ناسخ التواریخ زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام جلد 10

مشخصات کتاب

جزء دهم از

ناسخ التواریخ

زندگانی حضرت موسی بن جعفر علیه اسلام

تأليف

مورخ شهیر دانشمند محترم عباسقلیخان سپهر

به تصحیح و حواشی دانشمند محترم

آقای حاج سید ابراهیم میانجی

مشخصات نشر : قم: مطبوعات دینی، 1354 -

(فروردین ماه 1354 شمسی)

خیر اندیش دیجیتالی: موسسه مددکاری و خیریه ایتام امام زمان (عج) شهرستان بروجن

ویراستار دیجیتالی: سمانه جاوید

ص: 1

(بقیه) بیان پارۀ اصحاب کبار حضرت امام موسی کاظم صلوات الله عليه

فضيل بن مختار جعفی کوفی، از حضرت ابی الحسن علیه السلام راوی و مردی ثقه و اورا کنابیست که پسرش جعفر از آن روایت مینمود، و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب صادق علیه السلام مسطور است.

راقم گوید: گمان می رود که وی فیض بن مختار باشد، یا در نسخه منتهی المقال كاتب را سهو رفته باشد، چه پاره حکایات که در ترجمه وی مسطور است دلالت بر آن دارد که فیض بن مختار است، نه فضیل بن مختار.

قاسم البرسی ابن ابراهیم طباطبا ابن اسماعیل بن ابراهيم بن حسن بن على ابن ابیطالب علیهم السلام، از راویان حضرت امام موسی علیه السلام، و بقیه احوالش در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

قاسم بن عبد جوهری واقفی از حضرت کاظم علیه السلام، و دارای کتابیست، و حضرت ابی عبدالله علیه السلام را زیارت ننمود، و از راویان حضرت ابی الحسن سلام الله علیه است.

قافی خادم ابى الحسن علیه السلام مجهول الحال است.

لفاظ نقاش کوفی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

ليث مرادی ابن بختری ابو بصیر، از اصحاب و راویان حضرت امام موسی كاظم علیه السلام است، و بقيه حالاتش در اصحاب حضرت صادق سلام الله علیه مسطور است.

ص: 2

مبروربن اسماعيل مجهول الحال است، او را از اصحاب حضرت کاظم سلام الله عليه شمرده اند، و بعضی مسرور باسین مهمله دانسته اند.

محمد بن ابراهیم موصلی، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

محمد بن ابی عمیر زیاد بن عیسی، حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام را ملاقات، و از آن حضرت استماع حدیث نمود و نزد فريقين بجلالت قدر و عظمت منزلت ممتاز است، نوشته اند وی از یونس افقه است، در سال دویست و هفدهم وفات کرد و در حبس رشید بود.

و از این پیش بیاره حالاتش اشارت شد. و نیز در ذیل اصحاب امام رضا و حضرت جواد علیهما السلام مسطور می شود.

در مجالس المؤمنين علیه السلام مسطور است، محمدبن ابی عمیر، ازدی اصلش از بغداد است و در آنجا مقام داشت، و ابو احمد کنیت دارد، و از حضرت کاظم علیه السلام استماع حدیث نمود، و آنحضرت در پاره از آن احادیث بدو تعلیم فرمود، و با او بهمان کنیت خطاب نمود.

محمد بن اسحاق بن عمار صير فى وبقولي عمار بن حيان تغلبی صیرفی از اصحاب خانجات حضرت کاظم علیه السلام، و روات آن حضرت و مردی ثقه و بقولی واقفی بود، و از حضرت بى الحسن موسى علیه السلام روایت داشت، و دارای کتابها و از خواص وثقات و اهل ورع وعلم و فقه و از شیعیان آن حضرت است.

و از آنحضرت بر نص امامت امام رضا علیه السلام روایت دارد، و اینحال دلالت بر آن دارد که واقفی نیست، و بعضی حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

محمد بن اسحاق مدنی صاحب السیر را از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام نوشته اند و بعضی گویند: وی شد بن اسحاق بن یسار مدنی صاحب مغازی است که از کتب معروفه است، و بعضی وی را محمدبن اسحاق هاشمی که مولای بنی هاشم و صاحب سیر مشهور دانسته است.

ص: 3

محمد بن اسماعيل بزيغ، مردی ثقه و صحيح الروايه و کوفی و مولای منصور دوانقی، و از اصحاب و رجال حضرت کاظم علیه السلام است، و ادراك خدمت ابی جعفر ثانی علیه السلام را نمود، و بقیه احوالش از این پس بخواست خدا مذکور میشود.

محمد بن بشیر، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و از جمله غلات و ملعون است.

و از حضرت امام رضا سلام الله علیه مروی است که محمد بن بشیر بر حضرت أبي الحسن موسى علیه السلام دروغ می بست، پس خداوندش حر حدید بچشانید.

و گفته اند: وی از اهل کوفه و از موالی بنی اسد، و او را بارانیست که میگفتند موسی بن جعفر علیه السلام نمرده است و غیبت کرده است، و قائم مهدی اوست و آنحضرت محمد بن بشیر را از جانب خود امامت داده، و او را وصی خودساخته و خاتم و علم خود را و آنچه رعایای او در امر دین و دنیای خود به آن حاجتمند هستند بدو عطا فرموده، و تمام امور خود را بدو تفویض ساخته، لاجرم بعد از آن حضرت امامت با محمد بن بشیر است.

محمد بن عیسی روایت کرده است که حضرت ابی عبدالله و ابی الحسن علیهما السلام در حضرت خدای بروی نفرین میکردند، و از حضرت خدای مسئلت مینمودند که او را حرارت حدید برساند، لاجرم خداوند تعالی او را بعد از آنکه بأنواع عذاب مبتلا گردانید حر حدید بچشانید.

محمد بن بشیر و برادرش علی هر دو موثق هستند، و روایت حدیث کنند، و محمد کوفی است، و در قم وفات کرد و این محمد را بعضی غير از محمد بن بشير غالى همدانی از اصحاب کاظم علیه السلام دانند.

و در منتهى المقال میگوید: محمد بن بشیر مذکور غالی ملعون از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، در ذم او احادیث بسیار وارد و او را خبیث و ملعون شمرده اند و گویند: قائل به تناسخ و وطی ذکور بود و از این پیش نیز بحال وی

ص: 4

اشارت رفت.

محمد بن بكر بن جناح ابو عبدالله كوفى مردی ثقه بود، و از جمله اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و واقفی است.

حمید گفته است: در سال دویست و شصت و سوم وفات کرد، وسماعه بروی نماز گذاشت، و این داستان هشتاد سال بعد از وفات حضرت کاظم علیه السلام، و ممكن است بكر بن محمد بن جناح واقفی باشد، و بعضی ابن بکران نوشته اند، چنانکه مذکور میشود.

محمد بن بكران بن جناح، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و واقفی بود، و پاره محمد بن بکر نوشته اند، چنانکه مسطور شد.

محمد بن تمیم نهشلی تمیمی بصری او را از حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام کتابیست، روایت میکند، و حسن بن علی بن زکریا از وی راوی است.

محمد بن ثابت از اصحاب حضرت کاظم سلام الله عليه و مجهول الحال است، و بعضی نوشته اند او را نسخه ایست که از موسی بن جعفر صلوات الله وسلامه عليهما روایت مینمود، و احمد بن محمد بن سعید ازوی روایت میکرد.

محمد بن حارث از اصحاب حضرت کاظم است.

محمد بن حسن بن شمون بصری ابو جعفر بغدادی، از نخست واقفی بود، بعد از آن غالی شد و جداً ضعيف و فاسد المذهب بود و احادیثی در باب وقف بدو منسوب است یکصد و چهارده سال روزگار سپرد و از حضرت ابی الحسن علیه السلام دو حدیث بشنیده بود و پاره حالاتش در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مرقوم است.

محمد بن حسن واسطی، کشی گوید: محمد بن حسن بر أبي جعفر كريم بود، کریم و حضرت ابى الحسن علیه السلام گاهی که وی مریض گردید برای او نفقه فرستاد و او را تکفین نمود، و چون بمرد مجلس سوگواری از بهرش بپای داشت.

محمد بن حكيم ابو جعفر، کشی مینویسد حضرت ابی الحسن کلام او را در ذکر اصحاب کلام میپسندید، و او را فرمان میداد که با اهل مدینه در مسجد

ص: 5

رسول خدای صلی الله وعلیه واله جلوس نماید و با آنجماعت تکلم و مخاصمه فرماید چندانکه، با ایشان در حق صاحب قبر مطهر تكلم مینمود، و چون بحضرت ابی الحسن علیه السلام باز میگشت، میفرمود: با ایشان چه گفتی و ایشان با تو چه گفتند، و گفتند و بتكلم ام خوشنود میشد، و از آنحضرت روایت مینمود پاره حالاتش در ذیل رواة حضرت ابی عبدالله علیه السلام المسطور است.

در تلخيص المقال مذکور است که محمد بن حکیم گفت: در حضرت ابی الحسن علیه السلام از اصحاب كلام سخن ميرفت ، فرمود «أما ابن حكيم فدعوه» پسر حکیم را بحال خود بگذارید، و میگوید ظاهر تر چنان است که مراد باین محمد بن حکیم خثعمی یا ساباطی است.

محمد بن حکیم خثعمى از حضرت ابی الحسن سلام الله علیه روایت مینمود، و ابو جعفر کنیت، داشت و کوفی بود، و از این پیش در ذیل اصحاب حضرت ابی عبد الله علیه السلام مذکور است.

محمد بن خالد البرقی، از اصحاب حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام و صاحب كتاب النوادر و مكنى بأبی عبدالله، و از موثقین است، ابراهیم بن هاشم، و حسن ابن علي بن نعمان، و أحمد بن حمد بن عيسى، و پسرش احمد از وی راوی بودند، و او از جماعتی روایت میکرد از جمله ایشان اسماعیل بن عبد الخالق بود.

محمد بن خالد طیالسی ابو عبدالله، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و او را کتابیست که محمد بن علي بن محبوب، و علي بن حسن بن فضال، وسعد بن عبد الله راوی بودند.

و نیز نوشته اند از حمید ازدی اصولی بسیار روایت نمود و در سال دویست و پنجاه و نهم وفات کرد و نود و هفت سال روزگار بر نهاده بود.

و بعضی نوشته اند، محمد بن خالد بن عمر بن عمر طيالسي تميمي، ساکن کوفه، محمد خزاز كوفى ابن مسکان از وی روایت میکرد، و زرعه از محمد بن خالد خزاز

ص: 6

از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت مینمود، و گویا او همین محمد - پسرخالد - خزاز است.

محمد بن زرقان صاحب موسى بن جعفر بن الحباب صاحب جعفر بن محمد علیه السلام است، و او را نسخه ایست که از حضرت موسی سلام الله عليهم روایت نموده است، و پسرش احمد بن محمد بن زرقان از وی راوی بود.

محمد بن سليمان النصرى الدیلمی، او را کتا بیست که بغلو منسوب است، و بعضی بصری با باء موحده و از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام نوشته اند، و پاره حالاتش در اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام مذکور میشود.

محمد بن سنان ابو جعفر الزاهری، از فرزندان زاهر مولى عمرو بن الحمق خزاعی، ابو عبدالله بن عياش میگفت ابو عيسى محمد بن زيد بن محمد بن سنان بامن چنین حدیث راند، میگوید: وی محمد بن حسن بن سنان مولی زاهر بود، پدرش چون بمرد وی صغیر بود، و جدش سنان کفیل خرج وی بود، از اینروی بجدش سنان منسوب شد، گفته اند: مردی ضعیف و توجهی بروایات شخصیه او نیست.

و ابو محمد گفته است برای شما روا نیست که احاديث محمد بن سنانرا مذكور دارید، وفاتش در سال یکصد و بیستم روی داد، نوشته اند کوفی و از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، و بعضی گفته اند غالی بود و التفاتی بدو نیست.

و در ارشاد مذکور است که وی از خواص حضرت کاظم علیه السلام، و ثقات آن حضرت و اهل علم و ورع و فقه، و از شیعیان آن حضرتست، بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت امام رضا علیه السلام مذکور است.

در تلخیص المقال از حسن بن موسی مردیست که گفت: حسن بن سنان با من حدیث راند که بحضرت ابى الحسن سلام الله عليه مشرف شدم.

و اینداستان قبل از آن بود که آنحضرت را بجانب عراق حمل نمایند، و پسر ارجمندش علي علیه السلام نیز در حضور مبارکش حاضر بود حضرت کاظم علیه السلام با من فرمود:

ص: 7

ای محمد عرض كردم: لبيك، فرمود: «انّه سيكون فى هذه السنة حركة ولا تخرج منها» زود است که در اینسال حرکتی روی بدهد، و تو بیرون مشو.

پس از آن سر مبارك بزیر افکند، و با انگشت مبارک زمین را بسود پس از آن سر بسوی من بر آورد و میفرمود: «يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء».

عرض کردم فدایت گردم این چیست؟ فرمود: هر کس در حق این پسرم ستم بورزد و امامت او را بعد از من انکار نماید، مانند چنان کسی است که با علی ابن ابیطالب علیه السلام در حق او و امامت او بعد از محمد صلی الله وعلیه واله ستم ورزيد، من با خود گفتم: همانا این حضرت از مرگ خود خبر میدهد، و بر امامت پسرش دلالت مینماید.

آنگاه عرض کردم سوگند با خدای اگر خداوند عمر مرا کشیده بدارد البته حقش را بدو تسلیم نمایم، و با مامتش اقرار کنم، گواهی میدهم که وی بعد از تو حجت خداوند است بر خلق خدای، و خواننده مردمان است بدین خدای.

فرمود: ای محمد «يمد الله في عمرك وتدعو إلى إمامته وإمامة من يقوم مقامه من بعده» خداوند عمر ترا چندان در از میگرداند که مردمانرا بامامت امام رضا علیه السلام و پسرش امام محمد تقی علیه السلام که بعد از وی امام خواهد شد بخوانی.

عرض کردم کیست آنکه بعد از وی امام است؟ فرمود: فرزندش محمد است عرض کردم: الرضا و التسليم، بهرچه امر فرمائی سر رضا و تسلیم پیش آوریم.

فرمود: «كذلك و قد وجدتك في صحيفة أمير المؤمنين أما أنك في شيعتنا أبين من البرق فى الليلة الظلماء».

چنین است که میگوئی و ترا در صحیفه و طومار امير المؤمنين علیه السلام چنین یافتم همانا تو در زمره شیعیان ما هستی و از برق در شب تاريك ايمن (1) هستی.

پس از آن فرمود: ای محمد «انّ المفضّل انسى، و حسين أخى، و أنت انسهما

ص: 8


1- ظاهراً در نسخۀ مؤلف لفظ حدیث (ایمن) بوده که باین نحو ترجمه فرموده ولی صحيح (أبين) است یعنی واضحتر-م.

و حسين أحبهما، حرام علي النار أن تمسك أبداً».

و از این پیش با ينخبر باندك اختلافی اشارت شد، و در حق محمد بن سنان و مقامات او اختلاف اخبار وارد است، لکن بر صحتش بیشتر وارد است.

محمد بن صباح كوفى مردى ثقه و دارای کتابیست، ابراهيم بن سليمان بن حیان خزاز ازوی روایت کند، و در زمره اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، و مرویات اورا روایت مینماید.

محمد بن صدقه عنبری بصری ابو جعفر، از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام روایت مینمود، و از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام کتابی دارد، حسن بن علي بن زکریا از وی راویست پاره حالاتش در اصحاب حضرت رضا عليه التحية و الثناء مذکور خواهد شد.

محمد بن عبد الحميد بن سالم عطاء ابوجعفر پدرش عبدالحمید از حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام روایت میکرد، و محمد بن عبد الحمید مردی ثقه و از جمله اصحاب امامیه از اهل کوفه بود.

محمد بن عبدالرحمن بن عمر بن اذینه، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

محمد بن عبدالله بن جلاب بصری واقفی، از اصحاب حضرت كاظم صلوات الله علیه است.

محمد بن عبدالله مداينى بموسی بن جعفر علیه السلام ملحق شد.

محمد بن عذافر بن عثیم خزاعی صیرفی کوفی مولی، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و راویان آنحضر تست مردی ثقه بود، و نود و سه سال عمر کرد، بقیه حالاتش در ذیل احوال حضرت صادق و رضا علیهما السلام مسطور است.

محمد بن على بن ابراهیم همذانی با ذال معجمه، مکنی بأبي جعفر و از راویان حضرت ابی الحسن علیه السلام است، و احادیثش محل اختلافست.

محمد بن علي بن نعمان بن ابى طريقه البجلى الأحول الكوفي صيرفي ملقب بمؤمن الطاق و صاحب الطاق مكنى بأبي جعفر مولی بجله، از اصحاب حضرت

ص: 9

کاظم علیه السلام، و مردى ثقه و ملقب بأحول بود، و جماعت مخالفین او را شيطان الطاق لقب داده بودند، و هم او را شاه الطاق میخواندند.

و از اینرويش مؤمن الطاق خواندند که او را در حوالی طاق محال كوفه دکانی بود، و مردم در نمیز دینار و در هم با و رجوع مینمودند، و چون وی در شناخت خالص و مغشوش وسره و ناسره مهارتی نام و بینشی بدان اندام داشت که موجب شگفتی مردمان میگشت، او را از در مزاح شیطان الطاق میگفتند.

در خبر است که یکی روز ابو حنیفه کوفی با یاران خود در مجلسی جلوس داشت، بناگاه ابو جعفر مذکور از دور نمایان و بایشان گرایان گشت، ابوحنیفه از کمال تعصب و عناد گفت: اينك شيطان بجانب شمار وانست.

ابو جعفر چون اينسخن بشنید و نزديك رسيد، این آیت وافی دلالت را بر ابو حنيفه و اصحابش قراءت كرد «إنا أرسلنا الشياطين علي الكافرين تؤز هم أزأه» (1) ما گروه شیاطین را بر جماعت کافرین فرستادیم تا ایشانرا بیازارند آزردنی.

شیخ نجاشی گوید: مؤمن الطاق از خاندان فضل بود، پدرش منذر بن ابی طرفه از راویان حضرت امام زین العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر صادق صلوات الله عليهم اجمعين و پسر عمش حسین بن منذر بن ابی طرفه از هر سه امام والامقام علیهم السلام روایت داشتند.

و منزلت مؤمن الطاق در مراتب علم وجودت خاطر مشهورتر از آنست که نیازمند شرح و بیان باشد.

و او را کتابها است از آنجمله کتاب احتجاج است در امامت امیر المؤمنين صلواة الله عليه، و كتاب در رد خوارج، و کتاب افعل لا تفعل، و کتابی در مجالسی که او را با ابوحنیفه و جماعت مرجئه واقع شده و او را با ابو حنیفه حکایات و مقامات بسیار است.

ص: 10


1- سوره مریم آیه 85.

در خبر است که یکی روز ابو حنیفه باوی گفت: ای ابو جعفر تو برجعت قائلی؟ گفت: آری، ابو حنیفه گفت: پس پانصد دینار از کیسه خود بما قرض بده بدالعهد که هر وقت ماونو رجوع نمائيم آن مبلغ را بتو أدا نمايم.

ابو جعفر بالبديهه گفت: یکی از احکام رجعت بعقيدت ما اینست که بعضی از اعداء و مخالفان اهل بیت در عرصه رجعت بصورت سك وخوك واشباه آن بر انگیخته خواهند شد.

اکنون تو ضامنی بدست من بسپار که بصورت آنها رجوع نخواهی کرد، تا این مبلغ را که میخواهی بتودهم، وگرنه بیم همیدارم كه تو بشكل خوك يا سگ رجوع کنی و با آنحال نتوانم آنچه بتو بفرض داده ام باز ستانم.

و دیگر حکایت کرده اند که یکی روز ابو حنیفه بامؤمن الطاق گفت: اگر على بن ابیطالب را در کار خلافت حقی بودی از چه روی بعد از وفات رسول خدا صلی الله وعلیه واله مطالبه حق خود را نفرمود؟

مؤمن الطاق بدون تأمل گفت: از آن بیندیشید که مبادا جنیان بهواداری ابوبکر و عمر او را مانند سعد بن عباده به تیر مغیره بن شعبه بکشند.

و نیز حکایت کرده اند که روزی ابوحنیفه ومؤمن الطاق باتفاق در یکی از کوچه های کوفه میرفتند ناگاه کسی فریاد برآورد كيست كه كودك گمشده مرا بمن باز نماید؟

مؤمن الطاق گفت: من صبی ضالّ ندیدم اگر پیر گمراه میخواهی اينك ابوحنیفه کوفی حاضر است.

و نیز منقول است که چون حضرت صادق علیه السلام بخداوند علام پیوست ابوحنیفه نزد مؤمن الطاق آمد و گفت «مات إمامك» پيشواى تو بمرد.

چون مؤمن الطاق این شماتت بشنید گفت: «لعم ولكن إمامك من المنظرين إلى يوم الوقت المعلوم» آری اما پیشوای تو که شیطانست تا قیامت زنده است.

ص: 11

و دیگر حکایت کرده اند که در آن هنگام که ضحاک خارجی در کوفه خروج نمود، و خود را امیر المؤمنین نامید، و مردمان را بكيش خويش بخواند، مؤمن الطاق بدو راه برگرفت.

چون یاران ضحاکش بدیدند، بر روی او برجستند و او را گرفتند نزد صاحب خود بردند.

مؤمن الطاق با ضحاك گفت: من مردی هستم که در دین خود بینش دارم و شنیده ام که تو بصفت عدل و انصاف اتصاف داری، لاجرم دوست همیدارم که در اصحاب تو اندر باشم.

ضحاك با اصحاب خود گفت: اگر این مرد با ما یار گردد کار ما رواج گیرد.

آنگاه مؤمن الطاق با ضحاك گفت: که از چه روی از علی بن ابیطالب علیه السلام تبری میجوئید، و قتل وقتال او را حلال دانسته اید؟

ضحاك گفت: برای اینکه علی در دین خدای حکم گرفت و هر کس در دین خدای حکم خواهد قتل و قتال و بیزاری از وی حلال است.

مؤمن الطاق گفت: پس مرا از اصول دین خود آگاهی بده تا با تو مناظرت نمایم، و هرگاه حجت تو بر حجت من غالب گشت در سلك اصحاب تو اندر آیم، و مناسب چنان همیباشد که برای تمیز صواب و خطای من و تو ثالثي باشد تا خطا کار را در خطایش ادب نماید، و برای مصیب بصواب حکم کند کند.

ضحاک با یکی از یاران خود اشارت کرد و گفت: این مردیست عالم و فاضل در میان من و تو حکم باشد.

مؤمن الطاق گفت: البته این مرد را حکم میسازی، در آن دین که من بیامده ام با تو مناظره نمایم، ضحاك گفت: آری.

آنگاه مؤمن الطاق روی با اصحاب ضحاك آورده گفت: اينك صاحب شما دیگری را در دین خدای حکم گرفت، اينك شما خود دانید.

ص: 12

چون اصحاب ضحاک این مقاله را بشنیدند، سخت بر آشفتند، و چندان چوب و شمشیر حواله ضحاك نمودند و او را بهلاکت رسانیدند.

بالجمله مؤمن الطاق در جودت طبع و سرعت فهم، طاق، و در تمیز حق و باطل یگانه آفاق بود، و از این پیش در کتاب حضرت سجاد و باقر و صادق صلوات الله عليهم بپارۀ مناسبات ببعضى حكايات او اشارت شد، و بقيه حالات و احتجاجات او در ذیل اصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام مسطور است.

در منتهى المقال مذکور است که طاق اسم قلعه ایست در طبرستان که محمد ابن نعمان شيطان الطاق در آنجا ساکن بود.

گفته اند: روزی مؤمن الطاق بمجلس ابي حنيفه در آمد ابو حنیفه باوی گفت: ای جماعت شیعه خبری از شما بمن پیوسته است گفت: آن چیست؟ گفت میگویند: چون یکی از شما بمیرد دست چپ او را میشکنید تا کتاب او را بدست راست او دهند.

کنایت از اینکه نامه اعمال او چون از حسنات خالیست و لابد بدست چپ او میدهند و موجب عذاب و عقاب او باشد، لاجرم دست چپ او را میشکنید تا بدست راست او در آید که حافظ حسناتست.

مؤمن الطاق گفت: ای نعمان این خبر را بر ما دروغ بسته اند،لکن از شما ای گروه مرجئه بمن رسیده است که چون از شما کسی بمیرد دبر او را میسنبانید و مشکی آب از فراخنای مقعدش بدرونش میفرستید، تا روز قیامت تشنه نشود.

ابو حنیفه چون این جواب را بشنید گفت: بر ما و شما هر دو دروغ بسته اند.

محمد بن عمر و از اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه و واقفی است، و بعضی ابن عمر نوشته اند بدون واو.

محمد بن عمر واقفی از اصحاب حضرت کاظم است علیه السلام، و ممکن است همان

ص: 13

محمد بن عمر و باشد، و ممکن است دو تن باشند چنانکه در تلخیص نیز امتیاز داده است.

محمد بن عمر بن يزيد بياع سابری، از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت مینمود او را کتابیست که محمد بن عبدالحمید از آن کتاب راوی بود.

محمد بن الفرج الرخجي، از حضرت أبي الحسن علیه السلام روایت داشت، و اورا کتابیست که احمد بن هلال از وی راویست.

محمد بن فضیل ازدی کوفی، از اصحاب حضرت كاظم علیه السلام و بغلو منسوبست، وهم بعضى فضيل بن كثير ازدی ازرق صیرفی نوشته اند، و مكنى بأبي جعفر دانسته اند و اور اکتا بیست که جمعی از آن راوی بودند، بقیه حالاتش در اصحاب حضرت رضا علیه السلام مذکور میشود.

و بعضی نوشته اند محمد بن فضیل ازدی کوفی دو تن هستند که از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام میباشند: يكى ازرق صيرفي مكنى بأبي جعفر است، و دیگری محمد بن فضیل کوفی ازدیست.

و بعضی هر دو را یکتن شمرده اند و در حق او توثیق نکرده اند، و در حق اين يك نوشته اند موثق بود، و شاید یکی فضل بدون ياءحطی باشد، والله تعالى أعلم.

محمد بن محمد بن الاشعث كوفى مكنى بأبي علي صاحب منتهى المقال میگوید: مردی ثقه و از اصحاب ما و ساکن مصر است، و او را نسخه ایست که از موسی بن اسماعيل بن موسی بن جعفر از پدرش اسماعیل از پدرش موسی علیه السلام روایت مینمود.

تلعکبری گوید: پدرم در سال سیصد و دویست و سوم هجری از وی اجازه برای من بگرفت و بقولی برای او و پدرش از وی اجازه گرفتند.

محمد بن مرازم بن حکیم از دی مولی ساباطی مردی ثقه و از اصحاب و راویان حضرت کاظم علیه السلام بود، بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق سلام الله عليه ذکر شد.

ص: 14

محمد بن مسعود طائى كوفى عربي، از حضرت أبي الحسن سلام الله روایت میکرد وموثق بود و در اصحاب صادق سلام الله عليه مسطور است.

محمد بن مرازم مردی ثقه بود از حضرت أبي الحسن علیه السلام راوی، و پاره حالاتش در اصحاب صادق مسطور است.

محمد بن مسعود طائی کوفی عربی صمیم مردی ثقه از حضرت أبى الحسن علیه السلام روایت مینمود و در اصحاب ابی عبدالله سلام الله عليه مذکور است. (1)

محمد بن مسلم بن رباح ثقفی امور طحان مکنی با بيجعفر و بعضی طایفی نوشته اند و در اصحاب حضرت کاظم علیه السلام أبو جعفر الاوقص الطحان الاعور مولى ثقيف ياد کرده اند مردی با جلالت قدر و رفعت مقام و موثق بود، بیان حالش در شرح احوال أصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام مذکور است.

محمد بن مفضل عمر از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

محمد بن یحیی را در شمار أصحاب حضرت كاظم سلام الله عليه نوشته اند.

محمد بن یزید از اصحاب كاظم علیه السلام میباشد، نوشته اند مجهول الحال است.

محمد بن یزید نهروانی از اصحاب حضرت امام موسی کاظم علیه السلام است.

محمد بن يونس از أصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، و بعضى يونس بن عبد الرحمن و موثق گفته اند، و نوشته اند بحضرت امام رضا علیه السلام ملحق شد.

مرازم بن حکیم ازدی، مولی ثقه از اصحاب كاظم علیه السلام و مكنى بأبي محمد است، و از آن حضرت روایت میکرد، و بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت رضا سلام الله علیه مسطور میشود.

مسعدة بن صدقه عبدى عامى مكنى بأبي محمد،وبقولى بأبي بشير مردى ثقه و از حضرت أبي الحسن علیه السلام راوی بود،پاره حالاتش در ذیل احوال أصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام مسطور است.

ص: 15


1- ظاهراً ذكر محمد بن مرازم، و محمد بن مسعود مکرر شده و گویا از اشتباه ناسخ باشد - م.

مسمع بن عبد الملك بن مسمع بن مالك بن مسمع مكنى بأبي سیار و ملقب بکردین. از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت میکرد، بقیه احوالش در اصحاب صادق علیه السلام مذکور است و ابو الحسن علي بن حسن بن فضال در حقش فرمود: ثقه است.

مصادف مولی حضرت کاظم علیه السلام، و از اصحاب آن حضرت بود، ابن عطیه گويد: حضرت أبي الحسن علیه السلام در مدينه يا نزديك بمدينة ضيعتی بخرید، پس با من فرمود این ضیعه را برای ستیّه یعنی فرزندان مصادف خریدم، و این حکایت پیش از آن بود که امر مصادف بآنجا برسد که رسید، بقیه احوالش در اصحاب صادق صلوات الله عليه مسطور است.

مصدق بن صدقه مداینی و برادرش حسن، از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت میکردند کشی میگوید: وی فطحی و از أجله علما وفقها وعدول و كوفى و بقولى ازدي و ثقه است، بقیه حالاتش در اصحاب حضرت جعفر صادق مسطور است.

معاوية بن عمار بن أبي معاويه حباب بن عبد الله العجلى الدهنى مولاهم ابوالقاسم الكوفى وبقولى مولی بنی دهن بود که طایفه ایست از بجله، از وجوه اصحاب اماميه، ومقدم وكبير ايشان وعظيم المحل و ثقه و پدرش عمار در میان عامه وثقه و از اعیان ایشان بود، از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت میکرد، و دارای کتب عديده است.

كشي گويد: معاوية بن عمار یکصد و هفتاد و پنجسال زندگانی نمود، و در سال یکصد و هفتاد و پنجم هجری بدرود جهان کرد، و بعضی این کلام را از روی اشتباه نساخ دانسته اند و بقیه احوالش در ذیل اصحاب صادق مسطور است.

معاوية بن وهب بجلی ابوالحسن عربی ثقه صمیم حسن الطریقه از راویان حضرت أبي الحسن علیه السلام، و دارای کتاب است، بقیه حالاتش در ذیل اصحاب حضرت صادق مسطور است.

معتب مولى أبيعبد الله علیه السلام را در زمره اصحاب حضرت كاظم علیه السلام مرقوم

ص: 16

داشته اند، احوالش در اصحاب و موالی حضرت ابی عبدالله ال مذکور است.

مغيرة بن توبه کوفی مخزومی، حماد بن عثمان گوید مغيرة بن تو به مخزومی گفت: در حضرت أبي الحسن علیه السلام عرض کردم این جوان را در امور خود حمل فرمودى، فرمود: «إني حملته ما حملنيه أبى» همان معاملت که پدرم با من فرمود باوی کردم.

صاحب ارشاد گوید: وی از خواص حضرت كاظم و از اهل علم وورع وفقه از شیعیان آن حضرت و از جمله کسانیست که از آنحضرت بر امامت حضرت امام رضا علیه السلام روایت منصوص داشت، و نیز بر توثیق او اشارت کرده اند، اما صاحب منتهى المقال پاره مقالات دارد که در باب القاب مسطور است.

مفضل بن صالح اسدی نخاس، از موالی بنی اسد و مکنی با بی جمیله واز راويان حضرت أبي الحسن علیه السلام، و در زمره راویان حضرت ابی عبد الله سلام الله عليه مذکور است.

مفضل بن عمر بن جعفي كوفى مكنى بأبي عمد ويقولي أبو عبد الله و از اهل کوفه و فاسد المذهب ومضطرب الروايه است، و از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام شمرده اند و در رواة حضرت ابی عبدالله علیه السلام مذکور است.

موسی بن بکر گوید: از حضرت أبي الحسن علیه السلام شنیدم گاهی از مرگ مفضل بن عمر خير بحضرتش آوردند فرمود: «رحمه الله كان الوالد بعد الوالد أما أنه قد استراح».

از خالد بن نجيح الجوان مذکور است که حضرت ابي الحسن علیه السلام با من فرمود: در حق مفضل بن عمر چه میگویند؟ عرض کردم میگویند: «مذهبة يهودياً أو نصرانياً وهو يقوم بأمر صاحبكم» فرمود: وای برایشان «ما أخبث ما أنزلوه ما عندي كذالك ومالي فيهم مثله».

و اینکه بعضی او را از جمله غلاة دانسته اند مقرون بصواب لیست، و از جمله چیزهائیکه بر عدم غلوا و بلکه بر جلالت ووثاقت او دلالت میکند، اینست که روزگاری بسیار از جمله وكلاء وخدام حضرت كاظم و صادق علیهما السلام بوده است.

ص: 17

منخل بن جميل اسدی، مردی کنیز فروش و ضعیف و فاسد الروايه، ومنسوب بمذهب غلو و ارتفاع و از راویان حضرت ابی الحسن علیه السلام، و در اصحاب صادق علیه السلام مذکور است.

منصور بن أبى بصير مولى حضرت أبي الحسن كاظم علیه السلام است.

منصور بن حازم بجلی مولای ایشان و از اهل کوفه، و مردی ثقه وفقيه و از راویان حضرت كاظم علیه السلام، و در رواة حضرت أبي عبدالله سلام الله عليه مذكور است.

منصور بن یونس قرشی مولای قریش مكنى بأبي يحيى و او را بزرج یعنی بزرگ نیز میگفتند، و از حضرت أبي الحسن علیه السلام راوى بود.

عثمان بن قاسم گوید: منصور بزرج با من گفت: در خدمت در خدمت أبي الحسن علیه السلام در آمدم با من فرمود: ای منصور «أما علمت ما أحدثت في يومي» آيا میدانی در این روز که بآن اندرم چه کاری از نو کردم؟ عرض کردم ندانم.

فرمود: «قد صيرت علياً ابنى وصيتى والخلف من بعدى، فادخل عليه فهنته بذلك وأعلمه أنى أمرتك بهذا» فرزندم را وصی خود و خلیفه و جانشین خود قرار دادم، هم اکنون بخدمتش راه برگیر و او را بچنین مقام والا تهنيت بگوى و او را باز نمای که من ترا باین امر مأمور داشتم. میگوید بخدمت حضرت امام رضا علیه السلام در آمدم، و او را تهنیت بگفتم، و بعرض رسانیدم که پدر بزرگوارش مرا باین کار فرمان داد.

حسن بن منصور میگوید: منصور بن حازم بعد از وفات حضرت کاظم علیه السلام این امر را منکر شد زیرا که اموالی نزد او بود و روایات محل توقف است.

موسی بن ابراهیم مروزی مکنی با بی حمران از حضرت موسی بن جعفر علیه السلام روایت مینمود و او را کتابیست که میگفت گاهی که حضرت ابی الحسن سلام الله عليه در حبس سندی بن شاهک بود، آن مطالب را از آنحضرت شنیده بود، و این موسی ابن ابراهیم هم معلم فرزندان سندی بن شاهك بود، ومحمد بن خلف بن عبد السلام از وی روایت میکرد.

ص: 18

موسی بن بکر واسطی کوفی واقفی از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و راویان آن حضرتست، خلف بن محمد میگوید: موسی بن بكر واسطی گفت: از حضرت أبي الحسن علیه السلام شنیدم میفرمود: پدرم علیه السلام فرمود:

نيك بخت است مردی که نمیرد تا زمانیکه جای نشینی از خود ببیند و چشمش بوجودش روشن گردد و اينك خداوند عزوجل خلف مرا از فرزندانم بمن بنمود، و با دست مبارك بعيد صالح اشارت کرد و فرمود: چشم من بأوروشن شد و از این پیش بیاره حالات او و دستورالعمل آنحضرت با او مسطور شد.

موسى بن سعد حناط، از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و نیز مینویسند از أبو الحسن موسی روایت میکرد، ضعیف الحال بود، و از اهل کوفه و بمذهب غلو میرفت، و دارای کتب کثیره است، از آنجمله کتاب الطرایف است که محمد بن الحسين بن أبى الخطاب ازوی روایت مینمود.

و در نسبت او بغلو روایت کرده اند، بلکه او را امامی دانند و روایاتیکه از وی مأثور است مشتمل امور عجیبه و شأنی عظیم است بالنسبه بحضرات ائمه هدى سلام الله عليهم اجمعين.

موسی بن عامر را از رواة حضرت عبد صالح علیه السلام شمرده اند.

مهران بن ابی بصیر (1) از اصحاب کاظم علیه السلام است، و احتمال دارد أبونصر باشد.

مهزم الاسدی (2) را از اصحاب کاظم علیه السلام نوشته اند، و در رواة ابي عبد الله علیه السلام مسطور است، و ظاهر این است که ابن ابی برده باشد.

موسى بن عيسى بن عبيد يقطيني، برادر محمد، از محمد بن عیسی مردیست که گفت: حضرت أبى الحسن علیه السلام بسته های جامه ها و غلامها و دینارها و حجتی برای من، وحجتی برای برادرم موسى بن عيسى بن عبید، و حجتی برای یونس بن

ص: 19


1- ظاهر اینست که ترجمه این دو نفر از ترجمه موسی بن عیسی مؤخر باشد.
2- ظاهر اینست که ترجمه این دو نفر از ترجمه موسی بن عیسی مؤخر باشد.

عبد الرحمن بفرستاد، و ما را فرمان کرد تا از جانب او حج گذاريم - الحديث.

و این خبر دلالت میکند که ایشان بتمامت عادل هستند، و ممکنست که وی موسی بن یقطین باشد که از اصحاب رضا علیه السلام است.

نجبة بن حارث با نون و جيم مفتوحه و باء مفرده، شیخی صادق و کوفی وصديق علي بن يقطين، و از اصحاب کاظم سلام الله عليه محسوب است.

نشيط بن صالح بن عبد الله عجلى كوفي، از اصحاب و راویان حضرت ابی الحسن کاظم علیه السلام است.

میگوید: چون مردمان در کار ابوالحسن علیه السلام یعنی امام رضا علیه السلام اختلاف حاصل کردند، با خالد گفتم آیا میبینی در چنین بلیه اختلاف مردمان در افتاده ایم، خالد گفت: حضرت أبي الحسن علیه السلام یعنی کاظم با من فرمود: عهد من با علي بزرگترین فرزندان و بهترین ایشان و افضل ایشان است، یعنی دیگر اختلافی باقی نمیماند، و پاره احوال نشیط در اصحاب صادق علیه السلام مرویست.

نصر بن قابوس لخمی از راویان حضرت ابی ابراهيم عليه التعليت والتسليم است و در خدمت ایشان منزلتی را دارا و از خواص حضرت كاظم علیه السلام، وثقات آنحضرت و بر امامت حضرت رضا علیه السلام از پدر بزرگوارش راوی نص مخصوص است.

از سلیمان عبدی از نصر بن قابوس مرویست که گفت: در خدمت حضرت ابی الحسن علیه السلام در منزل شریفش بودم، پس دست مرا بگرفت و بر یکی از بیوت سرای بازداشت، آنگاه در را بلند کرد، در اینوقت فرزندش علي رضا علیه السلام را بدیدم و در دست مبارکش کتابی بود که در آن مینگریست.

حضرت موسی سلام الله علیه فرمود: ای نصر این شخص را میشناسی؟ عرض کردم آری وی فرزند تو علی است، فرمود: آیا میدانی این کتابی که در دست اوست چیست که در آن مینگرد؟ عرض کردم نمیدانم، فرمود: این همان جفر است که جز پیغمبری یا وصی پیغمبری نمیتواند در آن بنگرد.

حسن بن موسی که راوی این حکایت است میفرماید: بجانم سوگند برای

ص: 20

نصر تا گاهیکه خبر وفات حضرت ابى الحسن علیه السلام را بدو آوردند هیچ شکی وریبی حاصل نشد و بقیه حالاتش در اصحاب حضرت صادق علیه السلام مسطور است.

نصر بن سوید او را کتابی میباشد، و موثق است و در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام نوشته اند كوفي صحيح الحديث است بجانب بغداد انتقال داد عيسى بن عبد و ابو عبدالله برقی و حسین بن سعید از وی راوی بودند.

نعيم بن قابوس از خواص و ثقات حضرت کاظم علیه السلام است.

وهب بن حفص ابو علی حریری مولی بنی اسد، از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت داشت، و واقفی بود بعضی حالاتش در اصحاب صادق علیه السلام مسطور است، در تلخيص المقال وهب بدون ياء، و در رجال نجاشی وهیب بصيغه تصغير مرقوم است.

وليد بن سعيد مولي أبي الحسن و هم از اصحاب کاظم علیه السلام بشمار آورده اند.

وليد بن هشام مرادیرا از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام محسوب دانسته اند، وموثق خوانده اند.

هشام بن احمد و بقولی احمر، از راویان حضرت أبي الحسن علیه السلام است، و پاره حالاتش در اصحاب حضرت أبي عبدالله علیه السلام مذکور است.

هشام بن حکم کندی مولای آن طایفه و از مردم بغداد و مكنى بأبي محمد و ابوالحکم میلادش در کوفه و منشأش واسط، و تجارتش در بغداد، و از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام، و راویان آن حضرت، حالات اور احتجاجات او در ذیل کتاب حضرت صادق علیه السلام، و این کتاب و مجلدات بعد از این کتاب مشروح و مفصلست در این مورد حاجت باطالت نیست.

هشام بن سالم از حضرت کاظم علیه السلام روایت میکرد و مردی ثقه است و بصحت عقیدنش اشارت کرده اند و کنیتش را ابو محمد نوشته اند، و هم نوشته اند: ابومحمد هشام بن سالم جوالقی کوفی جمعی از اصحاب حضرت أبي الحسن كاظم علیه السلام بود، بقیه احوالش در ذيل أصحاب حضرت أبي عبد الله علیه السلام مرقوم است.

هندبن حجاج از أصحاب و خواص آستان ولایت بنیان حضرت ناظم مناظم

ص: 21

عوالم امکان موسی کاظم سلام الله علیه است و از این پیش حکایت احضار حضرت کاظم علیه السلام او را از سجن القنطره مذكور نموديم.

يسين ضرير زيات بصرى حضرت أبى الحسن موسی علیه السلام را ملاقات و این در هنگامی روی داد که آنحضرت در بصره اقامت داشت، و از آن حضرت روایت مینمود،و کتابی تصنیف کرد که بدو منسوب است، وی را امامی مستقیم المذهب دانسته اند و جمعی از وی روایت مینمودند.

یحیی الازرق از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است، بعضى يحيى بن ازرق و پاره یحیی بن عبدالرحمن ازرق، و برخی ابن حسان ازرق نوشته اند، و خبری در باب خروج بصفا از صفوان از يحيي بن عبدالرحمن ازرق وارد است، و تمیز در میان ایشان مشکل است.

و از این پس در مقام خود میآید که یحیی بن حسان را پاره همین یحیی مذکور دانسته اند و برخی دو کس میشمارند، و صحیح همین است که دو تن باشند.

يحيى بن حسين بن زيد بن علي بن الحسين از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و واقفی است، ممکن است وی همان یحیی بن حسین باشد.

يحيى بن عبدالرحمن ازرق کوفی مردی ثقه و از حضرت ابی الحسن علیه السلام روایت داشت، و بعضی یحیی ازرق را که مذکور شد، این یحیی دانند در أصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام مسطور است.

يحيى بن عمران بن علي بن ابي شعبة الحلبی از حضرت کاظم علیه السلام روایت میکرد، مردى ثقه وصحيح الحديث بود، و بعضی نوشته اند يحيى بن عمران بن أبى العلاء کوفی، وچون با حلب معامله تجارتی داشت او را حلبی گفتند، بعضی حالاتش در اصحاب حضرت صادق سلام الله علیه مذکور است.

يحيى بن قاسم الحذاء با حاء مهمله و ذال معجمه از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و ابو بصیر کنیت دارد، وبقولي مكنى بأبي محمد است، و نوشته اند از

ص: 22

حضرت امام موسی علیه السلام روایت داشت، پاره حالاتش در اصحاب جناب ابي عبدالله سلام الله عليه مذکور است.

يحيی بن سماعه خیاط از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

يحيی بن عبدالله بصری از اصحاب حضرت کاظم صلوات الله عليه است.

يحيى بن فضل توفلی از اصحاب حضرت کاظم سلام الله عليه مذكور است.

يزيد بن اسحاق ملقب بشعر مکنی بابی اسحاق غنوی، دارای کتاب مكنى و برادرش محمد قائل بحياة حضرت كاظم علیه السلام، یعنی میگفت: آنحضرت وفات نکرده است و بدلالت امام رضا صلوات الله عليه او را هدایت فرمود.

يزيد بن خليفه حارثي حلوانی عربی از اصحاب حضرت كاظم علیه السلام و واقفی است، پارۀ حالاتش در اصحاب صادق علیه السلام مسطور است.

یزید بن سلیط زیدی از اصحاب و خواص حضرت أبي الحسن موسى كاظم علیه السلام نوشته اند، از اهل علم وورع وفقه و از شیعیان و ثقات آنحضرت بود، و حکایتی طویل دارد که در مقام خود مسطور است، بر امامت کاظم و رضا علیهما السلام راوی نص صریح است، و برحسن عقیده اش دلالت دارد، و انشاء الله تعالى پاره حالاتش در اصحاب حضرت امام رضا صلوات الله وسلامه علیه مسطور خواهد شد.

يعقوب بن جعفر بن محمد از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است.

يعقوب بن سالم احمر، برادر اسباط بن سالم، مردی ثقه و سراج و در شمار اصحاب حضرت کاظم علیه السلام و اصحاب حضرت ابی عبدالله سلام الله عليه مسطور است، و هم او را از راویان دوامام همام علیهما السلام مذکور نموده اند.

يعقوب بن شعيب بن ميثم بن يحيى تمار مولی بنی اسد، مکنی بابی محمد، مردی ثقه و در زمرة اصحاب کاظم سلام الله عليه مندرج و در رواة حضرت ابی عبدالله علیه السلام مذکور است.

يعقوب بن فضل بن يعقوب هاشمی برادر اسماعیل از حضرت کاظم علیه السلام راوی و در رواة حضرت ابی عبدالله صلوات الله عليهما محسوب است.

ص: 23

يوسف بن يعقوب (1) از أصحاب حضرت كاظم سلام الله عليه و واقفی است و برادر یونس فطحی است، و در اصحاب حضرت ابی عبدالله علیه السلام مذکور است.

يعقوب بن يقطين از أصحاب حضرت كاظم علیه السلام است و در أصحاب امام رضا علیه السلام مذکور میشود.

يونس بن عبد الرحمن مولى علي بن يقطين بن موسى مولی اسد مكنى بأبي عد، از وجوه أصحاب اماميه ومتقدم وعظيم المنزله و تولدش در زمان هشام بن عبدالملك بود، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام را نگران شد در میان صفا و مروه لکن از آنحضرت روایتی ننمود، و از حضر ابى الحسن موسى سلام الله علیه روایت کرد، و در شمار أصحاب آن حضرت مذکور است، نوشته اند هزار جلد کتاب در رد مخالفین بنوشت، شرح احوال او انشاء الله الرحمن در أصحاب حضرت امام رضا علیه السلام مسطور میشود.

يونس بن عبدالله فطحی از حضرت کاظم علیه السلام در تعظیم او و ترحم بر او و شهادت بحسن خاتمه اوروایتیست که منافی آنست که فطحی باشد.

يونس بن يعقوب بن قيس ابو علي جلاب دهنی بجلی کوفی مولی نهله، مادرش منيه دختر عمار بن أبي معاويه دهنى خواهر معاوية بن عمار، از حضرت أبي الحسن علیه السلام روایت میکرد و در بعضی کارها وکالت مینمود، و در شمار أصحاب آنحضرت مذکور شده است، و او را موثق دانند.

محمد بن ولید روایت کند که یوسف گفت: بخدمت حضرت أبي الحسن موسى علیه السلام در آمدم و عرض کردم فدایت کردم پدر بزرگوارت بر من رقت مینمود، و ترحم میفرمود اگر رأی مبارکت تصویب نماید مرا در این منزلت و مقام جای ده.

با من فرمود اى يونس «إنى دخلت علي أبى وبين يديه حيس أو هريسة، فقال ادن يا بني فكل من هذا، بعث به إلينا يونس، إنه من شيعتنا القدماء فنحن لك

ص: 24


1- ذكر يوسف بن يعقوب در اینجا مسلم اشتباه است و صحيح ظاهراً يعقوب بن يوسف باشد و یا اینکه باید بعد از یعقوب بن يقظين ذكر شود - م.

حافظون».

«حیس» طعامی است که از خرما و روغن و ماست ترتیب دهند، بالجمله فرمود بحضور مبارك پدرم صلوات الله علیه در آمدم و در پیش رویش حیسی با هریسه بود فرمود: ای فرزند من بیا و از این طعام بخور، یونس که از قدمای شیعیان ما میباشد، برای ما بفرستاده است، پس ما حافظ تو هستیم.

و در ذيل أصحاب حضرت صادق علیه السلام و امام رضا صلوات الله عليهما بپارٍۀ حالات و شئونات او اشارت رفته و خواهد رفت.

معلوم باد چون پارۀ اصحاب كتاب ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين بكنيه معروف هستند با بی مخصوص کنی مقرر داشته اند تا برای طالبان آسانتر گردد، لاجرم این بنده نیز اقتدا بایشان کرده آنچه متعلق بحضرت كاظم علیه السلام منسوب است، در اینجا مرقوم میدارد تا اتم و اکمل و اسهل گردد.

(ابوبصیر) عبد الله بن اسدی، و دیگر لیث بن بختری مرادیست که از حضرت کاظم علیه السلام روایت دارند (ابو بصیر) يحيى بن قاسم از حضرت کاظم سلام الله عليه روایت مینمود (ابوبکر) ابراهيم بن أبي سمال واقفى (أبو جبل) با جيم و باء موحده و بقولی با حاء مهمله از أصحاب كاظم علیه السلام وواقفى است (أبوجرير) قمی از أصحاب كاظم است (أبو جعده) از أصحاب حضرت امام موسی کاظم صلوات الله علیه و واقفی است.

(ابو جناده) اعمی از اصحاب حضرت موسی بن جعفر علیه السلام است و واقفی بود.

(ابو خالد) الذيال مجهول الحال است، و در شمار اصحاب حضرت كاظم علیه السلام مذكور است (ابو خالد) ذبالی از اهل ذباله و از اصحاب حضرت كاظم علیه السلام و بحسن عقیدت و معرفت و محبت معروف است.

(ابو خالد) مولى على بن يقطين از حضرت ابى الحسن روایت کرده است: «انه ليس على معوذ الحج طواف النساء» و اين خلاف اجماع است.

ص: 25

(ابو زکریا) اعور از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است و نوشته اند ثقه بود (ابو سعید) فماط خالد بن سعید از اصحاب حضرت کاظم علیه السلام است و ثقه بود (ابوسلمه) گفته اند نامش خلف بن خلف لغایفی خادم حضرت ابی الحسن كاظم علیه السلام بود (ابو شعیب) محاملی ثقه و از اصحاب حضرت کاظم سلام الله علیه است.

(ابو عامر) بن جناح مردی ثقه و از اصحاب حضرت امام موسی سلام الله عليه است (ابو العلاء) حضرمی از اصحاب جناب امام موسی کاظم سلام الله علیه میباشد (ابو المنحل) از اهل کوفه و اصحاب راویان حضرت ابی عبدالله و کاظم علیهما السلام است (ابو مصعب) زیدی از اصحاب حضرت کاظم صلوات الله عليه است (ابو يحيى) حناط مكفوف از حضرت کاظم علیه السلام روایت مینمود.

و پارۀ اشخاص هستند که از اصحاب آنحضرت میباشند و معروف بابن فلان و منسوب بفلان هستند مثل (ابن بندر) عاصمی که حضرت ابی الحسن علیه السلام در حقش دعای خیر فرموده است، و دیگر (ابن جعده) واقفی است که از اصحاب آنحضر تست و نوشته اند أصح أبو جعده است چنانکه مذکور شد.

و مثل (مخزومی) که از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام بر تنصيص امامت امام رضا سلام الله عليهما راوی و از خواص و ثقات آنحضرت واهل ورع و علم و فقه و شیعیان آنحضرت علیه السلام است، روایت کرده اند که مادرش از فرزندان جعفر بن ابیطالب بود، و شاید مغيرة بن توبه مخزومی باشد، والله تعالى اعلم.

مکشوف باد با نقاهت مزاج و کسالت بال و تطرق خیال، در این روز سه شنبه بیست و ششم شهر رمضان المبارك سال تخاقوى سعادت دلیل یکهزار و سیصد و بیست و هفتم هجری نبوی صلی الله وعلیه واله، در دارالخلافه طهران بتوفیق خداوند سبحان از نگارش احوال اصحاب و رواة حضرت كاظم صلوات الله عليه بر حسب میسور فراغت حاصل شد، و تشخیص صحیح و سقیم و تبيين و توضیح حال رجال با علمای رجال است.

و اگر بیرون از وظیفه این بنده و امثال من نبودی، در تشکیل این امر

ص: 26

نیز از تشمیر ذیل و اهتمام کامل دریغ نمیرفت.

بحمد الله تعالى كتب معتبره رجال و تواریخ و اخبار و آنچه در خور اینگونه تحریرات است غالباً موجود، و علم و بصیرت و اطلاع نيز بيك اندازه حاصل است.

لكن زمان تنك و روزگار نامساعد، و بادهای مخالف بطوری مختلف و محیط است که شاید اگر در این امر اقدام رود از آنچه از این واجب تر است محروم بماند.

و اگر خداوند ناصر و توفیق و زمان و آسایش عطا فرماید، شاید در وقت دیگر که بر ذهاب آنچه در مکنون خاطر است بیمناک نباشد، باین امر نیز اهتمام نماید.

در بیان آیاتی که از حضرت کاظم علیه السلام تفسیری در آن وارد است و غالب آن ها راجع بأئمه علیهم السلام است

در هفتم بحارالا نوار و تفسیر برهان از یعقوب بن جعفر مسطور است که گفت: در مکه معظمه در حضرت أبى الحسن عليه الصلاة و السلام مشرف بودم ، مردی عرض کرد همانا تو تفسیر میفرمایی از کتاب خدای چیزیرا که شنیده نشده است؟

فرمود: «علينا نزل قبل الناس، ولنا فسر قبل أن يفسر في الناس، فنحن تعرف حلاله و حرامه، و ناسخه و منسوخه و سفريته وحضريته، و فى أى ليلة نزلت كم من آية، و فيمن نزلت، و فيما نزلت.

نحن حكماء الله في أرضه وشهداء على خلقه، و هو قول الله تبارك و تعالى (ستكتب شهادتهم ويسئلون) (1) فالشهادة لنا، و المسئلة للمشهود عليه، فهذا علم -

ص: 27


1- سوره زخرف آیه 19.

ما قد أنهيته إليك ما لزمنى ، فان قبلت فاشكر ، و إن تركت فان الله على كل شيء شهید».

قرآن بر ما نازل شد پیش از آنکه بر مردمان نمایش گیرد، و برای ما تفسیر کرده شده قبل از اینکه بر مردمان تفسیر شود، لاجرم ما بر حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و آیات سفر به و حضریه و اینکه در کدام شب چند آیه نازل شده، و در حق کدام کس و در چه چیز فرود گردیده، دانا هستیم.

و چون دارای این علم و معرفت میباشیم، پس مائیم حکمای خدای در زمین خدای و شهدای خدای بر خلق خدای و اینست قول خدایتعالی که میفرماید: زود است که شهادت ایشان نوشته و مسئول شوند.

پس شهادت برای ما، و مسئله برای مشهود علیه است، پس اینست علم آنچه بتوانهی کردم، و بسوی تو باز رسانیدم بآنچند که مرا لازم بود، پس اگر پذیرفتار شدی شکر خدایرا بجای گذار، و اگر از دست فرو نهادی، همانا خداوند تعالی بر همه چیز شاهد و گواه است.

و نیز در کتاب مذکور از عیسی بن داود مذکور است که حضرت ابی الحسن در این قول خدایتعالی «هذا ذكر من معى و ذكر من قبلی» (1) میفرمود، «ذكر من معى» على علیه السلام «و ذكر من قبلى» ذكر الأنبياء و الأوصياء علیهم السلام است.

و هم در آنکتاب از مرزبان قمی مسطور است که از حضرت ابی الحسن علیه السلام از معنی اینقول خداى عزوجل «شهد الله أنه لا إله إلا هو و الملئكة و أولوا العلم قائماً بالقسط» (2) بپرسید، فرمود «هو الامام» دارایان علم و قائم بالقسط، در این آیه شریفه عبارت از امام است.

و دیگر در آنکتاب از علی بن سوید مسطور است که از عبد الصالح علیه السلام از

ص: 28


1- سوره انبیاء آیه 23.
2- سوره آل عمران آیه 18.

اينقول خداى عزوجل «ذلك بأنه كانت تأتيهم رسلهم بالبينات» (1) سؤال کردم، فرمود: «بينات» همان ائمه صلوات الله عليهم میباشند.

و نیز در آنکتاب از یونس مردیست که از حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما از این آیه شریفه سؤال کردم «إن الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها» (2) خداوند امر میفرماید شما را که امانات را باهلش باز رسانید.

فرمود «هذه مخاطبة لنا خاصة ، أمر الله تبارك و تعالى كل إمام منا أن يؤدى إلى الإمام الذى بعده ويوصى إليه، ثم هي جارية فى سائر الأمانات».

این مخاطبتی است که مخصوص بما بود خداوند تبارك و تعالى امر فرموده است: هر امامی از ما را که ادا کند بسوی امامی که بعد از اوست، و وصیت بدو گذارد بعد از آن این آیه در سایر امانات نیز جاری شد.

همانا پدرم از پدرش با من حدیث نهاد که على بن الحسين صلوات الله عليهم با أصحاب خود فرمود: بر شما باد بأدای امانت، پس اگر قاتل پدرم حسین ابن علی مرا بآن شمشیری که پدرم را کشته است امین گرداند، همانا آن شمشیر را بدو گذارم.

و از این پیش در کتاب احوال حضرت امام زین العابدين علیه السلام باين خبر اشارت رفت.

و هم در آنکتاب از عیسی بن داود نجار مسطور است که حضرت ابی الحسن موسی از پدر بزرگوارش علیهما السلام، در این آیه شریفه میفرمود:

«(قل أطيعوا الله وأطيعوا الرسول فان تولوا فائما عليه ما حمل) (3) من السمع والطاعة والأمانة والصبر (وعليكم ما حملتم) من العهود التي أخذها الله عليكم في

ص: 29


1- سوره مؤمن آیه 22 و تنابن 6.
2- سوره نساء آیه 58.
3- سوره نور آیه 54.

علي وما بين لكم في القرآن من فرض طاعته».

پس قول خداى تعالى «وإن تطيعوه تهتدوا» يعنی اگر اطاعت کنید علی علیه السلام را هدايت مييابيد «و ما علي الرسول إلا البلاغ» هكذا نزلت.

و هم در آن کتاب مسطور است که حسین بن عبد الله بن جندب گفت صحيفه بسوی ما بیرون آمد و گفت: پدرش عبدالله مکتوبى بحضرت أبي الحسن علیه السلام بعرض رسانید.

فدایت بگردم، همانا پیر شده ام و از بسیاری از آن اعمال که بجای میآوردم و اسباب نیروی خود میساختم، عاجز شده ام، فدایت شوم دوست میدارم کلامی بمن تعلیم فرمائی که مرا بحضرت پروردگارم تقرب دهد، و بر علم و فهم من بیفزاید.

آن حضرت در جواب او مرقوم فرمود: «قد بعثت إليك، بكتاب فاقرأه وتفهمه، فان فيه شفاء لمن أراد الله شفاءه، وهدى لمن أراد الله هداه، فأكثر من ذكر بسم الله الرحمن الرحيم لاحول ولا قوة إلا بالله العلى العظيم، وإقرأها على صفوان و آدم».

همانا کتابی بتو فرستادم بخوان و بفهم که در این کتاب شفاء است برای کسیکه خدای شفاء او را خواهد، و هدایت است برای کسیکه خدای تعالی اراده هدایت او را فرموده است، پس کلمۀ «بسم الله الرحمن الرحيم لاحول ولاقوة إلا بالله العلى العظيم»، فراوان بخوان و برصفوان و آدم قراءت نمای.

ابو الطاهر گفته است آدم نام مردی از اصحاب صفوان است.

و دیگر در همان جلد هفتم بحار از عیسی بن داود مرویست که گفت حدیث فرمود ما را امام موسی بن جعفر از پدر بلند اخترش علیهما السلام در این قول خدای تعالی «في بيوت أن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغد و والأصال» (1)

ص: 30


1- سوره نور آیه 36.

فرمود: بیوت آل محمد صلی الله وعلیه واله، بيت علي وفاطمة والحسن والحسين وحمزة و جعفر علیهم السلام.

عرض کردم: «بالغدو والأصال» بچه معنی است؟ فرمود: «الصلاة في أوقاتها» ادای نماز است در اوقات مقررۀ آن.

میگوید: بعد از آن خدای عزوجل ایشانرا توصیف نمود، و فرمود: «رجال لا تلهيهم تجارة ولا بيع عن ذكر الله وإقام الصلوة وايتاء الزكوة يخافون يوماً تتقلب فيه القلوب والأبصار» (1)

این رجال مذکور، چنان مردمی و رجالی هستند که هیچ چیز از امور دنیویه ایشان را از یاد خدای واقامت نماز و پرداختن زکاة باز نمیدارد، و از آنروزی که از هیبت و بیم آنروز دلها و دیدارها دیگرگون میشود، ترسان هستند.

فرمود: «هم الرجال لا يخلط الله معهم غيرهم» این مردمی هستند که به واسطه شرف و جلالتی که دارند خدای تعالی ایشان را با دیگران مخلوط نمیفرماید، یعنی از غیر خودشان ممتاز هستند.

«ثم قال: ليجزيهم الله أحسن ما عملوا ويزيدهم من فضله» در عوض اعمال ستوده خود بپاداشی بس نیکوتر و فزونی فضل خدای برخوردار میشوند.

«قال: ما اختصهم به من المودة والطاعة المفروضة، وصير مأويهم الجنة والله يرزق من يشاء بغير حساب» این جمله همه در پاداش اعمال ستوده ایشان است.

و هم در آن کتاب از موسی بن بکر از ابوالحسن اول علیه السلام مردیست که گفت رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود: بدرستیکه خداوند تعالی اختیار فرموده است از بیوتات چهار بیت را پس خداوند عزوجل ميفرمايد: «إن الله اصطفى آدم و نوحاً و آل إبراهيم و آل عمران على العالمين» (2) إلى آخر الخبر.

و هم در هفتم بحار از محمد بن فضل از حضرت أبي الحسن علیه السلام در این آیه

ص: 31


1- سوره نور آیه 37.
2- سوره آل عمران آیه 33.

شریفه «فسيرى الله عملكم ورسوله والمؤمنون » (1) فرمود: «نحن هم» مقصود از مؤمنان ما هستیم.

و نیز در کتاب مذکور از عیسی بن داود از حضرت موسی بن جعفر از پدرش عليهما السلام در این آيه شريفه «ومن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلايخاف ظلماً ولا هضماً» (2) فرمود: «مؤمن بمحبة آل محمد صلی الله وعلیه واله بغض لعدو هم» در اینجا هضم بمعنى نقص است.

و نیز در آنکتاب از علی بن جعفر از برادرش حضرت امام موسی از آباء عظامش از امیر المؤمنين صلوات الله عليهم مروی که گفت: رسولخدای صلی الله وعلیه واله با من فرمود: «يا علي ما بين من يحبك وبين أن يرى ما تقر به عيناه إلا أن يعاين الموت» دوستدار تو در هنگام مرگ هر دو چشمش روشن میشود.

پس از آن تلاوت فرمود: «ربنا آخرجنا نعمل صالحاً غير الذي كنا نعمل» (3) یعنی دشمنان ما چون بدوزخ اندر شوند میگویند: ای پروردگار ما بیرون بیاور ما را عمل کنیم و رفتار نمائیم در ولایت علی علیه السلام غیر از آنگونه اعمالی که در دشمنی او بجای آوردیم.

پس در جواب آن گفته میشود «أولم نعمر كم ما يتذكر فيه من تذكر وجاء كم وجاءكم النذير» و آن نذير و بیم دهنده عبارت از پیغمبر صلی الله وعلیه واله است «فذوقوا فما للظالمين لآل محمد صلی الله وعلیه واله من ينصر هم ولا ينجيهم منه ولا يحجبهم عنه».

چون در دنیا آنچه باید بشما از وعد و وعید و بیم و امید و تهدید و نوید دادند و روزگاری در از بیابان بردند و از خبث فطرت و شقاوت سجيت جز بخصومت با محمد و آل محمد صلی الله وعلیه واله بپایان نرسانیدند، اکنون پشیمانی و التماس و مسئلت سودی ندارد و بهیچوجه از آتش جحیم و عذاب الیم مفری و مناصی ندارید.

ص: 32


1- سوره توبه آیه 107.
2- سورة طه آیه 112.
3- سورة فاطر آیه 35.

و نیز در آنکتاب از عیسی بن داود از حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام مرویست که این آیه شریفه را اینطور قراءت میفرمود: «وقل الحق من ربكم» في ولاية على علیه السلام «فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر» (1).

میگوید و همچنان قراءت فرمود «الى قوله: أحسن عملا» فرمود: با پیغمبر صلی الله وعلیه واله گفتند: «اصدع بما تؤمر فى أمر على فانّه الحق من ربك فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر» پس خداى تعالى ترك ولایت و امر علي علیه السلام را معصیت خدای و کفر گردانید.

میگوید پس از آن قراءت فرمود: «إنا أعتدنا للظالمين - لآل محمد - ناراً أحاط بهم سرادقها» و پس از آن قرائت نمود «إن الذين آمنوا وعملوا الصالحات إنا لا نضيع أجر من أحسن عملا» (2) یعنی بهم آل محمد صلی الله وعلیه واله.

و نیز در آنکتاب از حضرت کاظمی از این قول خدای تعالی «بلي من كسب سيئة» (3) پرسیدند فرموده «بغضنا» کسب بد و ناپسند دشمنی ها می باشد «و أحاطت به خطيئته» فرمود «من شرك في دمائنا» هر کس در خون ما شريك شود خطيئت او بروی احاطه نماید.

و نیز در آن کتاب از محمد بن فضیل از عبد الصالح علیه السلام حکایت است که گفت از آنحضرت از این قول خداى عزوجل «ولا تستوى الحسنة ولا السيئة» (4) نيك وبد یکسان نیست، بپرسیدم فرمود: مائیم حسنه و بنی امیه اند سیئه.

و هم در آن کتاب از محمد بن ابی عمیر از حضرت ابی الحسن موسی در این قول خدای تعالى «ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم» (5) فرمود: «نحن نعيم المؤمن و علقم الكافر» مائيم نعيم مؤمن و علقم یعنی حنظل کافر.

ص: 33


1- سوره کهف آیه 29.
2- سوره كهف آیه 30.
3- سوره بقره آیه 77.
4- سوره فصلت آیه 35.
5- سوره تکاثر آیه 8.

و هم در آن کتاب از محمد بن زیاد از دی مرویست که گفت: از سید و آقای خودم موسی بن جعفر علیه السلام از اينقول خدای عزوجل «وأسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة» (1) بپرسيدم فرمود: «النعمة الظاهرة الامام الظاهر، و الباطنة الامام الغائب».

راقم حروف گوید: در اینکلام مبارك اشارت بحضرت حجة الله تعالى في الارضين امام غايب صاحب العصر عجل الله تعالى فرجه است.

و نیز در آنکتاب از محمد بن فضیل از حضرت أبي الحسن علیه السلام در اینقول خدای تعالی «وعلامات وبالنجم هم يهتدون» (2) مرویست که فرمود: مائیم آن علامات و آن نجم رسول خدای صلی الله وعلیه واله است.

و هم در آنکتاب از حصین بن مخارق از حضرت أبي الحسن موسى از آباء بزرگوارش علیهم السلام در این قول خدای عز وجل «فقد استمسك بالعرة الوثقى» مرویست که فرمود: عروة وثقى مودت ما اهل بیت است.

و نیز در همان جلد هفتم بحار از محمد بن فضیل بن یسار مرویست که گفت: از حضرت أبي الحسن علیه السلام سؤال نمودم از این قول خداوند عز وجل «والتين والزيتون» فرمود: تین حسن و زیتون حسین صلوات الله عليهما میباشد.

پس از آن عرض کردم: در قول خدای تعالی «و طور سينين» فرمود: طور سينين نيست «إنما هو طور سيناء» و اين أمير المؤمنين علي بن ابي طالب صلوات الله عليه است.

عرض کردم: قول خدای «وهذا البلد الأمين» فرمود: «ذلك رسول الله صلى الله علیه و آله» و از آن پس ساعتی سکوت نمود، آنگاه فرمود: « لم لاتستوفى مسئلتك إلى آخر السورة؟» از چه روی معنی و تفسیر این سوره مبارکه را تا بپایان آن نپرسیدی و سؤال خود را بعد كمال نرسانيدي؟.

ص: 34


1- سورة لقمان آیه 20.
2- سورۂ نحل آیه 17.

عرض کردم: پدرم و مادرم فدایت باد قول خداى تعالى «إلا اللذين آمنوا وعملوا الصالحات» فرمود اين كسان أمير المؤمنين صلوات الله عليه و تمام شیعیان آن حضرت هستند «فلهم أجر غير ممنون» که ایشان را اجری و مزدی بی منت است.

وقال أبو الحسن علیه السلام در قول خداى تعالى «وهذا البلد الأمين ذلك رسول الله صلى الله عليه وآله» و ما سبیل و راه آن هستیم «أمن الله به الخلق في سبيلهم من النار إذا أطاعوه» خداوند آفریدگان خود را که در سبیل و طریق ایشان را هسپار باشند از آتش دوزخ ایمن میگرداند گاهیکه اطاعتش را نمایند.

و هم در آنکتاب از محمد بن فضیل مردیست که گفت از حضرت أبي الحسن علیه السلام از این قول خداى تعالى «و أوحى ربك إلى النحل أن اتخذى من الجبال بيوتاً» (1) فرمود مقصود قریش است، عرض کردم «و من الشجر» فرمود يعني از عرب، عرض کردم «ومما يعرشون» فرمود یعنی از موالی.

عرض کردم قول خدای «فاسلكي سبل ربك ذللا» فرمود «هو السبيل الذى نحن عليه من دينه» عرض کردم «فيه شفاء للناس» فرمود یعنی آنچه خارج میشود از علم أمير المؤمنين علي بن ابي طالب علیه السلام فهو الشفاء چنانکه میفرماید «شفاء لما في الصدور».

و هم در آنکتاب در آن باب که حضرات ائمه علیهم السلام سبع المثاني هستند، از هارون بن خارجه مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام با من فرمود:

«نحن المثاني التي اوتيها رسول الله صلی الله وعلیه واله، و نحن وجه الله تتقلب بين أظهر كم من عرفنا ومن لم يعرفنا فامامه اليقين».

مجلسی اعلی الله مقامه میفرماید: «فامامه الیقین» مرگ متقین با آن معرفت است که در دنیا برای شخص بر حسب دلیل حاصل میشود و در زمان مرگ بالمشاهده حاصل میگردد، یعنی هر کس ما را باین شئونات امامت و ولایت بشناسد یا نشناسد در هنگام مرگ بروی مکشوف خواهد شد.

ص: 35


1- سوره نحل آیه 71 و 72.

و مثانی اشار تست باین قول خدای تعالی «ولقد آتيناك سبعاً من المثاني والقرآن العظيم» (1) و مشهور در میان جماعت مفسرین این است که از این مثانی سورة فاتحة الكتاب مقصود است، و از این روی مثانی نامیده شد که در نماز دو دفعه قراءت میشود.

و بقولى مقصود و مراد هفت سوره از اول قرآن میباشد، و از این روی این سبع طوال را مثانی خواندند که «متثنى فيه الاخبار و العبر».

و بروایتی مقصود تمام قرآنست «لقسمته أسباعا، وقوله: من المثانى بيان السبع، والمثانى من التثنيه أو الثناء، فان كل ذلك مثنى تكرر قراءته وألفاظه، أو قصصه ومواعظه أو مثنى البلاغة والاعجاز ومثنن على الله بما هو أهله من صفاته العظمى و اسمائه الحسنى».

و نیز جایز است که مراد از مثانی قرآن مجید یا تمام کتب خداوندی باشد و در اینوقت «من» از برای تبعیض خواهد بود.

و نیز احتمال داده اند که چون هفت را دو برابر نمایند چهارده میشود، و موافق با عدد حضرات معصومین صلوات الله عليهم خواهد بود، و سایر احتمالات و بیانات مجلسی علیه الرحمه چندان محل حاجت نیست.

و قرآن عظیم در خبری که از حضرت ابی جعفر علیه السلام وارد است علي بن أبي طالب علیه السلام است.

و دیگر در کتاب مسطور از عیسی بن داود نجار از حضرت أبي الحسن موسى ابن جعفر علیه السلام مسطور است که آن حضرت از پدر عالی اخترش امام جعفر صلوات الله علیهما از این قول خداوند عز وجل «فمن اتبع هداى فلا يضل ولا يشقى» (2) بپرسید.

فرمود: «قال رسول الله صلی الله وعلیه واله: يا أيها الناس اتبعوا هدى الله هند و او تر شدوا

ص: 36


1- سوره حجر آیه 87.
2- سورة طه آیه 123.

وهو هداي وهدى هذا على بن أبيطالب علیه السلام».

پس هر کس متابعت کرد هدای او را در زندگانی من و بعد از مرگ من، همانا متابعت نموده است هدای مرا، و هر کس متابعت نماید هدای مرا همانا متابعت نموده است هدای خدا را، و هر کس متابعت کند هدای خدا را پس نه گمراه میشود، و نه شقی میگردد.

«قال: ومن أعرض عن ذكرى فان له معيشة ضنكا * و نحشره يوم القيمة أعمى» (1) إلى قوله «تعالى وكذلك نجزى من أسرف - فى عداوة آل محمد - و لم يؤمن بآيات ر به ولعذاب الآخرة أشد وأبقى».

پس از آن خداوند عزوجل ميفرمايد «أفلم يهد لهم كم أهلكنا قبلهم من القرون يمشون في مساكنهم، إن في ذلك لآيات لاولى النهى» وهم الائمة من آل محمد صلی الله وعلیه واله و ماكان في القرآن مثلها».

یعنی هر چه در قرآن کلمه اولى النهى واولی الالباب باشد یا امثال آن، اشارت بحضرات ائمه است.

و هم در آنکتاب هفتم بحار الانوار از عیسی بن داود از حضرت موسی بن جعفر از پدر امامت مخبرش امام جعفر صلوات الله عليهما در این قول خدای عزوجل «فستعلمون من أصحاب الصراط السوى ومن اهتدى» (2) میفرمود: «الصراط السوى هو القائم علیه السلام والهدى من اهتدى لطاعته، ومثلها في كتاب الله عز وجل «وإنى غفار لمن تاب و آمن وعمل صالحاً ثم اهتدى» (3) قال إلى ولايتنا».

و نیز در آنکتاب از حسین بن مخارق از امام موسی بن جعفر از پدران بزرگوارش سلام الله علیهم در این قول خدای عزوجل «الذين إن مكناهم في الأرض أقاموا الصلوة وآتوا الزكوة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر» (4)، فرمود:

ص: 37


1- سوره طه آیه 124 - 129.
2- سوره طه آیه 135، آخر سوره.
3- سوره طه آیه 85 و در آنجا «لغفار».
4- سوره حج آیه 43.

«نحن هم» مائیم آنکسانیکه دارای این اعمال وصفات حسنه هستند.

از عیسی بن داود مرویست که گفت روزی در خدمت پدرم علیه السلام در مسجد بودم بناگاه مردی در خدمتش بیامد، و در پیش روی مبارکش ایستاد، عرض کرد یا ابن رسول الله آیتی در کتاب خداوند عزوجل مرا کند و متحیر ساخته است، و از آن آیه از جابر بن یزید بپرسیدم، مرا بحضرت تو راه بنمود.

فرمود «و ماهی؟» آن آیه کدام است؟ عرض کرد: این قول خداوند عزوجل «الذين إن مكناهم في الأرض» الأيه، فرمود بلی در حق ما نزول گرفته است.

و این چنانست که فلان وفلان و طایفه که با ایشان بودند، و نام همه را برشمرد، بخدمت رسول خدای صلی الله وعلیه واله اجتماع ورزیدند، و عرض کردند ای رسول خدای بعد از تو این امر، یعنی خلافت بکدامکس میرسد؟.

سوگند با خدای اگر بمردی از اهل بیت تو برسد همانا ما برجان خودمان ترسان هستیم، و اگر بغیر از ایشان برسد شاید غیر از ایشان نزدیکتر و رحیمتر باشد بما از ایشان.

پس رسول خداى صلی الله وعلیه واله غضبناک شد غضبی شدید بعد از آن فرمود دانسته باشید سوگند با خدای اگر ایمان بخدای و رسول خدای داشته باشید، ایشانرا یعنی اهلبیت رسول خدای را دشمن نخواهید داشت، زیرا که دشمنی با ایشان دشمنی با من است، و بغض با من همان کفر بخداوند است.

«ثم يختم إلى نفسى فوالله لان مكنهم الله في الأرض ليقيم الصلاة لوقتها وليوان الزكاة لمحلها، وليأمرن بالمعروف، ولينهن عن المنكر، إنما يرغم الله اتوف رجال يبغضونني و يبغضون أهل بيتي و ذريتي».

سوگند با خدای اگر خداوند ایشان را در زمین مکانت و تمكين و ریاست و امارت دهد، در آینه نماز را بهنگامیکه مقرر است بپای دارند، وزکاة را چنانکه حکم خداوند است بمحلش رسانند، و بمعروف و کردار نیکو امر نمایند، و از منکر

ص: 38

و کردار ناستوده نهی فرمایند، همانا خداوند تعالی برخاك ذلت وحسرت بمالد، بینی مردانی را که دشمن من و دشمن اهل بیت و ذریه من هستند.

فأنزل الله عز وجل «الذين إن مكناهم في الأرض» إلى قوله «والله عاقبة الامور».

پس آن قوم نابکار پذیرفتار نشدند، و خداوند سبحان این آیت وافی دلالت را بفرستاد «و إن يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم وقوم لوط و أصحاب مدين وكذب موسى فأمليت للكافرين ثم أخذتهم فكيف كان نکیر» (1) از آغاز خلقت خلق روزگار و منافقین شقاوت آثار براین شیمت بوده و هستند.

و دیگر در همان کتاب مسطور است که یحیی بن اکثم از حضرت ابی الحسن العالم علیه السلام از این قول خداى تعالى «سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله» (2) پرسید چیست این؟

فرمود: «هي عين الكبريت، وعين اليمن، وعين البرهوت، وعين الطبرية، وحمة ماسبذان، وحمة افريقية، وعين بلعوران، و نحن الكلمات التي لا تدرك فضائلنا ولا تستقصى» (حمة) بفتح مهمله و تشدید میم هر چشمه ایست که در آن آب گرم باشد و بجوشد، و مردم علیل و رنجور بآن استشفاء نمایند و در ایران متعدد است.

و نیز در همان هفتم بحار الأنوار از عیسی بن داود از امام موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش علیهما السلام در این قول خداوند عز وجل «ومن يعظم حرمات الله فهو خير له عند ربه» (3) فرمایش فرمود «هي ثلاث حرمات واجبة فمن قطع منها حرمة فقد أشرك بالله».

این حرمات مذکوره سه حرمت است که واجب است و هر کس از این سه حرمت یکی را قطع نماید همانا بخداوند شرك آورده است.

ص: 39


1- سوره حج آیه 44.
2- سوره لقمان آیه 27.
3- سوره حج آیه 32.

نخستين انتهاك حرمت خداوند است در بیت الله الحرام، دوم تعطيل كتاب الله است و بغیر از کتاب خدای عمل کردنست، سوم قطع و پاره کردن و بریدن آن چیزی است که خداوند واجب ساخته است از فرض مودت وطاعت ما.

و نیز در آنکتاب از عیسی بن داود نجار از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر از پدرش حضرت امام جعفر صادق سلام الله عليهما در این قول خدای عز وجل: «و أوفوا بالعهد إن العهد كان مسؤلا * وأوفوا الكيل إذا كلتم وزنوا بالقسطاس المستقيم». (1)

فرمود عهد آن چیزی است که پیغمبر صلی الله وعلیه واله اخذفرمود بر مردمان در مودت و دوستى ما وطاعت امير المؤمنین، اینکه با او مخالفت نکنند، و بروی تقدم نجویند و قطع رحم ایشان را ننمایند.

و ایشان را معلوم ساخت و دانا فرمود که مسؤل عنه هستند، یعنی از این عهد و شرطی که با آنها پیغمبر بر نهاد مسؤل خواهند شد که بجای آوردند یا نیاوردند، و از کتاب خدای عزوجل مسئول هستند.

وأما قسطاس همانا امام است «وهو العدل من الخلق أجمعين، وهو حكم الأئمة» قال الله جل وعز «ذلك خير وأحسن تأويلا» فرمود: «هو أعرف بتأويل القرآن وما يحكم و يقضى».

و نیز در آن کتاب از عیسی بن داود نجار از حضرت موسی بن جعفر از پدر بلند گوهرش جعفر صلوات الله عليهما روایت کنند که فرمود:

رسول خدا صل الله وعلیه واله على بن ابى طالب امير المؤمنين و فاطمه وحسن وحسین عليهم السلام را فراهم ساخت و در برایشان بربست و فرمود:

«يا أهلى وأهل الله إن الله عز وجل يقرأ عليكم السلام، وهذا جبرئيل معكم فى البيت و يقول إن الله عز وجل" يقول إلى قد جعلت عدو كم لكم فتنة فما تقولون؟»

ص: 40


1- سوره بنی اسرائیل آیه 36 و 37.

ای اهل من و اهل خداوند بدرستیکه یزدان عز وجل برشما سلام میفرستد و اينك جبرئیل میباشد که با شما هست در این خانه و میگوید: خداوند عزوجل میفرماید: من قرار دادم دشمن شما را برای شما فتنه و آزمایش باشد پس شما چه میگوئید؟.

عرض کردند: یا رسول الله ما شکیبائی میگیریم برای امر خدا و آنچه نازل کرد، و از قضای خدا تا گاهی که بحضرت خدای در آئیم، و جزيل ثوابش را استمکال نمائیم، چه از خدای شنیده ایم که تمام خیر را بصابرين وعده نموده است.

پس رسول خدای صلی الله وعلیه واله بگریست تا ناله و نحب آن حضرت را از بیرون خانه بشنیدند، پس خداوند عزوجل این آیه را نازل فرمود: «وجعلنا بعضكم لبعض فتنة ، أتصبرون وكان ربك بصيراً» (1) انهم سيبصرون (سيصبرون) یعنی زود است که صبر فرمایند چنانکه فرمودند صبر میکنم صلوات الله عليهم.

راقم حروف گوید: گریستن و نالیدن رسولخدا و أنبياء وأولياء عظام علیهم السلام بدیگر مردم قیاس نمی تواند ساخت، از این پیش نیز در کتب سابقه باین معنی اشارت شده است والله اعلم.

و هم در آنکتاب از علي بن جعفر مسطور است که گفت از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم فرمود: «لما رأى رسول الله صلی الله وعلیه واله» چون رسولخدای نگران شد که تیم وعدی و بنی امیه بر منبر مبارکش بر می نشینند افطغه این امر آن حضرت را بدهشت آورد.

پس خدای تبارك وتعالى «أنزل قرآناً يتأسی به» فرو فرستاد آیتی را که بأن تأسى جوينده «وإن قلنا للملئكة اسجدوا لأدم فسجدوا إلا إبليس أبى» (2).

پس از آن رسولخدا صلی الله وعلیه واله راوحی فرستاد «يا محمد إلى أمرت فلم اطع فلا

ص: 41


1- سوره فرقان آیه 23.
2- سوره بقره آیه 33.

تجزع أنت إذ أمرت فلم تطلع في وسيتك».

ای محمد من که خداوند هستم امر فرمودم و اطاعت امر مرا نکردند ، پس تو جزع مکن که چون امر کردی در آنچه وصیت نمودی اطاعت ترا در وصیت بجای نیاوردند.

و نیز در آنکتاب از عیسی بن داود از حضرت موسی بن جعفر از پدرش از جد بزرگوارش علیهم السلام مرویست که فرمود نازل شده است این آیه در آل محمد صلى الله عليه و آله خاصه.

«اذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير * الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق إلا أن يقولوا ربنا الله» الى قوله «والله عاقبة الامور» (1).

و هم در آنکتاب هفتم بحار الانوار از حضرت کاظم علیه السلام در این قول خدای تعالى «الأمن أذن له الرحمن» (2) الأيه فرمود «نحن والله مأذون لهم يوم القيمة والقائلون صواباً».

و هم در آنکتاب از عیسی بن داود مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود از پدرم صلوات الله علیهما شنیدم میفرمود گاهی که مردی از آنحضرت سؤال کرد از این قول خدای عزوجل:

«يومئذلا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن و رضى له قولا». (3)

فرمود «لا ينال شفاعة محمد صلی الله وعلیه واله و آله يوم القيمة الأمن أذن له بطاعة آل محمد ورضى له قولا وعملا فيهم فيجيء (فيحيى ظ) على مودتهم ومات عليها فرضى الله قوله و عمله فيهم».

پس از آن فرمود «وعنت الوجوه للحي القيوم و قد خاب من حمل ظلماً». (4)

ص: 42


1- سوره حج آیه چهلم تا آخر آیه چهل و دوم.
2- سوره نباه آیه 39.
3- سوره طه آیه 109.
4- سوره طه آیه 111 و 112.

«لال محمد» بدین گونه نازل شده است.

پس از آن فرمود: «ومن يعمل من الصالحات وهو مؤمن فلا يخاف ظلماً ولا هضماً» قال مؤمن بمحبة آل صلی الله وعلیه واله مبغض لعدو هم.

و هم در آن مجلد هفتم بحار از محمد بن فضیل از حضرت ابی الحسن علیه السلام در این قول خدای عزوجل «يوفون بالنذر» (1) مرویست که فرمود «الذى أخذ عليهم من ولايتنا» و در روایت دیگر فرمود «يوفون بالنذر الذى أخذ عليهم في الميثاق من ولايتنا» وفا میکنند بآن نذری که از بابت ولایت ما برایشان گرفتند.

در قاموس مینویسد «نذر علي نفسه ينذر و ينذر نذراً ونذوراً» يعنى واجب ساخت آن عهد و شرط را بر نفس خودش نذر آنچیزی است که متضمن وعد بر شرط باشد.

و آنچه امام علیه السلام در اینجا از تأویل ایفاء بنذر از وفاء در عالم اجساد «بما أوجب علي نفسه من ولاية النبي والأئمة صلوات الله عليهم» در عالم میثاق فرموده است، بطنی از بطون آیه است.

و ظاهر آیه و بطن آن منافی با وفای بنذور و عهود معهود در شریعت نیست چنانکه اهل بیت برای شفای امام حسین علیه السلام نذر بروزه رفتن فرمودند.

و ممکن است که مراد بنذر مطلق عهود مع الله يا مع الخلق نیز باشد، وخصوص سبب نزول موجب سبب نزول حکم نمیشود، و اکتفاى بذكر ولایت بسبب ولایت فرد اخفی است.

و مؤید اینست که آیات سابقه برای وصف مطلق ابرار مسوق است، و اگرچه مقصود اصلی از آنحضرات ائمه اطهار علیهم السلام میباشد.

مجلسی اعلی الله مقامه بعد از این بیانات میفرماید و در روایت دیگر از حد بن فضیل وارد است که عرض کردم «يوفون بالنذر» فرمود «يوفون الله بالنذر» و این روایت اظهر است، و این توضیحات و تشکیلات لازم نمیشود.

ص: 43


1- سوره دهر آپه 108.

و دیگر در آنکتاب از محمد بن فضیل از حضرت أبي الحسن ماضی علیه السلام در این قول خداى عزوجل «إلا المصلين الذينهم على صلوتهم دائمون» (1) میفرمود «اولئك والله أصحاب الخمسين من شیعتنا» میگوید عرض کردم «والذينهم على صلوتهم يحافظون» (2) فرمود «اولئك اصحاب الخمس صلوات من شيعتنا» عرض كردم «و هم أصحاب اليمين» فرمود «هم والله من شيعتنا».

این جماعت که بر نماز خود دوام دارند، آنکسان که از شیعیان ما که نوافل را بجای می آورند، و آنانکه حافظ نماز هستند آنجماعت شیعیان ما میباشند که نمازهای پنج وقت را ادا میکنند.

و نیز در آن مجلد هفتم از عیسی داود مسطور است که گفت: حضرت موسی بن جعفر علیهما السلام فرمود از پدرم از این قول خدای تعالى «فبشر المخبتين» (3) الأية پرسيدم.

فرمود «فينا نزلت خاصة » درباره ما وشئونات ما اهل بيت مخصوصاً نازل شده است.

و دیگر در جلد اول تفسیر برهان در مقدمه جلد اول و ذکر پاره مطالب و رد برپاره طبقات و صاحبان مذاهب مختلفه، و رد بر منکرین ثواب و عقاب و نگارش پاره آیات مناسبه، و آيه شريفه «من ورائهم برزخ إلى يوم يبعثون» (4) که حضرت صادق علیه السلام فرمود: برزخ قبر است «وفيه الثواب والعقاب بين الدنيا والأخرة».

میگوید: دلیل بر این کلام بلاغت ارتسام قول عالم یعنی کاظم علیه السلام که میفرماید «والله ما نخاف عليكم إلا البرزخ» سوگند با خدای نمیترسیم بر شما مگر

ص: 44


1- سوره معارج آیه 24.
2- سوره مؤمنون آیه 9.
3- سوره حج آیه 35 و در آنجا با واو است عوض فاء.
4- سوره مؤمنون آیه 103.

برزخ را، یعنی عذاب وعقاب قبر را.

در مجمع البحرین مینویسد «برزخ» بمعنى حاجز و حایل میان دو چیز است، و برزخ در کلام معصوم علیه السلام «نخاف عليكم هول البرزخ» عبارت از بین دنیا و آخر تست از زمان مرگ تا هنگام بر انگیزش «فمن مات فقد دخل البرزخ» چنانکه از امام علیه السلام بهمین معنی وارد است.

«وفيه حديث الصادق علیه السلام: البرزخ القبر وهو النواب والعقاب بين الدنيا والأخرة».

و از این پیش در طی کتب سابقه بمعنی برزخ اشارت رفته است، و از این بعد نیز بتوفیق خدای تعالی در کتاب احوال حضرت امام علی نقی علیه السلام وشرح الزياره وكتابيكه در خلاصه لغات مصطلحه متداوله نوشته خواهد شد، اشارت خواهد رفت.

و نیز در اول تفسیر برهان از محمد بن سنان مرویست که حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر علم روایت نمود که پدر بزرگوارش جعفر صادق با ابوحنیفه فرمود: چه سوره ایست که اولش تحمید و اوسطش اخلاص، و آخرش دعاء است؟

ابو حنیفه متحیر شد، و بعد از آن عرض کرد نمیدانم.

ابو عبد الله سلام الله علیه فرمود آن سوره که آغازش تحمید، و میانش اخلاص و پایانش دعاء است سوره حمد است.

و هم در آنکتاب از سلیمان جعفری مذکور است که گفت: از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم فرمود:

«إذا أتى أحدكم أهله فليكن قبل ذلك ملاطفة فانه أبر بقلبها وأسل لسخمتها (لسخيمتها خ) فاذا أفضى إلى حاجته (ابتدءظ) ببسم الله ثلاثاً فان قدر أن يقرأ، أى آية حضرته من القرآن فعل، وإلا كفته البسملة».

چون یکتن از شما خواهد با زوجه اندام در اندام شود، پیش از آنکه با وی در آمیزد، از در نرمی و ملاطفت و صحبت خوش و مصاحبت دلکش اندر آید، چه این سبقت کردار، دل او را بدست آرد، و خاطرش را چون بوستانی دلگشا

ص: 45

و بهارستانی جانفزا خرسند گرداند، و هم اندوه و کینه از دلش برکشد.

و چون بحاجت خود و مباشرت پردازد سه دفعه زبان بیسمله برگشاید، و اگر نتواند هر آیتی از قرآن را قرابت نماید که بخاطر اندرش باشد چنین کند و گرنه همان قراءت بسمله او را کافی است یعنی نام خدای را یاد کردن.

در این هنگام مردی که در مجلس حاضر بود عرض کرد پس اگر «بسم الله الرحمن الرحیم» را در زبان بگذراند آیا او را پاداش میدهند.

فرمود: کدام آیت بزرگتر است در کتاب خداى از «بسم الله الرحمن الرحیم».

در حدیث وارد است که «حسن الخلق يذهب بالسخيمة» نيكوئى خلق خوى سخیمه را میبرد «سخیمه» با سین مهمله و خای معجمه و یا و میم بمعنی حقد وکین در نفس است، از ماده سخمه که بمعنی سیاهی است.

و از این است «اسلل سخيمة صدری» که بمعنى ضغن و دشمنی است که در نفس موجود میشود، و اضافه سخیمه بسوی صدر اضافه شيء بمحل خود میباشد ، و معنی اینست «اخرج من صدري وانزع عنه ما ينشاء و يستكن فيه ويستولى عليه من مساوى الاخلاق».

و سخایم جمع سخیمه است و از این با بست این حدیث «الهدية تسل" السخائم» و سخام بروزن غراب سیاهی دیکست «ثوب سخام المس» بمعنی جامه نرمینه است مثل خزوقز و امثال آن «وقد تسخم علی فلان» از باب تفعل «إذا حقد، يعنى دشمنی او را در دلش نگاه بدارد.

و نیز در آنکتاب مسطور است که شخصی از حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر علیه السلام از معنی «الله» بپرسید، فرمود «استولى على مادق وجل» و از این پیش باین کلمه و این معنی اشارت رفته است.

و هم در آنکتاب از سلیمان المعزا از حضرت أبي الحسن علیه السلام در این قول

ص: 46

خدا تعالى «واستعينوا بالصبر والصلوة» (1) فرمود «الصبر صوم إذا نزلت بالرجل الشدة أو النازلة فليصم».

صبر و شکیبائی بمعنی روزه است که چون بر مردی غالب شدت و روز کار سخت یا نازله و بلیه نازل شود، بایستی روزه بگیرد، خداوند میفرماید: بصبر و نماز استعانت بجوئید.

یعنی در چنین مواقع بروزه و نماز و نیاز بدرگاه بی نیاز یاری بطلبید «وانها لكبيرة إلا على الخاشعین» و ادای نماز هر آینه بزرگست مگر بر کسانیکه بخشوع اندر باشند « والخاشع الذليل في صلاته المقبل عليها» خاشع آنکس باشد که در نماز خود ذلیل و بر آن روی آور باشد و یعنی رسول الله، و أمير المؤمنين عليهما الصلاة والسلام».

و هم در آنکتاب از محمد بن فضیل از ابوالحسن ماضی صلوات الله علیه در این قول خدايتعالى «و ماظلمونا ولكن أنفسهم يظلمون».

میفرمود: خداوند أعز و أمنع از آنست که ظلم بنماید یا خود را بظلم منسوب بدارد «ولكنه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه، و ولايتنا ولايته، ثم أنزل الله بذلك قرآناً علي نبيه صلی الله وعلیه واله فقال: و ما ظلمنا هم ولكن كانوا أنفسهم يظلمون».

ولكن يزدان تعالی محض کمال فضل و عنایت و رأفت مارا، يعنى اعمال ستم پیشه را بخود مخلوط نمود و ظلم ما را ظلم خود، و ولایت ما را ولایت خودخواند پس از آن بر این معنی آیتی بر پیغمبر خود صلی الله وعلیه واله را فرود آورد و فرمود: ما بایشان ستم نراندیم لكن خودشان بخودشان ستم ساختند.

راوی میگوید: عرض کردم هذا تنزيل؟ فرمود: بلی.

همانا در قرآن مجید این کلمه شریفه در دو موقع مذکور است: یکی در اوایل سوره بقره که میفرماید: «و ظللنا عليكم الغمام و أنزلنا عليكم المن

ص: 47


1- سوره بقره آیه 43.

والسلوى كلوا من طيبات ما رزقناكم و ما ظلمونا ولكن كانوا أنفسهم يظلمون». (1)

و سایبان ساختیم برشما ابر را تا از حرارت آفتاب در آسیب و تاب و ضرر و زیان نیفتند، و فرو فرستادیم بر شما در آن بیابان نیه ترنجبین و مرغی از گنجشك بزرگتر و از کبوتر خردتر و سایر آرامشها و آسایشها و نعمتها را که در تفاسیر مذکور است.

بعد از آن فرمود: بخورید بطیب نفس از روزی و رزقی که شما را عطا فرمودیم و برای فردا ذخیره نسازید که همه روز میرسد و ایشان خلاف ورزیدند و ذخيره مینهادند و همه متعفن و متغیر میشد، و ستم نکردند بر ما باین نافرمانی.

در این کلام اختصار است و اصل آن اینست که «فظلموا بأن كفروا بهذه النعم» در کفران این نعمت ظلم کردند و بر ما ظلم نکردند، لکن از روی نادانی بر نفوس خودستم راندند.

زیرا که بر رزاقی رازق موجودات اعتماد نورزیدند، و بذخاری نعمت میکوشیدند، و کفران مینمودند، و باین سبب از این نعمت و ثواب آخرت محروم ماندند.

و در این آیت وافی هدایت دلالت بر آنست که نفع طاعت و ضرر معصیت بمطیع و عاصی عاید است نه بخداوند تعالی.

و آیه دیگر در سوره مباركه أعراف در اواسط جزو نهم «و قطعناهم اثنتى عشرة أسباطاً» آنجا که میفرمود: «و ظللنا عليهم الغمام» بنهجی که در آیه نخستین مذکور شد.

و آیه شریفه «و ما ظلمناهم ولكن كانوا أنفسهم يظلمون» (2) در أواخر سورة شريفه نحل و جزو پانزدهم است، و ماستم نکردیم بایشان لکن خودشان بخودشان

ص: 48


1- سوره بقره آیه 54.
2- سوره اعراف آیه 161.

ظلم مینمودند، راجع بجماعت یهود است.

و شرح این جمله را علي بن ابراهيم قمى عليه الرحمه با آیات مفصله راجع باین مسئله و حضرت امام حسن عسکری صلوات الله عليه مشروحاً و مسؤولا بیان فرموده است ، انشاء الله تعالی در ذیل احوال آن حضرت مرقوم خواهد گشت.

و نیز در جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم فى السبت فقلنا لهم كونوا قردة خاسئين -الایه» (1) از عبدالصمد بزاز مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنيدم میفرمود.

«كانت القردة وهم اليهود الذين اعتدوا في السبت، فمسخهم الله فروداً» این بوزینه گان که همان جماعت یهود بودند که روز شنبه راد صید نکردن ماهی بتجاوز پرداختند، و بحیلت و مکیدت بصید ماهی پرداختند، لاجرم خدایتعالی ایشانرا بصورت میمون مسخ فرمود.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «والله المشرق و المغرب فأينما تولوافتم وجه الله إن الله واسع علیم» (2) مر خدای را میباشد جای بر آمدن آفتاب چون مکه وكعبه، و جای فرو رفتن آن چون بیت المقدس، پس بهر سوی روی کنید ذات خدای تعالی بآن عبادت و طاعت او که بآن مأمور شده اید عالم و آگاه است.

و نیز در آن کتاب از محمد بن حصین مسطور است که بعید صالح علیه السلام نوشتند که:

مردی در روزی ابرناک در زمینی و بیابانی نماز میگذارد، و بقبله عارف نمیشود پس نماز میسپارد، و چون از نماز فارغ میشود آفتاب نمایان میشود و مكشوف میآید که بجانب قبله نماز نگذاشته است آیا این نماز را محسوب میدارد یا باید اعادت نماید؟

ص: 49


1- سوره بقره آیه 62.
2- سوره بقره آیه 109.

در جواب رقم فرموده بود «يعيدها مالم يفت الوقت أولم يعلم أن الله يقول و قوله الحق: فأينما تولوا فتم وجه الله» اگر وقت باقی باشد نماز را اعاده کند مگر نمیداند که خداوند تعالی میفرماید پس بهر سوی روی کنید پس در آنجاست وجه خدای.

و نیز در کتاب مسطور از هشام بن حکم مسطور است که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیه السلام بامن فرمود «إن الله تبارك و تعالى أكمل للناس الحجج بالعقول و نصر النبيين بالبينات، و دلهم على ربوبيته بالأدلة».

خداوند تعالی بفروغ عقول و نور خرد برای مردمان اکمال حجج فرمود و بدستیاری و نمایش بینائی پیغمبرانرا نصرت داد، و ایشانرا باین جمله و ادله ثابته و آیات باهره بر ربوبیت و پروردگاری و بزرگواری خود راهنمائی نمود.

و فرمود: «و إلهكم إله واحد لا إله إلا هو الرحمن الرحيم * إن في خلق السموات والأرض واختلاف الليل والنهار والفلك التي تجرى فى البحر بما ينفع الناس و ما أنزل الله من السماء من ماء فأحيا به الأرض بعد موتها وبث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء والأرض لأيمات لقوم يعقلون» (1).

و خدای شما ایجمله آفریدگان که شایسته عبادت کردنست، معبودیست یکتا که هیچ انبازی در ذات و صفات ندارد هیچ معبودی مستحق عبادت نیست مگر او كه أحد است در ذات و واحد است در صفات، خدای شما که معبود یکتا است یگانه بخشاینده است در تربیت اشباح، مهربانست در تقویت ارواح.

بدرستیکه در آفرینش آسمانها که خیمه ایست افراشته بدون ستون و آویخته بدون علاقه، و در آفرینش که بساطی است مضبوط و آمدن شب و روز بر سبیل تعاقب و در کشتیهای گرانبار که در دریا میرود بآنچه مردمانرا از

ص: 50


1- سوره بقره آیه 159 و 160.

محمولات سود میرساند که بر قدرت و علم و وحدانیت خالق علیم دلالت دارد.

و در آنچه خداوند تعالی از آسمان یا از ابریا از جهت علو از آب باران میفرستد پس زنده ساخت و تازه گردانید بآن آب زمین را از نباتات از پس مردگی و پژمردگی آن، و در آنچه پراکنده فرموده است در زمین از هر جنبنده چون بهائم و سباع و وحوش و غیر آن.

و در گردانیدن بادهای گوناگون از قبول و دبور و جنوب و شمال، در هر جهتی که محل وزیدن آنست و حالات دیگران ریاح و در ابر رام گردانیده شده مر أمر خدای را، و فرو داشته شده میان آسمان و زمین و انفصال و انقطاع نمیجوید.

بدرستیکه در جمع این امور، هفتگانه هر آیند علامات و نشانهاست از صنایع و عجایب حکمت و بدایع فطرت بر وجود حضرت عزت و قدرت و علم و وحدانیت حضرت احدیت مر گروهی را که خردمند هستند، و با نظر تفكر وتأمل در این جمله مینگرند.

و در این آیه شریفه وجوه جلیله مستفاد میشود که بر وحدانیت خداوند واحد دليل است، و شرح آن در تفاسیر مذکور است.

و نیز در آنکتاب از هشام بن حکم منقول است که گفت: حضرت ابی الحسن با من فرمود: همانا خداى تعالى و تبارك اهل عقل و فهم را در کتاب خود بشارت داد و فرمود «فبشر عباد الذين يستمعون القول الايه» (1) و آنحدیث را بطوله مذكور نمود.

تا آنجا که فرمود: «وذم الذين لا يعقلون» و آنانرا که خردمند نیستند مذموم شمرد، و فرمود: «و إذا قيل لهم اتبعوا ما أنزل الله قالوا بل تتبع ما ألفينا عليه آبائنا أولوكان آباؤهم لا يعقلون شيئاً ولا يهتدون» (2).

ص: 51


1- سوره زمر آیه 19.
2- سوره بقره آیه 165.

و چون بایشان گفته شود پیروی کنید آنچه را که خدای فرو فرستاده است گفتند بلکه پیروی میکنیم آنچه را که پدران خود را یافتیم که بآن پیروی نمایند مگر نه آنست که پدران ایشان چیزیرا تعقل نمیکردند و راه نمییافتند.

و خدای فرمود «و مثل الذين كفروا كمثل الذي ينعق بما لا يسمع الادعاء و نداء صم بكم عمى فهم لا يعقلون» (1).

مثل و داستان کسانیکه کافر شدند مانند مثل و داستان کسی است که بانگ زند بآنچه نشنود مگر خواندنی را و آوازیرا، کران و کنگان و کوران هستند پس نمی یابند و تعقل نمیکنند و در تفاسیر و انوار در معنی و شرح و تفسیر این آیه شریفه بیانات مفصله است.

و نیز در همان جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس وبينات من الهدى و الفرقان» (2).

از حضرت عالم علیه السلام مرویست که فرمود صحف ابراهیم علیه السلام در اول شهر رمضان، و تورية در ششم شهر رمضان، و انجیل در سیزدهم شهر رمضان، و قرآن در چهارده شب از شهر رمضان گذشته نازل شد.

و دیگر در آنکتاب در ذيل آيه شريفه «وإذا سألك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع إذا دعان فليستجيبوا لي وليؤمنوا بي لعلهم يرشدون» (3).

و چون بپرسند از تو بندگان من از من همانا من نزديك هستم بر آورنده ام و اجابت کننده ام خواندن خواننده را گاهی که بخواند مرا پس باید اجابت نمایند مرا و بگروند و ایمان بیاورند بمن تا باشد و بشود که ایشان جانب رشد و فلان یابند.

ص: 52


1- سوره بقره آیه 166.
2- سوره بقره آیه 182.
3- سوره بقره آیه 183.

احمد بن محمد بن ابي نصر میگوید: بحضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم: فدایت گردم مدتها و سالها بر میگذرد که بدرگاه بی نیاز عرض حاجتی برده ام و از ابطاء و درنگ اجابت قلبم را ملالتی فرو گرفته است.

فرمود اى أحمد «إياك و الشيطان أن يكون له عليك سبيل حتى يقنطك» بپرهیز که وسوسه شيطان برتو چنگ زند و مكر او بر تو راه جوید چندانکه از فضل و رحمت خداوندت نومید سازد.

همانا ابو جعفر علیه السلام ميفرمود: «إن المؤمن لا يسأل الله عز وجل حاجة فيؤخر عنه تعجيل إجابتها حباً لصوته و استماع نحيبه».

اگر شخص مؤمن را در مسئلتی که مینماید در حضرت یزدان بزودی اجابت نشود برای آنست که خدای تعالی آواز نحیب و ناله بنده مومن را دوست میدارد.

«ثم والله ما أخر الله عز وجل عن المؤمنين ما يطلبون من هذه الدنيا خير لهم مما عجل لهم فيها، و أى شيء الدنيا».

سوگند با خدای آنچه را که خداوند عزوجل در آنچه مؤمنان طلب مینمایند بتأخیر میافکند بهتر است برای ایشان از اینکه برای ایشان بتعجیل در اینجهان آورد و دنیا چه چیز است.

بدرستیکه ابو جعفر علیه السلام میفرمود: «ينبغي للمؤمن أن يكون دعاؤه في الرخاء نحواً من دعائه في الشدة، ليس إذا اعطى فتر فلا يمل الدعاء، فانه من الله عز وجل بمكان».

مؤمن را شایسته چنانست که دعا و مسئلت او در حال رخا و نرمی روزگار مانند دعای او در حال شدت باشد، نه اینکه چون او را عطا کردند و روزگارش خوشگوار شد سست شود، پس نباید از دعا ملال گیرد، چه مؤمن در پیشگاه عز وجل مکانت و منزلتی است.

«و عليك بالصبر وطلب الحلال وصلة الرحم، و إياك ومكاشفة الناس،

ص: 53

فانا أهل بيت نصل من قطعنا، ونحسن إلى من أساء إلينا، فنرى في ذلك العافية الحسنة».

بر تو باد بصبوری و شکیبائی و طلب آنچه حلال است و بجای آوردن صله رحم، و بپرهیز از مکاشفه و معانده با مردمان، پس بدرستیکه ما اهل بیتی هستیم که با هر کس که از ما ببرید و قطع رشته خویشاوندی و الفت و مروت نمود اتصال میجوئیم، و با هر کس که با ما بدکرد با او نیکی میفرمائیم و در اینکار و کردار و رفتار بعافیت حسنه بر خور دار میشویم.

«إن صاحب النعمة في الدنيا إذا سأل فأعطى، طلب غير الذي سأل، وصغرت النعمة فى عينه، فلا يشبع من شيء، و إذا كثرت النعم كان المسلم من ذلك على خطر، للحقوق التي تجب عليه و ما يخاف عليه من الفتنة فيها».

همانا صاحب نعمت در دنیا، نعمت در چشمش كوچك ميشود و از هیچ چیز سیر نمیگردد و چون نعمت بسیار شود البته بواسطه آن حقوقی که ادایش بروی واجب است بر خطر است، و هم چنین از آن فتنه که در آن بروی خوفناک بیاید بود.

«أخبرني عنك لو أني قلت لك قولا أكنت تثق به منی؟» با من از عقیدت خود باز گوی که اگر من با تو سخنی بگذارم آیا بسخن من وثوق پیدا میکنی؟

عرض کردم: فدایت گردم اگر بقول تو وثوق نیابم پس بقول كدامكس وثوق خواهم جست، چه تو حجت خدائی بر آفریدگان خدای.

«قال: فكن بالله أوثق فانك على موعد من الله أليس الله عز وجل يقول: وإذا سئلك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداع إذا دعان».

فرمود اگر چنین است که چون مرا حجت خدای میدانی بوعده من وسخن من وثوق داری پس بیایست وثوق تو بخداوند تعالی بیشتر باشد، چه ترا خدای

ص: 54

وعده نهاده و میفرماید: چون بندگان من از تو از من بپرسند همانا من نزديك هستم و دعوت داعی را چون مرا بخواند اجابت میفرمایم.

و نیز میفرماید «ولا تقنطوا من رحمة الله» از رحمت خدا مأیوس نباشید.

و میفرماید «والله يعدكم مغفرة منه وفضلاً» خداوند تعالى بشما وعده فضل و غفران میدهد «فكن بالله عز وجل أوثق منك بغيره ولا فى انفسكم إلا خيراً فانه يغفر لكم».

پس باید وثوق تو بخدای عزوجل افزونتر از وثوق تو بغیر از خدای باشد و جز خیر و خوبی را در نفوس خود منزل و مأوی ندهید و باندیشه خیر باشیدچه خداوند میآمرزد شما را.

و نیز در آنکتاب در ذیل آیه شریفه «ولا تأكلوا أموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها إلى الحكام لتأكلوا فريقاً من أموال الناس بالاثم و أنتم تعلمون» (1).

مخورید اموال خود را که در میان یکدیگر بناشایست و نابایست یعنی حق یکدیگر را بر وجهی که خدایتعالی مباح نفرموده نخورید، مانند دزدی و قمار و خیانت و عقود فاسده و در بیرون از قانون شریعت صرف مکنید.

و فرو گذار مکنید حکومت اموال را بحكام ستمگر و بطريق رشوه بحكام اسلام تسلیم مکنید، تا با ينسبب و حمایت ایشان پارۀ از اموال مسلمانانرا بطريق که ظلم و ستم موجب گناه است بخورند، و حال اینکه شما میدانید که مبتلایند و از جمله عاصیان و ظالمان، و شبهه نیست که ارتکاب معصیت با علم بآن بسي قبيح و بس نکوهیده است.

بالجمله حضرت عالم یعنی كاظم علیه السلام میفرمود: «قد علم الله أنه يكون حكام يحكمون بغير الحق فنهى أن يتحاكموا إليهم، لأنهم لا يحكمون بالحق فتبطلوا الأموال».همانا میدانست خداوند تعالی که حکامی خواهند آمد که بیرون از حق

ص: 55


1- سوره بقره آیه 185.

حکم بخواهند راند، لاجرم از نخست نهی فرمود که از این بعد بچنین حکام ظالم حکومت برند و چه ایشان بحق حکم نمیرانند، و اموال را به بیهوده و باطل بمصرف میرسانند.

و هم در آنکتاب در ذیل آیه شریفه «فمن تمتع بالعمرة إلى الحج» تا آنجا كه ميفرمايد: «ذلك لمن يكن أهله حاضرى المسجد الحرام و اتقوا الله واعلموا أن الله شديد العقاب» (1).

از علی بن جعفر مرویست که در خدمت برادرم موسى بن جعفر صلوات الله عليهما عرض کردم برای مردم مکه شایسته است که: «يتمتعوا بالعمرة إلى الحج».

فرمود: «لا يصلح أن يتمتعوا» اينكار براى اهل مکه صلاحیت ندارد، زیرا که خداوند عزوجل میفرمايد: «ذلك لمن لم يكن أهله حاضرى المسجد الحرام» اینگونه تمتع بعمره برای آنکسانیست که مردمش در مسجد الحرام حاضر نباشند، یعنی از مقیمان و مجاوران مسجد الحرام نباشند.

چنانکه در منهج الصادقین مسطور است که از حضرت صادق علیه السلام از این آیه کريمة «ذلك لمن لم يكن أهله حاضری المسجد الحرام» پرسیدند.

فرمود «يعنى أهل مكه ليس عليهم متعة كل من كان أهله دون ثمانية واربعين ميلا ذات عرق و عسفان، وكلما تدور حول مكة فهو داخل في هذه الأية، وكل من كان أهله وراء ذلك فعليه المتعة».

و در باب این مطلب در کتب فقهیه و تفاسیر و اخبار شروح مفصله مذكور است، و از این پیش نیز در طی این کتب مبار که اشارت یافته است.

و هم در آنکتاب از عبدالرحمن بن حجاج مرویست که گفت نشسته بودم، و بقولی ایستاده بودم و نماز میگذاشتم و أبو الحسن در پیش روی من نشسته بود، و من نمیدانستم.

ص: 56


1- سوره بقره آیه 193.

در این اثنا عباد بصری آمد و سلام براند و بنشست، و عرض کرد: يا أبا الحسن چه میفرمائی در حق مردی که تمتع بجای آورد و او را هدى يعني حيوان قربانی نباشد.

فرمود أيامى را که فرموده است روزه میگیرد، عبدالرحمن میگوید پس گوش بمقالات عباد و آنحضرت بسپردم، عباد عرض کرد این ایام کدام روزها میباشد؟

فرمود: قبل از ترویه و روز ترویه و روز عرفه، و بروایتی فرمود قبل از روز ترويه بيك روز، و روز ترویه و روز عرفه، یعنی این سه روز را روزه بدارد.

عرض کرد اگر این روزه از وی فوت شود؟

فرمود: «يصوم صبيحة الحصبة ويومين بعده» بامداد روز حصبه و دو روز بعدش را روزه بگیرد.

عباد عرض کرد آیا نمیفرمائی چنانکه عبدالله بن حسن گفت فرموده «وأى شيء قال؟» یعنی عبدالله بن حسن چه گفته است؟ عرض کرد میگوید: ایام تشریق را روزه میدارد.

حضرت کاظم در جواب فرمود «إن جعفر علیه السلام كان يقول: إن رسول الله صلی الله وعلیه وآله أمر بلالاً ينادى أن هذه أيام أكل وشرب فلا يصومن أحد».

امام جعفر صادق صلوات الله علیه میفرمود: رسولخدای صلی الله وعلیه وآله بلال را امر فرمود ندا کند که این ایام یعنی ایام تشریق ایام خوردن و آشامیدن است، پس هیچکس نباید در ایام تشریق روزه بدارد.

عباد عرض کرد: یا ابا الحسن همانا خداوند تعالى ميفرمايد «ثلثة أيام في الحج وسبعة إذا رجعتم» سه روز در زمان حج و هفت روز بعد از مراجعت کردن شما روزه بدارید.

فرمود: امام جعفر علیه السلام میفرمود: «ذوالقعدة و ذو الحجة كلتان أشهر الحج»

ص: 57

این دو ماه هر دو از اشهر حج شمرده میشود، کنایت از اینست که چون من فتوائی دهم و حکمی بفرمایم حکم خدای و رسول خداوند است دیگر نام از دیگر علماء بردن و مخالف آنرا نمودن بیرون از طریق ادب و راه صوابست.

در مجمع البحرین مینویسد: تحصيب مستحب عبارت از نزول در مسجد الحصبه و استلقاء در آنست، و آنمسجد در ابطح میباشد، و ليلة الحصبه بفتح بعد از ایام تشریقست و آن صریح در آنست که یوم الحصبه روز چهاردهم است نه يوم النقر.

و نیز خبر مذکور از صفوان بن یحیی از عبدالرحمن بن حجاج باندك تفاوتی مسطور است و بجای «كنت قاعداً اصلی، قائماً اصلی» رقم شده است.

و هم در آنکتاب از ربعی بن عبد بدالله بجارد و مرویست که گفت: از حضرت ابى الحسن علیه السلام از قول خدایتعالی «فصيام ثلثة أيام في الحج» سؤال کردم.

فرمود: «قبل التروية يصوم ويوم التروية و يوم عرفة، فمن فاته ذلك فليقض ذلك في بقية ذى الحجة فان الله يقول في كتابه: الحج أشهر معلومات» (1).

و هم در آنکتاب از علی بن جعفر عمن اخبره موسى بن جعفر علیهما السلام مسطور است که گفت از آنحضرت از روزه سه روزه در زمان سه روزه در زمان حج و هفت روز دیگر یعنی آن هفت روز دیگر که بعد از مراجعت بأهل خود میگیرد بپرسیدم آیا این أيامرا باید پیاپی روزه گرفت یا فاصله و تفریقی در میان آنها رواست.

فرمود «يصوم الثلاثة ويفرق بينها» آن سه روز را متوالياً، و آن هفت روز را علیحده روزه میگیرد و از هم جدا میگرداند و متصل با هم نمیسازد.

و هم در آنکتاب از علی بن جعفر مسطور است که از برادرش امام موسی کاظم علیهما السلام پرسید از روزه سه روز در اوقات حج و هفت روز دیگر آیا متوالی روزه میگیرند یا جدائی در آنها میافکنند؟.

ص: 58


1- سوره بقره آیه 194.

فرمود «يصوم الثلاثة والسبعة لا يفرق بينها ولا يجمع الثلاثة والسبعة جميعاً» این اخبار در نسخ برهان مکرو اوشته شده و تفاوتی در عبارات جز يك كلمه نیست، و معنی آنست که در آن سه روز تفرقه جایز نیست و پیایی باید روزه گرفت، لکن با آن هفت روز که حوالت با مراجعت است نباید جمع کرد، و متصل نمود.

و هم در آنکتاب از علی بن جعفر مروی است که از برادرم موسی بن جعفر سلام الله عليه سؤال کردم رفت و فسوق و جدال چه چیز است، یعنی اینکلمات که در آیه شریفه از آن نهی شده است چیست، و بر فاعل چه وارد است در زمان حج.

فرمود: رفت جماع زنانست، و فسوق دروغ و کذب است، و جدال گفتن مرد است لا والله و بلى والله «فمن رفت فعليه بدنة ينحرها و إن لم يجدفشاة، وكفارة الفسوق يتصدق به إذا فعله وهو محرم».

اگر در حال احرام مرتکب این اعمال شود کفاره آن اینست که فرمایش فرمود:

و نیز در همان جلد اول تفسير برهان از علی بن يقطين مرویست که مهدی عباسی خلیفه از حضرت ابی الحسن صلوات الله علیه از خمر سؤال کرد که آیا حرام است در کتاب خداوند جل اسمه، چه مردمان بر نهی آن عارف هستند نه بر حرمت آن.

فرمود: «بل هی محرمة» بلکه خمر حرام است، مهدی عرض کرد: یا ابا الحسن در چه موقعی در کتاب خداوند عزوجل حرمتش رسیده است؟ فرمود: قول خدا «إنما حرم ربي الفواحش ما ظهر منها وما بطن و الأثم و البغى بغير الحق» (1).

ص: 59


1- سوره اعراف آیه 32.

یعنی بگو پروردگار من حرام کرده است فواحش را آنچه از آن آشکار است، و آنچه در باطن و پنهان است، و همچنین حرام فرموده است اثم و بغی بدون حق را.

أما قول خدای تعالی «ما ظهر» یعنی زنای آشکارا و نصب کردن و بر افراختن را پانی را که آیات شناسائی فواحش بود در زمان جاهلیت.

و أما قوله «ما بطن» یعنی حرام فرموده است آنزنانی را که پدران شما نکاح کرده بودند آنها را، زیرا که مردمان قبل از بعثت پیغمبر صلی الله وعلیه وآله چون مردیرا زوجه بود و آنمرد در حیات آنزوجه میمرد پسر آنمرد آنمنکوحه پدر را اگر مادر خودش نبود در نکاح خود در میآورد، و خداوند عزوجل این کردار را حرام گردانید.

و أما «الاثم» همانا خمر است بعينها، و خداوند تعالی در موضع دیگر ميفرمايد: «يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير ومنافع للناس» (1).

أما اثم در كتاب خداوند عزوجل عبارت از خمر و میسر است «و اثمهما أكبر من نفعهما» گناه نبیذ و قمار از نفع آنها بیشتر است چنانکه خدای تعالی چنان فرمود:

مهدی گفت ای علی بن یقطین این فتوای هاشمیه است، ابن یقطین گفت: ای امير المؤمنين بصداقت سخن فرمودی، حمد خداوند برا که این علم را از دودمان شما اهل البيت بیرون نبرد.

ابن يقطين میگوید: سوگند باخدای مهدی صبر نیاورد تا اینکه گفت: صدقت یا رافضی، ایرافضی براستی سخن بیاراستی.

و این بی تابی مهدی از این بود که این یقطین را شیعه میدانست و نیز دانست که مراد او از این تشکر و سپاس در علم مقصودش حضرت کاظم و اهل بیت نبوت است و بر حسب تقيه بدو خطاب کرد، لاجرم از بغض و حسد اور رافضی خواند تا بگوید

ص: 60


1- سوره بقره آیه 217.

قول توسند نیست بلكه بغلوِّ وعلوّ سخن ميراند أما بیخبر بود که «والله متم نوره».

بنده نگارنده گوید: از این پیش در امر خمر و میسر و فواحش ماظهر و ما بطن وغيرها در طی این کتب مبارکه و سبب تحریم محرمات وتحليل محللات ومستحبات ومكروهات، بيانات و مشروحات مفصله شده است.

وپدرم جنت مكان ميرزا محمد تقى لسان الملك سپهر اول رفعت در جانه فی الرضوان، در کتاب احوال رسولخدا صلی الله وعلیه وآله مبسوطاً ومرتباً رقم فرموده است.

و در این مقام برای توضیح و تتميم بيانات سابقه مختصری اشارت میرود تا دارای جهت جامعيت من كل جهة باشد بمنه وتوفيقه و تأييده.

در همان جلد اول برهان مینویسد: از پارۀ اصحاب ما مرسلا وارد استکه فرمودند: اول آیتی که در تحریم خمر وارد شد قول خداوند جل وعزّ «يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس» بود.

پس از نزول این آیه آن قوم احساس بتحريم خمر وتحريم ميسر وأنصاب و ازلام نمودند، و دانستند که انم از آن چیزهایی است که اجتناب از آن شایسته و سزاوار است.

اما خداوند تعالی در این آیه شریفه از هر طریقی برایشان باز نکرد، چه فرموده «و منافع للناس» اگر گناه بزرگ دارد سودمند نیز هست.

پس خداوند عزوجل این آیت را نازل ساخت «إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون» (1) و این آیه در تحریم خمر و میسر أشد از آیه نخستين وأغلظ در تحریم بود.

و از آن آیتی دیگر که از آیت نخستین و دومین غلیظ تر بود متوالی ساخت و فرمود «إنما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء في الخمر والميسر ويسد كم عن ذكر الله و عن الصلوة فهل أنتم منتهون» (2).

ص: 61


1- سوره مائده آیه 92.
2- سوره مائده آیه 93.

پس خداوند تعالی بر حسب مدلول این آیات مبارکه امر فرمود اجتناب کردن و دوری نمودن از آن و علل و جهاتی را که برای این تحریم و سبب تحریم آنست بجمله تفسیر فرمود.

و بعد از آن خداوند عزوجل تحریم آنرا مبین و روشن ساخت، و در آیت چهارم کشف فرمود منع کردن آنچه را که در این آیات مبار که بر آن دلالت مینمود، و آن آیات مقدمه را باين آيه شريفه «قل إنما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم والبغى بغير الحقّ» (1).

وهم خداوند تعالی در آیه اولی فرمود «يسئلونك عن الخمر والميسر قل فيهما اثم كبير ومنافع للناس» پس از آن در آیه چهار می فرمود «قل إنما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم».

پس خداوند عزوجل خبر داد که اتم و گناه در خمر و میسر است و حرام است، بالمال و این چنانست که چون خداوند عزوجل اراده فرماید که فرض فریضه را فرمايد شيئاً بعد شيء نازل میگرداند آن فریضه را تا مردمان نفوس خود را بر آن توطن دهند و بأمر و نهی خداجل وعلا سکون بخشند و این کار از جانب کردگار عزوجل بروجه تدبیر در ایشان اصوب و برای آنها باخذ به آن أقرب، و در نفرت آنها از آنکار سبکتر و اقل است.

و هم در آنکتاب از سهل بن زید از وشا مسطور است که از حضرت ابی الحسن عليه السلام شنیدم میفرمود «الميس هو القمار» معنى و مراد از لفظ میسر همان قمار است.

و هم از آنکتاب از موسی بن قاسم بجلی از تعدبن علی بن جعفر بن عد از پدرش علي ابن جعفر از برادرش موسى بن جعفر صلوات الله عليهم مرویست که فرمود «النّرد والشطرنج من الميسر» نرد و شطرنگ در شمار قمار است یعنی حرام است.

ص: 62


1- سوره اعراف آیه 32.

و معنی آیات شریفه مذکوره چنین است:

«يا أيها الذين آمنوا إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلّكم تفلحون * انما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء في الخمر والميسر ويصد كم عن ذكر الله وعن الصلوة فهل أنتم منتهون» (1).

ای جماعت مؤمنان ای گروه گروندگان جز این نیست که خمر که همه مسکرات در این داخل است و قمار باختن و این نیز عام است و شامل نرد و کعب و بیضه و جوز و جز آن، بروایت صحیحه از حضرت باقر علیه السلام و آلات دیگر قمار و بتانی که ساخته و برای پرستش آن نصب کرده اند و تیرهای قداح.

پلید است و کریه و عقول از آن متنفر، و این اسم هر چیزی است که عقل وشرع ناپاك و مكروه شمارد، خواه نجس العین باشد یا نباشد، از وسوسه شیطان و تزیین شیطانست، و این تسویل و تزیین سبب ارتکاب این اعمال است، پس دوری کنید از این پلید باشد و شاید که رستگار شوید.

جز این نیست که شیطان میخواهد بیفکند در میان شما دشمنی و خصومت را در خوردن خمر و باختن قمار، و باز دارد شما را از یاد کردن خدای و نماز گذاشتن پس آیا هستید شما باز ایستادگان.

یعنی بعد از آنکه بر مفاسد و معایب آگاه شدید، باید دست از اینکار باز دارید و ایمان را در عدم اطاعت فرمان بكيفر مبدل مسازید.

در تفاسیر مذکور است که در این آیه شریفه ده دلیل است بر حرمت خمر.

اول قرين ساختن خمر را با قمار که حرام است، قرین نیز حرام است.

دوم انسلاک با بت پرستی که سرآمد تمام حرامهاست.

سیم نامیدن خمر را رجس و پلید و هر پلیدی حرام است.

چهارم خدای میفرماید از عمل شيطا است و اعمال شیطان بجمله حرام است.

پنجم امر خداوندی بدوری کردن از آن و هرچه دوری از آن فرض است

ص: 63


1- سوره مائده آیه 92-93.

حرام است.

ششم انکار رستگاری بعدم اجتناب از آن یعنی اگر از آن دوری نکنند رستگاری نیابند و هر چه موجب عدم رستگاری گردد حرام است.

هفتم خدای تعالی میفرماید سبب دشمنی و خصومت است و هر چه سبب خصومت میان مسلمانان است حرام میباشد.

هشتم از یاد خدای باز میدارد و هر چه بنده را از یاد خالق عباد بازدارد حرام است.

نهم سبب منع از نماز است و بدون شك حرام است.

دهم خدای فرمود از آن باز ایستید یعنی بترك آن بگوئید و تصدير بكلمه إنماى مؤكده نيز از دلائل حرمت آن است.

و از تهدید و انذاری که در احادیث صریحه آمده است عقلای دانشمند دوراندیش را کافی است چنانکه فرموده اند «مدمن الخمر كعابد الوثن» یعنی در شدت عذاب اگر مستحل آن نباشد وإلا در كفر وعذاب ذاتي.

و در حدیث ديگر «إن الله لا يجمع الخمر والايمان في جوف امرء أبداً» و البته چیزیکه با ایمان مانعة الجمع باشد معلوم است حرمتش چه مقدار است.

امير المؤمنين صلوات الله عليه فرمود: دختر بخمرخواره ندهید، و سخنش را بصدق مقرون ندارید، و شفاعتش را پذیرفتار نشوید، و او را بر هیچ امانتی امین ندانید، و اگر وی را امین شناسید و او این امانت را ضایع و تلف سازد برخدا لازم شود که عوضش را ندهد.

و ابوهریره از رسول خدای صلی الله وعلیه وآله روایت کرده است که هر کس در این جهان خمر بیاشامد او را در روز قیامت سموم مارو کژدم دهند تا بیاشامد، و چون نزديك دهن برد تا بخورد، گوشت رویش در آنجا اوفتد، و چون بخورد تمامت اعضایش از یکدیگر جدا شود، و تمامت گوشت بدنش متأثر کردد و عفونت و کندی از وی برآید که اهل عرصات از آن متنفر شوند، پس فرمان دهند تا او را بدوزخ برند

ص: 64

و بعذابی شدید معذب بدارند.

و بنا به آیه شریفه «ولا تعاونوا علي الاثم» فشارنده و برگیرنده و برگرفته شده و بدو فروشند و خرید نماینده و کسارنده خمر نیز مثل نوشنده خمر است.

و باین جهت رسول خدا صلی الله وعلیه وآله فرمود: «لعن الخمر وعاصرها ومعتصرها وبايعها ومشتريها وساقيها وآكل ثمنها و حاملها والمحمول إليه وشاربها».

صاحب کنز میگوید: آیه از دو آیه مذکوره مشتمل بر محرمات باشد، و این آخر آیتی است که در باب خمر نازل شده و تخصیص عداوت و بغضاء بخمر وميسر بجهت آنست که خمر موجب زوال عقل وميسر موجب زوال مال، و زوال عقل ومال موجب عداوت و بغضاء میباشد بخلاف أنصاب و أزلام که موجب سخط إلهى ووصول بعذاب اخرویست نه سبب عداوت و بغضاء.

و در این مقام چندگونه حکمت مندرج است بحسب اینکه تکسب و خرید و فروخت و تجارت بخمر و مسکرات حرام است، زیرا که یزدان تعالی چون تحریم چیزی را فرمود تکسب و تحریم ثمن او را نیز فرمود.

چنانکه بروایت صحیح از رسول خدا صلی الله وعلیه وآله و ائمه هدا صلوات الله عليهم ثابت شده است و آن حضرت نیز فرمود «لعن الله اليهود، حرمت عليهم الشحوم فباعوها وأكلوا أثمانها».

و همچنین حرامست اجرت گرفتن و دادن بر عملی که متعلق بخمر باشد از حمل و عصر و غیر از آن و آن حديث «لعن الخمر وشاربها» که مذکور شد گواه براینست.

از جابر رضی الله تعالى عنه مرویست که چون حضرت رسالت صلی الله وعلیه وآله این حدیث را بیان فرمود.

شخص اعرابی بپای خواست و عرض کرد یا رسول الله من مردی تاجرم و همواره تجارت من بيع خمر بوده است، و اينك اموالی فراوان از این خمر برای من حاصل شده، اگر این مال را در کار طاعتی بخرج بیاورم مراسودی میرساند؟.

ص: 65

فرمود: «لو أنفقته في حج أو جهاد لم يعدل عند الله جناح بعوضة إن الله لا يقبل إلا الطبيب».

اگر چند این اموال را در اقامت حج یا امر جهاد انفاق کنی یعنی در صرف چنین دو امری عظیم مشروع بمصرف رسانی در حضرت یزدان تعالی برا بر بال پشه ای نخواهد بود.

بعد از آن این آیه نازل شد «قل لا يستوى الخبيث والطيب» بگو ناپاك وناروا با پاك و روا یکسان نیست.

شاید یکمفاد این باشد که اگر هر دو مساوی و در حضرت یزدان بيك ميزان توامان باشد، امتیازی در حلال وحرام و پاك و ناپاك نخواهد بود، وشأن و مقامی سفاح برای طیب، و هون و هوانی برای خبیث نمیماند.

دوم: آنکه میسر قمار است، و انواع آن چون ارد و شطر نج حتى ببازی کردن با گردکان نیز قمار است، و قمار بآن و تكسب بآلات وادوات وأشياء قمار باختن و عمل آن و فروش آن وجلوس در مجلس مقامره حرام است.

و از رسول خدا صلی الله وعلیه وآله مرويست «اللاعب بالنرد شير كمن غمس يده في لحم الخنزير ودمه» بازی کننده بنرد شیر که واضعش اردشیر است و شطرنج الميدالية کسی است که دست خود را در گوشت و خون خوك فرو برده باشد.

واز حضرت صادق صلوات الله علیه مردیست که شطرنج باز مشرك است و سلایه کردن ببازی کننده معصیت است، و خلافی در تحریم نرد نیست و شطرنج نیز چنین است.

این بنده نگارنده در طی مجلدات مشكوة الادب ومواقع دیگر بواضع فرد و شطرنج و شرح و تفصیل آن اشارت نموده است، و مخترع نرد حکیم دانشمند بوذرجمهر است که در برابر شطرنج ساخته، و در شرح حال انوشیروان عادل مذکور است.

ص: 66

و بعضی گویند نرد قدیم است اما دو کعبتين داشته و دیگر را بوذرجمهر بر افزوده، و با این روایت ممکن است بانی آن در زمان اردشیر بابکان بوده، و بعد از آن در زمان انوشیروان بوذرجمهر تصرفی در آن کرده است، و بواسطه شان و جلالت این حکیم بزرگ و عظمت و ابهت سلطنت انوشیروان بنام او اشتهار یافته باشد.

اما نردشیر در لغت فارسی مذکور نیست، و نزد محققین نرد اشارت بجبر است، و شطرنج باختيار.

سوم: أتصاب بمعنى أصنام است که بعبادت آن مرتکب میشوند (صنم چو اسب و نصب دان وجبت و بد طاغوت) همانگونه که عبادات آنها حرام است، تکسب بعمل آن، و بیع چوب و شبیه آن، برای اینکه از آن بت تراشی نمایند حرام است.

شیخ طوسی علیه الرحمه میفرماید: فروختن آن بکسی که به بت سازی معروف و معهود است، وهم بتراشیدن آنحرام است، و نیز فروختن انگوریکسی که شراب می اندازد حرام است، و مشهور این است که مکروه است مگر با شرط که حرام است.

چهارم: أزلام جمع زلم بفتح زاء هوز وضم آن، چون جمل وصرد و آن تیرهای اقداح است که آنرا پر و پیکان نباشد.

و در زمان جاهلیت در اسفار و اعمال خود تفاؤل به آن میکرده اند، و برپاره از آن تیرها مینوشته اند «أمرني ربي» و بعضی «نهانی ربی» و برپاره دیگر چیزی رقم نمیکردند و آنرا غفل مینامیدند.

پنجم: همانطور که اقداح و قمار حرام است، اقتنای آن نیز حرام است بلکه اتلافش و اخراجش از آنصورت حرام و همچنین اراقه و ریختن خمر واجب است و اقتنای آن مگر بقصد تخلیل حرام است یعنی بسر که برگردانند، و اگرچه بعلاج باشد، و این در شرع شایع است.

و بباید دانست که مسکرات مایعه نجس است، و ابن بابویه بعدم نجاست آن قائل است، و مذهب او این است که خدای تعالی شرب آنرا حرام ساخته نه تحریم صلاة در آن، پس محرم غیر از نجس است، و استدلال نموده است براين بأصل

ص: 67

یعنی اصل در اشیاء اباحه است، و دلیل قاطع بر تحریم آن وارد نشده است، و بروایاتی که در کتاب خود مذکور و برجال خود مستند داشته است رفته.

اما اكثر اصحاب فتوی بر نجاست آن داده اند، خواه خمر باشد یا نبیذ يا فضيخ يا مزريا تبع یا نقيع يا جعيه يا طواق یا عرق یا غیر آن.

و استناد ایشان باین ظاهر قول خدای تعالی است که «إنما الخمر والميسر والأنصاب والأزلام رجس من عمل الشيطان» چه خدای تعالی آنرا برجاست مذکور فرموده، ورجاست بمعنی نجاست است، چه نجاست آن متولد میشود، چنانکه گفته میشود نجس رجس.

و نیز «فاجتنبوه» دلالت بر آن مینماید، زیرا که اجتناب از شیء مهاجرت و مساعدت از آنست، و این مشعر نجاست است، ومعذالك اعتضاد نموده اند این را بروایاتی که غير سليمة الشذون است.

و دلالت بر آیه چنانکه گفته اند خالی از خللی نیست زیرا كه عود وصف الجميع جایز است، با عدم تحقق نجاست در کل، و در اینحال برای ما در اثبات نجاست سان آن طریقی نمیباشد مگر شهرت بفتوای آن چنانکه در میان فقها بر وجهی باجماع است مذکور است.

و چون خدای تعالی باجتناب و ما بعد آن امر فرموده، و در عقب آن بطاعت خدای در اجتناب از آن و غیر آن از امور منهیّه.

و فرموده است «وأطيعوا الله» و فرمان برید خدای را در اجتناب و دوری از خمر و جز آن از منهیات «وأطيعوا الرسول» و فرمانبرداری کنید رسول را در جمع آنچه شما را از آن نهی فرموده، حذر کنید از مخالفت فرمان خدای و رسول.

جمع میان طاعت خدا و رسول برای آنست که طاعت هر يك موجب طاعت دیگری است، زیرا که امر و فرمان پیغمبر، امر و فرمان خدای تعالی است، پس طاعت رسول خداوند عین طاعت خداوند است.

ص: 68

«فان تولّيتم فاعلموا أنما على رسولنا البلاغ المبين * ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فيما طعموا إذا ما اتقوا وآمنوا وعملوا الصالحات ثم اتقوا وآمنوا ثم اتقوا وأحسنوا والله يحب المحسنين» (1).

در این آیه وافی دلالت نیز بطوریکه از تفسیر مفسرين وتحقيق محققين، و اخبار اهل البيت صلواة الله عليهم در کتب تفاسير بنظر رسیده است تأکید مطالب ما سبق وتحريم اشياء مذکوره مرقوم است.

در منهج الصادقین نوشته است در روایت رسیده است که در زمان عمر بن خطاب قدامة بن مظعون خمر بیاشامیده مست ببازار آمد، او را بگرفتند و بخدمت آوردند، عمر فرمود چرا خمر خوردی گفت بسبب اینکه خدای فرموده است «ليس على الذين آمنوا وعملوا الصالحات جناح فيما طعموا».

عمر را در کار او شهبتی حاصل شد، و در حد او توقف نمود، اينخبر بأمير المؤمنين صلوات الله علیه رسید، بمسجد آمد و با عمر فرمود: قدامة را از چه روی حد نزدی؟ گفت آیتی از قرآن بخواند بر من، از اینست در حد زدنش متردد شدم، و آن آیه را بخواند آنحضرت فرمود او را بمن آورید؟

چون او را بیاوردند فرمود: چرا خمر خوردی قدامه نتوانست آن آیه را بخواند عرض کرد ندانستم خمر حرام میباشد، فرمود ویرا ببرید و بر مهاجر و انصار بگردانید تا معلوم کنند کسی آیت تحریم را بروی خوانده یا نخوانده است.

چون چنین کردند جمعی بحضور مبارکش بیامدند و گواهی دادند که تحریم خمر بروی معلوم بود، و آیه تحریم خمر را بسیار شنیده است.

فرمود حدش نزنید، و توبه بر او عرض دهید، اگر توبه نمود او را بگذارید هر کجا خواهد برود، و اگر سر از توبت بر تافت گردنش را بزنید، قدامه عرض کرد توبه کردم، فرمود: تو میدانی که از اهل این آیت نیستی نه مؤمنی

ص: 69


1- سوره مائده آیه 94-95.

نه متقی نه عمل صالح کرده.

بعد از آن در کمیت و مقدار حدش اختلاف افتاد، و هر یکی چیزی میگفتند آخر الأمر بأمير المؤمنين علیه السلام راجع شد، فرمود: او را هشتاد تازیانه بزنند، گفتند از چه روی؟ فرمود «لأن الشارب إذا سكر هذى، و إذا هذى افترى، وحد المفترى ثمانون جلدة».

خمر خوار چون مست شود به بیهوده گوئی میپردازد، و چون بهذیان پرداخت افترا میزند، وحد مفتری هشتاد تازیانه است.

و میتواند نظر باین آیه شریفه فرموده باشد «و الذين يرمون المحصنات ثم لم يأتوا بأربعة شهداء فاجلدوهم ثمانين جلدة ولا تقبلوا لهم شهادة أبداً» (1).

و هیچ شکی نیست که هر کس زنی که دارای پنج صفت: بلوغ و کمال عقل و حریت و اسلام و عفت باشد، یا مردیرا که با ینصفات متصف باشد و او را بزنا نسبت دهند از معاصی کبیره است.

در کتب فقهیه از پاره فقهاء مذکور است که حد قذف از حد زنا و شراب خفیف تر است، شاید معنی این باشد که بزانی و شارب شراب سخت تر باید زد، یا اینکه قذف از گناهان بزرگست.

قوله تعالى «و يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما اثم كبير ومنافع للناس و اثمهما أكبر من نفعهما و يسئلونك ماذا ينفقون» (2).

میپرسند از تو ای محمد از تناول خمر و مباشرت قمار، در خبر است که جمعی از اصحاب در حضرت رسولخدای صلى الله وعليه وآله تشرف یافته عرض کردند: یا رسول الله ما را در باب خمر که زایل کننده عقل و در قمار که سبب سلب مال است فتوى بده.

خداوند تعالی فرمود بگو: ایمحمد در این هر دو گناهی بزرگ است، چه

ص: 70


1- سوره نور آیه 4.
2- سوره بقره آیه 217.

هر دو بانتكاب از مأمور و ارتکاب محظور مؤدی هستند، و منفعتها است مردمانرا منفعت خمر یا در بدن اثر دارد چون اشتعال حرارت غریزی و هضم طعام و تقویت طبیعت و دفع فضول، يا خلقی است چون تواضع متکبران و سخاوت ممسکان و جرأت بیدلان، یا منفعت مالی است چون سودمندی در خریداری و فروش آن، و فواید قمار کسب مال است بر سبیل پسر و آسانی وطرب و التذاذ و توسعه بس درویشان زیرا که رسم زمان جاهلیت این بود که بر مساکین قسمت میکرده اند.

در حقایق سلمی یاد کرده است که اثم بزرگ و گناه کبیر در اشتغال بآنها و منافع للناس در ترك خمر و قمر است.

بالجمله میفرماید و گناه خمر و قمار بزرگتر است از نفع آنها، یعنی مفاسدی که از آنها نمایان میشود بزرگتر است، از منفعتی که از آنها توقع میرود و از اینجهت حرام شدهاند زیرا که چون مفسده بر مصلحتی فزایش در جحان گیرد مقتضی تحریم فعل است.

و یا اینکه مراد باتم عقوبات الهی است که در دوزخ نار آماده است برای خمر خوار.

و خمر در اصل لغت مصدر خمره فعل ماضی بمعنی ستره است تسمیه عصیر و فشرده انگور و خرما در هنگام جوشیدن و اشتداد آن بخمر برای آنست که چهره عقل و دیدار خود را میپوشاند، چنانکه خار ساتر چهرۀ زیبای گلرخان مه سیما است.

چنانکه تسمیه آن بمسكر و سكر اسکار آنست، یعنی باز میدارد و مانع عقل میشود از ادراک و دریافت مصالح و مفاسد و اندك و بسیار خمر و دیگر مسكرات باجماع علمای امامیه حرامست لکن مایع آن نجس و جامد آن پاکست.

و ابو حنیفه بر آن مذهب و مسلک است که تقیع زبیب و نمر چون پخته شود تا اینکه دو ثلث آن برود آشامیدن بآن اندازه که سکر و مستی نیاورد

ص: 71

حلال است.

أما حق بر خلاف اینست چنانکه از رسولخدای صلى الله وعليه وآله مرویست «کل الله شراب عاقبته كعاقبة الخمر فهو حرام» هر گونه شراب آشامیدنی که پایان کارش چون عاقبت شراب باشد حرام است، یعنی دارای مفاسد و معایب و مزيل عقل باشد.

میسر نیز مصدر است بر وزن موعد، و اینکه قمار را میسر نامیده اند برای اینست که عبارت از گرفتن مال غیر است به یسر، یا موجب سلب يسار و وسعتمندی دیگری است.

و عقیده جماعت امامیه بر آنست که خمر در تمامت شرایع حرام بوده است و در هیچ شریعتی مباح نبوده است، و همچنین حالت جميع مسکرات و مست کنندگان و در این باب از ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين اخبار متواتره و احادیث صحيحه وارد است.

اما بیشتر مفسرین گفته اند که چهار آیه در خمر نازل شده است یکی آیه شريفه «و من ثمرات النخيل والأعناب تتخذون منه سكراً ورزقاً حسناً» (1) و شراب در آن محل حلال بوده است.

جمعی از اصحاب چون جناب عمر بن خطاب ومعاذ بن جبل و بعضی دیگر عرض کردند در امر خمر و قمر که عقل و مالرا سلب مینماید فتوائی بما بده، خدای تعالى آيه شريفه «فيهما الم كبير الى آخرها» نازل فرمود.

بعد از فرود شدن آیه شریفه جمعی نظر بگناه بزرگ آن کرده ترکش را بگفتند، و برخی نظر بمنافع آن افکنده مرتکب شدند.

تا یکی روز عبدالله بن عوف جمعی را بمیهمانی بخواند و پس گواردین خورش و خوردنی بخوردن خمر بنشستند، هنگام نماز شام با حال مستی

ص: 72


1- سوره نحل آیه 69.

نماز را ساخته، و يکیرا پیشنماز گردانیده باقتدای پیشوای مست بنماز بایستادند.

امام جماعت بعد از قراءت فاتحه شروع در تلاوت سوره «قل يا أيها الكافرون» نمود، جميع حروف نفى او را حذف کرد، و أعبد ما تعبدون، و أنتم عابدون ما أعبد، و أنا عابد ما عبدتم وأنتم تعبدون ما أعبد بخواند.

چون اینصورت روی داد خداوند تعالی این آیت را بفرستاد «يا أيها الذين آمنوا لا تقربوا الصلوة و أنتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون» (1).

ای جماعتی که ایمان آورده بنماز نزدیک نشوید در حالتیکه سکران هستید تا زمانیکه بدانید چه میگوئید یعنی دارای مشاعر و عقل شوید.

بعد از آن بیشتر اصحاب دست از خمر و سر از خمار برگرفتند و گفتند چیزیکه ما را از نماز بازدارد، و موجب گناه باشد نخوردنش شایسته تر و بایسته تر است، لکن معدودی از ایشان بآشامیدن آن پایدار بودند، اما در زمانی که بازمان نماز مقارن نبود.

در همان جلد اول برهان در ذیل آیه شریفه مذكوره «ولا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى_ الى آخرها» از محمد بن فضیل معروفست که حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود: «هذا قبل أن تحرم الخمر» این حکایت پیش از آنکه خمر حرام شود روی داده. ممکن است مراد نهی شدید باشد، و گرنه مطابق عموم اخبار و حکومت عقل همیشه حرام بوده است.

و از حلبی از آنحضرت علیه السلام مرویست «یعنی سكر النوم» مستى وكسالتي که از خواب روی میدهد، یعنی درنگ بجوئید تا از این حالت بدر شوید.

و همچنین از حلبی از آنحضرت صلوات الله علیه مردیست که از این آیه شریفه از آنحضرت بپرسیدم (فرمودظ) «يعنى سكر النوم يقول وبكم نعاس يمنعكم أن تعلموا ما تقولون في ركوعكم و سجود کم و تكبير كم، وليس كما يصف كثير من الناس

ص: 73


1- سوره نساء آیه 46.

يزعمون أن المؤمن يسكر من الشراب، والمؤمن لا يشرب مسكراً ولا يسكر».

فرماید مقصود از سکاری اینست که با قامت نماز در آنحال که به پینکی و نعاس اندر باشید که مانع از آن باشد که بدانید تا چه گوئید در رکوع وسجود و تکبیر خودتان نه بآن معنی که بیشتر مردمان توصیف مینمایند گمان میبرند که مؤمن از شراب مست میشود، و حال اینکه مؤمن هیچ مسکریرا نمیآ شامد و مست نمیشود.

زمخشری در ربیع الابرار میگوید: خداوند تعالی در تحریم خمر سه آیه بفرستاد یکی «يسئلونك عن الخمر والميسر» و مسلمانان بعد از نزول این آیه پاره میآشامیدند و برخی تارك شدند.

تا گاهی که مردی بیاشامید و بنماز خود اندر شد و بهذیان و بیهوده سرائی پرداخت پس این آیه شریفه مذکوره «وأنتم سكاری» نازل شد، و همچنان بعضی از مسلمانان میآشامیدند.

تا گاهی که جناب عمر بن خطاب بنوشید و در آنحال مستی استخوان پا یا دست شتریرا که کشته بودند برداشت و بر سر عبدالرحمن بن عوف بنواخت و سرش را بشکافت، و پس از آن ضربت در حال مستی و افسردگی خاطر بنشست و باین شعر اسود بن یعفر بر کسانیکه از مخالفان در جنگ بدر بقتل رسیده بودند بگریست و نوحه و زاری فرمود.

وكائن بالقليب قليب بدر *** من الفتيات والشرب الكرام

أبو عدنا ابن كبشة أن ستحبى *** و كيف حياة أصداء وهام

أيعجز أن يرد الموت عنى *** و ينشر فى إذا بليت عظامي

ألا من مبلغ الرحمن عنى *** بأنى تارك الشهر الصيام

فقل لله یمنعنی شرابی *** و قل لله يمنعنى طعامى

این خبر بعرض پیغمبر رسید و آنحضرت بیرون آمد و چنان خشمناک بود

ص: 74

که ردای مبارکش بر زمین میسود، پس چیزی که بدست مبارک داشت بر کشید تا عمر را بزند، عمر عرض کرد پناه میبرم بخدای از غضب او و غضب رسول او.

پس از آن خداوند این آیت را بفرستاده «إنما يريد الشيطان -تا- فهل أنتم منتهون» عمر عرض کرد انتهیت یارب پروردگارا از این پس گرد این افعال نمیایم.

این بنده شرمنده عرضه میدارد، این خبر که راوی آن مانند جار الله محمود زمخشری که از فحول علمای عامه و اخبار او محل وثوق نامه است نهایت عجب حاصل میشود که چنین خبر برا نسبت بچنین خلیفه نامدار با اقتداری فاتح البلاد و الامصار مهيب با سطوت با غلظت قانون طلبی غلظت قانون طلبی میدهد.

و از آنطرف خلیفه مکرر در طی این کتب مبارکه بمناسبت مقام در بدولة ذكر فضائل و مفاخر امير المؤمنين علي بن ابيطالب صلوات الله عليه اشارت نموده ایم.

در مجمع البحرين در ماده عصا مینویسد «و فى الحديث القدسي على ما در مجمع البحر رواه الزمخشرى، لأدخل الجنة من أطاع علياً و إن عصاني، وادخل النار من وإن أطاعني».

زمخشری در معنی این عبارت و کلام الهی میگوید:

«و هذا رمز حسن، و ذلك أن حب علي هو الايمان الكامل و الإيمان الكامل لاتضر معه السيئآت.

قوله: و إن عصاني فاني أغفر له إكراماً وأدخله الجنة بإيمانه فله الجنة بالايمان، وله بحب على العفو و الغفران.

و قوله: ادخل النار من عصاه و إن أطاعنى وذلك لأنه إن لم يوال علياً فلاايمان له، وطاعته هناك مجاز لا حقيقة لأن طاعة الحقيقية هي المضاف إليها سائر الأعمال، فمن أحب علياً فقد أطاع الله، و من أطاع الله نجا، فمن أحب علياً نجا.

ص: 75

فعلم أن حب علي هو الايمان الكامل، وبغضه كفر ليس يوم القيمة إلا محب و مبغض، فمحبه لاسيئة له ولاحساب عليه، ومن لاحساب عليه فالجنة داره و مبغضه لا ايمان له و من لا إيمان له لا ينظر الله اليه بعين رحمته وطاعته عين المعصية وهو في النار.

فعد و على هالك و إن جاء بحسنات العباد، ومحبه ناج و لو كان في الذنوب غارقاً إلى شحمتى اذنيه، وأين الذاوب مع الأيمان المنير أم ابن مس النشار وجود الاكسير، فمبغضه من العذاب لايقال ، ومحبه لا يوقف ولا يقال ، فطوبى لأوليائه، وسحقاً لأعدائه».

اگرچه بترجمه این کلمات اشارت رفته است، لکن در این مقام نیز تحریر میشود تا ناظران معطل نشوند، خداوند تعالی میفرماید هر آینه ببهشت در میآورم هر کس را که علی را اطاعت ،نماید هر چند با من عصیان بورزد، و بدوزخ میبرم هر کسرا که با علی عصیان بورزد هر چند مرا اطاعت نماید.

زمخشری در تأویل این کلام الهی میگوید: این عبارت رمزی است نیکو، و اینسخن را از آن گویم که حب علي همان ایمان کامل است، و ایمان کامل را هیچ سیئه زیان نمیرساند.

قول خداى «و إن عصاني فاني أغفر له» کسیکه مطیع علی باشد اگر چه با من عاصی باشد، او را میآمرزم، از روی اکرام است، و داخل میکنم او را ببهشت از حیث ایمان او پس واجب است جنت برای او بسبب ایمان و او را هست بواسطه دوستی علی عفو و غفران.

و قول خدای: و آتش در میآورم کسیرا که نافرمانی علی را بنماید و اگر چه اطاعت کند مرا، و این مطلب برای اینست که هر کس علی را دوست نداشته باشد، و بولایت او معتقد نباشد، دارای ایمان نیست، و طاعت او از روی مجاز است نه حقیقت.

زیرا که طاعت حقیقی عبارت از آنستکه سایر اعمال مضاف بآن باشد، پس

ص: 76

هر کس دوست دوست بدارد علی را اطاعت کرده است خدایرا، و هر کس خدایرا مطیع باشد رستگار و بر خوردار است لاجرم هر کس علی را دوست بدارد نجات یابد.

پس معلوم شد که حب علی علیه السلام عین ایمان، و دشمنی با او اصل کفر است و در روز قیامت مردمان از دو حال بیرون نیستند: یا محب و دوستدارند، یا مبغض و دشمن، پس با وجود حب و دوستی با علی سیئه ای برای دوست علی نیست، و حسابی بروی نباشد، و هر کس دچار حساب نباشد بهشت سرای اوست، و دشمن علی از ایمان بی بهره است، و هر کس را ایمان نباشد خداوند متعال بنظر رحمت بدو نمی نگرد، و طاعت اور عین معصیت است و جای در آتش دارد.

پس دشمن علی در غمرات هلاك و بوار اندر است اگر چه باندازه تمام بندگان دارای حسنات باشد، و دوست علی ناجی است اگر چه غرفه بحار ذنوب باشد و تا هر دو لاله دوگوش مستغرق بحار دمار و تباهی است.

و با گوهر ایمان درخشان گناهانرا چه راهی است، و با جواهر اکسیر سيئات را چه مقام هستی است، پس دشمن علی علیه السلام را اقاله و رستگاری نیست، و دوست او را باز داشتن و نکالی نباشد، پس طوبی و خوشا برای دوستان او، و بدا و مرگا برای دشمنان او.

در این کلمه اشاره بآیه شریفه «فطوبی لهم و حسن مآب» و آیه «فسحقاً لأصحاب السعير» است.

ابو القاسم محمود جارالله زمخشری چنانکه شرح حالش را در ذیل مجلدات مشكوة الأدب مشروحاً یاد کرده ایم، در شهر رجب سال چهار صد و شصت و هفتم متولد، و در سال پانصد و سی و هشتم در گرگان سوی دیگر جهان روی نهاده است و در وفات او و اوصاف او اشعار آبدار گفته اند.

ص: 77

و از تصانیف فائقه که یکی تفسیر کشاف است یاد کرده اند ، وعلوم فاخرة او را شرح و تمجید نموده اند، و بواسطه توقف بسیار او در مکه معظمه بجارالله ملقب و معروف شده، و در زهد و تقوی و عبادت و اطاعت او بیانات کرده اند.

و اقوال و اخبار او مستند اهل سنت و جماعت و پیشوا و مقتدا و همسنك أئمه اربعة ايشان مثل ابو حنیفه و شافعی و احمد و مالك است، و زمانش تا زمان حضرت خاتم الأوصياء صلواة الله عليهم دویست سال امتداد دارد، و باعهد ائمه هدى علیهم السلام قريب العهد است.

و باین تفصیل در حق جناب خلافت اجتذاب عمر بن خطاب و مستی او وگریستن و نوحه او بر مشركان بدر، و قراءت أشعار كفر آميز اسود بن يعفر اینگونه سخن میراند.

و در حقیقت از باطن این خليفه مقتول عديم النظير چنان مکشوف مینماید که در حال اسلام و مسلمانی بهمان عوالم قبل از اسلام و زمان جاهلیت ثابت و راسخ، و از دولت اسلام رنجیده و اندوهناك، و از تکالیف مسلمانی بیزار بوده است.

و در شأن علی بن ابیطالب علیه السلام با آن سخنانرا میراند، واطاعت یا مخالفت اورا آنگونه شرح و بسط میدهد، وحب او را ایمان، و بغض او را کفر و مکافاتش را بهشت یا دوزخ میشمارد.

و در تشریح و تصریح حدیث قدسی مذکور، چنان لطافت بیان و ملاحت تحقيق وعرض فضل و أدبیت میدهد که فحول علمای شیعی با آن عقیدتی که دارند از عهده چنین توضیح و تدقیق نمیتوانند برآیند.

و از آنطرف علمای سنت و جماعت از رنجیدگی و خشم علی و فاطمه صلوات الله عليهما از خلفای ثلاثه، و مخالفت ایشان، و ابطال حق على صلوات الله عليه، در امر خلافت و مطالب دیگر، و امر فدك، و ترتيب مجلس شود، و تقدم عبد الرحمن بن عوف که جناب عمر در حالت مستی سرش را شکسته بود، و خشم

ص: 78

فاطمه زهرا صلوات الله عليها بر آندو شیخ نامدار، وعدم تجویز آتصدیقه کبرای إلهى بر حضور ایشان بر جنازه آنحضرت و نماز ایشان تصریح، و در کتاب صحاح خود تشریح مینمایند. سخت متحيرم، با این مباینتی که در میان ایشانست چگویم، و زمخشری عالم فاضل را بچه نسبت منسوب بدارم.

و آنگهی این حدیث قدسی مذکورا در كتب عامه و خاصه مسطور است وزمخشری لطافت بیان و شکافتن رمزی نموده است.

و از آنطرف ابو سعید حسن بصری که دارای تمام فنون علمیه و زهد وتقوى، و از علمای بزرگ عامه، و پدرش مولای زید بن ثابت انصاری، و مادرش مولاة جناب ام سلمه زوجه رسول خداى صلى الله علیه و آله، و شیر از ام سلمه میجوشید و حسن مینوشید.

و از برکت همان شیر دارای اینگونه حکمت و بلاغت شد، و در یکال یکصد و دهم هجرت وفات کرد، و دو سال از زمان خلافت عمر بجای مانده در مدینه طیبه متولد شد.

و مخالفت و مکابرت او با امیر المؤمنين، و كلمات او با حسنين علیهما السلام مذكور و در جمله مبغضين و دشمنان امير المؤمنين مسطور است.

بالمحل بسته معذلك با آنکه امیر المؤمنين علیه السلام در ذيل مكالمتى شیطانرا برادر او خواند، ایان بن عیاش میگوید از حسن بصری از مقام و منزلت امير المؤمنين صلوات الله عليه بپرسیدم حسن گفت:

«ما أقول فيه كانت له السابقة و الفضل، و العلم، والحكمة، و الفقه، والصحبة و البلاه، و النجدة، والزهد، والقضاء، والقرابة، إن علياً كان في أمره علياً، فرحم الله علياً وصلى عليه».

چگویم در چگونگی و فضایل و مناقب آنکس که تمامت مفاخر و مآثر و سبقت در اسلام، و خدمات حضرت خير الأنام و تقويت دين ملك علام، و علم

ص: 79

وحکمت و فقه و معقول و منقول و فروع و اصول و صحب رسول و بزرگی و نجدت و رفعت و علم بقضاوت و قرابت رسول و زوجيت بتول رواست، و ابتلا در بلیات و محاربات با کفار و آزمایش در هرچه بدو رواست.

همانا على بر تمام مخلوق در علو مقام و منزلت بلندی و برتری دارد صلوات حضرت احدیت بر علی باد.

چون ابان بن عیاش این کلمات را از حسن بشنید گفت: فرستادن صلوات خاصه پیغمبر است چگونه در حق علی روا میداری؟.

حسن بصری گفت: چون نام مسلمانانرا بر زبان بگذرانی بر ایشان رحمت فرست، یعنی بگو رحمة الله عليه، خداوندش رحمت کناد، و صلوات را مخصوص پیغمبر و آل او بدان، او علی بهترین آل پیغمبر است.

ابان گفت: آیا از جعفر و حمزه بهتر است؟ گفت: آری؟ گفت: از فاطمه و فرزندان او حسن و حسین بهتر است؟ گفت: آری.

سوگند بخداوند علی از تمامت آل پیغمبر صلی الله وعلیه وآله برتر است، و هیچکس را خویشتن را آلوده شك و ريب سازد، با اینکه رسولخدای صلی الله وعلیه وآله میفرماید: «و ابوهما خير منهما» پدر حسن و حسین از هر دو بهتر است، و هرگز ساحت مبارکش را آلایش شرك و شرب خمر آلوده نساخته.

و پیغمبر با فاطمه سلام الله عليها فرمود: «تزوجتك خير امتي» ترا با بهترين امت خودم تزویج فرمودم و اگر در میان امت رسول کسی از زوج بتول بهتر بود استثناء میفرمود.

و گاهی که پیغمبر در میان اصحاب عقد اخوت بست علی را با خود برادر خواند، همانطور که رسولخدای صلی الله وعلیه وآله بهترین مخلوق باشد از حیثیت نفس، همچنین از حیثیت برادر نیز بهتر است.

از این کلام حسن نموده شد که در تمام آفرینش هیچ آفریده شایسته برابری و برادری با پیغمبر و لیاقت و شأن و استعداد و بضاعت این مقام راجز على علیه السلام ندارد.

ص: 80

ابان گفت: ای ابو سعید اگر رأی و عقیدت تو چنین است پس این سخنان ناستوده خبیث که از تو شنیده میشود چیست؟

حسن گفت ای برادر زاده از اینگروه ستم پیشه بر جان خویش بیم دارم که اگر بر این سخن نکنم خون مرا بر بالای دار بریزند، از اینست که جماعت افضلیه حسن بصر برادر شمار محبین دانسته.

أبو عبد الرحمن خليل بن احمد نحوى واضع علم عروض استاد سیبویه تحوی که تولدش در سال یکصدم هجریست، و شرح حالش را در مجلدات مشکوة الادب رقم کرده ام، از فضلا و ادبای نامدار عامه است.

از وی پرسیدند چگونه بود مردمان متابعت علی بن ابیطالب علیه السلام را دست بدادند، و با بیعت ابی بکر دست نهادند، با اینکه فضایل امیر المؤمنین را که ظاهر و باهر است مشاهدت کرده بودند؟

گفت «بهر نوره نورهم، و غلب ظهوره ظهورهم، الناس أميل بأمثالهم» فروز علی علیه السلام فروغ ایشانرا در شعشعه نور فرو گرفت، و نمایش مآثر، و أنوار فضايلش نمایش ایشانرا در فزایش خود بیچاره ساخت، و مردم جهان یکسانی که همسنگ و همانند خودشان هستند مایل تر هستند.

و نیز از خليل سؤال نمودند «ما الدليل على أن علياً إمام الكل في الكل» چه دلیل است که علی علیه السلام امام کل جهان است در تمامت مسائل و فضایل.

گفت «افتقار الكل فى الكلِّ إليه، واستغنائه عن الكل دليل على أنه امام الكل فى الكل» نیازمندی تمام آفرینش در تمامت مطالب و مسائل و علوم و معارف و احکام بحضرت او و استغنای آن حضرت از تمام مخلوق دلیل است بر اینکه امام کل است در کل.

یونس بن حبيب نحوی با خلیل گفت: میخواهم از مسئله از تو بپرسم لکن آنسخن را مکتوم بدار.

گفت این کلام دلالت بر این دارد که جواب من از سؤال تو غلیظ تر باشد آیا

ص: 81

تو نیز پوشیده میداری؟ گفت تا زنده باشی آری گفت: بپرس.

گفت سبب چه بود که تمامت اصحاب پیغمبر صلی الله وعلیه وآله گويا فرزند يك مادر بودند، و از میان ایشان علی چون کسی مینمود که از دیگر مادر باشد.

گفت: بعلت اینکه اسلام او بر اسلام دیگران سبقت داشت و در علم و شرف و زهد و طلب جهاد بر همه فائق بود، و البته مردم جهان بأمثال کسانیکه دارای اینصفات عليه نباشند بالطبع مایل تر هستند.

اين شعر دعبل شاعر شیعی مشهور شاهد شهادت حسن بصری و خلیل نحوی است.

اناس على الخير منهم و جعفر *** و حمزة والسجاد ذوالثفنات

إذا فخروا يوماً أتوا بمحمد *** و جبريل والفرقان والسورات

و این شعر از قصیده تائیه مشهوره اوست که در ذیل كتاب أحوال امام رضا صلوات الله عليه ياد نمودیم.

ابن خلکان مینویسد: دعبل سخت زشت زبان و در هجای خلفا و اقارب ایشان مولع و حریص بود و میگفت پنجاه سال است در هجای ایشان روزگار برده ام و هیچکس نتوانسته است مرا خاموش نماید و زبانم را کوتاه بسازد، در سال یکصد و چهل و هشتم متولد شده است.

و این بنده در ذیل مجلدات مشكوة الادب و احوال حضرت امام رضا صلوات الله عليه بشرح حال او وصدق تشیع او اشارت کرده ام.

و مأمون الرشید با اینکه دعبل او را هجو مینمود از آنجمله (واستنقذوك من الحضيص الأوهد) که رقم کردیم، و در حق ابراهيم بن مهدى عم مأمون هجاهای زشت میگفت، و چون دعوی خلافت نمود شعری چند بگفت که از آنجمله (خليفة مصحفه البربط).

با اینکه اوقات خود را در مدح ائمه هدی علیهم السلام و هجو خلفای معاصرین و اقارب ایشان میگذرانید، و ابراهیم شکایت بمأمون میبرد، با آنشدت اقتدار

ص: 82

خلفا و سطوت ایشان، تا پایان روزگار بعزت و سعادت بگذرانید و در حفظ خدا و ممدوحان خود بزیست.

ابو تمام حبيب بن اوس شاعر مشهور که در سال دویست و سی و یکم متوفی شد، و خلفا و امرای عصر را مدح مینمود، معذلك پاره کسان او را رافضی خوانند.

امیر اعظم ابو فراس حارث حمدانی پسر عم ناصر الدوله وسيف الدوله ابن حمدان که ادبای عامه در تمجید او کلمات بدیعه دارند، و قصیده مشهورة ميمية أو.

الحق مهتضم والدين مخترم *** وفيء آل رسول الله مقتسم

که در این قصیده طويله بظلم و عدوان خلفای روزگار و اعوان ایشان نسبت بأئمه هدی و فاطمه زهرا و مدایح ایشان و غصب خلافت و حقوق واجبه ایشان و مناقب و مآثر ایشان، با دلیل و برهان قاطع اشارت کرده است، و شرحی مبسوط بر این قصیده نوشته اند.

تمجید اشعار و شئونات و حکومت او در مکتب خاصه و عامه مشهور و مذكور، و ما نیز در ذیل مجلدات مشكوة الادب وديكر كتب برحسب مناسبت مقام یاد نموده ایم، و این امیر اعظم الجاه در سال سیصد و پنجاه و هفتم بدیگر جهان روی نهاد.

ابو نواس حسن بن مالی حکمی شاعر مشهور معاصر خلفای بنی عباس و مداح ایشان، در ذیل مجلدات مشكوة الأدب و پاره مجلدات أحوال ائمه هدى و حضرت امام رضا علیه السلام و محاضرات و مجالسات او با خلفا تولد او در سال یکصد و چهل و هشتم، وفات او در سال یکصد و نود و پنجم هجری، اشارت برفت و مذکور شد که:

چون حضرت امام رضا ولایت عهد یافت و شعرای عمر در مدح آنحضرت

ص: 83

عرض اشعار کردند، با او گفتند با اینکه اشعر شعرای روزگاری ساکتی، شعری چند بگفت و در آخر آن میگوید:

قلت لا أستطيع مدح امام *** كان جبريل خادماً لأبيه

و نیز در مدح آنحضرت گوید:

من لم يكن علوياً حين تنسبه *** فماله في قديم الدهر مفتخر

إلى آخرها که از آنحضرت صله یافت.

و نیز در ذیل اشعار دیگر گوید:

ولولا حذرت الله من خوف سخطه *** لقلت على الحالات إنك لى رب

و نیز در ذیل پاره اشعار اوست:

«فالنار مشغول بمن عزل الوصى عن الإمامة».

حکایت هارون الرشید در شکارگاه و زیارت قبر حضرت امیر المؤمنين علیه السلام و قبه برکشیدن بر ضریح آنحضرت و اقرار او براینکه ائمه هدی برحق و امام و پیشوای خلق میباشند، ونقل نمودن مأمون اینقول را.

و خطبه معاوية بن يزيد بن معاویه، و تنقید پدر خود و خلفای ماضی و تعدیات و غاصبیت ایشانرا در امر خلافت، و اشتغال بیرون از استحقاق ایشانرا بر مسند امامت.

و اشعار مدیحه عمرو بن العاص را که در شمار مبغضين أمير المؤمنين علیه السلام، در حق امام حسن سلام الله عليه، و خریدن آنحضرت دوازده بیت او را بدوازده هزار دینار تا مستحق بهشت نگردد.

و کاغذ معتضد عباسی را که ابن ابی الحدید نقل کرده، و ما در ذیل کتاب طراز المذهب رقم کردیم، در مثالب و ظلم و کفر پاره خلفای گذشته.

و كاغذ مأمون در حقوق ائمه علیهم السلام و حكم بفجور پاره گذشتگان و لعن و سب معاوية بن ابی سفیان که رقم کردیم.

و زیارت و عمارت پاره خلفای بنی عباس قبر مطهر علي علیه السلام را، و ظهور

ص: 84

معجزات عدیده کثیره از آن قبر شریف که بر وضیع و شریف پوشیده نیست.

و همچنین مناقب و فضایل و تمجیداتی که از فقها وفضلای عامه و ائمه ايشان و بزرگان ایشان در حق امیر المؤمنين علیه السلام نوشته شده.

و اشعار شافعی و ابن ابی الحدید و امثال او از اعیان عامه که اقوال ایشانرا سند میدانند، و مدایح و مناقب و فضایلی که از خود خلفای ثلاثه در حق آنحضرت وارد است وكذلك غير ذلك.

اگر بخواهیم همین اخبار و اقوال و اشعار که از جماعت عامه روایت شده است، و در کتب خودشان مذکور است رقم نمائیم، چند مجلد کتاب مبسوط میشود.

چه شهود کافیه صادقه وافیه ایست بر حقائق حالات آنحضرت و اولاد آنحضرت و مخالفان آنحضرت، و ظلم وجود مخالفان و معاندان.

با اینکه این اشخاص را که نام بردیم غالب ایشان در زمان پیغمبر و امیر المؤمنين و ائمه هدى صلوات الله عليهم معاصر و مطلع بوده اند، و دیده اند و شنیده اند و خوانده اند و گفته اند.

عجب اینست که هیچکس نتوانسته است اگر چه از ناصبیان هم باشد، طعنی بر حضرات ائمه هدى سلام الله عليهم فرود بیاورد، حتی ابن خلکان در ذیل حال فرزدق شاعر مشهور مینویسد، چیزی که مایه امید برستگاری از عذاب اخرویست این قصیده اوست:

هذا الذي تعرف البطحاء وطأته *** و البيت يعرفه و الحل والحرم

در مدح حضرت امام زین العابدین علیه السلام و ما در ذیل کتاب احوال آنحضرت رقم کردیم و هرگز از لسان مبارك أئمه هدى صلوات الله عليهم تمجید و تحسینی در حق مخالفان نیافتیم.

و ما متحیریم که با آن تصدیق مخالفان حتی نواصب لأم و أخبار وارده در فضائل وارده در حق امیر المؤمنين و أئمه هدى علیهم السلام و نصوص الهيئه و نبويه و آن أوصاف

ص: 85

إلهى اتصاف أئمه هدی و تشخیصات مشخصه مبینه و آن آثار جمیله جلیله باقيه.

و آن انتقال حقوق ایشانرا در امر خلافت و امامت باشخاصی که حالات و أخلاق معاندان و عدم لیاقت ایشان و ارتکاب مخالفان ایشان بمحرمات و و نواهی إلهي و ترك أوامر مشروحۀ مدونه در كتب عامه و خاصه.

و آن فضایل و معجزات و کرامات و خوارق عادات و آثار عاليه أئمه هدى صلوات الله عليهم وضد آن از مخالفان ایشان، چه بگوئیم، و چه بشنویم، و چه دلیل بر این نمایش حالات مباینه اقامت کنیم.

جز اینکه بگوئيم «و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون» چیزی بدست نداریم.

منتهای امر اینست که بگوئیم مراد مخالفان از خلافت سلطنت است، و عصمت و ایمان کامل را شرط ندانیم این معنی را نیز چنانکه کراراً در طی کتب خود یاد کردیم، بیرون از شرایط خلافت و عدالت الهی است و از روی تغلب و استیلای ظلمه و میل دنیا طلبان است و السلام.

عبدالملك بن مروان که از معارف مبغضين وعدوان آنحضرت و أهل بيت رسالت است، کراراً در فضایل آن و خون جوشیدن شب شهادت آن حضرت وسيد الشهداء صلواة الله علیهم از زیر سنگهای حوض شهادت داده، و ما نیز یاد کرده ایم.

منصور دوانیق خليفه عباسی خودش با آنشدت عداوت و قتل ذراری آن حضرت، از فضایل آنحضرت در مجالس خود افزون از هزار تذکره شده است، چنانکه مذکور نموده ایم.

حکایت عمر بن عبدالعزیز و اقرار او بر ظلم و تعدی سابقین و غاصبین آنان، و قصه فدك و بازگردانیدن فدك را بأولاد آنحضرت و عدم استحقاق خودش و دیگران را بغصب خلافت مذکور شده است.

ص: 86

و بهمین جهت و ترس ذهاب خلافت از دودمان بنی امیه و بنی مروان پوشیده او را هلاک ساختند، هر كس رجوع بأحوال خلفای بنی امیه و بنی عباس و فحول رجال و علمای دولت ایشان نماید، و بهمان حکایات فضلای عامه نگران شود آنچه باید دریابد، خواهد یافت.

اگر شمشير علي بن ابيطالب علیه السلام نبودی که «ضربة على يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين» اسلام کجا بودی، و این خلفای روزگار بر مساند سلطنت ووساید خلافت چگونه جای ساختند.

و در تلافی اعمال حسنه آنحضرت که مشتی اعراب را صاحب اثاثه سلطنت و أمارت و مسجد و منبر و محراب و جزاین و دفاین و قدرت و مملکت و ولایت وعيشى هنيء وطيشي منبع گردانید، او را و أولادش که احفاد رسول بودند بکشتند و حقوق ثابته إلهيه ايشان و مناصب ایشانرا غصب کردند.

و چون در هیچ عهد و زمان نتوانستند ایشانرا در کاری و کرداری نکوهش کنند، و هر چه سعی و مخاراج کردند تا بتهمتش آلوده دارند، و بنسبتي ناخجسته منسوب سازند، امکان نیافت.

از شدت بغض و کینه نهاد بقتل وحبس و شتم و آزار ایشان پرداختند، و معاويه بسب على علیه السلام حکم داد، و ندانست این کردار بیشتر بر فضایل و مناقب آن حضرت و مناقص و مثالب خودش میافزاید، و تا قیامت در السنه روزگار مذکور میگردد شعر:

ذم خورشید جهان ذم خود است *** که دو چشمم تار و تاريك و بد است

هر کسی کو حاسد کیهان بود *** آن حسد خود مرگ جاویدان بود

چه تدابیر نمودند و اسباب چینی کردند تا مگر ایشانرا آلوده معصیتی سازند، بانحطام و مشاغل دنیا رغبت دهند، و سلب عقاید مردم را از ایشان بنمایند، هیچ فایدتی جز ازدیاد عقیدت آنجماعت بفضایل و مناقب و جلالت

ص: 87

واستحقاق و لیاقت ایشان، و معایب و مفاسد و ظلم و عدوان خودشان نتیجه نبخشید.

كدام وقت أمير المؤمنین و اولاد آنحضرت در زمان خود خلفا، یا روز عاشورا با آن سطوت و بیباگی خلفای جود و عظمت هیبت و قساوت آنها، از فضایل و مناقب خودشان، و اخبار پیغمبر در شئونات خودشان تذکره کردند و استشهاد نمودند، جز اینکه همه تصدیق کردند.

و اگر یکی از کثرت شقاوت إمساك ورزيد، ببلاها و برص و امثال آن مبتلا شد، حتی خود خلفا و قتله ایشان نتوانستند انکار نمایند، ومعنى (الفضل ما شهدت به الأعداء).

و از آنطرف مراتب فسق و فجور خلفای جود و امرای ایشان کتب عامه و خاصه را ملوث ساخته است.

چه بسیار وقت بوده است که معاوية بن ابی سفیانرا با عمرو بن عاص که معین و ناصر او و در طمع مال دنیا حامی معاویه بود، در پاره مواقع مشاجرتی روی داد، و از مثالب همدیگر و مناقب امیر المؤمنین و اولاد آنحضرت صلواة الله عليهم تذکره نکردند.

و كسانيكه باحسان و انعام معاوية روزگار میبردند، بسا اتفاق میافتاد که در روی او فضایل و مآثر علی علیه السلام سخن میکردند.

عجب اینکه اغلب ظلمه و قتله و مخالفین و غاصبین زنازاده، و در كتب عامه معروف و مشهور هستند، و ما نیز در طی این کتب مبار که بروایات علما و مورخین عامه مشروح و مبسوط نموده ایم.

و بسا بود که امامزادگان که بر حال فریقین مطلع بودند، برای احقاق حق ائمه هدى سلام الله علیهم خروج مینمودند، و از جان خود میگذشتند، و ثواب جهاد فی سبیل الله را ذخیره میساختند.

و اگر اینکار و این طلب را بحق و در رضای حق و مثوبات اخرویه نمیدانستند

ص: 88

چگونه گرد اینکار و مجادله با خلفای مقتدر سوء را که میدانستند عاقبت شهید میشوند، جایز میدانستند.

حکایت مختار و جماعت نوابین را چون بخوانند، و بر داستان زید ابن إمام زين العابدين و پسرش یحیی علیهما السلام را بنگرند، بسا مطالب معلوم میشود چنانکه در طی این مجلدات مذکور نموده ایم.

خلفای بنی امیه و بنی عباس، چه بسیار تدابیر نمودند تا مگر حضرات معصومین علیهم السلام را آلوده بمعاصی و دنیا طلبی سازند، و نتوانستند.

حکایت زینب کذابه، و فرستادن ماهرویان دلفریب را بزندان، و تقدیم أموال و أمارت و ولایت عهد و توهیناتی که در نظر داشتند، و حکایت شیر پرده، و تیر بر تیر نشاندن، و استفتای از مطالب غامضه و سب معاویه در حضور امام حسن علیه السلام و امثال آن براى إطفاى نور إلهى «و الله متم نوره و لوكره الكافرون» پوشیده نیست.

روزى غيان بن مالك گروهی را بضیافت بخواند، و از جمله ایشان سعد ابن ابی وقاص بود، پس بباده ارغوانی دست بسودند، و مست و مستانه زبان بافتخار خود برگشودند، و شعری چند در مفاخرت انشاء نمودند.

سعد بن ابی وقاص زبان بشعری برگشود که متضمن هجای انصار بود، مردی از انصار حاضر و ناظر آن هجا و شکست انصار بود بر آنشکست شکیب نیاورد، وسر سعد را بشکست، سعد بحضرت رسولخدای صلی الله وعلیه وآله شکایت برد.

عمر بن خطاب عرض کرد بار خدایا در باب خمر برای ما بیانی شافی مبین دار، این آیه نازل شد «إنّما الخمر والميسر والأنصاب» تا پایان آن «فهل أنتم منتهون» عمر گفت «انتهينا يارب».

از حضرت امام زین العابدین مرویست که امیر المؤمنين عليهما الصلاة والسلام فرمود: شتری داشتم، و شتری دیگر رسولخدای مرا از غنیمت داده بود یکتن را أجير ساختم تا برویم و پاره هیزم بیاوریم یکی از شتران را بپای دیواری ببستم،

ص: 89

و برفتم تا ریسمان و آلت هیزم کندن بیاورم.

چون بازگشتم شتر را کشته، و شکمش را پاره پاره و کوهانش را بریده دیدم، در عجب رفتم و سخت ملول شدم، چنانکه نزديك بود آب از چشمم روان شود، گفتم این کردار کیست؟

گفتند: حمزه در حال مستی باینجا رسید، و جمعی خنیاگر حاضر بودند، زنی فاحشه در میان ایشان بیتی باین معنی بخواند شتر را بکش و ما را کباب بده حمزه چون بشنید شتر را بکشت.

امير المؤمنين علیه السلام فرمود شکایت حمزه را برسول خدای صلی الله وعلیه وآله عرض کردم، و آنحضرت در سرای ام سلمه بود، برخاست و روان شد، من براثر آنحضرت راه سپردم تا بدانجا رفت که حمزه و اصحابش در آنجا بودند.

با حمزه فرمود چرا چنین کردی؟ گفت: پدرانت بنده پدر من بودند. رسول خدا صلی الله وعلیه وآله بازگشت و علی را فرمود غرامت اشتر تو بر من است.

حمزه روز دیگر از این گفتار پشیمان گشت، نزد حضرت رسول صلی الله وعلیه وآله بیامده در پای مبارکش افتاد، بعرض تو به پرداخت رسول خدا صلی الله وعلیه وآله فرمود: برای تو در حضرت خداوند استغفار مینمایم تا ترا بیامرزد، و این داستان پیش از نزول آیت تحریم بود.

و از این حکایت معلوم میشود که خمر قبل از این نیز حرام بوده است، و نزول آیه شریفه در باب حرمت آن برای تاکید تحریم خمر بوده است، چنانکه قول بعضی دیگر از مفسران و اجماع جميع اصحاب ما بر این است.

و حسن بصری که از فحول علمای سنت و جماعت است میگوید «قل فيهما إنم كبير» دلیل است بر تحریم خمر در جميع أديان و آية «لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى» دلالت نمیکند برجواز شرب خمر درغیر نماز، و آيه «إنما الخمر» تا آخر برای تأکید است نه از برای اصل حرمت آن.

ص: 90

از حضرت ابی عبدالله صلواة الله عليه مردیست که یکی روز جماعتی از مردم شام نزد عبدالله بن عمر آمده گفتند: ای پسر عمر، ما را از آنچه در باب خمر و هرگونه مسکر شنیده خبر بده.

گفت: از رسولخدای صلی الله وعلیه وآله شنیدم فرمود: سوگند بخدائی که مرا بخلقان بحق فرستاد، هر كس يك شربت از مسکر بیاشامد، خداوند سبحان تا چهل روز نماز شرا قبول نکند، و أما اگر توبه نماید مقبول باشد، و اگر سه شربت بخورد یکصد و بیست شبانه روز نمازش مقبول نباشد، و خدایرا واجب افتد که اورا ودعة الخبال بچشاند.

عرض کردند: ودعة الخبال چیست؟ فرمود: خون وریم دوزخیان است که از شکمشان بیرون آید، و جای او در وادی باشد از دوزخ که وسعت آن از مشرق تا مغرب، و او در آن موج زند و آتش دوزخ او را بر بالا و پائین اندازد.

و بعد از آن فرمود: بحق آن خدائی که مرا براستی بخلق بفرستاد که خمر خواره در قیامت سیاهروی و کبود چشم باشد، و لبها از دهن باز افتاده، و آب از دهنش برود، و جمله خلایق چون او را بنگرند از دیدارش متنفر میگردند.

و خمر خوار تشنه میمیرد و در قبر تشنه باشد، و روز قیامت تشنه محشور میشود، و هزار بانگ واعطشاه برکشد، و پس از هزار سال او را آبی دهند از دردی زيت جوشان، چون نزديك لب رساند رویش بریان شود، و دندانهایش بدهانش اندر افتد، و چشمهایش بیرون آید، و چون بیاشامد هر چه از آلات و اشیاء در شکمش باشد همه فرود افتد.

از امیرالمؤمنين صلوات الله علیه مرویست که فرمود: «لو وقعت قطرة من خمر في بئر فبنيت منارة مكانها، لم أؤذن عليها، ولو وقعت في بحرثم جف و ثبت فيه الكلاء لم أرعه».

ص: 91

اگر قطره خمر در چاهی افتد و در آنمکان مناره بسازند من بر فراز آن مناره اذان نگویم و اگر بدریا افتد و بعد از آن دریا خشك شود و گیاه در آن بروید، من از آن گیاه چاروانچرانم.

و هم از رسولخدا صلی الله وعلیه وآله مأثور است که فرمود: ده تن از امت من هستند که دعوی ایمان مینمایند، با اینکه کافرند.

يكي تارك نماز، دوم مانع زكاة، سوم رباخوار، چهارم زناکار، پنجم خمر خواره، ششم بنگ خور، هفتم تمام فتان یعنی سخن چین فتنه گر، هشتم مغتاب، نهم آزار رساننده بهمسایگان خود، دهم ساعی در میان ظلمه.

بعد از آن فرمود: چون روز قیامت باشد عقربی از کژدمهای دوزخ بصحرای قیامت در آید که دهنش در مشرق و دمش تا مغرب رسیده باشد، و فریاد بر کشد جبرئيل علیه السلام فرماید: کرامیطلبی ای عقرب: گوید شش کس را.

اول تارك الصلاة ولو بيك ركعت باشد، دوم مانع الزكاة اگر چه بحبه باشد، سوم شارب الخمر اگر چه بقطره باشد، چهارم آكل الربا اگر چه بلقمه باشد، پنجم عاق والدین اگر چه بکلمه باشد، ششم جماعتی که در مسجد در امور دنیا سخن کنند، و از آن پس این شش طایفه را بدهان برچیند چنانکه کبوتر کنجد را و بجهنم رود.

محققان گفته اند که ممکن میباشد بهر يك از این آیات اربعه مذکوره استدلال نمود که خمر در همه ازمنه حرام بوده است.

أما آيۀ اولى، بدلیل اینکه خدای تعالی فرموده است «تتخذون منه سكراً و رزقا حسناً» زیرا که وصف رزق بحسن که قسیم سکر است، از ادل دلائل است که مسکر حلال نیست و حلال نبوده است، و إلا وصف حسن برزق اختصاص نمیگرفت.

و اگر گویند: این آیه در معرض امتنان واقع شده است، و خداوند منان بچیزی که محرم است امتنان نمیفرماید پس در اول اسلام حلال بوده است، و بآیه

ص: 92

«إنما الخمر» حرام شده است.

گوئیم مراد اوست بخلق اصول و ریشۀ آن که ثمرات از آنست وصله حيث انتفاع بآن بر وجوه متعدده است که در شرع جایز است.

و أما آيۀ دوم بعلت آنست که در آن اخبار فرموده که تعاطی خمر گناه بزرگ است، وائم از کبائر است، بدلیل قول خدا يتعالى «ومن يكسب خطيئة أو ائماً الى آخر» و معذلك بسبب مبالغه متصف بآن شده.

و أما آيت سوم بعلت آنستکه خداوند سبحان در آن بیان فرموده است که سكر و مستی منافی نماز است، و نماز واجبست، و وجوب احد متنافيين مستلزم تحریم دیگریست، زیرا که امر بچیزی مستلزم نهی از ضد آنست، چنانکه در اصول مقرر شده است.

و أما آیه چهارم ظاهر الدلاله میباشد بر تحریم، و مزیت تفصيل و تبیین آن در موضع خود مذکور است.

و سید مرتضی علم الهدی قدس سره استدلال فرموده است بر تحریم وهر مسکرى بآيه خامسه «وهي قوله تعالى في الأعراف: قل إنما حرم ربي الفواحش» الخ- چه مراد با ثم خمر است، چنانکه شاعر گفته:

شربت الاثم حتى ضلِّ عقلى *** كذاك الاثم يفعل بالعقول

و مراد «ماظهر» زنای با ذوات الاعلام «وما بطن» با مستترات ولواطه است، و بعد از آن فرموده است: آنچه مفسران و فقهای عامه گفته اند که خمر حلال بوده است باجماع ما قولی است باطل، و از ائمه ما نيز صلوات الله عليهم بر اینطريق نقل شده است، و اینکه رسولخداى صلی الله وعلیه وآله خمر را ام الخبائث فرموده است بالصراحه بر تحریم در جمیع از مان دلالت مینماید.

معلوم باد که میسر اسمی است جامع جميع قمارها حتى لعب بچهارده خانه و نرد و شطرنج و بیض و جوز و امثال آن و اینقول از ائمه هدى صلوات الله عليهم مرویست و از ابن عباس و مجاهد و قتاده و حسن.

ص: 93

و در خبر وارد است که امیرالمؤمنین علیه السلام بر قومی بر گذشت که شطرنج میباختند فرمود «ما هذه التماثيل التى أنتم أنها عاكفون» (1) پس پاره خاك بر گرفت و در آن میان افکند و گفته اند در هر موضعی که اینکار کنند، چون نيك بنگرند گرد و خاک آنجا پیدا شود، اگر چه جایی باشد که اصلا کمان خاک در آن نرود.

و در کشاف از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام وارد است که: «إن النرد والشطرنج من الميسر».

و از پیغمبر صلی الله وعلیه وآله مروى است كه «إياكم وهاتين الكمبتين المشومتين فانهما من ميسر العجم» از این دو کعب شوم که نرد و شطرنج است بپرهیزید که این هر دو از قمار مردم عجم است.

«قال الله تعالى: قل إنما حرم ربنى الفواحش ما ظهر منها وما بطن والائم و البغى بغير الحق و أن تشركوا بالله مالم ينزل به سلطاناً و أن تقولوا على الله مالا تعلمون» (2).

و در سوره انعام نیز چون این آیت مناسب آیه مذکوره است رقم میشود «قل تعالوا أقل ما حرم ربكم عليكم ألا تشركوا به شيئاً و بالوالدين احساناً ولا تقتلوا أولادكم من إملاق نحن نرزقكم وإياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها وما بطن ولا تقتلوا النفس التي حرم الله إلا بالحق ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون» (3).

و از این پیش در جلد دوم این کتاب در ذیل احکامی که راجع بتزویج است باین آیه مبارکه اشارت شد.

بالجمله میفرماید: بگو ایمحمد باجماعت مشرکان که از روی جهل و نادانی و شقاوت و مخالف احکام سبحانی بتحليل محرماتی که بعضی در شرع و برخی در

ص: 94


1- سوره انبیاء آیه 53.
2- سوره اعراف آیه 32.
3- سوره انعام آیه 152.

عقل حرام هستند و این جماعت در تحلیل حرام و تحریم حلال بر خطا میروند، جز اینست که حرام فرموده است آفریدگار من آنچیزهائیرا که بتزاید قبح از گناهان كبيره متصف هستند یا هر چیزی که متعلق بفروج باشد، آنچه از آن آشکار است، و آنچه پنهان است.

و نیز حرام گردانید گناهی را که بر آن حدی مقرر نیست، چون گناهان كوچك و صغير كه بر آن حدی مقرر نیست یا هرچه موجب اثم وگناه باشد و بقولى مراد شرب خمر است، چنانکه مذکور و بشعر شاعر استشهاد رفت.

و حرام فرمود ستمکاری یاکبر را بناحق، و این متعلق به بغی است، و تأکید آنرا مینماید بر حسب معنی، زیرا که بدیهی است که ظلم و کبر بحق نخواهد بود، چنانکه ميفرمايد «و يقتلون النبيين بغير الحق» چه مسلم است که قتل کسی که دارای رتبه نبوت است بحق نیست.

و بغی در اصل لغت بمعنی طلب است، و طلب شامل حلال و حرام است، لاجرم مقيد بغیر حق گردانید، و بر هر تقدیر افراد بنی بجهت مبالغه است.

و دیگر حرام فرمود که بخدای شرک بیاورند در عبادت آن چیزیرا که نفرستاده است بپرستش آن حجتی و برهانی، و جميع اشراك معری از دلیل است این تهکم است بر مشرکان و تنبیه بر تحریم اتباع آنچه برهانی بر آن دلالت نمیکند و آنرا نیز حرام گردانیده است.

و نیز حرام فرموده است که بگوئید بدروغ و افترا برخدا آنچه را نمیدانید مانند تحریم حرث و انعام، و برهنه طواف بیت الحرام و آنرا بخدای اسناد دادن چنانکه میگفتند خدای ما را امر بآن فرموده است.

حکایت کرده اند که اهل جاهلیت در روز زنارا حرام میدانستند چه کمان میرفت آشکا را میشود و در شب که مظان خفای آن است حلال میدانستند، لاجرم یزدانتعالی در این آیه شریفه فواحش آشکار و نهانرا حرام فرمود.

ص: 95

و میفرماید و مکشید فرزندان خود را بسبب درویشی و نادارائی ما روزی میدهیم شما را و ایشانرا، و نزدیکی مکنید و مرتکب نشوید زشتیها و ناپسندها را مراد معاصی کبیره است یا زنا و مقدمات آنست، آنچه آشکارا باشد از آن و آنچه پنهان باشد، یا آشکارا خمر است و پوشیده زنا است.

و مکشید آن نفسی را که حرام فرموده است خدایتعالی کشتن آنرا مگر بحق که قصاص است یا قتل مرتد يارجم زانی محصن یالواطه.

باین چهار نهی و يك امر وصيت كرد يعنى أمر فرمود بنگاهداشت آن تا مگر در یابید و بدانید که راه راست اینست.

از ابن عباس مردیست که بزرگان عرب بطور پوشیده زنا میکردند، و او باش و مردم بیباک آشکارا باین کردار قبیح وقیح میشدند، لاجرم خداوند تعالی فرمود گرد زنا مگردید خواه آشکارا خواه پوشیده.

رسول خدا صلی الله وعلیه وآله فرمود: «لا يحل دم امرء مسلم إلا بأحد خصال أربع: كفر بعد إيمان، و زنا بعد إحصان، و رجل عمل عمل لوط، و رجل قتل نفساً بغير نفس».

از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مرویست که فرمود «ما ظهر» بمعنی زنا است و ما بطن دوستی مردان با زنان است بر وجه مخادنه و عاشقی و معشوقی، واولی آنست که مراد جمیع گناه آشکارا و پنهان باشد، چنانکه اخبار دیگر این معنی را نمایش گر است.

و هم در تفسیر برهان از معصوم علیه السلام مرویست که «ماظهر» نکاح زن پدر است و «ما بطن» بمعنی زنا میباشد.

و هم از عبد صالح علیه السلام در آیه مذکوره مروی است که فرمود: «إن القرآن له ظهر و بطن، فجميع ما حرم الله في القرآن هو الظاهر، والباطن من ذلك أئمة ما أحل الله فى الكتاب هو الظاهر، و الباطن من ذلك أئمة الجور، و جميع الحق علیهم السلام.

ص: 96

حسن بن محمد قمی نیشابوری از علمای سنت و جماعت در تفسیر خود معروف بغرائب القرآن در ذيل آيه شريفه «يسئلونك عن الخمر والميسر - إلى آخرها» مینویسد.

در باب حرمت خمر و میسر چهار آیه در مکه معظمه نازل شد یکی «و من تمرات النخيل والأعناب» تا آخر.

میگوید مسلمانان خمر را میآشامیدند و برای ایشان حلال بود تا در حضرت رسولخدای چنانکه مذکور شد استدعای فتوای در باب خمر و میسر که مذهب عقل و مسلب مالست شدند، آیه شریفه نازل شد، و بعضی آشامیدند و برخی ترك كردند.

تا بحكايت عبدالرحمن بن عوف و مستی او و قراءت سوره کافرون بدون لاء نافیه و نزول آیه «ولا تقربوا الصلوة» از آن بحکایت شکستن سر سعد ابن أبي وقاص در حال مستی و استدعای تبیین امر خمر و نزول آيه «إنما الخمر والميسر» إلى قوله «فهل أنتم منتهون» رسيد، چنانکه مبسوط مرقوم شد.

نیشابوری میگوید: حکمت وقوع تحریم بر اینوجه اینست که آنقوم در آنزمان با شرب خمر الفت داشتند، و سودمندی ایشان در کار خمر بسیار بود.

لاجرم اگر یکدفعه ممنوع میشدند بر ایشان سخت دشوار میشد، چه باز داشتن کسیرا از آنچه بآن مألوف است دشوار است، لاجرم خدایتعالی این تحریم را بتدریج و رفق افکند.

میگوید: علمای عامه در مفهوم خمر باختلاف رفته اند شافعی میگوید: هر شرابی و آشامیدنی که سکر و مستی آورد چنین شرابی خمر است، و ابو حنیفه میگوید: خمر آن شرابیست که بجوشد و جوشش شدید گردد چندانکه کف بر آورد و بیفکند آن فشرده انگور.

و شافعی باین روایت ابی داود در سنن خود از شعبی از ابن عمر از عمر

ص: 97

احتجاج میورزد که میگوید: نازل شد تحریم خمر روزی که نازل شد یعنی آیت تحريم نازل گشت.

و خمر از پنج چیز است از انگور و خرما و عسل و گندم و جو و این دلیل است که خمر نزد این جماعت هر چیزیست که غامر العقل یعنی مخالف با عقل شود و تركيب دلالت برستر و تغطیه مینماید و از این باب است خمار المرئة.

و همچنین است آنروایتی که نعمان بن بشیر نموده است که رسولخدا صلی الله وعلیه وآله فرمود: «إن من العنب خمراً، و إن من التمر خمراً، و إن من العسل خمراً و إن من البر خمراً، وإن من الشعير خمراً» يعني خمر از پنج چیز مذکور بعمل میآید.

خطابی میگوید اینکه این پنج چیز اختصاص بنام برداری شد، برای این است که در آنزمان معهود بوده است «و كل ما في معناها من ذرة أوسلت أوعصارة شجر فحكمها حكم هذه الخمسة، كما أن تخصيص الأشياء الستة في خبر الربا لا يمنع من ثبوت حكم الربا في غيرها».

و از ابن عمران مروی است که رسول خدا صلی الله وعلیه وآله «كل مسكر خمر و كل خمر حرام» پس مراد شارع اینست که «کل مسکر خمر لغة أو شرعاً فيكون حقيقة لغوية أو شرعية كالصلاة و إن منع ذلك فلا أقل من أن يكون معناه أنه كالخمر في الحرمة و هو المراد».

و از عایشه مرویست که گفت: از رسولخدا صلی الله وعلیه وآله از تبع یعنی از حرمتش بپرسیدم، و آن شرا بیست که از انگبین بعمل میآورند، فرمود: «كل شراب مسکر و هو حرام» هر گونه آشامیدنی که مستی آورد حرام است.

و از ام سلمه رضی الله عنها مرویست که گفت: رسولخدا صلی الله وعلیه وآله از هر مسکرى و مفتری نهی فرمود.

خطابی میگوید مفتر هر گونه شرابیست که مورث فتور و سستی و خدر در اعضا گردد، و از آیات وارده در باب خمر دو آیه از آن آیات بلفظ خمر است،

ص: 98

و جز آن بلفظ مسکر است مثل لا تقربوا الصلوة وأنتم سكارى» (1) و در اين دليل است که مراد بخمر همان مسکر است.

و همچنین در قول عمر بن خطاب و معاذ که گفتند: «الخمر مذهبة للعقل» باده ناب عقل را میبرد، و اینکلمه واجب میکند که هر مشروبی و چیزیکه در ذهاب و بردن عقل مساوی خمر باشد در همین حکم و معنی است، و ابن عین خمر است یا مساوی باخمر است در علت تحریم.

و نیز قول خدا تعالى «إنما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء في الخمر والميسر - إلى آخرها» باز مینماید که هیچ شکی نمیرود که این افعال معلل بسكر و مستی است، پس معلوم میشود که حرمت خمر معلل باسکار است د اینکه واجب است قطع باینکه هر مست کننده خمر است «و إما أن يلزم الحكم بالحرمة في كل مسكر».

حجة أبى حنيفه قول خدا يتعالى «تتخذون منه سكراً ورزقا حسناً» منتی است که از جانب خدایتعالی بر ما یعنی عطف است بر سایر منن الهیه که در آیه شریفه «و من ثمرات النخيل والأعناب» و قبل از این آیه شریفه مذکوره شده است بر بندگان خود، باینکه اتخاذ سکر و رزق حسن را مذکور داشته، و نبيذ سكر و رزق حسن است، پس واجب است که مباح باشد، زیرا که منت نهادن جز در آنچه مباح است نمیشاید.

و جواب اینسخن در همین فصل داده شده که نبیذ و خمر قسیم آنست، وضد آن، و غیر حسن است.

و نیز در صحیحین آورده است که جا بر روایت کرده است که رسولخدای صلی الله وعلیه وآله و آب طلبید، مردی عرض كرد يا رسول الله «ألا أسقيت نبيذاً» آيا نبيذى بتو سقايت نکنم فرمود: بلی سقایت کن، آنمرد بیرونشد و شتابان برفت و قدحی که در آن نبیذ بود بیاورد، و آنحضرت بنوشید.

میگوید: دانسته باش که جنس مسکر حرام است خواه کم خواه زیاد

ص: 99

«نياً كان أو مطبوخاً» نا پخته باشد یا پخته شده باشد زیرا که رسولخدای صلی الله وعلیه وآله ميفرمايد: «ما أسكر كثيره فقلیله حرام» هر چه بسیارش مستی آورد، پس اندکش نیز حرامست البته اندکش چون حرام باشد بسیارش بطریق اولی حراست.

در قاموس مینویسد «نبیذ» با نون موحده و یاء حطى وذال معجمه بر وزن أسير شراب خرما و نحو آنست «فقد نبذه و أنبذه و انتبذه ونبذه» از باب نصر و افعال و افتعال و تفعیل یعنی شراب کرد و عصاره کشید آنرا.

وشنك بيز بكسرباء ابجد بروزن رنگ ريز، وشنك ويزبا و او بهمان وزن وشنك ويربجاى زاء هوز راء مهمله، شرابیست که از درخت خرما حاصل شود، و لغت فارسی است.

و از عایشه مرویست که گفت: از رسول خدای صلی الله وعلیه وآله مرویست که فرمود: «كل مسكر حرام و ما أسكر منه الفرق فاالكف منه حرام».

خطابی گفته است فرق پیمانه ایست که گنجایش آنرا داشته باشد که شانزده رطل آب در آن بریزند، معنی اینستکه هر مست کننده حرام است و آنچه يك پیمانه بچنین و زنش باشد باندازه يك كف دست آنهم حرام است، و در این کلام معجز نظام روشنترین بیان است که حرمت شامل جميع اجزاء شراب است.

در مجمع البحرین مینویسد در حدیث حایض وارد است «يكفيها من الماء فرق» میگوید: فرق بتحريك پیمانه ایست که شانزده رطل در آن جای کند که عبارت از دوازده مدرسه صاع میباشد نزد مردم حجاز، و بعضی گفته اند فرق پنج قسط است و قسط نصف صاع است، و اما فرق بسکون راء مهمله یکصد و بیست رطل است.

ابن اثیر در نهایه میگوید: در حدیث وارد است «ما أسكره القوم الفرق فالحسوة منه حرام» آنچیزیکه یکفرق از آن قومی را مست میگرداند يك شربتش حرامست «حسوه» بضم حاء مهمله يك جرعه از شرابست بقدريكه يك مره آشامیده میشود.

ص: 100

و در حدیت عایشه وارد است «ما كنت أغتسل من إناء يقال له الفرق» خويشتن را از ظرفی که فرق نامند نمی شستم، و هم این حدیث را رقم کرده اند «ما أسكر منه الفرق فالحسوة منه حرام».

مردی از ابن عباس از عصیر پرسید گفت: «اشر به ماکان طرياً» فشرده انگور را نا گاهی که ترو تازه است بیاشام، گفت: من طبخ داده ام و اينك در خانه مقداری هست، گفت آیا قبل از آنکه طبخ بشود شارب آن بودی؟ گفت نبودم، گفت آتش چیزی را که محققاً حرامست حلال نمیکند.

و ابوحنیفه میگوید: مطبوخ از فشرده انگور اگر کمتر از دو ثلث آن در طبخ رفته باشد حرام است بر کسیکه آنرا آشامیده باشد، حدی وارد نیست مگر وقتیکه مست شود، و اگر دو ثلث آن در حال طبخ برود و يك ثلث آن بماند حلال است مگر قدریکه مسکر باشد، اینوقت حرام میشود و شاربش را حد باید زد.

روایت کرده اند که عمر بن خطاب بیاره عمال خود نوشت «أما بعد فاطبخوا شرا بكم حتى يذهب منه نصيب الشيطان فان له اثنين ولكم واحد».

شراب خود را چندان طبخ بدهید که بهره شیطان از آن برود زیرا که شیطان را از آن شراب بحسب تقسیم بر سه قسمت دو ثلث و شما را يك ثلث، پس بایستی چندان طبخ دهید و بجوشانید که دو ثلثش برود و بشيطان برسد و يك ثلث آن برای شما بماند و حلال باشد.

و در این کلام کنایتی است که میخواهد برساند که چون غیر از این باشد و باین اندازه مطبوخ نگردد حرامست، و حرام در خور شیطان و خاص او باید باشد.

ونقيع خرما و مویز چون اشتداد بگیرد حرام است لکن حدی بر آشامنده آن مقرر نیست تا گاهیکه مستی نیاورده باشد، پس اگر پخته باشد حلال است مگر چندان بخورند که مست بگردند، و در اینحال حرام میشود و آنکس که بیاشامد حدس میزنند و ذهاب ثلثين در نقيع محل اعتنا نیست.

در مجمع البحرین مینویسد: «نقيع» آن شرابی است که از مویز میگیرند

ص: 101

«ينفع في الماء من غير طبخ» چنانکه در حدیث نیز باین معنی وارد است، و هم بمعنی آب بسیار مجتمع است.

و نبیذ که از گندم و جو وانكبين و غيرها بگیرند حلال میباشد «لياً كان أو مطبوخاً» خواه پخته نشده یا شده باشد، و از این نبیذ جز آنمقدار که مستی آورد حرام نیست، نبیذ آن شرابیست که از خرما و مویز و انگبین وگندم وجو وغير ذلك بعمل آورند.

و در باب کسیکه مست شد و اندازه آن باختلاف سخن کرده اند.

شافعی گفته است که سکران آنکسی را گویند که مستی وی بآنجا کشیده باشد که سخنان بهم پیوسته و منظوم او اختلاط پذیرد، وسر پوشیده و مکتومش مکشوف آید، یعنی سخن را بچرند و پرند و بی سر و بن سپارد، وسر خود را که ظاهر کردنش را روانمیدانست، از قوت مستی ظاهر سازد، و البته در کشف اسرار مفاسد و معایب بسیار آشکار آید.

و گفته اند سکران کسی است که مستی آن بان مقدار مقرر شده باشد که آسمان را از زمین امتیاز ندهد.

و برخی گفته اند: مست و طافح کسی است که چندان از خود بیخبر باشد که چون بجایی رهسپر گردد، در حال گام زدن از این سوی بدانسوی افتد، و نداند و در سخن راندن نداند چه میگوید، و بیهوده و هذیان بگوید.

و اقرب این معنی ها اینست که رجوع باین امر بسوی عادت است، یعنی درجات وقوت قوی و مغز اشخاص فرق دارند، باید در شخص مست نگران شد که در حال هوشیاری گفتار و کردار و رفتار و اطوار ولیاقت مغز و هوشمندى وحالات وصفات او بر چه میزان بوده است، آنوقت در عالم مستی و تغییر حالش حکم نمود.

بسا کسان که در حال هوشیاری نیز گفتار و کردارش مانند عقلا و دانشمندانی است که در عالم مستی رفتار مینمایند، و بسا مردم قوى الحواس والدماغ که در عالم مستی چون مردم متداول میشوند.

ص: 102

اینست که پارۀ مردم با مغز، چون شراب بخورند و مست گردند چنان حرکات وكلمات ایشان مضبوط و با ظاهر مناسب است که جز مردم هوشیار دقیقه یاب نمیتوانند استنباط مستی او را بنمایند، و با همدیگر بایماء و اشاره مستی اورا میرسانند.

و پارۀ مردم كم مغز بيك پياله چنان مست شوند که هر کودکی تغییر حال و أقوال ایشان را میفهمد، و بر آنها خنده میزند، و شاید بسیاری کمتر از آن شخص با مغز که از مستیش همه کس آگاه نتواند شد خورده باشد.

و برخی که میدانند خورده است و خورنده خود منکر آشامیدنست کار بجائی میرسد که ببوی دهانش استنباط مینمایند.

و همچنین پارۀ دیگر که میدانند خمر در مزاج قوى القدرت آنها چند متصرف و مؤثر نیست، و از بوی دهانشان خواهند فهمید، بعضی چیزها میخورند که بوی دهان را نیز میبرد و در اینحال بهیچوجه نمیتوان حکم بر شرابخوردن ایشان نمود چه نه از رفتار و گفتار و نه از بوی دهان میتوان حکم بر مستی آنها نمود، لاجرم بسلامت مینوشند و بعافیت میگذرند و محکوم بهیچ حکمی و حدی نمیشوند.

صاحب قاموس مینویسد: خمر چیزی است که مست کننده است از شیره انگور، یا عام است مثل خمرة بفتح اول و زیادتی هاء، و گاهی در استعمال مذکر آمده و عموم آن صحیحتر است زیرا که خمر حرام کرده شد و حال آنکه در مدینه شراب انگوری نبود، و شراب در آنجا از غوره خرما و خرمای خشك بوده است.

و اینکه موسوم بخمر شد برای اینست که میپوشاند عقل را با اینکه شیره خرما گذاشته میشود تا بعد خود برسد و خمیر و ترش گردد، یا برای اینکه عقل را مخلوط مینماید، و بمعنی انگور و بمعنی پرده و بمعنی پوشیدن است، مثل

ص: 103

اخمار و بمعنی آشامیدن شراب است و اخمار از باب افعال کینه وری و دشمنی کردن است.

و نیز در لغت «سباء» مينويسد «سباء الخمر» يعنی خرید شراب را برای خوردن، و سباء بروزن شداد خریدن شراب است و سبیئه بروزن سفینه شراب را گویند، و در لغت سبی با یاء حطی بمعنی اشارت کرده است.

بعد از آن این قول خدایست «يسئلونك عن الخمر والميسر» و در اینجا نیشابوری میگوید: در این آیه شریفه بیانی مبین نیست که معلوم گردد آنجماعت از چه چیز معین پرسش کرده اند.

لاجرم احتمال میرود که ایشان از حقیقت و ماهیت خمر و میسر پرسیده باشند، یا اینکه سؤال ایشان احتمال دارد که از حلال بودن یا حرمت انتفاع بآن در بيع وشری و تجارت آن باشد یعنى «يسئلونك عما في تعاطيهما».

و أما كيفيت دلالت آیه شریفه بر حرمت آن همانا از آن حیث میباشد که این آیه مشتمل بر آنست که در خمر گناه دائم است واثم حرام است «لقوله تعالى قل إنما حرم ربى الفواحش ما ظهر منها وما بطن والاثم».

و آنچه مؤکد این دو سؤال است «كان واقعاً من مطلق الخمر» وخداوند تعالى اثم و گناه را لازم این ماهیت یعنی خمر فرموده است، لاجرم لازم آن میشود اثم برجميع تقادیر از شرب وغير ذلك از وجوه انتقاع و استعمال آن.

و نیز تصریح فرموده است باینکه اثم و گناهی که از آشامیدن آن حاصل و ثابت میشود بزرگتر از آن نفعی است که متوهم میشود بر آن عاجلا.

و اینکه بزرگان صحابه باین آیه در حرمت خمر وقمر قانع نشدند برای این بود که خواستار بودند آیتی از این آیت مؤکدتر در تحریم نازل شود تا وثوق و اطمینان ایشان زیاد گردد.

چنانکه حضرت ابراهيم عليه وعلى نبينا و آله السلام خواستار مشاهدت زنده گردیدن مرده شد «لمزيد الايقان و ركوناً إلى سكون النفس بالعيان».

ص: 104

نیشابوری میگوید: پس اگر بگوئید اثم وكناه لازمه ماهیت خمر است، من حيث هی و از آن انفكاك ندارد، پس از چه روی در جمیع شرایع سابقه حرام نبود.

در جواب میگویم: چه بسیار نواقصی در ادیان سابقه بود که شریعت و قانون مبارك حضرت خاتم النبيين صلی الله وعلیه وآله متمم آن گردید، و أيضاً اين لزوم شرعی است و ممکن است که مختلف گردد شرایع بر حسب اختلاف ازمان خصوصاً «اذا اعتبر مصالح الانسان».

نیشابوری میگوید: میسر بمعنی قمار و مصدر است، میسر بروزن موعد و مرجع از این دو فعل آمده است گفته میشود «يسرته» يعنى «قمرته» مشتق از یسار است، زیرا که قمار بازی بسار و دولت آنشخص را سلب مینماید.

از ابن عباس مسطور است که بسیار میشد که در زمان جاهلیت مرد قمارباز زن و مالش را از دست میداد.

راقم حروف گوید: عجب اینست که در این زمان عالمیت نیز اینگونه اتفاقات بسیار افتاده است.

یا میسر از یسر یعنی آسانی باشد، زیرا که در باختن قمار مال قمار باز را بسهولت و بدون زحمت و کدی و تدریج از دستش میبرند، و ابن قتیبه گفته است میسر از تجزیه و اقتسام است گفته میشود «یسر والشيء» گاهی که چیزی را قیمت نمایند.

جزور یعنی شتر کشتنی را میسر مینامند، زیرا که بچندین جزء میشود. و یاسر جاز راست، یعنی کشنده شتر قربانی پاره پاره و تکه تکه میشود.

واحدی گوید: «يسر الشيء» يعنى وجب وياسر واجب است «بسبب القدح» نیشابوری ميگويد: أما صفت الميسر وكيفيت و چگونگی این قمار باختن چنانکه در تفسیر کشاف وارد است اینست که:

ص: 105

مردم جاهلیت را ده قدح یعنی تیر بود که عبارت از ازلام و اقلام باشد، و نامهای ایشان چنین است: قذ، و دیگر توام، و دیگر رقيب، ودیگر جلس و دیگر نافس، و دیگر مسیل، و دیگر معلی، و دیگر منیح، و دیگر سفح، و دیگر دعداست.

و برای هر يك از آنها که بیرون میآمد صاحب آنرا نصیبی معین بود از آن جزوری و شتری که میکشتند، و برده قسمت و بقولی بیست و هشت جزء مینمودند.

و سه تیر از آن اقداح را که منیح و سفح و دعد باشد سهمی نبود، و برای قذ، يك سهم، و برای نوام دوسهم، و برای رقیب سه سهم، و برای جلس چهار، و برای نافس پنج سهم، و برای مسیل شش سهم، و معلی را هفت سهم.

و این تیرها را در ربابه که عبارت از خریطه بود، قرار داده در دست عادلی داده آنگاه آن خریطه را بجنبش آورده، و آن شخص دست در آن برده و بنام مردی تیری بیرون آورده، و هر کس از آن تیرها که دارای نصیبی بود بنام او بیرون میآمد آن قسمتی که در آن تیر نوشته شده میگرفت، و هر کس را تیری که قسمتی نداشت بنامش میآمد بهره نمیبرد و بهای آنرا بتمامت بغرامت و تاوان میداد.

و قانون ایشان آن بود که این نصیبه ها را بفقراء میدادند، و خودشان از آن نمیخوردند، و باین کردار افتخار میجستند، و آنکس را که دخیل این امر نمیشد نکوهش میکردند، و او را بذم مینامیدند.

علمای اعلام گفته: نرد و شطرنج وغيرهما از سائر انواع قمار در حکم مسیر است، و آن خبر پيغمبر صلی الله وعلیه وآله را «إياكم وهاتين الكعبتین» را رقم کرده است.

و میگوید از ابن سیرین و مجاهد و عطا مروی است «كل شيء فيه خطر فهو من الميسر حتى لعب الصبيان بالجوز» هر چيزى و کاریکه در آن گرو بستنی باشد، در شمار قمار است حتی بازی کودکان بگردکان.

و بخبریکه از امیر المؤمنين علیه السلام «ما هذه التماثيل» مذکور شد اشارت میکند،

ص: 106

و میگوید: جز اینکه از شافعی رخصت در لعب شطرنج کامیکه از رمان و کرو بندی خالی باشد، و لسان را از طغیان و نماز را از نسیان باز نگرداند، رسیده است چه میسر آن کرداری است که موجب دفع مال و أخذ مال باشد، و اینگونه شطرنج بازی باعث اینکار نمیشود، و از ابن زبیر و ابوهریره و جمعی کثیر از پیشینیان لعب شطرنج را حکایت کرده اند.

و أما سبق و سابق در فصل وخف و حافر، با تفاق علما جایز است چه رسول خدا صلی الله وعلیه وآله میفرماید: «لا سبق إلا فى نصل أو خف أو حافر» يعني «في ذي نصل وفي ذي خف و فی ذی حافر» چه در این کردار تیر افکنی و دویدن و دوانیدن آمادگی برای برای جهاد است، چنانکه در کتب فقهیه شرح و بسطش مرقوم است.

«قل فيهما اثم كبير» یعنی این هر دو از کبائر و گناهان بزرگ محسوبست «وكثير » باناء مثلثه نيز قراءت شده است که بمعنی کثرت باشد، یعنی در شرب خمر وقمر و قمار گناهان بسیار است.

اما این بنده کبیره را با باء موحده را صحیح تر میداند، بدلیل اینکه بعد از آن میفرماید «أكبر من نفعهما» وكثيره كه بمعنی بسیار باشد از اینست کسه اصحاب شرب خمر و قمار مرتکب آنام و گناهان بسیار میشوند از وجوه كثيره.

أما اين ارتکاب از جهت نوشیدن خمر برای این است که خمر دشمن عقل و خردی است که عقال طبع و پای بند اشتر نفس اماره و اشرف خصایص انسانست که عقل اوست، و مقابل اشرف پست ترین و اخس اشیاء است.

از ادیبی مذکور است که بر مردی مست بگذشت و او در دست خود ببولیدی و چهره خود را مانند کسی که وضو میسازد مسح کردی، و همی گفتی سپاس خدایرا که اسلام را نور و آب را طهور گردانید.

حکایت کرده اند که در زمان جاهلیت با عباس بن مرداس گفتند: از چه روی خمر نمیآشامی؟ چه بر جرأت و دلیری تو میافزاید.

ص: 107

گفت: من نه آنم که بدست خودم جهل و نادانی خود را بگیرم و بأندرون خود در آورم، و هیچ خوشنود نمیشوم که بامداد نمایم در حالیکه سید و بزرگ قوم خود باشم و شامگاه نمایم در حالیکه از تمام ایشان سفیه تر و خوارتر شوم.

و از خواص خمر اینست که آدمی هر قدر اشتغالش بآشامیدن این شراب مفاسد نصاب بیشتر باشد، میل و رغبت آن بدان بیشتر گردد ، و قوت و چیرگی نفس ناپروا بر آن قویتر، بخلاف سایر معاصی مثل زنا و جز آن که بر این حال وصفت نیستند.

و نکایت میکند بر این مطلب و دلیل این عنوان همین قول خداوند منان «إنما يريد الشيطان أن يوقع بينكم العداوة والبغضاء الى آخر الأيه» (1).

و قول رسول خدا صلی الله وعلیه وآله «الخمر ام الخبائث» برای مذمت شراب ناب وقصر برای شارب آن کفایت مینماید، و اینکه رسولخدا صلی الله وعلیه وآله بسبب خمر دهان را لعن نمود چنانکه مذکور شد.

و بر اینگونه است که سخن در باب میسر، با اینکه در میسر خوردن اموال دیگرانست بر طریق باطل.

و اما منافع مذكوره، تفصیل آن اینست که مردم جاهلیتین چون خمر را از دیگر نواحی جلب مینمودند و میآوردند، بهائی گزاف بر آن می بستند و سودمند میشدند، و چنان بود که هر وقت خریدار در بیع و خرید آن بمماسکت و دقیقه گوئی نمیپرداخت این کردار و سهل انکاریرا فضیلتی و مکرمتی از وی بشمار میآوردند، و باین سبب سودمندی فروشنده خمر بسیار میشد.

بقراط حکیم مشهور میفرماید: در باده ناب ده منفعت است: پنج منفعت در جسم و پنج منفعت دیگر نفسانیه است.

أما منافع جسمانیه یکی اینست که غذا را خوب هضم میکند، و بول را

ص: 108


1- سوره مائده آیه 93.

میراند، و دیدار را نکو میگرداند، و بوی را خوش میسازد، و در قوت باه میافزاید.

و پنج منفعت نفسانی اینست که نفس را مسرور و جانرا شادان میسازد، و آرزو را نزديك ميگرداند، و نفس را شجاع مینماید، وخلق وخوی را نیکو میفرماید، و بخل را زایل میکند.

و از منافع میسر و قمار بازی توسعه بر حاجتمندانست، زیرا که آنچه از بازی و لعب بدست میآوردند بر مساکین متفرق مینمودند، و در ازای آن ثنای جمیل و مدح باقی را کسب میکردند.

و هیچ شکی در آن نیست که منافع خمر و میسر از آن حیثیت که مظنون عاجلی است کمتر از گناه هر دو آن است که «متیقن الحساب دائم العذاب» است، و شخص عاقل دانشمند نفع قلیل زایل را بر عذاب ابدی بی پایان ترجیح نمیدهد، وكلمات نيشابوری در غرایب القرآن باین مقام بپایان میرسد.

فياض فنون ظاهریه و باطنيه، ملا محسن فیض علیه الرحمه در تفسیر صافی در ذیل سوره مبارکه بقره و آیه شريفه «يسئلونك عن الخمر والميسر» يعنى عن تعاطيهما، زیرا که این دو مفتاح هر گونه شری هستند و منافع آنها از حیثیت طرب و کسب مال از غیر ایندو میباشد، و مفاسدی که از ایند و بر میخیزد اعظم از منافع متوقعه از خمر و میسر است.

حضرت صادق علیه السلام فرمود «إن الخمر رأس كل اثم، و مفتاح كل شر» و فرمود: «إن الله جعل للشر أقفالا، فجعل مفاتيحها الشراب» بدرستیکه می ناب سر هرگونه گناهی و کلید هر گونه شری است و خداوند تعالی برای شر قفلها قرار داد و شراب را کلید آن قفلها فرمود.

و میفرماید: «ما عصي الله بشيء أشد من شرب المسكر، إن أحدهم ليدع الصلاة الفريضة، و يثب على امه واخته وابنته وهو لا يعقل».

در حضرت یزدان هیچگونه عصیانی نورزیده اند که شدیدتر و سخت تر از

ص: 109

آشامیدن مسکر و مست نماینده باشد، همانا تنی از میخواران نماز واجب را از دست میگذارد، و بر مادر و خواهر و دختر خود بآهنگ کامیابی بر میجهد، و هیچ تعقل نمیکند و نمیداند چه میخواهد بکند.

و فرمود «إنه شيء من ترك الصلاة لأنه يصير في حال لا يعرف معهار به» شراب خوردن بدتر از ترك نمودن نماز است زیرا که شرابخوار در حالتی اندر میشود که با آن حالت پروردگار خود را نمیشناسد.

و نيز فرمود: «يغفر الله فى شهر رمضان إلا الثلاثة : صاحب مسكر أو صاحب شاهين أو مشاحن» خداوند تعالی در ماه مبارك رمضان میآمرزد مگر سه گروه را یکی مردم شرابخوار و شراب کار را، یا صاحب شاهين، يا مشاحن.

شاهین پرنده شکاری مشهور که زننده و از جنس سیاه چشم و بمعنی زبانه ترازو و تکیه گاه نیز آمده است.

و مشاحن را بصاحب بدعه و فارق جماعت تفسیر کرده است «شحنت عليه شحنا» از باب تعب یعنی حقد و کینه وری بروی کردم و دشمنی را آشکار ساختم و «شاحنته مشاحنة و تشاحن القوم وعدو شاحن».

پس مشاحن میتواند بمعنی صاحب بدعت باشد و مفرق جماعت، و البته چنین کس آنهم در ماه رمضان المبارك از غفران محروم است.

و میشود بمعنی کینه ور و ظاهر نماینده خصومت با مسلمانان و مؤمنان باشد او نیز از آمرزش مهجور است.

و شاهین میتواند بمعنی همان مرغ شکاری زننده درنده باشد، و البته هر کس در شهر صیام داراي چنين مرغی خون آشام باشد عصیان ورزیده و بچنین ماهی مبارک و جلیل که باید در اینماه بعبادت و اصلاح حال مردم و عطوفت با ابنای جنس و طلب رضای خالق و مخلوق و آسایش آنها کوشید، بی اعتنا بوده است، و بشهر الله الأعظم تفخيم و تكريم ننموده است، و البته چنین کس روزه خود را با فراح فلاح و شربت آمرزش نخواهد شکست.

ص: 110

و میتواند صاحب تراز و کنایه از کم دادن و کم فروشی و زبان مسلمانان باشد که «ويل للمطففين الذين إذا اكتالوا على الناس يستوفون و إذا كالوهم أو وزا وهم يخسرون» (1) این فعل ناشایست هم در شهر رمضان المبارك البته ناخوبتر است.

و احتمال بعیدی هم دارد که مراد کسی باشد که در شهر رمضان که ماه عبادت و بهار بندگی و عبودیت و جای کردن در مساجد و معابد است. اعتنائی نکند، و مسند فرعنت و تكبر و تجبر را از جلوس خود فراغت ندهد، و اینشهر عظیم القدر را با دیگر شهور تفاوت ننهد والله أعلم.

و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود «لكل ما قوم عليه فهو ميسر» هر چيزيرا که بر آن شرط و گروبندی و تقویمی قرار دهند میسر است.

و از حضرت باقر علیه السلام مرویست که مبعوث نگردانید هرگز خداوند تعالی پیغمبر یرا مگر اینکه در علم الله تعالی این بود که هر وقت تکمیل یافت برای او دين «كان فيه تحريم الخمر» حرام شدن خمر در آن دین واجبست.

«ولم يزل الخمر حراماً، وإنما ينقلون من خصلة ثم خصلة ولوحمل ذلك عليهم جملة لقطع بهم دون الدين قال: ليس أحد أرفق من الله تعالى: فمن رفقه تبارك وتعالى أنه ينقلهم من خصلة إلى خصلة ولو حمل عليهم جملة لهلكواء».

می ناب و خمر پر پیچ و تاب همیشه حرام بوده است، و اینکه یکدفعه امر بتحريم آن نمیرسد برای این بوده است که مکلفین را متدرجاً از خصلتی بدیگر خصلت و از عادتی بدیگر عادت دعوت و عادت میداده اند، و حرمتش را بتفاريق اوقات و تقاضای احوال باز مینموده اند. و اگر یکدفعه بار تحریم را برایشان حمل میکردند سر از دین بر دین بر میتافتند.

میفرماید: هیچکس از خداوند تعالی ملایم تر و مهربانتر نیست، و از جمله

ص: 111


1- سوره مطففین آیه 1.

رفق و ملایمتش اینست که این مردم میباره را از خصلتی بسوی دیگر خصلت و کرداری بدیگر کردار و آشامیدنی بدیگر آشامیدن انتقال میداد، و اگر جملگی را یعنی تحریم صمیمی را برایشان حمل میفرمود و يكدفعه بترك عادت سالهای بسیار فرمان میداد، مریض و هلاک میشدند.

راقم حروف گوید: در این کلام حضرت باقر علیه السلام که فرمود «إلا وفي علمه تعالى- إلى آخرها» چون بدقت بروند بلطافتی عظیم برخورند، و بدرجه ثبوت بشمارند که همیشه خمر حرام بوده.

زیرا که همیشه در علم خدای حرمتش مقرر بوده است، و مفاسدش چون مکشوف است ثبوتس در بحار علوم إلهيه نيز معلوم است، أما اظهار و امر بتحريم آن بطوری است که مذکور شد که خداوند متعال محض عطوفت بمكلفين متدرجاً خمر را بر ایشان حرام فرمود.

در مجمع البيان در تفسير «يسئلونك عن الخمر والميسر-الأيه» تصريح مينمايد که شرب خمر و قمار باختن از معاصی کبیره است، و ماتم کثیره است.

وفي الحديث «لعن رسول الله صلی الله وعلیه وآله في الخمرة عشرة: مشتريها، و مشتراً له و عاصرها، ومعصوراً له، و ساقيها، والمسقي له، و حاملها، والمحولة إليه، وبايعها و آكل ثمنها».

و علاوه بر این خدایتعالی توصیف اثم را که بمعنی خمر است بكبير فرموده و كبير محرم است بلاخلاف.

و در تفسیر آيه «قل إنما حرم ربى الفواحش-إلى آخرها» ميگويد: تحريم بمعنی منع کردن از فعلی و کاریست با اقامت دلیل بر وجوب تجنب و دوری از آن و ضد آن تحلیل است «و هو الاطلاق في الفعل بالبيان عن جواز يناولها» و گفته میشود «حرم فلان الرزق فهو محروم و أحرم بالحج وحرم الرجل زوجته و الحرمات الجنايات الى آخر البيانات».

ص: 112

و فواحش جمع فاحشه است که عبارت از اقبح قبايح است «وهى الكبائر» و (بغي) بمعنى استطاله بر مردمانست بقهر و غلبه بدون حق، و ميگويد اثم بمعنى خمر است و با نشعر مذکور و بعلاوه این شعر استناد و استشهاد میجوید:

نهانا رسول الله أن نقرب الخنا *** و أن نشرب الائم الذى يوجب الوزرا

و بنى بمعنى ظلم و فساد است، قاضی ناصرالدین شیرازی بیضاوی در انوار التنزیل در تفسیر آیه شريفه «ويسئلونك عن الخمر والميسر» میگوید: اینکه خمر را خمر نامیدند برای این است که نقیع انگور و خرما را چون بجوش آورند «كأنه يخمر العقل كما سمى سكراً لأنه يسكر العقل يعنى يحجزه».

خمر مطلقاً حرام است و همچنین آنچه سکر و مستی بیاورد، و بپاره بیانات مذکوره نیز اشارت مینماید.

در خبر است که طارق بن سوید از رسول خداى صلی الله وعلیه وآله سؤال نمود که مرا در آشامیدن می هیچ رخصت هست؟ فرمود: روا نباشد، عرض کرد: جز برای مداوا ننوشم فرمود: خمر نتواند دوا باشد.

وخمر در جمیع مذاهب سنی و شیعی حرام است.

و نیز نجس باشد چنانکه سید مرتضی علم الهدی در کتاب انتصار میفرماید درمیان مسلمانان در نجاست خمر خلافی نیست و اگر یکی دو تن هم بر خلاف آن سخن کرده باشند بسخن ایشان اعتباری و اعتنائی نمیرود.

و سید بن زهره در کتاب غنیه میگوید: خمر بلا خلاف نجس است، و از حضرت صادق علیه السلام مرویست که چون جامه ات را خمر یا نبیذ برسد اگر موضعشرا بدانی بشوی، و اگر ندانی تمام جامه ات را غسل بده، و اگر پیش از آنکه بشستن آوری در آنجامه نماز بسپارده باشی آن نماز را اعادت کن.

بالجمله پاره کسان که بقول وسند روایت ورواة آنها اعتمادی نیست، اگر بر طهارت خمر سخنی آورده باشند با مخالفتی که با عموم اخبار و احادیث كثيره و طریق تصدیق عقل مخالف است محل وثوق نیست.

ص: 113

قال رسول الله صلی الله وعلیه وآله: خمر از پنج چیز بعمل آید: از انگور، و از عسل، و از زبیب، و نبیذ، از شیره خرما است، و این خبر برای این است که گمان نرود که خمر مخصوص بانگور است.

بالجمله اخبار و احادیث در باب حرمت خمر باقسام آن و آنچه مسکر باشد و نجاست آن بسیار است، و ما در این مقام متعمداً بنگارش اغلب آن وعقاید مخالف و موافق و علمای شیعی و سنی و عقاید فقهای فریقین اشارت نمودیم.

و اينك بپاره تحقيقات وافيه و بیانات شافیه میپردازیم تا از روی دلیل و برهان لامع حرمت و نجاست آن مبین و مبرهن گردد، و برای کسی شک و شبهتی نماند و عليه التكلان و منه التوفيق.

اولا باید بدانیم در حرمت چیزی خواه در خمر خواه در غیر آن چهار پنج آیت باین تصریح در مفاسد و مآتم و معایب آن و نصیحت در ترك آن و انذار در ارتکاب آن و ادله بر حرمت و زیان و نجاست آن ورجاست آن کمتر وارد شده است.

دیگر اینکه در آیه نخستین که معنون بلفظ «يسئلونك» میباشد، در نظر مردم دانشمند عظمت ما بعد از آن خواه در أوامر و حکمت و فواید آن، خواه در نواهی و خسارت و مضار آن مکشوف میآید.

چنانکه میفرماید «يسئلونك ماذا ينفقون، يسئلونك عن اليتامى، يسئلونك عن الروح» وامثال آن اگر اهمیتی عالی و شأنی متعالی در آن نبود خداوند تعالی از پیش بآن خبر نمیداد، و عنوانی خاص مقرر نمیداشت، و چنین هیمنه از حضرت مهیمن سبحان در امرش مفروض نمیگشت، و این فعل را گناه بزرگ یاد نمیکرد.

و البته اگر در خمر و قمر منافعی بالحقيقه برای خلق بود متقدم باثم كبير نمیگردید، بلکه ارتکابش مستحب میشد، پس معلوم است این منافع متصوره

ص: 114

ظاهره بر حسب باطن و معنی نهایت خسران و زیان مالی و جانی و دینی و دنیوی و اخروی را حامل است، و گمان منفعت در نظر مردم جاهل باقل پلید بلید غافل است.

و بهمین جهت ارتکاب بآن مخصوص بجماعت جهال بیدانش، و فساق بی بینش تعلق دارد مرتکب را اینگونه تقبیح فرمود و وقیح شمرد.

چه مردم عاقل کامل عالم عارف گرد کرداری نمیآیند که مستوجب مذمت و نکوهش شوند، بلکه در هر چه کنند و گویند و مرتکب شوند ممدوح و مثاب باشند.

و چون مرتکبین باین امر از مشاعر ممیزه و تصورات و تفکرات وتعقلات سامیه بی بهره اند، خداوند تعالی معایب و مفاسد و عواقب ذمیمه آنرا باز مینماید تا و فعل و عمل شیطان و رجس و شريك شرك و كافر و بت پرست و قتل نفس محترمه.

و حکمت منعش را بتولید عداوت و بغضاء در میان مسلمانان و باز داشتن از یاد خدای که موجب محروم ماندن از تمام افاضات و فواید دنیوی و اخرویه و معاشیه و معاديه.

و از نماز واجب که شئوناتش مفصل، و از نصایح جناب لقمان با پسرش سالها قبل از اسلام است «يا بنى أقم الصلوة و أمر بالمعروف و انه عن المنكر».

و مقارن با ازلام و امثال آن که بجمله معاصی کبیره است، و رسول خدای صلی الله وعلیه وآله شاریش را مانند بت پرست خوانده و نامش را اثم میگذارد.

و آنگونه أخبار و أحاديث صريحه بلیغه از حضرات معصومین علیهم السلام که مفسر و مبین قرآن هستند در ذم و قدح و ارتکاب بیرون از ثوابش مأثور است که اگر بسنجند در هيچيك از محرمات و معاصی کبیره واردنیست، و بهمین جهت امّ الخبائث نام یافت و مرقوم شد.

ص: 115

و چون خداوند تعالی این مفاسد و معایب را که هر يکي معصیت و خسارتی كبير و عظیم است باز نموده، و رسول صلی الله وعلیه وآله را فرمود بازیهای، آنوقت از راه تو بیخ و پند و تهدید و تهول و تنبیه و بیدار شدن از خواب غفلت، و محکومیت نفس ناپروا و شيطان مريد فرمود: «فهل أنتم منتهون».

آیا بعد از اینکه در عرض مدت روزگار و حکایات و اخبار گذشتگان و تجارب خودنان و امر خالق خودتان که خیر و سود و ترقی و تکمیل هر دو جهانی شما را میخواهد، و توضیحات پیمبران و اوصیای عظام و تصديق أمزجه خودتان و نفوس خودتان برزیان و خسران عاقبت و پایان نپذیرد، بیدار و منتهی نمیشوید.

ای بسا غفلت و گرفتاری بوساوس شیطانی ودسایس نفسانی که شما را بدینگونه از شئونات هر دو جهان محروم، و بخسارت هر دو کیهان محصور مینماید، متنبه و منزجر و متنفر و مزدجر نمیشوید، و دستخوش دیو شهوت و پایکوب غیلان خسارت میگردید، و احکام و اوامر خدای و رسول خدای صلی الله وعلیه وآله و نواهی ایشانرا نا خوانده میخوانید، و ناشمرده میشمارید و تخم و بال میکارید، و از خدای روی میگردانید.

و مصداق آيه شريفه «و إذا تتلى عليه آيا تناولى مستكبراً كأن لم يسمعها كأن في اذنيه وقرأ فبشره بعذاب أليم» (1) ميشويد.

و عقول ناقصه و خیالات فاسده و اوهام نا تندرست خودتانرا مالك سود ودافع زیان خود میخوانید.

و نمیخوانيد «لا يملكون لأنفسهم نفعاً ولاضراً ولا موتاً ولاحيوة»، كه در حق جمهور انام فرموده است.

و نمیاندیشید از آنروز که «لا ينفع الذین ظلموا معذرتهم ولاهم يستعتبون» بعلاوه شماها که مرتکب میشوید هم درباره خود و هم درباره دیگران ستم رانده اید

ص: 116


1- سوره لقمان آیه 6.

آرى «كذلك يطبع الله علي قلوب الذين لا يعلمون».

با اینکه خدای بالصراحه فرمود «فاجتنبوه لعلکم تفلحون» از آن دوری کنید، واگر مرتکب میشدید از این پس نشوید شاید بواسطه این اجتناب نجات یابید و بارتكاب سابق مأخوذ نشويد.

ممکن است لفظ «لعلکم» اشارت باین باشد که ارتکابی که در سابق هم نموده اید، چون موجب بسی معایب و مفاسد، وظهور اعمال قبيحه و ظلم و ستم و افعال زشت خصال بوده است و مستحق عذاب و نکال یا قصاص یا تلافی جنایت شده اید.

بواسطه قبول اجتناب و برگشت اطاعت امر نجات یابید، و بجهاتی که خدای میداند جنایات سابقه شما تدارك شود، و باز مینماید که ارتکاب این در هر زمانی ناروا و معصیت در حضرت خدا بوده است.

و امير المؤمنین میفرماید دختر بشراب خوار ندهید، و سخنش را تصدیق نکنید، و شفاعتش را نپذیرید.

از معانی این کلام حکمت نظام این باشد که شراب خوار زوجه اش نیز از آنچه شوهرش مرتکب میشود ارتکاب میجوید، و چون مردم شراب خوار چندان مراقبتی در حفظ و حراست عصمت و عفت ندارند، و از استعمال آتش غیرت بیخبرند زوجه آنها نیز بزنا و فاحشه دچار میشود، و از آنچه نباید پرهیز نمیکنند و فرزند زنا حالتش معلوم است.

وچون خمر در عقل خلل می افکند، البته در کلام و تصديق وتكذيب وشفاعت و مقررات او اعتنائی نمیماند، و با اینحال در هیچ امانتی امین نخواهد بود.

و در هیچ منهیات نشنیده ام که پیغمبر صلی الله وعلیه وآله ده تن را که عبارت از خورنده، و خریدار، و فروشنده، و حامل، و محمول اليه، تا بآخر لعن فرموده باشد، و برای مداوا نیز تجویز نميفرمايد، و أمير المؤمنين كلام الله ناطق بآن شدت در اجتناب از آنسخن رانده باشد.

ص: 117

وقتی از یکی از ادبای عصر که از علوم ادبیه و اطلاع بر تواریخ و اخبار با بهر بود شنیدم که امیر المؤمنين صلوات الله علیه فرمود: اگر قطره از شراب در چاهی آبدار بچکد، و بعد از آن آب زمینی را آب دهند، و گیاهی از آن بروید و گوسفندی از آن گیاه بخورد، من از گوشت آن گوسفند نمیخورم.

معلوم است این گونه کلمات نظر بعواقب ذمیمه خمر و مفاسد عظيمه و شدت وجوب اجتناب از آنرا دارد، نه آنست که مراد لفظ خمر و عناد با شراب باشد.

چنانکه در مجمع البحرين از حضرت أبى الحسن ماضى صلوات الله علية مرويست «إن الله لا يحرم الخمر لاسمها، ولكن حرمها العاقبتها، فما كان عاقبته عاقبة الخمر فهو خمر».

وبيع وشرای بدرجه مذموم و ناروا است که انفاقش را در کارحج و جهاد هم تجویز نفرمودند، و أمير المؤمنين حد شراب خوار را هشتاد تازیانه، چون حد مفتری مقرر فرمود، و این خود دلالت بر عصیان کبیر دارد، و از داستان خمر وشتر که مذکور شد قدمت حرمت خمر مكشوف افتاد.

و از حکایت و خبر أمير المؤمنین و چاه و مناره و دریا و گیاه، و فرمایش رسول خدای صلی الله وعلیه وآله که ده تن از امت من نیستند که از آنجمله خمرخواره بود، و عذابهای گوناگون که در قیامت برای خمر باره مذکور فرمود.

ومنافات خمر با نماز، و فرمود خمر و ایمان در يك جوف جمع نمیشوند، و این سخت ترین معایب و مفاسد و شقاوت است، چنانکه در اخبار سابقه چنان در نظر است که هر کس شراب بخورد روح الایمان از وی بیرون میشود تا از آن حالت بیخودی با خود آید.

و استدلال سید مرتضی بر تحریم خمر و حدیث حضرت باقر علیه السلام که مذکور شد، و مفادش این بود که هر پیغمبری که مبعوث و دینش کامل شد تحریم در آن دین واجب شد، و همچنین حدیث دیگر که در علم خدای حرمت خمر

ص: 118

اندر بود، و دیگر اینکه در جمیع مذاهب سنی و شیعی حرام و نجس است، و از فواحش است.

و بعد از این جمله و آنچه مذکور شد میگوئیم: خداوند متعال که آدمی را یگوهر عقل و جوهر دانش ممتاز ساخت، بر سایر حیوانات و مرکبات برتری دارد و جمله را در تحت اطاعت و حکومت او گذاشت.

زیرا که اگر نور عقل و فروزدانش و فروغ بینش حقیقی در وی نبود، بهیچوجه شایسته تفوق بر سایر حیوانات، ولایق نظام عالم نمیشد، پس نظام عالم و بقای اهم و سایر اصناف بوجود آدمی که دارای زیور عقل وعلم و تدبیر است مربوط است.

و اگر عقل نبودی همۀ اصناف فانی شدند، چه بقای آنها بتدابير نوع شريف آدمی و دوام انسان بسبب گوهر عقل است.

اگر عقل نباشد فانی شود، و اگر تدبیر او نباشد عالم از نظام و انتظام و ترقی و کمال محروم بماند.

چنانکه اگر شخصی دیوانه شود از تدبیر امر معاش و معاد خود باز ماند، و با جمعی از عقل پاسبان و نگاهبان او هستند دوام نکند، و هلاك شود.

و در ایام زندگانی بسبب انحر آنحرکات ناشایسته آنچنان از وی ملول ومتأثر و متفر شوند که اقارب و پرستاران بلکه پدر و مادرش هلاکتش را از خدای خواهند، وفيض وفوزی عظیم شمارند.

و خدای تعالی بموجب حکمت و رحمت شامله در حق بنی آدم آنچه را که افق مزاج وعقل ومعارف اوست بر حسب عظمت و کثرت فواید واجب ساخته، وعمل بآنرا اجر و ثواب قرار داده، و اگر فوائدش کمتر است مستحب گردانیده، و ارتکابش را ممدوح خوانده.

و آنچه مخالف مزاج و مزيل عقل وسالب مال است، حرام و ارتکابش را مذموم، وعامل و مباشرش را معذب، و بواسطه شدت عدم ارتکاب نجس هم ساخته تا بسی اجتناب نمایند، و قلعه و فرق آنرا محفوظ دارند.

ص: 119

چنانچه معاشرت و ملاصقت بآن کار را نجس گردانیده زیرا که معاشرت و مصاحبت با آنها اسباب جسارت وجرأت آنها وسستی عقیدت وضعف مذهب طرف برابر میشود.

پس مقصود بالاصاله حفظ مزاج و گوهر وجود آدمی از هلاکت وضعف عقل و خسارت وذهاب تدبیر معاش و معارف است، و اگر نه درخت انگور در حضرت خداوند غیور مطرود و مبغوض نیست، از این درخت انواع مأكولات و مشروبات بعمل می آید، و بیشتر آن خوراك و ممدوح أنبيا و أولياى عظام ومذكور در قرآن ملك علام است «حدائق و أعناباً» شاهد بر اينست.

اگر شراب بالاصاله مقدوح است چرا چون سر که شد ممدوح است، پس این مذمت برای اثر اوست که در حالت خمر حاصل میشود.

و چون دو چیزی که بران آدمی است یکی عقل و یکی مال است که دوام و بقای آن و نظام امر معاش و معادش بدین دو صواب پذیر است، و اگر نباشد مقصود از میان میرود، اینست که فرمود خمر حرام و نجس است و قمار حرام است.

و البته باید حرام و نجس شمرد و در تمام عهود عالم و بنی آدم وجميع مذاهب حرام خواند، زیرا که چیزی که حرمتش در علم بوده است، چگونه زمانی بر خواهد آمد که پیغمبرانش از کیفیات آن بی علم باشند، وحرمتش را ندانند، و خدای تعالی این جماعت را از این علم و امر محروم بدارد.

و اگر بدارد مظلوم خواهند بود، و خلایق مشرف برهلاك و دمار خواهند شد، وعلت غائی ایجاد موجودات که معرفت است ضایع و باطل خواهد ماند.

و اینکه فرمود: «أطيعوا الله وأطيعوا الرسول» برای این است که ن که پیغمبر مبین ومفسر أوامر و نواهی و کتاب الهی است پس اگر پاره حقایق و دقایق قرآن را آگاه نباشند، و فهم پاره معانی و مبانی را نتوانند از ظاهر آیات شریفه استنباط و استدراك نمایند، نبایست برفهم وعلم ناقص خود معتمد و معتقد گردند.

ص: 120

بلکه باید چنانکه خدای فرموده است: «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لا تعلمون» بمعادن وينابيع علم و بانی که پیغمبر و اوصیای او صلوات الله عليهم هستند رجوع فرمایند، تا بتكاليف دنيويه و دينيه و دوام و نظام وقوام عالم وعالميان عالم وعامل شوند.

پس سند در تمام أوامر و نواهی در اقسام محرمات وأنواع نواهى إلهي باين مطلب مذکور، و آنچه از اولیای خدای مأثور است متصل و مضبوط است، والله تعالى أعلم.

همانا اگر بر تاریخ عالم و خصومت و مقاتلات و مجاهدات وغارتها وويرانيها بلکه ذهاب مملكتها وقتل جماعتها و نهب أموال وهتك پرده عفتها، و أمثال آن بنگرند، مکشوف میشود که غالب میشود که غالب بواسطه خوردن باده انگوری، وشراب یاقوتی و باختن قمار است، هیچ شاهدی لازم ندارد، بلکه در تمامت اعصار گذشته و حال نیز بر این منوال است.

بسا پیغمبرها و پیغمبر زادگان در حالت مستی و بی خبری ظلمه عصر بقتل رسیدند، بسا مملکتها در این حالت بیاد فنا رفت، بسا بیگناهان کشته شدند، بساكسان غير مناسب بمناصب عالیه رسیدند، بسا شهرهای نامدار عالم را در این حال مستی ویران ساختند، بسا افعال تا خجسته را در این حال أمر باجرای، وبسا أعمال ستوده را در این وقت امر بتوقیف دادند، بسی بخششهای بی موقع، بسى إمساك های بی موقع، یسی زنهاي عفيفه مطلقه، بسی فواحش معقوده شدند.

ای اگر کسی مردی ذیشان و جليل المقام، ومحدث و مورخ و فاضل و فقیه و أديب وتجيب را در حال مستی دریابد، و أطوار ناخجسته و أطفار نابهنجار وحركات و تمایلات و نمایشهای نامطلوب او را که قلوب هوشیاران را چندان متنفر و متغیر میگرداند که نمیدانند، آنی در آنیات و دقیقه در انیات و کیفیات نگران شوند، از دیدارش حالت تهوع برایشان دست میدهد.

ملاحظه فرمائید میبینید که هیچ غلامی سیاه وحشی و اهل زنگبار و نو به را

ص: 121

اگر هزار تومان وجه بدهند که خود را باین حال و کیفیت و هیئت و رفتار و گفتار و کردار و رفتار در آورد، پذیرفتار نمی شود.

و چون صبح بردمد و حالت سکر و مستی از وی برخیزد و بشنود که شب گذشته در چه حال و آهنگ مباشرت با محارم بس نزديك نموده، یا فلان ظرف قیمتی را بشکسته، یا بفلان شخص فلان زحمت را فرود آورده، یا بفلان کس فلان نوازش را نموده، یا بدوستان خود سخنان زشت و فحش رانده، یا بچاپلوسی بیجا خنده، یا گریه بی موقع کرده، یا اسرار مخفیه که افشایش جایز نبوده آشکار ساخته، یا احکام بناحق رانده، یا احکام بحق را متروك داشته، يا بكفر والحاد سخن بر زبان آورده.

و همچنین امثال این افعال و اعمال که شرحش با شواهدی که همه وقت دارد لازم نیست.

چنان نادم و پشیمان و افسرده و پژمرده و شرمسار گردد که تا مدتها ترك آمیزش نماید، و دیدار از دیدار آن دوستان و اشخاص بپوشد.

کار قمار نیز بر این منوال، چه شرطها و مقررات و گرو بندیهای بس نازك و عهدها مینمایند که آخر آنچه دارند از دست میرود، و پایانش بهزاران فتنه و فساد عالم سیار و خرابیها وقتلها و معایب بزرگ دنیویه و اخرویه میکشد.

در خلفای بنی عباس حکایت هارون الرشید و زبیده خانون و کنیز مطبخی او مراجل ما در مأمون و پشیمانی سالهای بیشمار او، وقتل امین پسرش و امثال آن رقم شده است.

و با این شرح و بیان، و این مفاسد و معایب آیا در حرمت و نجاست خمر و آنچه سکر و مستی و بی خبری آورد، و حرمت قمار، با آنچه خدای و رسول او در کتاب و سنت حرام و نجس فرموده اند جای تعلل و تأمل و تردید میماند.

البته نمی ماند، عقول ناقصه را در احکام و أوامر خالق عقل وسنن عقل كل

ص: 122

چه جای آن دارد که خود نمائی کند، وسلیقه و دانش و بینش بکار بندد (ما للتراب ورب الأرباب) والسلام على من اتبع الهدى.

خداوند تعالی دنیا را برای آسایش این مخلوق، و این مردم را برای رعایت دین و احکام دین و ناموس و قانون إلهي.

و این انواع ارزاق را از مأكولات ومشروبات و ملبوسات ومنكوحات ومركوبات و ملموسات و معدنيات وذخاير بحار زخار، و ودایع جبال ذخار را بتربیت آفتاب و ماه و ستاركان و أفلاك و أملاك بلكه كواكب سياره و ابر و باد و باران و غيرها برای آرامش و آسایش و نظام معاش و معاذ وعوارف و معارف و ترقی و تكميل نوع بشر مقرر داشته، و در قرآن مجید میفرماید: «كلوا واشربوا ولا تسرفوا».

این نیز برای حفظ صحت ایشان فرضاً اگر کسی حفظ صحت ایشان فرضاً اگر کسی نان حلال را باندازه بخورد که از شدت امتلاء هلاك شود، این حلال بروی حرام خواهد بود، و چون قاتل خود شده است، اگر بعمد بوده است بنار دوزخ دچار خواهد شد.

اگر کسی آب زلال را بمقداری بنوشد که روده اش پاره و بدیگر سرای آواره شود، همین حکم را دارد.

اگر کسی سم الفار را که نه حرام است و نه نجس، عامداً برای هلاکت خود بخورد بروی حرام است، و در همین حکم است، و كذالك غير ذلك.

خداوند تبارك و تعالی در قرآن کریم میفرماید: «قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده والطيبات من الرزق» (1) پس چگونه بدون سبب چیزی را حرام يا مكروه ميدارد، ارزاق خداوندى بجمله طيب بالاصاله است، این حرمت و نجاست بالعرض و بعلت تولید مرض است.

پس اگر خداوند متعال در پاره لحومات و رسومات و مأكولات و مشروبات وملبوسات و منكوحات، حکم بحرمت یا نجاست فرماید، همه برای اینست که مخالف با مزاج و حفظ الصحه و مولد اخلاط ردیه مضعفه مهلکه است.

ص: 123


1- سوره اعراف آیه 30.

وگرنه این جمله را خود آفریده است و وجود هر يك در مقامی موجب منفعت است چنانکه در پاره امراض و حالات موحشه مهلکه، جز بسميات معالجه نتوان کرد.

ای بسا اشخاصی را که دچار تب دائم یا استسقا یا نوبه یاغیر از این شده اند، و چون از هرگونه علاجی بهبودی ندیده اند، با نیش کژدم و سموم قتاله معالجه شده اند و در این حال اگر اینگونه معالجات را اقدام نکرده باشد، مرتکب معصیت بزرگ وقتل نفس شده اند.

پس تمام این اوامر و نواهی و مستثنیات و مکروهات و مستحبات و محرمات ومحللات وواجبات و مندوبات و منوطات و اطلاقات، برحسب معنی همه از شمول الطاف الهى و نعم نامتناهى خداوندی نسبت باین مخلوق است، و این مخلوق کار گذار و فرمان بر جنس بشر است.

ای بسا شقاوت وزشت بختی، و بدکیشی و ناستوده اندیشی که با چنین خالقی عطوف و رؤف و حکیم و علیم و مهربان از در نا فرمانی و ناسپاسی اندر آیند. (نعوذ بالله تعالى من سوء العاقبة ونسأله حسن الخاتمة).

در کتب فقهیه مینویسند حد کسیکه شراب بخورد، یا هرچه مست کننده و همچنین شیره انگور که بجوشد و دوثلث آن کم نشود نیز شراب است، اگرچه بعضى فقها در این مسئله مینویسند خالی از اشکال نیست.

و این شراب خوار بالغ و عاقل و مختار و عالم بحرمت و نجاست آن باشد، و مضطر نشود، چنانکه اگر کسی در جایی باشد که آب نباشد و لقمه در گلویش گیر بکند نتواند فرو ببرد و اگر نبرد هلاک میشود، میتواند بآن اندازه که لقمه را فرو ببرد شراب بخورد.

و از اینجا معلوم شد که این حرمت و نجاست بالعرض وبواسطة مفاسديست که از استعمالش حاصل میشود، و اگر بالاصاله بودی موقع استعمال و استعلاج

ص: 124

نداشتی.

بالجمله با تحقق شروط مذکوره حدش هشتاد تازیانه است چنانکه امیرالمؤمنين صلوات الله علیه نیز بر اینگونه امر بحد فرمود، و اگر شارب خمر را مکررحد بزنند و باز بیاشامد در مرتبه چهارم او را بکشند، بلکه اکثر مجتهدین را رأی بر این است که در مرتبه سوم بایدش کشت.

و اگر شراب خوار را عقیدت بر آن باشد که شراب حلالست و پدر او مسلمان باشد، حدش کشتن است. و چنین مردی تو به اش مقبول نیست، چه او مرتداست وکسیکه فروختن شراب را حلال بداند، بیایدش توبه داد، و اگر از توبه امتناع بورزد باید او را بکشت.

پس با این بیانات و احکام و اخبار و آیات آشکار میشود که خمر در تمامت ازمنه حرام بوده است.

و چگونه خداوند تعالى أنبیای سلف واهم سالفه را از ارتکاب بچنین امری نهی نمیفرماید، و آگاهی از کما هی نمیدهد، و حفظ عقول ایشان را نمیفرماید، و آنچه مورث اختلال عقل و امر معاش و معاد ایشان است، از ایشان مخفی میدارد.

و اگر بدارد تکلیفی برای ایشان باقی و معصیتی عنوان و مجازاتی مشخص نخواهد شد، ممکن است در ازمنه روزگار، در عقول و افهام خلق ترقی و تنزلی بر حسب تقاضای حکمت باشد، و به يك درجه حمق وسفاهت اندر باشند، چنانکه چارپایان و حمار از آشامیدن خمر در خمار آیند، و این وقت مستحق وصول پاره تکالیف نباشند.

چنانکه اگر دیوانه شراب بخورد، یا مریض شدید المرضی مرتکب زنا گردد با شخصی که درجه حمقش بمقام عالی رسیده باشد، و مرتکب معصیتی بشود، حكم وحدی دیگر دارند.

وانگهی اگر دلیل عدم حرمت را ارتکاب امم سالفه باین عمل ناروامیدانند

ص: 125

أبداً محل اعتنا نیست، چه اکنون نیز که در ضرر شراب و قمار اغلب دول خارجه غیر مسلمان اعتراف کرده و ادله طبيه و تجربيه را اقامت، و مفاسد و معایب آنرا مدلل، و بترك آن تصریح کرده اند.

معذلك مردم نادان و شقاوت کیش و معاند و طرب خواه مرتکب میشوند و بأنواع زواجر اجتناب نمیجویند، مگر وقتیکه حدود شرعیه را چنانچه امر شده است بجای آورند البته مؤثر و اسباب ترك آن خواهد شد، پس ارتکاب سند عدم حرمت و نجاست نیست.

ای بسا مشایخ قوم و امرای یوم شب بشرب شراب پرداخته، و چنان مست لا يعقل شده اند که زوجه خود را بهم شراب خوردن با دیگری گذاشته، و آیا با آنرفیق شفیق در آندل شب و آنحالت باده، و خاتون آزاده آماده، در چه حال و چه کار گذرانیده است، جز خودش، و خاتون ماه طلعت مطلع نیست.

اگر در آنحال مستی پسر و دختر و خواهر و مادرش را بخواهند، دریغ نخواهد کرد، و هر حکمی از وی خواستار شوند اگرچه حامل بسی مفاسد عظیمه است فی الفور امضاء میکند، و از عبادت و اطاعت خداى بالمره بیخبر میماند و كذلك غير ذلك.

امید است عقلای بصیر، و علمای خبیر، و دانشمندان هوشیار، تعمقی در این احادیث و آیات و اخبار و بیانات و احکام نمایند، راهی برای شك و شبهت باقی نگذارند.

و نیز در جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «و يسئلونك عن اليتامى قل إصلاح لهم خير و إن تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح» (1).

و میپرسند از تو کیفیت معاش و معاشرت با یتیمان بگو بصلاح آوردن حال پتیمان و محافظت ایشان بهتر است از دوری کردن از ایشان، و جدا کردن طعام خود را از طعام ایشان، و دوری از خوردن و آشامیدن با ایشان، و احتراز

ص: 126


1- سوره بقره آیه 219.

جلوس با ایشان، و سد کردن ابواب مخالطت با ایشان، و مشارکت نکردن با ایشان.

حقتعالی فرمود: اصلاح حال ایشانرا بنمائید، و اگر با ایشان مخالطت کنید و طعام خود را باطعام ایشان مخلوط سازید، و در اکل و شرب با ايشان شريك و انباز شوید، پس ایشان برادران دینی شما هستند.

و این کلمه حث و بر انگیختن ایشان است بر مخالطه با ایتام، چه برادر دینی و مصاهره باشد، و خداوند میداند مفسد و تباه کننده را از مصلح و اصلاح نماینده.

و سبب نزول آیه مبارکه را چنین نوشته اند که مردم عرب در زمان جاهلیت کار یتیم را بزرگ میداشتند، و مال او را از مال خود دور میداشتند، و با او بمؤاكله و مخالطه نمیپرداختند، و اگر او را چهار پائی بود بر آن سوار نمیشدند و بخادم خدمت نمیفرمودند.

چون نوبت اسلام در رسید داستان یتیمانرا از رسولخداي صلی الله وعلیه وآله استفسار نمودند، این آیه نازل، و بمخالطه ایشان حکم رسید.

و نیز نوشته اند که چون تهدید خوردن مال یتيم بآيه «إن الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً» (1) و آیه «ولا تقربوا مال اليتيم» (2) نازل شد، کسانیکه قیم اموال ایتامی بودند، و در آن اموال بمعاملات تصرف مینمودند، بجهت براءت ذمه خود خواستند که از قیام بمهمات ایشان کناره گیرند، صورت حالرا بعرض حضرت رسالت صلی الله وعلیه وآله رسانیدند لاجرم آیه مذکوره نازل شد.

از سماعه از حضرت ابی الحسن علیه السلام مرویست که گفت: از آنحضرت از قول خدا يتعالى «و إن تخالطوهم» یعنی مخالطه بایتامی بپرسیدم، میفرمود.

«إذا كان الرجل يلى يتامى و هوفى حجره فليخرج من ماله على قدر ما

ص: 127


1- سوره نساء آیه 12.
2- سوره انعام آیه 153.

يخرج لكل انسان منهم فيخالطهم فيأكلون جميعاً، ولا يزراً من أموالهم شيئاً فائما هو نار».

اگر مردی متولی امور و اموال یتیمان گردد، و آن در حجر و تربیت و حفاظت وی باشد، بایستی از اموال او بقدری بیرون بیاورد که برای هر يك از آدمیان در میآورند، و آنجمله را مخلوط ساخته همگی با هم بخورند، و از اموال ایشان چیزیرا در معرض تلف و خسران نیاورند که آتش است، یعنی پایانش آتش جهنم دچار شدن است.

و یکی از دلائل اینست که اگر بخواهند از فرط دیانت و احتیاط دخل و تصرفی و نگاهبانی و حفاظتی در امر یتیم و صغير ننمایند، اموال او بواسطة عدم تربیت او و نداشتن پرستار و ناصر تلف میشود، و خودش از تمامت صفات لازمه راجع بامور علمیه و صنعيه ومعاشيه واخلاق حسنه معادیه محروم ومغبون میماند.

و نیز در آنکتاب از عبدالرحمن بن حجاج از حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام مسطور است که گفت: به آن حضرت عرض کردم:

یتیم را نزد من مالی و چیزیست، و او در کنف تربیت و حجر حراست خود من میباشد، و در مخارج او از همان مال بمصرف میرسانم، و بسا میشود که از طعام او میبرم اما آنچه از من بدو میرسد بیش از آن است که از او میرسد.

فرمود «لا بأس بذلك إن الله يعلم المفسد من المصلح» باینطور که شرح دادی باکی ندارد، چه در حضرت خدایتعالی مفسد و مصلح معلوم است.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «من ذا الذى يقرض الله قرضاً حسناً فيضا عندله أضعافاً كثيرة» (1) کیست که با خداى بقرض الحسنه قرض بدهد، و چندان برابرهای بسیار در عوض ببرد.

ص: 128


1- سوره بقره آیه 246.

بل از اسحاق بن عمار مرویست که گفت: بحضرت أبي الحسن علیه السلام عرض کردم: «من ذا الذى يقرض الله فرضاً حسناً» معنی آن چیست؟ فرمود «هي صلة الإمام».

و هم در آن کتاب در ذیل آیه «ألم تر إلى الملاء من بني إسرائيل من بعد موسی» (1) از یونس بن عبد الرحمن مرویست که از حضرت ابى الحسن علیه السلام سؤال کردم و عرض نمودم فدایت بگردم تابوت موسی چه بوده است؟ فرموده «ثلاثة أذرع في ذراعين».

عرض کردم در میان آن چه بود؟ فرمود: عصای موسی و سکینه. عرض کردم سکینه چیست؟ فرمود «روح الله يتكلم كانوا إذا اختلفوافي شيء كلمهم وأخبرهم» روح الله بود که سخن میراند چنان بود که جماعت بنی اسرائیل هر وقت در چیزی اختلاف پیدا میکردند با ایشان سخن میکرد، و بآنها خبر میداد.

و نیز در جلد اول همانکتاب در ذیل آیه شریفه «الذين يأكلون الربوا لا يقومون إلا كما يقوم الذي يتخبطه الشيطان من المس ذلك بأنهم قالوا إنما البيع مثل الربوا وأحل الله البيع وحرم الربوا فمن جاء موعظة من ربه فانتهى فله ما سلف و أمره إلى الله ومن عاد فاولئك أصحاب النار هم فيها خالدون * يمحق الله الر بوا ويربي الصدقات والله لا يحب كل كفار أنيم» (2).

آنانکه میخورند مال ربارا یعنی بدون معامله شرعیه مالرا میدهند و زیاده از آنچه داده اند مأخوذ میدارند. اصل و با بمعنی زیادتی و مأخوذ از ربا الشيء يربو میباشد گاهیکه زیاد و فزونی یابد.

این چنین کسان بر نخیزند از قبرهای خود در هنگام نشود مگر بدانگونه که بر میخیزد آنکس که بیفکند او را شیطان از حیث مس وسودن، مراد دیوانگی و صرع و افتادنست.

ص: 129


1- سوره بقره آیه 247.
2- سوره بقره آیه 276 - 277.

این عذاب می ایشانرا بسبب آنست که آنها گفتند که جز اینست که بیع مانند ر با است. کفار یکدرم را بد و درم بیع میکردند و میگفتند این ربا نیست و در میان بیع و ربا فرق نمیگذاشتند.

و حال اینکه ایزد ذو الجلال بیع را حلال و ربادا حرام فرموده است، پس هر کس برسد برسد باوپندی و زجری از حضرت پروردگار او مانند نهی از ربا، و از او باز ایستد، پس او راست آنچه گذشته است از اخذ ربا قبل از تحریم و آنرا نمیتوان از وی گرفت و کار او باز گذاشته بخداوند است.

و هر کس باز آید بحلال شمردن ربا بعد از آنکه خداوند حرام گردانیده است پس چنین مردی ملازمان دوزخ، و همیشه در دوزخ میباشند، چه حلال دانستن ربا کفر است و کفر موجب خلود در آتش است.

کم و کاست گرداند خداوند مال ربا را و برکتش را میبرد، و افزون میگرداند صدقات را و خدا دوست نمیدارد هر ناسپاسی را که مستحل ربا ومصر بر تحلل محرمات، و بزه کار را که بر ارتکاب ساير محارم انهماك جويد.

در کتب اخبار و تفاسیر از زشتی این عمل و عذابهائیکه خدایتعالی بر رباخوار مشخص فرموده است، چندان مذکور است که اگر کسانیکه مال یتیم و ربارا میخورند بشنوند و بدانند، شاید متنبه و منزجر گردیده از این دو کار چشم بپوشند، دریغا که تاکنون در هر دو عمل حرام اصرار و ابرام دارند، و هیچ رادع و مانعی را وقر نمیگذارند.

از علي بن جعفر از برادرش موسی علیها السلام از حضرت أبي عبد الله صلوات الله عليهما مرویست که رسولخدای صلی الله وعلیه واله فرمود: «انه ليس شيء إلا وقد وكل به ملك غير الصدقة ، فان الله يأخذ بيده ويربيه كما يربي أحدكم ولده، حتى يلقاء يوم القيمة وهي مثل احد».

هیچ چیزی نیست جز اینکه فرشته بر آن موکل است، غیر از صدقه که

ص: 130

خدای تعالی دستش را می گیرد و او را نمو و فزولی می دهد، چنانکه یکتن از شما فرزندش را تربیت می کند، و ترقی و فزایش می دهد، تا اینکه در روز قیامت آن صدقه را بکلانی و عظمت کوه احد می نگرد.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا وهب لنا من من لدنك رحمة إنك أنت الوهاب». (1)

می گویند کسانی که بزیور علم و زینت عمل بیاراسته اند، پروردگارا دلهای ما را پس از آنکه بحلیه راستی بیاراستی، انحراف و بازگشتن از راه مستقیم مده، و از جاده حق بدیگر راه انصراف مخواه، و بآنچه ترا پسند است پیوند بخش، و بطوری که خواستی بتصدیق هردو قسم محکم و متشابه توفیق بده.

و ببخش ما را از حضرت کبریائیت بخشش و رحمت و لطفی که بدستیاری آن در پیشگاه عظمت و هیمنه تو برتبۀ زلفی و درجه قربی نائل، و بفوز سرمدی و فیض ابدی و سعادتمندی لایزال برخوردار شویم، بدرستی که توئی بخشنده هرچه خواستار آید.

از هشام بن حکم مرویست که حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر در ذیل حدیث مذکوره با من می گذاشت، فرمود ای هشام:

«إن الله حكى عن قوم صالحين أنهم قالوا: ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة إنك أنت الوهاب»، خداوند تعالی از گروهی صالحان حکایت می فرماید که عرایض مسطوره نمودند.

«علموا أن القلوب تزيغ و تعود إلى عماها ورداها ، انه لم يخف الله من لم يعقل عن الله، ومن لم يعقل عن الله لم يعقد قلبه على معرفة ثابته ينظرها و يجد حقيقتها في قلبه، ولا يكون أحد كذلك إلا من كان قوله لفعله مصدقاً، وسره لعلانيته موافقاً، لأن الله تعالى اسمه لم يدل على الباطن الخفى من العقل إلا بظاهر منه و ناطق عنه».

ص: 131


1- سوره آل عمران، آیه 6.

این جماعت که این مسئلت را در حضرت احدیت نمودند، دانستند که در دلها حالت زیغ و بازگشت از نهج حق و حقیقت و عود بکوری و بوار و هلاك دارد.

همانا نخواهد ترسید از خدای تعالی، آن کس که از معاصی خدای پای بست نداشته و در عظمت خدای و مجازات و مکافات اندیشه نکرده باشد و هرکس دارای این صفت نباشد دلش بر معرفت ثابته پیوند نجوید، و براه شناسائی کردگار نپوید تا با نظر بینش بنگرد، و حقیقتش را در دلش دریابد.

و هیچ کس باین صفت موصوف و باین سعادت و دیانت کامگار نشود، مگر کسی که بقول خود عمل نماید و پوشیده و آشکارش موافق. و از قید نفاق فراغ داشته باشد.

زیرا که خدای تعالی اسمه، برباطن خفی و کسانی که بدیانت صحیح و راه حق مستقیم هستند، و بحليه عقل وزیور دانش مزین می باشند، جز بآیات وعلامات و صنایع ظاهر یه خلاق کل و فرستادگانی که از جانب او ابلاغ رسالت شرایع و قوانین و معارف می نمایند، مدلل و شناخته نمی آیند.

و دیگر در آن کتاب در ذیل تفسیر آیه شریفه «قال الله يا عيسى إني متوفيك و رافعك إلى ومطهرك من الذين كفروا و جاعل الذين اتبعوك فوق الذين كفروا إلى يوم القيمة ثم إلى مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون. (1)

یادکن زمانی را که خدای فرمود: ای عیسی بدرستي كه من متوفى اجل و مدت تو هستم، از گزند و قتل یهود تا گاهی که بمرگ طبیعی روح تو مقبوض شود، یا فرا گیرنده توام از روی زمین بدون موت، و بردارنده توأم بسوی کرامت خود، يعنى بمقر ملائكه. و پاك كننده تو هستم از رجس کسانی که کافرند، یعنی از سوء جوار أهل كفر و اختلاط ایشان که بمثابه ملاقات نجاست است ببدن.

ص: 132


1- سوره آل عمران، آیه 48.

و گرداننده ام آن کسانی را که متابعت ترا نمودند، یعنی مؤمنان امت تو بالای کسانی که بکفر و کفران پیوستند.

یعنی یهود را مغلوب نصاری سازم، تا روز قیامت، پس بازگشت همه شما بسوی من است، پس حکم فرمایم در میان شما بعدل و راستی، در آن چیزی که شما در آن اختلاف می ورزید.

از علي بن حسن بن علي بن فضال از پدرش از حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام، مرویست که فرمود:

«إنه ما شبه أمر أحد من أنبياء الله وحججه للناس أمر عيسى وحده، لأنه رفع من الأرض حياً و قبض روحه بين السماء ماء و الأرض، ثم رفع إلى السماء ورد عليه روحه و ذلك قوله عزوجل إذ قال الله يا عيسى إني متوفيك ورافعك إلى و مطهرك.

و قال الله تعالى حكاية لقول عيسى يوم القيمة وكنت عليهم شهيداً مادمت فيهم فلما توفيتنى كنت أنت الرقيب عليهم و أنت على كلشيء شهيد». (1)

همانا امر هيچ يك از پیغمبران یزدان و حجج خدای در مردمان مانند امر عیسی علیه السلام، به تنهائی مشتبه نشده است، زیرا که آن حضرت را از زمین بآسمان بلند کردند، و روح او را در میان آسمان قبض کردند، و از آن پس او را بآسمان برآوردند، و روح او را بجسدش باز گردانیدند، و اینست که خداوند عزوجل می فرماید: یادکن گاهی را که خدای فرمود ای عیسی چنانکه مسطور شد.

و خدای فرمود در حکایت از قول عیسی علیه السلام، در قیامت می فرماید یعنی عیسی در قیامت بخدای عرض می کند که تو (من ظ) بر این گروه شاهد و گواهی (ه بودم ظ) تا آن مقدار که در میان ایشان دوام داشتم، و چون مرا متوفی ساختی تو خود بر ایشان رقیب بودی و بر هر چیزی شهید و گواه هستی.

ص: 133


1- سوره مائده، آیه 117.

و این خبر را در کتب تفاسير بحضرت امام رضا صلوات الله علیه نسبت داده اند، و گمان می رود که بحضرت کاظم نیز نسبت داده شده است.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «فمن حاجك فيه من بعدما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناء كم و نساء نا ونساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فتجعل لعنة الله على الكاذبين». (1)

از محمدبن زبرقان الدمغانى الشيخ مرویست که گفت: حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیها السلام فرمود:

«اجتمعت الأمة برها وفاجرها، أن حديث النجراني حين دعاء النبي صلی الله علیه واله وسلم إلى المباهلة لم يكن فى الكساء إلا النبي صلی الله علیه واله وسلم و علي وفاطمة والحسن و الحسين».

تمامت امت از نیکوکار و نابکار، متفق و مجتمع برآن هستند که داستان نصارای نجران گاهی که پیغمبر ایشان را بمباهله بخواند، در عبای پیغمبر جز پيغمبر و علی و فاطمه و حسن و حسین صلواة الله عليهم، هیچ کس نبود.

پس خداوند تبارك و تعالی، این آیه شریفه «فمن حاجك فيه إلى آخرها» را نازل فرمود، و تاويل «أبنائنا» حسن و حسين و تأويل نسائنا، فاطمه، و تأويل «أنفسنا» علي بن ابيطالب سلام الله تعالى عليهم می شود.

یعنی در این آیه شریفه، حسنین فرزندان پیغمبر و علی علیه السلام را خداوند تعالی نفس پیغمبر قرار داده است، و شرح آن مفصلا در کتاب احوال امام رضا علیه السلام و احتجاج مأمون درباب این آیه شریفه و درپاره کتب، سابقه بمعنی و تأويل و شرح اين آيه شريفه و أقوال علما و فضلاء عصر مسطور شده است.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «إن أول بيت وضع للناس الذي بيكة مباركاً و هدى للعالمين». (2)

ص: 134


1- سوره آل عمران، آیه 54.
2- سوره آل عمران، آیه 90.

از حسن بن علی بن نعمان مرویست که چون مهدی خلیفه عباسی، در مسجد الحرام ببنيان پرداخت، یک خانه در تربیع مسجد باقی ماند و صاحبان سرای ها از فروش سرای و قبول این امر امتناع ورزیدند.

مهدی در این باب از فقهای عصر سؤال کرد، بتمامت فتوی دادند که نمی توان از روی غصب چیزی را در مسجد الحرام افزود و داخل نمود.

علي بن يقطين عرض کرد: ای امیرالمؤمنین من در این باب بحضرت موسی ابن جعفر علیه السلام، عريضه نگار می شوم تا بآنچه حقیقت امر است ترا خبر دهد.

پس بوالی مدینه مکتوب کردند که از حضرت موسى بن جعفر صلوات الله عليهما، سؤال نمایند از اینکه ما می خواهیم سرائی بمسجد الحرام داخل نمائيم و صاحب اين سرای امتناع می نماید، مخرج از این امر چگونه است.

والی مدینه، این مسئله را بعرض حضرت ابی الحسن علیه السلام، رسانید، آن حضرت فرمود: «فلابد من جواب هذا» چاره جز جواب دادن در این امر نیست، عرض کردم چاره جز این نیست، امام علیه السلام فرمود: بنویس:

«بسم الله الرحمن الرحيم إن كانت الكعبة هي النازلة بالناس فالناس أولى بفنائها، و إن كان الناس هم الناز لون بفناء الكعبة فالكعبة أولى بفنائها».

اگر کعبه معظمه خودش بمردمان نازل و فرود شونده است، پس مردمان به پیشگاه آن اولی و شایسته تر هستند و اگر مردمان خودشان بمکه معظمه نازل و وارد می شوند، پس کعبه اولی است.

چون این کتاب مستطاب بمهدی رسید، بگرفت و ببوسید، و پس از آن بویران کردن آن سرای امر فرمود.

و از آن طرف چون اهل سرای این امر را بدیدند، بحضرت ابی الحسن علیه السلام، مشرف و خواستار شدند که مکتوبی بمهدی در باب سرای ایشان مرقوم فرماید.

ص: 135

آن حضرت بمهدی مرقوم فرمود: «أن أوضح لهم شيئاً»، مهدی اطاعت امر نمود و ایشان را خوشنود ساخت.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقائه ولاتموتن إلا و أنتم مسلمون». (1)

ای کسانیکه ایمان آورده اید بترسید از خدای و اطاعت و عبودیت و شکر نعمات او را بجای آورید، و از یاد او بیرون نشوید، و بمعصیت او روز مسپارید، چنان که حق و شایسته پرهیز و تقوی و بیم از خداوند است و هماره درحالت اسلام، روزگار بسپارید تا گاهی که مرگ شما را دریابد.

عبد خیر گوید: از علی بن ابیطالب علیه السلام، از معنی این آیه شریفه بپرسیدم فرمود:

«و الله ما عمل بها غير بيت رسول الله صلى الله عليه واله وسلم نحن ذكرناه فلا ننساه، و نحن شكرناه فلن نكفره، ونحن أطعناء فلم نعصه»

سوگند با خدای جز اهل بیت رسول خدای، بمفاد آیه شریفه عمل نکرد، ما که اهل بیت هستیم همواره بیاد خدای و تکالیف عبودیت و عبادت و اذکار پرداختیم و هرگز او را فراموش نکردیم.

و ما بشکر و سپاس و حمد و ستایش او زبان برگشادیم، و هرگز بکفران روز نگذاشتیم، و ما اطاعت أوامر و نواهی الهی را بجای آوردیم و هرگز و هیچ آنی بمعصیت او نفس بر نیاوردیم.

یعنی چنانکه حق اوست بجای آوردیم و این سعادت و بضاعت عبادت واستطاعت اطاعت و عبودیت را از خدای بیافتیم و اختصاص بما اهل بیت یافت.

و چون این آیه کریمه نازل شد صحابه گفتند: ما را قدرت و طاقت این امر نیست و خدای تعالی این آیه را نازل ساخت «فاتقوا الله ما استطعتم». (2)

ص: 136


1- سوره آل عمران، آیه 97.
2- سوره تغابن، آیه 16.

در طاعت و عبادت حضرت احدیت چندان که استطاعت و توانائی دارید عمل کنید.

راقم حروف گوید: چون هر عملی را پاداشی خاص است، و خدای بواسطه رحمت و عطوفت کاملی که نسبت به بندگان دارد، از نخست عموم مخلوق را که ایمان دارند، مؤمن خوانده می شوند تا هرکسی باندازه طاعت و عبودیت مناب و مستفیض آید.

و البته این حال و این استسعاد نظر بتوانائی و استعداد سعادت و شرافت هر شخص باندازه بهره و نصیبه و لیاقت فطری او دارد، و بهمان قدر نیز اجرو ثواب و مقام و منزلت و تقرب و اختصاص حاصل می نماید، ولیکن می گوید «ما استطعتم» یعنى «ما أطقتم».

بعداز آن خدای فرموده «و اسمعوا» ماتو مرون به «وأطيعوا» يعنى أطيعوا الله و رسوله و اهل بيته فيما يأمرونكم به».

بعداز آنکه شماها را استطاعت اینگونه عبادت و عبودیت و اطاعت نیست، باری بآنچه خدای و رسول خدا و اهل بیت او ائمه اطهار امر بفرمایند اطاعت و رفتار نمائید، تا محض عطوفت و مهربانی اسباب سعادتمندی هردو جهانی شما فراهم آید.

از حسین بن خالد مسطور است که حضرت ابو الحسن اول فرمود چگونه قرائت می کنی این آیه شریفه را «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته ولا تموتن إلا و أنتم مسلمون». چگونه می گوئی «مسلمون» پس از آن فرمود سبحان الله خدای بزرگتر از آنست که ایمان را بر ایشان واقع گرداند و ایشان را مؤمنین گذارد، پس از آن اسلام را بر ایشان خواستار شود، و حال اینکه ایمان فوق اسلامست.

عرض کردم در قرائت زید بدینگونه قرائت می شود، فرمود: «إنما هي في قرائة علي علیه السلام وهى التنزيل الذى نزل به جبرئيل على محمد صلی الله علیه واله وسلم إلا وأنتم مسلمون -

ص: 137

لرسول الله، ثم الإمام من بعده».

این آیه شریفه در قرائت علی علیه السلام که مطابق با همان طریقی است که جبرئیل علیه السلام برسول خدای صلی الله علیه وله وسلم فرود آورده و مذکور شد، می باشد.

و نیز در آن کتاب در ذيل آيه شريفه «إن في خلق السموات والأرض واختلاف الليل والنهار لأيات لأولي الألباب». (1)

از هشام بن حکم مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام با من فرمود:

«يا هشام إن الله تبارك و تعالى بشر أهل العقل و الفهم في كتابه فقال: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون أحسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولوا الألباب». (2)

و ساق الحديث بطوله چنانکه از این پیش در ذیل مکالمات حضرت كاظم علیه السلام، با هشام بن حکم مشروحاً مذکور شد.

از حسن صیقل مرویست که از حضرت ابی عبدالله علیه السلام سؤال کردم از آنچه مردمان روایت می کنند که تفکر یک ساعت خير من قيام ليله، اندیشه و تفکر در عظمت و صنایع خداوندی بهتر است از یک شب بعبادت بپای بودن.

فرمود «يمر بالخربة أو بالدار فيقول أين ساكنوك ؟ أين بانوك؟ مالك لا تتكلمين».

اینست که بویرانه یا بسرائی بگذرد، و با سرای بگوید کجا رفتند کسانی که از این پیش در تو مسکن داشتند؟ و با ویرانه بگوید: چه شدند آنانکه ترا بساختند و اينك خراب شدی؟ و چون جوابی نشنید، بگوید چیست ترا که سخن نمی کنی و هیچ جواب مرا نمی دهی؟!

معلوم باد این فرمایش باندازه فهم و استدراك مخاطب است، و از اینست که در تفکر هرکسی باندازه عقل و ادراک او ثواب می رسد تا بآنجا که تفکر یک ساعت -

ص: 138


1- سوره آل عمران، آیه 187.
2- سوره زمر، آیه 19.

بهتر از عبادت هفتاد سال است.

و البته تفکرانی که در مراتب معارف و عوارف وكبرياى الهى و توحيد و تحميد ذات و الاسمات خداوندی و صنایع ایزدی باشد، شأن و مقامی دیگر خواهد داشت.

و رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم، مي فرمايد: «تفكروا في خلق الله ولا تفكروا فى الله فانكم لن تقدروا قدره»، در آفریدگان یزدان بیندیشید و عبرت بگیرید، و موحد شوید، نه در ذات خدا، چه افهام و عقول و مدرکات شما را آن بضاعت ولیاقت و درایت نیست که در وقوف بر این امر چنانکه شاید و از طریق صحت وصلاح بیرون نرود، توانا شوید.

اميرالمؤمنين صلوات الله علیه، در یکی از خطب مبارکه خود می فرماید:

«الحمدلله الدال على وجوده بخلقه، و بمحدث خلقه على أزليته، وبأشباههم علي أن لا شبيه له لاتستلمه المشاعر، ولا تحجبه السواتر الافتراق الصانع من المصنوع، والحاد من المحدود، والرب من المربوب، الأحد بلا تأويل عدد، والخالق لا بمعنى حر كة ونصب، والسميع لا بأداة، والبصير لا بتفريق آلة، والشاهد لا بمماسة، والبائن لا بتراخى مسافة، الظاهر لا برؤية، والباطن لا بلطافة، بان من الأشياء بالقهر لها والقدرة عليها، وبانت الأشياء منه بالخضوع له والرجوع إليه، من وصفه فقد حده. ومن حده فقد عده، ومن عد، فقد أ بطل أزليته، ومن قال: كيف فقد استوصفه، و من قال أين فقد حيزه، عالم إذلا معلوم، و رب إذلا مربوب و قادر إذ لا مقدور».

اگر تمام فصحاء و بلغای عالم حتى انبیای عظام، و اوصیای ایشان، و بلغای عرب وعرفاى لطيف الفكر بخواهند در توصیف خدای تعالی و توحید ذات کامل الصفات إلهى، اينگونه تعريف نمايند، البته از عهده بر نمی آیند.

چه از آن جماعت آنچه در این مسلک سخن کرده اند، دیده و شنیده شده است، چون سنجیده آید، مکشوف می افتد تفاوت از زمین تا آسمان است، بیان -

ص: 139

و عنوان هرکسی باندازه عرفان وعلم وحکمت و بصیرت اوست.

و از این پیش درکتاب احوال حضرت باقر علیه السلام در ذيل خطبة أميرالمؤمنين صلوات الله عليه «الحمدلله الذى لايبلغ مدحته القائلون»، که دارای این مضامین است، شرحی مبسوط مذکور شد، لاجرم در اینجا حاجت بنگارش نیست.

و نیز در آن کتاب تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «وليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافاً خافوا عليهم فليتقوا الله وليقولوا قولا سديداً * إن الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً إنما يأكلون في بطونهم ناراً وسيصلون سعيراً». (1)

و باید که بترسند آنانکه اگر بگذارند، پس از مرگ خودشان فرزندان ضعيف وعاجز، بترسند برایشان بر بینوائی و ضایع شدن.

یعنی ورثه باید با ضعفاى أقارب و یتیمان و مسکینان که در مجلس قسمت ترکه حاضر آمده اند از مراسم شفقت و مرحمت مرعی دارند، و تفکر نمایند که اگر ایشان را فرزندان خرد و عاجز باشد و بعد از آنکه خود ایشان بدیگر جهان روان شدند، بچنین مجلسی حاضر آمدند، آیا حرمان این ورثه كوچك سال بیچاره، روا هست یا نیست و عقل ایشان تجویز آن را روا می شمارد یا نمی شمارد.

پس آنچه را بخویشتن جایز نمی شمارند، درباره دیگران نیز تجویز نکنند و معانی دیگر که مؤید همین است، در تفاسیر یاد کرده اند.

و باید آنانکه در مجلس تقسیم حاضر می شوند، بگویند سخنی راست و درست و بتقوی و خشیت از خدا کار کنند و از حد ثلث تجاوز نکنند و حق ورثه را ضایع نکنند.

رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نهی فرموده است که افزون از ثلث را وصیت نمایند، در آن هنگام که سعد می خواست افزون از ثلث اموال و ترکه خود را وصیت نماید فرمود:

ص: 140


1- سوره نساء، آیه 10و 11.

«الثلث كثير لأن تدع ورثنك أغنياء خير من أن تتركهم عالة يتكففون الناس».

ثلث مال را خارج کردن بسیار است و اکتفای بهمان ثلث کافی است، اگر ورثه خود را توانگر بگذاری بهتر است از اینکه ایشان را بحال درویشی باقی بداری تا بناچار دست تکدی بمردمان دراز کنند و ضعیف و فقیر شوند.

بعداز آن خداوند متعال می فرماید: بدرستی که آنانکه بجرأت و جسارت می خورند و تلف می نمایند اموال یتیمان را از راه ستمکاری و بیداد، جز این نیست پر می گردانند شکم های خود را بآنچه می کشاند ایشان را بآتشی که از آن هیچ آتشی بزرگتر نباشد، و زود باشد که بآتشی افروخته انداخته شوند.

و خورنده مال يتيم، بعرصات محشر درآید و آتشی که درون آن از آن مملو باشد زبانه زند، و دود از دهان و بینی و گوش و چشم او بیرون آید و همه اهل محشر او را بدان صفت و آن کردار ناروا بشناسند.

از احمدبن محمد مرویست که گفت: از حضرت أبي الحسن علیه السلام سئوال نمودم که مردی را از اموال أيتام مالی بدست اندر است، و او را حاجتمندی پدید می شود، و دست بدو دراز می سازد و از آن اموال درحق خودش و عیال خودش بمصرف می رساند، و باین قصد و نیت است که آن مال را بیتیمان بازگرداند آیا چنین شخص با چنین کردار و پندار در شمار آن کسانی است که خداوند متعال می فرماید: «إن الذين يأكلون أموال اليتامى ظلماً الأيه». (1)

فرمود: چنین نیست «ولكن ينبغي أن لا يأكل إلا بقصد ولا يسرف»، أما شايسته چنانست که مال یتیم را در حالت حاجتمندی نخورد، مگر بقصد بازدادن و اسراف در مصرف آن نکند. عرض کردم کمترین از مال یتیم را اگر آن مرد بخورد و نیت رد آن را نداشته باشد «حتى يكون فى بطنه ناراً».

فرمود: «قليله وكثيره واحد إذا كان من نفسه أن لا يرده إليهم»، كم و بسيار -

ص: 141


1- سوره نساء، آیه 11.

مال يتيم در يك حكم است گاهی که قصدش این باشد که بایشان رد ننماید، یعنی در عذاب و عقاب یکسان می باشد.

احول می گوید: از حضرت ابی الحسن موسی علیه السلام پرسیدم، همانا این مرد همان کسی است که می خورد و اراده پس دادن ندارد، در شمار کسانیست که «يأكلون أموال اليتامى»، يعنى همان آتش و همان عذاب درحق وی جاری است؟ فرمود: بلی.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «ولا جنباً إلا عابرى سبيل حتى تغتسلوا» (1) نمی شاید که در حالت جنابت بمسجد عبور دهید مگر برطریق عبور تاگاهی که غسل بکنید.

از صفوان مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام، پرسیدم که مردی محتاج بوضوی نماز باشد، و بآب بدست کردن دست نیاید، و در این حال آبی را دریابد باندازه که وضوی بسازد، بصد درهم یا هزار درهم، این شخص که این آب را باین مقدار بدست آورده خریداری کند؟ یا تیمم نماید؟

فرمود : «لا بل يشترى قد أصابني مثل هذا فاشتريت وتوضأت وما يشترى به ذلك ليس بكثير»، نه چنین است که باید وضو نساخت و به تیمم پرداخت، بلکه بایست آب خرید و با وضو نماز گذاشت، چنانکه مرا نیز همین حال روی داد و آب بخریدم، و وضو ساختم، و هرچه در این مقام بمصرف برسد مالی کثیر نیست.

و هم درآن کتاب جلد اول برهان در ذیل آیه شريفه: «ألم تر إلى الذين اوتوا نصيباً من الكتاب يشترون الضلالة»، يعنى يضلوا في أميرالمؤمنين علیه السلام «و يريدون أن تضلوا السبيل»، يعنى أخرجوا الناس من ولاية اميرالمؤمنين علیه السلام و هو الصراط المستقيم.

«و الله أعلم بأعدائكم وكفى بالله وليا و كفى بالله نصيراً * من الذين هادوا يحر فون الكلم عن مواضعه و يقولون سمعنا وعصينا واسمع غير مسمع و راعنالياً بألسنتهم -

ص: 142


1- سوره نساء، آیه 46.

وطعناً في الدين ولو أنهم قالوا سمعنا وأطعنا لكان خيراً لهم و أقوم ولكن لعنهم الله فلا يؤمنون إلا قليلا». (1)

بر سبیل تعجب می فرماید: آیا نمی بینی ای محمد بسوی کسانی که بهره اندک از علم كتاب تورية بايشان داده شد، مراد أحبار و علمای یهود هستند که خریدار گمراهی هستند و می خواهند شما مؤمنان نیز که راه راست را که طریق حق است کم کنید.

و خدا داناتر است بدشمنان شما که جماعت یهود هستند و کافی و پسندیده است، خدای تعالی در حالی که دوست شما و متولی امور شما می باشد و بس است و کافی است خدا از آن حیث که یاری دهنده است شما را بردشمنان شما.

بعضی از آنانکه بدین یهود متدین شده اند می گردانند کلمات را، و تغییر می دهند آن را از اماکن و می گویند از راه عناد و طریق استکبار شنیدیم سخن ترا و نافرمانی کردیم امر ترا بقولى إظهار اطاعت و اضمار نافرمانی می نمودند، و نیز می گفتند بشنو در حالی که شنونده نشده باشی.

این کلمه ذو وجهین است یک وجه در مدح، و يك روی در قدح دارد.

وجه ذم اینست که قصد ایشان بآن کلمه این بود كه «يدعوا عليك بلا أسمعت بسم أوموت»، يعنى بشنو در حالتی که گوش تو بحادثه كرى يا مرگ شنوانيده مباد، یا اینکه «اسمع غیر مجاب إلى ما تدعو إليه».

بشنو درحالی که پاسخ داده نشوی بآنچه موافق چیزی باشد که ما را بآن دعوت می کنی یا «اسمع غير مسمع كلاماً ترضى» بشنو در حالی که شنوانیده نشوی سخنی را که از آن خوشنود باشی یا اینکه «اسمع كلاماً غير مسمع إياك لان* اذنك تنبوعنه» بشنو كلامى را که شنیده نشود بتو زیرا که گوش تو شنوای آن نباشد و بنابراین معنی «غیر مسمع» مفعول به خواهد بود.

و وجه مدح اینست که ایشان چنان باز می نمودند که مراد ایشان اینست که -

ص: 143


1- سوره نساء، آیه 37 و 38.

«واسمع غير مسمع مكروهاً»، بشنو در حالتی که هیچ مکروهی را شنیده نشوی، مأخوذ از أسممه فلان إذا سبه است.

و جماعت یهود وجه مدح را پرده نفاق می ساختند، و مطمح نظر آنها وجه دم بود و بر همین قیاس می گفتند «دراعنا» در ما بنگر، و این کلمه محتمل الوجهين است: وجه مدحش اینست که مأخوذ از مراعاة باشد، یعنی مراعات حال ما را بفرمای، و بما نظر عنایت فرمای تاکلام ترا بشنویم و بفهمیم و بآن کار بندیم.

وجه دمش این است که مشبه بر اعونا است، که عبارت سرمانیه یا عبرانیه است که باین کلمه یکدیگر را دشنام می دادند، یا این کلمه از رعونت و حمق اشتقاق می کردند و مقصود اینکه رعونت و عدم عقل لازم حال تو باد، یا کسره عین را اشباع را می کردند و می گفتند: «راعينا» یعنی ای شبان ما و این تعریض بگوسفند چرا نیست.

حاصل اینکه باین دو کلمه که دارای دو وجه است، بدین اسلام استهزاء می نمودند. پیغمبر را، و پیچانیدند پیچانیدنی بزبان های خود، بوجهی که مذکور شد و طعن و قدح می نمودند دین اسلام را.

و اگر ایشان بجای «اسمع غير مسمع وراعنا»، می گفتند «سمعنا» شنیدیم سخن ترا و فرمان بردیم امر ترا و بشنو سخن ما را و ملاحظه و توقف فرمای تا كلام ترا نيك بشنویم و بدانیم و بفهمیم هر آینه اینگونه کلام برای ایشان بهتر از استهزاء سيد أنام صلی الله علیه واله وسلم و طعن در دین اسلام بود، و راست تر و صوا بتر بود، ولكن خداوند تعالی ایشان را براند و از رحمت خود دور ساخت، پس ایمان نمی آورند ایشان مگر اندکی.

امام عسکری از حضرت موسی بن جعفر سلام الله تعالى عليهم در تفسیر آیه مذکوره معانی مسطوره را روایت می فرماید، و بعداز آن می فرماید: سعدبن معاذ انصاری مقصود مردم یهود را منفطن شد و گفت: ای دشمنان خدا بر شما باد لعنت خدا، شما را می بینم که اراده سب" رسول الله صلى الله عليه واله وسلم را جهراً داريد «وتوهمونا أنكم تجرون في مخاطبته مجرانا، بحیلت و شیطنت چنان می نمائید که در مخاطبه -

ص: 144

با آن حضرت مانند ما بأدب رفتار می کنید.

سوگند با خدای این کلمه را از هيچ يك از شما نخواهم شنید، مگر اینکه گردنش را می زنم و اگر نه چنان بودی که من مکروه می دارم که قبل از استیذان از آن حضرت و برادرش و وصی او علي بن ابيطالب بامور امت به نیابت آن حضرت اقدامی برکار شما بنمایم، هر آینه آن کس را که این کلا مرا از وی از جماعت شما شنیده ام می زدم.

پس خداوند تعالی این آیه مذکوره را «یا محمد صلی الله علیه واله وسلم من الذين هادوا يحر فون الكلم عن مواضعه تا قليلا» را بفرستاد و این آیه را «يا أيها الذين آمنوا لا تقولوا راعنا» (1) را نازل گردانید، چه این لفظه ایست که دشمنان شما جماعت یهود توصل بآن می جستند، بسب رسول الله صلى الله عليه واله وسلم، وسب وشتم شما «و قولوا انظرنا» يعنى بگوئيد «سمعنا وأطعناء» نه بلفظ «راعنا» و اسمعوا ما قال لكم رسول الله قولا وأطيعوه، و للكافرين الشائمين لرسول الله صلی الله علیه واله وسلم عذاب أليم، وجميع في الدنيا إن عادوا لشتمهم وفي الآخرة بالخلود في النار».

و هم در آن تفسیر در ذیل آیه شریفه «إن الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات إلى أهلها- إلى آخرها» از محمدبن فضیل مرویست که حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود «هم الأئمة من آل محمد يؤدى الامام الامامة إلى الامام الذي بعده ولا يخص بها غيره ولا يزويها عنه».

اهل امامت همان حضرات ائمه هدى سلام الله تعالی علیهم هستند، و هر امامی امانت امامت و ودایع حضرت رسالت آیت را بسوی امامی که بعداز آن امام بامر وصایت و امامت از جانب خدای تعالی منصوب می شود می رساند، و دیگری را برای تأدیه امانت اختصاص نمی دهد، و از آن امام منصرف نمی گرداند، در حدیث وارد است «ليس للامام أن يزوى الامامة عن الذى يكون من بعده» (يزوى) بازاء معجمه، يعنى يقبضها عنه.

ص: 145


1- سوره بقره، آیه 98.

و نیز در همان جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول و اولى الأمر منكم (1) الى آخرها»، از عمربن سعد مرويست که گفت از حضرت ابی الحسن علیه السلام، از این آیه شریفه پرسیدم فرمود: «علی بن أبيطالب و الأوصياء من بعده» صاحبان امر ایشان هستند.

و هم در آن تفسير در ذيل قول خداي تعالى «ولو أنهم إن ظلموا أنفسهم- تا- ويسلموا تسليماً»، از عبدالرحمن بن ورقاء بن حسين بن جناده سلولی مرویست که حضرت ابوالحسن اول از پدر بزرگوارش فرمود «اولئك الذين يعلم الله ما في قلوبهم فأعرض عنهم- فقد سبقت عليهم كلمة الشقاوة و سبق لهم العذاب و قل لهم في أنفسهم قولا بليغاً». (2)

و هم درآن کتاب از حمدبن فضیل در ذیل آیه شریفه «ولولا فضل الله عليكم ولتعلم ورحمته» (3) از عبد صالح علیه السلام، مرویست که فرمود: رحمت خدا و رسول خدا و فضل خدا على بن ابيطالب عليهما الصلاة والسلام است.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «وما كان لمؤمن أن يقتل مؤمناً إلا خطئاً» (4) از حضرت ابی عبدالله يا حضرت ابی الحسن علیهما السلام، بروايت سماعة بن مهران مسطور است که گفت: از یکی از این دو امام سلام الله علیه ما پرسیدم از کسی که مؤمنی را بکشد آیا برای او توبتی هست؟

فرمود: «لا حتى يؤدى ديته إلى أهله و يعتق رقبة مؤمنة و يصوم شهرين متتابعين و يستغفر ربه ويتضرع إليه، فأرجو أن يتاب إليه إذا هو فعل ذلك».

توبه او مقبول نمی شود تا گاهی که دیه مقتول را بصاحبان و کسان او برساند و يك بنده مؤمن را آزاد نماید، و دو ماه پی در پی روزه بدارد و در حضرت -

ص: 146


1- سوره نساء، آیه 62.
2- سوره نساء، آیه 66-68.
3- سوره نساء، آیه 85.
4- سوره نساء، آیه 94.

پروردگار باستغفار و تضرع و زاری و طلب آمرزش بپردازد، پس از این کارها امیدوارم که توبه اش پذیرفته شود.

عرض کردم: اگر این شخص قاتل را بضاعتی نباشد که دیه مقتول را برساند؟

فرمود: «يسأل المسلمين حتى يؤدى ديته إلى أهله».

اگر نتواند دیت را برساند، بایستی دست حاجت و سؤال دراز کند و از مسلمانان زبان بخواهش گری برگشاید، چندانکه وجه دیه را فراهم ساخته بأهل مقتول أدا نماید.

راقم حروف گوید: این در وقتی است که قتل بخطا و بیرون از قصد و تعمد باشد، چنانکه خدای تعالی می فرماید: «و من قتل مؤمناً خطاء فتحرير رقبة مؤمنة ودية مسلمة إلى أهله فمن لم يجد فصيام شهرين متتابعين». (1)

و ادای دیه در صورتیست که خون خواهان رضا بدهند، و اگر رضا ندهند، حکمی دیگر دارد. چنانکه در حدیثی دیگر از حضرت ابی عبدالله علیه السلام، وارد است که در باب تأدیه دیه فرمود «إن قبلت» اگر وارثان و اهل مقتول قبول نمایند و در قتل مؤمن نیز متعمد بر دین او یا غیر از تعمد بر دین فرق دارد و در این مسئله و رعایت شئونات مؤمن مقتول در کتب فقهیه و اخبار مباحث مفصله عدیده است.

و دیگر در همان جلد اول تفسیر برهان، در ذیل آیه شریفه «ومن يخرج من بيته مهاجراً إلى الله ورسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أجره على الله»، هر کس از سرای خود بحضرت خدای و رسول خدای یعنی خاصه برای رضای ایشان هجرت گیرد، و از آن پس بمیرد اجر و مزد او بر خداوند است.

از محمدبن حكيم مرویست که گفت: در حضرت ابو الحسن اول صلوات الله عليه، عرض کردم و از زراره و فرستادن او پسرش عبید را بسوی مدینه تذکره نمودم.

ص: 147


1- سوره نساء، آیه 94.

آن حضرت فرمود: «إني لأرجو أن يكون زرارة ممن قال الله: و من يخرج من بيته مهاجراً إلى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع أجره على الله».

من امیدوارم که زراره در زمرۀ آن کسان باشد که خدای می فرماید، و ترجمه آیه را مذکور نمودیم، کنایت از اینکه خداوند او را مأجور و مثاب می فرماید، «وكان الله غفوراً رحيماً». (1)

و ابتدای آیه شریفه اینست «ومن يهاجر في سبيل الله يجد فى الأرض مراغماً كثيراً وسعة و من يخرج من بيته - الايه».

و هرکس هجرت نماید در راه طاعت خدا، آرامگاه بسیار یابد که بآن نقل نماید، و فراخی در روزی یا گشادگی در اظهار دین و اعلای کلمه، و خروج از مکاره و خلاصی از تنگنای ضلالت بفضا گاه هدایت.

و نیز در آن تفسیر در ذيل آيه شريفه «و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً أو إعراضاً فلا جناح عليهما أن يصلحا بينهما صلحاً والصلح خير واحضرت الأنفس الشح و إن تحسنوا وتتقوا فان الله كان بما تعملون خبيراً». (2)

اگر زنی بترسد بقرائن خارجه از شوهر خود سر بر تافتنش از صحبت او بسبب کراهت از او و منع حقوق او، یا روی برگردانیدنی از مجالست و مکالمت او، پس هیچ گناهی نیست بر ایشان اینکه در میان یکدیگر بصلاح آرند صلح را، یعنی ایقاع صلح و آشتی را باینکه آن مقداری از مهر خود را ببخشد یا نوبت خود را بزن دیگر گذارد و مرد نیز حقوق خدمت قدیمی نگاهدارد، و او را از خود جدا نکند.

و آشتی کردن بهتر است از جدائی جستن و خصومت ورزیدن، و نفوس ببخل ورزیدن حاضر و طبیعی آنست، یعنی زن برای بخشیدن نوبت خود را بدیگر زن و مرد در کسوه و نفقه بخیل هستند.

ص: 148


1- سوره نساء، آیه 101.
2- سوره نساء، آیه 127.

و اگر ای جماعت مکلفان نیکوئی بورزید در زندگانی و بپرهیزید از نشوز و اعراض و امور خبیثه، بدرستی که خداوند بآنچه می کنید از احسان و خصومت بینا و دانا است.

از علی بن ابی حمزه مرویست که گفت: از حضرت ابی الحسن علیه السلام، از آيه شريفه «و إن امرأة خافت من بعلها نشوزاً أو إعراضاً»، سؤال كردم فرمود: «إذ كان كذلك يهتم بطلاقها قالت له أمسكنى و أدع لك بعض ما عليك و أحلك من يومى وليلتي ، حل له ذلك ولا جناح عليهما».

چون این حال نشوز و اعراض برای مرد پدید شد، آهنگ طلاق او را می نماید، زوجه اش با او می گوید: مرا نگاهدار و طلاق مده و زبان نکوهش دیگران را در من دراز مساز و من از حقوق مهریه و جز آن را که برگردن تو است پاره از آن را بتو می گذارم و می بخشم.

و نیز نوبت روز و شب خود را با تو وا می دارم و بدیگر زن تو قسمت می دهم، این وقت برای آن مرد حلال می شود، و در این بخشایش زن و قبول شوهر، گناهی بر هیچ کدام وارد نمی شود.

و در تفسیر این آیه شریفه و حکایت دختر محمدبن مسلمه که زوجه رافع ابن خدیج بود و پای در سن نهاده و رافع زنی نو جوان و نو خواسته، چون سرو آراسته را تزویج نموده، و در میان دختر محمد و رافع منازعه روی داد، و این آیه درحق ایشان وارد بیانات مفصله و اخبار وارده کثیره در این خصوص مسطور است.

و نیز در تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «یا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء الله ولو على أنفسكم أو الوالدين والأقربين إن يكن غنياً أو فقيراً فالله أولى بهما فلا تتبعوا الهوى أن تعدلوا و إن تلوا أو تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيراً». (1)

ص: 149


1- سوره نساء، آیه 134.

ای گروه مؤمنان، در اقامت مراسم کوشش و مواظبت دارید، گواه باشید و براستی ادای شهادت کنید، اگر چند بحقی باشد که برذمه و عهده شما است «قل الحق ولو كان عليك» يا بر پدر و مادر و خويشاوندان نزديك خواه مشهود علیه غنی با فقیر باشد، در ادای شهادت قصور نجوئید.

چه خداوند تعالی برای رعایت حال توانگر و درویش، یعنی این جنس و آنچه صلاح اغنیا و فقرا در آنست سزاوارتر است و متابعت هوای نفس برای آنکه از حق بباطل میل کنید، مکنید. .

و اگر زبان های خود را از گواهی راست به پیچانید یا اعراض نمائید از ادای شهادت بحق و متابعت هوای نفس، همانا خدای تعالی بآنچه بکنید در متابعت هوای نفس و کتمان شهادت دانا است، و دچار مکافات خدائی می شوید.

از ابن سعید ساقی روایت شده است که گفت: حضرت ابی الحسن علیه السلام، چون در ذیل مسئله که رقم فرموده و از شهادات درحق آن جماعت پرسیده بودم.

«فاقم الشهادة لله عزوجل ولو على نفسك، أو الوالدين والأقربين فيما بينك و بینهم» کتمان شهادت بحق را روامدار اگرچه بنفس خودت یا پدر و مادر یا خویش نزديك باشد در آنچه در میان تو و ایشان است.

«فان خفت على أخيك خيراً فلا» أما اگر بترسى که در این ادای شهادت که زیانی عظیم بر برادرت و برادر دینی تو وارد است واجب نیست، و در این باب اخبار مختلفه وارد شده است.

و نیز درآن کتاب در ذیل این آیه وافی دلالة «إن المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم و إذا قاموا إلى الصلوة قاموا كسالى براؤن الناس ولا يذكرون الله إلا قليلا مذبذبين بين ذلك لا إلى هؤلاء ولا إلى هؤلاء ومن يضلل الله فلن تجدله سبیلا». (1)

ص: 150


1- سوره نساء، آیه 141 - 142.

بدرستی که منافقان با دوستان قادر سبحان بمكر و خدیمت رفتار می نمایند، در اینکه اظهار اسلام و اضمار کفر می کنند، و خدای تعالی جزای ایشان را در این مکر و فریب ایشان می دهد، و چون منافقان بنماز برخیزند، بحالت کسالت و سنگین باری و اکراه باشند گوئی باری عظیم برایشان برنهاده اند و از روی ریا خود را مؤمن نمایند.

و اگر از اصحاب پیغمبر کسی ننگرد ایشان را نماز نمی گذارند و یاد نمی کنند خدا را، مگر اندك يا در زمانی قلیل در حالتی که متردد و متحیر هستند، میان کفر و ایمان.

نه با گروه مؤمنین می باشند از حیثیت کفر باطن تا هرچه بهره مؤمنان است، ایشان نیز مایل باشند و نه بسبب اظهار کلمه اسلام که بدروغ بر زبان می گذرانند با جماعت مشركان بيك ميزان مي روند.

یعنی نه مؤمن مخلص و نه کافر صریح می باشند و هرکس را خدای فرو گذارد و مخذول فرماید، برای او راه حق و طریق صواب نیابی.

از محمدبن فضیل مسطور است که گفت: بحضرت ابی الحسن عريضة معروض و از مسئله سؤال نمودم، آن حضرت این آیه شریفه مذکوره را «لا إلى هؤلاء ولا إلى هؤلاء و من يضلل الله فلن تجدله سبیلا» را رقم کرده نوشت.

«ليسوا من الكافرين وليسوا من المؤمنين، وليسوا من المسلمين يظهرون الإيمان و يصيرون إلى الكفر والتكذيب لعنهم الله»، این گروه نه از جماعت کفار و نه از مؤمنان و نه از مسلمانان هستند، اظهار ایمان را بر زبان می نمایند و بکفر و تکذیب دین مبین باز می گردانند. خدای لعنت کند ایشان را.

و نیز در همان جلد اول تفسیر برهان، در ذیل آیه شریفه «إنّما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الأرض فساداً». (1)

از عبدالدین اسحاق از حضرت ابی الحسن علیه السلام، همان معنی و تفسیر که از -

ص: 151


1- سوره مائده، آیه 37.

حضرت ابى الحسن رضا علیهما السلام، مذکور شده است، مسطور است مگر اینکه در آخر بیان فرمایشی دیگر فرمود.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «والسارق والسارقة فاقطعوا أيديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله والله عزيز حكيم». (1)

دست های راست مرد و زن دزد را چون اخذ نصاب نمایند که ربع دینار است ببرید، بجهت پاداش و مجازات آنها بآنچه کرده اند و بسبب عقوبت صادره از خدای تعالی، تا تنبیه شوند و دیگر باره سرقت نکنند و خدای در حکم خود غالب و بحکمت آن داناست.

از یاسر از پاره غلامان مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام، فرمود: «لا يزال العبد يسرق حتى إذا استوفى ثمن يده أظهره الله عليه».

و از راوی چنان می نماید که ابو الحسن امام رضا علیه السلام، است و حکایت معتصم عباسی و حضرت ابی جعفر محمد جواد صلوات الله عليه و مقدار قطع یدسارق در جای خود مسطور است.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «یا ایها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون في الكفر» (2) از ابراهیم بن ابى البلاد مسطور است که اسحاق بن عمر در هنگام وفات وصیت کرد، کنیزان مغنیه او را فروخته و بهای آن را بحضرت ابی الحسن علیه السلام، حمل نمایند.

ابراهیم می گوید آن جواری نوازنده خواننده را بسیصد هزار درهم بفروش رسانیده، آن مال را بآن حضرت حمل کردم و عرضه داشتم که یکی از موالی تو که اسحاق بن عمر نام داشت، چون بدیگر جهان راه می نوشت وصیت نهاد کنيز كان او را بفروش رسانیده، ثمن آن را بدرگاه تو هدیه نمایم، اينك جواري را بفروختم و این سیصد هزار درهم بهای آن حاضر است.

فرمود: «لا حاجة لي فيه، إن هذا لسحت، تعليمهن كفر، و الاستماع -

ص: 152


1- سوره مائده، آیه 42.
2- سوره مائده، آیه 45.

منهن نفاق، و ثمنهن سحت مرا حاجتی در بهای جواری که حمل کرده نیست، چه این سحت و نارواست، آموزگاری جواری به تغنی و عواقب آن کار کفر است، و شنیدن سرود و تغني ایشان نفاق است، و بهای آن جواری سحت است.

در مجمع البحرين مي نويسد «و أكلهم السحت» بضم هردو مهمله و اسكان حاء برای تخفیف، هر چیزیست که خرید و فروش و کسب آن حلال نباشد و اشتقاق آن از سخت است که بمعنی استیصال است، و اینکه حرام را سخت نامیده اند برای این است که عاقبتش برنج و شکنج استیصال می کشد.

و قول خدای تعالى «فيسحتكم بعذاب وقد خاب» (1) يعنى «يهلككم ويستأصلكم» از اميرالمؤمنين علي صلوات الله علیه مرویست که فرمود:

سحت بمعنی رشوه گرفتن در حکم دادن و کابین بغى و كسب حجام وعسب فحل، یعنی اجاره دادن کشیدن حیوان نر را بماده و بهای سپوز و آب تو را گرفتن و بهای فروش سگ و بهای خمر و بهای میته، یعنی فروش حیوان مرده را بنام کشته یا نوع دیگر و حلوان کاهن یعنی آنچه بکاهن می دهند از برای کهانت او و استعمال او.

حضرت صادق علیه السلام، می فرماید: سحت انواع كثيره است، و اما رشاء درحکم یعنی رشوه گرفتن درحکم دادن کفر بخداوند است.

شاید دلیل کفر این باشد که تا نخواهند حق کسی را پامال بکنند، و بظلم حکم نگیرند رشوه نمی دهند و نمی گیرند و این معانی مسطوره پارۀ حرام و پاره مکروه است.

و هم در حدیثی که از حضرت ابی عبدالله يا أبي الحسن علیهما السلام، وارد است فرمود سحت انواع کثیره است از آن جمله کسب محارم و اجرت زانیه و بهای خمر است و اما رشاء درحكم «فهو الكفر بالله».

ص: 153


1- سوره طه، آیه 64.

و نیز فرمود برای سحت انواع است: یکی کسب حجام است، اگر شرط درکار باشد، یعنی تعیین مزد نماید.

و نیز از حضرات معصومین صلوات الله عليهم وارد است که ازغلول پرسیدند فرمود «كل شيء غل من الأمام فهو سحت و كل مال اليتيم و شبهه سحت».

و برای سحت انواع کثیره است از آن جمله اجور فواحش، و بهای خمر و نبیذ و ربا بعداز بینه است و المرتشی و آن مردی است که برای برادرش قضای حاجتی نماید و آن مرد بعداز آن برای او تقدیم هدیه کند و او بپذیرد، و بهای سگی را که شکاری نباشد بگیرند سحت است، اما بهای سگ های شکاری سحت نیست.

و فرمودند صنعت گران اگر تمام شب را بآن امر پردازند سحت است، و پرسیدند از قاضی که بین دو قریه از سلطان برای قضاوت اخذ رزق نماید؟ فرمود: سحت است و آنچه از اعمال ولاة ظلم واجور قضا و بهای مسکر و آن گردکانی را که اطفال بآن قمار باخته اند خوردنش سحت است، اما بهای گربه سحت نیست.

و نیز در ذیل آیه شریفه «وأكلهم السحت» فرمود: «السحت هو بين الحلال و الحرام» و آن عبارت از اینست که مردی خود را برای حمل مسكر و گوشت خوك و اتخاذ ملاهی اجیر بدهد اجاره دادن نفس خود را حلالست، اما از جهت آنچه حمل می کند و عمل می نماید سحت است.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «لا يؤاخذكم الله باللغو فى أيمانكم ولكن يؤاخذكم بما عقدتم الأيمان فكفارته إطعام عشرة مساكين من أوسط ما تطعمون أهليكم أو كوتهم أو تحرير رقبة فمن لم يجد فصيام ثلثة أيام ذلك كفارة أيمانكم إذا حلفتم و احفظوا أيمانكم كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تشكرون». (1)

ص: 154


1- سوره مائده، آیه 91.

چون اصحاب رسول خدای در سوگندهایی که خورده بودند، متحیر ماندند تا چه سازند، خداوند این آیه را بفرستاد و فرمود:

خدای مؤاخذه نمی فرماید از شما به بیهوده در سوگندهای شما، لكن مؤاخذه و معذب می فرماید شما را بآن سوگندها که دل و زبان شما بآن متفق و قاصد باشد و بعداز آن حنث آن نمائید .

و کفاره آن یعنی کفاره حنث و شکستن آن که موجب تكفير و ستراثم و گناه می شود، اطعام ده تن مسکین زایل می سازد آن را بحد وسطی که بأهل وعیال خود می دهد، یعنی نه أعلا و نه ادون، یا پوشانیدن ده تن درویش را یا آزاد کردن بنده ایست که مؤمن یا درحکم مؤمن باشد.

پس هرکس که نیابد یکی از این کفارات ثلاثه را پس کفاره روزه داشتن سه روز است پی در پی، اینکه مذکور شد کفاره سوگندهای شما است، چون سوگند خورده و بشکنید، و نگاه دارید سوگند خود را از بشکستن، یا چندانکه توانید سوگند مخورید.

همچنانکه خدای تعالی کفاره یمین را بیان فرمود، بیان می فرماید و روشن می گرداند برای شما آیات و نشانهای شریعت اسلام را، شاید که شما شکر گوئید نعمت این تبیین و تعلیم را، و در این باب و مقدار کفاره و اختلاف علمای خاصه و عامه دركتب تفاسير مشروح مفصله مذکور است.

از اسحاق بن عمار از ابی ابراهیم علیه السلام، که از آن حضرت از قول خدای تعالی در کفاره یمین «فمن لم يجد فصيام ثلثة أيام»، سؤال كردم حد «لم يجد» چیست؟ فرمود: مردی سؤال بكف نماید و برای او این مقدار موجود شود یعنی اطعام ده تن.

فرمود: «إذا لم يكن عنده فضل من قوت عياله فهو ممن لايجد» اگر افزون از قوت عیال خود نداشته باشد، همانا چنین کسی از جمله کسانیست که «لم یجد» یعنی برای او موجود نیست.

ص: 155

و هم از اسحاق بن عمار مروی است که از حضرت ابی الحسن صلوات الله علیه از اطعام «عشرة مساكين من أوسط ما تطعمون أهليكم أو كسوتهم أو إطعام ستين مسكيناً»، بپرسیدم که آیا جمع جمله می شود، فرمود: «ولكن يعطى على كل إنسان إنسان» چنانکه خدای فرموده است:

عرض کردم: پس عطا می کند مرد بخویشاوندان خود اگر نیازمند باشند؟ فرمود: بلی، عرض کردم: آیا عطا می کند بایشان اگر ضعیف الحال از غیر ولایت باشند؟ فرمود: نعم «و أهل الولاية أحب إلى» بلی عطا می تواند، لكن اهل ولایت نزد من محبوبتر باشند.

و هم ابراهیم بن عبدالحمید می گوید، از حضرت ابی ابراهیم صلوات الله علیه، از اطعام ده تن مسكين يا شصت تن مسكين بپرسیدم، که آیا برای یک شخص جمع آن جایز است؟ فرمود: «ولا أعطه واحداً واحداً» جمع در میان نشاید، لكن عطا کن يك بيك چنانکه خدای فرموده است.

عرض کردم: آیا مرد بنزدیکان خود و قرابت خود عطا می نماید؟ فرمود: بلی، عرض کردم: آیا بضعفاي از زنان می دهد که از غیر اهل ولایت باشند؟ فرمود: بلی، و اهل ولایت نزد من محبوبتر هستند.

و هم درآن کتاب تفسیر برهان، در ذیل این آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا شهادة بينكم إذا حضر أحدكم الموت حين الوصية اثنان ذواعدل منكم أو آخران من غيركم إن أنتم ضربتم فى الأرض فأصابتكم مصيبة الموت تحبونهما من بعد الصلوة فيقسمان بالله إن ارتبتم لا تشترى به ثمناً ولو كان ذا قربي ولا نكتم شهادة الله إنا إذا لمن الأثمين». (1)

ای گروه گرویدگان بآنچه شما را امر فرموده اند گواهی دادن بوصیت است، یا بر شما است گواهی هنگامی که نمایان و واقع گردد، یکی از شما را آیات و علامات مرگ و مردن، در وقت وصیت که گواهی دهد دو تن مسلمانان عادل از -

ص: 156


1- سوره مائده، آیه 105.

خودتان یا غیر از خودتان از اهل ذمه اگر متعذر بشاهد مسلمان باشند، اگر درحال مسافرت و زمین سپاری باشید و مرگ شما را دریابد که:

بازدارید ایشان را از پس نماز دیگر که اجتماع مردمان حاصل می شود، پس سوگند بخدای خورند اگر در ایشان شک دارید، یعنی اگر تنی از ورثه شما از تهمت آن دو شاهد ایمن نباشد که ما بدل نمی کنیم، باین سوگند بهای آن را که مال دنیا است.

یعنی بسبب طمع در مرده ريك مرده سوگند بدروغ یاد نمی کنیم، اگر چند مقسم له و مشهود له خویش ما باشد و نمی پوشیم گواهی و شهادت خود را که خدای باقامت آن بما امر فرموده، بدرستی که اگر بپوشیم گواهی بحق را هر آینه از بزه کاران باشیم.

از محمدبن فضیل روایت است که گفت: از حضرت ابی الحسن علیه السلام، از قول خداى تعالى «إذا حضر أحدكم الموت حين الوصية اثنان ذواعدل منكم أو آخران من غيركم». فرمود خدای می فرماید: این دو شاهد از شما مسلمان است و آن دو شاهد که از غیر شماست از اهل کتابست و اگر از اهل کتاب نیابید از مجوس اقامت شاهد کنید، زیرا که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، فرمود: «سنوا بهم سنة أهل الكتاب» يعنى در امر جزيه معلوف در جماعت مجوس همان سنت روید که درحق اهل کتاب نهاده است.

فرمود: «و ذلك إذامات الرجل المسلم فى أرض غربة فطلب رجلين مسلمين يشهد هما على وصيته، فلم يجد مسلمين، فليشهد رجلين ذميتين من أهل الكتاب مرضيين عند أصحابهما».

و این امر چنانست که چون مرد مسلمان در زمین غربتی دچار پيك مرك شود و در طلب دو مرد مسلم برآید که بر وصیت او گواه باشند و نیابد، بایست دو تن مرد ذمی از اهل کتاب که از هم کیشان خود، بعدل و صحت عمل و دیانت ممدوح باشد.

ص: 157

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «و إذقال الحوار يون يا عيسى بن مريم هل يستطيع ربك أن ينزل علينا مائدة من السماء» (1) ياد كن هنگامى را که جماعت حواریین گفتند: ای عیسی بن مریم، هیچ تواند بود که پروردگار تو فرو فرستد بر ما خوانی را از آسمان.

و چون این سخن را قبل از تحقیق و استحکام معرفت در حضرت روح الله عرض کردند، در جواب فرمود: از خدای بترسید و مانند اینگونه سخنان وسؤال ها مکنید، اگر بکمال قدرت پروردگار و صحت نبوت من معتقد هستید.

از فضل بن یسار مرویست که حضرت ابی الحسن صلوات الله عليه فرمود: «إن الخنازير من قوم عيسى سألوا نزول المائدة فلم يؤمنوا بها فمسخهم الله خنازير».

این خنازیر و خوک ها از قوم عیسی علیه السلام، بودند که خواستار نزول مائده شدند، و چون بر ایشان فرود شد و ایمان نیاوردند، خداوند تعالی آن قوم را مسخ کرده بصورت خود درآمدند.

و هم بروایت عبدالصمدبن بندار مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام، شنیدم فرمود: خنازیر قومی از قصارین بودند که تکذیب مائده را نمودند و مسخ شده خنزیر گردیدند.

راقم حروف گوید: از این پیش درطی این کتب مبارکه، بمعنی مسخ و قصارین اشارت رفته است و نیز چنین از این آیه شریفه استنباط می شود که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، در تمامت عهود و اعصار و مجاری حالات حضور داشته است.

چه خداوند در بسیاری از آیات و اخبار از قصص و اخبار و أحوال برگذشته، می فرماید: یادآور ای محمد فلان چیزی و فلان مطلبی را، و بیاد آوردن و تذکره نمودن فرع علم و اطلاع بآنست، و نه آنست که باید فراموش هم شده باشد، می تواند فراموش هم شده باشد، و ممکن است فراموش نشده باشد.

ص: 158


1- سوره مائده، آیه 112، لکن بدون واو در اول آیه.

چنانکه بعضی اوقات شخصی با شخصی دیگر در مقام محاوره با مشاجره یا انجاح مقصود خود می گوید: یاد بیاور فلان چیز را و حال آنکه می داند بیاد او اندر است، اما برای صرفه حال و انجام مقصود خود بر اینگونه اداى مطلب را می نماید.

و گاهی بمخاطب می خواهد بفهماند که دریاد من نیز هست که در فلان وقت فلان خدمت و محبت و دستگیری را، یا آزار و توهین را بتو نمودم و باز هم می توانم همان کرد که می کردم، و معانی دیگر نیز می تواند داشته باشد، اما نسبت دیگر انبيا علیهم السلام، این خطاب نشده است.

«يوم يجمع الله الرسل فيقول ماذا أجبتم قالوا لاعلم لنا إنك أنت علام الغيوب» (1) و می فرماید: «تعلم مافی نفسى ولا أعلم ما في نفسك». (2)

و گاهى بخاتم الأنبياء صلی الله علیه واله وسلم، خطاب مي رود «وما كنت لديهم إذ يلقون أقلامهم أيتهم يكف مريم و ما كنت لديهم إذ يختصمون» (3) و نبودی تو ای محمد نزد اخبار بيت المقدس آن هنگام که می انداختند برای قرعه اقلام کتاب خود را برای تبرك تا بدانند كدام يك از ایشان کفالت می کند امر مریم را، و نبودى نزديك ايشان آن وقتی که مخاصمه می کردند برای کفالت مریم.

و در صدر آیه مذكور و مي فرمايد: «ذلك من أنباء الغيب نوحيه إليك» و قبل از این آیه می فرماید: یاد كن اي محمد «إذ قالت امرأة عمران»، ياد كن اي محمد «إذ قالت الملئكة يا مريم إن الله اصطفيك» يادكن اي محمد «إذ قالت الملئكة يا مريم إن الله يبشرك» و ياد كن اي محمد «إذ قال إبراهيم رب اجعل هذا البلد آمناًء» که مقصود مکه است که:

خداوند تعالی بعداز شرح عرایض ابراهیم نفرمود یاد کن، بلکه قبل از آن فرمود یاد کن، یعنی آن زمان و روزگار را که مسبوق هستی و چنین و چنان بود.

ص: 159


1- سوره مائده، آیه 108.
2- سوره مائده، آیه 116.
3- سوره آل عمران، آیه 39.

اما اگر بعداز بیان داستان بفرمود: یاد کن، لازم نبود که پیغمبر مسبوق باشد، بلکه اخبار الهی چنان ثابت است که گویا آن حضرت حاضر بوده و آن زمان را دیده و با کمال ایقان تصدیق نماید و از این قبیل آیات نسبت بأنبیای سلف و وقایع احوال و قصص ایشان بسیار است.

و این معنی بدیهی است که برای خدای تعالی هیچ چیز غیب نیست و تمامت اشیاء مخلوقه در پیشگاه سبحانیش مشهود و آشکار است و پوشیده و غیب و علم آن نسبت بما سوى الله است.

و علم و غیب مراتب دارد، بعضي علوم خداوند است که مخصوص مخصوص بذات علام الغیوب است فقط، هیچ آفریده را در هیچ طبقه حتی انبياى عظام صلوات الله عليهم را بدان راهی و بهره و استعداد ادراك آن نیست، مخصوص بخالق عالم است.

و این شدت وحشت و شدت دهشت و نهایت خشیت و ضراعتی که در نهاد أنبيا و أولياى سبحانیست، همه از آن حیثیت است که بر آن علم خاص و اراده مخصوصه سخت اساس عالم نیستند و نمی دانند درآن علم خاص إلهى تقدیر برچه رفته است و عاقبت حال و انقلاب احوال و اوصاف و اضطراب پایان بر چسان خواهد رفت.

از اینست که در نفس آخر که از این دنیا می روند و می بینند عاقبت ایشان بعافیت گذشت و سرنوشت به بهشت پیوست، و رضوان پایان نمایان شد، و از بدا وسوء القضا اطمینان یافتند، از کمال وجد و سرور و نشاط و حبور، و دریافت سعادت ابدی و بهجت سرمدی و رستن از این سرای مکر و غرور و کید و شرور و پیوستن بسرای جاوید و خیور بكلمه فزت و رب الكعبة و بشاشت بلا نهایت متذکر شوند.

و چون از این علم خاص بگذریم و بعلوم یزدانی که منشاء مقدرات و قضایا و ارادات سبحانیست، سخن آوریم، البته انبياى عظام و اولیای ایشان و خواص اصحاب و انصار ايشان را برحسب درجات شئونات بهره ایست و علم بغیب را نیز همین ترتیب است.

ص: 160

مثلا آنچه در نظر انبیای غیر مرسل غیب می نماید، درخدمت مرسل حکم شهود دارد، و آنچه در خدمت اولی العزم من الرسل حکم غیب دارد، در حضرت خاتم الأنبياء مشهود است، و آنچه درخدمت او حکم غیب پیدا کند، جز خدای تعالی که غیب و شهود در حضرتش یکسانست، بر آن عالم و واقف نیست.

البته مطابق آیات قرآنی و اخبار كثيره موثقه صحيحه مبين است که خاتم الأنبياء و أئمة هدى صلوات الله عليهم، علت ایجاد موجودات، و والی برهمه هستند و مدار آسمان و زمین و تمام جهات مفروضه در قبضه اقتدار و اختیار ایشان، و مختار و برگزیده خاص و مظاهر زواهر الهی و کار گذار پیشگاه ایزدی هستند.

و بأمر ایزد متعال از عالم امر بعالم خلق انتقال داده اند، و مأمور بتوجه بعالم دنیا و تربيت و تكميل عالم ناسوت، و تعلیم معارف شده اند «وكنت مع الأنبياء سرا» کلام امیرالمؤمنین علیه السلام است.

پس اگر خدای می فرماید: یاد کن فلان چیز و فلان زمان را. برای اینست که بر همه مخلوقات، سبقت وجود و رتبت نظارت و اختیار تامه و شأن ابوت و اولویت دارد.

و البته در هر موقعی که برای أنبياي عظام و أولياى فخام حادثه روی دهد يا ترك أولائی پیش آید، چنانکه خودشان کراراً فرموده اند، إصلاح و تدارك چاره آن با ایشانست، پس همیشه با انبیاء سلف بوده اند و در امور ایشان ناظر و در انجاح مرام ایشان حاضر بوده اند.

و باین سبب خداوند تعالی در اغلب آیات قرآنی و اخبار فرقانی می فرماید: و یاد کن چنان روز و چنان کار و چنان حال را، و از آن طرف چون حضرات معصومین، ادراك عالم امر و عالم خلق را فرموده اند، و در حالت روحانی در همه وقت بر همه چیز واقف بوده اند.

ص: 161

مگر نه آنست چنانکه درجلد ششم بحارالأنوار و كتب تواريخ و أخبار خاصه و عامه مسطور است که:

چون خدای تعالی هیچ چیز با او نبود، اول چیزی را که بیافرید نور حبیبش محمد صلی الله علیه واله وسلم بود، و خلقت این نور مبارک، چهارصد و بیست و چهار هزار سال قبل از خلق آب و عرش و کرسی و آسمانها و زمین و لوح و قلم و بهشت و دوزخ و ملائکه و آدم و حوا آفریده شد- الى آخر الخبر.

و چون آن نور مبارك در حجب متعد ده مذکوره به تسبیح و تهليل و تحمید بگذرانید، و خدای تعالی بدو نظر فرموده، فرمود: ای بنده من، توئی مراد و مرید، و توئی بهترین از خلق من، سوگند بعزت و جلال خودم اگر تو نبودی أفلاك را نیافریدم، هرکس ترا دوست بدارد، دوست می دارم او را، هرکس دشمن بدارد ترا دشمن می دارم او را.

در آن حال آن نور مبارك متلالا شد، و شعاع و فروزش فروزنده گشت، خداوند تعالی از آن نور همایون دوازده حجاب بیافرید، و آن نور مبارك درآن حجب اندر شد، و خدای را به تسبیح و تهلیل و تحمید در سپرد.

و از آن پس خداوند تعالی از نور محمد صلى الله عليه واله وسلم، بیست بحر از نور بیافرید، و بهر دریای نوری علومی بود، که جز خداوند تعالی برآن عالم نیست، و بأمر خدای تعالی آن نور مبارك، در تمامت این بحار بیست يگانه يك بيك، نزول گرفت.

و چون از بحر بیستم بیرون آمد، خداوند تعالى فرمود: اى حبيب من، ای سید رسولان من، و ای اول آفریدگان من، و ای آخر رسل من: توئی شفیع روز محشر.

پس آن نور همایون در حضرت بیچون بسجده بیفتاد، پس از آن برخاست و از آن نور قطراتی بعدد یکصدو بیست چهار هزار فرو چکید، و خداوند از هر قطره از آن نور، پیغمبری از پیغمبران را بیافرید.

ص: 162

و چون آن انوار بتکامل پیوست، در اطراف نور محمد صلی الله علیه واله وسلم، طواف همی دادند، چنانکه حاجیان گرد بیت الله طواف می دهند، و ایشان خدای را تسبیح و تحمید می نمودند و می گفتند «سبحان من هو عالم لا يجهل، سبحان من هو حليم لا يعجل ، سبحان من هو غنى لا يفتقر».

پس خدای تعالى ندا فرمود ایشان را: می شناسید من کیستم؟ در این وفت نور محمدی صلی الله علیه واله وسلم، قبل از تمامت انوار سبقت گرفت، و ندا برآورد: توئی خداوندی که خداوندی جز تو نیست، تنهائي و شريكي نداری، رب ارباب و پادشاه پادشاهانی.

پس در این وقت از جانب حق ندا بلند شد: توئی صفی و برگزیده من و توئی حبيب من، و توئی بهترين خلق من «امتك خيرامة».

پس از آن، از نور محمد جوهره بیافرید و دو قسمت گردانید، و در قسمت نخستین بنظر هیبت نگران شد و آبی گوارا گشت، و بقسم دوم بنظر شفقت نظاره فرمود و خدای تعالی عرش را از آن خلق کرده، عرش بر روی آب مستوی شد.

و کرسی را از نور عرش بیافرید، و لوح را از نور کرسی خلق کرد، و از نور لوح قلم را بیافرید، و با قلم فرمود توحید مرا برنگار، قلم از این کلام الهی هزار سال مست و سکران بماند، و چون از آن بیهوشی افاقت یافت، خدا فرمود: بنویس، عرض کرد: ای پروردگار من چه بنويسم؟ فرمود: بنويس «لا إله إلا الله محمد رسول الله».

چون قلم نام محمد صلی الله علیه واله وسلم، را بشنید بسجده بیفتاد و گفت: «سبحان الله الواحد القهار سبحان العظيم الأعظم» پس زا آن سر از سجود برگرفت و نوشت «لا إله إلا الله محمد رسول الله».

پس از آن قلم عرض کرد: پروردگارا کیست این محمدی که نامش را با نامت مقرون و یاد او را با یادت قرین ساختی؟ خداوند تعالی فرمود: اي قلم اگر او نبودی ترا نیافریدم، و نیافریدم مخلوق خود را، مگر برای او « فهو بشیر و نذیر،-

ص: 163

وسراج منير و شفيع وحبيب».

در این هنگام قلم از حلاوت یاد محمد صلی الله علیه واله وسلم، برهم شكافت و گفت: «السلام عليك كانه و باین یا رسول الله» و خداوند تعالی فرمود: «وعليك السلام منى ورحمته و برکاته» و باین علت سلام سنت و جوابش فرض شد.

پس از آن خدای تعالی فرمود: بنویس قضای من و قدر را و آنچه را که من آفریننده آنم تا روز قیامت، پس از آن خداوند بیافرید فرشتگان خود را که بر محمد و آل محمد صلی الله علیه واله وسلم، صلوات می فرستند و برای امت آن حضرت تا روز قیامت استغفار می نمایند- الى آخر الخبر.

مگر نه آنست که در بحارالأنوار بروایت واقدی در ذیل خبر مهر نبوت و اسرافیل و شجره می نویسد: در دائیل ترازوئی عظیم که هر کفه از آن باندازه مابین آسمان و زمین بود بیاورد و پیغمبر را در يك كفه بگذاشت و صدتن از اصحابش را در کفه دیگر برنهاد و پیغمبر بر آنها سنگین تر افتاد.

در دائیل هزارتن از خواص امت آن حضرت را بیاورد و در دیگر کپه نهاد، همچنان بر آنها ترجیح یافت، پس از آن چهار هزار تن از امت آن حضرت را در آن کفه گذاشت و رسول خدای سنگین تر بود، پس يك نيمه امت آن حضرت را موازنه نمود و پیغمبر بر همه بچربید.

بعداز آن تمام امت آن حضرت را و بعداز آن جماعت انبیاء و مرسلین و تمامت ملائکه و از آن پس کوهها و دریاها و ریگ ها و درخت ها و باران ها، و از آن پس تمام آنچه را که خدای بیافریده است، بیاورد و با آن حضرت در میزان کشید و معادل آن حضرت نگشت و باین جهت آن حضرت راخیر الخلق خواندند، چه بر تمام مخلوقات رجحان یافت.

همانا از اینگونه اخبار مصرحه صحیحه بسیار است، و این بنده حقیر را چنان گمان می رود که در این موازنه مذکوره مقصود روح مبارك آن حضرت و ارواح دیگرانست، چه در آنجا عالم اجسام و اجساد را راهي و مقام و محل -

ص: 164

و مکان و موقفی نیست، و شریفتر هم همین است و نور و روح و علم و عقل در اینست.

و پاین سبب در وقت موازنه از رجال امت ناجیه را بسنجیدن درآوردند، و از آن پس انبیا و مرسلین و ملائکه را که دارای ارواح خمسه مذکوره که از آن جمله روح الایمان و روح القدس است، و در دیگر مردمان نیست، برابر ساخته و بجمله در برابر نور احمدی و روح همایون محمدي صلی الله علیه واله وسلم، سبك برآمدند، چه جملگی از نور آن حضرت آفریده شدند و تمام آفرینش را که بسنجیدند، مرجوح گشتند.

اگرچه کفار، بلکه جن و دیو و امثال ایشان باشند، برحسب ترتیبات نوری را که دارا بودند با نوری که با نور آنها موافق بود، خواه حیوانی یا نباتی یا غیر آنها مرجوح شدند و جماعت انبیا و اولیاء عظام و ملائکه در آن انوار مقدسه و أنوار شریفه که دارند و در رسول خدای موجود است، موازنه می شوند.

اگرچه هريك در همان نور و روحی که دارند چون بآن نور و روح مبارك حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه واله وسلم، معادل شود، هزاران هزار مرتبه مرجوحیت پیدا می کند.

مثلا آن روح القدس که با آن حضرتست، غیر از آن است که با دیگر پیغمبران و اوصیای ایشانست، بلکه درحکم آفتاب عالم و ستارگانست که از آفتاب منیر مستنیر می شوند.

وگر برحسب نفوس نجومیه خود دارای نور و فروز نیستند، و بی نور و تاريك هستند، و نفوس تمام آفرینش است و بلند وأدنى وأعلى برحسب طبيعت مخلوفیت خودشان بی نور و تاريك، و از نور همایون و روح مبارك و عقل و علم فاخر آن ذات الهى صفات دارای این بضاعت ها و فروغ ها باشند.

پس برهان ترجیح آن حضرت را بر ما سوى الله را می توان باین علت یا علل کثیره که بر امثال ما مردم بی خبر و بی بصر و کوتاه دانش مخفی است،-

ص: 165

و نزد اهل حق باندازه شئونات و افهام موهوبه آنها و عقول مخصوصه ايشان روشن است حوالت نمود.

پس اگر خدای تعالی می فرماید: «و ما كنت لديهم» یعنی در عالم ظاهر جسمانی دنیائی، نه عالم امری روحانی.

و در همین خبر مذکور که از امیرالمؤمنين علیه السلام «كان الله وليس معه شيء» «و أول ما خلق الله نور نبینا صلی الله علیه واله وسلم» و آن ترتیبانی که بیان می فرماید، در مخلوقات نامتناهی الهی چنانکه مسطور گشت، مقامات علم و احاطه این انوار مقدسه بر تمامت حالات و كيفيات و كميات و غيب و شهود موجود است، مشهود می آید.

و مفاد و مصداق «أشهدهم على خلقه، وكنتم شهداء على الناس و الرسول شهيداً عليكم» ظاهر می گردد، و چنانکه در اخبار سابقه که درطی این کتب مبارکه یاد کردیم، مفهوم گردید.

و این بیانات عالیه نه آنست که بگوئیم تفسیری است از آیه شریفه مذکوره تا حمل بر تفسیر بر رأی شود «نعوذ بالله تعالى من هذه النسبة ومن هذا الرأي».

بلکه توجیهات و تملیحاتی است که گاهی از ظواهر اخبار معصومين وشئونات جلیله و انوار ساطعه و أسرار لامعه ایشان در خاطر فاتر قاصر مي رسد، و العلم عندالله و رسوله.

سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت *** ورنه خیالات و وهم کی رسد آنجا.

امیرالمؤمنین بر هر مولود و مونی خواه کافر یا متوفی حاضر است، و نفرموده است اینکار و حضور من منحصر بزمان ظهور اسلامست، بلکه تمام اوقات روزگار را از اول تا بآخر شامل است، و همچنین بر افعال و اعمال و اوقات ایشان ناظر است.

پس چگونه می شود بر پیغمبر که صادر اول است، و دارای مقام «أنا عبد من -

ص: 166

عبید محمد» است از این امور و افعال و حضور و احضار فارغ یا غافل یا بیخبر باشد، والسلام علي من اتبع الهدى.

و نیز در جلد اول برهان در ذیل آیه اول سوره انعام «الحمدلله الذي خلق السموات والأرض وجعل الظلمات والنورثم الذين كفروا بربهم يعدلون» (1) سپاس ها ویژه درگاه خداوند سپید و سیاه و برافرازنده این گوهر بارگاه بلند اساس است، که بقدرت کامله بیافرید آسمانها را بدون عمد و مددی و زمین را بدون اصل و مایه.

مفسرین می نویسند: اینکه سماوات را بصيغه جمع و زمین را یعنی ارض را بصیغه مفرد آورده، با اینکه هردو مثل هم هستند در عدد، برای اینست که سماوات مختلف بالذات و متفاوتة الأثار والحركات است، بخلاف طبقات ارض که متحد بالذات است و الصفات.

و تقدیم آن بر أرض بجهت شرافت و علو مکان، و تقدیم وجود آن است چه آسمانها را روز یکشنبه و دوشنبه و زمین را سه شنبه و چهارشنبه آفریده است.

این بنده در کتاب تلبيس الابليس و مجلدات این کتب مبارکه شروح مفصله نگاشته است «من يطلب فلينظر هناك».

بالجمله می فرماید: و پیدا کرد تاریکی ها و روشنائی را و با این همه آنانکه کافر شدند، بپروردگار خود عدول می کنند از عبادت او بعبادت غیر او از اوثان و أصنام.

از علی بن جعفر از ابو ابراهیم علیه السلام، مرویست که فرمود: «لكل صلاة وقتان و وقت يوم الجمعة زوال الشمس» برای هر نمازی دو وقت است و وقت نماز روز جمعه هنگام زوال شمس است.

پس از آن این آیه مذکوره را تلاوت فرمود «الحمدلله الذى خلق السموات -

ص: 167


1- سوره انعام، آیه 1.

و الأرض» الآية فرمود «يعدلون بين الظلمات والنور و بين الجور و العدل»

وهم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «قل أى شيء أكبر شهادة قل الله شهيد بینی و بینكم و أوحى إلى هذا القرآن لأنذركم به و من بلغ أننكم لتشهدون». (1)

چون جهال قریش از رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم، و شهادت بر رسالتش خواستند برسول خدای فرمود: بگو در جواب این جماعت سفهای قریش: کدام گواهی و شهادت است که از تمامت گواهان بزرگتر باشد، اگر مشرکان از روی عناد جواب ندهند، بگو خداوند تعالی راستگوتر و بزرگتر است در شهادت گواه است در میان من و میان شما برحقیقت من در دعوی شما، و بمن وحي شده است این قرآن، تا بیم دهم شما را بقرآن و هرکس را قرآن بدو برسد، آیا شمائید که شهادت می دهید که با خدای تعالی دیگر خدایان یعنی بتان هستند.

از محمدبن عیسی بن عبد مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام، با من فرمود: چه می گوئی گاهی که با تو بگويند «أخبرني عن الله عزوجل أشيء» که بمن خبر ده از خداوند عزوجل آیا شیء است یا نیست.

عرض کردم خداوند عزوجل ثابت فرموده است شیئیت را برای نفس خود، در آنجا که می فرماید: «قل أى شيء أكبر شهادة قل الله شهید بینی و بينكم».

و من می گویم خداوند تعالی شی است نه مثل ديگر اشياء «إذفى نفي الشيئية عنه نفیه» چه اگر بخواهیم نفی شیئیت را از وجود واجب بنمائیم، نفى و ابطال وجود خالق است.

آن حضرت با من فرمود: صدقت و أحسنت، براستی و نیکوئی سخن کردی و در این باب احادیث کثیره وارد است و بسیاری را رقم کرده ایم.

معلوم باد چنانکه صاحب أنوار و برخی مفسرین دیگر رقم کرده اند، شی مختص موجود است، زیرا که در اصل مصدر شاء می باشد و اطلاقش یک دفعه بمعنى -

ص: 168


1- سوره انعام، آیه 19.

شاء است، که اسم فاعل بمعنی مرید است و مرید موجود می باشد و باین معنی متناول باری تعالی است، چنانکه می فرماید: «قل أى شيء أكبر شهادة قل الله».

و يك دفعه بمعنى مشی است، که اسم مفعولست، اى مشيء وجوده، و هرچه مشیت حق تعالی بوجود آن علاقه گیرد موجود خواهد بود، في الجمله «و عليه قوله تعالى إن الله علي كلشيء قدير، والله خالق كل شيء».

پس این هردو آیه مبارکه بر عموم خود بدون استثناء باقی هستند، و چون جماعت معتزله قائل بآن هستند که شیء آن چیزیست که صحیح باشد یافت آن و این اعم از ممکن و واجب است و یا آن چیزیست که صحیح باشد که معلوم شود و مخبرعنه واقع گردد، پس شامل ممتنع نیز خواهد بود

و بنابراین، به ایشان هم می شود که در هردو آیه شریفه اختصاص يمكن دهند، زیرا که خلق و قدرت تعلق بواجب و ممتنع نیست، بدليل عقل، و مذهب اخير مطابق مذهب امامیه است.

در مجمع البیان مسطور است که مشیت بمعنی اراده است، و شیء آن چیزیست که صحیح باشد که معلوم و مخبر عنه واقع شود، چنانکه سبقت نگارش یافت.

وسیبویه گوید: که شيء أول أسماء و أعم وأبهم است، زیراکه بر معدوم و موجود واقع می گردد، و اینکه برخی گفته اند جز بر موجود واقع نمی شود، قولی مرجوح است، و صحیح قول اول است.

و این مذهب محققین متکلمین است، و مؤید اینست آيه «إن الله علي كلشيء قدیر» چه هر شی که غیر از ذات باری تعالی است، محدث است و هر محدث را دو حالت می باشد: یکی حالت وجود، یکی حالت عدم، و هرگاه که موجود گشت از دایره مقدوریت قادر بیرون رفت.

زیراکه که بدیهی است است که صحیح نیست موجود وجود پیدا بکند، پس معلوم شد که خداوند سبحان قادر برآنست در حالت عدم آن، تا آن را از عدم بوجود آورد و قدرت حق تعالی عبارت از نفی عجز است از خدای قادر، و قادر کسی است که اگر خواهد کند و اگر نخواهد نکند.

ص: 169

راقم حروف گوید: همين آيه شريفه «إن الله علي كلشيء قدير»، باز مي رساند که خداوند شی است نه چون دیگر اشیاء، زیرا که اگر بيك عنوان باشد، باید معنی آیه این باشد که خداوند برخود و نفس مقدس کبریای خود قادر است، پس مكشوف افتاد که حق تعالی شیء است، «لا كالأشياء» باین معنی که معلومی است، نه چون معلوماتی که «هى الجواهر و الأعراض» و اشتراك در اسم موجب تماثل نیست.

در معنی آیه «ولم يك شيئاً»، حضرت صادق علیه السلام، می فرماید: «لا مقدراً ولا مكوناً» و در معنی شیء گفته اند «و هو أعم العام يجرى علي الجسم و العرض والقديم».

می گوئی «شيء لا كالأشياء» يعنى «معلوم لا كسائر المعلومات، وعلى المعدوم و المحال».

إنشاءالله اگر خداوند سبحان عمر و وقت و توفیق عطا فرمود مرا، در نظر است که در ذیل نگارش احوال حضرت امام علی النقی صلوات الله عليه و شرح زيارت جامعه آن حضرت کتابی درباره لغات و اصطلاحات كثيرة الاستعمالات رقم نمايم، تا اسباب سهولت ناظران کتب فقهیه و احادیث و اخبار و حکمت و عرفان و ادبیه و امثال آن باشد، بمعنی و تأویل شی اشارتی مبسوط خواهد نمود.

و هم درجلد اول تفسیر برهان، در ذیل آیه شریفه «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها إلا هو و يعلم ما في البر والبحر وما تسقط من ورقة الأيعلمها ولاحبة في ظلمات الأرض ولا رطب ولا يابس إلا في كتاب مبين». (1)

و نزد خداوند است کلیدهای خزینهای غیب، یعنی آنچه از خلق پوشیده است، چون ثواب و عقاب و خوانیم اعمال سعادت و شقاوت و غير آن متعلق بعلم اوست و راه گشایش آن باعلام و اخبار اوست.

ص: 170


1- سوره انعام، آیه 59.

(مفاتح) جمع مفتح بفتح ميم، بمعنى مخزن و بكسر بمعنى مفتاح است، یعنی کلید، نمی داند آن مغیبان را مگر خداوند که عالم بأوقاتست، چنانكه عالم بمشاهدات است از آنچه در صحرا یا دریا می باشد، و هیچ برگی از درخت نیفتد جز آنکه عالم بآنست که چند برگ افتاده و چند برگ باقی مانده، و آن برگ تا بزمین که رسیده چند نوبت بر پشت و روی منقلب گردیده، و نیفتد هیچ دانه در تاریکی های زمین.

مراد تخم است که در زمین بیفتد و بقولی حبه ایست که در زیر سنك واقع شود، در اسفل زمین هفتم، و نه تری و نه خشکی مگر آنکه درکتاب روشن ثبت است که عبارت از علم او سبحانه است.

و در این آیه، تعبیرات دیگر که همه راجع بكمال قدرت و نهایت علم حضرت باری بجزئیات و کلیات و مشهودات و غایبات موجودات، عموماً من حيث الجهات ومعنى رطب و یابس و حکایت فرشته محاسب و موکل بر قطرات باران و ملائکه افزون از شمار که بر هر قطره باران، يك ملك موكل است «إلى يوم الحساب».

و ثواب صلوات بر رسول خدای از عدد قطرات این باران از آغاز خلقت تا قیامت و این فرشته محاسب قطرات از ثواب آن عاجز است و اینکه نمی تواند با آن همه دست ها و انگشتان و زبان حد را باز داند.

و اینکه علم خداوند عالم، عليم بالذاتست، نه عالم بعلم، چه اگر عالم بعلم باشد، یکی از سه امر فاسد لازم آید، که آن یا علوم غیر خداوند تعالی و یا معلومات متناهيه و يا تعلق علم واحد بمعلومات بیرون از تناهی و این هر سه بدلیل عقلی باطل است.

از حسین بن خالد مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام، از قول خدای «ما تسقط من ورقة -تا- كتاب مبین» پرسیدم، فرمود: ورقه بمعنی سقط است «يسقط من بطن امه من قبل أن يهل الولد» فرود آید از شکم مادرش پیش از آنکه صدا بر-

ص: 171

آورد، عرض کردم: و قول خداي تعالى «ولا حبة» فرمود يعني «الولد في بطن امنه إذا أهل ويسقط من قبل الولادة».

عرض کردم «ولا رطب» فرمود: مضغه است گاهی که سکون گیرد در رحم «قبل أن يتم خلقها قبل أن ينتقل» پیش از آنکه خلقش تمام شود بدیگر حالت منتقل شود، عرض کردم قول خدای «ولا یابس» فرمود: «الولد التام» فرزند تام الخلقه است، عرض کردم «فى كتاب مبين» فرمود: «في امام مبين» كتاب مبين، امام مبین است.

و نیز درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «و هو الذى أنشأكم من نفس واحدة فمستقر ومستودع قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون». (1)

و اوست خداوندی که بیافرید شما را از نفس واحده که حضرت آدم علیه السلام، باشد. پس در خویشتن نگریدن گیرید و خوش بیندیشید که بیخ و بن از یک چیز نه بیش است، و باین جهت بدوستی و مهربانی و انس و الفت پیشه گیرید، پس مر شمار است قرار گاهی و جای و دیعتی مستقر رحم و مستودع صلب پدر است، و معانی دیگر نیز برای این دو کلمه یاد کرده اند، بدرستی که بیان کردیم علامات قدرت بالغه و یگانگی خود را برای گروهی که بفهمند.

محمدبن فضیل گوید: از ابوالحسن اول صلوات الله علیه از قول خدای تعالی «فمستقر و مستودع» بپرسیدم، فرمود: مستقر، بمعنی ایمان ثابت و مستودع، معار یعنی عاریه است.

و هم درآن کتاب از عبدالله بن مغیره در آیه «یا بنی آدم خذوا زينتكم عند کل مسجد» (2) ای گروه بنی آدم، برگیرید زینت و آرایش خود را در هر مسجدی که باشد.

از حضرت ابی الحسن می گوید سؤال کردم، فرمود: «من ذلك التمشط عند كل صلاة» از آن جمله شانه زدن موی است در هر نمازی، یعنی شانه خود را برای موی -

ص: 172


1- سوره انعام، آیه 98.
2- سوره اعراف، آیه 29.

بشانه آراستن و پیراستن در هر نمازی در مسجد با خود بدارید.

و از عمار نوفلی از آن حضرت علیه السلام مرویست که فرمود «المشط يذهب بالوباء» موی را بشانه سپردن، وباء يعني مرض عام را می برد.

و هم درآن کتاب در آیه شریفه «ساریکم دارالفاسقين- يعنى يجيئكم قوم فساق تكون تلك الدولة لهم» از محمدبن سابق بن طلحه انصاری مذکور است که گفت: از جمله سؤال هایی که هارون در زمان شرفیابی بحضور مبارک حضرت ابى الحسن موسى علیه السلام نمود، این بود که عرض کرد «ما هذه الدار» این دار، که در این آیه شریفه مذکور است چیست؟ فرمود: این دار فاسقین است و این آیه مبارکه را قرائت کرد.

«سأصرف عن آياتي الذين يتكبرون في الأرض بغيرالحق وإن يروا كل آية لا يؤمنوا بها و إن يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا». (1)

زود باشد که بروجه خذلان و تخلیه بگردانم از آیت های قدرت خود و بازدارم از آن آیات کسانی را که در زمین تکبر می ورزند، بدون استحقاق بتكبر و خویشتن بزرگ داشتن، و اگر نگران شوند، این گروه سرکشان و متکبران معاند هر نشانه که بر وحدانیت خود بنمائیم از فرط عناد و جحود ایمان نیاورند بان، و اگر این متکبران جاحد بنگرند طریق راست و معجزات باهرات را آن را راه نگیرند و در آن مسلك سلوك نكنند.

می فرماید: یعنی «وإن يرواكل آية لا يؤمنوا بها و إن يروا سبيل الرشد لايتخذوه سبيلا» هارون عرض کرد: این دار کیست؟ فرمود: «لشيعتناقرة ولغيره فتنة» این سرای برای شیعیان قره و فروز چشم، و برای دیگران فتنه است.

عرض کرد: چیست صاحب دار را که آن را نمی گیرد؟ فرمود: «أخذت منه عامرة ولا يأخذها إلا معمورة» این سرای را در حالی که آباد بود بگرفتند، و جز باحال آبادی نمی گیرد.

کنایت از اینکه این سرای دنیا را درحالی که بدست عدل و علم و ایمان آباد-

ص: 173


1- سوره اعراف، آیه 135.

بود بظلم و عدوان اخذ کردند و بستم ویران ساختند، لاجرم صاحبان آن جز باحال آبادی بازپس نخواهند گرفت.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لا يقولوا على الله إلا الحق و درسوا مافيه» (1) از اسحاق بن عبدالعزیز مرویست که حضرت ابي الحسن اول صلوات الله عليهما فرمود:

«إن الله خص عباده بآيتين من كتابه أن لا يكذبوا بما لا يعلمون أو يقولوا بما لا يعلمون، وقرء: بل كذبوا بمالم يحيطوا بعلمه، وقال: ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب ألا يقولوا على الله إلا الحق».

وهم درجلد اول برهان در ذیل آیه شریفه «یسئلونك عن الأنفال قل الأنفال لله و الرسول» (2) از حمادبن عیسی سند بعبد صالح صلوات الله علیه می رسد که فرمود: «الأنفال كل أرض خربة قد باد أهلها، وكل أرض لم يوجف عليها بخيل ولا ركاب، ولكن صالحو اصلحاً و أعطوا بأيديهم على غير قتال».

یعنی آن غنیمت های کفار که بر این امت حلالیت آن زمین خرابیست که اهلش از آن دور شده و پراکنده گردیده و صاحبی و مالکی برای آن نیست، و هر زمینی است که به نیروی جنگ و تاخت و تاز پیاده و سوار و غلبه نگرفته باشند، بلکه بر طریق مصالحه و میل خاطر خود بدون قتال واگذار کرده باشند.

پس از آن فرمود و از برای موالی است رؤس جبال و اندرون رودخانه ها و بیشه ها و آجام و هر زمین مرده و موانی که مالکی نداشته باشد «وله صوافى الملوك ما كان في أيديهم من غير وجه الغصب، لأن الغصب كله مردود و هو وارث من لا وارث له و يعول من لا حيلة له».

و مر او راست اموال و املاك صافی و خالص سلاطین و پادشهان که بدون خشم -

ص: 174


1- سوره اعراف، آیه 168.
2- سوره انفال، آیه 1.

و غضب بدست داشته باشد، زیراکه آنچه را که بقدرت غضب و سطوت خشم غاصب ومالك شده باشند، بتمامت بمالکان و صاحبان حقیقی اموال بازگشت می نماید و خدای و رسول خدای وارث من لاوارث له می باشند.

یعنی آنچه را که وارث و صاحب معینی نداشته باشد، و بدست ملوك که نگاهبان اموال و مالك غير حقیقی هستند، بطوری که بخشم و آزار و شكنج مالك مال نگرفته و غاصب آن نباشند، و صاحبش موجود نباشد، حق آنها مال امام است، و او بآن کسان که برای معیشت خودشان چاره و تدبیری ندارند قسمت می رساند.

در ذیل خبری از عماربن اسحاق مرویست که گفت: از حضرت ابی عبدالله از معنی انفال سؤال کردم، فرمود: انفال آن قرائی است که ویران شده و اهلش از آنجا دوری و کناری گرفته پراکنده شده باشند، یعنی بآبادانی آن امیدوار نباشند و سودی از آن نیابند، این چنین قریه ها از خدا و رسول خداست، و آنچه از آن مملوك باشد «فهو للامام» آن مال مخصوص بامام است - تا آخر خبر.

و در خبر دیگر فرمود: ای ابو صباح ما قومی هستیم که طاعت ما فرض است و أنفال مخصوص بما می باشد.

و نیز درجلد اول تفسیر برهان در ذیل آیات شرافت آيات «و إذ يعدكم الله إحدى الطائفتين أنها لكم» تا پایان آیه شریفه «ومأويه جهنم وبئس المصير» (1) که بجمله از آیات اوائل سوره مبارکه انفال است، و خلاصه فارسی این آیات چنین است:

یاد کنید که چون خدای وعده داد شما را یکی از این دو گروه را که یا کاروان باشد یا لشکر قریش، که آنها مر شما را باشد، یعنی آن کس که دارای جامه کارزار و شماره و شمار برای پیکار باشد، برای او باشد و می خواهد خدای اینکه ثابت گرداند حق را بآیت های خود و ببرد و از بیخ برکند بنیاد کفار را -

ص: 175


1- سوره انفال، از آیه 7 تا آیه 16.

و آشکارا سازد آئین اسلام را، و نابود فرماید امر باطل و کفر را، اگر چند کفار را مکروه باشد.

یاد کنید زمانی را که چون فریاد رس می خواستید از پروردگار خود و گریزگاهی از قتال نداشتید، اجابت فرمود خداوند شما را باینکه من مدد کننده ام شما را بهزار کس از فرشتگان که در عقب یکدیگر باشند و خدای تعالی این امداد را جز برای بشارت شما بنصرت نگردانید و برای اینکه دلهای شما بنصرت آرام گیرد و ترس نیابد و نصرت و یاری و ظفر یافتن جز او جانب خدای نباشد، بدرستی که خدای عزیز و غالب و حکیم و راستکار است.

یاد کنید آن هنگام را که خواب سبك را برشما فرو پوشانید برای ایمنی که حاصل شده بود از جانب او، و خداوند قادر از آسمان باران و آبی فرستاد که رود خانه روان شدند و حوض ها و گودالها پرآب گشتند، تا پاك گرداند شما را از حدوث جنابت و ببرد از شما وسوسه شیطان را و تا به بندد بر شما بر دلهای شما امیدواری بلطف حضرت باری را و ثابت گرداند بآن باران قدم های شما را.

یاد کن ای محمد چون وحی فرمود پروردگارت بسوی فرشتگانی که بیاری اهل ایمان آمده بودند، که من در امداد با شما هستم، و شما را از گزند دشمن نگاه می دارم، پس ثابت قدم گردانید مؤمنان را که زود باشد که درافکنم در دلهای کفار، ترس و بیم را پس بزنید ای ملائکه کافران را بر مذابح تا بسرای ایشان و ببرید از ایشان همه انگشتان را بسبب اینکه این گروه با خدای و رسول خدای مخالفت کردند و هرکس با خدا و رسول خدا مخالفت نماید بدرستی که خدای سخت عقوبت بر مخالفان است.

این عقوبت شما اینست که عاجلا بچشید آن را و کفار را آجلا آتش دوزخ است، یعنی بعذاب این جهان و آن جهان مبتلا می شوند.

ای گروه گروندگان چون باز رسید بانبوه کفار، برای جنگ پشت برایشان -

ص: 176

مکنید، و هرکس درآن روز پشت بر جنگ نماید، مگر اینکه متعمداً برای غرور خصم خود را گریزنده نماید، برای کارزار و دشمن را غافل سازد، یا بمسلمانان پناه برنده باشد، پس بدرستی که بخشم بزرك خدای بازگشت کند، و بازگشت او دوزخ باشد و بدجای بازگشتی است دوزخ.

از ابو اسامه زید شحام مرویست که با حضرت ابی الحسن علیه السلام، عرض کردم: فدای تو بگردم، این جماعت می گویند اگر علی علیه السلام را حقی بود، یعنی در امر خلافت چه مانع داشت که بحق خود قیام نورزید.

فرمود: «إن الله لم يكلف أحداً إلا بنبيه» خداوند تعالی این تکلیف را بأحدى جز به پیغمبر خود نفرموده است. با او فرموده است: «قاتل فی سبیل الله لا تكلف إلا نفسك وقال لغيره: إلا متحرفا لقتال أو متحيزاً إلى فئة.

فعلى لم يجد فئة ولو وجد فئة لقاتل، لوكان جعفر أو حمزة حين(فحينما) مما بقى رجلان قال متحرفاً لقتال أو متحيزاً إلى فئة، قال مستطرداً يريد الكرة عليهم، أو متحيزاً يعنى متأخراً إلى أصحابه من غير هزيمة، فمن انهزم حتى يجوز صف أصحابه فقد باء بغضب من الله».

پس اگر اراده اجر عظیم داری کارزار کن در راه خدای، مکلف نشده ای در امر جهاد مگر بفعل نفس خودت، نه بفعل غیر و با دیگران که غیر از آن حضرت باشد، فرمود: «إلا متحرفاً لقتال أو متحيزاً إلى فئة».

يس على علیه السلام فئة و گروهی را نیافت، و اگر قومی یعنی گروهی از مسلمانان و یاوران بودند، هر آینه قتال می داد، پس هرکس چنان بهزیمت رود که از اصحاب خود تجاوز نماید، همانا بازگشت نماید بغضب و خشم خدای تعالی.

و دیگر در همان کتاب در ذیل آیه شریفه «و اعلموا أنما غنمتم من شيء فان الله خمسه والمن سول -تا- علي كل شيء قدير». (1)

پس بدانید که آنچه از کافران بقهر گرفتید، و اطلاق شیء بر آن شود حتی -

ص: 177


1- سوره انفال، آیه 42.

ریسمان و چوب، پنج يك آن خدای و رسول را می باشد.

از حسن بن عثمان از اسماعه مرویست که گفت: از ابوالحسن علیه السلام از خمس و معنی و کیفیت آن بپرسيدم، فرمود: «في كل ما أفاد الناس من قليل أو كثير» بهرچه مسلمانان و مردمان استفاده نمایند، خواه کم یا بسیار خمس تعلق می گیرد.

و هم حمادبن عیسی سند بحضرت عبدصالح علیه السلام می رساند که فرمود: خمس و پنج يك از پنج چیز است «من الغنائم، والغوص و من الكنوز، و من المعادن و الملاحة، يؤخذ من كل هذه الصنوف الخمس و يجعل لمن جعل الله له، و يقسم أربعة أخماس بين من قاتل عليه و ولى ذلك، و يقسم بينهم الخمس على ستة أسهم سهم الله، وسهم لرسوله، و سهم لذى القربى، و سهم لليتامى، وسهم للمساكين، وسهم لابناء السبيل.

فسهم الله وسهم رسوله لأولى الأمر من بعد رسول الله وراثة فله ثلاثة أسهم سهمان وراثة و سهم مقسوم له من الله فله نصف الخمس الباقي بين أهل بيته، فسهم ليتاماهم، وسهم المساكينهم، وسهم لأبناء سبيلهم يقسم بينهم على الكتاب والسنة ما يستغنون به في سنتهم.

فان فضل منهم شيء فهو لا والى، و إن عجز أو نقص عن استغنائهم كان على الوالى أن ينفق من عنده بقدر ما يستغنون به، و إنما صار عليه أن يمئونهم (یمونهم) لأن له مافضل عنهم.

و إنما جعل الله هذا الخمس خاصة لهم دون مساكين الناس و أبناء سبيلهم عوضاً لهم عن صدقات الناس تنزيهاً من الله لقرابتهم من رسول الله صلی الله علیه واله وسلم، وكرامة من الله لهم من أرساخ، فجعل لهم خاصة من عنده و ما يغنيهم به من أن يصيرهم في موضع الذل و المسكنة، ولا بأس بصدقة بعضهم علي بعض.

و هؤلاء الذين جعل الله لهم الخمس هم قرابة النبي الذين ذكرهم الله فقال دو أنذر عشيرتك الأقربين و هم بنو عبدالمطلب أنفسهم، الذكر منهم والانثى، ليس فيهم من أهل بيوتات قريش ولا من العرب أحد، ولافيهم ولا منهم فى هذا -

ص: 178

الخمس من مواليهم، و قد نحل صدقات الناس لمواليهم و هم و الناس سواء.

و من كانت امه من بنى هاشم و أبوه من ساير قريش فان الصدقات تحل له وليس له من الخمس شيء، لأن الله يقول: ادعوهم لا بائهم».

و نیز از حمادبن عیسی سند بحضرت عبد الصالح ابي الحسن اول علیه السلام می رسد که فرمود: «الخمس من خمسة أشياء: من الغنائم، والغوص، ومن الكنوز، ومن المعادن و الملاحة».

خمس از پنج چیز داده می شود: یکی از غنائمی است که مسلمانان را از دارالحرب كفار بدست آید، دیگر از کسانی مأخوذ می شود که بدریا غواصی می نمایند و مروارید بیرون می آورند، دیگر از گنج هائیست که بدست آید، دیگر از معادن زر و سیم و سایر معدنیاتی است که کار کنند و بدست آورند، دیگر از ملاحت و از این پیش باین آیات و اخبار مأثوره در باب انفال مشروحاً اشارت رفته است.

و هم درآن کتاب از سماعه از حضرت ابی عبدالله و ابي الحسن علیهما السلام مرویست که از یکی از ایشان پرسید از کیفیت خمس فرمود: «ليس الخمس إلا في الغنائم» خمس جز در غنائم نیست.

وهم در آن در ذیل آیه شریفه «یا ایها النبي قل لمن في أيديكم من الأسرى (1) إلى آخرها» از حضرت کاظم ابی الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام حكايتي از هارون الرشید با آن حضرت علیه السلام مسطور است که از این پیش در تلو حالات آن حضرت رقم شده است.

و نیز درآن کتاب در ذيل آيه شريفه «إن عدة الشهور عندالله اثنى عشر شهراً في كتاب الله يوم خلق السموات والأرض منها أربعة حرم ذلك الدين القيم فلا تظلموا فيهن أنفسكم وقاتلوا المشركين كافة كما يقاتلونكم كافة واعلموا أن -

ص: 179


1- سوره انفال، آیه 71.

الله مع المتقين». (1)

بدرستی که شمار ماه ها که پسندیده است، در حضرت خداوند بسال و ماه دوازده ماه است، در لوح محفوظ یا درحکم خدای یا در کتب متقدمه.

و مطابق روایت مقصود و مراد ماه قمری است نه شمسی، چه احکام حج و روزه وعده و جز آن را خدای تعالی بر آن مترتب نمود و فرمود: عدد آن در حضرت یزدان دوازده است، نه ماه شمسی، چنانکه بسیار می شود ماه رمضان بیست و نه روز می شود «صوموا للرؤية وأفطروا للرؤية» و رؤیت هلال را شرط نهاد نه شمس را.

و اگر رؤیت نبودی بیایست هرگز از سی روز کمتر نشود و آنانکه مدار را بر شمسی گذارند، در هر سه سال، یکسال ایشان سیزده ماه می شود.

و از همه اعجب حساب و شماره ماه عده است و همچنین اگر بر شمسی باشد، کارحج و رمضان المبارك و عاشورا و عيد غدير و عید فطر واضحی باطل می شود، چه دراین جمله اسامی شهود شرط است، مثل ماه رمضان و ذو الحجه و عاشورا در محرم الحرام، و عید فطر در اول ماه شوال، از این روی خدا فرمود عده شهور در حضرت یزدان غفور دوازده است.

روزی که آفرید آسمان و زمین را، یعنی عدد دوازده ماه ثابت است در نفس الأمر، درآن هنگام که خداوند علام أجرام و أزمنه را بیافرید، از این دوازده ماه چهار ماه حرام است، سه ماه که عبارت از ذوالقعده و ذوالحجه و محرم است در هم پیوسته و یکی منفرد که ماه رجب است.

و این چهار ماه را حرمت بداشتند و جنك نفرمودندی، و در نوبت اسلام، بر حرمتش بیفزودندی و عرب چندان حرمت می داشتند که اگر مردی کُشنده پدر و مادر خود را می دید، در این چهار ماه متعرض او نمی گردید، این دوازده ماه حساب و شماری است راست و درست -

ص: 180


1- سوره توبه، آیه 36.

«دین» درلغت عرب، بمعنی حساب و شمار بسیار استعمال شده است، رسول خداى صلی الله علیه واله وسلم، فرمود: «الكيس من دان نفسه وعمل لما بعد الموت» خردمند کسی است که شمار نفس خود را بکند و تهیه آن جهانی را بعمل صالح به بیند.

و می شود دین را بمعنی ظاهر خود باقی بدانیم، یعنی این چهار ماه دین قدیم است که دین ابراهیم علیه السلام باشد، و عرب از ابراهیم و اسماعیل میراث گرفت و بآن عمل نمایند.

از غرائب عجائب اینست که گروه مخالفان خود می گویند: یزدان تعالی عدد شهود را که صلاح معاش خلایق متعلق بآنست، بایشان باز نگذاشت و فرمود: «عندالله و في كتاب الله» و بروج آن مشهور دوازده گانه را نیز معین فرمود و گفت:«ذلك الدين القيم».

و همچنین عدد نقبای بنی اسرائیل را بخود احالت نمود و فرمود: «و بعثنا منهم اثنى عشر نقيباً» و همچنین دوازده چشمه آب، که بر دست موسی علیه السلام گشاده شد، بأمر حضرت سبحانیست «فانفجرت منه اثنتا عشرة عيناً».

آیا با این حالت، تعيين ائمه معصومين صلوات الله عليهم که صلاح دین و دنیا و سعادت جهانیان برآن است و بمراتب كثيره أعظم از آن جمله و احتیاج مردمان بوجود امام، بیشتر از هر چیز و اسباب فوز و رستگاری و برخود داری دنیا و آخرتست، با خلایق بگذارد؟ نعوذ بالله من شرور أنفسهم و سيئات عقايدهم.

بالجمله می فرماید: پس ستم نکنید در این چهار ماه بر نفس های خود بهتك حرمت آن و ارتکاب محرمات درآن، بلکه در تمامت این دوازده ماه، یعنی تمام أيام عمر بترك أوامر و ارتكاب مناهى إلهي روز مگذرانید، و در حالت اتفاق و اجتماع با گروه مشرکان جنگ بسازید، چنانکه کفار نیز برحالت اتفاق با شما کارزار می نمایند و بدانید که خدای تعالی با جماعت پرهیزکارانست بنصرت و محافظت.

و این آیه مذکوره دلیل بر آنست که سنین و سالها بشهور و ماه های قمریه -

ص: 181

است، نه شمسيه و أحكام شرعیه متعلق بشهور قمریه است، و این امر براي اينست که خدای تعالی بمصلحت و سهولت عالم است برخاص وعام.

راقم حروف می گوید: اضافه بر ادله مذکوره نیز می گوئیم: رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با آن علم نبوت و عقل و ریاست و دارائی شریعت و مظهريت تامه إلهيت، و مقام «و ما ينطق عن الهوی» زیراکه هرچه بگوید برحسب وحی و درحکم وحی است، در اغلب مطالب و جواب های مسائل می فرمود: منتظر وحى وأمر الهى هستم، چنانکه در باب خمر و مسکرات و آیات نازله، و همچنین در مسائل متعدده دیگر مسطور شد.

و بسى أوقات طول جواب بواسطه طول وحی بود، حتی درباب پاره زوجات مطهرات و حکایت عایشه و ماریۀ قبطیه و جریح قبطی خواجه سراي پيغمبر صلی الله علیه واله وسلم رفع تهمت اهل غرض و فساد و عناد را با آن علم کامل خود، و بصيرتي که بر غيوب داشت، حوالت به نزول آیه گذاشت.

چنانکه خدای این دو آیه شریفه را بر طهارت اهل طهارت بفرستاد «إن الذين جاؤا بالافك عصبة منكم لا تحسبوه شراً لكم بل هو خير لكم». (1)

که در این آیه شریفه برائت عایشه از دروغ عبدالله بن أبی سلول که داستانی مشهور است، اشارت می رود، و طهارت ذیل عایشه مکشوف می گردد، و پیغمبر دیگر باره بر سر مهر و عنایت می آید، با اینکه با علم نبوت برکذب دروغ گویان و تهمت زدن آنان آگاه بود، و برحالت تقوای زوجات مطهرات خود گواهی داشت.

و همچنین این آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا إن جاءكم فاسق بنباء فتبينوا أن تصيبوا قوماً بجهالة». (2)

که بحکایت جريح قبطي امسح و ماریه قبطيه زوجه آن حضرت مادر ابراهیم -

ص: 182


1- سوره نور، آیه 11.
2- سوره حجرات، آیه 6.

ابن رسول الله صلی الله علیه واله وسلم و طعنه عایشه از راه عداوت که درمیان و سنی خصوصاً زن بی فرزند با زن با فرزند در میان است، و این آیه در طهارت ماریه و کذب عایشه وارد شد.

حالا بايد نيك نظر کرد، رسولخدای صلی الله علیه واله وسلم، حتی در امر زوجات خود یا عقد و نکاح یا طلاق ایشان یا جزئیات پارۀ امور نظر بوحی و وصول حكم تمام إلهى دارد، یا کارهای جنگ، قتال و تدابیر حربیه را بشور اهل تجربت حوالت می فرماید، يا در أمر حجاب منتظر خطاب مستطاب می گردد.

چگونه خدای امر امامت و ولایت و خلافت را به آراء سخيفه خلیقت موکول می فرماید، با اینکه ما ثابت نمودیم که مطابق دلائل عقليه وحسيه و تكليف نظام عالم وقوام امم ممکن نیست که تعیین امام جز بامر خدا و ابلاغ رسول یا امامی که از جانب رسول منصوص باشد، و سند تنصيص بدو رساند، صورت صحت یابد.

اگر چنین است و این امر باختیار مخلوق است، تعیین ثبوت هم با ایشان خواهد بود، با اینکه تقریر و تعیین نبی برخدا واجب نیست، أما تقرير خليفه چنانکه شرح یافته است بدلیل عقل و حکمت حکیم و عدل و عادل واجب است.

پس چگونه مردم کوتاه بینش، تقریر این امر خطیر عظیم را بميل خاطر و تشخیص علم ناقص خود موکول می دارند، و پیغمبر چگونه این امر بزرگ را كوچك مي شمارد، و بقول ناقصه ما محول می فرماید.

هیچ چیز از این عجیب تر نیست که خدا و رسول خدا تشخیص امری را که صلاح معاد و معاش و معارف و عوارف و مظهريت جلال و عظمت إلهى است، و فوايد نبوت و نظام أمر دنیا و آخرت به آنست، این چند لغو و بیهوده شمارد و بتصويب مردمی خام و بی علم و خفيف العقل و ناقص الادراك، وفاتر الخواطر مقرر بدارد.

«إن هذا لشيء عجاب».

ص: 183

جناب فضایل مآب معارف آداب قدوة الواعظين زبدة المحققين انا شيخ عبدالکریم این میرزا عباس علي فمی تفرشی معروف بمیرزا حاجی آقا که واعظی محقق، و ناطقی مدفق، و تحریری جامع، و بيانات صفوف سمانش در منابر وعظ ومجالس پند برهانی قاطع است و با این بنده نگارنده سالها است بر طریق الفت وصحبت می گذرانند، و از کلمات بدیعه خود مستفیض می گردانند.

در همین ایام ماه ربیع الثانی سال یکهزارو سیصدو چهلم هجری، یکی روز در منزل بنده حکایت فرمود: در یکی اوقات با یکی از علماء عامه مكالمت و مناظرت رویداد، و درباب تعیین خلیفه سخن درمیان آمد.

در تلو مکالمات گفتم: ابو عبدالکریم بلال بن رباح حبشی مؤذن سید قرشی سید الانام رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، چون مخرج شین معجمه نداشت، بجای شین، سین مهمله بر زبان می راند، و در هنگام اذان گفتى «أسهد أن لا إله إلا الله و أسهد أن عداً رسول الله» با سین می گفت.

پاره از اصحاب در حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، تغییر او را استدعا کردند، رسول خدای منوط بنزول آیه شریفه گردانید، و آیه مبارکه بر تقریر و مدح بلال نازل شد. آیا خداوند و رسول خدای در تغییر یک نفر مؤذن حبشى بدينگونه توجه دارند، و در امر خلافت پیغمبر که مهم اکبر و اکبر مهام، و اسباب کلیه نظام عالم وقوام امم و تکمیل و ترقی معارف و تمییز بنی آدم، و پاك از ناپاك است، توجه نمی فرماید، و این امر خطیر را بجمعي حقير وضعيف الرأى والتدبير مي گذارند و فعل حکیم را در مورد بحث و ایراد می گذارند، چون باین مقام رشته سخن ارتسام گرفت، در لگام خاموشی انتظام جست و متحير وساكت بنشست.

در رجال ابي علي در ذیل احوال بلال می نویسد: بلال بن رباح مؤذن رسول الله صلى الله علیه واله وسلم و از حضرت ابی عبدالله علیه السلام روایت می کند که فرمود: «کان بلال، عبداً صالحاً وصهيب عبد سواء».

و می نویسد: بلال از بیعت با أبوبكر امتناع ورزید، عمربن خطاب، تلابيب -

ص: 184

و گریبان او را بگرفت و بکشید و فرمود: جزای ابوبکر بعداز آنکه ترا آزاد ساخت اینست، بلال گفت: اگر ابوبکر مرا در راه خدای آزاد کرده است، پس مرا برای خدای بگذاشت، و اگر برای غیر خدایست «فها أناذا» و أما بيعت با ابوبكر، همانا من بیعت کننده با کسی نیستم که رسول خدای او را خلیفه نساخته است، و آن کسی را که خلیفتی داد بیعت او در اعناق و گردن های ما تا روز قیامت برقرار است، عمر فرمود: پدرت را مباد با ما اقامت منمای، پس بلال بطرف شام انتقال و در شام بدیگر جهان ارتحال نمود، در مجمع البحرین در ماده «صهب» می گوید حضرت صادق علیه السلام فرمود: «رحم الله بلالا كان يحبنا أهل البيت»

و نیز درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «ومنهم من يلمزك في الصدقات فان والقلاع، بدله أعطوا منها رضوا و إن لم يعطوا منها إذا هم يسخطون» (1) و از منافقان کسی است که عیب می کند و طعن می زند ترا در قسمت صدقات، پس اگر داده شوند از صدقات آن مقدار که موافق دل خواه ایشان باشد، خوشنود شوند و آن پخش را پسندیده شمارند، و اگر داده نشوند، آن چند که خواهش نفوس طماعه ايشان است بخشم اندر آیند و پسند نکنند.

إذاى فجائیه، در آنجا نایب مناب فاء جزائیه است، و اگر این منافقان که باین نیت اندرند، پسندیده دارند، آنچه را که خدای و رسول او از صدقات بایشان می دهند و بگویند بس است ما را فضل خدا زود باشد که خدا بما عطا فرماید از فضل خود، صدقه یا غنیمتی دیگر و بدهد رسول او، بدرستی که ما بخدای تعالی رغبت کنندگان و امیدوارانیم، برای ایشان بهتر است.

از موسی بن بکر مرویست که حضرت أبي الحسن علیه السلام با من فرمود:

«من طلب هذا الرزق من حله ليعود به على نفسه وعلى عياله كان كالمجاهد في سبيل الله، فان غلب فليستدن على الله وعلى رسوله ما يقوت به عياله فان مات ولم يقضه الله كان على الامام قضاؤه، فإن لم يقضه كان عليه وزره، إن الله عزوجل يقول: إنما -

ص: 185


1- سوره توبه، آیه 58.

الصدقات للفقراء والمساكين والعاملين عليها إلى قوله و الغارمين (1) فهذا فقير مسكين مغرم».

هرکس در طلب این رزق یعنی صدقات برآید، از محل حلال آن تا بمصرف خود و عیال خود بازگرداند، چنین کس مجاهد في سبيل الله است، پس اگر این حال بر وی چیرگی گرفت، بایستی از خدای و رسول خداى بقدر قوت و خوراك عيالش بر طریق دین بخواهد، و اگر این شخص مدیون بمیرد و أداء دین خود را ننماید، أداء دین او بر امام است و اگر أداء دین را نکند و زراین امر بر وی فرود آید.

همانا خداوند تعالی می فرماید: همانا صدقات مخصوص بفقراء و مساكين و عمل و سعی کننده برگرد آوردن آنست، تا آنجا که می فرماید: «والغارمين» و این شخص فقير و مسكين مغرم، یعنی مدیون است.

و هم از احمدبن محمدبن أبی نصر مرویست که از حضرت أبي الحسن صلوات الله علیه، سئوال کردم که مردی بسهمی از مال خودش وصیت نمايد «وليس يدرى أى شيء هو».

فرمود: «السهام ثمانية، وكذلك قسمها رسول الله» پس از آن آیه «إِنما الصدقات للفقراء والمساكين» را تا پایان آیه تلاوت فرمود، بعد از آن گفت: «إن السهم واحد من ثمانية» سهم يك قسمت از هشت است.

از سماعه مرویست که حضرت أبي الحسن علیه السلام فرمود: مردی در روز تقسیم غنیمت حنين بر رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم درآمد.

«وكان يعطى المؤلفة قلوبهم يعطى الرجل منهم مأة راحلة ونحو ذلک،وقسم رسول الله صلی الله علیه واله وسلم حيث امر، فأتاه ذلك الرجل قد أزاغ الله قلبه، فقال له: ما عدلت حين قسمت، فقال رسول الله صلی الله علیه واله وسلم: ويلك ما تقول ألم ترقسمت الشاة حتى لم يبق معى شاة، أولم أقسم البقر حتى لم يبق معى بقرة واحدة أولم أقسم الابل حتى -

ص: 186


1- سوره توبه، آیه 60.

لم يبق معى بعير معى بغير واحد».

و رسول خدای بجماعت مؤلفه قلوب تقسيم غنایم می فرمود و یک نفر از ایشان را صد شتر بارکش و نحو آن عطا می نمود، بطوری که امر خدای بود تقسیم می کرد، در اینحال مردى تاريك دل و برتافته قلب بیامد، و عرض کرد درکار قسمت بعدالت نرفتی، فرمود: وای بر تو، چه می گوئی مگر نه آنست که گوسفندان را همی قسمت نمودم، تا گاهی كه يك گوسفند با من نماند، آیا در قسمت گاو و شتر چنین نکردم و همه را بدادم.

در این حال پاره اصحاب رسول الله صلی الله علیه واله وسلم عرض کردند «اترکنا یا رسول الله حتى نضرب عنق هذا الخبيث» ما را بگذار تا گردن این پلید را بزنیم، فرمود: «لا هذا يخرج في قوم يقرؤن القرآن لايجوز تراقيهم بل قاتلهم غیری» کشتن این مرد ضرورت ندارد، این مرد در جماعتی خروج خواهد کرد که قاری قرآن هستند و از چنبر گردن ایشان نمی گذرد.

ترقوه، بمعنی چنبر گردن و جمع آن نراقی است، و معنی را چنان نموده اند که خداوند تعالی قرائت ایشان را بلند نمی سازد و مقبول نمی فرماید و از گلوهای ایشان تجاوز نمی کند، یا ایشان عمل بقرآن نمی کنند و در قرائت قرآن ثواب نمی برند، و از قرآن جز قرائت بهره ندارند و مراد از این جماعت خوارج نهروان هستند.

و رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم را خبر از غیب می دهد و فرمود: دیگری غیر از من با این گروه قتال خواهد داد، يعني علی علیه السلام بالجمله شرح وقعه حنین که از غزوات نامدار است و تقسیم غنائم در ناسخ التواریخ و دیگر کتب مسطور است.

و دیگر در همان کتاب در ذیل آیه شریفه «و ما كان الله ليضل قوماً بعد إذ هديهم حتى يبين اهم ما يتقون» (1) از علی بن ابی حمزه مسطور است که در حضرت ابی الحسن عرض کردم: همانا پدر بزرگوارت ما را خبر داد «بالخلف من بعده فلو-

ص: 187


1- سوره توبه، آیه 116.

أخبرتنا به» که خلیفه او کیست، چه بودی که تو ما را بآن خبر می دادی.

می گوید: آن حضرت دست مرا بگرفت و بجنبش درآورد، پس از آن فرمود: «وما كان الله ليضل قوماً بعد إ ذهديهم حتى يبين لهم ما يتقون» هرگز نمی شاید خداوند گمراه فرماید قومی را بعداز آنکه هدایت فرمود ایشان را تا وقتی که روشن فرماید برایشان آنچه را که واجب است پرهیز از آن.

من مضطرب و بحالت نعاس اندر آمدم با من فرمود: «لا تعد (لا تعود) عينيك كثرة النوم فانها أقل شيء في الجسد شكراً».

و دیگر در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «و جاوزنا ببني إسرائيل البحر فأتبعهم فرعون و جنوده بغياً وعدواً حتى إذا أدركه الغرق قال آمنت أنه لا إله إلا الذي آمنت به بنو إسرائيل و أنا من المسلمين». (1)

و بگذرانیدیم فرزندان یعقوب را از دریای قلزم بسلامت پس فرعون و لشکریان فرعون ایشان را از پی درآمدند بواسطه جفا و دشمنی با ایشان تا گاهی که فرعون عنود خود را در دریای هلاك دچار دید، و دانست جان او به تباهی اندر شد.

اين وقت از راه الجا و نومیدی از زندگی گفت: ایمان آوردم بیگانگی خداوند یگانه بی انبازی که بني اسرائیل برحسب دعوت موسی علیه السلام بدو ایمان آوردند، و من از جمله گردن نهندگان بفرمان یزدانم.

از محمدبن ابی عمیر مرویست که در حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهما السلامعرض کردم: مرا خبر ده از اين قول خداى عزوجل «إذهبا إلى فرعون إنه طغى فقولا له قولا ليناً لعله يتذكر أو يخشى». (2)

بروید ای موسی و هارون متفقا نزد فرعون، زیراکه در کفر و عصیان و ظلم و عدوان از حد بیرون تاخته است، و با او بملایمت و نرمی سخن برانید و بطریق لطف و حسن خلق و تمویه عرض و روش مشورت او را دعوت نمائید و طریق هدایت -

ص: 188


1- سوره یونس، آیه 90.
2- سوره طه، آیه 46.

و رستگاری را بر سبیل رفق و مدارا بدو باز نمائید، شاید فرعون باینگونه محاورات و مکالمات براه ایمان و طریق معرفت و اذعان اندر شود، یا از عذاب یزدانی ترسنده گردد.

حضرت كاظم علیه السلام فرمود: اما قول خدای تعالى «فقولا له قولا ليناً» يعني «كنياء وقولاله یا با مصعب» او را بنام او که ولیدبن مصعب است، خطاب نکنید و خفیف نخوانید و بکنیت او که أبو مصعب است و علامت تکریم و تفخیم است مخاطب بدارید .

«و أما قوله العله يتذكر أو يخشى، فانما قال ليكون أحرص لموسى علي الذهاب، وقد علم الله عزوجل أن فرعون لايتذكر ولا يخشى إلا عند رؤية البأس ألا تسمع الله عزوجل يقول حتى إذا أدركه الغرق قال آمنت أنه لا إله إلا الذى آمنت به بنو إسرائيل و أنا من المسلمين» فلم يقبل الله إيمانه وقال «الآن وقد عصيت قبل وكنت من المفسدين».

خداوند تعالی بآن سبب این کلام فرمود که موسی علیه السلام را بیشتر تحریص برفتن نزد فرعون نماید، و حال آنکه خداوند متعال می دانست که فرعون متذکر می شود و خشیت نمی گیرد، مگر وقتی که آیات بأس و سخط الهی را بنگرد، چنانکه مشروح گردید.

و دیگر در همان مجلد اول تفسیر برهان در ذيل آيه شريفه «و إذا أراد الله يقوم سوء فلامرد له من الله ومالهم من دونه من وال». (1)

و چون حکمت ایزد حکیم تقاضا نماید که بقومی برحسب اقتضای اعمال نکوهیده ایشان عذابی و هلاکی برساند، هیچ کس نتواند آن شکنج و تباهی را از خود برتابد، یا دیگری از او باز دارد و بجز از خداوند متعال قادر لايزال هیچ کس نیست که برای دفع عذاب متولی امر ایشان گردد، و این آیه جلیله دلیل برآنست که خلاف آنچه خدای تعالی خواهد، محال است.

ص: 189


1- سوره رعد، آخر آیه 12.

از سلیمان بن عبدالله مرویست که در حضرت ابی الحسن موسى صلوات الله علیه، نشسته بودم، زنی را بیاوردند که رویش بر پشتش برگشته بود.

آن حضرت دست راستش را برجیب و دست چپ مبارکش بر پشت آنجا که جیبش بود برنهاد، و چهره اش از زمین بیفشرد، پس از آن فرمود: «إن الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم» و این کلمات صدر آیه مذکوره است، پس صورت آن بطرف سینه، چنانکه سابق بود بازگشت، و با آن زن فرمود: «إحذرى أن تفعلى كما فعلت» بپرهیز که همان کنی که کردی.

حاضران عرض کردند یا ابن رسول الله مگر این زن چه می کرد؟ فرمود: «ذلك مستور إلا أن تتكلم به فاسئلوها» این امر پوشیده است و مستور باید باشد، مگر اینکه خودش بکشف آن سخن براند، شما خود از وی بپرسید.

آن زن گفت: مرا و سنی و هبوئی بود، پس باقامت نماز برخاستم، در این حال گمان بردم که شوهرم با اوست و بآن زن روی آوردم، دیدم نشسته است و شوهرم با او نیست، از این روی صورتش از حال طبیعی بگشت، و بمعجز امام علیه السلام بوجه نخستین بازگشت.

و دیگر در همان کتاب در ذیل آیه شریفه «الذين يوفون بعهدالله ولا ينقضون الميثاق و الذين يصلون ما أمرالله به أن يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب». (1)

آن کسان که وفا می نمایند بآن پیمان که در روز میثاق با حضرت دیان بسته اند و برحسب اعتراف عقول و شهادت آیات یزدانی که بر ربوبیت خداوند سبحانی و وحدانیت خداوند یکتا و عهدی که حضرت باری تعالی درکتب خود از ایشان گرفته است، نقض پیمان و شکست عهد را روا نمی دانند و آنانکه می پیوندند آنچه را که خدای، بآن امر فرموده است و می ترسند از عذاب پروردگار خود و خوف دارند، و می ترسند از سختی حساب، لاجرم محاسبه نفس خود را می کنند قبل از اینکه ایشان را -

ص: 190


1- سوره رعد، آیه 20.

در معرض محاسبه درآورند، چنانکه فرموده اند «حاسبوا قبل أن تحاسبواء».

ابو ایوب انصاری می گوید: رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم مردی را فرمود خدا را بپرست و انبازش میاور و نماز بگذار و زکاة بسپار و رشته خویشاوندی را بجای بیاور، و از خداوند بیم دار تا چنان شوی که بر راحله ببهشت روی.

كعب الاحبار روایت کرده است که بان خدائی که دریا را برای موسی بشکافت در توراة نوشته شده است: ای فرزند آدم از خدا بترس و با پدر و مادر نیکوئی کن و برشته خویشاوندی به پیوند تا روزت دراز گردد و کارهایت را آسان سازم، و بلیت از تو برتابم.

از محمدبن فضیل مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود: «إن رحم آل محمد معلّقة بالعرش يقول: اللهم صل من وصلنى واقطع من قطعني، وهى تجرى فى كل رحم، ونزلت هذه الآية في آل محمد صلی الله علیه واله وسلم و ما عاهد هم عليه: و ما اخذ عليهم من الميثاق فى الذر من ولاية أميرالمؤمنين، و هو الذى أخذالله عليهم في الذر، و أخذ رسول الله صلی الله علیه واله وسلم عليهم بغدير خم، اولئك لهم اللعنة ولهم سوء الدار».

بدرستی که رحم آل محمد صلی الله علیه واله وسلم آویخته بعرش است و عرض می کند: پروردگارا، پیوسته بدار هرکس مرا پیوند نماید و بریده دار هرکس مرا بریده دارد، و این صله در هر رحمی جاریست و این آیه در آل محمد صلی الله علیه واله وسلم نازل شده است، و درباره آن عهدی که خدای از مردمان بر این امر گرفته و آن پیمانی که در عالم ذریه درباب ولايت أميرالمؤمنين صلوات الله عليه، مأخوذ فرموده.

و همان میثاقی است که در عالم ذر برایشان استوار ساخته، و رسول خدای در غدیر خم، درباب ولایت آن حضرت اخذ نموده است، و این کسانی که عهد بشکستند، مخالفت ورزیدند، بلعنت جاوید و سوء عاقبت گرفتارند.

و هم از محمدبن فضیل مرویست که از حضرت عبدالصالح علیه السلام شنیدم می فرمود: «الذين يصلون ما أمرالله به أن يوصل» «هو رحم آل محمد صلی الله علیه واله وسلم معلقة بالعرش -

ص: 191

تقول: اللهم صل من وصلنى واقطع من قطعنى وهى تجرى في كل رحم» و ما از این پیش درطی این مجلدات مبارکه، درباب صله رحم و آیات و اخبار وارده شروح مفصله در رقم آورده ایم.

و نیز در همان کتاب در ذیل آیه شریفه «ولو أن قرآناً سيترت به الجبال أو قطعت به الأرض أو كلّم به الموتى» (1) از ابراهيم از پدرش مرویست که در حضرت أبي الحسن اول علیه السلام عرض کردم:

فدایت شوم، خبرده مرا از پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم که از تمام پیغمبران علیهم السلام، وارث گشت؟ فرمود: بلی. عرض کردم: از آدم تا زمانی که بخودش منتهی شد؟ فرمود: مبعوث نگردانید خداوند پیغمبری را جز اینکه محمد صلی الله علیه واله وسلم از او أعلم بود، و بقیه این خبر از این پیش در جای خود مذکور شده است.

و نیز در همان کتاب جلد اول تفسیر برهان در ذيل آيه شريفه «وإذ تأذن ربكم لئن شكرتم لأزيدنكم ولئن كفرتم إن عذابي لشديد». (2)

از معمربن خلاد مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم فرمود:

«من حمدالله على النعمة فقد شكره وكان الحمد أفضل من تلك النعمة» و به این آیه و شرح آن نیز اشارت رفته است.

و هم درآن کتاب در ذيل آيه شريفه «ربنا إني أسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل أفئدة من الناس تهوى إليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون». (3)

امارات و پروردگارا ساکن گردانیدم پاره از فرزندان خود را یعنی اسماعیل و مادرش هاجر را در رودخانه بی آب که مستعد کشاورزی نیست، نزديك خانه تو صید و قتال در آن حرام است.

و با اینکه در آن زمان در آن زمین خانه و بنیانی نبوده است (4) چون خلیل -

ص: 192


1- سوره رعد، آیه 30.
2- سوره ابراهیم، آیه 7.
3- سوره ابراهیم، آیه 40.
4- این سخن با خبر ذيل «فأخذ بعضادتي الكعبة» منافات دارد.

الرحمن بدانش پیمبری می دانست که در علم سابق إلهی مقرر شده است، که آنجا خانه شود که طوافگاه اهل عالم باشد، از این روی عرض كرد: نزديك خانه تو، يا اینکه می دانست در ازمنه سابقه در آنجا خانه بود و خرابش کردند.

ای پروردگار ما ایشان را در این مسکن ساکن گردانیدم تا بپای دارند نماز را و ترا پرستش کنند، و بگردان دلهای پاره کسان را که بکشش محبت و نهایت شوق و مودت بسوی ایشان گرایان گردند و روزی فرمای مردم این شهر بی کشت را از میوه های گوناگون، تا بسپاس و شکر تو پردازند.

از فضل بن موسى الكاتب مرویست که حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود: چون ابراهیم علیه السلام اسماعیل و هاجر را در مکه مسکن و با ایشان وداع فرمود تا باز شود بگریستند، فرمود: چه چیز شما را می گریاند «فقد خلفتكما فى أحب الأرض إلى الله و في حرم الله» همانا شما را در محبوب تر زمین در حضرت خدای و در حرم خدای جای دادم.

هاجر عرض کرد: اى ابراهيم «ما كنت أرى أن نبياً مثلك يفعل بي ما فعلت» ندیده ام پیغمبری عالی مقام مانند تو، اینگونه کردار بنماید، فرمود: چه کردم؟ گفت: تو زنی ضعیفه و کودکی ضعیف را بدون انیسی از بشر و آبی آشکارا و زرعی که رسیده باشد و پستان و ضرعی که دوشیده شود، در اینجا گذاشتی.

می فرماید: «فوق إبراهيم ودمعت عيناه عندما سمع منها، فأقبل حتى إلى باب بيت الله الحرام فأخذ بعضادتي الكمية ثم قال: اللهم إني أسكنت من ذريتي» تا پایان آیه مذكوره.

إبراهيم از كلمات هاجر رقت گرفت و هردو چشمش را اشك درسپرد، و روی براه نهاد تا به بیت الله الحرام و دو بازوی در کعبه را بگرفت و آن کلمات مذکوره در آیه مسطوره را بگفت.

أبو الحسن علیه السلام می فرماید: پس خداوند بابراهيم وحي فرستاد که بر کوه ابو قبیس برآی و در مردمان نداكن: اى معشر خلایق بدرستی که خداوند امر -

ص: 193

می فرماید شما را بحج «هذا البيت الذى بمكنة محرماً من استطاع إليه سبيلا فريضة من الله».

پس ابراهیم بر بالای کوه برشد و به آواز بلند فرمود: ای گروه آفریدگان خداوند «يأمركم بحج هذا البيت الذى بمكنة محرماً من استطاع إليه سبيلا فريضة من الله».

می فرماید: «فمدالله لابراهيم في صوته حتى أسمع به أهل المشرق والمغرب و ما بينهما من جميع ما قدرالله وقضى في أصلاب الرجال من النطف وجميع ما قدرالله وقضى في أرحام النساء إلى يوم القيمة.

فهناك يا فضل وجب الحج على جميع الخلايق فالتلبية من الحاج في أيام الحج هي إجابة لنداء إبراهيم يومئذ بالحج عن الله».

چون حضرت خلیل الرحمن بامر ملك جليل: فراز ابوقبیس خلایق را باقامت حج در صورت استطاعت خواند.

پس إبراهيم بر بالای کوه بر شد و با آواز بلند فرمود: ای گروه آفریدگان خداوند «يأمركم بحج هذا البيت الذى بمكة محرماً من استطاع إليه سبيلا فريضة من الله» ندا برکشید، خداوند قادر صداى إبراهيم را چنان کشیده داشت که اهل مشرق و مغرب و آنان را که ما بین مشرق و مغرب بودند از تمامت آفریدگانی که برحسب تقدیر و قضای ایزدی در اصلاب رجال و ارحام نساء موجود شده و تا قیامت خواهد شد، بشنوانيد.

ای فضل در آن وقت اقامت حج بر تمامت خلایق واجب شد، و این تلبیه یعنی لبيك جماعت در ایام حج همان اجابت ندای ابراهیم علیه السلام است که در آن روز باقامت حج از جانب حق برکشید.

راقم حروف گوید: چه استبعاد دارد که همان وحی جبرائیل از جانب خداوند سبحان بابراهیم خلیل الرحمن در اطاعت امر ساره خاتون و حمل اسماعیل و مادرش هاجر را بأرض مکه معظمه در آن وادی بی آب وزرع و بی میوه و ضرع -

ص: 194

برای همین بود که:

ابراهيم را رقت و اشك ديده مبارك فرو گيرد و اسباب دعوت خلایق بحج بیت الله، و آبادی و رونق آن صفحات از برکت رسول سلیل جلیل حضرت خلیل و بروز آن نمرات و فوايد و اثرات و مثوبات مردم حاج و آن بلد طیب و نمایش آب زمزم و طلوع نور مبارك حضرت خاتم و رسول خداوند تعالى بتمام طبقات امم و اصناف مخلوقات عالم گردد.

اگرچه علت بزرك همان نمایش نور محمدی صلی الله علیه واله وسلم که می فرماید «أنا ابن الذبيحين» و فرمایش سید الساجدين صلوات الله عليه «أنا ابن مكة و منى أنا ابن زمزم وصفا» الى آخره می باشد، والله تعالى أعلم.

و هم در آن کتاب از صالح عباسی و ابراهیم بن عبدالرحمن ایلی در ذیل آیه شریفه «فاصدع بما تؤمرو أعرض عن المشركين إنا كفيناك المستهزئين» (1) پس آشکارا کن و بظاهر قیام نمای بآنچه امر یافته ای، از تبلیغ اوامر و نواهی و از رکان روی بگردان و بایشان استعانت مجوی، و احکام حرام و حلال را بهمه برسان، و حق و باطل را باز نمای، بدرستی که ما شر استهزاء کنندگان را از تو کفایت کردیم.

مرویست که حضرت موسى بن جعفربن محمدبن على بن الحسين بن علي بن ابیطالب صلوات الله عليهم فرمود:

حدیث کرد مرا جعفربن محمد قال: حدثني أبي محمد بن علي، قال: حدثني أبي ابی على بن الحسين بن علي كه اميرالمؤمنين سلام الله تعالى عليهم اجمعین، در جواب يك تن یهودی از یهودان شام و أحبار ايشان فرمود: «وقد أخبره فيما أصابه عنه من جواب مسائله» و آن حضرت از آن مسائل که آن عالم یهود پرسش می کرد، جواب می فرمود، از جمله این بود که فرمود:

و أما المستهزئون گروهی بودند که استهزاء می نمودند، پس خداوند عزوجل -

ص: 195


1- سوره حجر، آیه 94.

فرمود: ما کفایت کار آنها را از تو می کنیم، و پنج نفر از آن جماعت را خداوند بکشت، و هر یکی از این پنج نفر را در یک روز بطوری بکشت که برگونه قتل رفیقش نگشت.

«أما وليدبن مغيره فانه مر بنبل لرجل من بني خزاعه قدر ماه في الطريق فأصابته شظية منه، فانقطع أكحله حتى أدماه، فمات و هو يقول قتلني رب محمد» ولید در راهی که می سپرد تیری از مردی پران شد و پاره از آن رگ اکمل او را ببرید، وخون جریان شد و چندان برفت تا بمرد، و ولید همی گفت، پروردگار محمد مرا بكشت.

و أما عاص بن وائل سهمی، همانا برای حاجتی بموضعی می رفت، پس سنگی از زیر پایش بغلطید، چنانکه فرو افتاد و پاره پاره شد، و همی گفت پروردگار محمد مرا بکشت.

و أما أسودبن عبد يغوث همانا باستقبال پسرش زمعه بیرون شد، و غلامی که او را بود باوی برفت و در سایه درختی در زمین سختی بیاسود، جبرئیل بدو آمد سر او را بگرفت و همی بآن درخت بزد، با غلامش گفت «امنع عني هذا» گزند این شخص را از من برتاب، گفت: هیچ کس را نمی بینم که با تو کاری کند مگر خودت، یعنی خودت سرت را بر درخت می کوبی، پس جبرئیل او را بکشت، و اسود همی گفت مرا پروردگار محمد بکشت.

ابن بابويه علیه الرحمه می فرماید: در خبر در این داستان اسود، سخنی دیگر است و آن اینست که پیغمبر صلى الله عليه واله وسلم، او را بنفرین سپرد، که خداوند چشمش را کور و فرزندش را بی جان نماید، و چون آن روز در رسید برفت تا بآن زمین سخت رسید، جبرئیل با برگی سبز بدو آمد و آن ورق را بر صورت او بزد و کور شد و بماند تا روز جنگ بدر بمرگ پسرش دچار شد، و از آن پس خودش بمرد.

و أما حارث بن طلاطله همانا در روز سوم که باد دمار می وزید از خانه اش -

ص: 196

بیرون آمد و بصورت غلامی حبشی و رنگی سیاه بازگشت و گفت من حارث هستم بر وى غضبناک شدند و او را بکشتند و همی گفت پروردگار محمد مرا بکشت.

و أما اسودبن حارث همانا ماهی شور بخورد و تشنگی بر وی چیره گشت و همی آب بخورد تا شکمش بر شکافت و بمرد و همی گفت پروردگار محمد مرا بکشت، و تمام این حال و این کشته شدن پنج تن در یک ساعت روی داد.

و اینکار چنان بود که ایشان در حضور حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم بودند،و گفتند: ای محمد ترا تا ظهر مهلت می دهیم، اگر از سخن خود بازگشت گرفتی خوب، وگرنه ترا می کشیم و پیغمبر بمنزل خود درآمد و در بر خود بربست و از آنان بأندوه اندر بود.

و جبرئیل در همان ساعت بحضرتش بیامد و عرض کرد: ای محمد خدا برتو سلام می فرستد و می فرماید «فاصدع بما تؤمر» یعنی ظاهر ساز امر خودت را برای مردم مكه وادع «و أعرض عن المشركين».

فرمود: ای جبرائیل، با استهزاء نمایندگان چون کنم و با آن بیم و وعیدی که مرا می دهند؟ گفت: «إنا كفيناك المستهزئین» شر آنان را از تو باز می گردانیم. فرمود: ای جبرئیل، در همین ساعت نزد من بودند، عرض کرد: کفایت کار آنها را نمودم «فاطهر أمره عند ذلك» و امر خود را در آن حال ظاهر ساخت و نیز این خبر را از این پیش از کتاب احتجاج طبرسی بشرحی دیگر یاد کردیم.

و دیگر در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها وأكثرهم الكافرون» (1) از علي بن جعفربن محمد مرويست که از برادر خجسته گوهرش موسی بن جعفر علیهم السلام از این آیه بپرسید:

فرمود: «عرفوه ثم أنكروه» او را بشناختند و از آن پس منکر او شدند،-

ص: 197


1- سوره نحل، آیه 85.

و امام علیه السلام در اینجا بضمیر مذکر یاد می فرماید، زیراکه مراد علي بن ابيطالب صلواة الله عليهم و ولایت آن حضرتست، چنانکه اخبار دیگر بر این تأویل وارد است.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «فاذا قرئت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم» (1) از ابو محمدبن محمود سند بحضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما می رساند در باب سؤال هارون الرشید، از آن حضرت و جواب آن حضرت علیه السلامچنانکه سبقت نگارش یافت.

و دیگر در همان جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه «فمن اضطر غیر باغ ولاعاد فان الله غفور رحيم» (2) از سماعة بن مهران مرويست كه عبدالصالح علیه السلام با من فرمود:

ای سماعه «أمنوا على فرشهم و أخافوني أما والله» سوگند بخدا دنيا وما فيها جز یکی نیست «یعبدالله» که عبادت خدای را می سپارند و جز من چنانچه در قضیه حضرت ابراهیم علیه السلام است «ولو كان معه غيره لأضافه إليه عزوجل حيث يقول» و اگر با خدای تعالی دیگری بودی با خود مضاف و منسوب می فرمودی در آنجا که می فرماید:

إن إبراهيم كان امة قانتا لله حنيفاً ولم يك من المشركين (3) نصبر بذلک ما شاءالله» چندانکه خدای خواسته است، بر این حال شکیبائی می کنم.

«ثم إن الله آنسه باسماعيل و اسحاق فصاروا ثلاثة» بعداز آن خداوند ابراهیم را بفرزندش اسماعیل و اسحاق مأنوس فرمود و ایشان سه تن شدند.

«والله إن المؤمن لقليل و إن الكفر كثير أندرى لم ذاك» قسم بخداى مردم مؤمن اندك هستند و كفار بسیارند، آیا می دانی از چه جهت است؟ عرض کردم نمی دانم فدایت شوم.

فرمود: «صيروا انساً للمؤمنين يبثون إليهم مافي صدورهم، فيستر يحون إلى -

ص: 198


1- سوره نحل، آیه 100.
2- سوره نحل، آیه 116.
3- سوره نحل، آیه 121.

ذلك و يسكنون إليه»

تا ايشان مأنوس مؤمنان شوند و آنچه در سینه انباشته دارند، بدیشان باز فرمایند و بآن آسایش و سکون گیرند.

و دیگر درهمان کتاب در ذیل آیه شریفه «إن هذا القرآن يهدى للتى هى أقوم» (1) از عیاش بن یزیدبن حسن کحال مولی زیدبن علی مذکور است که گفت، پدرم با من گفت: حضرت موسی بن جعفربن محمد از پدرش محمد بن علی از پدرش علی بن الحسين صلوات الله عليهم با من حديث فرمود:

«الامام منا لايكون إلا معصوماً، وليست العصمة في ظاهر الخلفة فيعرف بها، فلذلك لايكون ظ إلا منصوصاً».

کسی که از دودمان و خاندان ما بمقام امامت نائل گردد، جز معصوم نمی باشد، و عصمت چیزی نیست که در ظاهر خلقت باشد تا بآن نشان امام شناخته گردد، پس باين سبب باید مردی بامامت تنصیص و تصریح شده باشد.

شخصی عرض کرد: یا ابن رسول الله پس معنی عصمت چیست؟

فرمود: «هو المعتصم بحبل الله، وحبل الله هو القرآن لا يفترقان إلى يوم القيامة، فالامام يهدى إلى القرآن والقرآن يهدى إلى الامام».

معنی عصمت و معصوم اینست که بحبل الله اعتصام نماید و حبل الله همان قرآنست که تا قیامت امام و قرآن از هم جدائی نمی جویند، پس امام بقرآن هدایت و قرآن بامام هدایت می فرماید و اینست قول خدای تعالى «إن هذا القرآن» كه مذکور شد.

راقم حروف گوید: از این کلام مبارك، لطایف ظريفه معلوم شد: یکی اینکه حقیقت و حقانیت امام علیه السلام و قوت و صدق مقام ایشان معلوم گشت که فرمود: بعلاوه عصمت که نشانی در ظاهر بشریت ندارد و امریست باطنی، چنانکه معنی آن را فرمود.

ص: 199


1- سورۂ بنی اسرائیل، آیه 9.

باید هرکس مدعی امامت باشد، اضافه بر مراتب جلیله و کمالات و روحانیات و نورانیت خاصه امامت و ولایت باید منصوص از خدای و رسول هم باشد.

و اگر حقانیت امام بکمال نبود، این شرط را واضح نمی ساخت و می فرمود: باید معصوم باشد، و معانی برای عصمت و معصومیت یاد می کرد که از عهده آن می توانست برآید، منتهای آن اشباه و امثالش بجملگی نمی توانستند ادراك آن درجات را بنمایند.

و اینکه فرمود باید منصوص نیز باشد، علامت برترین درجه صدق و قوت اتصال بمبدء فيض و قرب بآستان کبریائی در بندگی بآن و خارج شدن اغیار است.

و دیگر اینکه بدلائلی که از این پیش یاد کرده ایم، امامت را مشروط بوجود عصمت و امر و فرمان حضرت احدیت و تخصیص پیغمبر رهبر نمود، تا اگر این هردو در شخصی که برحسب اخلاق حسنه و کمالات و علوم فاخره موجود شد، شایسته اين مقام كثير الاحترام خواهد شد، والا فلا.

پس ندانیم کسانی که بدون اینکه خود را دارای این شرایط می دانند، و دعوی چنین مسند غیر مسند را می نمایند، درچه حال هستند و در محشر چه جواب دارند «والسلام على من اتبع الهدی» در حقیقت معني تعريف جامع و مانع حقيقى همین است.

و نیز در همان کتاب مستطاب در ذیل آیه شریفه «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً فلا يسرف فى القتل إنه كان منصوراً». (1)

از اسحاق بن عمار مرویست که در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم، بدرستی که خداوند عزوجل درکتاب خود می فرماید: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا اوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل إنه كان منصوراً» این اسرافی که خدای تعالی از آن نهی فرموده است چیست؟

ص: 200


1- سورة بنی اسرائیل، آیه 35.

فرمود: «نهى أن يقتل غير قاتله أو يمثل بالقاتل» خداوند نهی فرموده است که دیگری را که قاتل مقتول نیست، بکشند یا قاتل را مثله نمایند.

عرض کردم: معنى «إنه كان منصوراً» چيست؟

فرمود: «أى نصرة أعظم من أن يدفع القاتل إلى أولياء المقتول فيقتله، ولا تبعة تلزمه من قتله في دين ولادنياً».

کدام نصرت بزرگتر از آنست که قاتل آن مقتول را آشکارا بدست اولیای مقتول بدهند و آن ولی با کمال قدرت و استحقاق قاتل را بکشد، و بهیچ وجه از کشتن قاتل تبعه و عاقبت سوئی برای او در دین و دنیا نباشد.

و دیگر درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «فاذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجاباً مستوراً» (1) از طبرسی درکتاب احتجاج از موسى بن جعفر علیه السلام مسطور است که:

مردی یهودی در حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام عرض كرد «إن إبراهيم حجب عن نمرود بحجب ثلاث» ابراهیم علیه السلام از شعله خشم و گزند نمرود، بسه حجاب محجوب شد.

علي علیه السلام فرمود: «لقد كان كذلك، ومحمد حجب عمن أراد قتله بحجب خمس فثلاثة بثلاثة و اثنان» ابراهیم همین طور محجوب شد، و محمد صلی الله علیه واله وسلم از آن کس که آهنگ او را کرد، به پنج حجاب مستور و محجوب گردید، سه حجاب در برابر آن سه حجاب ابراهیمی، و دو حجاب در فضل و فزونی آن حضرت بر آن حضرت.

خداوند عزوجل درحالتی که امر محمد صلی الله علیه واله وسلم را وصف می کند، می فرماید: «وجعلنا من بين أيديهم سداً» و این حجاب اول است «ومن خلفهم سداً» و اين حجاب دوم است «فأغشينا هم فهم لا يبصرون فهذا الحجاب الثالث».

پس از آن فرمود: «فاذا قرأت القرآن جعلنا بينك وبين الذين لا يؤمنون -

ص: 201


1- سوره بنی اسرائیل، آیه 47.

بالأخرة حجاباً مستوراً» پس این حجاب چهارم است، پس از آن فرمود: «فهى إلى الأذقان فهم مقمحون. فهذا حجب خمس» اينست حجاب های پنجگانه (1)

و دیگر در همان کتاب در ذیل آیه شریفه «وإن كادو اليفتنونك عن الذى أوحينا إليك لتفترى علينا غيره وإذا لا تخذوك خليلا ولولا أن نبتناك لقد كدت تركن إليهم شيئاً قليلا». (2)

و اگر چند نزديك بودند جماعت ثقيف ترا بفتنه دراندازند و از آنچه را وحی فرستادیم ترا بگردانند، تا بربندی بما جز آنچه را که بتو وحی فرمودیم، یعنی بگوی که خدای مرا امر فرموده و گاهی که چینن کنی هر آینه ترا دوست خود بگیرند، بسبب موافقت تو با ایشان در سلوك طريق ضلال، و اگرنه آنستی که ما ترا ثبات دادیم بمدد و عصمت خود، بدرستی که نزديك بود که بآنچه آرزوی ایشانست میل کنی، میل کردنی بس اندك.

و مفسرین معنی این را بقرب بسوی میل نه میل نمودن و برای مشركان نموده اند، وگرنه آن حضرت معصوم بود و هرگز اینگونه تقرب بمیل کردن بآنچه شایسته مقام عصمت نباشد، بخاطر مبارکش راه نداشت، و در پهنه پندار عصمت شعارش نمودار نمی توانست شد.

و نیز درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «ومن كان في هذه أعمي فهو في الآخرة أعمى وأضل سبيلا» (3) از محمدبن فضیل از حضرت أبي الحسن علیه السلام تفسير و معنى آن را آورده است که با آنچه از حضرت ابی عبدالله سلام الله عليهما مسطور نموديم، مطابق است، و یکی از معانی اینست که فرمودند: «فی الرجعة» مقصود از آخرت زمان رجعت است.

و دیگر درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «ومن الليل فته جد به نافلة لك عسى -

ص: 202


1- یکی در سوره بنی اسرائیل، آیه 47 مذکور است و چهارگانه باقی در سوره «یس».
2- سوة بنی اسرائیل، آیه 75-76.
3- سوره بنی اسرائیل، آیه 74.

أن يبعثك ربك مقاماً محموداً» (1) و پاره از شب را بیدار شو، برای نماز شب، درحالتی که فریضه زائده است بر تو، یعنی این فرض نماز شب بر تو از خصایص تو است، و برای امت تو مندوب است نه واجب شاید که بدارد ترا پروردگار تو در مقامی شایسته.

يعنى البته ترا در مقامی محمود درآورد، که تمام خلق اولین و آخرین ستایش نمایند و بر تمام مقامات مشرف و برتر باشد و تمامت بندگان بحضرتش نگران باشند.

چنانکه در خبر آورده است که خدای تعالی آن حضرت را در قیامت بر عرش بنشاند، رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم، بروایت عمربن خطاب فرموده است: «یدنینی الله فيقعدنی معه على العرش» در این جامعه بمعنی عند است و مراد رفعت مكانت و منزلت آن حضرتست، نه مکان و منزل.

ثعلبی در تفسیر خود می گوید: استوای حق تعالی بر عرش نه بر وجهی است که مماس عرش گردد، یا عرش مکان و منزلش باشد، بلکه هم اکنون برهان و دلیل است که قبل از آفرینش عرش بوده است، زیراکه ازلاو أبداً قائم بذات خود است.

پس نشانیدن مصطفی صلی الله علیه واله وسلم را بر عرش یا بر زمین نسبت بذات خودش یکسانست.

و مقصود از نشاندن آن حضرت را را بر عرش تکریم و تعظیم آن حضرتست.

از سماعة بن مهران از حضرت ابی ابراهیم علیه السلام، در معنی آیه مذکوره مروی است که فرمود: می ایستند مردمان در روز قیامت باندازه چهل روز و آفتاب را فرمان می شود «فتركب على رؤس العباد و يلجمهم العرق» بر سرهای بندگان بر می آید و عرق ایشان را فرو می بارد، زمین را امر می شود «لا تقبل من عرقهم شيئاً» از -

ص: 203


1- سوره بنی اسرائیل، آیه 81.

خوی ایشان هیچ چیز را نمی پذیرد و فرو نمی برد.

پس ایشان بخدمت آدم آیند تا ایشان را شفاعت نماید، آدم ایشان را بنوح علیه السلام دلالت نماید، و نوح ایشان را بابراهيم، و ابراهيم بموسى، و موسى بعيسى علیهم السلام دلالت فرماید، و عیسی آنان را بحضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم راهنمائی فرماید و گوید: بر شما باد که بخدمت محمد خاتم النبيين صلی الله علیه واله وسلم شويد.

و محمد صلوات الله عليه و آله، بآنها می فرماید: منم برای شفاعت کردن، پس رهسپار می شود تا بدر بهشت می شود، و در می کوبد با آن حضرت می گویند: این کس کیست؟ والله أعلم می فرماید: محمد است در برگشائید.

چون در را می گشایند، پروردگار خود را استقبال می کند و بسجود می افتد و سر بر نمی دارد تا گاهی که بآن حضرت می گویند تکلم نمای و سؤال کن اعطا کرده شوی، و شفاعت نمای تا شفاعت پذیرفته آید.

پس آن حضرت پروردگار خود را استقبال نماید، و بسجود می افتد و همانگونه با او می گویند، پس سر خود را بلند می فرماید «حتى أنه ليشفع من قد احرق بالنار» پس هیچ کس در تمام امم در روز قیامت نیست که از محمد صلی الله علیه واله وسلم، اوجه باشد «و هو قول الله تعالى: عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً».

راقم حروف گوید: در این خبر اقوال و احادیث مختلفه وارد است، و در تفاسیر مسطور است، و نیز مکشوف می آمد که خبر مذكور «يدنيني الله فيقعدني معه على العرش» که تأويل شد، خداوند را موافق اخبار كثيرة رسول خدا و ائمه هدی و پیغمبران ساف و اولیای ایشان، جا و مکان و منزل و مقام معلوم نیست، نه در هیچ مکانست، نه هیچ مکان از وی خالی است و عقل و نقل بر این معنی حاکی است، چنانکه مکرر درطی این کتب مبارکه مستدلا مشروح شده است.

پس این کلام پیغمبر دلیل بر اینست که آن حضرت را مقام و منزلت و مکان و مکانتی است که از بدایت خلقت تا هر زمان که از آن زمان که از آن نشان باشد، بهره احدی از آحاد نگشته و بچنین رفعت و شرفی نائل نشده و نخواهد شد، بلکه از حد جنس -

ص: 204

این بشر و این مخلوق، بلکه از حد عرش برتر است، کانه چنان بحال تقرب اندر است که گویا با حضرت خالق برابر است.

دیگر اینکه اتصال آن حضرت در قرب بحضرت احدیت، بمثابه ایست که هیچ کس نتواند بآن حال و مقام فائز شد و بهیچ وجه هیچ چیز از ممکنات را استعداد ادراک آن مقام نیست.

پس چنان می نماید که هیچ آفریده، چنانکه آن حضرت با خدای و مقرب حضرت کبریا است مستعد و شایسته دریافت آن شأن و موهبت و منزلت را ندارد و این مقام عالی ارتسام بحضرت خير الأنام انتساب دارد بهمین سبب خير الأنام است.

اکنون بر سر شفاعت و شئونات شفاعت و بهشت برویم:

أولا هر طور در آیات و اخبار در باب بهشت و دوزخ و قبر و حشر و نشر و حساب و کتاب و صراط و امورات اخرویه و احکام و حكومات دنيويه سلطنت و خلافت حقه حقيقيه صحيحه معنويه الهیه تبویه و امثال آن وارد است و از صمیم قلب جمله را مقر و معترف هستیم و انکار آنچه را که پیغمبران و فرستادگان عظیم الشأن يزدان هردو جهان از جانب حضرات سبحان ابلاغ فرموده اند، عین کفر می دانیم، و سزایش عذاب و عقاب خدای و سوختن بآتش جهنم می دانیم.

و اقرار و عمل بآن را موجب رضای خدا و پیغمبران خدا و ادراك متوبات و بهشت و درجات عالیه، و سبب هردو را ادله قاطعه و براهین ساطعه آیات و شواهد و عقل سلیم و فهم مستقیم می خوانیم و بقدر الخردلى شك و شبهت كمي آوريم، و همان نعمت های بهشتی و حور و قصور و علمان و عظمت و پهناوری و کوثر و تسنيم و أنهار و آثار بهشتی.

و همان نقمات دوزخ و هیمنه جحيم و عذاب ملائكه و مالك دوزخ و دركات و نمادها و عقرب ها و تابوت ها و جماع ها و آیات مذاب دوزخی را بدون انكار هيچ يك از آنها را به همان طور که درکتاب خدا و اخبار و أحادات معتبره متقنه -

ص: 205

صحیحه وارد است، از باطن دل قبول و نکولش را اسباب نزول و حلول عذاب های خداوندی می دانیم.

اما چون خودشان فرموده اند اخبار و أحاديث ما صعب و مستصعب و مانند آیات قرآنی دارای ظاهر و باطن و محکم و متشابه است، و آنچه را که ندانید «فذروه في سنبله» بکسانی که راسخان در علم از آل محمد صلی الله علیه واله وسلم هستند رجوع نمائید.

و محض عنایت و رحمت و دفع اشکال و زحمت این راه را نیز در پیش گذاشته اند و کار را بر ما آسان فرموده اند، دیگر محل هیچ تأمل نیست، مگر اینکه بعداز تصدیق بکلیات و جزئیات این مطالب و اخبار خواه عقول ناقصه و افهام و علوم و مدرکات نارسای ما بآن راهنما باشد، یا از حدود عقول و افهام ما افزون باشد.

می گوئیم چنین شفاعتی مسعود و چنان مقامی محمود که از مقام و منزلت تمام انبیا خارج است و هر یکی اقدام در آن را بآن دیگر موکول می دارند تا بجائی که حضرت روح الله با آن شئونات عالیه از قبول آن کناره می گیرد، و بحضرت سید الانام خاتم الأنبياء و مرجع الليالي والأيام صلی الله علیه واله وسلم، دلالت می فرماید.

به بینیم برای شفاعت و رستگاری از عذاب خداوندی و دخول بهمین بهشت باین صفت باشد، اگرچه بسی ذی شأن و زیرفعت و از آیات علیه خداوند علی اعلا است.

أمانه آنست که رسل و پیغمبران اولوا العزم را این رتبت و منزلت نباشد که بتواند پای در پهنه چنین شفاعت بگذارند و این شفاعت مخصوص بحضرت خاتم الأنبياء باشد، و ایشان بی بهره بمانند و اگر بی بهره بمانند، چه شأن و رتبتی برای رسالت و نبوت ایشان خواهد بود.

و از این گذشته اگر منحصر بهمین آشامیدن و خوردن و مجامعت ورزیدن و بآرامش و آسایش گذرانیدن بیش از حدو شمار باشد.

ص: 206

مثلا اگر کسی در این جهان روز و شبی دو رطل آب میوه و مأكولات و تفننات بکار می برد، یا در عمارات عالیه گچ کاری و آینه و منقش و فرش های باب ها و زمین های باصفا و زوجات نيکو منظر ماه رخسار و مراکب خوش رفتار و ذخایر نفيسه و أقسام تلذذ و أنواع تفنن روزگار بسر می برد.

و در بهشت بر هزار برابر یا برتر نائل گردد و جسم او چندان عظیم شود که بصد هزار برابر این جهان بناز و نعیم و تلذذات عالیه ندیم آید، و بآنچه در اخبار وارد است برخوردار، و بآن طرائف و ظرائف و تنعماتی که در کتاب خدای مذکور است، کامکار آید.

می توان گفت برحسب باطن، چنان خواهد بود که از جنبۀ انسانی تنزل و بجنبه حيواني خيلي کران سنگی ترقی کرده است و این مقام غیر از ادراك مقام معارف و معالم خاصه شريفه عالميه إلهيه يزداني و مدرکات و مراتب عالیه سامیه أنبياء و أوصياء سبحانيست.

و نیز نه چنان رتبت و منزلتی است که از شفاعت سایر شفعانی بزرگوار انبیای کبار بعید، و ایشان از چنین موهبت و منزلت بی نصيب، و نامش را بمقام و محمود منحصر و محدود، و برتر از حدود سایر انبیای عظام علیهم السلام گذارند.

درون بهشت شدن و شکم را بهزاران خروارها انباشتن، و با حورالعين و نسوان بهشتی درآمیختن، و از شراب طهور نوشیدن، و البسه حریر و سندس و استبرق بهشتی پوشیدن، و در قصور یاقوت و زبرجد با حور و غلمان جوشیدن و بر مراکب بهشتی بهر سوی تاختن و فرد تلذذات و تنعمات حیوانیت سمات را باختن وکرورها سالها باین و تیره بنیان عیش و نوش ساختن و دل و گوش به نغمات دلکش غوانی بهشتی و سروش و برو آغوش سپردن و زنك تمام هموم و غموم و تصورات أحزان و هموم را از عرصه گاه خواطر ستردن، و از پیوستن باین احوال از ادراك معارف عليه روحانيه مشغول شدن.

نه آن چندانش شان و شرف است که انبیا را برای رسانیدن خلق خدا باین -

ص: 207

نعمت و نوا، اذن و اجازت نباشد، و برای خاتم الأنبياء مقامى خاص و شأني أخص و موهبتی مخصوص، و مکرمتی منصوص شمرده آید.

لاجرم برای جمع جمیع می گوئیم، چنانکه در سوابق تحریرات اشارت شده است از زمان ظهور گوهر انسانی در اصلاب رجال و أرحام نساء، و ورود بعرصه دنيا وما بعدها درطی ایام عمر و عالم قبر و برازخ و درکات و درجات و عالم قیامت تا عالم بهشت یا دوزخ درحال ترقی است.

حتی دوزخیان در عذاب آن جهانی نسبت بعقوبات این جهانی و ادراک درکات کثیره در مقام ترقی هستند، و بتصفيه و تنقیه گداخته، و براى درك مقامات عاليه ساخته و پرداخته، و پاک و پاکیزه و از اوساخ معاصی مطهر می گردند.

پس مطابق اخبار عدیده و آیات قرآنی، درجات و شئونات بهشتی تفاوت طی مقامات را انواع و اقسام افزون از تصور دنيويان است.

گاهی از جوی عسل و انگبین و ماء معین و لحوم طیور، گاهی از حورالعین و قصور، و گاهی از «ما تشتهيه الأنفس و تلذ الأعين» سخن می رود که در نظر دقیق و برحسب علامت ترقی نفوس است.

و چون از این مقام برتر می شود، رسول خدا مي فرمايد: «فيها مالا عين رأت ولا أذن سمعت ولاخطر على قلب بشر» یعنی آن تنعمات معنويه مرضیه بهشتی بجایی می رسد که گوش و چشم این بشر را در این جهان آن استعداد نیست که بتواند بشنود یا بنگرد.

و اینکه می فرماید و بر دل هیچ بشری خطور نمی کند، عموم دارد، زیراکه تمام أنبيا و أوليا از جنس بشر هستند، پس می شاید معنی چنین باشد که آن ثمره گرامی نیز از آن مقامات هنوز مطلع نیستند و كما هو حقه خبر نيافته اند، و ادراك آن مقام حتی برای انبیای عظام نیز بشفاعت حضرت سيد الأنام است.

و بعلاوه شفاعت امت خودشان و احقاق حق ایشان بهر صورتی که باشد، خواه در عالم بهشت خواه در رسانیدن بدیگر درکات بشفاعت آن حضرتست، خواه آن -

ص: 208

جماعت امم سالفه در حضرت پیغمبر خودشان عاصی باشند یا نباشند، آن شفاعت نیز بآن حضرت اختصاص دارد.

و هیچ نخوانده و ندیده ایم که در روز قیامت و زمان شفاعت سایر پیغمبران درحق امت خودشان هم لب بشفاعت برگشایند، بلکه امید همه أهل محشر بشفاعت حضرت خاتم الانبياء صلی الله علیه واله وسلم، است.

و در اینجا می گوئیم اهل بهشت را باین نعمت های بهشتی که در قرآن و اخبار مذکور است، بتمامها کامکاری است، و هيچ يك را ما نتوانیم تأويل و انکار نمائیم.

و از اینکه بگذریم نفوس وعيون را برحسب لیاقت و صفا و استعداد و شرف مراتب عاليه ساميه است، لاجرم باندازه شایستگی خودشان بآنچه نفوس ایشان خواهانست، یا عیون ایشان متلذذ تواند شد، خواه از تنعمات ظاهریه یا باطنیه روحانيه معنويه إلهيه بشفاعت شفيع يوم القيامه کامکار، و بعالم ترقی رهسپار می گردند.

و از این جمله که برتر شویم بر حسب فضل و کرم بیرون از حدو حصر و تناهى إلهى و شفاعت حضرت رسالت پناهی، بموجب نیل بدرجات عاليه و نفوس شريفه و أرواح مكرمه و أنوار جليله بآنچه بالفعل بیرون از ادراک این عقول، و تصور این نفوس، بلکه در درجات مرتبه و مشخصه و معینه بهشت، که در هر درجه افزون از درجۀ سابق، و از خطور در نفوس که هنوز مستعد آن مقام نشده اند می باشد، متدرجاً ساخته و مستعد و آماده ادراک آن می شوند.

مثلا تلذذات نفسانی قبل از تلذذات و مدرکات عيونيه ایست که راجع ببصيرت قلبیه است، و تلذذات سمعیه که راجع بهوش و احساس حالات باطنیه معنویه است، بعداز تلذذات عیونیه است، قبل از آن تلذذات و تنعمات شريفه معنويهإلهيه است که بر قلب هیچ بشری خطور ننموده است.

و از کمال فضل و عطوفت و رحمت و رأفت الهى، اين مقام والای شفاعت را که برترین مقامات مخلوقه متصوره است، بحبیب خود خاتم النبيين و المرسلين عطا -

ص: 209

فرموده است که مخلوق خدای را از ابتدای خلقت شفیع ترقی و تکمیل شود.

و بهمین نهج از زمان ورود بعالم کیانی، تا ادراك عالم جاودانی، و بهشت یزدانی، و در بهشت از هر درجه و عالمی بدرجه عالم دیگر ارتقاء دهد و کمال بخشد تا بآنجا که «ولا خطر على قلب بشر، و حتى أجعلك مثلى» كه برترين مراتب ترقی و متصورات این مخلوق است، نایل نماید، ومعنى سيد الانام و شأن و علت آن و مقام محمود که تمام مخلوق بلا استثناء نگران باشند.

و اختصاص علم شفاعت که بدست مبارك آن حضرت، و نیز محض شرافت و جلالت آن حضرت فرزند آیتش حضرت صدیقه طاهره نیز شفیعه روز قیامت است و بجائی می رسد که چون قهر و غضب الهی شعله می کشد، رسول خدای بترتیبی که در کتب اخبار مسطور است، شفاعت صدیقه طاهره را خواستار می شود.

و از آنجا مقام و منزلت جده سادات صلوات الله عليها معلوم می شود که هيچ يك از انبياى عظام عليهم السلام را بهره نیست، ثابت و ظاهر شود «فلله الحمد والمنة» كه مخلوقی ضعیف را در سایه چنین شفاعتگری استعداد ادراك این درجات معنويه و ظاهریه ساخت، صلى الله عليه وعلى آله الطاهرين.

و هم درآن کتاب در ذيل آيه شريفه «ويسئلونك عن ذى الفرنين قل سأنلوا عليكم منه ذكراً» (1) از إبراهيم بن عبدالحميد مسطور است که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام فرمود: «ملك ذو القرنين وهو ابن اثنتا عشر سنة، وملك في ملكه ثلاثين سنة» ذو القرنین در سن دوازده سالگی پادشاه شد، و سی سال در پادشاهی بزیست.

وهم جبرئيل بن محمد از موسی بن جعفر روایت می کند، و خبر را بحضرت أبي عبدالله علیه السلام می رساند که فرمود: ذوالقرنین صندوقی از قواریر و بلور باخود حمل داد، و از آن پس حمل نمود در مسیر خود، چندانکه خدای می خواست، از -

ص: 210


1- سوره کهف، آیه 82.

آن پس بکشتی نشست.

و چون بموضعی از دریا منتهی شد، با اصحاب خود گفت: مرا سرازیر کنید و هر وقت ریسمان را جنبش دادم مرا بیرون بیاورید، و اگر ریسمان را حرکت ندادم «فارسلونى الى آخره» مرا بآب بفرستید تا بقعر دریا برسم.

پس اصحابش او را بدریا درآوردند و ریسمان را با او بفرستادند بقدر سیر چهل روز، و در این حال زننده بپهلوی صندوق همی زد و می گفت: ای ذوالقرنین کجارا اراده داری؟ گفت: همی خواهم بملك پروردگار خودم، در دریا نگران شوم، چنانکه ملك او را در بیابان بدیدم.

پس آن شخص گفت: ای ذوالقرنین این موضعی که تو در آن هستی «مرفیه نوح زمان الطوفان فسقط منه قديم فهو يهوى في قعر البحر إلى الساعة لم يبلغ قعره» نوح علیه السلام، در زمان طوفان باينجا رسید و تیشه از وی در اینجا بیفتاد و آن تیشه از آن زمان تاکنون، در آب فرو می رود، و تا این ساعت، تک دریا را ادراك نكرده است.

اما چون ذوالقرنین این کلام را بشنید ریسمان را حرکت داد و بیرون آمد.

معلوم باد در این روز دوشنبه دهم جمادی الاولی سال یکهزارو سیصدو چهلم هجری نبوی صلی الله علیه واله وسلم، جناب فضایل نصاب آقا شیخ محمد واعظ، ولد جناب مستطاب آقای میرزا حاجی آقا واعظ که در همین اوراق سابقه، و مناظره ایشان با یکی از علمای عامه سبقت نگارش یافت.

و آقا شیخ محمد مذکور هنوز در مراحل زندگانی سال بیست را طی نکرده و دو این آغاز من شباب نظر بلیاقت و کیاست و استعداد فطری و اشتیاق بفنون مانند وعاظ پنجاه ساله بر منبر واعظان صعود کرده و بر شیعت و روش و طمانینه و بلاغت و احاطه پدر بزرگوار خود از عهده تقاضای منبر وعظ و مآثر و متانت و مصائب حضرات معصومین ابرار صلوات الله عليهم بر می آید.

و چند سال است با خود این بنده، مراوده می نماید، و در ایام روضه خوانی منزل این بنده مستفیض می فرمایند، بقانون اغلب ایام بملاقات بنده بیامدند.

ص: 211

و ضمناً بواسطة صدق مودتی که دارند، اظهار کردند که تسخیر جن نموده ام، و چند سال ریاضت و مشقت کشیده و امتحان های بس مهیب و آزمایش های بس موحش داده ام، که شاید هرکسی را تاب و طاقت و جرأت ديدار آن غرائب و اشکال مختلفه سباع و مخاطر نباشد، تا بتسخیر جن نائل شدم.

و هم دعائی را آموخته ام که چون بخوانم از چشم ها پوشیده مانم، یا اموال مسروقه يا مدفونه يا أرواح، یا امور مخفیه و اسرار مكنونه يا أحوال آتیه را ظاهر نمایم و این سخنان را کراراً مذکور می داشتند، و بنده هم از دیگران چون بسیار شنیده و کذب آن را دیده بودم مساعدتی نداشتم.

اتفاقاً روزی که در بازار آهنگرها عبور می دادم، درطی راه با من مصادف و مصاحب شده نزديك بچهار سوق بزرگ با شخصی ملاقات و مشغول مقالات گردیده من براه خود برفتم و از ایشان جدا ماندم.

فردای آن روز بمنزل من آمده گفتند: از آنجا که از هم جدا شدیم دیگر مرا دیدید؟ گفتم: ندیدم، گفتند: همه جا با شما بودم و تا بچهار سوق كوچك منفصل نشدم، و بعضی نشانی ها از من با دیگران دادند که همه مقرون بصدق بود، وحال اینکه من از آنجا که از ایشان انفصال گرفتم تا آنجا که یاد کردند أبداً ایشان را ندیده بودم و می توانم گفت ادعای ایشان را درباب ادعای خفا مردود نمی شاید شمرد.

و در همان وقت سه پارچه کوچک از کاغذ پاره کرده یکی را بمن دادند گفتند: هرچه می خواهید بر یکی بنویسید و آن را پیچیده ملفوف این دوپاره دیگر کرده بمن بدهید، تا بگویم چه نوشته اید، نوشتم و بایشان داده درحالتی که در هنگام نوشتن روی ایشان بجانب من نبود.

و چون بایشان داده و کرسی در میانه فاصله و از من دور بودند، دست خود را از پشت سرخود دراز کرده همچنان از زیر عبای خود در طرف پشت کمر خود نگاه داشته با اینکه نمی دانستند ملفوف کدام و لفافه کدام است، بقدر ده ثانیه تأمل یکی را بمن دادند و گفتند: این سفید است.

ص: 212

بعداز لحظه یکی دیگر را همان طور از پشت سر خود از زیر عبا بیرون آورده بمن دادند و گفتند سفید است.

بعداز آن همان طور که روی بدیگر سوی کرده بودند، پاره سوم را بیرون آورده «متوجهاً إلى السماء» دعائى خوانده بمن دادند و گفتند: در سطر اول فلان عبارت و دوم و سوم فلان عبارت را نوشته اید.

بدون کم و زیاد تا سه مرتبه امتحان کردم و بهمان ترتیب اول پیچیدم و دادم و گرفتم و مکتوب را بدون یک حرف کم و زیاد خط بخط و سطر بسطر گفتند، حتى اگر نقطه یا حرفی سیاه شده بود می گفتند در فلان سطر فلانجا سیاه شده است. یا درست خوانده نمی شود.

اتفاقاً دو روز قبل جناب مستطاب علام فهام فقيه نبيه آقای شیخ علي ملقب بشیخ العراقین، که از فحول علمای نجف اشرف و عتبات عالیات و پسر مرحوم جنت آشیان رئیس الشیعه آقای حاج شیخ زین العابدين حجة الاسلام مازندرانی اعلی الله مقامه می باشند.

و چندین سال است خود ایشان و دو برادر محترم ایشان جناب مستطاب ذخر العلماء فقيه - عالم آقای حاج شیخ محمد مشهور بحایری متولی مسجد مرحوم مبرور حاج میرزا حسین خان سپهسالار اعظم علیه الرحمه، و دیگر جناب مستطاب رئيس الفقراء فخر العلماء والفضلاء آقای حاج شیخ عبدالله سلمهم الله تعالى عن مكايد الزمان و مصايد الشيطان در دارالخلافه طهران مقیم و ساکن هستند، و روزنامه مشهور برهنما از نتایج طبع شریف جناب آقای میرزا آقا بزرگ ولد نبيل جناب آقای شیخ العراقين است، بمنزل بنده تشریف آورده.

چنانکه از این پیش درطی این کتب مبارکه بذكر اسامی شریفه وحالات ظریفه ایشان و مرحوم مغفور آقای حاج میرزا حسین، برادر مهتر ایشان، که از ثالث اعاظم علمای اسلام و همیشه مقیم کربلای معلی بودند، و یکی دو سال قبل وفات نمودند، از مراتب الطاف این برادران معظم باین بنده و این خاندان اشارت رفته است مراوده -

ص: 213

نامه در میانست.

و جناب فضایل مآب عالم نبيه آقای آشیخ عبدالعزيز ولد مرحوم مبرور آقا شيخ تميل حسن مجتهد ابن مرحوم مشکور آقا شیخ عبدالعلی عالم عیلم، و جناب غفران مآب اغطم المشايخ والعلماء الأعلام، فرد أيام فريد شهور و أعوام آقای شیخ محمد حسن بن شیخ باقر نجفى المسكن والمد فن صاحب كتاب جواهر الکلام که از طرف ما درهم بأكبر المشايخ الكبار مرجع الأنام شيخ كبير أعلى الله مقامه مي رسند، نیز با جناب شیخ العراقين لازال ممدوحاً في النشأتين حضور داشتند.

و این جناب نجیب الطرفين جامع الأطراف بتأليف تذکره و کتابی کثیر المنافع والفوائد و بلیغ در احوال عموم رجال أدبية فاضل عالم فقيه نبيه و اعيان ادبا و شعرای اسلامیه شیعی مذهب در تحریر و تألیف در می آورند.

و چون از حالت و وضع روزگار و ترتيب کار من با خبر بودند، بمنزل بنده آمدند تا از معلومات و مسطورات در تذکره ناصری و غیرها امداد یافته، در تذکره خود مسطور دارند.

و چون از کیفیت و چگونگی حال آقا شیخ محمد برای ایشان بیان کردم، مشتاق آزمایش چند سؤال بهمان ترتیب مذکور از ایشان نموده جواب مطابق آنچه نوشته بودند بدون یک نقطه کم و زیاد شنودند و بر عجب و غرايب أمر افزودند، و اينك صورت آنچه نوشته شده است و ایشان ندیده طابق النعل بالنعل قرائت کرده اند، در این صفحه نوشته می شود:

أما سئوالاتى كه من نوشته ام بدین ترتیب است:

سئوال اول، امروز محمد امین خان از آمریکا آمده نزد من آمد.

سئوال دوم، روز پنجشنبه گذشته در فرح آباد بخاک پاى مبارك مشرف شدم.

سئوال سوم، حالا قدری زود است که در تمام این مطالب که دارید داخل شوید، این سه سئوال در روزی بود که ثالثی نبود.

روز دیگر که جناب شیخ عبدالعزیز هم حاضر و مشغول سئوال بودند، و بآقا شيخ محمد سابقاً صحبت این بود که اگر صلاح باشد من بعرض حضور اعلي حضرت اقدس -

ص: 214

همایون رسانیده هروقت را اجازه فرمودند، شما را بحضور مبارك مشرف می نمایم. این چند کلمه را نوشته بترتیب سابق دادم و بهمان ترتیب مذکور قرائت نمودند.

سئوال چهارم اینست، بتوسط تلفن اجازه شرفیابی بخاک پاى مبارك را مستدعي شویم.

و ایشان قرائت کرده حتی در يك نقطه که بواسطه خشك نشدن كلمه و پیچیدن آن سیاه شده گفتند در فلان سطر فلان نقطه سیاه شده است، مثل آن بود که تمام آن اوراق را در برابر چشم خود بدقت بخوانند و به بینند و بگویند.

و من این سؤالات اربعه را بهمین ترتیب که در اینجا نوشته ام، سؤالات بنده روز يك شنبه نهم شهر جمادى الأولى سنه 1340 و ایشان در صدر ورقه باین صورت نوشته اند مخفی نماناد.

و بعلاوه این سوالات، چهار سؤال هم حضرت مستطاب مروج الأحكام أجل اكرم افخم آقای مشیر افخم روحی فداه فرموده اند، و تمام هم داده شد، و در زیر این سؤالها نوشته اند سؤالات همین طور است که مرقوم فرموده اند، و جواب هم داده شده است (محمد واعظ).

و مقصود بعلاوه این سؤالات آن چند سؤال است که جناب شیخ عبدالعزيز نموده اند و در صفحه اول باین صورت مذکور است: بمنه روز دوشنبه یازدهم جمادى الأولى، بزیارت آقای بزرگوار، آقای میرزا عباسقلی خان مشیر افخم أيده الله، و در کتاب خانه مبارکه ایشان بخدمت آقاي أجل أفضل ميرزا مشرف شدم، محمد واعظ طهرانی محظوظ و فائز حقیر از ایشان سه سؤال باین ترتیب نمودم، جواب مطابق سؤال از عالم غیب پرداختند، انشاء الله تعالي «يؤتى الحكمة من يشاء».

سؤال اول مطلب وزارت تمام می شود یاخیر، سؤال دوم «البقاء فى تهران خير أم الرواح إلى النجف» سؤال سوم ماندن در تهران ترجیح می دهد یا خیر، حر ره ألافل عبدالعزيز نجل الشيخ الأكبر صاحب جواهر الكلام.

ص: 215

ولأجل توضيح اين سؤالات مزبوره، هریك در ورقه مختصری نوشته شده ولفا در ضمن دو ورقه مختصر سفید بایشان دادم، بدون اینکه به بینند و ایشان ورقه مذکوره بدست می گرفتند و در تحت عباء مخفی می نمایند، بعد هريك ورقه از این اوراق ثلاث بحقیر می دهند و اخبار می نمایند که این ورقه سفید می باشد یا مرقوم هست، و بعد اخبار می دهند از عین سؤالات مذکوره بدون تغيير بزياده و نقصان.

این ورقه بهمین تفصیل نزد بنده بخط خود ایشان ضبط شد، غریب اینست که یک ورقه را که آشیخ محمد بدون دیدن خواندند، گفتند تهران را بتاء منقوطه نوشته اید.

و همچنین آشیخ عبدالعزیز گفتند، بپرسید آن مطلبی را که در نظر است بکجا می رسد، ایشان هم دعائی خوانده گفتند یا نخواهد شد یا اگر بعداز زحمت و مشقت بسيار بشود کاملا نخواهد شد، ایشان گفتند بنظر خودم هم چنین است.

بعداز آن بآقاشیخ محمد گفتند بپرسید در طهران بمانم یا نمانم، گفتند می پرسم و جواب می دهم.

روز دیگر بمنزل آقای حاج شيخ العراقین رفته بآقا شیخ عبدالعزیز گفتند: ماندن در طهران را پرسیدم، گفتند: ثمری ندارد، و خود ایشان نیز انصاف دادند که در این توقف و بود، سودی نخواهد بود، والله تعالى أعلم بالسرائر والغيوب والمحاسن و العيوب.

و بعداز این کلمات جناب آشیخ عبدالعزیز مرتجلا این دو بیت را در توصیف آقا شیخ محمد انشاء و انشاد نمودند، عبارت ایشان با این نهج بخط خودشان نزد من حاضر است، بمنه الأقدس.

أبرزت من معجز التسخير ما عجزت *** عنه العقول وحار الانس و الجان.

لو المسيح رآه كان مبتهراً *** و قر في فضله فخراً سليمان.

حرره الاقل عبدالعزيز نجل الشيخ الأكبر، صاحب جواهر الكلام هدية منه -

ص: 216

إلى الأجل الأفضل البارع في العلوم الغريبة، آميرزا محمدبن آمیرزا حاجی آقا الواعظ الطهراني عند ملاقاته معه فى مكتبه الأجل ميرزا عباس خان سپهر في يوم الاثنين 11 جمادى الاولي سنه 1340.

و هم درجلد دوم تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «لا تخف إنك أنت الأعلى» (1) از سليمان بن جعفر الجعفرى مسطور است که گفت: از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم با پدرم می فرمود: «ما رأيتك عند عبدالرحمن بن يعقوب» عرض کرد: وی خالوي من است، فرمود: آیا نمی ترسی که نازل بشود بشما نقمتی پس تمام شما را در سپارد.

«أما علمت بالذى كان من أصحاب موسى وكان أبوه من أصحاب فرعون ولما لحقت خيل فرعون موسى تخلف عنه ليعظه فأدركه موسى وأبوه براغمه حتى بلغا طرف البحر فغرقا جميعا فسئل جبرئيل عن حاله فقال غرق رحمه الله و لم يكن على رأى أبيه لكن النقمة إذا نزلت لم يكن لها عمن قارف المذنب دفاع».

و دیگر درجلد ثانی تفسیر برهان عارف ربانی سید هاشم بحرانی علیه الرحمه در ذیل این آیات شریفه «فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا إلا من تاب وآمن وعمل صالحاً فاولئك يدخلون الجنة ولا يظلمون شيئاً جنات عدن التي وعد الرحمن عباده بالغيب إنه كان وعده مأنياً لا يسمعون فيها لغواً إلاسلاماً ولهم رزقهم فيها بكرة وعشيا تلك الجنة التي نورث من عبادنا من كان تقیأ». (2)

خداوند تعالی از حال فساق و فجار که بعداز أخيار و ابرار از ذریه ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام نام پیدا شدند، می فرماید: پس در رسیدند از پس ایشان فرزندان طالح غير صالح، چه خلف بسكون لام، بمعنى عقب و بازمانده طالح. و بفتح لام، بمعنى عقب صالح است، چنانکه گفته می شود خلف سوء بسكون لام، وخلف صدق تخلف صدق -

ص: 217


1- سوره طه، آیه 71.
2- سوره مریم، آیه 60-65.

بفتح لام.

که از فرط غفلت و جهالت نماز را ترك نمودند و آرزوهای نفسانی را در انواع مناهی و معاصی پیروی کردند، و نکاح خواهران را روا دانستند.

رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرماید: این جماعت که اضاعه صلاة و نماز می نمایند، پس از شصت سال از هجرت من پیدا شوند.

راقم حروف گوید: این کلام معجز نظام اشارت بسلطنت یزید پلید و جنود و أصحاب عنود، و شهادت حضرت سيدالشهداء و أصحاب آن حضرت صلواة الله عليهم و تجرى يزيد پليد عليه اللعنة والعذاب الشديد، در ارتکاب محرمات و نواهي و ملاهي و ترك أوامر و زكاة و صلاة كماهی می نماید، و سيدالشهداء روح من سواه فداء، عين نماز و اصل اصول و فروع دین است، پس قتل آن حضرت چنانست که همه آنها را کشته و همه نوع بدع و اعمال ناشایست را زنده کرده باشند.

و نیز از این کلام معجز ارتسام می رسد که شهادت آن حضرت در سال شصتم بوده است، چه می فرماید در سال شصتم هجرت من روی خواهد داد، والله تعالى أعلم.

پس زود باشد که این جماعت که تارك صلات و تابع شهوات شدند، بجزای گمراهی و مکافات خود برسند، وهب بن منیه در تفسیر این آیه کریمه می گوید «فخلف من بعدهم خلف شرابون للقهوات لعابون بالكعبات ركابون للشهوات متبعون للذات تاركون للجماعات مضيعون للزكاة».

پس آن جماعت مذکور را در رسیدند اولادی غیر صالح و طالح که تمام ایام و لیالی خود را بخمر و خمار و قمر و قمار و آشامیدن می ارغواني، و ادراك لذات شهوانی، و نرد و شطرنج بازى و ترك جماعات و نمازهای بجماعت و تضییع زکاة و حقوق امت بگذرانند.

و از این کلام نیز مصداقی که یزید پلید و اصحاب او وساير ملوك بنياميه و اجداد و اخلاف او وطایفه بنی عباس که در حقیقت أحفاد خناس و نسناس هستند-

ص: 218

مکشوف می آید چه وهب بن منيه از اخبار و علماء بأخبار گذشته و کتب آسمانی و پاره اسماء آینده با خبر است.

و ما باين خبر رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم و کلمات وهب از این پیش در کتاب وقایع سال شصتم هجرى واحوال سيد الشهداء صلوات الله علیهم اشارت نموده ایم.

بالجمله می فرماید مگر کسی که بازگشته باشد از معاصی و بخدا و رسول ایمان آورده، و این دال است بر اینکه مراد از آیه مقدمه جماعت کفره هستند، مگر اینکه مراد بایمان استمرار آن باشد، و کرده باشد کار شایسته، پس آن گروه تائب مؤمن جای در بهشت یابند، و هیچ از مزد ایشان کاسته و مظلوم نشوند، و بآن بهشت هایی که با اقامت یا بوستان های عدن که خدای بایشان وعده داده، درحالتی که غایب هستند از ایشان کامیاب گردند.

و محقق الوقوع است نشنوند اهل بهشت، درآن بهشت سخنی لغو و بیهوده و باطل و بی فایده، بلکه سلام که موجب سلامتی است بشنوند، مرایشان راست روزی ایشان در بهشت بامداد و شبانگاه یعنی در طرفین روز ایشان را نعمت های بهشتی بخورانند، یعنی روزی دو نوبت بخورند، چه در جنت آفتاب و ماه و روز و شب نخواهد بود، این بهشت موعود آن بهشتی است که باقی می داریم برای بندگان متقی و پرهیزگار خود.

از عیسی بن داود نجار مرویست که از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهما السلام پرسیدم از این آیه شریفه «اولئك الذين أنعم الله عليهم من ذرية آدم و ممن حملنا مع نوح ومن ذرية ابراهيم و اسرائيل وممن هدينا واجتبينا إذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجداً وبكياً» (1) و این آیه مقدم است بر آن آیات که مذکور نمودیم.

حضرت كاظم علیه السلام فرمود: «نحن ذرية إبراهيم و نحن المحمولون مع نوح -

ص: 219


1- سوره مریم، آیه 59.

ونحن صفوة الله، مائیم ذریه ابراهیم و مائیم آنانکه خدای با نوح حمل نمود و مائيم صفوة الله، شاید کنایه از این باشد که خود کامل و خاص و خلاصه این مقصود و مذكور ما می باشیم.

و أما قول خداى «وممن هدينا واجتبينا فهم و الله شيعتنا الذين هداهم الله لديننا فحيوا عليه و ماتوا عليه» سوگند بخدا این راه یافتگان و برگزیدگان الهی شیعیان ما هستند که خدای تعالی هدایت و راهنمایی بدین ما فرموده است و ایشان بر این دین زندگانی نمودند و بر همین عقیدت ثابت بمردند و جماعت شیعه را بعبادت و خشوع و رقت قلب توصيف فرمود.

پس فرمود: «إذا تتلى عليهم آيات الرحمن خروا سجداً و يکیا» پس از آن خداوند عزوجل فرمود: «فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات قوف يلقون غياً و هو جيل من صفر يدور في جهنم» یعنی غی عبارت از کوهیست از صفر که بر گردا گرد جهنم دایر است.

بعداز آن خداى عزوجل فرمود: «إلا من تاب» مگر کسی که تائب گردد «من غش آل محمد و آمن و عمل صالحاً» از مخالفت آل محمد صلی الله علیه واله وسلم و ایمان بیاورد و کار نیکو نمايد «فاولئك يدخلون الجنة ولا يظلمون شيئا إلى قوله: وكان تقياً»

و دیگر در آيه شريفه: «إن في ذلك لآيات لا ولى النهی» (1) بدرستی که در این علامات و نشانه هایی است برای خداوندان خرد از داود نجار از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر سلام الله عليهما در آیه مذکوره مرویست که فرمود:

«وهم الأئمة من آل محمد صلی الله علیه واله وسلم، مقصود از خداوندان خرد همان حضرات ائمه از آل محمد صلی الله علیه واله وسلم می باشند «وما كان في القرآن مثلها» و هرگونه آیتی که در قرآن مجید مانند این آیه باشد، همین معنی را دارد و مصداق آن ایشان می باشند.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه وافی هدایه «منها خلقناكم وفيها تعيدكم -

ص: 220


1- سوره طه، آیه 56.

ومنها نخرجكم تارة اخرى» (1) از زمین آفریدیم شما را و پس از مرك باز می بریم شما را بزمین به تفكيك اجزاء و از زمین بیرون می آوریم شما را بتأليف اجزاء متفتته مختلطه بخاك بصورت سابقه ورد روح بآن بار دیگر برای حساب وجزا.

و هم درکتاب مزمور در ذیل آیه شریفه «يومئذ يتبعون الداعي لاعوج له وخشعت الأصوات للرحمن فلا تسمع الاهمساً» (2) روزی که برکنده و پراکنده گردد، زمین پیروی کنند تمامت مردم خواننده خود را که اسرافیل باشد هیچ میل و کجی نباشد آن داعی را یعنی هیچ کس نتواند از دعوت آن منحرف شود. و بالجمله در اجابت دعوت و انقیاد او یکسان باشند و پست گردد آوازها بسبب عظمت ومهابت الهى لاجرم نشنوی در آن روز مگر آوازی نرم و سخنی آهسته.

از عيسي بن داود مرويست که از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام خبر داد که فرمود: از پدرم از قول خداوند عزوجل «يومئذ يتبعون الداعى لاعوج له» پرسیدم فرمود: داعی امیرالمؤمنين علیه السلام است.

و هم در آن کتاب جلد ثانی تفسیر برهان بعداز آیه مذکوره در ذیل این آیه شريفه «يومئذ لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن ورضى له قولا *يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم ولا يحيطون به علما *و عنت الوجوه للحي القيوم وقد خاب من حمل ظلما *ومن يعمل من الصالحات وهو مؤمن فلا يخاف ظلماً ولا هضما» (3) آن روز سود نداشته باشد، درخواست کسی مگر شفاعت کسی که دستوری دهد مر او را در شفاعت کردن خداوند بخشاینده و پسندیده دارد برای او سخنی را برای شفاعت و بجهت مكانت

و منزلت او در حضرت احدیت از انبيا وأوليا و صديقين و شهيدان و صالحان ما يعنى چنین است که مگر کسی را مأذون در شفاعت نمودن او باشد خوشنود باشد، خدا از اینکه شفاعت او را بکند.

ص: 221


1- سوره طه، آیه 57.
2- سورة طه، آیه 107.
3- سورة طه، آیه 111 - 108.

می داند خدا آنچه پیش روی آدمیان است از امور آخرت و آنچه پس ایشان است از کارهای دنیا و آنچه پیش ایشانست از احوال ماضيه، و آنچه بعداز ایشانست از امور آینده و جمیع أقوال و أحوال ايشان را قبل از خلق ایشان و درحال حیات و ممات ایشان و احاطه نمی تواند جميع عالمیان بذات خدا از روی علم، و علم ایشان بمعلومات خدا نمی تواند رسید.

و در هنگامه رستاخیز تمامت مردمان در حضرت خدای خاضع و ذلیل وخاشع باشند، مانند اسیران در دست سلطان قهار، و بدرستی که بی بهره و نومید گشت از رحمت رحمن هر کس بار ظلم را حمل کرد و به پهنه رستخیز آورد.

و هرکس پاره از کارهای ستوده و شایسته را بنماید درحالتی که بوحدت یزدان و نبوت جمیع پیغمبران ایمان داشته باشد، پس نترسد در آن روز ظلم وستم و کسر و شکستگی را در حسنات خود و نقصان در ثوابی.

از عیسی بن داود مرویست که از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر صلوات الله علیهما از این قول خداوند عزوجل «يومئذ لا تنفع الشفاعة الأمن اذن له الرحمن ورضى له قولا» سؤال کرد.

فرمود: «لاينال شفاعة محمد صلى الله عليه وآله يوم القيامة إلا من أذن له الرحمن بطاعة آل عيد ورضى له قولا وعملا فحى على مودتهم ومات عليها فرضى الله قوله و عمله فيهم» پس از آن فرمود: «وعنت الوجوه للحي القيوم وقد خاب من حمل ظلما لأل محمد كذا نزلت» بعد از آن فرمود: «و من يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا يخاف ظلماً ولا هضما» فرمود: مؤمن باشد محبت بر آل محمد صلی الله علیه واله وسلم، و بغض و دشمنی با دشمنان ایشان.

وهم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «فستعلمون من أصحاب الصراط السوى و من اهتدی» (1) پس زود است که شما را در قیامت معلوم افتد که در نفس الأمر -

ص: 222


1- سوره طه، آیه 135.

کیستند از ما و شما خداوندان دین مبین و کیست راه یافته بحق.

از عیسی بن داود نجار مرویست که گفت حضرت أبي الحسن موسى جعفر عليهما السلام فرمود از پدرم از این قول خداوند عزوجل «فستعلمون من أصحاب الصراط السوى و من اهتدى» سؤال کردم فرمود: صراط همان قائم علیه السلام «و مهدی من اهتدى الى طاعته» می باشد، و مانند آن در کتاب خداوند عزوجل است «و إنى لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحاً ثم اهتدى» فرمود: «إلى ولايتنا».

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «لقد أنزلنا إليكم كتاباً فيه ذكركم أفلا تعقلون» (1) از عیسی بن داود از حضرت أبي الحسن موسى بن جعفر صلواة الله عليهما مروى است که فرمود: «الطاعة للامام بعد النبی صلی الله علیه واله وسلم».

و دیگر در همان جلد دوم تفسیر برهان در ذیل آيه «ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الأرض يرثها عبادى الصالحون * ان في هذا لبلاغاً لقوم عابدين» (2) بدرستی که ما نوشتیم در زبور داود علیه السلام بعداز تورية، يعنى در تمام کتب آسمانی و لوح محفوظ ثبت نمودیم که زمین بهشت را بندگان ستوده من بميراث گیرند، و ابو جعفر علیه السلام فرموده است که مراد اصحاب مهدی علیه السلام هستند، بدرستی که در آنچه مذکور شد از اهلاك كافران طالح و دوست مؤمنان صالح و أخبار ومواعظ و مواعید در این سوره مبارکه هر آینه کافی است، مر گروه پرستندگان را.

از عیسی بن داود مرویست که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود: در این آیه شریفه مذکوره «آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين ومن تابعهم على منهاجهم والأرض أرض الجنة» مقصود از عبادی الصالحون آل محمد صلوات الله عيلهم، و مراد از ارض، زمین بهشت است.

و دیگر در همان جلد دوم در ذیل تفسیر آیه شريفه «أذن للذين يقاتلون -

ص: 223


1- سوره انبیاء، آیه 10.
2- سوره انبیاء، آیه 106 - 105.

بأنهم ظلموا وأن الله على نصرهم لقدير الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق إلا أن يقولوا ربنا الله ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع وصلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيراً ولينصرن الله من ينصره ان الله لقوى عزيز * الذين إن مكناهم في الأرض أقاموا الصلوة وآتوا الزكوة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر والله عاقبة الامور». (1)

دستوری داده شد، کارزار نمودن مر آنان را که خواهنده کارزار با کفار هستند، بسبب اینکه ظلم و جور از کفار یافته اند و بدرستی که خداوند تعالی بر نصرت مؤمنان مظلوم و اصحاب رسول خدای توانا و قادر است.

و این رخصت مقاتلت برای آن کسانیست که ایشان را از سراها و منزل خودشان در مکه معظمه بیرون کردند بناحق و حال اینکه چیزی از ایشان صادر نشده بود که مستوجب اخراج ایشان باشد، مگر اینکه می گفتند پروردگار ما خداوند است و بیگانگی او اقرار می نمودند.

و اگر نه چنان بودی که دفع می کرد خدای مردمان را پاره بپاره به تسلیط مؤمنان از مردمان را بر کافران، هر آینه بسبب استیلای كافران مشرك برملل مختلفه و بر متعبدان ایشان خراب کرده می شد، صومعه های رهبانان أيام شریعت عیسی علیه السلام در صحراها و کوهسارها، و کلیساهای ترسایان زمان عیسی در بلدان و قری، و کلیساهای یهودان در زمان موسی علیه السلام.

و تسمیه آن بصلوات بجهت وقوع صلوات است در آن، و معانی دیگر هم نوشته اند، و مسجد مسلمانان در آخر الزمان که همیشه یاد کرده می شد در این مساجد و معابد نام خداوند و دود و مسجود معبود بسیار و اوقات بی شمار و هر آینه یاری دهد خدای کسی را که دین او را یاری می دهد، بدرستی که خدای توانا است بر نصرت مؤمنان و بر همه کس غالب است و هرکسی را بخواهد غلبه می دهد.

و جماعت رخصت یافتگان کسانی هستند که اگر قدرت و مکانت پایشان -

ص: 224


1- سوره حج، آیه 42 - 40.

بدهیم در زمین و زمام حکومت در کف کافی ایشان گذاریم بپای دارند نماز را به تعظيم ما و بدهند زکاة مال را در مساعدت بندگان ما و امر فرمایند به نیکوئی و بازدارند مردمان را از زشتی و مر خدای را باشد پایان و سرانجام همه کارها.

از عیسی بن داود از حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر از پدر بزرگوارش جعفر صادق علیهم السلام در این آیه شریفه مذکوره تا (كثيرا)ً مرویست که فرمود: «هم الأئمة الأعلام و لولا صبرهم وانتظارهم الأمر أن يأتيهم من الله القتلوا جميعاً».

شرف الدین نجفی در معنی این عبارت که فرمود: ایشان ائمه هدى صلوات الله عليهم هستند، می گوید: بیانش اینست خداوند سبحان دفع می فرماید پاره مردمان را پس مدفوع عنهم و کسانی که خدای دست مخالفان را از ایشان دفع می فرماید حضرات ائمه علیهم السلام هستند و دفع کرده شدگان همان جماعت ظالمان هستند.

و قول امام علیه السلام «ولو لا صبرهم و انتظارهم الأمر أن يأتيهم من الله لقتلوا جميعاً» باين معنی است که اگر به صبوری ایشان بر تکذیب و اذیت و انتظار ایشان از خداوند در رسیدن فرج آل محمد صلی لله علیه واله وسلم و قیام قائم علیه السلام بودی، همانا قیام می ورزیدند، چنانکه دیگران قیام می کردند و اگر قیام می نمودند بجمله کشته می شدند، و صومعه ها و کلیساها و صلوات و مساجد ویران می گشت و خرابی اینها سبب تعطیل شرایع سه گانه شریعت موسی و عیسی و محمد صلى الله عليهم اجمعين می شد، زیرا که شرایع جز بكتاب قیام نگیرد، و كتاب محتاج بتأويل است و تأویل را جز خداوند نمی داند.

و هم در آن کتاب در تفسیر آیه شریفه مذکوره از حصین بن مخارق از امام موسى بن جعفر علیه السلام مرویست که فرمود: «نحن هم» ما جماعت ائمه عبارت از ایشان هستیم که «إن مكناهم» تا آخر آیه نوشته شد.

و هم از عیسی بن داود مرویست که گفت: حدیث فرمود ما را موسى بن -

ص: 225

جعفر از پدرش از جدش صلوات الله عليهم که این آیه شریفه «إذن الذين يقاتلون» و تلاوت فرمود تا «والله عاقبة الامور نزلت في آل محمد خاصة».

و نیز در ذیل آیه شریفه مسطوره «الذين إن مكناهم تا و إن يكن بوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و ثمود» (1) از حسین بن مخارق از امام موسی ابن جعفر علیها السلام مرویست که فرمود: «نحن هم».

و نیز از عیسی بن داود مرویست که امام ابو الحسن موسى بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود: «كنت عند أبي يوماً في المسجد» روزی در مسجد درخدمت پدرم حضور داشتم.

ناگاه مردی بحضرتش بیامد و در حضور مبارکش بایستاد و عرض کرد: يا ابن رسول الله «أعيت على آية في كتاب الله عزوجل» در معنی و تأویل آیتی از کتاب خداوند عزوجل درمانده ام و بر من دشوار افتاده است، و از جابربن يزيد از آن آیه سؤال کردم، جابر مرا بحضرت تو ارشاد نمود، فرمود «ماهی» آن آیه کدام است؟ عرض کرد: قول خدای عزوجل: «الذين إن مكناهم في الأرض أقاموا الصلوة وآتوا الزكوة و أمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر والله عاقبة الأمور».

پس پدرم فرمود: بلی درباره ما نازل شد، و این معنی نزول آیه برای این بود که فلان و فلان طایفه که با این دوتن بودند و نام ایشان را ببرد، و بحضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم اجتماع ورزیدند، و عرض کردند يا رسول الله «إلى من يصير هذا الأمر بعدك فوالله لن صار إلى رجل من أهل بيتك لنخافهم على أنفسنا، ولوصار الى غير هم فلعل غيرهم أقرب و أرحم بنامنهم».

این امر خلافت و وصایت بعداز تو بکدام کس می رسد؟ سوگند باخدای اگر اینکار بمردی از اهل بیت تو برسد، هر آینه بر جان ایشان ترسانیم -

ص: 226


1- سوره حج، آیه 23.

و اگر بغیر ایشان برسد، شاید کسانی که جز اهل بیت تو باشند نزدیکتر و رحیم تر باشند، بما از ایشان.

«فغضب رسول الله صلی الله علیه واله وسلم من ذلك غضباً شديداً ثم قال: أما والله لو آمنتم بالله وبرسوله ما أبغضتمو هم، لأن بعضهم بعضى و بعضى هو الكفر بالله، ثم لميت إلى نفسى فوالله لئن مكنهم الله فى الأرض ليقيموا الصلوة وليؤتوا الزكوة و ليأمروا بالمعروف و لينهوا عن المنكر».

رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم از کلمات ایشان سخت در غضب شد، پس از آن فرمود: همانا سوگند بخدای اگر با خدا و رسول خدای ایمان داشتید، اهل بیت رسول را دشمن نبودید، زیراکه دشمنی با آنها دشمنی با من، و دشمنی با من کفر بخداوند ذوالمن است، پس از آن بمرگ خودم خبر می دهم، پس قسم بخداوند اگر خدای تعالی اهل بیت مرا در زمین حکومت و تمکین دهد، هر آینه نماز را بپای می دارند و زکاة را می پردازند و به نیکی فرمان می دهند و از نکوهیده باز می دارند.

«إنما يرغم الله انوف رجال يبغضوني و يبغضون اهل بیتی و ذریتی» جز این نیست و نخواهد بود که خداوند متعال بینی کسانی را که دشمن من و دشمن اهل بيت و ذرية من بر خاک مذلت و هوان و نکبت و مارکت و بوار بخواهد ماليد.

«فأنزل الله: وإن يكن بوك فقد كذبت قبلهم» تا آنجا که «فكيف كان نکیر» (1) و از این پیش باین آیت مبارك اشارت شد.

معلوم باد از این آیه شریفه مذکوره و کلمات رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم در جواب مخالفین و معاندین باز نموده آید که حب اهل بیت علیهم السلام اصل ایمان، و بغض ایشان عین کفر و کفران و حقیقت سرکشی و عصیان است و نماز رأس عبادات و جامع آن، و زكاة عين عبادت و موجب آبادی و اساس و پایه آسایش و مایه آرامش خلق کیهان و آبادانی جهان.

ص: 227


1- سوره حج، آخر آیه 33.

و امر بمعروف و نهی از منکر باعث نطاق نظام جهان و قوام جهانیان و تکمیل آثار بشریت و تزیین آیات مردمیت و سلامت و سفیدی روی وستودکی خوی و برافراختن علم سعادت و فرود افکندن درفش حیوانیت و سبعیت و شقاوت و ذلت دنیا و آخر تست و از اینست که رسول مهیمن قدوس این چهار را بر زبان حکمت بنیان روان داشت.

و دیگر در همان کتاب در ذیل آیه شریفه «فكأين من قرية أهلكنا ها وهي ظالمة فهى خاوية على عروشها و بئر معطلة و قصر مشيد». (1)

بسا از دیه و از شهر که ما مردمش را هلاک ساختيم و ايشان مشرك و کافر بودند، و آن عمارات همه سرنگون و ویران بیفتاد و از سکنه و مزینات و آنچه در آن در آن بود از صر صر دواهی خالی گردید، و بسا چاه ها که از آب کشیدن از آن معطل و بیکار بماند و کسی باقی نماند که آب بجوید و آب بکشد و با کوشک های بلند و کاخهای استوار که خراب شد.

از علی بن جعفر از برادر والا گهرش موسی بن جعفر صلوات الله عليهما مرویست که فرمود: «البئر المعطلة هو الامام الصامت، و القصر المشيد الامام الناطق» چاه معطل یعنی آن منبعی که از آن استفاضه نمی شود، بمعنی امام صامت و ساکت است و قصر استوار که منشأ خیر و آثار است امام ناطق و گوینده است.

ممکن است امام ناطق آن امامی است که معاصر امام زنده باشد که مكلف بسكوت و استماع است، یا بسبب شدت تقيه يا عدم مستمع ساكت بماند، و معاصران از عدم سعادت خودشان از وجود مبارکش بهره ور و کاملا مستفید نشوند.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «و الذين هاجروا في سبيل الله ثم -

ص: 228


1- سوره حج آیه، 44.

قتلوا أو ما توا ليرزقنهم الله رزقاً حسناً و ان الله لهو خير الرازقين». (1)

از عیسی بن داود مرویست که حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما در این آیه شریفه فرمود: «نزلت فى امير المؤمنين خاصة» این آیه شریفه درحق اميرالمؤمنين صلوات الله عليه مخصوصاً وارد شده است.

و هم در آن کتاب دوم تفسیر برهان در ذیل آيه شريفه «ذلك ومن عاقب بمثل ما عوقب به ثم بنى عليه لينصرنه الله إن الله لعفو غفور» (2) از عيسى بن داود مرویست که حضرت امام فرمود پدرم فرمود: از پدرم محمدبن علی علیهم السلام بسیاری این آیه شریفه مذکوره را قرائت می کرد.

پس عرض کردم: ای پدر، فدایت بگردم «أحسب هذه الآية نزلت في امير المؤمنين الخاصه» چنان می دانم که این آیت وافی دلالت درباره امیرالمؤمنين صلوات الله عليه خاصه وارد شده است.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «حتى إذ اجاء أحدهم الموت قال رب ارجعون لعلى أعمل صالحاً فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ إلى يوم يبعثون». (3)

تا چون در رسید یکتن از این جماعت را مرگ گوید: پروردگارا بازگردان مرا شاید بکنم کاری شایسته در آنچه ترک نمودم، حاشا که باز گردد این کلمه ایست که او خود گوید و از پس ایشان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند.

از ابو ایوب سليمان بن مقبل مدينی مرویست که حضرت موسی بن جعفر از پدر صادق خود، جعفربن محمد علیهم السلام روایت نمود، که فرمود: «إذامات الكافر شيعة سبعون ألف ملك من الزبانية إلى قبره، وأنه ليناشد حامليه بصوت يسمعه كل شيء إلا التقان يقول: لو أن لى كرة فأكون من المؤمنين عنها».

ص: 229


1- سوره حج، آیه 57.
2- سوره حج، آیه 59.
3- سوره مؤمنون، آیه 102- 101.

چون شخص کافر بمیرد هفتاد هزار فرشته از زبانیه یعنی دوزخ بانان باوی همراه شوند تا بگورش برسانند و آن مرده آنان را که حامل او هستند با آوازی سوگند دهد که همه چیز آن صوت را سوای جن و انس بشنود و همی گوید کاش مرا دیگر باره بدنیا بازگشتی بود، تا از جمله ایمان آورندگان می شدم.

«يقول رب ارجعون لعلى أعمل صالحاً فيما تركت، فتجيبه الزبانية، كلا إنها كلمة هو قائلها» می گوید از کمال تحسر و اندوه بر عدم ایمان و طاعت رحمن پروردگارا بازگردان مرا بدنیا و این سخن را مکرر کند برای تدارك مسافات شاید در ازای آنچه فوت نموده ام و بتقصیر رفته ام کاری شایسته بجا آورم.

حاشا که باز گردد، بدرستی که این طلب بازگشت سخنی است که بواسطه فرط تحسر و تأسف و ندامت می گوید، و اثر اجابت بر آن مترتب نمی شود، و از پس این مشرکان را مانعی است برای میان ایشان و رجعت تا روزی که برانگیخته شوند.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «الزاني لا ينكح إلا زانية أو مشركة و الزانية لا ينكحها إلا زان أو مشرك وحرم ذلك على المؤمنين». (1)

محمدبن اسماعيل گوید: می شنیدم مردی از حضرت ابی الحسن علیه السلام می پرسید از اینکه مردی زنی را بعنوان متعه تزویج نماید و بر وی شرط کند که «لا يطلب ولدها» و از آن پس آن زن فرزندی بیاورد و آن مرد در انکار ولد سخت گیری نمايد «و قال أيجحده إعظاماً لذلك» چون اين امر و تولد طفل را عظیم شمرده است انکار نموده است.

«فقال الرجل فان اتهمها» اگر آن مرد آن زن را آلوده تهمت سازد، فرمود: «لا ينبغي لك أن تتزوج إلا مؤمنة أو مسلمة» نمي شاید ترا که تزویج کنی غیر از زنی را که مؤمنه یا مسلمه باشد «فان الله عزوجل يقول: الزاني لا ينكح -

ص: 230


1- سوره نور، آیه 3.

الأزائية» تا آخر.

و نیز در آن کتاب در ذيل آيه شريفه «إن الذين يحبون أن تشيع الفاحشة في الذين آمن و الهم عذاب أليم في الدنيا والأخرة» (1) از محمدبن فضیل مرویست که گفت: درخدمت حضرت ابی الحسن اول علیه السلام عرض کردم: فدای تو گردم، همانا از مردی از برادران من چیزی بمن می رسد، که آن را مکروه دارم، و چون از وی می پرسم منکر می شود و حال اینکه قومی راستگوی و درست گوی از وی این خبر را بمن داده اند، مقصودش اینست که تکلیف خود را از آن پس با آن شخص یا برادر ایمانی خود بداند.

فرمود: اي محمد «كذب سمعك وبصرك على أخيك، فان شهد عندك قسامة قالوا لك قولا فصدقه وكذبهم، لاتذيين عليه شيئاً نشينه و تهدم به مروته».

سمع و بصر خود را در آنچه شنیده یا دیده درحق برادر خودت تکذیب و اگر نزد تو شهادتی مؤکد بسوگند بدهند و دربارۀ او سخنی ناشایست برانند سخن آن برادرت را تصدیق و کلام آنان را تکذیب نمای، و چیزی را که موجب نکوهش وی و انهدام ارکان مروت او باشد، شایع مساز.

تا از جمله کسانی گردی که خداوند در کتاب خودش می فرماید: بدرستی که کسانی که دوست می دارند که فاش گردانند فاحشه را درحق مردمی که ایمان آورده اند، در دنیا و آخرت بعذابی دردناك مبتلا شوند.

و دیگر در مجلد دوم برهان از اسحاق بن عمار در فضل سوره فرقان مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود: ای پسر عمار فروگذار مکن قرائت سوره «تبارك الذى نزل الفرقان على عبده» را پس بدرستی که هرکس قرائت نماید این سوره را در هر شبی، عذاب نفرماید او را خداوند هیچوقت، و حساب او را نمی کشد و منزل او در فردوس اعلی است.

ص: 231


1- سوره نور، آیه 19.

و نیز در ذیل آيه شريفه «لا تخف إنك أنت الأعلى - إلى آخرها». (1) از سليمان بن جعفر الجعفری مرویست که گفت: از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم با پدرم فرمود: «ما رأيتك عند عبدالرحمن بن يعقوب» عرض کرد: وي خالوی من است، آن حضرت فرمود: «أما تخاف أن ينزل بكم نقمة فتصيبكم جميعاً» از این نمی ترسی که نقمتی بر شما فرود آید و همه را درسپارد.

«أما علمت بالذى كان من أصحاب موسى، وكان أبوه من أصحاب فرعون، لما لحقت خيل فرعون موسى تخلف عنه ليعظه، فأدركه موسى وأبوه يراغمه حتى بلغا طرف البحر فغرقا جميعاً، فسئل جبرئيل عن حاله، فقال: غرق رحمه الله ولم يكن على رأى أبيه، لكن النقمة إذ انزلت لم يكن لها من قارب المذنب دفاع».

آیا ندانستی و خبر نیافتی بحال آن کس که از قوم موسی بود و پدر او از اصحاب فرعون بود، گاهی لشکر فرعون بموسی پیوست از وی تخلف ورزید تا او را به پند و موعظت درسپارد و حضرت موسی او را دریافت و پدر آن شخص بمراغمت او بود تا بطرف دریا رسیدند و همه غرق شدند، پس از جبرئیل از حال او بپرسیدند، گفت: غرق شد، رحمت کند خدای او را، و آن شخص بر مذهب و عقیدت پدرش نبود، لکن چون نقمت و عذاب خدای نازل شد، برای او از آن کس كه نزديك بشهر (بمعصیت کار ظ) بود دفاعی نماند.

و هم در آن کتاب در ذيل آيه شريفه «إنى اريد أن أنكحك احدى ابنتى هاتين على أن تأجرني ثمانى حجج فان أتممت عشراً فمن عندك» (2) حضرت شعیب بحضرت موسی گفت: من می خواهم یکی از این دو دوشیزه خود را در حباله نکاح تو اندر آورم، بآن شرط که هشت سال اجير من باشی، و اگر مدت را بده سال بخاتمت رسانی باختیار تو است.

از احمدبن حماد بن ابی نصر مرویست که از حضرت ابي الحسن سلام الله عليه -

ص: 232


1- سوره طه، آیه 71.
2- سوره قصص، آیه 27.

پرسیدم از این قول شعيب «إلى اريد» تا آخر آیه، موسى علیه السلام كداميك از اين دو مدت را بجای آورد؟.

«قال لوفى منهما أبعدهما عشر سنين» مدت ده سال را که از هشت فزونتر بود بجای آورد، عرض کردم: موسی قبل از انقضای مدت شرط بر زوجه خود درآمد یا بعداز انقضای مدت آن؟ فرمود: پیش از آنکه منقضی شود، عرض کردم: پس مرد تزویج می نماید زن را و برای پدر آن زن اجازه دو ماه شرط می گذارد آیا این جایز است؟

فرمود: بدرستي كه موسى صلى الله عليه نيك می دانست که بزودی این شرط را که با وی نهاده با تمام مي رساند «فكيف لهذا بأن يعلم أنه سيبقى حتى يفى له» و بتحقیق که مرد در زمان رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم بتزويج می داد بمردی بنابر قرائت سوره از قرآن و بر درهم و بر قبضه از گندم.

و هم در آن کتاب از ابن سنان مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام از اجاره پرسش کردم، فرمود: «لا بأس به إذا نصح قدر طاقته» همانا أجير داد موسی علیه السلام نفس خود را و شرط برنهاد «فقال إن شئت ثماني حجج و إن شئت عشراً» پس خداوند عزوجل نازل فرمود درحق او «أن تأجرني ثماني حجج فأن أتممت عشراً فمن عندك».

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه از ابن ابی نصر «ومن هواه بغير هدى من الله» (1) مرویست که حضرت ابی الحسن فرمود: «یعنی من اتخذ، دينه رأيه بغير امام من أئمة الهدى» و بروایت محمدبن فضيل فرمود: یعنی «من اتخذ دينه هواه بغير هدى من أئمة الهدى».

و هم در آنکتاب در ذیل آیه شریفه «ولقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون» (2) از عبدالله بن جندب مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام -

ص: 233


1- سوره قصص، آیه 50.
2- سوره قصص، آیه 51.

از این آیه مذکوره پرسيدم، فرمود: «إمام إلى إمام».

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «وابتغ فيما أتاك الله الدار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و أحسن كما أحسن الله اليك ولا تبغ الفساد في الأرض إن الله لايحب المفسدين». (1)

مؤمنان قوم با قارون گفتند: بجوی و بدست بیاور از آنچه عطا کرده است ترا خدای از غنای بزخارف دنیا سرای دیگر را و بوسیله این اموال، ثواب آن جهان را دریاب و فراموش مکن بهره خود را از مال دنیا که تحصیل آخرت را بآن توان کرد، یا اینکه در هنگام رخت بربستن از این سرای فانی برای جاودانی بهره تو افزون از کفنی نخواهم بود، و با بندگان یزدان احسان کن، چنانکه یزدان منان با تو احسان ورزید، و درطلب فساد و تباهکاری و تکبر و معاصی در زمین مباش، بدرستی که خدای تعالی دوست نمی دارد فساد کنندگان را که در دار دنیا تفاخر و تعظم کنند.

از موسی بن اسماعیل بن موسی مرویست که گفت: حديث فرمود با من پدرم، از پدرش از جدش از علی بن ابیطالب صلوات الله عليهم، در این قول خدای عزوجل «و لا تنس نصيبك من الدنيا» كه فرمود.

«لا تنس صحتك و قوتك وفراغك وشبابك أن تطلب به الأخرة» حالات صحت و قوت و توانائی و فراغت و اوقات جوانی خود را که در دنیا بهره ور شدی فراموش مکن، که از آن جمله در طلب آخرت برآئی که از آن جمله چنانکه می فرماید: «الدنيا مزرعة الآخرة».

و نیز درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «و لقد آتينا لقمان الحكمة» (2) از هشام بن حکم مرویست که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفرعلیها السلام با من فرمود: «ولقد آتينا لقمان الحكمة - قال: الفهم و العقل» یعنی مقصود از حکمت -

ص: 234


1- سورة قصص، آیه 77.
2- سوره لقمان، آیه 11.

عقل و فهم است.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «إن الله وملئكته يصلون على النبي يا أيها الذين آمنوا صلوا عليه وسلموا تسليماً». (1)

بدرستی که خدای و ملائکه خدای صلوات می فرستند بر پیغمبر عالی مقدار، ای کسانی که بخدای و فرستاده خدای گرویده اید درود بفرستید بر او و سلام دهید بر وی سلام گفتنی، گفته اند تشریف و تکریم و تعظیم خدای متعال در این آيه شريفه نسبت بمحمد صلی الله علیه واله وسلم از تعظیم آدم بسجود افزونتر است، چه خدای تعالی خود نیز در تقدیم صلوات شريك است.

در منهج الصادقين مسطور است که بعداز نزول این آیه شریفه برخی از حضرات صحابه بحضور مبارك رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم مشرف و معروض داشتند یا رسول الله ما می دانیم که چگونه ترا سلام کنیم، کیفیت صلوات را بفرمای.

فرمود: بگوئيد «اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حمید مجید، وبارك على محمد وآل محمد كما باركت على ابراهيم وآل ابراهیم انک حمید مجید».

بعداز آن فرمود: خدای تعالی دو فرشته را بر من موكل فرموده است تا هرجا که نام من برند و مستمع بر من صلوات فرستد آن فرشته ها گویند «غفر الله لك» خدا ترا بیامرزد و خدا و فرشتگان آمین گویند، و اگر صلوات نفرستد آن هر دو فرشته گویند «لاغفر الله لك» خدا ترا نیامرزد و خدا و فرشتگان آمین گویند.

و مسلم نیز در صحیح خود بأسانید خود از کعب بن عجزه نقل کرده است که بعد از نزول این آیه مبارکه اصحاب عرض کردند: یا رسول الله طریقه سلام فرستادن بر ترا می دانیم «فكيف الصلاة عليك و على اهل البيت» رسول خداى صلی الله علیه واله وسلم فرمود: بگوئيد «اللهم صل على حمد و آلمحمد كما صليت على ابراهيم و آل -

ص: 235


1- سوره احزاب، آیه 56.

ابراهيم انك حميد مجيد».

و از این حیث که مخالفین تقدیم آل را در صلوات می نمایند بر اصحاب حجت مردم شیعی است، بر این جماعت اهل سنت، و در این هیچ خلاف نمی رود که علی بن ابیطالب علیه السلام از اهل بیت مصطفی صلی الله علیه واله وسلم است.

پس خداوند تعالی در این آیه کریمه همان طور که بر مصطفی صلی الله علیه واله وسلمدرود فرستاد، بر علي بن ابيطالب صلوات الله علیه نیز فرستاده است، و مردم منصف و بی غرض را پر واضحست که آن کسی که در این حکم قرین مصطفی باشد، و در ذکر بر دیگران مقدم گردد، قیاس نمودن او را با دیگران و ترجیح دادن دیگری را بر وی از کمال سفاهت و ضلالت و بدبختی و غوایت است.

در خبر است که هرکس را بدرگاه خدا حاجتی باشد، باید که ابتدا نماید بصلوات بر محمد و آل محمد صلی الله علیه واله وسلم و بعداز آن عرض حاجت کند و هم ختم آن را بصلوات بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم نماید، همانا خداوند عزوجل از آن بزرگوارتر و کریم تر است که هردو طرف دعا را اجابت فرماید و میان را واگذار فرماید، چه صلوات بر محمد و آل محمد صلى الله عليهم در حجاب نمی ماند و در معرض قبول می افتد.

بالجمله در فضائل و خواص صلوات و كثرت فوائد و منافع آن در كتب عامه و خاصه شروح مفصله مرقوم است «اللهم صل على محمد و آل محمد الى يوم يبعثون».

از ابو یزیدبن حسن مرویست که حضرت موسی بن جعفر فرمود: حضرت صادق جعفربن عماد صلوات الله عليهم فرمود: «من صلى على النبي وآله فمعناه اى اذا صلى على الميثاق و الوفاء الذي قبلت حين قوله ألست بربكم قالوا بلي».

و از این کلام مبارك شأن و مقام صلوات برآن حضرت و آل آن حضرت و قبول پروردگاری ایزد تعالی مشروط بصلوات فرستادن و شرکت در امر توحید -

ص: 236

معلوم می شود و در حقیقت هرکس قائل بآن نباشد، قائل بر سالت خاصه نیست.

و هرکس قائل برسالت خاصه و ولایت مطلقه نباشد، قائل بتوحيد نخواهد بود.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «فلما قضينا عليه الموت مادلهم على موته إلا دابة الأرض تأكل منسأته فلما خر تبينت الجن أن لو كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا في العذاب المهين». (1)

پس از آن هنگام امر فرمودیم بر سلیمان مرگ را و او را مرده بر عصا تکیه دادند، راهنمونی نکرد دیوان را بر مرگ او، مگر جنبنده زمین یعنی ارضه که از زمین بر آمده، عصای او را می خورد، پس آن هنگام که سلیمان بیفتاد، ظاهر گردید که اگر گروه دیوان و جنیان دانای بغیب بودند مدت یکسال در چنان تکالیف شاقه که در عمل عمارت متحمل می شدند و آن زحمت و رنج را می دیدند درنگ نمی کردند و از بیم هیکل او روز و شب دچار چنان تحملات و آزار نمی شدند.

و این حدیث را چون حضرت امام رضا از حضرت امام موسیعلیهما السلام راویست در ذیل اخبار و روایات وارده از آن حضرت بخواست حضرت احدیت مسطور می آید.

و دیگر در ذیل آیه شریفه «و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هی رمیم». (2) و زد یعنی ابی بن خلف یا دیگری از مشرکین برای ما مثلی که عبارت از خورد کردن استخوان پوسیده است، بر دست و برباد دادن و بآن نفی قدرت نمودن از قادر مطلق بر زنده ساختن مردگان، و تعجب نمود درحق کسی که قائل بعث است در روز جزا و فراموش کرد یعنی با دیده دانش نظر نکرد در آفریدن ما او را، و از روی عناد و انکار گفت: کیست زنده کند استخوان ها را و بحالت نخست درآورد و حال اینکه پوسیده وریزیده شده و پوست و گوشت و اعصاب و عروق از آن رفته است.

در احتجاج از حضرت موسی بن جعفر مرويست که یهودی در حضرت -

ص: 237


1- سوره سبا، آیه 13.
2- سورة يس، آیه 78.

اميرالمؤمنين على علیه السلام عرض کرد: بدرستی که ابراهیم تا مبهوت ساخت کافری را ببرهان نبوت خودش.

علی علیه السلام با او فرمود: «لقد كان كذلك» این سخنان چنانست که گوئی و کسی که تکذیب انگیزش بعداز مرگ را می نمود گویند، ابی بن خلف محمدی بخدمت محمد صلی الله علیه واله وسلم بیامد «معه عظام نخرة فقر كه ثم قال يا تجد من يحيى ففركه العظام و هی رمیم» استخوان های پوسیده با خود داشت و آن جمله را فرو ریخت و از آن پس عرض کرد: ای محمد کدام کس این استخوان ها را زنده می کند و حال اینکه پوسیده است.

«فاتطق الله محمداً به حکم آیانه و بهته ببرهان نبوته» پس خداوند تعالی محمد صلی الله علیه واله وسلم را بآیات محکم و نشانهای استوار خود گویا کرد، و آن منکر را ببرهان نبوت آن حضرت مبهوت و سرگشته ساخت و فرمود: «يحييها الذي أنشأها أول مرة و هو بكل خلق عليم».

زنده گرداند این استخوان ها را آن کسی که بقدرت کامله بیافرید آن را نخست بار، و از عدم بوجود آورد و او بهمه آفریدها داناست، یعنی یعلم شامل خود تفاصيل مخلوقات و کیفیت خلفان را می داند، پس عالم خواهد بود بأجزاى اشخاص معینه مقدره و باعاده اعراض و قواء و فصول و اصول بهمان هیئت که پیش از آن بود و قادر است «فانصرف مبهوتا» آن شخص که منکر اعاده و بعث بود چون این کلمات را بشنید مبهوتاً بازگشت.

و نیز در آن کتاب در ذيل آيه شريفه «إنما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كن فيكون» (1) جز این نیست که شان او سبحانه وقتی که خواهد بیافریند چیزی را آنست که بفرماید مر آن را بباش بحكم من، پس بباشد آن.

از صفوان بن یحیی مروی است که در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم خبر ده مرا از اراده «من الله و من الخلق».

ص: 238


1- سوره یس، آیه 83.

فرمود: «الارادة من الخلق الضمير وما يبدو لهم بعد ذلك من الفعل، وأما من الله تعالى فارادته إحداثه لا غير ذلك، لأنه لا يروى ولا يهم ولا يتفكر وهذه الصفات منفية عنه و هى صفات الخلق فارادة الله الفعل لا غير يقول ذلك له كن فيكون، ولا لفظ و لا نطق بلسان، ولا همة ولا تفكر ولا كيف لذالك كما أنه لا كيف له فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء واليه ترجعون».

چون اراده را نسبت به خلق دهند و گویند: فلان آدمی چنین اراده کرد و چنان بخواست مقصود ضمیر است که در خاطر و دل چنین آورد و آنچه بعد از اراده کردن ظاهر شود برای ایشان مقام فعلیت است، و اما اراده چون از جانب خدای تعالی و منسوب بخدای باشد، همانا معنی اراده خداوندی همان احداث و نمایش و موجود ساختن است نه بمعنی دیگر، زیراکه برای خدای ترددی نیست و اندیشه درکار و تفکری شایسته نباشد.

یعنی این نوع ارادت محل و ترکیب و جسم لازم دارد، پس اینگونه صفات ازذات کبریا منفی و خاصه مخلوق و ممکن است، پس ارادة الله همان فعل است لاغير.

و در این امر فرماید «کن» بباش «فيكون» پس می باشد، یعنی بمحض لفظ «كن يكون» حاصل می شود و برای خدا لفظ و نطق بلسان و همي و تفكری و كیفی درکار نیست، چنانکه ذات واجب را کیفی نمی باشد «فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء و اليه ترجعون».

دیگر در آن کتاب از سلیمان جعفری مسطور است که گفت: حضرت ابي الحسن علیه السلام را نگران شدم که با فرزند ارجمندش قاسم می فرمود: برخیز ای پسرك من «فاقرأ عند رأس أخيك والصافات صفاً تستمتها» سوره مباركه والصافات را برفراز سر برادرت قرائت کن.

قاسم شروع بقرائت نمود، و چون باين كلمه «أهم أشد خلقاً أم من خلقناء (1)

ص: 239


1- سوره صافات، آیه 11.

رسید آن جوان بدیگر جهان برفت، و چون او را در قبر جای دادند و بیرون آمدند، یعقوب بن جعفر روی بآن حضرت آورد و عرض کرد: معهود ما چنان بود که چون کسی را حالت مرگ در می رسید، برفراز سرش «يس والقرآن الحکیم» را قرائت می نمودیم، و اينك ما را بفرمودی که صافات را تلاوت کنیم.

فرمود: اى يسرك من «لم تقرأ عند مكروب من موت إلا عجل الله تعالى راحته» این سوره شریفه برفراز سر کسی که دچار صدمت و رنج مرگ شده باشد، قرائت نشود جز اینکه خداوند تعالی بزودی او را راحت رساند.

و نیز در همان مجلد دوم تفسیر برهان در ذیل سوره مبارکه «ص والقرآن ذى الذكر» سوگند می خورم بحقیقت ص و بقرآنی که خداوند شرف و شهرت است.

از اسحاق بن عمار مرویست که گفت از حضرت ابی الحسن در حالی که از نماز پیغمبر در لیلة المعراج می پرسیدم تا آنجا که عرض کردم فدایت شوم آن ص که فرمان شده است از آن غسل نمایند چیست؟

فرمود: «عين يتفجر من ركن من اركان الفرش يقال له ماء الحياة» چشمه ایست که منفجر و شکافته می شود از پایه از ارکان عرش که نامش چشمه زندگانیست و این آبیست که خداوند عزوجل می فرماید «ص والقرآن ذى الذكر» بدرستي كه خداوند امر فرموده است «أن يتوضأ و يقرء ويصلّى» همانا در تفاسیر در معنی ص و لفظ آن بیانات مختلفه وارد است.

و نیز در آن کتاب از اسماعیل بن همام مرویست که حضرت ابی الحسن گفت حضرت ابی عبدالله علیهما السلام در قول خدای عزوجل «والذي جاء بالصدق و صدق به». (1) فرمود: «الذى جاء بالصدق رسول الله صلی الله علیه واله وسلم وصدق به» على بن ابیطالب علیه السلام است.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «و ما خلقت الجن والانس إلا ليعبدون» (2) از محمدبن ابی عمر مرویست که از حضرت ابى الحسن موسي بن -

ص: 240


1- سوره زمر، آیه 34.
2- سوره ذاریات، آیه 56.

جعفر علیه السلام از معنی قول رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم «الشقى من شقى في بطان امه والسعيد من سعد في بطن امه» سؤال کردم.

فرمود: «الشقى من علم الله و هو في بطن امه أنه يستعمل اعمال الأشقياء والسعيد من علم الله وهو في بطن امه انه يستعمل اعمال السعداء».

بدبخت و شقی کسی است که خداوند تعالی می داند و در علم کردگار علیم گذشته است، گاهی که در شکم مادرش می باشد که در پی کرداری بر می آید که کار مردم شقی است، و نیکبخت و سعید کسی است که خدای تعالی می داند در آن هنگام که وی در شکم مادرش جای دارد که در طلب اعمال نیک بختانست و آنگونه کردار را بجای می آورد.

عرض کردم: پس معنی کلام پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم چیست که می فرماید: «اعملوا فكل ميسر لما خلق له» بکنید و عمل نمائید همانا همه میسر و آسانست برای آنچه برای او آفریده شده است.

فرمود: بدرستی که خداوند عزوجل بیافرید جن و انس را برای اینکه عبادت نمایند خدای را، و خلق نفرمود ایشان را برای اینکه معصیت و نافرمانی او را نمایند و اینست قول خدای عزوجل «و ما خلقت الجن و الانس إلا ليعبدون» نيافريدم جن و انس را مگر برای اینکه پرستش و عبادت کنند مرا «فيسر كلا لما خلق له» پس این کار عبادت را آسان فرمود برای آنچه برای آن بیافریده است.

«فالو يل لمن استحب العمى على الهدى» پس وای برحال کسی که کوری باطن و گمراهی را بر هدایت و راه مستقیم ترجیح دهد و عبادت را بر معصیت که هردو را می تواند مرتکب شود و عقل و شعور آن را دارد که عمل خوب را بر بد برگزیند. و برتر شمارد، و در معنی این حدیث شریف مذکور در کتب تفاسیر و اخبار - معانی کثیره و بیانات مختلفه وارد است، و از این پیش درطی این کتب مبارك گاهی اشارتی رفته است.

ص: 241

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «علمه شدید القوى ذومرة فاستوى» (1) بیاموزانید پیغمبر را فرشته یعنی جبرئیل که سخت است قوت های او، یعنی وحی

بدو رسانید صاحب حصافت و شجاعت و عقل و رویت و متانت و دیانت و امانت.

در تفسیر وارد است «علمه شديد القوى» يعنى الله عزوجل، ذو مرة فاستوى، يعني رسول الله، پس از آن می گوید یاسر روایت کند که حضرت ابي الحسن علیه السلام فرمود: «ما بعث الله نبياً إلا صاحب مرة سوداء صافية» مبعوث نفرمود خداوند پیغمبری را مگر اینکه صاحب مره سوداء صافيه بود.

در مجمع البحرین می نویسد «ذو مرة فاستوى» يعنى صاحب قوة در عقل و رأی خودش و متانت در دینش و صحت در جسمش، و مره بكسر بمعنى زهره و قوت و تیزی خرد است، مراره نیز بمعنی زهره است.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «ما كذب الفؤاد ما رأى» (2) دروغ نگفت دل محمد صلی الله علیه واله وسلم و آن چیزی را که دید بعینه از صورت جبلی جبرئيل علیه السلام.

از محمدبن فضیل مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام پرسیدم آیا رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم پروردگار خود عزوجل را بدید؟ فرمود: «نعم بقلبه» آری بدیده دلش بدید، آیا نشنیدی که خدای عزوجل فرمود «ما كذب الفؤاد ما رأى، لم يره بالبصر و لكن رآه بالفؤاد» خداي را با دیده سر ندید، لکن با دیده سر بدید.

و هم در آن کتاب در ذيل «إن المتقين في جنات و نهر* في مقعد صدق عند مليك مقتدر» (3) بدرستي که پرهیزکاران از دهشت روز قیامت در بوستان های انبوه که از اشجار و جوی های مملو از آب و شیر و عسل جاری هستند، در مجلس حق و مکان پسندیده بیرون از بیهوده و لغوند.

ص: 242


1- سوره نجم، آیه 6-5.
2- سوره نجم، آیه 11.
3- سوره قمر، آیه 55- 54.

از محمدبن فضیل مرویست که از حضرت ابى الحسن صلوات الله عليه از «إن المتقين» بپرسید فرمود: «نحن والله وشيعتنا ليس على ملة ابراهيم غيرنا وسائر الناس منها برآء» سوگند با خدای جماعت متقیان و شیعیان ما غیر از ما هیچ کس بر ملت ابراهیم نیست و سایر مردمان از این ملت بری هستند.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه مبارکه «و من دونهما جنتان» (1) و از نزديك آن دو بوستان خائفان دو بوستان دیگر است تا بسبب انتقال از این دو بوستان اول بدو بوستان دیگر رفته و سرور و نشاط آنها افزایش گیرد.

از موسى بن ابراهیم از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیه السلام از پدر بزرگوارش از جد بلند مقدارش صلوات الله عليهم مرویست که جناب ام السلمه در حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم را عرض کرد: بأبي أنت وأمى زنیرا دو شوهر بوده است، یعنی در دنیا شوهري پس از شوهر نخست بوده، و این زن و مردها می میرند، و در بهشت می روند، این زن در بهشت برای کدامیک از این دو شوی خواهد بود؟

فرمود: ای ام سلمه «تخير أيهما أحسن خلقاً وفاها لأهله، يا ام سلمه إن حسن بات الخلق ذهب بخير الدنيا و الآخرة» هريك را كه نيكو خوى تر و خير او و احسان او با اهلش بیشتر است اختیار کن، ای ام سلمه همانا حسن خلق و خير نيكو خیر دنیا و آخرت را بر بود.

و دیگر در آن کتاب در ذیل آيه شريفه «إعلموا أن الله بعد موتها» (2) بدانید که خداوند تعالی زنده می گرداند زمین را بعداز موت آن یعنی بعد از آنکه خشک و بی سبزه و روئیدنی شود باران می فرستد و سبز و زنده می سازد.

از عبدالرحمن بن حجاج مرویست که حضرت ابی ابراهیم صلوات الله عليه در این آیه مذکوره فرمود: «ليس يحييها بالقطر، و لكن يبعث الله عزوجل رجالا -

ص: 243


1- سوره الرحمن، آیه 62.
2- سوره حدید، آیه 16.

فيحيون العدل فتحيى الأرض لاحياء العدل، و لاقامة الحد فيها أنفع في الأرض من الفطر أربعين صباحاً» زمین را بیاران زنده نمی گرداند، لكن خداوند عزوجل مردانی را بر می انگیزاند تا بنیان عدل را برنهند، و بواسطه احیای عدل زمین زنده گردد، و هر آینه اقامت حد در زمین سود مندتر است در زمین از اینکه چهل روز باران ببارد.

و مراد از این رجال چنانکه در اخبار دیگر در تفسیر این آیه شریفه وارد است، حضرت قائم علیه السلام است.

از حضرت باقر علیه السلام مرويست «اعلموا أن الله يحيى الأرض بعد موتها أى كفر أهلها، و الكافر ميت، فيحييها الله بالقائم علیه السلام فيعدل فيها فيحيى الأرض و يحيى أهلها بعد موتهم».

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها عليهم إلا ابتغاء رضوان الله» (1) خودشان طریقۀ رهبانیت را پدید کردند و از نو نبود ما فرض نکردیم برایشان رهبانیت را بلکه خود آن را لازم نفس خود ساخته بودند و خدای برایشان مفروض نداشته، لیکن ایشان ابتداع و اختراع آن را از جانب خودشان کردند بجهت طلب خوشنودی خدا.

از محمدبن علی بن ابی عبدالله مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام در این آیه شريفه مذکوره فرمود «صلاة الليل» یعنی خوشنودی خدای در نماز شب است.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «لا تجد قوماً يؤمنون بالله واليوم الأخر- تا - وأيدهم بروح» (2) نشاید که بیابی یعنی نباید چنین تخیل کنی گروهی را که می گروند بخدای و روز بازپسین تا آخر آیه شریفه.

از ابو خدیجه مرویست که گفت بحضرت ابی الحسن علیه السلام درآمدم، با من فرمود: «إن الله تبارك و تعالى أيد المؤمن بروح منه يحضره في كل وقت -

ص: 244


1- سوره حدید، وسط آیه 27.
2- سوره مجادله، آیه 23.

يحسن فيه ويتقى، و يغيب عنه في كل وقت يذنب فيه و يعتدى، فهى معه تهتز سروراً عند إحسانه، و تسيخ فى النرى عند إسائته.

فتعاهدوا عبادالله نعمه باصلاحكم أنفسكم تزدادوا يقينا، وتربحوا نفيساً ثميناً، رحم الله امرءاهم بخير فعمله، وهم بشر فارتدع عنه، ثم قال: نحن نزيد الروح للطاعة الله و العمل له».

بدرستی که خداوند تبارك و تعالي مؤید می گرداند او را بر وحی از خود، یعنی به روح خاص و شریف و این روح در هر زمان که آن مرد مؤمن کار به نیکی او احسان می سپارد حاضر می شود او را، و چون بگناه و اعتداد بگذراند از وی پرهیز می نماید و غیبت می جوید، پس این روح مادامی که مؤمن باحسان گراید از سرور اهتزاز و جنبش می گیرد و هنگامی که باسائت و بدی پردازد، در خاک و گل فرو می رود.

پس ای بندگان خدای چند که بتوانید نعمت های خدائی را با صلاح نفوس خود متعاهد گردید تا بر یقین شما بیفزاید، و چیزی نفیس و پربها و ثمین را سودمند شوید، خدای رحمت کند مردی را که چون آهنگ بعمل خیر نماید، بجای آورد و هر گاه بشری و ناخوبی قصد کند از آن روی برتابد، پس از این كلمات فرمود: مائیم که بسبب طاعت خدای و کردار برای حضرت پروردگار بر این روح می افزائیم و خدای برتأیید ما مي افزايد.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «و يؤثرون على أنفسهم و لوكان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون» (1) و ایثار یعنی اختیار می کنند و مقدم می دارند مهاجران را بر نفوس خودشان و اگرچه بآنچه ایثار می نمایند خودشان نیازمندتر هستند، و هرکس بازدارد خود را از آنچه طبیعت خواهان آنست، پس این گروه رستگاران و فيروزي يافتگان هستند.

ص: 245


1- سوره حشر، آیه 9.

از علی بن سوید سنائی مرویست که گفت بحضرت ابى الحسن علیه السلام عرض کردم: مرا وصیتی بفرمای، فرمود «آمرك بتقوى الله» ترا امر می کنم که از خدای بپرهیز، پس از آن خاموش.

پس از آن از حال تنگدستی و قلت بضاعت شکایت نمودم، و عرض نمودم: سوگند با خدای چنان عریان و برهنه شدم که ابو فلان دو جامه که برآن داشت بیرون آورد و مرا بپوشید، فرمود: «صم و تصدق» روزه بدار و تصدق کن، عرض کردم آیا بصدقه بدهم آنچه برادران من در صله من نهاده اند؟

فرمود «تصدق بما رزقك الله و لو آثرت على نفسك» در صدقه بگذار آنچه را که خدایت روزی داده و اگرچه آنان را برخود آفریده داری، ایثار نمای بخششی است که خود شخص مؤثر بآن محتاج باشد.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «هو الله الذى لا إله إلا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر سبحان الله عما يشركون * هو الله الخالق الباري المصور له الأسماء الحسنى يسبح له مافي السموات والأرض وهو العزيز الحكيم». (1)

اوست خدائی که نیست معبودی که مستحق عبادت باشد مگر او سبحانه بآنچه نهانست علم آن بربندگان و آنچه مشاهد ایشانست اوست بسیار بخشنده در دنیا و بزرگ بخشایش نیست خدای سزاوار پرستش مگر او پادشاهی که جمیع همالك و ملكوت ملك اوست، و جمله اشیاء در تحت تصرف و فرمان اوست، اوست خدائی که تقدیر کننده است هر چیزی را که ایجاد آن را بفرماید از مخلوقات بر وفق مشیت و مقتضای حکمت، آفریننده عیان و آشکارا فرماینده آن از عدم بوجود، بخشاینده صورت و مثال مخلوقات و نگارنده آنست بر اشکال مختلفه مر او راست نامهای نیکو که در شرع و عقل پسندیده است، چه بجمله بر محاسن معانی دلالت دارند بیاکی و پاکیزگی یاد می کنند او را از همه نقایص آنچه در -

ص: 246


1- سوره حشر، آیه 23- 24.

آسمان ها و زمین ها است، و اوست ارجمند در ملک خود که مشهور و مغلوب نگردد، صواب کار در گفتار و کردار او است، هرچه بخواهد بکند بر وجه حکمت و مصلحت باشد.

در خبر است که اسم اعظم در شش آیه سوره حشر است، از یعقوب بن جعفر مرویست که گفت از حضرت موسى بن جعفر علیه السلام شنیدم می فرمود: خداوند تعالی نازل فرمود بر بنده خودش رسول الله صلی الله علیه واله وسلم «أنه لا إله إلا الحي القيوم، ويسمى بهذه الأسماء الرحمن الرحيم العزيز الجبار العلى العظيم فتاهت عقولهم واستخف حلومهم» چون مردم این اسامی را درباره ذات کبریای و اجب شنیدند عقل و خرد ایشان سر گشته شد.

«فضربوا له الأمثال وجعلوا له أنداداً و شبهوه بالأمثال ومثلوا أشباهاً وجعلوه يحول ويزول» باين سبب بعلت عدم دانش و بینش کامل دقیق برای خدای بي مثل و نظیر امثال بکار زدند و انداد آوردند و ذکر امثال و اشباه نمودند، و آنچه در خور او نیست و شأن مخلوق و ممکن است بیاد آوردند.

«فتاهوا في بحر عميق لايدرون ما غوره و لا يدركون كمية بعده» پس در بحری بیکران و دریائی با عمق و ته بی پایان و بی نشان سر و حیران ماندند، ندانستند غور و گودی آن چیست و کمیت بعد و چندی دوری آن چه می باشد.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه کریمه «ذلك بأنه كانت تأتيهم رسلهم بالبينات» (1) از علی بن سوید سائی مرویست که در حضرت عبدصالح علیه السلام عرض کردم از معنی آن فرمود «البينات هم الأئمة علیهم السلام».

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «واتقوا الله ما استطعتم» (2) درباب معنی شیح و بخل از احمد بن سلیمان مرویست که حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام فرمود «البخيل من بخل بما افترض الله عليه» بخل و بخيل حقیقی آنست که بآنچه -

ص: 247


1- سوره تغابن، آیه 6.
2- سوره تغابن، آیه 16 و در آنجا فاتقوا الله.

خدای بروی فرض کرده است بخل بورزد.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «و من يتوكل على الله فهو حسبه» (1) از علی بن سوید مسطور است که گفت از ابوالحسن اول علیه السلام از این آیه مذکوره بپرسیدم، فرمود: توکل بر خدای را در جانیست، از آن جمله اینست که در تمامت امورات خودت بر خدای توکل بجوئی «فما فعل بك كنت عنه راضياً» لاجرم بآنچه با تو بجاي آورد از وی خوشنود باش.

یکی از معانی این کلام مبارک اینست که وقتی شخص بر خداي متوکل می شود و خدای را دلیل خود می نماید و کار خود را بدو واگذار می نماید که خدای را خالق و رازق و حکیم و علیم و بصیر و خبیر و قادر و غالب و فعال و جواد و رؤف و عطوف و مهربان و بی نیاز و غنی بالذات بداند، لاجرم چون دارای ایمان و عرفان و ایقان کامل باشد، هرچه از خدای برسد خوب و عین حکمت و مصلحت دنیا و آخرت را در آن می داند و از صمیم قلب راضی و مسرور و شاد خاطر و شاکر می شود.

«و تعلم أنه لا يأتوك إلا خيراً وفضلا، وتعلم أن الحكم في ذلك له، فتوكل على الله بتفويض ذلك وثق به فيها وفي غيرها» و می دانی که خدای تعالی خیر و فضل ترا خواهد، و می دانی که حکم و حکمت در این امر او راست، پس توکل برخدای کن بتفویض آن و در آن کار و در غیر آن بخدا وثوق بدار.

و هم از آن حضرت بروایت علی بن سويد خبری مأثور است که با آنچه مذكور شد اندك تفاوتی دارد.

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «الله الذى خلق سبع سموات و من الأرض مناهن» (2) و قول خداي تعالى «والسماء ذات الحبك» روایتی از حضرت -

ص: 248


1- سوره طلاق، آیه 3.
2- سوره طلاق، آیه 12.

رضا از حضرت موسي بن جعفر از حضرت امیرالمؤمنين صلوات الله عليهم مذكور است که در ذیل احوال حضرت امام رضا علیهم السلام مرقوم است.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «توبة نصوحاً» (1) از محمدبن فضيل مرویست که از این آیه از حضرت ابی الحسن علیه السلام بپرسیدم، فرمود: «يتوب عن الذنب ثم لا يعود فيه، وأحب العبد إلى الله المفتتنون التوابون» از گناهی که نموده توبه نماید، و از آن پس بآن گناه بازگشت نکند، و محبوبترین بندگان در حضرت یزدان آزمایش یافتگان و بازگشت نمایندگان باشند.

شاید معنی چنین باشد که اشخاصی که معصیتی کرده اند و لذت آن را يافته اند، معذلک از بیم خدای و شرمساری در حضرت باری از آن لذت چشم برگیرند و توبت جویند، در حضرت خدای محبوب واقع می شوند.

و از محمدبن فضیل روایتی دیگر در همین آیه با قلیل تفاوتی وارد شده است.

و دیگر در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «يوم يكشف عن ساق و يدعون إلى السجود» (2) باید که بیاورند و حاضر سازند در روزی برداشته شود جامه از ساق، و این کنایه است از کشف حقایق از تمام خفایای امور، و خوانده شوند مردمان بسجده کردن برخدای.

از حسین بن سعید مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام در معنی این آیه مذكوره فرمود: «حجاب من نور يكشف فيقع المؤمنون سجداً، و تدمج أصلاب المنافقين فلا يستطيعون إلى السجود».

پرده ایست از فروغ و نور کشف می شود، و جماعت مؤمنان بسجده می افتند و اصلاب و بندهاي کمر منافقان سخت و صلب و استوار می شود، از این روی نیروی خم شدن و سجده نهادن را نیابند، زیرا که پشتهای آنها يك لخت گردد، چنانکه گوئی میخ های آهنین در آن کوفته اند و سجده کردن نتوانند -

ص: 249


1- سوره تحریم، آیه 8.
2- سوره قلم، آیه 43.

و دیگر در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «سأل سائل بعذاب واقع للكافرين ليس له دافع من الله ذي المعارج» درخواست خواهنده بعذابی فرود آیند که ثابت است برای کفار نیست این عذاب را باز دارنده از جانب خدا، چه هرچه خدا اراده فرماید، محقق الوقوع است و بهیچ چیز دفعش را نتوان نمود، آن خداوندی که صاحب غرفات عالیه بهشتی است.

از عبد الرحمن بن كثير مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام در این آیه مذکوره فرمود: «سأل رجل عن الأوصياء وعن شأن ليلة القدر وما يلهمون فيها، فقال النبي صلی الله علیه واله وسلم: سألت عن عذاب واقع ثم كفرت بأن ذلك لا يكون، فاذا وقع فليس له دافع من الله ذي المعارج، قال: تعرج الملئكة والروح فى صبح ليلة القدر إليه من عندالنبى صلی الله علیه واله وسلم و الوصى».

مردي سؤال کرد از حال اوصیاء و شأن شب قدر و آنچه ایشان در آن شب ملهم می شوند، پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم فرمود: از عذابی واقع پرسيدي، پس از آن کافر شدي باینکه این عذاب نخواهد بود، پس هر وقت این عذاب وقوع یافت هیچ چیزش از جانب خداي باز نتواند داشت، خداي صاحب معارج فرمود: عروج می نماید ملائکه و روح در بامداد شب قدر بسوی او از جانب نبی و وصی صلی الله علیه واله وسلم.

چنان می نماید که مقصود از رجل که سأل رجل باشد، یکی از أجله و أعمده منافقین است والله اعلم.

و دیگر در آن کتاب از ابو علی بن راشد در ذیل سوره اخلاص مرویست که گفت، در حضرت عالی رتبت ابى الحسن علیه السلام عرض کردم: فدایت بگردم، محمدبن فرح بمن مكتوب کرده و تعلیم داده است که فاضلترین چیزی که در نمازهاي واجب قرائت می شود سورة «إنا أنزلنا» و «قل هو الله أحد» است، و سينه من در قرائت این دو سوره در نماز فجر تنگی می گیرد، فرمود: «لا يضيق صدرك بهما فان الفضل والله فيهما» نبايد سينه تو بسبب قرائت اين دو سوره مبارکه تنگ بشود، زیرا که سوگند بخداي فضل و فضیلت در خواندن این دو سوره است.

ص: 250

از ربیع بن مسلم مرویست که شنیدم از حضرت ابی الحسن علیه السلام در جواب سائلی که از معنی صمد پرسش نمود فرمود: «الصمد الذي لاجوف له» صمد آن کسی است که او را جوفي و اندرونی نیست و ما از این پیش در معانی صمد در مقامات عدیده شروح مفیده نگاشته ایم.

و هم در آن کتاب دوم تفسیر برهان در ذیل سوره فلق از سلیمان جعفری مرویست که گفت: از حضرت ابى الحسن علیه السلام شنیدم می فرمود: هیچ کس نیست که در حد صبی یعنی از آغاز زندگانی متعهد گردد در هر شب قرائت «قل أعوذ برب الفلق وقل أعوذ برب الناس» هريك را سه دفعه و «قل هو الله» را صد مرتبه، و اگر قادر نباشد، یس پنجاه دفعه، جز اینکه خداوند عزوجل هرگونه الم ياعرضي از اعراض صبيان، یعنی آنچه بکودکان عارض می شود و تشنگی و فساد معده را از وي منصرف بگرداند.

«و يدور الدم أبداً ما تعهد بهذا، حتى يبلغه المشيب، فان تعهد بنفسه بذلك أو تعوهد كان محفوظاً إلى يوم يقبض الله عزوجل نفسه»

و بهمین خون در عروق و بدن او دوران گیرد، چندانکه متعهد باین کار باشد تا هنگام پیری او را در رسد و اگر بر این تعهد و تعاهد بیاید تا روزی که خداوند جانش را بگیرد، محفوظ بماند.

از يعقوب بن يقطين مرویست که گفت: از عبدالصالح علیه السلام از قرائت در نماز شفع و وتر بپرسیدم و عرض کردم بعضی روایت کرده اند«قل هو الله احد» را در ثلاث و بعضی گفته اند در اول معوذتین را، و در ثالثه قل هو الله احد را.

فرمود: «أعملن بالمعوذتين و قل هو الله احد» دو سوره تعویذ و سوره اخلاص هر سه را قرائت کن، و این تأویلات و تفسیرات مذکوره در اغلب تفاسیر مرقوم است.

در اصول کافی از حسن بن محبوب مرویست که گفت: از حضرت ابی الحسن عليه السلام از این آیه شریفه پرسیدم «ولكل جعلنا موالى مما ترك الوالدان و الأقربون والذين عقدت أيمانكم» (1) فرمود: «إنما عنى بذلك الأئمة علیهم السلام-

ص: 251


1- سوره نساء، آیه 37.

بهم عقدالله عزوجل أيمانكم» مقصود از این حضرات، ائمه علیهم السلام هستند که خداوند عزوجل بوجود مبارك ايشان أيمان شما را معقود فرمود.

بیان تفسیر پارۀ آیات که از حضرت کاظم علیه السلام در شئونات حضرات رسول خدای و امير المؤمنين و أئمه معصومين صلوات الله عليهم مأثور است

در جلد دوم تفسیر برهان از جابربن یزید جعفی از امام عالم و پیشوای عالم حضرت موسی بن جعفر كاظم صلوات الله عليهما وسلم مروی است که فرمود:

«إن الله تبارك و تعالى خلق نور محمد صلی الله علیه واله وسلم من نور اخترعه من نور عظمته و جلاله، وهو نور لا هوتيته الذى بدأمنه، و تجلى لموسى بن عمران لما طلب رؤيته، فما ثبت حتى خرصاعقاً مغشياً عليه، وكان ذلك النور، نور محمد صلی الله علیه واله وسلم.

فلما أراد أن يخلق محمداً صلی الله علیه واله وسلم منه، قسم ذلك النور شطرين: فخلق من الشطر الأول محمداً صلی الله علیه واله وسلم، و من الشطر الأخر علي بن ابيطالب علیه السلام، ولم يخلق من ذلك النور غيرهما.

خلقهما بيده، و نفخ فيهما بنفسه لنفسه، وصورهما على صورتهما، وجعلهما امناء له وشهداء على خلقه، وخليفته على خلیقته وعيناً له عليهم، ولساناً له إليهم قد استودع فيهما علمه و علمهما البيان واستطلعهما على غيبه، و جعل أحدهما نفسه، والآخر روحه، و لا يقوم واحد بغير صاحبه، ظاهرهما بشرية، و باطنهما لاهوتية، ظهر للخلق على هياكل الناسونية، حتى يطيقوا رؤيتهما، و هوفوله تعالى «واللبسنا عليهم ما يلبسون». (1)

ص: 252


1- سوره انعام، آیه 9.

فيهما مقاما رب العالمين، وحجابا خالق الخلائق أجمعين، بهما فتح بدء الخلق و بهما يختم الملك و المقادير.

ثم اقتبس من نور محمد فاطمة ابنته علیهما السلام، كما اقتبس نوره من نوره، واقتبس من نور فاطمة و علي الحسن والحسين علیهم السلام، كاقتباس المصابيح، هم خلقوا من الأنوار، و انتقلوا من ظهر إلى ظهر، و من صلب إلى صلب، و من رحم إلى رحم، في الطبقة العليا من غير نجاسة، بل نقلا بعد نقل، من غير نجاسة، بل نقلا بعد نقل، لا أنه من ماء مهين، ولا نطفة حشرة (خبيثة خ) كسائر خلفه، بل أنوار انتقلوا من أصلاب الطاهرين إلى أرحام المطهرات لأنهم صفوة الصفوة، اصطفاهم لنفسه، و جعلهم خزان علمه، وبلغاء عنه إلى خلقه أقامهم مقام نفسه، لايرى و لا يدرك ولا تعرف كيفية انيته.

فهؤلاء الناطقون المبلغون عنه المتصر فون في امره ونهيه ، فيهم يظهر قدرته و منهم يری آیاته و معجزاته، فيهم و منهم عرف عبادة نفسه، و بهم يطاع أمره ولولا هم ما عرف الله، و لايدرى كيف يعبدالرحمن، فالله يجرى أمره كيف يشاء فيما يشاء، لايسئل عما يفعل و هم يسئلون».

بدرستی که خداوند تبارك و تعالی بیافرید نور محمد صلی الله علیه واله وسلم را از نوری و فروزی که اختراع کرده و برشکافته و بتازه پدید آورده بود از نور عظمت و درخش بزرگی و جلال خودش، و این همان نور لاهو تیتی است که از وی بدایت گرفت، و برای موسی بن عمران گاهی که در طلب رؤیت برآمد تجلی و نمایش نمود، و موسی صاعقاً بیفتاد و بیهوش گشت ، و این نور خود نور محمد صلی الله علیه واله وسلم بود..

پس چون یزدان بیچون خواست محمد صلی الله علیه واله وسلم را بیافریند از این نور بر دو قسمت ساخت این نور را، و از شطر و قسمت نخستین محمد صلی الله علیه واله وسلم را بیافرید، و از شطر دیگر علی بن ابیطالب را خلق فرمود و از این نور جز پیغمبر و علی علیهما السلام را نیافرید.

و این دو تن را بدست قدرت خود خلق کرد، و بنفس خود، برای نفس خویش در هردو بردمید، و هردو را بهمین صورت که هستند صورت بخشید، و ایشان را امنای خود و شهداء و گواهان بر خلق خود و خلیفه خود بر خليقت، و عین و دیدبانی از جانب خود بر ایشان، و زبان خود بسوی ایشان گردانید، بتحقیق -

ص: 253

که علم خود را در ایشان بودیمت نهاد و بیان را بایشان تعلیم فرمود، و هردو را برغیب و پوشیده خود مطلع ساخت.

و یکی از این دو وجود مبارك را نفس خود، و آن دیگر را روح خود فرمود و هيچ يك بدون صاحب خود قیام نجوید، ظاهر این دو بزرگوار بشریت، وباطن ایشان لاهوتیت است و بر هیکل های ناسوتیه برخلق ظاهر شدند، تا طاقت دیدار ایشان برای آفریدگان ممکن شود، و اینست قول خدای تعالی: هر آینه می پوشیم بر آنها آنچه دیگران می پوشند.

پس این دوتن دو مقام پروردگار عالمیان و دو حجاب خالق آفریدگان بجمله می باشند بوجود مسعود ایشان بدء و بدایت خلق و آفرینش افتتاح گردید و بنمود محمود ایشان را ختم ملك و مقادیر می گردد.

و از آن پس از نور مبارك محمدی صلی الله علیه واله وسلم فاطمه دختر آن حضرت علیهما السلام را اقتباس نمود، چنانکه نور پیغمبر را از نور همایون خودش اقتباس فرمود، و از نور فاطمه، على، حسن و حسین علیهم السلام را اقتباس کرد، مانند اقتباس مصابیح، ایشان یعنی این پنج تن آفریده شدند از انوار و از پشتی به پشت دیگر، و از صلبی بصلب دیگر و از رحمی برحمی در طبقه علیا انتقال نمودند، بدون آلایش بنجاستی، بلکه بر طريق نقل.

نه اینکه از آبی مهین و خوار، و از نطفه آلوده و چرکین و ناصاف و ناهموار مثل سایر آفریدگان یزدان بعمل و کار آمده باشند، بلکه انواری هستند که از اصلاب طاهرین بارحام مطهرات انتقال یافته اند، چه ایشان صفوة الصفوة، و خالص الخلص که خداوند یزدان برگزیده ساخته است برای نفس خودش، و ایشان را خازنان علم خودش فرموده است، و ابلاغ نمايندكان أوامر و أحكام خودش بآفریدگانش گردانیده و ایشان را قائم مقام خودش ساخته، دیده نمی شود و ادراك و دریافت نمی شود کیفیت و چگونگی نیت او.

لاجرم ایشان گویندگان رسانندگان از آن ذات اقدس کبریائی، -

ص: 254

و متصرفان در امر و نهی خدائی هستند، پس بوجود إلهى نمود ايشان قدرت خودای قادر ظاهر، و از ایشان آیات قدرت خدای و معجزاتش را نگران می شوی، و پایشان و از ایشان عبادت واجب الوجود شناخته، و بظهور ایشان و فرمان یزدان مطاع گردیده آمد و اگر ایشان نبودند، کسی خدای را نمی شناخت، و نمی دانست چگونه باید عبادت رحمن را بجای آورد، پس خداوند تعالی جاری می گرداند امر خود را، یعنی در موقع جریان می رساند چنانکه می خواهد در آن چه می خواهد هرگز مسئول افعال خود نمی شود و هم يسئلون. راقم حروف گوید: اینکه فرمود خدای تعالی بیافرید نور محمد صلی الله علیه واله وسلم را از نوری که اختراع و آفریده ساخته بود از نور عظمت و جلال خود، دلالت بر اختصاص این نور مبارك از سایر انوار دارد، چه برحسب باطن تمام مخلوق از انوار ایزدی نمایش دارند، پس لفظ اختراع و نسبت بعظمت و جلال پروردگار عظيم ذو الجلال، سمت اختصاص خاص را مخصوص می نماید ، چنانکه در حدیث قدسی است «العظمة ردائی و الجلال کبریائی» و این دو صفت اشرف و ارفع سایر صفات است.

و چون می فرماید: اختراع نمود، اشارت باینست که چون از نور ذات الهی است، اطلاق مخلوقیت برآن جاری و جایز نمی تواند باشد، لاجرم می فرماید از آن نور مبارك واجب خدائی اختراع کرد، و نمی فرماید خلق فرمود بدلیل بنفسه لنفسه.

و از اینست که امیرالمؤمنين علیه السلام می فرماید: «أنا ذات الله» یعنی از آن ذات إلهى مخترع شده ام، و اینست که در عظمت و صفت این نور می فرماید: و این نوریست لاهوتیتی که بدایت گرفت از او یعنی هیچ نوری بر وی تقدم خلقت و رتبت نمایش نمی توانست داشته باشد، و بر تمام انوار مقدم بود و آن شان و عظمت داشت و مظهريت را و شئونات و صفات الوهیت را از خالق الأنوار دارا گشت.

و چون موسی بن عمران باصرار قوم نادان در طلب رؤیت برآمد، پرتوی -

ص: 255

از این نور مبارك احمدى بقائم مقامی نور حضرت صمدی بر وی تجلی نمود، و تار و پود نمودش را نابود ساخت چه سرشت و خلقت موسى علیه السلام را با اینکه پیغمبر مرسل اولوالعزم و دارای رتبت کلیمی و آن معجزات باهره بود، تاب دیدار آن شعاع مطاع نبود، لاجرم از خویش بی خویش افتاد.

و بعد از آن می فرماید: چون اراده یزدانی بر خلقت محمد صلی الله علیه واله وسلم تعلق گرفت آن نور مخترع را بر دو شطر، و آن درخش نو نمایش را بر دو نیم گردانید، یعنی آن نمایشی را که قبل از آن جز نمایش ذات واجب الوجود هیچ نمایشی در حیز امکان و چنبر نمود نبود، بر دو بهر ساخت از شطر اول محمد صلی الله علیه واله وسلم، و از شرط آخر علي بن ابيطالب صلوات الله علیه را بیافرید.

و از این لفظ اول و آخر تقدم مقامی و منزلتی معلوم می شود، أما تقدم زمانی را هم می رساند، آن هم تا چه مقدار یا نمی رساند خدای و آن دوتن دانند.

دیگر هیچ شاهدی و گواهی جز خودشان موجود نبوده است، چنان که می فرماید: از این نوری که خدای تعالی از نور عظمت و جلال خودش اختراع فرمود جز این دوتن را نیافرید.

و اینکه می فرماید: هردو را بدست قدرت خود بیافرید، و بنفس خودش برای نفس خودش در این دو موجود مسعود بردمید، برای اینست که در حیز وجود هیچ موجودی و مکانی و زمانی و زمینی و آسمانی و ملکی و باغی و باغبانی و نهالی و نهالباني جز ذات اقدس سبحانی نبوده است، که آلت کاری و منشأ اثرى و مخبر خبری و منظر نظری تواند بود، حتی جز آن نور مخترع و نور همایون نوری و روحی آفریده نبوده است، که می فرماید: «و نفخ فيهما بنفسه لنفسه».

و از اینجا شأن و رتبت این نبی معظم و وصی مکرم معلوم می شود، و سبقت و قدمت ایشان بر تمام آن چه لفظ موجود و ممکن در آن اطلاق شود حتی هر گونه قیدی و اسمی و رسمی و نامی و نشانی بر آن تصور آید، جز خالق موجودات معلوم می گردد.

ص: 256

و از آن جاست که اطلاق لفظ مؤثر و خالق و واجب و امثال آن، بدون اثر و مخلوق وممكن الوجود و علت بدون معلول، و قديم بدون حافظ، و حادث بدون محفوظ، و نیر بدون مستنير و محيط بدون محاط و عالی بدون دانی، و وارث بدون ارث، و كذلك غير ذلك، صحت نمي پذيرد.

نمی توان آغاز و انجامی برای نور مبارك مخترع يا نفخ بنفسه لنفسه، معين کرد، مگر اینکه نسبت بذات كبريا حادث، و از نور عظمت و درخش جلال حضرت ذو الجلال مخترع و نو نمایش، می باشند.

و از اینکه می فرماید: صورت بخشید این دو وجود مبارك و نمود همایون را بر صورت خودشان از آن است که در کارگاه وجود و نقش بندی نقاش کل قبل از این دو مصنوع و منقوش صورتی و نقشی دیگر نبود که بآن متصور او منقوش آید و خداوند تعالی جسم نیست که بر صورت خود بیافریند، لاجرم بر همان صورت که خود خواست و حکمت و مشيتش علاقه یافت وأحسن الصور و أشرف النقوش وأرفع المصنوع بود، چهره بندی کرد و فرمود: «تبارك الله أحسن الخالقين».

و چون فرد أكمل و نقش أشرف و أقدم هستند، این شأن و رتبت خلقت حسن بایشان راجع است، و حالا این صورت حقیقت محمدی و علوي چيست، و جز اين نمايش ظاهری بشری دارای چگونه چگونگی و نمایشی ایزدی هستند، خدا می داند، و این آفريده.

و اینکه فرمود: خدای تعالی این دوتن را امناي خود و شهداء بر خلق وخليفه بر خليفه «وعيناً له عليهم، ولساناً له إليهم» و مستودع علم خود و عالم بر بیان و مطلع بر غیب خود ساخت، برای اینست که آن چه لازمه نظام و قوام عالم و بنی آدم و تمام موجودات علويه و سفليه من جميع الجهات و ضروريات دنيويه و اخرویه و کونیه و کیانیه و امکانیه است، در این دو وجود موجود ساخت، و علت غائی خلقت را که عبارت از معرفت است، در ایشان نهاد، و باين سبب درحق صادر اول و نخستین نمایش فرمود: «اولاك لما خلقت الأفلاك».

ص: 257

چه آن شرف و شرافت و جلالت که در این وجود مسعود است، در هیچ موجودي مقرر نساخت. و اگر موجودی دیگر می داشت خود صاحب رتبه صادر اول می شد، و اگر صادر اول را با آن شئونات و مقامات و مراتب و خصایص مذکوره خلق نمی فرمود و عرفان و معرفتی درکار نبود، سبب ایجاد موجود نبود، و با ارتفاع سبب نمود مسبب را سببی نبود.

بعد از آن می فرماید: یکی از این دو موجود محمود، یكي را نفس خود، و آن دیگر را روح خود قرار داده، ما از این پیش در کتاب طراز المذهب و سایر كتب أحوال ائمه علیهم السلام بمعنی روح و نفس اشارات بلیغه و بیانات رقیقه نموده ایم.

همین قدر می نویسند روح اسم نفس است، زیراکه نفس پاره روح است «وهو كتسمية النوع باسم الجنس نحو تسمية الانسان بالحيوان، واسم ايضاً للجزء الذي به تحصل الحياة».

و روح حیوانی جسمی است لطیف، منبعش تجويف قلب جسمانی است، و بواسطه عروق ضوارب بسایر اجزاء بدن انتشار می گیرد و کنه روح نفسانی را جز حضرت سبحانی هیچ کس نداند، لکن در شئونات اين دو تفاوت است.

در معنی و تفسير و تأويل آيه شريفه «يا أيتها النفس المطمئنة- إلى آخرها» از حضرت صادق علیه السلام در ذیل حدیثى طويل مسطور است.

«فينادي روحه مناد من قبل رب العزة، فيقول: يا أيتها النفس المطمئنة إلى عهد و أهل بيته، إرجعى إلى ربك راضية بالولاية مرضية بالثواب، فادخلى في عبادى يعنى عمداً وأهل بيته علیهم السلام، وادخلى جنتى، فما شيء أحب إليه من استسلال روحه واللحوق بالمنادي».

هم چنین آیه شریفه «و نهى النفس عن الهوي» و آيه شريفه «تعلم مافي نفسى و لا أعلم مافي نفسك» و آيه شريفه «ولا تقتلوا أنفسكم» و آيه «وأنتم كنفس واحدة» و آيه «وسلموا على أنفسكم» (قتل نفس يا علم بما في النفس یا نفس اماره یا نفس مطمئنه) و امثال آن گفته می شود، اما این اضافات و امثال آن -

ص: 258

درباره روح گفته نمی شود.

و در آیه شریفه «و نفخت فيه من روحی» و آيه شريفه «و أرسلنا إليها روحنا» و آیه «ويوم يقوم الروح» و آيه «قل الروح من أمر ربي» و آيه شريفه «أوحينا إليك روحاً من أمرنا» و امثال آن، تفاوت روح و نفس را می توان معلوم ساخت، قتل روح یا روح اماره یا مطمئنه یا «أعلم بما فى روحك» و امثال آن استعمال نشده است.

و اهل تحقیق گفته اند، روح برحسب جزئيه و حلول داخل در بدن نیست، روح از صفات جزئيه منزه است، و تعلق آن بجسم از قبیل تعلق تدبیر و تصرف است فقط ، و این بیان مختار أعاظم حكماء إلهيين و أكابر صوفيه و إشراقيين است و براي اكثر متکلمین از جماعت امامیه مثل: شیخ مفید، و بنی نوبخت، و محقق بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی، و جناب علامه فهامه جمال الدين حلّى أعلى الله مقامهم، و از جماعت اشاعره راغب اصفهانی، و ابوحامد غزالی، و فخر رازي براينست.

و این همان مذهب متصوری است که نامهای آسمانی بدان اشارت کند، و آیات و اخبار انبیای یزدانی برآن منطوی است، ودلائل عقلیه و امارات حسيه و كاشفات ذوقيه معاضد و مؤید آن است.

و می گویند: روح از تن بیرون شد، یعنی روح حیواني، أما نمي گويند نفس از تن بیرون شد، چه نفس بمعنی آن نیز هست، و همین قدر معلوم می شود که روح غير از نفس، وألطف از نفس است، و مسئول و مثاب و معاقبست اما در ماده نفس گفته نمی شود و شاید در پاره اصطلاحات روح را گویند و نفس ناطقه را خواهند، در هر صورت هرچه شان و رتبت و عظمتست در روح انسانی و نفس ناطقه رحمانی است.

و باین جهت در کلام حضرت کاظم علیه السلام مشخص نیست که رسول خدا و علي مرتضی كداميك روح و کدامیک نفس هستند، چنان که بعداز آن می فرماید «ولا يقوم واحد بغير صاحبه».

از این است رسول خدای می فرماید: «أنا وعلى أبوا هذه الامة» و از حيثيتي -

ص: 259

ائمه اطهار علیهم السلام اگرچه با رسول خدا از يك نور هستند، داخل این نسبت می شوند چه از نور ایشان خلق شده اند.

و بعداز آن می فرماید: ظاهر ایشان بشریت و باطن ایشان لاهوتیت، و بر هيئت و هياكل ناسوتیت، برای خلق ظاهر شده اند تا مخلوق را طاقت دیدار ایشان باشد.

و باید دانست که دیدار بشري و ناسوتی ایشان نیز باندازه لطافت ارواح و استعداد مستدركات و طبایع مخلوق است، بسا کسان که سالها مصاحب و مجالس خودشان بوده، اما از شرح شمایل ایشان عاجز مانده، و بسا کسانی که در تمام ایام زندگانی بحضور مبارکشان تشرف نجسته، و بواسطه ارتباط باطنی از شرح شمایل ایشان عالم بوده است. پس پس بآن طور که ائمه هدى صلوات الله عليهم خواه در زمان حیات یا وفات رسول خدا صلوات الله عليهم جمال مبارکش را دیده و از نور همایونش مستفيض می شده، از جناب سلمان و ابوذر و مقداد یا سایر اصحاب خاص نمی توانستند ببینند، و بدانند و مستفیض شوند.

بلکه اگر خواستندی افزون از استعداد خود بدید هلاك مي شد، بلكه انبياي عظام علیهم السلام برحسب لياقت استعداد و توانائي أنوار و أرواح شريفه و درجات و مراتب نبوتی خودشان قدرت بینائی و دانائی را داشتند، و از آن نور مخترع مبارك بهره ور می شدند، و اگر تمنای اضافه بر سيجيت و استعداد طبيعت و لیاقت مخلوفیت خود می نمودند، از پرتو آن اشعه بیخود می شدند.

كريمه «فخر موسى صعقاً» وآيه «وما أعلم بما في نفسك» و آتش نمرود و خلیل ایزد و دود و مصیبات و واردات بر انبياي عظام آیتی روشن و شاهدی صادق و حجتی مبرهن است.

و چون حالت ظاهر بشریه چنین باشد، مکشوف می افتد که مقام باطنیه نبويه و ولویه بر چه منوالست، چنان که خدای فرمود: هر آینه پوشیده گردانیدیم -

ص: 260

بر آنها آنچه آنها می پوشند، یعنی پوشش بشری را بنور وجود ایشان می آرائیم مخلوق شباهت صوریه بدید نمایند، و مخلوق را طاقت دید و استفاده باشد.

بعداز آن می فرماید: پس این دو وجود مسعود دو مقام رب العالمین هستند، یعنی چون فاصلۀ دیگر نیست و مظهر خداوند بیچون از تمام حیثیات، و افعال و اوصاف می باشند، صاحب این مقام و حجاب خلایق می شوند، و به این علت بده خلق و ختم ملك و مقادير بوجود مبارك اين دو تن افتتاح می جوید.

و از آن پس نور مبارك فاطمه دختر پیغمبر علیهما السلام از نور محمد صلی الله علیه واله وسلم افتتاح می شود، چنان که نور رسول خدا از نور خاص خدا مقتبس است، اما نفرمود نور فاطمه از نور رسول خدا و علی مرتضی اقتباس شد، زیراکه با جنبه مزاوجت و عوالم هيكل ظاهر منافات داشت و محرم بود، اگرچه در عالم باطن چنان نیست.

و این مزاوجت نه چون مزاوجت دیگر مردم است، از اینست که حمل ائمه هدی و حضرات معصومین در بطون امهات ثقل و سنگینی ندارد، و در شکم مادر سخن کنند، و بتهليل و تحمید و تقديس و اخبار پردازند و تا ساعتی که پای بجهان گذارند، مادر ایشان خبردار نشود و خود را سبك بنگرد.

و بعداز آن می فرماید و از نور فاطمه و علی علیهما السلام حسن و حسين صلوات الله عليهم مقتبس شد، مانند اقتباس مصابیح و چراغها که اقتباس آنها را نقل و وزنی نیست، چنان که می فرماید: خلق شدند ایشان از انوار پس آب و گل و عناصر را در ایجاد ایشان کاری نیست، و همین انوار منتقل شد از اصلاب و أوعيه طاهر و پاك بأرحام و مستقرات طاهرات چنان که می فرماید، پس صفوة از صفوة، و زلال از زلال و خالص از خلص هستند.

و بسبب این لطف و لطافت و طهارت و شرافت قابل این شدند که خداوند تعالی این وجودات مطهره و مصطفين أخيار را برای نفس مقدس و ذات کبریای خود برگزید، یعنی بعداز آن که این شایستگی را از تمامت آفریدگان عموماً بدون استثناء بایشان عطا فرمود، برگزیده برای خودگردانید، و چون این برگزیدگی را -

ص: 261

یافت لایق آن شدند، که خازنان و گنج بانان علم خدائی شدند.

حالا این علم و شئونات و حقایق و دقایق و لطایف و طرایف و اندازه آن چیست جز خدای تعالی و آن کسی که دارای آن شده هیچ کس آگاه نباشد.

و چون برگزیده و خازن علم خاص شدند، از جانب خدای بعموم مخلوق خواه جماعت انبياء يا أولياء يا گروه بنی آدم، بلکه سایر طبقات مخلوق بالا و پست بهرچه جامه خلقت پوشیده است، باندازه لیاقت و شان و قابلیت و تکلیف و استعدادات موهوبه ایشان ابلاغ و افاضه فرمایند.

و از اینجا معلوم می شود که شئونات حضرات معصومين حتى صديقه طاهره صلوات الله عليهم أجمعين بر نمامت مخلوق و نوع آدم و آدمیان تا چه اندازه است، و ریاست و تعليم و افاضت و سیادت دارد، و اگر جز این بودی معنی سیدالانبياء والمرسلين وسيد الأوصياء المرضيين چيست، و اگر جز این بودی چگونه می فرمودی «كنت مع الأنبياء سرأ ومع محمد صلی الله علیه واله وسلم جهراً».

و اینست که امام علیه السلام فرمود: خداوند تعالی اقامت داد ایشان را مقام نفسه یعنی علایم و آیات و امارات و شئونات و دلایل ربوبیت را که از قوه ادراك هر مخلوقی بیرون است، در مظهر خود مقرر ساخت، تا مخلوق را قوه استفاضه و معرفت بوحدانیت حاصل شود و فرمود در طبقه عليا بدون نجاست، بلكه نقلا بعد نقل نه اینکه از آبی مهین و نطفه مهین و نطفه حشره مثل سایر خلق خدا باشند.

و در این مقام و اين معنى ساير انبیا و اولیاء نیز مستثنی نیستند و اگر در لطف و مياه و وجود ایشان تفاوتی و امتیازیست، نسبت بدیگرانست و اینست که فرمود «أقامهم مقام نفسه لا يرى و لا يعرف كيفية إنينه» و درحق ديگر انبياء ابن عنايت و عظمت نشده است.

و چون این مقام عالی الهی را مظهر شدند گوینده و مبلغ از جانب خدای و متصرف در امر و نهی خالق دوسرای توانند شد، و قدرت خالق ایشان بوجود ایشان نمایان، و آیات یزدانی از ایشان مرئی، و معجزات خداوند ارضین و سماوات-

ص: 262

در ذوات مقدسه و نفوس كريمه و هیاکل جلیله ایشان ظاهر، و عبادت و پرستس نفس ایزدی از ایشان شناخته و امرو فرمان حضرت سبحان بوجود مسعود ایشان اطاعت کرده می شود.

یعنی آثار و آیات و دلایلی از حضرت بیچون، بوجود ایشان ودیعتست که مردمان از وجود و نمود ایشان بخالق ایشان راه برند، و عبادت کنند، و آنچه را ایشان بمخلوق ابلاغ نمایند، فرمانبردار شوند.

و اگر ایشان را خدای تعالی با آن شئونات عالية لاهوتية، و إنيت خاصه، و معجزات عجيبه، ودلائل غریبه، و آیات کریمه مظهر خود نمی ساخت و واسطه میان خود و سایر ماسوا نمي گردانيد، اسباب معرفت إلهى و عبادت خداوند سبحان فراهم نمی شد.

و این بیانات و امثال آن در خور افهام و عقول و معلومات و احاطه بنده حقیق و امثال اوست.

و گرنه كلمات و احادیث ائمه هدى صلوات الله عليهم و تاویلات و تفسيرات کتب آسمانی و کلمات یزدانی چنانکه فرموده، چه ظاهرها چه باطنها، و چه عمقها بس عميق، و دقايق بس دقيق، و صعب و مستصعب است، جز محمد و آل محمد صلی الله علیه واله وسلم کسی چه داند و چه بیند و چه فهمد و چه شناسد، با این عقول ناقصه و أفهام نارسا و علوم ناتوان و ارواح ظلمانی مقامات روحانی و نورانی چگونه راه توان یافت.

و در اینجا بمسئله دیگر اشارت و ختم بخير و شرافت نمائيم.

همانا از مرقومات جلیله مکشوف افتاد که خدای تعالی نور محمد صلی الله علیه واله وسلم را از نور عظمت و جلال خود اختراع و شکافته داشت، و از آن نور خاصه بأشرف و شرافت نور صدیقه طاهره سلام الله تعالی علیها را مقتبس گردانید، و حسنین را از - نور فاطمه و امیرالمؤمنين اقتباس فرمود، كاقتباس المصابيح.

پس در میان نور رسول خدا و نور مخترع از نور الهى، نورى فاصله و مخلوق نشده بود، و در میان نور رسول خدا و نور فاطمه زهرا که از نور رسول خدا اقتباس -

ص: 263

گشته فاصله نبود، و نور فاطمه زهرا در میان نور رسول خدا و نور أئمة هدى صلوات الله عليهم فاصله بود.

و چون بلطایف آن بنگرند معلوم می شود صدیقه طاهره را چه مقامی شریف و شرفی عالی و امتیاز و اختصاص الهی می باشد، چه تمام این علوم فاخره و شئونات وافره و معارف سامیه در این نور موجود است که در هیاكل بشريه.پ

و هم باید دانست که این عدم ثقل ولد در بطن مادر منحصر بآن مولودیست که رتبت امامت دارد، در شمار این یازده تن ائمه هدی که از ذریه فاطمه زهرا صلوات الله عليهم نمودار می شود، نه مولودی که دارای این مقام نباشد.

چه این عدم ثقل و امتلای شکم بواسطۀ اینست که ایشان از تورخاص ایزدی هستند نه از ماء مهین و نطفه غلیظ چرکین، مثل اینکه محسن از بطن فاطمه سقط شد و پسر بودنش ثابت گشت، و همچنین سایر اولاد اميرالمؤمنين و اولاد ائمه اطهار علیهم السلام که رتبت امامت نداشتند دارای این صفت و منزلت نبودند و با آن مولودی که امام می شوند یکسان نیستند.

چنان که در حالت تولد و پای نهادن در این عالم حضرات ائمه را صفاتی که مذکور می شود درحالت دیگر برادران ایشان حتی در جماعت أنبياء و أولياى سلف معلوم و مذكور نيست، و البته در بطون امهات ثقل و نمایش و فزایش و زحمت دارند.

و در ماده حضرت زهرا سلام الله عليها و اوقات توقف در بطن طاهر خدیجه كبرى صلوات الله عليهما و مذاکرات و محادثات در ایام حمل، و مشغول ساختن ما در خجسته سیر را بکلمات و بیانات خود و رفع دلتنگی والده معظمه را از کنایات و خصومات دیگران، و تهلیل و تمجید خدای مجید را در زمان حمل و آمدن خوانين معظمه أربعه بر بالین حضرت خدیجه درحال متولد شدن فاطمه، و منور شدن بيوتات مكة معظمه و شرق و غرب زمین در آن حالی که از شکم مادر بزمین آمد.

و نطق فاطمه بعداز ولادت بشهادتین و امامت ائمه اطهار که از فرزندان آن حضرت از علی علیهم السلام بودند، و امامت على علیه السلام، و تولد آن حضرات طاهره مطهره -

ص: 264

زکیه میمونه چنان که بعداز وفات نیز ظاهره مطهره بود، و مذكور نمودن جناب خدیجه کبری حالات فاطمه را در زمانی که در شکم مادر بود در حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم، و جواب های آن حضرت، و نامیدن فاطمه را حوراء انسیه، چه از جنس بشر و این عناصر اربعه نبود.

پس ثابت می شود که صدیقه طاهره از نور رسول خداست، و مانند ائمه اطهار در ایام حمل در بطون و عدم ثقل ایشان در بطون و کیفیات ایشان در ایام حمل و حالات ایشان و نمایش معجزات ایشان بعداز ولادت، و اطلاع برعلم ماكان و ما يكون بود.

و از اینست که امیرالمؤمنين علیه السلام بعداز اینکه بعضی حالات و علوم آن حضرت و اخبار از مغیبات و ماكان و مايكون و جلالت قدر آن حضرت را که در هیچ زنی شنیده و دیده نشده بدید و بشنید، و در خور مقام امامت و ولایت بود، در حضرت سول خدای صلی الله علیه واله وسلم عرض کرد فاطمه از ماست؟ فرمود: بلی از ماست.

یعنی دارای همان نور و مقام و منزلت است، و اگر پاره مشاهدات از وی بشود و امیرالمؤمنین را محدث و فاطمه را محدثه می خواندند، یعنی جبرئیل و ملائکه با ایشان خبر می گذاشتند، چنان که بعد از وفات پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم، جبرئیل بخدمت صديقه طاهره تشرف و عرض تسلیت و اخبار می نمود.

مگر نه اینست که رسول خدای را دارای علم شفاعت و حضرت صدیقه را شفیعه روز قیامت خوانند و این رتبه را هیچ پیغمبری دیگر دارا نیست.

مگر نه اینست که رسول خداي را خيرالأنبيا و سید انام خوانند، و صدیقه کبری راسيدة النساء و خير نساء العالمین گویند.

مگر نه آنست که امیرالمؤمنین را صدیق اکبر، و فاطمه را صدیقه کبری شمارند، و اگر بخواهیم باین شیمت سخن برانیم و مطلب برشکافانیم مجلدات عدیده را -

ص: 265

باید مملو از مناقب و مفاخر این خاتون دنیا و آخرت بگردانیم.

همان تواضع و احتشام و احترامی که رسول خدا با مقام ابوت و نبوت، نسبت باین دختر حمیده سیر می فرمود، برای قبول هزار گونه مناقب و مفاخر عاليه کافی است «وفاطمة بضعة منى» یعنی از همان نور خاص من است.

و نیز باید دانست این سؤالی که امیرالمؤمنین از حضرت رسول خدای در شأن و مقام فاطمه صلوات الله عليهم می فرماید، نه آنست که خود بر آن واقف نباشد، بلکه برای آن شاید باشد که دیگران از جانب پیغمبر شنیده باشند، بلی.

ولها جلال ليس فوق جلالها *** إلا جلال الله جل جلاله.

صلوات الله وسلامه عليهم أجمعين.

و نیز در مجلد دوم تفسیر برهان، در ذیل آیه شريفه «وما أرسلنا من قبلك من رسول ولا نبي - إلى آخر» (1) از محمدبن اسماعيل بن بزيع مرويست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم می فرمود: «الأئمة علماء صادقون مفهمون محدثون» و از این پیش بمعنی محدث کراراً اشارت شده است.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «ومن عاقب بمثل ما عوقب به ثم بنى عليه لينصرنه الله إن الله لعفو غفور» (2) از عيسى بن داود مرویست که حضرت موسی بن جعفر از پدر والا گهرش امام روایت کرد و فرمود از پدرم محمد بن علی علیهم السلام شنیدم، مکرر این آیه مذکوره را «ومن عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه الله» را می خواند.

پس عرض کردم: ای پدر، فدایت شوم «أحسب هذه الآية نزلت في اميرالمؤمنين عليه السلام خاصة».

معلوم باد این کلمات حضرت صادق در حضرت باقر سلام الله عليهما از حدیث شئونات و تكاليف امام صامت و ناطق تواند بود، يا بسبب حکمت های دیگر باعلت -

ص: 266


1- سوره حج، آیه 51.
2- سوره حج، آیه 59.

دیگر است که خود دانند.

و دیگر در آنکتاب در ذیل آیه شریفه «إذا تتلى عليهم آياتنا بينات تعرف في وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون بالذين يتلون عليهم آياتنا قل أفا نبئكم بشر من ذلكم النار وعدها الله الذين كفروا وبئس المصير». (1)

و چون خوانده شود برایشان قرآن درحالتی که آیاتی روشن و أدله واضحه بر عقايد حقه و احكام إلهيه اند مي شناسي، اى محمد در چهره آنان که ایمان نیاورده اثر کراهت و نشان نفرت را نزديك باشد که از فرط تکبر و خشم برجهند و بگیرند بآنان که می خوانند بر ایشان آیات ما را، بگو ای محمد ایشان را آیا خبر کنم شما را ببدتر از آنچه شما می خواهید درباره تلاوت کنندگان قرآن و صعب تر از خشم و ستیز شما برایشان یا سخت تر برسد، شما را از آنچه بشما رسیده است از شنیدن آیات قرآنی، آن آتش می باشد که وعده نهاده است خدا بكافران و بد موضع بازگشتی است آتش.

از عیسی بن داود مرویست که حدیث فرمود ما را موسی بن جعفر علیه السلام از پدر بزرگوارش، در این آیه مذکوره.

«قال: كان القوم إذا نزلت في أميرالمؤمنين علیه السلام آية في كتاب الله فيها فرض طاعته أو فضيلة فيه أوفى أهله، سخطوا ذلك وكرهوا حتى هموا به وأرادوا به العزم، وأرادوا برسول الله صلی الله علیه واله وسلم أيضاً ليلة العقبة غيظاً وحنقاً وغضباً وحسداً، حتى نزلت هذه الأية».

فرمود: چنان بود که جماعت کفار و مخالفان قریش، هرگاه آیتی در شان اميرالمؤمنین علیه السلام، درکتاب خدای تعالی نازل می شد که محتوی برفرض و وجوب طاعت آن حضرت یا منطوی بر فضیلت او یا اهل او بود، این حال را دشمن می گرفتند، و چنان بکراهت اندر می شدند که بآهنگ آزار و هلاکت وی بر می آمدند، -

ص: 267


1- سوره حج، آیه 71.

چنان که از شدت غیظ و غضب و ستیز بهمین اندیشه در ليلة العقبة درحق رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم شدند تا این آیت وافی دلالت مذکوره نازل شد.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا اركموا واسجدوا واعبدوا ربكم وافعلوا الخير لعلكم تفلحون * و جاهدوا في الله حق جهاده هو اجتبيكم وما جعل عليكم فى الدين من حرج ملة أبيكم إبراهيم هو سميكم المسلمين من قبل وفى هذا ليكون الرسول شهيداً عليكم وتكونوا شهداء على الناس فأقيموا الصلوة وآتوا الزكوة واعتصموا بالله هو موليكم فنعم المولى ونعم النصير». (1)

ای کسانی که ایمان آورده اید، رکوع کنید و سجود برید در نماز که از ارکان و اعظم افعالست و بپرستید پروردگار خود را، وكاري را بکنید که در شرع پسندیده باشد، شاید که شما رستگار شوید و جهاد کنید با دشمنان خدا و اگر چند پدران و پسران شما باشند، در طاعت خدا و برای خدا بطوری که سزاوار جهاد اوست.

خداوند سبحان برگزید شما را برای دین خود و نصرت آن، و ساخت و مقرر نفرمود در دین هیچ تنگی و تکلیف مالایطاقی را، و وسعت داد امر دین شما را چنان که موسع ساخت دین پدر شما ابراهیم را.

خدای شایسته پرستش، نام نهاد شما را مسلمان پیش از قرآن در کتب منزله یا اینکه ابراهیم نامید شما را مسلمان، پیش از این تا باشد پیغمبر یعنی محمد صلی الله علیه واله وسلم در روز قیامت گواه برشما و تا باشید شما گواهان بر مردمان، پس بپا دارید نماز را و بدهید زکاة را و چنگ در زنید بفضل خدا، اوست یار شما و متولی کار درماندگان و مالك امر تمامت آفریدگان پس نیکو مولا وخدائیست او و نيكو مددکاری و یاوری است.

از عیسی بن داود مرویست که گفت حضرت امام موسی بن جعفر از پدر -

ص: 268


1- سوره حج، آیه 76- 77.

بزرگوارش علیهما السلام برای ما حدیث نمود که در این قول خدای عزوجل فرمود:

«يا أيها الذين آمنوا اركعوا واسجدوا - الأية - أمركم بالركوع والسجود وعبادة الله قد افترضها عليكم، و أما فعل الخيرات فهي طاعة الامام اميرالمؤمنين على بن ابيطالب علیه السلام بعد رسول الله صلی الله علیه واله وسلم، وجاهدوا في الله حق جهاده هو اجتبيكم يا شيعة ال محمد، وما جعل عليكم فى الدين من خرج ملة أبيكم قال: من ضيق ملة أبيكم إبراهيم.

هو سميكم المسلمين من قبل وفى هذا ليكون الرسول شهيداً عليكم يا آل محمد، يا من استودعكم المسلمين وافترض طاعتكم عليهم، وتكونوا أنتم شهداء على الناس، بما قطعوا من رحمكم وضيعوا من حقكم و مزقوا من كتاب الله وعدلوا حكم غيركم بكم، فالزموا الأرض وأقيموا الصلوة وآتوا الزكوة واعتصموا بالله يا آل محمد و أهل بيته، هو موليكم أنتم وشيعتكم فنعم المولى ونعم النصير».

از این تلفیقات و تلویحات و توضیحات آنچه باید بر اهل علم و بصیرت معلوم شود می شود با ان و دیگر درآن کتاب در ذیل سوره مؤمنون که می فرماید: «قد أفلح المؤمنون الذينهم في صلوتهم خاشعون» از عیسی بن داود از حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام در این قول مذکور خداوند عزوجل تا قول خدای «هم فيها خالدون» مرویست که فرمود:

«نزلت في رسول الله وفي أميرالمؤمنين وفاطمة والحسن والحسين صلوات الله عليهم أجمعين».

و هم درآن کتاب در ذيل آيات شريفة «إن الذين هم من خشية ربهم مشفقون * والذين هم بآيات ربهم يؤمنون * والذينهم بربهم لا يشركون * والذين يؤتون ما آنوا وقلوبهم وجلة أنهم إلى ربهم راجعون * اولئك يسارعون في الخيرات وهم لها سابقون». (1)

ص: 269


1- سوره مؤمنون، آیه 59- 63.

بدرستی که آنکسان که از خوف پروردگار خود ترسان، و آنانکه بآیات پروردگار خود که قرآنست می گردند و آنان که بآفریدگار خود شرک جلی و خفی نمی آورند، و آنان که می دهند آنچه می دهند از صدقات و زكاة و أخماس و كفارات و جز آن در حالتی که ترسانست که بحضرت پروردگار خود بازگشت دارند و ندانند عافیت کار آنها چگونه خواهد بود و شاید آنچه داده اند مقبول نباشد، این چنین کسان در کارهای نيك و نيكو سرعت و شتاب می نمایند و ایشان بواسطه اين خيرات و مبرات و آن نیست پاك و رغبت كامل بر دیگران پیشی گیرندگان باشند.

از عیسی بن داود مرویست که گفت: امام موسى بن جعفر سلام الله عليهما فرمود: این آیات شریفه مذکوره دربارۀ امیرالمؤمنين و فرزندان آن حضرت صلوات الله عليهم اجمعين شرف نزول یافته است.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون». (1) از عيسى بن داود مرویست که حضرت ابی الحسن موسی بن جعفر از پدرش ازحضرت ابی جعفر علیهم السلام فرمود: سؤال کردم از ابو جعفر از این آیه مذکوره بپرسیدم فرمود: درباره ما نازل شده است.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «و إني خفت الموالي من وراثى وكانت امرأني عاقراً فهب لي من لدنك ولياً يرثنى و يرث من آل يعقوب واجعله رب رضياً». (2)

از سدير صيرفي مرویست که حضرت ابی الحسن موسي بن جعفر علیهما السلام با من فرمود که روزی در حضور پدرم قعود داشتم، تا گاهی که مردی بیامد و توقف کرد و گفت در این قوم باقر العلوم و رئيس قوم محمدبن علی هست؟ گفتند: بلی، پس مدتی طویل بنشست، پس از آن بحضرتش برخاست و عرض کرد: یا ابن رسول الله خبر ده، مرا از قول خداوند عزوجل در داستان زكريا «وإني خفت الموالي من ورائي-

ص: 270


1- سوره مؤمنون، آیه 105.
2- سورة مريم، آيه 5.

وكانت امرأتي عافراً» الآية.

فرمود: «الموالى بنوا العم و أحب الله أن يهب له ولياً من صلبه، وذلك أنه فيما كان علم من فضل محمد صلی الله علیه واله وسلم و قال يارب أما شرفت محمداً و كرمته و رفعت

ذكره حتى قرنته بذكرك، فما يمنعك يا سيدى أن تهب لى (اله خ) ذرية من صلبه فتكون فيها النبوة؟! قال: يا زكريا قد فعلت ذلك بمحمد صلی الله علیه واله وسلم.

چون نبوت و پیغمبری بعداز آن حضرت نیست، و اوست خاتم الانبیاء علیهم السلام ولكن امامت بر پسر عمش و برادرش علی بن ابیطالب علیه السلام است، پس از پیغمبر است، و این ذریه مبارکه از صلب محمد صلوات الله عليه ببطن فاطمه دختر محمد صلوات الله عليهما بيرون شود «وصیرت بعضها من بعض» پس بیرون می آورم ائمه را که حجت های من هستند بر آفریدگان من، بدرستی که بیرون می آورم از صلب تو فرزندی را که وارث تو و وارث آل یعقوب باشد، پس خداوند یحیی علیه السلام را بدو ببخشید.

و نیز در آنکتاب دوم تفسیر برهان در ذیل آيه شريفه «لكل امة جعلنا منسكاً هم ناسکوه» (1) از عیسی بن داود مرویست که گفت: حدیث فرمود ما را امام موسی بن جعفر از پدر بزرگوارش علیهم السلام که:

چون آیه مسطوره نازل شد، رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم ایشان را فراهم کرد، پس از آن فرمود: ای معاشر انصار و مهاجرین همانا خداوند تعالى مي فرمايد «لكل امة جعلنا منسكاً هم ناسكوه» و منسك همان امام است و برای هر امتی پیغمبر آن امت است «حتی یدرکه نبى الاوان لزوم الامام وطاعته» همان دین است و همان منسك است همان علی بن ابیطالب امام شما می باشد بعد از من «فاتى أدعوكم إلى هداه» بدرستی که می خوانم شما را بسوی هدایت او «فانه على صراط مستقيم».

آن گروه برخاستند در حالی که تعجب داشتند از این امر و می گفتند اگر چنین باشد، این امر را سر برتابیم و منتزع داریم و طاعت او را ابدا رضا ندهیم.

ص: 271


1- سوره حج، آیه 66.

«وكان رسول الله صلی الله علیه واله وسلم يطفق به، فأنزل الله عزوجل «ادع إلى ربك إنك لعلى هدى مستقيم * و إن جادلوك فقل الله أعلم بما تعملون * الله يحكم بينكم يوم القيمة فيما كنتم فيه تختلفون ألم تعلم أن الله يعلم ما في السموات وما فى الأرض إن ذلك في كتاب إن ذلك على الله يسير». (1)

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «و إن الذين لا يؤمنون بالآخرة عن الصراط لنا كبون» (2) بدرستی که آنانکه بسرای اخری ایمان نیاورده باشند، درطی صراط منكوب و سرنگون باشند

از یزیدبن موسی از پدرش جعفر عبدالله محمد عبدالله على بن الحسين، عن أبيه علی بن ابیطالب علیهم السلام در این آیه مذکوره مرویست «قال: عن ولايتنا أهل البيت» و از این پیش در ذیل احوال زیدبن موسی علیه السلام باین آیه اشارت شد.

و دیگر در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «ألم تكن آياتي تتلى عليكم فكنتم بها تكذبون * قالوا ربنا غلبت علينا شقوتنا وكنا قوماً ضالين؟» (3) آيا نبود آيات من یعنی قرآن که در دنیا است، قرائت می شد بر شما و شما تکذیب می نمودید آن را و باین جهت در خور چنین عقوبت شدید، گویند: ای پروردگار ما، چیره گشت بر ما بدبختی ما و بودیم قومی گمراهان.

از عیسی بن داود مرویست که حضرت امام موسی کاظم از پدر بزرگوارش امام جعفر صادق از حضرت ابی جعفر علیهم السلام برای ما حدیث فرمود و در این قول خدای عزوجل این طور قرائت کرد «ألم تكن آياتي تتلى عليكم فى علي فكنتم بها تكذبون» آیا آیات مرا درباره علی صلوات الله عليه برشما تلاوت نکردند و شما تکذیب نکردید.

و دیگر در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «والله نور السموات والأرض مثل -

ص: 272


1- سوره حج، آیه 66- 69.
2- سوره مومنون، آیه 76.
3- سورۀ مؤمنون، آیه 107- 108.

نوره كمشكوة فيها مصباح المسباح في زجاجة الزجاجة كأنها كوكب دري يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية ولا غربية يكاد زيتها يضىء ولو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء ويضرب الله الأمثال للناس والله بكل شيء عليم». (1)

خدای نور سماوات و فروغ آسمانها و زمین هاست، یعنی راه نماینده اهل آسمانها و زمینها است و آنچه صلاح حال هردو جهان ایشان درآن باشد یا، روشن سازنده آسمان و زمین است بآفتاب و ماه و نجوم.

اهل تحقیق گفته اند نور حقیقی هستی حق است، که همه موجودات بدو ظاهر و آشکار می باشد، و او سبحانه از همه پوشیده و مخفی است و از این روی گفته اند که هرچه ادراک نمائی اول هستی مدرک شود، اگرچه از ادراك اين ادراك غافل باشی، و از نهایت ظهور مخفی ماند، چنانکه ادراك الوان و اشكال بواسطة ضياء و درخشی است نه محیط است بآنها و شرط رؤیت است و با وجود این بیننده در ادراك آنها از ادراك ضياء غافل می شود.

و در رساله حق الیقین گفته اند که هستی خدای تعالی از تمام هستی ها پدیدتراست، زیراکه خدای تعالی بخود پیداست، و پیدائی سائر هستی ها بدو می باشد که «الله نور السموات والأرض» همه اشیاء بي هستي عدم محض است و مبدأ ادراك همه هستی است، هم از جانب مدرك، و هرچه ادراك نمائی نخست هستی مدرك شود، و اگرچه از ادراك، این ادراک غافا باشی و از شدت ظهور مخفی نماید.

صفت نوری که منسوب است بخدای سبحان، مانند روزنه ای است در دیواری که پایان آن بر بیرون راه ندارد، چون طاقچه منسده که در آن چراغی است افروخته بسیار فروزان، و برای مشکوة معانی متعدده در تفاسیر مذکور است.

ص: 273


1- سوره نور، آیه 35.

آن چراغ افروخته در قندیلی است از آبگینه، آن قندیل از شدت ضوه و روشنائی گویا ستاره ای است بزرگ درخشنده، آن چراغ افروخته شده از روغن درخت با برکت بسیار نفع است که زیتون است که در زمین مقدسی رسته است و هفتاد پیغمبر بر آن دعای برکت خوانده اند.

این شجره زیتونه نه در جانب شرقی و نه در طرف غرب از معموره است، بلکه دروسط معموره است که شعاعش بیشتر است، نزدیکست که روغن آن درخت از كمال لمعان و تلالو روشنی دهد بنفس خود و اگرچه نرسیده باشد، بآن آتش روشنی است افزوده بر روشنی راه، می نماید، خدای تعالی بنور ثاقب خود که هدایت است هرکرا که می خواهد، و می زند خدای تعالی امثال را یعنی معقولات را در صور محسوسات بیان می فرماید، برای مردمان تا زود دریابند، و خدای تعالی بهمه چیزها از دقایق معقولات و محسوسات و حقایق جليات و خفيات دانا است.

از علي بن جعفر مرویست که گفت: از حضرت ابی الحسن علیه السلام از این قول خداى تعالى «كمشكوة فيها مصباح المصباح» بپرسیدم و این روایت از طریق مخالفین و راوی آن ابن المغازلی شافعی درکتاب مناقب است که بعلی بن جعفر علیه السلام سند می رساند که حضرت ابي الحسن سلام الله عليهما فرمود:

«المشكوة» فاطمه عليها السلام «والمصباح» الحسن والحسين علیهما السلام «والزجاجة كأنها كوكب دری» فرمود: فاطمه عليها السلام کوکبی دری است در میان زن های عالمین «توقد من شجرة مباركة» ابراهيم علیه السلام، یعنی درخت مبارك ابراهیم علیه السلام است، که نسب معصومین بدو پیوسته می شود «لاشرقية ولا غربية» یعنی یهودیه و سرانیه نیست «يكاد زيتها یضی» فرمود «كاد العلم ينطق منها» «دلولم تمسسه تار نور على نور» فرمود: «منها امام بعد امام» «يهدى الله لنوره من يشاء» يعنى يهدى «الله بولايتنا من يشاء».

و از حضرات معصومین صلوات الله عليهم در تفسیر آیه نور معانی کثیره -

ص: 274

وارد شده است، و رساله مخصوص نیز در تاویلات و معالی آن از علما تصنیف شده است، و ما نیز درطی این کتب مبارکه در مقامات عدیده یاد فرموده ایم.

و هم در آن مجلد دوم تفسیر برهان، در ذیل این آیه شریفه که بعداز آیه قال مذکوره نور است «فى بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو والأصال رجال لا تلهيهم تجارة ولابیع عن ذكرالله و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة يخافون يوماً نتقلب فيه القلوب والأبصار» (1) تا آنجا «والله سريع الحساب» این آیه شریفه متعلق بما قبلست که از «مشکوة» است یا «یوقد».

یعنی مثل نور خدا مانند مشکوة است در خانه ها یا افروخته است چراغ در خانه هایی که دستوری داد خدای و امر فرمود که بلند قدر و بزرگ مرتبه اش دانند و یاد کرده شود در آن خانه ها نام یزدان که عبارت از مساجد است که اشرف اماکن و معابد است.

تسبیح و تنزیه کرده شود خدای تعالی در آن بیوت. در بامداد و شبانگاه تسبیح می کنند خدای را در آن بیوت، مردانی که مشغول نمی سازد ایشان را از یاد و عبادت خدای، خریداری متاعی که امید سودی درآن باشد و نه از فروختن چیزی و از بپای داشتن نماز و از پرداختن زکاة، می ترسند، این مردم باین اوصاف از آن روزی که از هول و هیبت و ترسش دلها و دیده ها بگردش و تحیر و دهشت اندر شود.

و در آخر روایت عبدالله بن جندب در مکاتبتی که بحضرت ابی الحسن علیه السلام کرده بود و آیه نور که مذکور شد تقدم یافته بود «قال: والدليل على أن هذا مثل لهم قوله تعالي: في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو الأصال- إلى قوله: بغير حساب، ثمّ ضرب الله من الأعمال من نازعهم والذين كفروا أعمالهم كسراب بقيعة، والسراب هو الذي يراه في المفازة يلمع من بعد كأنه الماء وليس في الحقيقة بشي فاذا جاء العطشان لم يجد شيئاً، و القيمة -

ص: 275


1- سوره نور، آیه 36.

المفازة المستوية».

وهم درآن کتاب «و عباد الرحمن الذين يمشون على الأرض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً والذين يبيتون لو تهم سجداً و قياماً». (1)

و بندگان خداوند رحمن آنان که زمین را در مي نوردند، از روی تواضع و فروتنی و سکینه و وقار، و چون سخنان بیرون از آداب جاهلان را بشنوند سخنی با سداد و صواب در جواب گویند که از آزار و ضرر ایشان سالم بمانند، و دیگر بندگان خدای آنان هستند، شب بروز می آورند برای رضای خدا خود در حالت سجود و قیام.

از سلیمان بن جعفر مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام از این آیه مذکوره بپرسیدم فرمود: «هم الأئمة يتقون في مشيهم على الأرض عباد الرحمن» حضرات ائمه هدی صلوات الله عليهم هستند که در زمین سپاری بحال اتقا راه می سپارند.

و دیگر در آن کتاب در سوره مبارکه عنکبوت «الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا وهم لا يفتنون ولقد فتنا الذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صدقوا وليعلمن الكاذبين أم الذين يعملون السيئات أن يسبقونا ساء ما يحكمون من كان يرجوا لقاء الله فان أجل الله لأت وهو السميع العليم * و من جاهد فانما يجاهد لنفسه إن الله لغنى عن العالمين».

منم خداوند عالم بهمه چیز ها و هیچ چیز بر من پوشیده نیست، آیا پنداشتند مردمان اینکه فرو گذاشته می شوند باین که بگویند ایمان آورده ایم، یعنی می پندارند که دست از ایشان باز می دارند، و حال این که ایشان آزموده و ممتحن می شوند، در مال و نفس خود و امتحان نکنند ایشان را در تکالیف شافه.

و بدرستی که امتحان کردیم کسانی را که پیش از این مؤمنان بودند، هر آینه می داند خدا راستگویان را از دروغگویان.

بلکه می پندارند آنان که عملهای بد و نکوهیده می نمایند، این که بر عذاب و جزای کردار خود بر ما پیشی گیرند، یعنی هرگز نباید چنین طمع -

ص: 276


1- سوره فرقان، آیه 62-65.

نمایند، و عذاب را از خود مرتفع شمارند، این حکمی ناپسند است، یعنی نباید گمان برود که رحمت من بر ذنوب ایشان که موجب غضب است سبقت نمی گیر.

هرکه باشد که بثواب خدای امیدوار باشد، پس بایستی بطاعت مبادرت نماید و از گناهان خود پیش از رسیدن اجل استغفار نماید، چه آن مدتی که یزدان متعال برای بقای ثواب و عقاب مقرر فرموده البته می رسد، و خداوند شنوای داناست.

و هرکس بر مضض طاعات و زحمت عبادات و مخالفت با مشتهيات نفسانی، که جهاد اکبر است جهاد بورزد، همانا با نفس خود مجاهدت کرده است، چه ثواب و عقاب عاید بدو می شود، بدرستی که خداوند از طاعات و مجاهدات عالمیان بی نیاز است و این تکلیف عباد بعبادت و اطاعت و ترك معاصی برای صلاح حال خود ایشان است.

از معمربن خلاد مرویست که از حضرت ابی الحسن علیه السلام شنیدم می فرمود: «الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا وهم لا يفتنون» پس از آن با من فرمود فتنه چیست؟ عرض کردم: فدایت بگردم «و عندنا الفتنة في الدين» نزد ما آزمایش و فتنه راجع بدین است.

فرمود: «يفتنون كما يفتن يفتن الذهب ثم يخلصون كما يخلص الذهب» در بوته امتحان و خلاص آزمایش، چنان بتابش آزمون فرسایش می بینند که زر وجود و گوهر نمود ایشان از آلایش نامناسب و غش و دغل خالص، و دهدهی و پاز و مصفا و از زنگ معاصی و زنگار ذنوب صافی و پاکیزه و بی عیب و آک می گردد، که زرناب از تابش و تاب سرسری و روشن تر از آفتاب نمایش می جوید.

و محمدبن فضیل روایت کند که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود که: عباس بحضرت اميرالمؤمنين علیه السلام آمد و عرض کرد: «انطلق تبايع لك الناس» بيا تا از مردمان برای تو بیعت ستانیم.

امير المؤمنين فرمود: «أتراهم فاعلون» آیا چنین می بینی که این مردمان -

ص: 277

بیعت می کنند؟ عرض کرد: بلی.

فرمود: «فأين قوله الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا آمنا و هم لا فتنون، ولقد فتنا الذين من قبلهم، اى اختبرناهم، فليعلمن الذين صدقوا و ليعلمن الكاذبين، أم حسب الذين يعملون السيئات أن يسبة ونا أى يفوتنا ساءها يحكمون، من كان يرجوا لقاء الله فان أجل الله لأت قال: من أحب لقاء الله الأجل و من جاهد نفسه عن اللذات و الشهوات و المعاصى فانما يجاهد لنفسه إن الله لغنى عن العالمين».

از این گونه اخبار و روایات و حکایات و تفاسیر و تأويل مكشوف می افتد که امیرالمؤمنین با آن فضائل نامعدود و فواضل نامحدود وجلالت قدری که جز خداوند قادر مقدارش را نداند با چگونه مردمی نابهنجار، نابکار، نا استوار، ناپدیدار، منافق مخالف، دچار بوده است.

و هم معلوم می آید که عظمت و بزرگی علم و دانش و بینش و مطاعيت آن حضرت، بچه اندازه افزون از هر اندازه است که مثل عم بزرگوار بلند مقدار دانشمند ارجمند خود عباس را بيك كلمه و كلام اندازه و اساس بدست گذارد و خاموش فرماید، صلوات الله و سلامه عليه و على اولاده الطيبين الطاهرين. و باين آیه از این پیش بنحو دیگر اشارت شد.

و نیز درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «ألم تروا أن الله سخر لكم ما في السموات وما في الأرض و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة ومن الناس من يجادل فى الله بغير علم ولا هدى و لا كتاب منير». (1)

آیا نمی بینید ای مردم آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین ها است که تمام کرد و وسیع گردانید بر شما نعمت های ظاهریه و باطنیه را و از گروه مردمان، کسی هست که خصومت و جدال می نماید در کتاب خدا و می گوید -

ص: 278


1- سورة لقمان، آیه 19.

قرآن از جانب یزدان قرود نگشته، بلکه اساطیر اولین است که تعلیم محمد صلی الله علیه واله وسلم می نمایند، و آن حضرت بر اصحابش می خواند، بدون علم و مستفاد از دلیل و بی هدایتی مأخوذ از پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم و یا بیانی از پیشگاه حضرت سبحانی و نه کتابی روشن بلكه بمجرد جهل و تقليد.

از ابو احمد بن زیاد ازدی مرویست که گفت: سؤال کردم از سید خودم موسی بن جعفر علیه السلام از این قول خداوند عزوجل «وأسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة» امام علیه السلام فرمود: «النعمة الظاهرة الامام الظاهر والباطنة الامام الغائب» و باین معنی از این پیش در ذیل تفسیر آیات مبارکه از آن حضرت اشارت رفت.

می گوید: بآن حضرت عرض کردم، در میان ائمه، امامی هست که غائب می شود؟

فرمود: آري «يغيب عن أبصار الناس شخصه، و لا يغيب عن قلوب المؤمنين ذكره، وهو الثاني عشر منا، ويسهل الله له كل عسر، ويذل الله له كل صعب ويظهر له كل كنوز الأرض، ويقرب له كل بعيد، ويدمر به كل جبار عنيد و يهلك على يده كل شيطان مريد، ذلك ابن سيدة الاماء الذي يخفى على الناس ولادته، ولا يحل لهم تسميته، حتى يظهره الله عزوجل، فيملاء الأرض قسطاً و عدلا كما ملئت جوراً وظلماً».

شخص شریفش از دیده ظاهر ظاهر بینها پوشیده و پنهان، و یاد همایون و نام مبارکش در قلوب اهل دل و دانش و بینش آشکارا و نمایان، و آن ذات مقدس امام دوازدهم از ما ائمه هدي و ذرية مصطفى صلى الله عليهم است، یزدان تعالی هر دشواري را براي او آسان، هر صعب و ناهمواري را براي او هموار و تمامت گنجینه های زمین را برای او ظاهر، و هر دوري را در حضرت او نزديك و حاضر، و هر جباری را بدست او بدمار و بوار گرفتار و هر شیطان سرکشی را بدستش نابود و هالك مي کند.

این امام والا مقام، منتظر آن خاتون و سيده إماء و كنيزكانيست که ولادتش را بسبب تقیه از خلفای جور و فرمانروایان ظالم زمان، بر مردمان پنهان -

ص: 279

می نماید و مردمان را جایز نیست که نام مبارکش را بر زبان آورند، تاگاهی که مشيت إلهى بر ظهور و نمایش او علاقه بگیرد، و پس از ظهور عالم را از عدل و داد و نصفت و اقتصاد آکنده فرماید، چنانکه از آن پیش از ستم و بیداد آکنده بود.

ابن بابویه قدس الله سره الکریم می فرماید: این حدیث راجز احمدبن زیاد، گاهی که از زیارت بیت الله الحرام و اقامت حج باز می گشتم در همدان برای من تذکره نکرد و این احمد بن زياد مردي ثقة و درستگوی و با دیانت و فاضل بود، ره.

راقم حروف گوید: این که امام علیه السلام فرمود: سيدة الاماء، نه آنست كه سيده دیگر زنان نباشد، شاید چون سيدة النساء لقب صديقة كبرى علیها السلام است، بملاحظه حفظ مراتب شأن و حشمت آن جده معظمه باشد.

یا اینکه چنین جاریه مکرمه که حامل چنان نور مبارکیست، نسبت بسائر جواری رتبت سیادت و جلالت و خاتونیت دارد، چه در امثال خودش انفرادي عظيم و اختصاصی کریم پیدا کرده است.

یا این مولود مسعود از خاتونیست که بر تمام جواری روزگار إلى يوم القرار، خاتون و خانم گردید، و اثبات شییء نفی مادون را و غیر از آن را نمی کند وگرنه زنی که دارای این مقام و ودیعۀ بزرگ ایزدی باشد، البته بر تمام زن های جهان مگر معدودی برتری و سیادت خواهد یافت.

و این که فرمود: گنج های زمین را خدای تعالی برای حضرت قائم علیه السلام ظاهر فرماید، ماچه دانیم در زمین و طبقات آن که هیچ کس را بدان راه و دست نیست، چیست و چه چیز هاست تا حمل بر این کنوز که در پهنه تصور و اندیشه و معلومات ما می باشد انحصار دهیم.

و بروایت حضرت موسی بن جعفر از آباء عظامش علیهم السلام و پاره راویان موثق دیگر مذکور است که:

جابربن عبدالله انصاری که مقام مودت او در حضرت امیرالمؤمنين علیه السلام و جلالت قدرش معلوم است گفت: در آن حال که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با جماعتی از -

ص: 280

اصحاب خود در مسجد خود بود، و ابوبكر وابو عبيده و عمر و عثمان و عبدالرحمن و دو مرد از جماعت قراء صحابه از مهاجرین عبدالله بن ام عبد و از انصار، ابی بن کعب و هردو تن بدربین هستند، در جمله اصحاب حضور داشتند.

عبدالله از آن سوره که لقمان در آن مذکور است، قرائت می کرد تا باین آيه رسيد «و أسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة - الآية» و ابی از آن سوره که ابراهیم علیه السلام درآن مذکور است، «و ذكرهم بأيام الله إن في ذلك الأيات لكل صبار شكور» گفتند.

رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: «أيام الله نعمائه وبلاؤه ومثلاته وسبحانه» یعنی مراد از ایام الله که در این آیه شریفه مذکور است، این معانيست.

پس از آن، آن حضرت صلی الله علیه واله وسلم روی با حاضران کرد و فرمود: «إني لاتخولكم بالموعظة الخولا مخافة السامة عليكم، وقد أوحى إلى ابنى الجل و تعالى أن أذكركم بأنعمه و انذركم بما اقتص من كتابه».

همانا من شما را بموعظت و نصیحت عهد می بندم و متعهد می شوم، متعهد شدنی چه از آن خوفست که از کثرت کلام ملال گیرید و خسته شوید، یا اینکه مرگ بتازد و شما را از دور و بند و غیر اندرز و گوهر تنصیحت منجر وام بدارد، و بتحقیق که پروردگارم با من وحی فرستاده است که نعمت های خداوندی را با شما تذکره نمایم، و از عقاب و نکال پیشینیان که سپاس نعمت و شکر رحمت نگذاشتند، شما را بيمناك سازم.

در مجمع البحرین می نویسد (تخول) بمعنى تعهد و حسن رعایت است، و در حدیث صحابه وارد است «كان رسول الله، صلی الله علیه واله وسلم يتخولنا بالموعظة يعنى يتعهدنا» و معنی اینست که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم «كان يتفقدنا بالموعظة في مظان القبول ولا يكثر علينا لئلا نسأم» ما را بموعظت متفقد می شد و از حال ما پژوهش می فرمود گاهی که گمان پذیرفتن و محل قبول می رفت و بسیار سخن نمی فرمود تا از کثرت موعظت ملالت حاصل شود.

ص: 281

بالجمله می فرماید: رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم نه بعداز آن کلمات این آیه مذکوره «وأسبغ عليكم نعمه» را تا بپایان تلاوت می فرمود، پس از آن با ایشان فرمود: «قولوا الأن قولكم ما أول نعمة رغبكم الله و بلاکم بها» باز گوئید نخست نعمتی که خدای بشما عنایت نمود و شما را با آن بیازمود چه بود؟

جماعتی که حاضر بودند، بتمامت در این باب خوض نمودند و نعمت های بزدانی را که بآنها انعام فرمود «و أحسن إليهم من المعاش و الرياش والذرية و الأزواج إلى سائر ما بلاهم الله عزوجل من أنعمه الظاهرة» و در كار معاش و پوشیدنی و اولاد و ازواج و دیگر چیزها که یزدان تعالی درحق ایشان از نعمت های ظاهری احسان ورزید، ریش و ریاش یکی است بمعنی آن جامه های فاخر است، که برتن ظاهر است.

چون آن قوم خاموش شدند، رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم روی با علی علیه السلام آورد و فرمود: ای ابوالحسن تو بگوی، چه اصحاب تو بگفتند.

عرض کرد: «وكيف لي بالقول فداك أبي و امتى و إنما هدانا الله بك» پدرم و مادرم فدایت گردد، من چگونه در آن مقام که توئی، لب بسخن برگشایم و حال ما را خدای تعالی بنور هدایت و فروغ رهنمائی تو راه راست بنمود.

فرمود: «معذلك فهات» چنین است که می گوئی و معذلك بياور و بازگوی، نخست نعمتی که خدایت بآن بیاموزد و بآن بر تو نعمت دادچه بود؟ عرض کرد: این بود که خدای مرا بیافرید و حال این که شیئی مذکور و چیزی نمودار و موجود نبودم.

فرمود: راست گفتی، نعمت دوم چیست؟ عرض کرد: دوم اینست، که درحق من احسان نمود و مرا خلق فرمود، که زنده بیامدم نه موات و مرده.

فرمود: براست سخن آراستی، پس نعمت سومین چه بود؟ عرض کرد «أن أنشأني فله الحمد في أحسن صورة و أعدل تركيب» نعمت سوم اینست، که مرا نسبت بتمامت مخلوقاتش بصورت و هیأت انسانی که نیکوترین صورت ها و برترین -

ص: 282

ترکیبی بیافرید.

رسول خدای فرمود: راست گفتی، چهارم چه بود؟ عرض کرد: «أن جعلني متفكراً راغباً لا بلهة ساهياً» اینست که مرا فکور و با اندیشه و راغب و طالب بیافرید نه غافل و ساهی.

فرمود: راست گفتی، پنجم چیست؟ عرض کرد: این بود که «جعل لي شواعر ادرك ما ابتغيت بها وجعل لى سراجاً منيراً» قرار داد برای من شواعری، که بدستیاری آن شواعر و شعور دریافت آنچه را که مطلوب من است بکنم و این حال را برای من و اوقات زندگانی و تحصیل امر معاش من بمنزله چراغی فروزنده گردانید.

رسول خدای فرمود: راست گفتی، ششم کدامست؟ عرض کرد: این بود که «هدانی لدينه ولم يضلني عن سبيله» مرا بدین اسلام که دین مرضی و کیش پسندیده خاص خداوندیست راهنمایی نمود و از راه راست و طریق صحیح و مستقیم خود گمراه نفرمود.

فرمود: راست گفتی «فما السابعة» نعمت هفتم چه بود؟ عرض کرد: «ان جعل لي مرداً في حياة لا انقطاع لها» اینست که مرا از این سرای پر از آفات با زوال بسرای پاینده بی آفات و بلیات و مشحون باقسام نعمت های ظاهری و باطنی باز می گرداند.

این کلام مبارک می رساند که حضرت امیرالمؤمنين صلوات الله علیه می داند که در آن سرای مرزوق بهزاران هزار نعمت ها و ثواب ها، و محفوظ از انواع عقاب هاست و همیشه باقی است، نه چون پاره مخلوقات فانی غیر باقی است، و هرگزش غبار فنا و گرد زوال بر دامان بقا راه ندارد، چه تصریح می فرماید که حياة آن حضرت و رشته زندگانی مبارکش را انقطاعی و انفصامی نمی باشد و پایانی ندارد.

فرمود: راست گفتی، نعمت و نواز هشتم چه بود؟ عرض کرد: اینست که مرا ملك و مالك گردانيد نه مملوك.

فرمود: راست گفتی، نعمت نهم چیست؟ عرض كرد: «أن سخر لي أرضه وسمائه -

ص: 283

وما فيهما وما بينهما من خلقه» این بود که آسمان و زمین و آنچه در خود اینها می باشد و آنچه در میان آنهاست، از مخلوق خود را مسخر من ساخت، یعنی هرچه بیافرید، برای وجود انسانست که فایده همه بدو برسد و جمله را مسخر و فرمانبردار من فرمود.

رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: راست گفتی، دهمین چه بود؟ عرض کرد: «أن جعلنا سبحانه ذكر انا قواماً على حلائلنا لا اناثاً» اینست که خدای تعالی ما را که مرد هستیم مرد بیافرید، و بر زن ها و حلائل خود مسلط و حکمران ساخت و ما را زن نگردانید.

فرمود: راست گفتی، «فما بعد هذا» پس از این جمله چه نعمت است؟ عرض کرد: «کثرت نعم الله يا نبي الله فطابت» ای پیغمبر خدای، نعمته اى الهى بسیار و خوش و خوب و طيب است «وإن تعدوا نعمة الله لا تحصوها» چنان که خدای می فرماید: اگر بخواهید نعمت های پروردگار را بشمار آرید احصای آن را نمی توانید.

رسول خدای تبسم نمود و فرمود: «ليهنئك الحكمة ، ليهنتئك العلم يا أبا الحسن و وأنت وارث علمى والمبين لامتى ما اختلفت فيه من بعدى، من أحبك لدينك وأخذ بسبيلك، فهو ممن هدى الي صراط مستقيم، ومن رغب عن هداك وأبغضك و تخلاك لقى الله يوم القيامة لاخلاق له».

گوارا باد بر تو حکمت، گوارا باد ترا علم ای ابوالحسن، تو وارث علم من هستی و بعداز آن که من از جهان بیرون شوم، در هرچه امت مرا در آن اختلاف افتد، برای ایشان روشن و مبین می فرمائی، هرکس ترا بسبب دین تو و آئین تو دوستدار باشد، و براه اندر شود و طریق ترا پیشنهاد نماید، این کس از جمله آن کسانی خواهد بود که براه راست راه بر سپارد، و هرکس از هدی و هدایت تو روی برتابد و راه بگرداند و ترا دشمن بدارد و ترا تنها گذارد، خدای را در روز قیامت ملاقات کند، در حالتی که آمرزش و ثوابی برای او نباشد.

معلوم باد این پرسش رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم، برای اینست که از فضائل -

ص: 284

اميرالمؤمنين صلوات الله علیه و علم و حکمت بی پایانش مردمان را باز نماید.

وگرنه علوم و حكم و معارف و عوارف آن حضرت درخدمت آن حضرت مخفی نیست، بلکه بزرگترین نعمت های الهی که هرگزش فنا و زوال و كسر و نقصان و اندازه و پایان مباد، وجود مبارك آن حضرت و حضرات معصومين صلوات الله عليهم و ولایت ایشان و ودایع جلیله سبحانیست که در نهاد میمنت بنیاد این مشاعل فروزان محافل امکان نمایانست: صلوات الله عليهم اجمعين، اخبار عديده شاهد این بیانست.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «يا أيها الذين آمنوا اذكر و العمة الله عليكم إذ جاءتكم جنود فأرسلنا عليهم ريحاً وجنوداً لم تروها و كان الله بما تعملون بصيراً». (1)

ای کسانی که بیزدان و فرستاده او خاتم پیغمبران ایمان آورده اید، یاد کنید نعمت ایزد سبحان را که بشما انعام فرمود، گاهی که در غزوه خندق بیامدند شما را ده هزار تن از لشکر های گوناگون از قریش و یهود و دیگران، پس فرستادیم برایشان بادصبا را که خیمه های ایشان را از جای برکنده زیر و زبر ساخت، و هزارتن فرشته بیاری شما فرستادیم که شما آنها را نمی دیدید و خداوند تعالی باعمال صالحه و دین داری شما بینا است.

از حضرت موسی بن جعفر صلوات الله در ذیل حدیثی و حکایتی از حضرت اميرالمؤمنين صلوات الله علیه با شخص یهودی روایت می فرماید، که یهودی عرض کرد: اينك هود پیغمبر است که خدای تعالی انتقام آن حضرت را از دشمنان بباد گرفت، آیا خدای عزوجل برای محمد صلی الله علیه واله وسلم از این گونه چیزی بکاربست؟.

على علیه السلام فرمود: «لقد كان كذلك» خداوند در نصرت رسول خدای و انتقام از دشمنان آن حضرت چنین کرده است، و محمد صلی الله علیه واله وسلم را از همین گونه باد، آنچه افضل است، عطا فرموده است.

«إن الله عزوجل قد انتصر له من أعدائه بالريح يوم الخندق إذ أرسل عليهم -

ص: 285


1- سوره احزاب، آیه 9.

ريحاً تذر الحصى وجنوداً لم تروها» بدرستی که خداوند متعال در جنگ خندق، بادی ريك افشان بر دشمنان آن حضرت بفرستاد و نیز، لشکری از ملائکه بیاری و اصرتش مأمور فرمود که آنان را مردمان نمی دیدند.

«فزاد الله تبارك و تعالى محمداً صلی لله علیه واله وسلم على هود بثمانية آلاف ملك، وفضله على هود بأن ريح عاد سخط وريح محمدأ صلی الله علیه واله وسلم رحمة».

پس این نصرتی که خدای درباره رسول خدای بمأمور ساختن هشت هزار فرشته بفرمود، بر افزون از آن نصرتی است که دربارۀ هود فرمود، و هم آن حضرت را بر هود أفضليت داد، زیراکه باد عاد سخط و عذاب بود، و بادی را که برای رسول خدای بفرستاد رحمت بود، و آیه مذکوره را برای یهودی قرائت فرمود.

و نیز درآن کتاب در ذيل آيه شريفه «إنا نحن نحيي الموتى ونكتب ما قدموا وآثارهم وكل شيء أحصيناه في امام مبین» (1) بدرستی که زنده می گردانیم مردگان را در روز بعثت، یا دلهای مرده را بهدایت و می نگاریم آن چه را که از اعمال صالحه و افعال طالحه را که از پیش فرستاده اند و بر وفق آن مجازات دهيم، و می نویسیم اثرها و نشان های اقدام ایشان را و همه چیزها را از نيك و بد، همه آنها را مکتوب و بشمار آورده ایم، در دفتری که روشن، یعنی پیشوائی روشن که عبارت از لوح محفوظ است که سر دفتر تمام دفاتر است.

از ابوموسی ضریر مروی است که حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیهما السلام مرا حدیث کرد و فرمود که: بحضرت ابی عبدالله صلوات الله عليه، عرض كردم «أليس كان أميرالمؤمنين علیه السلام كاتب الوصية و رسول الله صلی الله علیه واله وسلم المملى عليه و جبرئيل والملئكة المقربون عليهم سلام الله شهوداً؟!».

آیا امیرالمؤمنين علیه السلام نگارنده وصیت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم نبود و آن حضرت -

ص: 286


1- سوره یس، آیه 11.

املاء نمي فرمود و جبرئيل و ملائكة مقربین بر آن شاهد و گواه نبودند؟!.

می فرماید آن حضرت مدتی طویل سر بزیر داشت، پس از آن فرمود: ای ابوالحسن، چنان بود که گفتی و لکن هنگامی که نازل شد برسول خدای صلی الله علیه واله وسلم آن امر نازل گشت وصیت از جانب خدای، درحالی که کتابی مسجل بود، و آن مکتوب را جبرئیل با آنان که امین یزدان بودند، تبارك و تعالی از جماعت ملائکه آوردند.

پس جبرئیل برسول خدای عرض کرد: ای محمد «مر باخراج من عندك إلا وصيك لتقبضها منا و لتشهدنا بدفعك ايناها إليه ضامناً لها يعنى علياً عليه» فرمان کن تا هرکس خدمت تو حاضر است بیرون شود، مگر وصی تو تا این وصیت را از ما بگیری و بگواهی و شهادت ما بدو بدهی، درحالتی که ضامن آن وصیت باشد، یعنی این وصیت نامه را بعلي علیه السلام بدهی و آن حضرت بدان وصیت و عمل بدان ضمانت فرماید.

رسول خداي صلی الله علیه واله وسلم فرمان داد تا هرکس در آن خانه بود، سوای علی «وفاطمة فيما بين الستر والباب» بیرون شدند، يعني فاطمه صلوات الله عليها ما بين پرده و در بود.

پس جبرئیل علیه السلام عرض کرد: ای محمد، پروردگارت سلامت می رساند و می فرماید «هذا كتاب ما كنت عهدت إليك وشرطت عليك وشهدت به عليك وأشهدت عليك به ملائکتی و کفی بی یا محمد شهيداً».

این مکتوبی است که با تو عهد می کنم و بر تو شرط مينهم، و بر این مکتوب برتو گواه می باشم، و ملائکه خود را بر این کتاب شاهد می گردانم، و حال این که شهادت خود من کافی است.

می فرماید مفاصل و بند بند رسول خداي صلی الله علیه واله وسلم را رعده فرو گرفت، و فرمود: اى جبرئيل «ربى هو السلام ومنه وإليه يعود السلام صدق عزوجل و بر» پروردگارم خودش سلام است و سلام از اوست و بازگشت سلام بدو است، خدای عزوجل صادق و نيكوكار است «هات الكتاب» این مکتوب را بیاور.

ص: 287

پس جبرئیل آن مکتوب را بآن حضرت بداد و آن حضرت را امر نمود که با اميرالمؤمنين علیه السلام بدهد «فقال له، اقرأ، فقرأ، حرفاً حرفاً» پس آن حضرت فرمود: بخوان، و آن حضرت حرف بحرف قرائت کرد.

آنگاه فرمود: اي على، اين عهد پروردگار من تبارك و تعالى است كه بمن فرموده و بر من شرط نهاده و امانت خدای تعالی است «قد بلغت و نصحت و أديت» ابلاغ فرمان یزدان را نمودم و نصیحت بجای آوردم و ادای رسالت کردم.

على علیه السلام عرض كرد «و أنا أشهد لك بأبي أنت و امني بالبلاغ و النصيحة والتصديق علي ما قلت، وليشهد سمعی و بصرى ولحمى ودمى، فقال جبرئيل علیه السلام وأنا لكما على ذلك من الشاهدين» من بر این جمله شاهد و مصدق هستم پدر و مادرم فدایت باد، جبرئیل گفت: بر این جمله گواه می باشیم.

پس رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: اى على «أخذت وصيتي وعرفتها و ضمنت لله ولى الوفاء بما فيها» وصیت مرا بگرفتی و بشناختی و در حضرت خداي و من وفاى بان را ضمانت کردی؟.

علي علیه السلام عرض کرد: بلی، پدرم و مادرم فدای تو باد و برخداوند است اعانت بمن و توفیق دادن مرا بادای آن.

رسول خداى صلی الله علیه واله وسلم فرمود: همانا جبرئيل و ميكائيل در میان من و تو الان هستند، و هردو حاضرند، ملائکه مقربین با ایشان می باشند تا ایشان را بر تو گواه بگیرم.

علی عرض کرده «ليشهدوا وأنا بأبي أنت وأمي أشهدهم إليه» البته گواهي می دهند و من پدرم و مادرم فدایت باد، ایشان را بگواهی می گیرم.

پس رسول خدای آنان را بشهادت گرفت و از جمله چیزهایی که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم بر آن حضرت بأمر جبرئیل در آنچه فرمان خدای عزوجل بود شرط نهاد، این بود که باعلى علیه السلام فرمود: «يا علي تفى فيها من موالات من والى الله ورسوله والبرائة والعداوة لمن عادى الله ورسوله والبراءة منهم، والصبر منك على كظم الغيظ -

ص: 288

و على ذهاب حقك وغصب خمسك وانتهاك حرمتك».

با آنچه در این مکتوب است در دوستی با آن کس که دوست خدای و رسول خدای است، و بیزاری جستن و دشمن بودن با کسی که دشمن خدای و دشمن رسول خدای است، و بیزاری جستن و صبوری نمودن تو است بر فرو کشیدن پیمانه غیظ و خشم و بر از میان رفتن حق تو و غصب خمس تو و انتهاك پرده عصمت تو و ستر حرمت تو.

اميرالمؤمنين علیه السلام عرض کرد: بلي يا رسول الله، پس از آن امیرالمؤمنين صلوات الله عليه فرمود: بآن کس که دانه را بر شکافت و آفریدگان را بیافرید هر آینه شنیدم، جبرئیل صلوات الله علیه گفت «يا محمد عرفه فانه تنتهك الحرمة، وهي حرمة رسول الله صلی الله علیه واله وسلم و علي أن تختضب لحيته من رأسه بدم عبيط».

ای محمد با علي بازنمای که بایستی بر انتهاك حرمت که عبارت از حرمت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم می شود و براینکه موی محاسن امیرالمؤمنین از خون تازه سرش خضاب می شود شکیبائی بورزد.

اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه فرمود: «فصعقت سمعت الكلمة من الأمين جبرائيل حتى سقطت على وجهى وقلت: نعم قبلت و رضيت و إن انتهكت الحرمة و عطلت السمن و مزق الكتاب و هدمت الكعبة و خضبت لحيتى من رأسى بدم عبيط، صابراً محتسباً ابداً حتى أقدم عليك».

چون این کلمه جلیله ایزد جلیل را از امین وحي خداي جبرائيل بشنيدم، فریادی سخت برآوردم، چنانکه بر روی افتادم و گفتم: بلی، پذیرفتار شدم و خوشنود گشتم و اگر چند ستر حرمت چاك و سنن شرعيه دستخوش تعطیل و کتاب خدای پاره و کعبه معظمه ویران، و موی محاسن من بخون تازه سرم خضاب شود، صابراً محتسباً أبداً تا گاهی که بر تو قدوم نمایم.

پس از آن رسول خداي صلی الله علیه واله وسلم حسن وحسين صلوات الله عليهم، را بخواند و ايشان را مانند همان که اميرالمؤمنين علیه السلام فرموده بود باز نمود، ایشان نیز مانند -

ص: 289

قول اميرالمؤمنين بعرض رسانیدند، پس از آن خاتم نهاد آن وصیت را بخاتم هائی از زری که آتش مس نکرده بود آن را و با امیرالمؤمنین علیه السلام داده شد.

راوی می گوید: در حضرت ابي الحسن صلوات الله عليه، عرض کردم: پدرم و مادرم قربانت بادا «الانذكر ما كان في الوصية» آيا نمی فرمائی در آن وصیت نامه چه بود.

فرمود: سنن خدای و سنن رسول خدای بود، عرض کردم: آیا در وصیت توبت آن جماعت و خلاف ایشان بر امیرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه نبود؟ فرمود: «نعم شيئاً شيئاً وحرفاً حرفاً» حاوی همه چیز بود و فاقد هیچ چیزی نبود.

آیا نشنیده قول خداوند عزوجل را «إنا نحن نحيي الموتى» و تا آخر آیه را بخواند، و فرمود: سوگند با خدای رسول خداي صلی الله علیه واله وسلم ما با امیرالمؤمنين و فاطمه علیهما السلام فرمود: «أليس قد فهمتما ما قدمت به إليكما فقبلتها، فقالا بلى بقبوله وصبرنا على ما ساءنا وعاظنا».

آیا بر مدلول و مفاد وصیت نامه و مقاصد حکمیه وصلاحيه إلهيه بطوري كه اراده و مشيت حكيم مطلق ورؤف بالعباد علاقه گرفته است و بشما اعلام شد آگاه نشدید، و پس از آگاهی قبول ننمودید.

اميرالمؤمنين و فاطمه سلام الله عليهما عرض کردند، بآن چه خدای خواسته است پذیرنده ایم و بر شداید حوادث و صدمات نوازل و آنچه موجب غيظ و خشم پنهان می شود صابر و شكيبائيم.

راقم حروف گوید: از این پیش در یکی از فصول سابقه این مجلد، در باب خلقت پیغمبر و علي صلوات الله عليهما از نور خاص ذات پروردگار، و خلقت فاطمه صلوات الله علیها از نور خاص رسول پروردگار، و خلقت حسنين و ائمه طاهرين از نور علي و فاطمه صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين، شرحی مبسوط بیان کردیم.

و اين حديث مبارك نيز مبين و مؤید این بیانات است، زیراکه اگر در لطایف آن بنگرند تصدیق می فرمایند و ما آنچه را در خاطر فاتر و نظر قاصر و علم -

ص: 290

عليل وفهم كليل وادراك ناتوان و استنباط نارسای خود می آوریم، بعز عرض فضلای اعلام و تحارير قمقام و محققين كامل و مدققین واقف می رسانیم، تا اگر لایق شمارند محفوظ، وإلا متروك و مستنبطاط خود را مسطور و از اغيار مستور و در ابرار مشهور بدارند، والله تعالى اعلم بالسرائر.

اولا باید تفهم نمود که این مسئله که این مسئله وصیت تا چه اندازه منظور نظر کردگار علام اس،ت که امامی چون موسی بن جعفر از امامی چون جعفر بن محمدصادق صلوات الله عليهم، که خود اهل همان وصیت و دارای بحار علوم و جبال حلم وصبر و فنونی هستند، که اگر دریچه یا غدیری از آن باز نمایند، تمام بحار و جبال و معادن و مخازن و مدافن جهان را چنان آکنده و سرشار و آغشته و گرانبار و گرانمایه و گران مقدار سازد که هرچه از آن بخواهند نکاهند، و هرچه از آن ربایند برافزایند، پرسش می فرماید.

و این بحر زخار و کوه ذخار و معدن جواهر علم پروردگار در پاسخ آن، مدتى سر مبارك بزیر می اندازد، و از آن پس زبان بگردش می آورد.

و این نه از آنست که آن حضرت در دانش آن حاضر نیست، شاید برای نمایش عظمت و جلالت این مطلب و عنوانست که تمامت عناوین آفرینش بنایش بر اینست و از این علت است که نزول آن بحضرت رسول، بتوسط جبرئیل و امنای کردگار جلیل، و آن کتابی مسجل بود و آن هیمنه و میمنه نازل گردید.

و از اینست که امر شد در آن خانه جز رسول خدا و وصی آن حضرت علی مرتضى صلوات الله عليهما، دیگری نباشد، و از اینست که جبرائیل و ملائکه بر آن شاهد گشتند.

و در این مقام نكته لطیفی است که امر شد، جبرائیل در حضور پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم و گواهی آن حضرت از جانب خداوند تعالى با امیرالمؤمنين بدهد، و این تفویض از جانب خدای باشد و بتوسط رسول خدا به علي علیه السلام برسد.

و از عظمت این کتاب و ما فی الکتاب و آن پیغام های الهی و عرض شهود و گواه -

ص: 291

وامر بضمانت فرمودن علی علیه السلام و هیبت این اراده و مشیت یزدانی، در مفاصل پیغمبر سبحانی وعده افتاد، چه کاری بس بزرگ و مهمی بس خطیر و امری بس عظیم است، که هیچ امر را آن عظمت و هیمنه و ابهت نبوده و نیست و نخواهد بود.

و در اینجا مطلبی عالی و امری متعالی دیگر است که حضرت صدیقه فاطمه زهرا صلوات الله عليها، در آن خلوت احدیت آیت ما بین ستر و باب بود، و بیگانگی نداشت، و آن روح و نور و قابلیت و استعداد و نورانيت و وحدانیت و وجدان نبوت مرتبت در وی بودیعه بود، که توانست در چنین موقع خاص الخاص که بدو شخص اول آفرینش اختصاص داشت وقوف، و بچنان امري عظیم دارای دانش و محرمیت گردد «ذلك فضل الله».

هیچ دلیلی دیگر که ما بتوانیم بدانیم جز حكمت و مشيت إلهي ندارد، زیرا که در این وقت از حضور و غیاب حسنین سلام الله عليهما نیز مذکور نیست.

و همچنین در آنجا که بعداز ضمانت فرمودن امیرالمؤمنين بشهادت سمع و بصر و گوشت و خون، يعني جسم و جان و دل و روان و ظاهر و باطن مبارکش و عهد بوفا، و آنچه در آن وصیت مکتوب شده است، دیگرباره رسول خدای تجدید همان کلمات و شروط و عهد و ضمانت و وفای بآن را می کند، و می فرماید اینك جبرئيل و ميكائيل ما بين من و تو با تمامت ملائكة مقربين شاهد و حاضرند، تامن ایشان را بر تو گواه بسازم، امیرالمؤمنین علیه السلام دیگر باره آن جواب را عرضه می دارد.

آنگاه می فرماید: من از جبرئیل شنیدم، عرض می کرد: ای محمد «عرفه فانه تنتهك الحرمة وهي حرمة رسول الله الله وعلى أن تختضب لحيته من رأسه بدم عبيط».

پس فریادی سخت برکشیدم، گاهی که این کلمه را از امین جبرائیل بشنیدم تا بر روي بيفتادم، باید دید این وصیت باین عظمت که بیانش بانتهاك حرمت و آن حرمت رسول خدای و تالی آن و این خون بیچند و چون، چه خونیست که در چنین کتابی معالی نصابی آسمانی در چنین موقع مذکور آید.

بلی این خون که حضرت بیچون بخود نسبت و ثارالله نامد، و این شهید همان -

ص: 292

شهید است که خداوند می فرماید: «أنا ديته» و این همان شهید است که در شهادت او تعطيل سنن و مزق كتاب خداي و مدم کعبه معظمه لازم گردد.

و می توان حمل بر معجزات و اخبار از غيب اميرالمؤمنين و اشارت بايام بنی امیه و بنی عباس و تعطيل سنن سنيه و جسارت وليدبن يزيد بقرآن مجيد و خرابی کعبه معظمه در زمان حجاج و یزید پلید نمود .

ولیز می توان گفت: چون عالم بسنن و حقايق و معانی و مبانی و مقاصد آن سنن و حكم و دلائل آن از روی حقیقت و برهان شخص اميرالمؤمنين علیه السلام و قرآن ناطق و كعبة حقيقى و خون و روان و روح آفرینش خود آن حضرتست.

لاجرم در ریختن خون مبارك سر آن حضرت کتمان این مقاصد و اظهارمفاسد مندرج است، وگرنه سنن بدون اعمال و جریان و قرآن بدون مطاوعت و متابعت و کارفرمائی بمعانی آن و بنیان سنگ و آجر خانه كعبه بدون ادراك مناسك حقیقی آن مثمر ثمر و مؤثر اثر و منظور نظر نخواهد بود.

این حرمت و عظمت و ابهتی که در آنست بواسطه حشمت معانی و رفعت مباني و مندرجات مقاصد و مسائل عالیه سامیه آنست، چنانکه از زمان بنیان کعبه بدست آدم صفی و ترتيبات جدیده آن در زمان خلیل الرحمن و پاره اوقات دیگر و ازمنه خلفاي جور، چنانکه درطی این کتب یاد کرده ایم، در ابنیه آن و ترتیبات کن آن اقدام کردند.

ورسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با عايشه فرمود: «لولا قومك حديثوا عهد بالاسلام لهدمت الكعبة - إلى آخر الخبر» و اميرالمؤمنين علیه السلام در وقعه صفین و حیلت عمروبن العاص و رفع مصاحف بر نیزه ها چگونه گفتار و کردار آورد.

زیرا که از همان روز و همان رفع مصاحف و اوراق مابين الدفتين در نظر جهال و مخالفت با امام واجب الاطاعة كه قرآن ناطق و مبين و مفسر معاني و مقاصد و در حقیقت کتاب مبین و حقيقت كلام الله و شرع متین و ناشر و ناصر آن، و عالم بناسخ و منسوخ و محكم و متشابه وظاهر و باطن آنست قرآن را از اوج مراصد -

ص: 293

وعلو مقاصد خود فرود آوردند.

چنانکه از همان زمان بلکه از زمان عمل نکردن باوامر و نواهی مندرجه در آن مفاسدش را تا قیامت برجاي نهادند، و مقاصدش را مربوط با هویه تقوس جافيه خبيثه غاويه عليها هاویه خود مقرر داشتند، و اینحال بر این حال می ماند تا کتاب مبین برحق حضرت خاتم الأوصياء صاحب العصر و الزمان أمين الرحمن عجل الله تعالی فرجه ظاهر شود، و به مبانی و معانی و حقایق و بواطن قرآن عمل نماید.

و بهمین سبب آن حضرت را شريك القرآن خوانند، چه آنچه از قرآن معمول نشده و برخلاف آن کار کرده اند معمول دارد، و عالماً اصلاح و مجری بگرداند.

و بهمین جهت که آن مقاصد تماما مجری می شود، و چیزی باقی و ناقص و غير معمول و اوامر و نواهي إلهي و شرعيات و كيفيات آن متروك نمی ماند، دیگر حاجتی باقی نخواهد بود، قرآن بالا می رود، و در این بالا رفتن قرآن هم در آن زمان معانی و شئوناتی است که انشاءالله تعالی اگر خداوند لايزال عمر و توفيق عطا فرماید، در ذیل کتاب شرافت اتصال حضرت حجة العصر و الزمان صلى الله و سلامه عليه مذکور خواهد شد.

و از اینست که ریختن خون سر مبارك اميرالمؤمنين علیه السلام كه قرآن و كميه حقیقی و حقیقت دین است، این چند شأن و شرف دارد، شهادت آن حضرت با ذهاب حقیقت قرآن و شریعت توأم است.

چنانکه در مملکتی بسیار عظیم که دارای چندصد کرور نفس است، اگر پادشاه را آسیبی برسد لطمه اش بتمام نفوس می رسد، و در بروز حوادث و بلیات و لطمات صد هزاران مردم سپاهی دچار هزار گونه رنج و تباهی می شود تا پادشاه را آسیبی نرسد.

زیرا که آن اثری که برای حفظ دمار و اموال و ناموس رجال ونساء و آسایش و آرایش بلاد وعباد، در وجود یکنفر پادشاه است در کرورها نفوس و سپاه نیست.

ص: 294

و حال این که پادشاه نیز یکنن چون دیگرانست و حالت عصمت و علم و نفاست و علو رتبت خاصه إلهيه و رياست و امارت معنويه، و شئونات باطنيه تورانیه سبحانیه، و امامت و خلافت حقه در وی نیست (نگر تفاوت ره از کجاست تا يكجا).

و چون اين عطيت خاصه الهی است، و این اعطا را زمان و مکانی مشخص نیست، و بدایت و نهایتش را هیچ کس نداند، و از حدود و زمان و مکان بیرون است و يا خلقت معصوم توامانست.

و از این است که حضرت فاطمه زهرا و حسنین علیهم السلام را با این که زن و صغیر بودند، رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم بخواند و آن چه بأميرالمؤمنین اعلام کرده بود ایشان را باز نمود.

حالا باید مقام و ظرفیت حضرت فاطمه را با اینکه رتبت امامت نداشت، و شأن و منزلت و قابلیت و استعداد حسنین علیهم السلام را با اینکه صغیر بودند دانست، که آنچه را که امیرالمؤمنين صلوات الله عليهم با آن جنبه خاصه و نورانیت و استعدادات ولايتيه و استدراكات امامیه و روحانیت خلافتیه می توانست حمل و نقل نماید، ایشان نیز همان را توانستند.

بلکه در زمانی که در بطون امهات صورت جنین داشتند، دارای همان مکان مکین بودند، ولب بتوحيد و تمجید و تسبیح و تهلیل و تقدیس خالق مجید می گشودند، همه سرشتی دیگر، وخلقتی دیگر، و با سرنوشتی دیگر هستند.

و دیگر درباب خوانیم از ذهب آتش نوده، معلوم است، ذهب این جهانی نیست، بعلاوه بخواست یزدانی همه چیز ممکن است که همین ذهب بدون مس آتش هم به هرچه بخواهیم مستعمل شود.

و نیز خطاب رسول خدا بأميرالمؤمنين و فاطمه صلوات الله عليهم «أليس قد اهمتها ما قدمت به إليكما فقبلتها فقالا: بلى بقبوله وصبرنا على ما سائنا و غاظنا».

ص: 295

و اين شركت صديقة كبرى با صدیق اکبر و اختصاص بچنین مقام و عهد اعظم العهود أزلي خدائی که از طاقت و توانائی هر مخلوقی افزونست، آنچه باید و شاید بر اهل دانش و بینش و فطانت و کیاست مکشوف است.

و نیز در این کلمه ایستادن فاطمه زهرا مابين ستر و باب، معانی لطیفه دارد.

و همچنین رعده مفاصل پیغمبر که پیوند تمامت مفاصل آفرینش بوجود مبارك اوست، و بر تمام موجودات و آنچه از طرف خالق بمركز وجود متمشى شود خواه برحسب ظاهر یا باطن باشد، تقدم دارد، و از نور مبارك او موجود می شود، موجب عجب است، چه هر عهد و شرطی نسبت باين وجود مبارك متأخر است.

وصعقه امیرالمؤمنین از شنیدن کلمه روح الأمين وبروى افتادنرا نمیدانم در مقام صادر اول و نور نخست و قرآن ناطق و معلم روح الأمين وحامل ومحمول که همه در تحت وجود و از اشعه نور مبارك ايشانست، چه بگوئیم، مگر راجع بذاتیات و مترشحات علم خاصه ذاتیه غیر صادره پیش از خلقت صادر اول و انوار نبوت خاصه و ولایت مطلقه باشد.

«والله تعالى أعلم بما في علومه ، اللهم احفظنا بفضلك وكرمك وعون توفيقك من هفوات اللسان و زلات الأقلام والأقدام، في هذه المقامات الدقيقة التي لا يسلم من خطراتها وخطواتها إلا من كان له قلب سليم و فهم مستقيم وصلى الله على محمد وآله الطاهرين».

و دیگر در همان مجلد دوم تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «و اسئل من أرسلنا من قبلك من رسلنا أجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون» (1) از محمدبن فضیل مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود:

«ولاية على مكتوبة في جميع صحف الأنبياء: لن يبعث الله رسولا إلا بنبوة محمد ووصية علي» ولايت على علیه السلام در تمام صحف پیغمبران صلوات الله عليهم مکتوب و نوشته شده است و هیچوقت خداوند رسولی را مبعوث و بر انگیخته -

ص: 296


1- سوره زخرف، آیه 44.

نساخته است مگر به ثبوت محمد و وصایت علی صلى الله عليهما وعلى آلهما.

و نیز محمدبن ثابت گوید که: حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام با من حديث گفت و فرمود: رسول خداى صلی الله علیه واله وسلم فرمود با علی علیه السلام «أنا رسول الله المبلغ و أنت وجه الله المؤتم به، فلا نظير لي إلا أنت، ولا مثل لك إلا أنا».

چون مقام و تكليف من چنین و شأن و ترتیب کار تو چنان، و هردو حقیقت یکسانست، پس من و او نیز یکسان باشیم.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «أن تقول نفس يا حسرتي على ما فرطت في جنب الله» (1) از علی بن سوید مرویست که حضرت ابی الحسن موسى ابن جعفر علیه السلام فرمود: «جنب الله اميرالمؤمنين علیه السلام وكذلك نحوه ما بعده من الأوصياء بالمكان الرفيع إلى أن ينتهى الأمر إلى آخر هم».

ونيز بروايت حمزة بن بزيع در همان کتاب در دو موضع دیگر همین معنی مذكور باندك تفاوتی روایت شده است.

و هم درآن کتاب در ذیل آیه شریفه «و قال الذين كفروا ربنا أرنا اللذين أضلا نا من الجن والانس نجعلهما تحت أقدامنا ليكونا من الأسفلين» (2) وگويند آنان که کافر شدند: ای پروردگار ما، بنمای بما آن دو کس را که گمراه ساختند ما را از دیوان و آدمیان تا بگردانیم ایشان را در زیر پاهای خود و لگد کوب کنیم و انتقام خود را بکشیم تا از جمله اسفلین بشوند.

علي بن ابراهيم روایت کنند که عالم علیه السلم فرمود: «من الجن» ابليسى است که دلالت کرد بر قتل رسول الله صلی الله علیه واله وسلم در دارالندوه، و گمراه ساخت مردمان را بمعاصي «وجاء بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه واله وسلم إلى أبي بكر وبايعه و من الانس فلان نجعلهما تحت أقدامنا ليكونا من الأسفلين».

و نیز در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «وقال اركبوا فيها بسم الله مجریها -

ص: 297


1- سوره زمر، آیه 57.
2- سورة فصلت، آیه 29.

و مرسيها إن ربي لغفور رحيم» (1) از علي بن اسباط مرویست که بحضرت ابي الحسن علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم، رأى مبارك چیست، در این مسافرت که پیش دارم از صحرا راه برسپارم یا از دریا راه برگذارم، چه راه ما بيمناك و شديد الخطر است.

فرمود: «أخرج براً ولا عليك أن تأتى مسجد رسول الله صلی الله علیه واله وسلم وتصلي ركعتين في غير وقت فريضة، ثم لتستخير الله مأة مرة ومرة، ثم تنظر فان عزم الله لك على البحر فقل الذي قال الله عزوجل: وقال اركبوا فيها بسم الله مجربها و مرسيها إن ربي لغفور رحيم».

هیچ باکی و تکلیفی بر او وارد نمی شود، که بمسجد رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم اندر شوی، و دو رکعت نماز که در وقت ادای نماز فریضه نباشد بگذاری، پس از آن یکصدو یکدفعه در حضرت خدای استخاره و طلب خیر و راه خير و سالم را بنمایی، پس اگر در استخاره خدای، سفر دریا و نشستن برکشتی پیش آمد، همان را بگوی که خدای عزوجل در این آیه شریفه می فرماید:

«و قال اركبوا فيها - الخ، فاذا اضطرب بك البحر فاتك على جانبك الأيمن و قل: بسم الله اسكن بسكينة و قر بقرارالله واهدء باذن الله ولا حول ولاقوة إلا بالله».

چون دریا و حرکت امواج دریا ترا مضطرب و پریشان و ترسان ساخت، پس برجانب ایمن و پهلوی راست خود تکیه بکن و بگوی: بعظمت و جلال نام خدای و سکینه خدای ساکن شو و بقرار کردگار قرار بگیر و آرام باش و باذن خدای راست و درست برو، و نیست قوتی و نیروئی مگر بخداوند تعالى.

عرض كردم «أصلحك الله» سكينه چيست؟ فرمود: «ريح تخرج من الجنة لها صورة كصورة الانسان ورايحة طيبة و هى التى نزلت على ابراهيم فأقبلت حول البيت وهو يضع الأساطين».

ص: 298


1- سوره هود، آیه 33.

بادی است که از بهشت بیرون آید و مر آن را صورتی است چون صورت انسان، و بوئی خوش و نيكو، و این همان بادی است که بر ابراهیم علیه السلام نزول گرفت، گاهی که آن حضرت، ستون های مبارک را برجای می نهاد.

عرض کردند، این سکینه از همان سکینه است که خداوند عزوجل درباره آن می فرماید «فيه سكينة من ربكم وبقية مما ترك آل موسى و آل هارون».

فرمود: «تلك السكينة في التابوت وكانت فى طست يغسل فيه قلوب الأنبياء وكان التابوت يدور في بني اسرائيل مع الأنبياء».

این سکینه در تابوت و طشتی بود که دلهای پیغمبران علیهم السلام درآن می شستند، و این تابوت در میان مردم بنی اسرائیل می گردید با پیغمبران.

پس از آن امام علیه السلام روی با ما کرد و فرمود، تابوت شما چیست؟ قلنا: الصلاح، فرمود: براستی سخن کردید، همان است تابوت شما «وإن خرجت برأ» و اگر بحکم استخاره از صحرا سفر کردید، پس بگوی همان را که خدای عزوجل می فرماید: «سبحان الذي سخر لنا هذا وما كنا له مقرنين * وإنّا إلى ربنا لمنقلبون» (1) همانا هیچ بنده نیست که این آیه شریفه را هنگام سوار شدن خود بخواند «فيقع من بعير أو دابة فيصيبه شيئاً باذن الله» و در حال سواری از شتری یا مرکوبی دیگر بزیر افتد و آسیبی بدو رسد، باذن خدا.

پس از آن فرمود: پس چون از منزل خود بیرون شوی بگوی «بسم الله آمنت بالله توكلت على الله لاحول ولا قوة إلا بالله ، فان الملئكة تضرب وجوه الشياطين و يقولون قد سمى الله وآمن بالله وتوكل على الله وقال ولا قوة إلا بالله».

بدایت می کنم و برکت و عافیت و آنچه باید و شاید طلب می کنم، بنام خدای ایمان آوردم، بخداي توكل نمودم برخدای، حول و قوتی نیست جز بخدای، چون این کلمات طیبات بر زبان آوردی فرشتگان خداي روها و چهرهای دیوان را می زنند و می گویند همانا این شخص نام مبارك يزدان تبارك و تعالی بر زبان آورده -

ص: 299


1- سوره زخرف، آیه 12- 13.

و بر خدای توکل کرده و گفته است «لاحول و لا قوة إلا بالله» يعنى با این کلمات و توکلی که بر زبان رانده است، بهیچ وجه هیچ موجودی نمی تواند متعرض او شود.

و هم در آن مجلد تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «وطهر بيتى للطائفين والقائمين والركع السجود» (1) از عیسی بن داود مرویست که حضرت موسی بن جعفر صلوات الله عليهما در این آیه مذکوره فرمود: مقصود بآن آل محمد صلی الله علیه واله وسلم می باشند و در این باب روایات عدیده وارد است و درطی این کتب مبارکه یاد کرده ایم.

و نیز در آن کتاب دوم برهان از محمدبن الفضیل در ضمن حدیثی مرویست که در حضرت ابی الحسن ماضی صلوات الله عليه، عرض كردم «ذلك بأنهم آمنوا ثم كفروا» (2) يعنى معنى و مقصود از این آیه چیست؟.

فرمود: «إن الله تبارك وتعالى سمى من لم يتبع رسوله في ولاية وصيه منافقين وجعل من جحد وصية وامامته من جحد محمدأ».

خداوند تبارك و تعالى آنان را که متابعت رسول خدای را در ولایت وصی رسول خدای بجای نیاوردند، منافقان نامید و هرکس را که منکر وصایت و امامت و منكر وصى او گردید، منكر محمد گردانید.

و برای این امر قرآنی نازل فرمود «يا محمد إذا جاءك المنافقون (3) بولاية وسيتك قالوا نشهد إنك لرسول الله والله يعلم إنك لرسوله و الله يشهد إن المنافقين بولاية علي لكاذبون اتخذوا أيما نهم جنة قصدوا عن سبيل الله، والسبيل هو الوصى، إنهم ساء ما كانوا يعملون، ذلك بأنهم آمنوا برسالتك وكفروا بولاية وصيتك فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون».

عرض کردم: معنى لا يفقهون، فرمود: مي فرمايد: «لا يعقلون بنبوتك و إذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله» فرمود: «وإذا قيل لهم ارجعوا إلى ولاية علي -

ص: 300


1- سوره حج، آیه 27.
2- سوره منافقون، آیه 3.
3- سورة منافقون، اول سوره تا آیه 6 باستثناء آیه 4.

يستغفر لكم النبي من ذنوبكم لو وا رؤسهم قال الله: ورأيتهم يصدون عن ولاية علي وهم مستكبرون عليه ثم عطف القول من الله بمعرفته بهم فقال سواء عليهم أستغفرت لهم أم لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم إن الله لا يهدى القوم الفاسقين يقول الظالمين لوصيتك».

در این آیات مبارکه امام علیه السلام این تأویلات و تفسیرات که راجع بشئونات و ولایت و وصایت حضرت امیرالمؤمنين علیه السلام و غاصبان و ظلمه حقوق آن حضرت است فرموده است.

و هم در آن کتاب در ذیل آیه شریفه «أفمن يمشى مكتبا على وجهه أهدى أم من يمشى سوياً على صراط مستقیم» (1) از محمدبن فضیل مرویست که از این آیه مذکوره از حضرت ابی الحسن ماضی صلوات الله عليه سؤال کردم.

فرمود: «إن الله ضرب مثلا من حاد عن ولاية علي علیه السلام كمن يمشى على وجهه لا يهتدي لأمره، وجعل من تبعه سوياً على صراط مستقيم، والصراط المستقيم امير المؤمنين علیه السلام».

خدای تعالی مثلي زده است که هرکس از ولایت امیرالمؤمنين علیه السلام روی برتابد و راه بگرداند مانند کسی است بر صورت و چهره خود راه برسپارد و بکار خود راه نیابد و کسانی را که متابعت آن حضرت را نمایند، چنان گردانیده و مانند کسی شمرده است که راست و درست بر صراط مستقیم کام سپار شود، و صراط مستقيم على علیه السلام است.

و دیگر در جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «فأذن مؤذن بينهم أن لعنة الله على الظالمين» (2) از محمدبن فضیل مروی است که حضرت ابي الحسن علیه السلام فرمود:

مؤذن اميرالمؤمنين است «يؤذن أذاناً يسمع الخلق أذانه»، أذان می گوید که تمام آفریدگان می شنوند و دلیل بر این قول خداوند عزوجل است در سوره برائة -

ص: 301


1- سورة ملك، آيه 22.
2- سوره اعراف، آیه 32.

«و أذان من الله ورسوله» پس اميرالمؤمنين فرمود: «أنا الأذان في الناس».

و دیگر در جلد دوم تفسیر برهان از عیسی بن داود از ابوالحسن موسی ابن جعفر از پدر بزرگوارش علیهم السلام مرویست که مردی از حضرت ابی جعفر محمدبن على صلوات الله عليهم از این قول خداوند عزوجل سؤال كرد «والذين في أموالهم حق معلوم * للسائل و المحروم». (1)

پس پدرم با او فرمود: حفظ کن این را اي شخص و بنگر از من چگونه روایت می کنی، همانا سائل و محروم شانشان عظیم است، اما سائل «فهو رسول الله صلى الله عليه واله وسلم في مسئلة الله لهم في حقه. والمحروم هو من حرم الخمس امير المؤمنين على بن ابيطالب و ذريته الائمة صلوات الله عليهم» آیا شنیدی و فهمیدی «ليس هو كما يقول الناس».

و نیز درآن کتاب از محمدبن فضیل مسطور است که از ابو الحسن ماضی پرسيدم «إن هذه تذكرة» (2) فرمود: «الولاية» عرض كردم «يدخل من يشاء في رحمته» (3) فرمود: «في ولايتنا» عرض کردم «ويل للمكذبين» فرمود: «يا محمد بما أوجبت إليك من ولاية علي» عرض كردم «ألم تهلك الاولين ثم تتبعهم الأخرين» فرمود: «الاولين الذين كذبوا الرسل في طاعة الأوصياء» عرض كردم «كذلك نفعل بالمجرمين» (4) فرمود: «من أجرم إلى آلين و ركب من وصيه ماركب» عرض كردم «إن المتقين» (5) فرمود: «نحن والله وشيعتنا ليس على ملة ابراهيم غيرنا و ساير الناس برآء».

و هم در آن کتاب از محمدبن فضیل مسطور است که از حضرت ابی الحسن ماضی از این آيه شريفه «كلا إن كتاب الفجار لفى سجين». (6)

ص: 302


1- سورۂ معارج، آیه 24- 25.
2- سوره دهر، آیه 29.
3- سوره دهر، آیه 31.
4- سوره مرسلات، آیه 15- 18.
5- سوره مرسلات، آیه 21.
6- سوره مطففین، آیه 7.

بپرسیدم فرمود: «هم الذين تجروا في حق الائمة واعتدوا عليهم» عرض كردم «ثم يقال هذا الذي كنتم به تكذبون يعني تدعون» فرمود: يعنى اميرالمؤمنين «قلت» تنزيل باين تأويل وارد است؟ فرمود: بلی.

و نیز از محمدبن فضیل مسطور است که از حضرت ابى الحسن ماضى علیه السلام سؤال کرد از این آیه شريفه «إنا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا». (1)

فرمود: «بولاية على تنزيلا» عرض کردم: این تنزیل را، فرمود: تنزیل نیست تأویل است.

و هم بهمین روایت از آن حضرت در معنی این آيه شريفه «يوم يقوم الروح والملئكة صفاً» (2) الايه مرویست که فرمود: «نحن والله المأذون لهم يوم القيمة والقائلون صواباً» محمدبن فضیل راوی عرض کرد: چه می فرمائید گاهی که تکلم می نمائید، فرمود: «نحمد ربنا، وتصلى على نبينا، ونشفع لشيعتنا، فلا يردنا وبناء».

و نیز در آن کتاب در ذيل آيه شريفه «إن الينا إيا بهم* ثم إن علينا حسابهم» (3) از سماعه مرویست که با حضرت ابی الحسن اول علیه السلام نشسته بودم، و مردمان در شبانگاه مشغول طواف بودند، پس با من فرمود: ای سماعه.

«إلينا اياب هذا الخلق، وعلينا حسابهم، فما كان لهم من ذنب بينهم و بين الله تعالى قسمنا على الله فى تركه لذا فأجابنا في ذلك، و ما كان بينهم و بين الناس استوهبنا منهم وأجابوا إلى ذلك وعو ضهم الله عزوجل».

و هم در آن کتاب از جمیل بن دراج مذکور است که بحضرت ابی الحسن علیه السلام عرض کردم، ایشان را بحديث جابر حدیث نمایم؟ فرمود:«لا تحدث به السفلة فيذيعوه» این حدیث را با سفله در میان میاور، چه فاش می گردانند، آیا قرائت ننمودی قرآن را «إن إلينا إيا بهم ثم إن علينا حسابهم» عرض کردم: قرائت نموده ام، فرمود: «إذا كان يوم القيمة» چون روز قیامت در رسد و خداوند تعالی -

ص: 303


1- سوره دهر، آیه 23.
2- سوره نبا، آیه 38.
3- سوره غاشية، آیه 25- 26.

خلق اولین و آخرین را جمع گرداند، خداوند حساب شيعيان ما را بتوليت ما گذارد، پس آنچه در میان ایشان و خداوند است «حكمنا على الله فيه» حکومت ما را تجویز فرماید و آنچه در میان ایشان و میان مردمانست، از مردمان خواهش بخشش نمائیم، و ایشان برای ما ببخشند و آنچه در میان ما و ایشان است «فنحن أحق من عفى وصفح».

و نیز در جلد دوم تفسیر برهان از محمدبن فضیل مرویست که از حضرت ابی الحسن موسى علیه السلام از قول خداوند عزوجل «ن والقلم وما يسطرون» سؤال كردم، فرمود: پس نون اسم رسول خداى صلی الله علیه واله وسلم، والقلم اسم اميرالمؤمنين عليه الصلاة و السلام است.

معلوم باد در شب دوشنبه بیست و دوم شهر جمادى الثانيه سال يكهزارو سیصدو چهلم هجری، از دارالمؤمنین کاشان بتوسط تلگراف، بدارالخلافه طهران خبری ناگوار دادند که جناب حجة الاسلام والمسلمين ناصر الملة والدين آخوند ملا حبيب الله كاشاني عليه الرحمة والغفران بجوار رحمت یزدان پیوست و قلب جهانی را درهم شکست.

امنای دولت علیه مجلس ترحیم آن مرحوم را در مجلس شاه مرتب کرده، چند روز اعیان دولت و ارکان ملت و مملكت و اصناف اشراف و زعماي اطراف حاضر شده بمراسم تعزیت و سوگواری در نهایت اندوه و غمخواری مرعی گردید، و همچنین در مسجد جامع و مساجد و محافل دیگر از این ترتیب و آداب خودداری نکردند.

همانا این عالم عامل و عابد کامل که بعقیدت این بنده قریب بنود سال، و برطبق روایات و حکایات جمعی محترم و بصیر که ولادت آن مرحوم جنت مسکن را بر حسب تلويح و تحریر خود آن مرحوم در پاره مصنفات شریفه، در سال یکهزارو دویست و چهل و دوم می باشد، نود و هشت سال بوده است.

یکی از کملین دین و اعیان مؤمنین و ارکان مصنفین و علمای عاملين -

ص: 304

و فضلای متبحرين و ادباي ناطقين و عرفای صحیح الیقین شمرده می آید.

و از این پیش درطی پارۀ کتب سابقه در ذیل خبر وفات مرحوم جنت منزلت حضرت آية الله حجة الاسلام مقتدي الانام، عالم المعى رئيس الملة ناصر الشريعة آقای حاجی میرزا محمد تقي شيرازي عليه الرضوان، بمناسبتی از پاره علمای عصر تذکره نمودیم.

بپاره حالات این مرحوم و برادر این مرحوم یگانه فاضل كامل فقيه اديب عديم النظير خبير بصير آخوند ملا محمد تقی برادر اصغر ایشان که یکسال قبل از ایشان در ساوه وفات کردند، و سابقه که با این خانواده و این بنده و مختصر قرابتی که در میانه بود اشارت رفته است.

و در این موقع که هردو برادر که «لم يأت الزمان بمثليهما» چنانکه گفته اند: (وكل أخ مفارقه أخوه) بدرود جهان نمودند، لازم دانست که در تاریخ فوت ایشان سطری چند رقم نماید.

چنانکه مذکور نمودند، جنازه مرحوم مبرور را از کاشان بشهر قم آورده در جوار حضرت معصومه بضعه امام موسى بن جعفر الكاظم علیه السلام مدفون ساختند بطوریکه از موثقین شنیده ام تصانیف مرحوم آخوند ملا حبیب الله که از طرف مادر شریف هم می باشند متجاوز از سیصد مجلد کتب می باشد، برخی از آنها که بخیر و انتشار رسیده، و رساله عملیه ایشان که جمع کثیری مقلد آن مرحوم هستند، بتوسط خود آن مرحوم براي اين بنده از کاشان در ضمن مراسلات شریفه خودشان زیارت شده، در هر فنی هرگونه تألیفی که دارند نهایت امتیاز و اعتبار و فایده تامه دارد.

در هر صورت این دو برادر بزرگوار بسی ذیشان و با افتخار هستند، و والدايشان مرحوم آخوند ملا علي مدد ساده نيز عالمي تحرير و مجتهدي بصير بود، چه روزگارها و روزها و ماهها و شهرها که در محضر حقایق مخبر این دو برادر عالم -

ص: 305

بپای رفت و فیوضات کامله که حاصل گشت و چه دريغ ها و افسوس ها که از وفات ایشان برای جمعی کثیر رویداد.

و در حقیقت وفات این دو مرحوم دو ثلمه عظیم که هیچ چیزش مسدود نتواند ساخت در ارکان اسلام بینداخت و مثل ایشان باین آسانی ها پرورده نمی شود.

این مرحوم مبرور که همیشه در کاشان متوقف و در سنوات قدیمه چندسالی برای تحصیل علم وفضل در طهران، وغالباً در محضر درس و بحث مرحوم جنت آشیان مجتهد مسلم فقیه کامل مقتدای عامل آقای حاج سید حسین کاشانی أعلى الله منازله فى درجات الجنان، مستفید و متلمذ بودند.

و بیشتر اوقات مسکن این دو برادر، در خانه پدرم جنت مكان لسان الملك میرزا محمد تقی سپهر طاب ثراه که بالفعل مسکن بنده است می گذرانید، در کاشان و ساوه بودند.

و مرحوم ملاحبیب الله در کاشان روزگار می گذرانید، و در تمام عمر بتأليف و تصنیف و ارتقای بر عرشه منبر و مواعظ و نصایح حسنه مشغول می شد، و باحكام و عمال مراوده نمی فرمود، واهل کاشان از دل و جان بایشان می گرویدند، رحمة الله عليهم اجمعين.

در کتاب اصول کافی مسطور است که محمدبن فضیل از حضرت ابی الحسن علیه السلام در این آیه شريفه «أم يحسدون الناس على ما آتيهم الله من فضله» فرمود: «نحن المحسودون» مائیم آن کسان که در آن فضل و فزونی که خداوند منان در ما نهاده است، مردمان بر ما حسد می برند.

ص: 306

بیان پاره آیاتی که از حضرت کاظم علیه السلام در باب يوم الغدير تأويل و تفسیر رسیده است

در جلد اول تفسیر برهان در ذیل آیه شریفه «ومن الناس من يقول آمنا بالله و باليوم الأخر وماهم بمؤمنين» (1) مسطور است که حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام فرمود:

«إن رسول الله صلی الله علیه واله وسلم لما وقف العالم أمير المؤمنين علي بن ابيطالب في يوم الغدير موقفه المشهور المعروف قال: يا عباد الله أنسبونى، فقالوا: أنت محمدبن عبدالله بن عبد المطلب بن هاشم بن عبدمناف».

چون رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم عالم دانا اميرالمؤمنين صلوات الله علیه را در روز غدیر خم در آن موقف مشهور معروف بپای داشت، فرمود: ای بندگان خدای آباء و اجداد مرا برشمارید، و نسب مرا باز نمائید، عرض کردند: توئی محمدبن عبدالله ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف.

پس از آن فرمود: اي مردمان «ألست أولى بكم من أنفسكم» آيا من ازخود شما بنفوس شما اولى وشایسته و فرمان گذار تر نیستم.

و مفاد این عبارت خیلی دقیق است، زیرا که این اولویت وقتی حاصل تواند شد که شخصی علت وجود دیگری و در ظاهر و باطن و معانی و اسرار کسی بهمه جهت آگاه و بر مصالح و مفاسد و امراض و اعراض و امور دنيويه و مقاصد اخرويه و پیش آمد حال او از بدایت وجود و تولد او وحیات و ممات وطى برازخ و حشر و نشر و انجام حال وعواقب امور و سود و زیان و معایب و محاسن او، و امثال این مسائل و مهربانی و خیر او و گذشت حالات او و موجبات صحت و سلامت و عافیت و حسن عاقبت نيك او ودفع مضار هر دو جهانی او از خود او اعلم و اقدر و ابصر باشد.

ص: 307


1- سوره بقره، آیه 7.

وگرنه چگونه می تواند دارای این مرتبت وادعاء بس بزرگ گردد. چنان که چون در قرآن مجید و پارۀ آیات شریفه که بر اوصاف و اخلاق و علوم جلیله و آيات جميله آن حضرت مشتمل است رجوع نمایند، چنانکه می فرماید:

«لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم». (1)

و مي فرمايد «الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوباً عندهم في التورية والانجيل يأمرهم بالمعروف وينهيهم عن المنكر ويحل لهم الطيبات ويحرم عليهم الخبائث ويضع عنهم إصرهم والأغلال التي كانت عليهم فالذین آمنوا به وعز روه ونصروه واتبعوا النور الذى أنزل معه اولئك هم المفلحون * قل يا أيها الناس إني رسول الله إليكم جميعاً الذى له ملك السموات والأرض لا إله إلا هو يحيي ويميت فآمنوا بالله ورسوله النبي الأمي الذي يؤمن بالله وكلمته واتبعوه لعلكم تهتدون». (2)

معنی و تفسیر این آیات درطي اين کتاب مذکور شده است، و در اینجا برای شاهد مطلب خود می گوئیم: خدای تعالی در شأن و صفات این حضرت می فرماید رسول و فرستاده پروردگار است و چون جبرائیل نیز رسول خوانده می شود برای این که اسباب انکار منکرین نباشد می فرماید پیغمبر خداوند است.

و نیز برای اثبات مدعا ودفع عذر مخالفان مذهب می فرماید: این پیغمبر امی و ناخوانده و نانویسنده است و نیز برای تأکید می فرماید: نام وصفت او در تورية وانجیل مذکور است، و بعداز آن برای این که معلوم فرماید بر همه پیغمبران برگزیدگی دارد، در صفات حسنه اش می فرماید:

این پیغمبر آن کسی است که مردمان را بمعروف و كردار نيك مأمور، واز منکر و ناپسند و آنچه زیان دنیا و آخرت دارد منهی می دارد و می فرماید: حلال -

ص: 308


1- سوره توبه، آیه 129.
2- سوره اعراف، آیه 156- 157.

می کند طیبات را، یعنی عالم بطيبات و حقايق و حكم اشياء و خباثت آنهاست، چه اگر عالم نبودی و ممیز خبیث و طيب نمی شدی، چگونه آمر و ناهی از آن شدی.

و همچنین از اوصاف مبارکه اش اینست که وضع اصر وأغلال و زحماتی که براهم سالفه بود می فرماید، این نیز تابع علم و حکمت متقن و کامل و استوار است که خود را از روی علم و حكمت و مقام و منزلتی که دارد آسایش بخشد.

و بعداز آنکه خدای تعالی این اوصاف را مذکور می دارد، آن وقت می فرماید آنانکه چنین پیغمبری را که دارای این اوصاف و اخلاق و شأن و مقام وعلم و حکمت و فضل و معرفت است، تعظیم و نصرت نمایند و آن نور را که با اوست و عبارت از قرآن یا وصی آن پیغمبر علی بن ابیطالب علیه السلام باشد، و دنیا و آخرت از فروز نور مبارك و علم و حكم و معارف او آکنده و روشن است، متابعت نمایند، از عذاب رستگار و بثواب برخوردار باشند، و چنین پیغمبری می تواند مبعوث بتمام مخلوقات باشد.

و برای تأکید نیز تجدید همین کلا مرا در آیه بعد فرمود، و برای عظمت و جلال این پیغمبر گرامی از آیات جلال و کبریای پروردگار که این رسول را فرستاده یاد نمود، و متابعت سخنان چنین پیغمبر برا موجب هدایت شمرد.

و پاره تفاسیری که در این آیه شریفه گفته اند و بأمير المؤمنين علیه السلام راجع می شود، در پایان این فصل برای ساختن اصل اصیل مسطور خواهد شد.

و نیز در اوصاف این پیغمبر می فرماید «و هوالذی بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وإن كانوا من قبل لفي ضلال مبین، تا آنجا که میفرماید « ذوالفضل العظيم». (1)

رفتار و کردار آن حضرت در ایام زندگانی شریفش با عموم مخلوق برای اصلاح النفوس و ترقيات ايشان و گفتار و کردار آن حضرت در حال احتضار و مسئلت های در حضرت پروردگار برای اصلاح حال ایشان در آخرت، بآن شرح وبسط که در-

ص: 309


1- سوره جمعه، آیه 2-4.

كتب مناسبه مسطور است، و عامه وخاصه بر آن اتفاق دارند.

و كلمه طيبه «أنا و علي أبوا هذه الامة» بر این معنی، و نیز بر اولویت اميرالمؤمنين علیه السلام «بهم من انفسهم» شاهد و حاكي است، پس این ادعا و شایستگی برای کسی است که دارای شئونات، و از جانب خداوند قدير بر انجام و اتمام و اکمال آنچه بگوید و وعده نهد، قادر و توانا باشد.

و بطوری که مشهود و مستند باسناد صحیحه است، این صفات و آیات، جز در وجود مبارك حضرت خاتم النبيين و اوصياء معصومین او موجود نیست.

و سایر کسانی که خود را وصی و ولي و وكيل و خليفه و اولوا الأمر خواندند، حالات ایشان نسبت باین امت برعکس این بود.

زیراکه خودشان غالباً چنان که در حالات خود ایشان تا پايان خلفاي بني عباس بفسق و فجور و كفر و زندقه و فواحش و ارتكاب محرمات و اجتناب از امر بمعروف و نهى از منكر و حرس بهواجس نفسانى و معاصى كبيره كثيره، و قتل ائمه و مؤمنين و امناي دين، و اوصیای سید المرسلین و هدم ارکان اسلام، و نسخ احکام شرع متين، و انبساط بساط ظلم، و ترك قوانین اسلامیه و نوامیس اسلامیه مولع و حريص، و برقانون جبابره و آداب جاهلیه و ترویج اعمال و افعال مذاهب مختلفه ساعی بودند.

و معذلك خود را خلیفه و اميرالمؤمنين و اولي الامر می خواندند، و ببطالت بگذرانیدند، و مشغول ذمه مسلمانان تا پایان جهان شدند، و با این تاریکی و ظلمت خود را خورشید نیکو طلعت شمردند.

و با این که از باطن حال وسوء أعمال و وخامت آخرت خود باخبر، و در خاتمت روزگار خود آنگونه در حال حسرت و ندامت و از پیش آمد قهر و غضب إلهى وعذاب و عقاب نامتناهی، تا چند اظهار اندوه و ملالت می نمودند، و کلمه «الآن وقد عصيت» را بگوش خود در آن وقت نیوشا، و بچشم خود که در آن حال بينا و بقلب خود که در آن هنگام توانا بود مکافات خود را می دیدند و می شنیدند -

ص: 310

و می دانستند و چاره نمی توانستند، و با حسرتی که نه پایانش، و ضجرت و اندوه مشقتی که نه انجامیش جان از آن می کندند و بآنجا که باید می رفتند.

پس نشايد كه بگويد نك انا *** کو همه تاریکی است و در فنا.

بالجمله مردمان در جواب رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم عرض کردند: بلی یا رسول الله، ای فرستاده خدای، توئی اولی با نفس، پس رسول خدای نظری بآسمان بر آورد و عرض كرد «اللهم إنى اشهدك بقول هؤلاء» بار پروردگارا من ترا شاهد می گیرم بسخن این گروه، و این کلمه را سه دفعه عرض کرد.

پس از آن فرمود: «ألا فمن كنت مولاه و أولى به فهذا مولاه و أولى به، اللهم وال من والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، والاه، وعاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله». بدانید و آگاه باشید که هرکس را که من مولای او و اولی باو و شایسته تر از خود او باو هستم، اينك علي مولای او و اولی به اوست، بار خدا دوست بدار کسی که او را دوست بدارد، و دشمن بدار آن کس را که دشمن او باشد، و یاری کن یاور او را، و مخذول فرمای کسی را که خذلان او را بخواهد.

پس از آن فرمود «قم يا أبا بكر فبايع له بامرة المؤمنين» اى ابوبكر برخيز و با امیرالمؤمنین بامارت بیعت كن، أبابكر برخاست، و بهمان طور بیعت کرد، بعداز آن فرمود: ای عمر برخيز و با علي بأمارت مؤمنين، بيعت بكن ، عمر برخاست و بیعت نمود «ثم قال بعد ذلك لتمام التسعة ثم لرؤساء المهاجرين والأنصار فبايعوا كلهم».

چون آن جماعت تماماً بیعت کردند، از میان ایشان جناب عمربن خطاب برخاست و عرض کرد «بخ بخ يا ابن ابیطالب أصبحت مولاى و مولى كل مؤمن ومؤمنة» خه خه ای پسر ابو طالب همانا در حالی بامداد نمودی که مولای و آقای من و هر مؤمن ومؤمنه هستی، پس از این مطالب حاضران متفرق شدند و امام علیه السلام «وكدت عليهم العهود والمواثيق» براین بیعت عهد و پیمان مؤکد و استوار ساختند.

پس از آن قومی از متمردين جبابره خودشان در میان خود توطئه دیدند -

ص: 311

که اگر برای محمد صلی الله علیه واله وسلم یعنی موتی و مرگی روی داد، هر آینه این امر را یعنی امارات مؤمنان را از علي علیه السلام برميتابانیم و متروکش نخواهیم داشت، «فعرف الله من ذلك في قلوبهم» خداى راز دل ایشان را بدانست.

و آن جماعت در حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم می آمدند و عرض می کردند «لقد أقمت علينا أحب خلق الله إلى الله وإليك وإلينا، وكفيتنا به مؤنة الظلمة والجبابرة في سياستنا» همانا در امور و اعمال ما کسی را بر ما بامارت و ریاست برپای داشتی که از تمام مخلوق خدایى بسوى خدا و بسوی تو و بسوي ما محبوب ترین آفریدگانست و بوجود مبارك او ما را از احمال ظلمه و اثقال جبابره آسایش بخشیدی و در سیاست ما آرامش دادی.

«و علم الله فى قلوبهم خلاف ذلك مواطاة بعضهم لبعض أنهم على العداوة مقيمون، ولدفع الأمر عن مؤثره مؤثرون» و خداوند تعالی از مخالفتی که در قلوب این مردم منافق و قراردادی که با خود نمودند، که در تمام ایام روزگار بر عداوت اميرالمؤمنین و گردانیدن حق را از ذیحق ثابت و مقيم و مستبد هستند.

پس خداوند تعالی رسول خدای را از اسرار مکنونه و نفاق و شقاق ایشان را خبر داد، پس فرمود: اى محمد «من الناس من يقول آمنا بالله الذى أمرك بنصب على أماماً وسائساً لأمتك ومدبراً، وماهم بمؤمنين بذلك، ولكنهم مواطنون على إهلاكك و إهلاكه يواطنون أنفسهم على التمرد على علي علیه السلام إن كانت بك كائنة».

و از طبقه مردمان کسی باشد که می گوید ایمان آوردم بان خداوندی که امر فرمود ترا بنصب نمودن على علیه السلام را بامامت و امارت و سیاست و تدبیر امور امت تو، لكن باین کار و گفتار مؤمن و صادق نيستند، بلکه خویشتن را بر تمرد بر علی علیه السلام بعداز وفات تو آماده نموده اند.

و در ذیل این آیه شريفه «يخادعون الله والذين آمنوا و ما يخدعون إلا أنفسهم وما يشعرون» (1) با خدای تعالی و کسانی که ایمان آورده اند، بخدعه و فریب -

ص: 312


1- سوره بقره، آیه 8.

کار می کنند، و حال این که جز با نفوس خودشان خدیمت نمی ورزند و خودشان شاعر و عارف بآن نیستند، یعنی با مؤمنین می گویند با خدای ایمان آورده، و حال این که دروغ می گویند و از عذاب و عقابی که برای آنها می باشد آگاه نیستند.

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: «فاتصل ذلك من مواطاتهم في علي وقيلهم في على وسوء تدبیر هم علیه برسول الله صلی الله علیه واله وسلم، چون این توطئه و سخنان و تدابیر ناصواب آن مردم منافق بحضرت رسول الله پیوست، آنان را بخواند و معائب ساخت، و ایشان در ایمان و سوگند جهد و کوشش کردند.

و نخستین ایشان عرض کرد: ای رسول خدای، سوگند با خدای «ما اعتددت بشيء كاعتدادي بهذه البيعة» تاكنون در هیچ امری این گونه اعتداد و ایستادگی و استبدادی که در قبول این بیعت کرده ام نکرده ام و بتحقیق امیدوارم که بسبب این بیعت و برکت آن قصور بهشت براي من مفتوح گردد و خدای تعالی از برترین نازلین و ساکنین در آن مقرر دارد.

و شخص دوم آن جماعت عرض کرد: پدرم و مادرم فداي تو باد ای رسول خدای، بدخول در بهشت و نجات از آتش جز باین بیعت وثوق دیگر ندارم، سوگند باخدای مسرور نمی دارد مرا «إن نقضتها أو نكثت بها ما أعطيت من نفسى ما أعطيت، وأن لي طلاع ما بين الثرى إلى العرش لألى رطبة وجواهر فاخرة» مقصود این که اگر تمام فضای آسمان ها و زمین ها را تا صفحه عرش آکنده از جواهر زواهر و مروارید غلطان کنند، و مرا در عوض این نقض و نکث عهد دهند، این بیعت را نقض نمی کنم.

شخص سوم آنها عرض کرد: یا رسول الله «لقد صرت من الفزع بهذه البيعة إلى السرور والفسخ من الأمال فى رضوان الله ما بقيت أنته لو كان على ذنوب أهل الأرض كلها المختصت عنى هذه البيعة، وحلف على ما قال من ذلك، ولعن من بلغ عنه رسول الله خلاف ما حلف عليه».

از برکت این بیعت همایون از آن فزع و جزع و نومیدی و یاس که در دل -

ص: 313

داشتم، بسرور و امیدواری برضوان خدای بآن درجه پیوستم که اگر گناهان تمام خلق جهان بر گردن من بودی، سبب این بیعت برداشته شدی و بر این سوگند خورد، و بر آن کس که خلاف آن را در حضرت رسول معروض داشته بود لعنت فرستاد.

و از آن پس سایر جبابره متمردین بعداز ایشان همان گونه اعتذار آوردند، پس خداوند تعالی با محمد صلی الله علیه واله وسلم فرمود: «يخادعون الله يعنى يخادعون الرسول بايمانهم بخلاف ما فى حوائجهم والذين آمنوا كذلك أيضاً الذين سيدهم و فاضلهم على بن ابيطالب علیهما السلام، ثم قال: وما يخدعون إلا أنفسهم ما يضر ون بتلك الخدعة إلا أنفسهم».

این خدیعت را که خدای تعالی می فرماید با خدای بجای آوردند، مقصود خدیعتی است که با رسول خدای در سوگندهای خود برخلاف آن چه بدل اندر داشتند و در خلافت و بیعت یا امیر المؤمنين علیه السلام بنفاق و شقاق بکار بردند، و ضرر این خديعت جز بنفوس خودشان عاید نمی شود.

«فان الله غنى عنهم و عن نصرتهم لولا إنها لهم لهم لما قدروا على شيء من فجورهم وطغيانهم ، وما يشعرون أن الأمر كذلك وأن الله يطلع نبيته على نفاقهم وكفرهم وكذبهم ويأمره بلعنهم في لعنة الظالمين الناكثين وذلك اللعن لا يفارقهم فى الدنيا يلعنهم خيار عباد الله، وفي الآخرة لهم شدايد عذاب الله».

و همانا خداوند غنى بالذات از این جماعت و از نصرت ایشان بی نیاز است، اگر ایشان را مهلت نمی داد، قادر بر آن فجور و طغیان نبودند، و نمی دانند که امر چنین است و خدای تعالی پیغمبر خود را بر نفاق و کفر و کذب ایشان آگاهی داد، و او را امر فرمود که ایشان را در زمره لعنتی که بر ظالمان ناکسان می کند، لعنت فرماید، و اين لعن در دنیا از ایشان مفارقت نكند و بندگان نيك برگزیده خدای آنان را لعنت کنند و در آخرت بعذاب شدید خداوند دچار گردند.

و در این آیه شریفه «في قلوبهم مرض فزادهم الله مرضاً و لهم عذاب أليم بما -

ص: 314

كانوا يكذبون» (1) در دلهای ایشان که محل اعتقاد است بیماری نفاق است بیفزود، خدای تعالی ایشان را بیماری نفاق و غم و اندوه ایشان را بزیادت آورد و مر ایشان راست در آخرت عذابی دردناک، بسبب آنچه با مؤمنان دروغ می گفتند از دعوی اسلام و اظهار ایمان.

حضرت موسى بن جعفر صلوات الله عليهما فرمود: «إن رسول الله صلى الله عليه واله وسلم لما اعتذروا هؤلاء بما اعتذروا به وتكرم عليهم بأن قبل ظواهر هم ووكل بواطنهم إلى ربهم» همانا رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم چون آن گروه منافق زبان باعتذار برگشودند و آن معذرت بجستند، عذر ظاهر ایشان را بپذیرفت و بر ایشان تكرم فرمود و باطن های ایشان را بپروردگار ایشان موکول نمود.

«أتاه جبرئيل فقال: يا محمد العلى الأعلى يقرء عليك السلام و يقول لك: اخرج هؤلاء المردة الذين اتصل بك عنهم في علي ونكثهم لبيعته وتوطئتهم نفوسهم على مخالفتهم علياً أن يظهر من العجائب ما أكرمه الله به من طاعة الأرض والسماء له وسائر ما خلق الله بما أوقفه موقفك وأقامه مقامك ، ليعلموا أن ولى الله على غني عنهم وأنه لا يكف عنهم انتقامه إلا بأمر الذى له فيه وفيهم التدبير الذي هو بالغه والحكمة التي هو عامل بها وممض لما يوجبها».

جبرئيل بحضرت رسول بیامد و تبلیغ سلام خداوند علي أعلى را بنمود و عرض کرد: خداوند می فرماید این جماعت ماردین را که خبر نکث بیعت ایشان درحق على و توطئه نفوس ایشان بر مخالفت على بتو پیوست، بیرون فرست تا از آن آیات و علامات عجیبه که خداوند تعالی مکرم داشته است، علی را بآن.

از حیثیت فرمانبرداری زمین و آسمان و سایر آفریدگان یزدان نسبت باو و این که او را در موقف جلیل و مقام جميل واقف وقائم فرموده است تا این مردم منافق تاکث البيعه مخالف را معلوم آید، که ولی خداوند تعالى علي، از ايشان بی نیاز است، و خداوند تعالی بآن تدبیر و حکمت که خودش عامل و بآنچه موجب آنست ممضی است انتقام او را از ایشان می کشد.

ص: 315


1- سوره بقره، آیه 9.

پس رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم آن جماعتی را که رسیده بود، در امر علی علیه السلام، و مواطات ایشان بر مخالفت آن حضرت امر بخروج فرمود، و از آن پس با علی علیه السلام در آن هنگام که بدامنه پاره کوه های مدینه استقرار گرفته بود، فرمود: اى علي «إِنَّ الله أمر هؤلاء بنصرتك ومساعدتك والمواظبة على خدمتك والجد في طاعتك، فان أطاعوك فهو خير لهم يصيرون فى جنان الله ملوكاً خالدين ناعمين وإن خالقوك فهو شر لهم يصيرون في جهنم خالدين معذبين».

بدرستی که یزدان تعالی این مردم را بیاری و همراهی با تو و مواظبت برخدمت و جدو کوشش در اطاعت فرمان کرده است، پس اگر باطاعت و فرمانبرداری تو بروند، از بهر ایشان بهتر و خوبتر است، و در بهشت یزدان و بساتين جنان جاویدان در حالت سلطنت خالد و ناعم باشند، و اگر بمخالفت تو پردازند جای در دوزخ و مخلد در عذاب بگذرانند.

پس از آن رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم با آن جماعت فرمود: بدانید که اگر باطاعت علی بگذرانید، سعادت یابید و اگر مخالفت جوئید شقی و بدبخت گردید، و خداوند تعالى علي را بآن کس که زود باشد که او را بشما بنماید و بآن چه بزودی او را ببینید، از شما بی نیاز گرداند.

رسول خداى با علي علیه السلام فرمود: ای علی، بخواه از پروردگار خودت بجاه محمد و آل طيبين او که تو بعداز وى بزرك و سيد ايشان بباشي «أن يقلب لك هذه الجبال ماشئت» تا این کوه ها را بهرچه تو خواهی بدانگونه بگرداند.

علی علیه السلام از پروردگار خود این را بخواست، و كوه منقلب بسيم سفید شد، پس از آن جمله کوه ها آن حضرت را ندا کردند و عرض کردند: اى علي، أی وصى فرستاده پروردگار عالمیان، همانا خداوند تعالی ما را برای او آماده ساخته، اگر خواهی و اراده فرمائی که ما را در امر خود اتفاق نمائی، پس هروقت ما را بخوانی اجابت فرمانت را می کنیم تا امر و حکم تو در مامعنی و جاری گردد، و قضا و فرمان تودرما نفوذ گیرد.

ص: 316

پس از آن تمام آن جبال بزر سرخ منقلب گردید، و همان مقاله کوه فضه را بعرض رسانید.

پس از آن منقلب بمشك و عنبر و عبير و جواهر و یواقیت شده «وكل شيء منها ينقلب إليه» پس از آن ندا می کرد: ای ابوالحسن امی برادر رسول الله بالجمله مسخر تو هستیم، هر وقت خواهی ما را بخوان.

بعداز آن رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم فرمود: خدای بمحمد و آل طیبین او که بعد از محمد رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم و سید و آقای آل او هستی، بخوان تا اشجار و درخت های این جبال را مردمی تمام سلاح و سنگ های آن را و سنگ های این جبال را شیرها و پلنگها و أفعي ها بگرداند.

علي علیه السلام آنگونه دعا نمود، پس آن جبال و زمین ها و پشته ها و قرار ارض از مردمانی شاکی السلاح که هر تنی از ایشان با ده هزار تن رجال نامدار کارزار موافي بودند منقلب شد، و از شیرها و پلنگها و افاعی چندان بیامدند که آن کوه ها و زمین ها و پشته ها را فرو گرفتند.

همه ندا همی کردند: اى على، اي وصى رسول الله اينك ما را خداى تعالى مسخر تو فرموده است و مأمور باجابت تو ساخته، هروقت ما را بخوانی که هرکس را که ما را بر آن مسلط هستیم، از بیخ و بن ایشان را بر می کنیم، پس هر وقت می خواهی ما را بخوان تا بآنچه خواهی اجابت کنیم و بهرچه امر فرمائی اطاعت نمائیم.

اى على، اي وصى رسول الله امر همانا ترا در حضرت یزدان آنشان عظیم است، که اگر از خدای سؤال كنى «أن يصير لك أطراف الأرض و جوانبها هيئة واحدة كصورة كيش لفعل، أو يحط لك السماء إلى الأرض لفعل، أو ينقل لك الأرض إلى السماء لفعل، أو يقلب لك ماء بحارها الاجاج ماء عذباً أو زيبقاً أو باناً (1) أو ماشئت من أنواع الأشربة والأدهان لفعل، و لو شئت أن يجعل ساير الأرض -

ص: 317


1- بان درختی است که از برای دانه آن چربی و روغن است، که برای سودا مفید است.

مثل البحار لفعل» .

تا کره زمین و اطراف و جوانب زمین را یک هیئت مانند صورت قوچی بگرداند، البته می فرماید، با این که آسمان را بزمین فرود آرد، یا زمین را بآسمان برافرازد، هر آینه چنان می کند یا آب دریاها را که تلخ و شور ناگوار است، جمله را آب شیرین خوشگوار یا سیماب یا درخت بان یا آنچه بخواهی از انواع اشر به وادهان نماید، البته چنان می کند و اگر بخواهی که دریاها منجمد گردد، یا سایر زمین مانند دریاها بگردد، البته چنان می فرماید، هیچ غمگین نکند ترا تمرد این متمردين و خلاف این مخالفین.

«فكأنهم بالدنيا قد انقضت بهم كأن لم يكونوا فيها، وكأنهم بالآخرة إذا وردت عليهم كأن لم يزالوا فيها».

پس گوئیا این مخالفین و متمردین که در این دار بی بقا هستند، چون مدت ایشان بپایان و شاطر مرگ نمایان، اگرچه هزاران سال جهان بر نوشته باشند، هیچ آنی در آن نبوده اند، و گوئیا چون روزگار واپسین برایشان کمین برگشاید و آن شداید و مخائل اخروی را دیدار نمایند، همیشه بر آن حال پایدار هستند.

ای علی همانا آن کس که آن جماعت را با حالت کفر و فسوق که دارند، و تمردي که از اطاعت تو می نمایند مهلت داد، همان کسی است که فرعون ذو الاوتاد و نمرودبن كنعان و مدعیان خدائی صاحبان طغیان و طاغي ترين طاغيها ابليس رأس ضلالات را مهلت بداد.

يعني خداوند حکیم باقتضاي حکمت بالغه هرچه خواهد می کند، تو و این جماعت براي دارفنا و سراي فانی خلقت نیافته اید، بلکه برای دار بقا و سرای جاوید آفریده شده اید ولکن شماها از سرائی بدیگر سرای نقل می شوی.

«ولا حاجة بربك إلى من يسومهم ويرعاهم، لكنه أراد تشريفك عليهم وابانتك بالفضل فيهم، ولو شاء لهداهم».

ص: 318

و پروردگارت را هیچ حاجتی بآن نمی رود که این گروه را رعایت و پرورش دهد، لكن مي خواهد شرافت و برتري را بر ایشان و روشن نمودن فضل و فضیلت ترا در میان ایشان، و اگر بخواهد و مشیتش علاقه بگیرد، هر آینه ایشان را هدایت فرماید.

می گوید: آن قوم چون این بینات و مشاهدات و معجزات و عظمت قدر را اضافه آنچه از مرض ایشان درباره رسول خدا و علی بن ابیطالب صلوات الله عليهما داشتند شدند، قلب ایشان مریض شد، و خداوند تعالی در این مورد فرمود:

«في قلوبهم مرض، يعنى قلوب هؤلاء المتمردين الشاكين الناكثين لما أخذت عليهم من بيعة على علیه السلام، فزادهم الله مرضاً، بحيث تاهت له قلوبهم، جزاء يما أديتهم من هذه الأيات والمعجزات، ولهم عذاب أليم بما كانوا يكذبون، في قولهم إنا على البيعة والعهد مقيمون».

دلهای این جماعت متمردین شکاکان که از ایشان بیعت شکنان گاهی که از ایشان بیعت على علیه السلام را بخلافت و ولايت بگرفتند، پس خداوند تعالی بر مرض ایشان بیفزود، و در آنجا که قلوب ایشان در امر بیعت آن حضرت سرگشته و متحیر و و متحیر و متکبر شده بود، بمکافات آن آیات و معجزاتی که بدیدند، و منکر شدند، و مر ایشان راست عذابی دردناك، بسبب آن دروغی که می گفتند که ما بر بیعت و عهد ایستاده هستیم، یعنی می گفتند و دروغ بود.

و در این آیه شريفه «وإذا قيل لهم لا تفسدوا في الأرض قالوا انما نحن مصلحون * ألا إنهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون». (1)

و چون با منافقان بگویند فساد و تباهی در زمین مکنید، بارتكاب عصیان و طغيان، در جواب گویند: جز این نیست که ما مصلحان هستیم، و هرچه کنیم برطریق صلاح و ثواب است، بدانید ای گروه مؤمنان که این منافقان خود مفسدان و تباهکارند، ولكن خود نمی دانند که مفسد هستند، و عمل ایشان بر وجه -

ص: 319


1- سوره بقره آیه، 10-11.

صلاح نیست.

امام حسن عسکری می فرماید: امام عالم موسی بن جعفر علیهم السلام فرمود: «إذا قيل لهؤلاء الناكثين للبيعة في يوم الغدير لا تفسدوا في الأرض باظهار نكث البيعة لعباد الله المستضعفين، فتشو شون عليهم دينهم و تحير ونهم في دينهم ومذاهبهم.

قالوا إنما نحن مصلحون لأنا لا نعتقد دين عمل ولاغير دين محمد، ونحن في الدين متحيرون فنحن نرضي في الظاهر عمداً باظهار قبول دينه وشريعته، ونقضى في الباطن على شهواتنا فنمت مع والترف (1) وتعتق أنفسنا من رق دين محمد ونكفها من طاعة على لكيلا نذل في الدنيا كما قد توجهنا عنده و إن اضمحل أمره كذا قد سلمنا من أعدائه».

حضرت کاظم علیه السلام در تفسیر آیه شریفه مذکوره می فرماید: چون با این جماعتي كه نكث بيعت علی علیه السلام را در روز غدیر خم نموده، گویند: از این نکث بیعت و مخالفت امر پروردگار و رسول مختار و اظهار این نکث بیعت موجب فساد در صفحه زمين و عباد الله مستضعفين و تشویش خاطر و تحير و سرگشتگی ایشان در دین ایشان و امور دینیه ایشان و مذاهب ایشان نشوید و ایشان را که ضعیف الایمان هستند متحیر و آشفته خاطر مسازید.

در جواب گویند: جز این نیست که ما اصلاح کننده ایم، زیراکه ما بدین محمد و دين غير محمد صلی الله علیه واله وسلم معتقد نیستیم و در امر دین و هرگونه آئین متحیریم، و برحسب ظاهر محمد را باظهار قبول کردن دین و شریعت او راضی می داریم.

و اما درباطن بآنچه نفوس ما خواهان و طباع ما را میلانست حکومت می رانیم و برخوردار و متنعم و کامکار می شویم و خویشتن را از رقیت این محمد صلی الله علیه واله وسلم آزاد و از طاعت علي آسايش و محفوظ می نمائیم، تا برحسب ظاهر در دنیا لغزش نیابیم، و نزد محمد صلی الله علیه واله وسلم بهمان وجاهت بگذرانیم و اگر امر او و کار او مضمحل شود، بواسطه این حال نفاق و عدم توافق ظاهر با باطن از گزند دشمنان او سالم بمانیم.

ص: 320


1- ترف از باب فرح، یعنی بناز زیست کرد.

«قال الله عزوجل ألا إنهم هم المفسدون» بدانيد ایشان خودشان مفسد هستند «بما يفعلون من امور أنفسهم» بسبب اعمال ایشان برطبق مشتهيات نفسانی و وساوس شیطانی، زیرا که خداوند تعالی پیغمبر خود را از نفاق ایشان بیاگاهانیده بود و رسول خدای لعن فرمود آنکسان منافق مخالف را و مسلمانان را بلعن بر آنها امر فرمود.

و بعلاوه دشمنان مؤمنان را هم وثوقی و اعتمادی باین منافقان نماند، چه بدانستند که این جماعت منافق با ایشان نیز نفاق می ورزند، چنان که با اصحاب محمد صلی الله علیه واله وسلم بورزیدند، لاجرم براي اين منافقان نزد اعداي مسلمانان قدرو منزلتي نماند، و رتبت و مكانت موثقین نیافتند.

و در این آیه شریفه «وإذا قيل لهم آمنوا كما آمن الناس قالوا أنؤمن كما آمن السفهاء ألا إنهم هم السفهاء ولكن لا يعلمون». (1)

و چون رسول یا مؤمنان با این جماعت منافقان مخالفان گویند: ایمان بیاورید بدل، چنانکه مردمان ایمان آوردند، گویند با خود یا با قوم خود: آیا ایمان بیاوریم چنانکه ایمان آورده اند سفها و بیخردان، بدانید ای مؤمنان، که ایشان خود سفها و جاهلان و بیخردان هستند، لکن ندانند که چیزی ندانند.

موسي بن جعفر علیه السلام در تفسیر این آیه مذکوره فرمود: و چون گفته شود با این نکث کنندگان بیعت «قال لهم خيار المؤمنین» یعنی این گوینده برگزیدگان مؤمنان هستند مانند سلمان و ابوذر مقداد و عمار که با آن جماعت ناکث گویند.

ایمان بیاورید برسول خدای صلی الله علیه واله وسلم و بعلی صلوات الله علیه که رسول خدای او را در موقف و مقام خودش بازداشت، و اقامت داد و مصالح دین و دنیا را بتمامت منوط بدو گردانید.

پس ایمان بیاورید باین پیغمبر «وسلموا لهذا الامام وسلم و الظاهره وباطنه كما آمن الناس المؤمنين و نسبت باين امام أنام باطناً وظاهراً» سر بتسليم درآورید، چنانکه مردمان مسلمان مانند: سلمان و ابوذر و عمار ایمان آوردند.

در جواب گویند: «لمن يفضون إليه لا هؤلاء المؤمنين لأنهم لا يجترون على -

ص: 321


1- سوره بقره، آیه 12.

مكاشفتهم بهذا الجواب، ولكنهم يذكرون لمن يفضون إليه من أهليهم الذين يثقون بهم» با کسانی که محارم و محل وثوق و اطمینان ایشان بودند، آیا ایمان بیاوریم، چنانکه سفها ایمان آوردند، مقصود ایشان سلمان و اصحاب او بودند.

«لما اعطوا علينا خالص ودهم ومحض طاعتهم، و كشفوا رؤسهم لموالاة أوليائه و معاداة أعدائه، حتى إذا اضمحل أمر تحمل طحطحهم (طو حهم خ) أعدائه وأهلكهم سائر الملوك والمخالفين لمحمد صلی الله علیه واله وسلم، أى فهم بهذا التعرض لأعداء محمد جاهلون سفهاء».

چون ایشان با ما بخلوص عقیدت و صدق طاعت خودشان عنایت ورزیدند و بدوستی دوستان او و دشمنی دشمنان آشکارا سخن کردند، ما نیز برحسب ظاهر چنان کنیم.

تا گاهی که محمد صلی لله علیه واله وسلم جانب اضمحلال سپارد، و دشمنان ایشان برایشان چنگ دراندازند، و ساير ملوك و مخالفین محمد صلی الله علیه واله وسلم یاران او را دستخوش هلاك نمايند، و این جماعت که باین عقیدت هستند و تعرض باعدای محمد صلی الله علیه واله وسلم می باشند، جاهل و نادان می باشند.

«قال الله عزوجل ألا إنهم هم السفهاء ولكن لا يعلمون» با عقول و آراء خفيفه می باشند و کسانی باشند كه «لم ينظروا في أمر محمد حق النظر فيعرفوا نبوته ويعرفوا به صحة ما ناوله لعلى علیه السلام من أمر الدين والدنيا حتى بقوا لتركهم تأمل حجج الله جاهلين وصاروا خائفين و جلين.

محمد صلی الله علیه واله وسلم وذريته ومن مخالفيهم لا يأمنون أنه يغلب فيهلكون معه، فهم السفهاء حيث لا يسلم بنفاقهم هذا الالمحبة المؤمنين، و لا محبة اليهود و سائر الكافرين وهم يظهرون لمحمد صلی الله علیه واله وسلم موالاته وموالاة أخيه على علیه السلام، ومعاداة أعدائهم اليهود والنواصب، كما يظهرون لهم من معاداة عدل الله وعلي صلوات الله عليه».

که با نظر بینش و دیده حقیقت نگر درکار محمد صلی الله علیه واله وسلم نگران نگشتند، تا مقام -

ص: 322

ومنزلت نبوت و صحت کردار او را در ولایت و امارت علي علیه السلام و تفويض امر هردو جهان مردم جهان را بازدانند، و بایمان مؤکد و ایمان مؤید شوند چندان که از آن حيث و تأمل و تعمق دركار حجج إله را متروك نهادن نادان و جاهل شدند و از این روی و رویت ناپسند از رسول خدا و ذریه طاهره و از مخالفان ایشان که ایمان نیاوردند و با ایشان نیز وثوق نداشتند، خوفناك و باطپش دل گردیدند.

و عدم ایمان آنها از آنجا بود که می گفتند محمد صلی الله علیه واله وسلم را غلبه نخواهد بود، لاجرم ایشان نیز با آن حضرت دچار هلاکت می شوند، پس این گروه و با این عقیدت که بواسطه نفاقی که در سرشت داشتند، غلبۀ آنحضرت را مسلم نمی دانستند، و گمان هلاکت خود را با آن حضرت داشتند، سفیه و نادان و نابخرد باشند.

این حال و اندیشه نه از روي دوستی با مؤمنان، و نه دوستی با جماعت یهود و سایر کافرین بود، و این جماعت منافقان سفیه در حضرت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم اظهار دوستی با آن حضرت و دوستی با برادر گرامی او و دشمنی با دشمنان ایشان که مردم یهود و نواصب هستند، همان طور که با یهود و نواصب که می رسیدند از دشمنی خودشان با محمد و علي صلى الله عليهما اظهار می نمودند.

و در این قول خداى تعالي «وإذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و إذا خلوا إلى شياطينهم قالوا إنما معكم إنما نحن مستهزؤن * الله يستهزيء بهم و يمدهم في طغيانهم يعمهون». (1)

و چون این جماعت منافقان با مؤمنان ملاقات نمایند از روي نفاق گویند: مانند شما بمحمد صلی الله علیه واله وسلم ایمان آورده ایم، و بکتاب او گرویده ایم، و چون در خلوت با جماعت کفر و ضلالت برسند، گویند ما برکیش و آئین شما هستیم، و در این لفظ «آمنا» که با محمد و محمدیان گوئیم استهزاء و سخریه کنیم.

خداوند جزاء سخريه و كفر استهزاء ایشان را می دهد، و فروگذار می فرماید-

ص: 323


1- سوره بقره، آیه 13- 14.

ایشان را در سرکشی و طغیان ایشان درحالتی که از طريق حق و سبيل صواب حيران و سرگردان هستند.

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام در تفسیر این آیه مذکوره فرمود :و چون این جماعت که بیعت را نکث کردند و بر مخالفت علي علیه السلام و دفع کردن امر ولایت و خلافت را از آن حضرت ملاقات می نمودند، کسانی را که ایمان داشتند:

«قالوا آمنا كايمانكم إذا لقوا سلمان ومقداد وأباذر وعماراً قالوا آمنا بمحمد وسلّمنا له بيعت عليه وفضله، وأنفذنا لأمره كما آمنتم».

می گفتند همان طریق که شما ایمان آوردید، ما بمحمد صلی الله علیه واله وسلم ایمان آوردیم، و ما بيعت علي و فضل علي علیه السلام را مسلم می شماریم، و امر و فرمان او را نافذ می گردانیم.

همانا اولی و دومی و سومی آن جماعت منافق تا نهمین ایشان، بسیار بودی که در پاره طرف خود که می سپردند، با سلمان و اصحاب او ملاقات و تصادف می جستند، و از ایشان اظهار اشمئزاز می نمودند «قالوا هؤلاء أصحاب الساحر و الأهوج» این جماعت اصحاب ساحر و اهوج يعنى محمد و على صلوات الله عليهما هستند «هوج» بتحريك يعنى طول در عمق وطيش و تسرع است.

«ثم يقول بعضهم لبعض احترزوا منهم لا يقفوا من فلتات كلامكم على كفر محمد صلی الله علیه واله وسلم فيما قاله في علي علیه السلام، فيقفوا عليكم فيكون فيه هلاككم».

از آن پاره با پاره گفتند: از این جماعت بپرهیزید، و این فلتات و زلات پس کلام شما را که در کفر محمد در آنچه درحق علی گفته است، نشنیده باشند، و بر حال شما واقف نشوند و موجب هلاك و دمار شما گردد.

«فيقول أو لهم انظروا إلى كيف أسخر منهم وأكف عاديتهم عنكم» شخص نخستین آن منافقان در جواب می گوید: نگران من شوید که هم اکنون چگونه ایشان را بسخره ولاغ در شمارم و عادیت و خصومت ایشان را برتابانم.

پس از آنکه بملاقات هم رسیدند همان شخص اول، یعنی بزرگترین منافقان و دشمنان دین بفرستاده و ولی یزدان زبان تزویر و فریب برمی گشاید و می گوید:

ص: 324

مرحبا و فرحا بر سلمان اسلامی که در حق او فرموده است، محمد صلی الله علیه واله وسلم سيد أنام «ولو كان الدين معلقاً بالثريا لتناوله رجال من أبناء فارس» اگر پایه و مایه دین اسلام چندان بلند باشد، که بثریا معلق باشد، هر آینه تناول می نمایند او را رجالي از ابناء فارس «هذا أفضلهم» اين مرد أفضل فارس است، رسول خدای ترا قصد کرده است.

و در سلمان می فرماید: «سلمان منا أهل البيت» سلمان از ما اهل بیت است، پس مقرون گردانید رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم سلمان را با همان جبرائیل که در یوم العبا چون بحضرت رسول خدا عرض کرد: «وأنا منكم» من هم از شما یعنی از آل عبا هستم، فرمود: «و أنت منا» تونیز ازمائی.

«حتى ارتقى جبرئيل إلى الملاء الأعلى يفتخر على أهله ويقول بخ بخ وأنا من أهل بيت محمد صلی الله علیه واله وسلم» جبرئیل برای عرض مباهات، بمستوا آت برسید و با اهل ملاء اعلى و سماوات علا افتخار ورزید و همین گفت خه خه، به به من از اهل بیت هستم.

پس از آن همان شخص اولی، با مقداد گفت: «و مرحبا بك يا مقداد أنت الذي قال فيك رسول الله صلی الله علیه واله وسلم لعلى علیه السلام يا على المقداد أخوك في الدين، وقد قدمتك فكان يعنيك، حبنا لك وبعضاً على أعدائك و موالاة اوليائك، لكن ملئكة السماوات والحجب أشد حبا لك منك لعلى، وأشد بغضاً على أعدائك منك على أعداء علي علیه السلام فطوباك ثم طوباك».

خوشا و خنکا بر تو ای مقداد، تو همان کس باشی که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم درحق تو و سفارش امر تو با علي علیه السلام فرمود: اى على، مقداد برادر دینی تو است و من ترا مقدم داشتم؛ پس گویا از نهایت حبی که با تو دارد و بغضی که با دشمنان تو دارد و موالاتی که با دوستان تو دارد ترا قصد کرده است.

لكن ملائکه آسمان ها و فرشتگان حجب حب ایشان با تو شدید تر است، نسبت بحب تو بعلی و بغض و دشمنی ایشان با دشمنان تو سخت تر است از دشمنی تو -

ص: 325

با دشمنان علي علیه السلام ، پس خوشا برحال تو و خنکا بر زندگانی تو.

پس از آن با ابوذر گوید: مرحبا بتو ای ابوذر تو همانی که رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم درحق تو می فرمايد: «ما أقلت الغبراء و لا أظلت الخضراء على ذي لهجة أصدق من أبي ذر» خورشید فروغ نیفکنده و در زمین بسایه نسپرده است، صاحب لهجه و سخنی را که صادق تر از ابوذر باشد.

«قيل بماذا فضله الله بهذا و شرفه» عرض کردند: این فضل و شرف را خدای تعالی از چه روی با ابوذر گذاشت.

فرمود: «لأنه يفضل علينا علیه السلام أخا رسول الله قو الا، وله في كل الأحوال مداحاً، ولشانئيه وأعاديه شانئاً، ولأوليائه وأحبائه موالياً، سوف يجعله الله عزوجل في الجنان من أفضل سكانها، و يخدمه من لا يعرف عدده إلا الله من وصايفها و غلمانها و ولداتها».

زیراکه همه وقت زبان بفضل و مدح علي علیه السلام برادر رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم می گشود و شماتت گران و دشمنان او را شماتت می نمود، و با اولیاء و دوستان علي علیه السلام دوست بود، زود باشد که خداوند عزوحل ابوذر را در جنان جاویدان از فاضلترین ساکنان آن بگرداند و چندانش خادم و خدمتگزاران حوریان و غلمان بهشت و ولدان بهشت باشد، که عدد آنها را جز خداوند هیچ کس نداند.

پس از آن همان شخص نخستین با عمار یاسر گوید: «أهلا و مهلا يا عمار نلت بموالاة أخى رسول الله مع أنك وادع رافة لا تزيد على المكتوبات والمسنونات من سائر العبادات ما لا يناله الكاد بيدنه ليله ونهاره، يعني الليل قيامنا والنهار صياماً، والباذل أمواله و إن كانت أموال جميع الدنيا.

مرحباً بك فقد رضيك رسول الله صلى الله عليه واله وسلم على أخيه مصافياً، وعنده ثاوياً، حتى أخبر أنك ستقتل في محبته و تحشر يوم القيمة في خيار زمرته ووفقني الله لمثل عملك وعمل أصحابك حتى أكون ممن توفر على خدمة رسول الله صلى الله عليه واله وسلم وأخى محمد علي ولى الله ومعاداة أعدائهما بالعداوة ومصافاة أوليائهما بالموالاة والمشايعة، سوف -

ص: 326

يسعدنا يومنا هذا إذا التقينا بكم».

روزگارت بسعادت و کامگاري و نيكو سپاري بهمراز باد ای عمار، که بموالات و دوستی برادر رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم بعلاوه آن چند عبادات مكتوبه فريضه و مستحبه برخوردار گردیدی و بشب سعادت بعبادت بردن و روز را بشام بروزه گرفتن روزگار برنوشتی، که هر عابدی کوشش نماینده و بذل نماینده اموال خود را اگر چه مطابق اموال جميع دنیا باشد باین مقام دست نتواند رسانید.

اخوشا و خنکا بر تو که رسول خدایت برای برادرش علي علیه السلام و دوستی و مصافات با او برگزیده و خوشنود گردید و مصاحبت ترا با او در سفر و حضر بپسندید و این برگزیدگی و صدق مصاحبت و مصادقت ترا چندان از روی صدق و حقیقت و ثبات دانست که ترا خبر داد که زود باشد که در راه محبت او بعز شهادت برسی، و در روز محشر در زمره برگزیدگان و نیکوان زمره آن حضرت محشور شوی.

خداوند تعالی مرا بعمل تو و عمل اصحاب تو موفق فرماید، و در شمار آنانکه در خدمات رسول خدا و برادرش علی ولی الله و دشمنی با اعدای ایشان و دوستی با دوستی ایشان بر طریق موالات و مشایعت و متابعت با آنان بحظی وافر و بهری کامل نائل هستند، اندر آورد، زود است که این روز بهروز که از سعادت بخت و فروز طالع با شما ملاقات نمودیم در سرای آخرت ثمرش را دریابیم.

پس از این کلمات سلمان و اصحابش که از حدود نفاق و قیود شقاق وی بودند، گفتند: «ظاهر هم كما أمرالله ويجوزون عنهم» گفتار و کردار ایشان موافق امر خداوند است، و از ایشان بگذشتند.

و آنگاه آن شخص اول با یاران و هم کیشان خود گفت: استهزای مرا نسبت بایشان و برتافتن عادیه و اشتر سرکش خصومت ایشان را از خود من و از ایشان چگونه یافتید؟ گفتند: چندانکه زندگانی کنی و نمایی ما را بخیر و خوبي برسانی.

گفت: دستور العمل و عنوان امر شما باید با ایشان بر همین گونه کردار -

ص: 327

و رفتار من باشد، و در کار آنها منتظر فرصت و زمان ظهور کینه های دیرین و بروز دشمنی های کافی باشد.

«فان الل اللبيب من يجوع على الغصة حتى ينال الفرصة» مرد خردمند کسی است که جام زهراب اندوه گلو گیر را برکند و با شداید جهان و مکاید جهانیان به نیروی بردباری بگذراند، تا فرصت انتقام و نوبت تلافی را دریابد.

پس از آن این شخص نخستین و اصحاب منافقین او بنزد دوستان خود که بجمله منافق و متمرد و با ایشان جمله در تکذیب رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم در آنچه از جانب خدای عزوجل از فضایل امیرالمؤمنين و نصب فرمودن او را با مامت کافه بر مكلفين مشارکت داشتند، برفتند و گفتند.

ما بر آنچه نفوس شما در دفع علی از این مقام اگر محمد را کائنه و حادثه مرگی پیش آید، توطئه کرده و بسر آینده است مساعد و همراه باشیم «فلا يغرنكم ولا يهولنكم ما تسمعونه منى من تفريطهم وترونی اجترائى عليه من مداراتهم، فانما نحن مستهزون بهم».

از کردار نفاق آمیز و گفتار فساد انگیز من که با این جماعت یعنی رسول خدا و علي مرتضى و خواص اصحاب و محارم پیروان ایشان می نمایم، مغرور و هولناك و از اینگونه جریان امر من در مداراة با ایشان و ظاهر سازی با ایشان باك نداشته باشد، چه ما ایشان را دستخوش استهزاء و لاغ و پای کوب سخریه و زمان فراغ می داریم.

پس خداوند عزوجل فرمود: «يا محمد يستهزىء بهم و يجازيهم جزاء استهزائهم في الدنيا والآخرة و بعد هم في طغيانهم يعمهون، يمهلهم فيتأتى بهم برفق، ويدعوهم إلى النوبة ويعدهم إذا تابوا المغفرة، يعمهون وهم يعمهون لا يرعون من قبيح ولا يتركون أذى لمحمد وعلى يمكنهم ايصاله إليها إلا بلغوه».

بمعني آيه شريفه اشارت رفت و خلاصه تفسیر و تأویل که امام علیه السلام فرموده -

ص: 328

است اینست که:

این رفق و ملایمت که از حضرت احدیت نسبت باین جماعت منافق مخالف كافر أعداى خدا و رسول خدا و ولی خدا می رود آن نیز بواسطة فضل و رحمت الهى و اتمام حجت و إعطاى زمان توبت و اثابت است.

و هم محض كرم ورأفت إلهى باين جماعت نكوهیده آیت وعده نهاد که اگر بذیل توبت و بازگشت بخداوند خلیقت متوسل شوند، از میوه مغفرت و ثمرۀ آموزش کامیاب شوند. لکن ایشان بواسطه شقاوت فطری و ضلالت طبیعی مالقة لة از هیچ کاری ناشایست، و کرداری نابایست و گفتاری زشت سرشت روی برنتابند تا روي بدوزخ برآورند.

«قال العالم علیه السلام: فأما استهزاء الله بهم فى الدنيا: فهو أنه مع إجرائه إياهم على ظاهر أحكام المسلمين، لاظهارهم ما يظهرونه من السمع والطاعة والموافقة الرسول الله صلی الله علیه واله وسلم بالتعريض لهم، حتى لا يخفى على المخلصين من المراد بذلك التعريض و يأمر بلعنهم.

و أما استهزاؤه بهم في الآخرة فهو أن الله عزوجل إذا أقراهم فى دار اللعنة والهوان، وعذ بهم بتلك الألوان العجيبة من العذاب، وأقر بهؤلاء المؤمنين في الجنان بحضرة محمد صلی الله علیه واله وسلم صفى الملك الديان، أطلعهم علي هؤلاء المستهزئين، كانوا بهم في الدنيا حتى يروا مافيه من عجائب اللعائن، وبدائع النقمات، فتكون لذتهم و سرور هم شماتتهم بهم، كما لذتهم وسرورهم بنعيمهم في جنات ربهم.

فالمؤمنون يعرفون اولئك الكافرين المنافقين بأسمائهم وصفاتهم، وهم على أصناف: منهم من هو بين أنياب الحيات تمضغه وتفترسه، ومنهم من هو تحت سياط زبانيتها و أعمدتها ومرزباتها، تقع من أيديها عليه يشدد في عذابه و يعظم حزنه ونكاله، و منهم من هو في بحار حميمها يغرق ويسبح فيها، و من هو في غسلينها وغساقها تزجره فيها زبانيتها، ومنهم من هو في ساير أصناف عذابها.

أى والكافرون والمنافقون ينظرون، فيرون هؤلاء المؤمنين الذين كانوا بهم -

ص: 329

في الدنيا، لما كانوا من موالاة محمد وعلى صلوات الله عليهم يعتقدون.

فيرونهم ومنهم على فرشها ينقلب، ومنهم من هو على فواكهها يرتع، ومنهم من هو فى غرفها أو في بساتينها ومتنزهاتها يتبحبح (1) والحور العين والوصفاء و الولدان والجوارى و الغلمان قائمون بحضرته، وطائفون بالخدمة، حواليهم ملائكة الله عزوجل يأتون من عند ربهم بالحباء والكرامات، و عجايب التحف والهدايا والمبرات، يقولون سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار.

امام عالم موسی کاظم صلوات الله و سلامه علیه می فرماید:

و اما استهزاء و فسوس و ریشخند از پیشگاه الهی نسبت باين جماعت منافقان مخالف و دو رویان غیر مؤالف در دار دنیا و این سرای فانی، همین است که:

با این که ایشان را برسمت ظاهر احکام مسلمین جاری می کردند، یعنی همان حكم و طريقتی که در امر مسلمانان مرعي است، با ایشان مجری می فرماید، بواسطه این که برحسب ظاهر اظهار فرمانبرداری و گوش بفرمان سپردن و اطاعت و موافقت با امر رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم را نمودن، بتعريض مر ایشان را، یعنی از تعریض ایشان اجتناب نمی رود و این تعریض بر جماعت مخلصان پوشیده نیست که مراد باین تعرض و تعریض کیست، و بلعن نمودن ایشان را امر می فرماید.

و اما استهزاء حضرت پروردگار این جماعت را در سرای آخرت، اینست که خداوند عزوجل چون این منافقان مخالف و کفار شقی را در دار لعنت و هوان و سراي دور باش از رحمت، مستقر می گرداند و دچار عذاب و شکنجه باین عذاب های گوناگون و شکنج های رنگارنگ عجیبه می گرداند.

و این گروه مؤمنان را در جنان جاویدان در حضرت محمدى صفى ملك ديان برقرار می فرماید، مطلع و نگران می گرداند این جماعت را برآن زمره استهزاء و فسوس و ریشخند نمایندگان بایشان در سراچه دنیوی، تا ببینند و بدانند که در آن مکان و آتشدان که در محل آنان چگونه لعائن و دوری های از رحمت -

ص: 330


1- (يتبجح خ) بتقديم الجيم على العام الموحده.

و نعمت و حالات مسخ و گردش احوال وصور و بدایع نقمات موجود است.

پس لذت ایشان و سرور ایشان بشمانت و ملامت و نکوهش و سرزنش آن گروه دوزخیان که با انواع عذاب معذب، و از رحمت و نعمت دور و مهجور هستند، مانند لذت و سرور این مؤمنان بنعیم و کامیابی ایشان در جنات پروردگارخودشان، پس جماعت مؤمنان می شناسند، این گروه کافران منافقان را بنام ها و صفات و خوی و سرشت ایشان.

و این دوزخیان بر چندین صنف و گونه هستند: از آن جمله کسی است که دچار نیش ها و دندان های مارهای گزنده است، که او را می گزد و می خواید و اعضا و استخوان هایش را برهم می کوبد و می شکند و خورد می گرداند.

و از جمله معذبين کسي است که دچار تازیانه و سیاط دوزخ بانان و شکنجه نمایندگان و عمودها و گرزها و کلوخ کوب های مالکین عذاب که بر این منافقان می زنند و می کوبند و عذاب و نکال آنان را سخت می سازند، و اندوه آنان را بزرگ می نمایند.

و از جمله این اشخاص منافق مخالف کسی است که در بحار گرم سوزنده جوشان و خروشان دوزخ غرق و شناور باشد. مالی و از این جماعت کسی است که در غسلین و غساله و آب هایی که از بطون و شکم های دوزخیان بیرون می ریزد، و در چرك وريم و جراحات دوزخیان جاریست، دچار زجر و عذاب مالکان زجر و عذاب و نکال می باشد.

در تفاسیر مذکور است که: غساق نام وادی و رودخانه ایست در دوزخ که در آن وادی سیصدو شصت شعبه، و در هر شعبه سیصدو شصت خانه، و در هر چهار هزار زاویه و در هر زاویه عظیم ترین ماری در هر ماری چندان زهر هست، که جز خدای نداند شراب دوزخیان از آنست.

و حمیم عبارت از آبیست که چندان گرم است که از شدت گرمی چون

نزديك صورت بیاورند گوشت رخسار بریزد، و چون بخورند روده ها و احشای -

ص: 331

ایشان پاره پاره گردند.

و از جمله آنان کسی است که دچار سایر اصناف و انواع عذاب جهنم است. و جماعت کفار و منافقان نظاره می نمایند و آن گروه مؤمنان را که در دار دنیا بواسطه موالات و دوستی آنها با محمد و على صلوات الله عليهما و آلهما و اعتقاد آنها بموالات ايشان استهزاء می کردند، می نگرند.

و از جماعت مؤمنان کسی است که بر فرش های بهشتی می گردد، و از آنان کسی است که از فواکه بهشتی کامگاری دارد و از آنان کسی است که در غرفه ها و بوستان ها و متنزهات بهشتی شادان و متمکن و مقام است، وگروه حور العين و وصيفه ها و ولدان و پسران ساده روی و جواری و غلمان، در حضور ایشان ایستاده و بخدمات ایشان درگردش.

و ملائکه خدای عزوجل درحوالی و اطراف ایشان از جانب پروردگار ايشان باحباء و أشياء خاصه و کرامت و دهش و تحف عجیبه و هدايا و مبرات عالیه می آیند و می گویند: سلام علیکم، سلامت بر شما باد بواسطه صبوری و شکیبایی که بکار بردید، پس خوب سرائیست و با حسن عاقبتی است این سرای.

پس این جماعت مؤمنان که مشرف و سرافرازند بر این گروه دوزخیان و منافقان گویند ای فلان وای فلان و ای فلان بر این گونه ایشان را بنام و نشان می خوانند چیست شما را که در این مواقف ویرانه خود در نگه دارید، بشتابید بسوی ما درهای بهشت را برای شما می گشائیم تا از عذابی که دچار هستید رستگار شوید و با ما در نعیم بهشت پیوسته گردید.

دوزخیان گویند: ای وای بر ما چگونه و از چه حیثیت برای ما دست می دهد، پس مؤمنان می گویند باین درها بنگرید، پس بدرهایی از بهشت نگران می شوند که برگشوده است چنان خیال می بندند که این درهای گشاده بسوی جهنمی است که ایشان در آنجا معذب هستند و ایشان را قدرت هست و آن تمکن را دارند که بدان ابواب نجات یابند.

ص: 332

«فيأخذون في السباحة في بحار حميمها و يعدون من بين أيدى زبانيتها» چون دوزخیان آن سخنان و آن ابواب برگشاده محاذی را می بینند، از شدت عذاب و آن حالات نکال و عقابی که دارند، بطمع می افتند و در آن دریاهای پر آب گرم جوشان گدازان، شناور، و از پیش روی شکنجه نمایندگان دوان و شتابان بدانسوي روی می نهند و دوزخ بانان بایشان می رسند و با عمودها و گرزها و کلوخ کوب ها و تازیانه ها بر ایشان می نوازند، و آن معذبین با همین حال عذاب گوناگون یکسره سیر می کنند و در انکار حمیم دوزخ شناگر و شتابنده می روند.

و باین اصناف عذاب دچار هستند تا زمانی قدرت می بینند که خود را باین ابواب می رسانند «و حدودها مردوثة (مرصوصة ح) عنهم وتدهدههم الزبانية بأعمدتها فتنكسهم إلى سواء الجحيم» أبواب ا مسدود و از رسیدن ایشان بآن بسته می بینند، و زبانیه و دوزخ بانان با گرزها و عمودهای خودشان می غلطانند، این معذبين را، و بقعر دوزخ سرنگون می سازند.

«و يستلقى اولئك المتنعمون على فرشهم في مجالسهم يضحكون منهم مستهزئين بهم» و آن جماعت بهشتیان که بانواع نعمت های بهشت برخوردار هستند، از دیدار دوزخیان و آنحالت شتابندگی و یأس آنها بر فرش های خودشان که در مجالس بهشتی خود دارند، بر پشت می افتند و از وضع آنها باستهزاء بآنها می خندند.

«فذلك قول الله عزوجل: الله يستهزىء بهم - فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون».

و در این قول خدای تعالی «اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى فما ربحت تجارتهم و ما كانوا مهتدين، (1) آن گروه منافقان کسانی هستند که خریدند يعني بدل و اختيار نمودند کفر و نفاق را بر ایمان و یقين و علم و اخلاص و نجات.

پس سود نکرد بازرگانی ایشان و براه راست راه نیافتند -

ص: 333


1- سوره بقره، آیه 15.

امام عالم ناظم مناظم و اعظم اعاظم موسى الكاظم علیه السلام مي فرمايد: «اولئك الذين اشتروا الضلالة، باعوا دين الله واعتاضوا منه الكفر بالله» این منافقان همان کسان هستند که ضلالت و گمراهی را بخریدند، و دین خدا را بفروختند، و کفر خدای را در عوض آن بگرفتند، پس تجارت ایشان سودمند نگشت.

یعنی سودمند نشدند در این تجارت خودشان در سرای آخرت، زیرا که خریدند آتش را و انواع عذاب و شکنج آتش را به بهشتی که برای ایشان آماده شده بود اگر ایمان آورده بودند، و ایشان هدایت یافتگان بسوى حق و صواب نگردیدند و در این قول خداى عزوجل «مثلهم كمثل الذي استوقد ناراً فلما أضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم في ظلمات لا يبصرون * صم بكم عمى فهم لا يرجعون». (1)

مثل و داستان و دستان این منافقان در این معامله مانند داستان کسی است که بیفروزد آنتی را در بیابان تا برای دیدن راه و سپردن راه زودتر قطع مسافت نماید، و از خوف دشمن بمأمنی برسد، پس چون روشنی، آنچه را که گرداگرد ایشا نست، ببرد خدای تعالی روشنی ایشان را و واگذارد آنها را در تاریکی های متراکمه در حالتی که هیچ ننگرند و نه بینند.

پس جمعی که حال ایشانست بر این منوال کرها هستند، یعنی گوش هوش بر سخن حق شنیدن نمی کنند، گنگان باشند که سخن حق نمی گویند، کوران هستند که حق را نمی بینند، پس ایشان که باین مرتبه رسیده اند از کفر بایمان و از ضلالت نفاق بهدایت ایقان و اتقان باز نمی گردند.

حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود: مثل و داستان این گروه منافقان مانند کسی است که بر افروزد آتشی را در پیرامون خود، و چون بدید اطراف خود را خداوند تعالی نور و روشنایی ایشان را ببادی که بفرستد یا بارانی ببرد -

ص: 334


1- سوره بقره آیه، 16-17.

و خاموش گرداند.

و همچنین است مثل این منافقان گاهی که خدای تعالى بيعت علي بن ابيطالب عليه السلام را برایشان مأخوذ ساخت و آن جماعت «اعطوا ظاهرها بشهادة أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له، و أن محمداً عبده و رسوله، و أن علياً وليه و وصيته و وارثه و خليفته في امته و قاضی دینه و منجز عداته، و القائم بسياسة عباد الله مقامه.

فورت موارث المسلمين بها و نكح في المسلمين بها فوالوه من أجلها وأحسنواعنها الدفاع بسببها واتخذوه أخاً يصونونه مما يصونونه عنه أنفسهم منه لها.

فلما جاءه الموت وقع في حكم رب العالمين العالم بالأسرار الذي لا تخفى عليه خافية، فأخذهم بعذاب باطن كفرهم، فذلك حين ذهب نورهم وصاروا في ظلمات عذاب الله، ظلمات أحكام الأخرة، لا يرون منها خروجاً، و لا يجدون عنها محيصاً.

ثم قال: صم، يعنى يصمون في الآخرة فى عذابها، بكم، يبكمون هناك بين اطباق نيرانها، عمى، يعمون هناك، وذلك نظير قوله عزوجل «و نحشره يوم القيمة أعمى، ونحشرهم يوم القيمة على وجوههم عمياً وبكماً و صماً مأويهم جهنم كلما خبت زدناهم سعيراً».

این که نیست خدائی مگر خداوند بي شريك بي انباز یگانه بنده نواز، و این که محمد صلی الله علیه واله وسلم بنده او و فرستاده اوست و این که علی علیه السلام ولی او و وصی او و وارث او و خليفه او در امت او وادا کننده قرض او، و بجای آورنده بوعده های او، وعهود او و قیام نماینده بسیاست بندگان خدای تعالی است، در مقام حضرت خير الأنبياء سيد البشر صلی الله علیه واله وسلم.

پس علي علیه السلام باين ولایت و وصایت و خلافت و امامت و قائم مقامی حضرت -

ص: 335

ختمی مرتبت صلی الله علیه واله وسلم وارث موارث مسلمانان و ناکح در میان ایشان گشت، بهمین سبب او را والی و حکمران خود دانستند و نمودند، و باین و مسلمانان بهمین سبب به نیکوتر وجهى بدفاع مخالفین اشرار و معاندین اغیار بپرداختند.

و بسبب بیعت و خلافتی که او را در رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم در حق آن حضرت شنیده بودند، آن حضرت را برادر رسول خدا و مسلمانان شمردند، و در صیانت آن حضرت بطوری که نفوس خود را نگاهبان بودند کوشید.

و چون موت آن حضرت در رسید، در حکم و حکومت پروردگار عالمیان دانای باسرار که هیچ پوشیده و پنهانی در پیشگاه علم او مخفی نیست، وقوع یافت و خدای متعال آن گروه زشت کیش را بعذاب باطنی کفر ایشان فرو گرفت و این در آن حال بود که نود بینش و دین و ایمان ایشان برفته و در ظلمات عذاب الله ظلمات احکام الاخره باز رسیدند و برای ایشان امید خروج از عذاب نماند ، و راه گریز و ادراک مناص و محیص موجود نگشت.

پس از آن خدای فرمود «صم» یعنی در آخرت در عذاب اخروی کر می شوند «بکم» در آنجا گنگ و لال می گردند «عمی» در میان اطباق نیران آتش فروزان آن کور هستند، یعنی در آنجا و در آنحالات شداید آیات کور می شوند.

و این کلام نظیر قول خدای تعالی است که می فرماید و محشور می گردانیم او را در روز قیامت کور و می فرماید «و نحشرهم يوم القيمة على وجوههم عمياً وبكماً وصمتاً مأويهم جهنم كلما خبت زدناهم سعيراً» (1) و محشور گردانیم ایشان را در روز قیامت بر روی ایشان، یعنی بقدرت کامله یزدانی بر روی راه سپارند، چنانکه بر پای می سپردند در حالتی که نابینا باشند و از آنچه دیدارش چشم را لذت بخشد محروم باشند، گنگان باشند و چیزی نگویند که از ایشان بپذیرند، و کران هستند و آنچه اسباب لذت مسامع ایشان باشد نشنوند.

ص: 336


1- سورم بنی اسرائیل، آیه 99.

در خبر است که چون خداوند لايزال جماعت کفار را بدوزخ فرستد، بأنها امر فرمايد: «اخسئوا فيها ولا تكلمون».

پس چیزی نه ببیند و نشنوند و نگویند. جای ایشان دوزخ است، هرگاه زبانه آتش گوشت و پوست ایشان را بخورد و مانند ذغال گردند، و ساکن شوند، بیفزائیم، ما برایشان آتشی را، یعنی بعد از تبدیل جلود و لحوم ایشان آتش را فروزنده سازیم، تا باز آتش در ایشان بپیچد و همیشه بر این وجه باشند «نعوذ بالله تعالى من غضب الجبار و من نيران النار بمحمد وآله الأبرار صلوات الله عليهم إلى يوم القرار».

«قال العالم علیه السلام عن أبيه عن جده عن رسول الله صلى الله عليه واله وسلم قال: ما من عبد ولا أمة أعطى بيعة اميرالمؤمنين فى الظاهر، ونكثها في الباطن، و أقام على نفاقه، إلا و إذا جاء ملك الموت يقبض روحه تمثل له إبليس و أعوانه، و تمثل له النيران و أصناف عقابها بعينه وقلبه ومقاعده من مضايقها.

لو و تمثل له أيضاً الجنان و منازله فيها لو كان بقى على ايمانه و وفى ببيعته فيقول له مك الموت: انظر فتلك الجنان التى لا يقدر قدر سر انها وبهجتها وسرورها إلا رب العالمين، كانت معدة لك لو كنت بقيت على ولايتك لأخ محمد صلی الله علیه واله وسلم كان إليها مصيرك يوم فصل القضاء.

فاذا نكثت وخالفت فتلك النيران و أصناف عذابها وزبانيتها بمرزباتها و أفاعيها الفاغرة أفواهها، وعقاربها الناصبة أذنابها، و سباعها السائلة مخالبها و ساير أصناف عذابها، هولك، وإليها مصيرك، فيقول ياليتني اتخذت مع الرسول سبيلا فقبلت ما أمرنى والتزمت ما الزمنى من موالاة علي بن ابيطالب علیه السلام».

امام همام موسى الكاظم علیه السلام از جدش رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم حدیث می فرمود، که فرمود: هیچ مردی و زنی نیست که در ظاهر بیعت اميرالمؤمنين علیه السلام را نموده باشد، و در باطن نکث بیعت کند و بآنحال نفاق خود بیاید، مگر آنکه چون ملك الموت بگرفتن جانش بیاید ابلیس و أعوان ابليس و دوزخ و أصناف عذاب دوزخ بچشم او و قلب او و مقاعد و نشستنگاه او از مضایق آن -

ص: 337

متمثل شوند.

و همچنین بهشت و منازل بهشتی که برای او مقرر بود اگر برایمان خود بپائیدی، و ببیعت خود وفا نمودی از بهرش متمثل گردد.

یعنی دوزخ و آیات آن را که اینک برای او آماده است و بهشت و منازل خود را که از دست داده بنگرد و هول و دهشت آن و دریغ و حسرت این ابدلابدین از بهرش بیاید، و از حسرت و اندوه نیز چون کوهی عذاب و ندامت که بر شدت ضجرت و عقوبت وی افزوده می شود.

پس ملك الموت با او می گوید: اینست آن بوستان های بهشتی و جنان جاویدان و ریاض خلدي که جز پروردگار عالمیان قدر و توانائی قیمت و خریداری آن و بهجت و سرورش را ندارد و برای تو آماده و مهیا بود، اگر بر ولایت و دوستی خودت با برادر محمد علي صلى الله عليهما و آلهما باقی و پاینده می بودی مصیر و گردش گاه تو در روز قیامت و فصل القضا بدانجا بود.

و چون نکث بیعت کردی و مخالفت ورزيدى اينك نيران جاويدان و اصناف عذاب آن و مالکان عذاب دوزخ با آن کلوخ کوبها و افعی های دهان برگشاده و عقرب های نیش برکشیده، و درندگان چنگ نیز ساخته، و سایر اصناف عذاب مخصوص تو و مصير تو بسوي آنست.

این وقت آن محتضر با هزاران اندوه و ستوه و ضجرت و حسرت و محرومی از چنان جنان و تنعمات آن و موصولی بچنان نیران و نقمات آن می گوید: ای کاش می گرفتم با رسول خداي راهی و آنچه را امر می کرد می پذیرفتم، و بآنچه از موالاة و دوستی علی بن ابيطالب علیه السلام ملزم می ساخت ملتزم می شدم.

و دیگر در این آیه شريفه «أو كصيب من السماء فيه ظلمات ورعد وبرق يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصواعق حذر الموت والله محيط بالكافرين * يكاد البرق يخطف أبصارهم كلما أضاء لهم منوا فيه و إذا أظلم عليهم قاموا و لو -

ص: 338

شاء الله لذهب بسمعهم وأبصارهم إن الله على كلِّ شيء قدير؟ (1)

یا حال منافقان مانند کسی است و مساویست بآن کس که آتشی برافروزد چنانکه مذکور شد، یا مانند جماعتی است که گرفتار درمیان باران درشت قطره که بسرعت و هیبت تمام از آسمان یا ابر فرو ریزد، و در آن باریدن تاریکی ها از سیاهی شب و تیرگی تراکم ابر و آواز صعب دشوار که از آن بگوش اندر رسد و روشنی که از آن رخشان آید، و از شدت سختی صدای آن صاعقه ها انگشت های خودشان در گوش ها بگردانند تا از آن آواز هولناك و برقهای جهنده مهيب وخوف وخشیت برهند، و دچار مرگ نشوند و خدای تعالی بعلم شامل خود بجماعت کفار و عقاید و کردار و گفتار و رفتار نابهنجار آنها احاطه کننده است.

نزديك می شود که برق درخشنده تابنده برباید روشنی دیدهای ایشان را هرگاه که آن برق بدرخشید و با نسبب راه برای رفتن آنان فروزان آمد رفتند در آن روشنی و چون بواسطه عدم روشنائی تاریك شد راه بر آنها در یکجای بایستادند، و قدم برنداشتند، و سرگشته و تحیرزده گشتند و اگر خداوند قادر بقصيف رعد و رمیض برق ذهاب شنیدن و دیدن ایشان را خواستی، همانا نیروی شنوائی ایشان را بآواز رعد و بينائي ايشان را بفروز زندگی برق ببردی، بدرستی که خدای تعالی بر همه چیز توانا باشد.

امام عالم موسى بن جعفر كاظم علیه السلام می فرماید:

پس از آن خداوند تعالی برای منافقان مثلی دیگر بزد و فرمود: «مثل ما خوطبوا به من هذا القرآن الذى انزل عليك يا محمد مشتملا على توحيدى وايضاح نبوتك والدليل الباهر على استحقاق على أخيك للموقف الذي وقفته، و المحل الذى أحللته، والرتبة التي رفعته إليها، و السياسة التي قلدته إياها فهى كميب فيه ظلمات و رعد و برق».

داستان و مثل و حکایت آنچه مخاطب شدند این جماعت مخالفان بآن -

ص: 339


1- سوره بقره، آیه 18- 19.

از این قرآن و آیاتی که بر تو ای محمد صلی الله علیه واله وسلم نازل شده است و مشتمل بر بیان تو حید من و ايضاح حجت نبوت تو و دلیل باهر و برهان ظاهر بر استحقاق و لیاقت علی برادر تو، برای آن موقفی که تو او را در آن موقف واقف و محلی که تو او را در آن محل رفیع بیاوردی، و آن رتبت منبع که بآن رتبتش برافراختی و آن سیاست و امارتی که او را مقلد بانگردانیدی، مانند ابر بارنده و باران ریزنده ایست، که در آن تاریکی ها و خروش رعد و فروز برق می باشد.

فرمود: ای محمد، همان طور که در این گونه باران و رعد و برق این چیزها می باشد، و هرکس مبتلای بآن آمد بیمناک می شود، همچنین این گروه منافقین که بیعت علی علیه السلام را رد کردند و برتافتند و بیمناک از آن هستند که بر حالت نفاق ایشان مطلع و دانا شوی.

ای محمد مانند کسی هستند که در این باران و رعد و برق بترسند که خروش رعد دلش را از جای برکند، یا برق و صاعقه بر وی فرود آید.

پس همچنین این منافقان می ترسند که بر کفر ایشان دانا شوي و قتل و استيصال ايشان را وجوب افتد انگشت های خود را در گوش های خود می گذارند تا دلهای ایشان از آراي صواعق كنده نشود، و بهلاك و دمار دچار نیایند.

چنانکه این کسانی که باین رعد مبتلا شوند انگشت هاي خود را در گوش هاي خود می گردانند تا صدای رعد دلهای ایشان را نکند، پس همین گونه اصابع خود را در آذان خود می گردانند گاهی که لمن ترا در حق کسی که نکث آن بیعت را کرده، و آن وعید و بیم دادن ترا درباره خود می شنوند، گاهی که احوال ایشان را بدانستی «يجعلون أصابعهم في آذانهم من الصواعق حذر الموت» تا لعن و وعيد ترا نشنوند.

پس رنگ هاي ايشان دیگرگون گردد، و اصحاب تو از این تغییر رنگ های ایشان بدانند که این کسان هستند که معین و مشخص بلعن و وعید می باشند بواسطه این که خداوند ظاهر فرموده است تغییر و اضطراب را بر ایشان از این -

ص: 340

قوت بگیرد تهمت بر ایشان و باین سبب از هلاکت خودشان بدست تو و بحكم تو ایمن نباشند.

پس از آن فرمود: «والله محيط بالكافرين- يعنى مقدر عليهم لو شاء أظهر لك نفاق منافقيهم وأبدي لك أسرارهم و أمرك بقتلهم».

خداوند بر این گروه نفاق پیشه خلاف اندیش قادر و تواناست، اگر بخواهد نفاق منافقان این جماعت را براي تو ظاهر، و اسرار و پوشیدهای نفاق آمیز آنها را برای تو آشکار، و ترا بکشتن آنها مأمور می فرماید ما را.

پس از آن فرمود «يكاد البرق يخطف أبصارهم» و این مثل و داستان قومی است که بیرقی مبتلا شوند و دیدهای خود را از برق نپوشند، و فرو نخوابانند و از آن مستور نگردانند صورت های خود را تا چشم های ایشان از تلالو و درخش درافشنده اش سالم بماند و نظر بآن راهی که اراده دارند در آنجا از ضوء برق خلاص یابند نیفکنند.

ولكن نظر کنند بسوی نفس برق که زود باشد بر باید ابصار ایشان را، پس همچنین این منافقین زود است که آنچه در قرآن می باشد از آیات محکمه داله بر نبوت تو روشن نماینده صدق و راستي ترا در نصب على برادر خودت بامامت و زود باشد که آنچه را که مشاهدت می نمایند از تو ای محمد و از برادرت علي از معجزات که دلالت دارند بر امر تو و امر علي که حقی است که ریبی و شکی در آن نیست.

پس از آن این جماعت با این حال و این منوال نظر نمی کنند در دلائل آنچه مشاهدت می نمایند از آیات قرآن و آیات تو و آیات برادرت علي بن ابيطالب «يكاد ذهابهم عن الحق في حججك» نزديكست كه ببرد ایشان را از حق و راه حق در کارحجج تو، پس باطل سازد بر این گروه سایر آنچه را که بعمل می آورند از چیزهائی که بر آن شناسا هستند.

«لأن من حقاً واحداً أداء ذلك الجحود أن یجحد كل -

ص: 341

حق فصار جاحداً في بطاران ساير الحقوق عليه كالناظر إلى جرم الشمس في ذهاب نور بصره».

زیراکه هرکس منكر يك حق بشود این انکار او را بجائی می رساند، و بکاری می کشاند که منکر هر حقى بشود، لاجرم جاحد و ساعی انکار کننده و کوشنده در بطلان سایر حقوقی که بروی ثابت است می شود، چنانکه نظر کنند بجرم آفتاب که بیرون از طاقت و تاب چشم است، و بآن شعشعه نور چشم او می رود همین حال را دارد، و کردار خود او موجب انکار او می شود.

پس از آن خدای تعالى مي فرمايد «كلما أضاء لهم مشوا فيه، إذا ظهر ما اعتقدوه أنه الحجة مشوا فيه و ثبتوا عليه» چون براین گروه ظاهر شود بعقیدت ایشان حجت است در آن می روند و بر آن ثابت می مانند.

و حال این جماعت چنان بود که هر وقت خيول و اسب های ایشان مادیان می زائیدند و زن های خودشان پسر می آوردند، و درخت های خرمای ایشان با رود و زراعت های ایشان خوب و با ریمان و تجارات ایشان نامی و با ترقی و مایه می شد، و شیرها در پستان های حیوان های آنها بسیار می گردید، می گفتند شك نيست که این بسیاری نعمت از برکت بیعت نمودن ما با علی علیه السلام است.

«إنه ينجو فبذاك ينبغى أن نعطيه ظاهراً الطاعة لنعيش في دولته» اين كار و این امام والامقام موجب برکت و آسایش و آرامش است، و باین سبب شایسته چنانست که ما برحسب ظاهر با او بیعت کنیم، و دست بیعت بدو سپاریم و طاعتس را پذیرنده شویم، تا در دولت او بعیش و کامرانی بگذرانیم.

«و إذا أظلم عليهم قاموا» و اگر خیول ایشان فرزند نرینه و زن های آنها دختر می زائیدند و از تجارت خود سودمند نمی شدند و درخت های خرمای ایشان بارور نمی شد و کشت های ایشان کوالیدن و ترقی و بالیدن نمی گرفت، توقف می گرفتند و می گفتند این حال و خسارات از شآمت این بیعتی است که باعلي کرديم و تصدیقی است که در صدق محمد صلی الله علیه وآله وسلم نمودیم.

ص: 342

و این نظیر با آنچه خدا فرموده است اى محمد «وإن تصبهم حسنة يقولوا هذه من عند الله و إن تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك» (1) اگر خوبی و خوشی بایشان برسد می گویند این از جانب خداي است، و اگر بدو ناخوبی بایشان اصابه شود می گویند این از جانب تو است.

خدای تعالی می فرماید بگو همه از جانب خداوند است بحكم و امر نافذ اوست و بقضای او روی می دهد نه از شومی من و نه از میمنت من می باشد.

پس از آن خداوند عزوجل می فرماید: «ولو شاء الله لذهب بسمعهم وأبصارهم» اگر خدای بخواهد نیروی شنوائی و بینائی ایشان را مي برد «حتى لا يتهيأ لهم إلا الاحتراز من أن تقف علي كفرهم أنت و أصحابك المؤمنون، وتوجب قتلهم إن الله على كل شيء قدير».

تا این که آماده نشود برای ایشان جز احتراز و دوری کردن ایشان از این که تو و اصحاب تو که مؤمنان هستند، بر کفر و نفاق و شقاق ایشان واقف شوید و موجب قتل ایشان گردد، بدرستی که خداوند تعالي بر هر چیزی قادر و توانا می باشد.

و در این قول خدای تعالى «و إن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهدائكم من دون الله إن كنتم صادقين فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة اعدت للكافرين و بشر الذين آمنوا وعملوا الصالحات أن لهم جنات تجرى من تحتها الأنهار كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذي رزقنا من قبل و اتوا به متشابهاً و لهم فيها أزواج مطهرة و هم فيها خالدون» (2) و اگر هستید در شك و شبهه از آنچه متدرجاً فرو فرستادیم بربنده خود که محمد صلی الله علیه واله وسلم است و گمان می برید که ساخته و بافته اوست و از نزد ما نازل نشده -

ص: 343


1- سوره نساء آیه 80.
2- سورة بقره، آیه 21- 24.

است، پس بیاورید شما که در فصاحت و بلاغت مثل و مانند ندارید بعضی از کلام که از حیث فصاحت و براعت و حسن نظم و جزالت لفظ و اخبار از امور غیبیه مانند آنچه ما فرستاده ایم بخوانید حاضران مجالس خود را از شعرا و خطبا که یاران شما هستند در تکذیب رسول ما و از ایشان نیز استعانت بجوئید بهرکه یاری شما دهد بجز از خدا در اتیان چنین سوره، اگر براستی سخن می نمائید که این کلام بلاغت ارتسام ساخته و بافته رسول خداست.

پس بپرهیزید و بترسید از این تکذیب و عنادی که می ورزید از آتش دوزخی که از دیگر آتش ها ممتاز است از آنکه بر فروزاننده آن مردمان هستند، یعنی جماعت کفار و معاندان و سنگ هاي کبریت که بسی گرم و شديد الحراره و بد بو و این عذاب آماده شده است برای کافران.

و مژده بده کسانی را که بتوفیق یزدانی ایمان آورده اند، و برای خوشنودی خدای کردارهای ستوده نموده اند، این که مر ایشان راست در دیگر سرای بوستان های خرم و بارور وأطعمه وأشربة لذيذه که می گذرد در زیر آن اشجار و غرف جوی های پهناور، هرگاه روزي داده شوند از میوه های آن اشجار روزی ساخته و آماده گویند، این نوع میوه هائیست که در دار دنیا بآن مرزوق شدیم، یعنی در آن صورت چنانست و در طعم و لذت بسی برتری دارد.

و بیاورند برای مؤمنان میوه هایی که شبیه بمیوه دنیا باشد، و من این مؤمنان راست در بهشت زن هائی از حور العین و انسی که جفت ایشان و پاکیزه از كثافات و نجاساتي و مكروهاتی که در زنان دنیا نیست باشند، و این مؤمنان خالص العقيده و خلص الاخلاص در چنین بهشت و این انواع نعمت جاوید و همیشه می پایند و هرگز این کرامت و نعمت از این گروه منقطع نمی گردد.

«قال العالم علیه السلام فلما ضرب الله الأمثال للكافرين المجاهدين الدافعين النبوة محمد صلی الله علیه واله وسلم والناصبين المنافقين لرسول الله صلی الله علیه واله وسلم الدافعين لما قال له محمد صلی الله علیه واله وسلم في أخيه علي علیه السلام، والدافعين أن يكون ما قاله عن الله تعالى، و هى آيات محمد صلی الله علیه واله وسلم -

ص: 344

ومعجزاته لمحمد صلی الله علیه واله وسلم مضافة إلى آياته التي يبينها لعلى علیه السلام في مكة والمدينة ولم يزدادوا إلا عتوا وطغياناً».

امام عالم موسى الكاظم صلوات الله عليه فرمود:

چون خداوند متعال برای تنبه کفار مجاهدان و کوشش کنندگان و دفع نمایندگان نبوت محمد صلی الله علیه واله وسلم و جماعت نواصب منافقان با رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم و دافعين، هر آنچه را که آن حضرت درباره برادرش علی علیه السلام و خلافت و امامت و وصایت و بیعت او فرمود، و انکار این که آن آیاتی را که رسول خدای آورد و معجزاتی را که بنمود مضافة بسوی آیاتی که در مکه و مدینه برای علی علیه السلام مبین گردانید ضرب امثال فرمود و آن جماعت كفار منافق را جز عتو و سرکشی و طغیان افزوده نگشت.

خداي تعالى فرمود «وإن كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا» چندانکه منکر شدید که محمد رسول و فرستاده خدایست، و این قرآنی که نازل شده است کلام من باشد با این که اظهار نمودم و آشکارا ساختم بر وی در مکه آیات باهرات و نشانهاي روشن.

مثل ابری که در هنگام سفرهای او بر او سایه می افکند، و جماداتی که از جبال و صخور و أحجار و أشجار بروی سلام می کردند.

و مانند دفع کردن خدای تعالی آنانکه آهنگ قتل آن حضرت را داشتند از وی، و کشتن خدای آن جماعت را که باین آهنگ بودند.

و مانند دو درخت دو راز هم که بهم ملصق و پیوسته شدند تا آن حضرت درستر آنها حاجت خود بگذارد، و پس از فراغت آن حضرت دیگر باره آن دو درخت بمکان های خود بازشدند چنانکه بودند.

و سرعت و شتابندگی درخت و آمدن بخدمت آن حضرت درحالتی که خاضع و ذلیل و فرمانبردار اجابت آن حضرت را بنمود و از آن پس آن حضرت آن درخت را فرمان بمراجعت داد، پس آن درخت صامتة مطيعة بازگشت.

ص: 345

پس بیاورید ای معشر قريش ويهود، ای معش نواصب که خود را بباطل منسوب باسلام می دارید و از اسلام بیزارید، واي معشر عرب فصحا و بلغاء و صاحبان زبان مكسوره مثل قرآن او «من مثل تحد مثل رجل منكم» که نه بخواند و نه بنویسد «ولم يدرس كتاباً» و نه با عالمی مراوده نموده باشد و نه از هیچ کسی آموخته باشد و شما او را در اسفار او و حضور او یعنی در سفر و حضر دیده باشید.

یعنی شما را مكشوف افتاده باشد که وی امی است، و چهل سال بر این حال ناخواندن و نا نوشتن و نیاموختن و با علما آمیزش نداشتن باقیمانده باشد، پس از آن جوامع كلم باو داده شود حتی علم اولین و آخرین.

«فان كنتم في ريب من هذه الأيات فأتوا من مثل هذا الرجل بمثل هذا الكلام ليتبين أنه كاذب كما تزعمون» پس اگر از این آیات بینات و نشانهای روشن بشك اندريد، پس بیاورید مردی مثل این مرد که ناخوانده و نانویسنده دارای جوامع کلم و علوم اولین و آخرین باشد، تا آشکار گردد که او چنانکه شما را بزعم اندر است کاذب است، زیرا که هرچه از نزد غیر خدا باشد، پس زود باشد که برای آن در سایر خلق الله باشد.

و اگر اي معاشر قراء كتب از يهود و نصارى درشك هستید از آنچه محمد صلی الله علیه واله وسلم از شرایع خودش برای شما آورده است، و از نصب کردن برادرش سید الوصيين را بوصایت خود بعداز آن که بتحقیق ظاهر گردانید برای شما معجزات خود را که:

از آن جمله است ذراع و پاچه گوسفند مسموم که با آن حضرت سخن کرد، و از زهر آلودگی خودش معروض داشت و گرگ بسخن آمد و چوب منبر گاهی که آن حضرت بر منبر بود بدوناله آورد.

و خداوند آن زهری را که »دسته اليهود في طعامهم و قلب عليهم البلاء وأهلكهم به» در طعام ایشان بکار برده بودند از ایشان دفع کرد، و آن بلا را از ایشان بجان یهودی ها افکند، و بهمان زهر آنها را هلاک ساخت، و اندکی از طعام را -

ص: 346

بسیار ساخت، یعنی بمعجزه آن حضرت جمعي كثیر از طعامی قلیل سیر شدند.

«فأتوا بسورة من مثله» یعنی مانند این قرآن از توریِة و انجیل و زبور و صحف ابراهيم وكتب چهارده گانه بیاورید همانا شما در سایر کتب خداوند تعالی سوره مانند سوره از این کتاب قرآن نخواهید یافت «وكيف لا تكون كلام محمد صلی الله علیه واله وسلم المنقول أفضل من سائر كلام الله وكتبه يا معشر اليهود و النصارى».

پس از آن با جماعت ایشان فرمود: «وادعوا شهدائكم من دون الله» يعنى بتها و اصنام خود را که عبادت آن را می نمائید، ای جماعت مشركين، و بخوانيد شياطين خود را ای گروه نصاری و یهود، و بخوانید قرنانی خود را از جماعت ملحدان ای جماعت منافقان مسلمانان از گروه نصاب و ناصبیان آل طيبين محمد صلی الله علیه واله وسلم و سائر اعوان و یاران خود را بر آن اراده که دارید. «إن كنتم صادقين» محمد صلی الله علیه واله وسلم می گوید: این قرآن تلقاء نفس اوست، خداوند بر وی نازل کرده است.

یعنی اگر در این دعوی خود که می گوئید این قرآن را محمد از خود آورده و از جانب خدای تعالی نیست صادق هستید، و این که آنچه آن حضرت از فضل و فزونی على الله بر تمامت امتش یاد کرده و سیاست است خود را برگردن او نهاده بامر و فرمان أحكم الحاكمین نیست، یعنی اگر راست می گوئید این کار از جانب پروردگار قهار نیست.

پس از آن خداوند عزوجل می فرماید «فان لم تفعلوا يعنى إن لم تأتوا يا أيها المقرعون بحجة رب العالمین» اگر بتوانید بر دعاوی خود اقامت حجت خداوندی را نکنید «ولن تفعلوا» و هرگز و هیچ هنگامی این کار از شما ظهور نخواهد يافت «فاتقوا النار التي وقودها الناس والحجارة» پس بترسید از آن آتشی که هیزم آن آدمیان و سنگ های افروخته می باشد که:

عذابست بر اهل عذاب که آماده شده است برای کافرین، که سخن آن حضرت و نبوتش را تکذیب می نمودند، و ناصبین عداوت والويه دشمنی ولی و وصي آن حضرت بودند.

ص: 347

می فرماید: پس بدانید و آگاه باشید بعجز و بیچارگی خودتان از این کار و اتیان باین امر که چنین کار و کتاب قرآن از جانب یزدانست، و اگر از جانب مخلوقین بودی هر آینه بر معارضه با آن قدرت می داشتید، و بعداز تفریح و تحدی عاجز نمی ماندید.

خداوند عزوجل می فرماید: بگو اگر انس و جن فراهم آیند بر این که بمانند این قرآن را بیاورند، نمی آورند مانند این را و اگرچه پاره ایشان با پاره ظهیر و یاور و هم پشت شوند.

در جلد دوم تفسیر برهان، از محمدبن فضیل مرویست که حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود: ولاية على صلوات الله علیه در جمیع صحف پیغمبران علیهم السلام مکتوب شده است «ولن يبعث الله رسولا إلا بنبوة محمد و وصيه» و خداوند تعالی هیچوقت رسولی را مبعوث نساخته و بخلق نفرستاده است، جز این که بنبوت محمد و وصي محمد على صلى الله عليهما و آلهما قرار داشته، و شرط نبوت و بعثت هم همین است.

و مؤید این مطلب آن خبریست که در همان مجلد دوم تفسیر برهان، بروایت طلحة بن زيد از حضرت امام جعفر صادق از پدران بزرگوارش از جد والاتبارش رسول مختار صلی الله علیه واله وسلم مذکور است، که رسول خدا فرمود: خداوند تعالی پیغمبری را قبض روح نفرمود، تاگاهی که او را امر فرمود: «أن يوصى إلى أفضل عشيرته من عصبته» بفاضلترين قوم و عشيرت واهل وظایفه و گروه خودش وصیت نماید و مرا امر فرمود وصیت گذارم.

عرض كردم: «إلى من يارب؟» اى پروردگار من، کدام کس را وصی خود سازم وبدو وصيت کنم؟

فرمود: وصيت کن محمد بسوی پسر عمت علی بن ابیطالب علیه السلام «فانی قد أثبته في الكتب السالفة وكتبت فيها أنه وصيتك وعلى ذلك أخذت ميثاق الخلائق ومواثيق أنبيائي ورسلى، أخذت مواثيقهم لى بالربوبية، ولك يا عهد بالنبوة، والمالى ابن ابيطالب بالولاية».

ص: 348

همانا من اين امر ولایت و وصایت علی علیه السلام را در کتب سالفه نوشته ام، و ثبت نموده ام، و درآن كتب رقم کرده ام که علی وصی تو است، و بر همین امر و قبول این امر میثاق تمام آفریدگان را گرفته ام، و مواثيق انبیای خود و فرستادگان خود را براین مأخوذ نموده ام، از ایشان عهد و پیمان استوار گرفتم، برای خود بربوبیت، یعنی اقرار ایشان را بپروردگاری خود، و برای تو ای محمد به پیغمبری و برای علی بن ابيطالب بولايت.

در همان کتاب می نویسد در اینجا لطیفه ایست، شرف الدین نجفی می گوید: افراد باین که امیرالمؤمنین افضل است از پیغمبران صلوات الله عليهم، این روایتیست که مسنداً مرفوعاً از جابربن عبدالله رسیده است که گفت رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم با من فرمود: که ای جابر «أى الاخوة أفضل» كدام نوع اخوت و برادری افضل است؟

عرض کردم: آن برادری که از طرف پدر و مادر یعنی برادر اعیانی باشد.

فرمود: «إنا معاشر الأنبياء إخوة و أنا أفضلهم، ولأحب الأخوة إلى على ابن ابیطالب فهو عندى أفضل من الأنبياء، فمن زعم أن الأنبياء أفضل منه فقد جعلني أقلهم، و من جعلني أفلهم فقد كفر، لأني لم أتخذ علياً أخاً إلا لما علمت من فضله».

ما گروه پیغمبران برادر یکدیگریم و من از تمام انبیا افضل و افزون هستم، و اخوت و برادرى علي بن ابيطالب را دوست می دارم و این برادری را بر هر اخوت و برادری محبوبتر می شمارم، و علی بن ابیطالب نزد من از دیگر انبیا افضل است، پس هرکس گمان نماید که پیغمبران دیگر از وی افضل هستند، محققاً مراکمتر از ایشان گردانیده است، و هرکس مرا کمتر از سایر انبیا قرار دهد، همانا کافر است، و این انتخاب اخوت برای این است که من علي را برادری خود نگرفتم، مگر برای این که از فضل و فزونی وی دانا بودم.

و هم از طريق مخالفین این روایتی است که ابو نعيم در كتاب حلية الأوليا -

ص: 349

در تفسیر قول خدای تعالى «واسئل من أرسلنا من قبلك من رسلنا» (1) مي گويد پیغمبر صلى الله عليه واله وسلم فرمود: در آن شب که مرا سیر می دادند، یعنی در شب معراج، خداوند تعالی در میان آن حضرت و پیغمبران جمع آوری کرده فرمود: ای محمد از ایشان بپرس على ماذا بعثتم، برچه چیز و چه امر و چه شرط و پیمان مبعوث شدید؟ گفتند: مبعوث شدیم بر شهادت و گواهى «أن لا إله إلا الله» و اقرار کردن به پیغمبری تو و ولايت علي بن ابيطالب صلوات الله عليهم.

از ابوالحسن موسى بن جعفر صلوات الله عليه مرویست که رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم باعلي بن ابيطالب صلوات الله عليه فرمود: «أنا رسول الله المبلغ عنه، و أنت وجه الله المؤتم به، فلا نظير لى إلا أنت ، ولا مثل لك إلا أنا».

من رسول و فرستاده خدای هستم، که باید از جانب خدای تعالی تبلیغ رسالت و احکام و شريعت نمايم و تو وجه الله هستی، که باید بدو اقتدا و بامامت و پیشوائی و هدایت او روی نمایند و اطاعت واهتدا بجویند، لاجرم برای من نظیری و همانندی نیست مكر تو، و مثل و مانندی براي تو نيست، مگر من.

در اصول کافی از امام عالم علیه السلام مرويست «إن الله عزوجل خلق النبيين على النبوة، فلا يكونون إلا أنبياء، وخلق الأوصياء على الوصية فلا يكونون إلا أوصياء، وأعاد قوماً إيماناً، فإن شاء تسمه لهم، وإن شاء سلبهم إبناء و فيهم جرى قوله تعالى فمستقر ومستودع ما».

خداوند عزوجل پیغمبران را بر نبوت بیافرید، پس این طبقه جز پیغمبران نمی باشند و جماعت اوصیا را بوصایت بیافرید و این طایفه جز اوصیا نمی باشند و گروهي را بر طريق عاريه بحلیه ایمان بیاراست، پس اگر خواهد این گوهر منيع را وحليه نفیس را براندام ایشان رتبت تمامیت بخشد می بخشد، و اگر نخواهد از ایشان سلب می نماید، و این آیه شریفه «مستقر ومستودع» در حق این چند طایفه -

ص: 350


1- سوره زخرف، آیه 44.

راقم حروف گوید: از این پیش در ذیل جلد دوم کتاب احوال حضرت ام محمد باقر صلوات الله علیه، در باب اثبات ولایت و وصایت و خلافت امیرالمؤمنين صلوات عليه، و خصال خاصه و خصایص مخصوصه و اخلاق الهيه و اوصاف الوهيت اتصا آن حضرت بروایت ابن ابی الحدید و جمعی از خلفا و علما و رواة اهل سنت و جماعت.

و همچنین درطی سایر مجلدات و كتب احوال ائمه هدى علیهم السلام و جز ايشان روايات صحيحة موثقه و اخبار و آثار و آیات وارده در جلالت شأن و منزلت و ولایه و خلافت و نصوص جلیله وارده، آنچه که این بنده حقیر را در حیز تحریر می گنجید و بنگارش آن مفتخر و موفق گردیده است، از قلم بگذرانیده است.

و بدلایل عقليه و نقليه و حسيه خاص پسند، عام فهم، موشح و مصرح داشته است که اگر جمله را از متون این مجلدات عديده انتقال (انتقاد خ) و در مجموع از است اختصاص دهند، دو مجلد كبير ناقل این تحریر کثیر و خازن این جواهر زواهر نتواند شد.

و چگونه تواند بشود و حال این که چنان که مذکور شد، اشتران عرش با بارهای مناقب و فضایل و اوراق خصايص شريفه، و مدایح آن حضرت، دائماً روان باشند و تا پایان جهان قطار اندر قطار راهسپار کردند، هنوز آن احمال بدیعه را بالتمام بانجام نرسانند.

«أن ما فى الأرض من شجرة أقلام والبحر يمده من بعده سبعة أبحر ما فدت كلمات الله إن الله عزيز حكيم» (1) تفسير و تأویل این آیه شریفه که مؤیدما نحن فیه است از این پیش رقم شده است.

و نیز بررد جماعتي که دل بدان خوش داشتند که لفظ مولاي در خطبه رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم «من كنت مولاه فهذا على مولاه» بمعنی دوست است، و حال این که اگر بمعنی دوست هم باشد، رعایت این دوست گرامي رسول خدای را نکردند.

ص: 351


1- سوره لقمان، آیه 26.

و با این که رعایت حشمت و حرمت صحابه را لازم می دانند و صحب و صحب آن حضرت را محترم می دارند، کاش بعد از رسول خدا باندازه فرودترین صحابه آن حضرت، ملاحظه این دوست و مصاحبت دائمی شب و روزی آن حضرت را می نمودند.

و این چند در هتك حرمت و جلالت مقام آن حضرت و آن سفارش ها و وصایای رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم در ادربارۀ این وجود مبارك و زوجه معظمه و دو پسر بلند گوهر والانبارش حسنين علیهم السلام را از دل و جان و مغز و استخوان ببغض و حسد و كين ديرين و آداب جاهلین نمی کوشیدند.

و نیز بر رد این جماعت موافق دلائل عقليه و حسيه و تجربيه که قبول عصمت برای پیغمبر و خلیفه و پیشوای مردم و وصایت پیغمبر و سیاست خلق واجب است و ایشان برای سهولت کار خودشان لازم نمی دانند و حال این که الزم و أوجب است و بدون این که پیغمبر وخلیفه برحق او اگر معصوم نباشند، أبداً امور خلق و مهام عالم ونظام امم در تحت نظم و نسق و قوام و دوام نخواهد بود، آن چه باید نوشت نوشته و مبرهن گشت.

و بعلاوه چنان که در خطبه دیگر بروایت اهل سنت و جماعت که بآن اشارت می رود، رسول خدای می فرماید: هرکس که من مولای او هستم، اينك على مولاى اوست در همین موقع و همین مقام می فرماید: هرکس که من اولى بنفس او هستم، علي نيز اولی بنفس اوست.

موفق بن احمد و ابراهيم بن حمويني وابن ابی الحدید و جمعی دیگر از علمای اهل سنت و جماعت در ذیل حدیث غدیر خم و سؤال اميرالمؤمنين علیه السلام، از حضار می نویسند که رسول خداي صلی الله علیه واله وسلم فرمود: ای علی بپای شو، و چون بایستاد فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه».

در این وقت سلمان بپای شد و عرض کرد: «یا رسول الله الولاية ماذا؟» معنى و مقصود از ولایت چیست؟ فرمود: «ولاء كولاني من كنت أولى به من نفسه فعلى أولى به من نفسه».

ص: 352

پس خداوند تعالی ذکره این آیه را نازل ساخت «اليوم أكملت لكم دينكم وأتممت عليكم نعمتي ورضيت لكم الاسلام ديناً» (1) و رسول خدای زبان به تکبیر برگشود «الله أكبر تمام نبوتى و تمام دين الله ولاية على بعد» رسول خدای در این کلمات معنی مولای را باز نمود که بمعنی «أولى به من نفسه».

و اگر کسی امام و عالم بعلوم اولين و آخرين وما كان وما يكون و برگزیده خالق بیچون و صاحب روح قدسى و علم إلهى و نور خاصه نباشد، آیا می تواند در نور خاصه جان و مال و ناموس مسلمانان و حدود و ثغور و بيت المال و احكام شریعت و تأويل و تفسیر کتاب خداوند و سنت رسول خدای اولی بتصرف و از صاحبان آن مختار تر و حاکمتر باشد.

و اگر چنین مقام را دارا نباشد، آیا تمامت نبوت و کمالیت نعمت خداوند و دین خداوندی و پسندیدگی خالق بوجود او می تواند معلق گردد، و رسول خدای برای شکر و سپاس خداوند زبان به تشکر و ثنا برگشاید، و ولايت علي علیه السلام را بعد از خودش باعث این مسائل بشمارد.

و مخصوصاً لفظ بعدي را بر زبان بیاورد که دلیل بر استقلال امر امارت امن و حصول وصایت و خلافت می نماید، اگر بمعنی دوست باشد، لفظ بعدی برای چیست و تعيين وقت و زمان مخصوص چه لازمست، بلکه منافی و مباین با مقصود است.

بالجمله چون رسول خدای آن کلمات را بفرمود، ابوبکر و عمر بپای خاستند و عرض کردند: یا رسول الله این آیات خاصه در حق علي علیه السلام است؟ فرمود: آری، در حق او، و اوصیای اوست تا روز قیامت، عرض کرد: یا رسول الله «بينهم لنا» اين جماعت اوصیا را برای ما روشن فرمای.

فرمود: على علیه السلام برادر من و وزير من و وارث من وخليفه من در امت من و ولی هر مؤمنی بعداز من است، پس از آن پسرم حسن، پس از وی حسین، پس از حسین نه تن فرزندان پسرم حسين واحداً بعد واحد قرآن با ایشان و ایشان با قرآن -

ص: 353


1- سوره مائد، آیه 5.

هستند، ایشان از قرآن مفارقت می کنند، و قرآن از ایشان جدائی نجویده، «حتی بردوا على الحوض» تا در كنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

و هم در این حدیث می فرماید: زیدبن ارقم و براء بن عازب و سلمان و ابوند و مقداد و عمار برخاستند و گفتند: شهادت می دهیم که این قول رسول خدای را در حالی که بر منبر ایستاده بود، محفوظ داریم و تو یعنی امیرالمؤمنين علیه السلام بر يكسوى او بودی، و آن حضرت می فرمود: ای مردمان بدرستی که خدای عزوجل امر فرمود مرا.

«أن أنصب لكم إمامكم والقائم فيكم بعدى، ووصيتي وخليفتي، والذى فرض الله عزوجل على المؤمنين في كتابه طاعته فقر نه بطاعته وطاعتى، أمركم بولايته، وإني راجعت ربي خشية ط من أهل النفاق وتكذيبهم، فأوعدني لتبلغها أوليعذ بني».

که براي شما امام شما را منصوب و در امور شما بعداز خودم قائمی و وصی وخلیفه و کسی را که خداوند عزوجل فرض کرده است، طاعت او را در کتاب خودش برجماعت مؤمنان، و طاعت او را بطاعت خودش، و طاعت من مقرون ساخته است، امر فرموده است شما را بولايت على علیه السلام.

و من بواسطه این که اگر او را بامامت شما و قیام در امور شما نصب نمایم، منافقان زبان بطعن و تكذيب برگشایند، در این امر با پروردگار خودم مراجعه نمودم، از جانب پروردگار بتهديد و وعيد دچار افتادم که البته باید تبلیغ این امر و ولایت و وصایت و خلافت او را بنمایم، و الا معذب می شوم.

و در این حدیث می فرمايد: «إني اشهد كم أنها لهذا خاصة» و من شما را بشهادت می گیرم که این ولایت برای این شخص است خاصه، و دست مبارکش را بر علي بن ابيطالب علیه السلام نهاد «ثم قال: لا بنيه بعده، ثم للأوصياء من بعد هم من ولدهم».

و نیز در تأکید این امر تکلم کرد و فرمود: «أيتها الناس قد بينت لكم مفزعكم بعدى وإما مكم ودليلكم وهاديكم، وهو أخى علي بن ابيطالب، وهو فيكم بمنزلتي -

ص: 354

فيكم، فقلدوه دينكم، وأطيعوه في جميع اموركم، فان عنده جميع ما علمنى الله من علمه وحكمته، فاسألوه وتعلموا منه و من من أوصيائه بعده، ولا تعلموهم ولا نتقد موهم ولا تخلفوا عنهم، فاتهم مع الحق والحق معهم ولا يزاياهم».

ای مردمان، همانا برای شما روشن داشتم که در صدور صوادر، و نزول نوازل وحدوث حوادث، و وصول دواهي، واختلاف در مسائل، وتحير در مهام امور دينيه ودنيويه، و مشكلات علوم و معضلات آيات و تأويل و تفسیر آیات قرآنی، و اوامر و نواهی سبحانی، و احکام شرع مطهر و دفع مفاسد و کلیه مطالب دنیا و آخرت و نجات از مهلكات، ونيل بمثوبات و منجيات که شما را روی می دهد.

و برای امامت و دلالت و هدایت شما بکدام کس پناهنده، و از کدام در خواهنده و بکدام مفرغ شتابنده، و در کدام ملجاء پناهنده شوید، و آن شخص شخیص و نفس نفیس برادرم علی بن ابیطالب است.

و چون رسول خدای شئونات و علوم و مقامات عالیه قدس و تقوی و قضاوت و حکمت و جلالت و امتیاز آن حضرت را از تمامت بندگان خدا و پیغمبران و ائمه سلف بموجب اوصاف و شئوناتی که از آن حضرت در خطب کریمه و بیانات شریفه خود باز می نماید و بر حاضران چنان مكشوف و مبرهن، و فضایل و مآثر و مناقب و مفاخر این بحر ذخار و کوه ذخار نا متناهی را مكشوف و مدلل و ثابت و ظاهر می سازد، بطوری که ظهور این شمس سماء علوم ربانی را هیچ کس منکر نمی تواند شد و بر همه واضح و معین بوده است.

آن وقت می فرماید: این شخص با این اوصاف و اخلاق وحكم و علوم ربانی می تواند با من بمنزلت اخوت یابد، و در میان شما رتبت و جلالت و شأن مرا داشته است، و بعداز من امام و هادی و دلیل شما باشد.

یعنی چون دارای آن مقاماتی و شئوناتیست که مراست، لاجرم تا من در جهان هستم بمسائلی که اختصاص بمن وتكليف من دارد اقدام نمی فرماید، چه ما هردو در حکم واحد هستیم، باین سبب نوبت اشاعة انوار علم و امامت و پیشوائی مخلوق -

ص: 355

که تا این شئونات در وجود شخص نمود نکند، نمی تواند بکند. بعد از من است و جنين كسى بمنزله من است.

چون نازل منزله من و دارای علم و فضایل من می باشد، امور دینیه خود را بر وی حمل کنید، و از وی بخواهید و در تمامت امور خودتان مطیع او باشید.

یعنی چون بر مفاسد و مصالح امور شما و دنیا و آخرت شما و راه نجات و طریق صواب شما و رستگاری از عذاب و برخورداري بثواب، و ترقى نفوس و تكميل روح شما از شما اعلم و ابصر است، بایستی از صمیم قلب، و ميلان خاطر باطاعت او پردازید، و از این اطاعت بفيوضات الجنه شامله، و ترقیات نامیه، هردو جهانی کامیاب و أبدالاباد شاد خوار گردید، و آنچه اندر وهم ناید آن شوید.

چه تمام علومی که خدای مرا تعلیم کرده است و حکمت خدائی که مراست، او راست، و چون چنین است، پس از روی برهان و دلیل بدو گرائید، و از وی بپرسید و بیاموزید.

و نیز از اوصیای او که پس از وی بیایند بپرسید تا بدانید و بایشان چیزی نياموزيد، يعني قطره بعمان، و ذره بآفتاب تابان، و قطره بسحاب ریزان ننمائید و بر چنین نفوس شريفه مقامات نفیسه و پیشوائى که دارای چنین تقدم إلهى هستند، پیشی مجوئید، و از این بحار علوم و حکم ربانی که خیر دنیا و آخرت شما در متابعت ایشانست، تخلف نکنید، و از فوائد دنیا و آخرت و منافع دینیه و دنیویه بی بهره نشوید.

چه ایشان که بصفات حسنه خالق پسند آراسته اند، باحق هستند، وحق با ایشانست، یعنی هرگز در هیچ در هیچ حالت از حالت از حق تخلف نجویند، و حق از ایشان کناری برد، همیشه با حق و همیشه حق با ایشان است، چنانکه رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم در ذیل خبری دیگر می فرماید: ای علی، تو از منی و من از توام، این بر زبان سهل می نماید، لکن در معنی بسی بزرگ است، بدون اسباب تامه كامله وجودیه چگونه کسی می تواند صاحب این مقام و خطاب صادر -

ص: 356

اول و نور نخست و خاتم انبیا شود.

و بعداز آن که علی علیه السلام را با خود بمنزله يك روح و يك نور شمرد می فرماید: گوشت تو گوشت من، وخون تو خون من است، و چون باین مقام هم رسد می فرماید: توئی سبب و واسطه میان خدا و خلق خدا بعداز من، یعنی آن شئونات که در من است و می توانم بآن جهت سبب و واسطه در میان خدا و آفریدگان خدا باشم، بعداز من علی می تواند صاحب این رتبت باشد.

«فمن جحد ولا يتك قطع السبب الذى فيما بينه وبين الله وكان ماضياً في الهلكات»

پس چون تو بواسطه این مراتب و شئوناتی که تالی نبوت خاصه خاتمیه است

می باشی، ولیاقت سبب بودن و واسطه میان خدا و خلق را گردیدن که مقام و منصبی است که اگر صدهزار يك آن را بر تمام عرش و فرش و مافوقهما و مابينهما وما تحتهما حمل نمایند تاب نیاورند، دارا شدی.

لاجرم هركس منكر ولایت و این رتبت و منزلت تو که از مواهب خاصه إلهيه است بشود، قطع این رشته سببیت و وساطت را که موجب صلاح وبقا و نظام و تربيت وترقى و تكميل و روشنی دنیا و آخرتست، خواهد نمود و چنین کس و پیروان او که می خواهند هادم چنین بنیان مشید و بنای مؤبد و قانون مسدد شوند، در اعماق بحار هلکات و بعاون جبال تلفات إلى انقراض الأزمنه والادوار دچار باشند.

آنگاه می فرماید:«ما عرف الله إلا بي وبك، من جحد ولا يتك جحد الله ربوبيته» چون من و تو که نور واحد هستیم و از نور خدا مخلوق و مخترع و واسطه میان خلق و خدا و علت وجود مخلوق هستیم، پس هرکس بخواهد خداشناس باشد، جز بواسطة من و تو نتواند شناخت، لاجرم هركس منكر ولایت تو باشد منکر ربوبیت خداوند است.

یعنی چون بلا واسطه از خدا و شئونات ربوبیت بیخبر می ماند، چنان است که انکار ربوبیت را نماید، خداوند تعالی و ربوبیت او ثابت ولايح و تمام ذرات -

ص: 357

موجودات بر وحدانیت او شاهدند.

اما چون مخلوق را و افهام و عقول ایشان را راهی بان مقام عرفان نیست، و این عرفان مخصوص بوجود صادر اول و عرفان بزدان علت آفرینش است، پس هركس منكر ولایت علی علیه السلام است، منکر نبوت رسول خدای صلی الله علیه واله وسلم است و منکر ربوبیت اوست.

آنگاه می فرمايد: «ياعلي أنت علم الله الأكبر في الأرض، وأنت الركن الأكبر في القيامة، فمن استظل بفيئك كان فائزاً، لأن حساب الخلائق إليك، وما بهم إليك والميزان ميزانك، والموقف موقفك، والحساب حسابك، فمن ركن إليك نجا، ومن ولقد لوانت نقابة جاما تخلف عنك هوى وهلك، اللهم اشهد اللهم اشهد».

چون مقامات اميرالمؤمنين علي علیه السلام را لختی باز نمود فرمود: ای علی تو رايت بزرگ الهی در زمین هستی، بعد از من، و توئی رکن اکبر خداوندی در قیامت.

و معلوم است رایت بزرگ و رکن بزرگ خدای بودن در دنیا و آخرت که محل توجه و تمكن و توسل تمام مخلوق است، دارای چه معنی و چه مقام و چه عظمت و چه اثرهای بزرگ، و آن کس که باین منصب و رتبت ولیاقت است، صاحب چه معنی و چه استطاعت و بضاعت است و البته هیچ آفریده در خود این منزلت و علامت و آیت نمی تواند باشد مگر خاتم الانبیا وسید اوصیاء.

پس هرکس در سایه ولایت پایه تو بیاید، از هردو جهان برخوردار آید، زیرا که تو دارای آن صفات و رتبت وصفات إلهيت سمات باشی، حساب خلایق از طرف خالق بتو موکول تواند گردید و بازگشت ایشان بناچار بتو خواهد بود، و میزان عدل و عنايت و رحمت الهى ميزان تو، وموقف خلایق موقف تو، و حساب، حساب تواست

و چون حال بر این منوالست، پس هرکس بتو که رکن دین و ستون آئین و مختار رب العالمين، وخليفة سیدالمرسلین هستی میل، در کون نماید، از هر بلیت -

ص: 358

و مصيبت وحادثه دنيا و آخرت رستگار، و هرکس از تو تخلف، و از مأمن هردو سرای کناری گیرد، از درجات عاليه نفس ناطقه و مقامات سامیه سرنگون، و بهلاکت و انواع بلايا مقرون شود.

از اینست که می فرماید، قرآن با ایشان و ایشان با قرآن هستند، یعنی کسانی دارای این مقام هستند که از ظاهر و باطن، و محکم و متشابه، و ناسخ و منسوخ و معانی معنویه و بواطن باطنیه قرآن، و اجرای مقاصد و احکام قرآن دانا و عالم و عامل باشند، و البته قرآن با ایشان و ایشان تا پایان جهان با قرآن توانند بود و حقیقت آن را ظاهر توانند نمود.

و چون اتم مسائل و اکمل مقاصد است، هیچ کس از تحت این حکم خارج نیست، و باید تمام خلائق بایشان بگروند و احکام و اوامر و نواهی الهی را از ایشان بشنوند، و نزديك بدور، و شاهد بغایب برساند، و تا قیامت پشت بر پشت خود را معاف نشمارد.

اما اگر مولا بمعنی دوست باشد که در میان خلق متداول است، این شرح وبسط، و عناوين و شرح، و اوصاف و مناقب و مفاخر، و اين اختیارات تامه و ریاست عامه، و شئونات دنيويه و اخرویه را لازم ندارد.

آیا پیغمبر خدای با آن عظمت و عصمت و حکمت، یکصدو بیست هزار تن را در غدیر خم که جای فرود شدن و منزلگاه ساختن نبود، فرود می آورد، و منبر از جهاز شتر مرتب می گرداند، و چنان خطبه فصیح و تحميد بليغ بدان شرح و بسط بر زبان همایون که ترجمان وحى و إلهام يگانه بی چون است، می گذراند.

آیا برای عنوان دوستی با علي علیه السلام کشف این معنی را چند روز بتأخير می افکند، و برای این تأخیر آیات شدیده نازل تا بجائى كه «و إن لم تفعل فما بلغت رسالته» می رسد و می فرماید مرا تهدید بعذاب رفت اگر تبلیغ این امر را نکنم.

و چون عایشه استشمام این رایحه و تفويض و دائع الوهيت را بعلی علیه السلام نمود -

ص: 359

و در حضرت پیغمبر کشف این معنی را اصرار نمود، پیغمبر فرمود: ای عایشه، اگر از این قصه که من با علی خلوتی کرده ام، کسی را آگهی دهی بی فرمانی من کرده و از جمله کافران خواهی بود.

اما سينه عایشه از محل حمل این راز تنگی گرفت، وحفصه دختر عمر را آگهی داد، و بعمر و ابوبکر رسید، و جمعی دیگر بدانستند، و در اندیشه آزار پیغمبر برآمدند، و پیغمبر با عایشه فرمود: اى حميرا مخالفت من نمودی، بدترین مخالفتها - إلى آخر الخبر.

سینه عایشه از آن تنگ می شود که پیغمبر فرمود: هرکس دوست من است، اينك علي دوست اوست، يا من علی را دوست می دارم، و کسانی که خبر یافتند، چنان در آشوب افتادند که در اندیشه گزند پیغمبر برآمدند، و پیغمبر با عایشه می فرماید: راز مرا آشکار ساختی، و خداوندت جزای عمل ترا می دهد.

آیا برای این کلمه که مولا بمعنی دوست است، منافقان چنان آشوب فتنه انگیز که تا رستاخیز شعله آمیز است می نمایند.

آیا کسی منکر بود که رسول خدا پسر عم و داماد خود را که در اسلام برهمه سبقت یافت، و خود را برخی پیغمبر ساخت و آن جهادها بكرد، و كافرها بکشت، و اسباب ظهور دین اسلام و تقويت احكام و ترويج شريعت و قوت کار حضرت ختمي مرتبت و شوهر فاطمه زهرا و پدر ائمه هدى، و آن علم وفضل و آیات و علامات و فتوحات و معجزات گردید.

دوست می دارد که پیغمبر باید در آن بیابان آتش نشان بی آب و گیاه چنین جمعی کثیر را چند روز معطل کرده و همه منتظر باشند که چه حکمی از خدای نازل شده، و تا چند مؤکد و منظور و واجب و لازم است که رسول خدا ناچار باید در اینجا فرود آید و بیاید و بر جهاز اشتر برآید و چنین خطبه مبسوط و مفصل بگوید و مردمان را معطل و منتظر بگذارد و آخر الأمر بفرمايد: من علي را -

ص: 360

دوست می دارم.

آيا هيچ يك از اوساط و مستدرجين و ضعفای خلق با ضعف خلق و عقل چنین کاری می کنند که عقل کل و هادی سبل و مختار پروردگار و داراي رتبت خاتمیت و اولین صادر بنماید، و این خطبه را با چنان حمد و ثنائی که در هیچ خطبه نیست و تا برای امری عظیم نباشد، قرائت نمی شود، قرائت می فرماید.

و در آن جمله می فرماید «العاصم لله الحين، والموفق للمفلحين، ومولى العالمين» و در حقیقت لفظ مولی را در براعت استهلال شاهد لفظ مولای را که نسبت بخدای می دهد شاهد آن مولا است که نسبت بخود و وصی خود علي علیه السلام می دهد.

اگر معنی مولا در این مقام اینست که خدا دوست عالمین است، در آنجا نیز همین معنی را خواهد داشت تا آنجا که می فرماید «و اؤدى ما أوحى إلى حذراً أن لا أفعل فتحل بيى قارعة لا يدفعها عنى أحد وإن عظمت حيلته».

آنچه بمن وحی شده است که در امر ولایت علی علیه السلام ابلاغ نمایم بجای آوردم، از بیم این که اگر نکنم بلائی استوار و سختی روزگار مرا فرو گیرد، که هیچ کس نتواند از من برتابد اگر چند بزرگ باشد، حیلت و چاره گری او.

آیا اگر مولی بمعنی دوست باشد، و پیغمبر ابلاغ و اظهار آن را می فرماید، این خطر وحذر لازمست و ببایست سه دفعه جبرئیل در تبلیغ این امر فرود آید، و رسول خداي را از جانب حق مأمور بدارد، و این آیه نازل شود «إنما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا - الخ» (1) و حال این که «إنما» افاده حصر می نماید، و اگر باین معنی باشد انحصار خواهد کرد که جز خدای و رسول او و مؤمنین که در این آیه اشارت بعلی بن ابیطالب است، دوستی برای شما نیست.

فرضاً اگر چنین معنی را هم شامل و در غیر از ایشان مانع باشد، همین اختصاص برسول خدا و ذات باری تعالى براي هر نوع امتياز علي علیه السلام كافيست.

و ببینم امت پیغمبر بعداز وفات پیغمبر رعایت این دوست و دوستی با او را نمودند.

ص: 361


1- سوره مائده، آیه 60.

يا بهمه نوع خصومت و غصب حق آن حضرت و اولاد آن حضرت پرداختند، و این آتش جهان سوز را تا دامنه قیامت مشتعل ساختند.

آیا رسول خدای برای ابلاغ اینکه علی علیه السلام را دوست می دارد و باید دوستدار وی باشند، می فرماید: از خداوند تعالی مستدعی استعفای از این امر شدم و خدای تعالی جز بابلاغ ما انزل في ولايت علي رضا نداد، چنانکه می فرماید:

«فاعلموا معاشر الناس أن الله قد نصبه لكم ولياً وإماماً مفترضاً طاعته على المهاجرين والأنصار وعلى التابعين لهم باحسان، وعلى البادي والحاضر، و على الأعجمى والحر، و المملوك، والصغير والكبير، وعلى الأبيض والأسود، وعلى كل موحد ماض حكمه، جایز قوله، نافذ أمره، ملعون من خالفه، مرحوم من تبعه، و من صدقه فقد غفره الله له ولمن سمع منه وأطاع له».

تا آنجا که می فرماید: «معاشر الناس ما من عام إلا وقد أحصاه الله في، وكل علم علمته فقد أحصيته في علي أمام المتقين، ما من علم إلا وقد علمته عليا و هو الامام المبين». آیا اگر مولی بمعنی دوست باشد، بایستی باین مقامات استشهاد و استدلال شود، هیچ وجوبي داشت.

آیا پیغمبر جز علي را دوست نمی داشت و بدوستی او فرمان نمی داد؟

آیا بغیر از اهل بیت خود باسلمان و ابوذر و مقداد و امثال او و اقارب و اقوام خود دوست نبود و بدوستی با ایشان مایل نبود، وطالب دوستی مردم با ایشان نبود.

آیا کسی که داراي علوم پیغمبر بهمه جهت باشد و پیغمبر او را امام مبین آیا کی بخواند این منبر و این محضر براي همین است که بگوید: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه» و مولا بمعنی دوست باشد.

آیا نمی فرماید: «معاشر الناس فضلوه فقد فضله الله، وأقبلوه فقد نصبه الله» تا آنجا كه مي فرمايد» «ألا إن جبرئيل خبرني عن الله تعالى بذلك، ويقول: من عادى علياً ولم يتولد فعليه لعنتي وغضبي، فلتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله أن تخالفوه-

ص: 362

فتزل قدم بعد بثوتها إن الله خبير بما تعملون، معاشر الناس إنه جنب الله الذى نزل في كتابه ياحسرتي على ما فرطت في جنب الله».

تا جائی که می فرمايد: «ألا وقد أديت، ألا وقد بلغت، ألا وقد أسمعت، ألا وقد أوضحت، ألا و إن الله عزوجل قال وأنا قلت عن الله عزوجل، ألا إنه ليس امير المؤمنين غير أخى هذا، ولا تحل إمرة المؤمنين بعدى لأحد غيره» تا آنجا که فرمود: «هذا علي أخى ووصيتى وواعي علمي، وخليفتي على امتي، وعلى تفسير كتاب الله عزوجل».

اگر در این باب که علي علیه السلام واعی و دارای علم رسول خدا و مفسر كتاب الله است، تأمل و فكر نمایند، شايد بيك اندكی از فضائل و شأن و منزلت و علم و حکمت علي علیه السلام اشارت يابند.

تا آنجا که می فرمايد «وإنما أكمل الله عزوجل دينكم بامامته» و از اینجا مکشوف می آید که رتبت امامت آن حضرت بچه میزانست و همچنین «بمن يقوم مقامه من ولدى من صلبه إلى يوم القيمة»

تا آنجا که می فرماید: «وما نزلت آية رضى إلا فيه، وما خاطب الله الذين آمنوا إلا بدأ به، ولا نزلت آية مدح في القرآن إلا فيه».

تا آنجا که می فرمايد: «النور من الله عزوجل في ، ثم مسلوك في علي، ثم في النسل منه إلى القائم المهدى الذى يأخذ بحق الله و بكل حق».

تا آنجا که می فرماید: «وقد بلغت ما امرت بتبليغه حجة على كل حاضر وغائب و على كل أحد ممن شهد أولم يشهد، ولد أولم يولد، فليبلغ الحاضر الغائب، و الوالد الولد إلى يوم القيمة».

تا آنجا که می فرماید: «فاسمعوا لأمره تسلموا، وأطيعوه تهتدوا، و انتهوا لنهيه ترشدوا، وصيروا إلى مراده ولا تتفرق بكم السبل عن سبيله، أنا صراط الله المستقيم الذي أمركم باتباعه ثم علي من بعدى، ثم ولدى من صلبه ائمة يهدون بالحق و به يعدلون».

تا آنجا که فرمود: «و من بايع فانما يبايع الله عزوجل يدالله فوق أيديهم».

ص: 363

لفظ «إنما افاده حصر نماید و فاتقوا الله و بايعوا علياً أمير المؤمنين والحسن والحسين و الأئمة كلمة باقية».

تا آنجا که می فرماید: «وقولوا الحمدلله الذي هدانا لهذا وما كنا لنهتدي لولا أن هدانا الله، معاشر الناس إن فضائل علي بن ابيطالب عندالله عزوجل، و قد أنزلها على في القرآن أكثر من أن أحصيها في مكان واحد، فمن أنبأكم بها وعر فها فصد قوه».

و در این خطبه مفصله مبارکه مراراً و کراراً از فضل و علم و مفاخر و مآثر آن حضرت و فرزندان آن حضرت ائمه هدی صلوات الله عليهم و تأکید در متابعت و مبايعت و مطاوعت ایشان و امن بر مخالفین ایشان، و جماعت ناكثين و مارقين و قاسطين و مبغضين و منكرين و غاصبين حقوق ايشان، و تقرب ايشان بحضرت خداوند منان و قبول امامت و خلافت و وصایت ایشان، وامر و نهی ایشان یاد می فرماید.

آیا این جمله برای اینست که «من کنت مولاه فهذا علي مولاه» بمعنى درست است، سخت عجب می آید از کسانی که از کمال شقاوت فطری و عظمت مرآت قلب از اغبره دسایس شیطانی، چنان نور از چشم و صفا از قلب و عقل از مغز ايشان بیرون می رود، که باین چند کلمات بیهوده دل خوش می دارند، و آفتاب را بمشتی لجن اندود می نمایند، و از راه راست و طریق روشن تجاوز می کنند، و در ورطه خطرناك شقاوت و ضلالت بهلاکت می رسند، و بما أنزل الله اطاعت نمی کنند، و بغیر ما انزل الله عنایت می ورزند.

اگر سلطانی بخواهد یکی از فرزندان خود را بولايت عهد منصوب دارد، و جمعي را در بیابان بخواند، و روزی چند منتظر و معطل بدارد، و ایشان ندانند مقصود سلطان چیست، اما می دانند براي مطلبی بزرگ و مهمی خطیر است.

و چون پس از مدتی دراز و زحمات و مشقات آن جمع و باز ماندن از امور و مهمات خودشان سلطان بیاید و بر فراز تخت برآید، و آن پسر را برکشد ، و بآن جمع بنماید و بگوید هر کس با من دوست است، باید با وی دوست باشد، و هر کس من دوست -

ص: 364

اويم، اينك وى دوست اوست، و پس از آن بسی از مفاخر و مناقب وصفات حسنه و خصال ستوده و علوم فاخره و فضايل متکاثره او بر زبان بگذراند، و او را با خود همسنگ شمارد، و موافقت او را موافقت خود، و مخالفت او را مخالفت خودشمارد، و کیفر هريك را باز نماید، و فرود آید.

آیا این مردم و حضار چگويند، و عقل و فهم و ادراك اين سلطان را چه میزان سلام گذارند، و از آن ساعت ببعد شئونات سلطان و وقر و وقع او در انظار ایشان چه مقدار وقیمت خواهد داشت.

آیا سلطنت و حکومت چنین سلطانی را لایق حال خود، و افكار و اقوال و افعال او را شایسته اختیار او در مال و نفوس و حدود خود می دانند؟ یا نمی دانند؟ و فردای آن روز بسلطنت او تصدیق دارند یا ندارند؟.

بلی وقتی این قضیه را تصدیق و این تهیه را مقرون بصواب وصلاح می شمارند، که چون سلطان این محضر و این مجلس را مشخص نمود، و این مردم را حاضر ساخت خود را بگیرد و برای میلان و قبول مردم شطری از مآثر و مفاخر و مقامات و کمالات و عقل مردم داری و حفظ حدود و ثغور و نظام امور مردم آن مملکت بمردم بگوید.

و چون چشم و گوش و هوش ايشان را بينا و شنوا و دانا ساخت، و بر صدق نیت و صحت رویت و خلوص عقیدت خود اقامت شهود معتبره نمود، و در قلوب ایشان جایگیر ساخت، آن وقت بگوید:

چون عمر من بپایان رسیده و بناچار باید یکی را بولايت عهد منصوب دارم، این پسر یا این شخص مجرب آزموده را ولایت عهد بدادم، تا بعداز من همان طور که مطيع و منقاد اوامر و نواهى من بودید، درباره وی نیز چنین باشید، و ازوی تخلف نورزید، تا موجب فساد امور شما و مملکت شما گردد و اگر او را مطیع باشید، موجبات صلاح حال شما و كلیه بلاد و عباد فراهم گردد، و از خطرات و لغزش و موجبات -

ص: 365

تباهی مملکت و خرابی دودمان دولت و زحمت اعادی برآسائید.

البته چون آن جمع کثیر این بیان را بشنوند، زبان بدعا و ثناى سلطان و آن انتخاب سلطان برگشایند، و بالطوع و الرغبه مطیع و منقاد شوند، مگر کسانی که مدعی و مغرض و با آن ولیعهد دشمن و حسود و حقود باشند، و دارای قلب سليم و طريقت مستقیم نباشند، و درخور «عاد من عاداه، و اخذل من خذله» گردند، والسلام على من اتبع الهدى.

حمد خدای را که در این روز دوشنبه بیستم شهر رجب المرجب سال یکهزار و سیصدو چهلم هجری نبوی صلی الله علیه واله وسلم، مطابق روز سی ام و آخر برج حوت که فردای تناع سه شنبه بیست و یکم شش ساعت و چهل و هشت دقیقه از روز گذشته بمباركي و ميمنت تحویل شمس ببرج حمل و ماه فروردین بهجت آئین و بهار رحمت آثار سال یکهزار و سيصدم شمسی می شود.

از این شرح وبسط خطبه مبارکه رسول خدای و اخبار و احادیث شریفه متعلق بيوم الغدير، و ولایت و امارت و وصایت ظاهریه و باطنيه معنويه حضرت یعسوب الدين، وأمام المتقين قامع الأعداء والمشركين، أميرالمؤمنين و اولاد طيبين او صلوات الله عليهم اجمعين، فراغت رفت.

و بر اهل علم و تتبع و تاریخ خبر پوشیده نیست که تا کنون هیچ مصنف و مؤلف و محدث و مورخی در این مسئله شریفه باین بسط مقال و ضبط منوال و استشهاد و استدلال كه راجع بعقل و نقل و حس و تلويح و توضيح و برهان قاطع و تبیان ساطع باشد، سخن نکرده است.

این نیز از برکات توجهات ائمه اطهار علیهم السلام است، والحمد لله تعالى اولا و آخراً وصلى الله على آخر انبيائه وعلى اول اوصیائه صلوات الله عليهم اجمعين.

معلوم باد در این اخبار و تفاسیر آیات مذکوره چنانکه از این پیش در تبیین کنی و القاب واسامى مباركة المشهدى صلوات الله عليهم و اشتراك پاره کنی و اسامی و القاب شرحی رقم کردیم.

ص: 366

حضرت امیرالمؤمنین و حضرت کاظم و حضرت علي بن موسى ن موسى الرضا و حضرت امام علی النقی صلوات الله عليهم را ابوالحسن کنیت بوده است، چنان که گاهی که ابوالحسن اول گویند امیرالمؤمنین علیه السلام را خواهند، اما این کنیت را نسبت به آن حضرت در مقام نقل اخبار و احادیث کمتر استعمال می نمایند، بلکه امیرالمؤمنين يا علي بن ابيطالب علیه السلام مذکور می دارند.

و عموماً چون ابو الحسن گویند حضرت کاظم یا امام رضا علیهما السلام را خواهند و گاهی ابوالحسن اول گویند و مقصود حضرت کاظم است، وابو الحسن ثانی گویند و امام رضا را قصد کنند، و ابو الحسن ثالث گويند و حضرت امام علی النقی صلوات الله عليهم را اراده نمایند و بیشتر این توضیحات در حالت لفظ ابوالحسن مطلق از راوی بدست می آید.

و گاهي راوي هم اسباب توضیح نمی شود، زیرا که معاصر و راوی هردو امام والامقام است، شاید ادراك خدمت هر سه ابوالحسن را هم نموده باشد، و بآسانی نمی توان مشخص کرد که مراد از این روایت که راوی می گوید از حضرت ابوالحسن شنیدم، یا روایت شده است، كدام يك از این دو امام والامقام است.

لاجرم این بنده اولا از آن حیث که اقوال و اخبار واحاديث تمام ائمه هدى سلام الله عليهم را از يك منبع و منشأ می دانم و هر خبری و حدیثی را که یکی از ایشان بفرماید چنان است که سائر ائمه نیز فرموده، و آنچه امام بفرماید، چنان است که رسول خدای فرموده، و آنچه رسول خداي بفرماید همانست که خدای فرموده است.

چنانکه در کتاب احوال حضرت صادق علیه السلام نوشتیم که اصحابی که بعداز وفات حضرت باقر صلوات الله عليهم بحضور مبارکش مشرف شدند، و مايل بامتحان بودند، و روایت آن حضرت را می خواستند بدانند بچه مستند می شود، آن حضرت بمحض سؤال، فرمود: قال الله تعالى، و بهیچ وجه ذکر سندی دیگر و راوی و مخبری دیگر نفرمود، و بهمین جهت امامتش ثابت گشت -

ص: 367

پس هرچه ابوالحسن موسی کاظم بفرماید همانست که پدر بزرگوارش فرموده و هرچه ابوالحسن امامرضا بفرماید، همانست که ابوالحسن حضرت کاظم می فرماید، مگر وقتی که بسبب وجود راوی معلوم و مشخص شود که مقصود كداميك از این دو تن هستند.

و چون حضرت کاظم مقدم بر فرزند ارجمندش حضرت امام رضا می باشد، اگر در نقل اخبار هر خبري را كه رواة اخبار بأبو الحسن مطلق نسبت دهند، منسوب بكاظم بخوانیم، بعید نیست، و طریق خلافی پیموده نشده است، فرضاً اگر مراد راوی حضرت رضا هم باشد، زیان ندارد و ناظرین دقایق بین خورده نخواهند گرفت و اگر بتوانند مصرح بدارند و اشارت فرمایند منتی بر من نهاده اند.

در اصول کافی از محمدبن فضیل مرویست که از حضرت ابی الحسن ماضی صلوات الله علیه از این قول خدای تعالی «يريدون ليطفوا نورالله بأفواههم» (1) پرسیدم فرمود: اراده می نمایند که «ليطفئوا ولاية أمير المؤمنين الله بأفواههم» خاموش نمایند نور ولایت امیرالمؤمنين صلوات الله علیه را بالفاظ خبيثه و انفاس غير مبارك خودشان.

عرض کردم: «والله متم نوره» فرمود: «والله متم الامامة، لقوله عزوجل الذين آمنوا بالله ورسوله والنور الذي أنر لنا، فالنور هو الامام» پس این نور که در این آیه شریفه مذکور است عبارت از امام است.

عرض کردم: «هو الذى أرسل رسوله بالهدى و دين الحق» فرمود: اوست خداوندی که امر فرمود رسول خود را بالولاية لوصيه و ولایت، همان دین حق است.

عرض کردم: «ليظهره على الدين كله» فرمود: «يظهر على جميع عند قيام القائم علیه السلام» این دین مبین ولایت مبین را در زمان ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه واله وسلم بر تمامت ادیان غالب و ظاهر، و چون آفتاب فروزان رخشنده و باهر می گرداند، فرمود: خداوند می فرماید «والله متم نوره« ولاية قائم است «ولو كره الكافرون -

ص: 368


1- سوره صف، آیه 8.

بولاية على، عرض كردم: این تنزیل است، یعنی قرآن باین وضع نازل شده است، فرمود: بلى «أما هذا الحرف فتنزيل وأما غيره فتأويل».

عرض كردم: «ذلك بأنهم آمنوا ثم كفروا» فرمود: بدرستی که خداوند تعالی نامید کسی را که متابعت نکرد رسولش را در ولایت و صی او منافقین، و گردانید كسي را كه منكر وصيت و امامت او باشد، مانند کسی که منکر محمد صلی الله علیه واله وسلم باشد.

«وأنزل بذلك قرآناً فقال يا محمد إذا جاءك المنافقون بولاية وصيك، قالوا شهد أنك لرسول الله، والله يعلم أنك لرسوله والله يشهد إن المنافقين بولاية على لكاذبون، اتخذوا أيمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله، و السبيل هو الوصى إنهم سناء ما كانوا يعملون ذلك بأنهم آمنوا برسالتك وكفروا بولاية وصيك، فطبع الله على قلوبهم فهم لا يفقهون».

عرض کردم: «معنى لا يفقهون» چيست؟ فرمود: «لا يعقلون بنبوتك» عرض كردم: «وإذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله» فرمود: «وإذا قيل لهم ارجعوا إلى ولاية على يستغفر لكم النبي من ذنوبكم لو وا رؤسهم».

و چون با این گروه منافق و دو روی که زبان و جنان یکسان ندارند، گویند بقبول ولایت علی بن ابیطالب بازگشت کنید، رسول خدای ذنوب گذشته شما را طلب آمرزش می فرماید، سرهای خود را بر می تابند «قال الله تعالى و رأيتهم يصدون عن ولاية علي وهم مستكبرون» و می بینی ایشان را که از قبول ولایت علی علیه السلام روی بر می گردانند.

«وإذا قيل لهم تعالوا يستغفر لكم رسول الله لووا رؤسهم ورأيتهم يصدون وهم مستكبرون» این آیه شریفه را بنحو مذکور تأويل فرمود: «و العلم عند الراسخون في العلم، ثم عطف القول من الله بمعرفته بمعرفته بهم» و چون خداوند متعال بر باطن و نفاق ایشان و عدم قبول آنها و سعادت بآمرزش آنها دانا بود، باین کلام انعطاف کلام داد و فرمود: «سواء عليهم أستغفرت لهم أم لم -

ص: 369

تستغفر لهم لن يغفر الله لهم إن الله لا يهدي القوم الفاسقین» چون این جماعت بر صفت طغيان و عصيان و نفاق و شقاق می روند و شایسته آمرزش نیستند، پس استغفار و عدم استغفار درحق ايشان يكسانست «لا يهدى القوم الفاسقين يقول الظالمين، لوسيك» و مراد از فاسقین کسانی هستند که درباره وصی تو ستم ورزیدند.

عرض كردم «أفمن يمشى مكتباً على وجهه أهدى أم من يمشى سوياً على صراط مستقیم» فرمود: خداوند تعالي ضرب المثلى فرموده است: «من حاد عن ولاية على كمن يمشى على وجهه لا يهتدى لأمره وجعل من تبعه سوياً على صراط مستقيم والصراط المستقيم اميرالمؤمنین علیه السلام».

برای کسی که از ولایت علی علیه السلام عدول نماید، مانند کسی است که بجای پای بر روی و چهره راه برسپارد و هیچ نمی بیند و نداند که در امر خود چکند و در کار خود هدایت نشود و آن کس را که متابعت آنحضرت را نماید چون کسی است که بایستد و راست و درست بر صراطی مستقیم راه بر سپارد

و براه راست راه یابد و مراد از صراط مستقیم امیرالمؤمنين صلوات الله عليه است.

عرض کردم: قول خدای تعالى «إنه لقول رسول كريم» فرمود: یعنی جبرئیل «من الله لولاية على» عرض کردم «وما هو بقول» یعنی معنی این آیه که خدای تعالی می فرماید: «شاعر قليلا ما يؤمنون» چيست؟ فرمود: «قالوا إن محمداً كذاب علي ربه وما أمره الله بهذا في علي» گروه منافقان گفتند: محمد صلی الله علیه واله وسلم در امر علی و خلافت و وصایت آن حضرت بر پروردگار خود دروغ می بندد و خداوند او را باین کار امر نفرموده، پس خداوند قرآنی بر این امر نازل فرمود و گفت: بدرستی که ولاية علي علیه السلام تنزيل از پروردگار است.

«ولو تقول تحمل علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنامنه الوتين».

و اگر محمد صلی الله علیه واله وسلم پاره سخن ها را بدروغ بر ما بیندد، یمین او را از وی می ربائیم و رک قلبش را که مایه زندگانیست، پاره می کنیم.

«ثم عطف القول» از آن پس خداوند تعالی عطف قول نمود، فرمود: «إن

ص: 370

ولاية علي التذكرة للمتقين - يعنى للعالمين وإنا لنعلم أن منكم مكذ بين وإن علياً الحسرة على الكافرين، وإن ولايته لحق اليقين، فسبح يا عمد باسم ربك العظيم» عرض کردم: «فسبح باسم ربك» فرمود: خدای می فرمايد: «اشكر ربك العظيم الذي أعطاك هذا الفضل» سپاس گذار پروردگار خود را که چنین فضل و فضیلتی درکار خليفتى و ولاية علي علیه السلام بتو عنايت و عطا فرمود.

راقم حروف گوید: اگر در این فصل کلام امام علیه السلام و تأويلات آيه شريفه بنظر دقیق بنگرند، ایشان را معلوم می شود که شأن و رتبت اميرالمؤمنين علیه السلام و وجوب و لزوم ولایت و خلافت آن حضرت که موجب اتمام نبوت و اکمال توحید کردگار مجید است، تابچه اندازه در حضرت خداي اعلی، عالی و متعالی است.

بالجمله محمدبن فضیل می گوید: عرض کردم: قول خداي تعالى «إنا لما سمعنا الهدى آمنا به» فرمود: هدي بمعني ولایت است « آمنا بمولانا فمن آمن بولاية مولاه فلا يخاف بخساً ولا رهقاً» عرض کردم: تنزیل است؟ فرمود: تنزیل نیست، تأویل است.

عرض کردم: قول خدای تعالي « لا أملك لكم ضرا ولا رشداً» فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم مردمان را بولایت علی علیه السلام بخواند.

پس جماعت قریش بحضرتش فراهم شدند و عرض کردند: ای محمد ما را از این امر معفو بدار، رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم فرمود: «هذا إلى الله ليس إلى» اين امر باخداوند است با من نیست، آن جماعت، آن حضرت را متهم ساختند و از خدمتش بیرون تاختند.

و خداوند تعالى نازل فرمود: «قل إني لا أملك لكم ضراً ولا رشداً قل إنى لن يجيرنى من الله إن عصيت احداً ولن أجد ورسالاته في علي». (1)

بگو من مالك نيستم براي شما، به دفع ضرری نه رسانیدن خیر و صلاح یعنی این -

ص: 371


1- سوره جن، آیه 21.

قدرتم نیست که سود و زیانی بشما برسانم، بگو زنهار ندهد مرا از عذب خدای احدی و هرگز بجز خدای سبحانه را نیابم پناهی که بدو روی کنم، و از بلیات برهم و مالك هيچ نيستم، مگر اینکه گویم خدای چنین گوید و پیغام های خدا را ابلاغ نمایم، یعنی اگر جز این کنم و رسالت خود را در باب ولايت علي علیه السلام ادا ننمايم، هیچ کس مرا از عذاب خدای باز نمی دارد می گوید.

عرض کردم: این معنی که فرمود: «ورسالاته في علي» تنزيل است؟ فرمود: بلی، و از آن پس از روی توکید فرمود: «ومن بعض الله ورسوله» في ولاية على «فان له نار جهنم خالدين فيها أبداً » يعنى اين آيه شريفه نيز «في ولاية على علیه السلام» تنزیل دارد.

عرض کردم: «حتى إذا رأوا ما يوعدون فسيعلمون من أضعف ناصراً وأقل عدداً» (1) تا گاهی که بنگرند آنچه را که بآن وعده و وعید داده شده بودند، ایشان را معلوم افتد که کیست، فرمود: مقصود باین حضرت قائم صلوات الله عليه و انصار و یاوران آن حضرت هستند.

عرض کردم: «فاصبر على ما يقولون» پس شکیبائی کن بر آن چه این جماعت منافقان مخالف می گويند، فرمود: «يقولون فيك واهجرهم هجراً جميلا وذرني يا محمد والمكذبين بوصيك اولى النعمة ومهلهم قليلا».

عرض کردم: این تنزیل است، یعنی این چند کلمه که اضافه بر آیه ایست که اکنون در قرآن متداول است؟

فرمود: بلی.

عرض کردم: «ليستيقن الذين أوتوا الكتاب» فرمود: «يستيقنون أن الله ورسوله ووصيه حق» عرض کردم: «ويزداد الذين آمنوا ايماناً» فرمود: «يزدادون بولاية الوصي ايماناً» عرض کردم: «ولا يرتاب الذين أوتوا الكتاب والمؤمنون» فرمود: «بولاية علي علیه السلام» عرض کردم این ارتیاب چیست؟ فرمود: يعنى بذلك أهل الكتاب والمؤمنين الذين ذكرالله فقال ولا يرتابون في الولاية» عرض كردم: و ماهي إلا ذكرى -

ص: 372


1- سوره جن، آیه 25.

للبشر، فرمود: «نعم ولاية علي» عرض كردم: «أنها لا حدى الكبر، قال الولاية عرض کردم ولمن شاء منكم أن يتقدم أو يتأخر» فرمود: «من تقدم إلى ولا يتنا أخر عن سقر ومن تأخير عنا تقدم إلى سفر» عرض كردم: «إلا اصحاب اليمين» فرمود: «هم والله شيعتنا» عرض كردم: «لم لك من المسلمين» فرمود: «إنعالم تقول وصى محمد والأوصياء من بعده ولا تصلون (نسلی ظ) عليهم» عرض کردم: «فعا لهم عن التذكر معرضين» فرمود: «عن الولاية معرضين» عرض كردم: «كلا إنها تذكرة» ، «قال الولاية» عرض کردم: قول خدای تعالى «يوفون بالنذر» فرمود: يوفون الله بالنذر الذى أخذ عليهم، في الميثاق ولايتنا» عرض كردم: «إنا نحن نزلنا عليك القرآن تنزيلا» فرمود: «بولاية علي تنزيلا» عرض كردم: «هذا تنزیل» فرمود: بلی.

عرض كردم: «إن هذه تذكرة» فرمود: ولايت است «قلت يدخل من يشاء في ولا يتناقال والظالمين أعد لهم عذاباً أليماً، ألا ترى أن الله يقول»، «ماظلموناولكن كانوا أنفسهم يظلمون « قال إن الله أعز وأمنع من أن يظلم وأن ينسب نفسه إلى ظلم ولكن الله خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه وولايتنا ولايته ثم أنزل بذلك قرآناً

على نبيه فقاله وما ظلمناهم ولكن كانوا أنفسهم يظلمون» عرض کردم این تنزیل است؟.

فرمود: بلی.

گفتم: «ويل يومئذ للمكذبين» فرمود: می فرماید «ويل للمكذبين يا عديما أرجبت إليك من ولاية علي علیه السلام «قلت»، «ألم نهلك الأولين ثم تتبعهم الأخرين» فرمود: «والأولين الذين كذبوا الرسل في طاعة الاوصياء» «قلت» «كذلك نفعل بالمجرمين» فرمود: «من أجرم إلى آل محمد وركب من وصيه ماركب» عرض كردم: «إن المتقين» فرمود: «نحن والله وشيعتنا ليس على ملة ابراهيم غيرنا وسائر الناس منها براء» عرض كردم: «يوم يقوم الروح والملئكة صفاً لا يتكلمون» الاية فرمود: «نحن والله المأذونون لهم يوم القيمة والقائلون صواباً».

عرض كردم «ما تقولون إذا تكلمتم» چون بسخن اندر شوید چه می فرمائید؟ فرمود: تمجید می کنیم پروردگار خود را و صلوات می فرستیم بر پیغمبر خودمان -

ص: 373

و شفاعت می کنیم برای شیعیان خود «فلا یردنا ر-بنا» پس رد نمی فرماید، شفاعت ما را پروردگار ما را.

عرض کردم: «كلا إن كتاب الفجار لغى سجين» فرمود: «هم الذين فجروا في حق الأئمة واعتدوا عليهم» عرض كردم: «ثم يقال هذا الذي كنتم به تكذبون» فرمود: «یعنی امیر المؤمنين» عرض کردم، تنزیلست؟ فرمود: بلی.

معلوم باد این آیات مبارکه و معانی و پاره تأویلات آن درطی این کتب مبارکه مرقوم شده است، و چون در این حدیث جامعیتی علیحده دارد، بنگارش آن گذارش گرفت، اللهم اجعل تمام امورنا خيراً.

بیان پاره اخبار حضرت کاظم علیه السلام که دربارۀ حضرات ائمه و صديقه طاهره فاطمه زهراء صلوات الله عليهم مأثور است

در اصول كافي از علي بن جعفر از برادر سعادت سیرش ابو الحسن علیه السلام مرویست كه فرمود: «فاطمة علیها السلام صديقة شهيدة وإن بنات الأنبياء لا يطمئن».

فاطمه زهرا صلوات الله عليها صديقة شهيده است، یعنی دارای این مقام عالی است، و بدرستی که دختران پیغمبران طمث نمی بینند.

در مجمع البحرین در معنی قول خدای تعالی «لم يطمثهن إنس قبلهم ولاجان» می نویسد «لم يمسهن وينكحهن» این زنان بهشت و حوریان پسندیده سرشت را اسوده و نزدیکی نکرده است، هیچ آدمی پیش از شوهران ایشان و نه جنیان دست برایشان نموده اند، بلکه همه بصفت بکارت متسم باشند.

پس طمث بمعنی نکاح و در آمیختن یا تدميه و جریان خون بکارتست، و از اینست که حایض را طاعت گویند، وطعت بمعنی خواست «و طمنت المرأة تطمث -

ص: 374

بالضم، يعنى حاضت وطمت الرجل امرأته يعنى افتضها» بکارتش را زایل ساخت وخون از وی روان شد.

در صحاح اللغة مي گويد: طمث بمعنی دختري بردن و حایض شدن زن و بمعنی مس و سودن می باشد و و ذلك في كل شيء يمس، گفته می شود «ما طمث ذا قبلنا أحد، وما طمث هذه الناقة حبل قط» يعنى هیچ عقالی این ناقه را مس نکرده است.

و این حدیث شریف حدیثی عالی است، یکی این که دلالت برآن دارد که سوای حضرت صدیقه طاهره دخترهای سایر انبیاء علیهم السلام را حالت طمث نبوده است و همواره بحالت دوشیزگی و پاکی از حیض امتیاز داشته اند.

اما در صفت دخترهای انبیا حتی دخترهای رسول خدا سوای فاطمه زهرا که از القاب آن حضرت بتول و عذرا است، که بتول همان باکره منقطعه از ازواج است، و بتل بمعنی بریدن و جدا کردن می باشد، گفته می شود «وطلقها بتة بتلة» و گفته شده است بمعنى «منقطعة إلى الله تعالى عن الدنيا» است.

جوهري در صحاح می نویسد:«و هی نعت فاطمة بنت النبي صلی الله علیه واله وسلم» است «امرأة بتلمة» بتشدید نام، یعنی زنی است تمام خلقت که گوشت اندامش روی هم نیامده باشد «ولا يوصف به الرجل».

در نهایه ابن اثیر می نویسد: «لارهبانية ولا تبتل في الاسلام» این دو کار در اسلام تجویز نشده است، تبتل بمعنى انقطاع از زن ها و ترك نكاح است «وامرأة بتول» یعنی زنیکه از مردان و آمیزش با ایشان انقطاع یافته و او را میل و شهوتی در مردها نیست، و مریم مادر عیسی بهمین سبب بتول نام یافت.

وفاطمه صلوات الله عليها را بتول خواندند «لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا وديناً وحسباً» و بقولي بسبب انقطاع آن حضرت از دنیا بحضرت باری تعالی، بتل، چون بمعنی قطع است «كأنه قطع نفسه عن الدنيا».

در مجمع البحرين مسطور است می گوید: بتول فاطمه زهرا دختر رسول خدا -

ص: 375

صلى الله عليه و آله وسلم است «لانقطاعها على الله عن نساء زمانها ونساء الامة فعلا وحسناً وديناً الله» در روایت است که از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم پرسیدند که اي رسول خدا ما از تو شنیده ایم که می فرمائی: مریم بتول است، و فاطمه علیها السلام بتول است، بتول چیست؟

فرمود: «التي لم ترحمرة قط» آن زنیست که هرگز خون نبیند.

عذراء بفتح عين مهمله وسکون ذال معجمه بروزن حمراء، یعنی باکره، زیرا که عذره او یعنی پوست بکارتش بحال خود باقيست، و خون عذره خون بکارتست، جمعش عذارى بفتح راء و کسر آنست و عذرة الجارية، بكارت اوست، جمعش عذر است، مثل غرفه و غرف، و صدیقه طاهره را بهمين حيثيت بتول عذرا می نامیدند.

و نیز آن حضرت را حوراء انسیه می گفتند: چه حور نیز بر این صفت است، پس اگر خبر سقط محسن، بهمان طورها که می گویند مقرون بصحت باشد، و درحال سقط خونی دیده نشده باشد، بهمین سبب مذکور است، و عدم طمث دلیل عدم سقط نخواهد بود، و اگر آن حضرت همواره درحال بکارت نبود، بتول عذرا خوانده نمیشد، و اگر وفات آن حضرت باین علت نبود صدیقه شهیده گفته نمی شد.

اگرچه می توان گفت چون فاطمه زهرا صلوات الله عليها راصديقه طاهره خوانند، که آن هم یک دلیل بر عدم طمث و حیض است، و چنین رقبتی عالی را که شرف و جلالت دارد، و صديق اكبر از القاب اميرالمؤمنين علیه السلام و مقربان پیشگاه إلهيست، شهیده نیز بمعنی شاهد است، که بآن حضرت گفته می شود از صفات ائمه طاهرين «و كنتم شهداء على الناس، والرسول شهيد عليكم وشهيداً، يا إن الله على كلشيء شهيد».

و در این کتاب در معنی شهید و شرافت این مقام بیانات عالیه شده است، پس در اینجا سه مسئله است: یکی طمث، و دیگر بتول، و ديگر عذرا، و صديقة شهيده طاهره فاطمه بتول عذراء، در این دو صفت که بتول و عذرا است بر دخترهاي انبيا علیهم السلام امتیاز دارد والله تعالى اعلم.

ص: 376

و نیز در اصول كافي از علي بن ابي حمزه مرويست که از حضرت ابی الحسن موسى بن جعفر علیه السلام شنیدم می فرمود:

«إذا مات المؤمن بكت عليه الملئكة و بقاع الأرض التي كان يعبدالله عليها، وأبواب السماء التي كان يصعد فيها بأعماله، وثلم في الاسلام ثلمة لا يسد هاشي لأن المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام كحصن سور المدينة لها».

چون مردي مؤمن از جهان روي برتابد، ملائکه بر وی می گریند و بقاع آن زمینی که برآنجا پرستش و عبادت می نمود و درهای آسمانی که اعمال شایسته او را بالا می بردند گریه کنند، و در ارکان اسلام ثلمه و رخنه اندر شود، چیزش مسدود نگرداند، زیرا که جماعت مؤمنان حصن ها و قلاع اسلام هستن، مانند حصن دیوار شهر برای شهر.

و نیز در آن کتاب از محمدبن حکیم مرویست که حضرت ابی ابراهیم علیه السلام فرمود:

«السلاح موضوع عندنا مدفوع عنه، لو وضع عند شر خلق الله كان خيرهم لقد حد ثني أبي حيث بنى إلى الثقفية وكان قدشق له في الجدار، فنجد البيت فلما كان صبيحة عرسه رمى ببصره فرأى حذوه خمسة عشر مسماراً، ففزع لذلك وقال لها: تحو لي فاني اريد أن أدعو موالى لى في حاجة، فكشطه فما منها مسمار الأوجده مصروفاً طرفه عن السيف وما وصل إليه منها شيء».

یعنی سلاح پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم به نزد ما نهاده شده است، و دست اغیار از آن کوتاه است، اگر نزد شریر ترین آفریدگان خداي وضع نمایند، بهترین خلق می شوند. پدرم با من حديث فرمود: که چون با ثقفيه زفاف نمود و چنان بود که دیوار را برایش برشکافته بودند، پس آن خانه را ببساط ها و فرش ها و وسادها مزین و برافراخته ساخته بودند.

و چون صبحگاه غرس و عروسی آن حضرت برآمد، دیده مبارك بيفكند و برابر آن شقی که بر دیوار بود پانزده مسامير و میخ هائی برای حفظ آن سلاح -

ص: 377

بدید، و در فزع شد، و با ثقفيه فرمود: از خانه بیرون شو، چه من می خواهم موالی خود را برای حاجتی بخوانم، که مبادا آن میخ ها بسلاح برسد، پس آن غشا و پرده را بر روی شق بود برافراشت و آن را مصروف از آن دید، یعنی مصروف از شمشیر دید، و هیچ چیز از آنها بدو وصول نیافته بود.

و هم درآن کتاب می گوید از محمدبن عیسی سند بحضرت امام ابو الحسن موسی علیه السلام می رسد که فرمود:

«إن الله عزوجل غضب على الشيعة فخيرني بين نفسى و بينهم، فوقيتهم والله بنفسي» خداوند عزوجل بر جماعت شیعه غضب فرمود، و مرا مخیر ساخت که آن بلا را برخود اختیار نمایم یا بر ایشان، سوگند با خدای جان خود را برای نگاهبانی ایشان دست بداشتم.

و نیز در اصول كافي از علي السائي مرویست که حضرت ابی الحسن اول موسی علیه السلام فرمود: «مبلغ علمنا على ثلاثة وجوه ماض، وغابر، و حادث، فأما الماضى فمفسر، وأما الغابر فمزبور، والحادث فقذف في القلوب و نقر في الأسماع وهو أفضل علمنا، ولا نبي بعد نبینا» و باين علم و عبارات و معانی و بیانات آن مکرر اشارت شده است.

و هم درآن کتاب از علی بن جعفر مرویست که ابوالحسن علیه السلام با من فرمود: «نحن في العلم والشجاعة سواء، وفى العطايا على قدر ما تؤمر» ماگروه ائمه در صفت علم و شجاعت يكسانيم، و در عطايا و بخشش ها بقدري كه مأمور شویم هستیم، ممکن است عطايا مخصوص باموال دنیویه نباشد، بلکه گوهر علم و حکمت هم باشد.

و هم درآن کتاب در باب این که ائمه علیهم السلام علومى راكه «اخرجت إلى الملائكة والأنبياء والرسل علیهم السلام» می دانند، حدیثی از حضرت ابی عبدالله علیه السلام مذکور است که فرمود:

«إن الله تبارك وتعالى علمين: علماً أظهر عليه ملئكته وأنبيائه ورسله إلى آخره» چنانکه در احوال آن حضرت مذکور شد و همين حديث بروايت علي بن -

ص: 378

جعفر از برادر بزرگوارش موسی بن جعفر علیهم السلام بهمین نهج که مذکور شد، مرقوم شده است.

و هم درآن کتاب اصول کافی از داود رقی از عبدصالح علیه السلام مرویست که فرمود: «إن الحجة لاتقوم الله على خلقه إلا بامام حق حتى يعرف» وباين خبر و بيان آن در اوائل این مجلد و باب توحید اشارت شد.

و نیز در آن کتاب اصول كافي از علي بن يقطين مرویست که ابوالحسن علیه السلام با من فرمود: «الشيعة تربى بالأماني منذ مأتى سنة» دویست سال است که جماعت شیعه دستخوش و دست پرور و امانی و آرزوهای نفسانی هستند.

و هم در آنکتاب در ذیل خبری که علی بن رئاب از امیرالمؤمنین علیه السلام در خلقت و سن و طینت پیغمبر و ائمه صلواة الله عليهم مذکور می نماید، و آن حضرت فرمود: «ما من نبي ولا من ملك من بعده جبله إلا نفخ من إحدى الروحين، و جعل النبي من إحدى الطينتين».

می گوید: در حضرت ابی الحسن اول علیه السلام عرض کردم: جبل چیست «فقال الخلق غير نا اهل البيت، فان الله عزوجل خلقنا من العشر طينات، ونفخ فينا من الروحين جميعاً فأطيب بها طيناً» فرمود: این خلق غیر از ما اهل البیت هستند، چه خداوند عزوجل بیافرید ما را ازده طینت و بردمید بر ما از هر دو روح، و این طینت بآن مطیب شد.

در خبر است که امیرالمؤمنين علیه السلام فرمود: خداوند را در فرود عرش خود نهریست «و دون النهر الذي دون عرشه نور نوره» و در دو کناره آن نهر، دو روح مخلوق است، که روح القدس و روح من أمره باشد، و بدرستی که خدای را ده طینت است، پنج طینت از بهشت و پنج طینت از زمین است «ففسر الجنان وفسر الأرض» و لخت اخیر خبر مذکور شد.

و هم در خبر است که طین جنان يكى جنت عدن، و دیگر جنة المأوى است.

ص: 379

و ديگر جنة النعيم، و ديگر جنة الفردوس، و ديگر جنة الخلد، و طين الارض، يكى مکه معظمه، و ديگر مدينة طيبه، و ديگر كوفه، و ديگر بيت المقدس، و دیگر حائر است و از این پیش باین خبر اشارت شد.

بیان خطبه که از امیرالمؤمنين و حضرت کاظم علیهما السلام در توحید وارد است

در اصول كافي از علي بن سيف بن عميره مرویست که گفت اسماعيل بن قتيبه با من گفت که من و عیسی شلقان بخدمت حضرت ابي عبدالله علیه السلام در آمدیم و آن حضرت برما بدايت گرفت، و فرمود:

«عجباً لأقوام يدعون على امير المؤمنين علیه السلام مالم يتكلم به قط، خطب اميرالمؤمنين علیه السلام الناس بالكوفة فقال:

الحمد لله الملهم عباده حمده، و فاطرهم علي معرفة ربوبيته، الدال على وجوده بخلقه، وبحدوث خلقه على أزله، و باشتباههم على أن لاشبه له، المستشهد بآياته على قدرته، الممتنعة من الصفات ذاته، ومن الأبصار رؤيته، ومن الأوهام الاحاطة به، لا أمد لكونه، ولاغاية لبقائه سمان النقلة يامان سيالها العربية لا تشمله المشاعر، ولا تحجبه الحجب، والحجاب بينه وبين خلقه، خلفه اياهم لامتناعه مما يمكن في ذواتهم، ولامكان مما يمتنع منه، و لافتراق الصانع من المصنوع، والحاد من المحدود، والرب من المربوب.

الواحد بلاتأويل عدد، والخالق لا بمعنى حركة، والبصير لا بأداة، والسميع لا بتفريق آلة، والشاهد لا بمماسة، والباطن لا باجتنان والظاهر البائن لا بتراخي مسافة، أزله نهيه المجاول الأفكار، ودوامه ردع لطامحات العقول، قد حسر كنهه نوافذ الأبصار، وقمع وجوده جوائل الأوهام؛ فمن وصف الله فقد حده، ومن حده فقد عده، ومن عده فقدأ بطل أزله، ومن قال أين فقد غياه، ومن قال على فقد أخلامنه، و من قال فيم فقد ضمتنه».

و محمدبن حسين از صالح بن حمزه از فتح بن عبدالله مولی بنی هاشم روایت کند -

ص: 380

که گفت بحضرت ابی ابراهیم صلوات الله عليه مکتوب نمودم، و از آن حضرت از چیزی از توحید سؤال نمودم، پس آن حضرت بخط مباركش بمن مرقوم فرمود «الحمدلله الملهم عبادة حمده».

و این خطبه را چنان که سهل بن زیاد از رواه این خطبه مبارکه است مذکور نموده تا آنجا که امیرالمؤمنين علیه السلام می فرماید «وقمع وجوده جوائل الأوهام» پس از آن این کلمات را اضافه فرمود:

«أول الديانة به معرفته و کمال معرفته توحیده، وكمال توحيده نفي الصفات عنه، بشهادة كل صفة أنها غير الموصوف، وشهادة الموصوف أنه غير الصفة، وشهادتهما جميعاً بالتثنية الممتنع منه الأزل، فمن وصف الله فقد حده، و من حده فقد عده، ومن عده فقد أ بطل أزله، ومن قال كيف فقد استوصفه، و من قال فيم فقد ضمنه، ومن قال على م فقد جهله؛ ومن قال أين فقد أخلامنه، ومن قال ما هو فقد نعته ومن قال إلى مفقد غاياه (غياه) عالم اذلا معلوم، وخالق اذلا مخلوق، ورب اذلا مربوب وكذلك يوصف ربنا، وفوق ما يصفه الواصفون».

حجاب در میان خدای مخلوق، خدای عبارت از آنست که وجود واجب الوجود که آفریننده هر وجود و موجود و نماینده هر نماینده و نمود است؛ اذيال ازلیت وابودش از غبار امکان که درخور مخلوق و شئونات حادثست، بری و بعید است و چون تمام ماسوى الله بجمله مخلوق و حادث و گروگان حیز امکان هستند، از رسیدن بآن کس که ذات و صفاتش از امکان بری است قاضی، و دست هوا و هوس و پاي حس و حواس ايشان كوتاه، بلكه أعرج ولنك است؛ پس معنی حجاب در میان خالق و مخلوق، قصور مخلوق و کمال خالق است.

و همین است مراد بقول آن حضرت علیه السلام «الممتنعة من الصفات ذاته، يعنى بواسطة وجوب ذات باری تعالى و امکان ذوات مخلوق «یا مافى ذواتهم مما يمتنع منه ذاته» «نهيه» بضم نون و سكونهاء و فتح ياء اسم از نهاه باشد که ضد امره است و مجاول باجيم، جمع مجول بفتح مكان جولان با زمان آنست «ديانة» مصدر دان

ص: 381

یدین یعنی دین دار گشتن، و متعدی بباء تعدیه می شود؛ «حائل» از حال الشيء يحول اذا تغير عن حاله و المعنى.

«أول التدين بدين الله معرفته و کمال معرفته توحيده، وكمال توحيده نفى الصفات عنه الشهادة كل من الصفة والموصوف بمغايرته للأخر، والمغايرة موجبة لأحد أمور: إما كونهما قديمين فيلزم تعدد الواجب أو حدوث الصفة فيلزم كونه تعالى محلاً للحوادث، وهو ينافي الأزلية، أو تركب الواجب منهما فيلزم التركيب».

قوله علیه السلام والسميع لا بتفريق آلة، يعني والسميع لا باستعمال آلة بتفريقها بادخال شيء فيها؛ كما في الحيوان، ويحتمل أن يكون المراد بتفريق آلة قلع المقلوع أوقرع المقروع المحصل للصوت المسموع.

قوله علیه السلام «فيكون بعد انتقالها حائلا» من حال الشيء يحول إذا تغير عن حاله؛ وكل متغير عما كان عليه حائل.

در جلد اول مرآة العقول در شرح اصول کافي، در معنى و تشكيل اين خطبه مبارك می نویسد: قوله علیه السلام «مالم يتكلم» عن تشبيه الله تعالي؛ وادعاء الوهيته وأمثال ذلك قوله علیه السلام «الملهم عباده» أى خواصهم «حمده» أي حمداً يليق به أو الأعم على حسب قابليتهم واستعدادهم «وفاطرهم على معرفة ربوبيته» باقدارهم على المعرفة؛ واطلاعهم عليها بالعلم بالمقدمات الدالة عليه بالفعل أو بالقوة القريبة منه أو بما ألقي عليهم من الاقرار به فى الميثاق كما يظهر من الأخبار.

«الدال على وجوده بخلقه، لامكانهم واحتياجهم إلى المؤثر «وبحدوث خلقه على أزله» وفي التوحيد «أزليته» تدل على أن الحدوث علته الحاجة إلى العلة وعلي حدوث ماسواه «باشتباههم» اذ تلك المشابهات فى الامور الممكنة و لوازم الامكان؛ وقيل: المراد اشتراكهم فى الماهيات و لوازمها، إذ الاشتراك يدل على التركيب، وقيل المراد اشتباههم فى الحاجة إلى المؤثر والمدير قوله «لا أمد» أى من الأزل ولاغاية، أى في الأبد «ولامكان» به تنوين -

ص: 382

عوض المحذف أى لامكان ذواتهم أوما في ذواتهم مما يمتنع منه ذاته تعالى؛ و قيل: أى يمكن له بالامكان العام ما يمتنع منه ذواتهم كالوجوب و الازلية، و لا يخفى مافيه.

قوله علیه السلام «الواحد بلا تأويل عدد» يعني بأن يكون له تعالى ثانى من نوعه؛ أو يكون مركباً فيطلق عليه الواحد بتأويل أنه واحد من نوع مثلا.

قوله علیه السلام «لا بمعنى حركة اى جسمانية أو نفسانية».

قوله علیه السلام «لا بتفريق آلة، يعني لا بآلة مغايرة لذاته أو بادخال شيء فيها فانه يتضمن التفريق، وفي التوحيد و السميع لا بأداة البصير لا بتفريق آلة، أى بفتح العين أو بعث الاشعة وتوزيعها على المبصرات على القول بالشعاع، أو تقليب الحدقة وتوجيهها مرة إلى هذا المبصر؛ ومرة إلى ذاك كما يقال فلان مفرق الهمة و الخاطر إذا وزع على حفظ أشياء متباينة ومراعاتها.

قولها علیه السلام «لا باجتنان» الاجتنان الاستتار أى أنه باطن بمعنى أن العقول والافهام لا تصل إلى كنهه، لا باستتاره بستر و حجاب، أو علم البواطن لا بالدخول فيها والاستتار. قوله علیه السلام «ردع لطامحات العقول» الردع المنع والكف؛ يقال طمح بصره إلى الشيء ارتفع، وأطمح فلان بصره رفعه، وكل مرتفع طامح، ومنه الحمد لله ذى الافق الطامح أى المرتفع، ومنه طمحت عيناه إلى السماء يعنى ارتفعتا، وفي الحديث إياك أن تطمح بصرك إلى من هو فوقك أي ترفعه إلى من هو أعلامنك في الغنا؛ طموح بلند نگریستن، طمحات الدهر یعنی شدائده.

قوله علیه السلام «قدحسر كنهه» والحسر الاعياء يتعدى ولا يتعدى ، والمرادهنا المتعدي «والقمع» القلع.

قوله علیه السلام «فمن وصف الله» يعنى بالصورة والكيف فقد جعله جسماً ذا حدود ومن جعله ذا حدود، فقد جعله ذا أجزاء، وكل ذى أجزاء محتاج حادث، أو من وصف الله حاول تحديد كنهه فقد جعله ذاحد مركب من جنس وفصل، فقد صار حقيقة مركبة -

ص: 383

محتاجة إلى الأجزاء حادثة، أو من وصف الله بالصفات الزايدة فقد جعل ذاته محدودة بها و من حد. كذلك فقد جعله ذاعدد إذ اختلاف الصفات إنما تكون بتعدد أجزاء الذات أو قال بتعدد الألهة إذيكون كل صفة لقدمها إلها غير محتاج إلى علة، و من كان مشاركا في الالهية لا يكون قديماً فيحتاج إلى علة أو جعله مع صفاته ذاعدد، وعروض الصفات المغايرة الموجودة ينا في الاولية لأن الانتصاف نوع علاقة توجب احتياج كل منهما إلى الأخر، وهو ينا في وجوب الوجود والازلية، او المعني أنه على تقدير زيادة الصفات يلزم تركب الصانع إنظاهر أن الذات بدون ملاحظة الصفات ليست بصانع للعالم، فالصانع المجموع فيلزم تركبه للحاجة والامكان، وقيل: المعنى فقد عده من المخلوقين.

«ومن قال این فقد غياه، الى جعل له نهاية ينتهى بها إلى أينية أو جعله اسماً ذا غايات و نهايات «ومن قال علي م» يعنى على ما وعلى أي شيء هو « فقد اخلا منه» غير ما جمله سبحانه عليه «ومن قال فيم» أى فيما هو «فقد ضمنه» أى حكم بكونه في شي محيط به».

اکنون بترجمه این خطبه و حديث مبارك شروع کنیم، این که حضرت صادق علیه السلام فرمود:

عجب می رود از اقوامی که مدعی می شوند أميرالمؤمنين علیه السلام آنچه را که هرگز آن حضرت متکلم بآن نشده است، اشارت بآن اقوال و آراء، و عقایدی است كه جماعت غلاة الدعوى إلهيه يا حلول يا امثال آن بآن حضرت دادند و گفته اند و افتراء نموده اند.

و این جماعت همان کسان هستند که در حق اميرالمؤمنين يا ائمه معصومين صلوات الله عليهم غلو و علو ورزیدند، تا این حد که ایشان را از حدود مخلوقیت و عبودیت خارج و بآن شئونات و مراتب که مخصوص بذات واجب الوجود است منسوب، داشتند، پس بسا شدی که علی علیه السلام یا یکی از فرزندانش ائمه صلوات الله عليهم را شبیه و مانند بخدا خواندند و بسا بودی که خدای را بخلق همانند -

ص: 384

شمردند: «تعالى الله عما يتو همون وعما يصفه الحمقى الجاهلون الضالون العمون».

و این جماعت دارای دو طرف غلو و تقصیر هستند، و منشأ شبهات ایشان از مذاهب جماعت شديد الحماقه حلوليه و تناسخيه و مذاهب يهود و نصاری می باشد، چه جماعت یهود خالق را بخلق، و گروه نصاری خلق را بخالق همانند خوانند، و این عقيده سخیفه در اذهان جماعتی از فرق شیعه جایگیر و ساری شد، و ایشان همان مردم غالی باشند، و غلوایشان بدانجا کشید که در حق على و اولاد امجادش ائمه هدى صلوات الله عليهم باحكام إلهيه حکم راندند.

از آن جمله جماعت سبائیه هستند که اصحاب عبدالله بن سبا می باشند که نام او در رجال کشی و خلاصه و مجلد احوال حضرت امیرالمؤمنين و وقائع شهادت و موت آن حضرت از مجلدات ناسخ التواريخ و ساير طبقات غلاة و ملحدين مذکور است، و در حقش نوشته اند «غال ملعون».

و اميرالمؤمنين علیه السلام او را بسوزانید، چه او می گفت امیرالمؤمنین خداوند است و پیغمبر است، و بعلي علیه السلام عرض كرد: أنت أنت، يعنى أنت الله چنانکه قبل از آنکه مسلمان شود و یهود بود در حق یوشع بن نون وصى موسى صلوات الله عليهم همین گونه سخن می کرد و می گفت: خداوند است.

و این عبدالله نخستین کسی است که قول بغلو را اظهار نمود، و اصناف و طبقات غلات از وی منشعب شدند.

و این جماعت سبائیه بر آن عقیدت هستند که علی علیه السلام کشته نشده و زنده است «وفيه الجزء الالهی» و باین سبب می شاید که چیزی بر وی مستولي نشود و علي همان کس باشد که در ابر است و بانك رعد صوت اوست، و درخش برق منبسم و تبسم اوست، و زود باشد که آن حضرت نازل شود و زمین را از عدل و داد آکنده سازد، چنان که از ستم و بیداد آکنده بود.

گفته اند ابن سبا این مقاله را بعد از انتقال على علیه السلام بجوار رحمت ایزد متعال در میان آورد و جماعتی بر وی گرد آمدند و این خبر منافي با آن خبریست که علی -

ص: 385

صلوات الله عليه او را بکشت و بسوزانید و این جماعت قائل بتناسخ جزء إلهى در ائمه هدى بعد از علي عليه السلام باشند، می گفتند: این معنی از آن جمله است که صحابه نیز می گفتند و اگرچه برخلاف مراد وی بودند.

آخوند حکیم کامل فاضل ملاصدرالدین شیرازی معروف بملاصدرا عليه الرحمة العليا در شرح اصول كافي مي فرمايد: اينك كلام عمر است درحق شخصی از این جماعت، گاهی که در هنگام حد خوردن چشمش بضرب تازیانه نابود شد، گفت بآن کس که حکایت و شكايت بدو آورد «ماذا أقول في يدالله فقأت عيناً في حرم الله، فأطلق عمراسم الالهية عليه لما عرف ذلك منه».

و از جمله ایشان کاملیۀ اصحاب ابی کامل می باشند، جميع صحابه او را تکفیر کردند، چه این جماعت ترك بيعت علی علیه السلام را نمودند، و در حق آن حضرت طعن همی زدند، تا چرا طلب حق خود را متروك فرمود، و نشستن آن حضرت را و فرو گذاشتن حق خود را معذور نشمردند؛ بعلاوه این که در باره آن حضرت غلو نمودند.

وی می گفت: امامت نوریست که از شخصی بشخصی دیگر متناسخ می شود؛ و این نور در شخصیست که امامت در وی باشد، و بسا باشد که امامت تناسخ می گیرد و رتبت نبوت را حاصل می نماید و امام نبی می شود، و نیز بتناسخ ارواح بعد از موت قائل است، و جماعت غلاة بهرصنفی که هستند جملگی بر تناسخ و حلول معتقد می باشند.

و از جمله این معتقدین علیانیه هستند، و ایشان اصحاب عليان بن ذراع احدي مي باشند و قال قوم الذوس دهی (کذا) علی علیه السلام را بر پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم تفضیل می دادند و چنان می دانست که علی آن کس باشد که محمد را مبعوث نمود، و او را إله ميخواند و بذم محمد سخن مي راند، لعن الله العليان وصلى الله على سيد المرسلين محمد و آله.

و این علیان چنان می پنداشت که پیغمبر برای آن مبعوث گشت که مردم را -

ص: 386

بعلی علیه السلام دعوت نماید، و آن حضرت بسوی خویشتن دعوت نمودن گرفت.

و از این جماعت گروهی هستند که پیغمبر و علی را هر دوتن خدای خوانند و علی را در احکام الهیه مقدم شمارند، و این طبقه را عینیه نامند.

و از این گروه کسانی هستند که محمد و علی صلوات الله عليهما را هردو تن خدا خوانند، و محمد صلی الله علیه واله وسلم را در مقام الهيت بر علي علیه السلام افضل دانند و این جماعت موسوم بمیمیه باشند.

و از این جماعت يك طبقه باشند که بخداوندی این پنج تن قائل باشند که اصحاب کساء باشند که عبارت از محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم هستند و می گویند: این پنج تن شيء واحد باشند «و الروح ضالة فيهم بالسوية» هيج يك را فضیلتی بر آن دگر نیست، و مکروه دارند که فاطمه با تاء تأنيث بگویند، بلکه فاطمه گویند و یکی از شعراء این طبقه این شعر در این باب گوید:

توليت بعدالله في الدين خمسة *** نبياً وسبطيه و شيخاً و فاطماً.

و از این جماعت طوایف دیگر هستند و یاد کردن احوال و اقوال ایشان، سخن را دراز می گرداند، پس غرض حضرت صادق علیه السلام از نقل این خطبه که بر مناهج توحید و تنزیه خداوند تعالی مشتمل می باشد، برای اینست که مردمان بدانند که اميرالمؤمنين صلواة الله علیه از آنچه جماعت غالیان نسبت بدو می دهند، و خدایش می خوانند، بری و بیزار است، چنانکه عیسی علیه السلام از آنچه جماعت نصاری بدو نسبت می دادند بیزار است.

بالجمله قول اميرالمؤمنين علیه السلام والحمد لله الملهم عباده حمده، اراده فرموده است «بالعباد الملهمين حمده خواص البشر».

و قول آن حضرت «فاطرهم على معرفة ربوبيته» يعنى «جاعلهم على فطرة الايمان والمعرفة كما في قول النبي صلی الله علیه واله وسلم: كل مولود يولد على الفطرة الحديث إشارة إلى أن معرفة الله فطرية للنفوس الادمية، و أن الكفر والضلال عرض طار على قلوبهم كالطبع والرين على المرآة فأفسدها عما فطر واعليه من قبول اور الايمان -

ص: 387

و المعرفة».

قوله علیه السلام «الدال على وجوده بخلفه» إشارة الى ما يستدل بوجود الخلق وإمكانه على وجوب وجود الخالق بالبراهين المتعددة التي بعضها من طريق الاجسام و بعضها من طريق الحركة وبعضها من طريق النفس» چنان که شرحش در کتب عقليه مبسوط است .

وقوله علیه السلام «و بحدوث خلقه على أزله» اشارة إلى ما ذكرنا من دلالة حدوث الشيء على سبق الحركة التي لا بداية لها، وعلى فاعله الأزلى، الذي لا ينقطع فيض رحمة وجوده أزلا وأبداً».

وقول آن حضرت «وباشتباههم على أن لا شبه له، أراد باشتباههم كونهم ذوى أشباه و أمثال» زیراکه هر ممکنی داراي ماهیت، و در هر ذی ماهیتی اگرچه آن ماهیت در خارج در یک فرد انحصار داشته باشد «فانه يحتمل من حيث ماهية الاشتراك بين أشياء كثيرة متشابهة متماثلة».

و هر چیزی که زو ماهيت و محتمل للكثرة باشد بناچار بفاعلی دیگر نیازمند است، «وهكذا الكلام فى فاعل فاعله» و در این وقت این امر بآن چه نهایتی برای آن نخواهد بود متسلسل می شود، یا منتهی بدور می شود، یا پایان می گیرد بفاعلی که برای آن ماهيتي سوای وجود صرف نیست، و دو قسم اول که بتسلسل و دور می رسد هر دو باطل هستند، پس قسم سوم متعین می گردد، و حق مطلوب همانست.

حكيم إلهي شيرازی صدر الدین علیه الرحمه می فرماید: بعضی از شارحين نهج البلاغه گفته «أراد باشتباههم على أن لاشبه له، اشتباههم في الحاجة إلى المؤثر و المدير» و تقرير اين طریق اینست که بگوئیم اگر خداوند تعالی غنی از مؤثر مانندی و شبهی برای ذات پاک کبریای خداوندی در نفی حاجت بسوی او نست، لكن المقدم حق فالنالي مثله».

آخوند می فرماید: در این بیان چیزیست از قصور بدو وجه که مخفی نیست:

ص: 388

یکی اینست که مطلوب در تنزیه خداوند تعالی از شبه، همان نفی شبه است از ذات باري تعالى على الاطلاق نه نفى وجهی از وجوه شبه است فقط مانند حاجت و نیازمندی.

دوم اینست که نفی حاجت از ذات باری تعالی از جمله چیزهائیست که محتاج باثبات آن برای خداوند تعالی بجهت تشابه خلق در امر حاجت نیست، بلکه مجرد واجب الوجود بودن خداوند سبحان لازمه آن اینست که حاجت از واجب الوجود بسوي غيرش منفی باشد، لزوماً بيناً، يعني حاجت لازمه ممكن است نه واجب «فالاستدلال عليه لغو من الكلام مستدرك» پس اولی در شرح این کلام همانست که مذکور نمودیم، و اقوالی دیگر نیز در این باب مذکور شده است.

قوله علیه السلام «المستشهد بآياته على قدرته» مراد بآیات همان آیات آفاقیه است، مثل خلق سماوات و ارض و شمس و قمر و نجوم و جبال و شجر و دواب وانفسيه مثل خلق ارواح و عقول و نفوس و انحاء علوم و ادراکات آن وصفات آن، و هیچ شکی درآن نیست، که هر قدر مخلوق و آفریده شده عظیم تر و شریف تر باشد «كان الخالق أعلى قدرة وأشرف قوة».

و چون اعظم و اشرفي از اين مخلوقات نیست لاجرم از خالق این مخلوقات عظيمة شريفه و مدبر و مسخر آن اعلى قدرة و اشرف قوة أحدى نيست، پس هرکس قادر است بر آفریدن چنین مخلوق عظیمۀ شریفه، پس بر هر چیزی قادر و توانا می باشد.

چنان که خود می فرماید: «سنريهم آياتنا في الأفاق و في انفسهم حتى يتبين لهم أنه الحق» وغیر از این آیه در قرآن بسیار است و بجمله حاکی از آیات عظیمه و شهادات قائمه داله بر کمال قدرت و نهایت حکمت حكيم قدير مطلق، دلالت دارد.

قوله علیه السلام «الممتنعة من الصفات ذاته» در این جا مراد بصفات احوال زائده -

ص: 389

برذات موجوده بوجود الأعراض است، چه خداوند تعالی عالم است نه بعلم عارض لازم قادر است، نه بقدرت زائده که عبارت از کیفیات نفسانیه باشد، مرید است نه بقصد زائد، و هم چنین در جمیع نموت وصفات کمالیه سبحاني «والمراد أن صفاته تعالى كلها موجودة بوجود واحد هو بعينه وجود ذاته».

پس ذات خداي تعالي وجود و علم و قدرت وحیات و اراده و سمع و بصر و غير از آنها باشد، و هم چنین ذات عالی صفات خداوند تعالی موجود است، عالم است، قادر است، حی است، مرید است، سمیع است، بصير است، دراك است، فعال است، حکیم است، رحیم است، جواد است، چنان که مکرر در مقامات خود مذکور شده است.

و بیشتر مردمان چون نگران شدند که مفهومات صفات متغایر هستند، گمان بردند که این تغایر مفهومات صفات موجب اختلاف حيثيات وجودیه است، و باین گمان چنان اندیشه بستند که علم و قدرت و سایر صفات را از ذات باری تعالی منفی دارند، و ذات احدیت را از این نعوت و صفات کمالیه خالی شمردند، لکن این نعوت را نایب مناب این صفات در ترتب آثار قرار دادند.

پس بنابر مذهب و عقیدت ایشان چنان بر می آید که اسماء و صفات «کلها مجازات من الألفاظ في حقه تعالى وأن لا يكون ذاته تعالى مصداقاً لشيء من معاني الأسماء والصفات، والقول بالتشبيه أولى من هذا التعطيل».

بلکه حق حقيق برحسب تحقیق و ايمان و عرفان اینست که جمیع این صفات موجود است، بوجودی اصیل متأكد در نهایت تأكد و تأصل أعلى و اشرف از وجود غير او تبارك و تعالى، پس آن علمی که خدای تعالی را می باشد، اعلی و اشرف اقسام علم وجود و قدرتی که مر او راست، یعنی مخصوص بآن ذات كامل الصفاتست «اوكد أنحاء قدرتست وجوداً وتحققاً، لامفهوماً وماهية».

زیرا که تفاوتی در میان افراد معنی واحد یا ماهيت واحده في نفس المعنى والماهية نيست، بلكه جز این نیست که این تفاوت واقع می شود در میان انحاء وجودات برحسب قوت و ضعف و وجوب و امکان و تقدم و تأخر، پس هم چنین بر تو -

ص: 390

واجب می شود که این مقام را بیاموزی تا در تعطیل و تشبيه فرد نیفتی.

قوله علیه السلام «و من الليل الأبصار رؤيته» عطف است بر «من الصفات ذاته» یعنی ممتنع است، رؤیت و دیدار حضرت ایزد سبحان از این که بآلات بصريه لأنها آلات یا قوای جسمانیه وقوع پذيرد و ادراک نمودن و دریافت نمودن حق تعالی را باین آلات مذکوره محال است.

«النهوض البرهان الدال على أفاعيل جميع القوى الجسمانية، و انفعالاتها إنما هي بمداخلة الوضع وتحقق النسبة الوضعية، وهى لا نتحقق بالنسبة إلى مالا وضع له، و الأول سبحانه بريء عن الوضع والحيز كل البرائة فلا يقع إليه اشارة حسية».

و بعداز این کلمات می گوئیم هیچ مدرکی یعنی ادراک شونده جز از باب و راه و سرشت خودش ادراک نمی تواند بشود، پس ادراك و دریافت نمودن چشم و بالذات براى أضواء و فروع ها و الوان و رنگهاست، و بالتبعيه براى ادراك مقادير و أشكال و غیر از اینها می باشد.

و خداوند سبحان ازباب ضوء ولون نیست تا ابصار ادراکش نمایند. بلکه از باب انوار عقلیه است، چه ذات مقدس كبريائى نور الانوار العقليه است، لاجرم امتناعی از این نور مبارك عقلی و درخش سرمد عقلی نیست که باندازه که ممکن است برای نور ضعيف ادراك آن را و مشاهده نور قوی را بنماید.

پس مؤمن خردمند چون قوت پذیرد نور عقلش بقوت ایمان و معرفت برسد «وصار عقلا بالفعل مجرداً عن التعلقات الطبيعية والغواشي البدنية فيوشك أن يطالع ذاته مطالعة علمية ويشاهد حقيقته مشاهدة عقلية».

و این مشاهده نمودن حقیقت مشخص مؤمن موحد و مطالعه کردن بر سبیل مشاهده عقلیه نه بروجه احاطه و اكتناه و راه بردن بکنه ذات واجب الوجود است، بلکه با اندازه قدرت و طاقت و استطاعت قوه عقل و دراکه اوست، و در قول اميرالمؤمنين عليه السلام «ومن الابصار رؤيته» ایمانی است، بس لطيف بعدم امتناع انوار الهيه -

ص: 391

از ادراك بصائر وقلوب بفروز ومدد انوار معرفت و حقایق ایمان، چنان که امام مي فرمايد «ولكن رأنه القلوب بحقايق الايمان».

و قوله علیه السلام «ومن الأوهام الاحاطة به» و این از دو وجه است «الأول الوجه العام لكل قوة ادراكية وهو أن ذاته غير متناهى شدة الثورية والوجود فهو محيط بما سواه فلا يحيط به شیء وإلا لزم احاطة الشيء بنفسه وهو محاله».

دوم اینست که ادراك وهم اختصاص دارد تعلقش بمعانی جزئیه متعلقه باشخاص جسمانيه و ذات خداوند تعالى ذات عقليه غير متعلقه بشيء است.

قوله علیه السلام «لا أمد لكونه» برای آنست که ذات واجب فوق آمار و آجال و ازمنه و اوقاتست.

وقول اميرالمؤمنين علیه السلام «ولاغاية لبقائه» زیرا که بقای واجب الوجود بذات كامل الصفات اوست نه بواسطه صفتی که عارض حق تعالی باشد، و خدای تعالی باقی دارنده هر بقائی و غاية كل اشیاء می باشد، پس غایتی و پایانی و نهایتی برای او نیست.

قوله علیه السلام «لا يشمله المشاعر» چنان که بر این معنى علم يانيتي «ولا تحجبه الحجب» برای اینست که حجب مختص بجسمانیات است، وهو تعالى في نفسه كما علمت أظهر من كل ظاهر، لأنه نور الانوار وإنما الحجاب عن ادراك الخلق إياه قصور ذواتهم و نقصان قواهم و كمال ذاته و عدم تناهى قوته النورية.

وإليه الاشارة بقوله علیه السلام «والحجاب بينه و بين خلقه خلقه إياهم، وبين ذلك بوجهين».

یکی اینست که چون ادراك عبارت از حصول مدرکست براى مدرك لاجرم نمی شاید ممتنع باشد بر ذات یکی از این ادراک نماینده و ادراک شده آن چه حصول آن برای ذات دیگر ممکن باشد و در اینجا و نسبت باین مقام برخلاف اینست، زیرا که برذات باری تعالی ممتنع است، آنچه در ذوات مخلوق ممکنست از حیثیت نقايص و امكان و اعدام.

ص: 392

و اينست معنى قول اميرالمؤمنين علیه السلام «لامتناعه مما يمكن في ذواتهم» و ممكن است برای خدای تعالى «بالامكان العام ما يمتنع منه ذواتهم» از حيث وجوب وجود از «ليت ذاتيه وشدة غير متناهیه، و این است معنی کلام معجز نظام آن حضرت. «ولامكان مما يمتنع منه».

و وجه دوم اینست که لازمه ادراك شمول مدرك است هر مدرک را، و از ضروریت مخلوقیت است که ذات صانع از ذات مصنوع افتراق و جدائیت داشته باشد، بسبب كمال صانع و نقص مصنوع، وهم چنين وجود حاد از وجود محدود.

خصوصاً و حال این که وجود حاد غیر متناهی و محدود و متناهی است، زیراکه این مطلب معلوم و مکشوف است که محدودو متناهی بودن وجود از لوازم معلولیت است، لأنه بماهو وجود مقتضی تناهی نیست، چه اگر غیر ار این باشد غیر متناهی از وی موجود نمی شود «فلابد له لكونه محدوداً من علة ومالا علة له، كه ذات مقدس و وجود واجب تعالی است «لاحد له وهو يحد ماعداه»

و بر همین منوال رب از مربوب مفترق می شود، و چون امیرالمؤمنين علیه السلام بيان فرمود وحدانیت اول حضرت سبحان تعالى و تفرد آن ذات واجب را از تمامت اشیاء و از شبه آن و افتراق واجب را از تمام مخلوق در نهایت تفرد و تفرق.

بر آن شد که بر کیفیت وحدت و خالقيت و علم خداوند یگانه آفریننده دانا آگاهی بخشد، لاجرم فرمود: «الواحد بلا تأويل عدد» یعنی وحدت و یگانگی خداوند تعالی از قبیل باب اعداد و شماره و شمرده شدها نیست «و هي التي تحصل بتكرر أمثاله الموجودة أو الموهومة العدد و الكثرة و هو تعالى مما ليس كمثله شيء».

و این امر برای اینست که وحدت هر چیزی جزا نفس وجود آن که خاص بدو می باشد نیست، و از آنجا که برای وجود خدای تعالی مثل و مانندی خارجی و ذهنی نیست، پس همچنین برای وحدت و سایر صفات حقیقیه اش شبيه و مانندي-

ص: 393

نباشد، زیرا که «كلها ذاته» پس وحدت علم باری تعالى وحدت مجهولة ازباب اعداد نیست، لاجرم برای علم خدای عزوجل خارجاً وذهناً ثانی نمی باشد و براین حالست و حدت قدرت و اراده خدای تعالی و سایر صفات او.

وقول اميرالمؤمنين صلوات الله عليه «والخالق لا بمعنى حركة» زيراكه خلق فرمودن خالق لم يزل بر طریق ابداع و افاضت باشد، نه بر سبیل مباشرت و تعمل و برای این که حرکت از عوارض اجسام و ما يتعلق بها می باشد، و خداوند تعالی از جسمیت و از تعلق بآن منزه است.

وقول اميرالمؤمنين علیه السلام «البصير لا بأداة والسميع لا بتفريق آلة» اما معنى اجمالی آن اینست که خداوند تعالی برحسب ذات خود آفریننده هرچه جز خود اوست هست، پس ماسواي خدای هر دو سراي خواه آلت باشند، يامماسة، مخلوق او هستند، پس خدای را در امر ایجاد فرمود افتقار و احتياجي بهیچ وجه بهیچ چیزی بسوی آنها نیست.

و اما معنی تفصیلی بسبب این که اگر از خداوند قادر توانا چیزی از آثار بدستیاری آلت صادر شود، پس اگر این آلت نیز از فعل و آفرینش او باشد، پس یا اینست که بتوسط آلتی دیگر خواهد بود، یا بدون دیگر آلت است.

اگر بدون آلت دیگر باشد، همانا صادق خواهد بود که خداوند تعالی فاعل بالذات است، نه بدستیاری آلتی.

و اگر این کار خدای بتوسط آلتی دیگر باشد «فالكلام فيها كالكلام في الأولى» و در این وقت تسلسل حاصل می شود، و اگر این آلت از فعل خداوند فاعل قادر نباشد و براي خدای بدون آلت امکان فعلیت و فاعلیت نباشد، ناچار بایستی ایزد توانا در تحقق فاعلیت خودش و قدرتش مفتقر و نیازمند بسوی غیر که ممکن بالذاتست باشد، هذا خلف، و قول امام علیه السلام «لا بتفريق آلة، يعنى لا بآلة مغايرة لذاته وهى من لوازم كون الآلة آلة».

وقول اميرالمؤمنين علیه السلام «و الشاهد لا بمماسة» زیراکه تماس و سودن از -

ص: 394

خواص اجسام است، و المشاهدة بالمماسة للمشهود، نفسه است چنانکه در لامسه و ذائقه، و برای متوسطه بین شاهد و مشهود است، چنانکه در شامه و سامعه و باصره است.

و حاصل مطلب اینست که ادراکات حواس ظاهره پنجگانه و مشاهدات آن بجمله جز بمماسه وسودن جسمی از اجسام تمام نمی شود، و اگر چند مشهود له و حاضر بالذات عند النفس چیز دیگر غیر از ممسوس بالذات یا بالواسطه باشد.

قوله علیه السلام «الباطن لا باجتنان يعنى باستتار بل بطونه لأجل شدة ظهوره كما سبق».

قوله علیه السلام «و الظاهر» بعلت این که وجود باری تعالی از تمام غواشی ساتره مجرد است و وجودش نفس نور و ظهور است.

و قول آن حضرت صلوات الله عليه «البائن لا بتراخى مسافة» زيرا كه ذات باري تعالى عما يصفون و ينسبون از ابعاد و اجرام و مسافات و حركات منزه است، بلکه با تمامت اشیاء موجودات مباین است، بواسطه کمال ذات و شدت وجود آن ذات مقدس متعال ونقص وجود اشياء وضعف آنها.

و قول اميرالمؤمنين علیه السلام «أزله نهية لمجاول الافكار» یعنی منعه و زجره التحولات الافکار، و در پاره نسخ نهی بدون تاء است، و این برای اینست که از لیت خدائی از باب از منه و اوقات نیست، تا عبارت «أزله نهاية زمان وجوده في جهة البداية» باشد، چه او فوق زمان بلکه بنفس وجوده و حقيقه ذاته است «فلا سبيل إليه القول والافكار» (عقل ما را راه با آن نور عقلي چون بود).

و هم چنین است قول آن حضرت علیه السلام «دوامه ردع الطامحات العقول» يعنى «دفع لارتفاع أنظار العقول» زیرا که دوام او بمعنى لاتناهى زمانه في جهة النهايه نیست، بلکه دوام و بقاء او مانند از لیت و سر مدیتش نفس حقیقت اوست که محیط بآزال و آباد، و قاهر برجمع عقول و افکار که نور مبارکش بر کل انوارغالب و باهر است، و از ضوء كبريا و شمس عظمت و ابهتش مرتدع و بازداشته می شود ابصار -

ص: 395

عقول و انظار افهام.

چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «قدحسر كنهه نوافذ الأبصار» يعنى كليل و عليل و ذليل و منقطع و منفصم مي شود از ادراك كنه ذات كامل الاياتش ابصاري که بشعاع خودش در مرئيات نافذ و کارفرماست.

و قول آن حضرت «قمع وجوده جوايل الأوهام» یعنی مقهور می فرماید و دفع می نماید وجود واجبش افکار را در جولانش در معانی و حرکاتش از حیثیت فکر یعنی افکار را در چگونه بودن و کیفیت ذات کبریا در جولانگاه معانی و حرکات فكريه مقهور و بیکاره و بیچاره می گرداند.

«ثم أخذ في التقريع والتجهيل لمن أخل بتوحيد ذاته وصفاته»پس فرمود: «فمن وصف الله فقد حده - يعنى من وصفه بصفة زائدة فقد جعله محدود لأن كل صفة من الصفات التى هي غير الذات واقعة تحت مقولة معينة من المقولات، ولها حد خاص من الماهية والوجود لا يوصف به إلا ذات مخصوصة لها وجود معين محدود وقد علمت أن ذاته أصل الذوات ووجوده حقيقة الوجود الذي يتشعب منه الوجودات الخاصة كلها، فلاحد لصفاته، كما لاحد لذاته، ومع هذا فيلزم منه محال آخر وهو قوله «ومن حده فقد عده».

و بیان این کلمات بدووجه است، زیرا که آنچه را که حدو اندازه و بدایت و نهایتی باشد، ناچار مرکب از دو چیز است، یعنی اگر مرکب نباشد محدود و ذو الحد نمی تواند بود، و هر مرکبی از کثرت معدود است.

«أما اذا كان المراد من الحد» همان که مصطلح جماعت منطقیین است در تعریفات که می گویند: حد مرکب از جنس و فصل است «فذاك، لأن كل صفة عارضة تحت مقولة كالكيف، والمقولة جنس عالى فلها فصل لامحالة» پس مرکب از این دو خواهد بود، و تركيب عارض موجب ترکیب معروض است.

و اما غير حد منطقي، يعني بودن شی متناهی و ذی پایان آن نیز مستلزم ترکیب -

ص: 396

است از اصل وجود، و از چیز دیگر که مقتضی تناهی آن می باشد، علی هذا الحد المعين، زیرا که همان نفس بودن شيء وجوداً يا موجوداً اقتضای این تناهی را ندارد «و إلا لم يوحد غيره».

و در اینجا دو امر پیش می آید: یکی این که محدود دارای عدد است، و دوم این که لازم می آید که چیزی که محدود باشد وحدتش عددیه از باب اعداد باشد، زیراکه هر چیزی را که ماهیتی است محتاج می شود، در وجودش برای تساوی نسبت ماهیت بسوی جمع آن چه مفروض از آحاد است «إلى تشخص زائد عليه»، لاجرم وجودش واحدی از امثال، و یکی از همانندان می باشد، پس معدود خواهد بود.

وقول آن حضرت علیه السلام «ومن عده فقد أبطال أزله» زیرا که هر معدودی در وجود خود و در ماهیت خود محتاج است بغیراز خودش، پس افتقار در وجود بسوی اجزا اگر مراد از معدود همان مرکب باشد، چنانکه در درجه اول است، و در ماهيت بسوی امر خارجی، اگر مراد از معدود واحد عددی باشد، چنان که در وجه ثانی است.

و هر مفتقر و نیازمندی بسوی غیرش در وجود «فهو باعتبار ذاته ليس بموجود» بلکه موجود می شود بسبب غير «وحال الشيء بسبب ذاته أقدم من حاله بسبب غيره» پس مفتقر و حاجتمندى إلى غيره مسبوق بالعدم بالذات ازلی بالذات نخواهد بود، لاجرم بودن چیزی معدود منافي با ازلی بودن اوست، پس ثابت شد که «من عده تعالى» همانا از لیت خالق ازل و ابد را باطل کرده است.

و دانسته باش که ترتیب این مقدمات بر این وجه از این قول آن حضرت «فمن وصف الله» تا آنجا که می فرماید «فتمدأ بطل أزله» قياس مفصول نامیده می شود «و هو القياس المركب الذي يطوى فيه النتايج والصغريات وعندذكرها يتبين أن المقصود تا منها أن من وصف الله فقد أ بطل أزله».

و چون امیرالمؤمنين علیه السلام مذاهب تشبیه را باطل گردانید با ابطال مذاهب تجسیم تعقیب فرمود و این که نفی تشبیه را بر نفی تجسیم مقدم داشت، برای اینست که اول-

ص: 397

يعني تشبيه أخفى فساداً واشكل شبهه از ثانیست، یعنی از تجسم و قائل بجسم بودنت و با این جهت شرو ضررش بیشتر است.

زیرا که بیشتر مردم قائل بر دفع این مذهب و کلمات مشبهه نیستند، چه بسیاری از کسان هستند که تنزیه خداوند متعال را می توانند بآسانی از جسمیت بنمایند، اما تنزیه حضرت سبحانی را بآسانی نتوانند از صفات نمود، لاجرم ازاحه و دور نمودن اول یعنی تشبیه را از ذات باری تعالی اولی والیق بود.

بالجمله می فرماید: «و من قال أين فقد غياه» لفظ این از جمله حروف (اسماء ظ) استفهام سؤال از مکان شیء است، یعنی کجاست فالان کس، یا فلان چیز، و گاهی از این لفظ اراده می شود نسبت شیء را بسوى مكانش «والموجود في المكان سواء كان بمعنى البعد المجرد، أو السطح الباطن للحاوى أو ما يعتمد عليه الشيء و يستقر» چنان که در عرف متکلمین معنون است، چنين موجودي جز جسم بالذات نمی باشد، وما يلحقه بالعرض.

و معنی اینست که هرکس را عقیدت این باشد که یزدان لامکان دارای مکانست «فقد غیاه» یعنی برای وجود واجبش غاية و پایانی مقرر ساخته است که بآن منتهی وحدى معين ساخته است که متحدد بدان گردد، و این محال است، بعلت این که ترا معلوم افتاد که وجود واجب باری تعالی غایت و نهایت تمامت اشیاء است «فلاغاية ولانهاية له ولاحد ينتهى إليه و يتحدد».

وقوله علیه السلام «ومن قال على فقد أخلى منه، ومن قال فيم فقد ضمنه» اصل على م و فيم علي ما و فيما هست، دو حروف هستند، که داخل شده اند، یعنی علی و في بر مساء استفهاميه و الفما ساقط شده است، بواسطه اتصال آن بعلى و في تخفيفاً في الاستفهام خاصة.

و این دو قضیه در تقدیر شرطيتين متصلتين است، مراد از آن تنزیه حق تعالی است از مانند این دو استفهام درحق ایزد منان، و تأديب مردم است که چنین استفهامی از ذات موجود واجب نکنند «وبيان المراد منهما استثناء نقيض تاليهما و حذف -

ص: 398

الاستثناء هيهذا الذي هو كبرى القياس على ما هو المعتاد في القياس المضمر».

و دانسته باش که تقدیر متصله اولی آنست که اگر صحیح باشد، سؤال از حضرت ذو الجلال بعلام، هر آینه جایز خواهد بود که بعضی جهات و اماکن را از حضرت یزدانی خالی شمارند، لکن جایز نیست خلو مکانی از او «فامتنع الاستفهام عنه بعلام».

بيان الملازمة، اینست که مفهوم علي که عبارت از علو و بلندی و برتری و فوقیت می باشد «لما كان موجوداً في ما كانت ماء استفهاما عن شيء هو فوقه وعال عليه، و ذلك يستلزم أمرين: أحدهما بواسطة وملزوم، والأخر لازم بلا واسطة أحدهما بواسطة الأخر ولازم له، فالذى بواسطة ولازم لها إخلاء سائر الجهات والأماكن عنه، وهو ما ذكره علیه السلام».

و اما واسطه لازمه پس اثبات جهت معینه می باشد و این جهت فوق است، زیرا که اگر اختصاص او بجهت معينه باشد، نفی می نماید بودن او را در سایر جهات و این که امیر المؤمنین علیه السلام لازم این متصله را «کونه قد أخلى منه» فرمود: برای اینست که لازم بشود از ابطال لازم که «و هو الخلوعنه» است، بطلان اختصاص حضرت كبريا را بالجهة المعينة، تالازم بشود از این بطلان المقدم، و هو صحة السؤال عنه بعلام.

واما بطلان تالى بسبب این قول خدای تعالی است «وهو الله في السموات والارض يعلم سركم وجهركم» و قوله تعالي «وهو معكم أينما كنتم».

پس اگر بگوئى مثبت الجهة لايجهل هذه الأيات، بلکه برای مثبت جهت تواند بود که بگوید تنافي ميانه اثبات جهت معینه و میان مقتضی این آیات نیست «لأن المقصود من كونه في السماء و في الأرض يعني بعلمه» می باشد، و هم چنین است مراد از معیت خالق با خلق، و اما بودن او در جهت فوق فهو بذاته است، پس در این صورت این آیات مبارکات منافي با غرضش نیست.

مي گوئيم: اميرالمؤمنين علیه السلام قول خود «فقد اخلي منه» را لازم در این قضیه -

ص: 399

گردانیده است، زیرا که نفی این لازم باین آیات شریفه ظاهر است، و این از آنست که مثبت جهت در اثبات جهت برای خدای متعال همانا بر ظواهر آیات داله بر این معنی اعتماد می ورزد «كقوله تعالى: الرحمن علي العرش استوى».

پس معارضه مقتضای آن بظواهر این آیات انفع در خطابه وأنجع و مؤثرتر از براهین عقلیه است بر نفی جهت در قلوب عامه، یعنی اثر آن در قلوب عامه بجهت نفی جهت از خالق جهات بیشتر و کارگرتر است، از اقامت براهین عقلیه.

و نیز دلالت این آیات بر عدم خاور مکان از امکنه از حضرت باری تعالی مستلزم دلالت آنست، بر عدم اختصاصش برجهت فوق «والمعارضة كما يكون بما يقتضي ابطال لازم مقتضاه فكانت مستلزمة لعدم جواز الاستفهام عنه بلفظ عليم، ولو قال ومن قال على م فقد أثبت له جهة» ابطال اين لازم جز بدلیل عقلی نمی شود.

زیرا که ظواهر نقلیه چنانکه مسطور شد مشعر باثبات جهت است برای آفریننده جهت لاجرم اميرالمؤمنين صلوات الله عليه عدول فرمود، بسوی این لازم، چنان که بیان آن را نمودیم بسبب وجود آنچه باطل می نماید آن را در قرآن کریم که عبارت از آیات مذکوره باشد، حتی اگر هر وقت مثبت جهت برای خدای بیجهت از ظواهر این آیات بسوي تأويل عدول نماید، بواسطه و معنی علم ملزم می داریم آن را بمانند آن مثل قول خداي تعالى «الرحمن علی العرش استوی» پس می گوئیم مراد از استواء استيلاء بعلم یا قدرتست چنانکه سبقت نگارش گرفت.

«وإنما خص علیه السلام الجهة الخلو بانكار اعتقادها والتحذير منه» بعلت این که هرکس معتقد باشد برای خدای جهتی را که «يخصصه بها يتوهم أنه اشرف الجهات» و بواسطه و دلیل این که این همانست که قرآن کریم بآن ناطقست، البته شبهت جماعت مجسمه در اثبات جسمیت برای ذات واجب از این شبهه اقوي خواهد بود، لهذا آن حضرت اختصاص داد آن يك را بتذكره و ياد نمودن.

واما تقدير متصلة اخرى، همانا این مسئله چنانست، اگر صحیح باشد سؤال نمودن از چگونگی ذات باری تعالی بلفظ «فیم» ناچار بایستی خدای را محلی باشد که -

ص: 400

متضمن وی گردد «ويصدق عليه أنه فيه صدق العرض في المحلل» لكن چون بودن خداي تعالی در محل ممتنع است ناچار ممتنع است سؤال از او بلفظ فيم.

بیان الملازمه اینست که مفهوم در «لماکان موجوداً فيما كان الاستفهام بغيم استفهاماً عن مطلق المحل والظرف، ولا يصح الاستفهام عن المحل لشيء إلا إذا صح كونه حالا فيه، والله تعالى منزه عن الحلول في المكان».

و بیان بطلان تالی اینست که «لوصح كونه لكان إما أن يجب كونه فيه فيلزم أن يكون محتاجاً إلى ذلك المحل» و آنچه محتاج بغیر است ممکن بالذات می باشد «وإن لم يجب حلوله جاز أن يستغنى عنه، والغني في وجوده عن المحل يستحيل أن يعرض له ما يحوجه إلى المحل» چه بودن در محل افتقار و احتیاج بسوی آن محل لازم دارد، و چون بودن در محل محال باشد، سؤال بفیم جهلی است باطل.

بیانات حکمت دلالات جناب صدر المتألهین شیرازی رحمه الله باین مقام خاتمه می گیرد، و از این پیش در ذیل خطبه امير المؤمنين علیه السلام «اول الدين كمال معرفته وكمال معرفته التصديق به» تا آخر آن از ابن ابی الحديد و ديگران بيانات مفصله در ذیل احوال حضرت باقر علیه السلام شده است.

و صدر المتألهین درطی این بیانات و تشکیلات غالباً بعبارات و بيانات ابن میثم در شرح نهج البلاغه توجه و تفنن دارد، اكنون بترجمه خطبه شريفه رجوع می نمائیم.

امير المؤمنين صلوات الله علیه می فرماید: سپاس رفعت اساس بخداوندی ماسواه مناص اختصاص دارد که بندگان متنعم و پرورش یافته باقسام نعم بی پایان خود را بحمد و ستایش آفریدگار هرچه هست و هريك را صدهزاران شکر در خور است، ملهم ساخت تا بسعادت شکر و بر خورداری سپاس بیرون از قیاس که برترین سعادات دنيويه و اخرويه، و موجب ترقى روح انسانی و ادراك معارج قرب یزدانی، و فیروزی -

ص: 401

هر دو جهانی، و فزایش آلاء سبحانی و برترین کالای زمین و آسمانی است، ملهم و دانا ساخت.

ووجود ایشان را بر معرفت ربوبیت خودش که بزرگترین نعمت و کمال نفس ناطقه و موجب ادراك تمامت آیات سعادت و خوشوقتی، و ترقی از عوالم حیوانیت و نفوس غير ناطقه است مفطور نمودن.

و محض رحمت شامل و تفضل کامل خلق را بدون این که حاجتي بخلق خلق داشته باشد بیافرید، تا وجود مخلوق دلالت کننده ، و دلیل وجود خالق باشد، چه اگر مظاهری او را نمی بودی ابداً خالق شناخته نمی شد، و دلیل اثبات وجود صانع مشهود نمی گشت.

و چون خلق را مخلوق و بعالم حدوث آورد، حدوث ایشان برازل و از لیت خالق دلیل و برهان شد، چه حادث بدون محدث نتواند، و اگر محدث را رتبت ازلیت نباشد او نیز حادثست و بتسلسل و دور می رسد و چون ایشان را همانند خودشان خلق نمود، معلوم شد که او را شبیهی نیست، چه اگر شبیه داشتی در حکم دیگر مخلوق بودی و مخلوق را خالق و حادث را محدث و مرزوق را رازق و مصنوع را صانع باید.

و خلقت آسمان ها را باین آسمانی و عرش و فرش و املاك وافلاك را باين عظمت و گوناگونی بر کمال قدرت و توانی توانائی خود، برهانی ساطع، و آیتی لامع، و بر وحدانیت خود علتي عالي گردانيد، ذات ابدى الأباتش از احوال زايد برذات امتناع دارد.

فهو تبارك و تعالي عالم است لا يعلم العارض لازم، قادر است لا بقدرة زائده که از باب کیفیات نفسانیه است، مرید است لا بقصد زاید و همچنین در جمیع نموت کمالیه اش چه ذات خدای تعالی وجود و علم و قدرت و حیات واراده و سمع و بصر و غیرها می باشد.

و هم چنین ذات ایزد تعالی موجود است، عالم است، قادر است، حی است، مرید -

ص: 402

است، سمیع است، بصیر است، در اک است، حکیم است، رحیم است، جواد است، کریم است، و دیدار و رؤیت او از ادراك آلات بینش و وقوع آن و بدستیاری آلات بینش و وقوع آنها بدستیاری آلات امتناع دارد، ولکن دیده های قلب بحقایق ایمان از دیدارش برخوردار توانند شد و پيك خيال و دیده وهم و گمان و پندار، در حضرتش را هسپار نتوانند شد.

و ازلیت و پیشی و همیشگی او را مدتی و آمدی نیست و تناهی و پایان ندارد، چه برتراز هر گونه زمان و وقت و مدت است.

و چون بقای او بذات اوست نه بصفت عارضه بذات غایتی و نهایتی برای بقایش نیست، ابقای هر بقائی باوست و غایت و پایان تمامت اشیاء ممکنات و موجود است، پس چگونه او را نهایتی خواهد بود.

مشاعر شاملش نتواند شد و حجب حاجبش و حايلش نتواند گردید، چه این جمله بجسمانیات اختصاص دارد و خدای بی بدایت و نهايت في نفسه از هر ظاهری أظهر، و از هر نماینده نماینده تر است و همان خلق او حجاب میان او و خالق است چه او در نهایت کمال، ومخلوق او دستخوش انواع نقایص و زوال هستند، پس چگونه بدو راه یابند، و در حیز امکان باواجب مواجه شوند.

واحدی است بلاتأويل عدد، و وحدتش از باب اعداد و شمار يك و دو و سه و چهار نیست، خالفی است نه بمعنی حرکت که از حیثیت مباشرت و تعمل باشد، بلکه از حیثیت ابداع و افاضت است، بیننده است نه بدستیاری ادات، شنونده است نه بتفريق آلت، و ماسوای او آلت باشند و او را آلتي که مغایر باذات او باشد، نمی باشد.

و شاهدی است نه از حیثیت مماسه، چه مماسه و تماس از خواص و اساس اجساد است باطن باجتنان و استتار نیست، بلکه بطونش از شدت ظهور اوست، وظاهر و هویداست، چه وجود واجبش از غواشی ساتره منزه است.

ات از همه چیز تباین دارد، نه بتراخی مسافت، زیرا که یزدان تعالی از ابعاد و اجرام -

ص: 403

و مسافات و حرکات تنزه دارد، بلکه بسبب كمال ذات و شدت وجودش، و نقص و ضعف وجود اشیاء از همه مباینت دارد.

جولانگاه افکار از فهم از لیتش ممنوعست، و حرکات افکار را در آن راه اعتباری نیست، و دیدار عقول هرچند بلند بینش باشد از فهم و دوامش عاجز، راز ادراك اين عرصه بی پایان مطرود است، و نیروی بصر وقوات بینش وافهام هر قدر تند و تیز باشد، از ادراك كنه او كليل و منقطع است، و افکار دقیقه هرچند در میادین عرفان تازان و در جولانگاه اندیشه در جولان باشند، از دریافت این مقام مقهور و بیچاره اند، و از همه جهت از حد فهم و وهم بيرونست، لهذا خالق بیچونست.

پس چنین ذات کامل الصفات بی نیاز بی پایان بی آغازی را اگر کسی وصف کند، بصفتی که زاید از دانست، همانا او را محدود گردانیده و بصفتی که غیر از ذات اوست موصوف خوانده، و هرکس او را محدود نماید برای او شماری برقرار داشته وازلیت او را باطل ساخته.

و هرکس گوید خدای کجاست از برای خدای غایت و نهایتی مقرر داشته کس گوید برچیست همانا سائر اماکن را از او خالی خوانده است، و هرکس بگوید در چیست همانا برای او محلی قائل شده است که آن محل متضمن او باشد که شأن جسم و مركب و امكانست.

و آن چه از حضرت کاظم علیه السلام بر این خطبۀ شریفه برافزون روایت کرده اند و ما نيز رقم كرديم «أول الديانة معرفته وكمال معرفته توحیده» تا آخر خبر در ذیل کتاب احوال امام شد باقر وخطبة اميرالمؤمنين علیه السلام «الحمدالله الذي لا يبلغ مدحته القائلون» تا آنجا که «اول الدین معرفته و کمال معرفته التصديق به» تا آن جا كه «ومن قال علام فقد أخلى منه» با اندك تفاوتی رقم شده است.

و بیاناتی از ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه و دیگران مذکور شده است، و در همین فصل نیز بشرح اغلب آ ن کلمات که بر زبان مبارك حضرت کاظم علیه السلام گذشته اشارت

ص: 404

وجناب صدر المتألهین نیز اگر در اینجا هم پاره تلویحات دارد، اما چندان بنگارش آن نیازمند نیستیم و بآنچه در این مسطور است مرقوم نمودیم، قانع ميشويم و كافي مي شماريم، و هرکس مایل است البته بشرح اصول کافی و آن بيانات دقیقه رجوع خواهد نمود.

بیان شمائل حضرت خاتم النبيين بروايت امام کاظم از امیر المؤمنين صلوات الله عليهم

علامه مجلسی اعلي الله تربته في تربان الجنان، در جلد ششم بحار الانوار که باحوال نبوت منوال خاتم الانبیا صلی الله علیه واله وسلم اختصاص دارد، سند بعلی بن موسی بن جعفر از پدرش موسی بن جعفر از آباء عظامش علیهم السلام می رساند که در حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه عرض کردند: يا علي پیغمبر ما را براي ما چنان توصیف بفرمای که ما او را می بینیم، چه ما باو سخت مشتاق هستیم، فرمود:

«كان نبي الله صلی الله علیه واله وسلم أبيض اللون، مشر بأحمرة، أدعج العين، سبط الشعر، كث اللحية ذاوفرة، دقيق المشربة كأنما عنقه ابريق فضة يجرى في تراقيه الذهب، له شعر من لبته إلى سر ته كفضيب خيط إلى السرة وليس في بطنه ولاصدره شعر غيره شتن الكفين والقدمين، شئن الكعبين، إذا مشى كأنه ينقلع من صخر، إذا أقبل كأنما ينحدر من صيب، إذا التفت التفت جميعاً بأجمعه كله، ليس بالقصير المتردد، ولا بالطويل الممغط، وكان في وجهه تدوير، إذا كان في الناس غمر هم كأنما عرفه في وجهه اللؤلؤ، عرفه أطيب من ريح المسك، ليس بالعاجز، ولا بالكثيم، أكرم الناس عشرة (عشيرة) و أكيسهم عريكة، وأجودهم كفاً، من خالطه بمعرفة أحبه، و من راه بديهة ها به، غرق بين عينيه، يقول باغته لم أر قبله ولا بعده مثله، صلى الله عليه وآله وسلم تسليماً».

ص: 405

فرمود پیغمبر خدای صلی الله علیه واله وسلم رنگش سفید و بر حمرت برتری داشت، یعنی گلگون و سفيد و سرخ بود، چشم های مبارکش بسیاهی و سفیدی حدکمال داشت، و بادامی چشم بود، و منبسط الشعر، و موي مبارکش بر بناگوش و گاهی بر سر دوش آویز داشتی ولحيه همایونش بسيار موي و دارای:

کاکل مشکین بدوش انداخته *** و زنگاهی کار عالم ساخته.

گردن مبارکش گویا ابریقی سیمین بود که در ترقوه هایش زرناب جاری است، از سینه مبارکش تاناف خطی از موی کشیده داشت، و در شکم و سینه جز آن موی نداشت، و هر دو کف و هردو قدم و هردو كعب مبارکش غلیظ و درشت بود که برای قبض هر چیزی بکارتر است، چون راه می سپرد گویا از کمال و فرو وقار از سنگی منقلع گردیده، و چون روی می آورد، گویا از صیبی انحدار جسته.

و چون بچیزی و کسی التفات و توجه می فرمود، با تمام اندام التفات می نمود که نشان از عدم تکبر است، قامت همایونش نه کوتاه نامطلوب، و نه بلند نامطبوع بود و چهره مبارکش مدور و منور بود، چون در میان مردمان در آمدی بر همه برتری و بلندي داشت، چون عرق بر دیدار همایونش پدیدار شدی گوهر غلطان نمودی، عرق او خوشبوی تر از مشك بود .

در کلیه امور، هرگز عجز نداشتی ولئیم نبودی، از تمامت خلق خدای عشرتش کریمتر، وعری که و طبیعتش نرمتر، و کفش بخشنده تر بود.

هرکس حضرتش را از روی معرفت بشناختی و مخالطه ورزیدی و آن حسن خلق و طيبت مجالست را بدیدی، از دل و جان دوستدارش شدی، و هرکس حضرتش را بناگاه و بداهة وبغتة بديدى، و مخالطتى با او نداشتی، بیم و هیبت آن حضرت بر وی مستولی شدی و از وقار و سکونش ترسنده گردیدی، ندیدم قبل از آن حضرت و بعداز آن حضرت مانند حضرتش را صلی الله علیه واله وسلم.

در شمایل مبارك آن حضرت اخبار كثيره و احادیث بسیار وارد است، صلى الله علیه و آله وسلم در همین مجلد بحارالانوار از حسین بن خالد از ابوالحسن موسی بن جعفر از آباء عظامش -

ص: 406

عليهم السلام مرویست که رسول خدای فرمود:

من سید و بزرگ و آقای خلق الله می باشم، و من بهتر از جبرئیل و اسرافیل و حاملان عرش و تمامت ملائکه مقربين و انبياء الله المرسلين هستم، و من صاحب شفاعت و حوض شريف، و من و علي ابوین این امت هستیم، هرکس ما را بشناسد بشناسد خداي را و هرکس منكر ما گردد، البته انکار کرده است، خدای عزوجل را و از علی است دو سبط امت من، و آقای جوانان اهل بهشت حسن و حسين، و از فرزندان است ائمه نه گانه، طاعت ایشان طاعت من، و معصیت با ایشان معصیت با من است، نهم ایشان قائم ایشان و مهدی ایشانست.

و هم در آن کتاب از حضرت موسی بن جعفر علیهم السلام از آباء عظامش مرویست که علی صلوات الله علیه فرمود:

در آنحال که رسول خداي صلی الله علیه واله وسلم وضو می ساخت، ناگاه گربه خانه بآن حضرت پناه آورد، و رسول خدا بدانست که آن گربه تشنه است، پس آن ظرف آب را بدو میلان داد تا آن گربه از او بیاشامید، و از فزونی آن آب که از آنگر به بجای مانده وضوء بساخت.

و نیز در آن کتاب از موسی بن بکر مرویست که حضرت ابی الحسن اول فرمود: بدرستی که خداوند تبارك و تعالی اختیار فرمود از پیغمبران چهارتن را برای شمشیر، یعنی ظهور باسيف: ابراهيم و داود، و موسی و من را.

و هم در آن کتاب از درست و اسطی مرویست که گفت: از حضرت ابی الحسن موسی سلام الله علیه پرسیدم «كان رسول الله محجوجاً بابی» فرمود: محجوج باو نبود «ولكنه مستودعاً للوصايا فدفعه إليه» عرض كردم آن وصایا را بدو بگذاشت با اینکه محجوج بود، فرمود: اگر محجوج آن بودی وصایا را بدو نگذاشتی، عرض کردم: ابی را چه حال بود؟ فرمود: به پیغمبر و بآنچه بیاورده بود اقرار نمود «دفع إليه الوصايا» و ابی در همان روز بمرد الموهير بالفصل -

ص: 407

و در خبر دیگر است که رسول خدا محجوج با بیطالب بود، و در آخر این هم مجلسی می فرماید: چنین است پس حال ابیطالب چیست، و ظاهر اینست که یکی از این دو تصحیف دیگری باشد، چه خبر وحدت دارد و ممکن است سائل از هر دو سؤال کرده باشد، وجواب یکی باشد، تا آخر بیانات مجلسی در این باب که بنگارش آن لزومی ندارد؛ و از این پیش در این مطلب اشارت رفته است، و بمعني محجوجاً بأبيطالب سخن نموده ایم.

و مجلسی چندوجه در این باب، و محجوج بودن با بیطالب و اسلامیت ابیطالب و از اوصيا بودن ابوطالب و مستودع بودن برای وصایا ذکر فرموده، و نیز در ذیل احوال ابیطالب رقم کرده است و این معنی بدیهی است که آباء و اجداد کسی که خود او اصل اسلام و ایمانست، نمی شاید مسلم و مؤمن نباشد.

مختصر عبارتیست که در خاتمه این مجلد (از مرحوم دانشمند محترم مؤلف) رقم می شود

بعداز تحميد و توحید حضرت خلاق مجيد، و تسلیم و تضلیت بر نبی سعید، و اوصياء مجيد او صلوات الله عليهم.

چنین می نگارد بنده ضعیف خداوند قوی (عباسقلي مشير افخم وزير تأليفات سپهرثانی کاشانی) بلغه الأمال و الأمانى كه:

الاسلام بتوفيق خدای قادر بیچون و تأیید خواجه لولاك و خلفاء و آل پاك او كوهران سپهر ولایت و خلافت و وصایت و امامت، در این روز پنجشنبه پانزدهم شهر شعبان المعظم، سال فرخنده فال یکهزار و سیصدو چهلم هجری، مطابق با روز عید

ص: 408

ولادت سعادت آیت حضرت ولی سبحان صاحب العصر و الزمان، خليفة الرحمن، شريك القرآن، ينبوع العلوم الربانية والحكم السبحانية حجة ابن الحسن حجة الله تعالي في كل الزمن صلوات الله عليه، و روز بیست وسوم عید نوروز و آغاز فصل بهار و تساوی لیل و نهار.

از تحریر جلدسوم کتاب مستطاب احوال سعادت اشتمال حضرت ناظم مناظم حضرت موسی بن جعفر الكاظم صلوات الله وسلامه عليه وعلى آبائه الطاهرين، كه خاتمه آن بپاره اخبار و خطب و فضایل حضرت اول الاوصياء خاتم الانبيا عليهم آلاف التحية والثناء بمباركى و ميمنت مفاخرت داشت، و با چنين روزي سعيد و هنگامی ميامن ارتسام مصادف گشت، فراغت یافت.

و با چنين تحقيقات و توضيحات و تلويحات و ادله عقليه و براهين نقليه حسيه که دیگر مصنفین و مؤلفين و مورخين و محدثين و متکلمین را کمتر توجه بوده است، موشح گردانید.

اگرچه پاره فضلاي اديب داد بای لبیب را که بر این گونه اشتمال و این طرز و اسلوب چندان عقیدت نیست، و حکم بر تطویل کلام و بیرون تاختن از میادین مرام می شمارند.

اما اگر مجال و بدقت نظر و رقت استدراك مطالعه فرمایند، شاید از عقیدت خود بازشوند و این اسلوب را ناساز شمارند، شرح و بیان این مختصر با صاحبان فکر ونظر، و خبر.

و دانستن علت این که بنده حقیر، چنین زحمت خطیر را بر خود هموار می سازد، از چیست، و محرك غيبي كيست؟ همانا از آن هنگام که شروع بنگارش این مجلد سوم شده است، و در دیباچۀ همین جلد مذکور است، افزون از چهارده سال برآمده است.

سبب اینست که چون این بنده حقیر تکیه برگذر ایام و اطمینان بر شهور -

ص: 409

و ایام ندارم چون بتحریر کتاب امامی از ائمه علیهم السلام شروع می نمایم و از مطالب تاریخیه لازم می پردازم، قلم از نگارش منعطف، و بنگارش کتاب امامی دیگر و حالات روزگار میمنت آثارش که سمت تاریخیت دارد، انعطاف می جویم تا اگر روز مرا روزگار مجال نداد، أفلا بسعادت تحریر حال امامی دیگر نیز بهره مند شده باشم.

لاجرم چون در تحریر این جلد سوم از مجاري حالات و اوقات لازمه فارغ شدم، در آنجا فرونشستم، و بنگارش احوال حضرت صادق صلوات الله عليه و ائمه دیگر بهمین ترتیب بیای شدم.

و چون بأواخر جلد احوال شرافت اتصال حضرت امام نقي هادى، وشرح و بیان زیارت جامعه کبیره موفق شدم، تتمیم جلد سوم حضرت کاظم علیه السلام را مشوق گردیدم.

چه بآنچه در نظر است و اتمام کتب احوال حضرات ائمه هدي صلوات الله عليهم را که خاتم ایشان قائم ایشانست، همیشه از پیشگاه احدیت مسئلت نموده ام و اکنون که قریب العهد شده ام، از تفضلات ایزدی و تأییدات ائمه اطهار امیدواری توفیق انجام این خدمت را یافته، بلکه پاره کسان در خواب های خود از این بشارت باین بنده اشارت نموده اند که مؤید این عقید تست و الحمدلله تعالى على توفيقه و تأييده.

از خدای بنده نواز، و خالق انجام و آغاز، بانهایت عجز و نیاز، خواستار و متمنی است که این کمتر بنده حقیر را باین بزرگتر خدمت خطیر نائل، و برخوردار و در هردو سراي کامیاب و کامگار، و او را و پدر و مادر و اقارب و اقوام و متعلقان و عموم برادران دینی و ایمانی او را از هر گونه غفلت و غیبت و هواجس نفسانی و وساوس شیطانی و دسایس ناگهانی حافظ و نگاهبان باشد.

ص: 410

اموات ایشان را از عقاب و عذاب برهاند، و در بحار غفران بمثوبات جاویدانی برخوردار، واحياء را بترك شهوات و درك عبادات شادخوار گرداند «إنه نعم المولى و نعم النصير».

در این عصر روز جمعه شانزدهم شهر شعبان المعظم سال مذکور این نامه سومين بخط و رقم مؤلف حقیر سمت تحریر گرفت، والحمدلله تبارك وتعالى أولا وآخراً وباطناً وظاهراً.

در همین جا جزء دهم کتاب که آخر اجزاء باشد از این طبع جدید، بتصحيح و تهذیب و ترتیب اینجانب بپایان رسید، امید که انشاء الله تعالی خالی از خطا و اشتباه باشد.

بتاریخ 11 شهر رجب الاصب 1395.

وانا العبد: السيد ابراهيم الميانجي.

و آخر دعوانا أن الحمدلله رب العالمين.

ص: 411

ص: 412

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109