتلا به مننژيت.
( طب ) آماس پاشام مغز، مننژيت.
شيشه اي كه از يكسو گوژ واز سوي ديگر كاو باشد، ( فيزيك ) گوژي ياكاوي سطح آب درلوله ، ( نج. ) هلال، نگارنده هلالي.
فرقه اي از مسيحيان مخالف تعميد.
وابسته به يائسگي.
يائسگي، بند آمدن قاعدگي، ايست طمث، سن ياس.
شمعداني كه در كشتي هاي جنگي يهود بكار ميرفته .
(تش. ) خونريزي رحم، ازدياد خون در قاعدگي، نزف الدم رحم.
وابسته به ميز، ميزي، سفره اي.
حس تميز، ظرافت، نزاكت، افتخار، پاداش، نزاكت داشتن ، مزين ساختن .
طمث، قاعدگي زنان .
عضو حزب سوسيال دمكرات روسيه .
وابسته به قاعده گي.
دشتان شدن ، قاعده شدن ، حيض شدن .
دشتان ، حيض، قاعدگي زنان ، طمث.
قابليت اندازه گيري، پيمايش پذيري.
قابل پيمايش واندازه گيري، پيمودني.
پيمايش، انصاف، اندازه گيري.
دماغي، روحي، مغزي، هوشي، فكري، رواني.
عقب ماندگي رواني وفكري.
ذهن ، قوه ذهني، روحيه ، طرز فكر، انديشه .
فكرا، روحا، از نظر رواني.
(ش. ) جوهر نعناع خشك ، قلم مانتول.
نعناع دار.
ذكر، اشاره ، تذكر، يادآوري، نام بردن ، ذكر كردن ، اشاره كردن .
ذكر كننده .
ناصح، مربي، مرشد.
فهرست انتخاب.فهرست خوراك ، صورت غذا.
( meaow، miaou، miaow) ميوميو كردن ، صداي گربه .
شيطان ، مفيستوفل.
متعفن ، بدبو.
بوي بد، بخار مهلك ومتعفني كه از زمين بلند ميشود.
تجارتي، بازرگاني.
سياست بازرگاني، سياست موازنه بازرگاني كشور.
طرفدار سياست موازنه اقتصادي.
نقشه برجسته نماي داراي نصف النهارات متوازي.
سرباز مزدور، آدم اجير، پولكي.
پارچه فروش، بزاز.
مغازه پارچه فروشي، جنس بزازي، كالا.
كالا، مال التجاره ، تجارت كردن .
بازرگان ، تاجر، داد وستد كردن ، سوداگر.
ناوگان بازرگاني.
مرد تاجر، كشتي تجارتي.
بخشايشگر، رحيم، كريم، رحمت آميز، بخشنده ، مهربان .
بيرحم.
باسيماب ياجيوه تركيب كردن ، جيوه زدن به .
سيمابي، جيوه دار، چالاك ، تند، متغير، متلون .
مركوركروم، داروي ضد عفوني قرمز رنگ .
جيوه دار، جيوه مانند.
سيماب، جيوه ، ( نج. ) تير، پيك ، پيغام بر، دزدماهر، ( با حرف بزرگ ) عطارد، يكي از خدايان يونان قديم.جيوه .
كلرايد جيوه ، كلرور جيوه .
خط تاخيري جيوه اي.
مخزن جيوه .
رحمت، رحم، بخشش، مرحمت، شفقت، امان .
دريا، آب راكد، مرداب، محض، خالي، تنها، انحصاري، فقط.
وابسته به فاحشه ، فاحشه وار، زرق وبرق دار وبد.
اردك ماهيخوار.
يكي كردن ، ممزوج كردن ، تركيب كردن ، فرورفتن ، مستهلك شدن ، غرق شدن .ادغام كردن .
ادغام و جور كردن .
ممزوج كننده ، يكي شدن دو يا چند شركت، ادغام، امتزاج.
نيم روز، ظهر، خط نصف النهار، دايره طول، اوج، درجه كمال.
نصف النهاري، اوجي.
سفيده تخم مرغ وشكر كه روي شيريني وكيك ميگذارند، نوعي كيك ميوه دار.
گوسفند مرينوس، پشم مرينوس.
تكرار متشابهات، ( بديع ) بيان مطلبي كلي با ذكر وقياس مخالف.
شايستگي، سزاواري، لياقت، استحقاق، شايسته بودن ، استحقاق داشتن .
شايسته ، مستحق.
(ج. ش. ) شاهين ، قوش كوچك اروپائي.
زن ماهي، ( افسانه يونان ) حوري دريائي، افسونگر.
مردماهي ( افسانه يونان ) مخلوق نيمه ماهي ونيمه مرد.
ابراز شادي، نشاط.
شاد، شاد دل، شاد كام، خوش، خوشحال.
دلقك ، مقلد.
چرخ فلك ، چرخ گردان .
خوش، شادمان ، شركت كننده درجشن وسرور.
شادماني.
(انگليس) جناغ، استخوان جناغ.
تپه ، قله پهني كه داراي شيب تندي است، رنگ بلوطي.
مياني، بطرف وسط.
مياني، بطرف وسط.
پيوند ناجور، ازدواج با زير دستان .
(ج. ش. ) زيست كننده درناحيه مرطوب ( مثل سرخسها ).
(گ . ش. ) كاكتوس ساقه گرد.
(جمع) بانوان ، خانمها.
(جمع) دخترخانمها، مادموازلها.
چنين بنظرم ميرسد، بنظرم.
(تش. ) مغز مياني.
تنيده ، بافته .(.vtand .vi.n)سوراخ تور پشه بند، سوراخ، چشمه ، شبكه ، تور مانند يا مشبك كردن ، (.viand .vt) بدام انداختن ، گير انداختن ، شبكه ساختن ، تورساختن ، جور شدن ، درهمگيرافتادن ( مثل دنده هاي ماشين ).
شبكه ، كارهاي مشبك ، شبكه كاري، توري بافي.
نمناك ، مرطوب، نيازمند به رطوبت.
مربوط بخواب مصنوعي، درحالت خواب مغناطيسي، گيرنده ، جاذب.
هيپنوتيزم، خواب مغناطيسي.
هيپنوتيزم كردن ، هيپنوتيزم شدن .
(تش. ) لايه جرثومه مياني جنين .
(گ . ش. ) قشر مياني غلاف ميوه ، ميان بر.
لايه وسطي جرثومه ، ميانپوست.
(ز. ش. ) وابسته بدوره بين عصر حجر قديم وجديد، ميانسنگي.
بين النهرين .
وابسته بدوره زمين شناسي بين ' پرميان ' و ' دوره سوم '.
(گ . ش. ) كهور.
(.n)يك خوراك ( از غذا)، يك ظرف غذا، هم غذائي ( در ارتش وغيره )، (.viand .vt)شلوغ كاري كردن ، آلوده كردن ، آشفته كردن .
جعبه ظروف سرباز يا مسافر.
سالن غذا خوري سرباز خانه .
ژاكت تنگ وكوتاه مردانه .
جعبه ظروف سرباز يا مسافر.
پيام، پيغام دادن ، رسالت كردن ، پيغام.پيام.
بازخورد پيام.
عنوان پيام.
منبع پيام، منشائ پيام.
پيام گزيني.
پارچه نرم ولطيف ابريشمي، ابريشمي، زرق وبرق دار.
سگ پر سر وصدا، آدم پر سر وصدا.
پيغام آور، پيك ، فرستاده ، رسول.
مسيح موعود، مسيحا.
Messiah =.
آقايان ، حضرات.
آقايان ( مخفف كلمه messieurs ).
(حقوق ) خانه وحياط ومتعلقات آن .
آشفته ، بهم خورده ، كثيف، شلوغ، شلوغ كار.
شاهكار، كار استادانه ، كار بي نظير.
زمان ماضي واسم مفعول فعل meet.
سوخت وسازي، مربوط به متابوليزم.
سوخت وساز، دگرگوني، متابوليزم، تحولات بدن موجود زنده براي حفظ حيات.
دگرگون كردن از طريق متابوليزم.
(ج. ش. ) استخوانهاي كف دست ودست.
(د. ن . ) نقطه استقرار وثبات يا توازن ( كشتي وامثال آن ).
فوق همگرداني.
فوق همگردان .
(نج. ) ماوراي كهكشان .
(ز. ش. ) تناوب توليد، تناوب نسل ها.
فلز.(.adjand .n) فلز، ماده ، جسم، فلزي، ماده مذاب، (.vt) سنگ ريزي كردن ، فلزي كردن ، با فلزپوشاندن .
فوق زبان .
(ezmetalli) جوشكاري برقي كردن ، بافلز كار كردن ، فلز كردن .
فلزي.
فلزدار.
(ezmetali) جوشكاري برقي كردن ، بافلز كار كردن ، فلز كردن .
فلز شناس.
( فلز شناسي ) شرح فلزات، بررسي در ساختمان دروني فلزات، مطالعه آلياژهاي فلزي.
فلزي، فلزدار، فلز مانند، شبه فلز.
وابسته به فن استخراج وذوب فلزات.
فن استخراج وذوب فلزات، فلزگري، فلز كاري.
فلز كاري.
دگرديس.
تغيير شكل دادن ، دگرديسي، دگرديس كردن ، دگرگون كردن ، تغييرماهيت دادن .
تغيير شكل، دگرگوني، دگرديسي.
استعاره ، صنعت استعاره ، كنايه ، تشبيه .
استعاره اي، تشبيهي.
(ش. ) نمك اسيد فسفريك .
(ز. ش. ) يكي از مراحل تقسيم، پس گاه .
وابسته بعلم ماورائطبيعي، علوم معقول.
دانشمند علوم ماورائ طبيعي.
مبحث علوم ماورائ طبيعي.
هريك از مشتقات پروتئين كه از فعل وانفعال اسيد وقليا بدست ميايد.
(گ . ش. ) انواع درختان برگريز كاج.
داراي ثبات مختصر، كم ثبات.
دگرديسي، جابجا شدن ، ناخوشي، هجوم مرض، گسترش ميكرب مرض.
(طب) گسترش يافتن مرض از يك نقطه ئ بدن به نقطه ديگر.
فوق نماد.
(تش. ) استخوان ميان كف پا، پشت پا، كف پا.
(د. ) قلب حروف، قلب وتحريف.
(oanzmeta) چند ياخته اي، جانور چند ياخته اي، پر ياخته .
(oalzmeta) چند ياخته اي، جانور چند ياخته اي، پر ياخته .
(.n) خط مرزي، كرانه ، سنگ مرزي، سرحد، (.viand .vt.n) اندازه گرفتن ، پيمودن ، دادن ، سهم دادن ، پيمانه .
فرهنگسار، حلول روح متوفي در بدن انسان يا جانور ديگري.
قسمتي از مغز جنين كه سازنده مخچه وبصل النخاع است.
شهاب، شهاب ثاقب، پديده هوائي، تير شهاب سنگ آسماني.
(shower meteoric) سقوط پياپي شهابهاي ثاقب، رگبار، تير شهاب.
شهابي، درخشان وزودگذر.
(shower meteor) سقوط پياپي شهابهاي ثاقب، رگبار، تير شهاب.
سنگ آسماني، شخانه .
(نج. ) مبحث سنگهاي سماوي، شهاب شناسي، علم احجار سماوي.
دستگاه ضبط پديده هاي جوي از قبيل گردباد وابر وغيره ، دستگاه هواشناسي.
تير شهاب، شهاب ثاقب، احجار سماوي، سنگ آسماني.
وابسته به هواشناسي.
هواشناس.
مبحث تحولات جوي، علم هواشناسي.
متر، اندازه گير، سنجنده .(metre) اندازه ، وسيله اندازه گيري، مقياس، ميزان ، كنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافيه ، متر، با متر اندازه گيري كردن ، سنجيدن ، اندازه گيري كردن ، بصورتمسجع ومقفي در آوردن .
مربوط به سيستمي كه در آن واحد طول متر وواحد وزن كيلو وواحدزمان ثانيه است.
(metoestrus) مرحله بيرمقي وسيري پس از فحليت.
داروي آرام بخش ومخدر ومسكن درد ( شبيه مرفين ).
(ش. ) متان CH4.
(ش. ) الكل متيليك بفرمول OH CH3.
گويا، چنين مينمايد، بنظرم چنين ميرسد.
روش، اسلوب، طريقه .متد، روش، شيوه ، راه ، طريقه ، طرز، اسلوب.
از روي متد وروش، مرتب.
پيروي از متد يا روش بخصوصي، ( با حرف بزرگ ) مذهب ' متديست '.
فرقه مسيحي ' متديست '، مومن به اين مذهب.
متديست كردن ، در اصول وعقايد ديني سخت گيري كردن ، اصولي شدن ، داراي روش ياقاعده اي كردن .
اسلوب شناس.
گفتار در روش واسلوب، علم اصول، روش شناسي.
متوشالح ' كاهن بزرگ يهود كه بنابروايت كتاب مقدس سال زندگي كرده .
(ش. ) متيل، ريشه يك ظرفيتي هيدروكربن بفرمول CH3.
(=methanol)(ش. ) الكل متيليك (OH CH3).
(ش. ) گاز منفجر شونده بفرمول NH2 CH3.
متيل زدن به ، بصورت الكل چوب در آوردن .
(ش. ) ريشه دو ظرفيتي هيدروكربن بفرمول CH2=، متيلين .
دقت بسيار، وسواس در دقت.
باريك بين ، خيلي دقيق، وسواسي، ترسو، كمرو.
شغل، حرفه ، كسب، رويه .
متخصص ذوب فلزات، ويژه گر فلز كاري.
(metestrus) مرحله بيرمقي وسيري پس از فحليت.
دواي ظهور فيلم، متول.
( بديع ) لغت وكلمه اي كه بصورت كنايه يا مجاز بكار ميرود، كنايه ، مجاز مرسل.
(بديع) كنايه ، مجاز، ذكر كلمه اي بمنظور ديگري ( غير از معني اصلي كلمه )، مجازمرسل.
(تش. ) قسمت جلوي زائده جلو مغز.
(meter) اندازه ، وسيله اندازه گيري، مقياس، ميزان ، كنتور، مصرف سنج، وزن شعر، نظم، سجع وقافيه ، متر، با متر اندازه گيري كردن ، سنجيدن ، اندازه گيري كردن ، بصورتمسجع ومقفي در آوردن .
(بديع) علم سجع، مبحث بحر ووزن شعر، اندازه اي، استاندارد يامعيارمتري، متري.
واحد وزني برابر كيلو گرم.
سيستم مقادير واوزان ومقياسات متريك .
تن متريك يا تن هزار كيلوئي.
كسي كه در متر كردن مهارت دارد، سازنده نظم وشعر.
علم مقياسات وپيمانه ها، علم اوزان ومقادير.
ميزانه شمار، اسبابي كه برايتعيين زمان دقيق (مخصوصا در موسيقي ) بكار ميرود.
كلان شهر، شهر بزرگ ، مادرشهر.
وابسته به پايتخت يا شهر عمده ، مطراني.
(طب) خونريزي غير طبيعي رحم، نزف الدم رحم.
خميره ، فطرت، جنس، گرمي، غيرت، جرات.
(ج. ش. ) ياعو، مرغ نوروزي اروپائي، ميوميوكردن ، صداي گربه ، پر ريختن ، مويريختن ، عوض شدن ، حبس كردن ، در اصطبل نگهداري كردن ، ( درجمع ) اصطبل.
نوظهور، من در آوردي، متجدد، مد تازه .
ناله كردن ، ميوميو كردن ، نق زدن ، ناله ، ميوميو، فرياد، نق.
مكزيكي، اهل مكزيك .
(گ . ش. ) كاكتوس ساقه گرد.
اشكوب كوتاه ، نيم اشكوب كه ميان دو طبقه ساختمان واقع باشد، نيم اشكوب.
(مو. ) ميان صدا، كسي كه صدايش ميان soprano وcontralto باشد.
(otintozzme) قلم زني بطور سايه روشن ، نقاشي سايه روشن كردن .
(otintzzme) قلم زني بطور سايه روشن ، نقاشي سايه روشن كردن .
(مو. ) مي، سومين نوت گام دياتونيك موسيقي.
(meaow، miaow، meow) ميوميو كردن ، صداي گربه .( miaow) ميوميو كردن ، ميوميو.
(miaou) ميوميو كردن ، ميوميو.( meaow، miaou، meow) ميوميو كردن ، صداي گربه .
بخار بد بو، دم يادمه بد بو، بخار يادمه مسموم كننده .
(minable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدني )، استخراج شدني.
تلق نسوز، ميكا.( مع. ) سنگ طلق، شيشه معدني، ميكا، ميكائي.
( صورت جمع كلمه mouse )موشها.
ميكائيل، ميخائيل، فرشته اعظم.
عيد فرشته ميكائيل ( روز سپتامبر ).
زياد، بسيار.
پيشوندي بمعني، كوچك ، كم، بزرگ كننده ، (ج. ش. ) پروانه بيد خيلي ريز.ريز، ميليونيم، ميكرو.
هوا سنجي كه تغييرات كوچك وسريع هوا را ضبط كند.
زياچه ، ميكرب.
ميكرب شناس.
ميكرب شناسي.
ريز مدار.
ريز برنامه ، دستورالعمل هاي ريز.
ريز كامپيوتر.
رونوشت خيلي كوچكتر از اصل.
جهان كوچك ، عالم صغير، بدن .
ريز الكترونيك .
ريز فيش، ميكرو فيش.
ريز فيلم، ميكرو فيلم.فيلم خيلي كوچك براي عكس هاي خيلي ريز.
ريز ورقه .
يك ميليونيم گرم.
آلت ريز نويسي، ريزنگار.
ريز نگاره سازي.
ريزنگاري.
سه شاخه قابل تعويض ميان صفحات گرامافون .
ريز دستور.
سنگ آسماني خيلي ريز.
ريز پيما، خردسنج، ميكرومتر، ذره سنج.ريز سنج.
پرگار مخصوص اندازه گيري اشيائ خيلي ريز.
اندازه گيري با ذره سنج، ريز سنجي.
يك ميليونيم ميكرون .
ريز سازي.
ميليونيم متر، ميكرون .
اهل جزاير ميكرونزي.
بصورت ذرات ريز وپودر مانند در آوردن .
(ج. ش. ) يكي از دوهسته كوچكتر مركزي مژه داران كه رويش جانور را تحت كنترل دارد، خرد هسته .
تركيبات اصلي ومغذي كه بمقدار خيلي كمي براي زندگي لازمست ( مثل ويتامين ها ).
جانوران كوچك وميكروسكپي، ريزجاندار.
انگل هاي كوچك وذره بيني، ريز انگل.
(microphagus) سلول ميكروب خوار كوچك ، خرد خوار.
سلول ميكروب خوار كوچك ، خرد خوار.
ميكروفن ، بلندگو، بابلند گو صحبت كردن .
انعكاس صداي كار كردن ماشين آلات در ميكروفن .
ريز عكس، عكس ذره بيني از اجسام خيلي ريز.
كپيه ورونوشت باندازه كوچك تر از اصل.
ريز پردازنده .
ريز برنامه .
ريز برنامه نويسي.
روزنه ياسوراخ بسيار ريز وخرد، سفت.
ريزبين ، ميكروسكپ، ذره بين .
وابسته به ميكروسكپ، بسيار كوچك ، ذره بيني.
ذره بيني، ريز بيني.
ميليونيم ثانيه ، ميكرو ثانيه .يك ميليونيم ثانيه .
زمين لرزه غيرمحسوس، زلزله خفيف، كهزلزله .
هاگ ريز، تخم ميكروب ريز، خردهاگ .
ساختمان ميكروسكپي اشيائ يا بافت ها.
ريز گزينه .
كهموج، موج خيلي كوچك الكترومغناطيسي، ريز موج.ريز موج، ميكرو ويو.
ادرار كردن ، دفع بول كردن ، شاشيدن .
با، همراه با، نيمه ، مياني، وسطي.
واقع در عين وسط، بسيار صميمي، وسط.
نيمروز، ظهر.
توده فضله ، توده كثافت، توده ، تپه كوچك .
دوره بين جواني وپيري، ميان سال.
دوره بين جواني وپيري، ميان سال.
قرون وسطي.
طبقه متوسط، طبقه ما بين اشراف وطبقه پائين .
گوش مياني، حفره كوچكي محدود به پرده كه صدا را از گوش خارجي به گوش داخلي منتقلميكند، گوش وسط.
داراي اندازه متوسط، ميان اندازه .
قياس مشتركي كه در صغري وكبري صدق كند.
شخص با سواد وبدون تحصيلات عاليه .
دلال، واسطه ، نفر وسط صف، آدم ميانه رو، معتدل.
ميان افزار.
ميان وزن .
وسط، ميان ، جمله مشترك ، ( بصورت جمع ) اجناس مختلف از درجه متوسط.
دانشجوي سال دوم نيروي دريائي.
آدم بسيار قد كوتاه ، ريز اندام، ريزه .
قسمت مياني مجراي هاضمه .
پيراهن زنانه با دامن متوسط.
داخله كشور، بين الارضين ، دروني.
خط مياني، خط وسط.
نيمه شب، نصف شب، دل شب، تاريكي عميق.
( در قطب ها ) خورشيد بالاي افق در نيمه شب تابستان .
نقطه مياني يا نزديك مركز.
قاعده نقطه مياني.
تفسير كتاب مقدس يهود.
رگ ميان ، رگ ميان برگ ، خط يا برآمدگي حد فاصل.
مربوط به قسمت پائين سينه ، ( تش. ) حجاب حاجز، تيغه ، قسمت پائين سينه .
قطعه مياني، ميان بخش.
دانشجوي سال دوم نيروي دريائي، ناو آموز.
دل، قلب، قسمت وسط، در وسط، درميان .
نيمه تابستان ، چله تابستان .
جشن ژوئن .
نيمه راه ، وسط مسير، متوسط، ميانجي.
ميان هفته ، چهارشنبه .
ماما، قابله .
مامائي، قابلگي.
وسط زمستان ، چله زمستان ، انقلاب زمستاني.
نيمه سال، امتحان نيمه سال.
سيما، وضع، قيافه ، ظاهر.
زودرنج، رنجش، كدورت، قهر، قهر كردن ، رنجيدن ، پژمرده شدن .
توانائي، زور، قدرت، نيرو، انرژي.
نيرومند، توانا، زورمند، قوي، مقتدر، بزرگ .
(گ . ش. ) اسپرك ، يكجور گل ميخك ، يكجور توري ظريف، سبز مايل به سفيد.
مرض سر درد، حمله سر درد، ميگرن .
كوچ كننده ، مهاجر، سيار، جانور مهاجر، كوچگر.
كوچيدن ، كوچ كردن ، مهاجرت كردن .
كوچ، مهاجرت.
وابسته به مهاجرت، مهاجرت كننده ، جابجا شونده .
ميكادو ( لقب اپراتور ژاپن )، رنگ زرد مايل به قرمز.
مخفف اسم خاص ميكائيل، مخفف كلمه ميكروفون .
هزار، يكهزار، ( مخفف ) نظامي.
زن اشرافي، زن مديست.
سنجش برحسب ميل ( چند ميل در ساعت يا در روز ).
شيرده ، دوشا، دوشيدن ، شير دوشيدن .
ملايم، سست، مهربان ، معتدل.
پرمك ، كپك ، بادزدگي، زنگ گياهي، كپك زدن .
مقياس سنجش مسافت ( ميل) معادل / متر.
سنجش برحسب ميل ( چند ميل در ساعت يا در روز ).
كيلومتر شمار جاده .
سرباز لاف زن ومغرور، چاخان .
فرسخ شمار، مرحله مهمي از زندگي، مرحله برجسته ، با ميل خود شمار نشان گذاري كردن .
(گ . ش. ) بومادران هزار برگ ، هزار برگ (milfoil water).
(rash =heat) تب عرق گز، حماي عرق گز، عرق سوز.
ارزني، عرق گز، عرق گزي، كوچك وبي شمار.
محيط، اجتماع، قلمرو، دور وبر، اطراف.
نزاع طلبي، جنگجوئي.
ستيزگر، اهل نزاع وكشمكش، جنگ طلب.
جنگ گرائي، بسط وگسترش قواي نظامي.
جنگ گراي، ارتش گراي، هواخواه توسعه يا سياست نظامي.
نظامي كردن .
نظامي كردن ، جنگ طلب كردن ، داراي روح نظامي كردن .
نظامي، سربازي، نظام، جنگي، ارتش، ارتشي.
( نظ. ) دژبان .
جنگيدن ، نبرد كردن ، ستيزه كردن .
جنگجويان غير نظامي، نيروي نظامي ( بومي )، امنيه ، مجاهدين .
شير، شيره گياهي، دوشيدن ، شيره كشيدن از.
ورم پاي نوزاد همراه با درد بهنگام زايمان .
بزدل، نامرد.
مايع شيري رنگي كه هيدركسيد منيزيم است و بعنوان ضد اسيد وملين بكار ميرود.
مشروبات مخلوط با شير وقند.
مخلوط شير وشربت وبستني.
(ج. ش. ) مار بي زهر خاكستري.
لاكتوز.
دندان شيري ( بچه ).
(گ . ش. ) گون ، گون كتيرا.
دختر شير دوش، زن كارگر لبنيات، شيرو فروش زن .
شير فروش، مرد شير فروش.
نان تليت شده در شير، مرد زن صفت.
(گ . ش. ) پادزهر رسمي، استبرق.
(گ . ش. ) علف شير، پلي گالاي معمولي.
پر از شير، شيري، شيري رنگ ، شيردار.
(نج. ) كهكشان ، آسمان دره ، جاده شيري، ( در شعر) پستان زن .
آسياب، ماشين ، كارخانه ، آسياب كردن ، كنگره دار كردن .
مقواي جلد كتاب وامثال آن ، مقواي كلفت.
بند آسياب، سر آسياب.
معتقد به سلطنت هزار ساله مسيح.
اعتقاد به سلطنت هزار ساله مسيح.
هزاره .
جشن هزار ساله .
هزار سال، هزارمين سال، هزاره .
( millipede) (ج. ش. ) هزار پا.
(ج. ش. ) مرجان سوراخ سوراخ، (م. ل. ) هزار سوراخ.
آسيابان ، ( ج. ش. ) يكجور پروانه .
يك هزارمين قسمت، حاوي هزارمين قسمت، هزاره اي.
(گ . ش. ) ارزن ، گندميان (gramineae).
يك هزارم آمپر.
ميليارد، هزار ميليون .
هزاره .
واحد فشار جو برابر يك هزارم' بار' ياهزار 'دين ' در هر سانتيمتر مربع.
يك هزارم فاراد.
يك هزارم گرم.
يك هزارم ليتر.
ميليمتر.
يك هزارم ميكرون .
كلاه فروش، زني كه كلاه زنانه ميدوزد.
كلاهدوزي.
جنب وجوش، عمل آسياب كردن ، آرد سازي، زنجيره سكه .
ماشين تراش.ماشين تراش.
ميليون ، هزار در هزار.
ميليونر.
(millepede) (ج. ش. ) هزار پا.
(ms) هزارم ثانيه ، ميلي ثانيه .يك هزارم ثانيه .
يك هزارم ولت.
آب آسياب، جوي آسياب.
سنگ آسياب، بار سنگين .
آسياب ساز، ماشين ساز.
( ezmai milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
( milo) (گ . ش. ) ذرت خوشه اي.
(م. ل. ) لردمن ، مرد اشرافي ونجيب زاده انگليسي.
سكه زرپرتقال كه شيلينگ وپنج ويك چهارم پنس ارزش دارد.
سپرز، اسپرز، طحال، تخم ماهي نر، بارور كردن .
وابسته به جان ميلتون واشعار او.
وابسته به جان ميلتون واشعار او.
سنگين ، باوقار ساختگي، كمرو، خجالتي.
نمايش خنده آور، تقليد، نمايش بدون گفتگو، تقليد در آوردن .
دستگاه تكثير.ماشين تكثير، تكثير كردن ، استنسيل.
هنرپيشه مقلد وكميك .
( در فلسفه ارسطو ) تقليد، واگيري، تقليد هنر از واقعيات.
وابسته به تقليد.
تقليد كردن ، مسخرگي كردن ، دست انداختن تقليدي.
تقليد، شكلك سازي.
(گ . ش. ) حساسه ، گياه حساس، درخت گل ابريشم.
(ج. ش. ) مرغ مينا.
( mibeable) قابل استخراج ( در مورد مواد معدني )، استخراج شدني.
مناره .
تهديد آميز، تهديدكننده .
ريزه ، ريز ريز كردن ، قيمه كردن ، خردكردن ، حرف خود را خوردن ، تلويحا گفتن ، قيمه ، گوشت قيمه .
كلوچه گوشت دار، نوعي دسر غذا كه بجاي ميوه درآن گوشت قرار دارد.
گوشت قيمه شده ، مخلوطي از كشمش وشكر وگوشت، قيمه آميخته باكشمش.
ناز، نازدار، پر ادا واطوار، قيمه شده .
فكر، خاطر، ذهن ، خيال، مغز، فهم، فكر چيزي را كردن ، يادآوري كردن ، تذكر دادن ، مراقب بودن ، مواظبت كردن ، ملتفت بودن ، اعتنائ كردن به ، حذر كردن از، تصميم داشتن .
كاشف افكار ديگران .
كشف افكار ديگران .
متفكر، انديشناك ، در فكر.
بيفكر.
كان ، معدن ، نقب، راه زير زميني، ( نظ. ) مين ، منبع، مامن ، مال من ، مرا، معدن حفر كردن ، استخراج كردن يا شدن ، كندن .
كشتي مين گذار.
ماده معدني، كاني، معدني، آب معدني، معدن .
روغن معدني يانفت.
اسفالت، قير معدني.
آب معدني.
معدني كردن ، تبديل بسنگ معدن كردن ، مواد معدني جمع كردن .
مربوط به معدن شناسي.
معدن شناس.
مبحث معدن شناسي، كان شناسي.
( روم قديم ) الهه ، صنايع يدي، خداي پزشكي.
سوپ غليظ سبزي ولوبيا وماكاروني.
( نظ. ) كشتي مين جمع كن .
( miniver) خز سفيد، قاقم.
بخاطرآوردن ، ذكر كردن ، مخلوط كردن .
ممزوج شدن ، آميختن ، بخاطر آوردن ، ذكر كردن ، مخلوط كردن .
كوچك .نقاشي باتذهيب، مينياتور، كوچك ، كوتاه .
مينياتور ساز.
كوچك سازي.مينياتورسازي.
كوچك كردن ، بصورت مينياتور در آوردن .
كوچك شده .
اتومبيل كوچك مخصوص تاكسي.
(minicamera) دوربين خيلي كوچك .
(minicam) دوربين خيلي كوچك .
كامپيوتر كوچك .
كوچك كردن ، خرد ساختن .
خرد، ريز، ظريف، كوچولو، نازدار، عزيز.
وابسته به حداقل، يك ششم دراكم، چكه ، قطره ، جانور بسيار ريز، آدم كوتوله ، نقطه ، حداقل، چيز كم اهميت وخرد، كوچكترين ذره ، هر چيز كوچك ، خرد، ذره ، كمترين .
كمين .
تابع كمين .
كمينه سازي.
كم انگاري، كوچك شماري، كمينه سازي.
كمينه ساختن .كمينه كردن ، به حداقل رساندن ، كوچك شمردن ، دست كم گرفتن .
كم انگار، كوچك شمار.
كمينه ، حداقل.كمترين ، دست كم، حداقل، كمينه ، كهين .
اطلاع يا خبر نادرست.
كان كني، مين گذاري، معدن كاري، استخراج معدن .
شخص يا جانور سوگلي، نوكريا وابسته چاپلوس، معشوق.
(.n)وزير، وزير مختار، كشيش. (.vtandvi) كمك كردن ، خدمت كردن ، پرستاري كردن ، بخش كردن .
نماينده سياسي كه زير دست سفيركبير است ولي قدرت تمام دارد، وزير مختار.
سفير مقيمي كه زيردست سفير تام الاختياراست.
وابسته به وزير يا كشيش، اداري.
خدمت كننده ، خادم.
وزارت، تهيه ، اجرائ، اداره ، خدمت.
وزارت، وزيري، دستوري، وزارتخانه ( باthe).
سرنج، شنگرف، شنجرف قرمز، اكسيد قرمز، خاك سرخ، گل اخري بفرمول O4 Pb3.
( minever) خز سفيد، قاقم.
(ج. ش. ) مينك ، سمور يا راسو.
(ج. ش. ) ماهي گول، كپور، ماهي قنات.
مربوط به تمدن باستان عصر مفرغ جزيره كرت.
كمتر، كوچكتر، پائين رتبه ، خردسال، اصغر، شخص نابالغ، محزون ، رشته فرعي، كهاد، صغري، در رشته ثانوي يا فرعي تحصيل كردن ، كماد.كهاد، خرد، صغير.
خرد تغيير.
خرد چرخه ، چرخه خرد.
دسته يا گروه فرعي ورزشي، تيم هاي كودكان يا تازه كارها.
صفوف روحاني پائين درجه .
حزب اقليت.
صغراي قياس منطقي.
جزيره مينوركا در مديترانه ، ( ج. ش. ) مرغ خانگي سواحل مديترانه .
كهين ، اقليت، بخش كمتر، عدم بلوغ.اقليت.
( افسانه يونان ) جانوري كه نيمي از بدنش گاو ونيم ديگرش انسان بودن .
خنياگر، نوازنده سيار، شاعر، نقال.
نوازندگي سيار، نقالي، داستانسرائي.
ضرابخانه ، سكه زني، ضرب سكه ، سكه زدن ، اختراع كردن ، ساختن ، جعل كردن ، (گ . ش. ) نعناع، شيريني معطر با نعناع، نو، بكر.
شربت جلاب، شربت محرك يا مقوي.
ضرب سكه ، حق ضرب مسكوكات، سكه ، اختراع.
كمين لفظ.
(ر. ) كاهش ياب، مفروق منه .كاهشياب، مفروق منه .
رقص گام آهسته قرون و ميلادي.
منها.منهاي، منها، كمتر، كم شد با، علامت منفي.
كوچك ، خرد، مصغر، ريز، جزئي، حرف كوچك .
علامت منها.علامت منها يا منفي.
(.n.vi.adj) دقيقه ، دم، آن ، لحظه ، پيش نويس، مسوده ، يادداشت، ( بصورت جمع ) گزارش وقايع، خلاصه مذاكرات، خلاصه ساختن ، صورت جلسه نوشتن ، پيش نويس كردن ، (.adj) بسيار خرد، ريز، جزئي، كوچك .
عقربه دقيقه شمار ساعت.
( در انقلاب آمريكا ) داوطلباني كه متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند.
صورت جلسه ، خلاصه مذاكرات.
جزئيات، فروع.
دختر گستاخ، زن هرزه ، زن هر جائي، سگ دست آموز.
( miocenic) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).
(miocene) ( ز. ش. ) وابسته به دوره سوم (tertiary).
رطوبت.
معجزه ، اعجاز، واقعه شگفت انگيز، چيز عجيب.
معجزه آسا.
سراب، كوراب، نقش بر آب، امر خيالي، وهم.
گل وشل، باتلاق، كثافت، لجن ، گرفتاري، درمنجلاب فرو بردن ، در گل فرو بردن يارفتن .
آئينه ، درآينه منعكس ساختن ، بازتاب كردن .
خوشي، خوشحالي، نشاط، شادي، عيش، شنگي.
شاد وخرم، شنگول.
شادي ونشاط.
لجني، آلوده .
پيشوندي است بمعني غلط - اشتباه - نادرست - بد- سوئ، دشمني.
رويداد ناگوار، حادثه ناگوار، بدبختي، بلا.
وصلت ناجور، اتحاد وائتلاف نامناسب.
مردم گريز، انسان گريز.
مربوط به انسان گريزي.
استعمال بيجا، اسناد غلط، سوئ استعمال.
بطور غلط بكار بردن ، بيموقع بكار بردن .
درست نفهميدن ، بد فهميدن ، نادرست فهميدن .
سوئ تفاهم، عدم درك .
اختلاس كردن .
نازيبابودن ، نيامدن به (مثل لباس)، زيبنده نبودن ، ناجوربودن براي، نامناسب بودن براي.
( misbegotten) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).
( misbegot) ناحق، اولاد نامشروع ( حرامزاده ).
بدرفتاري كردن ، درست رفتار نكردن ، بي ادبي كردن .
( misbehaviour) بدرفتاري، سوئ رفتار، جفا.
( misbehavior) بدرفتاري، سوئ رفتار، جفا.
اعتقاد خطا، نا ايماني.
نا ايمان شدن ، اعتقاد خطا پيدا كردن ، بي اعتقاد شدن .
ناايمان ، بي اعتقاد، ملحد.
مارك يا علامت دروغي گذاردن ، بطريق غلط داغ كردن .
اشتباه حساب كردن ، پيش بيني غلط كردن .
محاسبه اشتباه ، پيش بيني غلط.
اشتباهي صدا كردن ، غلط ناميدن .
بينتيجگي، عدمتوفيق، حادثه ناگوار، سقط جنين غير عمدي.
بجائي نرسيدن ، نتيجه ندادن ، عقيم ماندن ، صدمه ديدن ، اشتباه كردن ، بچه انداختن ( در اثر كسالت وبطور غير عمدي ).
بناحق انداختن ، حساب غلط كردن ، ( درنمايش ) بد بازي كردن ، براي نقش خود مناسبنبودن .
ازدواج سفيد پوست با فردي از نژاد ديگر.
گوناگون ، متفرقه .متفرقه .
نويسنده مطالب مختلف.
مجموعه اي از مطالب گوناگون ، متنوعات.
بدبختي، بدشانسي، رويداد بد، حادثه ناگوار.
بدسگالي، موذيگري، اذيت، شيطنت، شرارت.
بدسگال، موذي، شيطان ، بدجنس.
قابليت آميختن و اختلاط بدون از دست دادن خواص خود.
مخلوط شدني، قابل اختلاط، حل پذير.
تصور غلط كردن ، درست نفهميدن ، بد فهميدن .
تصور غلط.
خلاف كاري، سوئ رفتار، بد اخلاقي، بدرفتاري.
بد تعبير كردن ، بد تفسير كردن ، دير فهميدن .
غلط شمردن ، بد حساب كردن ، بد تعبير كردن .
بي وجدان ، ( آدم ) پست، ( آدم) خدا نشناس، ( شخص ) بي دين ، رافضي، بدعت گذار، خبيث.
بد آفريدن ، بد ساختن ، ناقص الخلقه ساختن .
سهو، بخطا زدن ( گوي بيليارد )، اشتباه كردن ، خطا.
غلط دادن ( در ورق )، برگ عوضي.
بدكرداري، خلاف، بزه ، جرم، گناه ، بدرفتاري، سوئ عمل.
بدقضاوت كردن ، سوئ ظن داشتن ، شك .
( misdemeanour) گناه ، بزه ، تخطي از قانون .
( misdemeanor) گناه ، بزه ، تخطي از قانون .
راهنمائي غلط كردن ، گمراه كردن .
راهنمائي غلط، گمراهي، عنوان غلط.
بدانجام دادن ، ناصحيح انجام دادن ، كشتن .
صحنه سازي، كارگرداني وتنظيم صحنه تاتر، محيط كلي.
آدم خسيس.
بدبخت، تيره روز، تيره بخت.
چشم تنگ ، خسيس.
بدبختي، بيچارگي، تهي دستي، نكبت، پستي.
غلط برآورد كردن ، بناحق تقويم كردن .
( حق. ) سوئ استفاده از اختيار قانوني، خطا.
سوئ خورد، بد خوراندن .
بطور غلط يا درمحل غير مناسب بايگاني كردن .
درنرفتن ( گلوله يا بمب ).
غير متجانس با محيط، ناجور، نخاله .
بدبختي، بيچارگي، بدشانسي.
بيمناك بودن ، شبهه دار كردن ، ترسناك كردن .
بيم، شبهه ، عدم اطمينان ، ترس، بدگماني.
بد اداره كردن .
گمراه كردن ، بد راهنمائي كردن .
بدبكار بردن ، بد اداره كردن .
رويداد ناگوار، بدبختي، قضا، حادثه بد.
(=hodgepodge) مخلوط، آش شله قلمكار.
گمراه كردن ، اطلاع غير صحيح دادن .
بغلط تفسير كردن .
( حق. ) اتحاد ناصحيح وتباني اصحاب دعوي.
بدقضاوت كردن ، بد داوري كردن .
بي اطلاع بودن از، بد شناختن ، نفهميدن .
گم كردن ، جا گذاشتن ( چيزي ).
گمراه كردن ، باشتباه انداختن ، فريب دادن .
تنفر داشتن از، بد دانستن ، انزجار.
بد اداره كردن ، بدگرداندن ، بد درست كردن .
پيوند نامناسب، عروسي ناجور.
ازدواج ناجور، متناسب نبودن ، ناجور بودن ، بهم نخوردن .عدم مطابقت.
وصلت نامناسب كردن ، بهم نخوردن .
بنام اشتباهي صدا كردن ، دشنام دادن .
نام غلط، نام عوضي، اسم بي مسمي.
بيزار از ازدواج.
بيزاري از ازدواج.
تنفر از زن .
بيزاري از علم ودانش وخرد، دانش گريزي.
نوگريزي، دشمني وعداوت با هر چيز نو وجديد يا تغييريافته ، مخالف با نظم نوين يااصلاحات تازه .
درجاي عوضي گذاشتن ، گم كردن ، جا گذاشتن .
بازي بد واز روي ناشيگري، غلط بازي كردن .
غلط چاپي كردن ، غلط چاپي.
ناچيز شمردن ، كم بها شمردن ، اهانت.
غلط تلفظ كردن .
نقل قول غلط.
غلط نقل كردن ، بد نقل كردن .
بد خواندن ، غلط خواندن .بد تعبير كردن ، بد خواندن ، بد ترجمه كردن ، غلط خواندن .
بد حساب كردن ، بد شمردن ، حساب غلط كردن .
غلط واشتباه بخاطر آوردن ، فراموش كردن .
اشتباه گزارش دادن .
بدنمايش دادن ، بدجلوه دادن ، مشتبه كردن .
درهم وبرهمي، آشوب، سوئ اداره .
(.n.vt.vi)از دست دادن ، احساس فقدان چيزي راكردن ، گم كردن ، خطا كردن ، نداشتن ، فاقدبودن (.n) دوشيزه .
كتاب نماز، كتاب دعا.
اشتباها فرستادن .
تغيير شكل دادن ، بد شكل كردن .
اسلحه پرتاب كردني، گلوله ، موشك ، پرتابه .
موشك انداز.
( missilry) موشك شناسي، مبحث ساختمان وپرتاب موشك .
( missilery) موشك شناسي، مبحث ساختمان وپرتاب موشك .
گم، مفقود، ناپيدا.
حلقه مفقوده .
بماموريت فرستادن ، وابسته به ماموريت، ماموريت، هيئت اعزامي يا تبليغي.ماموريت.
مدت ماموريت.
مبلغ مذهبي، وابسته به مبلغين ، وابسته به هيئت اعزامي.
ميسيونر، مبلغ مذهبي.
نامه رسمي.
بااملاي غلط نوشتن ، املاي غلط بكار بردن .
غلط املائي.
تلف كردن ، برباد دادن ، ناروا خرج كردن .
درست بيان نردن ، غلط اظهار داشتن ، غلط گفتن ، اظهار غلط كردن .
اظهار غلط.
قدم اشتباه وغلط، اشتباه در قضاوت.
خانم كوچولو، دختر خانم، خانم.
مه ، غبار، تاري چشم، ابهام، مه گرفتن .
قابل اشتباه .
اشتباه كردن ، درست نفهميدن ، اشتباه .اشتباه .
آقا ( مختصر آن . mr است ).
اشتباه فكر كردن ، بد فكر كردن .
غلط وقت گذاشتن ، بيموقع گفتن .
(گ . ش. ) داروش، دارواش ( album viscum).
ترجمه غلط كردن .
بدرفتاري كردن ، دشنام دادن .
بانو، خانم، كدبانو، معشوقه ، دلبر، يار.
( حق. ) محاكمه غلط، دادرسي پوچ وبي نتيجه .
بدگماني، اطمينان نكردن به ، ظن داشتن .
بدگمان .
مه دار، مبهم.
درست نفهميدن ، تد تعبير كردن ، سوئ تفاهم كردن .
سوئ تفاهم.
سوئ استعمال، بدكار بردن .
بدبكار بردن ، بد رفتاري، سوئ استفاده .
اشتباها تقويمكردن ، بناحق بر آورد كردن .
اشتباه نوشتن .
(ج. ش. ) كرم ريز، كرم پنير.
(mitre) تاج، تاج اسقف.
انتصاب بمقام اسقفي، استعمال تاج اسقفي.
( دارو سازي قديم ) پادزهر، ترياق.
داروي موش كش.
تخفيف دادني.
سبك كردن ، تخفيف دادن ، تسكين دادن .
( زيست شناسي ) تقسيم هسته سلول بدوقسمت بدون كم شدن كرموزم ها، تسقيم غيرمستقيم.
(miter) تاج، تاج اسقف.
انتصاب بمقام اسقفي، استعمال تاج اسقفي.
( vahzmit) ( مذهب يهود ) حكم كتاب مقدس، ثواب.
دستكش بلند، دستكش بيش بال.
(mitt) دستكش داراي يك جا براي چهار انگشت ويكجا براي انگشت شست.
(حق. ) حكم حبس، حكم بازداشت، انتقال.
( mitsvot) ( مذهب يهود ) حكم كتاب مقدس، ثواب.
آميختن ، آميزه ، مخلوط.درهم كردن ، آشوردن ، سرشتن ، قاتي كردن ، آميختن ، مخلوط كردن ، اختلاط.
درهم وبرهمي، اشتباه .
آميخته .مخلوط، درهم، قاتي.
باب آميخته .
درشت دستور آميخته باب.
نشان گذاري آميخته مبنا.
آميزنده ، مخلوط كن .
آشوره ، مخلوط، تركيب، آميزش، اختلاط، آميزه .آميزه ، مخلوطي.
واپسين بادبان كشتي دو دگلي.
( enzmi ) واپسين بادبان كشتي دو دگلي.
دگل عقبي كشتي دو دگله .
بطور ريز باريدن ، باران ريز.
وابسته به قوه حافظه .حفظي، نام حفظي.
رمز حفظي.
رمزالعمل حفظي.
نماد حفظي.
روش تقويت هوش وحافظه از راه قياس منطقي، دارگونه حافظ ومادر خدايان شعر وادب.
خانقاه راهبان ، صومعه ، دير، عبادتگاه رئيس راهبان كليسا.
ناله ، زاري، شكايت، زاري كردن .
خندق، خاكريز، خندق كندن .
انبوه مردم، جمعيت، غوغا، ازدحام كردن .
متحرك ، سيار.متحرك ، قابل حركت، قابل تحرك ، سيال.
خانه متحرك ، تريلي.
جنبائي، تحرك ، پويائي.
بسيج.
بسيج كردن ، تجهيز كردن ، متحرك كردن .
حكومت اجامر واوباش، غوغا سالاري.
غضو دسته جنايتكاران ، كانگستر.
كفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.
كفش پوست وزن ، ( ج. ش. ) مار زهردار.
(مع. ) قهوه مكا، نوعي چرم نرم.
ساختگي، تقليدي، تقليد در آوردن ، استهزائ كردن ، دست انداختن ، تمسخر.
مدلي باندازه طبعي وكامل براي مطالعه وآزمايش.
استهزائ، مسخره ، زحمت بيهوده .
(ج. ش. ) مرغ مقلد آمريكاي شمالي.
به پيمانه .
كيفيتي، چوني، مقيد.
فعل معين شرطي.
چگونگي، كيفيت، عرضيت، شرط، قيد.
رسم، سبك ، اسلوب، طرز، طريقه ، مد، وجه .باب، وجه .
نمونه ، مدل، مدل سازي.مدل، نمونه ، سرمشق، قالب، طرح، نقشه ، طرح ريختن ، ساختن ، شكل دادن ، مطابق مدل معيني در آوردن ، نمونه قرار دادن .
تلفيق و تفكيك كننده .
معتدل، ملايم، آرام، ميانه رو، مناسب، محدود، اداره كردن ، تعديل كردن .
ميانه روي، اعتدال.
ميانجي، مدير، ناظم، تعديل كننده ، كند كننده .
نوين ، امروزي، كنوني، جديد، مدرن .
اصول امروزي، اصول تجدد، نوگرائي، نوين گرائي.
نوگرا، نوين گرا.
نوسازي، نوپردازي، نوين گري.
نوين كردن ، بطرز نويني درآوردن ، بروش امروزي درآوردن .
باحيا، افتاده ، فروتن ، معتدل، نسبتا كم.
آزرم، شكسته نفسي، عفت، فروتني.
مقدار كم، مقدار يا قسمت كوچك ، اندك .
قابل اصلاح وتعديل.
تغيير وتبديل، تعديل.پيرايش، اصلاح.
پيراينده .تعديل كننده .
پيراستن ، اصلاح كردن .تغيير دادن ، اصلاح كردن ، تعديل كردن .
( معماري ) تزئينات معماري روي قرنيس ساختمان .
شيك ، مدپرست.
كسي كه كلاه وجامه زنان را ميفروشد، كلاه فروش زنانه ، كلاه دوز زنانه .
( ر. ) وابسته به قدر مطلق، ( معماري ) مطابق اندازه يامقياس، قايسي، دارايقسمت هاي كوچك .پيمانه اي.
طرح پيمانه اي، طراحي پيمانه اي.
برنامه پيمانه اي.
برنامه نويسي پيمانه اي.
سيستم پيمانه اي.
پيمانه اي بودن .
تلقيق كردن ، سوار كردن .تعديل كردن ، ميزان كردن ، بمايه درآوردن ، زيروبم كردن ، برابري كردن ، مطابقكردن ، (مو. )يك پرده يامقام، تغييرپرده ومقامدادن ، تحريردادن ، تنظيم كردن ، ملايم كردن ، نرم كردن ، باآوازخواندن ، تلحين كردن ، (برق) فركانس و نوسانات ام
تلفيق، سوار سازي.زير وبم، نوسان صدا، نوسان ، فركانس.
بسامد تلفيق.
تعديل كننده ، زير وبم كننده .تلفيق كننده .
پيمانه ، واحد.اندازه گيري، حدود، حوزه ، گنجايش، طرح، نقشه كوچك ، واحد اندازره گيري، مقياسمدل، نمونه ، قسمتي از سفينه فضائي، اتاقك .
به پيمانه (N).
مقابله به پيمانه (N).
شمارنده به پيمانه (N).
مجموع به پيمانه دو.
قدرمطلق، فراز خط، استاندارد، ضريب.قدر مطلق، پيمانه .
طرز عمل، روش كار.
روش زندگي.
دور شدن ، رفتن ، عازم شدن ، دزدانه رفتن .
مغول، شخص بزرگ وبا نفوذ.
موي مرغوز، پارچه موهر.
محمدي، مسلمان .
اسلام.
مسلمان كردن .
نيم، نيمه ، نصف، نصفه ، بخش، قسمت مساوي.
جان كندن ، مرطوب كردن ، چرك كردن ، كار شاق.
نمناك ، نمدار، تر، گريان ، مرطوب، پر از آب.
تركردن ، نمدار كردن ، ترشدن ، مرطوب شدن .
رطوبت، نم.
الاغ، آدم كودن .
دندان آسياب.
شيره قند، شهد، ملاس، شيره .
قارچ انگلي گياهان ، كپك قارچي، كپرك ، كپرك زدن ، قالب، كالبد، با قالب بشكلدرآوردن .
(ج. ش. ) كور موش، خال سياه ، خال، خال گوشتي.
ماديزه اي، ملكولي، ذره اي.مولكولي.
مولكل.ماديزه .
توده خاكي كه موش كور زير زميني درست ميكند، ( مجز) تپه كوچك .
آزار رساندن ، معترض شدن ، تجاوز كردن .
زن جوان ، كلفت، فاحشه .
تسكين ، دلجوئي، نرم كردن .
فرو نشاندن ، آرام كردن ، نرم كردن ، تسكين دادن ، خواباندن .
( mollusk) جانور نرم تن ، حلزون .
شبيه نرم تن .
( mollusc) جانور نرم تن ، حلزون .
آدم ناز پرورده ، شخص زن صفت، ناز كشيدن .
بطري محتوي مواد منفجره كه بجاي نارنجك بكار ميرود.
گداخته ، آب شده ، ريخته ، ريختگي، ذوب شده .
(گ . ش. ) سير زرد اروپائي.
(ش. ) موليبدنوم (Mo).
سرب دار.
آدم ساكت وگيج، ابله .
لحظه ، دم، آن ، هنگام، زمان ، اهميت.
آني، زود گذر.
مهم، خطير، واجب، با اهميت.
مقدار حركت، مقدار جنبش آني، نيروي حركت آني.
(mono) پيشوند بمعني ' يك ' و ' تك ' و ' واحد'.
( monoacid) يك اسيدي.
اهل موناكو، ناحيه ' موناكو ' واقع در جنوب شرقي فرانسه .
يكه ، واحد، ذره بسيط كه نيروي تركيبي يك هيدروژن است، اتم، تك ، جوهر الهي.
تكين .
عملگر تكين .
داراي يك شوهر.
يك شوهري، زندگي با يك شوهر، اعتياد به يك شوهر.
سلطان ، پادشاه ، ملكه ، شهريار.
وابسته به حكومت سلطنتي، وابسته به سلطنت.
شهرياري، سلطنت مطلقه ، رژيم سلطنتي.
صومعه ، خانقاه راهبان ، دير، رهبانگاه .
رهباني.
رهبانيت.
يك صدائي، يك صوتي.
غير مسري.
دوشنبه .
( monoecious) ( زيست شناسي ) نر وماده ، يك پايه ، خنثي.
داراي يك مرحله فحليت در سال.
پولي.
واحد پولي.
بصورت پول در آوردن .
پول، اسكناس، سكه ، مسكوك ، ثروت.
صراف.
پول محاسباتي.
حواله پستي وتلگرافي، حواله پول.
پولي.
كيف پول، ثروت.
پول وام ده .
طرفدار داشتن يك همسر، يك زنه يا يك شوهره .
فروشنده ، دلال، تاجر، بازرگان ، فروختن .
( mongolian) مغولي.
( mongol) مغولي.
مرض بلاهت مغولي.
وابسته بمرض بلاهت مغولي.
(ج. ش. ) نمس هندي، ميمون پوزه دراز.
رمز حروفي، طغرا، امضاي هنري.
دورگه ، دو تخمه ، پست نژاد.
پول ها، مسكوكات، وجوهات.
مثل دانه هاي تسبيح، دانه دانه ، داراي فواصل دانه وار.
اعتقاد وحدت خدا.
اخطار، اندرز، آگاهي.
مبصر، ديده باني كردن .آگاهي دهنده ، انگيزنده ، گوشيار، ( در راديو ) به علائم رمزي مخابراتي گوش دادن ، مبصر.
برنامه مبصر.
روال مبصر.
سيستم مبصر.
واحد مبصر.
ديده باني.
وابسته به اخطار يا آگاهي يا انگيزه .
راهب، تارك دنيا.
زندگي راهبي، رهبانيت، آئين رهبانيت.
بوزينه ، ميمون ، تقليد در آوردن ، شيطنت كردن .
(مك . ) كوليس، آچارفرانسه بزرگ .
ميمون صفتي.
حقه ، حيله ، بامبول (prank).
رهبانيت.
يك زباني، فقط به يك زبان .
(mon) پيشوند بمعني ' يك ' و ' تك ' و ' واحد'.
( monacid) يك اسيدي.
عينك يك چشمي.
نوحه سرا.
نوحه ، مرثيه ، سرود عزا، آواز غم انگيز.
( monecioius) ( زيست شناسي ) نر وماده ، يك پايه ، خنثي.
داراي يك همسر.
داشتن يك همسر، يك زني، يك شوهري، تك گائي.
داراي يك ريشه يا اصل بودن .
داراي يك ريشه واصل، داراي ريشه واصل مشترك ، بوجود آمده از يك پدر ومادر.
ويژه نگاشت، رساله درباره يك موضوع، امضائ با يك حرف، تك پژوهش.
تك گزين .
يك زني، يك جفت گيري، يك زن گيري، داشتن يك زن .
يكپارچه ، تكسنگي، داراي يك سنگ .
يك پارچه .
(monologue) تك سخنگوئي، صحبت يك نفري.
(monolog) تك سخنگوئي، صحبت يك نفري.
جنون درمورد بخصوصي، وسواس در چيزي.
مبني بر يك فلز، داراي يك فلز.
شعر يك بحري، شعر يك وزني.
تك حرفي، داراي فقط يك جمله ، يك زماني، يك اصطلاحي.
داراي صخامت بقدر يك ملكول، يك ملكولي.
يك هسته اي، سلول يك هسته اي.
آكل يك نوع غذا، يك نوع غذا خوري.
(مو. ) يك صدائي، داراي يك آهنگ ملودي.
تك صدا، صداي ساده وتنها، صداي بسيط.
وابسته بيك ريشه واصل، متحد الاصل.
هواپيماي يك باله .
صاحب انحصار، وابسته بصاحب انحصار، سياست انحصاري، انحصارگراي.
انحصار طلبي، انحصار كردن .
بخود انحصار دادن ، امتياز انحصاري گرفتن .
انحصار، امتياز انحصاري، كالاي انحصاري.
ترن آويزان ، ريل واحد مخصوص حركت ترن يك چرخه .
تك پايا.
الاكلنگ تك پايا.
يك ستوني، (گ . ش. ) داراي يك ساقه تخمدان .
يك هجائي.
يك هجا.
توحيد، يكتا پرستي، اعتقاد به خداي واحد.
وابسته به توحيد.
صداي يكنواخت، تكرار هماهنگ .يكنواخت.
يكنواخت.
يكنواخت، خسته كننده .
بي تنوعي، يك آهنگي، بي زير وبم، يكنواختي.
(ش. ) اكسيدي كه اكسيژن وفلز آن برابر باشد.
دكترين مونرو، سياست خارجي آمريكا مبني بر مخالفت با گسترش نفوذ اروپا درنيمكره غربي.
ارباب من ، آقاي من ، مسيو، كشيش كاتوليك .
آقا، ارباب، مسيو.
بادموسمي، موسم بارندگي.
عفريت، هيولا، اعجوبه ، عظيم الجثه .
هيولائي، بي عاطفگي، شرارت بسيار، هيولا.
غول پيكر، هيولا.
عكسي كه از چند قطعه عكس بهم چسبانده تشكيل شده باشد، قطعه ادبي يا موسيقي مركباز قسمتهاي گوناگون ، تهيه عكس هاي بهم پيوسته .
موم سخت معدني.
روش مونت كارلو.
ماه ، ماه شمسي، ماه قمري، برج.
ماهيانه ، هر ماهه ، ماهي يكبار، يكماهه .
پشته ، تپه كوچك آتش فشاني، برآمدگي.
مقبره ، بقعه ، بناي ياد بود، بناي يادگاري، لوحه تاريخي، اثر تاريخي.
بصورت ياد بود درآوردن .
( درمورد گاو ) صداي گاو كردن ، صداي گاو.
ولگردي كردن ، تلكه كردن .
حالت، حوصله ، حال، سردماغ، خلق، مشرب، وجه .
بد اخلاق، اخمو، عبوس، ترشرو، بدخلق.
خاك ، زمين خشك ، گور.
( ز. ع. ) پول.
(ز. ع. ) پول.
ماه ، مهتاب، سرگردان بودن ، آواره بودن ، ماه زده شدن ، ديوانه كردن ، بيهوده وقت گذراندن .
شبكور، روزبين ، خيره ومتحير.
پرتوماه ، ماهتاب.
خل مادرزاد، احمق، ناقص الخلقه .
ديوانه .
(گ . ش. ) توت خاردار هندي.
(نج. ) قمر يا ماه كوچك ، ماهواره .
نور مهتاب، مهتاب، مشروبات، بطور قاچاقي كار كردن .
كسيكه بطور قاچاقي كار ميكند.
طلوع ماه .
منظره سطح ماه .
غروب ماه .
ماهتاب، حرف پوچ.
قاچاقچي شبانه .
يكجور سنگ مرواريد نما، حجر القمر.
ماه زده ، ديوانه .
ديوانه .
زمين باير، دشت، لنگر انداختن ، اهل شمال آفريقا، مسلمان .
محل مهار كشتي، بستنگاه .
(ج. ش. ) مرغ جنگلي، آب كوپيل آمريكائي.
وابسته به اهالي شمال آفريقا.
(ج. ش. ) گوزن شمالي.
بحث، مجلس خطابه ومناظره ، انجمن ، شورا، مطرح كردن ، دادخواهي كردن ، قابل بحث.
دادگاه تمريني دانشجويان حقوق.
چوبي كه كهنه يا پشم بر سر آن مي پيچند ومانند جارو بكار ميبرند، با چوب گردگيريپاك كردن (اطاق وغيره )، پاك كردن .
باكهنه پاك كردن ، از وجود دشمن پاك كردن .
افسرده بودن ، افسرده كردن ، دلتنگ كردن .
پارچه مخمل نماي مخصوص فرش يا رويه صندلي.
تعويق، تاخير، مقياس وزن شعر.
(ز. ش. ) سنگ وخاكي كه در اثر توده يخ غلتان جابجا وانباشته شود، يخ سفت، يخ رفت.
اخلاقي، معنوي، وابسته بعلم اخلاق، روحيه ، اخلاق، پند، معني، مفهوم، سيرت.
دلگرمي، روحيه ، روحيه جنگجويان ، روحيه افراد مردم.
فيلسوف يا معلم اخلاق، اخلاقي.
سيرت، اخلاقيات، اخلاق.
اخلاق گرائي.
نتيجه اخلاقي گرفتن از، اخلاقي كردن .
مرداب، باتلاق.
(حق. ) مهلت قانوني، استمهال.
(ج. ش. ) مارماهي.
ناسالم، ناخوش، ويژه ناخوشي، مريض، وحشت آور.
ناخوشي، فساد، شيوع مرض، حالت مرض.
گاز انبري، تند، تيز، سوز آور، محرق.
زننده ، جگرسوز، گوشه دار، نيشدار، ( رنگرزي ) ماده ثابت كننده ، ماده ثباتبكار بردن .
مردخاي.
بيشتر، زيادتر، بيش.
پارچه كلفت پرده اي.
(گ . ش. ) قارچ موركلاي خوراكي.
(گ . ش. ) قارچ موركلاي خوراكي.
علاوه بر اين ، بعلاوه .
عادات، آداب، رسوم.
ازدواج كننده باپست تراز خود.
مرده خانه ، جاي امانت مردگاني كه هويت آنها معلوم نيست، بايگاني راكد.
درحال نزع، در سكرات موت، روبه مرگ .
مغربي، عرب اسپانيولي، آرايش عربي.
فرقه مذهي مورمن .
صبحدم، سحرگاه .
بامداد، صبح، پيش از ظهر.
(گ . ش. ) نيلوفر پيچ.
ستاره صبح، زهره .
هر بامداد، هر صبح.
مسلمان جزاير فيليپين ومالايا.
مراكشي.
مراكش، كشور مغرب.
آدم سبك مغز وكم عقل، آدم احمق وابله .
ترشرو، كج خلق، عبوس، وسواسي.
واحد معني دار لغوي، كوچكترين واحد، بسيط كلمه ، واژك .
( افسانه يونان ) الهه خواب، خواب پرور.
(ج. ش. ) وابسته به شكل، وابسته به شكل شناسي، خواب آلود.
جوهر منوم افيون ، مرفين .
ابتلا به مرفين .
دانشمند مورفولوژي.
تاريخ تحولات لغوي، ريخت شناسي.
مبحث مطالعه صور مختلف يا تصاريف مختلفه يك لغت يا ريشه ، ريشه شناسي، علم صرف.
داراي شكل معين ومعلوم.
نوعي رقص شش نفري.
نوعي رقص شش نفري.
صندلي راحتي.
فردا، روز بعد.
علائم رمز تلگرافي مرس.
لقمه ، تكه ، يك لقمه غذا، مقدار كم، لقمه كردن .
كشتار، مقدار زياد، زن ، جنس مونث، پيه خوك .
فاني، فناپذير، از بين رونده ، مردني، مرگ آور، مهلك ، مرگبار، كشنده ، خونين ، مخرب، انسان .
ميرش، مرگ ومير، متوفيات، بشريت.
هاون ، هاون داروسازي، خمپاره ، شفته ، ساروج كردن ، باخمپاره زدن .
گرو، رهن ، گرونامه ، گروگذاشتن .
مرتهن ، گروگير.
(mortgagor) گروگذار، راهن .
(mortgager) گروگذار، راهن .
(mortise) مادگي زبانه ، كام، جاي زبانه ، جفت كردن ، باكام محكم كردن .
مقاطعه كار كفن ودفن ، متصدي كفن ودفن .
رياضت، پست كردن ، رنج، خجلت، فساد.
پست كردن ، رياضت دادن ، كشتن ، آزردن ، رنجاندن .
(mortice) مادگي زبانه ، كام، جاي زبانه ، جفت كردن ، باكام محكم كردن .
انتقال ناپذيري، وقف، وقف كردن .
مرده شوي خانه ، دفن ، مرده اي.
وابسته به موسي، موسوي، ( باحرف كوچك ) موزائيك ، باموزائيك آراستن ، تكه تكه بهم پيوستن .
مدار تك پايا.
حضرت موسي.
بحال گردش راه رفتن .
مسلمان ، مسلم.
مسجد.
(ج. ش. ) پشه .
خزه ، باخزه پوشاندن .
آدم كهنه پرست يا محافظه كار، ماهي يا لاك پشت پير.
خزه مانند، خزه گرفته ، باتلاقي، سياه آب.
آدم كهنه پرست يا محافظه كار، ماهي يا لاك پشت پير.
بيشترين ، زيادترين ، بيش از همه .
خازن ماس.
كامله الوداد.
پراهميت ترين .
ترانزيستور ماس.
لطيفه ، بذله ، نكته ، ( م. ل. ) كلمه ، سخن نغز.
دره ، خس، ريزه ، خال، نقطه ، خرده ، اتم.
متل.
سرود چند صدائي.
(ج. ش. ) بيد، پروانه ، حشرات موذي.
بيدزده ، بيد خورده .
گلوله نفتالين وضد بيد خوردگي.
مادري كردن ، پروردن ، مادر، ننه ، والده ، مام، سرچشمه ، اصل.
لباس گشاد زنانه .
مادر زن ، مادر شوهر، نامادري.
صدف مرواريد.
زبان مادري.
هوش، شعور، ادراك .
مادري.
ميهن ، مادر ميهن .
موتيف، موضوع، اصل، مايه اصلي، شكل عمده .
جنبنده ، قادر بجنبش، قادر بحركت.
جنبش، تكان ، حركت، جنب وجوش، پيشنهاد، پيشنهاد كردن ، طرح دادن ، اشاره كردن .حركت.
سينما.
بي حركت.
انگيختن .تحريك كردن ، تهييج كردن ، داراي انگيزه شده .
انگيزه ، انگيختگي.انگيزش، محرك .
انگيزه ، محرك ، داعي، سبب، علت، انگيختن .انگيزه .
رنگارنگ ، آميخته ، مختلط، لباس رنگارنگ دلقك ها، لباس چهل تكه .
موتور، محرك .موتور، ماشين ، منبع نيروي مكانيكي، اتومبيل، حركت دهنده ، اتومبيل راندن .
(motel) متل.
گروهي از وسائط نقليه براي مقاصد نظامي يا حمل ونقل بنوبت.
روروك موتوري.
قايق موتوري سريع السير اژدر انداز.
وسيله نقليه موتوري.
قايق موتوري.
كاروان موتوري.
خودرو سواري.
موتورسيكلت.
ماشين سوار.
موتوري كردن .
موتوريزه كردن ، موتوري كردن .
راننده موتور.
كاميون باري.
خالدار، لكه دار، لكه لكه ، ابري، رگه رگه ، با خال هاي رنگارنگ نشان گذاردن ، لكه دار كردن .
شعار، سخن زبده ، پند، اندرز، حكمت.
(ج. ش. ) قوچ كوهي.
(ج. ش. ) قوچ كوهي.
( در جرم شناسي ) انگشت نگاري يا نگارش اثر چيزي براي كشف جرم.
قالب، كالبد، فطرت، الگو، كپك ، كپك زدن .
قالب گر، خاك شدن ، پوسيدن .
كپك زده ، كهنه وفاسد.
پوست انداختن ، تولك رفتن ، پر ريختن ، موي ريختن .
تپه ، پشته ، برآمدگي، خرپشته ، ماهور، با خاك ريز محصور كردن ، خاك ريزساختن .
سوار كردن ، سوار شدن ، نصب كردن .(.n)كوه ، تپه ، (.viand .vt.n) بالارفتن ( باup)، سوار شدن بر، بلند شدن ، زيادشدن ، بالغ شدن بر، سوار كردن ، صعود كردن ، نصب كردن ، صعود، ترفيع، مقواي عكس، پايه ، قاب عكس، مركوب ( اسب، دوچرخه وغيره ).
كوه ، ( بصورت جمع ) كوهستان ، كوهستاني.
(گ . ش. ) انواع تيس (sorbus).
كوه نورد، كوهستاني، كوه پيما، ساكن كوه ، كوه پيمائي كردن ، كوه نوردي كردن .
كوهستاني، كوه مانند.
قله كوه .
صعود كننده ، بالا رونده ، سوار شونده ، متصاعد.
شارلاتان ، آدم حقه باز، حقه بازي كردن .
سوار شده ، نصب شده .
پليس سوار كانادا.
پايه ، نگين دار، آرايش، اسباب، سوار شدن يا كردن .
سوگواري كردن ، ماتم گرفتن ، گريه كردن .
سوگوار، عزادار.
سوگواري، عزاداري، ماتم، عزا، سوگ .
(ج. ش. ) موش خانگي، موش گرفتن ، جستجو كردن .
(mousy) موش دار، موش صفت.
كنجكاو، پوينده ، پويا، درتكاپو، موش گيري.
تفنگ دار.
موصلين ، نوعي چيت پشت نما، شيشه خط دار.
(mustachio) سبيل.
(mousey) موش دار، موش صفت.
دهان ، دهانه ، مصب، مدخل، بيان ، صحبت، گفتن ، دهنه زدن (به )، در دهان گذاشتن (خوراك )، ادا و اصول در آوردن .
(مو. ) ساز دهني، ارغنون دهني.
لقمه ، دهن پر، مقدار.
زائده نزديك دهان .
دهانه ، لبه ، دهن گير، سخنگو، عامل.
دهان دار، پرحرف.
با نوك متحرك .
جنبيدن ، لوشيدن ، تكان دادن ، حركت دادن ، بجنبش درآوردن ، بازي كردن ، متاثر ساختن ، جنبش، تكان ، حركت، اقدام، ( دربازي) نوبت حركت يابازي، بحركتانداختن ، وادار كردن ، تحريك كردن ، پيشنهاد كردن ، تغيير مكان .حركت، حركت دادن ، حركت كردن ، نقل مكان .
باب حركت.
قابليت حركت.
قابل حركت دادن .
بي حركت.
جنبش، تكان ، حركت، تغيير مكان ، گردش، ( مو. ) وزن ، ضرب، نهضت.حركت، جنبش.
پيشنهاد دهنده ، پيشنهاد كننده ، تكان دهنده ، انگيزه .
سينما.
با نوك متحرك .
(picture motion) فيلم سينما، سينما.
(escalator) پله روان ، پله برقي، بالارو.
چيدن ، علف چيدن ، چمن را زدن ، توده يونجه يا كاه .
ماشين چمن زني، علف چين ، مسخره ، شوخ.
حرف دوازدهم الفباي يوناني، ( الكتريسيته ) فاكتور شدت نيروي لامپ الكتروني.
(inzzmue) (عربي است ) موذن ، اذان گو.
زياد، بسيار، خيلي بزرگ ، كاملا رشد كرده ، عالي، عالي مقام، تقريبا، بفراوانيدور، بسي.
بهر اندازه كه ، حتي اگر، با اينكه .
داراي مخاط، بلغم دار.
لعاب، لزوجت گياه ، چسب، آب ليز.
(ش. ) ماده بزاقي.
كود، كودتازه ، سرگين ، كثافت، پول، آلوده كردن ، خراب كردن ، زحمت كشيدن .
كناس، كودكش، پول جمع كن ، ول گرديدن .
چنگال يا بيل كودكشي، ( در مورد روزنامه وافكار عمومي ) كثافات وافتضاحات راعلنيساختن .
كود دار، كثيف.
مخاطي، بلغمي.
مخاطي.
خلط، بلغم، ماده مخطي، ماده لزج.
گل، لجن ، گل آلود كردن ، تيره كردن ، افترا.
گيج كردن ، خراب كردن ، درهم وبرهم كردن ، گيجي، تيرگي.
كودن ، خرف، گيج.
گل آلود، پر از گل، تيره ، گلي، گلي كردن .
گلگير.
تهمت زدن .
(nzzmua) (عربي است ) موذن ، اذان گو.
دست پوش، دست گرم كن ، بدبازيكن ، ناشي، خيطي بالا آوردن .
نوعي شيريني ياكلوچه كه گرماگرم باكره ميخورند، بشقاب سفالي كوچك .
چيزي كه صدا را از بين ببرد، صدا خفه كن ، پيچيدن ، دم دهان كسي را گرفتن ، چشمبستن ، خاموش كردن ، ساكت كردن .
شال گردن ، صدا خفه كن ، نمد، انبار لوله اگزوس.
آبخوري، ليوان ، ساده لوح، دهان ، دهن كجي، كتك زدن ، عكس شخص محكوم.
گرم، خفه ، مرطوب، گرفته .
مسلمان ، محمدي.
شورش، ياغيگري، فتنه ، طغيان كردن .
زاده اروپائي وزنگي، دورگه .
(گ . ش. ) توت سفيد، توت معمولي، شاه توت.
كودگياهي، پهن ، كودگياهي دادن .
جريمه ، تاوان ، لكه ، عيب، جريمه كردن .
قاطر.
بي شاخ.
عالم نسوان ، وظايف زنانه ، زنانگي، مادينگي.
ضرب كردن ، تكثير كردن ، زاد وولد كردن .
قاطر مانند، چموش، خيره سر، لجوج، كله شق، ترشرو.
ململ نازك ، معطر كردن وبعمل آوردن مشروبات، ( باover) ژرف انديشيدن .
( فارسي ) ملا، آخوند.
(ج. ش. ) شاه ماهي.
بي شاخ.
جرز يا آلت عمودي ميان قسمت هاي پنجره ، جرز دار كردن .
با چند نشاني.
چند سطحي.
چند گذري.
چند منظوره .
چند كاربري.
چند ارز.
با چند نشاني.
چند سلولي.
چند مجرائي.
چند تراشه اي.
رنگارنگ .
كامپيوتر چند گانه ، چند كامپيوتري.
چند بعدي، داراي ابعاد متعدد.
چند بعدي.
گوناگون ، متعدد، بسيار، داراي انواع مختلف.
حلقه چند پرونده اي.
جستجوي چند پرونده اي.
چند تا، چندين ، چند برابر، چندگانه .
چند شكلي، بسيار شكل، بسيار شكلي.
چند كليدي.
چند بر، چند پهلو، كثير الاضلاع، چند جانبه .
چند سطحي.
ميليونري كه ثروتش بچند ميليون برسد.
پيشوند بمعني ' بسيار وزياد ' و ' داراي تعداد زياد ' و ' متعدد ' و ' بيشتر ' و' چند '.
چند جمله اي.
چند جزئي.
چند گذري.
جور كردن چند گذري.
بسيار پا، هزار پا.
داراي چند نمود، ( برق ) چند فاز، چند حالتي.
چندين ، متعدد، مضاعف، چندلا، گوناگون ، مضرب، چند فاز، مضروب.چندگانه ، چند برابر، متعدد، مضرب.
دستيابي چندگانه .
با نشاني چندگانه .
با درازي چندگانه .
دقت چند برابر.
منگنه چندگانه .
چندتائي، متعدد، مركب، ( درتلفن وتلگراف ) چند خبر را همزمان بر روي يك سيمفرستادن .تسهيم كردن ، تسهيم.
تسهيم شده .
تسهيم.
تسهيم كننده .
مجراي تسهيم كننده .
قابل ضرب كردن ، قابل تكثير.
قابل ضرب كردن ، قابل تكثير.
(ر. ) بس شمرده ، مضروب.مضروب.
ضرب، تكثير.
ضربي.
بس شماري، ضرب، افزايش، تكثير.
كثرت، تعدد.تعدد، بسيار.
افزاينده ، وسيله افزايش، ماشين حساب ( مخصوص ضرب )، ( در برق ) دستگاه تقويتكننده ، افزايش دهنده ، چند برابر كننده ، ضرب كننده .مضروب فيه ، ضرب كننده ، تكثير كننده .
ضرب كردن ، تكثير كردن .
چند نقطه اي.
مدار چند نقطه اي.
خط چند نقطه اي.
چند قطبي.
چند پردازي.
چند پرداز.
چند برنامه اي.
عملكرد چند برنامه اي.
چند منظوره .
چند نژادي.
خورش چند خواندني.
پرونده چند حلقه اي.
چند رانشي.
عملكرد چند ترتيبي.
چند پايا.
چند مرحله اي.
چند ايستگاهي.
عملكرد چند تكليفي.
گروه ، گروه بسيار، جمعيت كثير، بسياري.
كثير، بيشمار، انبوه .
چند بنياني.
(ش. ) داراي چندين قدر، چندين بنياني.
چند ارز.
نوسان ساز.
مادر، خاموشي، سكوت، شخص خاموش، ساكت بودن .
زير لب سخن گفتن ، من من كردن .
من من كننده ، كسيكه آهسته وناشمرده سخن ميگويد.
طلسم، ورد، سخنان نامفهوم.
بازيگر، هنرپيشه صامت، بازيگر نقابدار ايام نوئل.
لال بازي با نقاب، لودگي، زهد فروشي.
حنوط، موميائي.
موميائي كردن .
موميا، جسد موميا شده .
خاموش وعبوس نشستن ، ترشرو بودن ، زير لب گفتن ، فريب دادن ، گدائي كردن .
(طب) گوشك .
جويدن ، چيزهاي جويدني، ملچ ملوچ كردن .
اين جهاني، دنيوي، خاكي.
(گ . ش. ) گياهي از تيره روناسيان .
وابسته بشهرداري، شهري.
شهردار، شهريا بخشي كه داراي شهرداري است.
بدست شهرداري دادن ، شهردار كردن ، شهر سازي.
بخشش، بخشندگي، دهش، كرم، كرامت، بذل.
بخشنده ، كريم.
سند، مدرك ، وسيله دفاع، لوازم.
قلعه ، دفاع، مهمات، تداركات، جنگ افزار تهيه كردن .
(muntjac، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن كوچك آسيا.
(munjak، =muntjak) (ج. ش. ) گوزن كوچك آسيا.
(munjak، =muntjac) (ج. ش. ) گوزن كوچك آسيا.
ديواري، ديوار نما، واقع بر روي ديوار.
قتل، كشتار، آدمكشي، كشتن ، بقتل رساندن .
قاتل.
قاتل وار، كشنده ، سبع.
(گرفتن ) سوراخ، مسدود كردن ، محصور كردن .
تاريك ، تيره .
تيره .
زمزمه ، سخن نرم، شكايت، شايعات، زمزمه كردن .
وباي گله ، گوشت مرده ، مرگ ومير، وبائي.
(گ . ش. ) انگور مشك ، باده انگور مشك .
( باده ) انگور مشك ، انگور يا شراب موسكاتل.
ماهيچه ، عضله ، نيروي عضلاني، بزور وارد شدن .(mussel) (ج. ش. ) صدف دو كپه اي، صدف باريك دريائي ورودخانه اي.
داراي عضلات سفت وسخت، غير قابل ارتجاع، سفت.
اهل مسكو، روسي.
عضلاني.
( طب ) تحليل وفاسد عضلاني ( كه مرضي است ارثي ).
عضلاني بودن .
وضع وترتيب ماهيچه ها، ساختمان عضلاني.
انديشه كردن ، تفكر كردن ، در بحر فكر فرو رفتن ، تعجب كردن ، در شگفت ماندن ، شگفت، ( باحرف بزرگ ) الهه شعر وموسيقي.
موزه .
حريره آرد ذرت، خمير نرم، ( در راديو ) صداي مزاحم، پارازيت، خش خش، حريره آردذرت تهيه كردن ، سفر پياده در برف، پياده در برف سفركردن ، احساسات بيش از حد.
قارچ، سماروغ، بسرعت روياندن ، بسرعت ايجاد كردن .
حريره ياخميرمانند، احساساتي.
موزيك ، موسيقي، آهنگ ، خنيا، رامشگري.
جعبه محتوي ساز كوكي.
اطاق ساز ورقص، سالن موسيقي.
موزيكال، داراي آهنگ ، موسقي دار.
خنياگر، موسيقي دان ، نغمه پرداز، ساز زن ، نوازنده .
نوازندگي.
موسيقي شناس.
موسيقي شناسي.
متفكر، فكور، تفكر آميز، غرق در افكار.
مشك ، غاليه ، بوي مشك ، نافه مشك .
تفنگ فتيله اي، شاهين كوچك نر.
تفنگدار.
تيراندازي، تفنگ ، تفنگ ها.
(گ . ش. ) خربوزه تخم قند، تيل.
(ج. ش. ) موش آبي، كر موش، خز اين موش.
مشكبار، مشك دار.
(moslem =) مسلمان .
يكجور پارچه پشت نما كه از آن جامه هاي زنانه و پرده درست ميكنند، چيت موصلي.
درهم وبرهم ياكثيف كردن ، تلاش، تقلا، كوشش، بهم خوردگي، درهم وبرهمي.
(muscle) (ج. ش. ) صدف دو كپه اي، صدف باريك دريائي ورودخانه اي.
كثيف، بهم خورده .
بايد، بايست، ميبايستي، بايسته ، ضروري، لابد.
سبيل.
سبيل، بروت.
اسب وحشي، گور اسب.
خردل، درخت خردل.
مشمع خردل.
(ارتش ) ليست اسامي، فراخواندن ، احضار كردن ، جمع آوري كردن ، جمع شدن ، جمعآوري، اجتماع، آرايش، صف.
بخدمت خاتمه دادن .
دفتر اسامي افراد نظامي وافسران يك منطقه يا كشتي.
كپك زده ، بوي ناگرفته ، پوسيده ، كهنه .
تغيير پذيري، ( مج. ) بي ثباتي، بيقراري، تلون .
تغيير پذير، بي ثبات، ناپايدار.
تغيير پذير، دم دمدمي.
تغيير دادن .
جهش، تغيير، دگرگوني، تحول، طغيان ، انقلاب، شورش، تغيير ناگهاني.
گنگ ، لال، بي صدا، بي زبان ، صامت، كسر كردن ، خفه كردن .
معيوب كردن .ناقص، فلج، قلب وتحريف شده ، بي اندام كردن ، اخته كردن ، ناقص كردن ، فلجكردن ، تحريف شدن .
قطع عضو، تحريف.معيوب سازي، نقص.
شخص ياغي، شخص متمرد، سرباز ياغي.
ياغي.
من من ، غرغر، لند لند، سخن زير لب، من من كردن ، جويده سخن گفتن ، غرغر كردن .
گوشت گوسفند ( يك ساله وبيشتر )، گوسفند.
متقابل، دو جانبه .دوسره ، از دو سره ، بين الاثنين ، دو طرفه .
شركتي كه بكار خريد سهام شركتهاي ديگر مبادرت كند.
اصول همكاري، همزيستي دوموجود.
بين الاثنيني.
دوسره بودن ، تقابل.
دو طرفه سازي.
دوسره ساختن ، بطور مشترك امري را انجام دادن ، همزيستي كردن .
دو به دو ناسازگار، مانعه الجمع.
پوزه ، پوزه بند، دهان بند، دهنه ، سرلوله هفت تير ياتفنگ ، پوزه بندزدن ، مانع فعاليت شدن .
گرفته ، گيج.
مال من ، متعلق بمن ، مربوط بمن ، اي واي.
درد ماهيچه ، درد عضله .
( طب ) سستي ماهيچه ، ضعف عضلاني.
(گ . ش. ) ميسليوم، رشته رشدكننده قارچ، توده بهم بافته مولد قارچ وباكتري.
(mycenian) اهل شهر ' مسين ' قديم يونان ، آثار هنري وتفوق سياسي نواحي مجاوراين ناحيه .
(mycenaean) اهل شهر ' مسين ' قديم يونان ، آثار هنري وتفوق سياسي نواحي مجاوراين ناحيه .
قارچ خوار (fungivorous).
قارچ لجني، كپك لجني، وابسته به قارچ لجني.
ويژه گر قارچ شناسي.
قارچ شناسي، سماروغ شناسي.
قارچ خواري، سماروغ خواري.
( طب ) ناخوشي قارچي، بيماري قارچي.
( طب ) اتساع زياد مردمك چشم.
مغز حرام، بصل النخاع، قسمت عقب مغز.
(تش. ) چربي پي (pey)، پيه غلاف عصب.
(تش. ) ماده سفيد چربي كه غلاف بعضي اعصاب را ميپوشاند.
(myelogenous) وابسته بمغز استخوان .
(myelogenic) وابسته بمغز استخوان .
(تش. ) مانند مغز استخوان .
( طب) تومور بدخيم سلول هاي مغز استخوان .
(mynah) (ج. ش. ) مرغ مينا.
(myna) (ج. ش. ) مرغ مينا.
اسبابي كه حركات قلب را ترسيم ميكند، قلب نگار.
( طب ) آماس ماهيچه قلب، ورم عضله قلب.
ماهيچه قلب، عضله قلب، ميان دل.
وابسته به ريشه ماهيچه .
پروتئيني محتوي آهن قرمز در عضله ( شبيه هموگلوبين ).
( تش. - طب ) ماهيچه شناسي.
( طب ) غده بافت ماهيچه ، غده ماهيچه اي.
عضلاني وعصبي.
آدم نزديك بين .
( طب ) نزديك بيني.
پروتئين اساسي عضله .
(گ . ش. ) گل فراموشم مكن .
ده هزار، هزارها، بيشمار.
ده هزار متر.
(myriopod) (ج. ش. ) هزار پا.
(myriapod) (ج. ش. ) هزار پا.
(ج. ش. ) مورشناسي، مطالعه علمي مورچگان .
مورچه خوار، تغذيه كننده از مورچه .
(گ . ش. ) مر، درخت مرمكي، نوعي صمغ.
(گ . ش. ) مورد سبز، پروانش، گل تلفوني.
خودم، شخص خودم، من خودم.
مفسر اسرار دين .
تفسير رموز ديني، نماز عشائ رباني.
اسرار آميز، مرموز، مبهم.
رمز، راز، سر، معما، صنعت، هنر، حرفه ، پيشه .
متصوف، اهل تصوف، اهل سر، رمزي.
تصوف، عرفان ، فلسفه درويش ها.
گيج سازي، مشكل وپيچيده سازي.
گيچ كردن ، رمزي كردن .
جذبه وشهرت معنوي، جيبه عرفاني.
افسانه ، اسطوره .
افسانه آميز، اسطوره اي.
بصورت افسانه يا اسطوره در آوردن .
اسطوره نويس، افسانه نگار.
متخصص علم الاساطير، افسانه شناس.
اساطيري، وابسته به اساطير.
اساطير شناس، افسانه شناس.
بصورت افسانه در آوردن .
افسانه شناسي، اساطير، اسطوره شناسي.
جنون دروغ يا اغراق گوئي.
ايجاد افسانه ، افسانه سازي، رواج افسانه .
اساطير سازي، وابسته به خلق اسطوره .
افسانه ، علم اساطير.
چهاردهمين حرف الفباي انگليسي، چهاردهم.
دستور العمل با N نشاني.
N تائي.
عمل N تائي.
N تائي.
عمل N تائي.
عملگر N تائي.
مكعب N بعدي.
منطق N سطحي.
N جائي.
ماده نوع 'ان '.
نيمه هادي نوع N.
گزينه N راهي.
قاپيدن ، دستگير كردن ، توقيف.
توقيف كننده ، قاپنده .
(nabidae =) (ج. ش. )خانواده كك و ساس و حشرات، خون آشام.
(nabid =) (ج. ش. )خانواده كك و ساس و حشرات، خون آشام.
نواب، نايب السلطنه ، پولدار.
(گ . ش. ) نوعي درخت فرفيون .
(ج. ش. ) صدف مرواريد، مرواريد.
نظيرالسمت، حضيض، ذلت، سمت القدم.
حضيضي.
(nevus =) (طب) خال مادر زادي، خال گوشتي.
اسب كوچك سواري، اسب پير و وامانده ، يابو، فاحشه ، عيبجوئي كردن ، نق زدن ، آزار دادن ، مرتبا گوشزد كردن ، عيبجو، نق نقو.
شخص نق زن .
(=noggin) سطل چوبي، ليوان چوبي، سر، سرانسان .
(افسانه يونان ) حوري موجد درياچه رودخانه ، (گ . ش. ) نيلوفرآبي، مهروي شناگر.
( naive) ساده و بي تكلف، بيريا، ساده ، بي تجربه ، خام.
ناخن ، سم، چنگال، چنگ ، ميخ، ميخ سرپهن ، گل ميخ، با ميخ كوبيدن ، با ميخ الصاق كردن ، بدام انداختن ، قاپيدن ، زدن ، كوبيدن ، گرفتن .
پارچه نخي و سبك وزن ساده لباسي و پرده اي.
( naif) ساده و بي تكلف، بيريا، ساده ، بي تجربه ، خام.
(naivety) سادگي، بي ريائي، خام دستي.
( naivete) سادگي، بي ريائي، خام دستي.
برهنه ، عريان ، عادي، لخت.
(pamby =) بي مزه ، بي روح، ساختگي و بي مغز.
نام.نام، اسم، نام و شهرت، آبرو، علامت، ناميدن ، بنام صداكردن ، نام دادن ، مشهور، نامدار.
شايسته نام بردن ، نامبردني.
بي نام.
يعني، بنام، با ذكر نام، براي مثال.
پلاك اسم.
همنام، هم اسم، كسي كه بنام ديگري نام گذاري شود.
نقيض و.
عنصر نقيض و.
دريچه نقيض و.
عمل نقيض و.
عملگر نقيض و.
پرستار بچه .
بز ماده .
ميليارديم ثانيه ، نانوثانيه .
(cella =) ضريع يا محل استقراربت در معابد يونان .
چرت، خواب نيمروز، چرت زدن ، (درپارچه و فرش ) خواب، پرز.
ماده مخصوص تغليظ بنزين وتهيه بمب آتش زا و پرتاب شعله ، بمب آتشزا.
پشت گردن ، پس گردن ، قفا، هيره .
لگاريتم نپري.
سفره و ملافه هاي خانه ، دستمال سفره و سفره و غيره .
نفتا، بنزين سنگين .
(ش. ) هيدروكربن بفرمول H8 01C، نفتالين .
(ش. ) نفتل، يكي از مشتقات نفتالين .
شلغمي شكل، شلجمي.
دستمال سفره ، دستمال، سينه بند، پيش انداز.
ناپلئون ، چكمه پاشنه بلند، ناپلئوني.
چرت زننده ، چرت زن .
(درفرش ) كلفت و پرزدار، خواب دار، قدري مست، لول، چموش، آبجوي قوي.
عشق بخود، خود پرستي.
عاشق خود.
(گ . ش) نرگس، ( افسانه يونان ) جوان رعنائي كه عاشق تصويرخودشد.
(طب)حالت خواب آلودگي و ميل شديدبه خواب، حمله خواب.
حالت بي حسي وخواب آلودگي، بيحالي.
مخدر، مسكن ، مربوط به مواد مخدره .
داروي مسكن دادن ، تخدير كردن .
منخرين ، سوراخ بينيمهره داران .
(انگليس) مامور خفيه پليس، جاسوسي كردن ، آزردن .
داستاني را تعريف كردن ، داستان سرائي كردن ، نقالي كردن ، شرح دادن .
گويندگي، داستان ، داستانسرائي، توصيف.
روايت، شرح.قصه ، شرح، داستان ، داستانسرائي، حكايت، روايت.
گوينده ، راوي، گوينده داستان .
تنگ ، كم پهنا، باريك ، دراز و باريك ، كم پهنا، محدود، باريك كردن ، محدود كردن ، كوته فكر.
كوتاه نظر، كوته فكر، بدون سعه نظر، دهاتي.
ايوان غربي كليسا، هشتي.
(narwhale، =narwhal)(ج. ش. )نهنگ دريائي قطب شمال.
(narwhale، =narwal) (ج. ش. ) نهنگ دريائي قطب شمال.
(narwhal، =narwal)(ج. ش. )نهنگ دريائي قطب شمال.
وابسته به بيني، وابسته به منخرين ، خيشومي.
وابستگي به بيني.
تودماغي كردن .
ازبيني ادا كردن (حروف)، تو دماغي حرف زدن .
(=nascency) تازه پيدا شدگي، نوظهوري و آغازي، تولد.
(=nascence) تازه پيدا شدگي، نوظهوري و آغازي، تولد.
پيدايش يافته ، درحال تولد.
(گ . ش. ) گل لادن (majus Tropaeolum).
كثيف، نامطبوع، زننده ، تند و زننده ، كريه .
زايشي، مولودي.
ميزان زاد و ولد، تعداد زايش ومواليد جديد.
( در مورد جانوران ) شناور يا متحرك درآب.
دفتر اسناد رسمي را اداره كردن ، محضر داري كردن ، گواهي رسمي كردن .
فن شنا، شناوري، شناگري.
(natatory =) وابسته به شنا.
استخر شنا، شناگاه .
(natatorial =) وابسته به شنا.
كپل ها، كفل ها، هرچيزي شبيه كفل.
ملت، قوم، امت، خانواده ، طايفه ، كشور.
حكومت متشكل از يك قوم يا يك ملت.
ملي، قومي، وابسته به قوم ياملتي، تبعه ، شهروند.
گارد ملي.
درآمد ملي.
باغ ملي.
ملت پرستي، ملت گرائي، مليت، ناسيوناليزم.
ملت گراي، ملت دوست، طرفدار ملت، ناسيوناليست.
مليت، تابعيت.
ملي سازي.
ملي كردن ، ملي شدن .
در سرتاسر كشور.
بومي، اهلي، محلي.
زبان بومي.
مساعدت با بوميان ، بومي پرستي.
(باthe) تولد عيسي، پيدايش، ولادت.
آراسته ، قشنگتر، پاكيزه ، ماهر، چالاك .
طبيعي، سرشتي، نهادي، ذاتي، فطري، جبلي، بديهي، مسلم، استعداد ذاتي، احمق، ديوانه .طبيعي، عادي.
تاريخ طبيعي.
زبان طبيعي.
لگاريتم طبيعي.
عددطبيعي.
منابع طبيعي.
فلسفه انتخاب اصلح در طبيعت.
طبيعت گرائي، فلسفه طبيعي، مذهب طبيعي، سبك ناتوراليسم.
معتقد به فلسفه طبيعي.
قبول تابعيت، خوگيري.
بتابعيت كشوري در آمدن ، پذيرفته شدن ( دركشور)، جزو زباني وارد شدن (كلمات)، بومي شدن ( گياه و جانور)، طبيعي شدن .
طبيعت، ذات، گوهر، ماهيت، خوي، آفرينش، گونه ، نوع، خاصيت، سرشت، خميره .
(=nought) هيچ، عدم، نيستي، صفر، نابودي، بي ارزش.
شيطان ، بدذات، شرير، نا فرمان ، سركش.
دلآشوب، حالت تهوع، حالت استفراغ، انزجار.
بالاآوردن ، حالت تهوع دست دادن ، متنفر ساختن ، از رغبت انداختن ، منزجركردن .
تهوع آور.
تهوع آور.
دريائي، مربوط به دريانوردي، ملواني.
ميل دريائي انگليس معادل فوت، ميل دريائي آمريكامعادل/ فوت.
(ج. ش. ) حلزونهاي گرمسيري مارپيچي جنوب اقيانوس ساكن و اقيانوس هند.
وابسته به كشتي، وابسته به نيروي دريائي.
سالن كليسا يا ساير سالنهاي بزرگ .
(تش. ) ناف، سره (مج. ) ميان ، وسط.
زورقي شكل، زورقي، استخوان ناوي.
قابليت كشتيراني.
قابل كشتيراني.
كشتيراني كردن ، هدايت كردن (هواپيماو غيره )، طبيعت، ذات، گوهر، ماهيت، خوي، آفرينش، گونه ، نوع، خاصيت.
كشتيران ، دريانورد، هدايت گر.
كارگر غير ماهر، كارگرحفار، ماشين حفاري.
نيروي دريائي، بحريه ، ناوگان ، كشتي جنگي.
(گ . ش. ) لوبياي چشم بلبلي سفيد.
محوطه مخصوص لنگر اندازي ناوگان .
نه ، خير، راي منفي.
اهل ناصره جليل در يهوديه نصراني.
عضو حزب نازي آلمان هيتلري.
( ismzna) اصول نازي.
( iismzna) اصول نازي.
حداعلاي ترقي، بالاترين درجه ، ذروه .
وابسته به انسان غارنشين ، وابسته به انسان وحشي و اوليه ، خيلي كهنه .
خفيف ترين جزر و مد، كهكشند.
وابسته به شهر ناپل.
نزديك ، تقريبا، قريب، صميمي، نزديك شدن .
دستيابي تقريباتصادفي.
تقريبا، فريبا.
نزديك بين .
پاكيزه ، تميز، شسته و رفته ، مرتب، گاو.
گله بان ، چوپان ، گاو دار.
نوك ( مخصوصا نوك لاك پشت و پرنده )، منقار، بيني، پوزه ، دهان .
(نج. ) سحاب، توده هاي عظيم گازو گرد مابين فواصل ستارگان جاده شيري، لكه ، ميغ، ابر.
سحابي، ميغي، مبهم.
حالت گازي، حالت ابري، حالت غباري.
تار، محو، شبيه سحاب، بشكل ابر، تيره .
لزوما.
لازم، واجب، ضروري، بايسته ، بايا.
ايجاب كردن ، مستلزم بودن .ناگزير ساختن ، بايسته كردن ، بايستن ، واجب كردن ، مجبوركردن .
بايسته ، لازم، واجب.
بايستگي، ضرورت، نياز، نيازمندي، لزوم، احتياج.
گردن ، گردنه ، تنگه ، ماچ و نوازش كردن .
دستمال گردن ، كاشكل.
گردن بند.
كراوات.
آمار متوفيات، ثبت اموات، آگهي فوت.
غيبگو، ساحر.
غيبگوئي( از طريق ايجاد رابطه با مردگان ).
مردار خواري، علاقه به اجساد.
گورستان ، شهر اموات.
مردن نسوج زنده ، فساد، بافت مردگي، مردگي.
شراب لذيذ خدايان يونان ، شهد، شربت، نوش.
(گ . ش. ) هلوي شيرين و آبدار، شليل.
تولد يافته ، زاده ، موسوم به ، ناميده شده ، يعني.
نياز، لزوم، احتياج، نيازمندي، در احتياج داشتن ، نيازمند بودن ، نيازداشتن .
لازم، ضروري، نيازمند، ناگزير، مايحتاج.
سوزن ، سوزن سرنگ و گرامافون و غيره ، سوزن دوزي كردن ، با سوزن تزريق كردن ، طعنه زدن ، اذيت كردن .سوزن ، عقربه .
بي نياز.
كار سوزن دوزي، گلدوزي.
(not =need) لازم نيست.
لزوما، بر حسب لزوم، ناگزير، نيازها.
نيازمند.
(never =) هرگز.
آدم بيكاره ، آدمي كه اميد بهبودي برايش نيست.
شرير، زشت، نابكار، بدكار، شنيع، ناهنجار.
نفي كردن ، خنثي كردن .منفي كردن ، خنثي كردن ، بلا اثر كردن .
(=negative) منفي، خنثي كردن ، منفي كردن .نفي، خنثي سازي.
منفي.(=negation) منفي، خنثي كردن ، منفي كردن .
بازخوردمنفي.
فيلم منفي.
منطق منفي.
منفي گرائي، منفي بافي.
حالت منفي بودن .
نافي، خنثي كننده .
فروگذاري، فروگذار كردن ، غفلت، اهمال، مسامحه ، غفلت كردن .
سر بهوا، مسامحه كار.
(=negligee) لباس توي خانه بانوان .
(=neglige) لباس توي خانه بانوان .
قصور، اهمال، فراموشكاري، غفلت، فرو گذاشت.
مسامحه كار، بي دقت، فرو گذار، برناس.
ناچيزي.
ناچيز، جزئي، بي اهميت، قابل فراموشي.
قابل مذاكره ، قابل تبديل به پول نقد.
( negotiator) مذاكره كننده .
گفتگو كردن ، مذاكره كردن ، به پول نقد تبديل كردن ( چك و برات)، طي كردن .
مذاكره .
( negotiant) مذاكره كننده .
زن سياه پوست.
زنگي، سياه ، كاكا، سياه پوست.
طرفدار سياه پوست.
بيمناك از نژاد سياه .
شيهه كشيدن ( مثل اسب)، شيهه اسب.
(neighbour) همسايه ، نزديك ، مجاور، همسايه شدن با.
( neighbourhood) همسايگي، مجاورت، اهل محل.
(neighbor) همسايه ، نزديك ، مجاور، همسايه شدن با.
( neighborhood) همسايگي، مجاورت، اهل محل.
رگه كوچك ، وريدكوچك .
نه اين و نه آن ، هيچيك ، هيچيك از اين دو.
(ج. ش. ) كرم شناسي.
الهه انتقام، كينه جوئي، انتقام، قصاص.
پيشوند بمعني جديد.
نو انساني، وابسته به انسان جديد، شبيه انسان جديد.
(ز. ش. ) قسمت اخير عهد سوم زمين شناسي.
سبك نئوكلاسيك ، احيا كننده سبك هاي قديمي.
توليد جديد، تجديد، نوزايش.
آلت سنگي مربوط به عصر حجر جديد، نو سنگ .
وابسته به عصر حجر جديد، نوسنگي.
واژه جديد، لغت اختراعي، نوواژه .
نوپردازي، استعمال واژه يا اصطلاح جديد.
گاز نئون ، چراغ نئون ، شبيه روشنائي نئون .
لامپ نئون .
جديد الايمان ، كارآموز، مبتدي، نوچه .
وابسته به فلسفه افلاطوني جديد.
مكتب افلاطونيون جديد.
نهضت ادبي ادباي كاتوليك قرن نوزدهم.
نوزاده ، تازه بدنيا آمده ، جديد، تازه ، نويسنده تازه .
(ز. ش. ) وابسته بعهد زمين شناسي كه از پايان دوره مسوزوئيك تا امروزه است.
نپالي، اهل نپال.
داروي غمزدا، چيزي كه غم و غصه را بزدايد.
ابرسنج.
پسر برادر، پسر خواهر، پسر برادر زن و خواهر شوهر و غيره .
ابربين ، ابر سنج.
كليوي، ايجادشده در كليه ، منشعب از كليه .
(طب) بيماري كليه كه بيشتر لوله هاي كليوي را مبتلا ميكند.
خويش و قوم پرستي، انتصاب برادر زاده يا خواهر زاده و اقوام نزديك به مشاغل مهماداري.
الهه اقيانوس، نپتون ، (نج. ) ستاره نپتون .
(افسانه يونان ) هريك از پنجاه حوري دريائي كه دختران نروس بوده اند.
وابسته به منطقه يا كمربند ساحلي.
(ز. ع. ) مزخرف، مهمل.
رگبرگ آذين ، رگ و پي، اعصاب، ساختمان عصبي، شبكه عصبي.
عصب، پي، رشته عصبي، وتر، طاقت، قدرت، قوت قلب دادن ، نيرو بخشيدن .
مركز عصبي، (مج. ) مركز فرماندهي.
(wrack nerve = ) خسته كننده اعصاب، دشوار.
(racking nerve = ) خسته كننده اعصاب، دشوار.
بي عصب، بي غيرت.
عصبي مربوط به اعصاب، عصباني، متشنج، دستپاچه .
آدم ترسو و بي اثر، آدم محافظه كار و بي خاصيت.
(تش. ) سلسله عصب، دستگاه پي.
رگبرگ ، رگ بال، رگه اصلي، شاهرگ ، رگه بندي جانور.
پر عصب، پر رگ و پي، نيرومند، عصباني، پر رو.
ناداني، اعتقاد باينكه حقايق غائي را نميتوان بوسيله قياس عقلاني فكر درك نمود.
دماغه ، برجستگي.
آشيانه ، لانه ، آشيانه اي كردن .آشيانه ، لانه ، آسايشگاه ، پاتوق، لانه ساختن ، آشيان كردن ، آشيان گرفتن ، درمحل محفوظي جاي گرفتن ، پيچيدن .
تخمي كه درلانه مرغ ميگذارند تا مرغ تخم كند، مايه ، اندوخته .
تودرتو، آشيانه اي.
تودرتوئي، آشيانه ايبودن .
انباره تودرتو، انباره پشته اي.
آشيان گرفتن ، لانه كردن ، آسودن ، در آغوش كسي خوابيدن .
جوجه آشيانه ، بچه پرندگان ، آشيان گيري.
(افسانه يونان ) پير مرد مشاور و عاقل جنگ تروا، پير دانا و مشاور، پيرمرد.
كليساي نسطوري قديم ايران .
تور، توري، دام، شبكه ، تارعنكبوت، تور ماهي گيري و امثال آن ، خالص، ويژه ، خرج دررفته ، اساسي، اصلي، بدام افكندن ، با تورگرفتن ، شبكه داركردن ، بتورانداختن .شبكه ، تور، خالص.
داراي بال مشبك .
واقع در پائين ، در زير، زير، پائين ، واقع در زير.
هلند.
پست ترين ، اسفل، پائين ترين ، زير ترين .
عالم اموات، عالم اسفل.
شبكه بندي، شبكه ، توري دوزي، تور سازي.
(گ . ش. ) گزنه ، انواع گزنه تيغي گزنده ، بوسيله گزنه گزيده شدن ، (مج. ) ايجاد بي صبري و عصبانيت كردن ، برانگيختن ، رنجه داشتن .
(=irritating) آزاردهنده ، رنج آور.
شبكه ، شبكه توري، شبكه ارتباطي، وابسته به شبكه .شبكه .
شبكه كاو، تحليل كننده شبكه .
عصبي، وابسته بعصب، وابسته به سلسله اعصاب.
(طب) درد اعصاب، درد عصبي، مرض عصبي، پي درد.
(طب ) سر درد و حساسيت بي مورد، ضعف اعصاب.
پي آماس، التهاب يا آماس و زخم عصبي كه دردناك است و سبب ناراحتي عصبي و گاهيفلج ميگردد.
پي زاد، ايجاد كننده بافت عصبي، داراي ريشه عصبي.
وابسته به عصب شناسي يا پي شناسي.
ويژه گر اعصاب.
عصب شناسي، بحث علمي عصب شناسي، پي شناسي.
وابسته باعصاب و عضلات، عصبي و عضلاني.
رشته مغزي و ستون فقراتي، ياخته عصبي.
دچار اختلالات عصبي.
(طب) اختلال اعصاب، اختلال رواني، نژندي.
آدم عصباني، دچار اختلال عصبي، عصبي، نژند.
مخدر اعصاب.
خنثي كردن ، اخته كردن ، وابسته به جنس خنثي، خنثي، بي طرف، بي غرض، اسم يا صفتي كه نه مذكر و نه مونث است، خواجه .
خنثي، بي طرف.بيطرف، بدون جانبداري، خنثي، بيرنگ ، نادر گير.
الكل سفيد.
مخابره خنثي.
منطقه خنثي، منطقه بي طرف.
سياست بي طرفي.
بيطرفي، نادرگيري.
خنثي سازي، بيطرف كردن .
خنثي كردن ، بطور شيميائي خنثي كردن .
نيوترون ، ذره بدون بارالكتريكي.
هرگز، هيچگاه ، هيچ وقت، هيچ، ابدا، حاشا.
با اينحال، با اين وجود، عليرغم، هنوز، باز.
هرگز ديگر، ديگر ابدا.
(naevus =)(طب) خال مادر زادي، خال گوشتي.
تازه ، جديد، نو، اخيرا، نوين ، جديدا.
دخشه تعويض سطر.
كتب عهد جديد مسيحيان .
نيمكره غربي يا دنياي جديد، آمريكا.
سال نو، سال جديد.
روز اول ژانويه كه آغاز سال نو مسيحيان است.
نوزاد، تازه زائيده شده ، تازه تولد شده .
تازه وارد، نوآيند.
تيرميان پلكان مارپيچ، پايه نرده .
امروزي، مطابق مد روز، تازه .
جديد الاكتشاف، جديد الاختراع، تازه پيداشده ، نوظهور، بديع.
(جغ. ) جزيره نيوفاوندلند.
بتازگي، اخيرا.
تازه ازدواج كرده ، تازه داماد، تازه عروس.
هلال ماه نو، اول ماه .
خبر، اخبار، آوازه .
مصاحبه و كنفرانس مطبوعاتي.
روزنامه فروش.
پسر روزنامه فروش.
اخبارراديوئي يا تلويزيوني، خبر پراكندن .
خبرنامه .
روزنامه فروش، خبرنگار، گوينده اخبار.
(=gossipy) خبركش، خبرچين .
روزنامه ، روزنامه نگاري كردن .
روزنامه نگار، صاحب و گرداننده روزنامه .
ماشين چاپ روزنامه ، طبع روزنامه .
فيلم اخبار جاري روز.
روزنامه فروشي، دكه روزنامه فروشي.
قابل توجه عامه براي درج در روزنامه ، قابل انتشار، جالب و بموقع.
پرخبر، داراي اخبار زياد.
(ج. ش. ) سوسمار آبي، سمندر آبي.
نيوتن ، واحد نيرو در دستگاه . S. K. M.
وابسته به سر اسحق نيوتن و كشفيات او.
بعد، ديگر، آينده ، پهلوئي، جنبي، مجاور، نزديك ترين ، پس ازآن ، سپس، بعد، جنب، كنار.
نزديك ترين خويشاوندان ، منسوب بلافصل، وارث بلافصل.
تابع حالت بعدي.
سلسله ، پيوند.اتصال، رابطه ، رابطه داخلي، گروه متحد.
(ش. ) نياسين ، اسيد نيكوتينيك .
رودخانه و آبشار نياگارا.
نوك قلم، نوك ، دسته ، قلم تراشيدن .
لقمه يا تكه كوچك ، گاز زدن ، اندك اندك خوردن ، مثل بز جويدن .
نازنين ، دلپسند، خوب، دلپذير، مطلوب، مودب، نجيب.
وابسته باعتقاد نامه نيسن .
اعتقاد نامه نيسن .
ظرافت، خوبي، دلپذيري، مطلوبي، احتياط، دقت.
تو رفتگي در ديوار، طاقچه ، توي ديوار گذاشتن .
شكستگي، شكاف، دندانه ، موقع بحراني، سربزنگاه ، دندانه دندانه كردن ، شكستن .
نيكل، ورشو، سكه پنج سنتي، آب نيكل دادن .
خط تاخيري نيكلي.
آلياژي مركب از مس و روي و نيكل، ورشو.
شيهه ، شيهه كشيدن ، خنده كردن .
(nickname، =knickknack) كنيه ، نام خودماني، كنيه دادن ، ملقب كردن .
(nicknack، =knickknack) كنيه ، نام خودماني، كنيه دادن ، ملقب كردن .
(گ . ش. ) توتون ، گياه توتون .
(ش. ) نيكوتين .
وابسته به نيكوتين .
چشمك زدن ، برهم زدن پلك چشم.
احمق، گيج، كودن .
در آشيانه قرار گرفته ، هم آشيانه .
آشيانه سازي.
خويش و قوم مونث، دختر برادر يا خواهر و غيره .
سياه قلم، ميناي سياه ، سياه قلم زدن .
خيلي خوب، جذاب، زيرك ، چالاك ، نكته دان .
آدم خسيس، آدم تنگ چشم، لئيم.
خسيس، چشم تنگ ، خسيسانه .
كاكاسياه ( بتحقير)، سياه پوست.
ور رفتن ، وقت گذراندن ، خرده گرفتن .
اندك ، ايراد گير.
نزديك ، قريب، مجاور، تقريبا، نزديك شدن .
شب، غروب، شب هنگام، برنامه شبانه ، تاريكي.
شبكور.
آدم شب زنده دار.
(ج. ش. ) مرغ حق، مرغ شب خوان .
( nightgown) لباس خواب.
شب كلاه ، مشروب قبل از خواب.
( nightdress) لباس خواب.
كاباره ، كاباره رفتن .
( =nightclothes) لباس خواب.
شب هنگام، شبانگاه .
لباس شب، پيژامه .
(ج. ش. ) هزاردستان ، بلبل.
(ج. ش. ) بوف اروپائي.
تمامي شب، در سرتاسرشب، از سرشب تا بامداد.
شبانه ، هر شب.
خفتك ، كابوس، بختك ، خواب ناراحت كننده و غم افزا.
كابوس مانند، ترسناك .
چوب قانون ، باتوم پاسبان .
شب هنگام، جزر و مد شبانه .
شب، شبانگاه ( يعني ازمغرب تاسپيده دم).
كسيكه شب در خواب راه ميرود، فاحشه ، جانور شب پر.
سياهي، سياه شدگي، تيرگي، سياه چردگي.
سياهپوست، سياه شونده .
سياهي، تاريكي.
پوچ گرائي، اعتقاد به تباهي و فساد دستگاههاي اداري و لزوم از بين رفتن آنها، انكار همه چيز، عقايد نهيليستي.
منكر همه چيز، پوچ گرا.
پوچي، هيچي، عدم.
(افسانه يونان ) الهه پيروزي.
پوچ، هيچ.صفر، هيچ، معدوم.
رود نيل.
بي ميل بودن ، نخواستن ، انكار كردن .
وابسته به رود نيل.
دزديدن ، كش رفتن .
چست، جلد، فرز، چابك ، چالاك ، زرنگ ، تردست.
هاله ، اوهام، ابر باراني.
زيادي، حشو و زوايد، بياعتدالي، اطناب.
نازك نارنجي و ژستي، فاقد نيرو، كم اثر، بي روح.
نمرود، ستمگر.
ساده لوح، احمق.
عدد نه ، نه عدد، نه تا، نه نفر، نه چيز، نه تائي.
نه برابر، نه بخشي.
بازي بولينگ با ميله چوبي.
متمم نسبت به .
عدد نوزده ، نوزدهمين مرتبه ، نوزده تائي.
نوزدهمين .
نودمين ، نودمين درجه يا مرتبه .
نود، عدد نود، نود نفر، نودچيز.
احمق، كودن .
پارچه نرم و مواج ابريشمي.
نهمين ، نهمين مرتبه ، يك نهم، درنهمين درجه .
نيشگون ، گازگرفتن ، كش رفتن ، جوانه زدن ، شكفتن ، مانع رشدونموشدن ، ببادانتقادگرفتن ، دراثرسرما بيحس شدن ، صدمه زدن ، دردناك بودن ، جفت جفت زدن ، پريدن ، جيمشدن ، چيز، چيزي، جزئي، نيش، زخمزبان ، سرمازدگي(گياه وجوانه ها)، طعمتندوتيز(مثلفلفل)، سوزش، دزدي،
پهلو به پهلو، تقريبا برابر.
منگنه ، فندق شكن ، قند شكن گاز انبري.
سرد، گزنده ، تند.
نوك پستان ، نوك غده ، پستانك مخصوص شيربچه ، ازنوك پستان خوردن .
ژاپني.
زننده ، طعنه آميز، سوزش دار، تند و تيز، چالاك .
تقلا، اراده ، تمايل، ميل.
(nitre) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نيترات سديم.
روشن ، براق، شفاف.
(ش. ) نيترات، نمك معدني يا نمك آلي جوهر شوره ، نيترات سديم يا پتاسيم، شوره ، به نيترات تبديل كردن .
(niter) (ش. ) natron، شوره اشنان ، نيترات سديم.
داراي نيتروژن با ظرفيت بالا.
ازت، نيتروژن .
با نيتروژن تركيب كردن ، تبديل به ازت كردن ، داراي نيتروژن كردن .
(ش. ) تركيبروغني سنگين بفرمول 3(NO2 O) H5 C3.
داراي شوره ، شوره دار، داراي نيتروژن با طرفيت پائين .
آدم پريشان حواس، آدم كله خشك و احمق.
حوري دريائي، هيچ، هيچكس، راي مخالف دادن ، وتو كردن ، منع كردن ، اصلا، بهيچ وجه ، نه خير.
( nonofil) تاريا رشته واحد تاب نخورده .
(.n)(. No) =number، (.adj and . adv) پاسخ نه ، منفي، مخالف، خير، ابدا.
زمين بلاصاحب و غير مسكون ، باريكه زمين حد فاصل بين نيروي متخاصم و نيروي خودي.
( nobody) هيچكس.
دستورالعمل بي اثر.
( value par no) بدون ارزش واقعي، بي ارزش.
(par no) بدون ارزش واقعي، بي ارزش.
مسافري كه جا براي خود محفوظ كرده ولي براي سفر حاضر نميشود.
نوح پيغمبر.
دستيگره ، قلنبه ، سر، ضربت بر سر، كسيكه از طبقات بالاباشد.
بطرف خود آوردن ، طرفدار خود كردن ، سرقت كردن ، سواستفاده كردن ، جرزدن ، تقلب كردن .
قلنبه ، درجه يك ، اعلي، ظريف، خيلي شيك ، عالي.
جايزه نوبل.
نجابت، اصالت خانوادگي، طبقه نجبا.
آزاده ، اصيل، شريف، نجيب، باشكوه .
نجيب زاده .
نجبا، اشراف، اشرافيت.
بزرگواري و سخاوتمندي، نشانه نجيب زادگي.
هيچ كس، هيچ فرد، آدم بياهميت، آدمگمنام.
زيان رسان ، مضر، مقصر.
سوفار، جاي زه كمان ، شكاف ميان كفل ها، پيكان بر زه گذاشتن ، زه كردن .
(noctambulism) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هيپنويتزم)، شبگردي.
(noctambulation) راه رفتن در خواب، خواب (مخصوصا خواب هيپنويتزم)، شبگردي.
فسفر، شب تاب، تاژكداران شب تاب دريائي.
عبادت نيمه شب، سحر خواني، شبانه .
شبانه ، عشائي، واقع شونده در شب، نمايش شبانه .
(مو. ) قطعه موسيقي دل انگيز و رويائي، نقاشي از منظره شب.
زيان آور، مضر.
تكاندادن سر بعلامت توافق، سرتكان دادن ، باسراشاره كردن ، تكان سر.
گرهي، واقع درنزديك گره ، عقده اي.گره اي.
وابستگي به گره ، نزديكي به گره .
پشت سر، پشت گردن ، سر، كله .
گره ، اشكال، دشواري، برآمدگي، ورم، غده ، منحني.گره .
(nodous) داراي برآمدگي هاي مشخص، گره دار، قنبلي.
( nodose) داراي برآمدگي هاي مشخص، گره دار، قنبلي.
گره دار، ورم كرده ، قلنبه شده ، گره گره .
قلنبه كوچك ، كلوخه ، برآمدگي، عقده .
(nodulous) قلنبه دار، داراي برآمدگي هاي ريز.
(nodulose) قلنبه دار، داراي برآمدگي هاي ريز.
گره ، اشكال، گرفتاري.
عيد نوئل، سرود ميلاد مسيح، جشن ميلاد مسيح.
شخص دانا و فكور، ادراكي، معرفتي، هوشي، ذهني، قياس منطقي.
(nogg) ميخ بزرگ چوبي، زرده تخم مرغ كه بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).
(nog) ميخ بزرگ چوبي، زرده تخم مرغ كه بامشروب مخلوط شده باشد(eggnog).
(=naggin) سطل چوبي، ليوان چوبي، سر، سرانسان .
بهيچوجه ، ابدا، بهر حال، ناجور.
خش، اختلال، پارازيت، سروصدا.صدا، شلوغ، سر وصدا، قيل و قال، طنين ، صدا راه انداختن ، پا رازيت، شايعه و تهمت.
خش زا.
ميزان خش.
تفاوت خش.
بي صدا.
مضر، زيان بخش، بدبو، كريه ، نامطلوب.
پر سر وصدا.پرخش، پرسروصدا، شلوغ.
باب پرخش.
اسم مستعار نويسندگان ، كنيه .
كوچ گر، بدوي، چادر نشين ، ايلياتي، خانه بدوش، صحرانشين .
چادر نشين ، وابسته به كوچ گري.
صحرانشيني، كوچ گري.
اسم، نام.
فهرست لغات و اسامي، كنيه دهنده ، لقب دهنده .
فهرست واژه ها و اصطلاحات يك علم يا يك فن ، مجموعه لغات، نام، فهرست علائم و اختصارات.
نام گذاري، فهرست اصطلاحات.
اسمي، صوري، جزئي، كم قيمت.اسمي.
پهناي بانداسمي.
ارزش اسمي.قيمت اسمي، سهمي، قيمت واقعي سهم كه روي آن نوشته شده .
فلسفه صوري.
كانديد كردن ، ناميدن ، معرفي كردن ، نامزد كردن .
نام گذاري، كانديد، تعيين ، نامزدي (در انتخابات).
(حالت ) كنائي، حالت فاعلي، فاعلي، كانديد شده ، تعيين شده .
نامزد، كانديد شده ، منصوب، تعيين شده ، ذينفع.
وابسته به قانون ، شبيه قانون ، منطبق با قانون .
پيشوندي است بمعني >منفي< يا >خير< و غير.
نامبهم، غيرمبهم.
داراي فكر معلول، فاقدقوه تعقل و ادراك .
ناهمجوار، غيرهمجوار.
غيرقطعي.
رمزناموجود.
غيرعددي.
راي منفي.
بدون بازگشت به صفر.
زمان بندي نشده .
غيريكسان ، غيريكنواخت.
فاقد اهليت قانوني، صغير، خردي، عدم بلوغ، عدم رشد.
آدم نود ساله ( ياكمتر از صد سال)، نود ساله .
ضلعي، گوشه .
غير متعهد، ناهم پيمان .
نا هم پيماني، عدم تعهد.
فعلا، مقصود فعلي، عجالتا.
سهل انگاري، لاقيدي، پشت گوش فراخي.
سهل انگار، اهمال كار، مسامحه كار، بي علاقه .
غير مبارز، افراد غير نظامي.
افسر دون رتبه ، درجه دار، افسر وظيفه .
رد كننده ، غير صريح، غير مشخص.
جسم غير هادي، نارسانا.
ناپيرو، نامقلد، معاند، ناموافق، مخالف كليساي رسمي، خود راي.
ناپيروي، عدم رعايت، عدم تشابه ، عدمموافقت، معاندت، ناهمنوائي.
عدم همكاري.
غيرقابل طبقه بندي، وصف ناپذير، نامعين .
غيرمخرب.
خواندن غيرمخرب.
نافصل.
هيچ، هيچيك ، هيچكدام، بهيچوجه ، نه ، ابدا، اصلا.
چيز غير موجود، جيز وهمي و خيالي، عدم.
دريچه نابرابري.
انباره پاك نشدني.
چيز بي نظير.
بااين وجود، با اينحال.
اجراناپذير.
دستورالعمل اجراناپذير.
قصور در انجام امري، اهمال.
بدون مواد آهني، غيرآهني، فلزات غير آهني.
عمل ناهماني.
عدد يك با صفر.
غير هادي، غير قابل القا مغناطيسي.
سياست عدم مداخله ، سياست كناره گيري، عدم مداخله .
ورودي غيروارونگر.
غيرخطي.
بهينه سازي، غير خطي.
برنامه ريزي غير خطي.
قفل ناشدني.
غير فلز.
غير فلزي.
نامنفي، غير منفي.
عدد نامنفي.
( filament nmono) تاريا رشته واحد تاب نخورده .
دستگاه غير اهمي.
غير مساوي، بي همتا، بي نظير.
بيطرف.
پريشاني، آشفتگي، بي تصميمي، بي تصميم، بي تصميم بودن ، پريشان كردن .
نامثبت، غير مثبت.
نافر آور، غير مولد، غير توليدي.
توقف برنامه ريزي نشده .
جابجاناپذير.
غير طبيعي، مصنوعي، غيرحاكي.
(nonresidency) عدم اقامت، غير مقيم ( بودن )، غير ساكن .
(nonresidence) عدم اقامت، غير مقيم ( بودن )، غير ساكن .
عدم مقاومت.
غيرحصري، عام.
ياوه ، مهمل، مزخرف، حرف پوچ، بيمعني، خارج از منطق.
مزخرف، چرند.
ياوگي، چرندي، مهملي، بيمعني گري.
نامربوط، عدم تعقيب، عدم استنباط قضايا، غير منطقي.
غير مشخص، غير معين ، نامعلوم، كم اهميت.
بدون توقف، يكسره .
(حق. ) عدم تعقيب.
عدم پشتيباني، عدم پرداخت خرجي يا نفقه .
بدون هجائي، غير هجائي.
غير پاياني.
نماد غير پاياني.
كسيكه عضو اتحاديه كارگري نيست، غير وابسته بسنديكاي كارگري.
عدم استفاده ، بيمصرفي.
غير شفاهي، غيرزباني، بدون احتياج باستفاده از زبان .
غير قابل رشد سريع، كند و بد رشد كننده .
( درمورد مايعات و غيره ) غيرفرار.
غير صفر.
رشته فرنگي، ماكاروني، احمق، ابداع كردن .
گوشه ، قطعه زمين پيش آمده ، برآمدگي.
نيمروز، ظهر، وسط روز.
ظهر، وسط روز، نيم روز.
استراحت نيمروز، هنگام ظهر، ناهار.
نيمروز، ظهر، اوج، بالاترين نقطه .
موقع ظهر، نيمروز.
كمند، خفت، دام، بند، تله ، در كمند انداختن .
(گ . ش. ) انحير هندي (از جنس nopalea).
نفي، جواب منفي.
نه اين و نه آن ، هيچ يك ( با neither وnot بكار ميرود).نقيض يا.
دريچه نقيض يا.
وابسته به شمالاروپا، شمالي.
هنجار، اصل قانوني، قاعده ، ماخذ قانوني، مقياس يا معيار، حد وسط، معدل.
عادي، معمول، طبيعي، ميانه ، متوسط، به هنجار.عادي، معمولي، هنجار.
درروي عادي.
صورت عادي، صورت هنجار.
محدوده عادي.
دانش سرا، دارالمعلمين .
پايان عادي.
حالت عادي، به هنجاري.عادي بودن ، هنجاري.
عادي شدن .هنجارسازي.
بصورت عادي و معمولي در آوردن ، طبيعي كردن ، تحت قانون و قاعده در آوردن .هنجار كردن .
هنجار، هنجار شده .
صورت هنجار.
اتصال معمولا بسته .
اتصال معمولا باز.
اهل نرماندي، از نژاد نرمان .
هنجاري، قاعده اي، اصولي، معياري، قانوني، اصلي.
اهل اسكانديناوي، مربوط به اسكانديناوي.
( northman) اسكانديناوي باستاني.
شمال، شمالي، باد شمال، رو به شمال، در شمال.
قطب شمال.
(نج. ) ستاره قطبي.
عازم شمال.
شمال خاوري، شمال شرقي، شمال شرق.
باد شمال خاوري، نسيم شمال شرقي.
شمال شرقي، مربوط به شمال شرقي.
بطرف شمال شرقي، شمال شرقي.
بيشتر بطرف شمال، شمالي، باد سرد شمالي.
شمالي.
شمالي، ساكن شمال، باد شمالي.
شفق شمالي، نور فجر شمالي ( قطب).
اهل شمال.
( norseman) اسكانديناوي باستاني.
(northwards) بسوي شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالي.
(northward) بسوي شمال، شمالا، رو بشمال، قسمت شمالي.
شمال باختري، شمال غرب، شمال غربي.
باد شمال غربي، طوفان شمال غربي.
شمال غربي.
بطرف شمال غربي، روبشمال غربي.
نروژ.
نروژي.
بيني، عضو بويائي، نوك بر آمده هر چيزي، دماغه ، بو كشيدن ، بيني ماليدن به ، مواجه شدن با.
دماغه مخروطي شكل نوك موشك و راكت، مخروط دماغه .
شيرجه ناگهاني در هواپيما، تنزل ناگهاني قيمت، ناگهان شيرجه رفتن يا تنزل كردن .
رودماغي، پوز بند اسب.
رعاف، خون دماغ.
دسته گل، گلدسته ، دسته گل يا يك دسته علف.
رو دماغي، پوزه بند، پل عينك .
(nosy) داراي شامه تيز، فضول.
مبحث شناسائي و تقسيم بندي امراض.
دلتنگي براي ميهن ، احساس غربت.
دلتنگ ، غريب.
سوراخ بيني، منخر.
داروئي كه علاج هر درد باشد، علاج هر چيز.
(nosey) داراي شامه تيز، فضول.
نه خير، حرف منفي.نقيض، نقض، نفي.
مدار نقض، مدار نفي.
عمل نقض، عمل نفي.
قابل توجه ، توجه شود.
برجستگي، اهميت، شهرت.
شخص بر جسته ، چيز برجسته ، جالب توجه .
وابسته به دفتر اسناد رسمي.
گواهي محضري و رسمي.
دفتر اسناد رسمي، صاحب محضر.
نماد كردن ، يادداشت برداشتن ، ياد داشت كردن ، يادداشتي.
نشان گذاري.نماد سازي، ياد داشت، ثبت، توجه ، بخاطر سپاري، حاشيه نويسي.
شكاف، بريدگي، شكاف چوبخط، سوراخ كردن ، شكاف ايجاد كردن ، چوبخط زدن ، فرورفتگي.
(مو. ) كليد پيانو، آهنگ صدا، نوت موسيقي، خاطرات، يادداشت ها( درجمع)، تذكاريه يادداشت كردن ، ثبت كردن ، بخاطر سپردن ، ملاحظه كردن ، نوت موسيقي نوشتن .ياداشت، تبصره ، توجه كردن ، ذكر كردن .
كتابچه يادداشت، دفتر يادداشت، دفتر تكاليف درسي.
برجسته ، مورد ملاحظه .
قابل توجه ، قابل دقت، مورد توجه ، باارزش.
هيچ، نيستي، صفر، بي ارزش، ابدا.
آگهي، خبر، اعلان ، توجه ، اطلاع، اخطار، ملتفت شدن ، ديدن ، شناختن .ملاحضه كردن ، اخطار، آگهي.
قابل ملاحضه ، برجسته .قابل توجه .
اخطار، آگاه سازي.اطلاع، اخطار، تذكر.
اخطار كردن ، آگاه ساختن .آگاهي دادن ، اعلام كردن ، اخطار كردن .
(notional) تصور، انديشه ، فكر، نظريه ، خيال، ادراك ، فكري.تصور، مفهوم.
(notion) تصور، انديشه ، فكر، نظريه ، خيال، ادراك ، فكري.
انگشت نمائي، رسوائي، بدنامي.
بدنام رسوا.
باوجود اينكه ، علي رغم، باوجود، بدون توجه .
شيريني بادام دار، نان بادامي.
(=naught) عدم، هيچ.
وابسته به معنويات و خدايان .
(فلسفه كانت) مجرد، وجود مجرد، معقولات، معنويات.
اسم، نام، موصوف.
قوت دادن ، غذا دادن ، خوراك دادن ، تغذيه .
مغذي، مقوي.
غذا، قوت، خوراك ، تغذيه .
عقل، خرد، قوه ادراك .
(فرانسه ) تازه بدوران رسيده .
(نج. ) ستاره اي كه نور آن چند روزي زياد شده و دوباره كم شود، فاني ستاره ، نو اختر.
ساوسنگ .
ابتكار، ابداع، نوسازي.
نو، جديد، بديع، رمان ، كتاب داستان .
(novelette) داستان كوتاه .
(novelet) داستان كوتاه .
رمان نويس.
وابسته به داستان و رمان .
بشكل داستان در آوردن ، بدعت گذاردن .
داستان ، حكايت، رمان كوتاه .
تازگي، نوظهوري، چيز تازه ، چيز نو.
نوامبر، نام ماه يازدهمسال فرنگي.
عدد يك با شصت صفر.
تازه كار، نو آموز، مبتدي، جديدالايمان ، آدم ناشي، نوچه .
( novitiate) مرحله تازه كاري، كار آموزي، تازه كار.
( noviciate) مرحله تازه كاري، كار آموزي، تازه كار.
ماده بي حس كننده موضعي پروكائين ، نوكائين .
حالا، اكنون ، فعلا، در اين لحظه ، هان ، اينك .
امروزه ، اين روزها.
به هيچ طريق، بهيچوجه .به هيچ طريق، بهيچوجه .
(nowheres) هيچ جا، هيچ كجا، در هيچ مكان .
نسبتا دور، دور، ابدا.
(nowhere) هيچ جا، هيچ كجا، در هيچ مكان .
هيچ جا، هيچ كجا.
ابدا، هيچ، بهيچوجه ، به هيچ عنوان .
الهه شب، شب.
مضر، مهلك .
سر لوله آب، بيني، پوزه ، دهانك .
ترانزيستور ان پي ان .
در مرحله چند، در مرتبه بيشمار.
سيزدهمين حرف الفباي يوناني.
فرق جزئي، اختلاف مختصر، نكات دقيق وظريف.
برآمدگي، قلنبه ، تكه .
ميوه ناقص، ميوه نارس.
برآمدگي ياگره كوچك ، قنبلي.
اهل كشور نوبي يا حبشه .
قابل ازدواج و همسري.
بلوغ، تنه شوهر بودن .
استراحت كردن ، سگك يا چفت و بست را باز كردن ، آسودن .
قفائي، وابسته به پشت گردن .
هسته اي، مغزي، اتمي.
بشكل هسته شدن ، تشكيل هسته دادن ، جمع شدن ، هسته دار، داراي هسته .
هستك گرد ميان هسته سلول.
(ش. ) پروتون يا نوترون موجود درهسته اتمي.
(فيزيك ) هسته شناسي، بحث هسته اتمي.
هسته ، مغز، اساس.هسته ، مغز، اساس، لب، هسته مركزي.
انواع اتمهائي كه حاوي پروتون و نوترون و مقداري نيرو ميباشند.
لخت، برهنه ، پوچ، عريان ، بي اثر.
باآرنج زدن ، سقلمه ، اشاره كردن .
عريان گري، پيروي از عقايد جماعت برهنگان ، برهنگي.
برهنگي گراي، طرفدار برهنگي.
برهنگي، عريان بودن .
پوچ، بي اثر، ناچيز.
قطعه ، تكه فلز.
آزار، مايه تصديع خاطر، مايه رنجش، اذيت.
پوچ، تهي.ملغي، باطل، بلااثر، صفر.
( حق. ) بي اثر، باطل و بي اثر.
(nul) دخشه پوچ.
دستورالعمل پوچ.
مجموعه پوچ، مجموعه تهي.
رشته پوچ، رشته تهي.
ابطال.
باطل كننده .
بي اثر كردن ، لغو كردن .
بطلان ، بي اعتباري، نيستي، عدم، پوچي، صفر.
كرخ، بيحس، كرخت، بيحس يا كرخت كردن .
عدد، شماره .عدد، رقم، شماره ، نمره ، شمردن ، نمره دادن به ، بالغ شدن بر.
شماره زا.
محدوده اعداد.
سيستم عدد نويسي.
كرخ، بيحس كننده .
( numskull =) بيشعور.
الوهيت، خدائي، وجود الهي، خدا، روح.
قابل شمارش، معدود.
رقم، نمره .شماره اي، عددي، هندسي، رقومي، شماره .
قادر شمردن ، خواندن يا شمردن ، حساب كردن ، بشمار آوردن .
شمارش، احتساب.شمارش.
سيستم شمارشي.
برخه شمار، شمارنده ، شمارشگر، صورت كسر.صورت كسر، شمارنده .
عددي، نمره اي.
عددي و الفبائي.
دخشه عددي.
دخشگان عددي.
رمز عددي.
داده عددي، داده هاي عددي.
صفحه كليد عددي.
منگنه عددي.
نمايش عددي.
زيرمجموعه عددي.
كلمه عددي.
عددي، شماره اي، شمارشي.عددي.
آناليز عددي، عددكاو.
كنترل عددي.
ارقام، اعداد.
مبحث معاني رمزي اعداد.
بيشمار، بسيار، زياد، بزرگ ، پرجمعيت، كثير.
ماورائالطبيعه ، اسرارآميز، روحي، مقدس.
مسكوك شناسي، وابسته به سكه شناسي، مدال شناسي.
( numbskull =) بيشعور.كله خشك ، بي مخ، بيشعور.
راهبه ، زن تارك دنيا.
سفارت پاپ.
سفير پاپ، ايلچي پاپ، پيك ، رسول.
زباني، شفاهي.
صومعه .
وابلسته بعروسي، نكاحي، عروسي، زفافي.
پرستار، دايه ، مهد، پرورشگاه ، پروراندن ، پرستاري كردن ، شير خوردن ، باصرفه جوئي يا دقت بكار بردن .
دايه ، دختر پرستار.
محل نگاهداري اطفال شير خوار، پرورشگاه ، شير خوارگاه ، قلمستان ، گلخانه ، نوزادگاه .
اشعار مخصوص كودكان .
كودكستان ، مدرسه بچه هاي كمتر از پنج سال.
باغبان ، پرورنده گياهان ، زارع.
شيشه شير بچه ، بطري شير بچه .
آسايشگاه پيران .
بچه شير خوار، بچه اي كه مورد مواظبت قرار ميگيرد.
پرورش، تربيت، تغذيه ، غذا، بزرگ كردن (كودك )، بار آوردن بچه ، پروردن .
مهره .جوز، چرخ دنده ساعت، آجيل، مهره ، آجيل گرد آوردن ، ديوانه ، خل.
رنگ قهوه اي فندقي، رنگ شاه بلوطي.
پائين افتاده ، سرازير آويخته ، زيور آويخته .
اشاره با سر، سر فرود آوردن ، خميدگي، رقص محوري، گردش.
فندق شكن .
فندق كوچك ، هسته كوچك .
درخت جوز.
مغذي، ماده مغذي، ماده مقوي از لحاظ غذائي.
تغذيه ، كسب نيرو بوسيله غذا، بقوت، غذا، خوراك .
تغذيه ، تقويت، قوت گيري، قوت، خوراك ، غذا.
ويژه گر تغذيه .
( nutritive) مغذي.
( nutritious) مغذي.
آجيل، ديوانه ، مفتون .
پوست فندق و بادام و غيره ، مختصرا، ملخص كلام.
پر گردو، پرفندق، معطر، ديوانه .
با پوزه كاويدن يا بو كردن ، پوزه بخاك ماليدن ، غنودن ، عزيز داشتن .
مرض شبكوري.
شبكور.
نايلون .
حوري، زن بسيار زيبا.
حوريچه ، دختر كوچك و زيبا.
جنون و علاقه شديد براي دسترسي به چيزهاي غير قابل حصول.
ميل شديد زن بجماع، حشري بودن زن .
پانزدهمين حرف الفباي انگليسي.
بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند، بچه ناقص الخلقه ، ساده لوح.
(گ . ش. ) بلوط، چوب بلوط.
(گ . ش. ) مازو.
ساخته شده از چوب بلوط، بلوطي.
الياف قيراندود كنف مخصوص درزگيري.
پارو، پارو زدن .
پارو زن ، پارو زن مسابقات قايقراني.
واحه ، آبادي يا مرغزار ميان كوير.
جو دو سر، جو صحرائي، يولاف، شوفان ، جو دادن .
مركب از دانه هاي جو.
پيمان ، سوگند، قسم خوردن .
آردجودوسر، شورباي آردجودوسر.
سخت دلي، لجاجت.
سخت دل، بي عاطفه ، سرخت، لجوج، سنگدل.
اطاعت، فرمانبرداري، حرف شنوي، رامي.
فرمانبردار، مطيع، حرف شنو، رام.
كرنش، احترام، تواضع، تعظيم.
ستون هرمي شكل سنگي.
با اين علامت'-' نشان گذاردن .
نشاني بدين شكل'-'.
(درافسانه هاي بين النهرين ) پادشاه پريان .
فربه ، گوشتالو، چاق.
مرض چاقي، فربهي.
اطاعت كردن ، فرمانبرداري كردن ، حرف شنوي كردن ، موافقت كردن ، تسليم شدن .
گيج كردن ، مبهم و تاريك كردن .
مبهم و تاريك كردن .
مرگ ، وفات، مجلس ترحيم.
(حق. ) بيان ضمني و تصادفي.
آگهي در گذشت، وابسته به وفات.
مورد ايراد، قبيح، ناشيسته .
مقصود، شيئ.چيز، شيي، موضوع، منظره ، هدف، مفعول، كالا، اعتراض كردن ، مخالفت كردن .
برنامه مقصود، دستورالعملهاي مقصود.
كامپيوتر مقصود.
دسته كارت مقصود.
زبان مقصود.
ماشين مقصود.
واحد مقصود.
برنامه مقصود.
روال مقصود.
خاصيت و ماهيت چيزي رامعين كردن ، بنظر آوردن ، بصورت مادي و خارجي مجسم كردن .
ايراد، اعتراض، مخالفت، استدلال مخالف.
مقصود، هدف، عيني، معقول.قابل مشاهده ، بي طرف، علمي و بدون نظر خصوصي، حالت مفعولي، بروني، عيني، هدف، منظور.
(د. ) اسم يا صفت يا ضميرمكمل صفت موضحه در مسنداليه ، مكمل موضوع.
برون گرائي، عين گرائي فلسفه مادي، ادبيات و هنر مادي، مادي گرائي.
عيني بودن ، ماديت، هستي، واقعيت، بيطرفي و بي نظري.
تقبيح كردن ، سخت مورد انتقاد قرار دادن .
پهن شده در قطبين ، پخت.
خيرات، اهدا نان .
در محظور قرار دادن ، متعهد و ملتزم كردن ، ضامن سپردن ، ضروري.
التزام، محظور، وظيفه .
الزامي، فرضي، واجب، ( حق. ) لازم، الزام آور.
مجبور كردن ، وادار كردن ، مرهون ساختن ، متعهد شدن ، لطف كردن .
متعهدله ، بستانكار، راهن .
آماده خدمت، حاضر خدمات، مهربان ، اجباري، الزامي.
بدهكار، متعهد، مقروض.
مايل، مورب.اريب، مايل، غير مستقيم، منحرف، حاده يا منفرجه .
زاويه تند ( حاده ) يا باز ( منفرجه ).
انحراف اخلاقي، گمراهي، كجي.
ستردن ، محو كردن ، زدودن ، پاك كردن ، معدوم كردن .
فراموشي، نسيان ، از خاطر زدائي، گمنامي.
فراموشكار، بي توجه .
مستطيل، دراز، دوك مانند، كشيده ، نگاه ممتد.
بدگوئي، ناسزاگوئي، سرزنش، افترا.
گزندآور، مضر، زيان بخش، نفرت انگيز، منفور.
در زير ابر پوشاندن ، ابري كردن ، تخدير شدن .
(مو. ) قره ني.
(oboist) قره ني زن ، فلوت زن .
(oboeist) قره ني زن ، فلوت زن .
بشكل تخم مرغ وارونه .
زشت و وقيح، كريه ، ناپسند، موهن ، شهوت انگيز.
وقاحت، قباحت، زشتي.
نامفهوم، پيچيده ، بغرنج، مخالف اصلاحات.
تاريك انديشي، مخالفت با روشنفكري، مخالفت با علم و معرفت، كهنه پرستي، سبك نگارش مبهم.
تيره ، تار، محو، مبهم، نامفهوم، گمنام، تيره كردن ، تاريك كردن ، مبهم كردن ، گمنام كردن .
تيرگي، تاري، ابهام، گمنامي.
چاپلوس، متملق، سبزي پاك كن ، فرمانبردار.
مجلس ترحيم يا تجليل متوفي، فرمانبرداري.
قابل مراعات، قابل مشاهده ، قابل گفتن .
رعايت.
مراعات كننده ، مراقب، هوشيار.
مشاهده ، ملاحظه ، نظر.
رصد خانه ، زيچ.
رعايت كردن ، مراعات كردن ، مشاهده كردن ، ملاحظه كردن ، ديدن ، گفتن ، برپاداشتن (جشن و غيره ).
مشاهده كننده ، مراقب، پيرو رسوم خاص.
آزار كردن ، ايجاد عقده روحي كردن .
عقده روحي، فكر دائم، وسواس.
عقده اي، دستخوش يك فكر يا ميل قوي.
كهنه شدن ، منسوخ شدن ، از رواج افتادن .
كهنگي، منسوخي، متروكي، از رواج افتادگي.
كهنه ، منسوخ.
مهجور، غيرمتداول، متروك .منسوخ، مهجور، متروكه ، كهنه ، از كار افتاده .
گير، مانع، رداع، سد جلو راه ، محظور، پاگير.
ماما، متخصص زايمان ، قابله ، پزشك متخصص زايمان .
خيره سري، سرسختي، لجاجت.
كله شق، لجوج، سرسخت، خود راي، خيره سر.
غوغائي، پرهياهو، پر سر و صدا، لجوج، دعوائي.
مسدود كردن ، جلو چيزي را گرفتن ، مانع شدن ، ايجاد مانع كردن ، اشكالتراشي كردن .
انسداد، منع، جلو گيري، گرفتگي.
اشكالتراشي، خرابكاري.
مسدود كننده ، اشكاتراش.
بدست آوردن .بدست آوردن ، فراهم كردن ، گرفتن .
بدست آوردني، قابل حصول.
التماس كردن ، بشهادت طلبيدن ، اعتراض كردن .
بدون تقاضا چيزي را مطرح كردن ، مزاحم شدن ، متحمل شدن بر، جسارت كردن .
(obtrusive) مزاحم، فضول.
(obtruder) مزاحم، فضول.
مسدود كردن ، بستن ، مانع شدن ، گرفتن .
بيحس، كند ذهن ، منفرجه ، زاويه تا درجه .
روي سكه ، روي اسكناس، روي هر چيزي، طرف مقابل، ( من. ) قضيه تالي، معكوس.
مرتفع كردن ، رفع كردن ، رفع نياز كردن .
رفع، از بين بردن .
آشكار، هويدا، معلوم، واضح، بديهي، مرئي، مشهود.
رويهم افتاده ، منقض شده .
(مو. ) نوعي آلت موسيقي شبيه ناي.
موقع، مورد، وهله ، فرصت مناسب، موقعيت، تصادف، باعث شدن ، انگيختن .
وابسته به فرصت يا موقعيت، مربوط به بعضي از مواقع يا گاه و بيگاه .
گهگاه ، گاه و بيگاه ، بعضي از اوقات.
باختر، غرب، مغرب، مغرب زمين ، اروپا، باختري.
پيروي از فرهنگ و تمدن باختري.
(تش. ) استخوان قمحدوه .
(تش. ) استخوان قمحدوه ، استخوان پس سر.
بستن ، مسدود كردن ، خوردن .
انسداد، بسته شدگي، جفت شدگي(دندانها).
از نظر پنهان كردن ، مخفي كردن ، پوشيده ، نهاني، سري، رمزي، مكتوم، اسرار آميز، مستتر كردن .
روش يا فلسفه رمز وسر.
اشغال، تصرف، سكني، سكونت، اشغال مال.
ساكن ، مستاجر، اشغال كننده .
اشغال، تصرف، حرفه .شغل، پيشه ، مربوط به حرفه ، اشغال، تصرف.
درمان بوسيله اشتغال بكار، كاردرماني.
اشغال كننده ، ساكن .
اشغال كردن ، سرگرم كردن ، مشغول داشتن .اشغال كردن ، تصرف كرد.
رخ دادن ، واقع شدن ، اتفاق افتادن .رخ دادن ، اتفاق افتادن ، خطور كردن .
رخداد، وقوع، اتفاق، تصادف، رويداد، پيشامد، واقعه .رويداد، خطور.
اقيانوس.
اقيانوس پيما.
اقيانوسيه .
اقيانوسي.
حوري دريائي.
اقيانوس شناس.
مربوط به اقيانوس شناسي.
شرح اقيانوس ها، شرح درياها، اقيانس شناسي.
(افسانه يونان ) خداي دريا، خداي اقيانوس.
(ocellated) ريز چشم، داراي چشمها يا خالهاي رنگارنگي.
(ocellate) ريز چشم، داراي چشمها يا خالهاي رنگارنگي.
(ج. ش. ) پلنگ راه راه آمريكائي(pardalis Felis).
(ochre) خاك سرخ، گل اخري، با گل اخري رنگ كردن .
حكومت توده خلق.
(ocher) خاك سرخ، گل اخري، با گل اخري رنگ كردن .
(ocrea) (گ . ش. ) نيامكامل در قاعده دمبرگ ، نيام.
(مخففclock the of) ساعت، از روي ساعت.
(ochrea) (گ . ش. ) نيامكامل در قاعده دمبرگ ، نيام.
هشت وجهي، هشت گونه ، چيز هشت گوشه .
داراي هشت سطح.
جسم هشت سطحي.
هشت هشتي.
رقم هشت هشتي.
نشان گذاري هشت هشتي.
عدد هشت هشتي.
رقم هشت هشتي.
هشت عضوي، هشت گانه ، هشت عددي.
هشت وتدي، (بديع ) داراي هشت وتد يا وزن .
(ش. ) هيدروكربن هاي مايع و پارافيني ايزومريك بفرومول 81C8H، سوخت ماشيني.
يك هشتم.
(مو. ) شعر هشت هجائي، نت هاي هشتگانه موسيقي.
ورق بزرگ كاغذ هشت برگي.
هشتگانه ، دسته خوانندگان يا نوازندگان هشت نفري، آهنگ يا نوت اكتاو.هشتائي.
ماه اكتبر.
عدد يك با صفر.
هشتاد ساله ، وابسته به آدم ساله .
هشت لا، هشت گانه .
(ج. ش. ) چرتنه ، روده پاي، هشت پا، هشت پايك ، اختپوس.
هشت هجائي، داراي هشت هجا.
چشمي، بصري، باصره اي، وابسته به ديد چشم، فطري.
چشم پزشك ، عينك ساز.
سوگند ملايم، بخدا.
(. interj)سوگند ملايم، بخدا، (.adj) طاق، تك ، فرد، عجيب و غريب، آدم عجيب، نخاله .فرد، عجيب.
مقابله فرد و زوج.
توازن فرد.
بررسي توازن فرد.
عجيب و غريب.
چيز عجيب و غريب، غرابت.
چيزهاي متفرقه ، تكه و پاره ، چيز باقيمانده .
نابرابري، فرق، احتمال و وقوع، تمايل بيك سو، احتمالات، شانس، عدم توافق، مغايرت.
خرت و پرت، تكه وپاره ، چيز، باقيمانده .
بيشتر محتمل، محتمل به برد يا موفقيت.
قطعه شعر بزمي، غزل، چكامه ، قصيده .
(افسانه اسكانديناوي) خداي خدايان .
كراهت آور، نفرت انگيز.
نفرت، دشمني، عداوت، رسوائي، زشتي، بدنامي.
كيلومتر شماراتومبيل و غيره .
سلول هاي عاج ساز، سلول دنداني.
(گ . ش. ) جنسي از ثعلب هاي آمريكائي.
مانند دندان ، وابسته بزائده دنداني.
دندان شناس.
مبحث دندان ، دندان شناسي، دندان پزشكي.
(odour) بو، رايحه ، عطر، عطر و بوي، طعم، شهرت.
معطر، چيز خوشبو.
بدبو، زننده ، بودار، داراي بو.
معطر و خوشبو ساختن .
بيبو.
بودار، بدبو، متعفن .
(odor) بو، رايحه ، عطر، عطر و بوي، طعم، شهرت.
قطعه منظوم رزمي منسوب به هومر شاعر يوناني حاوي شرح مسافرتهاي پر حادثه 'اديسه '.
وابسته به احساسات و علائق كودكان تا ساله نسبت بوالدين جنس مخالف خود.
(افسانه يونان ) 'اديپوس'.
(ر. ش. ) احساسات محبت آميز بچه نسبت به والدين جنس مخالف خود.
over =.
كار عمده ، كار حياتي، اثرادبي.
از، از مبدا، از منشا، از طرف، از لحاظ، در جهت، در سوي، درباره ، بسبب، بوسيله .
غالب اوقات.
قطع، خاموش، ملغي، پرت، دور.از محلي بخارج، بسوي (خارج)، عازم بسوي، دورتر، از يك سو، از كنار، از روي، از كنار، خارج از، مقابل، عازم، تمام، كساد، بيموقع، غير صحيح، مختلف.
تناوب، بطور متناوب، گاهي.
خارج از مركز.
(colored off) داراي رنگ ناجور، داراي رنگ مغاير، خل.
(color off) داراي رنگ ناجور، داراي رنگ مغاير، خل.
خارج از خدمت.
قطع شده ، رها شده .
كردن از
(دربازي فوتبال و غيره ) خارج از خط.
محرمانه و خصوصي ( نه براي انتشار).
وقت آزاد، مرخصي.
رنگ زرد كمرنگ يا كرم نزديك رنگ سفيد.
سال كم محصول، سال كم فعاليت، سال كسادي.
آشغال، آخال، كف، مواد زائد، لاشه .
قطعه موسيقي ناهماهنگ ، مغاير، خل.
( offense) گناه ، تقصير، حمله ، يورش، هجوم، اهانت، توهين ، دلخوري، رنجش، تجاوز، قانون شكني- بزه .
تخطي كردن ، رنجاندن ، متغير كردن ، اذيت كردن ، صدمه زدن ، دلخور كردن .
متخلف، تخطي كننده ، متجاوز.
(offence) گناه ، تقصير، حمله ، يورش، هجوم، اهانت، توهين ، دلخوري، رنجش، تجاوز، قانون شكني، بزه .
مهاجم، متجاوز، اهنانت آور، رنجاننده ، كريه ، زشت، يورش، حمله .
تقديم داشتن ، پيشكش كردن ، عرضه ، پيشنهاد كردن ، پيشنهاد، تقديم، پيشكش، ارائه .
پيشكش، ارائه .
سيني محتوي پول يا پول جمع آوري شده از حضار در كليسا.
بي تامل، بداهه ، بدون مقدمه ، بدون تهيه .
دفتر، اداره ، منصب.شغل، مقام، مسئوليت، احرازمقام، اشتغال، كار، وظيفه ، خدمت، محل كار، اداره ، دفتر كار.
پيشخدمت، فراش.
ساعات اداري.
شاغل مقام.
افسر، صاحب منصب، مامور، متصدي، افسر معين كردن ، فرماندهي كردن ، فرمان دادن .
صاحب منصب، عاليرتبه ، رسمي، موثق و رسمي.
قاطبه مامورين ، سيستم اداري.
سيستم اداري، رسميت، مقررات اداري.
كشيش شاغل و مسئول مجلس روحاني.
صاحب منصب، مامور رسمي، مقام رسمي.
مراسمي را بجا آوردن ، اداره كردن ، بعنوان داور مسابقات را اداره كردن .
فضول، مداخله كن ، فضولانه ، ناخواسته .
آب ساحلي، در آينده نزديك ، در آن نزديكي ها.
منزوي، خشن .
برون خطي.
عمل برون خطي.
انباره برون خطي.
مقاله نقل شده از روزنامه يا مجله .
چيز تسويه شده ، كثافت و آشغال بيرون انداخته .
جبران كردن ، افست.چاپ افست، جابجاسازي، مبدا، نقطه شروع مسابقه ، چين ، خميدگي، انحراف، وزنه متعادل، رقم متعادل كننده ، متعادل كردن ، جبران كردن ، خنثي كردن ، چاپ افست كردن .
شاخه نورسته ، جوانه ، تركه ، فرع، انشعاب، شعبه ، مشتق.
از جانب ساحل، دور از ساحل، قسمت ساحلي دريا.
زادو ولد، فرزند، اولاد، مبدا، منشا.
خارج از صحنه نمايش، درزندگي خصوصي.
بارها، بسيار رخ دهنده ، كثير الوقوع، غالبا.
بارها، خيلي اوقات، بسي، كرارا، بكرات، غالب اوقات.
(=often) غالب اوقات.
طاق رومي، نوك تيز، پرتابه يا موشك .
چشم چراني كردن ، چشم چراني، نگاه عاشقانه كردن ، با چشم غمزه كردن ، عشوه .
غول، آدم موحش.
غول آسا.
(. interj) ها، به ، وه (علامت تعجب و اندوه ). (.n) علامت صفر، عددصفر.
اهم.(برق ) واحد مقاومت برق در سلسله . S. K. M.
مقاومت هادي برق.
اهمي.
اهم سنج.
روغن ، چربي، مرهم، نفت، مواد نفتي، رنگ روغني، نقاشي با رنگ روغني، روغن زدن به ، روغن كاري كردن ، روغن ساختن .
رنگ روغني، روغن مخصوص نقاشي.
رنگ روغني.
نقاشي بارنگ ، روغني.
پارچه مشمع، پارچه برزنت.
روغن كار، گريس كار، تانكر نفت.
بذرها و دانه هاي روغني.
پارچه برزنت، پارچه مشمع، كت باراني.
سنگ چاقو تيز كني.
چرب، روغني.
روغن ، مرهم، پماد.
(okay) صحيح است، خوب، بسيار خوب، تصويب كردن ، موافقت كردن ، اجازه ، تصويب.
(ج. ش. ) كاپي، جانور پستانداري شبيه زرافه .
( ok) صحيح است، خوب، بسيار خوب، تصويب كردن ، موافقت كردن ، اجازه ، تصويب.
( okro) (گ . ش. ) باميه ، باميا.
( okra) (گ . ش. ) باميه ، باميا.
پير، سالخورده ، كهن سال، مسن ، فرسوده ، ديرينه ، قديمي، كهنه كار، پيرانه ، كهنه ، گذشته ، سابقي، باستاني.
وطن اصلي مهاجرين آمريكائي ( يعني اروپا).
زبان انگليسي قديم.
از مد افتاده ، كهنه پرست، محافظه كار.
محافظه كار سياسي، صنوف صاحب اعتبار قديم.
آدم با سابقه و مجرب.
داراي قدرت در اثر ارشديت، ارشد، محافظه كار.
دختر خانه مانده ، اخمو و غرولندو، دمامه .
پيمان يا وصيت قديم، كتب عهد عتيق.
قديمي.
كهنه كار، قديمي.
دنياي قديم (يعني اروپا و آسيا).
كهنه ، كهن ، قديمي، پيشين ، سابق، زمان پيش.
پير مانند، نسبتا پير.
آدم كار كشته كه چهار سال در نيروي دريائي كار كرده باشد، پير مرد، پير.
زن پير وغرولندو، عجوزه .
(ز. ع. ، آمر. ) پرچم ايالات متحده .
شبيه روغن ، داراي خواص روغن ، روغني.
(گ . ش. ) وردالحمار، سمالحمار، خرزهره .
(گ . ش. ) زيتون بري.
(ش. ) نمك آلي اسيد اولئيك ، مايع روغني.
(ش. ) وابسته بروغن ، روغني.
(ش. ) نمك آلي گليسرول و اسيد اولئيك .
عكس باسمه اي روغني، عكس رنگي.
سبزيكاري، سبزي فروشي، فرآوردن و نگاهداري سبزيجات.
حس بويائي، حس شامه ، بويائي، استشمام.
وابسته بحس بويائي.
(تش. ) عصب شامه ، پي بويائي.
(تش. ) عضو بويائي، اندام بويائي.
عضو دسته يا حزب طرفدار حكومت عده معدود.
حكومت معدودي از اغنيا و ثروتمندان .
(درمورد بغضي حشرات) تغذيه كننده از گياهان معدود و خاصي.
(دربازرگاني) توليد كالا توسط افراد يا شركتهاي معدودي.
شلوغ، درهم و برهم، مخلوط، چيزدرهم ريخته .
زيتوني، سبز زيتوني، سبز مايل بزرد.
زيتون ، درخت زيتون ، رنگ زيتوني.
سبز زيتوني.
رنگ سبز مايل بزرد خاكستري.
رنگ سبز زيتوني روشن .
درخت زيتون ، اسم خاص مذكر، چكش كوچك ، پتك ميخ سازي.
آسماني، بهشتي، جشن ها و مسابقات قديم يونان ، مسابقات المپيك .
وابسته بكوه المپ، آسماني، وابسته بخدايان كوه المپ، وابسته بمسابقات المپيك .
مربوط به مسابقات المپيك .
كوه المپ در مقدونيه ، آسمان ، بهشت.
(=hombre) نوعي بازي ورق سه نفري اسپانيولي.
(=homber) نوعي بازي ورق سه نفري اسپانيولي.
امگا، آخرين حرف الفباي يوناني، نهايت.
( omelette) املت، خاگينه ، كوكوي گوجه فرنگي.
( omelet) املت، خاگينه ، كوكوي گوجه فرنگي.
فال، نشانه ، پيشگوئي، بفال نيك گرفتن .
بدشگون ، ناميمون ، شوم، بديمن .
همه چيز داني، دانش بي پايان ، علم لايتناهي.
قابل حذف.
از قلم افتادگي، حذف، فروگذاري، غفلت.از قلم افتادگي.
حذفي.
از قلم انداختن .انداختن ، حذف كردن ، از قلم انداختن .
اتوبوس، توده مردم، عامه .
گيرنده يا فرستنده امواج در جهت مناسب.
همه جور، جوربجور، متنوع، رنگارنگ .
داراي قدرت خلاقه ، خالق كل.
قدرت تام، قدرت مطلق، قادر مطلق، همه توانا.
قادر مطلق، قادر متعال.
حضور در همه جا در آن واحد (درمورد خدا).
حاضر در همه جا.
واقف بهمه چيز.
مجموعه اشيا، مجموعه اشخاص.
(ج. ش. ) جانوران همه چيز خوار مانند خوك و اسب آبي.
جانور همه چيز خوار.
همه چيز خور، وابسته بجانوران همه چيز خور.
وصل، روشن ، برقرار.روي، در روي، برروي، بر، بالاي، در باره ، راجع به ، در مسير، عمده ، باعتبار، به ، بعلت، بطرف، در بر، برتن ، به پيش، به جلو، همواره ، بخرج.
سر خدمت.
وصل شده ، قلاب شده .
گزينه قطع و وصل.
(درفوتبال) در داخل خط، خارج نشده (ازخط).
درحال فعاليت، در حال عمل، درعمل.
(ج. ش. ) گورخر كوچك .
درمالي، جلق، هوسراني.
يكمرتبه ، يكبار ديگر، فقط يكبار، يكوقتي، سابقا.
مرور، نظراجمالي.
وابسته به غده شناسي.
(طب) غده شناسي، تومور شناسي.
روي دهنده ، پيشامد كننده ، آينده ، جلو رونده .
يكجا، يكمرتبه ، بيك حمله ، دريك حمله .
يك ، تك ، واحد، شخص، آدم، كسي، شخصي، يك واحد، يگانه ، منحصر، عين همان ، يكي، يكي از همان ، متحد، عدد يك ، يك عدد، شماره يك .
با يك نشانه .
يك و نيم گذري.
هر يك ، يكديگر، بايكديگر.
يك بعدي، تك بعدي.
يك اسبه ، مخصوص يك اسب، بي مايه ، بدتبار.
تك گذري، يك گذري.
همگذار تك گذري.
يك باره اي.
نوسانساز يكباره اي.
يكطرفه ، مغرضانه .يك پهلو، يك طرفه ، يك جانبه ، مغرضانه .
عمل تك مرحله .
يك بيك ، عينا مثل هم، عينا مساوي و مرتبط با يكديگر.يك بيك .
كوتاه فكر، يك راهه ، فاقد قوه ارتجاعي، فقط در يك وهله .
سبقت يا جلو افتادگي از حريق يا رقيب، يك قدم سبقت، دست پيش گيري.
يك راهه ، يك طرفه (مثل خيابان )، يك جانبه .يكراهه ، يكطرفه .
تفال و پيشگوئي از روي خواب.
يكتائي، يگانگي، برابري، وحدت، يكي بودن .
سنگين ، گران ، شاق، دشوار، طاقت فرسا.
(ornary، =ornery) عادي، معمولي، اذيت كننده ، بدخلق.
متمم نسبت به يك .
( oneself) خود، خود شخص، نفس، در حال عادي.
( self s'one) خود، خود شخص، نفس، در حال عادي.
يك زماني، يكوقتي، سابقا.
درحال پيشرفت، مداوم.
(گ . ش. ) پياز.
پوست پياز، كاغذ نازك زرورق.
درون خطي.
عمل درون خطي.
انباره درون خطي.
ناظر، تماشاچي، مراقب، تماشاگر.
فقط، تنها، محض، بس، بيگانه ، عمده ، صرفا، منحصرا، يگانه ، فقط بخاطر.
وابسته به اسم، اسمي، مركب از اسم، كينه .
علم اشتقاق لغات و طرز استعمال آنها، علم اللغات، علم اشتقاق اسامي، دانش نام.
تسميه صوفي، تسميه تقليدي، صداواژه .
حمله ، پيشروي، يورش.
تاخت و تاز، حمله ، هجوم، اصابت، وهله ، شروع.
واقعدر ساحل، روي ساحل، متوجه بطرف ساحل، رو بساحل.
يورش، حمله .
وابسته به رشد شناسي.
فرد بالش، رشد شناسي، تاريخچه رشد و رويش موجودات.
وابسته به هستي شناسي.
هستي شناس.
هستي شناسي، علم موجودات.
بار، تعهد، مسئوليت.
بسوي جلو، به پيش، بجلو.
عقيق رنگارنگ ، عقيق سليماني، سنگ باباقوري، (طب) تاريكي پائين قرنيه .
( oodlins) فراوان ، خيلي زياد، توده ، انباشته .
( oodles) فراوان ، خيلي زياد، توده ، انباشته .
(ج. ش. ) سلول جنسي ماده ، ياخته جنسي ماده .
تخمگان ، (درلقاح جنسي) داراي ياخته جنسي نر كوچك و متحرك و ياخته ماده بزرگ و غير متحرك .
تشكيل و تكامل تخم.
(درقارچها و خزه ها) عضو مادگي.
خبره در تخم پرنده شناسي.
تخم پرنده شناسي، تخم شناسي، بررسي و جمعآوري تخمپرندگان .
چاذبه شخصي، دلربائي.
تخم لقاح شده ، تخم.
محفظه تخم، تخمدان سوسك ، هاگذان .
شيره ، شهد، چكيده ، جريان ، جاري، رسوخ، لجنزار، بستر دريا، تراوش كردن ، آهسته جريان يافتن ، بيرون دادن ، لاي.
لجنزار، پرلجن ، لجن آلود، تراوش كننده .
(opcode) رمزالعمل.
كدري، تاري، حاجب ماورائي، ايهام.
(مع. ) عين الشمس، عين الهر، شيشه شيري رنگ .
كدري، شيري رنگي، عين الشمس، تابش قوس و قزحي.
شيري رنگ ، كدري.
شيشه مات، شيري رنگ ، برنگ عين الشمس.
مات، غير شفاف، مبهم، كدر، شيشه يا رنگ مات.
رمزالعمل گشا، رمزالعمل شناس.
باز، آزاد، آشكار، باز كردن ، باز شدن .(.adj)باز، مفتوح، گشوده ، سرگشاده ، داير، روباز، آزاد، آشكار، بيآلايش، مهربان ، رك گو، صريح، درمعرض، بي پناه ، بيابر، واريز نشده ، (.vi.vt)بازكردن ، گشودن ، گشادن ، افتتاحكردن ، آشكاركردن بسط دادن ، مفتوح شدن ، شكفت
در هواي آزاد.
خيلي سهل، كاملا، ساده ، واضح، آشكار.
مدار باز، اتصال باز.
بي انتها.
كوره فولاد سازي دهان باز.
ذوب آهن در كوره رو باز و تبديل آن بفولاد.
پذيرائي از مهمان ، جشن عمومي.
نامه سر گشاده .
بهره تقويت در حلقه باز.
روشنفكر.
سحر، مفتاح رمز، مشكل گشا.
سيستم باز، با كاركرد آزاد.
زيرروال باز.
سيم لخت، سيم هوائي.
خط سيمي لخت، خط سيمي هوائي.
باز كننده ، گشاينده ، افتتاح كننده ، مفتاح، باز كن .
گشاده دست، سخاوتمند، بخشنده ، علني.
دهانه ، چشمه ، جاي خالي، سوراخ، سرآغاز، افتتاح، گشايش.
دهان باز، حيرت زده ، متعجب و متحير.
مراقب، هوشيار.
اپرا، تماشاخانه ، آهنگ اپرا.
دوربين مخصوص اپرا.
تماشاخانه ، اپرا.
عمل كردني، عملي، (طب ) قابل علاج و درمان .عمل پذير، داير.
موثر، عامل، كار كننده ، فعاليت كننده .
عمل كردن ، بكار انداختن ، بهره برداري كردن .بفعاليت واداشتن ، بكار انداختن ، گرداندن ، اداره كردن ، راه انداختن ، داير بودن ، عمل جراحي كردن .
مربوط به اپرا.
عامل، عملياتي.
سرعت عملياتي.
كارمندان عملياتي، متصديان .
(os) سيستم عامل.
دماي عملياتي.
اداره ، گرداندن ، عمل جراحي، عمل، گردش، وابسته به عمل.عمل، عملكرد، بهره برداري.
تحليل عملكرد، عمل كاوي.
رمزالعمل.
عمل گشا، عمل شناس.
مدير عمليات.
پژوهش عملياتي، تحقيق در عمليات.
قابل استفاده ، موثر، داير.
تقويت كننده محاسباتي.
( operationism) مكتب عملي.
( operationalism) مكتب عملي.
عملي، كارگر، موثر، عامل، عمل كننده .قابل استفاده ، موثر، داير.
گرداننده ، عمل كننده ، تلفن چي.متصدي، عمگر.
فرمان متصدي.
پيشانه متصدي.
اپراي كوچك .
پرزحمت، پركار، دشوار.
شبيه مار، وابسته بمار، ماري.
مبحث مارشناسي.
(مع. ) مرمرمصري، حجرالحيه .
شبيه مار.
(طب) چشم درد، آماس چشم، رمد، التهاب، ملتحمه كره چشم.
چشم پزشك ، ويژه گر چشم پزشكي.
چشم پزشكي، كحالي.
(طب) اسباب معاينه ته چشم، ته چشم بين .
(طب) معاينه چشم و شبكيه .
افيون دار، خواب آور، مخدر، تكسين دهنده .
نظر يا عقيده خود را اظهار داشتن ، اظهار نظر كردن ، نظريه دادن .
نظريه ، عقيده ، نظر، راي، انديشه ، فكر، گمان .
خود راي، مستبد، خود سر.
افيون ، ترياك .
(ج. ش. ) صاريغ.
مخالف، ضد، معارض، حريف، طرف، خصم.
بجا، بموقع، بهنگام، درخور، مناسب.
فرصت طلبي.
فرصت طلب، نان بنرخ روز خور.
فرصت، مجال، دست يافت، فراغت.
مخالفت كردني.
در افتادن ، ضديت كردن ، مخالفت كردن ، مصاف دادن .
بي مخالفت.
روبرو، مقابل، ضد، وارونه ، از روبرو، عكس قضيه .
ضديت، مخالفت، مقاومت، تضاد، مقابله .
ذليل كردن ، ستم كردن بر، كوفتن ، تعدي كردن ، درمضيقه قرار دادن ، پريشان كردن .
ستم، بيداد، جور، تعدي، فشار، افسردگي.
ستم پيشه ، خورد كننده ، ناراحت كننده ، غم افزا.
ستمگر.
رسوا، ننگ آور.
رسوائي، ننگ ، خفت، زشتي، ناسزائي.
مخالفت كردن با، مورد بحث قراردادن ، مبارزه كردن با، دعوا كردن ، بمبارزه طلبيدن .
عملوند.
برگزيدن ، انتخاب كردن .
آرزوئي، تمنائي، وابسته به طلب و تمنا.
وابسته به بينائي، چشمي، بصري، شيشه عينك ، چشم.
(تش. ) نقطه كور.
(تش. ) عصب باصره .
نوري، بصري.
دخشه نوري.
پوينده نوري.
عينك ساز، عينك فروش، دوربين ساز، دوربين فروش.
نورشناسي.علم روشنائي، علم بينائي، فيزيك نور.
بهين .مربوط به كمال مطلوب.
بهينگي.
فلسفه خوش بيني، نيك بيني.
خوش بين .
خوش بين ، خوش بينانه .
بهينه سازي.
خوش بين بودن ، بهين ساختن .بهينه ساختن .
بهينه ، بهينه شده .
برنامه نويسي بهينه .
بهينه .بهينه ، مقدار مطلوب، حالت مطلوب، درجه لازم.
برنامه بهينه ، دستورالعملهاي بهينه .
برنامه نويسي بهينه .
خيار فسخ، خيار، اختيار، آزادي، اظهار ميل.اختيار، انتخاب، خصيصه اختياري.
اختياري، انتخابي.
خصيصه اختياري.
وابسته به ميزان ديد و عينك سازي.
عينك ساز.
ديد سنجي، تعيين ميزان ديد چشم، عينك سازي، عينك فروشي.
توانگري، دولتمندي، وفور، سرشار.
وافر.
( گ . ش. ) انجير هندي.
اثر، كار، نوشته ، قطعه موسيقي.
اثر جزئي، چيز بي اهميت.
اثريا نوشته بي اهميت، اثر ادبي ناچيز.
يا.يا، يا اينكه ، يا آنكه ، خواه ، چه .
دريچه يا.
عمل يا.
(گ . ش. ) اسفناج دشتي(Atriplex).
سروش، الهام الهي، وحي، پيشگوئي، دانشمند.
سروشي، وابسته به غيبگوئي، الهامي، وابسته به وحي.
زباني، شفاهي، دهاني، از راه دهان .
پرتقال، نارنج، مركبات، نارنجي، پرتقالي.
چاي زرين اعلي، چاي زرين .
شربت نارنج، آب پرتقال.
نارنجستان ، مركبات.
(orangutan) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزينه دست دراز، ميمون درختي برنئو سوماترا.
( orangoutang) (ج. ش. ) اورانگوتان ، بوزينه دست دراز، ميمون درختي برنئو سوماترا.
سخنراني كردن ، نطق كردن ، خواندن .
نطق، سخنراني، فصاحت و بلاغت، خطابه .
سخن پرداز، سخنران ، ناطق، خطيب، مستدعي.
وابسته به سخنراني.
قطعه موسيقي و آواز همراه با گفتار.
شيوه سخنراني، فن خطابه ، سخن پردازي.
جسم كروي، گوي، عالم، احاطه كردن ، بدور چيزي گشتن ، بدور مدار معيني گشتن ، كروي شدن .
گرد، چرخي، كروي، مدور، كامل.
حلقوي، كروي، چرخي، دايره وار.
مدار، مسير دوران ، دور زدن .حدقه ، مدار، فلك ، مسير، دور، حدود فعاليت، قلمرو، بدور مداري گشتن ، دايره وار حركت كردن .
( orchardman) متصدي باغ ميوه ، باغدار.
( orchardist) متصدي باغ ميوه ، باغدار.
اركست، دسته نوازندگان ، جايگاه اركست.
هماهنگ و موزون كردن ، اركست تهيه كردن ، بصورت اركست درآوردن .
(گ . ش. ) ثعلب، رنگ ارغواني روشن .
ترتيب دادن ، مقدر كردن ، وضع كردن ، امر كردن ، فرمان دادن .
امتحان سخت براي اثبات بيگناهاي، كار شاق.
(.n)راسته ، دسته ، طبقه ، زمره ، صنف، آئين ومراسم، فرقه ياجماعت مذهبي، گروه خاصي، انجمن ، دسته اجتماعي، سامان ، نظم، انتظام، آرايش، رسم، آئين ، مقام، مرتبه ، سبك ، طرز، مرحله ، نوع، دستور، امر، درمان ، امريه ، فرمايش، حواله ، برات(.vi.vt)دستوردادن ، منظ
رمز دستور.
قالب دستور، قالب سفارش.
فرموده ، منظم، مرتب، داراي نظم و ترتيب.مرتب، سفارش داده شده .
جفت مرتب.
ترتيب، مرتب سازي، سفارش دهي.
منظم، مرتب، باانضباط، (نظ. ) گماشته ، مصدر، خدمتكار بيمارستان .
ترتيبي، وصفي.ترتيبي، وصفي، عدد وصفي يا ترتيبي.
فرمان ، امر، حكم، مشيت، تقدير، آئين .
معمولي، عادي، متداول، پيش پا افتاده .عادي، معمولي.
عرض، بعد قائم.
انتصاب، برگماري، دسته بندي، سنخيت.
(نظ. ) توپ، توپخانه ، مهمات، ساز وبرگ .
ترتيب، وضع، حكم، فرمان ، سبك معماري.
نحاست، براز، زباله .
سنگ معدن ، سنگ داراي فلز.
(گ . ش. ) پونه كوهي.( origanum) (گ . ش. ) پونه كوهي (Vulgare. O).
( oroide) مطلا يا زر بدلي.
كوهستاني، (افسانه يونان ) فرزند آگاممنون .
ارگ ، ارغنون ، عضو، اندام، آلت، وسيله .عضو، آلت، ارگان .
(مو. ) نوازنده سيار ارگ دستي.
( organdy) پارچه ارگاندي.
( organdie) پارچه ارگاندي.
عضوي، ساختماني، موثر درساختمان اندام، اندام دار، اساسي، اصلي، ذاتي، بنياني، حيواني، آلي، وابسته به شيمي آلي، وابسته به موجود آلي.
اندامگان ، سازواره ، تركيب موجود زنده ، سازمان .
نوازنده ارگ .
قابل تشكيلات دادن ، سر و صورت دادني.
سازمان ، تشكيلات.سازمان ، سازماندهي.
نمودار سازماني.
سازمان دادن ، متشكل كردن .سازمان دادن ، تشكيلات دادن ، درست كردن ، سرو صورت دادن .
سازمان يافته ، متشكل.
عضو شناسي، اندام شناسي.
اندام شناسي، مبحث ساختمان موجودات آلي.
عضو بدن ، وسيله كسب معرفت، سبك علمي، مجموعه اي از عقايدعلمي و مدون .
ابريشم تابيده ، قيطان ابريشمي، ابريشم باقي.
شور و هيجان ، شور شهواني، اوج لذت جنسي، حالت انزال در مقاربت.
ميگساري، خماري.
(روم و يونان قديم) مجالس عياشي و ميگساري بافتخار خدايان ، ميگساري عياشي.
خاور، كشورهاي خاوري، درخشندگي بسيار، مشرق زمين ، شرق، بطرف خاور رفتن ، جهت يابي كردن ، بجهت معيني راهنمائي كردن ، ميزان كردن .
شرقي، مشرقي، آسيائي، خاوري.
عقايد يا سياست شرقي.
خاور شناس، مستشرق.
جهت يابي، راهنمائي، توجه بسوي خاور، آشناسازي.
گرايش، جهت، جهتيابي.آشنائي، راهنمائي، جهت يابي.
گرويده ، متمايل به ، جهت دار.
روزنه ، سوراخ.
شعله زرين ، قوت قلب، چيز برجسته ، پرچم، درفش.
( oregano) (گ . ش. ) پونه كوهي (Vulgare. O).
خاستگاه ، اصل بنياد، منشا، مبدا، سرچشمه ، علت.مبدا، اصل، سرچشمه .
اصلي، بكر، بديع، منبع، سرچشمه .اصيل، اصلي، اصل، مبتكر، ابتكاري.
زبان اصلي.
نخستين گناه آدم ابوالبشر.
ابتكار، اصالت.اصالت، ابتكار.
سرچشمه گرفتن ، موجب شدن .سرچشمه گرفتن - ناشي شدن ، آغاز شدن يا كردن .
مبتكر، موسس، بنيانگذار.
(ج. ش. ) پري شاهرخ طلائي، مرغ انجير خوار.
(نج. ) منظومه جبار يا النسق، شكارچي ماهر.
نيايش، ستايش، دعا، تضرع.
جزيره اوركني درشمال اسكاتلند.
عرشه زيرين كشتي جنگي.
مفرغ زرنما، برنزطلائي.
پيرايه ، زيور، زينت، آراستن ، آرايش، تزئين كردن .
تزئين ، آرايش، پيرايش.
(onery، =ornery) عادي، معمولي، اذيت كننده ، بدخلق.
بيش ازحد آراسته ، مزين ، مصنوع، پر آب و تاب.
(ornary، =onery) عادي، معمولي، اذيت كننده ، بدخلق.
وابسته به پرنده شناسي.
پرنده شناس.
مبحث پرنده شناسي.
( orogeny) ايجاد كوه ، تشكيل كوه .
( orogenesis) ايجاد كوه ، تشكيل كوه .
وابسته به كوه شناسي.
مبحث كوه شناسي.
( oreide) مطلا يا زر بدلي.
نيرومند، (درمورد صدا) قوي و واضح، پرصدا، بلند صدا، رسا.
طفل يتيم، بي پدر و مادر، يتيم كردن .
پرورشگاه يتيمان ، دارالايتام، يتيم خانه .
(افسانه يونان ) ارفيوس موسيقي دادن و شاعر.
دلكش، دلنواز، مرموز، اسرارآميز.
(گ . ش. ) ابرون ريشه دار.
جهان نما، افلاك نما.
(گ . ش. ) زنبق زرد (florentian Iris).
تكه ، باقيمانده غذا، پس مانده غذا.
داراي سر نسبتا كوتاه و صورت پهن .
رنگ طبيعي، شبيه عكس هاي رنگي طبيعي.
( orthodontics) مبحث اصلاح دندانهاي كج و معوج در دندانپزشكي.
(orthodontia) مبحث اصلاح دندانهاي كج و معوج در دندانپزشكي.
فريور، درست، داراي عقيده درست، مطابق عقايد كليساي مسيح، مطابق مرسوم، پيرو كليساي ارتدكس.
فريوري، راست ديني، ارتدكسي.
فن درست تلفظ كردن .
اصلاح و پرورش نژاد درطي زمان ، جبر زمان .
متعامد.راست گوشه ، قائم.
راه رونده با بدني راست و عمودي.
املائي.
درست نويسي، املا، املا صحيح.
( orthopedics)((طب) شكسته بندي، اصلاح و ترميم عيوب استخواني، استخوانپزشكي.
وابسته به استخوانپزشكي.
( orthopaedics) (طب) شكسته بندي، اصلاح و ترميم عيوب استخواني، استخوانپزشكي.
استخوانپزشك .
تداوي روحي اختلالات فكري و روحي اطفال.
داراي محور اصلي عمودي.
(گ . ش. ) داراي تخمك راست، راست آسه .
(ج. ش. ) توكا، پرگيري.
(ج. ش. ) غزال بزرگ آفريقا(Gemsbok).
دهان ، روزنه .
جايزه اسكار.
نوسان كردن ، تاب خوردن ، از اين سو به آن سو افتادن ، مردد بودن .
جور كردن نوساني.
نوسان .نوسان .
نوسانگر، نوسانساز.دستگاه توليد برق نوساني در راديو، ارتعاش سنج، نوسان كننده .
( oscillograph) نوسان سنج، نوسان نگار.
( oscillogram) نوسان سنج، نوسان نگار.نوسان نگار.
نوسان نما، اسيلوسكوپ.نوسان سنج، نوسان بين ، نوسان نما.
بوسيدن ، تماس نزديك حاصل كردن ، برخورد كردن ، صفات مشترك داشتن .
بوسه ، برخورد، تماس، اشتراك صفات.
وابسته به بوسه يا تماس.
(گ . ش. ) بيد سبدي، بيد مخصوص سبد بافي.
(مصرقديم)ازيريس.
(ج. ش. ) داراي اعضا بويائي، وابسته به بويائي.
(ش. ) عنصر فلزي سخت و آبي مايل بسفيد.
تراوش كردن ، نفوذ كردن در، بوسيله تراوش تجزيه كردن ، بوسيله نفوذ تجزيه كردن .
نفوذ يك حل كننده (مثل آب) ازيك پرده ، خاصيت نفوذ و حلول، نفوذ، راند.
(ج. ش. ) هماي استخوان خوار، عقاب دريائي.
استخواني.
آريائي نژادان قفقاز مركزي.
(ossetic) وابسته به اوست هاي قفقاز.
(ossetian) وابسته به اوست هاي قفقاز.
استخوان چه .
تشكيل استخوان ، مرحله تشكيل استخوان .
استخواني شدن ، استخواني كردن ، سخت كردن .
ظرف مخصوص نگاهداري استخوان هاي مرده ، محل امانت گذاري استخوان مرده .
شبيه استخوان ، مربوط باستخوان ، داراي صداي استخوان .
(طب) ورم استخوان ، آماس استخوان .
علم استخوان شناسي.
نمايان ، ظاهر، قابل نمايش، صوري.
متظاهر، تظاهر آميز.
خود نمائي، خود فروشي، تظاهر، نمايش.
متظاهر، خودنما، خودفروش.
(تش. ) قسمت استخواني جمجمه .
استخوان وار، استخوان مانند، استخواني.
وابسته به استخوان شناسي.
استخوان شناس.
(طب) كورك استخواني، التهاب موضعي و مخرب استخوان .
متخصص بيماريهاي استخوان ، استخوانپزشك .
درمان بوسيله مالش استخوان و مفاصل، انواع امراض استخواني.
(طب) وابسته به روش جراحي ترميمي استخوان .
(جراحي) برش استخوان و جدا كردن و خارج كردن قسمتي از استخوان .
دربان كليسا، دهانه رودخانه .
سوراخ يا دهانه كوچك .
(ج. ش. ) روزنه ، مدخل، دهانه .
ميرآخور، مهتر اصطبل.
نفي بلد، محروميت از حقوق اجتماعي و وجهه ملي، طرد.
با آرائ عمومي تبعيد كردن ، از حقوق اجتماعي و سياسي محروم كردن ، از وجهه عموميانداختن .
(ج. ش. ) شتر مرغ.
باغ ميوه .
ديگر، غير، نوع ديگر، متفاوت، ديگري.
نوع ديگر، جور ديگر، بروش ديگر.
جاي ديگر، در مكان ديگر.
طور ديگر، وگرنه ، والا، درغيراينصورت.
دنياي ديگر، عالم ثاني، عالم باقي.
متوجه دنياي ديگر، آخرتي.
سمعي، وابسته بشنوائي، گوشي.
بي حركت، بي مصرف، مهمل، بي نفع، بي سود.
مهملي، بيحركتي.
(طب) آماس گوش، گوش درد.
(ج. ش. ) عضو حساس شنوائي بي مهرگان .
(طب) رشته بيماريهاي گوش و گلو و بيني.
(ج. ش. ) سنگ گوش.
(مو. ) هشت اكتاوي.
شعر يا قطعه هشت بندي (Abababcc).
شهراتاوا پايتخت كانادا، دولت كانادا.
(ج. ش. ) سمور دريائي، جانور ماهيخوار.
كشور عثماني، عثماني.
سياه چال، حبس تاريك .
(.vt and .n) سنجاق، جواهر، سنجاق قفلي، با گوهر آراستن ، مزين ساختن ، (. interj) آخ، واخ(علامت تعجب و درد).
بايد، بايست، بايستي، بايد و شايد.
( t'oughtn) نبايستي، شايسته نيست، نبايد.
(not =ought) نبايستي، شايسته نيست، نبايد.
اونس، مقياس وزني برابر / گرم، چيز اندك .
مال ما، مال خودمان ، براي ما، مان ، متعلق بما، موجود درما، متكي يا مربوط بما.
(ضميراول شخص جمع) مال ما، مال خودمان .
مال ما، خودمان .
بركنار كردن ، دوركردن ، اخراج كردن .
اخراج، بيبهره سازي، محروم سازي، خلعيد.
خارج، بيرون از، خارج از، افشا شده ، آشكار، خارج، بيرون ، خارج از حدود، حذف شده ، راه حل، اخراج كردن ، اخراج شدن ، قطع كردن ، كشتن ، خاموش كردن ، رفتن ، ظاهر شدن ، فاش شدن ، بيروني.
درست، تمام، انجام شده ، كامل سرتاسر.
(=extremist) افراطي.
خارج از، بيرون از، در خارج، بواسطه .
از مد افتاده ، منسوخه ، قديمي.
(doors of out) خارج از منزل، فضاي آزاد، در هواي آزاد.
(door of out) خارج از منزل، فضاي آزاد، در هواي آزاد.
دور، دور دست، غيرقابل دسترس، دنج.
قطع، قطع برق.سوراخ، راه خروج، زمان قطع برق، مدت.
جاي دور افتاده .
سنگين تر بودن از، پيشي جستن .
(درمناقصه و مزايده ) بيشتر پيشنهاد دادن از، روي دست كسي رفتن ، بيشتر توپ زدن از.
موتور بيرون از كشتي، قايق.
موتور كوچك قايق.
رهسپار دريا، عازم ناحيه دور دست.
شجاعت بيشتري ازديگران نشان دادن ، در شجاعت سرآمد شدن .
وقوع، بروز، درگير، ظهور، شيوع، طغيان .
جفت گيري كردن انواع مختلف جانوران .
ساختمان دور افتاده و دور از ساختمان اصلي.
طغيان ، ظهور، فوران ، انفجار، غضب.
(outby) (اسكاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله اي دور.
مطرود، رانده ، دربدر، منفور.
(هندوستان ) شخص خارج از مذهب، مطرود.
داراي مقام بلندتري بودن از، از حيث مرتبه و طبقه برتري داشتن بر، برتري داشتن بر.
برآمد، پي آمد، حاصل، نتيجه .
سر بيرون كردن ، رخ دادن ، نمودارشدن ، برون زد.
آميزش كردن دو جنس مختلف با هم.
پيوند دو نژاد.
فرياد، داد، غريو، حراج، مزايده ، بيداد.
انحنا يا خميدگي بطرف خارج.
قديمي، منسوخ.
خيلي جلوتر از ديگري افتادن (درمسابقه )، سبقت گرفتن بر.
بهتر از ديگري انجام دادن ، شكست دادن .
بيرون ، بيروني، صحرائي، در هواي آزاد.
خارج از منزل، درهواي آزاد، بيرون .
بيروني.
فضاي خارج از هوا يا جو زمين .
از اقصي نقطه ، از دورترين نقطه خارج.
كسي را از رو بدر كردن ، پر روئي كردن .
ريزشگاه ، دهانه ، محل تلاقي دوآبريز.
مزرعه دور افتاده ، بيرون از محيط، قسمت خارجي ميدان .
پيروز شدن ، از ميدان در كردن .
تجهيز، ساز وبرگ ، همسفر، گروه ، بنه سفر، توشه ، لوازم فني، سازو برگ آماده كردن ، تجهيز كردن .
ساز وبرگ فروش.
ازجناح خارجي بدشمن حمله كردن .
بيرون ريزي، طغيان ، ريزش، جريان ، به بيرون جاري شدن .
در سرعت سبقت گرفتن بر، جلو افتادن از.
در حقه بازي وپشت هماندازي جلوتربودن از، زرنگ تر بودن ، كلاه سركسي گذاشتن .
خروج، مخرج، هزينه ، عزيمت، جلو زدن .
بزرگ تر شدن از، زودتر روئيدن از.
فرع، نتيجه ، حاصل، برآمدگي، گوشت زيادي.
در حدس و گمان برتري داشتن بر، سبقت جستن .
منزل يا حياط پهلوئي يا دور افتاده .
گردش بيرون شهر، تفرج، وابسته به گردش يا سفر كوتاه .
زمين هاي خارج از محوطه ملك ، دور افتاده .
بيگانه وار، عجيب و غريب.
بيشتر طول كشيدن از، بيشتر زنده بودن از.
ياغي، متمرد، قانون شكن ، چموش، ياغي شمردن ، غيرقانوني اعلام كردن ، ممنوع ساختن .
مبلغ سرمايه گذاري شده ، خرج، بيرون گستردن ، خرج كردن ، هزينه ، پرداخت.
دررو، فروشگاه ، پريز.روزنه ، مجراي خروج، بازار فروش، مخرج.
طرح كلي، رئوس مطالب.زمينه ، شكل اجمالي، طرح، پيرامون ، خلاصه ، رئوس مطالب، طرح ريزي كردن ، مختصر يا خلاصه چيزي را تهيه كردن .
بيشتر دوام آوردن ، بيشتر زنده بودن از، بيشترعمر كردن از.
چشم انداز، دور نما، منظره ، چشم داشت، نظريه .
دور افتاده ، دور از مركز.
درمانور جلو افتادن ، سبقت گرفتن بر.
پيش افتادن از، عقب گذاشتن ، قدم فراتر نهادن از.
منسوخ شدن ، از مد افتادن ، غير مرسوم.
اقصي نقطه ، دور.
از حيث شماره بيشتر بودن ، افزون بودن بر، با تعداد زيادتر تفوق يافتن بر.
بيمار سرپائي بيمارستان .
در بازي پيش افتادن بر، در مسابقه جلو افتادن از.
(درمسابقه ) سبقت گرفتن ، پوان يا نمره بيشتر آوردن از.
پاسگاه دور افتاده ، پايگاه مرزي.
بيرون ريختن ، بيرون روان شدن ، بيرون ريزش.
بيرون ريزش، بيرون ريز.
داده هاي خروجي.
خروجي، برونداد، محصول.توليد، بازده .
ناحيه ، خروجي.
ميانگير خروجي.
مجراي خروجي.
دستگاه خروجي.
تجهيزات خروجي.
سياهه خروجي.
فرايند خروجي.
روال خروجي.
حالت خروجي.
مسيل خروجي.
واحد خروجي.
تخطي، غضب، هتك حرمت، از جا در رفتن ، سخت عصباني شدن ، بي حرمت ساختن ، بي عدالتي كردن .
ظالمانه ، عصباني كننده ، بيداد گرانه .
انتها، نهايت.
دور رس بودن ، خارجازتير رس بودن .
برتر بودن ، رتبه بالاترداشتن .
خارج از حدود معمولي، خل.
فرارسيدن از، توسعه يافتن ، توسعه ، برتري يافتن .
در سواري پيش افتادن از، در برابر طوفان ايستادگي كردن ، در مسابقه چيره شدن .
پيشرو.
پايه ، پاروگير، بست، تير دگل قايق، دم طياره .
يك جا، جمله ، آشكارا، كاملا، بيدرنگ .
پيش افتادن ، در دويدن جلو افتادن ، پيشي جستن بر.
بيشتر يا بهتر فروختن از، بهتر فروش رفتن .
آغاز، ابتدا.
بيشتر درخشيدن ، تحتالشعاع قرار دادن ، پيشي گرفتن از.
بيرون ، برون ، ظاهر، محيط، دست بالا، بروني.
خارجي، بيگانه .
اندازه غيرمعمولي، اندازه متفاوت با عادي.
دور از مركز، حاشيه ، مرز، حوالي، حومه .
پيشدستي كردن ، زرنگي بيشتري بكار بردن .
پرحرف، رك و راست، رك .
گسترش يافتن ، توسعه ، بسط، پراكنده .
بيشتر تحمل كردن ، برجستگي داشتن ، بيشتر ايستادن ، عازم دريا شدن .
برجسته ، قلنبه ، واريز نشده .
ايستگاه خارج از شهر، ايستگاههاي حومه .
بيش از حد لزوم ماندن ، اقامت طولاني كردن .
استراحت كردن ، توسعه دادن ، بسط.
پيش افتادن از، عقب گذاشتن ، پيشي جستن از.
مقدار، محصول كشاورزي يا صنعتي، فرآورد.
(outwards) بطرف خارج، بيروني، ظاهري.
(outward) بطرف خارج، بيروني، ظاهري.
فرسوده شدن ، كهنه شدن ، گذراندن ، بيشتر دوام كردن .
سنگين تر بودن از، مهمتربودن از.
زرنگ تر بودن از، گول زدن .
بيشتر كار كردن از، بانجام رساندن ، سنگر خارجي.
( outbye) (اسكاتلند) خارجاز، دور از، درفاصله اي دور.
تخم مرغي، بادامي، بيضي، تخم مرغي شكل.
(ovarian) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمداني.
(ovarial) (تش. ) مربوط به تخمدان ، تخمداني.
(طب) التهاب تخمدان .
تخمدان .
تخم مرغي، بيضي.
ستايش و استقبال، شادي و سرور عمومي، تحسين حضار.
تنور، اجاق، كوره .
بالاي، روي، بالاي سر، بر فراز، آن طرف، درسرتاسر، دربالا، بسوي ديگر، متجاوز از، بالائي، روئي، بيروني، شفا يافتن ، پايان يافتن ، به انتها رسيدن ، پيشوندي بمعني زيادو زياده و بيش.
برضد، برعليه .
خارج از بورس فروخته شده .
جاي نوشت، جاي نوشتن .
بسيارفراوان .
در ايفاي نقش خود افراط كردن .
فوق العاده فعال.
بالاپوش، لباس كار، رويهمرفته ، شامل همه چيز، همه جا، سرتاسر.
هزينه كل.
بالا آوردن بازو تا بالاي شانه (دربازي كريكت).
بيش از حد ترساندن ، خيلي وحشت زده كردن .
سنگين تر بودن از، چربيدن بر، چيز نامساوي.
بزمين زدن ، مغلوب كردن ، زياد ميوه دادن .
مغرور، از خود راضي، منكوب گر، طاقت فرسا، غالب، قاطع.
پيشنهاد زيادتر، زيادتر پيشنهاد كردن ( درمناقصه و مزايده ).
پر از شكوفه ، رانده شده در اثرباد.
بدريا، در دريا، از كشتي بدريا، روي كشتي.
بيش از حد بار كردن ، گران بار شدن ، بارگران .
در خريد افراط كردن .
(سرمايه شركتي را) بيش از اندازه واقعي برآورد كردن .
تيره كردن ، سايه افكندن ابر، ابر دار كردن ، پوشاندن ، سايه انداختن ، ابري، تيره ، پوشيده .
بيش از اندازه محتاط، وسواسي.
زياد حساب كردن ، در قيمت اجحاف كردن ، قيمت اضافي، غلو كردن ، بيش از ظرفيت پركردن .
ابري يا تيره شدن ، با ابر پوشاندن ، تيره كردن ، افسرده كردن .
پالتو.
چيره شدن ، پيروز شدن بر، مغلوب ساختن ، غلبه يافتن .
جبران بيش از حد لزوم.
اطمينان بيش از حد.
انبوه شدن ، بسيار شلوغ كردن ، ازدحام كردن .
توسعه و عمران زياد يافتن ، (درعكاسي) بيش از حد نور ديدن ، نور زياد ديدن .
بيش از حد انجام دادن ، بحد افراط رساندن .
داروي بيش از حد لزوم، دواي زياد خوردن .
( =overdraw) بيش از اعتبار حواله كردن ، بيش از اعتبار برات كردن ، چك بي محل.
بيش از اعتبار حواله يا چك دادن .بيش از اعتبار كشيدن .
رولباسي، پيراهن رو، بيش از حد لباس فاخرپوشيدن .
دير آمده ، موعد رسيده ، سر رسيده .
پرخوردن .
تاكيد بيش از حد.
بيش از حد تاكيد كردن .
زياد برآورد كردن ، غلو كردن ، دست بالا گرفتن .
بيش از اندازه لازم در معرض نورو غيره قرار دادن ، زياد نور دادن (به عكس و غيره ).
عبور با هواپيما از فراز منطقه اي.
سرشار شدن يا كردن لبريز شدن ، طغيان كردن ، طغيان ، سيل، اضافي.سرريز.
ناحيه سرريز.
بررسي سرريزي.
سرريز نما.
از روي (چيزي) عبور كردن .
لعابي، لعاب ثانوي، روي چيزي را لعاب دادن ، با لعاب پوشاندن .
بيش از حد روئيدن ، روي چيزي را پوشانيدن .
دست ببالا، از پائين ببالا، بازي با دست بطرف بالا، رويهم، برعكس، يكطرفه ، تركي دوزي.
برآمدگي، تاق نما، آويزان بودن ، تهديد كردن ، مشرف بودن .
(براي تعمير) پياده كردن ، پياده كردن و دوباره سوار كردن ، سراسر بازديد كردن ، پياده سوار كردن و بازديد موتور.
بالاسري، هوايي.بالا، دربالاي سر، مخارج كلي، سرجمع.
از فاصله دور شنيدن ، استراق سمع كردن .
زياد گرم كردن ، دو آتشه كردن ، برافروختن .
زياد آزاد گذاردن ، افراط ورزيدن .
آزادي بيش از حد دادن ، افراط.
بيش از حد لذت بردن ، محظوظ كردن .
از راه خشكي، در روي زمين ، از راه زميني.
رويهم افتادن (دولبه چيزي)، اصطكاك داشتن .رويهم افت، روي هم افتادن ، اشتراك داشتن .
رويهم افتاده ، داراي اشتراك .
پوشش، اندود، پوشيدن ، زياد بار كردن ، رويهم قراردادن ، (اسكاتلند) كراوات.جاي گذاشت، جاي گذاشتن .
جستن از، جستن از روي، ناديده گذشتن از.
زياد پر كردن (تفنگ و غيره ) گرانبار كردن ، زياد بار كردن ، اضافه بار.زيادي بار كردن ، بار اضافي.
مسلط يا مشرف بودن بر، چشم پوشي كردن ، چشم انداز.
خداوندگار، ارباب، سرور، مافوق.
برتري يافتن بر، مهارت كامل پيدا كردن در.
تفوق يافتن .
زياد، زياده از حد، بحد افراط، بمقدار زياد.
در مدت شب، در مدت يك شب، شبانه .
گذشتن از، تجاوز كردن از، پل هوائي.
اضافه ، زائد، بيش از احتياج.
استيلا يافتن بر، فتح و غلبه كردن .
بيش از حد تشويق و تحسين كردن .
بيش از حد قيمت گذاردن .
روي همچاپ كردن .
چاپ روي هم.
بيش ازظرفيت يا نياز توليد كردن .
توليد اضافي يا بيش از حد، بس فرآوري.
روي هم منگنه كردن .
زياد برآورد كردن ، زياد اهميت دادن به .
پا از حد خود فراتر نهادن ، بيش از حد گستردن .
تصفيه بسيار، تهذيب بسيار، آراستگي فراوان .
سواره گذشتن از، پايمال كردن ، باطل ساختن ، برتري جستن بر، برتر يا مهمتر بودن .لغو كردن ، باطل كردن .
برجسته ، مهم، برتر.
بسيار رسيده ، ترشيده .
رد كردن ، كنار گذاشتن ، مسلط شدن بر.
تاخت و تاز كردن ، تاراج كردن ، سرتاسر محلي را فراگرفتن ، تجاوز، تجاسر، آب لبريز شده .
آنطرف دريا(ها)، متعلق بماورائ درياها، (مج. ) بيگانه ، خارجي.
سركشي كردن به ، مباشرت كردن بر، سرپرستي كردن .
سركار، مباشر، ناظر، سرپرست.
واژگون ساختن ، برهم زدن ، سرنگون كردن ، زينت دادن ، زياد بار كردن ، شلوغ كردن ، واژگوني.
داراي تمايلات جنسي زياد، شهوتران ، شهوتي.
تاريك كردن ، مسلط شدن بر، تحت الشعاع قرار دادن ، سايه افكندن بر.
روكفشي، گالش.
بالاتر زدن ، خطا كردن ، پرت شدن ، از حد خارج شدن .اضافه جهيدن ، اضافه جهش.
اشتباه نظري، سهو، از نظر افتادگي.
زياد ساده كردن ، خيلي سهل گرفتن .
بزرگتر از اندازه ، برزگ اندازه .
رو دامني، دامن رو.
خواب ماندن ، دير از خواب بلند شدن ، بيش از حد معمول خوابيدن .
حقيقت مطلق، روحالارواح.
زياد خرج يا مصرف كردن ، افراط كردن .
روي چيزي گستردن ، پهن شدن ، بسط يافتن .
گزافه گوئي كردن ، اغراق گفتن در، اغراق آميز كردن ، غلو كردن .
گزافه گوئي، غلو، اغراق.
بيش از حد معين توقف كردن ، زياد ماندن .
قدمفرانهادن ، تجاوز كردن ، از حد خود تجاوز كردن .
زياد پر كردن ، بيش از حد اندوختن ، زياد ذخيره كردن ، موجودي بيش از حدلزوم داشتن .
زياد كوك شده ، خيلي حساس.
با اشيا زياد انباشتن ، بيش از حد لزومانباشتن .
بيش از حد ملاحظه كار، بيش از حد ناقلا.
فاش، آشكار، معلوم، واضح، نپوشيده ، عمومي.
رسيدن به ، سبقت گرفتن بر، رد شدن از.
ماليات سنگين بستن بر، بار سنگين نهادن بر.
بر انداختن ، بهم زدن ، سرنگون كردن ، منقرض كردن ، مضمحل كردن ، موقوف كردن ، انقراض.
بيش از وقت معين ، بطور اضافه ، اضافه كار.
صداي فرعي، قوي، شديدالحن ، مفهوم فرعي.
برتي جستن بر، فائق آمدن بر، بلندتربودن .
سوراخ، شكاف، آغاز عمل، پيش در آمد، افشا، كشف، مطرح كردن ، باپيش در آمدآغاز كردن .
واژگوني، واژگون كردن ، برانداختن ، مضمحل كردن ، چپه كردن يا شدن .
استعمال مفرط.
(دراثرزياد پوشيدن ) پاره و مندرس كردن .
زياده خسته كردن ، خسته شدن ، واماندن ، بسيار خسته .
بسيار مغرور.
گرانباركردن ، ظلمكردن ، سنگين تر بودن از.
چاق، سنگيني زياد، وزن زيادي، سنگيني كردن ، چاقي.
سراسر پوشاندن ، غوطه ور ساختن ، پايمال كردن ، مضمحل كردن ، مستغرق درانديشه شدن ، دستپاچه كردن ، درهم شكستن .
جاي نوشت، جاي نوشتن .روي چيزي نوشتن ، بالاي محلي نوشتن ، دومرتبه نوشتن ، باپرداخت موافقت كردن ، زياد نوشتن .
پر كار، كار برده ، تهيه شده از روي مهارت، عصبي.
كشنده تخم.
(ج. ش. - تش. ) لوله رحمي، لوله فالوپ، مجراي عبورتخم، تخمراهه .
گوسفندي، شبيه گوسفند.
(ج. ش. ) تخم گذار.
تخمگذاشتن ، تخم ريختن (درحشرات).
(ج. ش. ) تخم ريز.
(ovoidal) جسمتخم مرغي، تخم مرغي شكل.
(ovoid) جسمتخم مرغي، تخم مرغي شكل.
مراقبت، رعايت، مراعات، قوه مشاهده ، مطالعات، مشاهده ، رصد كردن .
وابسته به تخمك ، تخمي.
تخمك دادن ، تخمك گذاردن ، توليد اوول كردن .
تخمك ، تخمچه ، اوول.
ياخته ماده ، سلول نطفه ماده ، تخمك .
بدهكاربودن ، مديون بودن ، مرهون بودن ، دارا بودن .
بعلت، زيرا.
(ج. ش. ) جغد، بوف.
(ج. ش. ) جوجه جغد، بوفچه .
جغد مانند، جغدي.
داشتن ، دارا بودن ، مال خود دانستن ، اقرار كردن ، تن در دادن ، خود، خودم، شخصي، مال خودم.
مالك ، دارنده .
مالكيت، دارندگي.
گاو نر.
(گ . ش. ) ترشك .
چشم گاوي، چشم بزرگ .
اكسفورد.
پوست گاو.
عمل تركيب اكسيژن با جسم ديگري.
(oxyde) (ش. ) اكسيد.
روكش اكسيدي.
جداسازي اكسيدي.
با اكسيژن تركيب كردن ، زنگ زدن .
(گ . ش. ) پامچال بلند (elatior Primula).
وابسته به دانشگاه اكسفورد.
بغل، زير بغل گرفتن .
(گ . ش. ) گل گاو زبان ، خانواده گل گاو زبان .
سيحون ، آمودريا.
(oxide) (ش. ) اكسيد.
(ش. ) اكسيژن ، اكسيژن دار.
(طب) چادراكسيژن مخصوص معالجه سرما خوردگي و امثال آن .
اكسيژن زدن ، اكسيژن آميختن .
استعمال كلمات مركب ضد ونقيض، استعمال كلمات مركب متضاد (مثل kindness Cruel).
(oxyphile) (=acidophilic) اسيد دوست، اسيد گراي.
(oxyphil) (=acidophilic) اسيد دوست، اسيد گراي.
(حق. ) گوش كنيد، اعلام سكوت و شروع دادرسي در دادگاه .
(ج. ش. ) صدف خوراكي.
(ش. ) ازن ، نوعي اكسيژن آبي كمرنگ گازي و تغيير گراي.