سر شناسه: علامه مجلسی، 1037 - 1110 ق
عنوان: حمکت شهادت سيد الشهداء علیه السلام
شناسه افزوده: اکبر جدی | رضا مختاری خویی،تحقیق و تصحیح
مشخصات نشر: اعتقاد ما، 1399
شابک: 0 - 48 - 6062 - 622 - 978
فهرست نویسی: فیپا
موضوع: امام حسین علیه السلام| عاشورا
موضوع: کربلا | شهادت، احادیث
رده بندی کنگره: 5041، 1399 ر 3 م/ 41/5 B P
رده بندی دیویی: 297/9534
شماره مدرک: 6135223
حکمت شهادت سید الشهداء علیه السلام
نویسنده: علامه مجلسی
تحقیق و تصحیح: اکبر جدی | رضا مختاری خویی
ناشر: اعتقاد ما|نوبت چاپ: دوم، تابستان 1399|تیراژ: 300 نسخه
چاپ و صحافی: عاشورا|طراح جلد: مهدی دلجو
تلفن مرکز پخش: 09193908950 | قیمت: 25/000 تومان
خیراندیش دیجیتالی: انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان
ویراستار کتاب: خانم لیلا عباسی
ص: 1
بسم الله الرحمن الرحیم
ص: 2
حکمت شهادت سيد الشهدا علیه السلام
علامه محمد باقر مجلسی
تحقيق و تصحيح: اكبر جدی رضا مختاری خویی
ص: 3
سر شناسه: علامه مجلسی، 1037 - 1110 ق
عنوان: حمکت شهادت سيد الشهداء علیه السلام
شناسه افزوده: اکبر جدی | رضا مختاری خویی،تحقیق و تصحیح
مشخصات نشر: اعتقاد ما، 1399
شابک: 0 - 48 - 6062 - 622 - 978
فهرست نویسی: فیپا
موضوع: امام حسین علیه السلام| عاشورا
موضوع: کربلا | شهادت، احادیث
رده بندی کنگره: 5041، 1399 ر 3 م/ 41/5 B P
رده بندی دیویی: 297/9534
شماره مدرک: 6135223
حکمت شهادت سید الشهداء علیه السلام
نویسنده: علامه مجلسی
تحقیق و تصحیح: اکبر جدی | رضا مختاری خویی
ناشر: اعتقاد ما|نوبت چاپ: دوم، تابستان 1399|تیراژ: 300 نسخه
چاپ و صحافی: عاشورا|طراح جلد: مهدی دلجو
تلفن مرکز پخش: 09193908950 | قیمت: 25/000 تومان
ص: 4
رساله حاضر به قلم مرحوم علامه مجلسی به زیبایی به ترسیم دید کلی از واقعه کربلا و پاسخ به برخی شبهات پیرامون آن می پردازد. بیان و ادبیات رساله به نحوی است که می تواند برای همه اقشار مفید واقع شود،هر چند که در اصل برای عموم مردم نگاشته شده است.
در فهرستگان نسخه های خطی ایران (1) دو نسخه از رساله حکمت شهادت سید الشهداء علیه السلام معرفی شده است؛ نسخه کتابخانه مرعشی،به شماره 187/27 و نسخه کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به شماره 5878/3. هر دو نسخه کامل و بدون افتادگی است و تقریبا جز چند مورد محدود اختلافی بین نسخه ها وجود نداشت. در تحقیق حاضر نسخه کتابخانه مرعشی به عنوان نسخه متن لحاظ شده و اختلافات نسخه دانشگاه تهران در پاورقی گزارش شده است. مواردی که در نسخه دانشگاه وجود نداشت در پاورقی با علامت منها ( - ) نشان داده شده است.
ص: 5
لازم به ذکر است رساله حاضر پیشتر توسط سید علی سید جمال اشرف از روی نسخه خطی به عربی ترجمه و توسط انتشارات اعتقادما منتشر شده و اصل رساله نیز در سال 1368 ش با استفاده از نسخه کتابخانه مرعشی در مجموعه رسائل اعتقادی علامه مجلسی منتشر شده بود. با توجه به اهمیت رساله و نیز موجود نبودن آن در بازارو همچنین ضرورت انتشار آن بصورت مستقل،بر آن شدیم تا به احیای
مجدد رساله به شکل کنونی آن اقدام کنیم. در پاورقی ها نیز سعی ما بر آن بود تا حد امکان موجبات فهم بهتر متن و سودمندی بیشتر و ارائه اطلاعات مرتبط با مطالب نویسنده را فراهم آوریم، و از همین رو تا آن جاکه تحقیق چنین رساله ای اجازه می داد تلاش کردیم تا از سایر کتب علامه مجلسی رضوان الله علیه مطالبی در تقویت و تکمیل محتوای رساله حاضر مذکور سازیم.
همچنین برای سهولت دسترسی به متن روایات و عبارت ترجمه شده،متون عربی آن ها نیز در انتهای رساله به پیوست ضمیمه شده است؛ شماره های درج شده در انتهای پاورقی ها به همین منظور است.
ص: 6
مقدمه...5
[بیان سبب تألیف رساله]...13
[چرا مصیبت عاشورا عظیم ترین مصیبت ها است]...14
[در بیان علت پیدایش احادیثی که روز عاشورا را روز برکت می داند]...18
[ضرر غالیان بیشتر است]...20
[منکر شهادت سید الشهداء علیه السلام کافر و ملعون است]...30
[در بیان علت ابتلای انبیاء و اوصیاء و مقهور شدن ایشان توسط أعداء]...34
[سبب ابتلای معصومین علیهم السلام گناه یا ترک اولی نیست]...40
[ وقایع حال و آینده بر معصومین علیهم السلام مخفی نیست]...42
[صلح یا جنگ اهل بیت علیهم السلام به دستور خدا و رسولش بوده است]...43
[معصومین علیهم السلام تسلیم و راضی به مصلحت خدای متعال بودند]...44
[ابتلائات معصومین علیهم السلام برای وصول به درجات عالیه بود]...45
[سبب دلاورى و بى باكى أصحاب سيد الشهداء در میدان نبرد]...46
[علت حرکت به سوی کربلا با وجود علم به شهادت]...65
[نرفتن به کربلا مانع شهادت حضرت نمی شد]...66
[اگر مصلحت در اعتلای دین باشد خداوند اولیای خویش را به خوض در خطرات مکلف می فرماید]...68
[اعتراض بر فعل معصوم در حقیقت اعتراض به خدای متعال است]...70
[این مسأله از فروعات قضا و قدر است و نباید در آن خوض نمود]...73
پیوست:...97
منابع:...143
ص: 7
عکس
صفحه اول نسخه کتابخانه مرعشی
ص: 8
عکس
صفحه آخر نسخه کتابخانه مرعشی
ص: 9
عکس
صفحه اول نسخه کتابخانه دانشگاه تهران
ص: 10
عکس
صفحه آخر نسخه کتابخانه دانشگاه تهران
ص: 11
ص: 12
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله الّذي خصّ البلاء بالأنبياء ثم الاوصياء ثمّ الأمثل فالأمثل من الاولياء و الصلوة و السّلم على سيّد أصحاب البلاء محمّد و عترته النجباء المختارين للشهادة شوقا إلى اللقاء.
و بعد چنین گوید احقر عبادالله محمد باقر بن محمد تقی عفى الله عنهما که این رساله ای است که در بیان حکمت شهادت سید شهدا و قرّة العين سيّد انبیا (1) و جگر گوشه علی مرتضی امام حسین بن علی
ص: 13
شهید کربلا صلوات الله عليهم و لعنة الله على أعدائهم ما بقيت الأرض و السّماء، و رفع بعضی از شبهات که در این باب به خاطر اکثر شیعیان می رسد.
یا بن رسول الله، به چه علت روز عاشورا روز اندوه و جزع و مصیبت و گریه است، و روزی که حضرت رسالت صَّلى الله عليْه وآله به عالم بقا رحلت فرمود و روزی که حضرت فاطمه صلوات الله علیها دار فانی را وداع نمود و روزی که حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه شهید شد و روزی که حضرت امام حسن علیه السلام مسموم گردید در جزع و مصیبت مثل آن روز نیست؟
حضرت فرمود که:
روز شهادت حسین،مصیبت آن از جمیع روزها عظیم تر است، زیرا که اصحاب کسا و آل عبا گرامی ترین خلق بودند نزد حق تعالی و مردم ایشان را با یکدیگر مشاهده می کردند و آیات و کرامت فضل ایشان با یکدیگر نازل می شد، پس چون حضرت رسالت صَّلى الله عليْه وآله از دنیا رفت حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در میان مردم بودند و خود را به دیدن ایشان تسلّی می دادند،پس چون حضرت فاطمه از دنیا رفت مردم خود را به ملاقات امیرالمؤمنین و حسن و حسین علیهم السلام تسّلی می دادند،و چون حضرت
ص: 15
امير المؤمنين صلوات الله عليه شهید شد، دیدن حسن و حسين عليهما السلام موجب تسلّی مردم می گردید، و چون حضرت امام حسن علیه السلام شهید شد مردم به ملاقات وافر البركات حضرت امام حسین علیه السلام درد مصیبت و مفارقت و اندوه آن بزرگواران را مداوا می کردند و دیده خود را به لقای او روشن می گردانیدند و چون حضرت امام حسین صلوات الله عليه شهید شد کسی از آل عبا نماند که مردم خود را به دیدن او تسلّی دهند؛ پس رفتن آن حضرت مثل رفتن همه ایشان بود و به این سبب روز مصیبت آن حضرت بدترین روزهاست.
راوی گفت: یابن رسول الله آیا دیدن علی بن الحسين علیه السلام موجب تسلّی مردم نمی گردید؟
[حضرت] فرمود که:
بلی، علی بن الحسین سید عابدان (1) و پیشوای مردمان و حجت خداوند عالمیان بود بعد از پدر بزرگوار
ص: 16
خود، ولیکن حضرت رسالت صَّلى الله عليْه و آله را ملاقات نکرده بود و از او حدیث نشنیده بود و علمش به میراث از پدر و جد به او رسیده بود و مردم حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را پیوسته با حضرت رسالت صَّلى الله عليْه و آله دیده بودند و در مجالس و مشاهد متعدده ایشان را با یکدیگر ملاقات کرده بودند و از آن حضرت فضایل و مناقب ایشان را شنیده بودند و هر یک از ایشان را که می دیدند همه را به خاطر می آوردند و متذکر آن احوال و اقوال می گردیدند؛ چون حضرت امام حسین صلوات الله عليه رفت هیچکس نماند که به دیدن او متذکرآن مشاهد و مواقف شوند و آن فضایل و مناقب را به یاد آورند،پس گویا در آن روز همه ایشان رفتند و به این سبب مصیبت آن حضرت عظیم ترین مصیبت ها است. (1)
ص: 17
راوی گفت: یابن رسول الله، پس چگونه سنیان روز عاشورا را روز برکت می شمارند؟ (1)
ص: 18
حضرت گریست و فرمود که:
چون جدم حسین علیه السلام شهید شد، مردم در شام تقرب جستند به سوی یزید پلید عليه اللعنة و العذاب الشديد و احادیث از برای او وضع کردند و اموال و جوایز گرفتند؛ و از جمله احادیثی که ازبرای او وضع کردند احادیث فضیلت و برکت این روز بود (1) تا آن که مردم عدول نمایند از جزع و گریه و مصیبت و اندوه به سوی فرح و شادی (2) و به ترک و تهیه کردن امور و مهیا کردن آذوقه ها؛ خدا حکم کند میان ما و ایشان.
ص: 19
پس حضرت فرمود که:
ای پسرعمّ، ضرر این احادیث بر اسلام و اهل اسلام کمتر است از آن چه وصف می کنند جماعتی که محبت ما را بر خود بسته اند و دعوی می کنند که اعتقاد به امامت ما دارند و مع ذلک دعوی می کنند که حسین علیه السلام کشته نشد و در نظر مردم چنین نمود که او کشته شده است، چنان چه عیسی بن مریم علیه السلام در نظر مردم نمود که
ص: 20
کشته شد و در واقع کشته نشد؛ (1) پس بنابر گفته این جماعت باید که عقابی و عتابی و ملامتی بر بنی امیه نباشد.
ص: 21
ای پسرعمّ،هر که دعوی کند که حسین علیه السلام کشته نشد پس تکذیب رسول خدا کرده است و ائمه هدی را به دروغ نسبت داده است در خبر هایی که ایشان به قتل آن حضرت داده اند و هر که ایشان را تکذیب کند کافر است به خداوند عظیم و خونش مباح است برای هرکه بشنود این سخن را از او.
پس راوی گفت: یابن رسول الله، چه می فرمایی در باب جماعتی از شیعیان شما که این اعتقاد دارند؟
حضرت فرمود: که آن ها از شیعیان من نیستند و من از ایشان بیزارم.
پس حضرت فرمود که:
خدا لعنت کند غالیان (1) را که در حق اهل بیت غلو می کنند و از حق به در می روند و مفوّضه (2) را که می گویند
ص: 22
ص: 23
ص: 24
ص: 25
ص: 26
حق تعالی خلق عالم را به ایشان گذاشته است، (1) زیرا که ایشان صغیر شمرده اند معصیت خدا را و کافر شده اند به
ص: 27
ص: 28
خدا و شریک برای خدا قرار داده اند و گمراه شده اند و مردم را گمراه کرده اند، برای آن که اقامت فرایض خدا نکنند و حقوق خدا و خلق را ادا ننمایند. (1)
و شیخ طبرسی و کلینی به سند معتبر روایت کرده اند که فرمانی به خط حضرت صاحب الأمر علیه السلام بیرون آمد که قول آن ها که دعوی می نمایند که امام حسین کشته نشده کفر است و تکذیب رسول و ائمه است و ضلالت و گمراهی است. (1)
و ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که ابو الصلت هروی (2) به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد که:
ص: 30
ص: 31
گروهی در کوفه (1) هستند که دعوی می کنند که حسین بن علی کشته نشد و حق تعالی شباهت او را بر حنظلة بن اسعد شامی (2) افکند و آن حضرت را به آسمان بالا برد چنان چه حضرت عیسی را به آسمان بالا بردو این آیه را حجت می سازند: ﴿ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا ﴾ (3) یعنی قرار نداده است خدا از برای کافران بر مؤمنان راهی و تسلطی؛
ص: 32
حضرت فرمود که:
دروغ می گویند، بر ایشان باد غضب و لعنت خدا؛ و کافر شده اند ایشان به تکذیب کردن پیغمبر خدا که خبر داد که آن حضرت کشته خواهد شد.
به خدا سوگند که کشته شد حسین و کشته شد کسی که بهتر بود از حسین یعنی امیرالمؤمنین و امام حسن علیهما السلام و هیچ یک از ما اهل بیت رسالت نیست مگر آن که کشته می شویم و مرا به زهر شهید خواهند کرد به مکر و حیله؛ خبر رسیده است به من از رسول خدا صَّلى الله عليْه و آله و خبر داده است آن حضرت را جبرئیل از جانب خداوند عالمیان و مراد حق تعالی در آن آیه آن است که کافر را حجتی بر مؤمن نیست و چگونه این معنی تواند مراد بود و حال آن که حق تعالی در قرآن خبر داده است که کافران بسیاری از پیغمبران را به ناحق کشتند ولیکن با وجود کشتن ایشان حجت پیغمبران بر ایشان غالب بود و حقّیت ایشان ظاهر بود. (1)
ص: 33
*[در بیان علت ابتلای انبیاء و اوصیاء و مقهور شدن ایشان توسط أعداء] (1)
و ابن بابویه (2) و صاحب کتاب احتجاج (3) روایت کرده اند که محمدبن ابراهیم طالقانی (4) گفت که:
روزی من نزد شیخ ابو القاسم حسین بن روح (5) که از نواب حضرت صاحب الأمر علیه السلام [است] بودم با جماعتی که علی بن قصری در میان ایشان بود؛
ص: 34
ص: 35
پس مردی برخواست (1) و گفت: می خواهم مسئله ای از تو سؤال کنم.
شیخ ابوالقاسم گفت: بپرس از هر چه خواهی [آن مرد] گفت: مرا خبر ده که حسین بن علی علیه السلام آیا ولی خدا بود؟
گفت: بلی
ص: 36
[آن مرد] گفت: آیا قاتل او لعنة الله علیه دشمن خدا بود؟
[حسین بن روح] گفت: بلی
آن مرد گفت: آیا جایز است که خدا دشمن خود را بر دوست خود مسلط گرداند؟
شیخ گفت:
آن چه می گویم بفهم و بدان که مردم حق تعالی رانمی توانند دید و همه کس کلام الهی را بی واسطه نمی توانند شنید ولیکن جناب مقدس ایزدی رسولی از جنس و صنف ایشان برای ایشان می فرستد که مثل ایشان باشد؛ زیرا که اگر رسول ایشان به صورت ایشان نمی بود و از غیر صنف ایشان بود هر آینه از ایشان نفرت می کردند و قبول قول ایشان نمی کردند و چون از جنس ایشان بودند و طعام می خوردند و در بازار ها راه می رفتند گفتند نیستید شما مگر مثل ما، پس قبول نمی کنیم از شما تا بیاورید چیزی که ما از اتیان به مثل آن عاجز باشیم (1) و بدانیم که به آن سبب خدا شما را مخصوص گردانیده است به رسالت و خلافت خود؛
پس حق تعالی برای ایشان معجزه ای چند مقرر کرد که سایر خلق عاجز بودند از اتیان به مثل آن ها؛ پس بعضی از ایشان بعد از انذار و
ص: 37
تخويف، طوفان آورد (1) و متمردان قوم خود را غرق کرد، و بعضی را در آتش انداختند و حق تعالی آتش را بر او سرد و سلامت گردانید، (2) و بعضی از سنگ سخت ناقه بیرون آوردکه از پستانش شیر جاری بود (3) ، و بعضی از ایشان دریا را شکافت (4) و از سنگ خشک چشمه ها جاری گردانید (5) و عصا را اژدها کرد (6) ، و بعضی از ایشان کور و پیس را شفا داد و مرده را به اذن خدا زنده کرد و خبر داد ایشان را به آن چه می خوردند و در خانه ها ذخیره می کردند، (7) و بعضی از ایشان ماه برای او شکافته شد (8) و
ص: 38
حیوانات با او سخن گفتند؛ چون این معجزات را آوردند و امت های ایشان عاجز شدند از اتیان به مثل آن ها، پس حق تعالی به مقتضای لطف خود نسبت به بندگان و حکمت کامله خود، پیغمبران خود را با این معجزات گاهی غالب گردانید و گاهی مغلوب و در حالتی قاهر گردانید و در حالت دیگر مقهور؛ زیرا که [اگر] با این معجزات و خوارق عادات در جمیع احوال غالب و قاهر بودند و به بلا ها و مصائب ممتحن نمی شدند، هر آینه مردم ایشان را خدایان می دانستند و هر آینه نمی دانستند فضیلت صبر ایشان را بر بلاها ولیکن حق تعالی در این اموراحوال ایشان را مثل احوال دیگران گردانید تا آن که در حال بلا و محنت صابر باشند و در حالت رخا و عافیت شاکر باشند و در جمیع احوال خود در مقام تواضع و فروتنی باشند و تکبر و تبختر ننمایند و مردم بدانند که ایشان را خدایی هست که او خالق و مدبر ایشان است، پس آن خداوند را عبادت و اطاعت کنند و حجت خدا تمام باشد بر کسی که در تاب ایشان از حد به در رود و دعوای پروردگاری از برای ایشان کند
ص: 39
یا معانده و مخالفت و عصیان ایشان نماید و آن چه ایشان آورده اند از جانب خدا، انکار کند تا آن که هر که هلاک شود بعد از اتمام حجت هلاک شود و هر که نجات یابد به دلیل و برهان نجات یابد.
پس شیخ ابوالقاسم رضی الله عنه اظهار نمود که آن چه گفتم از پیش خود نگفتم و از حضرت صاحب شنیدم.
حق تعالی در قرآن می فرماید که: آن چه به شما می رسد از مصیبتی پس به سبب آن چیزی است که کسب کرده است آن را دست های شما و عفو می کند خدا از گناه بسیار (1) ؛ پس چه می فرمایید در آن چه رسید به امير المؤمنین و اهل بیتش، آیا به کرده های ایشان بود و حال آن که ایشان اهل بیت عصمت و طهارت بودند و خود را به لوث گناهی نیالوده بودند.
حضرت فرمود که:
این آیه در حق ایشان نیست، ولیکن حق تعالی مخصوص می گرداند دوستان خود را به مصیبت ها برای آن که مزد دهد ایشان را به ثواب ها، و درجات ایشان را مضاعف گرداند بی آن که گناهی کرده باشند،چنان چه
ص: 41
حضرت رسالت صَّلى الله عليْه و آله بی آن که گناهی کرده باشد روزی هفتاد مرتبه استغفار می کرد.(1)
و صفار (2) به سند معتبر روایت کرده است که روزی گروهی از اصحاب حضرت امام محمد باقر علیه السلام در خدمت آن حضرت نشسته بودند؛ فرمود که:
عجب دارم از گروهی که ولایت ما را اختیار کرده اند و ما را امام می دانند و اطاعت ما را بر خود واجب می شمارند
ص: 42
مانند طاعت خدا و به ضعف عقل های خود مرتبه ما را پست می کنند و عیب می کنند بر جماعتی که ما را می شناسند و رتبه ما را می دانند و کمالات ما را بیان می فرمایند و ایشان را نسبت به غلو می دهند؛ آیا گمان دارید که خداوند عالمیان اطاعت دوستان خود را بر خلق واجب گرداند و از ایشان مخفی دارد اخبار آسمان ها و زمین را و بر ایشان نرساند آن چه بر ایشان و دیگران واقع می شود؟ !
حمران (1) گفت:
فدای تو شوم، مرا خبرده که چگونه بود امر علی بن ابی طالب و حسن و حسین صلوات الله عليهم که
ص: 43
خروج کردند و به دین خدا قیام نمودند و اهل طغیان و جور بر ایشان غالب شدند و ظفر یافتند؟
حضرت فرمود که:
ای حمران! در علم الهی چنین گذشته بود و چنین مقرر شده بود و به فرموده رسول خدا صَّلى الله عليْه و آله خروج کرد هرکه خروج کرد از ما و از روی علم و دانایی ساکت شد هر که ساکت شد از ما. (1)
ای حمران! اگر وقتی که بلا نازل می شد و اهل جور بر ایشان غالب می شدند از خدا سؤال می کردند که ملک و پادشاهی آن طاغیان را برطرف می کرد زودتر از آن که کسی رشته را بگسلد و دانه های آن از هم و بریزد ولیکن ایشان در مقام رضا و تسلیم بودند و آن چه حق تعالی صلاح ایشان را در آن می دانست غیر آن نمی خواستند.
ص: 44
*[ابتلائات معصومین علیهم السلام برای وصول به درجات عالیه بود] (1)
ای حمران، آن چه به ایشان رسید برای گناهی نبود که مرتکب شده باشند و عقوبت معصیتی نبود که مخالفت خدا در آن کرده باشند ولیکن برای آن بود که خدا می خواست که به آن درجات عالیه در بهشت برسند پس چیز های بد در حق ایشان به خاطر خود مرسان. (2)
ص: 45
*[سبب دلاورى و بى باكى أصحاب سيد الشهداء علیه السلام در میدان نبرد] (1)
و ابن بابویه به سند معتبر روایت کرده است که مردی از حضرت صادق علیه السلام پرسید که:
یابن رسول الله، چه سبب داشت که اصحاب حضرت امام حسین علیه السلام با آن که می دانستند که کشته می شوند اقدام بر جهاد می نمودند و بی باکانه خود را در دریای جنگ می افکندند؟
حضرت فرمود که: پرده از پیش دیده ایشان برداشته بودند و منزل های خود را در بهشت دیده بودند، پس مبادرت می کردند که کشته شوند و به منزلهای خود برسند و حوریان خود را در برگیرند. (2)
ص: 46
و قطب راوندی (1) به سند صحیح از ابو حمزه ثمالی روایت کرده است که حضرت علی بن الحسين صلوات الله عليهما فرمود که:
ص: 47
ص: 48
من با پدرم بودم در شبی که صبحش شهید شد در آن شب با اصحاب خود گفت که:
اینک شب در آمد و راه گریختن بر شما گشوده شد پس این شب را غنیمت شمارید و بگریزید که این گروه جفاکار مرا می طلبند و با دیگری کار ندارند و اگر مرا بکشند از پی شما نخواهند آمد و من بیعت خود را از گردن شما گشودم. ایشان گفتند: به خدا سوگند که این هرگز نخواهد شد. حضرت فرمود که فردا کشته خواهید شد و یکی از شما به در نخواهد رفت. ایشان گفتند: حمد می کنیم خداوندی را که ما را مشرّف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم؛ پس ایشان دل بر شهادت گذاشتند و حضرت دعا کرد ایشان را و فرمود
ص: 49
که: سر بالا کنید و نظر کنید؛ چون نظر کردند درجات و منازل خود را در بهشت دیدند؛ پس حضرت منزل هر یک را به او نشان داد، تا آن که همه منازل خود را شناختند و حور و قصور و نعمت های موفور خود را دیدند و به این سبب در آن صحرا رو به نیزه و شمشیر می رفتند که زودتر به منزل خود برسند و به نعیم ابدی متنعم گردند. (1)
و ابن بابویه به سند معتبر از حضرت امام محمد تقی علیه السلام روایت کرده است که حضرت علی بن الحسین علیه السلام می فرمود که:
چون کار بر پدرم تنگ شد و آن کافران از هر سو آن حضرت و اصحابش را در میان گرفتند، اهل آن معرکه احوال آن حضرت را بر خلاف احوال خود دیدند؛ زیرا که دل های ایشان ترسان شده بود و رنگ های ایشان متغیر گردیده بود و مفاصل بدن ایشان می لرزید و آن حضرت با مخصوصان اهل بیت او روی های ایشان شکفته بود و رنگ ایشان افروخته بود و سکون قلب و اطمينان جوارح
ص: 50
ایشان بیشتر شده بود. پس بعضی از اصحاب آن حضرت گفتند که: نظر کنید به سوی این شیر بیشه شجاعت که پروا از مردن ندارد و آرزومند شهادت است.
حضرت چون سخن ایشان را شنید فرمود که:
صبر کنید ای فرزندان بزرگواران که نیست مرگ از برای شما مگر به منزله پلی که از آن در گذرید و از شدت و بدحالی منتقل شوید به سوی نعیم ابدی و بهشت جاودانی، پس کیست از شما که نخواهید (1) از زندانی به قصری منتقل شود و نیست مرگ برای دشمنان شما مثل کسی که از قصر و قباب به سوی زندان و عذاب رود؛ به درستی که پدرم مرا خبر داد که رسول خدا صَّلى الله عليْه و آله فرمود: که دنیا زندان مؤمن است و بهشت کافر است و مرگ جسر مؤمن است به سوی بهشت های ایشان و جسر کافران است به سوی عذاب های ایشان و من هرگز دروغ نگفته ام و از پدران خود دروغ نشنیده ام. (2)
ص: 51
و ايضا به سند معتبر از ابو حمزه ثمالی (1) روایت کرده است که روزی حضرت علی بن الحسین علیه السلام نظر کرد به سوی عبدالله پسر عباس بن علی بن ابی طالب و آب از دیده مبارکش روان شد و فرمود:
ص: 52
هیچ روزی بر حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله سخت تر نبود از روز احد که عم او شیر خدا و رسول، حمزه بن عبد المطلب در آن روز شهید شد. و بعد از آن، روز موته بود که پسرعم او جعفر بن ابی طالب شهید شد؛ پس حضرت فرمود که:
روزی به روز حسین نمی رسد که سی هزار نامرد که دعوی می کردند که از این امت اند آن امام مظلوم را در میان گرفتند و هر یک تقرب می جستند به سوی خدا به
ص: 53
خون او را (1) و ایشان را موعظه می کرد و خدا را به یاد ایشان می آورد و پندپذیر نشدند و دست از او برنداشتند تا آن که او را به جور و ستم و عدوان شهید کردند.
پس فرمود که:
خدا رحمت کند عباس را که جان فشانی کرد و مردانگی کرد (2) و جان خود را فدای برادر خود گردانید تا آن که دست هایش را بریدند، پس حق تعالی به عوض دست های او دو بال به او کرامت کرد که به آن بال ها با ملائکه در بهشت پرواز می کند، چنان چه جعفر بن ابی طالب را دو بال داده. و به درستی که عباس را نزد خداوند عالمیان منزلتی هست که جمیع شهدا در روز قیامت آرزوی منزلت او می کنند. (3)
ص: 54
و ابن قولویه به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام را روایت کرده است که: هیچ شهیدی نیست مگر آن که آرزو می کند که کاش با حسین شهید شده بودم و با او داخل بهشت می شدم. (1)
ای شیعیان و مؤمنان بدانید که واقعه ای از این شنیع تر و مصیبتی از این فضیع تر از ابتدای عالم تا انقضای بنی آدم واقع نشده و نخواهد شد (2) و باید که وقوع این امر باعث مزید اعتقاد شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السلام گردد؛ زیرا که هر که در این دنیا مرتبه اش نزد حق تعالی عظیم تر است
ص: 55
بلای او سخت تر و ابتلای او بیشتر است (1) و دوستان خدا آرزومند این بلاها و شدت ها می باشند و پیوسته از حق تعالی به دعا و تضرع مرتبه شهادت و شدت مصیبت را می طلبند و آن ها که دوست و معبود خود را شناخته اند سر باختن در راه او را اعظم سعادت ها می دانند و تعب های ایشان راحت است و رضای محبوب ایشان در هرچه باشد منتهای لذت ایشان است و بسیاری از پیغمبران را پوست سر کندند و بر بدترین سیاست ها کشتند.
و در احادیث معتبره وارد شده است که اکثر پیغمبران از قوم خود مذلت ها و آزار های عظیم کشیدند و حق تعالی برای کرامت پیغمبر آخر الزمان آن آزار ها را براهل بیت آن حضرت مقرر گردانید که موجب رفع درجات او و ایشان گردد. و اکثر ایشان در هنگام نزول بلا از روی حتم دعا می کردند و حق تعالی دعای ایشان را رد نمی کرد و اگر دعا می کردند که آسمان به زمین آید یا زمین سرنگون شود البته می شد و لیکن به قضای خدا راضی بودند و خواهان سعادت شهادت بودند و
ص: 56
هر چند افواج ملائکه و جن به یاری آن حضرت می آمدند قبول نمی کرد (1) و برای آن که می دانست که حق تعالی می خواهد که او به درجه رفیعه
ص: 57
شهادت برسد و حجت خدا را بر خلق تمام کند و می دانست که اگر خدا خواهد بدون یاری ملائکه و جنیان او را نصرت می تواند داد، لهذا قبول نکرد و دانست که فرستادن ایشان برای اظهار عزت و کرامت اوست نزد حق تعالی؛ چنان چه منقول است که از حضرت لقمان علیه السلام پرسیدند که چرا پیغمبری را قبول نکردی؟ گفت که اگر خدا می خواست که البته من پیغمبر شوم به اختیار من نمی گذاشت.
ص: 58
و جمیع پیغمبران و اوصیا آرزوی منزلت آن حضرت می کردند و آن حضرت در دل شاد بود به رفتن و در راه دوست کشته شدن و آن سخنان که به ظاهر می فرمود برای اتمام حجت برای کافران بود، چنان چه از اخبار پیش ظاهر شد؛ و آن جمعی که در خدمت آن حضرت بودند و رشحه [ای] از دریای معرفت آن لجّه علم ربّانی به ایشان رسیده بود از روی شوق خود را به کشتن می دادند و از الم تیرو نیزه و شمشیر پروا نداشتند.
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که:
حق تعالی مؤمن را به هر بلا مبتلا می گرداند و نیست بلا مگر از برای مؤمن ولیکن او را از کوری و شقاوت آخرت نجات می دهد.
پس فرمود که:
حضرت امام حسین علیه السلام در صحرای کربلا کشتگان خود را بر روی یکدیگر می گذاشت و می گفت کشتگان با گشتگان پیغمبران و اولاد پیغمبران اند. (1)
ص: 59
و در حدیث معتبر دیگر فرمود که حضرت امام حسین علیه السلام در روز شهادت با اصحاب خود گفت که حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله با من می گفت که:
ای فرزند گرامی، زود باشد که تو را ببرند به سوی عراق به زمینی که در آن جا ملاقات می نمایند پیغمبران و اوصیای ایشان و آن زمین را عمورا می نامند و تو در آن صحرا شهید خواهی شد با گروهی از اصحاب که الم جراحت آهن نخواهند یافت؛ پس این آیه را خواند: ﴿ قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِيمَ ﴾ (1) پس آتش حرب بر تو و بر ایشان برد و سلام خواهد بود.
پس حضرت امام حسین علیه السلام فرمود که:
بشارت باد شما را که به نزد پیغمبر خود می رویم و نزد آن حضرت خواهیم ماند آن چه خدا خواهد، پس اول کسی که در رجعت برخواهد گشت و از قبر بیرون خواهد آمد من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق بیرون آمدن حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام خواهد بود در هنگامی که قائم آل محمد علیه السلام ظاهر شود؛ پس بر من نازل خواهد شد گروهی از
ص: 60
آسمان که پیش از این نازل نشده باشند و فرود آیند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لشکر های ملائکه و محمد و على و برادرم با جمیع ائمه علیهم السلام ده که همه بر اسبان ابلق از نور سوار باشند و مخلوقی پیش از ایشان بر آن ها سوار نشده باشد، پس حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله لوای خود را حرکت دهد و به دست قائم ما دهند با شمشیر خود و با این حال مدت ها در زمین بمانیم و حق تعالی از مسجد کوفه چشمه از روغن و چشمه از آب و چشمه از شیر جاری گرداند. پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام شمشیر حضرت رسالت را به من دهد و به سوی مشرق و مغرب فرستد که هرکه دشمن خدا باشد خونش را بریزم و جمیع بتها را بسوزانم تا آن که جمیع بلاد هند را فتح کنم و حضرت دانیال و یوشع زنده می شوند و به نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می آیند و می گویند راست گفتند خدا و رسول، پس حضرت با ایشان هفتاد نفر را به سوی بصره می فرستد که مخالفان بصره را به قتل می رسانند و لشکری به جانب بلاد روم خواهد فرستاد که جمیع آن بلاد را فتح نماید؛ پس من خواهم کشت هر
ص: 61
حيوان حرام گوشت را تا آن که بر روی زمین نماند مگر طیب و نيكو، و بر یهود و نصاری و سایر ملل،اسلام عرض خواهم کرد و ایشان را میان اسلام و کشته شدن مخیر خواهم گردانید و هرکه قبول اسلام کند بر او منت خواهم گذاشت و هر که قبول نکند خونش را خواهم ریخت و هر که از شیعیان ما در زمین باشد خدا ملکی به سوی او خواهد فرستاد که خاک از روی او پاک کند و زنان و منزلت او را در بهشت به او بنماید و بر روی زمین کوری و زمین گیری و مبتلایی نخواهد ماند مگر آن که به برکت ما اهل بیت شفا یابد و برکت های خدا از آسمان به سوی زمین فرود آید، به مرتبه ای که درختان آن قدر بار بردارند که شاخه های شان بشکند و میوه زمستان را در تابستان بخورند چنان چه حق تعالی می فرماید: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ ﴾ (1) یعنی اگر اهل شهر ها ایمان بیاورند و پرهیزکاری نمایند هر آینه خواهیم
ص: 62
گشود برایشان برکت ها از آسمان و زمین ولیکن تکذیب کردند پس گرفتیم ایشان را به آن چه کسب کرده بودند.
پس حضرت فرمود: که خدا خواهد بخشید به شیعیان ما کرامتی چند که مخفی نماند بر ایشان چیزی در زمین تا آن که اگر کسی خواهد که خبر خانه خود را بداند زمین او را خبر دهد به احوال ایشان. تمام شد حدیث. (1)
و باید دانست که این مذلت های دنیا موجب مزید عزت ایشان است و دوست خدا به اینها ذلیل نمی گردد. آن ها که می خواستند که ایشان را ذلیل گردانند اکنون نام ایشان به غیر لعن و نفرین در زمین مذکور نمی شود و نسل های ایشان منقرض شدند و نشانی از قبر های ایشان ظاهر نیست، و حق تعالی نام آن بزرگوران را بلند گردانیده و علوم و کمالات ایشان عالم را فرو گرفته و دوست و دشمن برایشان در نماز و غیر نماز صلوات می فرستند و به شفاعت ایشان در درگاه خدا حاجت می طلبند و رؤس منابر و مناير را و وجوه دنانیر و دراهم را به نام نامی ایشان مزین می گردانند و پادشاهان زمین و سلاطین با تمکین به طوع و رغبت از روی اخلاص رو بر خاک آستان ایشان می مالند و هر روز
ص: 63
چندین هزار کس به برکت زیارت ایشان مغفور می گردند و چندین هزار به برکت لعنت بر دشمنان ایشان مستحق بهشت می گردند و چندین هزار کس از برکت گریستن برایشان و محزون گردیدن از مصائب ایشان صحیفه سیئات خود را از لوث گناه می شویند و چندین هزار کس به برکت روایت اخبار و نشر آثار ایشان به سعادت ابدی فایز می گردند و چندین هزار کس به برکت احادیث ایشان به درجه معرفت و یقین می رسند و چندین هزار کس به متابعت آثار ایشان و اقتدای به سنت ایشان به مکارم اخلاق و محاسن آداب محلّی می گردند و چندین هزار کور ظاهر و باطن در روضات مقدسات ایشان شفا می یابند و الاف و الوف از مبتلای به بلا های جسمانی و روحانی از دار الشفای بیوت رفیعه و علوم منیعه ایشان صحت می یابند و آن ها که اندک بصیرتی دارند از مشاهده جلال آن بزرگواران مدهوش می گردند و از قرب معنوی آن مقربان خداوند رحمان در هر ساعت به هر جا (1) و فیض ها می یابند، و حق تعالی بزرگی و جلالت و عظمت و شوکت ایشان را در رجعت و در قیامت بر عالمیان ظاهر خواهد ساخت؛ پس کدام جلالت از این
ص: 64
عظیم تر و کدام بزرگی از این بیشتر می تواند بود و کدام اذیت و اذلال رفع این عظمت و جلالت می تواند نمود؟
و اما شبهه ای که در خاطر عوام می باشد که آن حضرت با وجود آن که می دانست که شهید خواهد شد چرا به صحرای کربلا می رفت و اهل بیت خود را می برد؟
این شبهه چندین جواب دارد و جواب مجملش آن است که:
احوال پیشوایان دین را به احوال خود قیاس نباید کرد و تکلیف ایشان تکلیف دیگر است و اگر جمعی که بر اسرار قضا و قدر حق تعالی مطلع اند تکلیف ایشان در این باب مانند تکالیف ما باشد و توانند رفع آن قضا ها که بر آن ها مطلع گردیده اند از خود بکنند باید که هیچ قضا در ایشان جاری نگردد و به هیچ بلا مبتلا نشوند و جميع امور موافق خواهش بدنی ایشان واقع شود. و این خلاف مصلحت علیم قدیر است و باید که ایشان به علم واقع مکلّف نباشند و در تکالیف ظاهره با سایر ناس شریک باشند چنان چه ایشان در باب طهارت و نجاست
ص: 65
اشيا، و ايمان و کفر عباد به ظاهر مکلف بودند و اگر به علم واقع مکلف بودند بایست که با هیچکس معاشرت نکنند و همه چیز را نجس دانند و حکم به کفر اکثر عالم بکنند و اگر چنین می بود حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله دختر به عثمان نمی داد و عایشه و حفصه را به حباله خود به در نمی آورد و هرگاه چنین باشد پس حضرت امام حسین علیه السلام به حسب ظاهر مکلف بود که با وجود اعوان و انصار با منافقان و کفار جهاد کند و با وجود بیعت زیاده از بیست هزار کس و وصول زیاده از دوازده هزار نامه از کوفیان بی وفا اگر حضرت تقاعد می ورزید و اجابت ایشان می نمود ایشان را به ظاهر بر حضرت حجت بود و حجت الهی بر ایشان تمام نمی شد.
و جواب دیگر آن که در وقتی نرفتن فایده می کرد که آن حضرت در نرفتن سالم بماند و چنین نبود، زیرا که یزید جمعی را فرستاده بود که آن حضرت را در مکه بگیرند و به نزد او برند یا به قتل آورند، چنان چه مکرر خود می فرمود که چون خواستند مرا بکشند گریختم در وقتی که محمد بن حنفیه التماس ترک آن سفر می کرد حضرت فرمود که: ای برادر اگر من در
ص: 66
سوراخ جانوری از جانوران زمین پنهان شوم البته بنی امیه مرا به در می آورند و به قتل می رسانند. (1)
و در بعضی از کتب معتبره مذکور است که یزید پلید لشکر عظیمی به عمر بن سعد [عمرو بن سعيد] بن العاص (2) داد و او را به امارت حاج مقرر کرد و فرستاد که به هر حیله که ممکن باشد حضرت را بگیرد (3) یا به قتل آورد. سی نفر از اکابر بنی امیه ملاعین را برای این کار در آن سال فرستاد و به این سبب آن حضرت احرام حج را به عمره عدول نمود و پیش از اتمام حج روانه اعراف شد (4) و لهذا در زمان معاویه لعین که برای مصلحت
ص: 67
دنیای خود ظاهر را رعایت می کرد و مبادرت به قتل و اذلال ظاهراً نمی نمود، حضرت اجابت دعوت کوفیان نفرمود و صبر کرد؛ پس هرگاه حضرت داند که بر هر حال کشته می شود و کشته شدن در ضمن جهاد را برکشته شدن با اسیری و مذلّت اختیار نماید محل اعتراض نخواهد بود.
جواب دیگر آن که وقتی که حق تعالی مصلحت در اعلای دین خود داند پیغمبران و اوصیای ایشان را تکلیف تعرض مخاطرات عظیمه می نماید، چنان چه حضرت نوح علیه السلام را به تن تنها بر چندین هزار کس مبعوث گردانید و موسی و هارون را به دعوت فرستاد و حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله
ص: 68
را تبلیغ رسالت در مکه نمود و اگر ایشان را برای مصلحت از شرّ اعادی حفظ نمود بسیاری از پیغمبران را برای اتمام حجت گذاشت که به انواع سیاست ها شهید گردند. و در حقیقت اگر نظر کنی آن امام مظلوم جان شریف خود را فدای دین جد بزرگوار خود کرد و اگر با یزید صلح می کرد و انکار افعال قبیحه او نمی نمود (1) در اندک وقتی شرایع دین و اصول و فروع ملت سید المرسلین مندرس و مخفی می شد و معاویه چندان سعی در اخفای آثار آن حضرت کرده بود که قلیلی باقی مانده بود و آن قلیل نیز به اندک زمانی بر طرف می شد و قبایح اعمال و افعال آن ملاعین در نظر مردم مستحسن می شد و کفر عالم را می گرفت. شهادت آن حضرت باعث آن شد که مردم قدری از خواب غفلت بیدار شدند و قبایح عقاید و اعمال ایشان را فهمیدند و صاحب خروج ها مانند مختار (2) و غیر او به هم رسیدند
ص: 69
و در ارکان دولت بنی امیه تزلزل انداختند و همان باعث انقراض و استیصال ایشان شد و در اواخر دولت بنی امیه و اوایل سلطنت بنی عباس که مخالفان چندان قوتی نداشتند ائمه اهل بیت صلوات الله عليهم أجمعین علوم الهی را در میان خلق منتشر کردند و بدع ارباب ظلم و عدوان را ظاهر ساختند و مشاهده علوم و معجزات ایشان شیعیان در اطراف عالم بسیار شدند (1) و دین حق امامیه ظاهر شد و حجت برعالمیان تمام شد و تا حال بحمد الله در جمیع بلاد شیعیان هستند و کتب ایشان و شرایع مذهب ایشان از جمیع مذاهب مضبوط تر است و علمای ایشان از علمای جمیع مذاهب بیشتر و داناترند و اگر نیک تأمّل نمایی همه اینها از برکات خروج سید شهداء است، فدای اوباد جان من و جان جميع شيعيان.
جواب مجمل دیگر آن که بعد از ثبوت عصمت و امامت ایشان، درامور برایشان اعتراض کردن در هر چه از ایشان صادر شود از محض جهل و خطا است و در حقیقت اعتراض بر ایشان اعتراض بر خداست و ایشان آن چه می کرده اند به فرموده خدا می کرده اند.
ص: 70
چنان چه کلینی به سند معتبر روایت کرده است که حریز (1) به خدمت حضرت صادق علیه السلام عرض کرد که : فدای تو شوم چه بسیارکم است بقای
ص: 71
شما اهل بیت و اجل های شما به یکدیگر نزدیک است با آن که احتیاج مردم به شما بسیار است.
حضرت فرمود که:
هر یک از ما صحیفه دارد که آن چه باید در مدت حیات خود به عمل می آورد در آن صحیفه هست و چون آن صحیفه تمام می شود می داند که وقت ارتحال اوست به سرای باقی، پس در آن وقت حضرت رسالت صَّلى الله عليْه و آله به نزد او می آید و او را خبر می دهد که وقت وفات تو رسیده است و منزلت او را نزد خدا به او می نماید و چون حضرت امام حسین به صحیفه خود عمل کرد هنوز آن ها تمام نشده بود که حضرت رسالت خبر شهادت را به او داد و او را مأمور به جهاد گردانید و چون مشغول جهاد شد ملائکه استدعای نصرت آن حضرت کردند، چون به زمین رسیدند آن حضرت شهید شده بود، حق تعالی به ایشان وحی کردکه نزد قبر شریف او باشید و بر مصیبت او بگریید تا او به دنیا برگردد در رجعت و شما یاری او بکنید و او طلب خون خود بکند. (1)
ص: 72
این بود آن چه در آن صحیفه نوشته شده بود و هنوز به عمل نیامده است.
و به روایت معتبر دیگر جبرئیل در هنگام وفات رسول جليل وصیت نامه آورد و دوازده مهر از طلای بهشت بر آن زد که هر امامی مهر خود را بردارد و به آن چه در تحت آن مهر نوشته شده در ایام حیات خود عمل نماید. (1)
[این مسأله از فروعات قضا و قدر است و نباید در آن خوض نمود]
و ايضا این مسئله در حقیقت از فروع مسئله قضا و قدر است و نهی از تفکر در این مسئله در احادیث بسیار وارد شده است (2) پس در این باب تفکر نکردن احوط و اولی است (3) و باید دانست مجملا که آن چه ایشان به
ص: 73
ص: 74
عمل می آورند از فعل و ترک موافق فرموده خداوند عالمیان است و بر کرده های خدا اعتراض روا نیست (1) و عقول ضعیفه خلق قاصر است از
ص: 75
فهمیدن اسرار حکم الهی؛ چنان چه گاه هست از پادشاهان جلیل الشأن امری چند صادر می گردد که بر طبع اکثر خلق ناگوار و دشوار می آید، بلکه اکثر ایشان حکم به خطا می کنند و کسی که بر قدری از اسرار و رموز سلطنت اطلاع دارد می داند که آن چه واقع شده عین مصلحت ملک و دولت [است] و نزد پادشاهان ذی شأن هر که در مقام تسلیم و انقیاد باشد و برایشان اعتراض ننماید، هر چند عقلش قاصر از فهم و حکمت آن باشد مرتبه اش عظیم تر است و او را به اخلاص و رسوخ اختصاص منسوب می گردانند. همچنین بلا تشبیه در درگاه پادشاه پادشاهان هرکه انقیاد و تسلیمش بیشتر است و به قضا های او راضی تر است درجه او بلند تر است. پس کار بنده آن است که در مقام اصلاح کار خود باشد و در کارهای جناب مقدس الهى و تقديرات او و کارهای دوستان او تصرف ننماید و راه اعتراض نگشاید و به ضعف عقل خود قائل شود تا به درجه رفیعه ارباب تسلیم که اعلای مراتب مقربان است فایز گردد و دینش از عروض شک و شبهه سالم ماند و شیطان لعین راه وسوسه بر او نگشاید زیرا که این امور خطیر است و محل لغزش مقربان است.
ص: 76
و ابن قولویه (ره) به سند های معتبر از زايدة بن قدامه (1) روایت کرده است که گفت: روزی به خدمت حضرت امام زین العابدین علیه السلام رفتم فرمود که:
ص: 77
ای زایده شنیده ام که تو به زیارت قبر حضرت امام حسین علیه السلام می روی. زایده گفت: بلی چنین است که به شما خبر رسیده است.
حضرت فرمود: که چرا چنین می کنی و حال آن که تورا قرب و منزلتی نزد خلیفه هست و اوراضی نیست که کسی ما را دوست دارد و ما را بر دیگران زیادتی دهد و فضایل ما را یاد کند و حق ما را بر این امت ذکر کند.
زایده گفت: به خدا سوگند که نمی کنم این را مگر از برای خدا و رسول او و پروا ندارم از خشم هرکه به خشم آید بر من، و بر من عظیم و گران نیست آزاری که به من برسد به این سبب.
پس حضرت سه مرتبه فرمود که: و الله که چنین است. پس فرمود که: بشارت باد تو را پس بشارت؛ به درستی که خبر می دهم تو را به چیزی که از چیز های منتخب و مخزون است نزد من؛ به درستی که چون در صحرای کربلا رسید به ما آن چه رسید و پدرم شهید شد و با او شهید شدند از فرزندان و برادران و خویشان و یاران او آن چه شنیده ای، و
ص: 78
حرم او و زنان او را بر شتران سوار کردند و به جانب کوفه می بردند و چون به جنگ گاه رسیدیم و نظر من برکشتگان افتاد و ایشان را در میان خاک و خون دیدم که مدفون نکرده بودند ایشان را، قلق عظیم در دل من به هم رسید و اندوه بزرگی در سینه من حادث شد و نزدیک شد که جانم از بدنم مفارقت کند. در آن وقت عمه من (1) زینب کبری دختر على مرتضی، آن حالت را در من مشاهده نمود مضطرب شد و گفت: این چه حالت است که در تو مشاهده می کنم و نزدیک است که خود را هلاک کنی ای بقیه و یادگار جد و پدر و برادر من.
گفتم: چگونه جزع نکنم و اضطراب ننمایم و حال آن که سید و بزرگ و پدر خود را و برادران و عموها و فرزندان عموها و یاران خود را می بینم که عریان در میان خاک و خون افتاده اند و ایشان را کفن و دفن نکرده اند و هیچکس متوجه ایشان نمی شود و نزدیک ایشان نمی آید گویا ایشان کافران دیلم و ترک اند.
ص: 79
زینب [علیها السلام] گفت که: جزع مکن ای فرزند برادر که این واقعه را خبر داد رسول خدا صَّلى الله عليْه و آله به جد و پدر و عم توو خبر داد که حق تعالی گرفته است پیمان گروهی از این امت را که فراعنه این زمان ایشان را نمی شناسند و در میان اهل آسمان ها معروفند ایشان خواهند آمد و این اعضای پاره پاره را جمع خواهند کرد با این بدن های مجروح دفن خواهند کرد که به مرور لیالی و ایام اثر آن قبر محو نشود و نشانش برطرف نشود و سعی بسیار خواهند کرد پیشوایان کفر و اتباع ضلالت در محو نمودن و برطرف کردن آن اثر و هر چند ایشان زیاده سعی خواهند ظهور و علو آن بیشتر خواهد شد.
پس گفت که: خبر داد مرا امّ ایمن که روزی حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله به دیدن حضرت فاطمه علیها السلام آمد، پس حضرت فاطمه برای آن حضرت حریره ساخت و به نزد حضرت حاضر کرد و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام طبَق خرمایی آورد؛
ام ایمن گفت که:
ص: 80
من کاسه ای آوردم که در آن شیر و مسکه (1) بود. پس حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله و حضرت امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله علیهم از آن حریره تناول نمودند و از آن شیر آشامیدند و از آن خرما با مسکه میل فرمودند؛ پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ابریقی و تشتی آورد و آب بر دست حضرت رسالت صَّلى الله عليْه و آله ریخت و چون حضرت دست های خود را شست دست بر روی مبارک کشید پس نظر کرد به سوی علی و فاطمه و حسن و حسين نظری که آثار سرور و شادی در روی مبارکش مشاهده کردیم آنگاه مدتی به سوی آسمان نظر کرد، پس روی مبارک خود را به جانب قبله گردانید و دست های خود را به سوی آسمان گشود، پس دعا کرد، پس به سجده رفت و در سجده صدای گریه اش بلند شد و آب دیده اش برزمین جاری شد؛ پس سر از سجده برداشت و ساعتی سر در زیر افکند و مانند باران تند آب از دیده مبارکش می ریخت؛ چون اهل
ص: 81
بیت رسالت این حالت را در او مشاهده کردند همه اندوهناک شدند و من نیز از حزن ایشان محزون گردیدم و جرأت نمی کردم که از سبب این گریه از آن حضرت سؤال کنم. و چون این حالت بسیار به طول انجامید علی و فاطمه صلوات الله علیهما: گفتند: سبب گریه تو چیست يا رسول الله؟ خدا هرگز دیده های تو را گریان نگرداند، به درستی که این حالت که در تو مشاهده کردیم دل های ما را مجروح کرد.
پس حضرت رسول روی به حضرت امیرالمؤمنین آورد و گفت: ای برادر و حبیب من، چون شماها را نزد خود مجتمع دیدم از مشاهده شما مرا سروری حاصل شد که هرگز چنین شادی در من خود نیافته بودم و من در شما نظر می کردم و خدا را شکر می کردم که چنین نعمت ها به من کرامت کرده که ناگاه جبرئیل علیه السلام بر من نازل شد و گفت: یا محمد، به درستی که حق تعالی مطّلع شد بر آن چه در نفس تو حادث گردید و دانست شادی [ای] که تو را عارض شد به دیدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود پس
ص: 82
تمام کرد برای تو این عطیه را به آن که گردانید ایشان را و فرزندان ایشان را و دوستان و شیعیان ایشان را با تو در بهشت؛ و جدایی نخواهد افکند میان تو و ایشان و چنان چه به تو عطا می کند در آن روز به ایشان عطا خواهد کرد و چنان چه به تو بخشش می نماید (1) به ایشان خواهد بخشید تا خشنود گردی و زیاده از مرتبه خوشنودی توبه ایشان کرامت خواهد کرد، با بلیّه بسیاری که به ایشان خواهد رسید در دنیا، و مكروه بسیاری که ایشان را در خواهد یافت بر دست های گروهی از منافقان که ملت تورا بر خود بندند و دعوی کنند که از امت تواند و حال آن که بری اند از خدا و از تو، و ایشان را به شمشیر آبدار و به انواع زجر ها و ستم ها و کشتن ها بکشند و هر یک را در ناحیه ای از زمین به قتل رساند و قبر های ایشان از یکدیگر دور باشد و حق تعالی این حالت را برای تو و ایشان پسندیده است و ایشان را اهل این سعادت گردانیده است. پس حمد کن خدا را بر آن چه از برای شما پسندیده است و راضی شوبه
ص: 83
قضای الهی؛ پس حمد کردم و راضی شدم به قضای او و به آن چه از برای شما اختیار نموده است.
پس جبرئیل گفت: یا محمد! به درستی که برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو و منافقان امت تو بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند کرد و از دشمنان تو تعب ها به او خواهد رسید و در آخر کشته خواهد شد به دست بدترین خلایق و بدبخت ترین اولین و آخرین و نظیر پی کننده ناقه صالح در شهری که به سوی آن شهر هجرت خواهد نمود و آن شهر محل شیعیان و فرزندان او خواهد بود و به سبب این حال، بلای اهل بیت رسالت بسیار خواهد شد و مصیبت ایشان عظیم تر خواهد شد و این فرزند زاده تو_و اشاره کرد به سوی حسین علیه السلام_شهید خواهد شد با گروهی از اهل بیت و ذریّت تو و نیکان امت تو درکنار نهر فرات در زمینی که آن را کربلا گویند و به سبب آن کرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذریّت تو بسیار خواهد شد در روزی که کرب آن روز منقضی نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد و آن بهترین
ص: 84
بقعه های زمین است و حرمت آن از همه زمین ها عظیم تر است (1) و آن قطعه ای است از بهشت؛ پس روزی که فرزند تو و اهل او در آن زمین شهید شوند و احاطه کنند به ایشان لشکر های اهل کفر و لعنت، جمیع اقطار زمین به لرزه در آید و کوه ها به طپیدن آید و موج دریا ها بلند شود و آسمان ها بلرزند و به حرکت و اضطراب در آیند برای غصب کردن از برای تو یا محمد و از برای ذریّت تو به سبب عظیم شمردن هتک حرمت تو که ایشان کنند و برای مکافات بدی که احسان های تو را در حق تو و ذریّت تو به عمل آورند و هر یک از آن ها از حق تعالی دستوری طلبند در یاری کردن اهل بیت تو که مردم ایشان را ضعیف گردانیده اند و مظلوم ساخته اند و ایشان حجت خدایند بر
خلق بعد از تو. پس حق تعالی وحی کند به سوی آسمان و زمین و کوه ها و دریا ها و هرکه در این ها است که منم خداوند
ص: 85
پادشاه قهار قادر که گزیده ای (1) از دست من به در نمی رود و امتناع کننده ای مرا عاجز نمی گرداند و هر وقت که خواهم و مصلحت دانم قدرت بر انتقام دارم و به عزت و جلال خود سوگند یاد می کنم که عذاب کنم کسی را که دل پیغمبر و برگزیده مرا به درد آورده است و هتک حرمت او نموده است و عترت او را به قتل آورده است و عهد و پیمان او را شکسته است و ستم بر اهل بیت او روا داشته است، عذابی که احدی از عالمیان را چنان عذابی نکرده باشم؛ پس در آن وقت جميع اهل آسمان ها و زمین صدا بلند کنند و لعنت کنند کسی را که ستم بر عترت تو کرده باشد و هتک حرمت تو نموده باشد؛ پس حق تعالی به دست قدرت خود قبض روح آن شهیدان بزرگوار بکند و ملائکه بسیار از آسمان هفتم نازل شوند با ظرف های یاقوت و زمرد که پر باشد آن ظرف ها از آب حیات بهشت و با خود بیاورند از حلّه های بهشت و بوی های خوش بهشت و بدن های شهیدان را به آن آب ها غسل دهند و آن حلّه ها را برایشان
ص: 86
بپوشانند و به آن بوی های خوش، ایشان را حنوط کنند و ملائکه صف صف بر ایشان نماز کنند؛ پس بر انگیزد حق تعالی گروهی از امت تو را که آن قاتلان ایشان را نشناسند و در آن خون ها شریک نشده باشند نه به گفتار و نه به کردار و نه به نیت و عزم پس بدن های ایشان را دفن کنند و رسمی و علامتی برای قبر سید الشهدا در این صحرا بر پاکنند و علمی و نشانه باشد برای اهل حق، و سببی باشد برای رستگاری مؤمنان و فایز گردیدن ایشان به ثواب های خداوند عالمیان و هر روز و هر شب از هر آسمان صد هزار ملک بر دور قبر شریف او حاضر شوند و بر آن حضرت صلوات فرستند و تسبیح حق تعالی گویند و طلب آمرزش کنند از خدا برای زیارت کنندگان آن حضرت و بنویسند نام های آن ها را که به زیارت آن قبر می آیند از امت تو و به آن زیارت تقرب می جویند به سوی خدا و به سوی تو و نام های پدران و خویشان و شهر های ایشان را و رو های ایشان را مهر کنند به مهری از نور عرش الهی که در آن مهر نوشته باشدکه ای زیارت کننده قبر بهترین شهدا و فرزند بهترین، انبیا چون
ص: 87
روز قیامت شود از روهای ایشان از جای آن مهری که بر روی ایشان زده اند، نوری ساطع گردد که دیده های اهل محشر معروف باشند؛ و گویا می بینم تو را ای محمد در صحرای محشر در آیی و من و میکائیل بر دو جانب تو باشم و علی در پیش روی ما باشد با ما و از ملائکه خدا آن قدر باشد که عدد ایشان را احصا نتوان کرد و ما گردیم در میان اهل محشر و نظر کنیم برروی خلایق و بر روی هرکه اثر آن مهررا مشاهده کنیم او را از اهوال و شداید آن روز نجات دهیم و این است حکم خدا و عطای خدا از برای هر که زیارت کند قبر تو را ای محمد یا قبر برادر تو علی را یا قبر دو فرزند زاده تو حسن و حسین را و نیت او از برای خدا خالص باشد؛ و زود باشد که سعی کنند و اهتمام نمایند گروهی از آن ها که برایشان از جانب خدا لعنت و غضب واجب گردیده است که برطرف کنند رسم و نشانه آن قبر را و محو نمایند اثر آن را و خدا نگذارد ایشان را که چنین کنند. پس حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله فرمود که سبب گریه من این بود.
ص: 88
پس زینب گفت که: چون ابن ملجم علیه اللعنه پدرم را ضربت زد و اثر مرگ در او مشاهده کردم گفتم:
ای پدر بزرگوار، امّ ایمن چنین حدیثی به من روایت کرده است و گویا می بینم که تو را و زنان دیگر از اهل بیت مرا در این شهر اسیر کرده باشند و به مذلّت و خواری شما را برند و از دشمنان خود خايف و ترسان باشید؛ پس در آن وقت صبر کنید و شکیبایی نمایید به حق آن خداوندی که جهان را شکافته است و خلایق را آفریده است در آن وقت بر روی زمین خدا دوستی به غیر از شما و دوستان و شیعیان شما نباشند و چون حضرت رسول صَّلى الله عليْه و آله این حدیث را نقل کرد از برای ما فرمود که در آن روز شیطان از روی شادی پرواز خواهد کرد بر روی زمین [و] با فرزندان و برادران خود جولان خواهد نمود و خواهد گفت که: ای گروه شیاطین آن چه مطلب ما بود از فرزندان آدم به آن رسیدیم و در هلاک کردن ایشان منتهای آرزوی خود را یافتیم و همه را مستحق جهنم گردانیدیم مگر جماعت قلیلی که چنگ در دامان اهل بیت رسالت زده اند، پس تا توانید
ص: 89
سعی کنید که مردم را به شکّ اندازید در حق ایشان و بدارید مردم را بر عداوت ایشان و تحریص کنید مردم را بر ضرر رسانیدن به ایشان و دوستان ایشان، تا کفر و ضلالت خلق مستحکم شود و از ایشان هیچکس نجات نیابد. و آن ملعون گمان خود را در اکثر مردم راست کرد، زیرا که با عداوت شما هیچ عمل صالح فایده نمی بخشد و با محبت و موالات شما هیچ گناهی به غیر از کبایر ضرر نمی رساند. (1)
زایده گفت که چون حضرت امام زین العابدین علیه السلام این حدیث را به من روایت کرد فرمود که:
ص: 90
این حدیث را ضبط کن و غنیمت شمار که اگر در طلب این حدیث برشتران سوار می شدی و یک سال در زمین از شهر به شهر می تاختی هر آینه کم بود. (1)
و در روایات معتبره بسیار وارد شده است که چون حکّام یزید پلید عليه اللعنه و العذاب در مدینه کار را بر حضرت سید الشهدا صلوات الله علیه تنگ کردند و خواستند از آن حضرت بیعت از برای آن ملعون بگیرند و اگر ابا نماید او را به قتل آورند، حضرت اراده هجرت به سوی مکه معظمه نمود و شب به نزد قبر جد بزرگوار خود سیّد انبیا آمد که آن حضرت را وداع کند؛ نوری از قبر مقدس ساطع گردید و به استقبال آن حضرت آمد پس به نزدیک ضریح مقدس آمد و نماز بسیار کرد (2) و بعد از نماز گفت:
پروردگارا این قبر پیغمبر توست و من فرزند پیغمبر توام و مرا امری عارض شده که تو بهتر می دانی و می خواهم مردم را امر کنم به نیکی ها و نهی کنم از بدی ها و کفر و ضلالت بنی امیه را از میان خلق بر طرف کنم؛ خداوندا
ص: 91
آن چه خیر من در آن است و به رضای تو و خوشنودی پیغمبر تو مقرون است به پیش من آور.
و در آن حالت آن حضرت را خواب ربود و دید که حضرت رسالت صَّلى الله عليْه و آله با گروهی عظیم از ملائکه که در پیش رو و جانب چپ آن حضرت بودند آمدند و جگرگوشه خود را در برگرفت و میان دو دیده اش را بوسید و فرمود که:
ای حبیب من، گویا میبینم که در این زودی تو را ذبح کنند و در خون خود بگردی در زمین کرب و بلا در میان گروهی ازامت من و تو تشنه باشی و تو را آب ندهند و با لب تشنه و بدن خسته تو را شهید کنند و با آن حال امید به شفاعت من داشته باشند؛ هرگز شفاعت من به ایشان نرسد در قیامت. ای حبیب دل من حسین، برادر و پدر و مادر تو آمده اند و مشتاق لقای جان فزای تواند و تو را در بهشت درجه ای چند هست که به آن درجه ها نمی رسی مگر به شهادت. پس سید شهدا گفت: یا جداه، نمی خواهم به دنیا برگردم و از جور اهل شقاق به تنگ آمده ام؛ مرا با خود (1) به قبر
ص: 92
شریف خود ببر. حضرت رسول فرمود که: البته باید به دنیا برگردی تا به سعادت شهادت فایز گردی و ثواب های غیر متناهی دریابی و حجت خدا بر خلق تمام کنی و تو و پدر تو و عمّ تو و عّم پدر تو در قیامت با یکدیگر محشور خواهید شد به سوی اعلای درجات بهشت. (1)
واز حضرت صادق علیه السلام منقول است که چون حضرت امام حسین علیه السلام از مدینه بیرون آمد افواج ملائکه حرب ها در دست و بر اسبان بهشت سوار آمدند به نزد آن حضرت و سلام کردند و گفتند:
السلام علیک ای حجت خدا بر خلق بعد از جد و پدر و برادر خود؛ خدا ما را در مواطن بسیار به یاری تو فرستاد و اکنون به یاری تو آمده ایم. حضرت فرمود که: وعده گاه ما و شما زمین کربلا است که در آن جا شهید خواهم شد و محل دفن من آن جاست. گفتند: الحال هر امری که می خواهی در باب دشمنان خود بفرما تا به عمل آوریم.
فرمود که: به من دستی ندارند تا برسم به آن جا که محل دفن من است. پس گروه از جنیان به نزد آن حضرت آمدند
ص: 93
و گفتند: ای سید و آقای ما، ما شیعیان توایم و یاوران توایم؛ اگر حکم فرمایی که دشمنان تو را هلاک کنیم در همین ساعت، همه را به دار بوار می فرستیم و تو را از شر ایشان نجات می دهیم. حضرت ایشان را دعا کرد و فرمود:
مگر نخوانده اید قرآن را که خدا بر جد من فرستاد که در آن می فرماید: ﴿ أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ﴾ (1) یعنی هر جا که باشید در می یابد شما را مرگ هر چند در قصر های محکم متحصّن شوید. (2) اگر من در این مکان بمانم و حرکت نکنم پس به کی امتحان کرده خواهند شد این خلق تباه گمراه؟ و حجت خدا چگونه بر ایشان تمام خواهد شد؟ و کی ساکن قبر من خواهد شد در زمینی که خدا برای من اختیار کرده است در روزی که زمین را پهن کرده است، و آن زمین را حق تعالی پناه شیعیان من گردانیده است و سبب ایمنی ایشان در دنیا و
ص: 94
عقبی ساخته است؟ و در روز دهم محرم من شهید خواهم شد با فرزندان و برادران و خویشان خود و سر های ما را به نزد یزید پلید خواهند برد. جنیان گفتند: به خدا سوگند ای دوست خدا و فرزند دوست خدا، اگر نه این بود که اطاعت تو بر ما واجب است هر آینه جمیع دشمنان تو را می کشتیم پیش از آن که به تو برسند.
حضرت فرمود که: به خدا سوگند که قدرت ما بر دفع ایشان زیاده از قدرت شماست ولیکن می خواهم که حجت خدا را بر ایشان تمام کنم. (1)
و اخبار بسیار در این باب در کتاب جلاء العیون ذکر کرده ام (2) و هرکه در آن کتاب رجوع نماید او را در هیچ باب شبهه نمی ماند و الله الموفّق للخير و الصواب و الحمد لله أوّلا و آخرا و الصلوة على سيّد المرسلين محمّد و عترته الأطهرين و لعنة الله على أعدائهم أجمعين أبد الابدين. تمت.
ص: 95
ص: 96
1: تفسير فرات الكوفي، ص 294: [فرات] قال حدثني علي بن حمدون [قال حدثنا علي بن محمد بن مروان قال حدثنا علي بن يزيد عن جرير عن عبد الله بن وهب عن أبي هارون] عن أبي سعيد في قوله [تعالى] ﴿ هَبْ لَنَا مِنْ أَزْواجِنَا وَ ذُرِّيَّاتِنَا قُرة أعين وَ اجَعَلْنَا لِلمُتقين إماماً ﴾ قال النبي صَّلى الله عليْه و آله قلت [الجبرئيل علیه السلام يا جبرئيل] من أزواجنا قال خديجة، قال قلت و من ذرياتنا قال: فاطمة، قلت و من قرة أعين، قال: الحسن و الحسين، قلت و اجعلنا للمتقين إماما[و من للمتقين إماما] قال: علي بن أبي طالب علیه السلام.
2: البرهان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 700 : و من ذلك، ما رواه من المخالفين ابن شيرويه الديلمي في كتاب (الفردوس) في الجزء الثاني، في باب القاف : عن ابن عباس، قال: قال رسول الله صَّلى الله عليْه و آله، في قول الله عز و جل: ﴿ لَمْ نَجْعَل لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيَّا ﴾ قال: «ذلك يحيى، و قرة عيني الحسين».
3: رياض العلماء و حياض الفضلاء؛ ج 6 ؛ ص 11: هو يطلق على الشيخ الصدوق محمد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي صاحب من لا يحضره الفقيه و غيره من الكتب. و قد يطلق نادرا على أخيه الحسين و على أبيه علي. . . .
ص: 97
4: الكافي، ج1، ص 527: بسم الله الرحمن الرحيم*هذا كتاب من الله العزيز الحكيم* - لمحمد نبیه و نوره و سفیره و حجابه و دلیله نزل به الروح الأمين من عند رب العالمين عظم يا محمد أسمائي و اشكر نعمائي ولا تجحد آلای إنی أنا الله لا إله إلا أنا قاصم الجبارین و مدیل المظلومین و دیان الدین إنی أنا الله لا إله إلا أنا فمن رجا غیر فضلی أو خاف غیر عدلی عذبته عذابا لا أعذبه أحدا من العالمین فإیای فاعبد و علی فتوکل إنی لم أبعث نبیا فأکملت أیامه و انقضت مدته إلا جعلت له وصیا و إنی فضلتک علی الأنبیاء و فضلک وصیک علی الأوصیاء و أکرمتک بشبلیک و سبلیک حسن و حسین فجعلت حسنا معدن علمی بعد انقضاء مدة أبیه و جعلت حسینا خازن وحیی و أکرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة فهو أفضل من استشهد و أرفع الشهداء درجة جعلت کلمتی التامة معه و حجتی البالغة عنده بعترته أثیب و أعاقب أولهم علی سید العابدین و زین أولیائی الماضین و ابنه شبه جده المحمود محمد الباقر علمی و المعدن لحکمتی. . . الخ
این نامه ای [مکتوبی] است که از خداوند عزیز حکیم برای محمد صَّلى الله عليْه و آله بنده و نور و سفیر و حجاب و دلیل او، روح الامین آن را از نزد پرودگار عالمین آورده است، ای محمد، اسماء مرا بزرگ شمار و نعمت های مرا شکرگزار و نعمت های مرا انکار مکن، به راستی، منم که الله هستم؛ إلهی جز من نیست که [من] شکننده [قاصم] جباران هستم و مظلومان را دولت و غلبه می دهم و سزا دهنده [سزا] هستم، به راستی منم الله، و جز من الهی نیست، هر که جز فضل مرا امید دارد و جز از عدل من ترسد، او را چنان کیفری دهم که هیچ
ص: 98
کدام از جهانیان را چنین کیفر نمی دهم، پس فقط مرا عبادت کن و تنها بر من توکل کن، به راستی، من پیغمبری مبعوث نکردم که روزگارش را به پایان رسانم و مدتش به سر آید جز آن که برای او وصیی مقرر ساختم، و به راستی، من تو را بر پیغمبران، برتری دادم و وصی تو را بر همه اوصیاء برتری دادم و تو را به دو شیر- بچه ات - ارجمند ساختم و به دو سبطت [دختر زاده ات] حسن و حسین، حسن را پس از پدرش معدن علمم قرار دادم و حسین را خازن وحی خویش قرار دادم، او را به شهادت گرامی داشتم و او را ختم به سعادت نمودم، پس او افضل کسانی است که شهید شدند و از همه شهیدان بلند پایه تر است، من کلمه تامه خود را همراه او قرار دادم و حجت بالغه خویش را نزد او نهادم؛ به سبب [حب و بغض] عترت او پاداش دهم و عقوبت کنم. اول آنان: علی سید عابدان و زینت اولیای گذشته است و [پس از او] پسرش که همانند جد محمودش است محمد باقر [شکافنده] علمم و معدن حكمتم.
5: الآثار الباقية عن القرون الخالية، ص 420: شهر المحرّم: . . . اليوم التاسع منه، يسمّى «تاسوعاء» على مثال «عاشوراء» ، و هو يوم يصلّي فيه الزّهّاد من الشيعة. و اليوم العاشر منه، يسمّى «عاشوراء» ، و هو يوم مشهور الفضل. . . و كانوا يعظّمون هذا اليوم، الى ان اتّفق فيه قتل الحسین بن علیّ بن ابی طالب بالطفّ، مع اهل بیت رسول الله، من آل ابی طالب علیهم السلام اجمعین؛ و فعل به و بهم، ما لم يفعل في جميع الامم بأشرار الخلق، من القتل بالعطش و السيف و الإحراق بالنّار، وصلب الرءوس، و إجراء الخيول على الاجساد المؤرّبة، و هتك الستربسبي النساء و الاطفال، و حملهم مشهرين على الجمال،
ص: 99
فتشاءموا به. فاما بنو أميّة، فقد لبسوا فيه ما تجدّد، و تزيّنوا، و اكتحلوا، و عيّدوا، و أقاموا الولائم و الضيافات، وطعموا الحلاوى و الطّيّبات؛ و جرى الرسم في «العامّة» ، على ذلك ايّام ملكهم، و بقى فيهم بعد زواله عنهم.
6: السيوطي، اللآلىء المصنوعة، ج 2، ص 3-92: (حدثنا) أبو الفضل محمد بن ناصر أنبأنا أبو الحسين بن قريش أنبأنا أبو طالب محمد بن أحمد العشاري أنبأنا أبو بكر أحمد بن سلمان النجاد حدثنا إبراهيم الحربي حدثنا شریح ابن العمان حدثنا ابن أبي الزناد عن أبيه عن الأعرج عن أبي هريرة رضي الله عنه مرفوعا: إن الله تعالى افترض على بني إسرائيل صوم يوم في السنة و هو يوم عاشوراء وهو اليوم العاشر من المحرم فصوموه و وسعوا على أهليكم فيه فإنه من وسع على أهله من ماله يوم عاشوراء وسع الله عليه سائر سنته فصوموه فإنه اليوم الذي تاب الله فيه على آدم و هو اليوم الذي رفع الله فيه إدريس مكانا عليا و هو اليوم الذي نجى فيه إبراهيم من النار و هو اليوم الذي أخرج فيه نوحا من السفينة و هو اليوم الذي أنزل الله فيه التوراة على موسى و فيه فدى الله إسماعيل من الذبح وهو اليوم الذي أخرج الله فيه يوسف من السجن و هو اليوم الذي رد الله على يعقوب بصره و هو اليوم الذي كشف الله فيه البلاء عن أيوب البلاء و هو اليوم الذي أخرج الله فيه يونس من بطن الحوت و هو اليوم الذي فلق الله فيه البحر لبني إسرائيل و هو اليوم الذي غفر الله فيه لمحمد ذنبه ما تقدم منه و ما تأخروفي هذا الیوم عبر موسى البحروفي هذا اليوم أنزل الله فيه التوبة على قوم يونس فمن صام هذا اليوم كان له كفارة أربعين سنة وهو أول يوم خلق الله من الدنيا يوم عاشوراء و أول مطر نزل من السماء يوم عاشوراء فمن صام يوم
ص: 100
عاشوراء فكأنما صام الدهر كله و هو صوم الأنبياء و من أحيا ليلة عاشوراء فكأنما عبد الله مثل عبادة أهل السموات السبع و من صلى أربع ركعات يقرأ في كل ركعة بالحمد مرة و مرة (قل هو الله أحد) غفر الله له ذنوب خمسين عاما ماضية و خمسين عاما مستقبلة و بنى الله له في الملأ الأعلى ألف منبر من نور و من سقى شربة من ماء فكأنما لم يعص الله طرفة عين و من أشبع أهل بيت مساكين يوم عاشوراء مر على السراط كالبرق الخاطف و من تصدق بصدقة فكأنما لم يرد سائلاقط و من اغتسل يوم عاشوراء لم يمرض إلا مرض الموت و من اكتحل يوم عاشوراء لم ترمد عيناه تلك السنة كلها و من أمريده على رأس يتيم فكأنما أمرها على يتامى ولد آدم كلهم و من عاد مريضا يوم عاشوراء فكأنما عاد مرضى ولد آدم كلهم.
7: وسائل الشّيعة: ج 14، باب 66، استحباب البكاء لقتل الحسين علیه السلام، ص 504: قَالَ الإِمَامُ الرِّضَا صَلَوَاتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ: ﴿كَانَ أَبِي إِذَا دَخَلَ شَهْرُ الْمُحَرَّمِ لَا يُرَى ضَاحِكاً، وَ كَانَتِ الْكَابَةُ تَغْلِبُ عَلَيْهِ حَتَّى تَمْضِيَ عَشَرَةُ أَيَّامٍ، فَإِذَا كَانَ يَوْمُ الْعَاشِرِ، كَانَ ذَلِكَ الْيَوْمُ يَوْمَ مُصِيبَتِهِ وَ حُزْنِهِ وَ بُكَائِهِ، وَ يَقُولُ: هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي قُتِلَ فِيهِ الْحُسَيْنُ علیه السلام﴾.
8: بحار الأنوار، ج 25، ص 346: اعلم أن الغلو في النبي وا لأئمة علیهم السلام إنما يكون بالقول بألوهيتهم أو بكونهم شركاء الله تعالى في المعبودية أو في الخلق و الرزق أو أن الله تعالى حل فيهم أو اتحد بهم أو أنهم يعلمون الغيب بغير وحي أو إلهام من الله تعالى أو بالقول في الأئمة علیهم السلام إنهم كانوا أنبياء أو القول بتناسخ
ص: 101
أرواح بعضهم إلى بعض أو القول بأن معرفتهم تغني عن جميع الطاعات و لا تكليف معها بترك المعاصي.
و القول بكل منها إلحاد و كفر و خروج عن الدين كما دلت عليه الأدلة العقلية و الآيات و الأخبار السالفة و غيرها وقد عرفت أن الأئمة علیهم السلام تبرءوا منهم و حكموا بكفرهم و أمروا بقتلهم و إن قرع سمعك شيء من الأخبار الموهمة لشيء من ذلك فهي إما مؤولة أو هي من مفتريات الغلاة.
9: و أما التفويض فيطلق على معان بعضها منفي عنهم علیهم السلام و بعضها مثبت لهم فالأول التفويض في الخلق و الرزق و التربية و الإماتة و الإحياء فإن قوما قالوا إن الله تعالى خلقهم و فوض إليهم أمر الخلق فهم يخلقون و يرزقون و يميتون و يحيون و هذا الكلام يحتمل وجهين:
أحد هما أن يقال إنهم يفعلون جميع ذلك بقدرتهم و إرادتهم و هم الفاعلون حقيقة و هذا كفر صريح دلت على استحالته الأدلة العقلية و النقلية ولا يستريب عاقل في كفر من قال به.
و ثانيهما أن الله تعالى يفعل ذلك مقارنا لإرادتهم كشق القمر و إحياء الموتى و قلب العصاحية و غير ذلك من المعجزات فإن جميع ذلك إنما تحصل بقدرته تعالى مقارنا لإرادتهم لظهور صدقهم فلا يأبى العقل عن أن يكون الله تعالى خلقهم و أكملهم و ألهمهم ما يصلح في نظام العالم ثم خلق كل شيء مقارنا لإرادتهم و مشيتهم.
و هذا و إن كان العقل لا يعارضه كفاحا لكن الأخبار السالفة تمنع من القول به فيما عدا المعجزات ظاهرا بل صراحا مع أن القول به قول بما لا يعلم
ص: 102
إذ لم يرد ذلك في الأخبار المعتبرة فيما نعلم و ما ورد من الأخبار الدالة على ذلك كخطبة البيان و أمثال ها فلم يوجد إلا في كتب الغلاة و أشباههم مع أنه يحتمل أن يكون المراد كونهم علة غائية لإيجاد جميع المكونات و أنه تعالى جعلهم مطاعين في الأرضين و السماوات و يطيعهم بإذن الله تعالى كل شيء حتى الجمادات و أنهم إذا شاءوا أمرا لا يرد الله مشيتهم ولكنهم لا يشاءون إلا أن يشاء الله.
و أما ما ورد من الأخبار في نزول الملائكة و الروح لكل أمر إليهم و أنه لا ينزل ملك من السماء لأمر إلا بدأ بهم فليس ذلك لمدخليتهم في ذلك ولا الاستشارة بهم بل له الخلق و الأمر تعالى شأنه و ليس ذلك إلا لتشريفهم و إكرامهم و إظهار رفعة مقامهم.
الثاني التفويض في أمر الدين و هذا أيضا يحتمل وجهين.
أحدهما أن يكون الله تعالى فوض إلى النبي و الأئمة علیهم السلام عموما أن يحلوا ما شاءوا و يحرموا ما شاءوا من غير وحي و إلهام أو يغيروا ما أوحي إليهم بآرائهم و هذا باطل لا يقول به عاقل فإن النبي صَّلى الله عليْه و آله كان ينتظر الوحي أياما كثيرة لجواب سائل ولا يجيبه من عنده و قد قال تعالى ﴿وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى ﴾ و ثانيهما أنه تعالى لما أكمل نبيه صَّلى الله عليْه و آله بحيث لم يكن يختار من الأمور شيئا إلا ما يوافق الحق و الصواب و لا يحل بباله ما يخالف مشيته تعالى في كل باب فوض إليه تعيين بعض الأمور كالزيادة في الصلاة و تعيين النوافل في الصلاة و الصوم و طعمة الجد و غير ذلک مما مضى و سيأتي إظهارا لشرفه و كرامته عنده و لم يكن أصل التعيين إلا بالوحي و لم يكن
ص: 103
الاختيار إلا بإلهام ثم كان يؤكد ما اختاره ص بالوحي و لا فساد في ذلك عقلا و قد دلت النصوص المستفيضة عليه مما تقدم في هذا الباب و في أبواب فضائل نبينا صَّلى الله عليْه و آله من المجلد السادس.
و لعل الصدوق رحمه الله أيضا إنما نفى المعنى الأول حيث قال في الفقيه و قد فوض الله عزوجل إلى نبيه صَّلى الله عليْه و آله أمر دينه و لم يفوض إليه تعدي حدوده و أيضا هو رحمه الله قد روى كثيرا من أخبار التفويض في كتبه و لم يتعرض لتأويلها.
الثالث تفويض أمور الخلق إليهم من سياستهم و تأديبهم و تکمیلهم و تعليمهم و أمر الخلق بإطاعتهم فيما أحبوا و كرهوا و فيما علموا جهة المصلحة فيه و ما يعلموا و هذا حق لقوله تعالى ﴿ما آتا كم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا ﴾ و غير ذلك من الآيات و الأخبار و عليه يحمل قولهم علیهم السلام نحن المحللون حلاله و المحرمون حرامه أي بيانهما علينا و يجب على الناس الرجوع فيهما إلينا و بهذا الوجه ورد خبر أبي إسحاق و الميثمي.
الرابع تفويض بيان العلوم و الأحكام بما رأوا المصلحة فيها بسبب اختلاف عقولهم أو بسبب التقية فيفتون بعض الناس بالواقع من الأحكام و بعضهم بالتقية و يبينون تفسير الآيات و تأويلها و بيان المعارف بحسب ما يحتمل عقل كل سائل و لهم أن يبينوا و لهم أن يسكتوا كما ورد في أخبار كثيرة عليكم المسألة وليس علينا الجواب.
كل ذلك بحسب ما يريهم الله من مصالح الوقت كما ورد في خبر ابن أشيم وغيره و هو أحد معاني خبر محمد بن سنان في تأويل قوله تعالى
ص: 104
﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ ﴾ و لعل تخصيصه بالنبي صَّلى الله عليْه و آله و الأئمه علیهم السلام لعدم تيسر هذه التوسعة لسائر الأنبياء و الأوصياء علیم السلام بل كانوا مكلفين بعدم التقية في بعض الموارد و إن أصابهم الضرر و التفويض بهذا المعنى أيضا ثابت حق بالأخبار المستفيضة.
الخامس الاختيار في أن يحكموا بظاهر الشريعة أو بعلمهم و بما يلهمهم الله من الواقع و مخ الحق في كل واقعة و هذا أظهر محامل خبرابن سنان و عليه أيضا دلت الأخبار.
السادس التفويض في العطاء فإن الله تعالى خلق لهم الأرض و ما فيها و جعل لهم الأنفال و الخمس و الصفايا وغيرها فلهم أن يعطوا ما شاءوا و يمنعوا ما شاءوا كما مرفي خبر الثمالي و سيأتي في مواضعه و إذا أحطت خبرا بما ذكرنا من معاني التفويض سهل عليك فهم الأخبار الواردة فيه و عرفت ضعف قول من نفى التفويض مطلقا و لما يحط بمعانيه. بحار الأنوار، ج 25، ص 347
10: علل الشرائع، ج1، ص 225: باب العلة التي من أجلها صار يوم عاشوراء أعظم الأيام مصيبة؛ حدثنا محمد بن علي بن بشار القزويني رضي الله عنه قال حدثنا أبو الفرج المظفر بن أحمد القزويني قال حدثنا محمد بن جعفر الكوفي الأسدي قال حدثنا سهل بن زياد الآدمي قال حدثنا سليمان بن عبد الله الخزاز الكوفي قال حدثنا عبد الله بن الفضل الهاشمي قال قلت لأبي عبد الله جعفر بن محمد الصادق علیهم السلام يا ابن رسول الله كيف صار يوم عاشوراء يوم مصيبة و غم و جزع و بكاء دون اليوم الذي قبض فيه رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و اليوم الذي ماتت فيه فاطمة علیها السلام و اليوم الذي قتل فيه أمير المؤمنين علیه السلام و اليوم
ص: 105
الذي قتل فيه الحسن علیه السلام بالسم فقال إن يوم الحسين علیه السلام أعظم مصيبة من جميع سائر الأيام و ذلك أن أصحاب الكساء الذي كانوا أكرم الخلق على الله تعالى كانوا خمسة فلما مضى عنهم النبي صَّلى الله عليْه و آله بقي أمير المؤمنين و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام فكان فيهم للناس عزاء و سلوة فلما مضت فاطمة علیها السلام كان في أمير المؤمنين و الحسن و الحسين للناس عزاء و سلوة فلما مضى منهم أمير المؤمنين علیه السلام كان للناس في الحسن و الحسين عزاء و سلوة فلما مضى الحسن علیه السلام كان للناس في الحسين علیه السلام عزاء و سلوة فلما قتل الحسين علیه السلام لم يكن بقي من أهل الكساء أحد للناس فيه بعده عزاء و سلوة فكان ذهابه كذهاب جميعهم كما كان بقاؤه كبقاء جميعهم فلذلك صار يومه أعظم مصيبة قال عبد الله بن الفضل الهاشمي فقلت له يا ابن رسول الله فلم لم يكن للناس في علي بن الحسين عزاء و سلوة مثل ما كان لهم في آبائه علیهم السلام فقال بلى إن علي بن الحسين كان سيد العابدين و إماما و حجة على الخلق بعد آبائه الماضين ولكنه لم يلق رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و لم يسمع منه و كان علمه وراثة عن أبيه عن جده عن النبي صَّلى الله عليْه و آله و كان أمير المؤمنين و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام قد شاهدهم الناس مع رسول الله صَّلى الله عليْه و آله في أحوال في آن يتوالي فكانوا متى نظروا إلى أحد منهم تذكروا حاله مع رسول الله و قول رسول الله له و فيه فلما مضوا فقد الناس مشاهدة الأكرمين على الله عزوجل و لم يكن في أحد منهم فقد جميعهم إلا في فقد الحسين علیه السلام لأنه مضى آخر هم فلذلك صار يومه أعظم الأيام مصيبة قال عبد الله بن الفضل الهاشمي فقلت له يا ابن رسول الله فكيف سمت العامة يوم عاشوراء يوم بركة فبكى علیه السلام
ص: 106
ثم قال لما قتل الحسين علیه السلام تقرب الناس بالشام إلى يزيد فوضعوا له الأخبار و أخذوا عليه الجوائز من الأموال فكان مما وضعوا له أمر هذا اليوم و أنه يوم بركة ليعدل الناس فيه من الجزع و البكاء و المصيبة و الحزن إلى الفرح و السرور و التبرك و الاستعداد فيه حكم الله ما بيننا و بينهم قال ثم قال علیه السلام يا ابن عم و إن ذلك لأقل ضررا على الإسلام و أهله مما وضعه قوم انتحلوا مودتنا و زعموا أنهم يدينون بموالاتنا و يقولون بإمامتنا زعموا أن الحسين علیه السلام لم يقتل وأنه شبه للناس أمره كعيسى ابن مريم فلا لائمة إذن على بني أمية ولا عتب على زعمهم يا ابن عم من زعم أن الحسين علیه السلام لم يقتل فقد كذب رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و عليا و كذب من بعده الأئمة علیهم السلام في إخبار هم بقتله و من كذبهم فهو كافر بالله العظيم و دمه مباح لكل من سمع ذلك منه قال عبد الله بن الفضل فقلت له يا ابن رسول الله فما تقول في قوم من شيعتك يقولون به فقال ع ما هؤلاء من شيعتي و إني بريء منهم كذا و كذا و كذا و كذا إبطال القرآن و الجنة و النار قال فقلت فقول الله تعالى و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم في السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين قال إن أولئك مسخوا ثلاثة أيام ثم ماتوا و لم يتناسلوا و إن القردة اليوم مثل أولئك و كذلك الخنازير و سائر المسوخ ما وجد منها اليوم من شيء فهو مثله لا يحل أن يؤكل لحمه ثم قال ع لعن الله الغلاة و المفوضة فإنهم صغروا عصيان الله و كفروا به و أشركوا و ضلوا و أضلوا فرارا من إقامة الفرائض و أداء الحقوق.
11: الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي) ، ج 2، ص 469: محمد بن يعقوب الكليني عن إسحاق بن يعقوب قال: سألت محمد بن عثمان
ص: 107
العمري رحمه الله أن يوصل لي كتابا قد سألت فيه عن مسائل أشكلت علي فورد التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان علیه السلام أما ما سألت عنه أرشدك الله و ثبتك و وقاك من أمر المنكرين لي من أهل بيتنا و بني عمنا فاعلم أنه ليس بين الله عزوجل و بين أحد قرابة و من أنكرني فليس مني و سبيله سبيل ابن نوح و أما سبيل ابن عمي جعفر و ولده فسبيل إخوة يوسف علیه السلام و أما الفقاع فشربه حرام و لا بأس بالشلماب و أما أموالكم فلا نقبلها إلا لتطهروا فمن شاء فليصل و من شاء فليقطع و ما آتانا الله خير مما آتاكم و أما ظهور الفرج فإنه إلى الله وكذب الوقاتون - و أما قول من زعم أن الحسين لم يقتل فكفر و تكذيب و ضلال و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنهم حجتي عليكم و أنا حجة الله و أما محمد بن عثمان العمري فرضي الله عنه و عن أبيه من قبل فإنه ثقتي و كتابه كتابي و أما محمد بن علي بن مهزيار الأهوازي فسيصلح الله قلبه و يزيل عنه شكه وأما ما وصلنا به فلا قبول عندنا إلا لما طاب و طهر و ثمن المغنية حرام و أما محمد بن شاذان بن نعيم فإنه رجل من شيعتنا أهل البيت و أما أبو الخطاب محمد بن أبي زينب الأجدع ملعون و أصحابه ملعونون فلا تجالس أهل مقالتهم فإني منهم بریء و آبائي علیهم السلام منهم براء - و أما المتلبسون بأموالنا - فمن استحل منها شيئا فأكله فإنما يأكل النيران و أما الخمس فقد أبيح لشيعتنا و جعلوا منه في حل إلى وقت ظهور أمرنا لتطيب ولادتهم و لا تخبث و أما ندامة قوم شكوا في دين الله على ما وصلونا به فقد أقلنا من استقال فلا حاجة إلى صلة الشاكين و أما علة ما وقع من الغيبة فإن الله عزوجل يقول يا أيها الذين آمنوا لا تسئلوا عن أشياء إن تبد
ص: 108
لكم تسؤكم إنه لم يكن أحد من آبائي إلا وقد وقعت في عنقه بيعة لطاغية زمانه و إني أخرج حين أخرج و لا بيعة لأحد من الطواغيت في عنقي و أما وجه الانتفاع بي في غيبتي فكالانتفاع بالشمس إذا غيب ها عن الأبصار السحاب و إني لأمان لأهل الأرض كما أن النجوم أمان لأهل السماء فأغلقوا أبواب السؤال عما لا يعنيكم و لا تتكلفوا علم ما قد كفيتم و أكثروا الدعاء بتعجيل الفرج فإن ذلك فرجكم و السلام عليك يا إسحاق بن يعقوب و على من اتبع الهدى.
12: عيون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 203: حدثنا تميم بن عبد الله بن تميم القرشي قال حدثني أبي عن أحمد بن علي الأنصاري عن أبي الصلت الهروي قال: قلت للرضا علیه السلام يا ابن رسول الله إن في سواد الكوفة قوما يزعمون أن النبي صلی الله علیه و آله لم يقع عليه السهو في صلاته فقال كذبوا لعنهم الله إن الذي لا يسهو هو الله الذي لا إله إلا هو قال قلت يا ابن رسول الله و فيهم قوما يزعمون أن الحسين بن علیه السلام لم يقتل و أنه ألقي شبهه على حنظلة بن أسعد الشامي و أنه رفع إلى السماء كما رفع عيسى ابن مريم علیه السلام و يحتجون بهذه الآية و لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا فقال كذبوا عليهم غضب الله و لعنته و كفروا بتكذيبهم لنبي الله صَّلى الله عليْه و آله في إخباره بأن الحسين بن علي علیه السلام سيقتل و الله لقد قتل الحسين علیه السلام و قتل من كان خيرا من الحسين أمير المؤمنين و الحسن بن علي علیه السلام و ما منا إلا مقتول و إني و الله لمقتول بالسم باغتيال من يغتالني أعرف ذلك بعهد معهود إلي من رسول الله ص أخبره به جبرئيل عن رب العالمين عزوجل و أما قول الله عزوجل و لن يجعل الله
ص: 109
للكافرين على المؤمنين سبيلا فإنه يقول لن يجعل الله لكافر على مؤمن حجة و لقد أخبر الله عزوجل عن كفار قتلوا النبيين بغير الحق و مع قتلهم إياهم لن يجعل الله لهم على أنبيائه علیهم السلام سبيلا من طريق الحجة.
13: كمال الدين و تمام النعمة؛ ج 2؛ ص 507: حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق الطالقاني رضي الله عنه قال: كنت عند الشيخ أبي القاسم الحسين بن روح قدس الله روحه مع جماعة فيهم علي بن عيسى القصري فقام إليه رجل فقال له إني أريد أن أسألك عن شيء فقال له سل عما بدا لك فقال الرجل أخبرني عن الحسين بن علي علیه السلام أهو ولي الله قال نعم قال أخبرني عن قاتله أ هو عدو الله قال نعم قال الرجل فهل يجوز أن يسلط الله عزوجل عدوه على وليه فقال له أبو القاسم الحسين بن روح قدس الله روحه افهم عنی ما أقول لك اعلم أن الله عزوجل لايخاطب الناس بمشاهدة العيان و لايشافههم بالكلام ولكنه جل جلاله يبعث إليهم رسلا من أجناسهم و أصنافهم بشرا مثلهم و لو بعث إليهم رسلا من غير صنفهم و صورهم لنفروا عنهم و لم يقبلوا منهم فلما جاءوهم و كانوا من جنسهم يأكلون الطعام و يمشون في الأسواق قالوا لهم أنتم بشر مثلنا و لانقبل منكم - حتى تأتونا بشيء نعجزأن نأتي بمثله فنعلم أنكم مخصوصون دوننا بما لانقدر عليه فجعل الله عزوجل لهم المعجزات التي يعجز الخلق عنها فمنهم من جاء بالطوفان بعد الإنذار و الإعذار فغرق جميع من طغى و تمرد و منهم من ألقي في النار فكانت بردا و سلاما و منهم منأخرج من الحجر الصلد ناقة و أجرى من ضرعها لبنا و منهم من فلق له البحر و فجر له من الحجر العيون و جعل له العصا اليابسة
ص: 110
ثعبانا تلقف ما يأفكون و منهم من أبرأ الأكمه و الأبرص و أحيا الموتى بإذن الله و أنبأهم بما يأكلون و ما يدخرون في بيوتهم و منهم من انشق له القمر و كلمته البهائم مثل البعير و الذئب و غير ذلك فلما أتوا بمثل ذلك و عجز الخلق عن أمرهم و عن أن يأتوا بمثله كان من تقدير الله عزوجل و لطفه بعباده و حكمته أن جعل أنبياءه ع مع هذه القدرة و المعجزات في حالة غالبين و في أخرى مغلوبين و في حال قاهرين و في أخرى مقهورين و لو جعلهم الله عزوجل في جميع أحوالهم غالبين و قاهرين و لم يبتلهم و لم يمتحنهم لاتخذهم الناس آلهة من دون الله عزوجل و لما عرف فضل صبرهم على البلاء و المحن و الاختبار ولكنه عزوجل جعل أحوالهم في ذلك كأحوال غيرهم ليكونوا في حال المحنة و البلوى صابرين و في حال العافية و الظهور على الأعداء شاكرين و يكونوا في جميع أحوالهم متواضعين غیر شامخين و لا متجبرین و ليعلم العباد أن لهم ع إلها هو خالقهم و مدبرهم فيعبدوه و يطيعوا رسله و تكون حجة الله ثابتة على من تجاوز الحد فيهم و ادعى لهم الربوبية أو عاند أو خالف و عصی و جحد بما أتت به الرسل و الأنبياء علیهم السلام ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حي عن بينة - قال محمد بن إبراهيم بن اسحاق رضي الله عنه فعدت إلى الشيخ أبي القاسم بن روح قدس الله روحه من الغد و أنا أقول في نفسي أتراه ذكر ما ذكر لنا يوم أمس من عند نفسه فابتد أني فقال لي يا محمد بن إبراهيم لأن أخر من السماء فتخطفني الطير أو تهوي بي الريح في مكان سحيق أحب إلي من أن أقول في دين الله عزوجل برأيي أو من عند نفسي بل ذلك عن الأصل و مسموع عن الحجة ص.
ص: 111
3314 عبد الله مامقانی، تنقیح المقال، ج 22، ص 70: أنّ أبا القاسم الحسين بن روح رضي الله عنه كان وكيلا لأبي جعفر محمّد بن عثمان العمري رضي الله عنه سنين كثيرة، ينظر له في أملاكه و يلقى بأسراره الرؤساء من الشيعة، و كان خصّيصا به، حتى أنّه كان يحدّثه بما يجري بينه و بين جواريه لقربه منه و انسه.
وكان يدفع إليه في كلّ شهر ثلاثين دينارا رزقا له، غير ما يصل إليه من الوزراء و الرؤساء من الشيعة، مثل آل الفرات. . و غيرهم لجاهه و لموضعه، و جلالة محلّه عندهم، فحصل في أنفس الشيعة محصّلا جليلا، لمعرفتهم باختصاصه إيَّاه، و توثيقه عندهم، و نشر فضله و دينه، و ما كان يحتمله من هذا الأمر، فتمهّدت له الحال في طول حياة العمري إلى أن انتهت الوصية إليه بالنصّ عليه، فلم تختلف الشيعة في أمره، و كان أبو القاسم هذا من أعقل الناس عند المخالف و الموافق، و يستعمل التقية. و كانت العامّة - أيضا - تعظّمه، و قد أقام العمري الحسين هذا مقامه بعده بأمر من الإمام صلوات الله عليه، فقال لجماعة من وجوه الشيعة و شيوخ ها: إن حدث عليّ حدث الموت، فالأمر إلى أبي القاسم بن روح بن أبي بحر النوبختي، فقد أمرت أن أجعله في موضع من بعدي، فارجعوا إليه، و عوّلوا في أمور كم عليه، و هو القائم مقامي، و السفير بينكم و بين صاحب الأمر، فسلّمت الشيعة في ذلك، و لم ينكروا و لم يشكّوا، و إنما سلم الأمر إليه بأمر من الحجّة المنتظر عجّل الله تعالى فرجه، و إلا فكان اتّصال جعفر بن أحمد بن متیل به أزيد بكثير من الحسين بن روح، حتى بلغ أمر العمري في أواخر عمره إلى أنّه لا يأكل طعاما إلّا ما
ص: 112
أصلح في منزل جعفر بن أحمد بن متيل، و لذا لم تكن الشيعة تشكّ في أنّ الذي يقوم مقامه هو جعفر،لكن الاختيار منه صلوات الله عليه وقع على الحسين، فكان جعفر بين يدي الحسين، كما كان بين يدي العمري، إلى أن توفي الحسين سنة: ست و عشرين وثلا ثمائة، فكانت مدّة سفارته إحدى أو اثنتي و عشرين سنة، و روي أنّ محمّد بن عثمان كان قبل موته بسنتين أو ثلاث يرجع الأمر إلى الحسين بن روح.
15: الكافي، ج 8، ص 185: علي بن إبراهيم عن أبيه عن الحسن بن محبوب عن أبي حمزة عن أبي جعفر علیه السلام قال: قال إن رسول الله صَّلى الله عليْه و آله سأل جبرئيل ع كيف كان مهلك قوم صالح علیه السلام فقال يا محمد إن صالحا بعث إلى قومه و هو ابن ست عشرة سنة فلبث فيهم حتى بلغ عشرين و مائة سنة لا يجيبونه إلى خير قال و كان لهم سبعون صنما يعبدونها من دون الله عزوجل فلما رأى ذلك منهم قال يا قوم بعثت إليكم و أنا ابن ست عشرة سنة و قد بلغت عشرين و مائة سنة و أنا أعرض عليكم أمرين إن شئتم فاسألوني حتى أسأل إلهي فيجيبكم فيما سألتموني الساعة و إن شئتم سألت آلهتكم فإن أجابتني بالذي أسأل ها خرجت عنكم فقد سئمتكم و سئمتموني قالوا قد أنصفت يا صالح فاتعدوا ليوم يخرجون فيه قال فخرجوا بأصنامهم إلى ظهرهم ثم قربوا طعامهم و شرابهم فأكلوا و شربوا فلما أن فرغوا دعوه فقالوا يا صالح سل فقال لكبيرهم ما اسم هذا قالوا فلان فقال له صالح يا فلان أجب فلم يجبه فقال صالح ما له لا يجيب قالوا ادع غيره قال فدعاها كلها بأسمائها فلم يجبه منها شيء فأقبلوا على أصنامهم فقالوا لها مالك لا تجيبين صالحا فلم
ص: 113
تجب فقالوا تنح عنا و دعنا و آلهتنا ساعة ثم نحوا بسطهم و فرشهم و نحوا ثيابهم و تمرغوا على التراب و طرحوا التراب على رءوسهم و قالوا لأصنامهم لئن لم تجبن صالحا اليوم لتفضحن قال ثم دعوه فقالوا يا صالح ادعها فدعاها فلم تجبه فقال لهم يا قوم قد ذهب صدر النهار و لا أرى آلهتكم تجيبوني فاسألوني حتى أدعو إلهي فيجيبكم الساعة فانتدب له منهم سبعون رجلا من كبرائهم و المنظور إليهم منهم فقالوا يا صالح نحن نسألك فإن أجابك ربك اتبعناك و أجبناك و يبايعك جميع أهل قريتنا فقال لهم صالح علیه السلام سلوني ما شئتم فقالوا تقدم بنا إلى هذا الجبل و كان الجبل قريبا منهم فانطلق معهم صالح فلما انتهوا إلى الجبل قالوا يا صالح ادع لنا ربك يخرج لنا من هذا الجبل الساعة ناقة حمراء شقراء و براء عشراء بين جنبيها ميل فقال لهم صالح لقد سألتموني شيئا يعظم علي و يهون على ربي جل و عز قال فسأل الله تعالى صالح ذلك فانصدع الجبل صدعا كادت تطير منه عقولهم لما سمعوا ذلك ثم اضطرب ذلك الجبل اضطرابا شديدا كالمرأة إذا أخذ ها المخاض ثم لم يفجأهم إلا رأسها قد طلع عليهم من ذلك الصدع فما استتمت رقبتها حتى اجترت ثم خرج سائر جسد ها ثم استوت قائمة على الأرض فلما رأوا ذلک قالوا يا صالح ما أسرع ما أجابك ربك ادع لنا ربك يخرج لنا فصيل ها فسأل الله عزوجل ذلك فرمت به فدب حولها فقال لهم يا قوم أبقي شيء قالوا لا انطلق بنا إلى قومنا نخبرهم بما رأينا و يؤمنون بك قال فرجعوا فلم يبلغ السبعون إليهم حتى ارتد منهم أربعة و ستون رجلا و قالوا سحر و
ص: 114
كذب قالوا فانتهوا إلى الجميع فقال الستة حق و قال الجميع كذب و سحر قال فانصرفوا على ذلك ثم ارتاب من الستة واحد فكان فيمن عقرها.
16: معاني الأخبار، ص 383: حدثنا أبي رحمه الله قال حدثنا سعد بن عبد الله عن أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب عن علي بن رئاب قال: سألت، أبا عبد الله علیه السلام عن قول الله عز و جل - و ما أصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم و يعفوا عن كثيراً رأيت ما أصاب عليا و أهل بيته هو بما كسبت أيديهم و هم أهل بيت طهارة معصومون فقال إن رسول الله ص كان يتوب إلى الله عز و جل و يستغفره في كل يوم و ليلة مائة مرة من غير ذنب إن الله عزوجل يخص أولياءه بالمصائب ليأجرهم عليها من غير ذنب.
17: تكملة أمل الآمل، ج 3، ص 318 : عبد الله بن جعفر بن الحسين بن مالك بن جامع الحميري، أبو العباس القمي شيخ القميين و وجههم. قدم الكوفة سنة نيف و تسعين و مائتين و سمع أهلها منه فأكثر. و صنف كتبا كثيرة كما في(جش). ثقة من أصحاب أبي محمد العسكري عليه السلام كما في (ست) و وثقه الشيخ أيضا في كتاب الرجال. و في المقابيس، قال النجاشي: إن الحميري كان ثقة وجها، كاتب صاحب الأمر، و سأله مسائل في أبواب الشريعة. و قال لنا أحمد بن الحسين: وقعت هذه المسائل إلي في أصلها، و التوقيعات بين السطور. انتهى.
و وثقه ابن طاوس في فرج المهموم، فقال: الحميري الثقة المعتمد عليه عبد الله بن جعفر الحميري. انتهى. و ما في مجمع الرجال عن (كش) أنه من
ص: 115
أصحاب الإمام الرضا سهو. نعم، رأيت رواية عن أبي الحسن الثالث و أبي محمد عليهما السلام، و له كتاب قرب الإسناد، و هو من الآثار الباقية إلى اليوم بحمد الله جل جلاله.
18: الكافي، ج 2، ص 504: علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن معاوية بن عمار عن الحارث بن المغيرة عن أبي عبد الله علیه السلام قال: كان رسول الله ص يستغفر الله عزوجل في كل يوم سبعين مرة و يتوب إلى الله عزوجل سبعين مرة قال قلت كان يقول - أستغفر الله و أتوب إليه قال كان يقول أستغفر الله أستغفر الله سبعين مرة و يقول و أتوب إلى الله و أتوب إلى الله سبعين مرة.
19: الاخبار الواردة في الرّجال و في كتب الاخبار بما تواتر في مدحه حتى أنه يظهر منها أنه كان أجل و أحسن من زرارة.
محمد باقر الوحيد البهبهاني، تعليقة على منهج المقال، ص 159
20: بصائر الدرجات في فضائل آل محمد علیهم السلام، ج 1، ص 5 - 124: حدثنا أحمد بن محمد و محمد بن الحسين عن الحسن بن محبوب عن علي بن رئاب عن ضريس قال: قال سمعت أبا جعفر علیه السلام يقول و أناس من أصحابه حوله إني أعجب من قوم يتولوننا و يجعلوننا أئمة و يصفون بأن طاعتنا عليهم مفترضة كطاعة الله ثم يكسرون حجتهم و يخصمون أنفسهم بضعف قلوبهم فينقصون حقنا و يعيبون ذلك علينا من أعطاه الله برهان حق معرفتنا و التسليم لأمرنا أترون أن الله تبارك و تعالى افترض طاعة أوليائه على عباده ثم يخفي عنهم أخبار السماوات و الأرض و يقطع عنهم مواد العلم فيما يرد
ص: 116
عليهم مما فيه قوام دينهم فقال له حمران جعلت فداك يا أبا جعفر رأيت ما كان من أمر قيام علي بن أبي طالب علیه السلام و الحسن و الحسين ع و خروجهم و قيامهم بدين الله و ما أصيبوا به من قبل [ قتل] الطواغيت إياهم و الظفر بهم حتى قتلوا و غلبوا فقال أبو جعفر ع يا حمران إن الله تبارك و تعالى قد كان قدر ذلك عليهم و قضاه و أمضاه و حتمه ثم أجراه فتقدم [فبتقدم] على [علم من] رسول الله إليهم في ذلك قام علي و الحسن و الحسين ص و يعلم [بعلم] صمت من صمت منا و لو أنهم يا حمران حيث نزل بهم ما نزل من أمر الله و إظهار الطواغيت عليهم سألوا الله دفع ذلك عنهم و ألحوا فيه في إزالة ملك الطواغيت إذا لأجابهم و دفع ذلك عنهم ثم كان انقضاء مدة الطواغيت و ذهاب ملكهم أسرع من سلك منظوم انقطع فتبدد و ما كان الذي أصابهم من ذلك يا حمران لذنب اقترفوه و لا لعقوبة معصية خالفوا الله فيها ولكن لمنازل و كرامة من الله أراد أن يبلغها [يبلغوها] فلا تذهبن فيهم المذاهب بك.
21: أمالي صدوق، ص 152: فجاءه النبي صَّلى الله عليْه و آله و هو في منامه فأخذ الحسين علیه السلام و ضمه إلى صدره و جعل يقبل عينيه و يقول بأبي أنت كأني أراك مرملا بدمك بين عصابة من هذه الأمة يرجون شفاعتي ما لهم عند الله من خلاق يا بني إنك قادم على أبيك و أمك و أخيك و هم مشتاقون إليك و إن لك في الجنة درجات لا تنالها إلا بالشهادة.
22: در شماره 20 گذشت.
ص: 117
23: علل الشرائع، ج 1، ص 229: حدثنا محمد بن إبراهيم بن إسحاق رضي الله عنه قال حدثنا عبد العزيز بن يحيى الجلودي قال حدثنا محمد بن زكريا الجوهري قال حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه عن أبي عبد الله علیه السلام قال قلت له أخبرني عن أصحاب الحسين علیه السلام و إقدامهم على الموت فقال إنهم كشف لهم الغطاء حتى رأوا منازلهم من الجنة فكان الرجل منهم يقدم على القتل ليبادر إلى حوراء يعانقها و إلى مكانه من الجنة.
24: أفندي، رياض العلماء و حياض الفضلاء، ج 2، ص 419: الشيخ الامام الفقيه قطب الدين أبو الحسين سعيد بن هبة الله بن الحسن الراوندي فاضل عالم متبحر فقيه محدث متكلم بصیر بالاخبار شاعر، و يقال انه «ره» كان تلميذ تلامذة شيخنا المفيد. قال صاحب مختصر تاريخ ابن خلكان في ترجمة ابن الراوندي المعروف بالزندقة ان «راوند» بفتح الراء و الواو قرية من قاسان بنواحي اصبهان، و لاوند أيضا ناحية ظاهر نيسابور، و قاسان بالسين المهملة غير قاشان بالمعجمة المجاور لقم - انتهى.
و قال صاحب کتاب نظام الاقوال: ان القطب الراوندي دفن في مقبرة الست فاطمة سلام الله عليها و على أبيها السلام - انتهى.
و قال شيخنا البهائي في حواشي فهرس الشيخ منتجب الدين عند ترجمة القطب الراوندي هذا على ما وجدته بخط تلميذه المولى محمد رضا المشهدي في بلدة تبريز ما هذا لفظه: الظاهر أنه منسوب الى راوند قرية من قری کاشان و هو مدفون بقم في مقبرة الست فاطمة سلام الله عليها و على أبيها و أخيها - انتهى.
ص: 118
ثم ان المولى حشري الشاعر المشهور نقل في كتاب تذكرة الاولياء في أحوال العلماء أن قبر القطب الراوندي في قرية خسرو شاه من توابع تبريز.
أقول: و أنا أيضا رأيت قبرا بتلك القرية يعرف عند أهلها بأنه قبر القطب الراوندي و كانوا يزورونه فيه و قد زرته أنا أيضا فيه، و لا يبعد أن يكون أحدهما قبر الشيخ قطب الدين الراوندي و الثاني قبر السيد فضل الله الراوندي أو أحدهما قبر أحد أولاده المذكورين أو قبر والده او جده و الآخر قبره، و فيها ايضا كان قبر سلار ابن عبد العزيز الديلمي على ما سيجيء في ترجمته. و الله يعلم. فلاحظ.
و له من المؤلفات كتاب منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة معروف، و قد رأيته في استراباد و النسخة عتيقة جدا و لعلها كتبت في عصر المؤلف، و هو الذي شرح أولا هذا الكتاب، و كثيرا ما يناقش معه ابن ابي الحديد المعتزلي في شرحه عليه، و يروي هذا الشيخ نهج البلاغة عن مؤلفه بواسطتین.
و له رسالة في عدد المسائل التي وقع الخلاف فيها بين المرتضى و الشيخ المفيد استاده في أصول المسائل الكلامية، نسبها اليه جماعة منهم ابن طاوس في كشف المحجة، فقال في بحث ذم علم الكلام منه ان القطب الراوندي قد ألف كتابا في الاختلاف الواقع بين الشيخ المفيد و السيد المرتضى في الكلام فذكر فيه خمسا و تسعين مسألة، ثم قال القطب: و لو استوفينا كلما اختلفا فيه لطال الكتاب - انتهى.
ص: 119
وقد تصدى جماعة من الخاصة و العامة لتأليف كتاب تهافت الفلاسفة و افراده بالتصنيف سوى ما أدرجوه في كتبهم الكلامية، فأما من الخاصة فمنهم هذا الشيخ و منهم - الخ. و أما من العامة فأول من تعرض لذلك فهو الفارابي و قد رد عليه الحكيم ابن رشد المغربي بتأليف كتاب حجية للحكماء، ثم المولى خواجه زاده و المولى على الطوسي في بلاد الروم بأمر السلطان محمد فاتح القسطنطنية في عصر واحد.
و كتاب الخرائج و الجرائح للشيخ الامام قطب الدین ابی الحسین سعید بن هبة الله بن الحسن الراوندي، و كتاب قصص الانبياء له أيضا على ما يظهر من أسانيد الكتاب و اشتهر أيضا، و لا يبعد أن يكون تأليف فضل الله بن علي بن عبيد الله الحسني الراوندي كما يظهر من بعض أسانيد السيد ابن طاوس، و قد صرح بكونه منه في رسالة النجوم و كتاب فلاح السائل، و الامر فيه هين لكونه مقصورا على القصص و أخباره جلها مأخوذة من كتب الصدوق - انتهى.
و أقول: لكن قد صرح ابن طاوس نفسه أيضا في كتاب مهج الدعوات بأن كتاب قصص الانبياء تأليف سعيد بن هبة الله الراوندي، و القول بأن لكل منهما كتابا في هذا المعنى ممكن، لكن بعيد. فتأمل.
25: الخرائج و الجرائح؛ ج 2؛ ص 847: و عن سعد بن عبد الله حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى حدثنا الحسين بن سعيد حدثنا النضر بن سويد عن عاصم بن حميد عن أبي حمزة الثمالي قال قال علي بن الحسين علیه السلام كنت مع أبي الليلة التي قتل صبيحتها فقال لأصحابه هذا الليل فاتخذوه
ص: 120
جملا فإن القوم إنما يريدونني و لو قتلوني لم يلتفتوا إليكم و أنتم في حل وسعة فقالوا لا و الله لا يكون هذا أبدا قال إنكم تقتلون غدا كذلك لا يفلت منكم رجل قالوا الحمد لله الذي شرفنا بالقتل معك ثم دعا و قال لهم ارفعوا رءوسكم و انظروا - فجعلوا ينظرون إلى مواضعهم و منازلهم من الجنة و هو يقول لهم هذا منزلك يا فلان و هذا قصرك يا فلان و هذه درجتك يا فلان فكان الرجل يستقبل الرماح و السيوف بصدره و وجهه ليصل إلى منزله من الجنة.
26: معاني الأخبار، ص 288: قال علي بن الحسين علیه السلام لما اشتد الأمر بالحسين بن علي بن أبي طالب علیه السلام نظر إليه من كان معه فإذا هو بخلافهم لأنهم كلما اشتد الأمر تغيرت ألوانهم و ارتعدت فرائصهم و وجبت قلوبهم و كان الحسين علیهم السلام و بعض من معه من خصائصه تشرق ألوانهم و تهدأ جوارحهم و تسكن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لا يبالي بالموت فقال لهم الحسين علیه السلام صبرا بني الكرام فما الموت إلا قنطرة تعبر بكم عن البؤس و الضراء إلى الجنان الواسعة و النعيم الدائمة فأيكم يكره أن ينتقل من سجن إلى قصر و ما هو لأعدائكم إلا كمن ينتقل من قصر إلى سجن و عذاب - إن أبي حدثني عن رسول صَّلى الله عليْه و آله أن الدنيا سجن المؤمن وجنة الكافر و الموت جسر هؤلاء إلى جناتهم و جسر هؤلاء إلى جحيمهم ما كذبت و لا كذبت.
27: عبدالله مامقانی، تنقيح المقال في علم الرجال، ج 13، ص 256: و الثمالي: نسبة إلى ثمالة - بالثاء المثلثة المضمومة على الأصح، و المفتوحة على ضبط ابن خلكان، و الميم، و الألف، و اللام، و الهاء - و هو لقب عوف
ص: 121
بن أسلم بن أحجن بن كعب بن الحرث بن كعب بن عبد الله بن مالك بن نصر بن الأزد، أبي بطن من الأزد، و هم رهط أبي حمزة المعروف، و لقب عوف ب: الثمالي؛ لأنه أطعم قومه و سقاهم لبنا بثمالته - أي برغوته - .
و صرح الصدوق رحمه الله بعدم كون أبي حمزة من بني ثمالة، حيث قال في المشيخة: هو من حي بني ثعل، و نسب إلى ثمالة؛ لأن داره كانت فيهم.
قلت: ثعل - كصرد - ابن جرم بن عمرو بن الغوث، حي من طي، و عليه فلا يكون أبو حمزة أزديا عند التحقيق بل من بني طي، وطي من كهلان و ليسوا من الأزد. قد عده الشيخ رحمه الله في رجاله تارة: من أصحاب السجاد عليه السلام بقوله: ثابت بن أبي صفية دينار الثمالي الأزدي، يكنى: أبا حمزة الكوفي، مات سنة خمس ومائة. انتهى.
و أقول: لازم تاريخه قدس سره مرتين وفاة أبي حمزة سنة مائة و خمسة، هو كون قول من قال ببقائه إلى زمان الكاظم عليه السلام اشتباها صرفا؛ ضرورة أن وفاة الصادق عليه السلام في سنة مائة و ثمان و أربعين، و ذلك بعد وفاة أبي حمزة بثلاث و أربعين سنة، فكيف يعقل دركه لزمان الكاظم عليه السلام، بل مقتضى تاريخ وفاة الباقر علیه السلام - و هو سنة مائة و أربع عشرة، أو ست عشرة، أو سبع عشرة - هو عدم درکه لزمان الصادق علیه السلام، فلا وجه لعد الشيخ رحمه الله إياه من أصحاب الصادق علیه السلام مع ضبطه تاريخ وفاة أبي حمزة بمائة و خمس، و كأنه غفل عن مبدأ زمان إمامة الصادق علیه السلام. هذا؛ و لكني قد راجعت بعد ذلك نسخا من رجال الشيخ رحمه الله فوجدت في عدة نسخ معتمدة منه في طي أصحاب الصادق عليه السلام إبدال(الخمس) ب: (الخمسين) في
ص: 122
تاريخ وفاته، و عليه فلاشك في دركه لسنتين من زمان الكاظم علیه السلام، و لكن النسخة التي أبدل فيها (الخمس) ب: (الخمسين) في طي أصحاب الصادق علیه السلام أبقت الخمس على حاله في طي أصحاب السجاد [علیه السلام]، و العلم عند الله تعالى.
28: الأمالي ( للصدوق)، ص 462: حدثنا أبو علي أحمد بن زياد الهمداني رضوان الله عليه قال حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن محمد بن عيسى بن عبيد اليقطيني عن يونس بن عبد الرحمن عن ابن أسباط عن علي بن سالم عن أبيه عن ثابت بن أبي صفية قال: نظر سيد العابدين علي بن الحسين علیه السلام إلى عبيد الله بن عباس بن علي بن أبي طالب فاستعبر ثم قال ما من يوم أشد على رسول الله صَّلى الله عليْه و آله من يوم أحد قتل فيه عمه حمزة بن عبد المطلب أسد الله و أسد رسوله و بعده يوم مؤتة قتل فيه ابن عمه جعفر بن أبي طالب ثم قال علیه السلام و لا يوم كيوم الحسين علیه السلام از دلف عليه ثلاثون ألف رجل يزعمون أنهم من هذه الأمة كل يتقرب إلى الله عز و جل بدمه و هو بالله يذكرهم فلا يتعظون حتى قتلوه بغيا و ظلما و عدوانا ثم قال علیه السلام رحم الله العباس فلقد آثر و أبلى و فدى أخاه بنفسه حتى قطعت يداه فأبدله الله عز و جل بهما جناحين يطير بهما مع الملائكة في الجنة كما جعل لجعفر بن أبي طالب و إن للعباس عند الله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة.
29: كامل الزيارات، ص 111: حدثني محمد بن جعفر الرزاز عن خاله محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن محمد بن إسماعيل عمن حدثه عن
ص: 123
علي بن أبي حمزة عن الحسين بن أبي العلاء و أبي المعزاء و عاصم بن حميد الحناط جماعتهم عن أبي بصير عن أبي عبد الله علیه السلام قال: ما من شهيد إلا [إلا و هو يحب لو أن الحسين بن علي حي] و يحب أن يكون مع الحسين علیه السلام حتى يدخلون [ يدخلو] الجنة معه.
30: باب شدة ابتلاء المؤمن کتاب کافی احادیث متعددی در این معنی وارد شده است که برخی از آن ها از این قرارند:
الكافي، ج 2؛ ص 252: علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن هشام بن سالم عن أبي عبد الله علیه السلام قال: إن أشد الناس بلاء الأنبياء ثم الذين يلونهم ثم الأمثل فالأمثل.
محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد بن عيسى عن الحسن بن محبوب عن عبد الرحمن بن الحجاج قال: ذكر عند أبي عبد الله علیه السلام البلاء و ما يخص الله عز و جل به المؤمن فقال سئل رسول الله صَّلى الله عليْه و آله من أشد الناس بلاء في الدنيا فقال النبيون ثم الأمثل فالأمثل و يبتلى المؤمن بعد على قدر إيمانه و حسن أعماله فمن صح إيمانه و حسن عمله اشتد بلاؤه و من سخف إيمانه و ضعف عمله قل بلاؤه.
علي بن إبراهيم عن أبيه و محمد بن إسماعيل عن الفضل بن شاذان جميعا عن حماد بن عيسى عن ربعي بن عبد الله عن فضيل بن يسار عن أبي جعفر علیه السلام قال: أشد الناس بلاء الأنبياء ثم الأوصياء ثم الأماثل فالأماثل.
ص: 124
عنه عن أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن زكريا بن الحر عن جابر بن يزيد عن أبي جعفر علیه السلام قال: إنما يبتلى المؤمن في الدنيا على قدر دينه أو قال على حسب دينه.
عدة من أصحابنا عن أحمد بن أبي عبد الله عن بعض أصحابه عن محمد بن المثنى الحضرمي عن محمد بن بهلول بن مسلم العبدي عن أبي عبد الله علیه السلام قال: إنما المؤمن بمنزلة كفة الميزان كلما زيد في إيمانه زيد في بلائه.
31: الغيبة (للنعماني) ، ص 211: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد ابن عقدة قال حدثنا جعفر بن عبد الله المحمدي قال حدثني شريف بن سابق التفليسي عن الفضل بن أبي قرة التفليسي عن جعفر بن محمد عن أبيه علیه السلام أنه قال: المؤمنون يبتلون ثم يميزهم الله عنده إن الله لم يؤمن المؤمنين من بلاء الدنيا و مرائر ها و لكن آمنهم فيها من العمى و الشقاء في الآخرة ثم قال كان علي بن الحسين بن علي علیه السلام يضع قتلاه بعضهم إلى بعض ثم يقول قتلانا قتلى النبيين.
32: الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 848: و عن أبي سعيد سهل بن زياد حدثنا الحسن بن محبوب حدثنا ابن فضيل حدثنا سعد الجلاب عن جابر عن أبي جعفر علیه السلام قال قال الحسين بن علي علیه السلام لأصحابه قبل أن يقتل إن رسول الله صَّلى الله عليْه و آله قال يا بني إنك ستساق إلى العراق و هي أرض قد التقى بها النبيون و أوصياء النبيين و هي أرض تدعى عمورا و إنك تستشهد بها و
ص: 125
يستشهد معك جماعة من أصحابك لا يجدون ألم مس الحديد و تلاقلنا يا نار كوني بردا و سلاما على إبراهيم تكون الحرب عليك و عليهم بردا و سلاما فأبشروا فو الله لئن قتلونا فإنا نرد على نبينا ثم أمكث ما شاء الله فأكون أول من تنشق عنه الأرض فأخرج خرجة يوافق ذلك خرجة أمير المؤمنين علیه السلام و قيام قائمنا و حياة رسول الله صَّلى الله عليْه و آله ثم لينزلن علي و فد من السماء من عند الله لم ينزلوا إلى الأرض قط و لينزلن إلي جبرئيل و ميكائيل و إسرافيل و جنود من الملائكة و لينزلن محمد و علي و أنا و أخي و جميع من من الله عليه في حمولات من حمولات الرب خيل بلق من نور لم يركبها مخلوق ثم ليهزن محمد ص لواءه و ليدفعنه إلى قائمنا مع سيفه ثم إنا نمكث من بعد ذلك ما شاء الله ثم إن الله يخرج من مسجد الكوفة عينا من دهن و عينا من لبن و عينا من ماء ثم إن أمير المؤمنين علیه السلام يدفع إلي سيف رسول الله صَّلى الله عليْه و آله فيبعثني إلى الشرق و الغرب ولا أتي على عدو إلا أهرقت دمه و لا أدع صنما إلا أحرقته حتى أقع إلى الهند فأفتحها و إن دانيال و يونس يخرجان إلى أمير المؤمنين علیه السلام يقولان صدق الله و رسوله و يبعث معهما إلى البصرة سبعين رجلا فيقتلون مقاتلتهم و يبعث بعثا إلى الروم فيفتح الله لهم ثم لأقتلن كل دابة حرم الله لحمها حتى لا يكون على وجه الأرض إلا الطيب و أعرض على اليهود و النصارى و سائر الملل و لأخيرنهم بين الإسلام و السيف فمن أسلم مننت عليه و من كره الإسلام أهرق الله دمه و لا يبقى رجل من شيعتنا إلا أنزل الله إليه ملكا يمسح عن وجهه التراب و يعرفه أزواجه و منازله في الجنة ولا يبقى على وجه الأرض أعمى و لا مقعد و لا مبتلى إلا كشف الله عنه بلاءه بنا أهل البيت ولتنزلن
ص: 126
البركة من السماء إلى الأرض حتى إن الشجرة لتقصف بما يريد الله فيها من الثمر و ليؤكلن ثمرة الشتاء في الصيف و ثمرة الصيف في الشتاء و ذلك قول الله تعالى و لو أن أهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الأرض و لكن كذبوا ثم إن الله ليهب لشيعتنا كرامة لا يخفى عليهم شيء في الأرض و ما كان فيها حتى إن الرجل منهم يريد أن يعلم علم أهل بيته فيخبرهم بعلم ما يعلمون.
33: بحار الأنوار، ج 45، ص 99: و قد روي بأسانيد: أنه لما منعه علیه السلام محمد بن الحنفية عن الخروج إلى الكوفة قال و الله يا أخي لوكنت في جحر هامة من هوام - الأرض - لاستخرجوني منه حتى يقتلوني.
34: طريحي، المنتخب، ص 424-423: روي عن نقلة الأخبار: أن اليوم الذي قتل فيه مسلم بن عقيل و هو يوم الثلاثاء لثمان خلون من ذي الحجة يوم التروية، كان فيه خروج الحسين من مكة إلى العراق بعد أن طاف و سعى و أحل من إحرامه، و جعل حجه عمرة مفردة لأنه عليه السّلام لم يتمكن من إتمام الحج مخافة أن يبطش به و ذلك لأن يزيد لعنه الله أنفذ عمر بن سعد بن العاص في عسكر عظيم و ولاه أمر الموسم و أمره على الحاج كله و كان قد أوصاه بقبض الحسين عليه السّلام سرا و إن لم يتمكن منه يقتله غيلة، ثم إنه لعنه الله دس مع الحجاج في تلك السنة ثلاثين رجلا من شياطين بني أمية و أمرهم بقتل الحسين على كل حال اتفق فلما علم الحسين بذلك حل من إحرام الحج و جعلها عمرة مفردة.
ص: 127
35: عبدالله مامقانی، تنقيح المقال في علم الرجال، ج 18، ص 205: و توضيحه: ما ذكره الفاضل المجلسي الأول رحمه الله حيث قال - فيما حكى عنه سبطه الوحيد رحمه الله في التعليقة: الظاهر أن الحجب كان اتقاء عليه، ليشتهر بذلك، و لا يصل إليه ضرر؛ لأن الخروج عند المخالفين كان عظيما، فإذا اشتهر أن أصحاب الصادق علیه السلام يخرجون بالسيف، كان يمكن أن يصل الضرر إلى الجميع، كما يظهر من أخبار المنصور مع الصادق عليه السلام. و الظاهر أنه ما بقي الحجب، و كان أياما. و روى الرجل عن الصادق علیه السلام أخبارا كثيرة. انتهى المهم من كلام المجلسي رحمه الله.
36: الكافي، ج 1، ص 283: و في نسخة الصفواني زيادة علي بن إبراهيم عن أبيه عن عبد الله بن عبد الرحمن الأصم عن أبي عبد الله البزاز عن حريز قال: قلت لأبي عبد الله علیه السلام جعلت فداك ما أقل بقاء كم أهل البيت و أقرب آجالكم بعضها من بعض مع حاجة الناس إليكم فقال إن لكل واحد منا صحيفة فيها ما يحتاج إليه أن يعمل به في مدته فإذا انقضى ما فيها مما أمر به عرف أن أجله قد حضر فأتاه النبي ص ينعى إليه نفسه و أخبره بماله عند الله و أن الحسين علیه السلام قرأ صحيفته التي أعطيها و فسر له ما يأتي بنعي و بقي فيها أشياء لم تقض فخرج للقتال و كانت تلك الأمور التي بقيت أن الملائكة سألت الله في نصرته فأذن لها و مكثت تستعد للقتال و تتأهب لذلك حتى قتل فنزلت و قد انقطعت مدته و قتل علیه السلام فقالت الملائكة يا رب أذنت لنا في الانحدار و أذنت لنا في نصرته فانحدرنا و قد قبضته فأوحى الله إليهم أن الزموا قبره حتی تروه و قد خرج فانصروه و ابكوا عليه و على ما فاتكم من نصرته فإنكم
ص: 128
قد خصصتم بنصرته و بالبكاء عليه فبكت الملائكة تعزيا و حزنا على ما فاتهم من نصرته فإذا خرج يكونون أنصاره.
37: الكافي، ج 1، ص 280: أحمد بن محمد و محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن أحمد بن محمد عن أبي الحسن الكناني عن جعفر بن نجيح الكندي عن محمد بن أحمد بن عبيد الله العمري عن أبيه عن جده عن أبي عبد الله علیه السلام قال: إن الله عز و جل أنزل على نبيه صَّلى الله عليْه و آله كتابا قبل وفاته فقال يا محمد هذه وصيتك إلى النجبة من أهلك قال و ما النجبة يا جبرئيل فقال علي بن أبي طالب و ولده علیه السلام و كان على الكتاب خواتيم من ذهب فدفعه النبي صلی الله علیه و آله إلى أمير المؤمنين علیه السلام و أمره أن يفك خاتما منه و يعمل بما فيه ففك أمير المؤمنين علیه السلام خاتما و عمل بما فيه ثم دفعه إلى ابنه الحسن علیه السلام ففك خاتما و عمل بما فيه ثم دفعه إلى الحسين علیه السلام ففك خاتما فوجد فيه أن اخرج بقوم إلى الشهادة فلا شهادة لهم إلا معك وداشر نفسك الله عز و جل ففعل ثم دفعه إلى علي بن الحسين علیه السلام ففك خاتما فوجد فيه أن أطرق و اصمت و الزم منزلك ﴿و اعبد ربك حتى يأتيك اليقين ﴾ ففعل ثم دفعه إلى ابنه محمد بن علي علیه السلام فلك خاتما فوجد فيه حدث الناس و أفتهم و لا تخافن إلا الله عز و جل فإنه لا سبيل لأحد عليك ففعل ثم دفعه إلى ابنه جعفر ففك خاتما فوجد فيه حدث الناس و أفتهم و انشر علوم أهل بيتك و صدق آباء ك الصالحين و لا تخافن إلا الله عز و جل و أنت في حرز و أمان ففعل ثم دفعه إلى ابنه موسى علیه السلام و كذلك يدفعه موسى إلى الذي بعده ثم كذلك إلى قيام المهدي صلى الله عليه.
ص: 129
38: التوحيد (للصدوق) ، ص 365: أبي رحمه الله قال حدثنا سعد بن عبد الله قال حدثنا أحمد بن محمد بن عيسى عن محمد بن خالد البرقي عن عبد الملك بن عنترة الشيباني عن أبيه عن جده قال: جاء رجل إلى أمير المؤمنين علیه السلام فقال يا أمير المؤمنين أخبرني عن القدر قال علیه السلام بحر عميق فلا تلجه قال يا أمير المؤمنين أخبرني عن القدر قال علیه السلام طریق مظلم فلا تسلكه قال يا أمير المؤمنين أخبرني عن القدر قال علیه السلام سر الله فلا تكلفه. . .
39: تصحيح اعتقادات الإمامية؛ ص 57: فأما الأخبار التي رواها أبو جعفر رحمه الله في النهي عن الكلام في القضاء و القدر فهي تحتمل وجهين أحدهما أن يكون النهی خاصا بقوم كان كلامهم في ذلك يفسدهم و يضلهم عن الدين و لا يصلحهم في عبادتهم إلا الإمساك عنه و ترك الخوض فيه و لم يكن النهي عنه عاما لكافة المكلفين و قد يصلح بعض الناس بشيء يفسد به آخرون و يفسد بعضهم بشيء يصلح به آخرون فدبر الأئمة علیهم السلام أشياعهم في الدين بحسب ما علموه من مصالحهم فيه.
و ثانيهما أن يكون النهي عن الكلام في القضاء و القدر النهي عن الكلام فيما خلق الله تعالى و عن علله و أسبابه و عما أمر به و تعبد و عن القول في علل ذلك إذا كان طلب علل الخلق و الأمر محظورا لأن الله تعالى ستر ها عن أكثر خلقه ألا ترى أنه لا يجوز لأحد أن يطلب لخلقه جميع ما خلق علا مفصلات فيقول لم خلق كذا و كذا حتى يعد المخلوقات كلها و يحصيها و لا يجوز أن يقول لم أمر بكذا أو تعبد بكذا و نهى عن كذا إذ تعبده بذلك و أمره
ص: 130
لما هو أعلم به من مصالح الخلق و لم يطلع أحدا من خلقه على تفصيل علل ما خلق و أمر به و تعبد و إن كان قد أعلم في الجملة أنه لم يخلق الخلق عبثا و إنما خلقهم للحكمة و المصلحة و دل على ذلك بالعقل و السمع.
فقال سبحانه ﴿ وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِین ﴾ و قال ﴿ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَا کُمْ عَبَثًا ﴾ و قال ﴿ إِنَّا کُل شَیْءٍ خَلقْنَاهُ بِقَدَرٍ ﴾ يعني بحق و وضعناه في موضعه و قال و ما خلقت الجن و الإنس إلا ليعبدون و قال فيما تعبد به لن ينال الله لحومها ولا دماؤ ها و لكن يناله التقوى منكم. و قد يصح أن يكون الله تعالى خلق حيوانا بعينه لعلمه بأنه يؤمن عند خلقه كفار أو يتوب عند ذلك فساق أو ينتفع به مؤمنون أو يتعظ به ظالمون أو ينتفع المخلوق نفسه بذلك أو يكون عبرة لواحد في الأرض أو في السماء و ذلك مغيب عنا و إن قطعنا في الجملة أن جميع ما صنع الله تعالى إنما صنعه لأغراض حكيمة و لم يصنعه عبثا و كذلك يجوز أن يكون تعبدنا بالصلاة لأنها تقربنا من طاعته و تبعدنا عن معصيته و تكون العبادة بها لطفا لكافة المتعبدين بها أو لبعضهم فلما خفيت هذه الوجوه و كانت مستورة عنا و لم يقع دليل على التفصيل فيها و إن كان العلم بأنها حكمة في الجملة كان النهي عن الكلام في معنى القضاء و القدر إنما هو نهي عن طلب علل لها مفصلة فلم يكن نهيا عن هذا إن سلمنا الأخبار التي رواها أبو جعفر رحمه الله فأما إن بطلت أو اختل سند ها فقد سقط عنا عهدة الكلام فيها.
40: تنقيح المقال في علم الرجال، ج 28، ص 35: اعلم: أن هناك (زائدة بن قدامة الثقفي أبو الصلت الكوفي) الذي مات بأرض الروم غازيا سنة
ص: 131
ستين، أو إحدى و ستين و مائة الذي سيجيء قريبا في هذا المجلد، و زائدة بن قدامة الذي قاتل الخوارج و قتله شبيب سنة 76، و الذي عد من أصحاب الإمام الباقر علیه السلام ليس الذي قتله شبيب؛ لأن وفاة الإمام السجاد الله في سنة 95، فيكون زائدة هذا قتيلا قبل وفاة الإمام السجاد علیه السلام بتسعة عشر سنة تقريبا، و أما زائدة بن قدامة الثقفي فهو غير المعنون، لأنه كان من النواصب، و سوف أعنونه ليقف القارئ على شخصيته، و أنه البتري من أعدائه، يستحيل أن يروي في فضل كربلاء و زيارة الحسين عليه السلام كما في كامل الزيارات، فيتحصل من مجموع ما أشرنا اليه أن زائدة بن قدامة ثلاثة:
1- الراوي عن السجاد علیه السلام و المعدود من أصحاب الباقر علیه السلام
2- و زائدة بن قدامة الذي حارب الخوارج تحت راية الحجاج و قتله شبيب سنة,76
3- و زائدة بن قدامة الذي مات بأرض الروم سنة 161
41: بحار الأنوار، ج 28، ص 61: اعلم أن رواية سيد الساجدين علیه السلام هذا الخبر عن عمته و استماعه لها لا ينافي كونه علیه السلام عالما بذلك قبله إذ قد تكون في الرواية عن الغير مصلحة و قد يكون للاستماع إلى حديث يعرفه الإنسان تأثير جديد في أحوال الحزن مع أنه يحتمل أن يكون الاستماع لتطييب قلب عمته رضي الله عنها.
42: كامل الزيارات، ص 260: حدثني أبو القاسم جعفر بن محمد بن قولويه قال حدثني أبو عيسى عبيد الله بن الفضل بن محمد بن هلال الطائي
ص: 132
البصري ره قال حدثني أبو عثمان سعيد بن محمد قال حدثنا محمد بن سلام بن يسار [سيار] الكوفي قال حدثني أحمد بن محمد الواسطي قال حدثني عيسى بن أبي شيبة القاضي قال حدثني نوح بن دراج قال حدثني قدامة بن زائدة عن أبيه قال قال علي بن الحسين علیه السلام بلغني يا زائدة أنك تزور قبر أبي عبد الله الحسين علیه السلام أحيانا فقلت إن ذلك لكما بلغك فقال لي فلما ذا تفعل ذلك و لك مكان عند سلطانك الذي لا يحتمل أحدا على محبتنا و تفضيلنا و ذكر فضائلنا و الواجب على هذه الأمة من حقنا فقلت و الله ما أريد بذلك إلا الله و رسوله و لا أحفل بسخط من سخط و لا يكبر في صدري مكروه ينالني بسببه فقال و الله إن ذلك لكذلك - فقلت و الله إن ذلك لكذلك يقولها ثلاثا و أقولها ثلاثا فقال أبشر ثم أبشر ثم أبشر فلأ خبرنك بخبر كان عندي في النخب [البح] المخزون - فإنه لما أصابنا بالطف ما أصابنا وقتل أبي علیه السلام و قتل من كان معه - من ولده و إخوته و سائر أهله و حملت حرمه و نساؤه علی الأقتاب يراد بنا الكوفة فجعلت أنظر إليهم صرعى و لم يواروا فعظم ذلك في صدري و اشتد لما أرى منهم قلقي فكادت نفسي تخرج و تبينت ذلك مني عمتي زينب الكبرى بنت علي علیه السلام فقالت ما لي أراك تجود بنفسك يا بقية جدي و أبي و إخوتي فقلت و كيف لا أجزع و أهلع و قد أرى سيدي و إخوتي و عمومتي و ولد عمي و أهلي مصرعين بدمائهم مرملين بالعراء مسلبين لا يكفنون و لا يوارون و لا يعرج عليهم أحد و لا يقربهم بشر كأنهم أهل بيت من الديلم و الخزر فقالت لا يجز عنك ما ترى فو الله إن ذلك لعهد من رسول الله صَّلى الله عليْه و آله إلى جدك و أبيك و عمك و لقد أخذ الله الميثاق [ميثاق] أناس من هذه الأمة
ص: 133
لا تعرفهم فراعنة هذه الأمة و هم معروفون في أهل السماوات أنهم يجمعون هذه الأعضاء المتفرقة فيوارونها و هذه الجسوم المضرجة و ينصبون لهذا الطف علما لقبر أبيك سيد الشهداء لا يدرس أثره و لا يعفو رسمه على كرور الليالي و الأيام و ليجتهدن أئمة الكفر و أشياع الضلالة في محوه و تطميسه فلا يزداد أثره إلا ظهورا و أمره إلا علوا فقلت و ما هذا العهد و ما هذا الخبر فقالت نعم حدثتني أم أيمن أن رسول الله صَّلى الله عليْه و آله زار منزل فاطمة علیها السلام في يوم من الأيام فعملت له حريرة و أتاه على الله بطبق فيه تمرثم قالت أم أيمن فأتيتهم بعس فيه لبن و زبد فأكل رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و علي و فاطمة و الحسن و الحسين علیهم السلام من تلك الحريرة - و شرب رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و شربوا من ذلك اللبن ثم أكل و أكلوا من ذلك التمر و الزبد ثم غسل رسول الله صَّلى الله عليْه و آله يده - و علي يصب عليه الماء فلما فرغ من غسل يده مسح وجهه ثم نظر إلى علي و فاطمة و الحسن و الحسين نظرا عرفنا به السرور في وجهه ثم رمق بطرفه نحو السماء مليا ثم إنه وجه وجهه نحو القبلة و بسط يديه و دعا ثم خر ساجدا و هو ينشج فأطال النشوج و علا نحیبه و جرت دموعه ثم رفع رأسه و أطرق إلى الأرض و دموعه تقطر كأنها صوب المطر فحزنت فاطمة و علي و الحسن و الحسين علیهم السلام و حزنت معهم لما رأينا من رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و هبناه أن نسأله حتى إذا طال ذلك قال له علي و قالت له فاطمة ما يبكيك يا رسول الله لا أبكى الله عينيك فقد أقرح قلوبنا ما نرى من حالك فقال يا أخي سررت بكم و قال مزاحم بن عبد الوارث في حديثه ها هنا فقال يا حبيبي إني سررت بكم سرورا ما سررت مثله قط - و إني لأنظر إليكم و أحمد الله على نعمته علي فيكم إذ هبط علي جبرئيل علیه السلام فقال
ص: 134
يا محمد إن الله تبارك و تعالى اطلع على ما في نفسك و عرف سرورك بأخيك و ابنتك و سبطيك فأكمل لك النعمة و هنأك العطية بأن جعلهم و ذرياتهم و محبيهم و شيعتهم معك في الجنة لا يفرق بينك و بينهم يحبون كما تحب و يعطون كما تعطي حتى ترضى و فوق الرضا على بلوى كثيرة تنالهم في الدنيا و مکاره تصيبهم بأيدي أناس ينتحلون ملتك و يزعمون أنهم من أمتك براء من الله و منك خبطا خبطا و قتلا قتلا - شتى مصارعهم نائية قبور هم خيرة من الله لهم و لك فيهم فاحمد الله عز و جل على خيرته و ارض بقضائه فحمدت الله و رضيت بقضائه بما اختاره لكم ثم قال لي جبرئيل يا محمد إن أخاك مضطهد بعدك مغلوب على أمتك متعوب من أعدائك ثم مقتول بعدك يقتله أشر الخلق و الخليقة - و أشقى البرية يكون نظير عاقر الناقة ببلد تكون إليه هجرته و هو مغرس شيعته و شيعة ولده و فيه على كل حال يكثر بلوا هم و يعظم مصابهم و إن سبطك هذا و أو مأ بيده إلى الحسين علیه السلام مقتول في عصابة من ذريتك و أهل بيتك و أخيار من أمتك بضفة الفرات بأرض يقال لها كربلاء من أجلها يكثر الكرب و البلاء على أعدائك و أعداء ذريتك في اليوم الذي لا ينقضي كربه و لا تفنى حسرته و هي أطيب بقاع الأرض و أعظمها حرمة يقتل فيها سبطك و أهله و أنها من بطحاء الجنة فإذا كان ذلك اليوم الذي يقتل فيه سبطك و أهله و أحاطت به كتائب أهل الكفر و اللعنة تزعزعت الأرض من أقطار ها و مادت الجبال و كثر اضطرابها و اصطفقت البحار بأمواجها و ماجت السماوات بأهلها غضبا لك يا محمد و لذريتك - و استعظاما لما ينتهك من حرمتك و لشر ما تكافى به في ذريتك و عترتك و لا يبقى شيء من ذلك إلا
ص: 135
استأذن الله عز و جل في نصرة أهلك - المستضعفين المظلومين الذين هم حجة الله على خلقه بعدك فيوحي الله إلى السماوات و الأرض و الجبال و البحار و من فيهن إني أنا الله الملك القادر الذي لا يفوته هارب و لا يعجزه ممتنع و أنا أقدر فيه على الانتصار و الانتقام و عزتي و جلالي لأعذبن من وتر رسولي و صفيي و انتهك حرمته و قتل عترته و نبذ عهده و ظلم أهل بيته [أهله] عذابا لا أعذبه أحدا من العالمين فعند ذلك يضج كل شيء في السماوات و الأرضين بلعن من ظلم عترتك و استحل حرمتك فإذا برزت تلك العصابة إلى مضاجعها - تولى الله عز و جل قبض أرواح ها بيده و هبط إلى الأرض ملائكة من السماء السابعة معهم آنية من الياقوت و الزمرد مملوة من ماء الحياة و حلل من حلل الجنة و طيب من طيب الجنة فغسلوا جثثهم بذلك الماء و ألبسو ها الحلل و حنطو ها بذلك الطيب وصلت الملائكة صفا صفا عليهم ثم يبعث الله قوما من أمتك لا يعرفهم الكفار لم يشركوا في تلك الدماء بقول و لا فعل ولا نية فيوارون أجسامهم و يقيمون رسما لقبر سيد الشهداء بتلك البطحاء يكون علما لأهل الحق و سببا للمؤمنين إلى الفوز و تحفه ملائكة من كل سماء مائة ألف ملك في كل يوم و ليلة - و يصلون عليه و يطوفون عليه و يسبحون الله عنده و يستغفرون الله لمن زاره و يكتبون أسماء من يأتيه زائرا من أمتك متقربا إلى الله تعالى و إليك بذلك و أسماء آبائهم و عشائرهم و بلدانهم و يوسمون في وجوههم بميسم نور عرش الله هذا زائر قبر خير الشهداء و ابن خير الأنبياء فإذا كان يوم القيامة سطع في وجوههم من أثر ذلك الميسم نور تغشى منه الأبصار - يدل عليهم و يعرفون به و كأني بك يا
ص: 136
محمد بيني و بين ميكائيل و علي أمامنا و معنا من ملائكة الله ما لا يحصى عدد هم و نحن نلتقط من ذلك الميسم في وجهه من بين الخلائق حتى ينجيهم الله من هول ذلك اليوم و شدائده و ذلك حكم الله و عطاؤه لمن زار قبرك يا محمد أو قبر أخيك أو قبر سبطيك لا يريد به غیر الله عز و جل و سيجتهد أناس ممن حقت عليهم اللعنة من الله و السخط - أن يعفوا رسم ذلك القبر و يمحوا أثره فلا يجعل الله تبارك و تعالى لهم إلى ذلك سبيلا ثم قال رسول الله ص فهذا أبكاني و أحزنني قالت زينب فلما ضرب ابن ملجم لعنه الله أبي ع و رأيت عليه أثر الموت منه قلت له يا أبت حدثتني أم أيمن بكذا و كذا و قد أحببت أن أسمعه منك فقال يا بنية الحديث كما حدثتك أم أيمن و كأني بك و بنساء أهلك سبايا بهذا البلد أذلاء خاشعين تخافون أن يتخطفكم الناس فصبرا صبرا فو الذي فلق الحبة و برأ النسمة ما لله على ظهر الأرض يومئذ ولي غيركم و غیر محبيكم و شيعتكم و لقد قال لنا رسول الله صَّلى الله عليْه و آله حين أخبرنا بهذا الخبر - إن إبليس لعنه الله في ذلك اليوم يطير فرحا فيجول الأرض كلها بشياطينه و عفاريته فيقول يا معاشر الشياطين قد أدركنا من ذرية آدم الطلبة و بلغنا في هلاكهم الغاية و أورثناهم النارإلا من اعتصم بهذه العصابة فاجعلوا شغلكم بتشكيك الناس فيهم و حملهم على عداوتهم و إغرائهم بهم و أوليائهم حتى تستحكموا ضلالة الخلق و كفرهم و لا ينجو منهم ناج - و لقد صدق عليهم إبليس و هو كذوب أنه لا ينفع مع عداوتكم عمل صالح و لا يضر مع محبتكم و موالاتكم ذنب غير الكبائر قال زائدة ثم قال علي بن
ص: 137
الحسين علیه السلام بعد أن حدثني بهذا الحديث خذه إليك ما لو ضربت في طلبه آباط الإبل حولا لكان قليلا.
43: الأمالي (للصدوق) ، ص 150: حدثنا الشيخ الفقيه أبو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي رحمه الله قال حدثنا محمد بن عمر البغدادي الحافظ رحمه الله قال حدثنا أبو سعيد الحسن بن عثمان بن زياد التستري من كتابه قال حدثنا إبراهيم بن عبيد الله بن موسى بن يونس بن أبي إسحاق السبيعي قاضي بلخ قال حدثتني مريسة بنت موسى بن يونس بن أبي إسحاق و كانت عمتي قالت حدثتني صفية بنت يونس بن أبي إسحاق الهمدانية و كانت عمتي قالت حدثتني بهجة بنت الحارث بن عبد الله التغلبي عن خالها عبد الله بن منصور و كان رضيعا البعض ولد زيد بن علي علیه السلام قال: سألت جعفر بن محمد بن علي بن الحسين علیه السلام فقلت حدثني عن مقتل ابن رسول الله صَّلى الله عليْه و آله فقال حدثني أبي عن أبيه قال لما حضرت معاوية الوفاة دعا ابنه يزيد لعنه الله فأجلسه بين يديه فقال له يا بني إني قد ذللت لك الرقاب الصعاب و وطدت لك البلاد و جعلت الملك و ما فيه لك طعمة و إني أخشى عليك من ثلاثة نفريخالفون عليك بجهدهم و هم عبد الله بن عمر بن الخطاب و عبد الله بن الزبير و الحسين بن علي فأما عبد الله بن عمر فهو معك فالزمه و لا تدعه و أما عبد الله بن الزبير فقطعه إن ظفرت به إربا إربا فإنه يجثو لك كما يجثو الأسد لفريسته و يواربك مواربة الثعلب للكلب و أما الحسين علیه السلام فقد عرفت حظه من رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و هو من لحم رسول الله و دمه و قد علمت لا محالة أن أهل العراق سيخرجونه إليهم ثم يخذلونه و يضيعونه
ص: 138
فإن ظفرت به فاعرف حقه و منزلته من رسول الله صَّلى الله عليْه و آله و لا تؤاخذه بفعله و مع ذلك فإن لنا به خلطة و رحما و إياك أن تناله بسوء و يرى منك مكروها قال فلما هلك معاوية و تولى الأمر بعده يزيد بعث عامله على مدينة رسول الله و هو عتبة بن أبي سفيان فقدم المدينة و عليها مروان بن الحكم و كان عامل معاوية فأقامه عتبة من مكانه و جلس فيه لينفذ فيه أمر يزيد فهرب مروان فلم يقدر عليه و بعث عتبة إلى الحسين بن علي فقال إن أمير المؤمنين أمرك أن تبايع له فقال الحسين علیه السلام يا عتبة قد علمت أنا أهل بيت الكرامة و معدن الرسالة و أعلام الحق الذين أودعه الله عز و جل قلوبنا و أنطق به ألسنتنا فنطقت بإذن الله عز و جل و لقد سمعت جدي رسول الله صَّلى الله عليْه و آله يقول إن الخلافة محرمة على ولد أبي سفيان و کيف أبايع أهل بيت قد قال فيهم رسول الله صَّلى الله عليْه و آله هذا فلما سمع عتبة ذلك دعا الكاتب و كتب بسم الله الرحمن الرحيم إلى عبد الله يزيد أمير المؤمنين من عتبة بن أبي سفيان أما بعد فإن الحسين بن علي ليس يرى لك خلافة و لا بيعة فرأيك في أمره و السلام فلما ورد الكتاب على يزيد لعنه الله كتب الجواب إلى عتبة أما بعد فإذا أتاك كتابي هذا فعجل علي بجوابه و بين لي في كتابك كل من في طاعتي أو خرج عنها و ليكن مع الجواب رأس الحسين بن على علیه السلام فبلغ ذلك الحسين فهم بالخروج من أرض الحجاز إلى أرض العراق فلما أقبل الليل راح إلى مسجد النبي صَّلى الله عليْه و آله ليودع القبر فلما وصل إلى القبر سطع له نور من القبر فعاد إلى موضعه فلما كانت الليلة الثانية راح ليودع القبر فقام يصلي فأطال.
ص: 139
44: بحار الأنوار، ج 44، ص 328: فلما فرغ من صلاته جعل يقول اللهم هذا قبر نبيك محمد و أنا ابن بنت نبيك و قد حضرني من الأمر ما قد علمت اللهم إني أحب المعروف و أنكر المنكر و أنا أسألك يا ذا الجلال و الإكرام بحق القبر و من فيه إلا اخترت لي ما هو لك رضى و لرسولك رضى. قال ثم جعل يبكي عند القبر حتى إذا كان قريبا من الصبح وضع رأسه على القبر فأغفى فإذا هو برسول الله قد أقبل في كتيبة من الملائكة عن يمينه و عن شماله و بين يديه حتى ضم الحسين إلى صدره و قبل بين عينيه و قال حبيبي يا حسين كأني أراك عن قريب مرملا بدمائك مذبوحا بأرض كرب و بلاء من عصابة من أمتي و أنت مع ذلك عطشان لا تسقى و ظمآن لا تروى و هم مع ذلك يرجون شفاعتي لا أنالهم الله شفاعتي يوم القيامة حبيبي يا حسين إن أباك و أمك و أخاك قدموا علي و هم مشتاقون إليك و إن لك في الجنان لدرجات لن تنالها إلا بالشهادة. قال فجعل الحسين علیه السلام في منامه ينظر إلى جده و يقول يا جداه لا حاجة لي في الرجوع إلى الدنيا فخذني إليك و أدخلني معك في قبرك فقال له رسول الله لا بد لك من الرجوع إلى الدنيا حتى ترزق الشهادة و ما قد كتب الله لك فيها من الثواب العظيم فإنك و أباك و أخاك و عمك و عم أبي
تحشرون يوم القيامة في زمرة واحدة حتى تدخلوا الجنة.
45: بحار الأنوار، ج44، ص 330: و قال محمد بن أبي طالب روى محمد بن يعقوب الكليني في كتاب الرسائل عن محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن أيوب بن نوح عن صفوان عن مروان بن إسماعيل عن حمزة بن حمران عن أبي عبد الله علیه السلام قال: ذكرنا خروج الحسين علیه السلام و تخلف ابن
ص: 140
الحنفية فقال أبو عبد الله علیه السلام يا حمزة إني سأخبرك بحديث لا تسأل عنه بعد مجلسك هذا إن الحسين لما فصل متوجها دعا بقرطاس و كتب فيه بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي بن أبي طالب إلى بني هاشم أما بعد فإنه من لحق بي منكم استشهد و من تخلف لم يبلغ مبلغ الفتح و السلام قال و قال شيخنا المفيد بإسناده إلى أبي عبد الله علیه السلام قال لما سار أبو عبد الله من المدينة لقيه أفواج من الملائكة المسومة في أيديهم الحراب على نجب من نجب الجنة فسلموا عليه و قالوا يا حجة الله على خلقه بعد جده و أبيه و أخيه إن الله سبحانه أمد جدك بنا في مواطن كثيرة و إن الله أمدك بنا فقال لهم الموعد حفرتي و بقعتي التي أستشهد فيها و هي كربلاء فإذا وردتها فأتوني فقالوا يا حجة الله مرنا نسمع و نطع فهل تخشى من عدو يلقاك فنكون معك فقال لا سبيل لهم علي و لا يلقوني بكريهة أو أصل إلى بقعتي.
و أتته أفواج مسلمي الجن فقالوا يا سيدنا نحن شيعتك و أنصارك فمرنا بأمرك و ما تشاء فلو أمرتنا بقتل كل عدو لك و أنت بمكانك لكفيناك ذلك فجزاهم الحسين خيرا و قال لهم أو ما قرأتم كتاب الله المنزل على جدي رسول الله أينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم في بروج مشيدة و قال سبحانه لبرز الذين كتب عليهم القتل إلى مضاجعهم و إذا أقمت بمكاني فبما ذا يبتلى هذا الخلق المتعوس و بماذا يختبرون و من ذا يكون ساكن حفرتي بكربلاء و قد اختار ها الله يوم دحا الأرض و جعلها معقلا لشيعتنا و يكون لهم أمانا في الدنيا و الآخرة ولكن تحضرون يوم السبت و هو يوم عاشوراء الذي
ص: 141
في آخره أقتل و لا يبقى بعدي مطلوب من أهلي و نسبي و إخوتي و أهل بيتي و يسار برأسي إلى يزيد لعنه الله.
فقالت الجن نحن و الله يا حبيب الله و ابن حبيبه لولا أن أمرك طاعة و أنه لا يجوز لنا مخالفتك قتلنا جميع أعدائك قبل أن يصلوا إليك فقال صلوات الله عليه لهم نحن و الله أقدر عليهم منكم ولكن ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حي عن بينة انتهى ما نقلناه من كتاب محمد بن أبي طالب.
ص: 142
ابن بابويه، محمد بن علی، علل الشرائع، 2 جلد، کتاب فروشی داوری - قم، چاپ: اول، 1385 ش/1966 م.
- ،محمد بن على، كمال الدين و تمام النعمة، 2 جلد، اسلاميه-تهران، چاپ: دوم، 1395 ق.
- ،محمد بن علی، معاني الأخبار، 1 جلد، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم-قم، چاپ اول، 1403 ق.
- ،محمد بن على، الأمالي (للصدوق)، 1 جلد، کتابچی-تهران، چاپ: ششم، 1376 ش.
- ،محمد بن على، التوحيد (للصدوق)، 1 جلد، جامعه مدرسین قم، چاپ: اول،1398 ق.
- ،محمد بن علی: عيون أخبار الرضا علیه السلام، 2 جلد، نشر جهان-تهران، چاپ: اول، 1378 ق.
ابن قولویه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات، 1 جلد، دار المرتضوية-نجف اشرف، چاپ: اول، 1356 ش.
أبو ريحان بيروني، الآثار الباقية عن القرون الخالية-تهران، چاپ: اول، 1380 ش.
افندی، عبدالله بن عیسی بیگ، ریاض العلماء و حياض الفضلاء، 7 جلد، مؤسسة التاريخ العربي-لبنان-بیروت، چاپ: 1431، 1 ه. ق.
ص: 143
بحرانی،سید هاشم بن سليمان، البرهان في تفسير القرآن، 5 جلد،
مؤسسه بعثه - قم، چاپ: اول، 1374 ش.
حلّی، علامه، حسن بن يوسف بن مطهر اسدی، منتهى المطلب في تحقيق المذهب، 15 جلد، مجمع البحوث الإسلامية، مشهد - ايران، اول، 1412 ه ق
الخصيبي، الحسين بن حمدان، الهداية الكبرى، الوفاة: 334 الطبعة: الرابعة سنة الطبع: 1411-1991 من الناشر: مؤسسة البلاغ للطباعة و النشر و التوزيع - بيروت - لبنان
السيوطي، اللآلىء المصنوعة، ناشر: دار الكتب العلميه، بيروت، 1996 م صدر، حسن، تكملة أمل الآمل، 6 جلد، دار المؤرخ العربی- لبنان - بیروت، چاپ: 1429، 1 ه . ق
صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم، 1 جلد، مكتبة آية الله المرعشي النجفي؛ قم، چاپ دوم، 1404 ق.
طبرسی، احمد بن على، الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، 2 جلد، نشر مرتضی - مشهد، چاپ اول، 1403 ق.
طریحی، فخر الدین بن محمد مصحح: علی،نضال، ناشر: موسسه الاعلمى للمطبوعات محل نشر: بیروت
قطب الدین راوندی، سعيد بن هبة الله، الخرائج و الجرائح، 3 جلد، مؤسسه امام مهدی عجل الله تعالی و فرجهم شریف - قم، چاپ: اول، 1409 ق.
ص: 144
قمی، شیخ عباس، الكنی و الألقاب(مكتبة الصدر)، 3 جلد، مكتبة الصدر- تهران، چاپ 5، 1368 ش.
کلینی، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط - الإسلامية)، 8 جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.
کوفی، فرات بن ابراهيم، تفسیر فرات الكوفي، 1 جلد، مؤسسة الطبع و النشر في وزارة الإرشاد الإسلامی - تهران، چاپ اول، 1410 ق.
مامقانی، عبد الله، تنقیح المقال في علم الرجال، 36 جلد، موسسة آل البيت علیهم السلام لإحياء التراث - ایران - قم، چاپ: 1431، 1 ه. ق.
مجلسی، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)، 111 جلد، دار إحياء التراث العربي - بيروت، چاپ: دوم، 1403 ق.
مفید، تصحيح اعتقادات الإمامية - قم، چاپ: اول، 1413 ق.
مطهرى، مرتضى، حماسه حسینی، انتشارات صدرا، آبان 1382
نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشي، 1جلد، جماعة المدرسين في الحوزة العلمية بقم، مؤسسة النشر الإسلامي- قم، چاپ: 1365، 6 ش.
نوری، حسین بن محمد تقی، مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل، 28 جلد، مؤسسة آل البيت علیهم السلام - قم، چاپ: اول، 1408 ق.
ص: 145