سرشناسه : قمی ، عباس ، 1254 - 1319. Qomi,Abbas
عنوان قراردادی : نهج البلاغه . شرح . فارسی
عنوان و نام پدیدآور : شرح صد کلمه قصار از کلمات امیرالمومنین علیه السلام / تالیف عباس قمی .
مشخصات نشر : قم : موسسه در راه حق ، [1365؟].
مشخصات ظاهری : 110 ص.
شابک : 150ریال ؛ 1200 ریال ( چاپ دوم ) ؛ 5000 ریال ( چاپ هشتم )
یادداشت : چاپ دوم: 1366.
یادداشت : چاپ هشتم : 1382.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس .
موضوع : علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . -- کلمات قصار.
موضوع : علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه -- نقد و تفسیر.
شناسه افزوده : علی بن ابی طالب (ع )، امام اول ، 23 قبل از هجرت - 40ق . نهج البلاغه . شرح . فارسی
شناسه افزوده : موسسه در راه حق
رده بندی کنگره : BP39/5/ک8ق 8 1365
رده بندی دیویی : 297/9515
شماره کتابشناسی ملی : م 65-1630
خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان عجل الله تعالی
ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی
ص: 1
حضرت علی علیه السلام
کتاب ، بوستان فرزانگان است
• صد کلمه قصار
• حاج شیخ عباس قمی
• طرح جلد / محسن زمانی
چاپ ششم / زمستان 1376
تعداد / پنج هزار جلد
چاپخانه / سلمان فارسی
کلیه حقوق برای ناشر محفوظ است
250 تومان
انتشارات در راه حق
قم، خیابان آیت الله مرعشی نجفی
کوچه 20، شماره 6، تلفن 743223
ص: 2
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمينَ بَارِيُّ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِينَ وَالصَّلوةُ عَلَى مَنْ
أُرْسِلَ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ وَبُعِثَ لِتَنْمِيمٍ مَكارِمِ اَخْلَاقِ الْمُؤْمِنِينَ وَعَلَى أَهْلِ
بَيْنِهِ الظَّاهِرينَ الطيبين.
و بعد، چنین گوید این فقیر بی بضاعت عباس بن محمد رضا القمى خَتَمَ اللهُ لَهُما بِالْحُسْنى والسَّعادَة : که شکی نیست که بهترین جواهرات که آدمی آنرا در خزانه دل پنهان و در گوش خود آن را معلق و آویزان نماید کلمۀ جامعه و حِكَم بالغه و درر باهره و جواهر فاخره که از معدن بلاغت و مشرع فصاحت اکبر آیات الهی و باب مدینه عِلْمٍ جناب رسالت پناهی سیدنا و مولانا الأمام امير المؤمنين عَلَيْهِ مِن التسليماتِ وَالتَّحِيَّاتِ عَدَداً لا يتناهى أخذ و التقاط شده باشد لأن كَلامَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ الكَلامُ الَّذى عَلَيْهِ مَسْحَةٌ مِنَ العِلْمِ الألهى وفيه عَبْقَةٌ مِنَ الكَلامِ النَّبَوِيَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَالِهِ (1)
ص: 3
و من در چند سال قبل بیشتر کلمات قصار آنحضرت را که در باب آخر نهج البلاغه است جمع کردم بترتیب حروف تهجی و مختصر شرحی باندازه بضاعت خود بر آن نوشتم تا در این ایام که بفیض زیارت یکی از دوستان قدیمی خود نائل شدم بخاطرم رسید که صد کلمه از آن کلمات شریفه انتخاب کنم و آنرا هدیه آنجناب نمایم.
فَقَدْ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ مَا أَهْدَى الْمُسْلِمُ لِأَخِيهِ هَدِيَّةً أَفْضَلَ مِنْ كَلِمَةِ حِكْمَةٍ تَزيدُهُ هُدًى اَوْتَرُدُّهُ عَنْ رَدَى (1)
لاجرم این صد کلمه را جمع نمودم و به فارسی مختصر شرحی بر آن نمودم و غالباً در ذیل کلمات یکی دو کلام از کلمات حکمیه نافعه که غالب آنها از خود آن حضرت است ذکر نمودم و هر جا بمناسبتی یکی دو سه شعر از اشعار عربیه یا فارسیه نگاشتم تا همه کس از آن انتفاع ببرد امید که فیضش عام و ذخیره این مجرم کثیر الآثام گردد. (2)
ص: 4
فَخُدْها فَإِنَّها حِكْمَةٌ بالِغَةٌ وَمِاَهُ كَلِمَة جامعة وما توفيقى الا. عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أنيبُ.
قالَ صَلَواتُ الله عَلَيْهِ
کلمۀ اوّل : الَهُ الرِّيَاسَةِ سِعَةُ الصَّدْرِ (1)
آلت ریاست گشادگی سینه است بدانکه رئیس محتاج است بچند امر : یکی جود، دیگری شجاعت و ستیم که اهم امور است سعه صدر است و آن فضیلتی است مندرج در تحت شجاعت که آن قوه
تجلّد و متوحّش نشدن نزد ورود احداث مهمه و شداید عظیمه باشد.
وَ أَبْغِضُ بَغِيضَكَ هَوْنَا مَا عَسَى أَنْ يَكُونَ حَبِيبَكَ يَوْمَا مَا . (2)
دوست دار دوست خود را دوست داشتنی بنرمی و مدارا - مراد آنکه افراط در محبت او مکن و او را بر جميع اسرار خود مطلع مگردان - شاید آنکه گردد دشمن تو روزی از روزها و دشمنی کن با دشمن
ص: 5
خود دشمنی به رفق و ملایمت - حاصل آنکه جای صلح باقی بگذار نه آنکه انواع دشمنی را با او بکاربری و از هرگونه فحش و بدگوئی بمیان آوری - شاید که او بگردد دوست تو روزی از روزها و آن موجب شرمندگی و ندامت تو شود؛ پس در حبّ و بغض از حد اعتدال بیرون مرو، و از جاده خير الأمور اوسط ها پای بیرون منه.
قالَ مَوْلانَا الصَّادِقُ علیه السلام لِبَعْضِ أَصْحَابِهِ لا تُطلِعْ صَدِيقَكَ مِنْ سِرِكَ الا عَلَى مَا لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ لَمْ يَضُرَّكَ فَإِنَّ الصَّدِيقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوّاً يَوْماً ما . (1)
یعنی حضرت صادق علیه السلام فرمود ببعض اصحاب خود که : مطلع مگردان دوست خود را بر سر خود مگر بر آن سری که اگر مطلع شود بر آن دشمن تو ضرر نرساند به تو؛ چه آنکه گاه شود که دوست دشمن گردد روزی؛ و از اینجا اخذ کرده سعدی که گفته: هر آن سری که داری با دوستان در میان منه چه دانی که وقتی دشمن گردند و هر بدی که توانی با دشمنان مکن باشد که روزی دوست گردند.
كلمة 3 : أَحْسِنُوا فِى عَقِبِ غَيْرِكُمْ تُحْفَظُوا فِي عَقِبِكُمْ (2)
نیکوئی کنید در عقب و نسل دیگران تا مراعات شما شود در نسل شما.
بدان ای عزیز من که اکثر آنچه در دنیا است بعنوان قرض و
ص: 6
مکافات است چه بسیار مشاهده و عیان شده که کسانیکه ظلم کردند بمردمان مردمان ظلم و ستم کردند به اعقاب ایشان کسی که خراب کرد خانه های مردم را خراب کردند خانۀ او را و هكذا بعكس.
ببری مال مسلمان و چومالت ببرند *** بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست
مکن بد به فرزند مردم نگاه *** که فرزند خویشت برآید تباه
پدر مرده را سایه بر سرفکن *** غبارش بیفشان و خارش بکن
اگر باب را سایه رفت از سرش *** تو در سایه خویشتن پرورش
بحال دل خستگان درنگر *** که روزی تو دلخسته باشی مگر
فروماندگان را درون شاد کن *** ز روز فروماندگی یاد کن
كلمة 4 : أَحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ (1)
قطع و درو کن شر و بدی را از سینه غیر خودت بکندن آن از سینه خودت .
این کلمۀ شریفه دو معنی دارد یکی آنکه در دل خود قصد بدی بر مردمان مکن تا آنها نیز برای تونیت بد نکنند چه آنکه دل به دل راه دارد؛ دوم آنکه اگر خواستی نهی از منکر تو در مردم تأثیر کند و دست از شر و عمل بد خود بردارند اول خود را ملاحظه کن اگر آن عمل در تو می باشد از خود دور کن تا موعظه تو تأثیر کند و مردمان کار بد را ترک کنند. فَإِنَّ الْمَوْعِظَةَ إِذَا خَرَجَتْ مِنَ القَلْبِ دَخَلَتْ فِي القَلْبِ وَإِذَا خَرَجَتْ مِنْ مُجَرَّدِ اللَّسَانِ لَمْ يَتَجاوز الاذان :
ص: 7
یعنی همین که موعظه از دل بیرون شد داخل در دل شود و در آن اثر کند و هرگاه از مجرد زبان باشد از گوش ها تجاوز نکند حاصل آنکه :
تا به گفتار خود عمل نکنی *** هیچ در دیگران اثر نکند
کلمۀ 5 : إِذَا اَرْذَلَ الله عَبْداً حَظَرَ عَلَيْهِ العِلْمَ (1)
چون رذل و پست سازد خدای تعالی بنده را در میان خلقان بواسطه عدم سلوک او در طریق فرمان، حرام کند بر او علم را و از این نعمت عظمی او را محروم فرماید. (2)
شكوتُ إلى وكيع سُوء حفظي *** فَارْشدني إلى ترك المعاصي
وَعَلَّلَهُ بأنَّ العِلْمَ فَضْل *** وَفَضْلُ اللَّهِ لا يُوتَاهُ عَاصِى
كلمة 6 : إِذا نَمَّ العَقْلُ نَقَصَ الكَلامُ (3)
چون تمام و کامل شد عقل مرد نقصان یافت کلام او زیرا که کمال عقل به سبب ضبط قوای بدنیه و استعمال آنها است بمقتضی آراء محموده و موزون کردن فعل و قول خود است بمیزان اعتبار و چون در این کار کلفت و شرایط بسیار است لاجرم کلامش کم شود به
ص: 8
خلاف آنکه اگر نسنجیده سخن گوید، نظامی گفته :
لاف از سخن چو در توان زد *** آن خشت بود که پرتوان زد
و لهذا فرموده اند که هرگاه دیدید مردی را که سکوت بسیار کند و از مردم فرار نماید بسوی او روید که تلقی حکمت می کند.
تامل کنان در خطا و صواب *** به از ژاژ خایان (1) حاضر جواب
کمال است در نفس انسان سخن *** تو خود را بگفتار رسوا مکن
کم آواز هرگز نبینی خجل *** جوی مشگ بهتر که یک توده گل
از حضرت باقر العلوم علیه السلام روایتست که فرمود جز این نیست که شیعیان و دوستان ما زبان های ایشان لال است (2)
و فى الحديث : سَلَامَةُ الإِنْسَانِ فِي حِفْظِ اللَّسانِ (3) یعنی سلامت آدمی در نگه داشتن زبان او است.
مجال سخن تا نیابی مگوی *** چه میدان نیابی نگهدار گوی
مگوی و منه تا توانی قدم *** ز اندازه بیرون و ز اندازه کم
کلمة : إذا فَدَرْتَ عَلى عَدُوّكَ فَاجْعَل العفو عنه شكراً للقدرة عَلَيْهِ . (4)
هرگاه قدرت یافتی بر دشمن خود عفو کن از تقصیر او و قرار بده عفو از او را شکرانه آنکه بر او تسلط یافتی.
ص: 9
﴿ قال الله تعالى: وَاَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى ﴾ (1)
یعنی حقتعالی فرمود که عفو و بخشیدن شما نزدیکتر است بپرهیزکاری .
و روایتشده که عفو و گذشت زیاد نمی کند مگر عزت را پس گذشت کنید تا خداوند شما را عزیز گرداند. (2) و حکما گفته اند که گناه هر چند بزرگتر است فضیلت عفو کننده بیشتر است.
و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده أولَى النَّاسِ بِالعَفْوِ أَقْدَرُهُمْ عَلَى العُقُوبَة (3).
یعنی سزاوارترین مردمان بعفو آن کس است که قدرتش بر عقوبت کردن بیشتر باشد.
بدی را بدی سهل باشد جزا *** اگر مردی مردى أَحْسِنُ الى مَنْ أَسا (4)
منقطع نسازید پایان آن نعمتها را بکمی شکرگذاری و کفران آن .
بدانکه: کفران نعمت (یعنی نشناختن نعم منعم و شاد نبودن به آن و صرف نکردن آنرا در مصرفی که منعم به آن راضی باشد) از صفات خبيثه و باعث شقاوت آدمی است در عقبی و موجب حرمان و سلب
نعمت است در دنیا .
﴿ قالَ الله تَعَالَى : لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ.﴾ (1)
اگر شکر گذارید هر آینه زیاد میدهم البته شما را و اگر کفران ورزید و ناسپاسی کنید همانا عذاب من سخت است.
اگر شکر کردی بدین ملک و مال *** به مالی و ملکی رسی بی زوال
نه خود خوانده ای در کتاب مجید *** که در شکر نعمت بود بر مزید
و در کتاب گلستان است که اجل کائنات از روی ظاهر آدمیست و اذل موجودات سگ و به اتفاق خردمندان سگ حق شناس به از آدمی ناسپاس .
سگیرا لقمه ای هرگز فراموش *** نگردد گر زنی صد نوبتش سنگ
وگر عُمری نوازی سفله ای را *** باندک چیزی آید با تو در جنگ
إِذا هِبْتَ أَمْراً فَقَعْ فِيهِ فَإِنَّ شِدَّةَ تَوقِيهِ أَعْظَمُ مِمَّا تَخَافُ مِنْهُ . (2)
چون میترسی از کاری پس واقع شو در آن کار همانا سختی
ص: 11
حذر کردن و خود را نگاه داشتن از آن امر مخوف بزرگتر است از آنچه میترسی از آن زیرا که بیم بلا و فکر در خلاصی از آن اصعب است از وقوع در آن بسبب طول زمان خوف و مستغرق شدن فکر در تدبیرات و امثال آن و این نسبت با مورات دنیویه است والا بلاهای عقبی وقوع آن بر اضعاف آنچیزیست که متوقع است. (1)
اسْتَنزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ وَمَنْ أَيْقَنَ بِالخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِيَّة. (2)
طلب کنید فرود آمدن روزی را بصدقه دادن.
كما قَالَ اللهُ تَعَالَى : وَمَنْ قَدِرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَليُنْفِقْ مِمّا أَتيهُ اللهُ. (3)
ص: 12
و کسیکه یقین کند که عوض آنچه می دهد جایش می آید جوانمردی خواهد کرد در عطا کردن زیرا که می داند بدل این عطا باو میرسد در دنیا و عقبی .
وَإِلَيْهِ أَشارَ علیه السلام فى قوله تُنْزَلُ الْمَعُونَةُ على قدر المَونَة. (1)
یعنی بهمین معنی نیز اشاره نموده آنحضرت که فرموده فرود می آید یاری دادن بقدر مؤنه و گرانی بار .
و هم فرموده إِذَا اَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللهَ بِالصَّدَقَةِ . (2)
چون درویش و فقیر گشتید تجارت کنید با خدای تعالی بدادن صدقه.
﴿ فَإِنَّ اللهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِقِينَ ﴾. (3)
اَشْرَفُ الغِنى تَرْكُ المُنى. (4)
شریفترین اقسام غنی و توانگری ترک تمنّی و آرزوها است زیرا که آن لازم قناعت است و قناعت مستلزم غنى بدليل القناعة كنز لا یفنی : قناعت گنجی است که تمام نمی شود.
إضَاعَةُ الفُرْصَةِ عُصَّةٌ. (5)
ضایع کردن اوقات فرصت و فراغت را به بیکاری و کسالت باعث غصه و اندوه است در آن وقتی که فرصت از دست رفته و کار گذشته است پس عاقل آنست که اوقات فراغ خود را غنیمت شمرد و
ص: 13
نگذارد که بیخود از دستش برود.
وَفِى المَثَلِ : انْتَهِرُوا الفُرَضَ فَإِنَّها تَمُرُّمَرَّ السَّحَابِ.
یعنی در مثل است که غنیمت بشمرید فرصتها را چه آنکه زمان فرصت می گذرد مانند گذشتن ابر. (1)
تا توانستم ندانستم چه سود *** چونکه دانستم توانستن نبود
وَفِي الحَدِيثِ : مَنْ ساوَى يَوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ . (2)
جوانا ره طاعت امروز گیر *** که فردا جوانی نیاید زپیر
قضا روزگاری زمن در ربود *** که هر روزش از پی شب قدر بود
من آنروز را قدر نشناختم *** بدانستم اکنونکه در باختم
بغفلت بدادم ز دست آب پاک *** چه چاره کنون جز تیمم بخاک
چه شیبت درآمد بروی شباب *** شبت روز شد دیده برکن ز خواب
کنون کوش کاب از کمر درگذشت *** نه وقتی که سیلاب از سرگذشت
مكن عمر ضايع بافسوس و حیف *** که فرصت عزیز است و الوقت ضيف (3)
ص: 14
الأَعْجَابُ يَمْنَعُ مِنَ الأَزْدِبادِ . (1)
عُجب و خودپسندی منع میکند از زیاده کردن هنر چه آنکه کسیکه تصوّر کرد کمال هنری را در خود و آنکه بغایت قصوای آن هنر رسیده دیگر در پی ازدیاد و تکمیل آن برنمی آید و به آنحال می ماند و بهمین معنی است نیز کلام آنحضرت : عُجْبُ المَرْءِ بِنَفْسِهِ اَحَدُ حُسَادِ عَقْلِهِ (2) یعنی عجب آدمی بنفس خود یکی از دشمنان عقل او است. (3)
بچشم کسان در نیاید کسی *** که از خود بزرگی نماید بسی
مگوتا بگویند شکرت هزار *** چه خود گفتی از کس توقع مدار
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه
پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست *** که پنداشت چون پسته مغزی در اوست
پس کسیکه طالب کمال و ازدیاد هنر است باید خود را، همیشه ناقص ببیند و در تحصیل کمال برآید و الا ناقص خواهد ماند. (4)
ص: 15
چه خوب گفته شیخ سعدی در این مقام :
یکی قطره باران زابری چکید *** خجل شد چه پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم *** گر او هست حقا که من نیستم
چه خود را بچشم حقارت بدید *** صدف در کنارش چوجان پرورید
سپهرش بجائی رسانید کار *** که شد نامور لُؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت کان پست شد *** در نیستی کوفت تا هست شد
أَعْجَرُ النَّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِكْتِسابِ الْاِخْوَانِ وَأَعْجَرُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفَرَيهِ مِنْهُمْ. (1)
عاجزترین مردم کسی است که عاجز باشد از به دست آوردن برادران و عاجزتر از این کس آن کسی است که ضایع کرد و از دست داد آندوست و برادری را که بدست داشت.
روایت است که حضرت رسول صلی الله عليه و آله از قتل جعفر بن ابی طالب بگریست و فرمود : الْمَرْءُ كَثِيرٌ باخيه . (2)
یکی از دانایان گفته که هرگاه خبر موت یکی از برادران من بمن میرسد گویا که عضوی از من ساقط میگردد.
قال الشاعر :
أخَاكَ الخَاكَ إِنَّ مَنْ لا أَخَالَهُ *** كساعٍ إِلَى الهَيْجا بِغَيْرِ سِلاح
وَ إِنَّ ابْنَ عَمَّ القَوْمِ فَاعْلَم جَنَاحُهُم (3) *** وَ هَلْ يَنْهَضُ البازي بِغَيْرِ جَناح (4)
ص: 16
پس شایسته است که انسان دوستان خود را از دست ندهد خصوص دوستان قدیمی و احباء پدر خود را . (1)
قال أمير المُؤْمِنِينَ علیه السلام: مَوَدَّةُ الابْاءِ قَرَابَةٌ بَيْنَ الأَبْنَاءِ . (2)
وَعَنِ النَّبِيِّ صلى الله عليه وآله تَلتُ يُظفِينَ نُورَ العَبْدِ : مَنْ فَطَعَ اَوِدَاءَ ابيهِ وَغَيَّرَ شَيْبَهُ وَرَفَعَ بَصَرَهُ فِي الحُجُرَاتِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يُؤْذَنَ لَهُ. (3)
یعنی رسول خدا فرمود سه چیز است که خاموش می نماید نور آدمیرا یکی آنکه شخص قطع کند دوستان پدرش را یعنی دوستی با ایشانرا ببرد و دیگر آنکه تغییر دهد سفیدی موی خود را از پیری سیم آنکه بلند کند چشم خود را و نظر افکند در حجره ها و خانه ها بدون آنکه مأذون باشد.
و روایت است که حضرت صادق علیه السّلام فضیل بن یسار را دوست می داشت و می فرمود فضیل از اصحاب پدر است و من دوست میدارم که شخص اصحاب پدرش را دوست بدارد. (4)
ص: 17
اِعْقِلُوا الخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لا عَقْلَ رِوايَةٍ فَإِنَّ رُواةَ العِلْم كَثيرٌ ورُعَاتَهُ قَلِيلٌ ... (1)
دریابید خبر را چون بشنوید آنرا بدریافت رعایت (2) که آن تدبّر در فهم معنی آن است نه دریافتن روایت که مجرد نقل لفظ باشد بدون تدبّر معنی آن مانند قرائت قرآن اکثر مردمان همانا راویان علم بسیارند و مراعات کنندگان آن کم
فرموده اند :
حَديثُ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ تَرْوِيهِ (3) یعنی یک حدیث که بفهمی و بدانی معنی آنرا بهتر است از هزار حدیث که روایت آن کنی و معنی آنرا ندانی.
أغْضِ عَلَى الأذى وَإِلَّا لَمْ تَرْضَ اَبَداً . (4)
چشم بپوش بر خار کنایه از آنکه از مکاره و رنج و بلای دنیا و ناملایمات از دوستان بی وفا چشم بپوش و تحمل آن کن و اگر نه خوشنود نشوی هرگز و همیشه بحالت خشم و تلخی زندگی کنی زیرا
که طبیعت دنیا مشوبست به مکاره.
وَمَنْ ذَالَّذى نَرْضى سَجَايَاهُ كُلَّها .
ص: 18
کیست آنچنان کسی که بپسندی تو تمام خوی و طبیعت او را.
تحمّل چه زهرت نماید نخست *** ولی شهد گردد چه در طبع رُست
شنیدم که وقتی سحرگاه عید *** ز گرما به آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بی خبر *** فرو ریختش از سرائی بسر گفت همی گفت ژولیده دستار و موی *** کف دست شکرانه مالان بروی
که ای نفس من درخور آتشم *** زخاکستری روی درهم کشم
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه
طریقت جز این نیست درویش را *** که افکنده دارد تن خویش را
أَفْضَلُ الأَعْمَالِ ما أَكْرَهْتَ نَفْسَكَ عَلَيْهِ. (1)
بهترین عملها آن عملی است که نفس بآن میل نداشته باشد و باکراه و اجبار بداری او را بر آن مانند قیام لیل در هوای سرد و روزه در هوای گرم.
و هكذا بهمین معنی است اَفْضَلُ الأَعْمَالِ أَحْمَرُها . (2) یعنی افضل عملها آن عملی است که مشقتش بر نفس زیادتر باشد.
سعدی گفته : بزرگی را پرسیدم از معنی این حدیث :
أعْدَى عَدُوّكَ نَفْسُكَ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْكَ (3) گفت به حکم آنکه هر آن دشمنی را که بروی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که
ص: 19
هر چند مدارا بیش کنی مخالفت زیاده کند.
فرشته خوی شود آدمی زکم خوردن *** وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد
مراد هر که برآری مطیع امر تو شد *** خلاف نفس که فرمان دهد چه یافت مراد
أفْضَلُ الزُّهْدِ اِخْفَاءُ الزُّهْدِ. (1)
فاضلترین زهد که اعراض است از متاع دنیا پنهان داشتن آنست از اطلاع مردم تا دور باشد از مخالطه سمعه و ریا چه آنکه جهر به عبادت و زهادت کم است که از ریا سالم بماند.
گویند منصور مردی را دید واقف بباب خود در حالیکه درمیان پیشانیش آثار سجده است گفت تو بطمع مال بر در خانه من ایستاده ای با آنکه در میان جبهه تو چنین درهمی است ربیع حاجب گفت بلی چنین است لكن سکه در همش قلب است.
کلید در دوزخ است آن نماز *** که بر چشم مردم گذاری دراز
اگر جز بحق میرود جاده ات *** بدوزخ نشانند سجاده ات
ریاضت کش از بهر نام و غرور *** که طبل تهی را رود بانگ دور
اكْبَرُ العَيْب أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ. (2)
بزرگتر عیب تو آنست که عیب کنی مردم را بچیزیکه مثل آن در چنین تو باشد.
ای عزیز من که عیبجوئی مردم کردن از علامات خباثت نفس و
ص: 20
دنائت طبع و عیبناک بودن است چه هر عیب دار طالب اظهار عیوب مردم است.
و در حدیث نبوی است که هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را مثل آنست که خود بجا آورده. (1)
و بتجربه ثابت است که هر که بنای عیبجوئی مردم نهاد ایشانرا رسوا کرد و خود را بی اعتماد. (2)
پس احمق آن کسی است که خود به هزار عیب آلوده و سرتاپای او را معصیت فروگرفته چشم از عیوب خود پوشیده و زبان بعیوب مردم
گشوده .
همه حمّال عيب خویشتنند *** طعنه بر عیب دیگران چه زنند
مكن عيب خلق ایخردمند فاش *** بعیب خود از خلق مشغول باش
منه عيب خلق ای فرومایه پیش *** که چشمت فرو دوزد آن عیب خویش
گرفتم که خود هستی از عیب پاک *** تعنت (3) مکن بر من عیب ناک
قال آميرُ المُؤْمِنِينَ عليه السلام : مَنْ نَظَرَ فِى عُيُوبِ غَيْرِهِ فَانْكَرَها ثُمَّ رَضِبَها لِنَفْسِهِ فَذَلِكَ الأَحْمَقُ بِعَيْنِهِ . (4)
یعنی امیر المؤمنين على عليه السلام فرمود که هر که نظر کند در
ص: 21
عیب های دیگران و زشت شمرد و نپسندد از ایشان ولکن از خودش آن عیب ها را بپسندد چنین کس عین احمق است.
وقَالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله : إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدِ خَيْراً أَلْهَاهُ عَنْ مَحَاسِنِهِ وَجَعَلَ مَسَاوِيَهُ بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ كَرَّهَهُ مُجَالَسَةَ الْمُعْرِضِينَ عَنْ
ذكر الله (1)
بطرف بوستانش گفته سعدی *** دو پندم داد شیخ داد شیخ شهر وردان
یکی برعیب مردم دیده مگشا *** دوم پرهیز کن از خودپسندی
ص: 22
سَعَةِ المَالِ صِحَّةُ البَدَنِ وَ أَفْضَلُ مِنْ صِحَّةِ البَدَنِ تَقْوَى القَلْب. (1)
همانا از جمله بلا و محن فقیری و بی چیزیست و سخت تر از فقیری بیماری بدنست و سخت تر از بیماری بدن بیماری دل است و همانا از جمله نعمت ها فراخی مال است و بهتر از فراخی مال صحت بدن و افضل از صحت بدن پرهیزکاری دل است از رذائل .
﴿ قال تعالى : يَوْمَ لا يَنْفَعُ مَالٌ وَلا بَنُونَ إِلا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. ﴾ (2)
إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنادى فى كُلّ يَوْمِ لِدُو اللمَوْتِ وَابْنُوا لِلْخَراب وَاجْمَعُوا لِلْفَنَاءِ . (3)
همانا از برای خداست فرشته ای که ندا می کند در هر روزی که بزائید از برای مردن و بنا کنید از برای خراب گشتن و جمع کنید از برای فانی شدن یعنی عاقبت از زائیدن و بنا کردن و جمع نمودن مردن و خراب شدن و فانی گشتن است.
و قد اخذ الشاعر في قوله :
قَليلَ عُمْرُنَا في دار دُنْيا *** وَمَرْجَعُنَا إِلى بَيْتِ التُراب
لَهُ مَلَكٌ يُنادى كُلَّ يَوْمٍ *** لِدُوا لِلْمَوْتِ وَابْنُوا لِلْخَرابِ
سعدی :
دریغا که بی ما بسی روزگار *** بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دیماه و اردیبهشت *** بیاید که ما خاک باشیم و خشت
ص: 23
تفرج كنان بر هوا و هوس *** گذشتیم بر خاک بسیار کس
کسانیکه از ما بغیب اندرند *** بیایند بر خاک ما بگذرند
پس از ما بسی گل دهد بوستان *** نشینند با یکدیگر دوستان
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله : أَصْدَقُ كَلِمَةٍ قَالَهَا العَرَبُ كَلِمَهُ لبيد :
الا كُلُّ شَيْءٍ مَا خَلَا الله ياطل *** وَكُل تعيم لا محالة زائل (1)
یعنی رسولخدا صلّى الله عليه و آله فرمود که راست ترین کلمه ای که عرب گفته قول لبید شاعر است که :گفته: بدانکه هر چیزی سوای حقتعالی ناچیز و فانی خواهد شد و هر نعمتی آخر الأمر زایل و برطرف
خواهد شد.
إِنْ لَمْ تَكُنْ عَلِيماً فَتَحَلَمَ فَإِنَّهُ فَل مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إلا و اَوْشَكَ مِنْهُمْ . (2)
اگر نبوده باشی حلیم و بردبار پس بتکلف خود را بر بردباری بدار پس بدرستیکه کمست کسی که شبیه سازد خود را بگروهی مگر آنکه نزدیک شود که باشد از ایشان .
و این مطلب موافق تجربه و عیان است که هر که متخلّق باخلاق قومی شود و از آداب ایشان اخذ کند کم کم از ایشان شود چنانچه مشاهده شد که اعراب ساکن بادیه و مردمان قروی و بیابان نشین
ص: 24
مدتی که ساکن در شهر و بلد شدند و مخالطه با اهل شهر کردند بعد از زمانی شبیه بساکنین بلد شوند و طبیعت ایشان برگردد بلکه بالاتر از این مشاهده می شود که حیوانات وحشی مانند باز و تازی بواسطه ریاضت و انس با آدمی طبیعت قدیم خود را فراموش می کنند و طبیعت دیگر پیدا می نمایند حتی آنکه نقلشده که عضدالدوله دیلمی ره شیرهائی داشت که آنها را تعلیم کرده بودند که مثل تازی با آنها صید میکرد و این از عجایب است زیرا که شیر آبعد حیوانات است از
انس با انسان .
کلمۀ 23 : إِنَّ مَعَ كُلَّ إِنْسَانٍ مَلَكَيْنِ يَحْفَطَانِهِ فَإِذَا جَاءَ القَدَرُ خَلَّيًّا بَيْنَهُ وَبَيْنَهُ وَإِنَّ الاَجَل جُنَّةٌ حصينة . (1)
همانا با هر انسانی دو ملک موکل است که نگهداری می کنند آن را پس چون بیاید تقدیر او بگذارند او را با تقدیر او و دیگر نگهداری از او ننمایند و بدرستیکه اجل یعنی مدتیکه برای انسان تعیین شده که
باید تا آن مدت باقی باشد سپریست استوار و بهمین معنی است قول آن جناب : كفى بالاَجَل حَارِساً . (2)
و روایت است که بر درع آن حضرت نقش بود:
أَى يَوْمَى مِنَ المَوْتِ آفر *** يَوْمَ لَمْ يُقْدَرُ أَمْ يَوْمَ قُدر
يَوْمَ لَمْ يُقْدَرٌ لا أَخْشَى الوغى *** يَوْمَ قَدْ قَدِرَ لا يُغْنِي الحَذَرُ (3)
ص: 25
اَوْضَعُ الْعِلْمِ ما وَقَفَ عَلَى اللَّسانِ وَارْفَعُهُ مَا ظَهَرَ فِى الجَوارحِ والأَرْكان. (1)
پست ترین علم آن علم است که بایستد بر زبان و مؤدی نشود بعمل و بالاترين علم آنست که ظاهر شود آثار آن در جوارح و ارکان.
حاصل آنکه علم با عمل قیمت دارد و خوبست و اما علمی که مجرد لقلقه لسان باشد و عملی با آن نباشد ناقص است بلکه گاه شود سبب اغوای جاهلان گردد بسبب آنکه گویند این حرفها که این عالم می گوید اگر واقع دارد چرا خودش بآن عمل نمی نماید.
لَوْ كانَ فِى العِلم مِن غَير التقى شَرَفْ *** لكانَ أَشْرَفَ كُلِّ النَّاسِ إِبْلِيسُ (2)
وَقالَ (عليه السّلام) : الْعِلْمُ مَفْرُونَ بالْعَمَل فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَل فَإِنْ أَجابَ وَإِلا ارْتَحَلَ . (3)
يعنى على عليه السّلام فرمود که علم پیوسته است با عمل پس هر
ص: 26
که علم پیدا کرد عمل هم بکند و علم آواز میکند عمل را پس اگر جواب داد علم میماند و اگر نه کوچ و رحلت می کند.
علم چندانکه بیشتر خوانی *** چون عمل در تو نیست نادانی
نه محقق بود نه دانشمند *** چارپائی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر *** که بر او هیزم است یا دفتر
اَوَّلُ عِوَضِ الحَليمِ مِنْ حِلْمِهِ أَنَّ النَّاسَ أَنْصَارُهُ عَلَى الجاهل . (1)
اوّل عوضی که حاصل میشود شخص بردبار را بسبب حلمش آن است که مردمان یاری کننده اویند بر نادانان و آن کسی که بر او سفاهت و بیخردی کرده و این مطلب موافق تجربه است بهمین معنی است قول آنجناب : وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِيهِ يَكْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَيْهِ. (2)
یعنی بسبب حلم کردن از نادان بسیار میکند برای خود یاری کنندگان بر آنرا. (3)
گویند انوشیروان از بوذرجمهر پرسید که حلم چیست گفت حلم نمک خوان اخلاق است که چون حروف آن را برگردانند ملح شود
ص: 27
چنانکه هیچ طعامی بدون ملح مزه ندهد هیچ خلقی بی حلم جمال ننماید.
با تو گویم که چیست غایت حلم *** هر که زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سایه فکن *** هر که سنگت زند ثمر بخشش هر که بخراشدت جگر بجفا *** همچو کان کریم زر بخشش
قال ( عليه السّلام) الحِلْمُ غِطَاء سَاتِرٌ والعَقْلُ حُسام باتِرٌ فَاسْتُرْ خَلَلَ خُلْقِكَ بحِلْمِكَ وَقاتِلْ هَواكَ بعَقلِكَ . (1)
یعنی امیر المؤمنين عليه السلام فرمود که حلم پوشش ستر کننده است و عقل شمشیر برنده است پس بپوشان رخنه خُلق خود را بحلم و قتال كن با هوی و هوس خود بشمشیر عقل خود .
أَهْلُ الدُّنْيا كَرَكْبِ يُساريهِمْ وَهُمْ نِيَامٌ . (2)
اهل این جهان مانند کاروانیند که میبرند ایشان را و حال آنکه ایشان هستند در خواب گران یعنی هر چه از عمر ایشان می گذرد بآخرت نزدیک می شوند و ایشان غافل از کار آخرتند آنگاه که بمنزل قبر می رسند از خواب بیدار می شوند مانند کسانیکه در کشتی نشسته اند و بتعجیل سیر میکنند و هیچ ملتفت نمی شوند.
ایدریده آستین یوسفان *** گرگ برخیزی ازینخواب گران
گشته گرگان هر یکی خوهای تو *** میدراند از غضب اعضای تو
ص: 28
باش تا از خواب بیدارت کنند *** در نهاد خود گرفتارت کنند
و نیز حضرت امیرالمؤمنين صلوات الله عَلَيْهِ فرموده: نَفَسُ المَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ (1) یعنی نفس زدن آدمی گامهای او است بسوی اجل.
ایکه پنجاه رفت و در خوابی *** مگر این پنجروزه دریابی
خشت بالین گوریادآور *** ایکه سر در کنار احبابی
خفتنت زیر خاک خواهد بود *** ایکه در جامه خواب سنجابی
تا در این گله گوسفندی هست *** نشیند اجل زقصابی
دست و پائی بزن بچاره و جهد *** که عجب در میان غرقابی
کی دعای تو مستجاب شود *** که بیک روی در دو محرابی
به در بی نیاز نتوان رفت *** جز بمستغفری و اوابی (2)
بِئْسَ الرّادُ إِلَى المَعَادِ العُدْوانُ عَلَى العِبَادِ. (3) بدانکه با جماع جميع طوائف عالم ظلم قبیح و از همه معاصی اعظم است و در کتاب الهی و احادیث اهل بیت رسالت پناهی ذمّ عظیم و تهدید شدید بر آن شده و در حدیث است که الظُّلْمُ ظُلُمَاتُ يَوْمٍ القيمة . (4) یعنی ظلم ظلمتها و تاریکی های روز قیامت است.
تقویر چنان ملک و دولت بود *** که لعنت بر او تا قیامت بود
ص: 29
نماند ستمکار بد روزگار *** بماند بر او لعنت کردگار
لب خشک مظلوم را گوبخند *** که دندان ظالم بخواهند کند
نخواهی که نفرین کنند از پست *** نکوباش تا بد نگوید کست
و در خبر است که ظلم و جور در یکساعت بدتر است در نزد خدا از شصت سال گناه و هر که از ظلم بترسد البته از ظلم باز می ایستد چه منتقم حقیقی البته انتقام هر ظلمی را می کشد و مکافات ظالم را
باو میرساند. (1)
اگر بدکنی چشم نیکی مدار *** که هرگز نیارد گز انگور بار
نپندارم ای در خزان کشته جو *** که گندم ستانی بوقت درو
رطب ناورد چوب خرزهره بار *** چه تخم افکنی بر همان چشم دار
الْبُخْلُ جَامِعٌ لَمِساوى العُيُوبِ وَهُوَ زَمَامٌ يُقَادُ بِهِ إِلى كُلِ سُوءٍ . (2)
صفت بخل جامع بدیهای عیبها است و مهاریست که کشیده میشود بسبب او بسوی هر بدی.
و اینمطلب مسلّم و مجرب است و کسیکه مراجعه کند بکتب اخلاق خواهد دانست که بسیاری از رذایل از توابع بخل است.
قالَ أَبُو جَعْفَرِ (علیه السّلام): الْمُويقَاتُ ثَلَتٌ شُحٌ مُطَاعٌ وَهَوى مُتَّبَعُ وَاعْجَابُ الْمَرْءِ بنَفْسِهِ . (3)
ص: 30
یعنی حضرت باقر علیه السلام فرمود که هلاک کنندگان سه چیز است یکی بخل یا حرصی که اطاعت آن شود و دیگر هوی و هوسی که دنبال آن گرفته شود و سیم عجب کردن و نازیدن آدمی بنفس خود.
وقال الصَّادِقُ (عليه السلام) خَمْسٌ هُنَّ كَما أَقُولُ لَيْسَتْ لِبَخِيل راحَةٌ وَلا لِحَسُودٍ لَدَّةٌ وَلا لِمُلُوك وَفَاء وَلَا لِكَذَابِ مُرُوَّةٌ وَلا يَسُودُ سَفية . (1)
یعنی حضرت صادق علیه السلام فرمود که پنج چیز است که چنانست که من می گویم نیست از برای بخیل راحت و نه از برای حسود لذت و نه از برای پادشاهان وفاء و نه از برای دروغگو مروّت و آدمی و بزرگ نمیشود شخص سفیه بیخرد. (2)
و آیات و اخبار در مذمّت بخیل بسیار است و بس است در مذمت آن که هیچ بخیلی را در عالم دوست نمیباشد و مردم حتی اولادش از او متنفرند و اهل و عیالش پیوسته چشم بمرگش گشاده اند که در عزایش جامه های کهن بدرند و لباس نو از خز و دیبای چینی ببرند چه بزرگان گفته اند سیم بخیل از خاک وقتی بیرون آید که او در خاک رود.
بخیل توانگر بدینار و سیم *** طلسمی است بالای گنجی مقیم
و بخیل را بعد از مرگ کسی یاد نکند چه هر کس را که در
ص: 31
زندگی او نانش نخورند در مردگی نامش نبرند پس بخیل بیچاره در دنیا خوار و در عقبی گرفتار است.
تَوَقَوا الْبَرْدَ فِي أَوَّلِهِ وَتَلَقَّوْهُ فِي آخِرِهِ فَإِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الأَبْدَانِ كَفِعْلِهِ فِي الأَشْجَارِ اَوَّلَهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يُورق. (1)
نگه دارید خود را از سرما در اوّل آن که اواخر فصل پائیز باشد و اخذ و قبول کنید سرما را در آخر آن که اوائل بهار باشد چه آنکه سرما تأثیر می کند در بدنها همچنانکه تأثیر می کند در درخت ها اولش می سوزاند و برگ ها را می ریزاند و آخرش برگ ها را سبز می کند و می رویاند.
و قریب بهمین کلمات شریفه از رسولخدا صلى الله عليه و آله نیز نقلشده و بنظم آورده شده:
گفت پیغمبر باصحاب کبار *** تن مپوشانید از باد بهار
کانچه با برگ درختان میکند *** با تن و جان شما آن میکند
و سر این مطلب آنست که خریف (2) طبیعت مرگ دارد و ربیع طبیعت حیوة را بعلاوه آنکه بدن که در تابستان بگرما عادت کرده ناگهان سرمای زمستان بر او وارد میشود مسام دماغ (3) را می بندد و امراض مانند سرفه و زکام و امثال آنها در بدن پیدا میشود مثل آنکه اگر کسی از جای بسیار گرم یکدفعه بجای سرد منتقل شود و اما چون
ص: 32
از زمستان منتقل شود ببهار بسبب آنکه عادت بسرمای بسیار کرده از سردی اعتدال ربیعی ضرری نمیبیند بلکه نشاط در او حاصل میشود.
ثَمَرَةُ التَّفْرِيطِ النَّدَامَةُ وَثَمَرَةُ الحَزْمِ السَّلامَهُ . (1)
فائده تقصیر در کارها و اضاعه حزم در آنها پشیمانی و ندامت است و فائده احتیاط در امور سلامت است و حزم عبارت است از دوراندیشی و پیش بینی کردن در امور و فراهم کردن کارهای خود و احتراز از خلل آن بقدر امکان .
قالَ (عليه السلام): اَلظَّفَرُ بِالْحَزْمِ وَالْحَزْمُ بِاِجالَةِ الرَّاءِ وَالرَّاى بتخصين الأشرار. (2)
یعنی امیر المؤمنين عليه السلام فرموده که ظفر با حزم است و حزم مقرون است بجولان دادن رأی و اندیشه و رأی مقرون است بجمع کردن اسرار و نگهداشتن آنها .
وَقَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَعَ التَّثَبُّتِ تَكُونُ السَّلامَهُ وَمَعَ الْعَجَلَةِ تَكُونُ النَّدَامَهُ وَمَنِ ابْتَدَأَ بِعَمَلٍ فِي غَيْرِ وَقْتِهِ كَانَ بُلُوغُهُ فِي غَيْرِ حِينِهِ. (3)
ص: 33
یعنی حضرت صادق فرمود سلامت در تأمل و تأنی است و با عجله ندامت و پشیمانی است و کسی که شروع کند بامری در غیر وقتش خواهد بود رسیدن او در غیر وقتش حاصل آنکه :
مکن در مهمی که داری شتاب *** زراه تأنی عنان برمتاب
که اندر تأنی زیان کس ندید *** ز تعجیل بسیار خجلت کشید
الْحَجَرُ الْغَصْبُ فِي الدَّارِرَهُنَّ عَلى خَرابها . (1)
بودن سنگ مغصوب در سرای گرو است بر خرابی آنسرای.
این مطلب شاهد و عیانست و محتاج بنقل حکایت پیشینیان نیست کسی که مراجعه کند بزمان خود و رفتار غاصبین و ظالمین و عاقبت کار آنها را بدقت بنگرد این مطلب بر او معلوم خواهد شد و عبرت خواهد گرفت.
قَالَ (عَليه السلام): البَغْنُ آخِرُ مُدَّةِ المُلُوكِ . (2)
بسی برنیاید که بنیاد خود *** بکند آنکه بنهاد بنیاد بد
خرابی کند مرد شمشیر زن *** نه چندانکه آه دل بیوه زن
چراغی که بیوه زنی برفروخت *** بسی دیده باشی که شهری بسوخت
و از اینجهت است که سلطان محمود غزنوی میگفته که من از نیزه شیرمردان آنقدر نمیترسم که از دوک پیرزنان.
چه نیکی طمع دارد آن بی وفا *** که باشد دعای بدش در قفا
ص: 34
نخواهی که نفرین کنند از پست *** نکو باش تا بد نگوید کست
نماند ستمکار بد روزگار *** بماند بر او لعنت کردگار
الْحِكْمَةُ صالة المُؤْمِنِ فَخُذِ الحِكْمَةَ وَلَوْ مِنْ أَهْلِ التفاق. (1)
حکمت گمشده مؤمن است پس فرا گیر حکمت را و اگر چه از اهل نفاق باشد پس هرگاه کلمۀ از حکمت یا نصیحت موعظتی از کسی شنیدی آنرا دریافت کن و اگر چه گوینده آن منافق یا مشرک باشد.
قالُوا أَنْظُرْ إلى ما قَالَ وَلَا تَنظُرْ إِلى مَنْ قَالَ. (2)
قال النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله كَلِمَةُ الحِكْمَةِ صالة كُلّ حَكيم. (3)
یعنی کلمۀ حکمت گمشده هر حکیمی است.
از بوذرجمهر حکیم نقل است که فرمود من از هر چیزی صفت نیک او را اخذ نمودم حتی از سگ و گربه و خوک و .غراب گفتند از سگ چه آموختی گفت اُلفت او را با صاحب خود و وفاء او، پرسیدند از غراب چه آموختی گفت شدّت احتراز و حذر او را گفتند از خوک چه گرفتی گفت بکور او را . (4) در حوائج خود پرسیدند از گربه چه آموختی فرمود حسن نغمه و تملق او را در مسألت و
ص: 35
سؤال ] .
خالِقُوا النَّاسَ مُخالَطَةٌ إِنْ مُتُّمْ مَعَها بَكَوْا عَلَيْكُمْ وَإِنْ عِشتُمْ حَنُوا إِلَيْكُمْ (1)
چنان نیکو معاشرت و مخالطه کنید با مردمان که اگر بمیرید در آن حال بگریند بر شما بجهت خوش رفتاری و مکارم اخلاق شما و اگر زنده باشید میل کنند بسوی شما و اشتیاق ملاقات شما را داشته
باشند پس ای جان عزیز من :
منه دل بر این دولت پنجروز *** بدود دل خلق خود را مسوز
چنان زی که ذکرت بتحسین کنند *** چه مردی نه بر گورت نفرین کنند
خرابی و بدنامی آمد ز جور *** بزرگان رسند این سخن را بغور
بد و نیک چون هر دو می بگذرند *** همان به که نامت به نیکی برند
روایت شده که حُسن سؤال نصف علم است و مداراة با مردم نصف عقل است و میانه روی در معیشت نصف مونه است.
قَالَ (عليه السّلام): رُبَّ عَزيزِ آذَلَّهُ خُلْقَهُ وَذَليلٍ اَعَزَّهُ خُلْقَهُ. (2)
يعنى على عليه السلام فرمود بسا عزیزی را که خوار کرد او را خلق او و بسا ذلیل و خواری را که عزیز گردانید او را خلق او.
ص: 36
نَفْسَهُ فَأَوْبَقَها وَ رَجُلُ اِبْتَاعَ نَفْسَهُ فَاعْتَقَها . (1)
دنیا سرای گذشتنگاه و رهگذر آخرت است نه جای مکث کردن و اقامت نمودن و مردمان در دنیا دو صنفند یکی آنکه فروخت نفس خود را بمتاع دنیا و هلاک ساخت او را در عقبی و دیگر آنکه خرید نفس خود را از دنیا بزهد و تقوی و آزاد ساخت او را از بندهای دنیا و
هلاكت عقبی .
رَأَى الشَّيْخِ اَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلامِ . (2)
اندیشهٔ پیردانا دوست تر است نزد من از جلادت و مردانگی نوجوان توانا زیرا که رأی پیر صاحب تدبیر صادر میشود از روی عقل و تجربه و آن سبب اصلاح فتنه بلکه موجب اطفاء بسیاری از فتن است. بخلاف جلادت نوجوان که غالباً مبتنی است بر تهوّر و القاء نفس در امور مهلکه که سبب اشتعال نار حرب و هلاک جمعی شود و لهذا ابوالطيب گفته:
الرَّأَى قَبْلَ شَجَاعَةِ الشَّجْعَانِ *** هُوَ اَوَّلُ وَهِيَ الْمَحَلُ الثاني
فَإِذَا هُمَا اجْتَمَعَا لِنَفْسٍ حُرَّةٍ *** بلغَتُ مِنَ العَلياءِ كُل مكان (3)
زتدبیر پیر کهن بر مگرد *** که کار آزموده بود سالخورد
در آرند بنیاد روئین زپای *** جوانان بشمشیر و پیران برأی
ص: 37
جوانان پیل افکن شیر گیر *** ندانند دستان (1) روباه پیر
رُبَّ مُسْتَقْبِل يَوْماً لَيْسَ يَسْتَدْبِرُهُ وَمَغْبُوطٍ فِي أَوَّلِ لَيْلِهِ قَامَتْ بواكيه في آخره . (2)
بسا کسی که استقبال کننده است روزی را که نیست پشت کننده بر آن روز یعنی آن روز را بپایان نمیبرد و بسا کسی که در اوّل شب بحال او غبطه و رشک می بردند و در آخر شب برخاستند گریه کنندگان او.
غرض تنبیه از خواب غفلت و عدم اغترار بحيوة دنیا است.
کم سالِمِ صِيحَتْ بِهِ بَغْتَةً *** وَقائِلِ عَهْدِى بِهِ البارحة
أَمْسَى وَ أَمْسَتْ عِنْدَهُ قينَةٌ (3) *** وَأَصْبَحَتْ تَنْدُبُهُ النَّائِحَةُ
طوبى لِمَنْ كَانَ مَوَازِينُهُ *** يَوْمَ يُلاقى رَبَّة راجحة (4)
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست *** چون صبح شد او بمرد بیمار بزیست
قال (عليه السّلام) : لا يَنْبَغِي لِلْعَبْدِ أنْ بَيْق بِخَامِلَتَيْن العَافِيَةِ وَالْغِنى
ص: 38
بَيْنَنا تَرَاهُ مُعَافِى إِذْ سَقِمَ وَبَيْنا نَراهُ غَنِيّاً إذِ افْتَقَرَ . (1)
یعنی امیر المؤمنين عليه السلام فرمود که شایسته نیست آدمی وثوق پیدا کند بدو خصلت : سلامت و دولت چه آنکه در بین سلامت و عافیت است که ناگهان میبینی او را که ناخوش گردید و هم می بینی توانگر را که در بین غنی و ثروت بود که ناگاه فقیر گردید.
رَسُولُكَ تَرْجُمَانِ عَقْلِكَ وَ كِتَابُكَ أَبْلَعُ مَنْ يَنْطِقُ عَنْكَ . (2) فرستاده تو از برای پیغام ترجمان عقل تو است و نامۀ تو بلیغ ترین کسی است که سخن گوید از جانب تو چه بسا است پیام برنده رسالترا بنحویکه باید و شاید ادا نکند و کم و زیاد کند لاجرم خللی در پیغام وارد شود که گاهی شود سبب هلاک فرستنده شود بخلاف نامه.
وَفِي مَعْني كَلامِهِ قَوْلُ الشَّاعِرِ
تَخَيَّرُ إِذا ما كلت في الأمر مُرْسِلاً *** فَمَبْلَعُ أَراءِ الرّجالِ رَسُولُها
وَرَةِ وَ فَكَرْ فِي الكِتَابِ فَإِنَّمَا *** بِأَطْرافِ أَقْلامِ الرِّجالِ عُقُولُها (3)
ص: 39
الزُّهْدُ كَلِمَةٌ بَيْنَ كَلِمَتَيْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ الله تَعَالَى : لِكَيْلا تأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بما أتيكُمْ وَمَنْ لَمْ يَأْسَ عَلَى الْمَاضِي وَلَمْ يفرح بالاتي فَقَد اَخَذَ الزُّهْدَ بطَرَفَيْهِ. (1)
زهد مندرج است در میان دو کلمه از قرآن مجید و آن اینست که حق سبحانه و تعالی فرموده تا اندوهناک نشوید از آنچه فوت شد از شما و شاد نگردید بآنچه عطا کرد بشما (2) و کسی که اندوهگین نشد بر چیز گذشته و شاد نگشت بآینده پس محقق است که فرا گرفت زهد را بهر دو طرف آن و اخذ نمود تمام زهد را .
و آنحضرت در کاغذ ابن عباس مرقوم فرمود :
اَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْمَرْءَ قَدْ يَسُرُّهُ دَرَكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُونَهُ وَيَسُوتُهُ فَوْتُ مالَمْ يَكُنْ لِيُدْرَكَهُ فَلْيَكُنْ سُرورُكَ بمَائِلْتَ مِنْ آخِرَتِكَ وَليَكُنْ آسَفُكَ على ما فاتَ مِنْها وَمَائِلْتَ مِنْ دُنْياكَ فَلا تَكْثِرُ بِهِ فَرَحاً وَمَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلا تَأسَ عَلَيْهِ جَزَعاً وَليَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ المَوْتِ . (3)
ص: 40
یعنی بعد از حمد و صلوات بدان بدرستیکه آدمی را مسرور و خوشنود می سازد یافتن چیزی که نبوده از او فوت شونده چه در قضای الهی تقدیر یافته بود که باو برسد و اندوهناک و بد حال میکند او را نیافتن چیزی که بنا نبوده ادراک آن کند و آنرا بیابد چه هم بحکم قضاء الهی تقدیر آن برای او نشده بود پس باید سرور و خوشحالی تو بآن چیزی باشد که از آخرت بدست کنی و حزن و اندوه تو بر آن چیزی باشد که از فوائد آخرت از تو فوت شده لاجرم بدانچه از فوائد و منافع دنيا بدست آوردی زیاد خوشحال مباش و آنچه از تو فوت شده از آن پس از برای آن اندوهگین و در جزع مباش و اهتمام و اندوه تو در کاری باید که بعد از مرگ بکار آید ابن عباس بعد از مطالعه این مکتوب شریف گفته که من بعد از کلمات رسولخدا از هیچ کلامی نفع نبردم مثل آنچه از این مکتوب نفع بردم .
سُوسُوا إِيمَانَكُمْ بالصَّدَقَةِ وَحَصَنُوا أَمْوَالَكُمْ بالزكوة و ادْفَعُوا أَمْواجَ البَلاءِ بالدُّعَاءِ . (1)
ملک خود گردانید ایمان خود را یعنی حفظ آن نمائید بدادن صدقه و استوار سازید اموال خود را از تلف شدن و دزد بردن بدادن زکوه چه آنکه هیچ مالی تلف نمیشود در صحرا و دریا مگر به ندادن زکوة و دفع کنید موجهای دریای بلا را بدعا چه آنکه دعا سپر بلا و سلاح مؤمن است.
ص: 41
والدُّعَاءُ يَرُدُّ الْبَلاءَ وَقَدْ أَبْرِمَ إبْرَاماً . یعنی در حدیث است که دعا برطرف می کند بلا را و حال آنکه محکم شده باشد. (1)
سَيِّئَةٌ نَسُوكَ خَيْرٌ مِنْ حَسَنَة تُعْجِبُكَ. (2)
گناه و سیئه که ترا بدحال کند بجا آوردن آن و از آن پشیمان شوی بهتر است نزد خدایتعالی از حسنه و نیکوئی که عجب آرد ترا و بآن ببالی چه آنکه ندامت بر سیئه توبه و ماحی (3) آن است بخلاف عجب برحسته که مهلک است.
وَفِي الحَدِيثِ : ثَلاثٌ مُهْلِكاتٌ شُحٌ مُطَاعٌ وَهَوًى مُتَّبَعٌ وَإِعْجَابُ الْمَرْءِ بَنَفْسِهِ. (4)
یعنی سه خصلت هلاک کننده آدمی است بخل یا حرصی که اطاعت آن شود و هوی و هوسی که دنبال آن گرفته شود و بآن خواهش ها عمل شود و عجب و ناز کردن آدمی بنفس خویش.
و در خبر است که دو نفر داخل مسجد شدند یکی عابد و دیگر فاسق چون از مسجد بیرون شدند فاسق از جملهٔ صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان و سبب این بود که عابد داخل شد و بعبادت خود می بالید و در این فکر بود و فکر فاسق در پریشانی از گناه و استغفار
ص: 42
بود. (1)
گنه کار اندیشناک از خدای *** بسی بهتر از عابد خود نمای
که آن را جگر خون شد از سوز درد *** که این تکیه بر طاعت خویش کرد
ندانست در بارگاه غنی *** سرافکندگی به زکبرومنی
بر این آستان عجز و مسکینیت *** به از طاعت و خویشتن بینیت
شَتَانَ بَيْنَ عَمَلَيْنِ عَمَلٌ تَذْهَبُ لَدَّتُهُ وَتَبْقَى نَبعَتُهُ وَعَمَل تَذْهَبُ مَوْنَتُهُ وَتَبْقَى أَجْرُهُ . (2)
چقدر دور است مابین دو عمل یکی آن عملی که برود لذت آن و بماند و زر آن و آنچه تابع آنست از شقاوت أخرويه و ديگر آن عملی که برود رنج و تعب آن و بماند مزد و ثواب آن.
شَرُّ الأَخْوَانِ مَنْ تُخْلِفَ لَهُ . (3)
بدترین برادران آنکس است که تکلف کرده شود برای او چه آنکه بهترین برادران آنکس است که با او در مقام صفا و انبساط باشد و آنکس را که باید برای او تکلف کرد معلوم شود که برادر صفا و صدق نیست و کسی که چنین باشد شر اخوانست رسولخدا صلى الله علیه و آله فرمود :
الْمُؤْمِنُ يَسِيرُ المَونَة. (4)
ص: 43
یعنی مؤمن کم مؤنه است.
ابن ابی الحدید آورده که شخصی میهمان جناب سلمان رضی الله عَنْهُ شد سلمان فرمود که اگر نبود که رسولخدای صلى الله علیه و آله نهی از تکلّف فرموده تکلف میکردم برای تو پس نان و نمکی آورد میهمان گفت اگر سعتری (1) با نمک بود خوب بود. سلمان مطهره خود را گرو گذاشت و سعتر خرید پس از صرف طعام میهمان گفت الْحَمْدُ لِله که خدا ما را قانع گردانید سلمان فرمود : اگر قناعت بود مطهره بگرو نمیرفت. (2)
صِحَّةُ الجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الحَسَدِ. (3)
صحت بدن و تندرستی از کمی حسد است زیرا که لازم حسد افراط غم و حزنست در بدن و افراط آن موجب پژمردگی و هزال شود و
حسود لحظه از غم و الم خالی نیست و پیوسته بآتش حسد میسوزد. حسود از غم آب شیرین خلق *** پیاپی رود آب تلخش بحلق
قالَ النَّبِيُّ صَلَّى الله عليه وآله : افَلُ النَّاسِ لَدَّةً الْحَسُودُ . (4)
قال أميرُ الْمُؤْمِنِينَ الْحَسُودُ لا يَسُودُ. (5)
وَفِي الْمَثَلِ : كَفَى لِلْحَسودِ حَسَدُهُ.
ص: 44
یعنی رسولخدا صلّى الله عليه و آله فرمود که حسود لذتش از مردم دیگر کمتر است.
و امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود که حسود سیادت و بزرگی پیدا نمیکند.
و در مثل است که بس است برای حسود همان حسد او.
وقال الشاعِرُ :
إصْبرْ عَلى حَسَدِ الحَسُودٍ فَإِنَّ صَبْرَكَ قَاتِلُه *** النَّارِ تَأْكُلُ نَفْسَهَا إِنْ لَمْ تَجِدُ ما تَأْكُلُهُ (1)
الا تا نخواهی بلا بر حسود *** که آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت که با وی کنی دشمنی *** که او را چنین دشمنی در قفا است
الصَّلوةُ قَرْبانُ كُلّ تَفِي وَالحَجُ جِهادُ كُلّ ضَعِيف لِكُلِّ شَيءٍ زَكوة وزكوةُ الْبَدَنِ الصِّيَامُ وَجهَادُ المَرْتَةِ حُسْنُ التَّبَعُل . (2)
نماز آنچیزیست که بآن تقرب جوید هر پرهیزکاری و حجّ جهاد هر ضعیف است (3) و از برای هر چیزی زکوة است و زکوة بدن روزه است چه آنکه زکوة در مال مستلزم نقص آنست در ظاهر و نمو آنست در باطن همچنین روزه باعث کسر قوه شهویه و غلبه قوای روحانیه و پاک شدن نفس است از کدورت شیطانیه و جهاد زن نیکوئی
ص: 45
معاشرت او با شوهرش است زیرا که لازمه آن جهاد کردن با نفس نافرمانست در منقاد گردانیدن آنرا در اطاعت شوهر .
القَمَعُ رِقٌ مُؤيَّد . (1)
طمع بندگی است پاینده زیرا که طمع مستلزم تعبد و اطاعتست مرکسی را که محل طمع است مادام که طمع باقی باشد.
و نیز آنحضرت فرموده الطَّامِعُ فِي وثاق الذلِ. (2)
یعنی آدم طمعکار در بند ذلت است.
و از حکم جامعه است اَلطَّمَعُ فَقْرٌ حاضِرٌ. (3)
تَعَفَّفْ وَعِش حُرّاً وَلا تَكُ طامِعاً *** فَمَا قَطَعَ الْأَعْنَاقَ إِلَّا المَطامِعُ (4)
قناعت کن ای نفس براندکی *** که سلطان و درویش بینی یکی
چرا پیش خسرو بخواهش روی *** چه یکسو نهادی طمع خسروی
وگر خود پرستی شکم طبله کن *** در خانه این و آن قبله کن
و نیز امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده: اَكْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ
ص: 46
بُرُوقِ الْمَطَامِع . (1)
سعدی [ گوید ] :
یکی گربه در خانه زال بود *** که پیوسته مهجور و بد حال بود
روان شد بمهمانسرای امیر *** غلامان سلطان زدندش به تیر
برون جست و خون از تنش میچکید *** همیگفت و از هول جان میدوید
که گر جستم از دست این تیرزن *** من و گنج ویرانه پیرزن
نیرزد عسل جان من زخم نیش *** قناعت نکوتر بدوشاب خویش
خداوند از آن بنده خرسند نیست *** که راضی بقسم خداوند نیست
عِظَمُ الخَالِقِ عِنْدَكَ يُصَعِرُ المَخْلُوقَ فِى عَيْنِكَ. (2)
بزرگی آفریدگار تو کوچک میگرداند مخلوق را در دیده تو و در بعضی نسخ عَظِمٌ بصیغهٔ امر از باب تفعیل است یعنی بزرگ گردان خالق را در نظر اعتبار خود تا کوچک گرداند مخلوق را در چشم تو .
چنین دارم از پیر داننده یاد *** که شوریده سر بصحرا نهاد
پدر از فراقش نخورد و نخفت *** پسر را ملامت بکردند گفت
از آنگه که یارم کس خویش خواند *** دگر با کسم آشنائی نماند
بحقش که تا حق جمالم نمود *** دگر هر چه دیدم خیالم نمود
بصدقش چنان سر نهادم قدم *** که بینم جهان با وجودش عدم
دیگر با کسم در نیابد نفس *** که با او نماند دگر جای کس
ص: 47
گر از هستی خود خبر داشتی *** همه خلق را نیست پنداشتی
آورده اند که بیکی از اهل عرفان گفتند فلانی زاهد است گفت در چه چیز گفتند در دنیا گفت دنیا نزد حقتعالی بقدر پر پشه ای نیست پس چگونه اعتبار توان کرد زهد در او و باید زهد در شیی موجود باشد و دنیا نزد من لاشیئ است و شبهه نیست که در نیامدن دنیا در نظر آن عارف باین مرتبه بسبب عظمت و جلالت حقتعالی بوده در نظر او ﴿ قل الله ثُمَّ ذَرْهُمْ ﴾. (1)
عجب داری از سالکان طریق *** که باشند در بحر معنی غریق
خود از ناله عشق باشند مست *** ز کونین بریاد او ششته دست
شب و روز در بحر سودا و سوز *** ندانند ز آشفتگی شب ز روز
سحرگه بگریند چندانکه آب *** فرو شوید از دیده شان کحل خواب
عفت و پارسائی زینت فقر است و شکر زینت توانگریست. (2)
قالُوا : اَلْعِلْمُ بِغَيْرِ عَمَلٍ قَوْلٌ بَاطِلٌ وَالنِّعْمَةُ بِغَيْرِ شُكْرِ جِيدٌ عَاطِلٌ. یعنی بزرگان گفته اند که علم بی عمل قول باطل است نعمت بدون
بدانکه عفت عبارت است از مطیع شدن قوه شهویه قوه عاقله را تا آنچه را که امر فرماید متابعت کند و از آنچه که نهی کند اجتناب
ص: 48
نماید و چقدر شایسته است از برای شخص فقیر که عفاف را زینت خود کند و قطع طمع از خلق نماید و التفاتی بآنچه در دست ایشانست نکند و گوید:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم *** با پادشه بگوی که روزی مقدرست
یکی را تب آمد ز صاحبدلان *** کسی گفت شکر بخواه از فلان
بگفت ای پسر تلخی مردنم *** به از جور روی ترش بردنم
شکر عاقل از دست آنکس نخورد *** که روی از تکبر بر او سرکه کرد
کسی را که درج طمع درنوشت *** نباید بکس عبد و چاکر نوشت
توقع براند زهر مجلست *** بران از خودت تا نراند کست
عِنْدَتَنَاهِي الشِّدَّةِ تَكُونُ الفُرْجَةُ وَعِنْدَ نَصَابُقِ حِلَقِ البَلاءِ يَكُونُ الرَّحَاءُ . (1)
نزد پایان رسیدن سختی گشایش است و نزد تنگ شدن حلقهای بلا آسایش است.
قَالَ الله تَعَالَى : فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً.
یعنی حقتعالی فرموده که بدرستیکه با دشواری آسانی است و باز فرموده که همانا با دشواری آسانی است. (2)
وقال أميرُ المُؤْمِنِينَ ( عليه السلام):
إِنَّ لِلنَّكَبَاتِ غاياتٍ لابُدَّ اَنْ تَنْتَهِيَ إِلَيْهَا فَإذا أحْكِمَ عَلَى أَحَدِكُمْ فَلْيُطَاطِأ
ص: 49
لَها وَلْيَصْبِرُ حَتى يَجُوزَ فَإِنَّ إِعْمالَ الْحِيلَةِ فِيهَا عِنْدَ إقْبَالِها زَائِدٌ في مَكْرُوهها . (1)
یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده که همانا برای نکبتهای روزگار نهایتی است که لابد و ناچار باید بآن نهایت برسد پس هرگاه استوار و محکم گردید بر یکی از شماها پست کند سر خود را از برای آن و صبر نماید تا بگذرد همانا بکار بردن حیله و تدبیر در آن در هنگامیکه رو نموده است زیاد میکند در مکروه آن .
ایدل صبور باش و مخور غم که عاقبت *** اینشام صبح گردد و اینشب سحر شود
عَيْبُكَ مَسْتُورٌ ما اَسْعَدَكَ جَدُّكَ . (2)
عیب تو مستور و پوشیده است مادامیکه یاری کند ترا بخت و طالع بخلاف آنکه اگر بخت برگردد و طالع سرنگون شود محاسن حقیقی نیز عیب محسوب شود.
چنانچه آنحضرت نیز فرموده:
إذا أَقْبَلَتِ الدُّنْيا عَلى أَحَدٍ أَغارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْره وَإِذَا اَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحاسِنَ نَفْسِهِ . (3)
یعنی چون روی نهاد دنیا بر کسی عاریه میدهد با و نیکوئی های
ص: 50
دیگرانرا و چون پشت گردانید از او میر باید از او محاسن و نیکوئی های نفس او را. (1)
گویند در ایامیکه برامکه را بخت و طالع مساعد بود رشید در حق جعفر بن یحیی برمکی قسم می خورد که او افصح است از قس ابن ساعده و شجاعتر است از عامر بن طفیل و اکتب است (یعنی نویسنده تر است) از عبدالحمید (2) و سیاسی تر است از عمر بن الخطاب و خوش صورت تر است از مصعب بن زبیر با آنکه جعفر خوش صورت نبود و انصح است (یعنی خیرخواه تر است) برای من از حجاج برای عبدالملک و سخیتر است از عبدالله بن جعفر و عفیفتر است از یوسف بن یعقوب و چون طالع ایشان سرنگون شد تمام را منکر شد حتی اوصافیکه در جعفر بود و کسی منکر آن نبود مانند کیاست و سماحت او.
ص: 51
حاصل آنکه مردم ابناء دنیا و طالب متاع این جهانند پس در هر که یافتند او را دوست دارند و برای او کمالات و محاسنی نقل کنند و از عیب های او چشم بپوشند بلکه عیب های او بچشم ایشان در نیاید چه «عَيْنُ الرّضا عَنْ كُلَّ عَيْبِ كَلِيلَةٌ» (1) پس حال مردم دنیا » پرست چنان است که شاعر گفته :
دوستند آنکه را زمانه نواخت *** دشمنند آنکه را زمانه فکند
قال أميرُ المُؤْمِنِينَ (عَليه السّلام) النَّاسُ ابْنَاءُ الدُّنْيَا وَلا يُلامُ الرَّجُلُ عَلى حُبّ أَمهِ. (2)
الْغِنَى الأَكْبَرُ الْبَانُسُ عَمَّا فِى أيدى الناس . (3)
توانگری بزرگتر و غنای اکبر بی نیازیست از آنچه در دست مردم است.
بدانکه استغناء و یأس از مردم از جمله اوصاف شریفه و شرف مؤمن است و غنای حقیقی عبارت از آنست.
روایتست که مردی اعرابی موعظه ای از حضرت رسول صلی الله علیه و آله خواست آن سرور فرمود که هر وقت نماز میکنی نماز کسی کن که دنیا را وداع کند زیرا که چه میدانی که تا نماز دیگر خواهی بود و چون سخنی گوئی سخنی بگوی که نباید عذر آنرا بخواهی و
ص: 52
مأیوس باشی از آنچه در دست مردمان است. (1)
ومِمَّا يُروى لِعَبْدِ الله الْمُبَارَكِ الرّاهِدِ
قَدْ أَرَحْنا وَاسْتَرَحْنَا مِنْ غُدُو وَ رَواح *** و اتصال بأمير و وزير ذى سماح
بِعِفَافِ وَكِفَافٍ وَقُنُوعٍ وَصَلاحٍ *** وَجَعَلْنَا الْيَأْسَ مِفْتَاحاً لأَبْوابِ النَّجاحِ (2)
اگر دو گاو بدست آوری و مزرعه ای *** یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی
بدان قدر که کفاف معاش تو ندهد *** روی و نان جوی از یهود وام کنی
هزار بار از آن به که از پی خدمت *** کمر ببندی و برناکسی سلام کنی
الْفَقِيهُ كُلُّ الْفَقِيهِ مَنْ لَمْ يُقَيِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ وَلَمْ بُؤيسْهُمْ مِنْ رَوح الله وَلَمْ يُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَكْر الله (3)
دانا و تمام دانا کسی است که نومید نگرداند مردمان را از رحمت و آمرزش خدا و مأیوس نگرداند ایشانرا از راحت و آسایش از خدا و ایمن نگرداند ایشان را از عقوبت و عذاب خدا.
پس بر حکیم آگاه لازم است که مرض هر نفسی را تشخیص نماید و به دوای مخصوص آن آنرا معالجه نماید پس کسی را که خوف غلبه کرده بر رجاء معالجه نماید و کسی را که امانی و رجاهای کاذبه غلبه کرده و به این سبب دلیر گشته و روی بگناه و معاصی آورده مانند اکثر مردمان او را بتازیانه خوف تأدیب کند و هرگاه از وعد گوید از
ص: 53
وعید نیز حدیث کند و هرگاه وصف جنّت نماید از جحیم نیز ذکر کند چنانچه در قرآن مجید هرجا ترغیب است با او ترهیب است و هرکجا بشارت است مرادف با نذارت است و اگر وعد است مقابل او وعید است اگر غفور رحیم است شدید العقاب است اگر لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ الله است (1) فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ الله (2) است و هکذا چنانچه بر متأمل بصير مخفی نیست وفِي دُعاءِ الْاِفْتِتَاحِ : وَأَيْقَنْتُ أَنَّكَ أَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمِينَ فِي مَوضِعِ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَاشَدُّ المُعَاقِبِينَ فِي مَوْضِيع النكال والنقمة.
یعنی در دعای افتتاح است که من یقین دارم ایخدا که تو در مقام عفو و رحمت ارحم الراحمین میباشی و در مقام عذاب عقوبت از همۀ عقوبت کنندگان سخت تر میباشی .
فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِها إِلى غَيْرِ أَهْلِها . (3)
فوت شدن حاجت آسانتر است از طلب نمودن از غیر اهلش.
و مطلب معلوم است که نرسیدن شخص بحاجت خود بهتر است از طلب کردن آنرا از مردمان لئام بی اصل و نشان زیرا که در آن طلب غالباً عدم وصول است بحاجت و معهذا موجب زيادتي ذل سؤال است از ایشان و گاهی شود که زخم زبانی نیز بآن علاوه کنند و لهذا
ص: 54
گفته اند: اَلْمَوْتُ اَحْلَى مِنْ سُؤالِ اللّیّامِ (1) پس شایسته است که قانع و عالی همت باشد و از اشخاص لئام و تازه بدولت رسیدگان و امثال ایشان حاجت نخواهد .
محالست اگر سفله قارون شود *** که طبع لئیمش دگرگون شود کمالست در نفس مرد کریم *** گرش زر نباشد چه نقصان و سیم
وگر خود نیابد جوانمرد نان *** مزاجش توانگر بود همچنان
أقسم بالله لمص الثوى *** وشرب ماء القلب المَالِحة
أحْسَنُ بالأنسان من ذلّة *** وَمِنْ سُؤَالِ الأَوْجُهِ الصَّالِحَة
قاشتعن بالله تكن ذالغنى *** مُخْتَبَطاً بالصفقة الرابحة
طوبى لمن يُصبحُ ميزانه *** يَوْمَ يُلاقى رَبَّهُ راجِحَة
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز *** حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
حکماء فرمودهاند اگر آب حیات بآب رو فروشند دانا نخرد که مردن به علت، به از زندگانی بمذلّت.
برای نعمت دنیا که خاک بر سر آن *** منه زمنت هر سفله بار بر گردن
بیک دو روزه رود نعمتش ز دست ولی *** بماندت ابدالدهر عار بر گردن
في تَقَلُّبِ الأَحْوَالِ عُلِمَ جَوَاهِرُ الرّجالِ . (2)
ص: 55
در گردش احوال چون انتقال از بلندی به پستی و از اقبال به ادبار و از غنی بفقر و هکذا بعکس و همچنین در نزول شدائد و محن معلوم میشود جواهر مردمان چه گردش روزگار بمنزلهٔ بوته امتحان است که آنچه در کمون آدمی است ظاهر میکند. فَعِنْدَ الاِمْتِحَانِ يُكْرَمُ الرَّجُلُ اَوْيُهان. (1)
به ایام تا برنیاید بسی *** نشاید رسیدن به غور کسی
لا تَحْمَدَنُ امْرَهُ حَتَّى تُجربه *** ولا تدعه إلا بتجريب (2)
نه هر که بصورت نیکو است سیرت زیبا در اوست کار اندرون دارد نه پوست.
توان شناخت بیکروز در شمایل مرد *** که تا کجاش رسیده است پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو *** که خبث نفس نگردد بسالها معلوم
قِلَّةُ الْعِبَالِ اَحَدُ اليَسَارَيْنِ وَالتَّوَدُّدُ نِصْفُ العَقْلِ وَالهَمُّ نِصْفُ الهَرَم. (3) کمی اهل و عیال یکی از دو توانگریست در مال زیرا که هر که را اندک باشد عیال او عیش او آسانتر باشد و معیشت
ص: 56
او واسع، همچنانکه در کثرت مال حال بر این منوال است، و دوستی با مردم و حسن معاشرت با ایشان نصف عقل است یعنی تصرف عقل عملی در تدبیر کار معاش و غم و اندوه نصف پیریست زیرا که پیری یا بسبب طبیعت و سن است یا بسبب امر خارجی که آن حزن و خوف باشد فحينئذٍ هم و غم قسيم سبب طبیعی پیری و یک قسم از اسباب خارجی آنست.
الْقَنَاعَةُ مَالٌ لا يَنْفَدُ . (1)
قناعت که مساهله در اسباب معاش باشد مالی است که فانی نمیشود و گنجی است که تمام نمیشود و قناعت فضیلتی است که همه فضائل بآن منوط بلکه راحت دنیا و آخرت بآن مربوط است. سعدی گوید: که ده آدمی از سفره ای بخورند و دو سگ بر لاشه ای بسر نبرند حریص با جهانی گرسنه است و قانع بنانی سیر.
حکما گفته اند: که درویشی بقناعت به از توانگری ببضاعت.
کاسه چشم حریصان پرنشد *** تا صدف قانع نشد پر در نشد
خبر مشهور است : عَزَّ مَنْ فَنَعَ وَذَلَّ مَنْ طَمَعَ. (2)
وَلَقَدْ أَجادَ الظُّغْرائي :
فية اقتحامك لج البَحْرِ تَركيه *** وَأَنتَ يَكْفِيكَ مِنْهَا مَصَّةُ الوَشَل
ص: 57
مُلْكُ القَنَاعَةِ لَا يُخْشَى عَلَيْهِ وَلَا *** يُحْتاجُ فيهِ إِلَى الأَنصار و الحول
تَرْجُوا الْبَقَاءَ بِدَارِ لا ثَبَات لَها *** فَهَلْ سَمِعْتَ بِظِلَّ غَيْرِ مُنْتَقِل
سعدی [ گوید ]:
قناعت توانگر کند مرد را *** خبر کن حریص جهانگرد را
کسی سیرت آدمی گوش کرد *** که اول سگ نفس خاموش کرد
مشو تابع نفس شهوت پرست *** که هر ساعتش قبلهٔ دیگر است
چه سیراب خواهی شد از آب جوی *** چرا ریزی از بهر برف آبروی
مرو در پی هر چه دل خواهدت *** که تمکین تن نورجان کاهدت
کند مرد را نفس اماره خوار *** اگر هوشمندی عزیزش مدار
وگر هر چه باشد مرادش بری *** ز دوران بسی نامرادی بری
قناعت سرافرازدای مرد هوش *** سر پر طمع بر نیاید ز دوش
قال ( عليه السّلام ) الصَّبْرُ مَطِيَّةٌ لا تَكْبُو وَالقَناعَةُ سَيْفٌ لا يَنبُو. (1)
یعنی امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود که صبر مرکوبی است که بر روی در نمیافتد و قناعت شمشیری است که کند نمیشود.
کلمه 56 : قيمَهُ كُلُّ امْرِئَ مَا يُحْسِنُهُ . (2)
قیمت هر مردی و مرتبه هر شخصی همان چیزیست که نیکو میداند آنرا از هنر و علم و عرفان غرض تحریص و ترغیب بر کسب کمالات نفسانيه و صناعات و نحو آنست چه آنکه هر کس کمال و
ص: 58
صنعتش عظیمتر است رفعتش در نفوس مردم زیادتر است و این مطلب مسلم و مشاهد است.
قَالَ الخَلِيلُ بْنُ أَحْمَدَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ أَفْضَلُ كَلِمَةٍ يُرَغَبُ الْإِنْسَانَ
إلى طَلَبِ العِلْمِ وَالمَعْرِفَةِ قَوْلُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ( عَلَيْهِ السَّلام ) :
قَدْرُ كُلِّ امْرِءٍ مَا يُحْسِنُ (1) یعنی خلیل بن احمد گفته که بهتر کلمه که ترغیب کند آدمی را بسوی طلب علم و معرفت قول امير المؤمنين علیه السلام استکه قدر هر مردی همان چیزیست که نیکو می داند. (2)
كَفَاكَ اَدَباً لِنَفْسِكَ اِجْتِنَابُ مَا تَكْرَهُهُ لِغَيْرِكَ. (3)
بس است تو را از برای ادب کردن نفس خود دوری کردن از آنچه مکروه میشمری از غیر خودت .
حاصل آنکه هر که طالب سعادت نفس و تهذیب اخلاق است باید دیگران را آئینۀ عیوب خود کند و آنچه از ایشان سرزند تأمل در
ص: 59
حسن و قبح آن کند و بقیح هر چه برخورد بداند که چون آن عمل از خود او سر زند نیز قبیح است و بحسن هر چه برخورد بداند که این عمل از خود او نیز حسن است پس در ازاله قبایح خود بکوشد و در
تحصیل اخلاق حسنه سعی بلیغ نماید.
قالَ رَسُولُ الله صَلَّى الله عليه وآله السَّعِيدُ مَنْ وُعِيظَ بِغَيْره . (1)
یعنی نیکبخت کسی است که پند داده شود بغیر خود یعنی پند بگیرد از پندیکه بغیر او دهند.
لقمان حکیم را گفتند ادب از که آموختی فرمود از بی ادبان که هر چه از فعل ایشان در نظرم ناپسند آمد از آن پرهیز کردم . (2)
كَمْ مِنْ اَكْلَةِ مَنَعَتْ اَكَلاتِ. (3)
بسا یکبار خوردنی یا خوردن یک لقمه که مانع شود از خوردنی های بسیار این مثال کسی است که افراط کند در خوردن طعامی بحیثیتی
که بیمار گردد پس از خوردن طعام های بسیار دیگر ممنوع شود.
و حریری در مقامات معنی همین کلام مبارک را اخذ کرده در
ص: 60
آنجا که گفته: يارب اكله ها ضَتِ الاكل ومَنَعَنْهُ مَآكل.
ای بسا یک بار خوردنی یا خوردن یک لقمه که در هم شکست استخوان را ناگزار شد خورنده را و مانع شد او را از خوراک های دیگر. (1)
و ابن علاف شاعر نیز در مرثیه هر [گربه] همین معنی را آورده:
أَرَدْتَ أَنْ تَأكُلَ الفِراحَ وَلَا *** يَأكُلَكَ الدَّهْرُ اكْلَ مُضْطَهَدِ
يا مَنْ لَذيذ الفراخ أَوْقَعَهُ *** وَيْحَكَ هَلاقَنَعْتَ بِالْغُدَدِ
كم اكلة حامرَتْ حشاشره *** فَاَخْرَجَتْ رُوحَهُ مِنَ الجَسَدِ (2)
شکم بند دستست و زنجیر پای *** شکم بنده کمتر پرستد خدای
سراسر ملخ شد شکم لاجرم *** بپایش کشد مور کوچک شکم
برو اندرونی بدست آرپاک *** شکم پر نخواهد شد الآ بخاک
ص: 61
شکم بنده بسیار بینی خجل *** شکم پیش من تنگ بهتر که دل
رنجوری را گفتند دلت چه میخواهد گفت آنکه دلم هیچ نخواهد.
وَ فِى مَعْنَى كَلامِهِ (عليه السّلام) قَولُهُ (عليه السّلام) أَيْضاً : كَمْ مِنْ شَهْوَةِ سَاعَةِ أَوْرَثَتْ حُزْناً طَوِيلاً. (1)
یعنی بسا شهوت یکساعتی که سبب حزن های طولانی شود.
كُنْ فِى الفِتْنَةِ كَابْن اللبونِ لا ظَهْرٌ فَيُرْكَبُ وَلا ضَرْح فَيُحْلَبُ . (2)
باش در زمان فتنه (3) مانند بچه شتریکه داخل در سن سه سالگی شده باشد که نه پشتی است او را که بسواری او کوشند و نه پستانی که از آن شیر دوشند.
حاصل آنکه در فتنه داخل مشو و بقوت بازو و مال همراهی مکن و چنان باش که از تو انتفاعی نبرند چه بسا شود که خون ها ریخته شود و مال ها غارت گردد و عرض ها بباد رود و تو در آن شریک شوی و خسران دنیا و آخرت بری.
در احادیث معتبره وارد شده که هر که اعانت کند بر قتل مؤمنی به نیم کلمه باشد روز قیامت بیاید در حالتیکه مابین دیدگان او نوشته
ص: 62
باشد (ایسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ) یعنی این مأیوس است از رحمت واسعه الهى.
لا تَرَى الجَاهِلَ إِلا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً. (1)
نمی بینی نادان را مگر بسبب جهالت یا از حد در گذرنده است یا تقصیر کننده و این هر دو طرف عدولند از عدالت بخلاف دانا که اختیار میکند وسط را که آن حد اعتدال است.
بدانکه اوصاف حمیده حکم وسط دارند که انحراف از آنها یا بطرف افراط یا تفریط هر کدام که باشد مذموم و از اخلاق رذیله است پس در مقابل هر جنسی از صفات فاضله دو جنس از اوصاف رذیله متحقق خواهد گشت چنانچه در مقابل حکمت جربزه و بلاهت است
و مقابل شجاعت تهور و جبن و مقابل عفت شره و خمود و مقابل عدالت ظلم و تمكين ظالم است بر خود و هكذا.
لا تَسْتَجِى مِنْ اِعْطَاءِ القَلِيلِ فَإِنَّ الحِرْمَانَ أَقَلُّ مِنْهُ . (2)
حیا مکن از دادن چیز کم پس بدرستیکه نومیدی کمتر است از آن و حقارت آن بیشتر است.
قَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وآله لا تَرُدُّوا السَائِلَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ (3) و
ص: 63
عنه صلى الله عليه وآله أيضاً : اتَّقِ النَّارَ وَلَوْ بِشِقِّ تَمْرَةٍ فَإِنْ لَمْ تَجِدْ فَبَكَلِمَة طَيِّبَةٍ . (1)
یعنی بپرهیزید از آتش برد نکردن سائل و اگر چه بنصف خرمائی باشد و اگر آنرا نیافتی پس بکلام خوشی رد کن او را.
لا تَصْحَب المائِقَ فَإِنَّهُ يُزيّنُ لَكَ فِعْلَهُ وَيَوَدُّ أَنْ تَكُونَ مِثْلَهُ. (2)
مصاحبت و رفاقت مکن با احمق بیخرد چه آنکه او زینت میدهد در نظر تو کار خود را و دوست میدارد که تو نیز مانند او باشی زیرا که احمق تصوّر نمی کند نقصان خود را بلکه خیال می کند که نفس او کامل است و هر کسی دوست دارد که رفیقش مثل خودش باشد در
اخلاق و افعال .
و لهذا رسولخدا فرموده: اَلْمَرْءُ عَلى دينِ خَلِيلِهِ. (3)
ص: 64
رقم بر خود بنادانی کشیدی *** که نادانرا بصحبت برگزیدی
طلب کردم زدانائی یکی پند *** مرا فرمود با نادان مپیوند
که گردانای دهری خر بباشی *** وگر نادانی ابله تربباشی
قَالَ اَرَسُطا طاليس : العَاقِلُ يُوافق العَاقِلَ وَأَمَّا الجَاهِلُ فَلا يُوافِق العافِلَ وَلاَ الجَاهِلَ كَمَا أَنَّ الخَظ المُسْتَقِيمَ يَنْطَيقَ عَلَى المُسْتَقِيمٍ وَأَمَّا المُعْوَجٌ فَلا يَنْطَلِقُ عَلَى المُعْوَجَ وَلَا الْمُسْتَقِيمٍ .
یعنی ارسطا طالیس گفته که عاقل موافقت میکند با عاقل و امّا جاهل پس موافقت نمیکند با عاقل و نه با جاهل چنانچه خط راست موافق میشود با خط راست دیگر و اما خط کج پس موافق نمیشودبر کج و نه بر راست .
طغرائی گفته :
وَشَانَ صِدْقَكَ عِنْدَ النَّاسِ كِذْبُهُمْ *** وَهَلْ يُطابَقَ مُعْوَجٌ بِمُعْتَدِل
لا غنى كَالْعَقْلِ وَلَا فَفْرَ كَالْجَهْلِ وَلَا ميراث كَالأَدَب ولا ظَهير كَالْمُسَاوَرَةِ. (1)
نیست هیچ غنی و توانگری مانند عقل و نیست هیچ فقری مانند جهل و نادانی و نیست هیچ میراثی همچو ادب و نیست هیچ پشت و
یاوری مانند مشورت کردن در کارها با اهل دانش چنان گفته شده. بهنگام تدبیر یک رأی نیک *** به از صد سپاهی چه دریای ریگ
قالَ النَّبِيُّ صلّى الله عليه واله ما خَابَ مَنِ اسْتَخَارَ وَلَانَدِمَ مَنِ
ص: 65
استشار. (1)
یعنی رسولخدا صلّى الله عليه و آله فرمود: که نومید نشد کسیکه طلب خیر از خدا کرد و پشیمان نشد کسیکه در کار مشورت کرد.
هر که بی مشورت کند تدبیر *** غالبش بر هدف نیاید تیر
بیخ بی مشورت که بنشانی *** بر نیارد بجز پشیمانی
کلمة 64 : لا يَتْرُكُ النَّاسُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِ دينِهِمْ لِاسْتِصْلاحِ دُنْيَاهُمْ إِلا فَتَحَ الله عَلَيْهِمْ بِمَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ . (2)
ترک نمی کنند مردمان چیزیرا از کار دینشان برای اصلاح امر دنیای خودشان مگر آنکه می گشاید خدایتعالی بر ایشان چیزیرا که ضررش زیادتر باشد از آن مقدار جزئی که فاسد میشد از امر دنیای او اگر بکار آخرت می پرداخت.
و این مثل آنست که بسیار می بینیم از کسبه و تجار و بازاریان که
مشغول بمعامله و سوداگری میشوند و نماز خود را که این همه همه تأکید در باب محافظت آن وارد شده تأخیر میاندازد و در آخر وقت نمازی بتعجيل و بسا شود بدون طمأنینه بجا میآورند و گاه میشود که نماز از ایشان فوت شود و مسلّم است که افساد امر آخرت ضررش زیادتر است از ضرر دنیا .
ص: 66
لا يَسْتَقِيمُ قَضَاءُ الحَوائِجِ إِلا بِثَلَاثَ : بِاسْتِصْغَارِهَا لِتَعْظُمَ وَ باسْتِكْنَامِها لِتَظْهَرَ وَبتَعْجِيلِها لِتَهْنَا . (1)
استقامت پیدا نمیکند قضاء حوائج محتاجین مگر بسه چیز:
اوّل بکوچک شمردن آنحاجت تا بزرگ شود چه آنکه کسیکه باین مرتبه از علو همت رسید که حاجتها را کوچک بشمرد معروف بسماحت و کبر نفس میشود لاجرم عطایش بزرگ و مشهور میشود بخلاف آنکه اگر بزرگ شمارد و منت بگذارد فَإِنَّ «مَنْ عَدَّدَ نِعَمَهُ مَحَقَ كَرَمَهُ» (2) یعنی کسیکه در مقام منت گذاردن بشمرد احسان و نعم خود را هر آینه باطل و نابود می گرداند کرم خود را.
دوم آنکه پنهان کند آن حاجت را که برآورده و عطائی را که نموده، تا ظاهر شود چه آنکه حقتعالی جمیل افعال بندگان را ظاهر میفرماید چنانچه در دعای اهلبیت است يا مَنْ أَظْهَرَ الجَميلَ وَسَتَرَ القبیح یعنی ای آن کسیکه ظاهر گردانید عمل نیک بندگان را و
ص: 67
پنهان کرد کار زشت ایشان را .
سوم آنکه بشتابد در قضای حاجات تا گوارا شود بر طالبان چنانچه گفته اند: وَخَيْرُ الخَيْرِ ما كانَ عاجله یعنی بهترین نیکیها که در حق کسی کنند آنست که در آنچیزی که میرسانند به او تعجیل کنند. (1)
کلمة 66 : لا يَصْدُقُ إِيمَانُ عَبْدٍ حَتَّى يَكُونَ بمَا عِنْدَ الله اَولَقَ مِنْهُ بما فِي يَدِهِ. (2)
تصدیق نمیتوان کرد ایمان بنده را تا وقتی که باشد بآنچه که نزد خدا است استوارتر از آنچه که در دست اوست.
حاصل آنکه ایمان یقینی وقتی است که بنده بوعده های خدا و بآنچه در نزد او است اطمینانش زیادتر باشد از آنچه در دست دارد. (3)
وَقَالَ النَّبِيُّ صلّى الله عليه وآله مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَكُونَ أَغْنَى النَّاسِ فَلْيَكُنْ بِمَا فِي يَدِ اللَّهِ أَوْثَقَ مِنْهُ بِمَا فِي يَدِهِ. (4)
ص: 68
یعنی رسولخدا صلّى الله عليه و آله فرموده کسیکه دوست دارد که بی نیازترین مردم باشد باید بآنچه که در نزد خدا است وثوقش زیادتر باشد از آن چیزیکه در دست خود دارد.
لا يَعْدِمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَإِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَانُ . (1)
معدوم نمی سازد بلکه همیشه خواهد یافت شخص صبر کننده ظفر یافتن بمطلوب خود را و اگر چه طول بکشد زمان صبر.
إنّي رَأَيْتُ وَلِلأَيَّامِ تَجْرِبَةٌ *** لِلصَّبْرِ عَاقِبَةً مَحْمُودَةَ الأَثَرِ
وقل من جد في أمر يطالية *** فَاسْتَصْحَبُ الصَّبْرَ إلا فاز بالظَّفَرِ
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر *** بار دگر روزگار چون شکر آید
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند *** براثر صبر نوبت ظفر آید
حکما گفته اند : که صبر بر دو قسم است :
صبر جسمی و آن تحمل مشقت ها است بقدر قوه بدنيه مثل صبر بر راه رفتن و حمل چیز سنگین و صبر بر مرض و تحمل مشقت ضرب و قطع و این چندان فضیلتی ندارد.
قسم دوم صبر نفس است که بر آن فضیلت تعلق می گیرد و آن بر دو نوع است:
اول صبر از مشتهیات خود و آنرا عفت گویند دوم صبر بر تحمّل مکروه یا محبوب و مختلف میشود اسم آن بحسب مقامات آن پس اگر در مقام نزول مصیبت باشد آنرا صبر گویند، و مقابل آن جزع و
ص: 69
هلع است، و اگر در مقام حرب باشد آنرا شجاعت گویند که ضدش جبن است و اگر در مقام غضب باشد آنرا حلم گویند و مقابلش استشاطه (1) است، و اگر صبر از فضول عیش باشد آنرا قناعت و زهد
گویند و در مقابل آن حرص و شره است إِلى غَيْرِ ذَلِكَ.
و لهذا آیات و اخبار در فضیلت صبر زیاده از حد احصا وارد شده.
قالَ رَسُولُ اللهِ صلّى الله عليه وآله بِالصَّبْرِ يُتَوَفَعُ الفَرَجُ وَمَنْ يُدْمِنْ قَرْعَ البَابِ يَلِجُ . (2)
یعنی رسولخدا صلّى الله عليه و آله فرمود که صبر انتظار فرج است و کسی که پیوسته بکوبد دری را آخر الأمر در آنجا داخل میشود.
وقال امير المؤمنين (عليه السّلام) مَنْ رَكِبَ مَطِيَّةَ الصَّبْرِ اهْتَدى إلى ميدانِ النَّصْرِ. (3)
يعني على علیه السلام فرموده: که کسی سوار شود بر شتر صبر و شکیبائی راه می یابد بمیدان نصرت و یاری .
لِسَانُ العَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَقَلْبُ الأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِهِ . (4)
زبان خردمند در پس دل او است یعنی عاقل اوّل تأمل نماید در کلامی که میخواهد بگوید و آنرا بسنجد و نیک و بد آنرا ملاحظه
ص: 70
نماید بعد از آن اظهار کند و لكن احمق بعکس است دلش در پس زبانش است اوّل ظاهر سازد قول خود را و بعد از آن تأمل نماید.
و بهمین معنی است قول آن حضرت قَلْبُ الأَحْمَقِ فِي فِيهِ وَلِسَانُ العاقِلِ في قَلْبِهِ. (1)
دل احمق در دهانش است و زبان عاقل در دلش حاصل آنکه :
سخندان پرورده پیر کهن *** بیندیشد آنگه بگوید سخن
مزن بی تأمل بگفتاردم *** نکو گوی اگر دیر گوئی چه غم
بیندیش وانگه برآور نفس *** از آن پیش بس کن که گویند بس
و نیز آن حضرت فرموده: اَللّسانُ سَبْعٌ إِنْ خُلَّى عَنْهُ عَقَرَ. (2)
زبان درنده ایست که اگر بحال خودش گذاشته شود مثل درندگان بگیرد و بگزد .
زبان بسیار سر بر باد داده است *** زبان ما را عدوی خانه زاد است
لِكُلِّ امْرِى فِى مَالِهِ شَرِيكَانِ الْوَارِثُ وَالحادِثُ . (3)
از برای هر شخصی در مال او دو شریک است یکی وارث که مال را میبرد و دیگری حوادث روزگار که مفنی مال است پس آدم عاقل آنست که پیش از آنکه شرکاء او اموال او را ببرند برای آخرت خود کاری کند .
برگ عیشی بگور خویش فرست *** کس نیارد ز پس تو پیش فرست
ص: 71
خُذْ مِنْ تُراثِكَ مَا اسْتَطَعْتَ فَإِنَّما *** شركاوكَ الأيام والورات
لم يقض حق المال إلا مَعْشَرٌ *** نَظَرُوا الزَّمَانَ يَعِيثُ (1) فِيهِ فَعاتُوا (2)
از کلمات مبارک آن حضرت است :
بَشِّرْ مَالَ البَخِيلِ بِحادِثِ أَوْ وارِث. (3)
پس ای عزیز ارجمند هرگز بمال دنیا دل مبند. و بدانکه مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال چنانچه عاقلی را پرسیدند که نیکبخت کیست و بدبخت چیست گفت نیکبخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت حضرت موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که اَحْسِنُ كَمَا اَحْسَنَ اللهُ إِلَيْكَ . (4) نشنید و عاقبتش شنیدی که از اندوخته بدو چه رسیدی .
کسی نیک بیند بهر دو سرای *** که نیکی رساند بخلق خدای
کرامت جوانمردی و نان دهی است *** مقالات بیهوده طبل تهی است
چه مردان ببر رنج و راحت رسان *** مخنث خورد دست رنج کسان
ز نعمت نهادن بلندی مجوی *** که ناخوش کند آب استاده بوی
ندانست قارون دنیا پرست *** که گنج سلامت بکنج اندر است
ص: 72
لِكُلِّ مُقْبِل اِدْبَارٌ وَمَا أَدْبَرَ فَكَانَ لَمْ يَكُنْ . (1)
از برای هر اقبال کننده ای ادبار است و آنچه پشت کرد و رفت گوئیا هرگز نبوده پس عاقل باید باقبال دنیا مغرور نشود و در همان حین مهیای ادبار و پشت کردن او باشد.
قال الشاعر:
ما طارَ طَيْرٌ وَارْتَفَعَ *** إِلا كَما طارَ وَقَعَ (2)
وَكَانَ الحَسَنُ بْنُ عَلِي عَلَيْهِ السَّلام كَثِيراً ما يَتَمَثَلُ
يَا أَهْلَ لَذَاتِ دُنْيا لا بَقَاءَ لَها *** إِنَّ اغْتِرَاراً بظل زايلِ حُمْق (3)
منه بر جهان دل که بیگانه ایست *** چه مطرب که هر روز در خانه ایست
نه لایق بود عیش با دلبری *** که هر بامدادش بود شوهری
بر مرد هشیار دنیا خس است *** که هر مدتی جای دیگر کس است
ما اَحْسَنَ تَواضُعَ الأغْنِيَاءِ لِلْفُقَرَاءِ لِمَا عِنْدَ الله وَاَحْسَنُ مِنْهُ تِيْهُ الفُقَرَاءِ عَلَى الاغْنِيَاءِ اِتِكالاً عَلَى الله سُبْحانَهُ. (4)
چه نیک است فروتنی کردن توانگران برای فقراء و بیچارگان
ص: 73
بجهت آن ثوابی که در مقابل آن تواضع است نزد خداوند منان و بهتر از این تکبّر فقیران است بر توانگران بجهة اعتماد کردن بر خداوند رحمن .
تواضع ز گردن فرازان نکو است *** گدا گر تواضع کند خوی است
بزرگان نکردند در خود نگاه *** خدا بینی از خویشتن بین مخواه
بلندی چو خواهی تواضع گزین *** که آن بام را نیست سلّم (1) جز این
ندانم کجا دیدم اندر کتاب که خضر از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه پرسید که بهترین اعمال چیست فرمود بذل اغنیاء بر فقراء بجهة رضای خدایتعالی پس فرمود و از آن بهتر ناز و تکبّر فقراء است بر اغنیاء از راه اعتماد و وثوق بخدا جناب خضر گفت اینکلامی است که باید بنور بر صفحۀ رخسار حور نوشت. (2)
آورده اند که حاتم طائی را گفتند از خود بلند همت تر در جهان دیده ای گفت بلی روزی چهل شتر قربانی کرده بودم و امرائی از هر خیلی بمهمانی خوانده بگوشۀ صحرائی بیرون رفتم خارکشی را دیدم که پشته خاری فراهم آورده و آهنگ شهر کرده گفتم ای پیر چرا بمهمانی حاتم نروی که خلقی بر سماط او گرد آمده اند گفت :
هر که نان از عمل خویش خورد *** منت حاتم طائی نبرد
پس انصاف دادم و او را بهمت و جوانمردی از خود برتر خواندم.
ص: 74
کلمة 72 : ما أَضْمَرَ أَحَدٌ شَيْئاً إِلا ظَهَرَ فِي فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَصَفَحاتِ وجهه. (1)
در دل نمی گیرد هیچکس چیزی را مگر آنکه ظاهر میشود در گفتارهای زبان که بی اندیشه و تفکر از او صادر شود در وقت غفلت او و در صفحه های رخسار او چه وجود لسانی و وجهی مظهر وجود ذهنی است و این مطلب مطابق تجربه است. شاعر عرب گفته : تُخَبَرُبى الْعَيْنَانُ مَا القَلْبُ كَاتِمٌ *** و ماجن بالبغضاء والنظر الشرر
گر نها ندارد کسی سری توان دریافتن *** در کنار روی آنکس یا در اثنای زبان
ما اَكْثَرَ العِبَرَ وَاَقَلَ الإِعْتِبَارَ. (2)
چه بسیار است مواضع عبرت و پند و اندکست عبرت گرفتن از آن.
کاخ جهان پر است ز ذکر گذشتگان *** لکن کسیکه گوش کند این ندا کم است
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عَلَيْهِ وآله : أَغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظُ بِتَغَيُّر الدُّنْيا مِنْ حَالٍ إلى حال. (3)
یعنی رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرمود که غافلترین مردم کسی است که پند نگیرد بسبب تغیّر دنیا از حالی بحالی. (4)
ص: 75
که را دانی از خسروان عجم *** زعهد فریدون ضحاک و جم
که بر تخت و ملکش نیامد زوال *** نماند مگر ملک ایزد تعال
کرا جاودان ماندن امید هست *** که کس را نبینی که جاوید هست
نقل است که چون مرده را از منزلش حرکت میدهند بقبرستان ببرند رو باهل و عیال خود میکند و میگوید: یا اهلی و اولادى لا تَلْعَبْ بِكُمُ الدُّنْيا كَمَا لَعِبَتْ بی یعنی ای اهل و اولاد من دنیا شما را فریب ندهد چنانکه مرا فریب داد .
چه ما را بغفلت بشد روزگار *** تو باری دمی چند فرصت شمار
کلمة 74 : ما عال من اقتصد . (1)
فقیر و درویش نگشت کسیکه در مخارج خود میانه روی کرد و بقدر حاجت متعارف بیشتر صرف نکرد چه آنکه این مقدار را که شرط حیوة او است حقتعالی متکفّل شده از برای او در مدت بقاء او لاجرم با و میرسد و خداوند حمید در قرآن مجید پیغمبر صلی الله علیه و آله را نیز امر بحد وسط فرمود: ﴿ في قوله : وَلَا تَجْعَلْ بَدكَ مَغْلُولَةً إلى عُنُقِكَ وَلَا تَبْسُطها كُلَّ البَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً ﴾. (2)
یعنی و مگردان دست خود را بسته شده بگردن خود و مگشا آنرا تمام گشادن پس بنشینی نکوهیده با حسرت.
ص: 76
و هم در حق عباد مؤمنین فرموده: ﴿ وَالَّذِينَ إِذَا انْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ
يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قِواماً ﴾. (1)
و آنانکه هرگاه نفقه کنند اسراف نکنند و تنگ نگیرند و باشد انفاق ایشان مابین اسراف و تنگ گیری بحد اعتدال . (2)
ما قَالَ النَّاسُ لِشَيْءٍ طُوبَى لَهُ إِلا وَقَدْ خَبَا لَهُ الدَّهْرُ يَوْمَ سُوءٍ . (3)
نگفتند مردمان برای چیزی این کلمه را که خوشا بحال او مگر آنکه پنهان کرد روزگار غدار از برای او روز بد را که ضرر رسانید با و در آخر کار .
و این مطلب موافق تجربه و عیان است و محتاج به بیان نیست.
قالَ النَّبيُّ صلى الله عليه وآله مَا امْتَلَاتُ دَارٌ حَبْرَةً إِلا امْتَلَاتُ عَبْرَةً وَمَا كَانَتْ فَرْحَةٌ إِلَّا يَتْبَعُها تَرْحَةٌ . (4)
ص: 77
یعنی رسولخدا صلی الله علیه و آله فرمود که پر نشد خانه ای از سرور مگر آنکه پر شد از باریدن اشک و نمیباشد سروری مگر آنکه دنبال او
خواهد بود حزنی.
هرگز بباغ دهر گیاهی وفا نکرد *** هرگز زدست چرخ خدنگی خطا نکرد
خیاط روزگار ببالای هیچکس *** پیراهنی ندوخت که آخر قبا نکرد
مَثَلُ الدُّنْيا كَمَثَلِ الحَيَّةِ لَتِنٌ مَسُّها وَالسَّمُّ التَّاقِعُ في جَوْفِها يَهْوى إِلَيْهَا الغِرُّ الجَاهِلُ وَيَحْذَرُها ذُوالّلبّ العاقِل . (1)
مثل دنیای غدار همچو مار است که ظاهرش نرم و در اندرونش است زهر قاتل، میل میکند بسوی آن مغرور نادان و دوری مینماید از
آن صاحب خرد و مرد عاقل.
جهان چون مار و افعی پیچ پیچست *** همان بهتر که در دست تو هیچ است
بدانکه از برای دنیا مثل های بسیار زده شده و این تمثیل احسن تمثیلات آنست مانند تمثیلی که حضرت صادق زده فرمود مثل دنیا مثل آب دریا است که هر چه عطشان از آن می آشامد عطش او را زیادتر مینماید تا هلاکش نماید. (2)
و این مشاهد و عیان است که حریص در جمع دنیا هر چه بیشتر تحصیل کند حرصش زیادتر میشود تا هلاک شود.
حضرت باقر العلوم (علیه السّلام) فرموده مثل حریص بر دنیا مثل کرم
ص: 78
ابریشم است که هر چه ابریشم بر دور خود بیشتر میتند راه خلاصی خود را دورتر مینماید تا آنکه در بین ابریشم ها از غم هلاک میشود. (1)
و قَدْ نَظَمَهُ بَعْضُ الشُّعَرَاءِ وقال :
أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْمَرْءَ طُولَ حَياتِهِ *** حَرِيصٌ عَلى مالا يزاك يُناسِجُهُ
کدود کدُودِ القَزَيَنيِجُ دَائِماً *** فَيَهْلُكُ غَماً وشط مَا هُوَ يَنسُجُهُ
مَرَارَةُ الدُّنْيا حَلاوَةُ الاخِرَةِ، وَحَلاوَةُ الدُّنْيا مَرارَةُ الاخِرَةِ . (2)
تلخی دنیا شیرینی آخرت است و شیرینی دنیا تلخی آخرت است و این بسبب آنست که دنیا ضد آخرت است.
وَ كانَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وآله يَقُولُ : حُفَّتِ الجَنَّةُ بِالْمَكَارِهِ وَ حُقَّتِ النارُ بالشَّهَوَاتِ. (3)
وقال أيضاً : الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَجَنَّةُ الكَافِرِ. (4)
یعنی حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: که احاطه کرده ببهشت مکاره دنیا و احاطه کرده بآتش جهنّم شهوات دنیا و هم فرموده که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.
و روایت است که وقتی رسولخدا صلّی الله علیه و آله حضرت
ص: 79
فاطمه عليها السلام را نگریست که جامه خشنی در بر داشت و دستاس میکرد و با اینحال بچۀ خود را شیر میداد حضرت از تلخی زندگانی فاطمه گریست و فرمود: یابنتاهُ تَعَجَّلَى مَرَارَةَ الدُّنْيا بِحَلاوَة الاخِرَةِ فَقَالَتْ: يَا رَسُولَ اللهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى نَعْمَانِهِ وَالشَّكْرُ الله عَلى الآيه. ای دختر من بچش تلخی دنیا را بشیرینی آخرت عرض کرد که یا رسول الله حمد میکنم خدا را بر نعمتهای او و شکر میگذارم بر آلاء و نعم او. (1)
الْمَرْءُ مَحْبُوءٌ تَحْتَ لِسانِهِ. (2) (یعنی)
مرد پنهانست در زیر زبان خویشتن *** قیمت و قدرش ندانی تا نیاید در سخن
و از اینجاست که نیز فرموده: تكَلَّمُوا تُعْرَفوا . (3) یعنی : تكلّم کنید تا شناخته شوید. (4)
تا مرد سخن نگفته باشد *** عیب و هنرش نهفته باشد
هر بیشه گمان مبر که خالی است *** شاید که پلنگ خفته باشد
لكن بدان ايعزيز من که فضیلت سخن برای دانا و عاقل است نه
ص: 80
برای نادان جاهل :
کمال است در نفس انسان سخن *** تو خود را بگفتار رسوا مکن
ترا خامشی ایخداوند هوش *** وقار است و نا اهل را پرده پوش
اگر عالمی هیبت خود مبر *** وگر جاهلی پرده خود مدر
بدهقان نادان چه خوش گفت زن *** بدانش سخن گوی یادم مزن
شیخ سعدی گوید: نادان را به از خاموشی نیست و اگر این مصلحت بدانستی نادان نبودی .
چون نداری کمال و فضل آن به *** که زبان در دهان نگه داری
آدمی را زبان فضیحت کرد *** جوز بیمغز را سبکباری
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عليه وآله : رَحِمَ اللهُ عَبْداً قَالَ خَيْراً فَغَنِمَ اَوْسَكَتَ عَنْ سُوءٍ فَسَلِمَ . (1)
یعنی خدا رحمت کند بنده را که خوب بگوید و غنیمت ببرد یا ساکت شود از بدی و سالم بماند.
الْمَرْته عَفْرَب حُلوة النسبة. (2)
زن کژدمی است که شیرین است گزیدن آن یعنی شأن زن اذیت کردن است لکن اذیتش مخلوط بلذت است مثل کسیکه جرب دارد و میخاراند آن را این اذیت است لکن اذیتش شیرین است.
و بعضی در معنی اینکلام مبارک گفته اند که لذت مباشرت
ص: 81
ناقض مادة حيوة و موجب ضعف قوی است پس آن لذت بمنزلهٔ زهر
است در آخر کار و زن ما ریست بصورت یار (1) پس ای عزیز من:
ز اندازه بیرون مرو پیش زن *** نه دیوانه ای تیر بر خود مزن
به بی رغبتی شهوت انگیختن *** برغبت بود خون خود ریختن (2)
وَقالَ (عليه السّلام) الْمَرْأَةُ شَرٌّ كُلها وَشَرِّ مَا فِيها أَنَّهُ لابُدَّ مِنْها . (3)
وقيلَ نَظَرَ حَكيمٌ إِلَى امْرَأَةٍ مَصْلُوبَةٍ عَلَى شَجَرَةٍ فَقَالَ : لَيْتَ كُلَّ شَجَرَةٍ تَحْمِلُ مِثْلَ هَذِهِ الثَّمَرَةِ.
یعنی گویند که نظر کرد حکیمی بسوی زنی که بر درخت او را آویزان کرده بودند گفت کاش بر هر درختی مثل این میوه بود.
چه نغز آمد این یک سخن زان دو تن *** که بودند سرگشته از دست زن
یکی گفت کس را زن بد مباد *** دیگر گفت زن در جهان خود مباد
ص: 82
و در حدیث است که زن ضلع کجی است اگر با او مدارا کنی تمتع از آن بری و اگر بخواهی آنرا راست کنی میشکنی. (1)
مِسْكِينُ ابْنُ آدَمَ مَكْنُومُ الأَجَلٍ وَمَكْنُونُ العِلَلِ وَمَحْفُوظ العَمَل تُولِمُهُ البَقَةُ وَتَقْتُلُهُ الشَّرْقَة وتنيته العرقة. (2)
بیچاره فرزند آدم پنهان داشته شده است اجل او و پوشیده شده امراض و علل او و محفوظ و نگاه داشته شده است عمل او بدرد میآورد او را گزیدن پشه و میکشد او را یک آب بگلو رفتن و متعفن و گندیده میسازد او را عرق کردن پس آدمی که باین مرتبه از ذلّت و بیچارگی است او را بفخر و تکبر چه کار.
قال (عليه السَّلام) : ما لابْنِ آدَمَ وَالفَحْر اَوَّلَهُ نُطْفَةٌ وَاخِرُهُ حِيقَةٌ لا يَرْزُقُ نَفْسَهُ وَلَا يَدْفَعُ حَتْفَهُ. (3)
یعنی آن حضرت فرمود: فرزند آدم را با فخر و تکبر چکار که اولش نطفه است و آخرش مردار است نمیتواند روزی دهد خود را و نتواند برطرف کند مرگ خود را.
و هم از مسکنت و بیچارگی انسان فرموده در یکی از خطب
ص: 83
مباركه : فَارْحَمُوا نُفُوسَكُمْ فَإِنَّكُمْ قَدْ جَرَّبتُمُوهَا فِي مَصائب الدُّنْيا فَرَأَيْتُمْ جَزَعَ أَحَدِكُمْ مِنَ الشَّوْكَةِ تُصِيبُهُ وَالعَثْرَةِ تُدْمِيهِ وَالرَّمْضَاءُ تُحْرِقْهُ فَكَيْفَ إِذَا كَانَ بَيْنَ طَابَقَيْنِ مِنْ نَارٍ ضَحِيعَ حَجَرٍ وَقَرِينَ شَيْطَانٍ. (1)
یعنی رحم کنید ایمردم بر جان خود همانا تجربه کردید شما خود در مصیبت های دنیا پس دیدید چگونه جزع میکند یکی از شما از یک خاری که ببدن او میرسد و آنکه یک لغزیدن او را بخون می اندازد و زمین گرم شده به آفتاب او را میسوزاند پس چگونه خواهد بود هرگاه باشد مابین دو تا به از آتش همخوابهٔ سنگ و قرین شیطان یعنی او را با سنگهای کبریتی هیزم آتش کنند چنانکه حقتعالی فرموده: ﴿ وَقُودُهَا النَّاسُ والحِجاره ﴾ (2) و او را با شیطانی در غل و زنجیر کنند.
وَمِثْلُهُ في دُعَاءِ الصَّحِيفَةِ السَّجَادِيَةِ : فَاسْأَلُكَ اللهُمَّ بِالْمَحْرُونِ مِنْ آسمائِكَ وبما وارَتْهُ الحُجُبُ مِنْ بَهَائِكَ إِلا رَحِمْتَ هَذِهِ النَّفْسَ الجَزوعَةَ وَ هذِهِ الرَّمَّةَ الهَلُوعَةَ الَّتى لا تَسْتَطِيعُ حَرَّشَمْسِكَ فَكَيْفَ تَسْتَطِيعُ حَرَّنَارِكَ وَ التي لا تَسْتَطِيعُ صَوْتَ رَعْدِكَ فَكَيْفَ تَسْتَطِيعُ صَوْتَ غَضَبِكَ فَارْحَمْنِي اللهُمَّ فَإِنِّي امْرِءٌ حَقِيرٌ وَ خَطَرِى يَسِيرٌ.
یعنی حضرت امام زین العابدین علیه السلام در دعای صحیفه در مقام تذلّل و عبودیت با خدا عرض میکند که سؤال میکنم تو را بار الها بآنچه پنهانست از اسمهای تو و آنچه پوشانیده است حجابها از عظمت
ص: 84
و بهاء تو که رحم کنی این نفس جزع کننده را و این استخوان پوسیده خروشنده و آن نفسی که طاقت ندارد حرارت آفتاب تو را پس چگونه طاقت بیاورد حرارت آتش تو را و آنکه طاقت ندارد شنیدن صدای رعد تو را پس چگونه طاقت آورد غضب تو را پس رحم کن مرا خدایا پس بدرستیکه من آدمی حقیرم و قدرم اندکست .
مَنْ أَبْطَابِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُسْرِعْ بِهِ حَسَبُهُ. (1)
هر که کاهل سازد او را عمل او تیز رو نگرداند او را حسب و نسب او بلکه او را در عقب اندازد.
حاصل آنکه آدمی ببضاعت احمقان که مفاخره بعظام بالیه گذشتگان در قرون ماضیه است مفاخرت نکند.
قَالَ (عَلَيْهِ السَّلام) حُسْنُ الأَدَب يَنُوبُ عَن الحَسَب. (2)
یعنی امیرالمؤمنين عليه السّلام فرمود که حسن و خوبی ادب میایستد در جای بزرگی نسب و نیابت میکند از آن.
كُن ابْنَ مَنْ شِئتَ وَاكْتَسِبْ اَدَباً *** يُغْنِيكَ مَحْمُودُهُ عَن النَّسَب
إِنَّ الفَتَى مَنْ يَقُولُ ها آنادا *** لَيْسَ الفتى مَنْ يَقُولُ كَانَ أَبي
جائیکه بزرگ بایدت بود *** فرزندی کس نداردت سود
چون شیر بخود سپه شکن باش *** فرزند خصال خویشتن باش
و چه خوش نصیحت کرد آنمرد عرب پسرش را که یا بُنَيَّ إِنَّكَ
ص: 85
مَسْئُولٌ يَوْمَ القِيمَةِ بِمَا ذَا اكْتَسَبْتَ وَلَا يُقَالُ بِمَنِ انْتَسَبْتَ.
یعنی ای پسرک من از تو میپرسند در روز قیاست که چیست عملت و نگویند که کیست پدرت.
مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الاراءِ عَرَفَ مَواقِعَ الخَطَاءِ. (1)
کسی که استقبال نموده وجوه و طرق اندیشه ها را و تفحص آن نمود شناخت مواضع خطا را زیرا که آن مستلزم معرفت خطا است از صواب.
این ترغیب است در استشاره و فکر در استصلاح اعمال قبل از وقوع در آن.
و هم فرموده: مَنْ شاوَرَ الرّجال شارَكَهُمْ فى عُقُولِهِمْ . (2)
یعنی هر که مشورت کند با مردمان شرکت کرده است ایشان را در عقلهای ایشان .
و از کلمات بدیعه است : ثَمَرَةُ رَأي المُشير أخلى مِنَ الاَرْي المَشُور.
یعنی میوه اندیشه شیرین تر است از انگبین گرفته شده.
لقمان حکیم را گفتند حکمت از که آموختی گفت از نابینایان که تا جای ندانند پای ننهند .
مَنْ أَسْرَعَ إِلَى النَّاسِ بِمَا يَكْرَهُونَ قَالُوا فيه مالا يَعْلَمُونَ . (3)
ص: 86
کسی که شتاباند بسوی مردمان چیزی را که مکروه شمرند و دوست نداشته باشند که بایشان گفته شود لاجرم بگویند در حق او چیزی را که ندانند بواسطۀ غالب شدن قوۀ غضبیه بر عقول ایشان نزد شنیدن ناملایم و مکروه پس کسیکه عزّت و آبروی خود را خواهد چیزی را که مردم ناخوش دارند بآنها نگوید خواه از روی جدی باشد یا از روی مزاح.
بدهقان نادان چه خوش گفت زن *** بدانش سخن گوی یا دم مزن
مگو آنچه طاقت نداری شنود *** که جو کشته گندم نخواهد درود
چه دشنام گوئی دعا نشنوی *** بجز کشته خویش می ندروی
چه نیکو زده است این مثل برهمن *** بود حرمت هر کس از خویشتن
ابان بن احمر روایت کرده که شریک بن اعور که یکی از اصحاب با اخلاص امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده بر معاویه وارد شد معاویه لعنه الله گفت که تو شریکی و خدا شریک ندارد و تو پسر اعوری و چشم صحیح بهتر از اعور است و تو زشتی و جید بهتر از زشتی است با این حال چگونه سید و بزرگ قوم خود شدی!؟
شریک گفت تو معاویه ای و معاویه یعنی مادۀ سگی که عوعو کند و سگها را بصدا درآورد و تو پسر صخری و سهل بهتر از صخر است و تو پسر حربی و سلم و صلاح بهتر از حرب و جنگ است و تو پسرامیه ای و اميه مصغرامه است که کنیزکی باشد با اینحال چگونه خود را امیرالمؤمنین گفتی معاویه در غضب شد شریک از نزد او بیرون شد و می گفت :
ص: 87
أَيَشْمُنِي مُعَاوِيَةُ بْنُ صَخْرٍ *** وَسَيْفي صارم ومعي لساني
فَلا تَبْسُطُ عَلَيْنَا يَابْنَ هِنْدِ *** لِسَانَكَ إِنْ بَلَغْتَ ذُرِّى الأماني (1)
و هم نقل است که وقتی معاویه بعقیل گفت مرحبا به آن کسی که عمویش ابولهب است عقیل گفت و آهلاً بآن کسی که عمه اش حمّالة الحطب است معاویه گفت ای عقیل چه گمان میبری در حق عمویت ابولهب و او را در چه حال فرض میکنی گفت هرگاه داخل جهنّم شدی بطرف دست چپ خود نظر انکن خواهی یافت او را که عمه ات را فراش خود قرار داده و بر روی او خوابیده آنوقت ببین ناکح بهتر است یا منکوح و عمّه معاويه همان حمّالة الحطب زوجة ابولهب است که ام جمیل نامش است. (2)
قَالَ عَلى بن الحُسَيْن (عَلَيْهِ السَّلام) مَنْ رَمَيَ النَّاسَ بِمَا فِيهِمْ رَمَوْهُ بِمَا لَيْسَ فيه . (3)
یعنی کسیکه بدگوئی کند برای مردم بچیزیکه در ایشان باشد ایشان دشنام دهند او را بچیزی که در او نباشد.
کلمة 84 : مِنْ أَشْرَفِ أَفْعَالِ الكريم غَفْلَتُهُ عَمَّا يَعْلَمُ . (4)
از شریفترین کارهای شخص کریم تغافل و چشم پوشانیدن او است از آنچه میداند از معایب مردم و از هفوات ایشان دانایان
ص: 88
گفته اند که تغافل علامت سیادت و بزرگیست و بهمین معنی است شعر ابوتمام رحمه الله :
لَيْسَ الغَبِيُّ بِسَيّدِ في قَوْمِهِ *** لكِنَّ سَيِّدَ قَوْمِهِ المُتغابى (1)
پس مؤمن باید از عیوب مردم غض بصر کند و عیوب خود را ببیند و از آن غفلت ننماید و اگر مردم در حق او تقصیری کردند و از او معذرت خواستند قبول کند و چشم از ایشان بپوشاند و چنان باشد که
گفته اند :
وَلَقَدْ أَمر عَلَى اللَّبِيمِ يَسُبُّنِي *** فَمَضَيْتُ ثَمَّةَ قُلْتُ لا يعنيني (2)
حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام به پسران خود وصیّت فرمود که اگر کسی در گوش راست شما مکروهی بشما شنوانید پس از آن سر بگوش چپ شما گذاشت و معذرت خواست و گفت من چیزی نگفتم شما قبول کنید عذر او را . (3)
قال اميرُ المُؤمِنينَ عَلَيْهِ السَّلام) اِقْبَلْ عُدْرَاحَيكَ وَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ عُدْرٌ فَالْتَمِسْ لَهُ عُذْراً .
ص: 89
یعنی قبول کن عذر برادر خود را و اگر عذری نداشته باشد بطلب برای او عذری را.
مَنْ أَصْلَحَ ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ الله أَصْلَحَ الله ما بَيْنَهُ وَبَيْنَ النَّاسِ وَمَنْ أَصْلَحَ أَمْرَ اخِرَتِهِ أَصْلَحَ اللهُ لَهُ أَمْرَ دُنْيَاهُ وَمَنْ كَانَ مِنْ نَفْسِهِ وَاعِظُ كانَ عَلَيْهِ مِنَ اللَّهِ حافِظ. (1)
کسی که بصلاح آورد آنچه میان او است و میان حقتعالی به تقوی و پرهیزکاری بصلاح آورد خداوند آنچه میان او است و میان مردم از معاشرت و زندگانی زیرا که تقوی اصلاح کند قوه شهویه و غضبيّه را که فساد ایشان مبدء فساد است میان خلقان و کسی که با صلاح آورد امر آخرت و عقبای خود را با صلاح آورد حقتعالی امر دنیای او را و هر که باشد مر او را از قبل نفس خودش پند دهنده و واعظی باشد بر او از خدا نگهبان و حافظی که خلاصی دهد او را از عذاب اخروی.
َأطاعَ التَّوانى ضَيَّعَ الحُذُوقَ وَمَنْ أَطاعَ الوَاشَى ضَيَّعَ الصديق. (2)
کسی که اطاعت کند کسالت و سستی کردن در امور را ضایع سازد حقهائی را که باید اداء آن کند و کسیکه اطاعت کند سخن چین را یعنی کلام او را قبول کند ضایع گرداند دوست با وثوق
ص: 90
خود را.
پس بر هر عاقلی لازم است که بر سخن سخن چین وقعی ننهد چه تمام فاسق است و خبر فاسق مردود بلکه او را نهی کند و از این
جهت او را دشمن داشته باشد و بدترین انواع نمامی سعایت است. کسی گفت با عارفی در صفا *** ندانی فلانت چه گفت از قفا
بگفتا خموش ای برادر نهفت *** ندانسته بهتر که دشمن چه گفت
کسانیکه پیغام دشمن برند *** ز دشمن همانا که دشمن ترند
از آن همنشین تا توانی گریز *** که مرفتنۀ خفته را گفت خیز
زبان کرد شخصی بغیبت دراز *** بدو گفت داننده سرفراز
که یاد کسان پیش من بد مکن *** مرا بد گمان در حق خود مکن
رفیقی که غائب شد ای نیکنام *** دو چیز است از او بر رفیقان حرام
یکی آنکه مالش بباطل خورند *** دگر آنکه نامش بزشتی برند
هر آنکو برد نام مردم بعار *** توخیر خود از وی توقع مدار
که اندر قفای تو گوید همان *** که پیش تو گفت از پس دیگران
کسی پیش من در جهان عاقل است *** که مشغول خود وزجهان غافل است
مَنْ تَذَكَّرَ بُعْدَ السَّفَرِ اسْتَعَدَّ . (1)
کسی که یاد کند دوری سفر خود را استعداد و تهیه آن راه دور خود را بیند پس کسیکه متذکر دوری طریق آخرت باشد البته آماده
ص: 91
میسازد ساز و برگ آن سفر هولناک را که تقوی و عمل صالح باشد پس اشخاصی که در تهیه توشه و زاد آخرت نیستند جهتش غفلت آنها است از آن سرای .
جهان ای پسر ملک جاوید نیست *** ز دنیا وفاداری امید نیست
نشستی بجای دگر کس بسی *** نشیند بجای تو دیگر کسی
منه دل بر این سالخورده مکان *** که گنبد نپاید بر او گردکان
پس ای عزیز من لختی بهوش بیا و نظر کن ببین چگونه رفقای تو رفتند و در بستر قبر خفتند تو هم باید مسافرت کنی و همان طریق را بپیمائی پس در تهیه کار خود باش و بغفلت مگذران و خود را خطاب کن و بگو :
خاک من و تو است که باد شمال *** میبردش سوی یمین و شمال
ما لَكَ فِي الخَيْمَةِ مُسْتَلْقِياً *** قَدْ نَهَضَ الْقَوْمُ وَشَدُّ والرحال
عمر بافسوس برفت آنچه رفت *** دیگرش از دست مده بر محال
قَدْ وَعَرَ الْمَسْلَكُ ياذَا الفَتى *** افْلَحَ مَنْ هيَّأزاة المال
بسکه در آغوش لحد بگذرد *** بر من و تو روز و شب و ماه و سال
لاتَكُ تَغْتَرُّ بِمَعْمُورةٍ *** يَعْقِبُهَا الْهَدْمُ أَوِ الاِنتِقَالُ
ایکه درونت بگنه تیره شد *** ترسمت آئینه نگیرد صقال
مالَكَ تَعْصى وَمُنَادِى الْقَبُولِ *** مِنْ قِبَلِ الحَقِّ يُنَادِى تَعال
زنده دلا مرده ندانی که کیست *** آنکه ندارد بخدا اشتغال
وَرُويَ أَنَّ أَميرَ المُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلام) كَانَ يُنَادِى فِى كُلّ لَيْلَةٍ حينَ يَأْخُدُ النَّاسُ مَصاحِعَهُمْ لِلْمَنَامِ بِصَوْتِ يَسْمَعُهُ كافَتَهُ أَهْلِ المَسْجِدِ وَ
ص: 92
مَنْ جاوَرَهُ مِنَ النَّاسِ : تَزَوَّدوا - رَحِمَكُمُ الله فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمُ بالرَّحيل واقِلُّوا العُرْجَةَ عَلَى الدُّنْيا وَانْقَلِبُوا بِصَالِحٍ مَا يَحْضُرُكُمْ مِنَ الزَّادِ فَإِنَّ اَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَؤُوداً ومَنَازِلَ مَهُوَلَةً لابُدَّ مِنَ الْمَمَرّ بها وَالوُقُوفِ عَلَيْها . (1)
یعنی روایت شده که امیرالمؤمنین ندا میکرد در هر شب هنگامیکه مردم بجهت خواب بخوابگاه خویش میرفتند بصدائی که می شنیدند آنرا همه اهل مسجد یعنی مسجد کوفه و مردمی که در همسایگی
مسجد بودند میفرمود :
زاد و توشه بردارید خدا رحمت کند شماها را پس بتحقیق که منادی رحلت و کوچ در میان شما ندا کرده و کم بکنید اقامت بر دنیا را و برگردید بسوی آخرت با آنچه ممکن میشود شما را از توشه صالح و نیکوپس بدرستیکه در پیش راه شما گردنه و کتل سخت و منزل های هولناک است که نیست چاره از گذشتن از آنها و وقوف بر آنها .
مَنْ تَرَكَ قَوْلَ «لا آذرى» أصيبَتْ مَقاتِلة. (2)
کسیکه ترک کند گفتار «نمیدانم» را و ندانسته جواب گوید سبب هلاكت دنیا و عقبای خود شود.
پس عاقل دانا آن کس است که چیزیرا که نمیداند بگوید نمیدانم تا سبب هلاک خود و گمراهی دیگران نشود بلکه چیزیرا که
ص: 93
نمیداند بپرسد تا یاد گیرد چنانچه گفته اند : لا أدري نضف العِلْمِ. گویند غزالی را پرسیدند که چگونه رسیدی بدین مقام در علوم گفت برای آنکه هر چه ندانستم از پرسیدن آن ننگ نداشتم .
امید عافیت آنگه بود موافق عقل *** که نبض را بطبیعت شناس بنمائی
بپرس آنچه ندانی که ذل پرسیدن *** دلیل راه تو باشد به عزّ دانائی
مَنْ جَرى فِي عِنانِ آمَلِهِ عَشَرَ بِأَجَلِهِ. (1)
کسیکه بدست گرفته لجام آرزو را و سیر میکند در عنان آن ناگاه بسر در آید در اجل خود.
حاصل آنکه آدمی غافل از کار مرگ مشغول بآمال و آرزوهای بسیار دراز و مشعوف بجمع کردن دنیا است که یکدفعه مرگ او را میرسد و با دل پر حسرت از دنیا میرود، پس شایسته است که آدمی مرگ را فراموش نکند و پیوسته نصب العین او باشد و هر نمازیکه میکند نماز مودع کند خصوص اگر سن او بچهل رسیده باشد که زراعتی را ماند که وقت حصادش رسیده باشد چه ایام لذت و گذشت و روزگار نشاط و شادمانی بسر آمد و هر روز عضوی از او کوچ میکند و بیچاره از آن غافل و پای بند طول امل و فکرهای باطل است.
چو دوران عمر از چهل درگذشت *** مزن دست و پا کابت از سر گذشت
چوشیبت درآمد بروی شباب *** شبت روز شد دیده برکن ز خواب
ص: 94
چوباد صبا برگلستان وزد *** چمیدن درخت جوانرا سزد
نزیبد ترا با جوانان چمید *** که بر عارضت صبح پیری دمید
دریغا که فصل جوانی گذشت *** بلهو و لعب زندگانی گذشت
دریغا چنان روح پرور زمان *** که بگذشت بر ما چه برق یمان
دریغا که مشغول باطل شدیم *** ز حق دور ماندیم و عاطل شدیم
چه خوش گفت با کودک آموزگار *** که کاری نکردی و شد روزگار
ز سودا که این نوشم و این خورم *** نپرداختم تا غم دین خورم
دریغا که بگذشت عمر عزیز *** بخواهد گذشت این دم چند نیز
اگر در سرای سعادت کس است *** ز گفتار سعدیش حرفی بس است
پس ای جان برادر لختی بقبرستان برو و بر خاک دوستان گذری کن و بر لوح مزارشان نظری افکن و عبرت بگیر و تفکر کن که در زیر قدمت بفاصله کمی چه خبر و چه داستانی است .
زدم تیشه یکروز بر تل خاک *** بگوش آمدم ناله دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر *** که چشم و بناگوش و رویست و سر
جهاندار بودم من اندر جهان *** شدستم برابر بخاک این زمان
قالَ رَسُولُ الله صلى الله عَلَيْهِ وآله : أغْفَلُ النَّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظُ بتَغَيُّر الدُّنْيا مِنْ حَالٍ إلى حال. (1) یعنی حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود که غافلترین مردم آن کسی است که پند نمیگیرد از تغیر دنیا از حالی بحالی دیگر .
ص: 95
مَنْ كَتَمَ سِرَّهُ كانَتِ الخِيَرَةُ بِيَدِهِ. (1)
هر که پنهان کرد سر خود را از غیر خود اختیار افشا و کتمان سرش بدست خودش است بخلاف آنکه اگر افشا کند که دیگر متمکن از کتمان آن نیست.
پس ای عزیز من رازی که پنهان خواهی با کس در میان منه اگر چه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را دوستان بسیار است و
همچنین مسلسل .
فَلا تُفْشِ سِرَّكَ إِلا إِلَيْكَ *** فَإِنَّ لِكُلِّ نَصيحٍ نَصيحاً
دانایان گفته اند: كُلُّ سِرِ جَاوَزَ الأَثْنَيْنِ شاع. (2) هر چه از میان دو لب خارج شد شایع شد.
گر آرام خواهی در این آب و گل *** مگوتا توانی بکس راز دل
و نظیر این کلمه شریفه است کلمه دیگر آنحضرت علیه السّلام : اَلكَلامُ فِي وِثَاقِكَ ما لَمْ تَتَكَلَّمْ بِهِ فَإِذَا تَكَلَّمْتَ بِهِ صِرْتَ فِي وَثَاقِهِ فَاخْرُنْ لِسَانَكَ كَمَا تَخْرُنُ ذَهَبَكَ وَوَرقَكَ فَرُبَّ كَلِمَةٍ سَلَبَتْ نِعْمَةً وَ جَلَبَتْ نِقْمَةً . (3)
یعنی کلام در بند تو است مادامیکه تکلّم نکرده ای به آن پس هرگاه که تکلم نمودی بآن تو در بند آن میشوی پس بگنجینه بنه زبان خود را
ص: 96
همچنان که بگنجینه مینهی طلا و نقره خود را پس بسا یک کلمه که ر بود نعمتی را و پدید آورد عقوبتی را .
سخن تا نگفتی بر او دست هست *** چه گفته شود یابد او بر تو دست
توپیدا مکن راز دل با کسی *** که او خود بگوید بر هر کسی
جواهر بگنجینه داران سپار *** ولی راز با خویشتن پاس دار
مَنْ كَسَاهُ الحَيَاءُ ثَوْبَهُ لَمْ يَرَ النَّاسُ عَيْبَهُ. (1)
هر که بپوشاند با و حیاء جامه خود را نبینند مردمان عیب او را. بدانکه حیاء انقباض نفس است از قبایح و از خصائص انسانست و آن خلقی است مرکب از جبن و عفت و فضیلت بسیار برای او وارد شده و او را لباس اسلام و قرین ایمان گرفته اند و فرموده اند : که ایمان ندارد کسی که حیاء ندارد. (2)
وَفِي الحَدِيثِ: لَمْ يَبْقَ مِنْ أَمْثَالِ الأَنْبِيَاءِ إِلا قَوْلُ النَّاسِ إِذَا لَمْ تَسْتَح فَاصْنَعْ مَا شِئْتَ . (3)
یعنی در حدیث است که باقی نمانده از مثلهای پیغمبران مگر قول مردم یعنی قولی که در میان مردم است که میگویند: هرگاه حیا نمیکنی پس بجا آور آنچه بخواهی.
یعنی حیا نمیگذارد که صاحبش مرتکب هر عمل قبیحی بشود
ص: 97
بخلاف آنکه حیا نداشته باشد.
و بدانکه اگر حیا از روی عقل باشد ممدوح است و اگر از روی حمق باشد مذموم است مثل حیا کردن از آموختن مسائل علمیه و از اتیان بعبادات شرعیه که جهال آنرا قبیح شمرند مثل سرمه کشیدن و تحت الحنک افکندن و تلقین کردن میت بعد از انصراف مردم از سر قبر و حمل کردن شخص شریف سریر میت را بر دوش چنانچه علامه بحر العلوم رحمه الله فرمايد:
لا يَأْبَ مِنْ ذلِكَ أَهْلُ الشَّرَفِ *** فَلَيْسَ أمْرُ الله بالمُسْتَلكَف (1)
مِنْ كَفَارَاتِ الذُّنُوبِ العِظامِ إِعَانَةُ الْمَلْهُوفِ وَالتَّنْفِيسُ عَنِ الْمَكْرُوب . (2)
از کفاره های گناهان بزرگ فریادرسی بیچاره مظلوم و غم را بردن از اندوهگین مغموم است پس ای برادر جان پیوسته اهتمام کن در اغاثه مظلومان و قضاء حوائج محتاجان و سعی کردن در برآوردن مهمات مسلمانان .
قال رَسُولُ اللهِ صلى الله عَلَيْهِ وآلِهِ : مَنْ أَصْبَحَ لا يَهْتَمُّ بِأَمْرِ المُسْلِمِينَ فَلَيْسَ مِنَ الإِسْلامِ مِنْ شَيْءٍ وَمَنْ شَهِدَ رَجُلاً يُنَادِى يَا مُسْلِمِينَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَيْسَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ. (3)
ص: 98
یعنی کسیکه صبح کند در حالی که غمخوارگی بامر مسلمانان نداشته باشد از مسلمانی بچیزی نیست و کسی که آگاه شود بر مردی که استغاثه میکند که ای مسلمانان پس اجابت او نکند و بفریاد او نرسد از مسلمانان نخواهد بود و بدان نیز که افضل قربات سعی در مهمات ذوى الحاجات و مسرور کردن دل مؤمنانست.
بدست آوردن دنیا هنر نیست *** کسیرا گر توانی دل بدست آر
قال امير المؤمنين عليه السّلام: لِكُميل بن زياد رَحِمَهُ الله يا كُمَيْلُ مُرْ اَهْلَكَ أَنْ يَرُوحُوا فِى كَسْبِ الْمَكارِمِ وَيُدْلِجُوا فى حاجَةِ مَنْ هُوَنَائِمٌ. الخ. (1)
طريقت بجز خدمت خلق نیست *** به تسبیح و سجاده و دلق نیست
ره نیکمردان آزاده گیر *** چه استاده ای دست افتاده گیر
کسی نیک بیند بهر دو سرای *** که نیکی رساند بخلق خدای
خدا را بر آن بنده بخشایش است *** که خلق از وجودش در آسایش است
مَنْ لانَ عُودُهُ كَتُفَتْ اَغْصانُهُ . (2)
کسیکه نرم باشد چوب درخت او پر برگ باشد شاخ های او.
یعنی کسیکه نرم باشد طبیعت او و خوش خلق و لين القول باشد
ص: 99
همه کس با او الفت و محبت گیرد پس محبّین و اعوان او بسیار شود.
﴿ قَالَ اللهُ تعالى : وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ القَلْب لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ . (1)
و سبب نرمی چوب درخت تازگی و پر آبی اوست و شاداب بودن درخت سبب فربهی شاخه و پر برگ شدن او است بخلاف آنکه یبوست بر او غلبه کند که برگش کم میشود و اگر برگی باقیماند اتصالش سست است بنحویکه باندک بادی از او بریزد و شاخها مهزول شود انسان نیز چنین است هرکس که یبوست و سودا بر او غلبه کرده لاغر و نحیف و کم دوست میباشد بخلاف مرطوبی و بلغمی مزاج.
وفي معنى كلامِهِ عَلَيْهِ السَّلام قوله : مَنْ لانَتْ كَلِمَتُهُ وَجَبَتْ مَحْبَتُهُ . (2)
و قوله قُلُوبُ الرّجالِ وَحْشِيَّةٌ فَمَنْ تَالفَها اَقْبَلَتْ عَلَيْهِ. (3)
و قوله ايضاً مَنْ لانَ اسْتَمالَ وَمَنْ فَسانَفَرَ وَمَا اسْتُعْبِدَ الحُرُّ بِمِثْلِ الإِحْسَانِ. (4)
معنى فقره اوّل هر که نرم شد کلمۀ او واجب است محبّت او.
معنى فقره دوم دلهای مردم وحشی است پس کسیکه خو گرفت
ص: 100
و دوستی کرد با آن روی میکند بر آن.
معنى فقرة سوّم هر که نرم شد میل داد مردم را بسوی خود و کسیکه سخت دل شد نفرت داد مردم را از خود و هیچ چیز بنده نمیکند آزاد را بمثل احسان با او (1) پس ایعزیز با دوست و دشمن طریقه احسان پیش گیر که دوستان را مهر و محبت بیفزاید و دشمنان را عداوت کم شود.
قَالَ رَسُول الله صلى الله عليه وآله : إِنَّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِكُمْ
فَسَعُوْهُمْ بِأَخْلاقِكُمْ. (2)
یعنی رسولخدا صلّى الله عليه و آله با خویشان خود از آل عبدالمطلب فرمود که شما توسعه نمیدهید مردم را باموال خود پس توسعه دهید ایشان را باخلاق خود .
وقال أمير المؤمنين (عَلَيْهِ السَّلام) البَشاشَةُ حِبَالَهُ الْمَوَدَّةِ. (3)
یعنی امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: خوشروئی دام مودت است.
از این نامورتر محلی مجوی *** که خوانند خلقت پسندیده خوی
بدوزخ برد مرد را خوی زشت *** که اخلاق نیک آمده است از بهشت
رَوَى الحَسَنُ عَنِ الحَسَنِ عَنِ الحَسَنِ اِنَّ اَحْسَنَ الحَسَنِ الْخُلْقَ الحَسَنُ . (4)
ص: 101
یعنی روایت کرده حسن بن عرفه از حسن بصری از امام حسن مجتبی علیه السّلام که بهترین حسنها خلق نیکو است.
مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الجَزَعُ . (1)
کسیرا که نجات ندهد صبر و شکیبائی هلاک خواهد کرد او را جزع و بیتابی مراد از هلاکت یا هلاک دنیوی است یا اخروی یا هر دو زیرا که جزع سبب از برای هر سه است.
وفِي الحَدِيث : الْجَزَعُ عِنْدَ البَلاءِ تَمَامُ المِحْنَةِ. (2)
و در حدیث است که بیتابی نزد بلا تمام محنت است .
بدانکه آیات و اخبار بسیار در فضیلت صبر وارد شده .
و در احادیث است که نسبت صبر به ایمان نسبت سر است بجسد.
و هم روایت شده که مؤمنی که مبتلا شود بیلائی و صبر کند از برای اوست اجر هزار شهید. (3)
وَقالَ (عَلَيْهِ السَّلام) أَفْضَلُ العِبادَة الصَّبْرُوَ الصُّمْتُ وَانْتظارُ
ص: 102
الفرج. (1)
یعنی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود که افضل عبادت صبر و سکوت و انتظار فرج است.
مَنْ وَضَعَ نَفْسَهُ مَوَاضِعَ النُّهْمَةِ فَلَا يَلُومَنَّ مَنْ أَسَاءَ بِهِ الظَّنَّ. (2)
کسی که بگذارد نفس خود را در جایهای تهمت یعنی برود در آن مواضع و بنشیند در آنجاها پس باید ملامت و سرزنش نکند کسی را که گمان بد با و ببرد.
دانایان گفته اند: هر که با بدان نشیند اگر چه طبیعت ایشان د او اثر نكند لكن بطريقت ایشان متهم گردد و اگر بخرابات رود از برای نماز گذاردن منسوب شود بخمر خوردن.
قالَ رَسُول الله صلى الله عليه وآله : اِتَّقُوا مَوَاضِعَ النُّهَم . (3)
ابن ابی الحدید نقل کرده که وقتی آنحضرت با یکی از زوجات خود بر در یکی از دروازه های مدینه ایستاده بود یکی از اصحاب از آنجا بگذشت آنجناب را با آن زن آنجا دید سلام کرد و بگذشت رسولخدا صلّى الله علیه و آله او را ندا کرد و فرمود: ای فلان این زن فلانه زوجه من است عرض کرد یا رسول الله مگر در شما هم گمان میرود که این فرمایش نمودید فرمود: إِنَّ الشَّيْطَانَ يَجْرِى مِنَ ابْنِ أَدَمَ
ص: 103
مَجْرى الدَّمِ. (1)
همانا شیطان میگردد در بدن بنی آدم مانند گشتن خون.
اَلنَّاسُ اَعْداءُ ما جَهلُوا . (2)
مردمان دشمنان چیزیند که جاهلند آن.
و سببش آنست که جاهل خوف دارد که در مجلسی که با آن عالم است مبادا او را توبیخ وتقريع بجهلش کنند یا آنکه چون اهل علم خوض میکنند در چیزی که او جاهل بآنست از این جهت حقیر میشود در دیدگان و اذیت میباشد برای او و این اذیت از ناحیه علم باو رسیده لاجرم با آن علم دشمن است است.
وفى معناه قوله (عليه السّلام) وَ الْجَاهِلُونَ لِأَهْلِ الْعِلْمِ اَعْداء . (3)
یعنی نادانان مراهل علم را دشمنانند.
نَوْمٌ عَلَى يَقِينِ خَيْرٌ مِنْ صَلوةٍ فِي شَكٍّ . (4)
خواب شخصی که بریقین باشد بهتر است از نماز گذاردن در حال شک .
این کلمه را وقتی فرمود که شنید یکی از خارجیان نماز شب میگذاشت و قرائت قرآن میکرد گویند که بآواز حزین آنخارجی این
ص: 104
آیه را میخواند و میگریست ﴿ آمَنْ هُوَ قانِتٌ أَنَاءَ اللَّيْلِ الاية﴾ (1) كميل بن زیاد رحمه الله در خدمت آنحضرت ایستاده از خواندن قرآن او آهی کشید حضرت سبب آه از او پرسید عرضکرد از صوت حزین این قاری و کاش من موئی بودم در بدن او تا همیشه اینکلام حزین را از او میشنیدم فرمود آه مکش و این آرزو مبر پس از چندی که واقعه نهروان روی داد آنمرد خارجی بجنگ آنحضرت شد و کشته شد آنوقت آنجناب کمیل را طلبید و فرمود این مقتول همان قاریست که آرزو میکردی هنوز آن آرزو داری عرض کرد : اسْتَغْفِرُ اللهَ مِنْ كُلِّ خَطَاً يَجْرى على اللسان. (2)
وَمِنْ كلامه علیه السلام : كَمْ مِنْ صَائِم لَيْسَ لَهُ مِنْ صِيَامِهِ إِلَّا الجُوعُ وَ العَظسُ وَكَمْ مِنْ قَائِمٍ لَيْسَ لَهُ مِنْ قِيَامِهِ إِلا السَّهَرُ والعَنَاءُ يا حَبَّنَا نَوْمُ الأكياس وَإفْطَارُهُمْ . (3)
یعنی چه بسیار روزه داری که نیست از برای او بهره ای از روزه اش جز گرسنگی و تشنگی و چه بسیار شب زنده داری که نیست از برای او از برخاستن در شب جز بیداری و رنج ای خوشا خواب زیرکان در امر آخرت و افطار ایشان.
ص: 105
مَجْدُومٍ. (1)
بخدا سوگند که این دنیای شما خوارتر است در دیدگان من از استخوان بیگوشت خوکی که باشد در دست جذام.
و این نهایت تحقیر است از دنیا چه استخوان از هر چیز بیقدری خوارتر است خصوصی اگر از خوک باشد و خصوص در دست مجذوم
باشد که در اینحال هیچ چیز از این پلیدتر نیست.
و کسیکه تأمل کند در سیره آنحضرت در حالیکه خانه نشین و مغلوب از حقش بود و در حالیکه خلافت و ولایت بآنجناب رسید یقین میکند که دنیا در نظر آنحضرت بهمین حال بلکه خوارتر از این بود. صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ بِاَبى اَنْتَ وَأمى يا أَبَا الْحَسَنِ يَا آيَةَ الله. العُظمى يا أميرَ المُؤْمِنِينَ . (2)
اگر این مقام گنجایش میداشت ببرخی از زهد آن وجود مقدس اشاره می کردیم لكن أقولُ :
مَتَى احْتَاجَ النَّهارُ إِلى دَليل
تَعَالَيْتَ عَنْ مَدْح فَأَبْلَغُ خَاطِب *** بمَدْحِكَ بَيْنَ النَّاس أقصر قاصر
إذا طافَ قَوْمٌ فِي المَشاعِرِ وَ الصَّفا *** فَقَبرُكَ رُكني طائفاً ومشاعرى
وَ إِنْ ذَخَر الأقْوامُ نُسْكَ عِبادَةِ *** فَحُبُكَ أَوْفَى عُدَّتِي وَذَخَآيرى (3)
ص: 106
يَابْنَ آدَمَ كُنْ وَصِيَّ نَفْسِكَ وَاعْمَلْ فِي مَالِكَ مَا تُؤْثِرُ انْ يُعْمَلَ فِيهِ مِنْ بَعْدِكَ. (1)
ایفرزند آدم خودت وصی خودت باش و عمل کن در مال خود آنچه که اختیار میکنی که عمل کنند در آن مال از پس تو پس ایعزیز من :
خور و پوش و بخشای و راحت رسان *** نگه می چه داری ز بهر کسان
زر و نعمت اکنون بده کان تست *** که بعد از توبیرون ز فرمان تست
تو با خود ببر توشه خویشتن *** که شفقت نیاید ز فرزند و زن
غم خویش در زندگی خور که خویش *** بمرده نپردازد از حرص خویش
به غمخوارگی چون سر انگشت من *** نخارد کسی در جهان پشت من
دانایان گفته اند که دو کس مردند و حسرت بردند یکی آنکه داشت و نخورد و دیگر آنکه دانست و نکرد.
نیامد کسی در جهان کوبماند *** مگر آن کز او نام نیکو بماند
نمرد آنکه ماند پس از وی بجای *** پل و برکه و خوان و مهمانسرای
بزرگی کزو نام نیکو نماند *** توان گفت با اهل دل کونماند
ص: 107
لِغَيْرِكَ . (1)
ای پسر آدم آنچه اندوختی از درهم و دینار زیاده از قوت خود پس تو خزینه داری برای غیر خودت از حادث یا وارث .
و از اینجا است که شاعر گفته :
ما لي أراك الدهر تَجْمَعُ دَائِباً *** البغل عِرْمِكَ لا أَبَا لَكَ تَجْمَعُ (2)
تو را اینقدر تا بمانی بس است *** چه رفتی جهان جای دیگر کس است
پس از بردن و گرد کردن چه مور *** بخور پیش از آن کت خورد کرم گور
از این به نصیحت نگوید کست *** اگر عاقلی یک اشارت بس است
تمام شد صد کلمۀ شریفه در ماه صفر سنه 1331 در ایام شهادت سبط اکبر پیغمبر خدا صلى الله عليه و آله حضرت امام حسن مجتبی علیه السّلام و چون در این ایام این رساله تمام شد مناسب دیدم که کنم آن را بذکر موعظه آن حضرت که مناسبت با مقام دارد نیز.
جنادة بن ابی امیه (3) روایت کرده است (4) که در مرض امام حسن (عَلَيْهِ السَّلام) بخدمت آنحضرت رفتم دیدم در پیش روی آنجناب طشتی گذاشته بودند و پاره پارهٔ جگر مبارکش در آن طشت میریخت گفتم ای مولای من چرا خود را معالجه نمیکنی فرمود ای
ص: 108
بنده خدا مرگرا بچه چیز معالجه میتوان کرد گفتم : إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجعُونَ . پس بجانب من ملتفت شد و فرمود که خبر داد ما را رسولخدا صلى الله عليه و آله که بعد از او دوازده خلیفه و امام خواهند بود یازده کس ایشان از فرزندان علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام باشند و همهٔ ایشان بتیغ یا بزهر شهید شوند پس طشت را از نزد آنجناب برداشتند آنجناب گریست من عرض کردم یا بن رسول الله مرا موعظه كن قال عليه السلام نَعَمْ اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّلْ زَادَكَ قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِكَ . فرمود : که مهیای سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پیش از رسیدن اجل تحصیل نما و بدانکه طلب دنیا میکنی و مرگ تو را طلب میکند و بار مکن اندوه روزی را که هنوز نیامده است بر روزی که در آن هستی. و بدانکه هر چه از مال تحصیل نمائی زیاده از قوت خود در آن بهره نخواهی داشت و خزینه دار دیگران خواهی بود و بدانکه در حلال دنیا حسابست و در حرام دنیا عقاب و مرتکب شبهات آن شدن موجب عتابست پس دنیا را در نزد خود بمنزله مرداری دان و از آن مگیر مگر بقدر آنچه تو را کافی باشد که اگر حلال باشد زهد در آن ورزیده باشی و اگر حرام باشد و زری و گناهی داشته باشی و از این نوع موعظه فرمود تا آنکه نفس مقدسش منقطع شد و رنگ مبارکش زرد گردید پس حضرت امام حسین علیه السلام با اسود بن ابی الأسود از در درآمد برادر بزرگوار را در بر گرفت و سر مبارکش را با میان دو دیدگانش ببوسید و نزد او نشست و راز بسیار با یکدیگر گفتند و امام حسن علیه السلام امام حسین علیه السلام را وصی خود گردانید و اسرار و ودایع
ص: 109
امامت را به وی سپرد و روز پنجشنبه آخر صفر (1) سال پنجاهم هجری بسن چهل و هفت (2) وفات یافت و در بقیع مدفون شد صَلَواتُ الله عَلَيْه . (3)
مربوط به ص 58 - یعنی بجهت چه میافکنی خود را در لجه دریا و می نشینی بر آن و حال آنکه کفایت میکند تو را از آن مکیدن آب اندکی همانا سلطنت قناعت خوف و ترسی نیست برای آن و احتیاج ندارد بانصار و نگاهدارنده آیا امید داری باقی ماندن در دار دنیا را که ابداً ثبات و دوامی ندارد و مثل سایه میماند پس آیا شنیده که سایه ثابت بماند و از جای خود منتقل نشود .
ص: 110