امام علی بن موسی الرضا علیه السلام: منادی توحید و امامت

مشخصات کتاب

سرشناسه : معینی، محمدجواد، 1340 -، گردآورنده

عنوان و نام پدیدآور : امام علی بن موسی الرضا علیه السلام: منادی توحید و امامت / پژوهش گروه تاریخ اسلام [بنیاد پژوهشهای اسلامی] ؛ تدوین محمدجواد معینی، احمد ترابی.

وضعیت ویراست : [ویراست].

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1386.

مشخصات ظاهری : 195 ص.

شابک : 16500 ریال ؛ 16500 ریال: چاپ یازدهم : 978-964-971-132-4 ؛ 23500 ریال (چاپ سیزدهم) ؛ 27000 ریال(چاپ چهاردهم)

یادداشت : چاپ قبلی: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1383 (208 ص.).

یادداشت : چاپ یازدهم: 1386.

یادداشت : چاپ دوازدهم.

یادداشت : چاپ سیزدهم : 1387.

یادداشت : کتابنامه : ص.[187] - 195؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع : علی بن موسی (ع)، امام هشتم، 153؟ - 203ق.-- ادبیات نوجوانان

شناسه افزوده : آقائی، احمد، 1336 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : بنیاد پژوهشهای اسلامی. گروه تاریخ اسلام

شناسه افزوده : بنیاد پژوهش های اسلامی

رده بندی کنگره : BP47/م6الف8 1386

رده بندی دیویی:297/957

شماره کتابشناسی ملی:1222463

ص: 1

اشاره

ص: 2

امام علی بن موسی الرضا علیه السلام: منادی توحید و امامت

پژوهش گروه تاریخ اسلام [بنیاد پژوهشهای اسلامی]

تدوین محمدجواد معینی، احمد ترابی.

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدّمه

( 9 )

گزیده ای از زندگانی امام رضا علیه السلام

( 13 )

ولادت امام علی بن موسی علیه السلام / 13

نام، لقب و کنیه امام / 14 تبار والای امام / 17 همسر امام / 17 فرزندان امام / 17 فرزندان منسوب به امام رضا علیه السلام/ 18

امامت علی بن موسی علیه السلام

( 20 )

در آینه روایت ها / 21 پیدایش واقفیّه / 23

شخصیّت معنوی امام رضا علیه السلام

( 25 )

شخصیّت اخلاقی امام رضا علیه السلام

( 28 )

عطر اخلاق امام، در نسیم شعر شاعران / 29 اخلاق امام از نگاه روایت ها / 31

شخصیّت علمی امام رضا علیه السلام

( 36 )

مناظره های امام / 37 آگاهی امام از ادیان و مکاتب / 38 آگاهی امام به زبان های گوناگون / 40 اعتراف مخالفان به برتری علمی امام / 41 پشیمانی مأمون از تشکیل محافل علمی / 42

زندگانی سیاسی امام رضا علیه السلام

( 43 )

هارون، نگران آینده / 43

مرگ هارون و پیامدهای آن / 44 سرنوشت امین / 45 زمامداری مأمون / 46 ویژگی های مأمون / 47 مأمون و

ص: 5

دشواری های حکومت / 48 آیا مأمون براستی دوستدار اهل بیت بود؟ / 49

اعتراف مأمون به ارزش های والای امام علی علیه السلام / 51

ردّ فَدَک / 52

نقدی بر افسانه تشیّع مأمون / 53 مأمون و مذهب اعتزال / 55 اندیشه خلق قرآن / 56 مأمون و دیانت سیاسی / 58

خط مشی امام رضا علیه السلام در برابر حکومت ها

( 59 )

امام، در عصر هارون / 59

سفر تاریخی امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو

( 63 )

وداع با مرقد پیامبر صلی الله علیه و آله / 64

خط سیر هجرت امام / 65 ورود امام به بصره / 66 ورود امام به قُم / 67 ورود امام به نیشابور / 68 عزیمت امام از نیشابور / 70 حدیث سلسلة الذهب / 70 با امام در ادامه سفر / 74

ورود امام به توس / 75 ورود امام به سرخس / 76 ورود به مرو / 77

نخستین گام و اوّلین پیشنهاد / 78 بزرگ ترین تزویر سیاسی / 79 چند پرسش / 81 شخصیّت اخلاقی و دینی مأمون!/ 82 تناقض در رفتار و گفتار / 83 در جست وجوی گذرگاه / 85 پیشنهاد حکومت، شمشیری دولبه / 86 امام کدام لبه شمشیر را می پذیرد؟ / 87 پافشاری مأمون و انکار

امام / 90 طرح ولایت عهدی، زاییده کدام اندیشه؟ / 92 طرح ولایت عهدی، دومین گام / 94 هدف های مأمون از تحمیل ولایت عهدی / 96 امام، ناگزیر از انتخاب! / 103 مبانی و خط مشی سیاسی امام / 106 امام ، در برابر سخت ترین انتخاب / 113 فلسفه پذیرش ولایت عهدی،از دیدگاه های مختلف / 113 نشست ولایت عهدی! / 116 سخنان امام در نشست ولایت عهدی / 118

عهدنامه ولایت عهدی

( 119 )

نوشته منسوب به امام / 124 تحلیلی بر عهدنامه ولایت عهدی / 126

حاشیه نویسی امام بر عهدنامه / 128 تدبیر امام در برابر با دسیسه ها / 130

برگزاری نماز عید، به شیوه پیامبر صلی الله علیه و آله / 134 مأمون، در گرداب دسیسه های خویش / 135 مأمون و تغییر خط مشی سیاسی / 137

ص: 6

شهادت امام رضا علیه السلام

( 140 )

شهادت علی بن موسی علیه السلام / 141 مأمون، عامل اصلی / 143 شهادت امام از دیدگاه روایات / 145 زمان شهادت امام / 147 مکان شهادت و مرقد امام

رضا علیه السلام / 149

گذری بر ساحل معارف رضوی

( 150 )

عصر امام، عصر مناظره و بحث آزاد / 152 دانش و بینش، قبل از هر تلاش / 152 برتری اندیشمندان بر عابدان / 153 تشویق به ژرفکاوی و پرسش علمی / 154 نظام هستی و نظام دین ، دارای فلسفه و حکمت / 155 فلسفه گوناگون پدیده های هستی / 156 فلسفه ضرورت ایمان به خدا / 157 فلسفه لزوم شناخت انبیا / 159 فلسفه نیاز به امام و رهبری دینی / 159 دلیل نیاز

جامعه اسلامی به حکومت دینی / 160 احکام دین دارای دلیل و مصلحت / 161 دلیل وجوب نماز / 162 فلسفه حرمت نوشیدنی های سکرآور / 163 دلیل تفاوت میراث زن و مرد / 164 جایگاه قرآن در نظام معارف دین / 165 قرآن، عالی ترین پیام و کامل ترین کلام / 167 کمال قرآن، در پرتو امامت صالحان / 167 امامت به انتخاب خداوند یا اختیار مردم؟ / 168 امامت، شایسته پاکان و نه ظالمان / 170 امامت امامان، دارای ملاک ارزشی / 170 ممنوعیّت غلوّ در حق امامان / 171 خیانت به امامان، به نام حمایت از ایشان! / 172 شیوه صحیح دفاع از امامان / 173 خود محوری در مسائل دین، مایه گمراهی / 174 دینداری در پرتو عمل، و نه آرمان پردازی / 176 نمادهای دینی، استوار بر بنیادهای عملی / 177 دین و اخلاق، دو عنصر تفکیک ناپذیر / 178 مؤمن، دور از مکر و خیانت / 179

صداقت و امانتداری / 179 برخورد برابر با توانمند و تهیدست / 180

اهتمام به امور مسلمانان / 180 یاری و امداد ضعیفان / 180 محبّت به مردم / 181 اندوه زدایی از دل ها / 181 ارتباط باخویشاوندان / 181

مهربانی با خانواده / 182 ایجاد رفاه در خانواده / 183 اقتصاد و برنامه ریزی

در زندگی / 183 آراستگی در زندگی اجتماعی / 183 روشن ترین بامداد زندگی آینده بشر / 184

کتابنامه

( 187 )

ص: 7

تقدیم به

آستان ملکوتی هشتمین آفتاب ولایت و امامت؛ او که از افق مشرق تابید و خراسان از پرتو وجود مبارکش، خورشیدسان، پیامدار محبّت خاندان رسالت برای همه عصرها و نسل ها شد.

او که بلندترین پیام رسالت محمّدی را در یکی از حساس ترین مقاطع هجرت تاریخی خود، در دو کلمه ابلاغ کرد: توحید و امامت

و سلام و درود خدا بر او که شعاع لطف و رحمتش به چشمه ازلی رحمت و رأفت بی کران پروردگار پیوسته و هر پناه جوی بی آشیانی در سایه نگاه و نوازش او، چون آهوی رمیده از صیّاد، آرام یافته است.

و با سپاس

از همه عزیزانی که در مراحل مختلف تهیّه، تدوین و نگارش این کتاب کوشیده اند ؛ حجّة الاسلام والمسلمین رسولی محلاّتی برای نظارت بر روند تدوین این اثر، آقایان محمد خداپرست، محمد مروی، محمدعلی چنارانی، حبیب اللّه میرزایی و عباس علی صدیقی نسب از همکاران گروه تاریخ بنیاد پژوهشهای اسلامی، به خاطر مشارکت در تهیه مواد تدوین کتاب، و آقایان جواد معینی و احمد ترابی برای بازنگری و نگارش نهایی و آقای قیامی به جهت ویرایش متن.

بنیاد پژوهش های اسلامی

آستان قدس رضوی

ص: 8

مقدّمه

در گستره ای میان دو کوه، بوستانی از بهشت است. در آن جا فرزندی فرزانه از نسل پیامبر خاتم چندی زیسته و درخشیده است و در تنهایی خاندان رسول و در برابر چشمان نگران آل علی علیه السلام گام در وادی رضای الهی و سر بر بستر شهادت نهاده است. غریبی، آشنای اهل ولایت و محبّت. آشنایی، غریب نواز و اهل بذل و عنایت. تنها آمده است، بی هیچ همسر و فرزند! تا اعلام کند آمدنش هجرت است، نه سیروسیاحت!

تنها آمده است، تا در سرزمین پهناور شیفتگان زلال ولایت، چلچراغ خانه اش، قلب هزاران هزار جوینده گم کرده راه را به نور ایمان بیاراید.

آمده است تا رواق های بلند حرمش، همواره مأمن دل های خسته و پناه آهوان رمیده از دام دل و دانِ دنیا باشد.

هجرتی ناخواسته را از سرزمین نیاکانش و از کنار حرم جدّش رسول خدا آغاز کرده است، تا مگر اجر رسالت را که حجازیان و شامیان و عراقیان نشناختند، به مردمان خراسان بشناساند.

این هجرت، هر چند به ظاهر ناخواسته بود و به اجبار حکومت فرعونی مأمون صورت گرفته بود، امّا تقدیر الهی آن بود تا فرزند موسی بن جعفر علیه السلام در سایه تدابیر سیاسی عباسیان و حمایت های ظاهری و فریبکارانه آنان، برخلاف میل ایشان،

ص: 9

فرصتی به دست آورد و بذر تشیّع را در نسل سلمان پارسی به ودیعت نهد و به آنان افتخار دهد تا قرآن و عترت را با هم پذیرا شوند، چونان که پیامبر صلی الله علیه و آله آن دو را قرین

ساخته بود.

امام علی بن موسی علیه السلام یگانه عصر خویش در علم و فضیلت و تقوا بود، امّا چونان دیگر امامان علیهم السلام در تنگنای حکومت حاکمان ناشایست و قدرناشناسیِ مردم، طلوعی در پشت ابرها و غروبی زودهنگام و غمگنانه داشت!

با این همه، هرگاه سینه سخت ابرها می شکافت، آفتاب جمال و فروغ کمال و معنویّت آن حضرت بر دل ها می تابید، ایمان ها جوانه می زد و اندیشه ها جان می گرفت، دفتر سینه ها می شکفت و قلم ها زنجیر می گسست و حدیث سلسله الذهب می نوشت.

امّا دریغ که این مجال ها کوتاه بود و امام اجازت نداشت تا بی پرده و به دور از مراقبان حکومت عباسی، با مردم آن گونه که می خواهد، سخن بگوید و بشنود. بلی! حکومت عباسی، به جای این ارتباط مردمی، خود نشست های بزرگ علمی تدارک می دید و از عالمان ادیان و متکلّمان می خواست تا با علی بن موسی علیه السلام به مناظره برخیزند.

برگزاری این نشست ها می توانست آثار مطلوبی برای مأمون - خلیفه عباسی - داشته باشد؛ چه این که اگر امام پیروز می شد، مأمون این پیروزی را به شکلی از آنِ سیاست خود می ساخت و اگر امام در پاسخ عالمان فرومی ماند، شکست شخصیّت بزرگترین چهره علوی، می توانست شیرین ترین دستاورد برای عباسیان باشد!

به هر حال، امام ناگزیر بود تا در این نشست ها شرکت کند و نور دانش و فضیلت خود را به آنان بنمایاند؛ هر چند سرانجام این درخشش ها، بر چشمان تنگ مأمون گران آمد و برای پایان دادن به زندگی امام، عزم از میان بردن آن حضرت کرد.

مأمون، مصمّم بود تا از محبوبیّت معنوی و اقتدار علمی امام به نفع حکومت خویش بهره جوید، غافل از این که دریای وجود آن حضرت در سبوی کوچک و آلوده پادشاهی عباسیان نمی گنجد.

ص: 10

مأمون، می خواست تا برای تطهیر حکومت غاصبانه خویش، امام را به پذیرش ولایت عهدی ناگزیر کند، و این برای امام از پذیرش هر دشنه و دشنامی ناگوارتر بود.

امام، خون شرافت و حریّت علوی در رگ هایش جریان داشت و اگر در کوره آزمون روزگار، چون حسن بن علی علیه السلام، شکیبایی می ورزید، سینه اش از امواج غیرت و حمیّت حسینی خروشان بود و دشت خاطره اش از قامت صدها نخل ایستاده که امویان و عباسیان به ستم شاخه هاشان را بریده بودند، موج می زد!

کسی چون او نمی توانست به هیچ دلیلی - جز تکلیف الهی - تن به ولایت عهدی دهد!

او هدف های مأمون را می شناخت و غروب زودهنگام عمرش را در افق خونین خراسان و سرزمین توس می دانست و پیش از شهادت در سوگ خود سروده بود: «و قبرٌ بطوس یا لها من مصیبةٍ» یعنی: و قبری است در سرزمین توس که سوگ آن بسی

سنگین است.

چنان که آن حضرت بارها و بارها یاد کرده بود، سرزمین خراسان، مشهدِ آن گرامی شد و این شهادت هر چند بر مردمان این سامان گران آمد، می توان اذعان داشت که شعاع ولایت و محبّت و رأفت آن عبد صالح الهی و آن حجّت بالغه خداوندی آن چنان مبارک و ارجمند بود که گستره این سرزمین پهناور را به نور تشیّع روشن ساخت و مصداق کامل آن نوید الهی شد که فرمود: «یریدون لیطفؤوا نور اللّه بافواههم واللّه متمّ نوره و لو کره الکافرون» یعنی: [کافران] در تلاشند تا نور الهی را با دهان [و ابزارهای مادّی و ناکارآمد ]خویش خاموش کنند، ولی خداوند نورش را به تمامت فروزندگی می بخشد، هر چند کافران، خوش نداشته باشند.

امید است این نوشته بتواند تصویری هر چند کم رنگ از وجود همواره فروزنده آن امام ترسیم کند و این تلاش مورد رضای آن پیشوای رئوف قرار گیرد.

احمد ترابی

ص: 11

ص: 12

گزیده ای از زندگانی امام رضا علیه السلام

ولادت امام علی بن موسی علیه السلام

تاریخ نگاران و محقّقان مسلمان، در تعیین زمان ولادت آن امام بزرگوار علیه السلام سخنان گوناگونی گفته اند. مورّخان و محدّثان مشهور، تولد آن حضرت را به روز پنجشنبه یا جمعه 11 ذی قعده سال 148 ه .ق. نگاشته اند.(1) بر این اساس، سال ولادت آن گرامی هم زمان با سال شهادت جدّ بزرگوارش امام صادق علیه السلام بوده است.

برخی دیگر، ولادت امام رضا علیه السلام را از حوادث سال 153 ه .ق. دانسته اند.(2) شیخ صدوق در این باره نوشته است: گروهی بر این عقیده اند که امام رضا علیه السلام در مدینه زاده شد؛ روز پنج شنبه یازدهم ربیع الاوّل، سالِ 153 ه .ق. پس از گذشت پنج سال از وفات امام جعفر صادق علیه السلام.(3)

ص: 13


1- - اعلام الوری 302؛ تذکره الخواص 198؛ کشف الغمه 3/70؛ تاج الموالید 48؛ مطالب السؤول 88؛ روضه الواعظین 386؛ مسند الإمام الرضا 1/15.
2- - عیون اخبارالرضا 1/18.
3- - همان جا؛ نیز ر.ک.: مناقب ابن شهرآشوب 4/366؛ مروج الذّهب 3/441؛ اثبات الوصیّة /182.

علاوه بر این دو نظر، سخنان مختلف دیگری نیز درباره تاریخ ولادت حضرت رضا علیه السلامنقل شده که ضعیف اند و از ذکر آن ها چشم می پوشیم.

نام، لقب و کنیه امام علیه السلام

نام شریف وی، علی، لقب مشهورش، رضا و کنیه معروفش، ابوالحسن است.

برای امام رضا علیه السلام لقب ها و کنیه های دیگری نیز نقل کرده اند؛ از جمله این که ابن شهرآشوب در کتاب مناقب، نوشته است: کنیه مشهور آن حضرت، ابوالحسن و کنیه ویژه آن گرامی، ابوعلی بوده است.(1)محمّدبن جریر طبری (عالم شیعی) یادآور شده است که: کنیه خاص حضرت، ابومحمّد بوده است.(2)

در باره القاب امام علیه السلام، محدّثان و مورّخان، القاب ذیل را یاد کرده اند: سِراجُ اللّه، نُورُ الهُدی، قُرَّة عینِ المؤمنین، مَکیدَةُ المُلْحِدین، کافِی الخَلْق، الرَّضی، الرِّضا، رَبُّ السَّریر، رَبُّ التَّدْبیر، الفاضِل، الصّابِر، الوَفیّ، الصدّیق.»(3)

برخی منابع علاوه بر آن چه یاد شد، القاب ذیل را آورده اند: صابر، زکی، ولی.(4)

چگونگی نام گذاری امام به لقب «رضا»

نام ها، لقب ها و کنیه های امامان علیهم السلام هر یک گویای پیام خاصّی هستند و القاب امام رضا علیه السلام نیز این گونه است. البته بررسی وجه تسمیه آن ها در این مجال نمی گنجد، ولی این دقّت در مورد لقب خاص حضرت، یعنی رضا علیه السلامضرورت دارد، زیرا برخی از مورّخان این لقب را انتخاب مأمون، برای آن امام می دانند و معتقدند در پی پذیرش ولایت عهدی، امام رضا علیه السلام از سوی مأمون به این لقب، ملقّب شده است! ابن جریر طبری ضمن نقل حوادث سال 201 ه .ق. چنین می نویسد: در این سال مأمون، علی بن موسی بن جعفر علیه السلام را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار

ص: 14


1- - مناقب ابن شهرآشوب 4/366.
2- - دلائل الامامة 183.
3- - همان 183؛ ونیز: مناقب 4/367.
4- - الفصول المهمّة 226.

داد و او را، الرَّضی مِنْ آلِ محمّد صلی الله علیه و آله نامید.(1)

نظیر این عبارت، از ابن کثیر(2) و ابن اثیر(3) وارد شده است. ابن خلدون به همین مطلب اشاره کرده، ولی به جای «الرَّضی مِن آلِ محمّد صلی الله علیه و آله»، «الرِّضا من آل محمّد صلی الله علیه و آله» آورده است.(4)

نقد و بررسی

دلایل چندی وجود دارد که می نمایاند نام گذاری و تعیین لقب برای امام، موضوعی فراتر از تحلیل های مورّخان بوده است. این دلایل به دو دسته تقسیم می شوند:

1 - دلایلی که تنها از دیدگاه شیعه و معتقدان به ولایت اهل بیت علیهم السلام قابل تبیین

است و آن این که نام ها و لقب های اهل بیت علیهم السلام از قبل به وسیله پیامبر و چه بسا از طریق فرشته وحی تعیین شده است، چنان که پیامبر در تعیین نام حسن علیه السلام و حسین علیه السلام فرمود: ما کُنْتُ لِأَسْبِقَ ربّی باسمه.(5) یعنی: در انتخاب نام، بر پروردگارم پیشی نخواهم جست. در روایتی دیگر آمده است: اِعلَم أنَّ اللّه سمّاه فی اللّوح المحفوظ بالرّضا.(6) یعنی: خدا او را در لوح محفوظ «رضا» نامیده است.

2 - دلایلی که برای همه قابل پذیرش است و آن عبارت است از روایت هایی که از امامان پیشین صادر شده و در آن ها به لقب «رضا» تصریح شده است.

تصریح روایت ها به لقب رضا علیه السلام

مرحوم صدوق از سلیمان بن ابی حفص مروزی نقل می کند که موسی بن جعفر علیه السلام فرزندش را به این نام - رضا - می خواند و توصیه می فرمود: شما نیز او را به این نام بخوانید.(7)

ص: 15


1- - تاریخ طبری 7/139.
2- - البدایة و النهایه 10/247.
3- - الکامل 6/326.
4- - تاریخ ابن خلدون 3/247.
5- - معانی الاخبار 57.
6- - مجموعه نفیسه 223.
7- - عیون اخبارالرضا 1/13.

این نام گذاری و سفارش امام کاظم علیه السلام به زمانی مربوط می شود که موضوع خلافت مأمون و تحمیل ولایت عهدی از سوی او نسبت به حضرت رضا علیه السلام هنوز مطرح نبوده است.

در روایت دیگری از بزنطی آمده است:

به ابی جعفر، محمّدبن علی بن موسی - امام جواد علیه السلام - گفتم: گروهی از مخالفان می پندارند که مأمون، لقب «رضا» را برای پدرتان قرارداده است، زیرا او ولایت عهدی خلیفه را پذیرفته و بدان خشنود شده است. حضرت فرمود: به خدا سوگند، دروغ می گویند و نسبت ناروا

می دهند، بلکه خداوند پدرم را رضا نامید، زیرا خدایش در آسمان از او راضی، و پیامبر و ائمه در زمین از او خشنود هستند. روایتگر حدیث، از امام می پرسد: مگر این ویژگی در پدرانتان نبوده است؟ امام فرمود: چرا، ولی پدرم را یک مشخصه، از اجدادمان ممتاز ساخته بود، زیرا مخالفان

نیز همچون موافقان از او راضی بودند. از این رو تنها او «رضا» نامیده شده است.»(1)

علاوه بر این، روایت های دیگری نیز در این مورد نقل شده است.(2)

گواهی دیگر

آنان که مدّعی هستند لقب «رضا علیه السلام» از سوی مأمون تعیین شده است، آن را به ولایت عهدی مربوط ساخته اند.(3) در حالی که در اسناد پیش از آن، همین لقب دیده می شود. از جمله در نامه ای که از سوی فضل بن سهل برای حضرت ارسال شده و در آن، از امام دعوت شده تا به توس عزیمت کند، لقب «رضا» آمده است: «بِسْمِ اللّه ِ

الرَّحْمنِ الرَّحیم. لِعَلیّ بنِ موُسیَ الرِّضا... مِنْ وَلِیِّهِ الْفَضْلِ بن سهل ...»(4)

براساس روایت ها و منابع یاد شده، می توان اطمینان یافت که لقب «رضا» از

دستاوردهای ولایت عهدی نبوده است.

ص: 16


1- - عیون اخبار الرضا 1/13.
2- - تهذیب الاحکام 6/108 ؛ امالی صدوق 588.
3- - طبری 7/139 ؛ المنتظم 10/93.
4- التدوین 4/15.

تبار والای امام علیه السلام

پدر بزرگوار حضرت رضا علیه السلام، امام موسی بن جعفر علیه السلام، هفتمین امام شیعه است و مادر بزرگوارش، بانوی مکرّمه ای است که با نام هایی چون: تُکْتَم، نَجْمه، سَمّان،

خَیْزَران، سَکَن، نَجِیّه و طاهِره از وی یاد شده، ولی مشهورترین آن ها، تُکتم است. از نشانه ها چنین استفاده می شود که وقتی این بانوی ارجمند به خانه امام موسی بن جعفر علیه السلام درآمد، به این نام خوانده شد و پس از ولادت امام رضا علیه السلام طاهره نام گرفت.(1) او زنی عفیف(2) و خردمند بوده و از شرافتمندان عجم به شمار می رفته است.(3)

همسر امام علیه السلام

امام رضا علیه السلام از بانوی پاکدامنی به نام سبیکه صاحب فرزندی شد که خط امامت از طریق آن فرزند - جواد الائمة علیه السلام - ادامه یافت. جز سبیکه که «ام ولد» بود، تنها همسری که مورّخان برای امام رضا علیه السلام یاد کرده اند «امّ حبیبه» بوده است(4) که در جریان ولایت عهدی به همسری امام درآمد. مأمون، با انگیزه خاص سیاسی، دخترش، امّ حبیبه را به ازدواج امام درآورد، در حالی که دختر دیگرش امّ الفضل را نیز بعدها به همسری امام جواد علیه السلام داد.(5)

فرزندان امام

تاریخ نویسان و محدّثان در دو مورد، اتّفاق نظر دارند: نخست این که امام علیه السلام از امّ حبیبه فرزندی نداشته و دیگر این که از بانویی به نام سبیکه، فرزند پسری داشته که جواد الائّمه علیه السلام بوده است.

ص: 17


1- - عیون اخبار الرضا 1/14.
2- - همان جا 1/17.
3- - همان جا؛ و نیز: ینابیع المودّة 384؛ کشف الغمّه 3/149.
4- - تذکره الخواص 316؛ اعلام الوری 328؛ دلائل الامامة 177.
5- - مناقب آل ابی طالب 4/367.

بسیاری همچون ابن شهرآشوب(1) محمّدبن جریر طبری شیعی،(2) شیخ مفید(3) و طبرسی(4) معتقدند که حضرت غیر از امام جواد علیه السلام، فرزندی نداشته است. در همین حال، گروهی نیز بیش از یک فرزند را برای امام علیه السلام نام برده اند.(5) اما مشهور در میان علمای امامیه، این است که حضرت جواد علیه السلام تنها فرزند امام رضا علیه السلام بوده است. روایت هایی نیز نظر مشهور را تأیید می کند. حَنان بن سُدَیر می گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: آیا ممکن است امامی بدون فرزند و جانشین باشد؟ امام فرمود: خیر و بدان که برای من جز یک فرزند نخواهد بود، لکنخداوند از او ذریّه فراوانی به وجود خواهد آورد.(6)

ابن قیام واسطی در نامه ای به امام رضا علیه السلام نوشت: چگونه امام هستی در حالی که فرزندی برای جانشینی تو نیست؟ امام در پاسخ نوشت: از کجا می دانی که مرا فرزندی نخواهد

بود؟ سوگند به خدا زندگانی من پایان نخواهد یافت، مگر آن که خداوند فرزندی عطایم کند که جدا کننده حق و باطل باشد.(7)

فرزندان منسوب به امام رضا علیه السلام

اگر نظر مشهور را بپذیریم و بر این باور باشیم که حضرت رضا علیه السلام تنها یک فرزند

داشته است، جای این پرسش خواهد بود که آرامگاه های موجود و منسوب به فرزندان حضرت رضا علیه السلام در نقاط مختلف چیست و از چه اعتباری برخوردار است؟

در کتاب ها و منابع گوناگون تاریخی، از زیارتگاه هایی در قوچان، مَرو و قزوین، یاد شده است که هر کدام به نام یکی از فرزندان امام شهرت یافته اند.

ص: 18


1- - مناقب آل ابی طالب 4/367.
2- - دلائل الامامه 184.
3- - ارشاد مفید 2/263.
4- - اعلام الوری 329.
5- - کشف الغمه 3/89؛ الفصول المهمّه 264؛ الاتحاف 168؛ ینابیع المودّة 364.
6- - کشف الغمة 3/136.
7- - ارشاد 2/266.

در قوچان آرامگاهی است که به مزار سلطان ابراهیم معروف است.(1) در مَرو نیزدر دهستان مَروانه، مزاری وجود دارد که به عنوان فرزندی از فرزندان امام شهرت دارد.(2) آرامگاهی نیز در قزوین وجود دارد که به شاهزاده حسین معروف است.

هیچ کدام از این موارد، دارای سندهای قطعی و اطمینان آور نیست و بیشتر به شهرت میان مردم تکیه دارد. تنها نشانه ای که از این مزارها در منابع متقدم به چشم می خورد، سخن کوتاهی است که در کتاب مناقب(3) نسبت به مزار موجود در مرو ابراز داشته است، بی آن که ویژگی های آرامگاه و فرد مدفون در آن را یاد کرده باشد. و دیگر سخن مربوط به مزار موجود در «قزوین» است که عبدالکریم رافعی قزوینی در کتاب التدوین فی اخبار قزوین(4) به آن اشاره داشته است. در حالی که برخی منابع دیگر، آرامگاه موجود در قزوین را مربوط به حسین الثائر بن علی بن داود بن محمد ابویونس بن علی بن عبداللّه بن جعفر الطیّار(5) دانسته اند.

به هرحال، انتساب این آرامگاه ها به فرزندان بدون واسطه حضرت رضا علیه السلام از دلایل و نشانه های تاریخی بهره لازم ندارد و احتمال می رود این مزارها به نوادگان آن حضرت و یا شخصیت های معنوی و دینی دیگری تعلق داشته است که نام های میانی حذف شده و یا در طول زمان مورد غفلت قرار گرفته است.

ص: 19


1- - بحار الانوار 48/320.
2- - مناقب آل ابی طالب 4/362.
3- - همان 4/362.
4- - التدوین فی اخبار قزوین 1/56.
5- - سراج الانساب 179، تهذیب الانساب و نهایة الاعقاب 338؛ عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب 59.

امامت علی بن موسی علیه السلام

اشاره

زندگی و شخصیّت امامان شیعه، دو جنبه ارزشی متمایز و با این حال مرتبط به هم دارد:

1 - شخصیّت عملی و علمی و اخلاقی و اجتماعی آنان که در طول زندگی ایشان، در منظر همگان شکل گرفته است و فهم و ادراک آن نیاز به پیش زمینه های اعتقادی و مذهبی خاص ندارد، بلکه هر بیننده فهیمی می تواند، ارزش ها و امتیازهای آنان را دریابد و بشناسد.

2 - شخصیّت معنوی و الهی آنان که ریشه در عنایت ویژه خداوند نسبت به ایشان دارد.

شناخت این بُعد از شخصیّت اهل بیت علیهم السلام نیازمند مقدماتی است، یعنی نخست باید به رسالت پیامبر ایمان داشت و براساس رهنمودهای آن حضرت، ولایت عترت را پذیرفت و برای شناخت جایگاه عترت به روایت ها و راویان معتبر اعتماد کرد و کوتاه سخن این که بینش های مذهبی مختلف، می تواند مانع شناخت این بعد از شخصیّت اهل بیت علیهم السلام باشد.

ارزشگذاری برای هر یک از این دو بعد شخصیّت امامان و ترجیح یکی بر دیگری، کار آسانی نیست، زیرا چنان که گفته شد، میان آن دو پیوندی استوار وجود

ص: 20

دارد، ولی از آن جا که امامت و ولایت اهل بیت علیهم السلام، مشخّص ترین ویژگی آنان نزد امامیه به شمار می آید، محقّقان تاریخ و سیره، فصل جداگانه ای را به این امر اختصاص داده اند و به نقل نصوص و روایت های معتبر و مستند پرداخته اند. نقل این نصوص، درباره برخی امامان شیعه از اهمیّت بیشتری برخوردار بوده و امام علی بن موسی علیه السلام از آن جمله است، زیرا پس از موسی بن جعفر علیه السلاممیان شیعیان آن حضرت پراکندگی و اختلاف نظر پدید آمد و در قبال معتقدان به امامت علی بن موسی علیه السلام، جریان دیگری تحت عنوان واقفیّه شکل گرفت که خط امامت را به امام موسی بن جعفر علیه السلامپایان یافته می دانست و بدین سان اثبات امامت علی بن موسی علیه السلامو تداوم خط ولایت، از اهمیّت خاصّی برخوردار گشت.

در آینه روایت ها

بررسی تمامی روایت ها در این زمینه، فراتر از گنجایش این نوشته خواهد بود. از این رو، به چند روایت گزیده اشاره خواهیم داشت.

روایت ها در این زمینه به سه دسته تقسیم می شوند:

1 - روایت هایی که از پیامبر نقل شده و در آن ها بر اسامی امامان دوازده گانه تصریح شده و نام امام رضا علیه السلام در زمره آنان است.

2 - روایت هایی که از برخی امامان شیعه درباره امام رضا علیه السلام بیان شده است.

3 - روایت هایی که از موسی بن جعفر علیه السلام، در مورد امامِ بعد از آن حضرت، ثبت شده است.

از دسته نخست می توان به روایتی اشاره داشت که مرحوم صدوق از چند طریق به استناد سخن جابربن عبداللّه انصاری نقل کرده است.(1)

جابر گفت: پس از ولادت حسین بن علی علیه السلام بر فاطمه علیهاالسلام وارد شدم تا به او تهنیت گویم. در دست فاطمه علیهاالسلام، صحیفه ای دیدم، پرسیدم: این صحیفه چیست؟ فاطمه علیهاالسلام فرمود: در آن، نام امامانی است که فرزندان من هستند. از آن بانوی مکرّمه اجازه خواستم تا در آن بنگرم و چون

ص: 21


1- - عیون اخبار الرضا 1/40 به بعد.

نگریستم، نام تمام امامان را با ذکر ویژگی های اسمی هر یک در آن دیدم.(1)

آن گاه جابر جزئیات آنچه را که در آن لوح یا صحیفه دیده بود، برای امام باقر علیه السلام به تفصیل بیان داشت.(2)

از این گونه احادیث که در زمره امامان معصوم، به نام علی بن موسی علیه السلام و امامت آن حضرت تصریح شده باشد، در منابع حدیثی و متون روایی بسیار است.(3)

از احادیث دسته دوم می توان به حدیث ذیل توجه کرد:

در کتاب الغیبة، تألیف شیخ طوسی روایت شده است: جابر جُعفی از امام باقر علیه السلام درباره تأویل آیه شریفه «اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَاللّه ِ اِثْناعَشَرَ شَهْراً...»(4) پرسید، امام نفس عمیقی کشیده و آن گاه فرمود: ... دوازده ماه، امامان هستند.(5)

در این حدیث نیز از امام علی بن موسی علیه السلام با لقب «رضا» یاد شده است.

مهم ترین بخش در باب نص بر امامتِ امام علیه السلام دسته سوّم از روایت هاست که در آن امام پیشین، با ذکر مشخصات، جانشین پس از خود را معرفی کرده است.

امام موسی بن جعفر علیه السلام در موارد بسیار و به مناسبت های گوناگون به شناساندن امام بعد از خود، پرداخته است.

داوودبن کثیر رقّی(6) می گوید: به موسی بن جعفر علیه السلام گفتم:

من اکنون پیر شده ام و آن نیروی گذشته را ندارم، چه بسا نتوانم مثل گذشته به دیدار شما نایل آیم، از امام پس از خود، مرا آگاه کنید. امام در پاسخ فرمود: امام پس از من، فرزندم علی است.(7)

ص: 22


1- - شایان یادآوری است که در این نقل، نام حضرت با لقب رضا آمده است.
2- - متن صحیفه تحت عنوان «خبر لوح» در عیون اخبار الرضا 1/42 آمده است.
3- - کمال الدین 253، 258، 284.
4- - همانا تعداد ماه ها نزد خداوند دوازده ماه است، توبه / 36.
5- - در این روایت ها، حضرت به ذکر نام امامان پرداخته است. الغیبة شیخ طوسی 149.
6- - کشی، شیخ طوسی و علاّمه حلّی وی را پذیرفته اند؛ چه با تعابیری چون: انّه ثقة و یا عبارات دیگر رجال علامه 192.
7- - الفصول المهمة 235؛ عیون اخبار الرضا 1/23. متن حدیث : «عَنْ داوُد الرقّی قالَ قُلتُ لاَِبی اِبْراهیم یَعْنی مُوسی الْکاظِمْ علیه السلام: فِداکَ اَبی، اِنّی قَدْ کَبُرْتُ وَ خِفْتُ اَنْ یَحْدُثَ بی حَدَثٌ وَ لا اَلقاکَ. فَاَخْبِرنی مَنِ الاِْمامُ مِنْ بَعْدِکَ. فَقالَ: اِبْنی عَلیّ».

علامه مجلسی رحمه الله در فصل دلایل امامت امام رضا علیه السلام، چهل و هشت روایت را نقل کرده است که امام کاظم علیه السلام فرزند خویش علی بن موسی الرضا علیه السلام را به عنوانوصیّ و جانشین بعد از خود، معرفی کرده است.(1)

پیدایش واقفیّه

با وجود روایت هایی که به آن ها اشاره شد و علی رغم آشکار بودن نشانه های امامت در سیره و سیمای امام رضا علیه السلام، بعضی امامت حضرت را نپذیرفتند و به عقیده «وقف» قایل شدند و اعتقاد یافتند که: موسی بن جعفر علیه السلام قائم امّت بوده و همچنان در قید حیات به سر می برد. این افراد به «واقفه» یا «واقفیّه» شهرت یافتند.(2)

رهبران واقفیه همانند دیگر مردم، حتماً از زبان امام هفتم، سخنانی را درباره امام پس از خود شنیده بودند(3) و روایت های فراوانی که در معرّفی مهدی موعود علیه السلام از امامان و نیز از شخص موسی بن جعفر علیه السلام وارد شده بود، مجالی برای انحراف نمی گذاشت، ولی انگیزه های خاص به این انحراف منتهی گردید و به آن دامن زد.

انگیزه های پنهان

رهبران واقفیّه و طرّاحان این طرز فکر و اندیشه، در زمان حیات امام هفتم علیه السلام، از کارگزاران بوده و خزانه داری اموال را بر عهده داشتند.(4) هنگام رحلت امام علیه السلام سرمایه بسیاری، نزد آنان بود. برای نمونه، نزد ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار، نزد زیادبن مروان قندی، هفتاد هزار دینار و نزد عثمان بن عیسی رواسی نیز سی هزار دینار موجود بود.(5)

امام کاظم علیه السلام، همه امور را برای دوران پس از حیات خود، به فرزندشان، علی بن

ص: 23


1- - بحار الانوار 49/11 - 28.
2- - فِرَق الشیعه 79.
3- - یکی از سردمداران واقفیه، زیادبن مروان قندی است که احادیثی چند را از امام هفتم درباره جانشینی فرزندش، شنیده و برای دیگران نقل کرده است. (کافی 1/312).
4- - عیون اخبار الرضا 1/112.
5- - همان.

موسی الرضا علیه السلام تفویض کرده بود، ولی خزانه داران چاره ای اندیشیدند، تا از واگذاری اموال بر جا مانده، به ولیّ امر، یعنی امام رضا علیه السلام خودداری کنند. از این رو، چنین وانمود کردند که موسی بن جعفر علیه السلام قائم آل محمّد است و همچنان زنده می باشد و آنان همچنان نمایندگان اویند.

احمدبن حمّاد گوید: عثمان بن عیسی رواسی، از جمله کارگزاران موسی بن جعفر علیه السلام بود که در مصر انجام وظیفه می کرد. اموال فراوان و کنیزانی چند، نزد او وجود داشت. حضرت رضا علیه السلام پس از رحلت پدرشان، به عثمان بن عیسی نوشتند

که آن اموال را بازگرداند. او در پاسخ امام علیه السلام نوشت: «اِنَّ اَباکَ لَمْ یَمُتْ» پدرت از دنیا نرفته است.

امام علیه السلام دیگر بار به او نامه نوشت و رحلت پدر بزرگوارشان را یاد آور شدند و بر رحلت ایشان دلیل آوردند. ولی او همچنان بر نظر خود پا فشاری کرده، از بازگرداندن اموال، سرپیچی کرد.(1)

نکته جالب توجه، این است که ارتحال هفتمین امام علیه السلام، در شمار روشن ترین

رخدادهای تاریخ امامان علیهم السلام است، به ویژه آن که دستگاه خلافت، چند روز، جسد امام علیه السلامرا کنار پُل بغداد، نگاه داشت تا از بزرگان قوم گواه گیرد که آن حضرت علیه السلام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است!

به هرحال، چنین جریانی پیش آمد و کسانی به نام واقفیّه رخ نمودند. چه این که موسی بن جعفر علیه السلام، پیدایش چنین حرکتی را پیش بینی کرده و در سخنانی به محمّدبن سنان فرموده بود: در این سال حرکتی پدید خواهد آمد، از آن اندوهگین مباش که جای نگرانی نیست... (آن گاه حضرت فرمود:) هرکس در حق فرزندم ستم روا دارد و پس از من

امامت او را انکار کند، مانند کسی است که در حق علی بن ابی طالب ستم روا داشته و جانشینی و امامت او پس از پیامبر را انکار کرده است.(2)

ص: 24


1- - عیون اخبار الرضا 1/112.
2- - همان 1/32 «... اِنَّهُ سَیَکُونُ فی هذِهِ السَّنَةِ حَرَکةٌ فَلا تَجْزَع مِنْها ... قالَ: مَنْ ظَلَمَ ابْنی هذا حَقَّهُ وَ جَحَدَ اِمامَتَهُ مِنْ بَعْدی کانَ کمَنْ ظَلَمَ عَلِیَّ بِنَ اَبی طالِبٍ حَقَّهُ وَ جَحَدَ اِمامَتَهُ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله».

شخصیّت معنوی امام رضا علیه السلام

بررسی هر یک از ابعاد معنوی، علمی، اجتماعی و اخلاقی شخصیّت علی بن موسی علیه السلام، اهمیّت خاص خود را داراست. چه بسا گروهی شیفته جنبه علمی و مناظره ها و مباحثه های آن حضرت بوده و در شناختن و نمایاندن چهره علمی آن امام، اهتمام فزون تری داشته باشند، ولی توجّه به این حقیقت که علم، اخلاق و شخصیّت اجتماعی و سیاسی امامان، تحت تأثیر شخصیّت معنوی و عبادی ایشان قرار داشته است، این باور را تقویت خواهد کرد که بررسی این جنبه از زندگی امام شایسته تقدّم و توجّه بیشتر است. گوشه ای از جلوه های عبودیت آن حضرت که در آینه اخبار و نقل های تاریخی به یاد مانده، در بیان فهرست گونه زیر می توان شاهد بود:

1 - شب ها، کم می خوابید و بیشتر شب را به عبادت سپری می کرد.(1)

2 - بسیاری از روزها را روزه داشت و به ویژه روزهای اول، نیمه و آخر هر ماه را روزه می گرفت و می فرمود: «ذلِکَ صَوْمُ الدَّهْرِ»؛ یعنی: اگر کسی این چند روز را روزه

ص: 25


1- - و کان الرضا علیه السلام قلیل النوم باللیل کثیر الشّهر، یحیی اکثر لیالیه من اوّلها الی الصبح، عیون اخبار الرضا 2/184.

گیرد، به شخصی مانَد که تمام عمر، روزه بوده است.(1)

3 - سجده هایش بسیار طولانی بود، به گونه ای که پس از نماز صبح در سجّاده به عبادت ادامه می داد تا دمیدن آفتاب صبحگاهی تسبیح و حمد خدا می گفت و بر پیامبر صلوات می فرستاد و به سجده شکر ادامه می داد تا روز بالا بیاید.(2)

4 - قرآن بسیار تلاوت می کرد و اُنس امام با قرآن چنان بود که پاسخ او به هر پرسشی، و همچنین تمثیل های او از قرآن برمی خاست.(3)

5 - هنگامی که در بستر خواب قرار می گرفت، بسیار قرآن تلاوت می کرد.(4)

6 - در تلاوت قرآن، اگر به آیه ای می رسید که در آن سخن از دوزخ و کیفر الهی بود،

سخت می گریست و از آن به خدا پناهنده می شد.(5)

7 - به نماز در اول وقت اهتمام داشت، و در روزهایی که روزه داشت، نخست نماز می خواند و سپس افطار می کرد.(6)

8 - چون ثُلث آخر شب فرا می رسید، از بستر بر می خاست، در حالی که ذکر بر لب داشت. به محل وضو می رفت و مسواک می کرد و وضو می گرفت و به نماز می ایستاد و هر شب، علاوه بر نافله شب، نماز جعفر طیّار را نیز می خواند.(7)

9 - بیش از هرکس ذکر خدا را بر زبان داشت و اهل تقوا بود و از نافرمانی خدا

ص: 26


1- - وکان علیه السلام کثیر الصیام فلا یفوته صیام ثلثة ایّام فی الشّهر، یقول ذلک صوم الدهر. عیون اخبار الرضا 2/184.
2- - وکان اذا اصبح صلّی الغداة، فاذا اسلم جلس فی مصلاّه یسبح اللّه و یحمده و یکبّره و یهلّله و یصلّی علی النبی حتی تطلع الشمس، ثم یسجد سجدة یبقی فیها حتی یتعالی النهار. عیون 2/180.
3- - وکان کلامه کله و جوابه و تمثله انتزاعات من القرآن. عیون 2/180.
4- - وکان یکثر باللیل فی فراشه من تلاوة القرآن، عیون 2/182.
5- - فاذا مرّ بآیة فیها ذکر جنة او نارٌ بکی و سأل اللّه الجنة و تعوذ به من النار، همان.
6- - وکان اذا قام فی بلدة عشرة ایام صائماً لا یفطر فاذا جنّ اللیل بدء بالصلوة قبل الافطار، عیون 2/182.
7- - فاذا کان الثلث الاخیر من اللیل قام من فراشه بالتسبیح... فاستاک ثم توضی، ثم قام الی صلوة اللیل... ثم یصلی صلوة جعفر بن ابی طالب. عیون 2/181.

بیمناک.(1)

10 - در هر سه روز یک مرتبه قرآن را ختم می کرد و می فرمود، اگر بخواهم در کمتر از سه روز می توانم ختم قرآن کنم، اما هنگام قرائت در آیات تفکر می کنم و همین امر باعث می شود تا دوره ختم قرآن قدری به طول انجامد.(2)

رجاءبن ابی ضحّاک، مأمور شد تا حضرت را از مدینه به مَرو، همراهی کند، خلیفه به وی دستور داد، در تمام شبانه روز و در طول سفر، ملازم و همراه امام باشد. او در پایان سفر چنین گفت: به خدا سوگند، کسی را نیافتم که از او پرهیزکارتر باشد و بیش از آن گرامی به یاد خدا و در خوف از خدا به سر برد.(3)

با این همه باید توجه داشت که حضور امام رضا علیه السلام در میدان عبادت، حضوری

انزوا طلبانه نبود و عبادت و بندگی به درگاه خدا را وسیله رها کردن مسؤلیت های اجتماعی و نپرداختن به واقعیت های زندگی قرار نداده بود، بلکه آن گرامی در اوج زهد و تقوا، شخصیّتی سازنده و حاضر در میدان های علمی و اجتماعی بود؛ چنان که اشاره خواهیم داشت.

ص: 27


1- - عیون اخبار الرضا 2/180. «فَوَاللّه ِ ما رَأَیتُ رَجُلاً کانَ اَتقیللّه ِ مِنهُ وَ لا اَکثَر ذِکراً لَهُ فی جَمیع اَوقاتِهِ مِنهُ وَ لا اَشَدَّ خوفاً للّه ِ عَزَّ و جَلَّ...».
2- - وکان یختمه فی کل ثلاثة و یقول لو اردت ان اختمه فی اقرب من ثلثة تختمت، ولکنّی ما مررت بآیة قط الا فکرت فیها... عیون 2/180؛ مناقب 4/360.
3- - عیون اخبار الرضا 2/180. فَوَاللّه ِ مارَأَیْتُ رَجُلاً کانَ اَتْقی للّه ِ مِنْهُ وَ لا اَکْثَر ذِکْراً لَهُ فی جَمیع اَوْقاتِهِ مِنْهُ وَ لا اَشَدّ خوفاً للّه ِِ عَزَّوجَلَّ...

شخصیّت اخلاقی امام رضا علیه السلام

اشاره

هم چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در اخلاق نمونه بود، تا جایی که خدایش در مقام ستایش پیامبر او را به خلق نیکو و عظیمش یاد کرده،(1) رمز موفقیت او نیز اخلاق ارزنده وی بود.(2)

امامان علیهم السلام به گونه ای می زیستند که هر کس آنان را می دید، بی اختیار به یاد رسول اکرم صلی الله علیه و آله می افتاد. حضرت رضا علیه السلام نیز در زندگی فردی و اجتماعی چنین بود که خُلق والای پیامبر را حکایت می کرد و به گفته شاعر:

یُمَثَّلُ النَّبِیُّ فی اَخْلاقِهِ

فَاِنَّهُ النّابِتُ مِنْ اَعْراقِهِ

لَهُ کَراماتٌ وَ مَکْرُماتٌ

فی صَفَحات الدَّهْرِ بَیِّناتٌ

شُهُودُ صِدْقٍ لِسُموِّ ذاتِهِ

کَأَنَّهُ النَّبیُّ فی صِفاتِهِ

یعنی: در اخلاق او پیامبر صلی الله علیه و آله جلوه گر می شود. چرا که او برخاسته از ریشه های نبوی صلی الله علیه و آلهاست. از او نشانه هایی اعجاز آمیز و ارزش هایی در اوراق تاریخ و بستر روزگاران، متجلی است و گواهانی راستین بر بزرگی او گواهند. گویا او آینه تمام نمای اخلاق و صفات پیامبر است.

«ابراهیم بن عباس» که از دیر زمان محضر امام را درک کرده و از آن منبع فیض

ص: 28


1- - «اِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ» قلم / 4
2- - «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللّه ِ لِنْتَ لهم وَ لوکُنْتَ فَظّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضّوا مِنْ حَوْلِکَ» آل عمران/ 154

الهی، بهره ها برده بود، درباره روش اخلاقی امام می گوید: هیچ گاه ندیدم آن حضرت، با سخن خود، کسی را مورد اهانت و آزار قرار دهد و یا آن که کلام کسی را قبل از آن که سخن او پایان یابد، قطع کند. نیاز نیازمندان را بر آورده می ساخت، هرگز در حضور دیگران به چیزی تکیه نمی داد، پای خود را نزد کسی دراز نمی کرد، با خدمتکاران به نرمی سخن می گفت، در جمع، با صدای بلند نمی خندید و در حضور دیگران آب دهان را بیرون نمی انداخت.(1)

ابن ابی عبّاد، وزیر مأمون، شیوه زندگی امام را چنین یادآور شده است: حضرت علی بن موسی علیه السلام در تابستان روی حصیر می نشست و فرش او در زمستان نوعی پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن می پوشید و هنگام رویارویی با مردم، لباس معمولی به تن می کرد

تا خودنمایی به زهد، تلقی نشود.(2)

عطر اخلاق امام، در نسیم شعر شاعران

ابونواس، از ادیبان و شعرای معروف عصر امام رضا علیه السلام است.

وی که در ادبیات و شعر، شُهره و نامدار زمان خود بوده است، با تمام توان ادبی که داشت، از ستودن امام اظهار ناتوانی کرد. ابن طولون می نویسد:

«برخی از اصحاب به ابونواس اعتراض داشته، چنین گفتند:

تو درباره شراب، کوه و دشت، موسیقی و ... شعر سروده ای، تو را چه شده است که درباره موضوعی مهم، یعنی شخصیّت والای امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

ص: 29


1- - ما رأیت أباالحسن الرضا علیه السلام جفا أحداً بکلمة قط و لا رأیته قطع علی أحد کلامه حتی یفرغ منه و ما رد أحداً عن حاجة یقدر علیها ولا مد رجله بین یدی جلیس له قط ولا اتکی بین یدی جلیس له قط و رأیته شتم أحداً من موالیه و ممالیکه قط ولا رأیته تقل ولا رأیته یقهقه فی ضحکه قط بل کان ضحکه التبسم وکان اذا خلا و نصب مائدته أجلس معه علی مائدته ممالیکه و موالیه حتی البواب السائس وکان علیه السلامقلیل النوم باللیل کثیر السهر یحیی اکثر لیالیه من اولها الی الصبح و کان کثیر الصیام فلا یفوته صیام ثلثة ایام فی الشهر و یقول ذلک صوم الدهر وکان علیه السلام کثیر المعروف و الصدقة فی السر و اکثر ذلک یکون منه فی اللیالی المظلمة فمن زعم انّه رای مثله فی فضله فلا تصدق. عیون اخبار الرضا 2/184.
2- - کان جلوس الرضا علیه السلام فی الصیف علی حصیر و فی الشتاء علی مسح و لبسه الغلیظ من الثیاب حتی اذا برز للناس تزین لهم.عیون اخبار الرضا 2/178.

تاکنون چیزی نگفته و شعری، نسروده ای؟ با آن که معاصر امام نیز هستی و او را بخوبی می شناسی.

ابونواس در پاسخ چنین گفت:

واللّه ِ ماتَرَکْتُ ذلِکَ اِلاّ اِعْظامًا لَهُ وَ لَیْسَ یَقْدِرُ مِثْلیِ اَنْ یَقُولَ مِثْلَهُ.

سوگند به خدا که بزرگی او مانع این کار شده است. چگونه کسی چون من، درباره شخصیتی چون او مدح تواند کرد؟

آن گاه ابیات زیر را سرود:

قیلَ لی اَنْتَ اَوْحَدُ النّاس طُرّاً

فی فُنُونٍ مِنَ الْکَلامِ النَّبیه

لَکَ فی جَوْهَر الْکَلامِ بَدیعٌ

یُثْمِرُ الدُّرَّ فی یَدَیْ مُجْتَبیِه

فَعَلامَ تَرَکْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسی

وَ الْخِصالَ الَّتی تَجَمَّعْنَ فیهِ

قُلْتُ لا اَهْتَدی لِمَدْحِ اِمامٍ

کان جبریل خادِ ماً لاَِبیهِ

چکیده سخن او چنین است: از من نخواهید او را بستایم، مرا توان آن نیست تا از کسی که جبرئیل خدمتگزار آستان پدر اوست، مدح گویم.(1)

قصیده ای به او منسوب است که در مرو چون چشمش، به حضرت رضا علیه السلام

افتاد، آن را سرود و گفت:

مُطَهَّروُنَ نَقِیّاتٌ ثِیابُهُمْ

تَجْرِی الصَّلاةُ عَلَیْهِمْ اَیْنَما ذُکِروُا

مَنْ لَمْ یَکُنْ عَلَوِیًّاحین تَنْسِبُهُ

فَمالَهْ فی قَدیم الدَّهرِ مُفْتَخَرُ

فَاَنْتُمُ الْمَلَأُ الاَْعْلی و عِنْدَکُمُ

عِلْمُ الْکِتابِ وَ ما جاءَتْ بِهِ السُّوَرُ

امامان معصوم، پاکیزگان و پاکدامنان هستند که هرگاه نامی از ایشان به میان آید، بر آنان درود و تحیّت فرستاده خواهد شد.

کسی که انتسابش به سلاله پاک علی علیه السلام نرسد، در روزگاران دارای مجد و افتخار نیست.

به راستی که شما در جایگاه بلندی قرار دارید و علم کتاب و محتوای سوره های قرآن نزد شماست.(2)

ص: 30


1- - کشف الغمّه 3/158، تذکرة الخواص 321، اعلام الوری 316.
2- - اعلام الوری 315.

ابن صبّاع مالکی درباره حضرتش می نویسد:

حضرت از مناقبی والا و صفاتی پسندیده برخوردار است. نفس شریفش پاکیزه، هاشمی نسب و از نژاد پاک نبوی است.(1)

بعداز جریان ولایت عهدی، روزی عبداللّه بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت رضا علیه السلام نیز در مجلس حضور داشت. خلیفه رو به عبداللّه کرد و گفت: در باره ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام چه می گویی؟ عبداللّه گفت: چه بگویم در باره کسی که طینت او با آب رسالت سرشته شده و ریشه در گوارای وحی دوانیده است. آیا از چنین

ذاتی جز مشک هدایت و عنبر تقوا می تواند ظاهر شود؟(2)

اخلاق امام از نگاه روایت ها

1 - به دستگیری از نیازمندان، به دور از چشم مردمان اهتمام می ورزید. و کان علیه السلام

کثیر المعروف و الصدقة فی السّر و اکثر ذلک یکون منه فی اللیالی المظلمة.(3) یعنی: آن

گرامی کارهای نیک فراوان و دستگیری از بی نوایان را به صورت پنهانی و دور از چشم مردم

انجام می داد، به ویژه در شب های تاریک و بی مهتاب.

2 - با خدمتکارانش کنار سفره می نشست و غذا می خورد. وکان اذا خلا و نصب مائدتة اجلس معه علی مائدتة ممالیکه و موالیه حتی البواب السائس.(4) یعنی: هنگامی که به خلوت می نشست و سفره گسترده می شد، خدمتکاران و کارگزارانش نیز با او هم سفره می شدند و در کنار آن حضرت می نشستند.

3 - هرگاه خدمتکاری مشغول خوردن غذا بود، او را به خدمت فرا نمی خواند. کان

ابوالحسن اذا اکل احدنا لایستخدمه حتی یفرغ من طعامه.(5) یعنی: روش امام علی بن

موسی علیه السلام چنین بود وقتی یکی از ما مشغول خوردن غذا بود، او را برای انجام کار فرانمی خواند، تا زمانی که غذا خوردن آن فرد پایان یابد.

ص: 31


1- - الفصول المهمّه 243.
2- - عیون اخبار الرضا 2/144.
3- - عیون اخبار الرضا 2/184.
4- - همان.
5- - فروع کافی 6/298.

4 - رفع نیاز مؤمنان و گره گشایی از کار آنان روش نیک نیاکان خود می دانست. عن الرضا علیه السلام عن ابیه ان جعفربن محمد علیه السلام کان یقول: إنَّ الرّجل لیسألنی الحاجة فابادر بقضائها مخافة أن یستغنی عنها، فلایجد لها موقعاً اذا جاءته.(1) یعنی: امام رضا علیه السلام از پدر بزرگوارش نقل کرد که جدش امام جعفر صادق علیه السلام می فرمود: وقتی کسی از من درخواستی دارد و به من ابراز نیاز می کند، تلاش می کنم تا در اولین فرصت نیاز او بر طرف شود و من فرصت کمک به او را از دست بدهم.

5 - با این که می توانست بر فرش های نفیس بنشیند، از روی تواضع بر حصیر می نشست. کان جلوس الرضا علیه السلام فی الصیف علی حصیر.(2) یعنی: در فصل تابستان معمولاً روی حصیر می نشست.

6 - با گفتارش دل کسی را هرگز نمی رنجاند و سخن کسی را قطع نمی کرد. ما رأیت اباالحسن الرضا علیه السلام جفا احداً بکلمة قط ولا رأیته قطع علی أحد کلامه حتی یفرغ منه.(3)

یعنی: هرگز ندیدم که علی بن موسی علیه السلام با سخن خود در حق کسی جفا کند و نیز مشاهده نکردم سخن کسی تمام نشده، حرفش را قطع کند و ناتمام بگذارد.

7 - هیچ نیازمندی را تا حّد امکان رد نمی کرد. و ما ردّ أحداً عن حاجة یقدر علیها(4).

یعنی: هرگاه می توانست نیازی را برآورده سازد، نیازمند را بی پاسخ نمی گذاشت.

8 - پای خود را هنگام نشستن در حضور دیگران دراز نمی کرد. ولا مد رجله بین یدی جلیس له قط.(5) یعنی: در برابر دیگران که مقابلش نشسته بودند، هرگز پایش را دراز نمی کرد.

9 - در حضور دیگران به دیوار تکیه نمی زد. ولا أتکی بین یدی جلیس له قط.(6) یعنی: وقتی در برابرش کسی نشسته بود - به احترام او - به دیوار یا متکا تکیه نمی داد.

10 - هرگز دیده نشد که آب دهان بیرون اندازد. ولا رأیته قفل قط.(7) یعنی: و ندیدم آن حضرت را که آب دهان در منظر دیگران فرو افکند.

ص: 32


1- - عیون اخبار الرضا 2/179.
2- - همان 2/178؛ المناقب 4/360.
3- - عیون 2/184، المناقب 4/360.
4- - عیون 2/184.
5- - عیون 2/184؛ المناقب 4/360.
6- - عیون 2/184؛ المناقب 4/360.
7- - عیون 2/184.

11 - میهمان را گرامی داشته و او را به کار وانمی داشت. نزل بابی الحسن الرضا علیه السلام ضیف و کان جالساً عنده یحدثه فی بعض اللیل فتغیر السراج فمدّ الرجل یده لیصلحه فزبره ابوالحسن ثم بادره بنفسه فاصلحه ثم قال له انا قوم لا نستخدم اضیافنا.(1) یعنی: میهمانی بر علی بن موسی علیه السلام وارد شد و تا شب هنگام نزد آن حضرت نشسته و سخن می گفت، ناگهان چراغ دچار مشکل شد و شعله اش فرو افتاد. مهمان خواست تا چراغ را درست کند، اما امام مانع شد و خود به اصلاح چراغ پرداخت و فرمود ما قومی هستیم که میهمان را به کار وانمی داریم.

12 - از خدمتکاران و میهمانان می خواست تا وقتی مشغول غذا خوردن هستند، به احترام ورود وی از جا برنخیزند. قال لنا ابوالحسن علیه السلام ان قمت علی رؤوسکم و انتم تأکلون فلا تقوموا حتی تفرغوا و لربما دعا بعضنا فیقال له: هم یأکلون، فیقول: دعهم حتی فرغوا(2) یعنی: حضرت رضا علیه السلام به ما فرمود: هرگاه در جمع شما حاضر شدم و شما مشغول خوردن غذا بودید، از جای برنخیزید. چه بسا آن حضرت به یکی از ما کاری داشت و ما را فرا می خواند، به ایشان گفته می شد که فرد مورد نظر شما مشغول غذا خوردن است.

امام می فرمود: پس به او کاری نداشته باشید تا از خوردن غذا فارغ شود.

13 - پیش از غذا دست ها را می شست و خشک نمی کرد؛ ولی پس از غذا که دست ها را می شست با پارچه ای خشک می کرد. رأیت اباالحسن علیه السلام اذا تعرضاً قبل الطعام لم یمس المندیل و اذا توضّأ بعد الطعام مسّ المندیل.(3) یعنی: مشاهده می کردم که امام علی بن موسی علیه السلام هنگامی که قبل از غذا دست می شست رطوبت دست را خشک نمی کرد، ولی هرگاه پس از غذا دست می شست آن را خشک می کرد.

14 - آبرو و حیثیت مؤمنان و دوستانش برای او بسیار محترم بود. ان رجلاً قال له: السلام علیک یابن رسول اللّه انا رجل من محبیک و محبی ابائک مصدری من الحج و قد فقدت نفقتی... فقام علیه السلام فدخل الحجرة و بقی ساعة، ثم اخرج یده من اعلی الباب فقال: خذهذه المائتی دینار فاستعن بها فی امورک و نفقتک و تبرک بها... فلمّا خرج سئل عن ذلک

ص: 33


1- - فروع کافی 6/283.
2- - فروع کافی 6/298.
3- - همان.

فقال: مخافة ان اری ذلّ السؤال فی وجهه لقضاء حاجتة.(1) یعنی: مردی به امام رضا علیه السلام وارد شد و گفت: من از دوستان شما و پدرانتان هستم که از سفر حج بازمی گردم و دارایی خود راگم کرده ام و نمی توانم به شهر و دیارم بازگردم، اگر مبلغی را در اختیارم بگذارید تا بتوانم به شهرم بازگردم، در آن جا این مبلغ را از جانب شما صدقه خواهم داد، زیرا خود من مستحقصدقه نیستم. امام از جای برخاست به اتاق دیگر وارد شد و پس از لختی بی آن که خود رانشان دهد، دست خود را از بالای در به سمت آن مرد بیرون آورد و فرمود: این دویست دیناراست و می توانی با این مبلغ به شهرت بازگردی و در آن جا که رسیدی، لازم نیست صدقه بدهی. اکنون بگیر و رهسپار شو! مرد پول را گرفت و تشکر کرد و رفت. از امام پرسیدیم چراخودتان را به او نشان ندادید؟ فرمود: بیم آن داشتم که ذلّت سؤال را در چهره او ببینم.

15 - هنگام خندیدن، تبسم می کرد و قهقهه نمی زد. ولا رأیته یقهقه فی ضحکه قط بل کان ضحکه التبسّم.(2) یعنی: ندیدم که آن حضرت هرگز قهقهه بزند، بلکه خنده آن گرامی تبسم بود.

16 - حتی به جنازه اهل ایمان احترام می گذاشت. کنت مع الرضا علیه السلام فاذا نحن بجنازة... ثم اقبل نحو الجنازة فرفعها ثم اقبل یلوذ بها کما تلوذ السخلة بامّها....(3) یعنی: همراهحضرت رضا علیه السلام بودم که ناگاه با جنازه ای رو به رو شدیم... امام به سمت آن جنازه رفتند، آن را تشییع کردند و مورد لطف و احترام قرار دادند.

17 - هنگامی که سفره را می گستردند و غذا را می چیدند، از بهترین غذاها برای نیازمندان جدا می کرد و برای آن ها می فرستاد. کان ابوالحسن علیه السلام اذا أکل اتی بصحفة فتوضع بقرب مائدته فیعمد الی أطیب الطعام ممّا یؤتی به فیأخذ من کل شی ء شیئاً فیضع فی تلک الصحفة یأمر بها للمساکین.(4)

18 - از اسراف به شدت پرهیز داشت. عن یاسر الخادم قال: أکل الغلمان یوماً فاکهة فلم یستقصوا اکلها ورموا بها فقال لهم ابوالحسن علیه السلام سبحان اللّه ان کنتم استغنیتم فإنَّ اناساً لم

ص: 34


1- - مناقب 4/360.
2- - عیون اخبار الرضا 2/184، المناقب 4/360.
3- - مناقب 4/341.
4- - فروع کافی 4/52؛ المحاسن برقی 2/392.

یستغنوا اطعموه من یحتاج الیه.(1) یعنی: یاسر خادم می گوید: یکی از خدمتکاران میوه ای را نیم خور کرد و به سویی افکند، امام رضا علیه السلام فرمود: سبحان اللّه اگر شما بی نیاز و سیر شده اید، هستند کسانی که نیازمندند و باید میوه را به آن ها رساند.

19 - بوی خوش از آن حضرت استشمام می شد. خرج الیّ ابوالحسن علیه السلام فوجدت منه رائحة التجمیر.(2) یعنی: روزی امام نزد من آمد، من بوی خوش بخور و عطر از آن حضرت استشمام کردم.

20 - از تظاهر به زهد پرهیز داشت، در نهان برخود سخت می گرفت ولی در برابر مردم ظاهر و لباسی خوش داشت. و لبسه الغلیظ من الثیاب، حتی اذا برز للنّاس تزیّن لهم.(3) یعنی: لباس او در خلوت، بافتی درشت و جنس نالطیف داشت، ولی آن گاه که در منظر مردم ظاهر می شد، خود را می آراست و نیک می پوشید.

ص: 35


1- - الکافی 6/297.
2- - الکافی 6/518.
3- - عیون اخبار الرضا 2/178.

شخصیّت علمی امام رضا علیه السلام

اشاره

امام هشتم علیه السلام، چونان نیاکان وارسته اش، از مقام علمی والایی برخوردار بود، تا آن جا که وی را «عالم آل محمّد صلی الله علیه و آله» لقب داده اند.

اباصلت از محمّدبن اسحاق بن موسی بن جعفر علیه السلام نقل کرده است: امام موسی بن جعفر علیه السلام، به فرزندانش می فرمود: برادرتان، علی بن موسی، دانای خاندان پیامبر است. نیازها و پرسش های دینی خود را از وی فرا گیرید و آنچه را به شما تعلیم داد، به خاطر بسپارید، چه این که بارها پدرم امام صادق علیه السلام به من فرمود: دانایِ خاندان پیامبر در نسل توست و ای کاش من او را درک کرده و می دیدم.(1)

با توجّه به این که در میان ائمه، امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام مجال بیشتری برای تشکیل محافل علمی و نشر علوم اهل بیت علیهم السلام پیدا کردند ، و با این حال امام رضا علیه السلام که در این زمینه مجال کمتری یافت عنوان «عالم آل محمّد» را دریافت کرده است، می توان این گمان را درست دانست که مناظره ها و مباحثه های علمی و اعتقادی آن حضرت از چنان اهمیّت و امتیازی برخوردار بوده است که به عنوان

ص: 36


1- - «هذا اَخُوکُمْ عَلِیُّ بنُ مُوسی عالِمُ آلِ مُحمَّد صلی الله علیه و آله فاسألوهُ عَنْ اَدْیانِکُمْ وَ احْفَظُوا مایَقُولُ لَکُمْ، فَاِنّی سَمعْتُ اَبی جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ غَیْرَ مَرَّةٍ یَقُولُ لی: اِنَّ عالِمَ آلِ مُحْمَّدٍ صلی الله علیه و آله لَفی صُلْبِکَ وَ لَیْتَنی اَدْرَکْتُهُ.» به نقل از: اعلام الوری 315.

عالم خاندان رسالت شناخته شود.

مناظره های امام

دستگاه خلافت عبّاسی، با هدف هایی خاص، از اندیشه وران مذاهب و فرقه های گوناگون، دعوت می کرد و آنان را رو در روی امام قرار می داد. با مطالعه در

شخصیّت، روحیّات و افکار مأمون، آشکار می شود که او از تشکیل چنین جلسه هایی، مقاصد سیاسی را دنبال می کرد. هر چند شخصاً به مباحثه های علمی علاقه مند بود، ولی مأمون به عنوان خلیفه، شخصی نبود که بخواهد با این گونه مباحثه ها و مناظره ها، عظمت و حقانیت خاندان پیامبر را به نمایش بگذارد و شخصیتی را که مورد توجّه انقلابیون آل علی علیه السلام بود، در جامعه مطرح کند و علم و شکوه و شایستگی و برتری آنان را به دیگران بنمایاند، بلکه در پس این تلاش ها، هدف های سیاسی داشت و چه بسا بی میل نبود که در این نشست ها، برای یک بار هم که شده، امام از پاسخ گویی به پرسش ها ناتوان بماند!

گذشته از هدف هایی که مأمون دنبال می کرد، به هر حال، نتایج آن جلسه ها، مایه شکوه و عظمت امام و بهره علمی و اعتقادی شیعه شد.

عبدالسلام هِرَوی که در بیشتر نشست ها و مناظره ها حضور داشته است، می گوید:

هیچ کسی را از حضرت رضا علیه السلام داناتر ندیدم. و هیچ دانشمندی آن حضرت را ندیده، مگر این که به علم برتر او گواهی داده است. در محفل ها و جلسه ها که گروهی از دانشوران و فقیهان و دانایان ادیان مختلف حضور داشتند، بر تمامی آنان غلبه یافت، تا آن جا که آنان به ضعف علمی خود و برتری امام اذعان داشتند.(1)

ابراهیم بن عباس که گواه دیگری از حاضران و ناظران این گونه جلسه ها بوده است، می گوید:

حضرت رضا علیه السلام هیچ مسأله ای را بدون پاسخ نمی گذاشت. در علم و دانش کسی را داناتر از او سراغ ندارم. آنچه مأمون مطرح می ساخت، پاسخ کامل آن را دریافت

ص: 37


1- - کشف الغمّه 3/157.

می کرد و آنچه حضرت می فرمود، مستند به قرآن بود.(1)

خود آن گرامی در این زمینه می فرمود:

در حرم پیامبر، می نشستم و عالمان مدینه هرگاه در مسئله ای با مشکل روبه رو بودند و از حلّ آن ناتوان می ماندند، به من رو می آوردند و پاسخ می گرفتند.(2)

آگاهی امام از ادیان و مکاتب

امام علاوه بر این که برای پرسش های مختلفِ عالمان ادیان و مکاتب، پاسخی درخور داشت برمبنای اعتقادی شخص مخاطب سخن می گفت و استدلال می کرد و این مظهر دیگری از توانمندی علمی امام بود. امام با اهل تورات، به توراتشان، با رهروان انجیل، بر مبنای انجیل و با حاملان زبور، به زبور و... سرانجام با هر فرقه وگروهی با مبانی خود آنان سخن می گفت و به روش خودشان استدلال می فرمود.(3)

محمّدبن حسن نوفلی، از اصحاب حضرت رضا علیه السلام می گوید:

هنگامی که حضرت رضا علیه السلام به مَرو گام نهاد، مأمون به وزیرش، فضل بن سهل دستور داد چهره های سرشناس علمی و رهبران مذاهب و دانشمندان فرقه های مختلف را که در علم مناظره و جَدَل از دیگران ممتاز بودند، فراخواند و در روزی معیّن، مناظره ای علمی ترتیب دهد. فضل، از جاثلیق(4)، رأس الجالوت(5)، دانشمندان صائبی(6) ، هرابذه(7)، اصحاب زرتشت، قسطاسِ رومی(8)، و گروهی دیگر از متکلمان دعوت کرد اجلاس مقدّماتی تشکیل شد، خلیفه نیز در آن حضور یافت و ضمن ابراز خرسندی از تجمع عالمان، گفت: شما مشهورترین و سرشناس ترین چهره های این

ص: 38


1- - عیون اخبار الرضا 2/180.
2- - «کُنْتُ اَجْلِسُ فیِ الرَّوْضَةِ وَ الْعُلَماءُ بِالْمَدینَةِ مُتَوَافرونَ، فَاِذا اَعْیی الْواحِدُ مِنْهُمْ عَنْ مَسْأَلَةٍ اَشارُوا اِلَیّ بِاَجْمَعِهِمْ وَ بَعَثوا اِلَیَّ الْمَسائِلَ فَاُجیبُ عَنْها.» به نقل از: کشف الغمّه 3/157.
3- - احتجاج طبرسی 2/415.
4- - رئیس اُسقف ها.
5- - لقب دانشمندان یهودی.
6- - پیروان حضرت یحیی. برخی از آنان به ستاره پرستی رو آوردند.
7- - بزرگان زرتشتیان. و بنابر دیدگاهی، بزرگان و دانشمندان هند که در آتشکده فارس خدمت می کردند. ر.ک.: المنجد، مادّه هَرب.
8- - از دانشمندان رومی که در علم پزشکی تبحّر داشتند.

زمان هستید. هدف از این اجلاس، آن است که با این میهمان حجازی (امام رضا علیه السلام) وارد بحث و گفت وگو شده، هر کدام به ارائه منطق و برهان خود پردازید.

حاضران در جلسه، آمادگی خود را برای تأمین خواسته های خلیفه اعلام داشتند و عهد کردند تا تمام توان علمی خود را به نمایش گذارند.

محمد بن حسن نوفلی، روایت کننده حدیث می گوید:

من در کنار امام بودم که «یاسر خادم» وارد شد و برای شرکت در جلسه ای که برای روز بعد مقرّر شده بود، دعوت مأمون را به امام ابلاغ کرد. امام در پاسخ فرمود: سلام

مرا به او - مأمون - برسان و بگو می دانم مراد تو چیست؟ به خواست خداوند، فردا صبح نزد تو خواهم آمد.(1) بعداز آن که فرستاده مأمون، بیرون رفت، امام فرمود: نظر تو درباره این نشستِ اهل شرک و صاحبان اندیشه های گوناگون چیست؟ عرض کردم: هدف خلیفه، آزمودن شماست، و این طرح مزوّرانه، بنایی سست و بی اساس است. حضرت فرمود : جلسه را چگونه پیش بینی می کنی؟ گفتم: این افراد که برای مباحثه و مناظره دعوت شده اند، با دانشمندان متفاوت اند، زیرا عالمان واقعی در برابردلیل و برهان، خاضعند، ولی اینان به اصحاب انکار شهرت دارند و کارشان مغالطه است و زیر بار سخن حق نخواهند رفت؛ بهتر آن است که از مواجهه با ایشان امتناع ورزید! حضرت، ضمن تبسّمی فرمود: آیا نگران هستی، مبادا دلایل من کافی نباشد؟ عرض کردم: امیدوارم خداوند، تو را بر آن ها پیروز گرداند. امام فرمود: دوست داری بدانی که چه موقع مأمون، از کار خود پشیمان خواهد شد؟ گفتم: آری. فرمود: آن گاه که بشنود با اهل تورات، به توراتشان، با طرفداران انجیل، به انجیل آنان، با زبوریان، به زبورشان، با صابئان به زبان عبری آن ها، با هرابذه و موبدان زرتشتی به پارسی، با رومیان به زبان رومی و با هر یک از صاحبان اندیشه ها و مکاتب با زبان خودشان، استدلال کرده، به بحث و گفت وگو نشینم. آن زمان که هر گروه به بُن بست رسد و دلایل خود را باطل بیند و لب فرو بسته، تسلیم سخن من شود، مأمون خواهد فهمید که به آنچه پنداشته و در اندیشه داشته است، دست نخواهد یافت.(2)

ص: 39


1- - «اَبْلِغْهُ السَّلامَ وَ قُلْ: عَلِمْتُ ما اَرَدْتَ وَ اَنَاصائرٌ اِلیْکَ بُکْرَةً اِنْ شاَءَ اللّه ُ.» الاحتجاج 2/415.
2- - «... اِذا سَمِعَ احْتِجاجی عَلی اَهْلِ التَّوْراةِ بتَوْراتِهِمْ وَ عَلی اَهْلِ اِنْجیلِ بإنْجیلِهِمْ وَ عَلی اَهْلِ الزَّبُوِرِ بِزَبورِهِم وَ عَلی الصّابئینَ بِعِبرانیَّتِهِمْ وَ عَلیَ الْهَرابِذَةِ بِفارسِیَّتِهِمْ وَ عَلی اَهْلِ الرُّوم بِرُومیَّتِهِمْ وَ عَلی الْمَقالاتِ بِلُغاتِهِمْ. فَاذِاَ قَطَعْتُ کُلَّ صِنفٍ وَ دَحَضَتْ حُجَتُّهُ وَ تَرَکَ مَقالَتَهُ وَ رَجَعَ اِلی قَوْلی، عَلِمَ الْمأمون اَنَّ الَّذی هُوَ بِسَبیِلِهِ لَیْسَ بِمُسْتَحقٍّ لَهُ فَعِنْدَ ذلِکَ تَکُونُ النَّدامَةُ مِنْهُ.» نقل از: احتجاج طبرسی 2/416.

و همین گونه نیز شد که آن اجلاس به سرافکندگی دانشمندان شرکت کننده و پشیمانی خلیفه انجامید.

آگاهی امام به زبان های گوناگون

یکی دیگر از مظاهر شخصیّت علمی امام رضا علیه السلام که شگفتی اطرافیان و شاهدان را همراه داشت، آشنایی کامل حضرت، به زبان های گوناگون بود. چنان که از بخش پیشین نیز آشکار گردید، امام در مجامع علمی به هنگام مناظره و یا در نشست های معمولی در پاسخ گویی به اشخاصی که از سرزمین های دیگر، حضور ایشان شرفیاب می شدند، با زبان متداول و رسمی مخاطبان با آنان به گفت وگو می پرداختند.

اباصلت هروی می گوید:

امام رضا علیه السلام، با مردم به زبان خودشان سخن می گفت. به خدا سوگند که او، فصیح ترین مردم و داناترین آنان به هر زبان و فرهنگی بود. او می افزاید:(1)

عرض کردم: ای فرزند رسول خدا، من در شگفتم از این همه اِشراف و تسلّط شما به زبانهای گوناگون!

امام علیه السلام فرمود:

من حجّت خدا بر مردم هستم. چگونه می شود، خداوند فردی را حجّت بر مردم قرار دهد، ولی او زبان آنان را درک نکند. مگر سخن امیر مؤمنان علی علیه السلام به تو نرسیده است که فرمود: به ما «فَصْلُ الخِطاب» داده شده است و آن، چیزی جز شناخت زبان ها نیست.(2)

ص: 40


1- - کانَ الرِّضا یُکَلِّمُ النّاسَ بِلُغاتِهِمْ وَ کانَ وَاللّه ِ اَفْصَحُ النّاسِ وَاَعْلَمهُمْ بِکُلِّ لِسانٍ وَ لُغَةٍ.
2- - «فَقَالَ یا اَبا الصَّلْتِ اَنَا حَجّةُ اللّه عَلی خَلْقِهِ وَ ما کانَ اللّه لِیَتَّخِذَ حُجَّةً عَلی قَوْمٍ وَ هُوَ لایَعْرِف لُغاتِهِمْ. اَوَ ما بَلَغَکَ قَوْلُ اَمِیر المؤمنین علیه السلام : اوُتینا فَصْلَ الْخِطابِ. فَهَلْ فَصْلُ الْخِطابِ اِلاّ مَعْرِفةُ اللُّغاتِ؟» نقل از: عیون اخبار الرضا 2/27.

اعتراف مخالفان به برتری علمی امام

همان طور که در بخش های پیشین گذشت، مأمون از تشکیل جلسه بحث و گفت وگو، هدف هایی را دنبال می کرد، نمونه های زیر از آن جمله است:

* سرگرم ساختن مردم و جامعه به مباحثه های علمی و غافل کردن آن ها از اوضاع سیاسی موجود، به ویژه نهضت هایی که در گوشه و کنار سرزمین های اسلامی رو به رُشد بود.

* به دست آوردن نوعی وجهه فرهنگی برای حکومت، به ویژه برای خودش که در مَسند زمامداری قرار داشت.

* جلب نظر امام، با وانمود ساختن این نکته که وی خواهان عظمت خاندان پیامبر است.

* محدود ساختن امام (تنها به فعالیت های علمی).

* زمینه سازی برای پیدایش موقعیّتی که در آن هر چند برای یک بار، امام مغلوب دیگران شود.

به هر حال در هیچ یک از این مجالس، مأمون به نتیجه دلخواه، دست نیافت و ناگزیر به اعتراف و خضوع در برابر عظمت علمی امام شد.

در جریان یکی از نشست های علمی، چون وقت نماز فرا رسید، امام برای اقامه نماز از مجلس، بیرون شد. مأمون به محمّدبن جعفر، عموی امام رضا علیه السلام رو کرد و گفت:

پسر برادرت را چگونه یافتی؟ پاسخ گفت: او عالم و دانشمند است. مأمون گفت: پسر برادرت از خاندان پیامبر است؛ خاندانی که پیامبر در مورد آنان فرموده است: آگاه باشید، نیکان عترت من و شاخه های درخت وجود من، در خردسالی، خردمندترین و در بزرگسالی، داناترین مردمند. آن ها را تعلیم ندهید، زیرا آنان از شما

داناترند. هیچ گاه شما را از دروازه هدایت، بیرون نبرده، در گمراهی وارد نخواهند کرد.(1)

ص: 41


1- - عیون اخبار الرضا 1/204.

در نقل دیگری آمده است که مأمون مسائلی چند از امام رضا علیه السلام پرسید و آن گاه که پاسخ همه آن ها را به درستی یافت، چنین گفت:

خدا مرا بعد از تو زنده ندارد. به خدا سوگند، دانش صحیح، جز نزد خاندان پیامبر یافت نمی شود و به راستی دانش پدرانت را به ارث برده ای و همه علوم نیاکانت در تو گرد آمده است.(1)

آری، صرف نظر از اهداف مأمون، باید گفت: دانش گسترده امام رضا علیه السلام، سبب شد تا موافق و مخالف به آن اعتراف کنند و نیز باعث گردید تا چهره علمی امام برای همگان بهتر آشکار گردد.

پشیمانی مأمون از تشکیل محافل علمی

مأمون خود در تشکیل محافل علمی و مناظره های دانشمندان با امام اصرار داشت، ولی در نهایت از تدبیر خویش پشیمان شد و پیش بینی امام در مورد وی تحقق یافت. علّت پشیمانی نیز روشن است. مأمون با انگیزه صحیح و دانش دوستانه به این اقدام، دست نزده بود، همچنان که برای آگاهی بیشتر مردم و دانشمندان از شخصیّت علمی امام چنین نکرده بود. وی هدف هایی چون تحقیر امام و شخصیّت علمی او، سرگرم ساختن جامعه به این گونه جلسه ها و در سایه قرار دادن امور سیاسی و ... را دنبال می کرد و چون خود را در رسیدن به آن هدف ها، ناکام یافت، سخت پشیمان شد، تا جایی که برخی، همین رخدادها را زمینه ساز توطئه مأمون بر ضّد حضرت و طراحی نقشه شهادت آن گرامی دانسته اند.(2)

ص: 42


1- - عیون اخبار الرضا 2/202.
2- - از اباصلت هروی پرسیدند، چگونه مأمون خودش را راضی کرد که امام را به شهادت رساند؟ وی در پاسخ، از ناکامی خلیفه در دو حادثه یاد کرد: 1) جریان ولایت عهدی. 2) مناظره های علمی. او می گوید، چون خلیفه در این دو میدان به بن بست رسید، چنین تصمیمی گرفت. نقل از: عیون اخبار الرضا 2/239.

زندگانی سیاسی امام رضا علیه السلام

اشاره

امام رضا علیه السلام در عصر امامت خویش، با خلفایی چند از عبّاسیان، معاصر بوده است.

مدّت ده سال از امامت هشتمین امام با دوران خلافت هارون مقارن بود. در آن دوره ده ساله، هارون به دلیل بحران هایی که حکومت با آن روبرو بود، هیچ گاه خود را رو به روی امام قرار نداد.

هارون، نگران آینده

هارون در سال های پایانی عمر خود، به حکومت عباسیان و آینده آن می اندیشید. به همین منظور در سال 175 ه. ق. فرزندش محمّدامین را که هنوز بیش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، برای جانشینی پس از خود، معرّفی کرد.(1)

هفت سال بعد، یعنی در سال 182 ه. ق. با معرّفی عبداللّه مأمون به جانشینی امین، در تثبیت حکومت عبّاسی کوشید.(2) هارون در سال 186 ه. ق. همراه فرزندانش، امین، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامه ای را در حضور شخصیّت ها و رجال سیاسی، قضایی، نظامی و... به امضای دو فرزندش امین

ص: 43


1- - البدایة و النهایه 10/165.
2- - همان 10/179.

و مأمون رساند و نسخه ای از آن را در خانه کعبه به دیوار آویخت.(1) در این قرارداد، ضمن معرّفی فرزندانش برای اداره دستگاه خلافت، یکی پس از دیگری، از آنان پیمان گرفت که نقض عهد نکنند. آن گاه هارون دستور داد تا متن آن را برای حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجیان، موضوع جانشینی امین و مأمون میان همه مردم منتشر شود.(2)

در پی این اقدام، هارون ضمن تقسیم هدایا وعطایای فراوان میان مردم مدینه، دستور داد به موجب سندی، کشور پهناور اسلامی آن روز را میان امین، مأمون و مؤمن قسمت کنند. ولی از آن جا که هرگاه حکومت با قدرت طلبی و حرص و آز و بی تقوایی همراه گردد، همه عهدها و ارزش ها نادیده گرفته می شود، تدبیرهای هارون در راستای هماهنگی امین و مأمون در سیطره بر سرزمین های اسلامی چندان دوام نیافت و برادری آنان به دشمنی کشیده شد.(3)

مرگ هارون و پیامدهای آن

سر انجام هارون در سال 193 ه. ق. در توس درگذشت. دیری نپایید که میان دو برادر، نزاع بر سر قدرت در گرفت. پدر که بارها شعار «اَلْمُلکُ عَقیمٌ»(4) را سر داده بود و معتقد بود که حکومت و قدرت نازاست و به خاطر آن از همه چیز می توان گذشت و هر مانعی را باید از میان برداشت! اینک پسران او نیز همان منطق سیاسی را دنبال می کردند.

اختلاف دو برادر، که با دست های پشت پرده سیاسی و قومی نیز هدایت می شد، سرانجام امین را بر آن داشت تا در اوایل سال 195 ه . ق. برادرش مأمون را از ولایت عهدی برکنار کند، و راه را برای سلطه و حکومت مطلقه و بی چون و چرای خویش، هموار سازد.

از سوی دیگر، مأمون نیز که تربیت یافته شیوه هارونی بود، نمی توانست

ص: 44


1- - تاریخ ابن خلدون 3/222.
2- - تاریخ طبری 6/481.
3- - همان 6/483.
4- - عیون اخبار الرضا 1/88.

حکومت را به راحتی از دست بدهد. از این رو، درصدد رویارویی بر آمد و نتیجه آن چیزی جز لشکرکشی نبود. سپاهی از خراسان و لشکری از بغداد راهی «ری» شدند، که در این نبرد، لشکر امین ناباورانه شکست را پذیرا شد.(1)

در هجوم دیگری، طرفداران مأمون راهی بغداد شده، صحنه دشواری را برای امین و دستگاه حکومت او فراهم ساختند که برای آنان هیچ گونه راه گریزی نبود. امین از طاهر، فرمانده سپاه مأمون خواست تا با فرستادن نامه ای از مأمون برای او امان بخواهد. امین گفت:

اگر برادرم مرا مورد عنایت و بخشش قرارداد، شایسته است، زیرا او اهل تفضّل است و اگر مرا کشت، ننگ نخواهد بود، زیرا جوانمردی، جوانمردی را شکسته و شمشیری، شمشیری را بریده است. البته چنانچه درندگان مرا پاره پاره کنند، نزد من گواراتر است از آن که سگی مرا نجات دهد.(2)

سرنوشت امین

فرمانده سپاه مأمون به درخواست های امین، اهمیتی نداد و سرانجام وی را دستگیر کرد و در حادثه حمله چند مرد مسلّح، امین با ضربه هایی از پای در آمد. بدین ترتیب، طومار زندگی امین برچیده شد و بغداد سقوط کرد و این آغازی بود بر سُلطه مأمون بر بغداد و دیگر سرزمین های اسلامی. هر چند مأمون در این نبرد به پیروزی بزرگی دست یافت، ولی بدون شک، حکومتی پرفراز و نشیب را پیش روی داشت، زیرا از نظر عبّاسیان و هواداران آن ها، امین خلیفه قانونی پس از هارون بود و

آنان او را به عنوان ولیّ امر، شناخته و اطاعت او را بر خود لازم می دانستند.

از سوی دیگر، امین از امتیاز دیگری نیز برخوردار بود، زیرا او فرزند زبیده بود و زبیده، نزد هارون و در نظر عباسیان، منزلت خاصّی داشت.(3) بنابراین، حرکت

ص: 45


1- - الکامل 6/240؛ تاریخ ابن خلدون 3/230.
2- - ... اِنْ تَفَضَّلَ عَلَیَّ فَاَهْلٌ لِذلِکَ وَ اِنْ قَتَلَنی فَمُرُوَّةٌ کَسَرتْ مُرُوَّةً وَ صَمْصامَةٌ قَطَعَتْ صَمْصامَةً وَ لاَِنْ یَفْتَرِسُنی السَّبُعُ اَحَبُّ اِلَیَّ مِنْ اَنْ یُنْجِیَنی الْکَلْبُ. نقل از: تاریخ الخلفاء 305.
3- - مروج الذهب 3/396.

نظامی مأمون نمی توانست پشتوانه لازم را دارا باشد. از این رو، هنگامی که سر بریده امین را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل که نقشی اساسی در زمینه سازی و هدایت نبرد خونین بغداد داشت، گفت:

شمشیرها و زبان های مردم بر ضّد ما به کار افتاد.(1)

مأمون چون این سخن را شنید، گفت:

دیگر کار از کار، گذشته است ، برای نجات از این باتلاق و پوزش از آن، چاره ای بیندیش.(2)

از این رو، هنگامی که نامه زبیده(3)، به دست مأمون رسید، وی گفت:

من همان سخن را می گویم که علی بن ابی طالب در مورد قتل عثمان گفت که: سوگند به خدا من او را نکشتم. من نیز سوگند می خورم که کشنده امین نیستم؛ نه گفته ام، نه به

این قتل راضی بوده و نه به انجام آن فرمان داده ام.(4)

زمامداری مأمون

مأمون در پانزدهم ربیع الاوّل سال 170 ه .ق. در یاسریّه(5)، متولّد شد. مادرش، یکی از کنیزان هارون به نام مراجل از اهالی بادغیس(6) بود.

او در دوران خلافت برادرش امین، بر بخش شرقی خطّه اسلامی، حکومت می کرد، ولی پس از کشته شدن برادرش امین، زمامداری گسترده او در سال 198 ه .ق. آغاز شد. بدین سان اگر دوران سلطه او بر شرق سرزمین های اسلامی آن روز را نیز به شمار آوریم. مأمون متجاوز از بیست سال بر مسند خلافت تکیه زده است.(7)

ص: 46


1- - سُلَّ عَلَیْنا سُیُوفُ النّاسِ وَاَلْسِنَتُهُمْ؛ تاریخ طبری 7/101.
2- - قَدْ مَضی ما مَضی، فَاحْتَلَّ فی الاعْتِذارِ مِنْهُ...؛ تاریخ طبری 7/101.
3- - نامه ای به صورت شکواییه از حرکت غیر انسانی طاهر و سپاهیان مأمون نوشته و حادثه نبرد بغداد و جزئیات امر را با قصیده ای آورده است. مروج الذهب 3/415.
4- - همان.
5- - نام روستایی است در نزدیکی بغداد معجم البلدان 5/425.
6- - آن روز، جزو خراسان بود و اکنون محلّی نزدیک هرات در افغانستان است.
7- - تاریخ طبری 7/198 ؛ الکامل 6/432.

ویژگی های مأمون

وی هفتمین خلیفه عباسی است و نسبت به برادرش و نیز در مقایسه با دیگر خلفای عبّاسی، از امتیازهایی برخوردار بوده است.

1 - سیوطی در شرح حال او می نویسد: مأمون، از نظر دوراندیشی، اراده ای استوار، بردباری، دانش، زیرکی، بزرگی، شجاعت و جوانمردی، بر تمام خلفای عباسی برتری داشت.(1)

2 - ابن الندیم از مأمون با عنوان «داناترین خلفا به فقه و کلام» یاد می کند.(2) وی مردی زیرک بود و چهره ای بس پیچیده داشت. گاهی چونان دینداری دلسوز ظاهر می شد، مردم را به علّت کوتاهی در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذّات و پیروی از شهوات و ... نکوهش می کرد و آنان را از عذاب الهی می ترساند.(3) و زمانی خودش در بَزم عیش و نوش و مجلس لهو و لعب، شرکت می جست...(4)

3 - احمد امین مصری می نویسد: مأمون در عین حال که، در مجالس عیش و نوش شرکت می جست، به کتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمی و مباحث فقهی و ... علاقه شدید داشت.(5)

روزی ادّعای تشیّع می کرد و وجودش را لبریز از دوستی و عشق به علی علیه السلام نشان می داد(6) و در فاصله اندکی، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پیش رفت که حاضر نبود حتّی از حجّاج بن یوسف، آن عنصر تبهکار و جلاّد، خُرده گیرند.(7)

از آن جا که شناخت شرایط سیاسی عصر امام علی بن موسی علیه السلام، پیوند تنگاتنگی با شناخت ویژگی های حاکمان آن عصر دارد، ناگزیر باید توجّه بیشتری را

ص: 47


1- - تاریخ الخلفاء 306.
2- - اَعْلَمُ الْخُلَفاءِ بِالْفِقْهِ وَ الْکَلامِ؛ فهرست ابن ندیم 168.
3- - در نامه مفصّلی به مردم بغداد، در این باره سخن گفته است. طرائف المقال 281.
4- - ضحی الاسلام 3/117.
5- - همان 3/117.
6- - در بحث دیانت مأمون، در صفحه های بعد مطالبی خواهد آمد.
7- - کامل ابن اثیر 4/271.

در این باره معطوف داریم.

مأمون و دشواری های حکومت

نخستین مسئله ای که باید بدان توجّه شود، جلب بیعت مردم، در جای جای سرزمین پهناور اسلامی است؛ مردمی که عموماً از بیعت با وی گریزانند. مأمون نتوانست بیعت مردم بغداد و کوفه را به دست آورد، همچنان که از جلب نظر اهل مدینه، مکّه و بصره نیز محروم ماند، زیرا اهل سرزمین های اسلامی، اگر از شیعیان و علویان بودند، اصولاً با خاندان عبّاسی همساز نبودند و اگر هم از عبّاسیان بودند، قتل امین را جرم دانسته، آن را قابل توجیه نمی شمردند.

دومین مشکلی که مأمون با آن رو به رو بود، ناآرامی های موجود، در گوشه و کنار مملکت اسلامی بود، به ویژه برخی قیام ها که نفوذ و گستردگی خاصی داشت.

در مکّه، محمّدبن جعفر، معروف به دیباج؛ در مدینه، محمّدبن سلیمان بن داوود؛ در واسط، جعفربن محمّد؛ در مداین، محمّدبن اسماعیل؛ در کوفه، ابوسرایا و ... . به هر نقطه که نظر می شد، انقلاب و قیامی بود و چنین حرکت هایی، خطری جدّی می نمود که نَه تنها خلافت مأمون، بلکه حکومت عبّاسیان را تهدید می کرد.

سومین مشکل بزرگی که مأمون را همواره نگران می داشت، شخصیت برجسته و ممتاز و مورد توجّه مردم، یعنی علی بن موسی الرضا علیه السلام بود و نشانه ها از این واقعیّت حکایت دارد که مأمون، به نقش سیاسی و اجتماعی و دینی امام، بیش از هر انقلاب یا نهضتی که در جریان بود، اهمیّت می داد و آن را برای حاکمیّت خود تهدید به شمار می آورد.

به هر حال، مأمون می بایست چاره ای اندیشد، تا اعتماد بنی عباس را جلب کند و فریاد انقلابیّون را خاموش سازد و ذهنیّت جامعه را در مورد قتل برادرش امین، تغییر دهد و از سوی امام رضا علیه السلام آسوده خاطر گردد. از جمله راه حل های او که می توانست ذهن جامعه علمی را مشغول دارد و عوام را به تواضع بکشاند، تشکیل جلسات و محافل علمی بود.

ص: 48

اما این کاربسنده نبود و مأمون پس از مشاوره با کسانی چون فضل بن سهل، به این نتیجه رسید که طرحی نو در فضای سیاسی جامعه در افکند و از احساسات مذهبی و علایق دینی مردم، بر ضّد مذهب و مردم استفاده کند. طرح جدید مأمون، اظهار ارادت به خاندان نبوت بود، در حالی که هرگز بدانان علاقه نداشت و معتقد بود خطّ مشی صحیح همان است که معاویه، آن را دنبال می کرد، آنچه خود می خواست انجام می داد، چه مردم بخواهند یا نخواهند.(1)

برخوردهای دوگانه وی، که در اسناد تاریخی به چشم می خورد، بر همین اساس استوار بوده است. همه خلفای اموی و عبّاسی و به ویژه مأمون، مدّعی رهبری جامعه اسلامی بوده، سیاست خود را گرفته شده از دیانت می نمایاندند،(2) و اطاعت بی چون و چرای مردم را از خود و حکومتشان خواستار بودند، زیرا خودشان را مصداق «اولوالامر» می دانستند که قرآن به اطاعت از آنان فرمان داده است.(3)

آیا مأمون براستی دوستدار اهل بیت بود؟

از جمله تدابیر مأمون در جهت ایجاد فضای جدید سیاسی و بر هم زدن معادلات پیشین و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشیّع و ارادت او به اهل بیت بود.

کسانی که مأمون را علاقه مند به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله معرفی کرده اند، بیشتر به اظهارات وی در سخنرانی ها، مناظره ها، قصیده ها و ... استناد جسته اند که در مواردی چند، او به برتری علی بن ابی طالب علیه السلام اعتراف کرده، یا مخالفان شیعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر این برخی عملکردهای وی نیز مانند خوشرفتاری با علویان، بازگرداندن فدک یا تفویض ولایت عهدی به امام رضا علیه السلام را مؤد اظهارات خلیفه دانسته اند.

ص: 49


1- - المحاسن و المساوی للبیهقی 495.
2- - هر چند واقعیت زندگی و حکومت آنان، عکس این اصل را نشان داده است.
3- - «یا اَیُّهَا الَّذینَ امَنوا اَطیعُوا اللّه َ و اَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الاَمْرِ مِنْکُمْ» نساء/ 59.

مسعودی می نویسد: مأمون همواره اظهار تشیّع می کرد و خود را شیعه می نمود.(1)

* ابن جوزی قصیده ای از مأمون آورده است که در آن می گوید:

اُلامُ عَلی حُبِّ الْوَصِیِّ اَبِی الْحَسَنِ

وَ ذلِکَ عِنْدی مِنْ عَجائبِ ذِی الزَّمَنِ

خَلیفَةُ خَیْرِ النّاسِ وَ الاَْوَّلُ الَّذی

اَعانَ رَسُولَ اللّه ِ فِی السِّرِّوَالْعَلَنِ(2)

من به خاطر دوستی جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام سرزنش می شوم، در حالی که سرزنش از شگفتی های روزگار است.

او جانشین بهترین مردم است و او نخستین شخصی است که پیامبر صلی الله علیه و آله را در نهان و آشکار، یاری کرده است.

در قصیده دیگری از مأمون آمده است:

لا تُقْبَلُ التَّوْبَةُ مِنْ تائبٍ

اِلاّ بِحُبِّ بنِ اَبی طالِبٍ

اَخُو رَسُولِ اللّه ِ حِلْفُ الْهُدی

وَ الاَْخُ فَوْقَ الْخُلِّ وَ الصّاحِبِ

اِنْ جُمِعا فیِ الْفَضْلِ یَوْمًا فَقَدْ

فاق اَخوُهُ رَغْبَةَ الرّاغِبِ

فَقَدِّمِ الهادِیَ فی فَضْلِهِ

تَسْلَمْ مِنَ اللاّئِم وَ الْعائِبِ

اِنْ مالَ ذوُ النّصْبِ اِلی جانبٍ

مِلْتُ مَعَ الشّیعیِّ فی جانِبٍ

اَکُونُ فی آلِ نَبِیِّ الْهُدی

خَیْرِ نَبِیٍ مِنْ بَنی غالِبٍ

حُبُّهُم فَرْضٌ نُؤدّی بِهِ

کَمِثْلِ حَجٍّ لازِمٍ واجِبٍ(3)

توبه هیچ تائبی پذیرفته نیست، مگر به خاطر محبت فرزند ابی طالب (علی علیه السلام) برادر رسول خدا و هم پیمان او در هدایتگری، و این در حالی است که برادر، برتر از دوست و همراه است.

اگر روزی هم برادر و دوست، در فضیلت مقایسه شوند، برادر تفوق یابد.

پس آن شخصیّت هدایتگر را در فضیلت مقدّم دار، تا از ملامتگران و عیبجویان در امان مانی.

اگر ناصبیان و دشنام دهندگان به علی علیه السلام به جانبی تمایل یابند، من همراه با شیعیان

ص: 50


1- - کَانَ الْمأمون یُظْهِرُ التَّشَیُّعَ. مروج الذهب 3/417.
2- - تذکرة الخواص 319.
3- - همان 320.

به جانب دیگر متمایل خواهم بود.

در زمره آلِ پیامبر خواهم بود، او که بهترین پیامبر از فرزندان «غالب» است.

محبّت آنان واجب است، به آن وفادار خواهیم بود، چونان حج که لازم و واجب می باشد.

در تاریخ، قصیده های بسیاری از این دست، به نام او ثبت است. وی ضمن قصیده ای، درباره متصدّیان خلافت، پس از پیامبر گفته است:

بِاَیَّةِ خُطَّةٍ وَ بِاَیِّ مَعْنی

تُفَضِّلُ مُلْحِدَیْنَ عَلی عَلِیٍّ

عَلِیٌّ اَعْظَمُ الثَّقَلَیْنِ حَقّاً

وَ اَفْضَلُهُمْ سِوی حَقِّ النَّبِیِّ(1)

بر چه مبنا و منطقی باید آن دو مُلحد برتر از علی علیه السلام به شمار آیند.

علی علیه السلام به راستی که از میان دویادگار گران بهای پیامبر صلی الله علیه و آله بزرگ ترین است و جز بر پیامبر صلی الله علیه و آله بر همه ایشان برتری دارد.

مأمون به دلیل سخنانی چند، از این قبیل، مورد طعن بعضی مورّخان و عالمان اهل سنّت، قرار گرفته است و از این گونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودنی، یاد کرده اند.(2)

اعتراف مأمون به ارزش های والای امام علی علیه السلام

مأمون در نامه ای که از مرو، پس از جریان ولایت عهدی و در پاسخ نامه عباسیان، به بغداد ارسال داشته، مناقبی از حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام را بازگو کرده است. از جمله در آن نامه، موارد زیر را به عنوان ارزش های وجودی امام شمرده است:(3)

*

حمایت و پشتیبانی از پیامبر صلی الله علیه و آله در همه احوال.

*

ایثار جان در راه حفظ پیامبر صلی الله علیه و آله در مواقع مختلف؛ مثل لیلة المبیت.(4)

ص: 51


1- - المحاسن و المساوی؛ 68، اعیان الشیعه 2/16.
2- - تاریخ طبری 7/188؛ البدایة و النهایه 10/267 ؛ النجوم الزاهره 2/203.
3- - طرائف المقال 275-277.
4- - شبی که مشرکان قصد قتل پیامبر را داشتند و حضرت مأمور شدند تا حضرت علی علیه السلام را جای خود در بستر خوابانده، خودشان مکّه را به قصد مدینه ترک کنند.

* برتری او در میدان جهاد با مشرکان.

*

برتری او در شناخت قرآن و احکام الهی.

*

دارا بودن ولایت مطلقه الهیّه که در غدیر به او اعطا گردید.

*

باز بودن درِ خانه علی علیه السلام به مسجد پیامبر، در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمان بستن

همه درها را داده بود.

*

فتح خیبر.

*

یکّه تاز بودن در جنگ احزاب، و نیز قتل عمروبن عبدود.

*

بستن عقد اخوّت و برادری پیامبر صلی الله علیه و آله با وی.

*

ازدواج با فاطمه علیهاالسلام دخت گرامی پیامبر صلی الله علیه و آله

*

نزول آیاتی از قرآن(1)، در شأن او و خانواده اش.

*

حضور او همراه پیامبر صلی الله علیه و آله در رخدادهایی چون مباهله و ... .

علاوه بر آنچه گذشت، نوع برخورد مأمون با علویان و بازگرداندن فدک به فرزندان فاطمه علیهاالسلام و تفویض ولایت عهدی به امام رضا علیه السلام، و حمایت ظاهری وی از اهل بیت به طوری که در عصر دیگر زمامداران اموی و عباّسی، سابقه نداشت، داستان تشیّع مأمون را در ذهن برخی مطرح کرده است.

ردّ فَدَک

یعقوبی در این مورد می نویسد: گروهی از فرزندان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام نزد مأمون آمده، مدّعی شدند که فَدَک، حقّ زهرا علیهاالسلام مادر ماست، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را به عنوان «نحله» و هدیه در زمان حیات خود، به دخترشان بخشیده اند. لکن ابوبکر، در نخستین روزهای حکومت خود، حقّ مالکیّت را از مادر ما سلب، و فدک را جزو اموال عمومی اعلام کرد. آن گاه فاطمه علیهاالسلام در مقام احقاق

حقّ خویش برآمد، خلیفه از او درخواست گواه کرد. او علی و حسنین و امّ ایمن را

ص: 52


1- - مثل آیه اطعام، انسان / 8.

گواه قرارداد. ابوبکر نپذیرفت و بدین صورت، فرزندان زهرا علیهاالسلام از حق مسلّم خود محروم شدند و دیگران از منافع آن بهره بردند. اکنون ما برای مطالبه حق خود، نزد تو آمده ایم.

مأمون دستور داد تا نشستی با حضور فقیهان تشکیل شود. وی پس از اثبات حقّانیت فرزندان فاطمه، سندی نوشت و فدک را به این خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمّدبن یحیی بن حسین بن زیدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب» و «محمّدبن عبداللّه بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب» تسلیم کرد.(1)

ابن ابی الحدید معتزلی، شارح نهج البلاغه نیز داستان بازگرداندن فدک را با نقل دیگری بیان می کند، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتکارهای مأمون می داند. او می افزاید: وقتی مأمون دستور داد تا سند آن را برای اولاد فاطمه علیهاالسلام بنویسند، دعبل خزاعی برخاست و قصیده معروف خود را خواند که با بیت زیر آغاز می شود:

اَصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِکا

بِرَدِّ مأمون هاشِمٍ فَدَکا(2)

چهره زمان خندان شد، آن گاه که مأمون فدک را به بنی هاشم باز گرداند.

نقدی بر افسانه تشیّع مأمون

اعترافات مأمون به برتری علی بن ابی طالب علیه السلام و تصریح وی به افضل بودن امیر مؤمنان علی علیه السلام در ابعاد مختلف علمی و معنوی، امری است که نزد شیعه و سنّی، قطعی است. چه این که برخی دیگر از خلفا نیز پیش از مأمون به برتری امامان به ویژه برتری حضرت علی علیه السلام اذعان داشته اند، ولی اظهارات آنان دلیل تشیّع آن ها به حساب نیامده است.

روزی مأمون خود، شاهد بود که پدرش هارون تجلیل فراوانی از موسی بن جعفر علیه السلام به عمل آورد. با شگفتی از پدر دلیل را پرسید. هارون ضمن بر شمردن فضایل امام موسی بن جعفر علیه السلام، گفت: من پیشوای ظاهری جامعه هستم که به قهر و

ص: 53


1- - تاریخ یعقوبی 2/469.
2- - شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 16/217.

غلبه به حکومت رسیده ام و موسی بن جعفر علیه السلام به راستی امام و پیشوای مردم است. سوگند به خدا، ای فرزندم که او از من و از همه مردم و خلق خدا سزاوارتر است که جانشین پیامبر باشد.(1)

پس این تنها مأمون نیست که در مدح علی علیه السلام و خاندانش شعر سروده است،

بلکه افرادی چون امام شافعی و دیگران نیز ستایشگر علی علیه السلام بوده اند، در حالی که هیچ یک از آنان شیعه، شناخته نشده اند.

برخی تاریخ نگاران، هرگاه دیده اند که مأمون، فردی از علویان را مورد عفو قرارداده است، این اقدام مأمون را نشان شیعه بودن وی دانسته اند. ولی این که تعدادی از علویان به دستور مأمون به قتل رسیده اند(2) را نادیده انگاشته اند.

عبداللّه بن موسی که یکی از علویان مشهور عصر مأمون است و همواره با وی در حال مبارزه بوده است، از مکان مخفی خود، نامه تندی به مأمون دارد و در قسمتی از آن می نویسد: در این اندیشه بودم که کدام یک از دشمنان زیانش برای اسلام زیادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقیق نگریستم، تو را چنین یافتم، زیرا کفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده، مسلمانان با آنان می جنگند، ولی تو به اسلام تظاهر می نمایی و همین سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالی که تو در باطن تیشه به دست گرفته ای و ریشه های اسلام را یک یک قطع می کنی... و بدین ترتیب، زیان تو برای اسلام از هر دشمن خطرناکی، سخت تر و مؤرتر است.(3)

در مورد بازگرداندن فدک نیز باید گفت که این اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلکه قبل از او، دیگرانی نیز فدک را به آل علی علیه السلام و فرزندان فاطمه علیهاالسلام

بازگردانده اند که قطعاً شیعه به شمار نمی آمده اند. پس از آن که فدک از فاطمه علیهاالسلام گرفته شد، در ردیف اموال عمومی قرار گرفت و مصرف عواید آن تا زمان معاویه تقریباً یکنواخت بود. معاویه تصمیم جدیدی گرفت بدین صورت که یک سوم

ص: 54


1- - عیون اخبار الرضا 1/91.
2- - مقاتل الطالبیّین 513.
3- - همان 631.

منافع آن را به «مروان بن حکم» و دو قسمت دیگر را به عمروبن عثمان می داد، تا آن که پس از شهادت امام مجتبی علیه السلام تمام آن را در اختیار مروان گذاشت.

مروان آن را به فرزندش عبدالعزیز و او به فرزند خود، عمربن عبدالعزیز بخشید. عمر بن عبدالعزیز چون به خلافت رسید برای نخستین بار آن را به فرزندان فاطمه علیهاالسلام باز پس داد. بعد از مدتی با روی کار آمدن یزیدبن عاتکه (م 105 ه .ق.) بار دیگر فدک از تصرف فرزندان فاطمه علیهاالسلام خارج شد و در طول دوران حکومت امویان در اختیار آنان قرار داشت.

با انقراض دولت امویان و روی کار آمدن عباسیان در سال 132 ه .ق. اولین خلیفه عباسی (ابوالعباس سفاح) بار دیگر فدک به فرزندان فاطمه علیهاالسلام بازگشت، ولی منصور (م 158 ه .ق.) آن را باز پس گرفت.

مهدی عباسی (م 169 ه .ق.) بار دیگر آن را به فرزندان فاطمه علیهاالسلام برگردانید. سال بعد، آن را موسی بن مهدی (م 170 ه .ق.) گرفت و تاعصر مأمون این گونه ماند.(1)

دکتر رفاعی می نویسد: چه بسا رجال سیاسی، برای جلب توجه عامّه و پیشبرد هدف های سیاسی و حکومتی خود، به دینی گرایش پیدا می کنند، ولی بعد از رسیدن به مقاصد خود، دین را به دینداران وا می گذارند.(2)

وی آن گاه می نویسد: ممکن است مأمون از همین روش استفاده کرده باشد و این نظریه در مذهب مأمون قابل تأیید است.(3)

مأمون و مذهب اعتزال

بعضی از مورّخان بر این باورند که مأمون، مذهب اعتزال را پذیرفته و بدان معتقد بوده است.

چنان که ابن کثیر می نویسد: مأمون، مذهب اعتزال را اختیار کرده و به گروهی که

ص: 55


1- - شرح ابن ابی الحدید 16/216.
2- - عصر المأمون 1/364.
3- - همان 1/372.

از پیروان مذهب معتزله بودند، پیوسته است و آنان وی را اغفال نمودند. از افرادی که در این جریان تأثیر مهمّی داشته است، بشربن غیاث مریسی است.(1)

البته ابن کثیر، چنان که گذشت از یک سو به مأمون نسبت تشیّع داده و از سوی دیگر، او را معتزلی معرّفی کرده است! او می گوید: مأمون هم مذهب تشیّع و هم روش اعتزال داشته است و اما از مذهب صحیح سنّت بهره ای نداشته است.(2)

پذیرفتن چنین امری دشوار است که شخصی هم شیعه باشد و هم به مسلک اعتزال، گرایش داشته باشد، زیرا میان مکتب شیعی و مسلک معتزلی، تفاوتهای اصولی وجود دارد.

اندیشه خلق قرآن

یکی از رخدادهای عصر مأمون را که نشانه ای بر گرایش اعتزالی وی دانسته اند، نظریّه «خلق قرآن» است که از آن تعبیر به «محنت» شده است. این مسئله در مقطعی از عهد عباسیان، بحث اعتقادی، سیاسی روز گردیده بود، تا آن جا که برخی به دلیل مخالفت با آن محکوم به مرگ، تبعید و زندان شدند. از افرادی که این اندیشه را نشر دادند و از آن حمایت و تبلیغ کردند، بشر مریسی بود. هارون الرشید وی را تهدید به قتل کرد و در پی آن بشر ناگزیر شد، تا زمان حیات هارون، متواری باشد. اما پس از مرگ هارون، در دوران فرمانروایی مأمون، کسانی چون او آزادی عمل یافتند و اندیشه آنان مورد تأیید حاکمیت عباسی واقع شد.

بشر مریسی که در عهد هارون از ترس تهدیدهای او متواری بود، در ستایش از مأمون که با عقیده خلق قرآن موافق بود، چنین سروده است:

قَدْ قالَ مأمونُنا وَ سَیِّدُنا

قَوْلاً لَهُ فیِ الْکُتُبِ تَصْدیقٌ

اِنَّ عَلِیّاً اَعْنی اَبا حَسَنٍ

اَفْضَلُ مَنْ قَدْ اَقَلَّتِ النُّوقُ

بَعْدَ نَبِیِّ الْهُدی وَ اِنَّ لَنا

اَعْمالُنا وَ الْقُرْانُ مَخْلُوقٌ

براستی که مأمون ما و آقای ما سخنی گفته است که کتاب ها (همچون قرآن) آن را

ص: 56


1- - البدایة و النهایه 10/275.
2- - همان.

تأیید می کند.

همانا ابوالحسن علی علیه السلام، پس از پیامبر که هادی مردم است، برتر از همه است. و به درستی که اعمال ما برای خود ماست و قرآن، حادث و آفریده است.

در برابر این قصیده، یکی از شاعران اهل سنّت چنین سروده است:

یا اَیُّهَا النّاس لا قَوْلٌ وَ لا عَمَلٌ

لِمَنْ یَقُولُ کَلامُ اللّه ِ مَخْلُوقٌ

ما قالَ ذاکَ اَبُوبَکر وَ لا عُمَرٌ

وَ لاَ النَّبِیُّ وَ لَمْ یَذْکُرْهُ صِدِّیقٌ

وَلَمْ یَقُلْ ذاکَ اِلاّ کُلُّ مُبْتَدِعٍ

عَلَی الرَّسُولِ وَ عِنْدَاللّه ِ زِنْدیقٌ

بِشْرُ اَرادَ بِهِ اِمْحاقَ دینِهِمْ

لاَِنَّ دینَهُمْ وَاللّه ِ مَمْحوقٌ

یاقَوْمِ اَصْبَحَ عَقْلٌ مِنْ خَلیفَتِکُم

مُقَیَّدا وَ هُوَ فیِ الاَْغْلالِ مَوْثوقٌ(1)

ای مردم، آن کس که کلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و کردار تهی است و هیچ ندارد. این سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبکر، نه عمر، نه پیامبر صلی الله علیه و آله و نه هیچ راستگویی نگفته است. این رأی، سخن بدعتگذاران بر خدا و پیامبر است که اینان نزد خدا زندیق اند. بِشر خواسته است، با گفتارش دین آنان را از میان ببرد، زیرا

دین آنان به خدا سوگند، از بین رفتنی است. ای مردم، اندیشه خلیفه با زنجیرهای محکمی بسته شده و در بند است.

اگر چه مهم ترین گواه معتزلی بودن مأمون، همان نظریه خلق قرآن است که در عهد مأمون گسترش یافت، ولی نکته دیگری نیز در تأیید معتزلی بودن او قابل توجّه است، و آن این که معتزلیان، علی علیه السلام را سزاوارتر از دیگران به حکومت می دانستند و مأمون نیز از آن جهت که به اعتزال گرایش داشت، در اشعارش از حضرت علی علیه السلام ستایش می کرد و نه از آن جهت که شیعه بود! مأمون در یکی از سخنانش می گوید:

بسیاری مردم از آن جهت که ما برتری علی علیه السلام را بر سایر صحابه، عنوان نموده ایم، بر ما خرده می گیرند و چنین پنداشته اند که برتر دانستن علی علیه السلام بر دیگر خلفا به معنای کوچک شمردن دیگران است؛ در حالی که هرگز چنین نیست. سوگند به خدا، اجازه نخواهم داد، کسی حتّی از حجّاج بن یوسف عیب جویی کند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طیّب.(2)

ص: 57


1- - البدایة و النهایه 10/279.
2- - عصر المأمون 1/369. منظور وی از سلف طیّب پیشینیان پاک ابوبکر، عمر و دیگر خلفاست.

مأمون و دیانت سیاسی

سرانجام بعضی معتقدند که اصولاً زمامداران خودسر و دنیاطلب، در حقیقت به هیچ دین یا مسلکی پای بند نیستند و همه دفاع و ستیزشان بر محور منافع سیاسی آنان می چرخد و دینداری آنان در واقع، نوعی دیانت سیاسی است. به هر حال، در یک جامعه دینی، اظهار به دینداری شرط سیاست و حاکمیّت است و مأمون کسی نبود که این شرط را نداند و با نادیده گرفتن آن، حکومتش را به خطر اندازد.

با توجّه به گستردگی سرزمین اسلامی آن روز از یک سو و نشر افکار و آرا از سوی دیگر، مأمون به این نتیجه رسیده است که باید چندگانه عمل کند. او زمامداری دوراندیش بود(1) که کوله باری از تجربه های تلخ و شیرین زمامداران قبل را نیز مورد نظر قرار داده بود. بنابراین، اظهارات اعتقادی وی نیز بیشتر جنبه سیاسی داشته و او براساس مصالح حکومتی سخن گفته و عمل می کرده است، نه براساس اصول اعتقادی و باورهای دینی.

ص: 58


1- - سیوطی در شرح حال مأمون، او را در زیرکی، دوراندیشی و ... برتر از همه خلفای عبّاسی می داند. نقل از: تاریخ الخلفاء 306.

خط مشی امام رضا علیه السلام در برابر حکومت ها

اشاره

بخشی از زندگی امام علی بن موسی علیه السلام به دوران پیش از امامت ایشان مربوط می شود که 35 سال بوده است و در این مدت، حاکمانی چون منصور، مهدی، هادی و هارون - که همه از خلفای عبّاسی بوده اند - حاکمیّت داشته اند. پس از شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام و آغاز دوره امامت علی بن موسی علیه السلام، آن امام بیست سال دیگر زیسته است. از این مدّت، ده سال، در عصر خلافت هارون، چهار سال در عهد پرفراز و نشیب خلافت امین و سرانجام شش سال را با زمامداری مأمون، سپری کرده است.

امام، در عصر هارون

آن بخش از زندگانی امام رضا علیه السلام که در عصر هارون سپری شد، حلقه ای از گذشته تاریخ امامت بود، که در آن، موقعیّت مبارزه علنی و رسمی، برای امامان پدید نیامد و بیشتر فعّالیت های شیعی و تلاش های عقیدتی و مبارزات سیاسی در نهان، رهبری می شد.

پس از شهادت موسی بن جعفر علیه السلام در زندان هارون، در بیست و پنجم ماه رجب سال 183 ه .ق. امام رضا علیه السلام هم چنان شیوه مبارزاتی پدر بزرگوارش را پیشه ساخت و به ایفای صحیح رسالتِ امامت پرداخت.

ص: 59

دستگاه خلافت هارونی، مصلحت را در این دید که شیوه گذشته خود را تغییر دهد، چه این که سیاست گذشته و روش سختی که نسبت به هفتمین امام علیه السلام، اتخاذ کرده بود، دیگر به صلاح حکومت نبود و بیش از گذشته، موجودیّت عباسیان را با خطر رو به رو می کرد. قیام ها رو به فزونی گذاشته و توجّه مردم در سرزمین های مختلف به خاندان پیامبر بیشتر شده بود و شرایط عمومی به زیان نظام حاکم رقم می خورد.

صفوان بن یحیی بن خالد، که از عناصر دارای نفوذِ دربارِ هارونی به شمار می رفت و مشاور سیاسی او بود، روزی به هارون گفت: این علی بن موسی که بر جای پدر تکیه زده است، امامت را از آنِ خود می داند. هارون گفت: آنچه درباره پدرش موسی مرتکب شدیم، ما را کفایت است. آیا می خواهی تمام آنان را بکُشم؟(1)

گروهی از واقفی مذهبان(2)،

نزد امام رضا علیه السلام آمدند. از آن میان، علی بن حمزه گفت: ما را از حال پدرت آگاه ساز. حضرت فرمود: پدرم از دنیا رحلت کرده است. علی بن حمزه گفت: پس امامت رابه چه شخصی سپرد؟ امام پاسخ داد: به من. علی بن حمزه گفت: آیا از جانب هارون و طرفدارانش احساس خطر نمی کنی! امام فرمود: هرگز، و برای آن که اطمینان پیدا کنی که از ناحیه هارون نگرانی ندارم، من همان سخنی را می گویم که رسول خدا با شنیدن تهدید ابوجهل فرمود: وی هرگز موفق نخواهد شد گزندی به من برساند.(3)

مسعودی نقل می کند: ابوجهل نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمده و گفت: آیا تو از سوی خدا فرستاده شده ای؟ حضرت فرمود: آری. ابوجهل گفت: آیا از من نمی ترسی؟

حضرت فرمود: اگر از سوی تو آسیبی به من برسد، من پیامبر نخواهم بود.

امام رضا علیه السلام نیز در پاسخ علی بن حمزه فرمود: من نیز می گویم اگر از سوی

ص: 60


1- - اثبات الوصیه 175.
2- - آنان معتقد بودند که امام هفتم از دنیا نرفته است و منتظر او بودند؛ از این رو، در عقیده به امامت توقف کردند. پیشتر نیز توضیحاتی گذشت.
3- - عیون اخبار الرضا 2/213.

هارون به من گزندی برسد، من امام نخواهم بود.(1)

دوران خلافت هارون در سال 193 ه .ق. پایان یافت. زمامداری به «امین» واگذار شد و چهار سال و اندی بیش نگذشت که آن هم به کشمکش دو برادر، یعنی امین و مأمون انجامید. در این مدت، اوضاع به حدّ کافی آشفته بود. در نتیجه، فرصتی پدید نیامد، تا دستگاه خلافت خود را با امام و آل علی علیه السلام درگیر کند. امین در جنگ با سپاه مأمون کشته شد. عهد مأمون، فرا رسید. مأمون بیش از همه به خلافت می اندیشید. او اولین مانع را که وجود برادرش بود، از میان برداشت و اکنون باید با تمام توان، موانع و مشکلات حکومت خود و حاکمیت عباسیان را یکی پس از دیگری برطرف سازد.

مأمون برای این منظور مانند دیگر زمامداران عباسی عمل نکرد و با مخالفانش به رویارویی آشکار نپرداخت.

اگر منصور، دست به کشتار فرزندان فاطمه علیهاالسلام زد و از سرهای قربانیان علوی موزه ای فراهم آورد.(2) معتقد بود که: ما در میان مردمی به سر می بریم که دیروزِ ما را به یاد دارند و می دانند ما در گذشته رعیّتی بیش نبوده ایم و اکنون زمامداری را به دست آورده ایم. اینک جز با به کار گرفتن مجازات ها نخواهیم توانست هیبت خود را برای ایشان به نمایش گذاریم.(3)

و هم او (منصور) بود که ویران کردن مرقد امام حسین علیه السلام را بدعت نهاد(4) و علویان را در سینه دیوار به میخ می کشید(5)....

و اگر مهدی، هادی و رشید نیز یکی پس از دیگری همان سیاست را با ابزار مختلف تداوم بخشیدند، چنان که به گفته خوارزمی، رشید درخت نبوّت را از شاخ و برگ برهنه کرد و نهالِ امامت را از بُن برآورد(6) و سوگند یاد کرده بود که: فرزندان

ص: 61


1- - اثبات الوصیه / 174.
2- - تاریخ طبری 6/344.
3- - تاریخ الخلفاء 267.
4- - حیاة الامام الرضا، جعفر مرتضی 88 به نقل از: تاریخ کربلا 193.
5- - تاریخ یعقوبی 2/376.
6- - رسائل الخوارزمی 484؛ تاریخ الفخری 20.

ابوطالب را تحمّل نخواهم کرد. آن ها و پیروانشان را خواهم کشت.(1)

اما، مأمون روشی جز دیگر خلفای عبّاسی را برگزید. او حلّ همه مشکلات و رفع موانع موجود را در اقدامی دیگر می دانست که برای انجام این مهم، لازم بود امام رضا علیه السلام را از مدینه به مرو فرا خواند و آن گاه تصمیم های از پیش تعیین شده را به مرحله اجرا گذارد.

بنابراین، سفر امام علیه السلام که بخش مهمی از زندگانی امام رضا علیه السلام را تشکیل می دهد، سفری به میل امام نبود، چه این که پس از انجام این هجرت و با گذشت زمان، پرده از روی بسیاری حقایق برداشته شد و هدف های مأمون از این فراخوانی روشن گردید.

ص: 62


1- - الاغانی 5/225.

سفر تاریخی امام رضا علیه السلام از مدینه به مرو

اشاره

اسناد تاریخی، گویای اولین زمینه های سفر امام علیه السلام نیست و جزئیّات بسیاری از مقدمات این هجرت رضوی، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد، ولی با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلّم است که از پیش مکاتبه هایی میان مَرو و مدینه، صورت می گرفته(1) و بر سفر امام به سوی مَرو، اصرار بوده و این سفر، در شرایطی خاص و تحت فشار دستگاه خلافت، انجام گرفته است.

در برخی منابع تاریخی آمده است: مأمون، پس از به دست گرفتن حکومت، با ارسال نامه ای امام رضا علیه السلام را به خراسان دعوت کرد. امام از رفتن، خودداری

ورزید، ولی مأمون پی گیر بود و ارسال دعوت نامه ها را پیاپی ادامه داد، تا به امام بفهماند که از ایشان دست بردار نیست.

علاوه بر آن، در پی دعوت نامه های مکرّر، مأمون مأموران خود را به نام های رجاء بن ابی ضحّاک.(2) و یاسر خادم(3)، به مدینه گسیل داشت. آنان پس از ورود به

ص: 63


1- - «فَمازالَ الْمأمون یُکاتِبُه وَ یَسْألُهُ حَتّی عَلِمَ الرِّضا علیه السلام اَنّه لا یَکُفَّ عَنْهُ.» همواره مأمون با حضرت مکاتبه داشت و از او می خواست تا به مرو آید. نامه ها ادامه یافت تا آن که امام رضا علیه السلام دریافت که او دست بردار نیست؛ عیون اخبار الرضا 2/149.
2- - وی از کارگزاران دولت عبّاسیان بود و در زمان مأمون، ریاست دیوان مالیاتی را بر عهده داشت. ر.ک: الاعلام للزرکلی 3/44.
3- - رجال طوسی 395.

مدینه، بر امام علیه السلام وارد شدند و هدف مأموریت خود را که عبارت بود از اعزام امام به خراسان، اعلام داشتند(1) و گفتند: مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است، تا تو را به خراسان ببریم.

امام علی بن موسی علیه السلام ، شیوه خلفا را می شناخت و زندان های طولانی پدر را با همه تلخی ها و رنج هایش به خاطر داشت و می دانست که به هر حال، مأمون که برادر می کشد، از این احضار، هدف مبارکی را دنبال نمی کند. به این دلیل، شیوه آماده شدن امام برای سفر به گونه ای بود که ناخشنودی امام را می رساند؛ چنان که در برخی روایت ها آمده است که امام به بعضی از نزدیکان خود، از مرگ خود در این سفر خبر داد. و در وداع با مرقد رسول خدا صلی الله علیه و آله با صدای بلند گریست و نشان داد که از این سفر شادمان نیست.(2)

وداع با مرقد پیامبر صلی الله علیه و آله

وقتی که امام خود را از سفر به خراسان ناگزیر یافت، در چند نوبت، کنار مرقد پیامبر آمد و با شکل وداع خود با قبر پیامبر ناخرسندی خویش را از این سفر آشکار کرد. تا دیگران نیز بدانند که امام بر انجام این سفر، مجبور است.

یکی از راویان حدیث که از نزدیک شاهد ماجرا بوده است، چنین می نگارد: هنگامی که فرستاده مأمون، وارد مدینه شد، من نیز در مدینه بودم. امام برای وداع با پیامبر، وارد حرم شریف نبوی گردید. حضرت در حالی که می گریست، چند نوبت با پیامبر و مرقد پاک او، خدا حافظی کرد. جلو رفتم و به امام سلام کردم. حضرت پاسخ سلام مرا داد. آن گاه امام را به خاطر سفری که در پیش داشتند، تهنیت گفتم، ولی آن حضرت فرمود: مرا به حال خود واگذار، که من از جوار جدّم خارج شده و در

غربت از دنیا خواهم رفت!(3) امام هنگام بیرون رفتن از مدینه، تمام خویشان خود را فرا خواند و در جمع آنان فرمود: بر من گریه کنید؛ زیرا دیگر به مدینه باز نخواهم

ص: 64


1- - مسند الامام الرضا 1/52.
2- - همان.
3- - عیون اخبار الرضا 2/217.

گشت.(1)

گواه دیگر بر کراهت و ناخرسندی امام از این سفر، مسیر تعیین شده از سوی دستگاه خلافت است، به گونه ای که از برخی مناطق مخفیانه عبور داده می شد(2) و نیز از ورود و عبور حضرت به کوفه و قم، جلوگیری به عمل آمد،(3) در صورتی که اگر امام خود به این سفر راغب بود و مسیر را با امید و اشتیاق می پیمود، دلیلی نداشت که مأمون نگران باشد و مسیر آن حضرت را از این شهرها دور بدارد!

از برخی نقل ها و منابع تاریخی استفاده می شود که در این سفر، امام تنها نبوده است و گروهی از علویان نیز از مدینه به خراسان احضار شده بودند. «وَ کانَ الْمأمون

اَنْفَذَ الِی جَماعَةٍ مِنْ آلِ ابی طالِبٍ فَحَمَلَهُمْ الیْهِ من الْمَدینةِ وَ فیهم الرِّضا عَلِیُّ بنُ مُوسی علیهماالسلام.»(4) یعنی: مأمون گروهی از علویان را - توسط مأموران خود - از مدینه احضار کرد که آن ها را نزد مأمون بردند و علی بن موسی الرضا علیه السلام نیز در میان آنان بود.

در اعلام الوری نیز همین مضمون آمده است: «وَ کانَ الْمأمون قَدْ اَنْفَذَ الِی جَماعَةٍ مِنْ الطالِبِیَّة فَحَمَلَهُمْ مِنَ الْمَدینَةِ وَ فیهِم الرِّضا.»(5) یعنی: مأمون مأموران خود را فرستاد تا گروهی از علویان را از مدینه بسوی او بردند و در میان ایشان رضا علیه السلام بود.

خط سیر هجرت امام

کاروان هایی که از حجاز به قصد عراق حرکت می کردند، چه از راه مکه یا از راه مدینه، در منزلی به نام «معدن نقره» به یکدیگر می رسیدند و از آن جا به یکی از دو مقصد بصره یا کوفه روانه می شدند. قراین و شواهد بسیاری حکایت از آن دارد که امام از طریق مدینه و معدن نقره، راهی بصره شده است و بعید می نماید که امام

ص: 65


1- - دلائل الامامة 176.
2- - تاریخ بیهقی 171.
3- - کافی 1/489؛ عیون اخبار الرضا 2/149. البته در بعضی نقل ها ورود به این دو شهر تأیید شده است؛ فرحة الغری 130.
4- - ارشاد مفید 2/250.
5- - اعلام الوری 320 ؛ مقاتل الطالبیّین 562.

ابتدا به مکه رفته باشد و از آن جا به طرف بصره عزیمت کرده باشد.(1)

خط سیر امام از مدینه به خراسان، به گونه ای از پیش طراحی شده بود که از هرگونه واکنش احتمالی شیعیان و علویان به دور باشد. بر این اساس، کاروان امام به دستور مأمون، بدون این که وارد کوفه شود، با فاصله از کنار آن عبور کرد.(2)

ورود امام به بصره

حضرت با گذر از قادسیه راه خود را ادامه داده، پس از طی مسافتی، وارد بصره(3) شد. آن گونه که از مدارک گوناگون و متعدد بر می آید، شرایط حاکم بر بصره به نفع خلیفه بود.(4) بدیهی است با این فرض، مأمون عزیمت امام به بصره و عبور دادن امام از این دیار را امری تبلیغاتی برای خود می دانست و بهره برداری لازم را از آن انتظار داشت. در ادامه مسیر، حضرت پس از بصره از راه خاکی و یا آبی وارد خوزستان شده و چند روزی در اهواز اقامت داشته اند. آثاری نیز تاکنون بر جای مانده است که یادآور عبور امام از آن دیار است.(5)

تا این مرحله از سفر، در منابع منعکس شده است، همچنان که بخش پایانی سفر نیز یعنی از نیشابور تا مرو روشن است، ولی حدّ فاصل میان اهواز تا نیشابور چندان معلوم نیست. گمانه زنی های گوناگون در مورد مسیر امام داده شده است که عبارت اند از:

*

بصره - اهواز - فارس - اصفهان - عبور از کوهستان ها - کوه آهوان - نیشابور.(6)

*

اهواز - اصفهان - یزد - طبس - نیشابور.(7)

*

اهواز - فارس - کرمان - طبس - نیشابور.(8)

ص: 66


1- - کشف الغمّة 3/215 ؛ اثبات الوصیة 177.
2- - عیون اخبار الرضا 2/149.
3- - شهری است که به دست مسلمانان ساخته شده و بنای آن قبل از کوفه و در عصر خلیفه دوم بوده است. ر.ک: معجم البلدان 1/630.
4- - البدء و التاریخ 6/59.
5- - مثل مسجدی که توسط امام بنیادگذاری شده است. ر.ک.: معجم البلدان 1/285.
6- - مطلع الشمس 2/710.
7- - همان.
8- - اثبات الوصیه 179.

نقل های دیگری نیز وجود دارد و به طور طبیعی حضرت در میان راه با منازل و شهرهای کوچک تری نیز برخورد داشته و از آن ها عبور کرده است که در گمانه زنی های یاد شده شهرهای مهم نام برده شده است و کمتر نامی از قُری و محله های کوچک است.

این نقل را از راهنما و ساربان کاروان امام، یاد کرده اند: هنگامی که در همراهی امام به قریه خود (کَرَند یا کرمند اصفهان) رسیدیم، از حضرت خواستم تا حدیثی به خط خویش (به عنوان یادبود) به من مرحمت کند. امام این حدیث را به ارمغان داد: «کُنْ مُحِبًّا لاِلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ انْ کُنْتَ فاسِقاً و مُحِبّاً لِمُحِبّیهِمْ وَ انْ کانُوا فاسقینَ.»(1) یعنی: دوستدارآل محمّد و خاندان پیامبر باش، اگر چه فاسق باشی و دوست بدار دوستداران آنان را هر چند فاسق باشند.

آری، حضرت در گذر از شهرها و یا روستاها گاه آثاری نیز از خود بر جای گذارده اند؛ چه آثار گفتاری مثل حدیث بالا و چه آثاری از بناهایی که کلنگ آن به وسیله امام زده می شده است.

ورود امام به قُم

هر چند مشهور آن است که قم از جمله شهرهایی بوده است که بنابر سیاست مأمون نمی بایست امام از آن عبور می کرده، ولی برخی معتقدند که امام از راه اراک یا

از راه اصفهان، وارد قم شده است.(2)

محدّث قمی با استناد به نقل سیدبن طاووس می نویسد: حضرت رضا علیه السلام بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمد و با عبور از نزدیکی کوفه از راه بغداد وارد قم گردید.(3)

ولی نظریه مشهور این است که امام از اصفهان یا نزدیکی آن به سوی طبس و نیشابور عزیمت داشت. ناصر خسرو در سفرنامه خود، راه معروف عراق تا خراسان

ص: 67


1- - الدعوات، راوندی 28-29.
2- - فرحة الغری 130-131.
3- - الانوار البهیه 188.

را - که خودش نیز از همان مسیر سفر کرده است - ضمن نقشه ای که ضمیمه سفرنامه اوست، چنین می نویسد: این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطی عمّان»، «اُبُلَّه»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارّجان»، «اصفهان»، «کوه مسکیان»، «نایین»، «ده گرمه»، «رباط زبیده»، «چهارده طبس» به نیشابور منتهی می شود.(1)

ورود امام به نیشابور

ورود امام به نیشابور،(2) مورد اتفاق همه تاریخ نگاران و محدّثان است. این بخش از سفر امام را می توان پرشکوه ترین مرحله هجرت امام و مظهر استقبال مسلمانان از نواده پیامبر دانست. اگر پیامبر اکرم فرموده باشد: «خَیْرُ بلادِ خُراسان، نیشابور»(3)؛ سخن آن گرامی می تواند اشاره به این همایش معنوی و عظیم داشته باشد.

نویسنده معجم البلدان می نویسد: نیشابور، شهری بزرگ و دارای فضایل بسیاری است، زیرا این شهر، خاستگاه فضلا و مرکز علماست و در میان شهرهایی که من گردش کرده ام، چونان نیشابور ندیده ام.(4)

نیشابور در روزگاران قدیم، مرکز بزرگ فرهنگی و علمی به شمار می رفت که بزرگانی از نقاط مختلف دور و نزدیک در آن اقامت گزیده، به امور علمی و تحقیقاتی اشتغال داشتند.(5)

حاکم نیشابوری که دیگر مورّخان، از قول او، ورود امام به نیشابور را گزارش کرده اند، چنین می نویسد: چون سُلْطانِ اولیاء، برهان اتقیاء، وارث علوم المرسلین،

ص: 68


1- - سفرنامه ناصر خسرو 108.
2- - نیشابور از شهرهای خراسان است که در سال 17 یا 23 ه .ق. معاصر خلیفه دوم، توسط ارتش اسلام فتح شد. برخی نیز فتح آن را رخدادی از سال 31 ه .ق. می دانند. معجم البلدان 5/331.
3- - تاریخ نیشابور 66.
4- - معجم البلدان 5/331 - 335.
5- - حاکم نیشابوری م 405 ه .ق. در تاریخ خود، به تفصیل در این زمینه سخن گفته و حتّی دانشمندانی را که از غیر ایران به نیشابور آمده و در آن جا اقامت داشته اند، با نام بلادشان یاد می کند. (ترجمه تاریخ نیشابور / 131). در همین کتاب از برخی صحابه و تابعین یاد شده است که در نیشابور زیسته و به نشر معارف دین پرداخته اند.

مهبط اسرار ربّ العالمین ولی اللّه، صفیّ اللّه، فِلذة کبد رسول اللّه، غوث الامّة و کشف الغمة ... سلطان المقرّبین یوم الحشر و الجزاء الامام ابوالحسن علی بن موسی الرضا صلوات اللّه و سلامه علی رسول اللّه وعلی الائمة المعصومین و اَتباعهم اجمعین الی یوم الدین، به مقتضای قضای ازل و حکم مبرم قدیم لم یزل به صوب خراسان عزیمت نمودند و آن به سال دویست از هجرت بود که شهر نیشابور به مقدم حضرت ایشان، روضات جنان شد و چون سطوات شعشعه اشعه آن نور، بر قطر نیشابور میان سکّان شهر مشهور شد، قطب الانام، کهف العلماء، برهان المجتهدین، این محب محبوب حقیقی نه مجازی، شیخ ابویعقوب راهویه مروزی(1)، شیخ شهر و مقدّم ارباب کشف و ولایت بود، به تأیید توفیق غیبیه، تا قریه مؤدیه با چند هزار رفیق صدیق در پی پیشواز رفتند. نقل است که: حضرت سلطان صلوات اللّه علیه در محفّه ای(2) بر ناقه غضباء خود سوار بودند.»(3)

امام رضا علیه السلام در میان استقبال با شکوه و بی نظیر مردم وارد نیشابور شدند و در ناحیه ای به نام بلاش آباد(4) یا پلاس آباد(5) منزل گزیدند.(6) حضرت چند روزی در نیشابور ماندند و در یکی از روزها به زیارت آرامگاه امامزاده محمّد محروق که از نوادگان امام سجاد علیه السلام(7) است، رفته اند.

حاکم نیشابوری می نویسد: حضرت رضا علیه السلام فرمودند: یکی از خاندان ما این جا مدفون است، به زیارت ایشان می رویم و آن گاه حضرت به روضه سلطان محمّد محروق در «تلاجرد» تشریف بردند و آن روضه مقدّسه را زیارت کردند.(8)

ص: 69


1- - وی در سال 161 ه .ق. متولد شده و در سال 238 ه .ق. وفات یافته است. او روزگارانی یکی از بزرگ ترین حافظان قرآن در مرو بود و بعد که به نیشابور آمد، عالم زمان خود در خراسان به شمار می رفت. اعلام زرکلی 1/284 .
2- - هودج.
3- - تاریخ نیشابور 131 - 132.
4- - عیون اخبار الرضا 2/132؛ بحار الانوار 49/121.
5- - آثار باستانی خراسان 120
6- - حضرت در منزل شخصی که به نام پسنده معروف گردیده است، اقامت گزیدند. عیون اخبار الرضا 2/132.
7- - مقاتل الطالبیّین 513.
8- - تاریخ نیشابور 17.

عزیمت امام از نیشابور

پس از چند روز اقامت در نیشابور، امام علی بن موسی علیه السلام در میان بدرقه بی سابقه مردم، نیشابور را به مقصد «مرو» ترک کرد. در میان بدرقه کنندگان، بسیاری از علما و دانشمندان حضور داشتند. دو تن از حدیث شناسان مشهور به نام ابوزرعه رازی و محمّدبن اسلم طوسی از حضرت درخواست کردند تا از نیاکان خود، سخنی به یادماندنی نقل کند.

علی بن عیسی اربلی در این باره نوشته است: ... دو تن از پیشوایان حفظ حدیث به نام های ابوزرعه رازی و محمّدبن اسلم طوسی - که خدای آنان را رحمت کند - به خدمت حضرت رسیده، گفتند، ای بزرگوار! ای باز مانده از دودمان امامان، و ای سلاله پاک پاکان! و ای فرزند پیامبر به حقّ پدران و اجداد پاکت ونیاکان نیکو مقامت، سوگند می دهیم، حجاب محمل کنار زده، رخسار به ما بنمایی، و حدیثی از نیاکان خود برای ما بازگویی که خاطره ای به یادماندنی از شما داشته باشیم. امام مرکب از حرکت بازداشت، پرده هودج کنار زد و چون آفتاب به طلوع نشست. انبوه جمعیت چون موج دریا تا ساحل نگاه امام موج می زد. هر یک می کوشیدند تا شاید خود را به امام نزدیک کنند و بر رکاب حضرتش بوسه زنند. در میان ابراز احساسات وصف ناشدنی، فریاد اندیشه وران صاحب قلم بلند شد، مردم را به سکوت و آرامش دعوت کردند تا سخن امام را بشنوند و ثبت کنند.(1)

حدیث سلسلة الذهب

امام در آن اجتماع عظیم مردم نیشابور به بیان حدیثی از اجداد خود پرداخت که به حدیث «سلسلة الذهب» موسوم گردید. این حدیث از جمله احادیثی است که در کتاب های حدیثی نقل شده و از نظر سند تمام است. هر چند از نظر متن، نقل های مختلفی از آن در متون حدیثی به چشم می خورد، امّا تعدّد آن ها به گونه ای است که

ص: 70


1- - کشف الغمه 3/144 نقل به مضمون.

از تواتر آن نمی کاهد.

شیخ صدوق رحمه الله در کتاب عیون اخبار الرضا بابی را به این حدیث اختصاص داده است(1) آن گاه چهار حدیث را که از نظر مضمون یکی هستند و تنها طریق سندی آن ها مختلف است و تفاوت های اندکی در متنشان دیده می شود، نقل کرده است:

حدیث اول

از ابوسعید محمّدبن فضل بن محمّدبن اسحاق نیشابوری و او از ابوعلی حسن بن علی خزرجی انصاری سعدی و او از عبدالسلام بن صالح ابوالصلت هروی نقل می کند که وقتی علی بن موسی علیه السلام از نیشابور حرکت کرد، محمّدبن رافع و احمدبن حرث و یحیی بن یحیی و اسحاق بن راهویه و عدّه دیگری از اهل دانش در محل «مربعه» اطراف امام را گرفته، در حالی که مهار استر امام علیه السلام بر دوش برخی کشیده می شد، از امام خواستند تا حدیثی از پدرانش بگوید. در این هنگام، حضرت رضا سر از هودج بیرون آورد و در حالی که ردایی از خز بردوش داشت، فرمود: پدرم عبد صالح موسی بن جعفر علیه السلام از پدرش جعفربن محمّد و او از قول پدرش محمّدبن علی و او از پدرش علی بن الحسین و او از قول پدرش حسین بن علی و او از پدرش علی بن ابی طالب نقل کرده اند که از پیامبر شنیده و پیامبر از جبرئیل دریافت کرده که خداوند فرموده است: «اِنّی اَنَا اللّه ُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاعْبُدُونی. مَن جاءَ مِنْکُمْ بِشَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه بالاِْخْلاصِ دَخَلَ فی حِصْنی وَ مَنْ دَخَلَ فی حِصْنی اَمِنَ مِنْ عَذابی.»(2) یعنی: من آن خدای یکتایی هستم که جز من خدایی نیست؛ پس تنها مرا پرستش کنید. هر کس از شما به اخلاص، یکتایی مرا گواهی دهد در دژ من جای خواهد گرفت و آن کس که در دژ من داخل شود، از کیفرم ایمن خواهد بود.

ص: 71


1- - این باب تحت عنوان «گفتار امام رضا علیه السلام در مربعه نیشابور» آمده است.
2- - معانی الاخبار 370؛ عیون اخبار الرضا 2/134 - 135.

حدیث دوم

از ابوالحسن محمّدبن علی بن شاه فقیه مرو رودی و از ابوالقاسم عبداللّه بن احمدبن عامر طایی در بصره شنید که عبداللّه بن عامر از پدرش و او از امام رضا علیه السلام طبق اسناد ذهبیه حدیث قبل، نقل کرده است که فرمود: «... قال رسول اللّه یقول اللّه زّوجلّ: لا اِلهَ اِلاّ اللّه ُ حِصنی فَمَنْ دَخَلَهُ اَمِنَ مِنْ عَذابی.»(1) یعنی: کلمه توحید «لا اله الاّ اللّه» دِژ و حِصن من است. پس کسی که به آن داخل شود، از عذاب من ایمن خواهد بود.

حدیث سوّم

سلسله سند این حدیث چنین است: حدّثنا ابونصر احمدبن حسین بن احمدبن عبید الضبّی، ابوالقاسم محمّدبن عبیداللّه بن بابویه (مالویه)، ابومحمّد احمدبن محمّدبن ابراهیم بن هاشم، حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی بن جعفر،بن علی بن محمّدبن تقی، محمّدبن علی الرضا قال ابی عن آبائه ...: «قال اللّه اِنّی اَنَااللّه ُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَمَنْ اَقَرَّ لی بِالتَّوْحیدِ دَخَلَ حِصْنی وَ مَنْ دَخَلَ حِصْنی َمِنَ مِن عَذابی.»(2) یعنی: خداوند فرمود: به راستی و یقین، من آن خدایی هستم که جز من خدایی نیست. هر کس به یکتایی من اقرار کند، در دژ من داخل خواهد شد و هر کس در حصن من وارد شود، از عذاب من در امان خواهد بود.

شایان یادآوری است که در این نقل، نام امام جواد علیه السلام آمده است با جمله «حدثنی ابی» و امام جواد علیه السلام آن هنگام در خراسان نبوده است. از این رو، احتمال می رود حضرت رضا علیه السلام این حدیث را علاوه بر نیشابور، نوبت دیگری نیز بیان فرموده باشد.

حدیث چهارم

رجال این حدیث چنین نقل شده است: محمّدبن موسی متوکل، ابوالحسین

ص: 72


1- - عیون اخبار الرضا 2/134؛ ینابیع المودّة 385.
2- - همان 2/135 ؛ توحید صدوق 24.

محمّدبن جعفر اسدی، محمّدبن حسین صوفی (صومی)، یوسف بن عقیل، اسحق بن راهویه، عن الرضا علیه السلام عن آبائه عن رسول اللّه صلی الله علیه و آلهقال: سمعت اللّه عزّوجلّ یقول: «لا اِلهَ اِلاّ اللّه حِصْنی، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنی اَمِنَ من عَذابی.

قالَ فَلَمّا مَرَّتِ الرّاحِلة نادانا بِشُرُوطِها وَ اَنَامِنْ شُرُوطِها.»(1) یعنی: کلمه توحید «لا اله الاّ اللّه» دژ من است. هر کس در آن داخل شود، از عذاب من ایمن خواهد بود. پس آن گاه که مرکب حرکت کرد، حضرت ندا در دادند و به ما فرمودند: با شرایط آن و من از شرط های آن هستم.

تأمّلی در معنای حدیث

در این حدیث، نکته های مهمی نهفته است که به اجمال برخی از آن نکته ها را مورد توجّه قرار می دهیم:

* اهمیت مسئله توحید و جایگاه آن در معارف اسلامی؛ چه این که انتخاب این موضوع در آن شرایط حساس و موقعیّت تاریخی، حکایت از مهم بودن آن دارد.

* پیوند توحید با رهبری حق؛ زیرا تنها در پرتو رهبری حق است که می توان بندگی خدا کرد و شرط عبودیّت و اطاعت و معرفت به جا آورد.

* اتصال معارف اهل بیت علیهم السلام به شخص پیامبر صلی الله علیه و آله و در نهایت به مبدأ وحی؛ چه این که امام سخنان خود را به اجداد خود و رسول اکرم صلی الله علیه و آله منتسب داشته است.

* تثبیت امامت علی بن موسی و ردّ نظریه واقفیّه که امامت را در شخص موسی بن جعفر متوقف می دانستند.

در این حدیث، با همه فشردگی و کوتاهی متن، ملاحظات فراوان و ریزنگری های چندی آشکار است:

امام در سرزمینی سخن می گوید که در تاریخ نه چندان دور گرفتار اعتقاد به دوگانگی در تدبیر هستی - ثنویت - بوده اند، پس ضروری ترین هدیه بر آنان توحید است.

ص: 73


1- - عیون اخبار الرضا 2/135؛ معانی الاخبار 371؛ ینابیع المودة 385.

امام در میان مردمی سخن می گوید که یاد اهل بیت علیهم السلام را دورا دور شنیده اند و چه بسا در لابه لای آنچه شنیده اند، گاه نشانه ای از غلوّ و افراط و زمانی آثاری از

کوتاهی و تفریط در حق اهل بیت علیهم السلام وجود داشته است.

اکنون در این فرصت استثنایی، امام می بایست در کوتاه ترین عبارت، بزرگ ترین رسالت را ایفا کند و چهره مکتب اهل بیت علیهم السلام را از هرگونه افراط و تفریط بزداید. از این رو نخست به توحید و اهمیّت و اصالت آن می پردازد تا اندیشه غالیان را در هم ریزد و سپس به رهبری حق و مسئله ولایت اهل بیت علیهم السلام اشاره می کند تا سست اندیشان و برگشتگان از ولایت را هشدار دهد.

سرانجام، امام طی برنامه ای از قبل طرّاحی شده، به سوی مأمون جلب شده است و این امام است که به ظاهر با تجلیل سفر می کند و این مردم هستند که ممکن است گمان کنند امام به دیدار خلیفه می رود و منزلتی را نزد خلیفه می جوید، و امام می داند که این پندار مردم با برنامه های آینده مأمون و پیشنهاد و تحمیل ولایت عهدی تقویت خواهد شد! پس باید کاری کند که اساس این پندار فرو ریزد، این است که ضمن تذکّر به توحید، جایگاه خود را به عنوان امام حق، شرط توحید می شمارد، تا مردم بدانند علی بن موسی، حقّ رهبری و امامت را از آنِ خود می داند و مأمون را غاصب خلافت می شناسد و کسی چون او، مأمون را کسی نمی داند که به سویش برود و به ولایت عهدی او دل خوش دارد!

با امام در ادامه سفر

پس از این که امام نیشابور را ترک گفت، در ادامه مسیر، کاروان امام از موضعی گذشت که اکنون به نام «قدمگاه» شهرت یافته است.(1) در قدمگاه کنونی، بقعه ای وجود دارد که داخل آن، اثر دو قدم بر روی سنگ سیاهی دیده می شود. اصل بقعه در سال 1020 ه .ق. و به دستور شاه عباس صفوی ساخته شده است، ولی تاریخچه ای از آن سنگ در دست نیست که روشن کند قبل از بنای بقعه، کجا بوده و

ص: 74


1- - معجم البلدان 3/209 .

چگونه به این مکان انتقال یافته است. بعضی بر این باورند که اثر قدم مبارک امام است، ولی احتمال می رود که به عنوان یادواره سفر امام؛ آن سنگ را تراشیده باشند.(1)

ورود امام به توس

آنگونه که از منابع مختلف به دست می آید، امام رضا علیه السلام پس از طی فاصله میان نیشابور و توس با گذر از روستاهایی چند(2) به شهر تاریخی که در ده فرسخی نیشابور آن روز بوده است، وارد شدند. شهر توس از شهرهای بزرگ خراسان بوده است.

یاقوت حموی می نویسد: توس شهری در خراسان است، فاصله بین آن و نیشابور ده فرسخ است. این شهر شامل دو آبادی است که یکی را «طابران» و دیگری را «نوقان» می گفتند.(3)

در نقل های مختلف تاریخی از منطقه ای به نام «سناباد» یاد شده است که حضرت رضا علیه السلام از آن عبور داشته اند؛ هر چند از جزئیات استقبال و بدرقه مردم و نیز اقامت حضرت در آن سخنی به میان نیامده است.

شیخ صدوق رحمه الله می نویسد: پس از ورود به سناباد، حضرت رضا علیه السلام وارد خانه حمیدبن قحطبه شدند. آن گاه نزد قبّه ای که مدفن هارون است رفته و خطّی بر زمین ترسیم کرده و فرمود: این جا تربت من است. در آینده ای نه چندان دور، خداوند این مکان را محل اجتماع شیعیان و دوستداران ما قرار خواهد داد. به خدا سوگند، هیچ زائری مرا زیارت نمی کند و بر من سلام نمی گوید، مگر این که خداوند به واسطه شفاعت ما، آمرزش و رحمت خود را بر او واجب خواهد ساخت(4).

ص: 75


1- - آثار باستانی خراسان 320.
2- - مثل قدمگاه، ده سرخ، رباط سعد و ... .
3- - معجم البلدان 4/49.
4- - عیون اخبار الرضا 2/137.

ورود امام به سرخس

امام رضا علیه السلام پس از گذر از توس و سناباد، به سوی سرخس(1) رفتند. آنچه درباره سفر امام به سرخس شایان درنگ است، سخن بعضی راویان مبنی بر ایجاد محدودیت برای حضرت رضا علیه السلام در آن شهر است. شیخ صدوق رحمه الله با نقل حدیثی

از عبدالسلام بن صالح هروی آن را یادآور می شود و می نویسد: «عبدالسلام بن صالح هروی گفت: در شهر سرخس به خانه ای رفتم که امام رضا علیه السلام در آن متوقف

شده بود. از نگاهبان دیدار امام را خواستار شدم. او نپذیرفت و اظهار داشت هیچ راهی برای ملاقات با امام وجود ندارد. علت را جویا شدم، او گفت: امام همواره مشغول عبادت است، به گونه ای که تنها در ابتدای روز و نزدیک ظهر و نیز هنگام غروب آفتاب از نماز فارغ می شود، در این مواقع نیز به مناجات می پردازد. راوی می گوید، از او خواستم تا در چنین مواقعی اجازه ملاقات گیرد. به دنبال آن بود که زمانی برحضرت وارد شدم و ایشان در حال مخصوص خود، در مصلیّ نشسته بودند(2).

هر چند در این نقل به محدود شدن امام تصریح شده است، ولی روشن نیست که این محدودیت مربوط به قبل از جریان ولایت عهدی است و یا به بعد از آن!

اگر به راستی حبس یا محدودیتی برای امام در سرخس رخ داده باشد، با شرایط سفر دوم که همان بازگشت امام از مرو است، سازگارتر می نماید، زیرا چنان که در مباحث آینده اشاره خواهیم داشت، در سفر دوم، شرایط و اوضاع سیاسی دگرگون شده بود. فضل بن سهل که چهره برجسته سیاسی دربار بود، در همین سرخس، قربانی این تغییر سیاست گردید و به قتل رسید. در فاصله کوتاهی، شخص حضرت رضا علیه السلام نیز در همین جهت به شهادت رسید.

البته این احتمال نیز وجود دارد که در همان سفر نخست، محدودیتی برای

ص: 76


1- - شهری است که در نیمه قرن اول هجری در زمان خلافت عثمان به دست اعراب گشوده شد و در عصر امام رضا علیه السلام از موقعیت خاص فرهنگی و سیاسی برخوردار بود معجم البلدان 3/208؛ فتوح البلدان 395.
2- - عیون اخبار الرضا 2/183.

ملاقات امام و رفت و آمد مردم رخ داده باشد، امّا نه به صورت زندانی شدن، بلکه باکنترل ملاقات ها و جلوگیری از ارتباط مردم با امام، زیرا دستگاه بدین وسیله خواسته است تا آنچه در نیشابور رخ داد و علاقه مردم به امام و شکوه اهل بیت علیهم السلام را به نمایش گذاشت، در سرخس تکرار نشود. این محدودیت به اندازه ای بوده که راوی آن را با عنوان «حبس شدن» یاد کرده است.

ورود به مرو

سرانجام حضرت رضا علیه السلام پس از تحمّل حدود چهار ماه سفر و گذر از مناطق گوناگون، در نیمه اوّل سال 201 ه .ق. وارد مرو، مرکز حکومت مأمون شد.(1)

شرایط سیاسی و موقعیّت جغرافیایی مرو

به طور کلی خراسان، بزرگ ترین بخش جغرافیایی ایران در طول تاریخ بوده است که از آن به «خاور ایران» یاد کرده اند. خراسان قدیم از وسعتی بیش از گستره امروزی آن برخوردار بوده است.

در تمامی خراسان و مراکز مهم آن، دو شهر نیشابور و مرو از اهمیتی ویژه برخوردار بوده است؛(2) هر چند اهمیت شهر مرو از قرن سوم به بعد، با آغاز حکومت طاهریان، رو به کاستی نهاد. در جغرافیای کهن خراسان، دو شهر به نام «مرو» شهرت داشته که فاصله میان آن دو پنج روز راه بوده است. یکی را «مروکبری» و دیگری را «مرو صغری» نامیده اند. «مرو کبری» که به «مرو شاهجان» نیز معروف است، از مرکزیت برخوردار بوده و دارالاماره خوانده می شده است.

از قراین تاریخی چنین استفاده می شود که مرو در نخستین سال های تاریخ اسلام، به دست سربازان مسلمان گشوده شد و به تدریج رو به آبادانی گذاشت و موقعیت خاصی را به دست آورد، به ویژه در قرن دوم هجری که از مرکزیت خاصی

ص: 77


1- - عیون اخبار الرضا 2/149.
2- - یاقوت که خود مدت سه سال در این شهر اقامت داشته، درباره اهمیت آن به تفصیل سخن گفته است. معجم البلدان 5/112.

برخوردار شد تا آن جا که ابن حوقل می نویسد: مرو در آن زمان، مرکز خلافت و خراسان، دار الاماره و پادگان نظامی و مرکز قشون اسلام بوده است... و دولت بنی عباس نیز از این منطقه ظهور یافته بود.(1)

از جمله رخدادهای مهم این شهر، ورود امام علی بن موسی علیه السلام در نیمه اول سال 201 ه . ق. بوده است.(2)

هنگام ورود امام به مرو، شیفتگان پیامبر و خاندان پاک او با شور و احساساتی وصف ناپذیر مقدم وی را که دارای نشان و یادی از پیامبر بود، گرامی داشتند. مرو تا آن روز چنان شادی و هیجانی را به خود ندیده بود. عبور مرکب حضرت رضا علیه السلام از میان انبوه جمعیت که تا خارج شهر به استقبال آمده بودند، شکوهی فراوان و منظره ای شگفت پدید آورده بود. امام پس از طی مسیر و عبور از میان صفوف درهم فشرده مردم در منزلی که نزدیک قصر حکومتی، از پیش آماده شده بود، استقرار یافت.(3)

چند روزی گذشت. عبداللّه مأمون، خود را میزبانی مخلص نشان می داد و همواره نزد امام می آمد و با احترامی خاص از آن حضرت تجلیل می کرد. مردم نیز گروه گروه خدمت امام می آمدند و با آن گرامی دیدار داشتند و به تدریج می رفت تا مأمون از شرایط طراحی شده خود، نتیجه ای را که می خواست، به دست آورد.

نخستین گام و اوّلین پیشنهاد

مأمون از علی بن موسی علیه السلام برای یک سفر زیارتی یا سیاحتی دعوت نکرده بود. او از فراخواندن امام به این سفر طولانی و پر رنج، هدفی داشت که بسیاری از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله را نگران کرده بود!

زیرا هرگاه یکی از امامان به مرکز حکومتی خلفا احضار می شد، این احضار معمولاً همراه با اهانت، تهدید، زندان، شکنجه و تبعید بود و علویان این بار نیز

ص: 78


1- - صورة الارض 363 - 364.
2- - عیون اخبار الرضا 2/ 149.
3- - ارشاد مفید 2/250.

نگران برخورد مأمون با علی بن موسی علیه السلام بودند. امّا حضور امام در مرو و پذیرایی مأمون از امام و اجازه یافتن مردم برای ملاقات آن حضرت، غیرمنتظره می نمود و ذهن های حسّاس را به کنجکاوی بیشتر وامی داشت!

سرانجام مأمون در یکی از ملاقات هایش با امام، نخستین گام خود را به سوی هدف برداشت و سخنی گفت که برای بسیاری از آنان که شنیدند، حیرت انگیز بود. او گفت: ای فرزند رسول خدا! نزد شما آمده ام تا از شما بخواهم حکومت و خلافت را پذیرا شوید و زمامداری امّت اسلامی را بر عهده گیرید.(1)

امام از پذیرفتن آن خودداری کرد. این درخواست خلیفه، چند نوبت دیگر نیز انجام شد، ولی نتیجه ای در بر نداشت. مأمون برای آن که اقدامی سنجیده صورت دهد، از دو شخصیّت برجسته سیاسی، یعنی «فضل» و «حسن» فرزندان سهل دعوت کرد و موضوع را با آنان در میان گذاشت. آنان ابتدا پیامدهای چنین اقدامی را ناخوشایند دانستند و خلیفه را از انجام آن برحذر داشتند، ولی مأمون با جدیّت و قاطعیت بسیار گفت: من با خدا عهد کرده ام این مقام را به بهترین فرد از خاندان ابی طالب بدهم و چون در بین مسلمانان کسی را برتر از علی بن موسی نیافتم، تصمیم گرفتم رهبری مسلمانان را به او واگذارم.(2)

بزرگ ترین تزویر سیاسی

قبل از پرداختن به ریز مسایل پیشنهاد مأمون مبنی بر واگذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام و یا پیشنهاد ولایت عهدی و تجزیه و تحلیل هدف های مأمون، یاد کرد این مطلب بایسته است که در تاریخ اسلام و اصولاً در تاریخ جوامع بشری، حاکمان خودسر و خودکامه به دو دسته تقسیم می شوند:

الف - حاکمانی که هدف های استبدادی واستثماری خود را با تکیه به زور و جباریّت و قتل و غارت دنبال می کرده اند و بیش از هر چیز، خشونت و بی رحمی آنان، مردم را به تسلیم در برابر ایشان وامی داشته است؛ چنان که در

ص: 79


1- - عیون اخبار الرضا 2/149.
2- - فصول المهمّه 237.

تاریخ جهان، «نرون» الگوی چنین حاکمیتی شناخته شده است و در تاریخ اسلام، کسانی چون یزید، حجاج بن یوسف ثقفی، منصور دوانیقی و... نمونه بارز حاکمیّتی خونریز و بی رحم به شمار آمده اند.

ب - فرمانروایانی که با داشتن هدف های قدرت طلبانه و جاه طلبی های فرعونی، برای دست یابی به آن ها، تزویر را به جای زور به کار گرفته و دسیسه و دام را بر کشتار و شکنجه ترجیح می داده اند! البته نه بدان سبب که از نظر انسانی، کشتار و استبداد را عملی نادرست می دانسته اند، بلکه بدان جهت که معتقد بوده اند راه های پنهانی و دسیسه های سیاسی معمولاً کارسازتر و دارای دستاوردهای بیشتر و پایدارتر است؛ هر چند دیرتر به نتیجه برسد و امکانات بیشتری بطلبد. به همین جهت، هرگاه راه تزویر و سیاست بازی را ناهموار ببینند، از هر اقدامی فرو گذار نخواهند کرد و هیچ اصلی از اصول اخلاقی و انسانی را محترم نخواهند شمرد.

تاریخ جهان و تاریخ اسلام، هر دو نوع حاکمیّت و حکومت را تجربه کرده است و اگر تنها تاریخ جوامع اسلامی را در نظر بگیریم، اقرار خواهیم کرد که فرمانروایان و

سیاستگران گروه دوم، در دست یابی به هدف های خود، کامرواتر بوده اند و توانسته اند روزگار بیشتری را بر اریکه قدرت تکیه زنند و قرن ها چهره خویش را از مردم پنهان دارند و یا برای همیشه هوادارانی در میان ملّت ها به دست آورند! در میان خلفای بنی امیّه، برنامه ها و سیاست های معاویه را از این دست باید شمرد، چرا این که او بیش از هر چیز دیگر به تطمیع نیروهای مخالف می اندیشید و استمرار حکومت خود را وامدار تزویرهای سیاسی عناصری چون عمرو عاص بود؛ چنان که با بر نیزه کردن قرآن ها، توانست جلوِ شکست قطعی سپاه او را سدّ کند و علاوه بر این، میان سپاهیان حضرت علی علیه السلام دودستگی به وجود آورد و بخشی از آنان را در مقابل آن حضرت قرار دهد.

این در حالی است که یزید - فرزند معاویه - با عدم برخورداری از تزویرهای سیاسی پدر و با به کارگیری سیاست قتل و غارت، چنان رسوایی و ننگی به بار آورد

ص: 80

که متعصّب ترین تاریخ نگاران نتوانستند لکه های رسوایی حکومت او را کم رنگ کنند.

در میان خلفای عبّاسی نیز، هر دو نوع حکومت به چشم می خورد. برخی بیشتر نقش جلاّدان را ایفا کرده و بعضی با چهره ای گشاده و طرح هایی دوراندیشانه به اهداف خود نزدیک شده اند.

نمونه برای هر یک از این روش های حکومتی، بسیار است، امّا موضوع طرح واگذاری حکومت یا ولایت عهدی را باید در رأس همه آن ها دانست. اگر کسی ادّعا کند که طرح واگذاری حکومت و یا ولایت عهدی از سوی مأمون، تزویرگرانه ترین اقدام سیاسی و حسابگرانه ترین حرکت حیله گرانه در تاریخ خلفای اموی و عباسی بوده است، شایان تأمّل می باشد و مجال پذیرش دارد! چرا که می توان با دلایل فراوان اثبات کرد که مأمون هرگز در نظر نداشت دست از حکومت بردارد و قدرت و ریاست را ترک کند. بنابراین، پیشنهاد واگذاری حکومت، حکایت از برنامه ای کاملاً حساب شده دارد؛ برنامه ای که هیچ کس پیش از مأمون، آن را به کار نبسته بود.

چند پرسش

روشن شدن عمق سیاست بازی مأمون و پیچیدگی شخصیّت و عملکرد او، نیازمند پاسخ گویی به چند پرسش اساسی است:

1 - آیا پیشنهاد مأمون، می توانست در باور دینی و شخصیّت اخلاقی او ریشه داشته و از روی صداقت اظهار شده باشد؟

2 - مأمون در کار سیاست و اداره حکومت با چه مشکلی روبه رو بود که می خواست آن را از طریق طرح واگذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام و یا تفویض

ولایت عهدی به آن امام، حل کند؟

3 - آیا بیم آن نمی رفت که امام علی بن موسی علیه السلام در همان آغاز، پیشنهاد مأمون را بپذیرد و اصل حکومت را قبول کند و دست مأمون برای همیشه از حکومت کوتاه شود؟

ص: 81

شخصیّت اخلاقی و دینی مأمون !

مأمون فردی زیرک و آشنا با مباحث دینی و اعتقادی بود و از بحث و گفت وگو درباره مطالب علمی لذّت می برد. این خصلتها می توانست مثبت و سازنده تلقّی شود، ولی در کنار این خصلت ها، او دست به کاری زد که هر پژوهشگری را به تأمّل و بازنگری در داوری وا می دارد.

چنان که پیشتر نیز یاد شد، مأمون و برادرش امین، هر یک بر بخشی از سرزمین های اسلامی حکومت می کردند. تا این که میان آن دو آتش فزون طلبی زبانه کشید و بر ضّد یکدیگر لشکرکشی کردند. در این لشکرکشی، امین کشته شد و مأمون به حکومت بی رقیب دست یافت و فرمانروای سراسر ممالک اسلامی در عصر خود شد.

ممکن است از نظر اخلاق انسانی، مأمون حرکت هایی گاه مثبت هم از خود نشان داده باشد، ولی برخی از اقدام های وی، مانند کشتن برادر می تواند همه کارهای دیگر او را بی رنگ کند و پوسته ها را کنار زند و ماهیّت حقیقی او را بنمایاند؛

چه این که معروف ترین جلاّدان تاریخ نیز در زندگی خود، گاه رفتار عرف پسندی داشته اند، امّا هرگز آن دسته از برنامه ها و منش ها نتوانسته است چهره خشن و مستبد آنان را بپوشاند.

مأمون برای حکومت خود، چه مقدار ارزش قایل بوده است؟ آیا او از نظر دینی و معنوی، خود را شایسته حکومت و خلافت می دانسته و این شایستگی را در برادرش نمی شناخته! و به همین دلیل برادر را که طمع در حکومت او کرده، از میان برده است؟

به طور قطع مأمون، از نظر معنوی و دینی خود را شایسته تر از برادر نمی دید، زیرا اگر برادر به طمع نیفتاده بود، شاید او هم هرگز به مقابله نمی پرداخت و برادر را

تحمّل می کرد. امّا زمانی که برادرش امین، قصد برکناری او را کرد، مأمون نتوانست این بی مهری را برتابد و خود را یکسره دور از خلافت ببیند! طبیعی بود که برای حفظ موقعیّت، به جنگ امین برود، امّا می توانست برادر را نکشد و فرمان دهد که

ص: 82

برادرش را زنده دستگیر کنند.

اگر مأمون، حکومت خود را الهی نمی دانست - چنان که نمی دانست و به همین دلیل می گفت: حکومت را باید به بهترین فرد از خاندان علی بسپارم! - پس چه انگیزه ای جز قدرت طلبی او را به کشتن برادر واداشت؟

آیا اسلام به او اجازه داده بود که برای حفظ آنچه حقّ او و مال او نیست، حتّی به برادرش رحم نکند؟

این نکته به تنهایی می تواند سرّ نهفته مأمون را برملا کند و شخصیّت منفی اخلاقی و دینی او را بنمایاند.

تناقض در رفتار و گفتار

مأمون پس از دست یابی به حکومت بی رقیب و پس از کشتن برادرش امین، به فکر تثبیت حکومت خود می افتد.

وی که از سوی رقیب حکومت، خاطرش آسوده شده، اکنون باید از هر سوی دیگر نیز خیالش راحت شود و موانع و تهدیدها را یکی پس از دیگری ازمیان بردارد.

امین، مشکلی بود که از میان برداشته شد. حال، زمان آن فرا رسیده بود که با فرزندان فاطمه و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله نیز تسویه حساب کند، زیرا تا آن تاریخ هیچ یک از حکومت های اموی و عباسی از ناحیه اقتدار معنوی و نهضت های عدالت جویانه این خانواده بزرگ و با نفوذ، امنیّت و آرامش نداشته اند.

مأمون با زیرکی و اطلاعاتی که داشت، خوب می دانست که در قرآن از عترت پیامبر صلی الله علیه و آله تمجید شده است و مؤنان به محبّت و مودّت آنان فرا خوانده شده اند.

مأمون، به این نکته، آگاهی کامل داشت که نسل معتقد و روشن بین جامعه اسلامی جایگاه اهل بیت علیهم السلام را می شناسد و از آنان خط می گیرد و هدایت می جوید. وی همچنین می دانست که اگر امویان و عباسیان بر جسم مردم فرمان رانده اند، خاندان پیامبر صلی الله علیه و آلههمواره بر روح و اندیشه مؤنان حکومت داشته اند.

ص: 83

مأمون، تاریخ را می دانست و خود شاهد بود که چگونه پدرش هارون، از حضور امام موسی بن جعفر علیه السلام در میان مسلمانان بیمناک بود و سال های پیاپی، آن پیشوای اهل دیانت را در زندان های نمور و بی نور، آزار و شکنجه کرده و در پایان، به شهادت رسانده بود. اکنون نوبت خود او بود که مشکلش را با علی بن موسی علیه السلام حل کند، امّا این را شنیده و دیده بود که شیوه های یزیدی و هارونی چندان هم بی تنش برای حکومت ها نبوده و زندانی کردن امام یا به شهادت رساندن وی، همواره نهضت های پنهان یا پیدایی را به دنبال داشته است.

این همه سبب شد تا مأمون شگفت ترین شگرد سیاسی را به کار بندد و امام علی بن موسی علیه السلام را به مرکز حکومت فرا خواند و از او بخواهد تا حکومت را بر عهده گیرد!

آری ! این متن سخن مأمون به علی بن موسی علیه السلام است: ای فرزند پیامبر! من به فضل، زهد، پارسایی و عبادت تو آگاهم. از این رو، تو را به خلافت، سزاوارتر از خویش می بینم.(1)

مأمون در گفت وگویی دیگر، با کسانی که چه بسا راز کار او را نمی دانستند و می کوشیدند مأمون را به اصطلاح از واگذاری حکومت منع کنند، می گوید: من با خدا عهد کرده ام، این مقام را به بهترین فرد از خاندان ابی طالب واگذار کنم و چون در بین مسلمانان، کسی را برتر از علی بن موسی نیافتم، تصمیم گرفتم رهبری را به او واگذارم!(2)

این اظهارات مأمون، ممکن است برای برخی جدّی بنماید، ولی برای آنان که همه جوانب شخصیّتی مأمون و مواضع فکری و سیاسی و عملی او را بدانند، آمیخته با تعارض ها و تناقض هاست، زیرا مأمون، کسی نبود که رقیب حکومتش - برادرش - را بکشد تا حکومت را به آل علی واگذار کند!

علاوه بر این، اگر مأمون به راستی امام را برترین و شایسته ترین فرد می دانست،

ص: 84


1- - عیون اخبار الرضا 2/139؛ امالی صدوق 68؛ بحارالانوار 49/129.
2- - مقاتل الطالبیّین 563؛ الفصول المهمّه 237.

چگونه به خود، اجازه داده بود تا با فرمان حکومتی و برخلاف خواست و نظر امام، آن حضرت را از مدینه تا مرو بکشاند؟ آیا معقول تر آن نبود که اگر بنای واگذاری حکومت دارد، خود به محضر امام شرفیاب می شود و در مدینه، حکومت را پیش کش کند؟

شیعه به خود، اجازه نمی دهد که به امام فرمان دهد و او را از مدینه به مرو جلب کند.

شیعه به خود، اجازه نمی دهد که با وجود امام معصوم، یک لحظه جایگاه آنان را غصب کند و خود را حاکم و صاحب ولایت و امیرالمؤمنین بخواند!

شیعه راستین، امام را به پذیرش امری مجبور نمی کند؛ هر چند حقّ امام باشد.

شیعه واقعی، برادر نمی کشد که خود حکومت کند و ... .

در جست وجوی گذرگاه

در نتیجه آنچه یاد شد، بی درنگ این پرسش مطرح می شود که آیا راه دیگری برای تضعیف و کنترل امام از سوی مأمون وجود نداشت؟

چرا مأمون طرح واگذاری حکومت و یا در نهایت، طرح ولایت عهدی را بر می گزیند؟

در پاسخ باید گفت: این که مأمون، شیوه ای بی سابقه را در کار سیاست در پیش می گیرد، به سبب شرایط و تنگناهای ویژه حکومت بوده است، زیرا پیش از کشتن برادر، بنی عباس به عنوان حامیان و هواداران و سهم بران حکومت به دو دسته تقسیم شده بودند؛ برخی اطراف امین گرد آمده و گروهی هوادار مأمون بودند. با از میان رفتن امین در حقیقت، نیمی از قوای بنی عباس که هوادار امین بودند، خود را شکست خورده یافتند و به طور طبیعی مأمون خود را رویاروی آنان می دید و به تعبیر فضل بن سهل - وزیر و مشاور مأمون - شمشیرها و زبان های مردم بر ضدّ مأمون به کار افتاد.(1)

ص: 85


1- - سُلَّ علینا سیوف الناس والسنتهم؛ تاریخ الأُمم و الملوک، طبری 7/101.

بنابر این، مأمون با همراه نداشتن بنی عباس، نمی توانست با عترت پیامبر صلی الله علیه و آله درگیر شود، زیرا در آن صورت می بایست خود را در دو جبهه، با نهضت ها و شمشیرها درگیر کند.

طرح واگذاری حکومت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و یا ولایت عهدی علی بن

موسی علیه السلام آن چنان بی سابقه و شگفت آور بود که توانست برای مدّتی چند، بر ذهن هواداران اهل بیت علیهم السلام و همچنین بنی عباس، شوک وارد آورد و افکار را درگیر تجزیه و تحلیل این پدیده کند و از برنامه ریزی برای مقابله با مأمون باز دارد.

گویاترین تعبیر همین است که طرح واگذاری حکومت و ولایت عهدی، چونان گذرگاهی بود که مأمون می توانست با عبور از آن، خود را از دو جبهه که هم زمان او را

تهدید می کردند، ایمن دارد.

او با این طرح، نهضت های علویان را متوقّف می ساخت، زیرا با این پیشنهاد آنان را به ظاهر پذیرفته بود. در همین حال، ناراضیانِ بنی عباس را هم در حالت سرگردانی قرار می داد. توقّف نهضت های علوی در حکومت مأمون، حکایت از اقتداری داشت که سرخوردگان بنی عباس به خود جرأت نمی دادند به مقابله مسلّحانه با آن برخیزند، زیرا سکوت علویان، یعنی ثبات سیاسی؛ ثباتی که هیچ یک از خلفای اموی و عباسی تا آن زمان به آن دست نیافته بودند.

پیشنهاد حکومت، شمشیری دولبه

با تحلیل شرایط سیاسی مأمون و ناگزیری او به کنار آمدن با نهضت های علوی و نرمش نشان دادن به عترت پیامبر صلی الله علیه و آله این پرسش مطرح می شود که آیا مأمون بیم آن نداشت که امام علی بن موسی علیه السلام، حکومت را بپذیرد و چونان علی بن ابی طالب علیه السلام که حاضر نشد معاویه را در حکومت شام نگه دارد، آن حضرت نیز با در دست گرفتن حکومت، دست مأمون و بنی عباس را به طور کامل از حکومت قطع کند و به حضور آنان در صحنه سیاست، رضایت ندهد؟

در پاسخ به این پرسش باید گفت که فرد دورنگری چون مأمون هرگز بدون

ص: 86

محاسبه همه جوانب، طرحی را دنبال نمی کرد.

اگر همه ویژگیها و شرایط سیاسی و اجتماعی عصر مأمون را مورد مطالعه قرار دهیم، بر ما آشکار می شود که مأمون از طرح پیشنهاد واگذاری حکومت به امام، شمشیر دولبه ای ساخته بود که امام هر طرف آن را برمی گزید، مأمون در میدان سیاست، برگ برنده ای به دست می آورد.

امام یا حکومت را می پذیرفت و یا رد می کرد. اگر امام حکومت را می پذیرفت و از طرح واگذاری استقبال می کرد، برگ برنده ای که مأمون به دست می آورد، ازاین قرار بود:

1 - مأمون و هواداران و نمایندگان سیاسی و مبلّغانش در همه شهرها و محافل دینی و علمی و سیاسی روی این نکته تبلیغ می کردند که معلوم می شود، هدف اصلی نهضت های علوی و تلاش های پیدا و پنهان فرزندان فاطمه علیهاالسلام، دستیابی بهحکومت است و نه فقط استقرار عدالت و اجرای احکام شریعت. بنابراین، زهد و پارسایی این خاندان، نه از سر انتخاب، بلکه به دلیل نداشتن راهی به سوی دنیا و دنیاداری است. این است که هرگاه روزنه ای به سوی دنیا باز بینند، از آن نمی گذرند و اگر خلیفه ای چون مأمون، از سر سیاست و آزمون، به ایشان پیشنهاد پذیرش خلافت کند، آنان بی تأمّل آن را جدّی می گیرند و آماده پوشیدن لباس خلافت می شوند!

این نکته از متن گفت وگوی امام و مأمون به روشنی استفاده می شود و امام پرده از این گونه هدف های مأمون برداشته است(1) و ما در صفحه های آینده به آن اشاره خواهیم داشت.

2 - پذیرش حکومت از سوی امام و گرفتن آن از دست مأمون، به منزله پذیرش حقانیّت خلافت او بود.

در منطق امامیّه و شیعه اثنی عشری، امام، صاحب ولایت و خلافت است و هر

ص: 87


1- - عیون اخبار الرضا 2/140.

کس جز آنان در زمان حضور ایشان، بر کرسی خلافت تکیه زده، در حقیقت آن جایگاه را غصب کرده است.

آری، خلافت از آنِ امام بود، ولی نه آن خلافتی که از دست مأمون دریافت شود. مأمون، وارث پادشاهی موروثی بود، نه خلافت الهی و ریاست معنوی و دینی. مأمون به عنوان یک غاصب، هرگز شایستگی نداشت که خلافت را به امام هدیه دهد.(1)

دریافت حکومت از دست فردی چون مأمون، به جای این که عزّت و عظمتی برای امام به همراه داشته باشد، مایه شکستن مقام معنوی و عزّت اجتماعی ایشان به شمار می آمد.

3 - اگر امام حکومت را می پذیرفت، مأمون می توانست در میان مردم این باور را پدید آورد که او چشم به حکومت داشته و به همین دلیل حرکت های علویان را پنهانی رهبری می کرده است. پس او مسئول اغتشاش ها و بحران هایی است که علویان در سراسر سرزمین های اسلامی به راه انداخته اند و در پی این شایعه ها، زمینه برای محاکمه علنی امام فراهم می آمد و تضمینی وجود نداشت که پس از قبول لفظی امام، در عمل هم حکومت به آن حضرت واگذار شود، بلکه می توانست این آزمون،(2) برای مأمون در نیمه راه به نتیجه برسد و نیازی به ادامه برنامه نبیند.

4 - ممکن است کوته بینانی نا آشنا به مسائل سیاسی و اجتماعی و یا متعصبانی از سر بی دقتی در باورهای شیعی(3)، بخواهند ادّعای مأمون را در واگذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام، صادقانه نشان دهند، ولی امام، خود، می دانست و آگاهان به مسائل سیاسی و مدیریت اجتماعی نیز می دانند که انتقال حکومت از یک فرد به فرد دیگر و در حقیقت از یک طایفه، با اندیشه و باور مذهبی به یک طایفه و اندیشه و باور دیگر، چیزی نیست که با یک گفت وگوی ساده، عملی شود.

امام می داند که عباسیان در طول ده ها سال حکومت، در همه شهرها و مناطق

ص: 88


1- - بنگرید به: عیون اخبار الرضا 2/139؛ امالی صدوق 68-69؛ بحارالانوار 49/129.
2- - بنگرید به: عیون اخبار الرضا 2/167.
3- - تاریخ الخلفاء 307.

کوچک و بزرگ، در سراسر سرزمین های اسلامی صدها، حاکم و والی و قاضی و نماینده از وابستگان و خویشان و هواداران خود را نصب کرده اند و آنان هستند که در حقیقت، اقتدار حکومت مرکزی را تأمین می کنند، مالیات ها را به سوی خلیفه می فرستند و هنگام نیاز، سپاه تدارک می بینند.

خلیفه هرگز نمی توانست، با همه آنان یکسره رودررو شود.

آنان هر کدام برای خود، قدرتی دارند و انتظاری و چشم داشتی، و هرگز به حکومت مرکزی اجازه نمی دهند که با یک نذر یا تصمیم گیری ناگهانی، موقعیّت همه آنان را به خطر اندازد، آنان هرگز این حق را به مأمون نمی دادند که با واگذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلام، به سلطه عباسیان در همه سرزمین ها پایان دهد و علویان مراکز قدرت را در اختیار گیرند.

بنابراین، امام می دانست که پیشنهاد مأمون بیش از یک تعارف مصلحتی و لفظی و یا بیش از یک آزمون و یک دام، چیزی نیست و هرگز به خود اجازه نمی داد، اصل حکومت را پذیرا شود.

امام کدام لبه شمشیر را می پذیرد؟

چنان که گفتیم، پیشنهاد واگذاری حکومت از سوی مأمون، شمشیر دو لبه ای بود که مأمون بر ضدّ امام از نیام بیرون کشیده بود. اگر امام می پذیرفت، حرمت امامت شکسته می شد؛ حکومت عباسیان وجاهت و مشروعیّت می یافت؛ امام به دنیا طلبی متّهم می شد، بدنامی ها به وجود می آمد و حکومت به آن حضرت واگذار نمی شد.

امّا اگر امام نمی پذیرفت، مأمون به هدف خود، بیش از پیش نزدیک تر می شد و احساس موفقیّت می کرد، زیرا در برابر علویان و هواداران آنان می توانست بگوید، من آمادگی خود را برای واگذاری حکومت به علی بن موسی علیه السلاماعلام کردم، ولی ایشان، خود، مایل به پذیرش نیست و باقی بودن خلافت را در دست من بهتر می داند!

ص: 89

با این حساب، امام هر طرف را که برمی گزید، مأمون می توانست از آن سوء استفاده کند، ولی به هر حال، امام می بایست آن جانب را برگزیند که منافعش برای مأمون کمتر و زیانش برای شیعه و باورها و اعتقادات توده مسلمان، کمتر باشد.

امام پیشنهاد پذیرش حکومت را به شدّت رد می کند و این برای مأمون مغتنم است و او برای بازتاب دادنِ پافشاری های خود و انکار امام، پای رجال سیاسی و عناصر بسیاری را به این میدان باز می کند و آنان را واسطه قرار می دهد تا از امام بخواهند حکومت را بپذیرد.(1) چه بسا برخی از آنان که از حقیقت هدف های مأمون بی خبرند ، او را نصیحت می کنند که حکومت را برای خود نگاه دارد و به امام وانگذارد، امّا مأمون در چهره فردی مصمّم با طرح مطالبی مانند این که: عهد کرده ام، نذر کرده ام و باید به عهد و نذرم وفا کنم، ایشان را قانع می کند که میان او و امام میانجی گری کنند!(2)

پافشاری مأمون و انکار امام

اصرار خلیفه به واگذاری حکومت و امتناع امام از پذیرش آن، سبب شگفتی بسیاری شده بود. فضل بن سهل روزی از دربار مأمون خارج شد، نزد دوستان خود رفت و در جمع یاران گفت: چرا از رخدادهای ویژه و مهمّ این روزها نمی پرسید! در هیچ عصری نشنیده و ندیده ام که خلیفه، زمامداری را به شخصی واگذار کند و او نپذیرد. اکنون این علی بن موسی علیه السلام است که از پذیرفتن آن خودداری می ورزد.(3)

عبدالسلام بن صالح هروی می گوید: روزی مأمون به حضرت رضا علیه السلام گفت: ای فرزند پیامبر! من به فضل، زهد، پارسایی و عبادت تو آگاهم، از این رو تو را به خلافت، سزاوارتر از خویش می بینم. امام فرمود: من به بندگی خداوند بزرگ مفتخرم و امیدوارم با بی رغبتی نسبت به دنیا، از آفت های آن رهایی یابم و با پرهیز از محرّمات الهی، به رستگاری دست یافته، با تواضع و فروتنی، به درجات بالایی

ص: 90


1- - مقاتل الطالبیّین 562.
2- - الفصول المهمّه 255.
3- - عیون اخبار الرضا 2/141.

نزد خداوند برسم.

گفت وگوی میان امام و مأمون دراین زمینه بسیار به طول انجامید، ولی به هر حال فایده ای نبخشید و امام، با قاطعیت، صریح ترین پاسخ را به مأمون داد؛ پاسخی که در نوع خود، کم نظیر است و در آن، نکته ها نهفته است.

امام فرمود: «اِنْ کانَتْ هذِهِ الْخِلافةُ لَکَ وَاللّه ُ جَعَلَها لَکَ فَلاتَجُوزُ اَنْ تَخْلَعَ لِباساً اَلْبَسَکَ اللّه ُ وَ تَجْعَلَهُ لِغَیْرِکَ وَاِنْ کانَتِ الْخِلافَةُ لَیْسَتْ لَکَ فَلا یَجُوزُ لَکَ اَنْ تَجْعَلَ لی ما لَیْسَ لَکَ.»(1)

یعنی: اگر به راستی خلافت از آنِ توست و خدا آن را برای تو قرارداده است، پس روا نیست آن را از خویش دورسازی و لباسی را که خدا بر تو پوشانده است، از تن بیرون آوری و به تن دیگری بپوشانی و اگر زمامداری، حقّ تو و سزاوار تو نیست، روا نیست آنچه را که به تو تعلّق ندارد به من ببخشایی. مأمون گفت: چاره ای جز پذیرفتن این امر نیست. امام فرمود: من از روی میل هیچ گاه نخواهم پذیرفت. خلیفه گفت: اگر خلافت را نمی پذیرید، پس ولایت عهدی بعد از مرا قبول کنید. امام فرمود: پدرانم از پیامبر اکرم نقل کرده اند که من قبل از تو وفات خواهم کرد و از رویستم، با سم کشته خواهم شد، فرشتگان آسمان و زمین بر من خواهند گریست و دور از وطن، کنار هارون الرشید به خاک سپرده خواهم شد.(2) مأمون گریست و گفت: تا من زنده ام، چه کسی می تواند چنین آسیبی به شما برساند! امام فرمود: اگر بخواهم، می توانم او را معرفی کنم و نام ببرم. مأمون گفت: این بهانه ای است تا خود را از مسئله دور سازید و پیشنهاد مرا نپذیرید، و هدف شما از نپذیرفتن، این است که مردم شما را زاهد و بیزار از دنیا بشناسند! امام فرمود: چه بسا مقصود شما این باشد که با تحمیل ولایت عهدی بر من، مرا دنیا طلب معرفی کنید. مأمون سخت برآشفت و گفت: به خدا سوگند! یا ولایت عهدی را می پذیری و یا ناگزیر خواهم شد که تو را

ص: 91


1- - عیون اخبار الرضا 2/139-140.
2- - «اِنّی اَخْرُجُ مِنَ الدُّنْیا قَبْلَکَ مَقْتُولاً بِالسَّمِّ مَظْلوماً...»؛ ینابیع المودّة 384.

به پذیرش آن مجبور کنم!(1)

طرح ولایت عهدی، زاییده کدام اندیشه؟

اولین کسی که در تاریخ اسلام، ولایت عهدی را بدعت نهاد، معاویه بن ابی سفیان بود.(2) از آن پس، این موضوع میان امویان و عباسیان متداول گردید، به گونه ای که تعیین ولیعهد، تنها به خواست خلیفه بستگی داشت. او بود که برمی گزید و کسی حق هیچ گونه اعتراضی نداشت و معمولاً این گزینش ازمیان خاندان و فرزندان شخص خلیفه صورت می گرفت. بنابراین، باید گفت از زمان معاویه به بعد، حکومت و خلافت، شکلی موروثی به خود گرفت و خلافت به سلطنت تبدیل شد. بعد از جریان ولایت عهدی یزید که از سوی معاویه مطرح شد، سعیدبن مسیّب روزی گفت: خداوند نیامرزد معاویه را به خاطر کاری که انجام داد. او نخستین کسی است که حکومت اسلامی را به حکومت سلاطین تبدیل کرد؛ چه، این که او خود می گفت، بعد از پیدایش اسلام، من اولین پادشاه و سلطان هستم.(3)

با این حال، در طول جریان حکومتی خلفا، این مأمون بود که ولایت عهدی را دستمایه کاری سیاسی قرار می داد. البته برخی اصل طرح این مسئله را از سوی فضل بن سهل - وزیر و مشاور مأمون - دانسته اند.

بیهقی همین نظریه را پذیرفته، می نویسد: چون امین کشته شد، فضل بن سهل خواست تا خلافت را از عباسیان بگرداند و به علویان دهد. از این رو، به مأمون گفت: تو نذر کرده بودی اگر خداوند تو را بر امین پیروز گرداند، ولیعهد خود را از علویان قرار دهی و با این کار هر چند حکومت به آن ها نرسد، ولی تو به نذر خود

عمل کرده ای. مأمون گفت راست می گویی؛ چه کسی را ولیعهد خود قرار دهم؟ فضل گفت : علی بن موسی الرضا علیه السلام را که امام روزگار است و اکنون در مدینه حضور دارد.(4)

ص: 92


1- - عیون اخبار الرضا 2/140.
2- - تاریخ یعقوبی 2/232؛ تاریخ الخلفاء 196.
3- - تاریخ یعقوبی، 2/232.
4- - تاریخ بیهقی 17

صدوق رحمه الله ضمن بیان نقلی از عبیداللّه بن عبداللّه بن طاهر آورده است: فضل از مأمون خواست تا برای رسیدن به قرب الهی و رسول گرامی اش، به وسیله ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام صله رحم کند و آثار ستم هارونی را از این خاندانبزداید. مأمون چون نمی توانست پیشنهاد او را نادیده گیرد، با آن موافقت کرد. آن گاه«رَجاءبن ابی ضحاک» و «یاسر خادم» را برای احضار حضرت از مرو به مدینه فرستاد و بالاخره خواسته او را عملی ساخت، هر چند بعدها پشیمان شد.(1)

به هر حال، برخی از مورّخان، طرفدار این نظریه اند و فضل بن سهل را طرّاح مسئله می دانند؛ از جمله آنان می توان ابن اثیر(2) را نام برد.

بعضی بر این عقیده اند که مأمون از سوی فرماندهان بلندپایه نظامی تحت فشار قرار گرفت و آنان بودند که از خلیفه خواستند، علی بن موسی علیه السلام را به عنوان ولیعهد معرفی کند.

در برابر این دو نظر، بسیاری برآنند که طرح ولایت عهدی، تراوش ذهن سیّاس شخص مأمون بوده است و نقل های تاریخی بر این حقیقت گواهی می دهند.

ریّان بن صلت می گوید: بعد از بیعت مردم با حضرت رضا علیه السلام، میان مردم و نیروهای نظامی چنین شایع شد که نقشه ولایت عهدی از سوی فضل طراحی گردیده است. این خبر به مأمون رسید و او بسیار خشمگین شد. شبانگاه مرا به حضور خواست و چون نزد او رفتم، گفت: ای ریّان به من خبر رسیده که مردم پنداشته اند بیعت با علی بن موسی الرضاعلیه السلام از تدبیرهای فضل است! گفتم: آری، مردم چنین گمان می برند. مأمون گفت: وای بر تو ای ریّان! آیا چه کسی چنین جسارتی می تواند به من داشته باشد و مرا وادار سازد تا از حکومت دست کشیده، آن را به دیگری واگذار کنم. آیا عقل و خرد باور می کند؟ گفتم : هرگز، سوگند به خداکه هیچ کس جرأت چنین جسارتی را ندارد. مأمون گفت: به خدا سوگند، چنان نیست که مردم گمان برده اند.(3)

ص: 93


1- - عیون اخبار الرضا 2/147.
2- - الکامل 6/ 326.
3- - عیون اخبار الرضا 2/151.

از سوی دیگر، کسانی که طرح ولایت عهدی را پیشنهاد فضل بن سهل یا فرماندهان ارشد نظامی دانسته اند، بیشتر بر این باورند که آنان در باطن، تمایلات شیعی داشته و خواستار پایان دادن به حکومت عباسیان بوده اند، و بهتر این دیدند تا چنین اقدامی را زمینه سازی کنند.(1) ولی با نگرشی تحقیقی در اسناد تاریخی به دست می آید که آنان گرایش شیعی نداشته اند، بلکه اگر پیشنهاد از سوی آنان شده باشد، با انگیزه هایی دیگر صورت پذیرفته است.

روزی فضل و هشام بن عمرو، نزد امام رضا علیه السلام آمدند و چنین وانمود کردند که خواهان خلع مأمون و حتّی قتل او و به خلافت رسیدن امام هستند. امام علیه السلام آنان را از خود راند. آن دو نزد مأمون رفتند و اظهار داشتند، ما خواستیم علی بن موسی الرضا علیه السلام را بیازماییم که آیا به حکومت تو طمع دارد یاخیر؟(2)

طرح ولایت عهدی، دومین گام

مأمون پس از احساس موفقیّت در نخستین برنامه خود، یعنی پیشنهاد واگذاری حکومت و امتناع قابل پیش بینی امام از پذیرش آن، مصمم شد تا نقشه سیاسی خود را تا آخرین قسمت دنبال کند.

کسی چون مأمون، هرگز حرکت های بحران انگیز را خوش نداشت و همواره تزویر را بر به کارگیری آشکار زور ترجیح می داد.

امتناع امام از پذیرش اصل حکومت، به مأمون فرصت می داد تا خود را همچنان از اعمال خشونت و به کارگیری روش خلفای پیشین درباره امامان علیهم السلام دور نگاه دارد. تا همین جا مأمون به بخش مهمّی از هدف ها و آرمان هایش دست یافته بود و می توانست همواره سر خود را بالاتر از همه پیشینیان اموی و عباسی خویش نگاه

دارد و هواداران امام را به تردید و دو دلی وادارد، امّا هنوز این تردید کارساز نبود و طرح ولایت عهدی می توانست نقشه را کامل کند.

ص: 94


1- - برای نمونه می توان به نظریه احمد امین در ضحی الاسلام 3/259 اشاره کرد.
2- - عیون اخبار الرضا 2/167.

اگر امام ولایت عهدی را می پذیرفت، علاوه بر همه نتایجی که مأمون از پیشنهاد واگذاری حکومت انتظار داشت، منفعت فزون تری به دست می آورد، و آن ابقای مأمون بر سریر قدرت و فرمانروایی بود؛ یعنی هم چون گذشته حاکم مطلق بود و هم با وعده ای، بزرگ ترین مانع سیاسی - دینی - علمی را از سر راه خود، به نرمی کنار زده بود.

پاسخ امام به پیشنهاد ولایت عهدی نیز روشن بود، زیرا کسی که حاضر نشده است اصل حکومت را از دست مأمون بپذیرد، چگونه ممکن است آلایش ولایت عهدی او را بر جانش هموار سازد! امام که اصل حاکمیّت مأمون را ناروا و ستم کارانه می داند، چگونه می تواند با پذیرش ولایت عهدی او، حکومت وی را تأیید کند!

امام باز هم انکار می ورزد و از زیر این بار شوم، شانه خالی می کند، ولی این انکار چندان خوشایند خلیفه نیست.

خلیفه باید به مردم اثبات کند که علی بن موسی علیه السلام مثل هر انسان دیگری می تواند دل بسته قدرت و حکومت باشد و حتّی با نوید ولایت عهدی دل خوش کند و به امید رسیدن به قدرت، سایه سنگین حکومت عباسیان را بر روحش هموار سازد!

مأمون در فرهنگ سیاسی خود، بر این اعتقاد بود که باید به همه علویان و فاطمیان و شیعیان اثبات کند که بر خلاف پندار ایشان، علی بن موسی علیه السلام به عنوان ممتازترین چهره علوی و علمی و عملی، نه تنها به ستیز با او بر نمی خیزد، بلکه حاضر است تا مرز پذیرش ولایت عهدی، او را یاری دهد!

لحن صدای مأمون و آهنگ گفتار او این بار به گونه دیگری است و امام، این را به خوبی می فهمد.

مأمون مصمّم است تا امام، ولایت عهدی را بپذیرد، ولی طبیعی است که کسی چون امام، با آن جایگاه اجتماعی برتر و پیشوایی بر شیعه و مقام علمی، پذیرش ولایت عهدی را برای خود، شایسته نداند و میلی بدان نداشته باشد، اما مأمون با

ص: 95

تحمیل ولایت عهدی، هدف ها و آرزوهای بسیاری دارد که هرگز از آن ها نخواهد گذشت.

هدف های مأمون از تحمیل ولایت عهدی

پافشاری مأمون به تحمیل ولایت عهدی بر امام، خود، نشان می دهد که او هدف های مهمّی را از این کار دنبال می کرده است.

آنچه از قراین و گواهی منابع تاریخی می توان شناسایی کرد، در موارد ذیل خلاصه می شود:

الف - کاستن از تضاد علویان با عباسیان؛

ب - فرو نشاندن نهضت ها؛

ج - نظارت بر امام و محدودیّت آن حضرت؛

د - مخدوش کردن قداست امام؛

ه - مشروع جلوه دادن خلافت؛

و - یافتن پایگاه مردمی.

الف - کاستن از تضاد علویان با عباسیان

یکی از مواردی که به عنوان انگیزه مأمون در تفویض ولایت عهدی به حضرت رضا علیه السلام، مطرح شده است و برخی آن را پذیرفته اند، مسئله ایجاد همبستگی میان علویان و عباسیان است، زیرا با سقوط امویان و انتقال حکومت به عباسیان، تنها خطری که کیان عباسیان را به طور جدّی تهدید می کرد، علویان و نهضت های آنان بود.

زمامداران عباسی قبل از مأمون به ویژه منصور و هارون با قدرت هر چه تمام تر با علویان رفتار خشونت آمیز داشتند و این خشونت ها بود که آتش کینه را میان دو تیره علوی و عباسی که فرزندان عموی یکدیگر به شمار می آمدند، روز به روز شعله ورتر می کرد.

مأمون با تدبیر خاصی که داشت، کوشید سیاست گذشتگان را دنبال نکند. وی تا

ص: 96

حدودی نسبت به علویان نرمش رفتاری داشت و حتّی با کسانی که رهبری شورش های ضدّ دولتی را بر عهده داشتند (مانند محمّدبن جعفر و زیدبن موسی) سخت نگرفت، بلکه پس از دست یافتن بر ایشان، آنان را مورد عفو قرار داد.

به هرحال، پذیرش این نکته که مأمون در اندیشه ائتلاف علویان و عباسیان بوده است، چندان دشوار نیست، ولی قرائن بسیاری گواهی می دهد، که اندیشه ایجاد صلح میان دو تیره یک طرح عاطفی و یا اخلاقی نبود، بلکه طرحی سیاسی در جهت هدف های حکومتی به شمار می رفت و گرنه مأمون ایمانی به اندیشه علویان و اعتقادی به خویشاوندی با ایشان نداشت و هرگاه آنان را خطر می پنداشت، از میان می برد؛ چنان که ابوالفرج اصفهانی ده تن از نیکان علوی را نام می برد که در عصر مأمون و به دستور وی به قتل رسیده اند.(1)

مأمون در رساله ای که برای عباسیان به بغداد می فرستد، به آنان اطمینان خاطر می دهد که هدف، واگذاری حکومت به علویان نیست و می نویسد: من این کار (بیعت با علی بن موسی) را به خاطر حفظ خون شما و دفاع از شما انجام داده ام و اکرام به آل علی علیه السلام را وسیله ای بیش نمی دانم. اگر شما گمان می کنید خلافت به آنان خواهد رسید، چنین نیست. من در اندیشه کار شما و اعقاب و فرزندان شما هستم.(2)

ب - فرونشاندن نهضت ها

فرزندان غیور و دین جوی علی علیه السلام و فاطمه علیهاالسلام از عصر خلفای اموی گرفته تا دوران بنی عباس همواره با حکومت های معاصر خود، در جنگ و ستیز بوده اند. هر چند در عصر بنی عباس این قیام ها به اوج خود رسید، خطر آن ها برای حکومت مأمون جدّی بود؛ حکومتی نوپا که قبل از استقرار کامل، با جنگی چند ساله از سوی امین روبه رو شد و دیری نپایید که هرج و مرج، بیشتر شهرهای اسلامی را فراگرفت و ناامنی و اضطراب بر جامعه حاکم شد. در آن جنگ، هر چند خلیفه مهم ترین

ص: 97


1- - مقاتل الطالبیّین 13.
2- - طرائف المقال 281.

رقیب خود را از پای در آورد، ولی بسیاری از هوادارانش را که بیشتر از عباسیان بودند، از دست داد و این نابسامانی اوضاع، زمینه را برای تحرک دیگر مخالفان فراهم ساخته بود، به طوری که در نقاط مختلف قلمرو حکومت اسلامی سخن از برچیده شدن نظام مأمونی در میان بود. در کوفه «ابوالسرایا» با قیام خود، ضربه های سختی بر لشکریان مأمون وارد آورد و بنابر گزارشی تاریخی، در طول کمتر از ده ماه، دویست هزار نفر از هواداران خلیفه کشته شدند.(1)

از سوی دیگر، قیام علویان در بصره نیز مشکل دیگری بود که همه روزه اخبار نگران کننده ای را برای مأمون به همراه داشت، تا جایی که اجازه هر نوع تصمیم گیری را از وی سلب کرده بود.(2)

در نواحی مکه و حجاز، قیام «محمّدبن جعفر» معروف به «دیباج» که حمایت بسیاری از آل ابی طالب را همراه داشت به بیعت مردم با وی انجامید و در نتیجه، نواحی حجاز به اختیار او در آمد.(3)

ناحیه یمن به دست «ابراهیم بن موسی بن جعفر» سقوط کرد و با فرار عاملان و کارگزاران حکومت مأمونی، این منطقه گسترده تا حدودی از اختیار خلیفه خارج شد.(4)

در مدینه نیز هم زمان با قیام ابراهیم، محمّدبن سلیمان بن داوود بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام خروج کرد و مورد حمایت اهل حجاز ویثربیان قرار

گرفت و پیروزی چشم گیری نصیب او شد.(5)

در واسط با آن که بسیاری از مردم گرایش عثمانی داشتند، دو تن از علویان به نام های جعفربن محمّد و حسین بن ابراهیم قیام کردند و شهر را به تصرف خود در

ص: 98


1- - مقاتل الطالبیّین 513.
2- - تاریخ ابن خلدون 3/244.
3- - مقاتل الطالبیّین 537؛ تاریخ بغداد 2/113 - 114.
4- - طبری 7/176؛ مروج الذهب 2/439؛ تاریخ یعقوبی 2/445؛ الکامل فی التاریخ 6/310؛ تاریخ ابن خلدون 3/244.
5- - مقاتل الطالبیّین 534.

آوردند.(1)

در شهرهایی چون شام، هر چند بیشتر مردم از امویان و مروانیان و حامیان آنان بودند و با اولاد علی علیه السلام سازش چندانی نداشتند، برای براندازی حکومت عباسیان

حاضر شدند با علویان کنار آیند و در یک جبهه بر ضد مأمون بجنگند.(2)

در چنان شرایطی ادامه زمامداری آسان نبود و مأمون چنین اندیشید که با طرح ولایت عهدی امام می تواند از این قیام ها بکاهد و شرایط را به نفع خویش متحول سازد، زیرا سرکوبی نهضت ها و آرام ساختن قیام ها از طریق رویارویی و جنگ چندان امکان نداشت و یا دست کم مطلوب نبود؛ چه، این که در درازمدّت، نتیجه عکس می داد.

ج - نظارت بر امام و محدودیّت آن حضرت

امامان شیعه به دلیل برخورداری از علم و فضایل اخلاقی والا و انتساب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، همواره در میان جامعه، چهره هایی ممتاز و مورد احترام و دارای نفوذ به شمار می آمده اند، و این نفوذ اجتماعی، همان چیزی است که خلفای هر عصر را نگران می کرده است. در حکومت مأمون نیز نفوذ اجتماعی امام رضا علیه السلامبه طور کامل مشهود بود، تا آن جا که «ابویونس» به عنوان فردی کینه توز نسبت به خاندان عترت، روزی حضرت رضا علیه السلام را در مجلس مأمون دید و گفت: هذَا الَّذی بِجَنْبِکَ وَاللّه ِ صَنَم یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللّه ِ.(3) یعنی: این شخص - علی بن موسی علیه السلام - که در کنار تو نشسته است، به خدا سوگند، چون بُتی مورد پرستش مردم قرار دارد.

امام حتّی در زمان حیات پدر بزرگوارش مورد توجه بود و در مسجد مدینه میان

مردم می نشست و فتوا می داد.(4) این جایگاه خطری فرا راه نظام مأمون ی به شمار می رفت و برای دستگاه حاکم نگران کننده بود، تا جایی که در مسیر امام از مدینه به مرو همین نگرانی باعث شد که مردم را از امام دور نگاه دارند و از شهرهایی مثل

ص: 99


1- - مروج الذهب 3/440.
2- - مقاتل الطالبیّین 534.
3- - عیون اخبار الرضا 2/161.
4- - تاریخ نیشابور 206.

کوفه و قم عبور ندهند! در مدّت اقامت آن حضرت در مرو علاوه بر کنترل شدید ترددها و دیدارها در طول راه و مسیر حرکت، در عمل، هرگونه فعالیت از حضرت سلب شد و هر آنچه در اقامتگاه آن گرامی اتّفاق می افتاد، به وسیله افرادی چون «هشام بن ابراهیم» و دیگران زیر نظر بود و هدایت و کنترل می شد. هدف مأمون از تزویج دخترش به امام یا اصرارش بر فرستادن کنیزان به صورت هدیه برای آن حضرت که البته با مخالفت امام روبه رو می شد، تحت نظر قراردادن وی بوده است. مأمون در بیانی به این حقیقت اعتراف کرده و گفته است: اگر علی بن موسی علیه السلام را به حال خود، رها سازم، خوف آن می رود که اموری نگران کننده پدید آید و دیگر جبران پذیر نباشد.(1)

د - مخدوش کردن قداست امام

امامان معصوم علیهم السلام همواره از چهره ای معنوی برخوردار بوده و بر دل ها حکومت کرده اند. مردم آنان را تجسّم ارزش ها دانسته و آن ها را گرامی می داشته اند.

تعظیم مردم در برابر زمامداران معمولاً تشریفاتی، صوری و ظاهری است، ولی احترام به رهبران دین، تجلیلی عمیق و قلبی و از روی ارادت بوده است. مأمون برای کاستن از آن همه قداست و شکوه معنوی امام علی بن موسی علیه السلام، می کوشید دامان زهد و معنویّت آن گرامی را - به خیال خویش - با غبار ولایت عهدی بیالاید! و چنین وانمود کند که حضرتش از دنیا و حکومت بیزار نبوده است، لکن تا آن روز زمینه حکومت فراهم نبوده و اکنون که فراهم شده، امام از آن استقبال کرده است.(2)

این نکته را از متن سخنان مأمون می توان دریافت، چه این که وقتی امام از پذیرفتن ولایت عهدی خودداری می ورزید، مأمون به آن حضرت گفت: پافشاری شما بر نپذیرفتن ولایت عهدی به این دلیل است که مردم را به خود جلب کنید و آنان درباره شما بگویند: «... اِنَّکَ زاهِدٌ فیِ الدُّنْیا»؛ یعنی تو زاهد هستی و رغبتی به

ص: 100


1- - عیون اخبار الرضا 2/170 ؛ بحار الانوار 49/183.
2- - عیون اخبار الرضا 2/140.

دنیا نداری.

امام در پاسخ فرمود: هرگز چنین نیست که تو می اندیشی. من زهد در دنیا را برای کسب محبوبیّت و رسیدن به منافع دنیا انتخاب نکرده ام، ولی می دانم منظور تو از طرح مسئله چیست؟ مأمون گفت: چه هدفی می توانم داشته باشم؟ حضرت فرمود: «تُریدُ بِذلِکَ اَنْ یَقُولَ النّاسُ اِنّ عَلِیَّ بْنَ موُسیَ الرِّضا لَمْ یَزْهَدْ فِی الدُّنْیا بَلْ زَهَدَتِ الدُّنْیا فیه، اَلا تَرَوْنَ کَیْفَ قَبِلَ ولایَةَ الْعَهْدِ طَمَعًا فِی الْخِلافَةِ.» یعنی: تو می خواهی با این اقدام، چنان نمایی که مردم گویند: این علی بن موسی نبود که به دنیا رو نیاورده بود، بلکه دنیا از او روگردان بود. آیا نمی بینید که اکنون چگونه به

طمع خلافت، ولایت عهدی را پذیرفته است.(1)

تلاش مأمون برای شکستن شکوه و عظمت امام، به این راه ها محدود نمی شد، بلکه هر راهی را به این منظور می پیمود. موضوع مناظره ها نیز هر چند به ظاهر کاری علمی بود، ولی در نهایت، به آن امید صورت می گرفت که شاید امام در یکی از مباحثه ها فرو ماند.

مأمون به سلیمان مروزی می گوید: من تو را خوب می شناسم و تسلّط تو را در امر جَدَل و مناظره می دانم. از این رو تو را دعوت نمودم تا برای یک بار هم که شده، برهان علی بن موسی علیه السلام را در هم بشکنی و او را مُجاب کنی.(2)

این است که شیخ صدوق رحمه الله می نویسد: جَلَبَ عَلَیه الْمُتکَلّمینَ مِنَ الْبُلْدانِ طَمَعًا فی اَنْ یَقْطَعَهُ واحِدٌ مِنْهُمْ فَیُسْقِطَ مَحَلَّهُ عِنْدَ الْعُلَماءِ وَ یَشْتَهِرَ نَقْصَهُ عِنْدَ الْعامَّةِ.(3) یعنی: مأمون متکلّمان را از شهرهای مختلف فراخواند، تا شاید یکی از آنان در برابر حضرت غالب آید و در نتیجه، جایگاه علمی امام نزد دانشمندان کاهش یابد و کاستی او در نظر مردم بر مَلا شود.

ص: 101


1- - عیون اخبار الرضا 2/140.
2- - همان 1/179.
3- - همان 2/239.

ه- مشروع جلوه دادن خلافت

امامان معصوم علیهم السلام هیچ گاه نسبت به زمامداری خلفای اموی و عباسی روی خوش نشان نداده و با دید مثبت و موافق به آن ننگریسته اند. این از دشواری های اساسی خلفا به شمار می رفته است که هیچ گاه نتوانسته اند خاندان رسالت را با خود همراه سازند.

حال، اگر مأمون پیشنهاد ولایت عهدی بدهد و امام رضا علیه السلام آن را بپذیرد، در حقیقت، پذیرش ولایت عهدی به معنای مشروع دانستن خلافت مأمون است و نه تنها خلافت او، بلکه مؤد خلافت دیگران نیز خواهد شد و در این صورت، مأمون به بزرگ ترین پیروزی دست یافته است. علاوه بر این، عملکردهای او نیز مشروع می نمود، زیرا هر آنچه انجام می گرفت، با نظارت امام تلقّی می شد.

مأمون بعد ازبیعت گرفتن از حضرت رضا علیه السلام در نشستی خصوصی چنین گفت: قَدْ کان هذَا الرَّجُلُ مُسْتَتِراً عَنّا یَدْعُو اِلی نَفْسِهِ فَاَرَدْنا اَنْ نَجْعَلَهُ وَلِیَّ عَهْدِنا لِیَکُونَ دُعائُهُ لَنا وَلِیَعْتَرِفَ بِالْمُلْکِ وَ الْخِلافَةِ لَنا وَلِیَعْتَقِدَ فیهِ الْمَفْتُونُونَ بِهِ اَنَّهُ لَیْسَ مِمّا ادَّعی فی قَلیلٍ وَ لا کَثیرٍ وَ اِنَّ هذَا الاَْمْرَ لَنا مِنْ دونِهُ.(1) یعنی: علی بن موسی الرضا علیه السلام دور از چشم ما، مردم را به امامت خود، فرا می خواند! از این رو بر آن شدیم تا او را ولیعهد

خود قرار دهیم تا مردم را به سوی ما بخواند و حکومت ما را بپذیرد و به آن اقرار کند و بدین گونه همه آنان که به او دل بسته اند، اعتراف خواهند کرد که حکومت و زمامداری از آنِ ماست.

و - یافتن پایگاه مردمی

حکومت بدون داشتن پایگاه مردمی ثبات نخواهد داشت و این زمامداران هستند که خود را نیازمند حمایت های مردمی می دانند. مأمون می داند که باید به گونه ای میان مردم ارزش یابد و حکومتش ثبات و پشتوانه پیدا کند. او نمی توانست شیعیان و به ویژه مردم خراسان را نادیده انگارد. وی در شرایطی بود

ص: 102


1- - عیون اخبار الرضا 2/170؛ بحار الانوار 49/183.

که حتّی عباسیان یکپارچه حامی و طرفدارش نبودند. او جایگاه خود را در میان اعراب نیز از دست داده بود و سرانجام با درنگی هر چند اندک در تاریخ چنین می یابیم که او در شرایطی بحرانی حکم می راند و در چنین موقعیّتی برای یافتن پشتوانه و پایگاه مردمی، راهی بهتر از وانمود کردن جلب نظر امام علیه السلام و پیوند زدن

حکومت خود به حکومت آل علی علیه السلام نداشت.

امام، ناگزیر از انتخاب!

اکنون امام میان دو انتخاب قرار گرفته است؛ یا باید طرح مأمون را بپذیرد و یا با رد کردن پیشنهاد مأمون به طور رسمی به مخالفت با وی بپردازد و به طور غیر مستقیم با او اعلام جنگ کند.

این که امام کدام طرف را باید بر می گزید و کدام راه را باید انتخاب می کرد، چیزی است که داوری در باره آن به رعایت چند نکته بستگی دارد:

1 - شناخت دقیق شرایط اجتماعی و سیاسی امام و موقعیت شیعیان و علویان.

2 - بازتاب و نتایج پذیرش ولایت عهدی و یا ردّ آن.

3 - بشری دانستن تصمیم گیری امام و یا مستند شمردن تصمیم آن حضرت به عوامل برتر و منابع فوق بشری.

توجّه به این سه موضوع، تأثیر اجتناب ناپذیری در هرگونه داوری ما نسبت به نوع انتخاب علی بن موسی علیه السلام دارد.

در بیان تأثیر این دیدگاه ها از بررسی سومین موضوع آغاز می کنیم. آیا امام در این گونه تصمیم گیری ها که به مسائل عام مسلمانان و موضوع امامت و ولایت مربوط می شد، بر چه اساس تصمیم می گرفت یا باید بگیرد؟ دو نظریه در این زمینه وجود دارد:

انتخاب امام، از دیدگاه عامّه

اگر از دیدگاه اهل سنّت و کسانی که مسئله امامت و ولایت را امری بشری به شمار می آورند و برای امام، امتیازهای ویژه ای قایل نیستند، به موضوع بنگریم،

ص: 103

علی بن موسی علیه السلام چون امامان دیگر، عالمی فرهیخته، عارفی زاهد و متّقی بوده است و در شناخت مسائل دین و انتخاب خط مشی سیاسی و اجتماعی خویش، به اندوخته های علمی و تجربی و آگاهی های شخصی خود، متّکی بوده و بر این اساس، در برآورد شرایط و ضرورت ها، مصون از کاستی نبوده و عصمت نداشته است.

اگر با این باور به موضوع بنگریم، داوری ما در باره تعیین بهترین انتخاب و این که امام شایسته بود ولایت عهدی را بپذیرد یا خیر، به میزان شناخت ما از شرایط و دست یابی ما به منابع صحیح و اطلاعات بایسته، بستگی دارد. نخستین دشواری که در این راه رخ می نماید، این است که فراتر از حدّ گمان نمی توان به شرایط عینی، از طریق گزارش های تاریخی و ملاک های جامعه شناسی دست یافت؛ چرا که نه تاریخ نویسان معمولاً به ضبط و ثبت همه عوامل و زمینه ها اهتمام داشته اند و نه همه گزارش های آنان اطمینان آور است!

در این میان، در کنار کمبود منابع و یقینی نبودن آن ها، داوری انسان درباره مسائل تاریخی و اجتماعی، معمولاً نمی تواند به دور از پیش داوری ها، علاقه ها، انگیزه ها و باورهای سیاسی و اجتماعی و دینی او باشد؛ یعنی کسی که می خواهد اظهار نظر کند و بگوید علی بن موسی علیه السلام در آن شرایط تاریخی، وظیفه داشت تا ولایت عهدی را بپذیرد یا نپذیرد، در این اظهار نظر - خواسته یا ناخواسته - تحت تأثیر باورهای مذهبی و علاقه های سیاسی و اجتماعی خود، قرار خواهد داشت.

به عنوان مثال، اگر داور، فردی انقلاب جو باشد و همه مسائل را از دیدگاه سیاسی و استکبار ستیزی بنگرد و در هر شرایط، فریاد و مرگ و شهادت را مقدّم بر سکوت و مماشات بداند، طبیعی است که بر پایه این باور، پذیرش ولایت عهدی را نادرست بداند و ردّ آن را بر امام واجب بشمارد؛ هر چند نتایج ناگواری بر آن مترتّب گردد! زیرا در منطق چنین فردی اصولاً واژه مصلحت، تقیّه و مماشات معنا ندارد! و اگر داور، مصلحی واقعگرا باشد که در کمال اعتقاد به ایثار و شهادت و مقاومت و تحمّل شکنجه و زندان در راه ایمان و عدالت، مصلحت شناسی و واقع نگری را نیز

ص: 104

ارج نهد، در نگاه وی صلح و شهادت، و سکوت و قیام، نه به طور مطلق نکوهیده است و نه به طور مطلق بایسته و ارجمند، بلکه باید هر یک را بر ملاک ضرورت ها و شرایط زمان و نتایجی که از آن حاصل می آید، ارزش گذاری کرد. در این باور، درستی پذیرش ولایت عهدی و یا ردّ آن، به شناخت مصلحت ها و اولویت ها بستگی دارد.

انتخاب امام از منظر امامیّه

چنانچه موضوع تصمیم و انتخاب امام از نظر عقاید شیعه مورد داوری قرار گیرد، ملاک داوری متفاوت خواهد بود، زیرا در نگاه شیعه امامیّه، تصمیم گیری امامان در مسائل عام و مهمّی که به امّت اسلامی و اندیشه دینی باز می گردد، تصمیمی فردی و متّکی به شناخت های بشری نیست، بلکه امامان در این گونه امور، تابع رهنمودهای پیامبرند؛ رهنمودهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز آن ها را از طریق وحی دریافت کرده و به تعبیر دیگر، امامان در انتخاب خط مشی زندگی سیاسی خود، تابع تکلیفی هستند که متّکی به منابع فوق بشری است.

البته فوق بشری بودن منابع شناخت امامان علیهم السلام بدان معنا نیست که روش و خط مشی آنان با منطق عقل و علم قابل شناخت نبوده و نیست! بلکه به معنای این است که ضرورتاً خط مشی آنان براساس منطقی صحیح و علمی استوار بوده است و احتمال خطا و کاستی در آن نمی رود و چنانچه همه زمینه ها و عوامل آن برای انسان توضیح داده شود، عقل به آسانی درستی آن روش را درک می کند و اگر عقل در چنین زمینه هایی به سکوت بنشیند یا در داوری تردید کند، ناشی از ناآگاهی وی به همه زمینه ها و عوامل مؤر است.

در نگاه شیعه امامیه، امام چه صلح نماید و چه قیام کند، چه تقیّه ورزد و چه حبس و شکنجه را بپذیرد، چه به ولایت عهدی تن دهد و چه با نپذیرفتن آن به مرگ تهدید شود، در هر حال براساس وظیفه دینی، الهی و عقلی خود عمل کرده است. وظیفه ای که در اوج دینی بودن، عقلانی نیز هست و معیاری را در برابر اهل دیانت قرار می دهد.

ص: 105

مبانی و خط مشی سیاسی امام

قبل از بررسی نوع رویارویی علی بن موسی علیه السلام با پیشنهاد ولایت عهدی و پیش از هرگونه تجزیه و تحلیل درباره تصمیم امام، ضروری است که اصول تفکر سیاسی آن حضرت را بشناسیم؛ زیرا این شناخت، در این میدان، سخت راهگشاست. برای آشنایی با مبانی اندیشه سیاسی امام باید به روایت ها و آموزه های آن گرامی نظر افکند. این کار هر چند نیاز به مجالی ویژه و گسترده تر دارد، در این رهگذر به نگاهی

اجمالی بسنده می کنم.

چه بسا ناآشنایان با مکتب ولایت و امامت، در تجزیه و تحلیل زندگی امامان، خود را مواجه با مبانی و خط مشی های ناهمگون بیابند، زیرا در نظر این گروه، اهتمام امام علی علیه السلام به مسئله امامت و رهبری امّت با صلح امام مجتبی علیه السلام و صلح آن حضرت با قیام امام حسین علیه السلام و قیام خونین آن گرامی با سکوت و نیایش های مداوم امام سجاد علیه السلام و زندگی علمی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام با زندان های طولانی امام موسی بن جعفر علیه السلام و پس از آن حیات سیاسی امام رضا علیه السلام هر کدام رنگی دیگر و ملاکی ناهمگون دارد! در حالی که آشنایان با منطق اهل بیت علیهم السلام و فلسفه سیاسی آنان، به روشنی می دانند که اصول و مبانی اهل بیت علیهم السلام در زندگی سیاسی آنان، همگون و همسان بوده و کمترین تفاوت و تباینی با هم نداشته است و تفاوت ها به تمامی به خط مشی ها باز می گردد و آنچه در تعیین خط مشی ها مؤّر بوده، نه تفاوت اصول و مبانی، بلکه تفاوت مقتضیات زمان و شرایط اجتماعی امامان بوده است. مراجعه به روایت ها و آموزه های معصومین علیهم السلام آشکار می سازد

که روح یگانه ای بر همه آن ها حاکم بوده، اصول اعتقادی، علمی، سیاسی و اخلاقی آنان همسان است.

پیوستگی پیشوایی دینی و رهبری سیاسی

یکی از اصول مشترک اعتقادی و سیاسی در مکتب اهل بیت علیهم السلام پیوستگی پیشوایی دینی و رهبری سیاسی است.

ص: 106

اهل بیت علیهم السلام از یک سو خود را آگاه ترین مردم به معارف دین معرّفی کرده اند و برای اثبات این واقعیّت، همواره مردم را به پرسش فرا می خوانده اند. این سخن علی بن ابی طالب علیه السلام که می فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی»؛ (از من بپرسید، قبل از این که مرا نیابید)، هرچند تنها از آن حضرت شنیده شد، ولی در عمل، همه امامان توان پاسخگویی به هر پرسشی را داشتند و در تاریخ ثبت نشده است که از امامان، سؤل بشود و آنان در پاسخ درمانده یا اظهار عجز کرده باشند.

از سوی دیگر، اهل بیت علیهم السلام معتقد بوده اند که رهبری سیاسی و اجتماعی

جامعه اسلامی، حقّ آنان است که در علم و دین برتر از همگان هستند.

این بینش و اعتقاد را در نوشته ای از امام علی بن موسی علیه السلام که به «جوامع

الشریعه» شهرت یافته است، چنین می یابیم: عترة الرسول، اعلمهم بالکتاب و السنّة و اعدلهم بالقضیّة و اولاهم بالامامة فی کل عصر و زمان و انّهم العروة الوثقی و ائمّة

الهدی... .(1) یعنی: عترت پیامبر، آگاه ترین مردم به قرآن و سنّت و در قضاوت و داوری، عادل ترین و در هر زمان و عصر، برای امامت شایسته ترین مردم هستند. آنان ریسمان محکم و مطمئن و پیشوای هدایت اند.

در بینش امام رضا علیه السلام امام شایسته و توانمند، تنها عهده دار بیان احکام و تبیین حلال و حرام مردم نیست، بلکه امامت دینی، هرگاه به حق باشد، بر جریان سیاسی و اجتماعی جامعه اسلامی نیز نظارت و رهبری دارد: اِنَّ الامامَ زمام الدّین و نظام المسلمین و صلاح الدنیا و عزّالمؤمنین، الامام اُسّ الاسلام النامی و فرعه السامی. بالامام تمام الصلاة و الزکاة و الصیام و الحجّ و الجهاد و توفیر الفی ء و الصدقات وامضاء الحدود و الاحکام و منع الثغور و الاطراف.(2) یعنی: امام، زمان دین و مایه نظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزّت مؤمنان است. امام، ریشه بالنده اسلام و شاخه سربلند آن است. امام، کامل کننده نماز، زکات، روزه، حج و جهاد است؛ همچنین مایه فراوانی غنیمت و صدقات و اجرای حدود و احکام و استحکام مرزها و

ص: 107


1- - تحف العقول 487.
2- - تحف العقول 515.

سرحدات است.

در ادامه همین روایت، امام رضا علیه السلام با صراحت بیشتر فرموده است: ... أَیظنّونَ انّه یوجَد ذلک فی غیر آل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و علیهم ... نامی العلم، کامل

الحلم، مضطلع بالامر، عالم بالسیاسة، مستحقّ للرئاسة، مفترض الطاعة، قائم بامراللّه، ناصح لعباداللّه.(1) یعنی: آیا مردم گمان کرده اند که این ویژگی ها در غیر خاندان رسول خدا یافت می شود! خاندانی که علم شان شکوفنده و حلم شان کامل است و احاطه و سلطه علمی و عملی بر امور دارند، آگاه به سیاست و شایسته ریاست و رهبری هستند و اطاعت آنان واجب است، امر الهی را بر پا می دارند و نسبت به بندگان خدا خیرخواهند.

کمال دین، مستلزم رهبری دینی

در نگاه اهل بیت علیهم السلام دین در صورتی کامل به شمار می آید که برای رهبری اجتماعی اهل دیانت، تدبیری اندیشیده باشد و مردم را در تعیین رهبری دینی و سیاسی، سرخود و سرگردان رها نساخته باشد.

این اعتقاد از یک نظر، فقط بحثی کلامی و اعتقادی است، ولی از نظر دیگر، موضعی سیاسی است. امام رضا علیه السلام در این زمینه می فرماید: واَمْر الامامة من کمال الدین و لم یمض صلی الله علیه و آله حتّی بیّن لاُِمّته معالم دینه و اَوْضَحَ لهم سبلهم و ترکهم علی قصد الحق و اقام لهم علیّاً علماً و اماماً.(2) یعنی: موضوع امامت و تعیین امام از لوازم کمال دین است و پیامبر بدرود حیات نگفت، مگر پس از این که مسائل مهم و اصلی دین را برای مسلمانان بیان کرد و راه ها را به آنان نشان داد و انتخاب حق را به ایشان

وانهاد و علی علیه السلام را به عنوان شاخص و امام برای مردمان تعیین کرد و بر جانهاد.

براساس این روایت، علاوه بر این که امام رضا علیه السلام موضوع امامت و رهبری را شرط کمال دین می داند، موضوع امامت امامان را امری انتصابی می شناساند و نه منوط به انتخاب مردم! بلی حضرت می فرماید، مردم در انتخاب حق مجبور

ص: 108


1- - تحف العقول 517 - 518.
2- - همان 514.

نیستند، ولی معنای آن، این نیست که اگر حق را برنگزیدند، گناهی بر آنان نیست، بلکه در بیان دیگری آشکارا می فرماید: اِنّ کلَّ مَنْ خالَفَهم ضالٌّ مُضِلٌّ، تارکٌ لِلْحَقِّ وَ الهُدی.(1) یعنی: هرکس با عترت پیامبر به مخالفت برخیزد، گمراه و گمراه کننده می باشد و حقّ و هدایت را فروهشته است.

انکار رهبری غیر دینی و سلطه های ستمکارانه

کفر ستیزی و مبارزه با ستمگران از بارزترین ویژگی های زندگی امامان علیهم السلام است و هیچ یک از ایشان، در این دو میدان، سست نیامده اند. بر خلاف دورماندگان از مکتب اهل بیت علیهم السلام که «اطاعت اولوالامر» را به معنای اطاعت از فرمانروایان و خلفا دانسته و آن را واجب شمرده اند، امامان شیعه علیهم السلام به دلایل قرآنی و روایی و عقلی اثبات کرده اند که رهبری جامعه ایمانی نباید در اختیار ستمکاران و مفسدان قرار گیرد و هرگاه ظالمی فسادانگیز، بر مؤنان سلطه یافت، اطاعت او واجب نیست، بلکه در حدّ امکان باید با ظلم و فساد او به مبارزه پرداخت.

امام رضا علیه السلام در همین زمینه، همسو با تعالیم و معارف امامان پیش از خود، می فرماید: ولایفرضُ اللّه ُ علی العِبادِ، طاعةَ مَنْ یَعْلَمُ أنّه یَظْلِمُهم وَ یُغْویهم.(2) یعنی: خداوند به بندگانش فرمان نمی دهد که از فردی ستم پیشه و گمراه کننده اطاعت کنند.

امام در روایتی دیگر ذیل آیه «لاینال عهدی الظالمین»(3) می فرماید: فَاَبْطَلَتْ هذهِ الایَة، اِمامَةَ کلِّ ظالمٍ الی یومِ القیامة.(4) یعنی: این آیه، پیشوایی هر ستمکاری را تا روز قیامت، باطل و نادرست اعلام داشته است.

مبارزه با مستکبران و ستم کاران

در زندگی امامان، دوگونه مبارزه با مستکبران و غاصبان حکومت اسلامی دیده می شود:

ص: 109


1- - تحف العقول 488.
2- - همان 494.
3- - بقره / 124.
4- - همان.

الف - مبارزه فرهنگی، عقیدتی؛

ب - مبارزه رویارو و مسلّحانه.

مبارزه فرهنگی، حرکت عام و گسترده امامان بوده است؛ یعنی همه آنان در گفتار و عمل برای پیروان خود، روشن می ساخته اند که نباید با حاکمان نالایق و ناشایست همکاری داشته باشند و نباید به حکومت ظالمانه رضایت دهند.

مبارزه مسلحانه و رویارو نیز تنها برای امام علی علیه السلام و امام حسن علیه السلامو امام حسین علیه السلامرخ داد که در این میان، قیام حسن بن علی علیه السلام به دلیل خیانت فرماندهان

سپاه، عقیم ماند و جنگ های امام علی علیه السلام به دلیل سستی و نافرمانی بسیاری از مردم به هدف های بایسته منتهی نگردید و برخلاف همه تلاش های آن حضرت، معاویه همچنان بر سریر حکومت باقی ماند و قیام حسین بن علی علیه السلام به شهادت آن

حضرت و یاران گران قدرش انجامید.

فرجام تلخ این مبارزات مسلّحانه به معنای بایسته نبودن آن قیام ها نبود، بلکه در بینش امامیه، این باور قطعی است که اگر این قیام ها رخ نمی داد، اصولاً در جهان اسلام، هیچ مصلح دردمندی برای اصلاح جامعه اسلامی و سوزاندن ریشه بی عدالتی قیام نمی کرد و خود را به خطر نمی انداخت.

سوگمندانه، افراط و تفریط در شناخت خط مشی ائمه علیهم السلام کم نبوده است، چه این که برخی امر به معروف و نهی از منکر را تنها در قلمرو گفتار و تعالیم دیده اند و

گروهی آن را فقط در قیام مسلحانه و نهضت علنی جست وجو کرده اند، در حالی که این هر دو در مکتب و مرام اهل بیت علیهم السلام بوده است و هر جا لازم می دیده اند، به مقتضای نیاز و امکانات و تأثیری که می بایست بیافرینند، اقدام می کرده اند.

امام علی بن موسی علیه السلام در کار فرهنگی بر ضدّ حاکمیّت ناصالح عباسیان تا آن جا پیش می رود که یکی از راویان حدیث به نام حسن انباری می نویسد: مدّت چهارده سال، پیوسته به امام نامه می نوشتم و برای عهده دار شدن بعضی از مشاغل دولتی اجازه می خواستم، ولی آن گرامی، همواره مرا از همکاری با حکومت غاصب

ص: 110

عباسیان نهی می کرد.(1)

ابوسعید خراسانی، یکی دیگر از راویان حدیث می گوید: دَخَلَ رجُلانِ عَلی ابی الحسن الرّضا بخراسان فَسَألاهُ عَنِ التّقصیر، فقالَ لاَِحَدِهما: وَجَبَ علیک التّقصیرُ،

لانّک قَصَدْتَنی و قالَ لِلاْخَر وَجَبَ علیک التّمامُ، لانّک قَصَدْتَ السّلطانَ...(2) یعنی: دو نفر در خراسان نزد امام رضا علیه السلام آمدند و پرسیدند: با توجّه به این که ما مسافر هستیم، حکم نماز ما از نظر شکسته و یا تمام خواندن چیست؟ امام به یکی از آن دو فرمود: تو باید نمازت را شکسته بخوانی (نمازهای چهار رکعتی را به دو رکعت به جا آوری)، زیرا از آغاز سفر، قصدت ملاقات من بود. اما به شخص دیگر فرمود: تو باید نمازت را تمام بخوانی، زیرا به نیّت ملاقات سلطان، عازم سفر شده ای (چون سفرت، سفر حرام و گناه بوده است، نمازت، شکسته نمی شود).

از این حدیث استفاده می شود که امام علیه السلام حتّی در زمانی که تحت نظر مأمون در خراسان حضور داشته است، هر جا که زمینه ای مناسب می یافته و لازم می دیده، از افشاگری بر ضدّ مأمون دریغ نمی کرده است. این گونه سخنان را نمی توان تنها کاری فرهنگی دانست، بلکه خود، اقدامی عملی است که جریان های پنهان ضدّ عباسی را مورد تأیید و حمایت قرار می داده و برای آن ها کادرسازی می کرده است، زیرا آن شیعه مورد اعتمادی که امام وی را از ماهیّت نظام مأمون ی آگاه می ساخته و به او می فهمانده است که سکوتش از روی ناگزیری و حضورش در خراسان از روی جبر است، وقتی به محیط زندگی خود باز می گشته، بر غربت و محصور بودن امام خویش اندوهناک بوده و جریان های علوی را مورد حمایت مالی و امکانات تبلیغاتی قرار می داده است.

تصحیح بنیادهای عقیدتی، در جهت اصلاحات اجتماعی

کار سیاسی و مبارزه علنی و رویارو با حکّام، برای امامان یک هدف نبوده، بلکه هدف اصلی آنان، احیای اندیشه ها و اصلاح جوامع و حاکمیّت بخشیدن به دین

ص: 111


1- - فروع کافی 5/111.
2- - الاستبصار 1/235؛ تهذیب الاحکام 4/220.

الهی بوده و بدیهی است که هدایت اندیشه ها و تصحیح افکار و باورها را مقدّم بر هر نهضت و قیام علنی و غیر علنی می دانسته اند.

در منطق اهل بیت، هر جهادی مقدس نبوده است، بلکه ارزش جهاد به آن بوده که تحت لوای رهبری حق و عدل صورت پذیرد، چنان که علی بن موسی علیه السلام در بیان جامع احکام شریعت، وقتی به شرح جهاد می پردازد، تأکید می کند: والجهاد مع امام عادل.(1) یعنی: جهاد باید تحت لوای امام عادل صورت گیرد.

این است که یک مسلمان حق جوی مبارز، قبل از این که برای مبارزه با ظلم و فساد سلاح به دست گیرد، باید عدل را بفهمد و امام عادل را بشناسد؛ یعنی باید قبل از عمل، از فهم و اندیشه و باور صحیح برخوردار باشد.

اگر در زندگی امامان علیهم السلام، کار فرهنگی و علمی و تدریس و تربیت شاگردان و تشکیل محافل علمی برای خواص، بیش از اقدام های پر سروصدای سیاسی به چشم می خورد، به خاطر این است که آنان می دانند هر حرکت مثبت یا منفی، ریشه در باور و اعتقاد و نوع نگرش انسانی دارد و برای اصلاح عمل می بایست به اصلاح اندیشه مردم همّت گماشت.

بدین سان حرکت علی بن موسی علیه السلام در واپسین لحظات حضور در جمع مردم نیشابور، اقدامی ساده نبود.

وقتی امام می فرماید: کلمه «لا اله الاّ اللّه» حصن الهی است، به شرط این که پای بندی به لوازم آن نیز باشد و «من» از لوازم و شروط کلمه توحید هستم. این بیان آن چنان فشرده و ژرف و تفسیرپذیر است که اهل درایت را ماه ها و سال ها به تفکّر و تأمّل و بحث وامی دارد و جایگاه ولایت را در عالی ترین شأن ممکن و متصوّر آن به ترسیم می کشد؛ چیزی که تحمّل آن برای مأمون ناممکن است.

امام از یک فرصت کوتاه، بهترین بهره را می گیرد و با جمله ای بس فشرده، تا اعماق اندیشه و باور مردمی که عطشناک شنیدن یک روایت از فرزند رسول

ص: 112


1- - تحف العقول 491.

خدایند، تأثیر می گذارد و بذر وجود میلیون ها شیعه را در جغرافیای کوچک آن روز نیشابور می پاشد.

آنان که دارای درایت و درک روایت بودند، دریافتند که امام برای مأمون، نه تنها جایگاهی قایل نیست که او را غاصب و مفسد می داند، زیرا شرط توحید را رعایت نکرده و با احضار وی به خراسان، به او ستم کرده است.

امام ، در برابر سخت ترین انتخاب

علی بن موسی علیه السلام با این پیشینه علمی، سیاسی و اعتقادی، اکنون در برابر سخت ترین انتخاب زندگی خود قرار گرفته است، زیرا کسی چون او با داشتن چنان جایگاه اجتماعی، برای خود و خاندان و شیعیانش، پذیرش ولایت عهدی را سبک و بی ارج می داند، ولی اگر نپذیرد، چه می شود! آیا او را رها خواهند کرد؟ یا خود او

و شیعیانش را نابود خواهند کرد و علویان را از صفحه زمین بر خواهند انداخت!

راهی که عباسیان، قبل از مأمون آن را پیموده بودند و پس از مأمون نیز چنان کردند. اکنون امام باید انتخاب کند.

کسانی که با خاندان علی علیه السلام و زندگی امامان آشنا هستند، روح شهادت طلبی و

عشق آنان به ملاقات پروردگار را می شناسند و می دانند که هرگونه تصمیم ائمه علیهم السلام در جهت حفظ جان خویش نبوده است و اگر گاه راه صلح و سکوت ظاهری را پیموده اند، مصالح عامّه مسلمانان و اسلام و شیعه را در نظر گرفته اند.

برای خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، صلح کردن با فرزند ابوسفیان و پذیرش ولایت عهدی مأمون به مراتب سخت تر از شهادت پذیری و تحمّل زندان های طولانی است، ولی امام باید به وظیفه الهی خود عمل کند و جام زهرآگین ولایت عهدی را سرکشد؛ با این که یقین دارد به زودی شهید خواهد شد و قبل از مأمون از دنیا خواهد رفت.

فلسفه پذیرش ولایت عهدی، از دیدگاه های مختلف

از آنچه پیشتر آوردیم، دانسته شد که پذیرش ولایت عهدی، از روی میل و

ص: 113

رغبت نبود و فقط برای حفظ مصالح مسلمانان و شیعیان و علویان صورت گرفت و امام علیه السلام از هر فرصتی برای بیان این حقیقت و نمایاندن نارضایتی خویش، بهره می جست و حتّی از فرصت مناجات های خود، در جهت افشای واقعیّت استفاده می کرد و می فرمود: «اللّهم انّکَ تَعْلَمُ انّی مکرهٌ مضطَرٌ فلا تؤخذنی کَما لم تُؤخِذْ

عبدک و نبیّک یوسف حین وقع الی ولایة مصر.(1) یعنی: خداوندا! تو می دانی که من (در پذیرش ولایت عهدی) به اکراه و از روی ناچاری وارد شدم؛ پس مرا مورد مؤخذه قرار مده، چنان که پیامبرت یوسف را به خاطر پذیرش سرپرستی مصر مورد مؤخذه قرار ندادی.

افشاگری امام علیه السلام به دعاها و مناجات ها محدود نبود، بلکه با بیان های مختلف و در فرصت های گوناگون به روشنگری می پرداخت.

مردی از شیعیان که موضوع ولایت عهدی را مناسب مقام عالی امام نمی دید، از امام پرسید: چه چیز باعث شد ولایت عهدی را بپذیرید؟ امام فرمود: به نظر تو مقام پیامبری برتر است یا مقام امامت؟ مرد گفت: مقام پیامبری برتر است. امام پرسید: آیا کسی که آشکارا اظهار کفر و شرک می کند، بدتر است یا کسی که اظهار اسلام و دیانت دارد؟ مرد گفت: کسی که اظهار کفر می کند بدتر است. امام فرمود: یوسف، پیامبر خدا بود و از طرف عزیز مصر که به روشنی شرک می ورزید، قبول حکومت کرد. پس اگر من ولایت عهدی فردی چون مأمون را بپذیرم، غیر قابل توجیه نخواهد بود. ولی بدان با این همه، من از روی ناگزیری ولایت عهدی را پذیرفته ام.(2)

فردی به نام محمّدبن عرفه می گوید: از امام پرسیدم چرا ولایت عهدی را پذیرا شدید! امام فرمود: همان علّتی که سبب شد جدّم امیرمؤمنان در شورای خلیفه دوم وارد شود، باعث شد من ولایت عهدی را بپذیرم.(3) یعنی چنان که علی علیه السلام از روی ناگزیری وارد شورا شد، من نیز ناگزیر بودم.

ص: 114


1- - امالی صدوق 659؛ روضة الواعظین 229؛ مناقب ابن شهر آشوب 3/473؛ بحار الانوار 49/130؛ مسند الامام الرضا 1/49.
2- - عیون اخبار الرضا 2/139.
3- - همان 2/140؛ بحار الانوار 49/140.

علامه مجلسی رحمه الله ضمن نقل این حدیث، در بیان مقصود حضرت رضا علیه السلام می نویسد: ... اَیْ لِئَلاّ یَیْأَسَ النّاسُ مِنْ خِلافَتِنا وَ یَعْلَمُوا بِاِقْرارِ الْمُخالِفِ اَنَّ لَنا فی هذَا الاَْمْرِ نَصیباً. یعنی: برای آن که مردم از خلافت ما مأیوس نشوند و مخالفان ما نیز

اقرار کند که برای ما نیز در زمامداری بهره ای است.

علاّمه مجلسی رحمه الله می افزاید: یَحْتَمِلُ اَنْ یَکُونَ التَّشبیهُ فی اَصْلِ الاشْتِمالِ عَلَی الْمَصالِحِ الْخَفِیَّةِ.(1) یعنی: احتمال می رود که این تشبیه مشتمل بر مصالح پنهانی باشد که ما از آن بی خبریم.

سید مرتضی رحمه الله در بیان فلسفه پذیرش ولایت عهدی می نویسد: اگر به من گفته شود، چرا امام رضا علیه السلام پیشنهاد مأمون را پذیرفت، در حالی که این مربوط به شؤون امامت نبود و مسئولیت دینی به شمار نمی آمد، خواهم گفت: همان گونه که در مورد انگیزه حضور امیرمؤمنان در شورا به تفصیل سخن گفته ایم و متذکر شدیم که این حقّ حضرت بوده است و برای احقاق حقّ خود، لازم بود در شورا شرکت جوید. اکنون در مورد امام رضا علیه السلام نیز همین را می گویم که چون حقّ او در آستانه تضییع و نابودی قرار گرفته است، پذیرفتن ولایت عهدی برای رسیدن به حق مسلّم و مشروع آن حضرت بر ایشان لازم و ضروری بود.

آن گاه سید مرتضی رحمه الله می افزاید: با پذیرش این نکته که امام رضا علیه السلام حجت خداست، هرگونه تصور نابه جا نسبت به ساحت قدس او نارواست.(2)

برخی دیگر در این زمینه گفته اند: آنچه حضرت رضا علیه السلام را واداشت تا جانشینی مأمون را بپذیرد، همان روشی بود که پیغمبران در برابر برخی از شاهان و سلاطین عصر خویش برگزیدند و همان چیزی بود که امام حسن علیه السلام را واداشت تا با معاویه صلح کند، چه این که ائمه دین در برخی موارد با زمامداران اموی و عباسی، بنا بر ضرورتی خاص و از روی مصلحت و یا به ناچار نرمش نشان می دادند. علاوه بر این که اگر حکومت از آن کسی باشد و عده ای سلطه گر از او بگیرند، حال اگر قسمتی را

ص: 115


1- - بحار الانوار 49/140.
2- - تنزیه الانبیاء 179.

به صاحب آن برگردانند، پذیرفتن آن قسمت برای صاحب حق، جایز است.

هر چند سخن سید مرتضی و عبارت یاد شده از برخی دیگر در جای خود، درست است، ولی استناد عمل امام به ناگزیری و اضطرار آن حضرت، اثبات پذیرتر است.

نشست ولایت عهدی!

آنچه تحت عنوان ولایت عهدی طرح ریزی شده بود، باید در نشستی ویژه به طور رسمی مطرح می گشت و ضمن آگاه شدن عموم طبقات از این اقدام سیاسی، مراسم بیعت انجام می گرفت. فضل بن سهل که مردی سیاستمدار و با نفوذ در دستگاه مأمون بود، از سوی خلیفه مأموریت یافت تا جشن خاصی را به این منظور تدارک بیند.

روزی خاص(1) برای این مهم اعلام گردید و از رجال سیاسی، شخصیت های علمی، فرماندهان نظامی، شاعران و ... دعوت شد تا در آن محفل حضور یابند. در ارشاد مفید آمده است: در مجمع بزرگ و با شکوهی که تمام اشراف و فرماندهان و مردان برجسته حکومتی در آن شرکت داشتند، فضل بن سهل به نیابت از خلیفه، امام را به عنوان ولیعهد پس از مأمون معرفی کرد، و در همایش دیگری که شخص خلیفه نیز در آن حضور داشت، مأمون و فرزندش عباس ضمن اقرار به ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام با علی بن موسی الرضا علیه السلام بیعت کردند.(2)

ابوالفرج اصفهانی درباره نشست یاد شده می نویسد: فضل در مرحله نخست برای خواص و شخصیت ها، جلسه ای ویژه تشکیل داد و مراسم رسمی بیعت را به

ص: 116


1- - این که مراسم ولایت عهدی در دهه نخست ماه رمضان سال 201 ه .ق. بوده، مورد اتفاق است؛ هر چند در تعیین روز آن اختلاف است که آیا روز اول ماه بوده است نظر مرحوم مجلسی در بحار 102/43، یا روز دوم رمضان (نظر اهل سنّت در تاریخ طبری 7/139 ؛ الکامل 6/326 و ...)، یا روز پنجم رمضان (نظر صدوق و طبرسی در عیون اخبار الرضا 2/245 و اعلام الوری 328) و یا روز هفتم رمضان (تاریخ دمشق 33/338) احتمال می رود، این اختلاف از آن نظر باشد که انجام مقدمات نشست تا پایان آن، چند روز طول کشیده است.
2- - ارشاد مفید 2 / 252.

هفته ای دیگر موکول ساخت.(1)

روز موعود فرا رسید. مجلسی باشکوه ترتیب یافت که در آن، جایگاه ویژه ای برای مأمون و حضرت رضا علیه السلام تعیین شده بود. دعوت شدگان با لباس های سبز رنگ و پرچم های در دست با نظم و ترتیبی خاص به تالار تشریفات وارد شدند.(2)

ریاست این اجلاس برعهده یکی از وزیران مأمون به نام «ثابت بن یحیی بن یسار رازی» معروف به «ابوعبّاد» بود. او که مردی خشن و جسور بود، پس از ادای احترام به خلیفه و بیان اوصافی چند از امام انگیزه همایش را تشریح کرد و از مردم خواست تا با رعایت مراتب با امام به عنوان ولایت عهدی بیعت کنند.(3)

در مراسم بیعت، ترتیبی داده شده بود تا حاضران علاوه بر بیعت با مقام ولایت عهدی، با شخص خلیفه، به عنوان خلافت و با وزیر به عنوان وزارت نیز بیعت کنند!

ریّان بن شبیب نقل کرده است: در اجتماع آن روز، قصد خلیفه آن بود تا مردم با شخص وی به عنوان امیرالمؤمنین و با حضرت رضا علیه السلام به عنوان جانشین پس از او و با فضل بن سهل به عنوان وزیر بیعت کنند... برای این منظور سه کرسی ترتیب داده بودند. مردم نیز موظّف بودند تا ضمن بیعت با هر یک، مسئولیت هر یک را مورد تأیید قرار دهند.(4)

به هر حال، بیعت براساس سنت پیامبر صلی الله علیه و آله صورت گرفت و همگان با حضرتش بیعت کردند. آن گاه خطبا و شعرا در وصف خلیفه و در تجلیل از امام علیه السلام و به شکرانه

پذیرش ولایت عهدی، سخنان و اشعار خود را ایراد کردند و بدین ترتیب می رفت تا مجلس بیعت پایان یابد. ناگاه امام اشارتی فرمود که توجّه همه را به سوی خود جلب کرد. امام عزم سخن داشت.

ص: 117


1- - مقاتل الطالبیّین 563.
2- - همان.
3- - تاریخ یعقوبی 2/454.
4- - عیون اخبار الرضا 2/239.

سخنان امام در نشست ولایت عهدی

«بِسْمِ اللّه ِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ اَلْحَمْدُللّه ِ الْفَعّالِ لِمایَشاءُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ لا رادَّ لِقَضائِهِ، یَعْلَمُ خائِنَةَ الاَْعْیُنِ وَ ما تُخْفی الصُّدُورُ وَ صَلَّی اللّه ُ عَلی مُحَمَّدٍ فی الاَْوَّلینَ وَ الاْخِرینَ وَ عَلی آلِهِ الطَّیّبینَ الطّاهِرین...»

حضرت در این خطابه کوتاه، پس از حمد و ستایش پروردگار و اهدا تحیت به پیامبر صلی الله علیه و آله و خاندان پاک او ضمن معرفی خویش فرمودند: مأمون، موضوع مهم زمامدارای مسلمانان را (بعد از خودش) به من انتقال داد. پس هر کس پیمانی را که خداوند خواسته است محکم باشد، بگسلد و رشته ای را که خدا دوست داشته استوار بماند، پاره کند و حرام خدا را حلال سازد و احترام آن را رعایت نکند و یا به

لحاظ مخالفت با ولایت عهدی، امام را مورد سرزنش قرار دهد و با این عمل خود اسلام را هتک کند، من صبر و شکیبایی اختیار می کنم و البته روش گذشتگان ما در برابر افراد نادان و فرو مایه به همین گونه بوده است. آنان در برابر حوادث و اوضاع ناگوار صبر کردند و من نمی دانم سرانجام با من و شما چگونه رفتار می شود. حکم و فرمان مخصوص اوست، به حق حکم می کند و او بهترین جدا کننده حق از باطل است.(1)

در برخی از روایت های دیگر چنین یاد شده است که در پایان جلسه، مأمون از امام خواست تا سخنانی ایراد کند و امام پذیرفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: اِنَّ لَناَعَلَیْکُمْ حقاً بِرسولِ اللّه صلی الله علیه و آله وَ لَکُمْ علینا حقٌّ بِهِ...(2) یعنی: با توجه به انتساب ما به پیامبر صلی الله علیه و آله حقی بر شما داریم و شما نیز بر ما حقّی دارید. پس هر گاه شما حق ما را رعایت کردید، ما نیز حقوق شما را ادا خواهیم کرد.

شاید همگان منتظر بودند امام در سخنان خود، نامی از مأمون به عنوان خلیفه و زمامدار مسلمانان به میان آورد و از نعمت غیر مترقبه تفویض ولایت عهدی یاد کند، ولی آن حضرت، کوچک ترین اشاره ای به این دو موضوع نداشت و جایگاه الهی خود را به حاضران تذکّر داد.

ص: 118


1- - عیون اخبار الرضا 2/146.
2- - ارشاد مفید 2/253.

عهدنامه ولایت عهدی

اشاره

از آن جا که عهدنامه ولایت عهدی از جمله اسناد تاریخی و گویای یکی از مهم ترین وقایع و حوادث تاریخ اسلام است در منابع گوناگون یادشده است. «اربلی» در کتاب کشف الغمة نسخه کامل آن را آورده است.(1) و چنین می نماید که اغلب مدارک به همین منبع استناد جسته اند.

متن عهدنامه به گواهی و امضای افرادی چون یحیی بن اکثم، عبداللّه بن طاهر، حمادبن نعمان، فضل بن سهل و برخی دیگر از رجال سیاسی و مشهور آن دوران رسیده است. علی بن عیسی اربلی آن را چنین گزارش کرده است:(2)

بسم اللّه الرحمن الرحیم

این نوشته به وسیله عبداللّه بن هارون، امیرمؤنان، برای علی بن

ص: 119


1- - کشف الغمة 3/172.
2- - متن مشهور از نسخه علی بن عیسی اربلی این گونه است: «قالَ الْفَقیرُ اِلیَ اللّه ِ تَعالی عَبْدُاللّه عَلیِّ بْنُ عیسی اَثابَهُ اللّه ُ : و فی سنة سَبْعینَ وَسِتَّ مِائَةٍ وَصَلَ مِنْ مَشْهَدِ الشَّریف اَحَدُ قُوّامِهِ وَ مَعَهُ الْعَهْدُ الَّذی کَتَبَهُ الْمأمون بِخَطّ یَدهِ وَ بَیْنَ سُطُورِهِ وَ فی ظَهْرِهِ بِخَطِّ الاِْمام ماهُوَ مَسْطُورٌ فَقَبَّلْتُ مَواقِعَ اَقْلامِهِ وَ سَرَّحْتُ طَرْفی رِیاضَ کَلامِهِ وَ عَدَدْتُ الْوُقُوفَ عَلَیْهِ مِنْ مِنَنِ اللّه ِ وَ اِنْعامِهِ وَ نَقَلْتُهُ حَرْفًا فَحَرْفاً وَ هُوَ بِخَطِّ الْمأمون.» کشف الغمة 3/172.

موسی - ولی عهدش - به رشته تحریر در آمده است.

خداوند اسلام را به عنوان دین برگزید و برای تبلیغ آن، پیامبرانی را مبعوث کرد تا خلق را به سوی وی راهنمایی و هدایت کنند. نخستین رسولان به آمدن پیامبران دیگر بشارت داده اند و پیامبرانی که در اعصار بعد مبعوث شدند، رسولان قبل از خود را مورد تأیید قرار دادند. تا این که پیامبر خاتم، محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله مبعوث گشت، در شرایطی که از دیرباز پیامبری برای مردم نیامده بود و دانش رو به تباهی داشت... خداوند با بعثت پیامبر اکرم، خط رسالت را پایان بخشید و او را گواه بر انبیای پیشین قرار داد.

قرآن را که از هیچ سو باطل بدان راه ندارد، بر پیامبر فرو فرستاد؛ کتابی که در آن حلال و حرام، وعده و وعید و امر و نهی وجود دارد تا حجّت کامل الهی بر خلق باشد. و در پرتو آن، مردمان با آگاهی راه هلاک یا حیات راستین در پیش گیرند.

رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، رسالت الهی خویش را ایفا کرد و مردم را به راه خداوند فرا خواند تا این که به جانب پروردگار فرا خوانده شد و به جایگاه ارزشمندی که خداوند برایش تدارک دیده بود، منتقل گردید.

هنگامی که نبوّت پایان یافت و وحی و رسالت به محمّد صلی الله علیه و آله ختم گردید، خداوند پایداری دین و سامان امر مسلمانان را به خلافت وانهاد و پیروی از خلفا را لازم ساخت تا در پرتو آن، جامعه اسلامی عزّت یابد و به حقوق الهی قیام کند و واجبات و حدود شریعت و سنّت ها به اجرا درآید و دشمنان دین و امّت با جهاد، عقب رانده شوند.

اکنون بر خلفا و جانشینان رسول است که در ایفای مسئولیت و نگاهبانی از دین الهی و بندگان خدا، مطیع فرامین الهی باشند.

از سوی دیگر، بر مسلمانان است که از خلفا اطاعت کنند و آنان را در به پاداشتن حقّ الهی و عدل و امنیّت راه ها و جان ها و ایجاد الفت میان

ص: 120

مردم، یاری دهند؛ چه این که اگر از فرمانروایان اطاعت نکنند، رشته وحدت مسلمانان درهم ریزد و به اختلاف گرایند و دین مغلوب گردد و دشمنان غالب آیند! و این مایه زیان دنیوی و اخروی آنان است.

پس حق این است که حاکمان که امانتداران خدا بر خلق هستند، در جهت رضای الهی وطاعت او تلاش و ایثار کرده، به عدالت حکم کنند، زیرا خداوند به داوود فرموده است: «ای داوود! ما تو را در زمین، خلیفه قرار دادیم، پس میان مردمان به حق حکم کن و از هوی خویش پیروی مکن، زیرا پیروی از هوا باعث انحراف از مسیر خداست. آنان که از راه خدا گمراه شوند، کیفری دردناک و سخت خواهند داشت؛ چه این که روز حساب را از یاد برده اند.»(1)

خداوند در آیه ای دیگر نیز فرموده است: «سوگند به پروردگارت! همه انسان ها از آنچه انجام داده اند، مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت.»(2)

از عمربن خطاب برای ما چنین نقل شده است که وی می گفت: اگر گوساله ای در کنار فرات بمیرد و ضایع شود، مورد بازخواست الهی خواهم بود.

به خدا سوگند! اگر آدمی در مسائل شخصی خود و در آنچه تنها به او و خداوند باز می گردد، بازخواست می شود و در برابرِ پاداش یا جزای عظیم قرار می گیرد! پس چگونه خواهد بود وضع کسی که مسئولیت امّت را بر عهده دارد و باید حقوق یک جامعه را رعایت کند؟

هان! تنها به خدا باید تکیه داشت و پناه از او خواست...

بیناترین مردم در باره خویش و خیرخواه ترین مردم در امر دین و بندگان خدا، کسی است که به کتاب الهی و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله همواره عمل

ص: 121


1- - ص / 25.
2- - حجر / 91 - 92.

کند و در باره خدایی که خلافت را به او وانهاده و امامت مسلمانان را به او تفویض کرده است، بیندیشد، الفت مردم را فراهم آورد و حافظ خون و امنیّت آنان باشد...

خداوند، باقی ماندن بر پیمان و بیعت با خلیفه را از تمامیّت امر اسلام قرارداده و مایه کمال و عزّت دین و صلاح مسلمانان شمرده است.

خداوندبه خلفای خویش الهام کرده است که برای بعد از خود، افرادی را برگزینند که نعمتها گرامی داشته شود و سلامت جامعه تضمین گردد.

در پرتو این گزینش صحیح، مکر و حیله تفرقه افکنان و دشمنان، نافرجام می ماند.

آری! امیرالمؤمنین - مأمون - از آن زمان که بار خلافت بر دوش او نهاده شده، همواره تلخی و سنگینی آن را آزموده و خدا را در نظر گرفته است و زحمت ها را بر خود هموار کرده، بی خوابی ها کشیده و همیشه به عزّت دین و نابودی مشرکان و صلاح مردم و گسترش عدل و بر پاداشتن قرآن و سنّت اندیشیده است.

این مسئولیّت پذیری سبب شد تا شانه از زیر بار مسئولیّت ها خالی نکند، چه این که می داند باید در برابرخدا پاسخگو باشد و دوست دارد به هنگام ملاقات پروردگار، خیرخواه دین و بندگان خدا شناخته شود و ولیعهدی برگزیده باشد که شایسته ترین مردم در تقواودین و علم و سرآمد مردم در اجرای احکام الهی باشد.

آری - مأمون - در این مسئله مهم با خدا مناجات ها داشته و از او طلب خیر کرده و شب و روز از پروردگار خواسته است تا آنچه مورد رضای اوست، به وی الهام شود.

خلیفه در پی این راز و نیازها به تحقیقش در میان عباسیان و علویان پرداخت و به این جست وجو ادامه داد تا همگان را شناخت و تمامی

ص: 122

دودمان را آزمود و از آن میان تنها «علی بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب» را شایسته ترین یافت و او را برای تصدّی این مسئولیت برگزید؛ چه این که فضل و شرافت، علم، ورع، زهد، دوری از دنیا و مردم داری او را دید و همگان را بر عظمت و بزرگی او متّفق یافت. این جا بود که پیمان ولایت عهدی و خلافت بعد از خود را برای او منعقد ساخت، در حالی که به خیرخواهی خداوند تکیه داشت، زیرا خدا می داند که خلیفه از روی ایثار و خدمت به دین و ملاحظه اسلام و مسلمانان و به آرزوی سلامت و پایداری حق و نجات در قیامت، این گام را برداشته است.

این گونه بود که امیرالمؤمنین - یعنی من که مأمون هستم - فرزندان، خاندان، نزدیکان، سرداران لشکروکارگزارانش را فراخواند و آنان شتابان و خرسند بیعت کردند و می دانستند که این اقدام امیرالمؤمنین - مأمون - اقدامی است ایثارگرانه، چه این که طاعت خدا را بر علاقه خود به فرزندان، نزدیکان و خویشانش ترجیح داده است و او را رضا نامید، چه این که مورد پسند امیرمؤنان بود.

هان! ای خاندان امیر المؤمنین - مأمون - و ای همه فرماندهان، سپاهیان و مسلمانان که در مدینه هستید، با امیرالمؤمنین - مأمون - و با علی بن موسی بیعت کنید. دست هاتان را برای این بیعت پیش دارید و با آغوش گشاده از آن استقبال کنید و بدانید که امیرالمؤمنین در این امر، طاعت خدا را برگزیده و به مصلحت شما گام برداشته است.

خدا را شاکر باشید که این اندیشه و فکر را به امیرالمؤمنین الهام کرده است... به سوی فرمانبری از خدا و امیرالمؤمنین شتاب کنید، که اگر چنین کنید، امنیّت خواهید یافت و از برکات آن بهره مند خواهید شد.

این عهدنامه را - مأمون - به دست خود در تاریخ دوشنبه هفتم ماه رمضان سال 201 ه .ق. به رشته تحریر درآورد.

ص: 123

نوشته منسوب به امام

آنچه تاکنون آوردیم، دست خط مأمون و یا املای وی در زمینه ولایت عهدی بود.

در منابع تاریخی یاد شده است که مأمون از امام رضا علیه السلام خواست تا حضرت نیز در تأیید عهدنامه و پذیرش ولایت عهدی چند سطری بنویسد و امام پذیرفت و در پشت صفحه چنین مرقوم داشت:(1)

بسم اللّه الرحمن الرحیم

سپاس خدای را که آنچه بخواهد، انجام دهد و کسی را یارای چون و چرا در کار او نیست. نگاه خیانت را - هر چند گذرا و سریع باشد - می داند

ص: 124


1- - بسم اللّه الرحمن الرحیم الْحَمْدُللّه ِِ الْفَعّالِ لِما یَشاءُ لامُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ لا رادَّ لِقَضائِهِ یَعْلَمُ خائِنَةَ اَلاَْعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ و صَلاتُهُ عَلی نَبِیّهِ مُحمَّدٍ خاتَمِ النَبِیّینَ وَ آلِهِ الطَّیّبینَ الطّاهرین. اَقُولُ وَ اَنَا عَلیِ بْنُ مُوسی الرّضا بنِ جعفر: اِنَّ أمیرَ المؤمِنینَ عَضَدَهُ اللّه ُ بِالسّدادِ وَ وَفَّقهُ لِلرَّشادِ، عَرَفَ مِنْ حَقّنا ما جَهِلَهُ غَیْرُهُ فَوَصَلَ اَرْحاماً قُطِعَتْ و اَمَّنَ نُفُوساً فَزِعَتْ بَلْ اَحْیا هاوَقَدْ تَلِفَتْ وَ اغْناها اِذَا افْتَقَرَتْ مُبْتَغِیاً رِضی رَبِّ الْعالَمینَ، لا یُریدُ جَزاءً مِنْ غَیِرْهِ وَسَیَجْزِی اللّه ُ الشّاکِرینَ وَ لا یُضیعُ اَجْرَ الْمُحْسِنینَ. وَ اِنَّهُ جَعَلَ اِلَیَّ عَهْدَهُ وَ الاِْمْرَةَ الْکُبْری اِنْ بَقیتُ بَعْدَهُ فَمَنْ حَلَّ عُقْدَةً اَمَرَ اللّه ُ بِشَدّها وَ فَصَمَ عُرْوَةً اَحَبَّ اللّه ُ ایثاقَها فَقَدْ اَباحَ حَریمَهُ و اَحَلَّ مُحَرَّمَهُ اِذا کانَ بِذلِکَ زارِیًا عَلیَ اْلاِمامِ مُنْتَهِکًا حُرْمَةَ اْلاِسْلامِ. بِذلِکَ جَرَی السّالِفُ فَصَبَرَ مِنْهُ عَلی الْفَلتاتِ وَ لَمْ یَعْتَرِضْ بَعْدَها عَلیَ الْعَزَماتِ خَوْفًا مِنْ شَتاتِ الدین وَ اضْطِرابِ حَبْلِ الْمُسْلمِینَ وَ لِقُرْبِ اَمْرِالْجاهِلیَّةِ وَ رَصْدِ فُرْصَةٍ تُنْتَهَزُ وَ بایِقَة تُبْتَدَرُ وَ قَدْ جَعَلْتُ للّه ِِ عَلی نَفْسی اِن اسْتَرْعانی اَمْرَالْمُسْلِمینَ وَقلّدَنی خِلافَتَهُ اَلْعَمَلَ فیهمْ عامَّةً وَ فی بَنیِ الْعَباسِ خاصَّةً بِطاعَتِهِ وَ طاعَةِ رَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آلهوَاَن لا اَسْفِکَ دَماً حَراماً وَ لا اُبیحَ فَرْجًا وَ لامالاً اِلاّما سَفَکَتْهُ حُدوُدُ اللّه ِ وَ اَباحتْهُ فَرائضه وَ اَنْ اَتَخَیَّرَ الْکُفاةَ جُهدی وَ طاقَتی وَ جَعَلْتُ بِذلِکَ عَلی نَفْسی عَهْدًا مُؤکَّدا یَسْأَلُنیِ اللّه ُ عَنْهُ فَاِنّهُ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: « اَوْفوا بالعَهْدِ اِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْئُولاً ».[اسراء / 34]. وَاِنْ اَحْدَثْتُ أو غَیَّرْتُ اَوْ بَدَّلْتُ کُنْتُ لِلْغِیَرِ مُسْتَحِقًّا وَ لِلنّکالِ مُتَعَرِّضَاً وَ اَعُوذُ بِاللّه ِ مِنْ سَخَطِهِ وَ الیهِ اَرْغبُ فیِ التَّوْفیقِ لِطاعَتِه وَ الْحَولِ بَیْنی وَ بَیْنَ مَعْصِیَتِهِ فی عافیِتَهِ لِی وَ لِلْمُسْلمینَ وَ الْجامِعَةُ وَ الْجَفْرُ یَدُلاّنِ عَلی ضِدِّ ذلِکَ وَ ما اَدْری ما یُفْعَلُ بی وَلابِکُم. « اِنِ الْحُکْمُ اِلاّ للّه ِ یَقُصُّ بِالْحَقّ وَ هُوخَیْرالْفاصلینَ »[انعام / 57] لکنّی امْتَثَلْتُ اَمْرَ اَمیرَالمؤمنینَ و آثَرْتُ رِضاهُ وَ اللّه ُ یَعْصِمُنی و اِیّاهُ وَ اَشْهَدْتُ اللّه ُ عَلی نَفْسی بِذلِکَ وَ کَفی بِاللّه ِ شَهیداً. کشف الغمة 3/177 - 178.

و بر اسرار نهفته سینه ها آگاه است.

درود بر پیامبر خدا - محمّد صلی الله علیه و آله - خاتم انبیا و بر خاندان پاکش باد.

آنچه در ذیل می آید، سخنان من - علی بن موسی - است.

فرمانروای مؤنان - که خداوند به صداقت و پایداری بر حق یاری اش دهد و برای حرکت در راه رشد ورستگاری موفّقش بدارد - حقّ ما را که دیگران نشناختند، به رسمیّت شناخت، رشته های خویشاوندی را (که میان علویان و عباسیان ) گسسته شده بود، به هم پیوست و جان های بیمناک (از ستم خلفای پیشین) را آسودگی بخشید، بلکه به آن ها حیات بخشید و نیازمندان را بی نیاز ساخت. و در این کارها جوینده رضای پروردگار جهانیان بود و جز از او پاداش نمی خواست. به زودی خداوند جزای شاکران را خواهد داد و اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد.

فرمانروای مؤنان - مأمون - ولایت عهدی خویش و فرمانروایی بزرگ را برای من قرارداده است - البته اگر پس از او زنده باشم.

از این پس، هر کس گره ای را که خداوند به محکم بستن آن فرمان داده، بگشاید و رشته ای را که خداوند استحکام آن را می پسندد، بگسلد، حریم الهی را حرمت ننهاده و حرام خدا را حلال شمرده است؛ اگر با این کار بخواهد بر امام عیب گیرد و حریم اسلام پاره کند.

پیشینیان نیز همین شیوه را پیشه ساخته، بر لغزش ها صبر کردند و بر ناگواری ها خرده نگرفتند تا دین به پراکندگی نینجامد و رشته وحدت مسلمانان، گسسته نشود، چه این که دوران جاهلیّت نزدیک بود و فرصت طلبان در صدد یافتن فرصت برای آشوبگری بودند.

من، خدا را بر خویش گواه گرفته ام که اگر زمامداری مسلمانان و خلافت را بر عهده من نهاد، با همه مردم به طور کلّی و با بنی عباس به ویژه، براساس فرمان خدا و رسول رفتار کنم. خونی بی گناه نریزم، ناموس و مال کسی را مباح نشمارم، جز به اجازت قانون الهی.

ص: 125

خدا را گواه گرفته ام که نهایت توانم را در انتخاب افرادلایق به کار گیرم.

این، پیمانی است که با خدا بسته ام؛ پیمانی مؤّد که مورد سؤل الهی خواهد بود، چنان که خدا فرموده است: «به عهد وفا کنید، زیرا عهد مورد سؤل واقع می شود».

اگر روش دیگری در پیش گیرم یا - بر خلاف عهد خویش - تغییری پدید آورم، سزاوار سرزنش و کیفر خواهم بود.

به خدا پناه می برم از خشم الهی، و مشتاقانه به سوی او نظر دارم تا در مسیر اطاعت خود، یاری ام دهد و راه معصیت بر من ببندد و عافیت را به من و همه مسلمانان ارزانی دارد.

امّا «جامعه» و «جفر» بر خلاف این دلالت دارند و نمی دانم که سرانجام من و شما چیست!

«حکم تنها از آنِ خداست، حق را داستان می کند و حق و باطل را به بهترین گونه متمایز می سازد». با این وصف - که می دانم فرصت زمامداری و خلافت نخواهم یافت - دستور فرمانروای مؤمنان - مأمون - را امتثال کرده و خشنودی او را برگزیدم، خداوند من و او را نگه دارد.

خدای را بر این مطلب گواه می گیرم، چه این که گواهی او کافی است.

تحلیلی بر عهدنامه ولایت عهدی

ثبت تفصیلی عهدنامه ولایت عهدی، در این مجموعه از آن رو اهمیّت دارد که برخی از حقایق تاریخی را آنچنان که از مضمون آن قابل نتیجه گیری است، از مضامین دیگر با این صراحت نمی توان استفاده کرد.

در آن بخش از عهدنامه که اظهارات شخص مأمون و دست نوشته یا املای وی است، نکته های ظریفی نهفته است که فهرست گونه به آن ها اشاره می کنیم.

1 - تأکید مأمون بر «امیرالمؤمنین» بودن خود و تلاش برای تثبیت این عنوان در ذهن همه مخاطبان.

ص: 126

2 - دریافت بیعت از مردم برای فرمانروایی خویش، به بهانه دریافت بیعت برای ولایت عهدی علی بن موسی علیه السلام، زیرا می نویسد، مردم باید نخست با امیرالمؤمنین - مأمون - بیعت کنند و سپس با امام رضا علیه السلام! این امر هر چند طبیعی می نماید، زیرا تا خلافتی نباشد، ولایت عهدی معنا ندارد، ولی مأمون اگر می خواست از توده مردم فقط برای خود بیعت بگیرد، ممکن بود حتّی با اعمال زور، باز هم موفقیّت کامل به دست نیاورد، ولی با مطرح ساختن ولایت عهدی حضرت رضا علیه السلام و موضوع بیعت، به این مهم دست یافت.

3 - او خلافت را در ادامه رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله مایه کمال دین معرّفی می کند و به خلافت خویش، درنگ الهی و معنوی می بخشد و این سخن او به طور دقیق نقطه مقابل نظر اهل بیت علیهم السلام است که آنان امامت را مایه کمال دین و استمرار رسالت می دانسته اند و نه خلافت هر انسان قدرت طلب و فاسدی را که به عنوان خلیفه بر مسلمانان سلطه یابد. مأمون در این بیان هم تحریفی را صورت داده و خلافت و سلطنت را جایگزین امامت و رهبری الهی قرار داده و هم به فرمانروایی خود، تقدّس بخشیده است!

4 - در عهدنامه، خلیفه، انسانی مؤن و مطیع پروردگار و دلسوزتر از همگان برای اسلام و مسلمانان معرّفی شده است که خلافت به عنوان موهبتی الهی بر عهده اوست.

5 - طرح اطاعت خلیفه از خدا مقدمه ای است، برای اطاعت مردم از خلیفه و گردن نهادن به فرمان های او.

6 - مأمون سعی دارد تا تمام حرکات و تصمیم گیری های خود را مبتنی بر شریعت و مصالح مسلمانان و مسئولیت دینی و الهی بشناساند و از این رو به آیات قرآن استناد می کند.

7 - استناد مأمون به سخن خلیفه دوم و سعی وی در کاستن تعارض های مذهبی و همراه ساختن مجموعه اهل سنّت، با حکومت خویش را می نمایاند.

8 - مأمون حتّی ولایت عهدی و انتخاب ولیعهد را کاری الهی و مایه کمال و عزّت

ص: 127

دین می شمارد، با این که خلفای صدر اسلام - به جز علی بن ابی طالب علیه السلام - حقّانیّت خلافتشان را از این ناحیه می دانستند که پیامبر برای پس از خود، فرد خاصی را برنگزیده و فکری برای آینده خلافت نکرده است ! و بدین گونه، راه خلافت برای ایشان هموار شده بود!

9 - مأمون، بر دوش کشیدن بار خلافت را مایه رنج و محنت خود می داند و چنین می نمایاند که اگر نبود مسئولیت در برابر خدا، این بار را بر دوش نمی کشید!

10 - او امام رضا علیه السلام را به عنوان شایسته ترین، عالم ترین، زاهدترین، باتقواترین و ... شخص برای ولایت عهدی بر می گزیند و به این صفات تصریح دارد تا غیر مستقیم خود را نیز دارای این صفات معرّفی کند.

11 - مأمون در تفویض ولایت عهدی به امام واژه «ایثار» را به کاربرده و آن را تکرار نیز کرده است. در کاربرد این واژه، نوعی امتنان و منّت گذاری بر امام و علویان مشهود است و چنان که بعداً در تحلیل نوشته امام شاهد خواهیم بود، این حرکت مأمون، انحراف عمیق عقیدتی و متضاد با بینش امامیّه است که حکومت را در اساس، حقّ امام می داند و دیگران را غاصب می شناسد.

علاوه بر این ها، نکته های دیگری نیز در عهدنامه مأمون قابل تأمّل و دارای پیام منفی است که نیاز به دقّت فزون تر دارد، از جمله تکیه وی بر الهام و تکرار آن در موارد مختلف نامه، که خود، می تواند واژه ای وهم آلود باشد؛ از جهتی بشری و عادی تلقی شود و از جهتی فوق بشری و دریافتی خاص تفسیر گردد!

حاشیه نویسی امام بر عهدنامه

چنان که یاد شد، مأمون از امام علیه السلام خواست تا در تأیید محتوای عهدنامه، چند سطری بنگارد و امام - آن گونه که در نقل های تاریخی و روایی ثبت شده - مطالبی را مرقوم داشت که در کمال تقیّه و ناگزیری از وفاق با پیشنهاد تحمیلی مأمون، مجال های فراوانی برای تأمّل و دقّت و دریافت شرایط و نظر امام دارد.

شاید ظاهر نوشته امام، عامیان را به پذیرش ولایت عهدی و قبول جایگاه مأمون

ص: 128

متقاعد سازد، ولی اهل دقّت و درایت با تأمّل در تعابیر و حتّی دعاها و توصیف های امام، نظرگاه های واقعی امام و منظور و هدف وی را به روشنی در می یابند.

برخی از آن نکته ها عبارت اند از:

1 - خطبه آغازین نوشته امام و تعبیرهای به کار رفته در آن، حکایت از نوعی تهدید و نگرانی و بی اعتمادی دارد. در این خطبه کوتاه سه تعبیر به هم گره خورده یک پیام را تشکیل داده است:

الف - خداوند هر چه را بخواهد، انجام می دهد.

ب - کسی نمی تواند قضا و حکم الهی را با چون و چرا و دسیسه و تزویر و ... تغییر دهد.

ج - خداوند نگاه ها و نظرهای خائنانه را هر چند سریع و گذرا و پنهان از چشم و درک آدمیان باشد، می داند، چنان که اسرار نهفته [مأمون] را می شناسد.

2 - امام پس از درود بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله - برخلاف مأمون - یادی از خلفا نمی کند و به جای آن نام اهل بیت را با وصف «طیّبین» و «طاهرین» می آورد.

3 - امام هر چند تعبیر «امیرالمؤمنین» را درباره مأمون به کار برده است، ولی باید توجّه کرد که این تعبیر، در آن عصر، تعبیری رایج بوده است و اگر معنای لغوی آن درنظر گرفته شود، بیان یک واقعیّت است و نه بیان یک ارزش، زیرا مأمون به هر حال، چه به حق و چه به ناحق، بر جامعه اسلامی فرمان می راند.

عنوان «امیرالمؤمنین» هرگاه نظر به جنبه ارزشی داشته باشد، در نگاه شیعه، تنها زیبنده علی بن ابی طالب علیه السلام است که امامت و حکومتی به حق و الهی را بر عهده

داشت، امّا امام در این نوشته، آن را فقط به این دلیل به کار برده که در فرهنگ عمومی آن عصر به کار می رفته است؛ چنان که امروز در فرهنگ جهانی، به ریاست جمهوری یک کشور، رئیس جمهور می گویند، هر چند با کودتای نظامی و با دیکتاتوری و به رغم مخالفت با مردم روی کار آمده باشد.

4 - امام دو جمله درباره مأمون دارد که در ظاهر دعاست، ولی از بی اعتمادی امام به

ص: 129

صداقت و ارزش خواهی مأمون حکایت دارد.

در تعبیر «عَضَدَه اللّه بالسّداد» واژه «سداد» یا به معنای صداقت و درستی است و یا به معنای پایداری و پای بندی. به هر یک از این دو معنا که باشد، تعریضی به مأمون دارد؛ چنان که تعبیر «وفّقه للرشاد» نگرانی امام را از صلاح جویی مأمون می فهماند.

بلی، ممکن است این تعابیر به گونه دیگری هم تفسیر شود، ولی وقتی سراسر نوشته امام و مجموعه زندگی سیاسی آن حضرت و بینش ائمه در باره خلافت خلفا و رفتار عباسیان و به ویژه هارون با موسی بن جعفر علیه السلام مورد توجّه قرار گیرد، به طور یقین می توان نتیجه گرفت که نه تنها علی بن موسی علیه السلام بلکه یک فرد

عادی نمی توانست به حکومت مأمون امیدوار باشد و برای او دعای خالصانه کند.

5 - امام در جمله کوتاه «عَرَف من حَقِّنا ما جَهِلَه غیره» سخن از حقّ اهل بیت دارد؛

حقّی که هیچ یک از خلفا آن را به جا نیاورده است، حقّی که مأمون در سراسر نوشته طولانی اش یادی از آن نکرده است و با طرح خلافت، سعی در پوشاندن آن دارد. حقّی که اگر اثبات شود، خلافت مأمون و همه عبّاسیان و علویان، غاصبانه و ستم کارانه خواهد بود.

مأمون سعی دارد واگذاری ولایت عهدی را ایثاری از جانب خود بنمایاند و امام با این بیان، اعلام می دارد که حکومت، حقّ دیرینه ما بوده است که تو اکنون می خواهی آن را - ظاهراً - به رسمیت بشناسی!

6 - شِکوه و دادخواهی امام از ستمی که به اهل بیت پیامبر در دوره خلافت خلفا شده است؛ خلفایی که به نام رسول اللّه بر کرسی فرمانروایی تکیه زدند و به فرزندان رسول خدا، سخت ترین شرایط زندگی را تحمیل کردند.

7 - امام پیمان شکنان ولایت عهدی را حرمت شکنان حریم الهی معرّفی می کند، در حالی که می داند نخستین کسی که این عهد را بشکند، شخص مأمون است.

8 - تصریح امام به عمر کوتاه خود و یقین به فرصت نیافتن برای استفاده از

ص: 130

ولایت عهدی، می فهماند که آن حضرت با انگیزه شخصی، ولایت عهدی را نپذیرفته و تنها عامل پذیرش، اصرار مأمون بوده است.

در این پیشگویی، جلوه هایی از علم برتر امام نیز پیداست و با این حال، حکایت از رخدادی دارد که در آن، مورد ستم واقع می شود و خداوند باید در آن واقعه، داوری کند و حق و باطل را جدا سازد.

9 - امام می داند که پذیرش ولایت عهدی و تسلیم در برابر پافشاری مأمون، برای برخی از شیعیان و آشنایان با مکتب اهل بیت سؤل انگیز خواهد بود؛ از این رو با جمله «بذلک جری السّالف» به ایشان یادآوری کرده است که پذیرش ولایت عهدی، بازگشت از اصول اعتقادی مکتب امامان نیست، بلکه مسالمت با خلفا در حدّ امکان، شیوه امامان پیشین نیز بوده است، چه این که این مسالمت از سر ناگزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، در دوره امامت علی بن ابی طالب و حسن بن علی و حسین بن علی علیهم السلام - در مدت حکومت

معاویه - و ... همواره بوده است.

10 - نفی تلویحی ولایت مأمون و ردّ منت گذاری او، از جمله پیام های نهفته در نوشته امام است، زیرا مأمون تفویض ولایت عهدی را ایثار خود می داند، ولی امام می فرماید: «اگر خداوند اداره امور مسلمانان را به من وانهاد...» و یا در جای دیگر می فرماید: «من در برابر خداوند مسؤول خواهم بود». این گونه اشارات امام و انتساب موضوع به خداوند، در جهت بی رنگ ساختن نقش مأمون و به هیچ گرفتن ادعاهای اوست.

11 - در نوشته کوتاه امام، به برخی اصول ارزشی حکومت نیز نگاهی کوتاه شده است که آن ها نیز فاقد تعریضی به مأمون و سایر خلفا نیست. امام می فرماید:

الف - اگر روزی حکومت را در اختیار گیرم، حق و عدل را نسبت به همگان و عباسیان - علی رغم همه بدرفتاری ها که با آل علی داشته اند - اجرا خواهم کرد - هر چند خلفای اموی و عباسی به هنگام حکومت و اقتدار فقط به خویشان خود رسیدند و اهل بیت را آزار و شکنجه دادند.

ص: 131

ب - بیرون از قوانین الهی، هیچ خونی را نخواهم ریخت و جلوی هتک نوامیس و تجاوز به اموال دیگران را خواهم گرفت - در حالی که در بسیاری از خلافت ها جان ومال و ناموس مسلمانان حفظ نشده و همه چیز قربانی اقتدار و دنیاداری آنان شده است.

ج - از نیروهای کارآمد و توانمند و لایق، در اداره امور بهره خواهم گرفت - چه علوی باشند و چه غیر علوی، در حالی که هر کدام از خلفای اموی و عباسی، در به کارگیری والیان و کارگزاران، تنها به وابستگی و خویشاوندی نظر داشتند و ملاکشان لیاقت و کاردانی نبود.

تدبیر امام در برابر با دسیسه ها

امام علی بن موسی علیه السلام هر چند از روی ناگزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، ولایت عهدی را پذیرفت، ولی این به معنای تسلیم و فروهشتن رسالت و وظیفه امامت نبود، بلکه آن حضرت مانند همه امامان، تقیّه را وسیله برای حفظ موجودیت و دست یابی به زمینه های مساعد و نشر افکار صحیح می دانست.

زندگی امام و کارهای آن حضرت به خوبی نشان می دهد که آن گرامی هرگز در اتّخاذ تدابیر لازم برای افشاگری برضد خلافت غاصبان کوتاه نیامد.

درست است که مأمون عهدنامه می نویسد، مجلس بر پا می کند، از مردم بیعت می گیرد، به علامت جشن همبستگی، لباس سیاه عباسیان را به لباس سبز و پرچم سبز مبدّل می سازد(1)، به نام امام سکه می زند و در سراسر کشور منتشر می سازد،(2) ولی امام نیز برنامه هایی دارد که نه تنها تحمّل آن ها برای مأمون دشوار است، بلکه تمام تلاش های او را در راستای عظمت اهل بیت و زبونی عباسیان، هدایت می کند.

اگر بخواهیم نگاهی گذرا به سرفصل های این تدابیر داشته باشیم، باید موارد زیر را یاد کنیم.

1 - آموزه های عمومی آن حضرت برای شیعیان و مرتبطان با اهل بیت علیهم السلام در

ص: 132


1- - تاریخ طبری 7/139؛ تذکرة الخواص 316.
2- - الاغانی 10/52؛ تذکرة الخواص 316.

زمینه مسائل اعتقادی و سیاسی.

2 - تأیید شیوه زندگی سیاسی و دینی امامان پیشین و استمرار آن.

3 - خروج از مدینه، همراه با اکراه و اظهار نگرانی، به همراه نداشتن خانواده، ترغیب خانواده به مرثیه سرایی هنگام حرکت امام از مدینه به سوی مرو، خداحافظی با مرقد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با شیوه ای خاص که نارضایتی و ناگزیری امام را از پذیرش فرمان مأمون می رساند.

4 - روایت تاریخی امام در نیشابور که مسئله امامت و رهبری اهل بیت را شرط کلمه توحید دانسته و در آشکارترین شکل مطرح کرده است.

5 - ردّ پیشنهادهای مأمون و انکار امام از پذیرش خلافت و ولایت عهدی در طول دو ماه مذاکره و پافشاری مأمون.(1)

6 - خبردادن از عمر کوتاه خود و اطمینان به بهره نگرفتن از ولایت عهدی.

7 - مشاهد نشدن آثار خشنودی در سیمای امام، پس از تحمیل ولایت عهدی بر آن حضرت و اظهار غم و اندوه در موقعیت های مناسب.(2)

8 - پیش شرط های امام برای پذیرش ولایت عهدی، مبنی بر این که آن حضرت در هیچ امر حکومتی نظر ندهد و در هیچ عزل و نصبی دخالت نکند.(3)

9 - نوع زندگی و مشی اجتماعی و ارتباطات مردمی امام در طول مسیر مدینه تا مرو و پس از مسئله ولایت عهدی، و جلب نظر مردمان نسبت به مراتب علم و عمل و زهد و معنویت و اخلاق آن حضرت.

10 - جلوه علمی امام در مناظره ها و مباحثه های بزرگ بین ادیان.

11 - برگزاری نماز عید، با شیوه و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و تأثیر عمیق آن بر مردم و کارگزاران حکومت مأمون.

ص: 133


1- - بحار الانوار 49/134.
2- - عیون اخبار الرضا 2/15؛ بحار الانوار 49/140؛ الحیاة السیاسیه للامام الرضا علیه السلام 325.
3- - قال علیه السلام : «... و اَنَا اَقْبِلُ ذلک علی انّی لا اولی احداً و لا اَعْزل احداً و لا انقُضُ رسماً و لاسنّة...»؛ عیون اخبار الرضا 2/139؛ امالی صدوق 70.

12 - ارتباط با شیعیان و ارائه رهنمودهای لازم به ایشان و افشای چهره مأمون برای آنان.

مجموعه این تدابیر و عوامل سبب گردید تا امام بر خلاف پندار مأمون، بیش از پیش در میان مردم شناخته شود و محبوب قلب ها واقع گردد و در فاصله ای نه چندان طولانی، مأمون از ترفند سیاسی خود، احساس نارضایتی کند و در اندیشه محدود کردن امام و حتّی از میان بردن آن حضرت فرو رود.

برگزاری نماز عید، به شیوه پیامبر صلی الله علیه و آله

یکی از رخدادهای مهم زندگی امام رضا علیه السلام پس از مسئله ولایت عهدی، حرکت امام به سوی مصلّی برای برگزار کردن نماز عید فطر بوده است. اهمیّت این رخداد تا آن جاست که مأمون به طور آشکار، در برابر آن واکنش نشان می دهد و رازی را که همواره در پنهان نگاه داشتن آن می کوشید، ناخواسته افشا می کند.

دو تن از شاهدان عینی آن رخداد تاریخی - یاسر خادم و ریّان بن صلت - واقعه را چنین گزارش کرده اند:

عید فطر فرارسید.، مأمون - به دلیل بیماری یا به دلیلی دیگر(1) - به علی بن

موسی علیه السلام پیام داد و از وی خواست تا نماز عید را برگزار کند. امام بر اساس آن چه پیشتر شرط نهاده بود - که در مراسم حکومتی نقشی ایفا نکند و اقامه نماز عید زیر نظر حکومت صورت می گرفت - از پذیرش این درخواست خودداری ورزید.

مأمون پیام داد، هدف از این پیشنهاد، تثبیت ولایت عهدی است و دوست دارم مردم به این وسیله اطمینان پیدا کنند که به راستی ولایت عهدی را پذیرفته ای. علاوه براین، مایلم مردم به فضیلت و برتری توآگاه شوند.

سرانجام در نتیجه پافشاری خلیفه، امام پیشنهاد وی را پذیرفت، بدان شرط که نمازی همچون جدش رسول اللّه صلی الله علیه و آله اقامه کند. مأمون نیز شرط را پذیرفت و دستور داد تا نظامیان، درباریان و توده مردم، صبحگاهان نزدیک خانه امام اجتماع کنند

ص: 134


1- - کشف الغمّه 3/87؛ الفصول المهمّه 260.

و هنگام خروج امام از منزل، حضرت را به سوی مصلّی همراهی کنند.

مردم اطراف خانه امام و در مسیر اجتماع کردند؛ عده ای نیز در پشت بام منازل خود منتظر دیدن حضرت با آن سیره نبوی و هیبت علوی بودند.

امام از منزل بیرون آمد، در حالی که خود را خوش بو ساخته، ردایی بردوش انداخته، عمامه ای از کتان بر سر، عصایی به دست و با پای برهنه، با گام هایی استوار، با طمأنینه و وقار راهی مصلّی شد. با تکبیر امام، فریاد تکبیر مردم در کوچه

و خیابان طنین انداخت. سواره نظام ها به احترام امام پیاده شدند و همگان کفش های خود را از پای بیرون آوردند. فریاد تکبیر از یک سو و گریه شوق مردم از سوی دیگر، فضایی بی نظیر بر شهر مرو حاکم ساخت که تا آن روز سابقه نداشت.

فضل بن سهل با دیدن آشفتگی اوضاع، خود را به خلیفه رساند و مأمون را از شرایط موجود و نتایج احتمالی آن آگاه کرد و یادآور شد که اگر امام با همین وضع به اقامه نماز بپردازد، چنان تأثیری بر مردم خواهد گذاشت که جایگاه خلیفه در نظر مردم بی ارج شده، همه دل ها به علی بن موسی متوجّه می شود.

مأمون بدون درنگ دستور داد تا حضرت را از نیمه راه باز گردانند، و چنین کردند.(1)

در بازگشت به منزل، امام علیه السلام با اندوه بسیار می فرمود: «اللّهُمّ اِنْ کانَ فَرَجی بِالْمَوْت فَعَجِّلْ لی السّاعَةَ».(2) یعنی: بار خدایا، اگر گشایش من از وضعیت کنونی ام به مرگ من است، هم اینک در آن شتاب فرما.

مأمون، در گرداب دسیسه های خویش

حرکت های سیاسی مأمون، در آغاز همراه شادکامی و مایه رضایت خاطر وی بود، امّا دیری نگذشت که سیاست های زیرکانه او، به نتایجی جز آنچه او می خواست، منتهی گردید، تا آن جا که خود را در دام هایی که برای علی بن

ص: 135


1- - عیون اخبار الرضا 2/150 - 151؛ کشف الغمّه 3/106 - 107.
2- - عیون اخبار الرضا 2/150.

موسی علیه السلام گسترده بود، گرفتار دید.

امام در همه محفل های علمی، حرف نهایی و سخن قاطع را می زد و عالمان به دانش ژرف و شگفت او پی برده بودند. مردم با مشاهده مراتب معنوی و اخلاقی آن حضرت، هر روز گرایش بیشتری به وی پیدا می کردند.

مقایسه علم ، معنویت، اخلاق و فضایل امام، با شخصیّت مأمون و ویژگی های زندگی اشرافی و سلطنتی او، در ذهن دانشمندان و گروهی از کارگزاران و توده مردم این باور را شکل می داد که امام از هر جهت برای خلافت برتر و شایسته تر است.

از سوی دیگر، یکی از هدف های مهمّ مأمون، به رکود نشاندن نهضت های علوی و ایجاد هم سازی میان علویان و عباسیان و پایان دادن به بحران همیشگی در جوّ سیاسی و فرهنگی بود که می توانست این هم سازی و آرامش، ثبات سیاسی و اقتدار حکومتی را برای مأمون به ارمغان آورد، در حالی که علویان هرگز کارهای او را جدّی تلقّی نکردند و با بدبینی به آن نگریستند. علاوه براین، عباسیان که در نتیجه جنگ مأمون و امین دو گروه شده بودند و با کشته شدن امین، بخشی از آنان دشمن مأمون به شمار می آمدند، واگذاری ولایت عهدی به امام، مجموعه عباسیان را لرزان ساخت و حتّی هواداران مأمون را در حمایت از سیاست های وی به تردید واداشت.

در بغداد، مردم به انگیزش عباسیان ناخشنود، شورش کردند، مأمون را از خلافت به دور شمردند و با «ابراهیم بن مهدی معروف به ابن شکله» بیعت کردند.(1) در بصره، گروهی به رهبری «اسماعیل بن جعفر» از اطاعت دستگاه سرباز زدند و بیعت نکردند.(2)

شورش ها و نارضایتی ها به جمع علویان و عباسیان محدود نشد و گروه ها و قبایل دیگری نیز ناآرامی را آغاز کردند.

ابن خلدون در مقدمه تاریخ خود نوشته است: «چون مأمون، علی بن موسی

ص: 136


1- - تاریخ طبری 7/140.
2- - تاریخ یعقوبی 2/448.

الرضا علیه السلام را به ولایت عهدی برگزید و او را «رضا» موسوم کرد، عباسیان عمل او را انکار کردند و به نقض بیعت او پرداختند و با عموی مأمون «ابراهیم بن مهدی» بیعت کردند و متعاقب آن بود که هرج و مرج و شورش ها پدید آمد و چیزی نمانده بود که حکومت او واژگون شود»(1).

به هر حال، مأمون به آن هم بستگی و یک پارچگی و آرامش اجتماعی و ثبات سیاسی و اقتداری که می اندیشید، هرگز دست نیافت و خود را مغبون می دید و می باید تدبیری دیگر بیندیشد!

مأمون و تغییر خط مشی سیاسی

چنان که پیشتر به تفصیل یاد شد، مأمون سعی داشت سیاست تهدید، ارعاب و شکنجه و کشتار را که پیشینیانش اصل قرارداده بودند، کنار بگذارد و از روش مسالمت و نرمش و شگردهای سیاسی در پیشبرد هدف های سود جوید.

امّا اکنون به جایی رسیده بود که خود را از تجدید نظر در شیوه سیاسی خود، ناگزیر می دید. آشوب ها و ناآرامی ها در گوشه و کنار و به ویژه در شهر بزرگ بغداد، مایه پریشانی مأمون شد تا آن جا که تصمیم گرفت، از مرو به سوی بغداد سفر کند و با حضور قدرتمندانه خود، آرامش را به آن دیار باز گرداند. با این حال، می داند که ریشه ناآرامی ها، عباسیان ناراضی هستند؛ همانان که با ولایت عهدی امام رضا علیه السلام، آینده خلافت را در آل علی علیه السلام می بینند و دست عباسیان را برای همیشه، از خلافت دور می یابند.

مأمون تصمیم می گیرد به بغداد سفر کند، ولی با چه هدیه و ارمغانی برای عباسیان ناخشنود و خشمناک؟ آیا قدرت نظامی کارساز است، یا باز هم باید ترفند سیاسی را پیش درآمد قدرت نظامی قرار دهد؟

مأمون اصولاً به ترفندهای سیاسی بهای بیشتری می دهد و باید دید چه سودایی در سر می پروراند. او می داند که عباسیان تا از استمرار خلافت در میان

ص: 137


1- - مقدمه ابن خلدون مترجم 1/405.

خود که مایه ثروت و قدرت آنان است، مطمئن نشوند، آرام نخواهند گرفت و حتّی از درون خانه اش او را تهدید خواهند کرد. پس باید به موضوع ولایت عهدی امام برای همیشه خاتمه بدهد، ولی چگونه و با چه توجیهی!

آیا می شود امام را از ولایت عهدی خلع کرد و بیعت گسترده ای که از مردم گرفته شده، نادیده گرفت! در آن صورت، واکنش مردم و داوری آنان چه خواهد بود! عباسیان راضی می شوند، ولی علویان و شیعیان و هواداران و دیگر ناراضیان چه؟

نخستین گام در سیاست جدید

مأمون حرکت جدید سیاسی خود را از روز عید فطر و با بازگرداندن امام از نیمه راه مسیر مصلّی آغاز کرده بود، ولی این حرکت، با سیاست قتل و کشتار فاصله داشت.

فضل بن سهل، وزیر و فرمانده نیروهای مسلح مأمون، نخستین قربانی سیاست جدید مأمون بود. او در پی تصمیم مأمون به حرکت به سوی بغداد، از مرو به سرخس می آید و در سرخس برای استحمام وارد حمّام می شود، ولی چهار نفر از نیروهای مسلح مأمون به صورت ناشناس، او را مورد حمله قرار می دهند و می کشند!(1)

اکنون مأمون، نقش همیشگی سیاست بازان را بر عهده می گیرد و نیروهای خود را برای یافتن قاتلان سهل بسیج می کند و برای دستگیرکنندگان ایشان جایزه مقرّر می دارد!(2)

نقل های تاریخی در این گونه موارد، پریشان است، ولی از مجموع آن ها نتیجه قطعی را می توان گرفت. در بعضی از نقل ها یاد شده است که قاتلان فضل بن سهل دستگیر شدند و نزد مأمون اظهار داشتند که تو خود، به ما چنین فرمان دادی و ما دستور تو را اطاعت کردیم! ولی خلیفه به سخنشان گوش نداد و ایشان را کشت. در برخی از منابع آمده است که سرانجام چهار نفر - با گناه و بی گناه - را به اتّهام قتل

ص: 138


1- - تاریخ طبری 7/148.
2- - همان.

فضل بن سهل کشتند تا به هر حال، پاسخی برای خون خواهان او تدارک بینند و دامان مأمون را از اتّهام قتل وزیر پاک کنند.

فضل بن سهل در میان عباسیان، یکی از متّهمان اصلی انتقال خلافت به علویان شناخته می شد و کشته شدن او، نخستین شعله امیدی بود که مأمون در قلب خویشاوندان خود، روشن می ساخت.

دومین گام مأمون در سیاست جدید

بی شک حذف فضل بن سهل در دایره نظام سیاست گذاری برای عباسیان، مایه امید بود، ولی کافی نبود؛ چه این که مشکل اصلی، ولایت عهدی امام رضا علیه السلامبود و می بایست در نهایت، این مشکل به نفع عباسیان حل شود.

با وجود امام، هیچ راه حلّی به ثمر نمی نشست، پس در نگاه مأمون، یگانه راه حلّ، حذف امام از صحنه وجود بود، ولی چگونه! آیا مأمون می توانست و به صلاح می دید که به طور رسمی امام را بکشد یا به خیانت برضدّ دستگاه متّهم کند و یا شیوه قتل فضل را دوباره به کار گیرد! ظاهراً هیچ کدام با تدبیر سیاسی مأمون سازگار نبود.

کسی نمی دانست مأمون چه خواهد کرد، ولی برای مأمون و همه تحلیلگران تاریخ سیاسی روشن بود که وی چند اصل را در نظر می گرفت: از میان بردن امام برای پایان دادن به غائله ولایت عهدی؛ دورنگاه داشتن قتل از دامان مأمون؛ استفاده سیاسی جدید در حدّ امکان، از رحلت آن امام. ولی همه این ها می بایست تا قبل از ورود مأمون به بغداد، صورت می گرفت!

ص: 139

شهادت امام رضا علیه السلام

اشاره

مأمون از مرو به سرخس و از سرخس به توس می آید تا از آن جا عازم بغداد شود، ولی مدّتی در توس درنگ می کند. طبری می نویسد: مأمون مدّتی در کنار قبر پدرش هارون درنگ کرد و پس از آن، علی بن موسی علیه السلام انگور بسیار خورد و ناگهان درگذشت!(1)

آیا به راستی مأمون، آن قدر پدر دوست است که در آن شرایط بحرانی، کنار قبر او اتراق کند یا می خواهد از استخوان های پوسیده پدر قدرت طلبد و از نفس های پر برکت او، پشتوانه معنوی جوید تا به بغداد سفر کند و آشوب ها را بخواباند! در همین ایّام، علی بن موسی علیه السلام، آن مرد الهی که همه عالمان و متکلّمان زمانش را مغلوب ساخته و زاهدترین، حکیم ترین و موجّه ترین چهره عصرش شناخته می شود، چون کودکی ناآگاه یا مردی پرخور، در خوردن انگور زیاده روی می کند! شگفت تر این که بدین سبب، ناگهان بدرود حیات می گوید!

به ثبت رسیدن این گونه تعبیرها در تاریخ، نتیجه اوج سیاست بازی مأمون است یا معلول بی مهری و غرض ورزی مورّخانی که پاک شمردن دامان مأمون برایشان

ص: 140


1- - تاریخ طبری، 7/150، در بیان رخدادهای سال 203 ه .ق.

اهمیّت بیشتری از بیان واقعیّت داشته است! و البته می تواند هر دو باشد.

طبری در ادامه این نقل می نویسد: مأمون پس از رحلت علی بن موسی علیه السلام در نامه ای به حسن بن سهل به شدّت از رحلت امام اظهار غم و اندوه کرد و به عباسیان و موالی و اهل بغداد نامه نوشت و آنان را از وفات آن حضرت مطّلع ساخت!(1)

در این جمله های به ظاهر نامربوط و گسسته، ارتباطی وثیق با هدف های مأمون دیده می شود، زیرا او قبل از عزیمت به بغداد، می کوشد شورشیان عباسی و آشوبگران بغدادی را تسکین خاطر دهد و جالب تر این که از بخت خوش خلیفه! حسن بن سهل - این عنصر بانفوذ که شاید قتل برادرش را هنوز کار مأمون بداند و درصدد انتقام باشد - در همین سال به بیماری جنون مبتلا می شود و او را به زنجیر می کشند.(2) بدین سان زمینه از هر نظر برای عزیمت مأمون به بغداد و خواباندن آشوب ها هموار می شود.

شهادت علی بن موسی علیه السلام

وقتی موسی بن جعفر علیه السلام، پس از زندان های طولانی و شکنجه های مداوم در زندان به شهادت می رسد و با این حال، هارون می کوشد، شهادت او را مرگی طبیعی جلوه دهد، بدیهی است که مأمون نیز از این تلاش دریغ نکند.

این است که برخی وفات امام را به خوردن انگور(3) و گروهی به مرگ طبیعی و دسته ای به بدخواهی و دسیسه عباسیان نسبت داده اند و جمعی هم چون شیعه، شخص مأمون را عامل مسمومیّت و شهادت آن گرامی دانسته اند.

از نظریه اول که سخیف ترین نظریه است و سعی دارد علاوه بر پوشاندن جنایت مأمون، وجهه معنوی امام را نیز مخدوش سازد، باید کریمانه گذشت، زیرا نسبت چنان امری به امام که خود، حکیم و خردمند و زاهد است و به دیگران دستورهای

ص: 141


1- - تاریخ طبری 7/150.
2- - همان.
3- - تاریخ طبری 7/150؛ الکامل فی التاریخ 6/351؛ مختصر الدول، 134؛ المختصر اخبار البشر 2/23؛ تاریخ ابن خلدون 3/250.

بهداشتی می دهد، جز از سر عداوت و غرض ورزی و یا ناآگاهی نمی تواند باشد.

مگر این امام نیست که در «رساله ذهبیه» به مأمون می نویسد: ای مأمون! جسد به منزله زمینی است که آبادانی آن به مراقبت بسیار نیازمند است. اگر بیش از اندازه به آن آب برسد، محصولش فاسد خواهد شد و اگر آب به آن نرسد، از تشنگی خواهد مرد... باید نیک بیندیشی و بنگری که چه چیزی با طبیعت تو سازگار است و آن را نیرومند می سازد و چه چیزی زیان آور است و سلامت تو را به خطر خواهد انداخت. پس اندازه گیری در خوراک را همواره در نظر داشته باش ... پیش از آن که کاملاً سیر شوی از خوردن دست بردار که به صلاح جسم و سلامتی توست و سبب رشد عقلانی تو خواهد بود.(1)

آیا ممکن است امام با این دانسته ها و معارف و با آن شخصیّت معنوی و الهی، در نتیجه بی مبالاتی در خوردن، زمینه مرگ خویش را فراهم کند!؟

در میان نویسندگان و تاریخ نگاران برخی مانند ابن جوزی، احمد امین، یعقوبی و ... بر این عقیده اند که امام به کسالتی مبتلا شد و به مرگ طبیعی، در توس درگذشت و مسمومیّتی در کار نبوده است.

ابن جوزی می نویسد: بعضی بر این باورند که مأمون، علی بن موسی الرضا علیه السلام را مسموم کرده است، ولی این دیدگاه پذیرفته نیست، زیرا خلیفه از درگذشت امام به شدّت نگران شد و چندین روز گِرد خوردنی ها و نوشیدنی ها و لذت های گوناگون نرفت، حتّی هنگام ورود به بغداد با لباس سبز وارد شد، در حالی که حدود یک سال از ماجرای رحلت حضرت می گذشت. وفات امام در اثر کسالتی بود که در توس بر آن جناب عارض شد.(2)

یعقوبی نیز ضمن شمارش و بررسی حوادث سال 203 ه .ق. می نویسد: علی بن موسی بن جعفر علیه السلام در قریه ای که به آن نوقان می گفتند، درگذشت و بیماری وی بیش از سه روز به طول نینجامید.(3)

ص: 142


1- - بحار الانوار 62/310.
2- - تذکرة الخواص 318.
3- - تاریخ یعقوبی 2/453.

به هرحال، با درنگ در آثار عالمانی که به عصر ائمه علیهم السلام نزدیک بوده اند(1) و نیز با توجه به روایت های گوناگونی که به بعضی از آن ها اشاره خواهیم داشت، این نظریه نمی تواند مستند و قابل قبول باشد. بنابراین، آنچه میان حدیث شناسان و تاریخ نگاران از اتقان و استحکام برخوردار است و روایت ها نیز بر آن گواهی می دهد، این است که شهادت حضرت رضا علیه السلام به وسیله انگور یا انار مسموم بوده است. برخی از مورخان که مسموم شدن حضرت را ترجیح داده اند، عبارت انداز: ابن حجر در الصواعق المحرقه 204؛ ابن صباغ مالکی در الفصول المهمه 262؛ مسعودی در اثبات الوصیه 228 و نیز در مروج الذهب 3/417؛ قندوزی حنفی در ینابیع الموده 363؛ ابن طباطبا در الفخری 218 و...

مأمون، عامل اصلی

با توجّه به آنچه گذشت، این نظریه تقویت می شود که حضرت رضا علیه السلام به مرگ طبیعی از دنیا نرفته و عامل اصلی شهادت آن حضرت، شخص خلیفه بوده است. علامه مجلسی رحمه الله می نویسد: حق همان است که صدوق و مفید - رحمهماالله - اظهار داشته و بزرگان بدان باور دارند که حضرت رضا علیه السلام به وسیله سمِّ مأمون - که نفرین خدا بر او و دیگر غاصبان و ستمگران باد - شهید شده است.(2)

یکی از نشانه های این حقیقت که شهادت امام به دست مأمون بوده، این است که در همان روز شهادت، مردم اجتماع کرده و همگان بر این عقیده بودند که خلیفه، حضرت را مسموم ساخته است.(3) اهمیّت این امر از آن روست که مردم حاضر در محیط زندگی امام، بیش از دیگرا موقعیّت و شرایط سیاسی امام و مأمون را درک می کرده اند.

عبداللّه بن موسی در نامه ای که آن روز به مأمون نگاشت، به این اقدام خلیفه

ص: 143


1- - مثل شیخ صدوق و مفید رحمهما اللّه.
2- - بحار الانوار 49/313.
3- - عیون اخبارالرضا 2/241؛ بحار الانوار 49/299 ؛ مسند الامام الرضا 1/130.

تصریح کرده، او را عامل قتل معرفی می کند.(1)

از ابوالصلت هروی نیز سؤل شد: چگونه مأمون به قتل امام رضا علیه السلام تن داد، با

این که وی را احترام می کرد و او را به عنوان ولیعهد پس از خود برگزید؟!

ابوالصلت ضمن تأیید قتل امام رضا علیه السلام به دست شخص خلیفه اظهار داشت: اگر خلیفه، امام را احترام و اکرام می کرد، از آن جهت بود که به برتری امام آگاه و معترف بود و اگر ولایت عهدی را به او تفویض کرد، برای آن بود تا با این عمل وانمود سازد که حضرت، دنیاطلب است، در نتیجه، از توجه مردم به حضرت کاسته شود؛ هر چند چنین نشد، بلکه با تشکیل محافل علمی، چهره امام و شخصیت علمی او بر همگان روشن گردید و روز به روز از موقعیت خلیفه کاسته شد تا جایی که دوست و دشمن، امام را شایسته خلافت می دانستند. این امر بر خلیفه گران آمد و بر کینه و حسادت او نسبت به حضرت افزود. به ناچار حیله ای اندیشید و امام را مسموم کرد و به شهادت رساند.(2)

شهادت امام به وسیله مأمون، مظلومیّتی بود که به تاریخ شیعه و اهل بیت افزوده شد و بیت دیگری بود که بر قصیده شاعران آزاده و حقیقت طلب افزوده گردید و در ادبیات حماسی بازتاب یافت.(3)

علاوه براین، در مصادر تاریخی، سخن از قیام هایی به میان آمده که در پی شهادت حضرت و به عنوان خون خواهی او برپا شده است.

احمدبن موسی، برادر امام علیه السلام با همراهی حدود سه هزار تن، و به نقل دیگر، دوازده هزار تن، برای خون خواهی حضرت، بغداد را ترک گفت و در شیراز با فرماندار منتخب حکومت عباسی درگیر شد(4) و به همراه برادرش محمّد عابد در آن دیار شهادت رسید.(5)

ص: 144


1- - مقاتل الطالبیّین 587 - 630.
2- - عیون اخبار الرضا 2/239.
3- - مناقب ابن شهر آشوب 4/374 به بعد.
4- - الارشاد 2/302.
5- - بحار الانوار 48/287.

شهادت امام از دیدگاه روایات

در لابه لای روایت ها که از مهم ترین منابع و مستندات تاریخی به شمار می آیند، نکته های بسیاری درباره شهادت امام رضا علیه السلام دیده می شود. این روایت ها را به سه دسته می توان تقسیم کرد:

1) روایت هایی که از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه وارد شده است.

2 ) روایت هایی که از شخص امام رضا علیه السلام رسیده است.

3) گزارش هایی که شاهدان و گواهان موثّق از جزئیات و چگونگی شهادت امام، ثبت کرده اند.

ابوبصیر از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: پدرم امام باقر علیه السلام روزی جابربن

عبداللّه انصاری را خواست و به او فرمود: «یا جابِرْ اَخْبِرْنی عَنِ اللَّوْحِ الَّذی رَأیْتَهُ فی یَدِ اُمّی فاطِمة.» یعنی: ای جابر! از آن لوح که در دست مادرم فاطمه علیهاالسلام دیده ای، برایم سخن بگو.

جابر گفت: برای تبریک ولادت حسین بن علی علیه السلام به حضور مادرت فاطمه علیهاالسلام شرفیاب شدم. در دست وی، لوح سبزی دیدم که گویی از زمرّد بود. درباره آن لوح از فاطمه علیهاالسلام سؤل کردم؛ در پاسخ من فرمود: هدیه خداوندی است به پدرم که در آن نام پدرم، همسرم، فرزندان و امامان نسل من آمده است. پدرم نیز آن را به من داده است تا مرا مژده بخشد. در بخشی از لوح که به هشتمین امام مربوط است چنین آمده است: «یَقْتُلُهُ عِفْریتٌ مُسْتَکبِرٌ»؛ یعنی: او را عفریتی خودخواه و قدرت

طلب خواهد کشت.(1)

در حدیثی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل شده است: «تُقْتَلُ حَفَدَتی بِاَرْضِ خُراسانَ».(2) یعنی: فرزندی از فرزندانم در زمین خراسان کشته خواهد شد.

در روایتی دیگر از امام صادق علیه السلام آمده است: مردی از نسل فرزندم موسی به دنیا خواهد آمد که به خراسان می رود و در آن جا مسموم می شود و به شهادت

ص: 145


1- - در عیون اخبار الرضا 1/42 - 44، مشروح خبر لوح آمده است.
2- - من لا یحضره الفقیه 2/584.

می رسد.(1)

در روایتی از امام رضا علیه السلام چنین آمده است: به خدا سوگند، هیچ یک از ما نیست، جز این که به شهادت رسیده است. به ایشان گفته شد: شما را چه کسی خواهد کشت؟ امام فرمود: بدترین مردم زمانم، مرا با سمّ می کشد.(2)

در سخنانی که میان امام و مأمون پیش از ولایت عهدی گذشت، از جمله دلایل امام برای نپذیرفتن ولایت عهدی این بود که: پدرم از پدر و اجداد گرامی اش نقل کرده است که جدّم رسول خدا در باره من فرمود: من قبل از تو (ای مأمون) به وسیله سم و مظلومانه به شهادت خواهم رسید، و اگر اجازه داشتم، می گفتم که کشنده من کیست.(3)

آخرین موردی که امام از ویژگی های شهادت خود سخن گفته، اندک زمانی پیش از وفات بوده است که حقایقی را به دو تن از محرمان راز: «اباصلت هروی» و «هرثمه بن اعین» بیان داشته و از جمله فرموده است: اینک هنگام بازگشت من به سوی خدا فرا رسیده و زمان آن است که به جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله و پدرانم بپیوندم.

طومار زندگی ام به انجام رسیده است. این طاغی (مأمون) تصمیم گرفته است تا با انگور و انارِ مسموم مرا به قتل رساند.(4)

ابونواس ضمن قصیده ای سروده است:

باؤ بِقَتْلِ الرِّضا مِنْ بَعْدِ بَیْعَتِهِ

وَ اَبْصَرُوا بَعْضُهُم مِنْ رُشْدِهِم و عَمُوا

عِصابَة شَقیت مِنْ بَعْدِ ماسَعِدوا

وَ مَعْشَرٌ هَلَکوُا مِنْ بَعْدِ ماسَلمُوا(5)

یعنی: برخی از آن ها پس از بیعت با حضرت رضا به کشتن وی شتاب کردند و بعد از

ص: 146


1- - عیون اخبار الرضا 2/255. «یخرج رجل من ولد ابنی مُوسی اسمه اسم امیرالمؤمنین الی ارض توس و هی بخراسان یقتل فیها بالسّم.»
2- - «واللّه ما منّا الاّ مقتول شهید فقیل له و من یقتلک یا ابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: شرّ خلق اللّه فی زمانی یقتلنی بالسَّمّ» (عیون اخبار الرضا 2/256).
3- - «إنّی أخرجُ مِن الدّنیا قبلک مسموماً مقتولاً بالسّم مظلوماً...» همان 2/140.
4- - اعلام الوری 328 ؛ عیون اخبار الرضا 2/246.
5- - مناقب ابن شهر آشوب 4/376.

بصیرت و آگاهی، کوردل شدند. آن گروهی که پس از خوشبختی به تیره بختی گرایید! آن جماعتی که پس از سلامتی و نجات، نابود گردید!

دعبل نیز این مرثیه گران را در اشعار خویش چنین بازتاب داده است:

اَلا مالِعَیْنٍ بِالدُّمُوعِ اسْتَهَلَّتْ

وَ لَوْ نُقِّرَتْ ماءَ الشَّؤونِ لَقَلَّتْ

عَلی مَنْ بَکَتْهُ الاَْرضُ وَاسْتَرْجَعَتْ لَهُ

رؤوس الْجِبالِ الشّامِخاتِ وَ ذَلَّتْ

وَ قَدْ اَعوَلَتْ تَبکی السَّماءُ لِفَقدِهِ

وَ اَنْجُمُها ناحَتْ عَلَیْهِ وَ کَلَّتْ

فَنَحْنُ عَلَیْهِ الْیَوْمَ اَجْدَرُ بِاْلبُکاءِ

لِمَرْزِئةٍ عَزَّتْ عَلَیْنا وَ جَلَّتْ

رُزِئنا رَضِیَّ اللّه سِبْطَ نَبِیّنا

فَاَخْلَفَتِ الدُّنْیا لَهُ وَ تَوَلَّتْ

وَ ما خَیْرُ دُنْیا بَعْدَ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله

اَلا لا تُبالیها اِذا ما اضْمَحَلّتْ(1)

یعنی: چه شده است که دیدگان، نرم نرم می بارند و می گریند، در حالی که اگر آب دیده تمام شود و چشمان بخشکند، باز هم کم است.

در مصیبت کسی که زمین بر او گریست و کوه های بلند و سر به فلک کشیده، در سوگ او به ناله و افغان آمده و عزادار شدند. آسمان از فقدان او فریاد بر آورده و ستارگان بر او نوحه کرده اند.

اکنون سزاوارتر است که ما بر او اشک ریزیم، که مصیبتی بس گران و بزرگ بر ما وارد شده است.

ما به از دست دادن سبط پیامبر صلی الله علیه و آله مصیبت دیده ایم، مصیبتی که بر اهل دنیا گران و سنگین بود.

و دیگر پس از فقدان خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله در دنیا و زندگی آن خیری نیست و دیگر خوشی جایگاهی ندارد و آرزوی ماندن در ما نیست.

زمان شهادت امام

در تعیین سال شهادت امام نقل های مختلفی به ثبت رسیده است. سال

ص: 147


1- - همان.

202 ه .ق.(1) و سال 203 ه .ق.(2)

نظریه دوم نزد صاحب نظران مشهورتر می باشد و شیخ کلینی آن را برگزیده و مسعودی نیز آن را نقل کرده است.

برخی از نویسندگان معاصر به استناد این که تاریخ ضرب سکه هایی که نام امام بر آن ها نقش بسته، به سال 204 ه .ق. نیز دیده شده است، اظهار کرده اند که پس باید سال شهادت را 204 ه .ق. بدانیم.

ولی چنان که برخی یادآور شده اند، تاریخ ضرب سکّه ها دلیل آن نمی شود که سکّه ها در زمان حیات امام ضرب شده باشد، بلکه ممکن است مردم برای تبرّک، پس از شهادت امام، آن ها را تهیه کرده باشند.(3)

در تعیین روز شهادت آن حضرت نیز اتفاق نظر نیست و نظرهای گوناگونی ابراز شده است:

هفت روز مانده به پایان ماه رمضان(4)؛ آخرین روز ذی الحجة(5)؛ اوّل ماه صفر(6)؛ 17 ماه صفر(7)؛ آخر ماه صفر(8)؛ در میان این نقل ها، نظر آخر، یعنی آخرین روز از ماه صفر، مشهورترین و قابل اعتمادترین نقل است.

در بیشتر نقل ها، روز جمعه، روز شهادت آن حضرت دانسته شده است.(9)

بنابراین، مشهورترین و قوی ترین نظر در تاریخ شهادت آن حضرت، روز جمعه، آخرین روز ماه صفر سال 203 ه .ق. می باشد و آن گرامی در هنگام شهادت

ص: 148


1- - کافی 1/492؛ اثبات الوصیه 228؛ مناقب 4/367.
2- - کافی 1/486؛ مروج الذّهب 3/441؛ التنبیه و الاشراف 303.
3- - اعیان الشیعه 2/21.
4- - عیون اخبار الرضا 1/19 ؛ اعلام الوری 303 ؛ مناقب 4/367.
5- - اثبات الوصیه 288.
6- - التنبیه الاشراف 303.
7- - مصباح کفعمی.
8- - کافی 1/486؛ مروج الذّهب 3/441؛ ارشاد مفید 2/239؛ اعلام الوری 303؛ وفیات الاعیان 3/270؛ کشف الغمه 3/150.
9- - عیون اخبار الرّضا 1/19 ؛ اعلام الوری 303.

، پنجاه وپنج سال از عمر پربرکتش می گذشته است.(1)

مکان شهادت و مرقد امام رضا علیه السلام

امام در شهر توس به شهادت رسید و چنان که خود، پیش بینی و سفارش کرده بود، آن حضرت را در نقطه ای از سناباد که بعدها «مشهد الرضا» نام گرفت، به خاک سپردند.

گویا چنین مقدّر بود تا فرزندی از نسل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امامی از ائمه اثنی عشر علیهم السلام ، در سرزمینی دور از «مدینه الرسول» به شهادت رسد، تا مرقد نورانی اش، قلب میلیون ها موحّد دلباخته را متوجّه کوثر زلال ولایت کند و بارگاهش در سرزمین پهناور اهل محبّت و ولایت، مأمن دل های رمیده و آهوان پناهجویی باشد که از رنج و جور گریخته و به دامان ولیّ خدا، پناهنده شده اند و خواهند شد.

سلام بر او آن گاه که تولّد یافت و آن زمان که مظلومانه و دور از خاندان به شهادت رسید و آن روز که در اوج شکوه و عظمت، گام بر صحنه رستاخیز گذارد و چون آفتاب، جان شیعیانش را نور بخشد.

ص: 149


1- - مروج الذهب 3/441؛ عیون اخبار الرضا 1/19؛ اعلام الوری 303

گذاری بر ساحل معارف رضوی

اشاره

یکی از مهم ترین دلایل استمرار خط امامت، تحکیم پایه های معرفت دینی در میان امّت اسلامی و تثبیت ره آوردهای پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و تفسیر صحیح وحی به تناسب استعداد و نیاز و شرایط گوناگون جامعه اسلامی بوده است.

تاریخ امامت، نشان دهنده این واقعیّت است که هر یک از امامان در زندگی سیاسی، اجتماعی و علمی خود، شیوه خاصّی را پیموده و این به خاطر شرایط متفاوت و نیازهای متنوّع جامعه آنان بوده است. این در حالی است که اصول و هدف های و پیام اصلی آنان، یکی بوده و کمترین تمایز و مغایرتی با یکدیگر نداشته است. بدین سان، مبّر تفاوت و تنوّعی که در دلایل انبیا و شیوه تبلیغ و میان آنان مشهود بوده است، آشکار می شود.

امام علی بن موسی علیه السلام این واقعیّت را در زمینه شخصیّت و روش و ابزار هدایتی انبیا به روشنی توضیح داده و فرموده است: هنگامی که خداوند، موسی بن عمران را به پیامبری برانگیخت، سحر و جادو بیشترین چیزی بود که بر مردم زمان او چیره شده بود. از این رو، خداوند به موسی معجزه ای داد که در توان مردم بنود و سحر آنان را باطل می کرد و حجّت خدا را بر ایشان تمام می نمود.

عیسی علیه السلام زمانی از سوی خداوند به پیامبری برانگیخته شد که مردم زمانش گرفتار بیماری های مزمن و بی درمان شده بودند و نیاز به طب داشتند. از این رو، خداوند متناسب با نیاز آن مردم، معجزه ای به عیسی علیه السلام عطا کرد که مردم از داشتن

ص: 150

همانند آن ناتوان بودند و این چنین حجّت خداوند بر آنان تمام گشت.

پیامبر اسلام - حضرت محمّد صلی الله علیه و آله - زمانی مبعوث شد که مردم زمانش اهل سخنوری و شو و ادب بودند. از این رو، خداوند بر پیامبر قرآنی نازل کرد که مواعظ واحکامش برترین بود و مردم از آوردن همانندش ناتوان بودند.

شایان توجه است که در ادامه این حدیث، ابن سکیّت که روایتگر سخن امام است، از آن حضرت می پرسد: «فَمَا الحجّةُ علی الخَلْقِ الیوم؟» یعنی: در عصر حاضر، حجّت خداوند بر خلق چیست؟ امام در پاسخ می فرماید: «العقل یعرف به الصّادق علی اللّه فیصدّقه والکاذب علی اللّه فیکذّبه.»(1) یعنی: در عصر حاضر، عقل و اندیشه حجّت خداوند بر خلق است، زیرا با عقل می توانند راستان را از دروغگویان تشخیص دهند و آنان را تصدیق و اینان را تکذیب کنند.

از این روایت چند نکته را می توان نتیجه گرفت:

1 - ابزار و نوع بیان پیشوایان الهی، متناسب با شرایط و مقتضیات زمان آن ها متفاوت بوده است.

2 - ادیان آسمانی قبل از اسلام، پس از گذشت چند قرن، به تجدید و بازسازی اساسی نیاز داشته اند، ولی دین پیامبر خاتم، هرگز به چنان بازسازی بنیادی نیاز پیدا نخواهد کرد.

3 - سه تفاوت عصر پیامبر اکرم را با عصر سایر انبیا باید در این نکته جُست که عصر دین اسلام، عصر تفکّر وعقل و اندیشه است.

4 - رشد عقل و اندشه در عصر رسالت اسلام، به معنای بی نیازی اند از مکتب ولی و رهنمود انبیا نیست، بلکه مردمان در پرتو این پیشرفت و تکامل قادر نخواهند بود که پیام دین را دریابند و از آن پاسداری کنند و تفسیر درست را از تحریف باز شناسند.

اکنون می توانیم راز تفاوت شیوه های بیانی امامان را با همین ملاک که علی بن

ص: 151


1- - الکافی 1/25، ح 20؛ علل الشرایع 1/115 ؛ عیون الاخبار الرضا 2/79.

موسی علیه السلام بیان فرموده است، به دست آوریم.

عصر امام، عصر مناظره و بحث آزاد

از ویژگی های عصر علی بن موسی علیه السلام، گسترش و رواج مباحثه های میان ادیان و مذاهب است. موضوع مناظره در زندگی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام نیز وجود داشته

است، امّا اوج این حرکت را می توانیم در زندگی علمی، سیاسی و اجتماعی امام رضا علیه السلامشاهد باشیم.

اهمیّت این موضوع از آن روست که گرایش جامعه اسلامی و محافل علمی - دینی به بحث و گفت وگو نشان دهنده راهیابی مباحث مختلف فلسفی و کلامی به حوزه محافل اسلامی و همچنین رشد روحیه کاوشگری در میان مسلمانان بوده است. از سوی دیگر، استقبال بی چون و چرای اهل بیت علیهم السلام از این گونه محافل و مباحث دو نتیجه قطعی را به همراه داشته است:

1 - مهر تأییدی بر این تبادل اندیشه و بحث های آزاد به شمار می آمده است.

2 - منطقی بودن و استدلال پذیر بودن اندیشه و معارف آنان را می رسانده است.

استقبال اهل بیت علیهم السلام از مباحثه های آزاد میان ادیان و مذاهب و حضور آنان در این میدان، نشانگر آن است که آنان مبانی اعتقادی اسلام را، دارای پایه های برهانی و استوار می دانسته و اعتقاد داشته اند که معارف دین، با عقل و علم قابل دفاع بوده و هست. اطمینان آنان به حقانیّت دین و واقع گرایی شریعت محمدی صلی الله علیه و آله و علمی بودن آن، سبب شده است تا ژرفکاوی های عقلی و پرسش های دینی را ارج نهند و پیروان خود را به تأمّل و تدبّر و مناظره و مباحثه علمی بخوانند و آنان را از باورهای

سطحی و اعتقادات بی اساس و عملکردهای بی منطق و هرگونه حرکت بدون علم پرهیز دهند.

دانش و بینش، قبل از هر تلاش

امام رضا علیه السلام می فرماید: «العامِلُ عَلی غیر بصیرةٍ کالسائرِ عَلی غیرِ الطّریق لایزیدُهُ

ص: 152

سُرْعةُ السّیر الاّ بعداً عَنِ الطَّریقِ.»(1) یعنی: آن کس که بدون بینش و آگاهی به انجام کاری اقدام نماید، هماند کسی است که بیراهه راه پیماید. چنین فردی هر چه سریع تر حرکت کند، بیشتر از راه صحیح دور می شود.

این سخن امام هشتم هشداری است به آنان که همواره به کمیّت و مقدار عمل می اندیشند و از کیفیّت و حقیقت آن غافل هستند؛ چه این که اینان در هر دسته گروهی که قرار گیرند. بی آن که به دستی راه بیندیشند، سعی دارند با افراط و تندروی در همان مسیر، خویش را پیشتاز و جلودار معرّفی کنند! ولی امام می فرماید، قبل از آغاز هر کار و گام نهادن در هر مسیر، نخست در اندیشه کسب بصیرت و دانش باش تا از درستی راه مطمئن شوی.

اگر عزم جهاد داری، نخست چشمانت را بگشا و ببین در کدام راه به جهاد پرداخته ای، زیرا هر گونه اقدام متهورّانه و هر جان فشانی و شکنجه پذیری، جهاد در راه خدا به حساب نمی آید و ارزش نیست.

اگر درصدد تزکیه نفس و رهیابی به مقام باتقوایان و زاهدان هستی، بدان که هرگونه ریاضت و پرهیز از نعمت های دینوی و روی آوری به هر مشی و مراسم ساختگی و گوشه گیری و عزلت جویی و ترک وظایف اجتماعی، تزکیه نفس و مایه کمال معنوی و تقرّب به خداوند نیست، بلکه باید تزکیه نفس را از مردم انبیا و ائمه معصومین علیهم السلام دریافت کنی تا اصل راه را از دست ندهی. افزون بر این ها، به این که اصولاً رشد واقعی و کمال نمایی انسان در این است که از دانش وبینش برخوردار باشد، درست بشناسد و درست بشناساند.

برتری اندیشمندان بر عابدان

امام رضا علیه السلام می فرماید: «یقالُ لِلعابِدِ یومَ القیامة : نعم الرّجل کُنْتَ همّتک ذات نَفْسِک وکفیت مؤنتک: فأدخل الجنّة. اَلا اِنَّ الفقیه مَنْ افاضَ علی الناس خیره،

وانقذهم مِنْ اعدائهم و وفَّر علیهم نعم جلال اللّه تعالی وحصل لهم رضوان اللّه

ص: 153


1- - بحارالانوار 1/206 ؛ فقه الرّضا 381.

تعالی و یقال للفقیه: یا ایّها الکافل لایتام آل محمّد الهادی لضعفاء محبّیهم وموالیهم.

قف حتی تشفعَ لکلِّ مَنْ اخذ عَنْکَ او تعلّم منک ... فانظروا کم صرف ما بین المنزلتین»(1).

یعنی: در روز قیامت به انسان عابد گفته می شود: تو خوب انسانی بودی، تمام همّت تو آن بود که خودت را نجات دهی. پس اکنون وارد بهشت شو. [و امّا در سوی

دیگر، انسان فقیه و دین شناسی وجود دارد که در روشنگری مردم کوشیده است.]

فقیه، انسان آگاه و ژرف اندیشی است که پرتو معرفت خود را بر زندگی دیگران نیز افشانده و در نتیجه این معرفت بخشی، ایشان را از دام های انحراف و دسیسه های دشمنانشان پرهیز داده و نعمت های الهی را بر آنان فزونی بخشیده و رضایت خداوند را نصیبشان ساخته است.

در روز قیامت به چنین انسان ژرف اندیشی و هدایتگری گفته می شود: ای حامی یتیمان خاندان پیامبر (شیعیانی که در زمان غیبت امام زمان علیه السلام به سر می برند و از نور حضور امامشان محروم اند) وای کسی که اندیشه های ضعیف را با هدایت ها و روشنگری های خود، یاری داده ای، بایست و برای همه آنان که از خرمن دانش و بینش تو بهره جسته اند، شفاعت کن. پس از این فرمان، او به شفاعت می پردازد و خود به همراه گروه گروه از هدایت یافته گانش وارد بهشت می شود... اکنون ببین که چه فاصله زیادی است میان جایگاه یک عالم ژرف اندیش و هدایتگر با عابدی خودنگر.

تشویق به ژرفکاوی و پرسش علمی

بر خلاف برخی از رهبران مذاهب که پرسش را زمینه گسترش شجاعت و مقدمه شک و بی اعتقادی داشته اند، اهل بیت علیهم السلام تأملاّت علمی و پرسش های دینی را یک ارزش شمرده اند. امام علی بن موسی علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است: «اَلْعِلْمُ خَرائِن وَ مَفاتیِحُهُ السُّؤال، فاسألوا یَرْحَمک اللّه، فاِنَّه یُؤجَرُ فیه أرْبَعَةٌ: السائلُ

ص: 154


1- - مسند الامام الرضا 1/8 ؛ الاحتجاج 1/17؛ بحار الانوار 2/5، ح 10.

والمعلّم والمستمع والمجیبُ له»(1). یعنی: دانش، گنجینه هایی است که پرسش، کلید آن است. خدایتان مورد لطف و رحمت قرار دهد، بپرسید! زیرا در کار پرسش وجستار علمی چهار نفر پاداش معنوی دریافت می کنند: 1 - سؤال کننده 2 - معلم 3- شنونده 4- پاسخ دهنده.

همچنین آن حضرت در روایتی دیگر از رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده است: «کونوا دراة ولاتکونوا رواة، حدیث تعرفونَ فقهه خیرٌ من الف تروونه»(2). یعنی: اهل درایت و درک باشید، نه اهل حکایت و نقل! هرگاه عمق و ژرفای یک حدیث را بشناسید، از هزار حدیث که فقط روایتگر آن باشید، برتر است.

نظام هستی و نظام دین ، دارای فلسفه و حکمت

تشویق به اندیشه و دانش آموزی و کسب بصیرت و آگاهی، آن گاه معنا می یابد که موضوع تفکّر و پژوهش، از نظامی عالمانه و حکیمانه برخوردار باشد. به بیان دیگر، اگر اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پیروان خود را به تعّقل و کسب دانش در همه زمینه های هستی شناسی و دین شناسی دعوت کرده اند و از مؤنان خواسته اند تا مسیر دین و زندگی فردی و اجتماعی خود را کورکورانه و جاهلانه نپیمایند، بلکه باور و عمل خود را بر پایه معرفت و یقین و بینش استوار سازند؛ این دستور زمانی سازنده و مفید است که موضوع تفکّر و عمل انسانِ مؤن - یعنی نظام هستی و احکام و باورهای دینی - دارای دلیل، فلسفه، حکمت و مصلحت باشد؛ زیرا اگر پیدایش جهان و مظاهر مختلف آن بیهوده و بی اساس و ناهم ساز با منطق عقل و علم باشد و اگر دستورها و رهنمودهای دین دارای دلیل عقل و علمی نباشد، معنا ندارد که انسان درباره آن ها بیندیشد و کسب دانش کند. بدین سان وقتی در مکتب اهل بیت علیهم السلامبرای عقل و اندیشه و علم و بینش ارزش قایل شده اند، خواه ناخواه لازمه آن این است که ایشان نظام تکوین (مجموعه هستی) و نظام تشریع

ص: 155


1- - عیون الاخبار 2/28 ؛ بحار الانوار 1/197؛ مسند الامام الرضا 1/5.
2- - مسند الرضا 1/8.

(برنامه های دین) را قانونمند، عالمانه و دارای فلسفه و دلیل بدانند.

این فهم دینی تنها از یک ملازمه عقلی استفاده نمی شود، بلکه خوشبختانه در روایت ها امام علی بن موسی علیه السلام به فلسفه و حکمت بخشی از پدیده های هستی و باورهای دینی تصریح شده است.

البّته قبل از ارائه نمونه ای از این روایت ها، یادآوری این نکته ضرورت است که فلسفه داشتن هستی و دین، به آن معنا نیست که همه آن ها برای همه انسان ها در همه مقاطع تاریخ بشر آشکار باشد، بلکه بسیاری از آن ها در پرتو رشد دانش و پیشرفت امکانات علمی روشن می شود و بخشی از آن ها چه بسا فراتر از احساس و ابزار علمی انسان باشد.

علاوه بر این، آن مقدار از فلسفه احکام یا فلسفه هستی که در روایت های امامان یاد شده است، همه سخن نیست؛ چه این که امامان در پاسخ به پرسش ها، فهم پرسشگر، نیاز مخاطب، امکانات اثباتی و ابزار علمی زمان را در نظر داشته اند و در محدوده درک و توان مخاطب به بیان حکمت ها پرداخته اند، زیرا اگر فراتر از درک پرسشگر و بیرون از امکانات علمی زمان، پاسخی می داده اند، نه تنها برای مخاطب، مایه هدایت و رشد نبوده، بلکه موجب تردید و انکار او می شده است.

بلی ! آنچه از مجموع این گونه روایت ها به یقین می توان نتیجه گرفت، این است که فلسفه داشتن و حکیمانه بودن نظام هستی و نظام تفکّر و برنامه های دین، قابل فهم بودن بخش زیادی از آن برای بشر، ممنوع نبودن تفکّر درباره فلسفه هستی و دین، اصولی پذیرفته شده در مکتب اهل بیت عصمت و طهارت بوده است.

فلسفه گوناگون پدیده های هستی

از امام علی بن موسی علیه السلام سؤل شد که چرا خداوند موجودات هستی را در گونه های و شکل های مختلف آفریده و به یک نوع بسنده نکرده است؟

امام در پاسخ فرمود: یکی از فلسفه های تنوّع و گوناگونی مخلوقات خداوند، این است که مردمان، خداوند را از آفرینش انواع مختلف موجودات ناتوان نپندارند. امّا اکنون هیچ تصویر - بایسته و ارزشمندی - در ذهن منکران خدا شکل نمی گیرد، مگر

ص: 156

این که خداوند، موجودی همانند آن را خلق کرده است.

با وجود این گوناگون در آفرینش خداوند، دیگر جای این سؤل باقی نمانده است که کسی بپرسد: آیا خداوند می تواند چنین یا چنان موجودی را بیافریند؟

اکنون با نظاره بر پهنه هستی و موجودات متنوّع آن می توان شاهد قدرت الهی بود و دانست که خداوند بر همه چیز تواناست و محدودیّتی در قدرت و آفرینش ندارد.(1)

چنان که گفته شد، این فرمایش امام به معنای آن نیست که تنوّع آفریده های خداوند فقط برای اثبات قدرت اوست، بلکه امام به دلیل موضع و رسالت دینی خود، تنها به جنبه توحیدی و معرفت دینی آن اشاره کرده است. امروزه در پرتو آگاهی های تجربی، انسان به ابعاد جدیدی نیز پی برده و دانسته است که جریان صحیح چرخه حیات در کره زمین، هماهنگی با محیط زیست، قدرت دفاع، امکان تغذیه و ... جنبه های دیگری است که گوناگون آفریده های خداوند را می طلبیده است.

فلسفه ضرورت ایمان به خدا

فضل بن شاذان نیشابوری در مجموعه ای که از روایت های علی بن موسی علیه السلام فراهم کرده و همه آن ها درباره فلسفه احکام دین و مبانی اعتقادی است، این روایت را آورده است: اگر سؤال شود نخستین دستور ضروری دین چیست، در پاسخ باید گفت: نخستین واجب، اقرار به خداوند و رسولان و حجت های اوست.

اگر سؤال شود که چرا خداوند این امور را واجب ساخته است، در پاسخ گفته می شود: ضرورت ایمان به خدا و رسولان و حجّت های او، دلایل فراوان دارد؛ از

ص: 157


1- - عن ابن الحسن الرّضا علیه السلام قال : قلت له : یا ابن رسول اللّه لِمَ خَلَقَ اللّه عزّ وجلّ الخلق علی انواع شتّی، و لَمْ یَخْلُقْهُمْ نوعاً واحداً؟ فقالَ : «لئلاّ یَقَعَ فی لاَْوهامِ انّه عاجِزٌ، فلا تَقَعُ صُورةٌ فی وَهْمِ مُلْحِدٍ انّ وَقَدْ خَلَقَ اللّه عزّ وجلّ علیها خَلْقاً ولا یقُولُ قائِلٌ: هَل یَقْدِرُ اللّه عزّ وجلّ عَلی أنْ یَخْلُقَ علی صورةِ کذا وکذا الاّ وَجَدَ ذلک فی خَلْقِهِ تبارک وتعالی، فَیُعْلَمُ بِالنَّظَر اِلی انواعِ خَلْقِهِ انّه عَلی کل شی ءٍ قدیر؛ عیون الاخبار الرضا 2/75 ؛ بحار الانوار 3/41؛ مسند الامام الرضا 1/43، ح 62؛ علل الشرایع 1/14.

آن جمله این که، اگر مردم به خداوند متعال ایمان نیاورند و به وجود او اقرار نکنند، از کارهای خلاف و ارتکاب ظلم و جنایت دوری نخواهند جست، به هر چه تمایل پیدا کنند و آن را مایه لذّت خود بیابند، رو می آورند، بدان این که کسی را مراقب و ناظر بدانند! اگر به راستی مردمان چنین بیندیشند و چنین رفتار کنند، جامعه بشری سراسر تباه می شود و همه انسان ها نسبت به یکدیگر براساس ظلم و زور سیطره خواهند جست.

... ایمان به خداوند، علاوه بر جلوگیری از گسترش فساد اجتماعی - که ممکن است کسانی گمان کنند از طریق حاکمیّت قوانین مدنی می توان جلو آن را گرفت - جلو فسادهای درونی را می گیرد؛ چرا این که ما می دانیم آدمی در تنهایی وخلوت و دور از چشم ناظران بشری، گاه به فساد و گناه رو می آورد - در این گونه موارد هیچ قانون بشری نمی تواند جلوگیر انسان باشد، بلکه تنها ایمان به خداوند است که در نهان و عیان، قدرت اصلاح فرد و جامعه را داراست - و اگر ایمان و اقرار به خداوند و بیم از او نباشد، هیچ انسانی دربان، دست از خطا نخواهد شست... .

بنابر این، پایداری و تداوم جامعه شرافتمند بشری مرهون ایمان انسان ها به خداوند علیم و خبیر و آگاهی است که آشکار و نهان را می داند، به صلاح و درستی فرمان داده و از فساد و تباهی نهی کرده است و هیچ چیز نهفته ای از او پنهان نمی ماند(1).

ص: 158


1- - «قال ابومحمد الفضل بن شاذان النیسابوری، قال الرضا علیه السلام: ... فان قال قائلٌ فما اوّلُ الفرائض؟ قیل له : الاقرار باللّه و برَسُولِهِ و حُجَّتِهِ وبماجاء من عنداللّه عزّ وجلّ. فان قال : لِمَ اَمَرَ الخَلْقَ بالاقرارِ باللّه وبِرُسُلِهِ وبِحُجَجِه وبماجاء من عنداللّه عزّ وجلّ؟ قیل لعللٍ کثیرةٍ؛ منها: اَنَّ مَنْ لَمْ یَقرَّ باللّه عزّ وجلّ، لَمْ یَجْتَنِبْ معاصِیَهُ، ولَمْ یَنْتَهِ عَن ارتِکابِ الکبائر ولَمْ یُراقب اَحَداً فیما یَشْتَهی ویَسْتَلِذَّعَنِ الفساد والظلم واذا فَعَلَ الناس هذه الاشیاء وارْتَکَبَ کُلّ انسانٍ مایَشْتَهی ویَهْواهُ مِنْ غیر مراقبة لاَحَدٍ، کانَ فی ذلک فسادُ الخَلْقِ اَجْمَعین ووثوبُ بَعْضِهِم علی بَعْضٍ... . ومِنْها أنا وَجَدْنا الخَلْقَ قد یَفسُدُونَ بامورٍ باطِنَةٍ ومستورةٍ عَنِ الخَلْقِ، فلولا الاقرارُ باللّه و خَشْیَتهُ بالغیب، لمَ یَکُن اَحَدٌ اذا خَلا بَشَهْوَتِهِ و اِرادَتِهِ یُراقب احداً فی ترک معصیتة... فلم یَکُنْ قوامُ الخَلْقِ وصلاحُهُم اِلاّ بالاقرار منهم بِعَلیم خبیرِ یَعْلَمُ السِرَّ واخفی، آمر بالصلاح، ناهٍ عن الفساد، ولا تَخفی علیه خافیةٌ. عیون الاخبار الرضا 2/99؛ علل الشرایع 1/251؛ بحار الانوار 6/58، ح 1 ؛ مسند الامام الرضا 1/45، ح 71.

فلسفه لزوم شناخت انبیا

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید: اگر سؤال شود که چرا بر مردم شناخت انبیا ضروری است و باید به حقانیّت آنان اقرار کنند و از رهنمودهاشان اطاعت نمایند؟ در پاسخ آنان گفته می شود: از آن جا که در سیستم وجودی و قوای فکری انسان ها، شناخت همه مصالح و بایدها و نبایدها، قرارداده نشده است و آنان نمی توانند به تنهایی همه مصالح خود را بشناسند، و از سوی دیگر خداوند برتر است از این که دیده می شود و خود در میان مردم ظاهر گردد تا کاستی های ایشان را جبران نماید، پس ناگزیر باید رسولانی را مبعوث کند تا پیام او را به خلق برسانند.

این فرستادگان الهی باید معصوم باشند تا پیام الهی را به مردم برسانند. حال، اگر با این همه، شناخت رسولان و اطاعت از ایشان لازم نبود، نتیجه آن بود که آمدن رسولان بیهوده باشد، در حالی که خداوند، کار بیهوده انجام نمی دهد.(1)

فلسفه نیاز به امام و رهبری دینی

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید: اگر گفته شود که براساس چه نیاز و ضرورتی خداوند «اولی الامر» و فرمانروایت های قرار داده و مردم را به اطاعت از ایشان وادشته است؟

گفته می شود: نیاز به حاکم الهی و مدیریت دینی - اجتماعی، از جنبه های متعدّدی قابل بررسی است؛ از جمله این که وقتی - مردم اصل وجود خدا را پذیرفتند و به انبیا و امر ونهی آنان ایمان آوردند - پس از آگاهی به حدود و قوانین الهی و پس از این که وظیفه یافتند از قوانین دین تجاوز نکنند، زیرا تجاوز به حریم

ص: 159


1- - «فان قالَ : فَلِمَ وَجَبَ علیهم معرفة الرُّسُل والاقرار بهم والادعان لهم بالطّاعة؟ قیل: لانّه لَمّا لمَ یَکُنْ فی خَلْقِهِم وقُواهم مایُکْمِلُونَ به مصالِحَهُم، وکانَ الصّانع متعالیاً عَنْ أنْ یُری، وکان ضَعْفُهُ وعَجْزُهُم عَنْ إدراکِهِ ظاهراً، لمَ یَکُنْ بُدٌ مِنْ رسولٌ بَیْنَة وَبَنْیهَم، معصومٌ یؤّی الیهم اَمْرَهُ وَنْهَیُه... فلو لم یَجِبْ علیهم مَعْرِفَتُهُ وطاعَتُه لم یکن لهم فی مَجِی ء الرَّسُول مَنْفَعَةٌ ولاسَدُّ حاجَةٍ... ولیس هذا مِنْ صیفةِ الحکیم الذی اَتْقَنَ کلَّ شَی ء.» عیون اخبار الرضا 2/100؛ علل الشرایع 1/3-252؛ بحار الانوار 6/58، ح 1 ؛ مسند الامام الرضا 1/50.

قانون الهی آثار ناپسندی را بر ایشان به دنبال دارد، درخواهند یافت که اجرای قوانین وحی و حفظ حدود الهی بدون مدیریت اجتماعی امامی امین تحقّق پذیر نیست، زیرا بدون نظارت و حاکمیّت قانون چه بسا افراد حاضر نباشند از لذّت و منفعت خویش به خاطر دیگران بگذرند!

این است که خداوند در نظام تشریع، سرپرستان و مدیران شایسته و امینی را قرار داده است تا مفاسد اجتماعی را از جامعه دور سازند و حدود احکام الهی را برپا دارند.(1)

دلیل نیاز جامعه اسلامی به حکومت دینی

امام علی بن موسی علیه السلام در نگاه به فلسفه سیاسی و بیان ضرورت وجوه امام و رهبری الهی و حکومت دینی برای جامعه اسلامی، بیانی جامع و ژرف دارد. چه این که پس از تبیین ضرورت اصل وجود امام به این نکته می پردازد که اصولاً نیاز به مدیریت و رهبری اجتماعی، چیزی نیست که به جوامع اسلامی اختصاصی داشته باشد، بلکه هر مجموعه بشری نیازمند مدیریت و رهبری است. به تعبیر دیگر، نیاز مجموعه های انسانی به رهبر، امری غیر قابل انکار است و دین نمی تواند این ضرورت اجتماعی را نادیده بگیرد و برای آن هیچ پیش بینی و اقدامی نکند.

سخن حضرت رضا علیه السلام در این زمینه چنین است: از جمله دلایل نیاز جامعه اسلامی به رهبری و حکومت شایستگان، این است که اساساً ما هیچ گروه و ملّتی را نمی توانیم در تاریخ بیابیم که بدون سرپرست و رئیس بقا یافته و زندگی کرده باشند، زیرا مسائل دینی و دنیایی، برای تحقّق اجتماع، خواه ناخواه نیازمند مدیریت و رهبری است.

ص: 160


1- - «فان قال : فَلِمَ جَعَلَ اولی الامر واَمَرَ بطاعتهم؟ قیل : لعلل کثیرةً، منها أنّ الخلقَ لَمّا وُقِفُوا علی حدٍّ محدود واُمِروُا اَنْ لایَتَعَدَّوا ذلک الحدَّ، لِما فیه من فسادهم لَمْ یَکُن یثبت ذلک ولایقومُ الاّباَنْ یَجْعَلَ عَلَیْهم فیه امیناً یَمْنَعُهُم مِنَ التّعدّی و الدَّخُولِ فیما خَطَرَ عَلَیْهم، لانّه لَوْ لَمْ یَکُنْ ذلک لکانَ احدٌ لایَتْرُکُ لَذَّتَهُ ومَنْفَعَتَهُ لِفَسادِ غیرهِ، فَجَعَلَ علیهم قَیّماً یَمْنَعُهُمْ مِنَ الفساد ویُقیم فیهم الحدود والاحکام.» عیون اخبار الرضا 2/100؛ علل الشرایع 1/253؛ بحار الانوار 6/60.

براین اساس، در نظام حکیمانه خداوند احتمال نمی رود که این ضرورت را نادیده گرفته و بندگان را بدون رهبری مشخّص و شایسته رها کرده باشد؛ رهبری که مایه پایداری جامعه است و در پرتو او می توانند با دشمن بستیزند و اموال و دارایی های عمومی را به مصرف صحیح رسانند. آن رهبر که جمعه وجماعت ایشان را بر پا دارد و سایه سنگین ظالمان را از سر مظلومان کوتاه گرداند.(1)

امام به دنبال بیان این فلسفه عام سیاسی به ویژگی های رهبری در جامعه اسلامی اشاره دارد و یادآوری می شود که مدیریت سیاسی و دینی در جامعه اسلامی باید «امین» و «پاسدار ارزش های معنوی و دینی» و «سرپرستی امانتدار و مورد اطمینان» باشد، زیرا اگر فرمانروای امّت اسلامی دارای این خصلت ها نباشد، دین از میان می رود، سنّت های شرعی و احکام الهی تغییر می یابد، بدعتگران فزونی می یابند، بی دینان بر دین یورش می برند و امر دین را بر مسلمانان مشتبه می کنند.(2)

احکام دین دارای دلیل و مصلحت

در جهان بینی و نگرش توحیدی، نه تنها اصل آفرینش و نزول وحی و بعثت رسولان الهی برپایه فلسفه عقل و علمی مبتنی است، بلکه یکایک دستورها و رهنمودهای دین - واجب ها، وام ها، مستحب ها و مکروه ها - همه و همه دارای دلیل و بر پایه مصلحت یا مفسده ای هستند که در آن ها نهفته است.

فضل بن شاذان در بیان مجموعه روایت های از حضرت رضا علیه السلام در این باره

ص: 161


1- - «و منها انّا لانَجد فرقةً من الفِرَق ولا ملّةً مِنَ الملل بَقُوا وعاشُوا الاّ بقیّمٍ وَرَئیسٍ وَ لِما لابُدَّ لهم منه فی امر الدّین والدّنیا، فَلَمْ یَجُزْ فی حکمة الحکیم اَنْ یَتْرِک الخَلْقَ ممّا یَعْلَم انّه لابُدَّ لهم مِنْه، ولا قوام لهم الاّ به، فیُقاتِلونَ بِهِ عَدُوّهُمْ، ویُقْسِموُنَ فَیئَهُم، و یُقیمُ لَهُمْ جَمعَهُم و جَماعَتَهُم، وَیَمنَعُ ظالَمَهُم مِنْ مَظْلُومِهِم». عیون اخبار الرضا 2/101؛ علل الشرایع 1/253؛ بحار الانوار 6/60.
2- - «ومنها انّه لَوْ لَمْ یَجْعَل لَهم اماماً قَیّماً امیناً حافظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ المِلَّةُ وذَهَبَ الدّینُ وغُیّرت السُّنَنُ والاحکام ولزاد فیه المبتَدِعُونَ وَ نَقَصَ منه الملحدون وشبهّوا ذلک علی المسلمین». عیون اخبار الرضا 2/101؛ علل الشرایع 1/253؛ بحار الانوار 6/60.

نوشته است: اگر پرسش شود: آیا ممکن است خداوند حکیم، بنده اش را بی دلیل به کاری فرمان دهد و از او چیزی را بخواهد که فاقد اثر و سازندگی است؟

به او گفته می شود: خیر! خدای حکیم نه کار بیهوده می کند و نه جهل به امور دارد تا از سرِ ندانستن، فرمانی بیهوده دهد... .

سؤال : این دلیل ها، علّت ها و فلسفه ها به راستی وجود دارد و قابل شناسایی است؟ پاسخ : آری قابل شناسایی است و هم اکنون برای اهلش روشن است.

سؤال: آیا شما این فلسفه ها و دلیل ها را می دانید؟

پاسخ : بلی بخشی از آن ها برای ما شناخته شده است و بخشی هم از دسترس دانش بشر دور می باشد.(1)

دلیل وجوب نماز

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید: اگر سؤال شود که چرا انسان ها به نماز امر شده اند؟

در پاسخ گفته می شود: بدان جهت که در نماز اقرار به ربوبیت و پروردگاری خداست و اقرار به پروردگاری خدای یکتا دربردارنده مصالح گسترده ای است، چه این که کرنش در برابر پروردگار یگانه، مستلزم رها کردن معبودان دروغین است. نماز، ایستادن خاضعانه انسان در برابر خداوند جبار است. نماز، طلب بخشایش گناهان گذشته از درگاه الهی را دربر دارد. سجده و نهادن پیشانی برخاک در هر روز، موجب آن است که بندگان خدا همواره او را به یاد داشته و از یا نبرند. با خشوع و تواضع و کوچکی، از خداوند فزونی دین و نعمت های دنیا را طلب کنند و از فسادها

ص: 162


1- - «قال الفضل بن شاذان النیسابوری: ان سَأَلَ سائلٌ فقالَ اَخْبِرنی هَلْ یَجُوزُ اَنْ یُکَلّفِ الحکیمُ عَبْدَه فعلاً من الافاعیل لِغَیْرِ عِلَّةٍ ولامعنیً؟ قیلَ لَهُ: لایجوز ذلِک لانّه حکیمٌ غَیْر عابثٍ ولاجاهلٍ. فان قالَ قائلٌ: فَاَخبِرْنی لِمَ کَلَّفَ الْخَلْقَ؟ قیل : لعلل کثیرةٍ. فان قال : فاخبرنی عن تلک العلل معروفةٌ موجودةٌ هی؟ ام غیر معروفةً ولاموجودةٍ؟ قیل: بل هی معروفة موجودةٌ عند اهلها. فان قال : أتعر فونَها انتم ام لاتَعرِفُونَها؟ قیل لهم: منها ما نَعْرِفُهُ ومنها مالانَعْرِفُهُ»؛ عیون اخبار الرضا 2/99؛ علل الشرایع 1/252؛ بحار الانوار 6/58، ح 1.

بیزاری جویند.

این حضور دایمی و مستمر در پیشگاه الهی موجب می شود که انسان از تدبیرگر هستی و آفریننده خود، غفلت نورزد و گرفتار سرمستی وطغیان نشود.(1)

فلسفه حرمت نوشیدنی های سکرآور

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید: خداوند به این دلیل نوشیدن شراب را ممنوع کرد که مایه فساد و تباهی است، عقل را می زداید و زمینه انکار خداوند و دروغ بستن به خدا و رسول و بسیاری از کردارهای زشت چون قتل، زنا، دادن نسبت های ناروا به دیگران و بی باکی در برابر گناهان را پدید می آورد. پس تنها شراب نیست که حرام است، بلکه هر نوشیدنی که باعث مستی و سُکْر شود حرام می باشد، زیرا همان علّتی که در شراب باعث حرمت آن شده است، در دیگر مشروبات مست کننده نیز وجود دارد. بنابراین، هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد و به ما خاندان رسالت محبّت می ورزد، باید از هر نوشیدنی مست کننده، دوری جوید، زیرا میان ما و نوشنده مسکرات، هیچ گونه رابطه مودّت نیست.(2)

ص: 163


1- - «فان قال : فلم اُمرُوا بالصلاة؟ قیلَ : لاَِنَّ فی الصّلاة الاقرار بالرّبوبیّة وهو صلاح عامٌ، لانّ فیه خلع الانداد، والقیامَ بین یدی الجبّار بالذّل والاستکانةِ والخضوع والخشوع، والاعتراف وطلب الاقالة من سالِفِ الذّنوب، و وَضْعَ الجَبْهَةِ علی الارض کلَّ یومٍ ولیلةٍ لیکونَ العبدُ ذاکِراً لِلّه غیر ناسٍ له... لئلاّ یَنسیَ العَبْدُ مُدبِّرَه و خالِقَه، فَیَبْطَرَ ویَطْغی». عیون اخبار الرضا 2/4-103؛ علل الشرایع 1/256؛ بحار الانوار 6/64؛ مسند الامام الرضا 2/155 با اختلاف در عبارت.
2- - «سمعتَ اباالسحن علی بن موسی علیه السلام یقولُ: حَرَّمَ اللّه الخَمْرَ لِما فیها مِنَ الفَساد، ومِنْ تغییرها عُقُولَ شاربیها، وحَمْلِها ایّاهم علی انکارِ اللّهِ عزّ وجلّ، والِفْریَةِ علیه وعلی رُسُلِهِ، وسائر مایکون منهم مِنَ الفَساد والقَتْلِ و القَذفِ والزّنا وقلّة الاحتجاز مِنْ شی ء من الحرام، فبذلک قضَینا علی کلّ مُسْکِرٍ مِنَ الاشربِة انّه حرامٌ مُحَرّمٌ، لاَِنَّه یأتی مِنْ عاقِبَتها مایأتی مِنْ عاقبة الخمر، فَلْیَجتَنِبه مَنْ یؤن باللّه والیوم الآخِرِ ویَتَوَ لاّنا ویَنْتَحِلُ مَوَدَّتنا کلَّ شرابٍ مُسْکِرٍ، فانّه لاعصمةَ بیننا وبین شارِبیها». عیون اخبار الرضا 2/99-98؛ علل الشرایع 2/476-475؛ بحار الانوار 6/170؛ مسند الامام الرضا 2/357.

دلیل تفاوت میراث زن و مرد

یکی از پرسش هایی که از دیر باز مورد سؤال قرار می گرفته است، موضوع تفاوت میراث زن و مرد در فقه اسلامی است.

امام علی بن موسی علیه السلام در بیان فلسفه این تفاوت فرموده است: دلیل این که سهم زنان از میراث نصف سهم مردان می باشد، این است که زن هنگام ازدواج، مهریه ای دریافت می کند، ولی مرد هنگام ازدواج مهریه ای می پردازد. گذشته از این، دختر زمانی که ازدواج کند، مجبور نیست از دارایی خود صرف زندگی کند، بلکه نفقه و مخارج زندگی او بر عهده مرد اوست و او می تواند تمام سهم ارث خود را پس انداز نماید، ولی زمانی که پسر ازدواج می کند، نه تنها باید مخارج زندگی خود را از میراث به دست آورده صرف کند، بلکه باید مخارج همسرش را نیز بپردازد.

به این دلیل است که خداوند، سهم مردان را از میراث، بیش از سهم زنان قرار داده و فرموده است: «مردان نفقه دهنده زنان هستند بدانچه خداوند ایشان را در ارث فزونی داده است.»(1)

در این بیان دقیق و روشن، امام رضا علیه السلام موضوع مهمّی را روشن ساخته است، که تفاوت زن و مرد در میراث، به خاطر آن نیست که مردان به دلیل جنّسیت، بر زنان فضلیت و برتری دارند و اسلام با این حکم نخواسته است که موقّعیت انسانی و ارزشی زن را پایین قلمداد کند، چه این که ملاک های مادّی نمی تواند ملاک ارزش گذاری معنوی به شمار آید، بلکه اسلام در نظام اجتماعی و در کانون خانواده، وظایف خاّصی را برای هریک از زن و مرد مشخّص ساخته است.

ص: 164


1- - «الامام الرضا علیه السلام : وعلّة اعطاء النساء نِصْفَ ما یُعْطی الرّجال من المیراثِ لانَّ المرآة اذا تَزَوَّجَتْ اَخَذَتْ، والرَّجُلُ یُعْطی، فلذلک وَفَّرَ علی الرّجال، وعلةٌ اُخْری فی اعطاءِ الذّکر مِثْلَیْ مایُعْطی الانثی، لِأنَّ الانثی فی عیال الذّکر اِنِ احتاجَت وعَلَیْه أنْ یَعُولَها، وعلیه نَفَقَتُها، ولیس علی المَرأة اَنْ تَعُول الرّجل ولا یُوْخذ بِنَفَقَته ان احتاج فَوَفّر اللّه تعالی علی الرجّال لذلک و ذلک قول اللّه عزّ و جلّ : الرِجّال قَوّامُونَ علی النساء بمافضّل اللّه بعضهم علی بعض وبما انققوا من اموالهم». عیون اخبار الرضا 2/98؛ علل الشرایع 2/570؛ بحار الانوار 6/103؛ من لایحضر الفقیه 4/253؛ التهذیب 9/398؛ مسند الامام الرضا 2/424.

به زن اجازه داده است که هنگام پذیرش همسری، درخواست مهریه کند و به مرد تکلیف کرده است که پس از انتخاب همسر، باید نیازهای مادّی و مخارج زندگی او را شخصاً بر عهده گیرد.

سپس اسلام براساس این وظایف و موقّعیت که برای هر یک از زن و مرد در نظر گرفته، به سهمیه بندی میراث و سهم ارث زن و مرد نظر افکنده است. بنابراین، تفاوت یاد شده، بر مبنای وظایف اجتماعی زن و مرد است، نه بر اساس تفاوت ارزشی و انسانی آن دو. چنین داوری، نه تنها دور از انصاف نیست، که در نگاه جامع نگران، عدالت و انصاف است.

جایگاه قرآن در نظام معارف دین

در مکتب معارف رضوی، قرآن به عنوان کلام وحی - اصیل ترین منبع شناخت حقایق دین و بایسته های هدایتی، تربیتی و معرفتی است. تأکید بر این نکته، از آن رو اهمیّت دارد که برخی از سرِ ساده اندیشی، حرمت این کتاب جاودان را نشناخته و در طریق کسب معرفت، دل به دیگر منابع بسته اند!

امام علی بن موسی علیه السلام به گونه های مختلفی، ارجمندی قرآن را به امّت اسلامی یادآور شده است.

یکی از روش های امام در تعظیم و بزرگداشت و اعتبار قرآن، این است که در بسیاری از موارد - چه در مناظره ها و چه در سایر بحث های علمی - به آیات قرآن استدلال می فرمود و سخن قرآن را، سخنی نمایی و تردید ناپذیر می دانست، البّته شایان یادکرد است که استناد به آیات قرآن در مناظره ها و بحث های آزاد، زمانی انجام گرفته است که مخاطب آن حضرت مسلمان بوده و حقانیّت قرآن را قبول داشته است وگرنه در مواردی که مخاطب به ادیان دیگری ایمان داشته و یا اصولاً به هیچ دینی پای بند نبوده است، امام یا به دلایل عقلی استناد می جسته است یا به منابع مورد قبول خود آنان؛ چنان که آن حضرت در مناظره با جاثلیق مسیحی، به

ص: 165

مطالب انجیل(1) و در مباحثه، رأس الجالوت یهودی(2)، به حقایق تورات و در بحث آزاد با بزرگ زرتشتیان(3) و همچنین در مناظره با متکلّم توانمندی چون عمران صابی،(4) که اصولاً معتقد به پروردگار هستی نبود، به دلایل عقلی تکیه کرده است و حال آن که وقتی در مناظره با مدعّیان مسلمان به اثبات عصمت انبیا می پردازد(5)، در گفت وگو با سلیمان مروزی(6)، به توضیح برخی صفات و افعال الهی همّت می گمارد، سراسر سخنان خود را به آیات قرآن مستند می سازد.

علاوه بر این شیوه، امام علی بن موسی علیه السلام با اهتمام به قرائت قرآن و تأملّ و تدبّر در آن، جایگاه و اهمیّت آن را به شیعیان خود متذکّر می شد.

ابراهیم بن عباس، یکی از راویان احادیث امام و شاهدان مجالس علمی آن حضرت می گوید: هرگز ندیدم که از علی بن موسی علیه السلام سؤالی شود و آن گرامی پاسخ ندهد، وکسی را آگاه تر از او به تاریخ نیافتم. مأمون همواره تلاش داشت که با سؤال های مختلف و در زمینه های گوناگون، آن حضرت را مغلوب و درمانده کند، ولی هرگز بی پاسخ نماند.

امام تمام مطالب خود را به آیات قرآن مستند می ساخت و از قرآن استفاده می کرد.

آن بزرگوار در هر سه شبانه روز، یک مرتبه قرآن را ختم می کرد و می فرمود: اگر بخواهم سریع تر از این نیز می توانم قرآن را ختم کنم، ولی هر آیه ای که مرور می کنم،

ص: 166


1- - عیون اخبار الرضا 1/204-154؛ التوحید للصدوق 441-417؛ الاحتجاج 2/426-415؛ مسند الامام الرضا 2/103-76.
2- - عیون اخبار الرضا 1/204-154؛ التوحید للصدوق 441-417؛ الاحتجاج 2/426-415؛ مسند الامام الرضا 2/85-78.
3- - عیون اخبار الرضا 1/204-154؛ مسند الامام الرضا 2/84.
4- - عیون اخبار الرضا 1/204-154؛ التوحید للصدوق 441-417؛ الاحتجاج 2/426-415؛ مسند الامام الرضا 2/92-85؛ تحف العقول 500-497.
5- - عیون اخبار الرضا 1/192 به بعد.
6- - عیون اخبار الرضا 1/190-179؛ التوحید للصدوق 454-441؛ الاحتجاج 2/426-415؛ مسند الامام الرضا 2/113-103.

در آن لختی تأمّل می نمایم.(1)

قرآن، عالی ترین پیام و کامل ترین کلام

به امام رضا علیه السلام گفته شد: ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره قرآن چیست؟ امام فرمود: قرآن، کلام خداست، از آن پافراتر ننهید و از رهنمودهایش تجاوز نکنید و هدایت را از غیر آن مجویید، زیرا اگر از کتاب و منبع دیگری جز قرآن، طلب هدایت کنید، گمراه می شوید.(2)

در روایتی دیگر، امام درباره قرآن فرموده است: خداوند، رسولش را به سوی خود فرا نخواند، مگر پس از این که دین را برای او کامل ساخت و تمام قرآن بر او فرو فرستاد؛ قرآنی که در آن همه چیز به تفصیل بیان شده است: حلال، حدود، احکام و هر چیز دیگری که مردم - در مسیر هدایت - به آن نیازمند باشند.(3)

کمال قرآن، در پرتو امامت صالحان

امام علی بن موسی علیه السلام در پی بیان تمامّیت کلام وحی و پاسخ گویی آن به همه نیازها و ضرورت های زندگی معنوی و مادّی بشر، به این آیه از قرآن استناد جسته است:

«ما فَرَّطْنا فِی الکتاب مِنْ شی ءٍ»(4) یعنی: ما به هیچ وجه در کتاب کوتاهی نکرده و هیچ چیز را فرو نگذارده ایم.

ص: 167


1- - عیون اخبار الرضا 2/180؛ بحار الانوار 49/90.
2- - قلت للرضا علیه السلام : یا ابن رسول اللّه ماتقولُ فی القرآن؟ فقال: «کلام اللّه و لاتَتَجاوَزُوه، ولاتَطْلُبوا الهدی فی غیره فتضلّوا.» عیون اخبار الرضا 2/56؛ التوحید للصدوق 224؛ مسند الامام الرضا 1/308-307؛ بحار الانوار 92/117؛ امالی صدوق 546.
3- - الامام الرضا علیه السلام : «انّ اللّه تبارک وتعالی لم یقبض نبیّهُ صلی الله علیه و آله حتی اکمل له الدّین وانزل علیه القرآن، فیه تفصیل کلّ شی ء، بیّن فیه الحلال والحرام والحدود والاحکام وجمیع مایحتاج الیه کَمُلاً.» عیون اخبار الرضا 1/216؛ امالی صدوق 674؛ الاحتجاج 2/433؛ مسند الامام الرضا 1/96؛ کافی 1/199؛ معانی الاخبار 96؛ تحف العقول 513؛ بحار الانوار 25/121.
4- - انعام /38.

سپس به آیه تبلیغ استناد جسته است که در ماه های آخر عمر پیامبر پس از «حجّه الوداع» - آخرین حج آن حضرت - نازل شده است:

«اَلیَومَ اَکْمَلْتُ لَکُم دینَکُم وَاَتْمَمْتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ

دیناً».(1) یعنی: امروز دینتان را برایتان کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را به عنوان دین، برایتان پسندیدم.

آن حضرت پس از بیان این دو آیه از قرآن برای شرح دادن این حقیقت که دین اسلام و کتاب آسمانی آن - قرآن - دین و کتابی کامل هستند و همه جنبه های ضروری معنوی و مادّی زندگی انسان را در نظر گرفته اند، فرموده است: مسئله امامت - رهبری امامان معصوم علیهم السلام - از تمامّیت دین است. رسول خدا صلی الله علیه و آله چشم ازاین جان نبست، مگر این که پایه ها و معیارهای مهمّ دین را برای مردم بیان فرمود، راه ها را برایشان روشن ساخت، آنان را در مسیر حق قرارداد و علی علیه السلام را به عنوان

امام و راهنما برایشان تعیین کرد و تمامی مسائلی را که مردم به آن نیاز دارند، برای

آنان بیان نمود. اگر کسی گمان کند که خداوند، دینش را کامل نساخته است، در حقیقت، کتاب خدا را ردّ کرده و کافر شده است.(2)

امامت به انتخاب خداوند یا اختیار مردم؟

در روایت های حضرت رضا علیه السلام موضوع امامت از دو زاویه مورد توجّه قرار گرفته

است: 1 - امامت عامّه 2 - امامت خاصّه.

در روایت های مربوط به امامت عامّه، به این حقیقت اشاره شده است که اصولاً جوامع بشری و مجموعه های انسانی، برای بقا و تداوم حیات خود، نیازمند رهبری

ص: 168


1- - مائده / 3 .
2- - «الامام الرضا علیه السلام : واَمْرُ الامامِة تمامَ الدّین، ولَمْ یَمْضِ صلی الله علیه و آله حَتّی بَیَّنَ لاُِمَّتِهِ معالم دینهم، واَوْضَحَ لَهُمْ سَبیلَهُمْ، وَتَرَکَهُمْ عَلی قَصْدِ الحَقّ واَقامَ لَهُمْ عَلِیّاً علیه السلام عَلَماً وَاِماماً، وَما تَرَک شیئاً یَحْتاجُ اِلَیْهِ الاُمَّةُ اِلاّ بَیَّنهُ، فَمَنْ زَعَمَ اَنّ اللّهَ عَزَّ وجَلَّ لَمْ یُکْمِلْ دینَهُ فَقَدْ رَدَّ کِتابَ اللّه عزّ وَجلّ وَمَنْ رَدَّ کتابَ اللّه تعالی فهُوَ کافِرٌ.» عیون اخبار الرضا 1/217؛ امالی صدوق 674؛ الاحتجاج 2/433؛ مسند الامام الرضا 1/96؛ کافی 1/199؛ معانی الاخبار 96؛ تحف العقول 514؛ بحار الانوار 25/121.

و مدیریت هستند وهیچ جامعه ای بدون مدیر و رهبر سامان نمی یابد. به این دلیل، جوامع اسلامی هم نیازمند پیشوایان و رهبران سیاسی - دینی هستند؛ رهبرانی که از تعهّد و شایستگی و شرایط لازم برخوردار باشند و دین را به پا دارند و قوانین الهی را

جاری کنند.

در بحث امامت عامّه، سخن از شرایط عمومی رهبری این دینی و اجتماعی است، ولی در مسئله امامت خاصّه، این حقیقت مطرح می شود که چه کسانی به خصوص از سوی خداوند به وسیله پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واجد شرایط امامت شناخته شده و برای امامت تعیین گشته اند؟

حضرت رضا علیه السلام به دنبال بیان این موضوع که یکی از ابعاد تمامّیت دین به مسئله امامت و رهبری دینی و اجتماعی امّت اسلامی باز می گردد و پیامبر در ماه های آخر عمر مبارکش، این وظیفه مهم را به انجام رسانیده و علی بن ابی طالب را به عنوان امام و ولیّ به مردم معرّفی کرده است، می فرماید: این امامت که مایه کمال دین و تمامیّت نعمت الهی بر مردم است، آیا جایگاه واهمیّت آن برای مردم روشن است؟ آیا می دانند نقش امام در میان امّت چیست؟ تا این که با رأی و نظر خود به انتخاب امام معصوم بپردازند! امام معصوم، جایگاهش برتر و موقعیتش بزرگ تر از آن است که مردم با اندیشه و معیارهای خود، بخواهند او را انتخاب کنند. امامت الهی، مقامی است که خداوند ابراهیم خلیل علیه السلام را به آن مفتخر ساخته و پس از عنوان نبوت به او نشان امامت بخشیده و در مرتبه سوم، زینتِ دوستی - الخلیل - را به او عطا فرموده است.(1)

ص: 169


1- - «الامام الرضا علیه السلام : هل یعرفونَ قَدْرَ الامامَة وَمَحَلَّها مِنَ الامّة فَیَجُوز فیها اختیارَ هُمْ! اِنَّ الامامَةَ اَجَلُّ قَدْراً، واَعْظَمُ شأناً... مِنْ اَنْ یَبْلُغَها الناسُ بِعُقُولهم، اَوْ یَنالُوها بآرائِهِم... اِنّ الامامةَ خَصّ اللّه بِها ابراهیمَ الخلیل علیه السلام بَعْدَ النّبوّة والخُلَّة مَرْتبةً ثالثةً.» عیون اخبار الرضا 1/217؛ امالی صدوق 675؛ الاحتجاج 2/433؛ مسند الامام الرضا 1/97؛ کافی 1/199؛ معانی الاخبار 96؛ تحف العقول 514؛ بحار الانوار 25/121

امامت، شایسته پاکان و نه ظالمان

امامت و رهبری یک امّت به طور کلّی شایسته انسان های صالح است و نه تنها به حکم شرح، بلکه به حکم عقل هم روانیست که فردی ظالم و فاسد، رهبری یک جامعه وامّت را بر عهده گیرد. در صورتی که موضوع مدیریت اجتماعی و رهبری دینی درجایگاه بالاتری مطرح شود؛ یعنی موضوع امامت خاصّه و رهبرانی ویژه ای به میان آید که رسماً از سوی پیامبر به مردم معرّفی شده اند تا مفسّر وحی و مبیّن احکام الهی باشند، مسئله صلاحیّت و پاکی آنان از گناه، اهمیّت بیشتری پیدا می کند.

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید: ابراهیم پس از این که خود، به مقام امامت افتخار یافت، از درگاه خداوند آرزو کرد که نسل او نیز از این افتخار همواره یکی پس از دیگری بهره مند باشند، امّا در پاسخ او خداوند فرمود: امامت عهد و پیمان الهی است و ستم کاران و گناه کاران شایسته امامت و عهد الهی نیستند. خداوند با این بیان، امامت و رهبری هر انسان ستم کار و گناه کاری را تا روز قیامت باطل ساخت.(1)

امامت امامان، دارای ملاک ارزشی

چه بسا برای کسانی این سؤال مطرح باشد که چگونه از میان انبوه انسان ها، خداوند فردی را به عنوان پیامبر یا امام بر می گزیند و به مردم معرّفی می کند و دستور می دهد از آنان اطاعت کنند؟ آیا خداوند در این انتخاب ملاک ها و معیارهایی را در نظر دارد؟ آن ملاک ها کدام اند؟

حضرت رضا علیه السلام به این پرسش ها، پاسخی شایسته داده و فرموده است: کسی که گناه کاری را دوست داشته باشد، خود، گناه کار است و آن کسی که انسان مطیع و فرمانبردار و دستورهای خداوند را دوست بدارد، در حقیقت، خود، نیز انسانی

ص: 170


1- - «الامام الرضا علیه السلام: «لاینال عهدی الظالمین» فابطلتْ هذه الآیة امامة کل ظالم الی یوم القیامة.» عیون اخبار الرضا 1/217؛ الاحتجاج 2/433؛ معانی الاخبار 97؛ تحف العقول 514؛ بحار الانوار 25/121.

مطیع به شمار می آید، انسانی که ظالمی را یاری رساند، خود، ظالم است و فردی که عدالت پیشه ای را خوار کند، نیز ظالم است. میان خداوند با هیچ کس خویشاوندی نیست و هیچ فردی به ولایت خداوند و دوستی او راه نمی یابد، مگر در پرتو طاعت و بندگی. رسول خدا به فرزندان عبدالمطلب فرمود: با اعمال نیک خود نزد من آیید و افتخار ورزید، نه با نسب ها و ارتباط خویشاوندی.(1)

ممنوعیّت غلوّ در حق امامان

امامت، جایگاهی رفیع و امامان انسان هایی شایسته و پاک هستند، ولی همواره دو گروه درباره آنان ستم کرده اند:

1 - آنان که امامان را نشناخته و حرمت ایشان را نگاه نداشته و به سفارش های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره آنان عمل نکرده اند. کسانی که تنها امامان را مانند بقیّه مردم پنداشته، بلکه دیگران را برایشان مقدّم داشته و مطالب ومعارف دینی را از غیر امامان دریافت کرده اند!

2 - کسانی که دوستی و محبّت امامان را پیشه خود ساخته و در این را افراط کرده اند، تا آن جا که آنان را از جایگاه عبودیت و بندگی خدا خارج کرده و به گمان ناقص خود، در جایگاه خدایی قرار داده اند!

گروه دوم در حقّ ائمه غلوّ و زیادی روی کرده و به عنوان «غالیان» و «اهل غلوّ» مورد مذمّت قرار گرفته اند.

علی بن موسی علیه السلام، از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل کرده است که آن حضرت فرمود: ای علی! تو از جهتی شبیه عیسی بن مریم هستی و مشابهتی با او داری، زیرا گروهی در محبّت و دوستی عیسی زیادروی کردند و هلاک شدند و گروهی به دشمنی با او روآوردند و از حق تجاوز کردند و هلاک شدند و یک گروه راه اعتدال پیمودند

ص: 171


1- - «سمعت الرضا علیه السلام، یقول : مَنْ اَحَبَّ عاصیاً فهو عاصٍ، ومَنْ اَحَبَّ مطیعاً فهُوَ مطیعٌ، وَمَنْ اَعانَ ظالماً فَهُوَ ظالمٌ ومَنْ خذل عادلاّ فهو ظالِمٌ، انّه لیسَ بینَ اللّه وبین احدٍ قرابة ولاینالُ اَحَدٌ ولایَةَ اللّه الاّ بالطاعة ولقد قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله لبنی عبدالمطّلب: ایتونی بأعمالکم لا بأحسابکم وأنسابکم». عیون اخبار الرضا 2/235؛ مسند الامام الرضا 1/232؛ بحار الانوار 7/241.

و نجات یافتند.(1)

معنای این روایت، زمانی بهتر فهمیده می شود که به قرآن مراجعه کنیم و از قرآن بشنویم که چگونه برخی از مسیحیان بعد منظور تجلیل از مقام عیسی گفتند: «عیسی فرزند خداست»(2).

متأسفانه، در میان جوامع دینی، گاه دیده می شود که برخی ناآگاهان و کم مایگان به گمان بزرگ داشت ائمه علیهم السلام، به آن بزرگواران نسبت هایی می دهند که خودِ آنان، نه تنها ادّعایش را نداشته اند، بلکه همواره آن نسبت ها را از خود، دور می ساخته اند.

خیانت به امامان، به نام حمایت از ایشان!

دست های تفرقه انگیز و مغزهای مسؤولیّت گریز همواره کوشیده اند ستیز میان امّت اسلامی را دامن زنند و با اهانت به باورهای دیگر این، بدبینی و بدخواهی را میان مسلمانان رواج دهند، در حالی که ائمه از این گونه حرکت ها بیزار بوده اند، چنان که حضرت رضا علیه السلام می فرماید: مخالفان ما روایت هایی را درباره ما ساخته اند که به سه دسته تقسیم می شوند؛ 1 - روایت هایی غلوّ و زیاده روی. 2 - روایت هایی تقصیر که در آن ها منزلت اهل بیت علیهم السلام نادیده گرفته شده است. 3 - روایت هایی که در آن ها به بدی های دشمنان ما تصریح شده است.

وقتی سایر مسلمانان، اخبار غلوّ را می شنوند، شیعیان ما را کافر می پندارند و می گویند: شیعه به ربوبیّت امامان خود، اعتقاد دارد!

زمانی که مردم گروه دوم را می شنوند که در آن ها نسبت به اهل بیت کوتاهی شده است، آن را باور می کنند. و هنگامی که روایت های دسته سوم را می شنوند و می بینند که به برخی شخصیّت های مورد احترام آنان، دشنام داده شده است، آن ها هم به امامان دشنام می دهند! در حالی که خداوند در قرآن فرموده است: به

ص: 172


1- - «الامام الرضا علیه السلام : ... قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یا علی انّ فیک مثلاً من عیسی بن مریم، احبّه قوم فأفرطوا فی حبّه فهلکوا فیه، وابغضه قوم فافرطوا فی بُغضه فهلکوا فیه، واقَتَصَد فیه قوم فَنَجَوْا». عیون اخبار الرضا 2/63 با اختلاف در عبارت؛ امالی التوسی 1/354؛ مناقب خوارزمی 325؛ شواهد التنزیل 2/236؛ بحار الانوار 9/151؛ مسند الرضا 1/119
2- - «وَقالَتِ النَصاری المسیحُ ابنُ اللّه» توبه / 30.

بت هایی که مورد پرستش مشرکان اند، دشنام ندهید، زیرا اگر به مقدسّات آنان دشنام دهید، آنان نیز از روی ناآگاهی و جهل، به خداوند دشنام می دهند.(1)

شیوه صحیح دفاع از امامان

با توجّه به اهمیّت امامت و مقام ارجمند امامان و لزوم معرّفی ایشان به جامعه و گرایش دادن مردم به مکتب آنان، چه راهی را باید پیمود و چه شیوه ای را در پیش گرفت؟

اگر این حقیقت را یافته باشیم که اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله نور و هدایت اند و دانش دین به وسیله آنان نشر یافته و اندیشه توحیدی در پرتو توضیح ها و تفسیرهای ایشان استحکام پیدا کرده واستدلالی شده است، خواهیم دانست که بهترین راه تبلیغ مقام امامان این است که منزلت علمی و معنوی و رهنمودهای سازنده اخلاقی - اجتماعی آنان را به مردم بشناسانیم، چنان که حضرت رضا علیه السلام فرموده است: خداوند رحمت کند آن کس را که امر ما را احیا کند.سؤال شد: احیای امر شما به چیست؟ فرمود: احیای امر امامت معصومین علیهم السلام به این است که دانش ما را فرا گیرد و نیز به مردم آموزش دهد، زیرا اگر مردم سخنان و معارف ارزشمند ما را می دانستند و به آن ها آگاهی می یافتند، از ما پیروی می کردند.(2)

ص: 173


1- - «الامام الرضا علیه السلام : یا ابن ابی محمود! اِنَّ مخالِفینا وَضَعُوا اخباراً فی فضائِلنا وجعلوها علی ثلاثَة اقسام: اَحَدِها الغُلُوُّ وثانیها التّقصیرُ فی أمْرِنا، وثالثها التصریحُ بمثالب اَعْدائنا، فاذا سَمِعَ الناّسُ الغلّوفینا کفَّروا شیعتنا ونَسَبُوهم الی القول بربوبیّتنا وَاذا سَمِعُوا التّقصیرَ اعتقدوه فینا، واذا سَمِعُوا مثالِبَ اَعْدائنا باسمائِهِم ثَلَبُونا باسمائنا وقد قال اللّه عزّ وجلّ: «ولا تَسُبَّوا الَّذین یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه فَیَسُبُّوا اللّه عَدْواً بغیر علم». انعام / 108، عیون اخبار الرضا 1/304؛ بحار الانوار 26/239؛ من لایحضره الفقیه 4/504.
2- - «من عبدالسلام بن صالح الهروی قال : سَمِعْتَ اباالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام یقول: رَحِمَ اللّهَ عبداً احیا اَمْرَنا، فَقُلْتُ لَهُ : وکیفَ یحیی اَمْرَکُمْ؟ قال: «یَتَعَلَّم علومَنا ویُعَلِّمُهَا الناسَ. فاِنَّ الناسَ لَوْعَلِمِوُا مَحاسِنَ کلامِنا لاتَّبَعُونا». عیون اخبار الرضا 1/307 ؛ معانی الأخبار 180؛ بحار الانوار 2/30؛ مسند الامام الرضا 1/6 .

خود محوری در مسائل دین، مایه گمراهی

بخشی از مسائل دین، تأیید و تأکید احکام عقلی و حقایق علمی می باشد و بخشی دیگر، رهنمودها و دستورالعمل هایی است فراتر از دریافت عقل و رهیافت علوم بشری. در اصطلاح علمی، دسته نخست را «احکام ارشادی» می نامند و دسته دوم را «احکام مولوی» و «احکام تعبّدی».

در زمینه احکام ارشادی، انسان ها به دلیل برخورداری از عقل و ابزار شناخت، مجال آن را دارند که به تعقّل و تفکّر و کاوش و تجزیه و تحلیل و تعیین حدود و جوانب بپردازند، زیرا حکم شریعت در این موارد، نظر به دریافت های عقلی خود انسان دارد؛ مانند ممنوعیّت دروغ، غیبت، حسادت، بخل، کینه و نیز حسن وفای به عهد، سخاوت، خدمت به انسان ها و... .

امّا در زمینه احکام تعّبدی، مانند نماز، روزه، حج و ... مجالی برای عقل نیست که بخواهد کمّ و کیف و میزان ضرورت و شکل آن ها را به تنهایی بفهمد، بلکه در این زمینه ها که معمولاً به مسائل عبادی باز می گردد، عقل حکم می کند که باید نوع عبادت و بندگی و راه صحیح تقرّب به خداوند را از خود خداوند و از وحی و انبیا دریافت کرد، چه بسا انسان شیوه ای را برای اظهار بندگی به درگاه خداوند برگزیند که مورد رضای الهی نباشد.

متأسفانه، همان گونه که در فصل قبل گفته شد، برخی افراد در مسیر تقرّب به خداوند و رسیدن به ارزش های معنوی، گاه گرفتار خودخواهی و خودمحوری می شوند و با فکر و سلیقه خویش، راهی در پیش می گیرند و همان طور که عده ای به گمان دفاع از اهل بیت علیهم السلام، راه هایی را می روند که مایه بدنامی شیعه و مکتب اهل بیت علیهم السلام می باشد، گروهی هم در میدان زهد و تقوا و ریاضت و عرفان و بندگی و عبادت خدا، گرفتار بدعت گذاری می گردند و شیوه ها، مسلک ها و روش هایی را ابداع کرده اند که از سوی وحی تأیید نشده است.

کم نیستند کسانی که معنای زهد را درک نکرده و گمان کرده اند که زهد، یعنی ژنده پوشی، گدامسلکی، درویش بازی، گوشه گیری و ... .

ص: 174

کسانی که تقوا را به معنای انزوا از جامعه، حضور نیافتن در کارهای جدّی اجتماعی، توجّه نکردن به مسائل حیات و زندگی گرفته اند! و به خیال خود، برای رسیدن به مقامات معنوی و دست یافتن به کارهای خارق العاده و کرامات، به چلّه نشینی و اذکار ساختگی و آزار تن همّت گمارده اند!

در حالی که هیچ یک از این ها مورد رضایت شارع مقدّس نبوده و مایه تقرّب به خداوند نیست، چه این که راه نزدیک شدن به خداوند، پیروی از راه وحی و الگو قراردادن پیامبر و امامان معصوم است و در راه عبادت، نباید به ابداع دست زد.

حضرت رضا علیه السلام در این باره می فرماید: این سخن رسول خدا است: «هر کس به دین و مسلکی گردن نهد که آن را از منبع صحیح و معتبر دینی - وحی و پیامبر - دریافت نکرده است، از سوی خداوند، محکوم به پوچی و گمراهی است؛ هر کس تلاش کند مسائل و روش های دینی و عبادی خود را از راه های غیر معتبر و از مسیری که خداوند آن ها را تأیید نکرده است، دریافت کند، مشرک به شمار می آید! تنها راه ایمن و معتبر برای شناخت وحی و پیام و خواست خداوند، راه محمد صلی الله علیه و آله می باشد.(1)

اهمیّت این روایت تا آن جاست که اگر علل انحطاط مسلمانان و عقب ماندگی فرهنگی و علمی و عملی آنان را مورد مطالعه قرار دهیم، خواهیم یافت که یکی از مهم ترین آن ها، بدعت های نادرستی است که در قلمرو برنامه ها و مفاهیم دینی صورت داده اند. به جای تقرّب به خدا و محبّت به اهل بیت علیهم السلام، و جست وجو در کسب اخلاق الهی و ارزشهای والای معنوی و فضایل انسانی، دل به برخی باورها و مسائل صوری و ظاهری خوش کرده اند.

ص: 175


1- - «الامام الرضا علیه السلام : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : مَنْ دانَ بغیر سَماع، الزمه الله البتة اِلَی الفناء، ومَنْ دانَ بِسَماع مِنْ غیر الباب الذّی فَتَحَه اللّه عزّ وجلّ لِخَلْقِهِ فَهُوَ مشرکٌ والبابُ المأمون علی وحی اللّه تبارک وتعالی محمدٌ». با اختلاف اندک کافی 1/377، ح 4؛ عیون اخبار الرضا 2/9، ح 22؛ با اختلاف اندک بحارالانوار 2/105، ح 68.

دینداری در پرتو عمل، و نه آرمان پردازی

گروهی دین را در قالب آرمان ها و پندارهای خود می جویند، عمل را فرو می نهند و دل به ارتباط ها و نسب ها و امور ظاهری می بندند، در حالی که دین، مجموعه ای به هم پیوسته و منسجم است و در گفته ها و ره آوردهای خود، بنای مزاح و سرگرمی ندارد.

امّا چه راحت گروهی به دستورهای دین عمل نمی کنند و برای توجیه نفس خویش، به رحمت الهی تکیه می نمایند، غافل از این که خدای رحیم، خدای صادق، حکیم و عادل نیز هست و صدق سخنان و بشارت ها و تهدیدهای الهی مستلزم آن است که آنچه در قرآن و منابع دینی آمده است، بی کم و کاست، تحقّق پیدا کند.

یکی از شاگردان امام رضا علیه السلام به نام حسن بن موسی بن علی وشّاء می گوید، در

خراسان همراه علی بن موسی علیه السلام بودم. در مجلسی، زید بن موسی - برادر امام - نیز حضور داشت. گروهی پیرامون زید جمع بودند و او - به سبب انتسابش به خاندان پیامبر و به خاطر این که فرزند موسی بن جعفر علیه السلام است - تفاخر می کرد و می گفت: ما چنین هستیم و ما چنان هستیم!

در آن سوی محفل نیز گروهی پیرامون علی بن موسی گرد آمده بودند و حضرت با آنان سخن می گفت. در این میان، سخنان زید به گوش امام رسید.

حضرت رضا به جانب برادر روکرد و فرمود: ای زید! آیا حرف های نقّالان کوفه تو را مغرور کرده است و فریب خورده ای که روایت کرده اند: «فاطمه علیهاالسلام عفّت خود را حفظ کرد و خداوند، آتش را بر ذریّه او حرام نمود». این مخصوص «حسن و حسین» و فرزندان بی واسطه فاطمه است. آیا ممکن است که پدر تو - موسی بن جعفر علیه السلام - اطاعت خدا کند، روزها روزه بدارد و شب ها به نماز بایستد، ولی تو معصیت خدا کنی و با این وصف، روز قیامت هر دو به دلیل این که فرزندان فاطمه هستید، برابر باشید! اگر به راستی این چنین باشد، معلوم می شود، تو نزد خداوند عزیزتر از موسی بن جعفر علیه السلام هستی، زیرا او با عمل و تلاش می بایست به قرب

ص: 176

الهی راه یابد و تو بی زحمت و بدون هیچ عمل!»(1)

پیام این روایت، به موضوع آن محدود نمی شود، بلکه نوع بیان و استدلال امام علیه السلام این امکان را می دهد که بگوییم پس از ایمان به اصول دین، هیچ چیزی جای عمل صالح و تلاش را نمی گیرد؛ نه نسب و فرزند پیامبر بودن و نه گریه بر مصایب خاندان پیامبر و نه محبّت بر نیکان و صالحان. بلی، می توان گفت که محبّت به نیکان و بندگان صالح الهی، خود، راهی برای بازگشت به سوی خدا و حرکت در مسیر تکلیف و پای بندی به احکام الهی است و اگر در روایت ها، نسبت به محبّت اهل بیت علیهم السلام و یا گریه بر مصایب آنان و یا تکیه بر رحمت الهی تأکید شده، برای آن بوده است که این امور، خود، راهی است برای روآوری به عمل صالح، نه این که مایه غرور و ترک عمل شود.

نمادهای دینی، استوار بر بنیادهای عملی

در ادیان آسمانی، مفاهیمی مانند توبه، استغفار، توفیق خواهی، دعا و ذکر وجود دارند که بیشتر دارای جنبه نمادین و نشانه ای هستند.

این مفاهیم هر چند با نوعی عمل همراه هستند، ولی حقیقت آن ها در عملی پایدارتر و بنیادی تر نهفته است، به گونه ای که اگر این نمادها به تنهایی مورد توجه

قرار گیرند، از حالت ارزشی بیرون آمده، شکل تمسخر و استهزاء به خود می گیرند. روشن ترین مثال آن، استغفار زبانی است که ریشه در قلب و باور، و نمود در عمل نداشته باشد.

ص: 177


1- - «حدّثنا الحسن بن موسی بن علی الوشاء البغدادی، قال کُنْتُ بخراسانَ مع علی بن موسی الرّضا علیه السلام فی مجلسه و زید بن موسی حاضرٌ، قد اَقْبَلَ عَلی جماعَةٍ فی المَجْلِسِ یَفْتَخِرُ علیهم ویقولُ : نَحْنُ وَ نَحْنُ، و اَبُوالْحَسَن علیه السلام مُقْبِلٌ عَلی قَوْمٍ یُحَدِّثُهُم، فَسَمِعَ مَقالَةَ زَیْدٍ فالتَفَت الیه، فقال: یا زیدٌ اَغرّک قول ناقِلیِ الکوفه: «انّ فاطمة علیهاالسلام اَحصنت فرجها ، فَحرّم اللّه ذُرّیتها علی النّار»؟ فواللّه ماذاک اِلاّ للحسن والحسین ووُلد بطنها خاصّةً، فَاِمّا اَنْ یکون موسی بن جعفر علیه السلام یُطیع اللّه و یصومُ نهارَهُ ویقوم لَیْلَه، وتعصیه اَنتَ ثم تجیئان یومَ القیامة سواءً! لانت اعزُّ علی اللّه عزّ وجلّ منه!» عیون اخبار الرضا 2/232؛ معانی الاخبار 106؛ بحارالانوار 43/230، ح 2.

امام رضا علیه السلام می فرماید: چند چیز است، اگر همراه با چند حقیقت نباشد، مسخره می نماید:

1 - کسی که زبانش استغفار کند، ولی قلبش از گناه پشیمان نباشد.

2 - فردی که توفیق طلب کند، ولی نکوشد.

3 - انسانی که احتیاط جو باشد، ولی دقت و پرهیز نداشته باشد.

4 - آن که آرزوی بهشت کند، ولی بر دشواری ها شکیبا نباشد.

5 - شخصی که از آتش دوزخ به خدا پناه برد، ولی هوس های دنیا را ترک نگوید.

6 - کسی که ذکر خدا بر لب براند، ولی شوق دیدار رحمت الهی را نداشته باشد.

اینان در حقیقت خود را به استهزا گرفته اند.(1)

دین و اخلاق، دو عنصر تفکیک ناپذیر

دین اسلام، تنها مجموعه ای از باورها و تکلیف های عبادی نیست، بلکه در کنار دعوت به یکتا پرستی و ایمان به انبیا و امامان راستین و قیامت و در کنار واجبات عبادی، اساس تعالیم و برنامه های خود را بر پایه فضایل اخلاقی استوار ساخته است.

دامنه آموزه ها و سفارش های دین درباره اخلاق و فضیلت، بیش از آن است که در چند صفحه بتوان فهرست آن ها را تدوین کرد، ولی می توان به عنوان نمونه مواردی از احادیث حضرت رضا علیه السلام را در زمینه توصیه های اخلاقی و اجتماعی یادآور شد.

آن حضرت در بیانی بسیار زیبا و شکوهمند نشان داده است که چگونه حقوق الهی با حقوق انسانی در نظام تفکر دینی، به هم پیوسته است و چگونه عبودیت

ص: 178


1- - «قال الرضا علیه السلام : سبعة اشیاء بغیر سبعة اشیاء من الاستهزاء، مَنِ استغفر لسانه ولم یندم بقلبه فقد استهزأ بنفسه، ومن سأل اللّه التوفیقَ ولم یجتهد فقد استهزأ بنفسه، ومَنْ استحزم ولم یحذر فقد استهزأ بنفسه، ومن سأل اللّه الجنّة ولم یصبر علی الشدائد فقد استهزأ بنفسه، ومَن تعوّذ باللّه مِن النّار ولم یترک شهوات الدنیا فقد استهزأ بنفسه، ومَن ذکر اللّه ولم یشتق الی لقائه فقد استهزأ بنفسه ...». کنز الفوائد 152؛ بحارالانوار 78/356، ح 11؛ مسند الامام الرضا 1/283 .

و بندگی به درگاه خدا از فضیلت و اخلاق در میان بندگان خدا جدایی نمی پذیرد.

علی بن موسی علیه السلام می فرماید: خداوند متعال سه وظیفه دینی را با سه موضوع - اجتماعی - همراه ساخته است.

1- نماز - که موضوعی عبادی است - به همراه زکات - که خدمتی اجتماعی است - فرمان داده است. پس کسی که نماز به جای آورد، ولی زکات ندهد، نمازش پذیرفته نیست.

2 - شُکرگزاری در برابر خالق با شکرگزاری برای پدر و مادر همراه ساخته است. پس کسی که سپاسگزار پدر و مادر نباشد، شکر خدا به جا نیاورده است.

3 - تقوای الهی را همراه با صله رحم فرمان داده است. کسی که ارتباط با خویشاوندان را بگسلد، تقوای الهی را رعایت نکرده است.(1)

مؤمن، دور از مکر و خیانت

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کسی که مسلمان باشد، مکر و خدعه نمی کند. از جبرئیل شنیدم که می گفت، فرجام مکر و خدعه، آتش است. از ما نیست کسی که با مسلمانی غِش کند؛ از ما نیست کسی که بر مسلمانی خیانت روا دارد.(2)

صداقت و امانتداری

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتی می خواهید

ص: 179


1- - «الامام الرضا علیه السلام قال: اِنّ اللّه عزّ وجلّ امر بثلاثة مقرون بها ثلاثة اُخری: امر بالصلاة والزکاة، فمن صلّی ولَمْ یزکّ لم یقبل منه صلاته، وامر بالشکر له وللوالدین، فمن لم یشکر والدیه لم یشکر اللّه، وامر باتقاء اللّه و صلة الرّحم، فمن لم یصل رحمه لم یتّق اللّه عزّ وجلّ». عیون اخبار الرضا 1/258، ح 13؛ خصال صدوق 4/173؛ کشف الغمة 3/124؛ بحارالانوار 74/68، ح 40.
2- - «الامام الرضا علیه السلام : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : مَن کان مسلماً فلا یَمکر ولایخدع، فانّی سمعت جبرئیل علیه السلام یقول: اِنَّ المَکر والخدیعة فی النّار، ثمَّ قال علیه السلام : لَیس منّا مَن غَشّ مسلماً، ولیس منّا مَن خان مسلماً». عیون اخبار الرضا 2/50، ح 194؛ امالی صدوق 270؛ بحارالانوار 36/326، ح 182.

حقیقت ایمان افراد را بشناسید، به زیادی نماز و روزه و حج و کارها و خدمات اجتماعی و مناجات شبانه آن ها ننگرید، بلکه به صداقت و راستگویی و امانتداری آنان نگاه کنید.(1)

برخورد برابر با توانمند و تهیدست

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید: کسی که با مسلمانی تهیدست روبرو شود و سلام و احوالپرسی وی با او بر خلاف سلامی باشد که با توانمندان و ثروتمندان دارد، خدا را در قیامت خشمگین خواهد یافت.(2)

اهتمام به امور مسلمانان

مؤمن در جامعه اسلامی نمی تواند نسبت به شرایط اجتماعی و نیازها و ضرورت های زندگی دیگر مسلمانان بی تفاوت باشد. امام رضا علیه السلام می فرماید: کسی که روز را آغاز کند، ولی در اندیشه امور مسلمانان نباشد و برای رفع مشکلات آنان اهتمام نورزد، از جمله مسلمانان نیست.(3)

یاری و امداد ضعیفان

حضرت رضا علیه السلام می فرماید: برترین صدقه و انفاق در راه خداوند، امداد و یاری ضعیفان است.(4)

امام در این بیان، با توسعه موضوع صدقه، نشان داده اند که صدقه به عنوان یک

ص: 180


1- - «الامام الرضا علیه السلام : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : ولاتنظُرُوا الی کثرة صَلاتهم وصومهم وکثرة الحجّ والمعروف وطَنطنتهم باللّیل، ولکن انظروا الی صدق الحدیث و اداء الامانة». عیون اخبار الرضا 2/51، ح 197؛ مسند الامام الرضا 1/274.
2- - «الامام الرضا علیه السلام : من لقی فقیراً مسلماً فسلَّم علیه خلاف سلامه علی الاغنیاء لقی اللّه عزّ وجلّ یوم القیامة وهو علیه غضبان». عیون اخبار الرضا 52، ح 202؛ امالی صدوق 446؛ روضة الواعظین 454 .
3- - «الامام الرضا علیه السلام : من اصبح لایهتمّ بامور المسلمین فلیس منهم». فقه الرضا 369 .
4- - «الامام الرضا علیه السلام : عونک للضعیف افضلُ من الصدقة». تحف العقول 525، ح 37؛ بحارالانوار 78/339

حرکت انسانی والهی، در محدوده کمک های مالی و اقتصادی خلاصه نمی شود، بلکه هر نوع امداد و یاری رساندن اجتماعی می تواند برای خدا باشد و عنوان صدقه را پیدا کند.

محبّت به مردم

امام رضا علیه السلام می فرماید: محبّت به مردم و اظهار دوستی نسبت به ایشان، نیمی از عقل است.(1)

شایسته است در این حدیث، به این نکته توجّه شود که در نگاه دین و رهبران الهی، تنها مؤمنان و مسلمانان نیستند که سزاوار لطف و محبت اند، بلکه در بینش دینی، همه انسان ها و بندگان خدا باید از پرتو محبّت اجتماعی برخوردار شوند. علاوه بر این، نقش سازنده و مؤر این محبت و مودّت اجتماعی و فراگیر، تا آن جاست که اگر همه تدابیر عقلی انسان را برای تنظیم صحیح روابط اجتماعی به دو بخش تقسیم کنیم، یک بخش آن، محبّت ورزی است و بخش دیگر آن، همه تدابیر بایسته دیگر، این نشانه تأثیر مهم محبّت است.

اندوه زدایی از دل ها

امام رضا علیه السلام می فرماید: آن کس که اندوهی از دل و چهره انسان مؤمنی بزداید، خداوند در روز رستاخیز، اندوه از دلش بزداید.»(2)

ارتباط باخویشاوندان

در مجموعه رهنمودهای اجتماعی اسلام، خدمت به خویشاوندان و محبّت به آنان از اولویت برخوردار است. چه بسا علّت، این باشد که اگر همه انسان ها نسبت به اطرافیان و نزدیکانشان رسیدگی و مراقبت داشته باشند، به طور طبیعی، هیچ

ص: 181


1- - «الامام الرضا علیه السلام : التودّد الی الناس نِصفُ العقْل.» تحف العقول 520، ح 15؛ بحارالانوار 78/335.
2- - «الامام الرضا علیه السلام : مَن فرّج مِن مؤمن فرَّج اللّه من قلبه یوم القیامة». کافی 2/200؛ بحارالانوار 74/321، ح88.

فردی در جامعه اسلامی از نگاه محبّت و رسیدگی اجتماعی، محروم نخواهد ماند.

موضوع «صله رحم» و تأکید بر آن در نظام اخلاقی دین، در حقیقت یک ابتکار شگرف اجتماعی - روانی است که هیچ برنامه و تدبیر دیگری نمی تواند جایگزین آن باشد.

امام رضا علیه السلام می فرماید: کسی که دوست دارد روزگار درازتری در دنیا زندگی کند و روزی اش فراوان تر شود، صله رحم کند و به خویشاوندان رسیدگی نماید.(1)

یعنی، صله رحم به عنوان یک حرکت انسانی - دینی نه تنها از ثواب معنوی برخوردار است که دارای آثار مادّی و دنیوی نیز هست.

مهربانی با خانواده

امام رضا علیه السلام می فرماید: کسی ایمانش برتر و بهتر از دیگران است که اخلاقش نیکوتر و نسبت به خانواده اش مهربان تر باشد.(2)

دربیانی دیگر، حضرت رضا علیه السلام می فرماید: در یکی از روزها، مردی از علی بن ابی طالب علیه السلام دعوت کرد تا آن حضرت به منزل او برود. حضرت به آن مرد فرمود به سه شرط، دعوت تو را پاسخ خواهم گفت: 1- برای تدارک میهمانی، چیزی از خارج منزل تهیه نکنی (بر اقتصاد خانواده ات، خرجی را تحمیل ننمایی). 2 - در منزل هر چه داری ، ما را به همان میهمان کنی (با خود نیندیشی که باید بهترین ها را برای ما فراهم نمایی). 3 - همسر و خانواده ات را برای میزبانی از ما به

زحمت نیندازی.(3)

ص: 182


1- - «الامام الرضا علیه السلام : مَن سَرَّه اَن ینسأ فی اجله ویزاد فی رزقه فلیصل رحمه». عیون اخبار الرضا 2/44؛ بحارالانوار 74/91، ح 15.
2- - «الامام الرضا علیه السلام : اَحسن الناس ایماناً، احسنهم خلقاً والطفهم باهله وأنا ألطفکم بأهلی». عیون اخبار الرضا 2/38؛ عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله مثله بحارالانوار 71/387، ح 34.
3- - «الامام الرضا علیه السلام : عن علی علیه السلام انّه دعاه رجلَ، فقال له علی علیه السلام : علی أن تضمن لی ثلاث خصالٍ. قال: وما هی یا امیرالمؤمنین؟ قال: لا تُدخل علینا شیئاً من خارج، ولاتَدَّخر عنا شیئاً فی البیت، ولاتجحف بالعیال. قال: ذلک لک، فاجابه علی بن ابی طالب علیه السلام». عیون اخبار الرضا 1/258؛ خصال 207؛ مسندالامام الرضا 1/291.

ایجاد رفاه در خانواده

امام رضا علیه السلام می فرماید: سزاوار است که مرد خانواده، برای همسر و فرزندان و کسانی که تحت سرپرستی او هستند، رفاه و گشایش پدید آورد، تا این که آرزومند پایداری اش باشند، نه منتظر مرگش!(1)

اقتصاد و برنامه ریزی در زندگی

امام رضا علیه السلام می فرماید : هیچ انسانی به حقیقت ایمان ره نمی یابد، مگر در پرتو سه خصلت: شناخت و ژرف نگری در دین، و برنامه ریزی صحیح در ادامه زندگی، و شکیبایی بر سختی ها.(2)

آراستگی در زندگی اجتماعی

امام علی بن موسی علیه السلام می فرماید: از جمله اخلاق انبیای الهی، نظافت و پاکیزگی است.(3)

یکی از روایتگران احادیث به نام ابی عبّاد می گوید: حضرت رضا علیه السلام در تابستان

روی حصیر می نشست و در زمستان روی نمد، پیراهن زبر و خشن می پوشید، مگر زمانی که از منزل بیرون می آمد و در برابر مردم قرار می گرفت، زیرا در این گونه موارد، لباس نیکو می پوشید و خود را برای مردم می آراست.(4)

ص: 183


1- - «عن ابی الحسن علیه السلام قال: ینبغی للرجل أن یوسّع علی عیاله کیلا یتمنّوا موته». من لا یحضره الفقیه 2/68؛ فروع کافی 4/11.
2- - «الامام الرضا علیه السلام : لا یستکمل عبدٌ حقیقة الایمان حتی یکون فیه خصالٌ ثلاث : التفقّه فی الدّین وحُسْنُ التقدیر فی المعیشة والصّبر علی الرّزایا». تحف العقول، 525؛ بحارالانوار 78/339؛ مسندالامام الرضا 1/285؛ المحاسن برقی 5.
3- - «الامام الرضا علیه السلام : مِن اخلاق الانبیاء التنظّف». فروع کافی 5/567؛ تحف العقول 519؛ بحارالانوار 78/335.
4- - کان جُلوس الرضا فی الصیف علی حصیر، وفی الشتاء علی مِسْح ولُبسهُ الغلیظ من الثیاب حتی اذا برزللناس تَزَیَّن لهم. عیون اخبار الرضا 2/178، ح 1؛ مکارم الاخلاق 117.

روشن ترین بامداد زندگی آینده بشر

نکته های زیبا و آموزنده در آموزه های مکتب رضوی، بسیار است و مجال این کتاب اندک. از این رو به آنچه یاد شد، اکتفا می کنیم و این مجموعه را با نویدی خوش و با ترسیمی امید بخش از آینده زندگی بشر در کره خاک به پایان می بریم.

نام دعبل خزاعی و اشعار پر حماسه او برای شیعه آشناست، او که اندیشه ناب تشیّع را در گل واژه اشعارش به نسیم خاطره ها و اندیشه ها می سپرد تا دورترین نقاط سرزمین اسلامی را از یاد و نام خاندان عترت و طهارت، عطر و بوی محبّت و ولایت یابند.

یکی از شکوهمندترین مناظری که این شاعر فرهیخته در نمای اشعار خویش آفریده، سروده هایی است که در محضر امام علی بن موسی علیه السلام بازخواند و آن حضرت را به شدّت تحت تأثیر قرار داد.

دعبل در این مجموعه حماسی، سخن را از بی مهری زمانه و مدارس دور مانده از مدرّسان وحی آغاز می کند و به شرح زندگی یکایک امامان علیهم السلام می پردازد تا به این ابیات می رسد:

خروج امامٍ لامحالةَ خارجٌ

یقوم علی اسم اللّه والبرکات

یمیّز فینا کلّ حق و باطلٍ

ویجزی علی النعماء والنقمات

یعنی: سرانجام، بی هیچ تردید، امامی قیام خواهد کرد. قیام او با نام خدا و همراه با برکت و فرخندگی است. او در میان مردم، هر حق و باطلی را از هم جدا خواهد کرد. و هر نیک و بدی را پاداش و جزا خواهد داد.

سخن که به این جا انجامید، حضرت رضا علیه السلام به شدّت گریست. سپس به «دعبل» فرمود: این دو بیت شعر را روح القدس بر زبانت جاری کرده است، آیا تو می دانی این امام کیست و چه زمانی قیام خواهد کرد؟

دعبل پاسخ می دهد: من آگاهی زیادی در این باره ندارم، ولی همین اندازه می دانم که از میان شما خاندان رسالت، امامی قیام خواهد کرد که زمین را از فساد، پاک می سازد و عدالت را در گستره زمین جاری می کند.

ص: 184

امام علی بن موسی علیه السلام فرمود: ای دعبل! پس از من، فرزندم محمّد - جواد الائمّه - و پس از او فرزندش علی - امام هادی - و بعد از او فرزندش حسن - امام عسکری - به امامت خواهد رسید و پس از او فرزندش «حجّت قائم» امام خواهد بود که در دوران غیبتش مردمان به قیام و قدومش چشم خواهند دوخت. زمانی که بر مردمان ظاهر شود، همگان به اطاعت او گردن نهند. هان! ظهور او قطعی است، آن گونه که اگر حتی یک روز از عمر جهان باقی مانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانی گرداند تا آن گرامی قیام کند و زمین را بدان سان لبریز از ستم، مالامال از عدل سازد.(1)

بدان امید که آفتاب رحمت آن وجود گرامی، در روزگار زندگی ما بتابد و افتخار خدمت در حکومت الهی و عدل گسترش، نصیب امّتی شود که برای احیای دین در سرزمین خویش، به وظیفه خود قیام کردند و با تقدیم شهیدانی پاک باخته، کوشیدند فضای جامعه خود را به عطر دین خواهی و دین مداری و پیروی از مکتب خاندان وحی بیامیزند و وفاداری خویش را به مکتب عدل و حماسه و ایثار، به اثبات رسانند.

اللّهم انّا نرغب الیک فی دولة کریمة تعزّ بها الاسلام و اهله. بارالها! ما در آرزوی حکومت ارجمندی به سر می بریم که در پرتو آن اسلام و اسلامیان عزّت و اقتدار یابند.

ص: 185


1- - «الامام علی بن موسی علیه السلام : یا دعبل... لولم یَبق من الدّنیا الاّ یوم واحد لطوَّل اللّه عزّ وجلّ ذلک الیوم، حتّی یخرج فیملأ الارض عدلاً کما مُلئت جوراً». کمال الدین 372 ؛ ینابیع المودّة 544 ؛ مسند الامام الرّضا 1/224.

ص: 186

کتابنامه

1) ابن ابی الثلج، محمد بن محمود بن الحسن، تاریخ الائمة، مجموعه نفیسه مکتبة بصیرتی، قم، 1396 ه .ق.

2) ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد، شرح نهج البلاغة، دار احیاء الکتب العربیة، چاپ یکم، 1378 ه .ق.

3) ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، دار بیروت، 1385 ه .ق. (متوفی 630 ه .ق.).

4) ابن حمزه طوسی، محمد بن علی، الثاقب فی المناقب، مؤسسه انصاریان، قم، 1412 ه .ق. (متوفی 560 ه .ق.)

5) ابن حوقل، ابی القاسم، صورة الارض، چاپ دوم، لیدن، 1938 م. (متوفی قرن چهارم ه .ق.)

6) ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون، مؤسسة الأعلمی، بیروت، لبنان، 1391 ه .ق. (متوفی 808 ه .ق.)

7) ------------------، مقدمه، ترجمه گنابادی، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1362 ه .ق. (متوفی 808 ه .ق.).

8) ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، الشریف الرضی، قم، الطبعة الثانیة، 1364 ه .ق. (متوفی 681 ه .ق.).

ص: 187

9) ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، انتشارات علامه، قم، بی تا، (متوفی 588 ه .ق.).

10) ابن صباغ، علی، الفصول المهمة فی معرفة احوال الائمة، مطبعة العدل، نجف، بی تا، (پشت جلد مؤسسة الأعلمی طهران) (متوفی 1104 ه .ق.).

11)ابن طاووس، علی بن موسی، طرائف المقال، مطبعة خیام، قم، 1399 ه .ق.، چاپ اول. (متوفی 664 ه .ق.).

12) ابن طقطقا، محمد، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الإسلامیة، دار الصادر،

بیروت، بی تا، (متوفی 709 ه .ق.).

13) ابن طولون، محمد، الائمة الاثناعشر، منشورات الرضی، قم، بی تا، (متوفی 953 ه .ق.).

14) ابن العبری، غریغوریوس، مختصر الدول، بی تا، بی جا، (متوفی 685 ه .ق.).

15) ابن عساکر، علی بن الحسین بن هبه اللّه بن عبداللّه، تاریخ مدینة دمشق، دارالفکر، بیروت، لبنان، (متوفی 570 ه .ق.).

16) ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، مکتبة المعارف، بیروت، مکتبة النصر، ریاض، چاپ اول، 1966م، (متوفی 774 ه .ق.).

17) ابن الندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، دار المعرفة، بیروت، لبنان، 1398م، (متوفی 437 ه .ق.).

18) ابوالفداء، عمادالدین، المختصر فی اخبار البشر، المطبعة الحسینه، مصر، الطبعة الاولی، بی تا، (متوفی 732 ه .ق.).

19) الاتابکی، یوسف بن تعزی، النجوم الزاهرة، المصریة العامة، بی تا،(متوفی 879 ه .ق.).

20) الاربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، نشر ادب الحوزه، بی تا، (متوفی 687 ه .ق.).

21) الاصفهانی، ابوالفرج علی بن الحسین، مقاتل الطالبیّین، دار المعرفة، بیروت، لبنان، بی تا، (متوفی 356 ه .ق.).

ص: 188

22) الاصفهانی، ابوالفرج علی بن الحسین، الأغانی، مؤسسة جمال للطباعة و النشر، بیروت، لبنان، (دار احیاء التراث العربی)، بی تا، (متوفی 356 ه .ق.).

23) الاصفهانی، ابونعیم احمد بن محمد، ذکر اخبار اصبهان، مؤسسة النصر، تهران، بی تا، (متوفی 430 ه .ق.).

24) امیر، علی، مختصر تاریخ العرب، مترجم: عفیف البعلبکی، دار العلم الملایین، بیروت، چاپ اول، حزیران 1961م، (متوفی 1928م).

25) الأمینی، عبدالحسین، الغدیر، دار الکتب العربیة، بیروت، لبنان، الطبعة الثالثة، 1387ه .ق. (معاصر).

26) امین، احمد، ضحی الاسلام، مکتبة النهضة، المصریة، قاهرة، الطبعة السابعة، بی تا، (معاصر).

27) الأمین، محسن، اعیان الشیعة، دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1403ه .ق.، (معاصر).

28) البرقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، دار الکتب الإسلامیة، تحقیق السید جلال الدین الحسینی، بی تا، (متوفی 274 ه .ق.).

29) البغدادی، احمد بن علی بن ثابت، نصیحة أهل الحدیث، مکتبة المنار - الزرقاء، 1408ه .ق. (متوفی 463 ه .ق.).

30) البیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، انتشارات دانشگاه

فردوسی، چاپ دوم، 1356ش. (متوفی 470 ه .ق.).

31) البیهقی، ابراهیم، المحاسن و المساوی، دار بیروت، 1404 ه .ق.، (متوفی قرن چهارم ه .ق.).

32) حاکم نیشابوری، محمد، تاریخ نیشابور، تصحیح شفیعی کدکنی، چاپ اول 1375ش.، بی جا، (متوفی 405 ه .ق.).

33) الحرانی، حسن بن علی بن الحسین، تحف العقول، انتشارات اسلامیه، شیراز، 1363ش. (متوفی قرن چهارم ه .ق.).

34) الحرّالعاملی، محمد بن الحسن، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ترجمه جنتی، دار الکتب الإسلامیة طهران، 1357ش. (متوفی 1104 ه .ق.).

ص: 189

35) الحسکانی، عبیداللّه بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، مجمع احیاء الثقافة الإسلامیة، التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، 1411ه .ق. (متوفی قرن پنجم ه .ق.).

36) الحسنی، عبدالکریم، ابن طاووس، فرحة الغری، مرکز الغدیر للدراسات

الإسلامیه، الطبعة الاولی، 1419ه .ق. (متوفی 693 ه .ق.).

37) حلّی، علی بن یوسف، العدد القویة، مکتبة آیه اللّه المرعشی العامة، الطبعة الاولی، 1408ه .ق. (متوفی 703 ه .ق.).

38) الحلّی، حسن بن یوسف، خلاصه الأقوال فی معرفة علم الرجال، مجمع البحوث

الإسلامیة، چاپ اول، 1381ش. (متوفی 726 ه .ق.).

39) الحموی، یاقوت بن عبداللّه، معجم البلدان، دار بیروت، 1376 ه .ق. (متوفی 626 ه .ق.).

40) الخضری، محمد، محاضرات تاریخ الأمم الاسلإمیة الدولة العبّاسیة، دار المعرفة، بیروت، 1426 ه .ق. (متوفی 1927م).

41) الخطیب البغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، دار السعادة، مصر،

1349 ه .ق. (متوفی 463 ه .ق.).

42) الخوارزمی، محمد، رسائل الخوارزمی، تصحیح دکتر پورگل، انجمن آثار فرهنگی و مفاخر فرهنگی، تهران، 1384 ه .ق. (متوفی 383 ه .ق.).

43) الخوارزمی، موفق بن احمد بن محمد، المناقب، مؤسسة نشر الإسلامیة لجامعة المدرّسین، 1411 ه .ق. (متوفی 568 ه .ق.).

44) جرجی، زیدان، تاریخ التمدن الإسلامی، مکتبة الحیاة، بیروت، بی تا، (متوفی 1914م).

45) الرافعی، القزوینی، عبدالکریم، التدوین فی أخبار قزوین، دار الکتب العلمیة، بیروت 1408 ه .ق. (متوفی 623 ه .ق.).

46) راوندی، قطب الدین، الخرائج و الحرائح، مکتبة مصطفوی، قم، بی تا، (متوفی 573 ه .ق.).

ص: 190

47) ---------------، الدعوات، منشورات مدرسة الامام المهدی، قم، 1407 ه .ق. (متوفی 573 ه .ق.).

48) رفاعی، احمد فرید، عصر المأمون، دار الکتب المصریة، قاهرة، 1346 ه .ق. الطبعة الرابع، (معاصر).

49) الزرکلی، خیرالدین، الأعلام، بی تا، بی جا، الطبعة الثالثة، (معاصر).

50) سبط بن الجوزی، ابوالمظفر یوسف بن فرغلی، تذکرة الخواص، مؤسسة أهل

البیت، بیروت، 1401 ه .ق. (متوفی 654 ه .ق.).

51) سراج، قاضی منهاج، طبقات ناصری، دنیای کتاب، چاپ اول 1363ش. (متوفی 698 ه .ق.).

52) سیدمرتضی، علی بن الحسین، تنزیه الأنبیاء، نشر الشریف الرضی، قم، ایران، بی تا، (متوفی 436 ه .ق.).

53) السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، مطبعة السعادة، مصر، الطبعة الاولی، 1371 ه .ق. (متوفی 911 ه .ق.).

54) الشبراوی، عبداللّه بن محمد، الاتحاف بحبّ الاشراف، منشورات الرضی، قم، چاپ دوم، 1363ش. (متوفی 1172 ه .ق.).

55) صدوق، محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی، کمال الدین و تمام النعمة، مؤسسة النشر الإسلامی لجماعة المدرسین، قم، ایران، 1405 ه .ق. (متوفی 381 ه .ق.).

56) ---------------، الفقه المنسوب لامام الرضا علیه السلام، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، قم، الطبعة الاولی، 1406 ه .ق.

57) ------------------، من لایحضره الفقیه، نشر جماعة المدرسین فی الحوزه العلمیة، 1404 ه .ق. (متوفی 381 ه .ق.).

58) ------------------، التوحید، مؤسسة النشر الإسلامی، قم، بی تا، (متوفی 381 ه .ق.).

59) ------------------، معانی الأخبار، دار العلم، قم، 1379 ه .ق. (متوفی 381 ه .ق.).

ص: 191

60) ------------------، عیون أخبار الرضا، نشر رضا، مشهد، 1363ش. (متوفی 381 ه .ق.).

61) ------------------، علل الشرائع، مکتبة الحیدریه، نجف، 1385ش. (متوفی 381 ه .ق.).

62) ------------------، الخصال، انتشارات علمیه إسلامیة، بی تا، شیراز، (متوفی 381 ه .ق.).

63) صنیع الدوله، محمد حسنخان، مطلع الشمس، انتشارات فرهنگسرا، 1362ش. (متوفی 1313 ه .ق.).

64) طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج، نشر المرتضی، مشهد، 1403 ه .ق. (متوفی قرن ششم ه .ق.).

65) طبرسی، حسن بن الفضل، مکارم الاخلاق، نشر الشریف، الرضی، 1392 ه .ق. (متوفی قرن ششم ه .ق.).

66) ------------------، اعلام الوری بأعلام الهدی، مکتبة العلمیة الإسلامیة، تهران، 1338ش. (متوفی 548 ه .ق.).

67) طبرسی، احمد بن علی بن ابی طالب، تاج الموالید، موالید الائمة و وفیاتهم، مجموعه نفیسه، مکتبة بصیرتی، قم، 1396 ه .ق. (متوفی قرن ششم ه .ق.).

68) الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، منشورات مکتبة أرومیة، ایران، (متوفی 3 ه .ق.).

69) الطبری، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، مکتبة الحیدریه، نجف،

1383 ه .ق. (متوفی قرن چهارم ه .ق.).

70) طوسی، ابوجعفر محمد بن الحسن، رجال طوسی، منشورات مکتبة الحیدریه،

نجف، 1380ش. (متوفی 460 ه .ق.).

71) ------------------، الغیبة، مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1411 ه .ق. (متوفی 460 ه .ق.).

72) ------------------، الاستبصار، دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الرابع، 1363ش. (متوفی 460 ه .ق.).

ص: 192

73) ------------------، تهذیب الأحکام، دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الثالثة، تهران، 1364ش. (متوفی 460 ه .ق.).

74) ------------------، امالی، المکتبة الأهلیه، بغداد، 1384 ه .ق. (متوفی 460 ه .ق.).

75) العاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسة للإمام الرضا علیه السلام، جامعة المدرسین، قم، الطبعة الثانیة، 1403 ه .ق. (معاصر).

76) العبیدلی، محمد بن ابی جعفر شیخ الشرف النسابه، تهذیب الأنساب و نهایة

الأعقاب، مکتبة المرعشی النجفی، 1413 ه .ق. (متوفی 435 ه .ق.).

77) العسکری، الامام حسن بن علی علیه السلام، التفسیر المنسوب إلی الامام العسکری، قم، الطبعة الاولی، 1409 ه .ق. (متوفی 260 ه .ق.).

78) الغازی، داود بن سلیمان بن یوسف، مسند الرضا علیه السلام، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الإسلامی، 1418 ه .ق. (متوفی 203 ه .ق.).

79) قبادیانی مروزی، ناصر خسرو، سفرنامه ناصر خسرو، به کوشش نادر وزین پور، تهران، چاپ پنجم، 1362ش. (متوفی 481 ه .ق.).

80) قمی، شیخ عباس، الانوار البهیة فی تواریخ الحجج الإلهیّة، منشورات الرضی،

قم، 1364ش. (معاصر).

81) القندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، دار الکتب العراقیة، افست، قم، ایران، مکتبة المحمدی، 1385 ه .ق. (متوفی 1294 ه .ق.).

82) الکراجکی، ابوالفتح محمد بن علی، کنز الفوائد، مکتبة المصطفوی، قم، 1410 ه .ق. (متوفی 449 ه .ق.).

83) الکفعمی، ابراهیم بن علی بن الحسن بن محمد، مصباح الکفعمی، منشورات الرضی و زاهدی، بی تا، (متوفی 905 ه .ق.).

84) الکلیدار، عبدالجواد، تاریخ کربلا و حائر الحسینی، مکتبة الحیدریة، نجف، بی تا، (معاصر).

85) کیاء گیلانی، سیداحمد، سراج الانساب، کتابخانه عمومی آیت اللّه مرعشی نجفی، 1409 ه .ق. چاپ اول، (متوفی قرن دهم ه .ق.).

ص: 193

86) الکلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دار الکتب الاسلامیة، تهران، چاپ سوم، 1388 ه .ق. (متوفی 329 ه .ق.).

87) ------------------، فروع کافی، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1350ش. چاپ دوم، (متوفی 329 ه .ق.).

88) المجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1403 ه .ق. (متوفی 1111 ه .ق.).

89) مستوفی، حمداللّه، تاریخ گزیده، دنیای کتاب، چاپ دوم، تهران، 1361ش. (متوفی 750 ه .ق.).

90) مستوفی، حمداللّه، نزهة القلوب، دنیای کتاب، چاپ یکم، تهران، 1362ش. (متوفی 750 ه .ق.).

91) المسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، دار الهجرة، قم، ایران،

1404 ه .ق. (متوفی 346 ه .ق.).

92) ---------------، التنبیه و الاشراف، دار الصعب، بیروت، بی تا، (متوفی 346 ه .ق.).

93) ---------------، اثبات الوصیة، منشورات الرضی، قم، بی تا، (متوفی 346 ه .ق.).

94) المفید، محمدبن نعمان، الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، ترجمه رسولی

محلاتی، انتشارات علمیه اسلامیة، تهران، بی تا، (متوفی 413 ه .ق.).

95) مقدسی، محمد بن احمد، احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، ترجمه علی نقی

منزوی، شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، 1361ش. (متوفی قرن چهارم ه .ق.).

96) المقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، افست، مکتبة المثنی بغداد، بی تا، (متوفی 355 ه .ق.).

97) المغربی، نعمان بن محمد التمیمی، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، مؤسسة الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، بی تا، (متوفی 363 ه .ق.).

98) میرخواند، میرمحمد، تاریخ روضة الصفا، از انتشارات کتاب فروشیهای مرکزی خیام، پیروز، تهران، 1339ش. (متوفی 903 ه .ق.).

ص: 194

99) النوبختی، حسن بن موسی، فرق الشیعه، مکتبة المرتضویة، الحیدریة، نجف، 1355 ه .ق.

100) الهیثمی المکی، احمد بن حجر، صواعق المحرقة، شرکة الطباعة الفنیة

المتحدة، قاهرة، 1385 ه .ق. (متوفی1019 ه .ق.).

101) الیافعی، عبداللّه بن اسعد، مرآة الجنان، مؤسسة الأعلمی، بیروت، الطبعة الثانیة، 13920 ه .ق. (متوفی 768 ه .ق.).

102) الیعقوبی، احمد بن ابی یعقوب بن جعفر، تاریخ الیعقوبی، مؤسسه نشر

فرهنگ اهل بیت، قم، بی تا، (متوفی 292 ه .ق.).

ص: 195

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109