ناسخ التواریخ زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام جلد 9

مشخصات کتاب

جزء نهم از

ناسخ التواريخ

زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

تألیف

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

آقای سید ابراهیم میانجی

*حق چاپ و عکس برداری محفوظ*

مشخصات نشر : قم: مطبوعات دینی، 1353 -

*(دی ماه 1353 شمسی)*

خیر اندیش دیجیتالی: موسسه مددکاری و خیریه ایتام امام زمان (عج) شهرستان بروجن

ویراستار دیجیتالی: معصومه علیمیرزایی

ص: 1

(بقية) پارۀ مناظرات هشام بن حکم با پاره دانایان عصر

عبدالله گفت: پس از چه راه میگونی باید امام از تمام مردمان شجاعتر باشد؟

هشام گفت: بواسطه اینکه امام اسباب قوت قلب و نیرو و توجه جماعت مسلمانانی که در جنگها بد و بازگشت و رجوع مینمایند باید باشد.

و خداوند تعالی فرموده است «ومن يولهم يومئذ دبره إلا منحرفاً لقتال أو متحيزاً إلى فئة فقد باء بغضب من الله» (1).

و چون چنان باشد و در حروب طاقت مقاتلت و در جنگ نیروی درنك نياورد و فرار کند، اسباب شکست مسلمانان گردد و این گناه بزرگترین گناهان وموجب وصول غضب يزدان و دخول در نیر انست، و هیچ نمیشاید کسیکه بغضب خدای دچار شود از جانب خدای برخلقش حجت باشد.

عبدالله گفت: از کجا میگوئی امام باید سخی ترین مردمان باشد؟

هشام گفت: بعلت اینکه امام گنجور مسلمانان است، اگر چنین شخص سخی نباشد نفس او بأموال ايشان مایل و مشتاق میشود و مأخوذ میدارد، و روانیست که خدای تعالی بر آفریدگان خود شخصی که خائن باشد حجت بجوید.

چون سخن بدینجار سید ضرار با هشام گفت: در اینروزگار کسیکه باین صفت باشد کیست؟

هشام گفت: صاحب این قصر امیر المؤمنین است و چنان بود که هارون الرشید

ص: 2


1- سوره انفال آیه 16

تمام آن کلمات را از آغاز تا انجام در آنجا که جای کرده بود میشنید.

در اینوقت که هشام آن جواب را بداد هارون گفت: «أعطانا والله من جراب النورة».

و اينوقت جعفر بن يحيى در خدمت او حضور داشت، پس از پس پرده بدو گفت ويبحك اى جعفر هشام از لفظ امیر المؤمنین کدام کسرا اراده کرده است؟

جعفر گفت: موسى بن جعفر را اراده نموده است.

هارون گفت: باین لفظ جزاهلشرا نخواسته است، یعنی موسی سزاوار این لقب است.

پس از آن از کمال بغض و خشم لبهایش را بگزید و گفت: مانند این شخص یعنی هشام زنده بماند و یکساعت مملکت من برای من باقی بماند سوگند باخدای زبان هشام از صد هزار شمشیر برنده در دلهای مردمان کار کننده تراست.

و از آنطرف یحیی بدانست که هشام کار خود را بگرد و آنچه نشاید بگفت و آنچه نباید مکشوف بداشت، پس درون پرده شد.

هارون گفت ای عباسي ويحك اينمرد كيست؟ یعنی این مرد چه داهیه بود که در آوردی، و چه بلیتی بود که بر من فرود ساختی.

گفت: ای امیر المؤمنين آسوده باش که من بدست خود چاره کارش را میکنم.

پس از آن بجانب هشام بیامد و با چشم بدو اشارت کرد.

هشام بدانست که روزگارش تیره خواهد شد، پس بعنوان کمیز و قضای حاجت نمودن از مجلس برخاست و موزه بیای آورده یکسره بسرای خود برفت واهل بيت خود را بفرمود تا پنهان شوند و در همان ساعت روى بكوفه نهاد، وراه بسپرد تا بکوفه رسید.

و بشير نبال در کوفه منزل داشت، هشام بسرای او اندر شد، و ابن بشیر از

ص: 3

جمله حمله حديث واصحاب حضرت أبي عبد الله علیه السلام بود، هشام داستان خود را بدو بگذاشت.

و از آن پس از آن بیم که داشت مریض شد و مرضش روز تا روز و شدت گرفت.

بشیر چون اینحالت را مشاهدت کرد گفت طبیب از بهرت بیاورم گفت: مرا پزشك سودی نرسد چه من بخواهم مرد.

و چون حالت مرگ بدو دست یافت با بشیر گفت چون از کار تجهیز من بپرداختی در دل شب جسد مرا بردار و در کناسه کوفه فروگذار و رقعه بر نگار که این مرده هشام بن حکم است که امیرالمؤمنین او را طلب میکرد و بمرگ طبیعی در گذشت.

و این وصیت را از آن بگذاشت که چون هشام فرار کرد هارون الرشید فرمان داد تا پاره کسان و اقارب و دوستان و آشنایان و هر کس را مورد تهمت میدانستند بآنسبب بگرفتند و بزندان در آوردند، و آزار میرسانیدند.

بالجمله چون بامداد شد مردم کوفه در کناسه عبور و مرور همیدادند، وجسد هشامرا نظاره همیکردند.

پس قاضی شهر و صاحب المعوله وعامل ومعدلون شهر حاضر شدند، و مرده هشامرا بدیدند و محضری بخدمت رشید بفرستادند و از آن حکایت باز نمودند رشید چون بدید گفت: شکر خدا را که ما را از کار او کفایت کرد آنگاه بفرمود آن جماعت را که به تهمت هشام مأخوذ و محبوس نموده بودند رها کردند در کتاب زبدة المعارف مسطور است که محمد بن علي بن با بويه بسند خود از شیخ جلیل محمد بن عمیر روایت کند که گفت.

در تمام مدت مصاحبت وطول ايام مجالست هشام بن الحكم از این کلام او که در صفت عصمت امام علیه السلام گفت هیچ چیز بهتر و نیکوار نشنیدم، و استفادت نمودم.

ص: 4

چه وقتی از هشام پرسیدم آیا امام باید معصوم باشد؟ گفت: آری گفتم: بچه دلیل بدانم که امام معصوم باشد؟ فرمود:

تمامت گناهان از چهار قسم بیرون نیست و برای آن پنجمی نیست یکی حرص و دیگر حسد، و دیگر خشم، و دیگر شهوت.

نفس قدسی امام چگونه حریص میشود بردنیا و حال اینکه تمام دنیا در تحت فرمان اوست چنانکه انگشتری در دست او کسیکه آنقدرت داشته باشد که بتواند بيك اشارتی سنگریزه را جواهر گرداند چگونه بر متاع غرور حریص و مغرور گردد و چگونه امام حسد میبرد با اینکه از هر چه بینداز اصناف و اوصاف بنی آدم نسبت بعلوشان و رفعت رتبتش مانند حشرات،میباشند آیا میتوان تصور کرد که بر کسیکه از وی پست تر است حسد ببرد.

و چگونه امام غضب میکند، مگر غضبی که در راه خدای و برای خدای باشد، زیرا که جمله جنود طبیعت او در زمام قوه عقل او میباشند.

و چگونه شهوات دنیویه بر امام چیره و غالب تواند شد با اینکه امام مشاهده درجات رفیعه خود را میکند، وحور و قصور و غلمان و فواکه بهشتی را مینگرد.

آيا كسيكه حور العین را میبیند بلکه حور العين عاشق ادراك شرف خدمت او هستند، چگونه بصورتهای حسیه مایل میشود، و کسیکه پیوسته از موائد نعم اخرویه فایز میشود چگونه بغذاهای تلخ نامرغوب دنیوی میل مینماید.

و دیگر در رجال کشی و بحار الانوار از محمد بن عيسى العبدی از یونس بن عبدالرحمن مردیست که گفت:

با هشام گفتم این جماعت را گمان چنان میرود که حضرت ابی الحسن علیه السلام عبدالرحمن بن حجاج را بتو فرستاد و ترا امر فرمود که خاموش باشی و تکلم مکن، و تو پذیرفتار نشدی که رسالت او را پذیرفنار بشوی، با من بگوی سبب این کار چه بود؟

ص: 5

و خبر ده که آنحضرت بتو بفرستاد و ترا از کلام نهی فرمود یا نفرمود؟ و آیا بعد از نهی فرمودن امام علیه السلام تكلم نمودی؟

هشام در جواب گفت: چنان افتاد که در زمان خلافت مهدی عباسی بر اصحاب أهواء بسیار سخت گرفتند، و ابن مفضل صنوف فرق را صنف بصنف از بهر او بر نگاشت از آن آن کتاب را بر مردمان فروخواند.

یونس گفت: من خود شنیدم که آن نامه را در باب المذهب مدینه و در مره دیگر در مدينة الوضاح بر مردمان فرو خواندند.

وابن المفضل صنوف فرق را فرقه بفرقه برای ایشان تصنیف کرد حتی این که در کتاب خود نوشت:

و از ایشان فرقه هستند که ایشانرا زراریه گویند، وفرقه باشند که آنها را عمارية گویند، و ایشانرا اصحاب عمار ساباطی خوانند، و فرقه دیگر هستند که ایشانرا یعفوریه نامند، و از ایشان فرقه دیگرند که ایشانرا اصحاب سليمان الأقطع نامند و فرقۀ دیگر باشند که ایشانرا جوالیقیه میگویند.

یونس میگوید در آن روز هشام بن الحکم و اصحابش را نامبردار نکردند.

و هشام با یونس چنان نمود که حضرت ابی الحسن علیه السلام او را پیام فرستاد که در این ایام از کلام راندن یعنی مناظرت و مجادلت دست بدار، زیرا که امر سخت است.

هشام میگوید: لاجرم لب از کلام فرو بستم تاگاهی که مهدی عباسی بمرد و آنکار و روزگار محنت آثار سکون گرفت و اینست آن امری که آنحضرت بفرموده بود و مرا نهی کرده بود.

و هم در آنکتاب بهمان سند از یونس مردیست که گفت :

با هشام بن حکم در مسجد او هنگام عشا حضور داشتم گاهی که مسلم صاحب بیت الحکم بدو آمد و گفت :

ص: 6

يحيى بن خالد میفرماید همانا بر جماعت رفضه دین ایشانرا فاسد ساختی چه گمان ایشان چنانست که دین خدای جز با مام زنده بیای نتواند بود، وحال اینکه ایشان نمیدانند آیا امام ایشان زنده است یا مرده است.

یعنی تو این عنوانرا با ایشان بگذاشتی، و چون امروز از زندگانی امام خودشان خبر ندارند، و اقامت دین را بوجود امام حی میدانند پس دین ایشانرا بر ایشان تباه گردانیدی.

هشام فورا در جواب گفت: بر ما واجب است که متدین و مقر باشیم بزندگانی امام، بدین معنی که یا نزد ما حاضر باشد و زنده، یا متواری باشد تا گاهی که از مرگش بما خبر دهند و مادامیکه خبر از موتش بما نرسد ما او را زنده دانیم.

و برای این معنی مثالی بزد و گفت: اگر مردی بازن خود مجامعت نماید و از آن پس بمکه مسافرت کند، یا در بعضی حیطان از وی متواری شود، برما لازم است که او را زنده بدانیم تا گاهی که خلاف حياة او برما وضوح يابد.

سالم پسر عم يونس برفت و این جواب هشامرا بيحيى بن خالد داستان کرد.

يحيى گفت گویا کاری نکرده باشیم، یعنی از این بحثی که بر هشام وارد آوردیم و گمان کردیم که او را ملزم میداریم، با این جواب که بداد سودی نبردیم و کاری نساختیم.

آنگاه یحیی بر هارون در آمد و آنخبر بدو بگذاشت، هارون دیگر روز در طلب هشام بفرستاد، پس بمنزلش در طلبش برفتند و او را نیافتند چه آنخب را هشام بدانسته بود و هشام دو ماه یا بیشتر افزون نپایید و در منزل عمل و حسین حناطين وفات نمود.

وتفسير امر هشام اينست، و یونس را گمان چنانست که دخول هشام بر یحیی ابن خالد و کلمات او با سلیمان بن جریر (حریث) پس از آن بود که روزگاری از زمان گرفتاری ابوالحسن بگذشته بود.

ص: 7

چه آنحال در زمان مهدی عباسی روی داد و دخول هشام بر یحیی در زمان هارون الرشيد اتفاق افتاد.

و هم در آن کتاب از بزنطی از حضرت امام رضا علیه السلام فرمود:

«ما كان لكم في أبي الحسن عليه السلام عظة، ماترى حال هشام هو الذي صنع بأبي الحسن علیه السلام ماصنع و قال لهم وأخبرهم، أترى الله يغفر لهم ماركب (ركبواظ) منشاء.

شما را در آنچه بر ابوالحسن علیه السلام وارد شد، یعنی شهادت آنحضرت بند و موعظت نخواهد بود، نمیبینی حال هشامرا، وی همانکس هست که با حضرت أبو الحسن نمود آنچه نمود، یعنی کلمات و مناظرات بیرون از موقع او آنحضرت را بشهادت رسانید آیا با این حال و این امری که از ما مرتکب شدند، خداوند چنین مرد مرا میآمرزد.

و در رجال ابوعلی مرویست که ابویحیی اسماعیل بن زیاد واسطی از عبدالرحمن ابن حجاج روایت کند که گفت: از وی شنیدم که رسالت حضرت ابی الحسن علیه السلام را بهشام آورد که مرا فرموده است که با تو بگویم تکلم منمای.

هشام گفت: چگونه باشد که هشام یعنی هشام بن سالم تكلم كند، ومن تكلم ننمایم.

عبدالرحمن گفت بمن امر فرموده است که ترا امر نمایم تکلم نکنی و من رسول آن حضرت هستم بسوی تو.

ابو یحیی میگوید هشام مدت یکماه لب از تکلم فرو بست و دیگر باره تكلم نمود.

پس عبدالرحمن بن حجاج نزد هشام آمد و گفت : ای ابو محمد سبحان الله تکلم میکنی و حال اینکه ترا از کلام نهی کرده اند.

هشام گفت: مانند من كسيرا از کلام نهی نمی نمایند.

ابو یحیی میگوید: چون سال دیگر در رسید عبدالرحمن بدو بیامد و گفت ای هشام امام علیه السلام میفرماید آیا مسرور میشوی که در خون مردی مسلم شريك شوى

ص: 8

گفت: مسرور نمیشوم گفت میفرماید: پس چگونه درخون من شريك ميكردى «فان سكت وإلا فهو الذبح».

اگر لب از سخن راندن بر نبندی و بتقيه کار نکنی با این غلبه مخالفان و معاندان دین و آئین و این روزگار سخت و دشوار کار بسر بریدن انجرار گیرد.

هشام سکوت ننمود، و لب بسخن بگشود، و از آنچه مصلحت وقت نبود بنمود تا کار آنحضرت صلی الله علیه بدانجا رسید که رسید.

معلوم باد که در کیفیت احوال ابی محمد هشام بن حکم احادیث مختلفه وارد است که بعضی بر مدح او دلالت کند، و برخی بر قدح او اشارت نماید.

أما اخباریکه در مدح او وارد است بیشتر است.

و چنان مینماید که این مرد فاضل عالم دقیق متكلم غيور از کمال غيرت و بصیرتی که در حق ائمه اطهار وثبوت استحقاق و جلالت و عظمت و امامت ایشان وعدم لياقت و استحقاق مخالفین ایشان، داشته است قدرت سکوت نداشته، وهمه وقت باثبات هر دو امر بتصریح یا کنایت تکلم مینموده است، وجوشش بحر علم وبصيرت خود را چاره نمیتوانسته است.

لكن امام علیه السلام که عالم بسرایر و بواطن و ظواهر امور و مصالح وقت بوده و میباشد، در آنجا که صلاح حال و تقاضای وقت را نمیدانسته، وفساد آنرا میدانسته نهی میفرموده است.

أما پاره کسان غيور طاقت استماع پاره مطالب سخيفه، و اظهارات كذب آمیز را نمیآورده اند و زبان بجواب میگشوده اند.

لكن آخر الامر فساد آن کردار خود را میدیده اند، وصدق امر و نهی امام علیه السلام را مشهود مینموده اند.

و پاره احتجاجات ومناظرات هشام بن حكم انشاء الله تعالى در ذيل أحوال اصحاب آنحضرت مسطور میشود.

در کتاب ریاض الشهاده مسطور است که هر کس در ازمنه خلفای جور به تشیع و دوستی اهل بیت اطهار صلوات الله عليهم نامدار میگشت، در معرض خطرهای

ص: 9

عظیم دچار میگردید، چنانکه معلی بن خنيس، وجابر بن یزید جعفی را چند دفعه خواستند بقتل رسانند بتدابير صائبه ألمه سلام الله عليهم نجات یافتند.

و همچنین علی بن يقطين كه وزرات هارون الرشید را داشت.

و محمد بن ابی عمیر را با آن جلالت و قدر و رفعت منزلت و دولت بسیار بگرفتند و قضاوت کوفه را بدو عرضه دادند، بدان شرط که اسامی شیعیان را در قلم آورد و او امتناع نمود.

لاجرم چندانش بضرب چوب بیا زردند که مدتی بس در از نیروی حرکت نداشت، بعلاوه اینکه مدت چهار سال بزندانش جای داده اموالشرا چنان در حیطه ضبط در آوردند که استطاعت ستر عورت نداشت.

و کتب او را که در اطاقی مخفی داشته بود چندان بی تعمیر بماند که اطاق خراب و تمامت آن کتابها تباه شد، و چون از محبس بیرون آمد نقل احادیث را از حفظ مینمود.

و باین علت هر کس در خدمت ائمه صلی الله و علیه و اله میشد و تقریش بیشتر بود و بآستان مبارکشان اختصاصش فزونتر بود، محض رعایت و مصلحت اندیشه حفظ جان خودشان و ایشان زبان بطمن و لعن و مذمت آنها بر میگشودند، و نزد مردمان از ایشان تبری مینمودند تا از حوادث روزگار آسوده بمانند.

چنانکه زرارة بن اعین که در شمار حواری اصحاب امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهما السلام، و کمتر کسی بجلالت قدر او و از جمله روات أصحابست، و در حقیقت یکتن از اصحاب مذهب جعفری است.

حضرت صادق صلوات الله علیه چندانش بط من و لعن در سپرد که مضطرب گردیده پسرهای خود را بخدمت آنحضرت فرستاده از راه کم التفاتی آن حضرت و تقصيرات خود بپرسید.

ص: 10

و آنحضرت شرح مبسوطی در عذر خواهی از این مطلب و بیان اینکه آن کلمات بجمله از روی مهربانی و حفظ جان خود و خون او و سلسله او بوده است.

و او مانند سفینه مساكين است که در دریای علم اهل بیت تحصیل غذای ارواح وقوت قلوب مینمود، و در کمین آنسفینه، پادشاهی جابر و غاصب میباشد که کشتی ها را غصب مینماید و جان صاحب کشتی را میرباید.

و من كه جعفر بن محلم بمنزله خضر هستم که آنکشتی را بقدح و طعن و مذمت معیوب نموده ام تا آنملك جاير غاصب بآن آزار نرساند.

و از تتبع كتب اخبار و تواریخ چندان بدست میآید که حصرش مشکل است و جمعی از متکلمین که جلالت قدر داشتند.

حتى هشام بن حکم که مکرر حضرت صادق سلام الله عليه او را تمجید، وبر جمله اصحاب خود ترجیح میداد ومیفرمود هشام بدست و زبان و قلبش ما را نصرت میکند و نوید شفاعت آخرت داده اند.

چندان احادیث در طعن و لعن و ذم او وارد گردیده است که عشر آن در حق مذمومین و مطعونین نرسیده است.

بلکه گاهی برای مصلحت روزگار او را بکفر و زندقه نسبت میداده اند،و علي الظاهر در حقش نفرین بسیار میفرموده اند.

و حضرت كاظم علیه السلام نظر بشدت تقیه و نهایت تغلب و استیلای حکام جور او را از مناظره و مباحثه با مخالفین نهی و منع میفرمود.

و در اوقاتیکه آنحضرت در محبس،بود مکرر باو پیغام میداد که در خانه ات بنشین و سخن کرد نرا موقوف بدار، آخر الامر خود را و ما را تلف میکنی، چنانکه در پایان کار چنان شد که آنحضرت بفرموده بود.

چنانکه در کتاب عیون اخبار و بعضی کتب آثار از حاکم ابو احمد محمد بن محمد بن إسحاق انماطی نیشابوری مرویست که

ص: 11

چون منصور عباسی شهر بغداد را بنیان نمود، در طلب جماعت سادات علویه جد و جهد بسیار مینمود و هر کس از ایشانرا بدست میآورد در میان ستونهای میان تهی که از خشت پخته و گچ بیای کرده بودند مینهاد و خلل وفرج و روی آنرا فرو میگرفت تا آنسید بزرگوار در میان همان ستون بخالق بیچون میشتافت.

اتفاقاً یکی پسری علوی که چهره چون خورشید و ماه و موئی بس سیاه داشت و از فرزندان حسن بن علي بن ابيطالب علیهما السلام بود بجنك ظلم و. چنگال ستم ایشان دچار شد.

منصور او را پوشیده بهمان بناء که از بهر او بنای عمارت میکرد بسپرد، واورا فرمان کرد تا آن گوهر بحر سیادت، و اختر چرخ سعادت را در میان ستونی نشر چرخ سعادت را در میان ستونی مجوف،نهاده بر رویش بنا نماید.

و یکتن از معتمدان خود را که بدویش وثوقی تام بود، بر آندیوار گردیدبان نمود تا در حضور او آنسید جوان و نوباوۀ بوستان رسالت را در میان آنستون بگذارد، و رویش را بپوشاند.

دیوار گر بر حسب فرمان او را در میان ستون بگذاشت، لكن دلش بروی رقت و رحمت گرفت و رخنه در آن اسطوانه بگذاشت تا از نسیم و هوابی بهره نماند.

و با آنسید گفت هیچ باک مدار و ترسان مباش و صبوری و شکیبائی بفرمای که در تاریکی شب میآیم و ترا از میان این ستون بیرون می آورم.

چون شب در رسید دیوارگر بر حسب میعاد در تاریکی شب بیامد، و آنسید علوی را از میان ستون بیرون آورده و گفت:

از خدای در خون من و این کارگران که با من هستند بپرهیز، و خویشتن را پوشیده، بدار چه من ترا در این دل شب از میان ستون بیرون آوردم، چه همیداشتم که اگر ترا در میان آن بجای گذاردم، جدت رسول خدا صلی الله و علیه و اله

ص: 12

بامداد رستاخیز در پیشگاه خداوند تعالی با من خصومت بورزد.

و از آن تیشه و آلات گچکاری چندانکه توانست موی او را قطع کرده برگرفت و گفت: هم اکنون خویشتن را پنهان بدار، و جانت را بسلامت ببر و بسوی مادرت مرو.

آنسید نوجوان گفت، اکنون که بیایست حال بدین منوال باشد، باری مادر مرا بیا گاهان که من نجات یافتم و فرار کردم، تا نفس او آرام گیرد، و خوشدل شود، و جزع و زاری او اندك بگردد، چه معلوم نیست برای بازگشت من بسوی او راهی و روئی باشد.

پس آنغلام علوی فرار کرده و نمیدانست بکدام سوی روی کند، و بکدام شهر جای نماید.

آنمرد دیوار گر میگوید: آنسید جلیل مکان مادر خود را بمن باز نمود و از موی خود علامتی و نشانی بمن داد.

لاجرم بهمان مکان که مرا نشان بداد برفتم و صدائی چون صدای مکس انگبین از گریستن و ریستن بشنیدم، بدانستم این ناله جانسوز و گریه جگر دوز جز از مادر او نیست.

پس بدو نزديك شدم و داستان پسرش را بدو بگذاشتم، و مویش را بسپردم و باز گشتم.

ایکه بر دیوار بنهادی تو سادات عظام *** به اگر بیندیشی فرو افکنده خود را ز بام

یکدو روزی رامش خود خواستی اندر جهان *** هم زنا کامی ایشان به خود جستی تو کام

گر بدیده عقل نیکو بنگری ایزشت کار *** خویشتن را در فکندی در عذاب مستدام

ص: 13

خصمی آل رسولت در دو گیتی کرده است *** زشت روی و زشت خوی و زشت روز و زشت نام

می ندانم در قیامت چیست عذرت ایغوی *** در جواب شیر حق و حضرت خير الأنام

این همیدانم که چندانت عذابست و عقاب *** که فزونست از حدود یوم ولیل و شهر وعام

نه شمارش را ملايك داند و نه جن و انس *** غیر خلاق جهان والله أعلم بالختام

وين عجب كز يك شجر این اصل و غصن آمدیدید *** ليك در خوی و صفت جستند از هم انفصام

در نسب اندر اصیل و در نژاد اندر جلیل *** در حسب اندر خسیس و در شمر اندر لئام

بنگر اغصانی که باشد جمله از اصلی عظیم *** هر کسیرا هست آیانی بوقت انقسام

آن یکیرا شد ثمرها همچو طوبی در بهشت *** بهره مند آمد ز بار و سایه او خاص و عام

و اندکر شد ناگواراتر ز زقوم جحيم *** گشته اندر صفحه عالم ظلام اندر ظلام

آن یکی آمد وکیل کار خانه كبریا *** و اندکر آمد دلیل خشم حى لاينام

کس نداند علت این امتیاز و افتراق تا *** جز خداوند حكيم و حاكم يوم القيام

بایدت آهنگ حق باشد بظاهر هر چه هست *** خواه اندر دست سبحه يا بكف اندر حسام

ص: 14

ورنه از لفظ خلیفه با امير المؤمنين *** یا زبذل بیشمار و باز فر احتشام

کی شوی شایسته فرماندهي مؤمنان *** اینکه از ایمان بدل اندر نداری ارتسام

در بهشت و حور و غلمان کی بیاید در کنار *** چون در این عالم بدی محشور با خلق طعام

کی ترا از نور حق در چشم جان افتد فروغ *** چون ز تاری جهالت بر خرد آمد غمام

نی جهانت بر مراد دل بگردد منتظم *** نه مهامت را بوفق عقل باشد انتظام

التيام و انتظام کارها باشد بعقل *** چون ظلومی و جهولی از چه جوئی التیام

شهیر جبریل داری گرز عقل آری تو بال *** بر فراز بام عرشت ميرسد بانك دوام

ورنه با پر دبابی جهالت ای جحود *** کی توانی با ملایک در فلك جوئى قيام

خواه منصورت بخوانند و مضى مستضي (مطیع و معتصم (ظ) *** يا رشيد و قاهر ومستكفى و مير و امام

چون نمیباشى أمين مأمون نباشی از عذاب *** تا ابد مانی بنار دوزخ و سوز ضرام

کی امید رستگاری داری و حور جنان و حور جنان *** چون ترا از خون اولاد رسول آمد فطام

این بیانرا نیست پایان مختصر دان ایعنود *** نیست از دار السلامت هیچ دعوت والسلام

ص: 15

عجب تر اینکه با اینهمه اهتمام که در این سالهای بسیار در قطع نسل ذریه حضرت خير الأنام، و اطفاء نور ملك،علام و ابقای آثار و ذریات شقاوت آیات خود نمودند، بر خلاف مراد ایشان گردید.

حمد خدایرا که با آنهمه طول مدت و بسط سلطنت و وسعت مملکت و کثرت تنعم و وفور نعمت و فزونی بضاعت و فزایش مكنت و نمايش لذت و کامکاری و عیش و نوش و راحت و ثروت که:

همه اسباب ازدیاد نسل و بقای آثار و نتایج بسیار است، در صفحه روزگار اكنون بمفاد «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمین» (1) در پهنه کیهان نشانی از ایشان نمایان نیست.

حتى بغداد بآن عظمت و بضاعت ویران شد، و اینشهر بغداد که اکنون دایر و عامر است جز بغداد عتیق و ویرانست.

گذشته از این مسجد جامع اموی که در دوره اسلامیه بر نهادند و شرحش مسطور شد، در چند سال قبل چنانکه بآن نیز اشارت نمودیم، از آتش حوادث چنان بسوخت که علامتی از آن نماند با اینکه مسجد اسلامی بود.

و چون بانی آن ظالم و غاصب و از خدای بیخبر بود، خبرش منسی و اثرش ناپدید شد.

أما مسجد أيا صوفيه با اینکه بسیار سال قبل از آن بنیان شد، هنوز باقی و دایر است، زیرا در زمانی که آن بنا را قیصر بر نهاد گلش را با خون بیگناهان خمیر نکرد و بنیانش را با گوشت و پوست و استخوان ذراری پیغمبر نمایشگر نداشت.

لاجرم در گذرگاه حوادث بیائید و از تند باد دواهی و طوفان نوازل متزلزل نگشت.

جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز *** خراب مینکند بارگاه کسری را

ص: 16


1- سوره انعام آیه 45

سزای قبح عمل بین که روزگار هنوز *** بپای ناشده طاقی همیکند ویران (1)

و از آنطرف ذریه حضرت خير الأنام، وسادات عظام، با آنهمه سختیها و ستم یافتن از ستمکاران، و آنشدت اهتمام در قلع و قمع ریشه هستی و بقای ایشان، و آنهمه مصائب و درشتیهای روزگار و ظلم و ستم مردم ستمکار.

و آنهمه قتل و آزار و حبس و بند و دیدار مکاره و آفات و بلیات زمانه وضيق معیشت و نهایت عسرت و پراکندگی و درماندگی و کثرت خوف وخشیت و سوز و گداز زمانهای دیر باز که جمله مورث قطع نسل و محو اثر و اسم ورسم است.

بمصداق «والله متم نوره ولوكره المشركون» (2) انوار شرافت آثار ایشان پهنه زمین و زمانرا فرو گرفته، و مکانی نیست که از ایشان خالی است، اغلب ایشان در ممالک روی زمین دارای عز و تمکین و قبله گاه مبین هستند، والحمد لله رب العالمين.

بیان پاره احتجاجات حضرت أبي ابراهيم موسى الكاظم علیه السلام

شیخ طبرسی اعلی الله مقامه در کتاب احتجاج مرقوم میفرماید: حسن بن عبدالرحمن حمائي گفت:

در حضرت ابی ابراهیم سلام الله عليه عرض کردم: هشام بن حکم چنان گمان میکند که خداوند تعالی جسمی است که هیچ چیز مانندش نیست، عالم است سمیع است، بصیر است، قادر است، متکلم است، ناطق است و کلام و قدرت وعلم در يك مجرى جاريست هيچيك از آنها مخلوق نیست.

در جواب فرمود «قاتله الله، أما علم أن الجسم محدود، و الكلام غير المتكلم

ص: 17


1- کند خراب آنرا - ظ
2- سوره صف آیه 8 در آنجا: ولو كره الكافرون

معاذ الله وأبرء إلى الله من هذا القول، لاجسم، ولا صورة، ولا تحديد، وكل شيء سواه مخلوق، و إنما تكون الأشياء بارادته ومشيئته من غير كلام ولاتر ددفى نفس ولا نطق بلسان»

خداوند بکشد، او را، آیا نمیداند که جسم محدود است و کلام غیر از گوینده کلام است، پناه بخدا باید برد و از اینقول و عقیدت بخداوند براءت میجویم خداوند تعالى عما يصفه الواصفون.

نه جسم است و نه صورت نه مقام الوهیتش را مجال تحدید است، و هر چه جز آنذات مقدس متعال میباشد بجمله مخلوق است.

و تمامت اشیاء موجودات و أجزاء ممكنات بر حسب اراده و مشیت خداوند تعالى متكون و موجود میشود، بدون راندن کلام و متردد در هیچ نفس نگردد و ناطق بزبان نباشد یعنی بچیزی که آلت و علامت تجسم باشد نیازمند نیست.

و دیگر در آنکتاب از یعقوب بن جعفر مرویست که حضرت ابی ابراهیم علیه السلام فرمود:

«لا أقول إنه قائم فازيله عن مكان، ولا أحد، بمكان يكون فيه، ولا أحد، أن يتحرك في شيء من الأركان والجوارح، ولا أحد، بلفظ شق فماً (شق قم -خ ل).

ولكن كما قال عز وجل: إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون (1) بمشية من غير تردد في نفس صمداً فرداً لم يجتمع (يحتج - ظ) إلى شريك يدبر له ملكه ويفتح له أبواب علمه».

خداوند را با نمعنی قائم نمیخوانم که بر صفت قیام مخلوق و ممکن باشد که بتوان از آن مکان که ایستاده است زایلش گردانید.

و هم او را تحدید بمکانی نمیکنم که فرض نمائیم چون دیگر اجسام و ممکنات جای در مکانی دارد.

ص: 18


1- سوره یس آیه 82

و نیز آنذات كامل الصفات حرکتی از بهرش محدود و قائل نمیشوم که در چیزی از ارکان و جوارح چون دیگران جنبش گیرد.

و هم او را موصوف و محدود بدانگونه تلفظ نکنم که چون ما سوای او نیازمند شق دهان باشد.

لکن چنانست که خود فرماید: امر و فرمان او همانست که چون اراده ایجاد چیزیرا فرماید بر حسب قدرت بر گویائی میفرمايد «كن فيكون» يعنى بمحض اراده که نشان بر جسمیت ندارد و آلات و جوارح را حاجتمند نیست فوراً موجود و ممکن میشود.

بلکه برحسب مشیت او باشد بدون تردد در نفس که علامت تجسم ووجود جوارح و ارکانست.

خداوندیست صمد و فرد بدون اینکه انبازی و شریکی را نیازمند باشد که مدير ملك او و گشاینده أبواب علم او باشد.

و از این پیش در طی احوال ائمه هدی صلوات الله عليهم بمعنی صمد اشارت شد که عبارت از آنست که اجوف و میان تهی نیست.

و هم در کتاب احتجاج از یعقوب بن جعفر الجعفری مروی است که:

وقتی در حضرتش معروض داشتند که جماعتی هستند که بر آن گمان رفته اند که يزدان تبارك و عالی بآسمان دنیا نازل میشود.

فرمود:« إن الله لا ينزل ولا يحتاج إلى أن ينزل، إنما منظره في القرب و البعد سواء، لم يبعد منه بعيد، ولا يقرب منه قريب، ولم يحتج إلى شيء ، بل يحتاج إليه و هو ذو الطول لا إله إلا هو العزيز الحكيم.

و أما قول الواصفين إنه ينزل ، تبارك وتعالى عن ذلك فانما يقول ذلك ينسبه إلى نقص أو زيادة، وكل متحرك محتاج إلى من تحر" كه أو يتحرك به، فمن ظن بالله الظنون فقد هلك.

فاحذروا فى صفاته من أن تقفوا له على حد تحد و نه بنقص أو زيادة أو تحريك

ص: 19

أو تحرك أو زوال، أو استنزال أو نهوض أو قعود.

اسامة ما آمد فان الله جل وعز عن صفة الواصفين، ونعت الناعتين، وتوهم المتوهمين».

خداوند تعالی نازل نمیشود و نیازمند نزول نیست، و منظر او در بعد وقرب یکسان است، هیچ بعیدی از حضرتش دور، و هیچ قریبي بحضرتش نزديك نيست و ذات متعالش بهیچ چیز نیازمند، و همه اشیاء بدو حاجتمند است و اوست صاحب طول و قوت متين «لا إله إلا هو العزيز الحكيم».

أما كلام و اصفان که میگویند: نازل میشود همانا یزدان تبارك و تعالی از اینگونه اوصاف که شایسته اجسام است، برتر و بزرگتر است.

و آنکس که اینگونه بیهوده میگوید از قصور دانش و نقص ادراك نسبت آنذات والا صفات را بنقص یا زیادت که در خور اجسام و ممکناتست میدهد، وهر جنبنده بجنباننده یا جنبش یافته بدو نیازمند است.

پس هر کس بذات كامل الصفات إلهى بيارة گمانها که در خور واجب الوجود نیست، و ممکنات را میشاید برود، در پهنه ضلالت و جهالت دچار تباهی و هلاکت میگردد.

پس بپرهیزید و دوری بگیرید از اینکه در توصیف خدای و تعیین صفات او بمقامی و تحدیدی و توصیفی اندر شوید که بنقص یا زیادت يا تحريك يا يا تحرك يا زوال یا استنزال یا بر جستن یا نشستن که بجمله صفات اجسام و ممکن است پایان بگیرد.

چه خداوند از آن عزیزتر است که و اصفان یا ناعتان یا متوهمانش موصوف یا منعوت یا موهوم بگردانند.

و هم در آنکتاب از حسن بن راشد مردیست که گفت:

از حضرت ابي الحسن موسی علیه السلام از معنی اینقول خدا يتعالى «الرحمن علي العرش استوى» (1) بپرسیدند، فرمود «استوى على مادق وجل».

ص: 20


1- سورة طه آیه 5

و در اصول کافی سند بحسن بن راشد میرسد که گفت: از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام از معنی آیه پرسیدند.

فرمود «استولى على مادق وجل» یعنی بر تمام موجودات خواه دقیق با جليل يا صغير يا كبير مستولی و محیط است و «استوی» و «استولی» بر حسب معنی باطنی یکی میشود.

و دیگر در همانکتاب از یعقوب بن جعفر الجعفری مسطور است که گفت مردیکه او را عبد الغفار السلمی میگویند از حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر علیهماالسلام پرسید از قول خدایتعالی «ثم دنی فتدلى فكان قاب قوسين أو أدنى» (1).

یعنی پس نزديك شد جبرئیل به پیغمبر صلی الله وعلیه واله و بعد از آنکه او را دیده بود و بیهوش گشته، پس در آویخت از افق یعنی از آنجا سر فرود آورد و خود را بر سر آن حضرت آویخت برای سخن کردن باوی، پس مقدار قرب مسافت میان او و پیغمبر مثل مقدار دو گمان یا نزدیکتر از آن شد.

و عبدالغفار در معنی و بیان این آیه شریفه گفت «أرى ههنا خروجاً من حجب، وتدلياً إلى الأرض، و أرى عمداً رأى ربه بقلبه، ونسب إلى بصره» فكيف هذا؟

فقال أبوابراهيم: «دنى فتدلى، فانّه لم يزل عن موضع ولم تبدل ببدن».

چنان میبینم که در آنجا خروجی از حجابها و آویختگی بسوی زمین باشد و می بینم که محمد ثلی اللعه وعلیه واله پروردگار خود را بقلب خود دیده و این دیدار را بدید خود نسبت کرده باشد یعنی در معنی این آیه شریفه چنین بنظرم میرسد اینحال چگونه بود؟

حضرت ابی ابراهیم علیه السلام فرمود: ازديك شد جبرئیل علیه السلام پس در آویخت چه اواز موضعی زایل و ببدنی متبدل نمیگردد.

ص: 21


1- سوره نجم آیه 8

عبد الغفار عرض کرد: وصف مینمایم او را چنانکه وصف کرده است نفس خودشرا بآنصفت در آنجا که میگوید «دنی فتدلی فلم تبدل عن مجلسه إلا وقد زال عنه ولولا ذلك لم يصف بذلك نفسه».

نزديك شد در آویخت پس از مجلس خود تبدل نخواهد جست مگر پس اینکه از آنجا زایل گردد و اگر این نبود نفس خود را به این صفت توصیف نمیکرد.

حضرت ابی ابراهيم سلام الله عليه فرمود: «إن هذه لغة في قريش إذا أراد الرجل منهم أن يقول قد سمعت يقول قد تدليت، و إنما التدلّى الفهم».

این لغتی است که باین معنی در مردم قریش استعمال میشود که هر وقت مردی از این جماعت بخواهد بگوید شنیدم میگوید بتحقیق که بفهمیدم و تدلی بمعنى فهم است.

راقم حروف گوید: از این پیش در طی این کتب بمعنی این آیه شریفه اشارت شده است.

در تفاسیر سند بأنس بن مالك رسانیده اند که از حضرت رسولخدایا از معنی قاب قوسین پرسیدند، فرمود قدر» ذراعين أو أدنى من ذراعين و بنا بر این معنی لفظ قوس در این مقام «ما يقاس به الشيء» است، و قاب، و قيد، و قاد و مقیاس، و مقدار، از الفاظ مترادفه است.

حاصل معنی اینست که جبرئیل چندان به پیغمبر نزديك شد که اگر شخصی او را میدید تردید میداشت در آنجا و آن اندازه نزدیکی و فاصله میان ایشان که آیا بمقدار دو کمان تقدیر نماید یا کمتر از آن.

و فایدت این تمثیل تصویر اتصال و ارتباط ما بین ایشان و تحقیق استماع وحی بدون توهم التباس در آنست بر خلاف بعد مسافت که موهم تلبس در کلام میشود.

و بعضی از مفسرین گفته اند جميع ضماير مذکوره در این چند آیه شریفه

ص: 22

از آنجا که میفرماید «علمه شديد القوى تا فأوحى إلى عبده ما أوحى» راجع بحضرت احدیت است.

پس مراد بشديد القوى، شدت قوت و قدرت حق سبحانه است چنانکه ميفرمايد «هو الرزاق ذو القوة المتين».

و نزديك بودن و دنو حضرت احدیت برسول برگزیده خود بر فعت مکانت و علو منزلت حضرت ختمی مرتبت اشارت کند.

و مرا دبتدلی حق سبحان جذب حبیبش پیغمبر آخر الزمانست بآستان إلهيت بواسطه شدت محبت یزدانی به پیغمبر آخر زمانی. چنانکه این روایت انس بن مالك در سیاقت حدیث معراج ثم دنى الجبار من محمد، فتدلى حتى كان منه قاب قوسين أو أدنى مصداق اينست.

و بعضی ضمیر دنى فتدلی را به پیغمبر راجع دانند و ضمیر کان را بقرب میان پیغمبر و خالق اكبر، وضمير أوحى إلى ما أوحى را بحضرت ایز دسبحان راجع شمارند.

یعنی رسولخدای در شب معراج از ساق عرش عظیم بحضرت سبحان كريم نزديك و مقرب درگاه حضرت خالق مهر و ماه و رازق سفید و سیاه گشت، از حیثیت مکانت و منزلت نه بر حسب منزل و مکان.

چه اگر این تقرب منزلی و مکانی باشد، لازم گردد که سبحان تعالی را منزل و مکانی باشد.

پس متدلی شد یعنی برای خشوع و عرض عبودیت و سجده عبادت و شکر نعمت آن تقرب سر فرود آورد تا بسبب شکر نعمت و برکت سجده عبودیت بر مقام قربتش افزوده آید.

لاجرم تفريش بجائی رسید که در میان او و حضرت عزت مقدار دو کمان بلکه کمتر از آن بود.

و این عبارت از اعلی درجه تقربش کنایت است و برای اینکه نزديك بفهم

ص: 23

باشد بصورت این تمثیل مذکور شده است.

زیرا که در آن عهود و ازمان عظمای عربرا عادت بر آن رفته بود که هر وقت در توکید عهدی و توثیق عقدی بدان اراده شدند که نقضی در آن راه نکند.

هر يك از متعاهدان کمان خود را حاضر ساخته با یکدیگر انضمام داده بيك بار هر دو قبضه را گرفته کشیدندی و متفقا تیری از آن رهانیدی.

و اینکار اشارت بآن بود که موافقتی کلی در میان ما تحقق پذیرفت ، و مصادقت اصلی بر وجهی تمهید یافت که بعد از این رضا و سخط یکی از ما عین رضا و سخط آندیگر است.

و اینمعنی دلالت بر آن کند که مقام تقرب و محبت رسولخدا صلی الله وعلیه واله در حضرت حقتعالی باندرجه مؤکد و استوار و پایدار گردیده که مقبول رسول مقبول حضرت احدیت، و مردود رسول مردود خداوند و دود است.

مرحوم فیض در تفسیر صافی میفرماید «ثم دنی» یعنی نزديك شد رسولخدا بپروردگار خود «فتدلّی» یعنی بیفزود قرب بخدایرا.

و از این پیش مسطور شد که حضرت باقرعلیه السلام فرمود چنین قراءت مکن قراءت كن «ثم دانا فتدانا» و علي بن ابراهيم قمی نیز میگوید: فتدانا نازل شده است.

و هم در صافی و امالی مسطور است که رسولخدا فرمود: چون مرا بآسمان عروج دادند و بپروردگار خود نزديك شدم، چندانکه در میان من و پروردگارم بمقدار قاب قوسين أوأدنى بود.

با من فرمود: ایمحمد کدامکس را از آفریدگان دوست میداری؟ عرض کردم ای پروردگارم علی را فرمود: ایمحمد ملتفت شو، پس از طرف یسار خود ملتفت شدم، و علی بن ابیطالب را بدیدم.

و میفرماید این کلمه تمثیلی است برای مقدار معنوی روحانی بمقدار

ص: 24

صوری، جسمانی وقرب مكانى بدنو مکانى ت«عالى الله عما يقول المشبهون علواً كبيراً».

و نیز میفرماید: در تعبیر از اینمعنی بمثل این عبارت اشارتی بس لطیف است «إلى أن الساير بهذا السير منه سبحانه نزل، وإليه صعد، و أن الحركة السعودية كانت انعطافية، وأنها لم تقع على نفس المسافة النزولية، بل على مسافة اخرى كما حقق في محله.

فسیره كان من الله، و إلى الله، و في الله، و بالله، و مع الله، تبارك، الله عز وجل.

و الحجاب الذى كان بينهما بحجاب، وهو حجاب البشرية، وإنما يتلائو لانغماسه في نور الرب تعالى بخفق أي باضطراب و تحرك.

و ذلك لما كاد صلی الله وعلیه واله أن يفنى عن نفسه بالكلية فى نور الأنوار بغلبة سطوات الجلال، و بانجذابه بشر اشره إلى جناب القدس المتعال، و هذا هو المعنى بالتدلّى المعنوى».

و این بیاناتی است که مرحوم فیض در بیان حدیث حضرت صادق علیه السلام که مذکور نموده است میکند و در آخر بیانات رشیقه میفرماید:

در این حدیث اسرار غامضه ایست که افهام خافضه ما از ادراك حقایق آن عاجز است، و از اینروی هر چند در ابدای آن سعی کنیم، در اخفایش بیفزائیم.

و پاره از اهل تحقیق گویند «دنی» اشارت بمكان نفس مقدس اوست «و تدلی» بمنزلة دل مطهر او وكان قاب قوسين، بمقام روح طيب و«أو أدنى، بمرتبه سر منور آنحضرت صلی الله وعلیه واله بود.

پس نفس شریفش در مقام خدمت، و قلب مبارکش در منزله محبت، و روح مقدسش در مقام قربت، و سرهمايونش مرتبه مشاهدت.

از شیخ ابوالحسن نوری از معنی این آیه شریفه بپرسیدند در جواب فرمود:

ص: 25

جائی که جبرئیل در او موئی نگنجد کدامیکس را یارای آن باشد که از آن سخن تواند گفت.

و باین جهت بعضی از علماء گفته اند که شایسته تر چنانست که باین وحی متعرض نشویم و در پردۀ اخفا بگذاريم لكن نظر بأحاديث وارده تنطق به آن زیان ندارد.

وجماعت علما و ادبا ومفسرين وعرفا ومتكلمين و حکما را در بیان معانی این آیه شریفه، کلمات بدیعه و عقاید مختلفه است، هر طبقه بر حسب ذوق و إدراك خود بیانی کرده «وكل حزب بمالديهم فرحون».

جز آنکس که آنحضرترا بآنمقام عالی برده، و جز آنکس که رفته، وجز اوصیای او بحقیقت آن دانا نیستند.

و در کتاب احتجاج از داود بن قبصیه مرویست که از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم فرمود که:

از پدرم سلام الله علیه پرسیدند و«هل منع الله عما أمر به وهل نهى عما أراد وهل أمان على مالم برد؟».

آیا خداوند منع مینماید بندگان خود را از آنچه خود بآن امر فرموده است و نهی میفرماید از آنچه بآن اراده کرده است، و آیا اعانت میکند بر آنچه اراده نفرموده است.

فرمود «أما ما سألت: هل منع الله عما أمر به، فلايجون ذلك، ولوجاز ذلك لكان قد منع إبليس عن السجود لادم ولو منع إبليس لأعذره ولم يلعنه.

وأما ما سألت: هل نهى عما أراد فلا يجوز ذلك، ولو جاز ذلك لكان حيث نهى آدم من أكل الشجرة أرادمنه أكلها، ولو أراد منه أكلها لما نادى عليه صبيان الكتاب «وعصي آدم ربه فغوى» والله تعالى لا يجوز عليه أن يأمر بشيء ويريد غيره.

وأما ما سألت عنه من قولك: هل أعان على مالم يرد، فلا يجوز ذلك وجل الله تعالى عن أن يعين على قتل الأنبياء و تكذيبهم، وقتل الحسين بن على و الفضلاء من ولده.

ص: 26

وكيف يعين على مالم يرد وقد أعد جهنم لمخالفيه، ولعنهم على تكذيبهم لطاعته و ارتكابهم لمخالفته.

ولو جاز أن يعين على مسالم يرد، لكان أعان فرعون على كفره وادعائه أنه رب العالمين.

أفترى أراد الله من فرعون أن يدعى الربوبية يستتاب قائل هذا، فان تاب من كذبه على الله وإلا ضرب عنقه.

اما آن پرسش که نمودی که آیا خداوند تعالی منع میفرماید بنده خود را از آنچه بآن امر فرموده است.

اینکار هرگز جایز نیست، و چنین نسبت بخداوند عادل رحیم روا نباشد.

و اگر چنین کاری روا بودی ببایستی خداوند تعالی شیطانرا از سجود واگر چنین بآدم علیه السلام که اراده سجودش فرموده بود، باز داشته باشد، و اگر خداوند تعالی ابلیس را خود منع فرموده بود، البته شیطانرا از عدم سجده بآدم معذور میداشت، و او را لعن نمی نمود.

و اما آنچه سؤال کردی که آیا خداوند نهی میفرماید از آنچه بآن اراده فرموده است اینکار جایز نتواند بود و هیچ نشاید که خدایرا بچنین صفت بستایند.

و اگر اینحال میشایست لازم میافتاد که در آن هنگام که حضرت آدم علیه السلام را از اکل شجره نهی کرده بود، اراده فرموده بود که آدم از شجره منهیه بخورد و اگر این اراده را از آدم فرموده بود کودکان دبستان ندای «عصی آدم ربه فغوی» بلند نمیخواستند.

یعنی چگونه باعدل خدای چنین میساخت که خود کاریرا اراده بفرماید و چون آدم بجای آورد چنین آیه در حقش نازل کند، و کودکان بآواز بلند قراءت نمایند، و حال اینکه خدا برا نمیشاید که بچیزی امر فرماید و جز آنرا بخواهد.

واما آنچه سؤال کردی که آیا خداوند تعالی اعانت و یاری میفرماید بر آنچه اراده او را نفرموده باشد.

ص: 27

اینحال نیز نشاید، و خدای تعالی از آن جلیل تر و بزرگتر است که برگشتن پیغمبران و تکذیب ایشان وقتل حسين بن على صلوات الله عليهم و فرزندان فاضل جلیل او اعانت نماید.

و چگونه یاری میفرماید بر آنچه آن را نخواسته است، با اینکه برای آنانکه مخالفت آن فرمانرا نموده اند دوزخ را آماده کرده ، وایشانرا بر تکذیب اطاعت خود و ارتکاب خلاف ورزیدن ایشان در حضرت یزدان تعالی لعنت فرموده است.

واگر روا بودی که اعانت فرماید بر آنچه اراده آنرا نفرموده است، ببایستی فرعونرا بر کفر او و دعوی خدائی نمودن او یاری نموده باشد.

آیا چنان میدانی و سزاوار میشماری که خداوند تعالی اراده فرموده باشد که فرعون ادعای ربوبیت کند، و خود را پروردگار عالمیان شمارد.

هم اکنون باید هر کس باین عقیدت میرود و اینگونه سخن میکند توبت نماید که برخدای دروغ می بندد والا گردنش را میزنم.

و دیگر در بحار الانوار و احتجاج و اعلام الدین دیلمی باختلاف روایات مسطور است که (1) گفت.

بخدمت حضرت صادق علیه السلام بیامدم تا پرسش مسائل کنم، با من گفتند آن حضرت بخواب اندر است، پس با انتظار بنشستم تا بیدار شود.

در اینحال پسری پنجساله پاشش ساله نیکو منظر با هیبت و حسن سمت و شمایل و مخائل بدیدم پرسیدم تاکیست؟ گفتند وی موسی بن جعفرعلسهما السلام است.

پس بحضرتش سلام دادم و عرض کردم یا ابن رسول الله «ما تقول فى أفعال العباده من هی؟» چه میفرمائی در افعال بندگان خدا این کارها و کردارها از کیست یعنی فاعل آن کیست؟

چون آنحضرت این سخن بشنید در کمال حشمت و وقار و عظمت و هیبت مربع بنشست و آستین جانب راست را بر آستین طرف چپ بیاورد.

ص: 28


1- أبو حنيفه نعمان بن ثابت گفت ظ

بعد از آن فرمود: «يا نعمان قد سألت فاسمع وإذا سمعت فعه، و إذا وعيث فاعمل».

ای نعمان همانا سئوالی کردی هم اکنون جواب خود را بشنو، و چون شنیدی بگوش هوش بسیار، و چون در گوش گرفتی بعمل بیار.

إن أفعال العباد لا تعدو ثلاث خصال: إما من الله على انفراده، أو منه ومن العبد شركة، أو من العبد بانفراده.

قان كانت من الله على انفراده، فما باله سبحانه يعذب على مالم يفعله مع عدله و رحمته وحكمته.

وإن كانت من الله والعبد شركة فما بال الشريك القوى" يعذب شريكه على ماقد شركه فيه وأعانه عليه.

قال: استحال الوجهان يا نعمان؟ فقال: نعم، فقال له: فلم يبق إلا أن يكون من العبد على انفراده.

بدرستیکه افعال بندگان یزدان از سه صورت وصفت بیرون نیست : یا از جانب خداوند است به تنهائی ، یا از جانب خدای و بنده اوست مشترکا یا از طرف بنده اوست منفرداً.

پس اگر این فعلی که روی میدهد، یعنی از بنده سرمیزند، از جانب خدای به تنهایی باشد، یعنی خداوند فاعل آن باشد و بس، پس خدایرا چیست که با آن عدل و رحمت و حکمتی که دارد، بنده را بر آنچه نکرده و مرتکب نشده است عذاب بفرماید.

و اگر از جانب خدای و بنده بر حسب شراکت روی میدهد ، از چه روى شريك قوى شريك خود را بر آنکاریکه خود شريك او و معين او بود معذب میفرماید.

آنگاه با ابوحنیفه فرمود: این دو وجه محال است ای نعمان ؟ عرض کرد آری، پس با او فرمود پس صورتی باقی نماند مگر اینکه از جانب بنده منفرداً

ص: 29

ظاهر شده باشد، پس از آن این شعر را بخواند:

لم تخل أفعالنا اللاتى نذم بها *** إحدى ثلاث معان حين تأتيها

إما تفرد بارينا بصنعتها *** فيسقط اللوم عناحين تنشيها

أو كان يشركنا فيها فيلحقه *** ما سوف يلحقنا من لائم فيها

أولم يكن لا لهى في جنايتها *** ذنب فما الذنب إلا ذنب جانيها

و در احتجاج باینخبر چنانکه از این پیش اشارت شد گذارش رفته و میگوید: ابو حنیفه از آنحضرت پرسید معصیت از کیست، و آنجواب را بشنید و در آخر فرمود:

ویا اینست که از جانب بنده روی میدهد، و چیزی از جانب خدای نیست پس اگر خدای خواهد میگذرد، و اگر خواهد عقوبت میفرماید.

راوی که عبدالله بن مسلم است گوید: از اینجواب مسکت چنان ابو حنیفه را سكوت فرو گرفت كه كوئى سنك در دهانش بر نهاده اند.

من بدو گفتم آیا با تو نگفتم با اولاد رسول الله متعرض مشو، و شاعر در این معنی گوید، و اشعار مذکوره را مرقوم داشته است، و چنان مینماید که خبر احتجاج أصبح وأتمست.

و نیز مینماید که اینشعر را صاحب کتاب باستشهاد آورده است، و اورده است، و شاعران. كلام معجز نظام آنحضرت اقتباس کرده است چه مقام آنحضرت برتر از آنست: که آنکلماترا در جواب بفرماید و از آن پس شعریرا که دیگری گفته است وعين همان کلمانست قرائت فرماید.

واگر شاعری این شعر را گفته بود، و این معنی رامندرج ساخته بود، ابوحنیفه از آنحضرت نمیپرسید چه میخواست مسئله را پرسیده باشد که تا آنزماد نپرسیده باشند و جوابی دیگران نیاراسته باشند.

و دیگر در احتجاج مرویست که حضرت ابى الحسن موسى الكاظم علیه السلام فرمود.

ص: 30

چون این شعر را بشنیدم و این بیت را از مروان بن ابی حفصه شاعر مشهور

أنى يكون ولا يكون ولم يكن *** لبنى البنات وراثة الأعمام

در کدام وقت و زمان بوده و حال اینکه نبوده و نمیباشد تا گاهی فرزندان دختری باشند، برای اعمام و بنى الاعمام وراثتی باشد.

«دار فى ذلك ليلتي فنمت تلك الليلة فسمعتها تفاً فى منامى يقول» آنشب يكسره بخیال این شعر بودم.

یعنی صورت حال ما بود که اولاد پیغمبر و وراثت بالاستحقاق آنحضرت هستیم، معذلك بني عباس بدعوی بنی عمی آنحضرت میراث ما را ببردند، و خود را برخلاف حکم خدای و سنت رسول وارث آن حضرت خواندند و حق مارا باطل ساختند.

پس در آن اندیشه بخفتم و از هاتفی در عالم خواب شنیدم که این اشعار را قراءت میکند:

أنى يكون ولا يكون ولم يكن *** للمشركين دعائم الاسلام

لبنى البنات نصيبهم من جدهم *** والعم متروك بغير سهام

ما للطليق و للتراث وإنما *** سجد الطليق مخافة الصمصام

و بقى ابن نثلة واقفاً متلدداً *** فيه ويمنعه ذووا الأرحام

إنَّ ابن فاطمة المنوه باسمه *** حاز التراث سوى بنى الأعمام

و این ابیات مشعر بر ابطال دعوى جماعت غاصبين و ظالمین و بیان پاره حالات ایشانست که حاجت بشرحش نیست.

و هم در کتاب احتجاج از حضرت ابی محمد حسن عسكرى صلوات الله وسلامه علیه مردیست که فرمود:

مردی از خواص شیعه در حالتیکه با موسی بن جعفر علیهماالسلام خلوت کرد و میلرزید عرض کرد:

يا ابن رسول الله سخت از آن بيمناك هستم که فلان بن فلان در اظهار خود

ص: 31

و اعتقاد او بوصیت تو و امامت تو با تو منافق باشد.

حضرت موسی کاظم علیه السلام فرمود « وكيف ذلك؟» اینحال چگونه است ؟

عرض کرد: بعلت آنکه من امروز با تفاق وی در مجلس فلانمرد از بزرگان مردم بغداد حاضر شدم، وصاحب مجلس بدو گفت: تو چنان گمان میبری که صاحب تو موسی بن جعفر امام است نه این خلیفه که بر تخت خود نشسته است.

آنمرد که صاحب تست، در جواب آنمرد بزرگ بغدادی گفت: من اینرا نميكويم «بل أزعم أن موسى بن جعفر غير إمام وإن لم أكن أعتقد أنه غير إمام، فعلى وعلى من لم يعتقد ذلك لعنة الله والملئكة والناس أجمعين».

بلکه چنان می بینم که موسی بن جعفر غیر امام است، و اگر من معتقد نباشم که اوغیر امام است پس بر من و بر هر کس که اعتقاد نداشته باشد لعنت خدای و لعنت فرشتگان و مردمان بجمله بأو.

چون صاحب مجلس این کلامرا بشنید با او گفت خداوندت پاداش خیر دهد ولعنت کند کسیرا که از تو بمن تمامی وسعایت نمود.

حضرت موسی بن جعفر سلام الله عليهما بدو فرمود «ليس كما ظننت ولكن صاحبك أفقه منك إنما قال موسى غير إمام أى إن الذى هو غير امام فموسى غيره فهو إذا إمام.

فانما أثبت بقوله هذا إمامتى ونفى إمامة غيرى، يا عبد الله متى يزول عنك هذا الذى ظننته بأخيك هذا من النفاق تب إلى الله».

چنان نیست که تو گمان میبری لکن رفیق تو از توافقه وأعلم است، همانا آنمرد گفته است که موسی غیر امام است، یعنی آنکس که اوغیر امام است و امام نیست، پس موسی غیر آنکس میباشد، پس در این وقت موسی امام است.

یعنی موسی غیر از هارونست که غیر امام است و چون غیر امام نیست، پس آنحضرت امام است و آنشخص باینگونه سخنی که نموده است امامت مرا ثابت کرده، و امامت غیر مرا نفی نموده است.

ص: 32

آنگاه میفرماید: ای بنده خدای چه وقت این گمانی که درباره برادرت برده ای و اور ابچنان عقیدت خوانده بی از توزایل میشود اینحال از نفاق بر میخیزد.

یعنی گمان بد بردن ببرادر ایمانی و فعل و قول مسلم را بر عدم صحت حمل کردن از راه نفاق است، اکنون بحضرت خدای توبه کن.

پس آنمرد آنچه را بفرمود بفهمید و اندوهگین شد و عرض کرد:

يا ابن رسول الله مرا مالی نیست که بدستیاری بذل آن مال خاطر ویرا خشنود کنم، لكن ثواب هر عبادتی کرده ام و صلواتی که بر شما اهل بیت فرستاده ام و لعنتی که بردشمنان شما کرده ام يك نيمه آنرا بتمامت بدو بخشیدم.

حضرت موسی کاظم علیه السلام فرمود: الان از آتش بیرون شدی.

و دیگر در بحار الانوار مرویست که:

یکی روز ابو حنیفه در حضرت بن جعفر علیهماالسلام عرض کرد: مرا خبر بده پدرت عود را بیشتر دوست میداشت یا طنبور را؟

فرمود : «لا» بل عود طنبور را دوست نمیداشت بلکه عود را از علت آن بپرسید فرمود «يحب عود البخور و يبغض الطنبور» عود بخور را برای تبخیر که سنت است دوست میدارد، و طنبور را که از آلات ملاهی و مناهی است و معاصی است دشمن میدارد.

و از اینخبر معلوم میشود که این پرسش ابو حنیفه در زمان حیات حضرت صادق و کودکی حضرت كاظم صلوات الله عليهما، و از روی مزاح مشحون بنفاق است.

ص: 33

بیان پارۀ مناظرات و مکالمات بعضی عشایر و اصحاب حضرت کاظم (ع)

از این پیش بیاره مناظرات عشایر آنحضرت در بدایت این مجلد سوم اشارت شد اکنون نیز برخی دیگر سمت گذارش میگیرد.

ابن شهر آشوب عليه الرحمه در کتاب مناقب میفرماید: روزی مامون بن هارون جماعت متکلمین را بمناظره مردی از فرزندان حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فراهم ساخت.

و آنجماعت يحيى بن ضحاك سمر قندیرا که از مشاهیر ایشان بود از میان خود برگزیدند، و علوی را مکلف نمودند که در باب امامت از وی پرسش کند.

علوی فرمود: اى يحيى «أخبرني عمن ادعى الصدق لنفسه، وكذب الصادقين عليه، أيكون محقاً صادقاً أو كاذباً؟».

خبر گوی مرا از حال کسیکه مدعی صداقت و راستی خود گردد، اما آنان را که تصدیق او را نموده اند تکذیب نماید آیا چنین کس در دعوی خود ذیحق د راستگوی است یا دروغگوی است؟

یحیی چون این سخن بشنید لب از لاو نعم فرو بست، و خاموش بنشست مأمون متحیر شد و گفت: جوابش را باز گوی، یحیی گفت: ای امیر المؤمنين جواب ندارد و سخن در دهانم بشکست.

مأمون در عجب رفت و گفت: چیست این مسئله؟ يحيي گفت: اى امير المؤمنين برای من که یحیی هستم بیرون از سه جواب نتواند بود.

اگر آنکس که مدعی خلافت است چنان گمان برد که وی در دعوی خود صادق است، و جماعت صادقان و راستگویاترا بر نفوس خودشان تکذیب نماید پس امامتی برای دروغگوی نخواهد بود، بواسطه اینقول ابي بكر «وليتكم ولست بخيركم أقيلولي».

ص: 34

همانا چون ابو بكر بخلافت بنشست و بر فراز منبر رسولخدای صلی الله و علیه واله جای کرد، روی بر حاضران آورد و گفت من والى امر شما شدم، و حال اینکه از شما بهتر نیستم، از من دست بدارید و بخلافت من سخن نرانید.

و بدلائل عقليه مبرهن است که هر کس بر گروه امت امامت یا بد باید بتمام حيثيات وكيفيات و مراتب کمالیه و علمیه و سیاسیه بر آنجماعت برتری و بهتری داشته باشد.

و نيز گفت «وإن لى شيطاناً يفتريني فاذا ملت فسد دولي لثلا أؤثر في أشعاركم و أبشار كم».

مرا شیطانیست که میفریبد (1)مرا پس نگران حال من و گفتار و کردار من باشید و هر وقت دیدید از جاده راست و طریق حق بدیگر سوی مایل میشوم وانحراف بطریق دیگر مینمایم.

مرا باز دارید و براه سداد و رشاد باز گردانید تا بیرون از حق کار نکنم و بوسوسه نفس اماره بر شما نتازم و ظلمباره و ستمکاره نکردم.

و هر کس در حق خود اینگونه سخن کند و در اخلاق و أوصاف خود چنین انصاف دهد و از دیگران استمداد و استرشاد جوید، و براه باطل و فساد پوید، چگونه خود را پیشوای مسلمانان و خلیفه یزدان شمارد.

و اگر یحیی در جواب بخواهد بگوید و گمان چنان برد که او در بارهٔ خود کاذبست، و صادقانرا بر نفوس خودشان تصدیق کرده است.

پس امامتی باقی نمیماند برای کسیکه در حضور جماعت و بر رؤس اشهاد اقرار نماید بمانند آنچه اقرار کرده است کسیکه نزد اصحاب پیشنیان ما که باو اقتدا کرده اند و با مامتش ایقان داشته اند، و إمامت برای کسیکه بر عجز نفس خود اقرار نموده است نشاید.

ص: 35


1- ظاهر اینست که عبارت بهترینی با عین باشد یعنی مرا شیطانیست که برای من ظاهر میشود -م-

و همچنین اقرار برای کسیکه صاحب او یعنی عمر بن خطاب بعد از وفات او گفته است «كانت إمامة أبي بكر فلتة وفى الله المسلمين شرها، فمن عاد إلى مثلها فاقتلوه».

بیعت ابی بکر ناگهانی و بیرون از طریق صواب بود خداوند تعالی مسلمانانرا از گزند چنان خلافت و بیعت غیر مستقیمه و پایان وخیم و خطرهای عظیمش نگاه بداشت پس هرکس از این پس مرتکب مانند آن گردد و بچنین کرداری ناهنجار بازگشت نماید، او را بکشید.

و همچنین امامت برای کسیکه بعد از ابوبکر است صحت نمیجوید.

زیرا که تقریر این امامت را ابو بکر داده و ابو بکر همان باشد که عمر در باب او گفت بیعت وی فلته و بيك ناگاه و از روی خطا بود.

و اگر یحیی در جواب علوی بگوید: نمیدانم تراچه پاسخ دهم، بفرمای از این پس یحیی را در زمره کدام گروهی توان شمرد، آیا او را در شمار علما خواهند خواند، یا در حساب جهال.

یعنی اگر میخواستم آندو جوابرا بدهم، و بصدق و صحت پاسخ بیاورم، اسباب تضییع خلافت و امامت خلفای پیشین میشد.

و اگر بخواهم و بخود هموار نمایم که بگویم نمیدانم ناچار ببایست بعداز زحمات بسیار و طول مدت و تحصیل علم و اندراج در سلك علما و حكما ومتكلمين بزرگ روزگار.

از تمام این شئونات خود را مسلوب بدارم و از حليه علم و دانش برهنه گردم، و پلاس جهل و افلاس علم را برخود بیارایم، و خویشتن را از مدارج عالیه علم هابط و ساقط گردانم و پست و ذلیل، و بنادانی منسوب و مشهور آیم. مأمون چون اینكلمات را که بصدق و صحت و حق و حجت مقرون بود بشنید راه چون و چرا نیافت و پیشانی او را ببوسید و گفت هیچکس جز تو نمیتوانست بدینگونه خوبی و پرداختگی و راستی و درستی تکلم نماید.

ص: 36

معلوم باد از این حکایت علوی و یحیی باز مینماید که اگر مقصود خلافت و امامت همان باشد که عقیدت مردم شیعی است و بایست از جانب حق و تبلیغ پیغمبر صلی الله وعلیه واله، و بشرط عصمت و سایر اوصافی که برای شخص امام و نایب مناب پیغمبر خدای و وصی اوست باشد.

جز علي بن ابيطالب، و أوصياى او را صلوات الله عليهم این مقام و منزلت نتواند بود.

چه این جمله که در اینجا اشارت رفت و همچنین بعضی کلمات دیگر جناب ابی بکر که در این معنی یاد کرده و علی علیه السلام را بر خود ترجیح داده. و نیز کلماتی را که جناب عمر در طی ایام خود یاد نموده، و این هر دو شخص بزرگ انصاف داده اند و حق را بذیحق اختصاص بخشیده اند، بر این مطلب دلالت کند، و جملۀ آن بروایت علمای سنی است.

و اگر معنی خلافت امارت و حکومت باشد، نمیتوان گفت ایندو شخص بزرك با آنمقامات و مراتب و انتسابی که بحضرت ختمی مآب، و عظمتی که در زمان خود داشتهاند، شایسته این منصب عالی نیستند.

زیرا که فتوحاتی که بدست ایشان از برکت اسلام و غالباً بمشورت جناب امير المؤمنين علیهماالسلام و بعضی اصحاب کبار، و مساعدت ایشان روی داده و بر شوکت و عظمت و مکنت و قدرت اسلام بر افزوده است، جای تمجید دارد.

و اگر ایشان محض غرض و بغض و کین وحسد، با امیر المؤمنين علیه السلام بیاره افعالی که اسباب إبطال حقوق آن حضرت و اولاد او علیهماالسلام گردید، اقدام نمیکردند بر غالب سلاطین روی زمین ترجیح میداشتند.

و یکی از آنجمله تقریر سلطنت عثمان است که چندان ناشایست بوده است.

که علوی در این مناظرت که مینماید او را قابل اشارت نداشته، و عدم استحقاق او را بآن میزان نمایان میدانسته است که حاجت بنام بردن او نیافته است.

چنانکه بر کسانیکه اندك اطلاعی از اخبار و تواریخ و سیر دارند، چنان روشن

ص: 37

و مدلل است که بشرح و تبیان آن نیازی نداریم.

و دیگر در کتاب کافی و بحار الانوار از علی بن ابراهیم از پدرش مرویست که گفت:

عبدالله بن جندب را در موقف بدیدم، و هرگز موقفی را ندیدم که از موقف او نیکوتر و پسندیده تر باشد، هر دو دستش را بجانب آسمان بر كشيده و اشك ديدگانش بر هر دو گونه اش چندان بیارید که بر زمین رسید.

چون مردمان منصرف شدند با او گفتم: ای ابومحمد هرگز موقفی را مشاهدت نکرده ام که از موقف تواحسن و شایسته تر باشد.

فرمود سوگند با خدای جز از بهر برادران دینی خود دعا نمیکردم ، و این کار بعلت آنست که حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام با من خبر داد و فرمود:

«من دعا لأخيه بظهر الغيب نودى من العرش: ها، ولك مائة ألف ضعف مثله».

هر کس در ظهر الغيب در حق برادر ایمانی خود دعای خیر نماید او را از عرش ندا میکنند بگير اينك صد هزار برابر اینگونه ثواب و اجر و موهبت از آن تو است.

لاجرم مکروه شمردم که صدهزار برابر مضموم را برای یکدعا ويكتن یعنی در حق خودم که ندانم مستجاب خواهد شد یا نخواهد شد از دست بگذارم.

در مجمع البحرین مسطور است گفته میشود «ماكان عن ظهر غنى» مراد نفس غنی است، و این اضافه برای ایضاح و بیانست، چنانکه گفته میشود ظهر الغيب و مراد نفس غیب است و از این قبیل است نفس القلب و نسيم الصباء که آن نفس صبا.

اخفش و فراء گفته اند که عرب را قانون آنست که چیزیرا بنفس خودش اضافه میکند، برای اختلاف لفظین محض طلب تاکید، و از این بایست حق الیقین والدار

ص: 38

الآخرة، و از این پیش در باب حج باين حدیث اشارت رفت.

و هم در آن کتاب مستطاب از ابراهیم بن ابی البلاد، وبقولى عبد الله بن جندب مسطور است که گفت:

در موقف بودم چون بزیر آمدم ابراهیم بن شعیب را ملاقات کردم و بروی سلام واندم و او را يك چشم از بینش بیفتاده، معذلك چشم دیگرش از شدت گریه سرخ شده بود، چنانکه گفتی یکباره خونست.

گفتم: همانا يك ديده تو از دیدن بیفتاده است، سوگند با خدای بر چشم دیگرت میترسم، چه بودی که این گریستن را اندکی دست بداری.

گفت: ای ابو محمد سوگند با خدای در این روز یکدفعه در حق خود لب بدعا نگشوده ام.

گفتم: پس درباره کدامکس دعا مینمودی و میگریستی؟

گفت: درباره برادران دینی خود دعا مینمودم، زیرا که از حضرت ابیعبدالله شنیدم میفرمود ( من دعا لأخيه بظهر الغيب وكل الله به ملكا يقول: ولك مثلاه ». هر کس در حق برادرش در خلوت و پوشیده دعا نماید، خداوند فرشته را موکل نماید که با او میگوید: برای تو در حق هر کس دعا کنی دو برابر آن ثواب و مزد و فایده است.

لاجرم خواستم برای برادرانم دعا نمایم و فرشته برای من دعا کند و مرا بخواند و بگوید.

زیرا که من در دعا نمودن در حق خود بشك اندرم که آیا پذیرفته شود یا نشود لکن از دعای فرشته قرين شك وريب نيستم.

و دیگر در بحار الانوار و کافی از محمد بن خالد مرویست که زیاد بن ابی سلمه گفت:

بحضرت أبي الحسن موسى علیه السلام تشرف جستم، با من فرمود: اى زياد إنك لتعمل عمل السلطان، همانا تو در امور سلطنتی و حکومتی داخل میشوی و در

ص: 39

اعمال ایشان روز میسپاری؟ عرض کردم، آری فرمود: از چه روی؟ عرض کردم مردی عیالمند هستم و با مردمان آمیزش دارم، و برای گذران خود و امر معیشت خود چیزی بدست ندارم.

فرمود: اى زياد «لأن أسقط من حالق فأنقطع قطعة قطعة أحب إلى من أن أتولى لأحد منهم عملا أو أطأ بساط رجل منهم».

اگر از فراز کوهی بس بلند بزیر افتم و پاره پاره شوم، دوست تر از آن دادم که از جانب یکی از امرا و فرمانگذاران روز گار متولی عملی کردم، یا بساط یکتن از ایشانرا در زیر پای درسپارم.

«الا لماذا» این کردار و تولیت تو در اعمال ایشان بچه سبب میباشد؟ (1) عرض کردم فدایت شوم نمیدانم.

فرمود: «إلا لتفريج كربة عن مؤمن أوفك أسره أو قضاء دينه، يا زياد، إن أهون ما يصنع الله بمن تولى لهم عملا أن يضرب عليه سرداق من نار إلى أن يفرغ الله من حساب الخلائق.

یا زیاد، فان وليت شيئاً من أعمالهم فأحسن إلى إخوانك، فواحدة بواحدة والله من وراء ذلك.

بازياد، أيمار جل منكم تولى لأحد منهم عملا ثم ساوى بينكم وبينهم فقولوا له: أنت منتحل كذاب.

يا زياد، إذا ذكرت مقدرتك على الناس فاذكر مقدرة الله عليك هذا، ونفاذ ما أتيت إليهم عليهم وبقاء ما أتيت إليهم عليك.

مگر اینکه کرد اعمال و خدمات سلطان و حکمران روزگار گردیدن، به نیت آن باشد که اندوهی را از مؤمنی برگیرند، یااو را از قیداسیری و مشقات

ص: 40


1- گویا دانشمند محترم مؤلف مرحوم این جمله را و الا لماذا، بافتح ألف و تخفيف لا خوانده که بهمان نحو اعراب گذاشته و باین کیفیت ترجمه فرموده است لکن ظاهر اینست كه بكسر الف وتشديد لا كلمه استثنا باشد یعنی این کارها برای من دوستتر از تولیت اعمال ایشانست مگر برای چه؟ روای گفت نمیدانم - الخ - م

و کروب باز رهانند یا وام او را ادا کنند، ای زیاد بدرستیکه آسان ترین چیزی که خدای تعالی با متولیان امور امرای ستم پیشه روزگار میفرماید، اینست که سرا پرده های آتشین بر چنین کس بر میزنند تا گاهی که خداوند تعالی از حساب خلایق بپردازد.

ای زیاد پس اگر متولی کاری و چیزی از اعمال ایشان شدی، پس با برادران دینی خود نکوئی کن، چه هر کاری و کرداریرا بهمان میزان عوض باشد، و خداوند تعالی از آن پس بعفو با غفران ،گراید، یا بحق وحساب او پردازد تا چرا بمخالفت امر کردگار کار کرد.

ای زیاد هر مردیکه از شما جماعت، برای یکتن از این مردم متولی عملی گردد، و آنگاه در کار شما و ایشان یکسان بگذارد با او بگوئید: تو مردی دروغگو هستی، و خود را مسلمان و دارای ایمان میشماری، و این مذهب را بر خود می بندی.

ای زیاد هر وقت نیرومندی خود را بر مردمان بیاد آوردی، پس قدرت و توانائی خدایرا نیز برخودت بیاد آور.

و دیگر در بحار الانوار از ابو على بن ظاهر الصورى بر حسب اسناد او از مردی از مردم شهرری حکایت میکند که گفت:

وقتی یکتن از نویسندگان يحيى بن خالد بر ما أمارت و ولايت یافت و بقايائي که بر من وارد بود مطالبه مینمود و بيمناك بودم که چون از من بستانند از نعمت خود بیرون شوم.

و با من گفتند وی این مذهب یعنی مذهب تشیع را بر خود نسبت میدهد لكن میترسیدم که بدو شوم و او چنین نباشد و در آنچه دوست نمیدارم دچار شوم.

پس اندیشه خود را بر آن استوار کردم که بحضرت خداوند تعالی فرار کنم پس اقامت حج نمودم و مولای ما بر خود یعنی موسی بن جعفر علیما السلام را ملاقات کردم

ص: 41

و از حال خود و روزگار خود بحضرتش شکایت نمودم.

آنحضرت مکتوبی در سفارش من بدو بر نگاشت، و بمن بداد و نسخه آن این است:

بسم الله الرحمن الرحيم اعلم أن الله تحت عرشه ظلا لا يسكنه إلا من أسدى إلى أخيه معروفاً أو نفس عنه كربة أو أدخل على قلبه سروراً، وهذا أخوك والسلام.

یزدانرا بزیر عرش اندر سایه ایست که در آنجا سکون نجوید مگر کسیکه با برادر خودش احسان کند، یا اندوهیرا از وی برگیرد، یا سروری بر قلبش در آورد، و اینك اینمرد برادر تواست والسلام.

پس از سفرحج باز شدم و بشهر خود در آمدم، و شب هنگام نزد آن رفتم، و رخصت ادراك خدمتش را بنمودم و گفتم فرستاده حضرت صابر موسی بن جعفر علیه السلام هستم.

آنمرد چون اینخبر بشنید با پای برهنه بدوید و در بر من بگشود و مرا ببوسید و در بغل بر کشید و همی پیشانی من ببوسید و این کار بتكرار همیکرد.

چون از دیدار نمودن من جمال مبارکش را میپرسید، و چون از سلامت و صحت وصلاح احوال سعادت منوال آنحضرت پرسش می نمود و میگفتم خرم و خرسند میگشت، و شکریزدان را بجای میآورد.

بعد از آن مرا بسرایش اندر برد، و در بالای مجلس جای داد، و خودش در حضور من بنشست.

اینوقت نامه مبارك امام علیه السلام را بدو بدادم بگرفت و ببوسید و بجهت احتشام آن نامه همایونرا ایستاده قرائت کرد.

پس از آن فرمان داد تا تمام اموالش را و جامه هایش را حاضر کردند، و در میان بگذاشت و دینار بدینار و درهم بدرهم و جامه بجامه بالمناصفه با من

ص: 42

قسمت نمود.

و هر چه را که نمیتوانست قسمت و نیمه نماید بهایش را معلوم ساخت و نصف آن بهارا بمن بداد.

و در تمام این تقسیمات و کارها که میکرد با من میگفت: ای برادر من آیا ترا مسرور نمودم؟ و من همیگفتم آری سوگند با خدای و بر مسرور بیفزودی.

پس از آن دیوان عمل را بخواست و آنچه باقی بنام من ثبت شده بود از دفتر ساقط کرد و نوشته بمن بداد که آنچه بر من متوجه بود برىء الذمه هستم.

بعد از آن با آنمرد وداع کرده باز شدم و دانستم بهیچوجه قادر بر نیستم که تلافی نیکو کاری اینمرد را بجای گذارم مگر اینکه سال دیگر اقامت حج نمایم و در حقش دعای خیر کنم و در خدمت حضرت صابر علیه السلام تشرف جویم، و افعال حسنه او را بعرض برسانم.

پس بهمانگونه در سال دیگر سفر حج کرده حج بگذاشتم، و مولای خود حضرت صابر صلوات الله علیه را زیارت کردم، و بشرح حال و وقایع روزگار خود با آنمرد شروع نمودم و چهره همایونش از شادی و فرح چون بدر تابان درخشیدن میگرفت.

عرض کردم ایمولای من آیا اینکار اسباب سرور خاطر مبارك شد؟

فرمود: آری سوگند باخدای بدرستیکه مسرور داشت مرا و مسرور داشت امير المؤمنين علیه السلام را، سوگند با خدای مسرور نمود جدم رسولخدای صلی الله علیه و اله ما را والبته مسرور داشت خدایتعالی را.

و نیز در آنکتاب از سهل بن زياد الأدى مردیست که:

چون عبدالله بن المغیره کتاب خود را تصنیف کرد با اصحاب خود وعده نهاد که آنکتاب را در زاویه از زوایای مسجد کوفه قراءت کند.

ص: 43

و عبدالله را برادری بود که در شمار مخالفین میرفت، و چون بر حسب وعده اصحاب عبدالله برای استماع کتاب در آنمکان معظم حاضر شدند، آن برادر که مخالف بود در آنجا بیامد و بنشست.

چون عبدالله اینحالرا بدید و نامحرم را حاضر یافت، با اصحاب خود گفت امروز باز شوید.

برادرش گفت: بکجا بروند، چه من نیز برای همانکار بیامده ام که ایشان آمده اند.

عبدالله گفت: برای چه کار آمده اند؟ یعنی آیا میدانی برای چه امر شده اند چنان می بینم که آنچه نائم در خواب می بیند که ملائکه از آسمان آمده اند.

گفتم: این فرشتگان از بهرچه فرود شده اند گوینده گفت برای آن فرود گردیده اند که آن کتابی را که بیرون آورده اند بشنوند، من نیز برای این بیامده ام که استماع این کتابرا بنمایم و بحضرت خدایتعالی تائب شدم.

میگوید: چون عبدالله بن المغیره این داستان را بشنید سخت مسرور گردید.

ابن شهر آشوب در مناقب میگوید: علی بن جعفر از برادر بزرگوارش حضرت امام موسی پرسید که شخصی که در حال احرام باشد، در حال اضطرار اكل صيد ياميته یعنی مردار میکند؟ فرمود: اكل صید مینماید.

عرض کرد: خدایتعالی در قرآن اکل صید را حرام کرده، یعنی برای محرم لكن أكل ميته را در مقام اضطرار حلال فرموده است کنایت از اینکه این فرمایش مباین آن فرمان است.

فرمود يأكل الصيد و يقديه میخورد صید را در حال اضطرار بعد از آن بدادن فدا اصلاح آن امر را میکند «فالما يأكل من ماله و چون فدیه دهد در حقیقت از مال خود خورده است نه از صید.

ص: 44

و هم در آنکتاب از هشام بن حکم مردیست که از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام الان پرسیدم بچه پرسیدم بچه علت در افتتاح نماز هفت تکبیر مقرر شد؟ و بچه علت در حال رکوع میگویند سبحان ربی العظیم و بحمده ؟ و در سجود سبحان ربي الأعلي و بحمده؟

فرمود: بدرستیکه خداوند تعالی آسمانها را هفت طبقه و زمین را هفت طبقه بیافرید، و چون پیغمبر را سیر دادند، یعنی حالت معراج پیش آمد و صار من ملكوت الأرض كقاب قوسين أو أدنى، رفع له حجاب من حجبه فكبر ر سول الله وجعل يقول الكلمات التى تقال فى الافتتاح.

فلما رفع الثاني كبر، فلم يزل كذلك حتى رفع سبع حجب و كبر سيع تكبيرات فلذلك العلة يكبر في الافتتاح سبع تكبيرات.

فلماذكر ما رأى من عظمة الله ارتعدت فرائصه فانبرك علي ركبتيه وأخذ يقول: سبحان ربي العظيم و بحمده.

فلما اعتدل من ركوعه قائماً نظر إلى تلك العظمة في موضع أعلا من ذلك الموضع خر على وجهه و هو يقول: سبحان ربي الأعلى وبحمده.

فلما قالها سبع مرات سكن ذلك الرعب، فلذلك جرت به السنة.

بیان بعضی کلمات حکمت آیات حضرت ابی الحسن موسى الكاظم صلوات الله عليه و اله

در کتاب تحف مسطور است که روایت کرده اند که حضرت امام موسی کاظم سلام الله عليه فرمود:

صلاة النوافل قربان إلى الله لكل مؤمن، والحج جهاد كل ضعيف، ولكل" شيء زكاة وزكاة الجسد صيام النوافل، و أفضل العبادة بعد المعرفة انتظار الفرج.

و من دعا قبل الثناء على الله والصلاة على النبي صلی الله وعلیه واله كان كمن رمى بسهم بلاوتر.

ص: 45

و من أيقن بالخلف جاد بالعطية، و إن امرء اقتصد.

و التدبير نصف العيش، و التودد إلى الناس نصف العقل، وكثرة الهم يورث الهرم، و العجلة هى الخرق، وقلة العيال أحد اليسارين.

و من أحزن والديه فقد عقهما، و من ضرب بيده على فخذه أو واحدة على الأخرى عند المصيبة فقد حبط أجره.

و المصيبة لا تكون مصيبة يستوجب صاحبها أجرها إلا بالصبر و الاسترجاع عند الصدمة، و الصنيعة لا تكون صنيعة إلا عندذى دين أوحسب.

والله ينزل المعونة على قدر المؤنة، و ينزل الصبر على قدر المصيبة.

و من اقتصد وقنع بقيت عليه النعمة، و من بذر و أسرف زالت عنه النعمة.

و أداء الأمانة والصدق يجلبان الرزق، والخيانة و الكذب يجلبان الفقر و النفاق.

و إذا أراد الله بالذرة شراً أنبتت لها جناحين فطارت فأكلها الطير.

و الصنيعة لا تتم الصنيعة (صنيعة تحف) عند المؤمن لصاحبها إلا بثلاثة أشياء: تصغيرها، و سترها، وتعجيلها، فمن صغر الصنيعة عند المؤمن فقد عظم أخاه، و من عظم الصنيعة عنده فقد صغر أخاه.

ومن كتم ما أولاه من صنيعة فقد كرم فعاله و من عجل ما وعد فقدهنىء العطية.

نمازهای نافله یعنی آن نمازی که واجب نیست و افزون بر فرض و محض ثواب و سنت و رعایت مستحب است، برای هر مؤمنی اسباب تقرب به حضرت سبحان است.

و حج نهادن جهاد ورزیدن هر ضعیفی است یعنی هر کس نیروی جهاد نداشته باشد، چون اقامت حج کند اجر مجاهدین فی سبیل الله را دارد.

و برای هر چیزی زکاتی میباشد وزکاة جسد روزه نوافل است، یعنی آنروزه

ص: 46

داشتنی است که علاوه بر روزه واجب باشد.

و فاضلترين عبادات بعد از کسب معرفت الهی انتظار فرج، یعنی انتظار زمان گشایش و فرج است که منوط بظهور قائم آل محمد صلى الله عليه وسلم است.

و هر کس از آن پیش که خدای راستایش و ثنا فرستد، ورسول خدای و آل اطهارش را درود گوید، دعائی در حضرت کبر یا بنماید مانند کسی است که تیری بدون زه از کمان پر ان بخواهد، والبته بهدف مقصود نمیرسد.

و هر کس یقین داند که هر چه در راه خداى ومرضات الهى بدهد عوض خواهد یافت، دست بجود بگشاید و برایا را مشمول عطایا برخوردار گرداند.

و هر کس در امور خویش و مهام امور خود باقتصاد و میانه روی کار کند و تدبیر در امر معاش نصف زندگانی و تعیش است و مردمان را با خود دوست نمودن و با ایشان بدوستی رفتن نصف عقل است، و فراوانی هم و اندیشه بسیار شخص را پیر میگرداند، و شتاب کردن در امور بیخردی و کولی است، و قلت عیال یکی از دولت مندی و توانگری است.

و هر کس پدر و مادر خود را محزون بگرداند، ایشان را عاق و آزار کرده است و هر کس را مصیبتی روی دهد و در حال سوگواری وزاری دست بردان یا یکدستش را بردست دیگر زند مزدش تباه گردد.

و مصیبت چنان مصیبتی که صاحبش را مأجور بدارد نخواهد بود، مگر وقتی که به شکیبائی وكلمة : «إنا لله وإنا إليه راجعون» در حال صدمت و زحمت بگذرانند.

وصنیعت و نیکونی را صنیعت نمیتوان شمرد مگر وقتیکه از صاحب دین وحسب شریف باشد.

و خداوند تعالی مال و بضاعت را باندازه عیال و مؤنت میفرستد، و صبر را بمقدار مصيبت عنایت میفرماید.

و هر کس در جهان باقتصاد و قناعت کار کند نعمت بروی میپاید، و هر كس

ص: 47

به تبذیر و اسراف بگذراند نعمت از وی زوال گیرد.

و ادای امانت و راستی و صدق رزق و روزی را جلب مینمایند، و خیانت و دروغ فقر و نفاق را میکشانند.

و هر وقت یزدان تعالی بخواهد مورچه را دچار شری بگرداند، دو بال از بهرش برویاند، و آن مورچه پرواز نماید و مرغ هوايش شكار ومأكول دارد.

و این کلمه حکمت سرشت کنایت از اینست که بلند پروازی کردن و از حد خود بیرون تاختن، دچار خسارت و هلاکت گردیدن است.

وصنیعت و نیکی و احسان ورزیدن با کسان برای صاحبش و نزد مؤمن اتمام نگیرد مگر به چیز: یکی اینکه آنکس که احسان مینماید احسان خود را كوچك شمارد، و دیگر پوشیده بدارد، سوم در اظهارش عجلت بورزد.

و هر كس احسانی و صنیعتی را که از مؤمنی ببیند کوچك شمارد، همانا برادر ایمانی خود را تصغير نموده، و هر کس بزرگ و عظیم بخواند، برادر مؤمن خود را بزرگ و معظم خوانده است.

و هر کس احسانی را که با دیگری میورزد مکتوم و پوشیده بگرداند کردار خود را مکرم داشته و هر کس در آنچه وعده نهاده تعجیل کند آن بخشش وعطیت خود را بر آنکس که بدو میرساند گوارا میگرداند.

و در این فرمایش حکمت آرایش آدابی بس بزرگ و حکمتی بس عظیم است، زیرا که اگر کسی مالی بسیار هم بمستحقی بس نیازمند عطا کند، و آن عطا را بزرگ و ارجمند بخواند، چنان مینماید که بر آنکس منت بر نهاده و نیز بر تنگی سینه و کوتاهی نظر خودش دلالت کند، و برای آنکس ناگوار گردد و نیز خودش در نظر آنکس پست رتبه نماید.

و اگر آشکارا بدارد از آبروی آنکس بکاهد، و بروی آنکس بکاهد، و او را در انظار دیگران خفیف و ذلیل یا طماع وحريص نماید .

و همچنین چون دیگران بدانند او را از عطای خود بی بهره گذارند، و اجر

ص: 48

و مزد بخشندگان نیابند.

و آن شخص معطی نیز چنانکه باید در کار خود مأجور نماند، و آن گیرنده نیز نادم و پشیمان شود تا چرا این عطا را آشکارا دریافت، و از بهره دیگران محروم شد.

لاجرم از شکر خدای و سپاس آن نعمت که اجری بزرگ در خواهد یافت مهجور شود و بعدم امتنان و سپاس مشهور شود، و دیگرانش بهمین علت متروك بدارند.

و اگر در احسانی که به نیازمندی وعده نهاده است، تعجیل نکند و از موقع لزوم و زمان شدت حاجت بگذرد آن لذت و بها و رونق از آن احسان بگذرند و آن شکر و امتنانی که باید نمیگذارد، و قدر و شرف احسان از میان برود.

و اگر آنکس که بدو احسان شده است آن عطیت را خوار و كوچك شمارد و شکرش را نگذارد، بخشنده را نادم و سرد نماید، و از آن پس خود را از عطای او محروم سازد.

ولکن چون عطای کسی را اگر چه اندك هم باشد، بزرگ و مستحسن ومقبول خواند، و شکر و ثنای معطی را بگذارد، البته بر نعمت و احسان خود بیفزاید، و از آن پس نیز او را از بخشش خود بهره ور نماید.

دیگر کسان نیز چون آن سائل را بحال شکر و حسن قبول دیدند در اعطای او رغبت نمایند.

لا جرم دهنده و گیرنده مأجور ومناب و بفيوضات خداوندی در هر دوسرای بهره ياب، و بمزيد نعمت کامیاب میشوند، وعبد شکور در حضرت خداوند غفور محبوب و مشکور، و در دنیا و عقبی مأجور است.

و دیگر در مجموعه و رام در ذیل مواعظ حضرت کاظم علیه السلام با هشام بن

ص: 49

الحکم که از این پیش در صدر مجلد دوم (1) این کتاب مستطاب سبقت نوشت گرفت مسطور است که فرمود:

«يا هشام قليل العمل من العالمين مقبول مضاعف، وكثير العمل من الجاهلين مردود» .

ای هشام عمل قلیل از عالمان مقبول و مضاعف است و عمل کثیر از جاهلان مردود است.

و دیگر در کتاب مسطور از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام مروی است که فرمود:

«من خرج وحده في سفر فليقل: ما شاء الله لاحول ولاقوة إلا بالله اللهم آنس وحشتى، و أعنى على وحدتى، وأدغيبتي».

هر کس تنها بسفری بیرون شود باید بگوید: ماشاء الله لاقوة إلا بالله خداوند وحشت و تنهائی مرا انس ببخش، و مرا بر وحدت من اعانت بفرمای.

و هم در آن کتاب از محمد بن فضل مرویست که در حضرت ابی الحسن صلوات الله وسلامه عليه في الأول والأخر عرض كردم.

گاهی چنان اتفاق میافتد که از مردی از برادران دینی خود بمن خبری میرسد که مکروه میشمارم و چون از وی پرسش میکنم انکار ،مینماید با اینکه آنخبر را قومی از ثفات بمن داده اند.

در جواب من فرمود: اى محمد «كذب سمعك وبصرك عن أخيك، و إن شهد عندك خمسون قسامة وقال لك قولا فصدقه وكذبهم، ولا تذيمن شيئاً يشينه».

شنیدن و دیدن خود را در کار برادر دینی خود تکذیب کن اگر چند پنجاه نفر در نکوهش و تهمت بدو نزد تو گواهی دهند و بقید سوگند مقید دارند، و او خود سخنی با تو گوید وی را تصدیق، و آنجماعت را تکذیب نمای، و چیزی را که اسباب تشنیع و نکوهش او گردد شایع و فاش مگردان.

ص: 50


1- البته چاپ اول سنگی مراد است و در همین طبع (ج 4 ص 159) واقع است

یعنی ناگاهیکه میشاید افعال مسلمین را باید بر صحت حمل نمود و ایشانرا در دهان و زبان مخالفان بیفکند، و از عدت ایشان نکاست، و بر شدت آنان بیفزود.

و در روضه کافی باین حدیث شریف گزارش رفته و در پایان مرقوم است.

«و نهد به مروته، فتكون من الذين قال الله في كتابه: إن الذين يحبون أن تشيع الفاحشة في الذين آمنوالهم عذاب أليم» (1).

و دیگر از کتاب مزبور از علی بن جعفر از برادر بزرگوارش حضرت موسی ابن جعفر علیهماالسلام مردیست که فرمود:

پدرم علیه السلام دست مرا بگرفت از آن پس فرمود: ای فرزند من همانا پدرم محمد بن علی علیهماالسلام دست مرا بگرفت چنانکه من دست ترا بگرفتم و فرمود: پدرم على بن الحسين صلوات الله عليهم دست مرا بدست گرفت و فرمود:

«يا بني افعل الخير إلى كل من طلبه منك، فان كان أهله فقد أصبت موضعه وإن لم يكن له بأهل كنت أنت أهله، و إن شتمك رجل عن يمينك ثم تحول إلى يسارك و اعتذر إليك فاقبل منه».

ای فرزند من هر کس از تو خواهان خیر و نیکی گردد دریغ مدار، و بجای گذار، چه اگر آنکس شایسته نیکی بوده است کاری بجا و کرداری بموقع کرده باشی.

واگر وی سزاوار بذل خیر نباشد، باری تو خود اهل آن میشوی، و اهلیت آنرا حاصل میکنی که بصفت نیکی و احسان برخوردار و نامدار و ممدوح مردم روزگار شوی.

و اگر مردی از طرف راست تو زبان بدشنامت برگشاید و فی الحال از جانب چپ تو معذرت بجوید اعتذار او را پذیرفتار شو.

دیگر در ارشاد القلوب از ابوالحسن ماضی علیهماالسلام مسطور است که فرمود:

«ليس منا من لم يحاسب نفسه في كل يوم فان عمل حسنة استزاد الله عز وجل،

ص: 51


1- سوره نور آیه 19

وإن عمل سيدة استغفر الله منها وتاب إليه».

هر کس در هر روز حساب نفس خویشتن را نکند، یعنی معلوم ندارد که در آنروز برچگونه بیای بوده و چگونه اعمال و اقوال و اطواری بپای برده، آیا موجب خشنودی خدای بوده یا سخط خالق را حاصل کرده.

و در تدارک اصلاح آن برنیاید، و معلوم دارد اگر حسنه و كارى نيك ازوى روی نموده است از خداوند عزوجل خواستار شود که او را بفزایش و زیارت آن موفق گرداند.

و اگر سینه از وی ظهور گرفته است، در حضرت خدای استغفار نماید، و بتوبت و انابت گراید چنین کس که روز خود را بدینگونه نسپارد و حساب کار خود را نداند و نگذارد از ما نیست.

در کتاب احتجاج از ابوالحسن موسى مرویست.

«فقيه واحد ينقذ يتيماً من أيتامنا المنقطعين عن مشاهدتنا، بتعليم ما هو محتاج إليه، أشد على إبليس من ألف عابد.

لأن العابدهمه ذات نفسه و هذا همه مع ذات نفسه ذات عبادالله و إمائه لينقذهم من يد إبليس ومردته ، ولذالك هو أفضل عند الله من ألف عابد»

يكتن شخص فقیه دانشمند که یکنفر از ایتام ما را که از ادراك محضر و مشاهدت مخبر انقطاع یافته باشد، بمسائل دینیه و معالم يقينيه و عوالم علميه خود تعلیم نماید، برشیطان از هزار تن عابد سخت تر است زیرا که شخص عابد جز خویشتن و رعایت و حفاظت و سود خویشتن را نمیخواهد.

لكن فقيه بعلاوه سود و رستکاری ذات خودش سایر مخلوق را نیز میخواهد سودمند و رستگار و برخوردار گرداند و ایشانرا از چنك تلبیس ابلیس و متابعان و مرده او در آورد.

و بهمین جهت این شخص در حضرت خدای از هزار تن عابد افضل است.

ص: 52

و هم در کتاب ارشاد القلوب دیلمی مسطور است که حضرت أبي الحسن ماضی علیه السلام فرمود:

لاخير فى العيش إلا لرجلين: رجل يزداد في كل يوم خيراً ورجل يتدارك سيئة بالتوبه، والله لو يسجد حتى ينقطع عنقه ما يقبل الله ذلك منه إلا بولا يتنا أهل البيت.

ألا ومن عرف حقنا، ورجا الثواب فينا، و رضى بقوته وما ستر عورته، ودان الله بمحبتنا، فهو آمن يوم القيامة».

جز برای دو گونه مرد خیر و خوشی در امر زندگانی نیست: یکی برای آنمرد که بهر روز خیری بیفزاید و نیکی بر افزون گرداند، و دیگر برای آنکس که سینه را به نیروی نوبت و انابت بدرگاه حضرت احدیت تدارك كند.

سوگند با خدا اگر کسی چندان عبادت نماید که بریده و منقطع شود گردن او، خدای تعالی این کثرت عبادت را جز بولایت ما اهل بیت مقبول نگرداند.

بدانید هر کس بحق ما عارف و اميد ادراك مزد و ثواب را بوجود ما داشته باشد و بقوت و روزی خود باندازه حفظ بدن و بپوشش خود باندازه ستر عورت خود خشنود گردد، و خدای را بدستیاری محبت ما عبادت واطاعت کند در روز قیامت از حساب و عذاب أيمن باشد. و از این پیش بیاره از این احادیث مسطور بأندك اختلافى اشارت رفت.

در امالی شیخ طوسی علیه الرحمه مرویست که حضرت أبي الحسن علیه السلام إلى يوم القيام ميفرمود:

«عليك بالجد"، ولا يخرجن نفسك من حد التقصير في عبادة الله وطاعته فان الله تعالى لا يعبد حق عبادته».

بر تو باد که در کار عبادت خالق آب و آتش سعی و کوشش کنی اگر چند هر چند بکوشی و بطاعت و عبادت حضرت احدیت روز و شب بگذرانی نفس تو از حد و اندازه تقصیر در عبادت و اطاعت خدای بیرون نمیتواند آمد چه خدای

ص: 53

تعالی را چنانکه شایسته و حق عبادت اوست عبادت نکنند.

و از جهات این کلمات حکمت آیات اینست که هر گونه سعی و کوششیکه در عبادت و اطاعت خالق بریست بنمایند آن نیز توفیقی است از توفیقات یزدانی که در شکر آن بیایست حضرت معبود را عبادتی دیگر، و اطاعتی فزون تر بگذاشت.

و نیز خداوند تعالی را در حق بندگان خود انواع نعمات وعنايات ومواهب عالیه است که حسابش را جز ایزد و هاب نمیداند.

پس هر چند بشکر و عبادت و اطاعت کار کنند و عمر عزیز را صرف نمایند از عهده شکرش بیرون نیایند.

و از این برتر اینست که اصل عبادت واطاعت هم چون فوایدش بخود آدمی عاید میشود، و موجب کسب درجات و مقامات عالیه است، پس چگونه میتوان خدای را چنانکه میشاید عبادت و اطاعت نمود.

خود نه زبان در دهان عارف مدهوش *** حمد و ثنا میکند که موی براعضا

بار خدایا مهیمنی و مقدس *** وز همه عیبی منزهی و مبرا

ما نتوانیم حق حمد تو گفتن *** با همه کر و بیان عالم بالا

و در کتاب نشر الدرر مسطور است که مردی از دنبال حضرت امام موسی کاظم علیه السلام میرفت، و تمنای مرگ می نمود.

فرمود: «هل بينك و بين الله قرابة يحابيك لها ؟ قال: لا، قال : فهل لك حسنات قدمتها تزيد على سيئاتك؟ قال: لا، قال: فأنت إذن تتمنى هلاك الأبد».

درمیان تو قرابتی و خویشاوندی است که بدستیاری آن مورد عنایتی بشوی؟ عرض کرد: نیست.

فرمود: آیا دارای حسناتی هستی که از پیش فرستاده باشی، و بآن اطمینان و امید نواب خواستار مرگ باشی؟ عرض کرد نیست.

فرمود: پس تو در این هنگام آرزوی هلاك ابدی را مینمائی.

ص: 54

و هم در آن کتاب از آنحضرت مرویست که فرمود:

«واتخذوا القيان فان" لهن فطناً وعقولا ليست لكثير من النساء» از بهرخویشتن قیان را بگیرید، چه این کنیز کانرا فطانت و عقولی میباشد که بسیاری از زنانرا بهره نیست.

صاحب نثر الدرر میگوید: گویا مراد آنحضرت آن میباشد که اولاد ایشان دارای نجابت میشود.

صاحب مجمع البحرین میگوید: در حدیث وارد است ولا تبيعوا القينات ولا تشتروهن، کنیزکان سرودگر را نخرید و نفروشید قینات کنیزهای مغنیه است ونیز جمعش قیان میآید، وقینه كنيزك مغنيه است باغير مغنيه، و بقولى كنيز سفید است و جمع آن قیان است.

و بعضی گفته اند قینه همان کنیز سرود گر است خاصه، أما جوهری میگوید چنین نیست، یعنی اختصاص و انحصار بمغنیه ندارد، بلکه غیر از مغنیه را نیز شامل است.

و ابو عمر و گفته است هر بنده را عرب قین و هر کنیزی را قینه گوید، پس در صورت صحت این حدیث مراد غیر از مغنیه است.

بیان بعضی کلمات قصار حکمت آثار حضرت كاظم صلوات الله عليه و اله

در کتاب نثر الدرر مسطور است که حضرت امام موسی کاظم علیه السلام فرمود:

من استوى يوماه فهو مغبون، و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون، و من لم تعرف الزيادة في نفسه فهو فى النقصان، و من كان إلى النقصان فالموت خير له من الحياة.

هر کس هر دو روزش مساوی و یکسان باشد مغبون و زیانکار است.

ص: 55

یعنی شخص عاقل ببایست همواره در اصلاح امر دین و دنیای خود باشد، و هر روزی که میسپارد در اصلاح کار خود و نواقص روز گذشته کوشش مخصوص نماید تا آنروز که بدان اندر است، از روز گذشته اش برتر و بهتر و سودمندتر باشد، و اگر با روز گذشته یکسان باشد البته دچار غبن و خسران است.

و هر کس آخر روز دومش از آن دو روز که بپایان برده بدتر باشد، چنین کس ملعون است.

و از اینکلام میتوان تعبیر نمود که مقصود آخر ایام عمر باشد که دیگر وقت تدارك سيئات و معاصی و تلافی آنرا نداشته باشد.

و هر کس نداند که چه چیز اسباب ترقی و تکمیل و فزونی و علو نفس اوست، چنین کس پایکوب نقصا نست، و هر کس جانب نقصان سپارد مرگش از بهرش بهتر از زندگانیست، چه هر چه بیشتر بپاید بر نقصانش بیفزاید.

در تحف العقول مسطور است که حضرت امام موسی کاظم علیه السلام میفرمود:

«ينبغي لمن عقل عن الله أن لا يستبطئه في رزقه ولا يتهمه في قضائه».

هرکس دارای عقل و خرد و هوش و فراست است، سزاوار است که خداوند تعالی را در رزق و روزی خود در طلب در نك نباشد، و او را در آنچه قضای اوست متهم نخواند.

یعنی بداند آنچه روزی اوست بیکم و کاست میرسد، و آنچه قضای اوست مقرون بحكمت است، و ممضی میگردد.

وقتی از آنحضرت از معنی یقین بپرسیدند فرمود: يتوكل على الله، ويسلم الله وبرضى بقضاء الله، ويفوض إلى الله.

هر كس بمرتبه یقین رسیده باشد در تمام امور خود بر خدای توکل کند و در حضرت خدای تعالی سر بتسلیم در آورد و بقضای خدا رضا دهد، و بحضرت كبريا تفویض نماید.

ص: 56

عبدالله بن یحیی میگوید: در دعائی حضرتش مکتوب کردم «الحمد لله منتهی العلم» آنحضرت در جواب رقم فرمود: مگو منتهی علم، چه برای علم خداوند باری انتهائي و پاياني نيست، لكن بگو منتهى رضاه، یعنی سپاس خدای را باندازه که آتحمد و سپاس بمنتهی درجه رضای او برسد.

و هم وقتی مردی از حضرت کاظم علیه السلام از معنی جواد پرسید فرمود:

«إن لكلامه(مك ظ) وجهين، فان كنت تسأل عن المخلوقين فان الجواد الذى يؤدى ما افترض الله عليه، والبخيل من بخل بما افترض الله.

و إن كنت تعنى الخالق فهو الجواد إن أعطى، وهو الجواد إن منع، لأنه إن أعطاك أعطاك ماليس لك، و إن منعك منعك ما ليس لك.

همانا برای اینکلام او دووجه است، اگر مقصود تو از اینکلام آفریدگان هستند همانا جواد آنکس باشد که هر چه خدای بروی فرض کرده است ادا نماید و بجای آورد، و بخیل کسی است که بآنچه خدای فرض و واجب ساخته است بخل بورزد.

و اگر از این سخن خالق را قصد کرده همانا خداوند اگر عطا فرماید جواد است و اگر ممنوع بگرداند همچنان جواد است.

زیرا که اگر بتو عطا فرماید عطا فرموده است آنچه را که از آن تو نبوده است، و اگر ممنوع گرداند ترا منع کرده است از تو چیزی را که از تو نبوده است. یعنی بهر حال که باشد خدای را باید جواد بدانست که از نخست بدون هیچ حاجتی این مخلوق را بیافرید، و از آن بمقتضای حکمت بالغه و رحمت شامله آنچه بیایست بایشان عطا فرمود.

اعضای ایشان را مستوی بداشت، و حواس عشره ايشانرا باندازه حاجت بداد و آنوقت جمله اشیا را برای تنعم و تعیش و بقای دین و دنیای ایشان موجود ساخت.

پس اول جودیکه از حضرت واجب الوجود در عرصه نمود موجود شد، همان

ص: 57

وجودیست که بدو ارزانی فرمود، و از کتم لیستی بدایره هستی درآورد.

و بعد از آن آنچه در خور زندگانی و کامرانی ابدی او بود، عطا فرمود، و آنچه مصلحت او بود عنایت کرد.

و اگر نداد یا باز گرفت چون از راه حکمت و مصلحت بود، آن خودجودی دیگر است چه جود برای ایصال سود است اما اگر مورث زیان و خسران گردد نمیتوان جود شمرد.

و هم در آنکتاب مسطور است که آنحضرت با پاره شیعیان خود فرمود ای فلان انتق الله وقل الحق وإن كان فيه هلاكك فان فيه لجانك، اى فلان اتق الله ودع الباطل وإن كان فيه نجاتك فان فيه هلاكك.

ای شخص از خدای بپرهیز و بحق سخن کن هر چند هلاک خود را در آن بینی، چه نجات تو در همان حق گفتن و بحق کار کردن است، ای شخص از خدای بترس و باطل و بیهوده را دست بگذار اگرچه نجات خود را در آن پندار کنی چه بر حسب معنى و باطن هلاك تو در باطل گفتن و بباطل رفتن و کار بباطل سپردن است.

و نیز وقتی وکیل آنحضرت در حضرتش عرض کرد سوگند با خدای با تو خیانت نورزیدم، در جواب او فرمود: «خيانتك وتضييعك على مالي سواء، والخيانة شرهما عليك».

خواه در مال من خیانت کنی یا مال مرا ضایع گردانی مساویست، یعنی هر دو اسباب اسراف مال است و اگر خیانت نکرده باشی باری تضییع مال را نموده باشی و تلف کرده، لکن اگر اتلاف مال را از روی خیانت نموده باشی، شوش و پایان وخیمش برای تو بیشتر است.

و دیگر فرمود:«إياك أن تمنع في طاعة الله فتنفق مثليه في مثليه». (1) بپرهیز از اینکه در راه خدای و طاعت او اتفاق نکنی و آنوقت دو چندان آنرا

ص: 58


1- در تحف العقول (ص 408) مثليه في معصية الله. از صحت ترجمه، معلوم میشود که اشتباه از ناسخ است _م

که در کارحق دریغ داشتی و اتفاق ننمودی در معصیت او صرف نمائی.

شاید مقصود اینست که همانطور که شیطان بتو وسوسه کند و از اتفاق در كان خير وطاعت و رضای حق ترا باز دارد و برای مزید بدبختی و شقاوت تو وسوسه کند، و از انفاق در کار خیر و طاعت و رضای حق باز دارد، تا دو چندان آنرا در معصیت خدای انفاق كني، وخسر الدنيا والاخره گردى.

و دیگر فرمود «المؤمن مثل كفتى الميزان كلما زید فی ایمانه، زیدفی بلائه» شخص مؤمن و کرونده بخدای و رسولخدای در حکم دو کبه ترازو است که هر چند در ایمانش بر افزوده آید، بر بلا و امتحانش فزوده شود.

یعنی ایمان در يك كفه ميزان و بلارا كه للولاء است در کبه دیگر نهاده اند، و هر دو باید باهم مساوی باشند.

لاجرم هر چند بر گوهر ایمان افزوده گردد، جوهر بلا نیز بهمان میزان فزوده شود تا هر دو میزان بيك ميزان و در وزن وسنك يكسان باشند.

تواند بود یکی از علل آن این باشد که ایمان امری است عقلی و روحانی، و شرطش توجهات خاصه قلبيه باطنیه معنویه است بحضرت سبحانی.

و این منوط بترك مشتهيات نفسانی و علائق تنعمات متنوعه جسمانی است که موجب انقطاع رشته وسوسه شیطانی، وتخيلات عالم حیوانی، و پیوستن بمعالم عالیه آسمانی و ادراك مرضات یزدانی، و مثوبات آنجهانی و تصفيه و تكميل نفس و استعداد برجستن از عالم کیانی و اتصال بمبادي ساميه روحاني، و دریافت لذایذ بهشت جاودانی، و روضه رضوانیست.

و البته تحصیل این فواضل وفضايل با ادراك لذات دنيويه، وترتيب نعم و مقویات این قالب عنصری منافات دارد.

بلکه ضد یکدیگر هستند چنانکه فرموده «الدنيا والأخرة ضد ان لا يجتمعان».

پس بر هر چه بر گوهر ایمان افزوده آید، بدستیاری بلایای این جهانی

ص: 59

و آزمایشهای یزدانی از علایق متلذذات نفسانی که غشاوه ظلمانی روح ایمانی و حجاب ادراك مقامات روحانی و مقامات سامیه عقلانی است کاسته.

و از تنعمات این جهانی که مایۀ مزید آمال وأمانی این سرای فانی، ودوری از مدارج سرای باقیست، متنفر و منزجر میگرداند.

و این آینه سرا پا نمای سعادت ابدی، و شرافت سرمدیرا که بظلمت و زنگ ترکیب بند بدن عنصری گرفتار است، بصیقل آفات و بلیات ابدی گوناگون و آزمایشهای رنگارنگ پاك ومصفا و شایسته مقام اعلی بگرداند.

و این حال نسبت بوجودات کامله تفاوت کند، هر کس را باندازه خود دهند و از اینست که فرموده اند «البلاء للولاء» و گفته اند:

هر که در این در که مقرب تر است *** جام بلا بیشترش میدهند.

و از اینست که رسولخدای صلی الله وعلیه واله میفرماید «ما اوذى نبي مثل ما اوزى، (اوذیت - ظ).

زیرا که مراتب ایمان وایقان آنحضرت چون بر تمامت انبیاء تقدم دارد لاجرم محنت و بلیت او بیشتر است، چنانکه حالت اوصیای آنحضرت نیز بر این منوال است.

و از اینست که حضرت امیرالمؤمنین را انگرزمین و آسمان و حسنین سلام الله عليهم را گوشواره عرش یزدان و سید جوانان بهشت، و سایر ائمه معصومین، عليهم السلام را با ایشان یکسان، وجملگی را انوار واحده خوانند، چه خوب میفرماید محتشم عليه الرحمه:

برخوان غم چو نوبتیان راصلا زدند *** و اول صلا بسلسله انبیا زدند

نوبت بأوليا چورسید آسمان طپید *** زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

و این مطلب را باید دانست که نباید گفت اگر چنین است و بلاخاص اولیاست پس از چه روی فجار و اشرار و كفار نیز با نواع بليات و شدائد مبتلا میشوند، یا چرا پاره بزرگان دین در این جهان بوسعت نعمت و صحت و امنیت میگذرانند

ص: 60

چه جواب آنرا محققین نوشته اند، و در کتب خود یاد کرده اند.

و همچنین از اخبار و احادیث ائمه هدى سلام الله علیهم اجمعین در طی این مجلدات عدیده مكرر مرقوم و مذکور شده است.

و نيز در تحف العقول مسطور است که حضرت امام موسی کاظم علیع السلام در کنار قبری که حاضر شده بود فرمود:

«إن شيئاً هذا آخره، لحقيق أن يزهد في أوله، وإن شيئاً هذا أو له لحقيق أن يخاف آخره».

بدرستیکه دنیایی که پایانش مردن و بگور پیوستن است، سزاوار است که در آغازش یاد از انجام کنند و بر حطام بیدوام ولیالي وأيام وشهور و أعوام تا خجسته فرجام زهر فامش دل نبندند و پشت پای زنند.

و آنجهان در سپردنی که بدایتش در خاک سپردن است، بیایست که از پایانش که ادراك دركات وعقوبات و محاسبات وطي مخاطر ومهالك است خائف و ترسنده باشند.

و دیگر فرمود «من تكلم فى الله هلك، ومن طلب الرئاسة هلك، ومن دخله العجب هلك».

هر کس در خداوند یعنی در ذات خدای سخن کند دچار هلاك شود.

زیرا که عقول عقلا از ادراك فهم آن قاصر است، لاجرم چون در این مقام طرح کلام بنمایند آخر الأمر بطى طرق ضلالت اندر شوند، و بهلاکت ابدی اندر آیند.

هر کس در طلب ریاست دنيويه برآید هلاك شود.

زیرا که ریاست معنویه جز برای معصوم نمیشاید، و چون دیگران که از علوم باطنیه مستحضر نگردند متصدی شوند کار بخطا کنند، و دچار مخاطر و مهالك عدیده آیند.

ص: 61

و هر کس را حالت عجب و خویشتن ستائی در سپارد، در بوادی هلاکت راه پیماید.

زیرا که بواسطه عجب بر افعال و اطوار و اقوال خود مغرور و مطمئن گردد و خود را از استفاده و استفاضه بي نياز شمارد، و اعمال او بیرون از صواب وطریق رشاد و سداد بگذرد، ناچار بعرصه هلاکت اندر شود.

و دیگر فرمود «اشتدت مؤنة الدنيا والدين، فأما مؤنة الدنيا فانك لا تمد يدك إلى شي منهاء إلا وجدت فاجراً قد سبقك إليه، وأما مؤنة الأخرة فانك لاتجد أعواناً يعينونك عليه».

گرانباری دنیا و دین سخت و شدید است، أما مؤنت وسنگین باری دنیا از آنست که دست خود را بهیچ چیز از دنیا دراز نمیکنی مگر اینکه میبینی فاجری برتو بسوی آن پیشی جسته است و أما مؤنه آخرت از آن باشد که او کسیرا نمییابی و اعوانی نمیگیری که در حمل آن بارسنگین با تو یاوری و معاونت نمایند.

و دیگر فرمايد « أربعة من الوسواس: أكل الطين، وفت الطين، وتقليم الأظفار بالأسنان، وأكل اللحية.

و ثلاث يجلين البصر: النظر إلى الخضرة، والنظر إلى الماء الجارى والنظر إلى الوجه الحسن.

چها کار از جهت وسواس است: یکی خوردن گل، و دیگر ریزه ریزه کردن گل را، دیگر شکستن ناخن رابدندان، دیگر خوردن موی ریش، یعنی چنانکه عادت بعضی میباشد که ریش را بدندان میجایند.

وسه چیز است که چشم را روشن میگرداند: یکی نظر کردن بسبزه، دیگر نظر نمودن آب روان، دیگر دیدار کردن بدیدار نیکو.

و نیز آنحضرت میفرماید: «ليس حسن الجوار كف الأذى، ولكن حسن الجوار الصبر على الأذى».

ص: 62

نیکوئی نمودن همسایگی بهمان آزار نرسانیدن بهمسایه نیست، یعنی همین عدم آزار بتنهائی نمیتوان حسن الجوار نامید، بلکه حسن مجاورت وقتی صحت دارد که بر اذیت همسایه شکیبائی گیرند، و هر آزاری از همسایه بنگرند نادیده انگارند.

و دیگر فرمود: «لا تذهب الحشمة بينك وبين أخيك، و ابق منها، فان ذها بها ذهاب الحياء».

هرگز از رعایت حشمت و آزرم میان خودت و برادرت غفلت مجوی، چه ذهاب حشمت شرمرا از میان بر گیرد.

و دیگر با یکی از فرزندان جلیل خود فرمود:

يا بني إياك أن يراك الله في معصية نهاك عنها، وإياك أن يفقدك الله عند طاعة أمرك بها.

وعليك بالجد، ولا تخرجن نفسك من التقصير في عبادة الله وطاعته، فان الله لا يعبد حق عبادته.

وإياك والمزاح فانه يذهب بنور ايمانك ويستخف مروتك وإياك والضجر والكسل فانهما يمنعان حظك من الدنيا والأخرة.

ای فرزند بپرهیز از اینکه خداوندت در معصیتی بنگرد که ترا از ارتکاب آن نهی فرموده است، و بترس از اینکه خداوندت در طاعتی که ترا بادای آن امر فرموده است مطيع ومهيا نيابد.

و بر تو باد که در امورا واجبه شایسته بجدوجهد باشی و نباید خویشتن را در عبادت و طاعت خدای مقصر بگردانی، و آن چند که توانى و بضاعت و استعداد ادراك آنرا داری فروگذاشت نمائی، و بقدر ميسور از عبادت و طاعت یزدان غفور مهجور نمانی، چه خداوند تعالی را چنانکه شایسته عبادت اوست پرستش نکنند.

و از این پیش در همین فصل بلطف این عبارت اشارت رفت.

و بپرهیز از لاغ و مزاح، چه اینکار فروغ ایمانت را میر باید، و گوهر

ص: 63

مرونت را سبک میگرداند.

و بپرهیز از اینکه در انجام امور و اتمام مهام ضجرت و کسالت یابی، چه این دو صفت بهره وحظت را در دنیا و آخرت مانع میشوند.

و دیگر فرمود «إذا كان الجود أغلب من الحق لم يحل لأحد أن يظن بأحد خيراً، حتى يعرف ذلك منه».

چون جود برحق فزونی و چیرگی گیرد سزاوار نیست که هیچکس در حق هیچکس گمان خیر برد تاگاهی که از وی کار خیر و نیت خیر را باز داند.

یعنی بعد از آنکه چنان حال پیش آید مطلقا باید از همه کس مأیوس بود و نشان خیر در وی ندید مگر اینکه خیر و نیکی وجود را در وجود موجودی موجود و مشهود بیند.

و دیگر فرمود «ليس القبلة على الفم إلا للزوجة والولد الصغير».

جز زوجه و طفل کوچکرا نمیشاید بوسه بردهان گذاشت.

و تخصیص بردهان برای آنست که بوسیدن روی و سر و پیشانی و دست و پای دیگرانرا در بعضی مقامات جایز بلکه مستحسن شمرده اند.

بلکه دهان نیز بر حسب اغلبیت است و گرنه بسا باشد که شاعری یا ناثری بلیغ و فصیح یا مبشری را دهان میبوسند میبوسند.

و دیگر فرمود «اجتهدوا في أن يكون زمانكم أربع ساعات ساعة لمناجاة الله، وساعة لأمر المعاش، وساعة لمعاشرة الاخوان والنقات الذين يعر فونكم عيوبكم ويخلصون لكم فى الباطن، وساعة تخلون فيها للذاتكم في غير محرم وبهذه الساعة تقدرون على الثلاث ساعات.

لا تحد ثوا أنفسكم بفقر ولا بطول عمر، فانه من حدث نفسه بالفقر بخل، ومن حدتها بطول العمر يحرص.

اجعلوا الأنفسكم حظا من الدنيا باعطائها ما تشتهى من الحلال ومالا يثلم المروة ومالاسرف فيه، واستعينوا بذلك على امور الدين، فانه روى: ليس منا من ترك دنياه

ص: 64

لدينه أو ترك دينه لدنياه.

تا بتوانید بگوشید که از منه لیالی و ایام خود را بر چهار تقسیم مقرر بدارید يك قسمت آن مخصوص بمناجات و اطاعات و عبادات حضرت واهب العطيات باشد.

قسمت دیگر برای تحصیل امر معاش انحصار یابد، و ایندو قسمت بر حسب حقیقت راجع بإصلاح أمر معاش و معاد است.

و قسمت دیگر را در معاشرت اخوان الصفا و دوستان با وفای بیریا که صحبت ایشان موجب سود دنیا و آخرت و لذت روح و فتح ابواب نجاح و فتوح است، مصروف بدارید، و چنین صدیقان مشفق بی نفاق با وفاق عیوب شما را بشما باز مینمایند تا بترك آن اقدام كنيد و باطن شمارا از پاره شوائب غير مطلوبه خالص بگردانند.

و قسمت چهار مرا برای صحبت و خلوت یاران جانی که اسباب کسب لذات نفسانی، و بقای نسل نوع شريف إنسانيست بيايان رسانيد.

لكن باید این خلوت و معاشرت و مباشرت با کسانیکه بر شما حرام هستند نباشد و چون اینساعت را دریابید بر آنسه ساعت و قسمت نیرومند شوید.

یعنی بواسطه کسب این لذت و این صحبت در خلوت که مایۀ نشاط و انبساط روح و خاطر و موجب بقای نسل است، میتوان آنسه بهره را نیز از عمر دریافت و با انقراض نشاط و نسل هرگز حاصل نخواهد شد.

هرگز برای خویشتن حدیث فقر و تذکره نیازمندی، ياطول عمر و درازی روزگار نکنید.

چه هر کس همواره یاد فقر نماید و برای ایام نیازمندی در مقام تهیه بر آید، ناچار بخیل، و باین صفت نا محمود عادت نماید.

و هر کس تذكره طول و مدت بسيار را نماید، البته حریص و باین شیمت نا مسعود اتصاف جوید.

ص: 65

برای نفوس خود از ایام دنیا و گذر روزگار قرار بر آن بگذارید که آنچه را میل دارد از ممر حلال، و آنچه ثلمه در ارکان مروت نیفکند، و حمل بر اسراف در آن نشود، بدو بازرسانید.

یعنی چندان محکوم و تابع نفس اماره نشوید که بر حسب مشتهيات آن حلال و حرام را ممزوج دارید، و در آنچه اسراف در آن روا نیست محض میل نفس خودتان با سراف پردازید.

و بدستیاری این کردار و این رفتار، بر امور دينيه و اتباع اوامر ونواميس الهيه استعانت بجوئید، و دین و دنیا را بطریقی محمود نگاهدارید. ول چه روایت شده است که فرموده اند کسیکه دنیای خود را برای دین خود متروك، يادين خود را برای دنیای خود نادیده انگارد، از ما نیست.

زیرا دین و دنیا هر دو با هم بسته اند من صلح معاشه صلح «معاده اگر یکباره دنیا را از دست بدهند، حفظ دین و احکام آئین را نمیتوانند از عهده می آیند.

و اگر یکباره مستغرق بحارحب دنيا و لذات دنیویه شوند، و یاد از دین و اوامر و نواهی خداوندی که آن نیز برای صلاح کار دنیا و آخرتست نکنند، امور اخرویه ایشان باطل، و ابدالا بدین جای در اسفل السافلین کنند.

پس شرط عقل و انصاف اینست که بحد وسط بروند و بحکم خدای کار کنند تا مالك هر دو، و سالك در منهج عافیت و سلامت و سعادت دنیا و آخرت گردند.

«تفقهوا في دين الله، فان الفقه مفتاح البصيرة، و تمام العبادة، و السبب إلى المنازل الرفيعة، والرتب الجليلة في الدين والدنيا.

و فضل الفقيه علي العابد كفضل الشمس على الكواكب، ومن لم يتفقه في دينه لم يرض الله له عملا».

در کار دین خدای و احکام آن تفقه بجوئید، چه فقه کلید بصیرت و بینش

ص: 66

و تمام عبادت و سبب دریافت منازل رفيعه ورتب جلیله دینیه و دنیویه است.

و فضل فقيه مثل فضل و فزونی آفتاب تابنده بر ستارگان نماینده و هر کس در معالم دینیه خود نفقه نیابد، خداوند هیچ عملی را از وی مرضی و پسندیده ندارد.

معلوم باد در این کلام حکمت نظام لطیفه ایست که گذشته از اینکه روشنی آفتاب عالمتاب نسبت بدیگر ستارگان روشنتر از تبیان است، فروز سایر کواکب نیز از کسب نور خورشید منیر است.

و اگر بواسطه اين استناره نبودى هيچيك تابنده و نماینده نبودی، و از اینست که هر يك بزمين نزدیکتر است فروغش بیشتر است.

چنانکه ماه از دیگر ستارگان چون بزمین نزدیکتر با اینکه بالنسبه از ستاره ما فوقش بخورشید دورتر است، فروغش بیشتر است، اگرچه از آن ستاره کوچکتر و استناره اش کمتر است.

و هر ستاره که از زمین دورتر است اگر بخورشید هم از دیکتر، و از ماه بزرگتر باشد، بواسطه بعد مسافتی که بزمین دارد فروغش کمتر است البت پس از اینجا معلوم میشود که عبادت عابد نیز از اثرات علم عالم، و نور فقاهت فقیه است.

چه اگر این نورنبودی مردمان بمعارف الهیه راه نمیبردند تا بعبادت پردازند و رتبت عبودیت دریابند.

پس یکی از انوار علم و فقه عبادتست و در حقیقت بوجود آن موجود است.

چنانکه اگر آفتاب عالمتاب که مربی اشیاء است اگر فروغ انوارش نبودی دیگر ستارگانرا فروز و درخشی نماندی و شناخته نیامدندی، و اثرات بروز وظهور واقتران بعضی با بعضی مشهود نشدی.

ص: 67

و از اینست که میفرماید: عمل بدون فقه و علم در حضرت احدیت پذیرفته نیست.

چه وقتی عبادتر ا رتبت و منزلت است که از روی علم و دانش و فقه و بینش و معرفت باشد، وگرنه با آنان که پرستش دیگر اشیا را نمایند چه تفاوت خواهد داشت.

و دیگر با علی بن یقطین که در درگاه هارون و زارت و امارت داشت فرمود: «كفارة عمل السلطان، الاحسان إلى الاخوان».

هر کس در پیشگاه سلاطین جور متصدی اعمال و اشغال باشد، کفاره آن اینست که با دیگر مردمان احسان نماید و حاجات ارباب حوائج و تظلمات ایشانرا چاره فرماید.

دیگر فرموده كلما أحدث الناس من الذنوب مالم يكونوا يعملون، أحدث الله لهم من البلاء مالم يكونوا يعدون».

هر وقت گناهانی نو و تازه مرتکب شوند که از آن پیش معمول نمیداشته اند خداوند تعالی نیز در تلافی آن ایشانرادچار بلاهائی نورسید فرماید که هرگز در شمار و خیال نمیآورده اند.

و از این خبر میرسد که بلیات آسمانی بر و فوق گناهان و معاصی گروه انسانی و در حقیقت برای رفع آنمرض است.

و پارۀ معاصی متداوله را که مرتکب میشوندو از عادیات ایشانست بهمان بلایای عادیه تدارک و تلافی میشود.

و چون بگناهی نوظهور و نورسید پردازند حكيم على الاطلاق نیز بلائی برای رفع آنمرض بایشان میفرستد که تا آنهنگام در میان خود شایع و منتش نیافته اند زیرا که برای هر مرضی دوائی مخصوص است.

و اثر اینكلام معجز ارتسام كما هو حقه در این عصر و زمان در مملکت ایران مشهود است شرح و بسطش در روزنامه ایام و تواریخ سوانح و حوادث

ص: 68

مسطور است.

ودیگر فرمود «إذا كان الإمام عادلاً كان له الأجر وعليك الشكر، وإذا كان جائراً كان عليه الوزر وعليك الصبر».

چون امام عصر و فرمانفرمای زمان افعال و اعمالش بعدل و اقتصاد توأمان باشد، برای اوست اجر و مزد عدالت و بر تو است شکر این نعمت و اگر، ستمگر باشد از بهر است و بال و و زر این کردار و بر تو است شکیبائی بر آنستم دیدن.

دیگر وقتی ابو احمد خراسانی بحضرت کاظم علیه السلام عرض كرد الكفر أقدم أم الشرك» كداميك از كفر وشرك بر آن يك مقدم بوده است؟ یعنی مردمان در کفر ورزیدن تقدم یافته اند، یا در شرك آوردن.

فرمود مالك و لهذا ما عهدى بك تكلم الناس کنایت از اینکه تا کنون در عرصه کلام اقدامی نداشتی، و در این مرتبه جای نمیساختی و با مردمان از این نمط سخنی نمیپرداختی ترا با اینگونه مطالب دقیقه چکار، و در این مواد لطیفه چه گفتار است.

عرض کرد: هشام بن حکم مرا امر کرد که از حضرت تو بپرسم.

فرمود: «قل له: الكفر أقدم، أول من كفر ابليس أبي و استكبر و كان من الكافرين، و الكفر شيء واحد ، و الشرك يثبت واحداً و يشرك معه غيره.

با هشام بگو: كفر بر شرك مقدم است و نخست کسیکه بکفر موصوف شد ابلیس بود، چنانکه در قرآن میفرماید: ابلیس از اطاعت فرمان و سجده آدم علیه السلام سر برکشید و استکبار ورزیده و از کافران بود.

و كفر يك چيز و شيء واحد است و معنى شرك اثبات واحدی است وشريك نمودن دیگریست با او.

راقم حروف گوید: اینمعنی معلوم است كه شرك آوردن در بنی آدم است و قبل از آدم شرکی نبود، و ابلیس هم که در مقام استکبار وعصیان بر آمد برای

ص: 69

قیاسی است که نمود و کفران نعمت و رزید که یکی از آنجمله وجود خود او بود، و از اینکه خدای میفرماید از جمله کافران گردید، معلوم است كفر بر شرك مقدم است، چه در بدایت ایجاد موجودات حالت شرك امكان نداشت، والله أعلم.

و دیگر چنان شد که وقتی حضرت کاظم علیه السلام دو مرد را بدید که یکدیگر را بدشنام میسپردند فرمود:

«البادي أظلم و وزره و وزر صاحبه عليه مالم يعتد المظلوم».

آنکس که در این کردار بدایت گرفته است ستمکارتر است، و وزر کردار خودش و گفتار صاحبش بر اوست، تا گاهیکه مظلوم تلافی کار خود را نکرده باشد.

و ابو الاسود دئلى نزديك باين مضمون گوید:

و إذا عتبت علي السفيه ولمته *** في مثل ما تأتي فأنت ظلوم

و دیگر فرمود «ينادى مناديوم القيامة ألا من كان له على الله أجر فليقم ' فلا يقوم الأمن عفى وأصلح فأجره على الله».

روز قیامت منادی ندا بر میکشد که هر کس را بر حضرت خدای اجر و مزدی است بپای شود و بپای نمیشود مگر کسیکه از گناه و جریرتی عفو کرده و اصلاح مابین نموده باشد، و اجر چنین کسی بر خدای واجب است.

و دیگر فرمود: «السخى" الحسن الخلق في كنف الله لا يتخلى الله عنه حتى يدخله الجنّة، و ما بعث الله نبياً إلا سخياً، ومازال أبي يوصينى بالسخاء و حسن الخلق حتى مضى».

شخص بخشنده نیکوخوی، همواره در کنف رحمت و عنایت حضرت احدیت است. و هرگز از شمول رحمت الهی محروم نماند تا خداوندش در بهشت در آورد.

و خداوند هیچ پیغمبر یرا مبعوث نفرموده است جز اینکه بصفت ممدوح

ص: 70

سخاوت موصوف و مجبول بوده و پدرم در تمام مدت با من بسخاوت وصیت میفرمود تا برضوان خدای پیوست صلوات الله و سلامه عليه.

و دیگر بافضال فرمود أبلغ خيراً وقل خيراً ولا تكن إمعة، مردمانرا خير و نیکی برسان، وسخن بخیر و نیکی بگوی وامعه نباش.

مفضل عرض کرد امعه چیست؟

فرمود «ولا تقل أنا مع الناس و أنا كواحد من الناس، إن رسول الله صلى الله عليه و اله و سلم قال: يا أيها الناس إنما هو تجدان: تجدخير، و نجدش، فلا يكن نجد الشر أحب إليكم من نجد الخير».

یعنی از خودت رأی مستقیم داشته باش، و در هر کار و هر عنوان و مطلبی که پیش آید نگوی من با مردم و چون یکی از ایشانم.

همانا رسولخدای صلى الله عليه و اله و سلم و فرمود: ایمردمان بدرستیکه این دو نجد است: یکی نجد خیر، و دیگر نجد شر، پس نبایست راه شر ازد شما محبوب تر از راه خیر باشد.

صاحب مجمع البحرين ميگويد: «إمعه» بكسر همزه و تشدید میم، کسیرا گویند که او را از خودش رایی نباشد و متابع رأی هر کس شود، و او برای مبالغه است، و إمع بدونها نیز گفته میشود و همزه آن اصلیه است.

و از این بابست اينخبر شريف «كن عالماً، أو متعلماً، ولا تكن إمعه» و گفته میشود در جل امع و امعه يعني مرديست سست رأى.

مقصود اینست که خداوند بهر کس عقل و شعورو رأی و تدبیری عطا فرموده است، نباید تابع آراء و تقررات و تصورات دیگران و طفیلی ایشان گردیده، و هر چه بگویند و بکنند بلا تأمل تصديق و تصویب نمود و گفت: من نیز همان گویم و کنم که دیگران گویند و کنند.

بلکه باید بسنجید و تعقل نمود، اگر مقرون بصحت و صواب باشد پذیرفتار

ص: 71

و هم اندیشه شد، و إلا فلا.

و اینست که میفرماید: راه خیر و شر هر دو روشن و واضح است، پس تفکر کنید و بنظر بصیرت بنگرید تا از راه صواب بیرون نشوید، و طریق شر را نسپارید.

و دیگر روایت شده است که وقتی آن حضرت برأهل سواد که دمیم المنظر گذشت و بر او سلام براند و بر او فرود شد، و مدتی در از با وی محادثه فرمود پس از آن بد و فرمود: اگر حاجتی داشته باشد برای انجام آن قیام بورزد.

بعضی به آنحضرت عرض کردند یا ابن رسول الله آیا نزد چنین کسی زشت دیدار و نکوهیئت فرود میشوی پس از آن از وی از حوائج سخن میکنی و حال اینکه او بتو نیازمند تر است.

فرمود: «من عبيد الله، وأخ في كتاب الله، وجار في بلاد الله، يجمعنا وإياه خير الأباء آدم، و أفضل الأديان الاسلام، ولعل الدهر يرده من حاجاتنا إليه فيرانا بعد الز" هو عليه متواضعين بين يديه. ثم قال:

نواصل من لا يستحق وصالنا *** مخافة أن نبقى بغير صديق

این شخص بنده ایست از بندگان خدای، و برادری است در کتاب خدای، یعنی در آنجا که میفرماید: «المؤمنون إخوة» (1) و همسایه ایست در بلاد خدای یعنی رعایت همسایه لازم است، و ما و او بجمله فرزندان آدم علیه السلام، و بدین اسلام بهترین ادیان است اندریم.

و شاید گردش روزگار و انقلاب شهور وأدوار، کار را بجائی رساند که این حالت ما و او دیگرسان شود، و پس از آنکه بروی برتری و بزرگتری و فزونی داریم در پیش وی متواضع و فروتن گردیم.

پس از آن فرمود: با کسانیکه استحقاق وصال ما را ندارند مواصلت میجوئیم از بیم اینکه بیدوست و صديق بمانیم.

ص: 72


1- سوره حجرات آیه 10

و این شعر اضبط سعدی (سورى ظ) مأخوذ از همان کلام است:

لا تهين الفقير علك أن *** تركع يوماً والدهر قد رفعه

وصل وصال الحبيب إن وصل الحبل *** واقص القريب إن قطعه

یکس بچشم حقارت مبین مگرروزی *** بلند گردد و دنیا تو را فرود آرد

«لا تصلح المسئلة إلا في ثلاثة: في دم منقطع، أو غرم مثقل، أوحاجة مدقعة».

خواهشگری و قبول زحمت مسئلت جز در سه چیز نشاید: یکی در باب خونی که انقطاع یافته و خواهش کنند دیه دهند و بصلح بگذرانند و کار بقصاص یا خونبهای سنگین نرسد.

دیگر برای غرامت و تاوان سنگین است که خواستار اصلاح آن و سبکباری آن کردند، یا در کار حاجتی سخت و شدید.

در مجمع البحرين مسطور است: در حدیث وارد است «لا تحل الصدقة إلا في دين موجع أوفقر مدقع».

و در دعا رسیده است «و أعوذ بك من فقر مدقع» با قاف و عين مهمله یعنی سخت و شدید که صاحبش را بدقعاء میکشاند، یعنی برخاك ذلت و پریشانی مینشاند دقعاء بروزن حمراء بمعنی خاکست.

و دیگر فرمود: «عونك للضعيف من أفضل الصدقة».

یاری نمودن با مردم ضعیف از هر صدقه فاضلتر است.

و دیگر فرمود: «تعجب الجاهل من العاقل أكثر من تعجب العاقل من الجاهل»

شگفتی و تعجب جاهل از افعال و اقوال عاقل، بیشتر است از تعجب شخص عاقل از جاهل.

و دیگر فرمود: «المصيبة للصابر واحدة وللجازع اثنتان»

مصیبتی که برای شکیبایان روی نماید یکی است و برای آنانکه جزع می

ص: 73

نمایند دو تاست، چه آن جزع نیز خود مصیبتی دیگر است.

و دیگر فرمود «يعرف شدة الجور من حكم به عليه»

ستم یافته میداند سختی ستم را ندن چیست چنانکه گفته اند در دمار گزیدن را مارگزیده میداند، لاجرم ستمدیده میداند که بر آنکس که ستم میرود تا چند سخت و دشوار است.

دیگر در بحار الانوار از ابوالوضاح محمد بن عبدالله نهشلی از پدرش مرویست که گفت:

از حضرت امام ابی الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام شنیدم میفرمود: التحدث بنعم الله شكر، وترك ذلك كفر، فاربطوا نعم ربكم تعالى بالشكر و حصنوا أموالكم بالزكاة، وادفعوا البلاء بالدعاء جنة منجية ترد البلاء وقدأ برم إبراماً.

حديث وتذكره نمودن از نعمتهای الهی شکر است «وأما بنعمة ربك فحدث، و ترك ياد كردن نعمت کفر است، پس نعمتهای پروردگار خود را بسلسله شکر و سپاس ارتباط بخشید و اموال خود را بدادن زكاة در حصن حفظ إلهى مصون بدارید، ووصول سهام بلایا را بسپر ادعیه رفع نمائید.

در امالی صدوق عليه الرحمه مسطور است که هارون الرشيد بحضرت أبي الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام نوشت: مرا پندی مختصر بفرمای.

آنحضرت در جواب مرقوم فرمود: «ما من شيء تراه عينك إلا وفيه موعظة» در هر چه چشمت بر آن نگرانست پندی نمایان است.

برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقی دفتریست معرفت کردگار

در کتاب من لا يحضره الفقیه مسطور است که مردى بحضرت أبي الحسن علیه السلامموسى بن جعفر عرض کرد مرا وعده بده.

فرمود: «كيف أعدك و أنا لما لا أرجو أرجى منى لما أرجو».

ص: 74

چگونه ترا وعده دهم با اینکه امیدم بآنچه امید ندارم بیشتر است از آنچه بان امید دارم.

و هم در در آنکتاب مسطور است که عالم علیه السلام فرمود:

«ضمنت لمن اقتصد أن لا يفتقر»

ضامن آنکس که اقتصاد و میانه روی کند هستم باینکه او محتاج و فقیر نگردد.

و هم در آنکتاب مروی است که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام فرمود:

«إن الله تعالى ليبغض عبداً نو ا ما، إن الله تعالى ليبغض العبدالفارغ».

خداوند تعالی دشمن میدارد بنده را که بسیار بخوابد، بدرستیکه خداوند تعالی دشمن میدارد بنده را که فارغ بگذراند.

و هم در آنکتاب از علي بن يقطين مرويست که حضرت أبى الحسن موسى ابن جعفر سلام الله علیه فرمود:

«إن الله تبارك و تعالى مع السلطان أولياء يدفع بهم الشر عن أوليائه».

خداوند تعالی را با سلاطین جهان اولیائیست که بدستیاری ایشان دفع گزند وشرور از دوستان خدا میشود، یعنی بر همین نیت و عقیدت بچاکری سلطان زمان میگذرانند تا آن خدمت را بپای برند.

و در خبر دیگر وارد است که فرمود: «اولئك عتقاء من النار، این چنین کسان از آتش نیران آزاد باشند.

و نیز در آنکتاب از موسی بن بکر مردیست که حضرت أبي الحسن اول فرمود:

«من طلب الرزق من حله فغلب، فليستقرض على الله عز وجل و رسوله صلى الله عليه وآله» (1)

ص: 75


1- هرکس روزی حلال طلب کرد، و دستش نرسید باید بحساب خدا و رسول او صلى الله عليه وآله وام بگيرد _م.

و فرمود: «ما عال امرء في اقتصاده» (1).

و دیگر در ارشاد دیلمی از حسن بن عطیه مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود:

و مكارم الأخلاق عشرة، فإن استطعت أن تكون فيك، فلتكن فانها قد تكون في الرجل ولا تكون في ولده، وتكون في ولده ولا تكون فيه وتكون فى العبد ولا تكون في الحر، ده چیز است که اوصاف وعلامات مكارم اخلاق است، و اگر استطاعت آنرا بیابی که آن جمله در تو موجود گردد چنان کن.

چه ممکن است این صفات حسنه و شیم پسندیده در مرد موجود شود و در أولادش نباشد و در أولادش باشد و در خودش نباشد، و در بنده حاصل گردد و در آزاد نباشد.

یعنی مخصوص بشخص نیست بلکه بسته بسعادت و اقبال است و آن ده چیز یکی صدق حدیث و راستی داستان، و دیگر رد امانت کسان، ودیگر صله رحم خویشاوندان، دیگر نوازش مهمان، دیگر عطا کردن بسائلان دیگر پاداش کارگران و صنعتگران و دیگر پناه دادن و نگاهداری همسایگان و رفیقان، وسرور اُس این جمله، شرم و آزرم، و فراوانی یاد خداوند منانست.

در مجموعه ورام مسطور است که حضرت امام موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش عليهم السلام روایت نموده که فرمود:

«أحسن من الصدق قائله وخير من الخير فاعله»

نیکوتر و پسندیده تر و خوشتر از گوهر مسعود صدق و راستی کسی است که بصدق و راستی سخن کند، و بهتر از بهتری و خوبتر از خوبی آنکس باشد که مکردار خیر و خوبی موفق و سعادتمند باشد.

از صدق نکوتر است صادق *** و زخیر نکوتر است خیر

و هم در آنکتاب از عبد صالح علیه السلام مرویست که رسول خدا صلی الله وعلیه واله فرمود:

ص: 76


1- شخص قانع هرگز محتاج نمیشود

«ضرب الرجل بيديه عند المصيبة إحباط لأجره».

چون مردی را مصیبتی در سپارد و بواسطه جزع دست بر دست خود زند اجر و مزدش باطل و بیهوده گردد، و تواند بود كه يك علتش عدم رضای بقضای تعالی باشد.

و هم در آنکتاب از حضرت موسی بن جعفر سلام الله عليهما مرویست که فرمود:

«أشرف الأعمال التقرب إلى الله بعبادة الله عزوجل».

شریفترین کارها اینست که بدستیاری عبادت خداوند عزوجل بحضرت خدای تقرب حاصل کند.

و نیز در آنکتاب مسطور است که حضرت عالم سلام الله عليه فرمود:

سبع من كن فيه فقد استكمل حقيقة الايمان و فتحت له أبواب الجنان:

«من أسبغ وضوئه، وأحسن صلاته، وأدى زكاة ماله، وكف غضبه، وسجن لسانه، ونفقه لدينه، و أدى النصيحة لأهل بيت نبيه عليهم السلام».

هفت چیز است که در هر کس موجود باشد حقیقت ایمانرا استكمال نموده است، و درهای بهشت بروی باز میشود.

وی آنکس باشد که إسباغ وضو نمايد، يعنى وضوء او پدیدار تر و تازه باشد، و نماز خود را نیکو ادا نماید، وزكاة مالش را چنانکه مقرر است برساند، و خشم و ستیز خود را فرو گذارد، و زبانش را از آنچه نشاید و نباید فرو بندد، و در مسائل دینیه بتفقه و دانش پردازد و در حضرت اهل بیت پیغمبرش بمتابعت ومحبت پردازد و آنچه پیشوایان دین بفرموده اند اطاعت کند.

و نیز در مجموعه ورام از حضرت أبى الحسن علیه السلام مرویست که فرمود:

«إن المؤمن أعز من الجبل، الجبل يستفل بالمعاول، و المؤمن لا يستفل دينه بشيء».

شخص مؤمن سخت تر از سنگ سخت و کوه گرانست زیرا که سنگ و کوه را

ص: 77

بنیروی نیش کلنگ بکاهش آورند، لیکن از گوهر دین مؤمن با هیچ چیز نتوان رخنه و کاستن آورد.

ابن بابویه قمی در کتاب خصال سند بحضرت أبي الحسن الله میرساند که فرمود:

«سرعة المشى تذهب ببهاء المؤمن».

شتابندگی در روندگی بهاء و فروز مؤمن را میرباید.

یکی از حکم این کلمه حکمت توام اینست که طمأنینه و وقار در هر کسی اسباب حفظ بهاء ومقام وجلالت شأن، و هیمنه در انظار است، خصوصاً در شخص مؤمن.

لاجرم چون در حال مشی که آنهم در طرق و شوارع مطمح انظار و دلیل قوت عقل وسنگینی خرد و حلم ووقر است بدون علت و جهتی شتابان گردند موجب استعجاب، ناظران، وخيالات مختلفه ایشان شود، و حمل برپاره جهات نمایند.

و چون جهتی و سببی لازم برای آن نیابند برخفت و حرکت نامطبوع او معتقد شوند، لاجرم از بهای او کاسته و از رونقش کاهیده شود.

و هم در آنکتاب از حسن بن جهم از حضرت أبي الحسن اول علیه السلام مرويست که فرمود:

«مابقى من أمثال الأنبياء (الدنيا) إلا كلمة: إذالم تستحى فاعمل ماشئت، وقال: أما إنها في بني امية».

از تمام امثال دنيا جزيك كلمه باقی نیست، یعنی این کلمه ایست که هرگز از میان نرود، و بندیست که هرگز نشنیده نتوان گرفت و آن اینست که: هر وقت شرم و آزرم را از خود مسلوب کنی هرچه خواهی بکن، و از هیچ خطائی و گناهی پرهیز مدار، و فرمودحد کامل این صفت مذموم در فطرت بنی امیه مخمر بود.

ص: 78

و نیز در همان کتاب از ابراهيم بن عبد الحميد مرویست که حضرت ابی الحسن اول از حضرت ابی عبدالله روایت نمود که فرمود:

«الدنيا سجن المؤمن، والقبر حصنه، والجنة مأواه، والدنيا جنة الكافر والقبر سجنه، والنار مأواه».

این جهان زندان مؤمن وگور حصن او و بهشت مأوای اوست و دنیا بهشت کافر و گورزندان او و دوزخ مأوای اوست.

و این کلام معجز نظام تفسیر کلام حکمت نظام حضرت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه است که فرمود: «الدنيا سجن المؤمن وجنة الكافر، و از آن پس نکته را با یهود بفرمود مقصود اینست که:

این جهان گذران که محل مکر وفریب وسراي غرور است، برای شخصی که بخدای ایمان و بروز جزا و پاداش اقرار دارد و همواره روان بهشت آشیانش بأماكن قدس در حالت طيرانست و تشنه إدراك آن مراتب عاليه، ولذائذ دائميه و مدارج سامیه است از هزاران تنگنا زندان سخت تر است.

و چون از این سراچه پر آفات و بلیات رهید اگر چند نسبت باین عالم ترکیب بند عنصرى بعرصه وسيع باریافته، و از دیدار کثافات و نجاسات وزحمت امنيات و مقاسات ناملایمات و صدمات، روحانيه وجسمانیه رسته، و بعالم ارواح پیوسته است.

لكن بآن فضای فسیح که اسباب راحت روح و لذت جانست نرسیده است.

چنانست که در حصنی حصین و محفوظ از آفات و محروم از مشتهيات روحانيه است، از پرواز بعوالم و معالم رفیعه وسیعه دیگر که گردشگاه روح مقدس انسانیست مهجور بماند.

و راحت وقتی است که در کشت زار برین، و آشیان خلد نعیم، و ادراك مرضات خدائي، ومصاحبت حور العين و غلمان، و آنچه بوهم هیچ آفریده نرسد برخوردار گردد، و بمأوای استراحت خود وصول یابد.

اما برای کافر با آن طی در کات و دیدار عقوبات، ونيران جاوید، ایندنیا

ص: 79

در حكم جنة المأوى است.

چه اگر چند در این جهان نیز بکمال فقر و فاقت و پریشانی و عسرت و رنج و بلیت دچار باشد.

لکن در سپردن صد هزار سال اینگونه روزگار نابهنجار، با یکساعت عذاب و دیدار نکال آنسرای برابر نیست، و چنانست که در بهشت باشد.

و چون از این جهان بگذرد، عالم قبر برای او در حکم زندانست، زیرا که در محلی هولناك و پر از رنج و شكنج وخوف شدید دچار است. معذالك نسبت بعالم حشر و دچاری بمخاطرات عقوبات دوزخ چنانست که اگر کسیرا در زندانی بازدارند و او را بگویند هر وقت از این زندانت برون کشند بعاقبتي وخيم وعذابي أليم وعقابين هلاك ودمار بر كنند.

البته زیستن در زندان را، از جان و مال پذیرفتار گردد، اگر چه در آن زندان هم ساعتی آسوده و بیر نج نباشد، اما آن حال را بر آنگونه نکال ترجیح دهد.

و دیگر در خصال از علی بن عثمان مرویست که حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام فرمود:

«إن الأنبياء وأولاد الأنبياء وأتباع الأنبياء خصوا بثلاث خصال: السقم في الأبدان و خوف السلطان والفقر»

گروه انبیاء عظام و فرزندان پیغمبران و پیروان و متابعان ایشان، بسه خصلت مخصوص شده اند: یکی رنجوری در تن و دیگر بیمناکی از فرمانروایان عصر، و دیگر فقر.

و در این کلام معجز نظام بوجوه مختلفه میتوان اشارت کرد، چه بسیاری از أنبياء وأولياء وأتباع ایشان هستند که بیماری در آن یا خوف از سلطان یا زحمت فقر وفاقت نداشته اند.

حتی در وجود مبارك حضرت خاتم الانبياء صلی الله و علیه واله که مزاج مبارکش را قریب بحد اعتدال دانند، بهيچ يك از این سه علت نمیتوان قائل شد.

ص: 80

زیرا که شمایل مبارکش بر رفع این مسائل دلیل است، غالباً بحالت صبحت بدن، و در معارك بزرك وارتكاب محاربات سخت و فتوحات سامیه بوده.

و از هیچ سلطانی بيمناك نبوده، بلکه سلاطين روزگار از هیبتش خواب راحت نداشته، و با تیغ بران وطی میدان برواج دین یزدان بپرداخته و اعلام اسلام را در صفحات لیالی و ایام برافراشته، و جهانیان را ببذل وجود متنعم فرموده.

و اگر برخود و اهل بیت خود سخت گرفته، نه از علت عدم قدرت و استطاعت بوده است اموال حضرت خدیجه علیه السلام را که بسیار عظيم وكثير بود بأرباب استحقاق ببخشید.

و از آنطرف از اموال غنائم و فیی مسلمانان و مال بیت المال همه سال در حضرتش گنجهای شایکان موجود و بمقامات و محالی که لازم بود تقسیم و تسلیم میگشت.

و مثل قراء عديده فدك را که شرحش مسطور شد، و بهر سال مبلغی گزاف فوائدش عاید میشد، بدخترش فاطمه زهرا سلام الله عليها عطا فرمود، و این عطا بحکم خدا بود.

و حضرت فاطمه فرزند ارجمند آنحضرت و تبعیتش در حضرتش از همه کس برتر بود و سایر اولاد آن حضرت نیز حالشان معلوم است.

و در مجارى أحوال أئمه هدى علیهماالسلام و چون بگذرند، مگر حضرت سجاد علیه السلام که یکچندی در اوایل حال دچار رنجوری و ملال بود.

غالباً مقرون بصحت و بضاعت و استطاعت، و با دیگران بجود و عطیت بوده اند، و از خلفای زمان و شیعیان ایشان بحضرت ایشان تقديم اموال كثيره میشده است.

و بعلاوه بعضی از پیغمبران و اولیاء و أوصياء ایشانر امقام سلطنت و قدرت و ریاست و امارت بوده است.

ص: 81

چنانکه حضرت ادریس را «المثلث بالنعمة» ميخوانده اند، و حال حضرت خلیل الرحمن ويوسف و داود وسليمان و موسی و هارون و يوشع وعيسى و ذوالقرنين و بعضی دیگر مکتوم نیست.

غالباً باعمر طويل، و ذيل طويل، و مجد أثيل، وسلطنت و ریاست و امارت تامه، و قوت تن، و نیروی بدن، و بضاعت و تجارت و خيل و احشام و أملاك بوده اند.

پس نمیتوان جمله ایشانرا مصداق این حدیث شریف، ودارای رنجوری تن، و خوف از سلطان زمن، و فقر بعلن، شمرد.

و دیگر در آنکتاب از صالح بن عقبه از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر صلوات الله عليهما مرویست که فرمود:

«الناس ثلاثة: عربي، و مولى، وعلج».

مردمان سه صنف هستند: یکی عربی، و دیگر موالی، و دیگر گبر زاده است.

اما عرب پس ما میباشیم اما مولی کسی است که دوستدار ما میباشد، اما گیر زاده کسی است که از ما بیزار میباشد، و ما را بنا خجسته یاد کند.

و نیز در آنکتاب از علی بن جعفر از برادر بزرگوارش موسی بن جعفر سلام الله عليهما مرویست که فرمود:

«ثلاثة يستظلون بظل عرش الله يوم لا ظل إلا ظله: رجل زوج أخاه المسلم، أو أخدمه أو كتم له سرآء».

سه گروه باشند که بسایه عرش خدای اندر باشند در آنروز که سایه جز سایه عرش نیست: یکی مردیکه برادر مسلمان خود را زن دهد، یا او را خدمت نماید، یاسری از اسرار او را پوشیده دارد.

و هم در کتاب خصال از بزنطی مرویست که حضرت ابی الحسن علیهماالسلام فرمود:

از علامات فقه و دانش حلم و علم و سکوت است.

ص: 82

«إن الصمت باب من أبواب الحكمة، و إن الصمت يكسب المحبة، إنّه دليل على كل خير».

همانا صمت و خاموشی دری از درهای حکمت است، و خاموشی محبت و دلیل بر هر گونه خیر و خوبی است.

و دیگر در آنکتاب از حضرت ابی الحسن علیه السلام بروايت يونس بن عبدالرحمن مرویست که فرمود:

«علامات الدم أربع: الحكة و البشرة، و النعاس، و الدوران».

نشان فزوني خون چهار چیز است: یکی خارش، و دیگری بشره، و دیگر پینگی، و دیگر دوران است.

ودیگر در کتاب خصال از یزید بن حسن مردیست که گفت:

حدیث فرمود با من حضرت موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش حضرت صادق جعفر بن محمد صلوات الله عليهم.

الناس على أربعة أصناف: جاهل متردى معانق لهواه.

و عابد متقوى كلما ازداد عبادة ازداد كبراً.

و عالم يريد أن يوطأ عقباه ويحب محمدة الناس.

وعارف علي طريق الحق يجب (يحب) القيام به، فهو عاجز أو مغلوب، فهذا أمثل أهل زمانك و أرجحهم عقلا.

مردمان بر چهار صنف هستند: یکی نادانیست که در ورطه جهالت که مورث پستی و هلاکت است دچار، و بهوای نفس اماره گرفتار است.

دیگر عابدیست که خود را منفی نماید و هر چند بر عبادت بیفزاید کبر و خود ستائی او فزونی گیرد.

دیگر عالمی است که روی از عاقبت و آخرت بگرداند، و دوستدار حشمت دنیائی و ازدحام متابعان باشد و همی دوست بدارد که مردمان بستایش او سخن کنند.

ص: 83

و صنف چهارم عارف بطريق حق است که باید بأمر و نهی و راه و روش او قيام بجویند، و چنین کس همیشه در زمان خود در چنك معاصران و مخالفان خود یا عاجز یا مغلوبست، و چنین شخص از سایر مردمان عصر تو أمثل و أعقل است.

و دیگر از ابراهيم بن عبد الحميد مسطور است که حضرت أبي الحسن اول علیه السلام فرمود:

«تسعة يورثن النسيان: أكل التفاح الحامض، والكزبرة، و الجبن وأكل سوء والفار، و قرائة كتابة القبور و المشى بين امرأتين، وطرح القملة، و الحجامة في النقرة، و البول في الماء الراكد».

نه چیز است که مورث نسیان و فراموشی است: یکی خوردن سیب ترش، دیگر کزبره دیگر پنیر ، دیگر پیش مانده موش یعنی از آنچه موش از آن خورده است بخورند مورث نسیان و فراموشی میگردد و دیگر خواندن آنچه بر سنگ قبر نوشته اند، دیگر راه سپردن در میان دو زن دیگر دور افکندن شپش، دیگر حجامت کردن بجائیکه نزديك بكردن است، دیگر کمیز افکندن در آب ایستاده.

در کتاب معالم العبر مسطور است که حضرت موسى بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود:

«من تكلف ماليس من عمله، ضاع عمله و خاب أمله».

هر کس بکاری پردازد که اهل و شایسته آن نیست، و بیهوده گردد، و آنچه در اقدام و اتمام آنعمل برای سود خود آرزومند بود، قرین خسارت گردد.

ص: 84

بیان پاره روایاتی که حضرت کاظم (ع) از حضرت رسول خدا صلى الله علیه فرموده

در كتاب أمالی از علي بن جعفر بن محمد روایت کند که گفت: برادرم موسی ابن جعفر از پدرش از جدش على بن ابيطالب علیهماالسلام با من حدیث فرمود که رسول خدا صلی الله وعلیه و اله دست حسن و حسین ان را بگرفت و فرمود:

«من أحب هذين و أباهما و امهما، كان معي في درجتي يوم القيامة».

هرکس دوست بدارد ایشان و پدر ایشان و مادر ایشانرا چون روز قیامت در رسد با من در درجه من خواهد بود.

در مناقب ابن شهر آشوب مسطور است که خطیب در تاریخ بغداد وسمعانی در رساله قوامیه، و ابو صالح احمد مؤذن در اربعین، و ابو عبدالله این بطه در آبانه و ثعلبی در کتاب الکشف و البیان از آنحضرت، و مناقب ومفاخر آن امام عالیمقام علیه السلام را یاد کرده اند. و احمد بن حنبل با اینکه از اهل بیت علیهماالسلام رسالت منحرف بود، چون از حضرت کاظم علیه السلام روایت مینمود میگفت:

حدثني موسى، قال: حدثني أبي جعفر بن محمد، قال: محمد، قال: حدثني أبي محمد بن علي، قال: حدثني أبي على بن الحسين، قال: حدثني أبي حسين بن على، قال: حدثني أبي على بن ابيطالبعلیهماالسلام ، قال: قال رسول الله صلی الله وعلیه واله.

پس از آن احمد بن حنبل:میگفت این استادیست که اگر بدیوانه بخوانند عاقل میشود.

ابن شهر آشوب میگوید : ابو نواس شاعر آنحضرت را ملاقات کرد و گفت:

إذا أبصرتك العين من غير ريبة *** و عارض فيه الشك أثبتك القلب

ص: 85

ولو أن ركباً أسموك لقادهم *** نسيمك حتى يستدل بك الركب

جعلتك حسبي فى امورى كلها *** و ماخاب من أضحى و أنت له حسب

و هم این اشعار را از عوفی شاعر مذکور نموده است:

نعم آل طه خير من وطىء الحصى *** وأكرم أبصار على الأرض تطرف

هم الكلمات الطيبات التي بها *** يتاب على الخاطى فيحبا ويزلف

هم البركات النازلات على الورى *** نعم جميع المؤمنين و تكنف

هم الباقيات الصالحات بذكرها *** لذاكرها خير النواب المضعف

هم الصلوات الزاكيات عليهم *** يدل المنادى بالصلاة و يعكف

هم الحرم المأمون أمن أهله *** و أعداؤه من حوله يتخطف

هم الوجه وجه الله والجنب جنبه *** وهم فلك نوح خاب عنه المخلف

هم الباب باب الله و الحبل حبله *** و عروته الوثقى تواری و تكتف

و أسماؤه الحسنى التي من دعا بها *** أجيب فما للناس عنها تحرف

هم الأية الكبرى بهم صارت العصا *** لموسي الكليم حية تتلقف

و نیز در امالی صدوق علیه الرحمه از موسی بن ابراهیم، از حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر از پدرش از جدش صلی الله وعلیه واله مرویست که ام سلمه رضی الله تعالی عنها در حضرت رسولخدای صلی الله وعلیه واله عرض کرد:

پدرم و مادرم فدایت باد زنی که در اینجهان بدو شوهر از پی یکدیگر بر خوردار شده است، چون ایشان بجمله بمیرند و درون بهشت روند، آنزن از کدام يك از آندو شوهر میشود؟

فرمود: «یا ام سلمة تخير أحسنها خلقاً، وخيرهما لأهله، يا ام سلمة إن حسن الخلق ذهب بخير الدينا والأخرة».

ای ام سلمه از دوشوی هر يك نكو خوى، و برای اهلش بهتر است، اختیار کن (کند ظ)، ای ام سلمه حسن خلق و نکوخوئی، خیر و خوبی دنیا و آخرت را مالك است.

ص: 86

و هم در آنکتاب از عبد الحميد بن ابی الدیلم، از حضرت موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش از آباء والاتبارش علیهما السلام مردیست که رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود:

«من كنس مسجداً يوم الخميس ليلة الجمعة، فأخرج منه من التراب ما يذر فى العين، غفر له».

هر کس در روز پنجشنبه شب جمعه مسجدی را بجاروب در سپارد و اگر چند بقدر داروی چشمی باشد، بیرون برد از خاك خداوندش آمرزیده بدارد.

در امالی طوسی علیه الرحمه از ابوالحسین علوی از علی بن جعفر بن متحداز برادر ولایت مخبرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از محمد بن علی از جدش على بن ابيطالب صلوات الله عليهم مرویست که رسولخدای صلی الله وعلیه واله را فرمود:

«أبلغونى حاجة من لا يستطيع إبلاغى حاجته، فانه من أبلغ سلطاناً حاجة من لا يستطيع إبلاغها، ثبت الله قدميه على الصراط يوم القيامة».

هر کس که نتواند و دست نیابد که حاجت خود را بحضرت من باز نماید شما حاجت او را بمن باز رسانید، همانا هر کس حاجت کسیرا که خودش بعرض آن استطاعت نداشته باشد، بسلطانی معروض نماید، خداوند تعالی در روز قیامت هر دو قدمش را بر صراط ثابت و استوار فرماید.

یعنی از لغزش محفوظ نماید، کاش آنانکه از مقربان آستان سلطان ستند و دست در حل و عقد امور وامر و نهی ورد و قبول دارند بر این حدیث شریف بگذرند.

و اگر در ابلاغ عرایض بیچارگانی که هیچ راهی بدربار سلطنت ندارند،و بعرض حاجت و تظلم خود قادر نیستند، مسامحت میورزند.

بامری برای خوشنودی و رعایت میل ظالمی فاسق و فاجرى طاغي، وكسب فواید عاجله دنیویه که آن نیز و بالی برو بالی و وزری بروزری، و عصیانی بر عصیانی است.

وساير طرق ابلاغ عرایض و حاجات اور اسدی سدید و منعی جدید، وحدی

ص: 87

حدید، و زجری شدید نگردند، سهل است.

بعلاوه اینکار بهزاران تدلیس و تلبیس که ابلیس را مایه تدریس است، آن بیچاره را مقصر وخائن نشمارند و در عوض رفع ظلم اوديگر باره اش بچنك آن ظالم خونخوار ستمکار نسپارند.

تا باین کردار عبرت آثار دیگر حاجتمندان و متظلمان نيز بيمناك و خائف بشوند، و هر چند ظلم و ستم بینند، جز تحمل و صبوری چاره بینند.

وجز بدرگاه الهى آه سحر گاهیرا که ماه را بماهی، و شاه را از فراز نای کاهی (خی ظ) بتاریکنای، چاهی اندر کشند، تقدیم و صبح دولت را بشام محنت مبدل نسازند.

و در حقیقت خائن ترین مردمان نسبت بسلطان زمان، اینگونه پیشکاران دولت، و مقربان حضرت هستند که بدینگونه بر آتش زوال سلطنت دامن میزنند.

و دیگر در آنکتاب از حضرت ابوالحسن علی بن حسين بن حمزه بن حسن ابن عبيد الله بن عباس بن امیر المؤمنين علیهماالسلام، از عمش على بن حمزه روایت کند که گفت:

علی بن جعفر بن محمد از برادرش حضرت موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد شد از پدرش از جدش حسين بن على صلوات الله عليهم با من حديث نمود که:

رسول خدا صلى الله عليه واله وسلم فرمود «ما اختلاج عرق، ولا عثرت قدم إلا بما قدمت أيديكم و ما يعفو الله عز وجل عنه أكثر».

هیچ رکی پریدن و جنبیدن نگیرد و گامی لغزیدن نرسد، مگر بواسطه افعال و اعمالی است که از دست شما جاری شده است، و بمکافات آن کار بوده است، و آنچه خدای در میگذرد بیشتر از آن سزائیست که بشما میرسد.

و از این خبر میرسد که در اینجهان نیز برای هر کاری خواه كوچك يا

ص: 88

بزرگ، يا نيك يابد، سزائیست که سوای جزای آنسرای است.

پس نبایست مغرور شد که مکافات مخصوص بآخرت و چاره اش بتوبت و انابت است.

و دیگر در امالی پسر شیخ طوسی علیهما الرحمه از موسی بن ابراهیم مروزی مسطور است که گفت:

حضرت موسی بن جعفر از پدرش از آباء عظامش صلوات الله عليهم با من حديث نمود که رسولخدای صلی الله وعلیه واله وسلم فرمود:

«من كان يؤمن بالله واليوم الأخرب، فلا يلبث في موضع تسمع نفسه امرأة ليست له بمحرمة» (بمحرم ظ).

هر کس بخدا و روز جز ایمان آورده باشد در مکانیکه زنیکه بروی حرام نباشد نفس او را بشنود درنگ نمیجوید یعنی در جائیکه زنیکه او را بتواند بعقد نکاح در آورد و بروی حرام نباشد، نبایست درنگ نماید، چه تواند بود که نفس اماره بروی چیره شود و آهنگ فسادی نماید یا برضای طرفین مرتکب فعل حرامی گردند.

در کتاب خصال از موسی بن ابراهیم مروزی مرویست که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام حدیث نمود که رسولخدای صلی الله وعلیه واله وسلم فرمود:

«في الشمس أربع خصال: تغير اللون، و تنتن الريح، و تخلق النياب و تورث الداء» در تابش آفتاب چهار خصلت است: یکی دیگرگون کردن رنگها دیگر بدیوی ساختن باد، دیگر کهنه ساختن جامها، دیگر پدید آوردن درد.

دیگر در آنکتاب از موسی بن بکر از حضرت ابی الحسن اول علیه السلام مرویست که رسولخدا صلی الله وعلیه واله وسلم فرمود:

«لا وليمة إلا في خمس في عرس، أوخرس، أو عذار، أو وكار، أوركاز فأما العرس فالتزويج، و الخرس النفاس بالولد، و العذار الختان، و الوكار الرجل يشترى الدار، و الركاز الذي يقدم من مكة».

ص: 89

و از این پیش بأندك تفاوتى مذكور شد.

و نیز در خصال از یزید بن حسن مردیست که گفت:

حضرت موسی از پدرش جعفر بن محمد از پدر امامت مخبرش محمد بن علی از پدر ولایت منظرش على بن الحسين از پدر وصایت مصدرش حسین بن علی از پدر خلافت منظرش امير المؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين با من حدیث کرد که رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود:

«إن الله خلق العقل من نور مخزون مكنون في سابق علمه التي (الذى ظ) لم يطلع عليه نبي مرسل ولاملك مقرب».

فجعل العلم نفسه، و الفهم، روحه و الزهد رأسه، و الحياء عينيه، والحكمة لساعه، والرأفة، همه، والرحمة قلبه.

ثم حشاه و وقره بعشرة أشياء: باليقين، و الإيمان، والصدق، والسكينة و الإخلاص، و الرفق، و العطية، و الفنوع، و التسليم، و الشكر. ثم قال عز وجل: أدبر فأدبر، ثم قال له:أقبل فأقبل، ثم قال له: تكلم فقال:

الحمد لله الذى ليس له ضد ولاند"، ولا شبيه، ولا كفو، ولاعديل، ولامثل الذي كل شيء لعظمته خاضع ذليل.

فقال الرب تبارك و تعالى: وعزتي وجلالي ما خلقت خلقاً أحسن منك، ولا أطوع لى منك، ولا أرفع منك، ولا أشرف منك، ولا أعز منك، بك أوحد، و بك أعبد، وبك أدعى، وبك أرتجى، وبك أبتغى، وبك أخاف، وبك أحذر، وبك الثواب وبك العقاب.

فخر العقل عند ذلك ساجداً، فكان في سجوده ألف عام، فقال الرب تبارك و تعالى: ارفع رأسك وسل تعط، واشفع تشفع.

فرفع العقل رأسه فقال: إلهى أسئلك أن تشفعني فيمن خلقتني فيه.

فقال الله جل جلاله لملائكته: اشهدكم أتى قد شفعته فيمن خلقته فيه.

ص: 90

یزدان منان جوهر عقل و گوهر خود را از نوریکه مخزون و مکنون در سابق علم از لی الهی بود که هیچ پیغمبری مرسل، و هیچ فرشته مقرب بر آن آگهی نداشت بیافرید.

پس علم و دانش را نفس عقل، و فهم را روح عقل، وزهد را سر عقل، وحيارا دو چشم عقل، وحکمت را زبان عقل و رأفت راهم و اندیشه و آهنگ عقل، و رحمت را قلب عقل بگردانید.

پس از آنش بده چیز دیگر آکنده داشت که یقین، و ايمان، و صدق و سکینه، و اخلاص، و رفق، وعطيه، و قنوع، و تسلیم، و شکر باشد.

پس از آن خداوند تعالی با عقل فرمود: روی بگردان، پس روی بگردانید آنگاه فرمود: روی باز آور، پس روی نمود آنگاه فرمود: تكلم بكن بس عقل گفت:

سپاس خداوندیر است که او را ضدی و مخالفی و انبازی و شبهی و شریکی و عدیلی و مانندی و همسنگی نیست، آنخداوندی که تمام اشیاء موجودات در حضرت عظمت و پیشگاه بزرگی او خاضع و ذلیل است.

پس حضرت پروردگار تبارك و تعالى باعقل فرمود : سوگند بعزت وجلال من نیافریدم هیچ آفریده را نیکوتر، و مطیع تر بامر و نهی من از تو ، و نه رفیع تر و شریفتر و عزیزتر از تو، بواسطه وجود تو مرا توحید کنند و عبادت نمایند و بخوانند و بمن امیدوار شوند، و بوجود تو مرا طلب نمایند، و بواسطه تو از من بترسند، و از من حذر نمایند و بواسطه تو سر خوش ثواب و پای کوب عقاب کردند.

اینوقت عقل بسجده در افتاد و هزار سال بسجده اندر بود، پس پروردگار تبارك و تعالی فرمود سر برگیر و بخواه تا عطا شود، و شفاعت کن تا پذیرفته گردد.

ص: 91

اين وقت عقل سر برافراخت، و با سرافرازی عرض کرد: بار خدایا از حضرت تو خواستار میشوم که شفاعت مرا در حق هر کس که گوهر مرا در وجودش بیافریدی شفاعت بخشی.

پس خداوند جل جلاله با فرشتگان خود فرمود: شما را بگواهی میگیرم که من او را شفیع گردانیدم در حق هر کس که عقل را در وی بیافریدم.

راقم حروف گوید: این خبر از سایر اخباریکه از این پیش در طی این کتب عدیده در باب عقل و معنی آن بر حسب اختلاف آراء مسطور شد اتم وأكمل است، و پاره معانی و مطالب دقیقه میتوان استنباط نمود.

پس میگوئیم از آن حیثیت که میفرماید خدایتعالی عقل را از نور مكنون مخزون در سابق علم خود که هیچ نبی مرسل و ملك مقرب بر آن نور مطلع نیست.

و بواسطه اینکه رسولخدای صلی الله وعلیه واله میفرماید: «أول ما خلق الله نوری».

و نیز بواسطه اینکه آنحضرت صادر أول است، و هر چه در عرصه وجود متمشی شود و صورت نمود گیرد، بعد از آنحضرت و بواسطه و طفيل وجود مبارك اوست، میتوان گفت:

آن نور مخزون مكنون عبارت از وجود مبارك حضرت خاتم الرسل وهادى السبل محمد مصطفی صلی الله وعلیه واله است، چنانکه خود فرمود: اول چیزیکه خدای بیافرید نور من است.

پس گوهر عقل نیز از برکت وجود و تابش نور و نمود صادر أول است و چون سایر مخلوقات بعد از آن حضرت زیور وجود گرفته اند، از این دور مبارك آگاهی ندارند و چون بمقام عقل رسد انبياى مرسل و ملائکه مقرب لیز کامیاب شدند بلکه بوجود پیوستند.

چه آنجماعت که دارای رتبت نبوت و رسالت و ملکی هستند، عقل صرف هستند، پس میتوان گفت اگر دارای اینگوهر نباشند، موجود نیستند.

ص:92

و از اینست که گویند حیات و ممات ایشان یکیست یعنی اگر چند در صورت ظاهر بشريت وفات یابند، اما بواسطه آنودیعه نفیسه الهی که زوال و فنا و خواب و غفلت و جهل وظلمت از بهرش نیست و هماره بأنوار فروزان یزدانی اتصال دارند زنده و داننده و هوشیار و بینا و شنوا و برخور دارند. و اینکه میفرماید « أول ما خلق الله العقل مراد مرتبه ثانی خلقت است.

و اینکه حضرت خاتم الأنبياء صلی الله وعلیه واله را عقل کل گویند، برای این خواهد بود که تمام عقول بر حسب تفاوت و درجاتی که دارند جزو آلعقل هستند.

پس معلوم شد که وجود ایزدی نمود خاتم پیغمبران بر تمام عقول و نفوس و ارواح و أنوار تقدم دارد، و آن نور مخزون مکنونی است که با نصفت و شیمت مذکور شد و نیز صفاتی دیگر که برای عقل مقرر شد.

و آن ده خصلت که بدو اختصاص گرفت بجمله دلالت بر آن دارد که:

از خصایص صادر، أول و ساجد أول، وشاكر اول، و حامد اول، وموحد اول، و مؤمن أول، و خاضع اول و مطيع اول و رفیع اول، و شریف اول، و عزيز اول، وواسطه اول و شفیع اول است.

زیرا که چون از خارج مدلل است که مقام آنحضرت أشرف و أرفع وأقدم از عالم عقول است لابد این شئونات و درجات عالیه بجمله راجع بآن وجود مسعود است.

چنانکه خبر بنا «عبد الله بنا عرف الله» و همچنین بواسطه ما ثواب و عقاب است و خبر یکه اول کسیکه در قیامت بشفاعت مبادرت فرماید آنحضرت میباشد موید این مسئله است.

و چون لقب همایون آنحضرت مصطفی است، و بر گزیده خالق ارض و سماء است.

پس اینکه خدای سوگند بعزت و جلال میخورد و خطاب بعقل میفرماید

ص: 93

که هیچ مخلوقی از تو نیکوتر و أحسن ليا فريدم، البته وجود مبارك آن حضرت است.

زیرا که موافق اخبار و آیات و احادیث شریفه و اقوال أصناف حكما و عرفای حقه، وجود مبارکش بر تمام ماسوی الله تقدم ذاتی و مقامی دارد.

و نیز مطلبی دیگر معلوم میشود از اینکه عقل عرض کرد و از حضرت احدیت مسئلت نمود که در هر کس مرا در وجودش بیافریدی و خلق نمودی شفاعت بخش، مخلوقی هستند که لایق و قابل وصول این عقل مبارك و نور همایون میباشند.

و اینچنین کان استعداد مخاطب شدن بآن خطابات مذکوره و شایسته تکلیف و عتاب و خطاب و ثواب و عقاب میباشند وطی درجات عالیه کمالیه الهیه اصطفائیه را توانند نمود.

لكن جماعت كفار و اشرار مخالفان و مشرکان از این گوهر نفیس بی بهره اند.

چه هر کس دارای این گوهر و این فروز ایزدی و فروغ سرمدی محمدی صلی الله وعلیه واله باشد، اگر چند بر حسب تربیت عوالم بشریت و اخشیجی و نفس حیوانی بیاره معاصی ارتکاب جوید، هرگز قبول کفر و شرکرا ننماید.

چه این نور مانع از آنگونه ظلمت ضلالت و غوایت است که جز جنبه ناریت را طی نمیکند (نوریان مرنوریانرا طالبند).

و از اینست که میفرمایند در کفار افزون از سه روح نیست، و از روح الايمان، و آن نور فروزان بی بهره اند «اولئك كالأنعام بلهم أضل».

و بدانگونه بواسطه عدم استعداد و قابلیت از حلیه آن نور عری هستند که یکباره در ظلمتکده چاهار ضلالت بسلسله غوایت دیو نفس اماره و ابلیس پر تدلیس گرفتار و نکونسار و از بساتین معرفت و توحید مهجورند و از ادخنه جهل و غفلت، چندان بدماغ ایشان چیره شد که زروجود ایشان جز بتابش آتش دوزخ

ص: 94

از زنگار شقاوت آثار عصیان و كفران پاک و خالص میگردد، لاجرم (ناریان مرناریاترا جاذبند).

و باین علتست که میفرمایند: مؤمنان با ما هستند، چه ایشان دارای نوری هستند که میتوانند با نور محشور شوند، و کافران از ایشان دور و مهجورند، بواسطه اینکه دارای ناری هستند که بیایست بانار و ناریان همچنان کردند.

و اینست که آنجماعت رازوال و فنالیست چه دارای آنودیعت همایون هستند که با ابدیت و سرمدیت مقرونست.

لکن ناریانرا بعد از عذاب و عقابی که خدای خواسته انقلابی پدید شود، و اگر باقی بمانند ناچار باید با آن نفوسی که باقی هستند پیوند جویند، و از عالمی که در آن بودند بعالم دیگر پردازند.

اینست که در خبر است که سر انجام در زمین دوزخ جرجير بروید، و این وقتی است که معذبی در دوزخ نماند یا فانی شوند، یا رتبت تعلق بعالم باقی یابند.

لکن برای بهشت و بهشتیان هرگز خبری که دلالت بر انقلاب و فنا و زوال آن باشد نرسیده، و البته نمیرسد.

زیرا که دارای نور مخصوص الهی هستند و آن نور مباركرا تغییر و تبدیل و فنا و زوال نبوده و نیست، وابدال بدین نخواهد بود.

و نیز مکشوف افتاد که عقول را تفاوت بسیار است و هر عقلی را شأنی و مقامی است و اینکه فرموده اند: «إنما يحاسب الناس على قدر عقولهم» مؤيد این مطلب است.

پس میتوان گفت که پاره کسان که دارای عقلی ناقص، و در شمار مستضعفين و مستدرجین هستند، قابل حساب و خطاب نیستند.

بلکه شاید از حیز تکلیف خارج باشند، و مقام عنوان مکلفیت را نیافته باشند

ص: 95

و در حکم و میزان و استعداد چارپایان شمرده آیند.

زیرا که هر وجودی ناقص و عقلي ناتمام و نوری کم فروز لایق خطاب رب الأرباب نیست و اگر باشد نه بآن تحویست که دیگران باشند.

و از اینست که گفته اند: پاره کسان بدون پرسش وارد آتش میشوند، زیرا که چندان بظلمت غوایت و ضلالت و جهالت اندرند که شایسته بزم حضور حقایق ظهور و استطاعت ادراك أشعه انوار ایزدی و ستور نیستند.

چنانکه مثلا فلان کلخن تاب اگر چند مرتکب جریرتی عظیم و عصیانی بزرك هم باشد، لایق آن نیست که در پیشگاه خطاب و عتاب سلطاني مالك رقاب اندر آید.

لکن اگر وزیري عظيم المقدار را اندك خطائی ظاهر شود، فوراً در حضرت سلطان بمسئوليت حاضر گردد، و باندازه جريرتش امر سلطانی صادر شود.

و دیگر در جلد دوم خصال از حضرت أبي الحسن علیه السلام المسطور است که رسول خدای صلی الله وعلیه واله فرمود «من حفظ من امتى أربعين حديثاً مما يحتاجون إليه من أمر دينهم، بعثه الله يوم القيامة فقيهاً عالماً».

هر کس از امت من چهل حدیث از آن احادیثی که بآن حاجتمند هستند و بامور دینیه ایشان راجع باشد از برکنند، خداوندش در روز قیامت فقیه و عالم بر انگیزاند.

در مجموعه ورام از اسحاق بن جعفر از برادر ولایت سیرش موسى بن جعفر از پدر گرامی گوهرش جعفر بن محمد، از آباء عظامش از امیر المؤمنین از رسول خداى صلی الله وعلیه واله مردی است که فرمود:

خداوند عزوجل ميفرمايد ما من مخلوق يعتصم بمخلوق دونى إلا قطعت أسباب السماوات وأسباب الأرض من دوله، فإن سألني لم أعماله، و إن دعاني لم أجبه.

ص: 96

و ما من مخلوق يعتصم بيدون خلقى إلا ضمنت السماوات والأرض رزقه، فان أجبته، وإن سألني أعطيته، و إن استغفر لي غفرت له».

هر آفریده که بیرون از من بدیگر آفریده اعتصام جوید و کفالت رزق وروزی و امور خود را بدست قدرت او داند.

هرگونه اسبابی که در آسمانها و زمین برای ادراك مطلوب وقضای حاجت خود تصور نماید، رشته اش را قطع میکنم، و مقصودش را بدو عطا نکنم، و اگر مرا بخواند اجابت او را نکنم.

و هر مخلوق و آفریده در حوائج خودش بمن اعتصام جويد، و بذيل فضل وعنايت من چنگ زند، و توكل جوید.

آسمانها و زمینها بضمانت رزق او بر گمارم، و چون مرا در حوائج خود بخواند اجابت فرمایم، و اگر از من سؤال کند عطافرمایم، و اگر از من طلب آمرزش کند او را بیامرزم.

و از این پیش باینحديث بأندك اختلاف اشارت شد، و در اینفصل نیز نگارش گرفت.

بیان پاره اخبار و حکایاتی که حضرت کاظم (ع) از رسول خداي صلوات الله عليه و اله فرموده است

در امالی طوسی علیه الرحمه سند بحضرت موسی بن جعفر و بروايتي بحضرت ابی جعفر میرسد که:

در آنهنگام که رسولخدای صلی الله وعلیه واله با جماعتی از اصحاب خود در مسجد خود نشسته و ابو بكر و عمر وعثمان و عبد الرحمن و دو مرد از قاریان صحابه از جماعت مهاجرین که عبدالله بن ام عبد از سوره که لقمان در آن مذکور است قرائت همی نمود.

تا باین آیه شریفه رسيد «و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة» خداوند

ص: 97

تعالی نعمتهای ظاهر و باطن خود را بر شما تمام و بسیار گردانید تا آخر آیه بخواند.

و ابی بن کعب از آسوره که ابراهیم علیه السلام در آن مذکور است قرائت کرد «و ذكرهم بأيام الله إن في ذلك لآيات لكل صبار شکور» (1).

رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود: ایام خدا نعمتها و بلای آن مثلات خداوند سبحانست.

پس از آن روی با اصحاب خود که حاضر بودند آورد و فرمود:

«إني لا تخو لكم بالموعظة تخولا مخافة السامة عليكم، وقد أوحى إلى ربي جل جلاله أن أذكركم بالنعمة، وأنذركم بما اقتص" عليكم من كتابه».

همانا من در پند و موعظت شما اکثار نمیجویم از خوف آنکه ملال گیرید و بمواعظ مختصره مفيده شما را به تیمار در میسپارم.

و بتحقیق که پروردگار من جل جلاله بمن وحی فرستاده است که نعمت سبحانی را بیاد شما بیاورم، و از کرده پیشینیان که شکر نعمت نگذاشتند، و در قرآن خدای بحکایات ایشان اشارت رفته است، با شما باز گویم، و پند و بیم دهم.

آنگاه با جماعت اصحاب فرمود «قولوا الان قولكم، ما أول نعمة رغبكم الله فيها وبلاكم بها؟».

اکنون بازگوئید که سخن شما در اول نعمتی که خدایتعالی شما را در آن ترغیب کرده و بآن مبتلا و آزموده گردانیده چیست؟

حاضران بجمله در این معنی خوض کردند و آن نعمتهای ایزدیرا که بر آنها انعام فرموده از معاش و ریاش و ذریه و أزواج، وسایر نعمتهای ظاهره خداوندیرا که ایشانرا بأن متنعم و آزمایش فرموده و باینسبب با ایشان احسان ورزیده مذکور داشتند.

ص: 98


1- سوره ابراهیم آخر آیه 5

چون بجمله لب از سخن فرو بستند، رسولخدای صلی الله وعلیه واله روی با علی مرتضی آورده فرمود:

ای ابوالحسن «قل فقد قال أصحابك» تو در این عنوان بیان کن چه یاران تو باندازه علم و ادراك خودشان آنچه میدانستند باز گفتند.

على علیه السلام عرض كرد «فكيف لى بالقول فداك أبي و امي و إنما هدانا الله بك» برخی تو بادپدرم و مادرم چگونه با حضور تومن سخن کنم با اینکه خداوند تعالی ترا هادی و راهنمای ما فرموده است.

فرمود: «ومع ذلك فهات» با اینحال بیاور و بگو «ما أول نعمة بلاك الله عز وجل و أنعم عليك بها؟».

چیست اول نعمتی که خداوند عزوجل با تو احسان ورزیده و بآن بر تو انعام فرموده و ترا اختبار و امتحان نموده است؟

امير المؤمنين علیه السلام عرض کرد: اینست که خداوند جل ثناؤه مرا بیافرید با اینکه شیء مذکور نبودم.

فرمود: براستی گفتی نعمت دوم چیست؟

عرض کرد اینست که انشاء و ایجاد فرمود مرا و زنده بداشت، نه مرده.

فرمود بصداقت رفتی سوم چیست ؟

عرض کرد اینست که ایجاد فرمود مرا و سپاس اور است در بهترین صورت و معتدل ترين تركيب.

فرمود: راست گفتی، چهارم چیست؟

عرض کرد: اینست که مرا متفکر راغب گردانید نه ابله ساهی.

رسولخدای فرمود: سخن براستی آراستی پنجم کدامست؟

عرض کرد: اینست که برای من شواعری (مشاعری ظ) مقرر داشت که آنچه را طالب وخواهان هستم بدستیاری آن ادراک نمایم و آنرا برای من چراغی نور بخش بگردانید.

ص: 99

فرمود: بصدق سخن کردی ششم چیست؟

عرض کرد اینست که مرا بدین و آئین خود هدایت فرمود، و از راه خودش گمراه نگردانید.

فرمود: بصداقت رفتی هفتم چیست؟

عرض کرد: اینست که «جعل لي مرداً في حياة لا انقطاع لها» برای من از این جهان گذران که فانی و بیدوام و بقاء است بجهانی دیگر که زندگانیش را انقطاعی و پایانی نیست باز گشتی مقرر فرمود.

رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود: براستی گفتی نعمت هشتم چیست؟

عرض کرد: اینست که مرا ملك و مالك گردانيد، نه مملوك.

فرمود: سخن بصدق راندی، نهم چیست؟

عرض کرد: اینست که آسمان و زمین خود را و آنچه در آنها و ما بین آنها است از آفریدگان خود را مسخر من گردانید.

فرمود: براستی سخن کردی دهم چیست؟

عرض کرد اینست که خداوند سبحان ما را مرد و مذكر وقوام برحلائل خودمان گردانید نه زن و اناث.

فرمود: راست گفتی بعد از اینها چیست؟

عرض کرد نعمتهای خدا ای پیغمبر خدا بسیار است، و طیب و نیکو است و این آیه شریفه را تلاوت فرمود و إن تعدوا نعمة الله لا تحصوها» اگر نعمتهای خدای را که در حق بندگان و آفریدگان خود عطا فرموده است بخواهید بشمار آورید احصای آنرا نتوانید نمود.

اینوقت رسول خدای صلی الله وعلیه واله تبسم نمود و فرمود:

«ليهنتك الحكمة ليهنئك العلم يا أبا الحسن، و أنت وارث علمى، والمبين لأمتى ما اختلفت فيه من بعدى، من أحبك لدينك، و أخذ بسبيلك فهو ممن

ص: 100

هدى إلى صراط مستقيم، و من رغب عن هواك وأبغضك لقى الله يوم القيامة لاخلاق له».

گوارا بادترا بحار سرشار حکمت گوارا باد ترا دریای بیکران علم و دانشای ابوالحسن، و توهستی وارث علم من و آشکار کننده برای امت آنچه را که بعد از من در آن اختلاف بورزند ، هر کس ترا برای دین تو دوست بدارد و بهمانراه که میروی برود، از جمله کسانی خواهد بود که براه راست هدایت شده است، و هر کس از دوستی و هوای تو روی بر تابد و ترا دشمن بدارد خداوند تعالی را در روز قیامت ملاقات نماید و او را هیچ بهره و نصیبی نخواهد بود.

راقم حروف گوید: اگر چه در آن آیه شریفه «و إن تعد وا نعمة الله لا تحصوها» تمام نعمات و آلاء ظاهریه و باطنیه الهیه مندرج است.

و برترین نعمات دین خداوند سبحان و اشرف ادیان دین اسلام و متنعم ترين آفریدگان صاحب آندین مبین و خلفای خاتم النبيين صلوات الله عليهم اجمعين هستند.

لكن ما ميتوانيم بگوئیم: اشرف نعمات الهی برای آنحضرت اینست که: خليفه رب العالمين، و حافظ شرع سيد المرسلين المرسلين، و وارث علم اولین و آخرین، و حکمران عوالم امکان و وصی خاتم پیغمبران و پیشوای دنیا و آخرت و قاسم دوزخ و بهشت و صاحب لواء شفاعت، و زوج بتول زهراء و پدر ائمه و خالق ارض و سما و معلم جبرائیل، و ولی کرد کار جليل وغير ذلك است.

و با ينسبب شيعيان آنحضر ترا شایسته است که بگویند و ببالند و بنازند که دارای نعمتی هستند که جز ایشانرا بهره نیست، و در هر دو جهان کامکار و مباهی درستکارند.

و دیگر در امالی شیخ طوسی از علی بن جعفر از برادر فرخنده سیرش حضرت موسى بن جعفر بن محمد بن علی از پدر بزرگوارش جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن

ص: 101

علی علیهما السلام، از جابر بن عبدالله رضی الله عنه مرویست که گفت:

رسول خدا صلی الله وعلیه واله خالد بن ولید را متولی صدقات بني المصطلق که قبیله ای است از خزاعه فرمود، و چنان بود که در زمان جاهلیت در میان خالد و آنجماعت خشونت و خصومتی بود.

لاجرم خالد وقت دید و دست یافت و برایشان بتاخت، و از ایشان بکشت واموال و انقال آن طایفه را بتاراج ببرد، این افعال ناستوده خالد در حضرت رسول خدای مکشوف گشت، عرض کرد بار خدایا از کردار خالد بحضرت تو براءت میجویم.

آنگاه علی بن ابیطالب صلوات علیه را با مقداری مال بأنجماعت بفرستاد، و آنحضرت را فرمان داد که دیه مردانیرا که از آنطایفه بقتل رسیده است باز دهد.

پس علی علیه السلام بدانسوی راه نوشت و دیات رجال ایشانرا با نجماعت بگذاشت و آنچه از اموال ایشان بغارت برده بودند بآنها بپرداخت، و از اموال ایشان وعيه با آنحضرت بماند و با ایشان فرمود: آیا از اموال و امتعه خودتان چیزیرا مفقود ساخته باشید؟

عرض کردند: جز فلان چیزیکه برای سگهای ما بود چیزی ناپدید نمی بینیم آنچیز را بدیشان بداد و فرمود: این در عوض آنچیز سگهای شما و آنچه از متاع خودتان فراموش کرده بودید.

آنگاه بخدمت پیغمبر باز گشت، رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود: چه ساختی؟ داستان خود را بتمامت بعرض رسانید.

پیغمبر فرمود مرا خشنود ساختی خدای از تو راضی بادای علی، تو هدایت کننده امت من هستی ، همانا تمام خوشبختی را کسی دارد که تو را دوست بدارد، و طریقت تو را در سپارد و تمام بدبختیها برای کسی است که با تو مخالفت کند،

ص: 102

و از راه تو بدیگر سوی روی نماید تا روز قیامت.

دیگر: در امالی طوسی از موسی بن ابراهیم مروزی مروی است که گفت حضرت موسی بن جعفر از پدرش از جدش صلوات الله عليهم از جابر بن عبد الله عليه الرحمه با ماحدیث فرمود که:

چون رسولخدای صلی الله وعلیه واله فاطمه را با علی علیهما السلام تزویج فرمود جماعتی از مردم قریش بخدمت آنحضرت بیامدند، و عرض کردند همانا تو فاطمه را بكابينى اندك با على تزویج نمودی.

فرمود من این تزویج را با علی ننمودم بلکه خداوند عزوجل در آنشب که مرا بسدرة المنتهى ببرد این تزویج را فرمود، خداوند تعالى بسدره وحی فرستاد که آنچه بر خود داری نثار کن.

لاجرم سدره آنچه در وجواهر و مرجان با خود داشت نثار همیکرد، وحور العین مبادرت کرده برچیدند و بآن مفاخرت و مباهات جستند و همیگفتند این جواهریست که از نثار فاطمه دختر محمد صلی الله وعلیه واله است.

و از آن پس چون شب زفاف در رسید، پیغمبر خدای استر خود شهباء را بیاورد، و قطیفه بر آن دو لایه ساخت، و با فاطمه فرمود سوار شو و با سلمان فرمانداد تا زمام استر را گرفته بکشد و پیغمبر خود آن استر را میراند.

و در آنحال که درباره آن راهها اندر بودند، ناگاه رسول الله بانك وجبه يعنى سقوطی بشنید و جبرئیل را با هفتاد هزار ملك و میکائیل را با هفتاد هزار بدید، فرمود: چه چیز شما را بجانب زمین هبوط داد؟

عرض کردند بیامدیم تا فاطمه را بسوی علی زفاف دهیم.

پس جبرئیل تکبیر براند، وميكائيل تكبير براند، و ملائکه تکبیر براندند ومحمد صلی الله وعلیه واله تكبير براند « فوضع التكبير على العرائس من تلك الليلة» از آنشب راندن تكبير برای عرایس لازم شد.

ص: 103

و دیگر در امالی طوسی از محمد بن صدقه مردیست که حضرت موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی علیهماالسلام از جابر بن عبدالله انصاری علیه الرحمه مارا حدیث فرمود که:

یکی روز رسولخدای صلی الله وعلیه واله ما را نماز بامداد بگذاشت، پس از آن روی با ما آورد و فرمود: ای مردمان هر کس آفتاب را ناپدید بیند بیایست متمسك بفر قدین شود.

میگوید: اینوقت من وابو ایوب انصاری بیای شدیم، وانس بن بود، پس عرض کردیم ای رسولخدای شمس کیست؟ فرمود: چون من ناپدید شوم یعنی وفات نمایم.

بعد از آن آن حضرت صلی الله وعلیه واله و از بهر ما مثلی برزد و فرمود:

همانا خداوند تعالى بيافريد، مارا، ومارا بمنزلة ستارگان آسمان بگردانید و چون ستاره غایب شدستاره دیگر طلوع نماید، پس من شمس هستم هر وقت مرا ببرد شما بقمر تمسك بجوئيد.

عرض کردیم قمر کیست؟ فرمود «أخى و وصیتی روزیری و قاضی دینی و ابو ولدى وخليفتي في أهلى على بن ابيطالب (برادر من و قاضی دین و وام من و پدر فرزندان من وخليفه من در اهل و كسان من علی بن ابیطالب است.

عرض کردیم فرقدان کیست؟ فرمود : حسن وحسین هستند.

پس از آن درنگی نمود و فرمود «فاطمة هي الزهرة وأهل بيتيهم مع القرآن والقرآن معهم لا يفترقان حتى يردا على الحوض» فاطمه همان زهره است، واهل بيت من با قرآن هستند و قرآن با ایشان است از هم جدائی نجویند تا گاهی که با قرآن بر لب حوض کوثر بمن پیوسته شوند.

در کتاب امالی از ابراهیم بن عبدالحمید از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر از آباء فخامش علیهماالسلام مذکور است که:

رسولخدای صلی الله وعلیه واله را داخل مسجد شریف شد در اینحال جماعتی را بدید که

ص: 104

بر مردی فراهم شده اند، فرمود «ما هذا؟»، این چیست؟ عرض کردند: علامه است فرمود: علامه چیست ؟

عرض کردند: بأنساب عرب و وقایع آن و أيام جاهليت واشعار عرب وعربيت آگاه ترین مردمانست.

پیغمبر صلی الله وعلیه واله فرمود «ذالك علم لا يضر من جهله ولا ينفع من علمه، این علمی است که هر کس دانای بآن نباشد زیانی بدو نمیرساند، و هر کس بداند بدو سودی نرساند.

و دیگر در آن کتاب از احمد بن ابی نصر البزنطی از علی بن جعفر مرویست که گفت:

از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام شنیدم فرمود در آنحال که رسول ام خدای عاله نشسته بود ناگاه ملکی بر آنحضرت در آمد که بیست و چهار هزار صورت داشت.

رسولخدای با او فرمود: اى حبيب من جبرئيل ترا مانند این صورت ندیده بودم.

آن فرشته عرض کرد: جبرئیل نیستم بلكه من محمود میباشم خداوند عز و جل مرا بر انگیخته است که نور را بر نور تزویج نمایم فرمود: «ممن؟» از کدام کس؟ عرض کرد فاطمه را با علی.

چون آن فرشته روی برتافت بناگاه دید در میان دو کتفش «محمد رسول الله علی وصیه» نقش میباشد.

رسول الله فرمود از چه هنگام این را درمیان کتفین تو نوشته اند؟

عرض کرد: بیست و چهار هزار سال از آن پیش که خداوند عزوجل آدمرا بیافریند و از این پیش حدیثی باین تقریب مسطور شد.

در خصال ابن بابويه عليه الرحمه از ابراهيم بن عبد الحمید مرویست که

ص: 105

حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر اعلام السلام فرمود:

مردی بحضرت رسولخدای آمد و عرض کرد: یارسول الله این پسرم را علم كتابت بیاموختم هم اکنون بچه کارش باز دارم؟

فرمود او را بخدای تسلیم کن و در پنج کار باز مدار و لا تسلمه سباء ولا صائغاً ولا قصاباً ولا حتاطاً، ولا نخاساً، او را بشخص سباء وصايغ وقصاب و حناط و نخاس نسپار، عرض کرد یارسول الله سباء کیست؟

فرمود: آنکسی است که اکفانرا میفروشد و آرزومند مرك امت من است، وحال اينكه يك مولود از امت من محبوتر است مرا از هر چه آفتاب بر آن طلوع کند.

وأما صايغ معالجه عنین امت مرا میکند، راقم حروف گوید: شاید این علاج از حیثیت ارتکاب فعلی ناصواب باشد و گرنه ثواب دارد و اسباب از دیاد نسل است (1).

و أما شخص قصاب چندان سر میبرد که رحمت از دلش میرود.

و أما حناط احتکار طعام میکند و کار بر امت من دشوار میشود و اگر بنده خدایرا ملاقات نماید و سارق باشد در حضرت خدای محبوبتر از آنست که چهل روز احتكار طعام نماید، یعنی آذوغه را در انبار کند تاگران بفروشد.

و أما نخاس همانا جبرئيل علیه السلام نزد من گفت: همانا ای محمد بدترین امت تو آنکس باشد که مردمانرا بفروشد، یعنی برده فروشی نماید.

و از این پیش پاره حکایتی را که از آنحضرت بروایت اولاد و اعقاب آن حضرت صلوات الله علیه از رسولخدای صلی الله وعلیه واله را در بعضی کتب اخبار مسطور است، سبقت

ص: 106


1- گویا دانشمند محترم راقم حروف: لفظ حدیث را «عنین» خوانده که به این نحو ترجمه و تأویل فرموده است، ولی نص حدیث در خصال «غین امتی» است، و البته «صائغ» هم بمعنی زرگر است نه طبیب «عنین» پس معنی اینطور میشود که زرگر میخواهد امتمرا مغبون و ضررمند کند - م

نگارش یافت.

و دیگر در مجلد هفدهم بحار الانوار از حضرت موسی بن جعفر مردیست که على علیهماالسلام فرمود: رسولخدای صلی الله وعلیه واله ما را خطبه راند و فرمود:

«أيتها الناس إنكم فى زمان هدنة، وأنتم على ظهر سفر، و السير بكم سريع فقد رأيتم الليل و النهار، و الشمس و القمر، يبليان كل جديد، و يقر بان كل بعيد، و يأتيان بكل وعد ووعيد، فأعد واالجهاز لبعد المفاز».

ایمردمان همانا شمانیك بر آسوده و از مکاید زمان و فرسایش جهان بغفلت هستید، با اینکه بر مرکب ليالى و أيام سوار، و بسفری در شت و ناهموار همواره شتابنده و رهسپار هستید.

ليك بدیده اید و بدست تجربت و آزمون در یافته اید که اینشب ظلمانی و روز نورانی و آفتاب تابنده و ماه فروزنده، هر تازه را کهنه و هر دوریرا نزديك سازند و شما را بوعدو وعيد و بیم و امید خبر دهند.

پس آماده چنین سفر دراز شوید و تدارك و جهاز این بیابان بی انجام و آغاز رابساز گردانید.

اینوقت مقداد بن اسود بپای خاست و عرض کرد: یا رسول الله، پس بچه چیز مارا فرمان میدهی تابجای آوریم؟

فرمود: «إنها دار بلاء و ابتلاء و انقطاع و فناء، فاذا التبست عليكم الأمو كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن فانّه شافع مشفع، و ماحل مصدق».

من جعله أمامه قاده إلى الجنة، و من جعله خلفه ساقه إلى النار، و من جعله الدليل يدله على السبيل، و هو كتاب تفصيل و بيان تحصيل، هو الفصل ليس بالهزل.

وله ظهر وبطن، و ظاهره حكم الله، و باطنه علم الله تعالى، فظاهره وثيق وباطنه عميق له نجوم و على نجومه نجوم لا تحصى عجائبه ولا تبلى غرائبه.

مصابيح الهدى و منار الحكمة ودليل على المعرفة لمن عرف النصفة، فليزع

ص: 107

رجل بصره، و ليبلغ النصفة نظره، ينج من عطب، ويتخلص من قشب.

فان التفكر حياة قلب البصير، كما يمشى المستنير في الظلمات و النور بحسن التخلص و بعد التربص.

این جهان ناپایدار سراچه بلاء وابتلاء و انقطاع و فناء است، پس هر وقت امور دینیه و معالم شرعیه مانند پاره های شب تار بر شما مشتبه، و از التباس آسایش گرفت.

بر شما باد که بقرآن سبحان و فرقان یزدان بپردازید و بدیگر سوی نپردازید، چه قرآن شافعی است که شفاعتش مقبول است.

و هر کس قرآن را پیشنهاد و پیشوای خودساخت جای در بهشت آورد، و هر کس قرآنرا از پس پشت انداخت جای در دوزخ ساخت، و هر کس قرآن را دلیل و راهنمای خود گردانید او را براه راست و طریق مستقیم دلالت نماید.

و قرآن کتاب تفصیل و بیان تحصیل است، و قرآن در میان حق و باطل فصل است و کتاب هزل نیست.

دارای ظاهر و باطن است، ظاهرش راوی حکم خدای، و باطنش عامل علم خدای تعالی است پس باین واسطه ظاهرش محکم و وثیق، و باطنش پر مغز و عمیق است.

و برای این قرآن نجومی و بر نجومش نجومی دیگر است عجایبش از حد احصا بیرون و غرایبش از هرگونه فرسودگی و فرسایشی مصونست.

شبستان هدایت را مشعلهای فروزان و دبیرستان حکمت را مناری درخشان و معارف الهیه را دلیلی روشن و برهانی نمایان.

و برای کسیکه عارف نصفت اسباب معرفتست، پس بیایست مراعات بصر نمود و جانب نصفت سپرد و از مهالك و مخاطر هر دو جهان بر آسود.

چه تفکر در صنایع ودایع و عظمت و قدرت کرد کار، دل را زنده گرداند

ص: 108

چنانکه مستنیر در ظلمات و نور، بحسن تخلص و بعدتر بص عبور مینماید.

و بهمین اسناد على علیه السلام فرمود که رسولخدای صلی الله و علیه واله ما را خطبه نمود وفرمود: «أيتها الناس المودة موته الحية الوحية لاروية (1) سعادة أو شقادة، جاء الموت بمافيه بالروح والراحة لأهل دار الحيوان الذين كان لها سعيهم وفيها رغبتهم. رجاء الموت بما فيه من الويل و الكرة الخاسرة لأهل دار الغرور الذين كان لها سعيهم و فيها رغبتهم.

بئس العبد عبدله و جهان يقبل بوجه و يدبر بوجه، إن اوتى أخوه المسلم خيراً حسد حسده، و إن ابتلى خذله.

بئس العبد عبد خلق للعبادة فألهته العاجلة عن الأجلة، فان بالرغبة العاجلة حرم عن الأجلة، وشقى بالعاقبة.

بئس العبد عبد تجبر و اختال، ونسى الكبير المتعال.

بئس العبد عبد عصي وبغى، و نسى الجبار الأعلى، بئس العبد عبدله هوى يضله و نفس تضله، بئس العبد عبدله طمع يقوده إلى طمع.

ایمردمان از روی سعادت و نیکبختی یا شقاوت و بدبختی مرک در ،میرسد با آنچه روح و ریحان در آنست برای مردمی که خواهان سرای جاوید هستند، و برای ادراک آنجهان و مرضات یزدان سعی و کوشش مینمایند.

و میرسد مرك باويل ووای وطی در کات و برازخ وكرة خاسره برای کسانیکه خواهان سرای غرور و اینجهان پر مکر و شرور هستند و برای ادراك متاع آن سعی مینمایند، و بآن راغب هستند.

بد بنده ایست آن بنده دو روی منافق که اگر برادر مسلم او را خیری فرارسد بروی حسد برد و اگر دچار بلیتی گردد او را تنها گذارد، و یاری ننماید.

بد بنده ایست آن بنده که میبیند اول او نطفه ایست، و آخرش مرداری

ص: 109


1- أيها الناس، الموت للحى موته وحية لاروية - ظ

وجيفه، معذلك غافل و جاهل بگذراند و نداند در میان ایندو حال باوی چه خواهند کرد و راه رشد و صلاح خود را بدست نیاورد.

بد بنده ایست آن بنده که از بهر عبادت و بندگی و اطاعت آفریده شده باشد معذلك متاع ناپایدار و زندگانی فانی این سرای غرور، او را مغرور گرداند، و از مثوبات آنسرای پرناز و نعم و باقی و بیزوال محروم بماند، و بواسطه این رغبت از آن نعمت بی بهره گردد و از ادراک چنان پايان نيك بشقاوت افتد.

بد بنده ایست آن بنده که به تجبر و تکبر و خویشتن ستائی باشد، و بغرور و خیالا ورود و خداوند کبیر متعال را فراموش نماید . بد بنده ایست آن بنده که دستخوش هوای نفس و پایکوب نفس بدفرجام و بضلالت و غوایت دچار و گرفتار باشد.

بد بنده ناخجسته و ناخوبست آن بنده که او را آنگونه طمع در نهاد آید که او را در عبادت و اطاعت کامل، و از یاد خدای و آنسرای جاهل و ذاهل بگرداند، یعنی نباید طمع بحطام بیدوام این سرای را بآندرجه داراشد که از این درجات عالیه محروم شد.

در امالی طوسی از محمد بن صدقه از موسی بن جعفر از پدرش جعفر از پدرش محمد بن علي از پدرش علي بن حسين از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب علیهم السلام مرویست که رسولخدا صلی الله وعلیه واله فرمود:

«لاتزال امتي بخير ما تحابوا وأقاموا الصلاة وآتوا الزكاة واقروا الضيف (الضعيف) فان لم يفعلوا ابتلوا بالسنين والجدب».

همیشه حال امت من بخیر و خوبی مقرو است مادامیکه باهم بمحبت و دوستی باشند و نماز بهای دارند ، وزكاة بدهند، وضعفا را بمهمان نوازی بدارند و اگر چنین نکنند مبتلا بالهای قحط و تنك رزقی و سختی شوند.

وفرمود إنا أهل بيت لا تمسح على أخفافنا، ما اهل خانه هستیم که مسح بر

ص: 110

موزه نمیکنیم، و از این پیش باین مسئله اشارت رفته است و يك فقره درذيل سؤال على ابن يقطين مسطور گردید.

بیان بعضی روایاتی که از حضرت کاظم از امیر المؤمنين علیهما السلام وارد است

در جلد هفدهم بحار الانوار از موسی بن بکر از ابوالحسن اول علیه السلام از پدر بزرگوارش مرویستکه امیرالمؤمنین سلام الله عليهم فرمود:

«عشرة يعنتون أنفسهم وغيرهم ذو العلم القليل يتكلف أن يعلم الناس كثيراً، والرجل الحليم ذو العلم الكثير ليس بذى فطنة، والذى يطلب ما لا يدرك ولا ينبغي له، والكاد عند المتد، والمتئد الذي ليس له مع ما يؤده ( تؤديه ) عام (1) وعالم غير مريد للصلاح ليس بعالم (2) والعالم يحب الدنيا، والرحيم بالناس يبخل بما عنده، وطالب العلم يجادل فيه من هو أعلم فاذا علمه لم يقبل منه».

ده تن هستند که خویشتن و غیر از خودشان را بزحمت و فریب میافکنند: یکی آنکس که خود دارای علمی اندك باشد و مردمانرا بعلم بسیار مكلف دارد دیگر مردی حلیم و با علم كثير كه فطن وزيرك نباشد، دیگر آنکس که در طلب چیزی برآید که ادراک آن نشاید و بروی شایسته نباشد، و عالمی که خواستار صلاح نباشد، و کسیکه اراده صلاح داشته باشد لکن عالم نباشد، و دیگر عالمی دوستدار دنیا باشد، دیگر آنکس که در حق مردمان رحیم باشد لکن بآنچه نزد اوست بخل بورزد، دیگر کسی که در طلب علم باشد و با آنکس که از وی اعلم و داناتر است مجادلت جوید و چون او را بیاموزد از وی پذیرد.

و هم در آن کتاب از ابو علی محمد بن اسماعیل بن ابراهيم مرويست

ص: 111


1- ترجمه این دو جمله از قلم افتاده و حاصلش اینست: و کسیکه رنج فراوان کشد و آرامی ندارد و کسیکه آرامی دارد و دانش و بصیرت ندارد خصال ج 2
2- در خصال: «ومريد للصلاح وليس بعالم» از صحت ترجمه معلوم میشود که اشتباه از ناسخ است - م

که گفت:

حديث كرد با من عم ابى الحسین بن موسی از پدرش موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علي بن الحسین که حضرت امیرالمؤمنین علي بن ابيطالب صلوات الله عليه فرمود:

«إن المؤمن لا يصبح إلا خائفاً و إن كان محسنا، ولا يمسى إلا خائفا وإن كان، لأنه بين أمرين: بين وقت قدمضى لايدرى ما الله صانع به، وبين أجل قد اقترب لأ يدرى ما يصيبه من الهلكات.

ألاو قولواخيراً تعرفوا به، واعملوا به تكونوا من أهله، صلوا أرحامكم و إن قطعوكم، وعودوا بالفضل على من حر مكم، وأدوا الأمانة إلى من ائتمنكم، وأوفوا بعهد من عاهدتم، وإذا حكمتم فاعدلوا».

همانا آنکس که بخدای و روز جزا ایمان دارد با مداد نمیکند جز اینکه خائف و بيمناك باشد هر چند نیکو کار باشد و روز را بشب نمیرساند و شام نمیکند مگر اینکه خائف باشد هر چند محسن و نیکوکار باشد.

زیرا که وی در میان دو کار دچار است: درمیان وقت و زمانی است که گذشته است یعنی از عمرش را بپایان برده است و نمیداند خدایتعالی بآنوقت بر سپرده باوی چه خواهد کرد.

ومیان اجل و مدتیست که زمانش نزديك شده است، یعنی مرگی و پایان عمرى كه نوبتش نزديك افتاده است، و نمیداند از ملکات و خطرات چه به او میرسد.

بدانید و غفلت نورزید و سخن بخیر و خوبی برانید تا با ينحال وصفت شناخته شوید و بخیر و خوبی کار کنید تا از اهل خیر بشمار آئید، صله ارحام خود را بجای گذارید هر چند ایشان از شما قطع کرده باشند.

و بر کسانیکه شما را محروم داشته و با شما باحسان ونیکی نرفته اند، بفضل و احسان بازشوید و امانت را بآنکس که شما را امین شمرده است بازگردانید و با

ص: 112

هرکس عهدی بسپرده اید بعهد و پیمان خود وفا کنید، و چون حکومت کنید بعدل و داد بگذرانید.

در امالی صدوق عليه الرحمه از سلیمان بن مقبل مدینی مردیست که گفت: حدیث کرد مرا حضرت موسی بن جعفر از پدر ستوده سیرش جعفر بن محمد از پدر پسندیده گوهرش محمد بن علی، از پدر فروزنده اخترش علی بن حسین، از پدر ولایت مخبرش حسین بن علی، از پدر امامت منظرش علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم اجمعین که فرمود:

در منزل قبا بحضرت رسولخدا صلی الله وعلیه واله در آمدم، و این وقت تنی چند از اصحابش در حضور مبارکش حاضر بودند.

چون مرا بدید چهره مبارکش رخشنده شد، و چنان تبسم فرمود که دیدم دندانهای همایونش برق همیزند، پس از آن فرمود ( إلى يا على إلى يا على، بسوى من بیا ای علی نزد من بیا ای علی.

و بر اینگونه مرا بخود نزديك ساخت تاران من بران مبارکش ملصق شد از آن پس روی باصحاب خود نمود و فرمود

«معاشر أصحابي أقبلت عليكم الرحمة باقبال على أخي إليكم، معاشر أصحابي إن عليا منى وأنا من على روحه من روحی و طینته من طينتي، وهو أخى ووصيني وخليفتي على امتي في حياتي وبعد موتى، من أطاعه أطاعني، ومن وافقه وافقني، ومن خالفه خالفني».

ای گروه یاران،من چون برادرم علی روی بشما آورد رحمت خدای بشما اقبال کرد، ای گروه اصحاب من علی از من است و من از علی هستم، جان او باجان من وطينت، او از طینت من است، و اوست برادر من و جانشین من وخليفه من برامت من در زمان زندگانی من و بعد از مرك من.

هر کس او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است و هر کس با او موافقت کند مرا موافقت کرده است و هر کس با او مخالفت نماید با من مخالفت نموده است.

ص: 113

و دیگر در امالی صدوق عليه الرحمه از حضرت عبدالعظيم بن عبدالله حسنی از سلیمان جعفری مردیست که گفت:

از حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما شنيدم فرمود: حدیث نمود مرا پدرم از پدرش از جناب سید العابدین علی بن الحسين از حضرت سیدالشهداء حسين ابن على بن ابيطالب علیه السلام فرمود:

امير المؤمنين على بن ابيطالب سلام الله عليه بمردی بگذشت که بفضول کلام یعنی سخنانی که معنی و فایدتی در آن نبود سخن همی کرد، پس بروی و قوف جست پس از آن فرمود:

«ياهذا إنك تملي على حافظيك كتاباً إلى ربك فتكلم بما يعنيك و دع ما لا يعنيك».

ای مرد همانا بر دو فرشته که ناظر و حافظ تو هستند إملاى مكتوبى بحضرت پروردگار خود کنی پس بآنچه تراسودی و فایدتی در آنست تکلم نمای، و از آنچه جز آنست لب بربند.

یعنی آنچه از نيك و بدو ستوده یا ناستوده گوئی یا بجای آوری رقیب و عتید که بر تو و افعال و اقوال تو مو کلند و بحضرت خداوند متعال تقدیم مینمایند، مینویسند، پس جز پسندیده مکن و مگوی.

و دیگر در کتاب خصال از ابوسعید سهل عیاشی و ابراهيم بن عبدالرحمن املی مردیست که:

موسى بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابیطالب از اجداد عظامش با ما حدیث راند که حضرت امیر المؤمنین در پاسخ یهودی از یهود شام که مسائل عدیده از آنحضرت سؤال نمود و جواب میشنید فرمود:

دفأما المستهزؤون فقال الله عز وجل إنا كفيناك المستهزئين (1).

أما آنجماعتي که رسولخدای صلی الله علیه واله ما را استهزاء مینمودند، خداوند عزوجل

ص: 114


1- سوره حجر آیه 95

در حق آنها بآنحضرت فرمود: ما کفایت اینمرد مرا مینمائیم وگرنه آنها را از تو دفع میکنیم.

لاجرم خدای تعالی پنج تن از ایشانرا بکشت و هر يك از آنها را در یکروز يقتل آورد، و قتل هر يك بر گونه قتل رفیقش نبود.

أما وليد بن مغيره همانا به نبل و تیری مردی از بنی خزاعه که پر بر آن بر کشیده بود در راه بگذشت، پس پاره از آن بدو رسید ورك اكحلش را پاره ساخت چنانکه خون از آن جاری شد و بمرد و همیگفت پروردگار شد مرا بکشت.

و أما عاص بن وائل سهمی از پی حاجتي بفلان مکان بیرونشد، و سنگی در زیر پایش بغلطید و بیفتاد چنانکه قطعه قطعه شد و بمرد و همیگفت پروردگار محمد مرا بگشت.

أما اسود بن عبد يغوث زهری باستقبال پسرش زممه بیرون شد، و غلامش با او بود و در سایه فلاندرخت جای گرفت.

این هنگام جبرئيل علیه السلام بدو آمد و سر او را بگرفت و بر آندرخت بزد، عاص با غلام خود گفت اینشخص را از من بازدار غلام، گفت: من هیچکس را نمیبینم که با توجز نفس خودت کاری کند پس جبرئیل او را بکشت اسود میگفت: پروردگار محمد مرا بکشت.

مصنف کتاب خصال میفرماید: در خبری دیگر در باب اسود مرویست که رسولخدا صلی الله وعلیه واله او را نفرین کرد که خدای او را کور گرداند و بمرك فرزندش دچار سازد و چون همین روز در رسید اسود بیامد تا بفلانموضع رسید.

پس جبرئیل بدو آمد و بر کی سبز بیاورد و آن برگ را بر چهره اش بزد و اور اکور ساخت و ببود تا روز وقعه بدر پسرش بهلاك پیوست و از آن پس اسود بمرد.

و أما حارث بن طلاطله ثقفی از خانه خود در روزیکه بادگرم و سام وزان بود

ص: 115

بیرون شد، و بحالی زبون و ناخوب بسوی اهل خود مراجعت کرد، آنجماعت از آنکار و کردار بروی خشمناک شدند، و او را بقتل رسانیدند، واسود (حارث ظ) همیگفت مرا پروردگار محمد بکشت.

و اما اسود بن حارث، ماهی بس شور بخورد و تشنگی سخت بروی چیره شد و همواره آب بخورد تا از بسیاری آب شکمش بر شکافت و بهلاك پیوست و همیگفت: پروردگار عمل مرا بکشت، و جمله هلاك این پنج تن در يك ساعت روی داد.

و این حال بآنجهت بود که آنجماعت در حضور مبارك رسولخدای صلی الله وعلیه واله فراهم شدند و گفتند: ایمحمد تا چاشتگاه ترا مهلت دادیم اگر از قول خود بازگشتی خوب، وگرنه ترا میکشیم.

لاجرم پيغمبر و بمنزل خود درآمد و در بر خود بر بست و از سخنان آنجماعت اندوهناك شد.

جبرئیل علیه السلام در همانساعت بحضرتش تشرف جست و عرض کرد ایمحمد خدا برتو سلام میفرستد و میفرماید: آنچه مأمور هستی اظهار کن و امر خود را بمردم مکه آشکار ساز و مردمانرا بدین خود بخوان، و از مشركان روی برتاب ما كفايت استهزاء نمایندگانرا از تو میکنیم.

پیغمبر فرمود: ایجبرئیل این جماعت در همین ساعت نزدمن و در حضور من بودند.

جبرئيل عرض کرد: امر ایشانرا کفایت کردم پس آن حضرت در این هنگام امر خود و رسالت خود را آشکار فرمود و این حديثي بس طويل است.

ص: 116

بیان پاره حکایاتی از حضرت امیر المؤمنین که از حضرت کاظم علیهما السلام مأثور است

در هفدهم بحار الانوار از عبدالله بن بكر مرادی از حضرت موسی بن جعفر از پدرش از جدش از حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام مردیست که فرمود:

در آنحال که امیر المؤمنين صلوات الله علیه روزی با اصحاب خود نشسته ایشان را از برای حرب تعبیه و آراسته میفرمود.

ناگاه مردی سالخورده که آثار سفر در هیکلش نمایان بود، بخدمتش بیامد و پرسید أمير المؤمنین در کجا است؟ گفتند: اينك امير المؤمنین است.

چون بدانست، سلام بداد، و از آن پس عرض کرد: ای امیر المؤمنین، من از ناحیه شام بدین حضرت آمدم، و شیخی کبیر هستم و از فضایل تو چندان شنیده ام که از حساب و شمار بیرونست و چنان گمان دارم که بزودی تراغيلة شهید سازند.

لاجرم همیخواهم از علومی که خدایت بهره یاب فرموده مرا بیاگاهانی، و بیاموزی.

فرمود: آرى ايشيخ من اعتدل يوماه فهو مغبون، و من كانت الدنيا همته اشتدت حسرته عند فراقها، و من كانت غده شر يوميه فمحروم، و من لم یبال مارزه من آخرته إذا سلمت له دنياه فهو هالك، ومن لم يتعاهد النقص من نفسه غلب عليه الهوى، و من كان فى نقص فالموت خير له.

يا شيخ إن الدنيا خضرة حلوة، ولها أهل، و إن الأخرة لها أهل ظلفت أنفسهم عن مفاخرة أهل الدنيا، لا ينافسون فى الدنيا، ولا يفرحون بنضارتها، ولا يحزنون لبؤسها.

ياشيخ من خاف البيات قل نومه، ما أسرع الليالي والأيام في عمر العبد، فاخزن لسانك، و عد كلامك يقل كلامك إلا بخير.

ص: 117

يا شيخ ارض للناس ما ترضى لنفسك، وانت إلى الناس ما تحب أن يؤتى الیک.

هر کس هر دو روزش یعنی روز گذشته اش با آنروز که در آنست یکسان باشد مغبون و زیانکار است.

کنایت از اینکه هر روزیرا که آدمی بگذراند باید بدون وزرو و بال باشد و گناهی نکند اگر چه صغیره باشد و به تضییع وقت وغفلت نگذراند، و بیایست روز دیگر تدارك ما سبق و تلافی مافات را بنماید، و خسارتی که یافته چاره نماید و با اینحال اگر روز دیگر برگونه روز پیش باشد، البته مغبون و زیانکار خواهد بود، چه جای آنکه در آنروز نیز مرتکب اعمال و اقوال گردد که بر وزر روبالش برافزاید.

و هر کس همت و قصد خود را یکباره در کار دنیا مصروف دارد، یکباره هنگام فراغ و فراق حسرتش سخت و شدید شود.

چه بواسطه انهماك در امور دنیویه و لذات و اموال وحطام اینجهانی و تعلق بعلایق آن، از تدارك ملزومات آنجهانی بازماند.

لاجرم در هنگام مردن و بدیگر سرای پیوستن بدو حسرت دچار باشد: يك حسرت بر متروکات و مخلفات اینجهان ناپایدار، یکی حسرت برترك متروكات و تدارکات و لوازم آنسرای جاوید مدار.

و هر کس با مدادش از روز گذشته اش بدتر باشد اینچنین از رحمت و مثوبات خداوندی محروم است.

زیرا که البته چنین کس با اینچنین صفت اگر در همانروز از جهان با هما نحال بگذرد، البته در چنگال نکال و سحاب عذاب و عقال عقاب اندر است، و از نعمات باقیه بی بهره.

و اگر بر آنمنوال طی ماه و سال بنماید، و مدتی دیگر بر آن شیمت بر سر

ص: 118

سپارد، البته عاقبتش وخيم تر و بهره اش نمیمتر و عذابش اليمتر و شکنجش عظيم و باز پرسش عمیم تر است.

و هر کس نداند که چون پای بند دنیا شود و متاع و حطام دنیا را بسیاری در یابد چه اندازه از بهره اخروی او کاسته و چگونه مصیبت و بلیت و نعمتی بروی تاخته است، چنان در پهنه ضلالت وعماء وفناى جهالت وغواء تباه و نامه سیاهست که تصورش محال است.

و هر کس بر نقصان نفس خود متعاهد نگردد و عقل را بر نفس چیره نسازد هوى وهوس بروی غلبه کند.

و هر کس در حال نقص و نقصان گروگان باشد، همانا مرگ از بهرش بهتر است، زیرا که چنین کس هر چه زودتر از جهان بگذرد، زیان وخسران و نقصان او کمتر، ووبال و تكالش قليل تراست.

ای شیخ همانا بوستان این جهان رنگارنگ و بازار این روزگار گوناگون سبزو فریبنده و شیرین و رباینده است، و برای آن اهلی است.

و آخر ترا نیز اهلی است که باز میدارند نفوس خود را از مفاخره اهل دنیا و میل و رغبت بدنیا نکنند، و بغضارت و خوشی روزگار شاد و بر بدی و ناخوشی این جهان غدار خرسند نگردند.

ای شیخ هر کس از شب تاز عدوان و شب تاخت حوادث زمان، بيمناك باشد البته خوابش اندكست.

کنایت از اینکه هر کس از وساوس شیطان، وهواجس نفس بيفرمان، ووصول حوادث و موانع جهان، وطغيان غوایت و حرمان، از شاهراه درایت و سلامت و نزول بليات ومرك ناگهان خوف ناک باشد.

البته بخواب غفلت نرود، و از تاخت و تاز دشمنان دین و شیطان رجیم، وحرمان از مثوبات اخرویه و تاراج متاع نفيس ايمان و مهلكات خطر ناك بينديشد، و بتدارك کار خود بپردازد، و بر مصالح خود بیناو بیدار گردد.

ص: 119

همانا گردش روز و شب و تابش مهر و ماه و بارش سحاب بلايا وغمام رزايا در ویران کردن بنیان ،عمر کاخ زندگانی و قصور آمال و آمانی شتابنده و در گذرنده است.

لاجرم ببایست زبان خود را از آنچه نشاید در مخزن کام مخزون و باید کلام خود را که چون تیرپران از زبان روانست جلو آنرا گرفت، و بحساب آورد و بدانچه بیرون از راه خیر و کلمه صوابسته اندك سخن شد.

ای شیخ برای مردمان همانرا خوش بخواه که برای خویشتن خوش میشماری و برای مردمان همانرا بیاور که دوست میداری از بهرت بیاورند.

چون حضرت امیر المؤمنين صلوات الله علیه از بذل این جواهر زواهر حکمت ولالی نصیحت بپرداخت، روی باصحاب خود آورده فرمود:«أيتها الناس أما ترون إلى أهل الدنيا يمسون و يصبحون على أحوال شتى فبين سريع يتلوى وبين عايد ومعود و آخر بنفسه يجود، وآخر لا يرجى، وآخر مسجا، وآخر طالب للدنيا والموت يطلبه، وآخر غافل وليس بمغفول عنه، وعلى اثر الماضى يصير الباقي».

ای مردمان آیا مردم دنیا را نگران نیستید که بر حالات گوناگون و پراکنده روز بشب، و شب بروز میسپارند:

پاره افتاده هستند که روی بر تافته اند، و بعضی بعیادت روند، و پاره عیادت شده و بیمار هستند و بعضی در حال جانسپاری، و بعضی بیرون از درجه امیدواری و بعضی پیچیده در کفن و پوشیده در گودال محن باشند، و برخی از پی دنیا تازان ومرك در طلب شتابان، و دیگری از همه چیز غافل است، وحال اینکه از وی غافل نیستند و بر طریقت گذشتگان و گردشگاه ایشانست راه سپردن و گردش گرفتن باز ماندگان.

اینوقت زید بن صوحان عبدی عرض کرد: با امير المؤمنين كدام سلطان

ص: 120

غالب تر و قوی تر است؟ فرمود: هوی.

عرض کرد: کدام ذلی ذلیل تر است؟ یعنی کدام صفت بیشتر اسباب ذلت نفس نفسانی میشود؟ فرمود حرص بردنیا.

عرض کرد: کدام فقر شدید تر است؟ فرمود: کفر بعد از ایمان.

عرض کرد: کدام دعوتی گمراه تر است؟ فرمود: «الداعى بمالا يكون» چیزیرا که نیست خواستن.

عرض کرد کدام عمل افضل است؟ فرمود تقوی و پرهیز کاری.

عرض کرد: کدام کردار بیشتر رستگاری آورد؟ فرمود: «طلب ما عند الله» خواستن آنچه را که در حضرت یزدانست.

عرض کرد کدام صاحب و رفیقی شریرتر است؟ فرمود: «المزين لك معصية الله» آنکس که معصیت خدایرا نزد تو مزین گرداند، و آرایش دهد.

عرض کرد: کدام آفریده شقی تر و بدبخت تر است؟ فرمود: «من باع دينه بدنیا غیره» آنکس که دین خود را برای دنیا دیگری بفروشد، یعنی دین خود را از دست بدهد تا دیگری از دنیا بهره ور گردد.

عرض کرد: کدام مخلوق قوی تر باشد؟ فرمود: آنکس که حلیم و بردبار است.

عرض کرد: کدام آفریده سمج تر وزفت تر وضنين تر است؟ فرمود: «من أخذ المال من غير حله فجعله في غير حقه» آنکس که از آنجا که روا نیست تحصیل مالی کند، و آنگاه که در آنجا که سزاوار نیست بمصرف رساند.

عرض کرد کدام يك از مردمان زيرك تر هستند؟ فرمود: «من أبصر وشده من غيه» هر کس راه رشد خود را از طریق گمراهی و غوایت خود تمیز بگذارد «فعال إلى رشده» و براي رشد خود روی کند و آنراه را در سپارد.

عرض کرد: حلیم ترین مردمان کیست؟ فرمود: «الذى لا يغضب» آنكس که شراره خشم را بر خود راه ندهد.

ص: 121

عرض کرد: کدامیک از مردمان ثابت رأى تر باشد؟ فرمود: «من لم يغره الناس من نفسه ولم تغر الدنيا بتشوقها» هر كس مردمانرا از اقوال و افعال خودقریب ندهد و دنیا نیز او را بفریب و تشوق خود فریفته نگرداند.

عرض کرد: حمق وکولی کدام مرد بیشتر است؟ فرمود: «المختر بالدنيا وهو يرى ما فيها من تقلب أحوالها، آنکس باین چند روزه سرای غرور مغرور شود با اینکه بر انقلاب و اختلاف احوال این جهان امانی و آمال آگاه و بینا میباشد.

عرض کرد: کدام مردم را حسرت شدیدتر است؟ فرمود: «الذى حرم الدنيا والأخرة ذلك هو الخسران المبین» آنکس که دارای اعمال و افعالی باشد که از دنیا و آخرت بی نصیب شود و اینست زیان آشکارا.

عرض کرد کدامکس کوردل تر است؟ فرمود: «الذي عمل لغير الله يطلب بعمله الثواب من عند الله عز وجل» آنکس که عمل او برای خدای و بفرمان خدای نباشد، معذلك اجر و مزد عمل خود را از خدا بخواهد.

عرض کرد: کدام قناعت فاضل تر است؟ فرمود: آنکس که بآنچه خدای باوعطا فرموده قانع باشد.

عرض كرد كدام يك از مصيبتها سخت تر است؟ فرمود: «المصيبة بالدين، آن بليه» ومصيبتی است که بردین برسد.

عرض كرد كداميك از کارها در حضرت خداوند عزوجل محبوبتر است؟ فرمود: انتظار فرج و چشمداشت گشایش.

عرض كرد: كداميك از مردمان در حضرت یزدان عزوجل بهتر است؟ فرمود: «أخوفهم الله وأعملهم بالتقوى، وأن هدهم في الدنيا» آنکس که از خدای ترسنده تر، وبتقوی و پرهیز کاری کارکن تر، و در متاع دنیا زاهد تر و بی رغبت تر باشد.

عرض کرد کدام کلام در حضرت خدای عزوجل افضل است؟ فرمود: «كثرة ذكره والتضرع إليه ودعاؤه» فراوان یاد کردن خدايرا، وتضرع بردن بحضرت او و خواندن او را.

ص: 122

عرض کرد: کدام سخن براستی مقرون تر است؟ فرمود: گواهی دادن باینکه خدائی جز خدای نیست.

عرض كرد: كداميك از اعمال در حضرت خداوند تعالی عظیم تر است؟ فرمود: تسلیم و ورع.

عرض کرد: کدامکس اکرم است؟ فرمود: «من صدق في المواطن» آنکس که در هر موطن و مقام صدیق باشد.

آنگاه حضرت امیر المؤمنين صلوات الله و سلامه علیه رو با نشیخ شامی آورد و فرمود: ایشیخ،

«وإن الله خلق خلفاً ضيق الدنيا عليهم نظراً لهم، فرهدهم فيها و في حطامها فرغبوا في دار السلام الذى دعاهم إليه، وصبروا علي ضيق المعيشة، وصبر واعلي المكروه، و اشتاقوا على ما عند الله من الكرامة، و بذلوا أنفسهم ابتغاء رضوان الله وكانت خاتمة أعمالهم الشهادة، فلقوا الله و هو عنهم راض، وعلموا أن الموت سبيل من مضى و بقى، فتز و دو الأخرتهم غير الذهب والفضة ولبسوا الخشن وصبروا علي القوت، وقدموا الفضل، وأحبوا فى الله، و أبغضوا فى الله عز وجل، أولئك المصابيح و أهل النعيم في الآخرة».

یزدان تعالی مخلوقی مخصوص را بیافرید و نظر رحمت آزمون بر ایشان بیفکند و دنیا را برایشان تنك ساخت و آنجماعت را در دنیای فانی و حطام بید وامش زاهد گردانید.

و این جماعت از برکت عنایت از لیوز هدلم یزلی، بدار السلامی که ایشانرا بآن بخواندند رغبت گرفتند و بر تنگی معیشت و سختی زندگانی اینسراچه آمانی و مکاره اینجهان فانی شکیبایی گرفتند.

و بآن کرم و کرامتی که در حضرت خدای کریم است، مشتاق شدند، و نفوس خود را برای ادراک و طلبکاری رضوان خداوند باری بدل کردند.

و پایان و خاتمه اعمال ایشان دریافت شهادت بود، پس خدا برا ملاقات کردند

ص: 123

گاهی که خدای از ایشان خشنود بود.

و بدانستند که مرک طریق گذشتگان و بازماندگان است و تمام آفریدگانرا از ادراك آن چاره نیست لاجرم برای زاد و توشه آنجهانی غیر از زر و سیم فاني اينجهان أماني تدارك نمودند.

و جامه زبر و خشن بران بپوشیدند و بر قوت خود هر چه بود شکیبائی ورزیدند، با هر کس دوستی گرفتند در راه خدای بود، و با هر کس و هر چه دشمنی داشتند در راه خدای بود، اینچنین مردم مصابیح راه قدس و تقوی و اهل نعمت ومقيم آخرت و عقبی هستند و السلام.

شیخ شامی چون اینكلمات مواعظ آیات معجز سمات را بشنید گفت:

پس از این بکجا شوم، و با اینکه بهشت و اهل بهشت را با تو نگرانم چگونه از تو دست بگذارم، ای امیر المؤمنين مرا بقوت و توانائی تجهیز فرمای، تا بدستیاری آن بر دشمنانت نیرومندی بگیرم.

امير المؤمنين علیه السلام اورا سلاحی بداد و بر مرکبی بر نشاند، و آنشیخ در میدان حرب در پیش روى مبارك أمير المؤمنين كام از پس کام میبرد و میزد، و آن حضرت علیه السلام از کردار او در شکفتی بود.

و چون جنگ سخت شد و کارزار استوار گردید، اسب خویش بر جهاند وجنك بورزید تا شهید گردید رحمه الله تعالی.

پس یکی از اصحاب امیر المؤمنين سلام الله عليه از دنبالش بشتافت و او را افتاده بیافت، و زمام اسب و شمشیرش را در بازوانش بدید، و چون جنك بآخر رسید دابه و سلاح او را بحضرت امیر المؤمنين صلوات الله علیه بیاورد.

آنحضرت بر او نماز بگذاشت و درود بفرستاد و فرمود «هذا والله السعيد حقاً، فترحموا على أخيكم».

سوگند با خدای خوشبخت و سعید است از روی حق و حقیقت این شیخ شما بر برادر دینی خودتان طلب رحمت کنید و ترحم نمائید.

ص: 124

در مجموعه و رام از اسماعیل همدانی از حضرت ابي الحسن موسى علیه السلام مردیست که:

حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه اصحاب خود را وصیت مینمود و میفرمود:

اوصيكم بتقوى الله، فانها غبطة للطالب الراجي، واستشعروا التقوى شعار أباطناً، واذكروا الله ذكراً خالصاً، تحيوا به أفضل الحياة، و تسلكوا به طريق النجاة.

انظروا في الدنيا نظر الزاهد المفارق لها، فانها تزيل النادى الساكن و تفجع المترف الأمن، لا يرجى منها ما تولي وأدبر، ولا يدرى ما آهوت فينتظر وصل الرخاء منها بالبلاء، و البقاء منها إلى فناء، فسرورها مشوب بالحزن، و البقاء منها إلى الضعف والوهن.

فهى كروضة اعتم مرعاها فأعجب من يراها، عذب شربها، طيبة تربتها، يبهج عروقها الثرى، وتنطف فروعها الندى.

حتى إذا بلغ العشب إبانه، و استوى نباته، هاجت ريح تحت الورق وتفرق ما انسق، فأصبحت كما قال الله عز وجل «هشيماً تذروه الرياح وكان الله على كل شيء مقتدراً» (1).

انظروا في الدنيا في كثرة ما يعجبكم وقلة ما ينفعكم.

وصیت میکنم شما را بتقوى و پرهیز کاری حضرت باری. یعنی آن تقوی و پرهیزی که خدای شما را آن فرمان داده است، چه تقوای خدائی غبطه طالبی است که امیدواری او بفضل نامتناهی، و ادراك منوبات و مقامات و بخششهای إلهى است.

لاجرم ببایست حلية نفيسه تقوی را شعار باطنی و معنوی، و پیراهان حقیقی

ص: 125


1- سوره کهف آیه 44

خود بگردانید و خدایتعالی را چنان از دل و جان و خلوص نیت و صدق رویت یاد کنید و قلوب را بیادش چنان آباد گردانید تا نیکوتر حياة و برتر و فزونتر و فاضلتر زندگانی در یابید که آن نعمت کامکار و دولت پایدار طریق نجات وراه رستگاری را به پیمائید.

و ببایست تا در این جهان اندرید نظر شما باین دنیا و ما فيها مانند نگریستن مردمی باشد که همیخواهند اینجها نرا بدرود گویند، و از این منزل فانی جدائی جویند.

چه گاهی که بر اینگونه نظر کنند، اینمکان سست از کانرا مسکن جاوید و خوابگاه همیشگی نشمارند، و طمع و طلب سکون و خلود اینجهان جهنده را از چهره قلب میزدایند.

و آنانرا که بناز و نعم ایندنیای آفت خیز متنعم و نازپرور و لذات گوناگون و بیخبر از فریب و خدیعت و زوال اینسرای بوقلمون هستند، دردناك وغريوان و بدیگر سرای جاویدان گرایان میسازد.

تا بدانجا که بآنچه از دست رفته و روی بر تافته و پشت کرده امید بازگشتن تجوید، و باندیشه آنچه میآید نپوید، و از آن نخواهد، و سخن نگوید.

و او را یقین افتد که اگر وسعت و رخائی،بدو رسد، البته شدت و بلائی از دنبال دارد و بقاء آنرا دستخوش فنا بداند و سرور و شادی آن بحزن و اندوه مشوب، و مربوط، و بقاء و دوام آن بضعف و سستی و هون وهوان مرتبط است.

پس مثل ایندنیای فانی و کشتزار بیمدار، مانند روضه ایست که رسیده باشد گیاه و چراگاه آن، و بعجب آورد بیننده آنرا، آشامیدنش گوارا و تربتش دلارا.

گل نمناکش گلهای رنگارنگش را تر و تازه، و دیدار بینندگانش را روشن و خاطرها را قرین بهجت بگرداند و عروق و ریشه اش را تازه و باصفا بگرداند. و باران بهاری فروع و غصون وشاخ و برگش را نظیف و پاکیزه بگرداند، و آن پهن دشت پر گیاه را سبز و خرم سازد.

ص: 126

تا گاهی که آن عشب و گیاه را مقام ترقی و وقت تنزه فرارسد، و آن نباترا حالت استواء و استقامت پدید گردد.

بناگاه باد خزان، در زير برك وورق، وزان، و آنحال انتظام و اتساق را بیراکندگی و افتراق مبدل نماید، و آن کشت زار خرم و بوستان انبوه و درهم، بدانگونه با مداد نماید که خدای عزوجل فرماید:

گیاهی خشك است كه بادهای گوناگونش ناچیز و نابود کند و خداوند برهمه کار قادر است.

یعنی گاهی چنان و گاهی چنین و گاهی سبز و گاهی خشك، و گاهی جمع و گاهی متفرق گرداند.

با نظر بینش و دیده و تفکر بدنيا بنگرید، و از بسیاری آنچه شما را و عبرت در آورد وقلت آنچه سود رساند، پند بگیرید.

در امالی پسر شیخ طوسى عليهما الرحمه مرویست که عبد صالح فرمود:

حضرت امیر المؤمنين صلوات الله عليهما در بصره خطبه براند و فرمود:

«ياجند المرأة يا أصحاب البهيمة، رغا فأجبتم و عقر فانهز متم، الله أمركم بجهادى أم على الله تفترون.

فجعل يضرب على الصدر ثم يقول: يا بصرة أى يوم لك لو تعلمين وأى قوم لك لو تعلمين إن لك من الماء يوما عظيما بلاؤه».

و بعد از این کلمات مذکوره کلامی بسیار بگذاشت میفرماید: ای لشکر زن _الخ.

ص: 127

بیان پاره حکایات متفرقه که از حضرت كاظم علیه السلام المأثور است

در کتاب خصال از علی بن احمد بن موسی رضی الله عنه از عبدالله بن ابراهيم ابن ابی فروه از عبدالملك بن مروان مرویست که گفت:

یکی روز نزد معاویه بودیم و این هنگام جماعتی از مردم قریش نزد او حاضر، و تنی چند نیز از بنی هاشم با آنجماعت بودند.

معاویه زبان برگشود و گفت: ای گروه بنی هاشم این فخر که بر ما میجوئید از چیست ؟ آیا پدر و مادر و دار و ولد یکی نیست!؟

از میانه ابن عباس گفت «نفخر عليكم بما أصبحت تفتخر به على ساير قريش و تفتخر به قريش على ساير الأنصار، وتفتخر به الأنصار على سائر العرب» وتفتخر به العرب على سائر العجم: برسول الله صلی الله و علیه واله وبما لا تستطيع له إنكاراً، ولامنه فراراً.

فقال معاوية: «يا ابن عباس لقد اعطيت لساناً ذلقا تكاد تغلب بباطلك حق سواك».

فخر و بزرگی میجوئیم برشما بهمان چیز که تو بر سایر قریش افتخار میجوئی وقريش بهمان واسطه بر سایر انصار افتخار جويد، وانصار بر ساير عرب، وعرب بر سایر عجم فخر کند، و این فخر و مباهات بواسطة وجود مبارك رسولخدای صلی الله و علیه واله و بچیزیست که ترا استطاعت انکار آن و فرار از آن نیست.

معاویه چون این برهان قاطع را بدید و بدانست که مغلوب کردید، اغلوطه بساخت و از راه دیگر بیرون تاخت و گفت:

ای پسر عباس زبانی شیوا و گویا داری چندانکه میتوانی به نیروی زبان آوری باطل خود، بر حق دیگری غلبه کنی.

ابن عباس گفت: «مه فان الباطل لا يغلب الحق" ودع عنك الحسد، فلبئس الشعار الحسد».

ص: 128

آهسته و ساکت باش، چه باطل هرگز بر حق چیره نگردد، و این حسد را از خود دور کن، و این جامه پیچ را بر خود مپیچ که حسد نکوهیده شعاری و ناخجسته تن سپاریست.

معاویه گفت: بصداقت سخن کردی، سوگند با خدای من ترا بواسطه چهار خصلت دوستدار هستم با اینکه از چهار خصلت و کردار تو در گذشتم.

أما آنچه بآن علت ترا دوست میدارم:

یکی خویشاوندی تو است بارسولخدای صلی الله و علیه واله.

دوم اینست که تو مردی از قبیله واهل بيت من هستی و بعبد مناف می پیوندی.

سیم اینست که پدرم با پدرت دوست بودند.

چهارم اینست که تو زبان قریش و بزرگ ایشان و فقیه ایشان هستی.

وأما از آنچهار خصلت تو که از آن در گذشتم.

یکی اینست که در روزگار حرب صفین با من بخصومت و مقاتلت پرداختی و با آنانکه با من عداوت ورزیدند همچنان شدی.

دیگر اینکه عثمان را در آنزمان آشوب تنها گذاشتی وشريك با آنان شدی که بد کردند و ناستوده رفتند.

دیگر اینکه در گزند عایشه و مخالفت او با دیگران یکزبان شدی.

دیگر اینکه زیاد را از برادری من نفی نمودی، و شريك آنان شدی که او را نفی نمودند.

و من این جمله را بدیدم و بملاحظة قول خدا و شعر شعرا در گذشتم، وعذر ترا بپذیرفتم.

أما آنچه باقول خدای موافق افتاد اینست که میفرماید «خلطوا عملا صالحا و آخرسيتاً» (1) پارۀ کسان هستند که عمل صالح و کردار بدرا مخلوط گردانند.

وأما شعر شاعر اين بيت ابن ابی دینار است که گفته است.

ص: 129


1- سوره توبه آیه 104

و است بمستبق أخا لا نلمه *** على شعث أى الرجال المهذب

تا گاهی که اصلاح امر و کتمان عیب دوست و برادر خود را نکنی، نمیتوانی خود را دوستدار و خواهان بقا و دوام او شماری کجا هستند مردان پاکیزه اخلاق و ستوده شیم که گوئی صفحۀ جهان از ایشان خالیست.

پس تونيك بدان که آنچهار خصلت نخستین را در تو مقبول شمردم، و از آن چهار خصلت دیگر از تو عفو نمودم، لاجرم چنان هستم که شاعر گوید:

سأقبل ممن قد أحب جميله *** و أغفر ما قد كان من غير ذلكا

کردار جمیل را مقبول وغير جمیل را مغفور میگردانم.

چون معاویه از این سخنان بپرداخت خاموش شد، و ابن عباس بسخن آمد و خدايرا حمد و ثنا بگذاشت و گفت:

اما اینکه گفتی مرا دوست میداری برای اینکه من برسولخدای صلی الله وعلیه واله قرابت دارم، همانا اینحال و دوستی با اقارب آنحضرت بر تو و بر هر مسلمی که بخدا و برسولخدا ایمان آورده باشد واجب است.

چه دوستی با ذوی القربی همان اجر و مزدی است که رسولخدای صلی الله وعلیه واله در ازای آن ضیاء و آن برهان مبین و ابلاغ متین که شما را آورد، از شما بخواست.

و خدای عزوجل فرمود: «قل لا أسئلكم عليه أجراً إلا المودة في الغربي» (1) و در ازای این تبلیغ رسالت و تشریف هدایت وزحمت نبوت و اصلاح امر دنیا و آخرت شماء هیچ چیز از شما مسئلت نمیکنم جز اینکه با اقارب و خویشاوندان من دوستی و مودت نمائید پس هر کس مسئول رسول را مقبول نگرداند زیانکار و رسوا، و در آتش دوزخ سرنگون و مخلد گردد.

و أما اینکه گفتی من مردی از اهل بیت و قبیله تو هستم، همانا چنان است که میگوئی، دهمیخواستی صله رحم بگذاری، وسوگند بخدای امروز تو وصول بان هستی و رحم را منظور میداری، و این کردار را از دست نمیگذاری.

ص: 130


1- سوره شوری آیه 23

و أما اینکه گفتی پدرم باپدرت چنین است، وقول شاعر گواه است:

ساً حفظ ودى من أخى في حياته *** وأخفظه من بعده في الأقارب

ولست لمن لا يحفظ العهد وامقاً *** ولا هو عند النائبات بصاحب

چندانکه دوست بجامه زندگی اندر است، مقامات مودت را محفوظ، و پس از وی هم انحالرا در اقارب و باز ماندگانش منظور دارم، و این سیرت محمود را در هیچ حال از دست ندهم.

و اما اینکه گفتی من زبان قریش و زعیم و فقیه قريش هستم همانا بهرچه من بهره ور شده ام تو نیز دارای همانی، بلکه بشرف و کرم خودت بر من در آنصفت فزونی،داری چنانکه شاعر از این پیش باین معنی سخن کرده است.

وكل كريم للكرام مفضل *** يراه له أهلا و إن كان فاضلا

عادت مردم کریم اینست که چون در مردم کرام شایستگی و سزاواری بینند او را برخود تفضیل دهند اگر چه خود فاضل هستند یعنی افضل باشند.

وأما آنچه گفتی که من در زمان حرب صفین معادات ورزیدم و بر تو بتاختم و جانب تو را فرو گذاشتم سوگند با خدای اگر چنین نکرده بودم از تمام لیمان جهان لئیم تر بودم.

آیا تو چنان میبینی یا نفس تو با تو چنین وسوسه مینماید ای معاویه که من يسر عمم امير المؤمنین و سید المسلمین را تنها بگذارم، و حال اینکه تمامت مهاجر و انصار و برگزیدگان اخیار در خدمتش حاضر، و بفرمانش ناظر، وجان خود را در نصرتش تقدیم همیکردند.

ای معاویه آیا من در دین خود بیایستی در تشكيك باشم، يادر سجيت خود گشته گردم یا در جان خود ضنت بورزم.

یعنی اگر نصرت آنحضرت را دست باز مینهادم، بیایستی در این جمله باین حال و خیال نكوهيده منوال باشم.

و أما اينكه گفتى عثمانرا تنها گذاشتم و بیاری او نپرداختم، همانا تنها گذاشت

ص: 131

اور ادیروز آنکس که از من بدو نزدیکتر و رشته خویشاوندیش بدو پیوسته تر است و مرادر أقربين و أبعدين پیروی و اسونی میباشد ، و من این معنی را بروی اعادت نمیکنم و بشمار نمیآورم چنانکه او نمود .

و مقصود ابن عباس از اینسخن معاویه بود که عثمان او را بیاری خود طلب کرد و معاویه متعذر شد و بمدینه نیامد چنانکه شرحش مسطور است اینست که بکنایت بدو گفت.

و نیز گفت: من از وی و احتجاج او یعنی معاویه روی بر تافتم و همان معاملت که با من کرد بتلافی نپرداختم چنانکه مردم با مروت و عقل چنین نکند و أما اینکه گفتی من در امر عایشه سعایت کردم، و باوی بخصومت رفتم، همانا خداوند تعالی او را بفرمود که در خانه خودش بیاید، و در پرده عفاف در حجاب باشد.

یعنی در آنجا که میفرماید وقرن في بيوتكن ولا تبرجن تبرج الجاهلية الأولى» (1) چون جلباب آزر مرا رعایت ننمود و با پیغمبر خود مخالفت ورزید، بر ما واجب افتاد که در اطفاء نائره شرش بکوشیم.

و اما اینکه گفتی زیاد را از برادری تو نفی کردم، همانا من او را منفی نداشتم، بلکه رسول خدای صلی الله وعلیه واله او را نفی نمود در آنجا که فرمود: «الولد للفراش و للعاهر الحجر، و من چون از اینجمله بگذریم آنچه ترا مسرور بدارد دوست میدارم.

اينوقت عمرو بن العاص که حضور داشت زبان بسخن برگشود و گفت:

ای امیر المؤمنين سوگند با خدای ابن عباس در تمام عمر یکساعت با تو دوست نبوده و نیست جز اینکه زبانی گوینده و کردنده و بلیغ و فصیح دارد، و بهر طور بخواهد گردش میدهد، بدرستیکه مثل تو و او چنانست که شاعر از پیشین روزگار گفته است و یکشعر بخواند.

ص: 132


1- سوره احزاب آیه 33

ابن عباس گفت: همانا عمرو بن عاص خویشتن را در همه جا و همه کس داخل میکند و در آنچه او را نمیشاید سخن میراند، و در آنجا که او را تزیید اندر میشود هم اکنون جواب خود را میشنود.

ايعمر و دانسته باش سوگند باخدای من با تو در راه خدای و رضای او دشمن میدارم ترا، و هرگز از اینکار اعتذار نمیجویم.

تو همانی که بخطبه بر خاستی و گفتی من شاني محمد و نکوهش گر او هستم و خدایتعالی این آیت را بآ نحضرت بفرستاد «إن شانئك هو الأبتر».

بدرستیکه هر کس ترا سرزنش کند و ابتر خواند خودش ابتر است و نسلش منقرض میشود، پس توثى أبتر الدين والدنيا، وتو محمد صلی الله و علیه واله را در زمان جاهلیت و اسلام نکوهش میکنی.

و بتحقیق که و بتحقیق که یزدانتعالی میفرماید: «لا تجد قوماً يؤمنون بالله واليوم الأخر يوادون من حاد الله ورسوله» (1) هرگز مردمی که با خدای و روز قیامت ایمان آورده باشند دوستدار کسی که با خدای و رسولخدای دشمن است نیستند.

و تو از قدیم الایام و این روزگار با خدای و رسولخدای ستیزنده و دشمن هستی و چندا چندانکه نیرو داشتی در مخالفت و مخاصمت و مجادلت آنحضرت بکوشیدی و مردم خود را بر آنحضرت بر آشفتی.

تاگاهی که خداوندت مغلوب و مهجور، و بیچاره و مخذول ساخت، وکید وکین ترا بر خودت برتافت و قوم و عشیرت ترا زبون ساخت و احدوثه تر اتکذیب وكين ترا بر خودت برنا ومتجر فى ،فرمود و دچار حسرت وضجرت بگذاشت.

و از آن پس همان تخم کینه و عداوت خود را که با آنحضرت در مرتع دل بینباشتی، چون پیغمبر از جهان در گذشت و فرصت یافتی، در مزرع خصومت اهل بیت آن حضرت بکاشتی.

و تو در این اظهار دوستی که با معاویه و آل معاویه میورزی، جز بسبب عداوت تو با خدای و رسولخدای صلی الله و علیه واله بعلاوه آن بغض و حسد د یرینی که با فرزندان

ص: 133


1- سوره مجادله آیه 22

عبد مناف داری، نیست.

و مثل تو در این امر چنانست که از این پیش شاعر میگوید:

ض لي عمرو و عمر و خزاية *** تعرض ضبع القفر للأسد الورد

فما هو لي ند فأشتم عرضه *** ولا هولى عبد فأبطش بالعبد

عمر و بن العاص لب بسخن برگشود معاویه گفت: خاموش باش سوگند با خدای تو مرد میدان ابن عباس نیستی هم اگر میخواهی بگو و اگر میخواهی سکوت کن عمر و مغتنم شمرد و ساکت شد.

ابن عباس گفت: ایمعاویه دست از او بدار، سوگند با خدای چنان داغی و نشانی بروی میگذارم که ننگ و عار و عیب و شنارش تا پایان روز گار بروی بیاید.

آنگاه روی با عمر و آورد و شروع بسخن آورد و گفت ایعمرو.

معاویه چون اینحال را بدید و بدانست چنانکه گفت همان کند، و این لطمه سخت معاویه را نیز در میسپارد ، دست خود را دراز کرده بردهان ابن عباس بگذاشت و گفت:

ای ابن عباس، ترا قسم میدهم که لب فرو بندی، و از اینگونه سخن امساك بفرمائی، چه سخت مکروه میداشت که مردم شام اینگونه کلمات را بشنوند و آنچند بر مخازی و مثالب ایشان آگاه گردند.

و آخر سخن ابن عباس با پسر عاص این بود که گفت «اخسأ أيتها العبد وأنت مذموم» از آن پس پراکنده شدند.

معلوم باد اگرچه ذکر این حکایت در این فصل چندان مقرون بمناسبت نیست و احمد بن موسی کاظم را چنانکه از این پیش یاد کردیم پسر بیادگار نماند، و علي بن احمد بن موسی یکی از رجال و روانست.

لكن چون سند بعبد الملك بن مروان میرسد، و در ذيل حال او متروك مانده

ص: 134

بود، لاجرم در اینجا بمناسبت مقام ارتسام یافت.

و دیگر در کتاب خصال از حسن بن علی بن فضال مردیست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود: احتبس القمر عن بني إسرائيل، فأوحى الله جل جلاله إلى موسى أن أخرج عظام يوسف من مصر، و وعده طلوع القمر».

ماه بر بنی اسرائیل نتابید، و خدایتعالی بسوی موسی علیه السلام وحی فرستاد که استخوانهای یوسف را از مصر بیرون بیاور، و بموسی علیه السلام وعده فرمود که چون عظام يوسف سلام الله علیه را بیرون بیاورد، قمر طالع میشود.

موسی علیه السلام چون خواست عظام آنحضرت را بیرون بیاورد، پرسید تا کدامکس قبر آنحضرت را میداند، بآنحضرت عرض کردند: در اینجا پیرزنی است باین مطلب علم دارد.

موسى علیه السلام كسيرا در طلب او فرستاد و برفتند، و پیرزنی زمین گیرو کور بیاوردند.

خالق والقبلة موسی با او فرمود موضع قبر یوسف را میدانی بکجا اندر است؟ عرض کرد میدانم.

فرمود بمن باز گوی؟

عرض کرد: بدانشرط که چهار کار در حق من بجای آوری: یکی اینکه پای مرا شفا بخشی و روان داری و دیگر جوانی مرا بازگردانی، سوم اینکه دیگر باره چشم مرا بینا سازی چهارم اینکه مرا در بهشت با خودت مقرر فرمائی.

این مسئولات بر موسی بزرگ نموده و خداوند تعالی بدو وحی فرستاد ایموسی آنچه میخواهد بدو عطا کن، چه از جانب من بدو عطا ميكني.

لاجرم حضرت موسى آنجمله را بدو وعده داد و آنزن موسی علیه السلام را بقیر حضرت يوسف علیهم السلام دلالت کرد.

پس عظام یوسف را که در صندوقی مرمر بود در کنار نیل مصر بیرون آورد

ص: 135

و چون چنین کرد ماه طالع شد و آن صندوق را بسوی شام حمل نمود و از این روی اه کتاب مردگانرا بشام حمل کنند.

از این پیش حدیثی باین تقریب مسطور افتاده است.

در کتاب خصال از علی بن ابی حمزه از پدرش از حضرت ابی عبدالله وابي الحسن علیهماالسلام مرویست که فرمود:

«لوقد قام القائم يحكم بثلاث لم يحكم بها أحد قبله يقتل الشيخ الزاني، يقتل مانع الزكاة، و يورث الأخ أخاه في الأظلة».

چون قائم ما قدوم نماید بسه چیز حکم فرماید که هیچکس قبل از وی حکم نکرده باشد : شیخ زناکار را میکشد و آنکس را که مانع زكاة باشد بقتل میرساند و برادر را در اظله و ارث برادر .میگرداند.

در مجمع البحرين مسطور است که در حدیث حضرت صادق علیه السلام وارد است.

«وإن الله آخى بين الأرواح في الأظلة قبل أن يخلق الأجساد بألفي عام، فلوقام قائمنا أهل البيت ورث الذى آخا بينهما في الأظله، و لم يورث الأخ فى الولادة».

خداوند تعالی اخوت داد در میان ارواح دو هزار سال قبل از آنکه اجساد را خلق ،فرماید، در اظلة اگر قائم ما اهل بیت قیام نماید وارث میگرداند آن پس برادر برا که در اظله در میان ایشان اخوت بخشیده و آن برادر براکه بر حسب ولادت برادری دارد ارث نمیدهد.

میگوید: مراد در اظله عالم مجر دانست که آنها اشیائی هستند، و أشيائي نیستند، چنانکه در اظله همین حال است.

و در حدیث است: «إن الله خلق الخلق فخلق ما أحب" مما أحب وكان ما أحب" أن خلقه من طينة من الجنة، وخلق من أبغض مما أبغض وكان ما أبغض أن خلقه من طينة من النار، ثم بعثهم في الظلال».

ص: 136

بدرستیکه یزدانتعالی آفرید کانرا بیافرید، پس خلق کرد آنچه را که دوست میداشت از آنچه دوست میداشت و آنچه دوست میداشت این بود که او را از گل بهشت بیافرید.

و خلق کرد آنکس را که مبغوض داشت از چیزی که مبغوض او بود، و آنچه را که مبغوض داشت این بود که او را از گل آتش بیافرید، پس از آن ایشانرا در ظلال بر انگیخت.

بعضی از شارحین گفته اند که مراد از خلق در این مقام خلق تقدیری است نه خلق تکوینی.

و محصل کلام اینست که خداوند تعالى أبدانی مخصوصه را از آن دو طین تقدیر فرمود، پس از آن ارواح را مکلف داشت، پس از ارواح ظاهر شد آنچه ظاهر گشت، پس از آن برای هر روحی مقدر نمود چیزیرا که لایق بأرواح باشد از این ابدان مقدره.

و کلام آنحضرت ثم بعثهم في الظلال، یعنی در عالم ذر و تعبیر بعالم ذر و مجردات یکی است، و اینکه از آن باین لفظ تعبیر شده است «لا له شيء لا كالأشياء لأنه لنظافته كالظل المجرد، شيء وليس بشيء».

و در حدیث وارد است که راوی عرض کرد ظلال چيست؟ فرمود: «ألم تر إلى ظلك فى الشمس، شيء وليس بشيء».

وچون أذهان و أفهام اغلب مردمان بسوى ادراك جواهر مجرده نمیرسد، لهذا حضرات ائمه علیهماالسلام العالم مجردات را بظلال تعبیر فرموده اند.

تا مردمان مقصود ایشان را از این تعبیر بدانند که موجودات اینعالم از کثافت جسمانیه مجرد هستند چنانکه سایه مجرد از این کثافات است «فهو شيء لا كالأشياء المحسوسة الكثيفة».

و این نظیر کلام معجز ایشانست که در باب معرفت میفرماید: «والله شی لا كالأشياء الممكنة».

ص: 137

و در حدیث وارد است که مفضل سؤال کرد «کیف كنتم حيث كنتم في الأظلة» چگونه بودید گاهی که در اظله بودید؟

فرمود اى مفضل كنا عند ربنا في ظلة خضراء نسبحه آنجا در حضرت پروردگار خودمان در ظله خضرایی به تسبیحش اندر بودیم یعنی در نوری سبز واقشعرت له أظلة العرش، شاید مراد بآن انوار عرش باشد.

بالجمله در این باب بسیاری کلمات و بیانات کرده اند، و هر طبقه بر وفق مزاج و سلیقه خود تقریر و تفسیری نموده اند، لكن جز راسخان در علم بحقایق این معانی دانا نیستند.

تواند بود که چون حضرت قائم آل محمد صلی الله وعلیه واله ظهور فرماید، چون حکمبباطن میفرماید، لاجرم برادران ایمانی را که در عالم روحانی اخوت ایمانی دارند حکم بوراثت بفرماید و بمحض اخوت ولادتی کفایت نجوید، والله اعلم.

در کتاب ارشاد القلوب دیلمی از حضرت امام موسى بن جعفرعلیهماالسلام مردیست که:

عمرو بن عبيده بحضرت ابی عبد الله سلام الله در آمد و چون سلام کرد و بنشست این آیه را تلاوت کرد «الذين يجتنبون كبائر الاثم و الفواحش» (1) کسانیکه دوری میکنند از گناهان بزرك وفواحش و دیگر چیزی نخواند.

ابو عبد الله بعمر و فرمود چه چیزت ساکت ساخت؟

عرض کرد دوست میدارم کبائر را از کتاب خداوند عزوجل باز دانم.

فرمود: آری ابعمر و بزرگترين كبائر شرك بخداوند عزوجل است خداوند تعالی میفرماید دو من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنة، (2) هركس بخداى مشرك شود پس تحقیق که حرام میگرداند خداوند بروی بهشت را.

و بعد از شرك مأیوس بودن از روح و رحمت خدای است خدای تعالی میفرماید

ص: 138


1- سوره شوری آیه 36
2- سوره مائده آیه 77 بدون واو

«ولا تيأسوا من روح الله فاته لا ييأس من روح الله إلا القوم الكافرون» (1) از رحمت خدای نومید نشوید چه مأیوس نمیشود از رحمت خدای مکر جماعت کافران.

پس از آن ایمنی از مکر خداوند عزوجل است، خداوند عزوجل میفرماید: «فلا يأ من مكر الله إلا القوم الخاسرون» (2) یعنی خداوند مجازات میدهد ایشانرا بعلت آن مکری که ایشان در حضرت یزدان میورزند.

و از جمله کبائر عقوق و آزار والدین است چه خداوند تعالی عاق را جبار شقی گردانیده است.

و از آنجمله قتل نفسی است که خدای حرام گردانیده است مگر اینکه از روی حق باشد، خدایتعالی میفرماید جزاؤه جهنم خالداً فيها، پاداش چنین کس این است که در جهنم مخلد بگردد و غضب الله عليه و لعنه وأعد له جهنم وسائت مصيراً، (3) و غضب و خشم خدای بر قاتل است و خدای اور العنت کند و دوزخ را از بهرش آماده گرداند و دوزخ بدگرد شکاهی است.

و دیگر قذف محصناتست یعنی زنان عفیفه مستوره را بکردار زشت تهمت زدن است. خداوند تعالی در بارۀ قاذف میفرماید «لعنوا في الدنيا والأخرة ولهم عذاب عظیم» (4)

این مردمی که قذف محصنات نمایند، در دنیا و آخرت ملعون هستند و مر ایشانر است شکنجی دردناک.

دیگر خوردن مال یتیم است خداوند تعالی میفرمايد «إنما يأكلون في بطونهم ناراً و سيصلون سعيراً» (5) این مردم که مال یتیم را میخورند همانا شکم خود را

ص: 139


1- سوره یوسف آیه 88 بدون فاء «فانه»
2- سوره اعراف آیه 98
3- سوره نساء آیه 96 لکن در آنجا فجزاؤه، و بدل و جهنم وساءت مصيراً، «وعذاباً عظيماً» است
4- سوره نور آیه 24
5- سوره نساء آیه 12

از آتش تافته آکنده میکنند و زود باشد که بآتش سعیر دچار گردند.

و دیگر فرار از جهاد فی سبیل الله است خدایتعالی میفرماید «و من يولهم يومئذ دبره إلا متحرفاً لقتال أو متحيزاً إلى فئة در آنروز حریگاه هر کس جز بآهنگ قتالی با اعاده بگروهی روی بر تابد فقد باء بغضب من الله وماواه جهنم وبئس المصير، (1) بغضب خداى گرفتار، و مأوای او جهنم است، و بد گردشگاهی است.

و دیگر خوردن و با میباشد، خداوند تعالی میفرمايد «الذين يأكلون الربوا لا يقومون إلا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس» (2) کسانیکه آکل ربا هستند نمی ایستند مگر چنانکه میایستد کسیکه دیو زده باشد.

و دیگر سحر است خدای تعالی میفرماید «ولقد علموا لمن اشتراه ماله في الأخرة من خلاق» (3) و نيك دانستند برای کسیکه خریداری کرد آنرا که در آخرت دارای بهره نیست.

و دیگر زنا میباشد خداوند تبارك و تعالی میفرماید «و من يفعل ذلك يلق أنا ما يضاعف له العذاب يوم القيمة ويخلدفيه مهانا» (4) و هر کس گرد این عمل شنیع بگردد القاء گناهی دائمی نموده و در روز قیامت عذابش مضاعف و با کمال خواری مخلد در عذاب بماند.

و دیگر سوگند غموس فاجره است، خداوند تعالی میفرماید «الذين يشترون بعهد الله و أيمانهم ثمنا قليلا اولئك لاخلاق لهم في الآخرة» (5) كسانيكه عهد و پیمان وسو کندهای خودشانرا بیهای اندک میفروشند یعنی در عوض بهره های

ص: 140


1- سوره انفال آیه 17
2- سوره بقره آیه 276
3- سوره بقره آیه 97
4- سورۂ فرقان آیه 69 و 70
5- سوره آل عمران آیه 72

این جهانی پیمانهای یزدانی و سوگندهای خود را میفروشند و بآنمهد و پیمان و ایمان کار نمیکنند ایشانرا در آن جهان بهره و نصیبه نیست.

دیگر غلول و خیانت است خدایتعالی میفرمايد ومن يغلل يأت بماغل القيمة » (1) هر كس غلول وخیالت ورزد بهما نحال و آن اعمال در روز قیامت حاضر گردد.

و دیگر منع زكاة مفروضه است، خدای تعالی میفرمایده يوم يحمى عليها في نار جهنم فتكوى بها جباههم وجنوبهم وظهورهم» (2) و در این آیه شریفه از شدت و احاطه عذاب و عقاب بر این جماعت اشارت رفته است.

دیگر گواهی دروغ و کنمان شهادت بحق است، خدایتعالی میفرماید و من يكتمها فانه آثم قلبه، (3) هر کس کتمان شهادت نماید همانا دلش گناهکار است.

و دیگر آشامیدن خمر است، چه خدایتعالی از آن نهی فرموده چنانکه نهی از پرستش بتان فرموده است، یعنی گناه شرب خمر و عبادت اوثان بيك ميزانست.

دیگر ترك نماز یا چیزیست از آنچه خدایتعالی فرض ساخته، چه رسول خدا صلی الله وعلیه واله فرمود «من ترك الصلاة متعمداً فقد برىء من ذمة الله وذمة رسول الله» هر کس عمدا نماز را ترک نماید چنین کس از ذمه خدای و ذمه رسولخدای بری است.

دیگر شکستن عهد و قطع رحم است خدای تعالی میفرماید: «اولئك لهم اللعنة ولهم سوء الدار» (4) برای این کسان که دارای این صفت و عمل هستند لعنت و دوری از پیشگاه رحمت و بدی سرای و مکان است.

راوی میگوید: عمر و چون این سخنان را بشنید فریاد بناله وزاری بر

ص: 141


1- سوره آل عمران آیه 156
2- سوره توبه آیه 35
3- سوره بقره آیه 284
4- سوره رعد آیه 26

کشید، و همی برفت و همیگفت هلاک شد آنکه، برأى و علم نارسای خود قائل شد و با شما در فضل وعلم نزاع ورزید.

در کتاب خصال از اسحاق بن عمار صیرفی از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام در ضمن حدیثی شریف مردیست که میفرمود اى اسحاق«إن في النار لوادياً يقال له سقر لم يتنفس منذ خلقه الله، لو أذن الله عز وجل له في التنفس بقدر مخيط لأحرق ما على وجه الأرض».

وإن أهل النار ليتعوذون من حر ذلك الوادى و تنه وقدره وما أعد الله فيه لأهله.

وإن في ذلك الوادى الجبل يتعوذ جميع أهل ذلك الوادى من حر ذلك الجبل ونتنه وقذره وما أعد الله فيه لا هله.

وإن في ذلك الجبل لشعب يتعوذ جميع أهل ذلك الجبل من حر ذلك الشعب و فتنه وقدره وما أعد الله فيه لأهله.

وإن في ذلك الشعب لقليب يتمو ذ جميع أهل ذلك الشعب من حر ذلك القليب و فتنه و قذره و ما أعد الله فيه لأهله.

وإن في ذلك القليب لحية يتعوذ جميع أهل ذلك القليب من خبث تلك الحية ونتنها و قذرها وما أعد الله فى أنيابها من السم لأهلها، وإن في جوف تلك الحية لسبعة صناديق، فيها خمسة من الأمم السالفة واثنان من هذه الامة.

در دوزخ رودی است که سقر نام دارد و این وادی از آن هنگامی که یزدانش بیافریده نفس بر نکشیده اگر خداوند عزوجل دستور تنفس بدو عطا فرماید که بقدر سوراخ سوزنی نفس بیرون دهد هر چه بر روی زمین است میسوزاند.

و در خبر دیگر است که اگر یکنفس بر کشد دوزخ را بسوزاند.

دوزخیان از شدت حرارت این وادی و بوی ناخوش و پلیدی و مکاره آن پناهنده همی شوند.

و در این وادی کوهی است که تمامت اهل آنرود و وادی از گرمی و ناخوش ہوئی و پلید و آنچه خدایتعالی برای رنج و عذاب دو زخیان در آن آماده ساخته

ص: 142

پناهنده گردند.

و در اینکوه شعب و دره ایست که جمیع مردم اینکوه از گرمی و بد بوئی و پلیدی و آنچیزها که خدای برای اهلش مهیا داشته پناه میبرند.

و در این دره و شکاف چاهیست که همه مردم این شعب از گرمی و ناخوش بوئی و پلیدی و آنچه خدای براهل آن آماده فرموده است پناهنده میشوند در این چاه ماری است که تمام اهل این چاه از خبث این مار و بد بوئی و پلیدی و آنچه خدایتعالی در دندانهای این مار برای اهل آن از زهر مهیا ساخته پناه میبرند.

و در درون این مار هفت صندوق است، و در این صندوقهای هفتگانه پنج تن از امتهای پیشین زمان، و دو تن از این امت هستند.

اسحاق بن عمار گوید: عرض کردم فدایت شوم آن پنج و این دو تن کیستند؟

فرمود: أما خمسه قابیل است که هابیل را بکشت.

و آن نمرودی است که با ابراهیم علیه السلام در امر پروردگارش احتجاج ورزید و گفت من زنده میکنم و میمیرانم.

و دیگر فرعونی است که گفت منم پروردگار اعلای شما.

و دیگر یهودیست که مردم یهود را یهودی ساخت.

و دیگر یونسی است که مردم نصاری را بدین نصرانی در آورد، و از این امت دو تن أعرابيست.

و نیز در کتاب خصال از حسین بن خالد مرویست که بحضرت ابی الحسن موسى بن جعفرعلیهماالسلام عرض کردم نقش نگین آدم چه بود؟

فرمود « لا إله إلا الله محمد رسول الله صلی الله و علیه واله، و این نگین را آدم علیه السلام از بهشت با خود فرود آورد.

و چون نوح علیه السلام در کشتی بنشست خداوند عزوجل بدو وحی فرستاد ای نوح

ص: 143

اگر بیم غرق یافتی هزار دفعه مراتهلیل فرست، پس از آستان كبريائي من خواهان نجات شوترا و آنانرا که با تو ایمان آورده اند از غرق شدن نجات می بخشم.

چون حضرت نوح و آنانکه با آنحضرت در کشتی جای داشتند مستوی شدند باد برایشان و زنده و سخت گشت و نوح از غرق شدن ایمن نگشت، و نتوانست هزار دفعه تهلیل نماید.

پس بزبان سریانیه گفت «هلوليا الفا الفا ياها و با اتقن» پس رسن کشتی مستوی شد و کشتی بصحت حرکت نمود.

نوح علیه السلام فرمود «إن كلاماً نجانى الله به من الغرق، لحقيق أن لا يفارقني» که مرا از غرق شدن رستگاری بخشید البته سزاور است که از من مفارقت تجوید.

لاجرم در نگین خود نقش کرده «لا إله إلا الله ألف من تيارب أصلحني».

و نقش خاتم حضرت سلیمان بن داود علیهماالسلام این بود «سبحان من ألجم الجن بكلماته».

و چون ابراهیم علیه السلام را در منجنیق بگذاشتند جبرئيل خشمناك شد خداوند عز وجل بجبرئیل وحی کرد ای جبرئیل چه چیزت بغضب آورد؟

عرض کرد: ای پروردگار من اينك ابراهيم خليل تو است، هیچکس بر روی زمین جزاء ترا عبادت نمیکند، اکنون دشمن خودت و دشمن او را بروی مسلط ساختی.

خداوند بدو وحی فرمود خاموش باش.

«فائما يعجل العبد الذي هو مثلك يخاف الفوت، فأما أنا فهو عبدى آخذه إذا شئت».

بنده بیچاره و ناتوان که مانند تو است از آن بیمناک میشود که وقتی و کاری از آن فوت شود و آن دست نیابد، لكن منکه خداوند قادر قهار هستم ابراهيم بنده من است هر وقت بخواهم او را مأخوذ ميدارم.

ص: 144

یعنی در هر حال و بدست هر کس باشد بمحض اراده او را از آن بلیت میرهانم.

جبرئیل خوشحال شد پس از آن روی بسوی ابراهیم آورد و گفت آیا ترا حاجتی هست؟ فرمود «أما إليك فلا» اگر حاجتی هم باشد بتو ندارم و عرض حاجت نمیکنم.

پس خداوند تعالی خاتمی بآ نحضرت فرو فرستاد که شش حرف در آن بود «لا إله إلا الله محمد رسول الله، لا حول ولا قوة إلا بالله، فوضت أمرى إلى الله، أسندت ظهري إلى الله، حسبى الله».

آنگاه خداوند عزوجل با براهيم سلام الله عليه وحی فرستاد که این خاتم را در انگشت کن که آتش را بر تو برد و سلام میگردانم.

در هفدهم بحار و امالی ابن شیخ طوسی از موسی بن بکر مرویست که عبد صالح علیه السلام فرمود:

ابوذر عليه الرحمه از خوف خدای چندان بگریست که هر دو چشمش رنجور شد، با او گفتند چه باشد اگر خدای را بخوانی تا چشمت را شفا بخشد.

فرمود «إلى عن ذلك مشغول و ما هو بأكبر همي» من از اینکار بشغلی دیگر اندرم و شفای چشم من بزرگترین هم واندیشه من نیست.

گفتند چه چیزت از اینکار مشغول داشته است؟

فرمود: «العظيمتان الجنة والنار، دو چيز بزرك يكى ادراك بهشت و دیگر اجتناب از دوزخ.

کنایت از اینکه اتصال بعبادت و اطاعت خدای و اشتغال آن که موجب ادراك

مثوبات ومرضات یزدان و جنان جاویدان است، و مواظبت باجتناب از معاصی خدای سبحانی که مورث عقوبات جاودانیست، از مراقبت بامور این جهانی انسانرا باز میدارد.

و نیز بهمین سند از حضرت عبد صالح مرویست:

ص: 145

از جناب ابی ذر علیه الرحمه پرسیدند مال تو چیست؟ فرمود: عمل من است گفتند: ما از زر وسیم میپرسیم.

فرمود «ما أصبح فلا أمسى وما أمسى فلا اصبح لنا كندوج فيه خير متاعناسمعت رسول الله الله يقول له كندوج المؤمن قبره».

کنایت از اینکه آنچه بکاریم همان را برداریم و آنچه کنیم همان را در منزلگاه خود بذخیره بریم و پاداش آنرا دریابیم، و در بازار قیامت هرگونه متاعی داریم عرضه میدهند، و بهای آن بما میرسد.

چنانکه رسولخدای صلی الله وعلیه واله میفرماید کندوج و سراچه مؤمن قبر اوست، و هر چه بذخیره دارد در آنجا بود یعه میگذارد.

و هم در آنکتاب از موسی بن بکر از حضرت عبد صالح علیه السلام مرویست که:

ابوذر علیه الرحمه میفرمود «جزى الله عنى الدنيا مذمة بعد رغيفين من الشعير أتغذى بأحدهما وأتعشى بالآخر، وبعد شملتى الصوف أتزر بأحدهما، و أرتدى بالأخرى».

اگر باین جهان که بآن اندرم افزون از دو گرده نان که با یکی تغذی و با آن یکی تعشی نمایم، و افزون از دو شمله پشمینه كه يكيرا إزارو آن ديگريرا ردا نمایم بیشتر نصیبه یابم، خدای از جانب من جزای دنیا را بمذمت باز دهد.

کنایت از اینکه هر کس بیشتر طلبد دچار و رزرو و بال میشود.

در کتاب معالم العبر مسطور است که وقتی بحضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام عرض کردند در بازار بمردی، میگذشتیم و او ندا همی برکشیدی که من از شیعیان شد و آل محمد صلی الله وعلیه واله وخلص شیعیان ایشان هستم، و جامه چند که در دست داشت از بهر فروش آن آواز میافکند.

حضرت امام موسى علیه السلام فرمود «ولا ضاع امرء عرف نفسه» مردی که اندازه خویشتن را بداند ضایع و بیهوده نمیماند

آیا میدانید مثل این شخص کیست؟ این شخصی است که میگوید: من مثل

ص: 146

سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستم یعنی ایشان میتوانند بگویند از شیعیان خلص هستیم.

«وهو مع ذلك يباخس فى بيعه، و يدلّس عيوب المبيع على مشتريه، ويشترى الشيء بثمن فيزايد الغريب يطلبه فيوجب (1) ثم إذا غاب المشترى قال لا أريده إلا بكذا بدون ما كان طلبه منه.

أيكون هذا كسلمان و أبي ذر و المقداد و عمار حساش الله أن يكون هذا كهم.

ولكن ما يمنعه أن يقول: إنى من محبى محمّد و آل محمد صلی الله وعلیه واله، و من موالي أوليائهم و معادى أعدائهم».

و این شخص با ایندعوی تشیع خالص که مینماید کم فروشی میکند، وعيوب آنچه راکه میفروشد برخریدار میپوشاند و تدلیس میکند.

آیا چنین کس مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است هرگز چنین نتواند بود که وی مانند ایشان باشد.

لکن چه چیزش ممنوع میدارد که بگوید: من از دوستان محمد و آل محمد صلی الله وعلیه واله هستم، و با دوستان ایشان دوست و با دشمنان ایشان دشمن میباشم.

يعنى شأن و مقام شیعه خالص بسیاری عالی و دقیق است، و هر کسی نمیتواند ادعای این مقام رانماید، چه آنگونه اعمال با ایندعوی مباین است.

پس بهتر اینست که مدعی دوستی ایشان و دوستان ایشان و دشمنی دشمنان ایشان بشود تا اگر پاره از اعمال غیر مطبوعه را مرتکب گردد منافی این ادعا و مباین آن نباشد.

و در کتاب ارشاد القلوب دیلمی مسطور است که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر اعلام فرمود:

«مثل المؤمن كمثل كفتى الميزان كلما زيد فى ايمانه زيد فى بلائه ليلقى الله

ص: 147


1- فيجبهه خ ل

عز وجل ولا خطيئة له».

شخص مؤمن همانند دو کپه تر از وست که هر وقت زیاد بشود در ایمانش زیاد میشود در بلا و آزمایش او تا خداوند عزوجل را ملاقات نماید گاهی که هیچ خطائی از بهرش نباشد.

و از این پیش این کلمات حكمت آيات باندك تفاوتی با شرحش مسطور شد.

بالجمله میفرماید: «و النعم قديكون استدراجاً فتكون أعظم المصائب وإن لم يكن استدراجاً فانها توجب الشكر، و الشكر أيضاً نعمة توجب الاعتراف بالتقصير، ولاشك أن زيادة النعم وكثرتها ملهية عن الله تعالى، و لهذا اختار لأوليائه وعباده الصالحين الفقر، و حبس لأنه قال في بعض وحيه».

نعمتهای اینجهانی بسیار افتد که از روی استدراج است، یعنی و فور نعمت برای بنده دست میدهد تا بوجود آن از یاد خداوند و دود که موجد آنست آنست بیرون شوند، و در مقام شکر و استغفار نباشند تا بيك ناگاه مأخوذ نقمات و عقوبات هر دو سرای گردند.

و اینحال بزرگترین مصائب است و اگر نه چنین باشد و بطریق استدراج نباشد، اینگونه نعمت شکر خداوند نعمت را واجب میکند، و آدمیرا بسپاس آن متذکر میدارد.

و خود آنشکر نیز نعمتی دیگر است که موجب اعتراف بتقصير است.

و هیچ شك و شبهتی نمیرود که فزونی نعمتها و بسیاری آن موجب آنست که آدمیرا از یاد خدایتعالی باز میدارد و بیازی و فراموشی میسپارد.

و بهمین جهت میباشد که یزدانتعالی برای بندگان صالح و نیکوکار خود نیازمندیرا اختیار کرده است، و نعمتهای اینجهانیرا از ایشان باز داشته است، چه خداوند تعالی در پاره وحیهای خود میفرماید:

«و عزتي وجلالي، لولا حيائى من عبدى المؤمن، ما تركت له خرقة يوارى بها جسده، و إنى إذا أكملت ايمان عبدى المؤمن ابتليته بفقر الدنيا في ماله،

ص: 148

أو مرض في بدنه، فان هو جزع أضعفت ذلك عليه، و إن هو صبر باهيت به ملائكنى.

و تمام الحديث، و إنى جعلت علياً علماً للإيمان، فمن أحبه واتبعه كان هادياً، و من تركه و أبغضه كان ضالاً، وإنه لا يحبه إلا مؤمن، ولا يبغضه إلا منافق.

و من الشكر للنعمة أن لا يتقوي به أحد على معصية الله تعالى و شكر العوام على المطعم و الملبس، وشكر الخواص علي ما يختاره سبحانه من يختاره سبحانه من بأساء وضراء و منع وغيره».

سوگند بعزت و جلال خودم، اگر نه بواسطه حیا و آزرم من از بنده مؤمن بودی چنانش بپرتو تجلی نورعشق و درخش محبت در سپردمی که یکپاره فرسوده از بهر پوشش جسدش بروی نگذاشتمی.

و من چون ایمان بنده مؤمن خود را بکمال رسانم، او را در مال دنیا دچار بلای فقر گردانم، یاتن او را گرفتار رنجوری و بیماری نمایم.

در اینحال اگر این بنده مؤمن از وفود فقر یا ورود رنج اظهار جزع و ناله کند، آن نیازمندی و دردمندی را بروی دو برابرگردانم و اگر شکیبائی کند بر ملائکه خود بچنین بنده صابری نازش گیرم.

راقم حروف گوید: علت عمده اینست که در یکدل دو دوست و در یکنظر دو منظور، و در يك خاطر بدوشیء متضاد مسرور نمیتوان شد.

چه گاهی که خلوتگاه دل جلوه گاه محبوب حقیقی، و پهنه خاطر پرتو انداز معشوق لم يزلی باشد، و آن محبوب لايزال را شريك نشاید البته چون دليرا لایق فروز نور تجلی بیند، از همه چیز و هر علاقه آن مکان مقدس را پاك میگرداند.

و چون روحیرا شایسته ادراك انوار الهیه داند، او را از علاقه بترکیب بند عنصری، و این بدن اخشیجی و قفس دنیائی بیرون میکشاند.

ص: 149

و البته هرچه بر ضعف و نحیفی و نزاری آن تن که زندان این گوهر انسان و قفس این شاهباز بلند آشیانست بیفزاید، تنفس و تفرج وترقی آن بیشتر، و به پیشگاه محبوب حقیقی پیوسته تر میشود.

پس بترك علائق گفتن و دچار برنج تن گشتن، بمقام قدس و مرکز انس پیوستن، و از مزبله کثافات رستن است، و این خود یکنوع رحمتی بزرگ و عنایتی شامل و نعمتی کامل و دولتی پاینده است که خدای را با بنده است الی تمام الحديث.

پس یکی از ادله و حکمت والبلاء للولاء» را میتوان باین حیثیت شمرد. و ميفرمايد من علي را علم ایمان گردانیدم، یعنی این وجود مبارك را چون رایتی بلند آیت برکشیدم و نشان ایمان نمودم و آن نور و فروغ و اثر را درذات همایونش مقرون و نمایان ساختم تا همه کس بنگرد و بگرود و معذور نماند.

پس هر کس او را دوست بدارد و او را پیروی نماید، هادی است، و هر اورا کس بترك او كويد و به بغض و کین او بگذراند ضال و گمراه کننده است .

و بدرستیکه دوست نمیدارد علی علیه السلام را مگر مؤمن، و مبغوض نمیدارد او را مكر منافق.

یعنی چون گوهر علم و ایمان با اوست، و هدایت بوجود مسعود اوست، جز مؤمن که خواهان آنگوهر نفیس است دوستدار او نمیتواند بود، چه مؤمن ایمان طلبد و و در آنجاست و هر کس مطلوبست محبوبست، و چون منافق از حلیه ایمان بری و بیزار است، لاجرم آنجا که معدن ایمانست مبغوض اوست، و مبغوض مترو کست.

و از جمله شکرهایی که بر نعمت باید نمود یکی اینست که نبایست بوجود

ص: 150

و حصول نعمت بر معصیت حضرت احدیت نیرومندی گرفت.

یعنی نباید خود آن نعمت را وسیله معصیت و اسباب طغیان قرار داد، بلکه بایست اسباب مزید حسنات و مرضات إلهى ومثوبات گردانيد.

و مردم عوام شاکر مطعم و ملبس باشند، یعنی چون جنبۀ حیوانیت ایشان غالب و هواجس نفس اماره و مشتهيات نفسانیه برایشان چیره میباشد، شکر و سپاس و سرور ایشان منحصر بخوردنی و پوشید نیست.

و شکر خواص یعنی اولیاء و اهل تسلیم ورضا، بهمان چیزیست که خدای اختیار آنرا برای ایشان فرموده است، از شدت و سختی و زیان و خسران و ممنوع شدن و جز آن.

یعنی چون میدانند خیر ایشانرا خدایتعالی از خود ایشان بهتر داند، و درد و دوای درد ایشانرا آنحکیم مطلق بهتر شناسد.

اینست که بهر چه ایشانرا پیش آید عین حکمت و برخورداری و عنایت و کامکاری بدانند، و ترقی وصلاح دنیا و آخرت خود را در آن بشناسند.

لاجرم سم ناقع را شهد نافع شمارند، و رنج بیشمار را اصل صحت و نعمت بخوانند، و نیش را عین نوش، وجوع را عین سیری، و عملش را عین سیرابی شناسند.

و هجر را اصل وصل، و منع راعين تفويض بنگرند، چه مريض طبيب خواهد، و رنجور دواطلبد.

ص: 151

بیان پاره کلمات حکمت آیات حضرت کاظم علیهما السلام و بعضی روایات آن حضرت از مواعظ دیگران

در مجلد هفدهم بحار الانوار مسطور است که حضرت کاظم علیه السلام فرمود:

«المعروف غل" لا يفكه إلا مكافاة أوشكر، لو ظهرت الأجال افتضحت الأمال، من ولده الفقر أبطره الغنى، من لم يجد للاساءة مضضاً لم يكن للاحسان عنده موقع».

هرکس را از کسی سلسله احسانی برگردن باشد هیچ چیز آن غل و زنجیر را نمیگشاید مگر مکافات آن احسانرا نمودن یا شکر و سپاسش را ادا فرمودن.

و دیگر فرماید: اگر آجال و حالت انتقال آشکار شود آرزوها و آمال رسوا و پامال گردد.

و دیگر فرماید: هر کس بحالت فقر و خاندان نیازمندی متولد شده باشد و آثار بزرگی و توانگری در دودمان خود ندیده باشد، چون از گردش روزگار بدولت برسد مست طافح و طاغی طالع گردد «و إن الانسان ليطغى أن رآه استغنى» (1).

و دیگر فرماید هر کس را حس و ادراك إساءت و بدی در وجود نباشد، و آنفهم و شعور را بهرهمند نگردد، احسان و نیکی نیز نزداد موقعی نیابد، یعنی نیکی و بدی وزشت و زیبا نزد مردم بی پروا یکسانست.

و هم در آنکتاب از آنحضرت مرویست که حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمودند:

«أولى العلم بك مالا يصلح لك العمل إلا به، و أوجب العلم عليك ما أنت مسئول عن العمل به، و ألزم العلم لك ما ذلك علي صلاح قلبك و أظهر لك فساده و أحد (أحمدظ) العلم عاقبة ما زاد في علمك الماجل فلا تشتغلن بعلم ما لا يضر ك جهله، ولا

ص: 152


1- سوره علق آیه 7 و 8

تغفلن عن علم ما يزيد فى جهلك تركه».

شایسته ترین و سزاوارترین علمها برای تو آن علمی است که صلاحیت نداشته باشد برای تو عمل نمودن مگر بأن علم.

یکی از علل صحیحه این کلام مبارک اینست که چون آدمی در این چندروزه زندگانی این دنیای فانی بخواهد از پی تحصیل علم رنج بکشد، و عمر بگذراند باری بیایست علمی را تحصیل کند که عمل کردن آن شایسته، و در هر دو جهان مفید و بایسته است.

مثل علوم ربانی و معارف یزدانی و فقه و دانستن احکام دین و آئین سبحانی، و گرنه بسیاری از علوم هست که سودمند نیست، و موجب تضییع عمر است.

و واجب ترین علمها که ادایش بر تو لازم است، آنچیزیست که تو در بجای آوردن آن مسئولی، چنانکه بآن اشارت شد.

پس اگر شخصی در علوم غير واجبه و اعمال غیر لازمه رنج برد عمر شریف را بیهوده گردانیده است و با مداد قیامت که در مورد حساب در آید در آید در آنچه واجب و شایسته نبوده علما و عملا روزگار بگذرانیده، و در آنچه لایق و واجب بوده و مسئول از آنست غافل و جاهل مانده است، چه حسرتها که بکشد، و چه عقابها که در یابد.

و لازم ترین علوم که بیایست در تحصیل آن بکوشی و از تکمیلش علم (چشم) نپوشی علمی است که ترا بر صلاح قلب تو دلالت نماید، و فساد قلبت را با تو باز نماید.

و تندترین (پسندترین ظ) علم از حیثیت عاقبت آن چیزی است که بیفزاید در علم عاجل تو.

پس اشتغال مورز، وعمر عزيز بتحصیل علمی صرف کن که از جهلش زبان پس بتو نرسد، و از تکمیل علمی که اگر بترك آن کوئی برجهات بیفزاید بغفلت مگذران.

ص: 153

و دیگر میفرمايد: «من أتى إلى أخيه مكروها فبنفسه بدء هر کس برادر دینی خود را مکروهی رساند همانا بنفس خود بدایت گرفته است.

و از لطایف این کلام حکمت نظام اینست که:

اولا هر کس مرتکب امری ناخوب شود، همان اظهار آن کردار از بهر او مذموم و نامطبوع، و خودش در انظار کسان پست رتبه و مردود وبالطبيعه مبغوض و در هر دو سرای بدان جهت مأخوذ ومسئول، وبمكافات خود مقبوض و مشغول است.

دیگر اینکه از آن پیش که برادرش بآن مکروه برسد، خودش بآن رسیده است، مثلا فلان شخص بدیگری دشنام دهد از نخست این دشنام از زبان او بگذشته.

و دیگر اینکه محتسب روزگار بكيفر او برخاسته است.

دیگر آنکه باعث ظهور و نشر و رواج کاری ناخوش گردیده است که عاجلا یا آجلا عین آن بلکه أشد آن بخودش عاید میشود «من حفر بشر الأخيه وقع فيه».

در حقیقت در همان حال که بخیال آنکار در افتاده است، خود بآنچاه بیفتاده است، زیرا که (بنی آدم اعضای یکدیگرند) و اگر گزندی یا مکروهی بهم در آورند، چون نيك بنگرند بخود آورده اند.

عبدالمؤمن انصاری گوید: وقتی بحضرت امام موسی کاظم علیه السلام تشرف يافتم، و اينوقت محمد بن عبدالله جعفری در حضور مبارکش حاضر بود، و من بسوى عبدالله از روی بشاشت تبسم نمودم.

امام علیه السلام فرمود: آیا ویرا دوست میداری؟

عرض کردم آری اما دوستی من با او برای شماست.

فرمود: «هو أخوك، والمؤمن أخو المؤمن لامنه وأبيه وإن لم يلده أبوه، ملعون من أنهم أخاه، ملعون من غش أخاه، ملعون من لم ينصح أخاه، ملعون من اغتاب أخاه».

وی برادر دینی تو است و مؤمن برادر مؤمن است از طرف مادر و پدر او، یعنی

ص: 154

در حكم برادر أعيانی بلکه برادر حقیقی اوست اگر چند از يك پدر و مادر نباشند.

لاجرم ملعون است کسیکه برادرش را متهم بگرداند، ملعونست کسیکه با برادرش بخش و غل و خیانت کار کند ملعون است کسیکه در موارد لازمه برادرش پند و نصیحت و بیداری ندهد، ملعون است کسیکه در حق برادرش آن گوید که اگر در حضور اوگوید بروی دشوار و ناپسند گردد.

و نیز در آنکتاب مردیست که وقتی هارون الرشید اقامت حج نمود، و چون بمدینه آمد حضرت امام موسی سلام الله علیه در حالتیکه بر استر خود سوار بود به پذیرائی او رهسپار شد.

چون هارون خدمتش را دریافت عرض کرد: «من مثلك في حسبك و نسبك ولقد مك تلقاني على بغلة».

با این نسب کریم و حسب شریف و مراتب قدر که تر است و بمفاخرت من تشریف قدوم میدهی، معذلك بر استری سوار میشوی، یعنی مقام و منزلت تو از این برتر است که سوار استر شوی.

فرمود: «تطأطأت عن خيلاء الخيل، وارتفعت عن ذلّة الحمير».

استر را حدو سط است، نه چون اسب تازیست که را کبش را خیلاء در سازد و خودش نیز بشور و غوغا اندر آید، نه بذلت حمیر است که سوارش را زبون و حقیر گرداند.

و از این پیش باین حدیث باندك اختلافی اشارت شد که ربیع با آنحضرت هنگام ورود هارون الرشيد بمدینه با آنحضرت بیای آورد.

و نیز در جلد هفدهم بحار الانوار در ضمن كلمات حضرت رضا از حضرت عالم علیهماالسلام مردیست که فرمود:

«الملك (الكنزظ) الخفى إذا حضرت (1) لم يؤبه لها، وإن غابت عرف قضيها

ص: 155


1- قال الرضا(ع) سلواد بكم العافية في الدنيا والآخرة. فانه أروى عن العالم فضلها هي الكنز الخفى اذا حضرت _الخ

واجتهد وا أن يكون زمانكم أربع ساعات: ساعة لله لمناجاته، وساعة لأمر المعاش، وساعة لمعاشرة الاخوان الثقات والذين يعر فولكم عيوبكم و يخلصون لكم في الباطن، وساعة تخلون فيها للذاتكم، و بهذه الساعة تقدرون على الثلاث الساعات».

و از این پیش بیاره کلمات این حدیث گذارش رفت و در ضمن آن مسطور است «تفقهوا في دين الله فانه أروى، من لم يتفقه في دينه ما يخطى أكثر مما يصيب».

در دین و آئین خدای نفقه بجوئید چه در روایت است هر کس تفقه در دین نجوید خطای او در افعال و اقوال افزون از آنست که بصواب رفته است_ الی آخر الخبر.

«ومن لم يتفقه في دينه لم يزك الله له عملا» هر کس در دین خدای فقیه و دانشمند نگردد خداوند تعالی هیچ کردار یرا برای او پاک و پاکیزه ندارد.

و هم از آنحضرت مرویست که فرمود «لو وجدت شما با من شبان الشيعة لا يتفقه لضربته ضربة بالسيف» اگر جوانی از جوانان شیعه را در یابم که بتفقه نمیرود هر آینه با شمشیر ضربتی بدو میزنم.

و بروایتی دیگر فرمود: بیست تازیانه بدو میزنم.

و فرمود «تفقهوا و إلا أنتم أعراب جهال» بدانش و فقه روز بسپارید و گرنه در شمار اعراب نادان هستید.

وديگر فرمود «منزلة الفقيه فى هذا الوقت كمنزلة الأنبياء في بني اسرائيل».

مقام و منزلت مردم فقیه در این عصر و زمان چون منزلت پیغمبرانست در بنى اسرائيل.

و هم در کتاب مسطور است که از عالم علیه السلام المأثور است که فرمود:

«عليكم بتقوى الله والورع والاجتهاد، وأداء الأمانة وصدق الحديث وحسن الجوار، فبهذا جاء محمدصلی الله و علیه واله.

صلوا في عشائر كم، وصلوا أرحامكم، وعودوا مرضاكم، واحضر وا جنائز كم

ص: 156

كونوازينا ولا تكونوا شيئاً، حببونا إلى الناس ولا تبغضونا.

جروا إلينا كل مودة، ادفعوا عنا كل قبيح، وماقيل فينا من خير فنحن أهله وماقيل من شرفما نحن كذلك الحمد لله رب العالمين».

برتو (شماظ) باد پرهیز کاری حضرت باری و ورع و اجتهاد واداء امانت وصدق حديث وحسن مجاورت، همانا رسولخدای را برای اتمام و اکمال مکارم اخلاق و محامد اوصاف مبعوث شده است.

با عشایر خود پیوستگی جوئید، و باحسان کار کنید، وصله ارحام بجای آورید، و رنجوران خود را پرسش کنید، و بر جنازه خودتان یعنی موتی خود را دریایید و بر سر ایشان حاضر شوید، و همیشه اسباب زینت و زین باشید نه ذلت، وشین مردمانرا بما دوست بگردانیدنه دشمن.

چندانکه میتوانید اسباب مودت جهانیانرا برای ما فراهم گردانید، و آنچه در حق ما بشنوید که ناپسند باشد، از ما بگردانید و مردمانرا دست خوش ریب شبهت نگذارید.

و هر چیزیکه درباره ما بگویند که مقرون بخیر و خوبیست البته ما اهل آن و سزاوار آنیم و آنچه در حق ما گویند و نسبت بدهند که منسوب بشر باشد ما چنان نیستیم، سپاس خداوند پروردگار عالمیانرا.

و دیگر در معالم العبر از حضرت ابی الحسن علیه السلام که فرمود لقمان علیه السلام با پسرش میفرمود:

«إن الدنيا بحر وقد غرق فيها جيل كثير، فليكن سفينتك فيها تقوى تعالى، وليكن جسرك إيماناً بالله، وليكن شراعك التوكل، لعلك يا بني تنجو وما أظنك ناجياً».

اینجهان جهنده و کیهان گذرنده، چون در پائی بیکرانست که چه گروهان کرده و انبوهان انبوه در این بحر بی پایان غرق شده اند، و پهنه بلا وعرصه فنارا در سپرده اند و نامی و نشانی بجای نگذاشته اند، و کران و کناری نیافته اند.

ص: 157

پس بیایست کشتی نجاح و سفینه فلاح تو در چنین بحرفنا، تقوی و پرهیز کاری خدای باشد، و پل استوار تو ایمان بیزدان و لنگر این کشتی تو توکل بحضرت سبحان باشد.

شاید ایفرزند از چنین دریای پرگزند رستگار شوی و گمان نمیبرم که این کردار را بکار بندی و نجات یابی.

«يا بني كيف لا يخاف الناس ما يوعدون وهم ينقصون في كل يوم، وكيف لا يعد لما يوعد من كان له أجل ينفد».

ایفرزند چگونه مردمان بآنچه بایشان از عقاب و حساب و مکافات روز جزا و ادراك مرگ نمیترسند، با اینکه در هر روز و هر ساعت بر کاهش و نقصان خود وضعف قوی و علامات فنا که دلیل مرگ و ترکست نگران هستند.

و چگونه کسیکه بر انقضای زمان و گذشت مدت دوران خود مینگرد منکر زوال و فنا و ادراك برازخ و درکات خود تواند بود و آماده آن حال نخواهد بود.

«يا بني خذمن الدنيا بلغة، ولا تدخل فيها دخولا تضر فيها بآخرتك، ولا ترفضها فتكون عيالاً على الناس، وصم صياماً يقطع شهوتك، ولا تصم صياماً يمنعك من الصلاة، فان الصلاة أعظم عند الله من الصوم».

ای پسرك من از اطعمه واشر به و امتعه ولذات این دنیا باندازه حفظ جان وقوی ماخوذ دار، و چندان در دنیا و حطام بیدوام و متاع زشت فرجامش انهماك و انغمار مجوی که از اشتغال بآن از اعمال اخرویه باز مانی و دچار خسران جاویدان شوی.

و چندان بترك دنيا و تحصيل قوت لازم و تدارك واجب مگوی که عیال دیگران و بار دوش کسان و دچار هون و هوان و اندوه حرمان گردی.

چندان بروزه باش و شکیرا از هم آگنده مدار که شهرت را و حالت بهیمیت را

ص: 158

قطع نماید، نه آنچند که قوی را آنقدر ضعیف سازد که از نماز و عبادت باز دارد چه نماز در حضرت کردکار بی نیاز از روزه افضل است.

معلوم باد چنانکه فرموده اند «كما حكم به العقل حكم به الشرع» هر چه را عقل مستقيم بدان حکم کند و پسندیده دارد شرع مستقیم بهمان حکم کند.

چه یزدان مالی گوهر عقل و آفتاب نورپاش خود را میزان تمیز مضار و مفاسد و ليك و بدو خوب و زشت، و معیار شناخت پسندیده یا ناپسندیده و حق و باطل فرموده است.

از اینست که شرع خاتم پیغمبران شامل تمامت آداب و أخلاق وأقوال وأفعال و اطواریست که حکمای عاقل دانشمند دور بین روزگار اگر چند دارای مذاهب هستند، باشد چنانکه هر کس بر احکام و آداب این شریعت مطهره واقف گردد این جمله بروی معلوم گردد.

مثلا انوشیروان عادل در عنوان خراج و تقریر باج قانونی بر نهاد که در اسلام مردود نشد، یا برجماعت یهود و دیگر خارجیان جزیه مقرر کرد و در اسلام مشخص شد، یاحفرخندق را معمول داشت و در اسلام مقرر فرمودند.

يا حضرت عبدالمطلب قوانین مشخصه وضع کرد ، و پنج فقره آن در اسلام جاری شد.

و آن تأکیدات و سفارشها که در باب نماز در اسلام رسیده است و فرموده اند:

نماز ستون دین است هر کس بپای دارد بپای داشته است آنرا و هر کس متروك دارد آنر امتروك داشته است آنرا، و اگر قبول بشود آنچه جز آن است مقبول است، و اگر مردود گردد، هر عبادتی دیگر که جز آنست مردود گردد.

و حضرت امیر المؤمنين علیه السلام در آنوصیت که میفرماید و در عبادات سفارش میکند چون بنماز میرسد سه دفعه مکرر میگرداند.

و همچنین آن اخبار دهشت آثاری که در حق تارك الصلاة وارداست ومحتاج

ص: 159

بشرح نیست، و دربارۀ تارك ساير عبادات نیست.

و جناب لقمان علیه السلام که حکیم و عاقل کامل و متحلى بحليه گرامی «و آتینا لفمن الحكمة» و دارای علم ظاهر و باطن است در این مقام میفرماید:

چنان مکن و روزه مدار که از کار نماز بازمانی چه نماز در حضرت خدای از روزه اعظم و افضل است.

یکی از جهانش اینست که تمام عبادات و تکالیف و احكام و أوامر و نواهى و مكارم أخلاق، و أوصاف برای این رسیده است که: أسباب قوام و دوام، و نظام سلسله بنی آدم که حافظ گوهر عقل و مستعد كسب معرفت و فهم توحید هستند و اصلاح امور معاشیه و معادیه ایشان فراهم گردد، و علت غائی خلقت بروز ظهور گیرد.

و در اینجمله هر عبادت و تکلیفی و اطاعتی برای این استدراك أكمل باشد أعظم وأفضل است.

و هر معصیتی و فعلی که برای منع اجرای این مقصود شدیدتر است کبیرنر و عظیم تر است.

و در میان عبادات بهمین جهت بعضی را واجب وفرض، و برخی را مستحب و پاره را مؤکد گفته اند.

و چون در نماز حضور قلب و توجه بآفریدگار و خضوع و خشوع و سجود ور کوع و اذکار و درود که بر مراتب وحدت و قدرت و عظمت و شکر نعمت و پرهیز از معصیت، و علامات خاکساری و عبودیت و تهذیب خلق و رعایت آداب بیشتر از سایر عبادات حاویست.

اینست که در پنج وقت مقرر شده است تا در شبانه روز مکرر اتفاق بیفتد و آدمی همیشه مطهر و منور و مؤدب ومهذب گردد.

و همواره بیاد خالق كل ورازق كل و قادر مطلق وقيوم برحق و فرد لا يزال و نعمتها و رحمتها و نقمتها و عذابهای او بیفتد ، و در مراتب بیم و امید، و محبت

ص: 160

و خشیت سیر نماید، و امردنیا و آخرت را اصلاح نماید و رعایت دین و احکام دین را دائماً منظور بدارد.

و این جمله سوای فوائد طبیه آن است.

پس نماز اسباب تصفیه قلب، وقوت مغز و روح و جسم است، و مصالح روحانی و نفسانی و عقلانی و جسما نيرا حامل است.

و بعد از آن روزه است که آن نیز دارای اغلب از این مسائل است، لکن بدرجه نماز نیست، اینست که در نوافل و شب زنده داری اینچند تأکید شده است اما روزه بهر سالی یکمرتبه است.

و در صوم غیر واجب اگر چند ثوابها است لکن نه بآلمقدار است، و همچنین است حال سایر فرايض ومستحبات و سنن مؤكده وغير مؤكده بجمله نظر باين مقصود دارد.

و از اینست که فرموده اند نزدیکترین وقتی که بنده بحضرت کبریا دارد هنگام سجود است.

و در معاصی نیز این لحاظ است، هر کدام شرش برای آنکس و أبناء نوع او بیشتر و اسباب بعد او از مقام قرب وتكميل و تصفيه نفس فزونتر است، احتراز از آن واجب تر، وتخويف عذاب و نکال و بعد از پیشگاه ذوالجلالش فزونتر است.

وگرنه خدای غنی بالذات با پیغمبران و اولیای ولایت ارکانرا چه حاجتي بوجود آن، یاچه نقصالی در ترك آنست.

خداوند تعالی در همه حال خواه در قیام پارکوع یا قعود يا سجود برسراير بندگان و عرایض وحاجات ایشان از خودشان آگاه تر و قادر تر است.

اگر بنده در حال قیام یا سجود اظهار عبوديت يا عرض حاجتى بحضرت معبود نماید، چه تفاوت خواهد داشت، همه را خدای میبیند و میداند، و می شنود و میشناسد و از همه چیز بی نیاز و خالق نشیب و فراز است.

او خود خالق و موجد اشیاء است، چگونه از مخلوقی نیازمند که رفع حاجتش

ص: 161

بموجودی دیگر است موجد را نیازی و استدعائی خواهد بود « تعالي الله عن ذلك علواً كبيراً».

دریا را بحباب که عین آب و نمایشی بیتاب است، چه حاجت، و ذيظل را بظل که از خود او نمایانست چه نیاز است.

بجمله مظاهر واشعه نور الأنوار مطلق هستند اگرچه در ظاهر جدا هستند بدو پیوسته اند، و جز بواسطه گرد و غبار و زنگ و رنگ حوادث انفصال ظاهری نیافته اند.

اینست که آنها که از این علایق رسته اند بحق پیوسته اند، و چون فنای در فنا شدند بقای در بقا خواهند شد، بنده نگارنده در این رباعی قریب باین معنی و مضمون عرض کرده است:

جهان چون بنگری نقشی بر آب است *** بقایش همچو بر دریا حباب است

تو آن نقشی بر آب و آن حبابی *** که در عین نمایش عین آب است

و معذرت میخواهد و خواسته است دقایق و لطایف و حقایق این مطالب بر مردم دقیقه یاب حق نگر پوشیده نیست.

بیان بعضی مطالب که راجع بعلوم کامله که ببعضی تفاسیر آیات شریفه از موسی بن جعفر علیهما السلام است

اگر نور پاش آفتاب و ماه وأنجم وقطرات أمطار ومعيار بحار را بتوان اندازه و مقدار شناخت، از بحار علوم ائمه اطهار صلوات الله عليهم كه هر بكرا هزاران هزار آفتابها و نجوم و بحار و أنهار مستنیر و کامکار و آبدار است میتوان قدر و میزان دانست.

هر چه بدانیم و بگوئیم و بشنویم و بخوانیم، همه ذره از تابش آن أنوار، وقطرة از بارش آن امطار، و نمایشی از گذارش آن بحار سرشار است.

ص: 162

پس بازگشت این جمله نیز بآن جمله و اتصال جزء بكل، و انتساب آن بخود آن خواهد بود.

از این پیش در بعضی فصول سابقه که در طی مجلدات احوال حضرت کاظم علیه السلام منظور شد بپارۀ این عنوانها گذارش رفت، و در این مقام نیز بر حسب تقاضای فصول بیاره که در بعضی کتب عنوان مخصوص دارد گذارش میرود.

ابن شهر آشوب علیه الرحمه در کتاب مناقب میفرماید:

حضرت کاظم علیه السلام در تفسیر این آیه شریفه «بلى من كسب سيئة وأحاطت به خطيئته» (1) میفرمود: کسب سیئه بغض و دشمنی ما است، واحاطه خطیئه بر او کسی است که شريك بشود در خونهای ما.

و نیز از آنحضرت مرویست که در قول خداى تعالى «و اكتبنا مع الشاهدين» (2) میفرمود «نحن هم نشهد للرسل هم اممها» مائیم آن شاهدان و گواهان که برای پیغمبران و فرستادگان گواهی میدهیم که ایشان امتهای ایشان بودند.

و نیز از آنحضرت مرویست که در این قول خدا يتعالى «وإذا قيل لهم ماذا أنزل ربكم» (3) ميفرمود هم عدو نا أهل البيت إذا سئلواعنا قالوا ذلك، اين جماعت دشمنان ما اهل بیت هستند که وقتی از ولایت و مودت و اطاعت ما از ایشان پرسش میکنند اینگونه جواب میدهند.

و هم از آنحضرت در اینقول خدایتعالي «ولا تتبعوا السبل» (4) مرويستكه فرمود «نحن السبيل لمن افتدى بنا، و نحن الهداة إلى الجنة، و نحن عرى الاسلام».

ص: 163


1- سوره بقره آیه 86
2- سوره آل عمر آن آیه 47 و بدل واو فاء است
3- سوره نحل آیه 27
4- سوره انعام آیه 155

مائیم راه راست و سبیل مستقیم برای کسیکه بما اقتدا نماید، و مائیم راه نمایندگان بسوی بهشت، و مائیم سلسله استوار و عقد وثیق پایدار اسلام.

و هم آن حضرت در آیه شریفه «و من يبتغ غیر الاسلام ديناً فلن يقبل منه وهو في الأخرة من الخاسرين» (1).

هر کس طالب دینی بیرون از دین اسلام باشد از وی مقبول نگردد و در آخرت از زیانکار انست فرمود «غير التسليم لولايتنا» یعنی هر کس جویای دینی باشد که غیر از تسلیم بولایت ما باشد، از وی پذیرفته نگردد و در آنجهان از زیان کار انست.

و هم از آنحضرت در تفسیر آیه شریفه «ما فرطت في جنب الله، (2) مرويست که فرمود ( نحن جنب الله) مائيم جنب الله.

و هم از آنحضرت سلام الله علیه و آله مرویست که در اینقول خدایتعالی «والسابقون السابقون اولئك المقربون» (3) میفرمود «نحن السابقون و نحن الأخرون» پدرم مرحوم ميرزا محمد تقى لسان الملك ميفرمايد:

اول و آخر شمار توئی *** هم نگارنده هم نگار توئی

و نیز از آنحضرت علیه السلام مردیست که در این آیه شریفه «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» (4) میفرمود این آیه در حق آل شد و اشیاع ایشان صلوات الله عليهم نازل شده است.

و نیز از آنحضرت مأثور است که در این آیه شریفه «اتبع سبيل من أناب إلى» (5) فرمود متابعت کن سبیل و راه محمد و على صلوات الله عليهما را.

ص: 164


1- سوره آل عمران آیه 80
2- سوره زمر آیه 58
3- سوره واقعه آیه 12
4- سورۂ عنکبوت آیه 70 آخر سوره
5- سوره لقمان آیه 15

و نیز در این آیه مبارکه من جاء بالحسنة» (1) ميفرمود: الحسنة حبنا ومعرفة حقنا، و السيئة بغضنا و انتقاص حقنا مقصود از حسنه و كارنيك دوست داشتن ما و شناختن حق ما و مراد از سینه و بدی دشمنی با ما و کاستن حق ماست.

و هم از آن حضرت علیه السلام در آنکتاب مرویست که در اینقول خدای عزوجل و ما ظلمونا ولكن كانوا أنفسهم يظلمون» (2)(2) برما ستم نکردند بلکه بر خویشتن ستم ورزیدند میفرمود:

«إن الله أعز و أمنع من أن يظلم و أن ينسب نفسه إلى ظلم، ولكن الله خلطنا بنفسه، فجعل ظلمنا ظلمه، و ولايتنا ولايته».

یزدان عزوجل و خداوند لم يزل عزیزتر و برتر و منیع تر از آنست که مظلوم واقع شود، یا وجود واجبش را بظلم و ستم منسوب فرماید.

لكن خداوند سبحان وجود ما أئمه هدى سلام الله عليهم را بحضرت کبریای خود مخلوط و مربوط و منسوب و متصل گردانید، لاجرم فرمود هر کس بماظلم نماید خدایر اظلم کرده است، و هر کس بولایت و دوستی ما باشد، بولایت و دوستی خدای رفته باشد.

و از اینکلام معجز ارتسام اعلی درجه مقامات و مراتب شئونات و اتصالات محمد و آل محمد الله بحضرت حق معلوم میشود.

و نیز از آنحضرت در آیه شریفه «يوم يقوم الروح والملئكة صفا لا يتكلمون إلا من أذن له الرحمن و قال صواباً» (3)

روزیکه روح در يك صف و ملائکه در صفی دیگر بایستند خلایق بهیچوجه

ص: 165


1- سوره انعام آیه 162
2- سوره بقره 55
3- سوره نباء آیه 38

تكلم ننمایند مگر آنکس را که حضرت رحمن بتكلم اذن بدهد و بصواب و درستی و راستی سخن نماید.

میفرمود: «نحن والله الأذنون لهم يوم القيامة و القائلون صواباً» سوگند با خدای مائیم که در روز قیامت اجازت تكلم بأهل محشر ميدهيم، و بصواب سخن میرانیم.

و هم در آنکتاب از آنحضرت سلام الله علیه در قول خدا تعالى «إن كتاب الفجار لفى سجين» (1) نه چنین است که پندار مینمایند، بدرستیکه نامه اعمال فجار در سجین است.

میفرمود «الذين فجروا في حق الأئمة واعتدوا عليهم» مقصود از فجار در این آیه شریفه آنکسان هستند که در ادای حقوق ائمه بفجور و خیانت و قصور و و ظلم کار کردند و بر ایشان تعدی و ستم ورزیدند.

در مجموعه ورام مسطور است که حضرت موسی بن جعفر فرمود: پدرم از جدش از پدرش از علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم در این قول خدایتعالی «ولا تنس نصيبك من الدنيا» (2) يعنى:

بهره خویشتن از عمر فراموش مکن *** رهگذارت بحسیب است نگهدار حسیب

با من حديث نمود که فرمود: «لا تنس صحتك و قوتك وفراغك وشبابك أن تطلب بها الأخرة»

جو اناره طاعت امروز گیر *** که فردا نیاید عبادت زپیر

قوای بدن هست و نیروی آن *** چو میدان فراخست گوئی بزن

چشم بینا و گوش شنوا و دل دانا و قوای اعضا وقوت اشتها و روز جوانی و روز کار کامرانی را غنیمت شمار، و در میدان عبادت کوی اطاعت برگير، و ذخيره

ص: 166


1- سوره مطففین آیه 8
2- سوره قصص آیه 78

آخرت بر دار که:

چون قوی را کاهش، و سستی اعضا را فزایش و ضعف هرم نمایش و بازار نقم گردش گرفت، باینجمله دست نیابی، و جز اندوه و افسوس بر عمر گذشته و روز بر نوشته و انبان خالی و مکافات کردار بهره نداری.

و از گوژ پشت، و قوز درشت، توشه که میباید در مشت له بینی و با دینار پرغش و دغل، حور و غلمان در بغل نیاری.

در تفسیر صافی از یکی از اصحاب ابی الحسن مرویست که گفت:

بآنحضرت عرض کردم فدایت کردم ما آیانی را میشنویم که از قرآن قرائت مینمایند لکن نه چنان است که ما قراءت میکنیم و پسندیده نداریم که بر آنگونه قراءت کنیم که از شما بما میرسد.

یعنی نمیدانیم که در این ابلاغ که از شما مینمایند بچه حال اندرند آیا در اینکار گناهکاریم؟ فرمود «لا، افرؤا كما تعلمتم فسيجيئكم من يعلمكم».

بهمانگونه که بشما تعلیم میکنند قراءت کنید، و زود باشد که شما را کسی بیاید که تعلیم نماید و مراد آن حضرت از آنکس صاحب الامر است.

و هم در آن تفسیر از بزنطی مذکور است که گفت:

حضرت ابی الحسن علیه السلام مصحفی برای من باز نمود تا بدان بنگرم، پس بر گشودم و آیه شریفه «لم يكن الذين كفروا را بخواندم، و در آنجا اسم هفتاد تن از مردم قریش را با اسامی پدرهای آنرجال را بدیدم.

میگوید آنحضرت آنمصحف را برای من بفرستاد.

ونیز در تفسیر صافی در بیان معنی آیه شريفه «و إن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله» (1).

اگر در آنچه بر بنده خودمان نازل کرده ايم بشك الدريد، يعنى اين

ص: 167


1- سوره بقره آیه 22

قرآنی را که بر پیغمبر خود فرو فرستاده ایم چنین پندار میکنید که از جانب ما نیست و قول او ياقول بشری مثل اوست، پس یکسوره مانند اینسوره هائی که در این فرآنست بیاورید.

حضرت کاظم در تفسیر این آیه شریفه باین معنی میفرمود:

«إنه لما كان الغالب على أهل عصره الخطب و الكلام، آتاهم الله من مواعظه و أحكامه ما أبطل به قولهم» و أثبت به الحجة عليهم كما آتى قوم موسى ما أبطل به سحرهم إذ كان الغالب عليهم السحر، وقوم عيسى الطب وإحياء الموتى وإبراء الأكمه و الأبرص إذكان الغالب عليهم الزمانات».

چون مردمی که در عصر رسولخدای ثلی الله وعلیه واله بود، فصیح و بلیغ بودند، وخطب جميله و كلمات جليله ادا میکردند، و این صفت شایع و غالب بود، لاجرم خداوند تعالی از مواعظ و احکام خود چیزی باز نمود، و نامه باز گشود که قول ایشانرا در تحت بطلان و حجت خود را برایشان ثابت و نمایان ساخت.

چنانکه در زمان موسی علیه السلام که مردمان غالباً بسحر و ساحری کار میکردند عصاى موسى ويدبيضا و امثال آنرا با موسی نمایان و سحر ایشانرا باطل گردانید.

و قوم عیسی علیه السلام را بظهور عيسى طبابت مرضى و إحياء موتى و صحبت دادن و شفا بخشیدن كور و أبرص بنمود.

و عیسی را با آنگونه معجزات بفرستاد چه در زمان آنحضرت اینگونه امراض وعاهات و معالجات و طبيات غلبه داشت.

راقم حروف گوید گذشته از اینکه تمام معجزات وبينات انبیای سلف بحد أتم وأكمل با نبی خاتم صلی الله وعلیه واله بوده است.

عبد الله أما صفت بلاغت و فصاحت و خطبه و کلام چون از مختصات وجود انسانی و مزایای نفس ناطقه و أشمه أنوار عقلانی و هدایای بدیعه آسمانی است.

و در حقیقت مایه شرف و ترقی دنیا و آخرت و امتیاز از دیگر حیوانات

ص: 168

بلکه مزیت بر سایر افراد همان نوع، و معبر عما فى الضمير و جالب معارف إلهينه و معالم يقينيه، و جاذب مراتب امارت و ریاست، و مفتاح عنوان نبوت وامامت، بلكه واسطه بروز سایر معاجيز و کرامات و عنایات است.

لاجرم چون زمان بهجت نشان حضرت خاتم الأنبياء عليهم الصلاة والسلام أكمل وأشرف ساير أزمنه، و نوبت تکمیل کامل و تشریف شامل بود.

خداوند تعالی مردم آنعصر را باینصفت و شيمت كه أشرف و أرفع وأنفع و أكمل ساير صفات وشيم و دلیل ترقی عقل و نفس و مدارج توحید، و معرفت وإدراك معانى ومقاصد كریمه است ممتاز فرمود.

و چون در اینصفت بر سایر طبقات اهل عالم برتر و فزونتر شدند، و بصفت بلاغت بیان، و طلاقت لسان، و فصاحت أشعار که شعار شریف نفس ناطقه و ما به الامتیاز از دیگر حیوانات، و برترین درجه مراتب انسانیست، نامدار گردیدند.

و در حقیقت بأوصاف و أخلاق انسانيت، وحليه نفس ناطقه متصف ومتحلّى گردیدند و اینصفت برایشان غلبه و شیوع گرفت.

خداوند جل شأنه و عظم برهانه برای اظهار قدرت پیغمبری بر ایشان مبعوث و کتابی بتوسط او نازل فرمود که دست بلغای روزگار، از دریافت أذيال بلاغت و فصاحتش کوتاه، و بيك اندیشه و خرد از آتیان بمثلش بلكه اتيان يك حرفش بیچاره ماند.

چه گفته اند: هر حرفی از حروف قرآنرا معجزه ایست، یعنی آنحرف بر حسب ترکیب و تعیین در مقام خود و تقریر معانی و مبانی مخصوصه، بنوعی واقع و مفید مطالب و مقاصد معنویه شده است که دیگران نتوانند آنگونه مرکب نمایند و در آنجا که شایسته و مفید مقصود است بنشانند.

و همچنین خطب بلیغه و مواعظ شافيه، و كلمات فصیحه، و حكم بدیعه و الفاظ منیعه از زبان مبارك آن حضرت و اوصیای آنحضرت آشکار فرمود که بلغاي زمان گفتند: فوق کلام مخلوق و تحت كلام خالق است.

ص: 169

و از اینکلمه جامعه معلوم شد که خود ایشان از خالق خود فرو دتر و کوچکتر و بر سایر مخلوق فزونتر و برتر هستند.

و این فزونی و فرازی نه بواسطه همان فصاحت در الفاظ است، بلکه بواسطه آن معانی و معالمی است که در طی آن ألفاظ مندرج، و آن تعبیرات و تفسیرانی است که در طی آن منسلك است كه:

مفتاح ابواب معرفت و توحید و مصالح عباد و معاش و معاد است.

و آدمیرا از ورطه جهل و ظلمت ضلالت که علامت بهیمیت و غوایتست بدرجات عالیه انسانیت و درایت و هدایت و ترقی و تکمیل و شرف هر دو سرای نایل، و بمقامات قدس انس میدهد.

و از اینجا معلوم شد که همانطور که مردم آنعصر همایون باین واسطه برسایر مردم برتری دارند، پیغمبر ایشان نیز که باین علت مکمل ناموس خداوند تعالى است، بر تمام انبیا و رسل صلی الله وعلیه واله فضیلت و ریاست دارد.

چه عنوان برتریت و ریاست مطلقه و امارت حقه در تحت این رتبه عالیه مندرج است، چنانکه متمم این آیه شریفه و ادعوا شهد انكم من دون الله إن كنتم صادقين (1) مؤید این مقوله است.

و همچنین خداوند تعالی در آیه مبارکه «و ما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحی یوحی» (2) که میخواهد اعلی درجه مرتبه نبوت خاصه و رسالت کامله را بنماید، باين حيث عنوان میفرماید.

و در حق سایر انبیا و رسولان عظام که میفرماید «و ما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه» (3) باین اختصاص خاص امتیاز نمیبخشد، و این امتیاز را بحضرت خاتم الأنبياء انحصار میدهد.

ص: 170


1- سوره بقره آیه 22
2- موده نجم آیه 4 و5
3- سوره ابراهیم آیه 5

و دیگر در تفسیر صافی در ذیل آیه شریفه «و إذ قال ربك للملئكة إني جاعل في الأرض خليفة» (1) و كيفيت خلقت آدم صفی علیه السلام و سر کشی ابلیس از سجود و گذشتن ابلیس بر پیکر آدم و گفتن او که برای چه امری خدایتعالی این خلقت فرموده است مردیست که:

حضرت عالم علیه السلام فرمود: ابلیس گفت ولان أمرنى الله بالسجود لهذا عصيته اگر خداوند تعالی با من فرمان کند که با ینصورت سجده برم البته سر بفرمان خدای در نمی آورم.

میفرماید: از آن پس چون یزدانتعالی در قالب آدم روح بردمید و جان بمغز آدم رسید عطسه برزد، و از آن عطسه راست بنشست و گفت: الحمد لله.

پس خداوند تعالی او را پاسخ بداد و فرمود «يرحمك الله ربك يا آدم».

و هم در آنکتاب در ذیل تفسیر آیه شريفه و أقيموا الصلوة و آتوا الزكوة» (2) نماز مکتوبه را بیای دارید و زکات را از اموال خودتان باز دهید چون واجب شود .

مروی است که از حضرت کاظم علیه السلام از صدقه فطره پرسش کردند آیا این صدقه از همان عنوان است که خدایتعالی فرموده است و أقيموا الصلوة وآتوا الزكوة» فرمود: آری.

و دیگر در آنکتاب در ذیل تفسیر آیه شریفه دوما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت (3) و داستان این دو ملک و حکایت زهره مسطور است که:

ابوالحسن علیه السلام در ضمن حدیثی فرمود: و مسخ شد زهره بعلت اینکه زنی در بود که هاروت و ماروت بآن مفتون شدند.

و هم از آنحضرت و از پدر بزرگوارش در ضمن حدیثی مذکور میباشد،

ص: 171


1- سوره بقره آیه 29
2- سوره نساء آیه 80 و سوره های دیگر
3- سوره بقره وسط آیه 97

وأما زهره زنی بود که ناهیل نام داشت، و این همان زن است که مردمان گویند هاروت و ماروت بدو فریفته و مفتون گردیدند.

و هم در آن تفسیر در ذیل آیه شریفه «فاذا قضى أمراً فانما يقول له كن فيكون (1) پس هر وقت خداوند قادر بیچون اراده فرماید که بکند یا خلق فرماید امریرا ، همانا میفرماید برای آن باش پس میباشد.

نه بآوازی که فرع نماید و نه بنوائی که شنیده گردد، بلکه کلام خدای بحال همان فعل او که از خدای انشاء و متمثل فرماید، و از آن پیش کائن نبوده است و اگر آن امری قدیمی بوده باشد خدائی دوم لازم خواهد بود تعالى عما يشركون.

از حضرت کاظم له مردیست که فرمود: «الارادة من المخلوق الضمير و ما يبدوله بعد ذلك من الفعل، و أما من الله تعالى، فارادته للفعل إحداثه لا غير ذلك، لأنه لايروى ولا يهم ولا يتفكر، و هذه الصفات منفية عنه، وهى من صفات الخلق.

فارادة الله هي الفعل لاغير ذلك، يقول له كن فيكون بلا لفظ ولا نطق بلسان ولا همة ولا تفكر ولا كيف لذلك كما أنه لا كيف له».

اراده و خواست از طرف مخلوق و آفریدگان راجع بضمیر و آنچه پس از آن او را نمودار آید از فعل باشد و أما اراده از جانب خدايتعالى مرفعل را إحداث آن فعل است نه جز این.

چه خدا برا رویت و آهنگ و هم و تفکر نشاید و این صفات از آن ذات كامل الصفات منفی است و اینجمله از صفات خلق است.

پس هر وقت ارادة الله گویند و اراده را بخدای نسبت دهند آن اراده همان فعل است لاغير ، خدای مر آنرا میفرماید باش و فوراً میشود بدون لفظ و نطق بلان و نه همتی و له تفکری و برای آن کیفیتی نیست چنانکه آن ذات مقدس را

ص: 172


1- سوره بقره آیه 112 و در آنجا واذا و سوره های دیگر

كيفيتی نتوان معلوم داشت.

و در روایت است «و کن منه صنع، و ما يكون به المصنوع».

و دیگر در آنکتاب در تفسیر آیه شریفه «ومن رغب عن ملة إبراهيم إلا من سفه نفسه». (1)

هیچکس از ملت ابراهیم علیه السلام روی بر نمیتابد مگر کسیکه نفس خود راخوار و ذلیل و مستهان بگرداند .

از حضرت سجاد علیه السلام مرویست هیچکس بر ملت ابراهیم نیست مگر ما و شيعيان ما، و سایر مردمان از آن ملت بری و بیزار هستند.

و از حضرت كاظم سلام الله عليه بهمين معني وارد است، مقصود اینست که پیروی ملت حنیف ابراهیم را که خدای میفرماید حنیف مسلم بود کسانی بحقیقت کرده اند که بحقیقت آن راه یافته و پیروی آنحضرت را چنانکه باید نموده اند.

و اینحال مخصوص بما و شیعیان ما هست که برسولخدای صلی الله وعلیه واله ایمان آورده ایم، نه آنانکه خود را ابراهیمی خوانند و متابعت آنحضر ترا نکنند.

و هم در تفسیر صافی در ذیل آیه شریفه «ولا تموتن إلا وأنتم مسلمون» جز بحالت اسلام نمیرید.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که با پاره اصحاب خود فرمود این آیه شریفه را «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ولا تموتن إلا و أنتم مسلمون» (2) چگونه قرائت میکنند.

عرض کرد: میگویند خداوند سبحان ایقاع ایمان بر ایشان نماید پس از آن خواستار اسلام ایشان شد، و ایمان فوق اسلام است و گفت اینگونه در قراءت زید

ص: 173


1- سوره بقره آیه 125
2- سوره آل عمران آیه 97

قراءت شده است.

فرمود: در قراءت على علیه السلام که همان تنزیلی است که بر محمد صلی الله وعلیه واله جبرئیل نازل کرد قراءت شده است «إلا وأنتم مسلمون الرسول الله صلی الله وعلیه واله لهم الإمام من بعده».

و در آیه شریفه «و اعتصموا بحبل الله جميعاً» (1) از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود علی بن ابیطالب صلوات الله عليه حبل الله متین است است.

و در آیه شریفه «ولا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى» (2) حضرت كاظم علیه السلام فرمود «إن المرادبه سكر الشراب ثم نسختها تحريم الخمر».

و در آیه شریفه «ولولا فضل الله عليكم و رحمته» (3) میفرمود: رحمت رسول الله خدا و فضل علی بن ابیطالب صلى الله عليهما و آلهما میباشند.

و در قول خداى تعالى «إذ يبيتون مالا يرضى من القول» (4) میفرمود مقصود فلان و فلان وعبيدة بن جراح است.

و در آیه شریفه «فانی اعذ" به عذا بالا اعذ به أحداً من العالمين» ميفرمود «انهم مسخوا خنازير».

و در آیه شریفه «و ما تسقط من ورقه إلا يعلمها ولاحبة في ظلمات الأرض ولا رطب ولا يا بس إلا في كتاب مبين» (5).

نیفتد هیچ برگی از درخت مگر اینکه میداند آنرا و بآن عالم است، و باینکه چند برگ از درخت افتاده و چند برگ باقی مانده و آن برگ از درخت

ص: 174


1- سوره آل عمران آیه 99
2- سوره نساء آیه 47
3- سوره بقره آیه 62 و جاهای دیگر
4- سوره نساء آیه 109
5- سوره انعام آیه 60

چند نوبت برپشت و روی منقلب گشته تا بزمین رسیده است، و این مبالغه در علم بجز ثيانست.

و همچنین نیفتد هیچ دانه در تاریکیهای زمین مراد تخم باشد که در زمین افتد، وجمع ظلمات باعتبار تراکم ظلمت، آنست یا مراد دانه ایست که در زیر سنگی واقع شود که در اسفل زمین هفتمین است.

و همچنین له تری نه خشکی است مگر اینکه ثبت است در کتاب روشن که عبارت از علم خداوند سبحان است.

این بدل کل است از استثنای اول گاهی که مراد بكتاب مبین علم خداوند تعالی باشد.

یعنی هیچ چیز در بحر و بر نیست، و هیچ ورقه از درخت ساقط نشود، و ظلمات زمین نباشد، و هیچ تر و خشکی نیست مگر اینکه در خزینه علوم ربانی مثبت است، و ایزد دانا از آن غافل و ذاهل نیست.

یا بدل اشتمال است از استثنای اول اگر مراد بآن لوح محفوظ باشد، یعنی تمامت این امور در لوح محفوظ ثبت است.

و بعضی گفته اند مراد از رطب و یابس همه چیز است از جسمانیات، زیرا که جسم از رطوبت یا یبوست خالی نیست.

و بعضی را عقیدت بر آنست که رطب اشارت است بروحانيات، و يا بس بماديات.

و بعضی گفته اند رطب قطره باران است که نبات را برویاند، و یابس مواقع آنست.

در خبر است که رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود که در شب معراج که مرا بآسمان میبردند، فرشته دیدم که او را هزار بار هزار دست و بهر دستی سی هزار بار هزار بود، و بآن انگشتان حساب و شماری میکرد.

جبرئیل را گفتم این فرشته کیست و در چه شمار است؟

ص: 175

گفت: فرشته ایست که بر قطره های باران موکل است، و آنرا نگاه میدارد و میداند که چند قطره از آسمان بزمین میآید.

از آن فرشته پرسیدم ايملك میدانی که از آن هنگام که یزدانتعالی جهانرا بیافریده، تا امروز چنده قطره باران بزمین رسیده؟

گفت ایرسول الله بانخدائی که ترا بخلق فرستاده است میدانم، از آغاز آفرینش تاکنون چند قطره باران بزمین آمده و چند قطره بر صحرا و دریا و خراب و آباد و بوستان و شورستان و گورستان و کوهستان و جز آن آمده است.

رسولخدای فرمود: از فهم وذكاء آنفرشته در عجب شدم.

پس از آن با من گفت: حسابی هست که من از آن عاجزم و با این زبان و خاطر و انگشت شمارش را نتوانم نمود.

گفتم آن کدام است؟ گفت اینکه جمعی از امت تو در مجمعی حاضر باشند و در آنجا نام ترا یاد نمایند، و ایشان متفقاً بر تو صلوات فرستند، من حصر و عدد ثواب آنرا ندانم.

بالجمله حضرت كاظم علیه السلام در تفسیر این آیه شریفه میفرماید:

«الورقة السقط يسقط من بطن امه من قبل أن يهل الولد، و الحبة الولدفي بطن امه إذا أهل وسقط من قبل الولادة و الرطب المضغة إذا اسكنت في الرحم قبل أن يتم خلقها و قبل أن تنتقل و اليابس الولد التام، و الكتاب المبين الامام المبين».

مراد از ورقه در آیه مبارکه سقطی است که از شکم مادرش افکنده میشود از آن پیش که در حال تولد صوتی از وی بر آید (1) و رطب بمعنی مضفه است چون در زهدان سکون بگیرد پیش از آنکه تام الخلقه شود از آن پیش که انتقال

ص: 176


1- و مراد از حبه آن فرزندیست در شکم مادر که صوتی ازوی برآید در حال تولد ولی قبل از ولادت سقط شود. م.

یابد، و یابس فرزندی است که نام الخلقه باشد، و کتاب مبین بمعنی امام مبین است.

و در آیه شریفه «و ما وجدنا لأكثر هم من عهدو إن وجدنا أكثر هم لفاسقين» (1) میفرمود: این آیه شریفه در شأن آنکس که بشك اندر باشد نازل شده است.

و در آیه شریفه «هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون» (2)میفرمود:

هو الذي أمر رسول الله بالولاية لوصيه و الولاية هي دين الحق ليظهره على جميع الأديان عند قيام القائم، والله متم ولاية القائم، و لو كره الكافرون بولاية على».

عرض کردند: باینطور نازل شده است؟ فرمود: آری این حرف تنزیل است و أما غير از آن تأویل است، یعنی کلمه بولاية على.

و در آیه شریفه «و على الثلاثة الذين خلفوا» (3) مسطور است که:

حضرت عالم علیه السلام میفرمود بدرستیکه نازل شده است «و على الثلاثة الذين خالفوا و لو خلفوا لم يكن عليهم عتب».

و هم در تفسیر صافی مسطور است که حضرت کاظم سلام الله علیه در این آیه شريفه «و أوحينا إلى موسى وأخيه أن تبوها لقومكما بمصر بيوتاً واجعلوا بيوتكم قبلة وأقيموا الصلوة و بشر المؤمنين» (4).

و وحی فرستادیم بسوی موسی و برادرش هارون که مرجعی برای قوم خودتان بازگیرید، یعنی برای قوم خودتان خانه ها که برای عبادت بآن رجوع نمائید، و شما و قوم شما آن خانه هار امصلی قرار دهید، و نماز در آن بپای برید و بشارت ده مؤمنان را بنصرة دنيا وجنت عقبی میفرمود.

ص: 177


1- سوره اعراف آیه 100
2- سوره توبه آیه 33
3- سوره توبه آیه 119
4- سوره یونس آیه 87

چون جماعت بنی اسرائیل از جبابره زمان خودشان بیمناک شدند، خداوند تعالى بسوی موسی و هارون وحي فرستاد «نبوتا واجعلوا بيوتكم قبلة قال: امروا أن يصلوا في بيوتهم».

بنی اسرائیل را فرمان داد که در خانه های خودشان نماز کنند، یعنی بتقیه کار کنند و در خانه های خود اقامت نماز بنمایند تا از شر جابران بر آسایند.

و در آیه شریفه «و يتلوه شاهد منه ومن قبله كتاب موسى إماماً ورحمة» (1) حضرت کاظم و امام رضا از امیرالمؤمنین علیهماالسلام روایت میفرمودند «الشاهد على رسول الله على بينة من ربه».

و در آیه شریفه «واستوت على الجودى وقيل بعداً للقوم الظالمين» (2) کشتی نوح علیه السلام بر کوه جودی که در موصل است بایستاد و گفته شد، یعنی جبرئیل گفت: دور بادا قوم ستمكاران.

حضرت کاظم علیه السلام میفرمود: نوح در کشتی جای داشت، و چندانکه خدا میخواست و در آنجا ببود و سفینه ماموره بود.

پس در خانه خدای طواف داد و آن طواف نساء است، و نوح علیه السلام آنکشتی را براه خود میگذاشت.

پس خداوند تعالى بسوی کوهها وحی فرستاد که من سفینه نوح بنده خود را بر کوهی باز میگذارم از شماها جبال بتطاول و تماشخ و سرکشی در آمدند لكن كوه وه جودی تواضع نمود، و آن کوهی است که نزد شما میباشد پس کشتی سینه خود را بر جبل بزد.

میفرماید اینوقت نوح علیه السلام عرض کرد یا ماوى اتقن و این لفظ سریانی است یعنی يارب أصلح، ای پروردگار من اصلاح بفرمای.

ص: 178


1- سوره هود آیه 20
2- سوره هود آیه 46

و در آیه شریفه «الذين يوفون بعهد الله ولا ينقضون الميثاق» (1) كسانيكه وفا میکنند بآنچه عقد نموده اند بر نفوس خودشان مرخدایرا و آن مواثيق و پیمانهائیرا که در میان خودشان و خدای و بندگان خدای بسته اند نمی شکنند.

میفرمود: این آیه درباره آل محمد صلی الله وعلیه واله و آنچه معاهده کرده است برایشان و آن میثاقی که در عالم ذر از ایشان گرفته در باب ولايت امير المؤمنين و أئمه بعد از آنحضرت صلوات الله عليهم و مأخوذ داشته نازل شده است.

«والذين يصلون ما أمر الله به أن يوصل» و آنکسان صله رحم را که خدای بآن امر کرده بجای آورند خصوصاً صله رحم آل محمد صلی الله وعلیه واله.

میفرمود رحم آل محمد صلی الله وعلیه واله و رحم هرنی رحمی است.

و در آیه شریفه «الذين آمنوا وعملوا الصالحات طوبى لهم وحسن مآب» (2) کسانیکه ایمان آوردند و کردار نیکو نمودند مرایشانر است طوبی و باز گشت نيكو.

حضرت کاظم علیه السلام میفرمود: از پیغمبر صلی الله وعلیه واله و از طوبی پرسش کردند فرمود: درختی است که ریشه و اصلش در سرای من و فرع و شاخش بر اهل بهشت است.

و نیز مره دیگر از آنحضرت از طوبی بپرسیدند فرمود بدرستیکه سرای من و سرای علی در جنت در يك مكان است.

و در آیه شریفه «و لو أن قرآنا سيرت به الجبال أو قطمت به الأرض أو كلم به الموتى» (3).

اگر قرآنی فرود آید که جبال پایدار از مقار آن از جای کنده شود یا زمین از خشیت خدای شکافد یا با مردگان بآن قرآن سخن کنند و بشنوند

ص: 179


1- سوره رعد آیه 20
2- سوره رعد آیه 28
3- سوره رعد آیه 30

و جواب دهند همانا این قرآن عظیم خواهد بود بسبب عظمت قدر و جلالت شأنش.

حضرت کاظم علیه السلام ميفرمود: «و قدور ثنا نحن هذا القرآن الذى فيه ما تسير به الجبال و تقطع به البلدان و يحيى به الموتى».

همانا ما وراث هستیم این قرآنرا که دارای اینگونه اوصاف و آثار عظیمه است.

و از این بیان مبارك معلوم میشود که ائمه هدی صلوات الله عليهم دارای این اوصاف و آثار و علامات و بینات کریمه اند چنانکه أمير المؤمنين علیه السلام ميفرمايد منم قرآن ناطق.

و در آیه شریفه «ربنا إني أسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم» (1).

پروردگارا همانا من بعضی از ذریه خود را که اسماعیل و آنانرا که ازوي متولد خواهند شد در وادی غیر مزروع، یعنی مکه جای دادم و آنخانه تو است که تعرض بآن و تهاون بآن حرام است.

حضرت کاظم علیه السلام میفرمود: چون ابراهیم علیه السلام اسماعیل و هاجر را در مکه سكون داد و با ایشان وداع کرد تا بازگردد هر دو بگریستند

فرمود: از چه گریان هستید؟ چه من شما را در زمینی که در حضرت خدای از دیگر زمینها محبوبتر است جای دادم و در حرم خدايتعالى شمارا ساكن گردانیدم.

هاجر عرض کرد: گمان نمیبرم که هیچ پیغمبری مثل تو آن کند که تو کردی؟ فرمود: چه کرده ام؟

عرض کرد زنی ضعیفه و پسری ضعیف را که هیچ چاره از بهر ایشان نیست

ص: 180


1- سوره ابراهیم آیه 40

در این بیابان تنها میگذاری نه انیسی دارند و نه آبی و نه زرعی که رسیده باشد نه حیوانی که از آن شیر بدوشند و بنوشند.

ابراهیم علیه السلام را رقت افتاد و از شنیدن کلمات هاجر هر دو چشمش اشك بریخت و روی براه آورد تا بدر بیت الله الحرام رسید، و هر دو عضاده کعبه را بگرفت و عرض كرد «اللهم إنى أسكنت من ذريتي الأية».

پس خداوند تعالى بحضرت ابراهيم علیه السلام وحی فرمود که بکوه ابو قبیس برشو، و در میان مردمان ندا برکش ایگروه آفریدگان بدرستیکه خدای تعالی امر میفرماید شما را بحج اینخانه که در مکه است محرماً من استطاع إليه سبيلا فريضة من الله.

و خداوند قادر صوت ابراهیم علیه السلام را چنان کشیده و ممدود ساخت که اهل مشرق و مغرب و آنچه در میان آنها است از تمامت آنچه خدای مقرر ساخته، و در نطفی که در اصلاب رجال و جمله آنچه مقدر کرده و در آن نطقی که در ارحام نساء است تا روز قیامت قضا رانده بشنوانید.

و در آنجا بود که اقامت حج بر تمام خلایق واجب شد، و این تلبیه که شد، ا حاجیان در تمام حج میسپارند، همان اجابت ندای ابراهیم علیه السلام است که در آنروز بحج بر کشید.

راقم کلمات گوید چون بحقیقت بنگرند تمام این مقدمات و حفظ مراتب و گفتنها و شنوانیدنها که تا قیامت بجای آوردند، برای اینست که حضرت اسماعیل علیه السلام گنجینه نور صادر اول، و نور اول وعقل أول و اوصیای آنحضرت صلوات الله عليهم بود.

و هم در صافی از حضرت کاظم علیه السلام در بیان آيه شريفه «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها» (1) يعنی میشناسند اعمت خدا برا پس از آن انکار آنرا مینمایند مرویست که:

ص: 181


1- سوره نحل آیه 85

فرمود در جواب کسیکه از این آیه مبارکه سؤال نمود «عرفوه ثم أنكروه» شناختند و منکر شدند آنرا ، یعنی ولایت علی علیه السلام بدانستند و از آن پس منکر آن شدند.

و هم در آنکتاب مسطور است که از حضرت کاظم علیه السلام از این آیه شریفه «فلا يسرف في القتل إنه كان منصوراً» (1) نبايد در قتل اسراف ورزید چه مقتول منصور است پرسیدند که معنی این اسراف چیست که خدای از آن نهی کرده است.

فرمود «نهی أن يقتل غير قاتله، أو يمثل بالقاتل» نهی فرموده است که غیر از آنکس را که قاتل است بکشند یا اینکه قاتل را مثله کنند.

عرض کردند معنی اینکه فرمود بدرستیکه او منصور است چیست؟ فرمود: «وأى نصرة أعظم من أن يدفع القاتل أولياء المقتول فيقتله، ولا تبعة تلزمه قتله في دين ولادنيا».

کدام نصرت بزرگتر از آنست که قاتل را باولياء مقتول برای قصاص بدهند و ولی مقتول بدون اینکه مسئولیت دینی و دنیایی داشته باشد قاتل را بکشد.

و در کتاب مسطور مذکور است که از حضرت کاظم علیه السلام جمعی یهود از آیه شریفه « و لقد آتينا موسى تسع آیات بینات (2) سؤال کردند یعنی پرسیدند آن نه آیت که با موسی علیه السلام بود چه بود.

فرمود: عصا یعنی عصای آنحضرت که اژدها میشد، و بیرون آوردن دست خود را از گریبان خود روشن و درخشان، و ملخ و شپش، و جغرها، و خون، و بلند شدن کوه طور، و من و سلوی که هر دو يك آيت بودند، و شکافتن بحر.

عرض کردند: راست گفتی.

ص: 182


1- سورة بنی اسرائیل آیه 35
2- سوره بنی اسرائیل آیه 103

و دیگر در تفسیر صافی در ذیل آیه شریفه «و يسئلونك عن ذى القرنين قل سأتلوا عليكم منه ذكراً» (1) و میپرسند از تو از داستان ذوالقرنین بگو زود باشد که ازوی حکایتی بر شما تلاوت نمایم.

مروی است که حضرت کاظم علیه السلام فرمود گروهی از یهود بدرگاه پیغمبر صلی الله وعلیه واله آمدند و بجدم ابو الحسن سلام الله علیه عرض کردند از پسر عمت اجازت بخواه تا از وی سؤال کنیم.

پس علي علیه السلام بحضرت رسولخدا در آمد و بعرض رسانید.

فرمود از من چه میخواهند همانا من بنده از بندگان خدای هستم، نمیدانم مگر آنچه را که پروردگارم بمن آموخته است.

پس از آن فرمود ایشانرا اذن بده.

پس آنجماعت در آمدند، رسولخدای صلى الله عليه واله وسلم فرمود: «أتسألوني عما جئتم له أم انبئكم» آيا شما از آنچه میخواهید و برای آن آمده اید از من میپرسید.

یعنی شما خودتان مکنون خاطر خود تا نرا مکشوف میدارید و کیفیت آنرا از من سؤال میکنید، یا من شما را بآنچه قصد پرسش آنرا دارید خبر دهم.

عرض کردند تو مارا خبر بده.

فرمود: بیامده اید تا از ذوالقرنین از من سؤال کنید.

ان کان به ظاهر آن عرض کردند: آری چنین است.

فرمود: ذوالقرنين علامی از مردم روم بود پس از آن پادشاه شد و مشرق ومغرب عالم را در سپرد، پس از آن سد بر کشید.

عرض کردند گواهی میدهیم که این حکایت چنین و چنان بود، یعنی اخبار رسولخدای صلى الله عليه و اله وسلم را تصدیق کردند.

راقم حروف گوید در باب ذوالقرنین اخبار مختلفه وارد است، و برحسب آنچه تواریخ بر آن ناطق است ذوالقرنین غیر از اسکندر رومی است، و شخصی

ص: 183


1- سوره کهف آیه 82

بزرگوار و معاصر حضرت خلیل الرحمن علیه السلام و نامش صعب است.

و هم در آنکتاب در ذیل آیه شریفه «فقو لاله قولا لينا لعله يتذكر أو بخشی» (1) پس بگوئید برای موسی و هارون با فرعون سخن نرم شاید فرعون متذکر گردد یا بترسد.

حضرت كاظم علیه السلام فرمود: «أما قوله فقولا له قولاً لينا أى كنيا» يعني چنين با فرعون سخن کنید که او را نرم گردانید و با او بگوئیدایا بو مصعب چه فرعون ابو صعب وليد بن مصعب بود.

و أما قول خدايتعالى «لعله يتذكر أو يخشى» همانا اینکلا مرا فرمود تا اینکه موسی برای ذهاب حریص تر گردد چه خداوند تعالی میدانست فرعون جز در هنگام بأس و شدت نه متذکر میشود و نه بخشیت اندر میرود.

آیا نمیشنوی که خدایتعالى ميفرمايد: «حتى إذا أدركه الغرق قال آمنت أنه لا إله إلا الذى آمنت به بنوا إسرائيل وأنا من المسلمين» (2).

فرعون بهما نحال فرعنت و انکار و طغیان و عصيان وعتو وغلو میگذرانید تا اینکه خود را در دریای هلاکت غریق دید، اینوقت از شدت ترس و بیم گفت ایمان آوردم باینکه نیست خدائی مگر هما بخدای که بنی اسرائیل بخداوندی او ایمان آوردند و من از جمله مسلمانان و تسلیم نمایندگان هستم که.

خدایتعالی ایمان فرعونرا مقبول نداشت و فرمود «الان و قد عصيت قبل وكنت من المفسدين» (3) اكنون که دچار بلا و قهر و غضب شده اظهار ایمان مینمائی و حال اینکه از این پیش نافرمانی کردی و از جمله تباهکاران بودی.

و هم در آنکتاب مسطور است که در این آیه شريفه «ولا يشفعون إلا لمن

ص: 184


1- سوره طه آیه 26
2- سوره یونس آیه 91
3- سوره یونس آیه 92

ارتضی» (1) و شفاعت نمیکنند مگر در حق آنکس که خدایتعالی دین او را پسندیده باشد.

از حضرت کاظم از پدر بزرگوارش علیهماالسلام مرویست که رسولخدای صلی الله و علیه واله فرمود: «إنما شفا عتي لأهل الكبائر من امتى فأما المحسنون منهم فما عليهم من سبيل».

اقدام من بشفاعت برای آنکسانی است که از امت من مرتكب معاصى كبيره شده باشند، و اما آن جماعت از ایشان که محسن و نیکو کار باشند راهی بر ایشان نیست.

از اینکلام بهجت انتظام مفهوم میشود که مقام شفاعت و در خواست رسول خدای صلی الله و علیه واله از آن برتر است که جز اهل کبائر را در سپارد، و آنانکه نکو کارند بدون واسطه برحمت پروردگار برخور دارند، بلکه آنانکه دارای معاصي صغيره نیز باشند شمول رحمت واسعه از بهر ایشان کافی است.

عرض کردند: یا ابن رسول الله چگونه شفاعت مخصوص اهل کبائر است، وحال اینکه یزدانتعالی فرماید «ولا يشفعون إلا لمن ارتضى» والبته هر کس مرتکب معصیت کبیره گردد مرتضی نخواهد بود.

فرمود «ما من مؤمن يرتكب ذنباً إلا ساءه ذلك وندم عليه».

و قال النبي صلی الله و علیه واله: كفى بالندم توبة.

و قال صلی الله و علیه واله: «من سر ته حسنة وساءته سيئته فهو مؤمن فمن لم يندم على ذنب يرتكبه فليس بمؤمن، ولم يجب له الشفاعة وكان ظالماً، والله تعالى يقول: ما للظالمين من حميم ولا شفيع يطاع» (2).

ص: 185


1- سورة نبياء آیه 28
2- سوره مؤمن آیه 20

هیچ مؤمنی نیست که مرتکب گناهی شود مگر اینکه ارتکاب اینکار بروی بد و ناگوار افتد، و بر آن گناه ورزیدن پشیمانی گیرد.

و پیغمبر فرمود همان قدم و پشیمانی را توبت کافی است، و توبت علامت ندامت است.

و نیز فرمود: هر کس از کردار نیکو مسرور و از کار بدناخوش گردد، و قرین اساءت آید مؤمن است، پس هر کس بر گناهی که مرتکب گردیده است پشیمانی نگیرد مؤمن نیست، و شفاعت از بهرش واجب نشود، و چنین کس ظالم است و خداوند تعالی میفرماید: برای ستمکاران حمیمی و شفیعی مطاع نباشد.

بآنحضرت عرض کردند: یا ابن رسول الله چگونه مؤمن خواهد بود کسیکه بر گناهی که مرتکب شده است پشیمان نگردد؟

فرمود: «ما من أحد يرتكب كبيرة من المعاصي وهو يعلم أن سيعاقب عليها إلا ندم علي ما ارتكب، و متى ندم كان تائباً مستحقاً للشفاعة.

و متى لم يندم عليها كان مصراً، والمصر لا يغفر له، لأنه غير مؤمن بعقوبة ما ارتكب، ولوكان مؤمناً بالعقوبة لندم.

و قد قال النبي قال الله: لا كبيرة مع الاستغفار، ولا صغيرة مع الاصرار».

هیچکس نیست که مرتکب یکی از معاصی کبیره شود و بداند که زود است که او را بر ارتکاب آن معصیت عقوبت نمایند، مگر اینکه بآنچه مرتکب گردیده است ندامت گیرد، و هر زمان پشیمانی گرفت چنین کس تائب و در خور در خواست و شفاعت گردد.

و اگر بر ارتکاب آن معصیت ندامت و پشیمانی نیابد چنین کس مصر بر معصیت است و آنکس که مصر باشد آمرزیده نشود، چه او بعقوبت آنچه مرتکب شده است ایمان نیاورده است و اگر بعقوبت ایمان آورده بود البته بر کرده خود نادم میگردید.

ص: 186

و بتحقیق که رسولخدای صلی الله وعلیه واله را فرموده است: چون بحال استغفار و ندامت اندر آیند، معصیت برجای نمیماند اگر چه کبیره باشد و چون در ارتکاب معاصی اصرار نمایند آنمعصیت را صغیره نمیشاید شمرد، و مرتکب آن معاقب گردد.

و اما قول خدای عزوجل که میفرماید شفاعت جز برای آنکس که مرتضی باشد نمیشاید، همانا این شفعاء بزرگوار جز در حق آنکس که دین او در حضرت احدیت پسندیده باشد شفاعت نمینمایند.

«والد بن الاقرار بالجزاء على الحسنات والسيئات، فمن ارتضى دينه ندم علي ما ارتكبه من الذنوب بمعرفته بعاقبته في القيامة».

و معنی دین اقرار کردن بپاداش یافتن بحساب و کیفر دیدن بیتا تست لأجرم لا جرم هر کس دینش ستوده و پسندیده باشد البته بر گناهی که مرتکب شده است بعلت آن معرفتی که بعاقبت کار خود در قیامت دارد پشیمانی خواهد گرفت و این ندامت اسباب پسندیدگی دین و شمول شفاعت میشود.

راقم حروف گوید: سخت بیسعادتی و بیرون از جاده انصاف و مروت تاختن است که با این اسبابی که در سهولت ظهور شفاعت و مغفرت فراهم کرده اند، معذلك از زبونی فطرت و ضعف بخت و سعادت محروم گردند، و براه رستگاری و نجات اندر نشوند

و هم در تفسیر صافی در ذیل آیه شریفه «و داود وسليمان إذ يحكمان في الحرث إذ نقشت فيه غنم القوم وكنا لحكمهم شاهدين ففهمناها سلیمان و کلا آتيناه حكماً وعلماً» (1).

و بیاد آور داستان داود و سلیمانرا گاهی که در زراعت یا انگورستان حکم میراندند که شب هنگام گوسفندان قوم در آن زراعت یا زرستان چریده بودند و صاحب آن بدادخواهی بیامده بود و حکومت میکردند، و ما بحکم حاکمین و متحاكمين شاهد و بينا و دانا بودیم.

ص: 187


1- سوره انبیاء آیه 78

و ما حكم آنرا بسلیمان بفهمانیدیم آن حکومت و فتوی را. یعنی بطریق وحی بفهم او رسانیدیم، و هر يك از داود وسليمانرا که پدر و پسر بودند دادیم حکم راندن با درجه پیغمبری و دانش بامور دین را.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود «كان حكم داود رقاب الغنم و الذى فهم الله سليمان الحكم لصاحب الحرث باللبن و الصوف ذلك العام كله».

حکم داود در آن داد خواهی این بود که آن گوسفندانرا که در آنشب بدون شبان در آن کشت زار چریده و بصاحبان خسارت رسیده بود این بود که بصاحب زرع گذارند.

و آنچه خدایتعالی بسلیمان علیه السلام البطريق وحى بفهمانید این بود که شیر و پشم این گوسفندانرا هر چه در آنسال بعمل آید بصاحب کشت گذارند نه گوسفندانرا.

در منهج الصادقین در تفسیر آیه مبارکه مینویسد.

و یاد کن قصه دارد و پسرش سلیمان را با اینکه هر دو را علم و حکمت ان دادیم، وقتیکه حکم کردند در کشت با تاك انگور که خوشه های آن آویخته ومانند زرع بزیان نزديك شده بود.

چون شب هنگام گوسفندان قوم پراکنده و چراکنده شده بودند ، بدون شبان در آن کشت با بوستان و ما بر حکم حاکمین و متحاكمين دانا بودیم

یعنی دانستیم که داود و سلیمان بر مدعی که صاحب حرث او مدعى عليه که صاحب غنم بود چه حکم کردند.

و این داستان چنانست که یکی روز در آن بمحکمه داود علیه السلام در آمدند یکی دهقان بود و ایلیا نام داشت، و آندیگر گوسفندان داشت و نامش يوحنا بود.

ایلیا عرض کرد : يا خليفة الله همسايه من يوحنا شب هنگام رمه خود را

ص: 188

میچر اندرمه او بکشت زار من در آمده اند و تمام آنرا بچرانیده اند ، و بقولی عرض کرد ببوستان من در آمده و خوشه های انگور را خورده و تلف کرده اند.

داود با يوحنا فرمود تا چه گوئی.

عرض کرد آری من بخواب اندر بودم و صورتی چنین روی داده است، فرمود: حساب کنید بهای زرع و گوسفندان چند است، چون حساب کردند با هم مساوی بود. پس حکم کرد که گوسفندان خود را بایلیا بده تا صاحبی کند.

و عادت سلیمان علیه السلام بر این بود که چون داود سلام الله عليه بر مسند حکومت کند جای گرفتی، وی بر در محكمه نشستی، و هر کس از خدمتش بیرونشدی از کار او و حکم داود علیه السلام در آن قضیه پرسش نمودی.

چون ایلیا و یوحنا از محکمه داود بیرون آمدند، و مضمون آنداستان و آنحکومت را بعرض رسانیدند، سلیمان که در آنزمان یازده ساله بود بمحكمه پدر بزرگوار در آمد و عرض کرد: اگر حکمی جز این بودی بوفق و صلاح نزدیکتر بودی.

داود علیه السلام فرمود: چه نوع میتوان حکم نمود؟

سلیمان در جواب عرض کرد گوسفندانرا باید بایلیا تسلیم نمود تا از شیر و پشم و روغن آن سودمند شود، و باغ یا زراعتگاه را بیوحنا بباید گذاشت تا تیمار داری آن نموده بمرتبه رساند که از نخست بود.

و چون آنحرث یا انگور بآندرجه برسد که از آن پیش بوده است آنجا را به ایلیا تسلیم کند و گوسفندان خود را بستاند تا هیچکدام بی بهره نمانند.

و دیگر اینکه چون اهل هر صنعت و پیشه بآداب و ترتیب آن داناتر است پس مناسب چنانست که هر کس بصنعت خود مشغول باشد، و داود علیه السلام بر این گونه حکم فرمود.

و حقیقت سخن چنانست که در آنزمان حکم چنان بود که از جانب داود صادر گشته بود ، و خدایتعالی بسلیمان علیه السلام بقضیه وحی فرستاد که ناسخ

ص: 189

آنحکم گردید و داود علیه السلام بعد از اطلاع بمنسوخ شدن حکم سابق بنص ناسخ حکم فرمود.

و آنکسان که اجتهاد أنبيا قائل شده اند، بهمین آیه کریمه متمسك شده اند و گفته اند: سلیمان اینحکم را باجتهاد خود فرمود و اگر انبیاء را اجتهاد روا نبودی سلیمان اینچنین حکم نراندی.

و جواب اینسخن اینست که ما مسلم نمیداریم که سلیمان این حکم را باجتهاد خود کرده باشد، بلکه هر دو از قبیل وحی بوده وحكم ثاني ناسخ حكم اول است.

و علمای امامیه جملگی بر این قول که نافی اجتهاد انبیا هستند رفته اند و علی بن عیسی بلخی گفته است که چون رأی پیغمبر از رأی دیگری افضل است پس بطریق اولی اجتهادش جایز است.

و جواب آنرا چنین دادهاند که چون پیغمبر را وحی ممکن باشد که مثمر یقین است، پس اجتهاد که منتج ظن است برای او روانیست.

دیگر اینکه چون حکم داود بطریق وحی بود، پس هرگونه اجتهاد که بر خلاف آنست ناقض آن خواهد بود و در شرع اسلام چگونه میتوان تجویز نمود که اجتهاد ناقض حکم خدا باشد.

و اگر هر دو بر طریق اجتهاد حکم نموده اند نه بوحی، با اینکه وحي ممكن است، پس لازم میشود که اجتهاد بروحي ترجیح داشته باشد، و برحسب بداهت عقل حکم بر آن میرود که ترجیح ظن بر یقین قبیح است.

دیگر اینکه اگر پیغمبر را اجتهاد جایز بودی هر آینه غیر ویرا جایز میشد که بموجب اجتهاد شخصی خود باری مخالفت نماید، چنانکه جماعت مجتهدین بر خلاف اجتهاد یکدیگر عمل کنند.

اما مخالفت با پیغمبران و احکام ایشان اجماعاً کفر است، پس اجتهاد برای ایشان روانیست.

ص: 190

و نیز ممکن است در اجتهاد خطا رود، لاجرم لازم میآید که در قول انبيا علیهماالسلام وخطا واقع شود و این مستلزم آن میشود که بر اقوال پیغمبران عدم وثوق را قائل شوند، پس با ینعلت جایز نخواهد بود.

و نیز یزدانتعالی میفرماید دو ما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى» (1) و منطوق این دلالت بر این نماید که هر نطقی که پیغمبر صلی الله وعلیه و اله فرمود جز بطريق وحی نبوده، و آیه شریفه «ففهمناها سلیمان مقوی این قول است چه بمعنی «علمناه الحكومة في ذلك» است و تعلیم جز بطریق وحی نیست.

اگر کسی گوید: تفهیم بمعنی القای معنی است در قلب، پس منافی اجتهاد نخواهد بود.

جواب چنان است که القاء اعم از آنست که از جانب خدا باشد یا دیگران و اینجا از جانب خداوند تعالی جل شأنه است چنانکه منطوق آیه مبارکه شاهد بر اینست، پس مرادف وحی میباشد.

و نیز در اخبار و ارداست که داود را پسرهای متعدد بودند، و آنحضرت همی خواست بداند خلافت و نیابت او بكداميك از فرزندانش پیوسته میشود، و از حضرت خدای مسئلت نمود تا با او مكشوف دارد.

لاجرم خداوند سبحان باین طریق بروی نمایان ساخت تا او را معلوم شود که مهبط وحی الهی سلیمان است نه دیگر برادران سليمان.

و بعضی از علما تجویز اجتهاد پیغمبر را کرده اند گاهی که قضیه روی داده باشد و وحی نرسیده باشد، و اگر در همانوقت حکم نکنند ضرر برسد.

جواب اینسخن آنست که حکم آنحضرت در این هنگام باجتهاد بجهت دلالت وحی است بر نفی ضرر، پس آن حکمی خواهد بود بنص نوعى، و معذلك مسلم نمیداریم که اجتهاد وی در آنحال از روی ظن باشد، بلکه از روی یقین و علم است.

ص: 191


1- سوره نجم آیه 504

انس بن مالك از حضرت رسول روایت کرده است که حکومت حضرت سليمان در حق ايليا و يوحنا بر اینصورت بود که:

ایلیا مواشی یوحنا را در شب حفظ نماید، و یوحنا حراست حرث ايليارا در روز نماید گاهی که زرع بهمان حد برسد که در اول بود.

معلوم باد حكم مسئله مذکوره در شریعت ما وجوب ضمان است بر صاحب دا به اگر در حفظ آن تفریطی کرده باشد، خواه در روز خواه در شب.

و شافعی بر آن رفته است که وجوب ضمان متلف درشب خواهد بود، چه بر نسب عادت ضبط دو ابرا در شب نمایند، و جمعی از اصحاب ما نیز بر این رفته اند.

أما ابوحنيفه گويد: این ضمان صورت نمیگیرد مگر در حالتیکه حافظی با این دواب بوده باشد.

زهری روایت کند که در عهد حضرت رسولخدای صلی الله وعلیه واله شتری از این غارب شب هنگام بحايط بعضی از مردم انصار در رفت، و اموال او را تلف ساخت.

ابن غارب بحضرت رسولخدای مرافعه کشانید آنحضرت این آیت مذکوره را تلاوت فرمود، بعد از آن ارش و غرامت اموال این غارب را از صاحب شتر بگرفت و باو تسلیم کرد و حکم فرمود که:

بر اصحاب مواشی واجب است که مواشی خود را در شب نگاهداری نمایند و بر اصحاب زروع و حوایط است که در روز محارست و محافظت آنرا بنمایند.

و اینکه خدایتعالی در این آیه شریفه میفرماید و هر يك از پدر و پسر را یعنی داود و سلیمان را حکومت یا پیغمبری و دانش بامور دین دادیم، دلالت بر آن کند که حکم داود وسلیمان علی نبینا و آله وعليهما السلام بطريق وحی است، و اگرچه بنص نوعی باشد.

ص: 192

راقم حروف گوید: مفسرین شیعی و سنی در این مسئله بیانات مفصله دارند که شرح آن در این مقام لزومی ندارد.

أما ميگوئيم همینقدر که بر عصمت انبیا قائل هستیم، و ایشانرا از خطا و خلل و سهو و نسیان و کبائر و صغائر و قصور و تقصير و اغراض شخصيه محفوظ ،میدانیم، تکلیف معین است چیست.

و نیز چه زیان دارد که حضرت داود علیه السلام میدانسته است از میان فرزندانش حضرت سلیمان علیه السلام دارای رتبت خلافت و نبوت خواهد بود.

و این امر و ظهور این فعل برای این بود که بر سایر برادران سلیمان و دیگران معلوم شود که خلیفه آنحضرت بر حسب این علم و حکمت که از الهامات سبحانیست بسلیمان تعلق دارد.

و هم در تفسیر صافی در بیان آیه شریفه «الذين إن مكناهم في الأرض أقاموا الصلوة وآتوا الزكوة» (1) آنکسانی که اگر ایشا نر اور مملکت زمین تمکین بخشیم، نماز را بپای دارند، و زکاة اموال را بدهند.

از حضرت کاظم علیه السلام و جد بزرگوارش حضرت سیدالشهداء صلوات الله و سلامه عليهما مروی است که فرمود:

«هذه فينا أهل البيت» این آیه شریفه در شأن ما اهل بیت نازل است، چنانکه در اخبار دیگر رجعت اهل بیت و سلطنت در جهان رسیده است.

و هم در آنکتاب در تفسیر این آیه شریفه «و بئر معطلة و قصر مشيد» از حضرت کاظم علیه السلام مروی است که فرمود «بئر معطله امام صامت «و قصر مشيد» امام ناطق است.

مرحوم فيض قدس سره میفرماید: اینکه بشر را کنایت از امام صامت و خاموش گردانیده، برای اینست که:

امام علیه السلام منبع علمی است که سبب زندگانی ارواح است با پوشیدگی آن

ص: 193


1- سوره حج آیه 42

منبع دیگر برای کسیکه بحضرت آن منبع علم ربانی تشرف و استفاضت جوید، چنانکه چاه آب منبع آبی است که سبب زندگی ابدان است با اینکه جز برای کسیکه در طلب آنچاه برآید پوشیده است.

و اینکه صمت و سکوت را کنایت از تعطیل آورده است، برای اینست که بعلم او منتفع نمیشوند، و از منبع حكم و علومش فیض یاب نمیگردند و او را معطل میگذارند، چنانکه چاهی آبدار را در طلب نیایند و معطل گذارند.

و اینکه امام ناطق را کنایت از قصر مشید خوانده است، برای ظهور و علو منصب و انتشار نام و یاد اوست.

و در بعضی کتب تفسیر گفته اند مقطوعاً امیر المؤمنين علیه السلام قصر مشيد، وبشر معطله فاطمه زهرا و فرزندان او سلام الله علیهم اند که معطل از ملک شده اند.

و قمی در تفسیر خود گوید: این مثل است برای آل محمد صلی الله وعلیه واله و بئر معطله همانست که از آن استفایه نمیشود.و او امامی است که غایب شده است. و از علم او تا هنگام ظهورش اقتباس نمی نمایند.

و قصر مشيد بمعنی مرتفع است و آن مثل است برای امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه که از نسل آنحضرت هستند و مقصود فضایل منتشره ایشانست در عالمین و مشرفه بر دنیا.

و این همان قول یزدان تعالی است که میفرماید « ليظهره على الدين كله و شاعر در اینباب گوید:

بشر معطلة و قصر مشرف *** مثل لأل محمد مستطرف

فالقصر مجدهم الذى لا يرتقى *** والبئر علمهم الذى لا ينزف

و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «و عباد الرحمن الذين يمشون على الأرض هونا» (1) از حضرت کاظم مرویست که فرمود در جواب آنکس از آنحضرت از این معنی پرسش کرد:

ص: 194


1- سوره فرقان آیه 64

«هم الأئمة يتقون في مشيهم» اينجماعت ائمه علیهم السلام هدی هستند که در مشی خود از روی تقیه میروند.

و دیگر در آیه شریفه «و ما من غائبة فى السماء والأرض إلا فى كتاب مبین» (1) و هیچ پوشیده و خافیه در میان زمین و آسمان نیست مگر اینکه در کتابی مبین روشن است از حضرت کاظم علیه السلام در ضمن حدیثی مرویست که فرمود:

«و و إن في كتاب الله لآيات ما يراد بها أمر إلا أن يأذن الله به مع ما قد يأذن الله مما كتبه الماضون، جعل الله لنا في ام الكتاب أن الله يقول: و ما من غائبة الأيه».

بدرستیکه در کتاب خدای آیاتی میباشد که هیچ امری اراده نمیشود بآن مگر اینکه خدای اذن بدهد بآن امر با تمام آنچه خدای تعالی اذن داده است از آنچه پیشینیان نوشته اند آنرا و بعد از این خدای بظهور آن اذن میدهد.

خداوند برای ما در ام الكتاب معلوم و مقرر داشته، بدرستیکه خداوند تعالی میفرماید هیچ غائبه در آسمان و زمین نیست جز اینکه در کتابی مبین است.

پس از آن فرمود «ثم اور ثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا» وارث آن کتاب گردانیدیم، یعنی عالم بعلوم آن نمودیم آنکسانیرا که از میان بندگان خود بر گزیدیم.

«فنحن الذين اصطفينا الله وأورثنا هذا الذى فيه» تبيان كل شيء ما جماعت ائمه هدی و اهل بیت مصطفی هستیم آنکسانی که خدای ما را برگزید و وارث این کتابی که تبیان هر چیزیرا شامل است بگردانید.

و در آیه شریفه «قالت إحداهما يا أبت استأجره إن خير من استأجرت القوى" الأمين» (2).

ص: 195


1- سوره نمل آیه 77
2- سوره قصص آیه 26

یکی از دو دختر شعیب علیه السلام در خدمت پدرش عرض کردای پدر موسی علیه السلام را برای گوسفند چرانی اجیر کن، چه وی بهترین کسی است که اجیر سازی مردی نیرومند و امین است.

حضرت كاظم علیه السلام فرموده قال: «لها شعيب يا بنيه هذا قوى قد عرفت برفع الصخرة الأمين من أين عرفته» ؟

شعیب علیه السلام با دختر خود فرمود: ایدخترك من این مردیست نیرومند از آن که آن سنگ سنگین را که چند تن نمی توانستند از جای بگردانند از دهن چاه بدیگر سوی بیفکند، از کجا دانستی وی امین است؟

عرض کرد: ای پدر بزرگوار من در پیش روی او راه میسپردم با من فرمود از دنبال من راه بسپار واگر من را هرا یاوه نمودم بهمن باز نمای، چه ما قومی هستیم که بر عقب زنان نگران نمیشویم.

و خلاصه حکایت چنانکه در تفاسیر و تواریخ مسطور است اینست که: چون حضرت موسی سلام الله علیه بعد از قتل آنمرد قبطی از شهری که در حکومت فرعون بود، بیرون شد، و خوفناک راه بسپرد.

تا در برابر مدین که قریه شعیب پیغمبرعلیه السلام او بنام مدين بن ابراهيم و بیرون از سلطنت فرعون بود رسید، و بأصل شجره که در زیرش چاه آبی در آمد.

نگران شد که گروهی مواشی خود را آب میدهند، و بیرون از آن جماعت کثیره مختلفه در مکانی فرودتر از مکان ایشان دو تن زن را بدید گوسفندان خود را از آب دور میکنند و منع مینمایند تا بگوسفندان آن جماعت مخلوط نشوند.

فرمود: شما را چیست که گوسفندانرا از آب باز میدارید؟

گفتند: ما گوسفندان خود را آب نمیدهیم تا گاهیکه شبانان گوسفندان خودشانرا از آب بگردانند، برای حذر کردن از مزاحمت رجال، وپدر ما شیخی

ص:196

کبیر است و آن نیرو ندارد که برای سقایت گوسفندان خود بیرون آید، لاجرم بناچاری ما را میفرستد.

لاجرم موسى علیه السلام محض ترحم بر آن دوزن عفیفه گوسفندان ایشانرا آب بداد.

در خبر است که چون موسی علیه السلام بماء مدین رسید چاه آبیرا دید که مردمان از آنچاه برای گوسفندان و دواب خود آب میکشند، موسى در يك گوشه بنشست و تا آنوقت سه روز بود که هیچ چیز نخورده بود.

پس بدو جاریه نگران شد که در گوشه جای کرده اند و گوسفندی چند با خود دارند و بآنچاه نزديك نمیشوند.

فرمود از چه روی آب باینها نمیدهید؟ ایشان جواب مذکور را بدادند.

موسی برایشان ترحم کرد و نزديك بآنچاه آمد و فرمود دلوی برای خودم و دلوی برای شما آب میکشم.

و آن دلو بآن مثابه بود که ده تن مرد آنرا میکشیدند، و آن حضرت به تنهائی دلوی برای آنکس که بر سر چاه بود برکشید و دلوی برای دو دختر شعیب علیه السلام بیرون کشید و گوسفندان آند و دختر را آب داد.

و در روايتي رسیده است که جماعت شبانان سنگی بر سر چاه میگذاشتند که جز هفت مرد یا ده تن و بقولی چهل تن نمیتوانست او را از آب بیرون آورد.

و آنحضرت به تنهایی یکدفعه آندلو را از چاه بیرون کشید و آن گوسفندان دختران را آب بداد و روانه ساخت و از آن پس بهماندرخت بازشد و در سایه آن بنشست و عرض کرد: ای پروردگار من بدرستیکه من بآنچه بمن از خیر نازل سازی نیازمندم.

و آن حضرت سخت گرسنه بود، و از پروردگار خود خواستار طعام شد، روایت کرده اند که آنحضرت در آنحال بيك پاره خرما نیازمند بود.

ص: 197

در نهج البلاغه وارد است که فرمود سوگند با خدای از خداوند عزوجل هیچ چیز نخواست جز نانی که بخورد، زیرا که موسی بقله زمین را میخورد.

و چنان آنحضرت لاغر و نزار و پوست بدنش نازك شده بود که سبزی آنسبزه را که خورده بود از پرده نازک زیر پوست بدن مبارکش نمودار بود إلى آخر الخبر.

شبان وادی ایمن گهی رسد بمراد *** که چند سال بجان خدمت شعیب کند.

و دیگر در تفسیر صافی در بیان آیه شریفه « ولقد وصلنالهم القول» (1) از حضرت کاظم مروی است که فرمود:

«إمام إلى إمام» پيشوائی را به پیشوائی از پی در آوردیم یعنی ائمه هدی سلام الله عليهم را بیکدیگر متابع ساختیم.

و نیز در آیه شریفه «و من أضل ممن اتبع هواه» (2) کیست گمراه تر از کسیکه همراهی هوای نفس خود را کند فرمود.

«من اتخذ دينه رأيه بغير إمام من أئمة الهدی» هر کس دین خود را رأی و اندیشه ناصواب و خواهش نفس بد فرجام خود گرداند، بدون اینکه متابعت رأى صواب نمای امامی از ائمه هدی صلوات الله عليهم را نماید.

و هم در تفسیر صافی در بیان آیه «وافى هدايه وإنك لا تهدى من أحببت ولكن الله يهدي من يشاء و هو أعلم بالمهتدين» (3).

بدرستیکه تو هدایت نمیکنی آنکس را که دوست میداری ولکن خدایتعالی هدایت میکند هر کس را که میخواهد و خداوند داناتر است بهدایت یافتگان و کسانیکه استعداد هدایت دارند.

ص: 198


1- سوره قصص آیه 51
2- سوره قصص آیه 50
3- سوره قصص آیه 57

این آیت در حق جناب ابيطالب عليه الرضوان نازل شده است.

چنان بود که رسولخدای صلی الله وعلیه واله با ابو طالب ميفرمود: ايعم بگو «لا إله إلا الله انفعك بها يوم القيامة» تا اين كلمه توحید و اقرار بوحدانیت حضرت احدیت برای تو در روز قیامت سودمند گردد.

و ابو طالب عرض میکرد ای پسر برادر من خودم در کار خودم داناترم چون ابو طالب وفات کرد عباس بن عبدالمطلب در حضرت رسولخدای صلی الله وعلیه واله گواهی داد که ابو طالب در هنگام وفات باین کلمه طیبه تكلم نمود.

صلاله رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود اما من از وی نشنیدم و امیدوارم که در روز قیامت بدو سود رسانم.

و فرمود اگر در مقام محمود قیام ورزم البته در حق مادرم و پدرم و عمم و برادرم که در زمان جاهلیت با من مواخات نموده بود شفاعت میکنم.

مرحوم فیض اعلی الله مقامه میفرماید: ابو طالب ایمان خود را پوشیده و شرك را ظاهر مینمود تا بر نصرت پیغمبر قادر تر باشد.

چنانکه از اخبار دیگر مستفاد میشود از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند آیا رسول خدای محجوج با بيطالب بود، یعنی از آن پیش که آنحضرت مبعوث بشود آیا ابو طالب بر آنحضرت حجت بود.

فرمود نبود «ولكنه كان مستودعاً للوصايا فدفع إليه» ولكن ابوطالب وصاياى أنبياء عظام علیهم السلام را نزد خود بودیمه داشت پس آن جمله را بحضرت رسول خدای صلی الله وعلیه واله تقدیم کرد.

عرض کردند پس ابو طالب وصاياى البيارا بحضرت خاتم الانبياصلی الله وعلیه واله بداد با اینکه بروی حجت بود.

فرمود: «لو كان محجوجاً به ما دفع إليه الوصية» اگر ابوطالب بر آنحضرت حجت بود وصايا را بآ نحضرت نمیداد.

عرض کردند حال ابیطالب چه بود؟

ص: 199

فرمود به پیغمبر و و آنچه پیغمبر بیاورده بود ایمان آورد، وصایا را بحضرتش تسلیم کرد، و در همانروز بمرد.

مرحوم فیض اعلى الله درجته میفرماید:«محجوجاً بأبيطالب» يعنى أبو طالب آنحضرت قبل از آنکه مبعوث شود حجت بود، و مراد بوصايا وصایای انبیا علیهم السلام است «على أنه محجوج» به یعنی علاوه بر اینکه پیغمبر بر ابو طالب حجت بود و کلام آنحضرت علیه السلام «ما دفع اليه الوصية» اینست که شأن وصیت این است که منتقل میشود از آنکس که او را تقدم میباشد.

و دیگر در تفسیر صافی در آیه شریفه «الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا وهم لا يفتنون» (1).

آیا مردمان چنان میپندارند که متروک میمانند که میگویند ایمان آوردیم و اینکه اختیار نمی نمایند ایشانرا.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که عباس بخدمت أمير المؤمنين صلوات الله علیه مشرف شد، و عرض کرد راه برگیر تا مردمان با تو بیعت نمایند.

فرمود آیا ایشانرا چنان میدانی که بیعت میکنند عرض کرد آری، فرمود: پس کجا است قول خداوند عزوجل «الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا وهم لا يفتنون».

در تفسير منهج الصادقین در تفسیر و معنی این آیه شریفه مسطور است: آیا پنداشتند مردمان که فرو گذاشته شوند باینکه گویند ایمان آورده ایم.

یعنی پندار مینمایند که بمجرد قول «آمنا» دست از ایشان باز دارند، و حال اینکه ایشان آزموده و مبتلا در نفس و مال نشوند، و بتكاليف شاقه ممتحن نکردند.

از قبیل مفارقت اوطان و مجاهده دشمنان و اولیای شیطان و امثال آن از اوامر و نواهی سبحانی و شهوات نفسانی تا مخلص از منافق و موحد از ملحد واشباه

ص: 200


1- سوره عنکبوت آیه1

آن جدا گردد.

و در همان تفسیر در آیه شریفه «يخرج الحي من الميت ويخرج الميت من الحی»(1) بیرون میآورد قدرت کامله یزدانی زنده را از مرده و بیرون میآورد مرده را از زنده.

چون ایشان از نطفه و مرغ از بیضه یا مفسد از مستصلح و مؤمن از کافر و عالم از جاهل و بعکس اینها که مذکور شد، یا حیات را از پيموت در میآورد و بعكس.

«ويحيى الأرض بعد موتها و كذلك تخرجون» (2) و زنده میگرداند زمین را بگیاه پس از افسردگی و پژمردگی و خشکی آن و بر اینگونه بیرون آوردن که میبینید بیرون آورده خواهید شد از قبور، چه این نیز تعقيب حياة است مرگرا.

مراد اینست که ابداع و اعاده متساوی و یکسان هستند در مقام قدرت قدیری که قادر است بر طرد و عکس آن که اخراج میت است از حی، و اخراج حی است از میت، و احیاءمیت و میرانیدن آن.

از حضرت کاظم سلام الله علیه مرویست که در قول خداى يحيى الأرض بعد موتها فرمود:

«ليس يحييها بالقطر، ولكن يبعث رجالافيحيون العدل فيحيى الأرض لإحياء العدل، ولا قامة الحد أنفع فى الأرض من القطر أربعين صباحاً».

این زنده کردن زمین نه بیار انست، یعنی احیاء در این آیه شریفه نه اشارت بانست که باران ببارد و زمین بروید و سبز و خرم و تازه گردد.

لكن خدا يتعالى رجالی را بر انگیزاند که ایشان عدل و داد و درخت نصفت و اقتصاد را از زمین ظلم و عناد زنده بگردانند، و هر آینه اقامت حدی که خدای مقرر ساخته سودمندتر است از باران چهل صباح.

ص: 201


1- سوره روم آیه 19
2- سوره روم آیه 19

از لطایف این کلام حکمت نظام اینست که از کوه و دریا و جنگل و صحرا و رود لاخ و سنگلاخ و معادن وغیرها تا گاهیکه دست تدبیر و نظر عقل و فکر عمیق انسانی در آن متصرف نشود، سود و زیانی مشهود نگردد.

صد هزار سال اگر بگذرد و کوه و معدن و دریا و رود خانها و زمینها بحال خود باشد، همانست که بود.

فرضاً آفتاب بتابد و دریا بجوشد، و سحاب بیارد، وزمین بروید، و اقسام معدنیات ببالد، همان است که بوده است.

مگروقتیکه قوه متصرفه عاقله انسانی درآن تدبیر نماید، وخاصیت و نتیجه وفوائد آنرا از استخراج و ترکیبات و تصنفات در آن ظاهر سازد، و آیات و علامات و امارات و عمارات آشکار نماید.

و اینحال راجع بعلم وتحصيل علوم وحفظ وصيانت آن بفراغت بال و آسایش خیال، و صفوت ضمير و لطف تدبير است.

و اگر این آسایش نباشد، تحصیل علم و تکمیل صنایع که علامت ترقی وظاهر نمودن خواص اشیاء و ترکیبات است ممکن نشود.

و این آسایش جز بظهور عدل که بنیان انتظام و دوام و بقای جهان است امکان نپذیرد.

پس از این حیثیت باشد که میفرماید زندگی زمین بزندگی عدل، و ویرانی جهان بعدم احیای علم است، و از اینست که فرموده اند: «بالعدل قامت السموات والأرض».

چه اگر در دایره امکان کار بعدل وتعديل و مساوات و اعطای حق بذیحق نباشد، هرج و مرج شود، و از حیز امکان بیفتد و از اینست که عدل اصل دوم از اصول دین است.

چه اگر عدل نباشد نبوت و امامت و احکام و اوامر و نواهی را ظهور و بروزی

ص: 202

نتواند بود، و در حقیقت امور معاشیه و معادیه هر دو مختل و از مقامات مقرره خود ساقط خواهد شد.

و هم در کتاب تفسیر صافی در ذیل آیه شریفه «ولقد آتينا لقمان الحكمة» (1) و بتحقيق که لقمان را حکمت دادیم.

از حضرت کاظم علیه السلام پرسيدند فرمود: «الفهم والعقل» مراد از حكمت فهم و عقلست.

و دیگر در آیه شريفه «إن الله وملئكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليماً» (2).

بدرستیکه خداوند تعالی و فرشتگان او درود میفرستند بر پیغمبر بلند مقدار صلی الله علیه و آله ای کسانیکه گرویده اید بخدا و رسولخدا صلوات فرستید بر پیغمبر و سلام کوئید بروی سلام گفتنی یا تسلیم نمائید خود را و انقیاد اوامر و نواهی او را بکنید.

از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند معنی صلوات خدا وصلوات ملائكه وصلوات مؤمن چیست؟

فرمود: «صلواة الله رحمة من الله، وصلواة الملئكة تزكية منهم له وصلواة المؤمنين دعاء منهم له».

درود از جانب خدای رحمت است از جانب خدای و درود از فرشتگان ترکیه ایشانست هر پیغمبر را، و درود مؤمنان در حضرت پیغمبر دعای ایشان است برای آن حضرت.

در تفاسیر مرقوم است که مراد از اینجا اعتنای باظهار شرف و برتری شأن حضرت رسالت مرتبت است.

گفته اند معنى ( اللهم صل علي محمد، اينست که بار خدایا بزرگ و عظیم

ص: 203


1- سوره لقمان آیه 11
2- سوره احزاب آیه 56

بدار محمد صلی الله وعلیه واله را در این جهان با علای دین و اظهار دعوت بطريق، یقین و بزرگ داشتن نام و ابقای شریعت او.

و در آخرت بقبول شفاعت او در حق امت، و مضاعف داشتن ثواب واظهار فضل او بر اولین و آخرین و مقدم نمودن او را بر تمامت انبيا و مرسلین صلواة الله و ملائكته عليهم اجمعين.

و بهمین جهت است که پاره عارفان و محققان گفته اند: تشریف و تشریف و تکریم و تعظیم خداوند تعالى محمد صلی الله وعلیه واله را در آیه شریفه «إن الله وملائكته يصلون على النبی» از تعظیم آدم بسجود بر افزون است.

از کعب بن عجزه مرویست که گفت: در حضرت رسولخدای صلی الله وعلیه واله کردم یا رسول الله ما نمیدانیم چگونه در حضور مبارکت تقديم سلام نمائيم كيفيت سلام را بیان بفرمای.

فرمود: بگوئيد «اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على إبراهيم وآل إبراهيم إنك حميد مجيد، و بارك على محمد وآل محمد كما باركت علي إبراهيم وآل إبراهيم إنك حميد مجيد».

بعد از آن فرمود خداوند تعالی دو فرشته را بر من موکل گردانیده است تا هر کجا نام من ببرند و شنوند و بر من صلوات فرستند آن فرشتها گویند: خدای تو را بیامرزد و فرشتگان آمین گویند.

از ابوطلحه منقول است که یکی روز در حضرت رسولخدا صلی الله وعلیه واله و مشرف شدم و آن حضرت را بسیار شادان و فرحان دیدم.

عرض کردم یا رسول الله در هیچ روزی باین اندازه ترا خوشحال ندیدم امروز هستی.

فرمود چگونه شادمان و خوشدل نباشم که اکنون جبرئیل نزد من بود و گفت: خدای میگوید هر کس یکبار بر توصلوات فرستد من بسبب آن ده باربر وی صلوات فرستم و ده سینه از وی محو نمایم و ده حسنه برای او بنویسم.

ص: 204

شیخ طوسی در تبیان میفرماید: مراد به تسلیم سلام دادن بصيغه «السلام عليك أيتها النبي» ميباشد.

معلوم باد علمای امامیه و حمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل بر آن عقیدت هستند که صلوات بر پیغمبر در نماز واجب است.

لكن مالك بن انس و ابو حنيفه واجب و شرط صحت نماز نمیدانند.

و بعضی از فقهای امامیه مستدلا بر وجوب آن حکم نموده اند، بروایت عامه از عایشه مرقوم است که گفت شنیدم رسول خدا صلی الله وعلیه واله فرمود: «و لا تقبل صلاة إلا بطهور و بالصلوات علی» هیچ نمازی در پیشگاه الهی پذیرفته نمیشود مگر بطهارت وبصلوات فرستادن بر من.

واز انس بن مالك نيز مرویست که رسولخدای فرمود هر وقت یکی از شما نماز گذارد ببایست بدایت بحمد و سپاس حضرت احدیت نماید، آنگاه بر من صلوات فرستد.

و در ثواب صلوات بر پیغمبر و آل پیغمبر وشريك داشتن آل را با پیغمبر در صلوات اخبار بسیار است که در این مقام حاجت باشارت نیست.

ابن مسعود انصاری میگوید: رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود: هر کس نمازی بگذارد و در آن نماز صلوات بر من و آل من نفرستد نمازش را خدای نمیپذیرد.

و هم در آن کتاب در تفسیر سوره شریفه «ص» از حضرت كاظم عليه السلام پرسیدند «ص» چیست، و این صادی که فرمان شد که پیغمبر در آنهنگام که طی معراج میفرمود خویشتن را با آن اغتسال دهد چه بود؟

فرمود «عين تنفجر من ركن من أركان العرش» چشمه ایست که منفجر می شود از مایه از ارکان عرش و آنرا ماء الحياة خوانند.

و این همان آبی است که خدایتعالی میفرماید »ص والقرآن ذى الذكر» سوگند میخورم بحقیقت «ص» و بقرآنی که دارای شرف و شهرت است.

و دیگر در آیه شریفه «قال رب اغفر لي وهب لي ملكاً لا ينبغي لأحد من

ص: 205

بعدی» (1) سلیمان عرض کرد: ای پروردگار من بیامرز مرا و ببخش مراملکی و پادشاهی که پس از من برای احدی سزاوار نباشد.

از حضرت كاظم علیه السلام پرسیدند که آیا جایز است که پیغمبر خدا بخیل باشد؟ فرمود: روانیست.

عرض کردند: پس قول سلیمان علیه السلام چنانکه در اینجا بدان اشارت شد چیست ووجه آن و معنای آن چیست؟

فرمود: «الملك ملكان ملك مأخوذ بالغلبة والجور و إجبار الناس، وملك مأخوذ من قبل الله تعالى ذكره، كملك إبراهيم هو ملك طالوت و ذى القرنين».

پادشاهی و ملك دو گونه است یکی آن ملکی است که بغلبه وجود و مجبور داشتن مردمان بگیرند و بدست آرند و دیگر ملکی است که از جانب خدای تعالی بدست آید مثل ملك ابراهيم و ملك طالوت و ذوالقرنين.

پس حضرت سلیمان عرض کرد:

«هب لى ملكاً لا ينبغي لأحد من بعدى، أن يقول انه مأخوذ بالغلبة والجور و إجبار الناس فخر الله عز وجل له الريح تجرى بأمره رخاء حيث أصاب، وجعل غدوها شهراً و رواحها شهراً».

ببخش مرا پادشاهی که هیچکس را نرسد و نشاید که بعد از من بگوید این ملک و سلطنت را بغلبه و جود و مجبور ساختن مردمان مأخوذ داشته است.

لاجرم خداوند تعالی باد را برای سلیمان مسخر ساخت تا بفرمان آنحضرت بهر کجا که آنحضرت بخواهد بنر می وزیدن گیرد، و این باد با این حالت نرمی هر روزی یکماه طی راه مینمود.

یعنی آنحضرت را روزی دو ماهه راه را طی میداد، چنانکه مرویست که حضرت سلیمان صبحگاه از تدمر بیرون آمدی و قیلوله در اصطخر شیراز بگذاشتی و شب بکابل فرود آمدی و در آنشهر بیتوته فرمودی.

ص: 206


1- سوره ص آیه 34

و تذمر همان شهر است که جماعت جن در زمین شام برای آنحضرت بنیان نهاده بودند.

وهب بن منبه روايت کند که در بعضی کتب خوانده ام که بناحیه دجله بر سنگی بعضی از اصحاب سلیمان نوشته اند که با مداد از اصطخر بیامدیم و اینجا قيلوله نمودیم، شب انشاء الله تعالی در شام خواهیم بود.

و هم در خبر است حضرت سلیمان یکروز بمرو رفت و قیلوله فرمود، و نماز دیگر را در بلخ بگذاشت، و از بلخ بترکستان و از آنجا بچین رفت آنگاه بساحل دریا که مطلع آفتا بست رسیده تا بزمین قندهار رسید، و از آنجا بکرمان آمده بزمین فارس توجه و نماز دیگربکسکر آمده و نماز شام در شهر تدمر که مدینه آنحضرت بود فرود آم.

و نیز در تفسیر صافی و دیگر تفاسیر در ذیل آيه شريفه «طه ما أنزلنا عليك القرآن لتشقى» (1) ایمحمد نفرستادیم بر تو قرآن را تا در رنج و تعب افتی.

از حضرت کاظم علیه السلام را از آباء عظامش از امیر المؤمنين صلوات الله عليهم اجمعين مرویست.

«لقد قام رسول الله العشر سنين على أطراف أصابعه حتى تورمت قدماه و اصفر وجهه، يقوم الليل أجمع حتى عوتب في ذلك».

رسولخدای تا مدت ده سال در عبادت خداوند متعال بر اطراف اصابع وسر پنجه پای مبارک میایستاد تا گاهی که از شدت زحمت و رنج بیداری و عبادت هر دو قدم مبارکش ورم کرد و چهره گلگونش زرد گشت تمام شب را در حضرت بی نیاز بنماز بایستادی تا معاتب و باین آیه شریفه مذکوره مخاطب شد که:

ما قرآنرا بتو نفرستادیم که دچار رنج و تعب شوی، بلکه برای سعادتمندی

ص: 207


1- سوره طه آیه1

تو فرستادیم.

گفته اند شقاء بمعنی تعب شایع است و از این بابست «أشقى من رايض المهر» رنج و تعبش بیشتر است از آنکس که سوار کره باشد و پرورش کره را نماید، چه یکی از رنجمندی رایض بیداری شب است.

«و سيد القوم أشقاهم» بزرك هر قومى رنج و تعبش از دیگران فزونتر وقبول زحمتش بیشتر است.

و دیگر در آیه شریفه «وخذ بيدك ضغئاً فاضرب به ولا تحنث إنا وجدناه صابراً نعم العبد إنه أو اب» (1)

بگیر ای ایوب بدست خود دسته از شاخهای باريك يا از حشيشهاى خشك حسب عدد صد باشد پس بزن بزن خود بآندسته گیاه یکبار و در سوگندی که یاد کرده بزه کار و مخالف مشو.

در تفسیر صافی و علل الشرایع از حضرت ابو الحسن ماضی امام موسی کاظم علیه السلام که در جواب ابی بصیر که از آنحضرت پرسید بلیتی که ایوب علیه السلام در اینجهان بآن مبتلا شد بچه علت بود.

فرمود بواسطه نعمتی بود که یزدا نتعالى بأو عطا فرموده و أيوب شکر آنرا بجای میآورد، شیطان در آنزمان از صعود بآسمان ممنوع نبود.

و چون شکرانه آنحضرت را که بآسمان برده بودند شیطان بدید بر آنحضرت حسد برد.

و عرض کرد خدایا همانا این شکری که ایوب مینماید جز بواسطه آنچه در دنیا بأودادی نیست، و اگر او را از دنیای او محروم بگردانی هرگز أداى يك شكر نعمت ترا بحضرت تو تقدیم نخواهد کرد مرا بر دنیای او مسلط کن تا بدانی که شکر نعمتی را ادا نمیکند.

پس از جانب خدای بدو خطاب رسید که ما ترا بر مال و فرزندان ايوب مسلط ساختيم.

ص: 208


1- سوره من آیه 40

شیطان شتابان فرزندان و اموال اینجهانی آنحضرت را تباه ساخت و چیزی از آنجمله برایش باقی نگذاشت «و هو يحمد الله عزوجل».

ایوب را در وفود این بلیات ثلمه در ارکان شکر و شکیبائی راه نیافت و همواره یزدانتعالی را سپاس میگذاشت.

«ثم رجع إليه فقال يارب إن أيوب يعلم أنك سترد إليه دنياء التي أخذتها منه، فسلطنى على بدنه لتعلم أنه لا يؤدى شكر نعمة (نعمك خ)».

پس عرض کرد پروردگارا ایوب میداند که تو بزودی آنچه از علایق این جهانی او را که بهلاکت و تباهی پیوسته است بدو باز میگردانی هم اکنون مرا برتن او مسلط فرمای تا مکشوف افتد که شکر نعمتی را بجای نمیآورد.

خداوند عزوجل بدو فرمود ترا بر بدن او سوای دو چشم او و دل او وزبان او و گوش او تسلط دادیم.

«قال فانقض مبادراً خشية أن ندركه رحمة الله عز وجل فيحول بينه وبينه فنفخ في منخريه من نار السموم فصار جسده نقطاً نقطاً». میفرماید چون ابلیس این خطاب بشنید از آن بیم که مبادا رحمت خداوند ایوب را فرو گیرد و شیطانرا بدو راه نگذارد مبادرت کرده بتعجيل بشتافت نفسی گرم در هر دو منخرش بدمید و بدن مبارك ايوب را بلا در سپرد و خون بیرون دوید.

و چون در پایان ابتلایش بلا بروی سخت شد، اصحابش بخدمتش بیامدند و عرض کردند:

ای ایوب هیچکس را ندانسته ایم که باینگونه بلا که تو مبتلا شدی ابتلا یافته باشد، و اینحال نتواند بود مگر بواسطه کرداری بد که به پنهانی کرده باشي «فلعلك أسررت سوء فى الذى تبدى لنا» و آنحضرت را باین کلمات نکوهش کردند.

چون ایوب علیه السلام این سخنان را بملامت بشنید، با پروردگار خود بمناجات

ص: 209

پرداخت و عرض کرد:

«يا رب" ابتليتني بهذه البلية و أنت تعلم الله لم يعرض لى أمران قط إلا التزمت أخشنهما على بدنى، ولم آكل قط إلا وعلى خواني يتيم، فلو أن لي منك مقعد الخصم لأدليت بحجتي».

بار پروردگارا مرا باین بلیت بیازمودی و تو خود میدانی که هرگز دوکار در کار عبادت و اطاعت تو بر من وارد نگشت جز اینکه هر يك دشوارتر بود بر بدن خود هموار نمودم.

و هرگز دست بخوردنی آشنا نکردم جز اینکه یتیمی برخوان طعام خود بخوردن بنشاندم.

پس اگر در پیشگاه تو با قامت حجت و دلیل جای سازم هر آینه حجت خود را ظاهر سازم، یعنی در آنچه عرض کردم بر صدق مدعای خویش میتوانم دلیل و حجت بعرض رسانم.

«فعرضت له سحابة فنطق فيها ناطق فقال: يا أيوب أدل بحجتك» اين هنگام ابری پدیدار و گوینده در میان ابر بسخن آمد و گفت ای ایوب حجت خود را باز نمای.

ایوب مئزر خود را استوار کرده بر دو زانوی ادب بنشست و عرض کرد:

تو مرا باین بلیت مصاحبت دادی، و تو خود میدانی که هیچوقت در کار طاعت تو دو کار پیش نیامد مگر اینکه هر يك بدنم را خشن تر بود اختیار کردم و هرگز لقمه از طعامی بر نگرفتم مگر اینکه یتیمی را برخوان بمهمان داشتم.

پس در جواب گفته شد: ای ایوب این طاعت را کدامکس محبوب توگردانید؟ یعنی این طاعتی را که بآن میبالی و دست آویز استحقاق خود گردانیدی و حجت خود میشماری کدامیکس ترا دوستدار آن ساخت.

میفرماید: چون ایوب این جواب را بشنید «فأخذ كفاً من تراب فوضعه في فيه ثم قال: أنت يارب» پس مشتى خاك برگرفت و بردهان خود نهاد و از آن

ص: 210

پس عرض کرد تو اینکار را کردی ای پروردگار من.

یعنی چون ایوب بدانست که جوابی بی جوابست، فوراً از راه نهایت ضراعت وخشوع و خضوع و معذرت از کردار خود، از نخست دهان خود را از خاك عذر خواهی بینباشت.

و ازروی اقرار صمیم قلب و نهایت استرحام و استعفا عرض کرد: تو این محبت را دردل من نهادی و این سعادت را بمن عنایت فرمودی.

و نیز در تفسیر صافی در تفسیر آیه شریفه «یا حسرتي على ما فرطت في جنب الله» (1) ای دریغا و افسوسا از آن تقصیر یکه در ادای حق و طاعت و قرب خدای ورزیدم.

از حضرت كاظم علیه السلام مرویست که فرمود: «جنب الله امير المؤمنين علیه السلام وكذالك من كان بعده من الأوصياء بالمكان الرفيع إلى أن ينتهى الأمر إلى آخرهم».

در اخبار دیگر نیز وارد است که امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: منم جنب الله و نیز روایت کرده اند که مقصود ولایت آنحضرت است، و هم در خبر است که فرمودند: مائیم جنب الله، و از این خبر مسطور معلوم میشود که مقصود مکان و منزلت رفیع است، و بعضی گفته اند مراد از جنب الله طریقی است که موصل برضای الهی است و در بعضی اخبار بمعنی عدل است.

و در آیه شریفه « وقال الذين كفروا ربنا أرنا اللذين أضلا نا من الجن والانس» (2).

آن کسان که کافر شدند گاهی که به آتش دوزخ معذب شدند گویند ای پروردگارما بنمای بما آن دو تن را که گمراه کردند ما را و از دین حق برگردانیدند از دیوان و آدمیان، یعنی از شیاطین جن وانس که ما را گمراه ساختند.

و دیگر در آيه شريفه «قل أرأيتم إن كان من عند الله ثم كفرتم به من أضل ممن هو فى شقاق بعيد» (3).

ص: 211


1- سوره زمر آیه 57
2- سوره فصلت آیه 29
3- سوره فصلت آیه 52

بگو با این کفار کافر نعمت آیا دیدید شما اگر رؤیتی و بصيرتي داريد بمن خبر دهید که اگر قرآن فی نفس الامر از حضرت خدای باشد پس بدون تأمل و متابعت ادله آن کافر شوید بآن ، و ادله آن کدامکس گمراه تر باشد از کسیکه در خلافی دور از اصلاح و صواب باشد.

یعنی کدامکس گمراه تر باشد از شما که همه گاه در مقام تکذیب و انکار هستید.

«سفر هم آياتنا فى الأفاق وفى أنفسهم» زود باشد که باین جماعت کفار بنمائیم نشانهای قدرت خود را در کنارهای جهان و در نفسهای ایشان یعنی مکه معظمه مراد آنست که اکتفا بشق قمر به تنهایی نمیکنیم که ابوجهل از عین جهل منکر شود، و برای توضیح آن باطراف و اکناف بفرستد ، و معذلك چون ناچار شود حمل بر سحر وساحری نماید.

بلکه چندان آیات وعلامات بأهل مکه و نواحی آن باز مینمائیم تا جملگی را روشن گردد که رسول خدای برحق است.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود: «الفتن (1) في آفاق الارض والمسخ في أعداء الحق»یعنی مقصود از آیات آن فتنها میباشد که در آفاق زمین و مسخی است که در دشمنان خدای نمودار میشود .

مرحوم فيض اعلى الله مقامه میفرماید مقصود آنحضرت در زمان رجعت و هنگام ظهور قائم آل محمد صلوات الله عليهم است.

در منهج الصادقين مسطور است که علمای اعلام را در معنی آفاق و انفس اختلاف بسیار رفته است، یکی همان معنی مذکور.

دوم بآن معني است که مردها نرا بنمائیم حجج و دلائل توحید و قدرت خود را در آفاق عالم و اقطار آسمان و زمین از شمس و قمر و نباتات و اشجار و بحار

ص: 212


1- فتن جمع فتنه و فتنه بمعنی گمراهی و گناه و کفر و رسوائی و عذاب و دیوانگی و بلا ومال و آمد و شد مردم در رأیها و اندیشه ها

در جبال.

و در نفوس ایشان از لطایف، صنعت و بدایع حکمت و حسن صورت و احكام خلقت را بأعصاب و رباطات و عروق، و ایجاد قوای ظاهره و باطنه و غیر از آن.

تا ایشان را آشکار گردد که خالق آفاق و انفس و روح و روان، حضرت معبود بحق ومسجود مطلق است و در الوهیت یکتا و در علم و قدرت بیهمتا است.

سیم اینکه بنمائیم دلائل خود را بر صدق محمد صلی الله وعلیه واله و صحت نبوت اور والعلم آفاق یعنی اقطار مكه بفتح، قرى، وحصون و قلاع، و بلاد از برای او و بنصرت ومعاونت أحباى اخيار که کرار غیر فرار بودند، و بعد از وی برای تمامت در سیم مسلمانان.

مانند غلبه ایشان بر بلاد یمن و روم و فارس و شرق و غرب و تسلط و تفوق ایشان برجميع أكاسره و أقاصره وفيروزى قليل ايشان برگروهی کثیر، وضعفای ایشان براقويا.

و انتشار دعوت اسلام در اقطار معموره و بسط دولت معموره و بسط دولت دین محمد صلی الله وعلیه واله در اقامی و نواحی بروجهی که خارق عادات و بیرون از دایره معهود است.

و مراد به «فى أنفسهم، فتح مکه است بعد از قحط و خوف و قتل.

و این فتح و نصرت آفاقی و انفسی برای آنستکه بر سکنه مکه و اقطار آن ظاهر کردد که قرآن بر حق است و از جانب خدائیست که معبود مطلق استکه ایشان بسبب غلبه و تسلط آنحضرت بر مکه و أقطار آن بعد از آنکه هیچ ناصری و معاونی نداشت ، عارف شدند بآنکه آنحضرت از جانب خدای تعالی مؤید است.

چهارم آنکه مراد به «فی الأفاق» وقایعی است که براهم مکد به از خسف وغرق وصيحه و جز آن وقوع یافت، و مراد به «في أنفسهم» وقعه روز بدراست.

پنجم آنکه مراد به آیات آفاقی آثار امم ماضی است که تکذیب رسولان خود کردند و آثار سایر مخلوقات که در تمامت بلاد بودند.

ص: 213

و آیات انفسی انتقال ایشان از نطفه، بعلقه، و از علقه بمضغه، و از مضغه بعظام، و پس از آن رویانیدن گوشت بر آنها پس از انتقال ایشان از مرتبه جنینیت بطفولت، و از طفولیت بشباب، و ازشباب بکهولت، و از کهولت بشیخوخیت، و از تزاید عقل و تمیز آن به تزاید دندانها و تنزل آن در وقت توغل ایشان در قرون و احوال.

ششم آنکه آیات آفاقی غلبه دین اسلام است در زمان ظهور حضرت صاحب العصر والزمان صلوات الله عليه.

و انفسی آنچه در زمان رسولخدای صلی الله وعلیه واله و واقع شد از فتح مکه معظمه.

هفتم اینکه ضمیر جمع راجع است بجميع أديان و معنی چنان است که تمامت مردمان را بنمائیم دلائل آفاقی که هدم بنیانست و آيات أنفسى كه إهلاك أبدانست.

هشتم آنکه آفاقی اختلاف از منه و امکنه است، و أنفسى تفاوت کلی است احوال و امزجه.

و ارباب تحقيق و أصحاب تدقیق گفته اند که آفاقی عالم كبير است، وأنفسى عالم صغیر، و هیچ شبهتی نمیرود که آنچه از دلائل قدرت در عالم کبیر است نمونه آن در عالم صغیر است.

از آنجمله اخلاط اربعه که از آیات انفسی است، نمونه فصول اربعه است که از آیات آفاقی است.

و بر این قیاس قوای اربعه نمونه از ریاح اربعه است، و عروق چهار گانه كه رك أكحل و قيفال و با سلیق و ابطليست، مانند انهار أربعه است که عبارت از رود سیحون و جیحون و نیل و فرانست و چشم برگونه ابی است که گاهی گرینده و بارنده و گاهی بی آب و بارانست.

بعضی این معنی را باین ترتیب گفته اند: «فی الافاق شمس وقمر فى الأنفس حس و فكر، في الأفاق كوكب ونجوم، و في الأنفس عجايب وعلوم، في الأفاق

ص: 214

سحاب و غموم، في الأنفس نوائب وهموم، فى الأفاق بروق خاطفة، في الأنفس عروق واجفه، فى الأفاق جبال شامخة، في الأنفس آمال راسخة، في الأفاق عيون تابعة، و في الأنفس عيون دامعة، فى الأفاق جواهر ومعادن، في الأنفس ظواهر و بواطن».

پس مجملا آنچه مفصلا در عالم است مجملا در نشئه انسان مندرج است و از اینروی گویند انسان عالم صغیر است، و جز آن عالم کبیر است مفصل.

پس عالم شدن بحقیقت عالم صغير مستتبع عالمیت است بجميع ماسوی و آن مستلزم معرفت خداوند تعالی است.

و از اینجا میباشد که حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله وسلامه عليه فرمود من عرف نفسه فقد عرف ربه».

و شبهه در آن نیست که هر شخصی که خویشتن را بهتر شناسد، عرفان او بخدا بیشتر خواهد بود چنانکه فرموده اند «أعرفكم بنفسه أعرفكم بربه».

پاره حكما و عرفا را در تطبیق آفاق و انفس بيانات لطيفه است.

و دیگر در تفسیر صافی در تفسیر آیه شریفه حم و الكتاب المبين إنا أنزلناه في ليلة مباركة إنا كنا منذرين، فيها يفرق كل أمر حكيم، (1) سوگندبقر آن که ما فرستادیم آنرا یعنی قرآنرا در شبی با برکت و عظمت یعنی شب قدر.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرستادیم قرآنرا در شب قدر أنزل الله سبحانه القرآن فيها إلى البيت المعمور جملة واحدة، ثم نزل من البيت المعمور على رسول الله صلی الله وعلیه واله في طول عشرين سنة.

«فيها يفرق» يعنى فى ليلة القدر «كل أمر حكيم أى يقد و الله عز وجل كل أمر من الحق والباطل وما يكون فى تلك السنة وله فيه البداء والمشيئة، يقدم ما يشاء ويؤخر ما يشاء من الأجال والأرزاق والبلايا والأعراض والأمراض

ص: 215


1- حم والكتاب المبين سوره دخان اول سوره

و يزيد فيه ما يشاء وينقص ما يشاء.

و يلقيه رسول الله صلی الله وعلیه واله إلى أمير المؤمنين و يلقيه امير المؤمنين إلى الأئمة صلوات الله عليهم، حتى ينتهي ذلك إلى صاحب الزمان، و يشرط له فيه البداء والمشيئة و التقديم والتأخير»

خداوند سبحان قرآن را در شب قدر بیکدفعه و بالتمام بسوى بيت المعمور نازل ساخت و از آن پس در مدت بیست سال از بیت المعمود برسولخدای صلی الله وعلیه واله فرستاد.

در آنشب یعنی در شب قدر بیان کرده و فیصل داده شود هر کاریکه حکم کرده شده است، در همه سال از قسمت ارزاق و جميع منافع و مضار عباد در دنیا.

چون خفض، و رفع، و سخط، ورضا، وقبول، ورد، و وصال، و فراق، و سعادت و شقاوت، و رجا و یأس، و تعیین اعمار و آجال، و امثال آن بر وجهی که قابل زیاده و نقصان نباشد، در هیچ حال.

و چنانکه امام علیه السلام در بیان این تفسیر میفرماید: مقدر میفرماید خداوند عز وجل در اینشب هر امریرا از حق و باطل و آنچه در اینسال خواهد شد، وخدای راست در اینجمله بدا و مشیت، و مقدم میدارد هر چه میخواهد، ومؤخر میگرداند هر چه را میخواهد، از آجال و ارزاق و بلایا و اعراض و امراض، وبر افزون میگرداند در آن هر چه میخواهد.

و رسولخدای صلی الله وعلیه واله این قرآنرا بسوی علی امير المؤمنين القا فرمود وأمير المؤمنين بسوی ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين القائمود تا این امر بحضرت صاحب الزمان له پایان گیرد، و با او شرط نهاد همان بدا و مشيت وتقديم وتأخير را.

و از این پیش در ذیل مناظرات آنحضرت این آیه مذکوره مذکور شد.

در جلد پنجم بحار و تفسیر علی بن ابراهیم قمی از حضرت عالم علیه السلام مروست

ص: 216

که این آیه شریفه چنین نازل شده بود: و آل ابراهیم و آل عمران و آل محمد على العالمين ، پس آل محمد را از کتاب ساقط کردند، یعنی مبغضين و مشرکین چنین کردند.

در تفسیر صافی از حضرت کاظم علیه السلام مروی است که مردی نصرانی از تفسیر این آیه شریفه بر حسب باطن بپرسید فرمود:

أما حم همان محمد صلی الله وعلیه واله میباشد وهو في كتاب هود الذي انزل عليه وهو منقوص الحروف.

و أما الكتاب المبين فهو امير المؤمنين على علیه السلام، وأما الليلة فاطمة الصلاح و أما قوله فيها يفرق كل أمر حكيم، يقول يخرج منها خير كثير فرجل حكيم و رجل حكيم و رجل حكيم.

و او در کتاب هود علیه السلام که بروی نازل شده است هست، و منقوص الحروف است.

و أما كتاب مبين امير المؤمنین علی علیه السلام است، و أما ليله مذكوره جناب فاطمه زهرا صلوات الله علیها میباشد، و أما قول خدای که میفرماید در اینشب بیان کرده و فیصل داده میشود هر کاریکه حکم کرده شده است، میفرماید از آن خیری بسیار بیرون میآید پس مردیست حکیم و مردیست حکیم و مردیست حکیم.

آن مرد نصرانی عرض کرد برای من اول و آخر اینرا توصیف کن کیستند این رجال؟

فرمود «إن الصفات تشتبه ولكن الثالث من القوم أصف لك ما يخرج من نسله، و إنه عندكم لفى الكتب التى نزلت عليكم إن لم تغيروا وتحرفوا وتكفروا وقديماً ما فعلتم».

و از این پیش در ذیل حدیثی مرفوع بترجمه اینکلمات معجز آیات اشارت شد.

ص: 217

در منهج الصادقین مسطور است که حکایت کرده اند:

در بغداد مردی بود که مدت مدیدی بود دل در هوای زلف دخترى مشك عذار دچار داشت و بر مراد خود فرصت نمیجست اتفاقاً شب برات آن آب حیات و شاخه نبات را در یافت و بر آن اندیشه برآمد تا مگر (یا جان رسد بجانان یا جان زتن برآید).

آن سیمتن سیاه گیسو گفت: از جوانمردی بسی دور است که جمله مردمان در اینشب آشنا باشند، و ما بیگانه، آن مرد گفت که راست گفتی، مرا نیز همین معنی در خاطر خطور نمود.

پس هر دو تن مردانه پای برگردن نفس ناپروا نهادند، و از همدیگر جدائی و بحضرت کبریائی روی آورده تا بامداد باطاعت و عبادت و أوراد واذكار بگذرانیدند.

چون روشنی روز روی بنمود، پدر آندختر دست آنماه دیدار سیم بر را گرفته نزد آنمرد بیاورد و گفت:

در اینشب رسول خدا را در عالم خواب بدیدم فرمود: دختر ترا نزد فلانکس برده باوی عقد نمای.

پس آنمرد وزن از برکت و میمنت عبادت اینشب در اینجهان بدولت وصال بر خوردار شدند، و در آنجهان از آتش نیران رستگار ، و از روضه رضوان کامکار گردیدند.

علمای اعلامرا در کیفیت انزال قرآن در لیله مبارکه اختلاف است بعضی گفته اند حق تعالی و تبارك در اینشب قرآن کریم را بآسمان دنیا از آن آیت آیت و سوره سوره بروجه مصلحت بندگان به پیغمبر نازل نمود، و پس آخر الزمان فرستاد.

همچنین تمامت آنچه را که مردمان با آن حاجتمند هستند در هر سال در این شب بآسمان دنیا فرو میفرستد، و از آن پس جبرئيل بتدریج در هنگام حاجت

ص: 218

آنرا بهمه میرساند.

و بعضی گویند: مراد آنست که بدایت انزال قرآن در این شب بوده است. از ابن عباس منقول است که یزد انتعالی در شب قدر بجميع قرآن تكلم فرمود، و جبرئیل آنرا شنیده در دل خود بسپرد و آنرا بكتيبه آسمان دنيا إملا نمود و ایشان آنرا بنوشتند، و بعد از آن در مدت بیست و شش سال به پیغامبر صلى الله علیه و آله آورد.

و چون فرو فرستادن نبی بر نبی سبب دور شدن بندگان از معصیت یزدان، وقرب ايشانست بعبادت حضرت سبحان از اینروی برسبیل استيناف بيان مقتضی انزال را خداوند تعالی باینكلام فرمود إنا كنا منذرین» بدرستیکه ما هستیم از دهندگان بانزال قرآن در شبی که از برکات آن همان مطالب سابقه بیم مذکوره است.

در خبر است که در این شب از لوح محفوظ نسخ امور عالمرا استنساخ نمایند، پس نسخه ارزاق و روزی جهانیان را بمیکائیل دهند، و نسخه حروب وزلازل و صواعق و عنف را با جبرائیل گذارند، و نسخه اعمال را با اسرافیل سپارند، و نسخه مصائب و آجالرا با عزرائیل بازدهند.

بالجمله اخبار و حكايات ليله مبارکه و نیمه شعبان بسیار است، و مقام نگارش ندارد.

و هم در تفسیر صافی در ذیل آیه شریفه «أفلايتد برون القرآن» (1) آیا چرا تفکر نمیکنند در قرآن و مواعظ وزواجر آن.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود: از چه روی در قرآن تدبر نمینمایند فيقضون ما عليهم من الحق، و چون تدبر وتفكر وتعقل نمودند آنچه از حق بر ایشان واجب و لازم است ادا نمایند.

و نیز در آن تفسیر در آیه شریفه «ولا يغتب بعضكم بعضاً» (2) نباید پاره از شما

ص: 219


1- سوره محمد (ص) آیه 27
2- سوره حجرات آیه 13

پارۀ دیگر در غیبت او بید یاد کند.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود: «من ذكر رجلا من خلفه بما هو فيه مما عرفه الناس لم يغتبه، و من ذكره من خلفه بما هو فيه مما لا يعرفه الناس اغتابه، ومن ذكره بما ليس فيه فقد بهته».

هر کس مردی را دردنبال او بصفتی و کرداری یاد کند که دیگر مردمان او را بآن صفت و شیمت شناخته باشند او را غیبت نکرده باشد.

مثلا شخصی متجاهر بفسق یا زنا یا سرقت یا امثال آن باشد بدرجه که مردمان بر آنحال عارف و آگاه باشند آنگاه کسی او را با آن امر یاد کند او را غیبت نکرده است چه این امر بر دیگران مکتوم نبوده است.

و هر کس مردی را بامر یکه دیگران بر آنحال وی شناسا نباشند یاد کند و آن مجهول را معلوم و پوشیده را آشکار دارد او را غیبت کرده است و در شمار مغتابین است.

و هر کس کسی را بصفتی و اعمالی یاد کند که در وی نیست همانا بروی دروغ بسته، و او را بهتان زده است.

معلوم باد در دم غیبت و این معصیت آیات قرآن و اخبار و احادیث فراوان رسیده است و خداوند تعالی در مبالغه در ترک غیبت در همین آیه شریفه میفرماید: «أيحب أحد كم أن يأكل لحم أخيه ميتاً فكر هتموه واتقوا الله إن الله تواب رحیم» (1).

آیا دوست میدارد یکی از شما که بخورد گوشت برادر خود را در حالتیکه آن برادر مرده باشد یا آنکه آنگوشت مرده باشد، و حیات از آن رفته باشد، والبته مکروه میشمارید آنرا و ممکن نیست که شما کراهت آنرا انکار نمائید.

و چون حال براین منوال است لاجرم همانگونه که از گوشت مرده کراهت

ص: 220


1- سوره حجرات، آیه 13

دارید بیایست از غیبت نیز کرامت بدارید و انکار نمائید، و بترسید از عقوبات الهی بسبب ارتكاب غيبت.

بدرستیکه خداوند تعالی بسیار پذیرنده توبت است از جمعی که از غیبت تو به نمایند و مهر با نست بآنکسکه از غیبت راندن باز ایستد.

معلوم باد که غیبت منهیه عبارت از آنستکه در غیاب شخصی سخنی در حق وی گویند که اگر در حضورش بگویند او را از استماع آن سخن بدآید.

از رسول خدا صلی الله وعلیه واله مرديست «إياكم والغيبة فان الغيبة أشد من الزنا إن الرجل يزنى ثم يتوب فيتوب الله عليه، و إن صاحب الغيبة لا يغفر له حتى يغفر له صاحبه».

برشما باد که از غیبت اجتناب و دوری گزینید که غیبت راندن از زنا کردن سخت تر است زیرا که مرد زانی چون بتوبت رود ایزد سبحانی تو به اش را میپذیرد لکن توبه غیبت کننده را نمی آمرزد تا گاهیکه مغتاب از وی در گذرد، و او را حلال نماید.

از کتاب مصابيح القلوب مرقوم کرده اند که یکی از صالحان امت حکایت کرد که:

یکی روز بگورستان نشسته بودم مردی جوان شتابان برما برگذشت گفتم این مرد و همانندان وی و بال مسلمانان و اسباب تشویش خاطر ایشان هستند.

چون شب در رسید در خواب دیدم که آنمرد را بر جنازه خوابانده نزد من آوردند، و کاردی بدستم بدادند و گفتند بخور گفتم سبحان الله من چندین سال استکه حیوانی نخورده ام چگونه مردار خورم.

گفتند مگر نه او را غیبت نمودی، پس چرا گوشت او را نمیخوری گفتم از آن توبه کردم از آن پس یکسال بآن گورستان تردد همیکردم تا مگر آن جوانرا دیده از وی حلالی طلبم.

بعد از یکسال آنجوان را بدیدم از آن پیش که لب بسخن بر گشایم گفت: تو به کردی؟ گفتم آری گفت: بخانه خویش برو که تورا بحل کردم.

ص: 221

ابوهریره گوید: ماعز حضرت رسول خدای صلی الله وعلیه واله مشرف شد و سه نوبت در حق خود بزناکاری گواهی داد، رسول خدای بهر سه نوبت روی از وی برتافت.

صحابه :گفتند ای ماعز اگر نوبت دیگر چنین گواهی دهی تو را رحم فرماید گفت: من این گواهی از بهر همین کار میدهم، و عرض کرد: ای رسول خدای زنا کرده ام، رسول خدای او را رجم فرمود.

روزی حضرت پیامبر از کسی شنید که با دیگری همی گفت که ماعز خود را رسوا ساخت که در حق خویشتن برناگواهی داد و سنگسار گشت.

رسول خدای هیچ سخن نکرد و ایشان از عقب آنحضرت راه میسپردند تا بخرابه رسیدند مرده خری در آنجا بیفتاده بود پیغمبر با آنها فرمود این خر مرده را بخورید.

عرض کردند: یا رسول الله جان ما فدای تو باد چگونه گوشت مرده را بخوریم فرمود: نه اینست که شما ماعز را بغیبت میسپارید که از خوردن اینمردار بدتر است، نمیدانید که او در جویهای بهشت میچرد.

بدانکه آنکس که غیبت دیگری را بشنود مانند غیبت کننده است در معصیت.

امير المؤمنين صلوات الله علیه میفرماید: «السامع للغيبة أحد المغتابين» شنونده غیبت یکی از دو غیبت کنندگان میباشد.

حکایت کرده اند که یکی روز حضرت عیسی علیه السلام با اصحاب خود فرمود: اگر باد بجامه شما افتد و آنجامه را از عورت شما برکشد چه میکنید؟ عرض کردند آنرا میپوشیم.

فرمود: نه چنان است که شما میگوئید بلکه شما از آنجماعت هستید که جامه را بالاتر برید.

و اینکلام حکمت نظام کنایت از آنستکه شخصی غیبت شخصی را نماید

ص: 222

نکنند بلکه او را ممد و معین گردند.

بباید دانستکه غیبت منحصر در قول وقول مقصور در صریح نیست بلکه کنایت و اشارت بدست وسر و چشم و جز آن نیز از نوع غیبت است گاهی که مفید عیب و نقص باشد، و همچنین است حکایت از حرکات و سکنات و راه سیاری و امثال آن.

و از جمله کنایه اینست که شخصی گوید: من در مجلس حکام حاضر نمیشوم یا مال ایتام را نمیخورم و مرادش این باشد که فلانکس مرتکب این امر میشود.

و از این قسم است که شخصی گوید: خدایرا شکر و سپاس که مرا از این کردار منزه ساخته، و قصدش این باشد که فلان شخص این کار را میکند، چه این قول اگر چه در صورت شکر است اما متضمن غیبت است.

و بر همین طریق است اینکه کسی گوید اگر فلانکس اینکار را نمیکرد بهتر و نیکوتر میبود و حال آنکه مراد او از این قول تنبیه دیگری باشد بر عیب وی.

و همچنین است اگر نفس خود را بنکوهش یاد کند، و قصدش آگاه نمودن مردمانرا بر بدیهای دیگر باشد.

حاصل مطلب اینکه هر چه غرض از آن تعرض بعرض دیگری باشد وغرض صحیحی در آن مقصود نباشد، از قسم غیبت است.

و فقهای امامیه شش موضع از غیبت را مستثنی شمرده اند، و بعضی دیگر از فقهاء اماميه قسم دیگر را بآن ملحق ساخته و فرموده اند: این مواضع اگر چند در صورت غیبت هستند لکن از روی حقیقت از غیبت خارج هستند، و هیچ گناهی بر آن مترتب نیست.

يكى متظاهر الفسق بعنوان فسق چنانکه شخصی آشکارا بخوردن باده ناب بپردازد، یا ستمکاری که بآشکارا مرتکب ظلم شود، در این صورت جایز است که به پنهانی او را بعنوان همان تباهکاری یاد کنند، نه بفسقی دیگر که سرا

ص: 223

بوجود آرد.

پس در این هنگام اگر کسی گوید فلانکس شرابخواره است یا ستمکاره مغتاب نخواهد بود، وحديث «لاغيبة للفاسق» دلالت بر اباحت آن دارد.

و بعضی از مخالفین چنان گمان برده اند که این حدیث بسند نرسیده و جماعتی دیگر از ایشان گفته اند که مراد از این حدیث نهی است از غیبت فاسق و اگرچه صورت آن صورت خبر است.

و شکی نمیرود که قول بجواز آن اوجه است خصوصاً غیبت در حق کسیکه بفسق خود مفاخرت کند و دور نمینماید که لعن و طعن بر چنین کس از جمله قربات باشد و حديث شريف «طيبوا ألسنتكم بغيبة الفساق» دليل صريح بر اباحت دارد.

دوم از آن مواضع شکایت متظلم است از ظالم، و از اینروی زنی در حضرت رسولخدای صلی الله وعلیه و الهو از بخل شوهر خود شکایت کرد و گفت «هو رجل شحيح» ورسول خدا مانع او و منكر قولش نشد.

يم نصیحت مستشیر در نکاح یا در معامله یا در محاوره و جز آن، چه در وقتیکه فاطمه بنت قیس در خطبه با حضرت رسالت استشاره نمود فرمود: «أما فلان فرجل صعلوك لامال له، و أما فلان فلا يضع العصاعن عائقه».

أما فلانکس همانا مردی درویش است و مالی ندارد، أما فلانشخص دیگر عصارا از گردن خود فرو نمیگذارد کنایت از اینکه مردی نزاع جوی و ناستوده خوی است.

و دیگر اینکه منع این قسم موجب عدم بلوی است، لاجرم جایز باشد، بلکه در این باب اگر ظن غالب مستشار آن باشد که اگر کشف احوال مستشار فيه را نکند، زبانی بحال شور نماینده برسد بروی واجب گردد که حال آنشخص را روشن و مکشوف دارد.

چهارم جرح و تعدیل شاهد و راوی است و از اینروی که علمای اعلام

ص: 224

وضع كتب رجال کرده اند و در طی آن کتب بیان ثقات رجال و اهل جرح را نموده اند ، و اسباب جرح را در مواضع عدیده یاد فرموده اند.

لکن در اینصورت واجب است که رعایت اخلاص را از دست ندهند و قصد حفظ اقوال مسلمین نمایند و ضبط سنت مطهره و حفظ آنرا از کذب ولی علت باعثه آن از عداوت و تعصب نباشد.

ونيز واجب است اقتصار کردن بآنچه غرض بآن متعلق است از قدح و منع قبول شهادت و رعایت وعدم تجاوز از آن.

پنجم ذکر مبتدعه و تصانیف فاسده و آراء مضله ایشان، اما باید در این قسم اقتصار کنند بر آنچه متضمن حصول مطلوب است.

و جایز است که قبایح و قدح انساب دشمنان اهل البیت علیهماالسلام را بآنچه مطابق واقع باشد یاد کنند.

و از اینروی حضرت أمير المؤمنين و امام حسن علیهماالسلام الان از معایب و قبايح معاویه و قدح انساب معاویه و اوصاف ذمیمه عمر و بن العاص و ولید بن مغیره که بنیان وجود ایشان و امثال ایشان از اساس اخلاص مناصی نداشت مذکور و ایشانرا در مورد طعن ولعن منظور میفرمودند، تا مردمان بشناسند و فریب نخورند بلکه بمكر ایشان دچار نگردند.

و باید در این باب از کذب اجتناب ورزید، وبكلام غير واقع ارتکاب نجست تا متصف بغیبت نشود، وواقع را باختلاط غیر واقع مشوب و از حقیقت خارج نساخت.

چنانکه نهج البلاغه و اغلب ادعيه مأثورة شريفة صحيفه مشحون باين مسائل و بيان مثالب و معایب خوارج است.

و علما و فقهای امامیه رضوان الله تعالی علیهم را روا میباشد که مسائل باطله و آراء فاسده را یاد و صحتش را مقدوح، و دلائل ناصوابش را باطل کنند.

و نیز اگر مقامی پیش آید که قائل را نکوهش و در رد آن برای عظمت

ص: 225

اعتقاد مردمان در آن باب خشونت و نفوس مردمانرا از آنعقیدت منزجز دارند جایز است.

لكن واجب استکه در حال تشنیع و نکوهش قصد قربت و اظهار حق کنند. و از شائبه عداوت و حسد محترز باشند.

و اگر مقاله مترو که باشد که مردمان آن عمل نکنند، و بالفعل قائلی برای آن نباشد، و توقع آن نیز نرود که مردمان آن عمل کنند، مثل قول بعدم تنجس آب قليل بملاقات نجاست، بدون تغییر چنانکه ابن عقیل بر اینمذهب رفته است در اینصورت ترك تعرض بياد كردن قائل آن اولی و شایسته تر است.

ششم صدور قذف بآنچه موجب حد و تعزیر است از شهودیکه بزناگواهی دهند یا غیر آن در حضور حاکم شرع.

و همچنین وقوع قذف زوجین در حضور حاکم که موجب لعان است، چه در ضمن آن دفع مفاسد است و وقوع آن در مجلس مبارك حضرت رسالت پناهی علسهماالسلام و عدم انکارش دلالت اباحت آن دارد.

و اما موضع هفتم که استثنای آن مختلف فیه است، آنست که دو تن بمعصیت شخصی عالم باشند بمشاهده یا جز آن و با همدیگر مذاکره آنرا نمایند و یکدیگر را بان خبر دهند.

و علت تجویز این امر اینست که آن مذاکره تولید امریرا نمی نماید که زاید بر علم ایشان گردد تا موجب فزوني هتك عرض گردد.

و شبهتی در این امر نمیرود که در این امر شایسته تر ترك تذاكر است، چه مردمان بستر عيوب و تذاکر بر خلاف نسبت مأمورهستند.

و دیگر اینکه محتمل است که وقوع آن ذکر بعد از غرض و نسیان یکی از آندوتن باشد، پس در اینحال سبب اشتهار آن خواهند شد، و این منافی ستر است.

ص: 226

معلوم باد تحقيق غيبت فرع آنست که آنچه مذکور گردد محصور باشد. پس اگر اهل بلدی عظیم، یا طایفه عظیم را که هر دو غیر محصور باشند، مثل بنی تميم آنرا غیبت نمیگویند شرعاً.

زیرا که این غیبت متعلق بشخص معین از ایشان نخواهد شد تا موجب کراهت ایشان گردد، و بهمین علت شهادت بر غیر محصور در شریعت مسموع نیست.

و شیخ جمهور در بعضی تعلیقات خود آورده است که هر کس غیبت شخصیرا نموده باشد، یا استماع کرده و از آن پس پشیمان شده بیایست که ایندعا را قرائت نمايد «اللهم صل على محمد وآل محمد واغفر لمن اغتبته أو سمعت غيبته».

چه ایندعا کفاره گناهان غیبت است، لکن باید اول بر این وجهنيت كند «أدعو لمن اغتبته أو سمعت غيبته كفارة لذنبى لوجوبه قربة إلى الله».

و این در صورتی است که آنکس را که غیبت کرده است از آن غیبت بیخبر باشد، و اگر با خبر باشد، این گناه از غیبت کننده مرتفع نمیشود مگر اینکه ازوی درگذرد.

و بر دانایان دقیقه یاب پوشیده نیست که حکمت در نهی از تنابز و سوءظن تالت و غیبت، و امر بإصلاح ذات البین برای اینست که: رشته محبت و سلسله اتحاد و اتفاق اهل ایمان محکم و استوار باشد، ومتفرق لندامة نشوند، تا در هر امری که پیش آیدیار و یاور و اعانت کر یکدیگر باشند، و بتمامت ما يحتاج خود قیام نمایند و باین واسطه ابواب فتنه و آشوب مسدود و اسباب انتظام امور عالم موجود گردد.

و نیز ممکن است جوان کسی در غیبت کسی بپردازد و این خبر بمغتاب برسد گذشته از اینکه اسباب خصومت کردد، محض لجاج و عناد مرتکب همان فعل گردد.

چنانکه بتجربت ایز رسیده است و بیشتر این خصومات و قان و منازعات

ص: 227

و تشتت اجتماعات بهمین علت و موجب نفاق و ضعف حال اخوان دینی شده است.

و بر این جمله بر افزون بسیار میشود که فعل و قولی که از مغتاب روی میدهد، از روی سهو و غفلت یا قصور فهم و شعور یا ملاحظه وقت بوده است.

و نیز تواند بود که مصلحتی در آن امر تقاضای آنحالر ا کرده است، و هم تواند بود آنشخص از آنکار و کردار و گفتار پشیمان و نائب شده است، و خداوند غفورش بیامرزیده است و در اینحال غیبت شخصیر ا که تائب و مغفور است کرده است وكذلك غير ذلك.

و نیز در تفسیر صافی در آیه شریفه «إن في ذلك لذكرى لمن كان له قلب» (1) بدرستیکه در آنچه در این سوره مبارکه مذکور شد هر آینه پند و یاد کردنیست کسیرا که او را دلی باشد یعنی متفکر باشد در حقایق آن.

از حضرت کاظم علیه السلام در ذیل حدیث هشام که از این پیش بآن اشارت شد مرویست که فرمود «دل» یعنی عقل.

و از ابن عباس نیز مرویست که مراد از دل عقل است، و تسمیه آن بقلب برای آنست که دل محل عقل و علم و فکر است، پس از قبیل تسمیه حال باشد قال قلة باسم محل، و بعضی تفسیر قلب را بحیات کرده اند یعنی قرآن تذكير ذيحيات و هادی اوست.

شبلی گوید آنکس بمواعظ قرآنی پندیاب میشود که دلش همواره با یاد خدا باشد و در چشم بر هم برزدنی از او غافل نشود.

و دیگر در آیه شریفه «لا يمسه إلا المطهرون» (2) مس نکند لوح را مگر پاكيز كان يعنى مطلع نشوند بر آنچه در لوح است مگر ملائکه پاکیزه و مطهر از ادناس ذنوب صغيره وكبيره و از کدورات جسمانیه و اوصاف ردیه و اخلاق سینه، یا اینکه قرآنرا مس نمیکند مگر کسانیکه از لوث شرك پاك باشند.

ص: 228


1- سورة ق آیه 37
2- سوره واقعه آیه 79

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود: «المصحف لا تمسه على غير طهر ولا جنباً، ولا تمس خطه ولا تعلقه إن الله تعالى يقول: لا يمسه إلا المطهرون».

قرآنرا در حال غیر مطهر و جنابت و حیض نباید مس کرد و علاقه نمود.

و دیگر در آیه شریفه «من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضا عفه له وله أجر كريم» (1).

کیست که وام بدهد بخدای یعنی مال را بامید عوض انفاق نماید و امی نیکو يعنى باطيب نفس و خلوص نیت در افضل جهات پس خداوند اجر و عوض آنرا از بهرش زیاد گرداند از ده تا هفتصد یا بیشتر و او را مزدی عطا شود که اضعاف کثیره بآن منضم شده باشد و گرامی فی نفسه باشد.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود نزلت في صلة الإمام، و بروايتي صلة الامام في دولة الفساق، یعنی در دولت سلاطین فاسق که تقیه در کار و بازار فسق و فجور و ستم در گردش است.

اگر در چنین حال رعایت تکالیف دینیه وصله امام زمانرا مرعى بدارند قرض حسن خواهد بود.

و در آیه شریفه «و جعلنا في قلوب الذين اتبعوه رأفة و رحمة ورهبانية ابتدعوها» (2).

و گردانیدیم ووضع نمودیم در دلهای آنانکه پیروی کردند عیسی علیه السلام را، یعنی در دلهای جماعت حواریین که پیر و حقیقی عیسی بودند ، مهربانی و بخشایش بر یکدیگر یعنی ایشانرا بر همدیگر مشفق و مهربان ساختیم و طریق رهبانیت را بتازه آوردند، و از پیش خود پیدا کردند و رهبانیت یعنی ترس و خوفی که بنهایت رسیده باشد.

ص: 229


1- سوره حدید آیه 12
2- سوره حدید آیه 28

از حضرت ابی الحسن مردیست که فرمود «صلاة الليل» مراد نماز شب است.

و در آیه شریفه «يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون» (1).

البته میخواهند فرونشانند نور خدایرا بگفتار ناپسند و سخن بیرون از ادب و صواب خودشان، چنانکه شخصی باد در نور آفتاب عالمتاب بردهد تا آنفروز را بنشاند و خدای تمام کننده است نور خودرا.

یعنی روشنی دین خود را و شریعت پیغمبر آخرالزمانرا باظهار کلمه اسلام تا هنگام قیامت و اگر چه کافران اتمام آنرا مکروه شمارند چه بر کراهت ایشان اثری مترتب نیست.

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد *** رونق بازار آفتاب نگاهد

از حضرت کاظم مردیست که فرمود : « يريدون ليطفئوا ولاية امير المؤمنين بأفواههم، والله متم الامامة لقوله: الذين آمنوا بالله ورسوله و النور الذى أنزلنا، فالنور هو الامام».

البته میخواهند فروز امامت و آفتاب نور بخش ولایت امیر المؤمنين صلوات الله عليه را بكلمات ناستوده و بیانات و عناوین ناخجسته خود فرو بنشانند.

أما خداوند تعالى منزلت امامت را چنانکه خود خواهد درجه اکمال و اتمام بخشد، زیرا که خدای میفرماید کسانیکه بخدای و رسول خدای و آن نوریکه فرو فرستادیم گرویدند و مقصود از نور همان امام است.

و دیگر در آيه شريفه: «إذا جاءك المنافقون قالوا نشهد إنّك لرسول الله والله يعلم إنك لرسوله والله يشهد إن المنافقين لكاذبون، تا آنجا که میفرماید ولكن المنافقين لا يفقهون» (2).

ص: 230


1- سوره صف آیه 8
2- سوره منافقون أيه 1 - 7

چون بیایند منافقان نزد تو گویند گواهی میدهیم اینکه تو فرستاده خدائی یعنی منافق نیستیم و بدل و زبان رسالت ترا معتقدیم و خدای میداند یعنی گواهی که تو رسول او هستی، و خدای گواهی میدهد که منافقان دروغ میگویند در گواهی خود.

زیرا که اعتقاد ایشان با گفتار ایشان یکسان نیست و این سوگند و شهادت خود را سپری و وقایه برای خود گرفتند تا از کشته شدن و اسیر گردیدن ایمن باشند.

و باز میدارند مردم عوام را باینشهادت باطله و کلمات واهیه خودشان از متابعت راه حق که طریق اسلام است، و ایشان بدکاری است که میکنند این قول ایشان شاهد است بر بدی اعمال ایشان.

واینحال برای آنست که ایشان ایمان آوردند در ظاهر و بری اهل اسلام در آمدند اما بدل ایمان نیاوردند و کفر ایشان آشکار شد، پس مهر نهاده شد بر قلوب ایشان لاجرم نمیدانند و بر قلوب ایشان لاجرم نمیدانند و نمیشناسد که حقیقت ایمان چیست.

و چون میبینی که منافقانرا بشکفتی میآورد ترا جسامت و صباحت ایشان و اگر لب بسخن برگشایند بدان طلاقت و حلاوت سخن میکنند که گوش میدهی بگفتار ایشان و قول ایشانرا در اظهار ایمان باور میداری، و حال آنکه در عدم تعقل وقلت تدبر كوئیا ایشان چوبهای خشك شده اند که بدیوار باز نهاده اند.

یعنی اشباحی تهی از علم و نظر و عاری از حلیه ایمان و خبراند.

میپندارند و گمان میبرند هر فریادی که در میان لشکر بر آید بر ایشان واقع میشود، ایشان دشمنان کامل هستند پس حذر کنید از ایشان هلاك گرداند خدای ایشانرا و لعنت کنید ایشانرا چگونه برگردانیده میشوند از طریق حق.

ص: 231

و چون باین منافقان بگویند بیائید تا آمرزش بخواهد برای شما رسولخدا روی بگردانند و بطریق استهزاء روند و میبینی ایشانرا که اعراض میکنند و از استغفار روی بر می تابند و از اعتذار در حضرت رسول مختار گردن میکشند.

یکسان است بر ایشان آمرزش طلبی برای ایشان یا آمرزش نخواهی از بهر ایشان، با این اعراض که از استغفار دارند.

بدرستیکه خدای تعالی راه نجات نمینماید بجماعتی که از راه صلاح بیرون شده اند.

ایشان همانکسان هستند که با جماعت انصار گویند که نفقه نکنید با کسانیکه در حضرت رسولخدای هستند از جماعت مهاجرین تا پراکنده شوند، و حال اینکه خزانهای آسمان و زمین مخصوص بخداوند است، لیکن منافقان از کمال جهل و ضلالت نمیدانند که خداوند سبحان روزی دهنده على الاطلاق است نه آدمیان.

از حضرت کاظم صلوات الله علیه مروی است که فرمود:

«إن الله تبارك و تعالى سمى من لم يتبع رسوله في ولاية وصيه منافقين» وجعل من جحد وصيه إمامته كمن جحد محمداً صلی الله علیه واله و أنزل بذلك قرآناً.

فقال يا محمد «إذا جاءك المنافقون» بولاية وصيك «قالوا نشهد انك لرسول الله والله يعلم انك لرسوله والله يشهد ان المنافقين» بولاية على «لكاذبون اتخذوا أيمانهم جنة قصدوا عن سبيل الله».

و السبيل هو الوصى «إنهم ساء ما كانوا يعملون ذلك بأنهم آمنواء برسالتك ثم كفروا» بولاية وصيك «فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون» يقول لا يعقلون بنبوتك.

«و إذا قيل لهم تعالواء» ارجعوا إلى ولاية علي" «يستغفر لكم» النبى من ذنوبكم لودا رؤسهم، قال الله «ورأيتهم يصدون» عن ولاية على «وهم مستكبرون» عليه.

ثم عطف القول من الله بمعرفته الله بمعرفته بهم فقال «سواء عليهم أستغفرت لهم أم لم

ص: 232

تستغفر لهم لن يغفر الله لهم إن الله لا يهدى القوم الفاسقين، يقول الظالمين أوصيك».

يزدان تبارك و تعالی کسانیرا که متابعت رسولخدا یرا در ولایت و وصی رسولخدای نکردند منافق نامید و هر کسرا که منکر امامت وصی رسولخدای باشد مانند کسی قرار داد که منکر محمد صلی والله علیه واله یعنی منکر نبوت آنحضرت باشد، و در این باب قرآنی یعنی آیاتی فرو فرستاد.

و فرمود ایمحمد چون کسانی که در امر ولایت و صی تو منافقت میورزند نزد قومیآیند میگویند گواهی میدهیم که تو رسولخدائی و خدای میداند و گواه میباشد که البته تو رسول و فرستاده او هستی و خدای گواهی میدهد که آنکس، که در امر ولایت علی نفاق میورزد در آنچه دعوی میکند و در نبوت تو اقرار مینماید و گواهی میدهد بدروغ سوگند میخورد و گواهی میدهد.

یعنی اقرار به نبوت تو مشروط باینست که بولايت على علیه السلام اقرار نماید.

و اینجماعت این گواهی دروغ را برای این میدهند که از زبان خود و مال خود آسوده باشند نه اینکه دل و زبان ایشان یکسان باشد، لاجرم چنین مردم باز داشتند دیگرانرا از متابعت را ه حق.

و بالقاى أباطيل و شبهات خود دور ساختند مردمانرا از طریق اسلام وسبیل و طريق حق همان وصی میباشد، بدرستیکه ایشان بد است آن چه معمول میداشتند.

اینحال برای اینست که این جماعت بر سالت تو ایمان میآوردند و بولایت و صی تو که با نبوت تو لازم و ملزوم یکدیگر هستند کافر شدند، لاجرم خداوند تعالی قلب ایشان مهر بر نهاد و ایشان هیچ ندانند و نفهمند.

میفرماید ایشان به نبوت تو تعقل انمودند و چون با ایشان گفتند بسوی ولایت علی علیه السلام بازشوید، رسولخدای در کار گناهان شما استغفار مینماید، سرهای خود را بر میتافتند و خود را و دیگرانرا از قبول ولایت علی علیه السلام باز میداشتند.

ص: 233

و بر این امر استکبار میورزیدند.

و پس از این کلمات عطف میشود سخن از جانب خدای بواسطه معرفت او بحال ایشان پس فرمود:

برای ایشان یکسانست استغفار نمائی از بهر ایشان با استغفار نكني، خداوند نمیآمرزد ایشانرا، بدرستیکه خداوند تعالی جماعت فاسقان و ستمکاران نسبت بوصی ترا طریق فلاح و سبیل نجاح نمی نماید.

و دیگر در آیه شریفه «فآمنوا بالله ورسوله و النور الذى أنزلناه (1) ايمان بیاورید بخدای و رسول او محمد مصطفی صلی الله وعلیه واله و نوری که فرو فرستادیم.

از حضرت کاظم علیه السلام مروی است که امامت همان نور است چنانکه در این آیه شریفه است و فرمود نور همان امام است چنانکه از این پیش نیز بهمین آیه اشارت شد.

و در آیه شریفه «وإن تظاهرا عليه» (2) از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که و إن تظاهروا عليه بصيغه جمع قراءت فرمود.

مرحوم فیض اعلی الله مقامه در بیان این معنی میفرمايد: «كأنه أشرك معهما أبويهما».

و در آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا توبوا إلى الله توبة نصوحاً» (3) ای کسانیکه ایمان آورده اید باز گردید از معاصی بطاعت خدای باز گشتنی خالص.

يعنى خالصاً لوجه الله بر گذشته پشیمانی گیرید و عزیمت سخت سازید دیگر مرتکب معصیت نشوید.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود: «يتوب العبد ثم لا يرجع فيه وأحب عباد الله، إلى الله المفتتن التائب».

ص: 234


1- سوره تناین آیه 9
2- سوره تحریم آیه 3
3- سوره تحریم آیه 8

توبه نصوح اینست که بنده از معاصی توبت نماید، و از آن پس به معصیت عودت نگیرد و محبوبترین بندگان یزدان در حضرت سبحان آن بنده ایست که مفتون و تائب باشد.

چه لذت معصیت را برده است معذلك رضای خدای را خواسته و از آن کردار بحضرت پروردگار بازگشت نموده است.

صاحب کشاف گوید: وصف تو به بنصح بر سبیل اسناد مجازی است از حیثیت مبالغه، چه نصح در حقیقت صفت توبه کنند گانست، زیرا که تائبان بواسطه پشیمانی بر فرطات و عزیمت بر نهادن بر عدم عود نمودن بر خطيئات، مثل عدم عود لبن در ضرع.

و جایز است که مراد تو به باشد که ناصح مردمان گردد، یعنی داعی ایشان بمثل خود بجهت ظهور اثر در صاحب آن و در معنی نصوح بیانات کافیه کرده اند و اخبار متعدده وارد است.

از ذوالنون مصری منقولست که توبه نصوح را سه علامت است: کم خوردن وكم خفتن، وكم باخلق سخن گفتن.

و دیگر در آیه شریفه «أفمن یمشی مكباً على وجهه أهدى أم من يمشى سوياً على صراط مستقيم» (1).

آیا کسیکه نکونسار میرود و بآن علت هنگام راه سپردن پس و پیش و راست و چپ خود را نمیبیند، و بهر ساعت برروی فرو میافتد و بسر در میآید، راه یافته تر و بمطلوب رسیده تر است یا آنکس که راه میسپارد و در حالیکه راست ایستاده اطراف خود را مشاهدت میکند و بسلامت میگذرد برراه راست که میرساند او را بمقصود و مقصد.

در کافی مسطور است که از حضرت کاظم علیه السلام از معنی و تفسیر این آیه شریفه پرسش کردند فرمود:

ص: 235


1- سورة ملك آيه 23

«إن الله ضرب مثل من حاد عن ولاية على علیه السلام كمن يمشى على وجهه والا يهتدى لأمره، و جعل من تبعه سوياً على صراط مستقيم، و الصراط المستقيم أمير المؤمنين علیه السلام».

خداوند تعالی مثل آنکس را که از ولایت علی علیه السلام تجاوز کرده باشد، مانند کسی آورده است که نکونسار راه می پیماید، و در کار خود نصرت نیابد، و آنکس را که متابعت آنحضرت و ولایت او را نماید، مانند کسی شمرده است که راست و ایستاده از روی بینش و دانش بر راهی راست راه بسپارد و صراط مستقیم امير المؤمنين علیه السلام است.

و در آیه شريفه «قل أرأيتم إن أصبح ماؤكم غوراً فمن يأتيكم بماء معین» (1).

بگو بایشان آیاچه مینگرید در اینکه اگر بگردد آب شما در شکم زمین فرورفته پس کیست که از برای شما آبی ظاهر بیاورد.

حضرت كاظم علیه السلام ميفرمود «وإذا غاب إمامكم فمن يأتيكم بامام جديد» چون امام شما غائب و پوشیده گردد پس کدامکس امام تازه برای شما میآورد.

و در خبر است که زید بن تقی شنید که شخصی شاگرد خود را تعلیم میکرد که «فمن يأتيكم بماء معين و جواب داد که بتبرها و تیشه ها آب را باز آرند، و بقولی گفت بمردان با قوت و تیشه های آهنین آب را آشکار سازند.

شب هنگام نابینا شد، هاتفی آواز داد که اینك آب چشمه چشم تو فرو رفته است بگو تا بکلنگ و تبر باز آورند، نعوذ بالله من الجرأة على الله وعلى آياته.

در اخبار وارد است که بعد از تلاوت این آیه باید گفت «الله رب العالمین» خداوندیکه پروردگار عالمیان است آب فرورفته را ظاهر یا جاری سازد. و دیگر در آیه شریفه «تنزيل من رب العالمين، ولو تقول علينا بعض الأقاويل»

ص: 236


1- سوره ملك آيه 30 آخر سوره

تا آنجا که میفرماید «فسبح باسم ربك العظيم» (1)

فرو فرستاده شده است بمحمد صلی و الله وعلیه واله از حضرت پروردگار جلیل بدستیاری جبرئیل و اگر افتراء نمایدلو او دروغ بندد بر ما پاره سخنان را چنانکه شما را گمان میرود هر آینه بگیریم دست راست او را و از آن پس رگ دل او را که پیوسته بگردنست ببریم و شما بجمله نتوانید او را از این بلیت صیانت نمود.

و بدرستیکه قرآن سبحانی پند و تذکره ایست برای پرهیز کاران، وما میدانیم که پارۀ از شما تکذیب میکنید قرآن را و کافر و مرتد از دین اسلام میشوید.

و قرآن حسرت یعنی سبب حسرتست بر کافران گاهی که ثواب مؤمنانرا بنگرند.

و قرآن بدون کمان درست و راست، یعنی یقین محض است که هیچ شکی در آن نمیرود که از جانب خدایتعالی نازل شده است.

پس تسبیح بگوی بنام پروردگار خود که بزرگ است، یعنی خدایرا از صفات ناسزای تنزیه کن بشکرانه آنچه بر طریق وحی تو نازل میگرداند از قرآن وجز آن.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که در آیه قبل از اين آيات « إنه لقول رسول کریم میفرمود (یعنی جبرئيل عن الله في ولاية على صلوات الله عليه الا مراد از قول رسول کریم در اینجا جبرئیل سلام الله علیه است از جانب خدایتعالی در باب ولایت علی بن ابيطالب صلوات الله عليه.

و در معنی دیگر ميفرمايد: «قالوا إن محمداً صلی والله علیه واله كذب على ربه و ما أمره الله بهذا في على، فأنزل الله بذلك قرآناً، فقال إن" ولاية على تنزيل من رب" العالمين».

ص: 237


1- سوره حاقه از آیه 44 تا آخر سوره

مخالفين و مشرکین گفتند که محمد صلی الله وعلیه واله در امر ولایت و وصایت علی علیه السلام بر پروردگارش دروغ می بندد. یعنی اینکه میفرماید: علی علیه السلام را خداوند ولایت و وصایت و امامت داده و مرا به تبلیغ این امر فرمان کرده است مقرون بصدق نیست و بر خداوند دروغ بسته است.

لاجرم خدایتعالی در کار ولایت و امامت آن حضرت آیتی فرستاد و فرمود: این امر فرو فرستاده شده است از حضرت پروردگار جهانيان «ولو تقول علينا عمد بعض الأقاويل الأيه.

ثم عطف القول فقال إن ولاية على لتذكرة للمتقين للعالمين و إن علياً لحسرة على الكافرين، و إن ولايته لحق اليقين، فسبح يا محمد باسم ربك العظيم يقول: اشكر ربك العظيم الذي أعطاك هذا الفضل».

و دیگر در آیه شریفه «إنا لما سمعنا الهدى آمنا به فمن يؤمن بربه فلا يخاف بخساً ولا رهقاً» (1).

و بدرستیکه ما گاهی که شنیدیم قرآنرا که سبب هدایت عالمیان است گرویدیم بأو، يا بحضرت پیغمبر صلى الله عليه و اله وسلم که از اوشنیدیم.

مقرر است که هیچ پیغمبری بجماعت جن مبعوث نبوده مگر حضرت خاتم الرسل مع الله و عليهم اجمعین که بر تمام جن و انس رسیده است.

پس هر کس بپروردگارش بگرود، از هیچگونه نقصانی در پاداش خود و از هیچ نوع ظلمی و مذلتی و عذاب و كراهتی بيمناك نگردد، بلكه بأجر كامل و پاداش شامل نائل شود.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود «الهدى الولاية آمنا بمولانا فمن يؤمن بولاية مولاء فلا يخاف بخساً ولا رهقاً».

ص: 238


1- سوره جن آیه 13

هدی بمعنی ولایت آنحضرت علیه السلام است، یعنی ایمان آوردیم بمولای خودمان و هر کس ایمان بیاورد و گرویدن گیرد بمولای خودش پس از نقصان اجر و شمول ظلم و وصول عذاب بيمناك نگردد.

عرض کردند: این بیان تنزیلست؟ فرمود: تاویل است.

ودیگر آیه شریفه «و ان المساجد الله فلا تدع وامع الله أحداً» (1).

و نیز وحی رسیده است بهمن که مساجد مخصوص حضرت مسجود بالاستحقاق است، پس مخوانید در آن با خدایتعالی هیچکس دیگر را و جز خدا برادر مساجد عبادت نکنید، چنانکه یهود و نصاری و جماعت مشركان عزير و مسیح علیهماالسلام و دیگران را شريك در پرستش نمودند.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود «ان المساجد هم الأوصياء» مراد از مساجد همان اوصیاء عظام علیهماالسلام میباشند.

و معنی چنانست که اوصیای کرام را خداوند علام معین میفرماید پس شما مردمانرا نمیرسد که بر حسب آراء و سلق غیر مستقیمه خود دیگران را با ایشان در امر ولایت و وصایت شراکت دهید و اختیار خود را مختار شمارید.

و دیگر آيه شريفه «قل إني لا أملك لكم ضراً ولا رشداً» (2).

بگو بدرستيكه من مالك نیستم برای شما دفع ضرری و نه رسانیدن خیر و صلاحی را یعنی این قدرت را ندارم بلکه توانائی وضار و نافع حقیقی بخداوند راجع است نه غیر او.

از حضرت کاظم علیه السلام مروی است که فرمود «إن رسول الله صلی الله وعلیه واله دعا الناس إلى ولاية على علیه السلام، فاجتمعت إليه قريش فقالوا يا محمد اعفنا من هذا، فقال لهم رسول الله صلی الله وعلیه واله: هذا إلى الله ليس إلى، فاتهموه و خرجوا من عنده، فنزل الله عز وجل قل لاأملك الأية».

ص: 239


1- سوره جن آیه 18
2- سوره جن آیه 21

رسولخدای مردمانرا بولايت علی علیه السلام دعوت فرمود پس مردم قریش بحضرتش انجمن کردند و عرض نمودند ایمحمد ما را از قبولی این دعوت معفو بدار رسولخدای با ایشان فرمود اختیار این امر ورد و قبولی این کار با من نیست، بلکه بامر ومشيت حضرت احدیت است.

چون قریش اینجواب بشنیدند آنحضرت را در کار بیعت علی علیه السلام مورد تهمت داشتند، یعنی سخن او را تکذیب نموده از حضرتش بیرون شدند، پس خداوند عز وجل آیه شریفه مسطوره را نازل فرمود.

و نیز در آیه شریفه «و اصبر على ما يقولون» (1) شکیبائی کن بر آنچه میگویند.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود: «ما يقولون فيك» يعني صبر کن بر آنچه در حق تو میگویند: «و اهجرهم هجراً جميلا» و بير از ایشان بریدنی نیکو ، یعنی در باطن با ایشان مجانبت کن و بر حسب ظاهر با آنها مدارا بجوی.

«بأن تجانبهم و تداريهم و تكل أمرهم إلى الله وميفرمايد وذرني والمكذبين» و بگذار مرا با تکذیب کنندگان.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود «والمكذبين بوصيك» عرض كردند این تنزیل است یعنی باین قسم نازل شده است؟ فرمود آری.

در آیه شریفه «و ثيابك فطهر» (2) و جامه های خود را پاک ساز از نجاست.

از حضرت کاظم علیه السلام مروی است که فرمود: «إن الله عز وجل قال لنبيه صلی الله وعلیه واله وثيابك فطهر وكانت ثيابه طاهرة و إنما أمره بالتشمير».

بدرستیکه خداوند عزوجل با پیغمبر خود فرمود جامه های خود را پاک بساز و جامه های آنحضرت پاک بود و همانا امر کرد آنحضرت را باینکه برکشد جامه های خود را تا بزمین نرسد.

ص: 240


1- سوره مزمل آیه 10
2- سوره مدثر آیه 4

و بعضى گفته اند بمعنی قصر است یعنی کوتاه کن دامن جامه خود را که بزمین خلاف بزرگان عرب که جامه های درازی پوشیدند و دامن بر زمین میکشیدند.

و در آیه «ليستيقن الذين أوتوا الكتاب» (1) تا یقین کنند و بیگمان شوند آنانکه داده شده اند کتاب تورية را يعنى كسب يقين نمایند از ثورية به نبوت محمد صلی الله وعلیه واله یا بحقیقت قرآن.

در کافی از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود: يستيقنون أن الله ورسوله «و وصيه حق"» تا یقین نمایند که خدا و رسولخدا و وصی رسول خدای صلی الله وعلیه واله حق است.

و در آیه شریفه «و ماهي إلا ذكرى للبشر» (2) و نیست آن مگر پندی برای مردمان.

حضرت کاظم علیه السلام فرمود يعنى ولاية على علیه السلام.

و دیگر در آیه شريفه «لم نك من المصلين» (3) گفتند نبودیم دردار دنیا از نماز گذارندگان.

ميفرمود يعنى «إنا لم نتول وصى محمد صلی الله وعلیه واله و الأوصياء من بعده ولم تصل عليهم» دوستدار وصى عمده و سایر اوصیائی که بعد از وی بودند نبودیم و بر ایشان درود نمیفرستادیم.

و در آیه شریفه «فمالهم عن التذكرة معرضين» (4) پس چیست مشركان و کافرانرا که از قرآن و مواعظ آن اعراض میکنند.

ميفرمود«أى عن الولاية معرضین یعنی از ولایت امیر المؤمنين و ائمه طاهرين

ص: 241


1- سوره مدثر آیه 31
2- سوره مدثر آیه 44
3- سوره مدثر آیه 44
4- سوره مدثر آیه 5

صلوات الله عليهم اجمعين اعراض مینمایند.

و در آیه شريفه «إنا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا» (1) بدرستيكه ما فرو فرستادیم قرآن را بر تو فرو فرستادنی.

حضرت كاظم علیه السلام فرمود او بولاية على علیه السلام.

و در آیه شریفه «فمن شاء اتخذ إلى ربه سبيلا» (2) پس هر کس خواهد فرا گيرد بقرب پروردگار خود راهیرا.

حضرت کاظم علیه السلام فرمود «الولاية» آنراهی که موجب تقرب به پیشگاه پروردگار است ولایت حید کرار است.

و در آیه شریفه «یدخل من يشاء في رحمته» (3) در آورد هر کرا خواهد از اهل ایمان در هدایت و توفیق خود.

حضرت کاظم علیه السلام میفرمود فی ولایتنا» یعنی در میآورد خداوند هر کس را که سعادتمند باشد در عرصه ولایت ما.

و در آیه شريفه «ويل يومئذ للمكذبين * ألم نهلك الأولين * ثم تتبعهم * الأخرين كذلك نفعل بالمجرمین» (4) ویل و وای است در آنروز برای مردم تکذیب کننده آیا هلاک نکردیم پیشینیا نرا پس از پی ایشان در آوردیم دیگران را در هلاك و دمار.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود دويل يومئذ للمكذبين يامحمد بما أوجبت إليك من ولاية على علیه السلام، وای بر آنکسان باد ایمحمد که تکذیب نمودند آنچه را بسوی تو در باب ولایت علی وحی فرستادیم.

«قال: الأولين الذين كذبوا الرسل في طاعة الأوصياء» و مقصود از اولین

ص: 242


1- سوره دهر آیه 23
2- سود دهر آیه 29
3- سورۀ دهر آیه 31
4- سوره مرسلات آیه 15 - 18

که مذکور شد آنکسان هستند که تکذیب نمودند فرستادگان الهی را در آنچه در اطاعت نمودن اوصیاء ایشان را فرمان کرده بودند و از جانب خدای بایشان ابلاغ نمودند.

و مقصود بمجرمین که مذکور شد من أجرم إلى آل محمد صلی الله وعلیه واله و دور وركب من وصیه مار،کب آنکس هست که در حضرت آل محمد صلی الله وعلیه واله مجرم شد و در عدم آنحضرت و مخالفت و خصومت با وصی آنحضرت مرتکب شد آنچه را که شد.

و در آیه شریفه «لا يتكلمون إلا من أذن له الرحمن و قال صواباً» (1).

سخن نگویند در امر شفاعت و جز آن مگر آنکس که خدای بخشاینده دستوری داده باشد آنرا برای شفاعت گناهکاران و آنکس بصواب و درستی سخن نماید که آن لا إله إلا الله است، يعني موحد باشد.

از حضرت کاظم سلام الله علیه مروی است که فرمود «نحن والله المأذونون لهم يوم القيامة و القائلون صواباً».

سوگند باخدای مائیم آنکسان که در روز قیامت مأذون بشفاعت هستیم و بصواب سخن کنیم.

عرض کردند: گاهی که تکلم میکنید چه میفرمائید؟

فرمودند «تمجد ربنا ونصلى على نبينا و نشفع لشيعتنا ولاير ديار بنا» از نخست خدایرا تمجید و از آن پس رسولخدای را تصلیت نمائیم و شیعیان خود را شفاعت کنیم و شفاعت ما در حضرت پروردگار ما مردود نمیگردد.

راقم حروف گوید در این فرمایش امام علیه السلام و عدم رد شفاعت ایشان و آن رحمت شامله خدا و جود و کرم ائمه هدی صلوات الله عليهم برای عموم شیعیان امیدواری بزرگست، و چون معامله با خداوند رحیم و شافع كريم افتاد

ص: 243


1- سوره نبأ آیه 38

معلوم است عموم را نعمت عمیم و رحمت جسیم است، اللهم ارزقنا شفاعتهم.

و در آیه شريفه دوما تشاؤن إلا أن يشاء الله رب العالمین» (1) و نخواهید شما مگر آنچه را که پروردگار عالمیان خواهد.

حضرت کاظم علیه السلام ميفرمود وإن الله جعل قلوب الأئمة مورد لارادته، فاذا شاء الله شيئاً شاؤوه.

یزدانتعالى قلوب ائمه هدى صلوات الله عليهم را مورد اراده خود ساخته است پس هر وقت خداوند چیزیرا بخواهد ایشان نیز همانرا خواهند.

و از اینکلام معجز نظام باز میرسد که مخازن قلوب كافيه ائمه که مورد ارادت است جز ارادۀ حضرت سبحانی را مستعد و پذیرفتار نیست.

لاجرم هر چه از ایشان تراوش نماید، خدای هما نرا خواسته است و آنچه خدای خواهد ایشان همانرا خواهند.

چه گنجینه قلوب وافية ايشان همواره بجواهر بحار و معادن اور بار ایزدی کامیاب، و از دیگر واردات و مخزونات معرض است، و در آذان واعيه و السنه ناطقه ایشان چیزی دیگر نمایشگر نیست.

و از اینست که ميفرمايد: «وما ينطق عن الهوى إن هو إلا وحي يوحى» (2) چه در بازار امتعۀ نفیسه ایشان جز این متاع را عرض و رواجی نیست.

و دیگر در آیه شريفه «إن كتاب الفجار لفي سجين» (3) بدرستیکه آنچه نوشته میشود از کتاب و اعمال کفار نابکار هر آینه در سجین است و آن دیوانی میباشد که جامع جميع جامع جميع اعمال شياطين و كفره و فجره جن و انس است.

از حضرت کاظم علیه السلام پرسیدند از قول خدایتعالى «إن كتاب الفجار لفى سجين» فرمود: «هم الذين فجروا في حق الأئمة واعتدوا عليهم».

ص: 244


1- سوره تکویر آیه 29
2- سوره نجم آیه 2 و 5
3- سوره مطففین آیه 7

همان کسان هستند که در کار ائمه دین صلوات الله عليهم کفران و انکار ورزیدند و بر ایشان تعدی نمودند.

دیگر در آيه شريفه «لقد خلقنا الأنسان في أحسن تقويم ثم رددناه أسفل سافلين» (1).

بدرستیکه آفریدیم جنس آدمی را در نیکوترين تعديلي و راست کردنی در شکل و صورت و تسویه اعضا، یعنی او را از دیگر حیوانات باين شكل شريف و هيكل مطبوع امتیاز دادیم.

پس از آن بسبب عدم شکر نعمت او بر چنین خلقت قویمه سوریه وصورت حسنه باز گردانیدیم او را در پایان امرا و بفرود ترین همه فرود تران از حیثیت خلق و تركيب.

مقصود اهل دوزخ هستند که بآن صورتهای ناخجسته منکر اندر شوند، یا در همین جهان آنچهره دلا را و دیدار نمکین و چشمهای شهلا و قامت دلفریب و موی مشکین او را دیگرسان نمودیم چنانکه امثال خودش از وی نفرت گیرن و آنانکه آرزومند یکساعت دیدارش بودند هزاران فرسنگ دوری بجویند و سخن ازوی نگویند، و اظهار انزجار و بیزاری نمایند.

کودکی از حسن شد مولای خلق *** بعد پیری بین خرف رسوای خلق

گر تن سیمین بران کردت شکار *** بعد پیری بین تنی چون پنبه زار

حضرت کاظم علیه السلام فرمود: «الانسان الأول ثم رددناه أسفل سافلين ببغضه أمير المؤمنين» و این معین است کهحب امیرالمؤمنین نوری است مبین، و بغض او ظلمتی است مکین.

و در آیه شريقه «ألم تر كيف فعل ربك بأصحاب الفيل» تا آخر سوره، مبارکه:

آیا ندیدی چه کرد پروردگار تو بخداوندان فیل، يعنى ابرهه و اصحاب

ص: 245


1- سوره تین آیه 4و5

او که فیل محمود و دیگر فیلها با ایشان بودند.

از حضرت کاظم علیه السلام مرویست که فرمود ابرهة بن يكشوم فيل را بجانب بيت الله الحرام براند تا خرابش گرداند قبل از بعثت پیغمبرصلی الله وعلیه واله.

عبد المطلب فرمود برای این خانه پرورد کاریست که او را منع میکند و محفوظ میدارد پس از آن مردم مکه را فراهم ساخت، و از آن پس دعا نمود.

و اینحال بعد از آن بود که سیف بن ذی یزن او را آگاهی داده بود «فأرسل الله عليهم طيراً أبابيل و دفعهم عن مكة وأهلها».

پس خداوند تعالی فرستاد از جانب ساحل دریای هند بر آنجماعت مرغانی در حالیکه گروه گروه بودند و آن گروه را از مکه معظمه و مردم مکه دفع کرد.

و در آيه شريفه «فويل للمصلين الذينهم عن صلوتهم ساهون» (1).

پس سختی عذاب برای نماز گذارندگان ریائی است آنانکه از نماز خودشان غافلان و بیخبران هستند و نماز را وقعی نمیگذارند و بسبب عدم اعتقاد بثواب آن وعدم خوف بعقاب در ترك آن حسابی بر نمیگیرند.

از حضرت كاظم علیه السلام مرویست که فرمود: هو التضييع يعنى نماز را ضايع گذارند.

و نیزدر تفسیر صافی در سورۀ شریفه «تبت يدا أبي لهب وتب» هلاك و نابود باد هر دو دست ابولهب كه سنك بر گرفت و همیخواست که بحبیب من بزند، تا آخر سوره مبارکه.

از حضرت کاظم علیه السلام در ذیل حدیث آیات نبی صلی الله وعلیه واله مردیست که فرمود: «و من ذلك أن أم جميل امرأة أبي لهب أتته حين نزلت سورة تبت ومع النبي أبو بكر بن أبي قحافة» فقال: يا رسول الله، هذا ام جميل مغيظة ام مغضبة اريدك و منها حجر تريد أن ترميك به، فقال: إنها لاترالى، فقالت لأبي بكر أين

ص: 246


1- سوره مامون آیه 2 و 5

صاحبك؟ قال: حيث شاء الله قالت: لقد جئته ولو أراء لرميته فانه مجاني والثلاث و العزى إني لشاعرة، فقال أبو بكر: يارسول الله لم ترك؟ قال: لا ضرب الله بينى و بينها حجاباً».

و از جمله آیات و معجزات رسولخدای صلی الله وعلیه واله این بود که ام جمیل زن ابولهب در هما نحال که سوره ثبت نازل شد بحضرت پیغمبر شتافت.

و اینوقت ابو بكر بن ابی قحافه در حضرتش حضور داشت و عرض کردیا رسول الله اينك ام جمیل است که با کین و خشم میآید، و آهنگ آزار ترا نموده وستك با خود دارد و میخواهد بتو بزند.

فرمود ام جميل مرا نخواهد دید، ام جمیل چون رسولخدای را نیافت ابوبکر گفت: صاحب تو بکجا اندر است؟ گفت: همانجا که خدا خواهد، ام جميل گفت همانا بدو بیامدم و اگر او را میدیدم او را با سنگ میزدم چه مرا هجو نموده و ناسزا گفته است، سوگند بلات وعزی که من نیز زنی شعر گوی هستم.

و چون بازگشت ابوبکر عرض کرد: یارسول الله ام جميل ترا ندید؟ فرمود ندید، خداوند تعالی در میان من و او پرده زد.

و این ام جمیل دختر حرب و خواهر ابو سفیان، و دارای یکچشم و در نهایت دنائت بود و با رسول خدای خصومت داشت و در جوار آن حضرت خانه داشت.

روزها پشتهای خار و دستهای خسک فراهم کرده شب هنگام بر سر راه پیغمبر میریخت و تا در دامان مبارکش بیاویزد، یا در پای شریفش بخلد.

و آنحضرت چون سحرگاهان باهنك نماز سپاری بمسجد روی آوردی آنخار و خسک را بر گرفتی و بملایمت فرمودی، این چه نوع همسایگی است که با من میکنید.

منهج الصادقین مسطور است که تواند بود ندیدن ام جميل حضرت پیغمبر

ص: 247

جلیل را بآن باشد که یزدانتعالی شعاع چشم او را منعکس گردانیده باشد تا تصلیب هوا نموده باشد، بر آنوجه که روح باصره او در آن نفوذ نکرده باشد با تفریق شعاع او کرده باشد، تا به پیغمبر متصل نگردیده باشد.

و دیگر اینکه پیغمبر میفرماید همیشه فرشته هست که مرا از نظر او میپوشاند تا مرا نگرد.

راقم حروف گوید بسیار شده است که چشم کسی بجانب کسی نگران نگران بوده و چون دلش بدیگر سوی پوی داشته است او را ندیده، و چون پرسیده اند گفته است ملتفت نبودم و او را ندیدم.

با این حال معلوم است حکم و فرمان خالق چشم و حس وقوی چگونه است و محتاج بیاره بیانات و ترتیبات نیست.

الله عليه

و این ابولهب هم پیغمبر صلی الله وعلیه واله و نامش عبد العزی بود، و برای این کنیت جهانی یاد کرده اند، یکی از آن جمله اینست که بواسطه تلهب چهره او بوده چه اشراق روی او بآندرجه بود که مانند شعله آتش میدرخشید، والله اعلم.

بیان پاره اشعار که بحضرت امام موسی کاظم علیه السلام نسبت داده اند

اگرچه شاعری و شعر نه کاروی است *** شعر تراشی به شعاروی است

زیرا که گفته اند:

در شعر مپیچ و در فن او *** کز اكذب اوست احسن او

اگر در شعر ملایمات و مجانسات و مبالغات شعريه و لطایف و ظرایف و طرایف و مشبهات تام با ناقص و ألفاظ ظريفه و تركيبات لطيفه، و امثال آن نباشد، چندان مطبوع و ممدوح و مستحسن نباشد.

گاهی کوهی را کاهی و گاهی دیوی را ماهی و گاهی بخیلی را بدالی

ص: 248

و گاهی پليديرا أبدالي، و گاهی جهانی را شجاعی، و گاهی شیمی را جوادی، و گاهی کوژ پشتی را سروقدی، و گاهی اعمشی را زرقائی، و گاهی کاری را با دو چشم شهلائی، باید خواند تا پسندیده اهل روزگار باشد، و در کوی و برزن تذکره مرد وزن گردد.

واگر جز این باشد و مقرون بصحت و صدق بیاورند آوای من گوش استماع ندارم لمن تقول از علیم و جهول بشنوند.

از اینست که پیشوایان طریق هدایت، خصوصاً پيغمبران خدا على الخصوص خداعلی حضرت خاتم الأنبيا كه مبلغ احکام خدا، و متصف بكلمه طيبه «وما أنت بشاعر» «وما ينطق عن الهوى» هستند.

و آنچه بر زبان ایشان میگذرد باید عین صدق و حقیقت، و تبلیغ اوامر، و نواهی حضرت احدیت باشد و بهیچوجه شائبه گزاف و اغراق و کذب در آن نرود هرگز بشعر سخن نکنند.

بلکه متعمداً موزون را غیر موزون بخوانند، «و انا بن عبدالمطلب را دنبی لااکذب» بفرمایند تا از وزن شعر خارج شود.

و اگر گاهی از روی تمثل شعری قرائت فرمایند، آنچه مقرون براستی و دوستی است، بر زبان بگذرانند، چنانکه رسولخدای صلی الله وعلیه واله این بیت لبید بن ربیعه عامری را قرائت و تمجید میفرمود:

ألا كل شيء ما خلا الله باطل *** وكل" نعيم الا محالة زائل

و همچنین اگر ائمه هدی صلوات الله عليهم گاهی شعری یا کلمۀ موزونی بر زبان مبارک میگذرانیدند از این قبیل بود که از اغراقات شعريه وكذب مصون و برشحات حکمت مقرون و مشحون بود.

و اگر نسبت شعری بایشان دهند گمان چنان است که شاعری دیگر کلمات بلاغت آیات حکمت سمات ایشانرا برشته نظم در آورده، و بایشان منسوب داشته است.

ص: 249

چنانکه در اشعار دیوانی که منسوب بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام شمرده اند همین حکم را کرده اند.

در بحار الانوار از کافی از علی بن محمد از اسحاق بن محمد نخعی از فضاله از موسی بن بکر مرویست که گفت:

از ابوالحسن موسی علیه السلام شنیدم انشاء میفرمود:

فان يك يا أميم علي دين *** فعمران بن موسى يستدين

بیان پارۀ اخبار و کلماتیکه از حضرت کاظم علیه السلام در مراتب توحید وارد است

در مجلد دوم بخار و توحید صدوق از فضل بن شاذان از ابن عمیر مرویست که گفت :

بحضرت سیدم موسی بن جعفر علیهماالسلام تشرف جستم و عرض کردم یا ابن رسول الله توحید را بمن تعلیم فرمای.

فرمود : اى أبو أحمد ولا تتجاوز في التوحيد ما ذكره الله تعالى ذكره في كتابه فتهلك، واعلم أن الله تبارك و تعالى واحد أحد صمد لم يلد فيورث، ولم يولد فيشارك، و لم يتخذ صاحبة ولا ولداً ولا شريكاً.

و أنه الحى الذى لايموت، و القادر الذي لا يعجز، و القاهر الذي لا يغلب الحليم الذي لا يعجل، والدائم الذى لا يبيد، و الباقي الذى لا يفنى، و الثابت الذى لا يزول، والغنى الذي لا يفتقر والعزيز الذى لا يذل، و العالم الذي لا يجهل و العدل الذى لا يجور، والجواد الذي لا يبخل.

و أنه لا تقدره العقول ولا تقع عليه الأوهام، ولا تحيط به الأقطار، ولا يحويه مكان، ولا ندركه الأبصار، وهو يدرك الأبصار وهو اللطيف الخبير، وليس كمثله شيء وهو السميع البصير.

ص: 250

ما يكون من نجوى ثلاثة إلا هو را بعهم ولا خمسة إلا هو سادسهم، ولا أدنى من ذلك ولا أكثر إلا هو معهم أينما كانوا.

و هو وهو الأول الذى لاشىء قبله، والأخر الذي لاشيء بعده، و هو و هو القديم و ما سواه مخلوق محدث، تعالى عن صفات المخلوقين علواً كبيراً».

در مقامات توحید حضرت یزدانی از آنچه ایزد سبحانی در قرآن کریم یاد فرموده بدیگر سوی متاز، و خویشتن را در بوادی حیرت و هلاکت مینداز.

که این رشته هرگز نیاید بدست *** بدینگونه رفته است حکم از الست

و بدانکه یزد انتعالی و تبارك يكتاى یگانه صمدی است که هرگز فرزند نیاورد تا از او وارث شود، و از دیگری متولد نشده است که از بهرش انبازی باشد، و زوجه نگرفته است که دمسازی گردد و فرزندی و شریکی و همرازی ندارد

زنده ایست که حادثه مرگ را در پیشگاه احدیتش راهی نباشد، و توانائیست که نشان بیچارگی را در در گاهش نمایش و گذارشی نیست، و قهاریست که هیچگاه مغلوب نگردیده و نگردد و برد باریست که هیچ هنگام نیازمند شتاب نشود.

و همیشه ایست که هرگز نابودی نجوید و پاینده ایست که هر گزش غبار فنا و کرد نیستی بر دامن بقایش ننشیند، و بی نیازی است که هیچوقت نیازمندی نیابد و عزیز و گرامی است که هرگز دچار ذلت و خواری نگردد.

و دانا نیست که هیچوقت بوی جهل نشنود و عدلی است که هرگزش بجور نسبت نرود، و بخشنده ایست که هیچ زمانش بصفت بخل انصاف نرود.

پيك عقول و دور باش أوهام از ادراك مقدار عظمت و جلالش عاجز، ووسعت اقطار از احاطه بدر بار خلاقیتش بارسا و ناقص است.

هیچ مکانی حاوی او، و هیچ دیداری مدرك از نتواند شد، لكن اوست مدرك ابصار ولطيف وخبير، و نیست چیزی مانند او، و اوست شنوای بینا در

ص: 251

همه جا حاضر، و بر به کس ناظر، و بر هر رازی دانا و شنوا و بهر کجا باشند او نیز هست.

او است اولی که آخرش نیست و آخری که چیزی بعد از او نباشد و اوست قدیم و بیرون از ذات مقدس متعالش هر چه هست مخلوق است و بتازه، پدیدار ،آمده، و ذات مهیمن باقی دائمش از صفاتی که در خور مخلوق است برتر است.

و هم در آن دو کتاب از عبد الأعلي مروی است که عبد صالح یعنی موسی بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود:

«إن الله لا إله إلا هو كان حيناً بلا كيف ولا أين، ولا كان على شيء مكون، ولا كان خلوا من القدرة على الملك قبل إنشائه، ولا يكون خلواً من القدرة بعد ذهابه.

كان عز وجل: إلها حيناً بلاحياة حادثة ، ملكاً قبل أن ينشيء شيئاً، ومالكاً بعد إنشائه، وليس الله جد، ولا يعرف بشيء يشبهه، ولا يهرم للبقاء، ولا يصعق الدعوة شيء والخوفه تصعق الأشياء كلها.

فكان الله حياً بلاحياة حادثة، ولاكون موصوف، ولا كيف محدود، ولا أين موقوف، ولا مكان ساكن.

بل حى لنفسه، و مالك لم نزل، له القدرة أنشأ ماشاء حين شاء بمشيته و قدرته.

كان أولا بلا كيف، ويكون آخراً بلا أين، وكل شيء هالك إلا وجهه له الخلق والأمر تبارك الله رب العالمين.

خداوند بی شریك بیانباز همیشه زنده بوده و هست بدون اینکه حضرتش را بكيفيت يا اينيت تعریف و توصیف نمایند یا برچیزی استقرار بگیرد، یا برای بودنش ابتداع مکانی شرط باشد یا بعد از تکوین اشیاء نیرومندی بتازه يابد ، یا بچیزی که بحیز کونیت رسیده همانند باشد، یا از آن پیش که ایجاد ملک نماید

ص: 252

از قدرت خالی باشد، یا بعد از ذهاب ملك از قدرت بی بضاعت گردد یعنی در همه حال قادر و قوی است.

و خداوند عزوجل زنده ايست لكن بدون حیات و زندگی حادث، یعنی چون ر دیگر مخلوق نیست که زندگی ایشان حادث و تازه باشد، بلکه همیشه زنده بوده رو هست.

و از آن پیش که چیزی را بیافریند ملک بود، و بعد از انشاء آن مالك آن است، يعنى مالك بالاصاله والحقيقه تمام موجودانست.

و خداوند را حدی نیست که بتوان محدودش خواند، و بهیچ چیز که با او شبیه و مانند توان شمرد همانند نیست و از طول بقاء دچار پیری وهرم نشود و از دعوت و بانك هيچكس در فزع نیاید، بلکه از بیم و دول هیمنه و کبریای او تمام اشياء بفزع اندر شوند، و از خویش بیخویش کردند.

و این خداوند جلیل زنده ایست بدون حیات تازه وحادث و بودنی موصوف یا کیفی محدود یا اینی موقوف یا مکانی ساکن بلکه بنفس خود زنده و بذات خود قائم.

و مالکی است که همیشه همیشه قادر بوده و هست، هر چه خواست گاهیکه خواست بر حسب مشیت و ارادتش بیافرید.

اولی است بلا كيف، و آخری است بلا این، و جزذات و الاصفاتش تمام ممکنات دستخوش هلاك و پایکوب بلیات هستند، خلق و امر مخصوص بدوست، و پروردگار عالمیان است.

مجلسی اعلی الله مقامه در بیان این حدیث لطیف میفرماید: «ولا این موقوف» یعنی موقوف علیه چنانکه در کافی است این استقر الرب تعالى عليه، يا معنى اينست که اگر او را اینی بودی هر آینه وجود متعالش متوقف بر آن و محتاج بآن بودی و نیز احتمال دارد که موقوف بمعنى ساكن باشد، وتقييد مكان بساكن مبنى است بر متعارف غالب «من كون المكان المستقر عليه ساكنا».

ص: 253

و اینکه میفرماید «له الخلق» یعنی خلق ممكنات مطلقا، ومقصود از امر یعنی امر تکلیفی، و بعضی گفته اند مراد بخلق عالم اجسام و ماديات وموجودات عينيه و مراد بأمر عالم مجردات یا موجودات علمیه است.

و نیز در آنکتاب از فضل بن یحیی مروی که از حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام نام از چیزی از صفت پرسش کردند یعنی خدای را بچگونه اوصاف میتوان توصيف ومتصف نمود.

فرمود «لا تجاوز عما فی القرآن» از آنچه خدای در قرآن مجید خودش را موصوف داشته بدیگر سوی مپوی، یعنی بسلیقه و رأی خود متصف مدار، و از این پیش باین حدیث مبسوطاً اشارت شد.

و هم در آنکتاب در ذیل حکایت مناظره هشام بن سالم وهشام بن حكم مسطور است که:

بحضرت كاظم علیه السلام عريضه نوشتند و داستان مخاطبه و کلام خودشان را بعرض رسانیده مستدعی شدند که تعلیم فرماید بایشان آنگونه سخنی را که شایسته است در صفت پروردگار جبار بر زبان آورند.

آنحضرت در عرض مكتوب ايشان مرقوم فرمود: «فهمت رحمك الله و اعلم رحمك الله أن الله أجل وأعلى وأعظم من أن يبلغ كنه صفته ، فصفوه بما وصف به نفسه وكفوا عما سوى ذلك».

آنچه بنگارش در آورده بودید، بدانستم دانسته باش خدایت رحمت کند بدرستیکه خداوند جلیل تر و برتر و بزرگتر از آنست که هیچ آفریده بتواند بکنه صفتش معرفت یابد.

لاجرم شما را باید که آن ذات مقدس متعال را بدانگونه صفت کنید که او خود صفت فرموده است و از آنچه بیرون از آن حد است لب فرو بندید.

(عجز الواصفون عن سفته).

ص: 254

و دیگر در بحار و توحید صدوق از طاهر بن حاتم بن ما هويه مرویست که گفت:

بحضرت طيب يعنى ابوالحسن در ذیل مکتوبی پرسیدم، چه چیز است که در معرفت جل جلاله بدون آن جایز نیست؟

در جواب مرقوم فرمود «ليس كمثله شيء، لم يزل سميعاً و عليماً وبصيراً وهو الفعال لما يريد».

معلوم باد مشهور ما بين جماعت نحات اینست که این کاف کمثله زاید است چه اگر زایده نباشد معنی اینست که نیست مانند مثل خدا چیزی و اینوقت قائل بمثل وعدم مثل مثل بود، و این باطل است بلکه معنی اینست که مانند خدا هیچ نیست.

لكن بعضی گفته اند و ليس مثل مثله شیء و کاف را زایده نگرفته اند و گویند دلالت میکند بر نفی مثل خدای بکنایتی که ابلغ است، چه با وجود مثل آنوقت خواهد بود مثل مثلش.

یا معنی اینست که برای خدای نیست چیزیکه شبیه باشد باینکه مانند خدای باشد، پس چگونه حقيقة برای خدای مثل و مانندی خواهد بود.

و دیگر در بحار الانوار از یونس بن بهمن مردیست که گفت:

یونس با من گفت عريضه بحضرت أبى الحسن عليه الصلاة والسلام بنويس وسئوال کن آیا در وجود آدم علیه السلام از جوهریت پروردگار چیزی بود.

آنحضرت درجواب من مرقوم فرمود «ليس صاحب هذه المسئلة على شيء من السنة زنديق» هر کس دارای این عقیدت باشد زندیق است.

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید شهرستانی میفرماید: این پولس بر آن قیدت بود که فرشتگان عرش را حمل کنند و عرش حامل پروردگار بیچون تعالى عما يصفون است و او در شمار مشبهه شیعه است.

ص: 255

و نیز در آن کتاب از ابراهیم بن محمد همدانی مسطور است که گفت:

بحضرت آنمرد یعنی ابو الحسن علیه السلام مکتوب نمودم که جمعی از غلمان آستان و سوالی پیشگاه مبارکت که قبل از ما بودند، در امر توحید اختلاف ورزیده اند، پاره میگفتند: یزدان تعالی جسم است و پاره میگفتند صورتست.

پس بخط مبارکش در جواب مرقوم فرمود: «سبحان من لا يحد ولا يوصف ليس كمثله شيء وهو السميع العليم و قال البصير»

پروردگار و دود را بهیچ حدى ووصفی موصوف و محدود نتوان نمود و هم در آنکتاب از حسن بن عبد الرحمن حمانی مرویست که:

در حضرت أبي إبراهيم علیه السلام عرض كردم: هشام بن حکم چنان گمان کرده است که خدای تعالی جسمی است که مانندی ندارد، عالم و سمیعی و بصیر و قادر و متکلم و ناطق است و کلام و قدرت و علم در مجرای واحد جاری شوند، و چیزی از آنجمله مخلوق نیست آنحضرت فرمود خدای او را بکشد آیا ندانسته است که است، و کلام غیر از متکلم است.

«معاذالله وأبره إلى الله من هذا القول لاجسم ولا صورة ولا تحديد، وكل شيء سواه مخلوق، وإنما تكون الأشياء بارادته ومشيته، من غير كلام ولا تردد في نفس ولا نطق بلسان».

پناه میبرم بخدای و بیزاری میجویم بحضرت خدای از اینگونه سخن است و نه صورت و نه میتوان برای اوحدی معین کردن یزدان سبحان نه جسم کرد، و آنچه سواى آن ذات واجب الوجود است مخلوق است، و وجود و ظهور اشیاء موجودات بجمله بر حسب اراده و مشیت خداوند قادر است، بدون اینکه کلامی اسباب آن یا تردد در نفسی بکار آید یا نطقی به نیروی زبان باشد.

و از این پیش حدیثی بهمین تقریب مسطور شد.

مجلسي أعلى الله مقامه میفرماید کلام هشام در این مقام «لیس کمثله شیء»

ص: 256

اشارت باینست که هشام قائل بجسمیت حقیقیه نیست، بلکه اطلاق لفظ کرده وصفات اجسام را از خداوند علام منفی داشته است.

و احتمال دارد که مرادش این باشد که هیچ چیزی از اجسام همانند ایزد متعال نیست بلکه خداوند تعالی نوعی است که با انواع اجسام متباین است.

و بنابر تأويل اول همانا امام علیه السلام نفی کرده است اطلاق این لفظ را بر حضرت باری تعالی، باینکه اطلاق جسم بر حقیقتی تقدیر و تحد دلازم آن باشد میشود، پس با اینحال چگونه بر آن ذات مهیمن متعال که بیرون از هر اطلاق و تقیید و تقدیر و تحددی است اطلاق توان کرد.

و کلام هشام يجرى مجرى واحدا اشاره است بسوی عینیت صفات و بودن ذات قائم مقام آن.

لا جرم امام علیه السلام اینگونه کلامرا نفی فرموده، پس از آن بر بطلان آنچه از کلام او متوهم میشود از بودن آنکلام از اسباب وجود آنکلام از اسباب وجود أشياء متنبه ميفرمايد.

پس لفظ «کن» در آیه کریمه کنایت از اینست که یزدان تعالی تمامت اشیاء را مسخر گردانیده و جمله اشیاء بدون اینکه توقف بر تكلم آنها بشود، منقاد و مطيع خداوند قادر مطاع هستند.

پس از آن امام علیه السلام نفی میفرماید که اراده خالق برگونه اراده مخلوقین باشد از حیثیت خطور بال یا تردد در نفس.

و محتمل است که اراده و مقصود از اینراه باشد، و بواسطه آن نسبتی باشد که بهشام داده اند که صفاترا بجمله بازيادت مشترك در عدم حدوث و مخلوفيت میداند.

لا جرم آنحضرت نفی این معنی را أولا باثبات مغایرت، و بعد از آن به هر چه سوای ذات باری تعالی است مخلوق است ،فرموده لكن اول بیان این اظهر است.

و لفظ «تكون» در این مقام ممکنست بصیغه معلوم قراءت شود و ممکنست

ص: 257

بصيغة مجهول بخوانند از باب تفعیل.

و هم در آنکتاب از یعقوب بن جعفر مرويست كه حضرت أبي إبراهيم علیه السلام فرمود:

«لا أقول إنه قائم فازيله عن مكان ولا أحد بمكان يكون فيه، ولا أحد، أن يتحرك في شيء من الأركان والجوارح، ولا أحد، بلفظ شق فم.

ولكن كما قال عز وجل إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون بمشيته من غير تردد في نفس صمداً فرداً لم يحتج إلى شريك يدبر له ملكه ويفتح له أبواب علمه».

نمیگویم خدای ایستاده است تا گفته باشم که جایز خواهد بود که از مکانش زایل شود و از آنمکان بمکانی دیگر متحرك گردد، یعنی این صفت جسم است.

و نه او را موصوف بتحرك در چیزی از اركان و جوارح میگردانم، و نه او را موصوف و تعریف به تلفظی مینمایم که لازم آن شکافتن و گشودن دهان باشد.

ولكن يزدان تعالی و حد وصفت او چنا نست که خودمیفرماید: هر وقت چیزی را و ایجاد چیزی را بفرماید و مشیتش بر بودن آن تعلق گیرد فوراً موجود و مشهود میشود بدون اینکه در این اراده و مشیت ترددی برای نفس لازم گردد.

خداوند تعالی صمد است و فرد است و هرگز بشريك و انبازی نیازمند نیست که در در تدبیر مملکتش بکوشد، و ابواب علمش را برگشاید.

مقصود اینست که آنچه در خور جسمیت باشد از قبیل اقامت در مکان وازاله از مکان، و استوار بر مكان، و تحرك و تلفظ و امثال آن که از اوصاف جسم و محتاج بجوارح و اعضاء و آلات و ادوانست بیرون از حد توصیف آن ذات كامل الصفات واجب الوجود مطلق است.

و نیز در کتاب بحار و توحید صدوق از ربیع بن محمد بن مسلم مرویست گفت:

در حضرت أبي الحسن علیه السلام از معنی صمد پرسش کردند فرمود پرسش کردند فرمود: «الصمد الذى

ص: 258

لاجوف له» صمد چیزیست که جوفی ندارد و میان تهی نباشد.

و از این پیش در طی این کتب بمعنى و تفسير صمد اشارت افتاد حاجت با عادت نیست.

و دیگر در بحار الانوار و تفسير علي بن ابراهیم از یعقوب بن جعفر مردیست که گفت:

از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام شنیدم میفرمود:

«إن الله تبارك وتعالى أنزل على عبده تحمل الا الله أنه لا إله إلا هو الحي القيوم، حمدلله و سمى بهذه الأسماء: الرحمن الرحيم العزيز الجبار العلى العظيم.

فتاهت هنالك عقولهم، و استخفت حلومهم فضر بواله الأمثال، وجعلواله أنداداً، و شبهوه بالأمثال، ومثلوه أشباحاً وجعلوه يزول ويحول، فتا هوا في بحر عميق لا يدرون ماغوره، ولا يدركون كمية بعده».

يزدان تبارك وتعالى بررسول خدای نازل فرمود که نیست خداوندی وا الله وسلام جز خداوند حی ،قیوم و نامیده شد باین اسماء مبارك رحمن رحيم عزيز جبار على عظيم.

چون مردمان این اسامی را بشنیدند عقول ایشان در بحر تفکر و تحیر سرگشته، ولنکر حلم و بردباری ایشان سبك شد.

لاجرم برای خدای یکتا مثل آوردند و شریکها قائل شدند، و و بأمثال و اشباح و أوصافی که در خور اجسام است یاد کردند، ولابد در دریایی ژرف که ندانستند پایان و کران و عمق و مقدارش چیست، سرگردان و پریشان ماندند.

و هم در آنکتاب از بزنطی مرویست که در حضرت کاظم عرض کردم: این جماعت در باب صفت سخن کنند.

آنحضرت از آن پیش که عرض کنم خدای را چگونه در تشبیه وصف می نمایند، ابتداء فرمود:

«إن رسول الله صلی الله وعلیه واله لما أسرى به أوقفه جبرئيل علیه السلام موقفاً لم يطأه أحد

ص: 259

قط، فمضى النبى الله فأراه الله من نور عظمته ما أحب».

چون رسول خداي شب معراج بآسمان صعود فرمود جبرئیل آنحضرت را بیجائی بازداشت که هیچکس آلمقام را هرگز ننور دیده بود، و پیغمبر از آنجا يگذشت، و خدای از نور عظمت و درخش بزرگی خودش چندانکه دوست میداشت بدو بنمود.

بزنطی میگوید آنحضرت را از کلمات آنجماعت که در تشبیه میگفتند واقف ساختم، ومذاكرات ايشانرا بعرض رسانیدم.

لاجرم آنحضرت آنجواب را که از نخست بداد که خدای منزه است از این حال و أحوال و فرمود «سبحان الله دع ذا لا ينفتح عليك أمر عظيم».

از اینگونه اوصاف و امثال بزرگتر است خداوند متعال از اینگونه اقوال و افعال برکنار باش، تا از اینجهت دچار امری عظیم نشوی و باب کفر و خروج از دین بر تو مفتوح نشود.

و هم در توحید صدوق و بحار از یعقوب بن جعفر مردیست که از حضرت ابی إبراهيم علیه السلام گاهی که با راهبی از جماعت نصاری تکلم مینمود شنیدم در پاره مناظرات خود میفرمود:

«إن الله تبارك وتعالى أجل وأعظم من أن يحد بيد أو رجل أو حركة أوسكون أو يوصف بطول أو قصر، أو تبلغه الأوهام أو تحيط بصفته العقول.

أنزل مواعظه ووعده ووعيده، أمر بلاشفة ولالسان، ولكن كماشاء أن يقول كن فكان خيراً كما أراد في اللوح».

یزدان تبارك و تعالی از آن عظیمتر و جلیل تر است که ذات الوهیت صفاتش را بتوان بدست یا پا یا حرکت یا سکون که از اوصاف جسم و مخلوق است توصیف وتحديد نمود یا بد رازی و کوتاهی صفت کرد، یا پيك اوهام را بحضرتش شناسی باشد یا عقول مخلوق بصفت كبريائش احاطه تواند نمود.

مواعظ خود را و وعدو وعید و بیم و امید خود را در حق ما سوی نازل فرمود بدون

ص: 260

لب و زبان فرمان میراند و هر چه اراده فرماید فی الان چنان میشود که چنانکه در لوح موجود میشود.

و نیز در آنکتاب از محمد بن حکیم مسطور است که:

در حضرت ابی الحسن علیه السلام از کلمات هشام جوالیقی بعرض رسانیدم که در باب تشبیه رانده بود و همچنین در قول هشام بن حکم.

فرمود: «إن الله عز وجل لا يشبهه شیء» هیچ چیز بخداوند تعالی مانند نیست.

و نیز از حمزة بن محمد مرویست که مکتوبی بحضرت ابى الحسن علیه السلام بعرض رسانیده از کیفیت جسم وصورت پرسش نمودم.

در جواب مرقوم فرمود: «سبحان من ليس كمثله شيء لاجسم ولا صورة» بزرگ است آنکس که او را هیچ چیز همانند نیست، نه جسم است و نه صور تست.

و هم در بحار الأنوار از یونس بن عبد الرحمن مردیست که

در خدمت ابی الحسن موسى بن جعفر علیه السلام عرض کردم بچه علت خداوند تعالی پیغمبر خودش را بسوی آسمان، و از آنجا بسوی سدرة المنتهى، و از آنجا بسوی حجابهای نور عروج داد، و در آنجا با و خطاب فرمود و مناجات نمود، و حال اینکه ایزد تعالی موصوف بمکانی نمیشود.

آنحضرت فرمود: «إن الله لا يوصف بمكان، ولا يجرى عليه زمان، ولكنه عز وجل أراد أن يشرف به ملئكته و سكان سماواته، و يكرمهم بمشاهدته.

و يربه من عجائب عظمته، ما يخبر به بعد هبوطه، وليس ذلك علي ما يقوله المشبهون، سبحان الله و تعالى عما يصفون».

یزدا تتعالى بمكانى موصوف نشود، و زمانرا بر حضرت صمدانیتش جریانی نباشد، لکن خواست تا فرشتگان خود را و ساکنان آسمانهای خود را، بدیدار پیغمبر و مشاهدت جمال نبوت تمثالش تشریف و تکریم بخشد.

ص: 261

و آنحضرت را از عجائب عظمت و بزرگی خودش باز نماید، تا پس از آنکه از آسمان بزمین فرود آید، مردمانرا بیاگاهاند، و اینحال نه بر آن منوال است که جماعت مشبهه عقیدت دارند، بزرگ و برتر است خداوند تعالی از آنچه توصیف نمایند.

و در جلد اول تفسیر برهان در سوره مباركه أسرى، با ينخبر اشارت شده است، و در اینجا باندك تفاوتی مذکور شد.

و هم در توحید صدوق و بحار الانوار از احمد بن اسحاق مرویست که گفت:

بحضرت ابى الحسن ثالث مكتوبی معروض نمودم، و از کیفیت رؤیت و آنچه مردمان در آن عقیدت دارند و سخن میکنند سؤال کردم.

در جواب مرقوم فرمود: «لا يجوز الرؤية مالم يكن بين الرائى و المرئى هواء ينفذه البصر فاذا انقطع الهواء وعدم الضياء عن الرائى و المرئى لم تصح الرؤية وكان فى ذلك الاشتباه.

لأن الرائى متى ساوى المرئى فى السبب الموجب بينهما الرؤية وجب الاشتباه وكان في ذلك التشبيه، لأن الأسباب لابد من اتصالها بالمسببات».

مادامی که در میان بیننده و مرئي هوائی نباشد که قوه باصره و نیروی دیدار انفاذ هوائی نماید و گاهی که هوا منقطع و روشنی از رائی و مرئی معدوم گردد رؤیت را چه صحتی خواهد بود بلکه رائی و مرئی بهم دیگر مشتبه میشوند.

زیرا که چون رائی و مرئی در سببی که موجب رؤیت ما بينهما باشد، مساوی باشند اشتباه واجب میگردد. یعنی مشتبه شدن رائى بمرئی یا مرئی برائی و در اینحال تشبیه حاصل میشود زیرا که بلابد و ناچار أسباب را بمسببات اتصال است.

مجلسی اعلی الله مقامه در معنی و بیان اینحدیث شریف میفرماید:

امام علیه السلام عدم جواز رؤیت را استدلال آن فرموده است که جواز رؤیت مستلزم

ص: 262

آنست که مرئی جسمانی و دارای جهت و حیز باشد.

و بیان و توضیح این مطلب را بآن فرموده که ناچار باید در میان رائی و مرئی هوائی باشد که نافذ آن بصر باشد، و ظاهرش حصول بودن رؤیت بخروج شماع میباشد و اگر چه ممکن است که اینسخن کنایت از تحقق ابصار بآن و توقفش بر آن باشد.

و چون در میان رائی و مرئی هوائی نباشد و هوا منقطع گردد و آن ضياء وروشنائی که آن نیز از شرایط رؤیت و دیدن است از رائی و مرئی انقطاع بگیرد، البته رؤیت و دیدن بدیده صحت نمیگیرد.

و در این یعنی در بودن هوامیان رائی و مرئی اشتباه است، یعنی هر یکی از آند و بیکدیگر شبیه آید گفته میشود «اشتبها گاهی که هر یکی بآن یکدیگر شبیه گردد.

زیرا که رائی گاهی که با مرئی در نسبت بسوی سببی که واجب نماید بین آنها در رؤیت، مساوی و مماثل شود اشتباه و مشابهت یکی از ایندو بآن يك در توسط فوا ما بينهما واجب میگردد.

و در این تشبیه، یعنی بودن رائی و مرئی در دو طرف هوا واقع میان آندو مستلزم حكم بمشابهت مرئی برائی از وقع در جهت آنست تا بودن هوا در میان آندو صحت بجوید، پس در اینوقت متحيز صاحب صورت وضعيه خواهد بود.

چه بودن شیء در طرف مخصوص از دو طرف هوا، و توسط هوامیان آن و میان چیز دیگر سبب عقلی است، برای حکم نمودن ببودن در جهتی، و متحيز و صاحب وضع بودن و اینست مراد بقول آنحضرت «لأن الأسباب لابد من اتصالها بالمسببات».

و هم محتمل است که این مطلب تعلیل باشد مرجمیع آنچه را که مذکور شد از اینکه رؤیت متوقف است برهوا إلى آخر ماذكر.

ص: 263

و حاصل آن راجع میشود بسوی آنچه ادعا نموده اند آن را جماعتی از اهل حق از علم حضوری، باینکه ادراك مخصوص معلوم بوجهی که ممتاز از غیرش باشد ممکن نیست که بآنچه در جهت باشد تعلق بگیرد.

وإلا براى بصر مدخلیتی در آن و نه کسبی برای رؤیت در آن نخواهد بود بلکه مدخل در این برای عقلست و در این هنگام وجهی برای نامیدن آنرا ابصار نمیباشد.

و حاصل مطلب اینست که ابصار بنیروی این حاسه محالست که تعلق بجوید بما ليس في جهة، بديهة، و اگر جز این باشد ابصار را مدخلی در آن نخواهد بود و حال اینکه ایشان تجویز نموده اند ادراك باين جارحه حاسه را.

و نیز این نوع از ادراك ضرورة استحاله دارد از اینکه متعلق خود بآنچه نیست در جهتی با قطع نظر از اینکه تعلق این حاسه مستدعی جهت و مقابله است. و دیگر در بحار و توحید صدوق از عبدالاعلی مرویست که عبد صالح موسی ابن جعفر علیهماالسلام فرمود:

«علم الله لا يوصف الله منه بأين، ولا يوصف العلم من الله يكيف، ولا يفرد العلم من الله، ولا يبان الله منه، وليس بين الله و بين علمه حد».

مجلسی اعلی الله درجته در معنی و بیان اینحدیث شریف میفرماید:

علم خدایتعالی چیزی نیست که از خدای بحسب مکان مباین باشد باینکه خدای در مکانی و علم خدای در مکانی دیگر باشد، و خدای بواسطه علم بمکانی موصوف نمیشود باینکه بگویند علم این چیز در این مکان است، یعنی خدای محتاج نیست در علم بأشياء بنزد یکی بآن و احاطه جسمیه بآن.

و احتمال دارد که مراد این باشد که خدایتعالی مکان برای معلوم نیست «بأن يحل" و يحصل فيه صورته لكنه بعيد».

و قول امام علیه السلام «ولا يوصف العلم من الله بكيف» يعنى علم خدا يتعالى كيفيت نیست «كما فى المخلوقين، أولا يعلم كنه علمه تعالی» و کیفیت آن تعلقش

ص: 264

بمعلوما نست.

و قول امام صلوات الله عليه «وليس بين الله و بين علمه حد» یا اشارنست بوی عدم مغایرت علم با ذات، یا بسوی عدم علم خدای تعالی است، یعنی علم خدای گز انفكاك از خدای نمیجوید تا اینکه میان وجود خدای و علم خدای حدی هر وامدی باشد «حتى يقال كان ثم حدث نفسه في وقت معين وحد معلوم».

و هم در آنکتاب از ایوب بن نوح مرویست که:

بحضرت ابی الحسن علیه السلام مکتوبی بعرض برسانید و سؤال نمود که آیا خداوند تعالی از آن پیش که اشیاء را بیافریند عالم بأشياء و بودن آنها بود؟ یا این جمله را عالم نبود تا گاهی که اشیاء را بیافرید و اراده تکوین وخلق آنها را بفرمود و آنوقت بدانست چه خلق فرموده در هنگام خلق کردن، و چه تکوین داد در زمان تکوین دادن.

آنحضرت در جواب بخط مبارکش توقیع داد «لم يزل الله عالماً بالأشياء قبل أن يخلق الأشياء كعلمه بالأشياء بعدما خلق الأشياء». همیشه خداوند دانای قادر قبل ازآنکه اشیارا بيافريند عالم بآن أشياء بود چنانکه علم بأشيا داشت بعد از آنکه اشیارا خلق نماید. يعنى علم خدا باشياء قبل از خلقت اشیاء و بعد از خلقت اشیاء یکسانست.

و دیگر در کتاب توحید صدوق علیه الرحمه از معلی بن محمد مرویست که از حضرت عالم علیه السلام پرسیدند علم خدای بر چه کیفیت است؟ فرمود «علم و شاء وأراد و قدر وقضى وأبدى فأمضى ما قضى وقضى ما قدر و قدر ما أراد.

فيعلمه كانت المشية و بمشيئته كانت الإرادة و بارادته كان التقدير و بتقديره كان القضاء، و بقضائه كان الامضاء.

فالعلم متقدم المشيئة، والمشيئة ثانيه، والارادة ثالثه، و التقدير واقع علي القضاء بالإمضاء.

ص: 265

فلله تبارك و تعالى البداء فيما علم متى شاء و مما أراد لتقدير الأشياء ، فإذا وقع القضا بالا مضا فلا بداء.

فالعلم بالمعلوم قبل كونه، و المشية فى المشيء قبل عينه، و الارادة في المراد قبل قيامه، و التقدير لهذه المعلومات قبل تفصيلها وتوصيلها عياناً وقياماً.

والقضاء بالامضاء هو المبرم من المفعولات ذوات الأجسام المدركات بالحواس من ذیلون و ریح و وزن وكيل، ومادب" ودرج من انس وجن وطير وسياع و غير ذلك مما يدرك بالحواس.

فلله تبارك و تعالى فيه البداء مما لاعين له، فاذا وقع العين المفهوم المدرك فلا بداء، والله يفعل ما يشاء.

و بالعلم علم الأشياء قبل كونها، وبالمشية عرف صفاتها وحدودها وانشاءها قبل إظهارها، و بالارادة ميز أنفسها في ألوانها وصفاتها و حدودها، و بالتقدير قدر أوقاتها وعرف أولها و آخرها، و بالقضاء أبان للناس أماكنها، و دلهم عليها و بالامضاء شرح عللها و أبان أمرها وذلك تقدير العزيز العليم».

دانست و خواست و قصد و اراده فرمود و تقدیر کرد و قضا و حکم فرمود و آشکار ساخت، پس از آن آنچه را که بخیر قضا رسانیده بود امضاء نمود، و آنچه را که مقدر کرده بود قضا فرمود، و مقدر فرمود آنچه را که اراده فرمود.

پس مشیت بعلم اوست، و اراده بمشیت اوست، و تقدیر باراده اوست، وقضا بتقدير اوست، و امضا بقضاء اوست.

پس علم متقدم مشيت، و مشیت دوم آن، و اراده ثالث آن و تقدیر واقع برقضا با مضاست.

پس برای خداوند تبارك و تعالى بداء تواند بود در آنچه میداند گاهی بخواهد، و از آنچه اراده فرماید برای تقدیر اشیاء، و هر وقت قضا بامضاء واقع

ص: 266

گردد، دیگر بدائی نمیباشد.

لاجرم علم بمعلوم قبل از تکوین و بودن آن، و مشیت در مشاء قبل از تعین و عینیت، آن و اراده را در مراد قبل از قیام آن، و تقدير براي اين معلومات قبل از تفصیل و توصيل آن عياناً و قياماً میباشد.

و قضا بامضاء که مبرم از مفعولات ذوات اجسام که بحواس مدرك میشوند از آنچه دارای رنگ و بوی ووزن وکیل، و هر زنده و مرده از جن و انس و چرنده و پرنده و جز آن از آنچه بحواس ادراک میشود.

خدای تبارك و تعالی را در آن بداء است، از آنچه عین و عینیتی برای آن نیست یعنی آن مقام را در نیافته، لکن چون حالت عین مفهوم مدرك را دریافت دیگر بدائی نخواهد بود و خداوند تعالی هر چه خواهد داند همان میکند.

و خداوند تعالی بدستیاری علم ذاتی خود بر اشیاء عالم است، از آن پیش که رتبت تكوين وكونيت يابند، و بر حسب مشیت خود بر صفات اشیاء و حدود آن آگاه است، و بقدرت تقدير اوقات أشياء را تقدير میفرماید، و بآغاز و پایان آن دانا است، و بحكم قضا روشن میسازد برای مردمان اماکن آنرا و دلالت میفرماید ایشانرا بر أشياء، و بامضاء شرح میدهد علل آنها را، و آشکار میفرماید امر آنها را، و این جمله بر حسب تقدیر خداوند عزیز علیم است.

شیخ صدوق عليه الرحمه میفرماید: مسئله بدا نه چنانست که مردمان نادان گمان کرده اند که بداء پشیمانی و ندامت است.

یعنی از اینجهت روی میدهد که خداوند تعالی در کاری ندامت یافته باشد، و بخواهد دیگر کون فرماید، علم و قدرت و حکمت خدای برتر از این مقام است.

لكن ما را واجب است که اقرار نمائیم که برای خداوند عزوجل بداء حاصل میشود باین معنی که مرخدایر است که ابتداء فرماید بچیزی از مخلوق خود.

ص: 267

و آنرا قبل از چیزی بیافریند پس از آن این شیء را معدوم و بآفرینش جز آن آغاز فرماید.

و يا بأمرى امر کند، و از آن پس از مثل و مانند آن نهی فرماید.

یا اینکه از چیزی نهی کند و بعد از آن بمثل آنچه از آن نهی فرموده امر فرماید، و این مانند نسخ شرایع، و تحویل قبله، و عد وزن شوی مرده است.

و خداوند تعالی امر نمیفرماید بندگان خود را در يك وقتی مگر اینکه خود میداند که صلاح حال ایشان در اینوقت اینست که ایشانرا بآن امر مأمور دارد.

و در وقت دیگر میداند که صلاح کار ایشان در آن است که منهی دارد ایشانرا از مانند همانچه در آن هنگام امر فرموده بود ایشانرا بارتكاب آن و چون آن هنگام در آید امر میفرماید ایشانرا بآنچه مصلحت ایشان در آنست.

پس هر کس اقرار نماید باینکه خداوند عزوجل راست که آنچه خواهد یکند، و مؤخر دارد هر چه را که خواهد، و بجای آن خلق فرماید آنچه را که خواهد، و مقدم بدارد و هر چه را که خواهد، و واپس افکند چیزی را که خواهد، و امر فرماید آنچه را که خواهد چنانکه خود خواهد، همانا اقرار کرده است به بداء.

و هیچ در تعظیم و بزرگ داشتن خدای عزوجل افضل از آن نیست که اقرار نمایند باینکه مرخدای راست خلق و امر و تقدیم و تأخير، واثبات مالم يكن و محو ما قد كان.

و بدا و همان رد بر جماعت یهود است، چه ایشان میگفتند خدایتعالی از امر فارغ است.

و ماگوئیم خدای هر روز در شأنی است زنده میکند و میمیراند و رزق میدهد و میکند آنچه را که میخواهد.

و بداء از حیثیت ندامت نیست بلکه عبارت از ظهور امری است عرب میگوید:

ص: 268

بدالی شخص فی طریقی یعنی ظاهر شد مرا شخصی در طریقی که میسپردم.

خدای تعالی میفرماید و بدالهم من الله مالم يكونوا يحتسبون (1) یعنی ظاهر شد مرایشانرا از جانب خدای عزوجل چیزیرا که بحساب نمیآوردند یعنی گمان نمیبردند و در خیال خود نمیگنجانیدند.

و هر زمان ظاهر شود در حضرت خدایتعالی از بنده صله رحمی در عمر او میافزاید و هر وقت قطع رحمی از وی بیند از زندگانیش میکاهد، و هر وقت بنده را زنا کار بیند از روزش میکاهد و هر وقت او را از این کردار شنیع بحالت عفت بیند در روز و روزی او فزایش میدهد.

و از اینجمله است کلام حضرت صادق علیه السلام «ما بدا لله بداء كما بدا له في اسماعيل ابنى» یعنی ظاهر نگشت برای خدای امری چنانکه ظاهر شد برای او در حق اسماعيل «إذا اخترمه قبلى، ليعلم بذلك أنه ليس بامام بعدی» چون او را پیش از من بمیرانید تا دیگران بدانند که وی بعد از من او امام نیست، یعنی اگر بعد از من میماند پاره گمان میبردند امام اوست و موجب فساد میشد.

صدوق میفرماید از طریق ابی الحسن اسدی در این باب چیزی غریب برای من روایت شده است و آن اینست که:

از حضرت صادق صلوات الله علیه روایت نموده است که فرمود: «ما بدا الله بداء كما بدا له فى اسماعيل أبي، إذ أمر أباه إبراهيم بذبحه، ثم فداه بذبح عظيم».

خدای را هیچ بدائی نیفتاده است چنانکه ظاهر شد برای او در حق پدرم اسماعیل گاهی که پدرش ابراهیم را فرمان داد پسرش اسماعیل را ذبح نماید، و از آن پس در عوض اسماعیل ذبحی عظیم از جنت بفرستاد، و آنرا فدای اسماعیل ساخت.

صدوق میفرماید: در اینحدیث مرا بهر دو وجه نظری است جز اینکه در این مقام برای معنی لفظ بدام ایراد نمودم، والله الموفق للصواب.

ص: 269


1- سوره زمر آیه 48

راقم حروف گوید در طی کتب احوال شرافت اتصال ائمه هدى صلوات الله عليهم مكرر بمسئله بدا إشارت رفته، و احادیث وارده سمت نگارش یافته است.

و از جمله دلایل و جهات آن که بنظر قاصر و ادراک نارسای این کمتر بنده خداوند پاینده میرسد اینست که:

خدای عالم حی قدیر حکیم مدرك فياض را آنچه از حیثیت خلقت مخلوقات در عالم علم گذشته و بیایست رتبت وجود بگیرد، البته وقوع میجوید، و هیچ بدائی آن روی نخواهد داد، یعنی ظهوری دیگر نمایشگر نخواهد شد، و در حقیقت لوح محفوظ که تغییر پذیر نیست همانست.

و چون از آن مقام تنزل کرد و از حق انفصال گرفت، وپاره ظهورات بتوسط وسایط شد، بر حسب تقاضای اوقات وحكمتها واستعدادات ابناء زمان و مقتضیات روزگار و مقامات ابلاغیه فرستادگان پروردگار و مدارج قابليت و ادراك متعلمين و متكلفين.

پاره احکام را نسخی، و در پاره مقدرات بر حسب صورت ظاهر بدائی مشهود میشود و حال اینکه برحسب باطن همانست که خدای تعالی تقدیر فرموده است.

ولوح محو واثبات عبارت از این درجه دوم است، و این خود نیز محفوظ در لوح محفوظ است.

مثلا در لوح محو و اثبات است که فلان شخص را در فلانوقت حادثه ایست اگر فلانکار خیر را کرد، یا فلا تصدقه را بداد آن بلیت از وی میگردد وگرنه کارگر میشود.

و پیغمبری با امامی خبر میدهد که فلانمرد در فلا نساعت دچار هلاکت با فلان بلیت میشود و چون آنزمان اندر آمد و آنمرد فلا نصدقه را بداد و آن بلا از وی برگشت و مخالفت با آنخبر کرد میگویند بدا حاصل شد.

اما در لوح محفوظ مقرر است که اینمرد در فلا اوقت صدقه را خواهد داد، و از آن بلا بخواهد دست یا نخواهد داد و نخواهد دست بلکه معین است که فلان

ص: 270

مقدار عمراوست، و آنچه در آنجا ثبت شده است يك آن کم وزیاد نمیشود.

«فاذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون، و ميفرمايد: «المقدر كائن».

این معنی نیز بر صادر اول و اوصیای عظام او عليهم السلام مكتوم نیست، اما نظر بعالم عبوديت ومخلوقیتی که دارند باید چنین بنماينده ولا يشفعون إلا لمن ارتضی، دلیل براین معنى است «وما يشاؤن إلا أن يشاء الله» وامثال آن همان حکایت را دارد.

اگر خدای نباشد زبنده خوشنود *** شفاعت همه پیغمبران ندارد سود

گنه نبود و عبادت نبود بر سر خلق *** نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ

«وما رميت إذرميت ولكن الله رمى إنك لا تهدى من أحببت ولكن الله يضل من يشاء ويهدى من يشاء».

اگر در حق کسی کی نام نشاند و شفاعت بکنند و مقبول نیفتد، با مقام نبوت مباینت دارد.

و اگر لب از شفاعت فرو بندند و در مقام ازدیاد عمر ورزق و نجات از عذاب و عقاب و دوزخ و ادراك ثواب و بهشت دعا نفرمایند، آن نیز با شئونات شفاعت و نبوت مخالفت دارد.

پس عالمی دیگر دارد که بیانات دیگر خواهد، پس یکی از دلائل اینست که اگر آنچه خدای مقدر کرده است و البته بی کم وزیاد خواهد شد، بهما نحال که خواهد بود در این عالم کون و فساد نمایش داشت.

مردمان بیایستی بعقیدت یهود روند و خالق را فارغ شمارند با مردم طبیعی حمل بر طبیعت نمایند، یا پیغمبران را که دارای معجزات و خوارق عادات و حکمران ارضین و سماوات هستند خالق شمارند.

لكن چون عالم بدارا بنگرند و در فلان خبر که از پیغمبری می شنوند تغییری بنگرند، معلوم میشود که ایشان نیز مخلوق هستند، و آنچه خدای خواهد

ص: 271

همان میشود.

و نیز باز نموده آيد و كل يوم هو في شأن نه خالق فارغ است نه طبیعت حاکم است.

و اینکه حضرت ولى برحق و عارف مطلق امير المؤمنين علیه السلام ميفرمايد عرفت الله بفسخ العزم ونقض الهمم، نظر باین عنوان دارد.

چه اگر امورات و حالات و گردنها و گذارشها و منظورات و نمايشها ومقررات و عادات همه بريك طبیعت میگذشت و دیگرگون نمیشد حمل بر آن میشد که بحكم طبیعت است، وطبیعت بحالت جمود وعدم شعور بريك منوال میگذرد و مدبرى عالم ومقدری عارف و حکیمی قادر در کار نیست.

و اگر اوقات روزگار بجمله بريك نسق میگذشت، مثلا شهور بجمله بسی روز تمام و کم و بیش نمیگشت.

یا همیشه در فصل بهار باران میبارید و زمین بر نسق سال پارين بريك صورت ويكمنوال میروئید، و همان ثمر می نمود.

و در تابستان باقتضای فصل و ترتیب سال گذشته بر حرارت می افزود.

و در فصل خزان برگونه دیگر سالیان همان برگ ریزان میشد.

و هنگام زمستان چون سالهای بر گذشته شدت سرما و یخ بندان میشد و هیچ تغییری نمودار نمی شد.

و خورشید و ماه را خسوف و کسوف نمیبود، و در سایر كواكب وحركات و آثار آنها اختلافی نمیرفت و آیات سماویه و آثار و حالاتیکه از ترکیب و امتزاج عناصر اربعه نمودار بريك منوال اتصال میگرفت، و در خواص ادویه و عادات امزجه اختلاف بادید نمیگشت، و طبایع مواليد مختلف و گوناگون نمیشد لا بد حکم بر طبیعت میکردند، و منکر خالق میشدند.

لاجرم خداوند حکیم قادر در این جمله این حالات مختلفه غير مترقبه برگذاشت و چیزی را شرط چیزی نفرمود تا بدانند مدیر و مقدر امور و دهور

ص: 272

دیگری است.

گاهی در فصل بهار آثار خزان و گاهی در خریف نباتات لطیف ، گاهی در تابستان باران و سرمای سرد، و گاهی در زمستان خشکی هوا و گرمای سخت.

و گاهی در شهد نابشر نك، و گاهی در شرنك شهد ناب و گاهی در سر کنگبین صفرا، و گاهی در روغن بادام خشکی، و گاهی در هلیله یبوست، و گاهی در عصير غوره حرارت.

و گاهی قند و نبات برودت آور و گاهی از طبع بخیل اثر جود، و گاهی از جوادنشان بخل، و گاهی از شجاع آیات جبن و زمانی از جبان علامات شجاعت نماید.

گاهي ديوي را در نظر ماهی و گاهی ماهی در همان نظر دیوی، گاهی از سداب تقویت باه، گاهی از نارگیل ضعف باه، گاهی از مسهلی علامت سقوط اشتها، گاهی از مضر معده و قوه هاضمه اثر قوت اشتها نمایان شود.

گاهی محبوبی مبغوض، گاهی مبغوضی محبوب، گاهی مولد عطش اسباب رفع عطش، گاهی رافع عماش اسباب طغیان عطش گردد.

زمانی پیغمبری بر طارم اعلی نشیند، گاهی بر پشت پای خود نه بیند، زمانی هزار مسموم را شفا بخشد، وقتی خود مسموم و شهید گردد، گاهی در عین يأس و حرمان بمقاصد خود نائل و گاهی در عین امیدواری از آنچه خواهد محروم بماند.

بسیاری مردم مستسقی و علیل سالهای دراز بمانند، بسیاری مردم جوان تنومند صحیح الأعضاء شديد القوى بأندك مرضى بميرند.

گاهی در سال پر باران و پر گیاه و زراعت دچار قحطی شوند ، و گاهی در سال خشك و قليل المطر بخصب نعمت بگذرانند ، وكذلك غير ذلك.

اگر بخواهیم باین رشته سخن کنیم بسیار مطول و مفصل و بیرون از حد این کتاب خواهد شد.

غریبتر اینست که تمام نفوس را طبیعتی مخصوص ، ومخالف دیگر انست و بملاره طبیعت خود او بهر ساعت بحالتی دیگر و نمایشی دیگر اندر آید،

ص: 273

و طبیعت پارسال غیر از امسال است، والوان مختلفه پدیدار میشود.

معذلك جماعت طبیعین آنگونه سخن کنند، وگویند بحکم طبیعت است و همیشه بريك منوالست.

و حال اینکه طبیعت خودشان و سایر حیوانات بلکه نباتات و جمادات ساعتی حکمی دیگر پیدا میکند و اینجمله برحسب تقدیر خداوند حکیم است تا پاره ابلهان کوتاه نظر ، بیاره مهملات و مزخرفات نپردازند ، و بنظر دور بین بنگرند، و بتعمق و تعقل کامل در یابند که مدیر و مؤثر دیگری است.

این درخت رز از چه روی چندین حال پیدا میکند، و از غوره بمویز میرسد آن چندین قسم بچندین قسم خاصیت بروز میکند.

اینز مین همان زمین و این آب همان آب، و این میوه همان میوه پارین است، چگونه است که سال گذشته آن غیر از امسال، و خورنده آن جز پارسال است.

این بشر بريك نوع است، از چه روی فلان میوه در مزاج فلا نشخص فلان اثر بخشد، و در شخص دیگر اثر دیگر نماید.

ترياك در يك مزاجی ملین باشد، و در مزاج شخص دیگر یبوست آورد و همچنین سایر ادویه با خواص مشخصه که دارند در تمام امزجه بريك حال كارگر نباشند.

بسیار افتد که جمعی از صوتی جانفزا و صورتی دار با لذتها برند ، و پس از روزی چند همان مردم فراهم شوند و همان صوت و صورت را بگوش و چشم دریابند و از میان ایشان آنکس که ادراك لذت بیشتر مینمود اظهار نفرت بیشتر نماید.

بسیار افتد که در هوای دیداری دلفریب بی شکیب شوند، و بدریافت آن رنج برند تا لذت و راحت یابند، و در عین اشتیاق چون بآنچه مشتاق هستند و اصل شوند منزجر شوند، با اینکه مکرر اور ادیده و از دل و جان پسندیده، و در هوای

ص: 274

روی و مویش بیطاقت شده اند. بسیار افتد که از چیزی منزجر بوده اند، و هر وقت دیده اند متنفر شده اند، و همیشه آرزو داشته اند که از صحبت او فرسنگها دور ،باشند اما دفعه دیگر چنان اتفاق افتاده است که بدون قصد و مقدمه بدو باز خورده اند و مطلوب و محبوب شمرده اند.

بسیار شده است که از زن و فرزند دلبند خود بیزار شده اند و سبب را ندانسته اند، و با بیگانه پیوند خواسته اند، و علت را ندانسته اند.

بسیار شده است که دخمه را بر کاخی و نمدین کلاهی را بر تاجی و کنج عزلتی را بر گنج دولتی، و محل غربتی را بر مكان الفتي ترجيح میدهند.

و اگر کار بحكم طبیعت و میل خلیقت و نوشت سرشت و مزج مزاج بودی، این کرامت و ابتهاج بر این منوال نمایان نمیشدی.

و اختلافات رنگارنگ و تغییرات گوناگون و تعبيرات متباينه، وتأويلات، متکاثره، برهان قاطع است که جهانرا صانعي قديم و مخلوق را خالقی حکیم: و مدبرات را مدیری علیم است که:

در ذات کامل الصفاتش بهیچوجه انقلابی نرسد، و هرگزش کرد تغیر و تبدل بر دامن بقا ووحدت و خلاقيت ننشیند، و بوی فناو زوال بر حضرت كبريا ودوامش راه نیابد.

«فله الخلق والأمر والقدرة والتقدير و العزو البقاء و الكبرياء، ولنا الفقر الذل و الموت والحقارة و الحاجة والزوال و الفناء.

العلمي فيا من ليس له إلا العزو البقاء و الغناء، ارحم من ليس له إلا الافتقار والانكسار والذل والفناء إنك على ما تشاء قدير، و بالاجابة حقيق وجدير».

و دیگر در توحید صدوق عليه الرحمه از یعقوب بن جعفر جعفری

ص: 275

مرویست که:

حضرت ابی ابراهیم موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود إن الله تبارك و تعالى كان لم يزل بلازمان ولامكان، و هو الان كما كان، لا يخلو منه مكان، ولا يشغل به مكان، ولا يحل في مكان.

ما يكون من نجوى ثلاثة إلا هورا بعهم ولا خمسة إلا هو سادسهم ولا أدنى من ذلك ولا أكثر إلا هو معهم أينما كانوا (1).

ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه، احتجب بغير حجاب محجوب، و استتر بغير ستر مستور، ولا إله إلا هو الكبير المتعال».

یزدان تبارك و تعالی همیشه بود، بدون زمان و مکانی، یعنی پیش از آنکه زمان و مکانرا نمایشی باشد و هم اکنون چنانست که بود،هیچ مکانی از وی خالی و هیچ مکانی بدو مشغول، و در هیچ مکانی نازل نیست (زهر پرده بیرون بهر پرده در).

باهمه کس در همه حال حاضر، و بر افعال و اعمال و باطن و ظاهر همه کس و همه چیز ناظر و در میان او و مخلوقش غیر از خلقش حجابی نیست «تو خود حجاب خودی حافظ از میان بر خیز» تا بمصداق «نحن هو و هو نحن» بازرسی.

دوست نزدیکتر از من بمنست *** بو العجب ترکه من از وی دورم.

بدون پرده در پرده و بدون ستری مستور پوشیده است، و جز ذات كبير متعالش خداوندی نیست وقتی گفته ام:

یار ما با ما زما نزدیکتر از ما بما *** نعم ما زين قرب يارو بئس ما زين بعدما

این همه منها وماها از جدائیها بود *** گر بیابی قرب حق برخیزد این منها وما

و هم در کتاب توحید صدوق عليه الرحمه از علي بن يقطين مردیست که حضرت ابی ابراهیم علیه السلام فرمود:

ص: 276


1- سوره مجادله آیه 8

امير المؤمنين صلوات الله علیه در کوفه بجماعتی که در مسئله قدر بمخاصمت بودند بر گذشت «فقال لمتكلمهم أبالله تستطيع أم مع الله ( تستطيع خ ل) أم من دون الله تستطيع ».

با متکلم ایشان فرمود: آیا به نیروی خدای و قدرت او استطاعت داری، يا باخدايا بدون خدا استطاعت داری.

آنشخص متكلم ندانست چه در جواب بعرض رساند، امیرالمؤمنین سلام الله عليه فرمود:

«إنك إن زعمت أنك بالله تستطيع، فليس لك من الأمر شيء، و إن زعمت أنك مع الله تستطيع، فقد زعمت أنك شريك في ملكه، و إن زعمت أنك من دون الله تستطيع، فقد ادعيت الربوبية من دون الله عز وجل».

اگر تو چنان میدانی که بقدرت خدای استطاعت داری، باکی بر تو نیست، و اگر چنان بدانی که تو باخدای استطاعت داری ، خود را باخدای درملك خداى شريك دانسته ای و اگر گمان کنی بدون خدای استطاعت داری، همانا مدعی باشی که بدون خدای ربوبیت داری.

عرض کرد یا امیر المؤمنين نه آنست، بلکه بقدرت خدای استطاعت دارم.

فرمود: دانسته باش اگر جز این گفته بودی گردنت را میزدم.

پدرم مرحوم میرزا محمد تقى لسان الملك در ضمن قصیده در مدح حضرت امير المؤمنين صلوات الله علیه میفرماید:

دشمن تو هم به نیروی تو بر گیرد درفش *** یاور تو هم ببازوی تو بر دارد حسام

و دیگر در کتاب توحید از محمد بن ابی عمیر مرویست که گفت:

از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر سلام الله عليهما از معنى قول رسول خداى صلی الله وعلیه واله الشقى من شقى فى بطن امه، و السعيد من سعد في بطن امه بد

ص: 277

بخت کسی است که در شکم مادرش شقی است و نیکبخت کسی است که در شکم مادرش سعید است (1).

«الشقى من علمه الله وهو في بطن امه أنه سيعمل أعمال الأشقياء، والسعيد من علمه الله و هو في بطن أمه أنه سيعمل أعمال السعداء».

بدبخت کسی است که خداوند بر حال او گاهی که در شکم مادرش میباشد عالم است که او زود باشد که در جهان اعمالی بجای آورد که در خور اشقیاء است و سعید کسی است که خدای بروی آگاه است هنگامی که در شکم مادرش جای دارد که زود باشد که اندر جهان اعمالی را مرتکب شود که مخصوص بسعادت مندان و نیکبختانست.

عرض کردم چیست معنی این کلام خدای صلی الله وعلیه واله «اعملوا فكل ميسر لما خلق له» عمل کنید و کار بجای آورید که همه گونه کاری برای مخلوق میسر است، یعنی طاعت و معصیت هر دو را میتواند معمول دارد دورا.

فرمود: خداوند عزوجل جن و انس را بیافرید تا او را عبادت کنند و خلق نفرمود تا در حضرتش معصیت ورزند.

و اینست قول خدای عزوجل که میفرماید: «و ما خلقت الجن والانس إلا ليعبدون» (2).

نیافریدم جن و انس را مگر برای اینکه مرا عبادت نمایند «فيستر كلا لما خلق له پس جمله مخلوق را برای آنچه برای آن آفریده شد میسر گردانید د فالويل لمن استحب العمى علي الهدی پس وای بر آنکس که کوری را بر هدایت اختیار نماید.

و هم در آنکتاب از زید بن حسن مرویست که گفت: حضرت موسی بن جعفر علیه السلام

ص: 278


1- سئوال کردم فرمود ظاهراً این چند کلمه از قلم ناسخ افتاده باشد.م
2- سوره ذاریات آیه 56

از پدرش جعفر بن محمد از پدرش محمد بن علی از پدر بزرگوارش علی بن حسین از پدر سعادت اثرش حسین بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام مرا حدیث فرمود که:

مردی یهودى بحضرت پیغمبر بیامد و امیر المؤمنين صلوات الله عليهما وعلى آلهما در حضرتش حضور داشت، پس بآ نحضرت عرض کرد در حروف هجا چه فایده است؟

رسول خدا صلی الله وعلیه واله با على علیه السلام فرمود «أجبه» جوابش را بازگوی، و عرض کرد: «اللهم وفقه وسدده» بار خدای علی را توفیق ده و تسدید فرمای.

پس علی فرمود هیچ حرفی نیست جز اینکه آن حرف اسمی است از اسامی خداوند عزوجل پس از آن فرمود:

«وأما ألف فالله لا إله إلا هو الحى القيوم و أما باء فباقي بعد فناء خلقه، وأما ناء فالتو اب مقبل التوبة عن عباده، وأما ثاء فالثابت الكائن يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا الايه.

و أماجيم فجل ثناوة و تقدست أسماؤه، وأما الخاء فخبير بما يعمل العباد، و أما دال فديان يوم الدين، و أما ذال فذوا الجلال و الاكرام، وأماراء فرؤف بعباده، و أما زاء فز بنا، وأماسين فالسميع البصير، و أماشين فالشاكر العباده المؤمنين، و أما صاد فصادق في وعده و وعيده، و أما ضاد فالضار النافع وأما طاء فالطاهر المطهر، وأما ظاء فالظاهر المظهر لأياته، و أماعين فعالم بعباده، و أماغين فغياث المستغيثين من جميع خلقه، و أما فاء فالق الحب و النوى، و أما قاف فقادر على جميع خلقه، وأما كاف فالكا في الذى لم يكن له كفواً أحد ولم يلد ولم، و لم يولد و أما لام فلطيف بعباده، و أما ميم فمالك الملك و أمانون فنور السماوات من اور عرشه، و أما واو فواحد أحمد صمد لم يلد ولم يولد، وأما هاء فهادى لخلقه، وأمتالام ألف فلا إله إلا الله وحده لاشريك له، وأما ياء فيدالله باسطة على خلقه».

پس رسول خداى صلی الله وعلیه واله عمل الله فرمود: «هذا هو القول الذي يرضى الله عز وجل لنفسه

ص: 279

من جميع خلقه».

این همان تفسیر و معنی است که خدایتعالی در حروف تهجی برای ذات کبریائی خود از جمیع آفرید گانش پسندیده میدارد، آنگاه آن یهودی اسلام آورد.

و هم در کتاب توحید از زید بن حسن مردیست که گفت حدیث فرمود مرا حضرت موسی بن جعفر از پدرش جعفر بن محمد از پدر بزرگوارش محمد بن علی از پدر ستوده گوهرش علی بن حسین از پدر والا اخترش حسین بن على بن ابيطالب صلوات الله عليهم که:

ما در مسجد نشسته بودیم گاهی که مؤذن بر مناره صعود داد و گفت: «الله أكبر الله أكبر» بس امير المؤمنين على بن ابيطالب بگریست و ما از گریه او بگریستیم.

چون مؤذن از اذان فارغ شد فرمود: آیا میدانید مؤذن چه میگوید؟ عرض کردیم خدای و رسولخدای و وصی رسولخدای داناتر هستند.

فرمود: اگر بدانید چه میگوید یعنی اگر تأویل و معانی آنرا بدانید هر آینه اندکی خندیدن گیرید و فراوان گریه کنید.

چه برای سخن او «الله أكبر» معانی بسیار است از آنجمله اینست که قول مؤذن که گوید «الله أكبر، هر قدیمی بودن و ازلیت و ابدیت و علم وقوت و قدرت وحلم وکرم وجود وعطا و کبریای خدایتعالی واقع میشود.

پس چون مؤذن گويد «الله أكبر» همانا ميگويد : «الله الذي له الخلق والأمر و بمشيته كان الخلق، و منه كان كل شيء للخلق، و إليه رجع الخلق، وهو الأول قبل كلشيء لم يزل، و الأخر بعد كلشيء لازال، الظاهر فوق كلشيء، لا يدرك، و الباطن دون كلشيء لا يحد"، فهو الباقي و كل شيء دوله فان».

آنخدا وندی که خلق و امر بدو اختصاص دارد و بمشیت او تمام آفریدگان موجود شوند و تمام مخلوق از مشیت وارده و دست قدرت او به پهنه نمود

ص: 280

آیند و بحضرت او بازگشت نمایند و اوست که همیشه پیش از هر چیز و آغاز هرچیز و بعد از هر چیز بوده و هماره خواهد بود، ظاهر بر همه بدون اینکه ادراك شود، و باطن هر چیزی است بدون اینکه محدود آید، پس اوست باقی و هرچه جز او فانی.

و معنى ثانى «الله أكبر» اینست: علیم و خبير است بر ما كان و ما يكون پیش از اینکه مقام تكوين يابد، عالم است.

و چون دفعه سیم «الله اکبر» ما يشاء القوى لقدرته العويد: معنی اوست قادر بر هر چیز «لا يقدر علي على خلقه، القوى لذاته، قدرته قائمة على الأشياء كلها إذا قضى أمراً فانما يقول له كن فيكون».

«الله أكبر» چهارم بر معنی علم و کرم خداى است «يحلم كأنه لا يعلم و يصفح كأنه لا يرى و يستر كأنه لا يعصى، لا يعجل بالعقوبة كرماً و صفحاً وحلماً».

و وجه دیگر در معنى «الله أكبر» اينست «أى الجواد جزيل العطاء كريم الفعال».

و وجه دیگر اینست که در لفظ «الله أكبر» نفی کیفیت خداوند تعالی است گويا مؤذن میگوید «الله أجل من أن يدرك الواصفون قدرصفته، الذي هو موصوف به، و إنما يصفه الواصفون على قدرهم لا على قدر عظمته و جلاله تعالى الله أن يدرك الواصفون صفته علوا كبيراً».

خداوند بزرگتر و جلیل تر از آنست که تمام و صفهای عالم امکان بتوانند بادراك صفات خداوندی او که بدان موصوف است و مقدار آن واصل شوند ، وهر گونه وصفی که واصفان از ایزد سبحان نمایند بقدر و اندازه عقول و افهام خودشان است، ولكن بقدر عظمت و جلال او نتوانند خداوند تعالی از آن برتر است، و بسی بلندتر است که و اصفان ادراك صفتش را نمایند.

و وجه آخر در «الله أكبر» اینست که گويا مؤذن ميگويد «الله أعلى و أجل

ص: 281

وهو الغنى عن عباده لاحاجة به إلى أعمال خلقه».

و أما سخن مؤذن «أشهد أن لا إله إلا الله» گواهی میدهم که خدائی جز خدای سبحان نیست فاعلام بأن الشهادة لا يجوز إلا بمعرفة من القلب، اعلام و اظهار باینست که این شهادت جز از روی عرفان قلبی جایز نیست.

گویا مؤذن ميگويد: «أعلم أنه لا معبود إلا الله عز وجل، و أن كل معبود باطل سوى الله عز وجل"، و أقر بلساني بما في قلبي من العلم، بأنه لا إله إلا الله وأشهد أنه لا ملجأ من الله إلا إليه، ولا منجاء من شر كل ذى شر و فتنة كل ذى فتنة إلا بالله».

میدانم هیچ معبودی جز خداوند عزوجل نیست، و هر معبودی سوای خدای عزوجل باطل است، و اقرار میکنم بزبان خود بآنچه در دل من است از اینکه از روی قلب میدانم که خدائی جز خدای نیست، و گواهی میدهم که هیچ پناه گاهی و گریزی و محل امانی از خدای جز بحضرت خدای و هیچ نجات گاهی از شر هردی شری و فتنه هر مفتنی جز بخداوند متعال نیست.

و در مره دوم كه ميگويد (أشهد أن لا إله إلا الله باين معنى است.

«أشهد أن لا هادى إلا الله، ولا دليل لى إلا الله، وأشهد الله بأني أشهد أن لا إله إلا الله، و أشهد سكان السماوات و سكان الأرضين وما فيهن من الملئكة و الناس أجمعين، و ما فيهن من الجبال والأشجار و الدواب و الوحوش، وكل رطب و يابس.

بأني أشهد أن لا خالق إلا الله، ولا رازق ولا معبود ولا ضار ولا نافع ولا قابض ولا باسط ولا معطى ولا مانع ولا دافع ولا ناضح ولا كافي ولا شافي ولا مقدم ولا مؤخر إلا الله له الخلق والأمر و بيده الخير كله تبارك الله رب العالمين».

گواهی میدهم هدایت کننده و دلیلی برای من جز خدای نیست، و گواه میگیرم خدا را باینکه گواهی میدهم بوحدت خدای، و گواه میگیرم ساکنان آسمانها و زمینها و آنچه در میان آنهاست از فرشتگان و مردمان و کوهها و درختها

ص: 282

و جنبندگان، ووحوش و هر تر و خشکی را.

باینکه من گواهی میدهم باینکه آفریننده جز یزدان، و روزی دهنده و پرستیده شده و سود رساننده و زیان نماینده و قبض نماینده و بسط دهنده و منع کننده و دفع نماینده و نصیحت کننده و کفایت کننده و شفا دهنده و پیش آورنده و واپس افکنده، جز خدای نیست.

خلق و امر مخصوص بذات کبریای اوست ، تمام چیزها و نيکوئيها بدست اقتدار اوست، بزرگ است پروردگار جهانیان.

و أما قول مؤذن «وأشهد أن محمداً صلی الله وعلیه واله رسول الله، يقول أشهد الله أني أشهد أن لا إله الأهو، وأن عمداً عبده ورسوله ونبيه وصفيه واجيه أرسله إلى كافة الناس أجمعين بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون.

وأشهد من فى السماوات والأرض من النبيين والمرسلين و الملئكة والناس أجمعين أني أشهد أن محمداً سيد الأولين والأخرين».

و در مره دوم گويد: أشهد أن عمدا رسول الله، ميكويد «أشهد أن لا حاجة لأحد إلى أحد إلا إلى الله الواحد القهار، مفتقرة إليه سبحانه وأنه الغني عن عباده و الخلق أجمعين، و أنه أرسل عمداً إلى الناس بشيراً ونذيراً وداعياً إلى الله بإذنه و سراجاً منيراً.

فمن أنكره و جحده ولم يؤمن به أدخله الله عز وجل نار جهنم خالد امخلداً لا ينفك عنها أبداً».

گواهی میدهم که هیچکس را بسوی هیچکس جز بخداوند تعالى حاجتی نیست و تمام مخلوق را بخداوند واحد قهار و یگانه ایزد پروردگار نیازمندی و افتقار است و او از جمله بندگان و آفرینندگان خود بی نیاز است، و این خداوند قادر قاهر ما را بمردمان بفرستاد تا بآنچه باید بشارت دهد، و از آنچه نشاید بیمناک فرماید، و مردمانرا بدین یزدان بخواند، و راه فلاح و طريق نجاح را چراغی فروزان باشد.

ص: 283

پس هر کس منکر او و این پیغمبر باشد و بدو ایمان نیاورد درآتش دوزخ همیشه بیاید، و هرگز از دوزخ نجات نیابد.

معلوم باد مقصود از اینکه هیچکس را با هیچکس حاجت نیست، بر حسب معنى و باطن نفس الأمر است، زیرا که در ظاهر کار بنی آدم اعضاء یکدیگر و بهمدیگر محتاج هستند، و حکمت الهی برای بقای ایشان و نظام عالم چنین مقتضی شده است.

هر طبقه صاحب يكنوع استعداد و حرفه ایست که دیگری بدو از حیثیتی محتاج و خود نیز از حیثیتی دیگر محتاج اليه است.

بنا بنجار و نجار بحجار حجار بفخار فخار بعطار عطار بعصار عصار بجزار جزار بحفار حفار بخباز خباز برز از رز از بقفاز قفاز بجماز و جماز بیزاز و بزاز به بقال بقال به علاف و علاف بقصاب و امثال آن، نیازمند هستند.

و اگر این حاجات نبودی نظام عالم میخوابید، زیرا که یکنفر نمیتواند تمام امور معاشيه خود را متحمل باشد.

ببرد بدوزد بسازد بسوزد بدرود طحانی کند حمالی نماید زراعت کند صناعت بنماید و غير ذلك.

اما چون این جمله نیز بقدرت و اراده خدای است زمین از او آب از او آفتاب وكکواکب از او، کوه و معادن از او، نباتات و حیوانات و جمادات از او ، قدرت از او بینش و دانش و دیدن و شنیدن و سودن و دریافتن و نگاهداشتن و بیرون کردن و درون آوردن و تمام اعضا و أجزا و اثر در تمام أشياء بجمله از اوست وهمه باختیار و اقتدار اوست.

پس چون تعقل نمايند أحديرا بأحدى حاجت نیست و هیچکس نمیتواند بر حسب قدرت واراده شخصی خود بالأصاله مصدر امری گردد، بلکه خودش در عین افتقار و انکسار و اضمحلال و زوال است.

لاجرم برآوردن حاجات بآنکس راجع است که خودش غنى بالذات وقادر

ص: 284

بما يشاء و فعال لما يريد و جاوید بلا نهایت و بدایت وحی و قیوم باشد «وهو الواحد الفهاد العزيز المتعال».

و أما قول مؤذن «حى على الصلاة».

«يعنى هلم و ا إلى خير أعمالكم ودعوة ربكم، وسارعوا إلى مغفرة من ربكم و إطفاء ناركم التى أوقدتموها على ظهوركم وفكاك رقابكم التى رهندوها بذنوبكم، ليكفر الله عنكم سيئاتكم، ويغفر لكم ذاو بكم و يبدل سيأتكم حسنات فانه ملك كريم، ذوالفضل العظيم، و قد أذن لنا معاشر المسلمين بالدخول في خدمته و التقدم إلى بين يديه».

بشتابید بسوی بهترین کارهای خود و خواندن پروردگار خود و بشتابید برای طلب آمرزش از پروردگار خودتان و خاموش کردن آن آتش خودتان که بر يشتها وظهور خود بر افروخته اید.

و برای رهانیدن گردنهای خودتانرا که مرهون گناهان خود نموده اید، تا خداوند سیئات اعمال شمارا از شما نابود گرداند، و گناهان شما را بیامرزد و بدیهای شما را به نیکیها مبدل گرداند.

چه اوست پادشاهی بخشایش گر، و با فضل عظیم، همانا رخصت داده است ما جماعت مسلمانانرا باندر شدن در خدمت او و پیشی گرفتن در حضور او.

و چون در دفعه دوم «حی علی الصلاة» گوید معنی آن اینست:

«قوموا إلى مناجات ربكم، و عرض حاجاتكم على ربكم، و توسلوا إليه بكلامه، و تشفعوا به، وأكثروا الذكر والقنوت و الركوع والسجود والخضوع و الخشوع وارفعوا إليه حوائجكم فقد أذن لنا في ذلك».

بپای شوید برای مناجات با پروردگار و عرض حاجات خود را بحضرت کبریای او و بکلام خدای بخدای توسل بجوئید و کلامش را شفیع خود گردانید، و یاد خدای و قنوت و رکوع و سجود و خضوع و خشوع را بسیار نمائید وحاجات خود را بدر کاهش عرضه دهید، چه ما را در این کار رخصت داده است.

ص: 285

و أما قول مؤذن «حی علی الفلاح، همانا میگوید:

«أقبلوا إلى بقاء لافناء معه، و انجاة لاهلاك معها، وتعالوا إلى حياة لاموت معها، و إلى نعيم لا نفادله، و إلى ملك لازوال عنه، و إلى سرور لاحزن معه، وإلى انس لاوحشة معه، و إلى نور الاظلمة له، وإلى سعة لاضيق معها، وإلى بهجة لا انقطاع لها، وإلى غنى لافاقة معه، و إلى صحية لاسقم معها، وإلى عز لاذل معه، و إلى قوة لاضعف معها، و إلى كرامة يالها من كرامة، وعجلوا إلى سرور الدنيا و و نجاة الأخرة و الأولى».

روی بیاورید بسوی بقایی که فنائی ندارد و نجاتی که سموم هلاکتی نشنود و بشتابید بسوی زندگانی که مرگی با آن نیست و بسوی نعیمی که هرگز نابود نشود، و بسوى ملك و پادشاهی که هر گزش زوال نباشد، و بسوی سرور و شادی که اندوهی با آن نیست و بانسی که دستخوش وحشت نگردد و بنوریکه ظلمت ندارد، و بوسعتی که تنگی نجوید.

و بسوی بهجتی که انقطاع نیابد و بتوانگری و غنائی که فقر و فاقت ندارد و بصحتی که رنجوری تجوید ، و بعزتی که پایکوب ذلت نشود، و بقوت و نیروئی که رنگ ضعف و سستی نیابد، و آن کرامتی که خدای داند چه مقدار است، و تعجیل کنید بسوی سرور دنیا و عقبی و رستگاری آخرت و اولی.

و در دفعه دوم که مؤذن گوید حی علی الفلاح همانا میگوید: «سابقوا إلى ما دعوتكم إليه، و إلى جزيل الكرامة وعظيم المنة وسني النعمة و الفوز العظيم، و نعيم الأبدفي جوار محمد في مقعد صدق عند مليك مقتدر».

و أما قول مؤذن «الله أكبر» میگوید:

«الله أعلى وأجل من أن يعلم أحد من خلقه ماعنده من الكرامة لعبده أجابه و أطاعه و أطاع ولاة أمره و عرفه و عبده و اشتغل به وبذكره وأحبه و آنس به، واطمأن إليه، و وثق به وخافه ورجاه و اشتاق إليه، ووافقه في حكمه

ص: 286

و قضائه و رضی به».

و در مره دویم که گوید «الله کبر» همانا میگوید:

«الله أكبر و أعلى وأجل من أن يعلم أحد مبلغ كرامته لأوليائه، وعقوبته لأعدائه، و مبلغ عفوه وغفرانه، و نعمته لمن أجابه و أجاب رسوله، و مبلغ عذابه و نكاله وهوانه لمن أنكره وجحده».

و أما قول مؤذن كه كويد ولا إله إلا الله معنی آن اینست که:

«الله الحجة البالغة عليهم بالرسل والرسالة و البيان و الدعوة، وهو أجل من أن يكون لأحد منهم عليه حجة لمن أجابه، فله النور والكرامة ومن أنكره فان الله غنى عن العالمين، و هو أسرع الحاسبين».

خداوند تعالی بارسال رسل و ابلاغ کتب و تبلیغ احکام و دعوت بدین یزدان تمام بندگان خود اتمام حجت بالغه و برهان قاطع فرمود.

و خداوند أجل از آنست كه هيچيك از آفریدگانرا در حضرتش راه اقامت حجتی، باشد یعنی افعال خدای سبحان همه از روی حکمت و علم و برهان و رحمت است، در اینصورت هیچکس را در حضرتش راه چون و چرانیست.

پس او راست نور و کرامت، و هر کس انکارش را نماید همانا خداوند از تمامت جهانیان بی نیاز، و سریعترین حساب کنندگانست.

و معنى قد قامت الصلاة» در اقامه اینست که:

«كان وقت الزيارة والمناجاة وقضاء الحوائج و درك المني و الوصول إلى الله عز وجل وإلى كرامته وغفرانه و عفوه ورضوانه».

هنگامی است که با حضور قلب و توکل تمام و تفویض کامل و نهایت خضوع و خشوع و توجه روح بحضرت مهیمن سبوح روی آورده، بنماز و نیاز بدرگاه محبوب لا يزال عرض مناجات و استدعای قضای حاجات و ادراك رضوان یزدان و کرامت و غفران خداوند سبحان نمایند.

ص: 287

شیخ صدوق عليه الرحمه میفرماید، اینکه راوی این حدیث شریف کلمه «حى" على خير العمل» را در ذيل أذان ترك نموده است برای تقیه است.

و در خبر دیگر وارد است که از حضرت صادق آل محمدصلی الله وعلیه واله المعنى «حى على خير العمل را سؤال کردند.

فرمود: «خير العمل الولاية» و در خبر دیگر فرمود: «فاطمة و ولدها سلام الله علیهم.

بیان پاره احادیث و اخباریکه از حضرت کاظم در باره مراتب وفضائل ائمه علیهما السلام وارد است

در مجلد هفتم بحار الانوار از عبد صالح علیه السلام مروست که حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه فرمود إن الحجة لا تقوم الله على خلقه إلا بامام حى يعرف خدايرا بر خلق خود جز بوجود امام زنده که معروف و شناخته شده باشد اقامت حجت نمیشود.

و از معانی این حدیث شریف اینست که حجت و دین و قانون و احکام خدایتعالی، جز بدستیاری و توسط امام عالم و پیشوای کامل و خبير و بصير، و دارای اوصاف و اخلاق مخصوصه امامت، در میان بریت اقامت نتواند شد.

چه تا کسی دارای جنبه لاهوتی و ناسوتی نباشد، حامل اینچنین ودیعه سامیه نمیتواند گردید.

و تا عالم و معصوم و از جانب خدای و پیغمبر خدای مأمور و منصوب نگردد، نمیتواند عامل این اعمال و نگاهبان ناموس حضرت قدوس، وقانون خداوند بیچون، و نگاهبان حقایق و دقایق، و آسوده از خطا وزلت و سهو و نسیان ومشتهيات نفسانى ومنهیات سبحانی باشد.

و از آنجا که فرمود زنده معروف باشد باز مینماید که منظور انظارهم نباشد و اگر در همه وقت و همه جا ظاهر و آشکار نگردد، زیانی ندارد. چنانکه حضرت صاحب العصر و الزمان خليفة الرحمن امام الانس والجان

ص: 288

عجل الله تعالى فرجه، زنده و معروف و خاتم الأوصياء وولى خداوند تعالى و معروف و بصفات امامت موصوف است، اگر چه در جمیع انظار مشهود و محسوس نیست.

و هم در آن کتاب از حضرت ابی عبدالله و ابي الحسن علیهماالسلام مروی است که فرمود:

«والله ما ترك الله الأرض منذ قبض آدم إلا وفيها إمام يهتدى به إلى الله عز وجل، و هو حجة الله عز وجل على العباد، من تركه هلك، ومن لزمه نجى حقاً على الله عز وجل».

سوگند با خدای از آنزمان که آدم صفی علیه السلام یا وفات کرد، خداوند تعالی زمین را خالی از امامی که مردمان وجهانیانرا بحضرت یزدان بخواند، و خداوند سبحان را بر آفریدگان حجت باشد، نگذاشت.

هر کس از خدمتش روی بر تابد، در قعر هلاکت ابد الدهر بیاید، و هر کس به نیروی سعادت و دلالت عقل متین حضرتش را ملازمت بجوید، در در اوج هدايت أبد العصر برآید، و این امریست که بر خدایتعالی حق و حتم است.

و هم در آنکتاب از احمد بن عمر الخلال مرویست که از حضرت ابی الحسن سلام الله عليه عرض کردم.

آیا زمین بدون امام بجای میماند، چه ما از حضرت ابیعبد الله سلام الله علیه روایت داریم که فرموده است:

«لا تبقى الأرض بغير إمام إلا أن يسخط الله على العباد» زمين بدون امام نمیباشد مگر وقتیکه خداوند بر بندگان خشم بگیرد، یعنی مردمان شایسته غضب و عقوبت شوند.

اینوقت امام از میان ایشان برود، یعنی از صفحه زمین توجه بر گیره، و جهانیان دچار عذاب و هلاک شوند، چه تا در میان ایشان باشد از برکت وجود مبارکش از بلیات عظيمه محفوظ هستند.

ص: 289

فرمود اگر بدون امام باشد مردما نرا فرو میبرد، و این از آنست که آدم غالباً بمعاصی و ملاهی میگذرانند چنانکه از نقل احمال معصیت خود زمین را رنجور میدارند، و همیخواهد ایشانرا از پشت خود در شکم خود جای ده، و از آن زحمت بر آساید.

أما بواسطه وجود مبارك امام علیه السلام و آن نور معرفت و توحید که در پاره مردمان نیز سرایت کند، آن نعمت حاجتمند شود، و برکات خود را برویاند و درکات خود را بپوشاند، و بطفیل وجود مسعود ایشان امان يابند، وبأنواع نعم محظوظ، و از اقسام نقم محفوظ بمانند.

و چون معاصی کسان جانب طغیان گیرد، و تنبيه و تأديب ايشان واجب گردد، امام علیه السلام نیز از توجه خود بکاهد، تا آنچه باید و شاید جانب بروز و ظهور گیرد.

نه اینکه یکباره زمین از وجود امام خالی بماند، چه اگر بماند زمین و آسمان نماند.

و هم در آنکتاب از علی بن جعفر از برادرش حضرت امام موسی علیهم السلام روایت کند که یکسال از آن پیش که مأخوذ گردد گاهی که اهل بیتش در حضور مبارکش فراهم بودند.

میفرمود: «وما و كد الله على العباد في شيء ما وكد عليهم بالا قرار بالامامة، و ما جحد العباد شيئاً ما جحدوها».

خداوند تعالی آنگونه توکید و تشییدی که در امر امامت بر بندگان خود فرموده در هیچ چیز نفرموده است، و بندگان او آندرجه انکاریکه در کار امامت کرده اند، در هیچ چیز نکرده اند.

و از دلایل این کلام معجز نظام اینست که از آنجا که علت غائی خلقت خلیفت، در توحید حضرت احدیت و کسب معرفت

ص: 290

و این هر دو بظهور دین و آئين ايزدى وناموس إلهي و اطاعت أوامر ونواهي و وجود مبارك امام علیه السلام که حافظ و حارس احکام دین و نظام آئین و قوام الا شریعت و دوام خلیقت است، واسطه این امر عظیم و مقصود بالاصاله است، و مردمان طبعاً از قبول امر و نهی و طاعت و عبادت گریز دارند.

از اینست که از آنچه برای تربیت و تأدیب و پیشه و ترقی و تکمیل و سعادت هر دو سرای ایشان در کمال تأکید و تأیید و تأیید و تقویم و تقریر است بیشتر اجتناب گیرند، و حكم اطفال دبستان و نوباوگان دبيرستان دارند « إنه كان ظلوماً جهولا».

و چون سعادت فطري و استعداد یار و عقل دوراندیش استوار، و يك اندك روشنائی نمودار، و خطا از صواب و سعادت از شقاوت و شرف علم از ذلت جهل پدیدار شد ، و بجاده مستقیم و شریعت مطهره در افتادند از هر نعمت و دولتی گرامی تر شمارند.

شرع انور را برترین متاعها، و امام اطهر را شایسته ترین مطاعها واشرف ذخاير، وأنفع نفايس وماية خير دارین و نیکبختی نشأتین دانند.

و بر هر نفسی که بیرون از آن استفاضت کشیده اند دریغها، و بر هر دقیقه که خارج از آن طریقت سپرده اند افسوسها و ندامتها و اندوه و حزنها یا بند. چنانکه طلاب علوم دینیه و رموز، الهیه و فنون حکمیه و کنوز معارف يقينيه با اینکه در اوان تلمذ آنگونه تنفر داشته اند.

بعد از آنکه اندك بینشی در یافتند، و لذائذ علم و دانش، و کسب عوارف و حكم را ادراك نمودند.

چون از هنگام بانك خروس بنماز و نياز حضرت قدوس، و از آن پس بتعليم و تعلم و اجتذاب معانی دقیقه و اكتساب لذائذ روحانيه معنویه بر خوردار شدند.

بهیچ نعمت و دولتی اعتنا نکنند، و همی افسوس دارند که چرا تاریکی

ص: 291

شب چهر گشود و ناچار چند ساعتی بباید بر آسود، و از آن لذت محروم بیاید بود.

و هر وقت بمسئله غامض راه یافتند و حل مطلب را کامیاب شدند، بر ملك اسكندر و مملکت کیکاوس ، پشت پای زنند، و باندازه پشیزی بها نگذارند.

زیرا که هرگز حقیقت با مجاز انباز نگردد، و نقم دنیا با نعم عقبی هم راز، و مولدات بقعه زمین با مخلدات روضه برین دمساز نیاید.

نوربا ظلمت یکسان نیست، و عالم با جاهل همعنان نباشند، ولأل با سفال در يك ميزان سنجیده نگردند (الناس موتى وأهل العلم أحياء).

اینست که ائمه علیهم السلام را حال موت و حیات و خواب و بیداری یکسانست، چه آنودیمه که خدای در وجود ایشان بر نهاده است، تابنده و پاینده و نماینده جاوید است، هرگز فنا و زوال و کاهش و فرسایش نیابد.

بلکه در همه حال در فزایش تابش و نمایش گزارش و ترتیب عوالم و تکمیل معالم هستند، چنانکه میفرماید (يموت من مات منا وليس بميت) و فرموده اند( تنام عينى ولا ينام قلبي).

و دیگر در پنجم بحار از عمر بن يزيد مرویست که گفت از حضرت ابی الحسن اول شنیدم میفرمود:

«من مات بغير إمام مات ميته جاهلية إمام حى يعرفه».

عرض کردم از پدر بزرگوارت نشنیدم اینرا مذکور فرماید، یعنی کلمه «امام حی فرمود بتحقیق که سوگند با خدای رسولخدای صلی الله وعلیه واله اینرا فرمود، و رسول الله فرمود «من مات و ليس له إمام يسمع له و يطيع مات ميته جاهلية».

و از این پیش بمعنی و لطیفه حدیث اول و دوم نیز اشارت شده است.

و در آنکتاب از ابن نباته از حضرت ابی الحسن موسى علیهم السلام مردیست که در

ص: 292

اينقول خدای عزوجل «لقد أنزلنا إليكم كتاباً فيه ذكركم أفلا تعقلون» (1) فرمود «الطاعة للامام بعد النبي صلی الله وعلیه واله»

مجلسى أعلى الله مجده میفرماید: شاید مراد آن باشد که آنذکری که قرآن بر آن مشتمل است، همان وجوب طاعت امامی است که موجب از دنیا و آخرت است.

و دیگر در همانکتاب از عیسی بن داود نجار مرویست که از حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر علیهم السلام اعلام در اینقول خدای عزوجل:

«اولئك الذين أنعم الله عليهم من النبيين ومن ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح ومن ذرية إبراهيم وإسرائيل و ممتن هدينا واجتبينا إذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجداً وبكياً» (2).

این جماعت از پیغمبران و دیگر فرزندان آدم و کسانیکه هدایت نموده ایم و برگزیده نموده ایم و برایشان نعمت آوردیم کسانی بودند که چون آیات خداوند رحمن برایشان تلاوت میشد بسجده میافتادند و میگریستند.

میفرمود « نحن ذرية إبراهيم و نحن المحمولون مع نوح و نحن صفوة الله» مائیم ذریه ابراهیم و مائیم حمل شدگان با نوح و مائيم صفوة الله عليهم صلوات الله.

و اما قول خدای «و ممتن هدينا واجتبيناء سوگند با خدای این مردمان شیعیان ما هستند که خدایتعالی هدایت کرده است ایشانرا برای مودت ما، و برگزیده است ایشانرا برای دین ما.

«فحيوا عليه، و ماتوا عليه، وصفهم الله بالعبادة و الخشوع ورقة القلب فقال إذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجداً وبكياً».

پس بر این دین بیایند و برایندین بمیرند، خداوند تعالی توصیف کرده است ایشانرا بعبادت و خشوع و رقت قلب، پس مینماید چون آیات رحمانیرا بر

ص: 293


1- سوره انبیاء آیه 10
2- سوره مریم آیه 59

ایشان بخوانند از کمال حشوع و اطاعت و رقت قلب و عبودیت سر بسجده برند واشك فرد بارند.

و هم در آنکتاب مسطور است که حضرت موسی بن جعفر علیعم السلام فرمود «تعظيم ثواب الصلاة على قدر تعظيم المصلى على أبويه الأفضلين محمد و على».

عظمت ثواب صلوات گذار باندازه تعظیم کسی است که برابوین افضلین خود مد و على صلوات میفرستد.

و نیز مسطور است که در حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما عرض کردند:

فلا نشخص دارای هزار درهم است و دو بضاعت بدو نموده اند و بهر دومایل است لكن دراهم او کافی هر دو نیست، لاجرم گفت كداميك از اين دو سودش برای من بیشتر است گفتند ربح اين يك هزار چندان بر آن يك فزونی دارد.

فرمود: آیا در حکم عقل او لازم نیست که افضل را بر گزیند، گفتند آری، فرمود:

«فهكذا ايثار قرابة أبوى دينك محمد وعلى أفضل ثواباً بأكثر من ذلك لأن فضله على قدر فضل محمد و على أبوى نسبه».

پس همچنین باید باشد برگزیدن و گرامی داشتن قرابت والدین دین محمد و على صلی الله وعلیه واله ثوابش فزونتر و بیشتر از اینست، زیرا که فضل و فزونی وی بقدر فضل محمد وعلى والدین نسبی او میباشد.

و دیگر در پنجم بحار از محمد بن صدقه از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام از جدش از جابر انصاری رحمة الله عليه مرويست مرویست که:

یکی روز رسولخدای صلی الله وعلیه واله ما را نماز بامداد بگذاشت، و چون از آنکار بپرداخت و باما بحديث روی کشود و فرمود «أيها الناس من فقد الشمس فليتمسك بالقمر، و من فقد القمر فلية مسك بالفرقدين».

ص: 294

ای مردمان هر کس آفتا برا مفقود بیند بیایست متمسك بقمر شود، و هركس ماه را نیابد باید بفرقدين تمسك جويد.

جابر میگوید: من و أبو ایوب انصاری بپای شدیم و انس بن مالك نيز باما بود، پس عرض کردیم یا رسول الله شمس کیست ؟

فرمود: منم و از بهر من مثلی بزد، و فرمود: خداوند تعالی مارا بیافرید و ما را بمنزله ستارگان آسمان گردانید، هر وقت ستاره غروب کرد ستاره طالع شود، پس منم آفتاب فاذا ذهب بي فتمسكوا بالقرآن (بالقمرظ) چون من از اینجهان بی روی بر تافتم متمسك بقمر شويد.

گفتیم قمر کیست؟ فرمود: برادرم و وصی من و وزیر من و قاضی دین من و پدر فرزندان من و خلیفه من در میان اهل من.

عرض کردیم فرزندان کیست؟ فرمود: حسن وحسین، پس از آن اندکی درنك فرموده پس از آن گفت: «هؤلاء و فاطمة وهى الزهرة عترتى و أهل بيتى هم مع القرآن حتى يردا على الحوض».

اینها هستند و فاطمه که زهره است عترت من و اهل بیت من میباشند، و با قرآن هستند و ایشان و قرآن از هم جدائی نگیرند تا گاهی که در کنار حوض کوثر نزد من بیایند.

و از این پیش باین حدیث شریف بأعدك تفاوتی اشارت شد.

و دیگر در هفتم بحار الأنوار از حسن بن راشد مردیست که گفت: از حضرت ابی ابراهیم سلام الله عليه شنیدم میفرمود:

«إن الله أوحى إلى محمد أنه قد فنيت أيامك وذهبت دنياك واحتجت إلى لقاء ربك ، فرفع النبي صلی الله وعلیه واله يده إلى السماء باسطاً وقال: اللهم عدتك التي وعدتني إنك لا تخلف الميعاد.

فأوحى الله إليه أن انت أحداً أنت و من تثق به، فأعاد الدعاء فأوحى الله إليه امض أنت و ابن عمك حتى تأتى أحداً ثم اصعد على ظهره فاجعل القبلة في ظهرک

ص: 295

ثم ادع وحش الجبل تجبك.

فاذا أجابتك فاعمد إلى جفرة منهن انثى وهى التى تدعى الجفرة حين ناهد قرناها الطلوع وتشخب أوداجها دما، وهي التي لك،فمر ابن عمك ليقم إليها، فليذبحها و يسلخها من قبل الرقبة، و يقلب داخلها فتجده مدبوغاً».

یزد انتعالى بمحمد مصطفی صلی الله وعلیه واله وحی فرستاد که روزگار تو بپایان رسیده و هنگام گذر کردن از این سرای برگذر و ملاقات خداوند اکبر است.

پیغمبر صلی الله وعلیه واله به دست مبارك بآسمان برکشید، و عرض کرد پروردگارا همان و عده ایست که بر نهاده، و هرگز بر خلاف میعاد نروی. خداوند عزوجل دیگر باره بد و وحی فرستاد که بکوه احد راه بسیار با آن کس که بدو وثوق داری، رسولخدای دیگر باره اعاده دعا فرمود.

خدا بدو وحی نمود که تو و پسر عمت راه بر گیرید تا بکوه احد برسید پس از آن بر پشت کوه بر شوید و چنان باشید که قبله را در پشت سر خود قرار بده.

آنگاه وحشیان کوه احد را بخوان که نزد تو حاضر گردند، چون اجابت کردند بچه گوسفندی کلان را که چهار ماهه و هر دو شاخش بردمیده و رگهای گردنش را خون در سپرده (قصد کن).

پس پسر عمت علی را بفرمای تا آنحیوانرا ذبح نماید، و از جانب گردن آن پوست بیرون کشد و اندرونش را بازگون گرداند و بخواهد دید که بآلات تقدیر ایزدی دباغی شده است.

و زود باشد که روح الامین که جبرئیل با اوست دوات و قلم و مدادی که از جنس مداد زمین نیست بر تو فرود آورد، این مداد و این پوست تا پایان روز کار میباید نه زمینش میخورد نه خاکش فرسوده میدارد و هر چند منتشر سازند و برگشایند تازه آن میشود، و از نا محرم و غیر اهل محفوظ و پوشیده است.

ص: 296

و آنچه بیاید وحی من میرسد و از ماکان و ما یکون باز مینماید، و تو يكون، بباید آنجمله را بر پسر هم خودت إملاء کنی و او بباید بنویسد و از این استمداد جوید.

پس رسولخدای صلی الله وعلیه واله راه در نوشت تا بآن کوه رسید و چنانکه امر شده بود بجای آورد، و بدانگونه که پروردگارش فرمان کرده بود بدید.

«فلما ابتدأ في سلخ الجفرة نزل جبرئيل و الروح الأمين وعدة من الملئكة لا يحصى عددهم إلا الله و من حضر ذلك المجلس ثم وضع على الجلد بين ال يديه، وجاءته الدواة والمداد الأخضر كهيئة البقل أو أشد خضرة وأنور».

چون شروع در کندن آن پوست فرمود جبرئیل و روح الامین و گروهی از فرشتگان که شمار ایشانرا جز خداوند نمیداند، و آنانکه در آنمجلس حضور یافتند فرود آمدند.

پس از آن علی آن پوست را در حضور مبارك بگذاشت، و ادوات و مدادی نیز مانند تره بس سبز و فروزنده کارگذاران آسمان کبود در حضور مبارکش بگذاشتند.

پس از آن محمد مصطفی صلى الله عليه و اله وسلم را وحی بیامد، و آنحضرت بر على علیه السلام إملا میکرد، و امیر المؤمنین سلام الله علیه مینگاشت.

إنه يصف كل زمان وما فيه، ويخبره بالظهر والبطن، و خبره بكل ماكان و ما هو كائن إلى يوم القيامة، وفيس له أشياء لا يعلم تأويله إلا الله والراسخون في العلم . فأخبره بالكائنين من أولياء الله من ذريته أبداً إلى يوم القيامة، فأخبره بكل عدو يكون لهم في كل زمان من الأزمنة، حتى فهم ذلك كله وكتبه».

در این جفر تمام اخبار و علوم ماكان و ما يكون و چیزهایی که جز خدای و راسخان در علم تأویلش را ندانند از بهرش تفسیر کرد.

و اولیای خدایرا که از ذریه آنحضرت همیشه و همه وقت تا قیامت کار

ص: 297

فرمای کارگاه آفرینش خواهند بود بدو معلوم خواهند داشت، و دشمنان شد مختار و ائمه اطهار و اولیای ابرار که در هر زمانی از از منه خواهند بود بازنمود تا بجمله را آنحضرت صلوات الله علیه بدانست و بر نگاشت.

«ثم أخبره بأمر ما يحدث عليه وعليهم من بعده، فسأله عنها فقال: الصبر الصبر، وأوصى الأولياء بالصبر، وأوصى إلى أشياعهم بالصبر و التسليم ، حتى يخرج الفرج.

و أخبره بأشراط أوانه و أشراط تولیده و علامات تكون في ملك بني هاشم فمن هذا الكتاب استخرجت أحاديث الملاحم كلها، وصار الوصى إذا أفضى إليه الأمر تكلم بالعجب».

پس از آن خبر داد آنحضرت را بر آنچه بر او و بر ایشان حادث میشود بعد از وی، پس سؤال کرد از ورود این حوادث و مجاری آن، فرمود صبر و شکیبائی باید پیشه ساخت، و اولیای عظام و شیعیان ایشانرا وصیت نهاد که بصیر و تسلیم کار کنند تا نوبت گشایش و آسایش فراز آید.

و آنحضرت را از آیات و اشراط آنزمان و تولد حضرت صاحب الزمان و علاماتی که در ایام ملک بنی هاشم روی خواهد کرد خبر داد.

پس از این کتاب مرقوم احادیث ملاحم بجمله استخراج شد، و وصی ترتیب چنان گشت که چون امر وصایت و ولایت بدو پیوست سخن بعجب گذاشت یعنی بمسائلی تکلم نمود که بر شکفتی مردمان بیفزود.

و هم در آنکتاب از علی بن حمزه مسطور است که عبد صالح علیه السلام فرمود: «عندى مصحف فاطمة ليس فيه شيء من القرآن».

مصحف فاطمه صلوات الله علیها نزد من است و سوای قرآن است، یعنی جامع علوم و اخبار ماکان و مایکون است.

و دیگر در آنکتاب از علي بن يقطين مرويست که گفت در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم:

ص: 298

علم عالم و دانش دانشمندان شما جماعت ائمه از راه اسماع است با الهام؟ يعنى بكوش شما بتوسط ملك و پيغام رسانندگان میرسد یا ملهم میشوید.

فرمود: «يكون سماعاً و يكون إلهاماً ويكونان معاً گاهی بطریق سماع و زمانى بسبيل الهام، و هنگامى بسماع والهام هر دو حصول علم میشود.

و هم در آن کتاب از ابو عبد الله حسین بن علی مرویست که با ابوابراهیم علیه السلام عرض کردم:

این علم و دانشی که برای عالم شما میباشد آیا از حیثیت چیزیست که بدلش افکنده میشود، یا بگوش میرسانند؟

فرمود: «نقر في القلوب و نكت في الأسماع و قدتكون معا» گاهی در صفحه دل و گاهی در پرده کوش، و گاهي بهر دو طریق میرسانند.

و از این پیش در کتاب احوال امام جعفر صادق علیه السلام بمعاني جفر و نكت و نفر و امثال آن اشارت شد و امتیاز آن با وحی و الهام و تفاوت رسول و نبی و جز آن مکشوف گشت.

و هم از محمد بن فضیل از حضرت ابی الحسن بروایت از حضرت ابیعبد الله علیهم السلام روایتی در باب علم ائمه از حیثیت علم غابر و مزبور و نکت و نقر مذکور است که در کتاب حضرت صادق علیه السلام المسطور است.

و هم در هفتم بحار از صفوان بن یحیی مرویست که از حضرت ابی الحسن علیهم السلام شنیدم فرمود:

چنان بود که جعفر ام ميفرمود : «لولا أنا نزاد لا نفدنا» اگر دائماً افاضه علم بما نشود و افزوده نگردد هر آینه دریاهای علم بی پایان و خزائن علوم ماجانب نقصان میگیرد.

و دیگر از معمر مردیست که بحضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم «يكون عندكم مالم يجيء عند النبى» شما را علمی هست که از جانب پیغمبر صلی الله و علیه واله نرسیده باشد؟ فرمود: «يعرض ذلك إذا حدث ثم على من بعده واحداً من بعد واحد» چون

ص: 299

چیزی بتازه حادث شود علم آن بر امام عرض میشود ، و پس ازوی سائر ائمه تن بتن معروض میگردد.

و نیز حدیثی از علي بن جعفر از برادرش موسي بن جعفر از حضرت ابی عبدالله عليهم السلام مرویست که خدای را دو علم است، و یکی راجع ببداء استکه بامام افاضه میشود مسطور است که در احوال حضرت صادق صلوات الله عليه مذکور است.

و نیز در آنکتاب از حسین بن عمر بن یزید مرویست که در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم که پدرم با من حدیث نمود که از جدت علیه السلام سؤال نمود که: علم صاحب امام چه وقت با مام میرسد، یعنی علم امام پیش چه هنگام با مام بعد از وی میرسد؟

فرمود: در همان ساعت که امام بحضرت پروردگار میشود علم او بامام بعد میرسد و فرمود: «هو أو ما شاء إليه يورث كتباً ولا يوكل إلى نفسه ويزاد في الليل والنهار».

عرض کردم این کتب و میراث نزد تو است؟ فرمود آری سوگند باخدای ر آن نظر میکنم.

و هم در آنکتاب از ابو مغیره مسطور است که گفت من ويحيى بن عبدالله ابن حسن در خدمت حضرت ابى الحسن علیهم السلام حضور داشتیم، یحیی عرض کرد: فدایت کردم این جماعت گمان میکنند که او علم بغیب داری.

فرمود:«سبحان الله ضع يدك على رأسى ، فوالله ما رأيت شعرة فيه ولا في جسدى إلا قامت».

بزرگ و منزه است خدای دست خود را بر سر من بگذار سوگند باخدای از هیبت و عظمت این سخن تمام موهای بدنم راست بایستاده است.

و هم در آنکتاب از داود رقی مرویست که بحضرت أبي الحسن علیهم السلام ماضى عرض کردم:

ص: 300

نام من در حضرت شما در سبدی که أسماء شيعه شما مذکور است میباشد؟ فرمود: «إى والله فى الناموس، آری سوگند بخدای در ناموس است.

و در مجمع البحرين مسطور است که در حدیث وارد است ای فلان بیاور ناموس را پس صحیفه بزرگ را که حمل مینمود بیاورد و برگشود.

و از این خبر مستفاد میشود که مراد از ناموس در این حدیث صحیفه ایست که در آن دیوان شیعه است و در آن اسامی شیعیان و اسامی پدران ایشان است و در خبر است که ورقة بن نوفل که پسر عم خدیجه سلام الله علیه و نصرانی بود با خدیجه او گفت اگر آنچه در حق وی یعنی پیغمبر میگوئی مقرون بصدق وحق باشد بیاید آن ناموس که بموسی می آمد او را بیاید، مقصود او از ناموس جبرئیل بود.

و در حدیث وارد است که یهودی بحضرت امیر المؤمنين علیه السلام عرض کرد گواهی میدهم که توئی ناموس موسی علیه السلام یعنی صاحب سر اوئى.

بعضی از شارحین گفته اند که ناموس صاحب سر پادشاه است، و بعضی گفته اند که ناموس صاحب سر خیر، و جاسوس صاحب سر شر است، و ناموس مرد کسی است که صاحب آن سر اوست که اطلاع میدهد او را بر باطن امر خودش و اختصاص میدهد او را بکشف مطالبی که از دیگران مستور میگرداند.

جوهری و اهل کتاب گویند: جبرئیل علیه السلام ناموسی است.

و دیگر در کتاب مسطور از ابوالمغرا مروی است که از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهم السلام مرویست شنیدم میفرمود:

«من كانت له إلى الله حاجة وأراد أن يرانا وأن يعرف موضعه، فليغتسل ثلاث ليال يناجي بنا، فانه يرانا و يغفر له بنا ولا يخفى عليه موضعه».

هر کس را بخدای حاجتی باشد و بخواهد ما را بنگرد، یعنی در خواب به بیند و موضع و منزلت خود را بشناسد، بیایدسه شب غسل کند و با ما مناجات نماید همانا ما را خواهد دید، و بواسطه ما آمرزیده خواهد شد، و مقام و مرتبتش بروی مخفی نخواهد ماند.

ص: 301

عرض کردم: ای آقای من اگر مردی که نبید بخورد ترا در خواب بنگرد؟

یعنی آیا خواب چنین مرد صحیح است، و شما بدیدار شارب النبيذ ميآئيد؟

فرمود: «ليس النبيذ يفسد عليه دينه إنما يفسد عليه تركنا و تخلفه عنا إن أشقى أشقياء كم من يكذبنا في الباطن، مما يخبر عنا و يصدقنا في الظاهر».

خوردن نبیذ موجب فساد دین و تباهی آئین وی نمیشود، لكن اگر بترك ما گوید و از ما بدیگر راه پوید، البته دینش فاسد گردد.

همانا بدبخت ترین بدبختان شما کسی است که در باطن خودش ما را بآنچه از ما بدو خبر میرسد تکذیب نماید و در ظاهر بتصديق ما سخن نماید.

«نحن أبناء نبي الله، وأبناء رسول الله صلی الله وعلیه واله، وأبناء أمير المؤمنين، و أحباب رب العالمين، نحن مفتاح الكتاب، بنا نطق العلماء، ولولا ذلك لخرسوا.

نحن رفعنا المضارة، و عرفنا القبلة، نحن حجر البيت في السماء والأرض بنا غفر لأدم، و بنا ابتلى أيوب، و بنا افتقر يعقوب، و بناحبس يوسف، و بنارفع البلاء، وبنا أضائت الشمس.

نحن مكتوبون على عرش ربنا مكتوب: محمد خير النبيين وعلى سيد الوصيين و فاطمة سيدة نساء العالمين».

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: مائیم حجر بيت، بكسر حاء مهمله، یعنی اختصاص ما بخانه خدای مانند حجر اسماعیل است به بیت، یا حجر انسانست بانسان، ياحجر بتحريك است، یعنی فضل حجر در آسمان و زمین بواسطه ما میباشد، یعنی میشناسند، اهل آسمان و زمین، با آن بیتی که در در آسمان و زمین است.

راقم حروف گوید: ممکن است که معنی چنین باشد که: مائیم سنگ آنخانه یعنی بر حسب معنی و باطن امر بقا و دوام و قوام و مطاف بودن اینخانه بواسطه ما

ص: 302

میباشد، وگرنه گل و سنگ را چه رتبت و منزلت و دو امیست چنانکه مکرر خراب گشت و آباد و بزرگتر گردید.

و ممکن است معنی این باشد که معنی و حقیقت حجر الاسود که نگاهبان عهد و میزان خلایق است، و هرگزش از کثرت مرور دهور و اعصار وقرون آسیبی و زوالی نخواهد رسید، مائیم، چه یکی از عهود و مواثيق محكم موثوق بها قبول ولایت است.

و همچنین علامه مجلسی میفرماید: ابتلا و افتقار و حبس که در این حدیث شریف مسطور است، یا بعلت اندك تقصیر یست که از این انبیاء عظام در معرفت ائمه فخام علیه السلام و توسل جستن بایشان حاصل شده، و بعد معصیت نرسیده است. يا بواسطه کمال انبیاء کرام است در معرفت و توسل بأئمه هدى صلوات الله عليهم، زیرا که ابتلاء ببلیات نیز علامت فضل و کمال است.

و در بعضی نسخ «افتقد يعقوب» از باب فقد مذکور است، و ممکن است معنی چنان باشد که فقدان يعقوب يوسف را که بلیتی سخت دشوار است.

چنانکه خبر رد سائل و نومیدی او و رسیدن خطاب مستطاب و ناپدید شدن یوسف علیه السلام بر این معنی دلالت کند، و اگر افتقار از فقر باشد معنی آن روشن است.

بالجمله میفرماید مائیم پسران پیغمبر خدا، مائیم پسران رسولخدا صلی الله و علیه واله مائيم مفتاح كتاب خدا، بواسطه ما دانایان زبان بسخن بر گشودند، واگر این سبب نبود هر آینه کنگ میشدند.

ما هر گونه مضار و زیانی را از کسان بلند و برافراخته داشتیم و ما قبله را بشناختیم و آبا در اآباد بداشتیم.

مائيم حجر خانه خدای در آسمان و زمین، بواسطه ما آدم آمرزیده شد و بواسطة ما ايوب مبتلا گشت، وبواسطة ما يعقوب دچار افتقاد گردید، و بواسطه ما یوسف بزندان افتاد و بواسطه ما بلیت برخاست، و بواسطه ما آفتاب روشنی

ص: 303

بخشید.

مائیم که بر عرش پروردگار خودمان مکتوب هستیم نوشته شده است : محمد است بهترین پیغمبران ، و علي است سید وصیان و فاطمه است خاتون زنهای عالمیان.

راقم حروف گوید: اینکه میفرماید آدم بواسطه ما آمرزیده شد ، دلیل بر عصمت ائمه هدى صلوات الله عليهم و محفوظ بودن ایشان است از هر نوع معصیتی و خطا وسهو ونسيان و لغزش.

چه اگر ایشان دارای عصمت و معصوم از یکی از این مسائل نبودند، آمرزش دیگری بواسطه ایشان علت نداشت، و نیز اگر خاطی یا ساهی یا ناسی بودندی معصوم نمیبودند.

و هم در آنکتاب از علي بن أبي حمزه از حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام مرویست که فرمود:

«ما من ملك يهبطه الله في أمر مما يهبط له ، إلا بدأ بالامام لعرض ذلك عليه وأن مختلف الملئكة من عند الله تبارك وتعالى إلى صاحب هذا الأمر».

هر فرشته را یزدان تعالی در فیصل امری بزمین میفرستد از نخست بخدمت امام عصر تشرف میجوید ، و آن امر را در حضرتش عرضه ،میدارد آستان مبارکش محل آمد و شد ملائکه است.

و این حدیث شریف دلالت بر آن کند که امام علیه السلام حکمران دائره امکان و عالم برما يكون وماكان، ومرجع فرشتگان است.

و هم در آنکتاب از فضیل مردیست که در حضرت أبي الحسن علیه السلام عرض کردم کدام چیز است که برای تقرب بندگان خدا بحضرت خدا در آنچه برایشان فرض کرده است افضل باشد؟

فرمود: فاضل تر چیزیکه اسباب تقرب عباد بحضرت خداوند تعالی است.

ص: 304

طاعت خدا وطاعت رسول خدا و دوست داشتن خدا و دوستی رسول خدا و اولى الأمر است، و ابو جعفر علیهم السلام میفرمود دوستی ما ایمان، و دشمنی ها کفر است.

و دیگر در کتاب مزبور از سعد بن ابی سعید مسطور است که گفت: از حضرت أبي الحسن علیه السلام شنیدم میفرمود:

«إن الله عز وجل في كل وقت صلاة يصليها هذا الخلق لعنة» خداوند تعالى را در هر زمان نمازی که این خلق میسپارند لعنتی است.

عرض کردم: فدایت بگردم از چه روی؟ فرمود: بواسطه اینکه منکر حق ما شدند، وما را تکذیب نمودند.

و هم در بحار الانوار از احمد بن هارون بن موفق مرویست و هارون بن موفق غلام حضرت أبي الحسن علیه السلام بود، بالجمله میگوید: بحضرت ابی الحسن علیه السلام برفتم تا حضرتش را سلام فرستم با من فرمود سوار شو، و آنحضرت میخواست در پارۀ اراضی و املاک خود گردش کند.

پس در رکاب مبارکش راه بر گرفتم تا بسایبانی رسیدم که از بهر آنحضرت در کنار جدول آبی برزده بودند، در آنجا سبزه زاری بود و آنحضرت آن زمین خرم را برای تنزه پسندیده است.

پس آن سایبان را در آنجا بیای کردند و من در آنجا بنشستم تا آن حضرت براسبی سوار پدیدار شد، حشمتش را بياي شدم و زانوی مبارکش را ببوسیدم.

و آنحضرت از اسب بزیر آمد رکاب همایونش را بگرفتم و بر آنحضرت بچسبیدم، چون فرود شد خواستم عنان مرکب را بگیرم آنحضرت پذیرفتار نشد بدست مبارك مأخوذ داشت، و از سرمركب سر مرکب بیرون آورد و اسب را بیکی از طنابهای سایبان بیست، و از آن پس بنشست و از آمدن من پرسش گرفت و این و حال هنگام مغرب بود.

عرض کردم هنگام عصر بیا مدم اینوقت اسب سرکشی کرده عنانرا بگذاشت

ص: 305

و از جدولهای آب وزراعت بگذشت تا بخاك ساده رسیده کمیز و پهن بیفکند و بازگشت

پس حضرت أبى الحسن علیه السلام روی با من کرد و فرمود: «لم يعط داود شیء إلا وقد اعطى عمداً و آل محمد أفضل منه» داود و آل داود علیه السلام را هر چه عطا شده است به محمد و آل محمد صلی الله وعلیه واله فاضلتر از آن عطا شده است.

راقم حروف گوید: تواند بود این فرمایش امام نظر بأدب و تربيت مرکب مبارك باشد که خود را رها کرد، وجد اول و مزارع را در سپرد و بول وروث را در خاک افکند.

و هم در آنکتاب از سماعه مرویست که گفت: در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام بودم، و مدتی بنشستم با من فرمود آیا دوست میداری ابو عبد الله علیه السلام را بتكرى.

عرض کردم سوگند با خدای سخت دوست میدارم.

فرمود: برخیز، و باین خانه اندرشو، پس بدرون بیت شدم و بناگاه حضرت ابی عبد الله علیه السلامرا نشسته بدیدم.

و دیگر در کتاب بحار از ابراهیم بن عبدالحمید از پدرش مذکور است که گفت: از حضرت أبي الحسن اول شنیدم میفرمود:

«خلق الله الأنبياء والأوصياء يوم الجمعة، وهو اليوم الذى أخذ الله فيه ميثافهم» خداوند تعالی پیغمبران عظام و اوصیای کرام را در روز جمعه بیافرید، و این همان روز است که یزدان تعالی از ایشان اخذ ميثاق فرمود.

«وقال خلقنا نحن وشيعتنا من طينة مخزونة، وطينتنا لا يشذ منها شاذ إلى يوم القيامة» وبيا فريد مارا وشیعیان ما را از گلی مخزون و كل ما تا روز قیامت جمع و فراهم است و هیچ چیز از آن جدا و منفرد نمیگردد.

و دیگر در هفتم بحار از حسن بن جهم مرویست که گفت در خدمت ابی الحسن علیه السلام نشسته بودم، فرزند برومندش را که در این وقت بسن صغارت بود بخواند

ص: 306

و او را در دامان من بنشاند و با من فرمود او را برهنه کن، و پیراهانش را بیرون اورا بیاور، چنانکه فرمود بجای آوردم.

آنگاه فرمود: میان هر دو شانه اش را بنگر میگوید نظر کردم، در یکی از کتف مبارکش مانند انگشتری درون گوشت بود.

پس از آن با من فرمود: «أترى هذا مثله في هذا الموضع كان من أبي علیه السلام» مانند همین نشان در پدرم علیهماالسلام بود.

علامه مجلسى عليه الرحمه میفرماید ظاهر این كلام مبارك اینست که امام عليه السلام را نیز علامتی در جسد مبارکش هست که مانند خاتم نبوت بر امامت دلالت کند، و محتمل است که باین دو امام همام علیهماالسلام اختصاص داشته باشد.

راقم حروف گوید: ابن جهم در جمله اصحاب حضرت کاظم عليه السلام مذکور است و با این صورت چنان میرسد که این علامت در پیکر مبارك امام رضا عليه السلام بوده است.

و با این تأویل چنان می نماید که حضرت صادق عليه السلام دارای این علامت بوده و خود حضرت کاظم عليه السلام نداشته، چه اگر میداشت باز مینمود.

و اگر این خبر مروی از حضرت رضا عليه السلام باشد باید این نشان در حضرت امام محمد تقی عليه السلام باشد، چنانکه در بیان شمایل مبارکش مذکور داشته اند.

و در اینوقت باید حضرت کاظم عليه السلام نیز دارای این علامت باشد، والله تعالی أعلم، أماذوق سليم حكم مینماید اگر این علامت بوده در همه ائمه خواهد بود.

بیان پارۀ اخباریکه از حضرت کاظم در اوصاف انبیاء عظام علیهما السلام وارد است

در مجلد پنجم بحار الانوار از ابراهيم بن عبد الحمید مردیست که حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر علیهماالسلام فرمود:

ص: 307

«ما بعث الله نبياً قط إلا عاقلا، وبعض النبيين أرجح من بعض، وما استخلف داود سليمان حتى اختبر عقله و استخلف داود سليمان وهو ابن ثلاثة عشر سنة ومكث فى ملكه أربعين سنة، وملك ذوالقرنين وهو ابن اثنى عشر و مكث في ملكه ثلاثين سنة».

هر پیغمبری را که خدای برانگیزاند البته بنور عقل منور است و پاره پیغمبران از پارۀ ارجح باشند و حضرت داود نبی تا خرد سلیمان علیهماالسلام را سنجیده نداشت او را بخلیفتی خود ممتاز نداشت و سلیمان سیزده ساله بود که خلیفه داود گشت و چهل سال پادشاهی کرد، و ذوالقرنین دوازده سال روزگار بر شمرده بود که سلطنت یافت و مدت سی سال بپادشاهی بپایان برد.

راقم حروف گوید: آنچه ارباب تواریخ نوشته اند در تشخیص سن یا تعیین مدت ملك ذوالقرنین با آنچه مسطور شد اختلاف دارد.

و آنچه در باب عقل پیغمبران مذکور شد نه آنست که عقل ایشان را نقصانی یا فزونی ظاهر شود، بلکه گوهر عقل را کاهش و فزایش نیست، چنانکه پاره طبقات منكر تفاوت عقول هستند، و اگر تفاوتی هم داشته باشد از حیثیت اشخاص است.

مثلا عقل فلان را گویند از آن يك تفاوت دارد، و فلان أعقل از بهمانست پس اختبار از عقل نه از جوهر آنست، بلکه از حیثیت تجارب وهوش و ذكاوتست که صیقل آئینه عقل است.

چنانکه خلافت پیغمبران از پیغمبران پیشین آنهم بحکم خدا و تعیین اوست از اول خلقت حکم ایزدی چنان رفته و اراده و مشیت الهى بر نبوت وخلافت ووصايت و امامت کسی که شایسته این مقام عالی است علاقه گرفته است « و كان قدراً مقدوراً» تغيير و تبديل تجويد.

و دیگر در آنکتاب از یاسر مرویست که حضرت أبي الحسن سلام الله عليه فرمود:

ص: 308

«ما بعث الله نبياً إلا صاحب مرة سوداء صافية».

خداوند هیچ پیغمبری را مبعوث نفرموده است مگر اینکه دارای خلط سودای صافی میباشد.

مجلسی علیه الرحمه میفرماید چون صاحب این مره و خلط در نهایت حذاقت و حفاظت و فطانت است، لکن پاره خیالات فاسده سوداویه وجبن و غضب و طيش و شدت با آن جمع میشود، از اینروی امام علیه السلام این خلط را بصافی توصیف نمود.

یعنی این خلط که خدای در انبیای عظامصلی الله وعلیه واله قرار داده از اینگونه امور و اخلاقی ناستوده که از اغلب کسانی که این خلط برایشان مستولی است حاصل میشود امام صافی و پاك است از آن.

راقم حروف :گوید تواند بود یکی از جهات این باشد که مردم سودائی غیور، و در امور دقیق و جاذب میشوند، خداوند تعالی انبیاء عظام را صاحب این خلط گردانیده است.

یعنی این خلط صافی از پاره احوال در وجود مبارک ایشان نمایش و فزایشی مخصوص دارد، وگرنه در تمام نفوس این خلط و دیگر اخلاط موجود است، منتهای مطلب اینست در هر شخصی خلطی بر دیگر اخلاط غلبه دارد.

و هم در آنکتاب از ابو بصیر مرویست که حضرت أبي الحسن موسى علیه السلام مرویست (فرمود ظ) اى ابو محمد همانا خداوند تعالى وحی فرستاد بسوی کوهها که من کشتی نوح را در هنگام طوفان بر کوهی از شماها باز میدارم، جبال جهان سرکشی و برافراختگی نمود.

«وتواضع جبل عندكم بالموصل يقال له الجودى، فمرت السفينة تدور في الطوفان على الجبال كلها، حتى انتهت إلى الجودى فوقعت عليه، فقال نوح: بازات فتى بازات فتى».

و از میانه کوه جودیکه در موصل است تواضع و فروتنی ورزید، پس کشتی نوح روان گشت ودر طوفان آب بر تمام جبال عالم میگذشت تا گاهیکه بکوه

ص: 309

جودی رسید این وقت نوح گفت: بازات فتى بازات فتى.

ابو بصیر میگوید: عرض کردم فدایت شوم این کلام چیست؟ فرمود: «اللهم أصلح اللهم أصلح، بار خدایا اصلاح فرمای، و از این پیش این خبر باند تفاوتی مرقوم گردید.

و در جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «يا نوح اهبط بسلام منا» در سوره مبارکه هود علیه السلام، باین خبر با قدری تفاوت اشارت رفته است، و همچنین در آنسوده در موقع دیگر قبل از این موقع است.

بیان پارۀ اخباریکه از حضرت کاظم علیه السلام در حق اصحاب رس رسیده است

«رس» بفتح راء مهمله و شد سین مهمله چاهی را گويند كه بسنك وحجاره برآورده باشند و نام چاه بقیه مردم نمود است که پیغمبر خود را تکذیب کرده او را در چاهی بیفکندند، و سرش بپوشیدند و خدای در قرآن میفرماید « أصحاب الرس ونمود ، و نيزرس نام وادی و اسم معدنی است.

و در معانی الاخبار مسطور است که معنی اصحاب الرس اینست که ایشان منسوب بنهری هستند که نامش رس و از بلاد مشرق است.

و هم گفته اند: رس همان چاه است، و اصحاب این چاه پیغمبر خود را بعد از سلیمان بن داود به آنچاه افکندند.

و ایشان درخت صنوبری را که شاه درخت نام داشت میپرستیدند، و این درخت را یافت بن نوح علیه السلام در کنار اهری که اوشاب نام داشت بکاشت، و بعد از طوفان برای نوح علیه السلام سبز شد.

و چنان بود که زنهای آنجماعت با همدیگر مساحقه مینمودند و کامیاب میشدند و از مردان کناری داشتند، لاجرم یزدانتعالی بادی تند و شديد الحمرة برایشان بفرستاد و زمین را در زیر ایشان سنك كبريت ساخت که افروخته بود.

ص: 310

و هم ابری سیاه ظلمانی برایشان سایبانی کرد و مانند قبه سرخ ایشانرا در سپرد، و ابدان ایشان را آب نمود چنانکه ارزیز را آتش بگدازد.

و هم رس بمعنی چاه کندن و در گور کردن مرده را، و نیز بمعنی اصلاح کردن میان قومی و هم افساد کردن میان قومیست و از اضداد است.

میان قومی، و هم افسانه بن صالح در مجلد پنجم بحار الانوار مسطور است که بالجمله از يعقوب مردی از حضرت أبى الحسن موسی علیهماالسلام از حکایت و کیفیت اصحاب رس که خدای تعالی در قرآن یاد فرموده است بپرسید کیستند و کدام قوم بودند.

فرمود: «كا نارسين أما أحد هما فليس الذى ذكره الله في كتابه، كان أهله أهل بدو و أصحاب شاة وغنم، فبعث الله تعالى إليهم صالح النبى رسولاً فقتلوه وبعث إليهم رسولا آخر فقتلوه، ثم بعث إليهم رسولا آخر وعضده بولى فقتلوا الرسول و جاهد الولى حتى أفحمهم (1).

وكانوا يقولون إلهنا في البحر، وكانوا على شفيرة، وكان لهم عيد في السنة يخرج حوت عظيم من البحر في تلك اليوم فيسجدون له».

ایشان دو گروه بودند: یکی از ایشان را خدای تعالی در قرآن مجید مذکور نفرموده، و ایشان مردمی صحرا نشین و دارای گوسفندان بودند و خداوند عزوجل صالح پیغمبر را بایشان برسالت فرستاد.

و آن جماعت آن پیغمبر را بکشتند، و خدای رسولی دیگر بایشان بر انگیخت، و آن رسول را بولی علیحده معاضدت داد، و آنمردم عنود آن رسول را نیز بقتل رسانیدند، آنولی با ایشان مجاهدت ورزید و برایشان اقامت حجت کرد تا ایشان را خاموش گردانید.

و آن جماعت میگفتند خدای در دریاست، و ایشان بر کنار آن در یاجای داشتند، و در هر سالی یکروز عید میگرفتند و در آنروز ماهی بزرگ از دریا

ص: 311


1- افحم: از باب افعال، یعنی بریده شده نفس او و فرو ماند در جواب

بیرون می آمد، و آنجماعت بدو سجده میبردند.

ولی صالح با ایشان گفت من له به آن اراده هستم که مرا پروردگار بگردانید لکن اگر این ماهی مرا اطاعت کرد آیا بآنچه شما را بخوانم اجابت مینمائید؟

عرض کردند آری، وعهود ومواثيق استوار تقدیم کردند ، اینوقت ماهیکه بر چهار ماهی دیگر سوار بودنمودار شد.

چون به آن نظر کردند همگی بسجده در افتادند.

این هنگام ولی صالح نبی به آن ماهی بیرون آمد و فرمود:

«ائتنى طوعاً أو كرهاً بسم الله الكريم، فنزل عن أحواته فقال الولى ائتني عليهن لئلا يكون من القوم في أمرى شك، فأتى الحوت إلى البر يجرها وتجر. إلى عند ولى صالح فكذ بوه بعد ذلك فأرسل الله إليهم ريحاً فقذ فتهم في اليم أى البحر ومواشيهم».

بمن آی طوعاً يا كرهاً بنام خداوند کریم، آن ماهی از پشت آنماهیان فرود شد، آن مرد ولی فرمود همچنانکه بر این ماهیان سوار هستی، بمن آی تا این قوم را در کار من شکی نمیرود پس ماهی بزمین آمد و کشان کشان بخدمت ولی صالح رسید.

معذالك آن قوم عنود تکذیب آنولی محمود را نمودند لاجرم یزدان قدیر بادی برایشان مسلط گردانید چنانکه ایشان را و مواشی ایشان را در دریای تباهی هلاك ساخت.

فأتى الوحى إلى ولى صالح بموضع ذلك البئر وفيها الذهب والفضة فانطلق فأخذه ففضه على أصحابه بالسوية على الصغير والكبير.

و أما الذين ذكرهم الله في كتابه، فهم قوم كان لهم نهر يدعى الرس وكان فيهم أنبياء كثيرة، فسأله رجل وأين الرس؟.

فقال هو نهر بمنقطع آذر بيجان ، وهو بين حد أرمنية و آذربيجان، و كانوا يعبدون الصليبان فبعث الله إليهم ثلاثين نبياً فى مشهد واحد.

ص: 312

فقتلوهم جميعاً، فبعث الله إليهم نبياً و بعث معه ولياً فجاهدهم و بعث الله ميكائيل في أوان وقوع الحب" والزرع»

پس وحی خدای در موضع آن چاه بولی صالح رسید و طلا و نقره در آن چاه بود، پس آن شخص ولی برفت و آن جمله را بگرفت و باصحاب خود تقسیم کرد، وصغير وكبير را بيك اندازه بداد.

و أما آنگروه که خدای ایشانرا در قرآن یاد فرموده است، همانا ایشان قومی بودند، و نهری داشتند که رس نام داشت، و در میان ایشان پیغمبران بسیار بودند، یکی از حاضران از حضرت کاظم سؤال کرد: رس در کجا است؟

فرمود: نهری است در منتهای آذربایجان ما بین حدارمنیه و آذربایجان است، و ایشان پرستش چلیپها را مینمودند و خداوند سبحان سی تن پیغمبر در يك مشهد بسوی ایشان مبعوث گردانید.

و آنجماعت آن پیغمبرانرا بتمامت بقتل رسانیدند، پس خداوند تعالی پیغمبری بسوی ایشان بفرستاد، و نیز ولی بنصرت او با او مبعوث ساخت، و آن پیغمبر با ایشان جهاد داد و خداوند تعالی گاهی که ایشان با او بمدافعه در آمدند میکائیل را در زمان تخم افشانی و زراعت ایشان بفرستاد.

«فانصب ماءهم، فلم يدع عينا ولا نهراً ولاماءاً لهم إلا أيبسه، و أمر ملك الموت فأمات مواشيهم و أمر الله الأرض فابتلعت ما كان لهم من نبر أو فضة أو آنية، فهو لقائمنا عليه السلام إذا قام، فماتوا كلهم جوعاً وعطشاً، فلم يبق منهم باقية.

و بقى منهم قوم مخلصون، فدعوا الله أن يحييهم بزرع و ماشية وماء، ويجعله قليلاً لثلاً يطغوا فأجابهم الله إلى ذلك لما علم من صدق نياتهم».

و پس آبهای ایشانرا مسدود و خشک ساخت، وهم باملك الموت فرمان كرد تا مواشی ایشانرا بمیرانید و زمین را بفرمود تا تمام زر وسیم و ظروف ايشانرا فرو برد، و این اموال در شکم زمین دفین است تا زمان ظهور امام دوازدهم قائم آل

ص: 313

محمد صلی الله وعلیه واله و آنجماعت بتمامت از گرسنگی و تشنگی بمردند، و از آن مردم طاغی ستمکار هیچکس برجاي نماند.

و قومی که مخلص بودند باقی ماندند پس خدایرا بخواندند تا ایشانرا بنعمت زرع و مواشی و آب زنده بدارد و اندك برساند تا موجب طغیان ایشان نشود و چون خدایتعالی بر صدق نیت و عقیدت ایشان عالم بود، مسئول آنجماعت را قرین قبول فرمود.

تسلم علي و از آن پس آنقوم بمنازل خود باز شدند و نگران شدند زبر زیر شده است، و خداوند تعالی نهر خشکیده ایشان را روان گردانید، بلکه بر افزون فرمود.

و آن قوم ظاهراً وباطناً بعبادت و اطاعت خدای قیام ورزیدند، تا این جماعت از جهان بیرون شدند.

لكن نسل ايشان بنفاق رفتند، و خدایرا در ظاهر اطاعت کردند، و در باطن نفاق ورزیدند، و در بسیاری چیزها عصیان نمودند «فبعث الله من أسرع فيهم القتل فبقيت شرذمة منهم، فسلط الله عليهم الطاعون، فلم يبق منهم أحداً و بقى نهرهم ومنازلهم مأتى عام لا يسكنها أحد.

ثم أتى الله تعالى بقوم بعد ذلك، فنزلوها و كانوا صالحين، ثم أحدث قوم منهم فاحشة، و اشتغل الرجال بالرجال والنساء بالنساء، فسلط الله عليهم صاعقة فلم يبق منهم باقية».

پس خداوند تعالی دشمن ایشانرا بر ایشان نیرو داد، تا جمعي كثير از ايشانرا بقتل رسانید و اندکی بر جای ماند، و خداوند قادر مرض طاعونرا بر آنجماعت مسلط ساخت چنانکه یکتن از ایشانرا باقی نگذاشت، و نهر ایشان و منازل ایشان تا مدت دویست سال بدون ساکن و نازل بماند.

و بعد از آنمدت قومی دیگر را خداوند داور بیاورد، و ایشان در آن مساکن ساکن شدند و مردی نیکو کار بودند.

ص: 314

و چون مدتی بپایان رفت، جماعتی از ایشان احداث فاحشه کردند، و مردان با أمردان کامکاری جستند و زنان با زنان بمساحقه و کامیابی پرداختند، لاجرم خداوند قدیر، صاعقه بر آنجماعت بفرستاد، چنانکه نشانی از ایشان بر جای نماند.

معلوم باد چنانکه در تواریخ و تفاسیر، و همچنین ثعلبی در عرایس مرقوم داشته اند این جماعت در عهد پیغمبر يزدان حنظلة بن صفوان بوده اند، و آیه شریفه « و بئر معطلة و قصر مشيد» (1) اشارت بهمین حکایت کند.

و در بعضی روایات مقصود از صالح حضرت صالح پیغمبر سلام الله علیه است و در روایتست که این چاهیست که در حضر موت بوده است، در شهر یکه حاضور نام داشته.

و این جماعت در آنجا نزول کردند و چهار هزار تن از ایشان که بحضرت صالح ایمان آوردند، در خدمت آنحضرت بآنجا فرود شدند، صالح علیه السلام برحمت خدای واصل شد، و باین سبب آلمکا نرا حضر موت گفتند.

و چون ایشان بسیار شدند و آغاز بت پرستی کردند، یزدانتعالی حنظلة صفوان علیه السلام را بمقام پیغمبری بر ایشان فرستاد و آن پیغمبر گرامی را در میان بازار بکشتند.

لاجرم خداوند متعال آنجماعت را هلاک ساخت، و چاه ایشانرا معطل بداشت و قصر پادشاه ایشان خراب شد.

در ناسخ التواريخ مسطور است که حنظلة بن صفوان را از کمال صدق حنظلة الصادق ،مینامیدند، و بحكم يزدان بدعوت قبيلة عويل و قدمان مأمور شد، و از اراضی عرب بمملکت آذر بایجان بکوچید.

و آنمرد مرا در کنار رودخانه ارس مسکن داشتند و دوازده شهر بنام ماههای عجمان مثل آبان و جز آن بنا کرده بودند.

ص: 315


1- سوره حج آیه 44

و اینشهر در کنار رود ارس بود و فرمانگذار ایشان ترکوزین یارش بن سازن بود که با قبایلش با بقایای آل ثمود منسوب بودند، و خراج خود را تقدیم پیشگاه بیژن بن کودرز شاهنشاه ایران میداشت.

و در آنشهر چشمه آبی گوارا بود که روشناب نام داشت، و در کنار آن درخت صنوبری بود که برخی میگفتند در آنهنگام که یافث بن نوح علیه السلام بطرف ترکستان روان بود چون بآ نمکان بگذشت این درخت را بکاشت، و این چشمه را نیز برای نوح روشن کرده اند.

و بآندرخت و باشجاریکه از تخم آن روئیده بود سجده میبردند، وخدای مرغی را که عنقا نام داشت بر ایشان مسلط داشت و اطفال ایشانرا میربود.

و چون حنظله علیه السلام بایشان رسید و آنجماعت را بدین عیسی علیه السلام دعوت يا العمالية فرمود، و بنصیحت آنها زبان برگشود، و خواستار شدند تا از خدای بخواست و صاعقه از آسمان فرود شده آنمرغ را بسوخت و نسلش منقرض شد.

معذلك آنقوم بكفر خود بیائیدند، و حنظله نفرین نمود تا آن درختها خشك شدند.

آن جماعت گفتند جادوگر است و همداستان شدند، و انبوبه چند از سرب ترتیب داده در آنچشمه فرو برده و در میان آن انبوبها چاهی عمیق بر آورده، حنظله علیه السلام را در آنچاه افکنده سرش را با سنگ استوار نموده آنحضرت بسرای جاودانی شتافت.

و چنانکه مذکور شد بخشم خدای مبتلا، و همگی هلاک شدند، چنانکه خدای میفرماید «و أصحاب الرس و قروناً بين ذلك كثيراً» (1).

و این صالح نام غیر از صالح پیغمبر مشهور صاحب ناقه است، چه حضرت صالح نزديك به هزار سال قبل از حنظلة بن صفوان علیهما السلام بوده است، و مدفن مبارکش در بیت الله الحرام میانه رکن و مقام است.

ص: 316


1- سوره فرقان آیه 40

گمان چنان میرود که لفظ صالح صفت آشخص ولی باشد، یا آنکه با آن صالح نامی که در زمان ظهور اصحاب اخدود پدیدار شد و مرید و تابع فیمیون زاهد و عابد آنروزگار بود، مشتبه شده باشد.

چه اصحاب اخدود که اهالی نجران و در سرحد اراضی مکه و در کیش بت یرستان بود و درخت خرمائی بس بزرگرا پرستش مینمودند ، و بهر سال یکروز را عید گرفته گرد آندرخت فراهم میشدند، و طواف مینمودند، و شیاطین از میان آندرخت با ایشان سخن میکردند

و فیمیون نام ال که نسب بحواریین عیسی علیه السلام داشت، آن مرد مرا بشریعت عیسی دعوت کرد، پذیرفتار شدند، و ذونواس پادشاه یمن بعلتی که مذکور است بر آنجماعت بتاخت، و حفره مستطیل مانند خندقی بکند، و هیزم فراوان در آن اخدود انباشته و افروخته ساخته.

اغلب اهالی نجرانرا در آن آتش بسوختند و آخر الأمر در اراضی حضرموت از لشکر حبشه در هم شکست، در دریا غرقه و هلاك شد، قريب المضمون است والله تعالى أعلم بحقايق الامور.

بیان پارۀ حکایاتی که از حضرت کاظم در حق حضرت خلیل و اسماعيل علیهما السلام وارد است

در بحار الانوار و خصال از موسی بن بکر مرویست که حضرت ابی الحسن اول سلام الله عليه فرمود:

رسولخدای صلی الله وعلیه واله میفرماید: خداوند تعالی از هر چیزی چهار چیز اختیار فرمود: «اختار من الأنبياء للسيف إبراهيم و داود وموسى و أناء».

از میان پیغمبران چهار تن را برای خروج بشمشیر برگزید نخست ابراهیم و دیگر داود و دیگر موسی و دیگر من هستم صلوات الله عليهم اجمعين.

ص: 317

و نیز در پنجم بحار و کافی از حضرت ابی الحسن علیه السلام مردیست که فرمود:

«فى أول يوم من ذى الحجة ولد إبراهيم خليل الرحمن علیهماالسلام» در نخستین روز از ماه ذی الحجه حضرت ابراهيم خليل الرحمن به پهنه نمود پای نهاد.

و نیز در آند و کتاب از حسین بن حکم مرویست که گفت: بحضرت عبد صالح الله مکتوب نمودم، و در حضرتش مکشوف داشتم که.

من بشك اندر هستم که ابراهیم عرض کرد: «رب أرني كيف تحيي الموتى» (1) پروردگارا بمن بنمای که چگونه مردگان زنده میشوند.

کنایت از اینکه در آنمقام که مانند خلیل الرحمن پیغمبر گرامی چنین گوید با اینکه آنگونه آیات بینات و علامات قدرت حضرت احدیت را مشاهدت کرده است حال من و امثال من چگونه خواهد بود و چگونه دستخوش ريب و شك نشویم و من همیدوست میدارم که چیزی بمن بازنمائی، یعنی رفع اينشك و شبهت را بفرمائی.

آنحضرت در جواب من مرقوم فرمود «إن إبراهيم كان مؤمناً و أحب أن يزداد إيماناً، و أنت شاك والشاك لاخير فيه».

همانا حضرت ابراهیم و دارای ایمان و ایقان کامل بود، و در این استدعائیکه از پیشگاه کبریا ،نمود، دوست همیداشت که بر مراتب و درجات عالیه ایمانش بیفزاید.

چنانکه آیه شريفه «أولم تؤمن قال بلى ولكن ليطمئن قلبي» (2) شاهد این راه مدعا است، اما تو دچار شك شده و هر کس در شك بماند خیری در وجودش نیست.

و از اینخبر معلوم میشود که حسین بن حکم مردی دانشمند بوده است که

ص: 318


1- سوره بقره آیه 262
2- سوره بقره آیه 262

آن حضرت بهمین مقدار جواب او قناعت فرموده است.

و نیز در پنجم بحار و احتجاج مرویست که حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه در ذکر معجزات رسولخدای صلی الله وعلیه واله در مقابلت معجزات انبیاء عظام صلی الله وعلیه واله فرمود:

إن إبراهيم حجب عن نمرود بحجب ثلاث بدرستیکه ابراهیم صلوات الله علیه از نمرود مردود بسه پرده محجوب شد.

علامه مجلسی علیه الرحمه میفرماید: شاید مراد از سه پرده یکی حجاب بطان و دیگر حجاب غار، و دیگر حجاب نار باشد، یاهمان دو حجاب اول، با اعتزال از نمرود بسوی بلاد شام باشد، یا مراد حجاب آنحضرت در هنگام حمل، و دیگر در حالت ولادت، و دیگر در زمان نمو باشد یا مراد حجاب او در بطن بسه پرده باشد يكي بطن، و دیگر رحم، و دیگر مشیمه است که خداوند تعالی آنحضرت را بطوری گردانید که حملش آشکار نبود.

و بعضی گفته اند اشارت بقميص و خاتم و توسل بأئمه يابسوره توحید است چنانکه در مقام خود مسطور میباشد.

پس معنی چنین است که حضرت خلیل الرحمن صلوات الله علیه از آتش نمرود عنود و گزند او باین حجابها محجوب و پوشیده ماند، والله يعلم.

و نیز در آنکتاب از ابراهیم بن مهزیار از برادرش علي بن مهزیار باسنادش مروی است که:

حضرت ابی الحسن علیه السلام در باب طایف فرمود: آیا میدانی از چه روی طایف را طایف نام شد؟عرض کردم ندانم فرمود:

«إن إبراهيم علیه السلام الدعار به أن يرزق أهله من كل الثمرات، فقطع لهم قطعة من الأردن فأقبلت حتى طافت بالبيت سبعاً، ثم أقرها الله عز وجل في موضعها، فائما سميت الطايف للطواف بالبيت».

ص: 319

همانا ابراهيم علیه السلام از پروردگار خود خواستار شد که از تمام نمراتش اهل او را مرزوق گرداند، پس يك قطعه از اراضی اردن از بهر ایشان بریده شد.

و آنزمین با نمرات خود بایشان روی آورد تا گاهی که هفت کرت بر گردخانه خدای طواف داد و از آن پس خداوند تعالی آنقطعه را در موضع خودش بر قرار فرمود و بواسطه این طوافی که در بیت بداد طایف نام یافت.

فیروز آبادی گوید: اردن بضم الف وراء مهمله و تشدید دال مهمله و نون، کوره ایست در ملک شام.

و هم در آنکتاب از علی بن جعفر مسطور است که گفت از برادر بزرگوارش موسى بن جعفر صلوات الله عليهما پرسید از رمی جمار آدم علیه السلام و اینکه از چه روی اینکار مقرر شد.

فرمود بواسطه اینکه ابلیس ملعون «كان يتراثا لابراهيم في موضع الجمار فرجمه إبرهيم عليه فجرت السنة».

در همان موضع كه اينك سنك ميأ فكنند خود امالی میکرد، لاجرم ابراهیم علیه السلام او را رحم نمود و این کار سنت گشت، والله تعالی اعلم.

و هم در آنکتاب از این اسباط مردیست که در حضرت ابی الحسن سلام الله عليه عرض کردم:

أصلحك الله ما السكينة آن سكينه مذکوره چیست؟ فرمود: «ریح تخرج الجنة لها صورة كصورة الانسان، ورائحة طيبة، و هى انزلت على إبراهيم علیه السلام».

بادیست که از بهشت بیرون میآید و روئی چون چهره انسان دارد، بوی خوش میوزاند و این همانست که بر ابراهیم صلوات الله عليه فرود شد، إلى آخر الخبر.

و دیگر در پنجم بحار از فضل بن موسی کاتب مر و پست که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود:

ص: 320

«إن إبراهيم الله لما أسكن إسماعيل وهاجر مكة، ودعهما لينصرف عنهما بكيا، فقال لهما إبراهيم ما يبكيكما؟ فقد خلفتكما في أحب الأرض إلى الله وفي حرم الله.

فقالت له هاجر : يا إبراهيم ما كنت أرى أن مثلك يفعل مثل ما فعلت، قال: و ما فعلت؟

فقالت: إنك خلفت امرأة ضعيفة و غلاماً ضعيفاً لأحيلة لهما بلا أنيس من، ولا ماء يظهر ، ولا زرع قدينع، ولا ضرع يحلب».

چون ابراهیمعلیه السلام اسماعیل و هاجر را در زمین مکه معظمه ساکن ساخت با ایشان وداع فرمود تا بازگردد، هاجر و اسماعیل بگریستند، فرمود این گریستن از چیست؟ همانا من شما را در زمینی که در حضرت یزدان از دیگر اراضی محبوبتر است و در حرم خداوندی مسکن دادم.

هاجر عرض کرد: ای ابراهیم گمان نمیبرم مانند توئی چنان کند که تو کنی فرمود چه کردم؟

عرض کرد: تو زنی ناتوان، و پسری ضعیف الحالرا در اینجا تنها میگذاری که در هیچکار چاره نتوانند ساخت و آدمی زادی با ایشان نیست که انیس ایشان باشد، نه آبی دارند و نه زراعتی است که رسیده باشد، و نه پستانیست که شیری بدست آید و از حیوانی دوشیده گردد تا بیاشامند.

یعنی نه آب دارند و نه مأکول و مشروبی، و نه امینی و فریاد رسی.

ابراهیم علیه السلام چون این کلمات رقت انگیز بشنید برایشان رقت گرفت، وهر دو چشم مبارکش را اشك فرو سپرد، وروی براه نهاد تا بیاب بیت الله الحرام رسید و هر دو عضاده کعبه را بگرفت.

و بقیه این حکایت در ذیل تفسیر پارۀ آیات شریفه مسطور شد، در اینمقام بهمین مقدار که گزارش گرفت کفایت شد، هر کس خواهد از آنجا دریابد.

ص: 321

بیان پاره اخباریکه از حضرت کاظم در حکایات حضرت یوسف و ايوب علیهما السلام وارد شده است

در پنجم بحار الانوار و کافی از عباس بن هلال شامی مولی حضرت ابی الحسن علیه السلام مر ويست که بحضرت ابی الحسن سلام الله عليه عرض کردم فدایت شوم.

«ما أعجب إلى الناس من يأكل الجشب ويلبس الخشن، ويتخشع» بسيار است نزد مردمان آنکس که طعام درشت و غلیظ میخورد و جامه درشت میپوشد عجب و اظهار خشوع مینماید.

فرمود «أما علمت أن يوسف علیه السلام نبى وابن نبي، كان يلبس أقبية الديباج مزرورة بالذهب و يجلس في مجالس آل فرعون ويحكم ، فلم يحتج الناس إلى لباسه، وإنما احتاجوا إلى قسطه».

آیا ندانسته باشی که حضرت یوسف علیه السلام خودش پیغمبر و پدرش پیغمبر بود معذلك قباهای دیبای زرتار میپوشید و در همان مجالس و مساند آل فرعون می نشست و حکمرانی میفرمود و مردمانرا کاری با جامه او نبود بلکه نیازمند عدل و داد او بودند.

در جلد اول تفسیر برهان باینخبر اشارت میکند و بعد از کلمه «إلى قسطه» مینویسد که فرمود:

«و إنما يحتاج من (الى) الامام إذا قال صدق و إذا وعد أنجز، و إذا حكم عدل، لأن الله لا يحرم طعاماً ولا شراباً من حلال، وحرم الحرام، قل أو كثر وقد قال الله دقل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق» (1).

و از این پیش در ذیل تفسیر آیه شریفه «قل من حرم زينة الله» با ينخبر اشارت

ص: 322


1- سوره اعراف آیه 30

شده است.

و نیز در همین کتاب در ذیل آیه شریفه «اذهبوا بقمیصی هذا» در سوره مبارکه يوسف علیهماالسلام از حسن بن اسباط مرویست که:

از حضرت ابی الحسن پرسیدم، حضرت یعقوب با چند تن از فرزندانش بر یوسف در آمدند؟

فرمود في أحد عشر ابنا، با یازده پسران خودش، یکی عرض کرد أسباط؟ فرمود: بلی

من از یوسف و برادرش پرسیدم که آیا از مادر خودش بود یا پسر خاله اش بود؟ فرمود: پسر خاله اش بود.

و هم در آنکتاب از حسن بن اسباط مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام پرسیدم.

حضرت یعقوب سلام الله علیه با چند تن از فرزندان خود بر یوسف درآمد؟ فرمود: با یازده پسر خودش، عرض کردند اسباط بودند؟ فرمود آری.

و همچنین از آنحضرت از یوسف و برادرش سؤال کردم که آیا برادر مادری او بودیا پسر خاله يوسف بود؟ فرمود پسر خاله اش بود.

علامه مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: این خبر دلالت بر آن دارد که بنیامین از مادر یوسف نبوده است بلکه از خاله اوست، و اینکه او را برادر میخواند از روی مجاز بود، چنانکه در قول خدایتعالی و رفع أبويه» بر سبیل مجاز است، وجماعتی از مفسرین و مورخین بر این عقیدت باشند.

و هم در آنکتاب از ابو بصیر از حضرت ابی الحسن ماضی مروی است که در جواب سؤال ابی بصیر از ابتلای حضرت ایوب سلام الله علیه در دار دنیا بچه علت بود؟ فرمود:

«لنعمة أنعم الله عليه في الدنيا فأدى شكرها، و كان في ذلك الزمان لا يحجب إبليس دون العرش» و این حکایت از این پیش در عنوان تأویل آیات شریفه

ص: 323

مسطور شد.

و هم در آنکتاب از حسن بن علی خزاز مذکور نموده اند که گفت از حضرت ابي الحسن صلوات الله علیه شنیدم میفرمود:

«إن أيوب النبي الله قال: يارب ما سألتك شيئاً من الدنيا قط، و داخله شيء، فأقبلت إليه سحابة حتى نادته يا أيوب من وفقك لذلك؟ قال: أنت يارب» همانا ایوب پیغمبر عرض کرد پروردگارا هرگز چیزی از دنیا از تو نخواسته ام یعنی چیزی که راجع بدنیا و متاع دنیا باشد خواستار نشده ام، و از این سخن چیزی دروی خطور کرد شاید عجب باشد.

و در اینوقت ابری بدو روی آورد تا گاهی که او را ندا کرد و گفت: ای ایوب کدامکس ترا برای این امر موفق ساخت؟ عرض کرد: تو ای پروردگار من.

مراد اینست که (ای دعا از تو اجابت هم ز تو) این نیز از تفضلات خداوندی بود که خواست پیغمبر خود را زودتر متذکر دارد.

بیان پاره حکایاتیکه از حضرت کاظم در حق حضرت موسی و لقمان علیهما السلام رسیده است

در ذیل خبری که از بحار الانوار مسطور شد از آنحضرت مرویست که:

«إن الله اصطفى آدم و نوحاً و آل ابراهیم و آل عمران علي العالمين» (1).

و از اینجا جلالت قدر و رفعت مقام حضرت موسى بن عمران علیهماالسلام مکشوف میشود، چنانکه از این پیش مذکور گردید که از آن چهار تن پیغمبران عظام که مأمور بودند خروج بسيف نمایند یکتن حضرت موسی سلام الله عليهم است.

ص: 324


1- سوره آل عمران آیه 30

و نیز در آنکتاب از جعفر احول از منصور مرویست که حضرت ابی ابراهیم صلوات الله عليه فرمود:

«لما خافت بنو جبابرتها أو حى الله إلى موسى و هارون علیهماالسلام أن تبوها الا لقومكما بمصر بيوتاً واجعلوا بيوتكم قبلة (1) فال: أمروا أن يصلوا في بيوتهم» و از این پیش بمعنی آیه شریفه اشارت شد.

و هم در آنکتاب از ابن فضال مروی است که فرمود:

«احتبس القمر عن بني اسرائيل، فأوحى الله جل جلاله إلى موسى علیه السلام أن أخرج عظام يوسف من مصر» و این حکایت از این پیش سبقت گزارش پذیرفت.

و نیز در آنکتاب از محمد بن مروان از عبد صالح علیه السلام مرویست که فرمود «كان من قول موسى علیه السلام حين دخل على فرعون» گاهی که حضرت موسی صلى الله عليه بحضور فرعون درآمد ایندعا را بخواند.

«اللهم إلى ادره بك في نحره، واستجير بك من شره» لاجرم خداوند تعالى حالت امن و ایمنی که در دل فرعون بود به بیم و خوف تحویل داد.

و هم در پنجم بحار از ابن عمیر مرویست که در حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما عرض کردم از این قول خدای عزوجل که با موسی علیه السلام میفرماید .

«اذهبا إلى فرعون إنه طغى فقولا له قولا ليناً لعله يتذكر أو يخشى» (2) مرا بفرمای، و این خبر از این پیش مسطور شد.

و هم در کتاب مزبور از حضرت موسی بن جعفر از آباء عظامش علیهماالسلام مردیست که رسول خدای صلی الله وعلیه واله فرمود: موسی دعا کرد و هارون آمین گفت و ملائکه آمین گفتند، پس خداوند

ص: 325


1- سوره یونس آیه 87
2- سوره طه آیه 45 و 46

سبحان فرمود: «استقيما فقد اجيبت دعوتكما، ومن غزافى سبيلى استجبت له إلى يوم القيامة».

در کار خود باستقامت شوید، چه دعای شما را قرین اجابت نمودم و هرکس در راه من جنك نمايد دعای او را تا قیامت اجابت نمایم.

و از این خبر میرسد که دعای شخص مجاهد في سبيل الله اگرچه برای زمان آینده هم باشد مستجابست، و یکی از جهاتش این است که اثر خدمتش تا قیامت باقی است.

و هم در کتاب مزبور از حضرت ابی الحسن الا بروایت حسین بن خالد مرویست که فرمود:

آنانکه قوم موسی علیهماالسلام را بپرستیدن گوساله امر کردند پنج تن بودند، د وكانوا أهل بيت يأكلون على إخوان واحد، و این جماعت از يكخانه وشريك يك خوان بودند.

و ایشان یکی اذنیوه، و دیگر برادرش مندویه، دیگر پسر برادرش و دیگر دخترش، و دیگر زوجهاش بودند و ایشان همانکسان هستند که آنگاوی را که خدای بفرموده بود ذبح کنند مذبوح نمودند - الى آخر الخبر.

بیان پاره اخباریکه از حضرت کاظم علیه السلام در باب لقمان و داود و برخی دیگر وارد است

در پنجم بحار الانوار از ابراهيم بن عبد الحمید مسطور است که حضرت أبي الحسن علیه السلام میفرمود:

«كان لقمان عليه السلام يقول لابنه: يا نبي إن الدنيا بحر وقد غرق فيها جيل كثير فليكن سفينتك فيها تقوى الله تعالى، وليكن جسرك ايماناً بالله ، و ليكن شراعها التوكيل لعلك يا بنى تنجو»

ص: 326

لقمان با پسرش میفرمود ای پسرك من این جهان دریائی بیکرانست که گروهان گروه و انبوهان انبوه در این بحر بیکران، و كنار غرفه گرداب هلاك و دمار شده اند.

پس شرط دوراندیشی و رعایت عاقبت اینست که در این دریای خطرناک بلاخیز کشتی خود را از تقوی خدائی، و جسر خود را از سلسله ایمان بحضرت کبریائی، ولنگر آنرا از گوهر گرانبار توكل إلهى، بگردانی شاید نجاب يابي و حال اینکه گمان ندارم رستگار مانی.

ای پسر چگونه مردمان از آنچه وعده صریح یافته اند بيمناك نمیشوند، با اینکه میبینند هر روزی بکاهش و نقصانی اندرند و چگونه خود را آماده ادراك آن وعده یعنی مرگ نمیکنند، با اینکه میبینند هر روزی و شبی مقداری از مدت عمر ایشان سپری میشود.

ای پسرك من از بهره جهان باندازه حفظ قوی و در بایست زندگانی و معیشت برگیر و چندان در کار دنیا و فواید آن مکوش که تورا بلو ولعب بدارد، و از کار آخرت بازدارد و آنچند از دست مگذار که برای گذران خویش بار دیگران شوی.

و چند روز را بروزه سپار که قاطع شهوات نفس اماره شود نه چندانکه قوای ترا بکاهد و از نماز سپردن و ادای فرایض نمودن باز دارد، چه نماز در حضرت خداوند بی نیاز از روزه بزرگتر و عظیمتر است.

ای فرزند من تحصیل علم بآن اندیشه مکن که با علماء زمان مباهات ومفاخرت جوئی، یا با مردم سفیه مجادلت ورزی، یا در مجالس و محافل خویشتن نمائی کنی و گوهر علم را از آن حیثیت از کف نگذار که در آن بی رغبت باشی و بجهالت طالب شوی.

ای فرزند من مجالس را بر هر دو چشم خودت و راهنمایی دیده دانش خودت اختیار نمای، و اگر دیدی قومی هستند که خدای را یاد میکنند، با ایشان

ص: 327

مجالست بجوی.

همانا اگر تو مردی عالم باشی علم تو بتوسود میرساند و ایشان نیز بر علم تو میافزایند، و اگر جاهل باشی ترا تعلیم مینمایند، و شاید یزدان تعالی ایشانرا در سایه رحمت خود فرو گیرد و آنرحمت شامله شامل حال تولیز گردد.

و فرمود: با لقمان گفتند: حاصل حکمت و مجموعه دانش تو از چیست؟ گفت: «لا أسأل عما كفيته، ولا أتكليف مالا يعنيني» بآنچه بدیگران محتاج نبودم پرسش نگرفتم و در آنچه برای من سودی و فایدتی نداشت دیگران را بزحمت نيفكندم.

و دیگر در آن کتاب از یونس مردیست که حضرت أبي الحسن فرمود:

السكينة ريح تخرج من الجنة لها صورة كصورة الانسان، ورائحة طيبة التي انزلت على إبراهيم علیه السلام ، فأقبلت تدور حول أركان البيت و مواضع الأساطين».

سکینه نسیمی است از بهشت برین بیرون آید، وصورتی چون روی انسان و بوئی خوش دارد، و این همانست که بر ابراهیم فرود آمد و در اطراف بیت الله الحرام بگردید، و موضع اساطین همین است.

عرض کردیم این از همان است که خدای تعالی میفرماید: «فيه سكينة من ربكم وبقية مما ترك آل موسى و آل هارون تحمله الملائكة» (1).

فرمود: این سکینه در تابوت بود «و كانت فيها طست يغسل فيها قلوب الأنبياء وكانت التابوت يدور فى بنى إسرائيل مع الأنبياء عليهم السلام».

و در آنجا طشتی بود که دلهای پیغمبران را غسل میدادند و این تابوت در میان بنی اسرائیل با انبیای عظام علیهماالسلام گردش همیکرد.

آنگاه آنحضرت روى مبارك با ما آورد و فرمود: «فمانا بوتكم» تابوت شما چه بود؟ عرض کردیم سلاح است، فرمود: راست گفتید همانست الی آخر

ص: 328


1- سوره بقره آیه 249

الخبر، و از این پیش حدیثی قریب با ينمضمون مسطور آمد.

و نیز در مجلد هشتم بحار از عبدالصمد بن بزار مرویست که گفت: از حضرت أبي الحسن شنيدم فرمود: «كانت الفردة هم اليهود الذين اعتدوا في السبت، فمسحهم الله فروداً».

بوزینگان همان جماعت یهودی هستند که رعایت حرمت شنبه را نکردند، و بصید ماهی پرداختند، لاجرم بغضب خداوندی دچار، و به صورت بوزینگان مسخ شدند، والله تعالى اعلم بالحق.

و دیگر در کتاب مسطور از ابوالخطاب از عبد صالح المأثور است که فرمود:

«إن داود علیه السلام ما أراد أن يستخلف سليمان، لأن الله عز وجل أوحى إليه يأمره بذلك، فلما أخبر بني إسرائيل ضجوا من ذلك وقالوا، يستخلف علينا حدثاً وفينا من هو أكبر منه.

فدعا أسباط بنى إسرائيل فقال لهم قد بلغني مقالتكم فأروني عصيكم، فأى عصا أثمرت فصاحبها ولى الأمر بعدى، فقالوا رضينا وقال ليكتب كل واحد منكم اسمه على عصاه ، فكتبوا.

ثم جاء سليمان بعصاء فكتب عليها إسمه ثم أدخلت بيتاً و أغلق الباب وحرسه رؤس اصحاب بني إسرائيل، فلما أصبح صلى بهم الغداة، ثم أقبل ففتح الباب فأخرج مسبهم ، وقد أورقت عصا سليمان، وقد أثمرت فسلموا ذلك لداود.

فاختبره بحضرة بنى اسرائيل فقال له: يا بنى أى شيء أبرد ؟ قال : عفو الله عن الناس وعفو الناس بعضهم عن بعض، قال: يا بنى فأى شيء أحلى؟ قال: المحبة وهى روح الله في عباده فافتر داود ضاحكاً»

همانا داود علیه السلام همیخواست با مرخدای فرزندش سلیمان علیهالسلام را بخلیفتی خود ممتاز ،بگرداند بنی اسرائیل بر آشفتند و همیگفتند داود میخواهد خردسالی را برما خلیفه گرداند با اینکه در میان ما از وی کلانتری هست.

ص: 329

یعنی از فرزندان دارد و بزرگان قوم مهین تر از سلیمان علیه السلام میباشد، پس چگونه کهتر را بر مهتر باید برگزید.

چون داود این سخنان بشنید سرکردگان و بزرگان بنی اسرائیل را طلب کرده فرمود: همانا سخنان شما بمن رسید.

هم اکنون عصاهای خودتان را بیاورید، و هريك نام خود را بر عصای خود رقم کنید، و این جمله را با عصای سلیمان شبانگاه در خانه میگذارم صبحگاه نگران میشویم عصای هريك سبز و باز شده باشد، صاحب آن بخلافت یزدان شایسته تر است.

جملگی رضا دادند و عصاهای خود را بیاوردند، و صاحب هر عصائی نام خود را بر عصای خود بنوشت.

سلیمان نیز عصای خود را بیاورد و نام خود را بر آن بنوشت، وجمله عصاهارا در بیتی بگذاشتند و در آنخانه را محکم بر بستند، و سرکردگان قبائل بنی اسرائيل بكشيك و دیدبانی آنخانه بنشستند.

چون بامداد چهر برگشود، داود علیه السلام با آن جماعت نماز بگذاشت، و از آن پس بجانب آنخانه شد و در را برگشود و آن عصاها را بیرون آورده از میان آنها عصای سلیمان علیه السلام سبز و بارور گشته بود، پس آن عصاها را بخدمت داود آوردند.

و آنحضرت در میان بنی اسرائیل سلیمان را به آزمایش در آورد و فرمود:ای پسرك من كدام چيز سردتر است؟ عرض کرد عفو خدای از مردمان، وعفو پاره مردمان از پارۀ دیگر.

فرمود: ای فرزند کدام چیز شیرین تر است؟ عرض کرد محبت است و دوستی و این رحمتی است از جانب یزدان در میان بندگان، داود بخندید و شادمان گردید.

و این خبر تا باینجا بروایت حضرت کاظم علیه السلام، و تمام آن بروایت حضرت

ص: 330

صادق علیهماالسلام مذکور است.

و دیگر در آن کتاب از حسن بن جهم مرویست که حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود:

سلیمان بن داود را هزار تن زن در يك قصر بود سیصد تن مهیره و هفتصد من سرية.

و هم در مجلد پنجم بحار وحيوة القلوب از علي بن يقطين مرویست که گفت:

در حضرت أبي الحسن موسي بن جعفر علیهماالسلام عرض کردم آیا جایز است که پیغمبر خدای عز وجل بخیل باشد؟ فرمود: روانیست.

عرض کردم پس این سخن سلیمان که عرض میکند پروردگارا پادشاهی يمن ببخش که برای هیچکس از پس آیندگان شایسته نباشد چیست؟ و چه وجه و معنی دارد؟

فرمود: «الملك ملكان: ملك مأخوذ بالغلبة والجور وإجبار الناس، وملك مأخوذ من قبل الله تعالى ذكره كملك إبراهيم علیه السلام، و ملك طالوت و ملك ذى القرنين».

پادشاهی بر دو گونه است: یکی ملکی است که به نیروی غلبه وجود و مجبور داشتن مردمان بدست میآید ، و دیگر آنست که از جانب یزدان تعالی میباشد؟ چون پادشاهی ابراهیم و طالوت و ذوالقرنين.

لاجرم سلیمان عرض کرد: عطا فرمای مرا سلطنتی که سزاوار نباشد بعد از من کسی را که بغلبه و استیلا وجود وستم مثل آن تواند تحصیل کرد، تا بدانند مردم که پادشاهی آن حضرت زیاده از طاقت بشر است تا معجزه او باشد بر حقیقت او، و دلیل باشد بر پیغامبری او.

و غرض آنحضرت آن نبود که خداوند تعالی به پیغمبران و اوصیای عظام سلطنتی به حق مانند پادشاهی او ندهد.

ص: 331

و بروایت دیگر بعد از کلمات مسطوره فرمود:

«فسخر الله عز وجل له الريح أجرى بأمره رخاء حيث أصاب، وجعل عددها شهراً و رواحها شهراً، وسخر الله عز وجل له الشيطان كل بناء وغواص، وعلم منطق الطير ومكن في الأرض وعلم الناس في وقته وبعده أن ملكه لا يشبه ملك الملوك المختارين من قبل الناس، والمالكين بالغلبة والجور».

خداوند قادر باد را برای او مسخر نمود تا با کمال ملاطفت و ملایمت بساطش را بهر کجا که خود میخواست میبرد، و در هر روز و شبی بمقدار دو ماه راه مینوشت.

و نیز خداوند متعال دیوها را برای بنائی و غواصی مطیع فرمانش نمود و زبان مرغان را بدو تعلیم فرمود، و او را در مملکت زمین تمکین داد.

از اینروی و دیدار اینگونه پادشاهی و دانائی و توانائی، مردمان آنزمان و بعد از آن بدانستند که سلطنت سلیمان سلطنت پادشاهانی را که از جانب مردمان اختیار شده اند و به نیروی غلبه وجود مالك مملكت گردیده اند، همانند نیست.

ابن یقطین میگوید عرض کردم پس این کلام رسول خدای صلی الله وعلیه واله «رحم الله أخى سليمان بن داود ما كان أبخله» رحمت کند خدای برادرم سلیمان بن داود را در این بخلی که از وی فهمیدند.

فرمود: «لقوله علیه السلام وجهان: أحد هما ما كان أبخله بعرضه وسوء القول فيه والوجه الأخر يقول: ما كان أبخله إن كان أراد ما يذهب إليه الجهال».

مر این کلام آنحضرت را دووجه است: یکی اینست که بواسطه این استدعائی که نبود مردمان در عقبش ناستوده گفتند ، دیگر اینکه میفرماید اگر باین تأویلی که نادانان مینمایند ببایستی آنحضرت بخیل باشد، و حال آنکه تأویل آن چنان نیست و سلیمان بخیل نیست.

پس از آن حضرت کاظم علیه السلام فرمود: سوگند با خدای که عطا فرموده است.

ص: 332

یزدان تعالی بما آنچه را بسلیمان داده و آنچه را بسلیمان و هیچکس غیر از وی نداده است.

و خداوند تعالی در قصه سلیمان فرمود که این عطای ما است پس ببخش یا نگاه بدار بدون حساب، و در قصه عمده فرمود آنچه رسولخدای صلی الله وعلیه واله به شما میدهد و امر میکند همانرا مأخوذ دارید و از آنچه شما را نهی میکند متروك بدارید، و اختیار دین و دنیای همه را با آنحضرت محول گردانید.

از این پیش در پاره موارد باین حکایت تقریباً نگارش رفت و وجوهی دیگر نیز مذکور شد، لکن آنچه از معدن وحی و الهام جانب ارتسام بگیرد بهترین وجوه و معانی است.

و نیز در پنجم بحار از ابراهیم بن مهزم مرویست که حضرت أبي الحسن اول عليه السلام فرمود:

«كان يحيى بن زكريا علیهماالسلام يبكى ولا يضحك، و كان عيسى بن مريم علیهماالسلام يضحك ويبكي، وكان الذي يصنع عيسى أفضل من الذى كان يصنع يحيى عليه السلام».

یحیی پسر زکریا علیه السلام میگریست و خنده لميكرد، وعيسي بن مريم سلام الله عليهما میخندید و میگریست و کردار عیسی علیه السلام از کردار یحیی افضل است.

یعنی باید در میان خوف و رجا بود، همواره گریستن علامت یأس است، ويكسره خندیدن دلیل بی باکی، و غرور پس حد وسط شرط است.

و نیز در آنکتاب از مهدی مرویست که حضرت أبي الحسن موسى فرمود: «ما بعث الله نبياً ولا وصياً الأسخياً» هر پیغمبر و وصی را که خدای مبعوث داشت، سخی بود.

ص: 333

بیان پارۀ اخباریکه از حضرت کاظم در بعضی حکایات عیسی علیهما السلام عالم مأثور است

در مجلد پنجم بحار الانوار از موسى بن بکر مردیست که حضرت ابی الحسن اول علیه السلام فرمود:

رسولخدای صلی الله وعلیه و اله را فرمود: خداوند عزوجل از میان زنان چهار تن را اختیار فرمود: مریم، و آسیه، و خدیجه، و فاطمه عليهن السلام.

و دیگر در آنکتاب و کتاب کافی از یعقوب بن جعفر بن ابراهيم از حضرت ابي الحسن موسی علیهم السلام در ذیل حدیثی طویل مسطور است که فرمود.

اما مادر مريم نامش مرتا بود که در زبان عرب بمعنی و هیبه است.

و اما آنروزیکه مریم در آنروز بارور شد آنروز جمعه هنگام زوال بود و این همانروزیست که روح الامین بزمین هبوط گرفت و برای مسلمانان عیدی شایسته تر از آن نیست.

و اما آنروز که مریم در آنروز متولد شد «و هو اليوم الثلث الأربع ساعات ونصف من النهار، و النهر الذى ولدت عليه عيسى هو الفرات، فحجبت لسانها.

و نادى قيدوس ولده و أشياعه فأعانوه و أخرجوا آل عمران لينظروا إلى مريم فقالوا لها ما قص الله في كتابه».

و این همان روز سه شنبه در ساعت چهار و نصف النهار بود، و آن نهری که مریم در کنار آن عیسی علیه السلام را بزاد فرات است و چون فراغت یافت زبانش از سخن راندن بماند.

و فیدوس فرزندان و متابعان خود را بخواند، پس ایشان بیاری او در آمدند آنحال شگفت که از مریم و آل عمران را از اماکن خود بیرون آوردند نمودارشد بنگرند و ایشان با مریم بمقام احتجاج بر آمدند چنانکه خدای تعالی

ص: 334

در قرآن اشارت فرموده است.

و هم در آنکتاب از سلیمان جعفی مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام با او فرمود «أندرى بما حملت مریم آیا میدانی سبب حمل مریم چه بود و از چه چیز آبستن شد؟ عرض کردم نمیدانم.

فرمود «من ثمر صرفان أتاها به جبرئيل علیه السلام» از خرمایی که جبرئیل برای آنحضرت بیاورد.

و هم در آنکتاب از فضل بن یسار مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود:

«إن الخنازير من قوم عيسىعلیه السلام، سألوا نزول المائدة فلم يؤمنوا فمسخهم الله خنازير».

خوکها گروهی از عیسویان بودند که خواستار نزول مائده آسمانی شدند و معذلك بحضرت سبحانی ایمان نیاوردند، لاجرم خداوند منتقم قهار ايشانرا بصورت خنازیر در آورد و جمله را مسخ فرمود.

و هم در آنکتاب از عبدالصمد بن بندار مرویست که گفت: شنیدم حضرت ابی الحسن علیه السلام میفرمود:

«كانت الخنازير قوماً من القصارين كذبوا بالمائدة فمسخ واخنازير» خوکها قومی از جماعت کازران بودند که تکذیب مانده را نمودند، لاجرم مسخ شدند و بصورت خنزیر در آمدند.

ص: 335

بیان پاره نوادر اخبار متفرقه که از حضرت کاظم علیه السلام را در بعضی موارد وارد است

در پنجم بحار الانوار و کتاب کافی از حسن بن عبدالرحمن از حضرت ابی الحسن علیه السلام مرویست که فرمود:

«إن الأحلام لم تكن فيما مضى فى أول الخلق، و إنما حدثت» اين خوابها یعنی آنچه در عالم رؤیا میبینید در پیشین زمان و بدایت خلق نبود، بلکه بعد از آن حادث شد، گفتم علت در این امر چیست؟ فرمود:

«إن الله عز ذكره بعث رسولاً إلى أهل زمانه فدعاهم إلى عبادة الله وطاعته فقالوا إن فعلنا ذلك فمالنا، فوالله ما أنت بأكثرنا مالا، ولا بأعزنا عشيرة، فقال إن أطعتمونى أدخلكم الله الجنة، و إن عصيتموني أدخلكم الله النار».

بدرستیکه خداوند عز وجل پیغمبری را باهل زمانش بفرستاد و آن پیغمبر مردمانرا باطاعت و عبادت یزدان بخواند، آنجماعت چنین گفتند اگر چنین کنیم چه در عوض یابیم، سوگند با خدای تو در بضاعت و عشیرت برما فزونی نداری، و گرامی تر نیستی؟ فرمود آنچه گویم اطاعت کنید خداوند تعالی شما را داخل بهشت کند، و اگر بنا فرمانی من روید داخل آتش میشوید.

گفتند جنت و نار چیست؟ برای آنجماعت صفت بهشت و دوزخ را بنمود، گفتند: چه هنگام نعمت نعیم یا نقمت جحيم را ادراك مينمائيم؟ فرمود: هر وقت بمردید

گفتند مردگان خود را نگران شدیم که جز استخوانی فرسوده و اندامی پوسیده نیستند، یعنی مردند و رفتند و اثری نگذاشتند و خبری نیاوردند.

پس به تکذیب پیغمبر خدای و استخفاف او بکوشیدند، لاجرم یزدان تعالی احلام را در ایشان احداث فرمود و آنجماعت خوابها میدیدند، و خدمت آنحضرت عرض کردند، و انکار خود را مینمودند.

ص: 336

فرمودند: همانا خداوند تعالی عز ذکره همی خواست باین حالت رؤیا بر شما اقامت حجت فرماید و احتجاج بورزد «هكذا تكون أرواحكم إذا متم، و إن بليت أبدائكم تصير الأرواح إلى عقاب حتى تبعث الأبدان».

جانها و روانهای شما بر اینگونه است که نمونه اش را در عالم خواب دیدید و چون ابدان شما کهنه و فرسوده گردد ارواح شما به آنجا که باید میرود، ناگاهی که در روز قیامت بدنهای شما انگیزش گیرد.

و هم در آنکتاب و کتاب حیات القلوب مسطور است که عبدالرحمن بن حجاج گفت حضرت أبي الحسن موسى فرمود:

«كان في بني اسرائيل رجل صالح، وكانت له امرأة صالحة فرأى في النوم أن الله تعالى قدوقت لك من العمر كذا وكذا سنة وجعل نصف عمرك في سعة وجعل النصف الأخر فى ضيق فاختر لنفسك إما النصف الأول، وإما النصف الأخير».

در میان بنی اسرائیل مردی صالح ونیکوکار و پسندیده کردار بود ، در خواب چنان دید که با او گفتند خداوند تعالی فلان مبلغ عمر برای تو مقدر فرموده است، و این مقدار زندگانی تو يك نيمه اش در حال وسعت و راحت است، و نیم دیگرش در تنگی و عسرت، هم اکنون هر يك را از این دو نیمه را خواهی برای خویشتن اختیار نمای، میخواهی نیمه اول عمرت در وسعت باشد و گرنه نیمه دوم عمرت.

آنمرد گفت: مرا زوجه نیکوکار وصالحه میباشد که در کار معاش من با من شرکت کند در این باب با او مشورت کرده و او دیگر باره به من آی تا خبر دهم.

چون آن مرد شب را بپایان رسانید با زوجه خود گفت در عالم خواب چنان و چنین دیدم.

«فقالت: يا فلان اختر النصف الأول، و تعجل العافية لعل الله سيرحمنا ويتم لنا النعمة».

ص: 337

گفت ای مرد نیمه اول را برای وسعت رزق و عافیت روزگار اختیار کن، شاید خداوند بر ما رحم کند و اتمام نعمت و اکرام فرماید.

فلما كان في الليلة الثانية أتى الأتي فقال : ما اخترت ؟ فقال: اخترت النصف الأول: فقال: ذلك لك».

چون شب دوم در رسید همان شخص که در شب اول بخواب وی در آمده و آن سخن کرده بود بخواب وی در آمد و گفت: کدام را اختیار کردی؟ گفت : نصف اول را مختار گرفتم ، گفت چنانکه خواستی بتو میرسد.

پس دنیا از همه سوی بدو روی آورد و چون نعمتش ظاهر و دولتش آشکار شد زوجه اش با وی گفت: با خویشان خود و مردمان نیازمند احسان کن وصله رحم بگذار ، وفلا لشخص همسایه تو و برادر دینی تواست با او نیکوئی کن.

و او بر اینگونه گذرانید تا عمرش به نیمه رسید و وقت مختلی و تنگی معیشت شد و چنانکه آنمرد در عالم خواب دیدار کرده بود، همان مرد بخواب او بیامد و گفت:

خداوند تعالی این کردار محمود را مشکور گرفت و اينك تمام عمر تومثل آن مقداری که بگذشت قرین وسعت و عافیت خواهد بود.

و هم در آن کتاب از حسن بن جهم مرویست که گفت از حضرت أبي الحسن علیه السلام شنیدم فرمود:

«إن رجلا فى بنى اسرائيل عبدالله أربعين سنة، ثم قرب قرباناً فلم يقبل منه، فقال لنفسه: وما أتيت إلا منك، وما الذلب إلا لك، قال: فأوحى الله تبارك وتعالى إليه: ذمك لنفسك أفضل من عبادتك أربعين سنة».

مردی در بنی اسرائیل چهل سال بعبادت خداوند جلیل بگذرانید، بعد از آن قربانی در پیشگاه سبحانی تقدیم نمود ، و از وی مقبول نگشت، آنمرد زبان بښنکوهش نفس خود در از کرد و گفت: هر چه بجای میآورم بجمله از وساوس تو است، و هر معصیتی میسپارم از هواجس تو است، پس خداوند تعالی بدو وحی فرستاد

ص: 338

که این مذمت و نکوهشی که از نفس خود نمودی از چهل سال عبادت تو افضل است.

راقم حروف گوید: اینکه فرموده اند من عرف نفسه فقد عرف ربه يكى معانیش اینست که هر کس نفس اماره بسوء را شناخت و از هواجس آن پرهیز کرد ، وعقل حق شناس را بر نفس زشت اساس چیره ساخت، لابد از ارتکاب اعمال ناشایسته که موجب دوری از مراتب عالیه است، اجتناب نماید و بمعالی امور و معالم توحید وعوالم عرفان کرایان گردد.

و چون بيك اندازه حق شناس شد، جز برضای حق و اطاعت امر و نهی حق نپردازد، و همواره نفس سرکش را بملامت و نکوهش گیرد ، و زیان و خسران وسوء عاقبت را از وی شناسد.

و چون چنین شود ، يكباره بترك او كويد، و براه حق پوید، و از اینروی این کردار او از عبادت چندین سال افضل و اشرف است، چه اعمال و افعال او همه از روی معرفت و حقیقت است.

و دیگر در پنجم بحار از علي بن جمیل غنوی از ابو حمزه ثمالی مروی است که:

مردی از فرزندان پیغمبران که دارای مال و ثروت بود و بمردمان ضعيف و مسکین و نیازمند بخشش و دستگیری میفرمود، چندان مدتی بر نگذشت که از جهان بگذشت.

زوجهاش نیز بعد از شوهرش همان سیرت محمود و روش پسندیده را پیشنهاد فرمود . و در انفاق اموال و دستگیری بیچارگان و ضعیفان و فقیران دریغ نمود.

و پسری داشت که جانب رشد همیگرفت و در هر کوی و برزن که میگذشت نگران بود که مرد وزن بر پدرش ترحم میکردند و نامش را بنکوئی یاد می نمودند، و خیر او را از خدای میخواستند.

آن جوان نزد مادرش بیامد و گفت : حال پدرم چگونه بود که من برهیچ

ص: 339

کس نمیگذرم مگر اینکه در حقش خواستار رحمت میکند، و از خدای خیر و خوبی را مسئلت مینماید.

مادرش گفت همانا پدرت مردی صالح و صاحب اموالی بسیار بود، و رسم چنان داشت که بمردم نیازمند درویش مسکین انفاق مینمود و چون بدرود جهان نمود من نیز در اموال او بر طریق او کار کردم و به أهل استحقاق انفاق نمودم، و زمانی بر نیامد که آن اموال بتمامت بمصرف رسید.

آن جوان گفت: ای ما در همانا پدرم در آنچه بذل کرد مأجور و مناب بودی، لکن تو گناه ورزیدی، گفت: ای پسرك من این سخن از چه راه میسرائی؟ گفت: از اینکه پدرم آنچه اتفاق کرد از مال خودش مینمود، لکن تو مال دیگریرا اتفاق نمودی، یعنی مال وارث او را که از آن تو نیست بخشیدی و عصیان ورزیدی.

مادرش گفت: براستی سخن بیاراستی، اما من چنان نمیدانم که بر من سخت بگیری و بحل نكنی.

گفت: ای مادر ترا حلال کردم هم اکنون بفرمای آیا نزد تو چیزی بجای مانده است که بر گیرم و برکت از خدای طلبم؟

گفت: یکصد در هم حاضر است، گفت : همانا خداوند تبارك و تعالى هروقت بخواهد برکت در چیزی عنایت فرماید چنان میکند.

باد پس آن در اهم را بدو داد، پسرش بگرفت و به اميد فضل وكرم إلهى راه بر گرفت.

در طی طریق بر مردی مرده که بصورت و هیئتی بس جمیل بود برگذشت با خود گفت کدام تجارت از این سودمند تر است که من این مرده را برگیرم و غسل دهم و کفن نمایم و بروی نماز بگذارم و بخاکش در سپارم.

پس چنانکه بیندیشیده بود معمول داشت، و هشتاد در هم از آن یکصد در هم را که با خود داشت در نفقه آنکار بگذاشت و بیست در هم با وی بماند، و جانب راه گرفت و ملتمس فضل و فزونی خدائی بود.

ص: 340

در اینحال مردی او را استقبال کرد و گفت: ای بنده خدای آهنك كدام سوی را داری؟ گفت: در طلب فضل خدای هستم، گفت: با خود چه داری که ملتمس فضل إلهى هستى؟ گفت: بیست در هم، گفت: این بیست در هم با تو چه خواهد ساخت؟ گفت یزدان تعالی و تبارك چون اراده فرماید در چیزی برکت دهد، میدهد گفت: براستی گفتی.

بعد از آن گفت: ترا بکاری ارشاد میکنم اما بدان شرط که در آنچه یافتی مرا شريك سازی، گفت چنین کنم.

گفت: از این راه که در میسپاری بخانه میرسی و اهل آنخانه ترا میهمان خواهند کرد تو قبول استدعای ایشان را بکن.

و چون خادم ایشان برای ضیافت و رعایت میزبانی بسوی تو آید ، هر وقت بیاید گربه سیاه با او باشد، تو با او بگوی این گربه را بمن بفروش و هرچه انکار کند بر الحاح بیفزای چندانکه او راخسته خواهی کرد و او گوید بچه مبلغ خریداری کنی میگوید بیست در هم بتو میفرشم.

و چون بتو بفروخت آن بیست در هم را بدو بده و گربه را بگیر و سرش را بير، و از آن پس سرش را بسوزان و مغز شرا برگير و بفلان شهر راه سپار که پادشاه ایشان از نور بصر بی بهره و ثمر گردیده است.

چون بدا نشهر رسیدی بگوی معالجه چشم پادشاه را مینمایم، و از جماعتی کشتکان که مدعی معالجه چشم شاه شدند و نتوانستند از عهده برآیند، بيمناك مشو چه ایشان از علاج عاجز شدند و بقتل رسیدند، و با قلب قوی بگو معالجه مینمایم و برای معالجه پادشاه هرچه خواهی بر پادشاه شرط کن.

و در روز اول یکمیل از مغز سر آنگربه در چشم پادشاه بکش، و نشان سودمندی آندرد را بدیدار خود دیدار خواهد کرد و اگر گوید بر این اندازه فزونگیر نپذیر.

و روز دوم دیدارش را بکشیدن دارو برخورداری بده و اگر فزونتر

ص: 341

خواهد پذیرفتار مشو و بر اینگونه روز سوم یکمیل بکش.

پس آنجوان برفت و آنمردم را برخوان میهمان شده آن گربه را به بیست در هم بها کرد و بدستور بشهر اندر شد و درمان دیدار شهریار را خواستار آمد.

و روز اول که یکمیل از آن دار و برچشم شاه بکشید نشان بھی از دیدار شهی دریافت، و فزونی دارو را بخواست، و در روز دوم نشان بینائی در دیده پادشائی نمایش گرفت.

چون روشنائی با مداد روز سوم پدیدار و دارو در دیدار شهریار نمودار گشت یکباره چشم پادشاه چونچشمۀ خورشید و ماه روشنائی و مانند نخستین روزگاران گردید و گفت:

«أفدتنى ملكى ورددته على وقد زوجتك ابنتي» پادشاهی را بمن باز آوردی و ديده نابين مرا بينا ساختی و حقى بزرك بر گردن من باز نهادی هم اکنون دوشیزه خود را بکابین تو در آوردم.

آنجوان نیکبخت گفت: مرا مادریست که نتوانم از وی جدا ماند پادشاه گفت: با دخترم چندانکه خواهی با من بیای و هر هنگام که خواهی سوی مادر گرای.

آن جوان با فرخی روز وفرهی روزگار دوشیزه شهریار را چون جان گرامی در کنار کشید، و مدت یکسال با آن سیم ساق خورشیده مال بکامکاری در نوشت و بنوازشهای بزرگ و روش نيك برخوردار بود.

آنگاه در پیشگاه پادشاه دادگر خواستار دیدار مادر شد، پادشاه حق نهاد بفرمود تا از هر گونه چیزهای گرامی و چارپایان و گوسفندان و آنچه در بایست وی و دخترش بود فراهم ساخته.

آن جوان با برگ و سازی ،شایسته و آن ماه نو خواسته راه برگرفت تا بهمان زمین رسید که از نخست آنمرد را در آنجا بدید و نگران شد که آنمرد در همانجا نشسته است.

ص: 342

چون جوانرا بدید گفت: سخت دیر آمدی جوان زبان به پوزش برگشود و از گذشته گذشت خواست، آنگاه آنچه با خود داشت بیاورد و برد و بهر گردانید و با آنمرد گفت هر یکی را خواهی از بهر خود برگزین، آنمرد يك بهر را بهره خود نمود.

جوان گفت آیا به آنچه باید وفا نمودم؟ گفت ننمودی، گفت این زن که با خود داری بهره ایست که دریافتی، گفت: براستی بیاراستی هم ایدون آنچه بدست من اندر است نیز از بهر خود بدار، و زنرا با من گذار گفت: من بهره ترانخواهم و بهره خویش را از آنزن میخواهم.

گفت اره میآورم و بر سر زن گذاشته يك نيمه اش را با تو میگذارم، پس اره را بیاورد تا چنان کند.

آنمرد گفت اکنون بعهد و شرط خود باز رسیدی اینزن و آنخواسته آراسته همه از آن تو است، نه مال خواهم نه زن، و من فرشته هستم که خدای تعالی مرا فرستاده بود تا پاداش کردار ترادر ازای آنمرده که در راه بیفتاده و تو ساختگی او را نمودی، چنانکه فرمان خدای بود بجای آوردی.

معلوم باد این خبر اگرچه در بحار الانوار بحضرت کاظم علیه السلام مسند نیست لکن در پاره کتب مذکور داشته اند و در باب اره آوردن تا برسرزن بر نهادن از آن بود که میدانست چنان نخواهد شد.

ص: 343

بیان پارۀ اصحاب کبار حضرت امام موسی کاظم صلوات الله عليه

صاحب جنات الخلود مینویسد: أصحاب آن حضرت زیاده از دویست و پنجاه تن بودند و از مشاهیر ایشان جماعتی را نام میبرد و ما این مردم را چنانکه مذکور داشته برمینگاریم و بعد از آن هر کدام دارای حکایت و خبری باشند اشارت مینمائیم:

ابراهیم بن عثمان ابن عبد الحمید، ابن أبى البلاد، ابن مهزم، ابن محمد الجحدري ابن سمال، و اسیر بن ابی العلاء، واسماعيل بن حسن، وابن محمد ، وابن جابر، واحمد ابن مخلد، و ابن محمد بن يزيد، و ابن حارث الأنماطي، وابن زياد بن سرى، و ابن الفضل، و ابن حسن، و ابن الحرث، وابن محمد بن ابى النصر البزنطي.

واسحاق بن محمد، و ابن عمار بن حریز، و ایمن بن محرر، وامية بن عمرو، وأيوب بن اعين، واسامة بن حفص، و بشر بن سلمه، و بشير الدهان، وبكر بن محمد و ابن محمد بن صباح، وثعلبة بن ميمون، وثابت بن دينار مشهور بأبى حمزه ثمالى.

وجعفر بن محمد، و ابن سليمان، وابن خلف، وابن حيان، وابن دراج، وحماد ابن يحيى، و ابن عثمان، وحسين بن مختار، وابن راشد، و ابن خالد، وابن بشار و ابن احمد، و ابن صدقه؛ و ابن ابراهيم، و ابن موسي وابن كيسان، وابن قياما وابن قاسم العباسي.

و حسن بن محبوب، و ابن جهم و علی بن، مهران و ابن صالح، و ابن ايوب و ابن ابى الفرندس، وابن محمد، وابن سماعه، و حسین مخارق، وحنان بن سدير، وحفص بن بختري، وخالد بن نجيح، وخزيمة بن يقطين، و خلف بن ابى الجوزاء و داود بن کثیر رقی، و ابن فرقد، و درست بن دهم انصاری، وزرارة بن اعين د و زياد القندي، وابن حسين الورا، و ابن الهيثم وزكريا ملقب بكوكب الدم.

ص: 344

وزيد بن موسى وسلمة بن حيان، و سعد بن خلف، وسيف بن عميره، وسماعة ابن مهران، و سلیمان بن مؤمن، و سنان بن ظریف، و صالح بن عقبه، وصفوان ابن يحيي، وعبدالرحمن بن حجاج، وابن الحسين الطاطرى، وليث المرادى مكنى بأبي، ومحمد بن مسلم، ومؤمن الطاق، والهشامان.

ابن شهر اشوب در مناقب میفرماید: در کتاب اختیار الرجال از شیخ طوسی عليه الرحمه مسطور است که اصحاب ما بر تصدیق شش تن فقهای اصحاب و تلامذه حضرت کاظم و امام رضا صلوات الله اجتماع ورزیده اند.

و ايشان : يونس بن عبدالرحمن، و صفوان بن يحيى بياع السابرى و محمد بن ابي عمير، وعبد الله بن المغيره، وحسن بن محبوب السراد، واحمد بن محمد بن ابی نصر.

و از ثقات آنحضرت حسن بن علي بن فضال كوفی مولی از قبیله تیم الرباب وعثمان بن عيسى، و داود بن کثیر رقی مولی بنی اسد، و على بن جعفر الصادق علیه السلام بودند.

و از خواص اصحاب حضرت كاظم علیه السلام علي بن يقطين مولی بنی اسد وابو الصلت عبد السلام بن صالح هروی، واسماعيل بن مهران، وعلي بن مهزیار که از اهل یکی از قراء فارس بود و از آن پس در اهواز سکون گرفت.

و دیگر ریان بن صلت خراسانی، و دیگر احمد بن حمد حلبی، و دیگر موسی ابن بكير واسطى، وابراهيم بن أبى البلاد كوفى بودند والله اعلم.

اکنون بنگارش اسامی اصحاب وروات اخبار حضرت کاظم صلوات الله وسلامه علیه بترتیبی که در کتب رجال مسطور است اشارت میرود، و هر يك از ايشان كه بصحبت وادراك خدمت شرافت آیت ائمه سابقه عليهم السلام فائز و مباهی شده و در زمان حضرت امام موسی کاظم علیه السلام وفات کرده اند نیز مذکور میشوند.

ابو عبدالله أبان بن عثمان الاحمر البجلي موليهم در رجال أبى على وتلخيص المقال ونقد الرجال و جز آن مسطور است که:

ص: 345

ابان بن عثمان اصلش از مردم کوفه است گاهی در کوفه و در زمانی در بصره سكون ميجست، بجله اسم طایفه ایست از یمن و نسبت آن بجلى بتحريك است. از حضرت ابی عبدالله وابو الحسن علیهماالسلام روایت داشت.

و بعضی گفته اند از جماعت ناووسیته است، و علمای رجال بر تصحیح اخباروی اجماع کرده اند اگرچه او را فاسد المذهب دانند.

و پاره تصدیق نمیکنند که وی از ناووسیه باشد، و گویند مؤید این مطلب اینست که ابان از اصحاب حضرت کاظم بوده است، و از آنحضرت روایات بسیار نموده است و هیچکس در میان آن اخبار و روایتی که از حضرت صادق علیه السلام کرده است فرق نگذاشته است.

و نیز ترحمی که در دو کرت بروی رفته و روایتی که از وی شده است که أئمه هدى سلام الله عليهم دوازده تن هستند دلالت بر آن کند که ناووسی نیست و بعضی گفته اند: قادسی بوده، یعنی از اهل قادسیه است، و این کلمه تصحیف شده است و مقدس اردبیلی قدس تقدسه در کتاب الکفاله میفرماید: واضح و روشن نیست که وی ناووسی بوده است.

بالجمله در بیان حال او باختلاف سخن کرده اند، و قبول روایت اورا اقوى میدانند، و بقیه احوال او در ذیل احوال اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

معلوم باد ناووسیه اتباع مردی هستند که او را ناووس مینامیدند، و بعضی گفته اند منسوب بناووسیا هستند و این مرد میگفت: حضرت صادق علیه السلام زنده است و نمیرد تا ظهور نماید و قائم مهدی اوست.

و أبو حامد ترمدی حکایت کند که ایشان چنین دانند که علی وفات کرد، و زود باشد که قبل از قیامت، زمین شکافته و آنحضرت بیرون آید، و عالم را از عدل پر کند.

ابراهيم بن ابى بكر، مردی ثقه است و برادرش اسماعيل بن ابى السمال از حضرت کاظم روایت داشتند، و هر دو آن واقفی بودند.

ص: 346

ابو علی در رجال میگوید: ابراهیم بن ابی بکر بن محمد بن ربیع و برادرش اسماعيل بن أبي الشمال، از حضرت کاظم علیه السلام روایت میکردند.

و بعضی گفته اندا براهيم مكنى بأبى بكر و ابي سمال بود، و در نقد الرجال مسطور است «و ذکر الكشي عنهما في كتاب الرجال حديثاً شكاو وقفاً عن القول بالوقف».

ابراهيم بن ابى البلاد، واسم ابى البلاد يحيى بن سلیم است، و بعضی گفته اند ابن سليمان مولی بنی عبدالله بن غطفان و مكنى بأبي يحيى، ومردى أديب و ثقه وقاری و از حضرت صادق و کاظم و رضا علیهماالسلام روایت داشت، و روز کاری فراوان در سپرد.

علي بن اسباط گوید: حضرت ابی الحسن سلام الله عليه ابتداء با من فرمود: «ابراهيم بن أبى البلاد على ما تحبون و این کلام مبارك بر مدح او دلالت کند.

بعضی گفته اند کنیت او ابوالحسن است، و این سهو است، و بعضی کنیتش را ابو اسماعیل دانند.

ابوعلی میگوید: ابو البلاد نابینا و البلاد نابینا بود و روایت اشعار مینمود، و فرزدق در حق ارگوید (یالهف نفسی على عينيك من رجل).

و ابراهیم را دو پسر بود که محمد و یحیی نام داشتند، و روایت حدیث مینمودند و ابراهیم از حضرت صادق و امام رضا، و بقولی از حضرت باقر و صادق و کاظم و رضا صلوات الله عليهم راوی، و از اصحاب ایشان بشمار میرفت.

ابراهیم بن ابی محمود خراسانی، مردی ثقه بود از امام رضا و امام موسی علیهماالسلام و حضرت جواد روایت میکرد، و کتابی نوشت.

ابراهیم بن زیاد کرخی از حضرت صادق و کاظم راوی بود، ابو علی در رجال خود میگوید: حال من بحسن حال او حکم میکند زیرا که صدوق علیه الرحمه را بسوی او طریقی است، و جدم گفته است: وی کثیر الروايه است، و بعضی

ص: 347

او را ابن زیاد کوفی دانسته اند، و پاره احوال او در ذیل اصحاب صادق علیه السلام مذکور است

ابراهيم بن سلام نیشابوری وکیل، و بعضی او را وکیل اصحاب حضرت کاظم، و برخی از اصحاب آن حضرت نوشته اند، و روایتش را مقبول خوانده اند، و شیخ بهائى أعلى الله مقامه در بارۀ او میفرماید: فاسق را وکیل نمیگردانند.

ابراهيم بن صالح أنماطى مكنى بابى اسحاق کوفی، مردی ثقه است، ابو العباس احمد بن على بن نوح گوید: کتب وی منقرض شد و جز کتاب الغیبه از وی معروف و معلوم نیست و از حضرت أبي الحسن علیه السلام راوی بود، و او را از جمله اصحاب آنحضرت شمرده اند و او را واقفی دانسته اند.

ابراهيم بن عبد الحمید اسدی بزاز مولى بني اسد، و بعضی او را واقفی شمرده اند.

و نصر بن صباح گوید: از روایان حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام و امام رضا و حضرت ابی جعفر و بر حضرت امام موسی واقف بود، و در مسجد مي نشست و ميگفت: ابو إسحاق با من چنین و چنان خبر داد و مقصودش حضرت ابی عبد الله علیه السلام است.

چنانکه دیگران میگفتند صادق علیه السلام با من چنین خبر داد، و عالم علیه السلام چنین حدیث فرمود، یا میگفتند أبو عبدالله وشیخ چنین فرموده و در مسجد جمعی کثیر از اصحاب ما حضور داشتند و هر يك از ایشان چون از حضرت ابیعبد الله علیه السلام روایتی میکردند، باسمی بکنایت یاد مینمودند و او دارای کتابی است، و پاره حالات او در مواقع دیگر مسطور است.

ابراهیم بن عثمان که از حضرت ابی عبدالله و ابي الحسن علیه السلام روایت میکرد، و بعضی او را ابن عیسی و برخی کنیتش را ابو ایوب دانسته اند و بعضی

ص: 348

دیگر نوشته اند ابراهیم بن عیسی ابو ایوب خزاز و گفته اند مردی ثقه و كبير المنزله و از مردم کوفه بود، و بعضی گفته اند ابراهيم بن زياد ابو أيوب خزاز أما محقق عليه الرحمه میفرماید ظاهر چنان مینماید که زیاد جد اوست، و او ابراهیم بن عثمان بن زیاد است.

و در نقد الرجال مذکور است که ظاهر چنان مینماید که ابراهیم بن، و ابراهيم بن عثمان، و ابراهيم بن زياد يكنفر است، چنانکه از سخن ابن داود چنین بر میآید، و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب صادق علیه السلام المذكور عيسي است.

ابراهيم بن محمد اشعری قمی، مردی ثقه و از حضرت کاظم و امام رضا علیهماالسلام روایت میکرد، برادرش فضل است و کتابی مشترکاً نوشتند، و حسن بن علی بن فضال از ایشان راوی بود.

ابراهيم بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین علیهماالسلام از این پیش در ذیل احوال حضرت كاظم سلام الله عليهم مذکور شد، از حضرت ابیعبدالله وابی الحسن علیهماالسلام روایت مینمود روزگاری بسیار در نوشت، ولیل و نهاری فراوان بر سرش برگذشت.

ابو علی در منتهى المقال میگوید: در باب اینکه امام چه وقت میداند که امر امامت بدو می پیوندد روایتی است که بردم ابراهیم دلالت کند، لکن این روایت بر حسب سند ضعیف است، و او را تقه دانسته اند، و دارای کتابی است.

ابراهیم بن مهزم اسدی کوفی از قبیله بنی نصر معروف بابن ابی برده، از حضرت أبيعبد الله وأبي الحسن علیهماالسلام روایت داشت، و مردی ثقه بود، و بعضی ابراهيم بن نصير دانسته اند و از مردم کوفه دانسته اند، و بجلی و بقولی فرازی خوانده اند.

ابراهيم بن نعيم عبدى كنانى مكنى بأبى الصباح، و چون در قبیله کنانه

ص: 349

میگذرانید بایشان منسوب شد، مردی ثقه بود و بر قولش اعتماد میرفت، وحضرت صادق علیه السلام او را میزان نامید و فرمود «أنت ميزان الأعين».

ادراك خدمت حضرت أبي عبدالله علیه السلام را بنمود، و از حضرت ابی ابراهیم سلام الله علیه روایت داشت، و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق مسطور میشود.

ابراهيم بن يوسف ابراهیم کندی طحان کندی از حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام روایت میکرد و مردی ثقه و راستگوی بود، و احمد بن میثم کتاب نوادر را از مرویات وی جمع نموده است.

احمد بن ابی بشر سراج کوفی مولی مکنی با بی جعفر و در حدیث ثقه و واقفی المذهب و از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام راوی بود، و بعضی او را ذم بسیار نموده اند.

ابو علی میگوید: اگر مذموم بود بوثاقت او حکم نمی نمودند، و بعضی گفته اند ثقه بود، لكن فطحی است و بعضی نوشته اند واقفی است، و از آنحضرت روایت مینمود.

احمد بن حارث كوفي أنماطى واقفى، از اصحاب كاظم، و مفضل بن از وی راوی بود، و بعضی نوشته اند از اصحاب مفضل بود، و پدرش از حضرت ابی عبد الله له روایت داشت و کتابی تألیف کرده و حسن بن محمد بن سماعه ازوی نقل میکرد.

احمد بن حسن بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم تمار مولی بنی اسد مکنی بأبيعبد أبي عبد الله، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و واقفی و مردی ثقه و صحیح الحديث و معتمد عليه و کتاب نوادری دارد.

يعقوب بن يزيد و عبدالله بن احمد بن نهيك و حسن بن عيد بن سماعه از کتاب او نقل میکردند، و بعضی در توقف او تأمل دارند، چه از حضرت امام رضا علیه السلام روایت مینمود، و این دلالت دارد بر رجوع او از آنمذهب.

ص: 350

و ابو علی در منتهى المقال میگوید: بسا باشد که وقف بعد از روایت میشود و از مصنفات اور كتاب المصابيح في ذكر ما نزل من القرآن في اهل البيت است و کتابی نیکو است وكثير الفائده، و جماعتی از اساطین این فن او را توصیف و تمجید نمایند و امامی المذهب دانند والله اعلم.

و در رجال وسیط باحمد بن حسن میثمی واقفی اشارت میکند، و بعد از آن میگوید دو قد تقدم ابن اسماعیل بن شعیب و از اینسخن باز مینماید که این هر دو تن یکتن هستند.

احمد بن حسين بن عمر بن يزيد الصيقل مكنى بأبي جعفر كوفي، مردی ثقه و امامى المذهب، و از راویان حضرت ابیعبدالله و ابی الحسن علیهماالسلام بود، وجدش عمر بن یزید بیاع سابری است.

و سیمان له احمد بن زیاد خزاز، واقفی از اصحاب حضرت کاظم بود، و از آن امام والامقام علیهالسلام استماع داشت.

احمد بن السرى واقفی از اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه است.

احمد بن فضل خزاعی واقفی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام میباشد.

احمد بن عمر بن ابي شعبه البجلى و بقولى حلبى مردی ثقه و از راویان حضرت موسی بن جعفرعلیهماالسلام الان است و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت رضا علیه السلام مسطور شد.

احمد بن محمد بن على بن عمر بن رباح القلا السواق، مكنى بأبى الحسن وایشان سه برادر هستند یکی همین ابوالحسن که در حدیث از ثقات رجال است و اکبر برادران خود است و دیگر ابوالحسین محمد است و اوسط است، و از اهل علم نبود، و دیگر ابوالقاسم علی میباشد که برادر کوچکتر است و از ایشان بیشتر روایت حدیث مینمود.

و جد ایشان عمر بن رباح الفلا از حضرت ابیعبدالله و ابوالحسن موسى علیهماالسلام روایت مینمود، و واقف بود و فرزندانش بتمامت واقفی بودند، و آخر کسیکه از

ص: 351

ایشان باقی بود ابو عبد الله محمد بن علی بن محمد بن عمر بن علی بن رباح است که در کار العناد، و در حدیث محل وثوق ،است و چون ایشان از واقفه هستند در مذهب شدید اینجا مسطور شدند.

احمد بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابيطالب علیهماالسلام فرزند ارجمند حضرت کاظم علیه السلام است و از این پیش در ذیل اولاد امجاد آنحضرت مذکور شد.

اسامة بن حفص در پیشگاه حضرت کاظم علیه السلام یا قیم بود و بوثاقتش اشارت کرده اند.

اسباط بن سالم كوفى بياع الزطى مولى بني علی از قبیله کنده مکنی بابی علی است، از حضرت ابيعبد الله وأبي الحسن علیماالسلام اعلان راوی بود، و کتابی تألیف کرده است و او را در شمار ثقات دانسته اند، و يعقوب بن سالم برادر اوست.

«ز طی» بفتح زاء معجمه وفتح طاء مخففه مقصوره است، در قاموس مسطور است «زط» بضم طاء مهمله نام کوهی است در هند که جت بفتح نام دارد، و زط معرب جت است، وواحد آن زطی است، و بعضی گفته اند نوعی از ثیاب است که در آن صفحات است، و ممکن است وی فروشنده متاع آنجماعت بوده است، و مؤیدش اینست که نوشته اند ز طی جنسی است از مردم سودان و هنود.

و نیز نوشته اند زط کوهی است از جبال هندوستان، و ثياب زطیه بآنجا منسوب است، و بعضی بجای بنی علی بنی عدی نوشته اند، و العلم عند الله تعالى.

اسحاق بن جرير بجلى كوفى، واقفى مكني بأبي يعقوب از اصحاب كاظم علیه السلام و تقه بود.

اسحاق بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام از أهل مدینه و دارای فضل و صلاح و فوز و فلاح و ورع و اجتهاد و قدس و سداد وثقه صحيح الروايه و با مامت برادر بزرگوارش حضرت امام موسی علیه السلام قائل، و در

ص: 352

نص بامامت آنحضرت از پدر والا گوهرش راوی اخبار صحیحه بود.

اسحاق بن عبدالله بن سعد بن مالك اشعرى قمى، مردی ثقه و از حضرت أبيعبد الله و أبي الحسن علیهماالسلام روایت مینمود ، و پسرش احمد بن اسحاق مشهور است.

اسحاق عمار بن حيان مولى بني تغلب صیرفی کوفی، مکنی با بی يعقوب شیخی است از امامیه و مردی ثقه بود، و برادرانش یوسف و يونس و قيس واسماعیل هستند، و یکی از خانواده های بزرگ شیعه است، و برادر زادگانش علی ابن اسماعیل و بشر بن اسماعیل از وجوه روات حدیث هستند.

و اسحاق مذکور از حضرت ابی عبد الله و ابی الحسن سلام الله عليهما روایت داشت و برخی حالانش در ذیل اصحاب حضرت صادق صلوات الله علیه مسطور است و این اسحاق غیر از اسحاق ساباطی است.

اسحاق بن فضل بن يعقوب بن الفضل بن عبد الله بن حارث بن نوفل بن حارث ابن عبدالمطلب از حضرت کاظم علیه السلام روایت کرده است و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق مسطور است.

اسحاق بن مبارك از اصحاب ابی ابراهیم حضرت کاظم علیهما السلام است، صفوان بن یحیی از وی روایت میکرد و اینکلام بروثاقت وی دلالت کند، و اصحاب رجال جز معدودی او را یاد نکرده اند.

اسحاق بن محمد مردی ثقه و درست سخن و از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است و گویا وی همان اسحاق بن محمد حضینی باشد.

اسد بن ابى العلاء و بقولى اسيد بن أبى العلاء، در عداد اصحاب حضرت کاظم علیه السلام مسطور است.

اسماعیل بن جابر ختممی کوفی مردی ثقه و ممدوح و دارای اصولی میباشد که صفوان بن یحیی از وی روایت کرده است، و او را در زمره اصحاب حضرت کاظم علیهماالسلام شمرده اند و از حضرت ابی جعفر و ابی عبدالله علیهماالسلام روایت مینمود و بقیه احوالش در ذیل اصحاب حضرت صادق علیهماالسلام مسطور است.

إسماعيل بن حسن در شمار اصحاب حضرت كاظم علیه السلام است.

ص: 353

اسماعيل بن حميد ازرق از راویان حضرت كاظم سلام الله عليه است، و أبو علی در منتهى المقال اسماعيل بن سليمان ازرق مینویسد، و در کتاب تلخیص المقال میگوید: اسماعیل بن سليمان ازرق مكنى بأبي خالد، و چیزی دیگر مذکور نمیدارد.

اسماعيل بن عبد الخالق بن عبدالله بن ميمون بن یسار مولا بنی اسد، از اعيان اصحاب امامیه و از اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه است، بقیه حالات او در ذیل احوال اصحاب حضرت صادق علیه السلام مذکور است.

اسماعيل بن عمر بن ابان کلبی، واقفی پدرش از حضرت ابی عبدالله و ابی الحسن راوی، و خودش از پدرش روایت داشت.

اسماعيل بن سلام راوی معجزه از حضرت کاظم است و این حکایت از این پیش مسطور شد که على بن يقطين بدستیاری او و دیگری دو را حله بخرید و اموال و کتب بر آنها بر نهاد، و بحضور مبارك حضرت كاظم سلام الله عليه تقدیم کرد، ابو علی میگوید چنان مکشوف میشود که وی از شیعیان و امین بر أسرار أئمه اطهار است، و حکایت ایشان با حضرت کاظم سلام الله عليه مذکور شد.

اسماعيل بن محمد منقری از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام بشمار است.

اسماعيل بن محمد الفقرى از اصحاب حضرت کاظم است و ابن عمیر از وی روایت داشت.

اسماعيل بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين علیهماالسلام در مصر سكون ورزید و فرزندانش در آنجا بودند و او را کتبی است که از پدرش و از آباء عظام علیهماالسلام روایت مینمود و پسرش موسی بن اسماعيل بن موسى از وی راوی بود، و از این پیش در ذیل احوال اولاد حضرت کاظم بشرح حال وی اشارت شد.

امية بن عمرو واقفی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، و بعضی او را

ص: 354

شیعه مینوشته اند، از اهل کوفه است و بیشتر کتاب او از اسماعیل سکونی است

ایوب بن حسن جعفی مولی و مردی ثقه و او را در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام محسوب داشته، در زمره اصحاب صادق مسطور است.

بسطام بن سابور زيات واسطى مكنى بأبي الحسين و در شمار موالی و خودش، و برادرانش مردی ثقه هستند و ایشان زکریا و زیاد و حفص بودند و از حضرت أبي الحسن روایت مینمودند و احوال او در زمره أصحاب حضرت صادق علیه السلام مذكور است.

بشار بن يسار الضبيعي أخو سعيد مولى بني ضبيعة بن عجل مكنى بأبي عمرو، مردی ثقه بود، وی و برادرش سعید از حضرت صادق و کاظم به روایت داشتند پارۀ حالاتش در طی احوال أصحاب حضرت صادق علیه السلام مذکور است.

بشر بن حارث حافی از این پیش در ذیل مجلدات مشكوة الادب بحال او اشارت رفت، میلادش بغداد و در بدایت جوانی بملاهی و مناهی روزگار مینهاد و بدست مبارک امام همام موسی کاظم علیه السلام توبه نمود.

از ابو علی رودباری منقولست که در بغداد در مجاورت با ده تن جوان بود که متفقاً بمعاصی میپرداختند، اتفاقاً یکی روز یکتن را با نجام کاری بفرستادند بسیار درنك ورزید، چندانکه یاران خشمناك شدند.

چون از در نمایان شد خربوزه را بدست میبوئید و میبوسید گفتند همین باقی بود که دیر بیائی و بر ما بخندی، گفت: اگرچه دیر آمده ام اما سودی بزرگ آورده ام.

چه بشر حافی را در دکانی دیدم که دست بر خربزه بر نهاده بود، چندان بایستادم تا مالکش را راضی کرده بده در هم بخریدم، چون یاران بشنیدند گفتند بشر نیز مانند ماها تنی است بیقید، دیگری گفت به نیروی تقوی و كردار نيك باين مقام رسیده است.

ص: 355

آنشخص راه بهدایت یافته گفت خدا را و از آن پس شمارا گواه میگیرم که قربة إلى الله از هر گناهی و از آنچه در پیشگاه خداوندی ستوده نباشد تائب شدم و انشاء الله سالك طريقت بشر خواهم شد.

دیگران نیز با عقیدت او پیوستند و تائب گشتند، و از آنجا بجانب طرطوس بآهنگ جهاد برفتند، و در یکجای بشرف شهادت پیوستند.وفات بشر در روز عاشورا محرم الحرام سال دویست و بیست و هفتم هجری روی داد مزارش در یکی از قصبات شوشتر و مزار مهتر و کهتر است.

بكر بن اشعث مكنى بأبي اسماعيل كوفي، شخصي ثقه و از حضرت موسی بن جعفر علیهمالسلام راوی و صاحب کتابی بود.

بکر بن جناح مکنی با بی احمد کوفی و مردی ثقه در شمار أصحاب حضرت کاظم علیه السلام بود و برادرش ابو عامر نیز از اصحاب آنحضرت است.

بكر بن صالح رازی مولى بني ضبه از حضرت أبي الحسن كاظم علیه السلام روايت مینمود، لکن روایتش را بی ضعف شمرده اند و در روایت غرائب منفرد است، و گفته اند کتاب النوادر را تصنیف کرده است و در ذیل ترجمه بكر بن محمد غامدی و بیان اسامی پاره کسان مسطور است میگوید: عمۀ وی غنیمه از حضرت أبي عبد الله عنه أبيعبد و أبي الحسن علیهماالسلام روایت میکرد.

بكر بن محمد بن عبدالرحمن بن نعیم ازدی غامدی، مكنى بأبي محمد است، وی از وجوه طایفه خودش در کوفه از آل نعیم غامدینی است، و عمه اش غنیمه مذکوره است، و عمری طویل دریافت و در شمار اصحاب حضرت كاظم صلوات الله عليه و دارای کتاب است، و بقيه حالاتش در ذيل أصحاب حضرت صادق صلوات الله وسلامه علیه مذکور است.

بكر بن حمد بن جناح واقفى، از أصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

ثابت بن دينار ثمالى كنيتش أبو حمزه و کنیه دینار پدرش ابوصیفه از این پیش در ذیل احوال أصحاب حضرت امام زین العابدين سلام الله عليه بحال او و جلالت

ص: 356

قدر و دعای مشهور مروی او اشارت شد، مردی ثقه عربی از دی بود.

نوشته اند زمان سعادت تو أمان حضرت أبى الحسن موسى بن جعفر سلام الله عليه ما را إدراك نمود، و البته اكر إدراك نموده است بشرف صحبت ذى منكر متش مباهى شده است.

از حضرت امام رضا علیه السلام منقول است که فرمود: ابو حمزه در زمان خودش مانند لقمان است در زمان خودش) و ذلك أنه قوم أربعة منا، زيرا كه در خدمت چهار تن از ما أئمه هدى قيام ورزيد: على بن الحسين، وعد بن علي، وجعفر بن محمد و يك مقدار زمانی از عصر موسى بن جعفر صلوات الله عليهم، و بروایتی فرمود چهار تن از ماها را خدمتگذار شد.

اینو نیز از حضرت صادق مرویست که ابو حمزه در زمان خودش مانند سلمان بود در زمان خودش و پسرهای او نوح و منصور وحمزه در رکاب زید شهید عليه الرحمه بشهادت رسیدند.

و أبو حمزه از این چهار امام والامقام علیهماالسلام روایت داشت و کتاب النوادر، وكتاب تفسير قرآن، وكتاب الزهد را بنوشت.

وفات او را در سال یکصد و پنجاهم هجری نوشته اند و بعضی گفته اند وی را بشرب خمر متهم میداشتند، لکن گفته اند قبل از اینکه بمیرد ترك نمود و بر گفته اند ابو حمزه و زراره و محمد بن مسلم در یکسال وفات کردند، وموت ایشان یکسال با همان مقدارها بعد از وفات حضرت ابیعبد الله علیه السلام بود.

محمد بن حسين بن ابی الخطاب حکایت کند که من وعامر بن عبدالله بن خداعة الاسدی و حجر بن زائده بر باب الفیل جلوس داشتیم، بناگاه ابو حمزه ثمالی در آمد، و با عامر بن عبد الله بن خداعه گفت: تو حضرت أبي عبد الله را بر من دیگرگون ساختی و بر آشوفتی و به آن حضرت عرض کردی ابو حمزه نبیذ می آشامد.

عامر گفت: من آن حضرت را از تو رمیده نداشتم لیکن پرسیدم از مسکر

ص: 357

فرمود هر مسکری حرام است و فرمود: ولكن ابو حمزه نبیند می آشامد ابو حمزه گفت هم اکنون در حضرت خدای استغفار میکنم و بدو تائب میشوم اما جلالت وعظمت شأن أبو حمزه محتاج بشرح و بیان نیست و و اینگونه مطالب موجب قدح او نمیشود چه بروایت محمد بن موسی همدانی که روای این خبر است، استناد و اعتنائی نیست، وابو حمزه در روایت و حدیث از خيار أصحاب اماميه و ثقات و معتمدان است.

ثعلبة بن ميمون مولى بنى اسد ثم مولى بنى سلامة، از وجوه اصحاب اماميه و قاری و نحوی و فقیه و لغوی وراويه وحسن العمل وكثير العبادة والزهد بود و از حضرت ابى عبد الله وأبي الحسن علیهماالسلام روایت داشت و او را ابو اسحاق فقیه میخواندند، بقيه احوال او در ذیل اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

جعفر بن حيان كوفی صیرفی واقفی در شمار أصحاب حضرت کاظم علیه السلام است و بقيه حال او درضمن أصحاب حضرت صادق مرویست.

جعفر بن خلف از أصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و اهل کوفه است، یونس ابن عبدالرحمن گوید: جعفرين خلف گفت: از حضرت أبي الحسن شنیدم میفرمود: «سعد امرء لم يمت حتى يرى منه خلفاً، وقد أراضى الله ابنى هذا خلفاً و أشار إليه دلالة على خصوصه».

نیکبخت است مردی که نمیرد تا گاهی فرزندی برومند و خلفی صالح از خود بنگرد و اينك خداوند تعالی پسرم علی رضاعلیه السلام را که جای نشین من است با من بنمود، و این از ادله مخصوصه بر حضرت امام رضا علیه السلام و امامت آنحضرت است.

جعفر بن سليمان قمی مکنی با بی محمد، مردی ثقه و از اصحاب امامیه است و کتاب تواب الأعمال را تصنیف کرده است، و او را بعضی از علمای رجال در زمره اصحاب کاظم علیه السلام، و پاره از اصحاب حضرت هادی سلام الله علیه دانسته اند و برخی بدو نفر جعفر بن سليمان قمی اشارت کرده اند.

ص: 358

ابو على كويد: عدم وجدان آن مخفی لیست، و هيچيك از این دو تن در شمار اصحاب حضرت کاظم و هادی صلوات الله عليهما هر دو نیستند.

و از رجال وسیط چنان مینماید که از اصحاب هادی علیه السلام باشد، این نیز بواسطه اینکه روایت وی از آنحضرت بدو واسطه میباشد بعید است، و از اینجهت ایندو تن را در مجمع و حاوی مذکور نداشته اند، والله تعالى أعلم.

جعفر بن سماعه، و بقول أصح جعفر بن محمد بن سماعه، برادر حسن بن محمد ابن سماعه، در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و واقفی بود، و بوثاقتش اشارت کرده اند، و بقيه حال او در ذیل اصحاب حضرت صادق سلام الله علیه مسطور است.

جعفر بن محمد بن حكيم، از اصحاب حضرت كاظم علیه السلام، از حمدویه مرویست که گفت: در خدمت حسن بن موسی بنگارش احاديث جعفر بن محمد بن حكيم مشغول بودم، بناگاه مردی از اهل کوفه مرا بدید که با من گفتند نامش حمدویه میباشد و کتاب احادیث جعفر بن محمد بن حكيم بدست من اندر بود، گفت: أماپس هر چه میخواهی در حق من بكو، و أما جعفر بن حمد بن حکیم در شمار چیزی نیست و علمای رجال نیز در حال او باختلاف رفته اند.

جميل بن دراج كنيت در اج أبو الصبيح، وكنيت جميل أبو على تخصي است، مردی ثقه و راستگو است، از حضرت ابی عبدالله و ابي الحسن علیهماالسلام روایت میکرد، بقیه احوالش در ذیل اصحاب صادق علیه السلام مذکور است.

جميل بن صالح اسدی از حضرت أبيعبد الله و أبى الحسن صلوات الله عليهما روایت مینمود و مردی ثقه بود، و بقیه حالات او در ذیل احوال اصحاب حضرت ابيعبد الله صلوات الله عليه مسطور است.

جندب بن أيوب واقعی از اصحاب حضرت کاظم بشمار آورده اند.

حارث بن مغيرة النصری، از بنی نصر بن معاويه بصری، از حضرت ابی جعفر و امام جعفر و موسی بن جعفر وزيد بن علی علیهماالسلام روایت مینمود، و مردی ثقه و دارای کتابی بود، بقیه حالاتش در زمره اصحاب حضرت ابيعبد الله علیه السلام

ص: 359

مسطور است.

حبيب بن المعلى، و يقولى حبيب بن معلل خشعمی مداینی، مردی ثقه و صحيح الرواينه، و دارای کتابیست. از حضرت ابى الحسن علیه السلام روایت مینمود، بقیه حالاتش در ذیل احوال اصحاب حضرت صادق مذکور است.

حذيفة بن منصور الخزاعي کوفی، از موالی خزاعه و يقولى حذيفة بن منصور ابن كثير بياع السابری، مکنی: أبي حمد، و مردی ثقه و از حضرت أبي الحسن راوی بود، و دو پسرش محمد و حسن راویان حدیث بودند و او را کتا بیست که اصحاب امامیه از آن روایت مینمودند، بقیه حالات او در زمره اصحاب حضرت ابی عبد الله سلام الله عليه مسطور است حریز با حاء مهمله وراء مهمله قبل از یاء تحتانی وزاء معجمه، ابن عبدالله بجستاني مكنى بأبي محمد از دی از مردم کوفه بوده، و برای تجارت سفرهای بسیار بسوی بجستان کردی، از اینروی به بجستانی معروف شد، و تجارت او منحصر بروغن وزیت بود، از حضرت ابى الحسن موسى روایت داشت، بقیه حالاتش در جمله اصحاب صادق علیه السلام مذکور است.

حسن بن حكيم و يقولي حديد بن حكيم اسدی مدايني، مكنى بأبي على مردی درست سخن و از راویان حضرت ابی الحسن است، و بعضی گفته اند والد علی بن حدید است و دارای کتابی است، و از ترتیب کتاب چنان بر میآید که حديد بن حکیم است.

حسان بن مهران جمال مولی بنى كاهل من اسد وقيل: مولى لغنی برادر صفوان بن مهران، از حضرت ابی الحسن راوی، و مردی ثقه و از صفوان أصح و أوجه، ودارای کتابی بود که جماعتی از علمای امامیه از آن نقل میکردند از جمله ایشان علی بن نعمان است و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

حسن بن ابي قتاده على بن محمد بن عبيد بن حفص بن حمید مولی سائب مالك اشعرى مكنى بأبي محمد مردی شاعر و ادیب بود، و ابو قتاده از حضرت

ص: 360

ابی الحسن علیه السلام روایت میکرد، و حسن بن ابی قتاده را بعضی توثیق کرده اند، و احمد بن ابی عبدالله از وی نقل کرده است و بعضی حالاتش در ضمن اصحاب ابی عبدالله علیه السلام مذکور است.

حسن بن جعفر بن حسن بن الحسن بن على بن ابيطالب علیهماالسلام ابو محمد، مدنی از حضرت ابی الحسن موسی روایت داشت و مردی ثقه بود، بقیه حالاتش در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مذکور است.

حسن بن بشار مداینی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام محسوب است، مردی ثقه و صحيح الروايه و واقفی بود، بعد از آن از مذهب وقوف برگشت نمود و بعضی اورا حسین نوشته اند، و پارۀ حالاتش در ذیل اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام مذکور است.

حسن بن بنشر، در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام مذکور است.

حسن بن ایوب از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام شمرده میشود، و کتابی تحریر کرد، احمد بن ميثم بن مفضل از وی نقل میکرد و بعضی او را ممدوح دانسته اند و برخی ابن ایوب بن ابی عقیله خوانده اند، و گفته اند کتاب النوادر را بنگاشت و بعضی ابو عقیله راجز او شمرده اند، والله اعلم.

حسن بن جهم بن بكير بن أعين أبو محمد شيبا أعين أبو محمد شيبانى، مردى مردی ثقه بود از حضرت ابي الحسن موسي علیه السلام روایت داشت.

حسن بن جهم رازی و بقولی زراری، از جمله اصحاب کاظم علیه السلام شمرده میشود.

حسن بن خالد بن محمد بن على برقى مكنى بأبي على برادر حمد بن خالد مردی ثقه و در شمار اصحاب حضرت كاظم علیهماالسلام بود، و بعضی بصورتی دیگر نوشته اند و گفته اند از جمله کتب او تفسیر عسکری از کلام امام علیه السلام مشتمل بر یکصد و بیست مجلد است.

ص: 361

حسن بن راشد مولی بنی عباس از مردم کوفه و از اصحاب حضرت ابی عبدالله علیهالسلام و از جمله کسانی است که ادراك خدمت حضرت کاظم صلوات الله علیه را بنموده است.

معلوم باد در این اسم باختلاف رفته اند، حسن بن راشد بغدادی يكتن میباشد که مکنی بابی علی، و از موالی آل مهلب، و از راویان حضرت جواد علیه السلام است.

و دیگر حسن بن راشد است که در شمار اصحاب حضرت صادق سلام الله عليه یاد کرده اند، و بسیار باشد که این حسن بن راشد عباسی بحسين بن راشد ملتبس گردد، و نیز حسین بن راشد مولی بنی عباس بغدادی است، و بعضی نوشته اند ابن راشد طغادی از حضرت صادق و کاظم علیهماالسلام روایت داشت، و بقیه حالات او ورفع شبهات در ذیل حالات حضرت صادق صلوات الله عليه مسطور است.

حسن بن صالح از جمله اصحاب کاظم علیه السلام است گویا ابن حی است و بعد از این میآید بحسن حال و وثاقت وی اشارت کرده اند، و بعضی گفته اند وی همان حسن بن صالح بن حى همدانى ثوری کوفی صاحب مقاله زیدی است، و جماعت صالحيه بدو منسوب است.

حسن بن صدقة المدايني برادر مصدق بن صدقه، وی و برادرش از حضرت ابيعبد الله و أبي الحسن الا روایت میکردند و مردمی ثقه بودند، و بعضی در بودن حسن از جمله اصحاب كاظم علیه السلام تامل دارند، و بعضی گفته اند از آنحضرت روایت میکرد.

حسن بن عبدالله، در کافی و ارشاد نوشته اند، وی از جمله عباد اتقیاء است در نقد الرجال نیز اینگونه مرقوم است و هم او را از جمله زهاد یاد کرده اند، و از تمام معاصر بن خود بیشتر عبادت میکرد، و سلطان عصر بواسطة جد و جهدیکه او در امور دینیه داشت از وی خوفناک بود، چنانکه از این پیش نیز مسطور شد.

ص: 362

و از جمله اصحاب حضرت ابی ابراهیم موسی بن جعفر علیهماالسلام است، بهدایت آنحضرت مهدی شد، و بتعليم آنحضرت بمنهاج ائمه هدى صلوات الله عليهم راهسپار گشت.

حسن بن على بن زكريا البز و فرى العدوى من عدى الرباب ضعيف جدا، نوشته اند روایت میکرد نسخه را از محمد بن صدقه، از حضرت موسی بن جعفر عليهما السلام.

حسن بن على بن يقطين بن موسى مولى بني هاشم، و بقولی مولی بنی اسد مردی فقیه و ثفه و متکلم، و از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام روایت داشت «وله كتاب مسائل ابي الحسن موسى سلام الله عليه».

حسن بن على بن فضال كوفى مكنى بأبي محمد بن عمرو بن ايمن مولى تيم الله در زمره اصحاب حضرت كاظم ال یاد کرده اند، لكن اختصاص او بحضرت رضا علیه السلام است، انشاء الله تعالى مذکور خواهد شد.

حسن بن محبوب السراد و يقال له الزراد، مولی بجليه مكنى بأبي على از اهل کوفه، و مردی ثقه و در شمار اصحاب کاظم علیه السلام مندرج بود، بقیه حالاتش در ذیل احوال حضرت صادق علیه السلام مذکور است.

حسن بن محمد بن ابی طلحه پاره از اصحاب او را از جمله رجال حضرت كاظم علیه السلام محسوب داشته است.

حسن بن محمد بن سماعه كوفى واقفى المذهب بود، لكن تصانیف پسندیده و نقی الفقه، و حسن الانتقاء داشت، و مكنى بأبى على است، و بعضی او را صیرفی نوشته اند، وكثير الحديث و فقیه و ثقه خوانده اند، از شیوخ جماعت واقفه بود در کار وقف معاندت میجست و تعصب میورزید، و پدرش محمد بن سماعه از فرزندان سماعة بن مهران نیست.

و این حسن بن سماعه در شب پنجشنبه پنج شب از ماه جمادی الاولی سال دویست و شصت و سوم بجای مانده، در کوفه وفات کرد، و ابراهيم بن محمد علوی بروی

ص: 363

نماز گذاشت، و در جعفی مدفون شد.

و هم او را در زمره اصحاب حضرت کاظم نوشته اند. و این بعید است که وی از اصحاب حضرت کاظم باشد، چه وفات وی هشتاد سال بعد از وفات آنحضرت است مگر اینکه از راویان آنحضرت بالواسطه باشد.

چنانکه اینخبر که ابوعلی در منتهی المقال مینویسد مؤید این مقاله است میگوید:

محمد بن جعفر مؤدب از احمد بن محمد از ابو جعفر احمد بن يحيى الأودى خبر میدهد که گفت: بمسجد جامع رفتم تا نماز ظهر بگذارم چون از نماز بپرداختم حرب بن حسن طحان، و جماعتی از اصحاب خود ما ترا نشسته دیدم بجانب ایشان روا نشدم و سلام براندم، و فرونشستم.

و حسن بن سماعه در میان ایشان بود و سخن از هر سوی میگذشت، و ملخص آن اینست که با آنجماعت مردی غریب بود که او را نمیشناختند، و آنمرد حضرت علي بن محمد الهادى علیهماالسلام را بسحر و كهانت منسوب میداشت.

و این از آن بود که آنحضرت بمرگ یکی از سرهنگان خلیفه خبر داده و سه نفر پیمان نهاده بودند که اگر آنچه خبر داده است روی ندهد آنحضر ترا شهید گردانند، و آنسرهنگ بهما نطور که امام علیه السلام اخبار کرده بود بمرد، و حسن ابن سماعه بواسطه عنادی که داشت منکر این امر شد.

و بعد از این میگوید حمید گفت: ابو علی در آن تاریخ که مذکور شد ،بمرد و در کشتی مینویسد: حمدویه گفت حسن بن موسی با من حدیث نمود که ابن سماعه واقفی بود ، و گفت محمد بن سماعه از اولاد سماعة بن مهران نیست، و او را پسری است که حسن بن سماعه گویند و واقعی است و در بعضی روايتها بمحمد بن سماعة ابن مهران مستند میدارند.

و او را برادری است که ابراهیم نام دارد و از این پیش برادرش جعفر بن د بن سماعة بن موسي بن زيد بن الشيط حضر مى مولى عبد الجبار بن وائل

ص: 364

حضر می حلیف بنی کنده، برادر أبي عمد حسن و ابراهیم که واقفی بود در کتب رجال مسطور است.

و گاهی از پاره کتب رجال در ترجمه سماعة بن مهران و تجد بن سماعه چنان مفهوم میشود که محمد بن سماعه از فرزندان سماعة بن مهرانست، لکن بیرون از غفلتی نیست و در هر صورت غرابت دارد و در کتب رجال مسطور است.

حسن بن محمد بن فضل بن يعقوب بن سعيد بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب مكنى بأبي محمد و مردى ثقه و جلیل القدر بود، و از حضرت ابی الحسن موسی صلوات الله تعالى عليه روایت مینمود و او را کتابی کبیر است، مردی ثقه بود، بقیه حالاتش در ذیل احوال اصحاب صادق علیه السلام مرقوم است.

حسين بن أبي غندر کوفی، پدرش از حضرت ابی عبدالله و خودش از حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام روایت مینمودند و اور اکتابی است که صفوان بن یحیی از وی ناقل است، و دیگران از وی نقل میکردند.

«غندر» بضم غين معجمه واسكان نون وفتح دال مهمله و در آخر راء مهمله است، و بعضی ابن ابی غندر نوشته اند.

حسين بن أحمد منقری در شمار اصحاب کاظم علیه السلام یاد کرده اند، و کنیت او را ابو عبدالله تمیمی نوشته اند منقری بکس میم و سکون نون است.

حسين بن بشار با باء موحده و شین معجمه مداینی مولی زیاد مردی ثقه وصحيح الروايه، و از حضرت أبي الحسن موسى علیه السلام راوی بود، وبمذهب وقوف اعتقاد داشت.

و چنانکه از این پیش اشارت شد بخدمت امام رضا علیه السلام تشرف جست و از برکت آنحضرت از آن عقیدت بازگشت و پارۀ حالاتش در ذیل اصحاب امام رضا علیه السلام بخواست خدا مذکور میشود.

حسين بن جهم بكير بن اعین، مردی ثقه و از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و مكنى بأبي غالب رازیست و بعضی گفته اند مکبر است و جدا معروف است.

ص: 365

ابو علي در منتهى المقال میفرماید آنچه در نسخه من است حسن مکبر در زمره اصحاب کاظم علیه السلام است، و حسین مذکور نیست، و ممکن است حسن و حسین دو برادر باشد مكبس و مصغر.

حسين بن أبي راشد مولی بنی عباس بغدادی، از اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه بود.

حسين بن خالد صیرفی از اصحاب حضرت كاظم صلوات الله تعالى عليه است.

حسين بن زيد بن على بن الحسين علیهماالسلام مكنى بأبي عبدالله مدنى ملقب بذى الدمعه، از حضرت ابى الحسن علیه السلام روایت داشت، و حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیه او را تربیت فرمود و از این پیش در ذیل احوال اولاد زيد شهید علیه الرحمه در کتاب احوال حضرت سجاد مذکور شد.

حسین بن صدقه در شمار أصحاب كاظم علیه السلام و موثقين روانست.

حسين بن عثمان بن شريك بن عدى عامرى وحیدی از حضرت کاظم علیه السلام روایت مینمود، بقیه حال او در ذیل رجال حضرت صادق سلام الله علیه مسطور است.

حسين بن قاسم، و بقولی حسین بن عباس در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام محسوب است.

حسين بن قياما واقعی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، و بعضی کنیت او را ابو صالح دانسته اند، و میگویند: با مامت حضرت رضا علیه السلام قائل نبود، و در ذم او روایت وارد است و انشاء الله تعالی در کتاب احوال شرافت منو ال حضرت ثامن الائمه ضامن الامة، سلطان سرير ارتضى على بن موسى الرضا عليهما آلاف التحيه و الثنا اشارت میشود.

حسين بن كيسان واقفی از جمله اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه است.

حسين بن محمد بن الفضل بن يعقوب بن سعد بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب از مشايخ بني هاشم و مردی ثقه بود پدرش از حضرت أبي الحسن علیه السلام روايت میکرد و پارۀ حالات او در ذیل احوال اصحاب امام رضا علیه السلام مسطور میشود.

ص: 366

حسين بن مخارق و بقولی مصادق با صاد مهمله، واقفی است کتاب الجامع و كتاب التفسير را نگارش داد، و بعضی حسین بن محارق سلوی نوشته اند.

حسين بن مختار فلانسی واقفی از اصحاب حضرت ابی الحسن موسى كاظم علیه السلام است، مردی ثقه بود و کتابی بنوشت و هم او را بورع وعلم وفقه توصیف کرده اند.

و از روایتیکه در عیون اخبار از وی وارد است که گفت: الواحی از ابو ابراهيم علیه السلام از محبس بما بیرون آمد، مرقوم فرموده بود «عهدى إلى أكبر ولدی» پسر بزرگتر من خليفه من است و این خبر شهادت بر آن میدهد که وی واقفی نبوده است

و نیز جماعتی از ثقات نصوصی در امامت امام رضا علیه السلام از وی روایت کرده اند و هم خودش گفته است که حضرت صادق علیه السلام با من فرمود خداوند رحمت کند ترا و اینجمله بر عدم وقوف دلالت مینماید.

حسین بن موسى واقفی از اصحاب حضرت كاظم علیه السلام است.

حسین بن موسی همدانی کوفی از اصحاب حضرت کاظم صلوات الله علیه است و بعضی واقفی نوشته اند شاید همان حسین بن موسى مذکور باشد و او را در شمار ثفات آورده اند.

حسین بن مهران سکونی مکنی با بی نصر واقفی از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام روایت مینمود لكن محل اعتماد نیست، و معرفتش بحضرت امام رضا علیه السلام اندك بود و از این پس انشاء الله تعالی مذکور خواهد شد.

حضين بن مخارق بن عبدالرحمن بن و رقاء بن حبشي بن جناده مكنى بأبى جناده، و حبش صاحب پیغمبرصلی الله علیه واله است و سه حدیث از آنحضرت روایت کرد.

«حضين» بضم حاء مهمله وفتح ضاد معجمه است، و بعضی بصاد مهمله گفته اند کتابی کبیر در تفسیر و قراءت بنوشت و او را از جمله أصحاب حضرت كاظم علیه السلام و واقفی دانسته اند، و بعضی گفته اند ضعیف الروايه است، وحدیث وضع مینمود، و از زیدیه بود.

ص: 367

حفص بن البخترى البغدادي، اصلش كوفيست و از حضرت أبي الحسن علیه السلام روایت داشت و در شمار موثقين ميرفت، بقية احوالش در ذیل احوال اصحاب حضرت ابی عبدالله جعفر صادق علیهماالسلام مذکور است.

حفص بن سوقه العمرى مولى عمرو بن حريث مخزومی از حضرت ابی الحسن سلام الله علیه راوی بود و در جمله رجال آنحضرت شمرده میشد، و مردی ثقه بود.

حفص بن غیاث عامى المذهب قاضی کوفی از حضرت ابى الحسن موسى علیه السلام روایت میکرد و بعضی نوشته اند ابن غیاث قاضی عامی نخعی و گفته اند موثق است بقيه حالاتش در ذيل أصحاب صادق سلام الله علیه مرقوم است.

حکم بن ایمن از حضرت ابی الحسن راوی بود، بقیه احوال او در ذیل أصحاب حضرت صادق علیه السلام مذکور است.

حماد بن عثمان بن عمرو بن خالد الفزاری مولی فزاره کوفی، در مرزم سکون بن میورزید و بآنجا منسوب شد با برادرش عبدالله از حضرت ابیعبدالله علیه السلام روایت میکردند، و حماد از حضرت کاظم سلام الله علیه راوی بود، پاره حالاتش در ذیل أصحاب حضرت صادق علیه السلام المسطور است.

حماد بن عثمان الناب مردی ثقه وجليل القدر و در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام بود و برادرش حسین و جعفر أولاد عثمان بن زیاد رواسی، مردمی فاضل و از اخیار و ثقات بودند.

حمدویه از اشیاخ خود حکایت کند که جماعت عصابه بر تصحیح آنچه از حماد بسخت پیوسته، و اقرار بفقه و اتفاق دارند، و بعضی او را ذو الناب مولی ازد کوفی و دارای کتابی خوانده اند، و برخی گفته اند حماد ملقب بناب است، بقيه حالاتش در زمره أصحاب حضرت امام رضا علیه السلام الهلال إنشاء الله تعالى مذكور ميشود.

حماد بن عيسى ابو د جهنی بصری مولی و بقولی اصلش عربی و از اهل کوفه و ساکن بصره، و از جمله أصحاب وروات حضرت کاظم علیه السلام، و مردی ثقه و در احادیث خود صدوق، و دارای کتب، وفاتش در حال احرام در سن بود و چند

ص: 368

سالگی بافت سیل بود، بقیه حالاتش در ذيل أصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

و از این پیش حضور او بخدمت حضرت کاظم و استدعای دعای خانه و زوجه وولد و خادم و اقامت حج در همه سال و قبول مسئول او، و مرزوق شدنش بتمام آنچه استدعا کرده بود سبقت نگارش گرفت.

حمدان بن المعافا أبو جعفر الصبيحى من قصر الصبيح، مولى جعفر بن محمد صلی الله وعلیه واله وسلم از حضرت کاظم علیه السلام روایت میکرد، و از این بعد انشاء الله تعالى در ذيل أصحاب امام رضا علیه السلام مسطور میشود.

حمزة بن احمد، در شمار أصحاب حضرت كاظم علیه السلام است.

حمزة بن اليسع الأشعرى القمى از جمله اصحاب حضرت کاظم علیهماالسلام است.

حميد بن مثنی عجلى كوفي صير فى مكنى بأبى المعز مردى ثقه و از موالي آنجماعت و راویان حضرت أبي الحسن علیهالسلام است، بقيه ترجمه اش در ذیل احوال حضرت أبيعبدالله سلام الله عليه مذكور است.

حنان بن سدير بن حكيم بن جهيب (صهيب خ) صیرفی کوفی، از راویان وأصحاب حضرت کاظم است، کنیتش ابو الفضل میباشد و در صفت جنت و نار کتابی بنوشت، و بعضی اور اواقفی نوشته اند، وموثق وسديد الروايه است، و بقیه حالاتش در ذیل احوال أصحاب امام جعفر صادق علیه السلام مسطور است.

خالد الحوار، حمدویه گوید: حسن بن موسی با من حدیث زاند که نشیط و خالد هر دو تن مشغول خدمات أبي الحسن بودند، يحيى بن ابراهيم از نشیط حدیث کند که در آنهنگام که مردمان در أمر أبي الحسن سلام الله عليه اختلاف پیدا کردند، با خالد گفتم: آیا میبینی که چگونه در بلیت اختلاف ناس در افتادیم.

خالد گفت: حضرت أبي الحسن يعنى موسى با من فرمود، عهد و پیمان من با علی بزرگترین فرزندان من است که بهترین و فاضلترین ایشانست

ص: 369

و بعضى خالد بن نجیح جوان با جیم و نون نوشته اند که بتاع جون بود و بعضی جواز با زاء معجمه نوشته اند و شاید اصلش بانون بوده است، و ممکنست با راء مهمله باشد، وظاهر اینست که این نجیح باشد، و در هر صورت اینخبر صبحت عقیدتش دلالت کند.

خالد بن زیاد فلانسی کوفی و بعضی این یاد بدون زاء معجمه و در عوض ياء حطی باء موحده نوشته اند، مردی ثقه بود، از حضرت أبي الحسن عليه السلام روایت میکرد و بعضی خالد بن ماد با میم و دال مشدده دانسته اند، و پاره حالاتش در ذیل احوال حضرت صادق علیه السلام مسطور میشود.

خالد بن ماد قلانسى كوفى مولى از حضرت أبي الحسن عليه السلام روایت میکرد، و مردی ثقه بود، و بعضی ابن زیاد نوشته چنانکه در ترجمۀ سابق مرقوم شد، و در ذيل أصحاب صادق علیه السلام مذکور است.

خالد بن نجیح چنانکه بآن اشارت شد از اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه است، و بقیه حالاتش در ذیل احوال اصحاب حضرت صادق (ع) مأثور است.

خالد بن يزيد بن جبل کوفی، مردی ثقه و از موسی راوی بود.

خزيمه بن يقطين، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام شمرده شده است گفته اند وی آخر کسی است که صفوان از وی روایت نمود.

خطاب بن سلمه الحريری البجلی، او را از اصحاب کاظم علیه السلام و جماعت شیعه و نیکو حال دانسته اند.

خلف بن حماد بن ناشر بن مسيب كوفى، مردى ثقه بود، از حضرت موسی ابن جعفر استماع نموده بود، کتابی هم نوشت، جماعتی از وی روایت مینمودند از جمله ایشان محمد بن حسين بن أبي الخطاب است بعضی گفته امر دو حال او مختلف است گاهی حدیثش را معروف شمارند و گاهی منکر دانند، و نیز گفته اند دارای کتابی است.

ص: 370

خلف بن خلف را در زمره اصحاب حضرت امام موسی کاظم علیه السلام نوشته اند لکن در تلخیص المقال میگوید: حالش مجهول است.

خلف بن سلمه بصری از عده أصحاب حضرت کاظم محسوب است.

داود بن ابی یزید کوفی عطار از موالی، و مردی ثقه، و از راویان حضرت ابي الحسن سلام الله علیه است، بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

داود بن حصين اسدی، از موالی بنی اسد، و از اهل کوفه و مردی ثقه و از راویان حضرت کاظم است، و هم او را از اصحاب آن حضرت و واقفی، و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق سلام الله عليه مذكور است.

داود بن زربی از تمام مردمان بخدمت هارون الرشید اختصاصش بیشتر بود، لكن بسلامت عقیدتش شهادت داده اند، و سؤال او در باب وضو از حضرت صادق لا در جای خود مذکور است.

در ارشاد مرقوم است که دارد از جمله خواص حضرت کاظم علیه السلام و ثقات آن حضرت و از اهل ورع و فقه و علم و از شیعیان آنحضرتست، و در باب امامت امام رضا از حضرت کاظم علیهماالسلام تنصیص روایت کند.

و در مجالس المؤمنین نوشته است داود بن زربی خندقی و از این پیش در ذیل معجزات حضرت كاظم علیهماالسلام بحكايت او و تقديم اموال ورد فرمودن آنحضرت پاره از آنرا اشارت نمودیم، و بقيه حالاتش در ذیل اصحاب صادق صلوات الله عليه مذکور است.

در تلخیص المقال داود بن زربی خندقی بنذار مسطور است.

داود بن سرحان عطار کوفی، مردی ثقه و از جمله روات حضرت ابی الحسن علیه السلام است، و بقيه حالاتش در ذیل اصحاب ابی عبدالله علیه السلام المذكور میباشد.

ص: 371

داود بن سليمان بن جعفر قزويني مكنى بأبى احمد است از ابو على خزاز مروی است که داود بن سلیمان گفت:

در حضرت ابی ابراهيم علیه السلام عرض كردم: بيمناك از آنم که حادثه روی نماید و ترانگرم، بفرمای امام بعد از تو کیست؟ فرمود: فلان پسرم، یعنی ابو الحسن علیه السلام، بقيه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام مسطور خواهد شد.

داود بن علی الیعقوبی مردی ثقه و هاشمی بود از حضرت ابی الحسن موسى روایت مینمود و مكنى بأبی علی بود.

داود بن فرقد اسدی نصری کوفی مکنی با بی یزید از حضرت ابی الحسن سلام الله علیه روایت مینمود، و از موالی آل بنی سمال، و بقولى سماك است، و بقيه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت ابیعبدالله علیه السلام مذکور است.

داود بن کثیر رقی، مکنی بأبی سلیمان از موالی بنی اسد و مردی ثقه و پدرش كثير مكنى بأبي خالد، و از اصحاب حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما، و دارای مقامی عالی، و از حضرت صادق در امامت حضرت كاظم علیهماالسلام راوی نقل مخصوص، وبقيه حالاتش در ذیل اصحاب آنحضرت منصوص است.

داود بن نعمان انباری برادر علی بن نعمان، مردی ثقه و خیر و فاضل و عم حسن بن علی بن نعمان و از راویان حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام، و بقولی از روایت حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه، و بقیه حالاتش در ذیل احوال اصحاب آنحضرت مسطور است.

درست بن أبي منصور، و بقولی منصور واسطی واقفی و بروایتی ابی منصور محمد واسطی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و راویان آنحضرت بود و بقیه احوال او در ذیل احوال اصحاب ابيعبدالله سلام الله عليه منظور است.

ذريح بن حمد بن يزيد ابوالولید محاربی، عربی از بنی محارب بن حفص از حضرت أبي الحسن علیه السلام روایت میکرد.

ص: 372

«ذريح» باذال معجمه مفتوحه، وراء مهمله مكسوره است، و مردی ثقه بود و در آن حکایت که از داود رقی رسیده است، حضرت ابی الحسن علیهماالسلام فرموده صدقت و صدق ذريح وصدق ابو جعفر، بقیه حالاتش در ذیل احوال اصحاب حضرت صادق علیه السلام مذکور میباشد.

ربعی بن عبدالله جارود بن ابى سبره الهذلى بصرى عبدى مكنى بأبي نعيم مردی ثقه و از حضرت ابی الحسن راوی بود و با فضل بن يسار مصاحبت داشت و بدو اختصاص، و از معلوماتش مأخوذ نمود، و بقيه احوالش در ذیل احوال اصحاب ايعبد الله الصادق سلام الله عليه مسطور است اور است.

رفاعة بن موسى النخاس از حضرت أبي الحسن علیه السلام راوی بود، مردی ثقه و حسن الطريقه، و محفوظ از غمز، و دارای کتابی است مبوب در فرایض، وباقی احوالش در اصحاب صادق سلام الله علیه مرقومست.

رومى بن زرارة بن أعين شيباني، مردى ثقه و قلیل الحدیث، و دارای کتابی و از حضرت ابى الحسن علیه السلام راوى و بقیه احوالش در ذیل اصحاب جناب ابی عبدالله علیه السلام مرویست.

رهم الأنصاری از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است درهم بضم راء مهمله است و باجماعت شیعه امامیه هم قول بود.

زرارة بن أعين مكنى بأبي الحسن، و در شمار اصحاب حضرت كاظم علیه السلام و دارای مراتب عالیه و مقامی سامیه، و بقیه احوالش در ذیل احوال اصحاب حضرت امام جعفر صادق علیهماالسلام مسطور است.

زرعة بن محمد حضر مى مكنى بأبي عمد، شخصي ثقه و از حضرت ابی الحسن علیه السلام بود و با سماعه مصاحبت میجست، و بسیاری از وی روایت مینمود، بعضی نوشته اند واقفی بود، پاره حالاتش در زمرۀ اصحاب حضرت صادق علیهماالسلام مرقوم است.

زكريا بن ادريس، مكنى بأبي جرير قمي يضم جيم، از حضرت أبي الحسن

ص: 373

سلام الله علیه راوی بود، و دارای کتابی است که از آن روایت مینماید، بقیه حالاتش در ذیل احوال حضرت امام جعفر صادق مذکور است.

زكريا بن عبد الصمد قمى مكنى بأبى جرير، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است و در زمره اصحاب حضرت رضا مذکور خواهد شد.

زكريا بن عبد الله الفياض ابو يحيى از حضرت ابى الحسن علیه السلام روایت میکرد و در شمار شیعیانست در ذیل اصحاب حضرت صادق مندرج است، و بعضی بجای فیاض نقاص نوشته اند.

زكريا بن محمد ابو عبدالله المؤمن، از حضرت ابى الحسن علیه السلام روایت داشت و بعضی او را واقفی دانسته اند، و بقیه حالاتش در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مأثور است.

زياد بن مروان قندى مكنى بأبي الفضل، و بقولی ابو عبدالله انصاری مولی بنی هاشم است از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت مینمود و میگویند: واقفی بود و از این پیش در وفات حضرت کاظم علیه السلام و اموال آن حضرت بداستان او اشارت رفت، و بقیه احوالش در ذیل اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه مسطور است.

زياد بن حسن الوشاء در شمار اصحاب حضرت كاظم صلوات الله عليه مذکور است.

زیاد بن سلیمان بلخی در جمله اصحاب حضرت کاظم سلام الله عليه محسوب است.

زيد بن علي بن حسين بن زید از این پیش بمریض شدن او و فرستادن حضرت ابی الحسن علیهماالسلام دوا از بهر او اشارت شد.

زید بن وسی از جمله رجال حضرت كاظم علیه السلام و واقفی است و بعضی نوشته اند ابن موسى الجعفى الكوفى.

زید النوسی و بقولی ارسی از حضرت ابى الحسن علیه السلام روایت داشت و دارای کتابی است، و بقیه حالش در اصحاب حضرت صادق سلام الله علیه مرقوم است.

ص: 374

زيد بن يونس و بقولی زید بن موسی شمام، با شین معجمه و حاء مهمله، مولی سید بن عبدالرحمن بن نعيم ازدی حامدى كوفى مكنى بأبي اسامه، مردی ثقه و از حضرت ابی عبدالله علیهماالسلام راوی بود، و بقيه حالاتش در ذیل اصحاب ابیعبد الله صلوات الله عليه مسطور است.

سالم بن مکرم بن عبدالله مكنى بأبي خديجه، وبقولى ابوسلمة الكناس يقال صاحب الغنم، مولى بنی اسد الجمال، بعضی گفته اند کنیتش ابو خدیجه بود و حضرت ابی عبد الله او را ابو سلمه کنیت داد، مردی ثقه بود، از حضرت ابی الحسن روایت مینمود، و بعضی گفته اند سالم مذکور ابو خدیجه و پدرش نيم مکرم ابو سلمه کنیت داشتند، و بعضی ابو سالم گفته اند، بقیه احوالش در اصحاب حضرت امام جعفر صادق عليه التصليت والتسليم مسطور است.

سعد بن ابى خلف يعرف بالزام مولى بنى زهرة بن كلاب از مردم کوفه وثقه الله بود، از حضرت ابی الحسن روایت داشت، و کتابی دارد و پاره او را از جمله اصحاب آن حضرت شمرده اند، ابو علی در منتهی المقال میگوید: شخصی گفته است آنحضرت زام آنکسی است که بینی شتر را برای مهار سوراخ مینماید، و بقیه حالات وی در ذیل اصحاب حضرت ابيعبد الله علیه السلام مذكور است.

سعد بن ابی عمران از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و واقفی است و از مردم انصار است.

سعد بن خلف از اصحاب حضرت کاظم و راویان آن امام والا مقام علیه السلام است.

سعدان بن مسلم و اسمه عبد الرحمن أبو الحسن العامرى مولى أبى العلاء كرز بن جميد العامري حسن عامر بن ربیعه از حضرت أبي الحسن علیه السلام روایت مینمود و عمری در از بگذاشت و کتابی بر نگاشت، و جماعتی از آن نقل کردند، بقیه احوالش در ذیل احوال اصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام مسطور است.

سعيد بن ابى الجهم قابوس لخصى، ملقب بأبي الحسين، مردی ثقه و از

ص: 375

وجوه اهل کوفه و از روات حضرت أبى الحسن سلام الله عليه و بقیه حالاتش در اصحاب صادق علیه السلام مرقوم است.

سعيد بن جناح اصلش کوفی است و در بغداد ببالید، و هم در آنجا بدیگر جهان خرامید، از موالی قبیله از دو بقولی جهنیه، و برادرش ابو عامر است از حضرت ابی الحسن علیه السلام به روایت داشت، و بقیه احوالش در ذیل اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام مسطور میشود.

سعيد بن يسار بالسين المهملة الضبعي مولى بنى ضبعة بن عجل بن لجيم الحناط بالضاد المعجمة المفتوحة، والباءالموحدة المضمومة، والعين المهملة، لجيم باجيم و حناط بانون و حاء مهمله. از اهل کوفي (فهظ)، و راويان حضرت أبي الحسن علیه السلام ما املك و در شمار ثقات رجال و صاحب کتابی مخصوص، و بقیه ترجمه اش در ذیل اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

سلمة بن حیان واقفی از اصحاب حضرت موسی کاظم علیه السلام است، و بعضی بانون تصحیح کرده اند.

سلمة بن محرز قلانسی کوفی، برادر عقبه و عبدالله بن محرز، بر امامت حضرت کاظم از حضرت صادق راوی خبری منصوص میباشد و او را از شیعیان دانند بقيه حالش در ذیل اصحاب صادق سلام الله عليه مرقوم است.

سلمة بن محمد برادر منصور از مردم کوفه و مردی ثقه و از روات حضرت أبي الحسن موسى و کتابی نوشته است، محمد بن بکیر بن جناح از آن روایت کند.

سلیم الفراء از مردم کوفه و راویان حضرت ابوالحسن سلام الله عليه، وبقيه حالش در اصحاب حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه مسطور است.

سلمان بن ربعی بن عبدالله همدانی از جمله اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

سليمان بن جعفر بن ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن جعفر الطيار، ابو محمد

ص: 376

طالبی، جعفری، در شمار اصحاب حضرت کاظم علیهماالسلام است، و در ذیل اصحاب حضرت امام رضا سلام الله علیه مسطور میشود.

سلیمان بن عبد الله هذلی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

سليمان بن خالد ابوالربیع هلالی بجلی از جمله کسانی است که از حضرت صادق بر امامت حضرت کاظم علیهماالسلام روایت خبر نص نمود، بقیه حالاتش در اصحاب حضرت صادق سلام الله عليه مسطور است.

سليمان بن خالد الخطاب، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

سليمان المؤمن راوی از حضرت پیشوای افاخم و اعاظم کاظم سلام الله علیه است.

سليمان بن طربال و بقولى سليم مولى طربال كوفی را از رجال حضرت کاظم سلام الله علیه مرقوم نموده اند، در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مرقوم است، و بعضی سلیمان مولی طربال نوشته اند والله اعلم.

سماعة بن مهران حضر مى كوفى مكني بأبى مجد او را از اصحاب کاظم علیهماالسلام وجماعت واقفیه نوشته اند، و از آنحضرت روایت مینمود بقیه حالش در جمله اصحاب ابی عبدالله علیهماالسلام مسطور است.

سنان بن طریف، ثوری از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است. ابوحنیفه سائق الحاج از وی روایت میکرد، و بعضی او را مکنی بابی عبدالله دانسته اند و در زمر: شیعیان شمرده اند و ظاهر چنان مینماید که وی ابو عبدالله، و مردى جليل و اززمره نیکویان است، غیر از ابن عبدالرحمن میباشد.

سندی بن ربیع بغدادی کوفی از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام روایت میکرد، و کتابی دارد که صفوان بن یحیی از آن ناقل است، و بعضی سندی بن محمد و پاره سندی بن عیسی همدانی دانسته اند، و موثق خوانده اند و گفته اند: کتابی نگاشت که عباد بن یعقوب از وی روایت مینمود.

أما در تلخيص المقال سندى بن ربيع كوفى وسندى بن عيسى هلالى كوفى و سندی بن محمد هر يك را جداگانه در عدة رجال نوشته اند.

سهل بن اليسع بن عبد الله بن اسعد الاشعرى قمی، مردی ثقه و از حضرت

ص: 377

امام موسی کاظم علیه السلام راوی بود، و در اصحاب حضرت رضا سلام الله مسطور میشود.

سيف بن عميره بفتح عين مهمله نخعى عربى كوفي واقفی از حضرت ابی الحسن روایت میکرد، و کتابی دارد که جماعتی از امامیه از آن نقل کنند و مردی ثقه بود و او را در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام می دانند، بقیه حالش در اصحاب حضرت صادق سلام الله عليه مانور است.

شعيب بن يعقوب العقرقوفى ابو یعقوب، خواهر زاده ابو بصیر یحیی بن قاسم از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت داشت، بقیه حالش در اصحاب حضرت ابی عبدالله مسطور است.

شقيق بن ابراهيم بلخي مكنى بأبى علي است، در مجالس المؤمنین مینویسد صاحب جامع الانوار فرموده است که وی از تلامذه حضرت كاظم علیه السلام، جامع علوم رسمیه شرعیه و معارف کشفيه ذوقيه، و استاد حاتم اصم و مصاحب ابراهيم ادهم است، در سال یکصد و هفتاد و چهارم هجری در ماوراء النهر بتهمت رفض شهيد شد، قبرش در جلاص (ختلال ظ) و مقامات و کرامات او در کتب مختلفه مسطور است و از این پیش در طی این مجلدات بحال او اشارت شد.

صالح بن خالد محاملی مکنی با بی شعیب الكناسى مولى علي بن حكم بن زبير مولی بنی اسد از حضرت ابی الحسن موسی روایت مینمود، و دارای کتابی است که جماعتی از آن روایت میکرد، از جمله ایشان عباس بن معروف بود، و نیز نوشته ابو شعیب محاملى كوفي از رجال أبي الحسن موسى علیه السلام است.

صالح بن أبی سعید احول را از اصحاب حضرت کاظم شمرده اند و اورا مجهول دانند.

صفوان بن مهران بن مغیره اسدی مولی بنی اسد ثم مولى بنى كاهل، و از مردم كوفه ومكنى بأبي محمد جمال و مردی ثقه است.

حسن بن علي بن فضال میگوید: صفوان با من حدیث کر دو گفت بخدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام اول مشرف شدم آنحضرت با من فرمود و يا صفوان كل شيء منك

ص: 378

حسن جميل ما خلاشيئاً واحداً، تمام چیزها و اوصاف واخلاق تو پسندیده است مگر يك چيز.

عرض کردم: فدایت کردم آن چیز چیست؟

فرمود: «إكراءك جمالك من هذا الرجل، کرایه دادن شترهایت را باین مرد، یعنی هارون الرشيد.

عرض کردم سوگند با خدای من شترهای خود را برای انجام مقاصد و لذات و طغیان و سرکشی او یا شکار کردن یا لهو ولعب او بگریه نمیدهم، لكن برای این راه یعنی طریق مکه بکریه دهم و خودم نیز متولی ساربانی او نمیشوم بلکه غلامان خود را مأمور آنکار میکنم.

با من فرمود: «يا صفوان أيقع كراك عليهم؟» آیا بهای این گریه تو برایشان وارد میشود؟ عرض کردم آری فدایت شوم، فرمود: آیا بقای ایشان را دوست میداری تا مال الاجاره ات بیرون آید؟ عرض کردم آری.

فرمود: «فمن أحب بقاءهم فهو منهم ومن كان منهم كان ورد النار» هر كس دوستدار باقی بودن این جماعت باشد از ایشانست و هر کس از جمله ایشان باشد باتش اندر شود.

صفوان میگوید: راه برگرفتم و تمام شترهای خود را بفروختم، و اینداستان بهارون پیوست مرا احضار کرد و گفت: ای صفوان با من خبر دادند که تو اشتران خود را بفروختی.

گفتم: آری، گفت: از چه روی؟ گفتم: من شيخي كبير و پیری فرتوت هستم و این غلامان باین کارها وافى نيستند.

هارون گفت: هيهات هيهات میدانم کدامکس بفروختن شترها بتواشارت کرده است همانا موسی بن جعفر بتو اشارت نموده است گفتم مرا با موسی بن جعفر چکار است گفت: این سخنان را فرو گذار اگر ملاحظه حسن صحبت تو نبودی سوگند با خدای البته ترا میکشتم و از این پیش حدیثی نزديك باين خبر مسطور شد.

ص: 379

معلوم باد این فرمایشی که حضرت کاظم علیه السلام و با صفوان فرمود: نه از راه بغض و حسد باهارون است، چنانکه در سایر اصناف بشر موجود است بلکه از راه مهر و عنایت با صفوان است که نمیخواست این کردار او اسباب هبوط و سقوط درجات و مثوبات و مقامات او گردد.

چنانکه پدر مهربان نسبت بفرزند خود پارۀ رعايتها دارد که جز عطوفت صرف ومحبت خالص جهت آن نمیشود.

صفوان بن يحيى ابو محمد بجلي بياع سابرى كوفی از جمله ثقات و دارای مسائلی است، از حضرت أبي الحسن موسى علیه السلام، و بقيه حالش در ذیل اصحاب أبي عبدالله صلوات الله عليه مذكور است.

صندل که از حسن بن علي بن فضال روایت کند در شمار اصحاب حضرت کاظم سلام الله عليه مندرج است.

ضحاك حضرمي كوفى مكنى بأبي مالك عربي است، از حضرت أبي الحسن علیه السلام روایت میکرد، و بعضی گفته اند ادراك خدمت جناب أبي عبدالله سلام الله علیه را بنمود.

و پاره از اصحاب امامیه گویند از آنحضرت روایت داشت و برخی گفته اند روایت نداشت و مردی متکلم و در حدیث درست سخن و ثقه بود و در توحید کتابی بنوشت، و علی بن حسن طاطری از وی روایت میکرد.

و اینکه صاحب مدارك نوشته است ضحاك بن زید همین ابومالك حضرمی است برهایی ندارد.

عاصم بن الحسن از اصحاب حضرت کاظم علیهماالسلام است و مجهول الحال میباشد، و بعضى عاصم بن حسين نوشته اند.

تم عباس بن عامر بن رياح ابو الفضل تففى العصافي، مير مصطفی علیه الرحمه در تقد الرجال (گوید: (ظ) در تفه شیخی صدوق و كثير الحديث و دارای کتب متعدده است که از وی روایت کند و در ذیل اصحاب کاظم علیه السلام مذکور شده است.

ص: 380

و ظاهر اینست که این عباس مذکور و عباس بن عاد دیگر یکنفر باشد اگر چند یکدفعه در ذیل اصحاب كاظم علیه السلام مذکور میشود، و دفعه مذکور نمیشود و این دلالت بر تعدد دارد.

و در تلخيص المقال نوشته است عباس بن عامر از اصحاب کاظم علیهما السلام است، لکن این عباس بن عامر مذکور را در شمار اصحاب آنحضرت نمیآورد.

و أبو علي در منتهى المقال مينويسد: عباس بن عامر بن دراج ابو الفضل الثقفى القصبانى الشيخ الصدوق الثقة كثير الحديث، أيوب بن نوح از وی روایت میکرد قصبانی با قاف مفتوحه و صاد مهمله مفتوحه و باء موحده و نون بعد از الف، و بعضی نوشته اند ابن عامر بن رباح قصبانی با باء موحده بعد از راء.

عبدالحميد بن سالم عطار از حضرت امام موسی روایت میکرد و موثق بود، ابو علی در منتهى المقال در تشکیل حال او شرحی مینگارد که در مقام حاجتی بنقل آن نمیرود.

عبدالحميد بن سعد را در تلخیص المقال از اصحاب حضرت كاظم الرقم کرده است، و میگوید صفوان بن یحیی از وی راوی است و نیز ابن سعد کوفی مولی نوشته اند، و بعضی ابن سعد بجلی کوفی رقم کرده اند. بجلى كوفى رقم کرده اند.

عبد الحميد بن سعید را در زمرۀ اصحاب کاظم علیه السلام رقم کرده اند.

عبد الحميد بن عواض الطائی را از اصحاب و رواة حضرت كاظم سلام الله عليه نگاشته اند «عواض» با ضاد معجمه و غواص با غین و ضاد معجمتين و غواص باغين معجمه وصاد مهمله بهر سه قسم مرقوم است، بقیه احوال او در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مذکور است، در تلخیص المقال میگوید عبدالحميد بن عواض طائى کوفی از اصحاب کاظم علیهماالسلام، و مردی ثقه بود و هارون الرشید او را بقتل رسانید.

عبدالرحمن بن حجاج بجلى كوفى مكنى بأبي عبد الله وساكن بغداد و بمذهب کیسانیه منسوب و از حضرت أبي الحسن علیهماالسلام راوى، و بعد از آن حضرت باقی بود و بمذهب حق رجوع نمود، و حضرت امام رضا صلوات الله علیه را زیارت نمود مردی ثقه و ثابت و از وجوه اعیان بود، بقیه احوالش در ذیل اصحاب حضرت ابی

ص: 381

عبدالله علیه السلام مذکور است.

عبد الرحمن بن يحيى العقیلی از اصحاب حضرت کاظم میباشد، و در پاره نسخ عبدالله نوشته اند.

عبد الكريم بن عتبة القرشي اللهبى مردى ثقه و از اصحاب و راویان حضرت أبي الحسن كاظم صلوات الله علیه بود ، و بعضی ابن عتبة الهاشمي نوشته اند، و نيز نوشته اند ابو بصیر لیث مرادی از وی روایت میکرد و او از حضرت صادق سلام الله علیه راوی بود.

عبد الكريم بن عمرو بن صالح الخثعمي موليهم كوفی از حضرت ابی الحسن علیه السلامراوی، و از آن پس بر آنحضرت واقف شد، مردی ثقه و ملقب بكرام بود بقيه حالانش در اصحاب صادق علیه السلام مسطور است.

عبدالله الأرجاني، وى ابن بكر و مكنى بأبي بكر و از جمله راویان حضرت كاظم علیه السلام، و در اصحاب صادق سلام الله علیه مسطور است.

عبدالله بن بكير بن اعین شیبانی خودش از راویان حضرت ابیعبدالله و برادرش عبدالحمید محمد از راویان حضرت ابی الحسن موسى علیهماالسلام، و در اصحاب حضرت صادق علیهماالسلام مذکور است.

عبدالله بن جندب بضم جيم و سكون نون و فتح دال مهمله و باء موحده بجلی عربی کوفی از اصحاب حضرت کاظم علیهماالسلام و وکیل آنحضرت، و مرضی آنحضرت و راویان آنحضرت، و بقیه حالش در ذیل اصحاب حضرت امام رضا صلوات الله عليه مسطور میشود.

عبدالله بن سنان بن طريف مولی بنی هاشم ، و بقولى مولى بنى ابيطالب و بقولى مولى بنى العباس خازن منصور و مهدی و هادی و رشید، و از مردم کوفه و از موثقین اصحاب ما، وجليل القدر وغير مطعون و راویان حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام است، بقیه حالش در اصحاب صادق سلام الله علیه مسطور است.

ص: 382

عبدالله بن عثمان خیاط با خاء معجمه از اصحاب کاظم و واقفی است.

عبد الله بن غالب اسدی شاعری معروف و فقیهی کامل و مكنى بأبى على، واز حضرت ابی الحسن علیه السلام راوی است، وی و برادرش اسحاق بن غالب موثق هستند، و در اصحاب حضرت ابی عبدالله مذکور است.

عبدالله بن فضيل، واقعی از اصحاب حضرت کاظم است، و در بعضی نسخ عبد الله بن قصیر، و در پاره عبدالله قصیر نوشته اند.

عبد الله بن قاسم حضرمی واقفی در حضرت ابی الحسن کاظم علیهماالسلام در شمار اصحاب است، و نوشته اند وی معروف به بطل یعنی شجاع بود نوشته اند مردی ضعيف و متروك الحديث و غالى بود.

و برخی بر آن هستند که عبدالله بن قاسم الحارثی معروف به بطل و این اوصاف است که از اهل بصره و كذاب وغالى و با معاوية بن عمار مصاحب بود، و از آن پس از وی مفارقت گزید.

و برخی عبدالله بن قاسم حارثى و عبد الله بن قاسم حضرمی کوفی را دو تن، و هر دورا مردود و غالی شمارند.

و بعضی این دو نام را از يك تن خوانند و نوشته اند این قاسم حضرمی دارای کتابی بود و عجب اینست که پاره حدیث او را مقرون بصحت دانند و در هر صورت اگر از مذهب غلو هم سالم باشد از وقف، یعنی این مذهب سالم نیست، و بعضی نوشتهاند عبدالله بن عبد الرحمن و محمد بن الحسین از قاسم حضرمی روایت میکردند، والله أعلم.

عبدالله بن القصير واقفی و از اصحاب حضرت کاظم است، و از این پیش در ترجمه عبدالله بن فضیل مذکور شد که او را ابن القصیر نیز نوشته اند.

عبدالله بن مسكان ابو محمد مولى عنزة مردى ثقه و از اعیان زمان و روات حضرت ابى الحسن موسى علیهماالسلام، و بروایتی ابی عبدالله علیه السلام ابود، اما ثابت نیست

ص: 383

و اورا کتب متعدده است، از آنجمه کتابی است در امامت و کتابی در حلال والحرام، وابن مسکان در زمان حیات حضرت کاظم علیه السلام وفات کرد.

و بعضی گفته اند ابن مسکان از حضرت کاظم علیهماالسلام بجز اين حديث «من أدرك المشعر فقد أدرك الحج» حدیثی دیگر نشنیده است.

و بعضی او را از اصحاب صادق علیهماالسلام دانسته اند و بقیه احوال او در ذیل اصحاب حضرت امام جعفرعلیه السلام المسطور است.

عبدالله بن محمد اهوازی در رجال نوشته اند پاره از اصحاب ما گفته اند که از وی مسائلی از حضرت موسی بن جعفرعلیهماالسلام دیده است، و بعضی او را عبدالله بن محمد حسینی دانند، لكن بصحت نمیرسد.

عبدالله بن مرحوم کوفی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

از حسن بن محبوب مرویست که این مرحوم گفت: از بصره بجانب مدینه راه بر گرفتم و چون در پارۀ طرق رسیدم، حضرت ابی ابراهیم سلام الله علیه را نگران شدیم، و آنحضرت را بسوی بصره میبردند، آنحضرت بمن بفرستاد، پس بحضور مبارکش تشرف یافتم پس مکتوبی بمن داد و مرا امر فرمود که آن کتاب را بمدینه برسانم عرض کردم بکدام کس بدهم فدایت کردم؟

فرمود: «إلى ابنى على فائه وصينى والقائم بأمرى وخير بني، بفرزندم على رضا تسلیم کن که اوست وصی من، و قائم بأمر من، و بهترین فرزندان من، و این خبر بحسب راوی آن که حسن بن محبوب است بر مدح وی دلالت نماید.

عبدالله بن محمد الشعيرى اليماني، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام محسوب است.

عبد الله بن المغيره ابو محمد بجلى مولى جندب بن عبد الله بن سفيان الملقي الكوفي از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و مردی ثقه بود، در جلالت قدر و دین وورعی که بادی بود هیچکس او را هم سنگ نبود از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت داشت بعضی نوشته اند واقفی بود، و از آن پس از آن مذهب برگشت.

ص: 384

و از آنکسانی است که عصا به بر تصحیح آنچه از وی صحت پذیرفته، و اقرار بفقه اتفاق کرده اند بعضی گفته اند سی مجلد کتاب تصنیف کرد.

و ايوب بن نوح وحسن بن علی بن عبدالله از وی روایت نمودند و پاره احوال او در ذیل اصحاب امام رضا علیه السلام مسطور میشود.

عبدالله بن المغيره مولى بنى نوفل بن حارث بن عبدالمطالب خزاز کوفی، و يقولي مولى بنى نوفل من بنی هاشم خزاز، کوفی از اصحاب حضرت کاظم علیهماالسلام و دارای کتابی است، تشریح حالش در احوال اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام مذكور خواهد شد.

عبدالله ابن النجاشي واقفی از اصحاب حضرت کاظم الله است، و بعضی عبد الله نجاشی بدون لفظ ابن نوشته اند و بعضی نوشته اند عبدالله بن النخاس واقفی است، و برخى عبدالله النخاس نوشته اند و این غیر از ابو نجير عبدالله النجاشی است که در زمره اصحاب حضرت صادق (ع) است.

عبد الله بن يحيى کاهلی عربی برادر اسحاق در حضرت صادق (ع) مورد عنایت خاص بود .

و در حق او بعلی بن یقطین وصیت و سفارش کرد و فرمود «اضمن لی الکاهلی و عياله أضمن لك على الله الجنة» در امور کاهلی و عیال او ضمانت کن یعنی ضامن امر معاش او و عیال او باش من نیز ضامن میشوم که خداوند ترا بهشت عطا فرماید و این کلام را جز کسیکه قاسم نار وجنت باشد نمیراند، و او را کتابی هست.

نوشته اند علی بن یقطین چندانکه کاهلی زنده بود، طعام و دراهم که جمیع نفقات ایشانرا کافی بود میرسانید، بطوریکه از همه کس بی نیازی داشتند.

از اخطل کاهلی مردیست که گفت: عبد الله بن یحیی کاهلی گفت: اقامت حج نمودم و بحضرت ابی الحسن (ع) در آمدم فرمود: اعمل خيراً في سنتك هذه فان أجلك قددنی در اینسال که بآن اندر هستی عمل نيك بسیار کن، چه

ص: 385

مرگت نزديك شده است.

چون بشنیدم بگریستم فرمود چه چیزت میگریاند؟ عرض کردم: فدایت بگردم خبر مرگ مرا میدهی، فرمود: «ابشر فانك من شيعتنا و أنت إلى» خير مژده باد تراکه تو از شیعیان و پیروان ما هستی و پایان کار تو بخیر و نیکونی است.

اخطل گوید عبدالله بعد از این فرمایش قدر نمایش مدنى اندك بماند و اسب اقامت بدیگر سرای براند، بالجمله اورا ممدوح نوشته اند.

و بعضى عبد الله بن یحیی را غیر از کاهلی رقم کرده اند، و در تلخیص المقال میگوید این یحیی بن عبدالله کاهلی از اصحاب کاظم علیهماالسلام و او کاهلي كبير اسدی عربی کوفی است، و از اینکلمه معلوم میشود کاهلی صغیر هم هست.

عبد الله بن يحيي العقيلي از اصحاب حضرت امام موسى كاظم عليه الصلاة والسلام، و در نسخه اصح عبد الرحمن بن یحیی عقیلی است چنانکه مسطور گردید. عبدالملك بن حكيم ختم می کوفی، مردی ثقه و با جلالت قدر و از راویان ختممی حضرت ابی الحسن علیه السلام است، پاره حالاتش در اصحاب حضرت صادق عليه السلام مسطور است.

عبد الملك بن عتبه صیرفی کوفی از حضرت أبي الحسن علیه السلام روايت مینمود و او را کتابیست که بعبد الملك بن عتبه هاشمی لهبى منسوب است، بقيه حال او در زمره اصحاب حضرت صادق مسطور است.

عبيد بن يقطين از أصحاب حضرت أبي الحسن علیه السلام است.

عثمان بن عيسى ابو عمر والعامرى الكلابي ثم من ولد عبيد بن رواس، والصحيح انه مولى بنى رواس واقفی شیخ جماعت واقفه و از وجوه واعیان و ارکان آنجماعت و یکتن از و کلاه مستبدین بمال حضرت موسى بن جعفر علیهماالسلام است.

نصر بن صباح گوید: عثمان بن عيسى واقفى ووكيل حضرت أبي الحسن سلام الله علیه و مالی در دست او بود، و حضرت رضا سلام الله عليه بروی خشمناك شد و از آن پس عثمان بتوبت و انابت گرائید، و آن مال را که بحضرت رضا تسلیم

ص: 386

نداشته بود، و از آن امام والامقام بود، تقدیم حضور مبارکش نمود، چنانکه از این پیش در ذیل حکایت جماعت واقفه باین حکایت اشارت رفت.

وعثمان شصت سال روزگار نهاد، و از ابو حمزه روایت مینمود، و از حضرت أبي الحسن سلام الله روایت میکرد و بخواب اندر چنان دیده بود که در حائر على الله وفات خواهد کرد، لاجرم منزل خود را که در کوفه بود متروك ساخته در حایر اقامت گزید، تا بدیگر سرای بار اقامت گزید، و هم در آن خاك پاك مدفون گردید.

و دو پسرش نیز با خودش بود و میگفت از این مکان بدیگر جای نشوم تا بدیگر جهان بشوم، و چندانکه در بند زندگانی دچار بود بعبادت سبحانی برخوردار بود.

نوشته اند عثمان بن عیسی از آنمردم است که جماعت امامیه بر تصحیح آنچه از وی بصحت تصدیق شده اجتماع نموده اند، و بفقه و علم و علامه بودنش اقرار کرده اند و کتابی چند تصنیف نمود از آنجمله کتاب المياه و کتاب القضايا والأحكامست.

و هم نوشته اند در حیره اقامت کرد و عبادت پروردگار نمود تا بسرای پایدار رهسپار شد، و نیز گفته اند: در جوار ولایت آثار حضرت کاظم سلام الله عليه منزل داشت، و در احادیث او اگر چند واقفی هم باشد اعتماد دارند، چنانکه جناب محقق علیه الرحمه در حکایت وجدان منی را در ثوب از عثمان بن عیسی از سماعه روایت کند، و علمای امامیه باخبار او عمل مینمایند.

و گویند چون وکیل بوده است عدالت داشته است ، وفسق او بتو به مرتفع شده است، وانگهی زمان فسقش امتدادی نداشته است، یعنی طلب کردن حضرت رضا علیه السلام این مال را از وی و امتناع نمودن و بتوبت گرائیدنش چندان امتدادی نیافت.

ومشايخ قوم در منقولات او اعتماد دارند و بوثاقت او تصریح میکنند، و جمعی کثیر از اجله روات از وی أحاديث كثيره روایت مینمایند: مثل حسین ابن سعيد، و ابن أبي الخطاب، وأحمد بن محمد بن عيسى، وعلي بن مهزیار، و أحول

ص: 387

و أحمد بن محمد بن خالد، و پدرش، ومحمد بن عيسى بن عبد وفضاله بواسطه حسين بن سعيد، و ابراهيم بن هاشم و جزایشان از اعاظم.

و از شواهد یکی اینست که فقهاء سابقین رضوان الله تعالى عليهم اجمعين، هيچيك در روایت او در هیچ موضعی از مواضع تأملی ندارند و همچنین علمای رجال.

و اینکه بعضی نوشته اند از حضرت صادق بدون توسط سماعه روایت نموده است سهو است.

على بن أبي حمزه، واسم أبي حمزه سالم البطائني أبو الحسن، مولى الانصارى کوفی واقفی است، وی قائد أبى بصير يحيى بن القسم بود، و او را برادری است که جعفر بن أبي حمزه نام بود، از حضرت أبي الحسن موسی علیهماالسلام روایت میکرد، واز آن پس واقف شد.

و او یکتن از ارکان جماعت واقفه است و در زمره أصحاب حضرت كاظم علیه السلام مذکور است و گفته اند وی کذاب و متهم و ملعون است.

روایت کرده اند که حضرت أبي الحسن رضا علیهماالسلام بعد از موت ابن أبي حمزه فرمود: «إنه أقعد في قبره، فسئل عن الأئمة عليهم السلام فأخبر بأسمائهم حتى انتهى إلى فسئل، فوقف، فضرب على رأسه ضربة امتلاء قبره ناراً».

أبو حمزه را در گورش بنشانیدند و از پیشوایانش بپرسیدند، و او تن بتن را نام برد تا بمن رسید، پس از وی سؤال کردند یعنی از وی سؤال کردند یعنی گفتند: بعد از امام موسی بن جعفرعلیهماالسلام امام تو کیست و او توقف کرد یعنی مرا نام نبرد، و با مامت من سخن نراند، لاجرم چنانش باحر به آتشین بر سر بزدند که دخمه گورش پر از آتش گشت.

و از این پیش در شرح حکایات واقفه بپارۀ احوال أبي حمزه اشارت رفت و از این بعد نیز انشاء الله تعالی در کتاب احوال حضرت امام رضا علیه السلام مذکور میشود.

علي بن أحمد أبو القاسم کوفی، خودش را از آل ابیطالب میدانست و در

ص: 388

پایان عمرش غالی و فاسد المذهب شد، و کتابهای بسیار در آن مذهب نکوهیده تصنیف کرد و در جمادی الاولی سال سیصد و پنجاه و دوم وفات نمود، و جماعت غلاة اورا صاحب منزلتی بس بزرگ میدانستند.

و بعضی از علمای رجال گفته اند: وی امامی و مستقيم الطريق بود و کتابهای بسیار که همه محکم و سدید بود تصنیف نمود پس از آن دماغش آشفته شد و مذهب مخمسه را ظاهر ساخت، و در مذهب غلو و تخلیط کتابها بنوشت، و او را مقاله ای است که بوی منسوب است است.

و ابن غضائری گوید: وی مدعی است که علوی است اما کذابی است غال وصاحب بدعت، و مدعی است که از فرزندان هارون بن موسى الكاظم علیه السلام است.

و معنی تخمیس اینست که جماعت غلاة لعنهم الله تعالى بر آن مذهب رفته اند که سلمان فارسی و مقداد وعمار وأبوذر وعمر بن أمية الضميرى همانکنان هستند که بمصالح عالم متوکل هستند، تعالى عن ذلك علواً كبيرأ.

علي بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم بن يحيى التمار أبو الحسن، متكلم ميثمي اول کسی است که بمذهب امامیه تکلم کرد و در امامت كتابها تصنيف نمود.

از مردم کوفه بود، و در بصره ساکن شد، و در زمره متكلمين امامية ووجوه آنجماعت است، با أبو الهذيل علاف و نظام تكلّم میکرد، وادراك خدمت حضرت کاظم علیه السلام را بنمود، و این هنگام فاضلی متین بود.

علي بن اسماعيل بن عامر، از أصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه است،و بعضی او را ابن عمار دانند.

على بن اسماعيل بن جعفر بن محمد، از علی ابن امام جعفر علیهماالسلام مردیست که گفت: از برادرم موسی بن جعفر سلام الله عليهما شنیدم فرمود که: پدرم علیه السلام با برادرم عبدالله فرمود: «إليك ابنى أخيك، فقد ملثاني بالسفه فانهما شرك شيطان» مقصود حضرت كاظم علیه السلام حمد بن اسماعيل بن جعفر، وعلى بن اسماعيل بن جعفر است.

ص: 389

و از این پیش در عنوان شهادت حضرت کاظم علیه السلام بفساد وفتنه و عناد ايشان ومكالمات آنحضرت با ایشان اشارت شد، و باز نموده گردیده که سعایت ایشان أسباب شهادت آن بزرگوار گردید.

على بن اسماعيل بن عمار از وجوه راویان حدیث بود، برقی او را در زمره رجال حضرت کاظم ال رقم کرده است، و بعضی او را ابن عمیر دانسته اند.

على بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن أبي طالب علیهماالسلام المكنى بأبي الحسن است، در عریض که از نواحی مدینه است ساکن بود، از اینروی فرزندانش بدانجا منسوب شدند، در حلال و حرام کتابی نوشت، و علی بن اسباط از آنکتاب نقل نمود.

مردى جليل القدر وثقه و بزرگوار است و نیز کتاب المناسك ومسائل را بنوشت، و آن مسائلی است که از برادر بلند گوهرش حضرت امام موسی کاظم سلام الله علیه سئوال کرده، و مرقوم داشته بود چنانکه از این پیش بروایاتیکه از وی از آنحضرت رسیده است بسیاری اشارت شد.

علی بن جعفر مردى سديد الطريق شديد الورع كثير الفضل راويه حديث و همیشه ملازم حضور ولایت ظهور برادر بزرگوارش موسی علیع السلام بود و احادیث بسیار از آنحضرت روایت نمود.

و او را در زمره أصحاب حضرت كاظم علیه السلام نوشته اند، و از ثقات رجال یاد کرده اند و در صحت عقیدتش شهادت داده اند و بقیه حالاتش در ذیل احوال، اولاد امجاد حضرت صادق سلام الله عليهم مسطور است.

على بن حديد بن حكيم كوفى مولى أزد، منزل و منشأش در مداین بود، او را ساباطی نویسند، و از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام روایت داشت، و او را کتابی است و بعضی حالاتش در ذيل أصحاب حضرت امام رضا سلام الله عليه مذکور میشود.

ص: 390

علي بن حسن طاطرى جرمی واقفی، از أصحاب حضرت كاظم صلوات الله عليه، ومكنى بأبي الحسن، ومردی فقیه و ثقه در حدیث و از وجوه وشيوخ جماعت واقفه، و استاد حسن بن محمد بن سماعه، و در مذهب خود شدید الفساد، و با جماعت امامیه که مخالف او بودند عصبیتی صعب میورزید و دارای کتب عدیده است.

أحمد بن عمر بن كيسه، وعلى بن حسن بن فضال، و محمد بن غالب از وی رادی بودند، و چون جامه را که طاطریه مینامیدند میفروخت، از اینروی طاطری نامیده شد، و هم در فقه کتابها نوشت و رجالی که بایشان و روایات ایشان وثوق، میباشد از کتب او روایت میکردند.

على بن حمزة بن الحسن بن عبد الله بن عباس بن علی بن ابیطالب علیهماالسلام مكنى بأبي محمد است، روایت بسیار مینمود و او را نسخه ایست که از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام روایت کرده است، و پسرش محمد از وی راوی بود.

و از این پیش در ذیل احوال اولاد حضرت كاظم علیه السلام بنام حمزة بن قاسم ابن على بن حمزة بن حسن بن عبدالله بن عباس بن على بن أبي طالب علیهماالسلام در كشف حال ومدفن جناب حمزة بن موسى سلام الله عليهما اشارت نمودیم.

على بن الخطاب واقفی، از جمله أصحاب حضرت كاظم علیه السلام است، بقيه احوالش در ذیل احوال أصحاب امام رضا سلام الله علیه مسطور میشود.

على بن رئاب الكوفي له اصل كبير، مردى ثقه وجليل القدر و از راویان حضرت أبي الحسن است بقیه حالات او در ذیل اصحاب صادق علیه السلام مسطور است.

على بن سعيد، مکاری از أصحاب حضرت كاظم علیهماالسلام و واقفيست.

على بن السندى و این همان علی بن اسماعيل بن موسی معروف بابن سندیست مردى تفه وكثير الروايه و سدید و از اکابر متکلمین و کسانی میباشد که در زمان میمنت اقتران حضرت ناظم مناظم اعاظم موسی کاظم علیه السلام بود، و بقیه احوال او در ذيل أصحاب حضرت صادق سلام الله علیه مسطور است.

علي بن سويد سائی باسین مهمله منسوب بسایه است که نام قریه ایست

ص: 391

در مدینه طیبه، مردی ثقه بود.

و از این پیش رساله او را که بحضرت أبى الحسن موسی علیه السلام المعروض داشته و برای آنحضرت بمحبس فرستاده و جوابی که آنحضرت بدور قم فرموده و بر جلالت مقام وی دلالت دارد مرقوم داشتیم و بعضی حالات او انشاء الله الرحمن در کتاب حضرت امام رضا صلوات الله علیه مذکور خواهد شد.

على بن شجرة بن ميمون بن أبى اراكه النبال مولی کنده شیبانی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است بقیه احوالش در زمره أصحاب حضرت صادق عليه السلام مذکور میشود.

على بن عبد الحمید ضبی را از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام شمرده اند.

على بن عبيد الله بن حسين بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب علیهماالسلام ابو الحسن الزوج الصالح ، در زمان خودش از تمام آل ابیطالب أزهد وأعبد و بحضرت موسى ورضا علیهماالسلام اختصاص داشت، و او را در باب حج کتابی است که همه آنرا از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام روایت کرده است و پسرش عبدالله از وی راوی است، و بقيه حالاتش در ذيل أصحاب امام رضا علیه السلام مذکور خواهد شد.

على بن عطية بن عطيه از أصحاب حضرت كاظم علیه السلام، و اور اکتابی است ازوی روایت کرده است و مردی ثقه است و برادرش حسن بن که ابن عمیر عطیه مذکور گردید.

على بن عيسى بن رزين از أصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه است.

على بن مؤمل حجاری از اصحاب حضرت کاظم صلوات الله علیه محسوب است.

على بن ميمون الصايغ مكنى بأبي الحسن و ملقب بأبي الاكراد، و از راویان حضرت ابی الحسن علیه السلام، و دارای کتابی است بقیه احوالش در ذيل أصحاب حضرت صادق علیه السلام مذکور میباشد.

علي بن وهبان واقفی، از اصحاب کاظم علیه السلام و بقیه احوالش در ذیل روات

ص: 392

حضرت ابی عبد الله صلوات الله علیه مذکور است.

علي بن يقطين بن موسى بغدادی در بغداد ساکن و اصلش از کوفه بود، از حضرت ابی عبدالله علیهماالسلام هر يك حديث واراوی بود، و از حضرت أبي الحسن موسى احاديث بسیار باز میراند.

مردى ثقه وجليل القدر، و در حضور مبارك حضرت کاظم علیه السلام و طایفه امامیه منزلتی بزرگ و مکانتی عالی داشت.

و اورا کتبی است از آنجمله کتابیست که مشتمل بر سؤالا نیست که از حضرت صادق سلام الله علیه از ملاحم نموده است و دیگر کتاب مناظرة الشاك بحضرته و دیگر مسائلی است که از حضرت ابی الحسن علیه السلام، و جماعتی از بزرگان رجال علماء از کتب خبر باز داده اند گفته اند:

وى كوفى الاصل مولى بنى اسد، مكنى بأبي الحسن (الحسين ظ) است، پدرش يقطين بن موسي بكار دعوت میپرداخت، لاجرم مروان در طلب او برآمده و يقطين فرار کرد.

از عبدالرحمن بن حجاج مروی است که گفت: در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم علی بن يقطين مرا برسالتی به آستان مبارکت فرستاده، واستدعای دعائی از بهر خودش کرده است، فرمود در کار آن جهان؟ عرض کردم: آری پس دست مبارك بر سینه همایونش بر نهاد، فرمود: درباره على بن يقطين ضمانت میکنم که هرگز آتش بدو نرسد، و گزند نرساند، و در روایت دیگر وارد است که آنحضرت برای او ضامن بهشت شد.

از حسین بن عبد الرحیم مردیست که گفت: حضرت أبي الحسن علیه السلام با علی بن يقطين فرمود: تو ضامن يك چيز از بهر من شو، تا من ضامن سه چیز از بهر تو شوم.

عرض کرد: فدایت کردم آن خصلتی که من باید برای تو ضامن شوم

ص: 393

چیست؟ و آن سه خصلت که تو از بهر من ضامن میشوی کدام است؟

حضرت ابو الحسن علیه السلام فرمود آنه چیز اینست که هرگز بگزند تیر و شمشیر بقتل نرسی، و بیلای فاقه و بیچیزی مبتلا نگردی و بزندان محبوس شوى.

علی عرض کرد آن خصلت که من باید ضامن شوم چیست؟

فرمود: از اولیای ما و برادران ایمانی تو هر کس ازد تو آید، باید باوی اکرام بورزی، پس علی آنضمانت بگذاشت، و امام علیه السلام آنسه چیز را ضامن شد.

صاحب مجالس المؤمنین میگوید علی بن یقطین از جمله بزرگ زادگان عراق عرب است، و چون یقطین پدرش از چنگ مروان حمار فرار نمود، پسرش علی در کوفه متولد شده بود، پس از فرار پدرش مادرش علی و برادرش عبید بن یقطین را برداشته بمدینه گریخت.

و چون ستاره دولت بنی عباس طالع شد بكوفه باز گشتند، و یقطین در خدمت ابی العباس سفاح و ابو جعفر منصور روز میمیسپرد، و معذلك معذلك بمذهب شیعی بود.

و همچنین پسرش علی بن یقطین، در پیشگاه خلفای عباسیه بمرتبت وزارت و مقام رفیع امتیاز داشت، و اموال بسیار در حضرت امام جعفر و امام موسى علیهماالسلام تقدیم مینمود، و در سال یکصد و هشتادم هجری در هنگامی که حضرت کاظم علیه السلام در حبس هارون بود وفات یافت.

از داود رقی مرویست که گفت: در عید نحر در حضرت امام موسی کاظم علیه السلام مشرف شدم اول دفعه فرمود وقتی که در موقف ایستاده بودم، هیچکس جز علی ابن يقطين بخاطرم خطور ننمود و او پیوسته بخاطرم اندر بود، و از خاطرم بیرون نمیشد تا گاهی که بمنزل بازگشتم. و نیز از مکرم بن محمد اشعری مردیست که گفت: از حضرت امام موسی علیه السلام

ص: 394

شنیدم فرمود ديشب على بن يقطین را از خدای درخواست کردم که او را بمن ببخشد او را بمن بخشید، همانا علي بن يقطين در راه ما بذل مال ومحبت خود را بنمود، و از اینروی مستوجب کرامت دنیا و آخرت گردید.

روایت کرد که بسیار اتفاق افتاده بود که علی بن يقطين صد هزار در هم تا سیصد هزار درهم برسم تحفه بآستان مبارك حضرت كاظم صلوات الله عليه تقديم مینمود و آن حضرت آن جمله را بفقرای شیعه و اهل و عیال خود قسمت میفرمود.

و هم روایت کرده اند که در آنهنگام که آنحضرت سد پسر یا چهار پسر خود را که از جمله ایشان علی بن موسی الرضا علیهماالسلام بودند زوجه میداد، بعلی بن يقطين رقم فرمود کابین آنها را بتو حواله کردم.

لاجرم على بن يقطين بوکلای خود امر کرد تا اسباب و امتعه که در سر کار او بود فروختند، و مقدار مهر آنها را با سه هزار دینار دیگر برای الطعام عرس مهیا ساخته تقدیم حضور مبارکش نمودند، و جمله آن سیزده هزار دینار میشد.

و نیز حکایت کرده اند که در یکی از سنوات حج سیصد تن یا دویست تن را بشمردند که برای علی بن يقطين تلبيه بحج مینمودند، پاره آن کسانرا بیست هزار درهم و بعضی را ده هزار درهم، و فرودترین آنها را هزار در هم عطار میکرد.

و هم حکایت نموده اند که در یکسال یکصد و پنجاه تن بروی و رود دادند، و کمتر عطائی که نسبت بیکی از آنجماعت بود هفتصد درم بود، و اکثر آن ده هزار درهم بود.

در رجال کشی مسطور است که علی بن یقطین در سال یکصد و بیست و چهارم در کوفه متولد شد، و در سال یکصد و هشتاد و دوم هجری وفات نمود.

و در رجال کشی مرقوم است که یعقوب بن يقطين ميگفت، از ابو الحسن

ص: 395

خراسانی شنیدم میگفت: أما على بن يقطين هنگامی از اینجهان در گذشت که صاحبش یعنی حضرت ابى الحسن از وی راضی بود.

عبدالله بن يحيى کاهلی گفت: در خدمت ابی ابراهیم علیه السلام بودم ناگاه علی ابن يقطين نمودار شد، حضرت ابی الحسن علیه السلام روی با اصحاب خود آورده فرمود: هر کس مسرور میشود که مردی از اصحاب رسولخدای صلی الله وعلیه واله را بنگرد پس بنگرد باین شخص که میآید، مردی از حاضران عرض کرد: در این صورت وی از مردم بهشت است ؟ فرمود: اما من گواهی میدهم که از اهل بهشت است.

از يونس بن عبد الرحمن مرویست که گفت: از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم فرمود «من سعادة على بن يقطين أنى ذكرته في الموقف» از خوشبختی وسعادتمندى على بن يقطين اینست که من او را در موقف فرایاد آوردم.

از بکربن صالح مرویست که علی و خزیمه و یعقوب وعبيد فرزندان يقطين بجمله از اصحاب حضرت ابی الحسن علیهماالسلام هستند.

ابو جعفر محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى العلوی گوید: ازعم خود اسماعیل ابن موسی شنیدم گفت: نگران عبد صالح شدم، یعنی حضرت کاظم که بر فراز صفا عرض ميكرد «إلهى فى أعلى عليين اغفر لعلى بن يقطين».

بعضی از مشایخ حکایت کرده اند که علی و عبید پسران یقطین را بحضرت ابیعبدالله علیه السلام در آوردند، فرمود: صاحب ذوابتين را با من نزديك نمائيد، بس على ابن يقطین را که دارای گیسوان بود بحضرتش نزديك ساختند، آنحضرت او را بخود نزديك ساخته در حقش دعای خیر فرمود.

ابو محمد حفص که مؤذن على بن يقطين بود گفت: از علی بن یقطین شنیدم گفت حضرت ابیعبد الله علیه السلام را در روضه مبارکه بدیدم «و عليه جبة خز سفرجلية» و از این پیش بیاره حالات على بن يقطين و همین حکایت ضمانت که مذکور شد اشارت نموده ایم.

عمار بن موسى ساباطى مولى ميكنى بأبي الفضل و برادرانش قيس وصباح

ص: 396

از حضرت ابی عبدالله و ابی الحسن علیهماالسلام عام روایت میکردند،و بجمله در روایت ثقه بودند.

و نوشته اندعمار فطحی بود، و دارای کتابی کبير وجيدو نیکو است، و بعضی کنیت او را ابو اليقظان نوشته اند.

از مروك مرویست که گفت از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم فرمود: عمار ساباطی را از پروردگار خواستار شدم که با من ببخشد، با من ببخشد، و بمن بخشید، و بقیه احوالش در ذیل اصحاب حضرت کاظم (صادق ظ) سلام الله علیه مسطور است.

عمرو بن منهال کوفی، مردی ثقه و از راویان حضرت ابی الحسن علیه السلام، و بقیه حالاتش در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

عمرو بن يزيد بياع سابری کوفی، مردی ثقه و از جمله اصحاب حضرت كاظم علیه السلام و صاحب کتابیست، و بعضی نوشته اند مولی ثقیف، پاره حالات او در اصحاب صادق علیه السلام مرویست.

عمر بن محمد بن يزيد أبو الاسود بياع السابری مولی ثقیف کوفی ، مردی ثقه و جلیل القدر و یکنن از کسانیست که در هر سال فدیه میداد از راویان حضرت ابي الحسن علیهماالسلام و محل تمجید امام علیه السلام است شفاهاً، پاره احوالش در ذیل اصحاب جناب ابيعبد الله علیه السلام مرقوم است.

عمر بن محمد اسدی از اصحاب حضرت کاظم صلوات الله عليه است.

عمران بن حمران الاذری ازحضرت ابی الحسن علیه السلام روایت میکرد، و بعضی حالاتش در ذیل اصحاب ابیعبدالله علیه السلام، مذکور است.

عيسى بن داود نجار کوفی از اصحاب امامیه و قليل الروايه است، از حضرت ابي الحسن موسى علیهماالسلام روایت داشت و کتابی در تفسیر نوشت، و از مصنفین امامیه است، بعضی از وی روایت میکردند.

عيسى بن عبد الله قمی، مردی جلیل القدر و از روایان حضرت ابی الحسن علیه السلام

ص: 397

و پارۀ حالات او در اصحاب حضرت صادق سلام الله علیه مذکور است.

غياث بن ابراهيم نعیمی اسدی بصری سری، از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت مینمود و او را کتابیست مبوب در باب حلال و حرام که جماعتی از وی روایت نمایند، کنیتش را ابو محمد نوشته اند، بقیه احوالش در ذیل اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

فائد الحناط کوفی از حضرت أبي الحسن سلام الله وصلواته عليه روایت میکرد، اور اکتابیست، بقیه احوالش در زمره اصحاب و رواة حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

فرح مولی علی بن یقطین از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

فضالة بن ايوب ازدی از اصحاب حضرت ابی ابراهيم موسى الكاظم علیهماالسلام و راویان آنحضرت و ساکنین بغداد و در حدیث خود ثقه و در امر دینش مستقیم دارای کتاب الصلاة و جمعی از وی راوی، و در حق از وی راوی، و در حق او و برادرش حسن صاحب عقاید بودند.

فضل بن سليمان كاتب بغدادی برای منصور و مهدی عباسی در دیوان خراج کتابت میکرد، و از حضرت ابی الحسن سلام الله علیه روایت مینمود، و كتاب يوم ولیله را تصنیف نمود.

فضل بن يوسف كاتب بغدادی از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام روایت میکرد و در زمره أصحاب آنحضرت و واقفی و مردی ثقه و دارای کتابی بود، حسن بن محبوب از وی روایت میکرد.

و از این پیش بحکایت هشام بن ابراهیم عباسی و استدعای او از حضرت ابی الحسن علیه السلام، هنگام تشریف فرمائی نزد هارون در باب مواصلت بافضل بن يونس اشارت رفت.

ص: 398

ص: 399

ص: 400

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109