احتجاج طبرسی ترجمه غفاری مازندرانی جلد 4

مشخصات کتاب

سرشناسه : غفاری مازندرانی ، احمد، توشیحگر، مترجم

عنوان قراردادی : الاحتجاج. فارسی. شرح

عنوان و نام پديدآور : ترجمه و شرح احتجاج طبرسی/ تالیف نظام الدین احمد غفاری مازندرانی. ؛ ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی.

مشخصات نشر : تهران: مرتضوی ‫، [ 13]-

مشخصات ظاهری : 4ج.

يادداشت : کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

موضوع : ‫طبرسی ، احمد بن علی ، قرن 6ق . . الاحتجاج علی اهل اللجاج-- نقد و تفسیر

موضوع : اسلام -- ردیه ها

شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : ‫طبرسی ، احمد بن علی ، قرن 6ق . . الاحتجاج علی اهل اللجاج . شرح

رده بندی کنگره : ‫ BP228/4 ‫ /ط2‮الف 304227 1300ی

رده بندی دیویی : ‫ 297/479

شماره کتابشناسی ملی : ‫ 3594548

تنظیم متن دیجیتال توسط میثم حیدری

ذكر در بيان احتجاج أبى ابراهيم موسى بن جعفر الكاظم صلوات اللّٰه عليه و على آبائه ...

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

ذكر در بيان احتجاج أبى ابراهيم موسى بن جعفر الكاظم صلوات اللّٰه عليه و على آبائه و سلّم بر مخالفان دين نبىّ المختار بر أشياء بسيار و غلبگى آن حضرت بر آن طوايف أشرار

از حسن بن عبد الرّحمن الحمّانى منقول و مرويست كه من به حضرت الامام الأكرم الأعظم أبى ابراهيم موسى بن جعفر الكاظم عليه السّلام عرض كردم كه هشام بن الحكم را رأى و زعم آنست كه حضرت ايزد عالم جسم است ليكن لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ ، يعنى حضرت موجد عالم شىء و جسم است، امّا مشابهت و مماثلت بأشياء و أجسام ندارد و او سميع و بصير و عالم و قادر، و ناطق و متكلّم است و كلام و قدرت و علم در نزد أرباب كمال و فضل و فهم هر سه جارى مجرى يك چيزند هيچ چيز از اين أشياء مخلوق و متميّز نيست از ديگرى و هر سه يك چيز است.

ص: 1

حضرت امام الأعلم عليه السّلام فرمود كه:

قاتله اللّٰه، خداى تبارك و تعالى او را مقتول گرداند آيا او نميداند كه جسم محدود است و قبول قسمت در أبعاد ثلاثه مينمايد و كلام غير متكلّم است.

معاذ اللّٰه مرا پناه بحضرت آله و ابراء بسوى واجب تعالى است از أمثال اين قول بى همال زيرا كه قادر عالم جسم و صورت وى اسم و صاحب تحديد و رسم نيست و جميع مخلوقات و همگنان در نزد ذات حضرت خالق البريّات در خلقت و ايجاد بالسّويه است و ايجاد ممكنات و اختراع مخلوقات منوط اراده مربوط بمشيّت ايزد علاّمست بغير تردّد در نفس كلام و بدون استنطاق بلسان در حصول مطالب و مرام.

و يعقوب بن جعفر رضى اللّٰه عنه از حضرت امام الأنام أبى ابراهيم - موسى بن جعفر الكاظم عليه السّلام روايت كند كه آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: ما نمى گوئيم كه حضرت سميع عليم قايم بمحلّ و مقيم است تا آنكه او را زايل از مكان گردانيم و نيز نميگوئيم كه ما حضرت واجب تعالى را در اين مكان خاصّ ميستائيم و نيز قائل بحدّ ايزد أحد نگرديم و او را تحديد و توصيف ننمائيم به آنكه متحرّكيست در شىء از أشياء أركان و جوارح و نيز تعريف و تحديد او به لفظ مشتقّ بشقّ از دهان بود ننمائيم ليكن توصيف ذات او بقدرت و كمال به قول او بدين منوال كه إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ .

يعنى: أمر و حكم حضرت قادر عالم بنوعى است كه چون ارادۀ تكوين و ايجاد چيزى نمايد بمجرّد اراده و مشيّت آن بغير تردّد در نفس حضرت فرد صمد به هستى و وجود پيوند دو محتاج بشريك كه ذكر حقايق ملك و اصلاح أبواب علم و درك براى حضرت ايزد تعالى نمايد نيست زيرا كه حضرت واهب

ص: 2

العطيّات غنىّ در ذات و در صفاتست.

و نيز يعقوب بن جعفر الجعفرى رضى اللّٰه عنه از حضرت أبى ابراهيم موسى بن جعفر عليه السّلام روايت كند كه من روزى در مجلس بهشت قرين ارم تزئين آن خلاصۀ أولاد سيّد المرسلين حاضر بودم كه در آن محضر مذكور گردانيدند كه جمعى هستند كه زعم آن قوم بى سر و پا است كه حضرت اللّٰه تبارك و تعالى نزول از عرش أعلاء بآسمان دنياى نمايد.

آن حضرت عليه السّلام بعد از استماع اين كلام كذب التيام روى بمعشر آن أنام آورده فرمود كه: خداى علاّم نزول از هيچ مقام ننمايد و محتاج نزول مقام بى شبهه و ابراهيم نيست و منظر حضرت غنىّ مجيد در قريب و بعيد يكسان و مساويست و بهيچ بعيد دور از حضرت عزيز حميد و حنيف و نيز هيچ قريب قريب بذات كريم مجيب نيست و جميع أشياء محتاجند بحضرت ايزد تعالى و أصلا او را در ذات و صفات احتياج بأشياء نيست و هو ذِي اَلطَّوْلِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ إِلَيْهِ اَلْمَصِيرُ .

و امّا قول جمعى كه اتّصاف ذات قادر سبحان بنزول آسمان اين جهان نمايند بى شبهه و گمان آن طايفه جهله دور از علم و عرفان نسبت ذات - خالق بى امتنان بزياده و نقصان نمايند زيرا كه هر متحرّك محتاج است بآن كه او را حركت دهد يا محتاج است بآنچه كه بوسيلۀ آن حركت نمايد پس هر كسى كه بحضرت ايزد مهيمن ظنّ بد برد بدرستى كه آن تيره روزگار در روز حساب و شمار هالك و زيان كار و محروم از رحمت قادر غفّار است، پس حذر از صفات ايزد أكبر نمائيد كه مبادا صفت كنيد او را بحدّ و تعريف كه باعث زياده و نقصان يا وسيلۀ تحريك و تحرّك ذات واهب منّان يا سبب زوال يا طلب زوال ذات

ص: 3

قادر متعال گرديد يا بيان صفت نهوض و قعود براى ذات حضرت واجب الوجود نمائيد حذر و احتراز از أمثال اين مقال نسبت بذات ذو الجلال واجب و لازم شمريد زيرا كه ذات حضرت عزّ و جلّ أعظم و أجلّ است از صفت واصفين و نعت ناعتين و توهّم متوهّمين.

و از حسن بن راشد منقول و مرويست كه شخصى از حضرت امام البرايا أبو الحسن موسى عليه التّحيّة و الثّناء از معنى: اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ سؤال نمود.

آن حضرت فرمود كه: معناى آن عبارت از استيلاى قدرت واحد منّان است بر آنچه از روى قدرت و اجلال ايجاد آن نمود.

و از يعقوب بن جعفر الجعفرى منقول و مرويست كه مردى كه او را عبد - الغفّار السّلمى ميگفتند از حضرت امام الأنام أبى ابراهيم موسى بن جعفر عليه السّلام از قول حضرت ايزد تبارك و تعالى: ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰىفَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ پرسيد كه يا ابن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) آيا در آنجاى كه نبىّ الورى اقامت نمود حضرت واحد معبود از حجب بيرون آمده و محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم او را ديد يا آنكه محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم پروردگار قادر عالم را بقلب ديد و نسبت رؤيت ربّ العزّت ببصر نمود حقيقت اين چگونه است ؟ از روى مرحمت و احسان بيان و عيان نمائى.

أبو ابراهيم عليه التّحيّة و السّلام فرمود كه: دنى فتدلّى بمعنى آنست چون محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بآن مقام آرام گرفت بملك العلاّم نزديك گرديد زيرا كه ذات ايزد علاّم از هيچ موضع و مقام زايل نيست و در همه منزل و مقام حاضر است ليكن متدلّى ببدن با ذات واحد مهيمن نگردند.

ص: 4

عبد الغفّار گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم شما صفات ذات بارى تعالى و تقدّس نمائيد بآنچه ايزد أقدس وصف نفس مقدّس خود بآن نمود چنانچه فرمود: ثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰى .

پس هر گاه حضرت آله متدلّى بمحلّ نشود هر آينه ذات لم يزل لازم آيد كه متزايل از بعضى محلّ باشد و حال ذات عزّ و جلّ در تمامى موضع، و محلّ است چه اگر چنين نمى بود غنىّ معبود وصف ذات فايض الجود خود باين نمى نمود.

حضرت أبو ابراهيم (عليه السّلام) فرمود كه: يا عبد الغفّار اين نوع در لغة قريش مستعمل است كه هر گاه شخصى خواهد بيان كند كه من استماع فلان كلام نمودم گويد كه: من بفلان سخن نزديك شدم چنانچه در ميان فصحاى ايشان مشهور و عيان است كه قد تدلّيت اى سمعت و فهمت و تدلّى بمعنى فهم است.

و از داود بن قبيصه روايت است كه من روزى از خلاصۀ أولاد حضرت نبىّ الورى أبو الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء شنيدم كه بزبان معجز بيان فرمود كه: از پدرم سؤال كردند كه يا ابن رسول اللّٰه آيا واجب تبارك و تعالى از آنچه أمر بآن نمايد منع از آن فرمايد و چيزى را كه ارادۀ آن كند آيا كه نهى از آن نمايد و برايا اعانت بريّت كند بر اقدام فعل و ارتكاب عمل كه حضرت عزّ و جلّ ارادۀ وقوع آن فعل نكند؟ پدرم عليه السّلام فرمود كه: امّا آنچه سؤال نمودى كه آيا ربّ غفور بنده را ممنوع گرداند از آنچه او را مأمور گردانيد بآن بدان كه منع چنين از حضرت ربّ العالمين جايز و محلّ تحسين نيست و اگر اين منع از حضرت ربّ

ص: 5

الأرباب مستحسن و مستطاب بودى پس هر آينه ابليس را بعد از أمر به سجدۀ آدم او را منع از اقدام آن مطلب و مرام نموده باشند و هر گاه آن عاصى آله بمنع ايزد معبود سجده آدم بواسطۀ همين عذر ننمود پس بچه وجه آن مردود ناستود مستحقّ مذمّت و لعنت بود و حال آنكه حضرت واجب الوجود او را لعن فرمود.

از قول آن ولىّ ايزد أكبر بيّن و ظاهر شد كه خداى تعالى منع أحدى از برايا از مأمور ننمود و نخواهد نمود.

و امّا آنچه سؤال نمودى كه آيا خلاّق العباد نهى خلقان از مطلب و مراد خود مينمايد يعنى چيزى كه ارادۀ وقوع آن كند آيا بعد از آن نهى از آن فرمايد بدان كه اين فعل نيز از ربّ العزيز جايز نيست و اگر جايز و سزاوار بودى پس هر آينه در هنگامى كه ايزد علاّم نهى آدم عليه السّلام از أكل شجرۀ منهيّه نمود لازم آيد كه در همان دم حضرت قادر عالم ارادۀ أكل شجرنا محترم از حضرت آدم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم نموده و اين أمر مبهم بعقل و فهم به غايت ناملتئم بلكه نامحرمست چه اگر مهيمن قادر معبود أمر آدم با ارادۀ أكل او از آن شجرۀ منهيّه مى نمود بى شبهه بر آدم نداى وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ در جنّت المأوى نمى نمود، و بر حضرت حقّسبحانه و تعالى جايز و روا نيست كه أمر بچيزى نمايد و ارادۀ غير آن فرمايد.

و امّا آنچه سؤال نمودى كه آيا ربّ العزّه اعانت أعيان و أشخاص بريّت بر أمرى كه ارادت و مشيّت قادر منّان بر ايجاد و تكوين آن تعلّق نگيرد نمايد اين اعانت از پروردگار جايز و سزاوار نيست و ذات حضرت عزّ و جلّ مقدّس أعزّ و أجلّ و أقدس است از آنكه اعانت و امداد أهل كفر و فساد بر قتل انبيا و

ص: 6

رسل أمجاد و بر تكذيب أمثال اين عباد و اعانت بر شهادت حسين بن على و فضلاى أصحاب و أولاد آن حضرت (عليه السّلام) نمايد و چگونه اعانت أهل ظلم نمايد بر آنچه ارادۀ آن بى شبهه و گمان ننمايد زيرا كه مخالفان قول و فعل انبيا و رسولان و تكذيب كنندگان ايشان را بوسيلۀ ارتكاب مخالفت و كذب آن مردم موعود بعذاب جهنّم و عقاب و ألم دائم گردانيد و اگر اعانت حضرت خالق البريّه مر كسى را كه از او ارادۀ فعل و مشيّت آن نمايد جايز و رخصت بودى پس هر آينه اعانت فرعون و ساير متمرّدان بر ادّعاء ربوبيّت و كفر و عصيان ظاهر و عيان باشد آيا اين فعل در نظرت نيكو نمايد كه حضرت بيچون از فرعون ملعون ارادۀ ادّعاء ربوبيّت كند و بعد از آن از او و از جميع كافران طلب رجعت و ندامت توبه و استنابت از أفعال معصيت بآن حضرت ربّ العزّت فرمايد قايل اين كلام اگر توبۀ نسبت كذب بر حضرت ايزد علاّم نموده دوستكام، و مقضىّ المرام گردد فهو المطلب و اگر آن تيره سرانجام بوسيلۀ توبه سرفراز و با انجام نگردد واجب القتل گردد و او بحكم حضرت ذو المنن و بشرع شريف رسول ايزد مهيمن گردن او را بزن.

روايت است از حضرت امام الوفى الزّكىّ علىّ بن محمّد العسكرى عليهم صلوات اللّٰه الملك العلىّ كه آن حضرت گفت: كه حضرت أبى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود: كه حضرت قادر خالق ايجاد خلق نمود و بعد از خلقت و ايجاد انسان معلوم ذات ايزد منّان گرديد از ايشان كدام صنف صابر و مطيع و منقاد حكم حىّ أكبرند همان طايفه را أمر و نهى نمود، پس آنچه ايشان را أمر فرمود بآن براى ايشان طريق و سبيل أخذ آن ظاهر و

ص: 7

عيان بلكه در غايت يسير و آسان است و آنچه ايشان را نهى از آن شىء نمايد سبيل ترك آن را بر او مقرّر و ظاهر فرمايد و جميع خلقان أخذ و اختيار مأمور به و ترك و اجتناب منهى عنه نتوانند نمود مگر باذن و رضاء حضرت واجب الوجود و حضرت قادر سبحان هيچ أحدى از خلقان را بر فعل كفر و عصيان جبر ننمود بلكه اختيار و امتحان خلقان به بلوى و مكاره زمان و محلّ نمود چنانچه بقول عزّ و جلّ خود فرمود كه:

لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً يعنى: ابتلاء و اختيار هر يك از شما بواسطۀ ظهور و بروز أحسن عمل هر يك از آحاد شما عباد است.

و قول آن حضرت عليه السّلام كه فرمود: أخذ أمر و ترك نهى از هر كس ممكن و ميسّر نيست الاّ باذن ايزد تعالى و تقدّس اشاره و ايما است بتخليت و علم ربّ العزّت يعنى واجب تعالى و تقدّس آن كس را مخلّى بطبع او و او را عالم و عارف به بد و نيكو هر چيز گرداند تا در قبول قول رسول و اطاعت أمر و حكم قادر عالم او را أصلا عذر و سخن نماند.

احتجاج امام موسى كاظم عليه السلام بر ابو حنيفه

مروى و منقولست كه روزى أبو حنيفه داخل مدينۀ طيّبه گرديد و عبد اللّٰه بن مسلم در سير طريق با او رفيق بود.

عبد اللّٰه روزى به ابو حنيفه گفت: از علماء آل محمّد سيّد البشر عليه - صلوات الملك الأكبر حضرت أبى عبد اللّٰه جعفر بن محمّد الباقر عليه السّلام در اين شهر مدينه جنّت قرينه حاضر است با من رفاقت بخدمت آن بهترين جنّ و ناس بواسطۀ اكتساب علوم و اقتباس مينمائى كه بنزد او رفته مستفيض گرديم ؟ أبو حنيفه قبول نمود چون باتّفاق او داخل دولت سراى آن امام البرايا

ص: 8

شديم ديديم كه جمعى كثير از شيعيان و محبّان آن حضرت منتظر خروج آن سرورند كه چون بيرون آيد بخدمت آن ولىّ ربّ العزّت داخل شده و ملتمسات و حاجات خود را معروض گردانند ما و آن جماعت در آن فكر بوديم ناگاه غلام حديث السّن يعنى پسر قليل السّن از خانۀ آن سرور بيرون آمد و من و مردمان از هيبت آن جوان بلكه بجهت تواضع او برخاستند در آن زمان أبو حنيفه در دم ملتفت بجانب او گشته گفت: يا ابن مسلم اين پسر كه نمونۀ از شعور و فهم است كيست ؟ گفتم: اين پسر حضرت أبى عبد اللّٰه عليه السّلام نامش موسى الكاظم است.

أبو حنيفه گفت: و اللّٰه كه من در همين دم در حضور شيعۀ او و باقى مردم او را شرمنده گردانم.

عبد اللّٰه بن مسلم گويد كه: گفتم: يا أبو حنيفه در اين باب سخن و دم از تو بغايت ناملايم است، زيرا كه ترا چه قدرت و يا راى الزام و تكلّم با حضرت موسى الكاظم عليه السّلام است چه او أعلم از تو و از ساير بنى آدم است.

أبو حنيفه با كمال خشيت و خيفة گفت: و اللّٰه كه من اين كار مى كنم و او را خجل مى گردانم، در آن أثر متوجّه به جانب موسى بن جعفر (عليه السّلام) گرديد و گفت:

اى پسر عرب اگر غريب باين شهر شما مضطرّ گردد چگونه نمايد يعنى اگر مسافر غريب بشهر شما رسد و او را تقاضاى بول و غايط مضطرّ گرداند به كدام محلّ و مكان خود را از آن متقاضى ناگهان مستخلص گرداند.

ص: 9

حقيقت در ساعت و زمان آن منبع هوش و عرفان روى به ابو حنيفۀ كوفى آورده فرمود كه: آن مسافر با اضطرار بايد كه متوارى بعقب جدار و متوقّى از چشم جار گشته و صيانت خود از شطوط أنهار و مكان مسقط ثمار و محافظت خود از استقبال قبله و استدبار و احتراز از سايۀ أشجار كه مهبط رجال أشرار و أبرار بود و از موضع لعن و انكار نموده در آن هنگام در غير اين محالّ و مقام هر چه خواهد بعمل آرد.

باز أبو حنيفه گفت: اى پسر معصيت از كه سانح و صادر گردد از طوايف بشر يا از حضرت غنىّ أكبر؟ أبى ابراهيم موسى بن جعفر عليه السّلام فرمود كه: يا شيخ أمر معصيت و أفعال منكر از سه وجه بدر نيست.

وجه اوّل: آنكه از حضرت مهيمن قادر بود و أصلا بنده را در آن هيچ نوع قدرت و أثر نبود پس حكيم را سزاوار و در خور نيست كه بنده را بفعل خود كه أصلا آن عبد را قدرت و أثر در آن فعل منكر نباشد معذّب گرداند.

و وجه ثانى: آنكه آن فعل معصيت از بنده و ربّ العزّت صادر به شركت و در حضرت ربّ العالمين أقوى الشّريكين است و شريك أكبر را جدير و درخور نيست كه شريك أصغر را بذنب كه بوسيلۀ ارتكاب معصيت و فعل منكرى بشركت يك ديگر مصدر گردانيدند مؤاخذه نمايد.

و وجه ثالث: آنكه أفعال معاصى بالتّمام از بندۀ عاصى صادر و سانح گشته و أصلا ايزد عزيز را در آن چيز قدرت و أثر نبود عفو و عذاب أمثال اين معاصى موقوف بمشيّت واجب تعالى است اگر خواهد عفو نمايد و اگر نخواهد عقوبت فرمايد.

ص: 10

راوى گويد كه: حضرت موسى كاظم (عليه السّلام) چون اين سخن بيان نمود سكوت تمام به ابو حنيفه نافرجام رسيد چنانچه گفتى از كلام صدق التيام امام عليه السّلام حجر بر دهان أبو حنيفه مستهام آمد و بهت تمام از آن اعتراض ناتمام يافت.

من گفتم: كه ترا زنهار متعرّض أولاد رسول مختار بأمثال اين گفتار نگردى كه در روز حساب و شمار خاسر و شرمسار گردى و يكى از شعراى عرب بيان اين معنى از روى علم و ادب در اين أبيات مرتبط و منتظم گردانيد شعر:

لم تخل أفعالنا اللاّتى نذمّ بها *** أحدى ثلث معان حين نأتيها

امّا تفرّد بارينا، بصنعتها *** فيسقط اللّوم عنّا حين ننشيها

او كان يشركنا فيها فيلحقه *** ما سوف يلحقنا من لائم فيها

او لم يكن لإلهي في جنايتها ذنب *** و ما الذّنب الاّ ذنب جانيها

حكايت حفر چاه در زمان مهدى و بيان امام كاظم عليه السّلام قصه عاد و احقاف را

روايت كند علىّ بن يقطين رضى اللّٰه عنه كه أبو جعفر الدّوانيقى پدرم يقطين را أمر بحفر بئر در قصر العبّادى نمود و تا أبو جعفر در ربقۀ حيات بود پدرم در حفر بئر سعى موفور بحيّز ظهور رسانيد امّا آب از چاه مستنبط و ظاهر نگردانيد.

مهدى از منهيان چون استماع خبر حفر بئر در موضع مذكور نمود پدرم را بحضور خود طلب فرمود و گفت: يا يقطين در باب حفر بئر در آن سرزمين سعى و اهتمام تمام بانصرام بايد رسانيد و آب از آن مكان ظاهر بايد گردانيد اگر تمامى آنچه در خزانه بيت المال موجود است صرف بايد نمود زنهار در آن بقدر وسع و امكان سعى و اهتمام فراوان نمائى و تقصير ننمائى كه عذر

ص: 11

نامسموع است.

يقطين چون جدّ و اجتهاد مهدى در حفر بئر قصر العبادى بسيار بسيار ديد برادر خود أبو موسى را بجهت حفر بئر بر آن سرزمين مقرّر تعيّن فرمود أبو موسى پيوسته و لا يزال با سعى و كمال استعجال در حفر چاه درگاه و بيگاه اشتغال داشت و عمله و فعله در كندن چاه بودند كه نقب در ته چاه پيدا شد در آن سفل زمين كه از آن باد تصاعد مينمود در ساعت اينخبر بسمع أبو موسى رسيد بسر چاه حاضر شد نقب ديد مانند چاه كه چهل ذرا طول و عرض آن چاه بود.

أبو موسى گفت: مرا باين چاه فروز آريد پس آنگاه در شقق محلّ محمل نشسته متوجّه قعر چاه گرديد چون به ته چاه رسيد نظر بأطراف و جوانب آن نمود هول و صداى باد از أسفل آن چاه استماع ميفرمود در آن أثر أمر كرد كه او را ببالا كشند چون ببالا رسيد حكم كرد تا آن خرق را واسع گردانيدند و مانند درى عظيم بر آن وضع كردند، پس آنگاه أبو موسى دو مرد در شقّ محلّ محمل گذاشته گفت: بايد كه به ته اين چاه رفته خبر حقايق آن را كما ينبغى و يليق استعلام و تحقيق نموده كه آن صدا و ندا از چه چيز مسموع و متميّز ميگردد.

چون آن دو مرد بقعر چاه رسيدند عجايب بسيار و غرايب بيشمار به نظر درآوردند و بعد از مكث مدّت در آن محلّ حركت آن حبل نمودند، جمعى كه در أعلاى آن چاه منتظر و آگاه بودند آن دو مرد را ببالا كشيدند و حقايق آن را از آن دو نفر استعلام و استخبار نمودند.

أبو موسى گفت: آنچه در قعر اين چاه مرئى شما گرديد بيان نمائيد

ص: 12

آن دو نفر هر چه در آن بئر مرئى و مبصر ايشان گرديد بابو موسى خبر دادند كه رجال و نسوان و بيوتات و أبنيۀ بيرون از حدّ حصر و بيان و متاع فراوان به نظر ما عيان گرديد كه همگى و تمامى آن مسخ بأحجار گرديدند ليكن با مردان و زنان لباسها و جامهاى الوانست، بعضى ايشان نشسته و گروهى بر پهلوى ايشان خوابيده و برخى تكيه بحيطان بيوت و جدران دارند چون بجامها و لباسهاى آن طايفه دست گذاشتيم آن را مانند هبا يافتيم أمّا ديوارهاى منازل قايمه بهمان حال سابق و محكم و برقرار است.

راوى گويد كه: أبو موسى در ساعت حقايق اين خبر بنزد مهدى خليفه يكسر محرّر گردانيد مهدى بعد از اطّلاع بر آن أمر حقيقت اين خبر بمدينه سيّد البشر بموسى بن جعفر عليه السّلام تحرير فرمود و التماس و سؤال قدوم مسرّت لزوم آن حضرت عليه السّلام بنزد خود نمود بعد از آنكه آن خلاصۀ أولاد نبىّ المحمود او را مشرّف فرمود از حقايق آن أمر استعلام و استخبار نمود آن سرور او را بحقيقت آن أمر خبر داد و گفت:

يا أمير المؤمنين اين جماعت بقيّۀ قوم مغضوب اند كه حضرت قادر منّان منازل ايشان را بر سر آن طايفه أهل عصيان فروز آورده هلاك گردانيد، و اين قوم أحقافند.

مهدى گفت: يا أبا الحسن أهل أحقاف كدام قومند و أحقاف عبارت از چيست ؟ حضرت موسى بن جعفر (عليه السّلام) گفت: أحقاف رمل است و حقايق أحوال اين طايفه و عصيان ايشان مشهور و عيانست.

احتجاج امام موسى كاظم عليه السّلام بر هارون الرشيد در مسائلى

اشاره

حكايت كرد أبو أحمد هانى بن محمّد العبدى رضى اللّٰه عنه و گفت:

ص: 13

حديث و حكايت نمود براى من أبو محمّد الحسن العسكرى عليه السّلام و سند حديث و روايت خود بحضرت موسى بن جعفر عليهما الصّلوة و السّلام رسانيد كه آن ولىّ ايزد أكبر عليه السّلام فرمود كه : من در هنگامى كه بمجلس رشيد داخل شدم بر او سلام كردم ردّ سلام من نمود و گفت:

يا موسى بن جعفر شما و پدرت كه خراج براى شما و ايشان مى آيد؟ من چون اين سخن از آن نامؤتمن شنيدم گفتم: يا أمير المؤمنين از تو پناه بحضرت آله ميبرم أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ مرا التماس و استدعا از شما آن است كه قبول سخنان باطله و بهتان عامله از أعداء ما در حقّ ما ننمائيد زيرا كه بر شما ظاهر و هويدا است كه از زمان قبض رسول آخر الزّمان الى هذا الاوان پيوسته خلقان كذب و بهتان نسبت بما ميدهند آيا اين أمر بر شما ظاهر نيست اگر شما خويشى و رابطۀ قرابتى بحضرت رسول قريشى بينيد و ما را از آن سلسلۀ عليّه دانيد بوثيقۀ كريمۀ قُلْ لاٰ أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِي اَلْقُرْبىٰ ما را مأذون گردانيد بذكر و بيان حديث كه براى شما حكايت كنيم.

رشيد گفت: ترا مأذون گردانيدم.

گفتم: خبر داد بمن پدرم از آباى ما و آن أعيان از جدّ ما رسول ايزد منّان عليهم سلام اللّٰه تعالى بر آنكه آن نبىّ مكرّم فرمود كه: هر گاه رحم مسّ رحم نمايد هر دو رحم متحرّك و مضطرب ميگردند مرا خداى تعالى فداى تو گرداناد دست خود بمن ده تا حقيقت اين أمر بر تو نيز بيّن و ظاهر گردد.

چون رشيد اين سخن از من شنيد گفت: يا موسى بن جعفر به من نزديكتر آى و دورى منماى من نيز بنزديك او رفتم دست مرا گرفته به پيش خود كشيد و مرا بسينۀ خود چسبانيد و دست در گردن من كرد و مدّت طويل

ص: 14

ميان من و او معانقه بود زو چون دست از گردن من برداشت و مرا گذاشت و گفت: يا موسى بن جعفر بنشين با اطمينان خاطر زيرا كه ترا أصلا هيچ گونه بأس و خوف ضرر از من نسبت بتو متصوّر نيست.

من چون در آن أثر نيك در او نظر كردم ديدم كه از هر دو چشم او آب مانند فواره جوشيد من نظر از او برداشتم و رجعت بنفس خود نمودم.

رشيد در آن وقت روى بمن آورده گفت: تو راست گفتى و جدّت رسول ايزد خالق نيز صادق بود و اللّٰه كه بعد از ملاقات شما خونم بحركت آمد، و عروقم بغايت مضطرب و بى آرام و رقّت بر من مستولى گشته در آن مرام بى انتظام شدم و آب از چشمم بى اختيار روان و آشكار گرديد.

يا موسى ترا طلب كردم بجهت آنكه چيزى بسيار خلجان سينه و خاطر منست و مدّتى است كه من هيچ أحدى از أرباب فضل و حال از كيفيّت حقايق آنها استعلام و سؤال نكردم اگر تو مرا از آن مجاب گردانى در آن باب آنچه جواب صواب بود بيان نمائى دست از تو بردارم و قول هيچ أحدى را در حقّ تو نشنوم بدرستى كه بمن رسيد كه شما هرگز دروغ نگفتيد نبايد كه تصديق من نمائيد در باب مختلجات كلام كه در خاطر منست.

آن حضرت گويد كه: من در جواب رشيد گفتم: حقايق امور آنچه دانم ترا بر آن مطّلع گردانم بشرطى كه مرا از طرف خود ايمن گردانى.

هارون رشيد گفت: ترا امانست اگر بمن راست گوئى و ترك تقيّه كه شما معشر بنو فاطمه و بنو عبد المطّلب ميدانيد نمائيد.

آنگاه فرمود كه: يا موسى بن جعفر ما در نسبت با رسول (صلّى الله عليه و آله) مساوى با شما خواهيم بود و أصلا هيچ گونه تفاوت در آن باب ميان ما و شما با حضرت

ص: 15

رسالتمآب نخواهد بود زيرا كه ما بنو عبّاس ايم و شما أولاد أبى طالب و عبّاس و أبى طالب هر دو عمّ رسول ايزد واهب اند و ربط خويشى و نسب قرابتى اين هر دو با نبىّ أبطحى يكيست شما را در اين باب چه سخن است ؟ حضرت موسى الكاظم (عليه السّلام) گفت: ما به نسب و رحم بحضرت رسول ايزد عالم أقرب از شما خواهيم بود.

هارون رشيد پرسيد كه چون شما أقرب به رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم از ما خواهيد بود كه بسبب قرابتى ما و شما نسبت بحضرت سيّد البرايا عمومت است ؟ حضرت امام الاكرم موسى الكاظم عليه السّلام فرمود: نه چنين است و وجه أقربيّت ما به رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم از شما آنست كه عبد اللّٰه و أبى طالب هر دو برادر از طرفين مادر و پدرند و پدر شما عبّاس برادر ايشان بود امّا از طرف پدر، چه مادر او غير مادر عبد اللّٰه و أبا طالب بود.

رشيد گفت: شما بنى أبى طالب چون دعوى وراثت بحضرت نبىّ الرّحمه توانيد كرد كه أبا طالب پيشتر از حضرت رسول قادر واهب وفات يافت و پدر ما عبّاس بعد از وفات نبىّ المحمود مدّتى در ربقۀ حيات باقى و موجود بود.

حضرت موسى الكاظم عليه السّلام فرمود كه: گفتم يا أمير المؤمنين التماس و استدعا از مكارم أخلاق شما آنست كه مرا از سؤال اين مسأله معذور دارى و بغير اين باب از هر باب سؤال نمائى كه در جواب آن بقدر الوسع و الامكان سعى و اجتهاد نمايم.

هارون رشيد گفت: نه دوست دارم كه از حقيقت اين كما هو حقّه واقف و عالم گردم.

ص: 16

من گفتم: يا أمير المؤمنين پس مرا أمان ده.

هارون رشيد گفت: يا موسى بن جعفر شما پيش ازين كلام يعنى قبل از سؤال أمان از ما در ايمن و با جمعيّت خاطر و مطمئن خواهيد بود بايد كه ما را بحقايق اين أمر عالم و مخبر گردانى.

موسى بن جعفر عليه السّلام گويد كه: گفتم در قول حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام كه فرمود كه:

ليس مع ولد الصّلب ذكرا كان او انثى سهم الاّ الابوين و الزّوج و الزّوجه.

يعنى: بعد از وفات مورث كه از او ولد صلبى باقى ماند خواه ذكر و خواه انثى هيچ أحدى را در آن ميراث سهم تراث نيست مگر آنكه با ولد صلبى پدر و مادر و شوهر باشند يا زن كه هر يك از والدين و زوج يا زوجه حصّۀ سهم خود را برميدارند و باقى ميراث تعلّق بولد صلبى دارد خواه ذكر و خواه انثى و عمّ مورث را با ولد صلبى او ميراث نرسد.

و در كتاب مستطاب حضرت ربّ الأرباب چيزى كه ناطق در اين باب بود موجود نيست الاّ آنكه بنى عدى و بنى اميّه ميگويند عمّ والد است اين رأى شان است كه بى حقيقت و بى أثر از قول رسول ايزد منّانست و أعيان دين و علماى صادقين اعتماد و اعتنا بقول هيچ أحدى بدون دلايل و براهين ننمايند و هر كه قائل بقول حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام گردد از علماء قضايا و أحكام آن طايفه خلاف قضاياى اين جماعت است اين نوح بن درّاج در اين مسأله قائل بقول على عليه السّلام است و باين قول حكم فرمود و حضرت او را باين دو شهر كوفه و بصره متولّى قضايا و أحكام امّت گردانيد او بهمين نوع حكم ميفرمود مردم اين خبر بسمع شريف منهى و معروض گردانيدند آن حضرت

ص: 17

أمر باحضار او و احضار آنكه بر خلاف نوح بن درّاج بود نمود.

از آن طايفه مخالفين و از جملۀ ايشان سفيان بن ثورى و ابراهيم - المدنى و فضيل بن عيّاض بودند، چون آن جماعت بمحضر أمير المؤمنين (عليه السّلام) حاضر گشتند و شهادت دادند كه آنچه نوح بن درّاج بر آن قائل است در اين مسأله آن قول أمير المؤمنين على عليه السّلام است حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام بآن طايفه فرمود كه آنچه بما رسانيدند بعض علماء أهل حجاز چرا شما فتوى به آنچه نوح بن درّاج حكم و فتوى بآن نمود نمى نمائيد.

پس گفتند: ما بخدمت شما آمديم تا بهر چه مأمور گرديم معمول گردانيم حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام حكم و قضاء خود را امضاء نمود.

آنگاه حضرت أبى ابراهيم موسى بن جعفر گفت: يا أمير المؤمنين قدماء و عامّه ميگويند كه روزى حضرت نبىّ جليل القدر در محضر أنصار و مهاجر خطاب مستطاب بأصحاب نموده فرمود كه: أقضاكم علىّ .

و همچنين عمر بن الخطّاب در بعض محفل و مآب ميفرمود كه علىّ أقضانا و اين اسم جامع تمامى أسماء محموده است زيرا كه جميع آنچه از صفات ممدوح كه حضرت رسالتمآب مدح أصحاب نمود از قرائت و فرايض و علم همگى آنها داخل اند در قضا.

هارون رشيد گفت: يا موسى بن جعفر حقيقت اين أمر را بر من زياده گردان و واضحتر بيان و عيان نماى.

امام الاكرم گفت كه: در آن مجلس از هر نوع مردم بودند گفتم مجالس را أمانات و ساعات بسيار است خاصّه مجلس شما كه هر لحظه متقاضى أمر

ص: 18

ديگر است.

رشيد گفت: هيچ باك نيست.

گفتم: كه حضرت پيغمبر ميراث بكسى كه مهاجرت با آن حضرت ننمود نميداد و او را بتولّى و تصدّى هيچ ولايت نميفرستاد تا آنكه آن كس مهاجرت مينمود، پس آنگه آن شخص را متصدّى و متولّى ولايات ميگردانيد.

رشيد گفت: اين سخن شما دعوا است و هيچ دعوى بغير حجّت و شهود مسموع و مشهود نيست حجّت خود بيار.

در آن دم گفتم: حجّت سخنم قول ايزد عالم است كه در كلام خود ميفرمايد كه: وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهٰاجِرُوا مٰا لَكُمْ مِنْ وَلاٰيَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتّٰى - يُهٰاجِرُوا .

عمّ من عبّاس عليه رحمة اللّٰه تعالى مهاجرت با جدّم محمّد مصطفى، ننمود پس او را بناء وافى هدايت هيچ نوع ولايت نبود.

در آن أثر رشيد از من پرسيد كه يا موسى من از تو سؤال مينمايم آيا اين سخن را تو فتوى بأعداء در هيچ وقت دادى يا اخبار أحدى از علماء و فقها به چيزى از اين مسأله نمودى ؟ گفتم: اللّهمّ لا.

يعنى: بار خدايا تو شاهدى و مطّلع كه من هرگز اين سخن بهيچ كس نگفتم و نيز هيچ أحدى بغير أمير المؤمنين از من سؤال از حقيقت اين ننمود بعد از آن گفت: يا موسى چون شما تجويز عامّه و خاصّه نموديد در آنكه نسب شما را منسوب بحضرت محمّد مصطفى عليه التّحيّه و الثّناء نمايند و به شما گويند كه يا بن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) و حال آنكه شما بنو على و از أولاد أبى طالبيد

ص: 19

و جز اين نيست كه هر كس منسوب بوالد آن كس است و فاطمه زهراء عليها سلام ظرف و رعاء بود و نبىّ المحمود جدّ مادرى شما بود؟ حضرت امام الأكرم موسى الكاظم عليه السّلام فرمود: كه من چون اين كلام ناموزون از هارون رشيد شنيدم گفتم: من نسبت نسب خود به حضرت نبىّ الواهب بر شما ظاهر گردانم.

رشيد گفت: نعم.

گفتم: اگر حضرت نبىّ الرّحمه از تو خواستگارى كريمۀ تو نمايند، شما اجابت آن حضرت در تزويج بنت خود مينمائيد.

رشيد گفت: سبحان اللّٰه چرا اجابت نكنم بلكه بعد از اجابت فخر بر عرب و عجم و خويش بلكه بر تمامى أعيان عرب و قريش نمايم.

گفتم: لكن رسول از من مخاطبه نمينمايد و من نيز تزويج او ننمايم گفتم يا أمير المؤمنين بواسطۀ آنكه آن نبىّ خير البشر ايلاد من نمود و ترا ايلاد ننمود يعنى: من از أولاد حضرت نبىّ الأمجادم و تو از فرزندان پيغمبر آخر الزّمان نيستى.

رشيد گفت: أحسنت يا موسى بعد از آن گفت: يا موسى شما چگونه ميگوئيد كه ما ذريّت نبىّ الرّحمه ايم و حال آنكه رسول ايزد واهب را أصلا عقب نماند زيرا كه عقب هر بشر عبارت از اين و ذكر است كه بعد از او باقى و موجود بود و شما بنو على فرزند دختر آن پيغمبر جليل القدريد و فرزند دختر أصلا عقب آن سرور نخواهد بود؟ در آن أثر گفتم: يا أمير المؤمنين ترا قسم است بقرابتى پيغمبر و بقبر آن سرور و بآن كس كه در آن قبر است كه مرا از بيان اين مسأله معفوّ و معذور

ص: 20

دارى.

رشيد گفت: نه يا موسى بن جعفر تو كه فرزند على و يعسوب آن قوم يعنى سيّد و رئيس آن طايفه و امام زمان ايشانى آيا مرا خبر حجّت شما نمى دهى و مطّلع و مخبر بحقايق اين أمر مخفى و مستتر نميگردانى ؟ چنين بمن رسيد يا موسى كه تو أعلم امم و امام جميع مردمى و من از سر تو دور و ترا از پيش خود غايب و مهجور نگردانم تا آنكه تمامى اسئله كه از تو سؤال نمودم مرا در آن باب مجاب بدليل و حجّت از كتاب حضرت خداى وهّاب نگردانى چه شما معشر أولاد على (عليه السّلام) دعوى مينمائيد كه چيزى از قرآن حتّى الف و واو كه مكتوب در آن بود از علم شما ساقط و بيرون نبود و البتّه شما را علم بتفسير و تأويل آن بود شما حجّت و برهان خود را در اين باب بقول حضرت مالك الرّقاب مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ مِنْ شَيْ ءٍ ميدانيد و خود را از اقتباس رأى - خورشيد انجلاى علما و اقتباس محكم أساس كلامى دانا مستغنى ميشماريد حضرت موسى الكاظم عليه السّلام فرمود كه: يا أمير المؤمنين آيا مرا اذن در جواب ميدهيد؟ رشيد گفت: بيار آنچه در خاطر دارى.

امام الاكرم أبو ابراهيم موسى الكاظم عليه السّلام فرمود كه: أعوذ باللّٰه من الشّيطان الرّجيم بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيّٰا وَ يَحْيىٰ وَ عِيسىٰ يا أمير المؤمنين پدر عيسى كيست ؟ رشيد گفت: يا موسى عيسى را پدر نيست.

أبو ابراهيم فرمود كه: حضرت واجب تبارك و تعالى عيسى عليه السّلام را

ص: 21

ملحق بذرارى انبيا از طرف مريم عليهم سلام اللّٰه تعالى نمود همچنين ما را نيز ايزد تعالى از قبل مادر ما حضرت فاطمة الزّهراء (عليها السّلام) ملحق بذرارى سيّد النّبى العربى گردانيد يا أمير المؤمنين اگر اذن و رخصت در باب بيان اين حقيقت بود زياده گردانم.

رشيد گفت: بيار.

آن حضرت فرمود كه: قول عزّ و جلّ كه در اين آيۀ وافى هدايت: فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَكَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَكُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَى اَلْكٰاذِبِينَ هيچ أحدى از علما بيان و دعوى ننمود در باب آنكه حضرت نبىّ المحمود در تحت الكسا در هنگام مباهله با نصارى كسى را بغير علىّ بن أبى طالب (عليه السّلام) و فاطمه الزّهراء و حسن و حسين ديگرى را داخل در آن مكان و مأواى ننمود يا أمير المؤمنين پس أبناء ما حسن و حسين (عليهما السّلام) و نساء فاطمة الزّهراء و أنفس ما علىّ بن أبى طالب عليه التّحيّة و الثّناء باشند علماء دين سيّد الورى اجماع كردند در باب آنكه جبرئيل عليه التّحيّة و الدّعاء در روز أحد بعد از مشاهده و ملاحظۀ سعى و ضرب و طعن او در حرب گفت: يا محمّد على مواساة عجب نسبت بشما يا نبىّ العجم و العرب مينمايد.

حضرت سيّد العربى فرمود كه: يا أخى علىّ از منست و من از على (عليه السّلام) جبرئيل عليه السّلام گفت: يا رسول اللّٰه عليه السّلام من نيز از شما و از على ام پس از آن أمين الوحى ايزد بارى فرمود كه:

لا سيف الاّ ذو الفقار و لا فتى الاّ على حضرت أمير المؤمنين على (عليه السّلام) در نزد واجب تعالى ممدوح است چنانچه عزّ و جلّ مدح خليل عليه السّلام نمود در هنگام كه فرمود:

ص: 22

قٰالُوا سَمِعْنٰا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِيمُ يا أمير المؤمنين ما افتخار بقول حضرت نبىّ المختار مينمائيم بآن كه آن حضرت فرمود كه: على از منست و من از على ام.

رشيد گفت: أحسنت يا موسى حاجات خود را بمن اعلام نماى كه در انصرام و انجام مهام و مرام شما سعى تمام نمايم و شما را دوستكام و مقضىّ المرام روانۀ مدينۀ با سكينۀ حضرت سيّد الأنام فرمايم.

موسى الكاظم عليه السّلام ميفرمايد كه: برشيد گفتم أوّل حاجت من به خدمت شما آنست كه اين پسر عمّ خود را اذن رجعت نمائى تا آنكه مراجعه بسوى حرم با محترم جدّ خود مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و بعيال و أقربا نمايم.

رشيد گفت: در اين أمر نظر و فكر ميكنم ان شاء اللّٰه تعالى.

منقول و مرويست كه مأمون رشيد گفت بقوم و أقربا و بمعشر برايا كه آيا شما ميدانيد كه مرا تعليم تشيّع نمود؟ قوم گفتند: لا و اللّٰه نه بخداى عالم مرا قسم است كه ما را اطّلاع أصلا بحقيقت اين أمر نيست.

مأمون گفت: مرا هارون رشيد مطّلع و مخبر بحقيقت اين أمر نمود شخصى گفت: يا أمير المؤمنين اين چگونه جايز بود كه ما ديديم كه قتل اين أهل البيت ميكنيد.

مأمون فرمود كه: صدور قتل ايشان از ما محض بواسطۀ ملك دنيا بود لانّ الملك عقيم.

بيان نمودن مامون علت تشيع خود را

بعد مأمون گفت: كه روزى موسى بن جعفر (عليه السّلام) بمجلس رشيد داخل

ص: 23

گرديد در ساعت رشيد برخاست و استقبال آن حضرت نمود و او را در صدر مجلس اجلاس فرمود خود پيش روى آن سرور نشست و سخن در پيوست و ميان موسى و رشيد سخنان بسيار بسيار جارى و سانح گرديد.

بعد از اين موسى بن جعفر عليه السّلام بپدرم گفت: يا أمير المؤمنين به درستى كه حضرت عزّ و جلّ بر همه واليان عهد او در هر محلّ و مكان واجب و عيان گردانيد كه وسيلۀ معاش و سبب انتعاش فقراء امّت باشند، و دين أصحاب قرض و دين را مؤدّى گردانند و بار گران از گردن بندگان ايزد منّان بردارند و برهنگان را پوشانند و نيكوئى بحال درمانده گان و محبّان نمايند يا أمير المؤمنين شما در فعل خيرات و ميراث أولى از ساير برايائى كه مرتكب نيكوئيها گرديد.

رشيد گفت: يا أبا الحسن در فعل خيرات تقصير نميكنم.

بعد از آن آن حضرت برخاست و پدرم نيز بتواضع او برخاست و ميان هر دو چشم او را بوسيد پس آنگاه آن بندۀ خاصّ آله را متوجّه منزل و آرامگاه او گردانيد.

بعد از آن روى بمن و امين و مؤتمن آورده گفت: يا عبد اللّٰه و يا محمّد و يا ابراهيم در ملازمت و بركات ابن عمّ و سيّد شما برويد و ركاب او را بگيريد و دامن جامۀ او را مساوى گردانيد و مشايعت او نموده بمنزل شريفش برسانيد و ازو مرخّص گشته بمنزل خود عودت نمائيد.

ما هر سه برادر حسب الأمر پدر در ركاب سعادت أثر آن سرور روان گشتيم در اثناء راه آن پسنديدۀ حضرت آله پنهان از برادران بسرّ ميان من و ايشان مرا بشارت بخلافت داد و گفت: چون مالك اين أمر گردى و حكومت

ص: 24

بر تو مستقرّ گردد بايد كه نيكوئى بفرزندم نمائى.

پس آنگاه ما را رخصت انصراف بخدمت پدر ما فرمود و چون جرات من در تكلّم و سخن در محفل و مجلس خالى از هر كس گرديد گفتم: يا أمير المؤمنين اين چه كس بود كه تعظيم و اجلال او نموديد و او را در صدر مجلس، اجلاس فرموديد و خود در مكان أدون ممكّن شديد و چون متوجّه منزل و محلّ خود گرديد ما را حكم بمتابعت خدمت او و گرفتن ركاب ايشان نموديد.

پدرم فرمود: كه اى فرزند اين شخص امام مردمان و حجّت خداى سبحان بر خلقان و خليفۀ او بر بندگان بى شبهه و گمان است.

من گفتم: يا أمير المؤمنين اين صفات كامله و نعوت شامله همگى در ذات پسنديدۀ شما نيست ؟ پدرم گفت: ما امام جماعت و خليفۀ امّت در ظاهر از روى قهر و غلبه ايم و موسى بن جعفر امام حقّ از قبل ايزد أكبر و از أوصياى حضرت پيغمبر است اى پسر اين موسى بن جعفر بمقام رسول خير البشر أحقّ است از من و از ساير خلق و بشر.

و اللّٰه بحضرت قادر عالم مرا سوگند و قسم است اگر تو در أمر خلافت با من منازعت نمائى هر آينه من جايى كه دو چشم تو در آن ممكّن است از پيكرت بردارم، زيرا كه ملك عقيم است و حبّ جاه بى اشتباه بغايت عزيز و عظيم.

امّا چون آن ولىّ بيچون از أمير المؤمنين هارون مرخّص و مأذون - مراجعت بمنزل گرديد و ارادۀ رحلت از مدينه حضرت نبىّ الرّحمه بمكّه نمود هارون بعطيّۀ صرّۀ سوداء كه در آن كيسه دويست دينارى كه يكدرهم از آن پيش و كم نبود فرمود چون خازن زر حاضر ساخت پدرم در آن محلّ روى به

ص: 25

فضل آورده گفت: اين زر بخدمت موسى بن جعفر ببر بگوى كه أمير المؤمنين بخدمت شما معروض ميدارد كه ما در اين وقت در ضيق و عسرت معاش - ميگذرانيم ان شاء اللّٰه تعالى همين كه جز اين زر از ولايت و مصر برسد البتّه حصّه در سدّ شما بزودى بشما رسد.

من در آن زمان در پيش روى ايشان برخاستم و گفتم يا أمير المؤمنين شما أبناء مهاجر و أنصار و ساير قريش و بنى هاشم غير ذى اعسار و كسى را كه حسب و نسب او را نميدانيد بلكه نمى شناسيد كه از كدام ولايت و ديار است پنج هزار ريال اعطاء و احسان مينمائيد و موسى بن جعفر كه تعظيم و اجلال او از همه كس بيشتر نموديد دويست دينار كه أخسّ عطيّت تو از عطايائى كه بساير النّاس نمودى بموسى بن جعفر احسان و اعطا فرمودى اين عطيّه نه سزاوار از تو و نه درخور اوست.

پدرم گفت: اسكت لا امّ لك مادرت مباد ساكت شويد بدرستى كه اگر من زياده باو اعطا و احسان نمايم كه ضامن او مى شود از آنچه من ايمن از او نيستم كه فردا بروى من صد هزار شمشير از شيعيان و مواليان او برسد، و فقراء أهل بيت او بر من زنند.

اى پسر در هنگام بسط ايادى داعين ايشان سلامتى براى من و تو آسان نيست.

احتجاج امام موسى كاظم عليه السّلام بر هارون الرشيد در روضه نبى اكرم صلّى الله عليه و آله

(از شخصى معتبر منقول و مشتهر است كه چون هرون الرّشيد داخل مدينۀ با سكينه گرديد متوجّه زيارت نبىّ الرّحمه شد و در آن وقت قبايل أعراب نيز بواسطۀ ادراك ملاقات هرون از أطراف و أكناف بمدينه خلاصۀ و زبدۀ أولاد عبد مناف بلكه در روضه و مطاف او حاضر شدند در آن أثر هرون الرّشيد

ص: 26

محض براى اظهار شرف و فخر خود تقديم بقبر سيّد البشر نمود و فرمود السّلام عليك يا رسول اللّٰه، السّلام عليك يا ابن عمّ و باين زيارت نبىّ المختار اظهار افتخار بر غير خود از حضّار مطاف سيّد الأبرار نمود.

حضرت أبو الحسن موسى عليه السّلام در آن مقام حاضر بود و از مطلب هرون الرّشيد عالم و مطّلع گرديد پيش روى رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم آمد و گفت:

السّلام عليك يا رسول اللّٰه، السّلام عليك يا أبه.

هرون الرّشيد چون اين كلام از حضرت أبو الحسن عليه السّلام شنيد رويش متغيّر گرديد و أثر غيظ از رنگ روى و جسم هرون در محضر آن حشم ظاهر و هويدا شد.

و از حضرت أبى الحسن موسى الكاظم عليه السّلام مرويست كه آن امام الهمام عليه الصّلوة و السّلام فرمود كه: من چون أبيات كه از مروان بن أبى حفصه است شنيدم دانستم كه أكثر عامّه عالم بحقايق أمر حقّاند ليكن كتمان آن نمودند و آن أبيات اينست:

شعر:

أنّى يكون و لا يكون و لم يكن *** لبنى البنات وراثة الأعمام

كان التّراث لبنى البنات و لم يكن *** للمشركين دعايم الاسلام

لبنى البنات نصيبهم من جدّهم *** و العمّ متروك بغير سهام

ما للطليق و للتّراث و انّما *** سجد الطّليق مخافة الصّمصام

و بقى ابن نثلة واقفا متلذّذا *** فيه و يمنعه ذوى الأرحام

إنّ ابن فاطمة المنوه باسمه *** حاز التّراث سوى بنى الأعمام

احتجاج امام موسى كاظم عليه السّلام بر محمد بن الحسن و بر ابى يوسف

محمّد بن الحسن از حضرت أبى الحسن موسى عليه السّلام در محضر

ص: 27

رشيد در مكّه پرسيد كه يا موسى بن جعفر محرم را آيا جايز و درخور است كه محمل خود را تظليل كند؟ حضرت موسى عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: در حالت اختيار جايز و سزاوار نيست.

محمّد بن الحسن گفت: آيا محرم را جايز است كه مشى در تحت الظّلال در وقت اختيار نمايد؟ آن امام الاكرام گفت: نعم.

محمّد بن الحسن چون اين سخن از حضرت أبو الحسن (عليه السّلام) شنيد في الفور خنديد.

امام المؤتمن گفت: يا ابن الحسن تعجّب از سنّت رسول حضرت - مهيمن مى نمائى و سخريّه و استهزاء بآن ميفرمايى ؟ نبىّ الاكرم كشف ظلال در احرام خود نمود ليكن در هنگام كه محرم بود مشى در تحت الظّلال آن رسول ايزد متعال فرمود يا محمّد أحكام ايزد علاّم قياسى نيست تا بعضى آن را قياس ببعضى ديگر توان نمود، هر كه قياس كند در اين طريق و سبيل كه بى شبهه آن جاهل مضلّ است از سواء السّبيل.

محمّد بن الحسن بعد از استماع اين سخن ساكت و مبهوت گرديد به نوعى كه در هيچ باب قدرت رجوع بسؤال و جواب نداشت بلكه از آن مجلس برخاست و راه خود برداشت.

و ميان أبو يوسف و حضرت أبى الحسن عليه السّلام نيز مثل اين سخن سانح و جارى در حضور مهدى خليفه گرديد و آن مقدّمه چنان بود كه حضرت

ص: 28

موسى الكاظم عليه السّلام بنا بر التماس و استدعاى مهدى از أبا يوسف سؤال مسائل كه أصلا أبو يوسف را بر آنها اطّلاع نبود نمود، مهدى چون ديد كه أبى يوسف را أصلا از اسئله حضرت موسى الكاظم عليه السّلام اطّلاع و علم حاصل نيست بابى يوسف اشارت نمود كه تو از موسى الكاظم عليه السّلام نيز چيزى بپرس.

در آن وقت أبو يوسف گفت: يا أبا الحسن موسى (عليه السّلام) مرا ارادۀ سؤال - مسائل از شماست.

آن حضرت (عليه السّلام) فرمود كه: بيار از سؤال آنچه در ياد دارى

بيار از سؤال آنچه در ياد دارى *** كه من نيستم چون تو از علم عارى

أبو يوسف گفت: يا موسى الكاظم چه ميگوئى در تظليل سايه از براى محرم آيا جايز و رخصت است ؟ امام موسى الكاظم فرمود كه: جايز نيست.

أبو يوسف گفت: آيا ميتواند خيمه برپا كند و در آنجا ساكن شود؟ آن حضرت فرمود كه: نعم در ساعت أبو يوسف بيمعرفت گفت: آيا فرق ميان اين و آن ظاهر، و عيان است ؟ حضرت امام (عليه السّلام) گفت: يا أبا يوسف چه ميگوئى در زن حائض آيا بعد از قطع خون و نقا نماز را قضا ميكند يا نه ؟ أبو يوسف گفت: كه نه.

امام گفت: قضاء صوم مينمايد؟ گفت: نعم قضاء صوم بر حائض لازم است.

ص: 29

امام موسى عليه السّلام فرمود چرا.

أبو يوسف گفت: در شرع حضرت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم چنين آمد.

حضرت امام المؤتمن أبو الحسن عليه السّلام فرمود كه: اين نيز مثل آن است.

در آن حال مهدى گفت: يا أبا يوسف ترا نمى بينم كه در مباحثه و مكالمه با موسى الكاظم كارى توانى ساخت و با او بجدال پرداخت.

أبو يوسف گفت: يا أمير المؤمنين موسى الكاظم مرا بدليل و حجّة انداخت ساكت شدم.

احتجاج امام موسى كاظم عليه السّلام بر مرد مؤمن در ظن به برادرى كه تقيه نمود

و از حضرت أبو محمّد الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست كه شخصى از خواصّ شيعه در مجلس حضرت موسى بن جعفر (عليه السّلام) حاضر شد با كمال اضطرار و بنوعى ميلرزيد كه گويا مرتعش است چون امام الاكرم حال آن مؤمن مكرّم را بغايت نامنتظم ديد مجلس از أغيار خالى ساخت و تفحّص أحوال او پرداخت و از او وجه ارتعاش پرسيد.

گفت: يا بن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) مرا هيچ گونه خوف و اشتباه نماند در آنكه فلان بن فلان در اظهار اعتقاد وصيّت و امامت تو كاذب است زيرا كه نفاق شقاق آن شقى منافق بر من مانند صبح صادق ظاهر و عيان گرديد.

حضرت موسى عليه صلوات اللّٰه تعالى فرمود كه: حقيقت اين أمر چگونه بود؟ آن مؤمن گفت: يا ولىّ ايزد معبود امروز من بآن تيره روز داخل و حاضر مجلس فلان گشتيم و در پيش آن مرد شخصى از أكابر أهل بغداد حاضر بود

ص: 30

صاحب مجلس برفيق من گفت: يا فلان زعم تو آنست كه موسى بن جعفر امام خلقان و پيشواى انس و جانست نه اينكه اليوم بر سرير خلافت متمكّن و حكمش بر عجم و عرب نافذ و روانست بيقين اين رأى و دين تو بر خلاف أهل اسلام و ايمانست.

آن صاحب و شيعۀ تو در ساعت در جواب آن ناصبى شقىّ گفت من هرگز مثل اين سخن نگويم بلكه ميگويم و زعمم آنست كه موسى بن جعفر امام نيست و اگر اعتقادم بر عدم امامت او نباشد بر من و بر آن كس كه اعتقاد بر عدم امامت او نكند لعنت ربّ العالمين و لعن ساير مخلوقين و ملائكه أجمعين متواتر و متوالى الى يوم الدّين باد.

همان كه آن كس اين سخن از آن ناكس شنيد گفت: جزاك اللّٰه خيرا و از آن بكسى كه بشما مواسات نمايد لعن كرد.

حضرت موسى بن جعفر گفت: چنانچه ظنّ و گمان تو بر آنست اين أمر نه آنچنانست آنقدرست كه صاحبت از تو أفقه و أعلم باين أمر و مهمّ است اينكه آن مؤمن فرمود كه: موسى امام نيست او آن موسى اراده نمود كه امام نبود پس آنكه غير آن موسى است او در اين هنگام امامست آن مؤمن بهمين قول اثبات امامت من نمود و نفى امامت غير من فرمود.

اى عبد اللّٰه وقتى كه توبه و استغفار بحضرت قادر مختار نمائى و اين ظنّ از آن مؤمن زايل و از خود فرمائى از عهدۀ اين بيرون مى آئى زيرا كه اين ظنّ نامؤتمن تو بر آن مؤمن بمضمون صدق مشحون إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ سبب نفاق و موجب گناه و شقاق و وسيلۀ دورى از رحمت حضرت مهيمن خلاّق است.

ص: 31

آن مؤمن خاصّ چون اين كلام از آن ولىّ بيچون عليه السّلام استماع نمود بغايت غمگين و حزين گرديد و گفت: يا ابن رسول اللّٰه مرا مال دنيا چيزى نيست تا آن مؤمن را بآن از خود راضى و شادمان گردانم ليكن شطر از ثواب عمل از عبادت و بندگى حضرت عزّ و جلّ صلوات بر شما أهل البيت و جزا و پاداشت لعنت من بر أعداى شما أولاد و أحفاد سيّد الرّسل باو هبه بصدق دل نمودم.

حضرت موسى عليه سلام الملك الغفّار فرمود كه: اى مؤمن نيكوكار الحال از نار بيرون آمدى و منخرط در سلك أبرار و أخيار شدى.

و نيز از أبو محمّد الحسن العسكرى منقول و مروى است كه حضرت امام موسى الكاظم عليه السّلام فرمود كه: يك فقيه از فقهاى ما كه يتيم از أيتام ما را كه منقطع از مشاهدۀ ما و محروم از صحبت كثير البهجة و المنفعه ما شده باشد و او را بوسيلۀ تعليم ما يحتاج اليه نگاه از مكاره دارد او أشدّ است بر ابليس از هزار عابد زيرا كه همگى همّت و تمامى بهمت عابد وقايت و صيانت نفس اوست و بس بخلاف فقيه كه همّت او با ذات نفس خود ذات جميع بندگان ايزد تعالى و تقدّس است كه همگى بندگان قادر سبحان را از دست ابليس و باقى مردۀ شيطان بسعى او در حفظ و امان ايزد منّان باشد و اين در نزد خداى واحد أفضل است از هزار عابد بلكه از هزار هزار عابد.

و در روايت آمده كه حضرت موسى الكاظم (عليه السّلام) بغايت خوش آواز و حسن القرائه و التّلاوه بود و قرآن را بسيار بسيار خوش خواندى و آن حضرت فرمود كه: روزى حضرت امام سيّد السّاجدين زين العابدين (عليه السّلام) تلاوت قرآن مينمود شخصى از آن كوچه كه خانۀ آن يگانه گوهر ولايت در اين مقام بود عبور مينمود چون بمحاذى دولتسراى آن امام ورى رسيد و آواز تلاوت قرآن آن امام زمان بگوش آن مؤمن رسيد بيهوش گرديد از حسن صوت آن امام عليه السّلام و أكثر أئمّه بلكه تمامى آن أعيان حسن

ص: 32

الصّوت بود.

چنانچه حضرت موسى الكاظم عليه السّلام فرمود كه: اگر امام چيزى از آنچه از حسن الصّوت و غير آن در پيش ايشان است ظاهر و بيان آن نمايند هيچ أحدى از مردان بى شبهه و گمان متحمّل آن نتوانند شد.

شخصى بآن حضرت گفت: نه رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم نماز بمردم ميگذارد و آواز مبارك بقرآن بلند ميگرداند؟ آن حضرت فرمود: بلى چنين بود امّا رسول معبود حمل آن جماعت كه در عقب نبىّ الرّحمه بودند بقدر قدرت و طاقت ايشان مينمود.

ص: 33

ذكر در بيان احتجاج حضرت امام البرايا أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء در توحيد و عدل و غير اين مطالب بر مخالف و مؤالف و أجانب و أقارب

اشاره

أفعال رضيّه و أعمال مرضيّه از آن بضعۀ سيّد البريّه أكثر من أن تحصى و أزيد من أن تعدّ و تنهى است، امّا چون مصنّف الكتاب أبو على الطّبرسى أسكنه اللّٰه تعالى في الفردوس العالى در اين كتاب التزام نمود كه از احتجاج هر يك از حضرات أئمّه اولياى قدير سبحان و أوصياى رسول آخر الزّمان آنچه بنظر ايشان درآمد بيان نمايد.

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر مردى در حدوث عالم

مرويست كه مردى بخدمت حضرت حضرت امام البرايا أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام و الدّعاء حاضر شد و گفت: يا ابن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) دليل بر حدوث عالم چيست ؟ امام (عليه السّلام) فرمود كه: دليل حدوث وجود تست چنانچه پيشتر نبودى و

ص: 34

الحال ذى حيات و موجودى، پس دانستى كه خود سبب ايجاد نفس خود نشدى و تكوين و ايجاد تو از نفس تو نيست، و نيز كينونت تو از كسى كه مثل تو بود نخواهد بود زيرا كه تو و مثل تو چون در امكانيّت مشترك و محتاجيد، علّت ايجاد خود و ديگرى نتوانند گرديد چون انسان منخرط در سلك عوالم ثمانيه عشر ألف است و حدوث او ثابت شد، پس حدوث عالم نيز ظاهر و بيّن گرديد

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر زنديق در وجود خداوند و صفات او

و از محمّد بن عبد اللّٰه الخراسانى خادم الرّضا (عليه السّلام) مرويست كه از زنادقه شخصى بخدمت امام الأتقياء أبو الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام حاضر شد و در آن حضرت جمعى كثير حاضر بودند در آن أثر آن سرور روى مبارك بآن زنديق كافر آورده گفت: مى بينى كه اگر قول قول شما مى بود و آنچه جمعى ديگر ميگويند آنچنان نميبود آيا نه ما و شما در شرع مساوى و نيك انجامى بوديم و چنانچه أفعال و أعمال شما در عقبى موجب ضرر و وسيلۀ دخول سقر است أعمال ما نيز بهمان نهج مضرّ مستمر مى بود و حال آنكه هيچ ضرر براى نماز ما و روزه و اداء زكوات و باقى أفعال مبرّات كه از ما در دار دنيا صادر و سانح گرديد و از اقرار بيگانگى ذات حضرت واجب تعالى و تصديق رسالت سيّد الأنبياء نيز ضرر و نقصان بما نرسيد و نخواهد رسيد.

زنديق چون اين سخن از آن ولىّ حضرت مهيمن شنيد ساكت، و مبهوت گرديد.

أبو الحسن علىّ بن موسى الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: اى زنديق پس قول حقّ قول ما باشد و آن بنوعى است كه گفته شد در باب نماز و روزه و غيرهما كه در اقامت آنها هيچ نوع ضرر متصوّر نيست بلكه أثر نفع آن بقول ايزد أكبر و حضرت پيغمبر در يوم الحشر بيّن و ظاهر گردد.

ص: 35

آيا نه شما كه اقدام بر آنها ننموديد هلاك گشتيد و ما نجات از عقوبات يافته مستحقّ ثواب در جنّات شديم.

زنديق گفت: رحمك اللّٰه يا أبا الحسن الرّضاء (عليه السّلام) تحديد ذات خداى تعالى كه باعتقاد شما خالق الأشياء است بيان نمائى كه چگونه است و كيفيّت و كميّت ذات كاملۀ او بچه اين است ؟ حضرت (عليه السّلام) گفت: ويلك يعنى اى زنديق چاه ويل كه أسفل دركات - درك و مقام عذاب و سبيل است مسكن و موطن تو باد، كه تو بر آن رفتى غلط و موجب عذاب و سخطست زيرا كه او أين أين است بواسطۀ آنكه ذات او بود و أين نبود و او كيف كيف است بجهت آنكه او بود، و هيچ كيف موجود نبود و او معروف و محدود بكيفوفيّت و شناخت و مشهور باينونيّت نشود و ذات قادر تعالى و تبارك بطريق حواسّ مدرك و قياس او بشىء و بى مقياس متدرّك نگردد به واسطۀ آنكه خداى تعالى شىء لا كالأشياست، يعنى چيزى است نه مشابه و مانند چيزها.

مرد زنديق گفت: آنچه مدرك بحواسّ نگردد اطلاق لفظ شيئيّت و وجود بر آن نتواند نمود.

حضرت أبو الحسن الرّضاء عليه صلوات اللّٰه تعالى فرمود كه: ويلك يا زنديق چون عاجزست حواسّ بى أساس تو از ادراك خالق الأفلاك و النّاس منكر ربوبيّت حضرت أحديت او شدى و امّا در وقتى كه حواسّ ما از ادراك ذات واجب تبارك و تعالى عاجز و قاصر گردد بيقين تا زياده تر گردد در وجود پروردگار با واجب الوجود بآن كه چيزيست بخلاف أشياء.

زنديق گفت: يا أبا الحسن مرا خبر ده از ذات حضرت مهيمن كه از چه

ص: 36

وقت ظاهر و بيّن گرديد.

حضرت علىّ الرّضاء فرمود كه: تو مرا خبر ده كه كدام وقت بود كه ذات معبود نبود تا من ترا خبر دهم كه ذات قادر از كدام وقت پيدا و ظاهر گرديد.

آن مرد گفت: دليل بر وجود ذات ايزد علاّم كدام است.

حضرت أبى الحسن الرّضاء (عليه السّلام) فرمود كه: من چون نظر در جسد، و پيكر خود كردم و دانستم كه مرا بى شبهه و گمان قدرت و توان زيادتى، و نقصان در عرض و طول و رفع مكان و خير منفعت و فوايد بآن نيست بر من واضح و عيان شد كه اين بنيان را احتياج تمام است به بانى.

پس اقرار بذات واحد سبحانى كردم با آنچه مشاهده آن نمودم از مبصرات از دوران فلك و حركات ايشان و سحاب و علامات و تصريف رياح و آيات و اجراء شمس و قمر و نجوم و ساير مشاهدات و غير اينها از آيات و عجائب كه ديدم دانستم كه تمامى آنها را مقدّر و منشى در كار است.

مرد زنديق گفت: يا أبا الحسن پس چرا حاسّه بصر ادراك ذات واحد أكبر نمينمايد.

حضرت امام المؤتمن أبو الحسن الرّضاء عليه السّلام گفت: تا فرق ميان خلقان و ذات ايزد أكبر ظاهر و عيان گردد زيرا كه خلق واجب تعالى و تبارك بجامۀ ابصار ايشان مدرك گردد بخلاف ذات حضرت خالق الأرض و السّموات كه آن أجلّ و أتمّ و أرفع و أعظم از آنست كه مدرك ببصر ذى هيولى و عنصر و محيط توهّم و مضبوط بعقل هيچ عاقل گردد.

زنديق گفت: يا أبا الحسن حدّ حضرت مهيمن براى من نكردى.

أبو الحسن عليه السّلام فرمود كه: هيچ حدّ او را نيست.

ص: 37

آن مرد گفت: چرا؟ امام عليه السّلام فرمود كه: هر محدود متناهى است و هر چه احتمال - تحديد دارد متحمّل زياده است، و هر چه متحمّل زياده باشد نيز متحمّل نقص است و احتمال زياده و نقصان در صفات قادر منّان واقع و عيان نيست پس معبود غير محدود و نه متزايد و نه متناقص و متجزّى بود.

زنديق گفت: مرا خبر ده يا أبا الحسن عليه السّلام از قول شما آنچه گوئيد كه خداى عظيم لطيف و سميع و بصير و عليم و حكيم است و حال آنكه سميع - نيست الاّ باذن و بصير نيست مگر بچشم و لطيف نيست الاّ بعمل و حكيم نيست مگر بصنعت أشياء از روى وفور عقل و ذكا.

أبو الحسن علىّ بن موسى الرّضاء عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: لطيف از ما بر جدّ و تعريف صنعت فعل است.

آيا نمى بينى هر گاه شخصى چيزى را نيكو فرا گيرد پس او الطاف در أخذ آن چيز نموده چه آن را خوب و نيكو فرا گرفته از اينجاست و ميگويند فلانى در صنعت عمل بغايت لطيف و بى بدل است فكيف نتوان خالق سبحان را لطيف جليل گفت: كه داخل گردانيد در خلق خلق لطيف جليل و تركيب نمود در حيوانات أرواح ايشان را و خلقت و ايجاد هر جنس را مباين جنس ديگر گردانيد در صفت و صورت بنوعى كه بعض از آن مشابه ببعضى ديگر به هيولى و پيكر نيستند، پس هر يك از خلقان لطف جداگانه از حضرت ايزد يگانه يافتند چه در تركيب صورت هر خلق قوى و ضعيف و حقير لطف از خالق لطيف حيّز تصدير يافته پس لطيف باشد.

بعد از آن ما نظر بسوى أشجار و حمل آن نموديم از آنچه طيّبۀ مأكوله

ص: 38

هستند از أشجار و از غير مأكوله آن دانستيم كه خالق ما لطيف است، گفتيم واجب تعالى لطيف است نه مثل لطف خلقان در صنعت ايشان و گفتيم سميع است بواسطۀ آنكه أصوات خلايق از عرش أعلاء تا تحت الثّرى بر او غير مخفى بلكه ظاهر و هويداست از مورچه و أكبر از آن در دريا و خشكى بيابان برّ و پوشيده و پنهان نيست و لغات ايشان نيز برو مشتبه بى شبهه و گمان نيست پس از آن گفتيم كه سميع است امّا نه باذن و اينكه گفتيم بصير است امّا نه ببصر زيرا كه أثر مورچه را كه در شب تاريك بر سحماء گذشته باشد مى بيند بر صخره سوداء و دبيب نمله را در شب دجنه مظلمه مى بيند و مضار و منافع آنها را ملاحظه مى كند و شغار و فراخ و نسل آن را در هر مقام و مكان مى بيند پس بواسطۀ اين گفتيم كه او بصير است امّا نه بمثل بصارت خلايق.

راوى محمّد بن عبد اللّٰه الخراسانى گويد كه: آن مرد از خدمت آن حضرت عليه السّلام دور نشد تا آنكه مسلمان شد و در اين مقام بغير آنچه مذكور گرديد كلام است.

و در خبر ديگر از آن امام الجنّ و البشر مروى و مشتهر است كه حضرت اللّٰه تبارك و تعالى مسمّى است بعالم بغير عالم حادث كه بآن دانا به حقايق أشياء گردد بلكه لفظ علم و اطلاق آن بحضرت واحد غفّار استعاره است كه به واسطۀ حفظ امور مستقبله و رؤيت و اطّلاع بر آن بعاريت گرفته اند در آنچه بعد آنا فآنا مخلوق و موجود گردد امّا خلق مسمّى بعالم از جهت حدوث علم است بچيزى كه قبل از آن جاهل بود بآن و بسا باشد كه علم خلايق بأشياء از ايشان مفارقت نمايد پس از آن علم بجهل مبدّل گردد و حضرت حقّ عزّ و جلّ مسمّى بعالم است بواسطۀ آنست كه هرگز علم ايشان منقلب به جهل

ص: 39

نگردد، پس خالق و مخلوق در اسم عالم جامع و مشترك باشند ليكن در تعيين معنى مختلف اند.

و ديگر آنكه خداى تعالى عالم قايم است امّا نه بمعنى انتصاب و راست ايستادن بساق است، چنانچه همه أشياء قايم بقوايم اند ليكن حضرت ايزد مهيمن جبّار اخبار نمود قايمست بجز آن أمر و حافظ و ساعى بانصرام آنست، چنانچه ميگويند فلان قايم بأمر ما است و خداى عزّ و جلّ قايمست بر همه نفس بآنچه مكتسب هر كس است و نيز عزيز عالم قايم بر كلام همه انامست و قايم به معنى كافى نيز آمده چنانچه گوئى بشخص كه قم بأمر كذا و كذا يعنى بايد كه فلان شغل و فلان عمل بسعى تو كفايت يابد و اختلال بر آن راه نيابد امّا قايم از ما خلق اللّٰه تعالى كسى را گويند قايم بساق و منتصب بقوايم بود باتّفاق پس ما جمع اسم نموديم و جمع معنى ننموديم.

و امّا خبير آن كسى را گويند كه هيچ شىء از او پوشيده و پنهان و به معونت از اطّلاع او بر او نباشد و خبرت براى تجربه و اعتبار بأشياء نيست تا آنكه از تجربه و اعتبار علم براى ذات ايزد جبّار بهم رسد. و اگر آن اعتبار و تجربه بحيّز اصدار نرسد آن علم نيز بهم نرسد زيرا كه هر كرا كارش چنين بود آن جاهل بتعيّن بود و اللّٰه تعالى لم يزل و لا يزال خبير از مردمان و مستخبر از أحوال ايشان بالغدوّ و الآصال است، پس ما جامع اسم خبير با خبرت سميع و بصيريم ليكن مختلف در معنى خبيريم.

و امّا ظاهر كه اطلاق آن بر واحد قادر نمايند نه بمعنى آنست كه ايزد تعالى بر بالاى أشياء بوسيلۀ ركوب بر فوق أشياء و قعود بر آنها ظاهر و هويدا گردد بلكه بواسطۀ قهر و غلبيّت واجب تبارك و تعالى بر أشياء و تسلّط قدرت

ص: 40

بر همگى آنها او را ظاهر گويند مثل آنكه مردى گويد كه: ظهرت على أعدائي و أظهرت على خصمى.

يعنى: ظفر بر دشمن يافتم و حضرت اللّٰه تعالى از روى لطف و كرم مرا بر خصمم مظفّر و مكرّم گردانيد ظهور اللّٰه تعالى بر أشياء بهمان انجام است و وجه ديگر در معنى ظاهر آنست كه واحد أكبر ظاهر است از براى كسى كه - شناخت ذات او نمايد و بر آن كس مخفى و پنهان نيست بمكان دليل و برهان بر وجود ايزد سبحان در جميع آنچه تدبير و صنعت آن بقدرت كامله و ارادت شامله ظاهر و عيان گردانيد از آنچه مرئى و مبصر صاحب رؤيت و بصر گردد پس كدام أمر ظاهر أوضح و أظهر أمر از خداى تبارك و تعالى جلّ ذكره باشد زيرا كه تو مقدّم بر صنعت و ارادۀ او بهر جا كه توجّه كنى نيستى و از آثار خالق خلق منّان در توحيد آنست كه ترا مستغنى از ساير خلقان گردانيد امّا ظاهر در نزد ما خلايق چيزى بارز بنفس و معلوم بمجد هر كس بود پس ما بى شبهه تلبّس با حضرت تعالى و تقدّس جامع و مشترك در اين اسميم ليكن در معنى جامع و شريك نيستيم.

و امّا باطن كه اطلاق از حضرت مهيمن جايز است آن معنى استبطان مر أشياء نيست آن أمر مغور بلكه مستور در آن چيز بود ليكن اگر استبطان براى أشياء بود البتّه آن استبطان از حضرت قادر سبحان بود از روى حفظ و علم و تدبير و حكم مثل قول جاهل بطنته بمعنى خبرته است يعنى من مخبرم از او و عالم بمكنون سرّ او و باطن در پيش خلقان أمر غابر و مستتر در چيزى را گويند، پس ما در اسم جامع در معنى مختلفيم با حضرت ايزد كريم.

و همچنين است جميع أسماء اگر چه ما موسوم در همه آن نيستيم.

ص: 41

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر بنى هاشم در فضيلت خود در حضور مامون

منقول و مرويست كه در هنگام كه مأمون عبّاسى اراده كرد كه حضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضاء عليه التّحيّه و الثّناء را بعد از خود متولّى أمر خلافت و خليفۀ امّت گرداند در آن أثر أمر و حكم بجمع تمامى بنى هاشم در محضرا و نمود چون همگى آن مردم در آن مجمع جمع گشتند مأمون آنچه باعتقاد خود در ضمير مكنون داشت پرده از روى آن برداشت و گفت:

اى بنى هاشم من در خاطر دارم كه حضرت امام الأتقياء أبو الحسن الرّضاء (عليه السّلام) را بعد از خود متولّى و متصدّى أمر خلافت امّت گردانم.

بنى هاشم حسدى بر آن امام (عليه السّلام) داشتند گفتند عجب است از شما مر جاهل كه أصلا او را در تدبير أمر خلافت اطّلاع حاصل نيست چون خلافت امّت از روى احسان مكرمت باو عنايت و مرحمت فرمائى رحم بحال امّت آر و اين شغل خطير باو مسپار.

مأمون چون اين كلام از بنى هاشم شنيد گفت: من او را خواهم طلبيد و شما خواهيد ديد و دانست كه جاهل كيست از آنچه سؤال دليل كنند او بر آن دليل واضح و عيان بيان نمايد.

امّا چون آن سرور در آن محضر بعد از طلب مأمون حاضر شد همان كه بنو هاشم را نظر بآن امام جنّ و بشر افتاد گفت: يا أبا الحسن الرّضا عليه السّلام التماس و استدعا از شما آنست كه اين منبر را بنور قدوم سعادت لزوم منوّر گردان و از براى ما انتصاب و بيان علم نماى كه ما عبادت و بندگى واجب تبارك و تعالى بآن علم حقيق كما ينبغى و يليق بر وجه تحقيق بجاى آريم.

آن امام شفيق بعد از صعود منبر مدّتى سر پيش داشت و با هيچ أحدى از مردم تكلّم ننمود،

ص: 42

پس آنگاه برخاست و راست بايستاد و حمد و ثناى خداى تعالى و نعت و تحيّت سيّد الأنبياء محمّد المصطفى با كمال فصاحت و بلاغت مؤدّى فرمود بعد از آن آن ولىّ اللّٰه گفت: يا معشر عباد اللّٰه أوّل عبادت و تحسين بندگى و طاعت حضرت لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ شناخت و معرفت اوست و أصل معرفت توحيد و اقرار بيگانگى ذات باريست و نظام توحيد منتظم بذات عبارت از نفى صفات از ذات خالق الموجوداتست زيرا كه عقل كامل شاهد عدل است بر آنكه هر صفت و موصوف مخلوقست و بشهادت هر مخلوق بر خالق او كه از صفت و موصوف نبود و شهادت آنكه هر صفت موصوف بيكديگر مقرن و مشعوفند و بشهادت هر مقترن بحدوث و بشهادت حدوث بر امتناع از ليّت، يعنى بشهادت آنكه هر أمر حادث ممتنع از وجود أزليست.

و بشهادت أزل ممتنع از حدوث ظاهر و بيّن و واضح و روشن گرديد كه ذات مهيمن مجيد معروف بتشبيه نگردد و آنكه حضرت حقّسبحانه و تعالى ببيان كنه يافت بى شبهه و گمان او را نيافت و هر كه مثال بواسطۀ ذات بيمثال او ثابت گرداند بى التباس شبهه و احتمال آن كس بذات متعال نرسيد و نيز تصديق بذات حضرت واجب الوجود نمود آنكه او را منتهى بوقت نمود و حمد ذات ايزد أحد بحمد لايق و سپاس موافق ننمود هر كه در هنگام حمد اشاره به سوى او نمود و بى شبهه بيقين اراده ذات أرحم الرّاحمين نكرد.

آنكه او را تشبيه بچيزى نمود و حضرت عزّ و جلّ را هيچ تذلّل از نقص، و مماثلت بجوهر و عرض نيست و ارادۀ ذات قادر عالم ننمود آنكه در او توهّم نمود و هر معروف و مشهور بنفس خود مصنوع و مردود است بحسّ و هر قايم سواى ذات عزيز عالم معلول است ليكن عزّ و جلّ بصنع مصنوعات و ابداع ممكنات و اختراع

ص: 43

مخلوقات استدلال كنند بقول ذات او و بعقل و خبرت اعتقاد بمعرفت ربّ العزّت و بفكرت اثبات حجّت او نمايند.

حضرت خالق ايجاد خلايق و تكوين و خلقت خلق نمود تا حجاب ميان اين موجودات و حضرت واجب الوجود شاهد و مشهود بود ايزد منّان مفارقت و مباينت با خلقان نمود تا الفت ميان ربّ البريّه و امّت نبود و ابتداء و اختراع و ايجاد خلقان از حضرت قادر سبحان دليل و برهان واضح و عيان است بر عجز هر مبتدا غير از واجب تعالى و اثبات اختصاص ذات أحديّت به ابتداء نيست و اينكه خلاّق الموجودات خلايق را ادوات گردانيد اين دليل واضح و مبيّن است بر آنكه أدوات از اراده بحضرت أرحم الرّاحمين نيست زيرا كه أدوات از جهت تتميم مادّياتست و چون اينها مشهودند بر آنكه هر چه ذى موادّ هستند محتاجند و حضرت اللّٰه تعالى غنىّ است و أصلا محتاج در ذات و در صفات نيست، پس أدوات را بحضرت راه نباشد و أسماى او تغيير و أفعال ذو الجلال تفهيم و ذاتش حقيقت و كنهش سبب مفارقت ميان بندۀ او و ربّ العزّت است و غيور كريم غفور تحديد از براى ما سواى او است.

پس آنكه طلب بيان صفات ذات واهب العطيّات نمايد آن كس جاهل است و آنكه او را تمثيل صفت كند آن متعدّى متفرّط از بيان حقيقت صفت عزّ و جلّ غافل است و آنكه عزيز مهيمن را مكين بكنه داند آن خاطى از أعيان أهل معاصى است.

و آنكه گويد حضرت اللّٰه تعالى بچه كيفيّت است پس آن كس تشبيه ربّ العزيز بچيزى نمود.

و آنكه گفت: كه بر وجود واجب الوجود دليل چيست آن كس ذات تعالى

ص: 44

و تقدّس را معلول از علّت مؤسّس داند و حال آنكه ذات أقدس واجب تعالى و تقدّس علّت ايجاد هر نفس است.

و آنكه گويد كه: ذات معبود از چه وقت بود آن جحود را شناخت، و معرفت بحال واجب الوجود نبود و ذات او را بوقت موقّت نمود.

آنكه گويد حضرت واجب الوجود از براى چه بود او براى او تضمين نمود.

و آنكه گفت: حضرت اللّٰه تعالى از چه وقت بود آن غافل ذات غنىّ كافل را منتهى بمكان و بنهايت محلّ نمود.

و آنكه گويد: ذات ايزد علاّم تا كدام وقت خواهد بود آن بيرويّت مدّت و غايت بواسطۀ خالق البريّه ثابت نمود.

و آنكه او را ذى غايت داند پس او را صاحب غايت شمارد و هر كه او را ذى - غايات داند البتّه آن كس او را مجزّا گرداند و هر كه او را ذى أجزاء داند بيشبهه ذات او را بآن متّصف گرداند و آنكه او را بصفات موصوف نمود پس آن كس ذات تعالى و تقدّس را تعريف بحدّ فرمود و هر كه او را تحديد بحدّ نمود پس البتّه آن كس در ذات تعالى و تقدّس ملحد گرديد و ذات حضرت معبود چنانچه به تحديد أحدى محدود نشود همچنان بتغيير مخلوق متغيّر نگردد.

و حضرت ايزد أحد است بغير تأويل عدّت و ظاهر است نه به تأويل مباشرت متجلّى است، امّا نه بطلب مشاهده و رؤيت باطن است ليكن نه باستبطان مزايلت و مباين است بخلقان امّا نه ببعد مسافت و دورى آن قريب است امّا نه بقربت بلاد و مدّت، لطيف است امّا نه بتجسّم، موجود است ليكن نه بعد عدم، فاعل است نه باضطرار، بلكه باراده و اختيار، مقدّر است نه بحول و فكرت، بلكه از روى قوّت و قدرت.

ص: 45

مدبّر است، امّا نه بحركت، بل بمجرّد قصد و ارادت، و مريد است نه به همامت، و شائى است نه بهمّت، مدركست نه بمجسّت، سميع است نه به آلت، بصير است ليكن نه بادات بصارت، وقت از أوقات را باو مصاحبت نيست و هيچ مكان از أمكنه را باو تضمّن و كفالت بى ذات او را أدوات مقيّد نگرداند و أوقات بر هستى ذات و كينونت او نيستى نداند و نتواند سنات و نوم و صفات رسوم بر ذات حىّ قيّوم راه ندارد وجود وافر الجودش بر قدم صفت سبقت، و تقديم دارد.

ابتداء او أزليّت اوست و بقايش دوام سرمديّت او، و چون حضرت بيچون تشعير مشاعر و ذمّ و تحقير أرباب شعر نمود دانسته شد كه شعر بذات ايزد أكبر سزاوار و درخور نيست و بتجهير جواهر معروف و ظاهر گرديد كه أصلا جوهر را بذات غنىّ قادر رابطه مقرّرى و بوسيله مضادّت بين الأشياء و التيام الفت در ميان آنها ظاهر و هويدا شد كه ذات ملك تعالى را ضدّ و همتا نيست و به ذريعۀ آنكه ايزد منّان اقتران بين الامور نمود معروف و مشهور شد كه قرين به حضرت أرحم الرّاحمين نى.

و حضرت ايزد أكبر ظلمت را بنور منوّر گردانيد و جلاليه از بهت مقرّر داشت يعنى كشيدن شير از پستان موافق و لائم دانست و جمود يعنى خشكى، و بستگى را بتراوت طرى و نضارت بخشيد و محبّت را بحرارت اضافت نمود تأليف فيما بين أشياء متعاديه نمود و تفريق ميان متداينات و بوسيله تفريق أشياء همه چيز را مايل متفرّق آنها نمود و بتأليف و التيام تمامى آنها را بر مؤلّف ظاهر فرمود و از اينجاست قول بيچون وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ .

پس تفريق ميان تمامى قبل و بعد نمود تا معلوم شود كه آن قبل را قبل

ص: 46

از براى او نيست و آن بعد بعد از براى او و از رؤيت و مشاهدت غرايز أشياء دليل است بر آنكه غريزى نيست از جهت مغرز آنها سواى عزّت ذاتى و تفاوت أشياء نيز برهان ظاهر است بر آنكه مفوّت آن را تفاوت در ذات نيست و اخبار مخبر بقرّ و استقرار از أشياء موجوده أزليّه و أبديّه هر يك را بوقت لايق و أوان موافق آنها دليل حقّ و برهان صدقست بر آنكه وقت از براى موقّت آنها نيست زيرا كه او در أزل و أبد بوده و خواهد بود.

حجاب و خفاء بعضى أشياء از بعضى ديگر دليل روشن و برهان ظاهر است بر آنكه بر هر أحدى معلوم گردد كه هيچ حجاب ميان حضرت مالك الرّقاب و بندگان او نيست. معنى ربوبيّت از جهت ربّ الأربابست چه او مربوب هيچ أحدى نبود و حقيقت سزاوارى الهيّت ثابت براى ربّ العزّت است زيرا كه مألوه كس نبوده و معنى عالم مقرّر از براى ايزد أكبر است، چه ذات خداى تعالى و تقدّس مشهور و معلوم هيچ كس نگشته و معنى خالق نيز ثابت براى خداى حقّ يعنى موجد خلايق است چه او مستحقّ اين معنى است بجهت آنكه او مخلوق كس نيست، و تأويل سميع از براى حضرت سميع اوست چه او مسموع كس نبود.

چون زعم بعضى از أصحاب ملل آنست كه حضرت عزّ و جلّ تا ايجاد خلايق و ارتزاق خلق ننمود خالق و رزّاق نشد و اين راى مستحسن حضرات أئمّة الهدى نبود لهذا آن امام البرايا فرمود نه آنست كه حضرت مهيمن سبحان از آن زمان كه ايجاد خلقان نمود و احداث برايا فرمود: مستحقّ معنى خالق و معنى بارئيّت گرديد چه اگر چنين بودى بايستى بنوع از أنواع اشارات - لفظيّه كه مؤيّد آن بودى بيان نمودى و حال آنكه لفظ مذ كه از اشارات لفظيّه

ص: 47

است اعانت آن كلام ننمود و لفظ قد الصاق بابت و جزاى او نفرمود و لفظ لعلّ حاجت آن عمل و كلمه متى نيز آن را موقّت بوقت و محلّ شده و نيز لفظ زمان و حين شامل آئين او نگشته و ايضا لفظ مع كه دلالت بر اتّصال دارد بر مقارن و متّصل آن نشده زيرا كه أوقات نفس خود را شناساند و آلات اشارت بنظاير نمايد و در أشيائى كه فاعل آن ظاهر و هويدا باشد لفظ منذ موضوع از براى قدمت در أمثال آن محالّ ممتنع الاستعمال است و قد أزليّت حامت أشيا از زوال و فناء نمايد و لولاء تكمله موضوع از جهت تكميل بيان أحيان استكمال معنى آن بلا زياده و نقصان فرمايد.

پس هر يك از ألفاظ قد و كلمات منذ و غيرهما دلالت بر معرفت حقايق أشياء در أزمان و ايجاد مباينت هر يك آنها دارد پس آنها از مبنيّات بمعربات آيند يعنى از فساد بصحّت گرايند و حقايق خود را كما ينبغى و يليق ظاهر گردانند بوسيلۀ اين أشياء ذات صانعش متجلّى بقول و بسبب حقيقت اينها وجود أقدسش محتجب از رؤيت بنزد أرباب عزّ و قبول است.

أوهام بسوى أشياء متحاكم است و از أشياء اثبات غير يعنى ذات واجب تعالى ظاهر و هويدا است بلكه از أشياء انبساط دليل وجود و هستى ربّ جميل و استقصاى صفات ايزد جليل است و باين أشياء بزبان اقرار بمعروف و بعقول تصديق و اعتقاد بحضرت ربّ العباد و اقرار بكلمۀ ايمان بايزد سبحان ظاهر و عيان كنند و ديانت ثابت نيست مگر بعد از معرفت حضرت ربّ العزّت و معرفت حاصل نگردد و الاّ باخلاص و اخلاص با تشبيه صحيح نيست زيرا كه نفى أضداد ربّ العباد با صفات تشبيه ميسّر بلكه سزاوار و درخور نيست آنچه در خلق موجود بود در خالق موجود نبود و جميع آنچه ممكن است در خلق مصنوع

ص: 48

همه آن از خالق صانع ممتنع و موضوع است و حركت و سكون بى شايبۀ چرا و چون بر حضرت بيچون جارى و سارى نيست، چگونه اجراى چيزى بر حضرت مهيمن عزيز جايز و عيان تواند بود كه قادر معبود اجراى آن خود به خلقان نمود باو اعاده در ذات فايض البركات نمايد آنچه كه ايزد تبارك و تعالى ابتداء در ايجاد آن چيز در أوّل فرمايد و اگر حال بدين منوال باشد هر آينه ذات او متفاوت و كنه او جارى در حركت آيد.

و ممتنع از معنى أزليّت گردد و امّا چون از جهت حضرت بارى سبحانه و تعالى معنى غير بارى مبروء موجود و امام عالم بحقيقت بهم رسيد هر آينه بايد كه حقايق أسماى مهيّات ازو پرسيد زيرا كه نقصان ظاهر و عيان بر ذات حضرت مهيمن منّان واقع بلكه لازم گردد و هر محلّ حضرت عزّ و جلّ ممتنع از حدوث در مكان و محلّ نبود.

پس در اين وقت و محلّ حضرت ايزد لم يزل مستحقّ معنى أزل نگردد و چگونه تواند بود آنكه امتناع قبول از انشاء غير خود نتواند نمود آن كس ايجاد و انشاء أشياء خلق هر كس تواند نمود و هر گاه حال حضرت لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ چنين بود هر آينه بيقين بر ذات صانع ربّ العالمين آيۀ مصنوع قايم گردد و بعد از آنكه مدلول عليه بود دليل شود.

بناء عليه قول او را در محال أفعال و أعمال حجّت نماند و مسأله را جواب صواب از حضرت ايزد وهّاب در آن وقت ممكن و ميسّر نيست و أصلا در معنى اللّٰه هيچ نوع تعظيم و در انكار و بدى او از أمر حقّ ضيم نخواهد بود و از او اخبار نتوان داد مگر بامتناع أزلى و ابتداء در ميان حقيقت صفات ذات او نفرمايد مگر از جهة آن چيزى كه خواهد مبدء از براى آن شده ابتداء فرمايد لا اله الاّ اللّٰه العلىّ

ص: 49

العظيم.

بخداى عالم قسم است كه آن جماعت عدول از حضرت اللّٰه تعالى نمودند و از أمر حقّ تفريط و تعدّى فرمودند.

بعد از آن امام الانس و الجانّ فرمود كه:

كذب العادلون باللّٰه و ضلّوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا و صلّى اللّٰه على محمّد و آله الطّاهرين.

چون حضرت امام عليه السّلام كلام در باب معرفت حضرت ايزد علاّم به اين مقام رسانيد مأمون و ساير حضّار را قدرت و قوّت انكار آن ولىّ ايزد مختار در آن كار نماند.

مأمون گفت: يا أبا الحسن آنچه فرمودى حقّا خلاف در آن نيست حال خلايق را اين نصيحت كافى است بسعادت و اقبال از منبر نزول اجلال فرمائى حضرت امام المؤتمن أبو الحسن عليه التّحيّة و الثّناء در آن وقت من غير توقّف و امهال نزول از منبر نمود و رجوع بدولتسراى خود فرمود.

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر سليمان مروزى در مسائلى چند

از حسن بن محمّد النّوفلى منقول و مرويست كه چون سليمان المروزى متكلّم خراسان بخدمت مأمون عبّاسى رسيد خليفه اكرام و احترام او بسيار نمود و به او صلات و عطاياى بيشمار احسان فرمود و چون در آن زمان حضرت امام البرايا أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) در خراسان تشريف داشتند.

مأمون روى بسليمان آورده گفت: يا سليمان امسال از مزايد احسان حضرت مهيمن كارساز ابن عمّم علىّ موسى الرّضا از حجاز آمده و كلام و أصحاب آن را بغايت دوست دارد و در اعزاز و احترام اين طايفه سعى تمام به انصرام ميرساند. البتّه شما روز ترويه كه هشتم ذى الحجّة الحرام است بواسطۀ مناظرۀ او بمنزل و مقام ما خواهيد بود.

ص: 50

سليمان گفت: يا امير المؤمنين من بغايت مستكرهم از آنكه در مجلس شما در محضر جماعت بنى هاشم از مثل او سخن و سؤال نمايم و نقص قدر و منزلت خود در نزد قوم ظاهر فرمايم چه اگر آن كس در مجلس با من متكلّم گردد مرا از او كمى در كلام و سخن مستحسن نيست و از او باز نمى مانم تا آنكه او را منقطع گردانم چه اگر انقطاع او ننمايم در نزد قوم تخفيف خود و مأمون فرمايم.

گفت: يا سليمان من بواسطۀ آن توجّه بشما نمودم كه عالم و عارف و شاهد و واقفم بحال شما در علم و قدرت و قوّت شما در تكلّم و مطلب و مرام و مقصد تمام من از شما آنست كه او را از يك حجّت و بس ساكت و منقطع النّفس گردانى تا او دعوى فضل و كمال در هر محفل و محالّ نكند.

سليمان گفت: چون خاطر مبارك أمير المؤمنين متوجّه انقطاع و الزام اوست بنده را بجان منّت است بنوعى او را ساكت و ملزم گردانم كه تا در حيات باشد ارادۀ تكلّم و جدال در هيچ محفل و محالّ با أرباب فضل و كمال نكند يا أمير المؤمنين ميان من و ايشان اجتماع نمائى و او را بمن گذار و در اعانت او با من تكلّم فرماى.

روزى ديگر مأمون بخدمت حضرت امام همام رضا عليه السّلام متوجّه گشته گفت:

يا أبا الحسن مردى از أهل خراسان كه او يكى از أهل و أصحاب كلام است بلكه در آن باب بغايت مستعدّ و تمامست نزد ما آمده اگر بر شما گران نباشد بحشمت و سعادت بمنزل ما تشريف آريد و از آن منّت بجان ما گذاريد، در ساعت آن قبلۀ أهل سعادت بسعادت برخاست و وضوء از براى عبادت - حضرت ربّ العزّت بتقديم رسانيد و بمجلس مأمون نامأمون حاضر شد و چون

ص: 51

سليمان مروزى در آن مجلس حاضر بود ميان او و حضرت امام علىّ الرّضا (عليه السّلام) كلام در بدا بمعنى ظهور بتغيير مصلحت جارى و سانح گرديد.

و آن حضرت (عليه السّلام) از قرآن آيات فراوان استشهاد بر آن آورد كه آن صحيح و عيانست مثل قول خداى تعالى: اَللّٰهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا اَلْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ ، و يَزِيدُ فِي اَلْخَلْقِ مٰا يَشٰاءُ و يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ مٰا يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لاٰ يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اَللّٰهِ و أمثال اين آيات بسيار بيان فرمود.

و سليمان گفت: يا أمير المؤمنين ان شاء اللّٰه تعالى من بعد از امروز منكر بدا نگردم و تكذيب بآن نفرمايم.

مأمون گفت: يا سليمان از أبا الحسن (عليه السّلام) آنچه در خاطرت ظاهر و ممكن بود سؤال نماى ليكن بحسن استماع و بشيوۀ انصاف كلام ايشان را استماع فرماى.

سليمان گفت: يا سيّدى چه ميگوئى در حقّ آن كسى كه ارادت ربّ العزّه را مانند حىّ و سميع و بصير و قدير آن را اسم و صفت ايزد أكبر گرداند و از أسماى واجب تعالى داند.

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضاء عليه السّلام فرمود يا سليمان نه شما ميگوئيد كه أشياء موجود و مخلوق گرديد از جهت آنكه ايزد معبود مشيّت و ارادت ايجاد آنها نمود و هرگز نميگوئيد كه أشياء حادث و موجود شد بواسطۀ آنكه ايزد تعالى سميع و بصير است پس اين دليل است بر آنكه ارادۀ ربّ جليل مثل و مانند سميع و بصير و قدير نيست.

سليمان گفت: يا سيّدى حضرت عزّ و جلّ لا يزال و لم يزل مريد در أزل و أبد بود؟

ص: 52

أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا سليمان پس ارادت او غير او باشد؟ سليمان گفت: نعم حضرت امام رضا (عليه السّلام) فرمود كه: يا سليمان براى حضرت مهيمن سبحان اثبات غير او نمودى كه در أزل با او بود، يعنى چنانچه ذات او قديم بود آن نيز قديمست ؟ سليمان گفت: ما او را ثابت نميدانيم.

حضرت امام رضا عليه السّلام گفت كه: آيا آن محدث است ؟ سليمان گفت: آن محدث نيست.

حضرت أبو الحسن الرّضاء عليه السّلام مسأله را بر او اعاده نمود و گفت:

يا سليمان البتّه آن محدث است زيرا كه هر چه قديم و أزلى نباشد محدث جديدى خواهد بود چه اگر محدث نباشد هر آينه أزلى باشد و حال شيء از اين دو وجه بيرون نيست.

سليمان گفت: ارادت او شيء را مثل سمع و بصر و علم او است به آن چيز.

امام الأتقياء يعنى: أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: پس ارادۀ او از آن عبارت از نفس أقدس واجب تعالى بود؟ سليمان گفت: نه امام (عليه السّلام) فرمود: پس مريد مثل سميع و بصير نباشد.

سليمان گفت: جز اين نيست كه آنچه مسموع ما گرديد آنست ارادت حضرت اللّٰه تعالى و تقدّس همان نفس علم واجب الوجود مقدّس است.

ص: 53

حضرت امام الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا سليمان معنى ارادت نفس او كدامست.

آيا باعتقاد تو ارادۀ نفس ايزد أقدس آنست كه او اراده كرد كه حىّ يا سميع يا بصير يا قدير باشد؟ سليمان گفت: بلى حضرت امام (عليه السّلام) فرمود: پس بارادۀ او سميع و بصير باشد؟ سليمان گفت: نه حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود كه: يا سليمان بنا بر اين قوم تو آنچه فرمودى كه: اراده كه سميع و بصير باشد آن را معنى نباشد زيرا كه سميع و بصير بودن ايزد تعالى بوسيلۀ ارادۀ او نبود.

سليمان گفت: بلى بارادت حضرت ربّ العزّت بود.

در آن زمان مأمون و جمعى كه در آن مجلس حاضر بودند به خنده در آمدند.

و حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء نيز تبسّم فرمودند و روى مبارك بحضّار آورده گفت: اى ياران بمتكلّم خراسان رفق و مدارا نمائيد.

پس سليمان گفت: آيا در پيش شما حال من متغيّر بحال ديگر گرديد اگر چنين باشد نيز سهل است زيرا كه بغير حضرت عزّ و جلّ كه متّصف بحال و محلّ نگردد و تمامى أفراد بنى نوع انسانى را از اين صفت ناپسند برائت ذمّت حاصل نيست بلكه انتقال هر يك از أفراد نساء و رجال از حال بحال ديگر به حسب عقل ممتنع و محال نى.

ص: 54

چون كلام باين مقام و محلّ رسانيد منقطع و ساكت گرديد.

بعد از آن امام الانس و الجانّ أبى الحسن الرّضا عليه سلام الملك - المنّان گفت: من يا سليمان اراده دارم كه از تو سؤال مسأله نمايم.

سليمان گفت: جعلت فداك، فداى تو گردم سؤال كن.

حضرت امام عليه السّلام فرمود كه: يا سليمان خبر ده مرا كه تو و أصحاب تو كه با ساير مردمان سخنان و تكلّم مينمائيد آيا تكلّم بچيزى كه مى دانيد و ميشناسيد ميفرمائيد يا تكلّم بساير النّاس بچيزى كه عارف و عالم بحقيقت آن نيستيد بيان مينمائيد؟ سليمان گفت: بلكه مردم سخن و تكلّم نمى نمايند مگر بآنچه عارف و عالم بآن باشند.

حضرت امام الثّقلين أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا سليمان پس اينكه مردمان ميگويند كه مريد غير اراده است بلكه مريد پيش از اراده است.

يعنى: اطلاق لفظ مريد بر آنكه هنوز ارادۀ هيچ چيز ننموده باشد روا است و فاعل قبل از فعل است اين مبطل قول شما است از آنچه ميگوئيد كه نزد أهل هوش و تميز اراده و مريد يك چيز است زيرا كه مريد كسى را گويند كه ارادۀ چيزى نمايد و تا اراده نكند مريد نباشد.

سليمان گفت: جعلت فداك اين نه از آن بابت است كه مردمان عارف و عالم بآن باشند و بسهل و آسان مطّلع و مخبر بحقايق آن توانند شد.

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: من شما را بنمايم و بشناسانم كه شما دعوى علم بحقيقت اينها بدون فقاهت و معرفت

ص: 55

نموديد و فرموديد كه: ارادت مثل سمع و بصر است از براى ربّ العزّه و هر گاه معنى ارادت و نسبت آن بحضرت آله در نزد شما بنوعى باشد كه در حوصلۀ تعقّل و معرفت مردم متعقّل و مرتسم نشود و أكثر بشر بدان مخبر و آگاه نگردند پس شما چون بدون تعرّف و تفقّه آن ميفرموديد كه اراده مثل سمع و بصر است.

سليمان از اين سؤال عاجز و حيران ماند و زبان بر اجراى جواب آن نراند.

بعد از آن حضرت امام الانس و الجانّ أبى الحسن الرّضا عليه سلام الملك المنّان فرمود كه: يا سليمان آيا حضرت قادر سبحان عالم به حقايق جميع آنچه در جنان و نيران بود هست يا نه ؟ سليمان گفت: نعم حضرت امام رضا (عليه السّلام) فرمود پس هر چه معلوم حضرت عزّ و جلّ باشد در بهشت و دوزخ موجود باشد و آن نيز از بابت اين خبر بود يعنى از قبيل ساير معلومات او بود؟ سليمان گفت: بلى امام الهدى أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: تمامى آنچه در جنّت و نار موجود مستدام باشد معلوم ايزد علاّم بود چنان كه أصلا در آن دو محلّ موجود و ممثّل نبود مگر آنكه آن موجود معلوم حضرت عزّ و جلّ بود و علم مهيمن سبحان بى شبهه و گمان محيط بود بر آن.

بعد از آن امام الانس و الجانّ فرمود كه: يا سليمان آيا حضرت ايزد منّان آنچه براى سكينۀ نيران و جنان مقرّر و عيان در آن دو مكان نمود چيزى

ص: 56

بر آن زياده و نقصان گرداند يا نه ؟ سليمان گفت: بلكه حضرت ذى الجود و الاحسان هر روز احسان جديد و عطاى مزيد نسبت بسكنۀ آن دو مكان ظاهر و پديد گرداند.

حضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: يا سليمان اينكه گفتى حضرت رحيم الرّحمن بسكنۀ آن دو مكان اعطا و احسان زياده گرداند.

آيا در علم حضرت قادر خالق در سابق بآن تعلّق گرفته بود كه هر روز احسان زياده به سكّان جنان و جزا و پاداشت أهل نيران نيز بر وفق زيادۀ عمل آن طايفه بايشان خواهم رسانيد يا نه ؟ سليمان گفت: جعلت فداك نه، زيرا كه زيادتى احسان حضرت ايزد مجيد را نهايت و غايت پديد نيست.

حضرت امام رضا عليه التّحيّة الصّلوة و السّلام فرمود كه: پس به مذهب شما چون حضرت قادر بيچون عارف و عالم بزيادتيها كه در جنّت و نار واقع گردد نيست علم او محيط بموجودات جنّت و نار نباشد و هر گاه علم حضرت آله محيط بجميع آنچه در جنان و نيران بود نبود بى شبهه حضرت ربّ - العباد عالم بحقايق أشياء قبل از ايجاد آنها بطريق أولى نخواهد بود تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا.

سليمان گفت: يا مولا آنچه گفتم كه حضرت مهيمن منّان عارف و عالم به آن نيست بواسطۀ آنست مراتب مزاياى اعطا و احسان ايزد مجيد را غايت پديد نيست زيرا كه حضرت عزّ و جلّ وصف جود و احسان ذات أقدس خود براى سكنۀ آن محلّ مقدّس نمود و مرا بغايت كراهت است از آنكه بيان جود واهب

ص: 57

بى امتنان نسبت بسكّان آن مكان نمايم.

امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه السّلام از لسان معجز نشان بيان فرمود كه: احاطۀ علم بارى تعالى بمزيدت احسان و اعطاء در محلّ نيران و مكان جنّة المأوى موجب انقطاع آن از سكنۀ نيران و جنان نگردد زيرا كه در سابق علم ايزد خالق متعلّق بود بآن كه يوما فيوما بل ساعة فساعتا و آنا فآنا براى ايشان عطاء و احسان نسبت بأهل جنان و جزا و پاداشت سكنۀ نيران اضافه خواهد نمود.

بعد از آن دو و هر يك از اين دو گروه بمحلّ لايق و مكان مستحقّ ايشان حضرت ايزد سبحان آنچه عالم بحقايق استحقاق اضافه هر يك از سكنۀ نيران و جنان بود نسبت بايشان ظاهر و عيان گردانيد چنانچه در قرآن لازم الاذعان بيان حال سكنۀ هر يك از نيران و جنان واضح درخشان فرمايد چنانچه در بيان زيادتى عذاب و عقاب أهل نيران بيان ميفرمايد كه:

كُلَّمٰا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا لِيَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ و در بيان أحوال أهل جنان ميفرمايد كه: عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ .

و نيز حضرت عزّ و جلّ در بيان حال سكنۀ أهل جنان و مستسعدان آن محلّ فرمايد كه: فٰاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ . پس حضرت تبارك و تعالى عالم بحقايق آن بود و از أهل جنان قطع زيادتى عطاء و احسان أصلا ننمود.

آيا مى بينى كه آنچه أهل جنّت أكل نمودند يا شرب آن فرمودند مكان مأكول و مشروب البتّه خالى نماند بلكه آنچه برداشتند كاركنان قضاء و قدر عوض آن بجايش گذاشتند.

ص: 58

يا سليمان آيا اين قطع نعيم از أهل جنانست ؟ سليمان گفت: نه زيرا كه هر چه صرف گرديد عوض آن رسيد.

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود: همچنين است بهمۀ آنچه در جنّت و نار موجود و برقرار باشد چون از آن نعم چيزى حضرت قادر بيچون صرف نمايند در ساعت بحكم حضرت ايزد عوض آن بهمان مكان رسد، پس آن مقطوع از ايشان نباشد.

سليمان گفت: بلى آن قطع است از ايشان زيرا كه هرگز احسان زيادت از حضرت ربّ العزّت نسبت بآن جماعت نشد.

حضرت أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: پس شما باعتقاد خود آنچه بعد از صرف مشروب و مأكول بآن مكان رسد عوض آن نميدانيد پس جميع آنچه در جنان با تمادى قرون و دهور و توالى سنين و شهور بوسيلۀ تصرّف سكّان آن مكان انقطاع و نقصان يافته ساعة فساعة كم گردد بنوعى كه بعد از تقضّى أحيان از آن أصلا نشان ظاهر و عيان نماند.

اگر حضرت ذو الجلال بدين منوال باشد اى سليمان هر آينه اين موجب ابطال خلود موعود حضرت ايزد معبود است بلكه آن فعل ناصواب و خلاف كتاب مالك الرّقابست زيرا كه حضرت عزّ و جلّ در حقّ سكنۀ آن محلّ ميفرمايد:

كه لَهُمْ مٰا يَشٰاؤُنَ فِيهٰا وَ لَدَيْنٰا مَزِيدٌ .

و در محلّ ديگر فرمايد كه: عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ .

و ايضا در موضع ديگر ميفرمايد كه: وَ مٰا هُمْ مِنْهٰا بِمُخْرَجِينَ .

و نيز فرمايد كه: خٰالِدِينَ فِيهٰا أَبَداً .

و نيز ايزد عزيز فرمايد كه: وَ فٰاكِهَةٍ كَثِيرَةٍ لاٰ مَقْطُوعَةٍ وَ لاٰ مَمْنُوعَةٍ الآية.

ص: 59

سليمان بعد از استماع اين سخنان بنوعى ساكت و حيران گشته كه أصلا و قطعا قدرت اجراى لسان بر جواب كلام آن امام الأنام عليه الصّلوة و السّلام نداشت لهذا خاك خجلت جهالت بر ديدۀ عمى و ضلالت خود انباشت.

بعد از آن حضرت امام الانس و الجانّ فرمود كه: يا سليمان آيا مرا مخبر از ارادت واحد أكبر نميدانى ؟ آيا آن در أزل با حضرت عزّ و جلّ بود؟ سليمان گفت: اراده همان مشيّت ربّ العزّت باشد.

امام عليه الصّلوة و السّلام فرمود كه: يا سليمان شما در همين كلام عيب ضرار و أصحاب او در صبح و شام مينموديد كه ايشان ميگويند كه هر چه خداى عزّ و جلّ در هر مكان و محلّ زمين و آسمان و در بحر و برّ ايجاد نمود از سگ و خوك و انسان و قرده و دابّه و ساير حيوان همه آنها از ارادۀ ايزد سبحان بود و همين ارادۀ قادر منّان زنده ميگرداند و ميميراند و ميرود و مى آيد ميخورد و مى آشامد و نكاح ميكند و لذّت مى يابد و ظلم ميكند و مرتكب فعل فواحش و عمل منكر مثل شرك و كفر گردد.

بعد از آن حضرت ذو الجلال از آن أفعال اظهار برائت نمايد و كراهت و عداوت خود را نسبت بآن عمل و عامل آن فواحش و منكر بر أفراد بشر بيّن و ظاهر گرداند.

سليمان گفت: ارادۀ حضرت ايزد عالم مثل سمع و بصر و علم اوست.

امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: اى سليمان كرةّ ثانيه باز بر سر همان كلام ناساز رجعت نمودى پس در اين حال مرا خبر ده كه آيا سمع و بصر و علم نزد تو مصنوع نميدانيد پس چگونه تقسيم آن نموديد چنانچه يك مرتبه

ص: 60

ميگوئيد كه ايزد معبود اراده ننمود و مرّة بعد اخرى ميگوئيد كه اراده نمود امّا بحيّز فعل معمول نگردانيد.

سليمان گفت: يا أبا الحسن الرّضا (عليه السّلام) اين نيز بطريق قول ماست كه يك بار ميگوئيم كه خداى تعالى عالمست ببعضى أشياء و مرتبۀ ديگر گوئيم كه ايزد أكبر مخبر و عالم ببعضى چيز ديگر نيست.

حضرت امام البرايا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: اين و آن مساوى نيست يعنى اراده و علم يكسان نيستند زيرا كه نفى معلوم مستلزم نفى علم نيست ليكن نفى مراد مستلزم نفى اراده است بجهت آنكه تا چيزى را اراده نكند آن مراد نشود، امّا بسا بود كه علم ظاهر و پيدا باشد و معلوم أصلا بيّن و هويدا نباشد.

سليمان بعد از آنكه از جواب ولىّ ايزد وهّاب عاجز و بيتاب شد باز بر سر همان سخن بى بنيان سابقه مراجعت مينمود و آن حضرت او را ملزم و منقطع ميگردانيد.

خلاصۀ كلام آنكه چون سليمان قدرت سؤال و جواب نداشت هر وقت كه مراجعت بهمان خلاف و گزاف سابقه مينمود آن حضرت از روى علم و انصاف خلاف آن بى انصاف را بر او ظاهر و صاف ميگردانيد بنوعى كه سليمان اقرار و تصديق قول آن بضعۀ حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله) مينمود ليكن سليمان متكلّم - خراسانى هر ساعت از كثرت بهت و حيرانى منتقل بحال ديگر ميشد، چنانچه گاهى منكر اقرار شدى و گاه مقرّ بمنكر گشتى و هر ساعت آن امام باقبال، و سعادت بر او نقض بيّن و ظاهر ميكرد تا آنكه كلام ميان سليمان و آن امام انس و الجانّ بطول شايان كشيد و عجز و انقطاع سليمان و ابرام و الزام آن مضطرّ

ص: 61

حيران كرّات بسيار و مرّات بيشمار بر خليفه و حضّار آن مجلس ظاهر و آشكار گرديد.

مصنّف كتاب رحمة اللّٰه عليه ميفرمايد كه: من بخوف طول كلام ايراد تفصيل آن مقصد و مرام ننمودم.

ملخّص كلام آنكه چون سليمان از جواب سخنان امام الأتقياء، أبى الحسن علىّ الرّضا عليه السّلام عاجز و مضطرّ گرديد گفت: يا أبا الحسن الرّضا ارادت ربّ العزّت عبارت از قدرت اوست.

امام البرايا فرمود كه: يا سليمان اين سخنان شما از روى علم و عرفان نيست، زيرا كه حضرت قادر ايزد قدرت بر أمر دارد كه هرگز در أبد الآباد اراده بلكه ياد آن نكند چنانچه در قرآن لازم الاذعان ميفرمايد كه: وَ لَئِنْ شِئْنٰا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنٰا إِلَيْكَ پس اگر ارادت بنوعى كه تو گفتى يا سليمان همان عين قدرت بود بايستى ايزد وهّاب ارادۀ ذهاب كه قدرت بر آن داشت نمودى و حال آنكه بر همگنان واضح و عيان و لايح درخشانست كه قادر منّان ارادۀ رفتن ننمود و چون رفت.

چون امام الأنام كلام صدق التيام باين محلّ و مقام رسانيد سليمان منقطع و ساكت گرديد بنوعى كه بعد از انقطاع و الزام أصلا پيرامون سخن در آن مجلس و مقام نگشت بلكه در همان محلّ از مأمون طلب رخصت انصراف به منزل خود نمود بعد از تحصيل رخصت با همّت تمام و حيرت لا كلام معاودت به مقام خود فرمود، در همان أثر مأمون نيز از مجلس برخاست و قوم متفرّق شدند و حضرت امام البرايا متوجّه دولتسراى خود كه نمونه جنّت المأوى بود گرديد.

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر أبى قرة صاحب شبرمه در توحيد و كلام خدا

از صفوان بن يحيى مرويست كه أبو قرّة المحدّث صاحب شبرمه از من

ص: 62

التماس نمود كه او را داخل محفل جنّت مثل ولىّ حضرت عزّ و جلّ أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء گردانم من بعد از استيذان از آن امام الانس و الجانّ او را داخل در آن مقام دار السّلام گردانيدم.

امّا چون أبو قرّه بشرف تقبيل سدّۀ سنيّه و تلثيم عتبۀ عليّۀ رضيّۀ رضويّه عليه ألف ألف سلام و تحيّت مشرّف گرديد از آن ولىّ ايزد متعال از حقايق حرام و حلال استعلام و سؤال مينمود و از فرايض و أحكام و آداب شرايع اسلام دين سيّد الأنام استبصار و استفهام ميفرمود تا آنكه كلام گفت و شنيد أبو قرّه با امام الأنام منتهى بسؤال توحيد ايزد علاّم گرديد.

أبو قرّه بآن حضرت گفت: جعلت فداك مرا خبر ده از حقيقت كلام ايزد أكبر با حضرت موسى پيغمبر (عليه السّلام) كه آن بچه عنوان و بكدام زبان بود؟ امام الأنام عليه السّلام فرمود كه: حضرت قادر سبحان أعلم است به آنكه آن سخنان بكدام لغت و لسان بود كه بموسى كليم عليه التّحيّة، و التّسليم تكلّم نمود، آيا كلام ايزد تعالى با موسى عليه السّلام به سريانى بود يا بعبرانى.

در آن زمان أبو قرّه بزبان خويش شروع در سخنان با آن سرور انس و جانّ نمود و گفت: يا أبا الحسن من با تو سخن و سؤال از همين لسان و مقال و بدين منوال بحث و جدال خواهم فرمود.

پس آنگاه أبو قرّه گفت: يا بن رسول اللّٰه آيا كلام حضرت ملك العلاّم با موسى كليم عليه و على نبيّنا الصّلوة و السّلام بمثل كلام با ساير أنام بود؟ أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود: سبحان اللّٰه منزّه و مقدّس است حضرت اللّٰه تعالى و تقدّس از آنچه تو ميگوئى معاذ اللّٰه از آنكه او مشابهت بخلقان

ص: 63

داشته باشد يا متكلّم گردد بمثل آنچه متكلم گردند بآن ساير خلقان، ليكن تبارك و تعالى بمضمون لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ مشابهت و مماثلت بهيچ أحدى از موجودات ندارد و قابل و فاعل مثل حضرت عزّ و جلّ نيست.

أبو قرّه گفت: همين چگونه است ؟ أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: كلام خالق از براى مخلوق نيست، و حضرت ايزد حافظ در هنگام كلام متلفّظ بشقّ فم و لسان و نطق و بيان نگردد ليكن ميفرمايد كه: كُنْ فَيَكُونُ .

يعنى: بمجرّد تلفّظ اين لفظ و مشيّت أمر آن چيز بحيّز ظاهر گردد پس آنچه ايزد أقدس با حضرت موسى (عليه السّلام) از أمر و نهى بغير تردّد در نفس مخاطبه و مكالمه با آن نبىّ المقدّس نمود همين نوع بود و بس.

أبو قرّه گفت: يا بن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) چه ميگوئى در كتب منزله آسمان، و مكتوبۀ مرقومۀ ايزد سبحان.

حضرت أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: تورات و انجيل و زبور و فرقان و باقى كتاب كه حضرت ذو الجلال بأنبياء و رسل ارسال و انزال نمود همگى و تمامى آن كلام حضرت ربّ العالمين است كه براى مخلوقين فرستاد و آن نور هدايت است از براى بريّت تمامى آن كلام محدث است زيرا كه آن كلام غير خدا است و هر چه هست بغير ذات اللّٰه تعالى همه حادث است چنان كه در باب حدوث قرآن ميفرمايد كه: أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً .

و ايضا عزّ و جلّ در محلّ ديگر فرمايد كه: مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اِسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ .

و اللّٰه بخداى عالم قسم است همگى كتب آسمانى كه حضرت مهيمن

ص: 64

سبحانى انزال نمود همۀ آن حادث ظاهر و عيانست.

أبو قرّه گفت: يا امام الانس و الجانّ آيا كتب منزلۀ آسمانى نابود و فانى گردد؟ أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: اجتماع مسلمين است بر آنكه سواى ذات ايزد سبحان جميع أشياء در معرض فنا و نقصان است و ما سواى حضرت عزّ و جلّ بالتّمام فعل لم يزل است.

يعنى: وجود همۀ موجودات از حضرت خالق الأشياء خداى تبارك و تعالى است، پس تورات و انجيل و زبور و فرقان نيز از فعل ربّ العزيز باشد.

يا أبا قرّه آيا از مردمان نشنيدى كه ميگويند ربّ القرآن و همچنين قرآن در روز حساب و هنگام تطاير الكتاب گويد كه: يا ربّ الأرباب اين فلانى است كه من روز او را تشنه داشتم و شب او را بيخواب و گرسنه گذاشتم پس مرا شفيع او گردان و همچنين است تورات و انجيل و زبور همۀ اين كتب محدث و مربوب است و احداث اين كتب نمود آنكه ليس كمثله شيء هدى لقوم يعقلون.

يعنى: حضرت واجب الوجود أحد كه شبيه و ندّ و مثل و ضدّ ندارد اين كتب آسمانى را براى انبيا و رسل منزل و مرسل گردانيد بواسطۀ ارشاد، و هدايت قوم كه صاحب عقل و رويّت و ادراك و فطنت باشند. پس آن كس كه زعم او چنان بود كه اين كتب آسمانى قديم اند و أزلى بى شبهه و گمان آن جاهل نادان خداى منّان را أوّل قديم سبحان و واحد بى امتنان نميداند و ميگويد كه كلام ايزد علاّم لم يزل با حضرت عزّ و جلّ بود و كلام را بدايت و نهايت نيست أبو قرّه گفت: ما چنين در روايت از أصحاب نقل و روايت كرديم كه كتب

ص: 65

آسمانى بالتّمام در يوم القيام در هنگام كه همگى أنام در روى يك زمين با صفوف بسيار و خلق بيشمار در آن مسكن و مقام قائم و برقرار باشند در آنجا حاضر گردند از جهت حضرت ربّ العالمين تا آنكه رجوع بآن نمايند زيرا كه اين كتب آسمانى تمامى از حضرت ايزد واهب اند و اين كتب جزء ايزد قدير است، پس تعبيرش بسوى سميع بصير باشد و بالاخره رجعت همه كتب سماويّه بحضرت خالق البريّه بود.

أبو الحسن عليه الصّلوة و السّلام فرمود كه: نصارى در حقّ مسيح عليه السّلام نيز مثل اين ميگويند چنانچه آن طايفه را اعتقاد چنانست كه عيسى روح حضرت ايزد سبّوحست بلكه جزء واجب تعالى است و رجعت عيسى (عليه السّلام) در ذات خالق البريّات واقع خواهد شد.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: تعالى اللّٰه ربّنا پروردگار خداى ما منزّه و متعالى است از آنكه مجزّى يا مختلف گردد و اختلاف و ائتلاف نيست الاّ در متجزّى متوهّم كه مستلزم قلّت و كثرتست و اين هر دو مخلوقند كه دلالت بر وجود خالق كه خلقت و ايجاد قلّت و كثرت و ساير موجودات نموده دارد.

أبو قرّه گفت: بدرستى كه ما روايت از قول أصحاب ثقه نموديم كه خداى تبارك و تعالى قسمت رؤيت و كلام ميان دو پيغمبر عاليمقام (عليه السّلام) نمود چنانچه كلام بحضرت موسى عليه السّلام مقرّر داشت و لقاء و رؤيت براى نبىّ الرّحمه محمّد (صلّى الله عليه و آله) گذاشت.

أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: مبلّغ أحكام أوامر و نواهى ايزد تعالى و تقدّس بثقلين جنّ و انس از أنبياء كدام است نه حضرت محمّد نبىّ المقدّس است كه بشما ميرسد كه لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اَلْأَبْصٰارَ ، وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ .

ص: 66

أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: مبلّغ أحكام أوامر و نواهى ايزد تعالى و تقدّس بثقلين جنّ و انس از أنبياء كدام است نه حضرت محمّد نبىّ المقدّس است كه بشما ميرسد كه لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اَلْأَبْصٰارَ ، وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ .

أبو قرّه گفت: بلى أبو الحسن عليه السّلام فرمود: پس چگونه كسى از ايزد خالق بواسطۀ ارشاد و هدايت جميع خلايق مرسل گردد و اخبار و اعلام تمامى أنام نمايد كه من از نزد ايزد علاّم بجهت ارشاد و اعلام آمدم و ايشان را بأمر خدا باطاعت و متابعت أوامر و نواهى حضرت آلهى ميخوانم و بأفعال و أعمال كه موجب أجر و ثواب در يوم الحساب باشد واقف و آگاه گردانم آن پيغمبر جليل القدر در محضر أكثر بشر مكرّر در باب تنزيه و تقديس ذات ايزد قادر گويد: كه لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً و لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ تفسير آيات و اللّٰه أعلم آنست كه خداى غفّار مدرك بأبصار طوايف مخلوقات نگردد و در حيطۀ علم هيچ عالم محيط نشود و مثل و مانند چيزى نبود آن نبىّ الانس و الجانّ بعد از تكرار بيان اين آيات قرآن لازم الاذعان بلسان صدق بيان فرمايد كه: من او را بچشم سر ديدم و بعلم و فضل محيط بحقيقت ذات عزّ و جلّ گرديدم و او را بصورت بشر در نظر درآوردم.

آيا شما را آنچه طايفۀ زنادقه بعد از اطّلاع و استعلام بحقايق أمثال اين كلام اگر سبّ و دشنام در هر محفل و مقام دهند بد و نافرجام نمينمايد كه گويند كه پيغمبر ايشان تبليغ أمر از خداوند سبحان بامّتان خود نمود و باز از وجه ديگر امّت خود را بخلاف آن أمر و حكم فرمود بدين وسيله سرزنش أهل اسلام در أكثر مجالس در حضور خاصّ و عامّ نمايند شما را نه عقل و علم تمامست و نه غيرت دين و اسلام.

أبو قرّه گفت: نه در كلام ملك تعالى واقعست كه: وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىٰ .

ص: 67

أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: بعد از اين آيه آيۀ ديگر است كه دلالت دارد بر آنچه مرئى و مبصر گرديد، چنانچه ايزد معبود فرمود كه: مٰا كَذَبَ اَلْفُؤٰادُ مٰا رَأىٰ حضرت عزّ و جلّ براى او بيان مينمايد كه دل نبىّ الأمجد محمّد صلّى عليه اللّٰه و آله و سلّم تكذيب آنچه آن حضرت بديدۀ سر بنظر درآورد ننمود بلكه آنچه بديدۀ بصر يعنى بچشم سر مشاهده نمود ديدۀ دل تصديق آن فرمود بعد از آن آنچه رسول آخر الزّمان بچشم سر ديد امّتان را اخبار بحقايق آن نمود چنانچه لَقَدْ رَأىٰ مِنْ آيٰاتِ رَبِّهِ اَلْكُبْرىٰ .

پس آيات ايزد تبارك و تعالى غير ذات اللّٰه تعالى است و فرمود كه: لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً و در آن باب خلاف از حضرت رسالتمآب ظاهر نشد زيرا كه اگر أبصار ادراك ذات قادر مختار مينمودى بى شبهه و گمان علم آن حضرت بذات ايزد عالم محيط بودى و معرفت ذات حاصل و ثابت شدى.

أبو قرّه گفت: يا أبا الحسن الرّضا عليه السّلام شما تكذيب روايت مينمائيد حضرت امام الأتقياء فرمود هر گاه روايت مخالف آيت قرآن ربّ العزّت باشد تكذيب آن لازم است و حال آنكه اجتماع مسلمين است بر آنكه علم - انسان احاطۀ ذات قادر سبحان نتواند نمود و أبصار و ادراك او نميتواند، فرمود و مثل حضرت عزّ و جلّ چيزى نخواهد بود.

أبو قرّه چون سؤال از قول ايزد متعال: سُبْحٰانَ اَلَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَى نمود، آن حضرت (عليه السّلام) او را اخبار و اعلام نمود بر آنكه ملك علاّم رسول عاليمقام خود را بمعراج برد صاحب اللّواء و التّاج گردانيد.

بعد از آن أبو الحسن الرّضا عليه السّلام بيان سبب معراج نمود كه آن

ص: 68

براى نمودن آيات بود چنانچه فرمود كه: لِنُرِيَهُ مِنْ آيٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ پس آيات اللّٰه غير ذات اللّٰه تعالى است بسى معذرت نمود و بيان كرد كه چرا با او چنين نمود و آنچه او را نمود از آيات چنانچه فرمود: فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَ اَللّٰهِ وَ آيٰاتِهِ يُؤْمِنُونَ .

پس اللّٰه تعالى و تقدّس خبر داد كه حديث و آيات غير از ذات مقدّس او است. أبو قرّه گفت: پس ذات خداى تعالى و تقدّس كجا است ؟ أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: كجا مكان را گويند و اين مسأله شاهد از غايبست هيچ كس بنزد ايزد تعالى و تقدّس نرفته و او را بديدۀ بصر و بچشم سر در نيافته و نديده ليكن قادر مهيمن همه كس را ديد و او در جميع مكان موجود مدير صانع حافظ و ممسك آسمان ها و زمين و رازق خلايق أجمعين است.

أبو قرّه گفت: يا أبا الحسن نه اللّٰه تعالى در بالاى آسمانها است در جاى كه سواى ذات بى همتاى او هيچ كس نيست.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: وَ هُوَ اَللّٰهُ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ فِي اَلْأَرْضِ .

يعنى: اوست خدائى كه در آسمانها و در زمينها است وَ هُوَ اَلَّذِي فِي اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِي اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ .

و در محلّ ديگر فرمايد كه: و هُوَ اَلَّذِي يُصَوِّرُكُمْ فِي اَلْأَرْحٰامِ كَيْفَ يَشٰاءُ .

و در موضع ديگر: وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ و ثُمَّ اِسْتَوىٰ إِلَى اَلسَّمٰاءِ وَ هِيَ دُخٰانٌ .

ص: 69

و در محلّ ديگر: و هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اِسْتَوىٰ إِلَى اَلسَّمٰاءِ فَسَوّٰاهُنَّ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ .

و در جاى ديگر: و إِنَّ رَبَّكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ بدرستى كه ذات او بود و هيچ خلق نبود و او همچنان كه هست بود. يعنى عالم و خالق و رازق بود و أصلا خلق نبود حضرت عزّ و جلّ با خلايق كه منتقل از حال بحال ديگر گردند نبود تا از حال بحال ديگر منتقل گردد زيرا كه اين صفت محدث و محتاج است و حقتعالى لا يزال مستغنى از حدوث و زوال است.

أبو قرّه گفت: يا أبا الحسن الرّضا عليه السّلام شما چرا در هنگام دعا دستهاى خود بسوى آسمانها برميداريد نه بقول شما واجب تبارك و تعالى در جميع مكان و مأوى حاضر و پيدا است پس رفع ايادى در وقت دعا بسوى سماء چرا؟ أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: حضرت معبود طلب عبادت و بندگى و طاعت و سرافكندگى از بندگان خود بچند نوع نمود و واجب الوجود را مفازع و مستعيذ يعنى محلّ فزع و عبادت براى ربّ العزّت بسيار است، پس ذات أقدس او طلب بندگى و طاعت از بندگان خود بقول و فعل و علم و عمل و توجّه بندگى او در بعضى مكان و محلّ نمود چنانچه طلب عبادت بتوجّه نماز و بندگى ايزد بى نياز بسوى كعبه بيت اللّٰه الحرام نمود و أمر بقامت أفعال و مناسك حجّ و عمره بتوجّه بسوى كعبۀ مقدّسه فرمود همان قادر سبحانه تعالى طلب عبادت در وقت دعا و طلب حاجات و بدعاء بتضرّع و ابتهال بسط ايادى و رفع آن بسوى سماء نمود بر حال استكانت و علامت تذلّل از براى عزّ و جلّ و عبوديّت چون اين نوع بندگى در نزد ايزد مهيمن نيكو و مستحسن بود أمر بآن نمود.

ص: 70

أبو قرّه گفت: أقرب بحضرت ربّ العالمين أصناف ملائكه اند يا امم روى زمين ؟ حضرت أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: اگر أقرب بايزد أكبر به ذراع و شبر ميگوئى بدرستى كه أشياء همگى بنزد حضرت وهّاب يك باب اند و تمامى موجودات فعل حضرت عزّ و جلّاند، چنانچه بوسيلۀ اشتغال به بعضى غافل و مشتغل از بعضى ديگر نگردد از جايى كه تدبير مخلوقات ملاء أعلاء نمايد از همان مكان تدبير سكنۀ سفلى فرمايد و تدبير خلق أوّل از حيث خلق آخرست بغير عناد و كلفت و بغير مئونت أحدى و مشاورت.

و اگر أقرب بسوى ايزد واهب در وسيلت و سبب رحمت گوئى پس آن بى شائبۀ ريب و گمان كسى است از بندگان او كه أطوع بحضرت ايزد سبحان بود يعنى طوع و رغبت و بندگى و اطاعت او بحضرت ربّ العزّت بيشتر از ساير بشر باشد و شما روايت ميكنيد كه آنچه بنده را از ساير أشياء بحضرت ايزد تبارك و تعالى نزديكتر گرداند آنست كه بندۀ ساجد بود.

و نيز روايت ميكنيد كه چهار نفر از ملائكه واحد أكبر در نزد يكى از پيغمبران عزيز سبحان با يك ديگر ملاقات كردند در سابق سمت تحرير يافت كه در خدمت حضرت موسى كليم على نبيّنا و عليه التّحيّة و التّسليم حاضر گشتند يكى ايشان خلق أعلاء و ديگرى خلق سفلى و ثالث ايشان از خلق شرق و رابع ايشان از خلق غرب بود بعضى از ايشان از بعضى ديگر سؤال نمودند كه سير و سلوك شما از نزد كه بود همه ايشان گفتند كه ما را حضرت ربّ العالمين براى خدمت چنين و چنين فرستاد پس در اين دليل واضح و مبيّن است كه اين در منزلت ايزد جليل است نه تشبيه و تمثيل.

ص: 71

أبو قرّه گفت: يا أبى الحسن الرّضا عليه السّلام آيا تو اقرار مينمائى بر آنكه ايزد تبارك و تعالى محمول است.

حضرت أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: هر محمول مفعول است و مضاف بغيرست و محتاج بآن، پس محمول در لفظ نقص است امّا حامل فاعل است و در لفظ ممدوحست و همچنين است قول قائل فوق و تحت و أعلى و أسفل و حال آنكه حضرت تعالى ميفرمايد كه: وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ فَادْعُوهُ بِهٰا و در هيچ كتب از كتب منزلۀ آسمانى و مرقومۀ مختومۀ ايزد سبحانى نفرمود كه حضرت واجب الوجود محمول است بلكه فرمود: او حامل در بحر و برّ نگاه دارندۀ آسمان و زمين و ساير مخلوقين است بقدرت و قهر و ما سوى اللّٰه تعالى محمول است.

و ما نشنيديم از أحدى كه ايمان بخداى منّان آورده باشد و اقرار به عظمت و جلالت او نموده باشد هرگز در دعاء و حالت استكانت و ابتهال و تضرّع بحضرت ايزد متعال گويد يا محمول.

أبو قره گفت: يا أبا الحسن عليه السّلام آيا تكذيب بروايت كه واقع است در باب آنكه هر گاه حضرت آله بغضب آيد ملائكه حملۀ عرش مجيد را علم و معرفت بغضب حضرت ربّ العزّت بوسيلۀ ثقل و گرانى كه مجدّد از حمل آن بديشان رسد مطّلع گردند در ساعت بسجده در آيند و اظهار عجز و بندگى خود نمايند، پس وقت كه غضب ايزد واهب برطرف گردد و خفّت بر ايشان رسد آن ملائكه بموقف خود رجعت كنند.

أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: مرا خبر ده از آنكه اللّٰه تبارك و تعالى از زمان لعنت ابليس تا امروز تو و تا روز قيامت آيا ملك منّان همچنان

ص: 72

بر ابليس خسيس و بر اولياى آن متمرّد رئيس أهل عصيان بر خشم و غضبان است يا آنكه راضى از ايشانست ؟ أبو قره گفت: نعم بيشك غضبانست بر او و بر متابعانش.

امام الأتقياء أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: پس در چه وقت - حضرت اللّٰه تقدّس از آن غاوى خلقان راضى گرديد كه ثقل عرش بر حملۀ آن خفيف گشته كه متحمّل آن شدند و حال آنكه تو ميگوئى كه حضرت قادر متعال لم يزل و لا يزال غضبان بر آن غاوى ضالّ است بلكه با متابعانش بى قيل و قال.

بعد از آن امام الانس و الجانّ گفت: ويحك يا أبا قره چگونه برائت و اظهار اقتدار قدرت مينمائى در آنكه پروردگار خود را متّصف گردانى بصفت تغيّر و زوال و انتقال از حال بحال و اينكه ميگوئى بر حضرت ايزد بارى سارى و جارى است تمامى آنچه بر مخلوقين سارى و جاريست منزّه و مقدّس است حقّ سبحانه و تعالى و تقدّس از آنكه لم يزل زايل با زائلين گردد و تغيّر با متغيّرين يابد و عقل كامل شاهد عادل و بيّنه حقّست بر آن.

صفوان گويد كه: أبو قرّه بعد از استماع اين كلام آن ولىّ ايزد وهّاب به نوعى متحيّر گرديد كه أصلا زبانش جارى بسؤال و جواب نگرديد بناء عليه از مجلس برخاست و بيرون رفت.

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر عبد السلام هروى در رؤيت خداوند

از عبد السّلام بن صالح الهروى منقول و مرويست كه من روزى بموقف عرض امام البرايا أبو الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام معروض گردانيدم كه يا ابن رسول اللّٰه چه ميگوئى در باب حديث كه أهل حديث روايت ميكنند كه مؤمنان در منازل خود در چنان زيارت پروردگار خود ايزد سبحان مينمايند؟

ص: 73

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: يا أبا صلت اللّٰه تبارك و تعالى پيغمبر خود حضرت محمّد مصطفى عليه صلوات اللّٰه تعالى بر جميع خلق خود از رسل و أنبياء و ملائكه أرض و سماء أفضل گردانيد و طاعت آن حضرت را طاعت خود و متابعت او را متابعت خود و زيارت نبىّ الرّحمه را زيارت خود در دنيا و آخرت گردانيد چنانچه عزّ و جلّ فرمود كه: مَنْ يُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ .

و در محلّ ديگر ميفرمايد كه: إِنَّ اَلَّذِينَ يُبٰايِعُونَكَ إِنَّمٰا يُبٰايِعُونَ اَللّٰهَ .

و حضرت نبىّ ايزد مختار فرمود كه: من زارنى في حياتى او بعد موتى فقد زار اللّٰه تعالى.

يعنى: هر كه مرا زيارت كند خواه در حيات و خواه بعد از وفات من - چنانست كه آن كس زيارت ايزد تعالى و تقدّس كرده باشد درجۀ حضرت نبىّ الرّحمه در جنّت أرفع درجات أنبياء و رسل عزّ و جلّ است پس آن كس كه زيارت نبىّ الأقدس در درجۀ او در منزل مقدّس آن حضرت نمايد چنانست كه زيارت اللّٰه تبارك و تعالى و تقدّس بتقديم رساند.

أبا الصّلت گويد كه: من گفتم يا ابن رسول اللّٰه در روايت آمده كه ثواب لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ براى قائل آن نظر بوجه اللّٰه تعالى است معنى اين كلام چيست حضرت أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: يا أبا الصّلت آن كسى كه وصف ذات ايزد أكبر بوجه از وجوه نمايد بى شبهه آن أبتر كافر است ليكن، وجه خداى مهيمن أنبياء و رسل و حجج حضرت عزّ و جلّ است كه بوسيلت و وساطت آن أعيان عليهم صلوات اللّٰه الرّحيم الرّحمن متوجّه بحضرت ربّ العالمين و بمعرفت و دين او گردند.

و حضرت ايزد سبحان ميفرمايد كه: كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِكْرٰامِ .

ص: 74

و حضرت ايزد سبحان ميفرمايد كه: كُلُّ مَنْ عَلَيْهٰا فٰانٍ وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو اَلْجَلاٰلِ وَ اَلْإِكْرٰامِ .

و در موضع ديگر فرمايد كه: كُلُّ شَيْ ءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ ، پس نظر بسوى أنبياء و رسل اللّٰه تعالى و حجج عليهم السّلام در درجات ايشان ثواب عظيم براى مؤمنانست در روز قيامت هنگام جزا و عنايت.

و حضرت نبىّ الرّحمه فرمود هر كه: بغض ما اهل بيت و عترت من داشته باشد من او را نمى بينم و او مرا نميبيند در روز قيامت.

و آن حضرت فرمود كه: يا أبا الصّلت در ميان شما جمعى هستند كه بعد از مفارقت من ديگر مرا نخواهند ديد.

يا أبا الصّلت: خداى تعالى موصوف به مكان و مقام و مدرك به أبصار و أوهام نگردد.

أبا الصّلت گويد كه من باو گفتم: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مرا از حقيقت جنان و نيران اعلام و اعلان نمائى كه اليوم هر دو مخلوق و موجودند يا نه ؟ آن حضرت فرمود نعم هر دو موجودند و نبىّ المحمود (صلّى الله عليه و آله) در هنگام كه معراج سماء نمود مشاهدۀ آن هر دو مقام و مأوى فرمود.

أبا الصّلت گويد كه گفتم: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم قوم بسيار را رأى و قول آنست كه بهشت و دوزخ مخلوق نيستند بلكه مقدّرند.

أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: آن جماعت از ما و ما از آن طايفه نيستيم كسى كه منكر خلق جنّت و نار است آن شخص تكذيب حضرت نبىّ المختار و مكذّب أئمّة الأبرار عليهم سلام اللّٰه الملك الغفّار است و او از ولايت ما نيست و مخلّد در جهنّم مقيم و آن مكان خوارى مستقيم خواهد بود.

ص: 75

و از اينجاست كه حضرت بيچون ميفرمايد كه: هٰذِهِ جَهَنَّمُ اَلَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا اَلْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَهٰا وَ بَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ .

و نيز رسول عزيز ما فرمود كه: چون مرا بآسمان بردند جبرئيل امين (عليه السّلام) دست مرا گرفته داخل جنّت گردانيد و چند عدد رطب از درخت خرماى جنان چيده بمن داد من آن را تناول نمودم آن متحوّل بنطفه در صلب من گرديد و چون بزمين فرمود آمدم و با خديجه مواقعه نمودم او بفاطمۀ حوراء انسيّه حامله شد و هر گاه من مشتاق رائحۀ جنان ميشدم استشمام رائحۀ دخترم فاطمه (عليها السّلام) مينمودم.

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) روزى در محضر جمعى از محبّان آن سرور و بعضى از نواصب أمر فرمود كه قول ايزد عزّ و جلّ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ .

يعنى: وجوه أهل نجات در روز عرصات با كمال اشراق و اضائت منتظر ثواب پروردگار ايشان ربّ العزّت است.

و نيز آن حضرت (عليه السّلام) فرمود كه: حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم گفت كه اللّٰه تعالى جلّ جلاله در حديث قدسى بمن خطاب فرمود كه يا محمّد ؟؟؟؟؟ نياورد كسى كه تفسير كلام من برأى خود نمايد و نشناخت مرا آنكه ؟؟؟؟؟ فرمايد و بر دين قويم و جادّۀ مستقيم من نيست آنكه در دينم ؟؟؟؟؟؟.

و نيز حضرت أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: هر كسى كه رد متشابه قرآن بمحكم آن نمايد بى شكّ آن بنده سليم مهتدى بطريق مستقيم گرديد بعد از آن آن امام الانس و الجانّ عليه السّلام فرمود كه: در أحاديث و أخبار ما نيز

ص: 76

متشابهاتست چنانچه متشابهات قرآنست و محكماتست چنانچه محكمات قرآن لازم الاذعانست بايد كه ردّ متشابهات أخبار ما بمحكمات آن نمائيد و تابع متشابهات بدون محكماتش نگرديد كه اگر چنين كنيد گمراه و دور از رحمت آله خواهيد بود.

و نيز حضرت امام الهدى أبى الحسن الرّضا عليه الصّلوة من الملك الأعلى فرمود كه: كسى كه تشبيه ايزد خالق بخلق نمايد بى شبهه آن جاهل بى درك مشرك است و آنكه بحضرت واحد أكبر نسبت أمر دهد كه او را از نسبت مثل آن أمر نهى و زجر كرده باشد آن أبتر كافر است.

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر حسين بن خالد مروى در صورت خلق آدم و علم و سمع و بصر خدا

و از حسين بن خالد منقول و مرويست كه من از أبى الحسن الرّضا عليه السّلام شنيدم فرمود كه: حضرت عزّ و جلّ لم يزل عليم و قدير و حىّ و قديم، و سميع و بصير بود.

من گفتم: يا ابن رسول اللّٰه قومى چنين پندارند و گويند كه خداوند عزّ و جلّ عالم است بعلم، و قادر است بقدرت و حىّ است بحياة و قديم است بقدم و سميع است بگوش و بصير است بچشم.

امام عليه السّلام فرمود كه: هر كسى كه قابل باين گردد و اين را دين و آئين خود گرداند بدرستى كه آن بيدين آله ديگر بغير ذات يكتاى بيهمتاى ايزد أكبر بجهت خود سزاوار و در خور دانسته آنها را بخدائى گرفته و آن كس أصلا بهيچ چيز در ولايت ما نيست.

بعد از آن آن هادى انس و جانّ أبى الحسن الرّضا عليه السّلام تكرار آن كلام صدق التيام نمود كه خداى عزّ و جلّ لم يزل عليم و قادر و حىّ و قديم و سميع و بصير لذاته است و تعالى و تقدّس و منزّه بلكه در غايت تقدّس است از

ص: 77

آنچه مشركان و مشبّهات نسبت بذات حضرت واهب سبحان دهند تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا.

و نيز از حسين بن خالد مروى و منقولست كه من روزى معروض رأى فيض اقتضاى أبى الحسن الرّضا عليه الصّلاة و السّلام من اللّٰه تعالى گردانيدم كه يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم قوم بسيار ميگويند كه حضرت رسول مختار در حضور مهاجر و أنصار فرمود كه: خداى تعالى خلق آدم بر صورت خود نمود.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه:

قاتلهم اللّٰه ربّ العباد آن أرباب عناد را از نفع حيات بى بهره گرداناد و اللّٰه كه آن طايفه حذف أوّل حديث نمودند زيرا كه حقايق بيان اين اجمال آنست كه رسول ملك - العلاّم عليه السّلام روزى بدو مردى كه بيكديگر سبّ و دشنام ميدادند گذشت از يكى ايشان چنان استماع نمود كه بديگرى ميگفت كه خداى تعالى روى تو را و روى آنكه مشابه روى تست قبيح گرداناد.

حضرت رسالتمآب بقائل اين كلام نامستطاب خطاب نمود كه يا عبد اللّٰه به برادرت چنين نگوى بدرستى كه خداى عزّ و جلّ خلق آدم على صورته.

از ابراهيم بن أبى محمود منقول و مرويست كه من بحضرت امام الأتقياء أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) معروض گردانيدم كه شما در باب اين حديث كه مردمان از رسول آخر الزّمان روايت ميكنند كه آن برگزيدۀ حقّ عزّ و علاء فرمود كه: ملك تعالى هر شب از عرش أعلى نزول بآسمان دنيا مينمايد.

أبو الحسن عليه السّلام فرمود كه: لعنت خداى عالم بر محرّفين كلم از مواضع آن مبدّلين سخنان از مكان بيان بر خلاف موضع و محلّ آن باد.

ص: 78

و اللّٰه بخداى عالم قسم است كه رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم چنين نگفت بلكه آنچه سيّد المرسلين بيان فرمود چنين بود كه حضرت ايزد معبود در هر ثلث آخر شب در ليالى جمعه از أوّل شب تا آخر شب فرشته بآسمان - دنيا ميفرستد و او را أمر بندا مينمايد بدين وجه كه آيا هيچ سايلى هست كه آنچه خواهد سؤال كند تا او را باعطاى آن سرافراز گردانيم و آيا هيچ تائب هست كه ندامت و رجعت بحضرت ربّ العزّت نمايد تا توبۀ او را بپذيريم و او را بآن وزر و خطايا نگيريم آيا هيچ مستغفرى هست كه طلب مغفرت و رحمت كند تا او را بيامرزيم.

اى طالب خير روى بعمل نيكو آرا واى طالب شرّ در طلب آن سعى كمتر كن كه موجب نقصان و ضرر بلكه سبب سكنى و موطن سقر است آن فرشته ايزد منّان پيوسته ندا ميكنند تا آنكه فجر طلوع كند و بعد از طلوع فجر معاودت به محلّ مستقرّ خود نمايد از ملكوت سماء و از آن مكان و مأواى.

اى فلان پدر بزرگوارم اين حديث از جدّ عاليمقدارم روايت كند و جدّم از آباى كرام عظامم و آن أعيان از رسول ايزد علاّم عليهم الصّلوة و السّلام.

و از محمّد بن سنان منقول و مرويست كه من از حضرت أبى الحسن الرّضا سؤال نمودم كه آيا خداى تعالى و تقدّس قبل از ايجاد و خلق خلايق عالم و عارف بحقايق نفس أقدس خود بود يا نه ؟ آن حضرت (عليه السّلام) فرمود كه: نعم گفتم: آيا مى شنيد و ميديد؟ امام الأنام عليه السّلام گفت: محتاج بآنها نبود زيرا كسى نبود كه سؤال از حضرت معبود و طلب شيء از واجب الوجود نمايد او بود و نفس او و

ص: 79

نفس او بود و او قدرتش نافذ و روان بود و محتاج بتسميۀ نفس نبود ليكن ربّ الودود اختيار أسماء بواسطۀ نفس خود از جهت غير خود نمود تا او را بآن أسماء نخواند زيرا كه اگر قادر داور را بنام كسى نخواندى أصلا ايزد تعالى شناخته نشدى پس اوّل اسم كه حقّ تعالى و تقدّس براى ذات أقدس خود اختيار نمود آن اسم العلىّ العظيم بود و بواسطۀ آنكه واجب تعالى أعلى الأشياء است بالتّمام پس معناى او اللّٰه است و اسمش العلىّ العظيم است و اين اسم أوّل أسماء ملك تعالى است زيرا كه او علىّ بر همه أشياء است.

جواب امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر سؤالات متعدد در امور مختلف

و آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: قول خداى تبارك و تعالى يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ سٰاقٍ ساق حجاب از نور است وقتى كه آن حجاب منكشف گردد مؤمنان همگى بسجدۀ قادر منّان و أصلاب منافقان بنوعى تاريك و ظلمانى گردد كه استطاعت سجود ندارند.

مرويست كه شخصى از أبو الحسن الرّضا عليه السّلام از حقيقت معنى آيه كلام حضرت بيچون: كَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ چون سؤال نمود آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: اللّٰه تعالى موصوف بمكان نگردد حلول در آن ننمايد تا بوسيلۀ محجوب در آن مكان گردد و از نظر عباد پوشيده و پنهان ماند و ليكن مراد از آن محجوب و ممنوع بودن خلقان از ثواب و رحمت ايزد سبحان است.

و چون از آن حضرت از قول حضرت عزّ و جلّ : وَ جٰاءَ رَبُّكَ وَ اَلْمَلَكُ صَفًّا سؤال نمودند آن ولىّ ايزد وهّاب در جواب سايل فرمود كه: حقّ تعالى بى شبهه و ارتياب متّصف بمجىء و ذهاب نگردد و از اين كلام حضرت ملك العلاّم ارادۀ خواهش اينان أمر خود نمود يعنى أمر پروردگار تو بايشان رسد.

ص: 80

و سؤال از آن حضرت عليه السّلام چون از قول عزّ و جلّ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اَللّٰهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ اَلْغَمٰامِ وَ اَلْمَلاٰئِكَةُ نمودند فرمود كه: يعنى ملائكه در ظلل از غمام اند و گفت: اين چنين نازل شد.

و چون سؤال از قول ايزد متعال: سَخِرَ اَللّٰهُ مِنْهُمْ و از قول حضرت واجب تعالى اَللّٰهُ يَسْتَهْزِئُ بِهِمْ .

و از قول ايزد آله وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اَللّٰهُ ، و از قول ايزد عالم: يُخٰادِعُونَ اَللّٰهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ شد.

آن امام الأنام فرمود كه: خداى واجب الوجود سخريّه و استهزاء و مكر و ريب و خدعه و فريب با هيچ موجود ننمود ليكن قادر مهيمن بآن طايفه وخيم - العاقبه جزاء سخريّه و جزاء استهزاء و جزاء مكر و خديعت كه فعل و عمل هر يك از أصناف آن امّت رسانيد.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: تعالى عمّا يقول الظّالمون علوّا كبيرا.

و چون از آن حضرت سؤال از قول عزّ و جلّ نَسُوا اَللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ نمودند آن سرور فرمود كه حضرت اللّٰه تبارك و تعالى سهو و نسيان نميكند زيرا كه سهو و نسيان صفات مخلوقين است و محدّثين.

آيا نشنيدى كه عزّ و جلّ ميگويد كه: وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا يعنى نسيان شيوۀ پروردگار تو نيست ليكن هر كه ايزد مهيمن را فراموش كند او جزاى نسيان و نسيان ملاقات روز قيامت بنوعى كه فراموش نموده از حضرت ربّ العزّت خواهد يافت، چنانچه فرمود كه: نَسُوا اَللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ فَالْيَوْمَ نَنْسٰاهُمْ كَمٰا نَسُوا لِقٰاءَ يَوْمِهِمْ هٰذٰا .

يعنى: حقّ سبحانه و تعالى ايشان را ميگذارد و چنانچه ايشان خداى

ص: 81

تعالى را فراموش كردند و ترك استعداد لقاء روز قيامت نمودند جزاى اين عمل از قادر لم يزل بآن طايفه وخيم العاقبه واصل گردد.

و نيز از آن حضرت سؤال از قول عزّ و جلّ فَمَنْ يُرِدِ اَللّٰهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً نمودند فرمود كه: هر كرا خداى تعالى اراده هدايت او بايمان نمايد در دنيا و ارادۀ ايصال به جنّت و دار كرامت خود در آخرت فرمايد تشريح سينۀ آن كس بواسطۀ تسليم و انقياد أمر خود واجب تعالى و تقدّس مينمايد و او را ساكن و موثّق بآنچه او را موعود گردانيد از ثواب گرداند تا آنكه خاطرش جمع، مطمئنّ گردد و آن را كه ارادۀ اضلال و از جنّتش و دار كرامتش در آخرت بواسطۀ كفر و معصيت او در دار دنيا كه مسكن محنت و مشقّت است فرمايد سينه او را منشرح نگرداند بلكه بغايت تنگ و حرج گرداند تا آنكه آن كس شكّ در كفر او نمايد و مضطرب در اعتقاد او گرداند و او را منقلب گرداند بحال ديگر بنوعى كه گوئيا او صعود و عروج به آسمان مى نمايد.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه تلاوت اين آيه كلام اللّٰه نمود كَذٰلِكَ يَجْعَلُ اَللّٰهُ - اَلرِّجْسَ عَلَى اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ .

جواب امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از سؤالات مأمون

و از أبو الصّلت مرويست كه چون مأمون الرّشيد از حضرت أبو الحسن رضا عليه السّلام سؤال از قول عزّ و جلّ : وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ وَ كٰانَ عَرْشُهُ عَلَى اَلْمٰاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً نمود.

آن امام البرايا عليه السّلام فرمود كه: ايزد سبحانه و تعالى ايجاد و خلق عرش أعظم و آب و ملائكه واهب أكرم پيش از آسمانها و زمينها نمود، پس ملائكه استبداد نفس خويش و بعرش و بآب بحضرت عزّ و جلّ نمودند بعد از

ص: 82

آن حضرت مالك الرّقاب عرش را بروى آب ممكّن گردانيد و قدرت خود را بر ملائكه ظاهر نمود.

بعد از آن ملائكه دانستند كه حضرت سميع بصير بر تمامى أشياء عالم و قدير است پس از آن ربّ العزّت عرش را بقدرت خود رفع و نقل نمود و جاى آن را بر بالاى آسمان هفتم مقرّر فرمود.

پس آنگاه حضرت آله در شش روز خلق آسمانها و زمينها نمود و ذات ايزد معبود مستولى بر عرش او بود و ربّ العالمين قادر بود بر آنكه بيك طرفة العين ايجاد سموات سبع و أرضين نمايد لكن ايزد علاّم خلق آسمان و زمين در ستّة ايّام بواسطۀ آن نمود تا بر ملائكه حضرت واجب الوجود ظاهر شود كه آنچه ازينها مخلوق گشتند هر يك بعد از ديگرى حادث و پديد شدند، پس استدلال بحدوث آنچه ازينها حادث شدند مرّة بعد مرّة اخرى بر حضرت اللّٰه تبارك و تعالى نمايند و ايجاد و خلقت عرش از ربّ العزّت بواسطۀ ضرورت و احتياج بآن بى شبهه و گمان نبود، زيرا كه ذات واجب تبارك و تعالى غنىّ از عرش و از جميع موجودات است و ذات أقدس از جلوس بر عرش و در آن مكان موصوف و عيان نگردد بواسطۀ قادر عالم جوهر و جسم نيست تا محتاج، و مفتقر بمكان و مقرّ بود اللّٰه تبارك و تعالى منزّه و مقدّس از صفات جميع برايا است تعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا.

و امّا قول حضرت عزّ و جلّ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً يعنى خلاّق على الاطلاق كه خلق خلايق بر وضع جدير و لايق و بر طبق تقاضاى عناصر مطابق و موافق نمود بواسطۀ اختيار و امتحان ايشان بتكليف طاعت و عبادت بر سبيل امتحان و تجربۀ أمر ديگر زيرا كه عزّ و جلّ لم يزل عالم بهمه أشياء در هر مكان و محلّ ،

ص: 83

است.

در آن حال مأمون گفت: يا أبا الحسن چنانچه مرا در اين باب مفرّح گردانيدى حضرت مفتّح الأبواب ترا از جميع ألم و اضطراب مفرّح گرداناد.

پس آنگاه مأمون روى بآن ولىّ اللّٰه آورده گفت: يا ابن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) معنى اين آيات كلام خالق البريّات وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ و آيۀ وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ چيست ؟ حضرت أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: حديث و حكايت كرد برايم پدرم موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد و آن حضرت از پدرش محمّد بن على و محمّد بن علىّ از پدرش علىّ بن الحسين و آن حضرت از پدرش سيّد الشّهداء أبى عبد اللّٰه الحسين و آن سبط نبىّ الهاشمى از پدرش أمير المؤمنين علىّ ابن أبى طالب صلوات اللّٰه عليهم أجمعين كه حضرت أمير المؤمنين على (عليه السّلام) فرمود كه مسلمانان روزى بحضرت رسول آخر الزّمان (صلّى الله عليه و آله) معروض گردانيدند كه يا رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم جمعى از مردمان كه شما را قدرت تمام بر ايشانست اكراه و اجبار بر اسلام و اطاعت دين ايزد علاّم نمائى تا عدد ما بسيار شود و قوّت و اقتدار ما بر أعداى دين قاهر مختار حاصل گردد.

حضرت نبىّ المحمود فرمود كه: مرا خوش نمى آيد كه ملاقات به خداى عزّ و جلّ نمايم يا بدعت كه أصلا از احداث و اختراع مثل آن أمر از حضرت ايزد أكبر خبرى بمن نرسيده باشد و من از جماعت متكلّفين را كه خلايق بخير بر أمر دارند حضرت كريم مجيد چون اين مكالمه فيما بين امّت و نبىّ الرّحمه شنيد اين آيۀ مباركه بآن حضرت منزل و مرسل گردانيد كه: يا محمّد وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً .

ص: 84

حضرت نبىّ المحمود فرمود كه: مرا خوش نمى آيد كه ملاقات به خداى عزّ و جلّ نمايم يا بدعت كه أصلا از احداث و اختراع مثل آن أمر از حضرت ايزد أكبر خبرى بمن نرسيده باشد و من از جماعت متكلّفين را كه خلايق بخير بر أمر دارند حضرت كريم مجيد چون اين مكالمه فيما بين امّت و نبىّ الرّحمه شنيد اين آيۀ مباركه بآن حضرت منزل و مرسل گردانيد كه: يا محمّد وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً .

يعنى: اگر اراده و مشيّت ربّ الأرباب در باب ايمان سكنۀ زمين بر سبيل الجاء و اضطراب متعلّق گردد در دار دنيا هر آينه تمامى آنها ايمان مى آوردند چنانچه در هنگام رؤيت ناس و معاينه در آخرت اظهار ايمان مينمايند و اگر من كه خالقم خلايق را مجبور بطاعت و ملجا بمتابعت خود - گردانم هر آينه خلق از من مستحقّ مدح و ثواب يا محمّد (صلّى الله عليه و آله) در هيچ باب نگردند ليكن ارادۀ من عزيز ميهنم از ايشان آنست كه همگى طوايف خلقان در حالت اختيار من غير كره و اجبار ايمان بحضرت ايزد غفّار آرند تا آنكه از من مستحقّ زلفى و كرامت و دوام خلود و ابود در جنّت الخلد كه دار الأمن، و استراحت است گردند.

آيا تو اكراه مردمان بايمان ميكنى و ايشان را مجبور بآن ميگردانى تا مؤمن گردند يعنى حصول اين أمر از تو بغايت متغيّر بلكه غير ممكن و متعذّر است لهذا ملك تعالى اين آيت بحضرت سيّد الورى انزال و ارسال نمود كه أَ فَأَنْتَ تُكْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ و اين اشاره بآنست كه اكراه امّت بنبىّ الانس و الجانّ بر اسلام و ايمان در حيّز قدرت و اقتدار نبىّ المختار نيست بلكه آن منوط و مربوط باراده و مشيّت حضرت قادر مختار است.

و امّا قول حضرت عزّ و جلّ وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ پس اين آيه بر سبيل تحريم ايمان بدون اذن رحيم الرّحمن نباشد بلكه معنى آن بدين وجهست كه ايمان نمى آرد هيچ نفس بحضرت خداى تعالى و تقدّس مگر باذن و ارادۀ ايزد مقدّس و اذن حضرت ذو المنن عبارت از أمر أرباب نفوس است بايمان بنوعى كه ايشان را تكليف بآن كند كه تعبّد او نمايند به

ص: 85

اختيار و خواهش خويش و الجاء نفوس بسوى ايمان عبارت از زوال تكليف، و تعبّد است بلكه جبر و اضطرار ايشان است بآنچه خواهد و اراده نمايد.

مأمون گفت: يا أبا الحسن فرّجت عنّى فرّج اللّٰه عنك چنانچه مرا خوشحال و متنعّم گردانيدى.

يا أبو الحسن خداى تعالى ترا مفرّج گرداند و جميع مكروهات از تو بردارد يا امام الامّه مرا خبر از قول خالق البريّه: اَلَّذِينَ كٰانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطٰاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كٰانُوا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً ده كه تفسير اين آيۀ كريمه چيست ؟ حضرت امام عليه السّلام فرمود كه: غطا عين ممنوع از ذكر نيست و ذكر به چشم ديده نشود ليكن حضرت عزّ و جلّ جمعى را كه تكفير بولايت علىّ بن أبى طالب سلام اللّٰه عليه نمودند آن طايفۀ وخيم العاقبه را تشبيه بكوران نمود زيرا كه ايشان قول حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در حقّ على عليه السّلام قبول ميكردند ليكن گوش اطاعت ولايت آن منبع فضل و هوش نمى نمودند.

مأمون گفت: يا أبا الحسن فرّجت عنّى فرّج اللّٰه عنك.

جواب احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از سؤالات ابراهيم بن ابى محمود

و از عبد العظيم بن عبد اللّٰه الحسنى مرويست كه از ابراهيم بن أبى محمود رضى اللّٰه عنه روايت كند كه ابراهيم گفت: من از حضرت أبو الحسن رضا عليه السّلام از قول خداى بيچون معنى آيۀ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُمٰاتٍ لاٰ يُبْصِرُونَ - سؤال نمودم.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: خداى تعالى و تبارك موصوف به صفت ترك نگردد چنانچه ايزد خالق هرگز متّصف بصفات خلق خويش نشده و ليكن قادر متعال وقتى كه عالم بر أحوال آن طايفه گردد كه بوسيلۀ اغواى آن مضلّ ضالّ رجعت از كفر و ضلال بواهب ذو الجلال نمينمايند جبّار منتقم لا يزال منع معاونة

ص: 86

و لطف بى غايت خود از آن كفرۀ تيره مآل مينمايد و آن مشت خاكسار را باختيار ايشان ميگذارد.

ابراهيم رضى اللّٰه عنه فرمايد كه: من بعد از آن از آن ولىّ حضرت لم يزل از قول عزّ و جلّ خَتَمَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ الآيه سؤال نمودم.

آن امام الانس و الجانّ فرمود كه: ختم عبارت از طبع و مهر قلوب كافران است از براى عقوبت كفر ايشان چنانچه عزّ و جلّ در محلّ ديگر خبر بحضرت خاتم الرّسل ميدهد كه بَلْ طَبَعَ اَللّٰهُ عَلَيْهٰا بِكُفْرِهِمْ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ إِلاّٰ قَلِيلاً .

و نيز از آن سرور سؤال نمودم كه آيا ايزد أكبر بندگان خود را بر معاصى مضطرّ و مجبر ميگرداند بنوعى كه بنده را در ترك آن أصلا قدرت و اختيار نماند آن حضرت عليه السّلام فرمود نه بلكه ربّ العزّت از روى احسان و مرحمت بنده را مخيّر گرداند و مهلت دهد تا توبه و رجعت بواهب بى منّت نمايند.

گفتم: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم قادر خلاّق تكليف عباد و خلق خود بأمر ما لا يطاق مينمايد.

آن ولىّ الخالق و الخلائق بالاستحقاق فرمود كه: از حضرت ايزد مجيد أمثال اين أمر غير سديد چون ظاهر و پديد گردد كه در كلام حميد ميفرمايد كه: وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ .

بعد از آن مرشد و هادى انس و جان فرمود كه: يا فلان حكايت كرد پدر بزرگوارم بواسطۀ من يعنى موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد الصّادق عليهما السّلام نقل نمود كه آن سرور فرمود كه: اگر كسى را زعم و گمان چنان بود كه قادر سبحان جبر بندگان خود بفعل معاصى و أمر شاقّ و تكليف ايشان بما لا يطاق نمايد شما بعد از اطّلاع بأحوال او أكل ذبيحۀ او ننمائيد و

ص: 87

شهادت او را قبول ميفرمائيد و نماز در خلف او نگذاريد و از زكاة چيزى به او مدهيد.

جواب احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام از سؤالات يزيد بن معاويه شامى در لا جبر و لا تفويض

و از يزيد بن معاويه الشّامى منقول و مروى است كه در أيّام مسافرت من به خراسان چون بمرو رسيدم داخل مجلس بهشت قرين ارم تزئين أبو الحسن الرّضا عليه السّلام گرديدم گفتم:

يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مردمان از امام الخلائق جعفر ابن محمّد الصّادق صلوات اللّٰه عليهما روايت ميكنند كه آن حضرت در حضور جمعى از مسلمين مكرّر چنين فرمود كه: لا جبر و لا تفويض بل أمر بين الأمرين، يعنى اين كلام با امام الأنام بر چه انجام و انصرامست ؟ آن مرشد خاصّ و عامّ فرمود كسى را كه زعم آن تيره سرانجام چنان باشد كه خداى علاّم أفعال ما را خود بتقديم و انصرام ميرساند و بعد از آن ما را بآن معذّب ميگرداند آن كس قائل بجبر خداى تعالى و تقدّس است، و آن كسى كه زعمش چنان بود كه حضرت عزّ و جلّ تفويض أمر خلق و روزى همۀ خلايق بحجج ايزد خالق يعنى أنبياء و رسل و أئمّة السّبل نمود آن شخص قائل بتفويض است و بى شبهه قائل بجبر كافر و قائل بتفويض مشركست.

گفتم: يا ابن رسول اللّٰه پس أمر بين أمرين كدام است ؟ آن حضرت فرمود أمر بين أمرين عبارت از وجود سبيل و طريق مستقيمست بسوى اتيان و اقدام مأمور به و ترك منهى عنه.

گفتم: يا ابن رسول اللّٰه آيا حضرت عزّ و جلّ را مشيّت و ارادت در أمر و نهى يعنى در فعل و طاعت و ترك معصيت است.

آن امام الامّه عليه السّلام و التّحيّه فرمود كه آيا طاعات آن بى شايبه

ص: 88

گمان بارادت و مشيّت خداى منّان است بجهت آنكه أمر بطاعات و رضا خود در آن و معاونت بر آن ظاهر و عيان گردانيد و ارادت و مشيّت ربّ العزّت در أمر معصيت نهى او از آنست و اظهار سخط خود در آن و خسران و خذلان عاصيان است بر آن.

من گفتم: پس خداى عزّ و جلّ را در آن باب قضا و حكم بر أصناف امم بود حضرت امام أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه قادر عالم بلا ارتياب حكم بخلايق در هر باب بآنچه مستحقّ آن باشند از ثواب و عقاب در دنيا و آخرت نمايد.

روايت است كه روزى در نزد حضرت أبو الحسن الرّضا جبر و تفويض مذكور گرديد آن حضرت فرمود كه: عزّ و جلّ آله هرگز مطيع باكراه و كس از او عاصى به غلبه بلا اشتباه نشد. يعنى اللّٰه تبارك و تعالى هيچ بنده را بجبر و كراهت مطيع خود ننمود و بقهر و غلبگى خود بر آن طايفه ايشان را عاصى بجبر بر معاصى نفرمود و بندگان خود را مهمل نگذاشت در ملك خود بلكه به أرسال انبيا و رسل تمامى خلايق را قادر خالق بر طريق حقّ دلالت نمود.

و او مالك است بواسطۀ آنچه مالك خلقان بآن شده و قادر است بر عباد بنا بر آنچه اقتدار ايزد غفّار بر بندگان بر آنست.

پس اگر بندگان او قصد طاعت او نمايند حضرت اللّٰه تعالى و تقدّس صدّ و منع ايشان از آن بندگى و طاعت نمى نمايد.

و اگر عباد بوسيلۀ تمرّد و الحاد قصد معصيت و عناد نمايند پس اگر ايزد قادر منّان نخواهد حائل ميان بندگان و آن فعل عصيان نمايد و اگر حايل فيما بين عباد و آن فعل فساد بعنايت ربّ العباد واقع نگردد و بندگان به

ص: 89

وساطت و تمرّد و طغيان مرتكب آن فعل عصيان گردند در اين حال نتوان گفت كه مهيمن سبحان داخل در آن فعل و عصيان گردانيد.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه حضرت آله فرمود: كسى كه ضبط حدود اين كلام بر سبيل درك و استعلام نمود پس او خصم غالب بر مخالف مبرم خود خواهد بود.

از حسين بن خالد مروى است كه من بحضرت امام الانس و الجنّ أبو الحسن الرّضا عليه السّلام گفتم: كه يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مردمان ما را منسوب بقول جبر و تشبيه ميگردانند و ميگويند كه شما قائليد به تشبيه و جبر نسبت بحضرت واحد أكبر بواسطۀ أخبار و أحاديث مرويّه از آباى شما أئمّة الأبرار عليهم سلام اللّٰه الملك الغفّار.

آن حضرت عليه السّلام در ساعت باقبال و سعادت گفت: يا ابن خالد مرا خبر ده از آن أحاديث و أخبار كه مروى است از آباى عظام كرامم در باب - تشبيه ايزد وهّاب.

آيا روايت كه شما در باب تشبيه و جبر حضرت مهيمن قادر از ساير بشر شنيديد بيشتر است يا أخبار و أحاديث كه من از حضرت پيغمبر عليه صلوات الملك الأكبر در باب عدم تشبيه و جبر براى شما نقل و روايت كردم ؟ گفتم: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بلكه آنچه شما روايت از آن پيغمبر جليل القدر نموديد بيشتر است ؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: پس شما بگوئيد كه رسول خداى تبارك و تعالى قائل بجبر و تشبيه بود.

من گفتم: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم اين قوم ميگويند

ص: 90

كه حضرت نبىّ المحمود در باب جبر و تشبيه ايزد معبود چيزى بيان ننمود و جز اين نيست كه روايت از رسول (صلّى الله عليه و آله) كنيد.

امام البرايا أبو الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: پس بايست ميگفتند كه آباى من أئمّه ايزد علاّم عليهم السّلام نيز در باب جبر و تشبيه قادر وهّاب چيزى نفرمودند امّا از آن أعيان مردمان چنين روايت كردند.

پس آنگاه آن ولىّ حضرت آله روى بمن آورده فرمود كه: هر كسى كه قايل تشبيه و جبر خداى تعالى و تبارك گردد بى شبهه و شكّ آن كافر مشرك است و ما از آن جاهل بيرويّت بيزاريم در دنيا و آخرت.

يا ابن خالد وضع أخبار و أحاديث از ما أئمّة الأبرار در جبر و تشبيه ايزد جبّار جماعت خلاف نابكار كه تصغير عظمت خداى جبّار نمودند فرمودند و بر ما آن أحاديث و أخبار موضوعه از روى كذب و افتراء بسته اند پس محبّ ايشان مبغض ما و مبغض ايشان محبّ ما است و موالات با ايشان معادات با ما است و معادات با ايشان موالات با ما است.

وصل بايشان قطع از ما است و قطع از ما وصل با ايشان است و جفا كردن با آنها نيكوئى كردن با ما است و نيكوئى در حقّ ما جفا در حقّ ايشان است، و اكرام و احترام آن طايفه اهانت و عدم عزّت ما است و اهانت و عدم حرمتشان وسيلۀ اكرام و عزّت و احترام ما است.

كسى كه آن طايفه را قبول نمود ما را ردّ فرمود و آنكه ما را قبول فرمود آن جمع مردود را ردّ نمود و هر كه با آن جماعت نيكوئى كرد با ما بدى كرد و كسى كه بآن طايفه بدى نمود با ما نيكوئى فرمود.

ص: 91

و مصدّق ايشان مكذّب ما است و مكذّب ما مصدّق ايشان است و هر كه اعطاء و احسان بآن طايفه نمايند ما را از عطا و احسان محروم فرمايد و هر كه آن جماعت را محروم گرداند بما احسان و عطا نمايد.

يا ابن خالد هر كه از شيعه و محبّان ما است بايد كه آن طايفه را بولايت و نصرت نگيرد ايشان را أصلا بمودّت و دوستى نپذيرد.

ص: 92

ذكر بيان احتجاج أبى الحسن الرّضا عليه صلوات ربّ الأرض و السّماء بر أهل كتاب ايزد تعالى از أصناف يهود و مجوس و نصارى و أهل زبور و صابى و غير ايشان و الزام اين جماعت بتوفيق ايزد منّان

اشاره

از حسن بن محمّد النّوفلى منقول و مروى است كه چون حضرت ولىّ ايزد بيچون أبو الحسن الرّضا عليه السّلام در خراسان بمأمون الرّشيد وارد گرديد در همان هفتۀ ورود مأمون الرّشيد بفضل بن سهل أمر نمود كه اجتماع أصحاب مقالات مثل رأس الجالوت و جاثليق و رؤساء صابئين و هربذ أكبر و أصحاب زردشت و نسطاس الرومى و متكلّمين در يك محلّ نمايد و تمامى اين طوايف را در يكجمع و محضر حاضر فرمايد تا مأمون كلام حضرت أبو الحسن الرّضا (عليه السّلام) با ايشان و كلام ايشان بآن امام الانس و الجانّ در باب مذهب و أديان استماع نمايد.

ص: 93

فضل بن سهل بموجب فرموده عمل نموده و چون بحكم مأمون أصحاب مقالات را فضل در يك محلّ جمع نمود و مأمون را باجتماع ايشان در يك مكان اعلام فرمود.

مأمون گفت: ايشان را بنزد من حاضر گردان فضل بن سهل حسب الأمر مأمون آن جماعت را بمجلس او حاضر گردانيد.

در آن وقت مأمون گفت: كه ما شما را براى كار خير جمع كرديم و دوست داريم ابن عمّم اين مدنى كه درين ولايت بنزد ما آمده شما با او مناظره نمائيد بايد كه صباح بزودى تمام در نزد من حاضر شويد و أحدى از شما از اين أمر تخلّف ننمايد.

جملگى گفتند سمعا و طاعة ما صبح زود تمام بخدمت تو يا أمير المؤمنين حاضر خواهيم شد.

حسن بن محمّد النّوفلى روايت كند كه ما را حديث و حكايت با حضرت أبو الحسن الرّضاء عليه السّلام بود و با آن حضرت عليه السّلام در تكلّم بوديم كه ناگاه يا سر الخادم از در در آمد و گفت: يا سيّدى أمير المؤمنين يعنى مأمون الرّشيد بشما از روى شوق تمام سلام فرستاد و ميگويد: كه فداك أخوك برادر فداى تو گردد أصحاب مقالات و أهل أديان مختلفه و آراى متخالفه و متكلّمين از جميع أهل هر ملّت صباح زود پيش ما حاضر خواهند بود اگر شما بسعادت و اقبال با ايشان تكلّم و جدال و مباحثه قيل و قال را دوست داشته باشيد ما را مشرّف گردانيد و اگر از تكلّم آن طايفۀ گمراه مستكره باشيد بايد متحمّل آزار و مشقّت نگرديد و اگر راضى باشيد ما با آن جماعت بمنزل شما بخدمت مشرّف گرديم و اين بر ما بغايت سبك و آسان است.

ص: 94

حضرت أبو الحسن الرّضا عليه السّلام بيا سر فرمود كه: سلام ما بايشان برسانيد و بگوئيد كه اراده و مطلب شما را دانستيم على الصّباح ان شاء اللّٰه به نزد شما خواهيم بود.

از حسن بن النّوفلى مرويست كه چون يا سر بواسطۀ تبليغ سلام و پيام آن سرور از مجلس بدر رفت آن حضرت بجانب ما ملتفت گرديد و گفت: يا نوفلى تو از أهل عراقى بيشتر رقّة عراقى أصلا غليظ نيست آنچه در پيش تست ابن عمّم همگى و تمامى آنچه بر ما جمع نمود براى چيست ؟ يعنى أهل شرك، و أصحاب مقالات و بدعت را؟ من گفتم: فداى تو گردم اراده و امتحان شما در فضل و حال معرفت و كمال دارد و بسيار بسيار خاطرش مصمّم است در آنكه بداند و بشناسد كه حالت شما در چه مرتبه است.

آن حضرت گفت: و اللّٰه كه بناء او بر أساس غير وثيق البنيانست و بخداى عالم قسم است كه بناء او بسيار بسيار بد بنيان است.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود: كه يا نوفلى بناء او در اين باب كدام است ؟ گفتم: يا بن رسول اللّٰه بدرستى كه أصحاب كلام و بدع خلاف علماء أهل شرعند و اين بواسطۀ آنست كه عالم منكر نگردد الاّ أمر منكر را و أصحاب مقالات و كلام يعنى متكلّمون و أهل شرك أصحاب انكارند چنانچه اگر بر آن طوايف حجّت آريد بر آنكه خداى تعالى يكيست گويند كه تصحيح وحدانيّت حضرت الوهيّت نمائيد.

و اگر گويند كه حضرت محمّد رسول و فرستاده ايزد تعالى است آن طوايف

ص: 95

گويند كه اثبات نبوّت و رسالت آن حضرت فرمائيد و چون أحدى ارادۀ بيان دلايل و حجج بر آن جمعى لجج نمايد آن طايفه بر آن مرد بدل از روى بهت و جهالت سخنان گويند و آن كس اگر دليل ايشان را با حجّت خود باطل كند اين جماعت أصلا استماع دلايل او ننمايند و چندان مغالطه نمايند تا ترك قول خود نمايد، يا سيّدى و مولاى شما از اين جماعت بر حذر بوده، جعلت فداك يا خير يا سيّد.

آن سرور صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم از كلام نوفلى تبسّم نمود بعد از آن فرمود كه: يا نوفلى آيا ميترسى كه آن لئام بوسيلۀ لجاجت و ابرام حجّت ناتمام خود را بر ما قطع و اتمام نمايند؟ نوفلى گويد كه گفتم: لا و اللّٰه من در هيچ دم بواسطۀ مباحثه و مجادلۀ فضل و علم از جهت شما نترسيدم بدرستى كه من از حضرت ذو المنن مترجّى و مترقّبم كه شما را بر آن طايفه وخيم العاقبه مظفّر و منصور گرداند ان شاء اللّٰه تعالى.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه تعالى فرمود كه: يا نوفلى آيا ميخواهى بدانى كه در چه ساعت و چه دم مأمون از اين حركت ناملايم پشيمان و نادم گردد؟ گفتم: نعم يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم.

آن حضرت فرمود كه: ندامت مأمون و پشيمانى از اين حركت ناموزون در هنگامى خواهد بود كه استماع احتجاج ما بر يهود و أهل تورات بتورات آن طايفه عاقبت نامحمود و بأهل انجيل بانجيل ايشان و بر أهل زبور بزبور آن جماعت و بر گروه صائبين بعبرانيّت ايشان و بر هرابذه بغارسيّت آن قوم و بر أهل روم بروميّت ايشان و بر أهل هر مقالات بلغات آن طوايف نمايد كه بآن مردم

ص: 96

تكلّم نمايم.

پس هر گاه كه قطع كلام و لجاجت و ابرام هر صنف آن لئام نمائيم و حجّت آن طايفه يك يك را شكسته مقطوع و ملزم گردانيم بنوعى كه هر يك از أصناف - أهل مقالات از مقالات خود برگشته رجعت بقول من نمايند در آن دم مأمون نادم گشته ميداند كه آن موضع و مكان كه سبيل سلوك در آنست او نه مستحقّ آنست در آن وقت اظهار ندامت و خجالت نمايد و لا حول و لا قوّة الاّ باللّٰه العلىّ العظيم.

چون روز ديگر بأمر خالق أكبر صبح صادق سر از مشرق بدر كرد خورشيد خاور جهان ظلمانى را از كسوت لباس ظلمت عارى ساخته به اضائت و استضائه خود نورانى گرديد.

فضل بن سهل بخدمت آن ولىّ حضرت عزّ و جلّ آمده بعد از عرض تحيّت و نيكو بندگى گفت: جعلت فداك ابن عمّت منتظر قدوم مسرّت لزوم شما است و تمامى قوم در آن مجمع و محضرند شما بسعادت و اقبال در تشريف آوردن آن محالّ چه ميفرمائيد؟ حضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا فضل در پيش باش كه من نيز بتوفيق عزّ و جلّ بغير تراخى و مهل بناحيۀ شما بآن محلّ ساير مستعجليم.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه وضوء بواسطۀ بندگى حضرت آله كرده بعد از آن آن امام الانس و الجانّ شرب سريق نموده و ما را نيز از آن خورانيده، و از دولت سراى خود بيرون آمد ما نيز با آن ولىّ ايزد عزيز بيرون آمده روانه شديم و چون آن ولىّ خداى بيچون بمجلس مأمون رسيد محفل ديد مملوّ و مشحون

ص: 97

از خلق افزون چنانچه جلوس أحدى در آن ممكن ممكن نبود و از كثرت خلايق در آن مأمن جاى توطّن أرباب پيكر و بدن بغايت متعسّر بلكه متعذّر بود و محمّد بن جعفر از جماعت و سلسلۀ طالبيان و جمع كثير از هاشميان بنى هاشم و قوّاد حاضر بودند.

و چون حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام داخل آن مجلس شد مأمون و محمّد بن جعفر و جميع بنى هاشم بتواضع آن امام الامم برخاستند و ايستادند، مأمون دست مبارك آن ولىّ ايزد أكبر تعالى و تبارك را گرفته بر سرير در پهلوى خود ممكّن گردانيد امّا آن جماعت همچنان ايستاده بودند تا آنكه حضرت أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) ايشان را رخصت جلوس نمود قوم نشستند.

امّا مأمون را هميشه روى سخن بحضرت أبى الحسن عليه السّلام بود ساعة فساعة با آن حضرت حديث و حكايت مى نمود پس از آن ملتفت به سوى جاثليق گرديد و گفت:

يا جاثليق اين ابن عمّم علىّ بن موسى بن جعفر است و او از أولاد فاطمه دختر پيغمبر ما محمّد مصطفى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و پسر علىّ بن أبى طالب است و من بسيار بسيار ميخواهم كه تو با او متكلّم گشته بر او احتجاج به انصاف نمائى و لجاج ننمائى.

جاثليق گفت: يا أمير المؤمنين چگونه محاجّه كنم با كسى كه بر من احتجاج بكتاب نمايد كه من منكر آن باشم يا در باب مباحثه او جدال مستدلّ گردد بر من بقول پيغمبرى كه مرا ايمان و اخلاص به نبىّ ايشان نيست.

حضرت امام البرايا چون اين كلام از آن أعلم نصارى شنيد گفت: يا

ص: 98

نصرانى اگر من حجّت و الزام شما بر انجيل عيسى كه كتابت شما است نمايم اقرار بآن نمائى ؟ جاثليق گفت: مرا چگونه قدرت دفع ما نطق به الانجيل كه مرقومۀ منزلۀ ربّ جميل و محتومه و مكرّمۀ ايزد جليل است بود.

آرى بخداى ايزد تعالى قسم است من بر رغم انف خود اقرار بآن نمايم هرگز انكار آن ننمايم امام گفت: سؤال كن هر چه خواهى و جواب بشنو.

جاثليق گفت: چه ميگوئى در باب نبوّت عيسى و كتاب او كه از حضرت ملك تعالى آورده آيا منكر هيچ يك ازين دو تا كتاب و عيسى عليه التّحيّه و الثّناء ميباشيد يا نه ؟ امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه سلام اللّٰه تعالى فرمود كه: ما مقرّيم بنبوّت عيسى (عليه السّلام) و بكتاب او و بآنچه آن حضرت نبىّ اللّٰه امّت خود را بشارت داد بآن و حواريّين اقرار بآن نمودند.

يعنى: ما مقرّيم بنبوّت عيسى و كتاب او كه هر دو مقرّ و مخبر از نبوّت سيّد البشر بودند و كافر منكريم بنبوّت همۀ عيسى كه مقرّ بنبوّت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و بكتاب آن رسالتمآب نبودند و بشارت بامّت به بعثت آن نبىّ - الرّحمه ندادند.

جاثليق گفت: نه قطع و فصل أحكام شرع بحكم ملك العلاّم بدو شاهد عدلين است الحال كه شما مدّعى نبوّت براى پيغمبر خود محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم باشيد نه بر شما لازم است كه دو گواه از غير أهل ملّت خود بر نبوّت محمّد بر طبق دعوى خود از آن جماعت كه نصرانيّه منكر آن طايفه نباشد بگذرانيد و اين سؤال كه با ما كردى از غير أهل ملّت ما مثل آن بر سؤال نمائى.

ص: 99

امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا فرمود كه: يا نصرانى آيا قبول بشهادت عادل كه پيشتر در زمان عيسى عليه السّلام در خدمت آن حضرت بوده از من مينمائى ؟ جاثليق گفت: آن عادل را بنام مذكور گردان تا بدانم كيست.

حضرت امام الأنام عليه السّلام فرمود كه: چه ميگوئى در حقّ يوحنّا الدّيلمى.

جاثليق گفت: بخ بخ ذكر نام دوست ترين مردمان در نزد مسيح عليه سلام الملك المنّان نمودى.

حضرت امام المؤتمن أبى الحسن الرّضا فرمود كه: من ترا قسم، اى جاثليق قسم بذات پروردگار عالم ميدهم آيا انجيل ناطق است به آنكه يوحنّا مذكور كرد گفت: كه حضرت مسيح عليه السّلام مرا خبر بدين محمّد - العربى سيّد البشر داد و مرا بشارت داد بر آنكه آن پيغمبر جليل القدر بعد از من بچند سال بحكم ايزد مهيمن پيدا و ظاهر خواهد شد و حضرت عيسى بن مريم حواريّين را نيز بوجود آن نبىّ الاكرم محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بشارت داد و آن طايفه ايمان برسول آخر الزّمان آوردند.

جاثليق گفت: يوحنّا از حضرت عيسى عليه السّلام اين كلام ذكر فرمود كه آن حضرت بشارت نبوّت مردى و بأهل بيت و وصىّ او داد و مشخّص ننمود كه نبوّت آن مرد در چه وقت و زمان بود و نام و نشان او را قوم نيز بيان نكردند تا ما را معرفت بحال آن نبىّ آخر الزّمان ظاهر و عيان گردد.

امام الخلائق عليه السّلام گفت: اى جاثليق اگر من براى تو كسى را كه قارى انجيل بود بيارم تا بر تو در انجيل جايى كه ذكر محمّد و أهل بيت و امّت

ص: 100

آن حضرت بود تلاوت كند آيا تو ايمان بآن نبىّ آخر الزّمان خواهى آورد؟ جاثليق گفت: اين سخت نيست.

حضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) روى به نسطاس الرّومى آورده گفت: تو حفظ سفر ثالث انجيل نمودى يا نه ؟ گفت: مرا حفظ انجيل چندان نيست.

در آن حال آن ولىّ ايزد متعال بطرف رأس الجالوت ملتفت گشته فرمود كه انجيل خواندى ؟ گفت: بلى آن حضرت گفت: سفر ثالث آن را بگير اگر در آن اسم محمّد رسول آخر الزّمان و أهل بيت ايشان باشد شهادت براى ما بر طبق آن بيان و عيان گردان و اگر در سفر ثالث انجيل نام آن رسول جميل نباشد شهادت مدهيد.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه شروع در تلاوت انجيل ايزد مجيد نموده تا به جاى كه نام گرام رسول ملك العلاّم بود رسيد توقّف نمود و گفت يا نصرانى ترا بمسيح و مادرش قسم است كه آيا عالم و مطّلعى بر آنكه من عالم بانجيلم ؟ رأس الجالوت گفت: نعم در آن دم امام الامم تلاوت آيه انجيل كه در او ذكر حضرت نبىّ الجميل بود با أسامى گرامى اهل بيت و امّت آن نبىّ الرّحمه فرمود.

بعد از آن گفت: يا نصرانى چه ميگوئى اين قول حضرت مسيح بن مريم است اگر تو تكذيب آنچه انجيل كتاب ربّ جليل بر آن ناطق است نمائى پس تو تكذيب موسى و عيسى عليهما السّلام نمودى، چه هر يك از آن دو پيغمبر جليل القدر مصدّق آن پيغمبر ديگر بودند و امم خود را أمر بتصديق هر يك

ص: 101

از آن پيغمبر نمودند و آنچه من در باب نبوّت محمّد ذكر كردم كه در انجيل مذكور است، اگر منكر آن شوى واجب القتل گردى زيرا كه تو كافر پروردگارت ايزد قادر و پيغمبرت عيسى بن مريم و بكتابت انجيل شدى.

جاثليق گفت: من منكر آنچه از انجيل بر من ظاهر و بيّن و لايح و روشن گرديد نخواهم شد و مقرّم بآن.

آن ولىّ قادر مختار گفت: اى حضّار گواه بر اقرار او شويد.

بعد از آن گفت: يا جاثليق سؤال كن از آنچه در خاطر دارى.

جاثليق گفت: مرا خبر از حوارىّ عيسى پيغمبر ده كه چند نفر بودند و از عدد علماى انجيل مطّلع گردان كه آن طايفۀ محمود العاقبه كه چند كس بودند؟ حضرت امام رضا (عليه السّلام) فرمود كه: بر مخبر عارف و عالم معارف وارد شدى بدان كه حواريّين عيسى پيغمبر دوازده نفر بودند و أفضل و أعلم آن مردم لوقا بود و امّا علماى نصارى آن جمع نيكو سير نيز سه نفر بودند: يوحنّا اكبر ياحى و يوحنّا بقرقيسيا و يوحنّا الدّيلمى بزخار بود كه ذكر حضرت پيغمبر جليل القدر ما و ذكر أهل بيت آن سرور در نزد او بود و او كسى است كه مبشّر امّت عيسى و بنى اسرائيل برسالت و بعثت حضرت نبىّ الرّحمه بود.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: يا نصرانى و اللّٰه كه ما ايمان و اقرار داريم به عيسى كه او ايمان بمحمّد آخر الزّمان آورده بود.

امّا منكر هيچ چيز عيساى شما نيستم مگر ضعف او را در بندگى ربّ العزّت و قلّت صيام و صلاة او را در عبادت.

جاثليق بعد از استماع اين كلام از آن امام الأنام گفت: و اللّٰه كه شما

ص: 102

افساد علم و ضعف أمر و مهمّ خود نموديد مرا ظنّ و گمان در حقّ شما چنان بود كه أعلم أهل اسلام و أفضل ايشان خواهى بود.

أبو الحسن الرّضا عليه الصّلوة و السّلام فرمود كه: اين براى چه چنين باشد؟ جاثليق گفت: از آنكه تو ميگوئى عيسى عليه السّلام ضعيف در بندگى ايزد علاّم و قليل الصّلوة و الصّيام در ليالى و أيّام شهور و أعوام بود و حال آنكه عيسى در عبادت ايزد غفّار مستدام و پايدار بود چنانچه هرگز در روز روزه را افطار ننمود و أصلا در هيچ شب آن نبىّ واجب الوجود بخواب و استراحت نفرمود و پيوسته آن پيغمبر ايزد أكبر قائم اللّيل و صائم الدّهر بود.

حضرت امام الأتقياء أبو الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: براى كه عيسى عليه السّلام باقامت صلوات و صيام قيام مى نمود كه او باعتقاد فاسد شما معبود است.

جاثليق لال و گنگ و منقطع بى عقل و فرهنگ گرديد.

حضرت الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا نصرانى من از تو سؤال مسأله نمايم.

جاثليق گفت: سؤال كنى اگر دانم جواب تو گويم.

امام المؤتمن أبى الحسن الرّضا سلام اللّٰه تعالى فرمود كه اى جاثليق تو منكرى از آنكه عيسى عليه السّلام احياء موتى باذن اللّٰه تبارك و تعالى مى نمود.

جاثليق گفت: پيشتر من منكر بواسطۀ آن بودم كه كسى محيى موتى و مرئى كور مادر زاد او بود و مبروص را معالجه نمايد البتّه آن كس پروردگار تعالى

ص: 103

و تقدّس است بلكه او مستحقّ عبادت هر كس است و چون مطّلع و مخبر بحقيقة حال آن روح اللّٰه جليل القدر گشتم از اطاعت و عبوديّت او برگشتم.

حضرت أبى الحسن عليه السّلام فرمود كه: احياء موتى سبب الوهيّت يا خالقيّت اگر مى شدى بدرستى كه اليسع پيغمبر آنچه عيسى عليه السّلام بعمل آورد از احياء موتى او نيز احياء موتى نمود و بر روى آب عبور فرمود و ابراء أكمه و أبرص كرد و امّت نبىّ اللّٰه او را ربّ و آله فرا نگرفتند و بغير خداى عزّ و جلّ او را پرستش و بندگى در هيچ وقت و محلّ نكردند و حضرت حزقيل النّبى (عليه السّلام) آنچه حضرت عيسى بن مريم مصنوع گردانيد او نيز مثل همان صنعت در أيام نبوّت خود ظاهر نمود و احياء سى و پنج هزار كس بعد از موت آن طايفه العصاة مدّت شصت سال بحكم خالق متعال فرمود و هيچ أحدى از امّت او را بمعبوديّت اطاعت و عبوديّت ننمود.

بعد از آن آن ولىّ ايزد مجيد أبى الحسن الرّضا عليه السّلام ملتفت به جانب رأس الجالوت گرديد و گفت: يا رأس آيا اين جماعت را از اسارى بنى - اسرائيل در تورات يافتى كه بخت نصّر از سباياى بنى اسرائيل در هنگام خرابى بيت المقدّس و قتل أكثر ايشان و انتقال بقيّة السّيف آن گروه اختيار نمود و اين جماعت را بشهر بابل نقل فرمود.

حضرت ربّ العباد آن نبىّ اللّٰه را بآن سرزمين فرستاد و آن حضرت موتى آن امّت را احياء نمود و اين حكايت و خبر در تورات مرقوم و مستظهرست و دفع آن از يهودان ميسّر بلكه امكان ندارد مگر از كافران شما كه بر دين موسى ابن عمران نباشند.

رأس الجالوت گفت: ما اين كلام از تورات ايزد علاّم شنيديم و ميدانيم.

ص: 104

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: راست - ميگوئى.

بعد از آن، آن امام الانس و الجانّ فرمود كه: يا يهودى اين سفر تورات از من بشنو.

راوى گويد در آن حال آن ولىّ حضرت ذو الجلال شروع در تلاوت آيات تورات نمود، يهودى با كمال تحيّر روى بآن سرور نمود مى شنيد كه آن حضرت تلاوت آيات در غايت فصاحت و بلاغت مينمود آن يهودى بر خود مى پيچيد و تعجّب ميفرمود.

بعد از آن، آن امام الامّه عليه السّلام روى بجاثليق نصرانى آورده گفت يا نصرانى آيا آن جمعى أنبياء كه أسامى سامى ايشان مذكور و عيان گرديد آنها پيش از عيسى عليه السّلام بودند يا عيسى أقدم بود بر ايشان ؟ نصرانى گفت: آن جماعت بر عيسى مقدّم بودند.

حضرت امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام فرمود كه: بناء عليه بشخص چند كه جمعى پيش از عيسى عليه السّلام بودند كه احياء موتى و ابراى أكمه و أبرص مى نمودند آن عمل مخصوص آن حضرت نبود و در زمان سيّد الأنام صلوات اللّٰه عليه مثل اين أمر بحكم آن پيغمبر جليل القدر از حضرت أمير المؤمنين حيدر بيّن و ظاهر گرديد حقيقت اين خبر چنانست كه قريش با جميع أحفاد خويش اجتماع نموده بخدمت نبىّ الرّحمه آمده از رسول آخر الزّمان سؤال و استدعا نمودند كه آن حضرت موتى آن امّت را زنده گرداند.

سيّد البريّه بموجب التماس آن علىّ بن أبى طالب عليه السّلام را بايشان مواجه نمودند و مقرّر فرمود كه: آن ولىّ حضرت آله برفاقت و همراه ايشان به

ص: 105

جبّانه كه مقبرۀ آن طايفه بود رفته بآواز بلند منادى نمايد بأسماء آن جماعت موتى كه آن قوم و رهط از آن حضرت التماس و سؤال نمودند و بگويد كه يا فلان و فلان حضرت رسول ايزد مجيد محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم ميفرمايد كه به اذن واهب حميد از مسكن و مقام خود برخيزيد أمير المؤمنين بموجب فرموده عمل نموده چون پيغام رسول خدا بآن قوم رسانيد در ساعت بأمر و حكم ربّ العزّت آن گروه از جاى خود برخاستند و تراب از سر و روى خود مى ريختند در آن حال قريش هر يك از أحوال و امور قوم و خويش سؤال نمودند.

بعد از آن آن جماعت را بيعت محمّد صلّى اللّٰه و رسالت ايشان اخبار و اعلان نمودند همگى و تمامى آن قوم گفتند ما بسيار بسيار ميخواستيم كه ادراك زمان رسالت نمائيم تا تحصيل شرف صحبت كثير البهجت آن نبىّ الرحمه نموده و ايمان بآن رسول آخر الزّمان مى آورديم.

بعد از آن يك ديگر را وداع نموده بمسكن و مدفن خود هر يك معاودت نمودند و آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم براى أكمه و أبرص و مجانين نموده و مكالمه بابهايم و طيور و جنّ و شياطين نامحصور فرمود امّت آن سرور او را ربّ و خداى أكبر فرا نگرفتند و بغير خداى عزّ و جلّ هيچ أحدى را پروردگار در هيچ زمان و محلّ ندانستند و يكى از ما منكر فضل آن خاتم الرّسل نشد اگر شما بواسطۀ احياء موتى و ابراى أكمه و أبرص عيسى عليه السّلام را پروردگار فرا ميگيريد پس شما را جايز است كه اليسع بن اخطوب و حزقيل عليه السّلام را دو پروردگار دانيد زيرا كه ايشان هر دو فعل مثل صنعت و عمل عيسى بن مريم عليهما السّلام ظاهر كردند از احياء موتى و غير آن.

و حقيقت اين خبر آنست كه وقتى در ميان بنى اسرائيل بحكم ايزد

ص: 106

كريم طاعون عظيم پيدا شد و در بعضى از نسخ معتبره بنظر مترجم أحقر رسيد كه اشتداد طاعون بمشيّت و ارادت حضرت بيچون بحدّى رسيده بود كه هر روز هفتاد هزار نفر از مرد و زن بلكه بيشتر از ربقۀ حيات بيرون رفته در سلك أموات منخرط ميگشتند چون بنى اسرائيل اشتداد طاعون را روز بروز در تزايد و افزون مشاهده و ملاحظه نمودند و بتجربه يا باخبار ثقه معلوم آن طايفه متحيّر گرديده هر كه فرار از عساكر نصرت مآثر طاعون نمايد يحتمل كه از سر پنجۀ صولت طاعون نيم جان بيرون برد لهذا آن جماعت بهيئت اجتماعى ترك أوطان و ديار كرده از آن سرزمين فرار نمودند و چون بعد از قطع منازل به مقصد رسيدند هنوز أحمال و أثقال بالتّمام از دوابّ انزال و انتقال ننموده بلكه أكثر بمنزل نرسيده بودند كه نداى موتوا موتوا از جوانب أربع و جهات ستّه به مسامع ايشان ميرسيد و بغير وصيّت و وداع دوستان جان به قابض آن مى سپردند.

و گويند آن نداء دو ملك عزّ و جلّ يكى از أعلى و يكى از أسفل به سمع آن برگزيدگان حكم و أمر ايزد لم يزل ميرسيد تمامى ايشان از خورد و كلان رجال و نسوان و عبيد و مماليك امان همگى جان دادند در يك ساعت و چون مدّت بر آن گذشت مردمى در آن حوالى و أطراف ساكن بودند. بعد از اطّلاع بر حقيقت أحوال آن جماعت اجتماع نموده ديوار و حيطان بر أطراف ايشان كشيدند و آن مكان حظيرۀ آن غافلان گرديد امّا چون مدّت بيعدّت منقضى شد و عظام رميم و اجسام نامستقيم گرديد.

نبىّ از أنبياى بنى اسرائيل بقولى ارميا و بقولى حزقيل بر آن گذشتگان عبور نمود از كثرت عظام باليۀ ايشان تعجّب بسيار نمود آن حال حضرت قادر متعال

ص: 107

وحى بدعاء آن نبىّ بعظام رميمه فرستاد كه اى استخوانهاى پوسيده و كهنه بر خيزيد بأذن عزّ و جلّ در ساعت برخاستند و خاك از سر و روى خود ريختند و بعد از آن باتّفاق آن نبىّ ايزد لم يزل در همان مكان و محلّ بعبادت غنىّ عادل مشتغل بودند.

پس آنگاه به حكم آله به أجل مسمّى هر يك آنها استراحت نمودند.

بعد از آن آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: ابراهيم خليل اللّٰه الرّحمن صلوات اللّٰه عليه در هنگام كه طيور را بأمر غفور قطعه قطعه نمود.

پس آنگاه لحوم عظام تمامى آن طيور را در يك مقام جمع كرده كوفت تا امتزاج تمام حاصل شد آن را بر رؤس كلّ جبل كه قريب با آن محلّ بود وضع نموده به حكم واجب الوجود هر يك آن طير را باسم او ندا فرمود در ساعت آن طيور به حكم قادر شكور حيات جديد يافته در اقبال و توجّه بخدمت آن نبىّ المشكور سعى موفور بظهور رسانيدند و بشرف ادراك صحبت آن نبىّ الرّحمه مشرّف گشتند.

و بعد از آن موسى بن عمران عليه السّلام و أصحاب او هفتاد نفر كه آن پيغمبر جليل القدر بأمر قادر مختار براى ميقات اختيار كرده وقتى كه آن طايفه با آن رسول عزّ و جلّ ببالاى آن جبل رفتند بموسى عليه السّلام گفتند:

كه چون تو حضرت قادر لم يزل را در اين مأمن و محلّ مى بينى ما را نيز البتّه بنماى چنانچه تو او را مى بينى ما هم بشرف لقاء و رؤيت مشرّف گرديم.

موسى عليه السّلام گفت: اى أصحاب من حضرت مهيمن را بچشم سر نديدم و ايزد عالم بى شكّ و شبهه مرئى و مشاهد هيچ أحدى از أهل نگردد آن طايفۀ بيرويّه موسى عليه السّلام و التّحيّه را در آن باب مصدّق نداشتند.

ص: 108

فقالوا وَ إِذْ قُلْتُمْ يٰا مُوسىٰ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اَللّٰهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْكُمُ اَلصّٰاعِقَةُ بظلمهم.

تفسير آيه و اللّٰه أعلم آنست كه أصحاب موسى كليم اللّٰه كه برفاقت آن نبىّ آله به ميقات گاه رفته بودند ميگفتند كه: ما ايمان بشما نمى آريم تا حضرت حقّ سبحانه و تعالى را ظاهر و آشكارا نبينيم هر چند از گفتن آن كلام منكر منع و زجر مى نمود مفيد نيفتاد.

چون حضرت مهيمن قادر آن طايفه را بر قول آن أشياء مصرّ و مستمرّ ديد آن ظلمه را بصاعقۀ نار محترق گردانيد و آن هفتاد را بالتّمام سوختۀ نابود ساخت.

حضرت موسى عليه السّلام فردا وحيدا باقى ماند چون حال بدان منوال مشاهده نمود متحيّر گشته بموقف بارگاه حضرت آله معروض گردانيد كه ملكا صمدا مهيمنا احدا من بموجب حكم و أمر تو هفتاد نفر از أعيان بنى اسرائيل برگزيدم و آن جماعت را بعد از استخاره بأمر حضرت شما بميقاتگاه آوردم الحال اگر من تنها اين خبر به بنى اسرائيل برم چون تصديق بخبر من نمايند و اگر ارادت و مشيّت ربّ العزّت شما در هلاكت ايشان متعلّق بود بايست پيشتر از آن ما و ايشان را هلاك ميگردانيدى در اين وقت سفهاء اين قوم با ما چه گويند چنانچه وثيقه كريمۀ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَ إِيّٰايَ أَ تُهْلِكُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلسُّفَهٰاءُ مِنّٰا الآيه شاهد اين كلام است.

چون موسى عليه السّلام اين استدعا و التماس از حضرت خالق الجنّ و النّاس نمود عزّ و جلّ بموجب دعا و التماس موسى (عليه السّلام) بعد از آن آن طايفه را - بالتّمام زنده گردانيد.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: جميع آنچه من ذكر كردم ترا قدرت

ص: 109

دفع آن بى شبهه و گمان نيست زيرا كه تورات موسى كليم اللّٰه و انجيل عيسى روح اللّٰه و زبور داود نبىّ اللّٰه و فرقان محمّد حبيب اللّٰه ناطق اند بر آن پس اگر هر كسى كه احياء موتى و ابراى أكمه و أبرص و مجانين نمايد شما او را خدا دانيد بايد كه شما بغير ربّ الأرباب همه اين جماعت را خدا دانيد. آنگاه گفت: چه ميگوئى يا نصرانى ؟ جاثليق گفت: قول قول تست و لا اله الاّ اللّٰه.

بعد از آن امام الانس و الجان ملتفت بجانب رأس الجالوت گرديد و فرمود كه: يا يهودى روى بمن آر تا از تو سؤال آيات عشره كه بحضرت موسى عليه السّلام منزل گشته نمايم.

آيا تو در تورات نوشته يافتى كه باين مضمون مرقوم بود كه نباء محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و امّت او هر گاه بيايد امّت أخيره متابعان راكب بعير آن جماعت تسبيح ربّ العزّت نمايند جدا جدا تسبيح كردن جديد در كتابش بود.

پس بايد كه بنى اسرائيل فزع و پناه بسوى ايشان برند و بجانب ملك ايشان روند تا آنكه دلهاى آن طايفه مطمئنّ گردد زيرا كه در دست متابعان راكب بعير شمشيرهاست كه امم كافره را در أقطار أراضى عالم پاك ميگردانند يا يهودى در تورات موسى بن عمران بهمين نوع مكتوب و عيانست.

رأس الجالوت گفت: نعم ما همچنين در تورات يافتيم.

پس از آن بجاثليق گفت: يا نصرانى آيا بكتاب شعيا عارف و دانائى يا نه ؟ جاثليق گفت: حرف بحرف آن كتاب را عالم و عارفم.

ص: 110

آنگاه آن ولىّ اللّٰه روى بسوى هر دو ايشان آورده گفت: كه شما ميدانيد كه اين از آيات تورات ربّ العالمين است كه يا قوم بدرستى كه من بينم راكب الحمار را كه لابس است بجلبات نور و راكب البعير را مشاهده مينمايم كه ضوء او مثل ضوء قمرست.

آن دو كافر تصديق صدق التيام آن ولىّ ملك العلاّم نموده گفتند كه بى شبهۀ ارتياب و ابهام شعيا نبى عليه السّلام متكلّم باين كلام مكرّر در محضر جمعى از أنام گرديد.

در آن دم حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود كه: يا نصرانى آيا اين كلام را در انجيل از قول عيسى عليه السّلام ميدانى كه آن روح اللّٰه فرمود كه من بنزد پروردگار شما و پروردگار خود ميروم و فارقليطا بعد از من از نزد واجب تعالى بشما مى آيد تا ارشاد و هدايت شما نمايد و شهادت بر حقيقت نبوّت من دهد چنانچه من شهادت بر رسالت آن حضرت دارم و او آن نبى مقدّس است كه بحكم ايزد تعالى و تقدّس براى شما و همه كس تفسير مشكلات أشياء و بيان معضلات و مخفيّات همۀ آنها نمايد و اوست آن نبىّ ايزد عالم كه فضايح امم و قبايح مردم را بر أهل عالم واضح و مبرهن ميگرداند و اوست پيغمبر حضرت قادر ايزد كه عمود كفر را مى شكند و أكثر آن طايفه را تابع خداى معبود و مطيع أوامر و نواهى خود خواهد نمود.

چون آن ولىّ قادر مجيد كلام حقيقت انجام انجيل باين محلّ و مقام رسانيد.

جاثليق گفت: يا أبا الحسن الرّضا عليه السّلام هيچ چيز شما از انجيل ربّ العزيز نقل و بيان ننمودى الاّ آنكه ما آن را بلا زياده و نقصان در آن كتاب

ص: 111

لازم الاذعان ديديم و بآن بلسان و جنان قايل و مقرّيم.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا جاثليق آنچه من براى شما نقل كردم آن را در انجيل بغير تغيير و تبديل يافتى و آن در انجيل - واهب بى امتنان ثابت و عيان است يا نه ؟ جاثليق گفت: نعم امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا جاثليق آيا مرا خبر از إنجيل كه مفقود نموديد نميدهيد كه بعد از فقدان كرةّ ثانيه آن را در نزد كه يافتيد و كدام شخص اين انجيل را براى شما وضع و احياء نمود؟ جاثليق گفت: هرگز انجيل ربّ جميل از نزد ما مفقود نشد و أصلا تغيير و تبديل در انجيل نيست مگر يك روز كه آن در پيش ما نبود روز ديگر آن را يافتيم تر و تازه كه متّى و يوحنّا اخراج آن نموده بنزد ما آوردند.

حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود كه: اى جاثليق بيقين و به تحقيق معرفت شما بسنن انجيل و بحقايق أحوال علماء آن كتاب ربّ جليل بسيار بسيار قليل است اگر در واقع حقيقت أمر انجيل و بيان آن موافق زعم و گمان شما بودى گنجايش اختلاف شما أرباب خلاف و گزاف در انجيل از روى عناد و اعتساف نبودى و اين اختلاف در اين انجيل كه اليوم در دست شما است بسيار است براى همان وضع و اضافۀ بعضى اشياست.

پس اگر انجيل بر عهد أوّل بودى كه حضرت عزّ و جلّ بر عيسى بن مريم منزل گردانيد شما در آن اختلاف نكردندى ليكن من حقيقت اين أمر براى تو افاده نموده منكشف بلكه واقف گردانم بآن.

اى جاثليق بدان كه بر تقدير عزّ و جلّ انجيل أوّل مفقود ناپيدا شد جميع

ص: 112

نصارى بنزد علماى ايشان مجتمع گشتند و گفتند كه: عيسى روح اللّٰه مقتول گرديد و انجيل از ما مفقود و ناپيدا شده شما علماء و أرباب فضل و ذكائيد در اين باب فكر برجا نمائيد پس بايد كه آنچه در پيش شما از آن كتاب مستطاب ملك الوهّاب باشد براى ما بيان نمائيد.

لوقا و مرقانوس كه: أعلم علماى نصارى بودند گفتند: كه انجيل ايزد علاّم تبارك و تعالى در سينه هاى ماست و براى شما آن را سفر در هر أحد اخراج نموده بشما رسانيم بشرط آنكه شما خيانت در آن ننمائيد و كنائس كه معبد حقّ تعالى و تقدّس است آن را خالى نگذاريد.

بدرستى كه ما بر شما هر أحد سفر سفر آن را تلاوت نمائيم تا آنكه تمامى و همگى آن را جمع نمائيم.

بعد از آن حضرت امام الانس و الجانّ أبو الحسن الرّضا عليه السّلام - فرمود كه: اى جاثليق بدان كه لوقا و مرقانوس و يوحنّا و متّى براى شما نصارى وضع اين انجيل بعد از آنكه انجيل أوّل را مفقود نموديد فرمودند و اين جماعت أوّليه شاگردان شاگردان اوّلين اند، آيا تو اى جاثليق اين مقدّمه بيقين و تحقيق ميدانيد؟ جاثليق گفت: من تا حال مطّلع و مخبر برين أحوال نبودم الحال از فواضل علم و حال و از مزاياى فضل و كمال تو كه حقيقت اين كمال أمر بر من مبيّن و مبرهن گردانيدى واضح و روشن گرديد و اين از بسيارى علم شما - بانجيل واجب الوجود تعالى و تبارك كه از لسان مبارك شما استماع نموديم فرا گرفتيم و الاّ قبل ازين ما را بهيچ گونه تحقيق و يقين أصلا علم كما ينبغى و يليق بر حقايق اين نبود ليكن الحال آنچه از شما شنيدم دل من شهادت بر

ص: 113

حقيقت آن دهد و اين كلام صدق التيام را الفت تمام بخاطر مستهام ما بهم رسيد بلكه ساعت فساعت أثر اين در خاطرم زيادت است.

حضرت امام البريّه فرمود كه: شهادت اين جماعت بر تو بچه نوعست ؟ جاثليق گفت: جايز و مسموعست زيرا كه اين طايفه علماء انجيل و بندگان خاصّ الخاصّ ربّ جليل اند از اين جمع لايق بتشبيه بهر چيزى كه شهادت بر آن دهند البتّه حقّست.

در آن دم آن ولىّ قادر بى چون روى مبارك بمأمون و باقى حضّار آن مجلس جنّت آثار از أهل بيت مأمون و غير ايشان از بنى هاشم آورده فرموده كه بر او گواه شويد كه اقرار بچه وجه نمود.

ايشان گفتند: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم ما جميع شاهد هستيم بر اقرار او.

مأمون گفت: بعد از اين اقرار از او انكار مسموع بلكه لايق و سزاوار نيست بعد از آن امام الجنّ و الانس أبى الحسن الرّضا عليه السّلام به جاثليق فرمود كه: بحقّ پسر و مادر ترا قسم است كه آيا ميدانى كه متّى از علماء انجيل باعتقاد شما در محضر أعيان نصارى گفت: كه مسيح عليه السّلام پسر داود بن ابراهيم بن اسحق بن يعقوب بن يهود ابن خفرون بود و مرقانوس در نسبت عيسى عليه السّلام گفت كه: او كلمة اللّٰه بود كه حلول در جسد آدمى نموده انسان گرديد و لوقا كه أعلم نصارى باعتقاد آنها بود گفت عيسى بن مريم و مادرش دو انسان بودند از لحم و دم كه روح القدس او در آن داخل گرديد، ديگر آنكه تو ميگوئى كه شهادت كه عيسى عليه السّلام بر نفس أقدس خود داد حقّ است.

ص: 114

چنانچه گفت: اى امّت بنى اسرائيل بشما ميگويم كه عروج بآن مكان و صعود بآسمان نمى نمايد مگر كسى كه نزول از آسمان بزمين نمايد الاّ راكب البعير خاتم الأنبياء يعنى شتر سوار محمّد مصطفى عليه صلوات ربّ الأرض و السّماء كه خاتم پيغمبرانست زيرا كه آن سيّد الأنبياء صعود بسماء و نزول از آنجا به غبرا نمايد. يا نصرانى تو در اين قول چه ميگوئى حقّ است يا نه ؟ جاثليق گفت: اين قول عيسى بن مريم است ما منكر آن نيستيم.

امام عليه السّلام فرمود كه: پس چه ميگوئى در شهادت لوقا و مرقانوس و متّى در حقّ عيسى على نبيّنا و عليه التّحيّة و الثّناء در باب آنچه نسبت به آن حضرت دادند.

جاثليق گفت: كه كذب و افتراء بحضرت عيسى عليه السّلام بسته اند در آن أثر ولىّ ايزد أكبر روى بقوم آورده گفت: يا قوم نه الحال اين نصرانى، ضالّ تزكيۀ آن جماعت در شهادت نمود و خود گواهى داد كه آن طايفه علماء انجيل و قول ايشان حقّ و بى تبديل است ؟ جاثليق گفت: يا عالم المسلمين دوست دارم كه مرا بخاطر ربّ العالمين از أمر اين طايفه معذور داشته معفوّ گردانى.

حضرت علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام فرمود ما هم بموجب التماس و استدعاء تو چنان كرديم الحال هر چه خواهى از من سؤال كن يا نصرانى.

جاثليق گفت: غير من بايد كه از شما سؤال تواند نمود و اللّٰه كه مرا ظنّ و گمان چنان نبود كه در ميان علماء مسلمانان مثل شما موجود در اين زمان باشد از روى احسان مرا بگذاريد و دست از من بداريد.

بعد از آن آن حضرت عليه السّلام ملتفت برأس الجالوت گرديد و فرمود كه

ص: 115

يا يهودى تو سؤال ميكنى يا من سؤال كنم ؟ رأس الجالوت گفت: بلكه من از شما سؤال مينمايم ليكن حجّت و دليل شما را قبول نمى نمايم مگر آنكه از تورات يا از انجيل يا از زبور داود يا آنچه از صحف ابراهيم و موسى عليهما سلام اللّٰه تعالى باشد.

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه بايد كه از من استماع حجّت و دليل نكنى الاّ از تورات، يعنى آنچه تورات موسى عليه السّلام بر آن ناطق باشد بلسان آن حضرت و انجيل بلسان عيسى بن مريم عليه السّلام و زبور بلسان داود عليه السّلام بود از من بحجّت قبول نمائى.

رأس الجالوت گفت: شما نبوّت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را از كجا بثبوت ميرسانى ؟ حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: شهود نبوّت آن نبىّ المحمود باعلام رسولان حضرت ايزد معبود موسى بن عمران و عيسى بن مريم و داود خلفاى واجب تعالى در زمين بودند.

رأس الجالوت گفت: قول موسى بن عمران بر شهادت رسالت و نبوّت محمّد (صلّى الله عليه و آله) بيّن و ثابت ميتوانى نمود؟ امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: يا يهودى موسى بنى اسرائيل را وصيّت براى رسالت آن حضرت نمود چنانچه بايشان گفت كه بدرستى زود باشد پيغمبر بشما بيايد از قبل حضرت ملك تعالى كه از برادران شما بود، پس بايد كه تصديق آن نبىّ واجب تعالى نمائيد و آنچه گويد از او بشنويد.

يا يهودى ميدانى كه بنى اسرائيل را برادرى با ولد اسماعيل بود اگر تو

ص: 116

عارف و عالم مى بودى بقرابتى اسرائيل از اسماعيل و سبب ميان ايشان از طرف ابراهيم عليه السّلام حقيقت اين أمر بر تو بيّن و ظاهر بودى.

رأس الجالوت گفت: اين قول موسى بن عمران عليه صلوات الملك - المنّان است امّا دفع آن نتوانيم نمود.

حضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: آيا اين سخن در پيش طايفۀ يهود شما صحيح و واقع است ؟ رأس الجالوت گفت: نعم آرى ليكن من ميخواهم كه شما أمر را از تورات موسى بن عمران بر ما صحيح و عيان گردانى.

امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا فرمود: آيا تو منكرى در باب آنكه در تو راه حضرت غافر الخطيئات بشما خطاب مستطاب نموده ميگويد كه:

جاء النّور من قبل سيناء و أضاء للنّاس من جبل ساعير و استعلن علينا من جبل فاران.

رأس الجالوت گفت: شما تفسير و تعريف اين كلمات نمائيد كه مرا بيقين و تحقيق اطّلاع كما ينبغى بر تفسير اين كلمات بتحقيق نيست.

حضرت امام الخلائق أبى الحسن الرّضا عليه سلام اللّٰه الخالق فرمود كه من تفسير اين كلمات و حقايق آن ترا مخبر و مطّلع گردانم.

امّا قول خداى تعالى

جاء النّور مِنْ طُورِ سَيْنٰاءَ اين عبارت از وحى ملك تعالى به حضرت موسى عليه السّلام بر جبل طور سينا است.

و امّا قوله

اضاء للنّاس من جبل ساعير ساعير عبارت از جبلى است كه حضرت عزّ و جلّ در آن محلّ به عيسى بن مريم وحى منزل گردانيد و روح اللّٰه در آن مكان بودى.

و امّا قول خداى تعالى

و استعلن علينا من جبل فاران اين جبل از جبال

ص: 117

مكّه است و مسافت ميان آن جبل و مكّه يك روزه راهست اين بيان حقيقت أحوال خير المآل حضرت رسول ايزد متعال است.

امّا اى يهودى روزى حضرت شعيا النّبى (عليه السّلام) ميگفت: كه دو راكب اند كه زمين بوسيلۀ آن دو نبىّ ذو المنن بغايت روشن مزيّن گردد يكى راكب حمار و يكى راكب بعير و اين كلام شعياء نبىّ را تو در تورات ايزد تعالى و اصحابت ديديد پس راكب حمير چه كس و راكب بعير كدام بندۀ سميع بصير است ؟ رأس الجالوت گفت: مرا معرفت بحال آن دو بنده ربّ العزّت نيست بايد كه شما بخاطر موسى كليم اللّٰه مرا بأحوال آن دو بنده اله عارف و آگاه گردانى.

امام البريا فرمود كه: اى يهودى راكب حمار حضرت عيسى بن مريم و راكب جمل محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم هست، آيا اين كلام را از تورات ميدانى يا منكر آنى ؟ رأس الجالوت گفت: نه ما از منكران نيستيم زيرا كه اين سخن در تورات كالشّمس في وسط السّماء بيّن و آشكار است.

بعد از آن ولىّ ايزد منّان گفت: يا يهودى امّا ترا معرفت بحال حيقوق النّبى (عليه السّلام) و التّحيّه هست يا نه ؟ رأس الجالوت فرمود كه: نعم مرا معرفت تمام بحال آن نبىّ الاكرم است.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: كتاب مستطاب شما تورات ناطقست بر آنكه آن نبىّ ايزد تعالى فرمود كه:

جاء من اللّٰه تعالى بالبيان من جبل فاران و امتلأت السّموات من تسبيح أحمد (صلّى الله عليه و آله) و امّته.

ص: 118

تفسير و معنى كلام آنكه از جبل فاران نبىّ عاليشأن بأفصح بيان به واسطۀ ارشاد خلايق ظاهر و عيان گردد و آن پيغمبر جليل القدر راكب شتر باشد و خيل آن ساكن در بحر و برّند و بنزد ما با كتاب جديد بعد از خرابى بيت المقدّس پديد گردند، يعنى بكتاب قرآن ظاهر و عيان گردند، آيا تو عالم و عارف بحال آن نبىّ صاحب الفضل و المعارف هستى يا نه و ايمان به آن نبىّ عاليشأن آوردى ؟ رأس الجالوت گفت: يا أبا الحسن الرّضا عليه السّلام حيقوق النّبى - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم باين كلام متكلّم گرديد و ما منكر قول آن نبىّ ايزد داور نيستيم.

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: داود نبىّ عليه السّلام در زبور مذكور نمود و تو آن را تلاوت و قرائت نمودى كه:

اللّهمّ ابعث مقيم السّنّه بعد الفتره، يعنى بار خدايا متحتّم سنّت را بعد از ايّام قرب مبعوث گردان.

آيا تو بعد از فترت بغير حضرت نبىّ الرّحمه محمّد المصطفى هيچ پيغمبر را ميدانى كه اقامت بسنّت نموده باشد؟ رأس الجالوت فرمود كه: ما منكر اين كلام نيستيم زيرا كه اين قول داود عليه السّلام است ليكن آن نبىّ الاكرم از اين كلام اختيار عيسى عليه الصلاة و السّلام نمود چه أيّام آن حضرت أيّام فترت و أيّام بى سرانجام بود.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: تو بحقيقت اين أمر جاهل و بيخبرى زيرا كه از عيسى عليه السّلام سنّت جديد پديد نشده چه اگر سنّت عليحده داشتى نام و نشان آن باقى و عيان بودى بلكه سنّتش موافق

ص: 119

سنّت تورات بموسى كليم عليه التّحيّة و التّسليم بود تا آنكه حضرت واجب - الوجود بسوى آسمان او را رفع نمود.

يا نصرانى، آيا در انجيل مكتوبست كه ابن البريّه يعنى عيسى عليه السّلام ميرود فارقليطا يعنى محمّد المصطفى عليه سلام اللّٰه تعالى بعد از او مى آيد و آن حضرت اصار بشرايع و أحكام پروردگار بر خلايق مخفّف سازد، و دشوار نسازد و جميع أشياء را بر شما تفسير و تأويل نموده واضح و هويدا گرداند و شهادت بر نبوّت من دهد چنانچه من گواهى بر رسالت آن نبوّت پناهى دادم من بشما بأمثال آمدم و آن نبىّ اقبال بر تأويل و تفسير شرع حضرت ذو الجلال آيد، آيا در انجيل ايمان به اين كلام آن رسول ايزد منّان آورديد و اقرار داريد؟ رأس الجالوت گفت: آرى ما منكر آن نيستيم.

امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: من از نبىّ تو موسى بن عمران از تو سؤال نمايم.

يهودى گفت: سؤال كن.

امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: حجّت شما بر نبوّت موسى عليه التّحيّة و الثّناء كدامست ؟ رأس الجالوت گفت: دليل و برهان بر نبوّت موسى بن عمران آنست كه آن حضرت بآيات و معجزات روشن و عيان بر بنى اسرائيل و ساير خلقان آمد كه هيچ أحدى از أنبياء و رسولان بمثل آن آيه و نشان پيش از ايشان از قبل رحيم الرّحمن بخلقان بى شبهه و گمان نيامدند.

حضرت امام عليه السّلام فرمود كه: بمثل كدام معجزه و نشان بخلقان

ص: 120

آمده بيان آن نمائى ؟ رأس الجالوت گفت: مثل شكافتن بحر نيل بأمر ربّ جميل بواسطۀ عبور بنى اسرائيل، و ديگر قلب عصاى آن نبىّ ايزد تعالى بصورت اژدها و سيّم انفجار حجر بضرب عصا و اظهار عيون مشحون بر آبها، و چهارم بيرون آوردن دستها و اشتعال أنوار از سر انگشتان آن نبىّ الورى و علامات ديگر از آن پيغمبر جليل القدر بيّن و ظاهر گرديد كه خلايق را قدرت بر أقدام أمثال آنها نيست.

حضرت امام الورى أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه:

راست گفتى در باب آنكه آنچه ذكر كردى تمامى آن حجّت و برهان نبوّت موسى بن عمران بود كه خلايق را قدرت باتيان مثل آنچه آن حضرت در آن وقت براى امامت ظاهر كرد نبود.

اى رأس الجالوت آيا نه هر كسى كه دعوى نبوّت كند و بر طبق دعوى خود معجزه چنان بيّن و عيان گرداند كه هيچ أحدى از خلقان را قدرت اظهار و اتيان مثل آن نباشد بر شما تصديق آن كس بر ثبوت او بحكم واجب تعالى و تقدّس واجب و لازم بلكه از فروض متحتّم است.

رأس الجالوت گفت: نه بر ما تصديق آن شخص لازم نيست زيرا كه موسى كليم عليه التّحيّة و التّسليم را نظير و شبيه در عمل و مثل بواسطۀ قرب و مكان عزّت و محلّ بحضرت عزّ و جلّ نبود و هيچ أحدى مثل آن رسول كامل نخواهد بود، پس بر ما واجب نيست كه اقرار بر نبوّت هر مدّعى رسالت نمائيم مگر آنكه آن كسى بر علامت و نشان كه موسى بن عمران عليه السّلام بخلقان آورد او نيز بمثل آنها بهتر از آن ظاهر و عيان گرداند.

ص: 121

أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: پس شما چگونه اقرار به أنبياء عليهم السّلام كه پيش از موسى عليه السّلام بودند نموديد و حال آنكه هيچ أحدى از آن أنبياء و رسولان انغلاق بحر و انفجار حجر و اظهار عيون اثنا عشر مملوّ و مشحون بر آب عذب منهمر ننمودند.

چون آن ولىّ بيچون كلام صدق التيام باين مقام و مكان رسانيد رأس الجالوت مبهوت و حيران ماند و أصلا قدرت نطق و بيان با آن عالم يهودان نماند و لسان كذب نشان خود را بر جواب آن امام الانس و الجانّ سارى و جارى نگردانيد.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام گفت: اى يهودى جواب گوئى هر گاه از أنبياء و رسولان حضرت آله مثل معجزات موسى عليه السّلام ظاهر و صادر نشده باشد و نيز اخراج يد بيضاء و انقلاب عصا بصورت اژدها از آن رسل و أنبياء ظاهر و هويدا نگشته آن شما چگونه مقرّ برسالت آنها گشتيد؟ رأس الجالوت گفت: من بشما خبر دادم كه هر گاه آن أنبياء حضرت آله بر طبق دعوى نبوّت و رسالت خود هر يك ايشان آيه و نشان ظاهر و عيان گردانند كه جميع خلقان از اتيان و اظهار مثل آن قادر نباشند اگر چه آيه و معجزات ايشان خلاف آيات و علامات موسى بن عمران باشد ما بمثل ما جاء به موسى بن عمران اقدام و اتيان نموده باشند در اين هر دو حال بر تمامى أفراد بنى نوع انسان از نساء و رجال تصديق مقال و اطاعت و متابعت أفعال اين انبيا و رسل حضرت ذو الجلال واجب است بى شبهۀ قيل و قال.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: اى رأس الجالوت پس شما را چه مانع از تصديق عيسى بن مريم عليه التّحيّة و الثّناء گرديد و حال آنكه

ص: 122

آن نبىّ ملك تعالى إحياء موتى و ابراى أكمه و أبرص و ايجاد طير از گل باذن ايزد تعالى و تقدّس مينمود بعد از آنكه نفخ در آن دميدى بحكم ايزد كارساز آن طير بپرواز آمدى چون آن رسول بيچون دعوت نبوّت نمود و بر طبق دعوى معجزه ظاهر فرموده بنا بر اقرار شما آن پيغمبر بود شما چرا از تصديق عيسى عليه السّلام استنكار و ابا ظاهر و آشكار نموديد و اطاعت او بحكم و أمر واجب تعالى ننموديد؟ رأس الجالوت گفت: كه مردمان ميگويند كه از عيسى بن مريم آيه و نشان بيّن و عيان گرديد ليكن أصلا هيچ چيز از آن علامات مرئى و مشاهد ما نگرديد حضرت امام البرايا فرمود كه: هيچ از آيات و علامات ما جاء به موسى بن عمران عليه سلام اللّٰه الواحد مرئى و مشاهد تو گرديد بى شبهه بيقين از ثقات أخبار بشما رسيد كه از موسى بن عمران عليه السّلام آيات و علامات چنين و چنان ظاهر و عيان گرديد.

رأس الجالوت گفت: بلى چنين است.

أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: همچنين است آنچه از أخبار متواترۀ مردم از حضرت عيسى بن مريم عليه السّلام بشما رسيد كه از آن نبىّ مكرّم بحكم واهب عالم معجزه چنين بحيّز ظهور رسيد پس چون تصديق موسى كليم عليه السّلام نموديد و تصديق عيسى عليه التّحيّة و التّسليم نفرموديد؟ رأس الجالوت ساكت و مبهوت گرديد و أصلا لسان بر جواب آن امام الانس و الجانّ جارى نگردانيد.

حضرت امام الهمام أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: أمر حضرت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مثل أمر موسى و عيسى و ساير أنبياء است با

ص: 123

جميع ما جاء به از أحكام شرايع اسلام و ديگر از آيات و علامات مخصوصۀ سيّد البشر آنست كه آن سرور يتيم بى مادر و پدر و فقير و شبان و أجير بود و تعليم كتاب و تردّد بنزد هيچ معلّم بواسطۀ تعليم خطّ و علم ننمود و بقرآن ايزد معبود كه در او قصص أنبياء و أخبار آن أعيان حرف بحرف مذكور و مشهود است، و محتوى است بر أخبار آنكه گذشت و آنكه الى يوم القيام باقى و مستدام خواهد بود و ثقلين انس و جان آمده.

بعد از آن ايشان را مخبر بأسرار آن جماعت از آنچه در خانهاى ايشان از عمل و طاعت و تمرّد و معصيت نمودند گردانيد و آيات و علامات لا تعدّ و لا تحصى از آن سيّد الورى ظاهر و هويدا گرديد.

رأس الجالوت مبهوت گفت: خبر عيسى و خبر محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم هيچ كدام در نزد ما يهود بصحّت و انجام نرسيد و ما را اقرار به نبوّت و رسالت و نبوّت عيسى و محمّد عليهما السّلام نيست. امام رضا (عليه السّلام) گفت: آيا شاهدان كه شهادت اقامه نمودند شاهدان زور و گواهان نامقبول و مشكورند آن يهود عاقبت نامحمود ساكت گرديد و زبان او اصلا ببيان جواب سارى و جارى نشد.

چون آن يهود مبرم ساكت و ملزم شد حضرت امام الاكرم أبى الحسن الرّضا عليه السّلام هربذ أكبر كه أعلم علماء زردشت بود بنزد خود خواند و با او سخن از دين و آئين زردشتيان راند و فرمود كه: اى هربذ أكبر مرا خبر ده از زردشت كه زعم تو آنست كه او پيغمبر است حجّت شما بر نبوّت زردشت چه است ؟ هربذ گفت: حجّت او آنست كه آيات و علامات بواسطۀ ما ظاهر نمود چنانچه هيچ أحدى پيش از و مثل آن بما ظاهر و عيان ننمود و ما هرگز مثل آن

ص: 124

از پيشينيان نديديم و نشنيديم امّا آنقدر است كه اين أخبار أسلاف ماست كه از آنها بما رسيد كه آن نبىّ بر ما حلال گردانيد چيزى را كه غير او هيچ كس آن را بما حلال نگردانيد پس ما تابع او شديم.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: آيا نه آنچه از أخبار زردشت بشما رسيد تابع آن شديد؟ هربذ گفت: بلى حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: همچنين است حال ساير امم سالفه كه أخبار بآنچه از أنبياى ذو الاقتدار و رسل عالى مقدار به ايشان رسيد به آن عمل نمودند و آنچه حضرت موسى بن عمران و عيسى بن مريم بنت عمران و محمّد بن عبد اللّٰه عليهم السّلام اللّٰه المنّان از نزد قادر سبحان بخلقان آوردند و أكثر طوايف امم اطاعت آن رسل مهيمن عالم نمودند الاّ شما مجوس عذر شما در ترك اقرار باين پيغمبران عاليشأن، و متابعت ايشان چيست بيان نمائيد كه چرا بر زردشت پيشتر بأخبار متواتره كه از او بشما رسيده كه او بآيات و علامات زبان خود بر أسلاف شما آمده كه غير او اتيان بمثل آن ننمودند و شما بمجرّد شنيدن آن قبول دين زردشت نموديد و دين رسل و أنبياء و قريب العهد بآباى شما بلكه بشما بودند قبول ننموديد؟ هربذ أكبر چون جواب معتبر بر اعتراض آن ولىّ ايزد داور نداشت مبهوت و منقطع گرديده در مكان خود ماند و بعد هذا أصلا بهيچ حرف لا و نعم نطق و بيان نراند.

و چون آن ولىّ قادر بيچون آن سه كافر مدبر را بالزام ساكت و زبون گردانيد از حضّار آن مجلس و مكان از متكلّمان و طوايف امم و مدّعيان فضل و

ص: 125

علم بخوف آنكه مبادا از آن حضرت ملزم گردند قدرت بلكه ارادۀ تكلّم ننمودند آن امام با سعادت و اقبال چون حال آن أرباب قيل و قال را بدان منوال ديد بآواز بلند فرمود كه اگر در ميان شما طوايف أنام أحدى مخالف أهل اسلام كه او را حرف و كلام با متابعان دين سيّد الأنام بود حاضر باشد بايد كه سؤال نمايد بشرط آنكه تجشّم در سؤال نكند.

در آن حال عمران الصّابى كه يكى از أعيان متكلّمين بود بر پاى خاست و گفت: يا عالم النّاس اگر نه شما بدعوى مردمان را بسؤال از شما دعوت نمودى من از شما سؤال نميكردم و اقدام بشما در پرسيدن مسايل علم كلام و تفحّص و استعلام هيچ مقصد و مرام نمى نمودم و اللّٰه كه من داخل أعاظم بلاد مثل كوفه و بصره و شام و جزيره و بغداد بالتّمام گشته يا أكثر متكلّمين ملاقات كردم و بيكى از علماء نرسيدم كه بر من اثبات وجود واحدى كه قايم بوحدانيّت خود بود كه بغير او ديگرى نبود نمايد اگر مرا اذن دهى از شما سؤال نمايم.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه سلام اللّٰه تعالى عمران الصّابى را قبل از آن نديده بود و در حالت تكلّم او نيز نام او را از او و از ساير مردم نشنيده آن سرور در همان دم فرمود كه: اگر در ميان اين مردم عمران الصّابى باشد تو خواهى بود.

عمران گفت: بلى من عمرانم.

آن حضرت عليه السّلام فرمود يا عمران سؤال كن ليكن با انصاف باش و از طريق تمرّد و اعتساف و اباء و استنكاف ننمائى.

عمران گفت: و اللّٰه يا سيّدى و مولائى مرا مطلبى نيست الاّ أمرى كه خاطرم متعلّق است بآن و التماس و استدعا از شما آنست كه آن را براى من ثابت، و

ص: 126

هويدا گردانى.

حضرت امام الورى فرمود كه: هر چه بخاطرت رسد سؤال كن.

عمران الصّابى شروع در سؤال كلام و در عرض مطالب و مرام بآن امام الأنام عليه الصّلوة و السّلام نمود در هنگام مكالمۀ ايشان ازدحام و كثرت مردمان بحدّى رسيد كه بعضى بر بالاى بعض ديگر افتادند.

و در أثناى مكالمات عمران الصّابى گفت مرا خبر ده از كائن أوّل يعنى از موجود اوّل كه قبل از او موجودى و بحيّز وجود پديد نگرديد و نيز مرا از آنچه مخلوق و موجود گشتند مخبر و مطّلع گردان.

حضرت امام البرايا عليه سلام اللّٰه تعالى فرمود كه: يا عمران سؤال كردى جواب آن بشنو و بفهم امّا واحد موجود او لا يزال واحد و كائن بود كه چيزى ديگر با او نبود او بلا حدود و أعراض است و هميشه بعد از اين نيز خواهد بود، بعد از آن ابداع مخلوقات و ايجاد و اختراع موجودات بأعراض مختلفه و حدود متفاوته نمود ذات مقدّس او در هيچ چيز اقامت و هيچ مكان استقامت ندارد و حدّ و تعريف واحد لطيف در هيچ چيز توصيف نپذيرد و او به چيزى مشابهت و مماثلت نگيرد، يعنى او را مثل و ضدّ و مشابه و ندّ از أزل تا أبد نبود و نخواهد بود و خلايق را حضرت ايزد خالق بعد از ايجاد بر چند نوع مختلف گردانيد چنانچه بعضى را صفوه و پاك طينت و گروهى را غير صفوه و حبيب بى اتصاف و جمعى را با يك ديگر بر صفت اختلاف و صنفى را متّفق و بر وفق ايتلاف گردانيد و ألوان و ذوق و طعم در أنواع بنى آدم و در باقى موجودات قادر عالم پديد نمود و حضرت واجب الوجود را در ايجاد موجودات و اختراع مصنوعات أصلا حاجت نبود و نيز براى فضل و مزيد منزلت نبود كه وصول بآن بدون او

ص: 127

ميسّر و ممكن نباشد و در خلق خلايق حضرت واهب خالق را بواسطۀ نفس - أقدس او رويّت زيادت و نقصان بى شائبه گمان نبود يا عمران تعقّل اين سخنان كما ينبغى و يليق نمائى.

عمران گفت: نعم و اللّٰه يا سيّدى در اين مرام فكر تمام نمايم.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: يا عمران اگر حضرت ايزد خالق را به واسطۀ حاجت خود خلق مى نمود هر آينه خلقت خلايق نبود الاّ براى استعانة از ايشان براى حاجت امور ضروريّه مقتضيه آن و هر گاه چنين مى بود لايق و سزاوار بود كه حضرت قادر معبود أضعاف ما خلق ايجاد مى نمود زيرا كه أعوان و أنصار هر چند بيشتر صاحب ايشان قويتر خواهد بود.

عمران الصّابى گفت: كه يا سيّدى راست گفتى.

بعد از آن فيما بين ايشان سؤال و جواب فراوان گذشت و چون سؤال و جواب ميان امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء و ميان عمران الصّابى بطول انجاميد و آن حضرت عليه السّلام الصّابى را ملزم گردانيد و در أكثر مسايل عمران بقول آن امام الانس و الجانّ قائل گرديد و مقدّمه قيل و قال در نزاع و جدال بجائى رسيد كه عمران در آن مكان و محالّ گفت: كه اى أعلم مردمان من گواهى ميدهم كه حضرت مهيمن سبحان بر همان صنعت است كه شما بيان و عيان نموديد ليكن يا سيّدى مرا يك مسأله باقيست.

حضرت فرمود كه: هر چه خواهى بپرس.

عمران الصّابى گفت: كه يا سيّدى من ترا سؤال از حكيم على الاطلاق مينمايم كه او در چه چيز و بر چه نوعست آيا هيچ محيط بحضرت عزيز است، و خداى عزّ و جلّ از شىء به شىء ديگر متحوّل ميگردد و آيا ربّ العزت را بهيچ

ص: 128

چيز حاجت هست يا نه ؟ حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود يا عمران من ترا خبر بآن دهم، ليكن بايد كه از آنچه سؤال نمودى تعقّل آن از روى علم و عرفان نمائى زيرا كه اين مقدّمه پنهان ترين مقدّمات مغموضاتست كه در مسايل مردم وارد كرد و اين را كسى كه متقارب بعقل بود ليكن عازب بحلم و جهل باشد تعقّل و تفهّم نتواند نمود امّا صاحبان عقل و فهم و داعيان فضل و علم كه منصف بحلم باشد آن جماعت عاجز از درك و فهم آن بى شبهه و گمان نباشند.

اى عمران حضرت عزّ و جلّ ثابت در لا شىء لم يزل بود و ايجاد خلق و ساير أشياء از حضرت واجب تبارك و تعالى براى حاجت نبود الاّ آنكه خلق بعضى ممسك بعض و بعض ايشان داخل در بعضى ديگر و خارج از آن كردند امّا خداى تعالى و تبارك بقدرت كامله و ارادت شاملۀ خود حافظ و ممسك تمامى أشياء است واهب عادل در هيچ شىء داخل نشود ليكن حضرت مهيمن از هيچ شىء خارج نبود و هيچ چيز از محافظت او بيرون و او از امساك هيچ چيز عاجز و زبون نيست بلكه جميع موجودات و مكنونات در حيّز قدرت، و اقتدار خالق البريّات است، امّا أحدى از خلايق عالم و عارف بحقايق آن بغير ايزد خالق نيست و حضرت عزّ و جلّ أنبياء و رسل را مطّلع و مخبر بحقيقت آن أمر گردانيد و بعد از ربّ العالمين بغير أنبياء و مرسلين و أهل سرّ حضرت ايزد أكبر و مستحفظان أمر و خازنان أمين حضرت أرحم الرّاحمين كه عالم بشريعت و دين اند كسى ديگر را اطّلاع أصلا بر آن أمر نيست و أمر واحد قادر كَلَمْحِ اَلْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ . يعنى: مثل گردانيدن چشم بصر از آن ميسّر است، زيرا كه

ص: 129

هر گاه حضرت آله ارادۀ ايجاد شىء نمايد فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ پس به مجرّد مشيّت و ارادت آن چيز بر منصّۀ ظهور ظاهر گردد و هيچ چيز بحضرت ربّ العزيز نزديكتر از چيز ديگر و نيز چيز دورتر از چيز ديگر نيست بلكه تمامى أشياء در قرب و بعد بحضرت ملك تعالى يا عمران مساوى و يكسان است آنچه گفتم، فهميدى ؟ عمران گفت: نعم يا سيّدى فهميدم و گواهى ميدهم بر آنكه قادر سبحان بر همان صنعت و نشان است كه شما بصنعت وحدت او از لسان معجز نشان بيان و عيان نموديد و گواهى ميدهم بر آنكه حضرت محمّد نبىّ الرّحمه مبعوث بر تمامى امّت از ايزد خالق بهدايت بدين حقّ است.

عمران بعد از اسلام بطرف قبله سر بسجده مهيمن علاّم گذاشت.

از حسن بن محمّد النوفلى منقول و مرويست كه جماعت متكلّمين چون عمران الصّابى را در ميان خود بغايت در علم و كمال فاضل و تمام ميدانستند و او در قيل و قال و در مباحثه علم جدال هرگز منقطع و لال نگرديد در آن دم كه او را ساكت و ملزم ديدند دم در كشيدند و هيچ يك از آن مردم با حضرت امام أعلم أبى الحسن الرّضا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بنطق و تكلّم در نيامدند و سؤال از هيچ أمر مبهم و غير مبهم از ترس و وهم الزام در آن محفل و مقام ننمودند، بلكه چون تاب مقاومت از آن طايفه طاق بود مضمون الفرار من سنن المرسلين فيما لا يطاق مطابق و موافق خود دانسته فرصت غنيمت شمرده بغير رخصت مأمون أكثر جماعت از آن محفل بيرون رفتند.

در آن حال مأمون الرّشيد برخاسته متوجّه مقام خود گرديد أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء نيز با مأمون داخل مهمانسراى رشيد گرديد و ساير

ص: 130

مردمان منصرف بمقام و مكان خود شدند.

ليكن حضرت ولىّ ايزد مهيمن بعد از معاودت و مراجعت بمنزل جنّت مثل خود روى مبارك بجانب يكى از عبيد خود آورده فرمود كه يا غلام به نزد عمران الصّابى رفته او را به پيش من آر كه مرا با او شغل و كار است.

حسن بن محمّد النّوفلى روايت كند كه من بعد از عرض بندگى و تحيّت بخدمت آن امام الامّه معروض گردانيدم كه: جعلت فداك يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فداى تو گردم من عالم و عارف بموضع مسكن و مقام آن مؤمن جديد الاسلامم او در نزد بعضى برادران شيعۀ ما مى باشد.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: هيچ باك نيست در هر مقام كه خواهد توطّن نمايد ليك الحال اين اسب را برداشته بنزد او رفته او را به پيش من حاضر كنيد من بدان خدمت قيام نمودم و عمران الصّابى را بخدمت آن امام الامّه عليه السّلام و التّحيّه آوردم آن حضرت عليه السّلام او را عزّت و احترام لا كلام نمود بعد از آن كسوت و لباس فاخر از سر كار فيض آثار خود طلبيده او را مخلّع گردانيد و ده هزار درهم نيز طلب داشته به آن احسان و اعطا فضله منضمّ گردانيد.

حسن النّوفلى گويد كه: من چون اين نوع اشفاق و احسان از حضرت امام الانس و الجانّ نسبت بعمران جديد الاسلام و الايمان ملاحظه، و مشاهده نمودم گفتم: جعلت فداك حكايت فعل جدّ بزرگوارت أمير المؤمنين سلام اللّٰه عليه بعمل آوردى.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: اين چنين واجب است بعد از آن بعمران و بما گفت كه در وقت عشاء تعشّا در نزد ما خواهى كرد چون وقت موعود ما و

ص: 131

عمران در خدمت آن ولىّ ايزد معبود حاضر شديم مرا در دست راست و او را در دست چپ خود اجلاس نمود تا آنكه فارغ از طعام و كلام شديم جلوس ما در خدمت امام الهمام بهمان نظام انتظام داشت.

و چون عمران روان شد حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) به عمران فرمود كه: شما و حسن با يك ديگر مصاحب بوده در طريق سير و سلوك در طريقه مرافقت موافقت نمائيد و على الصّباح باتّفاق پيش ما حاضر شويد تا شما را مطعوم بطعام مدينه جنّت قرينه گردانيم.

حسب الأمر آن ولىّ ايزد أكبر على الصّباح ما و عمران باتّفاق بخدمت آن وصىّ نبىّ امام الانس و الجانّ آمديم و طعام در خدمت آن امام الهمام تناول نموديم كه در مدّت عمر به خوش مزگى آن طعام هيچ گونه از أشربه و أطعمه را نخورده بوديم.

روزى ديگر عمران بمنزل و مكان خود استيطان نمود حقيقت خبر او ميان أصحاب مقالات منتشر گرديد متكلّمين و غيرهم اجتماع نموده با او شروع در جدال و مباحثه قيل و قال نمودند عمران دلايل تمامى ايشان را در نظر همگنان باطل و أمر آن طايفه را فاسد و معطّل ميگردانيد تا آنكه آن جهلۀ نادان از او اجتناب نموده گريزان شدند مأمون الرّشيد ده هزار درهم بصله باو احسان و كرم نمود و فضل بن سهل كه در جود و سخاوت بى بدل بود مال بسيار باو احسان و ايثار نمود و حضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه السّلام او را والى و جابى صدقات بلخ و أطراف آن حوالى گردانيد و او رغايب بمردم بغير مشقّت و تعب رسانيد.

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السّلام بر مأمون خليفه عباسى

از علىّ بن الجهم منقول و مرويست كه من روزى در خدمت مأمون الرّشيد

ص: 132

بواسطۀ أمر ضرور حاضر شدم.

حضرت امام الاكرم أبى الحسن الرّضا عليه سلام الملك الودود در آن مجلس حاضر بود مأمون در آن ساعت از آن ولىّ ايزد بيچون از أحوال انبيا و عصمت ايشان از ذنوب و عصيان استعلام نمود و گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم نه شما ميگوئيد كه أنبياء و رسل عليهم السّلام از جميع و زر و آثام بعصمت ايزد علاّم معصومند؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: نعم.

مأمون گفت: پس معنى قول حضرت ملك تعالى وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ چيست ؟ حضرت امام الأتقياء فرمود كه: خداى تعالى بعد از ايجاد و خلقت آدم و حوّا بآدم خطاب مستطاب نمود كه: يٰا آدَمُ اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ اَلْجَنَّةَ وَ كُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِينَ .

يا مأمون حضرت قادر بيچون آدم و حوّا را از تقرّب آن درخت ممنوع كرد امّا از أكل آن و از أكل آنچه از جنس آن باشد منع و زجر ننمود چنانچه فرمود:

وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ و نفرمود كه: و لا تأكل من هذه الشّجره مع هذا آدم و حوّا از آن شجرۀ منهيّه القرية أكل ننمودند بلكه از غير آن شجره به وسوسۀ شيطان و بقسم دروغ آن رئيس عاصيان از شجرۀ كه جنس همان درخت بود تناول نمودند چه آن غاوى طاغى و آن باغى ياغى بآدم عليه السّلام گفت كه

مٰا نَهٰاكُمٰا رَبُّكُمٰا عَنْ هٰذِهِ اَلشَّجَرَةِ بالتّقرّب اليها و الانس بها.

يعنى: نهى ايزد تعالى متعلّق بقرب آن شجره است نه بأكل آن و ديگر آنكه آن نهى از آن شجرۀ خاصّ مستلزم نهى از ساير أجناس آن شجر

ص: 133

نيست و نهى از أكل آن درخت ننمود إِلاّٰ أَنْ تَكُونٰا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونٰا مِنَ اَلْخٰالِدِينَ و بعد از آن قرب شروع در قسم كذب نمود چنانچه فرمود كه: وَ قٰاسَمَهُمٰا إِنِّي لَكُمٰا لَمِنَ اَلنّٰاصِحِينَ .

خلاصۀ معنى كلام حضرت مهيمن علاّم آنكه شيطان بآدم و حوّا گفت چون شما از اين درخت تناول كنيد دو ملك يا هر دو مخلّد در جنّت خواهيد بود و حضرت قادر أحد خلود و أبود شما را در جنّت نمى خواهد لهذا شما را از أكل اين شجرة الخلد ممنوع و منزجر گردانيد، بعد از آن شيطان بر صدق قول و بيان خود قسم ياد نمود كه من براى شما ناصح أمين و خير خواه يوم الدّينم.

چون آدم و حوّا پيشتر از آن نديده بودند كه گواهى كسى بنا حقّ دهد و بر طبق قول دروغ خود قسم ياد كند كه من محقّم فَدَلاّٰهُمٰا بِغُرُورٍ ، پس به دلالت مؤكّده بحلف و يمين شيطان لعين بربّ العالمين آدم و حوّا موثّق گشته او را در آن قول صادق پنداشته و قسم و نصيحت او را بحساب برداشتند فَأَكَلاٰ مِنْهٰا از آن درخت تناول كردند و اين عمل از حضرت أبو البشر قبل از استسعاد آن سرور برتبۀ جليل القدر نبوّت سانح و صادر گرديد و اين فعل از آن پسنديدۀ عزّ و جلّ گناه كبيره نبود كه آن مسجود له ملايكه ايزد غفّار كه مستحقّ دخول نار گردد.

يا مأمون اگر چه خداى تعالى فرمود كه: وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ ، ليكن حضرت واجب الوجود بعد از آن فرمود كه: ثُمَّ اِجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ و در محلّ ديگر حضرت عزّ و جلّ ميفرمايد كه: إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى اَلْعٰالَمِينَ .

ص: 134

مصنّف الكتاب أبو على الطّبرسى أسكنه اللّٰه تعالى بحبوحة جنّاته فرمود كه: در اين مقام حضرت امام الأنام أبى الحسن الرّضا عليه السّلام از ذكر ذنب أبو البشر ارادۀ ذنوب صغاير موهوبه بتوبه كه بوسيلۀ ترك فعل مندوب و ارتكاب فعل مكروه بهم رسيده نموده باشد نه ذنب صغير كه بارتكاب فعل قبيح مصدّر گردد و آن گناه صغيره نظر بما فوق بالاضافه بگناه كه أعظم از آن بود صغيره باشد زيرا كه صدور مثل اين گناه از أنبياء حضرت اله بلا ارتياب و اشتباه جايز نيست چه دلايل عقل و نقل مقتضى اين قول است.

مصنّف رحمة اللّٰه عليه فرمود كه: رجعت ما بسياق حديث و حكايت لازم است.

چون آن ولىّ ايزد بيچون از سؤال أوّل مأمون را مجاب گردانيد مأمون گفت: يا ابن رسول اللّٰه معنى قول واجب تبارك و تعالى: فَلَمّٰا آتٰاهُمٰا صٰالِحاً جَعَلاٰ لَهُ شُرَكٰاءَ فِيمٰا آتٰاهُمٰا چيست ؟.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: حوّا براى آدم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم پانصد بطن ذكر و انثى بحكم واجب تعالى زائيده آدم و حوّا عهد بخداى عزّ و جلّ و دعا كرده گفتند كه بار خدايا اگر آنچه بما احسان در باب أولاد و فرزندان نمائى مستدعى و ملتمس ما از شما آنست كه أولاد ما را صالح و سالم از غايت زمين گيرى و از أكثر ألم گردانى.

خداى تعالى حسب الاستدعاء آدم و حوّا تمامى آنچه از نسل به ايشان اعطاء و احسان نمود همه را خلق سوىّ در خلقت و برى از آفت و عاهت گرداند و اين جماعت انسان دو صنف بودند گروه اناث و گروه ذكران و اين هر دو گروه از طريق متابعت پدر و مادر برون رفته بندگى و شكر ايزد أكبر بر نهج عبوديّت و شكر پدر و مادر براى عزّ و جلّ مؤدّى و ظاهر نكردند بلكه شركاء به واسطۀ

ص: 135

واجب تعالى پيدا كرد.

پس از آن حضرت ايزد معبود تقديس و تنزيه ذات مقدّس خود از آن صفت نالايق نمود چنانچه فرمود كه: فَتَعٰالَى اَللّٰهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ .

مأمون بعد از استماع اين جواب موزون از آن ولىّ حضرت بيچون گفت من گواهى ميدهم كه تو پسر رسول اللّٰه سيّد البشرى حقّا پس خبر ده مرا از قول خداى عزّ و جلّ كه در حقّ حضرت خليل الرّحمن ابراهيم عليه السّلام ميفرمايد كه: فَلَمّٰا جَنَّ عَلَيْهِ اَللَّيْلُ رَأىٰ كَوْكَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي الآيه...

امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه التّحيّة و الثّناء فرمود كه: ابراهيم - خليل عليه السّلام در آن هنگام بر سه صنف عبدۀ كوكب بود و صنف عبادت زهره مينمودند و كرّة پرستش قمر ميكردند و جمعى از عبدۀ آفتاب بودند در حينى كه او از سرب كه در آن مكان پنهان بود بيرون آمد چون شب شد، و آسمان مزيّن بستارگان گرديد و ستارۀ زهره مرئى و مشاهد آن حضرت گشت بر سبيل انكار و استخبار گفت: هذا ربّى.

يعنى: بزعم شما عبدۀ نجوم اگر گنجايش عبادت و پرستش باشد بايد كه زهره و آن ستاره ايست در غايت روشنى او پروردگار باشد چون آن كوكب غروب و افول نمود ابراهيم عليه السّلام فرمود كه: لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِينَ من چيزى را كه افول و غروب نمايد دوست ندارم زيرا كه افول از صفات محدثين و به قوّت محتاجين است نه از صفات قديم ربّ العالمين.

و چون قمر طالع گرديد باز آن حضرت بر سبيل استخبار و انكار فرمود كه:

فَلَمّٰا رَأَى اَلْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي و چون قمر بحكم ايزد أكبر غروب كرد قٰالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّٰالِّينَ .

ص: 136

يعنى: اگر پروردگار ما را هدايت و ارشاد بطريق ارشاد ننمايد هر آينه من از آن قوم گمراه و ظالمين خواهم بود.

و چون صبح نورانى گريبان و دامان افق را تتق گردانيده جهان تاريك را مانند سينۀ بى كينۀ أصحاب معرفت و عرفان مشحون و مملوّ از نور علم و ايقان و منوّر ساخت خسرو خاور سر از مشرق بدر كرده و هر تيره بصر را قرّت عين بصر گشته از قراضه نقود زر از كران تا كران بلكه از دامن تا گريبان پر از درّ و جواهر گردانيد و خورشيد أنور بنظر كيميا أثر از آن پيغمبر جليل القدر مرتسم و جلوه گر گرديد.

فَلَمّٰا رَأَى اَلشَّمْسَ بٰازِغَةً قٰالَ هٰذٰا رَبِّي هٰذٰا أَكْبَرُ آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: اين آفتاب بسيار بزرگتر از قمر و زهره است اين كلام از نبىّ ايزد علاّم بر سبيل انكار و استخبار بود نه بر سبيل اخبار و اقرار چنانچه بر اولو الألباب ظاهر و آشكار است.

فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِينَ آن حضرت خطاب بأصناف ثلاثه از عبدۀ زهره و شمس و قمر نموده فرمود كه: يٰا قَوْمِ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تُشْرِكُونَ إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِيفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ .

و اينكه حضرت ابراهيم عليه السّلام اظهار برائت خود از أرباب شرك و لئام نموده مطلب و مرام آن نبىّ الاكرام اعلام آن كفره يعنى أصناف ثلاثه بالتّمام بر بطلان مذهب ناتمام ايشان بود بر آنكه هر چه بصنعت آفتاب، و ماهتاب و زهره بود البتّه آن مستحقّ عبادت نبود بلكه مستحقّ عبادت كسى است كه خالق أمثال اين آيات و موجد أرض و سموات بود.

و آنچه آن حضرت احتجاج بآن و بر آن قوم شوم نمود آن از ملهمات حضرت

ص: 137

معبود تجليل ربّ جليل بود چنانچه حضرت عزّ و جلّ فرمود كه: وَ تِلْكَ حُجَّتُنٰا آتَيْنٰاهٰا إِبْرٰاهِيمَ عَلىٰ قَوْمِهِ .

خلاصۀ كلام آنكه امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود سؤال و خطاب ابراهيم عليه السّلام بر آن أصناف ثلاثه عبدۀ نجوم بر آن كلام بالهام ايزد علاّم اعلام آن طوايف آثام بر بطلان مذهب ناتمام و الزام تمام ايشان بود.

مأمون بعد از استماع آن جواب موزون از آن خلاصۀ أولاد رسول بيچون فرمود كه: للّٰه درّك يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم اين كلام در ميان عرب در مكان و محلّ دعا مستعمل است و درّك بمعنى درّ اللّبن است وقتى كه بسيار شود.

مأمون گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم خبر ده از قول ابراهيم عليه التّحيّة و التّسليم در محلّ كه عزّ و جلّ از أحوال او بحضرت خاتم الرّسل خبر ميدهد كه: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ اَلْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي .

امام الأنام أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه بدرستى كه حضرت اللّٰه تعالى و تبارك بابراهيم خليل وحى فرستاد كه من از بندگان خود يكى را بخلّت گيرم و دوستى چنان كه اگر از من آن خليلم استدعا و سؤال احياء موتى نمايد من از روى كثرت اشفاق و مرحمت التماس او را بعزّ اجابت مقرون گردانم و بآن سبب موتى را بوسيله سؤال خليلم زنده سازم و او را بدان سبب بنوازم.

چون ابراهيم عليه السّلام اين پيام از وحى ملك العلاّم استماع و استعلام نمود در نفس مقدّس و خاطر أقدس آن برگزيدۀ ايزد تعالى و تقدّس مصمّم گرديد

ص: 138

كه او آن خليل ملك جليل است.

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ اَلْمَوْتىٰ قٰالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قٰالَ بَلىٰ وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي على الخلّة.

يعنى: حضرت خليل الرّحمن بعد از آنكه از وحى ايزد منّان استماع نمود خواست بداند كه خليل اوست يا ديگرى فلهذا گفت: رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ اَلْمَوْتىٰ ، اى پروردگارم بنما بمن كه چگونه احياء موتى مينمايى ؟ حضرت محى الأموات فرمود كه: آيا تو ايمان بمن در باب آنكه قادرم بر احياء أموات و ايجاد مردگان بعد از ممات نياوردى و تا حال اين أحوال بر تو مخفى و پنهان ماند.

خليل بعد از خطاب ربّ جليل گفت: بلى ايمان آوردم و مقرّم بر آنكه قدرت بر احياء و بعثت هر ميّت دارى ليكن لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي . ليكن چون فرمودى كه هر كرا من بخلّت گيرم و او را بدوستى بپذيرم اگر آن كس از من بخواهد كه احياء أموات بواسطۀ استدعا و التماس او نمايم آن دعاء و خواهش او بعزّ اجابت مقرون است.

الحال چون مرا در خاطر از كمال التفات متواتر متكاثر ايزد أكبر كه شايد آن خليل مهيمن جليل من باشم لهذا اين گستاخى نمودم كه احياء أموات نمائى تا خاطرم در باب خلّت ربّ العزّت براى من جمع گردد و دل خود را مطمئنّ گردانم كه من خليل حضرت مهيمن منّانم.

قٰالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ اَلطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اِجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ اُدْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً .

حضرت معبود فرمود كه: اى ابراهيم چون مطلب تو اطمينان خاطر در

ص: 139

باب خلّت است بگير چهار مرغ از هر جنس طيور كه خواهى و جميع آنها را قطعه قطعه نموده در پيش خود بكوب تا لحوم و عظام آنها با يك ديگر امتزاج تمام يابد پس بر سر تمامى جبال كه قريب بمنزل و محلّ تست گوشت كوفته آنها را بگذار بعد از آن سرهاى آن طيور را بدست گرفته هر يك را باسم ايشان بنزد خود بخوان تا حقيقت حال بر تو ظاهر و عيان گردد.

خليل الرّحمن بموجب أمر قادر سبحان كركس و بطّ و طاوس و خروس را بعد از ذبح و قطع رؤس جميع آنها را مقطوع الأعضاء گردانيد و همه لحوم و عظام را ممزوج بيكديگر ساخت.

بعد از آن آن گوشت ممزوج را بر سر كوهها كه در حوالى آن حضرت بوده جزء گردانيده گذاشت و منقار آنها را ميان انگشتان گرفته پس از آن هر يك آن طيور را باسماى ايشان در نزد خود بدانه و آب كه گذاشته بود خواند، در هنگام نداى حضرت خليل الرّحمن أجزاى آن طيور بعضى بجانب بعضى ديگر طيران مى نمودند تا آنكه مساوى أبدان گرديدند و گوشت و عظام كوفته و شكستۀ هر بدن بحكم قادر مهيمن بنزد همان بدن جمع گشت پس از آن هر يك آن طيور منضمّ برقبه و رأس خود گرديدند.

ابراهيم عليه السّلام دست از منقار آن مرغان برداشت طيور بطيران آمده خود را بآب و دانه خليل الرّحمن رسانيده شروع در شرب آب و التقاط دانه نمودند.

بعد از آنكه از آن شغل پرداختند و خود را از آب و دانه سير ساختند و زبان بحمد و ثناى مهيمن منّان گشاده.

بعد از آن گفتند: يا نبىّ اللّٰه ما را زنده گردانيدى حضرت ربّ العباد

ص: 140

شما را پيوسته زنده دارد.

ابراهيم عليه السّلام گفت: بلكه احياء شما كسى نمود كه ميميراند و زنده ميگرداند و اگر ارادۀ ايجاد شيء كند مى تواند خود فرمايد كه هو يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ .

مأمون الرّشيد چون اين جواب صواب از آن ولايتمآب شنيد گفت بارك اللّٰه فيك يا أبا الحسن عليه السّلام مرا خبر ده از قول حضرت عزّ و جلّ كه در كلام منزل بحضرت خاتم الرّسل از أحوال موسى كليم عليه التّحيّة و التّسليم خبر داد كه: فَوَكَزَهُ مُوسىٰ فَقَضىٰ عَلَيْهِ قٰالَ هٰذٰا مِنْ عَمَلِ اَلشَّيْطٰانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ .

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه چون موسى عليه السّلام داخل مدينۀ از مداين فرعون بحكم تقدير قادر بيچون در وقت غفلت أهل آن مدينه گرديد و آن ما بين مغرب و عشا بود كه آن نبىّ ايزد مجيد بآن شهر رسيد فَوَجَدَ فِيهٰا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلاٰنِ هٰذٰا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هٰذٰا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغٰاثَهُ اَلَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى اَلَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ .

پس موسى عليه السّلام حكم بر عدوّ شيعه خود نمود بحكم خداى مجيد دست بر آن دشمن شيعه رسانيد همان دم آن عدوّ براه عدم شتافت.

موسى عليه السّلام فرمود كه: هٰذٰا مِنْ عَمَلِ اَلشَّيْطٰانِ يعنى از مقاتله و مجادله كه ميان اين قبطى و اسرائيلى سانح و صادر گرديد از عمل شيطان و سركش از فرمان قادر سبحان است نه آنچه حضرت موسى نبىّ مرسل بجز فعل و عمل قتل از آن مصدر گردانيد اشاره بآن بود آن بدرستى كه شيطان عدوّ مبين دشمن گمراه سازندۀ انسان از روى ظهور و عيان است.

ص: 141

مأمون گفت: پس معنى قول موسى عليه السّلام كه فرمود: رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي چيست ؟ حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: موسى كليم عليه التّحيّة و التّسليم ميگويد: كه اى پروردگار من ظلم بر نفس خود كردم زيرا كه نفس را در غير موضع او گذاشتم بوسيلۀ دخول اين شهر كه تمامى اين مردم تبعۀ فرعون ملعون اند.

فَاغْفِرْ لِي ، يعنى: مرا از نظر اين أعداى بيدين خود بپوشان و محجوب و پنهان گردان كه مبادا بر من ظفر يافته مرا بقتل رسانند.

فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِيمُ حضرت رحيم غفور موسى عليه السّلام را از نظر آن خلايق پنهان و مستور گردانيد.

موسى گفت: رَبِّ بِمٰا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ اى پروردگارم بآنچه نعمت بمن دادى يعنى قوّت و قدرت كه از روى احسان و مرحمت و كرم و عطيّت بمن نمودى تا آنكه مردى را كشتم بوساطت دست رسانيدن بآن و گفت: فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ ، پروردگارا بايد كه من ظهير و نصير مجرمان و گناهكاران نباشم بلكه مجاهد در راه تو اى عزيز واحد باشم باين قوّت و قدرت كه از روى شفقت و مرحمت بمن احسان و عنايت كردى و چندان جهاد با أعداى تو اى خلاّق العباد نمايم كه از من راضى گردى.

فَأَصْبَحَ فِي اَلْمَدِينَةِ خٰائِفاً يَتَرَقَّبُ در آن شهر آن نبىّ ايزد أكبر خايف و منتظر و مترصّد اذيّت و آزار از أهل كفر بروز آورد و چون بعد از طلوع فجر از مسكن بدر آمد.

فَإِذَا اَلَّذِي اِسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ ، پس نيك ناگاه همان شخص

ص: 142

سابق كه روز پيشتر با يكى از تبعۀ فرعون كافر در جنگ و جدل بود كه آن حضرت سر آن مدبر را از سر آن مستغاثى مضطرّ دفع كرده بود باز با يكى از أهل شرك و كفر در آويخته بود چون بمقابل آن پيغمبر جليل القدر آمد في الفور از دست آن كافر شكايت و استغاثه بحضرت موسى عليه التّحيّة و الثّناء نمود.

إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ موسى عليه السّلام باو گفت: كه تو غاوى ظاهر و روشنى زيرا كه ديروز با يك مرد در جنگ بودى و امروز نيز با يكى در جدل و پيكارى من ترا بدست ايشان دهم و اراده نمود كه او را بآن جماعت بسپارد.

فَلَمّٰا أَنْ أَرٰادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُمٰا پس چون آن نبىّ بيچون اراده كرد كه متحيّر و محزون را حوالۀ آن طايفه كه دشمن موسى و دشمن آن مستغاثى بودند نمايد و حال آنكه آن مرد از پيروان موسى و مطيعان آن كليم اللّٰه تعالى بود.

امّا چون آن مستغاثى ديد كه موسى عليه السّلام در فكر اوست و گفت اى قٰالَ يٰا مُوسىٰ أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمٰا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاّٰ أَنْ تَكُونَ جَبّٰاراً فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ اَلْمُصْلِحِينَ .

يعنى: اى موسى عليه السّلام چنانچه ديروز يكى را بقتل آوردى امروز ارادۀ قتل من دارى و ميخواهى كه جبّار و ظالم در روى زمين باشى، و نميخواهى كه از نيكوكاران و صلحاى بندگان ربّ العالمين گردى.

مأمون چون اين جواب صواب از آن ولايتمآب استماع نمود گفت: يا أبا الحسن عليه السّلام جزاك اللّٰه عن أنبيائه خيرا خداى جزاى خير از أنبياء خود بشما عايد و متواصل گرداناد بالنّبيّ و آله الأمجاد.

مأمون گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مرا خبر ده از معنى

ص: 143

قول موسى عليه السّلام كه در هنگام مكالمه او بفرعون ملعون فرمود كه فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ اَلضّٰالِّينَ .

أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: چون حضرت موسى عليه السّلام بعد از مراجعت از خدمت شعيب بحكم سميع مجيب بواسطۀ تبليغ رسالت به نزد فرعون مفرّ از نصير و عون آمد و آداب شرع و أحكام و تبليغ پيام قادر علاّم نمود فرعون آن حضرت را شناخت زيرا كه نبىّ الرّحمه مدّت بتقدير ربّ العزّت در حجر تربيت فرعون بيرويّت بود و بعد از قتل قبطى از خوف فرعون از آن شهر فرار نموده بيرون رفت همان كه متمرّد عنيد بعد از معاودت آن حضرت آن نبىّ ايزد مجيد را ديد گفت: وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ اَلَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ . فرعون گفت: اى موسى نه تو چنان فعل كردى كه بر تو واضح است و تو از جملۀ كافران بودى بمعنى آنكه كفران نعمت ما نمودى يا آنكه كيش و آئين خود را بر ما پوشانيدى.

حضرت موسى عليه السّلام گفت: فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ اَلضّٰالِّينَ معنى آن فعل از من بر منصّۀ ظهور ظاهر گرديد و حال آنكه من از راه گم شده بودم كه در مدينۀ از مداين شما افتادم و چون تمرّد و جبّارى تو از حضرت بارى بر من واضح و لايح بود از تو گريختم زيرا كه از تو ميترسيدم و چون بخدمت شعيب النّبىّ عليه السّلام مشرّف شدم مدّتى در خدمتى آن نبىّ عاليقدر بسر بردم و از تزويج بنت آن پيغمبر جليل القدر و رخصت انصراف بوطن مألوف چون به محاذى طور سينا رسيدم قضا را در همان محلّ بتقدير عزّ و جلّ متعلّقه ما را وضع حمل شد در شبى بغايت تاريك احتياج بآتش بهم رسيد در آن مكان هر چند سعى بيشتر بواسطۀ تحصيل آتش كردم نشان كمتر يافتم پارۀ از

ص: 144

جوانب اربع و جهات ستّ در پى آن شتافتيم أصلا بمقصود نرسيديم بالأخره در كوه طور آتش منظور ما گرديد بتوفيق ارشاد ايزد مجيد متوجّه آن صوب گرديدم بعد از قطع مسافت بعيده خود را بآن رسانيدم أصلا نشان آتش در آن جبل نبود متحيّر ماندم.

در آن أثنا نداى از حضرت ربّ العليّ بمن رسيد فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً، وَ جَعَلَنِي مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ ، حضرت واهب مجيد بمن علم و حكمت بخشيد مرا از أنبياى مرسلين گردانيده أمر به تبليغ رسالت بشما نمود.

خلاصۀ كلام آنكه حضرت امام الهمام أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: مطلب موسى عليه السّلام از آن كلام وَ أَنَا مِنَ اَلضّٰالِّينَ گم كردن راه سير و سلوك مسافت مقصودۀ او بود به ضلّت و گمراهى از طريق معرفت، و شناخت حضرت آلهى يا مأمون حضرت آله بيچون براى پيغمبر جليل القدر خود حضرت سيّد الأنبياء محمّد المصطفى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در قرآن اين آيه فرستاد كه: أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ بارى سبحانه و تعالى ميفرمايد كه: آيا محمّد نه من ترا تنها يافتم مردمان بسوى تو مكان و مأوى دادم.

وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ ، يعنى: ترا در نزد قوم تو يا محمّد گم يافتند.

فهدى، يعنى: ايزد تعالى هدايت قوم بشما نمود تا شما را شناختند وَ وَجَدَكَ عٰائِلاً فَأَغْنىٰ ، يعنى: يا محمّد چون ترا صاحب عيله و فقر يافتم ترا غنى گردانيدم تا آنكه دعاى ترا مستجاب ساختم چه در استجابت دعا گنجايش حصول همگى مطالب و مدّعا است.

مأمون گفت: بارك اللّٰه فيك يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مرا خبر ده از معنى قول خداى عزّ و جلّ كه در حقّ حضرت موسى عليه التّحيّة

ص: 145

و الثّناء ميفرمايد: وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسىٰ لِمِيقٰاتِنٰا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِي الآيه....

يا أبا الحسن عليه السّلام چگونه جايز و رخصت بود كه كليم اللّٰه تعالى موسى بن عمران عليه سلام الملك المنّان عالم و عارف بآن نباشد كه رؤيت قادر سبحان جايز و عيان نيست تا سؤال از آن نمايد؟ حضرت امام الرّضا عليه السّلام فرمود كه: موسى كليم اللّٰه عالم بود بر آنكه عزّ و جلّ مختار مرئى و مشاهد بأبصار هيچ آفريدگان نگردد ليكن در هنگامى كه قادر عالم آن حضرت را مقرّب گردانيده برگزيد تكلّم نمود آن كليم اللّٰه بعد از مراجعت از ميقاتگاه قوم را بحقيقت مناجات و قرب و تكلّم حضرت آله با او آگاه گردانيد قوم بيكبار گفتند:

لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نسمع كلام اللّٰه.

يا موسى ما ايمان بشما نمى آريم تا آنكه كلام مهيمن علاّم را چنانچه شما شنيديد ما نيز بشنويم و آن قوم در آن وقت به كثرت تعداد نفس هفتصد هزار كس بودند.

موسى عليه السّلام از آن طوايف بنى اسرائيل هفتاد هزار نفس براى ميقات واجب تعالى و تقدّس اختيار باز در ميان ايشان هفت هزار برگزيد باز از اين جماعت هفتصد كس اختيار نمود.

پس از آن موسى بن عمران هفتاد مرد كه باتّفاق بنى اسرائيل بهترين ايشان بودند بواسطۀ ميقات پروردگار منّان برگزيده باتّفاق آن طايفه بيرون رفته بطور سينا رفتند چون بآن محلّ و مكان رسيدند آن نبىّ مرسل به حكم عزّ و جلّ تمامى آن جماعت را در دامن آن جبل گذاشته فردا وحيدا ببالاى كوه طور تصاعد نمود و از حضرت عزّ و جلّ سؤال و استدعا فرمود كه: با او تكلّم نمايد و

ص: 146

كلام خود را ايزد علاّم بر همگى و تمامى آن أنام كه باتّفاق آن نبىّ الاكرام به آن محلّ و مقام آمدند بشنواند.

حضرت واجب الوجود استدعا و سؤال آن نبىّ ايزد معبود را به عزّ اجابت مقرون و مشحون نمود و همان كه مهيمن سبحان بموسى بن عمران تكلّم فرمود آن كلام مسموع تمامى رفقاى كليم اللّٰه عليهم السّلام از فوق و تحت و يمين و شمال و پس و پيش آن طايفه گرديد زيرا كه حضرت قادر علاّم احداث كلام در شجرۀ زيتون نمود.

بعد از آن كلام از آنجا منبعث بسمع هر أنام مى شد چنانچه از جميع وجوه و جهات ستّ مى شنيدند مع هذا در آن هنگام بحضرت موسى عليه السّلام گفتند كه: يا موسى ما باين شنيدن كلام ايمان بشما نمى آريم زيرا كه بر تمامى ما ثابت و هويدا نشد كه اين صدا كه بما ميرسد اين كلام خداى تبارك و تعالى است لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اَللّٰهَ جَهْرَةً .

چون آن قوم اين سخن بزرگ بلسان راندند و استكبار و استنكار، و سركشى از فرمان ايزد جبّار ظاهر و آشكار كردند حضرت منتقم قهّار صاعقه بر آن جماعت منزل گردانيد چنانچه وثيقۀ فَأَخَذَتْكُمُ اَلصّٰاعِقَةُ بظلمهم مخبر و محكى است بآن آن جماعت بيكبار بصاعقه نار نابود و خاكسار گشتند موسى از مشاهدۀ آن أمر متحيّر شده گفت: يا ربّ من بعد از مراجعت بنى اسرائيل را در هنگام كه گويند قوم را بقتل آورديد بواسطۀ آنكه صادق در باب مناجات به حضرت عزّ و جلّ نبوديد بچه وجه مجاب گردانم ؟ قادر وهّاب بنا بر دعا و اضطراب آن نبوّت مآب آن طايفه را احيا نموده بمصحوب موسى عليه السّلام بنزد أصحاب ايشان فرستاد.

ص: 147

پس آن قوم بعد از احياء گفتند: يا موسى اگر شما از اللّٰه تبارك و تعالى سؤال رؤيت براى خود مى نموديد كه خود را بشما بنمايد ايزد متعال هر آينه اجابت سؤال شما مى نمود و شما بعد از مشاهده و رؤيت ربّ العزّت ما را خبر از حقيقت حال و كيفيّت ذات ذو الجلال ميداديد كه چگونه است پس ما را كما ينبغى و يليق معرفت ذات از روى حقّ بتحقيق حاصل گشتى.

حضرت موسى (عليه السّلام) گفت: يا قوم بدرستى و تحقيق كه خداى غفّار مرئى و مشاهد أبصار اولو الأبصار نگردد و ذات خالق البريّه را أصلا كيفيّت نيست، و غافر الخطيئات بآيات و معلوم بأعلام و علامات گردد.

قوم گفتند: تا سؤال رؤيت ننمائى ايمان ما به شما بى شبهه محال است.

موسى در آن حال گفت: يا ربّ أقوال بنى اسرائيل بسمع حضرت ايزد متعال ميرسد و تو اى قادر عالم عارف و علاّم به صلاح حال آن مردم خواهى بود.

حضرت واحد معبود بموسى كليم عليه السّلام وحى نمود كه آنچه قوم به جبر و لؤم از شما سؤال كنند و استدعا نمايند كه از من سؤال كنى بايد كه از من سؤال نمائى كه من ترا مؤاخذه بقول و جهل آن جهّال بهيچ حال ننمايم پس در آن حال موسى عليه السّلام سؤال رؤيت قادر متعال بدين منوال فرمود كه: رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِي وَ لٰكِنِ اُنْظُرْ إِلَى اَلْجَبَلِ فَإِنِ اِسْتَقَرَّ مَكٰانَهُ فَسَوْفَ تَرٰانِي .

يعنى: موسى عليه السّلام گفت: يا ربّ اى پروردگار من خود را به من نمائى.

ص: 148

حضرت ايزد وهّاب در جواب آن نبوّت مآب فرمود كه: يا موسى (عليه السّلام) تو هرگز مرا نخواهى ديد نه در دنيا و نه در عقبى.

چون معلوم حضرت بيچون بود كه قوم موسى باين جواب مجاب نميگردند فرمود كه يا موسى نظر بسوى جبل كن اگر جبل بعد از رؤيت آيۀ از آيات من مستقرّ وز آن ممكّن گردد ترا نيز رؤيت من ميسّر شود فَلَمّٰا تَجَلّٰى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون عزّ و جلّ بآيۀ از آيات خود متجلّى بآن جبل گرديد.

جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسىٰ صَعِقاً آن از هيبت و جلالت آن آيت بستوه آمده و شكاف شكاف گشت و موسى بيهوش شد و بعد از افاقه بمضمون صدق مشحون فَلَمّٰا أَفٰاقَ قٰالَ سُبْحٰانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ موسى عليه السّلام فرمود كه: منزّه و مقدّس ذات أقدس تو و توبه و رجعت بسوى معرفت خود بتو از جهل قوم ناأهل خود نمودم.

وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُؤْمِنِينَ و من أوّل مؤمنان آن جماعتم كه بتو ايمان آرند، كه مرئى و مشاهد بصر هيچ شاهد نگردى.

مأمون گفت: للّٰه درّك يا أبو الحسن مرا خبر ده از قول خداى عزّ و جلّ كه در حكايت - يوسف (عليه السّلام) ميفرمايد كه: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ ؟ حضرت أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه امرأۀ عزيز مصر قصد يوسف (عليه السّلام) در باب مراوده نمود و اگر يوسف (عليه السّلام) برهان پروردگار خود نميديد هر آينه او نيز قصد مينمود چنانچه آن امرأه قصد نمود ليكن چون آن نبىّ حضرت بيچون معصوم بود و معصوم قصد گناه نكند و هرگز بآن راه بيراه نيابد فلهذا آن حضرت نيز قصد گناه در هيچ گاه ننمود و اتيان به آن نفرمودند.

ايضا پدرم موسى الكاظم عليه السّلام از پدر خود جعفر صادق عليه سلام الملك الخالق حديث و حكايت نمود كه آن حضرت فرمود كه زليخا قصد فعل نمود

ص: 149

و يوسف عليه السّلام قصد عدم فعل فرمود.

مأمون گفت: للّٰه درّك يا أبا الحسن مرا خبر ده از قول عزّ و جلّ كه در حقّ يونس پيغمبر (عليه السّلام) ميفرمايد كه: وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ .

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: ذا النّون يونس بن متى بود كه از روى غضب از قوم خود روى پنهان نمود و يقين او بود كه ما رزق او را در هر مكان و محلّ كه بود مضيق نخواهيم فرمود لفظ ظنّ اينجا بمعنى استيقن است و از اينجاست قول خداى عزّ و جلّ وَ أَمّٰا إِذٰا مَا اِبْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ .

يعنى: رزق او را مضيّق و مقتر گردانيد فَنٰادىٰ فِي اَلظُّلُمٰاتِ . يعنى يونس در ظلمت شب و ظلمت بحر و ظلمت شكم ماهى در اين سه جا مناجات بحضرت آلهى نموده گفتى: أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ يعنى: اى مقدّس خداى كه نيست خدائى خداى بحقّ تبارك و تقدس بجز ذات أقدس تو بدرستى كه من از جملۀ ظالمان بنفس خودم بواسطۀ ترك عبادت قادر سبحان كه قرّت عين من در بطن حوت بتذكار و تكرار آن بود.

حضرت قادر لم يزل اجابت دعاى آن نبىّ عزّ و جلّ نمود و فرمود كه فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ كٰانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِينَ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ .

يعنى: اگر يونس بن متى عليه السّلام در بطن حوت تسبيح و دعاى ايزد تبارك و تعالى نمينمود و مناجات بحضرت مجيب الدّعوات نمى فرمود در بطن حوت تا روز بعث ساكن مى بود.

مأمون گفت: للّٰه درّك يا أبا الحسن مرا خبر ده از قول عزّ و جلّ : حَتّٰى إِذَا اِسْتَيْأَسَ اَلرُّسُلُ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ كُذِبُوا جٰاءَهُمْ نَصْرُنٰا .

ص: 150

حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: حضرت عزّ و جلّ ميفرمايد كه: تا هنگام كه رسل مأيوس از قوم پر افسون و افسوس خود گشتند و قوم ايشان را بر ظنّ و گمان چنان بود كه رسل تكذيب ميكردند در آن وقت نصرت ما برسل رسيد.

مأمون گفت: للّٰه درّك يا أبا الحسن عليه السّلام مرا خبر ده از قول حضرت ايزد علاّم قادر لِيَغْفِرَ لَكَ اَللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ .

حضرت ولىّ ايزد أكبر أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: اين خطاب مستطاب بحضرت رسالتمآب محمّد مصطفى عليه صلوات اللّٰه تعالى از حضرت قادر وهّابست زيرا كه در نزد مشركان مكّه هيچ أحدى در وزر و اثم أكبر و أعظم از نبىّ العرب و العجم محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در آن دم نبود بواسطۀ آنكه مشركان مكّه در آن زمان بغير بندگى قادر عالم پرستش سيصد و شصت صنم مينمودند.

چون آن رسول خالق بيچون برسالت مبعوث گرديد آن طايفه را دعوت بكلمة الاخلاص

لا اله الاّ اللّٰه نمود و أمر باقرار بيك خداى خاصّ فرمود، اين مقدّمه بر آن كفّار بغايت عظيم و بسيار نمود.

قالوا أَ جَعَلَ اَلْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَيْ ءٌ عُجٰابٌ وَ اِنْطَلَقَ اَلْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ اِمْشُوا وَ اِصْبِرُوا عَلىٰ آلِهَتِكُمْ إِنَّ هٰذٰا لَشَيْ ءٌ يُرٰادُمٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي اَلْمِلَّةِ اَلْآخِرَةِ إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اِخْتِلاٰقٌ .

مشركان قريش و غيره مى گفتند كه: يا محمّد ما را از بندگى و پرستش - خدايان ما منع نمايد و ما را مأمور بطاعت و عبادت يك خداى ناديده براى زمين و آسمان فرمايد اين أمر بغايت عجيب و غريب است و جمعى از آن جماعت جدا

ص: 151

گشتند و طريق حقّ برداشتند و گروهى بهمان آئين كه سابقا داشتند بر عبادة آلهۀ متعدّده ثابت قدم و راسخ دم بوده دست از آن شيوۀ نامرضيّه بر نداشتند و ميگفتند كه اين در ملّت آخرت پسنديده نيست.

پس چون عزّ و جلّ براى حضرت خاتم الرّسل مكّه را مفتوح گردانيد ايزد أكبر كريمۀ إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناًلِيَغْفِرَ لَكَ اَللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ بر آن حضرت منزل فرمود.

يعنى: يا محمّد گناه تو كه باعتقاد مشركان بواسطۀ دعوت آن كافران به يگانگى خداى عزّ و جلّ ثابت و حاصل است از ما تقدّم و تأخّر يكسر معفوّ است و مغفور و ما تأخّر بواسطۀ آن مذكور و عيان است كه مشركان مكّه بعضى مسلمان گشتند و بعضى بعد از فتح مكّه از آن محلّ بيرون رفته ليكن بر همان شرك و عصيان بودند و جمعى از ايشان كه در مكّه باقى و پنهان بودند آن طايفه قادر بر انكار توحيد در هنگام كه مردمان ايشان را بر آن دعوت مينمودند نبودند.

پس گناه آن رسول ايزد تعالى و تقدّس معفوّ و مغفور است به واسطۀ آنكه توحيد و يگانگى قادر مجيد بر آن طايفه بيّن و ظاهر گرديد.

مأمون گفت: للّٰه درّك.

يا أبا الحسن مرا خبر ده از قول خداى عزّ و جلّ : عَفَا اَللّٰهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ .

أبى الحسن الرّضا عليه الصّلوة و السّلام فرمود كه: نزول اين آيه از بابت إيّاك أعنى و اسمعى يا جاره است.

يعنى: من ترا ميگويم و يا همسايه تو بشنو حضرت مالك الرّقاب مستطاب بحضرت نبىّ الرّحمه فرمود و ليكن ارادۀ امّت آن حضرت نمود.

ص: 152

يا مأمون همچنين است قول خداى عزّ و جلّ : لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِينَ .

و نيز قول حضرت ربّ العزّت وَ لَوْ لاٰ أَنْ ثَبَّتْنٰاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً ، در اين موضع هر چند خطاب بحضرت نبوتّمآب است امّا مراد ربّ العباد اعلام و ارشاد بندگان اوست.

مأمون گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم راست گفتى مرا خبر ده از قول خداى تعالى: وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى اَلنّٰاسَ وَ اَللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ .

حضرت الرّضا عليه الصّلوة و السّلام فرمود كه: روزى حضرت رسول ايزد معبود بواسطۀ مهمّ ضرور كه بر زيد بن حارثه بن شراحيل الكلبى داشت ارادۀ خانۀ آن مرد نمود چون آن رسول بيچون بسراى زيد رسيد زن او را ديد كه غسل ميكرد آن حضرت (صلّى الله عليه و آله) مخاطبه بآن امرأه نموده فرمود كه: سبحان اللّٰه الّذى خلقك و ارادۀ حضرت نبىّ المقدّس از اين كلام تنزيه و تقديس خداى منّان از قول آنكه زعم او چنانست كه فرشتگان دختران خداوند قادر بيچونند نمود.

پس حضرت عزّ و جلّ دفع قول آن طايفه نموده فرمود: أَ فَأَصْفٰاكُمْ رَبُّكُمْ بِالْبَنِينَ وَ اِتَّخَذَ مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ إِنٰاثاً إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً اين استفهام بى شبهه و ابرام بر سبيل انكار و استعظام آن مقصد و مرامست چنانچه ميفرمايد كه آيا اى جماعت قائلين باين قول بو الفضول خداى تعالى كه پروردگار تمامى خلقان است شما را برميگزيند و پسر ميگرداند و ملائكه كه در صنعت تجرّد

ص: 153

از شما پيشترند ايشان را باعتقاد تمام شما دختر ميگرداند اين سخن شما بسيار بسيار بزرگ است.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: چون نبىّ المحمود ديد كه امرئه زيد غسل ميكند فرمود كه: آن كسى كه ترا خلق كرد اگر فرزند ميگرفت او نيز هر آينه محتاج باين تطهير و اغتسال ميگرديد.

امّا بعد از مراجعت آن سرور و معاودت زيد بخانه زوجۀ او حقيقت أمر كما كان مسموع زيد گردانيد حتّى كلام آن حضرت كه در حقّ او فرمود كه: سبحان الّذى خلقك.

زيد بعد از استماع حديث سيّد البشر بغايت متحيّر گرديد در باب آنكه نميدانست كه مطلب و مرام سيّد الأنام از آن كلام چه بود؟ بالأخره ظنّ زيد بر آن قرار گرفت كه رسول بيچون امرئه او را ديد و عاشق گرديد زيرا كه آن امرأه در ميان عرب در حسن و جمال بديع المثال بود.

بناء على هذا بخدمت حضرت سيّد البريّه آمد و گفت: يا رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم زن من بغايت بد خلق است ميخواهم او را برخصت شما طلاق دهم.

رسول (صلّى الله عليه و آله) فرمود كه:

«أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اِتَّقِ اَللّٰهَ » يعنى: اى زيد امساك محافظت زوجۀ خود نماى و او را طلاق مفرماى و بپرهيز بخداى عزّ و جلّ از طلاق او در اين محلّ بنماى چون حضرت (صلّى الله عليه و آله) عالم و عارف بعدد ازواج خود بود و ميدانست كه آن نيز داخل سلسلۀ ازواج خواهد بود ليكن نبىّ حضرت مهيمن اين أمر پنهان ميداشت و بزيد اظهار نميكرد و مى ترسيد كه مردم گويند

ص: 154

كه محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم ميگويد اگر زيد نمى بود البتّه زن او بزودى مرا خواهد بود و باين وسيله عيب و سرزنش آن رسول حبيب صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم نمايند.

پس حضرت عزّ و جلّ اين آيه بخاتم الرّسل منزل گردانيد كه: وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِ .

يعنى: در هنگام نبىّ ملك العلاّم گفت: بآن كس كه خداى تعالى و تقدّس او را از نعم متواتره خود منعّم گردانيد يعنى نعمت اسلام باو انعام و اكرام نمود تو نيز اى رسول عزيز باو انعام و احترام فرمودى چنانچه گفتى: أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَ اِتَّقِ اَللّٰهَ وَ تُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اَللّٰهُ مُبْدِيهِ وَ تَخْشَى اَلنّٰاسَ وَ اَللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشٰاهُ .

امّا زيد بن حارثه زوجۀ خود را مطلّقه گردانيد و آن زن عدّت طلاق از زيد نگاهداشت بعد از آن حضرت رحيم الرّحمن او را بتزويج رسول آخر الزّمان در آورد. واحد متعال حقيقت اين خبر را در قرآن انزال فرمود چنانچه عزّ و جلّ فرمود كه: فَلَمّٰا قَضىٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا لِكَيْ لاٰ يَكُونَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوٰاجِ أَدْعِيٰائِهِمْ إِذٰا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ كٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ مَفْعُولاً چون خداى بيچون عالم بود كه منافقان در باب تزويج زوجۀ زيد عيب و سرزنش رسول مجيد نمايند.

لهذا واجب تبارك و تعالى انزال اين آيه بحضرت نبىّ الورى نمود كه مٰا كٰانَ عَلَى اَلنَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمٰا فَرَضَ اَللّٰهُ .

يعنى: خبرى كه حضرت ايزد واهب بر آن نبىّ العجم و العرب لازم و واجب گردانيد آن سيّد البشر را در آن أمر هيچ گونه جرح و تعب نخواهد بود

ص: 155

مأمون گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و اللّٰه كه سينۀ مرا از آن اندوه و ألم كه در باب آن أمر مبهم بود شفاء دادى و آنچه بر من ملتبس و بغايت مخفى و مبهم بود واضح و عيان و لايح درخشان گردانيدى فجزاك اللّٰه عن أنبيائه و عن الاسلام خيرا پس حضرت ربّ العباد ترا از اسلام و از أنبياى أمجاد جزاى خير دهاد.

و راوى اين كلام علىّ بن الجهم گويد مأمون بعد از آن براى نماز و عبادت حضرت بى نياز برخاست و محمّد بن جعفر چون در آن مجلس حاضر بود مأمون دست او را گرفته بيرون رفتند و باتّفاق و متابعت يك ديگر روانه منزل و مقام شدند در راه مأمون بمحمّد بن جعفر گفت: يا عمّ امروز پسر برادرت را چون ديدى ؟ محمّد بن جعفر گفت: عالم و فاضل بود و دانا و كامل با آنكه نديدم او را تردّد در در خانۀ مردم براى علم نمايد.

پس مأمون گفت: اى عمّ اين پسر برادرت از أهل بيت النبوّه و معدن الرّسالت است از آن جماعت كه حضرت نبىّ الرّحمه در حقّ ايشان فرمود كه

ألا إنّ أبرار عترتى و أطايب ارومتى أحلم النّاس صغارا و أعلم النّاس كبارا فلا تعلّموهم انّهم أعلم منكم لا يخرجونكم من باب هدى و لا يدخلونكم في باب ضلال.

بر أصحاب دانش و بينش واضح و روشن و لايح و مبرهن است كه اين حديث بر تقدير صحّت مخصوص عترت و ذرّيت آن حضرت است چه آن صفات كامله در آن طايفه موجود است و يقين است كه هيچ طايفه را علم و حلم وجود و كرم بقدر كمال حضرات أئمّه معصومين صلوات اللّٰه عليهم نيست.

چون مأمون و ساير تبعه متوجّه مقام شدند حضرت امام الأشرف أبى

ص: 156

الحسن الرّضا (عليه السّلام) نيز منصرف بمنزل خود گرديد و چون روز ديگر شد جمعى به خدمت آن سرور رفته آن حضرت را از قول مأمون و جواب عمّ او محمّد بن جعفر مطّلع و مخبر گردانيدند.

امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) از آن كلام بخنده در آمده تبسّم نمود بعد از آن گفت: يا ابن الجهم بايد كه مغرور نگردى بآنچه از او شنيدى پس بدرستى كه مأمون در پى أذيّت منست امّا خداى تبارك و تعالى انتقام من از او خواهد كشيد.

ص: 157

ذكر بيان احتجاج حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا سلام اللّٰه تعالى بر جميع برايا در بيان آنچه متعلّق است به امامت

و بيان صفات آن كس كه خداى تعالى او را - مخصوص باين صفات گردانيدند و بيان طريق آن كسى كه بر صفت امامت بود و ذمّ آنكه تجويز اختيار امامت بغير آن صفات كند و ملامت آنكه در امام غلوّ نمايد و بيان أمر شيعه بتوريه و تقيّه در وقت ضرورت و حاجت و حسن تأدّب.

أبو يعقوب البغدادى روايت كند كه ابن السّكّيت بحضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه السّلام گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم، چرا موسى بن عمران در هنگام بعث مبعوث بيد بيضاء و آلت سحر عصى گرديد و عيسى بن مريم عليه السّلام مبعوث بآلت طبّ و حضرت خاتم الرّسل محمّد مبعوث و مرسل بكلام و خطبت گرديد؟

ص: 158

حضرت الرّضا عليه السّلام و عليه التّحيّه و الثّناء فرمود كه: در هنگام كه واجب الوجود موسى را برسالت ارسال فرمود در ميان أهل عصر موسى (عليه السّلام) سحر غالب و سحره و كهنه در جهان بيرون از حدّ حصر و بيان بودند، لهذا موسى عليه السّلام الله تعالى از نزد حضرت ملك العلىّ بآن قوم بچيزى آمد كه در وسع و طاقت آن جماعت اتيان مثل آن نبود و بآن سحرهاى همه ساحر را باطل گردانيد و بوسيلۀ آن اثبات حجّت خود بر ايشان نمود.

امّا عيسى عليه السّلام در أيّام كه زمينگيرى و أنواع بيمارى كه مردمان را احتياج بطبيب و معالج بسيار بود مبعوث گرديد و با آيات معجزات از نزد حضرت خالق البريّات بآن مرض و زمانات آمد كه در نزد ايشان مثل آن بى شبهه و گمان نبود و زياده بر معالجان أهل آن زمان احياء أموات و ابراى أكمه كور مادر زاد و ابراء أبرص باذن اللّٰه تعالى و تقدّس مينمود و بآن وسيله اثبات حجّت خود بر آن جماعت و بهر كس فرمود.

امّا حضرت نبىّ الحافظ محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در وقت و زمان مبعوث گرديد كه أغلب بر أهل عصر آن رسول ايزد واهب كلام و شعر و خطب بود، پس آن حضرت سيّد الأنام از نزد ملك العلاّم با مواعظ و أحكام كه مورث و منتج بطلان قول كفرۀ لئام أيّام آن نبىّ الأكرم بود آمده و بآن مواعظ، و كلام اثبات نبوّت و حجّت خود بر آن أنام نمود.

يعقوب بغدادى راوى كلام گويد كه: ابن السّكّيت تا در مجلس آن امام الأنام بود على الدّوام ميگفت: كه و اللّٰه يا امام الامم من هرگز در ميان مردم مثل شما در فضل و علم هيچ أحدى نديدم.

آنگاه ابن السّكيت گفت: اى خلاصۀ أولاد رسول ايزد علاّم حجّت بر

ص: 159

امام در اين ايّام چيست و مرشد و هادى خلايق اليوم كيست ؟ أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: حجّت و مرشد در اين محلّ از مزاياى احسان حضرت عزّ و جلّ عقل است زيرا كه بعقل آنكه خبر از قادر خالق دهد معلوم گردد كه صادق است يا نه، پس بوسيلۀ عقل تصديق او نمايد و آنكه كذب بر حضرت واهب نسبت دهد بوساطت عقل تمام هر سامع تكذيب آن مكذّب ناتمام نمايد.

راوى گويد: كه ابن السّكّيت گفت: اى أصحاب و اللّٰه كه سؤال مرا همين جواب است.

بر أرباب عقل و ذكاء و أصحاب فضل ظاهر و مؤيّد است كه اين كلام حضرت امام الأنام أبى الحسن عليه السّلام متضمّن است بر آنكه حضرت قادر عالم اين عالم را در زمان و أيّام تكليف خالى از صادق أمين از قبل خداى ربّ العالمين نگذارد و هر چه بر هر مكلّف مشتبه شود ملتجى باو گردد يعنى در أمر شريعت هر چه بر أحدى از مكلّفان امّت مشتبهه و مخفى گردد رجوع بآن صادق أمين صاحب دلالت و ارشاد كه عقل دلالت بر صدق او بر حضرت ربّ العزّت نمايد فرمايد، چه اگر عقل نميبودى هيچ أحدى از مكلّف عارف و عالم صادق از كاذب و كاذب از صادق نبودى پس مشيّت عقل و حجّت أوّل خداى عزّ و جلّ است.

از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزيز منقول و مروى است كه مادر أيّام سكناى أبى الحسن الرّضا عليه السّلام در مرو اقامت داشتيم در روز جمعه در مسجد جامع آن شهر درآمديم خلق بسيار در گوشه و كنار آن مسجد مجتمع ديديم چون نيك بكلام و سخنان مردمان رسيديم كلام آن امام در أمر

ص: 160

امامت و بيان اختلاف مردمان در آن بود و هر كس چيزى ميگفتند من چون حال بدان منوال مشاهده نمودم بسرعت تمام خود را بخدمت سيّد و مولاى خود أبى الحسن الرّضا عليه السّلام رسانيده حقيقت أمر أنام كه در باب امام خوض لا كلام مينمودند اعلام نمودم كه هر أحدى در آن مرام كلام بغايت بى انتظام در آن مسكن و مقام مذكور ميكردند.

آن سرور عليه الصّلوة و السّلام تبسّم نمود، پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه (عليه السّلام) فرمود كه: يا عبد العزيز اين قوم جاهل بى تميز فريب در دين و شكّ و ريب در ملّت و آئين ظاهر كردند بدرستى كه حضرت اللّٰه تعالى قبض روح حضرت نبىّ الورى ننمود مگر وقتى كه دين او را بشرايط و أحكام كامل و تمام نمود و ارسال، و انزال قرآن بر آن رسول آخر الزّمان فرمود كه: در او تفصيل هر چيز بالتّمام و بيان حلال و حرام و حدود و أحكام و جميع ما يحتاج اليه أنام بحدّ كمال و تمام است.

خلاصۀ كلام آنكه مهيمن علاّم هيچ چيز از ضروريّات دين مبين و واجبات شرع سيّد المرسلين صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را فوت و فرو گذاشت ننمود و آن را در قرآن بأوضح بيان عيان نمود چنانچه مصدوقۀ: مٰا فَرَّطْنٰا فِي اَلْكِتٰابِ مِنْ شَيْ ءٍ شاهد حقّ و كلام صدق است بر آن و در حجّة الوداع كه آخر عمر آن پيغمبر جليل القدر عليه الصّلوة و السّلام است كريمۀ: اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ اَلْإِسْلاٰمَ دِيناً نازل شد پس أمر امامت از اتمام دين و اكمال نعمت بر تمامى مسلمين است.

حضرت رسول متوجّه بارگاه حضرت آله نشد تا آنكه براى امّت بيان معالم دين و ايضاح سبيل يقين بلكه براى ثقلين نمود و همگى امّت را بر قصد حقّ و

ص: 161

اطاعت قادر مطلق گذاشت و حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام را به امامت ايشان اقامت فرمود كه: أعلم و أفضل از تمامى أهل عالم بعد از نبىّ الأكرم بود و هيچ چيز از ما يحتاج اليه نگذاشت الاّ آنكه بيان نمود.

پس آن كسى را كه زعمش چنان بود كه مهيمن سبحان اكمال دين ننمود آن كس ردّ كتاب و قرآن خداى عزّ و جلّ نمود و هر كه ردّ كتاب اللّٰه تعالى نمود بى شبهه آن جاهل و مدبر كافر است.

يا عبد العزيز آيا ايشان قدر امامت و محلّ و مكان آن را از امّت ميدانند كه خداى تعالى براى كدام طايفه از امّت امامت مقرّر و مرحمت فرمود تا بعد از معرفت تجويز اختيار ايشان در امامت امّت نمايند.

بدان كه امامت بوسيلۀ جلالت قدر و مكان و عظمت و مرتبه و شأن و علوّ رفعت او در نزد ايزد منّان و بممانعت جانب و ببعد و غور او از هر أقارب و أجانب است از آنكه مردمان بعقول قاصرۀ ايشان بآن رتبۀ عليّه توانند رسيد يا بآراى ناقصه خود را بآن مرتبۀ عاليه توانند رسانيد تا باختيار ايشان اقامت بر امامت نمايند زيرا كه امامت منصب بغايت قليل است كه حضرت ربّ جميل آن را در سابق مخصوص ابراهيم خليل گردانيد و بعد از نبوّت و خلّت آن را مرتبۀ ثالثه عزّت و كرامت و شرف و فضيلت آن حضرت نمود و آن پيغمبر رفيع القدر را بآن اكرام و احترام معزّز و مكرّم فرمود و اشارت بذكر امامت آن حضرت عزّ و جلّ در كتاب منزل بخاتم الرّسل نمود، چنانچه خطاب بحضرت خلّتمآب فرمود كه: إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً .

خليل الرّحمن بعد از استماع اين نويد ايزد منّان مبتهج و شادمان گشته با كمال ذوق و سرور از حضرت ربّ غفور از روى استفهام و استعلام گفت

ص: 162

وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ اللّٰه عزّ و جلّ لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ .

ابراهيم عليه السّلام فرمود كه: اى خداوند معبود آيا اين عنايت، و احسان و كرامت امامت و امتنان مخصوص است بمن يا براى ذرّيت و فرزندانم نيز خواهد بود؟ واجب الوجود فرمود كه: عهد امامت تعلّق بظلمۀ هيچ امّت نگيرد، و غنىّ واحد براى اين منصب جليل القدر هر بشر را در حيّز قبول نپذيرد.

اى عبد العزيز اين آيت وافى هدايت ابطال امامت جميع ظالم تا روز قيامت نمود چه ربّ العزّت اين رتبۀ جليلۀ امامت را در صفوت ذرّيّت حضرت خليل اللّٰه عليه السّلام و التّحيّه فرمود و بعد از اكرام ابراهيم عليه السّلام به آن احسان و احترام آن پيغمبر بآن انعام و اكرام حضرت معبود آن - امامت را بوراثت در أهل بيت صفوت و طهارت ذرّيّت حضرت ابراهيم عليه السّلام معيّن و مقرّر فرمود.

پس ايزد تعالى و تقدّس در حقّ آن نبىّ المقدّس گفت كه: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِينَ وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِمْ فِعْلَ اَلْخَيْرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءَ اَلزَّكٰاةِ وَ كٰانُوا لَنٰا عٰابِدِينَ پس عزّ و جلّ پيوسته رتبۀ امامت را از سلسلۀ عاليه و در ذرّيّت عليّۀ آن حضرت زايل نگردانيد و بعضى از ذرّيّت او امامت را از بعض ذرّيّۀ ديگر آن پيغمبر جليل القدر بوراثت بوسيلۀ استحقاق بحكم قادر على الاطلاق قرن بعد از قرن متصرّف ميشدند تا آنكه آن مرتبۀ رفيعه بوراثت بحضرت سيّد البريّه رسيد و آن نبىّ الرّحمه بارث و هم باستحقاق متصرّف آن گرديد.

چنانچه ايزد متعال جلّ جلاله در قرآن لازم الاذعان بيان وراثت و

ص: 163

قرابت رسول آخر الزّمان بحضرت خليل الرّحمن عليهما صلوات اللّٰه الملك المنّان نموده فرمود كه: إِنَّ أَوْلَى اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ .

پس امامت مخصوص از براى حضرت سيّد البريّت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بود و آن حضرت بأمر ربّ العزّت علىّ عليه الصّلوة و السّلام را متقلّد قلادۀ أمر امامت بر رسم آنچه حضرت واهب العطيّه آن را واجب و لازم نمود گردانيد لهذا امامت در ذرّيّت أصفياء أمير المؤمنين على عليه السّلام و التّحيّه آن جماعت كه علم و ايمان بحكم حضرت مهيمن سبحان منزل بايشان است چنانچه عزّ و جلّ در قرآن لازم الاذعان بيان آن نمايد كه: وَ قٰالَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ وَ اَلْإِيمٰانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ إِلىٰ يَوْمِ اَلْبَعْثِ .

پس اين امامت مخصوص است بأولاد و ذرّيّت على عليه السّلام و التّحيّه تا روز قيامت زيرا كه بعد از محمّد نبىّ الرّحمه حضرت ربّ العزّه پيغمبر براى امّت تا روز قيامت مبعوث نخواهد نمود.

پس از كجا اين طايفۀ جهّال امامت كه منزلت أنبياء و بارث أوصياء و صفت اصفياءست اختيار آن نموده ميگويند كه امامت و خلافت بخداى عزّ و جلّ و خلافت حضرت محمّد خاتم الرّسل است و بغير استحقاق باتّفاق أهل نفاق و شقاق تصرّف در آن نمودند و حال آنكه بعد از وفات سيّد الأنام آن مسكن و مقام متعلّق بحضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام و ميراث حسن و حسين عليهم السّلام بودند.

بدرستى كه امامت زمام دين و نظام امور مسلمين و صلاح جهان و عزّت اكرام مؤمنانست بلكه امامت رأس اسلام نامى و فرع سامى او است و اتمام صلاة

ص: 164

و صيام و زكاة و حجّ بيت اللّٰه الحرام و جهاد و توفير فىء و صدقات براى أهل اسلام و اجراء و امضاى حدود و أحكام و منع ثغور و أطراف بلاد و أمصار بامام است.

امام حلال خداى علاّم را حلال و حرام او را حرام اقامت بحدود خداى تعالى و منع فساد از دين ملك العلى نمايد و امام تمامى بريّت را بسبيل ربّ العزّت بحكمت و موعظت حسنه و حجّت بالغه خواند.

و امام براى اين عالم مثل آفتاب درخشنده است در افق بحيثيّتى كه ايادى و أبصار هيچ أحدى بآن نرسد.

امام بدر منير و سراج زاهر مستنير و نور ساطع و نجم هادى لامع در ظلمات كفر ماه شب چهارده است. و در لحج بحار سفينه بر سكون و قرار است.

و امام بر تشنگان أهل ايمان و اسلام آب بغايت عذب و خوشگوار است.

و امام دليل بر هدايت أنام و منجى از ردى در غواهب وزر و آثام است.

و امام بر سكنۀ بقاع حارّه از براى آن كسى كه او بوساطت رصانت آن بقاع شروع تمرّد و استنكار نمايند نارست براى احتراق آن أشرار.

و امام بحكم ايزد تعالى و تبارك دليل است بر سالك كه اگر از آن مفارقت كند در ضيق المهالك هالك است سحاب ماطر و غيث هاطل متقاطر و آفتاب منوّر و زمين گسترانيده و چشمۀ غدير و غدير و روضه است.

و امام أمين وثيق و والد رفيق و برادر شفيق است و مفزع عباد و پناه ايشان در محلّ درماندگى و أيّام اضطرار و گرفتارى أنام امامست.

و امام أمين خداى علاّم در زمين او و حجّت حقّ بر بندگان ايزد خالق و خليفۀ خداى در بلاد حضرت ربّ العباد و داعى بخداى تعالى و

ص: 165

مانع از حريم اللّٰه است.

امام مطهّر از ذنوب و مبرّا از تمامى عيوب و مخصوص بعلم و موسوم به حلم و موصوف بجود و كرم و نظام امور دين و وسيلۀ عزّت مسلمين و باعث خشم منافقين و محلّ بوار كافرين است.

امام واحد است كه دنيا در زمان او متدانى و متكافى او بهيچ أحد نتواند نمود و مشابه و مانند او پيدا نتواند فرمود و هيچ عادل بعدل أنام و يافتن مثل او و پيدا كردن نظير و بدل آن پسنديدۀ حضرت عزّ و جلّ در هيچ وقت و محلّ محتمل نيست.

و امام عادل بحكم عزّ و جلّ مخصوص بعقل كامل است و همگى و تمامى اين صفت كامله و نعوت پسنديده در امام بغير سؤال و طلب او را ايزد علاّم، و بدون اكتساب از فضلاى أنام از متفضّل وهّاب بايشان اختصاص يافت.

پس كيست آنكه بحقيقت معرفت امام تواند رسيد و أحوال او را كما ينبغى و يليق از روى علم و تحقيق تواند يافت و يا آنكه أحدى را امكان اختيار آن بود امامت، هيهات، هيهات عقول عقلا گم و حيران و علوم فضلا در تيه بيداء حيرت سرگردان ألباب أولو الالباب در آن باب حاير و قاصر و عيون أولو الأبصار در شأن آن أصحاب و اله و متحسّر بلكه عظماء در نزد بزرگى آن أعيان متصاغر و حكماء دانا متحيّر و حلما متقاصر دانستۀ خطبا در ذكر و بيان صفات آن برگزيدگان ايزد متعال لال و متحاصر است از وصف يك شأن از شأن عالى شأن آن أوصياى رسول آخر الزّمان عقلاء جهّال و شعراى فصحا ذى كلال و ادباء عرفاء عاجز از مقال و بلغاى عرب العربا از بيان يك فضيلت از فضايل امام أبكم و لالست.

ص: 166

و اگر يكى از عقلاء و شعراء و فصحاء و ادباء و بلغا از روى نادانى جرأت و جسارت نموده قدم در ذكر و بيان آن أمر پيش گذارد بعد از تعمّق نظر، و تدبّر بعقل و فكر في الفور هر يك اقرار بعجز و تقصير خود نمايند و لا حول گويان از أمثال آن جرات و اقتدار بى هنجار توبه و استغفار بحضرت ايزد غفّار فرمايند، و كيف لا يقرّوا به و چگونه اقرار بعجز ننمايند و ارادۀ بيان صفت و نعت بكنه امام عليه السّلام توانند نمود يا چيزى از أمر امام توانند فهميد يا كسى كه قايم مقام امام عليه السّلام بود و مردم را مستغنى از امام گرداند پيدا توانند كرد نه اين چنين است زيرا كه امام عليه السّلام مثل نجم آسمان از ايادى متناولين دور از وصف و بيان واصفين افزون و مستور است.

پس كجاست كسى را اختيار از اين كه هر كه را خواهد بامامت بردارد و كجاست عقول كه مدرك اين تواند شد و از كجا يافت شود مثل اين يعنى هيچ أحدى مختار نيست كه اختيار امامت براى خود يا بواسطۀ ديگر بغير حكم خداى و نصّ پيغمبر نمايد و نيز عقل هيچ كس ادراك كنه امام عليه الصّلوة و السّلام نتواند نمود و مثل آن حضرت پيدا نتواند فرمود و ظنّ و گمان أصحاب - عداوت و طغيان و أرباب بغض و عصيان كه آن در غير آل رسول آخر الزّمان عليهم صلوات اللّٰه الملك المنّان پيدا كردن توان.

و اللّٰه بخداى عالم مرا قسم است كه آن طايفه دروغ بنفس خود بستند و مسّ باطل و مرتكب أمر معطّل گشتند و مرتقى و مستعلى بنردبان صعب دشوار لغزنده كه أصلا پاى سالك را بر آن ثبات و قرار نيست شدند كه بواسطۀ عدم استقرار أقدام از آن مقام بحضيض سقر مسكن و آرام گيرند اين امّت رمى اقامت امام عليه السّلام بعقول بايرۀ متحيّرۀ ناقصه و رأيهاى مضلّۀ غير تامّه نمودند

ص: 167

فلهذا از اشراف ادراك صحبت لازم المسرّت كثير المنفعت امام عليه التّحيّة و السّلام محروم و مأيوس مستدام اند.

يعنى: چون اكثر أنام ادراك مراتب عاليۀ امام المنصوص من عند اللّٰه الملك العلاّم بعقل تامّ و رأى صحيح تمام ننمودند بلكه آن را نسيا منسيّا انگاشته بمضمون فَنَبَذُوهُ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ پس پشت گذاشتند و رتبۀ جليلۀ امامت را بقياس بى أساس أهل زمان مثل خلافت و حكومت دانسته حاكم و خليفه، براى خود برداشتند و طريق قويم و منهج مستقيم نبىّ الكريم را بگذاشتند.

قٰاتَلَهُمُ اَللّٰهُ أَنّٰى يُؤْفَكُونَ خداى تعالى و تبارك آن طايفۀ نامباركه را به واسطۀ دروغ و افك مقتول گرداند كه دروغ بيفروغ چنين ساختند و خود را در مضايق مهالك صعبه انداختند قَدْ ضَلُّوا ضَلاٰلاً بَعِيداً .

پس بدرستى و تحقيق آن طايفه گمراه و دور از رحمت حضرت آله گشته در ظلمت حيرت دنيا و آخرت افتادند زيرا كه بواسطۀ عدم تصوّر و تفكّر از روى بصيرت ترك امام امّت نمودند.

وَ زَيَّنَ لَهُمُ اَلشَّيْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ اَلسَّبِيلِ وَ كٰانُوا مُسْتَبْصِرِينَ .

و اين جماعت از كثرت غوايت از امام كه مختار حضرت حقّ سبحانه و تعالى و مختار سيّد الأنبياء محمّد المصطفى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم گذاشته باختيار خود امام يعنى خليفه بغير حكم حضرت قادر عالم و نبىّ الاكرم براى طوايف امم و براى خود و براى مردم برداشتند و قرآن لازم الاذعان منادى ايشان به عدم جواز اختيار در باب امام و خليفه بغير حكم ملك العلاّم مينمايد چنانچه عزّ و جلّ ميفرمايد كه: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ يَخْتٰارُ مٰا كٰانَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ .

ص: 168

و نيز حضرت ربّ العزيز فرمايد كه:

وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ .

و ايضا عزّ من قال فرمود كه: مٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ أَمْ لَكُمْ كِتٰابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَمٰا تَخَيَّرُونَ أَمْ لَكُمْ أَيْمٰانٌ عَلَيْنٰا بٰالِغَةٌ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَمٰا تَحْكُمُونَ سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذٰلِكَ زَعِيمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَكٰاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكٰائِهِمْ إِنْ كٰانُوا صٰادِقِينَ .

و نيز حضرت عزّ و علا ميفرمايد كه: أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ اَلْقُرْآنَ أَمْ عَلىٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا طَبَعَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ يَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلصُّمُّ اَلْبُكْمُ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اَللّٰهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَيْنٰا بل هو فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ .

اى عبد العزيز پس مردم را باين آيات با بركات چگونه اختيار امام جايز بود و امام عالم است نه جاهل راعى است كه هرگز نكول نكند.

امام معدن قدس و طهارت و نسك و رهبان و علم و عبادت و مخصوص بدعوت رسول عليه السّلام و التّحيّه است.

و امام از نسل مطهّرۀ بتول فاطمه بنت الرّسول است هيچ مغمز در نسب امام نيست و نيز در حسب با او برابرى نتواند نمود از خانوادۀ قريش و از دودۀ هاشم و عترت از آن رسول و راضى از خداى تعالى شرف الأشراف و فرع عبد مناف است نامى در علم كمال در حلم منصوب و منصوص بامامت عالم بسياست مفروض الطّاعه قايم بأمر ربّ العزّه ناصح عباد اللّٰه حافظ دين اللّٰه حامى خلق اللّٰه است.

ص: 169

أنبياء و ائمّه موفّق بتوفيق اللّٰه تعالى اند و بايشان از مخزون علم خداى تعالى و حكم او چيزى چند ميرسد كه غير آن أعيان را هرگز نرسد پس علم انبيا و أئمّه عليهم السّلام زياده از علم أهل زمان بالتّمام است چنانچه در قول حضرت عزّ و جلّ واقع است كه: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ يَهِدِّي إِلاّٰ أَنْ يُهْدىٰ فَمٰا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ و قوله تعالى وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً .

و ايضا قول عزّ و جلّ است در قصّه طالوت إِنَّ اَللّٰهَ اِصْطَفٰاهُ عَلَيْكُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِي اَلْعِلْمِ وَ اَلْجِسْمِ وَ اَللّٰهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ . و نيز عزّ و جلّ بحضرت خاتم الرّسل خطاب مستطاب فرمود كه: وَ كٰانَ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكَ عَظِيماً .

و ايضا عزّ و جلّ در حقّ أئمّة السّبل از أهل بيت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و عترت و ذرّيّت آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود كه: أَمْ يَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلىٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنٰا آلَ إِبْرٰاهِيمَ اَلْكِتٰابَ وَ اَلْحِكْمَةَ وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماًفَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفىٰ بِجَهَنَّمَ سَعِيراً .

و ديگر آنكه هر گاه حضرت كريم اللّٰه يكى از بندگان خود را بواسطۀ امور أخرويّۀ ساير بندگان خود اختيار كند هر آينه سينۀ او را منشرح گرداند و دل او را منبع حكمت و مودع آن ساخته او را ملهم بعلم و كمال و مستغنى از فضل و حال أرباب قيل و قال سازد و بعد هذا أبدا او را عاجز در جواب سؤال هيچ سايل نسازد و آن برگزيدۀ مهيمن وهّاب مجبور از صواب در هيچ باب نيست بلكه او معصوم و مؤيّد و موفّق و مسدّد از حضرت ايزد عزّ و جلّ و ايمن از خطا و زلل

ص: 170

و غبار و خلل است.

پس تخصيص امام از قادر علاّم باين احترام و اكرام محض بواسطۀ اتمام حجّت او بر عباد و شهادت بر خلق او يوم التّناد است و ذٰلِكَ فَضْلُ اَللّٰهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ ذُو اَلْفَضْلِ اَلْعَظِيمِ .

پس اگر در ميان شما كسى كه قادر بود مثل اين چيزها كه مذكور گشته موجود بود او را بامامت اختيار كند و اگر كسى كه از شما و از براى امامت اختيار نموديد متّصف باين صفت بود پس او را مقدّم بر ساير امم در امامت و أحقّ و أولى و أليق و أحرى از تمامى امّت دانيد.

و اللّٰه كه آنچه حقّ بود حضرت معبود در كتاب خود بايشان انزال، و ارسال فرمود و حضرت نبىّ المحمود حقايق آن را كما ينبغى و يليق بر امم تحقيق معلوم نمود نبذوا كِتٰابَ اَللّٰهِ وَرٰاءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ در كتاب خداى تعالى هدايت و شفاء از هر بلاء و اذيّت است ليكن اين امّت فنبذوه وَ اِتَّبَعُوا أَهْوٰاءَهُمْ أحكام آن را پس پشت انداختند و تابع أهواء و آراى خود گشتند پس حضرت واجب الوجود تعالى و تقدّس مذمّت و مقت و تعسى اين قوم تبعۀ آز و هوس نمود. چنانچه فرمود كه: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يَهْدِي اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ .

و نيز حضرت عزّ و جلّ فرمود كه: فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ .

و ايضا ميفرمايد كه: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عِنْدَ اَلَّذِينَ آمَنُوا كَذٰلِكَ يَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلىٰ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّٰارٍ .

حسن بن علىّ بن فضّال از حضرت امام الأتقياء أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام روايت كند كه آن حضرت عليه الصّلوة و السّلام فرمود كه:

ص: 171

امام را علامات مختصّه است چنانچه أعلم جميع مردمان و أحكم ايشان و أتقى النّاس و أحلم از تمامى مردم و أشجع مردمان و سخى ترين همه خلقان است و مختون و مطهّر از مادر متولّد گردد چنانچه پيش روى و بين يديه مرئى و مبصر او است خلف او نيز مشاهد او است، يعنى چنانچه از پيش مى بيند از عقب نيز مى بيند و مخبر و مطّلع است و او را سايه نيست و در هنگام كه آن حضرت امام از شكم مادر بزمين آيد البتّه بهر دو كف دست بزمين آيد و در همان دم آن سرور امم آواز خود بشهادتين

أشهد أن لا اله الاّ اللّٰه و أشهد انّ محمّدا رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بلند گرداند و هرگز محتلم نگردد و در وقت استراحت نوم چشمش در خواب و دلش بيدار است، زيرا كه آن حضرت را غفلت از ايزد غفّار نيست.

و امام محدّث و صاحب كلام مشتمل بر نصايح و مواعظ أنام است و درع حضرت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مساوى و موافق جسم امام است و بول و غايط امام مرئى و مشاهد أنام نگردد زيرا كه حضرت عزّ و جلّ زمين را موكّل گردانيد كه از فضلات آنچه از امام بيرون آيد منع نمايد و رايحۀ فضلات امام أطيب و أحسن از رايحۀ مشك ازفر است، و أولى مردمان بمردم از نفس ايشان بايشان و مهربان تر از پدر و مادر بهر بشر از مطيعان آن سرور امام است و تواضع امام بحضرت آله أشدّ و أزيد از تواضع ساير أنام مهيمن علاّم است.

امام آخذ أمر رحيم الرّحمن بيشتر از جميع مردمان و أكفّ از تمامى خلقان در منهىّ عنه قادر سبحان است دعاى او مستجاب و او پسنديدۀ كريم وهّاب است.

ص: 172

و اگر امام دعا كند بر صخره كه دو نصف شود هر آينه چنان شود و سلاح - رسول أنام و سيف آن حضرت عليه السّلام و ذو الفقار حيدر كرّار در نزد امام عليه السّلام است و در نزد امام صحيفه ايست كه بر او أسماء شيعۀ او كه الى يوم القيام پيدا گردند در آن صحيفه مرقوم بالتّمام است.

و ايضا صحيفۀ در نزد امامست كه در او أسماء أعداء آن حضرت كه تا روز قيامت ظاهر و آشكارا گردند مسطور است و جامعه در نزد امامست و آن صحيفه ايست كه طول آن هفتاد ذراعست در آن جميع ما يحتاج اليه أولاد آدم تا آخر الزّمان مذكور و عيانست و جفر أكبر و جفر أصغر و آن اهاب كبش است كه در او جميع علوم خصوص علم ضرورى دين حتّى أرش خراش وجه و غيره و تا جلده و نصف جلده و ثلث جلده مذكور است و مصحف حضرت فاطمه بنت سيّد الأنام در نزد امام عليه الصّلوة و السّلام است.

و اين حديث در أكثر كتب معتبره بنظر مترجم أحقر رسيد مثل من لا يحضره الفقيه و غيره.

از خالد بن أبى الهيثم الفارسى رضى اللّٰه عنه منقول و مرويست كه من بحضرت أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) گفتم مردمان را گمان چنانست كه در زمين - أبدال اند آن أبدال كيانند؟ حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: ايشان راست ميگويند آن أوصياء اصفيااند كه خداى تعالى ايشان را أبدال انبيا گردانيد زيرا كه چون حضرت بيچون أنبياء را از اين جهان برداشته بيرون برد و ختم أنبياء به حضرت محمّد مصطفى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم نمود هر نبىّ را وصىّ بلكه أوصياء بود آن جماعت أبدال اند.

ص: 173

در مذمّت غلات و مفوّضه از حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام مروى و منقول است كه اين هر دو طايفه كافر گمراهند و برائت از ايشان و بيزارى از أصناف اين طوايف گمراهان واجب و لازم است بلكه بيزارى از جمعى كه به موالات و مودّت اين جماعت باشند نيز واجبست و آن حضرت بيان آنچه سبب و علّت اعتقاد فاسدۀ باطل ايشان باين مذهب بى بنيان بود نمود چنانچه در سابق ذكر طرف از آن عيان و مذكور گرديد. و از اين جهت از آباى أئمّۀ عظام و از أبناى كرام در حقّ آن طوايف لئام و در مذمّت ايشان و در أمر به لعن آن جماعت و برائت از ايشان در فصاحت حال آن جهله و گمراهان و در انكشاف و اظهار بدى و اعتقاد نكنند تا بكسى كه او مخالف اين صفات بود و گمان ايشان چنان بود كه جميع شيعه بر آن اعتقاد فاسد و مذهب باطل اند نعوذ باللّٰه از آن كس از آنكه اعتقاد بآن كند و ميل بآن نمايد.

پس جميع آنچه حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام از علّت وجه خطا و ضلال آن طايفه از دين قويم و منهج مستقيم بيان نمود همانست كه ما در سابق در اين كتاب باسناد متقدّم از حضرت أبى الحسن العسكرى عليه السّلام روايت كردند كه آن حضرت عليه السّلام نقل نمود كه: أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: اين جماعت أهل ضلال كفره بر آنچه اعتقاد كردند وجه آنست كه آن طايفه قدر و مقدار أئمّه دين را نميدانند و اين طايفه كرام عظام را در قدر به مقدار نفوس معطّلۀ ايشان قياس مينمايند.

از اين جهت آنچه از آن مقرّبان حضرت أحديّت ملحوظ و مشاهد ايشان گردد در نظر آن جماعت بغايت عجب مينمايد و از آن واسطۀ تعظيم أئمّه البريّت بسيار بسيار مينمايند پس بآراء فاسده چيزى چند از خود پيدا كردند و اقتصار

ص: 174

بر عقول قاصرۀ خود نمودند و سالك مسالك غير طريق واجب گشته از دين قويم و ملّت مستقيم برگشته اند تا آنكه قدر خداى أكبر را صغير و أمر او را حقير دانستند و تهاون در تعظيم شأن واجب التّعظيم عاليشأن قادر سبحان نمودند زيرا كه آن طايفه اسلام بحضرت ايزد علاّم در باب آنكه ايزد تعالى و تقدّس قادر بنفس غنىّ بذات مقدّس و قدرتش مستعار از هيچ كس و او غنىّ از همه كس و غناء او نيز مستفاد از ذات أقدس او است.

او آنچنان خداونديست كه فقير گرداند هر كرا خواهد و غنىّ گرداند آن را كه ارادۀ غناء و ثروت او نمايد و هر كرا خواهد بعد از قدرت عاجز گرداند و آن را كه خواهد بعد از غنى فقير و محتاج گرداند پس مردمان نظر كردند بسوى بندۀ او كه او را مخصوص گردانيد بقدرت كه هيچ أحدى از امّت را مثل آن قدرت و عنايت و احسان و شفقت ننمود و مطلب ايزد واهب از آن شفقت و اعطاء قدرت بواسطۀ اظهار و اعلان فضل و عزّت آن بنده در نزد ربّ العزّت بود و اختيار آن بنده بجهت كرامت و حرمت آن بنده است تا حجّت او را بر خلق واجب و محقّق گرداند.

و از جهت آنكه آنچه آن بنده به بندگان قادر منّان رساند آن را ثواب بر طاعت او گرداند و باعث اتّباع أمر او سازد او را بآن وسيله بنوازد و عباد - مكلّفين حضرت ربّ العالمين را از غلط در نصب حجّت او بر ايشان مأمون ساخته او را مقتداى جميع خلقان گرداند.

پس اين جماعت غلات مانند طالبان پادشاه از پادشاهاى دنيااند تا منقطع از فضل و كرم و مترجّى به اويل و نعم او گردند و اميدوار استظلال بظلّ آن پادشاه ذى حشمى باشند كه منتعش بمعروف و احسان آن پادشاه زمان

ص: 175

گشته بوسيلۀ جزيل اعطاى آن پادشاه بأهل و أوطان خود رجعت بشرط كه آن ملك ايشان را از طلب دنيا مستغنى سازد و از تعرّض در مكاسب، و خسيس مطالب نگاهداشته بنوازد فلهذا متوجّه درگاه آن پادشاه گردند و از متردّدين طريق جناب ملك سؤال از عتبه و باب او نمايند تا شرف خدمت او دريابند.

قضا را بعضى از رعايا دليل و مرشد آن طايفه شده ايشان را بآن جناب عاليمآب رسانيدند دلهاى آن جماعت متعلّق و مرتبط برؤيت آن ملك باشد و از هر أحدى خدم و حشم هنگام ملاقات آن پادشاه محترم را استطلاع و استعلام نمايند.

شخصى بايشان گويد: كه همين ساعت آن ملك باستقبال و سعادت با لشكر و مراكب و با خيل مردان راكب بيرون خواهد آمد ليكن شما بالتّمام تسليم و كورنش و تعظيم و پوزش در وقتى كه ملك را ملاقات كنيد بجاى آريد و أصلا تقصير در تكريم و تعظيم ملك روا مداريد و اقرار بمملكت و اظهار بندگى و عبوديّت در خدمت ملك نمائيد.

زنهار و الف زنهار كه آن پادشاه را باسم مذكور مگردانيد و غير او را در حضور او تعظيم مثل تعظيم ملك بتقديم مرسانيد چه اگر چنين فعل از شما در حضور ايشان سانح و هويدا گردد پس شما ملك را از حشمت حقّ او انداختيد زيرا كه روى از او گردانيديد و باين واسطه مستحقّ عقوبت عظيم بعلّت ترك تعظيم و تكريم ملك ميگرديد.

آن جماعت بآن أمين ناصح گويند كه: يقين چنين خواهيم كرد و بقدر جهد و طاقت خود ترك اطاعت و عبوديّت او نخواهيم كرد چون آن طايفه به در

ص: 176

خانه آن پادشاه رسند هنوز لبث و مكث نكرده باشند كه يكى از غلامان آن پادشاه كه سيّد و مولى او آن غلام را في الجمله اكرام و احترام نمود بناء عليه - آن غلام از بعضى عبيد ممتاز باشد ناگاه از مطلع و مقام پادشاه بيرون آيد چون اين جماعت نظر در او نمايند همان كه او را ملبّس بلباس فاخر و بنعم مالكش مفتخر يابند با آنكه اين طايفه در طلب پادشاه طىّ مسافت آن راه نموده باشند به مجرّد رؤيت و مشاهده آن غلام بواسطۀ آن نعمت قليل كه از آن پادشاه جليل بآن عبد انعام فرموده آن را آن جماعت بسيار دانند و منعم عليه را منعم و پادشاه محتشم فرا گيرند همگى و تمامى يك بار روى باو آرند و تحيّت و عرض عبوديّت كه بواسطۀ ملوك و پادشاهان عاليشأن بجاى مى آرند آن طايفه بيرويّه بواسطۀ بندۀ آن پادشاه محترم كريم با كمال احترام بتقديم رسانند و آن بنده را به نام آن پادشاه عاليمقام خوانند و منكر گردند بر آنكه ملك ديگر هست كه مالك اوست.

امّا چون آن مردم روى بآن عبد منعم عليه آرند و تعظيم پوزش پادشاهانه نسبت باو بجاى آرند در همان دم آن غلام منعم و ساير جنود و حشم آن ملك محتشم روى بآن مردم آرند و آنها را نهى و زجر از ارتكاب مثل آن أمر نمايند و اظهار برائت از آن جماعت بواسطۀ تسميۀ آن عبد منعم بنام آن پادشاه مكرّم فرمايند و آن طايفه را بعد از لؤم و سرزنش مخبر گردانند كه آن پادشاه عالم كسى است كه اين عبد منعم عليه آن پادشاه محتشم است و آن ملك را أمثال اين بنده بسيار است و او را بنعم و احسان خود مخصوص و محترم گردانيد و اگر اين كلام بى نظام شما بسمع أشرف آن پادشاه ذوى الاحترام رسد بيقين هيچ مطلب و مرام شما بحيّز انجام و انصرام نرسد و تمامى اميد و آرزو كه از او داريد

ص: 177

فوت گشته سخط و عذاب و غضب و عقاب او بشما برسد.

هر چند آن عبد منعم و ساير حشم آن پادشاه از روى جبر و اكراه روى بآن قوم گمراه آورده گفتند كه: شما در اين باب خطا كرده از طريق صواب بيرون رفتيد آن جماعت تكذيب قول و ردّ كلام آن أصحاب ملك بالتّمام مى نمودند و پيوسته بهمين منهج غير قويم مصرّ مستقيم بودند و چون آن ملك ديد كه آن جماعت غلام او را بسيادت و نجابت گزيدند و آن بندۀ او را به اميرى در مملكت او برداشتند و بعضى حقّ تعظيم و تكريم او نموده او را گذاشتند پادشاه بر آن جماعت غضب فرموده جميع ايشان را محبوس مخلّد ساخته و جمعى را موكّل ايشان سازد كه آن طايفه را معذّب بأشدّ العذاب و سوء العقاب گردانند.

پس همچنين آن جماعت غلات أمير المؤمنين على عليه السّلام را بندۀ مكرّم حضرت مهيمن عالم يافتند و عزّ و جلّ اكرام و احترام أمير المؤمنين على عليه السّلام بواسطۀ آن نمود كه تا فضل او را بر تمامى أنام مبيّن و بانجام، و حجّت او را بقامت و انصرام رساند.

نهايت آن جماعت بيمعرفت تصغير ذات خالق البريّه در نزد خود نموده گفتند كه: چون شود كه على عليه السّلام بندۀ ايزد علاّم باشد چه صفات آلهى همگى در أمير المؤمنين على عليه السّلام ظاهر و جلى است و اين أمر بر آن جماعت بسيار بسيار مشكل و بغايت بزرگ و عظيم بود كه حضرت عزّ و جلّ ربّ أمير المؤمنين على عليه السّلام بود آن حضرت مسمّى بغير اسم او گردانيدند.

امّا أمير المؤمنين على عليه السّلام و شيعه و اتباع آن حضرت از أهل ملّت نهى و زجر آن طايفه از آن قول شنيع و عمل منع نموده گفتند كه: اى جماعت بيرويّت بدانيد كه على عليه السّلام و أئمّه يعنى باقى أولاد آن امام الامّه عباد

ص: 178

مكرّم و بندگان محترم قادر عالم و مخلوق و مدبّر غنىّ أكبرند بى شبهه به يقين أصلا قادر بهيچ چيز و أمر نيستند مگر بچيزى كه حضرت ربّ العزيز ايشان را قوّت و اقتدار بر آن أمر و كار داده باشد و مالك هيچ چيز نمى باشند مگر آنچه حضرت ايزد تعالى و تبارك آن برگزيدگان خود را بان صاحب و مالك گرداند و ايضا أصلا أئمّه الهداى عليه السّلام مالك موت و حيات و قبض و نشور و بسط موفور و حركت و سكون نيستند الاّ آنچه ربّ العزّت اين جماعت را طاقت و قدرت بر آن دهد خالق ايشان منزّه از صفات مخلوقين و مبرّا از حدوث و متعالى از نعوت واصفين و مقدّس از وضع محتاجين است.

و اگر كسى از امّت حضرت أئمّه عليهم السّلام يا يكى از آن أعيان الامّه را أرباب داند بدون خداى وهّاب بدرستى كه آن شخص كافر و مستحقّ عذاب وبيل فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ اَلسَّبِيلِ است.

پس أكثر قوم او باستنكار بيّن و آشكار نمودند و در طغيان و عصيان به غايت مشتدّ و مصرّ بودند وَ يَمُدُّهُمْ فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ بيان حال تير مآل آن قوم زبون است مگر قليل كه متوسّل بآن هدايت سبيل باشند أهل طغيان را امانى بحكم ايزد سبحان باطل و مطالب ايشان خائب و عاطل و همه در عذاب باقى و معطّل باشند.

و جامع اين كتاب ميگويد: كه ما ايضا باسناد مقدّم كه سابق مذكور شد از حضرت أبى الحسن العسكرى عليه الصّلوة و السّلام روايت كرديم كه حضرت امام البرايا أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: هر كه أمير المؤمنين على عليه السّلام را از عبوديّت بيرون برد و اعتقاد بربوبيّت او نمايد آن كس بحكم ايزد تعالى و تقدّس از جملۀ مغضوب عليهم و من الضّالّين گردد يعنى از گمراهان

ص: 179

و از جماعت است كه خداى تعالى بر آن طايفه غضب نموده.

و حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام از زبان صدق نشان خود بيان و عيان نمود كه عبوديّت را از ما بگذرانيد و ما را يكى از بندگان واجب تعالى دانسته بعد از آن هر چه خواهيد بگوييد و بايد كه تلفّف ما بجمع ديگر مكنيد و در حقّ ما غلوّ مانند غلوّ نصارى در حقّ عيسى روح اللّٰه عليه السّلام منمائيد بدرستى كه من نيز از او برى از غلات و آن طايفۀ عصاتم.

چون آن ولىّ بيچون يعنى أبى الحسن الرّضا عليه السّلام كلام باين مقام رسانيد شخصى از محفل جنّت مثل قدر است كرده بنزد أبى الحسن (عليه السّلام) آمد و گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم پروردگار خود را براى ما بيان نماى زيرا كه ما سخن هر كه در اين باب شنيده قبول كرديم مردم اختلاف بر ما ظاهر كردند.

آن ولىّ ايزد أقدس وصف ذات مقدّس واجب تعالى و تقدّس به نيكو ترين وصف براى آن كس نمود و تنزيه و تمجيد ذات مهيمن شفيق از آنچه باو لايق و حقيق نبود فرمود.

آن مرد گفت: بأبي انت و أمّي يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بدرستى كه با من شخصى رفيق است كه در مودّت و موالات شما بغايت غلوّ دارد و آنچه شما الحال در اين مجال در تنزيه ذات ايزد متعال بيان و عيان فرموديد ميگويد تمامى آن صفات در شأن عاليشأن على عليه السّلام است و او بيقين ربّ العالمين است.

راوى گويد كه: اين كلام چون بسمع امام الأنام أبى الحسن الرّضا عليه السّلام رسيد عرق در روى آن حضرت عليه السّلام ظاهر گشته و اعضاى مباركش

ص: 180

بلرزه و رعشه درآمد باقبال و سعادت فرمود كه:

سبحان اللّٰه عمّا يقول الظّالمون الكافرون.

منزّه و مقدّس خداى تعالى و تقدّس از آنچه ظالمان كافران در حقّ او بيان كنند.

آنگاه هادى خلق اللّٰه روى بمن آورده گفت: آيا على در ميان خورندگان أكل و در ميان آشامندگان شارب و در ميان ناكحان ناكح و در ميان محدّثان و حكايت كنندگان محدّث نبوده بلكه آن حضرت (عليه السّلام) بعد از بندگى و طاعت حضرت فالق الاصباح مرتكب بأكثر مباح مى شد مع هذا نماز و بندگى مهيمن كارساز بَيْنَ يَدَيِ اَللّٰهِ بغايت ذليل ذلّت و خضوع و تضرّع و خشوع بجاى مى آورد و هميشه انابت و رجعت بحضرت ربّ العزّت مى نمود.

پس اگر كسى كه صفت او چنين و شغل و فعل او اين باشد خداى تعالى بود بناء عليه هر أحدى از شما بواسطۀ مشاركت او با على عليه السّلام در آن صفات دالّه بر حدوث و احتياج بايد هر أحدى از شما كه موصوف و منعوت بآن باشد هر آينه خداى باشند.

آن مرد گفت: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم جماعت غلات را زعم و گمان چنانست كه چون على عليه السّلام از قبل نفس خود بغير استعانت كس معجزات ظاهر نمود كه جز خداى تعالى و تقدّس هيچ كس را قدرت و دسترسى مثل آن نيست همان دليل بيّن أولى برهان مبين جلى بر الوهيّت أمير المؤمنين على عليه السّلام است.

بلكه آن حضرت عليه السّلام بر آن جماعت ظاهر گردانيد تا صفات حدوث و احتياج كه لازمۀ محدثين محتاجين عجز و قصور است آيات و معجزات كه آن

ص: 181

أصلا در حيزۀ قدرت و توان ايشان و ساير خلقان نبوده و مطلب حضرت على عليه السّلام از اظهار آن اختيار و امتحان آن جماعت بواسطۀ معرفت آن حضرت به ولايت و امامت بود و از جهت آنكه ايمان آن امّت باختيار و رغبت نفس ايشان و بدون جبر و كراهت در آن باشد ليكن آن طايفه بيرويّه بعد از مشاهدت، و رؤيت معجزه از حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام و التّحيّه از دين و ملّت سيّد البريّه عليهم الصّلوة و السّلام برگشته اند، اين آئين فاسد برداشتند.

حضرت الرّضا عليه السّلام فرمود كه چون از أمير المؤمنين على عليه السّلام فقر وفاقه كه هر دو دلالت ميكنند بر آنكه هر كرا صفت او اين و شريك با ضعفاء و محتاجين باشد بالبداهه و اليقين معجزات چنين از قبل فعل نفس آن كس نباشد.

پس از اينجا معلوم شد كه آنچه از معجزات از نزد آن امام البريّات بيّن و ظاهر گرديد از فعل قادر مجيد است كه او را مشابهت بمخلوقين نبود و فعل عزّ و جلّ مثل فعل محدث محتاج مشارك ضعفا در ضعف عمل نيست چنانچه بر أرباب عقل بيّن و ظاهر است.

منقول و مرويست كه مأمون الرّشيد عليه ما يستحقّ من الملك الحميد اگر چه در ظاهر با حضرت أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام أنواع لطف و احسان مينمود ليكن در باطن سقطات و بديهات آن حضرت را بغايت مترجّى و مستدعى بود و بسيار بسيار ميخواست بهر نوع كه ميسّر گردد بآن امام الانس و الجانّ بحجّت غالب و مستظهر شود و اگر خود بر آن حضرت غلبه نتواند نمود بارى هر كه باشد از ساير خلق اللّٰه تعالى از أصناف مردم آن امام أكرم أعلم را ببحث علم ساكت و ملزم گردانند.

ص: 182

بناء عليه حكم باحضار جميع فقها و متكلّمان نمود و چون حاضر گشتند به ايشان در خفيه كسى فرستاد كه بايد در امامت با أبا الحسن الرّضا عليه السّلام مناظرت نمائيد و بهر نوع كه توانيد او را ساكت و ملزم گردانيد.

بعد از آنكه با آن فقها و متكلّمين سازش چنين نمود يكى از متقرّبان خود را بخدمت حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام ارسال داشت و گفت به آن حضرت بگويند كه ابن عمّت بعد از عرض تحيّت و سلام بشما اعلام مينمايد كه چون فضلاء عجم اليوم در خراسان بالتّمام حاضر شدند و حقيقت حال و فضل حسب و كمال و نسب شما بحضرت نبىّ العجم و العرب بسمع أهل شرق و غرب عالم بجميع طوايف امم رسيده لهذا أكثر درين محلّ در خانه و منزل اين عبد - مستوثق بخداى عزّ و جلّ حاضرند و آرزوى ملاقات و مكالمات شما دارند در آن باب آنچه برأى مستطاب لايق و صواب دانند بعمل آرند.

چون پيغام مأمون بخدمت آن ولىّ بيچون رسانيد در همان وقت با آن امام الامّه باقبال سعادت روانۀ خانۀ مأمون گرديد بعد از دخول آن مجمع محضرى ديد مملوّ مشحون از طوايف مردم و أقرباى مأمون و أكثر أعيان بنى هاشم.

مأمون الرّشيد چون آن سرور را ديد بى اختيار از جاى خود برخاسته و ساير مردم و تبعۀ ايشان را أقربا و خويشان بالتّمام تواضع و استقبال آن امام الهمام عليه الصّلوة و السّلام بتقديم و انصرام رسانيدند و همان كه نزديك مأمون الرّشيد رسيد او دست مبارك آن حضرت را گرفته در سرير در پهلوى خود متمكّن گردانيد و أنواع تفقّدات و تلطّف ظاهر نمود.

پس آنگاه فرمود كه: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم آرزوى اين

ص: 183

مردم آنست كه با شما مناظره و تكلّم نمايند.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: مضايقۀ تكلّم مرا با اين طوايف امم نيست ليكن بشرط كه متكلّم يك آدم كه أعلم آن مردم بود تكلّم نمايد در آن وقت امام الامم روى بآن مردم آورده فرمود كه: اقتصار بواحد كه أعلم از تمامى مردم باشد نمايند كه الزام بشما كه الزام او بود. يعنى: همان كه آن مرد در بحث و جدل ملزم و منفعل گردد كافى و پسند باشد و احتياج متكلّم ما با باقى مردم نباشد.

چون آن طوايف امم بر اين شرط ثابت قدم شدند پس همۀ قوم بيك مرد كه معروف بيحيى بن الضّحاك السّمرقندى بود باو راضى گشتند كه در خراسان مثل او در فضل و عرفان كسى نبود.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه الصّلوة و السّلام روى بيحيى آورده فرمود كه: يا يحيى خبر ده مرا از آن كس كه تصديق كسى نمايد كه او تكذيب نفس خود كند يا تكذيب كسى نمايد كه او تصديق خود آيا آن كس محقّ مصيب يا مخطئ مبطل غير مثيب است.

يحيى ساكت گرديد.

مأمون الرّشيد گفت: يا يحيى جواب و سؤال أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام بگوى و در راه تغافل مپوى.

يحيى بن الضّحّاك گفت: يا أمير المؤمنين بايد كه أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) مرا از جواب اين سؤال معفوّ و معذور دارد.

مأمون گفت: يا أبا الحسن غرض خود را در اين مسأله بما بشناسان.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: يحيى لا بدّ بايد كه ما را خبر از أئمّه خود

ص: 184

دهد كه ايشان سخنان كه گفته اند تكذيب بر نفس خود بستند و دروغ گفتند يا راست گفته اند؟ پس اگر زعم يحيى در حقّ خلفا چنان باشد كه ايشان در سخنان دروغ گويان بودند بى شبهه بيقين كذّاب أئمّه دين نخواهند بود.

و اگر زعمش چنان بود كه آن أئمّه صادق در قول باشند پس أوّل خلفا يعنى أبو بكر در بالاى منبر سيّد البشر در محضر أنصار و مهاجر ميگفت:

اقيلونى ولّيتكم و لست بخيركم و علىّ فيكم.

يعنى: اى معشر أنصار و مهاجر مرا در باب امامت و ولايت بگذاريد و دست از من بداريد كه با وجود على عليه السّلام من براى امامت امّت لايق نيستم.

و دوّم خلفا عمر در بالاى منبر ايضا در حضور أنصار و مهاجر اين كلام مكرّر ميگفت: كه كانت بيعتى لأبى بكر فلتة فمن عاد لمثلها فاقتلوه.

يعنى: بيعتم بابى بكر از روى فكر و رويّت و عقل بصيرت نبود پس كسى اعادۀ ارتكاب بمثل اين بيعت نمايد او را البتّه بقتل رسانيد و او را سفيه جاهل دانيد فو اللّٰه ما رضى لمن فعل مثل فعله الاّ بقتل.

اين قسم از حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام واقع شد كه آن سرور فرمود كه پس بخداى عالم مرا سوگند و قسم است كه عمر در حقّ كسى كه مثل فعل او در بيعت أبى بكر بخير عمل از او بهيچ چيز بغير قتل راضى نميشد، پس آن كس بخيريّت مردمان نباشد كه راضى بامامت همچو كسى گردد و خيريّت واقع نگردد الاّ بنعوت پسنديده و صفات حميده كه از آن جمله يكى علم است بلكه از آن جمله جهاد است و ساير فضايل كه در او اصلا موجود نبود و آن را كه

ص: 185

كسى كه بيعتش فلته بود و كسى كه مرتكب مثل فعل او گردد واجب القتل داند چگونه قبول عهد او بسوى غير او رسد و اين صورت و صفت بود. و بعد از آن بر منبر گويد كه: أنّ لى شيطانا يعتريني فاذا مال بى فقوّمونى و اذا أخطأت فأرشدونى.

معنى اين كلام آنست كه بدرستى اى دوستان مرا شيطانيست كه در پى اغوا و اعتراى منست پس هر گاه مرا ميل دهد بأمر خلاف شرع كه وسيلۀ كجى دين و اعوجاج در ملّت سيّد المرسلين است بايد كه شما ما را راست گردانيد و در اعوجاج مگذاريد و هر گاه خطا از من ظاهر و هويدا گردد مرا ارشاد و هدايت كنيد.

جمعى را كه قول ايشان اين و كلام بى سرانجام آن طايفه چنين باشد البتّه آن جماعت أئمّه نيستند اگر صادق باشند و اگر كاذب پس آنچه در نزد يحيى در اين باب بود نيايد.

مأمون از كلام صدق التيام آن ولىّ بيچون بغايت متعجّب بلكه محزون گرديد و گفت: يا أبا الحسن الرّضا عليه السّلام اليوم در روى زمين كسى نيست كه اين كلام را نيكوتر از شما داند، بلكه هيچ أحدى بغير از شما اين مقدّمه را نميداند.

و نيز از حضرت امام الأتقياء أبى الحسن الرّضا عليه السّلام منقول و مروى است كه فاضلترين چيزى كه عالم از علماى محبّان و متواليان ما بعد از معرفت ربّ العزّت براى ذخيرۀ آخرت مقدّم بر جميع عمل و طاعت ميدارند امام ايشان است تا آنكه فقر و فاقت و ذلّت و مسكنت او در آخرت مرتفع گردد اگر آن عالم در اين عالم باستغاثه مسكين محتاج از محبّان و مواليان ما رسد و او را از دست

ص: 186

ناصبى دشمن خداى تعالى و رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم خلاص سازد روزى از قبر مبعوث گردد ملائكه از لب قبر تا محلّ و مكان او در جنّات حضرت خالق البريّات صف در صف كشيده منتظرند و بعد از خروج قبر آن عالم را بر أجنحۀ خود سوار گردانند و تهنيت و مرحبا گويان روانه مكان و منزل او در جنان گردند و گويند طوبى لك اى دافع كلاب موذيه از أبرار واى محبّ متعصّب براى أئمّۀ أخيار و آن مؤمن عالم را با كمال احترام و احسان داخل جنان گردانند.

و باسناد مذكور مكرّر از أبى الحسن العسكرى منقول و مرويست كه مردى داخل در مجلس بهشت قرين ارم تزئين بضعۀ سيّد المرسلين أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليهم سلام اللّٰه تعالى شد و گفت: يا بن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) اليوم خير عجب ديدم.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود آن چه بود؟ آن مرد گفت: يا بن رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) مردى پيوسته با ما در حضر و سفر و در أكثر محفل و محضر رفيق بود و همواره با ما اظهار موالات شما أئمّة الهدى مينمود و تبرّا از أعدى شما ميفرمود اليوم ديدم كه او را مخلّع بخلعت فاخره گردانيده جامها پوشانيدند و او را در شهر و محلاّت بغداد ميگردانيدند و چند كس از دست راست و چپ و پيش روى و عقب او ندا مى نمودند كه اى معشر مسلمانان بشنويد توبۀ اين رافضى را كه چگونه از طريق رافضيان انابت، و رجعت بايزد منّان نمود.

بعد از آن باو گفتند كه بگوى.

آن مرد گفت: بهترين مردمان بعد از رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم أبا بكر است. پس هر گاه آن مرد اين كلمات بر زبان راندى آن جماعت

ص: 187

شادان گشته ميگفتند كه اين مرد مسلمان ثابت شده و تفضيل أبا بكر بر علىّ بن أبى طالب (عليه السّلام) نمود.

پس حضرت أبى الحسن الرّضا (عليه السّلام) فرمود كه: يا فلان هر گاه من در خلوت باشم اين حديث بر من اعاده كن.

چون آن ولىّ قادر بيچون در خلوت قرار گرفت آن مرد حقيقت حال آن شخص سابق در خدمت آن پسنديدۀ ايزد خالق اعاده نمود.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: من تفسير معنى كلام آن مرد در محضر آن خلق منكوس و قوم منحوس بواسطۀ آن ننمودم زيرا كه كراهيّت داشتم از آنكه نقل حقيقت أحوال آن مرد در نزد آن جماعت نمايم كه مبادا اين طايفه وخيم - العاقبه او را بشناسند و ايذاى او نمايند.

بدان كه آن نگفت كه أفضل مردمان بعد از رسول آخر الزّمان أبا بكر است يا او را بر على عليه السّلام تفصيل نموده باشد بلكه آن مرد گفت: كه بهترين مردمان بعد از رسول آخر الزّمان صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم باعتقاد مردم أبا بكر است، پس اين كلام ندا از براى أبا بكر است و مطلب آن مرد از اين كلام آن بود كه بعضى از عوام كه پيرو أبا بكرند و در پى او ميروند از بعض آن جماعت جهله نافرجام بعد از استماع اين كلام از آن مرد مؤمن راضى گردند تا آن مرد از شرور ايشان متوارى و پنهان در حفظ و أمان ماند بدرستى كه خداى تبارك و تعالى رحم بشيعه و محبّان ما نمود كه اين توريه را براى آن طايفه مقرّر فرمود.

بهمين اسناد از أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى منقول و مرويست كه چون مأمون الرّشيد ولايت عهد بحضرت امام الأتقياء أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه سلام اللّٰه تعالى مفوّض گردانيد روزى داخل مجلس أبى

ص: 188

الحسن الرّضا عليه السّلام گرديد و گفت: قوم در دولتخانۀ شما حاضرند، و طلب اذن دخول از شما مينمايند كه ما شيعۀ أمير المؤمنين على عليه السّلام و از پيروان ايشانيم.

آن حضرت فرمود كه: ما مشغوليم ايشان را بگردانيد.

پس آن جماعت را بگردانيد.

همچنان هر روز مردمان بآستان رفيع الشّأن آن امام الانس و الجانّ آمده طلب اذن دخول بشرف خدمت آن بضعة الرّسول (صلّى الله عليه و آله) مينمودند و به غير تحصيل مقصود و مأمول بواسطۀ عدم رخصت دخول محزون و ملول مراجعه و معاودت مى نمودند تا آنكه مدّت دو ماه على الاتّصال حال آن رجال بدين منوال منقضى شد و آن جماعت مأيوس از ادراك تقبيل عتبه والا و جناب معلاّ آن امام الأتقياء گشتند و پيغام بآن ولىّ ايزد علاّم فرستادند كه ما شيعۀ پدر تو علىّ ابن أبى طالب عليه السّلام از منازل بعيده بآرزوى ملاقات شما باين شهر آمديم و الحال دو ماه متوالى الأيّام و اللّيالي منصرف و منقضى شد كه هر روز بآرزوى ادراك ملازمت سامى گرامى بآستان ملايك پاسبان آمده و محروم و مأيوس مراجعت مينمائيم.

الحال كار بجائى رسيد كه دشمنان بما شماتت مينمايند از آنكه شما در حجاب از مائيد و ما با كمال حزن و اضطراب از آستان خورشيد احتجاب شما معاودت بمنزل و مآب مى نمائيم اگر اين كرّت ما محرومان را ادراك ملاقات ذات فايض البركات آن امام البريّات ميسّر نگردد همان كه از آستان ايشان مراجعه بمحلّ و مقام نمائيم از خجالت كه بما رسيد و عجزى كه از تحمّل غصص ألم - مهاجرت آن حضرت بما ملحق گرديد بوسيلۀ شماتت أعدا و قلّت احسان و عنايت

ص: 189

أحبّا ترك منازل و أوطان و ولايت خود نموده فرار بر قرار اختيار خواهيم كرد زيرا كه ما را طالع عاقّ و طاقت طاق شده و كلام الفرار ممّا لا يطاق من سنن المرسلين كلام صدق التيام سخن برگزيدگان ايزد علاّم است.

چون پيغام آن جماعت بسمع شريف أبى الحسن الرّضا عليه السّلام رسيد آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: اذن دهيد تا داخل شوند چون اذن يافتند بالتّمام داخل دولت سراى آن امام عليه السّلام شدند و سلام بآن حضرت (عليه السّلام) كردند ردّ سلام ننمود و ايشان را اذن جلوس در خدمت آن سرور نفرمود كه همچنان بر پاى ايستادند و گفتند:

يا ابن رسول اللّٰه اين چه جفاى عظيم و استخفاف جسيم است كه بعد از آن منع و حجاب صعب منتج قلق و اضطراب نسبت بما ظاهر ميگردانى امّا بعد از رياضت مهاجرت و منع أشرف ملاقات و سعادت مكالمات هنوز چيزى ديگر براى ما باقى است.

حضرت أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: اقرار كنيد كه آنچه بشما ميرسد از مصيبت كسب ايادى شما است.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه تلاوت اين آيۀ كلام اللّٰه نمود كه: مٰا أَصٰابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمٰا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ فرمود كه: من در اين كار اقتدا بايزد غفّار و برسول مختار و بأمير المؤمنين حيدر كرّار و بعد از آن حضرت بآباى خود أئمّۀ أطهار نمودم و اقتدا بآن أعيان كرده بشما عقاب مينمايم.

آن جماعت گفتند: يا بن رسول اللّٰه عتاب ما از چه وجه و چه باب است ؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود بواسطۀ آنكه شما دعوى نموديد كه ما شيعۀ أمير المؤمنين على و از محبّانيم و بحكم شيعۀ أمير المؤمنين على عليه السّلام

ص: 190

حسن و حسين و سلمان و أبو ذر و مقداد و عمّار و محمّد بن أبى بكر اين جماعتند كه أصلا و قطعا مخالفت بآن حضرت در أوامر او نكردند و از جادّۀ اطاعت حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام و التّحيّه قدم برون نگذاشتند و شما در أكثر أعمال مخالف أقوال آن ولىّ ايزد متعال و مقصّر در بسيار از فرايض حضرت ذو الجلال و متهاون در تعظيم حقوق اخوان مؤمنين و متقاعد از أكثر آداب شرع سيّد المرسلين صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم ميباشيد و تقيّه مى كنيد در مكان كه تقيّه در آن واجب نيست و ترك تقيّه مينمائيد در محلّ كه بحكم عزّ و جلّ و بشريعت حضرت خاتم الرّسل تقيّه واجب و لازم است.

اگر شما گوئيد كه ما موالى ايشان و محبّان و دوستدار اولياى آن أعيان و دشمن أعداى آن أوصياى رسول خالق منّانيم من منكر قول شما نيستم و ليكن شما اين مرتبه را دعوى مينمائيد اگر قول شما بفعل شما موافق و مصدّق نباشد منخرط بسلسلۀ هلكا در قيامت خواهيد بود و هيچ عمل و طاعت و بندگى و عبادت شما مقبول حضرت ربّ العزّت نيست مگر آنكه رحمت پروردگار شما تدارك شما فرمايد بايد كه استغفار نمائيد.

آن جماعت گفتند: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم ما بچه وجه استغفار بخداى تعالى و توبه بسوى او از قول خود نمائيم بلكه آنچه مولى بما تعليم نموده و ما را بآن أمر فرموده ميگوئيم كه ما محبّ شما و محبّ اولياى شما و دشمن أعداى شمائيم و ما را ملجا و پناه بغير شما أولياء اللّٰه نيست.

در آن حال حضرت امام الانس و الجانّ أبى الحسن الرّضا عليه السّلام فرمود كه: مرحبا بكم اى برادران و دوستان من خوش آمديد ببالا آئيد.

آن طايفه ببالا آمدند باز آن حضرت فرمود: ببالا بنزديك آئيد، همچنان

ص: 191

ايشان را أمر بنزديكى خود نموده مرتفع ميگردانيد تا آنكه آن جماعت را ملتصق به نفس أقدس و ذات مقدّس خود نمود بعد از آن بحاجب خود گفت : يا فلان چند مرتبه منع ايشان نموديد؟ دربان گفت: يا حضرت حسب الحكم شصت مرتبه منع ايشان نمودم.

حضرت امام الهمام عليه السّلام فرمود: كه شصت مرتبه متواليه بنزد آن جماعت رفته سلام كن و سلام من نيز بايشان رسان بدرستى كه محو گناهان ايشان باستغفار و توبۀ آن جماعت شده و اين طايفه بوسيلۀ موالات و محبّت ما مستحقّ كرامت گشتند بايد كه تفقّد امور ايشان و امور عيال ايشان نمائى، و دفع معرّات و أذيّات از ايشان نموده در نفقات و صلات و احسان و مبرّات آن جماعت در وسعت بيفزائى.

ص: 192

ذكر بيان احتجاج أبى جعفر محمّد بن على الثّانى عليهما السّلام در نوع بسيار از علوم دينيّه حضرت نبىّ المختار عليه صلوات الملك الجبّار

اشاره

أبو هاشم داود بن القاسم الجعفرى روايت كند كه بحضرت امام المؤتمن ابن أبى الحسن أبى جعفر الثّانى عليه الصّلوة و السّلام گفتم در آيۀ كريمه قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ معنى أحد چيست ؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود كه او مجتمع عليه بوحدانيت است جز اين نيست كه حضرت عزّ و جلّ ميگويد: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اَللّٰهُ با آنكه چنين ميگويند بعد ذلك شريك و صاحب بواسطۀ ايزد واهب ثابت ميكنند.

راوى گويد گفتم يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم قول قادر عالم است لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ ؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود يا با هاشم أوهام قلوب يعنى آنچه در دلها خطور و عبور كند بغايت رقيق تر از أبصار عيونست زيرا كه تو ادراك هند و سند

ص: 193

و أكثر بلدان بمشاهده كه هرگز بآن محال داخل نشدى و نديدى بوهم خود مينمائى و آن را ادراك بنظر تو ميسّر نيست و به اوهام قلوب ايزد غفّار مدرك نشود فكيف بادراك أبصار رحيم اللّطيف مدرك و مبصر گردد.

و نيز از آن حضرت عليه السّلام سؤال نمودند كه آيا ميتوان گفت كه خداى تعالى چيز است ؟ آن امام البرايا فرمود كه: نعم، آرى كه او را بشرط از حدّ ابطال و حدّ تشبيه بيرون داند و تعريف ذات واحد متعال بحدّ تشبيه و ابطال صحيح نيست چنانچه در علم كلام مشهور است.

احتجاج امام محمد تقى الجواد عليه السّلام بر أبى هاشم جعفرى در تفسير آياتى از قرآن

و نيز از أبى هاشم الجعفرى مرويست كه گفت: كه من در نزد حضرت أبى جعفر الثّانى عليه الصّلوة و السّلام حاضر بودم كه مردى از آن حضرت عليه السّلام سؤال نمود كه مرا خبر ده از پروردگار تبارك و تعالى كه او را أسماء و صفات در كتاب مستطاب او مذكور است آيا آن أسماء و صفات ذات فايض البركات او است يا نه ؟ آن حضرت فرمود كه: اين كلام مبنى بر دو جهت أوّل آنكه اگر تو ميگوئى كه اين صفات خداست بمعنى آنكه ذو عدد و كثرتست فتعالى اللّٰه عن ذلك علوّا كبيرا.

دوّم - آنكه اگر ميگوئى كه اين أسماء و صفات از حضرت عزّ و جلّ هرگز زايل نگردد بدرستى آنچه ما لم يزل است محتمل دو معنى است:

اوّل - آنكه اگر ميگوئى كه لم يزل در نزد او در علم اوست و ايزد تعالى مستحقّ آن صفات است نعم، چنين است.

ثانى - آنكه لم يزل است و پيوسته صورت و هجاى و تقطيع حروف صفات

ص: 194

از حضرت عزّ و جلّ زايل نگردد فمعاذ اللّٰه از آنكه چيزى با ذات فايض البركات بود كه آن غير او باشد بلكه ذات خداى تبارك و تعالى بود و هيچ خلق نبود پس از آن خلق آنها نمود تا وسيله ميان خدا و ميان خلق ملك تعالى بود و هيچ نبود و بآن صفات خلايق تضرّع بربّ العباد نمايند و بآن عبادت و بندگى او فرمايند و اين صفت ذكر او است و خداى سبحانه و تعالى بود و ذكر نبود و مذكور بذكر خداى تبارك و تعالى قديم لم يزل است و أسماء و صفات مخلوقات خالق الأرض و السّموات است و مرا دو مقصد ما بآن صفات ذات خداى تعالى است آنچنان خدائى كه اختلاف لايق ذات پسنديده صفات او نيست زيرا كه هر چه مؤتلف و مختلف گردد متجزّى است و ذات غنىّ جميل را كثير و قليل نميگويند ليكن ايزد تعالى قديم در ذات است زيرا كه ما سوى واحد متجزّى است و اللّٰه تعالى واحد است و متجزّى نيست و متوهّم بقلّت و كثرت نگردد چه همه متجزّى و متوهّم بقلّت و كثرت مخلوق است كه دلالت دارد بر وجود خالق كه او را ايجاد نموده باشد.

پس اينكه تو ميگوئى كه خداى تعالى قادر است خبر دادى بآن كه هيچ چيز او را عاجز نتواند گردانيد بلكه قدرت او بر جميع ممكنات مساوى است، پس باين كلمه تو نفى عجز از ذات حضرت لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ نمودى و عجز را براى غير او ثابت گردانيده مقرّر فرمودى و نيز قول شما كه ميگوئيد كه خداى تعالى عالم است باين كلمه نفى جهل از ذات حضرت عزّ و جلّ نموده جهل از براى سواى ايزد لم يزل ثابت فرمودى.

پس هر گاه شيئى از أشياء از ذات نفى شده باشد بمعنى آنكه ذات غنىّ واحد در أزل و أبد متّصف بآن صفت نمائيد پس صورت آن شىء منفى و هجا و

ص: 195

تقطيع آن نيز منفى از حضرت قادر سبحان است بناء على هذا ذات عزّ و جلّ كه لم يزلست لا يزال عالم باشد.

آن مرد گفت: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم پس چگونه ذات سامى واجب تعالى مسمّى بسمع گرديد كه ما پروردگار خود را سميع ميگوئيم.

حضرت أبى جعفر الثّانى عليه السّلام فرمود بواسطۀ آنكه آنچه معلوم و مدرك است بر ذات ايزد تعالى و تبارك مخفى و پنهان نيست و ما صفت خداى تعالى بسمع بعقل كه در سراست نمينمائيم زيرا كه بسمع آن از صفات ممكنات است و ذات مقدّس او منزّه است از مكان و همچنين ربّ العالمين را بصير ميناميم زيرا كه هر چه مدرك بأبصار باشد بر ذات ايزد غفّار مخفى و پنهان نباشد از رنگ و شخص يا غير آن و يكطرفة العين ما او را متّصف ببصر و عين ننموديم، و همچنين او را لطيف ناميديم زيرا كه او عالم است بشيء لطيف مثل پشه و آنچه أخفى از آن بود و موضع تناسل و شهوة و جمع شدن و حدب بر أولاد آن پشه و اقامت بعض اين بعوضه بر بعض ديگر و نقل طعام و شراب براى اولادشان در كوهها و بيابانها در أوديه و قفار يعنى جايى كه آب و گياه بود و محلّ كه آب و گياه نبود بر تمامى حقايق أحوال ايزد متعال عالم و واقف بلكه شاهد و عارف است.

پس ما بهمين دانستيم كه خالق ما لطيف است بلا كيفيّت زيرا كه كيفيّت از براى مخلوق مكيّف است.

همچنين پروردگار خود را قوى ميناميم امّا نه آن قوّت بطش كه معروف است از خلق زيرا كه اگر قوّت خداى تعالى مثل قوّت بطش معروف از خلق بود هر آينه تشبيه ميان خلق و خالق بهم رسد و احتمال زياده و نقصان در

ص: 196

ذات قادر سبحان نيز لازم است و هر چه ناقص باشد قديم نبود و هر چه قديم نباشد عاجز باشد و حال آنكه قدرت او بايجاد مخلوقات و اختراع مصنوعات ظاهر و بيّن و لايح و مبيّن گرديد.

پس ذات مقدّس پروردگار تعالى و تقدّس را شبيه و ضدّ و كيفيّت و ندّ و نهايت و حد نيست و دل هيچ محرم متحمّل عزّ و جلّ و وهم هيچ فاضل حدّ ذات لم يزل و در ضماير هيچ أحدى از أرباب فضل متصوّر نگردد چه ذات پسنديده صفاتش أعزّ و أجلّ و أتمّ و أكمل از ذات خلق او و سمات بريّت او است تعالى عن ذلك علوّا كبيرا.

احتجاج امام جواد عليه السّلام بر يحيى بن أكثم در حضور مأمون و عباسيان

از ريّان بن شبيب منقول و مرويست چون مأمون عبّاسى اراده نمود كه دختر خود امّ الفضل را بحضرت ولىّ ايزد علاّم و امام الأنام أبى جعفر محمّد ابن علىّ عليهما السّلام تزويج نمايد همان كه اين خبر بعبّاسيان رسيد جهان روشن در نظر آن طايفه تاريك و سجن گرديد و اين مقدّمه بغايت غليظ، و مستنكر در نظر آن جماعت بى بصر نمود همگى و تمامى منكر مأمون گشتند و در غيبت و حضور او سخنان بى بنيان فراوان ميگفتند چه ميترسيدند چنانچه أمير ولايت عهد در سابق بپدر بزرگوار آن حضرت أبى الحسن علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام منتهى شده بود بعد از تزويج آن حضرت بامّ الفضل بنت المأمون باز آن أمر منتهى بابى جعفر الثّانى عليه السّلام گردد و در آن باب خوض نمودند و أهل بيت و نزديكان مأمون از خويشان و أكثر عبّاسيان بلكه جمعى از - نواصب نيز با آن طايفه اتّفاق نموده بنزد مأمون آمدند و گفتند:

يا أمير المؤمنين ما ترا قسم بذات واهب عالم ميدهيم بر آنكه اين عزم جزم كه در خاطر خطير شما مصمّم گرديد از تزويج ابن الرّضا عليه السّلام زنهار

ص: 197

و الف زنهار اقدام بر اين أمر بى هناء منمائى زيرا كه اين كار شما بر ما به غايت صعب و دشوار است بواسطۀ آنكه ما ميترسيم از آنكه أمر خلافت و حكومت كه حضرت ربّ العزّت آن را تمليك ما نموده عنايت فرمود از دست ما بيرون برى و لباس عزّ و كرامت كه خداى تعالى آن را بما پوشانيد انتزاع نمائى و آنچه ميان ما و اين قوم در قديم و جديد ظاهر و پديد است شما خود عالم و عارف و شاهد و واقفيد و خود بسعادت مطّلعيد كه خلفاء راشدين پيوسته ايشان را دور ميكردند و نميگذاشتند كه بولايت نزديك گردند و دائم اين طايفه را صغير و حقير ميداشتند و ما هميشه بواسطۀ عمل شما كه با علىّ الرّضا عليه السّلام در باب اعطاء ولايت عهد در حيرت و وحشت بوديم كه آن أمر بكجا منتهى گردد تا آنكه حضرت كافى المهمّات مهمّ او را از ما كفايت نمود.

اللّٰه اللّٰه استدعا و التماس آنكه باز ما را بآن غم كه حضرت مهيمن عالم از روى لطف و كرم خلاص و بيغم گردانيده كرّة بعد اخرى ما را بآن بلا مبتلا مكن.

و البتّه رأى خود را از أبن الرّضا عليه السّلام بگردانى و ما و خود را مضطرّ و سرگردان نگردانى بايد كه عدالت در اين باب مرعى دارى و از أهل بيت خود هر كه صلاح دانى اين أمر باو مفوّض گردانى و غير را در اين أمر داخل - نگردانى.

مأمون چون اين سخنان استماع نمود روى بايشان آورده فرمود: امّا آنچه ميان شما و ميان آل أبى طالب است از رشك و حسد شما سبب آنيد اگر شما انصاف پيش آريد اين قوم هر آينه از شما أولى بأمر خلافت و ولايتند.

و امّا آنچه بفعل آمد از قبل من بود بايشان پس بدرستى كه من به

ص: 198

وسيلۀ آن قطع رحم نمودم و الحال پناه بحضرت آله ميبرم از مثل آن فعل.

و اللّٰه كه من از آنكه حضرت الرّضا عليه السّلام را خليفه گردانيدم پشيمان نيستم و من مكرّر از آن سرور سؤال نمودم كه بآن أمر قيام و اقدام نمايد ليكن آن امام الأنام قبول اين مطلب و مرام ننمود و ابا نمود با آنكه من نفس خود را از آن انتزاع نموده بودم.

آنگاه مأمون تلاوت اين كلام واهب علاّم نمود كه وَ كٰانَ أَمْرُ اَللّٰهِ قَدَراً مَقْدُوراً .

بعد از آن گفت: اى ياران من اختيار أبو جعفر محمّد بن علىّ (عليه السّلام) به واسطۀ آن نمودم كه او با صغر سنّ بر كافّۀ أهل فضل در علم و فضل أعلم و أفضل است و تعجّب من در او باين سبب است و من اميدوارم كه آنچه در باب أبو جعفر عليه السّلام بر من واضح و ظاهر شد نوعى شود كه جميع مردمان عالم و عارف بآن گردند پس بدانند كه من در رأى خود مصيب بودم و آن طايفه در خطا و از حقّ بى نصيب.

ليكن آن جماعت چون مأمون را در باب تزويج امّ الفضل بحضرت أبى جعفر عليه السّلام در غايت ساعى و جاهد يافتند گفتند: يا أمير المؤمنين اين پسر در سنّ صبوت است هر چند شفقت و رأفت شما نسبت باو بيحدّ و نهايت است ليكن او را أصلا معرفت و فقاهت نيست بايد كه او را مهلت دهيد تا - تحصيل أدب و معرفت در هر باب خصوص در أمر شريعت نمايد بعد از آن آنچه در باب او صلاح دانى.

مأمون گفت: و يحكم من بحال اين جوان عارف از شما و ساير مردمانم و ميدانم كه علم تمامى اين أهل بيت الرّسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم، از

ص: 199

حضرت اللّٰه تعالى و تقدّس است و موادّ علوم اين طايفه بى شائبه از حىّ قيّوم است و آباى عظام و أجداد كرام او در علم دين و أدب مستغنى از رعاياى ناقصه بلكه در حدّ كمال بودند و اگر خواهيد كه صدق قول ما بر شما ظاهر گردد امتحان أبا جعفر نمائيد تا آنچه من از فضل و حال و علم و كمال از براى شما بيان كردم بر شما نيز ظاهر و بيّن گردد.

گفتند: يا أمير المؤمنين ما باين راضييم كه بنفس خود امتحان او نمائيم بايد كه شما ما و او را بگذاريد تا ما كسى را منصوب و معيّن گردانيم كه در حضرت شما از او از فقه شريعت و علم طريقت سيّد البريّه سؤال نمايد اگر جواب بر وجه صواب از آن سلالۀ نبوّتمآب استماع نمائيم ما را اعتراض در أمر آن سرور نخواهد بود و بر عامّه و خاصّه سديد رأى أمير المؤمنين بلكه بر كافّۀ مسلمين واضح و لايح خواهد شد و اگر از جواب بر وفق صواب عاجز آيد پس ما او را در معنى خطب در نزد عجم و عرب كفايت نموده باشيم.

مأمون گفت: شما را در امتحان اختيار است هر گاه اراده نمائيد مختار هستيد تمام عبّاسيان و جمعى از ناصبيان بعد از خروج از مجلس مأمون جمع و اتّفاق آراى ضلالت انتهاى خود بر آن نمودند كه يحيى بن أكثم كه در آن زمان أفقه و أعلم از ساير طوايف امم و در آن روز قاضى زمان بود از او مسأله سؤال نمايد و بعد از اتّفاق رأيهاى أكثر آنها بنزد قاضى يحيى آمده التماس و استدعا نمودند كه از أبى جعفر عليه السّلام سؤال مسأله در دين سيّد الأنام نمايد كه آن حضرت جواب آن را نداند و عجز او در نظر خلقان ظاهر و عيان و لايح و درخشان گردد و او را بواسطۀ قبول اين أمر موعود بمال وافر و جوايز و عطاياى متكاثره گردانيدند.

ص: 200

بعد از تقبّل يحيى آن جماعت مراجعت و معاودت بنزد مأمون نمودند و از او سؤال و استدعا فرمودند كه يك روزى را بواسطۀ اجتماع اين كار به جهت ايشان اختيار نمايد.

چون مأمون قبول التماس ايشان نمود و در يوم الموعود حكم باجتماع و اتّفاق آن أهل نفاق و شقاق فرمود حسب الأمر جمعيّت ايشان منعقد و يحيى كه در علم باعتقاد آن طايفه منفرد بود نيز حاضر شد.

در آن وقت مأمون حكم فرمود كه بواسطۀ جلوس سلالۀ حضرت سيّد - الأنبياء أبى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليه السّلام فرش و مسند چهار بالش گسترانيدند و دو سوره گذاشتند و آن حضرت عليه السّلام در ميان مسورتين نشست و آن برگزيدۀ ايزد متعال در آن وقت در سنّ نه سال بود و چند ماه و يحيى أكثم در مقابل آن حضرت عليه السّلام نشست و مردم در مراتب حال خود بر پاى ايستادند و مأمون بر مسند ديگر كه مثل مسند آن حضرت عليه السّلام و متّصل بآن بود قرار گرفت.

در دم يحيى بن أكثم گفت: يا أمير المؤمنين آيا مرا اذن ميدهى كه مسأله از أبى جعفر سؤال كنم ؟ مأمون گفت: طلب اذن و رخصت از آن حضرت نماى.

يحيى بن أكثم روى بآن امام الأكرم آورده گفت: جعلت فداك مرا اذن ميدهى كه مسأله از شما سؤال نمايم ؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود: اگر ميخواهى سؤال كن.

يحيى گفت: جعلت فداك چه ميگوئى كه در محرم كه قتل صيد نمود؟ أبو جعفر گفت: كه آن صيد را محرم ذبح در حلّ نمود يا در حرم محترم ؟

ص: 201

عالم بحرمت بود يا جاهل ؟ قتل صيد از روى دانستگى نمود يا از روى خطا؟ آيا صيّاد محرم آزاد بود يا بنده ؟ صغير بود يا كبير؟ متعدّى بقتل صيد بود يا قبل از آن نيز مثل آن عمل كرده بود؟ و آن صيد از ذوات الطّير بود يا از غير آن، صيد كوچك بود يا بزرگ ؟ و محرم صيّاد مصرّ است بر آن فعل يا نادم ؟ در شب قتل صيد نمود يا در روز؟ آيا محرم در هنگام ذبح صيد محرم باحرام عمره بود يا محرم بحجّ؟ يحيى بن أكثم از جواب عاجز بلكه أبكم گرديد و عجز و انقطاع او بر جميع مردمان ظاهر و عيان شد.

بعد از آن شروع در لجاجت نمود و چندان با حضرت در آن باب لجاجت كرد كه أهل مجلس همه كس حال او را دانستند.

در ساعت مأمون بعد از ملاحظه آن حالت فرمود كه: الحمد للّٰه على هذه النّعمه و التّوفيق لى.

شكر و سپاس مر خداى را لايق و سزاست كه چنين احسان و نعمت بمن كرامت نمود و مرا توفيق عنايت فرمود كه: در رأى خود غلط نكردم.

پس آنگاه روى بأهل بيت خود آورده فرمود: الآن حقيقت حال اين جوان بر شما ظاهر و عيان گرديد و آنچه منكر آن بوديد دانستند.

بعد از آن روى بأبا جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليهما التّحيّة و الثّناء آورده گفت: يا أبا جعفر جعلت فداك آيا خطبۀ امّ الفضل دخترم كه من راضى ام از براى تو مينمائى و من او را بتو تزويج مينمايم اگر چه قوم بسيار بواسطۀ اين كار من بينيهاى خود را بزمين خاك مال گردانند.

أبو جعفر عليه السّلام فرمود: نعم.

ص: 202

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه شروع در خطبۀ نكاح نموده گفت:

الحمد للّٰه اقرارا بنعمته و لا اله الاّ اللّٰه اخلاصا بوحدانيّته و صلّى اللّٰه على محمّد سيّد بريّته و الأصفياء من عترته.

امّا بعد فقد كان من فضل اللّٰه على الأنام أن أغناهم بالحلال عن - الحرام فقال سبحانه: وَ أَنْكِحُوا اَلْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ وَ اَلصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ .

ثمّ انّ محمّد بن علىّ بن موسى يخطب امّ الفضل بنت عبد اللّٰه المأمون و قد بذل لها من الصّداق مهر جدّته فاطمة بنت محمّد عليهما السّلام و هو خمسمائة درهم جيادا فهل زوّجته يا أمير المؤمنين بها على هذا الصّداق - المذكور؟ پس مأمون گفت: آرى زوّجتك يا أبا جعفر أمّ الفضل ابنتى على الصّداق المذكور فهل قبلت النّكاح ؟ حضرت أبا جعفر عليه السّلام فرمود كه: نعم قد قبلت ذلك و رضيت به.

در آن حال مأمون حكم فرمود تا ساير رجال بر مراتب حال عزّت و جلال خود از خاصّه و عامّه بجاى خود نشستند.

ريّان بن شبيب گويد: ما لبث و درنگ چندان واقع نشد كه در آن اثناء آواز مشابه آواز ملاّحين بحركه در محاورات خود در هنگام اجراى سفينه بآن حدى مينمايد بگوش ما ميرسيد.

ناگاه ديديم كه خدم مأمون كشتى كه از نقره بر صورت گوساله ساخته بودند و آن را بطنابهاى ابريشم بسته ميكشيدند و آن مملوّ از غاليه بود و چون سفينه مملوّ از غاليه را در حواشى مجلس آوردند مأمون حكم فرمود تا محاسن

ص: 203

خواصّ أصحاب را بآن غاليه خضاب كردند.

بعد از آن بسراى عامّه آن كشتى را كشيدند و از آن غاليه سكنۀ آن محال را مطيّب و خشبوى گردانيدند.

پس آنگاه سفره كشيدند و مائده گذاشتند جميع مردمان از خواصّ ، و عوام از آن طعام تناول نمودند و هر چه خواستند از آن برداشتند و بعد از آن جوايز و عطايا بخلق اللّٰه تعالى بقدر مراتب ايشان از خزانۀ مأمون بيرون آمده بطوايف امم از پيش و كم بهمه مردم رسيد و خلايق متفرّق شدند و از خاصّۀ ايشان كسى كه سزاوار و لايق آن محفل بود باقى ماند.

در آن هنگام مأمون بحضرت أبى جعفر عليه السّلام گفت: جعلت فداك اگر وقت بيند و صلاح دانند ذكر فقه در امور مفصّله از وجوه قتل صيد محرم از روى احسان و كرم بيان نمائى تا استفاده آن از شما نموده بحقايق وجوه آن صيد محرم واقف و عالم گرديم.

أبو جعفر عليه السّلام بعد از استماع اين كلام فرمود نعم يا أمير المؤمنين هر گاه محرم قتل صيد در حلّ نمايد و آن صيد از كبار ذوات الطّير بود بر او گوسفند لازم است.

و اگر محرم اين كار در حرم كند بر او جزا مضاعف آن شاتست يعنى: دو گوسفند لازم است.

و اگر صيد تخم در حلّ گذاشته بود و محرم قتل آن نمايد بر او كفّارۀ برّه كه از شير مانده باشد لازم است.

و اگر صيد تخم در حرم گذاشته بود و محرم قتل نمايد كفّاره بر محرم برّه و قيمت فرخست.

ص: 204

و اگر صيد وحشى بود پس محرم اگر قتل حمار وحش نمايد بر او كفّارۀ آن بقره لازمست.

و اگر صيد مذبوح محرم شترمرغ بود كفّارۀ آن شتر است.

و اگر صيد آهو باشد كفّارۀ آن گوسفند است.

و اگر محرم چيزى از اين حيوانات را در حرم ذبح نموده باشد جزا و كفّارۀ آن مضاعف صيد حلّ است هَدْياً بٰالِغَ اَلْكَعْبَةِ اين هدى بعد رسيدن كعبه لازمست.

و اگر محرم باحرام حجّ ذبح صيد نمايد كه هدى بر او واجب گردد بايد كه نحر هدى بمنى نمايد.

و اگر محرم باحرام عمره بود نحر هدى بمكّه كند و كفّاره بر محرم خواه جاهل و عالم مساويست امّا در قتل عمد گناهست و در خطا از قاتل موضوع، و مرفوعست و كفّارۀ سيد بر محرم آزاد بر نفس او لازم است.

امّا كفّارۀ عبد محرم بر مالك و سيّد او واجب و لازم است، و بر محرم صغير بحكم ايزد كبير كفّاره لازم نيست، و بر محرم كبير كفّاره بموجب أمر ايزد واهب واجبست، و محرم نادم بقتل صيد خواه در حلّ و خواه در حرم عذاب آخرت از او مرفوع و او از ألم بيغم است ليكن مصرّ بر قتل صيد بحكم حضرت مالك الرّقاب بر او در آخرت عذاب و عقاب است.

مأمون چون استماع جواب بر وجه صدق و صواب از آن ولايت مآب نمود روى بحضرت امام محمّد التّقى عليه السّلام آورده فرمود أحسنت يا أبا جعفر أحسن اللّٰه اليك كار نيكو كردى خداى تبارك و تعالى نيكوئى كناد اگر شما صلاح دانيد از يحيى مسأله سؤال كنيد چنانچه او از شما سؤال نمود.

ص: 205

در آن حال أبو جعفر محمّد التّقى عليه سلام الملك المنّان روى مبارك خود آن برگزيده ايزد تعالى و تبارك بيحيى بن أكثم آورده گفت: يا يحيى از تو چيزى سؤال نمايم.

يحيى گفت: جعلت فداك اين أمر اگر مختار شما بود مرا اباء و انكار نبود اگر مطّلع و عارف بجواب باشم بخدمت معروض سازم و الاّ از شما استفاده نمايم.

حضرت أبو جعفر عليه السّلام فرمود كه: اى يحيى مرا خبر ده از مردى كه در أوّل روز نظر بزن نمود نظر آن مرد بسوى آن زن بر او حرام بود چون روز بلند گرديد نظر آن مرد بر آن زن حلال شد و چون پيشين شد باز آن زن بر او حرام گرديد و چون وقت عصر شد حلال گرديد و چون وقت مغرب آمد حرام گرديد و چون وقت عشاء داخل شد باز آن زن بحكم ايزد كارساز حلال گرديد و چون نصف شب شد آن زن بر او حرام گرديد و بعد از طلوع فجر بأمر واهب أكبر باز حلال شد حال اين زن چيست و بچه سبب به او حلال مى شود و بر او حرام ميگردد.

يحيى بن أكثم گفت: لا و اللّٰه من باين مسأله مهتدى نگشتم و أصلا به وجوه جواب اين سؤال مطّلع و مخبر نيستم اگر شفقت نمائى و از براى ما افاده فرمائى عين احسان است.

حضرت أبو جعفر عليه السّلام فرمود كه: اين كنيز مرديست كه شخصى أجنبى در أوّل نهار نظر بسوى او نمود اين نظر بر آن أجنبى حرام بود، و چون روز بلند شد آن كنيز را از مولى او ابتياع نمود پس بر او حلال شد و چون وقت ظهر شد مالك جديد او را آزاد گردانيد پس بر او حرام گرديد و چون وقت

ص: 206

عصر شد آن معتقه را بعقد دوام بخواست پس بر او حلال شد باز در وقت مغرب او را ظهار كرد بر او حرام شد و چون وقت عشاء آمد كفّارۀ ظهار داد بر او حلال گرديد و چون نصف شب شد او را مطلّقه بيك طلاق گردانيد بر او حرام گرديد، و بعد از طلوع فجر چون طلاق رجعى بود رجعت نمود پس بر او حلال شد.

راوى گويد كه: در آن زمان مأمون روى بياران و أهل بيت خود، و خويشان كه در آن مكان حاضر بودند آورده گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه اين مسأله را بمثل اين جواب صواب تواند گفت: باين منوال كه سابقا مذكور شد بآن قول عالم و عارف باشد و بآن ترتيب سؤال تواند كرد.

گفتند: لا و اللّٰه بخداى عالم قسم است كه أمير المؤمنين در رأى از ما أعلم و أحكم است.

مأمون گفت: ويحكم اين أهل البيت مخصوصند بفضل كه ديديد از ساير خلايق كه هيچ أحدى بآن رتبه و حال و فضل و كمال نرسيدند و صغر سنّ در اين جماعت مانع ايشان از وصول درجۀ كمال نيست.

آيا نميدانيد كه حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم افتتاح دعوت به دعاء أمير المؤمنين علىّ بن أبى طالب عليه السّلام نمود و على پسر ده ساله بود و قبول اسلام در آن سنّ از أمير المؤمنين على عليه السّلام و حكم باسلام او بآن صغر سنّ فرمود و در سنّ ده سالگى غير أمير المؤمنين على عليه السّلام هيچ أحدى را باسلام دعوت ننمود و حسن و حسين قبل از بلوغ بسنّ شش سالگى بحضرت سيّد العربى النّبىّ الأبطحى بيعت نمودند و حضرت نبىّ صلّى اللّٰه عليه و آله بغير ايشان مبايعت هيچ صبىّ را قبول نكرد باسلام نيز دعوت - صبيان رسول آخر الزّمان نمى نمود چنانچه قرآن و أحاديث هر دو مملوّاند به

ص: 207

آن.

آيا الحال معلوم شما شد كه علم و فضل اين طايفه چيزيست كه مخصوص است باين قوم و هم ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ و اين سلسلۀ رفيعه ذرّيّۀ بعض انسان است از بعض آنچه از فضل و كما كه بواسطۀ أوّل اين جماعت سارى و جارى بود همان بلا زياده و نقصان بجهت آخر ايشان واقع و عيانست.

حضّار آن مكان همگى گفتند راست گفتى يا أمير المؤمنين و اللّٰه كه خلاف در آن نيست.

بعد از آن قوم منصرف و متوجّه منازل خود گشتند و چون روز ديگر خسرو خاورى جهان ظلمانى را از أشعّۀ جمال بيهمال خود نورانى گردانيد.

مأمون حكم باحضار مردمان نمود چون خلايق حاضر شدند و زبده و خلاصۀ اولاد سيّد المرسلين و امام الثّقلين أبو جعفر محمّد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن أبى طالب سلام اللّٰه عليه و عليهم أجمعين نيز آن مجلس را از قدوم مسرّت و ميمنت لزوم خود خلد آئين بلكه رشك روضۀ برين گردانيد.

مأمون في الفور بتواضع آن پسنديدۀ ربّ غفور از جاى خود برخاست و دست مبارك آن سرور را گرفته بر مسند خاصّ جاى داد و خود نيز بقرب جوار آن ولىّ كردگار قرار گرفت.

در آن أثر قواّد و حجّاب و خاصّه و عمّال و باقى أصحاب از حضّار آن محفل و مآب شروع در تهنيت مأمون و أبى جعفر عليه سلام الملك الوهّاب نمودند.

در آن حال سه طبق نقره از بنادق مالامال كه از مشك و زعفران خمير كرده بندقها ساخته ميان آنها را خالى كرده رقعه ها كه مكتوب بأموال جزيله و عطاياى سنيّه بود و اقطاعات بسيار در جوف آن بنادق گذاشته بودند.

ص: 208

مأمون حكم فرمود كه: بر خواصّ قوم منشور گردانند و چون آن بنادق به أمر مأمون منتشر گرديد بدست هر كه از آن بندقه در آمده بود چون شكافتند رقعه كه در آنجا بود بيرون آمده آن مبلغ را گرفته بر قوّاد و غير آن منتشر گرداند و عطايا و اقطاعات كه مخصوص هر كس بود بدره هاى زر در نزد مردم گذاشتند هر أحدى عطاياى خود برداشتند چون مردمان را منصرف بمنازل و مكان خود نمودند از جوايز و عطاياى آن مجلس أغنيا بودند و از يمن قدوم حضرت محمّد الجواد خلايق شهر نيز از عطايا و جوايز دلشاد شدند زيرا كه مأمون بوسيلۀ آن حضرت و اكرام و احترام ايشان صدقات فراوان بر كافّۀ مسلمانان نمود، و پيوسته اكرام أبى جعفر عليه السّلام مى نمود و تعظيم و تكريم قدر آن سرور ميفرمود تا مدّت كه آن امام البريّات در حيات بود و مدام آن امام عليه السّلام مقدّم بر أولاد بر جميع أهل بيت خود ميداشت.

و در روايت آمده كه بعد از آنكه مأمون دختر خود امّ الفضل را بحضرت أبى جعفر محمّد التّقى عليه سلام اللّٰه عزّ و جلّ نمود روزى در مجلس خاصّ بر سرير خلافت متمكّن بود و أبى جعفر عليه السّلام نيز در آن محفل بسعادت و اقبال حاضر بود و يحيى بن أكثم و جمعى كثير از مردم نيز در مجلس بود.

يحيى بن أكثم بحضرت أبى جعفر محمّد التّقىّ عليه سلام الملك العلىّ گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم جعلت فداك چه مى گوئى در خبر كه مرويست از جبرئيل عليه السّلام كه آن پيك ربّ الودود به رسول معبود نزول نمود و فرمود كه: يا محمّد بدرستى كه خداى عزّ و جلّ بشما سلام ميرساند و ميگويد كه: از أبا بكر سؤال نمائى كه آيا از من راضى است يا نه زيرا كه من از او راضيم.

حضرت عليه السّلام فرمود: من منكر فضل أبى بكر نيستم ليكن واجب

ص: 209

است بر صاحب اين خبر واجب و لازم است أخذ مثال چيزى كه حضرت سيّد البشر در حجّة الوداع بيان نمود نمايد و آن حديث صحيح اينست كه فرمود:

و كثرت علىّ الكذّابه و ستكثر فمن كذب علىّ فليتبوّأ مقعده من النّار.

معنى اين حديث سابقا سمت تحرير يافت.

خلاصۀ كلام سيّد الأنام تهديد كذوب لئام است كه دروغ بر آن پيغمبر عاليمقام عليه الصّلوة و السّلام بسته اند بدخول نار و سكون دٰارَ اَلْبَوٰارِجَهَنَّمَ - يَصْلَوْنَهٰا وَ بِئْسَ اَلْقَرٰارُ .

بعد از آن حضرت سيّد الأبرار فرمود كه: هر گاه حديث بشما رسد بايد كه آن حديث را بر كتاب اللّٰه عزّ و جلّ و سنّت من عرض كنيد اگر آن حديث موافق كتاب خداى خالق و سنّت من بود آن را فرا گيرد و آنچه مخالف كتاب ايزد وهّاب و سنّتم بود أصلا پيرامون آن نگرديد.

بعد از آن حضرت أبى جعفر عليه السّلام فرمود كه: اين خبر بى شبهه موافق كتاب خداى أكبر نيست زيرا كه حضرت اللّٰه تبارك و تعالى فرمود كه:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ وَ نَعْلَمُ مٰا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ اَلْوَرِيدِ هر گاه حضرت آله به بنده أقرب از رگ گردن بود و آنچه بر نفس هر كس وسوسه كند او عالم بر آن باشد.

پس چون حضرت بيچون عالم برضاء أبى بكر از سخط او نباشد و حقيقت اين أمر بر حضرت ايزد داور مخفى و مستتر باشد تا آنكه واحد متعال سؤال از مكنون سرّ خود نمايد اين در نزد أرباب عقل و حال بغايت بديع بلكه محال است.

پس از آن يحيى بن أكثم گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم از حضرت نبىّ الأبطحى منقول و مروى است كه آن مثل أبا بكر و عمر مثل جبرئيل

ص: 210

و ميكائيل است.

حضرت أبى جعفر محمّد التّقى عليه السّلام فرمود كه: جبرئيل و ميكائيل دو ملك مقرّب ايزد واهب اند كه هرگز عاصى درگاه آله نشد و لحظۀ از طاعت و بندگى ايزد غنىّ متقاعد نگشتند و أبا بكر و عمر شرك بحضرت واحد قادر آوردند و اگر چه بعد از شرك اسلام و ايمان بخداى تعالى و تبارك آوردند امّا أيّام شرك ايشان أكثر از أيّام اسلام و ايمان ايشان بود.

پس محال است كه نبىّ متعال تشبيه أبا بكر و عمر بجبرئيل و ميكائيل عليهما السّلام نمايد.

يحيى بن أكثم گفت: ايضا در روايت آمده كه حضرت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود كه:

انّ أبا بكر و عمر سيّدا كهول أهل الجنّه در آن باب چه ميگوئى ؟ امام البرايا محمّد التّقى عليه سلام الملك الفعّال فرمود كه اين خبر نيز بى شبهه محال است زيرا كه أهل جنّت بالتّمام جوانان باشند و أصلا كهل يعنى جمعى كه بسنّ كهولت باشند در جنّت أمثال آن طايفه نمى باشند، و اين خبر را بنو اميّه وضع نمودند زيرا كه خبر مضادّ قول حضرت سيّد البشر است كه در حقّ حسن و حسين عليهما سلام اللّٰه الأكبر فرمود كه:

هما سيّدا - شباب أهل الجنّه.

يحيى بن أكثم گفت: از حضرت رسول عربى منقول و مرويست كه

عمر بن الخطّاب سراج أهل الجنّه.

حضرت أبو جعفر عليه سلام الملك المتعال فرمود كه: يا يحيى اين نيز محال است بدرستى كه در جنّت ملائكة اللّٰه كه همۀ آنها مقرّبين و حضرت آدم و محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و جميع أنبياء و مرسلين ساكن اند جنّت از أنوار

ص: 211

اين جماعت مستضىء و مستنير نگرديد پس چون بنور عمر منوّر گردد.

يحيى بن أكثم فرمود كه: يا أبا جعفر از حضرت پيغمبر عليه صلوات الملك الأكبر مرويست كه سكينه ناطق بلسان عمر است.

يحتمل كه واضع اين حديث را مراد از اين كلام كذب التيام چنين باشد كه سكنۀ بهشت در هنگام تكلّم بلسان عمر متكلّم گردند:

مصراع:

زهى دروغ كه أصلا نميرسد بفروغ.

حضرت أبى جعفر عليه السّلام فرمود كه: من منكر فضل عمر نيستم، ليكن أبا بكر از عمر فاضلتر بود مع هذا در بالاى منبر پيغمبر جليل القدر ميگفت كه انّ لى شيطانا يعترينى فاذا ملت فسدّدونى.

معنى اين حديث أبا بكر در پيشتر مذكور گرديد هر گاه حال أبا بكر با مزيد فضل نسبت بعمر بدان نهج ممتد و مستمرّ بود پس معلوم است كه حال عمر بچه نوع معيّن و مقرّر خواهد بود.

يحيى گفت: كه يا أبا جعفر از حضرت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مرويست كه فرمود اگر من برسالت مبعوث نميشدم هر آينه عمر بنبوّت، و رسالت مبعوث ميگشت.

چون اين كلام بسمع شريف أبى جعفر عليه السّلام رسيد فرمود كه كتاب اللّٰه تعالى كه منزل بحضرت سيّد الورى است أصدق از اين حديث است، چنانچه اللّٰه تبارك و تعالى ميفرمايد: وَ إِذْ أَخَذْنٰا مِنَ اَلنَّبِيِّينَ مِيثٰاقَهُمْ ، وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ الآيه....

اى يحيى هر گاه حضرت آله از مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم أخذ ميثاق و پيمان در أزل نموده باشد پس چگونه ممكن است بدل -

ص: 212

ميثاق خاتم الرّسل از حضرت عزّ و جلّ بود مع هذا هيچ أحدى از أنبياء عليهم السّلام طرفة العين شرك بحضرت ايزد علاّم نياوردند و بنا بر حديث جدّم سيّد الأنام همگى و تمامى از أصلاب طاهره و أرحام زاكيه بنكاح تولّد يافته به نبوّت و رسالت مبعوث شدند فكيف مشرك و كسى كه أكثر أيّام حياتش با شرك بخداى تعالى منقضى شده باشد بنبوّت مبعوث گردد.

و ديگر آنكه حضرت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود كه من نبىّ ايزد بودم و آدم ميان روح و جسد مستمرّ و ممتدّ بود.

يحيى بن أكثم گفت: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مروى است كه حضرت نبىّ ايزد متعال فرمود كه: هيچ وقت حبس وحى بر من نشد الاّ آن كه مرا گمان چنان بود كه البتّه وحى بر عمر الخطّاب نازل ميگردد.

أبو جعفر امام محمّد التّقى عليه سلام الملك الوهّاب فرمود كه بى شبهه و ارتياب اين نيز محالست زيرا كه حضرت سيّد البشر را شكّ در أمر نبوّت سزاوار و درخور نيست بواسطۀ آنكه واجب تبارك و تعالى ميفرمايد كه:

اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ رسلا.

پس چگونه ممكن باشد كه نبوّت از آنكه برگزيدۀ حضرت عزّ و جلّ بود به كسى كه مشرك بخداى لم يزل بود منتقل گردد؟ يحيى بن أكثم گفت كه: يا ابن رسول اللّٰه عليه السّلام از نبىّ الهاشمى منقول و مرويست كه

لو نزل العذاب لما نجا منه الاّ عمر.

أبى جعفر محمّد التّقى عليه السّلام فرمود كه: اين نيز محالست زيرا كه حضرت قادر عالم خطاب مستطاب به نبىّ الأكرم نموده ميگويد كه: وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مٰا كٰانَ اَللّٰهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ .

پس ايزد أكبر بحضرت پيغمبر خبر داد كه مادامى كه آن حضرت جليل

ص: 213

القدر در ميان آن جماعت بسعادت و اقبال اقامت داشته باشد و مادامى كه امّت توبه و انابت و استغفار بربّ العزّت نمايند بر آن جماعت عذاب و مشقّت نباشد.

و از سيّد الزّكى عبد العظيم الحسنى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم منقول و مرويست كه من بحضرت محمّد بن علىّ بن موسى عليهم السّلام گفتم كه: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم من اميدوارم كه تو قائم از أهل بيت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بوده همان قايم كه زمين را مملوّ گرداند از قسط و عدل بعد از آنكه پيشتر از ظلم و جور پر شده باشد.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: نيست هيچ أحدى از سلسلۀ علّيۀ أهل بيت ما الاّ آنكه او قايم بأمر آله و هادى خلق بدين اللّٰه است ليكن قايم كه بحكم خداى مهيمن زمين را از أهل كفر و انكار پاك گردانيده آن را مملوّ از قسط و عدل سازد.

او آنچنان كسى است كه بر مردمان ولادت ايشان مخفى و پنهانست هم نام و هم كنيت پيغمبر عليه الصّلوة و السّلام است و آن قائمست كه زمين منتظر قدوم مسرّت و ميمنت لزوم اوست و هر صعب جهان بر آن حضرت بغايت آسان گردد و هنگام خروج و ظهور آن سرور أصحاب او چون بعدد أهل بدر كه آن سيصد و سيزده نفرند رسد.

البتّه آن امام الجنّ و البشر ظاهر گردد و آن جماعت از أقاصى بلاد زمين در مكان كه آن حضرت عليه السّلام بود حاضر گردند و از اينجاست قول خداى تبارك و تعالى أَيْنَ مٰا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اَللّٰهُ جَمِيعاً إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ .

پس هر گاه اين عدد مذكور از أهل اخلاص مجتمع گردند حضرت ايزد أكبر أمر آن خلاصۀ أولاد سيّد البشر را بر خلايق ظاهر گرداند و چون به حكم

ص: 214

حضرت بيچون آن جماعت أهل اخلاص بعقد كامل گردند و آن ده هزار مردند در همان ساعت آن امام الامّه باقبال و سعادت خروج بر أهل كفر، و ضلالت و ساير أصحاب خلاف و بدعت نموده باذن خداى تعالى ظاهر گردد و پيوسته قتل أعداى خداى عزّ و جلّ نمايد چندان كه حضرت لم يزل از آن زبدۀ أولاد سيّد الرّسل از قتل آن كفره راضى گردد.

و عبد العظيم رضى اللّٰه عنه گويد كه: من گفتم يا سيّدى چون معلوم آن ولىّ حضرت بيچون گردد كه ايزد بارى از او راضى است ؟ امام الامّه فرمود كه: رضاى واجب تعالى از آن امام الورى عليه السّلام باين نوع ظاهر گردد كه حضرت ربّ العزّت در دل آن حضرت القاء رحمت نمايد تا بر بقاياى امّت مرحمت فرمايد و چون بمدينه سيّد البريّه داخل گردد لات و عزّى را بيرون آورده بسوزاند.

ص: 215

ذكر بيان احتجاج أبى الحسن علىّ بن محمّد النقى عليه السّلام در چيز از توحيد و غير آن از علوم دينيّه و دنيويّه بر أصناف امم مخالف و بعضى از مؤالف

اشاره

مرويست كه شخصى از حضرت أبى الحسن على النّقى عليه السّلام از توحيد ايزد علاّم سؤال و استعلام نمود.

أبو الحسن عليه السّلام فرمود كه: خداى عزّ و جلّ هرگز از يگانگى زايل نشد و در أزل تنها بود و هيچ چيز با او نبود پس از آن خلق أشياء نمود و بواسطۀ نفس أقدس و ذات مقدّس خود اختيار أسماء فرمود و أسماء و حروف با حضرت واحد عليم در قديم بودند و هرگز از او زايل نبودند پس از اينجاست كه نوشته شده كه خداى عزّ و جلّ در أزل موجود لم يزل است.

بعد از آن تكوين و ايجاد آنچه مراد و مطلب خلاّق العباد بود اراده نمود لا رادّ لقضائه و لا معقّب لحكمه قضا و أمر قادر واحد بهيچ وجه من الوجوه ردّ - نگردد و حكم عالم واهب بعد از ارادۀ وقوع أمر در تراخى و معقّب نماند.

ص: 216

أوهام متوهّمين در ذات ربّ العالمين تايه و نظرات طارقين قاصر و واله، و أوصاف واصفين حقايق صفات كاملۀ أرحم الرّاحمين متلاشى و متشابه و أقوال مبطلين مضمحلّ و مكاره از ادراك ذات پروردگار عظيم بواسطۀ عجيب شأن و علوّ مكان مهيمن سبحان و حضرت آلهى در موضع و محلّ لا يتناهى است و بمكان كه بچشم اشاره بآن بهيچ وجه من الوجوه نتوان نمود و بعبارت و بيان ذكر آن نتوان فرمود هيهات، هيهات از جمعى كه ادراك اين سخنان نتوانند نمود.

أحمد بن اسحاق حكايت كند كه من بخدمت حضرت أبى الحسن علىّ بن محمّد التّقى بن علىّ الرّضا عليه سلام اللّٰه تعالى چيز نوشتم و از حقيقت رؤيت ربّ العزّت كه ميان امّت بغايت شهرت دارد سؤال نمودم.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: رؤيت جايز و متصوّر نيست مادام كه ميان رائى و مرئى هوائى نبود كه نفاذ بصر مبصر كند و خطوط خيط شعاع بصر بمرئى رساند پس جاى كه هوا منقطع گردد و ضياء معدوم شود البتّه رؤيت صحيح و ممكن نبود زيرا كه در رؤيت اتّصال ضياء ميان رائى و مرئى و أشباه صبورى واجب است و حضرت اللّٰه تعالى منزّه از شبه و ضدّ و ندّ است.

بناء عليه ثابت شد كه بر حضرت حقّ سبحانه و تعالى رؤيت بأبصار جايز و سزاوار نباشد زيرا كه أسباب لا بدّ است كه متّصل بمسبّبات بود.

و از عبّاس بن هلال مرويست كه من از حضرت أبى الحسن على النّقى عليه السّلام سؤال از قول خداى عزّ و جلّ اَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ نمودم.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: حضرت اللّٰه تبارك و تعالى هادى - جمعى كه در آسمانها و هادى جمعى در زمينها و هادى كسى است كه اجابت دعوت رسل حضرت عزّ و جلّ نمايد.

ص: 217

نامه امام هادى عليه السّلام بر اهل اهواز در جواب جبر و تفويض

در بعضى از روايات آمده كه حضرت أبى الحسن علىّ النّقى عليه السّلام در رساله كه بأهل أهواز شيراز قلمى نمود در هنگامى كه آن جماعت از آن - ولىّ ايزد متعال از جبر و تفويض استعلام و سؤال نمودند و جواب كه آن ولايت مآب در آن باب ارسال فرمود باين مضمون مكتوب و مرقوم بود كه جميع امّت قاطبة اجتماع نمودند بر آنكه أصلا اختلاف ميان امّت نيست كه قرآن حقّ است و هيچ شكّ و ريب در قرآن باعتقاد جميع فرق امّت نيست و ايشان بر اجتماع مصيب اند و بتصديق آنچه حضرت ذو الجلال به نبىّ المتعال - ارسال و انزال نمود مهتدى و مثيب و ادراك فيوضات چنان فايز و با نصيب اند چنانچه حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود لا يجتمع امّتى على ضلالة.

پس آن سرور خبر داد كه هر چه امّت بر آن اجتماع نمايند و بعض آن مخالف بعض ديگر نباشد بى شبهه و گمان آن حقّ و عيانست، پس معنى حديث همين وجه بود كه آن ولىّ ايزد معبود مذكور و بيان نمودند آنچه جهّال امّت و معاندان أهل ملّت بر وفق و خواهش و رويّت خود تأويل فرمودند و ابطال حكم كتاب حضرت مالك الرّقاب نموده تابع أحكام أحاديث مزوّره و روايات مزخرفه و أهواء مرديه مهلكه كه مخالف نصّ كتاب ايزد وهّاب و بر خلاف تحقيق آيات و أصحاب نيّرات و أحاديث معجز سمات رسالتمآب بود شدند و ما سؤال از حضرت واحد متعال مى نمائيم كه ما را موافق گرداند بصواب، و هدايت و ارشاد نمايد بآنچه منتج ثواب بود در مرجع و مآب.

بعد از آن، آن امام الانس و الجانّ عليه سلام الملك المنّان فرمود كه هر گاه كتاب حضرت ايزد وهّاب شاهد بتصديق خبر و تحقيق آن باشد، و طايفۀ از امّت از روى جهل و ضلالت منكر أحكام صدق التيام آيۀ كلام ملك علاّم

ص: 218

گشته آن را معارضه بحديث از اين أحاديث مزوره نمودند.

پس بوسيلۀ اين انكار آشكار و دفع كتاب مهيمن غفّار آن طايفه أشرار كفّار ضلاّل گرديد و خبر كه تحقيق آن از كتاب ايزد سبحان معروف و بيان و معلوم و عيان گردد آن نيز از جملۀ أحاديث مجمع عليه مروى از حضرت النّبى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم است.

چنانچه آن پيغمبر جليل القدر فرمود كه:

انّى مستخلف فيكم خليفتين كتاب اللّٰه تعالى و عترتى ما أن تمّسكتم بهما لن تضلّوا بعدى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض.

و اين حديث سيّد البشر بلفظ ديگر از آن سرور نيز در همين معنى نقل و مشتهر است و اين بعينه قول نبىّ صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم است كه فرمودند

انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّٰه و عترتى أهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض أما أنّكم إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا.

پس چون ما آنچه شواهد اين حديث و نصّ بر اين معنى است در كتاب اللّٰه ديديم كه موجود و مذكور است مثل قول خداى تعالى إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ .

و أكثر روايات علماء متّفق است كه اين آيه در شأن عاليشأن حضرت أمير المؤمنين على عليه صلوات اللّٰه الملك المنّان نازل و عيان گرديد چه آن حضرت عليه السّلام تصدّق انگشترى خود بسائل نمود در حالتى كه آن بندۀ خاشع خاضع در نماز ايزد رافع راكع بود لهذا ربّ غفور اين فعل آن حضرت (عليه السّلام) را مشكور گردانيد و انزال و ارسال اين آيۀ جلالت پايه در شأن أمير المؤمنين على عليه السّلام و التّحيّه نمود.

پس از آن يافتيم كه حضرت رسالتمآب اين مقدّمه را بر تمامى أصحاب

ص: 219

يعنى ولايت آن ولايتمآب را باين لفظ خاصّ بر عوام و خواصّ بانجام بيان و انصرام رسانيد كه:

من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه.

و نيز حضرت رسول عزيز صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود:

علىّ يقضى دينى و ينجر موعدى و هو خليفتى عليكم بعدى.

و همچنين قول حضرت سيّد المرسلين است در هنگامى كه حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام را بنيابت خود در مدينه بخلافت بگذاشت.

حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام چون تاب مفارقت سيّد الأنام عليه الصّلوة و السّلام نداشت گفت: يا رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مرا بانساء و صبيان در مدينه حرسها اللّٰه عن نوائب الحدثان ميگذارى و خود باقبال و سعادت متوجّه جهاد أهل كفر و ضلالت ميگرديد.

هيهات، هيهات مفارقت شما بر ما بغايت صعب و دشوار و بى نهايت محنت و آزار است.

چون رسول بيچون ميدانست كه أمير المؤمنين على عليه سلام الملك الوهّاب در فراق آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در غايت شدّت و بى تاب و بسيار بسيار در قلق و اضطراب است گفت:

يا علىّ أما ترضى أن تكون منّى بمنزلة هرون من موسى عليه السّلام الاّ انّه لا نبىّ بعدى.

راوى گويد: چون حضرت أبى الحسن علىّ بن محمّد التّقى عليهما - السّلام كلام معجز نظام حقيقت انجام باين مقام رسانيد فرمود كه: ما ميدانيم و بر ما بحكم واجب تبارك و تعالى ظاهر و هويدا گرديد كه كتاب مستطاب ايزد وهّاب شاهد بر تصديق اين أخبار است و اين شواهد محقّق گرديد پس بر امّت اقرار بآن لازم است زيرا كه اين أخبار و أحاديث نبىّ الانس و الجانّ

ص: 220

موافق قرآن و قرآن موافق أخبار رسول آخر الزّمان است و چون ما اين چيزها را موافق كتاب خدا و كتاب خدا را موافق اين أخبار يافتيم همين دليل است بر آنكه ما را اقتدا باين أخبار واجب و لازم است و تعدّى و انحراف و تفريط و اعتساف از آن جايز نيست مگر أهل تمرّد و عناد و أصحاب ظلم و فساد را.

بعد از آن آن ولىّ سبحان فرمود كه: مراد و قصد ما از كلام در جبر و تفويض و شرح و بيان هر يك آنست و اينكه ما بيان اتّفاق قرآن بأخبار و اتّفاق أخبار بقرآن نموديم بواسطۀ آنست كه هر گاه هر دو متّفق باشند دليل آنچه ما ايراد و بيان آن نمائيم خواهد بود و قوّت از براى آنچه ما بيان فرمائيم از اين ظاهر و عيان خواهد شد إن شاء اللّٰه تعالى.

پس آن امام الخلائق عليه السّلام فرمود كه: در هنگامى كه از حضرت ولىّ الخالق جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام سؤال از جبر و تفويض نمودند آن حضرت عليه السّلام فرمود كه:

لا جبر و لا تفويض بل أمر لكن بين أمرين.

در آن حال جمعى از آن ولىّ ايزد متعال سؤال نمودند كه يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم پس آن أمر بچه وجه باشد.

آن حضرت (عليه السّلام) فرمود كه: صحّت عقل و تخليت سرب، و مهلت در وقت، و زاد از قبل راحله، و سبب كه مهيّج فاعل بر فعل باشد.

پس اين پنج چيز تا آن فعل حاصل و مصدر گردد و هر گاه بنده چيزى از صفات خمسه را كم كند البتّه عمل از آن بنده مطرح بحسب واقع خواهد شد و آن فعل كما ينبغى و يليق بحيّز وقوع و تحقيق مصدر نخواهد شد و من از براى هر يك از اين أبواب ثلاثه كه جبر و تفويض و منزلت كه ميان اين منزلتين

ص: 221

است مثل ميزنم كه طالب آن را بمعنى نزديك گرداند و بر او شرح و بحث از آن بغايت سهل و آسان سازد و قرآن ايزد وهّاب بحكم آيات و بتحقيق تصديق بيّنات خود در نزد أولو الألباب شاهد صواب در آن باب بود و باللّٰه العصمة و التّوفيق و منه الاعانة بالتّحقيق في كلّ أمر حقيق.

بعد از آن أبى الحسن علىّ بن محمّد التّقى عليه السّلام فرمود كه: امّا جبر آن قول آن كسى است كه زعمش آن بود كه خداى عزّ و جلّ جبر بندگان خود بر فعل معاصى متّصل نمايد و در آخرت ايشان را بر فعل معصيت عذاب و عقوبت فرمايد و هر قايل بو الفضول كه قايل باين قول نامعقول گردد آن كس ظلم بر ذات اللّٰه تعالى و تقدّس و كذب نيز بر واحد مقدّس لازم و ثابت گرداند و ردّ قول خداى تعالى نمايد چنان كه واجب تبارك و تعالى در تنزيه و تقديس ذات أقدس خود فرمايد كه: وَ لاٰ يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً .

و در محلّ ديگر ميفرمايد كه: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ و مثل اين آيات در اين معنى بسيار است پس كسى را زعم چنان باشد كه بنده مجبور بر معاصى و مقهور بر ملاهى و مناهى است آن عاصى از روى جهل - حوالۀ گناه بر آله عزّ و جلّ نمايد و عقوبت بنده را بعد از فعل معصيت جور و ظلم از خداى عالم قياس فرمايد.

مصرع:

زهى تصوّر باطل زهى خيال محال و كسى كه پروردگار خود را ظالم گويد آن شخص كذب بر حضرت ايزد واهب نسبت داده كه از آن كذب منفّر باجتماع امّت پيغمبر صلوات الملك الأكبر كفران بدر لازم آيد از باب عقل و هوش و أصحاب علم و فضل در باب

ص: 222

بندۀ مجبور از حضرت ربّ غفور و عقاب او در آخرت بواسطۀ فعل نامشكور و تعذيب او بعذاب نامحصور در يوم النّشور چنين مثل زدند كه مردى مالك غلام شد كه آن غلام بغير نفس نافرجام خود مالك هيچ عرض از عروض دار الملام دنيا نيست و مولاى او مطّلع و عالم بحقايق فقرا و بالتّمام است مع هذا مولا او را أمر نمايد كه ببازار رفته حاجت او را بانجام و انصرام رساند و حال آنكه قيمت آنچه عبد را أمر باحضار آن نمود با آن غلام نباشد و مالك عالم باشد كه حاجت او در جاى محفوظست كه هيچ أحدى در أخذ آن از صاحب و مالكش بدون تسلّى و رضاى او را بثمن ميسّر و ممكن نيست مع هذا مالك عبد نفس خود را بعدالت در نزد جميع فرق امّت موصوف و مشتهر گردانيده و ذات خود را بحكمت و انصاف و عدم جور و اعتساف شهرت داده بندۀ خود را تهديد و وعيد نمايد كه اگر تو از بازار باعدام انصرام حاجت بنزد ما مراجعت نمائى ترا عقوبت برون از حدّ طاقت تو نمايم و آن عبد بعد از وعيد و ابرام ببازار رود و بواسطۀ آن أخذ حاجت مالك سعى تمام بانجام رساند ليكن بواسطۀ مانع كه او را منع و انصرام و اتيان حاجت بدون ثمن و قيمت نمايد نتواند آن را باتمام رساند و خود قادر به قيمت حاجت نبود بالاخره خائب و بغير نيل مقصد و حاجت بخدمت مالك مراجعت نمايد مولى در همان ساعت بر او غضب كرده عقوبت فرمايد كه چرا بغير انصرام حاجت ما مراجعت نمودى بيقين هر كه مرتكب چنين أمر گردد بيشبهه آن ظالم متعدّى و مبطل با تفريط و تعدّيست و حال آنكه او موصوف است به عدالت و منعوتست بحكمت و نصفت.

و اگر عقوبت مرتكب معصيت و خطيئت نكند لازم آيد تكذيب نفس خود نمايد آيا نه واجب است بر حضرت مالك الرّقاب كه آن عاصى كذّاب را عذاب

ص: 223

و عقاب فرمايد و كذب و ظلم مرد و منافى عدل و حكمت ايزد عالمست تعالى اللّٰه عمّا يقول المجبّره علوّا كبيرا.

بعد از آن حضرت امام العالم عليه السّلام و التّحيّة بعد از كلام طويل فرمود و امّا تفويض كه حضرت جعفر الصّادق عليه السّلام ابطال آن كرد و كسى كه آن را دين و اعتقاد و آئين خود گرداند و او را خاطى عاصى شمرد پس آن مناط به قول قايل است كه گويد: حضرت عزّ و جلّ تفويض أمر نمود بسوى عباد و اختيار أمر و نهى بايشان داد و همگى أنام را مهمل و بر فساد گذاشت.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه در اينجا كلام دقيق رشيق أنيق حقيق است كه بغير أئمّه المهديه از عترت سيّد البريّه أحدى بغور و دقّت آن نتواند رسيد بلكه پيرامون آن كلام صدق التيام نميتوانند گرديد و ليكن أئمّه عليهم السّلام فرمودند كه: حضرت متعال تفويض أمر بعباد بر جهت اهمال نمايد هر آينه فساد لازم آيد كه حضرت ايزد بارى تعالى راضى باشد بهر فعل و شغل و كار و عمل كه بندگان اختيار آن نمايند و بآن عمل مستوجب ثواب از عزّ و جلّ گردند و أصلا در ارتكاب خطيئت او را آزار مشقّت نباشد و هر گاه اهمال از حضرت واحد متعال نسبت بآن بنده بى سعادت و اقبال واقع شده باشد، پس آن بنده مستوجب عقاب از عزيز وهّاب نگردد و اين مقالت بر حسب عقل و رويّت منصرف گردد بر دو معنى.

اوّل آنكه بندگان مستولى و متظاهر بر حضرت قادر سبحان باشند پس الزام ايزد علاّم نمايند كه قبول اختيار ايشان با رأى خلقان فرمايد بمعنى آنكه بنده را چندان قدرت بود كه الزام خداى تعالى كند كه او را برأى و اختيار او گذارد و اين أمر بالبداهة و اليقين مستكره و مستهجن جميع مخلوقين است يا

ص: 224

آنكه بندگان بر حضرت وهّاب واجب بر وجه ايجاب گردانند كه أصلا حقّ سبحانه و تعالى نتواند كه آن جماعت را منع از اختيار در عمل براى مهمل ايشان كند اگر حال بدين منوال باشد پس بدرستى كه عجز و سستى ايزد تبارك و تعالى لازم آيد.

معنى دوّم آنكه حضرت عزّ و جلّ از ارادت بندگى و تكليف بندگان بأمر و نهى و غير آن عاجز و ناتوان باشد و چون مهيمن بيچون اختيار كفر و ايمان بدست خلقان گذاشت پس ايزد تعالى از ارادت بندگى و طاعت از بندۀ ضعيف و بيقدرت بود.

و مثل اين مثل مرديست كه مالك عبد بقيمت بواسطه خدمت شده كه بعد خريدن تا در حيات باشد در خدمت مالك سعى تمام نمايد و در محافل و مجالس تعريف فضل ولايت مالك خود فرمايد و بر وفق أمر و نهى او توقّف نمايد يعنى أقدام بمأمور به و اجتناب تمام بمنهىّ عنه مالك فرمايد و مالك عبد - دعوى كند كه او قادر قاهر و عزيز و حكيم است و بندۀ خود را أمر و نهى كند و بر اتّباع و اقدام أمر موعود بثواب عظيم نمايد و بر ارتكاب معصيت عبد او بعقاب أليم فرمايد آن بنده قليل الدّرك مخالف ارادۀ مالك نموده بر أمر و نهى او توقّف و تدارك ننموده، پس كدام أمر آن بندۀ تيره سرانجام را أمر خلاف أمر مالك نمود و كدام نهى آن بنده را نهى از نهى مالكش فرموده كه بر ارادۀ مولى و ولىّ نعمت خود نيامده و متابعت نفرموده بلكه پيوسته تابع ارادت - نفس خود باشد.

چنانچه اگر مولى آن بنده را بواسطۀ انصرام بعض حوائج به جاى ارسال دارد و با او قرار دهد كه بعد از وصول بفلان محلّ بايد كه چنين و

ص: 225

چنين كنى و أصلا بر خلاف أمر من اقدام ننمائى و از فرموده تخلّف و انحراف نفرمائى.

آن عبد چون بمقصد رسيد بر دواعى و خواهش نفس و به تبعيّت هوى و هوس خود آن حاجت را بر خلاف قرار مؤسّس و مولى باساس رساند و مخالفت ولىّ نعمت را بر همگنان ظاهر گرداند و چون مراجعت و معاودت به خدمت مولى نمايد و مولى نظر كند بيند كه آن عبد بر خلاف مأمور به اتيان نمود، بعد از اطماع نظر از روى تحيّر چون از وجه آن عمل ناموزون پرسد بنده در جواب گويد كه يا مولى چون شما تفويض أمر من كلّ الأمر مفوّض بمن و مقرّر گردانيديد من نيز اعتماد بر آن نموده تابع هوا و هوس و بموجب دواعى و خواهش نفس خود معمول گردانيدم زيرا كه مفوّض اليه ممنوع و محصور عليه نيست بواسطۀ آنكه تفويض و تحصير با هم مجتمع نگردند.

پس از آن آن حضرت عليه السّلام فرموده كسى را كه زعم آن چنان باشد كه خداى تعالى تفويض قبول أمر و نهى بعباد خود نمود آن كس اثبات عجز بر خداى تعالى و تقدّس نمايد و بر حضرت قادر منّان قبول همه عمل بندگان از خير و شرّ واجب گرداند و أمر و نهى ايزد عزّ و جلّ را ضايع و باطل فرمايد.

بعد از آن آن امام العالم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود كه: خداى خالق خلق و ايجاد خلايق بقدرت خود نمود و ايشان را مالك استطاعت، و قدرت گردانيد آنچه عبادت بآن توانند نمود از أمر و نهى مطّلع و مخبر فرمود و از خلقان قبول اتّباع أمر نمود و از ايشان راضى آن گرديد و نهى ايشان از معصيت فرمود و ذمّ عاصيان و بيان عقاب آن جماعت بر عصيان نمود و خداى غفّار را اختيار در أمر و نهى خلايق است آنچه اراده نمايد أمر بآن فرمايد و از هر چه

ص: 226

كراهيّت دارد نهى از آن نمايد و از اقدام أمر مثوبت رساند و از نهى عقوبت فرمايد بواسطۀ آن استطاعت به بندگان خود عنايت فرمود تا متابع أمر ايزد أكبر گردند و اجتناب و ارتكاب معاصى او نمايند زيرا كه او عادل است و انصاف و حكومت از ايزد جبّار و او بالغ حجّت باعذار و انذار است و اختيار به حضرت كريم السّتّار است از بندگان حضرت خود هر كرا خواهد برگزيده او را مبعوث بخلايق جنّ و انس گردانيد.

و اگر حضرت ايزد داور تفويض امور خود بعباد نمايد هر آينه جايز باشد كه قريش اختيار اميّة بن أبى الصّلت و أبى مسعود الثّقفى نمايند چه باعتقاد خود ايشان اين دو نفر را أفضل از محمّد ميدانستند چنانچه ميگفتند كه: لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ آن طايفه از اين كلام آن دو كس را خواستند چنانچه حقايق تفسير اين آيه در بيان احتجاج سيّد المرسلين صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم عليهم أجمعين بر منافقين تحرير يافت.

و در خبر آمده كه عباية بن ربعى چون از حضرت أمير المؤمنين على (عليه السّلام) سؤال از استطاعت نمود آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: آيا خلايق مالك - استطاعت و قادر بأفعال طاعت بدون ربّ العزّت اند يا بشفقت مرحمت حضرت واهب العطيّه و بامداد و معاونت او اقدام بر طاعت و عبادت نمايند؟ عباية ساكت گرديد.

در آن حال آن ولىّ ايزد متعال فرمود كه بگوى يا عباية.

عباية گفت: من چه گويم تا شما به سعادت و اقبال حاضر باشيد أمثال ما مردم را ياراى كلام در اين محلّ و مقام نيست يا أمير المؤمنين علىّ .

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه تو مالك استطاعت بطاعت بوسيلۀ عنايت

ص: 227

و مرحمت ربّ العزّتى آنچنان خداى كه غير ترا نيز مالك استطاعت به واسطۀ بندگى و طاعت خود گرداند.

خلاصۀ كلام آنكه آن حضرت عليه السّلام فرمود كه اگر حضرت واهب العطيّه بندگان خود را مالك استطاعت گرداند از اعطاء و احسان اوست و اگر سلب استطاعت و قدرت از ساير بريّت نمايد آن از بلاد قهّاريّت الوهيّت اوست اللّٰه تعالى و تبارك مالك چيزيست كه تمليك شما نمود و نيز مالك است آن را كه در تحت تصرّف شما مقدور و مقرّر فرمود.

آيا نشنيدى كه جميع مردمان سؤال حول و قوّت از واهب العطيّه نمايند چنانچه ميگويند كه: لا حول و لا قوّة الاّ باللّٰه.

عبايه گفت: تأويل معنى اين كلمات چيست يا أمير المؤمنين (عليه السّلام)؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود كه معنى كلام آنست كه حول بما نيست، از معاصى اللّٰه تعالى مگر به عصمت حضرت آله و ما را قوّت طاعت واهب العطايا نيست الاّ بعنايت امداد و اعانت حضرت ربّ العزّت.

چون عبايه اين سخن شنيد برجست و هر دو دست و پاى آن امام الامّه را بوسيد.

بعد از آن ولىّ ايزد سبحان فرمود كه: در قول خداى تعالى وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّٰى نَعْلَمَ اَلْمُجٰاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ اَلصّٰابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبٰارَكُمْ .

و نيز در قول عزّ و جلّ : سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لاٰ يَعْلَمُونَ .

و أيضا در قول ايزد أكبر أَنْ يَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ يُفْتَنُونَ .

و قول اللّٰه تعالى: وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَيْمٰانَ وَ أَلْقَيْنٰا عَلىٰ كُرْسِيِّهِ جَسَداً .

و قول واجب تعالى: فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ اَلسّٰامِرِيُّ .

ص: 228

و قول خداى تعالى كه در بيان أحوال موسى عليه السّلام ميفرمايد كه: إِنْ هِيَ إِلاّٰ فِتْنَتُكَ .

و قول حضرت ايزد عالم: لِيَبْلُوَكُمْ فِي مٰا آتٰاكُمْ .

و قول قادر سبحان: ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ .

و قول خداى كريم: إِنّٰا بَلَوْنٰاهُمْ كَمٰا بَلَوْنٰا أَصْحٰابَ اَلْجَنَّةِ .

و قول اللّٰه تعالى: لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً .

و در محلّ ديگر عزّ و جلّ فرمايد: وَ إِذِ اِبْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فتاب عليه.

و در جاى ديگر گويد: وَ لٰكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ .

اى عبايه جميع اينها كه در قرآن خداى تبارك و تعالى آمده همگى و تمامى آن بمعنى اختيار است.

پس از آن امام المشارق و المغارب أسد اللّٰه الغالب علىّ بن أبى طالب عليه سلام اللّٰه الملك الواهب فرمود كه اگر گويند كه حجّت در قول خداى تعالى يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ و آنچه مشابه اين آيه در اشتباه و خفا بود چيست ؟ ما گوئيم اين آيه را دو معنى مقتضى بر مجاز است.

اوّل - آنكه إخبار قدرت ربّ العزّت باشد و بر هدايت آنكه خواهد و ضلالت كسى كه ارادۀ اضلال نمايد و اگر ايزد جبّار جبر بندگان بر هدايت يا ضلالت نمايد هيچ أحدى از خلقان از فعل طاعت مستوجب مثوبت و از عمل معصيت مستحقّ عقوبت نگرديد چنانچه ما شرح و بيان نموديم.

و معنى دوّم آنكه هدايت از حضرت واهب العطيّه شناسا گردانيدن

ص: 229

بندگان بطريق طاعت و اعلام خلقان بطور معصيت باشد چنانچه در قرآن فرمايد كه: أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا اَلْعَمىٰ عَلَى اَلْهُدىٰ .

خلاصۀ كلام آنكه هدايت را دو اطلاقست أوّل هدايت عبارت از موصل مطلوبست و اطلاق ثانى هدايت عبارت ارائت طريق يا موصل مطلوبست در اين آيه حمل بر اطلاق معنى ثانى است.

و حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كه: هر آيه مشبّهه در قرآن حجّت بر حكم آيات كه أمر بر أخذ و تقليد آن باشد نيست.

و آيات كه خلقان مأمور از حضرت ربّ غفور بأخذ و تقليد باشد آن مثل در قول عزّ و جلّ هُوَ اَلَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ اَلْكِتٰابَ مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ اَلْكِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا اَلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ اِبْتِغٰاءَ اَلْفِتْنَةِ وَ اِبْتِغٰاءَ تَأْوِيلِهِ .

و در موضع ديگر مهيمن قادر ميفرمايد كه: فَبَشِّرْ عِبٰادِاَلَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِكَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ .

آنگاه حضرت عليه السّلام فرمود كه:

يا اولو الالباب وفّقنا اللّٰه و إيّاكم لما يحبّ و يرضى و يقرّب لنا و لكم الكرامة الزّلفى و هدانا لما هو لنا و لكم هو خير و أبقى فعّال لما يريد الحكيم الجواد المجيد.

احتجاج امام هادى عليه السّلام بر فقهاء در مقدار مال كثير از آية

از أبى عبد اللّٰه الزّيادى منقول و مرويست كه چون المتوكّل باللّٰه را زهر دادند نذر كرد كه اگر حضرت شافى على الاطلاق او را شفاء بخشد تصدّق مال بسيار در راه ايزد غفّار نمايد.

بعد از آنكه از آن سمّ مؤلم صحيح و سالم و از آن علّت صحّت يافت فقها را جمع فرمود و از حدّ مال بسيار كه نذرش بر آن مبلغ قرار يافته بود سؤال

ص: 230

نمود از تصدّق چه مقدار از مال از عهدۀ عهد و نذر واحد متعال برائت ذمّت حاصل گردد.

فقها در حدّ مال كثير اختلاف نمودند، بعضى گفتند كه از تصدّق يك هزار درهم أمير المؤمنين را بيقين برائت ذمّت حاصل گردد.

و بعضى گفتند: كه ده هزار درهم بمستحقّين تصدّق بايد نمود.

و جمعى صد هزار درهم ميگفتند بواسطۀ اختلاف فقها متوكّل را اشتباه تمام بهم رسيد و در آن أمر متحيّر بود.

حسن حاجب گفت: يا أمير المؤمنين اگر من جواب آنچه حقّ و صواب باشد بنزد شما آرم ما را عطا و صله از نزد شما خواهد بود يا نه ؟ متوكّل فرمود: اگر بحقّ صدق جواب آرى ده هزار درهم بتو دهم و الاّ صد تازيانه زنم.

چون خاطر حسن حاجب از حضرت ولىّ ايزد مهيمن يعنى امام مؤتمن أبى الحسن علىّ النّقى عليه السّلام جمع و مطمئنّ بود كه بعد از استعلام از آن امام الأنام آنچه موافق قول ايزد علاّم و مطابق شرع نبىّ الاكرام محمّد المصطفى عليه الصّلوة و السّلام باشد از آن حضرت استماع خواهد نمود و أخذ صلۀ مشروط موعود از متوكّل بى شبهه و ريب خواهد فرمود فلهذا راضى به شرط گرديد بعد از معاقدۀ شرط و عهد حسن حاجب بخدمت ولىّ غنىّ واهب آمده عرض مرام بنزد آن امام عليه السّلام نمود.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: بمتوكّل بگوى كه تصدّق هشتاد درهم بمستحقّين نمايد بحكم قادر عالم البتّه از عهدۀ نذر و شرط بيرون آيد.

في الفور حسن بعد از استماع اين سخن از حضرت أبى الحسن (عليه السّلام) به

ص: 231

سرعت تمام خود را بمتوكّل رسانيد و هر چه از آن ولىّ ملك العلاّم بعد از استعلام استماع نموده بود بالتّمام معروض گردانيد.

متوكّل چون خبر شنيد گفت: اى حسن بخدمت حضرت أبى الحسن - مراجعت نمائى و از آن پسنديدۀ ايزد متعال علّت اين كلام استعلام و سؤال فرمائى.

چون حسن حاجب بعد از معاودت بخدمت أبى الحسن على (عليه السّلام) از وجه آن سؤال نمود آن سلالۀ سيّد الرّسل فرمود كه خداى عزّ و جلّ خطاب مستطاب بحضرت رسالتمآب فرمود كه: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اَللّٰهُ فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ الآيه.....

اى حسن چون ما تعداد مواطن نصرت رسول خداى تبارك و تعالى نموديم آن هشتاد موضع بود.

حسن حاجب در ساعت مراجعت بنزد متوكّل نمود و آنچه از آن سرور استماع فرموده بعرض رسانيد.

متوكّل بغايت فرحناك گرديد و ده هزار درهم موعود بحسن حاجب عطا نمود و فقها بعد از استماع دليل أبى الحسن علىّ النّقى عليه السّلام تصديق أقوال آن امام انس و جنّ نموده گفتند: كه ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ

احتجاج امام هادى عليه السّلام بر يحيى اكثم و ساير فقها در قتل نصرانى

از جعفر بن رزق اللّٰه منقول و مروريست كه در أيّام خلافت المتوكّل باللّٰه مرد نصرانى كه فجور بزن مسلمه كرد و او را در محكمۀ او حاضر كردند، همان كه متوكّل بواسطۀ آن عمل مهمل ارادۀ اقامت حدود خداى عزّ و جلّ بر آن نصرانى مضلّ نمود در ساعت نصرانى بغير مهل و تأنّى عرض كلمۀ طيّبۀ شهادت - أشهد أن لا آله الاّ اللّٰه و أشهد انّ محمّدا رسول اللّٰه نموده مسلمانى اختيار

ص: 232

فرمود.

در آن حال يحيى بن أكثم گفت: يا أمير المؤمنين در اقامت حدود و ترك آن هدم ايمان اين نصرانى نادانست.

و بعضى از فقها گفتند: كه سه حدّ بر نصرانى در شريعت نبىّ العدنان لازم است.

و بعضى از فقها گفتند: يا نصرانى چنين و چنين بايد كرد.

چون متوكّل ديد كه اختلاف در ميان أهل ملّت در اقامت حدّ نصرانى به هم رسيد و هر كسى چيزى ميگويد: متوكّل بدبير خود أمر نمود كه در آن باب كتاب بخدمت أبى الحسن علىّ النّقى عليه السّلام قلمى نمايد و از آنچه در شرع نبىّ الهاشمىّ بر آن نصرانى زانى از حدّ شرعى كه لازم باشد استعلام فرمايد بعد از آنكه كتاب متوكّل بآن ولىّ عزّ و جلّ رسيد آن حضرت عليه السّلام فرمود كه آنقدر بر نصرانى زانى زنند كه بميرد.

چون يحيى أكثم و باقى فقها مدّعيان علم اين فتوى از آن امام الأنام عليه السّلام شنيدند منكر قول آن امام الاكرم الأعلم گشته گفتند:

يا أمير المؤمنين از أبى الحسن علىّ بن محمّد التّقى عليه السّلام از حقيقت اين حدّ سؤال و استعلام نمايد كه اين حكم او خلاف حقّ است و مطابق كتاب ايزد خالق و موافق سنّت رسول صادق نيست.

متوكّل حسب الاستدعاء فقها بخدمت آن امام البرايا باين مضمون تحرير و انشاء نمود كه: يا أبا الحسن عليه السّلام فقهاء مسلمين منكر فتواى چنين اند و ميگويند كه أصلا آيه در كتاب ربّ العالمين ناطق بر اين نيست و در شرع سيّد المرسلين صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم حكم چنين نيامده شما از كجا بر آن نصرانى

ص: 233

زانى ضرب موت واجب ميگردانى ؟ آن خلاصۀ أولاد محمّد التّقى عليه سلام الملك السّبحانى در جواب آن طايفه مكتوب گردانيد كه:

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنٰا بِمٰا كُنّٰا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمٰانُهُمْ الآيه...

متوكّل چون مطالعۀ كتاب أبى الحسن علىّ النّقى عليه سلام اللّٰه الوهّاب نمود بعد از توبيخ و سرزنش فقها و باقى منكرين أصحاب در آن باب أمر بضرب نصرانى زانى فرمود كه چندان بزدند تا مرد و جسم خود را بمسكن سفر سپرد.

يحيى بن أكثم چون در حضور متوكّل الزام كامل از آن ولىّ ايزد عزّ و جلّ يافت زيرا كه مقرّر بعرض متوكّل از روى عناد و جهل ميگفت كه در باب حدّ نصرانى زانى أبو الحسن عليه السّلام از روى نادانى غلط كرده بواسطۀ آنكه حكم خلاف حقّ كه قرآن بر آن ناطق و بسنّت رسول صادق مطابق و موافق ثبت نمود.

بعد از آنكه آن امام الأنام سند و شاهد از كلام ملك العلاّم بر آن دعوى و مرام گذرانيد و أحكام سنّت سيّد المرسلين عليه الصّلوة و السّلام بانجام، و انصرام رسانيد و يحيى أكثم تيره سرانجام در آن محفل و مقام الزام تمام يافت چنان كه شرمندۀ خاصّ و عامّ گرديد. در آن أثناء از روى عصبيّت و عناد با عترت و أولاد نبىّ الأمجاد بخاطر فاتر ظلمت مآثر گذرانيد كه چيزى در اين محلّ از او بايد پرسيد كه حلّ بر او مشكل باشد و آن از أحكام شرع سيّد الرّسل نباشد لهذا از آن ولىّ واحد متعال سؤال نمود كه قول خداى تعالى در قرآن سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ كَلِمٰاتُ اَللّٰهِ بحور سبعه را چه نام و كلمات اللّٰه كدام

ص: 234

است ؟ حضرت امام العالم عليه السّلام و التّحيّه فرمود كه: از بحور سبعه أوّل عين كبريت دوّم عين اليمين سوّم عين البرهوت چهارم عين الطّيريّه پنجم جمه ماسيدان، ششم جمه افريقيّه، هفتم عين ماجروان، و كلمات اللّٰه تعالى مائيم أئمّة الهدى أوصياى نبىّ الورى هاديان سبل و اولياى حضرت عزّ و جلّ كه شما مدرك علوم و فضايل و مستقصى أحوال أعيان و أماثل ما نبوده و نخواهيد بود.

احتجاج امام هادى عليه السّلام بر علويين و هاشميين در تكريم مرد شيعى

از حضرت امام الوفىّ أبى الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست كه بپدر بزرگوارم أبى الحسن علىّ النّقى عليه سلام اللّٰه الملك العلىّ رسيد كه مردى از فقهاء شيعۀ ايشان سخنان دين و آئين با بعضى ناصبيان كه از روى بحث لجاج نمودند و الزام و احتجاج آن طايفه وخيم العاقبه فرمود چنانچه فضيحت ناصبى بر حاضران مجلس بحث بيّن و جلىّ گرديد.

در همان روز آن مؤمن بعد از الزام آن ناصبى لئام بخدمت امام الأنام أبى الحسن علىّ النّقى عليه السّلام آمد در صدر مجلس آن امام الجنّ و الانس فرش و مسند چهار بالش كه مخصوص آن خلاصۀ آفرينش بود گسترده بودند و آن حضرت بر خارج مسند متّكى و مستند بود و در حضرت ايشان خلق فراوان بود از علويّين و بنى هاشم.

امام العالم آن مؤمن فاضل عالم را هر ساعت مرفوع القدر ميگردانيد تا آنكه او را بر مسند خاصّ خود ساكن گردانيده روى مبارك بجانب آن مؤمن بندۀ خاصّ ايزد تعالى و تبارك آورده اظهار اشفاق و احسان ما فوق تعريف و البيان نمود آن شفقت بر أشراف آن امّت بغايت سخت آمد امّا علويّين بعتاب

ص: 235

تأجّل نمودند ليكن هاشميان شيخ ايشان شروع در تعجيل عتاب آن ولايتمآب نموده گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم اين چنين فعل و مهمّ از شما بغايت بديع و مبهم است كه عامى را بر سادات بنى هاشم اختيار نموده مقدّم دارى و جماعت طالبيان و عبّاسيان را از أمثال اين مردم متأخّر گردانى اين مقدّمه بر ما هاشميان بى نهايت صعب و گران است.

حضرت أبى الحسن علىّ النّقى عليه سلام الملك المنّان چون اين سخنان بى بنيان از عبّاسيان و علويان استماع نمود فرمود كه اى ياران زنهار شما خود را در سلك جمعى از امّت كه حضرت ربّ العزّت در حقّ ايشان ميفرمايد كه: أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ اَلْكِتٰابِ يُدْعَوْنَ إِلىٰ كِتٰابِ اَللّٰهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ . آيا شما راضى بقول خداى عزّ و جلّ و حكم لم يزل او هستيد يا نه ؟ گفتند: بلى ما از حكم و فرمان ملك تعالى راضى و شاكريم.

در آن حال آن ولىّ ايزد متعال فرمود كه: حضرت لا يزال در كتاب لازم - الاقبال ميفرمايد كه: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِي اَلْمَجٰالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اَللّٰهُ لَكُمْ الى قوله أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ معنى آيه وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ آن است بالبدايه اى أهل ايمان هر گاه شما را مأمور گردانند كه در مجالس، و محافل جاى بر مؤمنان ديگر تنگ مگردانيد بايد كه اطاعت قول آن جماعت را واجب و لازم دانيد تا حضرت حقّ سبحانه و تعالى بر شما تنگ نگيرد بناء عليه بر هر أحدى از مؤمن واجب و لازم و فرض متحتّم است كه از براى هر مؤمن عالم راضى نگردد جز قدر رفيع و شرف و توقيع را و او را از مؤمن غير عالم أشرف و أكرم داند چنانچه مؤمن را از غير مؤمن أشرف و أكرم ميداند.

ص: 236

خلاصۀ كلام آنكه حضرت واحد علاّم أهل ايمان و أهل علم و عرفان را رفيع الدّرجات گرداند.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه خداى تعالى اين دو طايفه را مقرر گردانيد.

گفتند: ما را خبر ده از حال ايشان.

حضرت امام الأتقياء أبو الحسن على النّقى عليه التّحيّه و الثّناء فرمود كه حضرت ايزد معبود أحوال اين دو طايفه را در قرآن لازم الاذعان بيان نمود كه: يَرْفَعِ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ .

حضرت أبو الحسن عليه السّلام فرمود كه آن جماعت كه صاحب علم اند حضرت واحد عالم رفع شرف نسب و درجات ايشان مينمايد زياده از آنكه مؤمنان بغير علم را عنايت فرمايد نه حضرت عزّ و جلّ در شأن أهل علم و فضل ميفرمايد كه: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اَلَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ ، پس شما چون منكر ما مى شويد در باب رفعت قدر اين مؤمن نيكو سير كه حضرت ايزد أكبر او را رفيع القدر گردانيد تا آنكه فلان ناصبى منكر را متكسّر بحجّتهاى خداى قادر ساخت بعلم كه واهب عالم باو عنايت و كرم كرده ما نيز بواسطۀ همين علم او را معزّز و محترم داشتيم نه از براى آنكه او را بواسطۀ أفضل در جميع شرف نسبى و حسبى تواضع در قدر كرده باشيم.

آن مرد عبّاسى از روى ناسپاسى گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم شما تفضيل ميدهيد بر ما كسى را كه او أصلا در شرف و نسب و عزّت و حسب بما نميرسد و نسبش مثل نسب ما نيست و هميشه از روز أوّل اسلام كه نبوّت بحضرت خاتم الرّسل معيّن و مسجّل گرديد آن رسول حميد مهيمن مجيد تقديم أفضل در شرف نسب بر آن كسى كه او أدون از آن مؤمن در شرف ميبود مينمود، و

ص: 237

امروز از شما خلاف آن بر ما ظاهر و هويدا شد.

چون آن حضرت (عليه السّلام) اين سخن از آن عبّاسى شنيد فرمود كه: سبحان اللّٰه يا فلان نه عبّاس بيعت بابى بكر كرد و او تيمى بود و عبّاس هاشمى، و نه عبد اللّٰه ابن عبّاس خدمت عمر بن الخطّاب ميكرد و عبد اللّٰه هاشمى و أبو الخلفا بود و عمر عدوى، و نيز عمر چرا جمعى كه دورترين قريش بودند در شورى داخل گردانيد، و عبد اللّٰه عبّاس كه هاشمى و از أعيان قريش و خويش رسول اللّٰه (صلّى الله عليه و آله) و ابن عمّ آن حضرت (عليه السّلام) بود در شورى داخل ننمود پس ما اگر كسى را كه هاشمى نباشد در قدر تقديم بر هاشمى نموده باشيم اين أمر منكر بود؟ پس بر شما آنگاه عبّاس كه بيعت بابى بكر نمود و انكار عبد اللّٰه عبّاس كه خدمت عمر ميكرد و مطّلع أمر و حكم او بود واجب و لازم است و اگر گويند كه آن أمر جايز بود پس اين أمر كه از ما نيز مصدّر گرديد مجوّز باشد.

راوى گويد كه: چون آن عبّاسى منكر اين كلام صدق التيام از آن امام الجنّ و البشر (عليه السّلام) استماع نمود و مبهوت و متحيّر گشته چنان بود كه لگام از حجر بر دهان آن مدبر مستقرّ گرديد.

و از حسن العسكرى (عليه السّلام) منقول و مرويست كه پدر بزرگوارم علىّ بن محمد (عليه السّلام) در مجلسى كه جمعى از محبّان و شيعيان در خدمت آن حضرت در آن مكان حاضر بودند فرمود اگر نه بعد از غيبت قايم آل محمّد (صلّى الله عليه و آله) كسى از علماء كه دلالت پيروان بر آن حضرت نمايند و ضعفاء شيعه را بسوى او خوانند و منكران دين را بحجج خداى تعالى منع فرمايند و ضعفاء اين طايفه منجيه را بل ساير عباد اللّٰه را از دام خسارة انجام ابليس گمراه و مريدان لئام عاقبت و خام از فجاج نواصب و دعوى بى سر انجام آن طايفه تيره سرانجام باشد كه نگاه از اين دو گروه گمراه مأيوس از رحمت

ص: 238

حضرت آله دارد هر آينه هيچ أحدى از أنام باقى نماند الاّ آنكه مرتدّ از دين ربّ العالمين و رجعت شريعت سيّد المرسلين نمايد ليكن علماى اين طايفه امساك و محافظت ذمام دلهاى ضعفاء شيعه أئمّة المهديّه عليهم السّلام و التّحيه - مينمايند و نميگذارند كه پاى از سفينه أهل بيت النّبوّه بيرون گذارند كه مبادا غريق بحر معصيت گردند چنانچه صاحب سفينه بامساك سكّان محافظت سكنۀ آن مكان نمايند اين علماء صاحب علم و فضل در نزد خداى عزّ و جلّ أعلم و أفضل از ساير أهل علم و فضل اند.

ص: 239

ذكر بيان احتجاج أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى عليه الصّلوات و السّلام در أنواع متفرّقه از علوم دينيّه بر بعض أنام

اشاره

باسناد سابق مذكور از أبى محمّد حسن العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست كه فرمود در قول حضرت معبود خَتَمَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلىٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلىٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ .

يعنى: بحكم ايزد عالم بر آن امم داغ متألّم مينمايند چنانچه هر كه از ملائكه نظر بر آن طايفه وخيم العاقبه نمايد و خواهد كه بشناسد بمجرّد نظر بر آن جماعت ميداند كه آن طايفه اند كه ايمان بحضرت خالق الانس و الجانّ نياورده اند و بر گوشهاى ايشان داغ و نشان ظاهر و عيان باشد و بر چشمهاى ايشان پرده بود كه مانع نظر آن طايفۀ بى بصر شود و وجه غشاوه بصر آن جمعى مدبر آن است كه آن طايفه بعد از تكليف حضرت رؤف اللّطيف اعراض نموده

ص: 240

از آنچه ايشان را تكليف بآن نمودند نظر در آن بجهت قيام و اقدام بر آن ننمودند و در آنچه از آن طايفه اراده كردند تقصير در آن كرده اقدام و اهتمام بآن نكردند و آنچه لازمۀ ايمان بود خود را از آن جاهل ساختند و از مثوبات اخروى و فيوضات آن جهانى محروم ساختند پس اين طايفه مثل كسى باشد كه بر هر دو چشم او پرده باشد كه أصلا آنچه در پيش چشم او بود نبيند و اين أمر از تقصير و جهل آن بى بصر باشد يا نه از حضرت عزّ و جلّ زيرا كه خداى تعالى منزّه است از عيب و فساد و از دعوى و مطالبۀ عباد بوسيلۀ عباد منع و قهرشان از امور ضروريّه در يوم التّناد است، پس حضرت واجب تعالى و تقدّس أمر هيچ كس بخير و مغالبه و بمكر و حيله ننمود نه أمر كسى باقدام و مصير به سوى چيزى كند كه آن را از ايشان صدّ و مانع بقهر و غلبه كرده باشد.

بعد از آن گفت: وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ .

يعنى: در آخرت ايشان را عذاب كند كه معدّ از براى كفّار در دار البوار است و در دار دنيا نيز براى آنكه ارادۀ استصلاح نفس خود نمايد از عذاب استصلاح كه بواسطۀ آن نزول نمايد تا آنكه او را بطاعت خود آگاه گرداند و از عذاب اضطلام دور دارد تا آن بنده بعدل و حكمت ربّ العزّت گرايد و به بندگى و عبوديّت او ميل فرمايد.

و از حضرت أبو محمّد الحسن العسكرى عليه الصّلوة و السّلام نيز مثل معنى كه مذكور است در تأويل اين آيت آنست كه مراد بختم بر قلوب كفّار است به شرح روايت امام الخلائق جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام ليكن بزيادت شرح در بيان آن كلام كه بخوف تطويل مرام ذكر آن در اين كتاب مستحسن و با انجام نيست.

ص: 241

و باسناد مقدّم متكرّرا از أبى محمّد الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مشتهر است كه آن حضرت عليه السّلام در تفسير قول خداى تعالى اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ فِرٰاشاً الآيه....

يعنى: فرمود حضرت ربّ العالمين قطعات زمين را ملايم طبايع مخلوق و موافق أجساد شما سكنۀ اين مكين گردانيد چنانچه آن را شديدة الحراره، و الحمى ننمود تا شما را سوخته و نابود سازد و نيز شديدة البروده نگردانيد تا شما را بوسيلۀ انجماد دم منجمد و منعدم گرداند و نيز بسيار طيّب الرّيح نبود كه مبادا بوى آن بر تارك سر آدميان در آيد و از آن صداع فراوان حاصل آيد.

و نيز حضرت أرحم الرّاحمين زمين را بد بوى و نتن نگردانيد تا شما را به عطب و مشقّت قرين و بسيار نرم مثل آب ننمود تا شما در آن غرق نگرديد.

و نيز بسيار سخت و صلبه نگردانيد تا امتناع شما از حرث و أبنيه و دفن ميّت ننمايد و لكن عزّ و جلّ زمين را آن مقدار متين گردانيد كه شما از آن منتفع توانيد شد و متماسك در آن نتوانيد نمود و تماسك بنيان و أبدان در زمين توانيد كرد.

و نيز در لينت آن را آن مقدار مليّن گردانيد كه مطيع و منقاد است براى حرث و قبور شما منافع شما در زمين حضرت آفريدگار بسيار بسيار است پس بواسطۀ همين أرحم الرّاحمين زمين را فراش از براى قرار و مكين شما مخلوقين گردانيد و نيز در قول ربّ العزيز وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً يعنى سقف از بالاى شما بغايت محفوظ است كه در آن شمس و قمر و نجوم بواسطۀ منافع شما مديرند.

بعد از آن فرمود كه: حضرت معبود ميفرمايد: وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً .

يعنى: حضرت ملك تعالى مطر از بالاى فرستد تا آنكه آن باران بقلل جبال و تلال و در أراضى ناهموار پست و بلند رسد.

ص: 242

بعد از آن باران را متفرّق ساخت بر ذاذ و وايل و هطل و طلل بواسطۀ تنشيف زمينهاى شما و باران را بيكبار قطعة واحده بر شما نازل نساخت زيرا كه اگر چنين ميكرد زمين و أشجار و زراعت و ثمار شما را فاسد و ناپايدار ميگرداند بعد از آن قادر سبحان فرمود كه: فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ اَلثَّمَرٰاتِ رِزْقاً لَكُمْ .

يعنى: آنچه أكرم الأكرمين از زمين بيرون آورد آن را روزى شما مخلوقين گردانيد بايد كه شما أشباه و أمثال يعنى شبه و مثل از براى عزّ و جلّ از أصنام كه آن را سمع و بصر و قدرت و عقل و هرگز متصوّر و متعقّل نگردد پيدا ننمائيد.

و بعد از اقرار بيگانگى و عدل و حكمت و علم و قدرت ذات كامل الصّفات او را متّصف بجميع صفات ثبوتيّه دانيد و مقدّس و منزّه از أوصاف سلبيّه شماريد و اظهار برائت از أصنام و أشباه و أنداد نمائيد زيرا كه شما دانا و عارف و شاهد و واقفيد كه أصنام و غيرها أصلا بر هيچ شيء از أشياء قدرت ندارند خصوصا اين انعام جليله و احسان عميمۀ جسيمه كه حضرت واهب العطيّه بشما تمامى بريّه نمود.

و نيز باسناد سابق كه مذكور شد از حضرت أبى الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست در باب تفسير و معنى قول خداى تعالى وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لاٰ يَعْلَمُونَ اَلْكِتٰابَ الآيه.....

امّى منسوب است بسوى مادر خود يعنى او مثل آن كسى است كه از شكم مادر بيرون آمده باشد كه نه قرائت داند و نه كتابت تواند

لا يعلمون الكتاب المنزل من السّماء.

يعنى: آن جماعت مطّلع بكتاب منزل از حضرت عزّ و جلّ نيستند و تكذيب آن نيز نمينمايند و تميز ميان اين مقدّمه نمينمايند الاّ أماني مگر آنكه كسى اين

ص: 243

كتاب را بر ايشان بخواند و آن طايفه را آگاه گرداند بر آنكه اين كتاب خدا و كلام حضرت ملك تعالى است چنانچه أكثر كتاب حضرت ايزد وهّاب قرائت و تلاوت كرده شود بر خلاف آنچه در او است آن طايفه را معرفت بر حقيقت آن نيست وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ يَظُنُّونَ يعنى آن جماعت آنچه رؤساى ايشان تلاوت مينمايند قايلند بهمان كه آن تكذيب محمّد (صلّى الله عليه و آله) در نبوّت و تكذيب امامت سيّد عترت آن حضرت عليه السّلام أمير المؤمنين عليه السّلام و التّحيّه است تقليد همان رؤساى خود مينمايند و از صلاح و صوابديد ايشان بيرون نميروند با آنكه تقليد رؤساى ايشان بر آن طايفه حرامست فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ اَلْكِتٰابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً .

حضرت أبى محمّد الحسن العسكرى عليه السّلام فرمود كه: اين از براى قوم از يهود است كه آنها صفت در پيش خود نوشته بودند و گمان آن طايفه - چنان بود كه آن البتّه صفت حضرت رسول آخر الزّمان است و حال آنكه آن خلاف صفت حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بود و يهود عاقبت نابهبود بطايفۀ مستضعفين خود گفتند: كه محمّد رسول آخر الزّمان است او را صورت و صفت چنين و چنان است و آن صفت ذات فايض البركات سيّد كاينات نبود چنانچه نوشته بودند كه آن حضرت طويل القامت عظيم البدن و جسيم البطن و أصهب الشعر بود و باتّفاق امّت آن حضرت بر خلاف اين صفت بود.

و نيز آن جماعت گفته بودند كه محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بعد از پانصد سال بسعادت و اقبال ظلال احسان و مكرمت براى هدايت و ارشاد امّت بر مفارق سعادتمندان در آخر الزّمان خواهد انداخت و جمعى را به ارشاد و هدايت بسبيل الرّشاد و الصّواب مهتدى و مستطاب گرداند و مطلب يهود عاقبت

ص: 244

نامحمود از اين دروغ بيفروغ آن بود كه بر ضعفاء آن جماعت رياست ايشان بر دوام ماند و آنها بر دين و آئين ايشان باقى و مستدام باشند و در پى تحقيق حقيّت مذهب حضرت رسول ايزد واهب نباشند.

و نيز آن يهود بيرويّت كفايت نفس خود از مئونۀ خدمت حضرت سيّد البريّت نمايند و از ملازمت على عليه السّلام و أهل خاصّۀ آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم نيز مستخلص باشند.

پس از اينجاست قول خداى عزّ و جلّ : فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ يعنى چاه ويل مقام و مسكن آن جماعت است كه آنها كاتب آن صفات محرّفات مخالفات صفت محمّد سيّد البريّات صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام باشند و شدّت عذاب در أسوء بقاع جهنّم براى أهل عقاب مقرّر است وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّٰا يَكْسِبُونَ .

يعنى: شدّت عذاب در مرتبۀ ثانيه كه مضاف گردد بعذاب اوّلى به واسطۀ كسب ايشان است يعنى كسب آن نمودند از أموال كه أخذ آن از طوايف يهودان بجهت اثبات و اقرار بر كفر با حضرت نبىّ المختار و انكار وى نبىّ خداى تعالى و وصىّ آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و برادر او علىّ ابن أبى طالب عليه سلام اللّٰه تعالى.

بعد از آن حضرت أبى محمّد الحسن العسكرى عليه السّلام فرمود كه:

شخصى بحضرت جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام آمد و گفت: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم هر گاه قوم يهود عاقبت نابهبود عالم و عارف و شاهد و واقف بحقايق كتاب تورات حضرت مالك الرّقاب نباشند و أحكام وقايع آن را ندانند مگر آنچه از علماء ايشان مى شنيدند أصلا آن طايفه را اطّلاع بغير

ص: 245

مقالات مفاسد آن علماء نبود و راه بچيزى ديگر نمى بردند پس مذمّت يهودان بتقليد علماء ايشان و قبول قول آن مفسدان نبايد نمود زيرا كه عوام يهود نيز مثل عوام مسلمانان ما خواهند بود كه تقليد از علماء ما مينمايند اگر يهود را تقليد از علماء آن طايفه جايز و روا نباشد بايد كه عوام أهل اسلام را نيز رخصت و جواز تقليد و قبول قول علماء اين طايفه نباشد.

حضرت امام النّاطق جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام بعد از استماع اين كلام فرمود كه: ميان يهود لئام و علماء عاقبت و خام آن طايفه و ميان عوام أهل اسلام تفرقه از جهت و تسويه از جهت ديگر است امّا جهت تسويه بين الفريقين آنست كه حضرت اللّٰه تعالى و تقدّس مذمّت عوام ما بواسطۀ تقليد و قبول قول غير سديد علماء نمود چنانچه مذمّت عوام آن طايفه كذوب لئام به واسطۀ تقليد علماء تيره سرانجام ايشان فرمود، و امّا جهت و حيثيّت كه متفرّق اند أصلا تساوى و تشابه ميان اين دو طايفه نيست.

آن مرد گفت: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم براى من واضح و بيّن گردان كه آيا عوام يهود عالم و مطّلع و عارف و واقف بحال علماء دروغگويان ايشان بكذب تمام و بأكل برشا و حرام و بتغيير واجبات أحكام دين موسى عليه السّلام بوسيلۀ شفاعات جمعى از آن علماء و عنايات آن علما يا بعضى رعايا و صناعات و أعمال خود بودند و ميدانستند كه علماء ايشان تعصّب بسيار به مسلمانان دارند آن چنان تعصّبى كه بوساطت آن آن طايفه را از أديان ايشان بيرون مى بردند و نميگذاشتند كه طايفۀ يهود قبول دين نبىّ المحمود و اطاعت أمر حكم ايزد معبود نمايند زيرا كه علماء يهود آن طايفه را خاطر نشان چنان كرده بودند كه عداوت با زمرۀ محمّديان و تعصّب با مسلمانان از صفات

ص: 246

مستحسنه اسلام ايشان و سبب اتمام دين يهودان است چه اگر آن طايفه تعصّب بجمعى بكسى نمايند البتّه ازالۀ حقوق آنكه بر او تعصّب دارند نخواهند نمود و كسى كه خاطر نشان يهودان نمايد كه تعصّب بمسلمان لازم است او را مال كه مستحقّ آن نيست اعطا و احسان مينمايند ليكن از أموال غير ايشان كه بسرقت يا بوجه از وجوه غير شرعيّه بدست آن گمرهان آيد و ظلم در حقّ مسلمانان از واسطۀ دروغ علماء كه در باب تعصّب و عبادت با أهل اسلام از شروط و لوازم دين يهودان خاطر نشان كردند روا دارند.

و نيز يهودان را شناسا گردانيدند كه بر شما لازم است كه در أكثر محرّمات مفارق و مخالف أهل اسلام باشيد و آن طايفه را بمعارف قلوب از اسلام مسلوب ايشان چنان خاطر نشان كردند كه اگر يكى از يهود عاقبت نامحمود فعل و عمل كه مسلمان بحيّز بروز و ظهور ميرسانند از او مثل آن بر منصّۀ ظهور ظاهر و عيان گردد آن يهود در دين موسى عليه سلام الملك الودود فاسق و ناستود است و او را تصديق بخداى تعالى و بوسايط ميان خلق و ميان خداى خالق از أنبياء جايز و روا نيست از اين جهت يهودان مذمومند چه ايشان عالم و عارف بودند بر آنكه آن جماعت را تقليد قول علما و قبول خبر آنچه اين طايفه علماء از تورات موسى عليه التّحيّة و الثّناء و تصديق او در حكايت و عمل بآنچه او به ايشان رساند از كسى كه يهودان او را نديده باشند جايز و رخصت نيست و بر يهود قاطبة واجب و لازم و فرض متحتّم است كه همگى و تمامى ايشان نظر و فكر و تدبّر و تفكّر در أمر حضرت رسول سيّد البشر عليه صلوات الملك الأكبر نمايند زيرا كه دلايل نبوّت آن صاحب سعادت أوضح از خفا و أشهر از آنست كه غير ظاهر و مختفى ماند پس عوام يهود را تقليد از علماء ايشان أصلا جايز و روا

ص: 247

نباشد.

همچنين عوام امّت ما را گاهى كه عالم و عارف و شاهد و واقف بفسق علماء ايشان كه ظاهر بوده باشند و شدّت عصبيّت او را دانند و تكالب فقهاء خود را بر حطام بينظام و حرام تيره سرانجام آن دانند كه اگر كسى بر او تعصّب نمايد او را هلاك گرداند پس هر كه از عوام ما تقليد اين فقها كند آن كس مثل همان يهودان مقلّدين اند كه بواسطۀ فسق فقهاء ايشان مذمومند در تقليد مثل و در قبول قول غير صواب و سديد.

و امّا آن كسى از فقهاء امّت ما كه نگهبان نفس خود از آز و هوس و حافظ دين ايزد تعالى و تقدّس و مخالف آز و هوا و مطيع أمر حضرت مولى خود بود عوام ما را تقليد از او جايز و روا است و بعض فقهاء ما متّصف باين صفتند نه جميع، پس هر كه از فقهاء ما مرتكب قبايح و فواحش گردند.

چنانچه فسقۀ فقهاء عامّه نيز مرتكب أعمال فضايح و قبايح شدند بايد كه قبول قول أمثال اين فقهاء ننمايند و آنچه از حديث و كرامت ما گويند استماع ميفرمايند زيرا كه آنچه از ما أهل البيت عليهم السّلام شنيدند و متحمّل آن گشتند آن را مختلط بكلام ديگر گردانيدند بواسطۀ آنكه فسقه از ما متحمّل چيز ميگردند و بجهل خود همۀ آن را تحريف و مبدّل ميگردانند و اين جماعت بجهت قلّت معرفت خود أكثر أشياء را بر غير موضع آن مقرّر ميدارند.

و جمعى از اين فسقۀ شنيعه از روى تعمّد و دانستگى كذب بر ما بندند و دروغ بيفروغ كه ناپسند أهل خردمند است بر ما پسندند و بواسطۀ جرّ عرض دنيا و تحصيل حطام بى انتظام آن از آنچه او را متألّم بأنواع ألم و متواصل بنار مخلّد جهنّم گرداند سعى تمام و اهتمام لا كلام نمايند.

ص: 248

و بعضى از اين قوم ناصبيانند كه قادر بر قدح ما أهل بيت رسول آخر الزّمان نشدند ليكن تعليم بعض علوم صحيحۀ ما ميگيرند و متوجّه بعض شيعۀ ما ميگردند و آنچه از ما استماع نمودند چيزى از مصنّفات و مخترعات خود بر آن افزايند يا از آن چيزى كم كرده نقل نمايند و چون بنزد دشمنان ما از أهل نصّاب رسند تشنيع ما كنند و آنچه از ما شنيدند اضافه بر آن بلكه أضعاف مضاعفه از دروغهاى بيفروغها كه أصلا ما را اطّلاع بر آنها و برى و بيزار از آنهائيم بيان فرمايند و جمعى از شيعيان ما كه أمر و حكم ما را مطيع و مستسلم و منقاد و مسلمند گويند كه اين از علوم أئمّۀ دين شما و أوصياى شرع سيّد المرسلين عليهم صلوات اللّٰه ربّ الأرض و السّماست و شيعه ما را از آن عقيدت برگردانند و آن فسقه خود گمراهند و شيعيان ما را گمراه گردانند و اين طايفه بر ضعفاء شيعۀ ما در ضرر و آزار رسانيدن زياده از لشكر يزيد بن معاويه بر حضرت حسين ابن على عليه السّلام و أصحاب آن حضرت عليه سلام الملك الغفّارند زيرا كه فسّاق سلب أرواح و أعمال از شيعيان اولياى ايزد متعال مينمايند و علماء نواصب دشمنان اولياى حضرت كريم واهبند خود را متشبّه به اولياى ما مينمايند و ميگويند كه ما موالى شما و موالى اولياى شما و معاندان أعداى شمائيم و چون كذوب لئام چنين گويند شكّ و شبه در خاطر ضعفاى شيعه ما خطور كند كه يحتمل ايشان در آن دعوى صادق باشند و قبول قول آن طايفه وخيم العاقبه نمايند و البتّه اين شيعيان را گمراه ساخته منع ايشان از قصد حقّ مصيب و از ثواب و دخول جنّت مأيوس و بى نصيب گردانند.

لا جرم آنكه خداى تعالى را داند بر او ظاهر است كه عوام اين جماعت شيعه را اراده نيست مگر صيانت دين و تعظيم ولىّ او بواسطۀ ثواب روز

ص: 249

واپسين بايد كه او را در دست آن متلبّس كافر نگذارد و از دست آن ناصبى أبتر برون آرد و چون مؤمن است بايد كه او را بر طريق صلاح و ثواب نگاه دارد.

بعد از آن حضرت مهيمن منّان آن را ازو رفق بقبول و او را بمأمول موصول گرداند و خير دنيا و آخرت براى او جمع و الفت نمايد و آنكه سبب ضلّت، و گمراهى و وسيلۀ ذلّت و روسياهى او گرديد حضرت ربّ العزّت براى آن كس، جمع لعن دنيا و عذاب آخرت فرمايد.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: رسول خداى عالم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود كه: زبونترين علماء امّت ما آن طايفه اند كه مردمان را از ما گمراه كنند و قطع طريق مردم از طرف ما نمايند و أضداد ما را بأسماء ما و أنداد ما را ملقّب به ألقاب ما فرمايند پس ايشان را گمراه سازند.

آن جماعت بلعن سزاوار و بعذاب گرفتارند مع هذا لعن ما مينمايند و حال آنكه ما بكرامات خداى تعالى معمور و بصلوات ربّ العالمين و طلب مغفرت ملائكۀ مقرّبين سزاوار و احقّ و احرى و اليقيم و از صلوات و تحيّت اين جماعت بر ما مستغنى و غير محتاجيم.

بعد از آن آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: شخصى بأمير المؤمنين علىّ عليه السّلام گفت:

يا ولىّ اللّٰه خير خلق اللّٰه بعد از أئمّة الهدى و مفاتيح الفلاح و مصابيح الدّجى عليهم سلام اللّٰه تعالى چه كسانند؟ آن ولىّ ايزد أكبر فرمود علمااند هر گاه بر صلاح و رستگارى و بر فلاح و اطاعت ايزد بارى باشند.

شخصى ديگر از آن امام الجنّ و البشر استعلام و استفهام نمود كه شرّ از خلق خداى بيچون بعد از ابليس و فرعون و نمرود ملعون و جمعى كه متّسمين

ص: 250

بأسماء ايشان و متلقّب بألقاب آن خلقان و آخذ مكان و متأخّر به اماكن آن رؤساى أهل عصيان باشند كدام صفت از أصناف خلقان در روز حساب و ميزان خواهند بود؟ آن سرور عليه صلوات الملك الأكبر فرمود كه علمااند هر گاه بر صنعت - فساد و الحاد باشند و اظهار أباطيل و كتمان حقّ و برهان و دليل نمايند زيرا كه در حقّ اين طايفه مضلّ حضرت عزّ و جلّ ميفرمايد كه: أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اَللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اَللاّٰعِنُونَ إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا الآيه....

ذكر بيان احتجاج أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى عليه السّلام بر مردى در امر هاروت و ماروت

و نيز بهمين اسناد مقدّم مذكور از أبى يعقوب يوسف بن محمّد بن زياد و أبى الحسن علىّ بن محمّد بن سيّار مرويست كه ما از حضرت امام البرايا حسن بن العسكرى عليه سلام اللّٰه تعالى پرسيديم كه يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم جمعى از مردم هستند كه زعم ايشان چنانست كه هاروت و ماروت دو فرشتۀ مقرّب حضرت ايزد واهب اند كه چون ملائكه ربّ العزّت ملاحظۀ معصيت بنى آدم نمودند زبان طعن بر آدميان گشودند و گفتند كه ما أصناف ملائكه پيوسته در ذكر تسبيح و تقديس ذات مقدّس ايزد تعالى و تقدّس اشتغال داريم و اين طايفه بنى آدم هميشه و دايم مشتغل بأفعال ناملايم بلكه پيوسته بأعمال كه وسيله لومة لائم است مرتكب آن ميگردند.

چون ملائكه متكلّم باين كلام گشتند ندا بايشان رسيد كه چون بنى آدم مخلوق بنفس شهوانى جسمانى شدند مرتكب بعضى أفعال ناپسند ميگردند و شما را اين نفس از مزيد ألطاف حضرت حقّ سبحانه تعالى و تقدّس نيست.

فلهذا از آن بليّه محفوظ و مصون و در پناه عصمت حضرت بيچونيد و اگر خواهيد كه حقيقت اين أمر بر شما بيّن و ظاهر گردد بايد كه دو سه نفر از ملائكه

ص: 251

كرام عظام ايزد علاّم كه تمامى شما اجتماع بر خوبى آنها نمائيد اختيار فرمائيد تا بزمين بخلافت و حكومت و عدالت و نصفت بنى آدم بعد از تبديل صورت ملكى بصفت انسانى رفته بحكم ايزد كبير بر آن أمر خطير قيام و اقدام نمائيد تا حقيقت حال بر شما بى قيل و قال بيّن و آشكار در جميع أحوال گردد.

ملائكه بعد از استماع كلام منادى اتّفاق بهاروت و ماروت و ملك ديگر كه در ميان أصناف ملايك ايزد قادر در تقوى و صلاح و عبادت فالق الاصباح از ساير ملك خداى تعالى و تبارك ممتاز و مشتهر بودند اختيار فرمودند.

چون آن سه نفر بعد از تبديل بصورت بشر بزمين آمده بحكومت بنى آدم متمكّن و مستقرّ گرديدند يكى از آن سه نفر كه بحذاقت عقل و تميز از آن دو نفر ديگر ممتاز بود فكر در مآل أحوال خود نمود.

بعد از توبه و انابت بحضرت ربّ العزّت و قبول توبه مراجعت به معبد أصلى و مكان اوّلى خود معاودت فرمود.

امّا هاروت و ماروت در زمين بحكومت بنى آدم مشتغل بودند تا آنكه عورتى زهره نامى كه بمرافعه و مخاصمه با جمع بنزد ايشان رفتند چون زن در حسن و جمال بديع المثال بود هر دو عاشق و مفتون آن عورت شدند و هر يك ايشان به پنهانى بر ديگر اظهار تعشّق نمودند ايشان را در وقت خاصّ بمواصلت خود موعود گردانيد قضا را هر دو چون در همان يكوقت و زمان موعود بودند در يك زمان در نزد ايشان آن عورت حاضر شدند آن زن مواصلت كام خود را موقوف بانصرام و ارتكاب بعضى از شرايط بى سرانجام گردانيد مثل شرب خمر و قتل نفس محرّمه و تعليم اسم أعظم چون ايشان قبول شرايط بالتّمام نمودند و در انجام و انصرام آن سعى و اهتمام فرمودند.

ص: 252

بعد از آنكه ارادۀ زنا بآن زن نمودند آن عورت ايشان را مست گردانيد و اسم أعظم را خوانده صعود و عروج بآسمان نموده چون ايشان به هوش آمدند زهره را نديدند و خود را مفتضح و رسوا ديدند استغاثه و رجعت بحضرة ربّ العزّة نمودند.

در آن حال منادى ايزد متعال بايشان رسيد كه ما شما را مختار ميان اختيار عذاب دنيا و آخرت گردانيديم آن دو ملك گفتند اختيار عذاب دنيا بر عذاب آخرت كه آن را حدّ و نهايت نيست نموديم.

حضرت ايزد عادل هر دو را بچاه بابل گرفتار گردانيد و حرارت بر ايشان مستولى فرمود و هر لحظه آب از قعر چاه ميل علوّ مينمايد چون آب نزديك به لب و دهان آن دو فرشته ميرسد بحكم بيچون آب باز ميل بسفل ميكند و ايشان تشنه و حيران ميمانند و ميگويند كه مردم تعليم سحر از آن دو فرشته معظّم ميگيرند و خداى تعالى مسخ آن عورت بصورت اين كوكب مشتهر به زهره گردانيد.

و چون آن امام الأنام اين كلام استماع نمود فرمود: معاذ اللّٰه، از اين اعتقاد فاسد و قول باطل نامساعد زيرا كه ملائكه مهيمن علاّم معصوم و محفوظ از كفر و قبايح بلكه از جميع آثام و فضايح بألطاف حضرت خالق العدل و الانصاف چنانچه اين آيه وافى هدايت: لاٰ يَعْصُونَ اَللّٰهَ مٰا أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مٰا يُؤْمَرُونَ .

و نيز حضرت ربّ العزيز ميفرمايند: وَ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ .

يعنى: ملائكه حضرت أحديّت لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ .

ص: 253

يعنى: ملائكه حضرت أحديّت لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ يُسَبِّحُونَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ .

و أيضا قادر بيچون در حقّ ملائكۀ خود ميفرمايد كه: بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ تا آخر آيه قوله تعالى مشفقون.

و حضرت ربّ العالمين نه اين ملائكه مقرّبين را خلفاى خود در روى زمين گردانيد و ملائكه واجب تعالى در دنيا مثل أنبياء و أئمّه الهدى عليهم التحيّه و الثّناء ميباشند آيا أنبياء و أئمّة الهداء مرتكب قتل نفس محرّمه و زنا ميگردند.

آن مرد فرمود: كه لا و اللّٰه.

بعد از آن آن ولىّ واهب منّان فرمود كه آيا تو ميدانى كه حضرت أرحم الرّاحمين هرگز زمين را خالى از نبىّ و ولىّ از بشر نگردانيد نه خداى تعالى ميگويد كه: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ مِنْ أَهْلِ اَلْقُرىٰ .

يعنى: ما پيش از تو اى نبىّ الورى رجال از أنبياء كه وحى با ايشان فرستاد از أهل قرى مكّه معظّمه و غيرها بودند خبر داد كه هرگز ملائكه را براى امامت مخلوقين و حكومت ثقلين نفرستاد بلكه ملائكه را برسالت بنزد أنبياء خالق البريّه مرسل ميگردانيد.

چون كلام امام عليه السّلام باين مقام رسيد آن دو مرد سايل سؤال كردند كه يا امام البرايا پس بنا بر اين ابليس لعين نيز ملك حضرت أكرم الأكرمين نباشد؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: ابليس از طايفۀ جنّ بود نه از جمع ديگر آيا شما نشنيديد كه حضرت قادر بيچون ميفرمايد كه: وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ كٰانَ مِنَ اَلْجِنِّ .

ايزد تبارك و تعالى خبر داد كه ابليس از طايفۀ جنّ بود نه از ملك، و

ص: 254

جنّ آن جماعتند كه حضرت حىّ قيّوم در حقّ ايشان ميفرمايد كه: وَ اَلْجَانَّ خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ مِنْ نٰارِ اَلسَّمُومِ .

حكايت حضرت أبى محمّد الحسن العسكرى عليه السّلام روايت كند از پدر بزرگوار و آن حضرت از جدّ عاليمقدار خود أبو الحسن الرّضا عليه السّلام و آن امام از پدر خود موسى الكاظم عليه السّلام و آن حضرت از آباى عظام كرام عليه السّلام و ايشان از حضرت سيّد الأوصياء أمير المؤمنين عليه السّلام و آن سرور از حضرت پيغمبر سيّد البشر عليه صلوات الملك الأكبر كه آن حضرت - صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود كه: حضرت آفريدگار ما معاشر انبيا را و معاشر آل محمّد و معاشر أخيار ملائكه مقرّبين را اختيار نمود براى هدايت امّت هر وقت و چون قادر بيچون عالم بود بر آنكه اين أصناف أخيار و طوايف أبرار شغل و كارى كه موجب خروج ايشان از ولايت و اطاعت ربّ العزّت باشد نمينمايند و از طريق عصمت منقطع نميگردند و منضمّ بجمع كه مستحقّ عذاب و عقوبت و سزاوار ايذاء و نقمت باشد نمى شوند فلهذا اين طايفه را اختيار نموده برگزيد.

بيان احتجاج أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى عليه السّلام در قبول ملائكه ولايت امير المؤمنين را

أبى يعقوب يوسف بن محمّد و أبى الحسن علىّ بن محمّد بن سيّار اين دو راوى گويند كه: ما هر دو معروض رأى أنور فيض گستر آن ولىّ واهب أكبر أبى محمّد الحسن العسكرى عليه سلام اللّٰه تعالى گردانيديم كه: در نزد ما چنين روايت است:

كه چون حضرت نبىّ الرّحمه علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و التّحيّه را بر امامت و ولايت امّت منصوص و معيّن گردانيد حضرت اللّٰه تعالى و تقدّس ولايت آن حضرت را بر گروه گروه ملائكه عرض نمود هر كه قبول ولايت آن امام

ص: 255

صاحب سعادت فرمود.

قادر معبود آن كس را معزّز و ممتاز نمود و هر كه ابا از قبول ولايت نمود آنها را واجب تعالى مسخ گردانيد بصفت ضفادع آيا چنين است يا نه ؟ أبى محمّد الحسن العسكرى عليه السّلام فرمود كه معاذ اللّٰه از اين جماعت دروغ گويان كه بر ما چيزهاى غير واقع نسبت ميدهند ملائكه عزّ و جلّ ايشان رسل خداى لم يزل اند چنانچه ساير أنبياء خداى تعالى بخلق مبعوث اند.

آيا از أنبياء كفر بخداى تعالى ميسّر و ممكن است يا نه ؟ گفتم: نه آن حضرت (عليه السّلام) فرمود كه: ملائكۀ عظام كرام ايزد علاّم نيز بهمين نهج و انجامند.

بيان احتجاج أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى در امر تقيه در دين

و باسناد مقدّم متكرّر از أبى يعقوب و أبى الحسن مرويست كه ما هر دو بنزد حضرت حسن بن علىّ أبى القائم صلوات اللّٰه عليهم حاضر شديم در آن أثناء بعض از أصحاب آن سرور بخدمت او حاضر شدند و گفتند كه:

يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مردى از برادران ما شيعه به نزد ما آمد و ميگويد كه: مرا جهّال عامّه امتحان بمذهب و تفتيش آن در امامت أئمّه البريّه مى نمايند و مرا قسم ميدهند كه تو شيعه نباشى من در آن أمر متحيّرم كه چه كنم و چگونه از دست آن مستخلص گردم.

من گفتم: او را كه آن طايفه بتو چه ميگويند؟ گفت: ميگويند كه بگوئى فلان بعد از رسول آخر الزّمان امام خلقان و پيشواى تمامى امّتان است و مرا لا بدّ و ناچار است كه در جواب آنها گويم كه نعم و اگر تصديق بنعم ننمايم مرا چندان زنند كه از جان بفرسايم و چون گويم نعم

ص: 256

آن جماعت گويند كه: بگو و اللّٰه من گفتم: نعم و اللّٰه اراده نعم از أنعام شتر و گاو و گوسفند نمودم.

من باو گفتم: كه هر گاه آن طايفه گويند كه بگوى و اللّٰه، تو بگوى ولى يعنى مراست كه اختيار أمر چنين و چنين كنم زيرا كه نواصب را تميزى چندان نيست و هر گاه كه چنين گوئى از ضرر و ايذاء سالم مانى و بدست آن طايفه گرفتار نمانى.

يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم آن مرد گفت: كه اگر نواصب گويند كه هاء اللّٰه را محقّق و مبيّن گردان و بگوى و اللّٰه در آن حال مرا چه بايد كرد؟ گفتم: بگوئى و اللّٰه و ها را مرفوع گردان زيرا كه چون ها را مكسور نگردانى آن قسم نيست بايد كه خاطر خود جمع گردانى.

آن مرد رفت و بعد از مدّتى كه رجعت بنزد ما نمود گفت: كه مرا كرّة بعد اخرى با آن جماعت گفتگوى بسيار واقع شد و من بهمان نهج از تو تعليم گرفته بودم، معمول گردانيدم، از من قبول كردند و اعزاز و احترام من بسيار فرمودند.

حضرت حسن العسكرى عليه السّلام فرمود كه: تو داخل در سلسلۀ جماعتى كه حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم در حقّ ايشان فرمود كه:

الدّالّ على الخير كفاعله.

و صاحبت كه تقيّه كرده است خداى تعالى بعدد هر شيعه از مواليان و محبّان ما كه تقيّه كردند و بعدد شيعۀ كه ترك تقيه نمودند يكحسنه در ديوان عمل آن بنده عزّ و جلّ مكتوب و مسجّل گرداند كه أدنى حسنه قطع گناه صد ساله كند و ترا نيز بواسطۀ ارشاد و هدايت او باين عمل حضرت عزّ و

ص: 257

جلّ مثل اين ثواب احسان و عنايت كند.

بيان احتجاج أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى عليه السّلام در تواضع و نقل قصه مهمان امير المؤمنين

و باسناد مكرّر از آن امام الجنّ و البشر الحسن العسكرى عليه سلام - اللّٰه الأكبر مروى و منقول است كه آن سرور فرمود كه: أعرف و أعلم مردم بحقوق برادران مؤمن در اين دار دنيا كسى است كه قضاء حوائج ايشان كند و در آن باب سعى و اهتمام بجاى آرد آن كس در نزد خداى تعالى و تقدّس أعظم شأن و أرفع مكان خواهد بود و كسى كه در دنيا براى برادر مؤمن تواضع كند آن مؤمن متواضع بيقين در نزد حضرت ربّ العالمين از صدق يقين و از شيعيان حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام خواهد بود حقّا.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: روزى در مجلس عالى و محفل متعالى آن كعبۀ آمال و امانى يعنى حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام دو برادر مؤمن آن حضرت (عليه السّلام) كه پدر و پسر بودند حاضر گشتند در ساعت آن امام الامّه بواسطۀ تواضع آن دو مؤمن برخاست و اكرام و احترام تمام ايشان نمود و بر مسند جلوس خود اجلاس فرمود و خود بسعادت و اقبال در پيش روى آن دو مؤمن نشست و با ايشان از روى اشفاق و مهربانى سخن در پيوست بعد از آن أمر باحضار طعام بجهت آن مؤمنان نيكو سرانجام نمود چون قنبر طعام حاضر گردانيد آن حضرت عليه السّلام با ايشان طعام تناول فرمود و چون از أكل طعام فارغ شدند قنبر طشت و ابريق چوبين و منديل لطيف آورده تا آب بدست آن مرد ريزد در آن دم آن امام الامم از جاى برجست و ابريق از دست قنبر گرفت و خواست كه آب بر دست آن مؤمن خاصّ آن ولايتمآب ريزد آن مرد بر خاك غلطيد و گفت: يا أمير المؤمنين (عليه السّلام) فداى تو گردم من راضى نيستم كه خداى مجيد أحد ترا بيند كه خود بسعادت آب بر دست من ريزى كه زيرا كه من محبّ و مريد شما اى

ص: 258

ولىّ حميدم.

حضرت ولىّ معبود فرمود كه: راست بنشين و دست خود بشوى و در باب منع من حرف و سخن اى مؤمن حضرت مهيمن مگوى زيرا كه من دوست دارم كه حضرت ربّ العزّت ترا و برادرت را كه متميّز از تو نيست كه دعوى تفضيل و زيادتى بر تو ندارد بيند كه در تغسيل يد تو ميل تحصيل رضاى او تبارك و تعالى دارد و از انجام و انصرام اين كار در خدمت حضرت آفريدگار در جنّت مترجّى و مترقّب ثواب بسيار در روز حساب و شمار است كه آن عبارت از ثواب عدد در برابر أهل دنياست أضعافا مضاعفه و بهمين حساب در ممالك جنّت حضرت ايزد تعالى و تبارك مترصّد ثواب عدد ده برابر أهل جنّت است أضعافا مضاعفه.

چون آن ولىّ ملك العلاّم كلام خير انجام صدق التيام باين محلّ و مقام رسانيد آن مؤمن برخاست و بنشست در آن حال أمير المؤمنين على (عليه السّلام) گفت: يا مؤمن و من ترا قسم ميدهم بجلالت و عظمت قدر من كه تو آن را شناختى، و قبول نمودى و بتواضع كه من حسبة اللّٰه تعالى براى تو كردم تا آنكه تو مجازات از آن يافتى تا آنكه نزديك من آئى و چنانچه اگر قنبر آب بدست تو ميريخت و تو به اطمينان خاطر دست خود را مغسول گردانى زيرا كه ايزد سبحانى ترا مشرّف گردانيد از آنكه من در اين باب خدمت تو كنم.

آن مرد حسب الأمر أمير المؤمنين حيدر آنچه آن سرور حكم بر او فرمود بجان و دل اطاعت نمود بعد از آن دست پيش داشت و آن حضرت آب بدست او ريخت تا آنكه غسل أيدى خود نمود و از آن اشفاق و احسان سر فخر و مباهات از ساير أنبياى روزگار بر آسمان سود. مصرع: زهى سعادت دنيا و دين زهى توفيق.

پس آنگاه آن ولىّ اللّٰه ابريق بدست محمّد بن الحنفيه داد و فرمود كه يا

ص: 259

بنىّ اگر اين پسر او بتنهائى بغير رفاقت پدرش بخدمت من حاضر مى شد من آب بدست او ميريختم ليكن حضرت ملك تعالى از مساوات سلوك عزّت و احترام أنام ميان اين و آن هر گاه در يك مقام مجتمع گردند ابا و انكار تمام دارد، امّا چون من آب بدست پدرش ريختم بايد كه تو آب بدست پسرش ريزى.

محمّد بن الحنفيّه حسب الأمر آن امام البريّه آب بدست پسر آن مرد مؤمن ريخت تا تطهير و غسل دست خود نمود.

بعد از آن آن امام الانس و الجانّ الحسن بن علىّ العسكرى عليهما سلام الملك السّبحان فرمود كه: اى معشر مردمان شرف و عزّت مؤمنان در نزد حضرت واهب بلا امتنان ما فوق الحدّ و الحصر و البيان است.

ص: 260

ذكر بيان احتجاج قايم منتظر صاحب اللّواء و التّاج محمّد ابن الحسن المهدى المستضيء منه الشّمس و السّراج صلوات اللّٰه عليه و على آبائه الطّاهرين بر أصناف مسلمين در علم دين

اشاره

از سعد بن عبد اللّٰه القمّى الأشعرى منقول و مرويست كه گفت من به بليّۀ منازعه و مباحثه سخت ترين نواصب گرفتار گشتم چنانچه يك روزى مناظره ميان من و او بجائى رسيد كه گفت: من اميدوارم كه حضرت قادر عالم تو و أصحاب بلكه شما معاشر روافض را مقطوع الحيات و منخرط در سلك أموات گرداند كه شما قصد مهاجرين و أنصار سيّد الأبرار بطعن و لعن برايشان بواسطۀ عدم علم و وقار خود مينمائيد و منكر حبّ سيّد البشر نسبت بهر يك از أصحاب مهاجر و أنصار آن سرور مى شويد و أصلا متنبّه و متّعظ بأحاديث كه در حقّ آن أعيان واقعست نميشويد نه صدّيق در علم و شرف بالاتر از جميع صحابه سيّد الأنام بواسطۀ سبقت او در اسلام بود.

ص: 261

آيا نميدانند كه حضرت نبىّ المختار در هنگام توجّه بغار چون براى آن بهترين مهاجر و أنصار ميرسيد با آنكه هيچ أحدى را در آن شب مصاحب و يار نگردانيد او را صاحب و يار غار خود گردانيد بواسطۀ آنكه چنانچه براى نفس خود ميترسيد بجهت او نيز ميترسيد.

و ديگر آنكه ميدانست كه او بعد از حضرت نبىّ الرّحمه خليفۀ امّت او خواهد بود بواسطۀ همان ارادۀ حفظ و صيانت نفس او نمود چنانچه همين محافظت نفس أقدس خود فرمود تا بعد از آن حضرت اختلال در دين ايزد لا - يزال پيدا نگردد على عليه السّلام را بجهت همان در فراش خود گذاشت كه ميدانست كه اگر على عليه السّلام مقتول گردد دين نبىّ الأكرم از انتظام نخواهد افتاد و چون رسول بيچون صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بيقين ميدانست كه بوجود أبو بكر دين او منتظم خواهد بود.

و نيز هيچ أحدى از صحابه قايم مقام او نخواهد بود فلهذا او را همراه برد و على را بواسطۀ همان گذاشت كه از قتل على عليه السّلام هيچ گونه ترس و خوف بواسطۀ دين نداشت.

سعد بن عبد اللّٰه القمّى گويد كه: من جواب بسيار بدين كلام بيهنجار براى آن خاكسار بيان و اظهار كردم ساكت و مجاب نگرديد و گفت اى گروه روافض شما ميگوئيد كه اسلام خليفۀ اوّلى بعد از اسلام علىّ عليه السّلام بود مرا خبر دهيد كه آيا اسلام ايشان بطوع و رغبت بود يا اسلام ايشان از روى كره و اجبار بحيّز اصدار رسيد من در آن أثر از جواب او احتراز نمودم و با نفس خود گفتم: كه اگر جواب او گويم كه اسلام هر دو از روى كره و اجبار بود خواهند گفت كه در آن وقت أصلا اسلام را قوّت چندان نبود كه بقهر اكراه اسلام آرند

ص: 262

پس من رجوع از آن خصم بر انقطاع كردم و جواب او نگفتم چون حال خود بدان منوال ديدم كاغذ طومار درست كردم و يك چهل و چند مسأله از مسائل غامضه كه جواب آن را نميدانستم در آنجا مكتوب گردانيدم و با خود گفتم كه اين مسايل را بالتّمام بخدمت مصاحب مولاى من يعنى أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى عليه السّلام كه او أحمد بن اسحاق بود ميبرم تا جواب بر وفق صواب از او بشنوم چون بدر خانۀ آن مؤمن يگانه رفتم و طلب او كردم او متوجّه بخدمت امام الهدى كه در سرّ من رأى بود گرديد من چون اين سخن شنيدم بر أثر او روان گشتم و در راه بادراك ملاقات او مستسعد گرديدم و أحوال خود را بالتّمام عرض كردم.

آن مؤمن ايزد مهيمن گفت: با من بسرّ من رأى بخدمت امام البرايا أبى محمّد الحسن العسكرى عليه سلام اللّٰه تعالى حاضر شو ما حقايق اين مسايل از آن امام العادل سؤال نمائيم من نيز برفاقت آن مؤمن عزيز روانۀ سرّ من رأى گشتم و چون بدر خانۀ آن ولىّ بيچون رسيديم اذن دخول به خدمت آن بضعۀ رسول طلبيدم ما و آن مؤمن را اذن دادند.

امّا چون داخل دولت سراى آن خير خلق اللّٰه تعالى شديم آن حضرت با فرزند ارجمند خود أبو القاسم محمّد بن الحسن العسكرى عليه السّلام نشسته بودند و با أحمد بن اسحق انبان بود كه آن را بكساى طبرى پوشانيده بود و در آنجا يك صد و شصت كيسه از زر طلا بود و كاغذى كه صاحبان مال نام خود، و كميّت مبلغ كه در آن كيسه هر كسى گذاشته بودند مكتوب بود هر كسى مهر خود بر كيسۀ خويشتن نهاده بودند.

چون ما داخل مجلس آن ولىّ ايزد تعالى كه رشك جنّت المأوى بود

ص: 263

شديم و چشم ما بر جمال جهان آراى آن امام البرايا افتاد روى او را مانند ماه شب چهاردهم ديديم و بر ران آن امام الانس و الجانّ پسرى مثل منظرى خورشيد بنظر ما در آمد كه از نور جمال بديع المثال او عالم روشن و از أزهار كثير الأنوارش اين جهان گلشن گشته بود و بر فرق مبارك آن خلاصۀ أوصياى رسول ايزد تعالى و تبارك دو گيسوى تافته بود كه طعن برشك ختن ميزد و در نزد آن امام البريّه أنار از طلاى أحمر كه تجلّى و ترصيع از نگينهاى جواهر ثمينه و درّ و گوهر كرده بودند و يكى از رؤساى بصره آن را برسم هديه بخدمت آن خلاصة البريّه ارسال گردانيده حاضر بود.

و در دست آن امام الأعلم قلم بود كه بآن چيزى بر كاغذى قلمى مينمود و هر گاه كه آن ولىّ اللّٰه ارادۀ كتابت ميكرد آن پسر دست مبارك او را ميگرفتى و از كتابت بازداشتى.

در آن حال آن برگزيدۀ واهب لا يزال آن رمّان را مى انداختى و اشاره به آن پسر كردى كه بزود بيار.

چون آن غلام دست از آن ولىّ ملك العلاّم برداشتى باز آن حضرت مشغول بكتابت گشتى و آنچه خواستى نوشتى.

بعد از آن أحمد بن اسحق فتح كساء نمود و انبان را در پيش آن هادى هر بد و نيكو وضع فرمود.

در آن عصر حضرت الهادى عليه سلام الملك الاكبر نظر فيض گستر به آن پسر نمود و فرمود كه: اى پسر مهر از هدايا و تحف شيعه و موالى تو كه آنها را بشما متحف گردانيدند بردار و آنها را بنظر در آر.

آن پسر گفت: يا مولاى آيا جايز و درخورست كه ايادى طاهره ممتدّ به

ص: 264

هداياى نجسه أموال رجسه گردد؟ در آن دم آن امام المنتظر القائم عليه السّلام روى بأحمد بن اسحاق وكيل قم آورده گفت:

يا بن اسحق آنچه در جواب دارى بايد كه بيرون آرى تا آنكه حلال آن متميّز از حرام بحكم ايزد علاّم و دين سيّد الأنام گردد.

ابن اسحق بموجب حكم آن ولىّ ايزد خلاّق صرّه از آن جراب بيرون آورد و در نزد آن حضرت گذاشت.

آن پسر يعنى قايم منتظر فرمود كه: يا ابن اسحق اين كيسه از فلان ابن فلان از محلّۀ فلان قم است و در اين كيسه دويست و شصت دينار است از آن جمله چهل و پنج دينار در اين كيسه از قيمت خانۀ كوچكى است كه از ميراث پدر باين كسى كه اين مبلغ را ارسال داشت رسيده آن را فروخته و ثمن را به مصحوب تو يا بن اسحق فرستاد.

و از آن جمله از قيمت هفت ثوب كه بچهارده دينار ابتياع شده در آن كيسه است و از اجرت حوانيت سه دينار نيز در آنجا است.

در آن وقت مولاى ما حسن العسكرى عليه السّلام فرمود كه: اى پسر من راست گفتى اين مرد را بر حرام آنچه درين كيسه است دلالت و ارشاد نمائى پس غلام يعنى امام القائم المنتظر عليه السّلام فرمود كه: در اين كيسه دو هزار دينار است بسكّۀ كه تاريخ آن در سنۀ فلان است و نصف نقش آن سكّه و مهر بر طرف شده و در آنجا سه قطعه از قراضه زر است كه وزن آن يك دانگ و نيم است آنچه در اين صرّه حرامست همين است.

و وجه حرمت آنست كه صاحب صرّه در شهر كذا و سنۀ كذا در پيش نسّاج

ص: 265

بافنده كه از جمله جيران او بود يكمن و ربع ريسمان داشت مدّتى آن ريسمان در نزد آن مرد بود تا آنكه دزد آن عزل را دزديد نسّاج بنزد صاحب ريسمان رفته حقيقت حال باو عرض نمود مالك تصديق او ننموده او را غرامت بغزل كه باريكتر از آن بود بمن و نصف فرمود.

بعد از آن همان نسّاج را أمر بنسج ثوب از آن غزل نمود و اين دينار و سه قطعه قراضه از ثمن اين ثوب منسوج از آن غزل است.

پس از آن حلّ عقد و مهر از آن كيسه نمود چنانچه آن خلاصۀ اولاد سيّد البشر از حقيقت آن خبردار بود آن دينار و سه قطعه قراضه زر از آن كيسه بدر آمد.

بعد از آن ابن اسحق صرّۀ ديگر از تحت آن كساء طبرى بدر آورد همان پسر فرمود كه: اين صرۀ از فلان بن فلان از محلّۀ فلانيۀ قم است و عين در كيسه پنجاه دينار است ليكن ما را بحكم ايزد مهيمن بى نياز جايز و باساز نيست كه دست بر آن دراز نمائيم.

آن مرد گفت: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم ما را بوجه عدم جواز سرفراز و ممتاز ساز.

آن ولىّ قادر كارساز فرمود وجه آنست كه اين دنانير از قيمت گندمست كه مالك اين بشركت و انبازى شخص زراعت كرده چون شريك ضعيف و او قوى بود أخذ حصّه و نصيب خود از كيل كامل نمود و اعطاى نصيب شريك از كيل ناقص بخلاف عدل فرمود.

در آن حال مولاى ما الحسن بن علىّ العسكرى عليه سلام اللّٰه تعالى فرمود:

صدقت يا بنىّ .

ص: 266

اى پسرك من راست گفتى.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه فرمود كه: يا بن اسحاق اين كيسه ها را بار كن و ببر و بأصحاب و ملاّك اينها رسان و اگر شما را كوفت پيدا شود البتّه وصيّت به تبليغ اين أموال بصاحبان مال نمائى كه ما را حاجت باين أموال نيست.

بعد از آن، آن سرور فرمود كه: جامۀ آن عجوز را بنزد من آر.

أحمد بن اسحاق گفت: كه آن جامه را در مكان مأمون گذاشته بودم و تا حال طلب و اظهار آن خاتم الأوصياء نبىّ المختار أصلا آن را بخاطر نداشتم كه در كجا گذاشتم.

چون أحمد بن اسحاق رفت تا آنكه آن جامه به خدمت اين امام الامّه حاضر سازد در آن أثر مولاى من أبو محمّد الهادى عليه السّلام بسوى من نظر كرد و فرمود كه:

يا سعد: ترا چه چيز باين صوب آورد؟ گفتم: فداى تو گردم مرا أحمد بن اسحاق مشتاق شما مولى گردانيد.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: آن مسائل كه بواسطۀ سؤال آن باين محالّ آمدى چه شد؟ گفتم: سيّدى و مولاى، اى سيّد و مولاى من مسائل به حال خود هست.

در آن حال آن ولىّ ملك متعال فرمود كه: آن را از قرّت عين من سؤال كن و ايماء بآن پسر يعنى قايم آل محمّد نمود.

في الفور آن پسنديدۀ ربّ غفور گفت: از هر چه خواهى سؤال كن.

گفتم: اى مولاى من و پسر مولاى من روايت از حضرت سيّد البريّه به ما

ص: 267

رسيد كه آن نبىّ المختار طلاق زوجات طاهرات خود را بدست أمير المؤمنين حيدر كرّار مقرّر گردانيد.

چنانچه بعد از وفات آن بزرگوار عايشه در جنگ جمل با لشكر بسيار به حرب حيدر كرّار غير فرّار آمد، آن ولىّ حضرت آفريدگار قبل از حرب و پيكار با عايشۀ وقار رسولى بنزد او ارسال داشت و پيغام باين نهج براى دفع فساد كه بحركت او اشتداد يافت داد كه:

اى عايشه تو أهل اسلام را در مهلكه انداختى بغشّ و عذرى كه پيدا ساختى و أولاد خود را در موضع هلاك ساكن گردانيدى بجهالت و نادانى و خود چنين أمر ناپسند را پسنديدى بايد كه از اين حركت و فعل شنيع و عمل بى توقيع ممتنع و منزجر گشته توبه و رجعت بحضرت ربّ العزّه نمائى و الاّ من ترا طلاق دهم و از سلسلۀ أزواج طاهرات نبىّ صاحب اللّواء و المعراج اخراج كنم.

يا مولى مرا از معنى اين طلاق مخبر و مطّلع گردان كه بچه عنوان و بچه بيان است كه آن رسول فيّاض ايزد منّان تفويض حكم آن بآن امام الانس و الجانّ گردانيد؟ آن حضرت يعنى قايم آل نبىّ المختار فرمود كه: خداى تعالى و تقدّس شأن نساء نبىّ المقدّس را معظّم و مكرّم و بشرف امّهات المؤمنين مختصّ در اين عالم گردانيده بود.

روزى خطاب مستطاب بحضرت ولايتمآب نموده كه: يا أبا الحسن اين شرف براى نسوان باقى و مستدام است مادامى كه ايشان بر طاعت ملك العلاّم ثابت و بر دوام باشند.

ص: 268

و اگر عاصى امر اله و منكر تو اى ولىّ اللّٰه گردند يعنى بر تو خروج كرده از خانهاى خود بيرون آيند هر آينه هر كه باشد او را طلاق داده از سلسلۀ أزواج من اخراج كن.

آن حضرت قبول نمود و در وقتى كه عايشه باغواى جمعى با لشكر ببصره آمد حضرت أمير المؤمنين حيدر عليه السّلام بعد از اتمام حجّت بر عايشه او را طلاق داده از زوجيّت حضرت نبىّ الرّحمه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم اخراج و از شرف امّيت المؤمنين اسقاط و استخراج نمود.

سعد بن عبد اللّٰه گويد كه: من در آن حال گفتم: يا بن رسول اللّٰه مرا خبر ده از فاحشۀ بيّنه كه آن اگر از زن صادر و سانح گردد شوهرش را ميرسد كه او را در أيّام عدّه از خانه خود اخراج نمايد.

آن خلاصه و زبدۀ أولاد سيّد البشر الامام القائم المنتظر عليه سلام الملك الأكبر فرمود كه:

آن فاحشه مساحقه است و سحق عبارت از آنست كه دو زن با هم جمع شوند و چون اين عمل از زنى صادر گردد بر او رجم لازم آيد و آن زنا نيست زيرا كه اگر زنا از زنى واقع شود او واجب الرّجم نشود بلكه حدّ شرعى كه عبارت از صد تازيانه است بر او لازم گردد.

و اگر بعد از اقامت حدّ كسى ارادۀ تزويج آن عورت نمايد أحدى را منع او از عقد بواسطۀ ضرب حدّ نرسد ليكن اگر آن مساحقه كرده باشد رجم بر او واجب گردد و سنگ سار كردن خزى و خوارى است و آن كسى را كه خداى بارى أمر بسنگسار او نمود پس حكم بخزى و خارى او فرمود و بناء عليه هيچ أحدى را نزديكى باو روا نبود.

ص: 269

بعد از آن سؤال از آن پسنديدۀ واهب متعال نمودم كه قول خداى تبارك و تعالى به پيغمبر خود موسى عليه السّلام در هنگام صعود بجبل طور خطاب مستطاب فرمود كه:

فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً .

مرا خبر ده كه مراد از خلع نعل چه بود بدرستى كه فقهاء فريقين و علماء طرفين ميگويند كه: موسى عليه السّلام كه نعلين مأمور بخلع آن از حضرت ربّ العالمين گرديد آن پوست ميته بود.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: هر كسى كه قايل باين قول گرديد آن كس افترى بموسى عليه السّلام نمود او بى شبهه و ارتياب جاهل از رتبۀ موسى و نبوّت آن رسالتمآب خواهد بود زيرا كه اين أمر خالى از دو خطيّه نيست:

اوّلى، آنكه آيا صلاة موسى عليه التّحيّة و الثّناء در آن نعلين جايز بود يا نه ؟ اگر موسى عليه السّلام را صلاة در آن جايز و عيان بود پس موسى (عليه السّلام) را لبس آن نعلين در آن وادى مقدّس نيز جايز باشد زيرا كه آن نعلين بيقين طاهر و مقدّس بود.

خطيّۀ ثانيه، آنكه اگر نماز موسى عليه السّلام در آن جايز نباشد مع هذا موسى ملبّس آن باشد لازم آيد كه موسى عليه السّلام حلال از حرام نشناسد و آنچه نماز و بندگى حضرت بى نياز در آن جايز و با ساز باشد و آنچه نماز در آن رخصت و جايز نباشد نداند و اين كفر است.

گفتم: يا بن رسول اللّٰه مرا از تفسير و تأويل اين آيۀ جلالت پايه مخبر و مطّلع گردان كه از حقايق آن بغايت متحيّر و نادانم.

ص: 270

حضرت أبو القاسم الحجّة بن الحسن عليهما السّلام فرمود: كه موسى نبىّ عليه السّلام بوادى مقدّس آمد مناجات بحضرت مجيب الدّعوات نمود كه

يا ربّ انّى أخلصت لك المحبّة و غسلت قلبى عمّن سواك.

أمّا چون آن رسول بيچون را محبّت بأهل او از حدّ و حصر افزون بود حضرت ملك تعالى فرمود كه:

اخلع نعليك يعنى حبّ أهل خود را اگر با ما محبّت - دارى از خاطر خود بيرون كن و مودّت آنها را از دل خود نزع نمائى چون در محبّت ما دعوى اخلاص ميكنى كه دل بمحبّت غير ما مايل و بما سواى ما مشغول و معطّل شدى.

من گفتم: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مرا خبر از تأويل كهيعص ده.

و آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: اين حروف از أخبار غيبست كه حضرت علاّم القيّوم بنده خود زكريّا عليه السّلام را بر آن أمر غيب مطّلع گردانيد.

بعد از آن آن قصّه بر آن حضرت سيّد الأنبياء محمّد المصطفى صلوات اللّٰه عليه و آله وانمود كرد و حقيقت اين خبر بدين نهج منقول و مشتهر است كه چون زكريّا عليه السّلام أوصاف حميده و نعوت پسنديدۀ آل عبا از كتب سماويّه ديده و شنيده بود و مطّلع باسماى آن أعيان نبود.

از حضرت معبود سؤال تعليم أسماء خمسه نمود ايزد بيزوال و أمين وحى جبرئيل عليه سلام اللّٰه المتعال را بنزد آن پيغمبر با اقبال ارسال نمود و او را باسماى اولياى حضرت ذو الجلال اعلام فرمود.

پس زكريّا را در هنگام تذكّر أسماى محمّد و علىّ (عليهما السّلام) و فاطمه و حسن (عليهما السّلام) حزن و غم و كرب و ألم بغايت كم ميشدى و از أنواع مكروهات منجلى و متسلّى

ص: 271

گشتى.

و چون باسم حسين عليه السّلام رسيدى مختنق ميشدى و از كثرت عبرت و دمعت عين بسيار بسيار متألّم و حزين گشتى و دل تنگ شدى.

روزى آن نبوّت پناهى مناجات بحضرت الهى نمود كه خدايا چراست كه من در وقت تذكّر أسماى أربع از أنواع غموم و از جميع هموم تسلّى مى يابم و چون متذكّر بنام نامى حسين بن على عليه السّلام ميشوم چشمم پر آب و سوز دل و اضطراب بسيار بهم ميرسد؟ حضرت ملك تعالى آن نبىّ اللّٰه را از قصّۀ حسين و شهادت آن سيّد الشّهداء در كربلا خبر داد.

پس فرمود كه:

كهيعص كاف نام كربلا و هاء اشاره بهلاكت عترت طاهره و يا، يزيد كه ظالم حسين عليه السّلام است و عين عطش حسين و أصحاب و صاد صبر آن ولىّ ايزد أكبر است.

چون زكريّا عليه السّلام اين أحوال امام المظلوم عليه السّلام از حضرت ملك العلاّم استماع نمود تا سه روز سر عجز و نياز با كمال سوز و گداز بسجده بى نياز گذاشت و أصلا سر برنداشت و مردم را در اين سه روز بنزد خود راه نداد و در گريه و بكاء و حزن و عنا بودى و مرثيه و مناجات بحضرت مجيب الدّعوات نمود كه:

الهى أتفجّع خير جميع خلقك بولده.

الهى أتنزل بلوى هنه الرزيّة بفنائه.

الهى أتلبّس عليّا و فاطمه ثياب هذه المصيبة.

الهى أتحلّ كربة هذه المصيبة بساحتهما.

و چون آن نبىّ بيچون از اين مناجات بحضرت مجيب الدّعوات فارغ

ص: 272

شدى در باب طلب فرزند ميگفتى:

الهى ارزقنى ولدا تقرّبه عينى على الكبر فاذا رزقتنيه فاقتنّى بحيّه ثمّ أفجعنى به كما تفجّع محمّدا حبيبك صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بولده.

نيز دعاى آن نبىّ حضرت مهيمن بهدف اجابت مقترن گرديد و ايزد مجيد يحيى نبىّ محصور كه ربّ غفور نعت پسنديدۀ او را در قرآن مذكور گرداند كه: وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ اَلصّٰالِحِينَ باو بخشيد.

بعد از آنكه يحيى نبىّ محصور بسنّ رشد و تميز رسيد نهايت خوف و وحشت بر آن نبىّ ربّ العزّت رسيد و بغايت اندوه ذلّت بر و مستولى گرديد كه أصلا لحظۀ بلكه لمحۀ نياسودى و دائم بحزن و ألم قائم و متألّم بودى و چون آن نبىّ بيچون بدرجۀ شهادت رسيد حضرت زكريّا نبىّ عليه السّلام به در دو مصيبت او مبتلا گرديد.

پس آنگاه آن حجّة اللّٰه فرمود كه: حمل يحيى عليه السّلام مدّت شش ماه بود و حمل حسين عليه السّلام نيز چنين بود.

سعد گويد كه گفتم: يا مولى خبر ده مرا از علّتى كه از سبب آن قوم را اختيار امام براى نفس ايشان جايز و عيان نيست.

آن حضرت عليه السّلام فرمود كه اختيار قوم بر امام مفسد است يا مصلح ؟ گفتم: بمصلح.

در آن أثر آن امام جنّ و بشر فرمود كه آيا جايز است كه عقلا اختيار قوم بر امام مفسد واقع شود زيرا كه هيچ كس آنچه در خاطر غير او گذرد و از صلاح و فساد و فلاح و الحاد مطّلع و مخبر نيست.

و چون حال هر افراد در حال بدين منوال است پس محتمل است كه

ص: 273

اختيار قوم بر يكى از أهل فساد و جهّال واقع گردد.

گفتم: بلى يا مولى آن ولىّ ايزد تعالى فرمود كه همين علّت است كه من آن را مؤيّد ببرهان عقلى گردانيدم تا عقل تو قبول آن كند.

گفتم: نعم مثل اين برهان بغايت دل نشين و خاطر نشانست.

بعد از آن آن هادى انس و جان گفت: يا سعد مرا خبر ده از رسولان عاليشأن كه حضرت قادر سبحان برگزيد ايشان را از جميع خلقان و انزال، و ارسال كتب بديشان نمود. و مؤيّد آن أعيان بوحى و عصمت ايشان از هر وزر و خطيئت فرمود چه آن رسل أعلام امم و هدات خلايق بحضرت ايزد عالم اند چون قادر بيچون ايشان را بر ثبوت اختيار بهدايت مشحون گردانيد.

و از جملۀ أنبياء و رسل واجب تعالى موسى و عيسى عليهما التّحيّة و الثّناء بودند آيا ايشان را بر ثبوت اختيار با وفور عقل و فهم و كمال شعور و علم كه هر دو در اختيار مختار بودند ميتواند بود كه اختيار آن دو بزرگوار بر منافق خاكسار واقع گردد و حال آنكه ايشان هر دو ظنّ ايمان بآن منافق بى ايمان داشته باشند.

من گفتم: نه پس آن ولىّ ايزد مقدّس فرمود كه چون جايز نباشد كه اين موسى كليم اللّٰه عليه السّلام با وفور عقل و كمال علم و نزول وحى بر او از قادر عالم از وجوه عسكر و از أعيان آن قوم يكسر اختيار هفتاد نفر بميقات پروردگار داور از آن جماعت كه أصلا شكّ و گمان در ايمان ايشان نداشت و اخلاص آن طايفه را نسبت بحضرت خالق البريّه در حدّ كمال گمان داشت.

قضا را بعد از صعود و عروج موسى عليه السّلام با ايشان ظاهر شد كه

ص: 274

اختيار موسى بر منافقان واقع شد نه بر مؤمنان.

چنانچه ايزد منّان بيان أحوال منافقان در قرآن لازم الاذعان مينمايد كه: وَ اِخْتٰارَ مُوسىٰ قَوْمَهُ سَبْعِينَ رَجُلاً لِمِيقٰاتِنٰا الآيه...

يا سعد چون ما ديديم كه اختيار آن كسى كه واجب تعالى و تقدّس اصطفا و اجتباى او براى نبوّت هر كس نمودند بر أفسد واقع گرديد نه بر أصلح و حال آنكه ظنّ آن رسول ايزد متعال چنان بود كه ظنّ او بر أصلح واقع شد اختيار نه بر أفسد دانستيم كه اختيار آن كسى كه عالم بمقتضيات صدور و مكروهات ضماير از روى درك و شعور نباشد و از او سراير منصرف و ظاهر گردد اين نوع شخص را هيچ خطر براى اختيار نخواهد بود. بعد از وقوع حيرة أنبياء ربّ العباد بر أصحاب فساد فلهذا أهل صلاح ارادۀ اين نوع اختيار ننمودند و تجويز اين كار نفرمودند.

بعد از آن مولاى ما فرمود كه يا سعد خصم تو كه دعوى ميكند كه حضرت نبىّ المختار با آنكه مختار اين امّت بود با نفس نفيس خود بسوى غار رفت به واسطۀ آنكه براى نفس او مى ترسيد.

چنانچه براى نفس أقدس خود خايف بود چه ميدانست كه او بعد از آن حضرت خليفۀ اين امّت خواهد بود زيرا كه از حكم اختفا نبود كه نبىّ الرّحمه به غير أبو بكر بغار رود مگر آنكه او با آن رسول آخر الزّمان باشد و على عليه السّلام را براى آن در خوابگاه و مقام خود گذاشت كه ميدانست اگر على عليه السّلام مقتول گردد آن خلل كه بقتل أبى بكر واقع و حاصل ميشد هرگز از قتل على (عليه السّلام) متصوّر و محصّل نميشد زيرا كه على عليه السّلام را قايم مقام و نايب مناب بود كه اقامت در امور آن ولىّ ربّ غفور خواهد نمود هيچ گونه نقص بر آن خصم تو لازم

ص: 275

نيامدى زيرا كه نه شما ميگوئيد كه حضرت نبىّ الامّه فرمود كه الخلافة من بعدى ثلثون سنه و غير آن موقوف است بر عمر آن چهار نفر أبو بكر و عمر و عثمان و على عليه السّلام.

بدرستى كه اين چهار نفر بمذهب شما خلفاى حضرت پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) اند چه خصم ترا اعتقاد چنين است.

من گفتم: يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم هر گاه أمر چنين باشد پس أبو بكر چگونه بعد از پيغمبر صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بلا فصل خليفۀ امّت خواهد بود؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود: نعم هر گاه اين ثلاثه خلفاء حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم باشند و آن حضرت صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم، تعيين تقديم أبو بكر بر عمر و عثمان نكرده باشد مع هذا با أبو بكر تنها بغار رفته چرا با هر سه خليفه نرفته چه هر گاه اين هر سه خليفه رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم باشند.

پس اين سه نفر سزاوار و در خور آن بودند كه با حضرت نبىّ المختار به غار روند نه أبو بكر تنها مستحقّ آن مرحمت از حضرت نبىّ الورى باشد و بس زيرا كه بنا بر قول آنكه هر سه را خليفه رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم داند بايد كه اعتقاد كند بآن كه حضرت نبىّ ايزد واهب لازم و واجب است كه آنچه در حقّ أبى بكر بعمل آرد از لطف و احسان در بارۀ عمر و عثمان نيز چنان كند، زيرا كه ايشان نيز خليفۀ رسول آخر الزّمان بودند.

و چون آن رسول قادر بيچون احسان در حقّ عمر و عثمان بمثل آنكه در بارۀ أبو بكر نمود ننمود.

ص: 276

پس آن نبىّ الأقدس تهاون در حقّ آن دو كس و ترك شفقت بر آن هر دو نفس فرمود، بعد از آنكه شفقت بر آن هر سه كس بر حضرت رسول مقدّس بر ترتيب خلافت ايشان واجب و عيان بود چرا مختصّ به يكى ايشان گردانيد.

بناء عليه معلوم گرديد كه رفتن أبو بكر با حضرت رسول ايزد غفّار بجانب غار نه بواسطۀ آن بود كه آن سرور مطّلع و مخبر بر خلافت أبى بكر بعد از آن پيغمبر جليل القدر بر امّت او از جنّ و بشر بود، بلكه چون سيّد البشر مطّلع بر نفاق و غدر أبو بكر بود و در هنگام كه آن نبىّ الاكرم ارادۀ سكناى مقام غار براى حفظ نفس أقدس خود از شرّ أشرار بحكم حضرت پروردگار نمود همان كه أمير المؤمنين على عليه السّلام را بأمر ايزد علاّم باعلام أمين الوحى جبرئيل عليه السّلام در خوابگاه خود خوابانيد چه باخبار جبرئيل عليه السّلام خاطر از طرف أمير المؤمنين حيدر جمع داشت و ميدانست كه هيچ گونه ايذا و ضرر بآن ولىّ ايزد داور نخواهد رسيد پاى از دولت سراى خود بيرون گذاشت و راه غار برداشت.

در همان أثر أبو بكر در معبر بنظر آن سرور در آمد حضرت پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) بنوعى كه مذكور شد چون از طرف غدر أبو بكر مطمئنّ خاطر نبود لهذا او را به رفاقت راه غار يار گردانيد و قبل از وصول بدر غار او را مكان قرار داد و مندل بر أطراف او كشيد بخوف آنكه مبادا مراجعت نمايد و أهل نفاق و أشرار كه با او يار بودند بدر غار آرد.

فلهذا رسول ايزد أكبر گفت: يا أبو بكر زنهار پاى از مندل بدر ننهى و الاّ آزار بسيار بتو رسد كه خوف هلاكت تست. مع هذا أبو بكر بخاطر رسانيد

ص: 277

كه البتّه محمّد بر أحوال سازش من با جمع ديگر مطّلع و مخبر گشته و الاّ براى چه مرا با خود باندرون غار نبرد و در اين مكان در مندل نگاهداشت، مرا بايد راه خود برداشت و محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را در اينجا گذاشت باز بخاطر رسانيد كه چون آن سيّد و سرور فرمود كه: اگر پاى از مندل بدر آرى البتّه آزار بسيار يابى.

القصّه در مكث و خروج از آن مكان متردّد و حيران بود بالاخره رأى أبو بكر بر آن نهج مقرّر گشت كه پاى از مندل بيرون گذارد و از آن فعل و كردار او ضرار و آزار بيّن و آشكار گردد تا آمدن نبىّ المختار بر مندل ساكن و برقرار ماند و الاّ فرار برقرار اختيار كند همان كه پاى از مندل بيرون گذاشت مار بحكم حضرت پروردگار نيش در كار او كرد.

پس آنگاه أبو بكر در آن مقرّ مستقرّ گرديد تا آنكه حضرت نبىّ ايزد أكبر باو رسيد حقيقت آن يار غار با نبىّ المختار بدين وجه و هنجار بود.

يا سعد امّا آنچه خصم از تو استعلام نمود كه آيا اسلام آن دو نفر يعنى أبا بكر و عمر از روى طوع و رغبت تمام بود يا از روى كره و ابرام چرا نگفتى كه اسلام آن كس محض براى طمع و هوس بود چه پيوسته اين دو نفر مخلوط بيهودان كافر بودند و طايفۀ يهود عاقبت نامحمود إخبار و إعلام أبى بكر و عمر به خروج محمّد سيّد البشر و استيلاى آن سرور بر عرب و قوم ديگر از كتب تورات و ساير كتاب سماوى كه پيشتر از آن بر پيغمبران از نزد قادر سبحان آمد و از ملاحم قصّۀ آن رسول عرب و عجم يعنى محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مى نمودند و ميگفتند كه استيلاى محمّد بر عرب مثل استيلاى بخت النّصر بر بنى اسرائيل است.

ص: 278

زيادتى از طرف محمّد آنكه او دعوى نبوّت كند و حال آنكه او را أصلا اطّلاع بر هيچ شىء از نبوّت نيست.

چون أبو بكر و عمر مكرّر خبر خروج حضرت نبىّ الأكبر از يهود و جمعى ديگر شنيده بودند كه آن سرور ظاهر خواهد شد و منتظر آن بودند بعد از ظهور أمر رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم هر دو بخدمت او آمده زبان به شهادت أن لا اله الاّ اللّٰه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ گشودند بطمع آنكه بعد از انتظام مهام آن رسول ملك العلاّم و خوبى أحوال آن سيّد الأنام بر وجه دلخواه و مرام ولايت و حكومت شهر از آن سرور يابند چون نبىّ بيچون ظاهر شد، و نبوّتش قويم و ولايتش مستقيم گرديد و ليكن حقايق أحوال كثير الاختلال آن دو نفر بر حضرت پيغمبر من كلّ الوجوه بيّن و ظاهر بود كه بچه كيفيّت و انصرام انتظام و انجام خواهد يافت توجّه بايشان در باب ولايت و رياست بر خلقان ننمود.

چون ايشان مأيوس از حضرت نبىّ الانس و الجانّ گشتند در ليلة العقبه با ساير مشركان فسقه كه أمثال ايشان بودند اتّفاق نمودند و هر دو متلثّم گشتند بمثل تلثّم تمامى مشركين كه عهد و شرط نمودند كه در ليلة العقبه محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم را از آن كوه ساقط گردانند و بقتل رسانند از آن جمله اين دو نفر از آن جماعت بودند.

بعد از آنكه آن طايفه بقصد قتل خاتم الرّسل در ليلة العقبه بآن جبل متصاعد گشتند، حضرت عزّ و جلّ ذات كامل آن نبىّ مكمّل را از مكر و كيد أرباب خدعه و حيل صيانت و محافظت نمود و أصلا آنها را قدرت هيچ چيز نسبت بآن رسول ربّ العزيز نبود.

ص: 279

حال أبو بكر و عمر در بيعت اسلام با حضرت نبىّ المحمود مثل حال طلحه و زبير بود در هنگام كه بخدمت على عليه السّلام آمدند و هر يك بطمع ولايت و ايالت ولايت از ولايات عراق متابعت نمودند و چون مأمول ايشان به حيّز وصول نرسيد و هر دو مأيوس شدند نكث بيعت و نقص عهد اطاعت آن سرور نمودند و خروج بر آن حضرت عليه السّلام فرمودند تا آنكه هر يك أمر ايشان آئل كردند بمحلّ كه أمر ناقضان عهود و ميثاق و ناكثان شروط وفاق و اتّفاق بآن حدّ آئل و مختل گردد.

چون كلام باين مقام رسيد مولاى ما حسن بن علىّ العسكرى سلام اللّٰه عليهما براى نماز و عبادت حضرت بى نياز برخاست و قائم منتظر نيز با پدر بزرگوار موافقت در قيام نمود من نيز از خدمت ايشان مراجعت بمقام و مكان خود نمودم.

أحمد بن اسحق كه يار بى نفاق بود طلبيدم ديدم كه گريه كنان روى بمن آورد.

گفتم: چرا دير كردى و وجه گريه چيست ؟ گفت: يا سعد جامۀ امانت كه مولاى من طلب احضار آن از من نمود گم كردم و حيرانم كه آن سرور را هيچ وجه صواب مجاب نتوانم نمود.

گفتم: كه بر تو هيچ باك نيست نهايت آنكه آن خلاصۀ أولاد سيّد بشر را بحقيقت أمر كما هو حقّه مطّلع و مخبر گردان.

در حال متوجّه تلثيم جناب آن ولايتمآب گرديد و چون داخل دولتسراى آن ولىّ ملك تعالى شد.

در ساعت رجعت از پيش آن امام انس و جان خوشحال و خندان به

ص: 280

منزل و مكان خود نمود و صلوات بر محمّد و أهل بيت او ميفرستاد.

گفتم: يا أحمد چه خبر است ؟ گفت: اى سعد آن جامه را يافتم در تحت قدم مولى ما فرش است و آن سرور بر بالاى آن نماز ميگذارد.

سعد گويد: چون اين سخن از أحمد اسحق شنيدم بسيار بسيار مبتهج و مسرور گرديدم و حمد و سپاس و شكر بيحدّ و بى قياس حضرت خالق الجنّ و النّاس جلّ ذكره بجاى آوردم.

و بعد از آن هر روز تردّد بمنزل مولاى ما عليه التّحيّة و الثّناء در أيّام كه در آنجا ميبودم مى نمودم ليكن ديگر آن پسر خورشيد منظر را در پيش آن سرور نمى ديدم.

چون روز وداع من و أحمد بن اسحق و شخصى ديگر از أهل شهر ما كهلان نام بخدمت آن امام الأنام داخل شديم.

أحمد در پيش روى سرور بايستاد و گفت: يا بن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم محنت من و رحلتم نزديك بكار شد.

الحال سؤال من از حضرت ايزد غفّار آنست كه: أن يصلّى على المصطفى جدّك و على المرتضى أبيك و على سيّدة النّساء امّك و على سيّدى شباب الجنّه عمّك و أبيك و على الأئمّة الطّاهرين من بعدهما آبائك و أن يصلّى عليك، و على ولدك و نرغب اليه أن يعلى كعبك و يكفى عدوّك و لا جعل اللّٰه هذا آخر عهدنا من لقائك.

يعنى: مرا استدعا از حضرت مجيب الدّعوات فرستادن صلوات بر جدّ تو محمّد مصطفى و صلوات على المرتضى و درود مادرت سيّدة النّساء فاطمة الزّهراء

ص: 281

و تحيّت بر سيّدى شباب أهل الجنّه سبطى سيّد المرسلين الحسن و الحسين عمّ و پدرت و صلوات باقى أئمّه الطّاهرين.

بعد از آن جوانان بهشت كه آباى عظام و أجداد كرام تست و نيز از حضرت بارى مستدعى صلوات بر ذات أقدس تو و ولد مقدّست ميباشم، و التماس و رغبت من بحضرت مهيمن چنانست كه قدر ترا مع فرزند ارجمندت بلند و دشمنت را خوار و ثرند گرداند و اين ادراك لقاء و شرف صحبت كثير - البهجت را آخر لقاء و عهد من نگرداند.

سعد گويد: كه چون أحمد بن اسحق اين مناجات بحضرت قاضى الحاجات نمود و اين كلمات بسمع شريف آن امام البريات رسيد چشم پر آب گردانيد، چنانچه قطرات عبرات بر و جنات قمر سمات آن سرور متقاطر گرديد.

بعد از آن فرمود كه: يا ابن اسحق در دعا بسيار تكلّف بحضرت ايزد خلاّق مكن كه ملاقات تو بحضرت غافر الخطيئات بغايت نزديك است چنان كه گوئيا در اين زمان در سينۀ تو حاضر و عيانست.

أحمد بن اسحاق از شنيدن كلام از آن مقتداى خاصّ و عام بيهوش گشته بر زمين افتاد و چون بهوش آمد گفت: يا مولى بعزّت اللّٰه تعالى، و بحرمت جدّت محمّد المصطفى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم كه مرا مشرّف و مخلّع بخرقت از سر كار فيض آثار خود گردانى كه آن را كفن خود سازم و خاطر از عذاب گور و ضغطۀ آن مطمئنّ گردانم بلكه بوسيلۀ احسان شما بهيچ بليّه و عذاب درنمانم.

مولى ما عليه السّلام و الدّعاء چون او را مضطرّ ديد در آن أثر آن ولىّ ايزد

ص: 282

تعالى و تبارك دست مبارك در تحت بساط كه خود بسعادت و اقبال بر آن ساكن بود برده و سيزده درهم بيرون آورده بآن مؤمن مكرّم عنايت و كرم فرمود و گفت: بايد كه بغير اين درهم چيزى ديگر براى نفس خود خرج نكنى.

و آنچه سؤال نمودى از آن البتّه محروم و مأيوس نخواهى ماند زيرا كه حضرت عزّ و جلّ أجر عمل نيكو را ضايع و صاحبش را بى آبروى نگرداند، بلكه پاداشت آن را بوثيقۀ هَلْ جَزٰاءُ اَلْإِحْسٰانِ إِلاَّ اَلْإِحْسٰانُ بدر رساند.

سعد گويد: كه ما بعد از رخصت انصراف از حضرت مولاى خود عليه السّلام چون سه فرسخى حلوان رسيديم أحمد بن اسحق راتب محرق بهم رسيد و درد و تعب و ألم صعب باو عايد گرديد چنانچه مأيوس از حيات شد، امّا چون داخل شهر حلوان گشتيم و در بعض سراهاى آن بلده فروز آمديم أحمد بن اسحق مردى را كه هم شهرى موحى اليه بود ليكن در حلوان توطّن داشت او را بنزديك خود خواند و با آن مرد سخن بسيار گفت.

بعد از آن روى بياران آورد و گفت: اى عزيزان امشب بايد كه جميع ياران از پيش ما متفرّق شويد و مرا تنها در اينجا بگذاريد.

ما بموجب استدعاء آن مؤمن بيريا از پيش او منصرف شده هر كس بمرقد راحت و مضجع استراحت رجعت و معاودت نموديم.

و چون قريب بطلوع صبح شد مرا فكر آن مؤمن ربود و همگى خاطر بطرف او مايل گرديد كه يا ربّ حال او بكجا رسيد.

آيا باقى باشد يا مسافر عالم باقى شده باشد همان كه چشم گشودم پس ناگاه كافور الخادم كه خادم مولاى ما أبى محمّد عليه السّلام بوده در پيش

ص: 283

خود ديدم و او فرمود كه:

أحسن اللّٰه بالخير عزاكم يعنى خداى تعالى خير شما را بعزا نيكو گرداند و اين مصيبت را بخير و خوبى بشما ختم تمامى مصايب سازد من از غسل و كفن صاحب شما الحال فارغ شدم و آن مؤمن را ثوب كه مولاى من براى كفن - فرستاد بعد از غسل و حنوط در او پوشانيدم بحكم مولى و شما را نيز مطّلع براى دفن او گردانيدم و او را مدفون سازيد كه او در نزد سيّد و مولاى شما گراميتر از جميع شما است.

كافور خادم در همان دم از نظر من و باقى مردم غايب گرديد و ديگر هيچ أحدى او را در آن مكان نديد.

ما بر سر آن مؤمن پسنديدۀ ربّ جميل اجتماع بگريه و زارى و عويل نموديم تا از امرش فارغ شديم و او را وداع نموده هر كسى راه شهر و ولايت خود گرفتيم، رحمة اللّٰه عليه و على جميع المؤمنين و المؤمنات.

جواب امام مهدى عليه السّلام از نامه شيعيان بحضرتش در امر خلف امام حسن عسكرى عليه السّلام

از شيخ الموثوق أبى عمرو العمرى رحمه اللّٰه منقول و مرويست كه ميان ابن أبى غانم القزوينى و جماعت از شيعۀ أئمّه أولاد أمير المؤمنين على (عليه السّلام) منازعه در حقّ خلف القائم المنتظر سانح و صادر شد.

ابن أبى الغانم مذكور ذكر مينمود كه حضرت أبى محمّد عليه السّلام گذشته و پسرى از او نماند امّا چون جماعت شيعه اين سخن شنيدند صلاح دنيا و آخرت خود در آن ديدند كه در آن باب بآن ولايتمآب نويسند آن حضرت را از حقيقت منازعۀ آن أمر مطّلع و مخبر گردانند فلهذا كتاب بآن امام الامّه قلمى نمودند و آن را بمصحوب معتمدى بناحيه فرستادند و آن سرور را از مشاجره، و منازعه در حقّ او اعلام و افهام نمودند.

ص: 284

و چون آن ولىّ بيچون كتابت شيعيان مطالعه نمود جواب ايشان را به خطّ مبارك خود باين مضمون صدق مشحون قلمى فرمود كه:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم حمانا اللّٰه و إيّاكم من الفتن و وهب لنا و لكم روح اليقين و أجارنا و إيّاكم من سوء المنقلب انّه أنهى الىّ ارتياب جماعة منكم في الدّين و ما دخلهم من الشّك و الحيرة في ولاة أمرهم فغمّنا ذلك لكم لا لنا و ساءنا فيكم لا فينا لانّ اللّٰه معنا فلا فاقة بنا الى غيره و الحقّ معنا فلن يوحشنا من قعده عنّا و نحن صنايع ربّنا و الحقّ بعد صنايعنا.

يا هؤلاء ما لكم في الرّيب تتردّدون و في الحيرة تنعكسون اما سمعتم أنّ اللّٰه تعالى عزّ و جلّ يقول: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِي اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ .

او ما علمتم ما جاء به الآثار ممّا يكون و يحدث في أئمّتكم على الماضين و الباقين منهم السّلام.

او ما رأيتم كيف ما جعل اللّٰه تعالى لكم معاقل تأوون اليها و أعلاما تهتدون منها من لدن آدم عليه السّلام الى أن ظهر الماضى (عليه السّلام) كلّما غاب علم بدا علم و اذا أفل نجم طالع نجم فلمّا قبضه اللّٰه اليه ظننتم أنّ اللّٰه أبطل دينه و قطع السّبب بينه و بين خلقه كلاّ ما كان و لا يكون حتّى يقوم السّاعة و يظهر امر اللّٰه و هم كارهون.

و أنّ الماضى عليه السّلام مضى سعيدا فقيدا على منهاج آبائه عليهم السّلام حذو النّعل بالنّعل و فينا وصيّه و علمه و منه خلفه و من يسدّ مسدّه و لا ينازعنا في موضعه الاّ ظالم آثم و لا يدّعيه دوننا الاّ جاحد كافر و لو لا أمر اللّٰه لا يغلب و سرّه لا يظهر و لا يعلن لظهر لكم من حقّنا ما تنفر منه عقولكم و يزيل شكوكم لكنّه ما

ص: 285

شاء اللّٰه كان

و لكلّ أجل كتاب فاتّقوا اللّٰه و أسلموا لنا و ردّوا الأمر الينا فعلينا الإصدار كما كان منّا الإيراد و لا تحاولوا كشف ما غطى عنكم و لا تميلوا عن اليمين، و تعدلوا الى اليسار و اجعلوا قصدكم الينا بالمودّة على السّنّة الواضحه قد نصحت لكم.

و اللّٰه شاهد علىّ و عليكم و لو لا ما عندنا من محبّة صاحبكم و رحمتكم و الاشفاق عليكم فكنّا عن مخاطبتكم في شغل ممّا امتحنا به من منازعة الظّالم العتلّ الضّال المتتابع في غيّه المضادّ لربّه المدّعى ما ليس له الجاهد حقّ من افترض طاعته الظّالم الغاصب في ابنة رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم الى اسوة حسنه و سيتردّى الجاهل رداء عمله و سيعلم الكافر من عقبى الدّار عصمنا اللّٰه و إيّاكم من المهالك و الاسواء و الآفات و العاهات كلّها رحمة فانّه ولىّ ذلك و القادر على ما يشاء و كان لنا و لكم وليّا و حافظا و السّلام على جميع الأولياء و المؤمنين و رحمة اللّٰه و بركاته و صلّى اللّٰه على محمّد النّبى و آله و سلّم تسليما.

جواب امام مهدى عليه السّلام از نامه احمد بن اسحاق و جعفر كذاب

سعد بن عبد اللّٰه الأشعرى از شيخ صدوق أحمد بن اسحق بن سعد - الأشعرى رحمه اللّٰه روايت كند كه مردى از أصحاب ما بنزد ما حاضر شد و گفت كه جعفر بن علىّ النّقى عليه السّلام بمن كتابت باين مضمون قلمى نمود كه ترا اطاعت من لازم است و تعريف نفس خود و اظهار علم خود و دعوى ميكند كه بعد از برادر او حسن العسكرى عليه السّلام او قيّم أمر دين نبىّ متعال و عالم بحلال و حرام است بلكه عالم بجميع ما يحتاج اليه النّاس و غير ذلك از علوم همگى مثل فقه و حديث و نجوم و رمل و هندسه است.

أحمد بن اسحق گويد كه: چون من اين سخن شنيدم كتابت از آن

ص: 286

مؤمن گرفتم و أوّل تا آخر آن كتابت را تلاوت و قرائت كردم در همان ساعت به خدمت آن صاحب اقبال و سعادت حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه و على آبائه الطّاهرين كتابت نوشتم و كتاب جعفر بن علىّ عليه السّلام را در آن كتابت خود درج كردم چون كتابتم بآن حضرت رسيد بعد از مطالعه جواب آن بيرون آمد باين مضمون

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم أتانى كتابك أبقاك اللّٰه و الكتاب الّذى انفذت في درجه و احاطت معرفتى بجميع ما تضمّنه على اختلاف ألفاظه و تكرّر الخطاء فيه و لو تدبّرته توقّفت عليه منه. و الحمد للّٰه ربّ العالمين حمدا لا شريك له في أعلى احسانه الينا و فضله علينا الى اللّٰه عزّ و جلّ للحقّ الاّ اقاما و للباطل الاّ زهوقا و هو شاهد علىّ بما أذكره ولى عليكم بما أقوله اذا اجتمعنا اليوم الّذى لا ريب فيه و يسألنا عن ما نحن فيه مختلفون.

و انّه لم يجعل لصاحب الكتاب المكتوب اليه و لا عليك و لا على أحد من الخلق جميعا امامة مفترضه و لا طاعة لازمة و سأبيّن لكم جملة تكتفون بها ان شاء اللّٰه.

يا هذا يرحمك اللّٰه انّ اللّٰه تعالى لم يخلق الخلق عبثا و لا أهملهم سدى بل خلقهم بقدرته و جعل لهم أسماعا و أبصارا و قلوبا و ألبابا.

ثمّ بعث اليهم النّبيّين عليهم السّلام مبشّرين و منذرين يأمرونهم بطاعته و ينهونهم عن معصية و يعرفونهم ما جهلوه من أمر خالقهم و دينهم و أنزل عليهم كتابا.

و بعث اليهم ملائكة و بائن بينهم و بين من بعثهم اليهم بالفعل -

ص: 287

الّذي جعله لهم عليهم

و ما آتاهم من الدّلائل الظّاهرة و البراهين الباهرة و الآيات الغالبة فمنهم من جعل النّار عليه بردا و سلاما و اتّخذه خليلا و منهم من كلّمه تكليما و جعل عصاه ثعبانا مبينا و منهم من احيي الموتى باذن اللّٰه و أبرأ الاكمه و الابرص باذن اللّٰه و منهم من علّمه منطق الطّير و أوتى من كلّ شيء سببا.

ثمّ بعث محمّدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم رحمة للعالمين و تمّم به نعمته و ختم به أنبياءه و أرسله الى النّاس كافّة و أظهر من صدقه ما أظهر و بيّن من آياته و علاماته ما بيّن.

ثمّ قبضه صلّى اللّٰه عليه و آله حميدا فقيدا سعيدا و جعل الأمر من بعده الى أخيه و ابن عمّه و وصيّه و وارثه على ابن أبى طالب عليه السّلام.

ثم الى الأوصياء من ولده واحدا بعد واحد أحيا بهم دينه و أتمّ به نوره و جعل بينهم و بين اخوتهم و بنى عمّهم و الأذنين فالأدنين من ذوى أرحامهم فرقا بيّنا.

يعرف به الحجّة من المحجوج و الامام من المأموم بأن عصمهم من ذنوب و برأهم من العيوب و طهّرهم من الدّنس و نزّههم من اللّبس و جعلهم خزّان علمه و مستودع حكمته و موضع سرّه و أيّدهم بالدّلائل لو لا ذلك لكان النّاس على سواء و لادّعى أمر اللّٰه عزّ و جلّ كلّ أحد و لما عرف الحق من الباطل و لا العلم من الجهل.

و قد ادّعى هذا المبطل المدّعى على اللّٰه الكذب بما ادّعاه فلا أدرى بأيّة حالة هى له رجا أن يتمّ دعواه أيفقهه في دين اللّٰه فو اللّٰه ما يعرف حلالا من حرام و لا يفرّق بين خطاء و صواب و لا يعلم حقّا من باطل و لا محكما من متشابه و لا يعرف حدّ الصّلوة و لا وقتها أم يورع و اللّٰه شهيد على تركه الصّلوة الفرض أربعين يوما يزعم ذلك لطلب الشعوذة و لعلّ خيره تأدّى اليكم و هاتيكم ظروف

ص: 288

منكره منصوبة و آثار عصيانه اللّٰه عزّ و جلّ مشهورة قائمة أم بآية فليأت بها أم بحجّة فليقمها أم بدلالة فليذكرها قال اللّٰه عزّ و جلّ

في كتابه:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم حم، تَنْزِيلُ اَلْكِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِيزِ اَلْحَكِيمِ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا عَمّٰا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَرُونِي مٰا ذٰا خَلَقُوا مِنَ اَلْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ اِئْتُونِي بِكِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا أَوْ أَثٰارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مَنْ لاٰ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلىٰ يَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ وَ هُمْ عَنْ دُعٰائِهِمْ غٰافِلُونَ .

وَ إِذٰا حُشِرَ اَلنّٰاسُ كٰانُوا لَهُمْ أَعْدٰاءً وَ كٰانُوا بِعِبٰادَتِهِمْ كٰافِرِينَ فالتمس تولّى اللّٰه توفيقك من هذا الظّالم ما ذكرت لك و امتحنه و أسأله عن آية من كتاب اللّٰه تفسيرها أو عن صلاة يتبيّن حدودها و ما يجب فيها لتعلم حاله و مقداره و يظهر لك عواره و نقصانه و اللّٰه حسيبه.

حفظ اللّٰه الحقّ على أهله و أقرّه في مستقرّه و قد أبى اللّٰه عزّ و جلّ أن تكون الأمانة في أخوين بعد الحسن و الحسين عليهما السّلام و اذا أذن اللّٰه لنا في القول ظهر الحقّ و اضمحلّ الباطل و انحسر عنكم و الى اللّٰه أرغب في الكفاية و جميل الصّنع و الولاية.

حسبنا اللّٰه و نعم الوكيل و صلّى اللّٰه على محمّد و آل محمّد.

توقيع شريف بمحمد بن عثمان از جواب نامه اسحاق بن يعقوب

محمّد بن يعقوب الكلينى از اسحق بن يعقوب روايت ميكند كه من سؤال كردم از محمّد بن عثمان العمرى رحمه اللّٰه كه مرا مسائل چند مشكل بود آن را بر كاغذى مكتوب گردانيدم بايد كه آن را بصاحب ما رسانى و جواب آن براى ما

ص: 289

بستانى.

آن مؤمن چون آن مسائل من بخدمت آن ولىّ ذو المنن رسانيد جواب توقيع بخط مبارك مولاى ما صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه و على آبائه الطّاهرين بدين مضمون بما رسانيد كه:

امّا آنچه از آن سؤال كردى

أرشدك اللّٰه و ثبّتك در أمر منكرين من از أهل بيت ما و از بنى أعمام ما كه اقرار بولايت من نمى نمايند بلكه انكار در آن كار ظاهر ميفرمايند.

بدان كه ميان خداى عزّ و جلّ و ميان هيچ أحدى فراق نيست و جميع أفراد انسانى را بازگشت بحضرت قادر سبحانى است هر كه منكر من گردد پس آن كس از من نيست و سبيل سلوك او مثل سبيل پسر نوح است عليه السّلام.

و امّا عمّ من جعفر و پسرش سبيل ايشان همان طريق برادران يوسف عليه السّلام است.

و امّا فقّاع شرب آن حرام است، و هيچ باك در أكل و شرب شلماب نيست.

و امّا أموال شما را ما قبول نمى كنيم مگر آنكه شما پاك شويد پس هر كه ميخواهد طريق مواصلت ما اختيار كند و آنكه نخواهد از ما منقطع گردد.

آنگاه آن ولىّ اللّٰه تلاوت اين آيه كلام اللّٰه نمود كه: فَمٰا آتٰانِيَ اَللّٰهُ خَيْرٌ مِمّٰا آتٰاكُمْ .

يعنى: هر چه ما اتيان بآن نمائيم براى خداى تعالى يقين آن بهتر از آنست كه شما اتيان و اقدام بآن نمائيد.

و امّا آنچه در باب ظهور فرج قلمى نموديد آن در نزد خداى منّان است

ص: 290

و جمعى كه در آن باب وقت مقرّر ميگردانند بى شبهه و ارتياب آن طايفه كذّاب هستند.

و امّا قول آن كسى كه زعمش چنان باشد كه حسن بن علىّ العسكرى (عليه السّلام) مقتول نيست و برحمت حقّ عزّ و جلّ موصول نشد آن محض كفر و تكذيب و ضلال از طريق ايزد لا يزال است.

و امّا در حوادث واقعه و امور و قضاياى سانحه پس بايد كه رجوع در آن باب بسوى روات حديث ما و أصحاب نمائيد زيرا كه آن أعيان حجّت ما بر شمااند و من حجّت خداى تبارك و تعالى بر جميع برايايم.

و امّا محمّد بن عثمان العمرى پس خداى تعالى از او و از پدرش راضى باد كه از او در پيش بود بدرستى كه او ثقۀ من و كتاب او كتاب منست.

و امّا محمّد بن علىّ بن مهزيار الأهوازى حضرت ايزد واهب قلب او را بصلاح آرد و شكّ از دلش زايل گردانيده بالتّمام بردارد.

و امّا آنچه از شما بما رسانيدند ما آن را قبول نميكنيم مگر آنچه پاك و طيّب بود و ثمن مغنّيه حرامست.

و امّا محمّد بن شاذان بن نعيم بدرستى كه او مرديست از شيعيان ما أهل بيت.

و امّا أبو الخطّاب محمّد بن زينب الأجدع ملعون است و اصحابش نيز ملاعين و مأيوس از رحمت ربّ العالمين و محروم از شفاعت سيّد المرسلين و أئمّة المعصومينند.

زنهار مجالست با أهل مقالات ايشان مكنيد زيرا كه من از آن جماعت بريئم و آباى عظام و أجداد كرامم نيز از أمثال اين طايفه وخيم العاقبه برىء و بيزارند

ص: 291

و امّا آن جماعت كه متلبّس بأموال ما گشتند پس آن كس مال ما را حلال داند و از آن چيز أكل كند بدرستى كه أكل النّيران و در دوزخ تابانست.

و امّا خمس بدرستى كه آن بر شيعۀ ما حلال است و آن را تا وقت ظهور أمر ما بر طايفۀ شيعه حلال گردانيدند بواسطۀ طيب ولادت ايشان و عدم خباثت آن.

امّا ندامت قوم كه در دين خداى تعالى داشتند چون از آن برگشتند و بما رسيدند و اقالت و رجعت نمودند ما نيز اقالۀ ايشان نموديم و قبول شكّ و توبۀ قوم فرموديم و ما را احتياج نيست بصلۀ شاكرين.

و امّا علّت غيبت كه واقع گردد پس بدرستى كه حضرت عزّ و جلّ ذكره فرمايد كه: يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْيٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ هيچ أحدى از آباى عظام و أجداد ذوى الاحترام نبود مگر آنكه بيعت طاغى باغى زمان آن حضرت تقيّه در گردن او بود و من بيرون مى آيم در وقت و زمانى كه بيعت هيچ از طاغيان در گردن من نخواهد بود.

و وجه انتفاع امام در غيب من براى سكنۀ أقطاع زمين مثل انتفاع آفتاب است در هنگام غيبت آن از انغياب سحاب اگر چه آفتاب در وقت كه سحاب او را پوشاند و شعاع او را پنهان گرداند ظاهر نمينمايد امّا نفع آن بجميع أشياء كه محتاج اليها است ميرساند و اين ظاهر و بيّن است.

و من براى أهل زمين امانم چنانچه ستارگان أمان أهل آسمان اند اى شيعيان و مواليان شما من بعد أبواب سؤال از ما لا يعنى در بنديد و متكلّف نگرديد الاّ بعلم كه كفايت شما كند ليكن در دعاء بتعجيل فرج هر چند پيشتر كنيد بهتر است زيرا كه فرج تمامى شما در آنست و السّلام عليكم يا اسحق بن

ص: 292

يعقوب و على من اتّبع الهدى.

توقيع شريف از جواب نامه شيعيان در تفويض

از أبو الحسن علىّ بن أحمد الدّلاّل القمّى منقول و مرويست كه اختلاف ميان جماعت شيعه واقع شد در باب آنكه حضرت مفيض الخير و الجود تفويض أمر بسوى أئمّة المعصومين عليهم السّلام نموده تا آنكه آن أعيان ايجاد خلايق كنند و روزى با ايشان رسانند.

و قوم از همين طايفه ميگفتند كه اين محال است و بر حضرت واجب تعالى مثل اين فعل جايز و روا نيست زيرا كه جسم قادر بر ايجاد و خلق جسم ديگر نيست از او غير خداى عزّ و جلّ از هيچ موجودى ايجاد و خلقت شىء از أشياء متصوّر و متعقّل نگردد.

و قوم ديگر ميگفتند: بلكه خداى عزّ و جلّ أئمّة السّبل را بر آن أمر قادر گردانيد و تفويض أمر بايشان نمود و أئمّه ايجاد خلايق كردند روزى بايشان برسانند.

الحاصل ميان شيعه در اين باب منازعۀ بسيار واقع شد بالاخره قايلى بايشان گفت: شما در اين باب چرا رجوع بابى جعفر محمّد بن عثمان نمينماييد و از او سؤال حقيقت اين أحوال نمى كنيد تا آنچه حقّ باشد بر شما واضح و روشن و لايح و مبرهن گردد زيرا كه آن مؤمن را بيقين راه بحضرت صاحب الزّمان عليه سلام اللّٰه است همه آن جماعت راضى بمحمّد بن عثمان گشتند و مسأله نوشتند و بنزد او فرستادند از جهت أبى جعفر براى ايشان توقيع آمد بيرون كه در آن مكتوب بود كه:

بدرستى خداى تعالى آنچنان خدائيست كه بذات أقدس خود خلق أجسام و قسمت أرزاق نمود زيرا كه حضرت قادر علاّم جسم نيست و حلول در

ص: 293

جسم نميكند لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ .

امّا حقيقت أحوال خير مآل أئمّه يعنى اولياى ايزد متعال عليهم سلام اللّٰه الملك الفعّال آنست كه آن أعيان از حضرت قادر منّان سؤال ايجاد خلقان و سؤال ارتزاق ايشان مينمايند مهيمن سبحان بواسطۀ ايجاب و مسألت ايشان و اعظام و احترام و عزّت و اكرام آن هدات أنام انجام - مطالب و مرام و مقاصد آن أعيان را بانصرام رساند و دعاى ايشان را به عزّ اجابت مقرون گرداند.

جواب حسين بن روح از سؤال مردى در ابتلاء ائمه عليهم السّلام

از أبو جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين بن بابويه القمى رحمه اللّٰه نقل و مرويست كه براى من حديث و حكايت نمود محمّد بن ابراهيم بن اسحاق الطّالقانى كه من در نزد شيخ أبى القاسم حسين بن روح رضى اللّٰه عنه با جمعى كثير حاضر بودم كه از آن جماعت يكى علىّ بن عيسى القصرى بود كه ناگاه مردى هم از آن مجلس بر پاى خاست و روى بشيخ آورده گفت:

يا حسين بن روح آيا علىّ بن أبى طالب عليه السّلام ولىّ ملك العلاّم بود. شيخ گفت: نعم آن مرد گفت: مرا از قاتل على عليه السّلام لعنة اللّٰه عليه خبر ده كه آيا آن ملعون دشمن خداى بيچون است يا نه ؟ شيخ فرمود: كه نعم در دم آن مرد گفت: كه آيا جايز است كه حضرت عزّ و جلّ دشمن مفرط خود را بر ولىّ خود مسلّط گرداند.

شيخ أبو القاسم گفت: از من آنچه بتو ميگويم بشنو و بفهم بدان كه حضرت

ص: 294

واحد ديّان خطاب مردمان بمشاهدة العيان و بمشافهه و محاورۀ جوارح و أركان بكلام و سخنان نمى نمايد ليكن حضرت مهيمن جلّت عظمته از روى كمال شفقت و مرحمت شخصى از أجناس و أصناف بشر كه مثل ايشان باشد، براى هدايت و ارشاد خلقان مبعوث و مرسل گرداند چه اگر رسل از غير صنف بشر و از صورت ديگر باشد هر آينه اين طوايف امّت را از آن رسل غير صورت و صفت ايشان نفرت فراوان بى شبهه و گمان خواهد بود و اين مردمان قبول أوامر و نواهى آن أنبياء و رسولان نخواهند نمود.

پس چون أنبياء و رسل از حضرت عزّ و جلّ از جنس انسان براى ارشاد و هدايت ايشان آمدند كه أكل طعام در هر صبح و شام و مشى أسواق به واسطۀ انجام ضروريّات و انصرام مهام مى نمودند. معشر النّاس بآن أعيان ميگفتند كه شما نيز مثل بشريد ما قبول قول شما در باب نبوّت و رسالت نمينمائيم تا آنكه شما آيات معجزات بر طبق دعوى خود بر ما ظاهر و هويدا گردانيد به شرط كه ما را قدرت اتيان بمثل آن نباشد بلكه از آن عاجز و حيران باشيم در آن دم ما عارف و عالم بر اختصاص شما بر نبوّت و رسالت از حضرت ملك تعالى خواهيم بود نه ما چه ما را قدرت بر اتيان معجزه چنانچه از شما بحيّز ظهور رسيده نيست.

پس حقّ عزّ و جلّ از براى أنبياء و رسل عليهم السّلام معجزات و آيات مقرّر و معيّن گردانيد از ارتكاب و اصدار بمثل آن عاجز و حيرانند و معجزات و آيات أنبياء و رسل بسيار است چنانچه از ايشان كسى است كه بعد از انذار خلقان و اعذار خلقان بايشان قادر سبحان بدعاى آن شيخ انبيا و رسولان اولو العزم طوفان براى غرق طاغيان فرستاد تا هر كه تمرّد و طغيان نمود

ص: 295

غرق گشته و در دوزخ تابان و عذاب گوناگون نيران سوزان و گدازانست.

و از جمله أنبياء و رسل اولو العزم كسى است كه او را در آتش انداختند و آن نيران بر آن پيغمبر عاليشأن چون گلستان پر از سنبل و گل و ريحان شده بر او برد و سلام بحكم ايزد رحيم الرّحمن گرديد.

و بعضى از أنبياء كسى است كه از سنگ خارا ناقه كه پستان آن پر از شير بود ظاهر و عيان گردانيد و تمامى أهل شهر از شير آن ناقه بهره ور بودند.

و نيز از جملۀ أنبياء كسى بود كه بحر بحكم ايزد أكبر براى او شكافته شد و چشمه هاى آب خوشگوار متفجّر و آشكار گرديد و حضرت واهب قادر عصاء يابس براى معجزۀ او اژدها گردانيد تا مكذّبان آن رسول خداى را ويران گردانيد.

و ايضا از جملۀ أنبياء اولو العزم كسى بود كه بأمر و حكم واجب الوجود، ابراى أكمه و أبرص مينمود و إحياء موتى باذن حقّ سبحانه و تعالى ميفرمود و اخبار مردم بأكل و ادّخار آنچه در خانهاى خويش ميكردند مى نمود.

و از جملۀ رسل عزّ و جلّ نيز كسى است كه انشقاق قمر براى آن پيغمبر جليل القدر بواسطۀ معجزه آن سرور بموجب طلب مشركان مكّه ظاهر گرديد و بهايم وحشيّه و غيرها مثل گرگ و شتر با آن حضرت نبىّ الأكرم متكلّم گرديدند و چون آن أنبياء و رسولان اتيان بمثل آن آيات و معجزات بحكم ايزد منّان نمودند و خلايق از امم ايشان در هر زمان عاجز باتيان آنچه پيغمبران آن زمان ظاهر مى نمودند بودند فلهذا بعضى از امم آن أنبياء و رسولان مسلمان ميشدند و بعضى بر همان كفر و عصيان باقى بودند.

ص: 296

و از تقدير حضرت ايزد قدير جلّ جلاله و لطف بيزوال بعباد حضرت قادر متعال و حكمت لا يزال او آنست كه گاهى با اين آيات و معجزات أنبياء و رسل خود را غالب و وقت ديگر مغلوب و منقلب گرداند.

و گاهى قاهرين بر أصناف متمرّدين سازد، و گاهى أنبياء مقهور گردند و وجه اينكه أنبياء گاه غالب و زمان ديگر مغلوب و گاه قهّاران و گاه مقهورند آن است كه اگر حضرت ذو الجلال در جميع أحوال أنبياء را غالب و قاهر بر تمامى أفراد جنّ و بشر گرداند و ايشان را ممتحن ببلايا و محن نگرداند مردمان ايشان را بخدائى بردارند و بغير خداى عزّ و جلّ أنبياء و رسل را آلهه فرا گيرند.

ديگر آنكه فضل و زيادتى صبر أنبياء و رسولان را در شدايد بلايا و محن بر امم ايشان ظاهر و بيّن گرداند و حضرت قادر ذو المنن أحوال أنبياء و رسل را در بلايا و محن مثل أحوال غير آن أعيان از خلقان گردانيد كه در حال شدّت و محنت و بليّت صابر و در هنگام استظهار بر أعداء و صحّت و عافيت، جوارح و أعضاء شاكر باشند و در جميع أحوال متواضع و در انقياد امور ربّ غفور بغايت خاضع و خاشع اند نه آنكه متحيّر و سركش و نه متألّم و مشوّش گردند و خلايق نيز بدانند كه ايشان را مدبّر و خالق است تا عبادت عزّ و جلّ و اطاعت رسل او نمايند و حجّت ربّ العزّت بر آن جماعت كه متجاوز از حدّ شريعة گشتند و ادّعاى ربوبيّت از براى أنبياء و رسل نمودند با عناد خلاف و انكار و عصيان بمعجزات و آيات أنبياء و رسولان ظاهر فرمودند ظاهر گردد لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيىٰ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ .

محمّد بن ابراهيم بن اسحق الطّالقانى رضى اللّٰه عنه گويد كه: من روز

ص: 297

ديگر بخدمت شيخ أبو القاسم بن روح رضى اللّٰه عنه معاودت نمودم و با نفس خود ميگفتم كه آيا چنان شود كه بغير از سؤال و استعلام من از آن شيعۀ أئمّة الأنام آنچه ديروز ذكر و بيان نمود امروز از پيش خود همان را بلا زياده و نقصان مذكور و بيان گرداند آن مؤمن همان كه مرا ديد خود ابتدا بسخن فرمود و گفت:

يا محمّد بن ابراهيم اگر من خلاف حقّ گويم فَكَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ اَلسَّمٰاءِ - فَتَخْطَفُهُ اَلطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ اَلرِّيحُ فِي مَكٰانٍ سَحِيقٍ .

بدرستى كه اگر آسمان بر سر من افتد و مرغ مرا بدرد يا باد مرا برداشته در مكان تنگ و تاريك اندازد پيش من دوستر است از آنكه در دين خداى أحد براى خود چيزى گويم بلكه هر چه گفتم و خواهم گفت: همه را بالتّمام از محلّ أصل ميگويم و آن را از حضرت حجّت صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه شنيدم و اكثرى را از آن سرور پرسيدم و بر من واضح و عيانست كه كذب بر أنبياء بستن موجب وزر و ذلّت و وسيلۀ كفر و معصيت است.

توقيع شريف به محمد بن على كرخى در رد غلات

و از جمله آنچه از حضرت صاحب الزّمان عليه السّلام از توقيع كه در جواب كتاب كه بعضى از شيعيان بآن حضرت نوشته محمّد بن علىّ بن هلال كرخى فرستادند بر ردّ غلات بيرون آمده اينست.

يا محمّد بن على بدان كه حضرت واجب تعالى و تقدّس منزّه و مقدّس است از آنچه غلات نسبت بذات أقدس او ميدهند تعالى اللّٰه عزّ و جلّ عمّا يصفون سبحانه و بحمده ما شركاى حضرت ملك تعالى در علم و قدرت نيستيم و غير حضرت قادر مجيب أحدى را علم بر أمر غيب نيست.

چنانچه در محكم كتاب خود اشاره در آن باب نمود كه: قُلْ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللّٰهُ و من و جميع آباى عظامم از أوّلين آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و غير ايشان از أنبياء و رسولان عليهم السّلام و از آخرين محمّد رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و غير ايشان از جماعت أئمّه عليهم سلام الملك المنّان تا رسيدن أيّام من و انتهاء عصر من پيوسته بندگان خداى عزّ و جلّ و در عبادت واهب لم يزل دايم مشتغل بودند.

ص: 298

چنانچه در محكم كتاب خود اشاره در آن باب نمود كه: قُلْ لاٰ يَعْلَمُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللّٰهُ و من و جميع آباى عظامم از أوّلين آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و غير ايشان از أنبياء و رسولان عليهم السّلام و از آخرين محمّد رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و علىّ بن أبى طالب عليه السّلام و غير ايشان از جماعت أئمّه عليهم سلام الملك المنّان تا رسيدن أيّام من و انتهاء عصر من پيوسته بندگان خداى عزّ و جلّ و در عبادت واهب لم يزل دايم مشتغل بودند.

چه حضرت واجب تعالى ميگويد: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمىٰ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراًقٰالَ كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا وَ كَذٰلِكَ اَلْيَوْمَ تُنْسىٰ .

يا محمّد بن على جهلاى شيعه و حمقاى اين طايفه و جماعت كه دين ايشان بموازنۀ جناح بعوضه بود اگر حجّت از آن جماعت مطالبه كنند ايذاى من ميكنند بايد كه گواهى دهيد بآن خداى كه نيست خداى الاّ او.

و اشهد اللّٰه الّذى لا آله الاّ اللّٰه و كفى باللّٰه شهيدا و محمّدا رسوله عليه السّلام و ملائكة و أنبيائه و أوليائه و أشهدك و أشهد كلّ من سمع كلامى هذا أنّى برى الى اللّٰه و الى رسوله ممّن يقول انّا نعلم الغيب و نشارك اللّٰه تعالى في ملكه أو يحلنا محلاّ سوى المحلّ الّذى رضيه اللّٰه لنا و خلقنا له او يتعدّى بنا عمّا فسرته لك و بيّنة في صدر كتابى.

و أشهدكم انّ كلّ من لم تبرأ منه فانّ اللّٰه برئ منه و ملائكته و رسله، و أوليائه.

و جعلت هذا التّوقيع الّذى في هذا الكتاب أمانة في عنقك و عنق من سمعه أن لا يكتمه من أحد موالىّ و من شيعتى حتّى يظهر على هذا التّوقيع الكلّ من الموالى لعلّ اللّٰه عزّ و جلّ يتلافاهم فيرجعون الى دين اللّٰه الحقّ و ينتهون

ص: 299

عمّا لا يعلمون منتهى أمره و لا بلغ منتهاه فكلّ من فهم كتابى و لم يرجع الى ما قد أمرته و نهيته قد خلّت عليه اللّعنة من اللّٰه و ممّن ذكرت من عباده الصّالحين - .

و أصحاب ما رضوان اللّٰه عليهم أجمعين روايت كنند كه أبى الحسن - السّريعى در أوّل از أصحاب حضرت أبى الحسن علىّ بن محمّد عليه الصّلوة و السّلام بود بعد از آن حضرت در سلك أصحاب حضرت أبى محمّد الحسن عسكرى عليه السّلام منخرط گرديد و او أوّل آن كس است كه دعوى مقام نمود كه حضرت ملك العلاّم آن را براى او مقرّر ننمود.

و آن دعوى نيابت از قبل حضرت صاحب الزّمان بود و كذب بر خداى تبارك و تعالى و حجج او عليهم السّلام نسبت نمود و آن أعيان را منسوب به چيزى كه لايق ذات فايض البركات نبود فرمود.

و آن حضرات از آن برىء بودند بعد از آن مرتدّ نادان كفر و الحاد ظاهر و عيان گرديد.

و محمّد بن نصير النّميرى نيز كه از أصحاب حضرت امام الحسن العسكرى عليه السّلام بود همان شيوۀ نامرضيّه را شعار خود ساخته بود.

و چون أبى محمّد الحسن بن علىّ العسكرى عليه السّلام بفراديس جنان مقام و مكان نمود او دعوى نيابت صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه نمود حضرت ربّ العزّت او را فضيحت فرمود بواسطۀ آنچه از آن جاهل و نادان ظاهر و عيان گرديد از الحاد و غلوّ و قايل شدن بتناسخ و بالاخره كارش به جايى رسد كه در هر مكان و محلّ كه او ميرسيد دعوى رسالت از طرف حضرت علىّ بن محمّد عليهما سلام اللّٰه عزّ و جلّ مينمود و ميگفت او خدا است و مرا بنبوّت و رسالت

ص: 300

از قبل خود بامّت فرستاد و قايل با باحت محرّمات بود.

و نيز از جملۀ غلاة أحمد بن هلال الكرخى بود و او پيشتر در عدد أصحاب حضرت ولايتمآب أبى محمّد عليه سلام الملك الوهّاب منخرط بود و از نائبان أبى جعفر محمّد بن عثمان مى بود.

بعد از آن برگشت و منكر نيابت أبى جعفر گشت توقيع بلعن او از قبل حضرت صاحب الأمر برون آمد و آن ولىّ پروردگار اظهار برائت از آن نابكار در ضمن آن جمله كه لعن و تبرّا از آنها فرمود نمود.

و همچنين بود أبو طاهر محمّد بن علىّ بن هلال و الحسين بن منصور الحلاّج و محمّد بن علىّ الشّلمغانى المعروف بابن ابى العزاقر لعنهم اللّٰه

توقيع شريف به حسين بن روح در امر عده اى از غلات

توقيع از آن امام الشّفيع بلعن ايشان و برائت از آن جماعت جميعا بر دست شيخ أبو القاسم بن روح رضى اللّٰه بيرون آمد و نسخۀ آن معروف بابن مضمون بود كه:

عرّف أطال اللّٰه بقاك و عرّفك الخير كلّه و ختم به عملك من تثق بدينه و تسكن الى نيّته من اخواننا أدام اللّٰه تعالى سعادتهم بأنّ محمّد بن علىّ المعروف بالشّلمغانى عجّل اللّٰه له النقمة و لا أمهله قد ارتدّ عن الاسلام و فارقه و ألحد في دين اللّٰه و ادّعى ما كفر معه الى الخالق جلّ و تعالى و افترى كذبا و وزرا و قال بهتانا و اثما عظيما كذب العادلون باللّٰه و ضلّوا ضلالا بعيدا و خسروا خسرانا مبينا.

و انّا برئنا الى اللّٰه تعالى و الى رسوله صلوات اللّٰه و سلامه و رحمته و بركاته منه و لعنّاه عليه لعاين اللّٰه تترى في الظّاهر منّا و الباطن في السّرو الجهر في كلّ وقت و على كلّ حال و على من شايعه و تابعه و بلغه هذا القول منّا فأقام على توليته بعده.

ص: 301

و أعلمهم تولاّك اللّٰه انّنا في التّوقى

و المحاورة منه على مثل ما كنّا عليه ممّا تقدّمه من نظرائه من السّريعى و النّميرى و الهلالى و البلالى و الشلمغانى و غيرهم و عادة اللّٰه جلّ ثناؤه مع ذلك قبله و بعده عندنا جميلة و به نثق و إيّاه نستعين و هو حسبنا في كلّ امورنا و نعم الوكيل.

اسامى نواب خاص آن حضرت كه معروف به نواب اربعه بودند

و امّا در باب نائبان و سفراء كه ممدوحند در زمان غيبت آن حضرت عليه السّلام پس أوّل ايشان شيخ موثّق أبو عمر و عثمان بن سعيد العمرى رضى اللّٰه عنه بود كه او را در أوّل حضرت أبو الحسن علىّ بن محمّد الهادى عليه السّلام منصوب گردانيد.

و بعد از آن پسر آن حضرت أبو محمّد الحسن بن علىّ العسكرى عليهما - السّلام نيز منصوب ساخت فلهذا آن مؤمن در أيّام حيات آن دو ولىّ ايزد مهيمن متولّى قيام و انصرام امور ايشان مى بود.

بعد از ايشان اقامت أمر حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه ميكرد و توقيعات و جواب مسائل از آن حضرت بر دست أبو عمرو عثمان بن سعيد مذكور بيرون مى آمد.

چون آن مؤمن مخلص از ربقۀ حيات خلاص گرديد پسر او أبو جعفر محمّد ابن عثمان قايم مقام و نائب مناب پدر خود بود در سرانجام امور آن حضرت (عليه السّلام) چون محمّد بن عثمان براه آخرت مسافرت نمود أبو القاسم الحسين بن روح كه از بنى نوبخت بود اهتمام و انصرام امور آن امام عليه السّلام مينمود.

توقيع شريف به محمد السمرى در وقوع غيبت كبرى و انقضاى نيابت خاصه

بعد از آنكه آن مؤمن نيز وفات يافت أبو الحسن علىّ بن محمّد السّمرى اقامت امور آن حضرت (عليه السّلام) مينمود.

خلاصۀ كلام در اين مقام آنكه هيچ أحدى از اين جماعت اقامت بامور

ص: 302

هر يك يك آن حضرت (عليه السّلام) بدون تنصيص و تعيين از قبل صاحب الزّمان، و نصيحت صاحب او كه پيش از او در قيام و انجام مهام آن سرور عليه السّلام ساعى و جاهد بودند و شيعيان نيز قبول قول نائبان نمى نمودند الاّ بعد از ظهور آيه و معجزه از ايشان بناء عليه از قبل حضرت صاحب الزّمان بر دست هر يك آيات و معجزات ظاهر و عيان گرديد كه دلالت بر صدق مقالت ايشان و صحّت نيابت آن أعيان ميكرد.

و چون رحلت أبى الحسن السّمرى نزديك شد و رفتن او از دنيا و أجلش قريب گرديد جمعى از شيعيان چون در أيّام مرض الموت آن مؤمن نيكو بر سر او حاضر گشتند گفتند: كه يا أبا الحسن بكه وصيّت نيابت حضرت صاحب الزّمان واقع خواهد شد و نائب آن حضرت بعد از شما كه خواهد بود؟ آن مؤمن گفت: مرا در اين باب رخصت نيست و نميتوانم كه أحدى را به دون اذن آن حضرت نائب گردانم يقين است كه آن امام جنّ و بشر در اين أمر خواهد كرد و آن بر شما بيّن و ظاهر خواهد شد بعد از آنكه آن مؤمن بخدمت آن امام المؤمن چيزى نوشتند توقيع كه از آن حضرت بيرون آمد نسخه اش اين بود

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم يا علىّ بن محمّد السّمرى أعظم اللّٰه أجر اخوانك فيك فانّك ما بينك و بين ستّة ايّام فاجمع أمرك و لا توص الى أحد فيقوم مقامك بعد وفاتك قد وقعت الغيبة التّامّه فلا ظهور الاّ باذن اللّٰه تعالى ذكره و ذلك بعد طول الأمد و قسوة القلب و استيلاء الأرض ظلما و جورا.

و سيأتى الى شيعتى من يدّعى المشاهده ألا من ادّعى المشاهدة قبل خروج السّفيانى و الصّيحه فهو كذّاب مفتر و لا حول و لا قوّة الاّ باللّٰه العلىّ العظيم

ص: 303

آن جماعت شيعيان كه در پيش علىّ بن محمّد السّمرى حاضر بودند توقيع آن حضرت را نوشتند و بيرون آمدند چون روز ششم بخدمت آن مؤمن عالم رفتند او در نيكو گردانيدن نفس خود بود.

بعض از ياران گفتند: يا علىّ وصىّ تو بعد از تو كيست ؟ و فرمود كه: حضرت خداى تبارك و تعالى قادر و آمر و او بالغ أمر خود است بهر كه خواهد بعد از اتمام اين كلام مهام حياتش بحكم ملك العلاّم قضى و انصرام يافت و روح آن مؤمن نيكو سرانجام بجنّت المأوى مسكن و مقام نمود آن آخر كلام آن نيك نام در هنگام رفتن از اين دار الملام بود رضى اللّٰه عنه و أرضاه بمحمّد مرتضاه.

ص: 304

ذكر بيان طرف از آنچه آن نيز از حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه بيرون آمد از مسائل فقهيّه و غيرها در توقيعات آن سرور بر دست نوّاب أربعه و غير ايشان رحمهم اللّٰه تعالى

اشاره

از محمّد بن يعقوب الكلينى كه مرفوع از زهرى نمود مرويست كه من در اين أمر طلب شافى كردم تا آنكه مال صالح من در اين باب رفت تا آنكه به خدمت عمرى رسيدم و در سرانجام خدمات او سعى و اهتمام تمام نمودم، بعد از انقضاء مدّت أيّام سؤال از أحوال حميده خصال صاحب الزّمان عليه السّلام فرمودم.

عمرى گفت: كه وصول بخدمت آن خلاصۀ أولاد رسول كه مقصد أقصى و مطلب أسنى جميع مسئول و مأمول است ممكن و محصول نگردد.

من خضوع بسيار و خشوع بيشمار در خدمت او ظاهر و آشكار كردم.

ص: 305

گفت: چون در باب تحصيل اين مطلب سعى و اضطراب مينمائى صباح زود پيش از أكثر أصحاب بايد بنزد ما آئى تا آنچه رضاى حضرت آلهى باشد چنان شود.

من قبول قول نيكو سير نمودم و بر عهد و شرط وفا فرمودم همان كه از مقام خود متوجّه تلثيم جناب معلّى جناب ألقاب آن مؤمن ولىّ مهيمن شدم در راه مستقبل من شده و با او جوان كه در حسن و جمال بديع المثال بلكه أحسن از جميع مردمان در روى و أطيب ايشان در بوى بود رفيق بود.

پس مرا چون نگاه بر ايشان افتاد روى بعمرى آوردم و بنزديك او رفتم او اشارت و ايماى من بسوى آن جوان نمود من از عمرى برگشته روى بسوى آن جوان نيكوى آوردم و تحيّت و سلام در خدمت آن جوان بانصرام رسانيدم و از هر چه از او سؤال نمودم و ارادۀ استعلام و استفهام كردم مرا مجاب بر وجه صواب گردانيد.

بعد از آن از عمرى و از ما گذشت و خواست كه داخل دار گردد و آن از دورى بود كه اكتراث بآن نمى نمود.

عمرى گفت: اگر ارادۀ سؤال مسائل دارى استعجال نمائى كه ديگر بعد از اين او را نخواهى ديد.

من پيش رفتم تا سؤال كنم آن سرور از من چيزى نشنيد و داخل سراى گرديد و با من تكلّم زياده از اين ننمود كه گفت:

ملعون ملعونست كسى كه تأخير در نماز عشاء نمايد تا آنكه ستارگان شروع در تشبّك نمايند و ملعون ملعونست آنكه تأخير در نماز صبح نمايد تا آنكه ستارگان برطرف شوند.

ص: 306

توقيع شريف به محمد بن عثمان العمرى (رضي الله عنه) در جواب مسائل محمد بن جعفر اسدى

از أبى الحسين محمّد بن جعفر الأسدى منقول و مرويست كه آنچه بمن وارد مى شد از شيخ أبى جعفر محمّد بن عثمان العمرى قدّس اللّٰه روحه در جواب مسائل من كه از حضرت صاحب الزّمان عليه السّلام سؤال مينمودم.

از آن جمله آنچه از آن حضرت عليه السّلام از نماز سؤال نمودم اين بود كه گفتم: نماز در نزد طلوع شمس و نزد غروب آن آيا چنانست كه مردمان ميگويند كه آفتاب در هنگام طلوع از ميان دو شاخ شيطان طالع و عيان گردد.

پس هيچ چيز بر رغم بينى شيطان بر زمين ماليدن در آن وقت بهتر و أفضل از نماز و بندگى عزّ و جلّ در آن محلّ نيست.

جواب داد آيا هيچ فعل أفضل از فعل رغم أنف الشّيطان نيست و امّا آنچه سؤال از وقف ناحيۀ ما نمودى كه آن را براى ما مقرّر گردانيد و صاحبش بعد از آن محتاج بآن شد آيا او را هيچ نوع در آن مال وقف تصرّف رسد.

در جواب فرمودند كه: هر چه صاحب آن تسليم بمستحقّان ننمود او را اختيار است بهر نوع تصرّف شرعى كه خواهد نمايد.

و امّا آنچه تسليم أهل استحقاق نمود صاحبش را اختيار نيست خواه محتاج اليه باشد خواه نباشد فقير باشد يا غنى.

و امّا آنچه سؤال نمودى از أمر آن كس كه حلال داند أموال ما را و تصرّف در آن نمايد چنانچه مردمان تصرّف در مال خود نمايند و اذن از ما كه صاحب ماليم نگيرد جواب آنكه هر كه چنين كند او ملعونست و ما خصماى او خواهيم بود در روز قيامت.

سؤال نمودم كه: حضرت سيّد الأنبياء عليه سلام اللّٰه تعالى فرمود كه:

المستحلّ من عترتى ما حرّم اللّٰه فهو ملعون على لسانى و لسان كلّ نبىّ .

ص: 307

آن حضرت جواب داد بيقين هر كه بر ما ظلم كرد او از جملۀ ظالمين ماست و خداى ربّ العزّت بر او لعنت نمود كه: أَلاٰ لَعْنَةُ اَللّٰهِ عَلَى اَلظّٰالِمِينَ .

و امّا آنچه سؤال از أمر مولود نمودم كه: بعد از آنكه او را ختنه كردند غلفۀ آن روئيده و بحالت اوّلى رجعت نموده.

آن حضرت جواب دادند كرّة بعد اخرى ختنه او واجب است زيرا كه زمين از بول غير مختون تا چهل صباح با ناله و آه پناه بحضرت آله برد.

و امّا آنچه سؤال در أمر مصلّى كه نماز گذارد و در برابر او آتش افروخته يا صورت يا چراغ باشد كه آيا نماز در آن حال جايز و قبول حضرت ذو الجلال است چه مردمان قبل از شما اختلاف در آن كردند.

آن ولىّ ايزد وهّاب در جواب فرمودند كه: جايز است اگر مصلّى از أولاد عبدۀ أصنام و پرستندگان نيران نباشد كه نماز گذارد و آتش و صورت و سراج وهّاج در پيش روى او باشد ليكن اگر مصلّى از أولاد عبدۀ أوثان و نيران بود او را در مقابلۀ أوثان و نيران نماز جايز و عيان در شريعت پيغمبر آخر الزّمان بى شبهه و گمان نبود.

و امّا آنچه سؤال كردم در أمر ضياع كه در ناحيۀ ما بود آيا جايز است كه كسى قيام بعمارت آن مقام نمايد و بعد از خراج ضروريّات آنچه فاضل آيد از دخل آن را در همان ناحيه صرف كند به واسطۀ تحصيل أجر اخروى و تقرّب بسوى شما.

در جواب فرمود كه: هيچ أحدى را تصرّف در مال غير بدون اذن صاحب مال جايز و روا نيست فكيف احداث شىء در مال مردمان بغير رخصت ايشان جايز و موافق شرع أقدس رسول مقدّس بود.

ص: 308

پس اگر بغير اذن ما احداث أمر در ملك و مال نمايد او مستحلّ است از ما آنچه حرام بود بر او و كسى كه چيز از مال ما تناول كند شكم او مأكول نار سعير گردد كه:

انّما يأكل في بطنه نارا و سيصلى سعيرا.

و امّا آنچه سؤال كردم از أمر مردى كه ضيعه در ناحيه ما قرار داد و آن مكان را تسليم كسى نمود كه قيّم و متولّى آن باشد و تعمير آن ضيعه نمايد و اخراجات مئونت ضروريّات از دخل و حاصل ضيعه كند و آنچه از محصولات آن زياد آيد متعلّق بهمان ناحيه ما باشد.

در جواب فرمود كه: جايزست صاحب ضيعه را كه قيّم براى آن مكان مقرّر و عيان گرداند و غير او را تصرّف در آن جايز نيست.

و امّا آنچه سؤال از ثمار أموال ما كه مردمان بر آن گذرند نموديم كه آيا تناول و أكل از آن حلال هست.

در جواب چنين فرمود كه: أكل از آن حلال و حمل از آن حرام است.

و نيز از أبى الحسين الأسدى منقول و مرويست كه توقيع از شيخ أبو جعفر محمّد بن عثمان العمرى قدّس اللّٰه روحه بر من وارد شد و مرا ازو سؤال از هيچ أحوال واقع نشده بود و نسخه آن اينست كه:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم لعنة اللّٰه و الملائكة و النّاس اجمعين على من استحلّ من أموالنا درهما أبو الحسين الأسدى رضى اللّٰه عنه گويد كه: بعد از مطالعه مرا در نفس چيزى سانح و واقع گرديد كه البتّه اين كلام مشتمل بر آنست كه كسى از مال ناحيه چيزى را متصرّف گردد حال او چنان است.

بدان كه كسى از آن أكل كند و تصرّف آن را حلال نداند باز بنفس خود گفتم

ص: 309

كه اگر كسى مستحلّ محرّم گردد از هر محلّ كه باشد آن كس ملعون حضرت بيچون است پس چه فضلست اينكه آن حضرت عليه السّلام حجّت بر غير آن نمود، و چون من اين مقدّمه را بخدمت شيخ عثمان العمرى معروض داشتم او در جواب فرمود كه: حقيقت أمر نه چنين است خوب تأمّل در توقيع كن.

من چون اين سخن از او شنيدم رجوع بآن توقيع نمودم بآن خداى كه محمّد را بحقّ برسالت مبعوث گردانيد و بحقّ او را بشير و نذير خلايق نمود كه من چون بعد از ارسال أحوال توقيع بنزد او نظر در آن نمودم ديدم كه آن نسخه بنوعى كه بخاطر من ميرسيد بهمان نوع منقلب شده بود كه:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم لعنة اللّٰه و الملائكة و النّاس أجمعين على من أكل من مالنا درهما حراما.

در خبرى كه مروى از شيخ أبو جعفر بابويه است منقولست كه اگر كسى كه در روز ماه رمضان عمدا افطار كند بر او كفّارات ثلث كه آن را كفّارة الجمع گويند لازم است.

شيخ مذكور رحمه اللّٰه گويد كه: من فتوى اين ميدهم بآن كه مفطر مذكور افطار بجماع حرام يا افطار بأكل طعام حرام نموده باشد بر او اين كفّارات ثلثه واجب و لازم گردد و اين سند را من در روايات أبى الحسين الأسدى رضى اللّٰه عنه يافتم.

توقيع شريف به محمد بن عثمان العمرى (رضي الله عنه) در تعزيه والد او

و از عبد اللّٰه بن جعفر الحميرى رضى اللّٰه عنه منقول و مرويست كه توقيع براى شيخ أبى جعفر محمّد بن عثمان العمرى قدّس اللّٰه روحه بعد از فوت پدرش از نزد صاحب الزّمان الحجّة بن الحسن العسكرى عليهما السّلام كه در

ص: 310

تعزيه پدر او بيرون آمد اين بود كه:

إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ تسليما لأمره و رضاء بقضائه عاش أبوك سعيدا و مات حميدا فرحمه اللّٰه و ألحقه بأوليائه و مواليه عليهم السّلام فانّه لم يزل مجتهدا في أمرهم ساعيا فيما يقرّبه الى اللّٰه عزّ و جلّ نصر اللّٰه وجهه و أقاله عثرته و في فصل آخر أجزل اللّٰه لك الثّواب و أحسن العزاء رزئت و رزينا، و أوحشك فراقه و أوحشنا فسّره اللّٰه في منقبله كان من كمال سعادته أنّ له ولدا مثلك يخلفه من بعده و يقوم مقامه بأمره و يترحّم عليه و أقول الحمد للّٰه فانّ النّفس طيّبة بمكانك و ما جعله اللّٰه عزّ و جلّ فيك و عندك أعانك اللّٰه و قوّاك و عضدك و وفّقك و كان لك وليّا و حافظا و راعيا و كافيا.

توقيع شريف از جواب نامه و مسائل حميرى ره

و از جمله آنچه از حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه در جواب مسائل فقهيّه بيرون آمد اينست و سائل آن مسائل محمّد بن عبد اللّٰه بن جعفر حميرى رضى اللّٰه عنه بود و بر آنچه آن حضرت عليه سلام الملك الودود در سؤال مكتوب نمود اين بود:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم:

أطال اللّٰه بقاك و أدام عزّك و تأييدك و سعادتك و سلامتك و أتمّ نعمه عليك و زاد في احسانه اليك و جميل مواهبه لديك و فضله عندك و جعلنى من السّوء فداك.

خلاصۀ كلام آنكه آن مؤمن نيكو سير بعد از عرض دعاء و تحيّت و اظهار بندگى و فدويّت بخدمت آن امام الجنّ و البشر بنوعى كه محرّر گشت چنين نوشت كه:

يا ابن رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم جمعى از مردمان ذى شأن

ص: 311

متنافس در درجات علوّ شأن از قبل شما نزد اين فدوى آن دودمان رفيع - الشّأن تشريف آوردند پس بيقين هر كرا اين محبّان قبول نمايند مقبول آن امام الانس و الجانّ خواهد بود و كسى را كه اين أعيان مدفوع گردانند بى شبهه و گمان آن كس ضايع در نزد خداى تعالى و تقدّس خواهد بود و خامل و كم نام در نزد خاصّ و عام آن جاهل تيره سرانجامست كه اين مؤمنان او را موضوع و مردود گردانيده نعوذ باللّٰه منها.

ما را در اين باب پناه بحضرت ربّ الأرباب الهست خداى تعالى شما را مقوّى گرداند در آن شهر ما جماعت از أعيان وجوه و خداوندان شوكت، و شكوه كه متشاور در مرتبت و متنافس در منزلت اند هستند و كتاب مستطاب شما در حضور آن جماعت وارد گرديد در باب أمرى كه شما بسعادت و اقبال ايشان را مأمور بآن در باب معاونت و اخراج علىّ بن محمّد بن الحسين بن ملك المعروف بملك با دو كه و او داماد ص رحمة اللّٰه عليه است از ميان ايشان فرموديد على مذكور چون اين كتاب را مطالعه نمودند بغايت محزون و متألّم و بسيار بسيار متحيّر و مغتمّ گرديد.

از من سؤال نمود أيّدكم اللّٰه تعالى آنچه باو رسيد در باب اخراج او و استماع آن خبر از غم و تحيّر بحضرت شما اعلام نمايم.

چنانچه اگر آن اندوه و غم آن مؤمن متألّم ذنب و اثم باشد، پس او استغفار از آن حزن بى اختيار بحضرت ايزد غفّار نمايد و اگر آن أمر اثم و وزر نباشد او آن را بشناسد تا نفس او مطمئنّ خاطر گشته نهراسد إن شاء اللّٰه تعالى توقيع جواب در اين باب آنكه ما نمى نويسيم الاّ آنچه آن را بر ما نوشته مقرّر

ص: 312

داشتند و امروز نزد آن كسى است كه بر ما چنين حكم نوشت با زبان پسنديده بى نياز چنين قلمى نمودند كه: أدام اللّٰه عزّك ما را چشمداشت از تفضّل شما كه سزاواريد آنست كه ما را بر جرأت عادت پيشتر ما كه در نزد شما داشتيم أعزّكم اللّٰه باقى گذاريد در باب آنچه محتاج بآنيم از سؤال چيزهاى ضرورى.

چنانچه در نزد ما منقول و مرويست از حضرت امام العالم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم كه از آن حضرت (عليه السّلام) سؤال از امام قوم نمودند كه آن امام بعض نماز با آن قوم گذارده و در أثناى نماز حادثۀ موت بحكم قادر كار ساز بر او واقع گرديد در اين حال آن جماعت كه در عقب او نماز ميگذارند چه ميكنند.

پس او گفت: او را در عقب ميگذارند و يكى را كه صلاحيّت امامت داشته باشد مقدّم دارند و نماز را تمام كنند و هر كه او را مسّ نمود غسل بايد كرد.

توقيع آن بود كه بر آن كسى كه أثواب او را گرفته چيزى لازم نيست، مگر شستن دست و اگر حادثه چنين واقع نشده باشد و او قطع نماز نموده باشد بايد كه با قوم نماز خود را باتمام رساند.

و نيز از حضرت عالم عليه السّلام مروى و منقول است كه اگر كسى مسّ ميّت حالت حرارت او كند دست خود را بشويد و اگر مسّ ميّت كند در وقت كه او سرد شده باشد بر او غسل لازمست.

آيا اين كه فوت شده در حالت حرارت او عمل او بر چه كيفيّت و عنوان خواهد اميد است كه او بجامه او پيچيده باشد و كسى دست ببدن او نرساند پس آن كس كه دست بر ثوب ميّت رساند غسل بر او چرا واجب باشد.

توقيع هر گاه كسى مسّ ميّت در اين حالت نمايد يعنى در حالت حرارت غسل بر او واجب و لازم نيست امّا دست خود را بشويد.

ص: 313

و از صلوه جعفر بن أبى طالب رضى اللّٰه عنه پرسيدند هر گاه كسى سهو در تسبيح قيام يا قعود يا ركوع يا سجود كند در حالت ديگر كه از آن نماز فارغ شده او را بخاطر رسد.

آيا اعادۀ آنچه از اين تسبيح فوت نمود در حالت كه متذكّر بآن شد مينمايد يا ميگذرد و متوجّه آن نميگردد و نمازش صحيح است.

توقيع: هر گاه كسى چيزى را در حالت سهو كند و او را در حالت ديگر به خاطر رسد قضاء آن كند در حالت ذكر.

و سؤال از زنى كه شوهرش متوفّى گردد آيا او را جايز است با جنازۀ شوهرش كه متوفّى گردد.

آيا او را جايز است با جنازۀ شوهرش بيرون رود يا نه ؟ توقيع: بيرون ميرود با جنازۀ زوج خود.

يا عورت متوفّى عنها زوجها را رسد كه در أيّام عدّت بزيارت قبر شوهرش رود توقيع: بزيارت قبر شوهرش ميرود و شب بغير از خانۀ خود در محلّ - ديگر بيتوته نكند.

آيا جايز است عورت كه شوهرش كشته او بواسطۀ قضاء حقّ كه بر او لازم است از خانه بيرون رود و حال آنكه آن عورت در عدّت باشد؟ توقيع: اگر حقّ داشته باشد بيرون ميرود و قضاء حقّ ميكند و نيز اگر او را حاجت ضروريّه باشد و كسى نباشد كه انصرام و سرانجام آن حاجت نمايد آن عورت را جايز و روا است كه از منزل خود بيرون رود و قضاء حاجت خود كند و در غير منزل خود بيتوته نكند.

و در ثواب تلاوت قرآن در فرايض و غيرها مرويست كه حضرت عالم عليه

ص: 314

السّلام فرمود كه مرا عجب است از آنكه او در نماز خود تلاوت إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ اَلْقَدْرِ نكند چگونه نماز او صحيح و قبول گردد.

و مرويست كه نمازى كه قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ در او تلاوت كرده نشود آن نماز مزكّى نيست.

و نيز مروريست هر كه در فريضه قرائت سورۀ الهمزه نمايد دنيا باو اعطاء گردد.

آيا جايز است كه مصلّى سورۀ الهمزه را تلاوت كند و آن سوره كه ذكر كرديم كه روايت كردند كه نماز مقبول و مزكّى نگردد مگر بقرائت آن آن را ترك كند؟ توقيع: ثواب بر تلاوت سوره بر نهج است كه روايت كردند و اگر ترك تلاوت سورۀ كه در قرائت آن ثواب فراوان باشد نمايد و تلاوت قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ كند، يا إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ بواسطۀ فضل مزيد ايشان خداى تعالى و تقدّس از احسان خود بر آن كس ثواب سورۀ قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ كه تلاوت نمود و ثواب سورۀ كه ترك قرائت آن بجهت تلاوت سورۀ التّوحيد كرده باو اعطا خواهد فرمود.

و جايز است كه در نماز فريضه بغير اين دو سوره توحيد و قدر سورۀ ديگر بخواند و نماز آن مصلّى تمامست ليكن در قدر اين نماز از آن كمتر است.

و در وداع ماه رمضان كه ميان أصحاب ما اختلاف در وقت وداع آن است چنانچه بعضى ايشان ميگويند كه تلاوت دعاء وداع در شب آخر ماه رمضان مينمايد.

و بعض ميگويند كه در روز آخر ماه رمضان قرائت دعاء وداع نمايد امّا بعد از رؤيت هلال شود.

توقيع: عمل در ماه رمضان در ليالى آنست وداع در آخر شب ماه مذكور

ص: 315

واقع ميگردد اگر ترسد كه از ماه رمضان چيزى كم شود در دو شب آخر دعاء وداع تلاوت كند.

و از قول خداى تبارك و تعالى لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ ، سؤال نمودند كه آيا معنى به رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم است.

ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي اَلْعَرْشِ مَكِينٍ اين قوّت كدامست.

مُطٰاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ اين طاعت كدام و در چه محلّ و مقام است ؟ جواب اين مسائل بيرون نيامد شما را ديدم أدام اللّٰه عزّك كه بر من تفضيل باعلام آن مسائل بنزد آن كسى از فقها كه موثّق با شما باشد نمائى و مرا بآن منّت امتنان فرمائى پس او مرا مجاب گرداند از آن هر دو مسأله بآن شرح و بيان كه براى من نمود در أمر علىّ بن محمّد بن الحسين رضى اللّٰه عنه.

از ملك كه ذكر شد گوئيا همان ملك پدر حسين مذكور معروف بملك بادوكه كه دامادش است.

و او نوشت بخدمت او كه بسعت نعمت خداى تفضّل كن بر من بدعاء كه جامع باشد براى من و براى برادرانم از جهت دنيا و آخرت پس من گفتم از روى امتنان إن شاء اللّٰه.

توقيع: جواب

جمع اللّٰه لك و لاخواتك خير الدّنيا و الآخرة.

كتاب ديگر از حضرت القائم المنتظر عليه السّلام براى جواب محمّد بن عبد اللّٰه الحميرى رحمه اللّٰه آن نيز مثل كتاب سابق است.

محمّد بن عبد اللّٰه بخدمت آن سرور مكتوب نمود كه: فرأيك أدام اللّٰه عزّك و بقائك في تأمّل رفعتى و التّفضل بما شهد من ذلك لأضيفه الى ساير أياديك عندى و منّتك علىّ .

ص: 316

توقيع:

احتجت أدام اللّٰه عزّك از آنكه بعضى از فقها از من سؤال از احوال مصلّى كه از تشهّد أوّل براى ركعت ثالثه برخيزد.

آيا بر او واجبست كه تكبير بگويد يا نه بدرستى كه بعض فقها ميگويند: كه تكبير بر او و در آن دم واجب و لازم نيست و مجزيست براى تكبير گفتن بحول اللّٰه و قوّته أقوم و أقعد.

جواب: در اين باب دو حديث واقع است يكى آنست كه هر گاه كسى از حالت منتقل شود بحالت ديگر بر او تكبير لازمست.

و حديث آخر آنست كه در روايت آمده هر گاه كسى رفع رأس از سجدۀ دوّم نمايد پس تكبير گويد: بعد از آن بنشيند پس آنگاه برخيزد پس بر او در قيام بعد از قعود تكبير واجب نيست.

و همچنين است تشهّد أوّل كه جارى مجرى اينست بهر كدام از اين دو حديث كه از جهت تسليم فراگيرى صواب بلكه منتج أجر و ثواب است.

سؤال از انگشترى كه نگين آن خماهن يعنى ريم آهن بود آيا نماز در آن جايز است گاهى در انگشت مصلّى باشد.

جواب: در آن نماز مكروهست اگر چه حديث در اين باب نهى مطلقست امّا عمل بر كراهيت است.

سؤال از مردى كه هدى بواسطۀ مرد غايب خريد و آن مرد ازو التماس نموده بود كه چون هدى بجهت او ابتياع نمايد آن را بمنى نحر فرمايد.

امّا چون وكيل هدى را در منى در هنگام كه ارادۀ نحر نمود نام موكّل را فراموش كرده ليكن هدى را به نيت او در منى نحر كرد.

بعد از آن اسم آن مرد نيز بخاطر او رسد آيا آن هدى مجزى براى آن

ص: 317

مرد موكّل هست يا نه ؟ جواب: هيچ باك در نسيان موكّل نيست چون بقصد صاحب هدى نحر كند مجزيست.

سؤال: در پيش ما شعرباف مجوس است كه آن طايفه أكل ميته مينمايد و غسل از جنابت نميكند و براى ما جامه مى بافند، آيا مرا جايز است كه پيش از غسل آن ثوب نماز در آن گذاريم ؟ جواب: هيچ باك در ستر به آن ثوب و نماز گزاردن در آن نيست.

سؤال: از حال مصلّى كه او در نماز شب باشد و بواسطۀ ظلمت شب وقتى كه بسجده رود غلط كرده سر بسجّاده نگذارد و جبهه بر مسبح و بر نطح گذارد و چون سر از سجّاده بردارد سجّاده را يابد آيا اعتماد به همان سجده ميكند يا نه ؟ جواب: مادام كه راست ننشست هيچ چيز بر او لازم نيست در رفع رأس بواسطۀ طلب خمره.

سؤال: از حال محرم كه سايه بر بالاى سر او نگه دارد آيا رفع خشب عماريه ميكند يا رفع كنيسه كند و هر دو دامن آن را بر ميدارد يا نه ؟ جواب: بر محرم چيزى لازم نگردد در ترك رفع خشب عماريه.

سؤال: از حال محرم كه طلب سايه از باران بنطيع يا غير آن نمايد كه مبادا آنچه از رخوت او و جامه كه در محلّ است تر گردد، آيا جايز است يا نه ؟ جواب: اگر محرم در محمل در راه حجّ چنين عمل كند بر او دم لازم گردد سؤال: از حال كسى كه بنيابت شخصى حجّ كند آيا در وقت عقد احرام براى حجّ بيت الحرام ذكر نام منوب عنه بكند يا نه ؟

ص: 318

جواب: اگر نام منوب عنه نكند هيچ باك نيست چه او در قصد نايب است.

سؤال: آيا واجبست ذبح هدى جداگانه از براى آنكه نائب حجّ براى او گذارد يا هدى براى واحد نائب و منوب عنه مجزيست ؟ جواب: هدى واحد براى هر دو كس نائب و منوب عنه مجزى و بسست.

سؤال: آيا مرد را احرام بستن در كساء خز جايز است يا نه ؟ جواب: هيچ باك در احرام مرد بكساى خز نيست و صلحاى قوم اين كار كردند.

سؤال: آيا جايز است كه مردى را كه نماز گذارد و در پايهاى او چيزى باشد كه كعبين او را نپوشاند يا نه ؟ جواب: اگر آنچه در پاى دارد پشت پاى را پوشد بايد كه ساق پاى را نيز بپوشاند و الاّ نماز در آن جايز و رخصت نيست.

سؤال: اگر كسى از طريق بطن العقيق و مسلخ حجّ كند او را رخصتست كه تأخير احرام تا ذات عرق نمايد و در آنجا با رفقا احرام بند دو گاهى كه از شهرة ترسد يا آنكه او را جايز نيست كه از آنجا بگذرد مگر آنكه احرام از مسلخ بندد؟ جواب: احرام از ميقاتگاه بندد بعد از آن لبس ثياب نمايد و تلبيه در نفس خود پنهان آن مردمان گويد و چون بميقاتگاه آن جماعت رسد اظهار احرام در همين مقام نمايد.

سؤال: از لبس فعل معطون آيا جايز است زيرا كه بعضى أصحاب ما ذكر كردند كه در لبس آن كراهتيست ؟ جواب: لبس فعل معطون جايز است و هيچ باك بآن نيست.

ص: 319

سؤال: از حال مردى از وكلاى وقف كه آنچه از مال وقف در دست او آيد حلال داند و رعايت از أخذ مال وقف نكند اگر كسى داخل منزل او گردد در آن أثناء طعام او حاضر شود پس آن كس را بطعام خود بخواند اگر آن مرد أكل طعام مضيف ننمايد البتّه او اظهار عداوت نمايد و گويد فلانى طعام مرا چون حلال نميداند أكل نمينمايد.

آيا جايز است كه أكل طعام آن مرد نمايد و كفّارۀ آن تصدّق بصدقه كند چه مقدار صدقه بايد داد؟ سؤال: اگر كسى هديه براى شخصى فرستد وكيل كه حاصل هديه است آن را بنزد شخص ثالث حاضر كند و گويد كه: از اين هديه چيزى بردار و شخصى ثالث عالم باشد بآن كه وكيل مراعات از أخذ آنچه در دست تصرّف او است نمى نمايد اگر ثالث از آن چيزى تصرّف كند جايز و رخصت است يا نه ؟ جواب: از سؤال أوّل آنكه آن مرد را اگر مال و سرمايه معاش باشد به غير آن مال وقف كه در تصرّف دارد أكل طعام آن مرد جايز است زيرا كه أفعال مسلمين محمول بر صحّت است چنان داند كه آن طعام معمول از خاصّۀ مال مضيف است و اگر او را مال و سرمايه نباشد أكل آن جايز نيست.

جواب: از سؤال تالى بعينه جواب و سؤال اوّلست اگر وكيل هديّه را مال ديگر باشد أكل أموال احسان و انعام او در همه أنام حلالست نه حرام و الاّ فلا.

سؤال: از حال مردى كه قايل بحقّ باشد و متعه را در شرع أقدس حضرت نبىّ المقدّس جايز و حلال داند و قايل برجعت در اين ملّت بود ليكن بواسطۀ أهل نيكو كه موافق در جميع امور اوست باو عهد نمود كه جاى

ص: 320

ديگر متزوّج نگردد و متعه نكند و كنيز نيز نگاه ندارد.

خلاصه آنكه بر سر زوجه اش زن ديگر نيارد و نوزده سال بر همين قول و شرط باقى ماند و بعد از آن از أهل خود غايب گردد و چند ماه در غيبت بر او گذرد و در آنجا نيز متمتّع نگردد و نفس او حركت نكند و ميل تزويج ننمايد يا آنكه بواسطۀ رفاقت جمعى با او در آن سفر از فرزند و غلام و وكيل و برادر ما بواسطۀ حضور جمع ديگر كه عزّت و اعتبار او در نظر آن جماعت كم گردد و واجب باشد بر او بواسطۀ نذر يا عهد و محبّت بر أهل خود و ميل بسوى او و صيانت از براى زن و از براى نفس خود نه از براى تحريم متعه بل بدين خداى عزّ و جلّ ترك آن عمل نمايد آيا در ترك متعه او را وزر و اثم هست يا نه ؟ جواب: مستحبّ است بر آن مرد كه اطاعت حضرت ربّ العزّت در أمر متعه نمايد تا زايل شود از او خلاف كه آن در معصيت است و مرتكب متعه شود اگر در مدّت عمر يك مرتبه باشد.

ايضا توقيع ديگر از جواب نامه و مسائل حميرى ره

و در كتاب ديگر كه بجهت محمّد بن عبد اللّٰه الحميرى رحمه اللّٰه، به حضرت صاحب الزّمان صلوات اللّٰه عليه در باب تحقيق مسائل قلمى نمود آنچه آن حضرت در جواب مسائل او در سنۀ سبع و ثلاثمائة مكتوب و مرقوم نمود اينست.

امّا سؤال از محرم آيا او را جايز است كه مئزر خود را از پسى پشت خود بر عقب خود بدر آرد و هر دو طرف مئزر را بسوى حقوى خود مرفوع گرداند و طرفى را بخاصره خود جمع گرداند و به بندد و طرف آخر مئزر از ما بين پايهاى خود بيرون آرد و رفع هر دو طرف بخاصرۀ خود نمايد و هر دو طرف مئزر را بوركين خود مرد محرم مستحكم گرداند و محكم بندد و اين مثل سراويل ستر آنچه باشد

ص: 321

مى نمايد بدرستى مئزر كه پيشتر ازار بآن ميكردم چون بر شتر سوار مى شديم آنچه در آنجا بود ظاهر ميشد و اين نوع اگر واقع شود مستور ميگرداند.

جواب: از حضرت امام عليه السّلام آنكه جايز است كه انسان متّزر گردد بهر عنوان كه خواهد امّا بشرطى كه در مئزر چيزى بمقراض و سوزن احداث نشود يعنى جايى را قطع نكند و ندوزد و از حدّ مئزر بيرون نبرد و گره ها بر آن نزند و بعضى از آن مئزر را ببعضى ديگرش نه بندد پس اگر محرم ناف و ركبتين را بپوشاند بايد كه دامن آن را بلند گرداند آنچه مجتمع عليه و سنّت است پوشيدن ستره و زانوها است و در آن خلافى نيست ليكن أحبّ و أفضل در نزد ما آنست كه محرم احرام بر سبيل مألوفه كه جميع مردمان بر آن نهج اقدام نمايند او نيز متابعت كند.

خلاصۀ كلام امام عليه السّلام مبتنى است بآن كه احرام جميع مردم بايد كه بر منهج شرع شريف و ملّت حنيف حضرت نبىّ الأشرف و باقى أئمه خلفا عن خلف باشد و از طريق رسول جميل بعضى تفريط نكند.

سؤال: آيا محرم را جايز است كه بر بالاى مئزر تكّه بندد؟ جواب: آن حضرت جواب دادند كه محرم را روا نيست مئزر را بغير آن به چيزى ديگر بندد از تكّه و غيرها.

سؤال: در هنگام توجّه براى نماز آيا مصلّى را جايز است كه بگويد كه على ملّة ابراهيم و دين محمّد زيرا كه بعضى أصحاب ما ذكر كردند كه هر گاه - متوجّه نماز گويد كه: على دين محمّد، او بدعت كرده زيرا كه ما اين را در هيچ جا از كتب الصّلوة نيافتيم الاّ يك حديث در كتاب القسم بن محمّد كه از جدّ خود از حسن بن راشد روايت كرد از حضرت امام الخلائق جعفر بن محمّد الصّادق

ص: 322

عليه سلام اللّٰه الملك الخالق روزى در مجلس بهشت قرين ارم تزئين، روى مبارك بحسن آورده گفت: يا حسن چگونه بنماز متوجّه ميگردى ؟ حسن گفت: يا بن رسول اللّٰه ميگويم لبّيك و سعديك.

حضرت امام عليه السّلام گفت: اى حسن من ترا سؤال از اين سخن ننمودم بلكه من سؤال بدين منوال نمودم كه وجّهت وجهى الى آخرها را بچه نوع ميگوئى ؟ حسن گفت: چنين ميگويم: إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما الى آخره.

حسن بن راشد گفت: من چون سابقا همين نوع استماع از شما نمودم، گفتم: حضرت جعفر بن محمّد الصّادق بآن مرد گفت: هر گاه اين كلمات را بعد از تكبيرة الاحرام و پيش از

أعوذ باللّٰه السّميع العليم من الشّيطان الرّجيم خواهى گفت: چنين گوئى كه:

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ على ملّة ابراهيم و دين محمّد و منهاج علىّ عليه السّلام و الايتمام بآل محمّد حنيفا مسلما و ما انا من المشركين.

پس امام عليه السّلام بحسن گفت: توجّه همه واجب نيست بلكه سنّت مؤكّده است و در آن اجماع است و خلاف در استحباب آن نيست.

و آداب توجّه اين است كه

وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِيفاً مسلما و على ملّة ابراهيم و دين محمّد و هدى أمير المؤمنين وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِكِينَ .

قُلْ إِنَّ صَلاٰتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰاتِي لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ لاٰ شَرِيكَ لَهُ وَ بِذٰلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ اَلْمُسْلِمِينَ .

ص: 323

اللّهمّ اجعلنى من المسلمين أعوذ باللّٰه السّميع العليم من الشّيطان الرّحيم.

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم، آنگاه شروع در تلاوت الحمد للّٰه نمايد.

و فقيه كه شكّ در علم و عمل او نبود فرمود كه: دين براى محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و هدايت براى على (عليه السّلام) است، زيرا كه دين براى سيّد الأنبياء در حيات آن سرور و بعد از ممات نبىّ الاكرام الى يوم القيام باقى و مستدام خواهد بود و هر مصلّى كه در هنگام توجّه چنين گويد: بى شكّ و يقين آن كس از مهتدين بدين سيّد المرسلين و منهاج أئمّة المعصومين است و آنكه در اين شكّ كند او را جزا و دين در يوم الدّين است سؤال: از قنوت در نماز فريضه آيا بر مصلّى لازم و روا است كه چون از قنوت فارغ شود دستهاى خود را بعد از قنوت بر روى خود فروز آرد تا عمل به حديث منقول و مروى است نموده باشد چه ذات حضرت عزّ و جلّ أرفع و أجلّ و أعظم و أكمل از آنست كه بندۀ راجى بدرگاه او ملتجى گشته دست كه بتضرّع و دعاء و اميد رحمت حضرت واهب العطايا برداشته او را محروم و مأيوس گرداند و دست ردّ بر سينه مطلب و مرام آن داعى مستهام گذاشته دعاى او را مستردّ كند يا جايز نيست و حال آنكه بعضى أصحاب ما ذكر كردند كه اين عمل در نماز روا و مسجّل است و ترك آن مرغوب نيست.

جواب: از حضرت امام عليه السّلام چنين مصدّر گرديد كه ردّ يدين و امرار آن بعد از فراغ مصلّى از قنوت نماز بر سر روى و صدر جايز و در خور نيست، در فرايض آنچه معمول عليه و مستحسن و مقبول در شرع حضرت رسول صلوات اللّٰه عليه است آنست كه چون مصلّى از قنوت نماز فريضه فارغ گردد بايد كه شكم

ص: 324

و هر دو كف دست خود را اندك زمانى بر سينه برابر روى بگذارد و تكبير براى ركوع بگويد.

پس آنگاه بركوع رود و اين خبر صحيحست و اين عمل در نوافل روز و شب مستعمل است ليكن در هنگام أداى فرايض أحسن و أفضل است.

سؤال: از سجدة الشّكر بعد از تأديه صلوات فرايض و غيرها بدرستى كه بعضى أصحاب ذكر كردند كه سجدۀ شكر در شريعت سيّد البريّه بدعت است.

آيا مرد مصلّى فريضه را جايز نيست كه بعد از أداى فرايض سجدۀ شكر بجاى آرد و أيضا بعد از رخصت جواز آيا سجدۀ شكر فريضۀ مغرب بعد از اتمام فريضه شام است. يا بعد از تأديه چهار ركعت نافله مغرب است، با التّمام.

جواب: سجدۀ شكر لازمترين سنن رسول ذو المنن است و هيچ أحدى از أرباب فضل و فراست قائل ببدعت سجدۀ شكر نگردد مگر آنكه ارادۀ بدعت در دين حضرت ربّ العزّت نمايد.

امّا چيزى كه مروى است در باب آنكه سجدۀ شكر بعد از فريضه مغرب است ليك اختلاف در آن است كه آيا سجدۀ شكر بعد از ادائه ركعت فريضۀ شام است.

يا بعد از تأديۀ نماز چهار ركعت نافله مغرب بالتّمام است بدرستى كه اين اختلاف مثل اختلاف در باب فضل دعا و تسبيح است بعد از هر فريضه پس أفضل و أحسن آنست كه بعد از فرض باشند.

و اگر تو اى مصلّى سجده و دعاء و تسبيح را بعد از إتمام نافله أربع ركعات

ص: 325

مغرب بجاى آرى جايز است.

سؤال: بعضى از برادران مؤمن كه ما را معرفت تمام بحال آن انامست آن طايفه را ضيعۀ جديدۀ است معموره در جنب ضياع خرابۀ سلطان در آن حصّه است واقع است و گاهى وكلاى سلطان حصّۀ ايشان را بزارعان بكرايه و اجارت ميدهند و بسا باشد كه عمّال سلطان أصحاب ضيعۀ جديده را در هنگام كه ارادۀ زراعت آن بحدودها نمايند مانع گردند.

و اگر بجماعت باجاره دهند مردم سلطان نميگذارند و گويند تا ضيعۀ سلطان مزروع نشود ما أحدى را نميگذاريم كه مزارع شما را مزروع گردانند و چون ضياع سلطان در جنب ضياع مؤمنان داشت بوسيلۀ آنكه خراب، و ويران است و آن محلّ را قيمت نيست زيرا كه قريب به بيست سال است، كه خراب گشته مع هذا سلطان در شراى آن ضيعۀ غير معمور تحرّج مينمايد و ميگويد كه اين حصّه الحال در تحت تصرّف وكلاى ما است از همين ضيعه است كه در تصرّف برادران شما است بلكه أكثر حدود مزارع كه در تصرّف اخوان شما است متعلّق بسر كار ما است كه در سابق از حكّام زمان بوقف گرفته الحال تعلّق بما گرفته و آن مكان بواسطۀ تسلّط سلطان وقت مزروع نگردد، و اگر أحيانا أرباب ضياع جديد في الجمله زراعت كنند همگى و تمامى آن غلات را به سركار سلطان انتقال نمايند.

آيا جايز است كه ما ابتياع و شراى آن حصّه از سلطان نمائيم زيرا كه اگر آن محلّ بشراى ما در آيد صلاح بحال ضيعۀ جديده و ضياع قديمه بهم رسد بلكه باعث عمارت هر دو ضياع بوسيله ابتياع او شود.

جواب: آن ضيعه جايز الابتياع نيست زيرا كه بيع و شراى ملك از صاحب

ص: 326

و مالك لازم است.

سؤال: از مردى كه استحلال و ظنّ محاش عورت خود نمود بخوف آنكه مبادا فرزند بهمرسد بعد از زمانى چند آن عورت پسر زائيد آن مرد پسر را قبول نكند و شكّ در الحاق ولد باو دارد زيرا كه زراعت بموضع حرث ننمود و در موضع قبل نكرد ولد ملحق باو نگردد بلكه آن فرزند را نسبت بمادرش دهد و چون در آن شكّ دارد آن فرزند را بنفس خود مخلوط نميگرداند.

پس اگر بر آن مرد واجب باشد كه او را نسبت بخود دهد و مخلوط گرداند و مثل ساير فرزندان خود شمارد پس چنان كند و اگر جايز بود چيزى از مال خود كمتر از حصّه و نصيب ولد صحيح آنست جدا گرداند آن مرد نيز چنان كند.

جواب: استحلال مرد با امراۀ خود از وجوه جواز و حلال بى شبهه جايز و حلالست.

چون سائل مكرّر التماس جواب از مشروح از آن سؤال بوضوح نمود تا معرفت در أمر ولد براى او حاصل گردد و از حضرت واهب العطايا سؤال و دعا بجهت بقاء و دوام ذات خجسته صفات آن خاتم أوصياء عليه سلام اللّٰه تعالى نمود.

سؤال: آنكه حدّ خداى تعالى بر او واجب شد بواسطۀ حلال دانستن و طى محاش امرأۀ و مواقعه نمودن با أهل خود هر چند از آن كس فعل شنيع بظهور آمد ليكن ما جواب و سؤال او بواسطۀ مراعات حقّ الخدمۀ پدرش داديم و از او راضى شديم بوسيلۀ آنچه از ما تعليم گرفت از ضروريّات أمر دين و از خوبى نيّت او.

ما واقف حال او شديم بواسطۀ مخاطبت و سؤال او بچيزى كه او را نزديك

ص: 327

گرداند بخدايتعالى از امرى كه از او سانح و واقع گشته و او بعد از استعلام از آن عمل شنيع برگشته چه از آن عمل حضرت عزّ و جلّ و نبىّ خاتم الرّسل و اولياى أئمّة السّبل راضى نمودند و ما از ايزد تبارك و تعالى سايل و ملتمسيم كه مسايل و مطالب او از آنچه مأمول و مسئول او باشد از هر چيز عاجل و آجل آن بنده حضرت لم يزل را بآن واصل و متواصل گرداند و أمر دين و دنياى او را از آنچه محبوب و مرغوب او باشد و صلاح كار خود در آن داند او را بآن فايز و بهره مند سازد انّه ولىّ قدير و بالاجابه حقيق جدير.

ايضا توقيع ديگر از جواب نامه و مسائل حميرى ره

و نيز بآن حضرت صلوات اللّٰه عليه در سنۀ سيصد و هشت هجريّه مكتوب مرقوم گردانيد، و از حقايق ديگر كه بر آن مؤمن نيكو سير مشكل بود سؤال بدين منوال نمود كه:

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ :

أطال اللّٰه بقاك و أدام عزّك و سعادتك و أتمّ نعمته عليك و زاد في - احسانه اليك و جميل مواهبه لديك و فضله عندك و جزيل قسمه لك و جعلنى من السّوء كلّه فداك، پس از آن سؤال اين مسائل نمود كه:

يا ابن رسول اللّٰه بعضى از مشايخ و عجايز كه ما را معرفت تمام بحال آن جماعت كرام است الحال مدّت سى سال بلكه بيشتر است كه نماز واجبى و يوميّه سنّتى ميگذارند و روزۀ ماه شعبان بسنّتى ميگيرند و روزۀ ماه رمضان ميدارند.

بعضى از أصحاب حديث ما روايت كردند بر آن مؤمنان كه صوم شما معصيت است.

امام العباد جواب داد كه فقيه ميگويد كه روزه در آن أيّام چند تا پانزده

ص: 328

روز نگاهدارد بعد از آن قطع روزه ميكند الاّ آنكه روزه را بر سه روز ثانية متّصل ميگرداند بنا بر حديث آن نعم شهر القضاء رجب.

سؤال: از أحوال مردى كه او در محلّى ساكن باشد كه در آنجا برف بسيار باشد و اگر خواهند از آنجا نقل بمحلّ ديگر كند بواسطۀ خوف نتواند و بسا باشد كه در مكانى كه برف بسيار بود اگر كسى در بالاى آن بايستد چون زمين مساوى السّطح نيست محتمل است كه آن كس با برف بيكبار از آن مكان ساقط گردند آن مرد بواسطۀ همين حال حيران و مضطرب أحوال باشد و در آن هيچ مكان مساوى بهم نرسد كه هر چند برف بسيار باشد مثل پلاس بآن كه نمدى بر بالاى برف آنجا اندازد و لگدكوب نموده در بالاى آن ايستاده نماز فريضه مضيقه را بجاى آرد.

آيا جايز است كه نماز فريضۀ واجبه را در آن محلّ ترك كنيم يا مهما أمكن در آن محلّ نماز فريضه را بگذاريم و ما در أيّام بسيار اين كار كرديم و نماز را در آنجا گزارديم، آيا بر ما اعادۀ آن نماز لازم است يا نه ؟ آن ولىّ ايزد وهّاب جواب فرمود، كه در وقت ضرورت و شدّت بذريعۀ لاٰ يُكَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا نماز كه در آن مكان مؤدّى گشته صحيح است و هيچ باك نيست.

سؤال: از حال مأموم كه در هنگام تأديه ركوع بامام ملحق شود و به بامام ركوع بجاى آرد آيا آن ركعت براى آن مأموم محسوب گردد و بعد از فراغ امام از نماز آيا بر مأموم امام نيمۀ آن نماز لازمست يا نه ؟ بعضى از أصحاب ما فرمودند كه: اگر مأموم تكبيرة الرّكوع از امام بشنود اعتماد و اعتداد بآن ركعت نماز ننمايد و حساب نكند.

ص: 329

جواب: اگر بامام در وقت تسبيح ركوع ملحق گردد اگر چه يك تسبيح - باشد اعتماد و اعتداد آن ركعت كند هر چند استماع تكبيرة الرّكوع ننمايد.

سؤال: از حال مردى كه نماز ظهر را مؤدّى گرداند و داخل نماز عصر شود و دو ركعت فريضه عصر را نيز بجاى آرد در آن وقت بخاطرش رسد كه فريضۀ ظهر دو ركعت را بجاى آورده در اين صورت چه ميكند؟ جواب: آنكه اگر در ميان اين دو نماز ازو حدث حادث گشته باشد كه به آن قطع نماز شود مصلّى اعادۀ هر دو نماز ظهر و عصر كند و الاّ اگر از او حدث حادث نشده باشد كه موجب قطع نماز باشد اين دو ركعت را تتمّۀ دو ركعت فريضۀ ظهر كند كه بنسيان از او ترك شده حساب كند بعد از آن نماز عصر را به جاى آرد.

سؤال: از حال أهل جنّت آيا سكنۀ آن مكان مسرّت نشان را بعد از دخول جنان و تزويج حور عين و استخدام رضوان بحكم حضرت رحيم رحمان از ايشان أولاد و فرزندان بتوالد و تناسل حاصل و عيان گردد؟ جواب: تمشيت و أهمّيت بمنّت و أمر و قضاء ربّ العزّت زمان جنّت را حمل ولادت و مشقّت طلق زائيدن نيست چه خون حيض و نفاس و مشقّت طفوليّت شايسته و التباس از وساوس شيطان خنّاس است و در جنّت آنچه مشهى غسل و استلذاذ أعين هر كس است بحكم ايزد تعالى و تقدّس معيّن و مؤسّس است.

چنانچه مصدوقه قرآن لازم الاذعان مخبر و محكى است بر آن: وَ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اَلْأَعْيُنُ .

پس هر گاه مؤمن اراده و خواهش ولد كند حضرت ايزد مهيمن خلق ولد

ص: 330

بدون حمل و ولادت بهمان صورت كه آن مؤمن نيكو سيرت ارادت نمود في الفور خالق معبود موجود گرداند چنانچه خلقت آدم عليه السّلام براى عبرت و اظهار صنعت خود فرمود.

سؤال: از حال مردى كه تزويج عورت بمهر معيّن نمايد تا به مدّت مشخّص معلوم و هنوز از مدّت چيزى باقى باشد آن مرد آن مدّت را بآن عورت بخشد و آن عورت در حيض باشد باين سبب كه بيشتر از آنكه مدّت را شوهر باو بخشد در آن حال چون حيضش آمده باشد چون در أثناى حيض مدّت به او بخشيده بعد از آنكه از حيض پاك گردد آيا جايز است كه مرد ديگر بمبلغ و مدّت معلومين آن زن را تزويج كند يا آنكه تا استقبال حيض ديگر صبر كند؟ جواب: غير حيضه داخله تا استقبال حيض ديگر صبر كند زيرا كه أقلّ مدّت عدّت يك حيضه تامّه و طهر است و پيشتر از آن عقد بر او جايز نيست.

سؤال: از كسى كه مبروص باشد يا صاحب فالج بود آيا شهادت أمثال اين جماعت مقبول گردد يا نه ؟ بدرستى كه در نزد ما روايت كردند كه أمثال اين طايفه امامت أرباب أصحّاء نميتوانند نمود؟ جواب: اگر أمراض ايشان حادثى و عارضى باشد شهادت ايشان جايز و عيان است و اگر در هنگام ولادت با آن أمراض تو أمان باشند شهادت آن جماعت جايز و رخصت نيست.

سؤال: آيا جايز است كسى را جدّۀ عورت در خانه او باشد او تزويج به دختر پسر آن عورت كند يا نه ؟ جواب: گفت كه آيا نهى از آن فعل باشد يا نه جواب داد كه نهى از -

ص: 331

أمثال آن اشكال در حديث رسول آخر الزّمان و در قرآن لازم الاذعان مرقوم و عيان است.

سؤال: مردى دعوى هزار درهم بر مردى نمود و بر طبق دعوى خود اقامه شهود عدول فرمود.

بعد از آن همان مرد مدّعى دعوى بهمان مدّعى عليه بمهر و نشان او ظاهر سازد كه پانصد درهم ديگر سواى هزار درهم سابق بر ذمّه او دارد و أيضا همان مرد دعوى سيصد درهم ديگر و تمسّك بمهر و نشان ظاهر كند بعد از آن دعوى دويست درهم بمهر و تمسّك ديگر از همان مدّعى عليه سابق بيرون آرد و آنچه در اين سه دفعه دعوى نمايد او را شهود عدول بر وفق و طبق دعوى باشد امّا زعم مدّعى عليه آنست و اين تمسّكات و أسانيد كه در دست مدّعى است داخل و مفصّل تمسّك هزار درهم است و گويد كه همين يك هزار درهم از تو به دفعات ثلث بمن رسيد و زياده ازين چيزى واصل من نشد.

آيا بر مدّعى عليه يك هزار درهم بموافق زعم او لازم است يا آنكه هر چه مدّعى اقامت بيّنه و شهود نمايد بر مدّعى عليه واجب و لازم گردد و در أسناد، و تمسّكات أصلا استثناء نباشد و صكوك ظاهر همگى و تمامى بر وجه صحّت و حجّت باشد در اين صورت جواب وجه تمسّكات بالتّمام واجب و لازم باشد.

جواب: بر مدّعى عليه يك هزار درهم لازم است يك مرتبه از او أخذ، و استيفاء مينمايند زيرا كه شبهه در اين هزار درهم نيست بواسطۀ آنكه شهود عدول بر لزوم دراهم دراهم الف دو مرتبه بر مدّعى عليه گواهى دادند يك مرتبه مجمل و مرتبۀ دوّم مفصّل بنوعى كه در تمسّكات مرقوم بود چنانچه بيّن و ظاهر است امّا الف آخر كه شهود آن بمراتب ثلثه اقامت شهادت نمودند

ص: 332

بر اشتغال ذمّه مدّعى عليه بآن بر سبيل تفصيل تحمّل كه اين الف ثانيه مفصّل الف أولى باشد لهذا مدّعى عليه ردّ يمين دو هزار درهم دوّم بر مدّعى نمايد پس اگر بر طبق دعوى خود قسم ياد كند استيفاى حقّ خود نمايد و اگر نكول كند حقّ او ساقط گردد.

سؤال: از خاك قبرى كه با ميّت در قبر ميگذارند آيا جايز است كه بگذارند يا نه ؟ جواب داد خاك را با ميّت در قبرش گذارند، و با حنوط مخلوط گردانند ان شاء اللّٰه تعالى.

سؤال: در نزد ما مروى است و منقول از حضرت امام الخلائق جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام كه آن ولىّ امام الخالق عليه السّلام در كفن فرزند خود اسماعيل رحمة اللّٰه عليه نوشت كه:

أشهد أن لا آله الاّ اللّٰه و نشهد انّ محمّدا رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله آيا ما را نيز جايز است كه اقتداء و اقتفاء بايشان نموده أكفان خود را بطين قبر يا بغير آن بنويسيم.

جواب اين فعل جايز است.

سؤال: آيا جايز است كه مرد تسبيح بخاك قبر يا بغير آن گويد و در آن فعل أيّام فعل بحكم حضرت عزّ و جلّ أجر و ثواب است ؟ يا نه جواب: تسبيح بخاك قبر گويد زيرا كه تسبيح بهيچ چيز أفضل از تسبيح بخاك قبر آن ولىّ ايزد داور نيست.

و از فضيلت آن خاك است كه اگر مسبّح در تسبيح نسيان كند و يا سبحه را بغير تسبيح در دست بگرداند ملائكه كرام بأمر حضرت ملك العلاّم براى او -

ص: 333

تسبيح مكتوب گردانند.

و در بعض نسخ معتبر بنظر مترجم أحقر رسيد اگر تربت آن ولىّ ربّ العالمين را بروى زمين گذاشته سجده بر آن نمايند بحكم و مشيّت حضرت أرحم الرّاحمين هفت طبقه زمين روشن گرد.

و اگر كسى در هنگام نماز سجده بخاك آن ولىّ بنده نواز كند اگر احيانا فعلى از أفعال نماز را فراموش كند حضرت أكرم الأكرمين به ملكى كرام الكاتبين حكم كند كه آن نماز را براى آن مؤمن مستهام كامل و تمام مكتوب و مرقوم گردانيد و در سجده بخاك قبر آن سرور ثواب بيرون از حصر و شرح است.

چنانچه در أحاديث مرويّه از حضرت أئمّة البريّه عليهم السّلام و التّحيّه مروى و منقول است و چون در سجده بخاك نهادى جنّ و بشر ثواب بسيار و أحاديث بيشمار است در آن باب مترجم را همين قدر بيان اختصار است.

سؤال: در سجده بر لوح خاك آن ولىّ خالق الأفلاك هيچ فضل و ثواب هست يا نه ؟ جواب: سجده بر لوح خاك قبر جايز است و ثواب و در او فضل و أجر بى حساب است.

سؤال: از مردى كه زيارت قبور أئمّه عليهم سلام الملك الغفور كند آيا او را جايز است كه سجده بر قبر آن اولياى دين سلام اللّٰه عليهم أجمعين كند يا نه.

و آيا كسى كه نماز در نزديكى قبور أئمّۀ دين كند او را جايز نيست كه قبر را قبله كند يا بر بالاى سر قبر ايستد يا در بين پا توقّف نمايد و امّا جايز است كه مصلّى تقدّم بر قبر كند و قبر را در عقب سر خود بگذارد و نماز بجاى آرد؟

ص: 334

جواب: امّا سجود بر قبر در نماز فريضه و نافله جايز نيست و آنچه معمول و مقبول أرباب علم و كمال و أصحاب فضل و حال است آنست كه خدّ أيمن بر قبر گذارد و عرض أحوال بخدمت آن ولىّ ملك متعال نمايد.

امّا نماز، فريضه را در عقب قبر و قبر را در پيش خود گذارد و بر قبر أئمّة البشر تقديم در نماز و بندگى ايزد أكبر و تساوى و برابر قبر نيز بايستد.

سؤال: آيا مرد را جايز است كه در وقت اشتغال او بنماز فريضه و نماز نافله در دست او سبحه باشد و در آن حال مرد مصلّى آن سبحه را بگرداند و حال آنكه او بنماز و به عبادت حضرت عزّ و جلّ مشتغل باشد؟ جواب: جايز است اگر خوف سهو و غلط بود.

از جواب آن ولايت مآب مستفاد مى گردد كه در حالت عدم خوف روا نيست.

سؤال: آيا مسبّح را جايز است كه در وقت تسبيح سبحه را بدست چپ بگرداند يا نه ؟ جواب: جايز است و الحمد للّٰه.

سؤال كرد و گفت كه مروى است از فقيه كه در فروختن وقف خبر مأثور، و أجر موفورست گاهى كه وقف بر قوم باشد و بعد از ايشان براى أعقاب آن جماعت مقرّر شده باشد.

امّا أهل اجتماع بر بيع آن وقف كرده باشند ليكن بيع آن أصلح باشد از نگاهداشتن در اين حال از بعضى أرباب وقف آيا حصّه و سهم او را خريدن جايز است يا آنكه تا جميع أصحاب وقف و أرباب حصص و سهام آن اجتماع بر ابتياع آن نكند خريدن سهم بعضى بدون رضاى بعض -

ص: 335

ديگر در بيع حصّه خود روا نيست ؟ جواب اگر وقف بر امام مسلمانان باشد بيع آن جايز و روا نيست امّا اگر وقف بر قوم يعنى بر يك صنف از مسلمانان باشد هر يك آن طايفه را ميرسد كه حصّۀ خود را فروشند خواه مجتمع باشند خواه متفرّق يعنى خواه همۀ آن طايفه اجتماع بر بيع حصص و سهام خود نمايند و فروشند.

يا آنكه بعضى راضى بر بيع حصّۀ خود باشند و بعضى ديگر راضى نباشند از جمعى كه راضى اند خريدن حصّۀ آن جمع جايز است ان شاء اللّٰه تعالى.

سؤال: آيا محرم را جايز است كه موى ته بغل را بگذارد يا نگذارد. و ايضا محرم را شانه كردن رواست يا نه ؟ جواب: جايز است و باللّٰه التّوفيق.

سؤال: اگر ضرير يعنى مريضى كه درد چشم دارد پيش از آنكه مرض رمد عارض او گردد بر مقدّمه شاهد گردد و خط و نشان خود در آن كاغذ قلمى نمايد.

بعد از آن آن مرد ضرير مكفوف و نابينا شود بنوعى كه أصلا خطّ و نشان خود را نبيند تا بعد از رؤيت و معرفت نشان و خط شهادت بر آن مقدّمه دهد آيا شهادت او جايز است يا نه ؟ يا آنكه مرد ضرير بر مقدّمه كه شاهد بود آن را فراموش كند و بعد از تقضّى مدّت حقايق آن را كما كان الموافق بخاطرش آيد آيا او را جايز و لايق است كه شهادت بر شهادت سابق دهد يا نه ؟ جواب: اگر شهادت را بحفظ آرد و حفظ وقت شهادت كند بى شبهت شهادتش بر آن مقدّمه جايز و عيانست.

ص: 336

سؤال: از مردى كه وقف ضياع و دابّۀ خود كند و شخص معيّن را وكيل و متولّى وقف گرداند و شاهد بر آن أمر بگيرد بعد از آن وكيل متولّى گردد، يا وضع او متغيّر و حال صلاح و سدادش نوع ديگر شود و متولّى وقف غير او گردد آيا جايز است كه همين شاهد گواه شود براى اين شخص كه الحال قايم مقام وكيل أوّل شده بود گاهى كه أصل براى يك كس باشد يا جايز نيست ؟ جواب: بغير شهادت جايز نيست زيرا كه اين شهادت براى مالكست نه از براى وكيل و حال آنكه حضرت ايزد متعال أمر باداى شهادت بر منهج حقّ و صواب نمود چنان كه در قرآن لازم الاذعان ميفرمايد كه: أَقِيمُوا اَلشَّهٰادَةَ لِلّٰهِ .

سؤال: از نماز دو ركعت آخر چهار ركعتيها و آخر سه ركعتى كه در دو ركعت أخيره چهار ركعتى و يك ركعت آخر سه ركعتى روايات بسيارست.

بعضى از أصحاب روايت كردند كه اگر مصلّى الحمد تنها در آخر دو ركعت چهار ركعتيهاى فرايض و در يك ركعت آخر سه ركعتى شام تلاوت كند أفضل است.

و بعضى روايت كردند كه تسبيح

سبحان اللّٰه و الحمد للّٰه و لا آله الاّ اللّٰه و اللّٰه اكبر گفتن أفضل است چون روايات مختلف است أفضل كدام تا ما به آن عمل نمائيم ؟ جواب: تسبيح نسخ قرائت امّ الكتاب در دو ركعت آخر نمازهاى چهار ركعتى نمود و نسخ قرائت تسبيح قول امام الهادى العالم علىّ الهادى صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم است زيرا كه آن امام الأعلم عليه السّلام فرمود كه:

هر نمازى كه در او قرائت نباشد يعنى تلاوت الحمد در او نباشد آن از شيوۀ

ص: 337

نماز و طاعت بيرون است مگر آنكه مصلّى عليل يا كثير السّهو در قرائت باشد و به واسطۀ همين پيوسته از بطلان نماز و عبادت حضرت رحيم الرّحمن ترسد در اين صورت او را رسد كه تلاوت الحمد نكند.

سؤال نمود كه در نزد ما مشهور است كه ربّ الجوز از براى وجع حلق و گرفتگى آواز نافع است و طريق استعمال آن آنچه در ميان مردمان اشتهار دارد آنست كه جوز تازه را پيش از آنكه خوب بندد آن را ميگيرند و خوب نرم ميكوبند و آب آن را مى افشرند و صاف ميكنند و چندان ميجوشانند كه بنصف آيد و خوب مطبوخ گردد، بعد از آن از بالاى آتش فروز آورده يك شبانه روز نگاه ميدارند، بعد از آن شش رطل آن را يك رطل عسل مى اندازند و در بالاى آتش نرم جوش ميدهند و كف آن را ميگيرند و نوشادر و شبّ يمانى از هر يك نيم مثقال خوب مى سايند و آب در آن مى اندازند و يك درم زعفران مسحوق در آن انداخته جوش دهند تا بكف آيد.

بعد از آن كف را بگيرند و بپزند تا مثل عسل بقوام آيد و ثخين گردد پس از آن از آتش فروز مى آرند و سرد ميگردانند و از آن مى آشامند آيا شرب آن جايز است يا نه ؟ جواب: فرمود كه اگر بسيار آن مزاج انسان را متغيّر گرداند تا به حدّ سكر آن رساند پس قليل و كثير آن حرامست و اگر مسكر نباشد بى شبهه شرب آن حلال باشد.

سؤال: مردى را حاجت پيش آيد و در عمل آن و تركش متحيّر بود كه آن را معمول گرداند يا ترك كند بعد از آن دو خاتم بگيرد بر يكى از آن بنويسد كه نعم افعل و بر ديگرى نويسد كه لا تفعل و چند مرتبه بهمين نوع استخاره

ص: 338

كند بعد از آن به بيند يكى را و هر چه برآيد از أمر و نهى بدان عمل كند آيا اين فعل جايز است و عامل و تارك آن مثل مستخير است كه استخارۀ او موافق شرع شريف است يا آنكه آن استخاره نيست ؟ جواب فرمود آنچه سنّت امام العالم عليه السّلام بود همين استخاره بر رقاع صلاة بود.

سؤال از نماز جعفر بن أبى طالب رضى اللّٰه عنه نمود كه آن كدام وقت أفضل است و آنچه در آن نماز خوانده شود كدام بهتر است و آيا در آن نماز قنوت هست يا نه و اگر قنوت بود در كدام ركعت اين نماز است ؟ جواب أفضل وقت براى اين نماز أوّل صدر نهار روز جمعه است بعد از آنكه روز جمعه ميسّر نباشد هر روز از أيّام در هر وقت از أوقات كه خواهد نماز - جعفر بن أبى طالب رضى اللّٰه عنهما خواه در شب و خواه در روز گزاردن اين نماز رواست و در اين نماز دو مرتبه قنوت است در ركعت دوّم قنوت آن پيش از ركوع است و در ركعت چهارم بعد از ركوع.

سؤال از مردى كه نيّت نمود كه چيزى از مال خود اخراج كند و آن را بيكى از برادران مؤمن رساند بعد از آن در ميان خويشان خود شخصى محتاج يابد آيا آن مال را بهمان مؤمن كه براى او اخراج كرده و نيّت نمود صرف كند يا آن مال را من غير تراخى و اهمال حوالۀ أقرباى محتاج خود نمايد؟ جواب داد كه صرف باين دو كس بآن كه أقرب و أدون باو در مذهب باشد نمايد و حديث از حضرت امام العالم صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم مروى و منقول است كه فرمود لا يقبل الصّدقة و ذو رحم محتاج.

يعنى: صدقه كردن آن مرد مؤمن بمؤمن ديگر در وقت كه صاحب مال

ص: 339

را ذو رحم محتاج باشد صدقۀ او مقبول حضرت عزّ و جلّ نيست بلكه بر او لازم و واجب است كه صدقات مفروضه و مندوبه خود را بخويشان و أقرباى خود - مخصوص گرداند.

امّا أفضل در اين حال آنست آن مؤمن آن مال را ميان ذو رحم محتاج و ميان آن مؤمن كه آن مال را به نيّت او اخراج كرده قسمت كند و أصوب و أفضل عمل باين است.

سؤال از مهر زنان كه أصحاب ما را اختلاف در وجوب آنست، بعضى ميگويند كه مهر در دنيا و آخرت بر ذمّت زوج است و بعضى خلاف اين ميگويند؟ جواب داد كه اگر بر زوج كتاب بمهر و سند باشد آن مهر بر ذمّت زوج دين شرعى و لازمست در دنيا و آخرت و اگر بر زوج كتاب باشد كه در آن ذكر صدقات بنام زوجه ذكر شده باشد مهر ساقط است هر چند دخول واقع شده باشد زيرا كه ميتواند بود كه آن صدقات كه در آن كتاب مرقوم گشته در عوض مهر با آن زن داده باشد و اگر بر زوج كتاب نبود پس اگر دخول آن واقع شده باشد ساقط است باقى صدقات كه تسليم آن عورت نشده باشد زيرا كه أفعال مسلمين محمول بر صحّت است يحتمل آن عورت بهمان قدر صدقه كه تسليم او شده آن را مهر خود دانسته راضى بدخول شده باشد.

سؤال از أصحاب عسكرى عليه السّلام از كسى مروى است كه از آن حضرت سؤال نمودند كه آيا در پوست خز كه كنارۀ آن را بپوست أرانب گرفته باشند نماز صحيح است يا نه ؟ توقيع: بيرون آمد جايز نيست، و در روايت ديگر از آن حضرت (عليه السّلام) نقل نمودند كه جايز نيست پس ما بكدام ازين دو قول عمل نمائيم ؟

ص: 340

جواب داد كه اين أوبار و جلود است آنچه أوبار است كه أصلا جلد در آن نيست آن حلال است.

سؤال: از بعضى علماء از معنى قول امام الخلائق جعفر بن محمّد صادق عليه السّلام فرمود:

لا يصلّى في الثّعلب و لا في الثّوب الّذى يليه.

جواب: آن جماعت گفتند كه حضرت امام عليه السّلام ارادۀ جلود نمود نه غير آن.

سؤال از آن حضرت نمودند كه در شهر اصفهان جامه عتابى بر عمل وشى از قزّ و ابريشم مى بافند آيا در آن ثياب نماز جايز است يا نه ؟ جواب داد كه نماز جايز نيست الاّ در جامه كه ممزوج به پنبه باشد يا كتان سؤال از مسح رجلين آيا ابتداء بكدام مينمايد بپاى راست ابتداى مسح ميكند يا بهر دو پا را بيكبار مسح كند دست راست مسح پاى راست كند و به دست چپ مسح پاى چپ ميكند؟ جواب اگر ابتدا بمسح يكى از رجلين كند بايد ابتداء به مسح پاى راست كند.

سؤال: از صلاة جعفر عليه السّلام آيا جايز است كه آن نماز در سفر مؤدّى گردد يا نه ؟ جواب صلوات جعفر رضى اللّٰه عنه نماز سنّت است در سفر و حضر تأديه آن جايز و درخور است.

سؤال از تسبيح حضرت فاطمة الزّهراء عليهما السّلام اگر كسى از روى سهو و فراموشى زياده در تكبير از سى و چهار بار گويد آيا او را مراجعت به شصت و شش بار ميكند يا استيناف تكبير مينمايد آنچه واجب است بيان كنيد؟

ص: 341

جواب: هر گاه در تكبير كسى سهو كند تا آنكه از عدد سى و چهار درگذرد عود و رجوع به سى و سه بار نمايد و در آن بنا گذارد و اگر در تسبيح سهو كند تا آنكه هفتاد و هفت تسبيح بگويد معاودت بشصت و شش تسبيح كند بنا بر اين نهد و اگر سهو در تحميد كند تا آنكه صد بار تكرار كند، بر او چيزى لازم نبود.

ايضا توقيع ديگر از جواب نامه مسائل حميرى ره

از محمّد بن عبد اللّٰه بن جعفر الحميرى رحمه اللّٰه منقول و مروى است توقيع ديگر سواى آن توقيع از ناحيۀ مقدّسه حرسها اللّٰه بعد از توقيع مسائل مذكوره بدين وجه بيرون آمد كه:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم:

لا لأمر اللّٰه تعقلون و لا لأوليائه تقبلون حكمة بالغة فما تغني الايات و النّذر عن قوم لا يؤمنون السّلام علينا و على عباد اللّٰه الصّالحين.

پس هر گاه شما ارادۀ توجّه بخداى تعالى و بسوى ما نمائيد پس بگوئيد چنانچه حضرت ربّ العالمين ميفرمايد كه:

و سلام على الياسين يعنى: شما نيز بگوئيد كه:

السّلام عليك يا داعى اللّٰه و ربّانى آياته.

السّلام عليك يا باب اللّٰه و ديّان دينه.

السّلام عليك يا خليفة اللّٰه و ناصر حقّه.

السّلام عليك يا حجّة اللّٰه و دليل ارادته.

السّلام عليك يا تالى كتاب اللّٰه و ترجمانه.

السّلام عليك في آناء ليلك و أطراف نهارك.

السّلام عليك يا بقية اللّٰه في أرضه.

ص: 342

السّلام عليك يا ميثاق اللّٰه الّذى أخذه و وكّده.

السّلام عليك يا وعد اللّٰه الّذى ضمنه.

السّلام عليك أيّها العلم المنصوب و الغوث و الرّحمة الواسعة وعدا غير مكذوب.

السّلام عليك حين تقوم.

السّلام عليك حين تقعد.

السّلام عليك حين تقرأ و تبين.

السّلام عليك حين تصلّى و تقنت.

السّلام عليك حين تركع و تسجد.

السّلام عليك حين تهلّل و تكبّر.

السّلام عليك حين تحمد و تستغفر.

السّلام عليك حين تمسى و تصبح.

السّلام عليك في اَللَّيْلِ إِذٰا يَغْشىٰ .

السّلام عليك في اَلنَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰى .

السّلام عليك أيّها المأمون.

السّلام عليك أيّها المقدّم المأمول.

السّلام عليك بجوامع السّلام.

اشهدك يا مولاى انّى أشهد أن لا اله الاّ اللّٰه وحده لا شريك له، و أشهد أنّ محمّدا عبده و رسوله لا حبيب الاّ هو و أهله.

و أشهد أنّ عليّا أمير المؤمنين حجّته و الحسن حجّته و الحسين حجّته و علىّ بن الحسين حجّته و محمّد بن علىّ حجّته و جعفر بن محمّد حجّته و موسى

ص: 343

ابن جعفر حجّته و علىّ بن موسى حجّته و

محمّد بن علىّ حجّته و على بن محمّد حجّته و الحسن بن علىّ حجّته.

و أشهد أنّك حجّة اللّٰه و أنتم الأوّل و الآخر و أنّ رجعتك حقّ لا شكّ فيها يوم لاٰ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمٰانُهٰا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمٰانِهٰا خَيْراً ، و أنّ الموت حقّ و أنّ ناكرا و نكيرا حقّ .

و أشهد أنّ النّشر و البعث حقّ و انّ الصّراط و المرصاد حقّ و أنّ الميزان و الحساب حقّ و الجنّه و النّار و الوعد و الوعيد بها حقّ يا مولاى شقىّ من خالفكم و سعيد من أطاعكم.

فاشهد على ما أشهدتك و أنا ولىّ لك و برىء من أعدائك فالحقّ ما رضيتموه و الباطل ما سخطتموه و المعروف ما أمرتم به و المنكر ما نهيتم عنه فنفسى مؤمنة باللّٰه وحده لا شريك له و برسوله صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و بأمير المؤمنين (عليه السّلام) و بكم يا موى أوّلكم و آخركم و نصرتى معدّة لكم و مودّتى خالصة لكم آمين آمين.

جايى كه آن سرور در عقب اين قول مذكور گردانيده اينست:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم: اللّهمّ انّى أسئلك أن تصلّى على محمّد نبىّ رحمتك و كلمة نورك و أن تملئ قلبى نور اليقين و صدرى نور الايمان و فكرى نور البيان و عزمى نور العلم و قوّتى نور العمل و دينى نور البصائر من عندك و بصرى نور الضّياء و الرّحمه و جسمى نور الايمان و مودّتى نور الموالات لمحمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم و مودّة آله عليهم السّلام حتّى ألقاك و قد وفيت بعهدك و ميثاقك فلتسعنى رحمتك يا ولىّ يا حميد.

اللّهمّ صلّ على حجّتك في أرضك و خليفتك على عبادك و الدّاعى الى

ص: 344

سبيلك و

القائم بقسطك و الثائر بأمرك ولىّ المؤمنين و بوار الكافرين و مجلى الظّلمة و منير الحقّ و السّاطع بالحكمة و الصّدق و كلمتك التّامّة في أرضك المرتقب الخائف و الولىّ النّاصح سفينة النّجاه و علم الهدى و نور أبصار الورى و خير من تقمّص و ارتدى و مجلى لعمى الّذى يملأ الأرض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما إِنَّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ .

اللّهمّ صلّ على وليّك و ابن وليّك الّذين فرضت طاعتهم و أوجبت حقّهم و ذهبت عنهم الرّجس و طهّرتهم تطهيرا.

اللّهم انصره و انتصر به لدينك و انصر به أوليائك و أوليائه و شيعته، و أنصاره و اجعلنا منهم.

اللّهمّ أعذه من شرّ كلّ باغ و طاغ و من شرّ جميع خلقك و احفظه من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله و احرسه و أمنعه من أن يوصل اليه سوء و احفظ فيه رسولك و آل رسولك و أظهر به العدل و أيّده بالنّصر و انصر ناصريه و اخذل خاذليه و اقصم به جبابرة الكفرة و اقتل به الكفّار و المنافقين و جميع الملحدين حيث كانوا في مَشٰارِقَ اَلْأَرْضِ وَ مَغٰارِبَهَا برّها و بحرها و املاء به الأرض عدلا و أظهر به دين نبيّك عليه الصّلوة و السّلام و اجعلنى.

اللّهمّ من أنصاره و أعوانه و أتباعه و أشياعه و أرنى في آل محمّد ما يأملون و في عدوّهم ما يحذرون آله الحقّ آمين يا ذا الجلال و الاكرام و يا أرحم الرّاحمين

توقيع شريف به محمد بن عثمان بن نعمان المفيد

در ذكر و بيان و كتاب كه از ناحيۀ مقدّسه حرسها اللّٰه عن النّكبات وارد شد بعد از مضىّ چند يوم از شهر صفر ختم بالخير و الظّفر سنه اثنين و أربعمائة هجريّه نبويّه رسول خير البريّه ايفاء چند يوم مستقبل از ناحيۀ مقدّسه كتاب بر شيخ مفيد أبى عبد اللّٰه محمّد بن النّعمان قدّس اللّٰه روحه و نوّر ضريحه وارد

ص: 345

شد عامل آن كتاب ولايتمآب و موصل آن خطاب مستطاب ذكر كرده كه من آن كتاب را از ناحيه كه ولايتى است متّصل بحجاز كه:

بخدمت أخ السّديد و ولىّ الرّشيد الشّيخ المجيد أبى عبد اللّٰه محمّد بن النّعمان المفيد أدام اللّٰه اعزازه و أنصاره قلمى گردانيدند از كسى كه از او مستودع عهود و مواثيق از براى بندگان حضرت ربّ العباد از متابعين نبىّ الأمجاد و أوصياى أولاد عليهم صلوات اللّٰه الى يوم الميعاد گرفته شد اين است:

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم: امّا بعد سلام عليك أيّها الولىّ المخلص في الدّين المخصوص فينا با - اليقين فانّا نحمد اليك اللّٰه الّذي لا اله الاّ هو و نسأله الصّلوة على سيّدنا و مولانا نبيّنا محمّد و آله الطّاهرين و نعلمك أدام اللّٰه توفيقك لنصرة الحقّ و أجزل مثوبتك على نطقك عنّا بالصّدق انّه قد اذن لنا في تشريفك المكاتبه و تكليفك ما تؤدّيه عنّا الى موالينا قبلك أعزّهم اللّٰه بطاعته و كفاهم الهمّ برعايته لهم و حراسته فقف أيدك اللّٰه بعونه على أعدائه المارقين من دينه على ما تذكره و اعمل في تأديته الى ما تسكن اليه بما نرسمه ان شاء اللّٰه تعالى و آن نسخه از براى شيخ فرستاد بعينه همين است.

ما اگر چه در مكان خود توطّن كرده بيرون نمى آئيم و از مساكن ظالمان دوريم امّا اين بنا بر آنست كه حضرت اللّٰه تعالى صلاح حال و شيعۀ مؤمنان ما را بما در اختفاء نمود بنوعى كه هيچ چيز بر ما پوشيده و پنهان نيست و مادام كه دولت ظلمه برقرار است هر چند ما بواسطۀ قلّت معين و ناصر خود را پنهان از شيعه ميگردانيم ليكن علم ما محيط است بحقايق أحوال شما در هيچ چيز از

ص: 346

أخبار بر ما پوشيده و پنهان نيست و آنچه در باب بشما رسد بر ما ظاهر است و سبب اختفاء ما آنست كه آن جماعتى كه در روز خمّ غدير عهد و ميثاق از آن طايفه حضرت نبىّ البشير و النّذير براى جدّم أمير المؤمنين على عليه سلام اللّٰه الملك الكبير گرفته همگى و تمامى آن را پسى پشت انداخت نسيا منسيّا انگاشتند بنوعى كه گوئيا آن طايفه را أصلا بآن مهمّ در هيچ وقت و هيچ دم اطّلاع و علم نبود ما مراعات طرف شما را مهل نميگذاريم و هرگز شما را از خاطر خود محو و منسى نگردانيم.

چه اگر در حقّ شما نسيان و اهمال از طرف ما واقع شود هر آينه شما را آزارى بهم رسد در آن زمان دشمنان دست تعدّى و ظلم و تفريط و ستم بر شما دراز كنند پس شما يارى در آن هنگام تقوى و پرهيزگارى بحضرت بارى نمائيد و از فتنه محترز باشيد زيرا كه فتنه مهلك مردم است كه قصد أجل خود نمود، و حامى آنست كه ادراك املش فرمود و همين فتنه باعث ظهور و حركت ماست و من شما را مخبر بأمر ما و نهى حضرت ملك تعالى ميگردانم وَ اَللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ اَلْكٰافِرُونَ .

دست اعتصام غيبت ما بذيل تقيّه مستحكم گردانيد و در زمان اشتعال نار جاهليّت أرباب نفاق و هنگام اشتداد أمواج بحر عصبيّت أصحاب نفاق كه آن أوان خوف و هول و زمان ترس و بيم لا حول شما فرقۀ مهديّه است و مرا گمان نجات شما در آن زمان آنست قصد مواطن خفيّه نكنيد بلكه در زمان تقيّه طعن سبيل بطريق مرضيّه نمائيد در وقت ماه جمادى الأول اين سال بر شما حول كند در آن محلّ أمرى حادث و مسجّل گردد بايد كه از خواب بيدار شويد و نظر اعتبار آنچه بر شما ظاهر و آشكار خواهد شد نمائيد.

ص: 347

و از آسمان آيه و نشان طى واضح و هويدا و از زمين نيز مثل آن آيه بالسّويه لايح و پيدا خواهد شد و در أرض مشرق نيز أمرى حادث و بيّن ظاهر و روشن گردد كه آن سبب حزن و اضطراب همه خلقان شود.

بعد از آن طايفۀ از اهل اسلام بر أهل عراق غالب آيند و از بدى أفعال و زشتى أعمال و اتّفاق آن طايفه شقاق بر ايذاى أهل عراق وسيلۀ سدّ أبواب أرزاق أهل عراق گرديد و من بعد خرابى طاغوت أشرار كه مسرور به هلاكت متّقيان أخيار كه باتّفاق حاجيان قاصدان طواف بيت اللّٰه الملك المنّان از أكناف و أطراف جهان بودند ايذا مينمودند و توقير تمام ميفرمودند مردم را اندوه و غم و ايذا و ألم أهل ستم آسودند و ما را در تيسير حجّ ايشان باخبار و وفاق آن أعيان بغايت عظيم بود كه آيا بر نظام أحوال انسان ظاهر گردد پس هر كس از شما آنچه سبب تقرّب محبّان ما باشد كه بغايت الغايت در آن أمر ساعى و جاهد باشد و آنچه وسيلۀ قرب و كراهيّت و سخط ربّ العزّت شد بايد كه از آن كس اجتناب و احتراز لازم و واجب دانيد.

بدرستى كه أمر ما بناگاه بر هر أحد رسد واجب است كه بآن وارسد تا وقت آن باقى و ثابت باشد و چون زمان آن درگذرد بعد از آن توبه بآن كس منفعت نرساند و ندامت از ذلّت سود ندهد و نجات از عقوبات در عرصات خواهد يافت و حضرت حقّ سبحانه تعالى شما را ملهم برشد و صواب و لطف بشما در توفيق بطريق رحمت و ثواب نمايد.

ايضا توقيع ديگر بمحمد بن نعمان المفيد (رضى الله عنه)

نسخۀ ديگر از توقيع بالبدا العليا على صاحبها السّلام و الدّعاء.

هذا كتابنا اليك أيّها الاخ الوليّ المخلص في ودّنا الصّفي و الناظر لنا الوفىّ و أحرسك اللّٰه بعينه الّتى لا تنام فاحفظ به و لا تظهر على خطنا الّذى

ص: 348

سطرناه بما له ضمّناه أحدا و

أدّ ما فيه الى من تسكن اليه و أوص جماعتهم بالعمل عليه ان شاء اللّٰه و صلّى اللّٰه على محمّد و آله أجمعين الطّاهرين..

و أيضا كتاب ديگر از قبل آن حضرت عليه السّلام روز پنجشنبه بيست و سيّم از ماه ذى الحجّه در سنۀ چهار صد و دوازده هجرى نبوى عليه صلوات من الملك العلىّ بر آن شيخ الولىّ مذكور وارد شد نسخۀ آن بر آن عنوان بود كه

من عبد اللّٰه المربط في ملهم الحقّ و وليّه هذا.

بسم اللّٰه الرّحمن الرّحيم: سلام عليك أيّها العبد الصّالح الدّاعى اليه بكلمة الصّدق فانّا نحمد اليك اللّٰه الّذى لا اله الاّ هو الهنا و آله الخلق أجمعين و نسأله الصّلوة على سيّدنا و مولانا محمّد خاتم النّبيّين و على أهل بيته الطّاهرين بدرستى كه نظر در مناجات تو بحضرت قاضى الحاجات ديدم كه خداى تعالى ترا نگاهداشته و ميدارد بسبب آنكه ترا از طرف أولياء خداى تعالى هبه و عنايت نمود، و محروس ميدارد ترا از كيد أعدا و ترقّب از حضرت ايزد أحد آنكه ترا بر رحمت خود موفّق گرداند و مى بايد كه تو حرسك اللّٰه بعينه الّتى لا تنام قبول آنچه به تو فرموديم نمائى زيرا كه در آن أمر قطع هوس قومى است كه زراعت باطل به واسطۀ فريب مبطلان نمودند و اين سبب محافظت دماء مؤمنان و وسيلۀ حزن و اندوه مجرمان است و نشان حركت ما از اين لوثه حادث شد بجرم معظم از شومى آن منافق نحس مذمم كه مستحلّ دم محرّمست كه بعمد كيد با أهل ايمان مى نمايد و بمطلب و مرام خود نميرسد تا ظلم و عدوان و ستم و طغيان خود را ظاهر و عيان گرداند زيرا كه ما در عقب ايشان حفظ ذوات مؤمنان به دعاى كه محجوب و پنهان از پادشاه زمين و آسمان نيست مينمائيم و دلهاى

ص: 349

اولياى ما را قوى و مطمئن بدعا گردانيم شما بايد كه تقوى بكفايت دعا از شرّ آن ظالم بى درايت بحضرت ربّ العزّت نمائيد و مراعات ايشان بخطوب و عافيت آن طايفه بجميل صنع حضرت ايزد منّان محمود و مرغوب است كه ايشان اجتناب از منهى عنه و از ذلّت عصيان ظاهر و عيان گردانند.

و ما اى ولىّ مجاهد با تو پيمان و عهد مينمائيم كه تا حضرت ربّ العالمين بنا بر وعدۀ و أيّدك اَللّٰهُ نَصْراً عَزِيزاً ترا بنصرت خود مؤيّد گردانيد پيمان خداى خود را بارسال أمثال اين آيات بنواخت و بنويد نصرت و اعطاى آن سرفراز ساخت بدرستى كه از برادران شما در دين تقوى بحضرت ملك تعالى نمايد و آنچه بر او واجب است از زكوات بمستحقّين رساند خود را أيمن از فتنۀ دائمه و محنت مضلّۀ مظلمه گرداند و آن كس كه بخل در اعطاى آنچه از نعمت كه حضرت ربّ العزّت باو احسان و كرامت فرمود بعاريت پس هر كس كه واجب تعالى و تقدّس أمر كند بصله و عطاى آن كس چون آن شخص بخل كند بدرستى كه آن بخيل را در دنيا و آخرت والى نباشد كه هيچ گونه مراعات حال و مراقبت أحوال او نمايد و اگر أشياع و أتباع ما وفّقهم اللّٰه تعالى در دين اجتماع و اتّفاق بر وفاى عهدى كه سابق با حضرت رسول ايزد خالق نمودند ميكردند از لقاى مسرّت افزاى ما مأيوس و محروم نشدندى و من هر آينه تعجيل در مشاهدت و معاودۀ رؤيت خود براى آن جماعت مينمودم ساير حقّ معرفت و تصديق كه نسبت به ما فرمودند پس در آن زمان هيچ چيز وسيلۀ دورى رئيس از ايشان نمى شد آنچه ما را كراهيّت از آن ميشد و هرگز اختيار دورى از محبّان و مواليان خود نمينموديم و اللّٰه المستعان و هو حسبنا و نعم الوكيل و صلواته على سيّدنا البشير و النّذير محمّد و آله الطّاهرين و سلّم.

ص: 350

در غرّه شهر شوّال ختم بالخير و الاقبال در سنه چهار صد و دوازدۀ - هجرى نبويّه.

نسخه و توقيع بيد عليا صلوات اللّٰه على صاحبها بدين نمط محرّر گردانيد

هذا كتابنا اليك أيّها الوليّ الملهم المحقّ العلى باملائنا، و خط نفسنا فأخفه عن كلّ أحد و اطوه و اجعل له نسخة و تطّلع عليها من أمنته من أوليائنا سلّمهم اللّٰه تعالى ببركتنا ان شاء اللّٰه و الحمد للّٰه و الصّلوة على سيّدنا محمّد و آله الطّاهرين.

ص: 351

ذكر بيان احتجاج شيخ السّديد أبى عبد اللّٰه المفيد محمّد ابن محمّد بن النّعمان رضى اللّٰه عنه بر آن كسى كه در خواب ديده ميان ايشان گفت و شنيد واقع گرديد

حكايت كرد شيخ أبو على الحسن بن معمّر الرّقى رحمه اللّٰه برمله در ماه شوّال سنۀ چهار صد و بيست و سه هجريه نبويّه از شيخ أبى عبد اللّٰه المفيد محمّد بن محمّد بن النّعمان رضى اللّٰه عنه كه فرمود: من در سال از سنين در عالم رؤيا و منام چنان مشاهده و ملاحظه مينمايم كه براهى ميروم.

در آن أثر بحكم حضرت عزّ و جلّ بمحلّ رسيدم حلقۀ اجتماع مردم بنظر من درآمد خود را بسعى دم و پايمردى قدم چون بآن حلقه رسانيدم اجتماع خلايق ديدم دايرۀ از حاشيه دايره مجلس خلقى انبوه از هر جنس آدم در آنجا حاضر و مجتمع بودند در آن دم من از شخصى پرسيدم كه: اين چه كثرت و اين چه اجتماع مردم است.

ص: 352

گفت: اين جماعت بر سر عمر بن الخطّاب مجتمع اند.

من همان كه اسم عمر بن الخطّاب را از آن شخص استماع نمودم في الفور خود را داخل آن مجمع گردانيده بحلقه رسانيدم مردى را ديدم كه با مردم در گفتگو و تكلّم بود بكلمات چندى كه من تحصيل آن نميكردم في الفور پيش رفتم و كلام او را مقطوع گردانيدم و گفتم:

أيّها الشّيخ مرا مخبر و مطّلع گردان بر آنچه دلالت بر فضل و كمال مصاحب تو أبى بكر عتيق بن أبى قحافه دارد از قول خداى تعالى ثٰانِيَ اِثْنَيْنِ إِذْ هُمٰا فِي اَلْغٰارِ .

شيخ گفت: وجه دلالت از اين آيت بر فضل أبى بكر در شش موضع، و محلّ است.

أوّل، حضرت عزّ و جلّ ذكر خاتم الرّسل نمود بعد از ذكر رسول ذكر أبى بكر بلا فصل نمود.

پس حضرت معبود أبى بكر را ثانى اثنين پيغمبر جليل القدر خود گرداند چنانچه فرمود: كه ثٰانِيَ اِثْنَيْنِ إِذْ هُمٰا فِي اَلْغٰارِ .

دوّم، آنكه قادر سبحان صنعت ذات ايشان باجتماع در يك مكان نمود بواسطۀ الفت كه ميان پيغمبر و أبى بكر بود به نوعى كه فرمود كه إِذْ هُمٰا فِي اَلْغٰارِ هر دو.

سيّم، آنكه حضرت ربّ العزّت اضافه أبى بكر بحضرت نبىّ الرّحمه به ذكر الصّحبه نمود تا آنكه جمع كند ميان ايشان در آنچه مقتضى مزيّت و شأن ايشان بود چنانچه فرمود إِذْ يَقُولُ لِصٰاحِبِهِ لاٰ تَحْزَنْ .

چهارم، آنكه خداى عزّ و جلّ در وقت صحبت أبى بكر با رسول أكبر با

ص: 353

آن محلّ و رفاقت او بآن حضرت در آن موضع الفت با اظهار كمال مودّت بود چنانچه فرمود لا تحزن.

و پنجم، آنكه رسول خير البشر بابى بكر خبر داد كه حضرت ايزد أكبر در آن سفر مودّت أثر با حدّ تساوى با ايشان در هنگام سير و سكون رفيق و همعنان است بنوعى كه از حقايق أحوال ايشان على سبيل التّفصيل من غير اجمال واقف و شاهد است كه هيچ گونه زيادتى يكى بر ديگر متصوّر نبود و ايزد قادر حافظ و ناصر أذيّت از هر دو نفر و رافع ضرر از آن دو يار غار و بر سوانح أمر در آن مأمن مطّلع و مخبر بود چنانچه حضرت پيغمبر بواسطۀ خاطر أبى بكر گفت إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا .

و ششم، آنكه حضرت خير البشر خبر نزول سكينه بر أبى بكر نمود و آن سكينه هرگز از سينۀ أبى بكر منفكّ نبود و در سرّاء و ضرّاء و شدّت و رخاء در تمامى مسكن و مأوى با او بود چه سكينۀ كه با أبو بكر بود همان سكينۀ رسول بود كه حضرت ملك العلاّم بانزال آن بر نبىّ الاكرام در كلام لازم الاحترام اخبار و اعلام نمود كه: فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ پس در اين شش موضع از آيۀ الغار دلالت بر فضل أبى بكر از ساير أبرار بيّن و آشكار است كه ترا و غير تو را قدرت طعن و انكار كار يار غار نيست.

چون عمر بن الخطّاب كلام خود در عالم خواب باين محلّ و مآب رسانيد من گفتم:

اين شيخ تفسير تمامى كلام خود در احتجاج صاحبت از كلام ملك نمودى و من بامداد و اعانت ربّ العزّت جميع دلايل ترا مردود و أبتر بلكه همۀ آن را محروق ساخته خاكسترش را بباد صرصر پراكنده سازم و خاطر خود را از استماع

ص: 354

اقوال فاسد أهل نواصب و جاهد پردازم.

پس آنگاه بر او تلاوت اين آيت نمودم كه سنجعل كلّما آتيت به كَرَمٰادٍ اِشْتَدَّتْ بِهِ اَلرِّيحُ فِي يَوْمٍ عٰاصِفٍ .

عمر بن الخطّاب گفت كه: اگر ترا بر اين دلايل ستّه جواب است بيار.

من گفتم: امّا قول تو آنچه گفتى كه حضرت ربّ العباد چون ذكر نام نامى و اسم رسول سامى نمود.

بعد از آن ذكر نام أبى بكر فرمود و او را ثانى پيغمبر گردانيد بدان كه اين اخبار از عدوّ است مرا بعمر خود قسم است كه أصلا در ذكر أبا بكر در اين محلّ هيچ گونه زيادتى و فضل نيست زيرا كه ما ضرورت ميدانيم كه مؤمن و كافر در هنگام ذكر يكى بعد از ديگرى مذكور گردد، پس آنچه در ذكر عدد مرئى گردد اعتماد بر فضل آن بى شبهه و گمان نتوان كرد.

و امّا آنچه گفتى كه حضرت ربّ الأرباب وصف اجتماع أبا بكر و رسالتمآب در يكمكان و مآب كرد اين نيز مثل اوّلست زيرا كه در يك مكان يكى از أهل كفر و يكى از أهل ايمان مجتمع گردند چنانچه عدد بسيار از مؤمنان و كافران در يك مكان جمع ميگردند.

بدرستى كه حضرت نبىّ المختار أشرف انفار است و آن در مكان مؤمنان و منافقان و كافران أشرار جمع ميشدند.

و از اينجاست قول خداى تعالى فَمٰا لِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ عَنِ اَلْيَمِينِ وَ عَنِ اَلشِّمٰالِ عِزِينَ .

و نيز سفينۀ حضرت نوح نبىّ عليه السّلام مشتمل بر پيغمبر و شيطان و يهود و باقى جانوران در يك محلّ و مكان بود و مكان دلالت بر وجوب فضيلت

ص: 355

كه تو آن را براى صاحبت واجب و لازم ميدانيد بطلان و فساد دليل آن بر تو واضح و عيان گرديد، پس دو دليل فضيلت از جملۀ فضايل ستّه كه براى أبى بكر بدليل ثابت ميكرديد باطل گرديد.

امّا قول تو آنچه گفتى كه حضرت واجب الوجود اضافۀ أبى بكر به صحبت رسول اللّٰه نمود و اين دلالت بر فضيلت او دارد اين خلاف طور عقل و علمست چه اسم صحبت ميان مؤمن و كافر واقع و داير و بيّن و ظاهر است و دليل قول خداى تعالى است قٰالَ لَهُ صٰاحِبُهُ وَ هُوَ يُحٰاوِرُهُ أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ - تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّٰاكَ رَجُلاً و أيضا اسم صحبت را ميان عاقل و ميان بهيمه اطلاق ميكنند و دليل بر اين كلام عرب است كه قرآن بلسان أفصح البيان ايشان ظاهر و نازل گرديد.

چنانچه حضرت عزّ و جلّ ميفرمايد كه: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ بِلِسٰانِ قَوْمِهِ بدرستى كه عرب حمار را صاحب ناميدند:

إنّ الحمار مطيّة و اذا *** خلا بك فهو بئس الصّاحب

و نيز جماد را با حىّ صاحب گفته اند، و اين در حقّ سيف فرمودند:

فقالوا زرت هذا و ذاك غير اختيان *** و معى صاحب كتوم اللّسان

از لفظ صاحب سيف خواسته پس هر گاه اسم صحبت واقع گردد ميان مؤمن و كافر بى شبهت بلكه ميان عاقل و بهيمت و ميان حيوان و جماد كه به هيچ وجه الفت نيست اسم صحبت داير است پس صاحب ترا از لفظ صحبت چه نوع عزّت و شرف فضيلت كه مزيد درجت او باشد از ساير أصحاب حضرت نبىّ الرّحمه بمثل اين لفظ بهم رسد.

امّا قول تو در آنكه رسول ايزد وهّاب خطاب مستطاب بابى بكر نمود كه

ص: 356

لا تحزن اين حزن وبال أبى بكر و نقص است بر او البتّه و دليل بر خطاى او است زيرا كه قول خداى تعالى لا تحزن نهى است از آنچه در خاطر او مستتر است از حزن و صورت نهى لا تفعل است.

يعنى: اى أبو بكر بايد كه حزن را در ضمير خود مستتر نگردانى و در خاطر آن أمر مخفى را مضمر و مستتر ندارى، پس حال خالى از آن نيست كه آن حزن كه به ابو بكر بود طاعت بود و يا معصيت اگر طاعت بودى حضرت نبىّ الرّحمه هرگز أحدى را از آن نهى و زجر ننمودى بلكه سيّد الأنام پيوسته و مدام تكليف و أمر جميع أنام بطاعت و عبادت ملك العلاّم نمودى.

چنانچه آن سرور يا أوصياى اثنا عشر هميشه خلايق را بحكم ربّ غفور به طاعت و بندگى مأمور ميگردانيدند.

و اگر حزن أبى بكر معصيت بود پس حضرت نبىّ الأقدس أبو بكر را از آن فعل عصيان ناستود نهى و زجر فرمود پس اين آيه كلام مهيمن سبحان نصّ صريح است بر عصيان أبى بكر و تمرّد و طغيان ايشان از أمر و حكم رحيم الرّحمن لهذا رسول آخر الزّمان عليه سلام اللّٰه الملك السّلطان او را نهى از آن فرمود.

امّا قول تو در باب آنكه حضرت رسالتمآب باو خطاب مستطاب نمود كه إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا ، بدرستى و راستى كه رسول ايزد غنىّ عليه سلام اللّٰه تعالى خبر داد كه خداى تعالى و تقدّس با آن رسول مقدّس است و تعبير رسول بشير از نفس أقدس خود بلفظ جمع إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا فرمود.

و در اين باب رسالتمآب اقتداء و اقتفاء بكلام ملك العلاّم نمود در آن آيه كه خالق الكاف و النّون إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا اَلذِّكْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ برسول متعال

ص: 357

انزال و ارسال فرمود و چون نبىّ المهيمن از أبو بكر ملاحظۀ حزن نمود به لسان معجز نشان كه مژده ده انس و جان بودند فرمودند كه لا تحزن.

أبو بكر گفت: حزن من براى برادرت علىّ بن أبى طالب عليه الصّلاة و السّلام كه او را در مضجع خود خوابانيدى مبادا مشركان و منافقان قصد ايشان كنند در آن حال رسول المتعال فرمود كه: لاٰ تَحْزَنْ إِنَّ اَللّٰهَ مَعَنٰا .

يعنى: حضرت ايزد مهيمن با من و با برادرم علىّ بن أبى طالب ولىّ ذو المنن است.

امّا آنچه گفتى كه سكينه بر حضرت أبى بكر نازل گرديد قول تو بنا بر ظاهر است امّا در واقع سكينه براى آن نازل است كه او مؤيّد از حضرت واجب الوجود بجنود است و آن مؤيّد بجنود نبىّ المحمود بود كه ظاهر قرآن شاهد و بيّنۀ آنست.

چنانچه عزّ و جلّ در شأن عاليشأن خاتم الرّسل اين آيۀ مباركه منزل و مرسل گردانيد كه فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا .

پس اگر أبو بكر بى شبهه صاحب سكينه بودى البتّه صاحب جنود نيز باشد و چون صاحب جنود نبود پس البتّه صاحب سكينه نباشد.

و اگر كسى أبو بكر را صاحب جنود از نزد حضرت واجب الوجود داند و او را مرجع ضمير گرداند البتّه لازم آيد كه اخراج حضرت نبىّ الأمجد از نبوّت، و رسالت گرداند تا آنكه تو مصاحبت أبى بكر را پنهان گردانى و داخل اين موضع نگردانى براى او بهتر است زيرا كه واجب الوجود تبارك و تعالى انزال سكينه بر حضرت نبىّ الورى در دو مكان و بأوّلىّ نمود كه تمام مؤمنان در آن مكان با رسول آخر الزّمان بودند و با آن رسول شفيق در سكينه شريك و رفيق بتحقيق

ص: 358

بودند.

يكى از آن دو موضع در جايى كه ايزد تبارك و تعالى ميفرمايد كه فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلىٰ رَسُولِهِ وَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ اَلتَّقْوىٰ الآيه...

و در موضع ديگر ايزد أكبر ميفرمايد كه: فَأَنْزَلَ اَللّٰهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهٰا و آنچه خداى تعالى درين موضع بيان فرمود نبىّ المحمود را در انتهاى مخصوص سكينه گردانيد چنانچه واجب الوجود فرمود كه: فانزل اللّٰه سكينه عليه.

پس با آن سرور اگر مؤمن ديگر بودى البتّه آن مؤمن با آن رسول ذو المنن شريك و سهيم بودى چنانچه مؤمنان در آن دو مكان در سكينه با رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم شريك بودند.

حضرت حق سبحانه و تعالى ذكر مؤمنان نمود و در اين آيه أصلا ذكر أحدى سواى رسول مجتبى ننمود. پس بيقين كسى با نبىّ المرسلين در سكينه در اين آيه حضرت ربّ العالمين شريك و سهيم نباشد چه اگر كسى با آن سرور شريك در آن أمر بودى بايستى كه حضرت ربّ غفور آن كسى را بى شبهه بنام مظهرا او مضمرا مذكور گردانيدى.

چنانچه مؤمنان در آن دو آيه شريك نبىّ در سكينه بودند حضرت ايزد تعالى و تبارك اشارت با آن بلكه در كمال وضوح و عيان بيان فرمودند.

پس بنا بر خروج أبى بكر از سكينه بهمين آيه دلالت كند بر خروج أبو بكر از ايمان بنوعى كه ظاهر معنى آيه بر آن است.

در آن زمان از عمر بن الخطّاب در آن مسكن و مآب أصلا جواب مسموع حضّار آن مكان نشد.

ص: 359

با كمال حيرت و اضطراب از يك ديگر متفرّق گشته متوجّه منازل خود شدند من در آن أثر از خواب بيدار شدم، و روى به راهى كه داشتم آوردم.

ص: 360

ذكر بيان احتجاج سيّد الأجلّ علم الهدى المرتضى أبى القاسم عليّ رضى اللّٰه عنه بر أبى العلاء المعرّى در جواب آنچه معرّى از آن سيّد عالم سؤال نمود بمرموز

در هنگامى كه أبو العلاء المعرّى بخدمت سيّد المرتضى قدّس اللّٰه روحه مشرّف شده بود امّا چون معرّى با آن سيّد عالم در مذهب شريك و ذى سهيم نبود روى با ايشان آورده گفت: قول شما در كلّ چيست ؟ سيّد گفت: آنچه قول شما در جزء است.

معرّى گفت: قول شما در شعرى چيست ؟ سيّد گفت: آنچه قول شما در تدوير است.

معرّى گفت: قول شما در عدم انتها بچه وجهست ؟ سيّد فرمود: آنچه قول شما در تحيّز و ناعور است.

ص: 361

معرّى گفت: قول شما در سبع چيست ؟ سيّد گفت: آنچه قول شما بر زايد برى بر سبع است.

معرّى گفت: قول شما در أربع چيست ؟ سيّد گفت: آنچه قول شما در واحد و اثنين است.

معرّى گفت: قول شما در مؤثّر چيست ؟ سيّد گفت: آنچه قول شما در مؤثّرات است.

معرّى گفت: قول شما در نخستين چيست ؟ سيّد گفت: آنچه قول شما در سعدين است.

أبو العلاء المعرّى بعد از استماع اين أجوبۀ مر موزه مبهوت گشت و أصلا قدرت بر سؤال و جواب در هيچ باب نداشت.

بعد از آن سيّد گفت: نزد من هر ملحد ملهد است.

أبو العلاء المعرّى گفت: أيّها السيّد الأجلّ من أين أخذتها.

سيّد گفت: اين اسئله و أجوبه از كتاب خداى عزّ و جلّ آيۀ كريمۀ سورۀ مباركۀ لقمان در هنگام نصيحت فرزند ميفرمايد كه يٰا بُنَيَّ لاٰ تُشْرِكْ بِاللّٰهِ إِنَّ اَلشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ .

چون أبو العلاء المعرّى اين جوابهاى كافى شافى از آن سيّد عالم گرامى استماع نمود از آن مجلس سامى برخاسته راه خود برداشت.

در آن أثر آن سيّد أجلّ أكبر روى بمحضر آورده فرمود كه اين مرد الحال از پيش ما غايب و غير حاضر شد من بعد در اينجا حاضر نخواهد شد زيرا كه او مدّتى است اين مقدّمات مرموز را مركوز ضمير و پيش نهاد خاطر خطير ساخته در محافل و مجالس أهل نواصب باين كلمات مستظهر و مفتخر بود كه مرا

ص: 362

بحث بسيار و مجادله بيشمار است بأرباب سبعيه شنيعه است چون الحال آنچه در خاطر داشت گفت و جوابش شنيد.

در آن زمان بعضى از علماء تقيّان در آن محلّ حاضر بودند از شرح مرموزات استفهام و استعلام نمودند.

سيّد رضى اللّٰه عنه فرمود كه: أبو العلاء از من سؤال از كلّ نمود كلّ در نزد او قديم است و مشير است بعالمى كه آن را كبير خوانند.

پس بمن گفت: كه قول شما در عالم كبير چيست آيا قديمست يا نه ؟ من جواب و سؤال او بدين وجه دادم كه آنچه قول شما در جزء است به واسطۀ آنكه جزء در پيش ايشان محدث است و جزء متولّد از عالم كبير گردد و اين جزء عالم صغير است در پيش ايشان.

و مرا دم از اين كلام در جواب أبو العلاء آن بود كه اگر چه حدوث عالم صغير بصحّت و ثبوت رسيد پس شما آنچه اشاره بآن نموديد اگر صحيح باشد آن نيز محدث است البتّه زيرا كه جزء از جنس كلّ است بر زعم ايشان و شيء واحد و جنس واحد در نزد أرباب معرفت و حال و أصحاب فضل و كمال جايز نيست كه بعضى آن قديم و بعضى حادث باشد بى شبهه و گمان چنانچه عيان و ظاهر است.

اما شعرى كه ارادۀ استعلام أحوال او نمود ارادۀ او آن بود كه خواست كه بيان كند كه شعرى از كواكب سيّارات نيست پس من باو گفتم: كه امّا قول شما در تدوير و دوران چيست ارادۀ من آن بود ميان فلك در تدوير و دوران در شعرى هيچ گونه قدح و ضرر بر قول ما ندارد.

امّا عدم انتهاء كه معرّى ذكر كرد ارادۀ ايشان بود ذكر كند كه عالم منتهى

ص: 363

گردد او را نهايت نيست چنان كه او را بدايت نيست بواسطۀ آنكه قديم است من او را اعلام نمودم كه تحيّز و تدوير در نزد من صحيحست و اين هر دو دلالت بر انتهاء عالم دارند.

و امّا سبع كه معرّى بيان كرد ارادۀ نجوم سبعۀ سيّارات نمود كه در پيش ايشان آنها ذوات الأحكام اند و مناط أحكام نجومى بر سيّارات است چنانچه أرباب نجوم در كتب خويش ذكر كردند.

من گفتم: كه كلام شما باطل و ناتمام است زيرا كه مدار اينها بر زايد برى است كه در او تحكّم است و اين حكم منوط و مربوط است باين نجوم سيّارات سبعه كه در پيش ايشان زحل و مشترى و مرّيخ و عطارد و شمس و قمر و زهره است نيست چنانچه در محلّ و مكان خود مذكور است.

و امّا أربع كه معرّى ذكر كرد ارادۀ طبايع أربع نمود من در جواب او گفتم كه قول تو در طبيعت واحدۀ نار چيست كه از آن دابّه متولّد گردد كه جلد آن دستهاى مردمان را بد بوى و نتن گرداند بعد از آن آن جلد را در آتش اندازند پس زهومان آن محترق گردد و آن جلد صحيح و سالم باقى ماند زيرا كه حضرت آفريدگار آن دابّه را از آتش آفريد و آتش آتش را محروق و بيكار نگرداند چنانچه عقل در اين كار حاكم بيّن و آشكار است و اين أمر از حضرت مريد كردگار عجيب و بديع نيست بواسطۀ آنكه قادر عزيز از برف نيز كرم بسيار خلق و آشكار گردانيد و برف را بى گزاف يك طبيعت است بخلاف آب در دريا كه در آن محلّ بحكم حضرت عزّ و جلّ آب را در آنجا دو طبيعت است ماهى و ضفادع و مار و سلاحف و نبات الماء بسيار از او متولّد و آشكار گردد و مذهب معرّى و رأى او آنست كه حيوانات برّى و بحرى حاصل و موجود نشود الاّ الطّباع أربع، پس

ص: 364

اين قول متناقض است با آن امّا مؤثّرى كه پيش او زحل چونست مرا از آن پرسيد من گفتم قول تو در مؤثّرات بأسرها چيست ارادۀ من از اين سخن آن بود كه اگر گويد كه همه مؤثّرات اند خواه حادث و خواه قديم پس مؤثّر قديم چگونه مؤثّر باشد در أمر حادث.

امّا سؤال او از نخستين ارادۀ او آن بود كه آن دو نحس سعد متولّد گردد حكم آن چيست من باو گفتم كه قول تو در سعدين چيست اگر از اقتران اين سعدين ميان ايشان بيرون آيد اين حكم است كه خداى عزّ و جلّ باطل گردانيد تا آن كسى كه ناظر مصنوعات مهيمن قادر باشد برو بيّن و ظاهر گردد كه أحكام بتقدير ايزد علاّم متعلّق المسخّرات نيست بلكه منوط باراده و مشيّت ملك العلاّم است زيرا كه شاهد عقل بى شبهه شهادت ميدهد كه:

هر گاه عسل و سكّر مجتمع گردند از اجتماع اين دو جنس با هم دبس شكر حاصل نشود و اين دليل تامّ بر بطلان قول ناتمام ايشان است.

امّا قول من در باب آنچه گفتم كه هر ملحد ملهد است ارادۀ من ازين كلام صدق التيام آن بود كه بيان كنم كه هر ظالم مشرك است زيرا كه در لغت عرب هر گاه مردى از طريق دين و آئين حضرت ربّ العالمين و منكر شريعت سيّد المرسلين باشد آن بيدين بيقين بيرون از شرايع دين مبين است و آن كس را ملحد گويند چنانچه عرب گويد ألحد الرّجل اذ اعدل من الدّين.

يعنى: چون شخصى از دين بيرون شد عرب او را ملحد گويد و چون كسى ظلم كند و بر مؤمنى ستم روا دارد عرب او را ظالم و ملهد گويد و از اينجا است كه عرب گويد: ألهد الرّجل اذا ظلم و بر هر عارف نكته دان ظاهر و

ص: 365

عيان است كه هر ملحد ظالم است زيرا كه آنچه ملحد ميان مردمان متداولست كسى را گويند كه منكر دين نبوى ما باشد و چون آن كم نام خمول از طريقت سيّد الشّريعة عدول نمايد بى شبهه آن غاوى دين رسول از أعيان ظلوم و جهول خواهد بود بلكه اسّ الرّئيس جماعت ظالمين.

پس أبو العلاء المعرّى چون دانست كه مرا مطلب چيست گفتم: يٰا بُنَيَّ لاٰ تُشْرِكْ بِاللّٰهِ إِنَّ اَلشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ .

ص: 366

ذكر بيان احتجاج السّيّد المرتضى قدّس اللّٰه روحه در تعظيم و تقديس أئمّه ما عليهم صلوات اللّٰه تعالى بر ساير برايا،

الاّ حضرت سيّد الأنبياء صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بطريق كه هيچ أحدى راه بآن طريق ممجّد از آن سيّد موحّد سبقت در بيان آن نيافته و آن را ذكر كرد در رسالۀ از مصنّفات خود كه موسوم است برسالۀ باهره در بيان أحوال خير مآل عترت طاهره چنانچه در آن رساله فرمود كه:

از جملۀ آنچه كه نيز دلالت بر تقديم أئمّۀ دين و تعظيم ايشان بر ساير مخلوقين دارد آنست كه حضرت ربّ العالمين اعلام و دلالت ما بر معرفت ايشان چنانچه فرمود كه: معرفت شما بائمّۀ الأنام عليهم السّلام مثل معرفت شما بحضرت ملك العلاّم است و ايمان و اسلام بذو الجلال و الاكرام و جهل

ص: 367

باين أعيان مثل جهل بحضرت ايزد سبحان و شكّ در ذات كامل الصّفات رحيم الرّحمن است و اين بى شبهه و گمان سبب كفر و عصيان و وسيلۀ خروج از شيوۀ اسلام و ايمان است و اين منزلت براى أئمّۀ اثنا عشر عليهم سلام اللّٰه الملك الاكبر معيّن و مقرّر است و بغير از پيغمبر ما عليه صلوات اللّٰه تعالى و بعد از آن حضرت أمير المؤمنين حيدر (عليه السّلام) و أئمّه از أولاد اين دو سرور براى هيچ بشر معيّن و مقرّر نشد و من بعد نيز نخواهد شد.

فلهذا معرفت أئمّۀ اثنا عشر بر جميع خلقان از انس و جانّ واجب و لازم و از فروض متحتّم گرديد و معرفت غير ايشان بر ما واجب و لازم نيست زيرا كه ما را معرفت نبوّت أنبياى ما تقدّم از آدم صفى تا عيسى بن مريم أصلا بر ما واجب و لازم نيست بواسطۀ آنكه شناختن أنبياى سابقين شرط در دين و آئين ما نيست و معرفت ايشان بسيار دخل در تكاليف ما در اسلام و ايمان ندارد پس معرفت پيغمبران سابقين بر ما واجب نباشد.

امّا بر ما اثبات آنچه ادّعاى آن بدليل و برهان نموديم يعنى معرفت أئمّۀ دين عليهم السّلام بى شبهه و گمان لازم و عيان است.

و آنچه ما ذكر كرديم كه معرفت ايشان از جملۀ اسلام و ايمان است دليل آن اجماع شيعۀ اماميّه است بر آن و اجماع ايشان حجّت است بنا بر ثقه و صحّت قول معصوم كه عقل دلالت بر وجود او در همۀ زمان دارد و از جملۀ ايشان و از زمرۀ آن أعيان است و ما دلايل بسيار اين طريقت در مواضع بيشمار از كتب خود نقل كرديم و استيفاى آن دلايل در أجوبۀ مسايل تبّانيّات در كتاب نصرة از آنچه منفردند بآن جماعت شيعۀ اماميّه در مسائل تقيّه خاصه شرح و بيان آن كما كان نموديم.

ص: 368

پس بدرستى كه اين كتاب مبنى بر صحّت اين أصل ممكن است كه ما بر استدلال بر وجوب معرفت أئمّه عليهم السّلام باجماع امّت محمّد صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم نمائيم و آن را اضافه بر اجماع اماميّه گردانيم.

زيرا كه جميع أصحاب شافعى بر آن رفته اند كه صلوات بر آل پيغمبر صلوات اللّٰه عليه در تشهّد أخير واجب و ركن و أركان نماز است و اگر مصلّى اخلال به صلوات آل رسول ايزد متعال نمايند نماز او صحيح نيست و أكثر شافعيّه ميگويند كه صلوات در اين تشهّد بر آل نبىّ در وجوب و لزوم توقّف صحّت نماز بر او مثل صلوات بر حضرت رسول صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم است و باقى از شافعيّه و غير ايشان بر آن رفته اند كه صلوات بر رسول ذو الجلال سنّت است نه واجب پس بنا بر قول أوّل بهر كه نماز كند و بندگى و نياز مهيمن كار ساز بجاى آرد و بر او واجب است شناختن آل رسول آخر الزّمان چه صلوات فرستادن بآن أعيان فرع معرفت ايشان است و آنكه باستحباب صلوات بر آل رسول حضرت واهب لا يزال رفته.

پس آن صلوات از جملۀ عبادت است هر چه مسنون و مستحبّ باشد و تعبّد در آن مقتضى تعبّد بما لا يتمّ الاّ به از معرفت آل است.

و از غير أصحاب شافعى هيچ كس منكر استحباب صلوات در تشهّد نماز بر رسول ايزد بى نياز و بر آل ايشان عليهم صلوات الملك المنّان نيست هيچ شبهه باقى نميماند براى آنكه معرفت تمام كمال أئمّة المعصومين عليهم - السّلام پيدا كند و بداند كه آن أعيان أفضل از جميع مردمان و أجلّ و أعلم ايشان است بر آن عارف دانا ظاهر و هويدا گردد كه أئمّۀ دين لحظۀ غافل و ساهى از ذكر حضرت ربّ العالمين نبودند و پيوسته در ذكر ايزد أكبر بودند و أكرم

ص: 369

الاكرمين هميشه سيّد المرسلين و أوصياى هادين را چندان مشتاق بود كه خواست كه هر جا آن وكلاى دين و عرفاى مشتاقين شهادت بر يگانگى ذات أحديّت او دهند همان دم بنى آدم شهادت بصدق رسالت آن نبىّ الأكرم و ذكر أوصياى آن سرور نمايند زيرا كه طالب هميشه بفكر و ذكر مطلوب و مطلوب پيوسته در ساعات صبح و شام بذكر أوصاف طالب قيام و اقدام دارد.

پس بنده در هنگام عبادت و بندگى كه زمان اتّصال بقرب معنوى حضرت ايزد تبارك و تعالى است چگونه او را مذكور نگرداند و تهيت او نفرستد پس صلوات بسيّد المرسلين و أئمّه هادين بر فرق مسلمين واجب و لازم باشد در نزد أكثر امّت از شيعۀ اماميّه و جمع كثير از أصحاب شافعيّه آنست كه نماز به ترك ذكر ايشان باطل است و امّا اين فضيلت هيچ مخلوقى را بغير ايشان ثابت و معتبر نيست.

و آنچه دلالت دارد ممكن است استدلال آن را به فضيلت ايشان آنست كه خداى تعالى غرس نفوس انس و جان براى تعظيم شأن ايشان و عزّت و اجلال قدر عاليشأن آن أعيان بقدر مراتب ايشان باتباين مذاهب، و اختلاف آراى ديانات خلايق نمود و در ضماير هر كس و قلوب هر نفس غرس مودّت آن اولياى ايزد تعالى و تقدّس فرمود و آنچه اجماع اين جماعت مختلف مباين در ملّت اند يا پراكندگى أهواء و متشعّبات آراء بر وجه كه ما ذكر آن نموديم همگى آن طايفه بزيارت قبور ايشان و بقصد تلثيم و تقبيل جناب ملائك مآب آن اولياى ملك الوهّاب از شهرهاى دور مى آيند و طوف مشاهد آن أعيان مينمايد و در مواضع كه آل رسول ايزد متعال در آن محال آسوده اند و مساكن اختيار كردند تا در آن أمكنه نماز گزاردند از ولايت بعيده و از بلاد متباعده و از أمصار

ص: 370

دور و دراز بقصد زيارت ايشان مى آيند و مزارات و مشاهد عتبات مقدّسات ايشان را زيارت ميكنند و در آن محالّ اختيار مساكن مى نمايند و انفاق أموال بر فقرا و مساكين و صرف آن در وجوه خير مؤمنين ميفرمايند.

و مرا جمع كثير كه از كثرت آن أعيان احصاى عدّت ميسّر و امكان نيست خبر دادند كه هر سالى در محالّ وقفه رجب و ذو الحجّه مردم نيشابور و حوالى آن از ولايات خراسان و جرجان و طبرستان و گيلان و كوه پايهاى اين ولايات تا أقصاى آذربايجان و عراق عجم و كاشان و اصفهان و يزد و كرمان با توابع و لواحق و مضافات آن خلق بسيار از هر محالّ بولايت طوس بزيارت آن امام الانس و الجنّ أبى الحسن عليّ بن موسى الرّضا عليه سلام اللّٰه تعالى، با تجمّلات بسيار و ذخاير بيشمار از هر ولايت مى آيند و أيّام وقفه را در آنجا بزيارت اشتغال دارند و چون أيّام وقفه منقضى گردد روانۀ ولايت خود گردند و اين كثرت و اجتماع در هيچ مكان و مأواى گنجايش ندارد مگر حجّ براى بيت اللّٰه الحرام سرانجام مثل اين خرج نمايند و با انحراف أهل خراسان از آن جهت و ملّت و پشت گردانيدن از آن شعب و طريقت.

مع هذا حضرت واهب العطيّه تسخير قلوب قاسيۀ آن جماعت كه از حجر سخت تر است بجانب آن حضرت نموده و عطوفت و الفت در ميان خاصّ و عامّ آن طايفت با كمال تباين در مذهب و ملّت فرموده.

و نيست اين تسخير و الفت از آن ولىّ ربّ العزّت بر آن طوايف امّت الاّ مثل معجزت خارق عادات و كرامت خارج از امور مألوفات زيرا كه اگر چنين نبود متخالفين را باين نحله و عطيّت حمل با تجارت آن جماعت از آن جمله أصلا ميسّر و ممكن نبودى برؤيت مشاهد و مقابر راحت يافتن و باشتياق تمام اختيار

ص: 371

مجاورت آن مقام نمودن و پيوسته بزيارت مشغول بودن و اگر از آنجا مسافرت به أماكن أصلى مواطن جبلّى نمايند باز كرّة بعد اخرى معاودت به آن مشاهد مقدّسات و عتبات عاليات اگر ميسّر ايشان هر ساله بزيارت مى آيند و الاّ در سال دوّم بزيارت امام الامم مى آيند و فيوضات بسيار از آن مشاهد مشرّفات مييابند و از تسكينها التماس فتوحات مى نمايند و از بركات آن مكان از حضرت مجيب الدّعوات استدعاى حاجات و طلب انصرام مهمّات ميكنند و استدفاع بليّات و أذيّات در مظانّ اجابت دعوات مى نمايند و پيوسته طلب بذل أرزاق از حضرت مهيمن خلاّق در آن مكان ميفرمايند:

و هر چند اين أحوال ظاهر و آشكار است و آن موجب اظهار معجزات و مفيض كرامات بهر أحدى از بريّات نيست زيرا كه اگر لازم بود هر آينه بايستى كسى كه اعتقاد او بائمّه بيشتر و اقرار او بآن أعيان ميسّر است احسان أئمّه بآن كس بيشتر باشد چه آن كس با ايشان موافق است نه مخالف و مساعد است نه معاند.

و در نزد أرباب حال محال است آنكه أئمّۀ دين و هدات راه يقين اين أفعال پسنديده و أعمال ستوده از أنواع نيكوئيها كه از آن أعيان صادر و عيان گرديد بى شبهه و گمان يكى از آن بواسطۀ أعراض دنيوى و دواعى اين جهانى بحيّز ظهور نرسيد زيرا كه مشتهيات دنيا و مستلذّات اين سرا در نزد آن أعيان موجود و عيان نيست بواسطۀ عدم ثبات و دوام بلكه مفقود تامّ و معدوم بى سرانجام است و آن احسان و زيارت طوايف أنام بواسطۀ تقيّه و استصلاح كار مردمان بى شائبه و گمان نيست.

يعنى: تقيّۀ امّت در ايشان است در امامان است نه از ايشان يعنى بر

ص: 372

جماعت شيعۀ أئمّة البريّه عليهم السّلام و التّحيّة تقيّه لازم است كه مودّت و ولايت ايشان را بر نواصب و معاندين بحكم أرحم الرّاحمين پوشيده و پنهان مى دارند حتّى أسامى أئمّة البريّه را پنهان از مردمان ميداشتند.

زيرا كه: آن برگزيدگان حضرت خالق الانس و الجانّ را بواسطۀ كمال فضل و علم و معرفت بحضرت ايزد منّان چنان بود كه عقول أرباب ذوى العقول حيران در آن بودند و پيوسته معاندين بجهت علم و كمال و فضل و حال ايشان كمال عداوت و دشمنى بآن أعيان داشتند و در پى قتل ايشان بودند چنان كه تمامى آن أعيان بشهادت رسيدند.

و آنكه جاهل اين مرتبت مرتّب أئمّة البريّه باشد و يا خود را جاهل و عامى داند و حال آنكه آن را بيند اگر گويد تعظيم غير فرقۀ شيعه مر أئمّة البريّه را نه بواسطۀ آن چيزهاست كه شما آن را بسيار بسيار معظّم و مفخّم ميدانيد بلكه آن را معجزات برون از عادت و خارج از طبيعت مى شماريد چنان است.

بلكه چون آن قوم رسول بيچون و عترت طاهرۀ نبىّ آخر الزّمان اند و هر كه تعظيم و تبجيل نبىّ جليل نمايد لابد و ناچار است كه آن كس عترت و أهل بيت رسول ايزد تعالى را معظّم و مكرّم و أفضل و أعلم داند آن جماعت را از ساير امم.

و هر گاه با او از حضرت رسول اللّٰه صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم بآن صفات كامله قرابت و زهد و مهاجرت از دنيا و عفّت و علم و موجود باشد هر آينه اجلال و اكرام او زياده ميگردد زيرا كه زيادتى سيّئات و أموال وسيلۀ زيادتى جاه و مال است.

و جواب از اين شبهه ضعيفه آنست كه أئمّۀ ما عليهم السّلام البتّه در

ص: 373

حسب و نسب با ساير أقرباى ايشان شريكند ليكن أئمّه دين را عبادت ظاهره و زهادت در دنيا باديه و سمات جميله و صفات حسنه از أولاد پدر ايشان رسول آخر الزّمان عليه و عليهم السّلام و از أولاد عبّاس بن عبد المطّلب رضى اللّٰه عنه.

زيرا كه: ما اجماع مردم بر تعظيم ايشان مشاهده نموديم و ديديم كه خلق بسيار از ولايات و أمصار بزيارت قبور فايض النّور و مرافق فردوس ميامن آن أعيان مى آيند و استشفاع بآن روضات مقدّسات در حصول أغراض دنيوى و وصول بحوائج صورى و معنوى مينمايند.

و استدفاع نوائب مصايب بليّه از آن امكنۀ عليّه و مشاهد رفيعه از صدمات عوارض أعراض حادثه و أذيّات أمراض مستحدثه ميفرمايند و بملتمسات، و مستدعيات خود فايز و بهره مند ميگردند و با مشاهد معاين ديگر نيافتيم كه در تسخير قلوب خلايق شريك با مشاهد عترت حضرت سيّد البريّه باشد.

زيرا كه اگر چنين بودى بايستى كه اجماع مردم از فرط تعظيم و اجلال آن مشاهد از ساير عترت و صنوف ذرّيّت بيشتر بودى.

و هر أحدى را از عترت و غير ايشان را حالى باشد مثل حالى كه جارى بچيزى حال حضرت باقر و صادق و كاظم (عليه السّلام) بودى.

زيرا كه از غير اين عترت كه ما ذكر كرديم از صلحاى عترت و زهّاد اين فرقه جمعى هستند از امّت تعظيم آن طايفه مى نمايند و فرقۀ ديگرى اعراض از آنها ميفرمايند.

و كسى از باقى عترت و ذرّيت كه ساير بريّت تعظيم و تكريم و تقديم او مينمايد اين طايفۀ عترت را در اجلال قدر و اعظام رتبه در هر نظر منتهى بقدر مراتب

ص: 374

جلالت و عظمت آن طايفۀ محمودة العاقبة كه أسامى سامى آن جماعت را ذكر كرديم نمى گردانند و بآن رتبۀ شرف و كرامت نميرسانند.

اگر فضل و حال شأن و إجلال قدر عاليشأن آن أعيان كه ما اشارت به آن اولياى رحيم الرّحمن نموديم معلوم و ملحوظ أصحاب فضل و عرفان نبودى هر آينه من در شرح و بيان حقايق أحوال خير المآل آن خلاصۀ أحفاد و عترت رسول آخر الزّمان هر آينه شرح ميدادم و أسامى سامى و نامهاى گرامى آن اولياى ايزد سبحان را مشروحا و مفصّلا مذكور ميگردانيدم.

بلكه ذكر آن را از كتب ما بنوعى ذكر ميكرديم كه حقيقت آن معلوم هر أحدى از انس و جان مى شد كه آنچه من ذكر كردم حقّ واضح و ما عداى آن باطل فاضح است.

پس و بعد هذا معلوم بديهى و مفهوم ضرورى هر صاحب طبع جلىّ و مالك طبيعت متجلّى ميگردد.

كه حضرت محمّد باقر و جعفر صادق عليهما السّلام و مواليان ايشان و أولاد أئمّه عليهم السّلام در ديانت و اعتقاد مشهور و ميان امّت مذكورند، و فتوى حلال از حرام و بيان آن براى خاصّ و عامّ مينمودند بر خلاف آنچه مخالفين اماميّه بر آن رفته اند.

و اگر كسى شكّ اظهار ميكرد در هر مذهب كه بود جواب از آن سرور ميشنود و بر هيچ متفطّن منصف مخفى و پوشيده نيست كه ايشان اجتماع بر مذهب فرق مختلفه و بر ملّت و آئين غير متّفق نمى نمودند هر چند آن انفاق وسيلۀ تعظيم ايشان و باعث قرب بخداى تعالى گردد و چگونه شكّ و ريب عارض آن أعيان در باب آنچه ما ذكر آن نموديم و بالبداهة و اليقين معلوم جميع فرق مسلمين

ص: 375

است كه مشايخ اماميّه و سلف ايشان در آن زمان بطانۀ باقر و صادق عليهما سلام اللّٰه الملك المنّان بود.

و پيوسته در بلا دست آن سرور متمسّك بايشان در جميع أوقات و أحيان بودند.

و تصحيح اعتقادات با ايشان مى نمودند، و همواره در امور مشكله رجعت بآن عترت مينمودند.

و اگر اظهار شكّ از كسى واقع ميشد بعد از آنكه به عرض ايشان ميرسيد به نوعى كشف آن ميفرمودند.

كه بر هر متفطّن منصف حقيقت آن حرف ظاهر مى شد و شكّ و شبهه در آن نمى ماند.

و آن طايفۀ امّت متمسّك بآن أعيان عترت و مطهّرين و مقرّين به ايشان و معتقدين بأقوال و أفعال آن جماعت نيكان باشند.

جميع معتقدات و منتحلات و مصحّحات و مبطلات آن طايفه امّت اماميّه از آن طايفه ملقات و از آن أعيان مأخوذ و منقول است.

و اگر آن جماعت عليهم سلام اللّٰه أجمعين راضى بآن تبعيّۀ اماميّه نبودندى و بر ايشان اقرار نداشتندى هر آينه ابا و انكار آن جماعت مى نمودند و نسبت اين ندامت بايشان ميدادند.

و بى شبهه أعيان عترت اماميّه از آن طايفه بى رويّه و از آن گروه رديّه مرديه برىء و بيزار و پهلوى خويشتن از آن امّت خالى ميكردند. و آنچه ما بين ايشان بودى هر آينه نفى آن مى نمودندى.

از مراتب الفت و رفع مجالست و دفع مواصلت و ملازمت و مؤاخات و موالاة

ص: 376

و مؤانست و مضافات و لسان از قطع مدح و ثناء و اطراء و دعاء نموده هر آينه تبديل آن بذمّ و لوم و برائت و عداوت و اگر چيز ديگر مذكور و مشتهر ميان مردى نبودى كه عترت حضرت سيد المرسلين عليهم السّلام و التّحية همگى و تمامى باين مذهب معتقد و راضى اند بى شبهه و گمان همين دلالت كافى و تمامست براى بيان آن چگونه در دل عاقل و دانا و در خاطر مطمئنّ توانا سايغ و مقيم و جايز و روا باشد كه شخصى تعظيم و تكريم كسى در أمر دين نمايد كه آن كس بر خلاف معتقدات او باشد و آن را حقّ داند و ما سواى آن را باطل شمارد و بعد از آن در تعظيمات، و تكريمات آن بأبعد غايات و أقصاى نهايات رساند آيا در أمثال اين عادات جارى يا سنّت مجرى و ممضى كيست يا نه يقين است كه خلاف اين خلاف طور عقل و دين است آيا نمى بيند كه طايفۀ امامت اثنا عشريّه ملتفت نميگردند به جماعت از آنهائى كه ايشان مخالفت مينمايند و مخادعه ميفرمايند در ديانت و در محبّت آن در ولايت و جوانمردى و سماحت در هيچ چيز در مدح و تعظيم نمينمايند أصلا چه جاى آنكه بيان خوبى آن را بغايت و أقصى نهايت رساند اظهار كمال برائت از آن و نهايت عداوت نمايد از آن كس بوسيلۀ ارتكاب با مناسب خود را از عترت و أولاد حضرت نبىّ الواهب بيرون برده چنانچه او را جارى مجرى كسى كه حسب و نسب أصلا ندارد و رابطۀ خويشى و علاقۀ قرابتى به سلسلۀ حضرت نبىّ العربى ندارد اينست آنچه آگاه ميگرداند كه آن خلايق را ايزد خالق صفات خارق عادات عنايت نمود يعنى حضرت واهب العطيّه در اين عصامۀ خلق خارق عادات نمود يعنى صدور معجزات از - حضرت سيّد البريّات و آل أطهار او كه أئمّۀ دين و هدات راه يقين اند بيّن و ظاهر و رفع جهالت از اين طايفه نمود تا بيان حال اين جماعت و شريف منزله

ص: 377

و عظيم مرتبت آنها بر همه طوائف روشن گردد.

و اين فضيلت زيادتى بر ساير فضايل دارد و بر جميع خصايص مناقب فايق است و براى بيان أحوال كمالات أئمّۀ اثنا عشر همين برهان لايح و ميزان راجح است و ما قطع كتاب بر كلام سيّد مير مرتضى علم الهدى قدّس - اللّٰه روحه نموديم.

وقع الفراغ من رحمته هذا الكتاب المسمّى بالاحتجاج في دفع اللّجاج

ص: 378

فهرست مطالب كتاب

عنوان /صفحه

احتجاج امام موسى بن جعفر الكاظم عليه السلام بر مخالفان در توحيد خداوند و صفات او 1-8

احتجاج امام موسى كاظم عليه السلام بر ابو حنيفه 8-11

حكايت حفر چاه در زمان مهدى و بيان امام كاظم عليه السلام قصه عاد و احقاف را 11-13

احتجاج امام موسى كاظم عليه السلام بر هارون الرشيد در مسائلى 14-23

بيان نمودن مامون علت تشيع خود را بر اقوام خود و بمردم حضار 23-26

احتجاج موسى الكاظم عليه السلام بر هارون الرشيد در روضه نبى اكرم صلّى الله عليه و آله 26-27

احتجاج امام موسى كاظم عليه السلام بر محمد بن الحسن و بر ابى يوسف 27-30

احتجاج امام موسى كاظم عليه السلام بر مرد مؤمن در ظن به برادرى كه تقيه نمود 30-33

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر مردى در حدوث عالم 34-35

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر زنديق در وجود خداوند و صفات او 35-41

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر در فضيلت خود در حضور مامون 42-50

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر سليمان مروزى در مسائلى چند 50-62

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر أبى قرة صاحب شبرمه در توحيد و كلام خدا 63-73

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر عبد السلام هروى در رؤيت خداوند 73-77

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر حسين بن خالد مروى در صورت خلق آدم و علم و سمع و بصر خدا 77-79

جواب امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر سؤالات متعدد در امور مختلف 80-82

جواب امام على بن موسى الرضا عليه السلام از سؤالات مأمون 82-86

ص: 379

جواب احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام از سؤالات ابراهيم بن ابى محمود 86-87

جواب احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام از سؤالات يزيد بن معاويه شامى در لا جبر و لا تفويض 88-92

ذكر بيان احتجاج أبى الحسن الرّضا عليه السلام بر اهل مذاهب مختلفه در حضور مأمون خليفه 93-132

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر مأمون خليفه عباسى 132-157

احتجاج امام على بن موسى الرضا عليه السلام بر جميع برايا در امر امامت و مسائل ديگر و در غلو 158-192

احتجاج امام محمد تقى الجواد عليه السلام بر أبى هاشم جعفرى در تفسير آياتى از قرآن 194-197

احتجاج امام جواد عليه السلام بر يحيى بن أكثم در حضور مأمون و عباسيان 197-215

احتجاج امام علىّ النقى عليه السّلام بر مخالفين در امور دينى 216-217

نامه امام هادى عليه السلام بر اهل اهواز در جواب جبر و تفويض 218-230

احتجاج امام هادى عليه السلام بر فقهاء در مقدار مال كثير از آية 230-232

احتجاج امام هادى عليه السلام بر يحيى اكثم و ساير فقها در قتل نصرانى 232-235

احتجاج امام هادى عليه السلام بر علويين و هاشميين در تكريم مرد شيعى 235-239

بيان حضرت امام حسن عسكرى عليه الصّلوات و السّلام در تفسير بعض آيات 240-250

احتجاج امام حسن عسكرى عليه السّلام بر مردى در امر هاروت و ماروت 251-254

بيان احتجاج امام حسن عسكرى عليه السّلام در قبول ملائكه ولايت امير المؤمنين را 255-256

بيان احتجاج امام حسن عسكرى عليه السّلام در امر تقيه در دين 256-257

بيان احتجاج امام حسن عسكرى عليه السّلام در تواضع و نقل قصه مهمان امير المؤمنين 258-260

جواب امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از سوآلات سعد الأشعري و احمد بن اسحاق قمى 261-284

ص: 380

جواب امام مهدى عليه السلام از نامه شيعيان بحضرتش در امر خلف امام حسن عسكرى عليه السلام 284-286

جواب امام مهدى عليه السلام از نامه احمد بن اسحاق و جعفر كذاب 286-289

توقيع شريف امام مهدى عليه السلام بمحمد بن عثمان از جواب نامه اسحاق بن يعقوب 289-292

توقيع شريف امام مهدى عليه السلام از جواب نامه شيعيان در تفويض 293-294

جواب حسين بن روح از سؤال مردى در ابتلاء ائمه عليهم السلام 294-298

توقيع شريف به محمد بن على كرخى در رد غلات 298-300

توقيع شريف به حسين بن روح در امر عده اى از غلات 301-302

اسامى نواب خاص آن حضرت كه معروف به نواب اربعه بودند 303302 -

توقيع شريف به محمد السمرى در وقوع غيبت كبرى و انقضاى نيابت خاصه 302-304

تشرف زهرى خدمت حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف و جواب حضرت از سوآلات او 305-306

توقيع شريف به محمد بن عثمان العمرى (رضي الله عنه) در جواب مسائل محمد بن جعفر اسدى 307-310

توقيع شريف به محمد بن عثمان العمرى (رضي الله عنه) در تعزيه والد او 310-311

توقيع شريف از جواب نامه و مسائل حميرى ره 311-321

ايضا توقيع ديگر از جواب نامه و مسائل حميرى ره 321-328

ايضا توقيع ديگر از جواب نامه و مسائل حميرى ره 328-342

ص: 381

ايضا توقيع ديگر از جواب نامه مسائل حميرى ره 342-345

توقيع شريف به محمد بن عثمان بن نعمان المفيد 345-348

ايضا توقيع ديگر بمحمد بن نعمان المفيد (رضى الله عنه) 348-351

احتجاج شيخ مفيد رضى اللّٰه عنه در خواب با كسى در امر فضيلت ابى بكر 352-360

احتجاج سيّد مرتضى علم الهدى بر أبى العلاء المعرّى زنديق 361-366

احتجاج سيّد مرتضى علم الهدى بر مردم در تقديس أئمّه عليهم السلام 367-378

ص: 382

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109