احتجاج طبرسی ترجمه غفاری مازندرانی جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : غفاری مازندرانی ، احمد، توشیحگر، مترجم

عنوان قراردادی : الاحتجاج. فارسی. شرح

عنوان و نام پديدآور : ترجمه و شرح احتجاج طبرسی/ تالیف نظام الدین احمد غفاری مازندرانی. ؛ ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی.

مشخصات نشر : تهران: مرتضوی ‫، [ 13]-

مشخصات ظاهری : 4ج.

يادداشت : کتاب حاضر توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

موضوع : ‫طبرسی ، احمد بن علی ، قرن 6ق . . الاحتجاج علی اهل اللجاج-- نقد و تفسیر

موضوع : اسلام -- ردیه ها

شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

شناسه افزوده : ‫طبرسی ، احمد بن علی ، قرن 6ق . . الاحتجاج علی اهل اللجاج . شرح

رده بندی کنگره : ‫ BP228/4 ‫ /ط2‮الف 304227 1300ی

رده بندی دیویی : ‫ 297/479

شماره کتابشناسی ملی : ‫ 3594548

تنظیم متن دیجیتال توسط میثم حیدری

ص: 1

اشاره

ص: 2

مقدمه مؤلف

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ

شكر و سپاس مر خداوندى را سزاست كه ذات كامله اش از صفات مخلوقين متعالى، و حمد و ستايش بى احصايش در خور واجب الوجوديست كه وجودش ابدى و باقى است. بلكه ذات عديم المثالش منزه و مبرا از وصف و بيان صفات ثبوتيه است كه «لاٰ تُدْرِكُهُ اَلْأَبْصٰارُ» ؛ و صفت كامله اش مصفى و معراست از آنچه لايق ذات پسنديده او نيست از عوارض سلبيه كه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ وَ هُوَ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ» ، بسبب ازليتش مرتقى است بدوام و بقا، و بوسيله سرمديتش مرتفع است از زوال و فنا. و اهبى كه بوجوب الوهيتش جميع خلايق بتواتر نعم غير متناهيه اش رطب اللسان، و رحيمى كه به ترادف و تتابع رحمت واسعه اش از ابتداى ترحم و احسان باصناف انسان همگى و تمامى ايشان بحمدش عذب البيانند، ليكن از كثرت ايادى و عواطف و از بسيارى مواهب و عوارف بأنواع مخلوقات بسبب عدم احاطه عقول انسانى بآن يعنى اشتمال حواس ظاهرى و باطنى بكثرت آن بى شبهه و گمان تمامى بنى نوع انسان را احصاى شكر و حمدى اندك آن بيرون از حيز قدرت و امكان است (بيت)

سبحان خالقى كه صفاتش ز كبريا *** بر خاك عجز ميفكند عقل انبياء

لهذا السنه كلامى ناطقين از بيان حمد ذات واجبش الكن، و بيان عرفانى واصفين از اوصاف نعوت رب العالمين الحن است (بيت)

ص: 3

آنچه پيش تو غير از آن ره نيست *** غايت فهم تست «اللّٰه» نيست

و ازينجاست حضرت نبى ايزد تعالى و تبارك قائل بعجز و فهم و درك خود در باب معرفت خالق الجن و الملك گشته كه فرمود

«ما عرفناك حق معرفتك»؛ اكتفا بر شهادت وحدانيتش نمايد كه

«اشهد أن لا اله الا اللّٰه وحده لا شريك له»، شهادتى كه وسيله ثقل ميزان حسنات ارباب معرفت و حال و سبب سفيدروئى اصحاب فضيلت و كمال در روز «لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ » گردد.

«و اشهد أن محمدا عبده و رسوله» يعنى بر حقيت رسالت رسول مجتبى خاتم رسل و انبيا سيد و سرور اصفيا شفيع امتان در روز جزا محمد المصطفى عليه صلوات اللّٰه تعالى گواهى دهد.

و همچنين اقامه شهادت نمايد بر آنكه وصى سيد الأنبياء خير الأوصياء و الأولياء امير المؤمنين على عليه التحية و الثنا بهترين اوصيا و نيكوترين اوليا وصى و جانشين رسول آخر الزمان بنص قرآن و بحكم حضرت نبى ايزد سبحان است.

و عترت طاهرۀ او ائمه هادين و امناى حضرت رب العالمين و حجج ارحم الراحمين بر تمامى مخلوقين و راهنمايان بطريق صدق و يقين ائمه معصومين بر سكنه زمين اند، و آن اعيان، بى شبهه و گمان افضل از همه انبيا و مرسلين سابقين اند، و اتمام نعمت واهب منان بجميع خلقان بواسطه تعين ذوات مقدسه ايشان بامامت و ولايت انس و جان بجهت ارتقاى كلمه شهادت و ايمان از حضرت ايزد سبحان بطفيل آن اعيان است، و اختيار و اجتباى آن اوصياى ابرار تعطفا منه سبحانه بجهت ساير برايا محض از براى اظهار لطف و حكمت و ايضاح و اعلان عدل و رحمت او است. فلهذا استنكار و استكبار او منع اما بوسيله ارسال انبيا و تعيين اوليا نزح و دفع نمود، و افساد خلل و زلل متمرّدان بوسيله عصمت و پاكى ذوات كامله آن اعيان قمع و رفع فرمود.

و چون آن ائمه انام حفظه احكام و شرايع دين اسلام و باعث سياست و هيبت

ص: 4

اهل معصيت و آثامند، حضرت مهيمن سبحان آن هدايت اهل ايمان را از جميع ذنوب و عصيان و تمامى عيوب و نقصان پيوسته بحفظ و امان خود نگاهداشته. زيرا كه هر يك ايشان را جز ارباب تجارب و تكالب و رادع اصحاب تظالم و تواثب اند چه وجود ذوات ذى الجود ايشان دافع ضرر درندگان و گزندگان از طوايف انس و جان و سبب تأديب اهل تمرد و طغيان اند، بلكه مانع همگى خلقان از دواعى خواهش شيطان و از اطاعت آن غاوى انسان است، زيرا كه ايزد منان در هيچ زمان جميع بندگان خود را بى ارشاد دلالت و برهان حجت نگذاشت، بلكه هميشه در ميان مردمان مرشد هادى معصوم بودى كه بوساطت ارشاد خلايق از كثرت ناصر و معين پيوسته ظاهر و مشهود مى بود؛ و هر فردى از افراد ايشان از او بفيض احكام شرايع و دين و بتعليم آداب اسلام و ايمان و ملت سيد المرسلين ميرسيدند، يا بوسيله قلت نصير و ظهير غائب و مكتوم ميگرديد، تا آنكه خلايق را بر حضرت رب العزت حجت و برهان در آخرت بعد از ارشاد در اين جهان خلقان را در باب عدم آن نباشد؛ و هيچ چيز از ضروريات دين مبين بر جميع مخلوقين مشتبه و ملتبس از ميامن الطاف ايزد مقدس نشود.

و اينكه حضرت ايزد تعالى تعيين انبيا و تشخيص اوليا بواسطه ارشاد و اهتداى خلق اللّٰه تعالى نمود، و آن طايفه را در باب تعيين رئيس و حاكم براى ايشان مجوز و مرخص ننمود باعث آنست كه علم الهى محيط و محتوى و مشتمل و مبتنى است با آنكه انسان را اطلاع كما ينبغى و يليق بر حقايق اسرار ايزد خالق نيست، زيرا كه اعيان ايشان از پيغمبران و رسولان بمضمون صدق مشحون «وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً » بقلت علم و حال متصف اند فكيف ساير برايا دعواى فهم و ذكا توانند نمود.

دليل ديگر آنكه چون حضرت عز و جل متعالى است از ارتكاب فعلى كه بذات ستوده صفات او جايز نباشد مثل تكليف بندگان بامرى كه ايشان بيشتر بآن عالم مبتدى نشده باشند محال است، زيرا كه هر گاه حضرت اله بندگان خود را مختار گرداند

ص: 5

در باب كسى بواسطه رياست و امامت كافه انام است و حال آنكه آن بنده را علم كما هو حقه في الواقع بر تكاليف شرعيه كه مراد خالق البريه باشد نباشد، پس احتمال آنست كه آنچه خلاف مراد رب العباد باشد بندگان را ارشاد بآن نمايد و بآن امر فرمايد.

و اين پسنديده نيست، زيرا كه آن كس تكليف انام بحق از روى تحقيق و تعيين نكرده بواسطه آنكه سابقا مهتدى بآن نشده درين صورت دو امر لازم آيد: يكى شركت بندگان ايزد سبحان تعالى با خلقان در باب تعيين نبى و ولى بواسطه ايشان، دوم تكليف بما لا يطاق.

و اين هر دو باطل است، زيرا كه حضرت واجب الوجود تنزيه ذات و تقديس خود از صفات مخلوقين نمود، چنان كه در قرآن ميفرمايد كه «وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ مٰا يَشٰاءُ وَ يَخْتٰارُ مٰا كٰانَ لَهُمُ اَلْخِيَرَةُ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ » يعنى يا محمد پروردگار تو در خلق و فعل آنچه اراده كند مختار است على الخصوص در باب تعيين نبى و ولى و اصلا بندگان را كار رخصت و اختيار نيست، زيرا كه اگر بندگان را در آن شغل اختيار باشد لازم آيد كه ايزد مختار را مانند و شريك و سهيم در اختيار باشد و حال آنكه ايزد منان منزه است از شركت خلقان بايشان چنانچه بوضوح رسيده. و نيز تقديس ذات مقدس از امر بتكليف ما لا يطاق بذريعة «لاٰ يُكَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا » نمود. و هو حسبى و نعم الموجود.

بدان امانك اللّٰه تعالى كه علامة العلماء و افضل الفضلا و قدوة المجتهدين و اكمل المتقدمين و المتأخرين و اتقى فضلاء الشريعة و افحل علماء الشيعه (ابو على الطبرسى) سقى اللّٰه ثراه و جعل الجنة مثواه در تأليف كتاب احتجاج باين دليل مستدل و محتاج شده گويد: سببى كه مرا بر تأليف و تصنيف اين كتاب مستطاب داشت عدول و انحراف اصحاب انكار و اعتساف و ارباب لجاج و جدال غير انصافست، چه ايشان طريق بحث و احتجاج از براى نفى دعواى اهل جدال و لجاج را بذريعه كريمه «وَ لاٰ تُجٰادِلُوا»

ص: 6

منكرند و قول منكرين در اين باب آنست كه حضرت نبى المستطاب و آل و اصحاب در هيچ محل و مآب متوجه جدال و لجاج و بحث و احتجاج نشدند، و علماى شيعه نيز تجويز بحث و جدال و استعمال آن عمل نكردند، بلكه بوثيقه آيه مذكور عمل آن را از معايب شنيعه شمرده فاعل و ساعى آن را از علماى اتقيا نشمردند؛ ليكن من چون كتابى كه محتوى بر جواز آن عمل و مشتمل بر ذكر مجمل و مفصل آن فعل بود ملاحظه و مطالعه كردم كه زيركان معانى و بيان در محاورات علم و ادب و دقيقه شناسان عجم و عرب در اثبات مقدمات فروع و اصول علم دين با جمعى از اهل خلاف و ذوى الفضول از روى صدق و يقين مكالمه و مجادله فرمودند تا آنكه در آن كلام از روى حجت و الزام اثبات مطلب و مرام خود نمودند و جواب موجه كه در وجه نهى جدال در چند مقام و محالى كه از حضرت واحد متعال واقعست از روى برهان و استدلال بيان نمودند كه مراد و مفاد از نهى ايزد لا يزال در باب لجاج و جدال - و اللّٰه اعلم بحقيقة الحال - آنست كه جمعى ضعفاء عقول كه در علم و القول و مساكين اهل معرفت و حضور قاصر الدرك و الشعور كه از اثبات مطالب بر خصم غالب عاجز باشند و قدرت اتمام دليل از روى الزام و احتجاج بر خصم صاحب ابرام و لجاج نداشته باشند بايد كه سالك مسالك طريق مجادله و ناهج مناهج شيوه مخاصمه نشوند، زيرا كه در علم راجل و از طريقه بحث غافلند، اما جمعى از مبارزان مضمار فصاحت و بلاغت و فارسان ميدان بيان و استطاعت كه بممارست الزام و احتجاج غالب و قادر بر خصماى لجاج باشند آن طايفه محمود العاقبة بنا بر وثقيه «وَ لاٰ تُجٰادِلُوا... إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » از قبل حضرت رب العالمين و سيد المرسلين و ائمه معصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين بمقاومت خصوم و مداومت كلوم مأمور و منسوبند، و اين معنى بر همگنان اظهر من الشمس و ابين من الامس است كه هر گاه مؤمن عالمى بر اصناف كفره لئام يا از توابع نواصب و اهل الحاد مدعين اسلام در باب اثبات دلايل امر دين و اظهار طرق شرايع سيد المرسلين و اثبات منهاج ائمة المعصومين از روى

ص: 7

صدق و يقين مجادله نمايند و بر آن منكرين از روى حجج و براهين تفوق و غالب آمده بر خصماى اضلاى مبغضين دليل عدم حقيقت و رجحان طريق اختيار و ارشاد ايشان را بر آن اذلاء ظاهر و عيان نمايد، بيشبهه آن عالم در روز حساب و شمار از عنايت و احسان ايزد غفار داخل «جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ » گشته برفعت مكان و محل بر ابناى زمان خود مفتخر و مكمل گردد، بلكه بارتقاء جاه و مقام بوسيله مرحمت مهيمن علام از ساير انام اعزاز و احترام يافته بمزيد رتبه فضل و حال و مرتبه معرفت و كمال در اقطار و اكناف زمين مشهور و منتشر گردد، و چنين سعادت بغير عنايت صمديت هر كسى را ميسر نگردد (بيت)

اين عطيه بهر كسى ندهند *** حب ايشان عطاى لم يزليست

بناء عليه اين بنده ذليل نيلا للثواب الجزيل در صدر اين كتاب مستطاب ابتدا نمايد بذكر و بيان فصل چندى كه منطوى و مستعمل و محتوى و مشتمل باشد بر ذكر آيات با بركات قرآن عزيز سبحان كه امر بعضى انبيا و پيغمبران بر اتمام حجت و اثبات برهان بر ارباب تمرد و طغيان نمود و آن اعيان را در آن باب تأكيد فراوان فرمود.

و چون قرآن لازم الاذعان مبتنى و مشتمل است بر بسيارى از بيان اخبار احوال و فضيلت حال انبياى عاليشان و رسولان معجزنشان كه هر يك آن اعيان در ايام نبوت و ارشاد خلقان مانع ادله منكران و دافع أسئله منافقان بر دين قويم و صراط المستقيم بحجج قاهره ظاهره و براهين واضحۀ باهره نمودند و بيان احوال انبيا و رسولان باحسن وجوه عيان فرمودند خصوصا حال پسنديده خصال رسول واهب متعال عليه و على آله صلوات اللّٰه الملك الفعال كه به اوضح التبيان بيان نمود، فلهذا اين احقر شروع در ذكر مجادله آن سيد و سرور و باقى ائمه اثنا عشر عليهم صلوات الرب الاكبر نمود، و در بعضى محل و مقام در هنگام بيان كلام معجز نظام برگزيدگان مهيمن علام ذكر كلام جماعت شيعيان آن

ص: 8

ائمة الانام عليهم السّلام كه حال مستدعى و مقتضى آن باشد نمايد و ليكن در اكثر محال ذكر اسانيد رجال و بيان اصحاب اقوال ننمايد؛ مبني بر سه وجه: «وجه اول» اجماع و اتفاق همه اصحاب است در آن باب. «وجه دوم» موافقت ادله نقليه با دلايل عقليه است و عدم مخالفت هر يك از آنست با ديگرى. «وجه سوم» كثرت شهرت و تواتر آنست چنانچه در اكثر كتب و سير مذكور و در السنه و افواه مشهور است و مؤالف و مخالف را در آن خلاف نيست.

بناء عليه احتياج به بيان اسناد رجال و ذكر اصحاب اقوال نيست اما در اخبار محتجه مرويه از ابى محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام و التحيه چون در حد شهرت موافقت باجماع و اخبار باقى ائمة الابرار عليهم السّلام الملك الغفار ندارد با آن كه اكثر محال امثله كه در احتجاج اقوال و افعال حضرت ابى محمد الحسن العسكرى عليه السّلام مذكور ميگردد سابقا در بيان امثله و احتجاج ساير ائمة الانام عليهم السّلام مذكور و مسطور گشته، ليكن به وسيله عدم اشتهار تمام ظهور لا كلام محتاج ببيان اسناد رجال منقوله و مرويه از حضرت امام عليه السّلام در باب لجاج و احتجاجست. فلهذا فقير جميع آنچه از آن حضرت عليه السّلام نقل و بيان مينمايد چون سند آن همه يكيست بواسطه اتحاد آن در اول جزو آن اخبار محتجه مرويه از تفسير و غيره سند خود را تا بآن حضرت يك بار بيان نمود و مكرر بيان ننمود. و استعانت ما در بيان مطلب و مقصود از حضرت مهيمن معبود است، و هو حسبى و نعم الوكيل الودود.

ص: 9

فصل

آياتى كه به احتجاج دستور مى دهند

ذكر بيان آنچه حضرت ايزد سبحان در قرآن لازم الاذعان امر اهل اسلام باحتجاج و الزام منكرين لجاج نمود بشرطى كه جدال و لجاج باحسن وجه الزام و احتجاج باشد و سبب دفع و رفع شبهات اهل انكار و نواصب و منكرين بالجاج شود حضرت ملك تعالى جل شانه در كلام لازم الاحترام خطاب مستطاب بحضرت نبوت مآب محمد عليه صلوات الملك الوهاب نمود كه «وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »(1)يعنى اي محمد بايد كه مجادله تو با كفار اشرار و اهل انكار بر وجه احسن واقع گردد.

يعني مجادله و مباحثه و مكالمه و مخاصمه با منكران دين و خصماى ضالين بنوعي متمشى و مبتنى گردد كه حقايق جميع ضروريات شرع متين بر طوايف منكرين واضح و مبين گشته موجب رفع و دفع شبهات آن ملاعين گردد.

و نيز عز من قال ميفرمايد كه «وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »(2)تفسير كلام ايزد علام و اللّٰه اعلم بحقيقة المرام آنست كه مجادله شما اى حضرت نبى

ص: 10


1- سورة النحل: 125.
2- سورة العنكبوت: 46.

الورى با اهل كتاب از نصارى اهل دغا و يهود عاقبت نامحمود و مجوس پرفسوس بايد بطريق حيله و مكر و افسوس نبود بلكه بحث و جدال و مباحثه قيل و قال با اهل عتو و لجاج محض بواسطه اثبات حق و احتجاج بود.

و نيز حضرت رب العزيز در كلام لازم الاحترام در باب احتجاج حضرت ابراهيم عليه السّلام بر ارباب لجاج و لئام بحضرت نبى المستطاب نمايد كه «أَ لَمْ تَرَ إِلَى اَلَّذِي حَاجَّ إِبْرٰاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتٰاهُ اَللّٰهُ اَلْمُلْكَ »(1) و حقايق اين بيان در تفسير قرآن واضح و عيانست، هر كرا ارادۀ اطلاع بر كما هى احوال حميده خصال آن نبى ايزد متعال باشد بايد رجوع بآن محال نمايد.

و نيز مهيمن عزيز حكايت از بيان حال ابراهيم عليه السّلام مينمايد كه در هنگامى كه حجت خود را بر عبده نجوم مشهور و معروف بشمس و زهره و قمر بثبوت و لزوم رسانيد و بوسيله زوال و افول و انتقال و خمول بر حدوث هر يك آن و اثبات محدث بواسطه هر يك آن بيان كرده فاطر و موجد آن را عيان نموده، چنانچه ميفرمايد كه «وَ كَذٰلِكَ نُرِي إِبْرٰاهِيمَ مَلَكُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِينَ » الى قوله «وَ تِلْكَ حُجَّتُنٰا» (2).

خلاصه كلام آنكه اين آيات و امثال دليل بين و حجت روشن است بر جواز احتجاج بلكه نص امر است در بعضى مقام بوجوب اثبات حق از روى بحث و احتجاج بر اصحاب جدال و لجاج، و شرح معانى و تفسير آيات بر منهاج ائمة البريات بزودى مذكور گردد.

ص: 11


1- سورة البقرة: 258.
2- سورة الانعام: 75-83.

و از سيد البشر عليه صلوات الرب الاكبر مروى و مشتهر است كه آن نبى عدنان از لسان معجز نشان بيان نمودند كه ما بزبان هفتاد نفر از اعيان پيغمبران بر اثبات حقيت دين ايزد سبحان بر منكران ملل و اديان بحث و جدال و مباحثه از روى فضل و كمال كرديم تا حقيت اديان بر اهل انكار و طغيان از روى حجت و برهان ظاهر و عيان نموديم.

اخبارى كه به احتجاج دستور مى دهند

اشاره

اما اخبار در فضل و ثواب علماى مجادلين بر منكرين دين زياده از حد حصر و شمار و بيرون از حساب و تذكار است؛ ليكن ما نبذى از آن بواسطه تحريض و ترغيب عالمان بر آن مذكور و بيان گردانيم:

دستور به احتجاج از پيغمبر خاتم

از جملۀ آن اخبار صحت آثار، حكايت كرد و نقل روايت نمود سيد الزاهد و العالم العابد ابو جعفر مهدى بن ابى الحرب الحسينى المرعشى رضى اللّٰه عنه كه آن سيد صاحب النسب العالى و الحسب المتعالى مبين گردانيد كه حكايت نمود بمن شيخ الصدوق ابو عبد اللّٰه جعفر بن محمد الدوريستى رحمة اللّٰه عليه؛ و آن دانا نقل نمود كه حديث كرد بمن پدرم محمد بن احمد رحمة اللّٰه، و آن كامل نقل حكايت و سند روايت از شيخ السعيد ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن بابويه القمى رضى اللّٰه عنهم نمايد، و آن عالم روايت كند از ابو الحسن بن محمد القاسم المفسر الأسترآبادي، و آن فاضل نقل حكايت و سند روايت از دو بزرگ زيرك ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابو الحسن محمد بن على السيار نمايد، و اين دو دانا از صلحاى شيعۀ اماميه و از اتقياى اين طايفه رفيعه اند، و ايشان هر دو بلا واسطه روايت كنند از حضرت ولى ايزد بارى ابو محمد حسن العسكرى عليه السّلام كه آن امام زمان فرمود كه پدر بزرگوارم حديث نمود از آباى عظام و اجداد گرام ما و آن اعيان از جدم سيد النبيين

ص: 12

و سيد المرسلين اشرف ساير اولاد لؤى بن غالب محمد بن عبد اللّٰه بن عبد المطلب روايت كردند كه آن حضرت به هنگام خطاب با اعزه اصحاب از لسان معجز نشان بيان نمودند كه يتيمترين كسى كه از آباى صلبى و امهات رحمى خود منقطع گشته يتيم و بيكس و بى يار و همنفس ماند و حال او در غايت قلق و اضطراب و نهايت عسرت و انقلاب باشد، و اصلا كسى كه مراعات حال و مراقبت احوال او نمايد از اقربا و اقوام و از اصدقا و ساير انام موجود نباشد؛ مع هذا بانواع شدايد ايام و اصناف مشقت آلام ممتحن گردد حال او بصلاح و سداد و بانجام و استعداد ادنى و اقربست از حال يتيم منقطع از ايتام اهل ايمان كه از امام زمان خود محروم و منقطع گردد و بوساطت سوانح امور زمان و علايق و عوايق دوران يا به اغواى شيطان من كل الوجوه از فيض سعادت خدمت و ادراك شرف صحبت كثير المنفعت آن هادى زمان مأيوس گشته از استفاده و استفاضه علوم شريعت رسوم دينيه و تعليم معارف يقينيه محروم ماند، و بر حال خود در امور ممتحنه مأمور به از شرايع دين سيد النبيين و طريقت ائمة المعصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين مطلع نباشد كه حكم آن بچه كيفيت و عنوانست. در اين حال اگر كسى از شيعيان ما كه عالم و دانا و عارف و شناسا بود بعلوم ما و بآداب شريعت و سلوك طريقت هدايت و ارشاد آن جاهل يتيم كه منقطع از مشاهده جمال ما و مأيوس از ادراك لقاى باقى اولياى ملك تعالى گشته در حجر او يتيم ماند و حقايق اوامر و نواهى شرعيه را كما هى نداند بيشك و خفا در روز ثواب و جزا در منازل رفيع الاعلى از هم سالكان ماست (بيت)

زهى هدايت و احسان حق زهى توفيق *** كه يافت جنت و گرديد با ائمه رفيق

دستور به احتجاج از حضرت امير المؤمنين

و نيز باسانيد مذكوره از ابى محمد الحسن العسكرى عليه السّلام مروى و منقولست كه جد بزرگوارم حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام روزى با خواص اصحاب سعادت انتساب خطاب مستطاب كرده از زبان معجز نشان بيان فرمودند كه اگر عالم

ص: 13

و عارف از شيعيان ما كه دانا بمراتب شريعت و شناسا بمطالب طريقت ما باشد بعضى از جهلاى احبه و ضعفاى غير مبغضه ما را كه باقصى درج عاليه علم و كمال و اسنى مدارج معرفت و حال نرسيده باشند بلكه در تيه جهل و نادانى در كمال حيرت و سرگردانى مانند و اصلا مفر و محيص از آن ظلمتكده جهالت ندانند باعث هدايت و ارشاد و سبب ارائت طريق صواب و سداد گشته آنها را از حضيض مذلت جهل با شرف اوج محل معرفت و عقل رساند و از فيض معرفت و عرفان و باستحصال علمى كه از ما بايشان از روى مرحمت و احسان رسيده بانوار علوم حقيقت رسوم مستنير و مستضىء گرداند؛ نتيجه آن در روز حساب و ميزان دخول اعلى منازل فراديس جنان و استقرار در ارفع اماكن آنست و او را ملبس گردانند باحسن البسه نفيسه و انفس اقمشه غير رخيصه و در سر با زيب و فر او تاجى مرصع بجواهر بيشمار و لآلى آبدار باشد كه خراج آن بمراتب زياده از مال و باج تمامى اين دنيا و ما يحتاج باشد كه از اشعه نور آن اهل آن موطن منور و مزين گردند، و حله اى كه در بدن آن بنده خاص الخاص ايزد مهيمن بود بيشك جمع ذخاير و دفاين دنيا و ما فيها بقيمت كمترين رشته از رشته هاى آن مساوى نبود؛ و در هنگامى كه عرصات را از ورود قدوم اضاءت لزوم خود مستضىء و مستنير گرداند؛ در آن حال بامر ايزد متعال منادى ندا كند كه اى بنده هاى حضرت اله واى محتاجان رحمت و مشتاقان اين درگاه بر جميع افراد رجال شما واضح و هويدا باشد كه اين همه عزت و احترام و مرحمت و اهتمام كه نسبت باين بنده ايزد علام بوضوح و انجام رسيد بجهت آنست كه اين دانا يكى از دانايان تلامذه بعضى اهل معرفت و عرفان و شاگردان اصحاب اسلام و ايمان از علماى آل محمد صلى اللّٰه عليه و آله و سلم كه وسيلۀ هدايت و ارشاد و سبب اهتداء و استرشاد بندگان حضرت خلاق العباد گشته و اين طايفه محمودة العاقبه را از خارستان تيه جهل و نادانى بگلستان فضل و دانائى رسانيد، لهذا اين شرف و اكرام و عزت و احترام يافت.

ص: 14

پس هر احدى كه مستدعى و مترقب اين مرتبه كمال و مترصد اين رتبه حال باشد بايد كه دست در دامن اطاعت و متابعت شخصى زند كه او از تيه جهل و خذلان بيرون آمده بوسيله سعادت ادراك علم و عرفان تحصيل جميع مراتب اسلام و ايمان نمايد، و بنور هدايت و ارشاد آن مهتدى گشته از طريق تمرد و عصيان برگشته اقتداء به و اقتفاءا لاثره مستتبع همه اقوال و مستتم جميع افعال او گردد تا از حيرت ظلمتكده جهل بر گردد و او را در عرصات حساب و ميزان تا بوصول نزهت الجنان چيزى مانع ايشان نگردد، چه ظاهر و بين و واضح و روشن است كه هر گاه شخصى در ايام حيات مستعار دنيوى متوجه تحصيل امور ضروريه اخروى گردد و در تتميم و استكمال جميع مراتب خير و احسان سعى و اهتمام فراوان نموده مستنفر از شرور منكران باشد حضرت مفتح الابواب قفل جهل از ابواب عقل او بردارد و شبهات دل او بهدايت حضرت عز و جل مرتفع و زايل گردد و همگى مطالب حال و مقاصد و مآرب كمال او را حاصل شود و بنيل امانى و آمال سرافراز گشته از تحصيل مراتب رضاى الهى غافل نشود.

دستور به احتجاج از حضرت سيد الشهداء (عليه السّلام)

و نيز بهمين اسناد صحيح از ابى محمد الحسن بن على العسكرى عليهما السّلام منقول و مرويست كه جد بزرگوارم سيد الشهداء ابا عبد اللّٰه الحسين عليه التحية و الدعا در محضر جمعى از شيعيان ائمه اثنا عشر عليهم صلوات الواحد الاكبر باين كلام درر نظام صدق التيام متكلم گشته فرمودند كه هر يتيم از ايتام محبين اهل بيت طيبين و طاهرين كه از شرف صحبت لازم البهجت كثير المنفعت امام زمان بواسطۀ غيبت و اختفاى ايشان از خوف التهاب و اشتعال نواير ارباب جور و عدوان منقطع و محروم ماند يا بوسيلۀ محنت و مشقت مادر باب خونخواهى محبان ما از اعداى ما نتواند كه از رشحات سحاب لجه علوم شريعت حقيقت رسوم و از قطرات امطار بحار افضال طريقت لزوم آن امام معصوم متمتع و منتفع گشته رشحه اى كه وسيله خضارت كشت زار عبوديت

ص: 15

و اميدوارى و قطره اى كه موجب نضارت و شادابى طاعت حضرت بارى گردد تحصيل نمايد، در اين حال اگر كسى متكفل احوال كثير الاختلال او شود و از علوم ما آنچه بآن بنده ملك تعالى رسيده باو مواسات و احسان نمايد تا آنكه آن بنده مطيع به تعليم آداب شريعت دين مبين و تفهيم احكام طريقت ائمة المعصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين مستطيع و مهتدى شود در آن محل حضرت عز و جل بآن بنده متفضل از روى تفضل و استحباب باين خطاب مستطاب سرفراز و ممتاز گرداند كه اى بنده مواسى كريم و اى لايق و سزاوار عطيه مهيمن قديم من اولى بكرم و احرى باعطاى جزا و نعمم، زيرا كه اكرم الاكرمين و ارحم الراحمين از صفات كامله و نعوت شامله منست.

در آن حال بواسطه ايصال عطيه مال واهب بى امتنان بملايكه جنان خطاب بدينسان نمايد كه اى مسبحين ملاء اعلا و اى مطيعين امر ايزد تعالى بايد كه در منازل خير محافل بهشت برين بعدد هر يك حرف از حروف تعليم علم دين هزار هزار قصر دلنشين بجهت سكنى آن مؤمن پاك دين ترتيب و تعيين نمايند و جميع لوازم آن مكان و مشتهيات لايقۀ آن از ساير مستلذات و نعيم از البسه استبرق و سندس و رضوان و حور عين و غلمان و تسنيم معين فرمايند. حسب الامر ايزد منان ملايكه جنان جميع آن را سرانجام و سامان نموده در روز جزا و ثواب خلقان آن بنده بر گزيده حضرت رحيم الرحمن را با عطاى آن و بسكناى «جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ » مبتهج و شادمان گردانند.

دستور به احتجاج از حضرت باقر (عليه السّلام)

و بهمين اسناد صحيحه از حضرت ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مروى است كه حضرت امام الباطن و الظاهر محمد بن على الباقر عليهما السّلام روزى با خواص تابعين اصحاب خطاب مستطاب فرمود كه اى مؤمنين مطيعين اهل بيت سيد المرسلين بدانيد كه عالمى كه در مراتب فضل و كمال دانا و بآداب شريعت سيد المرسلين شناسا باشد و از پرتو علم ظاهرش روشن و باطنش منور و مزين بود؛ حال او بعينه در مشابهت و مماثلت

ص: 16

مثل كسيست كه در شب ديجور ظلمتكده دنيا شمع افروخته در غايت اضائت و انارت با او بوده باشد كه باعث هدايت و سبب استضائت طريق مقصود او و ساير الناس گردد، يعنى هر كه نظر بدان شمع روشن كند پى بمقصد و مأمن برد بدان وسيله دعاى خير بجهت آن مؤمن نمايد؛ حال عالم بدان منوالست گاهى كه با او شمع نورانى از پرتو اشعه علم و دانائى بوده باشد كه ازاله ظلمت جهل و رافع تيرگى حماقت و ضجرت بود، چه هر كه از شعاع انوار علوم حقيقت مرسوم او مستضىء و مستنير گردد از وحشت آباد ظلمت جهالت خلاص گشته از نكبت آباد اذيات كودنى و حيرت نجات يابد، بيقين در يوم الدين آن مؤمن پاك دين از عتقا و طلقاى آن عالم متين از نار سجين است، و حضرت واهب بى منت و غرض آن بنده مؤمن متعوض را باضعاف مضاعفه احسان و عوض دهد بنوعى كه هر موى كه در بدن مؤمن معتق بود بمعتق ثوابى عطا كند كه بمراتب زياده بلكه افضل و ازيد باشد از صدقه صد هزار قنطار ذهب خالص پاك كه در طريق رضاى حضرت خالق الافلاك بر وجه مأمور به عز و جل مشتمل و مؤدى گردد.

و صاحب صحاح اللغه ميفرمايد كه «قنطار» بنا بر روايت معاذ بن جبل و باقى اصحاب علم و عمل عبارت از يك هزار و دويست اوقيه است كه آن يك صد و بيست رطل مكه است يا مدينه على اختلاف القولين، و گاه گفته مى شود كه قنطار پوست گاو نر است كه مملو از ذهب احمر بود كه جميع آن را در راه حضرت اله تصدق كند.

و باعتقاد بعضى از ارباب فضل و حال صدقۀ آن مال بجهت آن بنده حضرت ايزد لا يزال و بال در مالست؛ زيرا كه نظر بآنچه حضرت عز و جل براى آن بنده عالم كامل احسان بى امتنان نمايد بمراتب اكمل و افضل و انفع و اشملست از ثواب صدقه هزار هزار ركعت نماز كه در بيت اللّٰه الحرام بآن قيام و اقدام نمايد. و بنا بر حديث حضرت ختمى پناه عليه من الصلوات اذكاها و التحيات انماها يك ركعت نماز تام الشرائط و افعال كه بموافق رضاى ايزد متعال مؤدى گردد ثواب آن در مآل در هنگام عرض اعمال بنزد

ص: 17

واهب بيمثال بهتر از بيست حج تامة المناسك و الافعالست؛ و يك حج بدلايل و حجج بهتر است از خانه مملو از ذهب احمر كه همۀ آن در راه خالق اكبر بمساكين و فقرائى كه مضطر باشند عطا و احسان نمايند. بناء عليه ثواب نماز و بندگى ايزد مختار بمراتب بسيار زياده از مثوبات تصدق مال قنطار باشد، پس ثواب علماى راشد در يوم الدين كه هدايت و ارشاد جهله مؤمنين نمايند از عنايت ارحم الراحمين از حد تعداد و تعين افزون و از حساب و شمار بيرون است. «اللهم وفقنا و اياهم بالهداية و الاهتداء الى يوم الدين انك خير موفق و معين».

دستور به احتجاج از حضرت صادق (عليه السّلام)

و نيز بهمين اسناد از امام الهمام ابى محمد الحسن العسكرى عليه السّلام مشهور و منقولست كه آن حضرت فرمود كه حضرت امام الخلائق جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام در هنگام مكالمه با اصحاب اعيان چنين بيان فرمودند كه علماى شيعيان ما مرابطين و مرتبطين باشند و در ثغر و جايى كه آن جا بيم بوده باشد از مجاورت و همسايگى ابليس نابكار و عفاريت اعوان آن مردود ايزد جبار، و هر گاه كه آن جماعت باغيه فجار اراده خروج بر ضعفاى جهلاى شيعيان ائمة الابرار و تسلط آن ملاعين اشرار بر آن طايفه اخيار و اغواء و اضلال مؤمنين ابرار نمايند يا از نواصب معابدين اهل البيت طيبين كسى كه وسيله جدال و لجاج يا باراده اثبات و احتجاج خواهد كه جهله طايفه شيعه ما را الزام فرمايد در آن هنگام و محال از علماى مرابطين بافضل و كمال كه پيوسته همت خود بر الزام و احتجاج طوايف كفره لئام و اهل لجاج يا از بواقى انام و مدعين اهل اسلام شخص كامل فاضل با آن طايفه وخيم العاقبه از روى تفرس معرفت و حال بمباحثه و مجادله قيل و قال درآيد و رفع شبهات فاسده و أسئله كاسده باطله آن جماعت از روى دليل و حجت نمايد، ثواب آن عالم متقى بى شبهه و بيقين در نزد حضرت رب العالمين بمراتب بسيار افضل و اكثر از ثواب مجاهدين اخيار است كه هميشه آن طايفه با كفار ترك و روم

ص: 18

و خزر كه عرب آن گروه را «جبل» گويند بيقين بوسيله آن فعل مثاب و مأجور باشد، بلكه هزار هزار مرتبه ثواب آن عالم مرابط انفع و ازيد از ثواب مجاهدين يوم الدين در شرع و آئين باشد، زيرا كه عالم مرابط مجاهد رفع شبهات از دين محبين و دفع اذيات و بليات نواصب از مؤمنين بحجت و آئين نمايد، و اين معنى ظاهر و عيان است كه رفع شبهات از دين ازيد ثواب است در عقبى از دفع بليات در دنيا. و اللّٰه اعلم بالاخرة و الاولى.

دستور به احتجاج از حضرت كاظم (عليه السّلام)

و نيز بهمين اسناد مقدم از حضرت امام الاكرم ابن جعفر الصادق موسى الكاظم عليه السّلام مروى و منقولست كه فقيه كه از شرف خدمت كثير المنفعۀ ما منقطع و محروم ماند مثل يتيم از ايتام مؤمنان است كه محروم و منقطع از مشاهدت ما و از تعليم شرايع و اركان دين رسول آخر الزمان مايوس گردد، و كسى نبود كه او را بتعليم ما هو المنقول في الفروع و الاصول معزز و ممتاز و مفخر و سرفراز گرداند و بدان وسيله او را از شر شياطين ضالين و تبعه مضلين آن رئيس گمرهان برهاند بنوعى بسبب وساوس تلبيس ابليس و اضلال اعوان آن خسيس ضال و هاوى و كاذب و خاوى نگردد، و دست تسلط آن طايفه غاويه و جماعت باغيه از ذيل و گريبان عصمتش كشيده و كوتاه گردد، البته آن ضال گمراه از طريق هدايت حضرت اله با تبعه و انصار در كمال قلق و اضطرار گشته در اوقات گاه و بيگاه عمرش بافسوس و بناله و آه مصروف و تباه گذرد و نامه اعمالش تيره و سياه گردد، و اين مقدمه بر آن منحوس اصعب و اشد است از مقدمه اضلال هزار عابد زاهد كه آن ملعون ابدى و مطرود سرمدى با تبعه ضال در پى اغوا و اضلال آنها باشند زيرا كه هم و غم و اندوه و الم عابد همگى و تمامى مصروف و معطوف است از براى رهائى نفس خود بتنهائى و اصلا غم و الم ساير امم از اولاد بنى آدم ندارد بخلاف فقيه عالم كه با هم و غم رهائى نفس خود براى ساير بنى آدم محزون و متالم است بجهت

ص: 19

استخلاص ساير الناس از امم سيد ولد آدم يعنى امت نبى العرب و العجم از عبيد و اماء بلكه در فكر و ارشاد تمامى خلق اللّٰه تعالى است كه بچه نوع تمامى بنى نوع انسان را از وسوسه مكر شيطان و از حيله و فسوس مكر آن رئيس اهل طغيان آزاد و مطلق العنان و مستخلص از نوايب التهاب آتش نيران ساخته داخل فراديس جنان و مصاحب حور و غلمان گردانند، و بواسطه همين اراده و قصد آن فقيه كامل بسيار بهتر از هزار عابد بلكه از هزار هزار عابدست. «اللهم ارزقنا رتبة الكمال بمحمد النبى و الآل عليهم صلوات الملك المتعال».

دستور به احتجاج از حضرت رضا (عليه السّلام)

و همچنين از حضرت الامام الهمام ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام مروى و منقول است كه روزى امام البرايا ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السّلام از لسان معجز نشان بيان نمود كه در روز قيامت حسب الامر رب العزت بآن فقيه كه پيوسته در دار المشقه دنيا بعبادت و بندگى ايزد تبارك و تعالى در تمامى ساعات ليالى و ايام و همگى اوقات صبح و شام جميع اجسام و اندام و ساير جوارح خود را بالتمام بطاعت حضرت ملك العلام اشتغال دارد ملايك گرام بحكم لازم الاحترام بآن فقيه نيكو سرانجام ندا و اعلام نمايند كه: چون تو مرد نيك نام و بعبادت ما پيوسته مشغول بودى الحال خاطر از فضايح آثام و سوانح يوم القيام جمع نمودى و كفايت مئونت خود از روى فراست بردى و جد بسيار و جهد بيشمار بجاى آوردى بحكم حضرت واهب بى منت بايد داخل جنت گردى.

اينست حال عابد زاهد كه مطلب او همين رهائى نفس او بود و بس، اما فقيه صاحب علم و عرفان كه پيوسته افاضه خير و احسان او بجميع افراد انسان بود و همت او مصروف بود بآن كه همگى و تمامى انسان را بقدر وسع و امكان از چنگ شياطين و تبعه مرده آن ظالم بى دين رهانيده بوسيله تعليم و تفهيم ساير آداب شرايع حضرت نبى الاكرم سبب

ص: 20

هدايت و ارشاد جهله شيعيان و دخول جنان ايشان و تحصيل رضاى ايزد منان بواسطه مؤمنان گردد حسب الحكم قادر سبحان آن فقيه عالم را در انشاء اخروى و در منازل آن جهانى منادى ندا نمايد كه: اى فقيه عالم چون تو كفيل حال و وسيله حصول امانى و آمال ايتام محبين محمد و آل عليهم السّلام كه منقطع از شرف صحبت كثير المسرت و المنفعة آن بهترين طوايف انام عليهم سلام الملك العلام شديد چون شما باعث هدايت و ارشاد اين عباد يعنى ضعفاى محبان و مواليان ائمة المعصومين عليهم سلام اللّٰه المنان گشتيد بايد كه در موقف عرصات كه محل و مكان شفاعت خطيئات و عرض عذر تقصيرات عصات امت سيد البريات و جهله شيعيان ائمه اطهار است توقف نمائيد تا آنكه جماعتى كه از شما تعليم آداب دين مبين و احكام شرع سيد المرسلين گرفته باشند يا از كسى كه آن كس همه طرق شريعت و آداب ملت را بواسطه يا بوسائط از شما استعلام و استفهام نموده باشند شفاعت آنان را پيش نهاد همت خود گردان كه التماس تقصيرات همگى ايشان از تو مبذول و مقبول است.

حسب الامر خالق اكبر آن فقيه مؤمن در آن مأمن فيض گستر توقف نموده شفاعت جمع بسيار بسيار بسيار كند تا آنكه بوسيله شفاعت آن فقيه نيكو كار جماعت بسيار و جماعت بسيار و جماعت بسيار داخل جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ گردند.

و لفظ «جماعت بسيار» از آن امام ابرار ده بار تكرار يافته؛ و مراد از جماعت مذكور تلامذه بواسطه و وسايط آن عالمست كه جميع اركان دين مبين و آداب شرع سيد النبيين و منهاج ائمه معصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين را بجهله محبين اهل بيت طاهرين كه علوم آداب دين از آن فقيه فرا گرفته باشند يا از كسى تعليم گرفته باشند كه آن كس از فقيه فرا گرفته يا از كسى كه بدو سه واسطه از آن فقيه تعليم گرفته باشند نموده و نمايند تا روز قيامت.

بناء عليه هر كه ديده بصيرت و نظر خبرت گشايد و از روى عقل و معرفت و تفرس

ص: 21

و حذاقت ملاحظه و مشاهده نمايد ادراك رفعت محل عابد و عالم و عزت و منزلت آن دو سالم كند كه بچه كيفيت و عنوانست، زيرا كه بعد از اطماع نظر و ابراح فكر مرتبه فضل و حال و مراتب معرفت و كمال هر يك بكمال وضوح و عيان رسد و ظاهر و بين گردد كه رتبه فقيه فاضل بچندين مراتب و مراحل اعلى و افضلست از عابد غير كافل.

دستور به احتجاج از حضرت هادى (عليه السّلام)

و نيز از امام الهمام ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام منقول است كه پدر بزرگوار ايشان حضرت امام على النقى عليه السّلام فرمود كه بعد از غيبت كبراى قائم آل محمد حجة الهادى محمد المهدى عليه السّلام از علماى راشدين ائمة المعصومين سلام اللّٰه عليهم مؤمنى اگر مردم را بحضرت اله خواند و همه اصناف بنى آدم را برضا و خشنودى حضرت مهيمن صمدى دلالت كند و بر منكرين دين سيد المرسلين از اهل الزام و لجاج بدليل و احتجاج حقيقت جميع واجبات ضروريات دين سيد الأنبياء و منهاج ائمة الهدى را ثابت و لازم گرداند و ضعفاى عباد اللّٰه تعالى را از شبكه دام مكر و تلبيس ابليس و مريدان آن لعين خسيس رهاند يا از دام نواصب مبغضين ائمة الانام مستخلص گرداند موجود و معين نبودى هيچ احدى از بنى نوع انسان از مكر و فسوس شيطان و تبعه پر افسوس او خلاص نشدى بلكه همگى خلقان از شيعيان انس و جان مرتد گشته در سلك ربقه اهل طغيان منخرط شدندى، ليكن وجود و افر الجود آن ارباب فضل و حال و اصحاب معرفت و كمال وسيله صيانت و محافظت دين جهله شيعيانست، و اين طايفه علماى تبعه ائمة الهدى زمام قلوب ضعفاى اهل شيعه را بيد قدرت علم و معرفت و محافظت كنند چنانچه صاحب سفينه و مالك كشكول چوبينه در هنگام تلاطم بحر مواج و تراكم قطرات سحاب ذى افواج در حفظ و حراست سكنه آن سعى فراوان و جهدى بى پايان نمايد تا كشتى او از غرقاب طوفان در صحت و امان ماند.

بر متفطن عارف و زيرك معارف واضح و لايحست كه چنانچه كشتى كه بوسيله

ص: 22

محكمى آلات و ساير ما يحتاج ضروريه آن از اخشاب و احبال و شراعيه و بادبان در غايت رصانت و نهايت متانت بود و كشتيبان نيز با جميع خدمه ايشان در كمال فراست و حذاقت بر كار سير و سلوك آن بحر بى پايان باشند بتحقيق و يقين سكنه آن جهاز از احسان مهيمين بى نياز در هنگام سير نشيب و فراز از خوف غرق طوفان بجمعيت خاطر سرفراز و ممتاز گردند و آنها را از عنايت ايزد منان ترس و خوف ظاهر و عيان نباشد.

همچنين اگر كسى در كشتى ولايت و امامت اهل بيت عليهم التحية و التسليم ساكن و مقيم گشته بتعليم جميع آداب دين قويم و احكام شرع مستقيم عزم خود را تصميم نمايد و خلاف شرع را بر آن تقديم ننمايد، بلكه همگى لوازم دين را از ائمة المعصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين يا از علماى راشدين فرا گيرد و اصلا خلاف آن مذهب پيش نگيرد بيقين در يوم الدين مواصلت غلمان و حور عين و ادراك نعيم و بشرب كوثر و تسنيم مستفيض و مستقيم گشته از شعلات نواير جحيم و شرب ماء الحميم و تعذيب عذاب الاليم محفوظ و سليم گردد.

و اصل اين كلام صدق التيام مأخوذ است از قول سيد البشر عليه سلام اللّٰه الاكبر كه

«مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركب فيها نجى و من تخلف عنها غرق» زيرا كه تعليم از علماى راشدين خواه بواسطه و خواه بوسايط همان تعليم از ائمة المعصومين صلوات اللّٰه عليهم اجمعين است.

و نيز ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام از پدر بزرگوار خود على النقى ابن محمد التقى عليهما السّلام نقل نمود كه آن حضرت فرمود كه علماى شيعه ما كه در دار دنيا ضعفاى محبان و مواليان ما را حافظ و معين از روى حق و يقين در تعليم علم دين باشند تا ايشان از شر وسوسۀ شيطان در حفظ و امان رحيم الرحمن مانند و از الزام نواصب لجاج و اهل اديان بدليل و احتجاج عاجز و محتاج نمانند، در

ص: 23

روز قيامت از روى شرف كرامت هر يك آن عالم صافى عقيدت صوفى طويت چون بجهت استيفاى اجر و عمل طاعت و اخذ جزاى فعل عبادت داخل صحراى قيامت با كمال شرف و عزت گردد در آن حالت از عنايت حضرت ايزد غفّار از ازهار انوارشان تاجهاى ايشان ساطع و اشعه آن از وجوه خير شكوه ايشان لامعست، چه بر سر هر يك ايشان تاج از نور و بها باشد كه شعاع نور آن بر تمامى عرصات قيامت و اطراف آن كه مسير سيصد ساله راهست محتوى و مشتمل گردد انوار آن تاجها همگى اطراف و حوالى آن مكان را مستضىء و مستنير گرداند؛ در آن هنگام هر يتيمى از ايتام كه احدى از آن علما در دار دنيا كفيل حال و اهتمام احوال او نموده و بوسيلۀ تعليم و تفهيم او را از ظلمت جهالت و از حيرت تيه غفلت بيرون آورده ارشاد و هدايت آن يتيم كرده باشد البته هر يك از ايشان بشعبه انوار فيض آثار آن اعيان منشعب گشته آن ارباب فضل و عرفان در منازل عاليه جنان و در محافل متعاليه آن مكان همگى ايتام شيعيان را رفيق شفيق شده بمنازل رفيعه كه بواسطه ايشان معد و معين گشته فرود آرند.

يعنى در جوار و همسايگى استادان ابرار و متعلمان اخيار ايشان بلكه در محضر ائمة الاعيان عليهم سلام الملك المنان نزول كنند، زيرا كه چون آن شيعيان مطيع خواهندگان ايشان در دار دنيا بودند لهذا بسكنا و استقرار آن منازل رفيعه مبتهج و شادمان گردند، و هيچ احدى از نواصب و اهل عدوان باقى نماند بعد از وصول شعاع آن نور تاجهاء تيجان بايشان الا آنكه همگى ابصار ايشان از حليه نور و ضياء انطفا و نقصان پذيرد و بعد هذا هرگز فروغ نور و ضيا نگيرد يا آنكه بسام يا باجل مسمى و بلا بميرد، بلكه آن ناصبى بگوش اصم و بزبان اخرس و ابكم شده حواله لهيب نيران گردد كه لحظه فلحظه آن شعلات نيران حمله فراوان بر هر يك ياغيان آرند تا جميع ايشان را دفع و رفع كنند بزبانيه يعنى بفرشتگان مالكان دوزخ

ص: 24

تا بسوختن نار سواء الجحيم و تعذيب عذاب الاليم دايم و مقيم باشند.

دستور به احتجاج از حضرت عسكرى (عليه السّلام)

و نيز ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام ميفرمايد كه از محبان حضرت نبى الورى محمد مصطفى عليه سلام اللّٰه تعالى از مساكين علم كه قدرت بر احتجاج و الزام اهل لجاج و ابرام نداشته باشند در آن حال اگر چه مواسات و احسان اهل علم بمعرفت و كمال ايشان شود بمراتب بسيار آن افضلست از احسان و اعطاى فقراء اهل ايمان بثروت مال، زيرا كه مال در معرض فنا و زوالست و علم و كمال باعث عز و اجلال نزد لا يزال و بيزوالست.

و مساكين محبين عبارت از جميع مؤمنين مطيعين است كه ساير اعضا و جوارح ايشان در طاعت و عبادت ايزد سبحان در غايت استقرار و اطمينان باشد، و نيز دست تسلط بمال خلقان نگشايند و در هيچ زمان از فرمان بردارى رحيم الرحمن تفريط و تمرد ننمايد، ليكن از مقاتله و مقابله دشمنان ايزد منان كه بايشان سر زنش در دين و ايمان كنند بوسيله عدم علم و حال ضعيف و ناتوان باشند و نتوانند كه از روى فضل و كمال دفع مباحثه قيل و قال آن طايفه ضال نمايند.

فلهذا آن منافقان بى ايمان اهل ايمان را در علم و عرفان سفيه و نادان دانند، در اين صورت اگر مؤمن عالم بفقاهت و دانائى خود تواند كه ازاله مسكنت و احتياج جهلاى اهل ايمان بتعليم آداب ضروريه دينيه و تفهيم معارف يقينيه نمايد و ايشان را قوى و مسلط گرداند تا آنكه بر آن نواصب باغيه مظهرى المخالفه و بر شياطين و تبعه طاغيه آن ملاعين مضمرى العداوة بمباحثه و مجادله از روى احتجاج و حال يا بطاعت و عبادت ايزد متعال فايق و غالب آمده همگى و تمامى آن طوايف را از افساد دين رب - العالمين بگريزاند و ايشان را بعداوت و دشمنى اولياء سيد المرسلين و ائمۀ طاهرين بنمايد.

يعنى شايد در اين حال حضرت محول الاحوال مسكنت عجز و اختلال بشياطين

ص: 25

بسعى آن مؤمن و اصحاب اضلال او حواله نموده و آن طايفه وخيم العاقبه را از اضلال مطيعين سيد المرسلين و محبين ائمه معصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين مأيوس و عاجز گرداند، بر آن مؤمن بامر حكم رسول امين واجبست كه در آن باب سعى فراوان نمايد.

و اين حكم و قضاء ايزد منان از روى تعطف و احسان از زبان معجز نشان نبى الانس و الجان حكم از روى حق و برهانست و اصلا خلاف در آن بين و عيان نيست.

و از ابى محمد الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست كه حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كسى كه مسكين در علم دين و ضعيف در معرفت آداب شرايع سيد المرسلين و منهاج ائمة المعصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين باشد، در اين حال اگر مؤمن عارف بحقايق شرعيه دين او را بتعليم و تلقين بر ناصبى مخالف دشمن حضرات ائمه هادين قوى و مسلط گرداند بنوعى كه بر الزام باحتجاج آن مبرم لجاج قادر و توانا گردد و در هنگام بحث و لجاج بعجز و سكوت عاجز و محتاج نگردد، حضرت ايزد داور بعد از فوت آن مؤمن نيكو سير در قبر در وقت حضور نكير و منكر و پرسش حقايق معرفت مهيمن اكبر و شناخت نبوت حضرت پيغمبر و ولايت ائمه اثنا عشر او را متحير و مضطر نگرداند، بلكه باعلان و تلقين همگى حقايق آن مطلع و مخبر گرداند تا آنكه در جواب نكير و منكر گويد: كه حضرت ذو المنن موجود و پروردگار منست؛ و حضرت خير البشر نبى و پيغمبر و سيد سرور و امير المؤمنين على امام و ولى داور و وصى نبى من، و ائمه اثنا عشر امامان دين منند، و كعبه قبله من، و قرآن سبب بهجت و عدت منست، و ساير مؤمنين در آخرت برادر طريقت منند.

چون كلام آن مؤمن نيكو سرانجام باين محل و مقام رسد حضرت واهب علام او را بمنادى و ارشاد اعلام نمايد كه اى بندۀ لايق الاعزاز و الاحترام چون دلايل دين خود

ص: 26

بر هر يك از اين ملكين گرام بالتمام از روى حجت ثابت و اتمام كردى بهمين وسيله مراتب منزلت منازل عاليه جنت بتو بتعليم اين برهان و حجت واجب و مرحمت شد، بايد به اناخت و استراحت در قبر با كمال سرور و بهجت ساكن گشته ساعت فساعت بل لحظه بلحظه مترصد و منتظر عنايات بيغايات حضرت واهب العطيات بوده باشى كه عما قريب بوصول نعيم جنان و بمواصلت حور و غلمان در منازل عاليه جنان مخلد و جاويدان خواهى شد، در آن هنگام حسب الامر ايزد علام مدفن و مسكن او متحول بكمال وسعت و انزه از رياض جنت گردد و بسبب اين احسان آن مؤمن در آن مكان ملول و حيران نگردد بلكه مبتهج و شادمان گردد.

دستور به احتجاج از حضرت زهرا (سلام الله عليها)

و نيز از ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام مشهور و مرويست كه حضرت سيدة نساء العالمين فاطمه بنت خير المرسلين عليها صلوات ارحم الراحمين در هنگام مرافعه دو زن يكى مؤمنه و ديگرى معانده در باب امر دين كه با هم منازعه و مجادله مى نمودند آن حضرت عليها السّلام ابواب حجت بر آن مؤمنه مفتوح و عيان گردانيد تا آنكه مؤمنه بر معانده مستظهر گشته بدان وسيله بغايت الغايه مبتهج و شادمان گرديد و آن معانده در نهايت حزن و ملال و قلق و اختلال گشت، در آن حال حضرت فاطمه عليها السّلام خطاب مستطاب بآن مؤمنه مستظهره نموده فرمود كه يا فلانه فرح ملايكه گرام بزيادتى و استظهار تو بر آن معانده بسيار بسيار زياده از فرح و سرور و بهجت و حضور تست، اما حزن شياطين و مريدان آن لعين بسبب حزن آن معانده حزين از تو بغايت اشد و اصعب و اكثر و اتعب است.

در آن محل حضرت عز و جل خطاب مستطاب بملائكه حمله ثواب كرده كه چون فاطمه بنت خير المرسلين عليها سلام الملك الوهاب بر اين مسكينه عاجزه ابواب علم و معرفت بموجب امر و خشنودى مهيمين سبوح مفتوح ساخته باعث بهجت

ص: 27

سرور آن مؤمنه گرديد بايد كه براى سكناى ايشان در اعلى منازل جنان هزار هزار بار زياده از آنچه بآن حضرت در جنت سابقا معين و مرحمت گشته الحال باضعاف مضاعفه آن واجب و عيان دانسته مقرر گردانيد، بلكه اين سنت سنيه را ممتد و مستمر دانسته بواسطه هر كسى كه بابى از علم معرفت بجهت مسكين اسيرى كه محتاج بعلم و كمال بواسطه دفع خصم ضال لجاج باشد مفتوح و منشرح گرداند؛ تا آنكه آن كس بر آن خصم ناكس مخاصمه و مجادله نمايد و بوسيله مزيد علم و دانائى بر او غلبه كرده مستولى شود بجهت او نيز مثل هزار هزار بار از آنچه بعد از حضور عرصات و محشر از براى او بيشتر در منازل عاليه جنان معين و مستمر گشته الحال اضعافا مضاعفة كثيرة در آن مأمن معين و مقرر گردانيد و او را بدواعى و خواهش نفس و ساير مشتهيات و مستلذات مٰا تَشْتَهِيهِ اَلْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اَلْأَعْيُنُ محروم و مأيوس نگردانيد، زيرا كه امداد و اعانت تعليم علم دين موجب اضعاف مضاعفه ثواب در روز واپسين است. و اللّٰه اعلم.

علم آموختن امام حسن مجتبى (عليه السّلام) مردى را

و نيز از ابى محمد الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست كه مردى هديه برسم ارمغان بخدمت امام زمان حسن بن على عليهما السّلام آورد آن حضرت گفت:

اى عزيز ترا در عوض هديه اختيار دو چيز است ازين هر دو هر كدام كه پيش تو عزيز و با اكرامست اختيار نمائى: يكى آنكه بدل هديه بيست بار ضعف بيست هزار درهم بتو دهم، يا آنكه در عوض آن بابى از علم و عرفان از مزيد كرم و احسان بر تو مفتوح گردانم كه بوسيله آن از روى الزام و احتجاج قهر و غلبه بر فلان ناصبى لجاج كه در ده تو ساكن و مقيم است نمائى تا آنكه ضعفا و مساكين علم و معرفت اهل آن قريه را از دست تسلط و زيادتى او خلاص گردانى و اگر اختيار بيكى كنى از مزاياى احسان و اكرام خود اين هر دو نوع مرحمت و شفقت بتو نمايم و الا اگر اين اختيار را بواسطه امرى از امور خفيه مثل تقيه نيكو ندانى ترا اختيار در هر يك از آن دو كارست هر كدام را خواهى

ص: 28

اراده و اختيار نمائى.

مؤمن مهدى از روى فدويت و نيكو بندگى معروض گردانيد يا ابن رسول اللّٰه پدر و مادرم فداى تو باد زيادتى ثواب آخرت براى من در قهر و غلبگى من بر آن ناصبى اهريمنست چه رهانيدن جماعت ضعفاى آن مأمن از دست تسلط و تعدى آن متمرد حضرت مهيمن نزد من بقدر بيست هزار هزار درهمست.

آن حضرت فرمود كه بلكه زيادتى آن بيست هزار هزار مرتبه اكثر از دنيا و جميع ما فيها است. آن مؤمن بعد از استماع اين سخن از آن امام زمن گفت: پس من چرا چيزى كه از آن ادون باشد اختيار نمايم و آنچه افضل و احسن بود اختيار ننمايم كه آن عبارت از كلمه ايست كه بوسيله آن قهر و غلبه نمايم بر جميع دشمنان اللّٰه تعالى و ايشان را از اولياى حضرت رب العلى دور و مهجور گردانم.

در آن هنگام حضرت امام الانام عليه التحية و السّلام فرمود كه الحال اختيار كار نيكو كردى بعد از آن آن حضرت عليه السّلام او را تعليم آن كلمه نمود و صاحب علم و عرفان را با عطاى احسان بيست هزار درهم نيز مالك مال فراوان گردانيد.

چون آن مرد از خدمت آن حضرت عليه السّلام بنزد آن ناصبى متمرد آمد و آن مبرم و مبغض لجاج را باثبات دليل و احتجاج الزام داد و آن خبر بآن امام الجن و البشر رسيد بعد از آنكه آن مؤمن بشرف خدمت آن سرور مشرف شد آن حضرت عليه السّلام گفت: اى عبد اللّٰه هيچ احدى را در سودا و معامله و در مبايعه و مرابحه نفع و سود حاصل مثل سود تو نبود، و نيز هيچ كسى از دوستان خاندان كسب مثل كسب تو ننمود، زيرا كه ترا در اين سودا و اكتساب چند نوع منافع از روى حساب و كتاب حاصل گشت:

اول درستى و اخلاص بندگى حضرت مهيمن صمدى، دوم مودت نبى و ولى يعنى محمد و على عليهما السّلام، سوم محبت اولاد طيبين و طاهرين از آل اين دو برگزيده ايزد متعال؛ چهارم دوستى ملايكه مقربين حضرت رب العالمين، پنجم دوستى برادران

ص: 29

مؤمنين از تبعه ائمة المعصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين.

بلكه بوسيله اين فعل و عمل بعدد هر مؤمن و كافر كسب خيرى نمودى كه هر يك آن افضل از دنيا و ما فيهاست. بهزار مرتبه (مصرع) «گوارنده بادت گوارنده بادت» و اللّٰه اعلم.

فضيلت علما و دانشمندان

و نيز از حضرت ابو محمد الحسن بن على العسكرى سلام اللّٰه عليهم اجمعين منقول و مرويست كه حضرت الامام الناطق جعفر بن محمد الصادق سلام اللّٰه عليه فرمود كه مؤمن عالمى كه همگى قصد و همت و تمامى داعيه تهمت او در تحصيل مراتب علم و حال و تكميل معرفت ايزد متعال و شناخت خصايص آداب شريعت نبى و طريقت آل او عليهم صلوات الملك الفعال محض بجهت كسر مرتبه عزت و اعتبار نواصب ضال مدعيان دانش و كمال و دفع زيادتى ايشان از محبان و مواليان آل ما اهل البيت عليهم سلام الواحد المتعال بوده باشد بلكه داعيه اش بالتمام كسر همگى اوضاع آن جمع لئام در تمامى ساعات ليالى و ايام و ساير شهور و اعوام بنوعى بود كه هر چه طوايف ايشان در دار الغرور جهان خواه ظاهر خواه پنهان احداث كرده باشند با جميع آن را بر هر فرد از افراد بنى نوع انسان مبين و منكشف ساخته عيوب و نقايص ايشان را بر همه عالميان واضح و عيان گرداند تا بدين وسيله و سبب تعظيم امر دين حضرت محمد سيد المرسلين صلى اللّٰه عليه و تكريم آل او ائمة المعصومين رضوان اللّٰه عليهم اجمعين بر جميع مخلوقين روشن و مبين گردد، بناء عليه حضرت ايزد سبحان بعوض اجر و پاداش آن ساير ملايك جنان را بجهت بناى مكان آن مؤمن صاحب عرفان معين گرداند كه پيوسته در آن دار السرور بجهت او بناء دور و قصور نمايند، و بعدد هر حرف از حروف كلمات دلايل و حجج كه در هنگام ابرام و لجاج آن ناصبى و باقى اعداء حضرت ملك تعالى بواسطه اثبات احتجاج بآنها محتاج گشته مذكور

ص: 30

كرده باشد، و بواسطه او اكثر از عدد اهل دنيا در دار عقبى بجهت سرانجام مهام اخرويه او از بناى دور و قصور و ترتيب ساير مشتهيات از غلمان و وصايف و حور و باقى مستلذات از فواكه و لحوم طيور ايزد متعال ملايكه بسيار با كمال قوت حدس و شعور مخلوق و معين گرداند كه اگر يكى از آن ملايكه كرام عظام اراده رفع طبقات سبعه افلاك يا نزع سبعه طبقات اجرام خاك نمايد برو بغايت سهل و آسان باشد، بلكه قوتش بر آن زيادتى كند. پس از اينجا معلوم مى شود از كثرت ابنيه و دور و قصور و بسيارى نعمت و سرور با وصايف و حور غير محصور هيچ احدى را ممكن و مقدور حصر آن اشياى نامحصور بغير حضرت رب غفور نيست. و اللّٰه اعلم بالصواب.

فضيلت كمك دوستان اهل بيت (عليهم السّلام)

و نيز ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام گفت كه حضرت امام الورى ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السّلام فرمود كه از محبان و مواليان ما كسى كه خواهد چيزى بواسطه ذخيره روز فقر و فاقت و ذلت و مسكنت آخرت بگذارد تا باشد كه در عقبى بفرياد او رسد هيچ چيز بهتر از آن نيست كه او در دار دنيا بفرياد مسكينى از محبان ما رسيده او را از دست ناصبى دشمن خدا و رسول و ائمة الهدى خلاص ساخته باشد، زيرا كه بعد از تجرع جام موت بامر حى الذى لا يموت چون آن مؤمن را از قبر برانگيزانند صفوف ملايكه گرام از كنار قبر آن نيكو سرانجام تا بموضع و مقام جنان كه محل سكناى آن برگزيده ايزد علام است او را با جنحه خويش برداشته مرحبا گويان مترنم و متكلم باين سخنان مرحمت نشان باشند. كه (مصرع).

گوارا باد عيشت اى نكونام و اى متعصب ائمه اخيار و اى دافع كلاب موذيه از جماعت شيعيان ابرار اين جزا و پاداش عمل نيكوى تست كه در دار دنيا با آن مسكين محتاج علم و معرفت از محبين ما

ص: 31

بعمل آوردى كه و «هَلْ جَزٰاءُ اَلْإِحْسٰانِ إِلاَّ اَلْإِحْسٰانُ ».

و نيز حضرت ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام در هنگامى كه قوم ما از محبان و مواليان محمد و آل عليهم سلام اللّٰه الملك الفعال بمجلس بهشت آئين ارم تزئين آن خلاصه اولاد سيد المرسلين حاضر شدند جمعى از تلامذه مستفيدين علم آن و ارث علوم ائمة المعصومين رضوان اللّٰه عليهم اجمعين بسمع شريف رسانيدند كه از نواصب شخصى با كمال حقد و تعصب در جوار و همسايگى ما است و هميشه مرا آزار و ايذا ميرساند بوسيله حجت و برهان ترجيح و تفضيل اول و دوم و سوم بر حضرت امام اكرم امير المؤمنين صلى اللّٰه عليه و سلم و از روى حجج و براهين دلايل ناتمام را باعتقاد خود بر من تمام ميكند و مرا قدرت خواب بحث و جدال و الزام او از روى فضل و حال نيست.

آن حضرت فرمود كه وقتى كه آن جماعت ضال اجتماع در يك محل از محال نموده شروع در قيل و قال نمايند بايد كه بآن مجمع مرور و عبور فرموده آنچه از من استماع مينمائى بآنها بشنوانى، زيرا كه بمجرد مرور تو آنجا آن جمع منافق از تو طلب جواب كلام سابق خواهند كرد في الفور بايد كه در تكلم آئى و صاحب ايشان كه باعتقاد آن طايفه اعلم آنها است الزام نمائى و تيز زبانى او را شكسته از آن مجمع بعد از الزام و احتجاج آن مبرم لجاج را انهزام و اخراج فرمائى و براى آن ناصبى بي تميز هيچ چيز از سخنان ناستيز باقى نگذارى.

چون تلميذ آن امام الاعلم العزيز استماع جواب باصواب اعتراضات آن نواصب لئام از حضرت امام الانام عليه الصلاة و السّلام نمود با بعضى از اصحاب حاضر آن محل و مقام كه مجمع آن طايفه تيره سرانجام بود شدند و با صاحب ايشان كه باعتقاد آن جماعت اعلم و افضل همگى آنها بود شروع در مكالمه و مجادله نمود و از روى حجت

ص: 32

و برهان او را ملزم و ساكت فرمود كه بمضمون صدق مشحون «فَبُهِتَ اَلَّذِي كَفَرَ » اصلا قدرت تكلم و تفكر نداشت و ندانست كه در مكان و مكين آسمان يا در زمين است و جميع از صواحب و اعيان اهل ايمان كه در آن مكان مصاحب شاگردان امام زمان بودند گفتند: يرحمك اللّٰه تعالى يا فلان كه از الزام دادن تو اين طايفه متمرده اعداى خاندان را فرح و سرور نه چندان بر ضماير و خواطر مؤمنان حاصل و عيان گشت كه بغير حضرت رحيم الرحمن علم بحصر و احصاى آن ممكن و ميسر احدى از اهل ايمان باشد، و آن ناصبى ملزم و تبعه او از متعصبين مبغضين را ده برابر بهجت و سرور با حزن و غم و اندوه و الم مستولى گشت.

چون آن شاگرد مراجعت بخدمت امام الانام عليه السّلام نمود و حقايق سانحه را بالتمام معروض و بيان فرمود آن حضرت عليه السّلام از لسان صدق نشان بيان نمودند كه امروز طرب و فرح كه در آسمانها است بسبب شكست اين دشمن خدا و رسول بمراتب بسيار بسيار زياده از مسرت و سرور شما جماعت ابرار و اخيار است، و اندوه و غم و حزن و الم كه در پيش ابليس خسيس و تبعه مرده آن لعين پر تلبيسست بسيار بسيار بيشتر از بهجت و سرور شما و مسرت ملايكه آسمانها است، و جميع ملايك سبعه سموات و ملايكه حجب و فرشتگان كرسى بر آن مؤمن شكنندۀ آن ناصبى فريبنده صلوات و درود پسنديده فرستادند، و مهيمن معبود نيز دعاى همه آنها را قبول نمود، بناء عليه ذروۀ مكان او را بغايت وسيع و مكرم و درجۀ نوالش را در كمال رفيع و معظم گردانند و همان طوايف ملايكه گرام ايزد علام آن ناصبى مكسور مهجور عدو اللّٰه را بلعن ملبس و مستور نمودند و حضرت عزت نيز قبول لعنت بر آن قوم بى حجت فرمود.

فلهذا عذاب آن جمع كذوب بدبخت را طويل و حساب آنها را بغايت سخت و وبيل گردانيد؛ و بهمين وسيله پيوسته و مستمر در نار سقر مكين و مستقرند.

ص: 33

فصل ذكر بيان احتجاج حضرت نبى الوهاج بر اصحاب ابرام و لجاج از يهود و نصارى و دهريه و ثنويه و مشركين عرب و الزام همۀ آنها باحتجاج

بيان گفتار حضرت صادق (عليه السّلام) در بارۀ لزوم احتجاج

از حضرت ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليهما السّلام منقول و مرويست كه روزى در مجلس سامى و محفل گرامى امام ناطق جعفر بن محمد الصادق سلام اللّٰه عليه نهى مطيعين از مباحثه و مجادله در دين ميكردند، چون اين كلام بسمع شريف آن امام الانام عليه السّلام رسيد فرمود كه نبى مكرم صلى اللّٰه عليه و آله و سلم و امير المؤمنين و باقى ائمه معصومين سلام اللّٰه عليهم اجمعين نهى جدال و ابرام از روى احتجاج و الزام مطلقا نكردند بلكه بوثيقه «وَ لاٰ تُجٰادِلُوا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ إِلاّٰ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »(1) ايزد تعالى چنانچه بسمع شما رسانيد نهى مهيمن سبحان در باب جدال غير احسنست، و نيز در محل ديگر ايزد داور ميفرمايد كه «اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ اَلْمَوْعِظَةِ اَلْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ »(2).

بنا بر آيات واضح الدلالات جدال بر وجه احسن مأمور به و مستحسن حضرت

ص: 34


1- سورة العنكبوت: 46.
2- سورة النحل: 125.

ذو المننست و سيد المرسلين و اوصياى آن حضرت صلى اللّٰه عليه و آله و سلم و علماى دين استعمال بحث و جدال چنين در دين كردند.

و اما جدال بغير احسن بنا بر نهى حضرت مهيمن حرام و غير مستحسن است، و ملك علام آن را بر شيعيان ما حرام گردانيد، و چگونه ايزد متعال مطلقا جمله جدال را حرام گرداند و حال آنكه در كتاب مستطاب ايزد متعال در باب يهود ضال و نصارى بى سعادت و اقبال ميفرمايد كه:

«وَ قٰالُوا لَنْ يَدْخُلَ اَلْجَنَّةَ إِلاّٰ مَنْ كٰانَ هُوداً أَوْ نَصٰارىٰ تِلْكَ أَمٰانِيُّهُمْ قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ »(1).

تفسير آيه وافى هدايه و اللّٰه اعلم بالبداية و النهاية آنست كه اعتقاد فاسد طايفه يهود عاقبت نامحمود و نصارى مختلفة الآراى در يوم الحساب و عرض اعمال آنست كه هيچ احدى از افراد بنى نوع انسان از نسا و رجال بغير اين دو طايفه ضال داخل بهشت عنبر سرشت نگردند، حضرت عزت بى مثال ميفرمايد كه اين دعوى امانى و آمال ايشان بغير حجت و برهان صحيح و عيان نيست، و اگر آن جماعت ناقصان خواهند كه در دعوى خود از راست گويان باشند بايد كه حجت و برهان خود را ثابت و بيان نمايند، زيرا كه دعوى در هنگام انكار مدعى عليه بغير بينه و برهان مقبول هيچ طايفه از انبيا و رسولان و اوصياى آن اعيان نيست، پس علم بتصديق قول ايشان موقوف است بر اثبات حجت و برهان، و يا آنكه دعاوى خود را بدلائل و براهين واضح و مبين از روى حجت ننمايند و خواهند اراده اثبات دعوى از روى قيل و قال كنند روا نيست الا باحسن جدال، زيرا كه جدال بغير احسن ممتنع و وبالست.

در آن هنگام از اصحاب گرام در آن مقام از حضرت امام الانام بعد از عرض فدويت و نيكو بندگى استفهام و استعلام نمود كه يا ابن رسول اللّٰه پدر و مادرم فداى تو باد

ص: 35


1- سورة البقرة: 111.

جدال باحسن بچه نظام و غير احسن بكدام انتظامست.

آن حضرت عليه التحية و السّلام از روى كمال مرحمت و احسان از لسان معجز نشان بيان فرمود كه جدال بغير احسن نزد ما هاديان دين حضرت مهيمن عبارت از آنست كه تو با مبطلى مثلا مجادله كنى و نتوانى كه دفع ابرام و لجاج او از روى اثبات و احتجاج نمائى نهايتش انكار باطل آن ناصبى مبطل مينمائى يا آنكه تو منكر امر حق گردى بخوف آنكه مبادا آن مبطل را در باب آن بر تو حجت و برهان بود كه آن را بر تو معين گرداند و اصلا ترا قدرت بر دفع آن و مخلص و مفرى از آن روشن و عيان نباشد، اين نوع مجادله غير احسن بنا بر نهى حضرت واهب ذو المنن بر شيعيان ما حرام است و جايز و رخصت نيست كه بوسيله اين نوع جدال بغير فضل و حال باعث حركت فتنه و آزمايش بر ضعفاى اخوان مؤمنين بر مبطلين ضالين گردند؛ زيرا كه چون جماعت مبطلين با مؤمنين مجادله نمايند و اين طايفه بر عجز ايشان مطلع گردند و بدانند كه مؤمنين در دست آنها ضعيف و حيرانند و اصلا قدرت بر رد و الزام از روى احتجاج آن ارباب ابرام و لجاج ندارند.

بيقين آن مبطلين لئام همان ضعف محبين را باعتقاد ناتمام ايشان بر مطالب و مرام خود دليل از روى حجت و الزام دانند، در آن وقت بر حاصل حقيت مذهب باطل خود فخر و مباهات نموده بر طايفه مؤمنين سرزنش و نفرين نمايند، و عوام طايفه ضالين علماى مبطلين خود را تصديق و تحسين فرمايند و دلهاى ضعفاى مؤمنين در هنگام مشاهده و ملاحظه عجز و ضعف محبين در پيش نواصب مبطلين بغايت متألم و اندوهگين و بينهايت محزون و غمگين گردند بلكه عوام مؤمنين را در اين حال شكى در امر دين سانح و مبين گردد نعوذ باللّٰه من هذا الاعتقاد و نتعوذ اليه في المرجع و المعاد.

معنى جدال به احسن

و اما جدال باحسن عبارت از جداليست كه مأمور به ايزد ذو المنن و مستحسن

ص: 36

حضرت پيغمبر و باقى ائمه مهيمن باشد، و تفصيل اين اجمال آنست كه حضرت اللّٰه تبارك و تعالى رسول پسنديده و نبى برگزيده خود حضرت محمد مصطفى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم را امر بجدال از روى احتجاج با منكرين بعثت و لجاج بعد از موت و احياى ايشان در هنگام احتجاج فرمود،

دستور پروردگار متعال راجع به احتجاج

چنانچه ايزد سبحان در قرآن از آن حكايت و اعلان نمود كه «وَ ضَرَبَ لَنٰا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قٰالَ مَنْ يُحْيِ اَلْعِظٰامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ » يعنى چون منكر اموات و احيا بشما از روى انكار گفت كه احياى عظام رميم پيش من مستقيم نيست.

حضرت اللّٰه تعالى بر رد قول منكر ميفرمايد كه:

«قُلْ يُحْيِيهَا اَلَّذِي أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ »(1) يعنى حضرت ايزد متعال از رسول با عز و اجلال اراده بحث و جدال با منكر احياى اموات كه باعتقاد فاسده او از جمله محالاتست نموده فرمود كه: يا محمد بگو همان خداى كه در اول انشاء و ابداع مخلوقات بغير اسباب و مواد آلات نمود الحال هر چند عظام رميم و اجسام پوسيده و غير مستقيم يا آنكه بچيزى يا بخاك مستحيل گشته باشد ليكن چون ماده كه عبارت از آن خاك عظام و اجسامست باقى و موجود است حضرت محيى الاموات از احياء و اعاده آن چون عاجز باشد؟ چه بنزد ارباب طبع سليم و ذهن مستقيم اعاده و احياى عظام رميم از حضرت قادر عليم در اين حال صحيح و مستقيم بود و شك و ريبى بعد از اخبار ايزد خالق و مخبر صادق واقع نبود بلكه در اين حال ثانى اعاده خلقان از اول بغايت سهل و آسان تر باشد.

باز حضرت بى نياز بجهت مزيد تأكيد و استعلام نبى الاكرام و الاعز از بيان نمود كه «اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ اَلشَّجَرِ اَلْأَخْضَرِ نٰاراً » يعنى همان خداوند بيچون كه در درخت سبز آتش سوزاننده را مكمون گردانيد كه در هنگام ضرورت و احتياج شما چون اراده كنيد آتش از آن استخراج مينمائيد اعاده و ايجاد اموات كند، پس حضرت

ص: 37


1- سورۀ يس: 80.

قادر علام از اظهار اين نوع قدرت و اهتمام شما را آگاه و اعلام نمود كه بر اعاده و احياى اجسام پوسيده بيشتر از پيشتر قدرت دارد.

و نيز قادر عزيز كريم بجهت مزيد تعليم و تفهيم سيد النبى العظيم در باب اعاده اجسام غير مستقيم و عظام رميم در جواب منكر لئيم در كتاب لازم التكريم ميفرمايد كه «أَ وَ لَيْسَ اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِقٰادِرٍ عَلىٰ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلىٰ وَ هُوَ اَلْخَلاّٰقُ اَلْعَلِيمُ »(1) يعنى هر گاه خلقت آسمان و زمين در نزد قدرت و وهم شما منكرين از اعاده و احياى اجسام باليه و عظام رميم بغايت اعظم بلكه بحسب عقل شما ابعد از هر امر بعيد و عظيم باشد و حال آنكه شما تجويز ايجاد اين همه چيز عجيب از حضرت عزيز مجيب كه در پيش عقل شما بغايت صعب و مهيبست مينمائيد، پس چرا تجويز چيزى كه از خلقت آسمان و زمين بغايت سهل و آسان تر باشد نمى نمائيد، زيرا كه ارباب عقل و عرفان و اصحاب علم و ايقان بعد از رؤيت ادله و برهان كه عبارت از مشاهده مصنوعات ايزد سبحان از خلقت زمين و آسمان و ايجاد انس و جان است همگى ايشان قائل بر اعاده اجسام پوسيده و عظام رميم در يوم القيامه شدند و منكر قدرت حضرت واجب الوجود مهيمن بر هيچ امر ممكن نشدند.

چون كلام امام الانام جعفر صادق عليه السّلام باين مقام رسيد روى باصحاب حضار مجلس عالى و محفل متعالى آورده فرمود كه بحث و جدال كه نزد ايزد متعال مستحسن بى قيل قال است همينست، زيرا كه اين بحث و جدال باعث دفع قيل و قال كفره ضال و موجب رفع شبهات آن طايفه جهالست.

اما جدال بغير احسن كه پسنديدۀ واحد مهيمن نيست بنوعى كه سابقا سمت تحرير يافت مثلا آنكه تو منكر امر حق گردى بجهت آنكه ترا علم و كمال حاصل نيست كه بوسيله آن تفرقه

ص: 38


1- سورۀ يس: 81.

ميان حق و باطل آنكه با تو مجادله مينمايد كنى و بتوانى كه او را از باطل بحجت و برهان برهانى، بلكه تو بواسطۀ عدم قدرت بر دليل و برهان منكر اين امر حق ظاهر و عيان گشتى؛ بى شبهه و قال اين نوع بحث و جدال بر تو حرام و وبالست، بلكه در يوم لا ينفع فيه مال و لا بنون موجب و مستحق عذاب و نكال گردى، زيرا كه چنانچه خصم مدعى باطل منكر حق شده تو نيز همان طريق غير مستحسن را مرعى داشته حق ديگر را منكر شدى، پس در انكار امر حق با مبطل غير حق شريك و سهيم گشتى و اصلا پى تحصيل حجت و براهين نگشتى.

گفتار طوايف با پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله)

حضرت ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام فرمود كه چون كلام جد بزرگوارم حضرت امام جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام باين كلمات صدق اليتام اختنام يافت شخص ديگر از اصحاب كرام در آن مقام بر پاى خاست و گفت پدر و مادرم فداى تو باد آيا حضرت سيد الانام عليه صلوات الملك العلام در ايام نبوت با هيچ احدى از اشخاص رجال بحث و جدال بواسطۀ اثبات امر ايزد متعال نمود و آن خصم مبرم لجاج را باثبات مطلب و مرام الزام و احتجاج فرمود؟ آن حضرت در جواب سائل گفت: ترا ظن بر حضرت رسول ذو المنن بر امرى كه مراد ايزد مهيمن باشد بچه نوعست؛ زنهار در آن كار و فن مخالفت حضرت پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم را با ايزد داور بخاطر خود راه ندهى؛ زيرا كه بمضمون «إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ » خصوص ظن آن حضرت سيد العرب و العجم كه آن وسيله اضعاف و مضاعفه اثم و موجب عقوبت و حرمت جسمست گناه بسيار بسيار آشكار گردد. زيرا كه حضرت واهب مهيمن بنا بر آيات ظاهر الدلالات «وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » و «قُلْ يُحْيِيهَا اَلَّذِي أَنْشَأَهٰا أَوَّلَ مَرَّةٍ » براى حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم مثل زدند و آن حضرت را مأمور بجدال و بعضى اشغال ديگر گردانيدند، و هر گاه امر چنين بسيد المرسلين نموده باشند چگونه شما ظن مخالفت امر و حكم ايزد داور نسبت بآن سيد و سرور ميبريد و گمان شما چنانست كه آن حضرت بآنچه مأمور گرديد معمول نگردانيد يا چيزى

ص: 39

كه حكم ايزد داور متعلق شده باشد كه آن پيغمبر جليل القدر بجن و بشر رساند آن برگزيده مهيمن اكبر در نرسانيدن آن چيز بوسيله تهاون و تساهل مقصر گردد؛ زنهار و الف زنهار كه اين نوع ظن نسبت بحضرت رسول عزيز مختار بخاطر خويش نيارى كه در دنيا ننگ و عار و در آخرت وسيله دخول نارست.

زيرا كه حكايت كرد پدر بزرگوارم از جدم على بن الحسين و آن حضرت از پدر عاليقدر خود سيد الشهداء ابى عبد اللّٰه الحسين عليه السّلام و آن حضرت از پدر عاليمقدارش امير المؤمنين عليه السّلام الواحد القهار و آن اب ائمة الابرار از حضرت نبى المختار روايت ميكند كه روزى در مجلس سامى و محفل گرامى حضرت رسول ايزد منان علماى پنج طايفه از ملل و اديان حاضر شدند: اول يهود عاقبت نامحمود، دوم نصارى مختلفة الآراء، سوم طايفه دهريه، چهارم ثنويه؛ پنجم مشركين عرب.

طايفه يهود پيشدستى نموده بخدمت آمده گفتند: يا محمد اعتقاد ما در حق عزير پيغمبر آنست كه آن حضرت پسر مهيمن اكبر است و ما بجهت تحقيق اين خبر بخدمت آمديم تا اعتقاد شما را در باب آن پسر پسنديدۀ ايزد تعالى استعلام و استفهام نمائيم كه در شأن عاليشان ايشان چه ميفرمائيد، اگر در اين ملت اطاعت و متابعت ما نمائيد ما در صواب و سداد اسبق و برتبۀ فضل و احترام اليقيم، بجهت آنكه ما و آباى ما اختيار مذهب پيش از شما كرديم، و اگر شما از شيوه اطاعت و طريقه موافقت ما استكبار و استنكار كنيد ما نيز طرف مخالفت را مرعى داشته وظيفۀ مخاصمت و مجادلت را معطل نگذاريم و هرگز قبول دين شما طَوْعاً أَوْ كَرْهاً ننماييم.

بعد از آن طائفه نصاراى اهل دغا پيش آمده گفتند كه يا محمد اعتقاد ما در باب مسيح آنست كه آن حضرت پسر ايزد احد و باله صمد متحد گشته و اتحاد عبارت از آنست كه دو موجود يكى شوند بى زياده و نقصان كه اصلا تميز يكى از ديگر بحسب ظاهر نتوان كرد پس آنگاه آن مردودان حضرت اللّٰه گفتند كه يا محمد ما بواسطۀ تحقيق

ص: 40

اين مطلب و مرام بخدمت تو اى برگزيده ايزد علام آمديم تا بر قصد و رأى شما مطلع گشته اگر ترا متابع ملت عيسى عليه السّلام و موافقت دين ايزد تعالى يا بيم پس ما بشما اسبق بصواب و افضل باشيم بأجر و ثواب، زيرا كه الحال قريب بششصد سال و كسريست كه ما و آباى ما در دين مسيح بن مريم ثابت قدم و راسخ دميم و هميشه تابع او خواهيم بود و شما الحال اظهار اطاعت مينمائيد و اگر شما را در باب اطاعت و متابعت مخالف دين حضرت عيسى عليه التحية و الدعا يابيم با شما مخاصمه و مكالمه نمائيم و در اقوال و افعال هرگز متابعت شما ننمائيم.

چون كلام باين جا رسانيدند كفره دهريه پيش سيد البريه آمده گفتند كه يا محمد اعتقاد ما در جميع اشياى موجوده مثل آسمانها و زمينها و غيرهما چنان است كه همۀ اين اشيا قديمند و هيچ يك اينها را اول و آخرى نخواهد بود، و بخدمت شما يا محمد مصطفى محض بواسطه استعلام و استفهام حقايق اين سخنها آمديم اگر شما را در دين و آئين متابع خود يابيم پس ما در صواب رأى و اختيار مذهب از شما اسبق و در جزاى عمل و ثواب افضل و احقيم، و اگر در اين كلام اظهار مخاصمت ما و ابرام نمائى هر آينه ما نيز در مجادله و مخاصمه سعى و اهتمام لا كلام بجا آريم چون كلام آن طايفۀ لئام بهمين بيان ناتمام اتمام يافت جماعت ثنويه پيش آمدند و گفتند كه يا محمد اعتقاد ما آنست كه نور و ظلمت دو مدبرانند و كمال تصرف و تدبير در جميع موجودات خارجيه و ذهنيه دارند، ما بواسطه تحقيق اين مطلب و مدعا بخدمت شما آمديم تا استعلام راى و استفهام قول شما نمائيم اگر شما را با خود دوست صادق و در مذهب موافق يابيم پس در دين ما بشما اسبق در صواب احرى و اليق بتوانيم و اگر مخالفت شما را با خود در دين و آئين استشمام نمائيم ما نيز شيوۀ مخاصمت و عداوت و طريقه مجادلت را مرعى داشته بهيچ وجه من الوجوه در اين باب تعاقد و تساهل ننمائيم بلكه دقيقه از دقايق، امر خصومت را مهمل و نامرعى نگذاريم.

ص: 41

بعد از ايشان مشركين عرب و آن طايفه دور از طريق امر دين و ادب در مشافهۀ آن سيد العجم و العرب گفتند كه يا محمد ما را خدايان بسيار و آلهه بيشمار است و ساير خلايق باعتقاد نامطابق خويش يك خالق ناديده را پرستش و بندگى مينمايند ما جميع آلهه خود را بديده عيان در ساير ساعات ايام و ليالى و ازمان درآورد كمر طاعت و نطاق بندگى همه آنها بر پيكر دل و جان بسته مترصد و مترقب نشسته منتظريم كه بهر چه مأمور گردانند بحيز عمل آورده ثواب آن را براى خود مسجل گردانيم و دقيقه اى آن را معطل نگذاريم، ما بخدمت شما اى محمد مصطفى بواسطۀ تحقيق و استعلام تمامى حقايق اينها آمديم اگر شما را با خود تابع و همداستان در باب خدايان يابيم ما نيز تابع شما گرديم و اگر شما با ما در اين باب مخالفت و طريقه مخاصمت پيش گيريد ما نيز از خصماى دين و مجادلين پر كين تو باشيم.

حضرت سيد النبى المبعوث الى الانس و الجان بعد از استماع مقالات فاسده اصحاب اديان و اطلاع بر كلمات لاطايله آن ارباب عدوان چون مشاهده تجبر و تكبر آن اهل شقاق و طغيان و ملاحظه استكبار و استنكار آن طوايف اراذل بنى نوع انسان نمود بلبل ناطقه هزار دستان و طوطى مقال شكرستان لسان را بترنم كلمه شهادت ايمان خوش نوا و بتكلم زمزمه وحدت ايزد منان گويا گردانيده فرمود كه: من از ابتداى ايمان بحضرت واجب الوجود مهيمن بيگانگى او مقر و بعدم مشاركت غير با او در ذات و صفات معترفم و بغير ذات واجب تعالى از جميع معبود ضاله و آلهه باطله بيزار و برى ام.

آنگاه آن سيد رسولان روى خورشيد سيماى خود بجانب آن ارباب انكار و اصحاب اشرار آورده از زبان معجز نشان بيان فرمود كه حضرت واجب الوجود مرا بوثيقه «وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ » براى هدايت جميع موجودات مبعوث و موجود گردانيد تا بشير و نذير همه آدميان و حجت و رحمت ساير عالميان خواه شما و خواه باقى خلقان از انس و جان باشم، و اگر يكى از شما مخلوقين كيدى يا مكرى در دين رب

ص: 42

العالمين ظاهر و مبين گردانيد يا بخاطر فاتر خود گذرانيد هر آينه بزودى كيد و مكر شما را قلاده بلكه طوق لعنت گردانيده بگردن شما اندازم و شما را از شفاعت و مرحمت خويش محروم ساخته داخل جهنم سازم.

احتجاج پيغمبر با يهودان

چون حضرت سيد الانام كلام صدق التيام باين بيان و مرام اختتام نمود روى بسوى يهود عاقبت نابهبود آورده فرمود كه اگر چه شما اراده اطاعت و متابعت من با شما در قول دروغ و كلام بيفروغ داريد ليكن من دعاوى كذب فحاوى جميع يهودان را بغير حجت و برهان بگوش استرضا و بسمع تلقى اصغا ننمايم، بايد كه دلايل و حجج و براهين واضح و مبين كه در باب بنوت عزير و ابوت حضرت سميع و بصير داريد بگذرانيد و جواب آن را بليت و لعل منمائيد، چه دعوى بغير بينه و شهود در هنگام انكار مدعى عليه مقبول و مسموع هيچ موجود ايزد معبود نيست.

گفتند يا محمد حجت ما آنست كه بعد از آنكه تورات موسى كليم عليه التحية و التسليم بيربط و تنظيم بلكه مندرس برطرف شده بود و هيچ احدى از اعيان يهودان و علماى اهل عرفان ايشان را قدرت ربط و جمع آيات آن نبود و در باب آن حيران و سرگردان بودند حضرت عزير بعد از غيبت صد سال از يهودان چون از مرحمت و احسان قادر سبحان باز بميان ايشان آمد يهودان بواسطه تمادى ايام غيبت آن برگزيده ايزد منان منكر آن پيغمبر جليل القدر شدند و گفتند كه عزير پيغمبر را نشان واضح و عيان است اگر تو عزيرى بايد كه تورات از روى حفظ تلاوت نموده بر دعوى خود اقامت شهادت نمائى، بناء عليه حضرت عزير تورات ايزد منان را من اولها الى آخرها براى يهودان تلاوت و احيا نمود بنوعى كه اصلا كلمه بلكه حرف آن را ترك و نسيان نفرمود، چون يهودان اين نوع بينه و نشان از آن نبى عاليشان بديده عيان ملاحظه و مشاهده كردند بر نبوت و بنوت او گشتند و بى شبهه قال او را پسر ايزد متعال ميدانند؛ زيرا كه هيچ احدى احياى تورات بغير او ننمود پس او پسر حضرت معبود باشد.

ص: 43

چون حضرت رسول واجب الوجود استماع كلام ناتمام آن كذوب لئام بالتمام نمود از لسان معجز نشان چنين بيان فرمود كه هر گاه بيان تورات وسيله بنوت عزير شود پس بايد كه حضرت موسى كليم عليه التحية و التسليم ببنوت غنى كريم احق و اولى باشد از روى عزت و تعظيم زيرا كه موسى كليم عليه السّلام از واهب متعال التماس و استدعاى انزال تورات بقوم يهود نمود و معجزات كه عبارت از اظهار خوارق عاداتست بجهت صدق دعوى و مقال و توضيح رتبه فضل و كمال خود ظاهر فرمود چنانچه يهودان شما قاطبة بر آن واقف و عالمند پس چگونه عزير عليه السّلام پسر سميع بصير باشد و حضرت موسى عليه السّلام با آن همه عزت و احترام در تفضل و اكرام پسر مهيمن علام نباشد، چه اگر بنوت عزير بواسطه كرامت احياى تورات باشد پس بايد كه موسى عليه التحية و الدعا ببنوت ايزد خالق اولى و احق باشد، زيرا كه هر گاه شما يهودان همان قدر اكرام عزير از حضرت ايزد علام كه عبارت از قدرت تلاوت توراتست سبب عزت و وسيله بنوت عزير و ابوت حضرت عزير قدير دانستيد و چنين كلام ناپسنديده پسنديده شما يهود عاقبت نابهبود گرديده كه همين مرتبه را موجب بنوت او ساختيد چرا اصلا بتدبر و تفكر در باب مراتب بنوت و كمال و مراسم فضل و حال حضرت موسى عليه السّلام نپرداختيد، زيرا كه در شأن عاليشان حضرت موسى عليه السّلام اضعاف مضاعفه حالت عزير ظاهر و عيان است و حضرت موسى در نزد حضرت عزت سزاوار كمال منزلت و مستحق نهايت درجۀ رفعت شده كه بيشك و گمان ذات ستوده صفات آن برگزيده كريم بى امتنان ارفع و اجل و اسنى و اكمل از درجۀ بنوتست و اگر معنى بنوت بر احدى بواسطه مراتب عاليه نبوت يا مناصب رفيعه ولايت روا بودى بايستى كه اطلاق اين لفظ ناپسند بر حضرت موسى كليم پسنديده ايزد رحيم جايز و مستقيم بودى، و شما يهود او را پسر مهيمن معبود ميدانستيد و چون اين معنى ناپسنديده در هيچ مذهب برگزيده معتبر و پسنديده و معتبر نيست.

ص: 44

فلهذا هيچ احدى از انبيا و رسولان و علما بلكه ساير خلقان قائل باين كلام تزييف بى بنيان نشدند مگر يهودان نادان شما كه قائل بنوت عزير عليه السّلام شدند، اگر از بنوت اراده همان معنى ظاهر كه در دنيا مشاهده جميع خلق اللّٰه تعالى ميگردد از ولايت امهات بعد از وطى آبا با نسوان ايشان نمودند و گويند كه عزير باين نوع تولد از حضرت احد يافته بتحقيق و يقين هر كه از شما قائل بقول چنين گردد او از سلسله مسلمين بيرون رفته در ربقۀ كفره ملاعين داخل و منخرط گردد زيرا كه تشبه ايزد تعالى بساير برايا نموديد و صفات محدثين بر ذات رب العالمين واجب و لازم ساختيد، پس بر شما لازم گردد كه اعتقاد كنيد در باب خلاق العباد كه او مخلوق و محدث باشد و بجهت او خالق و صانع مقرر داريد كه او مصنوع و مبتدع و مخلوق و مخترع آنها باشد، و بنا بر اعتقاد شما لازم گردد كه حضرت خالق كه عزير پيغمبر پسر او بود او نيز بنا بر قول ناپسند شما مخلوق ديگر باشد نعوذ باللّٰه من هذه الآراء تعالى اللّٰه عن ذلك علوا كبيرا.

يهودان بعد از استماع كلام در نظام صدق التيام حضرت رسول انام عليه الصلاة و السّلام گفتند: يا محمد ما از بنوت ارادۀ معنى تولد از امهات بعد دخول و ملاقات آباء ننموديم، چه اگر نسبت تولد چنين بحضرت رب العالمين واقع شود بى شبهه بيقين بنوعى كه شما حقيقت آن را بدلائل و براهين واضح و مبين نموديد سبب كفر است و قائل آن كافر گردد، ليكن يهودان ما ميگويند كه حضرت عزير بنا بر عزت و كرامتى كه حضرت رب العزت نسبت بآن حضرت بعمل آورد او را پسر گفت، بنا بر آن معنى او پسر خداست هر چند در آنجا دلالت نسبى و بنوت حسبى نباشد، چنانچه علماى وقت ما در محاورات كسى را كه اراده اكرام او كنند يا خواهند كه غير ولد صلبى خود را از روى دوستى و عزت بمنزله فرزند داشته باشند در هنگام مكالمه با او گويند اى پسر من يا فلانى تو فرزند منى.

جمعى از امثال اين كلمات گويند اقوال آنها مبتنى و محتوى بر اثبات ولادت

ص: 45

حسبى و نسبى نيست بلكه محض اكرام و عزت و احترام و مودتست چنانچه متعارف و متداولست ميان مردم كه اكثر اوقات اين كلام را باجنبى نيز كه هرگز ميان او و متكلم رابطه ولادت نسبى و التيام حسبى نيست اطلاق نمايند، همچنين است حال حضرت عزير چون حضرت ايزد متعال بعد از غيبت او و انقضاى مدت صد سال حيات جديد باو بخشيد و او را ببنوت خويش برگزيد و برسالت جماعت بنى اسرائيل مبعوث گردانيد پس بنوت عزير و ابوت سميع قدير بموجب اين مرحمت و احسان و مكرمت و عزت ايزد منانست نه از روى نسبت حسب و ولادت و نسب.

حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بعد از استماع قول نامعقول طايفۀ بو الفضول يهود عاقبت نامحمود روى بايشان آورده گفت: بنا بر قول شما هر گاه آنقدر عزت و اكرام موجب بنوت عزير و احترام او گردد چون اضعاف و مضاعفه اين عزت و اكرام و شفقت و احترام براى حضرت موسى عليه السّلام حاصل و ثابتست پس اين منزلت بنوت براى آن حضرت انسب و اولى و اليق و احرى است، از اينجاست كه حضرت اللّٰه تعالى هر مبطل مدعى را در هنگام بيان دليل مدعا باقرار او مفتضح و رسوا و ملزم ظاهر و آشكارا ساخته همان دليل او را بر مدعا بر او حجت و الزام روشن و هويدا گرداند.

بدرستى و تحقيق آنچه شما دليل مطلب و مدعاى خود دانسته بيان نموديد از بيان همان دليل بر شما لازم و واجب گردد كه بقبايح بسيار و فضايح بى شمار زياده از آنچه تكرار و تذكار آن فرموديد قائل شويد، زيرا كه شما بجهت اتمام مدعاى خود به اوضح بيان بلكه به افضح العيان نموديد كه گاهى بزرگى از بزرگان ما باجنبى كه ميان او و آن اجنبى نسبت نسبى و سبب حسبى نيست گويد كه اى پسر بآن مخاطب خطاب نمايد و گويد اين پسر منست و حال آنكه فرزند نسب و ولادت او نباشد و اين معنى

ص: 46

باعتقاد شما جايز و صحيح است، پس ميتواند بود كه شما همان بزرگ علم و دين خود را ديده باشيد كه باجنبى ديگر گويد كه اى برادر يا گويد اين برادر منست، يا ديگرى را گويد كه اى شيخ من يا آنكه اين شيخ و مرشد من است، يا بديگرى گويد كه اى پدر يا اين پدر منست، و همچنين بديگرى گويد اى سيد يا اين سيد منست هر چند اين اكرام و عزت زياده شود بجهت مكرم اليه و معزز اليه بايد كه زيادتى در مثل اين گفتنيها نيز در باب آنها جايز و صحيح بود و مانع و فضيح نبود.

پس بنا بر اعتقاد شما جايز و صحيح بود كه موسى عليه السّلام نيز برادر خدا و شيخ و پدر و عم و سيد او باشد، زيرا كه اكرام موسى عليه السّلام را بمراتب بسيار بيشتر از اكرام و احترام عزير عليه السّلام بود، پس همچنان كه عزت و اكرام كسى را زياده گردانيده او را گويند كه اى برادر من و اى شيخ من و اى عم من و اى رئيس من چه بيقين جميع اين مودت و عزت از روى اكرام و احترامست و هر چند بيشتر اعزاز و اكرام و اشفاق و احترام نمايند بيقين موجب جواز گفتن امثال اين كلمات بيشتر گردد، پس آيا پيش شما جايزست كه موسى عليه السّلام پسر و برادر و پدر و عم و شيخ و رئيس و سيد و امير حضرت على كبير باشد بجهت آنكه موسى عليه السّلام در عزت و اكرام پيش مهيمن علام زيادتى بر عزير و ساير انام ايام خود دارد و شما عزير را بواسطه آن عزت پسر ايزد بصير ميدانيد، پس بر شما لازم آيد كه در باب بنوت موسى عليه السّلام نيز قائل شويد زيرا كه او بجميع اين مراتب حسبى و نسبى كه باعتقاد شما از صفات مرضيه مستحسنه است مبعوث و موصوفست.

چون حضرت نبى الورى كلام باين جا رسانيد قوم يهود عاقبت نامحمود واله و حيران و مبهوت و بيزبان گشته گفتند: بلى يا محمد در اين باب حق بر طرف شماست ما را مهلت دهيد كه آنچه براى ما از اين كلمات صدق سمات از زبان معجز نشان بيان

ص: 47

و عيان فرموديد فكر نمائيم.

آن حضرت فرمود كه مهلتست اما بشرطى كه نظر و فكر شما از روى خلوص عقيدت و صدق طويت بود بلكه مطرز بطراز انصاف و رويت باشد تا آنكه شايد بوسيلۀ آن، خداى تعالى شما را هدايت كند.

احتجاج پيغمبر با نصارى

بعد از آن حضرت رسول انس و جان روى سعادت و اقبال بجانب نصارى ضال آورده فرمود: كه اى نصارى شما بكدام حجج و دلائل محتجج و مستدل گشته ميگوئيد كه حضرت قديم عز و جل متحد بپسر خود مسيح و باو مستكمل شده مطلب شما از اين قول نامعقول چيست ؟ اگر اراده شما از اين كلام كذب التيام آنست كه ذات غنى قديم بعد از وجود و حدوث عيسى عليه التحية و التسليم محدث شده يا آنكه ميگوئيد كه ذات حضرت واجب الوجود قديم است ليكن چون عيسى عليه التحية و الدعا محدث و نو پيدا شده آن حضرت بعد از اتحاد بخلاق العباد و بنوت قديم گشته، يا آنكه ميگوئيد كه حضرت ملك تعالى روح اللّٰه را بعزت و كرامتى مخصوص و معزز گردانيد كه سابقا هيچ احدى از انبيا و رسل و ملايك گرام بآن عزت و اكرام و عنايت و احترام مفتخر و مستكمل نشدند، اگر ارادۀ شما از اين كلام نافرجام آنست كه ذات واجب تعالى بعد از اتحاد بحضرت عيسى عليه السّلام حادث شده باشد پس قول شما از اين نافرجام آنست مبطل مدعاى شماست زيرا كه بنا بر قول شما لازم آيد كه قديم بحدوث منقلب شود و اين كلام بحسب عقل سليم باطل و غير مستقيم است، و اگر ميگوئيد كه حضرت عيسى عليه السّلام محدثست ليكن بعد از اتحاد آن حضرت بخلاق العباد قديم گردد اين مقال نيز نزد اصحاب عقل و كمال و ارباب فضل و حال مستبعد و محالست كه حادث قديم گردد، و اگر از اتحاد عيسى بخلاق العباد اراده معنى اختصاص و اصطفاى او از ساير عباد نموديد پس بر شما لازم و واجب گردد كه قائل بحدوث عيسى عليه السّلام و حدوث معنى اتحاد

ص: 48

شويد زيرا كه هر گاه عيسى عليه السّلام موجود و حادث شده باشد و حضرت تبارك و تعالى بعد از حدوث او با او متحد شده باشد پس آن معنى اتحاد حادث شده باشد و آن حضرت بوسيله آن اعزاز و احترام گراميترين مخلوق و عزيزترين بندگان در نزد رب العالمين باشد؛ پس عيسى عليه السّلام و معنى اتحاد بيخلاف و گزاف هر دو حادث باشند و اين منافى قول شما است.

چون آن طايفه تيره سرانجام در اين كلام از روى حجت تمام الزام يافتند گفتند يا محمد حضرت ايزد تعالى اشياى عجيبه و امور غريبه از دست مسيح عليه السّلام ظاهر و آشكارا نمود و بوسيله اين اعزاز و احترام او را ولد و خود را والد گردانيد.

حضرت نبوتمآب در جواب نصارى غوايت اكتساب فرمود: كه آنچه من بواسطه يهود عاقبت نامحمود در باب جواب مثل اين كلام ناتمام از روى حجت و الزام بيان و اعلان نمودند چون جميع شما در آن ماوى حاضر و ناظر بوديد مسموع شما نيز شده باشد همان جواب شماست، و اگر خواهيد بواسطۀ اسكات و الزام شما باز بأوضح بيان مبين گردانم.

في الفور آن نبى المشكور بجهت مزيد الزام و احتجاج و دفع ابرام و لجاج آن طايفه و خيم العاقبه جميع دلائل و حجج و براهين دافعة الحجج را از روى وضوح تمام و ايضاح لا كلام من اولها الى آخرها بالتمام بانجام بيان و اتمام رسانيد.

چون آن طايفه همگى آن دلايل واضحه و تمامى آن ادله موضحه را طابق النعل بالنعل و وافق النقل بالعقل مطابق جواب سؤال خود ديدند جميع ايشان سر در گريبان سكوت و الزام كشيده چون مار ابتر سركوفته بخود پيچيدند و هيچ احدى را از آن طايفه لئام بواسطۀ حجت و الزام قدرت كلام نبود و كسى جرأت بر تكلم نتوانست نمود.

الا يكى از اهل خلاف كه پاى گزاف در ميدان اعتساف گذاشته و تيغ خلاف زبان كه هرگز بصيقل انصاف مصقل و صاف نشده بلكه پيوسته بموريانه زنگ اكتساب

ص: 49

در ظلمتكده كفر اختساف يافته چون شبه در غايت تيرگى و بى آب در منجلاب چاه و يل دهان هميشه در تك و تاب بوده از غلاف برآورده با راكب مكمل مركب عدل و انصاف و با مسلخ ناظم مناظم امور ولايت نبوت و انتصاف مفسر تفسير حروف مقطعات «حمعسق» حاكم محاكمه جميع ممالك ربع مسكون و اكناف رسول عادل اعدل انبيا و رسل تمامى بلاد و اطراف اشرف دودمان فخرنشان هاشم بن عبد مناف محمد صلى اللّٰه عليه بالالوف و الآلاف از روى جهالت و حماقت مصاف داده گفت: يا محمد شما و ساير رسل و انبياى سابق از شما از لسان چنين عيان و بيان فرموديد كه حضرت ابراهيم، خليل خدا و دوست برگزيدۀ ايزد تعالى است، هر گاه امثال شما و اعيان انبيا تجويز خلت بجهت حضرت ابراهيم خليل اللّٰه تعالى مينمائيد پس چرا منع از گفتن عيسى ابن اللّٰه ميفرمائيد، آنچه در جواب و سؤال ما فرمائيد همان طابق النعل بالنعل جواب اسئله خود قياس نمائيد.

عندليب خوش الحان گلستان يثرب و بطحا و طوطى شكرخاى نخلستان مدينه و صنعا بعد از استماع نواى جانگزاى جغد ويرانه بيغوله كفر و اختفا و صداى دلخراش آن خفاش كلبۀ ديجور رهبان نصارى بترنم نواى دلربا و تكلم مقال دل آساى جانفزا اين بيان وسيلۀ ابتهاج و سرور و موجب بهجت و حضور مجلسيان محفل جنت نشان شده براى اسكات آن طائفه نصارى فرمود:

خلت حضرت خليل را مماثلت و مشابهت ببنوت حضرت مسيح جميل نيست بلكه فيما بين اين دو كلام بينونت تمام است، بجهت آنكه بنا بر قول ما جميع انبيا و رسل و هاديان محقه سبل حضرت ابراهيم خليل كه از اولو العزم رسل عز و جلى است، و لفظ «خليل» را دو اشتقاق محتمل است يا مشتق از خلت بفتح خاء منقوطه فوقانيه يا بضم آنست، اگر از خلت بفتح خاء باشد بمعنى فقر وفاقه است، بناء

ص: 50

عليه ابراهيم خليل يعنى فقير رب جليل و بسوى او مائل و منقطع از ساير سبيل گشته و از غير ايزد جليل از جميع موجودات معروض و متعفف و مستغنى است، چنانچه در اكثر كتب سماويه مسطور و مزبور است كه در هنگامى كه نمرود مطرود ارادۀ القاى آن خليل حضرت ايزد معبود در آتش نمود حسب الامر آن مردود مدعى الوهيت چون تبعۀ عمله آن مأيوس رأفت و عطوفت، آن حضرت را در منجنيق بليت گذاشته بآتش انداختند در آن هنگام بموجب امر ايزد علام جبرئيل (عليه السّلام) بخدمت آن پيغمبر (عليه السّلام) آمد و گفت كه ايزد تبارك و تعالى سلام ميرساند و مرا حكم فرمود كه بشتاب و بندۀ خليل مرا درياب كه او را توان و تاب آتش نمرود تيره مآب نيست.

چون امين الوحى رب جليل جبرئيل عليه السّلام در هوا خود را بحضرت خليل اللّٰه تعالى رسانيد معروض رأى خورشيد ضياى آن نبى الورى داشت كه حضرت ملك تعالى مرا براى نصرت و امداد تو فرستاد، هر نوع خدمت و شغلى كه باشد مرا بسرانجام آن امر اعلام نمائى تا در انتظام مهام و مرام تو كمال سعى و اهتمام نموده بآن قيام و اقدام نمايم.

آن نبى الاكرام بعد از استماع پيام ايزد علام از جبرئيل عليه السّلام فرمود كه «حسبى اَللّٰهُ وَ نِعْمَ اَلْوَكِيلُ »، چون كفيل حال و مراقب امانى و آمال من حضرت ايزد مهيمن است همان توجه عطوفت و مرحمت حضرت الهى و عنايات نامتناهى مرا كافى و پسند است، و بنزد غير واهب العطيه مرا سؤال و حاجت و ذلت و مسكنت نيست.

از اينجاست كه او را خليل يعنى فقير رب جليل دانسته، از ما سوى اللّٰه منقطع بحضرت اللّٰه دانند، زيرا كه از ما سوى اللّٰه تعالى تبرا نموده تولى و بازگشت بحضرت تبارك و تعالى دارد. و اگر خليل مشتق از خلت بضم خاء بود، در آن هنگام معنى كلام باين نظامست كه جميع معانى و اسرار ايزد علام بر آن پيغمبر عالى مقام واضح و لايح تمام است، و هيچ احدى بر اسرار ايزد غفار سواى اين نبى پروردگار واقف

ص: 51

و عالم نيست.

پس معنى سياق كلام درر نظام باين انتظام بود كه حضرت ابراهيم خليل (عليه السّلام) عالم بحقايق صفات حضرت ملك علام و دانا بأمور شرعيه و باقى احكام او است، يقين اين كلام موجب تشبيه حضرت اللّٰه تعالى بساير انام نگردد تا توان گفت كه عيسى (عليه السّلام) پسر ايزد تعالى است، نهايت آنكه آنچه از اين كلام صدق التيام مفاد و مستفاد است آنست كه كسى منقطع بسوى حضرت ايزد تعالى يا عالم و واقف باسرار او نگردد او را خليل رب جليل نتوان گفت، و بتحقيق و يقين آن كس از طريقۀ خلت و شيوۀ مودت متخطى و متفصى است، ليك اگر كسى را فرزند صلبى بهم رسد چنانچه ساير الناس بر حقيقت ولادت عالم و مطلع باشند هر چند پدر بنفى يا به اهانت يا بنوعى ديگر از خود دور كند در واقع آن فرزند از بنوت او مهجور نگردد، زيرا كه معنى ولادت قائم باب است.

و اگر شما بمجرد آنكه حضرت رب جليل فرمود كه ابراهيم خليل منست، از روى قياس بى اساس ميگوئيد كه پس بايد كه عيسى پسر ايزد تعالى باشد، چون جميع مراتب عزت و احترام و مناصب نبوت و اكرام كه با عيسى (عليه السّلام)، همگى آن صفات جلال و تمامى آن نعوت و جمال در موسى عليه التحية و التسليم واقع و مستقيم است، پس بنا بر قول شما لازم آيد كه موسى (عليه السّلام) نيز پسر ايزد تعالى باشد، زيرا كه رتبه كمال نبوت و رسالت هر دو يك و علت مشترك است، و هر گاه گفتن اين معنى جايز و روا بنا بر قياس بى اساس شما نصارى بى سپاس بود پس بايد كه او عم و شيخ و سيد و رئيس و امير ايزد كبير بود، چنانچه بواسطۀ يهود عاقبت نامحمود مذكور شد.

نصارى لئام چون استماع اين كلام حقيقت انجام سيد الانام نمودند، و از رد آن سخنان صدق نشان عاجز و حيران ماندند، بهت و سكوت را كه شيوه و شعار ارباب انكار و اشرار است زنار خود ساخته خاموش شدند.

ص: 52

بعد از تقضى مدت مديد بعضى از آن طائفه ابتر پليد رو ببعض ديگر آورده گفتند:

در بعضى مكتوبه مختومه آسمانى و مرقومه منزله ايزد سبحانى واقع است كه حضرت عيسى (عليه السّلام) در هنگام خطاب با بعضى اصحاب خود گفت كه من بخدمت پدر خود و پدر شما ميروم.

چون آن قوم يكسر در آن خبر تصديق يك ديگر نمودند، بعد از آن روى بسيد البشر آورده گفتند: يا محمد چون عيسى (عليه السّلام) از پيغمبران اولو العزم ايزد معبود بود، يقين هر چه آن حضرت فرمود وحى و خوشنودى ايزد تعالى بود، پس هر گاه عيسى عليه التحية و الثنا خود اقرار ببنوت خود نسبت بايزد تبارك و تعالى نمود چرا روا نبود كه آن حضرت پسر حضرت ايزد اكبر بود.

حضرت نبوت مآب در جواب آن قوم تيره مآب گفت: شما از روى صدق و صواب باين كتاب كه اين كلام باعتقاد شما در او مكتوب و مستطاب است عمل مينمائيد يا نه، اگر شما بصحت اين كلام قائل و بصدق اين نقل مائل و معتقد باشيد بر شما بدليل ظاهر هويدا لازم آيد كه قائل گرديد بر آنكه جميع اصحاب كه حضرت نبوت مآب بآنها اين نوع خطاب مستطاب نمود، چنانچه اگر حضرت عيسى پسر مهيمن اكبر بود همگى و تمامى آنها نيز ابناء اللّٰه تعالى باشند. و اين نقل شما مبطل حجت سابق شما كه در باب بنوت حضرت عيسى (عليه السّلام) بيان كرديد ميگردد، زيرا كه زعم و قول شما نصارى در باب بنوت عيسى آنست كه آن حضرت بوساطت مزيد عزت و اكرام و وسائل بسيارى اشفاق و احترام ايزد علام متصف بصفت كرام بنوت خالق الانام گردند، چه هيچ احدى از انبيا و رسل عليهم السّلام باين اختصاص و احترام معزز و باكرام نشدند و الحال بقول تزييف بى بنيان چنين شديد، و اين معنى بالبداهة و اليقين واضح و مبين است كه ساير قوم مخاطبين متصف، بصفات مختصه حضرت روح الامين نشدند، پس چگونه حضرت عيسى (عليه السّلام) به آن طايفه غير مستحقين ميگفت كه من به پيش پدر خود

ص: 53

و پدر شما اى حواريين با باقى تابعين ميروم.

بنا بر قول سابق شما كه ميفرموديد كه عيسى مختص است باكرام و احترام كه موجب بنوت ايشان باشد و بغير او هيچ احدى از انبيا و ساير انام اين نوع عزت و احترام نيافتند، باطل است و از درجۀ اعتبار ساقط و عاطل، زيرا كه از كلام شما به ثبوت و وضوح رسيد كه روح اللّٰه بصفات اكرام و احترام كه موجب بنوت آن نبى الاكرام باشد مخصوص نبود، بلكه جمع كثير و جم غفير در معنى تعزز و تكريم بآن نبى ايزد كريم بنا بر قول نامستقيم شما شريك و سهيم بودند، و حال آنكه شما در دليل اول خود نقل حكايت اختصاص عيسى (عليه السّلام) باكرام و احترام نموديد نه ساير انام، و الحال تأويل كلام بر غير وجهى كه در اول آن را مطلب و مرام دانسته ذكر فرموديد مينمائيد و ساير اصحاب او را ابناء اللّٰه تعالى ميدانند.

پس ظاهر شد كه شما بر قول سابق خود صادق نبوديد، چه در لاحق قول بخلاف سابق ظاهر و آشكارا نموديد و بقول ثانى كه مبطل قول اول شماست ميل عظيم فرموديد.

مع هذا شما را علم بحقايق كلام آن پيغمبر عاليمقام كما ينبغى و يليق نيست، يحتمل كه حضرت عيسى (عليه السّلام) فرموده باشد كه من به پيش آدم يا نوح عليهما السّلام ميروم، زيرا كه حضرت آدم پدر عيسى و پدر مخاطبين بود و نوح شيخ المرسلين همچنين پدر باقى انبياى مرسلين بلكه ساير مخلوقين بود، مى تواند بود كه كلام عيسى (عليه السّلام) محمول بر اين معنى باشد.

نصارى بعد از استماع كلام سيد الورى ساكت گشته گفتند: يا محمد ما هرگز مجلس بحث و جدال و محفل مخاصمه از روى فضل و حال بنوعى كه امروز در خدمت تو برگزيدۀ ايزد متعال ملاحظه و مشاهده نموديم سابقا از بدايت حال رشد و تمييز تا اين هنگام عمر عزيز نديديم، استدعا از مكارم اخلاق تو اى خاصۀ آفاق آنكه ما را از روى احسان و مرحمت مدت مهلت عنايت نمائيد تا باتفاق همۀ نصارى در مآل كار عقبى

ص: 54

خود فكر و نظر و تأمل و تدبر نمائيم و بر عواقب امور خود تفكر فرمائيم.

حضرت رسالت مآب عليه سلام الملك الوهاب در آن باب جواب نداد.

احتجاج پيغمبر با دهريه

بعد از آن حضرت ختمى پناه روى بسوى دهريه گمراه آورده فرمود كه شما بچه حجت و دليل احتجاج و استدلال نموده ميگوئيد كه تمامى اشياى موجوده معينه و همگى اعيان صوريه نوعيه را بدايت بين و نهايت روشن نيست، بلكه جميع آنها قديم و ازلى و باقى و سرمدى اند، هرگز صفت فنا و صورت زوال نپذيرند.

دهريه بى رويه در جواب حضرت سيد البريه عليه الصلاة و التحيه عرض نمودند كه ما هر چه بديدۀ عيان مشاهده و از روى عقل و عرفان ملاحظه نمائيم، بلكه حقايق همه آنها را تدبر و تفكر فرمائيم چون سببى كه وسيلۀ حدوث اشيا و امرى كه موجب ايجاد همۀ آنها بعد از عدم بود بين و آشكارا و واضح و هويدا نيست، عقل ما از روى علم و حذاقت و خرد از روى فطنت و فراست حكم جزم نمود كه همگى اشيا موجوده بدايت و اولى و نهايت و آخرى ندارند، و چون دست زوال و فنا و نقصان و انطفا از دامن همگى كشيده و كوتاه است بناء عليه حكم بر صفت بقا و دوام آن اشياء نموديم.

حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله) فرمود كه آيا شما آن اشيا را قديم يافتيد كه اصلا آنها را بدايت ظاهر و پيدا نباشد يا آنكه آن اشيا را دائم و باقى ابد الابد يافتيد كه بالكليه زوال و فناپذير نباشند، اگر قائل شويد بر آنكه ما اشياى موجوده خارجيه و ذهنيه را قديم و ازلى بلكه باقى و سرمدى يافتيم پس بايد كه شما تعقل و تفكر نفس و شخص خود نمائيد و در آن مرام از روى فراست تمام خوض فرمائيد، زيرا كه بنا بر اعتقاد شما لازم آيد كه شما در ازل الآزال بهمين صورت و صفت حال موجود باشيد بى قيل و قال، و شما را مدت بدايت و نهايت نباشد، يعنى زمانى در سابق بر ايجاد شما نگذشته باشد كه شما در آن زمان اين هيكل صورى و صفت نوعى كه الحال بدين منوال ميباشد سابقا در ازل الآزال بدين نوع و حال موجود نباشيد و يا اصلا از حين عدم پاى در مكان وجود ننهاده

ص: 55

باشيد بهر نحو و حال كه باشد.

و نيز چون قائل بر اين جمله كه همگى اشيا باقى و دائمند و هرگز زوال و فنا نپذيرند، شويد بايد كه ذوات شما نيز بر صفت دوام و بقا هميشه پابرجا باشد و اصلا موت و فنا را بر ذات شما راه نباشد. پس اگر طائفۀ دهريه بى رويه شما قائل بر اين قول لا يعنى ميگردند هر آينه بيقين شما مدافعه امرى معاينه و آشكارا ميكنيد و امرى كه بحسب بداهت عقل و رأى خلاف آن ظاهر و هويدا باشد ادعا مينمائيد، در اين مقال تمامى ارباب فضل و حال و اصحاب معرفت و كمال تكذيب شما نمايند، زيرا كه واضح و روشن و لايح و مبرهن است كه شما قبل از اين بمدت قليل بصفت وجود تغيير و تكميل يافته بوديد، بلكه باندك زمانى صور نوعيه تمام دهريه بل ساير البريه بمضمون «الجنس الى جنسه يميل» همگى و تمامى هيئت اصلى خود بخاك مستحيل ميگردد.

دهريه بعد از استماع كلام در نظام سيد الانام عليه الصلاة و السّلام گفتند: يا محمد ما اصلا چيزى كه دلالت بر قدم و ازليت اشيا يا بر بقا و ابديت آنها كند نديديم.

حضرت رسول ايزد معبود بآن طائفه فرمود كه پس بچه دليل و حجت ميل بطرف خلاف عقل و رويت كرده حكم بر قدم و ازليت يا بر بقا و ابديت اشياى خارجيه و ذهنيه نموديد. و اگر دهريه شما بواسطه آنكه طرف حدوث اشيا و انقضاى آنها را از طرف قدم و بقا ملاحظه از روى عقل و رأى و مشاهده بطريق فطنت و ذكا نكرده ترك تمييز نموده طرف قدم و بقا را بغير دليل واضح و هويدا راجح دانسته و طرف حدوث و انقضا را مرجوح انگاشته؛ بيدليلى را دليل خود ساخته، هر يك از دهريه به پيرويت شما اقتفا و اقتدا بيكديگر داشته چنين قول تزييف بيدليل و بنيان را باعتبار برداشته با كمال بى وثوقى اين كلام بى نظام را بوثوق برداشتند و بدين وسيله تخم حسرت و ندامت در مزارع آخرت خود كاشتند و نيل بدنامى معصيت و ذلت بر وجوه تيره شكوه خود انباشتند «ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ ».

ص: 56

بايد كه از اين قول ناپسند و كلام كاسد و ناروا توبه و انابت بحضرت اللّٰه تعالى نمائيد، زيرا كه كلام بغير دليل و حجت نزد ايزد علام اصلا انتظام نگيرد و پيش مردم دانا هر كسى آن را بى نظام دانسته بسمع تلقى اصغا نپذيرد، چه هر گاه شما تمييز حقايق اشيا كما ينبغى و يليق از روى حس و تدقيق نتوانيد نمود كه آيا آنها قديم و ازلى يا باقى و سرمدى اند و طرف حدوث اشيا و انقضاى آنها را نيز بحسب عقل نظر و فكر و مشاهده و تدبر ننموديد كه شايد اين طرف احسن و اولى از طرف اخرى باشد، و بغير عقل و رويت حكم بر قدم اشيا و ازليت و بقا و ابديت آنها نموديد و حال آنكه بمقتضاى خرد و عقل و بمؤداى كلام حضرت عز و جل و نقل كتب ساير انبيا و رسل حضرت واهب لم يزل چنان مستفاد و مستدل ميگردد كه بغير ذات واحد كافل همگى اشيا از جزو و كل حادث و متزلزل و محدث و منفعل اند؛ و هر گاه طرف حدوث و انقضا ببداهت عقل و بقول رسل و انبيا ارجح و اولى از طرف مرجوح قدم و بقاى اشيا باشد.

پس بر شما لازم بود كه از روى صدق و اعتقاد حكم بر حدوث اشيا و انقطاع آنها نمائيد و بر خلاف طريق عقل و رأى و اجماع رسل و انبيا بلكه اكثر برايا منمائيد و منكر امر بين و ظاهر مشويد. چنانچه شب و روز مشاهده و ملاحظه مينمائيد كه هر يك از روز و شب بعد از رفتن ديگرى جلوه گر ميشوند و هيچ احدى از سابقين شما نديده و لاحقين نيز نخواهند ديد كه هر دو يكوقت جمع شوند يا هر دو برطرف گردند، بلكه (مصرع):

يكى چون رود ديگرى آيد بجاى پس آنگاه حبيب اللّٰه بآن طايفه گمراه فرمود: آيا پيش شما دهريه بى رويه جايز است كه شب و روز يك زمان جمع شوند؟ گفتند: نه يا محمد.

حضرت رسول انام عليه الصلاة و السّلام فرمود: بلكه چون شب بى نور لباس

ص: 57

ديجور درپوشد و چادر قيرگون بر سر افكند روشنان فلك هر يك بدو رنگ در تحريك آيد، در آن هنگام همگى و تمامى سكنه زمين بامر و مشيت حضرت رب العزت بنوم و اناخت و خواب استراحت راحت نمايند و روز سعادت فيروز بحكم رب غفور اسباب عيش و سرور و ابواب اضائت و نور متعلق و مستور گرداند، في الفور سپاه ظلام شب بيك ناگاه بر اطراف و اكناف دهر درآمده روى گيتى را قيرگون و سياه نمايند، و هر يكى از سياه پوشان زنگى وشان شب چون مريخ خون آشام از جام شفق افق جرعه كش گشته زهره و مشترى بساغرى و خادمى آنها كمر اطاعت و نطاق متابعت بسته از ابتداى ظهور ظلام شام تا هنگام طلوع و بروز تباشير صبح نور فروز روز حال بدين منوال بود. و چون خورشيد عالم افروز چادر ظلمت عشق را بر كناره افق چون دل دشمن شق نموده ساعد سيمين و مرفق زرين نورانى از براى انهزام سپاه ظلمانى شب با تيغ و علم علم كرده عسكر نورگستر فيض اثر را بتاختن امر كرد. همان كه شعشعه برق خورشيد سر در زواياى تكاياى سياه پوشان شب گذاشته هنوز ديدۀ سلطان روز با حشمت تمام بمسكن و مقام سپاه ظلام نرسيده باشد كه آن اسپاهان تيره سرانجام سپر ظلمت بسر كشيده از بيم جان ترسان و لرزان و خود را بچاه دهشت و زندان وحشت انداختند و تا طلوع روز ديگر از هول و بيم بحال يك ديگر نپرداختند؛ و اين مقدمه شب و روز بدين نهج و مرام الى يوم القيام متوالى و مستدام خواهد بود. پس هر گاه چنين باشد كه بعد از افول يكى طلوع و ظهور ديگر شود لازم آيد كه آنكه پيشتر رود سابق باشد و آنكه در مرتبۀ دوم جارى گردد مسبوق بود.

گفتند: يا محمد واقع چنين است كه بيان كرديد.

بعد از آن حضرت رسول ايزد منان روى توجه اقبال بجانب آن جهال ضال كرده گفت هر گاه شما حكم بحدوث روز و شب كه پيش از ايجاد و حدوث شما بود، نموديد يا آنكه ملاحظه و مشاهدۀ آنها بيقين ننموديد، پس بر شما لازم است كه همگى اشيا

ص: 58

را حادث دانيد و منكر ذات و قدرت واجب تعالى نشده او را قديم ازلى و باقى سرمدى دانيد نه ديگر را.

بعد از آن حضرت رسالت پناه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم پرسيد از آنها كه آيا شما شب و روزى كه قبل از حدوث و ايجاد بنياد شما بود آن را متناهى ميدانيد يا غير متناهى اگر غير متناهى بايد كه آخر شبى بشما رسد كه او را نهايت و اول ظاهر و پديد نباشد و هر چه چنين است قديم است، يا آنكه شب و روز متناهى است پس لازم آيد كه در سابق زمان باشد كه شب و روز در آن زمان موجود و معين نباشد، و اين بداهت عقل و رأى باطل و ظاهر و هويدا است.

گفتند: يا محمد بلى در اين مقدمه حق بجانب شماست.

پس آنگاه حضرت حبيب اللّٰه تعالى فرمود: كه آيا شما قائل ميشويد باينكه عالم قديم و غير محدث است و حال آنكه شما دانا و عارفيد معنى آنچه در سابق اقرار بآن نموديد از حدوث ليل و نهار، و همچنين واقف و عالميد بمعنى آنچه در سابق منكر آن بوديد مثل حدوث اشيا و مانند آن ؟ گفتند: بلى يا محمد ما بر جميع حقايق اقوال خود بالتمام عالم و مطلعيم.

حضرت رسول ايزد معبود فرمود كه پس اين نيز مثل چيزهاى مبصر و مرئى شما بود كه بعضى از آن محتاج در قوام و التيام بلكه در بقا و دوام ببعضى ديگر باشند و تا آن اجزاء بهم نرسند وجود آن ممكن بحسب عقل و امكان نباشد، چون بناى عمارت كه محتاج بآلات و اجزاى بسيار است از احجار و اخشاب و اوتاد و حبال، زيرا كه عمارت بغير ما يحتاج منسق و محكم نگردد بلكه بغير ضروريات وجود آن ممتنع و محال است.

همچنين است حال جميع اشيا كه بنظر شما درآيد اكثر آنها در ربط و نظام مرتبط و محتاج بالتيام و انتظام اشياى ديگرند، و هر گاه احتياج بعضى ببعض ديگر بجهت قوت و استحكام يا بواسطه تماميت و انسجام آنها قديم باشند بنا بر اعتقاد شما يا آنكه

ص: 59

صفات محدثه در آنها ظاهر و هويداست، پس ما را اعلام نمائيد كه اگر جميع اشيا حادث باشد چگونه است و چه فساد دارد مع هذا صفات حادثه در آن اشيا بغايت ظاهر و هويدا باشد چنان كه گذشت.

چون طايفه لئام كلام خير الانام عليه الصلاة و السّلام باين غايت و انجام استماع و اصغا نمودند حيران شدند.

در آن حال رسول ايزد متعال گفت: اگر شما در باب اشيا صفات غير مذكورات بجهت آنها گذشته يا آينده داشته باشند بايد كه بيان كنيد.

چون آن طايفه بى رويت يافتند كه براى اشياء محدثه كه توانند بيان نمود ندارند مگر آنكه گويند اين موجود اينست كه جماعت دهريه را زعم چنانست كه آنها قديم بغير دليل مستقيم اند، پس از اين جهت دهريه بى رويت ملزم و ساكت گشته گفتند: يا محمد ما را فرصت و مهلت دهيد تا در كار خود ملاحظه از روى نظر و فكر نمائيم.

پس از آن حضرت نبى الانس و الجان روى بجماعت ثنويه بى رويه كه ميگفتند نور و ظلمت دو مدبرانند در خلقت زمين و آسمان، آورده فرمود كه شما را چه چيز بر اين داشت كه قائل باين قول غير معقول شديد؟ گفتند: يا محمد ما جميع خلق اشيا را منحصر در دو صنف يكى خير و ديگرى شر يافتيم، و نيز بوجدان و تجربه يافتيم كه خير ضد شر است چنانچه صحت ضد ضرر، فلهذا ما منكر اين امر شديم كه يك فاعل محال است دو امر خير و شر و نفع و ضرر را توانند موجود و ظاهر گردانيد بلكه هر يك از خير و شر را فاعل ديگر بحسب عقل و فكر بايد، چنان كه برف مثلا از روى كمال تدبر و حال ممتنع و محال است كه بنوعى كه آتش مسخن و گرم ميگرداند او نيز ميتواند گرم نمود همچنان كه آتش بى قيل و قال محال است كه تبريد تواند كرد، بناء عليه اثبات دو صانع بجهت ظلمت و نور بوساطت خرد

ص: 60

و شعور مقرر و مشهور كرديم.

حضرت رسول عليه الصلاة و السّلام بعد از استماع كلام ناتمام آن طايفه تيره سر انجام فرمود كه آيا هر يك از الوان سواد و بياض و سرخ و زرد و سبز و ازرق را ضد يك ديگر نيافتيد زيرا كه از اين دو رنگ بموجب عقل و حال ممتنع و محال است كه در يك جسم و يك محل متلون و متوطن گردند چنانچه حر و برد بواسطۀ ضديت محال و ممتنع است در يك محل مجتمع گردند.

گفتند: بلى يا محمد يافتيم ما كه هيچ دو رنگ از روى يافت عقل و فرهنك در يك محل لبث و درنگ نمى توانند كرد.

حضرت نبى المحمود در جواب فرمود كه پس بر شما لازم و واجب گردد بعدد هر لون صانع ديگر ثابت و مقرر گردانيد تا فاعل هر ضد از الوان مذكوره غير فاعل ضد ديگر باشد.

حضرت امام الهمام جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام فرمود كه چون آن طايفه لئام كلام حقيقت ارتسام رسول ايزد علام بر اين نهج و مرام استماع و استعلام نمودند ساكت شدند، در آن حال نبى ايزد متعال فرمود:

ظلمت و نور چگونه در يك محل مختلط و مسطور گردند كه نور بمشيت رب غفور بالطبع ميل بصعود و عروج دارد و ظلمت بموجب طبيعت مائل هبوط و نزول است و فيما بين اين دو امر بديهى مباينت كلى است كه از روى عقل اين دو امر در يك محل مجتمع گردند چنانچه شما مى بينيد كه هر گاه دو شخص يكى ارادۀ سفر مشرق و ديگرى ميل سير جانب مغرب كند و هر يكى بطى مسافت مقصود روان گردند و در آن مرام سعى تمام و جهد لا كلام نمايند هر يك از ايشان بهر خطوه و گام بناكام دو گام از ديگر مستغرب و بعيد گردند، آيا مادامى كه اين دو شخص ساير و قاطر متردد و شاطر بموجب اراده و قصد بجانب مركز و مقصد باشند. بنا بر اعتقاد شما هيچ احتمال ملاقات آن دو كس

ص: 61

با يك ديگر دارد؟.

گفتند: نه يا محمد زيرا كه هر يك چون طى مسافت بخلاف نحو مسافت ديگر مى نمايند بنا بر اين ملاقات ايشان با يك ديگر محال ظاهر و عيان است.

در آن وقت حضرت رسول عليه السّلام فرمود كه بنا بر اين ظاهر و معين شد كه ظلمت و نور هرگز در يك محل مختلط و مستعمل نگردند، بجهت آنكه سير هر يك بخلاف جهت سير ديگر است، بواسطۀ آن كه سير نور بطرف بالا و سير ظلمت به - صوب هبوط و حضيض منتهض است.

بعد از آن حضرت نبى الانس و الجان فرمود كه پس چگونه اين عالم بوسيلۀ امتزاج امرى كه محال است بآن چيزى ممتزج شود حادث گردد بلكه اين نور و ظلمت هر دو مدبران جميعا مخلوقان ايزد سبحانند و بدلايل مذكوره خالق و صانع نيستند بلكه در وجود محتاج بموجدند.

چون طايفۀ ثنويه جواب اسئله خود باين آب و تاب از حضرت رسالت مآب شنيدند ملزم و مضطرب چون سيماب و عاجز و متحير و بى تاب گشته گفتند: يا محمد چون ما را تاب سؤال و جواب شما از روى صدق و صواب نماند ما را به عنايت خود فرصت و مهلت فكر در باب مذهب و مآب نمائى. و اللّٰه اعلم بالصواب.

احتجاج پيغمبر با مشركين عرب

اشاره

بعد از التزام ثنويه حضرت سيد البريه روى بمشركين عرب آورده فرمود كه شما براى چه اختيار پرستش اصنام بر اطاعت ايزد علام نموديد و اين شيوۀ ناپسند را پسنديده دانستيد؟ آن طايفه در جواب حضرت رسالت مآب گفتند كه ما بواسطۀ عبادت و بندگى اصنام تقرب و احترام و عزت و اكرام بملك العلام مى نمائيم.

نبى الاكرام بجهت انتباه و ايقاظ آن لئام گفت: آيا اين آلهه و اصنام شما را سامعۀ تامه هست كه امر و حكم حضرت رب العزت را استماع نمود طاعت سزاوار از روى

ص: 62

تحقيق و عبادت او كما ينبغى و يليق نمايند تا شما بوسيله تعظيم آن ها تقرب بحضرت بارى تعالى نمائيد؟ گفتند: نه يا محمد.

حضرت فرمود كه شما چيزى كه بدست خود تراشيده و سرانجام آن ها نموده باشيد اگر از آن ها متصور بود و لايق و سزاوار بندگى توانند كرد بايد كه آن ها شما را عبادت كنند، مگر آن كه خداى كه او عارف بمصالح امور دنيوى و عواقب اخروى و حكيم است شما را بهر چه تكليف بآن نمايد چون شما را اطاعت رب العزت واجب است اگر بتعظيم آن اصنام ضاله و آلهه باطله امر نمايد در آن هنگام حكم و امر ايشان لازم است، و اين محال است كه ايزد علام امر بتعظيم اصنام نمايد.

حضرت امام الهمام جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام مى فرمايد كه چون بين الخاص و العام كلام باين مقام رسانيد و آن مشركين لئام در قول و كلام ناتمام خود خلاف تمام نمودند بعضى از آن طايفۀ ضاله گفتند كه خداى متعال در سابق احوال حلول در هياكل و صور رجال بدين هيئت و مثال نمودند و ما اين صور و هياكل را محض بواسطۀ عزت و تعظيم و احترام و تكريم آن صور و هياكل سابقه كه پروردگار ما حلول در آن ها نمود و آن صور را بدان وسيله معزز و احترام فرمود ما نيز اين صور و هياكل را بصورت آن ها معمول گردانيم و بندگى و تعظيم اينها بواسطۀ آن ها مينمائيم.

و جمعى ديگر از آن طايفۀ وخيم العاقبه گفتند كه اين صور آلهه و اصنام صور اقوام است كه در سالف زمان آن عيان مطيع فرمان مهيمن منان بودند و اطاعت و متابعت امر و فرمان ايزد سبحان ظاهر و هويدا پيش از ما نمودند ما نيز تمثيل صور ايشان و معمول هياكل آن اعيان نموده بندگى ايشان محض بواسطه عزت و احترام و تعظيم حضرت ايزد علام مى نمائيم.

و برخى ديگر از آن طايفۀ بيرويت و نظر گفتند كه چون مهيمن اكبر ايجاد حضرت

ص: 63

ابو البشر عليه السّلام نمود ملائكه كرام را بالتمام امر بسجدۀ آدم عليه السّلام فرمود، و همگى آن طايفه باحترام اطاعت او اليقيم، و چون آدم عليه السّلام وفاة يافته و ما از شرف ادراك صحبت كثير البركة آن محروميم اين هياكل و صور همه را بصورت آن حضرت مصور نموديم و بجهت تقرب و احترام مهيمن علام چنان كه ملائكه كرام به وسيلۀ سجدۀ آن حضرت عليه السّلام معزز و با اكرام شدند ما نيز سجده و عبادت صورت او را موجب اعزاز و اكرام و وسيلۀ احترام خود دانسته بدان قيام و اقدام مى نمائيم، چنان كه در سابق شما نيز بزعم خود بصوب مكه مأمور به عبادت رب غفور شده بوديد و مدتى بدان نهج مأمور قيام و اقدام مى نموديد و بعد از آن در بلد غير مكه محاريب و مساجد نصب فرموده آن ها را مسجد و معبد خود گردانيده سجده بسوى مكه مينمائيد. يقين كه قصد و ارادۀ شما همان عين كعبه است نه آن مساجد مصنوعه و محاريب مخترعه بلكه قصد شما بكعبه نيز قصد عبادت و بندگى بسوى عز و جل است نه تعظيم كعبه و بندگى آن محل.

چون كلام اصناف مشركين عرب بالتمام باين مكان و مقام رسيد حضرت سيد النبى المبعوث الى الخاص و العام رو بسوى آن طايفه اولى آن كفره لئام خمول كه قائل بحلول ايزد علام در هياكل و صور أنام بودند آورده گفت:

شما در طريق خود بى شك و ريا خطا كرديد و بدان وسيله گمراه گشته در تيه ضلالت و غوايت چون غول بيابان حيران و سرگردان بلكه مانند شياطين از روى تمرد و طغيان از اطاعت حكم و فرمان حضرت رحيم الرحمن برآمده مسلك و منهج ضلال را عين امانى و آمال خود دانسته باين اقوال نامعقول قايل گشته مى گوئيد كه حضرت واهب متعال حلول در هياكل و صور رجال باين هيئت و مثال كه از مسجد ثابت اعمالست كرده، ما تصور اين صور بجهت تعظيم صور سالفه كه پروردگار ما حلول در صور آن رجال كرده از ذات اصلى باين هيئت ثانى مستبدل و مصور شده عبادت مينمائيم.

ص: 64

پس شما پروردگار خود را متصف بصفات مخلوقين دانسته آنچه صفات امكان و احتياج است براى ايزد تعالى روا داشته او را از وجوب بامكان و از تنزه بنقصان مى آريد آيا بحسب عقل و رأى و فهم و ذكا جايز و رواست كه حضرت پروردگار شما حلول در چيزى كند كه آن چيز محيط رب العزيز گردد بنوعى كه اصلا از آن چيز امر ديگر از روى خرد و تمييز معين و متميز نگردد؛ پس در اين هنگام فرق ميان حلول ايزد علام بصور و هياكل انام و ميان حلول او بساير آن چه در آن تواند نمود از لون و طعم و رايحه و از نرمى و درشتى و گرانى و خفت نباشد، پس بايد حلول در آن ها نيز تواند كرد و چرا محلول فيه كه هياكل و صور همه است محدث باشند و آنچه حلول در آن ها كند قديم باشد.

پس بنا بر عقل سليم و طبع مستقيم بايد كه حال حادث و محلول فيه قديم باشد، و امثال اين مقال بى قيل و قال محال است زيرا كه ذات واجب متعال چگونه محتاج گردد بمكان و محل و حال آنكه او عز و جل لم يزل و لا يزال قبل از ايجاد مكان و محال بهمين حال بود، و هر گاه شما او را بصفات محدثات بواسطۀ تجويز حلول نامعقول متصف گردانيد پس بر شما لازم آيد كه حضرت رحيم رؤف را بصفت زوال و حدوث منعوت و موصوف دانيد و شما هر گاه براى حضرت اله صفات محدثه روا داريد بايد كه او را اتصاف بصفت فنا و زوال كه از صفات ممكنات است نمائيد، زيرا كه اين صفات اجمع صفات حال و محلول فيه است و امثال اين صفات بالبداهه تغير ذات فايض البركات مى نمايد.

و اگر مى گوئيد كه ذات بارى تعالى بوسيلۀ حلول در اشيا متغير مى گردد پس جايز است كه ذات حميده و صفات واهب العطيات متغير شود بسبب حركت و سكون و بجهت حلول سياهى و سفيدى و سرخى و زردى و باقى صفات كه بتعاقب يك ديگر بر موصوف وارد شود بايد كه بر ذات حضرت ملك تعالى نيز جايز و وارد باشد تا آنكه

ص: 65

بنا بر طريق شما مشركين لازم آيد كه همگى صفات محدثين بر حضرت رب العالمين جايز و روا باشد و ايزد تعالى بطريق ساير ممكنات و محدثات ممكن و محدث باشد «عز اللّٰه تعالى عن ذلك عزا كبيرا».

و هر گاه بطلان ظن جميع شما در باب حلول واجب تعالى ظاهر و هويدا شد پس فساد قول نامعقول شما كه مبنى بر آن كلام نالايق ناروا بود واضح و بين و لايح و روشن گرديد.

حضرت امام ناطق جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام فرمود كه چون نبى ايزد علام كلام صدق التيام براى حجت و الزام آن مشركين لئام باين مقصد و مرام اختتام نمود آن قوم شوم مذموم مبهوت و ملوم و ملزم و مغموم گشته بعد از سكوت گفتند كه ما بعد از اين فكر در امر دين و نظر در مذهب و آئين خود نمائيم.

پس آنگاه حضرت سيد المرسلين صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بجانب فرقه دوم مشركين بيدين كه قائل بر آن بودند كه اقوام پيشين كه عبادت رب العالمين با كمال عزت و نمكين مينمودند چون باين هياكل و صور بودند ما نيز بواسطۀ تعظيم و تكريم اين صورتها كه موافق صور اينهاست عبادت مى نمائيم، روى آورده گفت كه شما ما را اعلام و اعلان نمائيد كه هر گاه شما عبادت و نماز كنيد از براى صورت كسى كه آن كس طاعت و بندگى ايزد مقدس مى كرد وجوه كريمه خود را بسجدۀ عبوديت او بر زمين خشوع و مسكنت گذاشته بندگى او بجاى مى آوريد پس بجهت حضرت رب العزت كه شما آن صورت و هيئت را ايجاد و خلقت نمود چه طريق بندگى و عبادت و عبوديت و طاعت بواسطۀ آن خالق بى منت گذاشته كه آن شيوه از طور طاعت آن هيكل و صورت در طريقه تذلل و مسكنت زيادت باشد، زيرا كه در طريق بندگى و طاعت بهيچ نوع بندگى زيادتى بر وضع جبهه خشوع و عبوديت و جبين خضوع و ضراعت زمين مسكنت و ذلت ندارد.

و هر گاه شما بواسطۀ آن صورت اين نوع عبوديت بتقديم رسانيده باشيد پس

ص: 66

بندگى مقدس كه لايق ايزد اقدس بوده باشد نداريد، نه علم شما محيط است بآن كه خالق كسى كه مستحق عبادت از روى تعظيم و لايق پرستش و طاعت از روى عزت و تكريم باشد او را بساير بريات در مرتبه اكرام طاعات و احترام عبادات مساوات و محاذات نبايد داشت، چنانچه شما در مشاهدۀ صوريه ملاحظه مى نمائيد كه هر گاه پادشاه يا بزرگى را در مرتبۀ اعزاز و تعظيم و احترام و تكريم با بندگان او مساوى دانيد آيا بحسب خرد و عقل اين عمل و فعل باعث هيچ نوع كمى رتبه و اكرام آن بزرك با احترام مى شود يا نه، چنان كه اگر شخص بزرگى بواسطۀ صغير تعظيم و تكريم زياده از حد مستقيم كند بيقين كه در نزد عقل سليم اين تعظيم نامستقيم است، پس بنوعى كه آن احترام بجهت آن صغير ناموافق است ايضا طاعت و عبادت ايزد خالق را با بندگى و متابعت ساير خلايق مساوى دانستن نالايق است.

چون آن طايفه لئام استماع كلام معجز نظام سيد الانام نمودند گفتند: بلى چنين است.

حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمود كه بر همۀ صاحبان فهم و ذكا ظاهر و هويدا است كه تعظيم واهب كريم از شما بواسطۀ تعظيم صور آن بندگان مطيعين ايام قديم است، آن تعظيم غير مشكور موجب زور رب غفور است.

حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام فرمود كه چون كلام حضرت نبى الاكرام باين مقام انجام يافت آن طايفه مشركين بيرويت گفتند: يا محمد ما بعد از اين فكر در مذهب و دين خود مينمائيم.

پس آنگاه حضرت حبيب اللّٰه بجانب فرقۀ سوم مشركين بى دين كه بحضرت سيد المرسلين ميگفتند كه ما در بندگى حضرت رب العالمين با شما در طريقت موافقت داريم چنانچه شما گاه بكعبه نماز ميگذاريد و گاه در ساير بلاد و امصار در محاريب و مساجد سجده و بندگى حضرت بى نياز بجاى مى آوريد ما هم گاهى بنوعى و گاه بنوع

ص: 67

ديگر سجده عبوديت خالق اكبر بتقديم ميرسانيم و همه وقت بندگى ما به واسطه ايزد تعالى است؛ روى آورده فرمود كه:

شما براى ما مثل زديد و ما را در عبادت بمشابهت و مماثلت خود بمقابلت فرا گرفتيد عين غلط و خطا است، زيرا كه ما بنده هاى ايزد وهاب و مخلوق و مربوب رب - الاربابيم بأمر حضرت خالق سميع مطيع مأمور و بنهى رب العلى منزجر و مقصوريم و در هر محل و مكان كه حضرت ايزد سبحان از ما اراده طاعت در آن مكان نمايد از روى اخلاص و ايقان بانقياد همگى جوارح و اركان قيام و اقدام مينمائيم.

خلاصه كلام آنكه ما بهر نوع و بهر وجهى كه مأمور گرديم عبادت و بندگى رب غفور بهمان نهج مأمور بحيز ظهور رسانيم و قدم از طريق مأمور بمسلك غير مأذون نگذاريم و بهيچ وجه من الوجوه بخلاف حكم بى چون پى نسپاريم، و چون شما را به حقايق ارادت حضرت واهب العطيات اطلاع كما ينبغى و يليق از روى تحقيق نيست طريق عبادت و بندگى ما را قياس بطاعت و عبادت خود مينمائيد اميد است كه عز و جل از اراده طاعت ما بر نهج اول روش ثانى را كراهيت و مهمل داشته باشد، فلهذا ما را نهى از جرأت تعدى از حكم و امر نموده چه حكم باقتصار و اختصار آن فرمود؛ و چون ما را در هنگام بندگى ذات ستوده صفات امر توجه بكعبۀ معظمه نمود ما هم اطاعت حكم حكيم على الاطلاق بگوش سمعنا اصغا نموديم. و در ثانى الحال ما را بواسطۀ بعد از بيت الحرام حضرت ايزد علام در هنگام عبادت و طاعت ذات اقدس او در هر بلاد و امصار كه باشيم امر توجه بجانب مكه مكرمه زادها اللّٰه شرفا و تعظيما الى يوم القيامة فرمود ما نيز امر مهيمن عزيز را بسمع رضا تلقى نموديم و بهر كه حكم و ارادت حضرت عزت بر آن تمشيت يابد مطيع و منقاديم و پاى از دائرۀ حكم و امر خلاق العباد بيرون ننهاديم و تا حيات مستعار باقى و پايدار است فرمان برداريم.

اما شما بيان و اعلام نمائيد كه سجده عبوديت كسى كه بصورت آدم بود بچه وجه

ص: 68

و چه نوع مينمائيد و بامر و حكم كه بدان كار ناشايست نافرموده اقدام مى فرمائيد، حضرت قادر عالم ملائكه را مأمور بسجدۀ آدم گردانيد نه بنى آدم را؛ و ملائكه را نيز امر بسجود كسى كه بصورت آدم باشد نفرمود، زيرا كه صورت مشابه آدم غير آدم است. پس قياس بى اساس شما صحيح و روا نباشد و چون شما از رب غفور مأمور به سجده آدم و صورت مشابه او نيستيد شايد كه معمول شما مكروه رب العلى باشد و شما را اطلاع كما هو حقه بر آن نباشد.

بعد از آن حضرت نبى الانس و الجان از لسان معجز نشان بيان نمود كه مثلا اگر كسى شما را مأذون گرداند كه روز پنج شنبه داخل سراى او كه در مدينه دارد در محله بنى فلان، آيا جايز در حق است شما را كه اگر جان شهر در محلۀ ديگر يا در اين شهر خلاف مذكور دار و سراى داشته باشد داخل شويد يا كسى يك جامه از جامه هاى خود بشما بخشد يا يك بنده از بنده هاى خود بشما عنايت نمايد يا اسب خاص از طويله خود بشما مرحمت فرمايد شما را سواى مأذون فيه كه گرفتن آن و رخصت تعدى و تصرف در غير مأذون صحيح و مستحسن ايزد بى چون نيست چه، اگر ديگرى بجاى آنها برداريد نامشروع ظاهر و هويدا است.

گفتند: بلى يا محمد بايد كه اختصار بر مأذون نمود، چه تصرف در ملك غير بغير اذن و رخصت شيوۀ ارباب ظلم و عداوت است نه طريقۀ مرضيه عدالت.

در اين حال رسول با اقبال بلبل ناطقه را باين مقال متكلم گردانيد كه آيا بعضى ملوك اهل دنيا در معنى عدم تقديم غير در ملك و مال او بغير اذن و رخصت او احق و اولى است يا آنكه حضرت حق سبحانه و تعالى در اين معنى سزاوار و احرى است ؟ مشركين گفتند: حضرت رب العالمين معين باين معنى اليق و اولى است؛ زيرا كه مالك الاملاك و محرك الافلاك اوست بايد كه هيچ احدى از ثريا تا مركز خاك تصرف در املاك ايزد منان بغير اذن ايشان ننمايد.

حضرت نبى الانس و الجان فرمود كه پس شما چرا چنين كرديد و سجده اين

ص: 69

صور و هياكل بغير اذن حضرت قادر عادل نموديد؟ امام الانام جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام گفت كه مشركين لئام چون سخنان صدق نشان سيد الانام باين حجت و الزام شنيدند گفتند كه يا محمد ما را مهلت عنايت فرمائيد كه ما نظر و فكر در باب مذهب خود نمائيم. بعد از آن سكوت و بهت را شعار خود ساخته ملزم مانند.

و نيز حضرت امام الهمام جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام قسم بذات ايزد كرام ياد نمود كه بآن خداى كه حضرت سيد المرسلين را از روى حق و صدق بثقلين بنبوت و رسالت مبعوث گردانيد كه پنج روز بر آن طوايف امم مختلفة المذاهب منقضى نشده بود كه همگى و تمامى آن طوايف خمسه كه بيست و پنج نفر بوده اند بخدمت حضرت سيد البشر بالتمام حاضر آمده بشرف اسلام و ايمان مشرف شده باتفاق گفتند:

يا محمد بعزت واحد صمد ما هرگز حجت و دليل در هيچ زمان مثل دليل و برهان شما بديدۀ عيان ملاحظه و مشاهده ننموديم. و گواهى ميدهيم كه خداى تو بحق و تو رسول صادقى. «و اللّٰه يَهْدِي إِلَى اَلْحَقِّ وَ إِلىٰ طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ ».

در ذكر و بيان الزام يافتن اعيان مشركين از حضرت سيد المرسلين

اشاره

از حضرت ابو محمد الحسن بن علي العسكرى عليه السّلام مروى و منقول است كه آن حضرت از لسان معجز نشان بيان فرمود كه من روزى از پدر بزرگوار خود پرسيدم كه آيا جد عاليمقدار ما رسول حضرت ايزد غفار عليه سلام الملك الجبار در ايام نبوت وقتى كه جماعت يهود و مشركين با آن حضرت تعنت و لجاجت ميكردند آيا نبى المختار با آن طوايف اشرار مباحثه و مشاجره و مجادله و مناظره مينمود؟ پدر جليل القدر من فرمود: بلى مراتب بسيار بسيار از آن حضرت با كفار بواسطه

ص: 70

اثبات و الزام حكم حضرت ايزد متعال مباحثه و جدال نمودند، و از آن جمله يكى آنست كه حضرت ايزد منان در قرآن لازم الاذعان در چند آيه حكايت و اعلان مينمايد:

اولى «وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا اَلرَّسُولِ يَأْكُلُ اَلطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي اَلْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ » الى قوله «رَجُلاً مَسْحُوراً» (1).

آيۀ ثانيه «وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ »(2)آيۀ ثالثه «وَ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ اَلْأَرْضِ يَنْبُوعاً » الى قوله تعالى «كِتٰاباً نَقْرَؤُهُ » (3).

بعد از آن اى كافران از روى جهل و عدوان سخنان بى بنيان فراوان بحضرت نبى الانس و الجان به تعنت اعلام و اعلان نمودند چنانچه تفصيل آن مجمل على سبيل التوضيح و العيان بيان گردد، پس آنگاه گفتند: يا محمد اگر تو در دعوى نبوت و ادعاى رسالت مثل موسى عليه السّلام و التحيه صادق و با حجت و صاحب آيت بودى بايستى كه بواسطۀ اسئله كه ما از روى تغير و افترا بشما كرديم بر ما صاعقۀ بلا فرود آمدى و ما نيز بر مثال قوم موسى كه بآن سؤال بيجا بصاعقه آتش بلا سوختند سوختمى، زيرا كه آنچه ما از شما بواسطه تقريع و تغير و افترا و استدعا خواستيم بمراتب بيشتر از اسئله يهود اشرار است.

تفصيل اين اجمال از روى صدق مقال آنست كه حضرت ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام ميفرمايد كه روزى حضرت سيد البريه با جمعى از اصحاب بنزديك كعبه معظمه نشسته بودند ناگاه جماعتى از رؤساى قريش كه اكثر آنها با يك ديگر قوم و خويش بودند مثل وليد بن مغيره مخزومى و ابو البحترى و ابو جهل پسران هشام و

ص: 71


1- سورة الفرقان: 7-8.
2- سورة الزخرف: 31.
3- سورة الاسراء: 90-93.

عاص بن وائل سهمى و عبد اللّٰه بن ابى امية المخزومى، و با هر يك از ايشان جمع كثير از اقوام و خويشان ايشان فراوان بودند، همگى آن طايفه اهل تمرد و طغيان در آن هنگام حاضر شدند.

در آن محل حضرت رسول عز و جل با جمعى از اصحاب كه مستسعدين آن محفل رضوان مآب بودند بتلاوت كتاب مستطاب ايزد وهاب مشغول گشتند و آن حضرت اصحاب را بامر و نهى اعلام ميفرمود؛ در آن هنگام بعضى از آن مشركين لئام تيره سرانجام با بعضى ديگر از روى حيرت تمام گفتند كه كار محمد در اين ايام بغايت نظام است و خطاب امر و نهيش در نهايت استحكام و انتظام؛ اگر شغلش باين نسق و مرام باشد در اندك زمانى ما را توطن در اين مقام حرام است بايد كه ما بهيئت اجتماعى بصورت مجموعى نزد او رفته ابتدا بسرزنش و ملامت و تبكيت و فضاحت او نموده پس از آن او را از روى حجت و برهان الزام تمام نمائيم و هر نوع كلام و مقال كه مينمايد كه از ايزد متعال آوردم باطل و از درجه اعتبار ساقط و عاطل گردانيم تا خطب امر و نهيش در نظر اصحاب او بى قدر و اعتبار و منزلتش خوار و بيمقدار گردد.

چون حال او بدين منوال انصرام و استبدال يابد اميد است كه بوسيله تبديل احوال ترك امانى و آمال خود نموده منزجر از افعال و اقوال خود نيز گردد و من بعد پيرامون غى و باطل و تمرد و طغيان بى حاصل خود نگردد، و ما و خود را از جميع مراتب دعوى بيجا مستخلص سازد و من بعد بمثل آن قول و فعل نپردازد. و اگر منزجر و منفعل و حال و اوضاعش مستبدل عامل ميان ما و ايشان شمشير برندۀ خون - فشان است.

سخنان عبد الله بن ابى اميه مخزومى با پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله)

چون همگى آن لئام باين سخنان بى بنيان همداستان شدند؛ ابو جهل دغل گفت كسى از اصحاب ما كدام متولى كلام و مباحثه و الزام محمد عليه الصلاة و السّلام مى شود؟

ص: 72

عبد اللّٰه بن ابى امية المخزومى كه باعتقاد خود اعلم آن طايفه بى سرانجام بود گفت: من بمباحثه و مشاجره و مجادله و مناظرۀ تمام بحجت او را الزام نمايم و زنگ غم و غصه و الم اين حكايت و قصه از قلوب محبت اسلوب احبه خود بزدايم، آيا بمن كه مقارن حسابى و مجادله كافى او باشم راضى هستيد كه شر و مهم او را از شما كفايت نمايم و خاطر عاطر شما را در باب او من كل الوجوه جمع گردانم.

ابو جهل گفت: بلى.

پس آن قوم پر نفاق يكسر باتفاق به پيش آن ماه فلك دانش و خورشيد آسمان آفرينش تازه نهال بوستان يثرب و بطحا نوباوۀ گلستان مدينه و ام قرى انجم نور افروز سياه روزان دار الكفر يهود و نصارى بيضاى نور افزاى ليالى ظلام محبان در هنگام جزا شكننده اظهر جاحدان در روز دغا ناسخ ملل و اديان رسل پيشين و انبيا معلم «و علم ما لم يكن يعلم» در مبدء درسگاه «فأوحى ربه ما اوحى» سلطان چار بالش «لى مع اللّٰه تعالى صفى» و يحيى و خليل و كليم و امين و حبيب ملك العلى ابو القاسم محمد النبى المصطفى عليه صلوات رب الارض و السماء آمدند.

عبد اللّٰه بن ابى امية المخزومى كه از روى كثرت علم و مال اعز آن رجال بلكه اضل آن جهال بود آن بى سعادت و اقبال قدم مناظره قيل و قال از روى بحث و جدال پيش گذاشته شروع در كلام بى نظام نموده گفت: يا محمد دعوى بزرك و سخن هائل مى كنى و گمان چنان مى برى كه تو رسول رب العالمين باشى؛ هيهات كه حضرت ارحم الراحمين و خالق الخلائق اجمعين پيغمبرى چنين بساير مخلوقين مبعوث و مرسل گرداند؛ زيرا كه تو مثل ما بشرى و چنانچه ما محتاج بأكل و شرب دوام و تردد اسواق بجهت سرانجام مهام قيام و اقدام مى نمائيم تو نيز بهمان طريق در انصرام اكل و شرب و تردد اسواق سعى تمام مى نمائى، بنا بر اين دعواى نبوت و ادعاى رسالت بشما اصلا نسبت ندارد.

ص: 73

شما قياس اساس هر كار بمشاهده اشياى صوريه روزگار از روى اعتبار اختيار نمائيد چنانچه اگر پادشاه روم با پادشاه فرس ارادۀ ارسال رسول بولايت ديگر بنمايند بالبداهه و اليقين شخصى بواسطۀ آن امر تعيين فرمايند كه در معرفت و كمال و در غنى و ثروت و مال از اقران و امثال ممتاز بيشبيه و مثال بود و صاحب سراپرده ها و خيام و قصور عاليه و دور متعاليه در غايت رفعت و استحكام و مالك و صايف و خدمه و غلام بى حد و انجام باشد، چنين كسى بزرك صاحب مال و منال را برسالت ارسال دارند و اين پسنديدۀ همه مخلوقين بلكه مستحسن حضرت رب العالمين است.

و هر گاه آنهائى كه بندگان كمى و عبيد كمترين رب العالمين باشند چنين كنند پس عز و جل چرا مانند و مثل تو كسى كه غنى و متمول نيستى چون بدعوى تو برسالت ساير بريت كه از تو بمال و ثروت و عزت و مكنت زيادت باشد ارسال دارد، بحسب عقل و رويت اين نوع رسالت مستحسن هيچ امت نيست.

ديگر آنكه اگر تو پيغمبر بودى بايستى كه فرشته حضرت عز و جل پيوسته با تو رفيق و عدل بودى كه هر چه تو مى فرمودى او تصديق كلام تو مى نمودى و ما خلقان همگى بديدۀ عيان مشاهده ميكردمى، چون ملكى با تو نيست ظاهر آنست كه پيغمبر نباشى، چه اگر حضرت داور براى ما پيغمبر ارسال ميگردانيد يقين كه از جنس غير بشر از فرشتگان معتبر بجهت پيغمبرى ما مرسل ميگردانيد نه مثل تو بشر را، و هر گاه تو پيغمبر نباشى و از تو بعضى چيزهاى خلاف ظاهر بين و ظاهر گردد پس تو ساحر ماهر باشى.

چون عبد اللّٰه بن ابى امية المخزومى كلام بى نظام خود باين مقام رسانيد حضرت نبى المحمود فرمود كه فلان هيچ چيز از سخنان بى تمييز تو باقى ماند؟ گفت: بلى، اگر خداى تعالى از جنس بشر پيغمبر براى ما بشر ميفرستاد بايست كه پيغمبر بسيار بسيار اعز و اجل بلكه از ما و تو متمول تر بساير بشر مبعوث و مرسل

ص: 74

ميگردانيد، چرا اين قرآنى كه زعم تو آنست كه ايزد متعال آن را بتو ارسال و انزال نمود و تو را بدان وسيله بشرف نبوت و رسالت معزز فرمود آن را بيكى از اين دو مرد بزرگ كه در اين دو ده ميباشند انزال و ارسال ننمود، يكى وليد بن مغيره كه متوطن مكه معظمه است و ديگرى عروة بن مسعود كه در طايف ساكن است، چه در ثروت و مال و در رتبۀ جاه و جلال الحال در مكه و مدينه بلكه در ساير بلاد و محال وجود مثل اين دو مرد با اقبال ممتنع و محال است، زيرا كه هر يك از ايشان اگر اراده كنند چند سال تمامى سكنه باديه بلكه همگى متوطنين اين دو شهر معظم مكه معظمه و مدينه مكرمه و ساير محال را بملك و مال غنى و بى مثال گردانند و فقير و مسكين و محتاج در اين سرزمين نگذارند، و چون حال فقر وفاقه و مسكنت و عيله تو بر همگنان اظهر من الشمس است پس حضرت ايزد منان اين كار عظيم الشأن باهتمام و شأن شما بچه سان گذارد.

حضرت رسول ايزد مهيمن معبود فرمود كه اى عبد اللّٰه ديگر از سخنان تو چيزى كه ارادۀ بيان آن داشته باشى موجود و باقى ماند؟ گفت: بلى يا محمد، ما ايمان بشما و اوامر و نواهى ملك تعالى نمى آريم تا آنكه زمين مكه كه مملو از احجار صمده و عره محشور از كوههاى صلبه است شكافته چشمه هاى انهار عذوبت آثار كه بغايت صاف و خوشگوار باشد ظاهر گردانى، چه حفر اراضى اين ديار بواسطۀ كثرت احضار بغايت صعب و دشوار است و چون ما و ساير برايا محتاج بآبهاى روان بجهت تحصيل قوت و باقى ضروريات در اين جهانيم بايد كه شما نهايت سعى و اهتمام خود را در باب انصرام جريان انهار مبذول گردانى تا جميع خلايق بآسانى زندگانى كنند و بشرف اسلام و ايمان درآيند و عبادت و بندگى حضرت حق سبحانه و تعالى و اطاعت بر طبق خواهش شما نمايند تا آنكه شما را باغ گرمستانى تابستانى نخلستانى بودى كه ما و كافه برايا از آن نخل و اعناب پيوسته

ص: 75

تفكه و اطعام خود و اصحاب در هر باب در جميع محل و مآب مينموديم؛ بلكه مترددين اكناف و اطراف نيز از فواكه اين جنت از فواضل احسان و انعام خالق بيمنت متفكه ميشدند و در عقب آن باغ آبهاى صافى جارى بودى تا همگى از آن حظ وافر و بهرۀ لا كلام مى يافتند و آن آب وسيلۀ آبروى دعوى شما من كل الابواب ميگرديد.

يا آنكه مدعاى شما آسمان بر سر ما ساقط گشتى چنانچه زعم شما يا محمد آنست كه اگر تيرگى بلا از آسمان بر ما طاهر و عيان گردد هر آينه ما آن را بچيزى ديگر حمل نموده آن را ابر سياه سوخته بى آب ميدانيم بلكه آن را نوعى از عذاب شناسيم اميد است كه ما قائل بحقيقت اين كلام شويم.

يا آنكه تو اى محمد با خداى خود و ملائكه بمقابله ما بيائيد شايد كه بوسيلۀ تقابل ايزد علام و ملائكه كرام ما بوساطت استفهام و استعلام بر حقايق دين و آئين تو بالتمام اطلاع و اعلام يابيم.

يا آنكه با شما زخارف دنيا كه عبارت از مال باشد ميبود و تو ما و ساير برايا را باعطاى آن غنى و بى نياز ميگردانيدى. مع هذا اميد است كه ما همچنان طاغى از فرمان شما باشيم چه از شما مكرر استماع نموديم كه انسان بوسيلۀ كثرت مال و استغناء ابغى و اطغى گردد و هرگز پيرامون طريق هدايت و اهتدا نگردد.

اى محمد اگر تو صعود و عروج بآسمان كه اصعب اشغال و اتعب اعمال است نمائى و ما را باطاعت شما و عبادت و بندگى ايزد تعالى امر فرمائى هرگز مطيع حكم خدا و متابعت شما ننمائيم تا آنكه از سماوات العلى كتاب على حده بنام ما باين مضمون كه اين كتاب از نزد خداى تعالى عزيز حكيم دانا بسوى عبد اللّٰه بن ابى امية المخزومى با ساير رفقا كه در طريق و رستگار امر ما مصر و مستمرند منزلست بايد كه او تبعه با كمال صدق و ادب ميل بدين و مذهب محمد بن عبد اللّٰه بن عبد المطلب كه اشرف دودمان لؤى بن غالب است نموده پاى اخلاص پيش گذاشته طريق حق و دين مهيمن خالق را

ص: 76

از روى صدق برداشته اسلام و ايمان بمحمد كه پيغمبر قادر سبحان و برگزيدۀ ايشان است آرند و شيوۀ تمرد و استنكاف و طريقه عداوت و اعتساف بگذارند و اصلا بمخالفت امر و حكم ايزد داور پاى نسپارند.

مع هذا بعد از آنكه تو اى محمد جميع ملتمسات و تمامى مدعيات ما را بانجام و انصرام مقرون گردانى معلوم نيست كه ما بوسيلۀ بعضى و عدوان اطاعت و فرمان تو نمائيم و ايمان بتو آريم، بلكه اگر ما را نيز در طريق عروج و صعود آسمان رفيق خويش نموده ابواب آن را مفتوح ساخته ما را مرتفع بآن محال و داخل طبقات آسمان ايزد لا يزال گردانى هر آينه سخن ما آنست كه تو اى محمد چشم ما را بوسيلۀ سحر بستى و دل ما را نيز از همۀ مدعيات گسستى تا آنكه ما ملت و دين ترا مذهب و آئين خود نموده تابع سحر تو گرديم، و اين در پيش ما رؤساى قريش صاحب مال و جاه بى شبهه و احتمال ممتنع و محال است.

در اين حال رسول ايزد متعال روى توجه و اقبال به آن مضل تيره مآل آورده فرمود كه آيا ديگر تو را سخنان بى بنيان خلجان خاطر باشد كه ارادۀ بيان آن نمائى ؟ عبد اللّٰه گمراه گفت كه يا محمد اين همه كلام از روى لجاج و ابرام بجهت احتجاج و الزام تو آوردم بلاغ كافى و اسكات وافى تو نيست آنچه ما را در باطن و ظاهر در خاطر و ضماير مظهر و مضمر بود ناطقۀ بيان ما عيان نمود شما را در باب جواب ما آنچه ظاهر و هويدا باشد بفرماى و ما را انتظار مفرماى، و اگر حجت و برهان واضح و عيان مؤسس دارى با كمال فصاحت و بلاغت نفس همۀ آنچه ما از شما سؤال از روى بحث و جدال كرديم براى ما بيان نمائى.

بعد از آن حضرت سيد الانس و الجان سر بسوى آسمان كرده گفت: بار - خدايا چون سامع جميع اصوات و دانائى معلومات توئى استماع كلام ربانى نظام اين مرده انام نمائى كه چه مى گويند و راه مخالفت حكم و امر تو را بدلائل ناتمام بچه

ص: 77

نوع ميپويند.

تفسير آيۀ «ما لهذا الرسول يأكل الطعام.»

چون حضرت شفيع العصات اين مناجات بحضرت قاضى الحاجات نمود در آن هنگام حضرت واحد علام بانزال و ارسال اين آيات صدق سمات نبى الاكرام را بر جميع مقالات فاسدۀ آن لئام اعلام نمود، چنانچه در كتاب لازم الاحترام فرمود: «وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا اَلرَّسُولِ يَأْكُلُ اَلطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي اَلْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً * أَوْ يُلْقىٰ إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهٰا وَ قٰالَ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً »(1).

تفسير آيه وافى هدايه چنانچه سابقا سمت تحرير يافت آنست كه يا محمد اگر عبد اللّٰه بن ابى امية المخزومى و باقى تبعۀ او مثل ابو جهل و ابو البحترى پسران هشام و وليد و عاص بن وائل السهمى بتو از روى تعير و سرزنش سخنان گويند و خاطر مبارك تو را آزرده گردانند مثل آنكه گويند كه محمد چون بطريق ما بأكل طعام و تردد اسواق بجهت تنظيم مهام و سرانجام مرام مينمايد بنا بر اين رتبۀ نبوت و رسالت را نمى شايد، يا آنكه گويند اگر محمد پيغمبر ميبود بايست كه فرشته با او بواسطه تصديق نبوت و شهادت رسالتش ميبود چون ملك شاهد مصداق ندارد لهذا كسى بر نبوتش اقرار نيارد، يا آنكه اگر محمد گنج و مال از عنايت ايزد متعال ميداشت كه صرف خود و محتاجان مينمودى آن نيز في الجمله دليل نبوت و عزتش بودى. چون حضرت واهب بيچون او را بغنا و ثروت مال ممنون نگردانيد و از ساير اغنيا مفخر و سرفراز ننمود بيقين حضرت رب العالمين بنبوت او را مبعوث نفرمود.

يا آنكه اگر محمد را جنات و بساتين در اين ولايت و سرزمين بود كه خود و ساير الناس باكل فواكه و اثمار آن استيناس با يك ديگر ميگرفتند شايد بدان وسيله جمعى اختيار دين و آئين او ميكردند و جماعت ظالمان اهل عدوان ميگفتند كه چون حال محمد

ص: 78


1- سورة الفرقان: 7-8.

بر منوال امانى و آمال ما مصروف و معطوف نيست اگر كسى تابع او گردد البته آن كس تابع مسحور كه بجادوى فريفته شده گرديد.

و گاه بمزخرفات ديگر خاطر عاطر سيد البشر را ملول و مكدر ميداشتند، مثل آنكه ميگفتند كه اگر محمد بآسمان صعود و عروج نمايد يا ما را بهمراه خود بآسمانها برد و در جميع سماوات سبعه بگرداند تا آنكه كتاب جداگانه از حضرت كريم يگانه براى ما نيارد بايد كه چشمداشت اطاعت و انقياد از ما بردارد.

چون مخزن دل آن بلبل گلستان نبوت عز و جل بواسطه استماع سخنان بى بنيان لا طائل آن كفرۀ لئام از ازل بغايت الغايه محزون و نالان و متألم و حيران گرديد حضرت قادر منان خاطر عاطر آن سيد انس و جان را بارسال و انزال اين آيات مبتهج و شادمان گردانيد كه «اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً »(1).

يعنى اى محمد نظر از روى خرد و تدبر بجانب آن قوم ابتر نماى كه چون براى شما مثلها زدند و بدان وسيله گمراه و دور از حضرت اله شدند و اين جمع ضليل بواسطه قساوت قلب عليل خود ميگفتند كه محمد ساحر و كاهن و جادو و شاعر است، ديگر از مثلهاى بد چيزى باقى نگذاشتند كه نسبت بذات عديم المثال تو ندادند، پس از اين استطاعت راه ديگر براى مثل زدن ندارند.

ايضا مرة بعد اخرى بواسطه مزيد تسلى دل نبى عليه صلوات الرب العلى حضرت ملك تعالى فرمود كه «تَبٰارَكَ اَلَّذِي إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذٰلِكَ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً »(2).

تفسير اين آيه وافى هدايه آنكه اى برگزيدۀ رب غفور بايد كه خاطر فيض مقاطر خود مشعوف و مسرور دارى و اصلا خود را بوسيله خرافات آن طايفه بيسر و پا محزون

ص: 79


1- سورة الاسراء: 48.
2- سورة الفرقان: 10.

ندارى و غبار ملال بر اذيال دل دريا مثال مملو از لال ؟؟؟ علم و افضال خود را بوسيله خرافات اى بحار معرفت و كمال راه ندهى كه حضرت ذو الجلال قادر عالم بجميع امانى و آمال همه اهل عالم است اگر از ارادت كامله و قدرت شامله خود نخواهد براى شما منازل خير محافل كه بسيار بسيار از آنچه بخاطر و ضماير طوايف بشر مخطور و مضمر گردد از جنات و بساتين و باغات مشتمل بر رياحين كه هر قطعه از قطعات آن جنات دلگشا بوسيله طيب هوا و عذوبت ماء؟؟؟ و بسيارى شكوفه الوان چون حسن نيكوان روح افزا و هر نهال بيهمالش مانند ساعد سيمبران دلربا سنگريزه هاى اراضيش همگى جواهر و لآلى آبدار ابواب حيطان و جدارش مرصع بترصيع لعل و ياقوت بيشمار كه خيط شعاع بصر اولو الابصار از كثرت تتابع و تلامع انوارش از مطالعه لمعان آن پاى بر جدار بلكه در حديقۀ بصر معطل و بيكار مانده و شاهد آن رضوان مثال و حوران در انتظار مقدم حضور ذات فايض النور رسول رب غفور باكمال شوق و سرور بر شرف غرف دور و قصور با كمال غنج و دلال و عشوه هاى دلپسند نمونه خال رخسار صاحب جمال بتماشاى صنايع و بدايع حضرت ذو الجلال بتمادى و توالى ايام و احوال بالغدو و الآصال مترقب حضور قدوم فيض لزوم و مترصد طلعت جمال بنويد ادراك وصال مستمال باشند.

اى عزيز حياض رياضش از آب حيات مالامال انهار بحار مثالش مملو از آب زلال بل عيون مشحون بشراب طهور و زنجبيل و عسل مصفى و مٰاءٍ غَيْرِ آسِنٍ و سلسبيل براى متعطشان فيافى قيامت پيروان ملت و متابعان امت تو مبذول و سبيل است، بلكه بجهت تسكين التهاب نواير شوق جميع مشتاقان لقاى ايزد جليل قطره از رشحات سحاب رحمت احديت كافى و كفيل است.

سبحان اللّٰه، عجب عجب حدايقى كه بوسيلۀ اميد سكنى و توطن نبى الخالق رشك سوز رحمت احديت ساير حدايق انبيا و رسل صاحب حقايق گشته تعريف توصيفش از حيز امكان و قدرت بشر گذشته، زيرا كه ادراك و افهام ارباب حدايق و اصحاب دقائق را قدرت سزاوار و لايق بيان نهال رشايق و نخلهاى فايق آن حدايق

ص: 80

نيست فكيف جرأت طابق موافق بيان ساير مضافات و لواحق نمايند يا ورق از اوراق كتاب جمال آن گشايند. چنين مكان و بستان بجهت تو اى سيد رسولان معين گردانند.

و ايضا بواسطۀ تسليه دل آن نبى عز و جل ميفرمايد كه يا محمد «فَلَعَلَّكَ تٰارِكٌ بَعْضَ مٰا يُوحىٰ إِلَيْكَ وَ ضٰائِقٌ بِهِ صَدْرُكَ »(1).

يعنى اى محمد برگزيدۀ احد صمد اميد است كه اگر بعضى سخنان ناملايم بسمع شريف تو اى سيد عرب و عجم رسيد و دل نازنين تو بآن وسيله و خاطر عاطر ملول و حزين گردد بايد كه آنها را از خاطر فيض مقاطر محو نمائى و اصلا آنها را بضماير و خواطر خود ذخيره ننمائى.

بر ضماير صافيه عارفان نكات و معانى و بر خواطر زاكيه سالكان راه نجات و امانى واضح و عيان و روشن و درخشان است كه ارسال لفظ «لعل» در هنگام خطاب عز و جل بسيد الرسل اظهار كمال شفقت و محبت و نهايت احسان و مودت است نسبت بسيد البريه.

و ايضا حضرت واحد اعلام نبى الاكرام ميفرمايد كه «وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَكاً لَقُضِيَ اَلْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ يُنْظَرُونَ وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَيْهِمْ مٰا يَلْبِسُونَ (2).

يعنى كافران گفتند كه چرا براى محمد فرشته كه بر طبق نبوتش گواهى دهد خداى تعالى نفرستاد، ايزد تعالى ميگويد كه اگر فرشته ميفرستاديم هر آينه حكم و امر ما جارى ميشد و قوم هلاك ميشدند.

چنانچه قوم ثمود و عاد هلاك شدند و اين جماعت را بيك چشم زدن مهلت نميدادند و اگر ما فرشته ميفرستاديم او را بصورت مردى ميكرديم، چنانچه جبرئيل بصورت

ص: 81


1- سورة هود: 12.
2- سورة الانعام: 8-9.

دحيۀ كلبى ميشد، زيرا كه بشر را قدرت ديدن فرشته نيست الا جمعى را كه مؤيد باشند بنفوس قدسيه؛ و چون فرشته بصورت بشر گردد هر آينه ما ميپوشانيديم بر آن كافران بارسال فرشته آنچه در سابق بآنها پوشانيده بود، چنان كه پيشتر ميگفتند محمد بشر است و پيغمبرى را درخور نيست الحال نيز در حق فرشته كه بصورت بشر بود ميگويند كه او بشر است پيغمبرى را نمى شايد.

پاسخ حضرت پيغمبر به گفته هاى عبد الله مخزومى
اشاره

پس از آن حضرت نبى ايزد وهاب شروع در جواب آن عبد اللّٰه گمراه نموده فرمود كه آنچه تو مذكور كردى كه من بأكل طعام و بتردد اسواق بجهت انجام مهام بطريق شما و ساير انام در جميع ايام شهور و اعوام اشتغال دارم در آن خلافى نيست، اما اينكه زعم و گمان شما و كفره ساير برايا چنان است كه بجهت ارتكاب امثال اين فعل مباح جايز و روا نيست كه من رسول حضرت فٰالِقُ اَلْإِصْبٰاحِ باشم اين خلاف واقع است؛ زيرا كه از روى خرد و دانستگى علم و بوساطت عقل و آراستگى فهم اعتراض بكم و كيف بحضرت عزيز اللطيف عين وزر و حيفست و بلكه هيچ آفريده را جرأت اين كار جايز و سزاوار نيست، چه اختيار در امر و كار با حضرت قادر مختار است آنچه خواهد بعمل آورد و هر چه اراده نمايد حكم فرمايد و ايجاد امثال اين فعل از حضرت معبود محمود است؛ بايد كه ديدۀ بصيرت از روى فراست و رويت بگشائى و نظر اعتبار بسوانح تقضى حال اهل روزگار نمائى كه حضرت غنى كبير بعضى را غنى و بعضى را فقير و جمعى را عزيز و گروهى را ذليل و طايفه اى را صحيح و برخى را سقيم و بعضى را شريف و فرقه اى را وضيع گرداند.

الحال چون حضرت بيچون رحيم و شفيق است بيقين و تحقيق نسبت كمال هر كس ما ينبغى و يليق بعمل آورد، و همه اين طوايف انام باكل طعام و سعى انجام مهام مستدام مشتغلند؛ فقرا را جايز و روا نيست كه باغنيا گويند كه چرا ما را فقير و شما را غنى گردانيد يا ما را وضيع و شما را شريف يا آنكه ما را زمين گير و شما را صحيح و قوى

ص: 82

نمود، تعيير و سرزنش روا نيست. و نيز اذلاء را ادعا باعزه نرسد كه گويند چرا ما را ذليل و شما را عزيز گردانيد، يا جمعى بحسب ضرورت كريه منظر باشند بجمعى كه صبيح الوجوه و صاحب جمال باشند گويند كه چرا ايزد متعال ما را بدين مثال قبيح الوجه و شما را صاحب حسن و جمال ايجاد نمود امثال اين سخنان بى بنيان از عاقل نكته دان غير مستحسن واضح و عيان است، و اگر عياذا باللّٰه جمعى سخنان چنين بحضرت ارحم الراحمين گويند بيقين آن ملاعين معترضين برب العالمين و منازعين در احكام و اوامر و نواهى شريعت و دين كافران بى دينند و بى شبهه حضرت اكرم الاكرمين جواب آن جمع مفسدين چنين دهند كه من مالك و خافض و رافع و مغنى و مفقر و مذل و مصحح و مسقم و معزم، يعنى صاحب ملك فراوان و پست كننده گردن كشان و بلند گرداننده درويشان مطيعان و غنى گرداننده فقيران و فقيركننده مال داران و ذليل كنندۀ عزيزان و صحت و شفا دهنده بيماران و بيماركننده تندرستان و عزيزكننده ذليلان مؤمنانم، پس شما بندگان ذليل و خفيض و فقير و محتاج و مريض و مسكين و مزمن حضرت مهيمنيد، شما را بغير تسليم امر و انقياد حكم من كه احكم الحاكمين و خالق الخلائق اجمعينم تعدى و تمرد روا نيست.

اگر بعد از استماع قول من تسليم امر من و انقياد حكم نموده اطاعت و متابعت نمائيد بندگان مؤمن و پسنديده هاى منيد، و اگر با انكار و تمرد و رستگار كه شيوه و شعار شيطان نابكار و تبعه اشرار اوست فرمائيد بيقين منخرط در سلك كافرين و مرتبط بربقه هالكين مبغضين در يوم الدين گشته در اسفل السافلين بعقوبات گوناگون حضرت بيچون گرفتار و پايدار خواهيد بود.

چون نبى حضرت معبود كلام صدق انتظام باين مقام ختم نمود شروع در تلاوت اين آيت كلام عظيم الشأن كه ايزد منان در شان عاليشان ايشان انزال و عيان نموده فرمود كه «قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ » يعنى اى محمد و اى ستوده حضرت ايزد صمد بگوى بآن جمع

ص: 83

لئام كه من اگر چه در اكل طعام و تردد اسواق بجهت تنظيم مهام مثل شما بشرم؛ ليكن بواسطه مزيد مرحمت و كمال شفقت حضرت عزت به رتبۀ نبوت و رسالت سزاوار و درخورم، چنانچه فرمود كه «يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ »، يعنى اى محمد تو بآن جماعت بگوى كه اگر چه من در بشريت و بندگى احديت با شما شريك و سهيم بلكه فقير و مسكينم، ليكن حضرت ايزد كريم مرا باعطاى رتبۀ نبوت و احسان درجه رسالت مخصوص و عظيم گردانيد نه آنكه شما ميخواهيد يعنى وليد بن مغيره مكى و عروة بن مسعود طايفى را، و اين تخصيص من بمنصب جليل الرتبه نبوت مثل تخصيص بعضى بشر بغنا و ثروت و برخى تندرستى و صحت و بعضى بحسن صورت است كه كريم معبود جمعى ديگر را باين صفات محموده مستسعد ننمود. پس شما را انكار من در اختصاص رتبه نبوت نبايد نمود چه اين اعتراض در هيچ ملت و مذهب با حضرت معبود مستحسن و محمود نيست.

و اما آنچه تو اى عبد اللّٰه بيراه گفتى كه پادشاه روم و پادشاه فرس اگر از روى علم و تفرس ايلچى و رسول بنزد كسى فرستند البته بايد كه آن كس كثير المال و عظيم الحال و صاحب قصور عاليه و دور متعاليه و سراپرده هاى دلگشا و خيام و مالك عبيد و وصايف و خدام باشد و حضرت رب العالمين كه باعتقاد همه مخلوقين فوق اين جماعت و خالق و موجد امم سالفه و اين امت است چون راضى بارسال رسول چنين فقير و مسكين بنزد سكنه روى زمين شود.

اى عبد اللّٰه بدان و آگاه باش كه تدبير و حكم امور و تنظيم همگى مأمور بحضرت رب غفور است، انصراف كار و اشغال بر وفق ظن و گمان امانى و آمال و باقتراح خاطر بى اقبال تو نميرساند هر چه تمشيت و تقدير حضرت صمديت بدان تعلق گيرد همان از حيز عدم صورت وجود نمود پذيرد و باين نوع ايجاد موجود از حضرت معبود محمود است.

ص: 84

اى عبد اللّٰه بدان و آگاه باش كه انزال و ارسال انبياء و رسولان از حضرت ايزد منان بكافه انس و جان محض بواسطۀ اعلام و اعلان انسان است بحقايق دين و اركان و دلالت و خواندن خلقان است بحضرت قادر سبحان، بايد كه رسول ايزد مقدس با كمال توجه نفس اقدس خود تأكيد هر كس بجهت بندگى حضرت تبارك و تقدس در تمامى ساعات ليل و نهار پيوسته مشتغل و در كار باشند و لمحه اى از عبادت رب العزت يا بهدايت امت مشغول بوده بيكار نباشند، بناء عليه اگر رسول ايزد اكبر صاحب سراها و قصرهاى بيمر باشد و گاهى باشتغال مشتهيات يا باستعمال مستلذات و مباحات ديگر در آن محال محتجب و مختفى گردد يقين عبيد و خدم و حجاب و حشم از نظر مردم او را محجوب و مستور گردانند؛ در آن هنگام اكثر طوايف انام خصوصا مستفيدين شرايع دين و مستبصرين احكام مذهب و آئين از شرف استفاده محروم و مأيوس مانند. پس علت غائى بعثت و رسالت بى فايده و ضايع و امور و احكام مستبطئ و امر و انتظام را جمع گردد و از ارسال رسول نفع معتد به متصور نگردد.

چنانچه مرئى و مبصر همه شماست كه اگر پادشاه وقت محتجب و گوشه گير شود همگى برنا و پير و صغير و كبير از او تنفير نمايند و بوسيلۀ آن در اكثر محال و مكان فساد و فضايح و افساد و قبايح ظاهر و سانح گردد كه اصلا هيچ احدى از افراد خلقان را اطلاع بر آن نباشد و از وقوع هيجان آن حال و اختلال بسيار در اوضاع و اطوار سكنه آن ديار بين و آشكار گردد كه قطع و فصل آن ميسر اكثر خلقان نگردد.

اى عبد اللّٰه حضرت كريم لا يزال مرا بغير ملك و مال بواسطۀ آن ارسال نمود تا قدرت و اجلال و قوت اقبال خود را در باب اعانت من بشما بشناساند و شما را بر اين معنى آگاه گرداند كه حضرت مقدس خود بذات اقدس ناصر و حفيظ و فريادرس رسول خويش است و هر چند همه كس از او در غصه و بمرض ضيق النفس گرفتار و بزندان رشك و حسد محتبس باشند بيقين هيچ كس قادر بر قتل آن نبى مؤسس نيست،

ص: 85

بلكه قدرت بر منع آن حضرت از نبوت و تبليغ رسالتش نيز ندارد و اظهار اين نوع قدرت و مرحمت از حضرت عز و جل نسبت بسيد الرسل در بروز و قدرت اظهر و اتم بر ثبوت عجز شما بر واقع آن صاحب رسالت مكمل است.

و زود باشد كه حضرت قادر بى منت مرا بوسيلۀ اعطاى قدرت و شوكت و شما را بجهت عدم فوت مخاصمت و مقاومت بر شما مظفر و مستولى گرداند و ما شما را بسبب قتل و سختگيرى و غارت و نهب اموال و اسيرى تابع خود گردانيم و بر بلاد و امصار و شهر و ديار شما و ما و تبعه اهل ايمان مستولى و فرمانروا گرديم و بر جميع خويش و اقربا و ساير نزديكان شما بلكه نزديكان جمعى كه با شما موافقت در مخالفت ما در دين و آئين نمودند نيز مستولى بنوعى گرداند كه هر چه در باب ايذا و استهزاى شما اراده نمايند قادر باشند و شما با ساير تبعه در كمال ذلت و خوارى بلكه در غايت هوان و سوگوارى باشيد.

پيغمبر بايد از جنس بشر باشد

اما آنچه اى عبد اللّٰه گفتى كه تو اى محمد اگر پيغمبر و برگزيده و مبعوث ايزد داور بودى بايستى كه با تو فرشته مصدق شاهد صادق بودى كه در سرّا و ضرّا و شدت و رخا در همه مكان و مأوى رفيق و همراه شما ميبودى و تا هر چه شما تبليغ آن فرمودى آن فرشته تصديق شما و شهادت بر آن نمودى و ما او را بديدۀ عيان مشاهده كردمى بلكه چنين ميگفتند كه اگر حضرت عز و جل براى ما پيغمبرى مرسل ميگردانيد بايست كه آن فرشته مقرب حضرت واحد اكبر باشد نه مثل شما بشر.

اى عبد اللّٰه بدان و آگاه باش كه قوت بصر و درك شما مشاهده و درك ملك ملك تعالى نميتواند نمود زيرا كه فرشتۀ ايزد تعالى از جنس هواست كه آن را عيان ظاهر و پيدا نيست، يعنى چنانچه هوا مرئى كافه برايا نميشود فرشته نيز مرئى و مميز نگردد و اگر بعد از تبديل صورت فرشته بصورت بشر حضرت داور نور بصر شما را بيشتر ميگردانيد بحدى كه فرشته را بچشم سر بنظر مى آورديد هر آينه شما را مراجعت

ص: 86

بهمان قول بيشتر بود چنان كه در سابق مى گفتند كه محمد از جنس بشر است و رتبه نبوت و درجه رسالت را بواسطۀ بشريت سزاوار درخور نيست فرشته را نيز بهمين تهمت بشريت متهم گردانيده منع و نفى نبوت او نيز ميكرديد كه هرگز اقرار برسالتش نميكرديد، زيرا كه هر گاه قادر عالم فرشته اى به پيغمبرى بنى آدم مبعوث و مرسل گرداند بر حضرت عز و جل واجب و لازم است كه آن فرشته را بصورت بشر بين و ظاهر گرداند، چه الفت و التيام جنس هر چيزى بجنس خود بيشتر است، و چون بمضمون «الجنس الى جنسه يميل» هر چيزى الفت تمام بجنس خود پيدا كند، در آن هنگام فهم مقالات و مرام و درك مكالمات و كلام او نمائيد بلكه معرفت بمراد و خطاب او در هر باب بيشتر فرمائيد.

و اگر پيغمبر جنس بشر براى شما مقرر نشود پس شما چگونه تصديق فرشته در باب خطاب شما بامر صواب كه مستوجب ثواب بود توانيد كرد يا تميز ناصواب از صواب توانيد نمود يا توانيد گفت كه آنچه اين ملك مرسل بادعاى خود از حضرت عز و جل گويد حق و صدق است. بناء عليه ارسال پيغمبر بشر بجهت بشر از حضرت ايزد داور بغايت الغايت از ارسال ملك پيغمبرى بشر احسن و اخير و بحسب عقل و فكر اتم و درخور باشد.

و بوسيلۀ همين خالق اكبر پيغمبر بشر بواسطۀ شما بشر مرسل و مقرر نمود و معجزات كه عبارت از اظهار خوارق عاداتست ظاهر فرمود بنوعى كه در طبايع و قدرت جميع بشر ديگر اظهار مثل آن معجزه بحسب ظاهر ميسر نباشد. پس شما آنچه مضمرات و مكنونات دل شما بود عالم و دانا شديد و بر عجز خود از اظهار معجزات كه از دست آن رسول مجتبى ظاهر و هويدا شد مطلع گشتيد.

في الحقيقه اين مقدمه شاهد و بين و گواه صادق روشن بر نبوت رسول حضرت مهيمن است و اگر ايزد تعالى فرشته به پيغمبرى شما ارسال مينمود و بايد كه از دست آن

ص: 87

فرشته پيغمبر حضرت داور معجزه بجهت تصديق رسالت و نبوتش ظاهر ميفرمود كه هيچ احدى از بشر مثل آن معجزه ظاهر نتوانستندى نمود يقين معجزۀ اين فرشته پيغمبر در مرتبه عاجز گردانيدن غير پيغمبر از طوايف بشر مثل معجزه پيغمبر بشر نيست، زيرا كه معجزه كه از آن فرشته پيغمبر ظاهر گشته ظهور آن معجزه از طبايع ساير اجناس آن فرشته پيغمبر از ملايكۀ ديگر ممتنع و محال نيست، و چون ملائكه ديگر مثل آن معجزه ظاهر توانند كرد پس آن معجزه نباشد.

آيا شما نميبينيد كه هر گاه جميع اجناس طيور شريك باشند اگر مرغى از آن متفقة الاجناس مختلفة الانواع بطيران آيد از براى ساير طيور يعنى خارق عادت نتوان گفت، زيرا كه همۀ اجناس طيور در طيران يكسانند، بلكه در اكثر زبان همعنان.

پس طيران مرغ خاص را بجهت ساير ايشان معجزه گفتن نتوان، بخلاف آنكه اگر يكى از انسان طيران نمايد آن طيران بى شبهه و گمان بواسطۀ ساير انسان غير قادر بر آن معجزه ظاهر و عيان باشد و يقين هر كه از انسان كه طيران نمايد مؤيد بتقويت حضرت عزت و مقوى بمشيت ايزد منان است.

فضايل حضرت پيغمبر آخر الزمان

بعد از آن رسول حضرت معبود فرمود كه اى عبد اللّٰه مهيمن عز و جل كار بر شما بغايت آسان و سهل گردانيد بجهت آنكه كسى را كه به پيغمبرى شما تعيين نمود آن قدر علم و حال و فضل و كمال باو ارزانى داشته كه هر سؤال از روى ابرام و لجاج در دليل نمايند آن پيغمبر جليل القدر آن را از روى حجت و الزام و برهان و احتجاج ثابت فرمايد و حال آنكه شما اقتراح و اختيار صعب مينمائيد كه اصلا حجت در آن باب مستطاب نيست بلكه همۀ اقوال شما بواسطه عدم دليل مستقيم از روى عقل سليم باطل و غير مستقيم است.

اى عبد اللّٰه آنچه فرمودى كه تو مرد مسحور و از طريقه شعور مهجورى و آنچه از تو بحيز ظهور ميرسد بدان سبب از روى خرد و كياست و حدس و فراست دور است. اين سخن تو خلاف و ظاهر و انكار امر مشهور است زيرا كه شما بلكه ساير

ص: 88

برايا عالم و مطلعيد كه من از عنايت ايزد مهيمن بر همگى شما بلكه از ساير خلق اللّٰه تعالى در صحت تميز و عقل از عنايت و مرحمت عز و جل زيادتى دارم، و هر چه بعمل مى آورم همه از روى كمال علم و فراست و غايت فهم و درايت است و هميشه عزيز و مكرم تمام بنى آدم بوده و خواهم بود.

آيا شما از صغر سن من تا آنكه مرحلۀ عمر خود را بچهل سال رسانيدم هرگز مرا خوار يا ذليل يا دروغگوى يا خائن يا خطاكنندۀ در قول يا سفيه در رأى ملاحظه و مشاهده كرده ايد؟ گفت: نه.

حضرت فرمود: آيا شما گمان ميبريد كه هر مردى در تمامى طول مدت عمر بحول و قوت نفس خود بدون حول و قوت اقدس معبود معصوم و مقدس ميماند، اين ممتنع و محال است خصوصا در حق كسى كه باعتقاد شما گاه ساحر و گاه كاهن و گاه بصفات ناپسند ديگر متصف بود، چنان كه حضرت واحد علام در آيه كلام لازم الاحترام حقايق ضرب امثال آن كفره لئام را به نبى الاكرام اعلام نمود كه «كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً» .

يعنى آنچه در باب امثال ناپسند كه بخاطر نژند آن جمع ضال ميرسيد در حق رسول ايزد متعال تقصير و تقاعد در آن مقال نكردند و بدان وسيله مضل ضال نشدند، من بعد ايشان را استطاعت سبيل ديگر زياده از دعاوى كذب فحاوى باطله كه سابقا طريق بطلان و ابطال اقوال آن جهال بوضوح و ظهور رسيد نيست چنانچه پيشتر مذكور شد.

نيامدن آيات بر بزرگان عرب مكه و طائف

اى عبد اللّٰه آنچه گفتى كه چرا اين مرقومه مختومه سبحانى و منزله مكرمه آسمانى بوليد بن مغيره مكى و عروة بن مسعود الطائفي نازل و مرسل نشد كه در مال و منال از اقران و امثال ممتاز و بى مثالند، بدان كه مال دنيا چنانچه در نزد تو عظيم و با

ص: 89

كمال اعتبار است در نزد حضرت واحد مختار هيچ نوع تعظيم و اعتبار ندارد، چه اگر دنيا و ما فيها در پيش حضرت ملك تعالى معتدل بجناح پشه ميبود و بدان مقدار وزن و اعتبار ميداشت حضرت آفريدگار كفار اشرار و مخالف فجار را بسقى شربت آب ايثار نميكرد، قسمت مال ايزد متعال بدست امانى و آمال تو نيست بلكه واهب بى منت از روى مرحمت مال خود را بهر احدى به مرتبت او قسمت نمايد و هر چه اراده و مشيت احديت بر آن متعلق گردد نسبت بحال خلقان بحيز ظهور و عيان رساند.

اى عبد اللّٰه چنان كه تو بواسطۀ تلف مال در كمال قلق و اختلال و در غايت خوف و بد حال ميگردى نيز حضرت بى مثال را از خداى تعالى بجهت مال و حال نيست بلكه او را نظر برتبه فضل و كمال معرفت ايزد ذو الجلال است يا آنكه ايزد متعال محفوف بمال و حال را معزز و با اقبال نميداند، چنانچه تو اى عبد اللّٰه آن مرد صاحب مال و حال را لايق اعظام مراتب عزت حضرت ذو الجلال ميدانى. پس بنا بر اين او را تعريف بنبوت ميكنى و ميگوئى كه او لايق رتبۀ نبوت و درجۀ رسالت است.

ديگر آنكه حضرت غنى كريم را طمع بمال و حال هيچ احدى نيست تا آنكه او را بغير اطاعت و متابعت امر و حكم معزز و با احترام گرداند، اما چون ترا چشم بمال و حال آن مرد است بجهت همين او را مخصوص نبوت ميگردانى، و حضرت بى نياز اى عبد اللّٰه هيچ كس را بمحنت آز و هوس نگيرد چنان كه كار و شغل تو استعمال اين فعل و عمل است، فلهذا تو تقديم من لا يستحق التقديم مينمائى و اصلا تصور قبح تقديم مفضول بر فاضل نمى نمائى، و اين وسيلۀ فساد بسيار و موجب عدم اختيار مذهب و دين حق ممتاز است.

اما معاملۀ حضرت عز و جل بر منهج عدل مستقر و مستعمل است، بناء عليه بواسطه افضليت مراتب دين و بجهت جلالت ملت و آئين اختيار كسى كه افضل و اتقى در طاعت و متابعت و اجدى و اسعى در بندگى و خدمت باشد مينمايد و كسى كه در مراتب

ص: 90

طريق عبوديت احديت و اختيار خدمت واحد صمديت بطىء و كاهل و در اعزاز ملت و آئين ساهى و غافل بود مهيمن اكبر او را در نظر نيارد و آن را كه چنين حال صعب باشد هر چند صاحب مال و حال بود ايزد متعال نظر بملك و مال او ننمايد زيرا كه اين مال و حال از مزيد تفضل واهب ذو الجلال است و هيچ احدى از بندگان واحد واجب را بر او قدت ؟؟؟ و ضربت لا ريب نيست و نرسد كه گويد كه هر گاه حضرت اله فلان بتفضل ملك و جاه از عبد ديگر ممتاز و مستثنى گردد بايد كه ايضا از روى كرم و تفضل او را بشرف رتبۀ نبوت و درجه رسالت مشرف و مكمل گرداند، زيرا كه هيچ احدى را اكراه حضرت بر خلاف مراد اللّٰه تعالى و مدعى و الزام واحد علام بر تفضل و اكرام هر يك از انام جايز و با نظام نيست، بجهت آنكه تفضل حضرت خالق نسبت بآن در سابق بهمان اعطاء نعم لايق بود نه تفضلات و عطيات ديگر، زيرا كه واحد داور هر بشر را بهر چه سزاوار درخور بود عطا و احسان نمود و هر چه تقاضاى عدل و حكمت او بود معمول فرمود.

اى عبد اللّٰه نمى بينى كه حضرت غنى اكبر يكى را غنى و كريه منظر و ديگرى را فقير و خوش منظر و ثالث را شريف و فقير ابتر و رابع را غنى ليك فرومايه تر گردانيد و جميع انام را واهب علام بيك وتيره و بيك انجام انصرام نگردانيد؛ پس غنى را جايز و روا نيست كه گويد چرا واجب تعالى جمال فلان را بمال من اضافه ننمود و مرا باعطا و احسان اين دو چيز سرافراز و ممتاز نگردانيد، و ايضا صاحب جمال را رخصت در هيچ حال نيست كه اعتراض بحضرت ذو الجلال نمايد كه چرا واهب بى مثال ملك و مال فلان را بجمال من نفزود و مرا بآن وسيله غنى و بى نياز ننمود، و همچنين شريف را جايز و مستحسن نيست كه گويد چرا عليم دانا مال فلان را اضافه نگردانيد بشرافت من و وضيع را نيز تجويز ننمودند كه اعتراض بحضرت خالق الجواهر و الاعراض نمايد كه چرا حضرت آفريدگار مرا فرو مايه و خوار اهل روزگار داشته و شرف و اعتبار فلانى را بمن ارزانى نداشته

ص: 91

خلاصۀ سخن آنكه هيچ احدى از بندگان ايزد مختار را بر حضرت مهيمن غفار اعتراض جايز و سزاوار نيست و ليكن حكم و امر براى ايزد داور است در تقسيم روزى خلايق، واهب خالق نيز مختار است بهر نوع كه خواهد جارى ميگرداند و هر چه اراده نمايد معمول فرمايد. و او حكيم در افعال و محمود در اعمال است بالبداهه و اليقين هر نسبت بحال هر يك از مخلوقين عمل كند از روى حكمت و عدالت است، و چون عالم و داناست و ميداند كه مناسب بحال بنده كدامست همان را معمول گرداند خواه غنا و ثروت و خواه فقر و مسكنت و خواه مرض و صحت خواه خوارى و شرافت.

اى عبد اللّٰه آن سؤال بى مآل كه نمودى كه «لَوْ لاٰ نُزِّلَ هٰذَا اَلْقُرْآنُ عَلىٰ رَجُلٍ مِنَ اَلْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ » بنوعى كه سابقا تفسير آن سمت تحرير يافت اين جواب باصواب از دلايل و برهان واضح و عيان جواب آنست.

اى عبد اللّٰه حضرت ملك تعالى ميفرمايد «أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ » يا محمد آيا اين خلايق قسمت رحمت پروردگار مينمايند يا من، بلكه «نَحْنُ قَسَمْنٰا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا »(1) واجب تعالى شأنه ميفرمايد كه تقسيم معيشت در ايام حياة مستعار دنيا بساير برايا از غنى و فقير و صغير و كبير و وضيع و شريف و قوى و نحيف و مريض و صحيح و جميل و قبيح و كريه و صبيح و بنده و آزاد و خسته و دلشاد يا محمد ما مينمائيم و هر كسى را بهر چه لايق و سزاوار دانيم عطا فرمائيم، بلكه بعضى از بشر محتاج ببعضى ديگر در ملك و مال و بعضى را به بعضى محتاج به علم و كمال گردانيم، چنانچه يكى محتاج مال ديگر و آن ديگر محتاج بعلم يا بسلعه و كالاى ما بخدمت اوست.

داشتن مال و زر نشانۀ پيغمبرى نيست

اى عبد اللّٰه گاه مى بينى كه اجل ملوك در جاه و حشم يا اغنى الأغنياء در ثروت مال و كثرت خدم محتاج گردند يا فقير الفقراء به يك نوع از انواع ضروريه مثل آنكه چيزى در پيش آن فقير باشد كه در نزد آن پادشاه نباشد بلكه در ممالك محروسۀ او موجود

ص: 92


1- سورة الزخرف: 32

نشود و آن ملك را احتياج تمام به آن چيز درويش باشد؛ يا آن كه آن پادشاه محتاج بخدمت آن فقير باشد كه پادشاه و ساير خدم و حشم مهياى آن خدمت نباشند و از چاكران هيچ احدى نتواند كه آن ملك را از خدمت آن فقير مستغنى گردانند و محتاج آن فقير نگردانند؛ يا باب از علم و حكمت آن فقير كه پادشاه محتاج باشد كه استفاده از آن فقير نمايد و فقير نيز محتاج بمال پادشاه است، پس پادشاه محتاج فقير و فقير محتاج پادشاه باشد.

پادشاه را به نوعى كه سابقا مذكور شد نرسد كه گويد چرا ايزد متعال علم و كمال آن فقير بى مال را بجاه و جلال من جمع ننمود و مرا باعطاى علم و كمال و جاه و مال صاحب شوكت و اقبال نفرمود و آن فقير را نيز جايز و سزاوار نيست كه گويد چرا واهب اكرم به رأى و علم و آنچه من متصرف آنم از فنون علوم و حكم علو مال و ملك فلان حاكم را به آن جمع و ضم و مرا ذى خدم و حشم ننمود و ما را من جميع الوجوه مستغنى نگردانيد.

بعد از آن حضرت رسول ايزد منان تلاوت اين آيه مباركه قرآن بر آن طايفه نادان نمود كه «وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّٰا يَجْمَعُونَ »(1).

تفسير آيۀ وافى هدايه آنست كه يا محمد ما رفع درجات بعضى فوق درجات بعض ديگر گردانيديم و جميع خلايق را بر يك و تيره و نسق نكرديم، زيرا كه ما به حال همۀ برايا عالم و واقفيم، هر كسى را به آن چه لايق و بحال او مستحسن و مطابق باشد احسان و اعطا نمائيم تا بعضى را بر بعضى ديگر تفوق رسد و استهزا و تذليل كسى كه لايق باشد توانند كرد.

اما اى محمد رحمت حضرت عزت بسيار بسيار است بهتر از مال و زخارف دنيا

ص: 93


1- سورة الزخرف: 32

است، زيرا كه مال مجتمع از حلال و حرام در دنيا در معرض زوال و فنا و در مآل گاه باعث وبال بلكه موجب عذاب و نكال است ليكن رحمت لا يزال باقى و بى زوال است.

باز آن ستودۀ حضرت اله رو بسوى آن گمراه نموده گفت: اى عبد اللّٰه آن چه گفتى كه «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ اَلْأَرْضِ يَنْبُوعاً » تفسير اين آيه مكرمه سابقا مذكور شد، خلاصۀ كلام آنكه:

اى عبد اللّٰه آنچه تو مذكور ساختى و بر حضرت رسول اقتراح نمودى و از رأى خود سخنان بى بنيان بسيار بيان كردى، از آن جمله يكى آنست كه گفتى: اى محمد آنچه من از تو سؤال كردم اگر تو جميع ملتمسات و مدعيات مرا بانجاح مقرون گردانى هيچ يك آنها برهان نبوت و حجت رسالت تو نميشود، اگر مطلب تو از اين مقالات فاسده و كلمات باطله ايذا كردن يا غمگين ساختن من باشد بدان و آگاه باش كه ذات رسول خداى عز و جل ارفع و اجل و اتم و اكمل از آن است كه متأذى و مغموم بجهل جاهلان و متألم و مهموم از كلام جمعى نادان گشته بر ايشان سخنان غير حجت و برهان بيان كند.

و ديگر از آن جمله تو اى عبد اللّٰه مطالبه چيزى نمودى كه اگر تو بانجاح مقاصد و مرام خود ممتاز مى شدى البته هلاك تو در آن بودى.

اى عبد اللّٰه حضرت اللّٰه متعال ما انبيا را رحمة للعالمين گردانيد بر ما لازم است كه بر جميع عالميان از انس و جان مهربان بوده با غاية رطب اللسان و عذب البيان با خلقان سخنان گوئيم و آنچه براى اهل لجاج و خلاف بيان كنيم برهان و احتجاج باشد و هر چند آنان بسخنان ملايم ملايم نگردند و پيوسته بلوم لايم يا از استماع كلام جمعى از كفار ناملايم ناملايم باشند ما را مناسب و لايق و جدير موافق آنست كه ايشان را بنصايح و مواعظ متعظ گردانيده بطريق مستقيم دلالت نموده تا تابع دين قويم گرداند و از منهج سلوك

ص: 94

و تمرد و اعتساف ميل بسبيل عدل و انصاف نمايند. و اگر چنانچه محتاج به اظهار خوارق عادات كه عبارت از معجزات است باشد در اسعاف و انجاح آن نيز بذل جهد و سعى خود نمائيم تا ايمان بر ايشان و اطاعت حكم مهيمن سبحان بحجت و برهان لازم و عيان گردانيم نه آن كه سعى و اهتمام در انجام امرى كه سبب هلاكت شما و ساير برايا در آن باشد نمائيم.

اى عبد اللّٰه آنچه تو استدعا و اقتراح آن گردى هلاكت در آن بين و ظاهر است و حضرت رب العالمين ارحم الراحمين بمصالح احوال بندگان و انجاح امانى و آمال ايشان اعلم است از آن كه بنوعى كه شما ملتمس امر و چيزى بدون فكر و تميز خواهيد كه اگر وفق اقتراح شما عز و جل عمل نمايد همگى را هلاك گردانيد.

و ديگر از آن جمله يكى استدعاى امر محال است كه وقوع آن جايز و صحيح نباشد تا رسول رب العالمين آن را بتو نشناساند و حقيقت احوال آنها را كما ينبغى و يليق بتو آگاه گرداند و قطع معذرتهاى تو نمايد و راه مخالفت امر واحد اكبر را بر تو تنك ساخته بحجج اللّٰه تعالى و براهين واضحه هويدا بر اطاعت حضرت عزت تو را ملجأ گرداند تا آنكه ميل بطرف حق و تصديق رسول صادق و بندگى مهيمن مطلق نمايند و اصلا راه فرار و مقر و محيص انكار تو باقى و پايدار نگذارد.

و از آن جمله يكى اعتراف تو اى عبد اللّٰه بر معاندت و تمرد از اطاعت حضرت عزت است، زيرا كه اقرار بعدم تقبل حجت ظاهرى و عيان و عدم اصغاى دلايل و برهان نمودى، و كسى را كه قولش چنين و اعتقادش اين باشد جزا و پاداش عذاب نازل از آسمان يا از زمين يا جحيم اسفل السافلين يا شمشير اولياى دين است، بتحقيق و يقين ترا گريز و ستيز از سه امر اين چنين نيست و چون من مأمور بتبليغ أمر دين بر مخلوقين از جانب رب العالمينم لهذا تو را نيز اعلام و اطلاع بآن نمودم «وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ ».

ص: 95

اى عبد اللّٰه آنچه گفتى كه ايمان ما صناديد قريش با ساير تبعه و خويش بتو اى محمد موقوف است بر انفجار اراضى مكه كه احجار بسيار و جبال بيشمار دارد بايد كه حفر آن نموده عيون بسيار مملو از آب خوشگوار ظاهر گردانى كه ما را احتياج بسيار بانهار است.

اى عبد اللّٰه تو چون از اراده و خواهش حضرت بيچون جاهل و غافلى و اصلا تو را من جميع الابواب اطلاع بر ارادت كامله و قدرت شامله عزيز وهاب نيست التماس آنها مينمائى.

اى عبد اللّٰه آيا تو صدق قول مرا در باب دعوى نبوت و ادعاى رسالت موقوف باين ميدانى چنانچه من اگر تقديم و انصرام اين امور مسئوله تو نمايم پيغمبر ميشوم ؟ گفت: نه يا محمد.

حضرت نبى المحمود فرمود: اى عبد اللّٰه تو را در زمين طايف باغات بسيار و بساتين بيشمار است، آيا تو بيشتر از آنكه اراضى آن محال را باصلاح آرى و قابل زراعت و عمارت گردانى در آن سرزمين مواضع فاسده مملو از احجار صخره و جبال صعبه بسيار بود كه همۀ آنها را نقل و تحويل نمودى و آن محال را باين حال كه الحال صلاحيت زراعت و عمارت دارد تبديل كردى، بلكه در آن مكان چشمه هاى فراوان جارى و عيان نمودى ؟ گفت: بلى يا محمد.

حضرت رسول فرمود كه آيا تو در آن بساتين كه بواسطۀ آن ارتكاب شدايد و محن و متحمل آلام بسيار بجهت اصلاح آن مكمن ؟؟؟ شدى نظرى در آن دارى ؟ گفت: بلى يا محمد.

آن حضرت فرمود كه آيا بوسيلۀ سعى و اهتمام بى غايات كه بجهت آن باغات كردى و آن محل را باين غايت رسانيدى با جمعى ديگر كه در آن سرزمين باغات

ص: 96

و بساتين داريد آيا بحسب فهم و عقل تو و آن جماعت بواسطه همين ثروت و استطاعت و تمكن و قدرت پيغمبر حضرت عزت ميشويد؟ گفت: نه.

حضرت رسول فرمود كه پس چنان كه آنچنان بجهت شما و باقى ياران دليل و حجت و برهان نگردد ايضا افعال و اعمال آنچنان بموجب سؤال شما و ساير ياران حجت و برهان رسول مطيع ايزد منان نشود بلكه دليل قاطع و برهان ساطع بر نبوت و رسالت او معجزات واضحه و آيات موضحه است.

اى عبد اللّٰه اين قول بى انجام در باب انفجار اراضى مكه و اظهار عيون و انهار مملو و محتوى بر مياه خوشگوار از بابت ساير كلام بى انتظام شماست، مثل آنكه گوئى كه ما ايمان در وقت و زمانى بتو مى آريم كه از جاى خود برخيزى و بايستى يا آنكه مقدار فلان مسافت از فلان مكان يا فلان سرزمين طى نمائى يا آنكه فلان نوع طعام تناول كنى، اين سخنان دخل تام در مطالب و مرام ندارند.

اى عبد اللّٰه آنچه تو گفتى: يا آنكه تو را اى محمد باغ انگور يا نخلستان معمور بودى كه تو خود از آن تناول مينمودى و اطعام ما و باقى خلق الله نيز ميكردى و در اعقاب آن باغات و انهار مملو از آب جارى بودى كه خلايق از آن منتفع ميشدى آيا تو را و باقى اصحاب را در طايف اين باغات نخل و اعناب از عنايات حضرت ايزد وهاب هست كه شما و جميع اصحاب بأكل فواكه و اثمار آن مستلذ و كامياب ميگرديد و در عقب آن بساتين ذى ثمار انهار بسيار مملو و مشحون بآبهاى خوشگوار است.

گفت: بلى يا محمد.

حضرت فرمود كه آيا شما و اصحاب هيچ يك بوسيله اين سرانجام از انبياى ايزد علام ميشويد.

گفت: نه يا محمد.

ص: 97

در آن هنگام حضرت نبى المحمود فرمود كه تو اقتراح امر بسيار برسول حضرت ايزد قهار كردى و از او طلب چيزى بيشمار نمودى كه اگر اقدام بر آن مرام نمايد اصلا آن افعال و اعمال دلالت بر صدق مقال آن نبى باخير و اقبال ندارد، بلكه اگر معاطاة در انجام آن مسئولات بى سرانجام تو نمايد هر آينه دلالت تعاطى كذب آن رسول مختار دارد بجهت آنكه امرى كه دليل نبوت و حجت رسالت او نباشد بحيز ظهور رسانيد بلكه ارتكاب امثال اين اعمال وسيلۀ خدعه و فريب دادن جمعيت كه در دين و عقل ضعيف و قاصر الدرك باشند و شأن عاليشان رسول ايزد منان ارفع و اجل و اسمى و اكمل از آن است كه از او امثال اين كار و نشان ظاهر و عيان گردد.

اى عبد اللّٰه آنچه گفتى كه تو راستگوى در دعوى نبوت و امر رسالت بودى بايستى كه آسمان بر سر ما جمعى كه تكذيب و انكار تو مينمائيم فرود آيد. اى عبد اللّٰه سقوط آسمان بر سر شما موجب هلاكت شما و باقى ياران است، زنهار امثال اين كار كه مورث هلاكت شما و باقى عشاير بود از ما چشم مداريد زيرا كه رسول رب العالمين بر جميع مخلوقين ارحم از آنست كه وسيله هلاكت و نفرين ايشان شود، اما آنقدر هست كه رسول حضرت مهيمن سبحان حجت و برهان خداوند عالميان بر تمامى خلقان را بنوعى روشن و عيان گرداند كه همگى ايشان مهتدى گشته بربقۀ اسلام و ايمان درآيند و حجج و برهان كه حضرت قادر منان براى رسول فرستاد بموجب اقتراح و خواهش عباد تنها نفرستاد، زيرا كه عباد بواسطۀ كثرت امانى و آمال از ارادت حضرت ايزد متعال جهالند و علم تحقيق و اطلاع حقيق بر مصالح و مفاسد كما ينبغى و يليق ندارند و ايشان را اقتراح و اختلاف بسيار دراز و هوس و مؤسس گردد، و گاه باشد كه دواعى خواهش ايشان بامور متضاده منتهى گردد كه وقوع آن در نزد ارباب عرفان بعلت محاليت آن منقضى از حيز امكان باشد و تدبير ايزد لا يزال بامر ملزوم المحال جارى و سارى نگردد چه ارتكاب امر محال از حضرت ذو الجلال ممتنع و محال است.

ص: 98

پس آنگاه حبيب الله روى بجانب عبد اللّٰه آورده فرمود كه هرگز ديدى كه طبيب لبيب دواى مرضى بموجب طبع و دل آنها نمايد يا آنكه آنچه بحال مريض و معالجه او اصح و انفع داند معمول ميگرداند خواه آن دوا محبوب و مرغوب مريض بود و خواه منفور و مكروه.

عبد اللّٰه گفت: چنين است يا محمد.

پس حضرت رسول گفت: اى عبد اللّٰه بدان و آگاه باش كه شما و كفره بواسطۀ اختيار كفر و تمرد و طغيان از طريق مستقيم ايزد منان منخرط در سلك مرضى شده محتاج معالجه حكيم دانا گشتيد و بتحقيق حضرت سبحانه و تعالى طبيب مهربان شفيق شماست كه درد كفر را دوا بغايت نافع كه حضرت رسول شافع باشد ارسال داشته و شما را در بيمارستان ظلمتكده امراض گوناگون كفر نگذاشته و طريق مضار و منافع آن را بر شما در كمال ظهور و وضوح داشته، پس اگر از روى عقل و تفكر اطاعت و انقياد امر و استماع قول آن رسول مهيمن اكبر در باب شفا و معالجه آن مرض ذى خطر كفر نمايند بيقين از آلام غير متناهيۀ آن امر مضمر مستخلص شده شفاى كامل و صحت عاجل و آجل يافته بصحت جسم و روح در ايام حيات مستعار در تمامى غبوق و صبوح مسرور و ابواب عبوديت و طاعت واحد سبوح بر خويش مفتوح داشته پاى از طريق اخلاص و متابعت برنداشته در تمامى اوقات خمسه همين شيوۀ مرضيه و طريقه مستحسنه را مبذول و مرعى داشته آن را سبيل مستقيم دين قويم واجب كريم پنداشته تخطى و تقضى آن را جايز و روا نداشته همواره بتذكار و تكرار همين كار مشتغل باشند كه موجب فيوضات نشأتين و عنايات بى غايات دارين است، و اگر العياذ باللّٰه از طريق مستقيم حضرت اللّٰه پاى راه بيراه گذاشته باشند بيقين در دنيا بيمار دائمى و در عقبى ذليل و مهين خواهند بود «ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ ».

اى عبد اللّٰه هرگز ديدى كه شخصى دعوى حق بر شخصى نمايد و مدعى عليه منكر

ص: 99

باشد و حاكم عرف از حكام دنيا بر احضار بينه بموجب اقتراح و خواهش مدعى عليه نه بر وفق عقل و شرع بمدعى گويد كه هر نوع شهود كه مدعى عليه از تو طلب دارد حاضر نماى، بناء على هذا هر گاه احضار شهود بر طبق خواهش مدعى عليه بر مدعى لازم گردد در آن هنگام هيچ احدى دعوى خود بر ديگرى ثابت نتواند كرد و باين وسيله و سبب مدعى اثبات حق لازم بر رفته مدعى عليه نميتواند نمود؛ بنا بر اين فرق و تمييز ميان ظالم و مظلوم و كاذب و صادق نباشد زيرا كه هر يك از ظالم و كاذب اقرار بظلم و كذب خود هرگز ننمايند و شاهدى بر حقيقت احوال ايشان عالم و مطلع باشد چون لازم است كه بموجب دلخواه آنها اقامت شهادت نمايد پس اشهاد بر ظلم و كذب كاذب ميسر نباشد و اگر احيانا مشهود و مطلعين اداى شهادت بر نهج شرع قويم و سبيل مستقيم نمايند ظالم و كاذب جرح ايشان فرمايند و ظلم و كذب ظاهر نگردد و تفرقه ميان ظالم و كاذب مبين نشود.

اى عبد اللّٰه آنچه گفتى كه بايد حضرت اللّٰه تبارك و تعالى و ملائكه اعنى مسبحان ملاء اعلى در مقابله ما آيند تا ما بوسيلۀ تقابل ايزد تعالى و ملائكه سماوى آنها را بديده عيان مشاهده نمائيم و حقيقت دعوى نبوت و ادعاى رسالت ترا از ايشان استعلام و استفهام فرمائيم، بدان اى عبد اللّٰه از روى اين حال و حصول اين مآل محال است، و محاليت اين در نزد عارف دانا در كمال ظهور و بى خفاست زيرا كه حضرت رب العالمين همچو ما مخلوقين نيست كه آيد ورود يا متحرك و مقابل چيزى گردد كه تو با كسى ديگر او را تواند ديد يا امثال شما كسى چيزى از حضرت ملك تعالى تواند شنيد، بواسطۀ آنكه شما استدعاى رؤيت حضرت قادر متعال كه بنزد ارباب فضل و حال و اصحاب معرفت و كمال ممتنع و محال است نموديد و واحد ذو الجلال مانند آن چيزهاى بى ثبات و مال است كه شما و باقى كفره لئام باغواى شيطان و تبعۀ آن نافرجام بسوى اصنام خوانده شديد و آن اصنام ضعيف و ناقص شماست كه تردد آن اصنام بنزد شما و رفتن شما پيش

ص: 100

آنها ميسر است كه نه سامع و نه مبصر و نه مغنى و نه عالم و باخبر است و اصلا آن اصنام نفع بشما و بساير انام رسانيدند بلكه ضرر بسيار در آخرت كه عبارت از عذاب بيشمار و گرفتارى دائمى و حرقت نار است براى عبده اصنام معين و برقرار است.

اى عبد اللّٰه آيا شما را در مكه و طايف ضياع و عقار و باغات و نخيل و اعناب بسيار است جميع از گماشتگان و كاركنان شما در آن مكان بجهت اصلاح و انجام و تنظيم و اهتمام آن محال و مقام هستند يا نه ؟ گفت: بلى بغير قوام و عمال آن مكان چون انتظام و استعمال بايد.

حضرت رسول فرمود كه آيا تو بنفس خود بحقايق احوال آن محال رسيده سرانجام باغات و بساتين آن سرزمين مينمائى يا قوام و عمال تو بآن اشتغال نمايند؟.

عبد اللّٰه گفت: ما را نويسندگان و قوام هستند كه اهتمام جميع آن محال مينمايند.

حضرت حبيب اللّٰه گفت: اى عبد اللّٰه اگر عمال و مزدوران و خدام شما بنويسندگان شما گويند كه شما آنچه بما مكتوب و مرقوم گردانيد هر چند بحكم سيد ما و شما باشد ما آن را قبول نداريم تا آنكه عبد اللّٰه بن اميه را پيش ما بياوريد و ما او را ببينيم و از خود گواهى بنوشته شما دهد و گويد كه بلى آنها بفرمودۀ من بشما چيزى نوشته اند، و چون ما را روبروى عبد اللّٰه بن اميه كنيد نوشتجات قبول است و الا ما را قبول سخن شما نيست.

آيا شما اى عبد اللّٰه تجويز قول عمال و مزدوران و خدم ميكنيد كه امثال اين افعال و اعمال كه از ايشان سانح شود مستحسن است و شما را روا ميداريد كه عمال تو ترا بحضور خود بطلبند و اين نوع خفت بر سر تو آرند؟ گفت: نه يا محمد.

حضرت رسول فرمود كه پس همان مرقومه شما كه نويسندگان بموجب حكم شما قلمى نموده اند چون بعمل تو رسد براى سند ايشان كافى و صحيح است يا نه ؟ گفت: بلى.

ص: 101

حضرت فرمود كه اى عبد اللّٰه آيا شما دوست ميداريد كه بمجرد رسيدن نوشتۀ تو عمال و خدم تصديق آن نمايند و اصلا از اهليت موقوف نداشته حامل ورقه تو را انتظار نفرمايند؟ گفت: بلى يا محمد.

پس آنگاه رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود كه اى عبد اللّٰه اگر نوشتۀ تو از پيش عمال و كاركنان و مزدوران مسترد گردد و رافع رقم شما را بنزد شما آرد و گويد كه يا سيد فلان عامل تو اقتراح حضور شما دارند و ميگويند تا عبد اللّٰه بن اميه حاضر نگردد اين مسموع من نيست، آيا اين عامل مخالف قول تو هست يا نه و تو بآن حامل نوشته آيا ميگوئى كه تو رسول منى به پيش عمال من و من تو را مشير و صاحب راى و امر خود بگردانيدم بلكه تو مأمور باستماع امر و حكم منى بايد كه از سخن و فرمودۀ من تخلف و انحراف جايز ندارى و از فرمان و نوشتجات من قدم بيرون نگذارى.

گفت: بلى يا محمد تبعه و عمله هر احدى را اطاعت قول و فعل مالك و سيد ايشان لازم است.

حضرت حبيب اللّٰه بعبد اللّٰه گفت: پس چگونه چيزى كه بر خدم و حشم و عمال خود تجويز ننمائى برسول حضرت رب الارباب و مالك الرقاب كه پروردگار عالميان و موجد انس و جان و باقى اشياى ظاهر و عيان است روا ميدارى و او را مأمور ميگردانى كه چنين و چنان بحضرت مهيمن سبحان گستاخى كرده عرض نمايند كه بعضى امر بفعل ما نهى از آن فرمايند و حال آنكه تو مثل آن فعل از رسول و خدم و حشم خود چشمداشت ندارى.

عبد اللّٰه بعد از استماع اين كلام صدق التيام حضرت رسول ايزد علام سر تحير بگريبان فرو برد.

حضرت سيد البريه گفت: اى عبد اللّٰه اين حجت قاطعه و ادلۀ واضحه بل برهان ساطع بر بطلان جميع اقوال فاسده و كلمات لاطائله تو است كه بر حضرت رسول اقتراح نمودى.

ص: 102

اى عبد اللّٰه آنچه گفتى كه اگر تو را خانه پر از زخارف دنيا كه عبارت از طلاى احمر است ميبود في الجمله دلالت بر جلالت شان و رفعت مكان تو ميكرد.

اى عبد اللّٰه آيا بتو رسيده كه امروز عزيز مصر گنج خانه هاى مملو از زخارف دنيا دارد و مالك خزاين بسيار و جواهر و لآلى بيشمار است ؟.

گفت: بلى يا محمد.

حضرت نبى البرايا فرمود كه آيا عزيز مصر باعتقاد شما بوسيلۀ آن ثروت و غنا منخرط در سلك اوليا ميگردد.

عبد اللّٰه گفت: نى.

حضرت نبى المرسل فرمود: همچنين محمد كه نبى بحق و فرستادۀ ايزد خالق بجميع خلق است مال وافر و زخارف متكاثر ميداشت اصلا هيچ نوع دلالت بر نبوت و حال و رسالت و كمال او نميگرديد، بدان كه محمد بواسطۀ كثرت جهل و قلت عقل و كلام بى تأمل تو متأذى و مغموم و متألم و مهموم نگردد بواسطۀ آنكه عالم و مطلع بجميع حجج و براهين حضرت رب العالمين است. اما اى عبد اللّٰه آنچه گفتى كه اگر تو از حضيض زمين عروج و صعود بآسمان هفتمين يا بسماوات ديگر نمائى ما بتو ايمان بوسيلۀ آن نياريم تا آنكه واهب يگانه كتاب جداگانه بجهت ما ارسال و انزال نمايد و ما را در آن كتاب باطاعت و متابعت تو امر فرمايد تا ما آن كتاب را تلاوت و قرائت نمائيم، بعد هذا معلوم ما نيست كه بجادۀ شريعت تو درآئيم يا نه.

اى عبد اللّٰه صعود بآسمان بى شائبۀ ريب و گمان بغايت الغايت اصعب از نزول از آنست پس هر گاه تو از روى اعتساف اعتراف نمائى يا آنكه اگر من صعود بآسمان نمايم تو ايمان حضرت ايزد سبحان نمى آرى، همچنين بتحقيق و يقين در هنگام نزول از آسمان كه باعتقاد شما اسهل و ايسر از آنست بشرف اسلام و ايمان مشرف و با ايقان نخواهى شد زيرا كه خود اقرار بعناد حجت و برهان خالق زمين و آسمان كردى

ص: 103

پس دواى مرض كفر تو بلكه جميع كفار تأديب از دست اولياى ايزد اكبر از انبيا و اوصياى آن برگزيدگان حضرت مهيمن قادر يا از ملايكه زبانيه نار سقر امر ديگر ميسر و مقرر نيست، يا آنكه حضرت واهب العطيه حكمت بالغه جامعه بمن منزل و مرسل گردانيد بواسطۀ ابطال مدعيات شما.

عبد اللّٰه گفت: اى محمد بگوى سبحان ربى يعنى از تبليغ احكام اوامر و نواهى حضرت رب العلى برأى و زبان بتسبيح و تقديس ذات مقدس او گشاى ما را بيشتر از اين تكليف اطاعت خود مفرماى زيرا كه تو نيستى الا رسول بشر و ما را دواعى و خواهش امر ديگر است و بواسطۀ عصبيت ما را قدرت اطاعت مثل ما بشر نيست مگر آنكه ايزد داور بموجب اقتراح و داعيۀ ما بشر ديگر بجهت نبوت و رسالت معمول و ظاهر گرداند.

حضرت سيد البشر فرمود كه واحد دانا تبارك و تعالى جميع اشيا را بر اقتراح شما جهال بى سر و پا كه خواه جايز و روا و خواه غير مجوز و ناروا بود ظاهر و باهر نگرداند و من بنا بر قول شما رسول بشرم و مرا بغير تبليغ و اقامت حجت و برهان ايزد منان بخلقان كه بمن اعطا و احسان نمود مأمور بآنم چيزى ديگر جايز و لازم نيست و مرا لايق و مستحسن نيست كه آمر و ناهى حضرت مهيمن باشم، و نيز مرا رخصت مشير بودن يعنى صاحب شوراى رب غفور نيست، و چون مقدمه چنين بود پس مرا نيز بحسب عقل و تميز مثل و مانند رسول پادشاه باشم از ملوك دنيا كه او را بحجابت جمعى كه مخالف آن ملك باشند نامزد نموده ارسال دارد، و چون آن رسول بنزد آن طايفه متمرده رود و آنها را بر وفق قول آن پادشاه براه نيايند و برسول آن پادشاه گويند كه اطاعت امر پادشاه شما را موقوف و معطل است بانصرام و انجاح بعضى مطالب و مرام ضروريه يا بايد كه مراجعت بخدمت ولى نعمت نمائى و حقايق دواعى و خواهش ما را عرض فرمائى، رسول نيز بموجب اقتراح و استدعاى آن جماعت

ص: 104

بخدمت صاحب خود مراجعت نمايد و صاحب نعمت خود را بانجام مقترحات و ملتمسات آن طايفه مأمور گرداند و در انصرام آن مهام ابرام نمايد، چون حضرت مالك الرقاب رب الارباب و اله الآلهة و جبار الجبابره است آيا رسول او را جايز و قدرت اين كار و موجب عقل و اعتبار هست يا نه ؟ عبد اللّٰه گفت: نه يا محمد.

ابو جهل گفت: يا محمد يك چيز باقى ماند، آيا بزعم شما قوم موسى عليه السّلام بواسطه سؤال رؤيت بيجا بآتش صاعقه بلا سوختند و چون سؤال ما بمراتب بسيار اشد و اعظم و اصعب و افخم است از سؤال قوم موسى زيرا كه امت آن پيغمبر خدا بجهت مزيد جمعيت خاطر و گمان اراده رؤيت مهيمن سبحان نموده گفتند اى حضرت نبى الورى حضرت ملك تعالى را بما ظاهر و آشكارا بنما و خاطر ما را جمع نماى.

و اما ما بشما ميگوئيم كه ما ايمان بتو نمى آريم تا آنكه خدا و ملائكه او را بمقابله ما حاضر گردانى و ما معاينه آنها را بنظر عيان درآريم و از حضرت ايزد علام و ملائكه گرام استعلام و استفهام حقايق نبوت و رسالت تو نمائيم.

حضرت نبى ايزد معبود فرمود كه يا ابا جهل آيا قصۀ حضرت ابراهيم خليل عليه صلوات الرب الجليل استماع نمودى در هنگام وقوع آن حضرت در حيرت ملكوت و عظمت جبروت الحى الذى لا ينام و لا يموت ؟ گفت: بلى.

حضرت رسول فرمود كه پروردگار من ميفرمايد «وَ كَذٰلِكَ نُرِي إِبْرٰاهِيمَ مَلَكُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِينَ »(1).

تفسير آيه وافى هدايه آنست كه ما بابراهيم عليه السّلام حقايق ملكوت سماوات سبعه و طبقات ارضين سبع را معلوم و آشكارا نموديم تا آنكه از ربقه شك و ريب برآمده

ص: 105


1- سورة الانعام: 75.

بسلك ارباب يقين و زيب منسلك و منخرط گردد، چنانچه مشهور است كه در هنگامى كه ايزد علام حضرت خليل الرحمن ابراهيم عليه السّلام را بآسمان مرفوع و بمودت خود مرجوع نمود نور باصرۀ آن حضرت را در غايت قوت و زيادت فرمود بنوعى كه هر چه در زمين و آسمان ظاهر و مستتر بود مرئى و مبصر آن پيغمبر جليل القدر ميشد چنانچه حضرت خليل اللّٰه تعالى بعد از ارتقا و استعلا مردى و زنى را بنظر درآورد كه مرتكب عمل زنا بودند، همان ساعت حضرت نبى كامل پاك دست دعاى فنا و هلاك آن دو ناپاك بدرگاه حضرت خالق برداشته عدم آن دو بى شرم را از قادر عالم التماس و استدعا نمود، همان لحظه تير دعاى آن نبى الورى بشرف اجابت اقتران يافته آن دو لعين في الفور بسجين متمكن گشتند.

بعد از آن لمحه حضرت ابراهيم چون بجانب ديگر نظر كرد دو شرير ديگر را بهمين شغل مشتغل يافت بهمان دعاى سابق موافق اين دو كس لاحق را بدو فاسق سابق در جهنم متفق گردانيد.

بعد از تقضى زمان قليل چون حضرت ابراهيم الخليل عليه السّلام دو نفر ديگر را بر ارتكاب همان فعل نالايق سابق مشتغل ديد لب بدعاى هلاكت آن دو بدبخت گشاد هر دو شرير بسعير شتافتند.

در مرتبۀ رابعه آن پيغمبر جليل القدر دو شخص ديگر بآن فعل شنيع متبادر يافت؛ قصد دعاى بد نسبت بايشان نمود در همان زمان وحى ايزد منان بحضرت خليل الرحمن رسيد كه اى ابراهيم دست دعاى بد بندگان من از آستين استدعا و التماس بيرون ميار و كفايت دعوت از عباد و اماى من منماى، زنهار دعاى بد به بندگان من منماى زيرا كه مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ و غفار حليمم، گناهان بندگان من ضرر بمن نميرساند چنانچه از طاعت و عبادت ايشان هيچ نوع نفع بمن عايد و راجع نگردد.

اى ابراهيم خليل من بنيان بندگان خود را بواسطۀ شفاى دل ارباب غلظت و خشم

ص: 106

برنمى اندازيم چنانچه الحال تسليه خاطر عاطر شما شش نفر را هلاك و بخاك برابر گردانيدم من بعد بايد كه تكفيف دعوت خود از بندگان من نمائى و ايشان را دعاى بد و نفرين منمائى، زيرا كه بنده و پيغمبر منى و تو را بشير و نذير بجهت امتان صغير و كبير تو گردانيدم اما ترا شريك مملكت و سهيم و مشير خود نگردانيدم و تو مهيمن يعنى حافظ و عالم و مستولى بر بندگان نيستى و جميع بندگان من در خلال سه حالند:

اول: آنكه توبه و انابت و پشيمانى و مراجعت بمن نمايند من چون رحيم و غفور حليمم توبۀ ايشان پذيرفته آنها را بمعصيت و ذلت ايشان نگرفته جميع گناهان ايشان را مغفور و تمامى عبوديت ايشان را مسكور گردانم.

دوم: از عذاب عاجل ايشان خود را باز دارم و اين سؤال و پرسش در آجل مقرر گردانم زيرا كه ميدانم از اصلاب اين طايفه ذريات مؤمنين تولد خواهد يافت، بناء عليه بآباء كافرين بايد پس در وقتى كه آن نطفها از اصلاب بارحام انتقال يابد و از ارحام متولد شود در آن هنگام عذاب من در او حلول نمايد و بلاى من از اطراف و جوانب او درآيد.

سيم: آنكه هيچ كدام از آن دو امر توبه با واسطه تولد ذريات مؤمنين نباشد مرا تعجيل در عذاب بنده در دنيا نيست، بدرستى و تحقيق كه عقوبت و عذابى كه مادر عقبى بواسطۀ معصيت بندگان خود معد و مهيا كرده ايم بسيار بسيار اعظم و اكبر است از عذابى كه تو اى ابراهيم در دنيا اراده آن نمودى زيرا كه عذاب براى بندگان بحسب جلال و كبرياى من است.

اى ابراهيم در باب اهلاك بندگان مرا با ايشان واگذار و چيزى اصلا در باب عدم و فناى ايشان بخاطر خود ميار، زيرا كه من نسبت به بندگان بسيار بسيار اشفق و ارحم از والدين ايشانم بدرستى و راستى كه من جبار حليم و داناى حكيم تدبير حال ايشان بعلم و رأى خود نمايم و قضا و قدر خود را در حق ايشان جارى و سارى فرمايم.

ص: 107

بعد از آن حضرت رسول آخر الزمان فرمود كه اى ابو جهل بدان كه رفع عذاب ايزد منان نسبت بتو بواسطۀ آنست كه حضرت قادر عالم دانا و مطلع است كه از صلب تو ذريات طيبه بوجود خواهد آيد كه آن پسر نيكو سير عكرمه مكرم است كه وسيله من در امور مسلم و موقن است، اما تو اگر اطاعت حضرت رب العالمين بعد از اين از روى صدق و يقين نمائى در نزد رب جميل جليل خواهى بود و اگر از طريق مستقيم عدول و انحراف از روى عصبيت و اعتساف جايز دانى البته عذاب مالك الرقاب بر تو نازل است و عما قريب بنوعى عجيب مقتول خواهى شد، همچنين است حال ساير قريش كه سائل و ملتمس سؤال مثل و مانند تو باشند.

اما آنكه رب العزت ايشان را مهلت داد بواسطۀ آنست كه چون حضرت عالم السر و الخفيات مطلع و دانا است كه بعضى از ايشان بشرف اسلام و ايمان بحضرت محمد عليه الصلاة و السلام مشرف شده بسعادت اخرويه فايز و بهره مند ميگردند لهذا واهب بى منت آن جمع را از ادراك آن سعادت بى سعادت نگرداند و از دريافت آن مرحمت محروم و مأيوس نسازد، يا آنكه علم الهى نطق پذير شده كه از آن كافر ابتر پسر مؤمن نيكو سير مطيع خالق اكبر متولد شود بنا بر اين ايزد اقدس آن كافر ناكس را بجهت پيدا شدن آن مؤمن مقدس مهلت دهد، يا آنكه آن مؤمن بعد از تولد از آن كافر بد نفس بشرف ايمان در دنيا و جزا و احسان در عقبى مؤسس گردد.

اى ابو جهل اگر بواسطۀ آن امر نميبود حضرت معبود عذاب ارباب جحود و عنود هر آينه معجلا در همين دار دنيا بايشان ظاهر و بين مى نمود؛ بلكه بكافه شما في الفور بلا منزل و مرسل بود و اصلا اثرى از وجود هيچ احدى امثال شما نميبود.

پس آنگاه حضرت حبيب اللّٰه روى بسوى ابو جهل گمراه آورده فرمود كه بسوى آسمان نظر كن.

همان كه آن رئيس كافران رو بسوى آسمان بحكم و امر نبى انس و جان نمود

ص: 108

بموجب حكم و قضاى ايزد سبوح ابواب آسمان را مفتوح ديد در همان زمان شعلهاى نيران از آسمان بر محاذى سر ايشان مشتعل و فروزان بود و بغايت الغايت لهبات نيران بآن طايفه گمرهان نزديك گرديد چنان كه آن جماعت كافران حرارت نيران در اكناف و جوانب خود محسوس ابدان نمودند و بسيار متوهم گشته اميد حيات از خود قطع فرمودند. اعضاى ابو جهل و باقى تبعه ايشان از اقربا و خويشان از بيم سپردن جان و سوختن بآن آتش تابان مرتعش و لرزان شدند و با كمال حيرت و حسرت نظر بسوى سيد رسولان و بجانب آن حضرت نگران گشتند كه شايد آن ينبوع مكرمت و احسان از رشحات سحاب عنايت بى غايت و امتنان خويش قطره چند بر لهبات متواتره آن نيران افشاند و منت جانى بر جان آن سيه نامگان گذاشته آن جماعت را بجان بخشاند و بآن اشتعال نواير نيران نسوزاند.

چون آن شافع گناه كاران نظر فيض اثر بسوى اهل عصيان كرد و آنها را در غايت قلق و اضطراب و بينهايت متوهم و بيتاب ديد از لسان بشارت نشان چنين بيان فرمود كه از التهاب اين نيران بجهت جان خويش خايف و هراسان البته نگرديد كه حضرت قادر منان شما را هلاك و فنا باين نيران نگرداند بلكه شما را بواسطه مصالح دنيا تا بهنگام آجال مقرره باقى ميگذارد و الحال اظهار اين نوع برهان ظاهر و عيان محض بواسطه عبرت شما و ساير كافران بود.

چون آن متمردين نويد رستگارى از بلايى چنان و سلامتى جان از آن معدن فضل و عرفان و منبع مكرمت و احسان استماع نمودند في الجمله خاطر ايشان آرميده چون نظر بجانب يك ديگر كردند ديدند كه از ظهور ايشان انوار ساطعه و اضواى لامعه بمقابله آن نيران موهمه در آمده همگى و تمامى آن نيران نازله را از ايشان مدفوع و مرفوع بجانب آسمان گردانيدند چنانچه از آسمان فرود آمده بودند بهمان هيئت و صورت بجانب آسمان معاودت نمودند. چون مشاهده و ملاحظه اين حال

ص: 109

نمودند و خاطر از حرفت و بعضى مقدمات مرتبط بآن جمع فرمودند در حيرت شدند كه آيا نيران بچه وجه برايشان نازل گشت و انوار ساطعه از ظهور و جوانب ايشان بچه وسيله رفع و دفع آن نيران شدند.

چون آن سيد رسولان آن كافران را در اين باب حيران ديد از زبان مبارك چنين بيان نمود كه بعضى از آن انوار ساطعه نور همين ياران شماست كه بزودى بشرف سعادت ايمان بمن مشرف و مستسعد گشته تابع فرمان مهيمن منان گردند. و بعضى از انوار لامعه ديگر انوار ذريات طيبات طاهرات آنهاست كه بزودى از اصلاب بعضى شما كه بشرف اسلام مشرف و بسعادت ايمان مستسعد نميگردند متولد شوند و همگى و تمامى ايشان مؤمن پاك دين و مطيع محمد سيد المرسلين و منقاد امر و فرمان حضرت ارحم الراحمين گردند، فلهذا قادر بى امتنان اين همه انوار از ايشان ظاهر و عيان گردانيد.

اى جماعت قريش بايد كه من بعد طريق مستقيم پيش گرفته سالك مسالك بطش و منهج خلاف كه در عقبى موجب اندوه و حزن بيش از پيش است نگشته ترحم بحال و مال خود و باقى عشاير و خويش نموده از اطاعت و بندگى شيطان كه دشمن ظاهر و پنهان ايشان است ننگ و عار داشته در سلك مردان راه حضرت اللّٰه در آيند زيرا كه در متابعت آن رئيس ظالمان در دنيا ننگ و عار و در عقبى نوميدى از مرحمت ايزد غفار و وسيله خلود و استمرار عذاب نار است.

چون كلام سيد الانام باين محل و مقام رسيد اصلا از آن كفرۀ لئام سخنى يا حرفى كه مشتمل بر اطاعت ايام حال يا استقبال باشد استماع نشد و همچنان بر كفر و عدوان مستمر با طغيان بودند بعد از زمان اندك هر يك از آن كافران بجانب مسكن و مقر خود روان شدند. لعنهم اللّٰه.

ص: 110

پاره اى از معجزات حضرت پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله)

اشاره

و نيز از حضرت ابى الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مروى است كه شخصى بخدمت حضرت سيد الوصيين امير المؤمنين سلام اللّٰه عليه و عليهم اجمعين حاضر شد بعد از عرض فدويت و نيكو بندگى گفت: يا امير المؤمنين آيا سيد المرسلين عليه صلوات رب الارضين را آيه و نشان مثل آيه موسى عليه سلام اللّٰه الملك المنان كه در آن مقام بود بر بالاى سر ايشان مرتقى و مرتفع گرديد؟ حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود كه بلى بآن خداى خالق اكبر كه آن پيغمبر جليل القدر را كه بحق و صدق بنبوت و رسالت خلايق مرسل و مبعوث گردانيد كه هر آينه از آياتى كه حضرت واهب العطيات بهترين از انبياى صاحب آيات و بينات كه از ابتداى ايجاد آدم تا انتهاى زمان بحضرت خاتم ارسال و انزال نمود مثل آن يا افضل از آن نبى الانس و الجان محمد مصطفى عليه سلام الملك الديان ارسال و بيان گردانيد و از آن حضرت شبيه و نظير اين آيه موسى عليه السلام بآيات ديگر ظاهر و بين گرديد.

تفصيل اين اجمال و تبيين اين مقال آنكه چون رسول ايزد متعال در بلد مباركه مكه معظمه را دها اللّٰه شرقا و تعظيما الى يوم القيام دعوى نبوت كرد و بر طبق دعوى خود معجزه ظاهر نمود و بتبليغ اوامر و احكام و نواهى ايزد علام بهمگى انام مطلب و مرام حضرت خالق العباد را از ارسال اديان فرمود سكنۀ آن مكان بموجب قساوت قلب خود و طغيان بقدر وسع و امكان رد قول و رمى كلام و در ايذاى آن خاتم پيغمبران سعى موفور و اهتمام زياد از مقدور بحيز بروز و ظهور ميرسانيدند و من چون ارشاد و هدايت واهب بيچون بيشتر از همه خلقان بشرف اسلام و ايمان مشرف گشته از روى صدق چنان اخلاص جوارح و اركان مطيع آن رسول انس و جان شده بودم چنانچه روز دوشنبه هفته دعوى نبوت آن حضرت دست متابعت و مبايعت بدست آن سيد سرور انبياى هر ملت و آدم و كمر اطاعت و بندگى آن نبى القرشى را بر منطقه جسم و روان بسته امضاى حكم و فرمان

ص: 111

او را مترصد ايستادم چنانچه در سه شنبه همان هفته نماز پنجگانه در عقب آن رسول يگانه گذاردم. و از همان روزى كه باستسعاد مبايعت او مستسعد و فيروز گشتم او را مقتداى با اعزاز و احترام بقيه عمر و ايام هفته و شهور و اعوام خود گردانيدم و مدت هفت سال در عقب آن صاحب سعادت و اهتدا و اقبال نماز دوگانه بجهت بندگى واهب يگانه در اوقات پنجگانه بتقديم و انصرام ميرسانيدم تا آنكه چند نفر ديگر بموجب اهتدا و ارشاد رسول واحد اكبر بشرف اطاعت و متابعت آن نبى رفيع القدر در آمدند و بعد از اندك مدت حضرت رب العزت او را در دين مؤيد گردانيده تقويت داد وصيت نبوت و دبدبه رسالت آن صاحب عزت و كرامت بمسامع اقاصى و ادانى سكنه آن ولايت بلكه بسمع هر ملت رسيد.

جمعى از نيكان و پاكان هر امت بشرف خدمت آن رسول با عدل و مرحمت مشرف گشته همگى كلام اوامر و نواهى حضرت الهى را زيور ساير مسموعات گوش و غاشيۀ بندگى و متابعت او را زينت يال و دوش خويش گردانيدند. اما جمعى از ارباب جحود و اصحاب عنود عاقبت نامحمود از طريق محمود كه ايزد معبود بود بوسيلۀ اطاعت شيطان مطرود و مردود گشتند هميشه آن طوايف اشرار در صدد ايذا و آزار حضرت نبى قادر مختار در تمادى تمامى ليل و نهار پيوسته مشتغل و در كار بودند.

اتفاقا من روزى قصد زيارت و دريافت صحبت لازم المسرت آن رسول مهيمن كردم چون بامداد حضرت وهاب باسعاد آن سعادت مستسعد و كامياب گشتم و داخل محفل بهشت قرين ارم تزيين شدم، ناگاه در همان جايگاه قومى از مشركين بخدمت سيد المرسلين آمده گفتند: يا محمد شما چون بزعم خود رسوليد از قبل رب العالمين بر جميع مخلوقين اما بواسطه فخر و مباهات شما همين كافى نيست و باين رتبه اعزاز و احترام ايزد علام راضى نيستند كه دعواى زياده از آن در خاطر شما چنانست كه سيد همه خلقان و افضل ايشان باشيد، چون ترا دعواى نبوت انس و جان و ادعاى رسالت

ص: 112

جميع طوايف خلقان است بايد كه شاهد عيان و دليل و برهان بر دعوى خود بگذرانى چنانچه انبياى سابق و رسولان صاحب حقايق برهان كامل بل آيات و دلايل بر وفق دعوى و طبق مدعاى خود مى گذرانيدند زيرا كه دعوى در هنگام انكار مدعى عليه بى شبهه و گمان مقبول و مسموع هيچ احدى از انس و جان نيست، و چنانچه هر يك از انبياى ابرار ايات بر وفق دعواى خود ظاهر و آشكار كردند بايد تو نيز آيات ظاهر نمائى.

چنانچه آيه براى عصات لئام كفره اقوام نوح عليه السّلام غرق در بحار زخار بأمر ايزد علام آمد و هر كه در سفينه و سكينه اطاعت و متابعت بآن شيخ المرسلين همنشين شد از غرق بليت نجات و راحت بلكه حيات و جنات يافت و آنكه انكار و استنكاف و استكبار و اعتساف نمود بسعير جهنم و آن مكان درد و الم شتافت.

و آيه ابراهيم عليه السّلام بموجب بيان تو اى محمد و باعتقاد ساير انام آنست كه چون نمرود مردود بوسوسه و دمدمه ابليس مطرود او را در نيران مشتعل بى تفكر و تأمل القاء نمود في الفور حضرت ايزد علام آن نواير ملتهبه را بالتمام بر آن نبى الاكرام برد و سلام گردانيد.

و آيه موسى عليه السّلام بزعم شما ارتفاع و ارتقاى حبل بلا بر بالاى سر قوم مبتغين از قبول احكام شرع آن نبى الورى بود، چون قوم بنى اسرائيل چنين كردند حق سبحانه و تعالى از كوههاى فلسطين كه آن را طور گفتندى و در تفسير قرطبى مذكور است كه آن كوه منسوب است بطور بن اسماعيل ايزد منان فرمان داد تا بر زبر سر ايشان بايستاد و در پيش روى ايشان آتشى برافروخت و در عقب درياى زخار پديد آمد چون گريز گاهى نديدند همگى بروى در افتادند و متحير شدند و چون چنان آيه و نشان واضح درخشان بديدۀ عيان مشاهده و ملاحظه نمودند با كمال ذلت و خوارى و با نهايت مسكنت و سوگوارى در ربقه بندگى و طاعت و در سلسلۀ انقياد و متابعت حضرت كليم عليه التحية و السلام در آمدند.

ص: 113

و أما آيه و نشان حضرت عيسى بن مريم عليه السّلام چنان بود كه آن حضرت اخبار و اعلان امتان مينمود بأكل مأكولاتى كه در خانه هاى خود اكل آن مينمودند و آنچه در مساكن و مواطن خود ادخار ميفرمودند.

و آن مشركان چون متفرق بچهار فرقه شدند جمعى از آن طايفه مستدعى آيه نوح عليه السّلام گرديدند و گفتند آيه نوح را بواسطه ما بين و ظاهر گردان، و فرقۀ ديگر چون مقترح آيه موسى عليه السّلام بودند ميگفتند كه آيه و نشان موسى عليه السلام براى ما ظاهر و آشكار نما و فرقۀ سوم كه خواستار آيه ابراهيم عليه السلام بودند ميگفتند كه آيه ابراهيم براى ما بنما، و فرقۀ چهارم ميگفتند بايد كه آيۀ حضرت عيسى عليه التحية و الثنا براى ما واضح و هويدا گردانى و هر صنف از اصناف اربعه از آن مشركان بسخنان بسيار بسيار خاطر فيض قاطر آن حضرت سيد الابرار را در آزار داشتند.

چون سيد المختار استماع كلام بى نظام آن كفرۀ لئام نمود از لسان معجز نشان چنين بيان فرمود كه مرا واجد قدير بجهت شما و ساير امت، نذير مبين گردانيد و من با آيات بينات و دلالات واضحات قرآن لازم الاذعان بشما آمدم كه شما و ساير امم بلكه همگى و تمامى عرب و عجم را عاجز و متحير و درمانده و مضطر از مخاصمه و معارضه مثل آيات اين قرآن گردانيدم و آن را من بموجب امر حضرت ذو المنن بشما رسانيدم و آن قرآن واضح الدلاله و التبيان حجت خداى منان و حجت پيغمبر ايزد سبحان است و مرا بغير از تبليغ احكام شرع و دين و اعلام حقايق اوامر و نواهى حضرت رب العالمين اقتراح و استدعاى ديگر بر حضرت ايزد قادر نيست كه وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ معنى بلاغ مبين بر جميع مقرين بحجت صدق و آيه حق حضرت مطلق باشند لازم است.

و بعد از قيام حجت و اتمام برهان از طرف حضرت صمديت نبى رب العزت را جايز و رخصت نيست كه اقدم و اقتراح پروردگار خالق الاشباح نمايد؛ چنانچه جماعت

ص: 114

مقترحين كه عالم بر فساد و صلاح آنچه اقتراح در آن مينمايند نيستند و نميدانند كه در امور مقترحه مستدعيه ايشان صلاح آن بچه سان و فساد آن بچه عنوان است، بلكه هر چه شيطان در خاطر فاتر و ضمير قاصر حاسر ايشان ممكن و حاضر گرداند همان را بعينه پيشنهاد همت خود سازند و آن مقترحات موهومه را عمدة المطالب و المرام نام كنند و بدان وسيله بقدر وسع و اهتمام خود ابرام و لجاج نمايند تا از روى بحث و جدال احتجاج و الزام فرمايند.

چون كلام حضرت نبى الخاص و العام باين مقام اختتام و انجام يافت ناگاه پيك حضرت اللّٰه امين الوحى الجزيل جبرئيل از نزد رب جميل بخدمت حضرت رسول - جليل در رسيد و گفت: يا محمد حضرت على الاعلى بشما دعا و سلام ميرساند و ميگويد كه اى محمد خاطر انور و ضمير فيض گستر خود را جمع نماى كه من بزودى خاطر تو را از روى عزت و خشنودى با عطا و احسان مقترحات متفرقه آن فرق اربعه مستبشر و مستظهر گردانم تا همگى و تمامى ملتمسات و مقترحات آن طوايف را بانجاح و انجام مقرون و مشحون گردانى؛ ليكن بعضى از ايشان بعد از رؤيت همه آيت بآن كافر گردند و اصلا پيرامون ايمان و اسلام نگردند مگر آنكه خير الحافظين در پناه عصمت و حراست خود نگاه دارد اما من بواسطۀ ايضاح حجت هاى تو دفع و رفع عذرهاى آن طايفه تمامى آن آيات را ظاهر و آشكارا و بين و اظهار نمايم.

اى محمد بگوى به آن جماعت مقترحين آيه نوح شيخ المرسلين عليه السّلام كه بجانب كوه ابو قبيس روانه شوند و چون پيرامون آن جبل رسند منتظر عنايات بيغايات بيچون عز و جل باشند كه آيه شيخ المرسلين در آن سرزمين برايشان مبين گردد، اما بايد كه چون آن بليت ظاهر و هلاكت بايشان قريب و مستظهر گردد دست بدامن فلان مرد صالح زنند و او را با دو طفل ديگر كه در ميان ايشان مى باشند شفيع نجات خود از آن طوفان بليات نمايند.

ص: 115

و فرقه دوم كه مقترحين آيه ابراهيم خليل رب العالمين اند امر نمائى تا در بيرون بلدۀ مباركه مكه معظمه در هر مقام كه ارادۀ مكث و لبث در آن نمايند جمع گردند كه آيه ابراهيم عليه صلوات الرب الغفار بر ايشان ظاهر و آشكار گردد، چو آن طايفه بموجب اقتراح و استدعاى خود متلبس بآن بلا و گرفتار آن رنج و عنا شوند عورت صالحه بر آن جماعت ظاهر و هويدا گردد كه معجر عفت و صلاح بر سر انداخته و سرهاى آن خمار را بر اطراف و جوانب خود ارسال داشته بايد كه به معجر آن نيكو سير متشبث گردند و او را شفيع نجات خود از آن بليات نمايند كه بيقين آن مؤمنه آن طايفه را نجات از آن بليات معينه و خلاص از آن سانحه مهلكه نمايد.

و بفرقه سوم حكم فرماى كه چون مقترحين آيه و نشان موسى عليه السلام اند بظل خانه كعبه استظلال جسته در آن مكان مكين گردند كه بزودى آيه و نشان موسى عليه سلام الملك المنان بر ايشان ظاهر و عيان گردد، و چون بعد از رؤيت مقترحات ايشان هلاكت خود در آن مشاهده نمايند استعاذه به عمت حمزه و دخيل آن سرور زمن گردند كه بى شائبۀ گمان عم تو ايشان را از آن بلا در حفظ و امان خويش محفوظ و مصون داشته نجات دهد.

و بفرقه چهارم كه ابو جهل بى آزرم رئيس آن طايفه بى فراست و علمند به ابو جهل دغل بگوى كه در پيش من آنقدر مكث و توقف نمائى كه حقايق اخبار طوايف ثلاثه بتو رسد شايد ترا بعد از استماع اخبار و اعلان ايشان في الجمله جمعيت خاطر و اطمينان در باب اطاعت امر و حكم قادر سبحان در قبول اسلام و ايمان بهم رسد، و نيز آنچه تو استدعا و اقتراح آن نمودى انجام و استتمام آن بحضورت بانصرام رسد.

ابو جهل بعد از استماع كلام سيد الأنام اختيار مكث در آن مقام نموده روى به جانب آن فرق ثلاثه آورده گفت: برخيزيد و بجهت رؤيت آيات مقترحات خود از يك ديگر متفرق گشته هر طايفه بهمان محل و مكان كه محمد بواسطه ديدن آيات بيان

ص: 116

نمود جمع شويد تا بر شما بلكه بر همه خلقان بطلان قول محمد بى شبهه و گمان واضح و درخشان گردد.

بنا بر فرموده ابو جهل دغل هر يك از آن قوم جاهل بهمان مكان و محل موعود آن نبى المحمود روى توجه و اقبال از روى كمال سرعت و استعجال نمودند: فرقه اولى بموجب حكم رسول خداى تبارك و تعالى متوجه كوه ابو قبيس؛ و فرقه دوم صحراى ملسا كه قريبست بمكه زادها اللّٰه شرفا و تعظيما روان شدند، و فرقۀ سوم بواسطه سكنى بظل خانه مباركه روانه گشتند.

چون هر يك از آن جهال بآن مكان و محال موعوده رسيدند برؤيت آيات مقترحات و علامات مسئولات خود بلا زياده و نقصان مطمئن و شادمان شدند بنوعى كه هر چه حضرت بآن جماعت موعود نمود همگى و تمامى آن منظور و مشهود ايشان در غايت وضوح و عيان گرديد، جميع آن انام در همان مكان و مقام بشرف ايمان و اسلام مشرف و با اعزاز و احترام گشتند و هر طايفه بعد از مراجعت بخدمت سيد البريه آنچه مرئى و مبصر ايشان شده باعلام و اعلان آن و اظهار ايمان خود مينمودند.

چون رسول ايزد منان مطلع بر اخلاص و اعتقاد همگى طوايف فرق ايشان گرديد تمامى آن جماعت را بايمان بخداى تبارك و تعالى و باقرار بر نبوت آن نبى الورى بكلمه طيبه «لاٰ إِلٰهَ إِلاَّ اَللّٰهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ » واجب و لازم ميگردانيد.

ابو جهل گفت: يا محمد اظهار و تلقين كلمه شهادت و اعلان تعليم و آداب شريعت خود را بر اين امت تا مراجعت فرقۀ رابعه موقوف دار شايد آن طايفه بمقترحات و ملتمسات خود مستسعد نشوند.

مصنف جامع اين احبار صادقه ميفرمايد كه حقايق وقوع مستدعيات و مقترحات فرق اربع بموجب توافق و تطابق جواب و سؤال بل على احسن الحال در همان مكان و محال كه حضرت رسول ايزد متعال اعلام و اعلان كيفيت آن احوال نمود

ص: 117

بغير شبهه و احتمال بر وفق امانى و آمال آن جهال بر منصه ظهور استكمال يافت، و بيان تفصيل اين اجمال را در بعضى مصنفات خود موسوم بكتاب (مفاخر الفاطميه) كه در ذكر مناقب و محامد ائمه البرية تأليف نموده نقل كرده و ترك ذكر و بيان آن در اين كتاب بواسطۀ ايجاز و اختصار است چه ذكر آن آيات مقترحات موجب تطويل كلام و تذييل مقام بلكه وسيله بعد از مقصد و مرام است، فلهذا بيان آن على سبيل التفصيل و التبيان ننمود. و اللّٰه اعلم بالصواب و اليه المرجع و المآب.

دشمنيها و گفتار ابو جهل لعين

و نيز از حضرت سيد الوصيين و يعسوب الدين امير المؤمنين على عليه السّلام منقول و مرويست كه چون فرقه ثالثه بخدمت حضرت رسول عليه الصلاة و السلام مراجعت نمودند آنچه مشاهده ايشان در آن مكان شده بلا زياده و نقصان در حضور ابو جهل بخدمت نبى الانس و الجان اخبار و اعلان بآن و اظهار اسلام و ايمان خود بخداى تبارك و تعالى و اقرار بنبوت سيد الورى از روى صدق جنان و اطاعت باقى جوارح و اركان نمودند.

در آن محل رسول حضرت عز و جل روى به ابو جهل آورده گفت كه اينست فرقه ثالثه كه بنزد تو آمدند و هر چه در آن مكان مشاهده و ملاحظه آن نمودند تو را اعلان و اعلام آن اخبار فرمودند من بعد عذر ميار و ايمان بخداى غفار و بر نبوت نبى او اقرار آر في الفور.

ابو جهل دغل گفت: يا محمد نميدانم كه اين جماعت راست ميگويند يا دروغ و معلوم من نشد كه آنچه مرئى ايشان شد بحقايق آن كما ينبغى و يليق از روى صدق و تحقيق رسيدند يا مانند خيالات و اشباح چيزى چند در قوۀ متخيله ايشان مرتسم گرديد از روى آن سخنان بيان ميكنند، اما آنچه من از شما التماس و استدعا نمودم از اقتراح آيات عيسى عليه التحية و الثنا اگر شما قيام و اقدام بر آن مينموديد مرا ايمان بخدا و اقرار بنبوت شما واجب و لازم بلكه فرض متحتم ميشد و امامرا تصديق قول اين طوايف

ص: 118

بى معرفت و علم واجب و لازم نيست.

حضرت رسول معبود فرمود كه يا ابا جهل هر گاه ترا تصديق قول اين جماعت بسيار كه بواسطۀ تحصيل آيات مقترحات خود متحمل كمال مشقت گشتند تا تحصيل آن على حسب التفصيل و العيان نمودند لازم و واجب نباشد پس تصديق بمآثر و نيكوئيها آباء و اجداد و تساوى و تكافى اسلاف اعداى تو بتو يا بآباء و اجداد تو چون توانى نمود در وقتى كه اين جماعت در نزديك تو حاضر باشند و ترا از مشاهده بديهيات صوريه كه مرئى و مبصر ايشان شده اعلام و اخبار نمايند تصديق آنان ننمائى پس چگونه تصديق اعلام و اخبارات و احوال و آيات كه مخبر آن از چين و شام و عراق و باقى ممالك متباعده مثل بلاد مغرب و هند نمائى، زيرا كه بيقين جمعى كه تو را اخبار نمايند از شام يا از عراق و چين يا از ساير بلاد و سرزمين چون اكثر آن جماعت آن ولايات و محال را نديده اند البته ايشان در صدق كلام و اعتبار كمتر از اين فرقۀ ثالثه كه اخبار اين آيات مقترحات نمايند خواهند بود، پس اگر اين جماعت با ساير امم كه مشاهدۀ آن نمودند خبر دهند از جمعى كثير كه اجتماع آن جماعت بر امر باطل ممكن و ميسر نيست بواسطۀ آنكه در محاذى و مقابل ايشان جمع ديگر هستند كه اگر احيانا از آنها خلاف واقع بسمع ايشان رسد في الفور متوحش و منفور گشته تكذيب آن جماعت كنند و بضد سخنان بى بنيان كافران اخبار و اعلان نمايند بلكه بسا باشد كه چون آيات ملحوظ اكثر بريات گرديد في الجمله اختلاف اختلاف بهم رسد في الفور آن را اشتهار تمام دهند.

اما جماعتى كه اخبار از ولايات متباعده مثل شام و چين و عراق و ما چين دهند چون گروه ديگر كه آن ولايات منظور و مرئى مبصر آنها شده حاضر نباشند تا تصديق ارباب اخبار يا تكذيب اقوال و آثار آنها نمايند چون شما بمجرد شنيدن اخبار ايشان تصديق مينمائيد بلكه بسا باشد كه آن مخبر نيز خود آن ولايات را نديده و هم از كسى ديگر كه صدق و كذبش ظاهر نباشد شنيده در اين حال شما تصديق قول او مينمائيد، پس چرا تصديق قول اين جماعت كه آيات مقترحات را خود مشاهده و ملاحظه نمودند

ص: 119

و اكثر اينها بشما خويش و حميم و آشناى قديم اند تصديق نميكنيد.

اى ابو جهل هر فرقه اى از اين فرق ثلاثه آنچه ديدنى بى شبهه و گمان همان را دليل و برهان و حجت براى اسلام و ايمان خود گردانيدند و بشرف آن مشرف و مستسعد و با عرفان گشتند، و ترا نيز از اخبار آن آيات اعلام نمودند هر گاه تو بمجرد شنيدن اخبار و آيات متباعده از كسى كه آيا آن محال را ديده باشد يا نه قول آنها را اعتبار نموده حجت ميگردانى پس سخنان اين جماعت قريش را چرا مسموع و حجت خويش نميگردانى و حال آنكه امرى مرئى و مبصر كسى گردد تا آنكه آن را از ديگرى كه و اللّٰه اعلم كه آيا او نيز ديده باشد يا شنيده و بشنود تفاوت بسيار است (مصرع) شنيده كى بود مانند ديده بعد از آن در همان محفل كه آن پيغمبر عز و جل اخبار ابو جهل بمثل آيات حضرت عيسى عليه التحية و الثنا در باب اكل مأكولات و ادخار مدخرات كه ابو جهل دغل در خانۀ خود بدان عمل نمود فرمود چنانچه از لسان معجز نشان بآن طاغى باغى و باقى اخوان الشيطان گفت كه دوش در خانۀ تو مرغ سياه بريان كردند و تو پارۀ از آن خوردى و فلان و فلان چيز را ذخيره گذاشتى.

چون آن متمرد حضرت بيچون ديد كه سيد الرسل اخبار موافق فعل و عمل آن غاوى دغل مينمايد شروع در مكر و حيل نمود و تصديق آن پسنديده ايزد لم يزل ننمود.

رسول عادل از حضرت محيى الموجودات استدعاى احياى آن دجاجه نمود، حضرت مهيمن عز و جل آن دجاجه مشويه را بدعاى سيد الأنبياء و الرسل احيا نموده و با عطا و احسان نطق زبان او را گويا گردانيد، آن طير في الفور بحكم رب غفور آنچه ابو جهل با او بظهور رسانيد از ذبح و كسر عظام و بريان كردن و خوردن آن بالتمام بلكه كيفيت گرفتارى خود بشبكه و دام در حضور ابو جهل تيره سرانجام بخدمت

ص: 120

رسول انام از آغاز تا انجام عرض نمود. چنانچه حقيقت آن خبر در اكثر كتب و سير مزبور و مستطر است.

ليك آن كافر زنديق با رؤيت آن معجزه در كمال ظهور و تحقيق تصديق آن صديق اكبر و قبول كلام آن پيغمبر ايزد داور ننمود و بهمان جحود و عنود مستمر و مصر بود بلكه تكذيب لسانى و انكار بيانى آيات معجزات رسول سبحانى مينمود. ، تا آنكه افصح البيان دار الامان يثرب و حجاز بغير استعارت كلام و مجاز بلكه با كمال بلاغت و اعجاز بآن خمول ظلمتكده هاويه بر نشيب و فراز و غول باديه غير متناهيه بيداى كفر و مفاز با كمال لينت و حلم بآغاز كلام بانجام و بتكلم او را سرفراز و ممتاز گردانيده فرمود:

اين همه آيات بمقترحات تو و ساير بريات مشاهده و ملاحظه نمودى براى رفع جهالت و دفع غوايت تو كفايت نميكند كه تو باغواى خود آن مغوى بى سعادت از ادراك فيض سعادت معرفت حضرت ايزد و بندگى و طاعت بواسطه وصول رحمت و ذخيره آخرت مستفيض گشته بهلاكت و خسارت دنيا و عاقبت گرفتار و پايدار نگردى كه «ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ » ابو جهل بايد كه عقل خود را حكم امين با عرفان گردانى و بحضرت بارى ايمان آرى تا ايمن از عذاب جبارى و مصون و محفوظ از سخط قهار گردى زيرا كه عقوبات مهيمن مختار براى طايفه كفار مخلد و پايدار و بغايت الغايت صعب و دشوار و از حد حساب و شمار متجاوز و بيشمار است.

ابو جهل نامنفعل بحضرت سيد الرسل گفت: يا محمد بظن من اقتراح و افهام جميع اين آيات بالتمام تخيل و ابهام است و اصلا تحقيق و نظام و بوجود انتظام و انجام ندارد.

حضرت نبى المحمود فرمود كه اى ابو جهل آيا تو هيچ گونه تفرقه و تمييز مى كنى ميان بدن اين دجاجه مشويه و ميان شنيدن اين سخنان او كه حضرت واهب سبحان

ص: 121

چگونه او را با عطا و احسان نطق و بيان متكلم و گويا گردانيد و ميان ديدن نفس مغرور خويش و مشاهده جميع عرب و قريش و ميان شنيدن كلام آن طايفه از روى بطش و طيش ؟ گفت: نه يا محمد.

حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمود كه اى ابو جهل پس هر چه بباصره تو مبصر و بساير حواس ظاهر و باطنى تو مرتسم و جلوه گر گردد همگى آن خيال و ابهام و فسوس و اوهام است.

ابو جهل گفت: نه يا محمد آنها تخييل نيست.

حضرت نبى المشكور في الفور فرمود كه اين آيات و علامات نيز ابهام و تخييلات نيست بلكه موافق و مطابق و عين واقع و حق است و الا چگونه واقع و صحيح بود كه تو در عالم خبرى توانى ديد كه در صدق و اعتبار استوارى و استحكامى آن زياده از ديدن اينها بود.

در آن هنگام ابو جهل بى نظام از كلام و ابرام ساكت و بى انتظام گشته با همان كفر جبلى و بغض طبيعى روانۀ مسكن اصلى خود شد و بشرف دريافت سعادت ايمان مستسعد و مشرف نشد؛ و چون مدتى بر آن حركت شيعه او منقضى شد بوسيلۀ تهييج عداوت و كين و باغواى اخوان الشياطين رسالت كتابت بحضرت سيد المرسلين باين عبارت قلمى مى گرداند كه:

يا محمد خيوط كه در سر تو مبسوط است همان دار الامان مكه معظمه را بر تو نيكترين مأوى و مكان گردانيد و تو را از آن مقام عاليشان يثرب سرگردان انداخت بلكه همان خيوط سر چون با تو خوگراست تو را از اين واسطه منفور و مغرور ميگرداند بر تحريص و ترغيب چيزى كه فساد تو و ايتلاف بر افساد شهر مدينه باشد تا آنكه مردم آن ولايت بجهت اطاعت و متابعت تو بحرارت آتش تعدى طور و سلوك

ص: 122

تو محترق گردند و آنچه من از اطوار اعمال و افعال تو ملاحظه و مشاهده مينمايم مآل مقدمات تو قريب به آن است كه امل و منجر گردد بآن كه همگى و تمامى اعيان قريش با ساير توابع و خويش چون از تو آزرده و دلريشند اتفاق كرده بر تو فتنه برانگيزند كه گوئيا آن فتنه از يك كسى برخاسته. و اين كنايه از آنست كه جميع آن طايفه وخيم العاقبت براى دفع و رفع ذات آن نبى رفيع القدر يكى شوند و در قصد اهراق خون تو و بجهت دفع ضرر و بلاى تو از خود و توابع اگر تو را بخاطر رسد كه صاحب عسكر و سپاه با عزت و جاه باشيد آن جماعت در پيش تو اعتبار دارند در هنگامى كه تو با آن سفهاى نادان كه بتو مغرور گشته در قتل و حرب و طعن و ضرب آن شخص كه بتو كافر بلكه مبغض و منكر تو باشد اگر آن جماعت تو از حماقت مساعدت و مظافرت تو كنند و در نصرت تو بينهايت سعى و غايت قدرت خود را در آن باب مبذول و مرعى دارند تخوف آنست كه مبادا چون تو بدست قريش هلاك گردى آنها نيز در معرض فنا و هلاكت درآيند، يا آنكه عيال تو چون اسير و گرفتار شوند عيال و اطفال آنها نيز در سلك اسارى منخرط گردند، يا بخوف آنكه اگر مال و مواشى تو و شيعيان تو بواسطۀ تسلط كه بنهب و غارت بتصرف اعيان قريش و تبعۀ ما درآيد و مردم شما با مسكنت و فقيرى بلكه با نهايت ذلت محتاج بتسكع و سوگوارى گردند تا آنكه آن طايفه كه در سلك اطاعت و متابعت تو درآمدند اعتقاد آن جماعت چنان باشد كه در هنگامى كه دشمنان تو بر تو مسلط و مستولى گردند و تو مقهور و منكوب آنها گردى و اين جماعت ما از روى جرأت و جلادت و مردانگى و شجاعت داخل ديار و مكان اقامت شما گردند گمان سفهاى متابعين شما چنانست كه مردم ما بعد از تسلط و اقامت آن مكان شما ميان محبان شما و دشمنان فرق مينمايند و هر ظلم كه اين جماعت نسبت بشما بعمل مى آورند سفهاى تبعه شما پندارند كه با آنها نيز بواسطه تو ظلم و ستم ميكنند و

ص: 123

چنان كه عيال و اموال تو را بنهب و اسيرى و تاخت و بندگى متصرف ميگردند بآن جماعت نيز همان نوع سلوك مرعى ميدارند، اين قياس ايشان بى اساس و گمان غلط و نه آنچنان است بلكه از تبعه شما آنكه از ما ترسد معذور و در امانست و بالغ و عاقل از مردم شما آن كسى كه جميع حقايق مكتوبه و مرقومه بر او واضح گردد و خلاف آنچه قلمى گرديده در ضمير و خاطر او خطور نكند و بمقتضاى عقل سليم همين طريق مكتوب قويم را طريق سالم و منهج مستقيم خود داند. و السلام.

بر عارفان لطايف نكات و معانى و عالمان الفاظ و كلمات از روى نكته دانى ظاهر و هويدا و لايح و پيداست كه لفظ «خيوط» كه در كتاب ابو جهل به ايمان نامربوط مربوط است بموجب عقل قاصر مترجم احقر احتمال چهار معنى دارد:

اول: آنكه از صيغ مشبهه باشد بمعنى مخيوط مثل عرقچين و طاقيه و غيرها كه در ميان مردم متعارف بود كه آن را مى پوشيدند، گوئيا از آن نوع كسوت چيزى بر تارك سر مبارك حضرت رسول ايزد تعالى و تبارك بود ابو جهل نامبارك آن را از روى كنايه بحضرت سيد البريه نوشته باشد كه صاحب مثل اين كسوت را دعوى امارت و تخت و ارايك مناسب نيست.

دوم: آنكه خيوط جمع خيط باشد؛ و خيط ريسمان را گويند يحتمل ابو جهل نامنفعل از روى كنايه بحضرت سيد الرسل نوشته باشد كه في الواقع كسى را كه دستار او از ريسمان و پنبه باشد او را حكومت و بزرگى جمعى كه لباسهاى ايشان حرير و ابريشمين و در غايت نفاست و ثمين بود از روى عقل سليم لايق و مستقيم نيست.

سيم: آنكه خيوط كنايه از موى سر مبارك آن صاحب سعادت باشد، چون سنت سنيه سيد البريه بود كه موى سر چندان ميگذاشتند كه تا بشحمتى اذن ميرسيد و بعد از آن ميتراشيدند. يحتمل كه ابو جهل خيوط را كنايه از آن نوشته باشد و مطلب و مراد آن متمرد جاهل بى اعتماد آن باشد كه كسى را حال فقيران و جو كيان باشد او را دعوى

ص: 124

امارت مناسبت ندارد.

چهارم: آنكه در ميان عوام الناس مشتهر است كه در هنگام مكالمه و مجادله با يك ديگر ميگويند كه شما را در سر چيزى بسيار است و لهذا شما را ارادتها بيشمار است يحتمل كه ابو جهل اين معنى را ملاحظه كرده نيز از روى كنايه بحضرت سيد البريه نوشته باشد كه هوا و هوس سر شما زياده از آرزوهاى همه كس است لهذا شما را بر دعاوى بسيار محتمل ميگرداند. و اللّٰه اعلم بالصواب.

توطئۀ ابو جهل ضد حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله)

از حضرت ابو الحسن العسكرى عليه السّلام منقولست كه چون حضرت سيد البريه از مكه معظمه بمدينه طيبه مهاجرت فرمود و اهل يثرب از قدم بهجت و سعادت لزوم ايشان اظهار مسرت و بشاشت فراوان نمودند و آن را شرف خود دانسته فخر و مباهات بر اقاصى و ادانى ولايات ديگر مينمودند و ميگفتند (بيت)

زهى سعادت دنيا و دين زهى توفيق *** كه گشت منزل ما جنت و رسول رفيق

و هميشه باستسعاد اين احسان بشكر ايزد سبحان رطب اللسان و عذب البيان بودند و چون اين خبر متوالى و متواتر از مدينه طيبه بسكنه مكه معظمه خصوصا بآن جماعت كافر على الخصوص ابو جهل مدبر رسيد بغايت متألم و حيران و اندوهگين و نالان گشتند و از غايت رشك و حسد آن طايفه متمرده «فِي جِيدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ » پيش ابو جهل دغل رفتند و آن كافر بى حميت را از روى عناد و عصبيت بر ارقام اين كتابت داشتند و خاك مذلت و خوارى بر وجوه تيره شكوه خود انباشتند.

چون كتابت ابو جهل مصحوب يكى از كفره لئام بظاهر مدينه جنت قرينه بخدمت حضرت نبى الانام رسيد در هنگامى كه كافه اصحاب ابرار و عامه احبار طايفه يهود بنى اسرائيل و باقى كفار در خدمت رسول ايزد مختار حاضر بودند و جمعى از مؤمنان كه در آن محفل سامى و مجلس گرامى حاضر نبودند نبى الابرار امر باحضار و

ص: 125

اخبار آن جماعت نمودند.

چون آن مردم در مجلس بهشت قرين ارم تزيين جمع گشتند بعضى از كفره لئام كه بقبول جزيه در خدمت سيد البريه تردد داشتند همه برسول ابو جهل بو الفضول از روى تندى سخنان گفتند. حضرت نبى الرحمه بحامل كتابت آن بى سعادت فرمود كه اى فلان آيا مقالات و كلامى كه داشتى معروض گردانيدى و رساله اى كه آوردى نيز گذارنيدى ؟ گفت: بلى يا محمد.

حضرت نبى المستطاب فرمود: جواب باصواب آن كما ينبغى و يليق از روى صدق و تحقيق بشنو، في الواقع ابو جهل از حقايق غافل مرا بگاه و مشقت تهديد مينمايد و حضرت رب العزت مرا بظفر و نصرت موعود مى فرمايد و يقين خبر ارحم الراحمين اصدق و قبول وعدۀ احسان از خداى احرا و احق است و از خذلان ابو جهل و گرفتارى او بغضب حضرت جبار منان هيچ نوع ضرر و نقصان بمحمد و باقى محبان اولا حق و عيان نگردد، زيرا كه واهب بى امتنان نصرت و يارى محمد و شيعيان او از روى تفضل جود و احسان و مرحمت و كرم بى پايان خود نموده و مينمايد، و اين معنى بر همگان واضح و درخشان است.

اى حامل رساله به ابو جهل بگوى كه آنچه تو بمن ارسال نمودى همگى آن بتعليم و القاى شيطان است كه در خاطر فاتر ظلمت مآثر تو انداخت و هر چه من در جواب تو ميگويم حضرت رحيم الرحمن در خاطر من القا نمود و طعن و حرب و قتل و ضرب ميان من و تو تا انقضاى مدت هشت نه سال متكافى و متمادى است و زود باشد كه حضرت اللّٰه تعالى ترا بدست اضعف اصحاب من مقتول گرداند.

بگو اى ابو جهل تو و عتبه و شيبه و فلان و فلان تا هفتاد كس از قريش و غيره را ياد نمود كه بر سر چاه بدر مقتول ميگرديد و هفتاد نفر ديگر اسير ميشويد، و از اساراى

ص: 126

شما كافران فداى بسيار گران بجهت لشكر مسلمانان خواهند گرفت.

در آن زمان آن خاتم رسولان امر بمنادى اهل اسلام و ايمان نمود كه مؤمنان و يهودان و باقى جماعت مخلوطين از طوايف كافران باين مكان حاضر گردان، چون همگى خلقان در آن محفل جنت نشان حاضر شدند آن سيد الانس و الجان بجميع حاضران از محبان و غير ايشان فرمود: كه آيا شما دوست داريد كه مصرع و مقتل ابو جهل و جماعت ايشان مرئى و مبصر شما و باقى شيعيان گردد؟ گفتند: بلى يا رسول اللّٰه.

حضرت نبى الرحمه فرمود: بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ بشتابيد بسر چاه بدر كه آنجا ملتقى كافران و محشر و مقام بلاى اكبر آن قوم ابتر است و من چنان مى پندارم كه گوئيا هر دو پاى من بر مصارع آن جماعت موضوع و بعضى از آن طايفه مقتول و بعضى اسير و بمدينه مرجوع اند و زود باشد كه شما آن جماعت را بهمين اوضاع و نشان كه بيان نمودم در اندك مدتى ملاحظه و مشاهده نمائيد كه اصلا از آن مدت زياده و كمتر و متقدم و متأخر نگردد و بر اندك و بسيار آن جماعت قتيل يا اسير تخفيف نيابد.

چون حضرت محمد بن عبد اللّٰه بن عبد المطلب كلام صدق التيام خود باين محل و مكان رسانيد هيچ از عدو و محب بغير حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام جواب آن اشرف دودمان لؤى بن غالب نداد. همان امير صغير و كبير فرمود: بسم اللّٰه يا رسول اللّٰه.

و باقى اصحاب از مؤالف و جمعى ديگر از مخالف گفتند: چون از اينجا تا منزل بدر اى حبيب اللّٰه چند روز راهست و ما محتاج بزاد و راحله و مركوب و نفقه بلكه بساير ما يحتاج سفر مسرت اثر بواسطه قطع آن مرحله ايم بناء عليه خروج ما از مدينه و توجه بآن مكان بجهت عدم قدرت و سامان امكان ندارد.

ص: 127

حضرت رسول در آن زمان رو بسوى يهودان و باقى كافران آورده فرمود كه شما را در توجه و مسير آن مكان چه سخنان است ؟ گفتند: يا رسول الانس و الجان آرزو و ارادۀ ما آنست كه در خانها و مكان خود مستقر و با اطمينان باشيم و ما را اشتياق مشاهده آنچه با دعاى شما واقع و عيان و واضح و درخشان خواهد شد و در خيال ذات بلند اقبال شما مصور و مخيل است اصلا در خاطر ما مضمر نيست.

حضرت رسول العجم و العرب فرمود كه شما را در مسير بدر هيچ نوع تعب ملحق و ملتصق نگردد و از اين مكان تا آن مقام زياده از يك خطوه و گام براى مطيعان اهل اسلام نيست بايد كه يك گام بواسطه ديدن آن مطالب و مرام برداريد كه حضرت ايزد علام مسافت اين زمين بالتمام درنوردد و شما را بطى الارض يد و گام بآن مقام رساند.

مؤمنان از استماع كلام سيد الانام اظهار مسرت تمام و بشاشت لا كلام نمودند و گفتند: صدق رسول اللّٰه. ترصد و ترقب از مزاياى احسان و انعام تو اى سيد و سرور خلقان آنكه ما را بشرف دريافت آن سعادت عظمى و آيه كبرى مستسعد و مشرف گردانى ليكن كافران و منافقان از استماع قول رسول ايزد منان با يك ديگر گفتند كه امروز روز امتحان سخنان محمد است زود باشد كه امتحان آن كذاب نمائيم و چون كذب و دروغ بى فروغ او ظاهر گردد عذر او منقطع شود و دعوى نبوت و رسالت او بر او حجت فاضحه واضحه گردد و بعد از ظهور كذب او بر خلقان بيقين بعد از آن پيرامون آن دعوى بى حجت و برهان نگردد.

معجزات پيغمبر بر سر چاه بدر

حضرت ابو الحسن العسكرى عليه السّلام از حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه التحية و الثنا نقل مينمايد كه چون جميع قوم از اصحاب و غيره يك گام از آن مقام برداشتند همگى آن انام گام دوم بالتمام بسر چاه بدر بگام خود

ص: 128

گذاشتند، چون چاه بدر بنظر يكسر درآمد كمال تعجب و تحير نمودند.

چون حضرت سيد البشر نيز حاضر بود فرمود كه اى مؤمنان چاه بدر را علامت و نشانه كنيد و از سر چاه گرفته چند ذرع پيمان نمائيد، چون پيمان آن مكان بموجب فرموده پيغمبر آخر الزمان بانتها رسيد نبي عز و جل فرمود كه اين مصرع ابو جهل است كه فلان انصارى باو زخم رساند و عبد اللّٰه بن مسعود كه اضعف اصحاب من است سر نامبارك او را از پيكر بدن بحكم ايزد مهيمن جدا گرداند.

بعد از آن رسول منان امر به پيمان اطراف چاه از جانب راست و چپ و يمين و شمال بذراع مختلفه نمود مرتبه اولى آن پيمان چون بانتهاى مكان رسيد حضرت نبى معبود فرمود كه اين مصرع عتبه و آن ديگر مصرع شيبه و آن اماكن بذراع مصارع فلان و فلان و فلان است، و اسامى مقتولين را يكان يكان بنام و نشان داد كه تا هفتاد كس ذكر فرمود كه باراده و مشيت ايزد مقدس مقتول شوند.

و نيز فرمود كه زود باشد كه فلان و فلان اسير و گرفتار گردند تا آنكه هفتاد نفر آن جماعت را ايضا باسم يك يك نام آبا و اجداد و صفات و نسب ايشان را آبا و آباى آبا و نسب موالى ايشان با نسب مولاى موالى ايشان در كمال ظهور و عيان در آن مجمع بيان نمود.

و بعد از آن فرمود كه اى ياران آنچه من بشما خبر دادم باطلاع آن خوب واقف و مطلع گشتيد؟ گفتند: بلى.

حضرت فرمود: در وقوع و ظهور اين مقدمه ظاهر كرد چه اين وعده از حضرت قادر عالم هر آينه واقع و حكم و قضاى حق و امر واجب و لازم است كه اصلا و قطعا خلاف آن ميسر و امكان ندارد.

و بعد از انجام و انصرام آن مطالب و مرام حضرت رسول ايزد علام بطى ارض با اصحاب و ساير انام بيك گام داخل مدينه با سكينه دار السلام گرديد. اينست تمام حقايق

ص: 129

آن خبر، و اللّٰه اعلم بالاول و الآخر و الظاهر و الباطن.

(بيان ذكر احتجاج نبى صاحب اللواء و المعراج) (در جواب از نسخ شرايع و اديان و غير از آن)

اشاره

از حضرت ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست كه در هنگامى كه حضرت رسول انام در مكه معظمه توطن و مقام داشت حضرت ملك علام او را در اوقات اداى فرايض ليالى و ايام امر بتوجه و اقبال بيت المقدس كه مسجد و معبد اكثر انبياى عظام و رسل گرام عاليمقام عليهم السّلام بود نمود و مقرر گردانيد كه در حال قدرت و امكان در حين اداى فريضه بنوعى متوجه گردد كه كعبه فيما بين او و بيت المقدس باشد تا آنكه في الحقيقه حضرت سيد البريه در هنگام اداى صلوات استقبال بهر دو نموده باشد و در حالت عدم امكان استقبال هر دو اكتفا باستقبال بيت المقدس تنها نمايد بهر نوع كه باشد.

بنا بر حكم و امر قادر عالم رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم تا مدت سيزده سال كه آن نبى ايزد متعال بسعادت و اقبال در مكه مكرمه اقامت و استقامت داشتند بهمان منهج و منوال اداى فرايض و استكمال آن مينمودند، و چون از مكه معظمه بواسطۀ سختگيريهاى قريش بملت و باقى سكنه و امت بمدينه طيبه مهاجرت نمود از همان تاريخ تا مدت هفت ماه و بروايتى شانزده ماه آن حبيب اللّٰه عبادت و بندگى اله اقدس باستقبال بيت المقدس مينمود و از كعبه انحراف ميورزيد.

گفتار يهود به حضرت پيغمبر (صلّى الله عليه و آله)

قومى از مردم يهود عاقبت نامحمود بعد از مشاهده و ملاحظه اين كار از رسول مختار شروع در كلام كذب بى هنجار نموده با اقوام و تبار يك ديگر ميگفتند كه و اللّٰه محمد در عبادت و بندگى پروردگار در حيرت و انتظار بود و نميدانست كه باستقبال كدام طرف و ديار بندگى ايزد غفار نمايد تا آنكه بخاطرش معين و مقرر گشت كه بهترين معابد و مساجد بيت المقدس قبلۀ ما كه معبد جميع انبياى بنى اسرائيل

ص: 130

عليهم السلام ؟؟؟ اللّٰه تعالى است فلهذا متوجه بسوى قبلۀ ما در نماز و عبادت و اخذ طريق ما در نسك و هدايت نمايد. و در معارك و محافل آن عوام جاهل باين سخنان لا طائل خود متفاخر بودند.

چون كلام آن كفره لئام بسمع شريف سيد الانام رسيد بغايت از آن مستكره و بى آرام گرديد و بعد از آن باستقبال بيت المقدس در عبادت واحد اقدس بغايت بيحد و نهايت كراهت داشت و دوستى كعبه معظمه و مودت آن خانه مكرمه در خاطر انور و ضمير فيض گسترش مستقر و متعين گرديد و در آن باب منتظر وحى ايزد وهاب بود كه ناگاه جبرئيل امين از بارگاه جلال و جاه حضرت كريم اله دررسيد.

حضرت حبيب اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود: اى اخى جبرئيل بسيار بسيار دوست دارم كه حضرت واهب عالم مرا از بيت المقدس بكعبه بيت اللّٰه الحرام الاقدس بگرداند زيرا كه من بسيار بسيار متألم و متأذى شدم از آنچه از قبل يهود عاقبت نابهبود و از قبلۀ آن طايفه خدا از آنها ناخشنود بمن عايد و راجع گرديد.

جبرئيل عليه السّلام گفت: يا محمد التماس و استدعا بحضرت واجب تعالى نماى تا ترا بجانب كعبه مباركه بگرداند زيرا كه حضرت كريم واهب جميع مقاصد و مطالب ترا بانجاح و انجام مقرون و انصرام مشحون ميگرداند و عزيز حميد ترا از خواهش و اراده نوميد نميگرداند.

حضرت نبى الورى چون شروع در دعا نمود در آن حال جبرئيل عليه السّلام روانه بارگاه جاه و جلال گرديد. هنوز رسول شافع العصيات در دعا و مناجات بقاضى الحاجات بود كه جبرئيل در همان ساعت از نزد رب العزت مراجعت نمود و گفت: يا محمد حضرت واحد معبود ترا بارسال و انزال اين آيه سرفراز و ممتاز فرمود كه بخوان «قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي اَلسَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا يَعْمَلُونَ » (1).

ص: 131

حضرت نبى الورى چون شروع در دعا نمود در آن حال جبرئيل عليه السّلام روانه بارگاه جاه و جلال گرديد. هنوز رسول شافع العصيات در دعا و مناجات بقاضى الحاجات بود كه جبرئيل در همان ساعت از نزد رب العزت مراجعت نمود و گفت: يا محمد حضرت واحد معبود ترا بارسال و انزال اين آيه سرفراز و ممتاز فرمود كه بخوان «قَدْ نَرىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي اَلسَّمٰاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضٰاهٰا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ وَ حَيْثُ مٰا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْكِتٰابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا يَعْمَلُونَ » (1).

معنى آيه وافى هدايه و اللّٰه اعلم بالبداية و النهاية آنست كه ما ميبينيم يا محمد كه تو روى خود را بجانب آسمان مى گردانى براى انتظار وحى در باب تحويل قبله.

حقيقت معنى كلام ايزد علام آنست كه چون سيد عالم از قول يهود جهول ملول شد و آرزو نمود كه قبله او كعبه قبله ابراهيم عليه السّلام كه از اجداد گرام آن نبى الاكرام بود باشد در اين باب سخن بحضرت جبرئيل پيك ايزد ذو المنن نمود، جبرئيل عليه السّلام از آن مقام متوجه كرياس ايزد علام گرديد و سيد كائنات عليه افضل الصلوات از پى آن بآسمان بود و انتظار وحى مينمود تا آنكه جبرئيل عليه السّلام بنوعى كه سابقا محرر شد از نزد رب جميل آمد و اين آيه مباركه آورد كه ما توجه تو را بآسمان ميديديم فلهذا تو را بقبله اى كه ميخواستى متوجه گردانيديم بايد كه در نماز روى خود را - يعنى جميع بدن را - بجانب مسجد الحرام كه محيط و مدبر است بخانه كعبه بگردانى.

و اين در روز دوشنبه منتصف شهر رجب بود در سال دهم از هجرت سيد عالم نبى حليم دو ركعت نماز ظهر گزارده بود كه اين حكم نازل شد كه هم در نماز روى از صخره بميزاب توجه نمائى.

حضرت رسول انام بموجب حكم ايزد علام بآن جانب توجه نمود و آن مسجد بذو القبلتين اشتهار يافت. و بعد از تخصيص خطاب جهت تصريح بعموم حكم براى امت آن نبى عاليقدر ميفرمايد كه در هرجا باشيد و در بحر و بر و سهل و جبل و شرق و غرب چون خواهيد نماز گزاريد و بندگى و طاعت حضرت عزت بجاى آريد بايد كه روى خود بجانب مسجد الحرام بگردانيد.

يا محمد اگر جماعت اهل كتاب الحال از روى عصبيت و عناد تجاهل و انكار اين كردار تو كنند و گويند كه اين كار محمد بغايت مستنكر و بعيد است، ايشان در

ص: 132


1- سورة البقرة: 144.

سخنان خود كاذب و دروغ گويانند زيرا كه ايشان ميدانند كه تحويل قبله از بيت المقدس بجانب كعبه اقدس از پروردگار مقدس تو است بواسطه آنكه ايشان در توراة خوانده اند كه پيغمبر آخر الزمان بدو قبله نماز گزارد و قبله اى كه در آخر باو مقرر گردد كعبه است.

چون يهودان بعد از استماع قول رسول ايزد منان مجاب گشتند گفتند كه آخر وجه گرديدن از بيت المقدس بكعبه چراست، چون محمد مدت مديد در مكه و مدينه بجانب آن محل نماز و بندگى عز و جل بجاى آوردند آخر براى چه از آن برگشت.

حضرت ملك تعالى ايشان را باين جواب داد كه «وَ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ »(1).

يعنى مشرق كه معبد نصارى در آن صوب افتاد و مغرب كه محل عبادت و معبد يهودان در آن جانب واقع است همۀ آن ملك ايزد منان است و اگر شما را تكليف بتحريك و استقبال بجانب كعبه نمايد بعينه مانند آنست كه شما را تحويل از جانب بجانب ديگرى نمايد مثل آنكه شما را از كفر باسلام دلالت كند، زيرا كه حضرت عزت هر كه را بخواهد هدايت و دلالت بصراط مستقيم ميكند و بر قساوت قلب آنكه مطلع باشد و داند كه او مهتدى نگردد او را بهمان حالت گذارد و او را مجبور نگرداند، زيرا كه تكليف و هدايت كسى كه قبول آن ننمايد از بابت ارتكاب فعل عبث است. اما تكليف جمعى كه بشرف اسلام و ايمان متقبل و مشرف شوند هدايت آنان خوبى و مصلحت حال ايشان است چه قبول تكليف لازم دارد ارتكاب اعمال طاعت و افعال عبادت را و معرفت و بندگى حضرت كريم موجب وصول بجنات النعيم است.

ص: 133


1- سورة البقرة: 115.

احتجاج پيغمبر با يهود در بارۀ قبله

و نيز از ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام منقول و مروى است كه روزى قومى از يهود عاقبت نابهبود بخدمت رسول ايزد معبود آمده گفتند: يا محمد اين قبله بيت المقدس كه شما چهارده سال عبادت واهب متعال در جميع اركان و افعال در حال توجه و استقبال بآن بجاى آورديد پس ترك توجه و استقبال آن در هنگام عبادت ايزد منان در اين زمان بجهت چه چيز است بيان نمائيد؛ آيا در مرتبه اولى كه شما با اصحاب در بندگى ملك تعالى توجه و استقبال بجانب بيت المقدس ميكرديد برحق بود يا نه اگر برحق بود الحال كه شما آن را ترك كرديد پس از حق بباطل رجوع كرديد زيرا كه حق مخالف و مقابل باطل است، يا آنكه نماز بندگى كه پيشتر بجهت ايزد داور باستقبال بيت المقدس بجاى آورديد همه بر باطل بود و در اين هنگام رجوع از باطل بحق نموديد، اگر چنين باشد پس شما در اين مدت در غفلت بوديد. بناء عليه الحال ما چون از حال تو ايمن بود و اطاعت و متابعت تو چون توانيم نمود؛ شايد كه الحال نيز بطريق سابق بر غفلت باطل باشى پس ما را بنا بر عقل از روى حق اطاعت تو سزاوار و لايق و مستحسن خرد و مطابق عقل نباشد.

در آن زمان حضرت رسول آخر الزمان از زبان معجز نشان بيان فرمود كه بندگى حضرت ايزد خالق در سابق باستقبال بيت المقدس بر نهج حق و در لاحق بتوجه و استقبال كعبه معظمه نيز بر نهج حق و مطابق حكم مهيمن صادق است چنانچه واهب مطلق ميفرمايد «قُلْ لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ».

يعنى بگو اى محمد در جواب يهود و نصارى كه ملك تعالى هر گاه صلاح مآل بلكه نيكوى حال و استقبال شما داند در استقبال مشرق كه معبد نصارى در آنجاست بى شبهه و گمان شما را امر بآن نمايد و اگر صلاح نشأتين و صواب دارين شما در توجه استقبال جانب مغرب كه معبد يهود در آن صوب است شناسد، بى شك و ريب شما را

ص: 134

باستقبال و توجه آن مأمور گرداند و اگر صلاح و صواب نحال شما در حال عبادت واجب تعالى غير جانب مشرق و مغرب داند شما را باستقبال آن جانب مأمور سازد.

و خلاصه كلام آنكه شما را در جميع مكان و مأوى اطاعت تبارك و تعالى واجب و لازم است اصلا انكار تدبير ايزد قدير در حق بندگان او از صغير و كبير مستحسن و جدير نيست زيرا كه هر چه سميع بصير بجهت بندگان تعيين و تقدير نمايد بغايت پسنديده و عين مصلحت و خوبى ايشان است.

پس آنگاه آن حبيب اللّٰه بآن قوم گمراه گفت كه آيا شما كه از روى تحقيق ترك عمل يوم السبت نموديد و در ساير هفته عمل ميكرديد ترك عمل شنبه از شما و ارتكاب عمل در ساير هفته آيا ترك حق و ارتكاب فعل باطل بود يا ترك عمل باطل و ارتكاب عمل باطل ديگر بود يا ترك عمل حق و ارتكاب عمل حق ديگر بود، بايد كه هر چه اعتقاد شما باشد بيان نمائيد آنچه قول شما بود بعينه همان قول و جواب محمد است مر شما را.

يهودان گفتند: يا محمد ترك عمل در روز شنبه حق بود و عمل ساير ايام هفته نيز برحق بود.

در آن هنگام رسول ايزد علام گفت كه عبادت ايزد اقدس در سابق از ما باستقبال بيت المقدس بر نهج حق بود و عبادت اين زمان از ما باستقبال كعبه مقدسه نيز بر منهج حق است.

چون يهود تيره مآب اين جواب باصواب از حضرت رسالت مآب بر طريقى كه خود مذكور نمودند طابق النعل بالنعل بل وافق النقل بالعقل استماع نمودند، در آن زمان يهودان گفتند: يا محمد آيا پروردگار تو از آن فعل كه شما را اول مأمور به آن گردانيده يعنى استقبال بيت المقدس كه در سابق ايزد خالق شما را بتوجه آن در حالت نماز و بندگى قادر سبحان امر نموده بود الحال بظن شما كه شما را از استقبال بيت المقدس

ص: 135

نقل باستقبال بكعبه بيت الاقدس فرمود از امر سابق بدا و پشيمانى نمود و راى نوى اختيار كرد يا نه ؟ حضرت رسول معبود فرمود كه حضرت واجب الوجوب را در باب امر من باستقبال كعبه معظمه هيچ نوع بدا و پشيمانى از امر سابق كه مرا باستقبال بيت المقدس نمود نبود، زيرا كه عزيز عليم بر عواقب امور جميع برايا قادر بر رفع فساد و فعل مصالح از براى همه خلق اللّٰه تعالى است اصلا استدراك غلط و استحداث راى جديد كه خلاف راى سابق حضرت حميد مجيد باشد و در ذات پسنديده صفات واهب العطيات جارى و سارى نشد، زيرا كه ذات عز و جل ارفع و اجل و أتم و اكمل از آنست كه باستحداث راى جديد مستعد و كامل گردد. و ديگر آنكه مانعى كه وسيله عدم حصول مراد خالق العباد باشد واقع نيست و بدا و پشيمانى نيست الا از براى امثال اين جماعت و خداى عز و جل متعالى و منزه است از ارتكاب مثل اين فعل و عمل «فتعالى اللّٰه عن ذلك علوا كبيرا».

پس از آن رسول ايزد متعال روى توجه و اقبال بجانب اهل ضلال آورده فرمود اى جماعت يهود مرا خبر دهيد از سوانح ظاهريه كه خالق البريه بحيز ظهور ظاهر ميگرداند آيا خداى تعالى بعضى بندگان خود را مريض مينمايد و بعد از تقضى اندك زمان بصحت و توان ميرساند و اينكه صحيح را مريض ميگرداند آيا بحسب عقل اين فعل بدا و پشيمانى است ؟.

گفتند: نه يا محمد.

حضرت رسول عزيز فرمود كه واهب العطيات بعضى را حيات ارزانى ميدارد و گروهى را در سلك ممات منخرط مى گرداند آيا هر يك از اين شغل و كار هيچ نوع بدا و پشيمانى در كار هست ؟ گفتند: نى يا محمد.

حضرت رسول فرمود كه همچنين حضرت عالم واحد طلب عبادت و بندگى از

ص: 136

پيغمبر خود باستقبال نماز بكعبه مقدسه نمود بعد از آنكه مدتى در سابق از او طلب عبادت و نماز باستقبال بيت المقدس كرده و ملك تعالى را بدا و پشيمانى در امر اول از روى خرد و عقل بهيچ نوع نه مجمل و نه مفصل ظاهر و مسجل نشد.

بعد از آن رسول آخر الزمان فرمود كه نه حضرت واهب منان زمستان بعد از انقضاى تابستان ظاهر و عيان گرداند، آيا او را در ظهور هر يك از تابستان و زمستان بعد از ديگرى هيچ گونه بدا و پشيمانى هست ؟ گفتند: نه.

حضرت نبى المحمود فرمود كه ايضا واجب الوجود را بدا در تحويل قبله بيت المقدس بقبله كعبه مقدسه نبود.

باز رسول بى نياز بآن قوم بى امتياز گفت كه حضرت مهيمن كار ساز شما را در زمستان و هنگام شدت برد و سختى آن امر بادثار و پوشيدن لباسهاى غليظ بسيار كه بواسطه احتراز صعوبت سرماى آن زمان در كار بود نمود و در ايام تابستان و كثرت گرماى آن امر باحتراز از حراست آن فرمود و هر چه در زمستان بجهت احتراز از سرماى آن امر فرمود در هنگام تابستان امر بخلاف آن نمود.

آنگاه رسول اللّٰه فرمود: آيا اين بدا و پشيمانى است ؟.

گفتند: نى.

حضرت رسول اقدس فرمود كه همچنين حضرت رب العالمين از شما طلب عبادت و طاعت در وقت خاص بچيز خاص باستقبال طرف خاص نمود بواسطه اصلاح حال شما كه خود عالم است بر آن. و باز حضرت كارساز از شما طلب عبادت در وقت ديگر بچيز ديگر بصلاح ديگر كه ايزد داور خود مطلع است بر آن امر نمود شما را، در هر دو حال اطاعت و فرمان بردارى ايزد متعال بى قيل و قال واجب و لازم بلكه از فرض متحتم است؛ پس اگر اطاعت واجب لا يزال در هر دو

ص: 137

حال من غير مهل و احتيال باستكمال رسانيد يقين مستحق ثواب و مستوجب عنايت ملك الوهاب ميگرديد.

بعد از آنكه حضرت رسالتمآب اين آيه مباركه نازل شد كه «لِلّٰهِ اَلْمَشْرِقُ وَ اَلْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ » يعنى تمامى جهات مشرق و مغرب ملك ما مهيمن واهب است، هر طرف كه شما متوجه امر و بندگى خداى اكبر شويد همان طرف كه شما روى خود در وقت عبادت معبود بآن صوب نموديد همان مقصد معبد شما و محل حصول ثواب مأمول و مكان پذيرفتن طاعت و قبول آنست.

پس از آن رسول آخر الزمان روى توجه باصحاب و ساير حاضر آن مجلس جنت نشان فرمود كه اى بندگان حضرت رحيم الرحمن همگى شما مرضى و بيماران و مهموم و حيرانيد و رب العالمين طبيب مهربان است، صلاح حال بيمار و سبب صحت و بيمارى او در تدبير طبيب لبيب است بلكه شفاى كامل و صحت آجل و عاجل مقرون بعلم آن متعالج حبيب است نه بمشتهيات مريض و مقترحات قلب عريض او؛ بايد كه در جميع اوقات ليل و نهار پيوسته همگى و تمامى دواعى و امر و كار خود بحضرت آفريدگار مسلم داريد و روى تضرع و مسكنت بمهيمن بارى آريد و او را نصير و معين در همه امر و كار شماريد تا از جمله فائزين بثواب بسيار و مستسعدين بسعادت بيشمار گرديد.

جماعت اصحاب مطيعين سيد المرسلين گفتند: يا رسول اللّٰه پدر و مادر ما فداى تو باد ما بندۀ مطيع حضرت بصير و سميع و حكيم و امر شما را مترصد و مترقب ايستاده ايم بلكه چون پرگار بر دايره امر تو داير و در كاريم.

گفتار امام حسن عسكرى (عليه السّلام) در بارۀ قبله

در روايت آمده كه شخصى از حضرت ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام پرسيد كه يا ابن رسول اللّٰه چرا رسول مجتبى از قبلۀ اولى كه بيت المقدس بود بكعبۀ مقدسه نقل نمود؟.

ص: 138

آن حضرت در جواب فرمود كه بنا بر قول ملك تعالى چنانچه ميفرمايد «وَ مٰا جَعَلْنَا اَلْقِبْلَةَ اَلَّتِي كُنْتَ عَلَيْهٰا إِلاّٰ لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ اَلرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلىٰ عَقِبَيْهِ »(1) تفسير آيه مباركه و اللّٰه العالم بالبداية و النهاية آنست كه يا محمد ما نگردانيديم آن قبله كه تو بر آن بودى - يعنى بيت المقدس بجانب كعبه - تا بدانيم ما كه تابع رسول مهيمن است و كدام شخص از امت مراجعت بهمان ملت سابق خود مينمايد، هر چند حضرت قادر عالم واقف و دانا بر حقايق احوال مستقرين بر دين و مستمرين بر قبله و آئين سيد المرسلين و مطلع بر حال مسترجعين از آن بى شبهه و گمان بود ليكن بواسطه اظهار و اعلام خلقان ايشان را باستقبال كعبه امر واضح و عيان نمود بواسطه آنكه دوستى اهل مكه نسبت بخانه مباركه كعبه است، لهذا ايزد تعالى اراده نمود تا موافق حضرت رسول صادق را از مخالف ناحق تميز حق نمايد باتباع قبله كعبه معظمه است.

چون بعضى مهاجرين باستقبال كعبه و اطاعت حضرت در باب قبله كراهيت داشتند و حال آنكه رسول آخر الزمان ايشان را در هنگام اداى فرايض واهب منان امر بتوجه كعبه و استقبال آن نمود و مردم اهل مدينه چون بدوستى بيت المقدس حضرت واحد اكبر آنها را بخلاف خواهش و مراد ايشان امر باستقبال كعبه فرمود و مطلب واهب واجب بشخص مؤالف از مخالف و مخالف از مؤالف هر طايفه بود فلهذا امر نمود هر كه موافقت بحضرت رسالت دارد بايد كه كعبه مقدسه را قبله داند و تصديق حضرت رسالت مآب در اين باب ظاهر كند و ترك كراهيت نمايد.

بعد از آن حضرت خالق البريه ميفرمايد كه «وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً إِلاّٰ عَلَى اَلَّذِينَ هَدَى اَللّٰهُ » يعنى تحويل قبله بيت المقدس بكعبه مقدسه بسيار بسيار گران بر جهودان و بعضى از كافران است مگر آنان كه بشرف هدايت و ايمان مشرف گشتند و تحويل قبله را حق و صدق دانستند.

بر ضماير صافيه صاحب دلان و خواطر زاكيه نكته سنجان مستور و مخفى نيست

ص: 139


1- سورة البقرة: 143.

كه از بيان حقايق تحويل قبله برطرف خلاف رضاى خلقان چنان معلوم و مستفاد شد كه عبادت و بندگى ايزد اقدس بر خلاف مراد رضاى اين كس است چنانچه ايشان را به خلاف دواعى و مراد ايشان مأمور در هنگام بندگى نمود پس بندۀ مطيع قدير سميع آنست كه هر چه مأمور گردد از آن تخطى و تعدى جايز ندارد و اطاعت و بندگى رب غفور را بر آن منهج مأمور و مقصور گرداند، و هو نعم المعبود و اليه المرجع في الموعود.

(و هم در باب احتجاج حضرت پيغمبر) (عليه سلام الملك الاكبر)

سخنان عبد الله بن صوريا يهودى

از حضرت ابى محمد الحسن العسكرى عليه السّلام مروي است كه جابر بن عبد اللّٰه الانصارى روايت كند كه عبد اللّٰه بن صوريا غلام يهود بود، يهودى كه يك چشم داشت ليكن بزعم يهودان اعلم همه ايشان به كتاب قادر سبحان و به علوم انبيا و پيغمبران بود، روزى به خدمت حضرت سيد البريه آمد از آن برگزيدۀ ايزد مختار مسائل بسيار از روى تعنت و استكبار سؤال نمود.

رسول حضرت پروردگار بنوعى او را از جميع سؤالات اسكات و مجاب گردانيد كه اصلا آن غلام در جواب هيچ يك از آن سؤال راه انكار نيافت، بناء على هذا گفت: يا محمد كيست كه اخبار از خداى تعالى بشما ميرساند؟ حضرت نبى الورى عليه التحية و الثنا فرمود كه جبرئيل عليه السّلام.

ابن صوريا گفت: اگر سواى جبرئيل از ملايك كرام مثل ميكائيل عليه السّلام يا غير او پيغام مهيمن علام بشما مى آورد هر آينه من بتو ايمان مى آوردم ليكن چون جبرئيل دشمن طايفه بنى اسرائيل است از ميان فرشتگان ما اطاعت قول او نمى كنيم و استماع سخنان او نمينمائيم.

حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود كه براى چه شما جبرئيل عليه

ص: 140

السّلام را دشمن فرا گرفتيد، زيرا كه او امين الوحى ملك تعالى و رسول مجتبى از طرف خالق البرايا بهمه رسل و انبياست يقين رسولى كه ارحم الراحمين مرسل و مبعوث به أنبياى مرسلين گرداند البته آن رسول صادق و امين خواهد بود.

ابن صوريا گفت كه عداوت او بر طايفۀ ما ظاهر و هويداست بجهت آنكه هميشه جبرئيل بلا و شدت و زحمت و بليت بر بنى اسرائيل مى آورد و دانيال اكبر را از قتل بخت النصر منع و دفع نمود تا آنكه امر آن متمرد كافر در غايت رفعت و نهايت قوت و شوكت گرفت و اكثر بنى اسرائيل را هلاك گردانيد، بلاد و امصار و مساكن و مواطن ابرار و اشرار همه را تخريب نمود بلكه با خاك برابر كرد همگى و تمامى يأس و شدت و مصائب و بليت از هيچ احدى سواى جبرئيل باين امت نرسيد، به خلاف حضرت ميكائيل عليه السّلام كه پيوسته برگزيدۀ آن رب جميل باخبار شفقت و مرحمت از حضرت بارى عز اسمه ما را معزز و سرفراز مى نمود و طوايف بنى اسرائيل را از قدوم بهجت لزوم حضرت ميكائيل مسرت تمام و بشاشت لا كلام ميرسيد.

پاسخ پيغمبر به گفته هاى ابن صوريا

اشاره

در آن هنگام سيد الانام فرمود: و يحك تو جاهل و غافل از امر خداى اكبرى هر گاه جبرئيل بموجب حكم و امر رب جليل چيزى از عذاب اله بشما آورده باشد او را چه تقصير و گناه بود، آيا شما ملك الموت را كه حضرت عز و جل بقبض ارواح خلايق موكل گردانيد دشمن خود ميدانيد؟ اى عبد اللّٰه در گاه و بيگاه نيز آباء و امهات بواسطۀ معالجات امراض اولاد و دفع بعضى اذيات ادويه كريهه در حلق آنها مى ريزند؛ نه آن محض بواسطه اصلاح حال اولاد و اطفال بلكه بجهت صحت بدن و تدبير احوال ايشان است و چون اولاد در هنگام تناول اشياء كريهه متأذى و متألم ميگردند پس بر اولاد لازم و واجب شود كه پدر و مادر خود را دشمن خود فرا گيرند، اما حال نه بدين نهج و منوال است چون شما از حقيقت امر و حكم عز و جل غير مطلع و جاهل و از ارادت ذاهل و غافليد لهذا جرأت بگفتن امثال

ص: 141

اين كلام كفر التيام مى نمائيد ليكن چون من بر حقايق ارادت حضرت بى چون مطلعم گواهى مى دهم كه جبرئيل و ميكائيل دو ملك كرام ملك علامند بلكه دو عامل و كامل و دو مطيع حكم و فرمان ايزد سبحانند، اظهار عداوت يكى از اين دو امين رب العالمين مستلزم اظهار دشمنى و كين ديگرى از اين دو امين بيقين است. و اگر كسى را زعم چنان باشد كه او را جايز است كه بر دوستى و محبت يكى از ايشان ثابت قدم و بر بغض و عداوت ديگرى از آن دو اعيان راسخ دم بود بى شبهه و گمان آن كس كافر و كاذب و نادان است.

ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام مى فرمايد كه چنانچه محمد و على دو برادرند جبرئيل و ميكائيل نيز دو اخوانند و بنوعى دوستدار محمد و على عليهما السّلام از اولياى ايزد تعالى و مقربان درگاه حضرت اللّٰه اند و آنكه ببغض و عداوت يكى از اين دو برگزيده ارحم الراحمين باشد كافر بى دين و مسكن او اسفل السافلين است، و ايضا كسى كه بمودت و دوستى آن دو ملك ايزد تعالى و تبارك بود معزز و مكرم و احد عالم است و مبغض و منكر هر يك از آن فرشتگان ملعون و ساكن نيران است. و اگر كسى يكى از نبى صلى اللّٰه عليه و آله يا ولى يعني امير المؤمنين على عليه السّلام يا از آن دو فرشتگان را دوست داشته باشد و اظهار عداوت ديگرى از نبى و ولى يا يكى از آن دو ملك ظاهر و هويدا گرداند البته آن كس دروغگوى، ناكس است و نبى و ولى و آن دو ملك واجب تعالى از آن محب ناقص برى و بيزارند، و نيز حضرت مهيمن غفار و جميع ملائك اخيار و ساير خلايق ابرار نيز از آن شخص بى تميز برى و بيزارند.

سبب نزول آيۀ «قل من كان عدوا لجبرئيل»

حضرت ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام ميفرمايد كه سبب نزول آيه وافى هدايه «قُلْ مَنْ كٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ » الآيه(1) و غيرها آنست كه يهودان چون دشمن قادر سبحان بودند سخنان بد در حق جبرئيل و ميكائيل آن دو فرشتگان بيان

ص: 142


1- سورة البقرة: 97.

ميكردند. و ايضا جمعى از ناصبان كه دشمنان مهيمن منان بودند و چيزهاى بد و سخنان بد در حق واجب الوجود و جبرئيل و ميكائيل و ساير ملائكه كريم معبود ميگفتند و اظهار عداوت مينمودند.

و وجه دشمنى نواصب آن بود كه چون حضرت رسول بى چون در هر مجمع و مآب در حق ولى ملك الوهاب امير المؤمنين على عليه السّلام فضائل و كمالات كه حضرت واهب العطيات بآن امام البريات مخصوص و مرجوع كرده و شرف و كرامتى كه بنام او ايزد علام مفوض و مرفوع نموده مسموع صواحب كرام و مستسعدين محفل دار السّلام خود ميگردانيد و پيوسته در هنگام بيان كلام فضايل و شرف آن شرف دودمان ابى طالب امام المشارق و المغارب امير المؤمنين على عليه السّلام الواهب از زبان معجز نشان چنين بيان مينمود كه جبرئيل عليه السّلام از حضرت ملك علام چنين و چنان در حق امير مؤمنان على عليه السّلام اخبار و اعلام و بواسطه اعلام و اطلاع جميع انام نمود.

و هم در بعضى از محافل جنت مقابل خود ميفرمود كه جبرئيل عليه السّلام در يمين امير المؤمنين و ميكائيل عليه السّلام در طرف يسار آن ولى غفار گاه مقيم و گاه سيارند و جبرئيل و ميكائيل بواسطۀ سكناى طرف يمين آن بزرگوار بسيار بسيار افتخار مينمايد و ميگويد كه جانب راست آن امام الابرار بسيار بهتر از جانب يسار است چنان كه ندماى بعضى از ملوك عظيم الشأن اهل زمان كه در طرف ايمن آن پادشاه باشند بر ندماى جانب يسار آن ملك روزگار افتخار مينمايند، بلكه هر يك از اين دو ملك جليل فخر و مباهات كنند بر اسرافيل كه در پس پشت آن ولى رب جميل در خدمت مرجوعه خود ساعى و مشتغل است و بر ملك الموت كه در برابر آن امام عليه السّلام بخدمت قيام و اقدام دارد افتخار مينمايند و ميگويند كه طرف راست و چپ امام العجم و العرب على بن ابى طالب عليه السّلام كه محل سكنى و خدمت ما دو نفر است بسيار بسيار بهتر از مكان قدام و خلف امام است كه مأواى شماست چنانچه جمعى كه مستسعدين حاشيه خدمت پادشاه زمان باشند بيقين آنها را فخر و مباهات است بر طوايف ديگر كه در پيش و پس ملك حاضر باشند.

ص: 143

و نيز حضرت رسول عزيز صلى اللّٰه عليه و آله و سلم در بعضى از احاديث ميفرمود كه اعز و اشرف ملايك واحد تعالى و تبارك آن فرشته است كه محبت و مودت او نسبت بحضرت على بن ابى طالب عليه السّلام بر دوستى و مودت ساير ملايك نسبت بآن حضرت غالب آيد و هر كرا محبت على بيشتر آن ملك در رتبه و كرامت در نزد حضرت عزت بيشتر است.

و نيز حضرت رسول مهيمن عزيز فرمود كه قسمى كه در ميان ملايك آسمان مشهور و عيان است آن در باب مرتبه رفعت و شأن امير المؤمنين على ولى ايزد منان است، و آن قسم بدين نهج و بيان است كه در هنگام سوگند بآن خداى كه شرف و كرامت على بن ابى طالب را بعد از محمد مصطفى و؟؟؟ همه ما سوى اللّٰه زيادت گردانيد.

و هم رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم در وقت ديگر فرمود كه ملائك سماوات و حجب همگى مشتاق رؤيت و لقاى على بن ابى طالب عليه الصلاة و السّلام اند چنانچه مادر مهربان كه ده فرزند از او تولد يافته و نه نفر از اولاد او در وفات باشند فرزند دهمين يكى از عنايت رب العالمين باقى مانده باشد چه نوع اشتياق بآن يك فرزند دارد، لقاى خورشيد سيماى آن امام الورى بر آن ملايكه بسيار بيشتر از اشتياق آن والده مهربان بآن فرزند مهربان شفيق است.

بر متفطن عارف و محب زيرك معارف واضح و عيان و لايح و درخشان است كه اصدار امثال اين كلام صدق التيام از حضرت سيد الانام اظهار شرف رتبت عالى منقبت حضرت امام البريه على بن ابى طالب است، و اين محتوى و مبنى بر آنست كه اگر من نسبت بآن ولى ذو المنن عزت و مودت يا اكرام و محبت مينمايم مأمور بلكه معذورم، زيرا كه آن ولى ملك تعالى و وصى حضرت سيد البراياست و عزت و حال و شرف و كمال آن حضرت بر ملايك واهب متعال در غايت وضوح از روى برهان و استدلال است و چون ملايك كرام حضرت ايزد علام مطلع بر مراتب علم و كمال و عارف بر حقيقت معرفت و افضال او شدند و دانستند كه حضرت على بندۀ خاص الخاص

ص: 144

و مطيع با اخلاص حضرت خالق العام و الخاص است لهذا مودت و دوستى او را شيوه مرضيه و طريقه محسنه دانسته بر آن ثابت قدم و راسخ دمند.

چون جماعت نواصب ظلمت قوالب از نبى المشارق و المغارب اين همه شرف و مناقب در باب على بن ابى طالب عليه السّلام استماع نمودند با يك ديگر گفتند كه ما را من بعد تاب شنيدن كلام محمد نيست؛ تا چند ايشان در مجلس و محفل گويد كه خداى عز و جل با جبرئيل و ميكائيل و ملائكه همگى و تمامى تعظيم و تفخيم شأن على عليه السّلام مينمايد كه خداى تعالى خاص است بعلى نه بساير مخلوقين و محبت و مودت كه حضرت عزت با على دارد بهيچ احدى از بندگان خود ندارد، ما بيزاريم از چنين پروردگار و از ملائكه او مثل جبرئيل و ميكائيل كه ايشان همه براى على باشند و على را بعد از محمد بر جميع خلايق تفضيل دهند؛ ما از جميع آنها برى و بيزاريم بلكه از پيغمبران سابق كه ايشان نيز بعد از محمد تفضيل على بر ساير طوايف امم دهند از آنها نيز برى و بيزاريم و اصلا ما را چنين مذهب و دين پسنديده و دلنشين نيست.

اما يهودان كه دشمن اله منان بودند چون رسول آخر الزمان از مكه معظمه بمدينه طيبه مهاجرت نمود جمعى كثير از آن طايفه با عبد اللّٰه بن صوريا كه اعلم ايشان بوده.

چنانچه سابقا حقيقت احوال او مذكور شد اتفاق نموده جمعى ديگر بخدمت سيد البشر آمدند. ابن صوريا گفت: يا محمد از كيفيت خواب خود ما را مطلع و كامياب گردان كه بچه عنوان است زيرا كه پيغمبر ما حضرت موسى عليه التحية و الثنا امت خود را از كيفيت خواب پيغمبر آخر الزمان كه ايزد سبحان بخلقان مرسل و مبعوث خواهد گردانيد اعلام و بيان نمود.

حضرت نبى المحمود فرمود كه چشم من بخواب الفت و آرام گيرد ليكن دل من بحكم ذى المنن بيدار است.

ابن صوريا گفت: راست گفتى يا محمد. مرا خبر ده فرزندى كه متولد ميگردد از مرد است يا از زن ؟

ص: 145

حضرت پيغمبر آخر الزمان عليه سلام اللّٰه الديان فرمود كه پى و رگ و استخوان از مردان است و گوشت و خون و موى از نسوان.

ابن صوريا گفت صدقت يا محمد، راست گفتى. باز از حضرت سيد الورى پرسيد كه چرا فرزند گاه بعم خويش كمال مشابهت و مماثلت دارد چنانچه اصلا هيچ چيز او را تشبيه بحال خال نيست و گاه مشابه و مماثل بخال است بنوعى كه بهيچ وجه من الوجوه او را مشابهت و مماثلتى بعم نباشد.

حضرت سيد النبيين فرمود كه چنين است اى عبد اللّٰه، هر گاه بحكم اله و مشيت او آب منى مرد زيادتى كند بر بالاى منى زن ممكن گردد فرزند مشابهت تمام بپدر و اعمام پيدا كند و اگر آب منى زن بحكم حضرت مهيمن در بالاى آب منى مرد زيادتى نموده ممكن گردد آن فرزند بى شبهه عقل و فكر مشابهت و مماثلت بمادر و اقوام او يكسر بهم رساند.

ابن صوريا گفت: يا محمد راست گفتى، مرا خبر ده از حال رجال كه بحكم ذو الجلال از آنها فرزند بهم رسد و از حال مردانى كه آنها را فرزند بهم نرسد.

حضرت نبى ايزد معبود فرمود كه هر گاه آب منى سرخ و تيره رنگ بود آن نطفه از روى عقل و فرهنگ مغره و بى آهنگ است و از آن فرزند تولد ننمايد، و چون منى صاف بود بحكم اله واحد از آن فرزند تولد نمايد.

عبد اللّٰه گفت: يا محمد راست گفتى، بعد از آن ابن صوريا گفت: يا محمد مرا خبر ده از پروردگار كه بچه نوع است.

في الفور سورۀ «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ » نازل شد، حضرت رسول مشكور در ساعت اين سوره را بر ابن صوريا خواند.

گفت: يا محمد راست گفتى، اما يك خصلت باقى ماند از تو استفسار مينمايم اگر مرا بجواب آن سرفراز فرمائى بشما ايمان آرم و تابع امر و حكم حق تعالى گردم، يا محمد كدام ملك از ملائكه كرام از حضرت ملك علام بتو پيغام و آداب شرع

ص: 146

و احكام مى آورد؟ حضرت سيد الانام فرمود كه جبرئيل عليه السّلام كه امين الوحى ايزد تعالى بساير رسل و انبيا بود از مهيمن علام جميع آيات كلام از آداب شرايع و احكام و قصص انبيا عليهم السّلام بما ميرساند.

ابن صوريا گفت: اين جبرئيل از ميان ملايك دشمن با طايفه بنى اسرائيل است پيوسته بواسطه قتل و شدت و تحير و بليت ما از ايزد تعالى مى آيد، رسول مهربان ما حضرت ميكائيل است كه هميشه بجهت سرور و رجا و فرح ما از ملك تعالى مى آيد، اگر ميكائيل بشما مى آمد ما ايمان مى آورديم زيرا كه آن فرشته مقرب و دايم از حضرت واهب مستدعى دوام ملك ما و استوارى آنها ساعى و جاهد بود و جبرئيل در پى تخريب ملك و هلاكت ما بود و بر هر عاقل ظاهر و بين است كه اطاعت دشمن و استماع كلام او سزاوار و مستحسن نيست.

بر سامعان كلام درر نظام ائمة الانام و واقفان نكات و لطايف سخنان صدق التيام واضح و هويدا و لايح و پيداست كه حقايق مضامين صدق آئين همين كلام سابقا سمت تحرير يافت چون جامع كتاب ابو على الطبرسى چنين نقل نمود كه امام الوفى الزكى ابو محمد الحسن بن على العسكرى كرة ثانيه كلام حقيقت التيام خود را بدين نهج و مرام بيان و انجام نمودند لهذا اين مترجم اقتداء به و اقتفاءا على اثره نيز مرة بعد اخرى كلام ايشان را بيان نمود يقين حمل بر تكرار كلام نخواهند فرمود.

گفتار سلمان فارسى با ابن صوريا

اشاره

چون ابن صوريا در باب عداوت امين الوحى حق سبحانه و تعالى كلام لا يعنى باينجا رسانيده در محفل جنت نشان آن نبى عاليشان از خواص آن حضرت سلمان رضى اللّٰه عنه حاضر بود روى بجانب عبد اللّٰه بن صوريا آورده گفت: عداوت جبرئيل نسبت بطايفه بنى اسرائيل چون ظاهر و عيان شما يهودان گرديد؟ ابن صوريا گفت: بلى يا سلمان جبرئيل مرتبۀ بسيار دشمنى خود را نسبت بما ظاهر و آشكار گردانيد و بيشترين عداوت و اشد و اصعب آن آنچنان بود كه حضرت

ص: 147

ايزد معبود دو سه مرتبه آيات بينات بر پيغمبران بنى اسرائيل ارسال و انزال نمود و اعلام ايشان گردانيد كه بيت المقدس بدست كسى كه نام او بخت النصر باشد خراب و ويران گردد و او اكثر بنى اسرائيل را مقتول و سبايا و ذرارى آنها را در سلك اسارى منخرط گرداند. و چون طوايف بنى اسرائيل واقف و مطلع گشتند كه بسعى و اهتمام آن متمرد مهجور از رحمت رب غفور اين همه شدايد غير محصور بر بنى اسرائيل بر منصۀ ظهور ظاهر گردد و بمضمون صدق مشحون «يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ » اين معنى بر همگنان روشن و عيان است بلكه از روى تجربه ظاهر و درخشان اهل علم و عرفان گرديد كه حضرت واحد اكبر هر روز در احداث شغل و امر ديگر است.

تخريب بيت المقدس و داستان حضرت دانيال

و چون خبر و حكايت تخريب بيت المقدس در ميان بنى اسرائيل اشتهار تمام يافت اعيان پيشين اين طايفه در فكر عاقبت اين كار و دفع آن متمرد وخيم العاقبه نابكار شدند مردى را از اقوياى بنى اسرائيل بلكه از افاضل انبياى ملك جليل و نام آن صاحب كرامت و اقبال حضرت دانيال بود بواسطه طلب بخت النصر معين و مقرر كردند تا در ولايات و امصار تردد بسيار نمايد و بعد از وجدان و ملاقات آن رئيس ظالمان او را مقتول ساخته داخل دوزخ تابان و آتش نيران گرداند.

و نيز بجهت تحصيل اين امانى و آمال و مزيد قوت و قدرت و شوكت آن نبى ايزد متعال اموال و اثقال بشتران حمل نموده با جمعى از مردم قوى هيكل با اقبال بمصحوب آن نبى حضرت ذو الجلال روانه گردانيدند كه در هر محل و مكان كه محتاج بر انفاق باشد مصروف سازد تا جان آن كافر را بانصرام رساند.

چون دانيال از مقر و مقام با احترام خود بطلب بخت النصر تيره سرانجام برآمد بعد از قطع منازل و طى مراحل داخل بابل كه اليوم بدار السّلام بغداد شهرت دارد گرديد و بخت النصر را در صغر سن كه در غايت ضعف و مسكنت و نهايت ذلت و فاقت بود يافت.

چون او را هيچ نوع قوت و قدرت نبود حضرت دانيال او را گرفته محبوس

ص: 148

فرمود و خواست كه او را مقتول گرداند و بنى اسرائيل و ساير بندگان ايزد جليل را از شر و ضرر آن طاغى كافر برهاند، همان ساعت جبرئيل رسيد و آن ملعون حضرت بيچون را از دست دانيال بعنف كشيده و او را بجهت قتل و غارت و نهب و حقارت بنى اسرائيل و باقى خلقان آزاد و مطلق العنان گردانيد و با دانيال گفت كه اگر پروردگار شما بخت النصر را باهلاك بنى اسرائيل و ذرارى و سبايا امر نمايد بيقين تو بر او مسلط نتوانى شد و اگر اراده و مشيت حضرت عزت بر وقوع آن امر و حركت متعلق نگشته پس شما بچه وثيقه گناه او را مقتول و تباه ميگردانيد.

چون صاحب ما كلام جبرئيل عليه السّلام من اوله الى آخره همه را استماع نموده دست از آن كافر بداشت و بند از پاى او برداشت، و بعد از مراجعت آن نبى با اقبال از آن سفر پر محنت و اشغال حقايق احوال آن ضال بر جماعت بنى اسرائيل بدين منوال بيان نمود.

بعد از آن روز بروز كار و مهم آن متمرد و كافر در تزايد بوده قوى تر ميشد تا آنكه صاحب شوكت و جاه و عسكر و سپاه و حشم و پادشاه گرديد و با طايفه بنى اسرائيل شروع در نزاع و جدال و جنگ و قتال نمود، بالاخره كار او بجائى رسيد كه بنى اسرائيل را تاب مقاومت و قدرت مخاصمت با آن كافر وخيم العاقبت نماند.

چون اين طايفه را در كمال ضعف و ناتوانى ديد دست تعدى و تسلط بنهب و غارت اموال و سبى ذرارى و قتل رجال گشاد و انواع ايذا و مشقت و اصناف آلام و بليت بر بنى اسرائيل روا داشت و دقيقه از دقايق ظلم و ستم نسبت بحال اين مردم فرو نگذاشت، لهذا ما جبرئيل را كه بانى و باعث اين حركت ناپسند بود و برأى او دانيال عمل نمود تا اين بلا و آزار طوايف بنى اسرائيل و احبار را دچار شد ما او را دشمن خود ميدانيم و ميكائيل عليه السّلام كه محب جميع بنى اسرائيل است او نيز دشمن جبرئيل است.

سلمان گفت: يا ابن صوريا عقلى كه واهب العطايا بتو ارزانى داشته تو آن را بكار نداشتى و هرگز سالك مسالك حق و ناهج مناهج صدق نگشتى گمراه و دور از

ص: 149

مرحمت اله گشتى و طريق غير مستقيم برداشتى و خاك مذلت جهل و نادانى بر وجوه صحيفۀ خود انباشتى، اوايل طايفه خود را ملاحظه نموديد كه از روى خفت تدبير و عقل و كمى فراست و كثرت جهل چگونه اجتماع كردند و شخصى را بواسطه محاربه و مقاتله بخت النصر مقر؟؟؟ و معين نمودند و اصلا در آن باب فكر و تأمل از روى ثواب كردند كه هر گاه حضرت قادر اله در اكثر كتب منزله آسمانى بر السنه رسل و انبياى ايزد تعالى اخبار بپادشاهى بخت النصر و اهلاك بنى اسرائيل و تخريب بيت المقدس و تعدى و تفريط آن متمرد حكم ايزد اقدس نموده باشد خلاف حكم و مشيت حضرت واهب عزت نزد خرد و عقل و تدبر و فراست آن جماعت و جايز و غير رخصت چگونه باشد.

گوئيا آنها اراده تكذيب اخبار انبياى ابرار حضرت واهب غفار نمودند، زيرا كه بنى اسرائيل آن حضرت را در آن كار مهم مكذب و متهم گردانيده اند و يا آنكه بنى اسرائيل بعد از تصديق انبياى عاليشان و رسل معجز نشان حضرت مهيمن سبحان اراده غلبگى بر آن اعيان داشتند و خواستند كه حكم قضا و قدر واهب قادر را متغير و مبدل گردانند.

بى قيل و قال مشابه و امثال آن جماعت و طايفه كه شغل و كار و عمل كردار آنها را موجه معقول و مرضى و مستحسن خدا و رسول دانستند همگى يكسر باغى و كافرند بخداى عز و جل و منكر اخبار انبيا و رسل اند و هر گاه بر شما بنى اسرائيل باخبار موسى و هارون رسولان حضرت بيچون و بخبر ساير انبيا بر شما واضح و هويدا شده باشد كه اخبار آن اعيان ظاهر و لايح و واقع و سانح خواهد شد.

پس بر شما چگونه جايز و روا باشد كه اعتقاد كنيد بر آنكه جبرئيل امين الوحى رب جليل دشمن طايفه بنى اسرائيل باشد و حال آنكه آن امين وحى لا يزال منع دانيال از مغالبه و جدال با خداى متعال نموده و او را از تكذيب خبر انبياى واحد فعال زجر و منع باستعجال فرموده باشد.

ص: 150

ابن صوريا گفت: پيش از اين خداى عز و جل اين خبر را از لسان انبيا و رسل بسمع هر فاضل كامل و عامى جاهل طوايف بنى اسرائيل رسانيد ليكن حضرت ذو المنن مضمون صدق مشحون «يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ » هر چه خواهد محو نمايد و آنچه اراده نمايد اثبات فرمايد، يحتمل در وقت ديگر خالق اكبر ارادۀ امر ديگر كرده باشد.

سلمان در جواب ابن صوريا گفت: پس شما بنى اسرائيل را اصلا وثوق و اعتبار در توراة منزله ايزد مختار از اخبار زمان ماضى بلكه حال و استقبال باقى و برقرار نماند، زيرا كه شما هر گاه خود قائل بكلام «يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ » باشيد پس متصور است كه موسى و هارون بر منصب نبوت و رتبه رسالت معزول بلكه بى منزلت باشند و دعواى ايشان در آن باب باطل و از درجۀ اعتبار ساقط و عاطل باشد، زيرا كه بنا بر قول شما «يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ » ميتواند بود كه بعد از آنكه موسى عليه السّلام مع هارون مدت متمادى تبليغ احكام و شرايع دين و اسلام و آداب بساير انام نموده باشند معزول و مبذول نموده باشند.

و نيز اميد است كه آن دو پيغمبر جليل القدر هر چه شما را بآن عالم و باخبر كرده باشند كه چنان است نه آنچنان باشد و آنچه بشما گفته باشند كه فلان مقدمه در سابق زمان چنان بود آن نيز خلاف قول ايشان باشد.

و نيز ميتوان بود كه آنچه آن دو پيغمبر ايزد اكبر در باب ثواب طاعت و عبادت باميد خبر داده باشند آن را حضرت ايزد محو گرداند و ثواب آن را به عقاب مبدل سازد.

و نيز آنچه شما را در باب عقاب توعد نموده باشند آن را عزيز وهاب محو نمايد بلكه بثواب مبدل گرداند زيرا كه ايزد واحد محو گرداند آنچه خواهد و اثبات كند هر چه اراده فرمايد.

بعد از آن سلمان گفت: يا ابن صور يا جميع شما از حقايق معنى كلام صدق

ص: 151

التيام ملك علام «يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ » غافل و جاهليد فلهذا همگى و تمامى شما بحضرت واجب تعالى كافر شده اخبار صدق آثار رسل غفار را در باب غيب بدروغ برداشتيد و از دين حضرت رب العالمين خود را منسلخ گردانيده در سلك اخوان الشياطين منخرط گشتيد و بوسيله آن ابد الابدين در دوزخ تابان با سكنه آن مكان توأم و همنشين خواهيد بود.

آنگاه سلمان گفت: من گواهى ميدهم كه هر كه دشمن حضرت جبرئيل عليه السّلام است آن كس بى قيل و قال عدو حضرت ميكائيل است و اين هر دو فرشته نيكو سرشته دشمنند آن را كه دشمن يكى از ايشان باشد هر چند اظهار محبت و وداد ديگرى كند و هر دو دوستند آن كسى را كه دوست هر يك ايشان باشد.

بعد از آن مهيمن سبحان بتصديق قول سلمان اين آيه مباركه قرآن بحضرت رسول آخر الزمان ارسال و انزال گردانيد كه «قُلْ مَنْ كٰانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلىٰ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اَللّٰهِ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرىٰ لِلْمُؤْمِنِينَ »(1).

تفسير اين آيه جلالت پايه آنست كه بگو يا محمد پسنديده واحد احد هرگز عداوت جبرئيل بواسطه مظاهرت او بر اولياى رب جليل بر اعادى مهيمن نمايد و يا در نزول آن امين الوحى ايزد منان در باب بتو و بيان كمالات و فضائل بى پايان حضرت على بن ابى طالب و باقى امامان اظهار دشمنى او كند، گوى از غصه خبر مسرت اثر آن ملك ايزد اكبر هميشه در اندوه و حزن باش و دل خود را كه محل بغض و عداوت مقربان درگاه حضرت عزت گردانيدى بناخن غم و الم ميخراش و بمير و در سقر مقام و مسكن گير كه بدرستى و تحقيق كه جبرئيل آيات با بركات قرآن را بر دل مبارك تو بفرمان و حكم ايزد تعالى و تبارك فرود مى آرد در حالتى كه قرآن واجب الاذعان مصدق ساير كتب قادر سبحان برسولان پيشينيان و هادى گمراهان و بشارت دهندۀ مؤمنان بنبوت نبى الانس و الجان و ولايت و امامت امير المؤمنين و جميع امامان عليهم سلام الملك

ص: 152


1- سورة البقرة: 97.

المنان است بآن كه همۀ آن اعيان اولياى ايزد سبحان و اوصياى آبا و اجداد ايشانند از روى حق و صدق و اخبار و اعلان واجب مطلق.

و اين بشارت مؤمنان وقتى است كه بر موالات و دوستى حضرت پيغمبر آخر الزمان و امير المؤمنين على عليه سلام الملك المنان و بر ولاى سعادت انتهاى آل آن دو بزرگوار پسنديدگان پروردگار باشد.

بعد از آن حضرت رسول معبود فرمود كه يا سلمان ملك منان تصديق قول تو در باب يهودان نمود و جبرئيل امين از نزد رب العالمين پيغام و كلام باين نهج و مرام رسانيد كه يا محمد سلمان و مقداد بندگان خاص رب العباد و برادران نيكو نهاد هر دو صاف طينت و پاك اعتقادند و در محبت تو و برادرت على بن ابى طالب وصى و صفى تو و اين دو مؤمن نيك اعتقاد در ميان اصحاب شما و على عليه السّلام مثل و مانند جبرئيل و ميكائيل عليهما السّلام اند در ميان ملايك ايزد اعلام، و اين سلمان و مقداد هر دو دشمن آن كسند كه او دشمن يكى از اين دو كس باشد و بغض و عداوت ايشان را ظاهر گرداند و هر دو دوست دارند كسى را كه آن كس هر دو را دوست داشته باشد بشرطى كه بر محبت تو و ولايت على عليه السّلام باشد، و اين دو مؤمن دشمنند كسى را كه محمد و على و اولياى آن دو برگزيده ايزد تعالى را دشمن باشد.

يا محمد اگر بنوعى كه ملايك سماوات و حجاب و املاك عرش و كرسى ايزد تعالى سلمان و مقداد را بواسطۀ دوست داشتن نبى و ولى عليهما السّلام و بجهت دوستى با دوستان ايشان دوست دارند بهمان طريق اگر سكنه زمين رعايت مراتب و داد و موالات ايشان با محبت و مودت اولياى آن اعيان نمايند و با اعداى ايشان و دشمنان اولياى آن بزرگان رعايت طرف معادات را مرعى داشته در آن مقدمه اتفاق با اهل سماوات مينمودند حضرت واجب تعالى هيچ احدى از اهل دنيا را معذب بعذاب عقبى البته نميگردانيد.

ص: 153

لزوم ولايت و محبت حضرت امير مؤمنان عليه السلام

و در باب ولا و محبت على عليه السّلام حديث منقول از حضرت سيد الورى و ائمة الهدى بسيار است و در آن باب تأكيد بيشمار، چنانچه در بعضى احاديث معتبره بنظر اين مترجم احقر رسيد، و هو هذا

«لو اجتمع الناس على حب على بن ابى طالب عليه السّلام لما خلق اللّٰه النار».

يعنى اگر تمامى مردم از طوايف بنى آدم بعد از ايمان بحضرت قادر عالم و اقرار بر نبوت نبى الخاتم صلى اللّٰه عليه و آله بر محبت و مودت الامام الاكرم الاعظم امير المؤمنين و اولاد او عليهم الصلاة و السّلام اجتماع مينمودند و بعد از پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله آن حضرت را بلا فصل وصى رسول مختار و ولى ايزد غفار دانسته اقرار بر بواقى ائمة الابرار بر تطابق قول نبى الاخيار و توافق وصاياى هر يك از آن ائمة الاطهار ميفرمودند بى شائبه گفتار خداى غفار ايجاد و خلقت نار بواسطه تعذيب خلايق بوسيله محبت و مودت ولى الخالق نمينمود، پس ايجاد نار محض بواسطۀ امتحان مؤمنان و محبان ابرار از ساير طوايف و انواع اشرار است.

و نيز در حديث ديگر مروى و مستطر است كه

«حب على حسنة لا يضر معها سيئة و بغض على سيئة لا تنفع معها حسنة».

يعنى مودت و محبت على بن ابى طالب بشرايط معتبره منقوله از حضرت نبى الواهب كه آن اقرار بولايت و امامت آن اشرف اولاد ابى طالب و اقرار و اعتقاد بر ولايت ائمه اولاد آن سرور غالب است، حسنه ايست در غايت رفعت و ثوابيست در نهايت عظمت كه با ادراك دريافت شرف سعادت آن محبت جميع انواع سيئت و معصيت كه از محب آن ولى رب العزت مصدر گردد اصلا و قطعا هيچ گونه ضرر و مشقّت او در روز آخرت نگردد و چون مغلاق ابواب دركات نيران و مفاتيح بساتين جنان بدست آن امام الانس و الجان و شفاعت جميع محبان باذن رحيم الرحمن برأى عالى امير المؤمنين عليه السّلام الملك المنان مرتبط است هر كه را خواهد از محبان خود داخل جنان

ص: 154

گرداند و بغض و عداوت آن صاحب سعادت و كرامت سيئه ايست در نهايت شدت معصيت در غايت غلظت كه راعى و حامى آن اگر جميع ساعات ليل و نهار اوقات خود را در عبادت حضرت پروردگار و در تحصيل ثواب بسيار و حسنات بيشمار صرف نمايد تمامى آن حسنات و اعمال مرضيه و همگى آن افعال مستحسنه دفع و رفع آن يك سيئه ننمايد و جميع آن حسنه در پله ميزان سيئه بغض آن امام در كمال سبكى و خفت آيد.

از اين حديث حضرت نبى القرشى ظاهر و بين و واضح و روشن گرديد كه طاعت و عبادت هيچ احدى از امت بى اقرار امامت على و محبت و ولايت اولاد على مرتبت او مقبول حضرت اله و مرضى و مستحسن آن درگاه نيست چنانچه عارفى فرمايد. (بيت)

دشمنان على را نماز نيست درست *** اگر چه سينۀ اشتر كنند پيشانى

و چون احاديث در باب مودت و محبت و ولايت و امامت حضرت امام الامه على عليه السّلام و باقى الائمه بغايت بسيار است، لهذا مترجم را بهمين بيان و دو حديث اختصار است.

(در ذكر و بيان احتجاج حضرت نبى صاحب المعراج) (با طايفه يهود در باب ابرام لجاج)

آيه اى در بارۀ يهود

از حضرت ابو محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام منقول و مروى است كه چون آيه وافى هدايه «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ فَهِيَ كَالْحِجٰارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ اَلْحِجٰارَةِ لَمٰا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اَلْأَنْهٰارُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ اَلْمٰاءُ وَ إِنَّ مِنْهٰا لَمٰا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اَللّٰهِ وَ مَا اَللّٰهُ بِغٰافِلٍ عَمّٰا تَعْمَلُونَ »(1) منزل گرديد طايفه يهود عاقبت نابهبود بغايت متألم و پريشان گشتند.

ص: 155


1- سورة البقرة: 74.

معنى آيه جلالت پايه و اللّٰه اعلم بالبداية و النهايه آنست كه يا محمد اگر يهود الحال تكذيب تو نمايد و از رؤيت معجزات تو و استماع آيات ما از لسان شما متأثر نگردند و ايمان نيارند بايد كه خاطر فيض مقاطر خود را ملول نگردانى و از سخت دليهاى ايشان متعجب نشوى زيرا كه آن طايفه هميشه بر صفت قساوت قلب و انكار انبياى حضرت واهب متصف و مستمر بودند، چنانچه بعد از زنده شدن عاميل و اظهار حقيقت دعوى خون ؟؟؟ كه در بنى اسرائيل بود ايشان بعد از رؤيت چنان آيه معجزه از حضرت موسى عليه السّلام و التحية همان بر صفت قساوت قلب و طغيان بودند و اصلا ميل بحق ننمودند.

پس بگو اى محمد بيهودان كه دلهاى شما همچو سنگ است در سختى و درشتى بلكه سخت تر است از سنگ در قساوت و غلظت، زيرا كه بعضى از سنگها هست كه بعد از انفجار از آن جويهاى بزرگ روان ميگردد و بعضى سنگهاست كه چون بشكافند هر آينه از آن جويها خورد ظاهر مى شود. و نيز بدرستى و راستى كه بعضى از سنگها هست كه بحكم خداى تعالى فرود آيد از ترس امر اله از بلندى به پستى گرايد ليكن دلهاى شما يهود بانكار از آن احجار اقسى است، و خداى تعالى از حال يهودان و از مكايد آن طايفه غافل نيست زيرا كه او عالم السر و الخفيات است.

يهود و نواصب بعد از استماع اين آيات حضرت ايزد منان در باب توبيخ و سرزنش ايشان از لسان سيد الانس و الجان متألم و متأذى متجاوز از حصر و بيان گشتند بنوعى كه طاقت صبر و توان آن نداشتند لهذا از عيان ؟؟؟ و رؤساى يهودان كه در ميان ايشان صاحب نطق و بيان بودند اتفاق نموده بخدمت سيد انبيا و رسولان آمده گفتند: يا محمد ما را تو هجو كردى و چيزى چند خلاف واقع و حق نسبت بدل ما دادى كه حضرت حق سبحانه و تعالى عالم و مطلع است كه آنچه تو فرمودى هرگز در خواطر و ضماير ما خطور و عبور ننمود بلكه پيوسته در دل ما قصد خير و خوبيست

ص: 156

چنانچه افعال ظاهرى ما مصداق اعمال ماست از روزه گرفتن و تصدق كردن و مواسات با فقرا و غيرهم نمودن، مع هذا كى جايز و روا باشد كه چنين چيزها نسبت بما دهيد.

حضرت رسول محمود بعد از استماع اقوال يهود فرمود كه خير و نيكوئى آنست كه خالصا لوجه اللّٰه تعالى و عمل بمأمور به رب غفور بود اما فعل و عمل با اغراض معلل كه مراد و مفاد از او مطالب دنيوى يا سمعه و مرائى يا معانده با رسول ايزد تعالى يا بجهت گول و غبى رسول يا بواسطه قصد تمالك و تسلط بر نبى بارى يا اظهار شرف خود بر پيغمبر حضرت رب جليل باشد بيقين امثال اين افعال پسنديده و مقبول حضرت اله و مستحسن آن درگاه نيست، بلكه آن عمل شر خالص و فاعل آن فعل مسىء و غير مخلص است و نزد ارباب فضل و حال همه آن اعمال في يوم لا ينفع بنون و لا مال موجب وزر و وبال و عذاب أليم و نكال در مآل است، بلكه متصدى آن بى شبهه و ارتياب در يوم الحساب معذب بأشد العذاب و معاقب بأتعب عقاب است.

يهودان گفتند: يا محمد شما امثال اين نوع سخنان در حق ما از روى غرض و عدوان ميگوئيد زيرا كه ما هر چه اتفاق در راه رضاى ايزد خلاق مينمائيم اكثر بلكه همگى و يكسر بواسطۀ ابطال قول و امر تو و رفع رياست و بزرگى شما و بجهت تفريق و جدا گردانيدن اصحاب تو است، و اين فعل و عمل باعتقاد ما جهاد اعظم و از ارتكاب اين مترجى و مترقب ثواب اجل و اهم و چشمداشت پاداش اتم و اكمل هستيم، لا اقل أحوال ما و ظهور كيفيت اوضاع شما آنكه ما و شما در دعاوى بندگى حضرت بارى مساوى باشيم زيادتى تو بر ما از چه وجه و چرا باشد.

حضرت نبى المحمود فرمود كه يا اخوة اليهود دعاوى ميان مبطل و محق و عادل و فاسق مساوى است ليكن حجج و دلايل حضرت حكيم عادل تفرقه ميان حق و باطل و كاشف بدى حال و زشتى مبطل و بيان حقايق احوال محق مطيع عز و جل مينمايد، و محمد رسول حضرت رب العالمين بعلت جهل و نادانى شما يهود بيدين غمگين

ص: 157

نگردد و شما را نيز تكليف تسليم حكم و انقياد امر خود بغير حجت خداى ارحم - الراحمين ننمايد و اقامت حجت و دليل رب جليل بر طايفه يهود چنان نمايد كه هيچ احدى از شما را امكان جحد و دفع و قدرت منع و رفع از موجب آن دليل نباشد و اگر محمد از دنيا برود آيه اى كه مشعر بر سوء حال و زشتى احوال شما باشد چون از او بشما رسد هر آينه شما نتوانيد شك آورده گوئيد كه البته آن از متكلفات و مصنوعات يا از معمولات و مواظبات محمد است كه از روى حيله و ساختگى آن را بجهت ما يهودان تأليف و تركيب نمود.

پس در اين هنگام آنچه بخاطر شما رسد از هر باب آن را از من استفسار و استعلام نمائيد زيرا كه هر چه شما از معجزات آيات كه از من طلب و اقتراح نمائيد الحال شما را بآن مستدعيات و مقترحات مهتدى و مستسعد گردانم تا شما بعد از من نتوانيد گفت كه آن آيه معمول محمد و ساختگى ايشان است كه او؟؟؟ از روى حيله و مقدمات آن را بما رسانيد، پس الحال هر چه مقترح و مستدعى شما بود ظاهر گردانيده جواب بستانيد كه حضرت رب العباد مرا وعده ظفر و نصرت بر شما داد كه از معجزات و آيات هر چه از من طلب كنيد مرا بر اثبات و اظهار آن قادر و دانا گردانيده تا معاذير كفره شما انقطاع يابد و بر بصيرت جمعى از طوايف شما كه بشرف اسلام و ايمان مشرف گردند بيفزايد.

چون حضار يهود بالتمام چنين كلام ملايم از حضرت سيد ولد آدم استماع نمودند گفتند: يا محمد الحال از روى انصاف سخنان فرموديد اگر بر وعده وفا نمائيد پس شما اول آن كس خواهيد بود كه او رجوع از دعوى نبوت خود كرده داخل در سلسله جمعى كه گول و فريب ديو خورده باشند گردد بعد از آن چون مطلع بر حقيقت احوال خود شود مراجعت نموده مسلم حكم توراة گردد زيرا كه چون ما جماعت يهود مقترحات خود را بر شما عرض نمائيم بيقين شما از عهده جواب آنها نتوانيد آمد و چون عجز شما در باب دعوى كه ميفرمائيد كه هر چه خواهيد از من طلب نمائيد ظاهر و هويدا گردد قول شما باطل و از درجه صدق و اعتبار ساقط و عاطل شود.

ص: 158

حضرت رسول فرمود كه صدق و راستى از شما يهود مطلوب و مرغوب است نه وعيد و تهديد، الحال هر چه اراده استدعا و اقتراح آن داريد از من استفهام و استعلام نمائيد كه حضرت معين مجيد بواسطۀ قطع معذرتهاى شما مرا نويد اعانت و توفيق بر اثبات و اظهار مقترحات و قدرت بر انجاح مسئولات شما دارد و بيقين مرا صاحب توفيق و استظهار و شما را مجاب و خوار گرداند.

استشهاد پيغمبر گرامى از كوه بر نبوت خود

در اين هنگام يهودان لئام گفتند كه يا محمد زعم شما در حق طايفه يهود چنان است كه اصلا و قطعا بهيچ وجه در دلهاى ما مواسات فقرا و معاونت ضعفا و قصد بذل نفوس و انفاق اموال بجهت ابطال باطل و احقاق بندگان حضرت مهيمن عادل نيست و احجار اين خيال بمراتب بسيار نرم تر از دلهاى ما در بندگى ايزد غفار است.

ز غم تو دلهاى ما از سنگ خارا كمتر است *** چون كسى گويد كه از آدم جمادى بهتر است

يا محمد اين جبال كه در حضور ما و شما مشاهده مينمائيم برخيزيد كه باتفاق بدامن بعضى از اين كوهها رفته استشهاد نمائيم تا بر تصديق يا بر تكذيب يكى از ما و شما گواهى دهد، اگر ناطق بر تصديق تو گردد پس بيقين تو در دعوى بر حق و نبى حضرت خالق خواهى بود و بر ما لازم و واجب و متحتم گردد كه تابع دين و مطيع شرع و آئين تو گرديم و اگر ناطق بر تكذيب تو يا ساكت و صامت از جواب گردد بدان كه تو مبطلى در دعوى و معاندى با امثال ما برايا، پس تو بجهت آز نفس يا هوا و هوس بمصيبت و تعب مشارب نباشيد.

حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود كه خوش باشد بيائيد تا باتفاق بدامن كوهى كه مرضى و مختار شما باشد رويم و استشهاد نمائيم.

پس آن كفره بالتمام باتفاق سيد الانام بدامن كوهى كه آن را جبل «اوعر» گفتندى رفتند و گفتند: يا محمد اين كوه است از آن استشهاد و استعلام در باب دعوى خود نماى تا حقيت و صدق و كذب و بطلان ما باشهاد او ظاهر و هويدا گردد.

ص: 159

چون رسول حضرت بيچون استشمام رضاى يهود از اشهاد آن جبل معلوم نمود في الفور روى توجه باذن عز و جل بسوى آن جبل آورده فرمود كه اى جبل من از تو سؤال بفرمان ايزد متعال مينمايم، ترا قسم بجاه و جلال محمد و آل طيبين و طاهرين او كه بذكر اسماى گرام عظام ايشان حضرت واحد منان حمل عرش بيكران بر هشت نفر حاملان ملايك ايزد سبحان بغايت سبك و آسان گردانيده حال آنكه قبل از تذكر اسماى آن اولياى عظام جمع كثير از ملايك حضرت ايزد علام كه عدد آنان را بغير خداى عالم احدى عارف و عالم نيست بعد از اجتماع همگى ايشان قدرت بر حركت عرش عظيم البنيان نداشتند و چون ياد نام سيد الانام و آل او عليهم السّلام نمودند آن هشت نفر ملك بغير استعانت و استمداد ديگر عرش واحد اكبر را در كمال سبكى و آسانى برداشتند.

و ايضا ترا اى جبل قسم بحق محمد و آل طيبين و طاهرين او كه حضرت ابو البشر آدم عليه السّلام را بوسيله ذكر و حفظ نام نامى هر يك ايشان دعا و توبه آن حضرت بعز اجابت رسيد و تواب الرحيم الحميد گناه و خطيئت و وزر و ذلت او بخشيد و كرة ثانيه او را بمرتبۀ نبوت رسانيد.

و نيز قسم است ترا بحق محمد و آل طيبين و طاهرين او آيا كه حضرت ادريس عليه السّلام بسبب بيان و ذكر اسامى سامى آن برگزيدگان ايزد منان و تشفع بايشان بنزد حضرت رحيم الرحمن مرفوع بدرجات عاليه جنان و ساكن در اعلا اماكن دار الامان گرديد.

بايد كه آنچه واجب الوجود در تو وديعت نمود از علم و شهادت در باب نبوت محمد صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بواسطه تصديق او در حق جماعت يهود و ذكر قساوت قلب و كين و تكذيب نبى رب العالمين و انكار محمد رسول امين آن را به افصح البيان عربى بر طايفه يهودان بيان و عيان نمائى.

هنوز خاتم الرسل در استحلاف جبل و بدعا مشتغل بود كه آن جبل بامر و حكم عز و جل بتزعزع و تزلزل درآمد و منشق گشته از آن آب روان شد؛ پس آنگاه

ص: 160

بلسان عربى فصيح متكلم گرديد كه يا محمد بدرستى و راستى گواهى ميدهم كه رسول بحق حضرت رب العالمين و سيد الخلائق اجمعين توئى و گواهى ميدهم كه دلهاى اين جماعت يهود بهمان نوع كه تو اى نبى المحمود وصف و بيان نمودى بغايت از سنگ سخت تر است و هرگز از دلهاى يهود خير و بهبود نگردد و اما از احجار آب و سيل بسيار و انهار بيشمار انفجار يابد و اصلا از يهود نسبت بشما خوبى و بهبود اصدار نيابد. و نيز شهادت ميدهم كه هر چه اين جماعت بشما تعريف مينمايند و ميگويند همگى آن دروغ و افترا در باب شما نسبت بحضرت رب العلى ميدهند.

چون آن جبل بأمر عز و جل شهادت خود در حق خاتم الرسل باتمام رسانيد حضرت رسول فرمود كه اى جبل آيا حضرت ايزد لم يزل ترا امر بطاعت و متابعت من نمود در باب آنچه بتو التماس كردم از شهادت بر طايفه يهود يا نه.

ترا قسم است بجاه محمد و آل طيبين و طاهرين او كه بوسيله تذكر اسماى ايشان حضرت نوح شيخ الأنبياء و رسولان از كربت بليت بى پايان طوفان نجات و امان يافت.

و نيز حضرت واحد غفار بوسيلۀ تذكر اسامى گرامى آن ابرار اخيار نار نمرود مردود نابكار را بر حضرت خليل جليل جبار تبريد گردانيد بلكه آن نيران بينهايت را محل امن و سلامت و مكان تنزه و استراحت نمود و آن نبى الابرار را در ميان لهبات نار بر عزت و اعتبار بر بالاى فرش بسيار ممكن و پايدار گردانيد و بنوعى حضرت رحيم الرحمن آن مكان را بزيب و آرايش و اسباب فرح سرير و آسايش بيمار است كه تصور مزيد بر آن در حيز قدرت امكان انسان نيست چنان كه انواع شكوفه و ازهار كه در چهار فصل سال بمشيت قادر متعال پيدا گردد بيك طرفة العين در آن سرزمين پيدا گرديد چنانچه ابصار آن طايفه ياغيه هرگز در حدايق عاميه ايشان در تمامى عمر در بساتين ملوك و پادشاه زمان نديدند و بگوش نيز نشنيدند.

چون جبل استماع كلام خاتم الرسل نمود بفرمان عز و جل متكلم شد و گفت:

ص: 161

بلى يا محمد گواهى ميدهم كه اگر شما از ملك تعالى اقتراح و استدعا نمائيد كه اهل دنيا از صغير و كبير و ملوك و رعايا را ميمون و خوك كند. ايزد سبحانه و تعالى آنچه مستدعي شما باشد آنچنان كند و خلاف مطلب و مدعاى شما نكند و اگر از حضرت لا يزال سؤال نمائى كه همگى انسان را بر صعب ملايك آسان كند مأمول و مسئول شما بمعرض قبول افتد. و اگر از حضرت رحيم الرحمن استدعا نمائى كه سنگ را نيران و يا نيران را سنگ گران گرداند در ساعت آنچنان شود. و نيز اگر اراده كنى كه آسمان بزمين آيد و يا زمين بآسمان مرتفع گرداند همچنان شود و هرگز خلاف مدعاى شما نشود.

و اگر خواهش شما متعلق گردد كه اطراف مشارق و اكناف مغارب پر از فضه و ذهب گردد و مانند صرد و كيسه ها و انبان شود بحكم قادر منان آنچنان شود.

يا محمد الشفيع حضرت ايزد سميع جميع ممالك زمين و محال و آسمان را مطيع فرمان تو گردانيد و كوه و دريا را منقاد شما ساخته مقرر فرمود كه همه آنها در فرمان شما باشند و ساير مخلوقات از رياح و جوارح انسان و صواعق زمين و آسمان و اعضاى تمامى حيوان نيز مطيع شما و آنچه رسول ايزد مهيمن خلايق را امر كند امت متابعت حكم و اطاعت امر شما نمايند و از فرمان لازم الاذعان تقاعد و تجاوز ننمايند.

بعضى از معجزات حضرت رسول اكرم (صلّى الله عليه و آله)

چون يهود آيه و نشان از رسول آخر الزمان ملاحظه و مشاهده نمودند و حقيقت دين سيد المرسلين و صحت شرع و آئين او بر آن كفره ملاعين واضح و مبين گرديد مع هذا غشاوت و عمى و ضلالت بر حدايق بصيرت انباشته قدم انكار و استكبار پيش گذاشتند و گفتند:

يا محمد حقايق كلام كه از اين جبل مسموع طوايف انام مى شود در غايت اشتباه و نهايت التباس بلكه متجاوز از طريق قبول عقل و قياس است، زيرا كه زعم يهود چنان است كه آنچه از اين كلام مسموع جميع انام ميگردد شما جمعى از اصحاب خود را در عقب اين كوه مقرر داشته آن جماعت باين كلام متكلم ميگردند و الا صخور جبال

ص: 162

را با رجال تكلم باين منوال بى قيل و قال از روى عقل كمال محال است و اين اشياء معلوم و مفهوم ما يهودان نيست كه اين سخنان از سنگستان يا اصحاب و ياران شما ميشنويم و بامثال اين كلام ما فريب و دغا نميخوريم و هيچ كس بغير ضعفاى اصحاب تو كه در عقل حاسر و حذاقت قاصر و فراست كاسرند صداى آن جبل را بمعجزۀ تو قبول نكنند و از طريقه عقل غافل نگشته گول بخورند و تو را در دعوى رسالت صادق و عادل و فرستادۀ عز و جل ندانند.

خلاصۀ كلام آنكه اگر خواهى صدق و راستى خود را بر ما يهود ظاهر و آشكارا گردانى و خود را مطاع و ما را مطيع سازى بايد كه از دامن اين كوه كه محل سكناى تو است برخيزى و بفلان مكان از صحرا كه در آن محل اصلا جبل نباشد بنشينى و حكم كنى كه آن جبل از مقام و محل خود متحرك گشته بنزد تو آيد تا بنظر ملاحظ و مشاهده ما درآيد و بعد از آن امر نمائى كه آن جبل از اعلا و اسفل شق گشته دو حصه عدل شود و علياى آن جبل منقلب بسفلى و سفلاى آن جبل منقلب بعليا گردد؛ يعنى سر كوه بپائين آيد و ته كوه ببالا گرايد تا معلوم ما يهودان گردد كه آن سخنان كه از آن كوه گران استماع نموديم همۀ آن از خداى منان و بساختگى بعضى از ياران و اتفاق ايشان با ديگران نبود بلكه آن نيز ظاهر گردد كه از اتفاق مردمان و بامداد و معاونت آن متمرّدان تأليف و تركيب كلام آنچنان نتوان فرمود.

رسول متعال در آن حال روى توجه و اقبال بقطعه اى از صخرۀ آن جبال آورد و امر فرمود كه اى حجر بفرمان ايزد اكبر از مكان خود برخاسته بحركت و سرعت هر چه تمامتر نزديك من آى و هر شهادت و خبر كه در باب نبوت و رسالت من و قساوت قلوب يهود منكر خالى از مهر و مسلوب از اخلاص مودت پيغمبر دارى بى تأنى و توقف زمان باوضح بيان واضح و عيان گردان.

في الفور بامر ايزد غفور آن حجر از جاى خود منقطع گشته بشرف حضور موفور السرور آن نبى المشكور فايز و مسرور گرديد.

ص: 163

پس آنگه حضرت حبيب اللّٰه بيكى از آن طايفه گمراه متوجه گرديد و فرمود كه اين سنگ را بردار و نزديك صماخ گوش خويش نگاهدار و بشنو ذكر آنچه سابقا از آن جبل بأمر عز و جل شنيدى، چون اين قطعه جزء آن كوه است البته از اين نيز همان استماع نمائى.

يهود چون سنگ برداشت و پيش گوش خود بداشت آن قطعه حجر بحكم ايزد اكبر ناطق بمثل همان كلام پيشتر كه آن جبل در حضور آن قوم يكسر گشته بود گرديد در باب تصديق رسول معبود و ذكر قساوت قلوب يهود و تصديق اخبار حضرت نبى الابرار در باب اتفاق اصحاب شقاق و ارباب نفاق در دفع رسول ايزد خلاق.

و چون آن سنگ پاره بأمر بيچون شهادت خود بموافق اصل خود جبل الراسى الرافع و مطابق واقع مؤدى گردانيد خطاب بجماعت يهود نمود كه اين اتفاق شما و نفاق با محمد مصطفى خلاف رضاى خداى عادل بلكه شغل مردم جاهل و عمل غير مستحسن و باطل اوست، امثال اين اعمال باعث كمال وزر و وبال و وسيلۀ عذاب و نكال شما جهال در يوم لا ينفع بنون و لا مال است.

در آن حال رسول واجب الوجود روى بآن يهود آورد و فرمود كه اين قطعه حجر كه الحال ترا اعلام و اخبار بآن خبر مسرداد؟؟؟ شنيدى ؟ گفت: بلى.

نبى اللّٰه فرمود كه در عقب اين قطعه سنگ پاره كسى ديگر ديدى كه با تو حرف يا سخنى گفته باشد.

گفت: نه يا محمد بغير اين قطعه حجر هيچ احدى مرا از حقيقت كلام بيسر اين جبل و مطلع و با خبر نگردانيد، التماس و استدعا بشما كه آنچه در باب انشقاق جبل مسألت نموديم ما را برؤيت آن مبتهج و شادمان گردان.

حضرت رسول آخر الزمان از آن محل و مكان برخاسته بمقامى كه وسعت

ص: 164

و فضائى داشته اقامت نمود و روى بآن جبل آورده و فرمود كه ترا قسم است بجاه محمد و آل طيبين و طاهرين او كه بوسيلۀ جاه ايشان و بسبب سؤال انبيا و رسولان ايزد سبحان بارسال باد صرصر جميع قوم عاد يكسر همه را مثل خرمانيان كه اصل آن پوسيده و ابتر گرديده بمجرد اندك حركت از زمين منقلع گشته بخاك برابر شوند آنچنان گرديدند. و نيز بوسيلۀ تذكر صالح پيغمبر عليه السّلام اسامى سامى گرامى ايشان را رب جليل امر و حكم بجبرئيل فرمود كه بيك صيحه آن قوم ابتر را مانند هشيم محتضر - يعنى گياه خشك و بى نفع و بى بر گردانى. اى جبل بعزت آبروى آن اعيان كه از جاى خود منقلع و منقطع گشته باين مكان بنزد من آئى.

در آن زمان حضرت رسول آخر الزمان خطاب مبارك خود بزمين كه قرب و جوار آن بزرگوار بود گذشت در ساعت بأمر و حكم عز و جل آن جبل بتزلزل در آمد و مانند اسب تيز رفتار برفتار درآمد و خود را نزديك انگشتان آن حضرت بزمين ملتصق گردانيد خود را به انامل بدايع نگار معجز آثار مثل كسى كه ارادۀ دست بوسى آن يگانه گوهر نبوت و ولايت داشته باشد در همان مكان ندا كرد:

اى محمد النبى العربى اين منم در خدمت تو حاضر و قول ترا سميع و دين ترا مطيعم اى رسول رب العالمين اگر اراده نمائى توقف اين گروه نامألوف بر زمين مالم زيرا كه من بامر ايزد غفور باطاعت امر تو مأمورم.

در آن حال رسول با اقبال روى توجه به آن جبال آورده فرمود كه اى مطيع حكم ايزد لا يزال اين طايفه يهود جهال از من استدعا نمودند كه تو را مأمور گردانم بآن كه دو حصۀ عدل گردى پس آنگاه اعلاى تو منخفض و سفلاى تو مرتفع شود، بناء عليه بايد كه ذروه و قله تو اصل و اصل تو ذروه و قله گردد.

چون آن جبل استماع اين سخن از آن رسول عز و جل نمود در ساعت گفت:

ص: 165

اى حضرت نبى مهيمن اختيار من بحكم ذو المنن برأى عاليمقدار تو منوط و بأمر اقتدار تو مربوط است اما الحال در همين حال بآن امر مأمور و بآن خدمت مشكور ميگردانى.

آن حضرت فرمود: نعم در ساعت آن جبل من غير تراخى و مهل بحكم رسول عز و جل منشق بدو حصۀ عدل گشته اعلاى آن جبل منقلب بأسفل و اسفل آن منقلب و مرتفع باعلاى آن محل گرديد و اصل آن فرع و فرع آن اصل شد.

پس از آن جبل ندا فرمود كه اى معشر يهود اين معجزه و برهان ظاهر و عيان كه از اين رسول آخر الزمان مشاهده نموديد آيا زعم شما چنان است كه اين كمتر از معجزات موسى بن عمران است كه شما بآن ايمان آورديد، اين گمان شما عين وزر و عصيان و خلاف واقع و بهتان و محض عداوت با رسول ايزد منان است.

يهودان بعد از استماع اين سخنان از آن كوه گران بغايت آزرده و حيران شدند، بعضى ايشان روى بقوم و خويشان خود كرده گفتند كه ما را اصلا از اين مرد مقر محض است، و بعضى ديگر گفتند كه اين مرد ساحر و مؤتى است؛ يعنى ساحر كه چيزها را بطريق كهانت و باخبار ديگر مردم را گول زند و از سحره مهره چيزهاى بسيار ظاهر و آشكار گردد؛ بايد كه شما يهودان از ديدن آن نشان فريفته و حيران نگرديد و گول او را مخوريد.

در آن محل آن جبل بفرمان حضرت عز و جل بتكلم و تزلزل درآمد و گفت: اى دشمنان ايزد سبحان شما در سابق زمان بامثال اين سخنان ابطال نبوت موسى بن عمران نموديد زيرا كه چون از آن حضرت اقتراح و استدعا نموديد كه اگر عصاى شما اژدرها گردد ما بتو ايمان آريم بعد از حصول مسئول شما بموسى عليه السّلام گفتيد كه عصاى تو اگر اژدرها يا بحر را راهها يا كوه در بالاى سر شما مثل سايبانها گردد ما بتو ايمان

ص: 166

آريم، عجب نيست بواسطه آنكه شخصى ديگر از اقوام شما براى تو اين كارها را بانجام و انصرام ميرساند بلكه جد تو بجد و سرعت و جهد اين عجائبات براى تو مى آرد و ترا در ميان بنى اسرائيل معزز ميگرداند؛ اما فريفتۀ مقدمات شما نگرديم و باين وسيله اعتقاد بنبوت تو نكنيم.

در آن حال سنگها از آن جبال بر مفارق آن كفره ضال بفرمان جبار متعال فروريخت و حجت حضرت رب العالمين را واضح و مبين گردانيد. «وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ شهيد».

(و نيز در احتجاج نبى الانس و الجان عليه صلوات) (الملك المنان با طايفه يهودان)

فضيلت حضرت پيغمبر بر حضرت موسى بن عمران.

از معمر بن راشد منقول و مروى است كه از لسان معجز نشان جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام استماع نمودم كه فرمود: روزى مرد يهود بخدمت نبى المحمود آمد و نظر بى بصر خود را متواتر بسوى سيد البشر انداخته و آن بى سعادت و تميز نگاههاى تند و تيز بجانب آن رسول عزيز ميگرداند.

آن نبى واهب لا يزال روى سعادت و اقبال بسوى آن يهود محتال آورده فرمود كه چه حاجت دارى.

يهود گفت: يا محمد مرا با تو سؤالى است آيا تو افضلى يا موسى كليم اللّٰه كه رسول واجب التعظيم ايزد كريم بود و حضرت عز و جل با آن نبى مرسل در طور جبل تكلم نمود و توراة بايشان ارسال و انزال فرمود و از تمامى انبياى پيشين رب العالمين او را ممتاز و سرفراز نمود، چنانچه معجزات مثل يد بيضا و تبديل عصا باژدرها و شكافتن دريا و سايه انداختن بر مفارق قوم خود بدعا باو احسان و عطا فرمود و هيچ رب العلى يكى از آنها را از شما ظاهر و هويدا ننمود، پس دعوى نبوت و ادعاى

ص: 167

رسالت شما بحسب عقل و الامر تبت جايز و رخصت نباشد لهذا دعوى تو مستحسن و مرضى هيچ امت نيست.

حضرت رسول واجب الوجود فرمود كه اى يهود تزكيه و ستايش نفس خود پسنديدۀ واحد اقدس بلكه مقبول هيچ كس نيست، ليكن اى يهود حقيقت حال انبياى واحد متعال از من از روى صدق مقال بر سبيل اجمال استماع نماى تا بر حقايق آن عالم و واقف گردى:

اى يهودى بدان كه بآدم عليه السّلام وزر و خطا رسيد و از لباس عزت عريان و از مسكن جنان نوميد و حيران گرديد، و بعد از نزول بدار الغرور جهان مدت مديد سرگردان بود و سبب قبولى توبت ايشان چنان بود كه گفت: بار خدايا من تو را التماس و سؤال بحق محمد و بجاه و جلال آل او مينمايم كه از سر گناه من درگذرى و مرا به رحمت خود بپذيرى. همان كه تشفع به من و بعترتم اولياى حضرت مهيمن نمود في الفور رحيم الغفور او را مرحوم و مغفور گردانيد و باعطاى و احسان رتبۀ نبوت كرة ثانيه او را مبتهج و مسرور گردانيد.

نيز حضرت شيخ المرسلين نوح عليه السّلام چون در سفينه نجات بحكم واهب الخطيئات متمكن گرديد و كشتى آن حضرت در روى بحر بيكران متلاطم مواج بى پايان مانند خاشاك مضطرب و سرگردان بود در آن زمان نوح نبى با سكنۀ آن كشتى بغايت الغايت خائف و هراسان و متحير و لرزان گشتند، در آن حال ايزد متعال مجيد حضرت شيخ الأنبياء را باسامى سامى آن پسنديدگان ذو الجلال متذكر گردانيد، في الحال گفت: بار خدايا من تو را التماس و سؤال بحق محمد و بجاه و جلال آل آن حضرت مينمايم كه مرا با اهل اين كشتى از بليات غرق و هلكات نجات داده بساحل امن و سلامت رسان. در همان محل حضرت عز و جل شيخ الرسل را با جميع سكنۀ آن محل از خوف غرق و بليه نجات و امان داد.

ص: 168

و نيز چون خليل الرحمن را نمرود مردود بدمدمه و فسون شيطان بآتش سوزان انداخت در همان حال آن نبى ذو الجلال متذكر و متوسل بحضرت محمد و آل عليهم السّلام گرديد و گفت: بار خدايا من تو را التماس و استدعا بحق حبيب تو محمد و آل او مينمايم كه مرا از اين آتش و نيران نجات و امان عنايت نمائى. في الفور رحيم علام آن آتش افروخته را بر آن نبى الاكرام بر دو سلام گردانيد.

نيز حضرت موسى كليم در هنگام مخاصمه فرعون لئيم و وقت مشاجره و منازعه با ساحران چون عصاى خود را بحكم رحيم الرحمن القاء نمود و آن عصاى بيجان ثعبان گرديد، آن حضرت را خوف و رعب بى پايان بهم رسيد، كليم عليه السّلام در آن ساعات مناجات بقاضى الحاجات فرمود كه: بار خدايا من ترا التماس و سؤال بحق محمد و بجاه و جلال آل او مينمايم كه مرا از اين خوف مطمئن و مشعوف گردان.

در آن بادى ملك تعالى خطاب بموسى عليه السّلام نمود كه «لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْأَعْلىٰ » يعنى اى موسى بايد كه ترس و بيم بر خاطر واجب التعظيم خود راه ندهى بدرستى كه تو بوسيلۀ اعطاى رتبۀ نبوت در جلالت شأن و رفعت بمكان ممتازى و چون مستشفع بشفعاى كرام گشتى در محل رضا و امانى.

اى يهودى اگر موسى كليم بادراك صحبت كثير البهجت من خاطرش مستقيم نگردد و اقرار بنبوت من و ايمان برسالتم نيارد البته ايمان سابق او بهيچ وجه من الوجوه نفع باو نرساند پس نبوت او بى فايده و عبث گردد.

اى يهودى از ذريت من در آخر الزمان مهدى عليه السّلام بيرون آيد و بعد از خروج آن حضرت عيسى بن مريم از آسمان بحكم قادر سبحان بواسطه نصرت و دريافت صحبت لازم المسرت آن خلاصۀ خاندان طيبين و طاهرين بزمين آيد و بجهت تصديق آن امام زمان در وقت اداى فرايض ايزد علام اقتدا بآن امام خاص و عام نمايد و نماز دوگانه در عقب آن يگانه گوهر ولايت و نبوت بجاى آرد و مزيد درجۀ ثواب و عزت آن حضرت عليه السّلام گردد.

ص: 169

(و نيز در ذكر و بيان احتجاج نبى صلى اللّٰه عليه و آله) (و اثبات دليل بر يهودان لجاج)

احتجاج حضرت پيغمبر با چهل نفر از علماء يهود

اشاره

از حضرت ابى محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام مرويست كه فرمود ابن عباس روايت كند كه من روزى در مجلس سامى و محفل گرامى حضرت رسول عالم حاضر بودم كه چهل نفر علماى يهود اتفاق كرده از مدينه برآمدند و گفتند كه بيائيد تا به هيئت اجتماعى پيش آن كاهن دروغ گوى رفته روى بروى تكذيب و سرزنش او نمائيم زيرا كه او از پيغام و كنايه از دعوي بى سرمايۀ خود متقاعد نگردد و گويد من بيقين رسول امين حضرت رب العالمين بر جميع مخلوقم.

چون بخدمت آن رسول بيچون آمدند گفتند: يا محمد اين معنى بر همۀ عالميان واضح و عيان است كه انبياى پيشين و رسل سابقين را معجزات بسيار و آيات بيشمار است و هر احدى از انبيا و رسل ايزد سبوح مثل آدم و نوح از تو بهتر بودند، تو چون رسول بيچون باشى ؟.

چون كلام يهود لئام باتمام رسيد سيد الانام روى مبارك به اعلم ايشان عبد اللّٰه بن سلام آورده فرمود كه اى يهود آيا راضى مى گرديد كه حكم ميان من و شما توراة سبحان بود؟.

يهود چون در آن مقام حاضر بودند و استماع كلام رسول عليه السّلام نمودند گفتند:

بلى يا محمد؛ اما حضرت آدم عليه السّلام بهتر از شماست زيرا كه حضرت معبود او را بيد قدرت خود ايجاد و خلقت نمود و روح كه از بدايع صنايع حضرت سبوح است در او دميد و او را در صدر جنت خرامانيد.

رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمود كه آدم پدر من بود ليكن آنچه بمن حضرت مهيمن احسان و عطا فرمود بمراتب بسيار افضل از عطايا و تفضلات اله نسبت به آدم صفى اللّٰه است.

ص: 170

يهود گفتند: آن كدام است ؟ نبى اللّٰه فرمود كه آن عزت و كرامت و احترام و عنايت آنست كه منادى اذان بفرمان ايزد غفار هر شبانه روز پنج بار اين كلمات منظومة النجاة را تكرار نمايد كه

«اشهد ان لا اله الا اللّٰه و اشهد أن محمدا رسول اللّٰه» و از اين زمان الى يوم البعث و الميزان اين ندا مستمر و عيان است و مسبح آدم نگفت كه «اشهد ان آدم رسول اللّٰه». و لواء الحمد نيز در يوم القيام بحكم واحد علام بدست من مستقر و مستدام است و لواء در يوم الجزاء بدست آدم ابو البرايا نخواهند داد.

يهودان گفتند: يا محمد راست گفتى زيرا كه همۀ آنچه ذكر كردى در توراة موسى بن عمران مذكور و عيان است.

حضرت نبى اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله فرمود: كه اين يكى بعد از آن يهودان گفتند: يا محمد موسى از تو بهتر است.

نبى اللّٰه تعالى فرمود كه از چه وجه ؟ يهودان گفتند: بواسطه آنكه حضرت خالق البريه چهار هزار كلمه بموسى كليم عليه التسليم تكلم نمود و با شما اصلا سخن و كلام ننمود.

رسول ايزد معبود فرمود كه آنچه حضرت واجب الوجود به من اعطا نمود افضل و اكمل است از احسان و اعطاى حضرت موسى عليه السّلام.

يهودان گفتند: آن كدام است ؟

تفسير آيۀ اسرى

نبى اللّٰه آخر الزمان فرمود كه آن قرآن است چنانچه ميفرمايد «سُبْحٰانَ اَلَّذِي أَسْرىٰ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَى اَلَّذِي بٰارَكْنٰا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيٰاتِنٰا إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْبَصِيرُ» (1).

تفسير آيۀ جلالت پايه: تنزيه و تقديس سزاوار واحد مقدس ستاريست كه

ص: 171


1- سورة الاسراء: 1.

محمد بندۀ خود را در بعضى از شب از مسجد الحرام كه محيط است بحرم محترم كعبۀ معظمه يا از خانۀ ام هانى چه مكه و حريم او بالتمام مسجدند برد بجانب مسجد دور از مكه كه آن بيت المقدس است، آن چنان مسجدى كه اطراف او را كه ارض شام است گويد بركت تمام داديم و آن عبارت از دو بركت است يكى دينى چنانچه آن مكان را مهبط وحى عز و جل و معبد انبيا و رسل ساختيم، دوم دنيوى بنوعى كه آن مكان و محل را محفوف باشجار مشتمل بر انهار؟؟؟ بسيار و فواكه خوشگوار و سعت عيش بيشمار گردانيديم.

از آنجا آن حضرت را برديم تا دلايل و آيات خود را باو بنمائيم در اراضى شام و در باقى مواطن و مقام آسمان، بدرستى كه خداى تعالى عالم و شنواى سخنان كفره جهلا در باب تكذيب تو سيد الأنبياء است و بنا باحوال مؤمنان در تصديق رسول آخر الزمان است و هر يك اين طايفه را بآنچه لايق و سزاوار باشد از احسان و اعطا و عقوبت و ايذا بآن رساند.

پس آنگاه و بعد از آن رسول الانس و الجان فرمود كه اى يهودان چون من بر جناح جبرئيل سوار گشته از سماوات ستة گذشتم و بآسمان هفتم رسيدم و از آنجا بسدرة المنتهى كه جنة المأوى در آن مقام و مأوى است رفتم و بساق عرش معلق گشتم، در آن محل ندائى از ساق عرش عز و جل بگوش هوش من رسيد

«انى انا اللّٰه لا اله الا أنا السّلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر الرؤف الرحيم». من در آن دم خداى عالم بچشم سر نديدم اما بچشم دل ديدم، پس اين درجه عزت و اعتبار بمراتب بسيار بيشتر از درجات موسى عليه السّلام است.

يهودان گفتند: راست گفتى يا محمد زيرا كه در توراة موسى بهمين نوع مرقوم است. رسول فرمود اين دو.

ص: 172

بر سياران معارج عالى مقام سخن و سياحان مدارج كلام نو و كهن در غايت وضوح و ظهور و در نهايت بروز و مشهور است كه بنا بر آيۀ كلام ملك علام و قول حضرت سيد الانام مقدمۀ معراج آن نبى صاحب اللواء و التاج بى شبهه ابرام و لجاج باثبات و احتجاج رسيده؛ و تفصيل اين مقال على سبيل الاجمال بدين منوال است:

داستان معراج پيغمبر

ايزد نبى متعال بعد از تقضى چند ساعت شبى از حرم مكۀ معظمه يا از خانۀ ام هانى كه يكى از ازواج طاهرات سيد البريات بود و خانه اش نيز داخل مسجد الحرام بود يا از مقام ديگر على اختلاف الروايات بسعادت و اقبال نهضت اجلال از آن مقام بجانب شام نمود و آن مكان جنت نشان را از قدوم مسرت لزوم خود مشرف گردانيد بعد از طواف بيت المقدس و زيارت هر يك از انبياى حق تعالى و تقدس و توقف اندك زمانى در آن مراقد اعيان عروج و صعود بآسمان و بر عجايب سماوات سبعه كما ينبغى و يليق اطلاع از روى تحقيق يافت.

لكن در تاريخ وقوع اين حال خلاف است كه آيا در كدام سال بحكم لا يزال حضرت رسول متعال را اين سعادت و اقبال روى داد و اكثر علماى اهل معرفت برآنند كه معراج نبى الرحمه در سال دوازدهم از بعثت بود. و در شهور بر اختلاف مشهور است بعضى ربيع الاول و بعضى رمضان برخى شوال و گروهى ربيع الثاني و جمعى بيست و هفتم رجب گفته اند و اين اشهر است.

و چون معراج رفتن حضرت از مكه به بيت المقدس بنص قرآن ثابت شده منكر آن از كافران است. و نيز عروج حضرت بسماوات و وصول بقرب و كمالات باحاديث مشهورة الروايات صحيحه كه قريب بحد تواتر اشتهار يافته منكر آن بى شبهه و گمان ضال مبتدع و خاوى و مخترعست (نظم):

شاهد معراج نبى وافر است *** آنكه مقر نيست بدين كافر است

دستگه سلطنت اين وصال *** نيست بپا مردى خبل و خبال

ص: 173

عقل چه داند چه مقام است اين *** عشق شناسد كه چه دام است اين

و معتقد اكثر اهل اسلام خصوصا فرقۀ ناجيه شيعه اثنا عشريه اسكنهم اللّٰه في دار السلام آنست كه عروج آن سرور عليه الصلوات و السّلام بروح و جسد مع ساير اندام بحيز انجام و انصرام رسيد؛ و جمعى قصه نقل جسد را از عروج و صعود مانعند و آن جماعت ارباب بدعت و منكر بدايع قوت صنايع قدرتند (بيت):

آنكه سرشت تنش از جان بود *** سير عروجش بتن آسان بود

ليكن اعتقاد عوام اضلهم اللّٰه آنست كه جبرئيل امين عليه السّلام با فوج از ملايك رب العالمين بخدمت آن حضرت آمد، آن حضرت را از حجرۀ ام هانى كه بحرم نزديك بود بمسجد الحرام برد و بعد از شق صدر و غسل قلب و تطهير ساير بدن او را بر براق سعادت سوار گردانيد. و باندك فرصتى آن حضرت را به بيت المقدس رسانيد (نظم):

شبى رخ تافته زين دار فانى *** بخلوت در سراى ام هانى

رسيدش جبرئيل از بيت معمور *** براق برق سير آورده از دور

قوى پشت و گران سير و سبك خيز *** بديدن دور بين وقت شد تيز

روايت صحيحه از ائمه البريه عليهم السّلام و التحيه آنست كه شق بطن يا صدر و غسل قلب خلاف واقع است.

و اصح و اشهر اقوال آنست كه حضرت رسول ايزد تعالى در بيت المقدس رسل و انبيا و ملائكه را ديده و امامت آن جماعت كرده بعد از آن بر براق يا بر پر جبرئيل سوار گشته از حجره بمعراج آمده در آسمان اول آدم و در دوم عيسى و يحيى و در سيم يوسف و در چهارم يونس و در پنجم هارون و در ششم موسى و در هفتم ابراهيم عليهم السّلام را ديد، آن حضرت صلى اللّٰه عليه و آله بر انبياى عظام سلام كرد و آن اعيان جواب رسالتمآب بر وجه اكرام و احترام دادند.

ص: 174

از آن وادى بسدرة المنتهى و از آنجا به بيت المعمور و از آنجا به كوثر و نهر الرحمه آمده جميع اين اماكن را بنظر درآورد و جبرئيل امين بقرب حجاب از مرافقت نبى المستطاب بازماند؛ رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمود: يا اخى فراق تو شاق است.

جبرئيل گفت

لو دنوت بقدر الانملة لاحترقت (بيت):

اگر يك سر موى برتر پرم *** فروغ تجلى بسوزد پرم

از آنجا نبى الورى تنها حجاب نور و حجاب ظلمت را قطع كرده بمقامى رسيد كه براق از رفتار ماند تا آن حضرت برفرف مشرف شد و بپاى عرش اعظم رسيد و هزار مرتبه از حضرت رب العلى «ادن منى» استماع نمود و در هر مرتبه نبى الرحمه را ترقى و حالتى ديگر دست ميداد تا قدم مسرت ملتزم بر سر «دَنٰا» نهاد و از آنجا بر منظر فيض گستر «فَتَدَلّٰى» جلوه گر شد و بخلوتخانۀ «فَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ » درآمد و اسرار «فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ » استماع از حضرت رب العلى نمود (نظم):

كلام سرمدى بى نقل نشنيد *** خداوند جهان بر چشم دل ديد

بديد آنچه ز حد ديدن برون بود *** مپرس از ما ز كيفيت كه چون بود

و در بعضى از احاديث نقل شده كه آن حضرت در هنگام تقرب بمواصلت و مكالمت ثناء حضرت الهى بكلمات

«التحيات للّٰه و الصلوات الطيبات» بجاى آورد و باعزاز و اكرام

«السّلام عليك ايها النبى و رحمة اللّٰه و بركاته» مخاطب و معزز گشت و در تشريف اين سلام امت متابعين خود را داخل ساخت و فرمود «السّلام علينا و على عباد اللّٰه الصالحين» (بيت)

چو كرده وعده هاى حق گوش *** نكرده امت خود را فراموش

بعد از مكالمت بسيار با حضرت ايزد غفار و تعيين فرايض بواسطه امت در اوقات ليل و نهار چون رخصت انصراف يافت در حين مراجعت درجات جنان و دركات

ص: 175

نيران را بالتمام فيض گستران پيغمبر جليل القدر درآوردند و از آنجا به بيت المقدس آمده جانب مكه معظمه شد و كاروانهاى قريش را نيز در راه ديد. تمامى اين منظر ميمنت اثر آن سرور سه ساعت و بقولى چهار ساعت بيشتر نبود (بيت):

راه ز اندازه برون رفته بود *** پى نتوان برد كه چون رفته بود

عقل در اين وادى حاشا كند *** عشق نه حاشا كه تماشا كند

چون در اين باب حكايت بسيار و سؤال و جواب بيشمار است لهذا در آن مرام خوض و ابرام ننموديم.

آورده اند كه در بامداد آن شب كه حضرت سيد البريه از معراج مراجعت بمرقد استراحت خود نمود و حقايق آنچه مشهود او بود بر امت تقرير فرمود مؤمنان بعد از تصديق تعظيم نمودند و كفرۀ لئام استبعاد و عظيم نموده آن حضرت نشانهاى بيت المقدس آن مسجد اقدس را در پيش نظر آن خاتم الرسل ممثل گردانيد از هر چه نشان ميطلبيدند كما هو حقه بيان ميفرمود؛ چون از كاروان خود خبر گرفتند خبر تحقيق يافتند مطيعان تصديق و متمرّدان تكذيب نمودند.

القصة حضرت رب العزه نبى الرحمه را بمعراج آسمان عروج بواسطۀ آن نمود تا انتهاى ملك و ملكوت را از مزاياى احسان الحي الذى لا ينام و لا يموت ملاحظه نموده بعد از مراجعت حقيقت آنها را بامت وانمود كند كه مقر و منكر بر حقايق آن امر مطلع و باخبر گردند.

فضيلت رسول ايزد منان بر حضرت نوح

پس آنگاه يهودان گمراه گفتند: يا محمد نوح شيخ المرسلين بيقين از شما بهتر است.

رسول گفت: از چه وجه ؟ گفتند: بواسطۀ آنكه آن حضرت صاحب سفينۀ سلامت و پسنديدۀ حضرت

ص: 176

بوده چنانچه او را با اهل كشتى در مأمن سلامت نگاه داشت و باقى موجودات را به بليه طوفان گذاشت.

نبى ايزد معبود فرمود كه اى يهود آنچه عز و جل بمن احسان و اعطا نمود افضل از اعطاى حضرت سبوح بحضرت نوح است.

يهود از حضرت نبى الاكرام كيفيت حقيقت آن را استعلام نمودند.

نبى المحمود فرمود كه نهرى در آسمان واهب سبحان بمن اعطا نمود كه مجراى آن از تحت العرش ايزد ديان است و در كنار آن جويبار هزار هزار قصر زرنگار كه خشت آن قصور يكى از نقره و يكى از طلاى آبدار است و گياه آن بستان زعفران و سنگريزه هاى آن مكان ياقوت و مرجان است و خاك آن محل مفيض مشك ابيض است اى يهود آن مكان متعلق بمن و امتان من است و اين در رتبه و كمال افضل از مراتب نوح نبى عز و جل است. و حقيقت اين كلام در قرآن لازم الاذعان مذكور و عيانست كه «إِنّٰا أَعْطَيْنٰاكَ اَلْكَوْثَرَ ».

يهود بعد از تصديق سيد الانام گفتند: يا محمد همين كلام مرغوب شما در تورات موسى مكتوب است اين احسان ايزد تعالى بشما باعتقاد ما بسيار بسيار بهتر از احسان واهب سبحان بنوح عليه سلام الملك الديانست.

آن حضرت صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود: اين سه.

فضيلت رسول ايزد منان بر حضرت ابراهيم

پس آنگاه يهود گمراه گفتند: ابراهيم خليل از شما در رتبه تفضيل دارد.

نبى الجليل فرمود كه درجۀ تفضيل خليل كدام است.

گفتند: وجه آنكه واهب جميل رتبۀ عاليه خلت را بخليل تكميل گردانيد.

حضرت نبى الحبيب فرمود كه اگر ابراهيم خليل اللّٰه منيب است من خليل حبيبم. يهود گفتند: وجه تسميه شما به محمد چراست ؟.

رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمود كه چون نام بيچون محمود است ايزد عالم نامم را از اسم گرامى خود اشتقاق نمود مرا محمد و امتانم را حامدين ناميد.

ص: 177

يهود گفتند: يا محمد راست گفتى كه رتبۀ كمال تو افضل از درجۀ حال ابراهيم خليل ملك متعال است.

حضرت نبى اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله فرمود: اين چهار.

فضيلت حضرت نبى عربى بر عيسى بن مريم

يهود گفتند: يا محمد عيسى باعتقاد ما جميع مردم بنى اسرائيل بهتر از شماست.

رسول انام فرمود وجه آن كدام است ؟ گفتند: وجه آنكه روزى عيسى عليه السّلام در عقب بيت المقدس بعبادت ايزد اشتغال داشت در آن هنگام شياطين با تبعۀ لئام قصد حمل عيسى عليه السّلام از آن مقام نمودند، جبرئيل عليه السّلام بامر قادر علام پر خود را بر روى آن مردم ظلام زده همگى آن لئام را بدار الملام نيران انداخت و خاطر آن نبى الاكرام را از آن كفره ملاعين شياطين مطمئن ساخت.

حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمود كه آنچه واجب الوجود بمن اعطا نمود افضل از رتبۀ كمال روح اللّٰه خود آمده بود.

يهود احبار از سيد الابرار استفسار و استفهام عنايت رب الارباب به آن رسالتمآب نمودند.

آن نبى الوهاب فرمود كه من با اصحاب بامداد مالك الرقاب در روز بدر از قتال مشركين آسوده خاطر از آن سفر نصرت اثر مراجعت بمقام و مقر خود مدينه طيبه نموديم و در هنگام دخول آن نگين بهشت قرين بغايت گرسنه بودم و بى نهايت حرارت داشتم.

همان كه بمدينه نزديك شدم زن يهوديه با جفنه كه در آن بزغاله بريان و نان بود باستقبال من پيش آمد و در آستين قليلى از شكر و آن جفنه در سر داشت، و بمجرد رؤيت من با شكفتگى تمام شروع در دعاء و سلام نموده فرمود كه شكر و سپاس و ستايش بى اندازه و احساس سزاوار واهب كريم و قادر رحيمست كه شما را يا نبى اللّٰه بصحت و سلامت براى ما زمرۀ احبا با ظفر و نصرت بمدينه مراجعت فرمود بر جان

ص: 178

سكنه اين بلد منت گذاشت تا همگى را مشرف فرمودند، من اى نبى مهيمن نذر با حضرت ذو المنن كردم كه چون شما بسعادت و اقبال از جهاد كفره ضال صحيح و سالم و مظفر و غانم معاودت بمدينه نمائى من آنچه لايق مأكول شما باشد بواسطۀ شما ذبح نمايم، الحال از اين بزغاله كه خود تربيت كرده ام چيزى نداشتم كه از اين عزيزتر در نزد من باشد فلهذا اين را بريان كرده با قليلى از شكر و نان بشما آوردم تا بسعادت بأكل اين منت بجان من حزين گذارى و بجهت من طلب غفران از ايزد سبحان نمائى و مرا باين مرحمت سرفراز فرمائى.

حضرت ميفرمايد كه من بمجرد شنيدن اين سخن از آن عجوزه از بقله شهبا فرود آمدم و دست بر آن بزغاله بريان زدم تا تناول نمايم، در همان زمان بحكم قادر منان آن بزغاله بزبان بنطق و بيان درآمد و از جاى برخاست و بقوايم أربع بايستاد و گفت:

اى نبى الابرار دست از من بدار كه مرا اين عجوزه نابكار مسموم يعنى زهردار گردانيد من نيز دست از آن بداشتم يهودان گفتند كه اين رتبه حال تو بسيار بهتر از حال عيسى عليه السّلام است.

رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمود كه اين پنج.

فضيلت رسول ايزد منان بر حضرت سليمان

بعد از آن يهودان گفتند: يا محمد يك سؤال ما باقيست، بعد از سؤال آن مرام ديگر اقامت در اين مقام بر ما حرام است.

سيد الانام فرمود كه هر سؤال كه شما را بود عرض نمائيد و بجواب آن بامداد توفيق ايزد وهاب مستعد و كامياب خواهيد شد.

يهود گفتند: يا محمد! سليمان پيغمبر عليه السّلام برتبه و قدر از شما بهتر بود.

حضرت نبى ايزد معبود رتبه خيريت را از آن طايفه استعلام نمود.

گفتند: بواسطۀ آنكه خداى عز و جل از براى آن نبى عادل، شياطين و انسان و جن و پريان و رياح و سباع و باقى جانوران را مسخر گردانيد.

نبى قادر خلاق فرمود كه ايزد تعالى دابۀ براق را براى من مسخر گردانيد كه آن

ص: 179

بهتر از جميع جانوران دنيا و ما فيها است، و آن مركبى است از مراكب جنان كه واهب سبحان بجهت ركوب پيغمبر آخر الزمان ايجاد و خلقت نمود كه از خطوط شعاع نظر بغايت تيزتر است و با باد صرصر همتك و همسر، روى آن مركب متشابه روى انسان و سم آن مثل حوافر اسبان و دمش مثل ذنب گاوانست، از حمار بزرگتر و از استر كوچكتر.

آن سبكسير عنانى كه چو گرمش سازند *** از ازل سوى ابد وز ابد آيد بازل

قطره ها كش دم رفتن چكد از پيشانى *** شبنم آساى نشيند گه رجعت بكفل

زين آن دابه بادپاى ياقوت حمرا و ركابش دره بيضا بحكم واهب علام، آن دابه را هفتاد هزار لجام است كه تمامى آن از طلاى خالص است. حضرت قادر اكبر آن دابه مباركه را دو بال و پر كه هر دو مكمل است بدر و زبرجد و ياقوت و جواهر عنايت فرمود و در ميان دو چشم آن مركب رسول اله مكتوبست كه «اشهد ان لا اله الا اللّٰه لا شريك له و اشهد أن محمدا رسول اللّٰه».

يهود در آن حال گفتند كه يا محمد راست گفتى زيرا كه موافق كلام صدق التيام تو در توراة موسى عليه السّلام مكتوب و مرقومست.

پس آنگاه گفتند: يا محمد بى شبهه و گمان اين عنايت و احسان قادر منان بشما بسيار بهتر از اشفاق و احسان حضرت ايزد سبحان بسبب سليمان عليه سلام الملك الديانست.

بعد از آن يهودان بخدمت سيد البريه بوسيله ارشاد و هدايت نبى حضرت رب العزت از بيداى غوايت و ضلالت پاى بشهرستان توفيق معرفت گذاشته طريق دين و آئين سيد المرسلين برداشته از سر صدق و اخلاص تمام متكلم بكلمه طيبۀ «اشهد أن لا اله الا اللّٰه وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا رسول اللّٰه» گشتند و همگى آن طايفه مؤمن و مخلص شدند.

حضرت سيد الانام از اطاعت و اسلام آن جماعت اظهار مسرت تمام نمود و فرمود كه نوح شيخ الأنبياء عليهم السلام بنا بر آيه كلام ايزد علام «فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِينَ عٰاماً »(1) نهصد و پنجاه سال در تمامى ليالى و ايام شهور و اعوام آن طايفۀ عاقبت و خام را بايمان و اسلام دلالت و دعوت بحجت و الزام نمود و از آن لئام بمضمون صدق مشحون آيۀ كلام «وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ »(2) اندكى بشرف اسلام مشرف و باسرانجام شدند.

ص: 180

حضرت سيد الانام از اطاعت و اسلام آن جماعت اظهار مسرت تمام نمود و فرمود كه نوح شيخ الأنبياء عليهم السلام بنا بر آيه كلام ايزد علام «فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاّٰ خَمْسِينَ عٰاماً »(1) نهصد و پنجاه سال در تمامى ليالى و ايام شهور و اعوام آن طايفۀ عاقبت و خام را بايمان و اسلام دلالت و دعوت بحجت و الزام نمود و از آن لئام بمضمون صدق مشحون آيۀ كلام «وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِيلٌ »(2) اندكى بشرف اسلام مشرف و باسرانجام شدند.

حضرت نبى الاكرام در آن هنگام فرمود كه اى معشر اهل اسلام مرا بامداد توفيق قادر علام در سن قليل نذير و عمر يسير جمعى كثير تابع شدند كه مثل عدد آن گروه در طول عمر حضرت نوح بسعى آن برگزيده ايزد سبوح اطاعت امر رب الملائكة و الروح نكردند و آن حضرت شكايت از ايذا و ستوه آن كفره انبوه بحضرت قادر باشكوه برده و فناى آن اشرار از حضرت آفريدگار درخواست نمود كه «رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَى اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ دَيّٰاراً ».(3)

در بيان آنكه از امم انبياى ايزد عالم چند فرقه داخل جنت گردند

بعد از آن حضرت نبى الرحمه فرمود كه اى اصحاب دين و ملت از تمامى اصناف امت انبيا و رسل بر ملت يك صد و بيست فرقه در روز قيامت داخل جنت واهب بيمنت گردند از آن جمله هشتاد فرقه از امت من باشند.

و نيز رسول حضرت ايزد وهاب فرمود كتابى كه ايزد مهيمن عز و جل بمن منزل و مرسل گردانيد آن كتاب عز و جل ناسخ كتب ساير انبيا و رسل است و بعضى اشيا كه انبياى سابق بحكم ايزد خالق مأمور بودند كه حرمت آنها را بامت رسانند من از حضرت رب غفور مأمورم كه امت خود را بحليت آن اشيا واقف سازم.

چنانچه موسى بن عمران بحرمت صيد حيتان بحر در روز شنبه و در نهى و زجر آن آمده و گفت اى قوم حكم ايزد مجيد صادر گرديد كه هر كسى كه اصطياد حيتان

ص: 181


1- سورة العنكبوت: 14
2- سورة هود: 40.
3- سورة نوح: 26.

بحر كند در روز مذكور البته آن كس از صورت بشر مسخ شده بصورت ميمون گردد، و چون آن قوم مرتكب آن امر منكر گشتند صورت قرده قبيح منظر شدند؛ اما واهب منان مرا بامتان تجويز و تحليل اصطياد حيتان در جميع ايام نمود و مرا امر و حكم باعلام امت در باب حليت آن فرمود و عزيز وهاب در كتاب مستطاب در اين باب آيه ارسال و انزال گردانيد چنانچه فرمايد «أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ اَلْبَحْرِ وَ طَعٰامُهُ مَتٰاعاً لَكُمْ ».(1)

و بر يهود شما بالتمام اكل شحوم حرام بود و قادر علام بمن حكم نمود كه بر امت خود حليت اكل شحوم را اعلام نمايم.

و نيز خداى عز و جل بنا بر آيۀ «إِنَّ اَللّٰهَ وَ مَلاٰئِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى اَلنَّبِيِّ يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً »(2) خود درود و تحيت من فرستاد و بمؤمنان حكم فرمود كه در آن باب ارباب ايمان و ايقان بحضرت قادر خلاق اقتفا نمايند چنانچه ملائكه كرام در تحيت سيد الانام اقتفا بمهيمن علام نمودند.

بعد از آن رسول آخر الزمان فرمود كه خداى تعالى مرا در كتاب لازم العزت خود برأفت و رحمت متصف و بآن شرف و اكرام مشرف گردانيد چنانچه فرمايد «لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ »(3)تفسير آيۀ جلالت پايه و اللّٰه اعلم بالبداية و النهاية آنست: رسول كه او بغايت عزيز در نزد خداى عز و جل است و از جنس شما بر شما مرسل گردانيد كه هر چه شما اراده كنيد در آن مجد و ساعى ما لا كلام در انصرام و انجام است، و آن حضرت بر مؤمنان بغايت الغايت رؤف و رحيم و مهربان و كريم است در دنيا و عقبى.

و نيز حضرت رسول معبود در همان محل و مكان فرمود كه خداى عز و جل آيه اى بواسطۀ من منزل نمود كه هيچ احدى از امم با من تكلم ننمايد مگر آنكه قبل

ص: 182


1- سورة المائدة: 96.
2- سورة الاحزاب: 56.
3- سورة التوبة: 128

از تكلم چيزى تصدق بمردم نمايد، و اين شفقت و احسان بجهت هيچ پيغمبرى از پيغمبران ننمود بنوعى كه حقيقت آن را در قرآن لازم الاذعان بيان فرمود كه «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نٰاجَيْتُمُ اَلرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْوٰاكُمْ صَدَقَةً »(1).

معنى آيۀ وافى هدايه آنكه اى مؤمنان هر گاه اراده سر و نجوى يا مكالمه با حضرت سيد الورى نمائيد اول صدقه در راه خداى تعالى بدهيد كه چنين نبى بشما احسان و اعطا نمودم بعد از آن بشرف ادراك صحبت كثير البهجت حضرت نبى الرأفة مشرف شويد.

بعد از نزول آيه اين امر بر جميع امتان واجب و لازم گرديد و بعد از بعضى از زمان، حضرت ايزد منان از روى مرحمت و احسان اين امر از مسلمانان رفع نمود.

(در ذكر احتجاج حضرت نبى صلى اللّٰه عليه و آله) (با يهود كثير اللجاج)

نيز از حضرت ابى محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام منقول و مرويست كه ثوبان روايت كند كه يهودى بنزد سيد العربى آمده گفت: يا محمد مرا مسأله ايست از تو سؤال مينمايم بايد كه مرا بحقيقت آن مطلع گردانى.

در آن دم از جاى برجستم و گفتم: اى يهودى چرا رعايت طريقۀ ادب را مرعى نداشتى و نگفتى يا رسول اللّٰه.

يهودى گفت: من او را بهمان نام كه بيشتر اهل او ميخواندند مذكور ميگردانم و نام ديگر بجهت او نميدانم.

پس آنگاه آن يهودى گمراه گفت: يا محمد يقين آيۀ كلام ايزد اكبر «يَوْمَ تُبَدَّلُ اَلْأَرْضُ غَيْرَ اَلْأَرْضِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ » الخ(2) بنظر شما رسيده پس در آن روز مردمان

ص: 183


1- سورة المجادلة: 12.
2- سورة ابراهيم: 48.

در كدام مكان مقام و آرام گيرند؟ حضرت سيد البشر فرمود كه مكانيست مظلم قريب بمحشر خلايق يكسر در آن محل و اله و متحير باشند.

چون آن يهود جواب سؤال خود مطابق اعتقاد خود از حضرت نبى المحمود استماع نمود في الفور سؤال نمود كه: يا محمد اول طعامى كه اهل جنت در آن محل شرف و كرامت تناول نمايند كدام است ؟ حضرت رسالت پناهى فرمود كه نخستين طعام اهل بهشت جگر ماهى است كه الذ مطعومات آن محل و مكان است بحكم ايزد منان.

باز آن يهودى از حضرت سيد الانام استعلام نمود كه آن طايفۀ نيكو سير سرانجام را بعد از اكل آن طعام بر اثر آن از چه نوع طعام اطعام ايشان در جنان نمايند؟ رسول آخر الزمان فرمود كه جگر گاو و بز است كه آن نيز در پيش اهل جنت بغايت پسنديده و معتبر است.

در آن دم يهودى از سيد عالم پرسيد كه اول شراب كه سكنۀ آن عالى مقام بعد از طعام شرب نمايند از كدام انهار و عيون جنت بى بديل است ؟ حضرت نبى الجميل فرمود كه آن آب از عين سلسبيل است.

يهودى گفت: يا محمد جواب سه سؤال از روى صدق و صواب فرمودى اما از تو از حقيقت يك مسأله سؤال مينمايم كه بغير انبيا و رسل ايزد وهاب هيچ احدى را قدرت جواب آن از روى صدق و صواب نيست زيرا كه حضرت اله بغير از زمرۀ انبيا حقيقت آن را بر هيچ احدى آگاه نگردانيد.

نبى الاكرام فرمود كه مسألت كدام است ؟ يهودى گفت: يا محمد مشابهت و مماثلت ولد گاه به اب و گاه به ام بچه وجه حقيقت منتظم است ؟ نبى الاكرام فرمود كه آب منى مرد بصفت بياض و غلظت و آب منى زن بصفت

ص: 184

زردى و رقت است، بعد از انزال اگر آب مرد در بالاى آب زن متمكن گردد و آب زن در ته قرار گيرد چون در اين حال غلبگى بآب رجال است فلهذا صانع مصور آن فرزند را بصورت پسر گرداند وجه تشابه و تماثل به اب و قبايل او همين است. و گاهى كه آب منى نسوان بر آب مردان زيادتى كند چنانچه آب زنان در علو قرار گيرد و آب مردان در سفل نشيند بامر خالق مصور آن فرزند بصفت دختر گردد، وجه مشابهت فرزند تمام و مماثلت او بساير حميم و اقوام مادرى همين است.

بعد از آن رسول آخر الزمان روى بآن يهود و ساير اصحاب گرام نموده فرمود كه بآن خداى كه ايجاد فطرت من بيد علم و قدرت او منوط و مربوط است كه مرا تا بهنگام سؤال يهودى اصلا هيچ گونه اطلاع بر حقيقت حال آب نسوان و رجال نبود، حضرت واهب متعال مرا از حقايق آن احوال بعد از سؤال يهودى مطلع بر سبيل استعجال گردانيد تا قطع ابرام و لجاج اين يهودى بدلايل و احتجاج نمايم.

چون آن يهود عاقبت نابهبود اجوبه اسئله خود استماع نمود بهمان طريق ميز خويش مراجعت فرمود. (و هو حسبى و نعم المعبود).

(ذكر بيان آنچه در غزوه تبوك و در غير آن مكان مثل ليلة العقبه) از حضرت نبى السراج با منافقان لجاج از روى الزام و احتجاج واقع و سانح گشت

اشاره

ايضا حضرت ابى محمد الحسن بن على العسكرى عليه السّلام ميفرمايد كه كفره و فجره در ليلة العقبة قصد قتل نبى الرحمه كرده جمعى از آن گروه ابتر در آن سفر نصرت اثر ملتزمين ركاب ظفر انتساب آن سرور بودند و گروه ديگر از مرده آن منافقين بيدين از رفاقت سيد المرسلين صلى اللّٰه عليه و آله تمرد نموده قصد قتل امير المؤمنين عليه السّلام در مدينه مكين گشتند و همت بر قتل على گماشتند، زيرا كه آن طايفۀ وخيم العاقبة مكرر از حضرت سيد البشر در سفر و حضر تعريف امير المؤمنين حيدر

ص: 185

استماع نمودند و بدان وسيله عداوت و دشمنى آن ولى رب العزت را در قلوب محبت مسلوب خود متمكن نمودند و در فكر دفع و قتل آن سرور بودند غاية الامر فرصت نمييافتند.

تا در آن وقت كه نبى المحمود قصد غزوه تبوك نمود آن منافقين رشك و كين و نفاق خود را با رسول سيد المرسلين بواسطۀ آنكه آن حضرت تعريف و توصيف بزرگى امير المؤمنين على عليه السّلام و عظمت شأن آن امام المتقين مينمود، در خاطر ظلمت مآثر خود مضمر ميداشتند ليكن بوسيله غلبگى رسول ايزد منان بر ايشان چون آن منافقان دست تعدى و تسلط بر آن اعيان نداشتند عداوت ظاهر نمى نمودند.

و چون سيد المرسلين بحكم ارحم الراحمين به پيام جبرئيل امين امير المؤمنين على عليه السّلام را در مدينه بهشت قرين نائب مناب و جانشين خود گردانيد بموجب آنكه آن حضرت مطلع بر حسد و عداوت منافقين در حق امير المؤمنين عليه السّلام بود و ميدانست كه آن منافقان بمجرد اطلاع بر توقف امير المؤمنين در آن مكان آن را بر معنى ديگر حمل نمايند و گويند محمد ابن عم خود را بخوف آنكه مبادا در دست اعدا كشته شود در خانه نگاه داشته و ما را بجهاد مجبور ميگرداند، فلهذا نبى الورى در مجمعى كه اكثر منافقان نيز در آن مجلس حاضر بودند فرمود:

اى معاشر المسلمين جبرئيل امين از قبل رب العالمين بنزديك من آمده ميگويد كه حضرت على الاعلى بتو سلام و دعا ميرساند و ميگويد كه رفاقت امير المؤمنين حيدر با تو اى سيد البشر در اين سفر خير اثر متمكن و ميسر نيست، بايد كه امير المؤمنين عليه السّلام را نائب و جانشين در بلدة الامين مدينه بهشت قرين گردانى و خود بسعادت و اقبال بآن سفر مسرت آمال نهضت و اجلال نمائى.

و اگر تو اى نبى الواهب رفتن سرور غالب على بن ابى طالب عليه السّلام الملك الصائب را با اصحاب بآن سفر خير اثر انسب و اولى و اليق و احرى دانى خود بسعادت بايد كه در مدينه استقامت نمائى و على را بخير و سلامت با اصحاب امر بمسافرت فرمائى

ص: 186

ليكن اولى و انسب مسافرت تو اى اشرف دودمان لؤى بن غالب از مدينه و استقامت على بن ابى طالب در آن بلده با سكينه است زيرا كه من كه حضرت مهيمنم على را يكى از آن دو نفر ميدانم كه اطاعت من از روى صدق و اخلاص نمودند و هيچ احدى را بجلال و بزرگى و كثرت ثواب اين دو نفر محمد و على نميدانم.

چون رسول بيچون بحكم خداى تعالى آن ولى اللّٰه را در مدينه گذاشت و خود با اصحاب راه تبوك برداشت منافقان در شأن عاليشان على عليه السّلام سخنان فراوان گفتند چنانچه ميگفتند حضرت رسول از على خاطر ملول است بلكه رسول بيچون مرافقت على را با خود در طريق سفر ميمون نميداند و از مصاحبت على كراهيت دارد.

همان كه سيد الانام با اقبال و سعادت از مدينه بيرون رفت در آن وقت آن كفره فجره فرصت يافته در جميع محافل و مقام بتكرار آن كلام كذب التيام اشتغال داشتند و چون سخنان آن لئام بسمع امير المؤمنين عليه السّلام رسيد تاب مقالات فاسدۀ آن عوام نياورده، بناء على هذا در عقب حضرت نبى الواهب از شهر مدينه بيرون رفته بسعى تمام در طريق در سلك رفقاى آن نبى الشفيق رفيق شده ملحق مستسعد آن ركاب ظفر انتساب گرديد و آنچه از اصحاب نفاق و ارباب شقاق استماع نموده بود بسمع شريف سيد الأنبياء رسانيد.

آن حضرت فرمود: يا على چه چيز تو را در استقرار و اطمينان مدينه و توطن آن مكان مانع است ؟ على عليه السّلام گفت: يا سيد الرسل حكم شما بنا بر امر عز و جل مطاع و بنده مطيع است اما چون از آن قوم زبون چنين و چنين شنيدم خواستم كه معروض راى فيض اقتضاى شما گردانم.

رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم فرمود: يا على تو راضى نيستى كه در نزد من مانند هارون در نزد موسى باشى و چنانچه وصى و جانشين و نايب مناب و قائم مقام موسى بود تو در نزد من برادر و ابن عم و داماد و نائب مناب و قائم مقام من باشى الا آنكه بعد از من پيغمبرى

ص: 187

نخواهد بود و اگر ميبود تو ميبودى، بايد كه خاطر از طرف اهل ضلال و منافقين جمع نموده كفيل حال و تكفل امانى و آمال خود واهب متعال را دانسته مراجعت بمدينه نمائى.

آن حضرت بمجرد رخصت انصراف از آن زبدۀ آل عبد مناف استرجاع به يثرب مأمن اقامت و موطن استقامت خود نمود.

داستان منافقين با حضرت امير المؤمنين

اما مرده منافقين بيدين كه اتفاق بر قتل امير المؤمنين نموده بودند همواره در فكر بودند: بالاخره رأى آن قوم ابتر بر آن مقرر گشت كه معبر آن امام جن و بشر را محتفر گردانند.

لهذا در آن راه بمقدار پنجاه ذراع طولا و بيست ذراع عرضا حفر نمودند و در بالاى آن چاه خاشاك و گياه ريخته پوشانيدند و تراب قليل كه از آن حفر مرئى و ظاهر نگردد ريختند و آن راهى بود كه آن سرور را بغير آن معبر طريق و مسلك ديگر نبود و آن حفيره بغايت وسيع و عميق بود و حوالى اطراف آن محفور زمين سنگستان و پر از توده هاى ريگ روان بود.

و آن گروه ابتر معين و مقرر كرده بودند كه بعد از وقوع امام الانس و الجان در آن حفيره آن را از احجار آن مكان محشو و مليان گردانند تا آن حفيره در آن راه مشهد قتل آن ولى اللّٰه باشد.

اتفاقا روزى آن امام عليه السّلام بواسطۀ انصرام و انجام امرى كه مقصد آن قدوۀ انام بود ارادۀ عبور از آن معبر پر خطر نمود، چون قريب بآن محل مقرر رسيد مركب آن ولى مجيد بوى حفيره شنيده گردن خود را بركشيد و حضرت ايزد حميد نيز گردن آن مركب را آن مقدار طويل گردانيد كه لب خود را بگوش غيب سروش آن منبع فضل و هوش رسانيد و آن بى زبان در آن زمان بحكم و فرمان ايزد سبحان بنطق و بيان درآمده گفت:

يا امير المؤمنين حيدر پيش نظر شما محتضر است كه اين منافقين ابتر همگى يكسر اتفاق بر قتل تو سرور كردند و يقين كه ايزد اكبر ذات خجسته اثر بر اين حفر

ص: 188

مطلع و باخبر گردانيد بايد كه مراجعت بمقر عز و كرامت خود نمائى و از اين طريق پرخطر عبور و مرور ننمائى.

ولى حضرت غنى امير المؤمنين على عليه سلام اللّٰه تعالى گفت «جزاك اللّٰه من ناصح خيرا» اى دابه چنانچه تو بحكم خالق اكبر مدبر تدبير من شدى و مرا از حقايق اين حفر مطلع و مخبر گردانيدى اميد است كه از حضرت مهيمن بارى جزاى خير يابى بدرستى و راستى كه خداى تعالى تو را از صنايع و بدايع جميله خود خالى نگرداند بلكه ترا احسن مراكب و بهترين جميع انواع آن گرداند.

اما چون آن قائل قول لو كشف و صاحب سر من عرف بدان مكان محفور مشرف گرديد في الفور دابه از خوف وقوع در آن حفر مستور سر از مرور و عبور بازداشت و همان جا توقف نمود.

حضرت امير المؤمنين على فرمود كه اى دابه بحكم حضرت اله روى بسير و سلوك راه آر و تأنى و توقف در مسير روا مدار كه حضرت آفريدگار احد ما و تو را صحيح و سالم بمقصد رساند، زيرا كه قادر مجيب ذات و شأن ترا بغايت الغايت بديع و عجيب گردانيد و خداى تعالى و تقدس كه ترا از صنايع اقدس خود اختراع و ايجاد نمود يقين ما و ترا از وقوع در اين حفيره نجات داده از اين بليه مطلق العنان و آزاد خواهد فرمود.

در آن ساعت آن دابه به رفتن مبادرت و مسارعت نمود في الفور عز و جل خس و خاشاك و گياه آن ره محفور را بغايت سخت و استوار و محكم و برقرار داشته و آن محفور مثل زمين صليب غير منفور گرديد تا آن ولى رب غفور از آن مكان محفور عبور و مرور نمود.

باز آن فرس بامر واجب تعالى و تقدس گردن خود را دراز گردانيد تا لب خود را بگوش آن امام با فضل و هوش رسانيد و گفت: يا امير المؤمنين على حضرت رب العالمين شما را بسيار بسيار گرامى و با تمكين گردانيد چون شما را از اين حفر خاوى

ص: 189

گذرانيد.

ولى رب غفور فرمود كه اى دابه عبور و مرور ما و تو از معبر پر خطر و مكان بليت اثر محض از عنايت بيغايت ايزد اكبر و از واسطۀ آن نصيحت معبر تو بود كه بمن كردى.

پس آنگاه ولى اللّٰه روى فرس بجانب كفل كه مقابل آن معبر پر خطر بود بگردانيد و با جمعى از اصحاب كه در طريق سير و سلوك آن در خدمت آن ولى ايزد شفيق مستفيض و رفيق بودند كه بعضى آن گروه در خلف آن امام و طايفه اى در قدام ميبودند خطاب فرمود كه اى معشر مسلمانان حقيقت حفر اين معبر چنين و چنان است، و امر بكاويدن آن مكان نمود.

همان كه شروع در كاويدن آن معبر نمودند در ساعت خاشاك و گياه آن راه فرو ريخت و چاه در آن معبر بغايت وسيع و پر خطر ظاهر گرديد كه احيانا اگر احدى اراده سير از آن مسير نمودى بى شبهه و گمان آن كس در آن چاه بى پايان افتادى و جان بقابض آن سپردى.

اما اصحاب و ساير قوم چون مشاهده و ملاحظه آن نمودند اظهار تعجب بسيار و فزع و هول بيشمار فرمودند، حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كه اى قوم ميدانيد كه اين كار از چه طايفه وخيم العاقبه بحيز اصدار و صدور يافته و اين عمل شنيع معمول كدام بى توقع است.

اصحاب در جواب حضرت ولايتمآب گفتند كه حقا و كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً كه اصلا ما را اطلاع نيست كه امثال اين جرأت و حركت از كدام جماعت بى سعادت مصدر گرديد.

ولى ايزد تعالى و تقدس گفت: اى ياران اللّٰه اين فرس بوسيله اعطاى تفرس واهب اقدس به او از كيفيت اين كار و تدبير اين كردار مطلع است.

آنگاه آن امام الجن و الانس روى بفرس خطاب فرمود كه اى دابه به آن خداى

ص: 190

تعالى و تقدس كه جان بتو ارزانى داشته ترا صاحب حدس گردانيد كه آنچه از حقايق اين احوال بر تو ظاهر و واضح است بيان نمائى.

آن فرس بموجب قسم آن ولى ايزد مقدس گفت: يا امير المؤمنين هر گاه خداى عز و جل اراده تقدير فعل از روى الزام و احتجاج نمايد و جهال ضال قصد نقض آن افعال نمايند يا آنكه جهال ارادۀ وقوع بعض افعال و ايجاد بندى از اعمال فرمايند و قادر فعال اراده نقض آن افعال نمايد در اين هر دو حال غالب قادر فعال و مغلوب طايفۀ جهال آيد.

بعد از آن حيوان بنطق و بيان درآمد و گفت: اين عمل فلان و فلان و فلان است تا ذكر تمام اسامى ده نفر از اهل نفاق كه يكسر مواطاة و سازش با بيست و چهار نفر كه آنها در سفر نصرت اثر غزوۀ تبوك رفيق طريق سيد البشر بواسطۀ تدبير قتل آن پيغمبر جليل القدر بودند، نمود، و نيز تدبير آن فعل منكر در عقبه بدر كرده بودند ليك حضرت رب العالمين در پى محافظت نبى خود سيد المرسلين و ولى خود امير المؤمنين است پس بى شبهه و گمان غلبگى كافران بر قادر سبحان بموجب عقل و عرفان ارباب ايمان و ايقان محال ظاهر و عيان است.

در آن حال بعضى از اصحاب اشاره بحضرت ولايتمآب نمودند كه كتاب در آن باب بحضرت رسالتمآب نويسد و مسرعى بشتاب بخدمت نبى الوهاب فرستد.

ولى مالك السعادت فرمود كه اى اصحاب رسول ايزد خالق بخدمت نبى الحق محمد صلى اللّٰه عليه و آله و سلم اسرع و احق و اولى و اسبق است از اخبار يقين كه حضرت ارحم الراحمين پيغمبر خود سيد النبيين را از حقيقت سازش و حركت منافقين مخبر و مطلع گرداند.

در همان زمان كه امام الانس و الجان بر محبان بين و عيان ميگردانيد قضا را در همان ساعت حضرت رسالت بعقبه تبوك رسيد و بتقدير عزيز مجيد اكثر منافقان در آن مكان حاضر بودند، چون رسول حضرت ذى الجلال بسعادت و اقبال در آن محال نمود في الحال باحضار همگى آن قوم شوم در همان مرز و بوم حكم و امر فرمود.

ص: 191

بعد از اجتماع منافقان بلكه ساير خلقان رسول ايزد سبحان روى مبارك به آن قوم آورده فرمود كه اينست جبرئيل امين كه از قبل حضرت اكرم الاكرمين آمده مرا از حقايق كيد منافقين كه در باب قتل ولى حضرت ارحم الراحمين امير المؤمنين انگيخته بودند اخبار و اعلان مينمايد كه آن فجره بيدين براى دفع امير المؤمنين تدبير چنين و چنين كردند ليكن قادر سبحان از مزاياى احسان خود و از عجايب معجزات و نشان چنين و چنان از آن حضرت دفع اذيت و رفع بليت نمود.

ايزد مختار آن زمين محفور را تحت سم اسب حيدر كرار محكم و استوار گردانيد تا امير المؤمنين با ساير رفقاى ايشان از سواران و پيادگان از آن مكان با جمعيت خاطر و كمال اطمينان گذشتند، بعد از آن على بحكم و امر ايزد تعالى حكم بكاويدن آن مكان و كشف آن نمود آن حفيره و اسامى تمام جماعتى كه مرتكب آن عمل شنيعه شده بودند ظاهر فرمود.

پس از آن عز و جل از عنايت خود و كرامت على عليه السّلام زمين آن محل و مكان بنهج اصلى و هيئت اولى محشور و مليان گردانيدند و يكى از رفقاى حضرت على عليه السّلام كرة ثانيه معروض رأى فيض اقتضاى حضرت امام الورى گردانيد كه يا على سوانح و حقايق اين طريق را بتحقيق بحضرت رسول آخر الزمان مرقوم گردان و به مصحوب مسرعى بسرعت روانه ساز، ولى ايزد بينياز فرمود كه جواب اين كلام را سابقا بشما اعلام نمودم كه رسول ملك تعالى شأنه بحضرت سيد الورى اسرع از رسول و مسرع من است و كتابت ايزد خالق او برسول او اسبق است، بناء عليه مرا تأنى در ارسال مسرع بخدمت حضرت نبى الخالق احرى و اليق و احسن و احق است.

حضرت نبى شافع العصيات بيكى مقدمات و مقالات كه على در مدينه در هنگام سير طريق باصحاب مذكور نمود آن حضرت صلى اللّٰه عليه و آله در حضور اصحاب بيان فرمود الا آنچه امير المؤمنين عليه السّلام در باب المدينه در ابتداى آن سفر سيد البشر در باب كيد منافقان بحضرت رسالتمآب گفته بودند كه اين طايفه وخيم العاقبه نسبت

ص: 192

بسيد المرسلين كند چنين و چنان مينمايد ليكن واجب تعالى رفع آن كيد و ايذاء از حضرت سيد الأنبياء نمايد، نبوت مآب اصلا در اين باب به اصحاب حرفى نگفت.

اما چون در وقت تكلم رسول بيچون آن بيست و چهار نفر اصحاب عقبه در مجلس سامى و محفل گرامى نبى ايزد علام حاضر بودند و كلام صدق التيام سيد الانام در باب على عليه السّلام استماع نمودند بعضى از منافقان روى ببعضى از ياران و دوستان خود كرده گفتند كه محمد حقايق مقدمات على كما هو حقه بواسطۀ خوف تفرق لشكر و تشويش خاطر عسكر بين و ظاهر نمى نمايد، بى شبهه و گمان حقايق احوال على برابر خلقان مستور و پنهان گردانيد زيرا كه مسرع يا طاير خبر از مدينه باين محل نرسانيد تا محمد بر حقايق امر على مطلع و مخبر بوده داند كه على بچه حيله بقتل رسيد.

بعد از آن منافقان با يك ديگر گفتند كه بى شائبه و گمان قاتلان على همان جماعت ياران اند كه ميان ما و ايشان در باب قتل على عهد و پيمان شده الحال چون خبر قتل على بمحمد و متابعانش رسيد نهايت كتمان آن مينمايند و خلاف آن خبر بيان و ظاهر ميفرمايند، و مطلب محمد از تغيير خبر و انقلاب آن محض بواسطۀ تسكين و التهاب نواير غضب و نفاق ياران است كه در اين سفر محض بقصد آن سرور از مدينه مسافر گشتند چون حقيقت ما و ياران في الجمله بمحمد خاطر نشان است لهذا بخوف آنكه مبادا اين طايفه دست تطاول و تعدى باو و يارانش دراز كنند بواسطه همان خلاف واقع بيان كرد.

هيهات هيهات و اللّٰه كه على بعد از برآمدن ما و شما اندك در حيات بود و بى قيل و قال بدست احبۀ ما بقتل رسيد و در اين محل در سلك موتى منخرط و مسجل است و محمد بعد از خروج از اين مكان در اندك زمانى چنانچه على عليه السّلام در آنجا هلاك گشته او نيز در اينجا هلاك گردد؛ اما الحال لازم است كه ما و شما بهيئت اجتماعى بخدمت ايشان رويم و در باب نجات على در حضور او اظهار بهجت و سرور بحيز ظهور

ص: 193

رسانيم شايد باين وسيله و سبب خاطر محمد في الجمله مطمئن گردد از طرف ما تا تدبير ما در حق او مجرى و ممضى شود.

بناء عليه آن طايفه بخدمت سيد البريه آمده تهنيت آن حضرت در باب ولى رب العزت امير المؤمنين على عليه السّلام و التحيه از كيد اهل عداوت كه در قصد قتل و هلاكت آن سرور كرده بودند گفتند.

پس از آن از حضرت نبى الكرام استفهام و استعلام نمودند كه آيا على عليه السّلام افضل از ملائكه عظام حضرت ايزد علام است.

پيغمبر عليه الصلاة و السّلام فرمود كه شرافت و احترام ملائكه كرام و مقربين عظام بوسيلۀ محبت و مودت نسبت بمحمد و على است، بلكه ايجاد جميع ملائكه زمين و آسمان محض بواسطۀ تقبل ولايت محمد و آل او عليهم سلام اللّٰه الملك المنان است، بدرستى و تحقيق هر احدى از محبان و شيعيان على عليه السّلام كه دل خود را از نجاسات غش و غل و قاذورات و زر و شغل و غل بتوفيق اللّٰه عز و جل منزه و منظف در تمامى اوقات و محل گرداند هر آينه آن بندۀ لم يزل افضل و اطهر از ملائكه خداى تعالى و تبارك است.

سجود ملائكه بجهت آدم (عليه السّلام)

بدانيد كه خالق البرايا امر ملائكه بسجده آدم و حكم بتخشع و تخضع اين طايفه در نزد آن معزز مكرم قادر علام بواسطه آن نمودند كه همگى ملائكه يكسر در نفوس و خواطر خود مركوز و مضمر ساخته بودند كه از انتقال آن اعيان و ارتفاع ايشان از زمين به آسمان با خود مقرر چنان كرده بودند كه اگر قادر مجيد خلق جديد از زمين پديد گرداند چون رحيم الرحمن ما را چندان ميخواست كه از زمين بآسمان برد پس البته ذات ما از آن خلق جديد واجب تعالى بهتر خواهد بود.

چون ايشان ذات خود را بهتر از خلق جديد ايزد منان ميدانستند و بمعرفت و شناخت واحد اكرم و بدين و آداب شرايع اسلام و ايمان خود را از آدم افضل و اعلم گمان داشتند بلكه در اعتقاد خيريت ايشان بر آدم ثابت قدم بودند حضرت آفرينندۀ

ص: 194

هجده هزار عالم اراده نمود كه ملائكه را عارف و عالم گرداند كه ايشان در معتقدات و ظنون خطا نموده از طريقه معرفت تقديرات الهى بيرون رفتند.

لهذا خلاق العباد بعد از ايجاد آدم عليه السّلام آن حضرت را بر جميع مسميات عالم گردانيد و او را با جفت او كه از جنس انسان بود در جنت المأوى خرامانيد پس آنگاه كريم اله استعلام و استفهام اسماء مسميات ارض و سماوات از ملائكه نمود، چون ملائكه از شناخت و معرفت اسماء مسميات اظهار عجز و جهل نمودند ايزد كرام در همان دم بآدم امر و حكم فرمود كه ملائكه را باسماء مسميات واقف و عالم گرداند و رتبه فضل و كمال و علم خود را به جماعت بشناساند.

آدم عليه السّلام اطاعت حكم كريم مجيد نمود مسجود ملائكه كرام گرديد.

اما چون حكيم بيچون انوار انبياى ابرار و رسل اخيار را در صلب ابو البشر مودع و مستقر نموده بود لهذا آن حضرت را از دار السرور جنان روانه دار الغرور جهان گردانيد و از صلب حضرت آدم ذريات ايشان از انبياء و رسولان و خيار بندگان ايزد عالم كه افضل و اعلم و اتقى و اكرم آن اعيان محمد رسول آخر الزمان و آل آن حضرت اولياى رحيم الرحمن عليهم صلوات الملك المنان است اخراج نمود و از نيكوترين اصحاب محمد و از اعلم فضلاى امت آن رسول ايزد واحد حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام است كه قادر علام ملائكه كرام و مقربين عظام را بالتمام مطلع و اعلام گردانيد كه آدم عليه السّلام و اولاد او افضلند از ملائكه ذوى الاحترام.

بواسطۀ آنكه انسان متحمل مشقت فراوان و اذيت بى پايان ميگردند بقياس آنچه در ايشان موجود و مركوز است از عوارض اخوان الشياطين و مجاهده با نفوس و تحمل اذيت نقل عيان بواسطۀ سعى و اجتهاد در طلب مال براى وجه معيشت و روزى حلال و مخاطره از خوف اعداى ملاعين و توهم از جور و قهر سلاطين و آزار دزدان و قطاع الطريق بد افعال و صعوبت سير در مسالك مضايق طرق جبال و شدت سلوك و سير محال مخاوف و اجزاع ملال با تحمل شدائد مشقت بواسطۀ جهاد و قتال بجهت

ص: 195

اعداى دين و كلمۀ شهادت وحدانيت واحد متعال مينمايند چون با وجود اسباب و اعلال و ارتكاب اين شدايد و اهوال از طريقه اطاعت و بندگى لا يزال برنميگردند، حضرت كريم ذو الجلال ملائكه را بر حقايق اين احوال على سبيل التفصيل من غير اجمال، عارف و عالم گردانيد.

خيار مؤمنين و پيروان ائمه دين از احسان و عنايت امداد حضرت مهيمن متحمل اين همه شدايد و محن ميگرديدند مع هذا اظهار اخلاص و يقين در طريق دين مبين و محاربه با شياطين بنوعى كه انهزام آن ملاعين مى نمايند با آنكه خلقت و فطرت ايشان بشهوات فحولت و محبت و مودت لباس و عز رياست و فخر و دواعى و خواهش فكر خيال امور بيحد و حصر كه در ذات هر بشر محفوف و مستمر است.

مع هذا مقاسات عناد مشقت و ايذا و بليت مكر و خدعت ابليس پر تبليس و مرده او لعنهم اللّٰه تعالى با ساير عفاريت او از خود رفع و اغواء و استهزاء جميع مكايد شياطين از خود دفع مينمايند، بلكه استماع طعن از اعداى دين و رب العالمين و سماع ملاهى و دشنام اولياى هادين به صبر بيقين ميفرمايند با مقاسات شدايد اذيات بليات سفر كه اين طايفۀ نيكو سير بواسطه طلب قوت ايشان و نفقه تبعه و خويشان بامداد حضرت رحيم الرحمن با گريز و ستيز از اعداى دين و تردد بطلب كسى كه از او اميد معامله و جنگ و ستيز با مخالف شرع و ملت پيغمبر حضرت عزيز باشد دارند.

و با وجود اين همه مقدمات و شدايد جهان اصلا اهل اسلام و ايمان قدم از طريق بندگى حضرت قادر سبحان و متابعت رسول ايزد منان بيرون نميگذارند و پيوسته بر شيوۀ اطاعت اوامر و نواهى موجد عالم و بر طريقت عبوديت ثابت قدم و راسخ دمند و چون حضرت عز و جل بنى آدم را در شيوۀ طاعت مستقيم و مكمل ديد در آن حال خطاب بملائكه از روى عزت و اجلال فرمود:

اى ملائكه من شما را از شدايد محن و بلايا كه لازمه طبع انسان و بواسطه آن طايفه هميشه معين و مهياست بمراحل از آن دور و خواطر و ضماير شما را بواسطه

ص: 196

گرفتارى بآن مبتهج و مسرور گردانيدم نه شهوات مردى وسيله ذلت و صغارت شما و نه اشتهاى بطعام و ساير اشياء و ميلان اشربه باعث حزن و حقارت شما است، بلكه خوف از اعداى دين و دنيا از قلوب شما منزوع و مسلوب و موطن شما در مأمن مرفوع محبوبست.

اى ملايكه ابليس پرتبليس را در آسمانها و زمينها بواسطۀ اغواى ملايكه من كه آنها را در پناه عصمت خويشتن صيانت و حراست نمودم اصلا او را شغل و كارى نيست، ليكن اى ملائكه بدانيد و آگاه باشيد كه از طوايف بنى آدم هر كه مرا اطاعت نمايند و دين و آئين خود را از شر شياطين و مردۀ آن ملاعين و ساير آفات و نكبات نگاه و سلامت دارند بدرستى و راستى كه آن كس در جنب محبت مسعود بسعادت و بخيرى است كه غير او هيچ كس را بمثل آن اشفاق و احسان دسترس نيست، بلكه آن كس در نزد من كه حضرت مهيمنم مكتسب است بسعادت قربى كه سواى او هيچ كس را بواسطۀ عدم قدرت دريافت آن سعادت و ادراك مثل آن نيست.

چون ايزد منان ملائكه زمين و آسمان را از حقايق كمال آدم و شناخت آن حضرت از فضل و خوبى امت محمد صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم و شيعيان و خلفاى على و باقى امامان عارف و شناسا گردانيد كه آن جماعت در جنت مودت و بواسطۀ محبت رب العزت متحمل اين همه شدايد و مشقت مى گردند كه اصلا طوايف ملايك را قدرت تحمل مثل آن سختى محنت نيست در آن زمان بر ملائكه ظاهر و عيان گرديد كه آدم و اكثر اخيار متقيان از طوايف انسان افضلند از احسان اعيان ملائكه.

بعد از آن حضرت ايزد منان ملائكه زمين و آسمان را بنا بر فضل آدم عرفان امر بسجود آدم عليه السّلام نمود زيرا كه ذات حضرت ابو البشر مشتمل بر انوار خلايق از انبيا و فضلاى نيكو سير بيحد و مرز كه در صلب او مودع بودند لهذا سجود ملائكه حضرت معبود گرديد سجده ملائكه مر آدم را مخصوص از براى ذات او در آن دم نبود بلكه آدم صلى اللّٰه عليه و آله قبله ملائكه حضرت قادر عالم بود كه بسوى آدم سجده از

ص: 197

براى پروردگار عالم ميكردند نهايت آنكه آن سجده وسيله تبجيل و تعظيم و باعث عزت و تكريم آدم عليه التحية و التسليم گرديد و هيچ احدى را سجده مخلوق ديگر سزاوار و درخور نيست بغير خالق اكبر و خشوع ملائكه عظام و خضوع آن طايفه كرام از براى آدم عليه السّلام محض از براى ايزد غفار بود و تعظيم سجود ملائكه و اظهار عجز و انكسار در خدمت آدم عليه السّلام بى شبهه و گمان همان تعظيم قادر سبحان بود.

و اگر من از بندگان حضرت مهيمن كسى را بسجده مخلوق امر مينمودم هر آينه ضعفاى شيعيان خود را مأمور مى گردانيدم بسجدۀ كسى كه او متوسط و متشبث بعلوم وصى رسول حى قيوم و بمحض وداد و اتحاد و دوستى و يك جهتى ؟؟؟ نيكوترين خلق رب العباد است و بعد از محمد مصطفى كه آن على مرتضى باشد مى نمودم، زيرا كه حضرت على عليه السّلام در دار دنيا متحمل مكاره و بلايا و متألم بشدايد و جفاها گرديد محض از براى اظهار و تصريح حقوق اللّٰه تعالى و هرگز منكر هيچ امر ايزد اكبر نگرديد بجهت آنكه جهل و غفلت به پيرامون خاطر فيض مقاطر ولى ايزد داور امير المؤمنين حيدر اصلا و قطعا راهبر نيست.

داستان آدم (عليه السّلام) با ابليس لعين

بعد از آن رسول آخر الزمان روى مبارك بمستسعدان محفل جنت نشان آورده فرموده كه اى معشر الناس ابليس خسيس كه عاصى خداى تعالى گشته بواسطه ترك يك امر و حكم واحد اكبر خاوى و خاسر بلكه ملعون و هالك و مسكن او در نيران در اضيق المهالك گرديد بجهت آنكه معصيت او مشتمل بر تكبر و حقد بر آدم مخلوق و مصنوع همين داور بود، اما معصيت حضرت آدم بواسطه اكل شجرۀ منهيه مقارن بر تجبر و مربوط بر تكبر نبود، چه آدم در هنگام تذكر و تشفع باسماى محمد و آل طيبين و طاهرين او كه برگزيدگان حضرت رب العالمين اند اصلا هيچ نوع تكبر ننمود.

توضيح كلام و تبيين اين مرام من غير تكلف و ابرام چنين است كه حضرت ارحم الراحمين چون خطاب مستطاب به آدم اب الأنبياء و المرسلين فرمود كه ابليس

ص: 198

در باب تو با من بواسطه تكبرى كه نسبت بتو نمود و ترا سجده ننمود طاغى و عاصى گرديد و خود را هالك و غاوى گردانيد اگر تواضع تو مى نمود و امر مرا بوسيلۀ عظمت و عزت جلالت من در باب سجده تو اى آدم قبول ميفرمود هر آينه رستگار در روز حساب و شمار مى شد چنانچه تو سبب اكل شجرۀ منهيه با من معصيت نمودى اما بوسيلۀ تواضع باسم سامى محمد و ذكر اسامى گرامى آل آن رسول ايزد احد فلاح و رستگارى يافتى و از ذل هوان معصيت و خوارى و اذيت ذلت و سوگوارى برآمدى بواسطه آنكه مرا بمحمد و آل طيبين و طاهرين آن سيد المرسلين خواندى و بجهت تقصير خود آن اولياى خداى تعالى را بتشفع آوردى فلهذا توبۀ ترا بپذيرفتم و بواسطۀ آن اعيان ترا به آن ذلت و هوان نگرفتم و از سر گناهان تو درگذشتم و ترا در سلك رستگاران و نيكان منخرط گردانيدم.

اى معشر مردمان آدم پدر همه آدميان بود بعد از ارتكاب ذلت و آثام چون دست اعتصام بعروة الوثقى ما و اهل البيت عليهم السّلام زده نجات از بليت معصيت و آثام ببركت اين اعيان عليهم السّلام يافت، پس هر كس از بندگان واجب تعالى و تقدس كه همين شيوۀ مرضيه و شعار محسنه يعنى آن كس قبول ولايت و امامت ائمه عليهم السّلام را مرعى دارد در دار دنيا و سراى عقبى بى شبهه هيچ نوع واهمه و فزع ندارد.

داستان ليلة العقبة و منافقين

پس آنگاه حضرت سيد البشر در نصف آخر شب وقت سحر امر بكوچ عسكر و رحلت از آن معسكر بمحل ديگر نمود و حكم فرمود كه يكى از چاوشان لشكر نصرت اثر در معسكر منادى كنند كه هيچ احدى از اصحاب و ساير لشكريان پيش از حضرت نبى الانس و الجان از آن عقبه نگذرد و در سير و سلوك آن مكان بر آن حبيب واهب سبحان سبقت نگيرد.

رسول آخر الزمان در همان زمان حكم فرمود بحذيفة اليمان كه بايد تو پيشتر از جميع مردمان خود را بدامن آن جبل كه معبر خلايق بيشتر در آن محل است رسانى و بحراست و حزم تمام در آن مقام نشينى و مترقب و مترصد گردى كه كدام طايفه از طوايف عسكر از آن مكان پيشتر ميگذرند مطلع گردى تا ما را بحقايق آن امر مطلع

ص: 199

و مخبر گردانى ليكن بايد كه با كمال حداست باخبر بوده خود را در عقب سنگى بمجرد متشابه گردانى و طرف احتياط را كما هو حقه مرعى داشته بنوعى كه خود را اصلا بر گذرندگان مرئى و عيان نگردانى.

حذيفه بعد از عرض فدويت و بندگى بخدمت سيد النبى معروض گردانيدى كه اى سرور اين ذرۀ احقر چون در روى اين لشكر مشهورم چگونه خود را مشبهه بصورت بشر ديگر كه مستحسن هيچ بشر نيست گردم.

و نيز از آن ميترسم كه اگر من بدامن آن كوه و مكان كبير چون آن منافقان ارادۀ قتل شما دارند شايد در سر آن مكان بر شما تقدم كنند و يقين در وقت عبور از آن عقبه با كمال احتياط و تفحص گذرند، البته بعد از ديدن من و انكشاف احوال جمعى ضال بخاطر خود خواهند رسانيد كه من بواسطۀ نصيحت و اعلام شما باين مقام رفته ام و چون مرا باين امر مبهم متهم گردانند بى شك مرا بقتل رسانند و من از شرف محضر تو اى سيد الانام محروم مانم و اعلام نيز نتوانم نمود.

حضرت نبى المحمود فرمود كه چون بدامن فلان جبل رسى سنگ بزرگ بنظر تو آيد بنزد آن حجر رفته بگوى كه حضرت رسول عز و جل بشما امر مينمايد كه بحكم الهى شكافته شوى و مرا در جوف خود جاى دهى و بنوعى مثقوب و مشبك گردى كه هر كس از گذرندگان كه از اين مكان تردد نمايند من بر آن جماعت مخبر و مطلع گشته بعد از مراجعت از اين محال حقايق احوال جمع ضال برسول متعال اعلام نمايم و نيز روحم در جسم من تردد تواند نمود تا از جمله هالكين نباشم.

البته تو چون پيغام پيغمبر خداى اكبر به آن حجر رسانى آن سنگ من غير مهل و درنگ بحكم ايزد ربانى در كمال سهولت و آسانى شق گشته ترا در جوف خود مقام و آرام دهد و بجهت حركت روح تو در بدن آن مسكن با روزن گردد.

چون حذيفة اليمان بامر رسول آخر الزمان به آن مكان رسيد و پيغام رسانيد در ساعت آن سنگ خارا بفرمان ايزد تعالى شكافته و مشبك گرديد.

ص: 200

چون حذيفة اليمان در جوف آن حجر مكان گرفت بعد از تفصى اندك زمان ديد كه همۀ آن بيست و چهار نفر مشركان منافقان بر شتران سوار گشته در يمين و يسار آن اشرار با پيادگان بسيار ميگذرند و با يك دگر ميگفتند هر كه در اين معبر بنظر درآيد بايد تن او را بى سر گردانيد تا هيچ احد خبر بمحمد نرساند كه من فلان جماعت را در دامن عقبه ديدم زيرا كه محمد صلى اللّٰه عليه و آله و سلّم بمجرد استماع قول مخبر تحقيق از سير و سلوك اين طريق متقاعد گردد و اصلا پيرامون اين عقبه نگردد و چون آن رسول بيچون ارتقاء باين جبل و تردد باين محل ننمايد تدبير ما در حق او باطل و ارادۀ ما بى شبهه معطل ماند.

همگى و تمامى سخنان منافقان بحكم قادر سبحان بگوش حذيفة اليمان ميرسيد و او كلام آن طايفه را ذخاير خاطر خود ميگردانيد.

اما چون جميع منافقان از آنجا گذشتند و هيچ كس از آن ملاعين اخوان الشياطين در آن وادى نماند بلكه آن قوم مضل باعلاى آن جبل رسيدند و باطراف و جوانب آن جبل متفرق گشتند و در كمين سيد المرسلين نشستند و از روى بهجت و سرور ميگفتند كه هلاكت محمد در اين وقت نزديك رسيد و اجلش قريب گرديد چنانچه از اضطراب اصحاب و جميع ملتزمين ركاب از صعود جبل از خوف جان ممنوع گردانيد كه اول او قطع مسافت اين محل نمايد، چون او تنها باين مكان رسد و از اصحابش كسى كه هم آورد با ما باشد همراه او نباشد البته تدبير ما موافق تقدير خداى تعالى گردد و اگر هزار جان داشته باشد يكى را از دست ما بيرون نتواند برد.

اين نوع هذيان و مزخرفات ميگفتند و باد بامر خلاق العباد جميع سخنان آن منافقان بى شعور خواه نزديك و خواه دور بگوش حذيفة اليمان ميرسانيد و او همگى آن را در ضمير و خاطر خود مضمر ميگردانيد.

چون آن جمع مضل در بالاى جبل در مكان و محل كه ارادۀ كمين كردن آن قوم دغل بود متمكن گرديدند در آن وقت صخره كه حذيفة اليمان در آن مكمن متحصن

ص: 201

بود با او بسخن درآمد و گفت: الحال برون رو و با كمال شتاب بخدمت رسالتمآب رفته آن رسول الزمان را از حقايق سخنان و ارادات فاسده آن منافقان مطلع و مخبر گردان و آنچه مرئى و مسموع تو گرديد همگى و تمامى آن را بسمع شريف آن نبى ابطحى رسان و در اين باب تأنى جايز ندان.

حذيفه گفت: اى حجر من از مفارقت تو در تخوف و تحيرم چه بتعين ميدانم كه چون از تو جدا گردم و بيرون روم منافقين بمجرد ديدن من در اين مكان بى شبهه و گمان بخوف آنكه مبادا كه احوال اين طايفه ضال و جهال را بحضرت رسول ايزد متعال رسانم مرا بقتل ميرسانند و از شرف دريافت خدمت كثير المنفعه سيد البريه محروم و مأيوس گردانند.

صخره گفت: اى عزيز خاطر عاطر خود مطمئن و مستقر گردان كه حضرت ايزد قادر كه ترا در جوف من مأمن و مقر، مقرر كرد و روح ترا باذن آن واهب سبوح از سوراخ ها كه من در خود احداث نمودم ميرسانيد بيقين ترا از اعداى رسول بيچون محفوظ و مصون داشته بشرف تقبل عتبه آن حضرت عليه الصلاة و التحيه خواهد رسانيد.

همان زمان آن صخره بحكم ايزد اكبر منفجر گشته حذيفه بيرون آمد در ساعت سميع قادر او را بصورت طاير گردانيد و او بامر حضرت بى نياز بپرواز آمد و در هوا طيران مى نمود، تا آنكه بخدمت نبى المعبود فرود آمد بعد از عرض سلام و بندگى در خدمت رسول عز و جل آنچه در آن جبل از آن قوم دغل ديد و شنيد برسول مجيد معروض گردانيد.

نبى الرحمه گفت اى حذيفه تو آن جماعت را بروهاى ايشان شناختى.

حذيفه گفت اى سيد الانام آن منافقان لئام بالتمام نقاب بر روى و بر دهان لثام اگر چه بسته بودند ليكن من بامداد التفات و توجه تو اى رسول مهيمن اكثر ايشان را از شتران كه سابقا در سفر و حضر بر آن سوار ميديدم شناختم اما آن بعضى ضال طرف

ص: 202

حزم و احتياط را بغايت مرعى ميداشتند چون هيچ احدى از بشر در آن معبر بر ايشان بين و ظاهر نشد خاطر ظلمت مآثر جمع نموده لئام گشودند و در آن اثر چون وجوه تيره شكوه آن قوم ابتر بنظر من درآمد تمامى آن منافقان را باسما و اعيان شناختم كه فلان و فلان و فلان بودند تا آنكه حذيفه در محضر آن پيغمبر جليل القدر تعداد و ذكر اسامى آن بيست و چهار نفر نمود.

رسول ايزد اكبر فرمود كه اى حذيفه هر گاه حضرت اله حافظ و ناصر و مشيت محمد بى شبهه و گمان تمامى اين خلقان را از قدرت اله دفع ايشان نبود زيرا كه بدرستى و تحقيق خداى تعالى بالغ امر و حكم و قدرت و علم خود بمحمد صلى اللّٰه عليه و آله و سلم است و هر چه صلاح دنيا و آخرت او داند معمول گرداند هر چند از فعل و امرش اهل كفر كاره و مستكبر و متأذى و مستنفر باشند.

پس آنگاه حضرت حبيب اله مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ صلى اللّٰه عليه و آله و سلم روى مبارك بخواص اصحاب كه در سلك مستسعدين ركاب سعادت انتساب در آن سفر نصرت اثر منخرط بودند آورد و فرمود كه اى حذيفة اليمان تو و عمار و سلمان توكل كل بحضرت مهيمن سبحان نموده در طى مرحله اين عقبه در طريق مسير رفيق باشيد و چون ما بحكم بيچون بيشتر از عقبه صعبه نگذريم در عقب ما ساير مردم در همان دم در سير اين مسلك مهلك متابعت و موافقت نمايند و تأنى و تراخى جايز ندانسته مكث ننمايند.

حضرت سيد الأنبياء عليه سلام اللّٰه تعالى در آن دم بر ناقه شهبا يا غير آن از مراكب سركار فيض آثار خود سوار گشته بجانب عقبه روان شد حذيفه و سلمان يكى مهار شتر آن نبى آخر الزمان ميكشيد و ديگرى ميراند و عمار فدائى وار با عصاى اژدهاكردار در اطراف و جوانب آن رسول مختار سيار هوشيار بود و باقى اصحاب و قوم مانند نجوم سياره بر شتران فلك كوهان سوار گشته بر اطراف آن خسرو نجوم، هجوم آورده اكثر در عقب آن نبى الواهب روان گشتند و پيادگان لشكر نصرت اثر در حوالى و جوانب آن عقبه پراكنده شده با كمال حزم و جلادت بلكه نقد جان را براى

ص: 203

تحفه و ارمغان آن خاتم پيغمبران بر كف دستها گذاشته ميرفتند و شهادت خود را در خدمت آن نبى الرحمة شرف و سعادت ميدانستند.

اما منافقان اشرار دغل در طرف بالاى راه جبل مقام و آرامگاه داشتند احجار بيشمار در دبه هاى بسيار ريختند از بالاى آن جبل بطرف اسفل كه معبر خاتم الرسل بود غلطانيدند تا شتر آن سرور رم و تنفر نموده آن پيغمبر پيك سير را در درۀ آن كوه كه نظر ناظران بوسيله بعد و علو و صعوبت سير شعبات آن بستوه آمد حيران ميشد اندازد.

قضا را دبها چون نزديك بناقه رسول اللّٰه تعالى ميرسيدند بحكم و فرمان ايزد منان بطرف آسمان مرتقى و مرتفع مى شدند تا ناقه رسول رب غفور از آنجا مرور و عبور مينمود بعد از آن دبها از بالا غلطان غلطان به بيابان و دره ها ميرسيد.

چون تمامى دبه پرحجر از بالاى آن معبر بپائين رسيد و اصلا شتر سيد الأنبياء (صلّى الله عليه و آله) از صداهاى موحشه آن ها نترسيد و نرميد لهذا خاطر عاطر آن سرور از سير و سلوك آن معبر جمع و مستقر گرديد در آن اثر حضرت سيد البشر عليه سلام اللّٰه الابرار روى بعمار ياسر آورد و گفت ببالاى اين جبل براى و وجوه و رواحل اين گروه انبوه بى شكوه را باين عصا كه در دست دارى زده از اعلاى جبل باسفل اين محل رسان و نكث آن منافقين را در آن مكان جايز مدان.

عمار بموجب فرمان قضا جريان ببالا رفته رويهاى شتران را زده از اعلاى جبل باسفل روان گردانيد چون شتران از چوب و شور عمار رميدند اكثر منافقان از ناقه هاى خود غلطيدند بعضى را دست و جمعى را پا و گروهى را گردن و برخى را سر و رويها شكسته بسيارى از منافقان دغل كه بدردها گرفتار گشتند بعد از مدت بسيار كه جبابر آن قوم مضل في الجمله صحيح و مندمل گرديد آثار شكستگى و زخم در روى و جوارح ايشان ظاهر و عيان و تا وقت مردن منافقان بوسيله نشان انگشت نما در ميان خلقان بودند و رسول ايزد وهاب در اكثر مجالس و محافل ميفرمود كه حذيفه و امير المؤمنين عليه السّلام اعلم جميع مردمان بحال منافقانند.

ص: 204

اما حذيفه بواسطه آنكه در جوف ؟؟؟ صخره آن جبل مطمئن بود و مشاهده مينمود كه پيش از حضرت سيد الانام كدام طايفۀ لئام از عقبه گذشتند و حذيفه بعد از مراجعت از آن مقام و ماوى بحضرت نبى الورى معلوم و آشكار گردانيد كه منافقين در آن جبل در كمين حضرت سيد المرسلين (صلّى الله عليه و آله) نشسته اند ليكن خداى تعالى دفع شر و ايذاى آن جمع بى سر و پا از حضرت رسول اللّٰه تعالى نمود.

و چون آن رسول حضرت بيچون خود بسعادت و اقبال بجانب مدينه با سكينه نهضت اجلال فرمود حضرت ايزد معبود آن مردود كه سابقا در هنگام مسافرت نبى ملك العلام اظهار تمارض نموده در مدينه تعاقد و توقف نمودند آن طايفه وخيم العاقبه را ايزد اقدس بلباس ذلت و عار ملبس در مسكن هوان و ازار ساكن صاحب دثار گردانيد و در دنيا ذليل و خار و در عقبى مساكن آن جماعت را هاويه نار مقرر فرمود و آن جمع كه تدبير قتل امير المؤمنين على عليه سلام اللّٰه الملك الامين كردند بحكم منتقم جبار همگى و تمامى آن فجار بلباس خزى و عار و بالتهاب نار جحيم به تشرب حميم گرفتار گشتند و سميع بصبر تدابيرى كه آن طوايف شرير در حق امير المؤمنين حيدر عليه السّلام تصدير نمودند رفع و دفع فرمود. و هو حسبى و نعم المعبود.

ذكر بيان احتجاج حضرت نبى الشفيع في يوم الدين در روز خم غدير و ديگر ايام شهور و سنين در باب ...

اشاره

ذكر بيان احتجاج حضرت نبى الشفيع في يوم الدين در روز خم غدير و ديگر ايام شهور و سنين در باب ولايت حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام و باقى ائمة المعصومين عليهم سلام اللّٰه رب العالمين

روايت كرد شيخ كامل اجل و سيد عالم اكمل ابو جعفر محمد بن ابى الحرب الحسينى رضى اللّٰه عنه از شيخ ابو على حسن بن شيخ ابو جعفر محمد الطوسى رحمة اللّٰه عليه و آن شيخ فاضل نقل كلام از شيخ مجيد سعيد ابو جعفر قدس اللّٰه روحه و نور ضريحه نمود و آن عالم كامل روايت كند از جمعى كثير مثل ابى محمد هارون بن موسى

ص: 205

التلعكبرى رحمه اللّٰه و غيره مينمايد و هارون رضى اللّٰه عنه نقل كرد از ابو على محمد بن الهمام و آن دانا روايت كرد از على سعيد رحمة اللّٰه عليه و آن عالم خبر داد از ابو جعفر محمد العلوى كه از اولاد عبد اللّٰه افطس است.

و آن بزرگوار حامى دين از صلحاى بندگان حضرت رب العالمين است و آن كامل دانا نقل سخن از محمد بن موسى الهمدانى نمود و او خبر داد از عالم شيخ محمد ابن خالد الطيالسى و آن فاضل نقل كلام از سيف بن عميره و صالح ابن عقبه كند و آن بزرگوار تابع دين نبى المختار نقل حديث از قيس بن سمعان و علقمة بن محمد الحضرمى نمايد و اين هر دو دانا و كامل روايت از ابى جعفر محمد بن على عليهما السّلام بدين نوع مينمايند:

چون رسول حضرت بيچون بامر و حكم خالق البريه از مدينه طيبه نهضت اجلال بصوب ؟؟؟ مكه معظمه ايزد متعال نمود و مقصد حضرت نبى الاكرام اقدام بحج بيت الحرام و اعلام ساير انام با ذات او تعليم شرايع و احكام و تتميم دين اسلام بود و چون رسول انام سابقا تبليغ ولايت و امامت على (عليه السّلام) و باقى ائمۀ كرام عظام بامت بالتمام اعلام ننمودند درين سال حكم قادر متعال و مشيت ذو الجلال در باب امر و اعلام رسول با عز و اقبال برسان آن بامت و اعلام هر انام متعلق گشت.

جبرئيل امين بحكم حضرت اكرم الاكرمين بخدمت سيد الأنبياء و المرسلين آمد و بعد از عرض سلام از قبل ملك علام گفت اى سيد ولد آدم حضرت خالق عالم مى فرمايد كه يا محمد من هيچ رسول و پيغمبر از بنى نوع آدم را قبض روح نكردم مگر بعد از اتمام دين و اكمال احسان و اشفاق باصناف اهل زمين و اى حبيب اله بدان و آگاه باش كه از تبليغ آداب و احكام و شرايط شرايع اسلام شما دو امر لازم التبليغ و الاهتمام باقى است كه تبليغ هر دو آن بخلقان واجب و لازم بعقل و برهان است.

يكى تبليغ آداب فرايض حج بيت اللّٰه الحرام و ديگرى تبليغ فريضه ولايت و خلافت اوصياى شما عليهم السّلام بجميع انام و چون سفر خير اثر شما اى حبيب

ص: 206

نزديك من بغايت قريب گشته و مرا شوق لقاى شما از حد گذشته بايد كه بسعادت و بشتاب تهيه اسباب آن سفر خير اثر چنانچه سزاوار و درخور است نمائى و اوصياى خود را در مكان امامت مقرر و معين فرمائى زيرا كه من بيقين هرگز زمين را بغير حجت امين خالى نگذارم و آن حجت ارحم الراحمين الى يوم الدين هميشه مخلد در دنيا باقى و مكين نيست.

يا محمد ايزد تعالى و تقدس امر نمود كه شما بنفس اقدس درين سال با حرام افعال و آداب حج بيت اللّٰه الحرام بهر كس قيام و اقدام نمائى و هر احدى امت را باعلام احكام حج و آداب آن سرافراز و مبتهج فرمائى و از بندگان من آنكه شرع ترا مطيع و قادر مستطيع بود از عربى و عجمى و بدوى و حضرى همگى و تمامى را امر باقدام و قيام حج اسلام نمائى و بنوعى كه امت خود را بصلاة و صيام و زكوات و ساير واجبات ايزد علام واقف و اعلام گردانيدى بايد كه بآداب حج بيت اللّٰه الحرام و احكام آن نيز مخير و مطلع گردانى.

چون حضرت نبى المبعوث الى الانس و الجان باعلام وحى ايزد سبحان واقف و عالم بايد آداب قادر منان گرديد في الفور در مدينه طيبه بمنادى حكم فرمود كه ندا كند كه اى معشر مردمان واى گروه مشرف بشرف اسلام و ايمان بدانيد كه حضرت رسول آخر الزمان درين سال ما همگى امتان بزيارت كعبه معظمه و تعليم امت مناسك و احكام آن روانه آن مكان پرفيض بامر ايزد سبحانست بايد كه در تهيه و تجهيز اين سفر مثوبت اثر سعى بيشتر نمائيد و كمال جهد و جد خود را در باب انجام و انصرام اسباب سفر سعى خود را مبذول و مرعى داريد و در باب اهتمام آن بهيچ باب بتقصير از خود راضى مشويد كه مساهله در آن موجب تأسف و خسران و ندامت در روز جزا و احسان است.

ارباب اسلام و ايمان و اصحاب رسول آخر الزمان بعد از استماع قول منادى حضرت ايزد تعالى اگر چه بوساطت شهرت آنكه نبى الرحمه در اين سال خود با امت قيام

ص: 207

و اقدام بحجة الوداع مينمايند بغايت الغايت آزرده خاطر و بينهايت مضطر و پريشان گشتند ليكن بنويد تعليم آداب مناسك حج و اركان از حضرت پيغمبر قادر منان في الجمله شادمان بودند در تحصيل آن مقصد و مرام همه اصحاب اسلام بقصد الزام ركاب سعادت انتساب حضرت نبى الوهاب هر كس بقدر استطاعت و دست رس خود بتجهيز سفر خير اثر مكه معظمه پرداختند و اسباب آن را كما ينبغى و يليق مهيا ساختند و منتظر توجه رايات ظفر اثر جاه و جلال حضرت رسول واهب متعال نشستند تا آنكه آن نبى با عز و اقبال از مدينه طيبه بجانب كعبه امانى و آمال براى زيارت نهضت اجلال فرمود و تمامى اصحاب اسلام و ارباب كرام در خميه گاه آن مرشد خاص و عام نصب و در سرانجام مهام و مرام سعى تمام نموده قدم بقدم در تحت علم آن نبى المكرم مى بودند.

بعد از قطع منازل و طى مراحل داخل مكه معظمه شدند ساير اصحاب و امت در ايام رفاقت آن نبى الرحمه بلكه جميع ارباب ملت گوش بجانب آن منبع فضل و هوش داشته مستمع اقوال و مستتبع افعال آن رسول نيكو خصال بودند كه هر چه از آن سيد و سرور و مهتر و بهتر استماع نمايند يا مأمور بآن گردند معمول و مؤدى گردانيد.

همگى و تمامى اصحاب و اكثر سكنه مدينۀ با سكينه و اعراب بوادى و بلاد و اطراف و متوطنين حوالى مدينه و اكناف كه در آن سال در خدمت آن رسول فرخنده خصال متوجه ادراك طواف خانه كعبه حضرت ذو الجلال شدند زياده از هفتاد هزار نفر بودند بعدد قوم موسى كليم عليه التحية و التسليم كه در تيه با آن نبى اللّٰه رفيق و همراه بودند و پيوسته طريقه مرافقت و شيوه موافقت مرعى و مسلوك ميداشتند.

و آن پيغمبر عاليمقام در هنگام توجه ميقاتگاه حضرت ايزد علام از آن قوم بالتمام بجهت برادر اعيان خود هارون عليه السّلام اخذ بيعت و اقرار متابعت و اقامت بر اطاعت آن طايفه و خيم العاقبه گرفته بود و در آن باب وصيت و تهديد بسيار و وعيد

ص: 208

و تأكيد بيشمار فرمود.

بعد از توجه آن نبى اله بميقاتگاه كه عبارت از طور سينا است اكثر بنى اسرائيل از طريق متابعت هارون عليه سلام الملك الجليل برآمده تبديل سبيل رب جميل نموده سالك مسالك تمرد و خلاف و ساير مهالك منهج عتو و اعتساف گشته بعد از نقض عهد و پيمان و نكث مصافحه و ترك ايمان متابع شيوه سامرى شدند و طريقه گوساله پرستى برداشتند و خاك ظلمت جهل و ضلالت بر ديدۀ عقل بصيرت خود انباشتند.

ذكر بيان احوال سامرى و پيدا كردن گوساله بعلم ساحرى

اما حقايق احوال سامرى ضال على سبيل الاجمال كه ذكر آن مناسب اين محالست شرح و بيان آن بدين منوال است كه نام آن مرتد ابتر موسى بن ظفر است و آن مردود ضليل در ميان قوم بنى اسرائيل بوقوف علم كيميا بلكه بمعرفت و شناخت همه اشياء از علوم مثل رمل و هندسه و نجوم شهرت تمام و امتياز لا كلام داشت.

اكثر طلبه علوم آن قوم در پيش او تردد براى تحصيل علم رمل و حكمت و هندسه و نجوم ميكردند.

خلاصه كلام على سبيل الاستفهام و الاستعلام آنكه چون شدايد سخت گيرى فرعون و تبعه او بقوم بنى اسرائيل از حد بيان و تفصيل و از حيز طاقت آن قوم ذليل متجاوز كردند قوم بنى اسرائيل بالتمام براى رفع و دفع آن شدايد و آلام بحضرت موسى عليه السّلام مستغاثى شدند.

آن پيغمبر عاليمقام چون مطلع بر تعدى و تسلط ظلمه لئام بود بعد از استجازه از مهيمن علام و بحكم اوامر قوم بسفر از آن مرز و بوم فرمود بنى اسرائيل امتثالا لامره العالى و احترازا من ظلم الفرعون الغاوى تمامى رجال و نسوان با اطفال و مماليك ايشان از بلده مصر برآمده روى به بيابان نهادند.

فرعون و هامان بعد از اطلاع بر فرار بنى اسرائيليان با جميع قبطيان بلكه با لشكر

ص: 209

خارج از حصر و بيان تعاقب گريختگان نمودند چون بامر رب العالمين در كنار درياى نيل تلاقى فريقين قريب گرديد و قوم بنى اسرائيل بعد از ملاحظه حشمت آن طاغى بى سر و بن همگى آن مرد و زن بر اسيرى و هلاكت خويشتن متيقن گشتند باز آن قوم در آن ماوى كرة بعد اخرى استغاثه بر موسى عليه التحية و الثنا نمودند.

نبى الجليل (عليه السّلام) في الفور به اعلام و اخبار جبرئيل به موجب امر رب جميل عصاى خود بدرياى نيل زد بتقدير ايزد جزيل دوازده سبيل به عدد اسباط بنى اسرائيل از آن بحر بى بديل منشعب گشته و آب آن بحر بمشيت حضرت خالق الارض و الافلاك مثل و مانند توده هاى خاك بر بالاى يك ديگر قرار گرفته با هر سبط از اسباط بنى اسرائيل بامر و فرمان رسول ايزد جميل از سبيل طريق نيل معبرى شدند.

اما فرعون و هامان بعد از وصول بر كنار آن بحر بيكران و ادراك معجزه و نشان - چنان از حضرت موسى بن عمران توسن خود را عنان كشيدند حيرت و ملالت از جبين آن ملاعين ظاهر و مبين گشته نه روى رجوع و نه قدرت مرور و عبور در حضور آن طاغى باغى بيحضور.

في الفور جبرئيل امين بامر و حكم رب غفور بر ماديان بادپاى فلك پيماى سوار شده از پيش اسب آن كافر باغى بگذشت بمجرد وصول بوى ماديان بر مشام توسن آن ظالم نادان آن مركب شروع در تيزى عنان و سركشى زياده از حيز بيان نمود تا آنكه عنان اختيار از يد تمالك آن نابكار و از قبضه تماسك و اقتدار او درربود فرعون هر چند سعى از حد افزون نمود كه آن مركب را ضبط كند و نگذارد كه بدريا درآيد مفيد نيفتاد.

اسب فرعون سر در عقب ماديان گذاشت و همه جا چشم از آن برنداشت تا چون بلب درياى نيل رسيد و اسب جبرئيل (عليه السّلام) به آن درياى زخار درآمد اسب آن كافران يعنى فرعون و هامان بلكه تمامى قبطيان به آن بحر بيكران درآمدند.

چون هيچ احدى از ايشان بر ساحل آن بحر بى پايان باقى نماند آن دريا بمشيت

ص: 210

ايزد سبحان بهمان هيئت اصلى و در صورت اولى بعد از طلاطم و طوفان معاودت نمود و جميع قبطيان را هلاك و نابود و طعمه دواب بحر و ساير جانوران ساخت.

و چون سامرى عليه اللعنة را اطلاع بر خاصيت خاك سم اسب جبرئيل بود و مى دانست كه اگر اندك از آن خاك بر هر جماد پاشند بتقدير حافظ هر گزند، آن جماد بزيور حيات ارجمند گردد في الفور آن طاغى بيحضور در حضور موسى عليه السّلام و آن قوم بنى اسرائيل غير محضور قليل از آن خاك برداشت و با خود نگاه ميداشت.

و نيز بعد از تفصى ايام از هلاكت آن لئام چون آن دريا بامر ملك علام متموج و متلاطم گشته در آن اثر جلى و حلل آن كفره ابتر را با باقى ذخايران جمعى زبون از بحر بيرون ريخت سامرى از آن حلى و ذخاير مال متكاثر تحصيل كرد و از طلاى احمر گوساله مرتب ساخت و اندكى از آن خاك در جوف آن تيره مغاك انداخت.

بعلم و تقدير رب العباد آن جماد بنطق و بيان درآمد و بدمدمه سحر و فسون بآسانى مرشوم ملعون بآن قوم خطاب نمود كه اى بنى اسرائيل بايد كه در طريق متابعت سامرى و بنهج اطاعت او ساعى بوده اصلا و قطعا شما و ساير برايا از حكم و امر او تمرد و انحراف و تخلف و اعتساف روا مداريد و هر چه من شما را فرمايم و امر بآن نمايم آن را عين صدق و عيان و وسيله اسلام و ايمان كه باعث ثواب و سبب دخول جنانست دانيد.

زيرا كه اله سامرى و اله موسى و شما منم و او پيغمبر و فرستاده منست آن طايفه مخذول العاقبه گوساله مصورى و سامرى را در آن قول و ماجرا مصداق فرا گرفتند هر چند هارون برادر و خليفه و وصى موسى عليه السّلام كه سابقا آن لئام بموجب حكم موسى عليه السّلام بمتابعت و مبايعت او قيام و اقدام نموده بودند آن قوم منكر را منع و زجر نمود مفيد نيفتاد و اثرى نداد تا آنكه اكثر بنى اسرائيل شيوه سامرى و طريقه گوساله (ص) مصورى برداشته از نهج بندگى رب جليل و منهج متابعت رسول جميل برآمده شيوه ناراستى و آئين گوساله پرستى برداشتند و خاك مذلت كفر

ص: 211

و ارتداد بر وجنات اعمال صواب و سداد خود انباشتند بلكه نيل عصيان و گناهكارى بر صحيفه وجوه نيكو كردارى خود كشيدند و از طريق قويم و شرع مستقيم موسى كليم عليه التحية و التسليم رميدند و تا قيام قيامت بواسطۀ آن حركت ملوم و از آن فعل شنيع مذمومند نحن نعوذ اليه و نستعين لديه.

تشبيه بعضى از صحابه به اصحاب موسى (عليه السّلام)

چون اصحاب سيد البريه و ارباب مطيعين بلد المحمديه از بدوى و حضرى و عجمى و عربى در يوم الغدير حسب الأمر النبى الابطحى متابعت امير المؤمنين عليه السّلام درآمدند و بعد از وفات نبى المختار اكثر اصحاب بى اعتبارى را شعار خود ساختند و قدم از طريق آن امام الامم برون گذاشته سالك مسالك عباد و ساير منهج غير سداد گشته نقض عهد مصافحت و نكث پيمان و بيعت نمودند و تابع گوساله عربى و مطيع و بدعت محدثى شدند.

درين باب اين اصحاب با قوم موسى عليه السلام سبب نسبت و مثل بمثل اقتدا و اقتفا نمودند منقولست كه بعد از توجه سيد البريه از مدينه مكرمه بصوب مكه معظمه باصحاب كرام و ارباب اسلام از كثرت صوب ملبيات ملتزمين ركاب سيد الانام در هر مقام و مسكن او از مدينه و مكه متصل بود و هيچ مكان از صوت تلبيه اهل ايمان خالى و بى نشان نبود.

اما چون آن شافع العصات في العرصات رحل اقامت بمأمن عرفات انداخت پيك رب جليل علام امين الوحى جبرئيل عليه السّلام بخدمت رسول ايزد جميل آمد بعد از عرض تحيت و سلام و تهنيت از قبل خالق الانام گفت اى سيد الخواص و العام چون اجل شما نزديك و مواصلت تو بما اى حبيب بغايت قريب گشته بناء على هذا شما را مطلع و مخبر گردانم.

تو خوب تبليغ امر كه بحكم ايزد اكبر از امور ضروريه دين مبين بلكه از متممات شرع سيد المرسلين است و از آن مفر و محيص جايز و رخيص نيست بايد كه

ص: 212

بزودى در همين زمان در تجديد عهد و پيمان سعى و جهد فراوان نمائى و قيام بحكم و امر من فرمائى و نيز از آنچه علوم غريبه كه در نزد تو مودعست بلكه ميراث از انبياء كه پيش از شما در دار دنيا بودند با سلاح و تابوت و علامات و آيات كه از انبياى سابق بشما عايد و لاحق گرديد همه آن را تسليم وصى و خليفه تو و حجت بالغه من على بن ابى طالب عليه السّلام نمائى و آن امام الامم را مانند علم بر پاى دارى و عهد و بيعت و پيمان و مصافحت براى على عليه السّلام بستانى و خلايق را باقرار بر ولايت و امامت او امر نمائى و آن جماعت را متذكر گردانى بعهود و مواثيق كه سابقا از ايشان در باب امامت على عليه السّلام و ائمه اين خاندان گرفته كه على عليه السّلام مولاى انس و جان و مولاى همه رجال و نسوانست كرة بعد اخرى بايد كه آن را مجدد گردانى.

زيرا كه قبض روح هيچ احدى از انبيا و رسل و هاديان سبل در هيچ وقت و محل ننمودم مگر وقتى كه اكمال دين و اتمام نعمت بسكنه زمين نمودم چنانچه پيغمبران ايشان را در هنگام سفر آخرت امر بتعيين وصى كه من براى ايشان مقرر و معين گردانيده بودم مينمودم و تأكيد ميفرمودم و عداوت و انكار دشمنان خود و ايشان را بر آن اعيان ظاهر ميگردانيدم.

الحال چون تو اشرف انبيا و رسل و برگزيده حضرت عز و جل خواهى بود و اوصياء تو سيد الاوصيا امير المؤمنين على عليه السّلام و اولاد كرام فحام آن حضرت ائمة الهدى عليهم السّلام خواهند بود حقايق آن را بخلايق اعلام و اعلان نماى و تأخير مفرماى و اين تبليغ امر از من بشما محض اظهار كمال مهربانى و شفقت و غايت احسان و مرحمت است كه نسبت بشما و ساير امت معمول ميگردد.

اين كه شما را امر نمودم بر تبليغ ولايت على عليه السّلام بجميع انام و حكم و امر بر اطاعت و متابعت آن حضرت و ائمة الهدى عليهم السّلام فرمودم بواسطۀ آنست كه من دائم زمين را از حجت قايم هادى امم خالى نگذارم تا آنكه مرا همه دم حجت بر اهل عالم باشد.

اى محمد درين روز اتمام كار تمامى مخلوقين براى لواى سيد المرسلين بوسيله

ص: 213

تعيين امير المؤمنين عليه السّلام بنده من و وصى و خليفه رسول حضرت ذو المنن كه حجت بالغه من بر تمامى خلايق مرد و زنست نمودم و شما را عالم گردانيدم بآن كه طاعت ولى من مقرون بطاعت نبى منست و طاعت نبى من مقرون است بطاعت من پس هر كه طاعت ولى من نمود طاعت نبى من نمود و آنكه طاعت نبى من نمود طاعت من نمود و معصيت با ولى من معصيت نبى من و معصيت با نبى من معصيت است با من.

حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بى شبهه و يقين نشانه ايست ميان من و جميع مخلوقين هر كه آن ولى ايزد تعالى را بحق بشناسد و بداند كه آن سرور ولى حضرت داور و بعد از رسول صلى اللّٰه عليه و آله بلا فصل وصى نفس پيغمبر واجب تعالى و تقدس است آن مرد مؤمن نيكو كار و مستحق جنان و سزاوار مغفرت ايزد غفار است و منكر ولايت و امامت حضرات ائمه عليهم السّلام و التحية لايق نيران و درخور دوزخ تابانست و آنكه در بيعت آن امام دين شرك آرد بيقين آن كس از جمله مشركين بحضرت رب العالمين است.

يعنى بر بى رويت كه در ايام ولايت و امامت آن صاحب رايت ديگرى را بامامت بگزيند يا احدى را از جبلت ذات غير قويم و طبع نامستقيم با حضرت امير المؤمنين عليه التحية و التسليم در باب ولايت و امامت شريك و سهيم داند چنانست كه آن شريك و انباز بواسطه حضرت بى نياز ثابت گرداند و مشرك رب العالمين ملعون و بيدين است و آنكه در يوم العرصات با مودت و محبت آن امام البريات با من ملاقات كند در روز حساب و شمار داخل «جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ » گردد و هر كس كه با دشمنى و عداوت آن ولى ايزد منان و باقى امامان (عليهم السّلام) با من ملاقات نمايد بى شبهه و گمان داخل نيران دوزخ تابان گردد.

در آن وقت جبرئيل عليه السّلام گفت يا نبى الرحمه بحكم حضرت رب العزت بايد كه از جميع امت براى امير المؤمنين عليه السّلام و باقى ائمه عليهم السّلام و التحيه مصافحه و بيعت بستانى و او را مهتر خلايق گردانى و عهود و مواثيق كه پيشتر از امت بواسطۀ امير المؤمنين حيدر و ائمه احدى عشر (عليهم السّلام) گرفته مجدد گردانى كه مرا شوق لقاى تو دريافته لهذا

ص: 214

بزودى روح پر فتوح ترا قبض نمايم.

رسول واهب سبوح بعد از استماع اين تأكيدات از پيك قادر مهيمن بر فوت خود متيقن گشته همان دم تصميم عزم نمود كه تبليغ حقيقت ولايت و امامت على عليه السّلام بنهجى مامور بمردم مؤدى گرداند.

اطلاع پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله) بر حالات بعضى از منافقين

اما چون نبى بيچون عالم بنفاق اهل شقاق بود كه در خواطر و ضماير ايشان چه مضمر است و بغض و عداوت آن منافقان نسبت بآن امام الانس و الجان بچه كيفيت و عنوانست آن سيد و سرور بخوف آنكه مبادا آن قوم يكسر بعد از استماع امر امير المؤمنين حيدر را بحضرت (صلّى الله عليه و آله) تنفر نمايند و بحالت اولى و كفر اصلى مراجعت نمايند الا قليل از اصحاب سيد الانس و الجان كه خلوص عقيدت و صدق طويت ايشان برسول آخر الزمان ظاهر و عيان بود مثل عمار ياسر و سلمان و ابى ذر غفارى و باقى اعيان.

در آن باب حضرت سيد الأنبياء از جبرئيل امين استدعا و التماس نمود كه حقايق احوال منافقين در معرض كبرياى حضرت ارحم الراحمين رساند و كيفيت آن را كما هى معروض گرداند تا مگر آيه عصمت بواسطه جمعيت خاطر عاطر فيض مقاطر سيد البشر گرداند.

پيك امين بعد از توجه بخدمت اكرم الاكرمين و عرض مطلب سيد النبيين ايزد اكبر در انزال آية العصمه صبر فرمود تا آنكه رايات جاه و جلال آن صاحب سعادت و اقبال از عرفات بمسجد خيف نزول اجلال نمود.

في الفور جبرئيل بعد از نزول بامر رب غفور آن نبى المشكور را به تبليغ ولايت و امامت على عليه السّلام بامت كرة ثانيه مأمور گردانيد و گفت يا محمد واجب الوجود بتو سلام و درود ميرساند و ميگويد كه عهد و بيعت و امامت و ولايت على عليه السّلام بامت رسان و آن حضرت را بخلافت جميع خلقان معين گردان.

چون ختمى پناه عالم بنفاق منافقين قريش نسبت به آن حضرت و باقى مسلمين و خويش بود كه آن طايفه اگر چه بظاهر اقرار بكلمه طيبه مى آرند ليكن در دل شيوۀ

ص: 215

عصيان و طريقه طغيان مرعى ميدارند بناء عليه آن سيد و سرور بمرحمت و احسان رحيم الرحمن مستظهر گشتند منتظر آيه عصمة مى بود تا آنكه از جميع افعال و مناسك حج و زيارت خانه ايزد علام و طواف بيت اللّٰه الحرام فارغ شد و رايات جاه و جلال آن نبى فرخنده خصال از مكه معظمه بصوب مدينه مكرمه متوجه گرديد.

همگى اصحاب و اعيان اعراب طريقه مرافقت و شيوه موافقت مرعى و مسلوك داشته در ركاب جناب سعادت انتساب آن نبى ايزد وهاب روان گشتند.

و چون بكراع النعيم رسيدند جبرئيل امين باز از درگاه بى نياز رسيد و امر تبليغ ولايت على عليه السّلام را كرة ثالثه رسانيد اما با بيان آية العصمة خاطر فيض مقاطر حضرت پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم را مطمئن و مستظهر نگردانيد.

چون جبرئيل عليه السّلام تبليغ پيغام قادر علام بحضرت نبى الاكرام نمود رسول ملك منان بلسان معجز نشان فرمود كه يا اخى جبرئيل مرا در باب تبليغ امامت تاخير و تانى و مكث و تراخى بواسطۀ آنست كه ميدانم اكثر امت تكذيب من نمايند و تصديق قول من در حق ولايت على عليه السّلام نمى نمايند.

جبرئيل امين بمجرد استماع كلام سيد المرسلين صلى اللّٰه عليه و آله مراجعت بخدمت رب العالمين نمود و پيام سيد الانام بحضرت واهب علام عرض و اعلام فرمود و رسول آخر الزمان از آن مكان كوچ كرده روانه مدينه گرديد.

چون بخم غدير كه سه ميل پيش از جحفه است رسيد در آن وقت پنج ساعت از روز گذشته و خورشيد جهانتاب بدايره نصف النهار نرسيد كه جبرئيل رسيد و به آية العصمة آن حضرت (صلّى الله عليه و آله) را معزز و مكرم گردانيد و بزجر و بانگ گفت:

يا محمد مترس از مردمان مينديش از شر ضرر منافقان كه حضرت قادر منان ذات فايض البركات شما را در حفظ و امان خويشتن نگهبانست بعد از آن اين آيه وافى هدايت به آن حضرت صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرو خواند كه «يٰا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنّٰاسِ ».

ص: 216

در آن محل اوايل قوافل قريب بجحفه بودند لهذا در آن وقت آن حضرت امر بمراجعت سابقين امت و محافظت لاحقين اصحاب ملت بهمان مكان نمود كه تا خلايق را بحكم ايزد خالق بحقيقت آيه كه در باب ولايت و امامت امام البرية امير المؤمنين عليه السّلام و التحيه نازل گشته بامت اعلام نمايد و آن ارحم الراحمين را بولايت و امامت جميع مخلوقين تعيين فرمايد و همگى و تمامى خلايق را به آيۀ عصمت كه براى آن حضرت نازل شده اعلام نمايد كه حضرت حافظ او را از كيد ضرر ظالمين محفوظ گرداند بنوعى كه هيچ احد نتواند آزار به آن سيد الابرار رساند.

آن حضرت بعد از استظهار به آيه العصمه بيكى از اصحاب ملتزمين ركاب هدايت انتساب بلال يا شخصى ديگر را امر بنداى امت براى نماز جماعت بخدمت نبى الرحمة نمود و خلايق از متقدمين و متاخرين از طرف دست راست آن طريق بمسجد غدير كه سابقا بسعى و اهتمام منسوبان حضرت سيد البشر عمارت پذير شده بود بنا بر حكم پيك ذو الجلال آن نبى بسعادت و اقبال با جميع رجال نزول اجلال فرمود.

و چون آن محل پر از توده هاى سنگ و گل بوده خاتم الرسل در همان زمان حكم برفتن و هموار كردن آن مكان و نصب منبر از احجار يا از پالان شتران براى آن رسول آخر الزمان فرمود و آن منبر را آن مقدار گردانيدند كه مشرف بر جميع مردمان شد.

(ذكر بيان خطبه رسول آخر الزمان عليه صلوات الملك المنان)

پس آنگاه حبيب اللّٰه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ صلى اللّٰه عليه و آله و سلم در محضر آن مردم بر پاى خواست و مدارج و معارج درج آن منبر فيض مندرج را بنور قدوم مسرت و ميمنت لزوم خود بياراست و فرمود كه شكر و سپاس بى قياس و حمد و ثناى فوق از حد ادراك و احساس سزاوار و جدير و لايق و درخور سميع بصيريست كه در توحد عالى و در تفرد و يگانگى ذات دانى ؟؟؟ و در سلطانيت جليل و كريم و در اركانيت جميل و عظيمست.

عالم واهب كه علم واهب العطيه اش بجميع مكنونات جزئيات و كليات و

ص: 217

مبصرات و معلومات و مسموعات محيطست.

اوست معبود حقيقى كه در محل بزرگى بغير تفريط و تعديست و جميع مخلوقات بوسيله برهانيت مقهورند و اما در افعال نه مجبورند عزيزيست لم يزل ستوده - ايست لا يزال بارئ و خالق مسموكات و گستراننده مدحوات و جبار ارض و سموات و ساتر و غافر الخطيئاتست و احد سبوح و پروردگار ملائكه و روحست.

تطول و احسانش بر خلقان شايع و تفضل و امتنانش بر ادنى و اقاصى انس و جان واقع است جميع اشيا ملحوظ و منظور خالق الارض و السماء است ليكن خود از ديدۀ بينندگان ناپيداست.

بزرگوار خداى كريم مكين كه در اقوال و افعال با كمال وقار و نمكين است بى شائبه شبهت رحمت حضرت بصير سميع بغايت الغايت وسيع و امتنان نعمش بهر شريف و وضيع منيع است.

مبادرت حضرت وهاب بعذاب خلايق در هنگام استحقاق عقاب در هيچ باب نيست دانا و بصير است بسراير و عالم و خبير است بضماير مخفى نيست باو مكنونات مشتبه و مخفى نيست باو مخفيات علمش محيط بهمه اشياء است بلكه خداى واهب غالب بهمه چيز و قوتش در همه چيز قادر بهمه اشياست ليكن مثل و مانند بهيچ چيز از اشيا نيست.

مبدئ و منشى اسباب بود از آن هنگام كه بغير ذات واهب علام هيچ چيز موجود نبود دائم بعدل و قسط نيست الا آن خداى عزيز كه حكيم و عادل است ذات قادر سبحان ارفع و اجل و اعلى و اكمل از آنست كه بديده عيان مرئى و عيان گردد چه او بصير لطيف و خداى خبير و شريف است هيچ احدى ادراك اكبر بعلانيه و سر و هيچ كس درك كيفيت او بمعاينه ننمايد مگر آن كس كه حضرت ايزد اقدس او را بذات مقدس خود هدايت نمايد و بخود آشنا و راهنما گرداند و گواهى مى دهم كه نيست خداى الا او كه زمانه البته مملو از تنزه و تقدس او و ابدا بدا؟؟؟ در پرده از نور مقدس اوست.

ص: 218

بزرگوار خداى كه امرش بى مبادرت مشير نافذ و سارى و حكمش بغير معاونت بصير و ظهير ماضى و جاريست و او را شريك در تقدير و هيچ نوع تفاوت در ذات ايزد بصير نيست تصدير و ابداع صور بغير شبه و مثال نمود و ايجاد خلايق بغير معاونت احد و احتيال فرمود انشاء و اختراع مخلوقات كرد پس ايجاد تمامى نمود و اثبات موجودات گردانيد پس همگى آنها را ظاهر فرمود.

خدائيست محكمكار و رحيميست نيكو كردار عادليست كه بجور هيچ احد راضى نيست الهيست رحيم الرحمن غفوريست ذى الكرم و احسان خدائى كه جميع امور باو راجع همگى اشيا باو متواضع بلكه تمامى موجودات بامر واهب العطيات خاضع و خاشعند.

مالك الاملاك و مفلك الافلاك و خالق آسمان و خاك و مسخر آفتاب و ماهتاب و مجرى هر يك ايشان بمحل و مآب بيد قدرت مالك الرقابست شب بروز آرنده و روز بشب رساننده شكننده هر ديو سركش ستم كننده اوست بغير او معبود نى و با او ضد و ند موجود نى پناه نيازمندان و فريادرس مستمندانست هيچ احد ازو تولد نيافته و او نيز از هيچ احد متولد نگشته او را كفو و همتا و شريك و ماوى نيست خداى است واحد كريم و پروردگاريست ماجد قديم هر چه خواهد اراده كند و آنچه خواهد مجرى نمايد حصر علم و احصا و موت و احيا و خنده و بكا و منع و عطا منوط باراده و مشيت رب العلى است مالكيت او را در كار و محمود است با او سزاوار است خبرها مرتبط بيد خبير عليم و او بهمه اشيا قدير و حكيمست و بستايش جدير و بحقايق اشيا بصير ست ايلاج ليل بنهار و ايلاج نهار بليل بيد قدرت رب جليل است.

نيست خداى الا آنكه عزيز و غفار و مجيب الدعا و ستار و كريم العطا و مختار است شمارنده عدد انفاس و پروردگار جن و ناس و رحم كننده شيطان و خناس و برآرنده حوايج و التماس معشر الناس است چيزى باو پوشيده و پنهان نيست و متعلق علمش

ص: 219

بغير زياده و نقصان است رب غفور مضجور بفرياد نالندگان و آزرده بالحاح درماندگان نگردد.

حافظ جميع صالحان و توفيق دهندۀ مصلحان و مولاى همه مؤمنان و روزى رساننده انس و جان ايزد منانست و او خداوند مستحق حمد و شكر و هادى خلقان بطريق اسلام و ايمان و مانع از شيوه ناپسند كفر است همه برايا در ضرا و سرا و شدت و رخا در هر صباح و مسا همه وقت و همه جا متذكر و مشتغل بذكر حضرت عز و جل اند.

مرا ايمان بايزد منان و بملائكه و تمامى كتب آسمان و جميع انبيا و رسل مهيمن سبحان است سامع و مطيع و منقادم برضاى او و مبادر و شاكر و مستسلم بقضاى او راغبم بطاعت او خايف و هراسانم از عقوبت او چه قهاريست كه احدى ايمن نيست از مكر او ليك هيچ ترس نيست از جور او بواسطه رافت و عدل او مقرم بعبوديت او شاهدم بربوبيت او مسرع و جاهدم به تبليغ امر او بخلقان بخوف آنكه مبادا مرا قارعه غضب بارى و صادمه سخط جبارى دريابد.

مرا از هيچ احد ترس و باك بغير حضرت خالق الافلاك نيست ليكن از قارعه اعتراض مبدى جواهر و منشى اعراض اصلا بدفع نيست زيرا كه هر چند كسى در حيله كامل و دانا و عالم و توانا باشد او را دفع اعتراض ايزد اكبر ممكن و ميسر نيست و چون حضرت قادر بيچون مرا امر و حكم كرد كه اگر تبليغ ولايت امير المؤمنين عليه السّلام و التحيه بجميع بريت درين وقت و ساعت ننمايم چنانست كه تبليغ هيچ امر و پيام و شرايع و احكام حضرت ملك علام بطوايف انام نكرده باشم و مرا در آن باب هيچ گونه بيم و ترس از هيچ كس نيست زيرا كه اللّٰه تعالى و تقدس ضمانت عصمت من از شما و ساير اعدا نمود و بواسطه جمعيت خاطر من آية العصمه انزال و ارسال نمود و او كافى كريم و معبود و رحيمست و آن آية وافى هدايت اينست:

«اعوذ باللّٰه السميع العليم من الشيطان الرجيم بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ يٰا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنّٰاسِ »

ص: 220

بعد از آن نبى الانس و الجان فرمود كه اى معشر مردمان من در تبليغ شرايع و احكام ايمان كه از حضرت عزيز سبحان بوساطت امين وحى جليل اخى جبرئيل عليه سلام اللّٰه بمن رسيد بهيچ وجه من الوجوه تقصير و تانى و تغافل و تراخى در اتصال و ابلاغ آن ننمودم بلكه هر چه مأمور از رب غفور بآن شدم كه بخلقان رسانم در همان زمان در تبليغ آن بلا زياده و نقصان سعى بى پايان و جهد خارج از حد تعريف و بيان نمودم.

اى معشر مردمان سبب نزول اين آيه مكرمه بمن براى آنست كه دو سه مرتبه جبرئيل امين از نزد ارحم الراحمين بمن نزول نمود و مرا بحكم ايزد معبود امر بتسليم امر ولايت و تبليغ امامت ولى حضرت خالق البرية امير المؤمنين على (عليه السّلام) بامت نمود.

چون باين محل رسيدم باز پيك قادر كارساز بآية العصمه با كمال احترام و اعزاز نزول فرمود و مرا باين وسيله مكرم و معزز نمود و گفت در همين مشهد شريف و موضع منيف اعلام و اعيان هر ابيض و اسود و مسلم و مؤمن موحد نمايم به آنكه حضرت على بن ابى طالب (عليه السّلام) برادر و وصى من و ولى و خليفه و امام انس و جن است بعد از من و او را در نزد من منزله هارونست در نزد موسى عليه السّلام.

نهايت آنكه حضرت هارون در ايام حيات موسى (عليه السّلام) و بعد از وفات آن حضرت عليه السّلام بمرتبه عليه نبوت مكرم و سرافراز بود و حضرت على (عليه السّلام) بعد از من بمنصب ولايت و مرتبه امامت معزز و ممتاز است و آن حضرت ولى خدا و وصى ما و امام شماست و آيه اى كه حضرت رب العزة در باب امامت آن امام الامة بمن انزال و ارسال نمود اينست كه:

«اعوذ باللّٰه السميع العليم من الشيطان الرجيم إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا اَلَّذِينَ يُقِيمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ اَلزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ » .

و على عليه السّلام اعطاى زكاة نمود در حالى كه راكع بود.

اجله مفسرين خصوصا علماء فرقه ناجيه اثنا عشريه رضوان اللّٰه عليهم اجمعين

ص: 221

در تفاسير از ائمة المعصومين عليهم السّلام نقل كردند كه حضرت نبى متعال فرمود كه حضرت لا يزال درين آيه اراده على كرد در همه حال و حافظ و معين او است در جميع احوال.

و حضرت جبار مرا تأكيد بسيار در باب تبليغ امامت آن امام الاخيار و الاشرار نمود و حكم فرمود كه تبليغ ولايت على (عليه السّلام) بخلايق در همين وقت نمائى و اصلا تأخير مفرماى و من از امين وحى ايزد تعالى جبرئيل عليه السّلام و الدعا التماس و استدعا نمودم كه بحضرت ارحم الراحمين عرض نمايد تا مرا در باب تبليغ امر على عليه السّلام معذور دارد زيرا كه مرا كثرت منافقان و قلت متقيان و شقاق اهل طغيان واضح و عيانست و عالمم بفساد و دغلى مفسدان و مكر و فريب سخره كنندگان باسلام و ايمان كه ايزد منان بيان احوال اضلال آن منافقان در قرآن لازم الاذعان مى نمايد چنانچه ميفرمايد كه:

«يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مٰا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اَللّٰهِ عَظِيمٌ ».

معنى آيه و اللّٰه اعلم بالبداية و النهاية آنست كه جمع مقر بكلمه طيبه باشند و بزبان اظهار اخلاص بندگى ايزد تعالى مينمايند اما در دلهاى ايشان اثرى از آن چيزها كه بر زبان جارى و عيان ميكنند موجود نيست بلكه در ضماير و خواطر آن منافقان بغير مكر و فريب و خدعه و ريب امر ديگر موجود نيست.

چه آن طايفه و خيم العاقبة اين مقدمات را سهل و آسان دانسته بغايت حقير شمرده اما آنها در نزد مهيمن منان بسيار بسيار عظيم و گرانست و آن جماعت اگر چه بظاهر بصفت اسلام و ايمان موصوف ليكن بباطن تمرد و طغيان و عداوت منعوت و بكفران مشعوف اند و از آن اشرار چند مرتبه ايذا و آزار بمن رسيد تا آنكه زهر در خورد من كردند و زعم ايشان چنان بود كه من هميشه مسموم خواهم بود تا آنكه ايزد حضرت معبود مرا از حال ايشان در قرآن اخبار و اعلان نمود چنانچه فرمود كه «وَ مِنْهُمُ اَلَّذِينَ يُؤْذُونَ اَلنَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ »

ص: 222

بعد از آن رسول آخر الزمان فرمود كه اگر من اراده نمايم كه اسامى يكان يكان آن منافقان را بيان و عيان كنم هر آينه ذكر اسامى آن طايفه مينمودم و نيز اگر مرا اراده دلالت و هدايت شما بمنافقين بيدين مى بود شما را دلالت ميكردم و آن جماعت را بشما مى نمودم ليكن من چون از عنايت و احسان حضرت بيچون بصفت مكرمت و مروت متصفم از ذكر افعال شنيعه و اعمال قبيحه شما درگذشتم و جميع آنها را درگذرانيدم.

اما حضرت ايزد سبحانه و تعالى در باب امامت و ولايت على عليه السّلام بمساهله و اغماض از من راضى نيست مگر تبليغ آن بخلقان زيرا كه ايزد منان مكرر مرا امر به تبليغ آن بانس و جان نمود.

چنانچه اين آيه وافى هدايت بمن انزال و ارسال فرمود كه «يٰا أَيُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ اَلنّٰاسِ ».

پس آنگاه حضرت حبيب اللّٰه فرمود كه اى معشر مردمان بدانيد كه حضرت مهيمن سبحان بواسطه شما و جمع خلقان منصوص و معين گردانيد كه اطاعت او بر جميع مهاجر و انصار و تابعين ابرار بلكه تمامى بندگان ايزد واهب از حاضر و غايب و راجى و خايب و حضرى و بدوى و عجمى و عربى ابيض و اسود مشرك و موحد بنده و آزاد خسته و دلشاد از صغير و كبير و عزيز و حقير وضيع و شريف قوى و ضعيف واجب و لازم بلكه از فروض متحتم است و بيقين امر و حكم ملك تعالى جارى و ماضى است و بى شبهه و گمان مخالف امر تو مردود مردود ملعون ملعون است و متابع حكم آن امام الامم مرحوم مرحوم است و مصدق قول آن امام بارگاه مهيمن با عز و قبول و مطيع امر و نهى آن امام المشكور مغفور حضرت رب غفور است.

اى معشر مردمان اين اقامت آخرين من درين مكانست بايد كه كلام مرا از سر اخلاص و اعتقاد استماع نمائيد و اطاعت و انقياد امر حضرت خلاق العباد كه مولى و پروردگار شماست فرمائيد و از روى فراست بدانيد كه محمد حاضر و متكلم ناظر

ص: 223

مخاطب با شما بامر حضرت ايزد تعالى فرستاده آن مولا است و هر چه از رب غفور مامور گردد همان را بلا زياده و نقصان بشما و بخلقان رسانيد.

بدانيد كه حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام ولى ايزد مهيمن و وصى و جانشين من بعد از منست بساير برايا و بعد از آن امام كرام و اولاد فحام عظام ايشان امامان دين و هدات راه يقين و نجوم اهل زمين اند تا روز ملاقات شما بحضرت واهب العطيات و ادراك لقاى حضرت سيد البريات و بى شبهه حلال و مباح نيست الا آنچه حضرت ذو الجلال مباح و حلال نمايد و حرام و موجود و معلوم هيچ موجود نيست مگر آنچه ولى ايزد علام حرام گرداند.

من رسول واجب الوجود باكرام بغايت الغايت عارف و عالمم بحلال و حرام زيرا كه مرا حضرت قدير عليم در كتاب لازم التكريم خود از حقيقت حلال و حرام تعليم داد.

اى معشر مردمان هيچ علم نيست مگر آنكه علام الغيوب آن را بر من منكشف گردانيد و مرا بر حقايق تعداد و احصاى آن عالم و عارف نمود بنوعى كه هيچ نوع از انواع آن را بر من مستور و محجوب نگردانيد و آنچه من تعليم ذو المنن عالم بآن بودم و علم من باحصاى آن رسيد بامر و حكم واهب مجيد بحضرت امير المؤمنين على بخشيدم و آن ولى بى نياز را بتعليم آن ممتاز و سرفراز گردانيدم بيقين امير المؤمنين ولى ارحم الراحمين و وصى المرسلين و امام جميع مخلوقين است.

اى معشر مردمان اضلال و گمراهى از آن ولايت پناهى كه موجب خسارت و رو سياهى است مجوئيد و راه خلاف رضاى او مپوئيد استفسار و استكبار و استنكاف و استدبار از آن ولى ايزد جبار منمائيد كه على (عليه السّلام) عامل حق و هادى آن و مانع از طريق باطل و ناهى از آنست.

آن ولى پروردگار در هيچ امر و كار در نزد خداى غفار سر در پيش نينداخت و بسرزنش لايم خود را گرفتار نساخت و اول كسى كه از مردان بخداى زمين و آسمان ايمان آورد حضرت امير المؤمنين على (عليه السّلام) است.

ص: 224

آن حضرت آن كس است كه جان و نفس خود را فداى حضرت رسول واجب تعالى و تقدس نمود و على بن ابى ابى طالب (عليه السّلام) آن كس و آن امام است كه هيچ احدى از مردان بيشتر از ايشان نماز با آن نبى كريم بى نياز نگزارد و بندگى و طاعت مهيمن معبود قبل از على (عليه السّلام) ننمود.

اى معشر مردمان ولى حضرت رب العالمين امير المؤمنين و اولاد او ائمة - المعصومين (عليهم السّلام) را افضل از جميع خلايق دانيد و او را تفضيل دهيد بر همه ايشان.

زيرا كه ايزد سبحان آن حضرت را تفضيل داد بر همگى خلقان و بر تمامى شما لازم و عيان است كه بمأمور به على (عليه السّلام) خود را مأمور و بمنهى عنه آن حضرت البته نفس خود را منزجر گردانيد زيرا كه آن حضرت امام منصوص من عند اللّٰه است.

اى معشر مردمان على بن ابى طالب (عليه السّلام) ولى خدا و امام كافه برايا بامر ملك تعالى است و توبه منكر ولايت على (عليه السّلام) مقبول رب غفور و سعى آن مهجور در عبادت غير مشكور بلكه آن كس هرگز مرحوم و مغفور نيست و بر خداى عالم واجب و لازم است كه مخالف امر آن سرور را ابد الدهر بنار سقر معذب بعذاب منكر گرداند.

بپرهيزيد از مخالفت امر آن امام الانس و الجان زيرا كه مخالف آن ولى ايزد منان پيوسته در دوزخ تابان و آتش نيران سوزان و گدازانست بلكه مخالف امر ايشان بمضمون صدق مشحون «وَقُودُهَا اَلنّٰاسُ وَ اَلْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكٰافِرِينَ » و اجسام آن ملاعين آتش افروز نار سجين است و آخرين آيه «ايها الناس» بشارت اولين انبياى اعيان و رسولان عاليشان و حجت بر جميع خلقان از اهل زمين و آسمان بمشيت رحيم الرحمن منوط براى منست.

هر كه درين باب شك كند آن شاك ابتر بى شبهه كافر است بكفر اصلى و جاهليت اولى.

هر كه در قول من شك كند چنانست كه در قول انبيا و رسولان همه شك كند و هر كه شك بقول انبياى كرام و رسل فخام عظام نمايد آن كس از اشرار و مستحق دوزخ پر شرار

ص: 225

و لايق و سزاوار نار است.

اى معشر مردمان اعطا و احسان اين فضيلت و ولايت بحضرت امام البريه على عليه السّلام و التحيه از حضرت واهب العطيه محض احسان و عنايت ذو المنن است نسبت بمن خداى معبود كه مستحق و درخور حمد و شكر بود بغير ذات رب العالمين ابد الابدين و دهر الداهرين در هيچ زمان بلكه در تمامى حال ماضى و استقبال موجود نيست.

اى معشر مردمان تفضيل على عليه السّلام بر همه مردم بواسطه آنست كه او بعد از من افضل از جميع اهل عالم و اعلم تمامى بنى آدم است روزى خلايق بوسيله ذوات كامله ما از حضرت واهب العطايا بشما و بساير برايا متواصل و متواتر است بلكه بقاى نوع انسانى آن متوالى متحاصل است.

هر كه رد قول من كند ملعون ملعون حضرت ايزد بيچون است بلكه مردود مردود و مغضوب مغضوب است هر چند قول من موافق واقع نباشد.

بر راى صواب نماى ارباب عقل و ذكا واضح و هويدا است كه اين كلام نبى الرحمة بواسطه مزيد تأكيد است بامت در باب متابعت و اطاعت آن رسول خالق البريه.

چه بيقين بوثيقه آيه كلام رب العالمين تبارك و تعالى «وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ » هرگز طوطى لسان و بلبل زبان معجزنشان آن نبى الانس و الجان در هيچ زمان بر شاخسار كلام و مقالات بغير كلمات صدق سمات وحى خالق البريات سارى و بتكلم جارى و مترنم نگشته.

بعد از آن حضرت سيد الانام فرمود كه آنچه من در باب ولايت و امامت على و ائمة المعصومين عليهم السّلام بشما بيان و اعلام نمودم تمام آن كلام بموجب وحى ايزد علام بواسطۀ جبرئيل (عليه السّلام) است.

زيرا كه آن فرشته جميل از حضرت واهب جليل اداى رسالت بمن باين طريق و سبيل نمود كه اگر كسى على عليه التحية و السّلام را بولايت و امامت خود نپذيرد و آن مفترض الطاعه را صاحب ارشاد و هدايت خود و باقى امت فرا نگيرد مع هذا آن بى سعادت

ص: 226

طريق خلاف و عداوت آن صاحب سعادت را پيش گرفته اصلا گوش بكلام صدق التيام آن امام الانام فراندهد «فويل له ثم ويل له».

بايد كه هيچ احدى از بندگان واهب علام استماع كلام ناتمام مخالف آن امام التمام ننمايد كه غضب و لعنت حضرت صمديت بواسطه آن كس بحكم ايزد تعالى و تقدس حاصل و ثابت است.

اى معشر الناس بايد كه از مال و حال «يوم لا ينفع بنون و لا مال» خود بينديشيد و از خلاف امر و حكم آن امام الاكرام در همه وقت و همه دم باو پناه جوئيد و بغير طريق آن حضرت هيچ راه مجوئيد زيرا كه مخالف آن ولايتمآب مخالف حكم مالك الرقابست بلكه بى شبهه و ارتياب مخالفت با آن وصى حضرت رسالتمآب وسيله روسياهى در يوم الحساب است و حضرت واحد متعال در جميع احوال واقف حقايق افعال شما است.

اى معشر مردمان بمضمون خطاب مستطاب «يٰا حَسْرَتىٰ عَلىٰ مٰا فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اَللّٰهِ » على (عليه السّلام) جنب و رحمت خداى عالم است ويل و حسرت و ندامت و خسارت و غرامت ذلت بر مفرط آنست.

يعنى حسرت و ندامت و خسران و غرامت براى كسى است كه افراط در جنب رحمت رب العزه نمايد.

اى معشر مردمان تدبر در ظواهر آيات قرآن نمائيد و تفكر در محكماتش فرمائيد زنهار تابع متشابهاتش مشويد بخداى عالم تبارك و تعالى مرا قسم است كه بيان زواجر قرآن و ايضاح تفاسير آن در حيز قدرت و توان هيچ احدى از علماى انس و جان نيست مگر آنكه در نزد من حاضر و دستش در دست من و او ولى ايزد مهيمن است.

در آن هنگام آن امام الهمام در خدمت سيد الانام حاضر بود آن حضرت را پيش خويش طلب نموده بازوى مبارك آن ولى ايزد تعالى و تقدس و تبارك را بسعادت و اقبال بدست دريا مثال خود گرفته از زمين برداشته آن مقدار مرتفع نمود كه تحت

ص: 227

بغل حضرت خاتم الرسل بر مستسعدان آن محفل جنت مثل ظاهر گرديد.

در آن زمان رسول آخر الزمان آواز مبارك برداشت و از لسان معجز نشان چنين بيان فرمود كه اى معشر مردمان هر كرا من مولى و حاكم فرمان فرماى آن خلقان و پيغمبر ايشان باشم اين على بن ابى طالب عليه السّلام مولى و حاكم و فرمان فرما و امام او و جميع براياست زيرا كه على برادر و وصى من و دوستى او بر من بحكم حضرت ذو المنن است.

چه درين باب از ايزد وهاب آيه بمن نازل شد.

اى معشر مردمان امير المؤمنين حيدر و اولاد آن سرور ائمة المعصومين عليهم سلام اللّٰه الاكبر ثقل اصغرند و قرآن ثقل اكبر است.

صاحب صحاح اللغه در كتاب مذكور نمود كه عرب هر چه نفيس و بسيار قيمت را ثقل گويند يعنى چيز گران بها و عزيز در نظرها و هر يك از ائمۀ منبى و مخبر از حال ديگرند و همۀ آن اعيان در اقوال و افعال موافق يك ديگر در وصول دين و در تبليغ اوامر و احكام شرع مبين و على و اولاد كرام عظام عليهم التحية و السّلام از يك ديگر جدائى نكنند تا آنكه در كنار حوض كوثر آن ائمه اثنا عشر همگى و تمامى يكسر خود را بمن رسانند.

اى معشر الناس بدانيد و آگاه باشيد كه من بهر چه مامور بودم بحكم رب غفور بشما رسانيدم و آنچه بشنوانيدن آن به بندگان ايزد سبحان محكوم بودم بسمع جميع شنوانيدم و ولايت و امامت على عليه السّلام را با ائمه بيان و عيان گردانيدم.

اى معشر مردمان ملك عزيز گفت و من نيز بامر و حكم او بشما ميگويم كه امير مؤمنان غير برادرم على عليه السّلام و اولاد او ائمه فخام عظام كسى نيست و دفع و رفع امور شاقه از امت من بغير از آن ولى ذو المنن از هيچ احدى ميسر و ممكن نيست.

چون رسول بيچون پيشتر از اين امير المؤمنين عليه السّلام را از دست گذاشته بود كرة ثانيه دست يازيد و بازوى او را گرفته از زمين برداشت.

ص: 228

منقول و مرويست از بعضى اعيان كه در اول بار كه سيد الابرار ببالاى آن منبر آمد امير المؤمنين حيدر را از زمين برداشت تا در منبر بود آن سرور را از دست فرو نگذاشت نهايت در هنگام بيان اين كلام آن حضرت را آن مقدار مرتفع گردانيد كه انگشتان آن ولايتمآب محاذى زانوى شريف حضرت رسالتمآب گرديد.

بعد از آن رسول آخر الزمان بآواز بلند فرمود:

اى معشر مردمان اين على بن ابى طالب عليه السّلام برادر و وصى و خليفه من است و حامل علم من و حافظ آن و عالم بآيات قرآن و تفاسير جميع كتاب آسمان منزل بانبيا و رسولان و خوانندۀ خلقان باوامر و نواهى قرآن و معامل رضاى خداى تعالى و محارب اعداى حضرت اله على ولى اللّٰه است آمر بطاعت حضرت رب العزت و ناهى از معصيت الهى است.

خليفه رسول زوج بتول و امير مؤمنان از انس و جان و ولى خداى زمين و آسمان على عمران است امام هادى و مرشد حاضر و بادى و قاتل جماعت ناكثين و كشنده طايفه مارقين و قاطع حيات قاسطين ولى اكرم الاكرمين حضرت امير المؤمنين است.

ذكر بيان معنى قاسطين و مارقين و ناكثين

بر ارباب بصيرت مخفى و پوشيده نماند كه ناكثين جمعى را گويند كه نقض عهد و بيعت حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و التحيه كردند و مراد از آن طايفه لشكر جمل و رؤساى آن قوم نامنفعل است كه در ايام خلافت امامت آن حضرت طريق مبايعت و متابعت او را گذاشتند و شيوۀ تمرد و مخالفت آن امام الامة برداشتند و خاك مذلت كفر و ارتداد و غبار عناد و الحاد بر ديده اسلام و اجتهاد خود انباشتند.

و مارقين جماعت خوارج را گويند كه در ايام خلافت آن حضرت از منهج اطاعت آن سرور بدر رفته خارجى گشتند مثل اهل نهروان و باقى خارجيان و مرق در لغت عرب بمعنى خروجست چنانچه گويند كه «مرق السهم من القوس» يعنى چنانچه تير از كمان

ص: 229

بيرون رفت.

اين طايفه خوارج از دين بيرون رفتند و ترك آئين سيد المرسلين و پيروى ائمة المعصومين عليهم السّلام نمودند و قاسطين جمعى را گويند كه از دين قسوط و عدول نمودند مثل معاويه و اصحاب طاغيه و باغيه او كه از دين عدول نموده تابع آراى ضاله و اهواى مبتدعه خود گشتند.

حضرت نبى الاكرام بوسيلۀ اعلام جبرئيل (عليه السّلام) بموجب حكم و امر ايزد علام كه سابقا اعلام ايشان در باب مرتدين لئام نموده بود سيد الانام نيز على سبيل الاجمال از آن حال و مرام واقف و اعلام اصحاب اسلام نمود و چون اصحاب در كشف و ايضاح كلام حضرت نبى ملك العلام استفهام و استعلام ننمودند رسول ايزد متعال نيز بهمان بيان اجمال اكتفا نمود.

پس آنگاه حضرت حبيب اله فرمود كه اى معشر الناس آنچه من بحكم و امر ايزد مهيمن مأمور به تبليغ آن بودم بشما رسانيدم و بر شما واضح و عيان گردانيدم بر خود واجب و لازم از فروض متحتم دانيد و تغيير قول مرا جايز مدانيد.

بعد از آن رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود كه

«اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و العن على من ظلمه».

معنى مفاد و مراد سيد العباد آنكه بار خدايا دوست دار دوست على را و دشمن گير آنكه دشمن آن حضرت باشد و يارى كن ناصر و معين على را و از رحمت خود دور گردان و لعنت كن بر كسى كه ظلم در حق على و اولاد كرام او نمايد.

پس آنگاه فرمود كه خدايا مرا بارسال خود جبرئيل امين سرافراز گردانيدى و حكم فرمودى كه ولايت و امامت كه مخصوص بعلى و اولاد امجاد اوست به بندگان من و امتان خود تبليغ نمائى و چون در آن باب بكرات تأكيد فرمودى و بر من واجب و لازم ساختى و مرا بارسال آية العصمه مطمئن خاطر و ممتاز نمودى تراخى و ترقب آنكه مرا در هنگام اقامت تبليغ امامت على عليه السّلام و نصب آن امام الانام از براى خاص

ص: 230

و عام كه از جمله اكمال و اتمام نعمت تو بخلقان و تكميل احكام اسلام كه رضاى تو در آن است به بندگان تو مرا يارى كن.

بعد از تبليغ ولايت على عليه السّلام و اولاد او عليهم السّلام بامت گفت بار خدايا شاهد باش كه تبليغ ولايت ولى تو امير المؤمنين على عليه السّلام و اولاد او ببندگان تو نمودم و در آن باب بهيچ وجه من الوجوه بتقصير از خود راضى در هيچ باب نبودم.

اى معشر مردمان بدانيد و آگاه باشيد كه حضرت خالق البرايا بنصب امامت و تبليغ ولايت على و ائمة الهداة (عليهم السّلام) اكمال دين شما و اتمام نعمت بساير خلق اللّٰه تعالى نمود پس اقتدا بآن امام البريه و اولاد او عليهم السّلام و التحيه كه از فرزندان من اند واجب و لازم است.

زيرا كه هر كه اقتدا به آن ولى ملك تعالى و بعد از او بائمه الهداى عليهم سلام اللّٰه ننمايد در يوم القيام بى شبهه و ارتياب در هنگام عرض اعمال بحضرت مالك الرقاب منخرط در سلك «أُولٰئِكَ حَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ وَ فِي اَلنّٰارِ هُمْ خٰالِدُونَ و لاٰ يُخَفَّفُ عَنْهُمُ اَلْعَذٰابُ وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ » باشد.

يعنى هر چند مقر بكلمه طيبه شهادت و مقيم بر اقامت نماز و روزه و ساير ما فرض اللّٰه تعالى باشد و بعد از من بولايت و امامت امير المؤمنين على و اولاد امجاد او عليهم السّلام اقرار ننمايد و اقتدا و اقتفا بسلسله طيبين و طاهرين من نكنند اعمال آن طايفه بى شك و شبهه محبوط و آنها مخلد به آتش دوزخ مربوطند و اصلا در عذاب اليم آن جماعت در دركات جحيم تخفيف و مهلت نيست.

پس بنا بر آيه وافى هدايت قبول نمودن اعمال جميع اهل اسلام در يوم القيام موقوف بلكه مشروطست بر اقرار بولايت و امامت على عليه السّلام و فرزندان گرام فخام او عليهم السّلام.

بناء عليه ايمان و اسلام باقرار ولايت ائمة الانام مقبول و تمام و بعدم اقرار غير مستحسن و ناتمام است.

ص: 231

پس بنا بر تأكيدات ظاهر آيه كلام رب العالمين بولايت ائمه عليهم السّلام و قول سيد المرسلين هر كه در دار دنيا بغير دين امير المؤمنين عليه السّلام و اولاد طيبين و طاهرين دينى و آئينى گزيند يقين آن مذهب و دين مقبول ارحم الراحمين نيست و حامل و راعى آن در روز حساب و ميزان از خاسران و زيان كاران است.

اى معشر مردمان على و فرزندانش ناصرترين شماست در دين يعنى نصرت و اهتمام على و ائمة الانام در دين و در اجراى احكام شرع سيد المرسلين (صلّى الله عليه و آله) زياده از جميع اصحاب حضار و باقى ابرار و اخيار است و على اقرب و اعز شما است بر من يعنى رابطۀ خويشى و علاقه قرابتى و عزت و اكرام هيچ احدى نسبت بمن زياده از حضرت امير المؤمنين على و اولاد كرام فخام آن حضرت عليهم السّلام نيست و على يك ساعت بلكه لمحه اى از اطراف و جوانب من دور نگشته و هميشه حكم و امر مرا مترصد و ناظر و رضا و خشنود حضرت الهى از امير المؤمنين على عليه السّلام و اولاد او بين و ظاهر است.

زيرا كه هيچ آيه مشعر بر رضاى الهى در كتاب مستطاب ايزد وهاب نازل نشده مگر آنكه در شأن عاليشأن آن امام انس و جان و فرزندان ايشان است و تمامى آيات مصدر به «يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا » ابتدا بعلى (عليه السّلام) و اولاد امجاد آن حضرت است و بر هيچ آيه در قرآن مشعر بر مدح خلقان نيست الا آنكه در شأن على و اولاد رفيع الشأن ايشان است.

و شهادت رب العالمين از براى مطعمين يتيم و اسير و مسكين در سوره كريمه «هَلْ أَتىٰ عَلَى اَلْإِنْسٰانِ » براى آن امام الانس و الجان امير المؤمنين (عليه السّلام) و باقى امامان است.

و اعتقاد اكثر مفسرين اجله اين طايفه و مطلعين بر اسرار غموضات آيات كلام ربانى و بر اطوار تأويلات كلمات فرقانى برانند كه اين سوره كريمه در شأن ذى شان آن امام زمان و باقى اولاد ايشانست.

اى معشر مردمان على (عليه السّلام) ناصر دين رب العالمين و مجادل كفار اشرار و دافع اذيت از روى سيد المرسلين است و آن حضرت نقى و تقى و هادى و مهديست.

ص: 232

اى معشر مردمان پيغمبر شما بهترين پيغمبران است و ولى خداى تعالى و وصى رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم على امير المؤمنين (عليه السّلام) او نيز بهترين اوليا و اوصيا است و فرزندان وصى رسول آخر الزمان بهترين اولاد كرام جميع انام اند.

اى معشر مردمان ذريت كرام هر پيغمبرى از صلب همان پيغمبر است الا ذريت من كه از صلب امير المؤمنين على است و آن طايفه كرام تا يوم القيام باقى و مستدام اند.

اى معشر مردمان ابليس پر تلبيس اخراج آدم (عليه السّلام) از جنت از حقد و حسد نمود و بلعنت ايذاى ايزد احد گرفتار آمد.

زنهار با على (عليه السّلام) حقد و حسد منمائيد كه عمل شما محبوط گردد و اقدام شما در روز جزا بلغزيدن آيد تا آنكه اجسام شما بجهنم درآيد و بيقين عزيز واهب شما را بوسيله شما معاتب و معاقب خواهد نمود.

آدم صفى برگزيده ايزد تعالى بود بواسطه ترك امر اولى و ارتكاب خطيئت واحده از صدر جنان و مائده آن داخل دار الغرور جهان فانى شد فكيف شما در هنگامى كه خلاف قول آن سيد الاوصيا نمائيد و حال آنكه شما شما باشيد بايد كه از مال و حال خود وبال خلاف اقوال و افعال آن ولى ايزد متعال بينديشيد و از قارعة «يوم لا ينفع بنون و لا مال» نيكو تأمل نمائيد بواسطه آنكه از شما جمعى دشمن خدا و رسول اند.

اى معشر مردمان بدانيد كه دشمنى على (عليه السّلام) را قبول نميكند مگر شقى و مودت و دوستى او نمى ورزد مگر مؤمن متقى و ايمان و اقرار بقول آن امام الاخيار و الابرار نيارد مگر مخلص معتقد مصطفى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم.

بخدايتعالى قسم است كه «وَ اَلْعَصْرِإِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍإِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ » در شأن دشمنان خاندان على (عليه السّلام) نازل شد.

اى معشر مردمان من حضرت مهيمن را در باب تبليغ ولايت امير المؤمنين و امامت اولاد كرام آن حضرت عليهم السّلام بشما شاهد خود گردانيدم و بر من بوثيقه آيه كلام ذو المنن «وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ » سواى تبليغ امر حضرت ايزد

ص: 233

اكبر چيزى ديگر واجب بلكه سزاوار و درخور نيست.

اى معشر مردمان بپرهيزيد بحضرت ملك تعالى و پناه خود بعزيز اله جوئيد و پيوسته بر طريق مرضيه اسلام و بشيوۀ محسنه ايمان باقى ائمه انام مستدام بوده هر چه لوازم اين صفت است بر آن قيام و اقدام نمائيد بر صفت حيات مستعار دنيا باقى و پايدار نباشيد.

اى معشر مردمان ايمان آريد بخداى تعالى و برسول او و بنورى كه آن نبى آخر الزمان است پيش از آنكه رويهاى شما منطمس گردد چه اگر اطاعت امر و حكم الهى نكنيد هر آينه مراجعت بحال اصلى خود مينمائيد و معاودت بكفر او ميفرمائيد و بدانيد كه نور عبارت از ولى رب العزت حضرت على بن ابى طالبست.

چنانچه از حديث مشهور حضرت نبى المشكور ثبوت و وضوح پيوسته كه اول چيزى كه حضرت خالق البريه بزيور حيات و بحليه خلقت محلى و مزين گردانيد نور ما بود و بعد از ايجاد حضرت ابو البشر آن نور را در صلب او مودع و مستقر گردانيد و از آنجا به اصلاب طاهره و بارحام زاكيه منتقل ميشد تا آنكه بصلب جد من و امير المؤمنين عبد المطلب رسيد در آنجا منتصف گشته نصف آن بطرف پدرم عبد اللّٰه بن عبد المطلب آمده و نصف ديگر بصلب ابا طالب بن عبد المطلب والد امام الاخيار و الابرار منتقل شد.

اى عزيز از حضرت عبد اللّٰه اختر برج نبوت و رسالت ساطع شده و از ابا طالب كوكب درج امامت و ولايت طالع گشته و از طرف نبى الابطحى بحضرت بضعة الرسول الهاشمى فاطمة الزهرا آمد و از حضرت فاطمة الزهرا و اب الائمة الهدى امير المؤمنين على عليه سلام اللّٰه تعالى بحضرت حسين عليه السّلام و از حضرت حسين بسيد - الساجدين عليه السّلام و از آن حضرت تا بصلب خاتم الاوصيا الحجة بن الحسن المهدى عليه التحية و الثنا منتقل گشته در آنجا مودع ست.

امر به متابعت رسول و ايمان بنور آن حضرت صلى اللّٰه عليه و آله عبارت از آن اعيان دين و

ص: 234

برگزيدگان حضرت رب العالمين است.

پس آنگاه فرمود كه اى معشر مردمان اين نور از حضرت واهب منان بمن و على عطا و احسان گرديد از من و على مسلوك در نسل على شده تا آنكه در صلب خاتم الاوصيا قائم آل محمد الحجة بن الحسن المهدى سلام اللّٰه عليهم اجمعين مودع و محتوم گردد چنانچه سمت تحرير يافت.

اى معشر مردمان محمد بن الحسن آن امام است كه اخذ حق خداى تعالى و حق من و اخذ حق هر كه در جوار همسايگى ما است از محبين و متابعين ما بيقين مينمايد زيرا كه ايزد منان مرا و ساير اوصياى من ائمة الهدى عليهم السّلام را حجت بر جميع مقتصران و همگى باغيان و مخالفان و دشمنان همه خاندان طيبين و طاهرين الى يوم الدين گردانيد.

زيرا كه ما استيفاى حق تمامى مظلومان از ساير ظالمان و خائنان و گناهكاران اصناف عالميان مينمائيم بواسطۀ آنكه بجهة محبين خود رحمة للعالمين و شفيع المذنبين في يوم الدين من و اولاد من ائمه معصومين عليهم السّلام اند و حق هر احدى را باولياى ايشان ما ميرسانيم.

اى معشر مردمان شما را تنذير و تخويف بحضرت رب اللطيف مينمايم به آنكه من رسول اويم و پيش از من رسولان در جهان بيحد و فراوان بودند من اگر از اين سراى فانى بعالم باقى ارتحال و انتقال نمايم يا بفيض شهادت فايز گردم زنهار و الف زنهار شما بشيوه ايمان و اسلام بر اطاعت و متابعت ائمة الانام مصمم باشيد و بحالت كفر اصلى و آئين اولى خود مراجعت نكنيد و از صلاح و صوابديد على و ائمه (عليهم السّلام) كه موجب فيض و فلاح شما است تخلف و انحراف و تمرد و اعتساف روا مداريد كه خلاف حكم اوصياى من باعث وصول دركات نيران و خلود در دوزخ تابان است.

ازين حديث ظاهر و بين شد كه تارك ولايت و منكر امامت ائمة البريه عليهم السّلام و التحيه كافر است بعد از آن حضرت رسول آخر الزمان فرمود كه اى معشر مردمان از

ص: 235

انتقال و انقلاب و مراجعت و استصحاب شما بكفر اصلى و بحالت اولى اصلا هيچ نوع ضرر و نقصانى به حضرت رحيم الرحمن عايد و عيان نگردد بلكه اثر ضرر و نقصان وافر بجماعت شما رسد.

پس بولايت على عليه السّلام و امامت او راضى و شاكر و مطمئن خاطر باشيد كه جزاى شاكران بحضرت مهيمن سبحان است ليكن شاكر و صابر مثل على عليه السّلام و اولاد عظام ايشان نيست و هميشه آن اعيان باين دو صفت منعوت و موصوف خواهند بود و بوثيقه إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ حضرت رحيم الرحمن پيوسته با ايشانست.

اى معشر مردمان بوسيله اسلام و ايمان خود منت به سبحان نگذاريد زيرا كه قادر منان مستغنى است از عبادت و طاعت بندگان و امتنان شما موجب سخط شما و وسيله دخول نيران است.

اى معشر مردمان بعد از من بغير على عليه السّلام و اولاد او از جهت خود امامان پيدا مكنيد و آن جماعت بى شايبه شك و گمان همگى و تمامى شما را با خود داخل نيران خواهند گردانيد و در روز جزا شما و ايشان را هيچ كس نصرت و يارى ندهد و هيچ احدى از آنها از دوزخ تابان نرهد.

چنانچه در قرآن لازم الاذعان واقع و عيان است كه آيه «يَدْعُونَ إِلَى اَلنّٰارِ وَ هُمْ لاٰ يُنْصَرُونَ » امثال اين آيه در «يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ » در روز جزاى اعمال از افعال خود شرمسار و بعذاب و نكال گرفتارند.

اى معشر مردمان من و حضرت واحد ذو المنن از امثال اين طايفه بيحياى جو فروش گندم نماى برى و بيزاريم و نظر احسان و مرحمت بآن اشرار نياوريم و جزاى آن فجار بمضمون «إِنَّ كِتٰابَ اَلفُجّٰارِ لَفِي سِجِّينٍ » مكان سجين بلكه اسفل السافلين است و منكران ولايت و امامت على و اولاد او عليهم السّلام متكبرين اند و مقر و موطن آن متمردين بوثيقه «ان جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ » دوزخ پر شرار و شين و بذريعه كريمه «فَلَبِئْسَ مَثْوَى اَلْمُتَكَبِّرِينَ » جاى متكبران لئام و منكران ولايت و امامت ائمه عليهم السّلام اندر دوزخ مسكن

ص: 236

و مقام است.

بدانيد كه جميع خلايق را در نزد خالق، صحيفه و كتابى است كه خير و شر و نفع و ضرر همگى در آنجا مرقوم و مستطر است بر هر احدى از شما نظر بر آن صحيفه لازمست كه بر حقايق عمل خود رسد و آن را بميزان شرع پيغمبر آخر الزمان و بطريق رضاى باقى امامان موازنه نمايد تا در روز حساب و شمار حيران و شرمسار نيايد.

چون حضرت نبى الانام كلام معجز نظام خود باين مقام انتظام داد اكثر مردمان خصوصا ارباب عداوت و طغيان از آن مجلس جنت نشان برخاسته متوجه مسكن و مكان خود گشتند الا قليلى از مسلمين و شرذمه از مؤمنين كه از شرم نبوت مآب در محل و مقام خود مستمر و مستقر بودند.

پس آنگاه حبيب اله روى بآن جماعت آورده گفت:

اى معشر مردمان من على عليه السّلام و اولاد ائمه امجاد را بوراثت خود و ولايت از جهت شما ميگذارم تا روز قيامت و پيوسته ائمه معصومين ولى رب العالمين و اوصياى من تا يوم الدينند و من اين كار و امر بغير حكم و فرمان ايزد غفار نكردم بلكه تبليغ امر ولايت و امامت على عليه السّلام و فرزندان ايشان بشما محض بواسطه حجت است بر شما و بساير حاضر و غايب و بر هر كسى كه در ربقه حياتست و بر جمعى كه بعد از اين موجود و متولد گردند.

بايد كه حاضران ولايت و امامت على عليه السّلام و اولاد او را بغايبان رسانند و پدران به پسران و ايشان بفرزندان خود اعلام نمايند و بطنا بعد بطن ولايت و امامت على عليه السّلام را باولاد امجاد تا روز قيامت بيكديگر برسانند و اقرار و تولا باين خاندان و انكار و تبرا از اعداى ايشان نمايند يعنى از ظلمه آل على و احمد بيزارى جويند و امر و قول ائمه دين را لازم دانند و خلاف حكم و قول ايشان را موجب ذلت و ندامت و وسيله خسران و غرامت دانند.

ليكن زود باشد كه جمعى از امتان نابكار و خام طمعان سيه روزگار بوسيله هوا

ص: 237

و هوس از روى ستم و بغير حق طمع در حق اين جمع مستحق نمايند و بناحق تصرف در حق آن اعيان فرمايند و غصب امامت و ولايت كه بنص قرآن و بفرمان ايزد منان به ايشان مفوض و مرجوع گشته نمايند كه لعنت خداى زمين و آسمان بر غاصبان و مغصبان حق خاندان پيغمبر آخر الزمان باد.

پس آنگاه حضرت رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله تلاوت اين آيه كريمه نمود كه «سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ اَلثَّقَلاٰنِ (الى قوله) فَبِأَيِّ آلاٰءِ رَبِّكُمٰا تُكَذِّبٰانِ » بعد از آن تلاوت اين آيه فرمود كه «يُرْسَلُ عَلَيْكُمٰا شُوٰاظٌ مِنْ نٰارٍ وَ نُحٰاسٌ فَلاٰ تَنْتَصِرٰانِ ».

آنگاه گفت اى معشر مردمان حضرت واهب سبحان تا روز بعث و ميزان شما را بهمين صفت و نشان نمى گذارد و چون حضرت بيچون لطيف و طبيب است بى شبهه و ريب تميز خبيث شما از طيب مينمايد و جميع شما را مطلع بر اسرار غيب نگرداند و حضرت مهيمن ممتحن است شما را باعلام و تبليغ ولايت على و ائمة البريه تجربه نمايد.

هر كه متمسك بسلسله ولايت على و حبل اعتصام ائمة الهدى عليهم السّلام گردد او از جمله طيب و نيكوكارانست و آنكه بوسيله حقد و تعصب با حب منصب دست اعتصام بحبل المتين على و ائمة المعصومين عليهم السّلام نزند و اقرار بامامت و ولايت اين طايفه ابرار اخيار ننمايد از جمله خبيث و بدكاران و مستحق آتش نيران است.

اى معشر مردمان هيچ شهر و ديه خراب نگرديد مگر آنكه حضرت حق سبحانه و تعالى اهل آن محل را بواسطه آنكه تكذيب رسول و فرستاده او مينمودند و آزار و جفاى رسولان حضرت عزيز منان و تمرد و عصيان امر و حكم قادر ديان ميفرمودند آن محال و اوطان ايشان را خراب و با خاك يكسان گردانيد با آنكه اهل آن مكان كافران بيدين و ظالمان ستم آئين بودند.

فلهذا اهل آن محال بعذاب و نكال خراب و پريشان حال گشتند چنانچه قرآن لازم الاذهان شاهد آن است.

ص: 238

اى معشر مردمان من نيز رسول رب العزيزم از تكذيب قول من و عدم استماع امر و نهى حضرت مهيمن بپرهيزيد و بدانيد كه اين على و اولاد او بعد از من امام شما و ولى و مواعيد غنى مجيدند.

بخداى اكرم قسم است كه هر چه على بن ابى طالب شما را به آن نويد موعود نمايد حضرت واجب الوجود آن امام اعلم را بوفاى آن مصدق و مكرم گرداند.

اى معشر مردمان اگر شما بدرستى و راستى پيشينان كه بوسيله تكذيب رسل منان از طريق اسلام و ايمان گمراه گشته داخل نيران گشتند و بخدايتعالى قسم است كه همان كذب و خسران باعث ذلت و خوارى ايشان شده همان خداى زمين و آسمان الحال نيز قادر است بوسيله تكذيب من بيقين شما را هلاك گرداند.

اى گروه مردمان حضرت ايزد سبحان مرا امر و نهى فرمود من على را بموجب حكم ملك تعالى امر و نهى فرمودم يعنى حضرت امير المؤمنين على ولى رب العلى را كما ينبغى و يليق بحقايق امر و نهى از روى يقين مطلع گردانيدم.

پس امير المؤمنين على حقيقت امر و نهى از حضرت ذو المنن بوساطت من فرا گرفته و بر اسرار آن هر دو كما هو حقه رسيده بايد كه با كمال عقل و هوش استماع امر و نهى آن ولى خداى تعالى نمائيد تا در يوم المحشر از اهوال و ضرر و افزاع ايمن و مطمئن خاطر باشيد و از ساير عقوبات جبار المخلوقات بيغم از انواع فواكه جنات منفكه و متنعم گرديد.

زنهار كه اطاعت امر او نمائيد تا ارشاد هدايت يابيد و از نهى او منزجر و متنبه شويد تا بطريق فوز و صلاح فيروزى و فلاح يابيد و آنچه مامور مراد آن ولى رب العباد است بخلاف آن نگرائيد بر طريق مرضيه او سلوك راه نمائيد و بى شك و يقين طريق او را موافق منهج رب العالمين و رضاى اله دانيد.

و البته اطاعت على و مطاوعت ائمة الهدى نمائيد كه مسلوك خلاف طريقت او ايمان و اسلام شما را متفرق گرداند و من شما را بحكم مهيمن باطاعت طريق امامت

ص: 239

و ولايت على عليه السّلام كه سبيل قويم و طريق مستقيم است پيوسته الى يوم القيام امر نمايم و بعد از على عليه السّلام باطاعت و متابعت باقى اولاد من كه از صلب او پيدا گردند كه بحق هادى و بعدالت مهتدى باشند حكم فرمايم.

پس آنگاه حضرت ختمى پناه شروع در تلاوت سوره فاتحة الكتاب نمود آن سوره مباركه را الى آخرها ختم فرمود بعد از آن گفت:

اى معشر مردمان حضرت رحيم الرحمن اين سوره را در شأن من انزال و ارسال گردانيد و اين سوره جليله على و اولاد كرام او عليهم السّلام را نيز شامل است زيرا كه اين مهتديان طريق مستقيم از اولياى رحيم الرؤف و احزاب عزيز وهابند كه ايشان را حزن و خوف نيست و بى شبهه و يقين حزب رب العالمين هميشه بر معاندان و دشمنان خاندان طيبين و طاهرين كه آن جماعت غاويان و اخوان الشياطين اند غالب اند.

و بعضى از آن طايفه بعضى ديگر را بزخارف دنيا و بقول كذب و كلمات لا يعنى مشعوف و مغرور گردانند و باعث ذلت و ندامت و سبب خسران و غرامت آن جماعت در روز قيامت گردند ليكن اولياى ملك تعالى و احباء ائمة الهداى جمعى باشند كه حضرت الهى آن اعيان را در قرآن واجب الاذعان مؤمنان شمرده چنانچه ميفرمايد كه «لاٰ تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ يُوٰادُّونَ مَنْ حَادَّ اَللّٰهَ » تفسير آيه قرآن و اللّٰه اعلم بحقيقة البيان آنست كه يا محمد نمى يابى قومى را كه مؤمن و بصفت ايمان و شعار ايشان متصف و مستسعد باشند و اقرار بروز قيامت و جز او پاداش عمل و طاعت در آخرت داشته باشند اين طايفه دوست نگيرند و بمودت و محبت نپذيرند جمعى را كه آنها را از طريق ايمان و از منهج اطاعت حكم ايزد سبحان تمرد و طغيان نمايند و بخلاف امر قادر منان گرايند.

خلاصه كلام واهب علام آنكه اولياى حضرت رب العزت جمعى باشند كه ايمان به حضرت رحيم الرحمن دارند و اقرار برسول و ائمة الهدى نمايند و بمحبت و مودت صمديت راسخ دم و ثابت قدم باشند و آن را ملبس بلباس مودت غير و مجلب

ص: 240

بجلباب مكر و ريب نگردانيد چه مثل اين مؤمن صميم ايمن از عذاب اليم و دركات جحيم است و بلكه مثال اين مؤمنان هاديان و مهتديان به ايزد منان اند.

آنگاه فرمود كه اى گروه مردمان اولياى اينان و أحبّه اين اعيان جمعى باشند كه داخل روضات جنان با كمال امن و مسرت فراوان گردند و ملايكه هر محل بعد از استقبال و تسليم بخدمت ائمه عليهم السّلام الملك المتعال اظهار رضا و خوشنودى حضرت لا يزال از آن برگزيدگان واهب متعال نمايند و ملايك كرام آن طايفه نيكو سرانجام را بنويد اين مژده بمباركبادى خلود جنان مبتهج و شادمان گردانند.

و نيز اولياى رب العزيز جمعى باشند كه حضرت ملك وهاب در حق ايشان فرمايد كه «يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسٰابٍ » يعنى بغير حساب و كتاب آن طايفه داخل جنت گردند.

و نيز اولياى خداى تبارك و تعالى جمعى باشند كه در حالت ظهور و جفا و شدت و رخا از حضرت ايزد تعالى و از بيم عذاب او خايف و هراسان و از ياد شدت عقاب او نالان و گريان باشند.

اين طايفه را در آخرت مغفرت و اجر بسيار در نزد واهب غفار است و اعداى ايشان داخل سعير نيران و دوزخ تابان گردند و پيوسته شهيق و زفير جهنم كه عبارت از شعلات نيران و شراره لهيب آنست باعداى اولياى حق واصل و متلاصق است.

و چون جمعى از اعداى اولياء ايزد اكبر داخل درك السقر گردند طايفه اى از آن ملاعين كه پيشتر از ايشان داخل آن مكان خوارى و محل ذلت و خاكسارى گشته باشد بلاحقين لعنت و نفرين كنند و گويند كه شما نيز از جمله ظالمان آل محمد و خائنان دين حضرت رسول امجد بوديد كه لعنت خداى بر شما باد.

و نيز دشمنان ائمه و اعادى اولياى واهب العطيه جمعى باشند كه هر گاه فوجى از آن قوم گمراه داخل دوزخ بى اشتباه گردند از روى حزن با ناله و آه بخزانه آرامگاه خود التماس تخفيف عذاب و از كثرت عطش و حرارت استدعاى جرعه آب نمايند.

ص: 241

خزنه نيران در جواب مستغاثيان گويند كه اى قوم نادان مگر شما را در دار دنيا هادى و نذير و دليل و بشير نبود.

يعنى چنانچه حضرت عز و جل انبياء و رسل و ائمة السبل بجهة ارشاد و هدايت ساير عباد ارسال داشته و تعليم شرايع احكام و دين همگى انام نموده البته شما را نيز بتعليم حقايق دين و اعلام آداب احكام شرع سيد المرسلين و آل او صلوات اللّٰه عليهم اجمعين ارشاد نمود چرا اطاعت اوامر و نواهى حضرت رسالت پناهى و اوصياى آن حضرت كه اولياى حضرت الهى اند ننموديد و از فرمان لازم لازم الاذعان ايشان تخلف و انحراف و تمرد و اعتساف فرموديد الحال جزاى شما و پاداش عمل متمردين همين است.

اى معشر مردمان مسافت ميان دوزخ و جنت بغايت قريب است الحذر الحذر دشمن ما كسى است كه حضرت الهى او را مذموم و ملعون گرداند و ولى و محب ما كسى است كه خداى تعالى او را بدوستى گرفته و در قرآن مدح و ثناى آن نيكوكاران و ستايش ايشان زياده از توصيف و بيان نمود.

اى معشر مردمان من نبى ام و على بن ابى طالب وصى من و ولى ايزد مهيمن است و اولاد من از صلب او اوصياى يك ديگرند و خاتم الائمه و الاوصيا قائم آل محمد الحجة بن الحسن المهدى عليه السّلام است كه در آخر الزمان ظاهرين بر دين و منتقم از ظالمان بيقين است چه آن حضرت و آباى عظام كرام او فاتح حصون كفرند و نيران.

قائم آل ما قاتل جميع قبيله شرك و كفر است بلكه ناصر دين ارحم الراحمين و معين رب العالمين است و آن امام تابع حكم خداى عز و جل است او امام عالم و افضل و او صاحب هر فضل را بفضل و جهل را بجهل بنام و نشان، نشان دهد و او غراق بحر عميق و در نيم صدف خانوادۀ عشق است.

نه آن برگزيده و پسنديده خدا و وارث علوم همه اوليا و انبيا بلكه عالم بحقايق ذات و صفات آنهاست و نه او مخبر بخداى منان و متنبه بامر اسلام و ايمان است و نه

ص: 242

او امام رشيد شديد شكور و مفوض امر و كار خود برب غفور است.

او آن امام است كه پيشينيان خلفا عن سلف و سلفا عن خلف ازو بشارت و نشان دادند و آن ولايت پناهى حجت باقى حضرت الهى است و بعد از او حجت ديگر نيست و حق با اوست در هرجا كه باشد و بهر نوع كه بود و هيچ نورى موجود نيست بغير نور آن حضرت.

و اوست كه هيچ احدى را برو غلبگى در هيچ حال از احوال از روى فضل و حال و حرب و قتال نيست و هيچ كس را بر ذات مقدس او نصرت دسترس نيست و او ولى خدا است براى اهل زمين و حكم خداى عز و جل بر جميع مخلوقين و امين خالق آسمان و زمين است.

اى معشر مردمان آنچه من به تبليغ آن محكوم و مأمور بودم بشما بجهت همگى افراد شما رسانيدم و حقايق آن را بكمال ظهور و عيان گردانيدم بلكه كما ينبغى و يليق مراتب آداب و احكام آن را من كل الوجوه و المرام بشما و بساير انام فهمانيدم و بعد از من اين على وصى و برادر من نيز بشما مى فهماند بايد كه بعد از من جميع ضروريات دين مبين و منهاج شرع و آئين را از او فرا بگيرند.

بدانيد و آگاه باشيد كه من بعد از اتمام خطبه شما را بمصافحت و مبايعت على عليه السّلام خوانم و از شما اقرار بر ولايت و امامت آن حضرت خواهم گرفت و بعد از من شما را به مصافحت او وصيت نمايم نه من بيعت بخداى عز و جل كردم و على عليه السّلام بامن بيعت نمود الحال نيز من از همگى و تمامى شما بامر و حكم حضرت ملك تعالى بيعت براى آن امام الاتقيا و ايزد تعالى ميستانم بيقين هر كه بعد از من نقض عهد و بيعت و نكث پيمان و شرط رسول رب العزت نمايد آن نقصان ؟؟؟ بنفس آن نادان شكننده عهد و پيمان لاحق و عيان گردد و هر كه بر آن عهد و پيمان برقرار و بر مصافحت ممكن و پايدار باشد البته باجر عظيم و ثواب جسيم در روز جزاء و حساب كامياب خواهد گرديد.

چنانچه مصدوقه مكرمه «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفىٰ بِمٰا عٰاهَدَ عَلَيْهُ اَللّٰهَ فَسَيُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً» شاهدست بر آن.

اى معشر مردمان بدانيد كه حج و عمره بحكم خالق البريه از شعاير اسلام

ص: 243

است پس هر كه زيارت خانه خداى تعالى نمايد تا عمره بجاى آرد هيچ گناه بجهت او باقى نماند.

اى معشر مردمان طواف خانه كعبه حضرت ايزد منان نمائيد كه هر كسى كه حج كند رب العلى او را غنى گرداند و هر كه از حج واجب مع المكنة و الاستطاعة تخلف نمايد و زيارت بيت اللّٰه الحرام ننمايد مال آن بخيل حمال از دست او بسبب ايزد فعال برود و وبال نكال آن مال «في يوم لا ينفع بنون و لا مال» برو باقى ماند.

اى معشر مردمان هيچ مؤمنى در موقفى از مواقف افعال حج بواسطه اقامت آداب حج و اتمام مناسك زيارت بيت اللّٰه الحرام وقوف ننمايد الا آنكه حضرت واهب الخطيئات جميع گناهان او كه از اول عمر تا آخر زمان ازو سانح و عيان گشته مغفور گرداند و او را بوسيله آن معاتب و معاقب نگرداند و چون از حج فارغ گردد كرام الكاتبين استيناف عمل نمايد.

يعنى بعد از فراغ آن بنده از حج بيت اللّٰه الحرام ملكى كرام باز مجددا آنچه از آن بنده از نيك و بد بحيز انجام و انصرام رسد در صحيفه مرقوم و مثبت گرداند و جز او پاداش بعد تطاير الكتاب در يوم الحساب باو رسانند.

اى معشر مردمان اگر چه حجاج اموال خود را در مئونت و ما يحتاج حج و احوال خود صرف مينمايند اما نفقات حج و فرزندان او بموجب مزيد بركت مهيمن سبحان در باقى اموال او فراوان گردند و سعى و عمل او را بوثيقه «إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُضِيعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِينَ » ضايع نگرداند.

اى معشر مردمان حج بيت اللّٰه الحرام را بايد كه بواسطۀ اتمام دين و اكمال آداب شرع سيد المرسلين و تحصيل و تكميل نفقه اهل بيت خود و جميع مساكين بجاى آريد.

ازين حديث شريف چنين بين و ظاهر گرديد كه اداى حج خانه رب العالمين موجب مزيد ملك و عيال او و ساير مستحقين است بايد كه از مشاهد و مشاعر

ص: 244

غنى اكبر منصرف نگرديد الا بعد از توبه و انابت و طلب مغفرت و رجعت.

اى معشر مردمان بنوعى كه حضرت مهيمن كارساز شما را باداى زكاة و روزه و نماز امر نمود كه بهمان نهج قيام و اقدام امر مهيمن علام نمائيد اگر بوسيله طول مدت تقصير در افعال نماز نمائيد يا ركنى از اركان نماز يا باقى مفروضات را فراموش كنيد اين على ولى ايزد تعالى مبين آنست از او استفهام و استعلام نمائيد.

زيرا كه اين على عليه السّلام آن امام است كه اللّٰه تعالى او را بواسطۀ شما بولايت و امامت تا روز قيامت هنگام ثواب و جزا مقرر و معين گردانيد.

على عليه السّلام از من و من از على عليه السّلام و اولاد امجاد اويم و از روى حق و يقين آن حضرت شما را بحقيقت آنچه ازو سؤال نمائيد عالم و خبير و دانا و بصير گرداند و حليت و حرمت چيزى را كه شما را اطلاع كما ينبغى و يليق بر آن نباشد بجهة شما از روى صدق و تحقيق بيان نمايد ليكن حرام و حلال زياده از آنست كه كسى بغير ايزد تعالى احصاى آن تواند يا تعريف آن تواند فرمود و خود را بحلال مامور و بحرام منتهى عنه دانيد.

من از رب غفور مامورم بر آنكه از شما بواسطۀ امير المؤمنين على ولى تبارك و تعالى اخذ بيعت و مصافحت در باب ولايت و امامت آن حضرت نمايم و بجهت باقى ائمه نيز از شما عهد و پيمان بستانم.

بدانيد كه جميع ائمة الهدى از من و از على اند و بدانيد كه اين جماعت اند كه تا قيام قيامت امامت و ولايت آنها مستقر و ثابت است و مهدى از اين طايفه در آخر زمان خليفه ايزد منان است كه حكم و عدل نمايد و نهى از جور و ستم فرمايد.

اى معشر مردمان من شما را به جميع حلال دلالت كردم و از همه محرمات نهى نمودم و هرگز از قول خود برنگشتم و تبديل آن بامرى غير آن ننمودم بايد كه شما در همه احيان و احوال متذكر اقوال و افعال من باشيد و محافظت آن و وصيت بدان نمائيد و تغيير و تبديل در قول من بحكم رب جليل نيست.

ص: 245

بدانيد كه تجديد قول خود نمايم و الحال همگى شما و كافه خلق اللّٰه تعالى را باقامت صلوات و ايتاء زكوات و امر معروف و نهى از منكر فرمايم.

اصل امر بمعروف آنست كه بقول من متنبه شويد و ولايت و امامت على و ائمه كرام عليهم السّلام را بسمع تلقى اصغا و استماع نموده بپذيريد و جمعى كه الحال درين محال حاضر نباشند آنها را اعلام نمائيد و آن طايفه را نيز امر بقبول قول و فعل آن ولى عز و جل و نهى از مخالف قول آن ائمة السبل كه امامان دين و مشكات هدايت رب العالمين اند نمائيد زيرا كه هر چه من مى گويم بموجب حكم قادر علام است و هيچ امر بمعروف و نهى از منكر نيست مگر با امام عادل.

اى معشر مردمان آنچه من در باب امامت و ولايت على و اولاد كرام ايشان بشما بيان و عيان كردم قرآن لازم الاذعان نيز شما را بآن اعلام و دانا و واقف و شناسا گردانيد كه ائمه بعد از من على و اولاد امجاد آن ولى رب العباد است چنانچه خداى تبارك و تعالى ميفرمايد كه «كَلِمَةً بٰاقِيَةً فِي عَقِبِهِ ».

يعنى ائمة البريه بعد از حضرت سيد المرسلين عليه السّلام و التحيه كلمه باقيه حضرت الهيه اند و من نيز شما را مطلع گردانم تا آنكه بامر رب العزيز دو چيز در ميان شما ميگذارم كه اگر مستمسك بآنها گرديد بى اشتباه هرگز غاوى و گمراه و دور از مرحمت حضرت اله نشويد يكى كتاب مستطاب رب الارباب و ديگرى ائمة الهدى عليهم سلام الملك الوهاب است.

اى معشر مردمان در اختيار صلاح و تقوى كه موجب رستگارى دنيا و عقبى است ساعى باشيد و تاخير در آن باب غير جايز و دور از صواب دانيد.

و حذر كنيد از اهوال و افزاع ساعت روز قيامت كه زلزله ساعت عبارت از آنست چنانچه در قرآن واقع و عيانست كه «إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ » يعنى تزلزل و اهوال ساعت قيامت بغايت صعب و بزرگ و ندامت است.

بايد كه پيوسته متذكر موت و مستعد بجرع جام ناگوار فوت كه بحكم «اَلْحَيِّ اَلَّذِي لاٰ يَمُوتُ » جرعه چشيدنى و الم كشيدنى است باشيد و محاسبه و كتاب و موازين قسط ثواب و عقاب را نصب العين خود نمائيد هرگز از آنها غافل و ساهى مشويد زيرا كه بوسيله نيكوئى بمزد و پاداشت خود مثيب و مسىء بموجب ارتكاب افعال شنيعه خود از وصول جنان و نعيم آن بى نصيب است.

ص: 246

بايد كه پيوسته متذكر موت و مستعد بجرع جام ناگوار فوت كه بحكم «اَلْحَيِّ اَلَّذِي لاٰ يَمُوتُ » جرعه چشيدنى و الم كشيدنى است باشيد و محاسبه و كتاب و موازين قسط ثواب و عقاب را نصب العين خود نمائيد هرگز از آنها غافل و ساهى مشويد زيرا كه بوسيله نيكوئى بمزد و پاداشت خود مثيب و مسىء بموجب ارتكاب افعال شنيعه خود از وصول جنان و نعيم آن بى نصيب است.

اى معشر مردمان جماعت شما زياده از آنند كه از هر آحاد شما جدا جدا دست بدست بيعت توان گرفت لهذا مرا حضرت ملك تعالى امر فرمود كه از تمام شما اقرار مبايعت على و معاقده آن بستانم باين نوع كه على ولى خدا و امير مؤمنان است بعد از من و بعد از على اولاد امجاد ايشان امامان دين و هاديان سبيل مستقيم بيقين اند و من قبل از اين اعلام شما بالتمام نمودم كه ذريت من از صلب على (عليه السّلام) الى يوم القيام باقى و مستدام اند.

بايد كه جميع شما متفق اللفظ و المعنى از روى صدق و صفا من غير سمعة و ريا بگوئيد كه ما راضى و مطيع و منقاد حكم و امر رب العباد و سميع اتم تمامى آنچه شما در باب ولى مالك الرقاب امير المؤمنين على و اولاد كرام شما يعنى ائمه كه از صلب ايشان آمدست بما تبليغ نمودى.

درين باب با تو مبايعت از طيب نفس و صدق لسان و اقرار جنان بلكه بساير جوارح و اركان نمائيم و باين اعتقاديم تا زنده ايم بلكه در هنگام موت و زمان بعثت بر همين عقيدت ثابت و راسخيم و هيچ گونه تغيير و تبديل باعتقاد خود راه ندهيم و شك و ريب و رجوع از عهد و آسيب بآن نفرمائيم و نقض عهد و پيمان و نكث بيعت ولى ملك منان ننمائيم و هميشه اطاعت حكم خدا و پيروى قول شما در باب ولايت و امامت على و باقى ائمة الهدى عليهم سلام اللّٰه نمائيم و ترك مبايعت على و ائمه كريمه ننمايم.

بواسطه آنكه شما فرموديد كه ذريت من از صلب على (عليه السّلام) اند يعنى حضرت سبطين الحسن و الحسين كه خود بلسان معجز نشان در باب تعريف ايشان و رفعت مكان آن جوانان اهل بهشت چنان فرموديد كه

«و هما سيدا شباب اهل الجنة في الجنة»

ص: 247

بلكه ايشان در نزد من و محل ايشان در پيش من بغايت رفيع و قدر و منزلت ايشان در نزد واهب منان در نهايت منيع است.

بدانيد كه اين دو بزرگوار بعد از پدر عاليمقدار خود هر يك امام مفترض الطاعه اند و نيز بگوئيد كه خداى تعالى را در باب شما و على و حسن و حسين (عليهم السّلام) و باقى ائمه كرام فخام كه ذكر و اعلام امامت و ولايت ايشان نموديد و ولايت و مودت ايشان را الى يوم القيام بر ما واجب و لازم فرموديد.

بر ما نيز عهد و ميثاق است بر آنكه امير المؤمنين على و باقى ائمه عظام (عليهم السّلام) را از روى طيب نفس و صدق دل و اقرار لسان مصافقه و مبايعه نمائيم و آن اعيان را بامامت و ولايت خود پذيرفتيم كه هر كرا بجاى آن اعيان ديگرى بدل نگيريم و بامامت و ولايت نپذيريم و اصلا و قطعا از قول خود برنگرديم و بگوئيد «اشهدنا اللّٰه و كفى باللّٰه شهيدا».

يعنى درين باب عزيز وهاب را شاهد خود گرفتيم زيرا كه حضرت ملك تعالى براى شهادت ما بر عهد و ميثاق كافى و بسنده است و تو نيز اى رسول حضرت رب العزيز شاهد باش بلكه همه مطيعين شما از حاضرين و غائبين و ملائكه آسمان و زمين و ساير عباد ارحم الراحمين درين باب شهود صادقى اند و حضرت رب العالمين از جميع شهود اعلم و اعظم است.

پس آنگاه فرمود اى معشر مردمان درين باب آنچه من بحكم ايزد ذو المنن بشما در باب ولايت و امامت على (عليه السّلام) و اولاد او تبليغ كردم ملك تعالى بر آن دانا است زيرا كه حضرت بى نياز بدرستى و تحقيق عالم بصوت و آواز هر كس است بلكه نگهبانى هر ذى نفس بحضرت واحد اقدس است.

هر كس كه بسخن حقايق مقتبس من مهتدى گردد كار دنيا و آخرت او نيكو شود و آنكه تمرد و طغيان نمود ضال و گمراه گشت و دور از مرحمت اله گرديد و اضلال آن كس همان بواسطه نفس اوست و آنكه متابعت بحضرت على ولى رب العزت نمايد

ص: 248

چنانست كه متابعت حضرت صمديت فرمايد.

اى معشر مردمان بحضرت قادر ديان بپرهيزيد و با على و حسن و حسين و ائمه عليهم السّلام كه كلمه باقيه حضرت الهيه اند متابعت نمائيد و متابعت ايشان را بر خود واجب و لازم و از فروض متحتم دانيد.

زيرا كه جماعتى غدر نمايند و متابعت ننمايند حضرت تبارك و تعالى آن طايفه را هلاك گرداند و هر كه با على (عليه السّلام) وفا نمايد رب غفور او را مسرور و مغفور گرداند و بمضمون صدق مشحون «فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمٰا يَنْكُثُ عَلىٰ نَفْسِهِ » كه نقض عهد و پيمان نمايد وزر و خسران آن در روز حساب و ميزان به آن متمرد نادان لاحق و عيان گردد.

اى معشر مردمان آنچه من همگى شما را بگفتن آن امر و حكم بموجب امر قادر عالم فرمودم بايد كه در همين ساعت و همين دم به آن متكلم گرديد و بر زبان خود اين كلمات جارى گردانيد كه «سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ » و بگوئيد كه شكر و سپاس و ستايش فوق از حد احصاء مر خداى جن و ناس را كه ما را بولايت و امامت على و ائمه كرام عليهم السّلام هدايت و اكرام نمود زيرا كه اگر حضرت مهيمن معبود ما را به آن هدايت و ارشاد ننمودى هرگز ما به آن ائمة الهدى مهتد نميشديم و بآن اعيان اقتدا نمينموديم و در آخرت خاسر و زيان كار مى گشتيم.

اى معشر مردمان فضايل على و اولاد ايشان در نزد واهب منان بغايت بسيار و در قرآن لازم الاذعان آيات داله در باب فضيلت على (عليه السّلام) و فرزندان او زياده از حد بيان و شمار است و هر كه شما را بحقايق آنها عالم و دانا و واقف و شناسا گرداند از سر صدق و يقين بايد كه تصديق قول آن صادق امين رب العالمين نمائيد و او را كاذب و مفترى ندانيد و ظن بدو كذب بخود راه مدهيد كه «إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ ».

اى معشر مردمان هر كه اطاعت امر خداى ديان و رسول آخر الزمان و متابعت على و باقى امامان كه مذكور و بيان كرديم نمايد آن بنده محب و مطيع حضرت عليم سميع در روز هول و فايز باجر عظيم رفيع است.

ص: 249

اى معشر مردمان سابقين در متابعت امير المؤمنين عليه السّلام و ستايندگان بموالات و بعرض تحنيت و تسليم بخدمت على در باب مباركبادى امارت مؤمنان فايز گرديد و بجنات نعيم و متعيش بعيش دايمى قويم نائل آئيد.

0 اى معشر مردمان متكلم شويد بآنچه حضرت واجب الوجود بگفتن آن از شما در باب على ولى ملك تعالى راضى و خشنود گردد و تأنى در آن روا نيست و تارك قبول ولايت على و امامت ائمة الهدى كافر گردد ليكن اگر جميع سكنه روى زمين بوسيله عدم قبول ولايت على و ترك امامت ائمة الهدى كافر گردند هيچ ضرر و نقصان در آن باب بحضرت عزيز وهاب لاحق و عيان نگردد بلكه اثر ضرر و نقصان بيحد و مر بر آن طايفه ابتر راجع گردد.

بيت

بر دامن كبرياش ننشيند گرد *** گر جملۀ كاينات كافر گردند

بعد از آن فرمود كه خدايا بيامرز بر مؤمنان كه مطيع على و اولاد گرامش ائمة الانام عليهم السّلام باشند و بر پوشيدگان حق على و ائمه (عليهم السّلام) غضب نماى

«بعزتك يا ارحم الراحمين و الحمد للّٰه رب العالمين».

بيعت اصحاب با حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام)

آنگاه حضرت حبيب اللّٰه خطبه را باتمام رسانيد در آن هنگام تمامى انام بآواز بلند فرمودند كه ما امر خدا و رسول او را از روى طيب نفس و صدق لسان و نفس سامع و مطيعيم و باقرار لسان و اخلاص جنان بلكه ايادى و اركان بمصافقه و مبايعه ايشان مقريم و بحكم خداى تعالى و بقول رسول مجتبى صلى اللّٰه عليه و آله بولايت على قائليم و آن حضرت را مع اولاد كرام فخام عظام بولايت و امامت خود الى يوم القيام قبول نموديم و تا زنده ايم ازين قول برنميگرديم بلكه درين باب بى شائبه و ارتياب ثابت قدم و راسخ دميم و اللّٰه على ذلك شهيد عليم.

بعد از آن يكان يكان از اصحاب به مبايعت ولايت مآب پيش آمدند.

اول كسى كه در آن باب مصافقه با رسالتمآب بامامت و ولايت على عليه السّلام نمود اولين از اصحاب بود دوم دومين سوم سيمين بعد از آن مهاجر و انصار بخدمت رسول

ص: 250

مختار آمدند و مصافقه و مبايعه نمودند بعد از آن جميع مردمان و ساير طبقات ايشان هر احدى بقدر منزلت و احترام خود پيش سيد الانام آمدندى و مبايعت مى نمودندى و تحيت و مباركباد مى گفتندى تا آنكه سيد البرايا نماز عتمه و عشا را يكوقت بجاى آوردند.

و سه مرتبه تمامى مردمان در همان محل و مكان در حضور موفور السرور حضرت نبى المشكور با آن امام الانس و الجان مبايعت نمودندى و در هر وقتى كه جمعى از حاضران بمبايعت على (عليه السّلام) پيش آمدندى و عقد مبايعت مى نمودندى حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله فرمودى كه «

الحمد للّٰه الذى فضلنا على جميع العالمين».

يعنى شكر و سپاس مر خداى را سزاوار و درخور است كه ما را بوسيله اعطاى رتبه عليه نبوت و منصب عاليه ولايت و باعطاى مراتب فضل و درايت تفضيل بر تمامى عالميان نمود و باين احسان ما را از ساير موجودات بستود «و هو حسبى و نعم الودود».

بعد از آن مصافقه و مبايعه سنت سنيه و رسم و عادت مرضيه جميع انام گرديد و بنوعى اشتهار يافته كه جمعى كه هرگز در ميان آن طايفه رابطه خويشى و علاقه قرابتى نبود با يك ديگر مصافقه مى نمودند.

از امام بحق جعفر بن محمد الصادق (عليه السّلام) و التحيه مروى و منقول است چون سيد البريه از خطبه و اخذ بيعت از جهت امام الامه امير المؤمنين (عليه السّلام) و التحيه فارغ شد كه هنوز مجلس مبايعت بر صفت انعقاد و انصرام باقى و با سرانجام بود كه در آن هنگام در ميان مردمان شخصى نيكو سرانجام بزرگ شأن كه سيماى صلاح و تقوى از او ظاهر و پيدا و رايحه خوش از او مستشمم و هويدا بود بنظر كيميا اثر حضرت سيد الجن و البشر جلوه كرد كه آن بزرگوار متوجه استماع قول رسول و منتظر كردار آن نبى المختار بود كه آيا آن اشرف انبيا و رسولان در آن محل و مكان با آن طوايف مختلفه مردمان بچه نوع سلوك ميكند و چون بلسان معجز نشان بآن قوم بيمهر و پريشان با غايت عطوفت و احسان تبليغ ولايت و امامت على (عليه السّلام) و باقى امامان مينمايد آنگاه

ص: 251

گفت من هرگز در مدت العمر خود مثل امروز روزى درنيافتم از آنچه ازين رسول بزرگوار در باب تبليغ ولايت و امامت ابن عم خود حيدر كرار تأكيد و تشديد نمود و آن را بعهد و ميثاق مؤكد و مشيد فرمود و آن امر را بنوعى مستحكم گردانيد كه حل عقد بيعت آن امام زمان نمى نمايد الا كسى كه كافر بخداى عظيم و منكر رسول كريم گردد.

خنك آن كس كه برين عهد باقى و مستقيم و بر منهج دين و شريعت او قويم باشد و ويل و عويل و عذاب وبيل از براى كسى ثابت است كه اين عهد را تبديل گرداند و بى شبهه و گمان آن شخص بوسيله نقض عهد و پيمان پيوسته در آتش نيران و دوزخ تابان ابد الآباد بماند.

چون عمر بن الخطاب اين مقالات صدق سمات از آن مرد صالح استماع نمود از هيئت و صورت او بشگفت آمد و تعجب بسيار و حيرت بيشمار بر او حاصل گشت.

گفت سبحان اللّٰه مثل اين مرد باعتدال هرگز من در وقايع حرب و قتال و در محافل عيش و اقبال نديدم در آن حال متوجه خدمت حضرت رسول ايزد متعال گرديد و گفت يا رسول اللّٰه شنيدى كه اين مرد چنين و چنين گفت.

حضرت سيد المرسلين صلوات اللّٰه عليه فرمود بلى يا عمر دانستى كه قائل اين قول كيست گفت نه يا رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم حضرت نبى المعبود فرمود كه يا عمر آن جبرئيل امين عليه السّلام است.

اى عمر زنهار تو حل عقد مبايعت على عليه السّلام نكنى زيرا كه بيقين اگر اين كار از تو سانح و صادر گردد و نقض عهد نمائى خداى تعالى و رسول او و ملايكه و باقى مؤمنين از تو بيزار و برى گردند.

حضرت رسالت پناهى بعد از اطلاع و آگاهى عمر سخن بهمين كلام ختم نمود و از آن مجلس عالى برخاست و متوجه مقام راحت و مكان استراحت خود گرديد

و اللّٰه على ذلك شهيد.

ص: 252

ذكر بيان و تعيين ائمه دين بعد از حضرت سيد المرسلين و احتجاج رب العالمين بذكر مكان آن اعيان بر كافه مخلوقين از روى حق و يقين

اشاره

از ابى بصير كه از اعيان اصحاب حضرت امام الناطق الامين جعفر بن محمد الصادق رضوان اللّٰه عليهم اجمعين مروى و منقولست كه آن امام الهمام عليه التحية و السّلام فرمود كه پدر بزرگوارم روزى بجابر بن عبد اللّٰه الانصارى گفت كه مرا با تو كار ضرور است هر وقت و زمان كه ترا شغلى گران نباشد مرا اعلام و اعلان نماى تا در خلوت ترا از حقيقت و كيفيت آن مسألت نمايم.

جابر بعد از عرض فدويت و نيكو بندگى منتهى راى بيضا ضياى آن مهر سپهر ولايت و امامت گردانيد كه در هر زمان و اوقات كه شما بسعادت و اقبال توجه در آن باب نمائى داعى در شرف بندگى حاضر و اداى عبوديت و خدمت را مترصد و ناظرم قضا را در همان ايام آن امام الانام روزى با جابر مجلس و خلوت گزيد و مرا نيز بخدمت عالى سامى خود طلبيد.

چون بخدمت آن ولى بيچون شرف حضور موفور السرور دريافتيم از همان وقت آن حضرت روى بجابر انصارى رضى اللّٰه عنه آورده فرمود كه اى جابر مرا از حقيقت لوح كه ايزد قادر بجهت سيد البشر ارسال داشته و تو آن را در دست مادر من حضرت فاطمة الزهرا عليها سلام اللّٰه تعالى ديدى آنچه والده ساجده ماجده ام ترا خبر داده كه در آن لوح فرستاده ايزد سبوح مكتوب و مرقوم است ما را اعلام نمائى.

جابر گفت پدر و مادرم فداى تو باد يقين كه حقايق رقم آن لوح بر ضمير منير مهر تنوير حضرت البشير و النذير و بر ضماير فيض ذخائر ائمة الابرار كه اولياى ايزد سبوحند در كمال ظهور و وضوح است ليكن چون حكم جهان مطاع لازم الاتباع در حق اين بنده ايزد غفار اصدار يافته داعى با كمال سعى و اهتمام بر آن قيام و اقدام نمايم.

اى خلاصۀ ايام و اى مقتداى خاص و عام بشهادت مى آرم خداى هجده هزار

ص: 253

عالم را كه من روزى در ايام حيات سيد عالم بجهت تهنيت ولادت ابا عبد اللّٰه الحسين عليه السّلام عاليمعدلت شما بخدمت حضرت فاطمة الزهرا عليها سلام اللّٰه تعالى مسارعت و مبادرت نمودم چون بحوالى مجلس تهنيت قرين بضعه سيد المرسلين عليه السّلام مشرف گشتم و عرض بندگى و تهنيت بجاى آوردم در آن حال در دست آن مطيعۀ ايزد سبوح لوحى ديدم در غايت سيرى و بنهايت مشابه برنگ زمردى چنانچه گمان من شد كه مگر تخته سنگى از زمردست.

در آن لوح كتابت بسفيدى مرقوم و مسطور بود مانند نور آفتاب كه شعاع آن باعث تزلزل و نور نظر و اضطراب بصر بود.

من بعد از رؤيت و مشاهده آن گفتم اى بضعه سيد المرسلين پدر و مادرم فداى تو باد اين چه لوح است آن حضرت در جواب من گفت اى جابر اين لوح را ايزد تعالى به پدر بزرگوار من حضرت نبى المختار بهديه فرستاد و چون بحكم قادر بيچون اسم مبارك پدر من رسول اللّٰه تعالى و نام شوهر من ولى اللّٰه و اسم سبطى من الحسن و الحسين و اسماى باقى اوصياى حضرت رسول اللّٰه از اولاد من درين لوح بحكم ايزد سبوح مرقوم و مستور است.

پدر بزرگوار مرا باعطاى اين لوح سرافراز گردانيد تا من بمطالعه و تلاوت اسماى اولياى ايزد تعالى و اوصياى رسول ملك العلى بوسيله اين عطيه كبرى مبتهج و شادمان گردم.

يا ابن رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم چون والده ماجده شما شوق مرا در باب مطالعه آن لوح بفراست دريافت و اخلاص بندگى و مودت و يگانگى مرا نسبت بخاندان سيد المرسلين مى شناخت پيش از آنكه اظهار مطلب و مرام خود بخدمت آن بضعه خلاصة المرسلين عليهما الصلاة و السّلام نمايم گفت اى جابر اگر ترا شوق بمطالعه اين لوح در خاطر باشد بستان اين لوح را و بخوان و مكتوب مرغوب صدق اسلوب آن را بخاطرآور بلكه معانى صدق فحاوى آن مرقومه را مكنون ضمير هدايت پذير خود گردانى.

ص: 254

من في الفور آن لوح را از دست مبارك آن بضعه رسول ايزد تعالى و تبارك گرفته بعد از تقبيل و تلثيم آن را بر سينه و تارك خود گذاشتم و بوسيله اين احسان از آن در برج مكرمت و عرفان امتنان فراوان بجان داشتم.

چون آن را من اوله الى آخره مطالعه كردم و بر حقايق آنچه در آن مشيت و عيان بود بعد از تلاوت مرا معرفت تمام بانصرام رسيد هر چه در آن لوح مرقوم و مشيت بود برخصت آن اختر برج طهارت و عصمت نسخه كردم چنانچه يكحرف آن را نگذاشتم و آن لوح را بخدمت آن ام ائمة المعصومين صلوات اللّٰه عليهم اجمعين گذاشتم.

الحال نسخه آن در پيش اين بنده شما جابر حاضر است پدر عاليمقدارم گفت اى جابر ترا در فكر و خاطره هست كه آن نسخه را بمن عرض نموده پيش من حاضر گردانى جابر گفت بلى يا ابن رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله اگر حكم نمائى في الفور حاضر گردانم و بدان خدمت بجان منت دارم.

در آن حال ولى ملك متعال با جابر از روى استعجال متوجه خانه آن پيرو رسول حضرت ذو الجلال شدند من نيز رفيق طريق آن امام الصديق بودم تا داخل حويلى منزل آن بنده خداى عز و جل شديم در همان ساعت بنده رب العزت بخانه خود درون رفته بغير مكث و درنگ صحيفه در چنگ گرفته براى پدرم بيرون آورد و بآن حضرت عرض نمود.

چون چشم آن امام الامين رضوان اللّٰه عليه و عليهم اجمعين بر مكتوب آن لوح افتاد و لوح ضمير فيض مآثرش به حقايق آن منكشف و مستنير بود پيش از آنكه در حضور ما مطالعه آن نمايد گفت اى جابر تو نظر بر آن كتابت خود نماى و بمحل ديگر توجه منماى تا من آنچه در آن مرقوم و مستور است بر تو خوانم.

جابر با كمال توجه خاطر در آن نسخه نظر مى كرد و پدر عالى تبارم از حفظ تلاوت و قرائت همگى و تمامى كلمات آن نمود.

بخداى غنى معبود كه خلاف در تقدم يكحرف و تاخر زياده و نقصان آن ننمود

ص: 255

جابر گفت يا ابن رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم خداى تبارك و تعالى را بشهادت مى آرم كه بنوعى كه شما باقبال و سعادت درين وقت از حفظ تلاوت فرموديد بهمين نسق و ترتيب كلمات من غير نقصان و زيادات در لوح ايزد سبوح ديدم بلكه از والده ماجده شما نيز شنيدم و ترتيب كلمات مكتوب لوح باين تنظيم و وضوح بود.

بيان مكتوب لوح كه اسامى سامى ائمۀ دين (عليهم السّلام) بترتيب در آن مكتوب و عيان است

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ اين كتاب از خداى عزيز عليم بسوى نبى كريم و نور و سفر عظيم و دليل و حجاب او يعنى رسول واجب التعظيم كه حضرت روح الامين از قبل رب العالمين بسيد المرسلين نزول نمود.

اى محمد عالم باسماى من شو و شكر نعمتهاى من نماى بايد كه منكر آلاى من نشوى بدرستى و تحقيق كه نيست خداى الا من كه حضرت مهيمنم و شكننده پشت جباران و خوار و ذليل كننده ظالمان و ديان دين مردمان و احسان و جزا دهنده خلقان در روز بعث و ميزان بدست من ثابت و عيان ست.

نيست خدائى بجز ذات يكتاى بى همتاى من مترجى غير فضل من و خايف بغير عدل خود را معذب گردانم بعذابى كه هيچ احدى از خلقان را بمثل آن عذاب بى پايان معذب نگردانيده باشم پس رجا و عبادت من نمائيد در شدائد امور بمن كه رب غفورم توكل فرمائيد زيرا كه در هيچ حال من كه ذو الجلالم از كيفيت اوضاع و احوال شما غافل نبودم و پيوسته هدايت و ارشاد شما بارسال رسل و انبيا و ائمه و اوصياى نمودم بواسطه آنكه من بعد از ارسال رسل و انبيا و انقضاى ايام نبوت و رسالت جميع آنها اوصيا بجهت هر يك از آنها معين و مقرر فرمودم.

ليكن اى محمد ترا بر جميع انبيا و رسل اعلم و افضل گردانيدم فلهذا وصى ترا افضل از اوصياى انبيا و رسل سابقين گردانيدم و ترا مكرم بشبلى و معظم بسبطى تو

ص: 256

حسن و حسين بعد از ذات ستوده صفات تو نمودم.

حسن را معدن علم خود بعد از انقضاى مدت ولايت و امامت پدر او امير المؤمنين عليه السّلام گردانيدم و حسين را بعد از او خازن علم و معرفت و اكرام و احترام و بدرجه عاليه شهادت و ختم احوال او در آخرت بعزت و سعادت نمودم او افضل از جميع شهدا و ارفع و اعظم از همه سعدا است حجت بالغه من در نزد او و كلمه تامه من در پيش آن مهر سپهر ولايت و امامت است خلايق بوسيله اطاعت اوامر و نواهى عترت او مثيب و از جهت تمرد فرمان ذريت او از جنت بى نصيب اند.

اول عترت او سيد العابدين على بن الحسين است بعد از و ولد ارجمند او شبيه جد خود نبى المحمود محمد باقر علم من و معدن حكم منست و زود باشد كه جميع مرتابين كه شك و ريب در باب ولايت جعفر صادق الامين نمايند بوسيله همين در سعير و سجين مكين گردند كسى كه رد حق از آن ولى ايزد مطلق نمايد چنانست كه رد حق از من نموده باشد.

اين كلام صدق التيام قول منست كه هر آينه من مقام و مثوى جعفر را بغايت مكرم و محترم گردانم و او را در ميان اشياع و انصار و اولياى ابرار اخيار بوسيله اعطا و احسان و مزيد درجۀ شفاعت و رتبۀ عزت و كرامت مبتهج و شادمان گردانم.

و بعد از تقضى ايام ولايت و امامت او برگزيدم ولد ارجمند و مولود سعادتمند او موسى بن جعفر را و در زمان آن ولى ايزد منان فتنه از مخبط كورباطن نسبت بآن صفى حضرت مهيمن بين و ظاهر گردد ليكن آن امام المؤتمن هرگز از حكم و رضاى من منقطع نگردد زيرا كه او حجت منست و حجج من مخفى و اولياى من شقى نشوند.

هر كه منكر يكى از آن اولياى اعيان گردد آن شقى نادان منكر نعمت من و دور از عنايت و مرحمت منست و مغير آيه از كتاب من كاذب و مفترى بر من است چاه ويل در جهيم و عذاب وبيل اليم براى منكران مقرر و مستقيم است و بعد از تقضى بنده و حبيب فرخنده و ولى پسنديده من موسى بن جعفر ولى هشتم من امام الورى ابو الحسن على

ص: 257

ابن موسى است.

مكذب هشتم از ائمة الهدى مكذب جميع اولياست نام آن امام الورى على الرضا ولى و ناصر منست و او را عقرب مستكبر مقتول گرداند و آن ولى ربانى در مدينه اى كه بنده صالح مخترع و بانى آنست در جنب شريرترين مخلوق من مدفون گردد و اين سخن قول صدق منست كه هر آينه من آن ولى معبود را بمولود قرت العين و خليفه او محمد بن على كه وارث علم و معدن معرفت و علم و موضع سر و حجت من بر ساير مخلوقات منست مبروز و مشهور گردانم.

جنت را مثوى و موطن آن ولى ذو المنن نمايم و شفاعت آن برگزيده ايزد داور را در حق هفتاد نفر از اهل بيت ايشان كه تمامى و يكسر مستوجب نار سقر باشند قبول فرمايم و ختم ولايت آن صاحب سعادت و اقبال بابن او جامع معرفت و كمال و مرشد خلايق بحرام و حلال على بن محمد ولى و ناصر من گردانم و او شاهد همه بندگان و امين وصى من بر تمامى ايشان و ولى زمان است.

و از نسل آن برگزيده عز و جل متولد گردانم كسى را كه خواننده بطريق حق من و خازن علم من ابن على الزكى الحسن باشد و بعد از او رتبه ولايت و امامت را كامل و تمام نمايم بابن آن سلاله سيد المرسلين كه امام و رحمة للعالمين و با آن ولى ملك تعالى كمال موسى عليه السّلام و بهاى عيسى عليه السّلام و صبر ايوب بلكه همگى صفات مستحسنه انبيا و نعوت كاملۀ اصفيا با آن خاتم الاوصيا است.

اولياى من در ايام غيبت آن برگزيده رب جليل بغايت خوار و ذليل اند چه اعداى دين بعد از قتل آن مؤمنين رؤس ايشان را بهديه براى ابناى زمان بارمغان فرستند چنانچه رؤس اهل كفر ترك و ديلم را از ساير بلاد عالم جماعه مسلمين بعد از قتل و جهاد بواسطه مؤمنين بهديه فرستند آن متمردين نيز بعد از نهب و غارت اموال مؤمنين اين طايفه را بجور و كين بقتل آرند بلكه اجسام اهل اسلام را محروق گردانند.

اولياى دين ايزد منان پيوسته خايف و ترسان و متالم و هراسان باشند و زمين

ص: 258

از دماى اهل دين بوسيله ظلم ظالمين رنگين گردد و هميشه اولياى سبحان بامر و نهى راغب و هراسان باشد و نساء اهل ايمان بواسطۀ تعدى و تفريط اهل طغيان و قتل ازواج ايشان اظهار حزن فراوان و افشاء ويل و اندوه بى پايان نمايند.

حقا كه اين طايفه سليم العاقبة اولياى من اند و بوسيله دعا و نفس اقدس ايشان و بيمن قدوم ميمنت لزوم آن اعيان دفع فتنه هر كورباطن نادان و رفع فساد و عناد اهل تمرد و طغيان است و بسبب ايشان كشف زلزال و منع ضار و اغلال از تمامى افراد مؤمنين و ارشاد رجال است «أُولٰئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوٰاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُهْتَدُونَ »(1).

حضرت ملك علام اختتام كلمات صدق سمات لوح را باين آيه وافر هدايه نمود تفسير و معنى آيه و اللّٰه اعلم آنست كه اين جماعت اولياى من اند بر ايشان باد صلوات و رحمت پروردگار ايشان و درود و تحيت بى پايان و اين طايفه مهتديان و راه يافتگان بحق و اسلام و بشرايع ايمان و احكام اند.

و نيز در باب اولياء ائمه رب الارباب على بن حمزه كه از ثقات روات جعفر بن محمد الصادق عليه صلوات الملك الخالق است از آن حضرت نقل نمايد و آن حضرت از پدر خود و پدر آن حضرت از آباى عظام كرام عليهم التحية و السّلام نقل نمايند كه روزى حضرت نبى المحمود صلى اللّٰه عليه و آله در حضور اصحاب كرام و مستسعدين مجلس عاليمقام خود فرمود كه جبرئيل امين از نزد رب العزت بمن چنين حديث نمود كه حق سبحانه و تعالى مى فرمايد.

كسى كه بداند كه در آسمان و زمين خداى تعالى بغير ذات يكتاى بيهمتاى من نيست و بداند كه بنده و رسول پسنديده من محمد و على بن ابى طالب خليفه من و ائمه معصومين از اولاد او حجج منند من آن بنده را بيشك از روى عطوفت و مرحمت مقيم جنت و پايدار آن مكان استراحت گردانم و او را بشرار نار آزار نفرمايم و بعفو خود مغفور گردانم و حوارى جنت را برو مباح سازم و كرامت و عطوفت و احسان و مرحمت

ص: 259


1- سورة البقرة 157

خود را برو واجب گردانم و نعمت خود را برو تمام نموده او را در سلك خواص محبان خود منخرط سازم.

اگر مرا ندا كند او را به لبيك جواب دهم و چون مرا دعا كند اجابت نمايم و اگر سؤال چيزى نمايد عطا فرمايم و اگر او ساكت شود من ابتدا به سخن و كلام نمايم اگر مسىء بود مرحوم گردانم و چون از من بگريزد او را بخوانم اگر بعد از تمرد فرمان توبه و انابت نمايد توبه او را قبول فرمايم و چون دست بر در اميد و رحمت من زند من باب رحمت برو مفتوح گردانم و در جميع احيان و احوال مراقب حال او باشم و در هيچ حال از كيفيت اوضاع و احوال او غافل نباشم.

اما كسى كه شهادت بالوهيت و يگانگى من ندهد يا آنكه گواهى بر ربوبيت من دهد و اقرار بر عبوديت من نمايد ليك شهادت بر رسالت محمد (صلّى الله عليه و آله) ندهد يا اقرار و شهادت بر الوهيت من و رسالت محمد نمايد اما گواهى بر ولايت و امامت على ابن ابى طالب ندهد يا شهادت بر جميع آنچه ذكر شد نمايد ليكن گواهى بر ولايت ائمه معصومين (عليهم السّلام) از اولاد او كه حجج من اند و اولياى حضرت مهيمنند ندهد آن كس معين منكر نعمت من و مصغر عظمت و كبريائى من و مكفر آيات منست.

اگر قصد من نمايد او را از خود دور و از مرحمت و عنايت مهجور گردانم و اگر سؤال چيزى نمايد عطا ننمايم و اگر ندا كند استماع آن نكنم و او را بجواب معزز و كامياب نگردانم اگر اميد و رجاى من نمايد محروم گردانم و هرگز او را پيش خويش نخوانم اين جزاى عمل ناپسند آن طاغى از من بغايت جدير و مستحسن است و من ظالم بر بندگان در هيچ وقت و زمان نبودم «وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ »(1).

چون حضرت سيد الانام كلام ايزد علام را باين مقام رسانيد جابر بن عبد اللّٰه الانصارى بر پاى خواست و گفت يا رسول اللّٰه التماس و استدعا از مشكات ضمير فيض مآثر آنكه از زبان معجز نشان بيان و عيان نمائيد كه ائمه معصومين از اولاد

ص: 260


1- سورة الفصلت: 46

امير المؤمنين على چه كسانند و هر يك از آن مقتداى خاص و عام را چه نام است.

حضرت رسول عليه الصلاة و السّلام فرمود كه ائمه از اولاد على (عليه السّلام) حسن و حسين سيدى شباب اهل الجنه في الجنه اند و بعد از ايشان سيد العابدين على ابن الحسين و در زمان خود ولى رب العالمين و امام تمام مخلوقين است و بعد ازو محمد باقر امام الورى و ولى ايزد تعالى.

اى جابر زود باشد كه تو بخدمت محمد الباقر مشرف گردى چون ادراك صحبت آن ولى بيچون نمائى او را از من سلام برسان و بعد ازو ولى ايزد خالق جعفر بن محمد الصادق است و بعد از انقضاى ايام ولايت آن امام الامه فرزند سعادتمند او موسى كاظم امام اهل عالم است و بعد ازو ولى ايزد تعالى على بن موسى الرضا امام كافه برايا است و بعد ازو تقى ؟؟؟ محمد بن على امام الورى و ولى خداى تعالى است و چون مدت او منقضى گردد بجاى او بر مسند امامت نشيند پسر او امام على النقى و بعد از تقضى مدت ولايت نقى فرزند كامل او ولى مهيمن الزكى العسكري الحسن بر سرير امامت نشيند و بعد از آنكه ايام ولايت و زمان امامت او منقضى شود ولد ارجمند و خلف سعادتمند او محمد بن الحسن امام بحق و مهدى امت من است و آن ولى ايزد اكبر مملو و پر؟؟؟ گرداند تمامى زمين را يكسر بعدل و قسط وقتى كه زمين بوسيله غيبت آن خلاصه عترت بسبب ظلم ظالمين مملو از جور و كين شده باشد.

اى جابر اين جماعت خلفا و اوصياى من و اولاد و عترت منند هر كه اطاعت ايشان نمايد چنانست كه اطاعت و فرمان بردارى من نموده باشد و متمرد از حكم اطاعت آن امامان باغى عاصى از امر و فرمان من است هر كه منكر آن اولياى هادين يا منكر يكى از ائمۀ معصومين (عليهم السّلام) گردد منكر منست و منكر من منكر حكم حضرت ذو المنن.

و ظاهر است كه منكر ايزد قادر بيشك كافر است و براى اهل كفر درك السقر مقرر است و حضرت رب العالمين بسبب وجود وافر الجود ائمه معصومين رضوان اللّٰه عليهم اجمعين امساك سموات و محافظت آن از وقوع بر زمين نمايد و نگذارد كه

ص: 261

سبعه سموات بسبع ارضين فرود آيد و بوسيله ذوات آن وكلاى دين حضرت ارحم الراحمين محافظت و صيانت اهل زمين از امتداد و ابتلاع نمايد.

يعنى ائمه دين نگذارند كه زمين سكنه خود را فرو برد بلكه وسيله مراقبت خلقان و سبب صيانت ايشان از جميع آفات و عاهات زمان و حوادث دوران ذات ستوده صفات فايض البركات آن اعيان است و ايشان نگذارند كه آسمان بزمين فرود آيد و زمين سكان خود را بلع نمايد.

خلاصه معنى كلام سيد الانام آنكه همگى سبعه سموات و ارضين سبع طبقات در تحت امر و حكم ائمة البريات اند و از فرمودۀ آن زمره اهل عدل و انصاف تمرد و انحراف و تعدى و اعتساف نورزند و منقاد و مطيع امر و حكم آن اولياى بصير سميع اند.

فضائل حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام)

و نيز از مهر سپهر هدايت و بدر منير شبستان ارشاد و ولايت امام الامة و ولى رب العزت جعفر الصادق الامين بن محمد بن على بن الحسين مروى و منقولست كه روزى حضرت رسالتمآب در محل و مآب كه اكثر اعيان اصحاب حاضر بودند خطاب مستطاب بحضرت ولايتمآب امير المؤمنين على عليه سلام الملك الوهاب فرمود كه:

يا على دوست نميدارد ترا الا مؤمن طيب الولادة يعنى محب تو شخصى است كه از مادر و پدر بعقد و نكاح متولد گردد نه از زنا و سفاح چه اولاد الزنا ترا بموالات نگيرند چنان كه فرمود كه يا على ترا ببغض و عداوت نگيرد مگر كسى كه خبيث الولاده بود.

يعنى هر كه بغض تو ظاهر گرداند البته از اولاد الزناست و فرمود كه يا على بموالات نگيرد ترا الا مؤمن و معادات و دشمنى تو اختيار نكند الا كافر چون رسول ملك علام كلام معجز نظام باين مقام اختتام گردانيد از مستسعدان آن محفل جنت نشان بنده خاص ايزد معبود و مطيع با اخلاص نبى المحمود عبد اللّٰه بن مسعود بر پاى خواست و بعد از اداى عبوديت و عرض فدويت گفت:

ص: 262

يا رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم ما در ايام حيات ذات حميده صفات شما بوسيله تبيين بغض و عداوت امير المؤمنين على عليه السّلام خبث ولادت و كافر را دانستيم ليك بعد از وفات حضرت رسول اللّٰه هر گاه شخصى اظهار اسلام بلسان نمايد و اخفاء سريرت و مكنون عقيدت خود فرمايد كفر آن بى ملت و خبث ولادت او بچه وجه و علامت ظاهر و بين و بچه نوع لايح و روشن گردد.

في الفور رسول رب غفور در حضور اصحاب بابن مسعود خطاب نمود كه يا ابن مسعود اين على بن ابى طالب (عليه السّلام) امام و پيشواى شما و خليفه من بر كافه برايا است در هر باب رجوع بآن حضرت ولايتمآب نمائيد و چون ايام ولايت آن ولى بيچون منقضى گردد ابناى من حسن و حسين امامان شما و ولى ايزد تعالى اند و خليفه من بر شما و بر ساير خلق ايزد تبارك و تعالى همين پسران من اند و چون مدت حسين بگذرد نه نفر اولاد حسين هر يك بعد از ديگرى امامان و مقتدايان و خلفاى من اند بر شما و نهمين ايشان قايم در ميان امت من خواهد بود.

و چون ولى مهيمن بيچون ظهور نمايد و بيرون آيد زمين را مملو گرداند بقسط و عدل بعد از آنكه بجهت غيبت آن امام الامه بسبب ظلم و تفرط ظالمان مملو از جور و ستم شده باشد.

يا ابن مسعود دوست نميدارد اين طايفه سليم العاقبه را مگر كسى كه طيب الولادة بود و از اولاد الزنا نبود، و ببغض ايشان مقر و بعداوت آن اعيان مشتهر نگردد مگر شخصى كه خبيث الولادة و از اولاد الزنا بود و بموالات نگيرد آن اولياى ايزد منان را جز مؤمن نيكو سير، و معادات و دشمنى ايشان اختيار ننمايد مگر كافر ابتر.

آنكه منكر ولايت يكى از ائمه (عليهم السّلام) گردد چنانست كه منكر نبوت من گردد و منكر من منكر حضرت ذو المنن است و جاحد يكى از آن اولياى ايزد سبحان جاحد من است و جاحد من جاحد واهب مهيمن است و نيز طاعت آن اولياى رب العزيز طاعت منست و طاعت من موجب تحصيل رضا و طاعت قادر ذو المنن است و معصيت

ص: 263

ايشان معصيت من و معصيت من معصيت حضرت عزتست.

يا ابن مسعود زنهار آنچه من بيان و اظهار در باب ولايت ائمة الابرار بجهة شما و ساير اخيار بلكه بواسطه تمامى خلايق واحد غفار نمودم شك و ريبى بخاطر برسانى كه البته كافر گردى و از رحمت عزيز قادر محروم و ابتر شوى بعزت و جلال حضرت ذو الجلال پروردگار من قسم است كه آنچه من در باب ولايت و امامت آن اولياى واحد وهاب بجهت شما و ساير اصحاب بيان كردم تكلف در آن ننمودم و نطق به هوا و هوس بغير وحى و حكم ايزد مقدس نزدم هر چه در شأن على و ائمه عاليشان واضح و عيان نمودم يقين و صدق است.

پس آنگاه حضرت حبيب اللّٰه دست بسوى آسمان برداشت و اين دعا در حق اولياى ملك تعالى و اوصياى نبى الورى فرمود كه بار خدايا بدوستى گير و به محبت و مودت پذير خلفاى من و ائمه امت مرا و دشمن گير دشمن ايشان را و نصرت و معاونت نماى بر نصير و معين ائمه معصومين (عليهم السّلام) و ذليل و خوار و مخذول و بى اعتبار گردان كسى را كه در فكر ذلت و خوارى و خفت و سوگوارى آن ائمة الابرار بود و هرگز زمين را از هدات دين و از قايم ائمه معصومين رضوان اللّٰه عليهم اجمعين كه حجت تو ظاهر و مشهور يا خايف مغمور است خالى مگردان و پيوسته آن اولياى دين را معزز گردان تا دلايل و حجج تو باطل و آيات بينات تو ساقط و عاطل نگردد.

چون نبى المحمود كلام صدق التيام باين مقام اختتام نمود فرمود كه يا ابن مسعود من در همين محل و مسكن جمع كردم و بيان نمودم همگى آنچه فعل آن بر تو واجب و عمل آن بر تو لازم بلكه از فروض متحتم است زيرا كه دين تو بوسيله آن عمل تمام و مكمل و موجب تحصيل رضاى خداى عز و جل است و ترك يكى از آنها باعث فساد و هلاكت شما در روز بعث و جزاست و آنكه متمسك بآن مامور و متشبث به آن مرام مذكور گردد نجات از دركات يافته درجات رفيعه در جنات يابد آنگاه رسول اللّٰه فرمود كه وَ اَلسَّلاٰمُ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ و كلام معجز نما بهمين جا اختتام نمود.

ص: 264

مصنف كتاب شيخ ابو على الطبرسى رحمه اللّٰه ميگويد كه درين معنى در باب ائمة الابرار روايت بغايت بسيار و متواتر بيشمار است و از كثرت اخبار هيچ احدى را قدرت احصاء و شمار نيست ليكن من چندى از آن احاديث و اخبار صدق آثار بجهت جلاء ابصار ابرار و از جهت شفاى صدور محبان اخيار و هدايت و ارشاد جماعت منصف نيكو كردار بيان و اظهار كردم.

ذكر بيان طرفى از لجاج و احتجاج كه بعد از وفات نبى الوهاب در باب خلافت آنكه مستحق آن بود ...

اشاره

ذكر بيان طرفى از لجاج و احتجاج كه بعد از وفات نبى الوهاب در باب خلافت آنكه مستحق آن بود و در باب آنكه مستحق نبود و اشاره بانكار تأخير مبايعت حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) و اظهار كيد قبل از وفات آن حضرت و بعد از آن

ابى المفضل محمد بن عبد اللّٰه الشيبانى باسناد صحيح خود از جميع رجال كه همه آنها ثقه و صحيح القولند روايت ميكند كه حضرت سيد البريات در ايام مرض كه در همان اوقات وفات يافته روزى بجهت اداى صلاة از دولتخانه با سعادت و اقبال متوجه مسجد النبى عليه صلوات الملك المتعال گرديد ليكن چون بسبب اشتداد تب در غايت ضعف و مضطرب بود تكيه به ابو الفضل عباس بن عبد المطلب و ثوبان مولى آل نبى ايزد واهب نموده بواسطه بندگى و نماز مهيمن كارساز از منزل مبارك بيرون آمد.

و اين همان نماز است كه آن رسول عز و جل در مرتبه اول تب و ضعف آن حضرت از مرتبه شدت و ضعف گذشته بود و در خود گمان آنقدر قدرت كه اقامت بران تواند نمود نداشت.

لهذا اراده تخلف از آن نماز با جماعت نمود اما چون بعضى كلمات كه موافق مزاج آن نبى صاحب المعراج نبود از اصحاب و حضار آن محفل رضوان مآب استماع نمود بى تاب شده متحمل مشقت بسيار و مشتغل آزار بيشمار گشته از منزل مبارك بواسطه نماز و بندگى ايزد تعالى و تبارك بمسجد آمده بعد از اداى دوگانه بجهت واهب يگانه و نصايح محبانه باصحاب و بيگانه متوجه دولتخانه كه جنت با تمامى زيب و زينت

ص: 265

في الجمله نمونه از روايۀ كاشانه آن است گرديد.

و چون بدولت و سعادت بدولت سراى خود مراجعت و معاودت نمود بثوبان مولاى خود فرمود كه ترا بايد كه تعبيه اين دار پايدار بود هيچ احدى از انصار را بدخول سراى بنزد من آمدن نگذار.

ثوبان بامر رسول آخر الزمان بعتبه دار قرار گرفت بلكه آن را شرف روزگار و سرمايه روزشمار خود دانست در آن اثنا اثر وحى ايزد غفار از جبين مبين رسول مختار هويدا و اظهار گرديد چنانچه بر ثوبان ظاهر بود كه حضرت رسول بوحى مشغولست.

قضا را در همان زمان جماعت انصار بر در خانه حضرت نبى الابرار و الاخيار آمدند و رخصت دخول دولتسراى رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم از ثوبان طلب نمودند چون ثوبان ممنوع از اذن بود رخصت بهيچ احدى ننمود في الفور آن جماعت شروع در كوفتن در دولتخانه آن يگانه گوهر نبوت نمودند و بثوبان گفتند كه البته ما را رخصت دخول جنت سراى رسول صلى اللّٰه عليه و آله نماى و زياده ازين بوسيله ممانعت تصديع و آزار ما منماى.

ثوبان در جواب انصار و باقى اصحاب حضرت رسالتمآب گفت كه المامور معذور چون نبى المشكور مرا امر بمنع اعزه از حضور موفور السرور خود فرمود و تخلف امر رسول ايزد غفار خلاف شرع آن بزرگوار و مخالفت حكم حضرت پروردگار است.

خصوصا درين حال كه آن حضرت بسعادت و اقبال بوحى لا يزال مغشى عليه و مشغول اليه است مخدرات حجله عصمت و طهارت در خدمت سيد البرية حاضرند بناء على هذا رخصت حضور شما در نزد رسول رب العلى متعذر بلكه متعسر است.

انصار بعد از استماع اين گفتار از ثوبان مولى نبى المختار غايت قلق و اضطراب اظهار نموده شروع در گريه و زارى كرده بنوح و نوحه نمودند كه آواز گريه و

ص: 266

بيقرارى ايشان بسمع شريف نبى الانس و الجان رسيد.

آن حضرت روى بحضار آورده استفسار فرمود كه اين جماعت چه كسانند گفتند يا نبى الابرار جمعى از اصحاب و انصارند.

حضرت نبى الرحمة فرمود كه از اهل البيت من درين مقام كدام حاضرند گفتند على و عباس في الفور رسول رب غفور ايشان را بنزد خود خواند و به آن اعيان رسول آخر الزمان تكيه نموده تا بمسجد منيف تشريف آورد و بستون مسجد كه آن جذع از درخت خرما بود به معاونت و امداد ايزد معبود تكيه فرمود و بمنادى امر بنداى مردم نمود.

چون بحكم رسول بيچون مردم جمع شدند حضرت نبى المحمود بقدر قدرت خطبه و رعايت فصاحت و بلاغت ادا فرمود و در اثناى كلام معجز نظام گفت:

اى معشر مردمان هر پيغمبر كه از دار الشرور جهان متوجه دار السرور جنان گرديد البته چيزى از متروكات گذاشت از كتاب خدا و اوصياى انبيا من نيز رسول رب العزيزم تركه خود ثقلين يعنى كتاب رب العزت و اهل البيت و عترت خود در ميان شما ميگذارم.

هر كه از شما باعث تضييع آن دو امر عيان گردد خداى غفار او را ضايع و زيان كار گرداند.

اى جميع مهاجر و انصار شما با تمامى كبار و صغار بسوى ايشان پناه بريد و ايشان را وسيله هدايت و ارشاد و شفعاى يوم التناد خود دانيد تا در شدايد آلام يوم القيام درنمانيد و من شما را وصيت و امر به پرهيزكارى و تقوى سوى حضرت بارى مينمايم و حكم احسان و يارى نسبت به آن برگزيدگان ايزد تعالى ميفرمايم بايد كه خوبى ايشان را قبول نمائيد و از گناه ايشان درگذريد.

چون سيد الانام كلام باين مقام رسانيد اسامة بن زيد را كه از بندگان خاص

ص: 267

مهيمن مجيد و پيرو با اخلاص رسول حميد بود بنزد خود طلبيد و گفت اى اسامه من غير تراخى الزمان و المهله در همين وقت و ساعت با آن جماعت كه ترا بر آنها حكم و امارت عنايت كرديم مامور بنهضت و توجه آن شدى ببركت خداى منان و بنصرت و امتنان بى پايان او روانه شو و تاخير و درنگ آن را موجب عار و ننگ بلكه سبب وزر و عصيان و وسيله خلود در نيران دانسته باش.

البته كمال مسارعت در رفتن صوب موته نماى با جمعى كه ترا بر آنها امارت داديم و برفاقت تو معين نموديم از مهاجرين و انصار.

و در آن ميان ابا بكر و عمر و جماعتى از مهاجرين اولين و باقى طوايف مسلمين بودند كه حضرت نبى الرحمة مقرر كرده بود كه باتفاق اسامه غارت موته نمايند.

و موته ولايتى است قريب بفلسطين و آن محل اليوم باستنبول شهرت دارد و پاى تخت سلسله عثمان جوق است و هميشه پادشاهان روم در آنجا بسلطنت بر تخت پادشاهى نشينند و تا در قيد حياتند از آنجا حركت نمى كنند بلكه حركت از مقر تخت و سلطنت را شگون نميدانند.

و اين موته همان مكان است كه جعفر بن ابى طالب برادر اسد اللّٰه الغالب عليه السّلام در آن سرزمين بفيض شهادت رسيده با حوارى جنت همنشين گرديد.

اسامه بعد از استماع كلام معجز انتظام سيد الانام و عرض فدويت و نيكو بندگى منهى رأى فيض اقتضاى سيد الأنبياء گردانيد كه يا رسول اللّٰه چون ذات حضرت نبى - المختار محموم و بيمار است آيا اين فدوى را چند روزى مهلت و رخصت اقامت در همين مكان استقامت شود تا آنكه نبى الرحمه را شفاى كلى از شفاخانه واهب يگانه عنايت شود و مرا تفرقه خاطر كه بوسيله كوفت سيد البشر در ضمير كثير مستقر است باطمينان و جمعيت مبدل گردد زيرا دل من بواسطه تب اين خلاصه و زبده دودمان عبد المطلب بغايت حزين و مضطرب است و پيوسته مترجى و مستدعى از حضرت ايزد تعالى است كه بوسيله شفاى رسول كريم سبوح اين دل محزون مجروح من مسرور شود.

ص: 268

حضرت رسول خداى تعالى فرمود كه اى اسامه در ساعت روانه شو كه از جهاد كفار و جنگ آن اشرار تاخير و درنگ بحسب عقل و فرهنگ جايز نيست بلكه تراخى و درنگ موجب عار و ننگ است.

اسامه گفت اى نبى الورى سمعنا و اطعنا در همان ساعت اسامه كمال مسارعت در تجهيز آن سفر نمود ليك بعد از تعيين اسامه بعضى از ارباب نفاق و كين سخنان بى بنيان نسبت بسيد المرسلين مى گفتند كه گوئيا محمد در ميان طوايف امم متابعين ملت خود شخصى مثل اسامه و پدر او در شجاعت و سخاوت نيافت.

چون مقال آن جمع بى انفعال بسمع شريف رسول ايزد متعال رسيد كه ارباب نفاق و ضلال در تعيين اسامه بواسطه انصرام مهام موته كلام از روى طعن و ملام ميگويند در مجمعى كه اكثر اصحاب آن رسول عز و جل در آن محل حاضر بودند حضرت گفت:

اى معشر مردمان بمن رسيد كه بعضى از شما بواسطه تعيين اسامة بجهت حكومت موته و امارت شما و در تعيين والد اسامه نيز سابقا بواسطه امارت مسلمين طعنه مرا مى زنند.

بخداى عالم قسم است كه اسامة و پدر او هر دو لايق امارت مسلمانان بودند و او دوستترين جميع مردمانست نزد من و وصيت من بهر يك شما در باب اسامه آنست كه نسبت باو خير و نيكوئى نمائيد و از صلاح و صوابديد او تقاعد و تجاوز ننمائيد و يقين دانيد كه آن سخنان بى بنيان در باب اسامه بعينه مثل كلام بى سرانجام ياران پيشين شما در حق پدر ايشانست در آن هنگام كه بجهت امارت و حكومت معين شده بود ارباب حقد و حسد فِي جِيدِهٰا حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ همى نوع سخنان ميگفتند.

و نيز يقين دانيد كه هيچ فعل و عمل از من بغير حكم و رضاى خداى عز و جل سانح و صادر نگردد.

بعد از آن حضرت رسول آخر الزمان داخل خانه و مكان خود شدند و اسامه

ص: 269

بعد از سرانجام اسباب سفر در ساعت از مدينه طيبه بيرون آمده براس الفرسخ معسكر و مخيم لشكر نصرت اثر نمود.

چون اين خبر بسمع شريف آن سيد سرور رسيد في الفور بمنادى حكم فرمود در بازار و محلات مدينه با سكينه ندا نمايد كه حكم حضرت سيد البشر چنين معين و مقرر است كه جمعى بواسطه رفاقت اسامه در باب تاخت و غارت اهل موته مقرر گشتند بايد كه هيچ احدى از آن تخلف و انحراف و تمرد و اعتساف ننمايد و در طاعت و رفاقت او مبادرت و منازعت ننمايد.

اول كسى از اصحاب و ياران كه مبادرت آن حكم و فرمان نمود ابو بكر بود و بعد از آن عمر و ابو عبيدة الجراح تابع ايشان شده بمعسكر سعادت اثر نبى الانس و الجان داخل گشتند و هر سه در مكانى كه زمين آن بغايت نرم و هموار بود نزول نمودند و در آن معسكر با ساير لشكر ملحق شدند.

قضا را بعد از خروج اسامه مرض نبى الورى اشتداد يافته بدرجه استعلا رسيد و آن حضرت بغايت محموم و گران شدند.

چون خبر ثقل حضرت پيغمبر بسمع لشكر رسيد اكثر مردم از دخول معسكر و اتفاق اسامه ابا و امتناع نمودند و ببهانه عيادت سعد بن عباده كه او نيز در آن ايام صاحب فراش و بيمار بود تردد ميكردند.

چنانچه هيچ احدى بخدمت رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم تردد نمى نمود مگر آنكه اول سعد بن عباده را عيادت نموده بعد بخدمت سيد البريه مى آمدند.

داستان سقيفۀ بنى ساعدة

اشاره

از ابى المفضل محمد بن عبد اللّٰه الشيبانى مروى است كه چون دو روز از خروج اسامه و عسكر بمعسكر گذشت روز دوشنبه سيزدهم ماه صفر حضرت حبيب اللّٰه بوقت چاشتگاه قاصد درگاه حضرت اله گرديده «فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ »(1)آرامگاه ساخت و سكنه مدينه بلكه سكان تمامى محال و مكان اهل اسلام از آن ماتم

ص: 270


1- سورة القمر: 55

بحدى متالم شدند كه شرح آن ممكن البيان نبود و بعد از وصول اين خبر بمعسكر همگى عسكر مراجعت بمدينه سيد البشر نمودند.

در آن زمان آشوب و تزلزل در ميان مردمان زياده از حد بيان ظاهر و عيان گرديد و ملايكه زمين و آسمان از مفارقت حضرت رسول آخر الزمان نالان و گريان شدند و اكثر خلايق در مدينه هراسان و حيران از وفات سيد الانس و الجان گشته چنانچه بعضى از ايشان ميگفتند كه محمد وفات نيافت بلكه چند روزى اختيار غيبت از امت نمود.

در آن اثنا ابو بكر بر ناقه اى سوار شده بدر مسجد پيغمبر آمد و بآواز بلند گفت ايها الناس شما را ازين همه قلق و اضطراب و اندوه و پيچ و تاب از چه بابست اگر محمد وفات يافت پروردگار او باقى و برقرار است و پيوسته بذات خود قايم و ابدى و دايم خواهد بود.

بعد از آن شروع در تلاوت اين آيه وافى هدايت نمود كه «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلىٰ عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اَللّٰهَ شَيْئاً ».(1)

تفسير آيه و اللّٰه اعلم آنكه حضرت محمد رسول عزيز احد بود و پيش از آن نبى الورى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم انبيا و رسولان درين جهان بودند و هيچ احدى از آن اعيان در دنيا باقى نماندند پس اگر حضرت نبى الرحمة را نيز وفات رسد يا مقتول شود عجب نيست بايد كه شما بدين حضرت نبى الورى قايم و پابرجا باشيد و مراجعت باعقاب خود ننمائيد و بدين و آئين اولى معاودت نفرمائيد زيرا كه از رجعت شما هيچ نوع ضرر بحضرت خداى اكبر نرسد بلكه ضرر و نقصان بشما لاحق و عيان گردد.

در آن حال قيل و قال بسيار شد تمامى انصار بنزد سعد بن عباده رفته او را با خود برداشته بسقيفه بنى ساعده آمدند بعد از آن اكثر اهل ملت در آن مكان جمعيت نمودند

ص: 271


1- سورة آل عمران: 144

چون اينخبر بسمع عمر رسيد با ابا بكر اتفاق نموده با كمال قلق و اضطراب و بمسارعت تمام و شتاب ابو عبيده جراح را با خود برداشته بسقيفه حاضر شدند و در آن مجمع خلق بسيار از انصار با سعد بن عباده بيمار جمع گشتند و در ميان مردمان منازعه زياده از وصف و بيان ظاهر گرديد.

چون منازعه و مناقشه در ميان انصار و اصحاب رسول بيچون در باب خلافت و امارت امت در غايت شدت و نهايت رسيد كه آيا نائب مناب و قايم مقام حضرت نبى الاكرام از اصحاب عظام و ارباب اسلام لايق كدام شخص تواند بود و چون هر احدى بدواعى نفس خود از امت يك كس را از برنا و پير بواسطه لياقت اين امر خطير مذكور ميكرد ديگرى از روى غرض متعرض گشته شخص ديگر را مذكور مى ساخت.

در آن زمان شيطان فرصت يافت عداوت جبلى خود را ظاهر ساخت و هر كسى را بفكر مى انداخت تا آنكه مردم را يكسر به شيوه ضلالت و شعار غوايت بينداخت.

ابا بكر چون حال ارباب نزاع و قال بدان منوال مشاهده نمود كلام خود را بعد از توحيد و اقبال بجانب انصار باين مرام اختتام نمود.

اى معشر انصار و اى اهل اسلام و اصحاب سيد الابرار من شما را به ابو عبيدة بن - الجراح و عمر بن الخطاب دعوت و خطاب مينمايم و من راضى بولايت و امارت ايشانم از براى اهل ملت و اسلام زيرا كه ايشان هر دو را بجهة انصرام اين امر بغايت سزاوار و درخور مى بينم.

ابو عبيده و عمر بعد از استماع اين مقال در جواب او از روى شتاب و استعجال گفتند اى ابا بكر تو از ما، در اسلام اقدم و ثانى اثنين و مصاحب غار سيد عالم بودى ما را جايز و سزاوار و فرصت رخصت تقديم بر شما درين كار نيست زيرا كه تو بولايت امت احق و اولى و بامامت ارباب ملت اليق و احرى خواهى بود.

ص: 272

انصار بعد از استماع اين كلام و گفتار همگى يك بار گفتند اى ابا بكر ما از آن خايف و هراسان و متفكر و حيرانيم كه مبادا كسى بر اين امر غالب و مستقر گردد كه نه از ما و نه از شما باشد.

پس بهتر درين امر آنست بعد از تفكر از روى عقل و تدبر از ما انصار شخصى و از شما مهاجر نيز مردى با وقار بجهة انصرام اين كار امير و متصدى اين امر خطير گردد و قرار كار بر آن مدار باشد كه چون يكى از آن امير منادى حق كبير را بگوش «سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا غُفْرٰانَكَ رَبَّنٰا وَ إِلَيْكَ اَلْمَصِيرُ »(1) اصغا نمايد ما انصار شخصى ديگر لايق اين كار را بر آن امر معين و برقرار داريم.

ابو بكر بعد از استماع قول انصار و مدح مهاجرين زياده از حد وصف و شمار گفت اى معاشر الانصار در فضل و اعتبار و در اعطاى نعمت عظيمه حضرت رب العزت بشما در اسلام و اقتدار و اختيار اطاعت و نصرت سيد الابرار هيچ احدى را قدرت اين كار نيست.

لهذا حضرت رب العلى شما را بجهت نصرت دين نبى مختار و يارى آن رسول بزرگوار برگزيد و باين شرف و امتياز شما را سرفراز و ممتاز گردانيد تا آنكه آن حضرت را از مكه معظمه امر بمهاجرت بصوب مدينه طيبه بجانب شما فرمود و ازدواج آن صاحب اللواء و المعراج را بميان شما حكم نمود و حضرت رب العالمين شما را از ساير مخلوقين بستود و هيچ احدى از مهاجرين اولين كه وزرا و امراء سيد المرسلين بودند اين عزت و اكرام و شرف و احترام ننمود.

بيان منازعه حباب بن منذر در امر خلافت با اصحاب سيد البشر

ابا بكر چون كلام باين مقام انجام و اختتام فرمود حباب بن منذر الانصارى كه از اعيان آن طايفه با اقتدار بود گفت:

اى معشر الانصار چون امر خلافت و تمشيت اين كار با استدامت بيد قدرت

ص: 273


1- سورة البقرة: 285

و شوكت با استقامت شماست بايد كه سر رشته اين امر خطير را از روى تفكر و تدبر نگاهداشته يد تمالك و اقتدار خود را بوسيله استماع اين گفتار فريب شما از دست ندهيد و نگذاريد كه مردمان در اختلال و اغوا و در گول و دغاى شما سعى و اهتمام تمام بجاى آرند و شما را از اختيار و قدرت اندازند.

زنهار هيچ احدى را قدرت جرات و اقتدار مخالفت انصار مدهيد و گرد اقوال و افعال ارباب ضلال نگرديد مگذاريد كه بخلاف راى صوابنماى انصار هيچ امر و كار بحيز اصدار رسد تا رؤس اصحاب دمدمه و فسوس بپاى دار نرسد.

در اثناى اين گفتار مدح انصار بسيار بسيار نمود و گفت اى انصار اگر اصحاب سيد الابرار راضى بامارت يكى از انصار نشوند بايد كه ما و شما نيز راضى بامارت اهل انكار نگرديم خلاصه كلام آنكه تا از ما امير و از ايشان نيز امير متصدى اين امر خطير نگردند ما راضى نشويم و بغير همين تدبير اين مهم نوع ديگر صورت پذير نخواهد شد.

در آن محل عمر برخاست و گفت درين باب گفتار انصار از روى عقل و اعتبار نيست زيرا كه دو شمشير در هيچ معارك و مصاف در يك غلاف نگنجند بلكه ارباب عدل و انصاف از امثال اين راى تخلف و انحراف نموده اين تدبير بجوى نسنجند.

اى اعزه انصار عرب قريش بغير امامت و ايالت سلسله خويش از طوايف انصار و غيره راضى نگردند اما اگر كسى از اهل بيت نبوت يا از اولو الامر شخصى متصدى امر خلافت و متولى ايالت و حكومت شود عرب قريش هيچ احدى مانع او نشود و ما را بر اين دعوى و سخن بر مخالف ما حجت و روشن و دليل بين است.

زيرا چون ما از اوليا و عترت سيد الأنبياء محمد المصطفى عليه سلام اللّٰه تعالى ميباشيم پس هيچ احدى از امت بواسطۀ سلطنت و حكومت آن حضرت با ما دعوى و منازعه ننمايد مگر مخالف كه مدل بامر باطل و متخايف متجاسر بگناه باطل شود

ص: 274

چه امثال آن جماعت متورط منصرف مامور مهلكه مختار و حجب افعال شنيعه فتنه اند.

چون عمر بن الخطاب بواسطه حضار و اسكات حباب بلكه ساير انصار و احباب انتهاى كلام و مطالب و مرام خود را برين كلمات اختصار نمود در ساعت حباب با كمال مسارعت و شتاب گفت اى معاشر الانصار زنهار و الف زنهار كه دست تسلط و اقتدار خود از امر خلافت برمداريد و استماع قول اين جاهل بى اعتبار و اصحاب كذاب او منمائيد بواسطه آنكه او و اصحاب در صدد قطع تصدى شما از اين امر جليل القدرند و در فكر حيله و تزوير و رفع و دفع دست تصرف شما از اين امر خطيرند و شما را دخل در امارت و حكومت نخواهند داد بجهت آنكه از ايالت شما ابا و امتناع مينمايند.

چون ايشان شما را بامارت و حكومت نگذارند البته جلاى وطن اختيار نموده سلطنت و موطن با ايشان گذاريد ليكن حضرت آفريدگار عالم الضمائر و اسرار مطلع است كه شما انصار بواسطه انصرام امر ايالت و انجام اين كار احق و اولى و اليق و احرى از آن جمع اهل دغا خواهيد بود.

بجهت آنكه اين جماعت كه الحال دعوى اسلام و ايمان مينمايند و خود را صاحب ملت و دين و مذهب و آئين ميدانند تمامى آن اشرار از ترس و بيم شمشير شما انصار ترك دين اصلى و آئين اولى خود كرده اين ملت برداشتند.

بخداى متعال قسم است كه من با آن جهال جدال و قتال بيرون از حد اعتدال نموده كارزار نمائيم كه آثار اين بر صفحات ليل و نهار مثبت و مرقوم گشته در ميان صغار و كبار اهل روزگار اشتهار يابد و تحمل حرب و طعن و ضرب من نكند مگر كسى كه از جان خود امان طلبد و هر نابكار كه رد قول من و انكار اين كار نمايد من بينى او را بشمشير سوراخ كرده بعد از مهار در سلسله خاكسار قطار نمايم و او را در نظر اولو الابصار خوار و بى اعتبار گردانم.

چون عمر خطاب اين كلمات با خطاب و عتاب از حباب استماع نمود گفت

ص: 275

اى اصحاب مرا كلام درين مقام با ساير امت حضرت سيد البرية عليه السّلام و التحية است و در هيچ باب مرا سؤال و جواب با حباب نيست.

زيرا كه در ايام حيات سيد الانام ميان من و حباب مكالمات واقع شد چون منازعات ما بسمع شريف آن شافع العرصات رسيد مرا از مخاطبات او نهى نمود بلكه در آن باب تأكيد فرمود من از همان محل بحضرت عز و جل عهد كردم كه تا در ربقه حيات باشم با حباب از روى خطا و صواب متكلم نگردم.

پس آنگاه عمر روى به ابو عبيدة بن الجراح آورده گفت مثل شما مردم ارباب كمال و اصحاب رسول حضرت ذو الجلال را سكوت در امثال اين محال بهيچ حال جايز و مستحسن نيست در صلاح و صواب احوال مسلمين تكلم نماى و تانى در باب صواب ندانسته تاخير مفرماى.

ابو عبيده في الحال از جاى برخاست و سخنان بسيار در باب كمال انصار و فضايل و آثار آن طايفه ابرار تكرار فرمود بعد از آن شروع در ذكر محامد و محاسن اصحاب نبى مختار خصوص خواص آن طايفه اظهار و اختيار نمود پس از آن انتهاى كلام بذكر متابعت و مبايعت اصحاب كرام اختتام فرمود ليكن انصار گوش بسخنان ايشان ننموده اجتماع بر امارت سعد بن عباده نمودند.

چون بشر بن سعد كه سيد جماعت اوس از طايفه انصار بود اجتماع مردم بر امارت سعد بن عباده مشاهده فرمود در آن باب بر سعد حسد برده از آن روى سعى بسيار در افساد اين كار نمود و در عدم استحقاق سعد سخن بسيار مذكور گردانيد بلكه اظهار رضاى خويش بر امارت و ولايت قريش نمود و تحريص مردمان و ترغيب انصار و ساير عشاير و تبار خود را در باب متابعت قريش تاكيد تاكيد بسيار بسيار فرمود.

گفت اى انصار آنچه مهاجرين سيد المرسلين شما را در باب امارت و خلافت مأمور گردانيد متابعت نمائيد و سخنان ايشان را عين صلاح و صواب دانسته از آن تخلف و انحراف ننمائيد.

ص: 276

در آن زمان ابو بكر روى باصحاب و باقى ياران نبى المبعوث الى الانس و الجان آورده گفت اى اهل اسلام و ايمان اين دو نفر ابو عبيده و عمر دو شيخ بزرگ از سلسلۀ قريشند بهر كدام ازين دو كس كه اراده و هوس داريد متابعت نمائيد.

در حال عمر و ابو عبيده از روى استعجال گفتند تا مثل شما شيخ كبير از اصحاب سيد البشر در ميان مسلمانان صغير و كبير بود هيچ احدى را رخصت بلكه قدرت اختيار اين امر خطير نبود دست پيش آر تا ما هر دو بشما بيعت نمائيم و در هيچ باب مخالفت اقوال و افعال تو ننمائيم.

بشير بن سعد انصارى گفت من سيم شما خواهم بود چون ايشان هر دو و بشير بخلافت ابى بكر بيعت نمودند انصار از قوم بشير كه سيد طايفه اوس بود چنانچه گذشت بلكه زمره اى از اقوام سعد بن عباده نيز مبايعت نمودند.

چون جمع كثير از انصار خزرج عدم رضاى بشير را در باب امارت سعد بن عباده ملاحظه نمودند دانستند كه بشير از روى حقد و حسد راضى به سعد سيد اهل خزرج نشد و تابع اهل هرج و مرج شد.

آن جماعت بخدمت سعد شتافتند و گفتند اى امير اختيار كار بدست شما نگذاشتند و جماعت اوس بمتابعت بشير مبايعت بآن شيخ كبير نمودند و ليكن سعد بن عباده چون بيمار بود و در بستر ناتوانى گرفتار و انصار در هنگام مبايعت ابى بكر هجوم و ازدحام بسيار نمودند و لگد از روى اختيار و بى اختيار بر فراش آن بنده مطيع ايزد غفار مى نهادند و زحمت بسيار باو مى رسانيدند فلهذا سعد از كثرت رؤيت مكاره و آزار فرياد برآورد:

كه اى انصار اين طايفه بى رويت در اقوال و كردار مرا به ضرب لگد نزديك بمدفن لحد رسانيدند بايد كه ايشان را از حضور من بيحضور دور گردانيده زياده ازين من رنجور را مغموم و مهجور نگردانيد.

عمر چون استماع كلام سعد نمود گفت اميدوارم كه خداى تعالى سعد بن عباده

ص: 277

را مقتول ساخته از ميان انصار و متابعين سيد الابرار بردارد سعيد كسى كه شقى را بقتل آرد.

قيس بن سعد چون اين سخن از عمر شنيد في الفور از جاى جنبيد و بر محاسن عمر چسبيد و پيش خويش كشيد و گفت:

اى پسر صحاك بزدل ترسنده در معارك جنگ و محافل هزبران تيز آهنگ هميشه تو از پيش ادانى و اراذل گريزنده بودى و در هنگامى كه شيران بيشه وغا و دليران عرصۀ هيجا دست دلاورى از كمال شجاعت و تهورى بيرون مى آرند و با شوب طعن و زلازل حرب و ضرب سيوف رؤس شيخان عرب غير مالوف را مقطوع از مفاصل مينمايند ترا در آن معارك هرگز قدرت تنفس و تحرك نبود الحال از چه وجه اظهار اين حركت از تو بر منصه بروز رسيد.

بخدائى خدا كه اگر يك موى از بدن سعد از حركت تو متحرك شود نوعى ترا بگريانم كه تا در ربقه حيات باقى مانى هرگز اثر سرور و بهجت بروى تو رجعت ننمايد و پيوسته بشدايد آلام و صعوبت ايام الفت و التيام داشته مغموم و مستهام باشى ترا چه ياراى اين جرات و قدرت اين تكلم است.

ابو بكر گفت اى عمر در امثال اين محال با مردم مهل و مدارا ابلغ و اولى بلكه افضل و احرا است زيرا كه «العجلة من الشيطان و التانى من الرحمن» از قول انبياى اعيان است.

در آن زمان سعد بن عباده روى بعمر آورده گفت يا ابن الصهاك الحبشيه و اللّٰه كه اگر مرا قدرت استقامت و قوت نهوض و اقامت ازين الم و مشقت بودى برخاسته دمار از روزگار تو برآوردمى وصيت و شجاعت و صداى جلادت بسمع تو بنوعى رسانيدمى كه منبعد در هيچ محل و موطن اصلا ترا حلاوت حيات در بدن نظارت نبوده و طراوت در تن باقى و ممكن نماند.

بلكه ترا با رفقا و اصحاب ازين مقام و مآب اخراج نموده بهمان مرجع و ايابت

ص: 278

كه سابقا تو و اصحاب بآن شيوه و شعار مقيم و برقرار بوديد بهمان ملت رجعت و معاودت ميدادم و بهمان ذلت و خوارى كه تابع فرمان و حكم و ذليل و حقير مردم بوديد استرجاع ميفرمودم.

اى عمر تو و ابو بكر اين جرات و اقتدار از چه وجه اظهار كرديد آنگاه روى بطايفۀ انصار آورده گفت اى خزرج مرا از ميان اين مردم شرير و مكان فتنه و هرج و مرج اخراج نموده بمنزل من رسانيد و مرا زياده ازين در ميان اهل دغا و كين اقامت منمائيد در همان ساعت قوم خزرج از روى مسارعت تمام او را بمنزل و مقام او رسانيدند.

روز ديگر ابا بكر كسى نزد سعد فرستاد كه چون جميع عباد بمتابعت و مبايعت من كه خليفه رسول حضرت مهيمنم درآمدند شما نيز شيوۀ متابعت امت را مرعى داشته مبايعت نمائيد و طريق مخالفت اهل ملت منمائيد.

سعد در جواب فرمود كه لا و اللّٰه بذات يكتاى همتاى خداى تعالى قسم است كه تا تمامى تير تركش خود را از روى شوق و خواهش خويش بمقاتله مثل شما قريش خالى نكنم و سنان رمح پيجان خود را در قطع جان و خون شيخ و شاب شما خضاب ننموده شمشير آبدار خود را در اجسام و ابدان شما نيازمايم مبايعت بشما ننمايم.

يقين دانيد كه من با جماعت اهل بيت و تبار و عشاير و متابعين انصار با شما نوعى محاربه و كارزار نمايم كه آثار آن تا قيام قيامت بر صحايف ليل و نهار مستدام ثابت و برقرار ماند.

بذات خداى عالم قسم است كه اگر تمامى جن و انس بشما دو كس مبايعت نمايند من مستوثق ايزد اقدس گشته بهيچ يكى از شما دو كس بيعت ننمايم.

زيرا كه شما از روى عناد و تمرد غصب حق اهل بيت محمد صلى اللّٰه عليه و آله و سلم كرده بناحق تصرف در حق اولياى حضرت واحد خالق نموديد بناء عليه تا من در قيد حيات مستعار باقى و پايدار باشم بهيچ باب تابع شما نشوم و تا باحوال حساب و مرجع و مآب خود كامياب گردم باميد عنايت مرحمت حضرت عزت از ملت محمد و اولاد

ص: 279

او برنگردم.

چون رسول ابا بكر اين پيغام و خبر در مجمع كه اكثر مهاجر و انصار حاضر بودند رسانيد عمر گفت ناچار سعد را بيعت خليفه رسول مختار و متابعت اصحاب و ساير انصار لازم و در كار است بهر نوع كه بود از گفتار و كردار از سعد بيعت اين كار بايد گرفت و او را بگفت و گو نبايد گذاشت.

بشير بن سعد انصارى گفت اى عمر از اين قول بگذر و اطاعت سعد و مبايعت او را بخاطر ميار كه الحال چون سعد از مبايعت ابا نمود و در امتناع آن لجاجت فرمود.

بتحقيق و يقين كه مبايعت با شما ننمايد تا كشته شود و او مقتول نشود تا آنكه جميع انصار از قوم اوس و خزرج بقتل و بحد هرج و مرج رسند و اين بيعت عجب كه بانصرام و تمشيت نرسد او را واگذاريد و چشم اميد از مبايعت و متابعت او برداريد چه ترك بيعت او نيز ضرر بشما ندارد.

چون ابا بكر و عمر بشير بن سعد انصارى را در اعانت و يارى سعد بن عباده انصارى مستمر و مستقيم دانستند لا علاج آن امر خطير بغير تصديق بشير نوع ديگر صورت پذير ندانستند متقبل قول بشير گشته دست از بيعت سعد بداشتند و او را به حال خود گذاشتند.

بعد از آن سعد با آن جماعت نماز بجماعت نگزاردى و در قضاى حوايج مرام آن انام قدم نسپردى بلكه اگر او را اعوان و انصار بسيار بودى كه قدرت مقاتله و قوت محاربه داشتى آن جماعت را بآن بيعت و جمعيت نگذاشتى.

لهذا بذريعه إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ مستوثق گشته پاى بر دامن مصابرت و شكيبائى گذاشته صبر را شعار خود ساخته بهمان نهج روزگار گذرانيدى تا آنكه خلافت ابى بكر بنهايت رسيد و عمر بر مسند ايالت و خلافت متمكن گرديد.

سعد بهمان شيوۀ مسعود بود ليكن از غايله و حيله عمر و از تفريط و تعدى مكر او خايف و متفكر بود بالاخره علاج مهام و انصرام مرام در اخراج خود بجانب شام ديد.

ص: 280

بناء على هذا آن نيك سير در ايام عمر از غره ناصيه صبح مدينه انور بجانب ظلام شام سفر گزيد و بوثيقه و هو حسبى و نعم المعبود متشبث و مستمسك گشته منتظر رفيق طريق نگشته بعد از قطع منازل و طى مراحل چون بموضع بحوران كه از نواحى شام است رسيد و بذريعه «كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنٰا تُرْجَعُونَ » متقاضى اجل باسترداد امانت روح شريفش سلسله «اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً » را تحريك داد.

بنويد وافر الاميد ارتباط و انخراط بخواص عباد حضرت خلاق العباد يعنى بسلسله رفيعه سيد الأنبياء و اولاد امجاد بنا بر مضمون صدق مشحون «فَادْخُلِي فِي عِبٰادِيوَ اُدْخُلِي جَنَّتِي » باميد دخول جنان دست انابت و اعتصام بحبل المتين ائمة الانام عليهم السّلام زده بمرجع اولى و مضجع اصلى معاودت و مراجعت نمود إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ .

غرض آنكه سعد بعد از وفات نبى الرحمة تا هنگام شهادت و رحلت خود بهيچ احدى بيعت ننمود.

سبب قتل آن مطيع سيد البرية آنچه در بعضى از كتب تواريخ سير بنظر رسيد آنست كه شبى در سير طريق در موضع مذكور تيرى بمقتل او رسيد و او بوسيله آن شربت شهادت چشيد و زعم بعضى چنانست كه جنيان او را بقتل رسانيدند.

و بعضى گفته اند كه محمد بن سلمة الانصارى بشومى طبع جعاله اى ارباب عداوت و كين و اصحاب انكار و ضرر بجهت او مقرر كرده بودند آن جاهل بى توقيع متولى آن امر شنيع گرديد.

و از جمعى ديگر مروى است كه متولى شنيعه قتل آن برگزيده رسول مجيد بطمع جعاله از روى جهل مغيرة بن شعبه گرديد و اللّٰه اعلم بحقيقته.

منقول است كه در هنگامى كه طوايف امم سيد عالم از مهاجر و انصار و باقى مسلمين متابعين نبى المختار طَوْعاً أَوْ كَرْهاً بر خلافت ابا بكر بيعت ميكردند حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام بتكفين و تدفين سيد المرسلين مشغول بود.

ص: 281

چون ولى رب العالمين از تجهيز كفن و دفن فارغ شد و نماز بر حضرت رسول بى نياز گزارد وقت نماز پيشين شده بود مردم آنان كه با ابا بكر بيعت كرده بودند و آنان كه بيعت بر خلافت ننمودند تمامى اقتدا باو كرده نماز گزاردند.

آن حضرت منفرد دوگانه بجهت يگانه بجاى آورد و در مسجد رسول بگوشه اى قرار گرفت بنو هاشم بر سر او جمع شدند و زبير بن عوام نيز رفيق بود و بنو اميه بر سر عثمان بن عفان اجتماع نمودند و بنو زهره بر سر عبد الرحمن بن عوف جمعيت كردند.

خلاصه كلام آنكه تمامى طوايف امم از سكنه مدينه در مسجد النبى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم جمع شدند در آن دم ابو عبيدة بن الجراح و عمر روى بمردم آورده گفتند كه اى امت سيد عالم اين اجتماع شما جدا جدا بر سر هر كس چرا است برخيزيد بى تامل و تفكر بيعت بر خليفه پيغمبر ابا بكر نمائيد.

زيرا كه تمامى مهاجر و انصار و متابعين نبى المختار بر خلافت ابا بكر انكار نكرده بيعت نمودند.

كيفيت بيعت گرفتن از حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام)

اشاره

در ساعت از روى شتاب و مسارعت عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف با متابعان خود هر يك بى رعب و خوف بر خلافت ابا بكر بيعت كردند الا امير المؤمنين على عليه السّلام و بنو هاشم كه همه ايشان بمنازل و مكان خود مراجعت نمودند و زبير بن عوام با آن جماعت متابعت نموده مبايعت ننمود و بمنزل خود معاودت نمود.

چون عمر بر آن حال واقف شد باستصواب ابا بكر با جمعى كثير كه بيعت بر خلافت ابى بكر كرده بودند و با اسد بن حصين و سلمة بن سلامه اجتماع نموده در مجمعى كه اكثر بنى هاشم در آنجا حاضر بودند ملاقات كرده شروع در مكالمات فرمودند.

گفتند كه اى بنى هاشم چون تمامى مردم بر خلافت ابى بكر راضى گشته بيعت كردند شما نيز شيوه مرافقت و طريقه موافقت امت خير البريه را مرعى و مبذول داريد و بيعت

ص: 282

بر خلافت ابو بكر نمائيد.

در ساعت زبير بن العوام دست بقائمه شمشير برده برجست عمر در آن مقام روى بخواص و عوام آورده گفت كه اى ياران ازين سگ گزنده بترسيد و شر او از من كفايت كنيد.

سلمة بن سلام مبادرت نموده شمشير از دست زبير كشيد عمر در حال شمشير زبير از سلمه گرفته بر زمين زد و شكست و چشم نماى تمام بنى هاشم نموده بسوى ابا بكر باتفاق تمام رفقاى خود مراجعت فرموده و سوانح امر را يكسر به ابا بكر معروض داشت.

روايت ديگر درين باب آنست كه چون عمر با اصحاب بنزد بنى هاشم رفت بآواز بلند گفت كه اى بنى هاشم چون تمامى امم بر خلافت ابى بكر خليفه سيد عالم راضى گشته مبايعت نمودند شما نيز بيعت نمائيد و خلاف اين كار منمائيد كه بخدائى خداى عالم بر شما قسم است كه در بيعت كمال مسارعت و شتاب و در طريق رفاقت اصحاب نهايت سعى و اضطراب لازم دانسته بايد كه متابعت و مبايعت نمائيد.

زيرا كه اگر طريق عناد را مرعى داشته مخالفت اصحاب نمائيد محاكم ميان ما و شما اين شمشير آبدار است.

در آن دم بنى هاشم يك يك پيش آمده بيعت مى كردند تا آنكه تمام بنو هاشم بيعت كردند الا على عليه السّلام كه در بيعت انكار نموده بنو هاشم و باقى مردم در همان دم روى بآن امام الامم آورده گفتند كه چون تمامى انام از اصحاب و انصار و متابعين سيد الانام بر خلافت ابى بكر بيعت كردند شما نيز متابعت و مبايعت نمائيد.

امير المؤمنين عليه السّلام در جواب گفت كه اى معشر حضار درين امر و كار، من از جميع اصحاب و انصار بلكه از تمامى اهل روزگار اولى و احق و بخلافت سزاوار و اليقم و احرى و انسب بحال شما و بساير برايا آنكه به ولايت و خلافت من بيعت نمائيد و خلاف حكم خدا و مخالفت قول نبى الورا در حق من كه ولى خدا و وصى رسول حضرت مهيمنم ننمائيد.

ص: 283

آخر نه شما در اولويت و احقيت خود باين كار از طوايف اصحاب و انصار استدلال و احتجاج بعلاقه قرابتى و وسيله خويشى سيد القرشى نبى الابرار شده و از آن جماعت بيعت گرفتيد.

خود فكر نمائيد كه رابطه قرابتى و علاقه خويشى من بحضرت رسول مهيمن تا شما بچند مرتبه سمت زيادتى و ترقى دارد مع هذا شما از روى تعصب و عناد و از روى تمرد حكم خدا و رسول امجاد اخذ حق ما مينمائيد.

انصار بعد از دعواى شما باولويت و احقيت اين كار بوسيله اظهار خويشى و قرابتى رسول مختار بشما گذاشته بيعت كردند و مفاد حكومت و زمام خلافت بشما اعطا نمودند و دست تسلط و اقتدار ازين امر و كار بداشتند.

من نيز بشما احتجاج بقرابتى حضرت پيغمبر و اولويت بآن حضرت در حال حيات و زمان ممات آن سرور مى نمايم نه من ابن عم و وصى و وزير آن سيد البشير و النذير و مستودع علم و عيبه سر آن سراج منيرم و نه من پيشتر از جميع جن و بشر بآن رسول ايزد داور ايمان آوردم و نه من صديق اكبرم.

زيرا كه تصديق آن سرور از تمامى بشر پيشتر كردم و در جهاد مشركين از روى شجاعت و آزمايش احسن و به بليات حضرت مهيمن اعرف و نسبت رسول اعلم و مراتب علم و حال و درجات فضل و كمال من بر حضرت مهيمن و رسول ذو المنن ظاهر و بين است.

و من در دين رب العالمين و شرايع احكام سيد المرسلين افقه از شما و از ساير ثقلين ام و در طلاقت لسان و گفتار و در معارك حرب و جهاد كفار از شما و از ساير قريش ممتاز و پيشم.

از حضرت مقسم جبار و از قهر واحد قهار بترسيد با من درين كار اظهار خلاف منمائيد و منازعه و مناقشه نكنيد و شيوه عدل و انصاف و طريق حق و انصاف را مرعى داريد چنانچه انصار اين كار به شما گذاشتند شما نيز دست تعدى و تفريط خود از اين كار

ص: 284

بداريد و حق من بمن گذاريد.

از خداى بيانديشيد و از عذاب اليم و دركات جحيم بپرهيزيد بدانيد در يوم الحساب بايد جواب ايزد وهاب و سؤال حضرت رسالتمآب بهر نوع كه توانيد مهيا كنيد.

چون ولى ايزد معبود و دعواى حق خود از اصحاب نمود كلام صدق التيام خود باين مطلب و مرام اختتام فرمود عمر گفت اى على ترا با اهل بيت رسول چه اسوه است و بحضرت رسالت چه نوع خويشى و قرابتى است.

امير المؤمنين على عليه السّلام گفت اى عمر از جماعت بنى هاشم كه مبايعت بر خلافت بلكه از ساير امم استعلام و استفهام نماى پيش از آنكه عمر از مردم استفسار نمايد بنى هاشم كه مبايعت بر خلافت ابى بكر ركده بودند گفتند اى عمر اين بيعت ما بشما نه بجهت آنست كه شما بوسيله بيعت ما حجت بر ولى حضرت خداى تعالى آريد كه البته ابى بكر يا ديگرى بر اين امر سزاوارتر است يا آنكه شما بميراث رسول اللّٰه يا ما از على و اولاد امجاد او حق و اولى خواهيم بود.

معاذ اللّٰه ما را هيچ نوع دعوائى با حضرت ولى اللّٰه باشد و ما در هيچ باب با على دعوى برابرى خصوص در باب هجرت با رسول و حسن جهاد و محل خويشى و قرابتى با حضرت رسول خلاق العباد نتوانيم نمود.

زيرا كه على ابن عم رسول و زوج بتول و اب السبطين و اعلم الثقلين و وارث علم اليقين و امام المسلمين بعد سيد المرسلين است.

عمر گفت اى بنى هاشم من باين نوع سخنان از على دست برنميدارم تا بر خلافت ابا بكر بيعت نكند.

على عليه السّلام گفت اين همه سعى تو در باب متابعت بر خلافت ابى بكر محض از جهت جلب نفع بواسطۀ نفس خود است اليوم اين سخت گيريهاى شما بمردم بحديست كه فردا بعد فوت ابى بكر اين خلافت بتو ممكن گردد.

ص: 285

بخداى عالم قسم است كه من هرگز قبول قول تو ننمايم و بسلسله متابعين ابى بكر نيايم جاى خود بنشين و زياده ازين سخنان متابعت من با مردم در ميان ميار كه من بيعت ابى بكر براى اين كار ننمايم.

ابو بكر گفت اى ابو الحسن من در باب بيعت با تو بهيچ نوع سخن نكنم زيرا كه مرا بخوبيهاى تو هيچ شك نيست هرگز از تو باكراه بيعت نستانم بلكه ترا در بيعت مهلت است هر گاه خواهى بيعت نمائى.

در آن محل ابو عبيده از جاى برخاست و بخدمت امام البرية آمد و گفت يا ابن عم ما دفع رابطه خويشى و علاقه قرابتى رسول ايزد تعالى و سبقت شما در اسلام و زيادتى علم شما از ساير انام و مزيد نصرت و يارى سيد المرسلين از شما ميدانيم ليكن چون شما در قلت و حداثت سنيد و آن شيخ بسن ممتازند زيرا كه سن شريف حضرت در آن زمان از مرحله سى و سه سالگى تجاوز ننموده بود و سن ابو بكر از ستين گذشته بود.

فلهذا ابو عبيده گفت كه چون ابو بكر از مشايخ قوم است و تحمل گرانى امت از شما زيادت مى نمايد و مردم بر خلافت او بيعت كردند شما نيز اين امر و كار باو واگذاريد اگر خداى تعالى عمر شما را طويل و مبارك گرداند يقين جميع مردم بعد ازو اين امر بشما مسلم ميدارند و هيچ دو كس با شما در آن وقت قدرت تنفس و مخالفت ندارند.

زيرا كه شما بخلافت بتحقيق از همه مردم خليق و حقيق خواهيد بود چون درين زمان فتنه و آشوب در ميان مردمان بغايت فراوان است شما نيز متهيج فتنه و متحرك مزيد آن مشويد چه شما اطلاع بر دلهاى عرب و غيره داريد كه با شما بچه درجه اند الحال بنا بر عداوت عرب در اين باب صبر انسب است.

احتجاج حضرت امير بر مهاجر و انصار

در آن محل امير المؤمنين على عليه السّلام روى بجميع مردم آورده گفت اى معاشر مهاجر و انصار اللّٰه اللّٰه عهد و پيمانى كه رسول شما در باب ولايت و امامت من با شما مقرر داشته فراموش نكنيد و سلطنت نبوت و ايالت ولايت كه با حضرت رسالت باقبال و سعادت بوده از در سراى آن حضرت و دولتخانه ايشان اخراج نموده بخانه و سراى

ص: 286

خود مبريد و اهل حق را بناحق از حق خود دور و از مقام و محل ايشان مهجور نكنيد.

اى معشر مردم بخداى عالم قسم است كه حضرت عزت بذات فايض البركات خود منصب ولايت را بمن احسان و مرحمت نمود و پيغمبر خود را حكم فرمود تا آن را بشما تبليغ نمايد چون نبى حضرت بيچون بر حقايق آن اعلم از جميع خلقان بود لهذا شما را بمصافقت و مبايعت من امر نمود.

تمامى شما در روز خم غدير بنا بر حكم سيد البشر متابعت نموديد و ميدانيد كه بنا بر قول خداى تعالى و رسول مجتبى ما اهل البيت باين امر و ولايت از شما احق و اولى و بنيابت سيد الورى اليق و احرائيم.

و اللّٰه كه هيچ احدى مثل ما اهل بيت قارى كتاب اللّٰه تعالى و عالم باحكام آن در ميان شما نيست زنهار تابع هوا و هوس و پيرو دواعى نفس مشويد كه از رحمت حضرت اللّٰه دور و از شفاعت محمد مصطفى محروم و مهجور خواهيد شد و ما را مطلب ازين كلام طلب حق خود از شما و از ساير انام و اعلام و اتمام حجت بشما بواسطه اجر و پاداشت يوم القيام است.

بايد كه بهمان قول سابق خود قيام نمائيد و خلاف آن منمائيد كه اين سخنان جديد كه الحال از شما ظاهر و پديد شد باعث فساد اعتقاد و مخالف قول قديم شما است.

در آن زمان بشير بن سعد انصارى گفت اى على آنچه در باب فضل و كمال و معرفت و حال اهل بيت رسول ايزد متعال و اطلاع خود بر حقايق احوال مسلمين و بر مخالفت بعضى امت بوسيله انكار اولويت و احقيت شما بمنصب ولايت حضرت عز اسمه و توجه غضب الهى بحال مخالفين قول حضرت رسالت پناهى بيان كرديد بى شائبه و گمان حق و صدق است.

نهايت آنكه مورد غضب الهى كسى است كه از تمامى افراد بشر سعى بيشتر در انصرام خلافت ابى بكر نمود و چندان تردد در ابواب انصار و اصحاب حضرت رسالتمآب كرد كه اين امر خلافت را بواسطه ابى بكر مقرر فرمود.

ص: 287

چون بشير گفتار خود باتمام رسانيد انصار بيكبار گفتند يا ابا الحسن اگر پيش از بيعت بر خلافت ابى بكر و اتفاق جميع اصحاب بر اين امر از شما اين كلمات استماع مينمودند اصلا دو كس در باب اولويت و احقيت شما باين كار هيچ نوع خلاف اظهار و انكار نميكردند.

امير المؤمنين على عليه السّلام گفت اى معشر انصار بعد از فوت حضرت سيد الابرار مرا چون رخصت و سزاوار باشد كه رسول بيچون را مدفون ننموده بواسطه خلافت امت بيرون آمده منازعه با ارباب ملت مينمودم و در سلطانيت و ايالت محمد بجهت اهل بيت آن حضرت دعوى ميكردم.

و اللّٰه كه مرا خوف نزاع هيچ احدى از امت بواسطه امر خلافت نبود و گمان كسى از مردمان نداشتم كه با ما اهل البيت رسالت در باب ولايت منازعت و مخالفت نمايد و خلافت را كه حضرت واهب متعال بجهت ما حلال گردانيده شخص ديگر بغير احتجاج و استدلال بر خود مباح و حلال گرداند و حكايت روز خم غدير كه از سيد البشر اكثر ارباب دين و ملت استماع نمودند بغير دليل و حجت بلكه از روى عناد و عصبيت متروك گرداند.

مرا در آن باب هيچ نوع شك با اصحاب نبود و گمان هيچ سخن از مرد و زن نداشتم و ندانستم كه اين جماعت در باب ولايت من خلاف قول رسول حضرت مهيمن مى نمايد.

زيرا كه اكثر اصحاب پيغمبر در روز خم غدير شنيدند كه آن حضرت بر بالاى منبر مى گفت كه

«من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».

زعم من در حق اصحاب رسول ذو المنن آن بود كه چون همگى ايشان اين كلام از حضرت نبى الانس و الجان استماع نمودند در هنگام ضرورت تمامى ايشان شهادت بر آن دهند و سررشته پيمان و بيعت و مبايعت و مصافقت از دست ندهند.

ص: 288

زيد بن ارقم روايت كند كه چون حضرت ولى بيچون دعوى و كلام خود باتمام رسانيد دوازده نفر از اصحاب بدر باتفاق يك ديگر در حضور ابا بكر و عمر و اكثر اصحاب پيغمبر بر اولويت و احقيت امير المؤمنين حيدر بر آن امر شهادت از لسان معجز نشان رسول ايزد اكبر دادند كه ما از حضرت رسول خداى تعالى در باب ولايت على (عليه السّلام) چنين و چنين استماع نموديم.

من در آن روز بواسطۀ خاطر ابا بكر كتمان شهادت ولايت امير المؤمنين حيدر عليه السّلام كه از سيد المرسلين صلى اللّٰه عليه و آله مكرر شنيده بودم نمودم از آن رهگذر در قلايل اشهر نور از بصر من سفر نمود تا در قيد حيات بودم بمقر نظر من مراجعت ننمود.

اهل بدر بر احقيت و اولويت امير المؤمنين حيدر شهادت دادند و سخنان در آن باب ميان انصار و اصحاب با طناب كشيد و از مردم بغايت بلند گرديد.

عمر بعد از استماع شهادت اهل بدر بغايت متحير گرديد و بسيار ترسيد كه مبادا اكثر مردم بقول امير المؤمنين حيدر روند و بر خلافت و ولايت بگروند بترس آن در همان دم مجلس را بر هم زد و برخاست و گفت كه حضرت واهب مطلوب مقلب القلوب است اى ابو الحسن پيوسته تو از اصحاب اجتناب مينمودى و هرگز رغبت با اصحاب ملت نمينمودى.

بعد از اتمام كلام عمر روى بساير انام آورده گفت اى معشر حضار بمنازل خود مراجعت نموده بخانه هاى خود قرار گيريد مردم بمجرد استماع قول همگى انام بمساكن و مقام خود شتافتند و كار ولايت على عليه السّلام بانجام و انصرام نرسيد.

آن حضرت بعد از ملاحظه آن حسد و حركت از امت و اصحاب بدعت بدولتسراى خود مراجعت نمود شيوه صبر را بذريعه كريمه «إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ » بنا بر وصيت حضرت سيد المرسلين شعار خود گردانيد.

و از ابان بن تغلب مرويست كه من روزى بشرف سعادت خدمت حضرت

ص: 289

ابى عبد اللّٰه جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام مستسعد گشتم و گفتم پدر و مادرم فداى تو باد يا ابن رسول اللّٰه آيا هيچ احدى از امت در هنگام بيعت انكار خلافت و بيعت ابا بكر و جلوس او بر مسند حضرت رسالت صلى اللّٰه عليه و آله و سلم نمود يا نه.

آن حضرت فرمود كه بلى دوازده نفر از اعيان اصحاب پيغمبر.

از مهاجرين خالد بن سعيد بن العاص كه از بنى اميه و سلمان فارسى و ابو ذر غفارى و مقداد بن اسود الكندى و عمار ياسر و بريدة الاسلمى و از انصار ابو الهيثم بن التيهان و سهل و عثمان دو برادر كه پسران حنيف بودند و خذيمة بن ثابت ذو الشهادتين و ابى بن كعب و ابو ايوب الانصارى.

آن جماعت اصحاب سيد البشر در هنگامى كه ابا بكر بر بالاى منبر حضرت پيغمبر بود اين اصحاب پيغمبر با يك ديگر موافقت و مشاورت نمودند و گفتند كه و اللّٰه ما باتفاق پيش ابا بكر رفته او را از منبر رسول بزير آريم و من بعد او را بر صعود و عروج منبر نبى ايزد اكبر نگذاريم.

بعضى از ايشان گفتند كه اگر اين امر از ما بين و ظاهر گردد هر آينه ما بوسيله اين حركت و اتفاق خود را بمهلكه اهل نفاق مى اندازيم و حضرت خالق البرايا از ملاقات محال مهلكه بذريعه «وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى اَلتَّهْلُكَةِ » نهى فرمود اولى و انسب بحال ما آنست كه باتفاق بخدمت آن ولى ايزد خلاق رفته درين باب با آن ولايتمآب استشاره نمائيم و استطلاع راى صوابنماى خورشيد انجلاى آن امام البرايا فرمائيم.

چون باتفاق بخدمت آن ولى بيچون آمدند گفتند يا امير المؤمنين شما ترك حق خود كه بقول خدا و رسول بآن اولى و احق بوديد از چه وجه نموديد زيرا كه ما مكرر از حضرت پيغمبر استماع نموديم كه ميفرمودند كه حق با على و على با حق است بهر جانب كه اسد اللّٰه الغالب ميل كند حضرت ايزد واهب نيز مايل آن جانب است.

اى ولى رب العلى ما همت بر آن مصروف ميداريم كه همگى باتفاق به پيش ابا بكر رفته او را از منبر حضرت سيد البشر بزير آريم و من بعد او را نگذاريم كه به

ص: 290

بالاى منبر رود.

بواسطه همين مطلب و مدعا بخدمت شما آمديم تا در آن باب با شما مشورت نمائيم و مطلع بر رأى صوابنماى شما گرديم تا ما را بهر چه مأمور گردانى معمول گردانيم و از حكم و فرمان عاليشان شما درنگذريم.

در آن دم ولى ايزد عالم روى مبارك بجانب اصحاب رسول حضرت ايزد تعالى و تبارك آورده فرمود كه اى خلاصه اصحاب حضرت رسالتمآب بخداى كه اگر اين كار از شما سانح و اصدار يابد بى شبهه بيقين شما در ميان اصحاب سيد الانام در نزد پروردگار عاصى و گنه كار خواهيد بود.

در خوبى و اخلاص شما سخن نيست چه شما در ميان اصحاب سيد انام چون نمك در طعام بلكه مشابه كحل ابصار اهل روزگاريد.

زنهار الف زنهار مرتكب آن كار مشويد كه شمشيرها از غلاف اهل خلاف بيرون آيد و جنگ و قتال و فتنه تمام و آشوب در ميان رجال بهم رسد و بنوعى فساد و حركت در ميان اهل بدعت بهم رسد كه بر ما و شما لازم گردد كه مستعد حرب و قتال و مهياى جنگ و جدال گرديم و مهم آن كار بجائى رسد كه شما خود بنزد من آمده گوئيد كه اى على بيعت بر خلافت ابى بكر نماى و الا ما شما را بقتل آريم در آن دم بر من لازم آيد كه آن را بجهت قوم از خود دفع نمايم و بغير جنك و جدال انصرام و تمشيت اين امر محال است.

و حضرت نبى ايزد متعال قبل از وفات خود مرا نصيحت و اعلام از قيل و قال رجال نمود كه اين امت بعد از ارتحال و انتقال من برحمت حضرت ذو الجلال بچه نوع اين جماعت عهد و بيعت و پيمان و مصافقت كه من در باب شما با آن جماعت كردم نقض نمايند و بر عهود و مواثيق خود وفا ننمايند و منزله تو بنزد من اى على نسبت منزله هارون است بموسى عليه السّلام.

چنانچه امت آن حضرت در زمان حضور موسى عليه السّلام بنا بر حكم حضرت كليم عليه السّلام تمامى آن امت كليم عبوديت و طاعت هارون نبى عليه التحية و التسليم را عبيد -

ص: 291

وار بر دوش كشيده سخنان آن حضرت را بگوش سمعنا و اطعنا اصغا مينمودند بلكه آن معنى را وجهۀ اخلاص و بندگى خود ساخته اصلا از آن انحراف و تعاقد نمينمودند.

ليك بعد از توجه كليم اللّٰه بميقاتگاه اله آن قوم بدمدمه سحر و فسون سامرى شوم دين موسى نبى را گذاشته تابع سامرى و مطيع گوساله مصورى گشتند و خاك ذلت و خاكسارى بر وجوه نيكوكارى خود انباشتند.

اين امت نيز حالا با شما مدارا و مواسات مينمايند و بعد از من مخالفت و عداوت ظاهر گردانند.

من گفتم يا نبى المحمود مرا در آن وقت بچه عهد و معهود ميگردانى تا آن را دستور العمل و وسيله نجات از شرار باب دغل و موجب تحصيل رضاى حضرت عز و جل دانسته بر آن عمل نمايم حضرت نبى المختار فرمود كه اى ولى ايزد غفار اگر اعوان و انصار بواسطه انصرام مهم و تمشيت كار خود يابى با انصار و اعوان مجاهده با اهل خلاف و عدوان نماى.

و اگر معين و معاون نيابى بايد كه دست از آن امر بدارى و محافظت خون خود نمائى تا آنكه مظلوم بمن رسى. چون رسول شما وفات يافت و روح پرفتوحش بعالم قدسى شتافت من بتكفين سيد المرسلين مشغول شدم و چون از خدمت آن حضرت فارغ گشتيم بطرف دست راست خود ميل ننمودم و بهيچ شغل اشتغال نفرمودم بغير آنكه ردا بجهة نماز سيد الأنبياء بر دوش نهادم و نماز بر آن حضرت گزاردم.

خلاصه آنكه بغير تجهيز حضرت رسول عزيز خود را مشغول بهيچ چيز نساختم حتى بجمع قرآن نپرداختم تا آن نبى الاكرام را مدفون ساختم و چون از آن كار فارغ شدم دست بضعه سيد الأنبياء فاطمة الزهرا و پسران خود حسن و حسين را گرفته بدر خانه اهل سابقه بدر از اصحاب پيغمبر رفتم و آن مردم را قسم بواسطۀ طلب حق خود از اهل ظلم دادم و ايشان را بامداد و معاونت و يارى و نصرت خود خواندم.

ص: 292

از آن طوايف امم هيچ احدى را بخود يار و همدم نديدم و بغير از چهار رهط سلمان و عمار ياسر و مقداد و ابى ذر كسى ديگر اجابت سخن من در آن امر نكرد.

من چنان مى بينم كه اگر دعواى حق خود نمايم و شهود من شهادت كه در باب ولايت من دارند در ميان ايشان مذكور نمايند آن ظالمان گواهان مرا بسلاسل و اغلال گران مقيد و محبوس گردانند.

شما از براى رضاى خداى تعالى ازين سخن ساكت شويد و وسيله هلاكت خود مشويد زيرا كه شما از كينه اين قوم و بغض ايشان با خدا و رسول و اهل البيت آن حضرت عالم و مطلعيد كه تا بچه مرتبه سمت ترقى دارد ازين مقدمات بگذريد كه از روى عقل و تصور هيچ نوع نفع ازين متصور نيست بلكه نقصان و ضرر آن بين و ظاهر است.

اما چون مطلب شما اداى شهادت است و كتمان آن را بر خود صعب و گران مى شماريد بايد كه باتفاق يك ديگر بنزد ابا بكر رفته از آنچه از حضرت سيد البشر در باب احقيت اين بنده ايزد داور در باب ولايت خداى اكبر و نيابت حضرت پيغمبر استماع نموديد كما هو حقه تمامى آن را بسمع او رسانيد و او را بحقايق آن كما ينبغى و يليق مخبر و مشعر و آگاه و متذكر گردانيد.

زيرا كه تبليغ شهادت شما در باب حجت ما بر آنها تأكيد بيشتر و مبالغه در عذر زيادتر است و چون آن جماعت قول رسول بيچون را استماع نمايند و مصر بر مخالفت حكم خدا و رسول مجتبى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بوده عمل بر مواثيق و عهود كه سابقا با نبى المحمود نمودند نمايند بيقين آن جماعت نهايت بعد و دورى و غايت توحش و مهجورى خود از رسول رب غفور بر منصه ظهور ظاهر خواهند گردانيد.

بنا بر امر امير المؤمنين حيدر آن چهار نفر سلمان و عمار ياسر و مقداد و ابى ذر رضى اللّٰه عنهم باتفاق جمع يك ديگر بنزد ابا بكر رفتند.

آن روز جمعه بود چون ابا بكر در مسجد پيغمبر ببالاى منبر حضرت سيد البشر برآمد مهاجر بانصار گفتند كه اول شما قدم پيش گذاريد و شهادت در باب ولايت

ص: 293

امير المؤمنين حيدر كه از حضرت پيغمبر استماع نموديد مؤدى گردانيد.

انصار گفتند كه شما مهاجرين در تقدم شهادت بولايت امير المؤمنين از لسان نبى المختار به اين قوم از ما سزاوارتريد بايد كه قدم جرات و اقتدار پيش گذاشته شهادت دهيد.

زيرا كه خداى عز و جل در قرآن شما را در محل ذكر پيغمبر بآن حضرت نزديكتر مذكور گردانيد چنانچه فرمود كه «لَقَدْ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَى اَلنَّبِيِّ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصٰارِ» (1) تفسير آيه وافى هدايه و اللّٰه اعلم آنكه بدرستى و تحقيق كه حضرت حق سبحانه تعالى توبه مهاجر و انصار سيد الابرار را بوسيله آن حضرت قبول نمايد و آن جماعت را بعد از توبه و رجعت و استغفار و انابت بر وزر و خطيئت نگيرد.

انصار گفتند كه اى مهاجر بنا بر تقديم ذكر شما در آيت قبل از ذكر ما شما بر تقديم شهادت از ما براى اين كار اول سزاوارتر باشيد.

از ابان بن تغلب مروى است كه من چون آيه كلام ايزد علام از حضرت امام الهمام جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام بر خلاف آنچه ميان ساير انام اشتهار داشت استماع نمودم گفتم پدر و مادرم فداى تو باد يا ابن رسول اللّٰه عامه انام اين آيت را بنوع ديگر تلاوت مينمايند.

آن حضرت فرمود بكدام طريق قرائت ميكنند گفتم باين نوع تلاوت مينمايند «لَقَدْ تٰابَ اَللّٰهُ عَلَى اَلنَّبِيِّ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصٰارِ ».

تفسير و معنى آيه بنا بر تلاوت طريق ثانيه آنست كه حضرت خالق البرية توبه نبى الرحمة و توبه مهاجرين و توبه انصار را بعد از انابت و استغفار بحضرت ايزد غفار قبول نمايد.

حضرت امام الناطق الامين جعفر بن محمد الصادق رضوان اللّٰه عنهم اجمعين بعد از استماع اين آيه بر نهج تلاوت ثانيه فرمود كه ويل لهم چاه ويل بجهت كسى كه تلاوت آيت برين نهج نمايد معد و مهيا است حضرت نبى الرحمة را چه نوع وزر

ص: 294


1- سورة التوبة: 117

و خطيئت است تا از آن رجعت و انابت برب العزت نمايد.

بلكه مراد و مفاد از توبه در آيت توبه امت آن حضرت است كه بوسيله توجه و احسان حضرت نبى الانس و الجان نسبت بايشان حضرت رحيم الرحمن توبه ايشان را قبول كند و از رحمت خود محروم نكند.

از ابان بن تغلب مروى است كه حضرت امام الناطق جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام فرمود كه اول كسى كه از مهاجرين بر شهادت ولايت امير المؤمنين عليه السّلام تكلم نمود خالد بن سعيد بن العاص بود و بعد ازو باقى مهاجرين و بعد از آن انصار.

و روايت ديگر در بعضى از كتب آثار و سير مذكور و مستطر است كه آن اعيان در هنگام وفات نبى الواهب غايب بودند و چون ابى بكر متقلد امر خلافت و متولى حكومت و ايالت شده بود آن بزرگان در آن مانند علم در مسجد نشان بودند و از حركت امت و خلافت ابى بكر حيران.

بيان شهادت خالد بن سعيد بر ولايت امير المؤمنين

در آن زمان خالد بن سعيد بن العاص كه از بنى اميه بود بر پاى خواست و گفت اى ابا بكر اتق اللّٰه از خداى تعالى بپرهيز و با اهل البيت مستيز زيرا كه تو ميدانى كه در روز جنگ بنى قريظه كه ما و شما نيز در آن ميان بوديم بعد از جنگ و جدال نصرت و فتح حضرت رسول متعال را بود.

على عليه السّلام در آن روز جمعى كثير از صناديد رجال و از دليران ابطال كه مثل آن جماعت در باس و شدت و در شوكت و سطوت امروز در ميان هيچ امت نيست بقتل آورد و بسعى و اهتمام على عليه السّلام در آن روز نسيم فتح و فيروزى بر وجنات امانى و آمال اصحاب حضرت رسالتمآب وزيده و اعداى دين و جمع كثير مقتول و بعضى ديگر از خوف ذو الفقار على عليه السّلام بزواياى خمول مخفى گرديدند.

در همان زمان حضرت پيغمبر آخر الزمان گفت اى مهاجر و انصار من امروز شما را وصيت بامر و كارى مى نمايم بايد كه محافظت وصيت من نمائيد و امرى كه

ص: 295

بوديعت بنزد شما ميگذارم در صيانت آن نهايت سعى و اهتمام بجاى آريد.

چون در آن وقت اكثر امت و ارباب ملت از حضرت نبى الرحمه استعلام و استفهام آن نمودند رسول ايزد داور فرمود كه آن امر و وصيت ولايت امير المؤمنين على عليه السّلام است.

زيرا كه على بن ابى طالب بعد از من امير شما و خليفه من و ولى حضرت ذو المنن است در ميان شما و من اين وصيت بحكم حضرت رب العزت بشما مينمايم.

زيرا كه حضرت صمديت مرا باين امر و وصيت مينمايد و شما را بيقين اضطراب در امر دين و اختلاف در احكام شرع و آئين بهم رسد و ولى شما در آن زمان شريرترين مردمان شما خواهد بود. بدانيد كه اين اهل بيت من وارث من و عامل امر امت منند.

درين اثنا حضرت نبى الورا فرمود كه بار خدايا هر كه اطاعت اهل بيت من و حفظ وصيت من در باب امير المؤمنين و باقى ائمه دين نمايد آن جماعت را در يوم النشور در زمره من محشور گردان و آن طايفه امت را نصيب از رفاقت من نماى تا بوسيله آن ادراك نور آخرت نموده مقيم جنت گردند.

بار خدايا هر كه خلافت مرا از اهل بيت من دور گرداند و ايشان را از حقى كه خداى تعالى مستحق آن دانسته بواسطه ايشان مقرر گردانيده محروم و مهجور آن گرداند آن جماعت را از جنت كه عرض آن مثل عرض همه زمين و آسمان تمامى است محروم گردان.

اى ابو بكر نه ما و شما اين سخنان از لسان معجزنشان حضرت نبى الانس و الجان مكرر استماع نموديم الحال خلاف حكم و امر پيغمبر از چه وجه بين و ظاهر نمودى.

زنهار دست از اين كار بدار كه خلاف قول نبى ايزد متعال موجب وزر و وبال و باعث عذاب و نكال يوم لا ينفع بنون و لا مال است.

در آن حال عمر بن الخطاب از روى استعجال گفت اى خالد تو هرگز در ميان امت و ارباب ملت از جماعت اهل مشورت نبودى بناء على هذا هيچ احدى بر اقوال شما اقتدا و بافعال لا يعنى شما اقتفا نخواهد نمود ساكت شو.

ص: 296

در حال خالد بن سعيد گفت اى پسر خطاب زبان درازى مكن زيرا كه تو هر چه ميگوئى از زبان ديگران بيان مينمائى.

و اللّٰه كه تمامى قريش ميدانند كه تو در ميان اين طايفه لئيم در مرتبه خست و ادناى اين جماعت در منصب و خسيس ترين قريش برتبه و قدر و كم نام تر از تمامى مردم از روى شهرت و ذكرى.

تو از همگى قريش از بيگانه و خويش كمتر رنج و عنا از خاطر انور سيد البشر برداشتى بلكه پيوسته خاطر عاطر آن سرور را رنجه داشتى و دايم در حرب و قتال بيدل و در مال بخيل غير باذل بودى.

زيرا كه پيكر تو لئيم العنصر است و ترا در ميان قريش بهيچ نوع فخر نيست و هميشه در معارك جنگ و جدال و در ميدان حرب و قتال در هنگام ذكر رجال خمول بلكه اصلا مذكور و مشهور نبودى.

درين زمان در ميان مردمان مانند شيطانى كه در اغوا و اضلال مردم زياده از همه عالم سعى و اهتمام مينمائى چنانچه شيطان در اغواى انسان در اول سعى فراوان مينمايد و بعد از آنكه خاطر خود از آن ممر جمع نمود گويد كه اى بنى آدم من از شما بيزارم.

چنانچه آيه كلام ايزد منان ناطق بر آنست كه «إِذْ قٰالَ لِلْإِنْسٰانِ اُكْفُرْ فَلَمّٰا كَفَرَ قٰالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخٰافُ اَللّٰهَ رَبَّ اَلْعٰالَمِينَ فَكٰانَ عٰاقِبَتَهُمٰا أَنَّهُمٰا فِي اَلنّٰارِ خٰالِدَيْنِ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ اَلظّٰالِمِينَ »(1)تفسير آيه وافى هدايت و اللّٰه اعلم آنكه شيطان انسان را دلالت بر كفر نمايد و چون بنى آدم اختيار كفر باغواى آن مدبر نمود در آن زمان شيطان گويد كه من از تو اى بنى آدم برى و بيزارم چه من از خداى مهيمن خايف و هراسانم ليك از امثال اين سخنان هيچ نوع نفع بانسان و شيطان عايد نگردد بلكه هر دو ايشان مخلد

ص: 297


1- سورة الحشر: 16

در نيران اند.

عمر بعد از استماع آيه كلام ايزد داور بمضمون صدق مشهون فَبُهِتَ اَلَّذِي كَفَرَ بغايت مأيوس و متحير گرديد و بجاى خود نشست.

و خالد بن سعيد چون شهادت بانتها رسانيد در جاى خود استراحت گزيد.

بيان شهادت سلمان فارسى رضى اللّٰه عنه بر ولايت امير المؤمنين على عليه السّلام

بعد از او از مهاجرين و فدويان اهل بيت نبى العربى سلمان فارسى رضى اللّٰه عنه قد راست نمود و اول كلام كه تكلم فرمود اين بود كه كرديد و نكرديد.

اين كلام دو احتمال دارد اول آنكه اى معشر حضار اين سخنان بسيار كه از شما بحيز ظهور و صدور رسيده اصلا از آن نفع بهيچ احدى نرسيد چه گفتار شما موافق كردار شما نيست پس سكوت شما انسب و احرى و اليق و اولى ست.

دوم آنكه در مرتبه اول در هنگامى كه رسول عز و جل شما را باسلام دعوت نمود اطاعت كرديد و بعد از وفات نبى الاقدس عهد و شروط كه با شما در باب ولايت على عليه السّلام كرده بود بر آن عمل نكرديد بلكه تابع هوا و هوس و در پى دواعى و خواهش نفس رفته مخالفت حكم ايزد مقدس و رسول تقدس ظاهر كرديد.

آنگاه سلمان گفت اى ابا بكر از شما اگر كسى در باب احكام شرع و ملت ما در طريق نظام امر خلافت و انتظام مهام امت سؤال نمايد و تو حقيقت آن را كما هو حقه ندانى و در جواب سايل درمانى اسناد امر خود بكدام شخص خواهى نمود و عذر شما در آن حال در نزد اقاصى و ادانى رجال چه خواهد بود.

اى ابا بكر بر تقدم نفس خود بر اين امر و كار و پيش دستى خود برين كردار بر كسى كه از شما داناتر و برسول مختار نزديكتر و بتاويل آيات بركات كتاب عز و جل و آداب و احكام سنت خاتم الرسل اعلم از تمامى جن و بشر باشد چه خواهى گفت.

مع هذا ايزد داور او را بولايت ما و شما مقرر نمود و بر پيغمبر خود امر و حكم

ص: 298

فرمود كه آن را بما تبليغ نمايد.

و حضرت رسول بنا بر آيه «وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ » آنچه در باب ولايت على مامور بود بساير برايا تبليغ نمود و در حضور اصحاب ملت نيز حضرت نبى الرحمة در ايام حيات خود او را بر جميع امت تقديم فرمود و از ما و شما از براى على عليه السّلام بيعت گرفته بر اطاعت او وصيت نمود و بر وفاى عهد بيعت و بر استقامت ميثاق مصافقت در هنگام وفات تأكيد بسيار فرمود.

شما بغير فكر و رويت خود قول آن حضرت را پس پشت انداخته وصيت آن شفيع الامه را نسيا منسيا انگاشته خلاف وعد و نقض عهد ظاهر كرديد چنانچه حضرت پيغمبر بر شما مقرر كرده بود كه شما با كراهت در تحت رايت اسامة بن زيد بوده بجانب موته بواسطه غارت آن محل روانه شويد و در آن باب تأكيد نمود.

چنانچه فرمود كه «لعن اللّٰه من تخلف جيش اسامة» اصلا شما قول سيد الابرار را برقرار نداشته تخلف از آن كار اظهار كرديد.

معاذ اللّٰه ساير خلق اللّٰه را از ارتكاب مثل افعال شنيعه شما بحضرت اله پناه است و تمامى بندگان ايزد كريم را از مثل اين جرم عظيم كه از شما بر منصه ظهور رسيده از مخالفت امر رسول حضرت بى نياز از انجام عمر تا آغاز حذر و احتراز لازم است.

و عما قريب اين مسند خلافت از تو صافى ماند و اثرى از آثار تو بر صفحه روزگار باقى و برقرار نماند ليكن وزر و وبال آن كه بغايت ثقيل و گران است در گردن تو باقى ماند و آنچه از فعل و عمل كه كسب كرديد در هنگامى كه ترا بقبر گذارند بر تو حمل نموده بقبر سپارند ابد الآباد بعذاب بيداد گرفتار خواهى بود و در آن مكان هيچ كس فريادرس تو نبود.

بناء عليه اگر درين وقت كه ترا قدرت باقى و دسترس است اگر از روى سرعت و استعجال بغير تراخى و اهمال برد و رجعت حق مستحق نموده تلافى و تدارك نفس خود از وزر هوا و هوس نمائى و از جرم و خطيئت كه از تو صادر و سانح گشته توبه

ص: 299

و رجعت و استغفار و انابت بحضرت رب العزت فرمائى نجات تو از بليات عذاب اقرب و بخلاص تو از صدمات عقاب ادنى و انسب است.

بينديش از روزى كه ترا در حفيرۀ قبر محفور گردانند و اهل نصرت و اقوام و عشيرت تو ترا تسليم حشرات گور نمايند.

مكن مكن كه پشيمان مى شوى آخر *** نجات ميطلبى و نمى رسد رهبر

زنهار زنهار تصرف در حق اهل بيت نبى المختار منماى و خود را بعذاب وبيل اليم و دركات جحيم گرفتار مفرماى بدرستى و راستى هر چه ما از حضرت نبى الورى در احقيت و اولويت امير المؤمنين بر امر ولايت برايا استماع نموديم تو نيز شنيدى و آنچه ما از رسول ايزد تعالى ديديم شما نيز ديده خواهيد بود.

الحال ديده ناديده و شنيده را چرا ناشنيده انگاشتى و شيوه مخالفت حكم خداى تعالى و امر رسول مجتبى برداشتى و پاى بر مسند خلافت گذاشتى.

بايد كه ازين كار دست بدارى ليكن هرگز از شغل اين امر كه متشبث آن بغير عذر و متقلد آن نه از روى رويت و فكر گشتى برنميگردى اما اركان دين و اعيان مسلمين را از اقامت شما بر مسند خلافت بهيچ نوع حظ و بهره و توفير و ثمره اى نيست.

اللّٰه اللّٰه رحم بر نفس خود نماى و عذرى اگر دارى بجهت منذر خود بيان فرماى.

زنهار خود را مانند كسى كه بعد از استماع گفتار حق ادبار يا استكبار نمايد اظهار منماى.

سلمان فارسى رحمه اللّٰه بعد از اداى شهادت بمسكن خود مراجعت نمود.

بيان شهادت ابو ذر غفارى بر ولايت امير المؤمنين على ولى ايزد بارى عليه السّلام

بعد ازو ابو ذر غفارى رضى اللّٰه عنه گفت اى معشر قريش شما بدواعى نفس و به قناعت از آز و هوس، خويش را صواب دانسته متقلد امر خلافت گشته اهل بيت رسول را گذاشتيد.

ص: 300

و اللّٰه بذات حضرت قادر عالم قسم است كه چون شما اصحاب و انصار سيد الابرار اظهار و اختيار اين كار نموديد خلاف عهد و گفتار سابق خود ظاهر فرموديد.

در ضمن اين عمل مفسده بسيار است و اكثر عرب بعد از استماع اين حركت از دين و مذهب حضرت نبى الواهب رجعت بكفر اصلى و ملت اولى خود نموده مرتد خواهند شد بلكه اكثر طوايف امت چون ملاحظه نمايند كه شما بعد از فوت سيد البرية بزودى اهل بيت او را گذاشته خليفه از ساير امت برداشتيد بيقين تملك در دين حضرت نبى المرسلين و تزلزل در ملت و آئين بهم رسانند.

و بى شبهه و يقين اگر كافه مسلمين امر خلافت كه حق اهل بيت طيبين و طاهرين است بآن اعيان مسلم داشته بنا بر حكم نبى الرحمة اطاعت مى كردند هرگز دو شمشير خلاف در ميان از غلاف بيرون نيامدى و كار مردم و اصحاب سيد عالم باين اضطرار نرسيدى.

و اللّٰه كه از حركت شما امر خلافت بجائى رسد كه من بعد هر كه از ارباب شوكت و حشمت بود هر چند از اهل ايالت و رياست نبود امر ايالت و ولايت حق اهل بيت مانند رياست دنيا دانسته چشم طمع بر آن گشايد و بواسطۀ آن جدال و قتال نمايد و اين سبب سفك دماء بسيار و موجب قتل بيشمار است.

راوى سخن گويد همان نوعى كه ابو ذر غفارى در آن روز در هنگام اداى شهادت از روى دليل و حجت بر آن امت بيان فرمود همچنان شد از همان زمان تا هنگام خروج و ظهور صاحب الزمان فتنه و آشوب در ميان مردم بواسطه ايالت و حكومت خلقان خاص و عام باقى و مستدام است.

بعد از آن گفت اى معشر حضار شما مى دانيد كه حضرت رسول رب العزت قبل از رحلت و در هنگام ارتحال و انتقال برحمت ايزد لا يزال مكرر فرمود كه اى اصحاب بعد از من امر ولايت بحكم رب العالمين بامير المؤمنين (عليه السّلام) و بعد ازو پسران او حسن و حسين و بعد از آن اعيان بباقى ائمه طاهرين از ذريت من متعلق و متعين است.

ص: 301

چرا شما طرح قول پيغمبر و نسيان عهد و پيمان آن سرور بين و ظاهر كرديد و اطاعت دنياى فانى را ترجيح بر امر عقبى باقى داديد مع هذا ميدانيد كه لذت آخرت بى تغيير تغيير است.

زيرا كه جوانيش هرگز محزون و پير و نعيمش زايل و متغير نگردد و سكنه آن مكان را موت از مزيد احسان حى الذى لا يموت معين و مقرر نيست.

چرا شما لذات دايمى آن را بعيش حقير عمر قصير قليل تبديل مى نمائيد و نقض عهد و بيعت كه در نزد طوايف امت از صفات رديه ذميمه است ميفرمائيد چنانچه امم ساير انبياء كه پيش از ما و شما درين سراى بى بقا بودند آن طايفه نيز بعد از رحلت انبياى خويش مرتد گشته همان كيش كفر پيش را برداشتند و خاك ذلت ارتداد بر وجنات اعمال سداد خود انباشتند.

شما نيز درين كار موافق و مساوى كردار آن جمع سيه روزگار روزگار اظهار كرده نعل بنعل به آنها اقتدا و تير به تير بآن جماعت اقتفا نموديد عنقريب وبال كردار و نكال كار خود خواهيد چشيد زيرا كه جزا و پاداشت و وزر و خطيئت اين حركت شما بشما خواهد رسيد.

آنگاه ابو ذر ختم كلام صدق التيام خود بتلاوت اين آيه ايزد علام نمود كه «وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ » يعنى واهب علام به هيچ احدى از انام ظلم روا ندارد و به هيچ طايفۀ امم جور و ستم نپسندد و اللّٰه اعلم.

بيان شهادت مقداد اسود الكندى بر امر ولايت امير المؤمنين على عليه السّلام

بعد از آن مقداد الاسود الكندى كه از مهاجرين سيد المرسلين بود برخاست و گفت اى ابو بكر از ظلم و ستم كه پيش نهاد همت خود ساختى و خود را به آن وسيله در باختى چون هنوز في الجمله وقت باقى است بايد كه توبه و رجعت و استغفار و انابت پروردگار خود حضرت رب العزت نمائى.

خانه اى كه بعد از فوت تو منام و مكين تست خود را در آن مكان پر آزار

ص: 302

گرفتار نگردان.

زنهار بعد از توبه و استغفار گريه بسيار از جهت خطيئت خود و اختيار اين كار نمائى و از تذكر جرايم بيشمار خود آب از جويبار چشم گنه كار بر صفحات رخسار ببارى كه شرمندگى در نزد خداى عز و جل بغايت صعب و مشكل است.

بايد كه بزودى اين امر را بصاحب او مسلم و مقرر دارى و خود را فرداى قيامت در مقام خوارى و شرمسارى نيارى زيرا كه على (عليه السّلام) باين امر خلافت از تو اولى و احق و احرى و اليق است.

يا ابا بكر بر تو در كمال وضوح و ظهور است و عالم و مطلع بر حقايق احوال ولايت حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام و التحيه خواهى بود.

تو خود ميدانى كه حضرت نبى الرحمة از ما و تو و از ساير امت عقد بيعت و پيمان مبايعت ولايت على (عليه السّلام) بحكم رب العزت گرفته و مبايعت و اطاعت او را از روى دليل و حجت بر گردن تو لازم گردانيد و بعد از آن ترا بر اطاعت و رفاقت اسامة بن زيد كه مولى آن حضرت است امر نمود و در آن باب تأكيد و مبالغه بسيار فرمود و گفت

لعن اللّٰه من تخلف عن جيش اسامة.

بناء عليه كسى كه حسب الحكم سيد البرية برفاقت و همراهى اسامه مقرر باشد او را تخلف روا نباشد و اگر احدى تخلف از امر پيغمبر نمايد ملعون و مغضوب حضرت بيچون و از سلسلۀ اهل اسلام بيرون است.

اينكه نبى الامه ترا برفاقت و مبايعت اسامه و انفاذ تحت رايت آن صاحب سعادت مقرر و معين نمود تنبه و اشارت است به آنكه امر خلافت بتو نسبت ندارد پس چگونه بعد از فوت آن حضرت امر خلافت بتو واجب شود تا ترا رخصت تصرف در آن بود.

اگر تو خود بوسيله معاضدت و معاونت بعضى امت لايق مستحق امر خلافت دانى بغايت جاهل و نادانى.

زيرا آنكه ترا برين امر حريص و راغب گرداند او ترا بعلم نفاق و معدن شقاق

ص: 303

عمرو بن العاص بى اقبال كه حضرت لا يزال در بيان حقيقت احوال او به پيغمبر خود اين آيه انزال و ارسال نمود كه «إِنَّ شٰانِئَكَ هُوَ اَلْأَبْتَرُ »(1) دلالت مينمايد.

هيچ اختلاف در ميان اهل علم و حال و اصحاب تفسير آيه كلام ايزد متعال نيست در آنكه اين آيه در حق آن بى سرمايه معرفت و اختصاص عمرو بن العاص انزال يافته و او بر شما و ساير منافقين امير بود و در هنگامى كه حضرت خاتم الرسل او را بغزوه ذات السلاسل مبعوث و مرسل گردانيد شما چون مقرر و معين برفاقت او بوديد او حراست لشكر و محافظت امر سپاه نصرت اثر به شما مفوض و مستمر گردانيد.

هر گاه شما را عزت و اعتبار در هنگام حيات رسول ملك علام به آن مرتبه و انجام بود كه در تحت حكم رئيس منافقين مرتبط و منخرط باشيد پس امروز بعد از وفات سيد البرية شما كجا و حراست و قلادت امر خلافت و صيانت احكام شرع و ملت و ضبط و محافظت ثغور اسلام و بيضۀ امت.

اى ابو بكر بخداى عزيز بپرهيز و با اهل بيت رسول مستيز و بيشتر از آنكه زمانه بتو بستيزد و خويش و حميم از تو گريزد و وقت از دست تو رود و ترا مسترد كنند بايد كه اظهار پريشانى و ندامت و توبه و رجعت بحضرت غافر الخطيئه نمائى.

زيرا كه اگر در ايام فرصت تلافى و تدارك گناه و معصيت نموده از كردار خود پشيمان گردى بيقين اين كار بجهت دنيا و آخرت تو انفع و اسلم بلكه بواسطه صلاح كار ساير مردم اصلح و اتم است.

زنهار كه بسيار بسيار مغرور دنياى غدار نشوى تا ناجى و رستگار شوى البته مغرور بمبايعت و اجتماع قريش و مستظهر بمتابعت اقربا و خويش نگردى كه بزودى خلافت تو مضمحل و امر دنياى تو مهمل و كار تو بغايت مختل گردد و چون دنياى تو بسر آيد و مسكن تو حفيره قبر شود بى شبهه مرجع و مصير تو بحضرت ايزد قدير است در آن مكان و ماوى پاداشت و جزاى عمل تو بحكم خداى عز و جل بر تو مكتوب و مسجل است

ص: 304


1- سورة الكوثر: 3

به آن رسى و در آن محل بفريادرسى نرسى و حقيقت اين كار بتو كالشمس في رابعة النهار ظاهر و آشكار است.

ميدانى كه على بن ابى طالب بحكم خداى عزيز جبار و امر رسول مختار صاحب اين امر و كار است.

زيرا كه حضرت نبى المحمود مكرر در ايام حيات خود فرمود كه على بعد از من ولى حضرت مهيمن و وصى من و امام تمامى انس و جن است بايد كه تسليم امر ولايت بحضرت ابو الأئمه على بن ابى طالب (عليه السّلام) نمائى.

چه اگر درين دم كه صاحب قدرت و حكمى رجعت حق بمستحق نمائى از براى رفع شر وزر تو اتم و گناه نيز اخف و اين كار وسيله نجات و بحال تو اسلم است.

و اللّٰه كه من ترا نصيحت بواسطه توبه و رجعت بحضرت رب العزت كردم كه نجات تو در روز واپسين بى شبهه و يقين درين است.

بيان شهادت بريدة الاسلمى بر ولايت امير المؤمنين على (عليه السّلام)

بعد ازو بريدة الاسلمى كه او نيز از كبار مهاجرين سيد الابرار است از جاى برخاست و گفت «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ ».

چون تفسير و معنى آيه و اللّٰه اعلم آنكه همگى ما در تحت امر خداى سبحان و مطيع و منقاد فرمان ايزد منانيم و رجعت تمامى ما در هنگام ثواب و جزا بحضرت خداى تبارك و تعالى است.

بعد از آن گفت اى امت كه ازين حركت مختل عجب امر حق عز و جل ملاقات بامر باطل نموديد.

تو اى ابا بكر آيا فراموش كردى يا خود را مثل فراموشان بر مردمان مى نمائى و جهل و نادانى خود را بر كافه خلقان ظاهر و عيان ميفرمائى يا آنكه ميلان آز و هوس و دواعى و خواهش نفس تو وسيله خدعه و فريب تو شد و امور باطله را در خاطر تو جلوه و زيب داد.

ص: 305

و يا آنچه سيد البشر ما و شما را بآن حكم و امر كرد متذكر آن نيستى و بخاطر ندارى كه سيد المرسلين على را مسمى بامير المؤمنين گردانيد و آن صفدر را بحكم ايزد اكبر بامارت همه امت معين و مقرر نمود بى شبهه و ارتياب از اصحاب حضرت رسالتمآب هيچ احدى باين خطاب مستطاب معزز و كامياب نشد.

و در اكثر اوقات بآن ولايتمآب خطاب ميفرمود كه اين امير مؤمنان و كشندۀ گردنكشان است.

اى ابا بكر بحضرت واهب عزيز بپرهيز و بغير حق با اهل حق مستيز كه ستيزه كارى باعث معصيت و گناهكارى وسيله مزيد جرايم و شرمسارى در نزد ايزد بارى است.

بايد كه قبل از آنكه نفس تو بهلاكت رسد و كسى در هنگام گرفتارى بفرياد تو نرسد از مهالك و مخاطر و از مضايق سقر حذر فرمائى و خلافت و ولايت را بكسى كه بحكم خداى تعالى و امر حضرت رسالت از تو باين امر احق و اولى بود رد نمائى و دست تعدى و غضب بآن كار دراز ننمائى.

الحال كه قدرت و استطاعت دارى حق را بمستحق آن رجعت نماى.

اى ابا بكر بدرستى و راستى كه من ترا از روى نصيحت بطريق نجات دلالت كردم بدان عمل نماى و خود را در سلك متمرّدان مجرمان حضرت الهى و مستكبران امر رسالت پناهى منخرط ننماى كه از جمله مجرمين و نصير و ظهير متمردين خواهى بود.

بعد از آن اين آيت كلام اللّٰه تلاوت نمود كه «فَلاٰ تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكٰافِرِينَ » (1)و شهادت خود را باين كلام اختتام نمود.

بيان شهادت عمار ياسر در شأن امير المؤمنين على عليه السّلام

بعد از او عمار ياسر كه از اعاظم انصار و مهاجر بود بر پاى خواست و گفت:

اى معشر حضار اگر ميدانيد پس مرا احتياج بايضاح و بيان نيست و اگر از

ص: 306


1- سورة القصص: 86

حقايق اين امر جاهل و نادانيد بدانيد كه اهل بيت پيغمبر شما بحسب ارث بولايت اولى و احق و بخلافت امت احرى و اليق اند بلكه بامور دين مسلمين و بمصالح مؤمنين بغايت قويم و امين اند.

چون اهل بيت النبوة حافظ ملت و ناصر امت اند بايد كه همگى شما مرجع و مآب خود اهل بيت حضرت رسالتمآب دانيد تا در هنگام حساب و كتاب درنمانيد.

اى ابى بكر رد حق نماى پيش از آنكه كار تو باضطرار رسد و امر تو ضعيف و بى هنجار و پريشانى تو ظاهر و آشكار شود و فتنه و آشوب عظيم و اختلاف مملو از خوف و بيم در ميان شما بين و آشكارا گردد و اعدا دست تطاول و تعدى گشايند و ترا بر مسند خلافت نگذارند.

الحال چون بتحقيق ميدانيد كه بنى هاشم باين امر بحكم خدا و پيغمبر از شما احق و اوليترند بلكه از ساير جن و بشر بمزيد علم و كمال و فضل و حال معزز و مفتخرند امر ولايت بامير المؤمنين على عليه السّلام گذاريد و او را رنجه مداريد.

چه على را حضرت پيغمبر در ايام حيات خود بر جميع بريات امام و سرور گردانيد و فرق ميان شما و آن ولى ايزد داور روشن و ظاهر است و شما حقيقت آن را كما ينبغى و يليق از روى تحقيق بكرات و مرات دانستيد خصوصا در زمانى كه رسالتمآب سد تمامى ابواب اصحاب كه بمسجد ايزد وهاب بود نمود الا باب على عليه السّلام كه حضرت رسالتمآب سد باب آن ولايت مآب ننمود.

مع هذا كريمه خود فاطمة الزهرا عليها سلام اللّٰه تعالى را بتزويج آن حضرت مقرر فرمود و او را از شما و ساير خواستگاران و مشتاقان لقاى آن بضعه رسول مختار اختيار نمود و هيچ احدى از قريش و ساير طوائف اصحاب از بيگانه و خويش بمثل آن عنايت از حضرت نبى الرحمة مستظهر و ممتاز و مفتخر و سرفراز نشدند.

رسول حضرت ايزد منان با اين همه اشفاق و احسان نسبت با آن امام انس و جان در شأن عاليشان آن منبع فضل و عرفان فرمود كه من مدينۀ علمم على در است

ص: 307

مرا پس هر كه اراده تعليم علم و كمال از شهرستان معرفت رسول ايزد متعال عليه سلام اللّٰه الملك الفعال نمايد بايد كه از دروازۀ آن شهر كه على بن ابى طالب است درآيد.

يعنى كسى كه اراده طريق دانش ابواب نجات از عذاب اليم و دركات نمايد بايد كه رموز احكام شرايع و اسلام دين حضرت سيد الانام از مدينه علم آن رسول ايزد علام كه امام الهمام على بن ابى طالب عليه السّلام است درآيد و همگى رسوم آن را بوسيله اطاعت و امداد آن ولى العباد فرا گيرد تا در يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ صاحب جرايم و وبال گردد.

ديگر آنكه آنچه شما و ساير انام را در هنگام شدايد و اضطرار تمام مشكلى پيش آيد رجوع بآن امام الانام مينمائيد و آن حضرت بوسيله سوابق فضل و حال كه او را از مزيد عنايت واهب متعال و تعليم رسول ذو الجلال حاصل است از جميع آن طايفه را كه شما باعتقاد خود فاضل و عالم ميدانيد مستغنى است و بهيچ احدى محتاج نشد.

پس شما بچه وجه ازو جدائى مينمائيد و حق حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام را غصب ميفرمائيد و حيات بى بقاى دنيا را بر نعيم باقى دايمى عقبى اختيار كرديد و بعد از آن تلاوت اين آيت وافى هدايت نمود كه «بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً ».

تفسير آيه آنكه ارباب ظلم و عدوان از روى تعدى و طغيان تبديل مراتب خير و احسان بأمور غير شرع و ايمان نموده اند و خلاف اراده و حكم حضرت غفار اظهار كرده اند آن جماعت ظالمين در يوم الدين از جمله سكنه اسفل السافلين گردند.

آنگاه عمار ياسر باين آيه ختم كلام خود نمود «وَ لاٰ تَرْتَدُّوا عَلىٰ أَدْبٰارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِينَ »(1)

شهادت ابى بن كعب براى امير المؤمنين (عليه السّلام)

پس از آن ابى بن كعب از جاى برخاست و گفت اى ابا بكر بما و شما ظاهر است

ص: 308


1- سورة المائدة: 21

كه حضرت ايزد داور رتبه رفيعه ولايت و مرتبه جليله امامت را بجهت امير المؤمنين حيدر معين و مقرر نمود و بحضرت رسول خود امر فرمود كه حقايق آن را بكافه برايا تبليغ نمايد.

حضرت خاتم الرسل بنا بر حكم عز و جل چون على عليه السّلام را بر امامت امت نصب نمود و تبليغ ولايت آن حضرت عليه السّلام و امر بمتابعت و مبايعت ايشان فرمود بناء على هذا اگر تو تصرف در ولايت على عليه السّلام كنى بى شبهه و يقين اول كسى كه عاصى بحضرت رسالتمآب در باب وصى و جانشين او ولايتمآب امير المؤمنين على عليه السّلام شده تو خواهى بود.

زيرا كه چنانچه مذكور شد على ولى الهى وصفى و وصى نبى مصادف اوامر و نواهى حضرت رسالت پناهى است بايد كه رد حق بمستحق و باهل حق نمائى تا در دنيا بلومة لايم سرزنش نيافته سالم مانى و در عقبى بعذاب ناملايم و عقاب متالم و شرمسار نگردى.

بايد كه بجهت خفت وزر و خطيئت خود توبه و انابت بحضرت رب العزت نمائى و خود را مختص بامرى كه ايزد اقدس بواسطه ديگر كس مستحق گردانيد مفرمائى.

زيرا كه بى شائبه ارتياب در يوم الحساب ملاقات بوبال آن اعمال بيحساب خواهى نمود و ترا هيچ سود از آن فعل موجود نيست بلكه ضرر و خسارت بينهايت حاصل و ثابت است.

عنقريب ازين دار المشقه مفارقت نموده رجعت بحضرت معبود خواهى نمود و ايزد متعال ترا از جنايت اعمال سؤال نمايد و بدان وسيله ترا بوبال عذاب معذب فرمايد الحال فرصت غنيمت دان و خود را مخلد بدوزخ گرفتار مگردان.

پس آنگاه ختم شهادت و سرانجام نصيحت باين آيه كلام ايزد علام نمود كه «وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ » يعنى حضرت قادر واحد بر هيچ احدى از بندگان ستم و ظلم و

ص: 309

جور و الم نپسندد بلكه آنچه به بندگان عايد و عيان گردد جزاى فعل و پاداشت عمل ايشان است.

شهادت خزيمة بن ثابت انصارى براى امير المؤمنين على عليه سلام البارى

بعد ازو خزيمة بن ثابت الانصارى كه از اعيان اصحاب رسول بارى بود بر پاى خواست و گفت اى معشر مردمان آيا ميدانيد كه رسول آخر الزمان شهادت مرا بجاى دو كس از اهل ايمان قبول مينمود و با هيچ احدى از شما اين احسان نمى نمود گفتند بلى چنين بود.

پس آنگاه گفت من شهادت ميدهم و خداى عالم را بشهادت مى آرم كه من از حضرت رسول شنيدم كه فرمود اهل بيت من فاروق بين الحق و الباطل اند.

زيرا كه ايشان ائمه دين و حافظ شرع سيد المرسلين اند اقتدا و اقتفا بايشان واجب و لازم و فرض و متحتم است و بر من بنا بر آيه ذو المنن وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ آنچه واجب و لازم بود تبليغ آن بشما رسانيدم و ذمه خود را از آن برى گردانيدم.

شهادت ابو الهيثم بن التيهان براى امير المؤمنين على امام الانس و الجان

بعد از آن ابو الهيثم بن التيهان كه او نيز از اعيان انصار سيد الابرار بود بر پاى خواست و گفت:

اى معاشر المسلمين من در روز خم غدير بشرف صحبت خدمت سيد ولد آدم حاضر بودم در آن هنگام آن خلاصه انام على عليه السّلام را بولايت و امامت خاص و عام معين و مقرر نمود و در حق آن حضرت فرمود كه

«من كنت مولاه» فعلى مولاه در آن وقت بسيارى از انصار و امت بيشمار گفتند كه اينكه سيد البريه صلى اللّٰه عليه و آله اقامت على نمود البته بواسطه خلافت و ولايت امتست.

ص: 310

گروهى گفتند كه حضرت سيد البشر اقامت على عليه السّلام در روز خم غدير بواسطه خلافت و امامت هر وضيع و كبير نيست بلكه مطلب و مراد آن اشرف دودمان عبد المطلب ازين كلام صدق التيام هدايت انجام اعلان و اعلام انام است بآن كه هر كرا رسول ملك تعالى مولى بود بعد از نبى على عليه السّلام مولاى او باشد نه آنكه على عليه السّلام بعد از وفات سيد العربى خليفه انام و امام خاص و عام بود.

چون كلام نبى الاكرام را، هر احدى از انام بنوع ديگر حمل نموده براى گفتار سيد الابرار معانى بسيار بين و آشكار مى فرمودند و نزاع و سخنان ميان مردمان بهمرسيد بالاخره ما و اصحاب جدال جمعى از ارباب حال بخدمت رسول متعال ارسال داشتيم و از مرام و مطلب سيد الانام از آن كلام استعلام و استفهام نموديم.

نبى الملك المعبود چنين فرمود كه مطلب و مرام من ازين كلام بيان و اظهار ولايت و خلافت على (عليه السّلام) است بواسطه تمامى انام بحكم ملك علام شما از زبان ما بساير برايا اعلام نمائيد كه على ولى مؤمنان و امام انس و جان و ناصح ترين مردمان از امتانم بامتان است.

چون آن جماعت از خدمت حضرت نبى الرحمه معاودت و مراجعت نمودند پيغام نبى الاكرام باصحاب و بساير انام رسانيدند مستمعين كلام يكسر از پيغام سيد - البشر بعضى مبتهج و مستبشر و جمعى غمين و مضطر گرديدند.

پس آنگاه ابو الهيثم شهادت و كلام خود را باين دو آيه كلام قادر عالم ختم نمود كه «فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ »(1) و آيه «إِنَّ يَوْمَ اَلْفَصْلِ كٰانَ مِيقٰاتاً »(2)تفسير آيه آنكه چون حضرت سيد الأنبياء حقيقت ولايت على عليه السّلام بساير خلايق رسانيد آن جماعت مختارند هر كه خواهد بوسيله قبول ولايت على عليه السّلام مؤمن صافى طويت و محب صادق عقيدت گردند البته قبول ولايت او نمايند يا بواسطۀ عدم قبول امامت آن امام الامه كافر برويت شوند.

ص: 311


1- سورة الكهف: 29
2- سورة النبأ: 17

و حقايق احوال اين دو طايفه در مآل كه يوم ميقات بيان فصل و تحقيق امانى و آمال همگى افراد نسا و رجال است واضح و بين و ظاهر و روشن گردد.

بيان شهادت سهل بن حنيف انصارى براى ولى ايزد بارى امير المؤمنين على (عليه السّلام)

بعد از آن سهل بن حنيف انصارى كه از محبان خاص رسول بارى بود بر پاى خواست و لسان بحمد و ثناى ايزد منان و درود و تحيت رسول آخر الزمان بياراست و فرمود كه:

اى معشر قريش گواه باشيد كه من شهادت ميدهم كه حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم را ديدم كه درين مكان يعنى در روضه شريف نبى الحنيف كه آن حضرت دست على عليه السّلام را گرفته چون بنزديك اصحاب رسيد گفت:

اى معشر مردمان اين على وصى من و امام شما است بعد از من و قاضى و حاكم دين من و اداكنندۀ دين من و وفاكنندۀ بوعده و بعهد منست و بيگزاف از آن منبع عدل و معدن انصاف اصلا شيوه خلاف ظاهر نگردد و اول كسى كه در كنار حوض كوثر بحكم ايزد اكبر با من مصافحه نمايد بى شبهه حضرت امير المؤمنين حيدر عليه السّلام است.

طوبى كسى را كه مطيع آن سرور بود و نصرت آن امام الجن و البشر نمايد و چاه ويل سقر و خذلان وافر مهيا و مستمر است بواسطه مخالفت حكم و امر امير المؤمنين حيدر.

بيان شهادت عثمان بن حنيف براى امير المؤمنين على امير المؤمنين على ولى دين حنيف

چون سهل كلام باين محل رسانيد برادرش عثمان بن حنيف بر پاى خواست و گفت من از حضرت سيد عالم شنيدم كه مى فرمود اهل بيت من نجوم اهل زمين و راه نمايندگان همۀ مخلوقين اند.

بايد كه هيچ كس بنا بر حكم واجب تعالى و تقدس در امر ولايت و خلافت بر ايشان تقدم نكند زيرا كه بر جميع طوايف امم واجب و لازم است كه على و اولاد (عليهم السّلام)

ص: 312

را اولياى خداى تعالى و اوصياى من بر همه مردم دانسته بعد از من ايشان را هادى انس و جن دانند.

حضرت رسول ايزد علام چون كلام هدايت انجام باين محل و مقام رسانيد در آن محل شخصى از مستسعدان محفل جنت مثل خاتم الرسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بر پاى خواست و گفت يا رسول عز و جل اهل بيت شما چه كسانند نبى الرحمه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم فرمود كه اهل بيت من على و اولاد طاهرين ايشانست.

چون عثمان بن حنيف كلام و شهادت باين مقام رسانيد گفت اى ابا بكر چون سيد الانام در هنگام بيان اوصياى خود و ائمه برايا اسامى سامى امير المؤمنين على و اولاد عاليشان ايشان را مذكور گردانيد بناء عليه بايد كه شما خود را در سلك جمعى كه پيشتر از همه جن و بشر بوسيله مخالفت قول رسول سرور بسبب عدم قبول ولايت على و اهل بيت نبى كافر گردانيدند منخرط نگردانى تا در دنيا بدنام و متغير و در آخرت خاسر و متحير نگردى.

آنگاه عثمان تلاوت اين آيت نمود كه «وَ لاٰ تَكُونُوا أَوَّلَ كٰافِرٍ بِهِ »(1)«لاٰ تَخُونُوا اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ » (2).

اى ابا بكر خيانت برب العزت و بحضرت سيد البرية جايز و رخصت نيست و مرتكب آن مردود و ملعون است زيرا كه خاين حكم و مخالف اله و متمرد امر رسول اللّٰه بى شبهه و گمان مستوجب دوزخ تابان و سزاوار عذاب و نيرانست.

بيان شهادت ابو ايوب انصارى براى ولى ايزد بارى حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام

چون عثمان شهادت خود بپايان رسانيد بعد از او ابو ايوب انصارى رضى اللّٰه عنه بر پاى خواست و گفت اى عباد اللّٰه در حق اهل بيت رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم و از مخالفت

ص: 313


1- سورة البقره: 41
2- سورة الانفال: 27

ايشان بپرهيزيد و از فعل اكراه پناه بحضرت اله بريد.

اى بندگان خدا حقى كه حضرت واحد خالق ايشان را مستحق آن گردانيد و آن را بواسطۀ ائمة البشر معين و مقرر فرمود البته دست تعدى بر آن دراز نكنيد و حق آن اعيان را بمستحق آن رد كنيد زيرا كه آنچه ما با برادران در چند محل و مجلس از حضرت رسول مقدس ايزد تعالى و تقدس استماع نموديم شما نيز شنيديد.

بلكه حضرت نبى الاقدس در مقام متعدد و مجلس بمسامع هر كس رسانيد كه اهل بيت من اولياى حضرت مهيمن و ائمه تمامى انس و جن اند.

حضرت پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم مكرر ايما بسوى امير المؤمنين حيدر و اظهار ولايت و خلافت آن سرور نمود و فرمود كه اين امير المؤمنين على عليه السّلام امير برره و قاتل كفره است معين و ناصر آن سرور منصور و معزز و مكرم برحمت رب غفور و درود از آن سرور بحضور است و ظالم در حق آن ولى ايزد و خاذل آن امام عادل مخذول و بشدايد الم جهنم گرفتار و بيحضور است.

ظلم بر آن امام البرايا روا مداريد و اگر احيانا از شما در حق آن امام خلاف قول خدا ظاهر گردد بايد كه بحضرت تواب الرحيم توبه و استغفار نمائيد و در هيچ باب از حضرت ولايتمآب امير المؤمنين على عليه سلام الملك الوهاب روى نگردانيد و ادبار و استكبار از حيدر كرار اختيار مكنيد و اعراض از آن امام الابرار سزاوار مدانيد.

پس آنگاه ابى ايوب باين آيات ثلثه ؟؟؟ ختم كلام و شهادت نمود كه «إِنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِيمٌ » و لا يتولوا عنه مدبرين. و لا تولوا عنه معرضين».

گفتار ابو بكر و عمر در بارۀ خلافت

از حضرت امام الخلائق جعفر بن محمد الصادق عليه سلام اللّٰه الخالق منقول و مرويست كه چون ابا بكر از اصحاب حضرت سيد البشر استماع شهادت بر ولايت امير المؤمنين حيدر نمود و دلايل اولويت و احقيت آن سرور را ازو و از جميع اصحاب پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله كما هو حقه مستمع گرديد بغايت مضطر و بيتاب و بينهايت متحير و در اضطراب شد اصلا قدرت بر دفع و جرح شهادت اصحاب نبى الرحمه با اقامت حجت و دليل بر تصرف خود در امر ولايت

ص: 314

امت نداشت.

لهذا در باب جواب اصحاب عاجز و بيتاب گشته بهت و سكوت خود بر همگنان در آن مكان ظاهر و عيان گردانيد و سر در پيش انداخت و بعد از مدتى سر برآورد و گفت:

اى اصحاب انصار حضرت نبى المختار من شما را متولى امر ولايت و مختار اين كار گردانيدم هر كرا باين كار لايق و سزاوار دانيد آن كس را اختيار كنيد و مرا بگذاريد زيرا كه تا على عليه السّلام در ميان شما است من بواسطه سرانجام امر خلافت امت سزاوار نيستم پس آنگاه آواز بلند گردانيد و بسمع اهل آن مجمع رسانيد كه

«اقيلونى اقيلونى و لست بخير كم و على فيكم».

و در بعضى روايت ثقه مذكورست كه ابو بكر گفت كه «اقيلونى اقيلونى و لست بخيركم و على فيكم».

خلاصه كلام آنكه بر هر دو تقدير ابا بكر اقرار بعدم استحقاق در امر خلافت امت در نزد اصحاب نمود.

عمر بن الخطاب در آن دم زياده از جميع مردم در تحير شده غضب ظاهر كرد و در ساعت روى بابى بكر آورده گفت اى الكع بزبان هر گاه ترا قدرت اقامت دليل و حجت بر قريش و باقى امت نبود پس نفس خود را باين مقام كرام چرا باستقامت داشتى و متقلد امر خلافت گشتى.

و اللّٰه مرا بخداى عالم قسم است كه همت خود بر آن مصروف داشتم كه ترا از عز خلعت سلطنت خلع نموده از خلافت امت معزول گردانم و اين كار حواله مولى بنى حذيفه نمايم و اين امر رفيع القدر باو مرجوع و مفوض سازم.

ابو بكر بعد از استماع قول عمر از منبر حضرت سيد البشر بزير آمد در آن وقت عمر دست ابا بكر گرفته بمنزل او رسانيد و او را بر اصرار امر خلافت تأكيد بسيار نموده بعد از آن مراجعت بخانه خود فرمود و تا سه روز هيچ كس از اصحاب رسول ايزد مقدس بمسجد تردد نكردى بلكه بواسطه بندگى و نماز حضرت بى نياز پذيرفتى.

ص: 315

چون احوال ايام ثلثه برين منوال انصرام يافت روز چهارم خالد بن وليد با هزار نفر بدر خانه ابا بكر حاضر شد و گفت اى ابا بكر سبب ترك تردد مسجد رسول و بگوشه مختفى گشتن معلوم نيست يقين دانيد كه بنو هاشم از ملاحظه قدرت و استيلاى شما طمع در امر خلافت امت خواهند كرد كه و اللّٰه در اين باب خلاف نيست.

ابا بكر با خالد در تكلم بود كه در همان دم غلام حذيفة اليمان سالم نيز با هزار آدم نزد ابا بكر رسيد و بعد ازو معاذ بن جبل با هزار مرد مكمل در همان محل رسيدند همچنين مردم بعد از ايشان ده ده بيست بيست پيش ابا بكر حاضر مى شدند تا آنكه چهار هزار كس مجتمع گشتند.

عمر چون اجتماع مردم را ملاحظه نمود و خاطر از بعضى ممر جمع فرمود باتفاق آن لشكر با شمشيرهاى برهنه مشتهر ابا بكر را برداشته بمسجد النبى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم حاضر گشتند.

عمر در پيشاپيش آن عسكر قريش و غيره با شمشير برهنه در حزم و احتياط لشكر سعى وافر مى نمود و چون تمامى مردم را در مسجد پيغمبر حاضر ديد روى بجمعى كه سابقا شهادت بر احقيت و اولويت امير المؤمنين على و اولاد او عليهم السّلام و التحيه بر خلافت و ولايت امت داده بودند آورده گفت:

و اللّٰه كه اگر يكى از شما بكلام سابق متكلم گردد هر آينه من پيكان چشمهاى او را از حدقه بيرون آرم بلكه سر او را بى تن گردانم و اهل و عيال او را بر آن كس بگريانم بايد كه رحم بخود نمائيد و طريق مخالفت اعيان اصحاب حضرت رسالتمآب نه پيمائيد.

گفتار خالد بن العاص

خالد بن العاص كه اسبق شهود ولايت حضرت ولايتمآب بود چون استماع مقالات ناستوده عمر نمود بغايت برآشفت و نوائر غضبش مشتعل گشت.

روى بعمر آورده گفت يا ابن الصهاك الحبشيه ما را بشمشيرهاى خود و باقى امت تهديد مينمائيد يا بجمعيت و كثرت خود مبتهج و مفتخر گشته وسيله اقراع ما

ص: 316

مى شويد؟؟؟.

و اللّٰه بحضرت قادر عالم قسم است كه شمشيرهاى ما اهل ايمان بغايت الغايت از سيوف شما و ساير امت تيزتر است هر چند بحسب عدد در نظر شما مردم بى بصر از شما كمتريم ليكن بوسيله امداد رب العزت در قدرت و قوت بيشتريم و در حشمت و شوكت بيشتر.

زيرا كه حجت حضرت واهب العطيه با ماست شما چه بخاطر قاصر خود رسانيديد.

و اللّٰه بخداى عالم قسم است كه اگر من اطاعت امام خود را اولى و احرى نميدانستم شمشير خود را در محاربه و مجادله شما مشتهر گردانيده خالصا لوجه اللّٰه الملك العباد با شما مقاتله و جهاد ميكردم تا آنكه ابتلا و امتحان معذرت خود بنزد امت سيد البريه ظاهر مينمودم و مرا تقاعد و تقصير درين خطير محض مراعات خاطر فيض مقاطر و اطاعت حكم آن ولى ايزد داور است.

حضرت امير المؤمنين حيدر بعد از استماع سخنان خالد بن العاص گفت اى خالد بنشين كه رتبه مقام عزت و اكرام تو باكثر انام معروف و مشهور و سعى تو درين باب مبذول و مشكور است.

خالد بنا بر حكم امام مفترض الطاعة بر جاى خود متمكن گرديد.

در آن دم سلمان فارسى رضى اللّٰه عنه از جاى برخاست و گفت اللّٰه اكبر من روزى از حضرت رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم استماع نمودم كه ميفرمودند كه برادر و ابن عم من على روزى در مسجدم با چند نفر متمكن و مستقر باشند كه ناگاه جمعى از كلاب اهل نار در آنجا حاضر گشته اراده قتل على و متابعان اخيار او نمايند.

هيچ نوع شك مرا حاصل نيست كه آن روز امروز و آن كلاب اين طايفه تيره روزند.

عمر بن الخطاب چون استماع كلام سلمان نمود بسيار در غم و غصه رفت و بغايت متالم شد قصد قتل سلمان فارسى رضى اللّٰه عنه كرد و خواست كه بى خواست صديق اكبر

ص: 317

و مشيت حضرت مجيد او را شهيد گرداند.

حضرت امام الامه على بن ابى طالب عليه السّلام و التحية در ساعت از جاى برخاست و در عمر آويخت و گريبان او را گرفته بر زمين زد و گفت يا ابن الصهاك الحبشيه اگر كتاب خداى اكبر و عهد رسول صلى اللّٰه عليه و آله پيشتر در باب صبر من مصدر نگشتى هر آينه بتو مى نمودم كه از ما و شما كدام اضعف و اقوى و باين خدمت اليق و احرى اند يا بحسب عدد كمتر و در مردانگى و شجاعت بيشتريم.

در آن دم جمعى از مردم بالتماس عمر را از دست على عليه السّلام خلاص كردند در همان زمان حضرت امام انس و جان روى التفات و احسان بجانب اصحاب و ياران خود آورده گفت:

رحمكم اللّٰه رحمت خداى بر شما باد كه بذل سعى و جهد خود بانجام و انصرام رسانيديد نهايت آنكه ارباب ضلال و غوايت درين باب بى اعتدالى نموده متابعت شيطان را بر اطاعت حكم رحيم الرحمن و امر رسول آخر الزمان مقدم داشتند و خاك خسارت زيانكارى بر صفحات اعمال نيكو كردارى خود انباشتند.

و اللّٰه بحضرت قادر عالم قسم است كه من داخل مسجد النبى (صلّى الله عليه و آله) نشدم مگر بهمان نوع كه دو برادر طريقت من موسى و هارون عليهما السّلام الملك المهيمن در مجلس آن ملك طاغى باغى بى سر و بن يعنى فرعون متابع امير يمن ؟؟؟ حاضر گشتند.

و هر چند آن دو رسول ايزد وهاب از اصحاب اعانت و امداد طلب كردند آن طايفه وخيم العاقبة قبول قول آنان نكردند و امداد و نصرت آن برگزيدگان رب العزت ننمودند بلكه بايشان مى گفتند كه شما هر دو باتفاق يك دگر با پروردگار خود بمحاربه و مقاتله آن باغى ياغى رويد و ما نشسته منتظريم و نصرت شما را از رب العزت ميطلبيم غرض از ما چشم اميد اجابت مداريد و ما را فارغ البال بگذاريد.

اى ياران بعينه مقدمات ما با اين طايفه اهل دغا همان نوع مقدمات عمل قوم موسى و هارون عليهما السّلام است نسبت بآن دو بزرگوار چون سوانح كار بدين نهج و هنجار است و اللّٰه كه من بعد داخل مسجد حضرت رسول عز و جل نشوم مگر بجهت زيارت حضرت

ص: 318

رسالت يا بواسطه فيصل قضاياى مشكله است كه رجوع باين جماعت نمايند و آنها در جواب عاجز گردند.

اگر مخالف اقامت حجت بر ارباب ملت رسول رب العزت نمايد و اين طايفۀ اهل اسلام را قدرت دفع آن نباشد در آن هنگام بموجب حكم ايزد علام و رسول انام مرا جايز و رخصت نيست كه اصحاب ملت را در اندوه حيرت گذارم و اين جماعت را از مخاطره حيرت برون نيارم.

چون آن امام الانام كلام صدق التيام خود باين مكان و مقام رسانيدند مراجعت بدولت سراى خير انجام خود نمود.

و از عبد اللّٰه بن عبد الرحمن منقول است كه عمر بعد از بيعت خود و اكثر مردم بابا بكر در جميع كوچه و محلات مدينه سيد البشر ميگرديد و منادى مينمود كه اى معشر مدينه چون بغير شما انصار و مهاجر اكثر بيعت بر خلافت و ولايت ابى بكر نمودند بايد كه شما بشتابيد و سعادت بيعت خليفه پيغمبر ابا بكر دريابيد كه فرصت غنيمت است.

زيرا كه تاخير از بيعت موجب وزر و خطيئت و سبب عذاب و عقوبت آخرت و وسيله آزار شما در دنيا و سياست است.

مردم بعد از استماع قول عمر كمال مسارعت در مبايعت ابا بكر نمودند و تمامى بيعت كردند الا قليلى از بنو هاشم كه از بيعت ابا و انكار كرده مراجعت بخانه هاى خود نموده مخفى گشتند.

عمر بعد از استطلاع و استعلام حقيقت با جمعيت كثيرى باستصواب ابو بكر بدر خانه آن مردم رفت آن جماعت را جبرا بمسجد النبى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم آورده آنها با ابا بكر بيعت كردند.

داستان درب خانۀ فاطمه (سلام الله عليها)

چون عمر مدتى از مردم جبرا و قهرا و طوعا و كرها در انصرام بيعت ابى بكر سعى بيحد و مر نمود و مدتى متمادى شد روزى با جمعى كثير باستصواب ابا بكر

ص: 319

بمنزل امير المؤمنين حيدر رفته او را بخروج از منزل و بيعت ابى بكر دعوت و امر نمود.

حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام از بيعت ابا نمود.

عمر هيزم بسيار و آتش بدر خانه آن امام الابرار احضار كرده گفت اى على اگر بيرون نيائى و به ابو بكر بيعت ننمائى بآن خداى كه جان عمر در يد قدرت اوست كه ترا با تمامى اهل البيت تو اخراج نمايم يا همگى را باين آتش بسوزانم با هر چه درين خانه است.

چون حضار يكسر از عمر اين سخن شنيدند بغايت الغايت متحير و مضطر گشتند و گفتند كه اى عمر مگر تو نميدانى حضرت فاطمه بنت خير البشر درين خانه متمكن و مستقر است با اولاد خود و آثار سيد الابرار پس از شما جرات باقدام اين كار چون مستحسن و سزاوار باشد بلكه ارتكاب اين كار در دنيا سبب ننگ و عار و در عقبى وسيله عذاب نار و عقوبت بيشمار است.

خلاصه كلام آنكه اكثر انام شروع در سرزنش عمر نمودند و بيشتر منكر او گشتند.

عمر چون انكار مردم نسبت بخود ملاحظه نمود شروع در مكر و احتيال فرمود و گفت اى معشر مردمان آيا شما را گمان آنست كه من آنچه بيان كردم چنان خواهم كرد نه چنين است بلكه مطلب من ازين سخنان تهويل و تهديد اصحاب خانه و سكنه اين كاشانه ست.

حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام چون ملاحظه و مشاهده هتك و اشتداد عمر نمود شخصى را پيش عمر فرستاد و باو پيغام داد كه من بجمع آيات با بركات فرقانى و بحيازت كلمات صدق سمات قرآنى اشتغال داريم و بايزد متعال عهد و پيمان نمودم تا آن را جمع ننمايم از خانه برون نيايم و ردا بدوش نيندازم و بهيچ شغل و فعل نپردازم بخلاف شما كه بملاهى آز و هوس دنيا ساخته و كتاب مالك الرقاب را پس پشت انداخته اصلا بضبط جمع آن بتجهيز و تدفين رسول آخر الزمان نپرداخته خود را

ص: 320

«خَسِرَ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ » ساختند.

بيت:

زهى خسارت دنيا و دين زهى غفلت *** شد از هوا و هوس حاصل تو و امت

اى عمر تو و انيست دست از من بداريد و مرا بعبادت ايزد متعال و بحال خود گذاريد و راه خانه هاى خود برداريد كه مبايعت و متابعت من بشما محال است.

عمر باين كلام آن ولى ايزد علام مجاب نگشته و شروع در تهتك و اشتداد بيشتر از پيشتر نمود.

حضرت فاطمه عليها السّلام بنت خير البشر چون استماع قول عمر نمود بعقب در آمد و گفت من در مدت عمر خود در عهد پدر قومى بدتر از شما نديدم شما حضرت رسول خداى را در جنازه پيش ما گذاشته در ميان خود بغير رخصت و مشورت ما خليفه بواسطه خود و باقى امت برداشتيد و حق ما را بما نگذاشتيد.

گوئيا آنچه حضرت رسول مجتبى صلى اللّٰه عليه و آله بشما در روز خم غدير بموجب حكم على الكبير عهد و تقرير كرد بلكه شرط نمود نميدانيد يا از خاطر خود آن عهد و پيمان را نسيا منسيا انگاشتيد و شيوه تمرد و مخالفت برداشتيد.

و اللّٰه بحضرت قادر عالم قسم است كه حضرت نبى الرحمة در آن روز از شما و از اكثر امت عقد مبايعت به ولايت على عليه السّلام و التحيه گرفت و بآنچه حضرت معبود موصوف گردانيد بستود و شما را بمتابعت او امر فرمود و در آن باب تأكيد نمود الحال شما في الفور قطع عهد و پيمان رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم در باب ولايت على عليه السّلام نموديد.

يقين دانيد كه هر آينه شما را اميد عنايت و احسان كه از حضرت نبى الانس و الجان بود قطع جميع اسباب آن نموديد من بعد اصلا شما را نويد رجا و اميد از رسول مجيد پديد نيست بلكه از منتقم جبار مترقب آزار و مترصد عذاب نار در روز حساب و شمار باشيد محاسب كافى ميان ما و شما عزيز واهب است در دنيا و عقبى بهمه حال.

ص: 321

زياده ازين آزار اهل البيت رسول ايزد مجيد مدهيد و بخانهاى خود مراجعت نمائيد و دست از ابن عم من على عليه السّلام بداريد و او را بحال او و به عبادت ايزد متعال واگذاريد.

قولى آنست كه عمر با جماعت بعد از استماع سخنان فاطمه بنت سيد المرسلين مراجعت بمقام و مكين خود نمودند و قول ديگر آنست كه عمر از كلام بضعه خير - البشر ممنوع و منزجر نشد و تشديد بيشتر از پيشتر نمود و كار بجاى منكر رسانيد چنانچه گذشت و السّلام.

و در روايت سليم بن قيس الهلالى از سلمان فارسى رضى اللّٰه عنه منقول و مرويست كه چون در روز وفات سيد البرية امت آن حضرت در سقيفه بنى ساعده مجتمع گشتند و در باب تعيين خليفه بواسطه امت سخنان بى پايان مذكور ميكردند مرا از گفتار آن طايفه بى وقار اضطرار و حيرت بسيار روى داد چنانچه تاب آن نياورده بخدمت امام الامة على عليه السّلام و التحيه آمدم.

بعد از عرض فدويت و بندگى معروض راى فيض اقتضاى آن ولى ايزد تعالى گردانيدم كه يا امير المؤمنين عليه السّلام اگر چه شما بموجب وصيت حضرت نبى الرحمه بتجهيز و غسل آن سرور اشتغال داريد اما مهاجر و انصار در فكر امر و كار ديگرند.

حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كه چون رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم وصيت نمود كه بغير من كسى ديگر متصدى غسل آن سيد سرور نگردد لهذا من امر آن برگزيده ايزد مهيمن را بر خود فرض عين و عين فرض دانسته بآن مشغولم.

از حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام منقول و مروى است كه چون بغسل رسول ذو المنن مشغول گشتم همان كه از غسل طرفى از اطراف آن زبده عشاير عبد مناف فارغ مى شدم و قصد غسل طرف ديگر مى نمودم آن شافع العصات في المحشر بى آنكه كسى او را بپهلوى ديگر بگرداند آن حضرت بامداد جبرئيل بجانب ديگر محول مى شد.

ص: 322

و نيز از حضرت ولى رب العزيز منقولست كه من در هنگام وصيت سيد الانام ازو استعلام نمودم كه يا نبى الرحمة مرا در باب غسل شما كه امداد و اعانت نمايد حضرت خير المرسلين فرمود كه جبرئيل امين در غسل من ناصر و معين شما خواهد بود.

سلمان رضى اللّٰه عنه ميفرمايد كه چون حضرت امير المؤمنين از غسل سيد النبيين فارغ شد مرا با ابا ذر و مقداد و حضرت فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام داخل بخانه اى كه رسول عز و جل بود بواسطه نماز نبى حضرت بى نياز طلب فرمود ما چون حاضر شديم آن شحنة النجف در پيش ايستاد و ما در عقب صف بسته نماز بر حضرت رسول مهيمن كارساز گزارديم.

عايشه در آن خانه بود ليكن او را از ما اصلا اطلاع و خبر نبود كه جبرئيل امين الوحى ايزد داور بصر او را پوشانيد و ما را از نظر او مخفى گردانيد.

بعد از آن حيدر كرار ده نفر از مهاجر و انصار را بواسطه نماز آن بزرگوار داخل آن خانه گردانيد، چون آن جماعت از نماز فارغ شدند ايضا ده ده و بيست بيست از اصحاب پيغمبر باذن آن ولى ايزد اكبر داخل آن محل گشته بعد از اداى نماز بر آن رسول لازم الاعزاز بيرون آمده جمعى ديگر برخصت امير المؤمنين حيدر بادراك سعادت اداء نماز آن سرور مستسعد و مفتخر مى شدند تا تمامى آن اصحاب و انصار با كمال طمأنينه و وقار نماز بر حضرت رسول مختار گزاردند.

از سلمان مروى و منقولست من در وقتى كه حضرت امير المؤمنين على با اصحاب از نماز حضرت رسالتمآب فارغ گشتند بخدمت آن ولايتمآب آمدم آن حضرت را از حقيقت اجتماع اكثر بلكه تمامى امت در سقيفه بنى ساعده اعلام نمودم كه آن طايفه بواسطه تعيين خليفه بحضرت امت اين اجتماع و حركت كردند و شما بسعادت بغسل حضرت رسول مشغوليد و قوم چنين و چنين ميكنند.

الحال ابو بكر در منبر سيد البشر است و به بيعت يك دست بهيچ احدى دست نميدهد و راضى بآن نميگردد و ديدم كه از دست چپ و راست و خواست و ناخواست

ص: 323

از امت بيعت ميگرفت.

امير المؤمنين حيدر گفت يا سلمان هيچ دانستى اول كسى كه در منبر سيد البشر بيعت بر ابى بكر كرد چه كس بود.

گفتم نه يا ولى اللّٰه اما در اظله بنى ساعده در هنگام مخاصمه اصحاب و انصار و ساير امت اول كسى كه بر ابا بكر بيعت نمود بشير بن سعد بود و بعد ازو ابو عبيدة بن الجراح و بعد از او عمر بن الخطاب و بعد از و سالم مولى حذيفه.

ولى ايزد منان گفت اى سلمان من ترا از اين سؤال نكردم آيا ترا هيچ خبر و اطلاع نيست كه در هنگامى كه ابا بكر بر منبر صعود فرمود اول كسى كه باو بيعت نمود كه بود.

گفتم نه يا سرور ليكن پيشتر از همه شيخ پير رداى بر دوش و عصاى بدست كه ميان هر دو چشم او از سجاده كثيره پينه بسته بود بنظر اين حقير آمد ببالاى منبر نزد ابا بكر آمده گريه كنان گفت:

الحمد للّٰه و المنه كه از جهان نرفتم تا ترا درين مكان ديدم دست پيش آر تا با تو بيعت نمايم و خاطر خود را من جميع الوجوه از تفرقه بياسايم ابو بكر دست دراز كرد و از او بيعت باز گرفت بعد از آن آن شيخ از منبر بزير آمده از مسجد بيرون رفت.

امير المؤمنين على عليه السّلام گفت اى سلمان هيچ دانستى كه آن شيخ كه بود گفت نه يا ولى اللّٰه اما مرا مكالمات آن پير بغايت آزرده و دلگير گردانيد زيرا كه از مقالات آن پير نادان بين و عيان گرديد كه از موت رسول آخر الزمان مبتهج و شادمان باشد.

آن حضرت گفت اى سلمان آن شيطان بود مرا حضرت نبى الورى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم از حقايق اين احوال خبر داد گفت يا على روزى كه من ترا بحكم حضرت ايزد اكبر در خم غدير بر امامت و ولايت مردم منصوب و منتظم گردانيدم ابليس پرتلبيس با رؤساى اصحاب خسيس در آنجا حاضر شدند.

ابليس روى بشياطين و ابالسه آورده گفت اى ياران ميدانيد كه من بشما و به نفسهاى شما اولى ام پس از مخالفت امت ؟؟؟ من احتراز لازم دانيد و اطاعت فرامين مرا

ص: 324

شما ابالسه و شياطين بر خود عين فرض و فرض عين شمريد الحال شما جمعى كه در اين مكان حاضريد بايد كه بشياطين كه غايب باشند اعلام و اعلان نمائيد كه بالتمام درين مقام حاضر شوند.

ابالسه حسب الحكم شيطان متفرق گشتند و هرجا كه ابليس و شيطان كه در جهان بود در نزد آن رئيس ظالمان حاضر گردانيدند.

ابليس گفت اى ابالسه عداوت ما و شما بطوايف انسان ظاهر و عيان است پس سعى ما و شما در باب اغواى ايشان لازم و گمراه گردانيدن بنى نوع انسان از فروض متحتم است الحال عجيب مصيبتى پيش من آمد.

چه مرا اميدوارى تمام بود بلكه بر خود قرار داده بودم كه همگى اين امت محمد را بعد از فوت ايشان از طريق فرمان ايزد منان گمراه و از مرحمت اللّٰه دور و گمراه گردانم الحال محمد امام بجهت امت خود معين گردانيد.

اگر آن طايفه بعد از فوت پيغمبر خود اطاعت وصى او نمايند البته مغفور و مرحوم و از شر جميع ابالسه معصومند زيرا كه آن امام در دنيا هادى انام و در عقبى شافع ايشان بالتمام خواهد بود.

مرا ازين كار بغايت اندوه و آزار است بجهت آنكه هر گاه امت محمد بعد از فوت او ملجا و پناه و فريادرس خود و دادخواه، آن ولى اللّٰه و وصى رسول اللّٰه را دانند كار و سعى ما و شما در باب اغوا و اضلال اين امت بى فايده و تباه است و دست تسلط غوايت ما بدامن عصمت اين طايفه كوتاه و هرگز مرا در باب اضلال آدميان زياده ازين زمان اندوه و حرمان عايد نشد.

چون سخن باين مقام رسانيد با كمال حزن و الم از پيش ابالسه روى بعالم نهاد.

اى سلمان مرا حضرت رسول ايزد منان از تمامى حقيقت اين امر خبر داد بعد از آن فرمود كه يا على چون من قاصد بارگاه حضرت اللّٰه گردم اين امت با تو مخالفت نمايند و بعد از مخاصمه بحق و حجت تو در اظله بنى ساعده اجتماع فرمايند و بعد از

ص: 325

قيل و قال بابى بكر بيعت كنند.

پس از آن اهل نفاق با يك دگر به مسجد من آيند و ابو بكر ببالاى منبرم برآيد در همان ساعت ابليس بى سعادت بصورت شيخ كبير اظهار بشاشت و سرور و بهجت و مسرت موفور نموده بر ابى بكر بيعت نمايد و چنين و چنين گويد پس از آن شيطان با ساير ابالسه اظهار بسيار بسيار بهجت و شادمانى نمايند و از آن مجمع بيرون روند.

اى سلمان بايد كه اعتقاد شما چنان باشد چون اين طايفه تا با ما مخالفت و عصيان ظاهر كردند لهذا شيطان بر ايشان مسلط گشته و باغواى او اين جماعت از دين برگشته اند.

هر گاه اين طايفه ترك اطاعت و حكم كسى كه ايزد اقدس امر بمتابعت آن نبى مقدس كرده باشد نمايند من با آنها چه توانم كرد مع هذا رسول مجتبى مكرر ايشان را باطاعت و متابعت من مامور گردانيد و آن جماعت ترك قول و پيمانى كه با حضرت نبى الرحمة كرده اند نمودند بناء عليه مرا درين امر تأنى و صبر اولى و سزاوارتر است.

سلمان گويد كه امير المؤمنين على عليه السّلام بعد از اتمام كلام مراجعت بمسكن و مقام خود نمود و چون شب درآمد آن امام المتقين فاطمه بنت سيد المرسلين را سوار گردانيد و دست حسنين را گرفته بخانه هاى اهل بدر از انصار و مهاجر آمد و بجهت اتمام حجت ايشان را بامداد و نصرت خويش خواند.

هيچ احدى اجابت كلام و نصرت آن امام الانام ننمود مگر چهل و چهار نفر از انصار و مهاجر سيد البشر.

چون امير المؤمنين حيدر حال بدان منوال مشاهده نمود فرمود اى ياران اگر بر قول خود صادق باشيد على الصباح سر تراشيده با شمشير و سلاح بواسطه رستگارى آخرت و فلاح و فوز بثواب و نجاح بقصد جهاد ارباب الفساد هر يك از منزل و آرامگاه خود روى براه آريد بلكه بيعت بر مبايعت يك ديگر بفوت و تابعيت تجرع كاس موت بقضا و

ص: 326

مشيت حى الذى لا ينام و لا يموت نموده از خانها برآئيد.

چون روز ديگر تباشير صبح انوار از هجوم اشعه خور طيلسان زرد وز مطبق فلك معلق بر حواشى افق از جيب تا دامن چاك و شق نموده خورشيد بغير ريا و شيد بدرخشيد و سر مكلل بدرّ و جواهر از مشرق بدر كرد آن ولى ايزد معبود بمكان معهود چون سرو خوش اندام و تذرو نيك فام بهمان محل و مقام جلوه نمود و هر چند انتظار بيشتر بجهت قدوم و حضور آن چهل و چهار نفر كشيد اثرى از آن جماعت ظاهر نگرديد الا چهار نفر سلمان و مقداد و ابو ذر و زبير ديگرى در آن مكان حاضر نشدند.

راوى گويد كه من از سلمان پرسيدم كه آيا همين چهار نفر اتفاق بحضرت امير المؤمنين حيدر كرده اند و ساير مردم از آن امام الامم برگشته شيوه تمرد برداشتند.

سلمان گفت بلى در آن روز بغير من و زبير بن العوام و مقداد و ابا ذر كسى ديگر اتفاق بآن سرور نكرد.

و چون شب دوم شد كرة ثانيه آن ولى ايزد كار ساز باز بمنزل آن مردم آمده ايشان را بر وفاى عهد خود و نصرت خويش قسم داد تمامى آن مردم قسم ياد نمودند كه على الصباح بامداد فالق الاصباح بخدمت شما ميرسيم بهر چه مامور گرديم معمول گردانيم.

روز ديگر بعد از طلوع خسرو خاور آن سرور بواسطه حضور و اجتماع جمعى معهود منتظر بود تا آنكه آفتاب عالمتاب بوسط النهار رسيد اثرى از آن جماعت ظاهر نشد و بغير ما چهار كس هيچ متنفس بخدمت آن ولى ايزد مقدس معزز و اقدس مشرف نگشت چون شب سيم شد باز آن ولى حضرت بى نياز بخانهاى اصحاب و مهاجر كه پيشتر عهد و بيعت بآن سرور كرده بودند رفت و از آن جماعت عهد و پيمان بر ابقاى ايشان بر عهد و پيمان گرفت چون روز سيم شد حضرت امير المؤمنين بر مكان معهود آمد امرى از معاهدين در آن سرزمين ظاهر نشد تمامى آن مردم شيوه بى وفائى برداشتند

ص: 327

و هر يك ببهانه اى مختفى گشته قدم بيرون نگذاشتند.

چون ولى بيچون معذرت ناتمام آن امت و قلت معين بلكه عدم امداد و نصرت جماعت اهل بدر بظاهر مشاهده و ملاحظه نمود مراجعت بكاشانه خود فرمود و بذريعه إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِينَ و بموجب وصيت سيد المرسلين پاى مصابرت بدامن كشيد و بگوشه وحدت مسكن گزيده روى بجمع قرآن آورده بتاليف آن مشغول گرديد.

و آن يگانه گوهر ولايت از خانه پاى بيرون ننهادى تا آنكه تمامى آيات با بركات سبحانى و كلمات صدق سمات قرآنى را بنوعى كه نزد خداى عز و جل منزل شد از ناسخ و منسوخ مكتوب گردانيده جمع فرمود.

مروى است كه روزى در اثناى شغل آن سرور ابا بكر شخصى بخدمت آن ولى عز و جل مرسل گردانيد و آن حضرت را به بيعت خود دلالت كرد امير المؤمنين على عليه السّلام رسول را بنزد او پيغام داد كه من بجمع و تأليف آيات كلام مهيمن مشغولم و سوگند غلاظ و شداد بحضرت خلاق العباد ياد كردم كه تا جمع آيات كلام ايزد علام بانجام و انصرام نرسانم بجهة شغل ديگر ردا برندارم و پاى از خانه بيرون نگذارم مگر بواسطه نماز و بندگى واهب كارساز.

چون از جمع و تأليف قرآن بپردازم و بامداد قادر عالم از آن شغل، خود را فارغ سازم بعد از آن آنچه رضاى حضرت ايزد منان بود بآن پردازم.

چون ولى واهب بيچون از آن شغل فراغت يافت با همان جامه و لباس كه در ابتداى شروع تاليف ملبس بود پاى سعادت و اقبال از سراى جنت مثال خود بيرون گذاشت در مسجد در محضرى كه ابا بكر و عمر و اكثر اصحاب حاضر بودند حاضر شد و بآواز بلند منادى نمود.

كه اى معشر مردمان من در روز قبض رسول ذو المنن بغسل آن حضرت مشغول شدم و بعد از تجهيز و تكفين و نماز و تدفين شروع در جمع و تاليف قرآن عزيز اللطيف نمودم در همين جامه كه در بدن دارم و تا حال اين جامه از بدن بيرون نكردم.

ص: 328

و هيچ آيه از كلام حضرت ذو الجلال نبى ايزد متعال ارسال نيافت الا آنكه من آن را در قرآن درآورده جمع كردم و تمامى آيات قرآن را بر حضرت نبى العدنانى خواندم و حرفا بحرف بر آن نبى الاشرف گذرانيدم و آن نبى ايزد كبير تاويل و تفسير هر آيۀ آن را بمن تعليم داد و مرا بولايت و امامت امت معين و سرفراز نمود.

چون امير المؤمنين على عليه السّلام كلام صدق التيام خود بانصرام رسانيد از آن مقام بمنزل خود مراجعت فرمود و چون عمر استماع سخنان آن امام الانس و الجان نمود گفت اى ابى بكر ترا ناچار اخذ بيعت از على عليه السّلام لازم است زيرا كه تا از على بيعت نگيريم در نظر مردم بغايت حقيريم كسى به نزد على فرست تا آيد بتو بيعت نمايد تا ما را جمعيت خاطر بهم رسد و از شر على ايمن گرديم.

ابو بكر بمجرد استماع قول عمر كسى بنزد امير المؤمنين حيدر فرستاد كه خليفه رسول خداى تعالى را اجابت نماى و بزودى نزد من آمده بيعت فرماى.

چون رسول ابا بكر بنزد آن سرور آمده پيغام گذارد حضرت امير المؤمنين گفت برو و به ابو بكر بگوى كه بسيار بسيار زود تو اى ابى بكر نسبت دروغ بيفروغ بحضرت نبى ايزد معبود دادى.

اى مخبر، ابو بكر و اصحاب يكسر ميدانند كه واهب اكبر و پيغمبر بغير من خليفه بجهت اهل زمين معين و مقرر نكردند مراجعت نماى و ابو بكر را بحقيقت اين خبر آگاه و متذكر گردان.

مخبر ابو بكر پيغام على عليه السّلام گذارد و او را بحقايق سخنان صدق نشان آگاهى داد.

ابو بكر گفت الحال برو و به على بگوى كه سخن امير المؤمنين ابى بكر را اجابت كن.

چون رسول كرة ثانيه پيغام ابو بكر بخدمت آن امام الانام عليه التحية و السّلام گذرانيد آن ولى اللّٰه گفت:

ص: 329

سبحان اللّٰه و اللّٰه بخداى عالم قسم است كه مدت بسيار از روزى كه سيد النبى المختار مرا بامارت مؤمنان معين فرمود منقضى و متمادى نگرديد و ابا بكر خود بحقيقت اين امر مطلع و باخبر است و ميدانيد كه اليوم بموجب خطاب مستطاب حضرت نبوت مآب هيچ احدى از مهاجر و انصار بغير من باين اسم لايق و سزاوار نيست و حضرت پيغمبر در آن روزى كه مرا باين نام مفتخر و سرافراز گردانيد ابا بكر را امر نمود كه سابع هفت نفر باشد در سلام و تحيت من بامارت مؤمنان جن و بشر.

در آن روز ابا بكر و عمر هر دو از حضرت پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم پرسيدند كه اى سيد سرور اين حكم و امر از خداى اكبر و از حضرت پيغمبر است.

نبى المحمود فرمود كه بلى حقا اين حكم خداى تعالى و رسول مجتبى است و جبرئيل عليه السّلام از حضرت رب جليل اين پيغام بما گذرانيد كه ايزد علام بعد از سلام بشما اعلان و اعلام ميگرداند و ميگويد كه بجميع خلقان بگوئيد كه:

على امير المؤمنين و سيد مسلمانان و صاحب لوا و علم جماعت سفيد رويان است و حضرت واحد كريم در روز حساب و نعيم على را بر پل صراط مستقيم و ممكن گرداند تا اولياى خود را داخل جنان و اعداى خود را داخل نيران سازد.

رسول ابا بكر بعد از مراجعت از خدمت امير المؤمنين حيدر او را بحقايق آنچه از آن ولى ايزد اكبر استماع نمود مخبر گردانيد.

ابا بكر بعد از استماع كلام و پيغام على عليه السّلام در آن روز ديگر جرات در ارسال رسول و پيغام بخدمت آن امام الانام ننمود.

ليك چون روز بآخر رسيد و خورشيد شرق و غرب بواسطه هجوم سپاه ظلام شب بزاويه شبستان مغرب مختفى گرديد و نور روز بغابت نشست و شب بسر دست آمد حيدر كرار بضعة النبى المختار را بر حمار خاص خود كه دلدل يا چهار پاى ديگر باشد سوار گردانيده بواسطه اتمام حجت بر مهاجر و انصار بر در خانه هر يك از آن اصحاب رسول مجيد گرديد و جميع ايشان را بنصرت و معاونت و امداد و معاضدت

ص: 330

خود طلبيد.

ولى از تمامى ايشان بحسب قول و فعل استماع و استشمام بوى نصرت و مروت ننمود الا چهار نفر كه آمادۀ خدمت آن سرور گشتيم.

چون آن حضرت حال بدان منوال ديد و دانست كه هيچ كس نصرت و يارى آن ولى ايزد اقدس نميكند بلكه همگى مردمان در پى خذلان ايشان اند و تمامى مهاجر و انصار بسر ابا بكر اجتماع كردند و كمال سعى در نصرت و امداد و در تعظيم و استمداد او دارند و اصلا توجه اقبال بمعاونت آن ولى ايزد متعال نمى آرند بخانه خود نشست و از اختلاط اهل شقاق و نفاق پاى بدامن صبر كشيده و توكل بحضرت عز و جل نمود.

چون بعمر رسيد كه امير المؤمنين شب تردد بسيار بدر خانه مهاجر و انصار نموده و كسى نصرت و امداد او ننمود بنزد ابا بكر رفت و گفت ترا چه مانعست از آنكه كسى بنزد على فرستى و ازو بيعت بستانى.

زيرا كه هيچ كس نماند كه با تو بيعت نكرد بغير على و آن چهار نفر البته كمال سعى در باب بيعت على و آن چهار نفر نماى و در آن تاخير مفرماى.

عمر اين سخن در مجمع و محضرى كه اصحاب پيغمبر از انصار و مهاجر در آنجا حاضر بودند مكرر مذكور كرد ليك چون از آن دو نفر ابو بكر ارق و ارفق از ديگر و آن ديگر اغلظ و اشق از ابا بكر بود چه آن ديگر بغايت غليظ و جافى و مغتاظ غير معافى بود تاخير مى نمود.

چون ابا بكر سعى عمر را در باب اخذ بيعت از على بسيار بسيار از سعى خود بيش و از ساير مهاجر و انصار و قريش ديد گفت اى عمر على بغايت تند و غضبناك است كرا بنزد او فرستيم كه با او گفت و شنود از روى حجت و الزام نمايد و بضرورت لجاجت و ابرام نموده قهرا و جبرا بنزد ما حاضر فرمايد.

عمر گفت قنفذ را باين خدمت مخصوص گردانيد كه او البته على را كيف ما كان

ص: 331

بخدمت تو حاضر گرداند.

قنفذ مردى از خلفاى بنى تميم و بغايت غليظ و درشت و بى نهايت جافى و زشت بود.

ابا بكر او را بنزد خود خوانده و بنوازشات موعود مستظهر فرمود و جمعى كثير را بامداد و معاونت او معين و مقرر نمود و گفت بايد كه بنزد على عليه السّلام روى و او را خواهى نخواهى نزد من آرى و او را بجواب و سؤال نگذارى.

قنفذ قبول انفاذ امر ابا بكر نمود با جمعى بسيار روى بخانه آن امام الابرار آورده چون بدر خانه على (عليه السّلام) رسيد طلب اذن دخول خانه زوج بتول نمود.

حضرت امير المؤمنين او را ماذون ننمود و رخصت دريافت شرف خدمت كثير المنفعت نيافت و هر چند سعى در آن باب و شتاب بيشتر نمود اثر آن كمتر يافت.

قنفذ چون حال بدين منوال مشاهده نمود مراجعت بنزد ابا بكر نمود در هنگامى كه او و عمر هر دو در مسجد سيد البشر حاضر بودند و در حوالى ايشان خلقى بسيار از مهاجر و انصار نشسته جمعى كثير از حركت قنفذ و ايشان مبتهج و شادمان و قليلى متحير و گريان قنفذ با ساير حضار كه بر سر خانه آن يگانه گوهر ولايت رفته بودند گفتند كه على ما را رخصت ملاقات و اذن دخول سراى و مكالمات نداد.

في الفور عمر از روى غضب و شتاب گفت برگرديد و چون بحوالى خانه على رسيديد خواه اذن دهد خواه ندهد بخانه درآئيد اگر آيد و اگر نيايد جبرا و قهرا او را حاضر گردانيد.

قنفذ با جمع سابق و گروهى ديگر از عسكر كه بايشان بحكم ابا بكر و عمر ملحق شده بودند بدر خانه حضرت امير المؤمنين حيدر آمده رخصت اذن دخول عتبه طلب كردند مرخص نشدند.

چون حال چنان ديدند شروع در كلمات لا يعنى و تشدد بيشتر از پيشتر نمودند.

بضعة رسول الثقلين بعد از استماع آن اقوال و مشاهده احوال بعقب در آمد

ص: 332

و آن جماعت را از حركات ناپسند و كلام ناخوش منع نمود و گفت اى قوم اگر شما بغير اذن ما درآئيد من تخريج شما كنم و شكايت بخداى تبارك و تعالى و رسول مجتبى نمايم.

برگرديد زياده ازين آزار ما اهل بيت رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم ندهيد و از سخط الهى و ايذاى حضرت رسالت پناهى بينديشيد.

قنفذ چون اين كلمات از آن سيده بنت سيد كائنات استماع نمود خود بدر خانه متمكن گرديد اما باقى لشكر مراجعت بنزد ابا بكر نمودند و گفتند كه فاطمه بنت سيد البشر بعقب در آمد و چنين و چنين گفت و نيز فرمود كه اگر شما بغير اذن من بخانه من درآئيد تخريج شما نمايم و شكايت شما بحضرت ايزد جبار و رسول مختار كنم.

عمر چون اين سخن بشنيد بسيار بسيار در غصه و غضب شد و بغايت بخود پيچيد و گفت ما را بزنان و زنان را با ما چكار في الفور برخاست و گفت بغير خليفه رسول خداى تعالى و چند نفر از رؤساى عرب هر كه باشد رفاقت من نمايد و بدر خانه على آيد من تا على را حاضر نگردانم برنگردم و يا خانه على را با هر كه دروست بآتش بسوزانم.

بعد از آن عمر خود پشته هيزم بدوش برداشت و گفت هر كه رفيق منست پشته هيزم بردارد.

بموجب امر عمر تمامى لشكر از انصار و مهاجر با پشته هاى هيزم بدر خانه فاطمه بنت خير البشر حاضر گشتند بلكه ساير الناس از طايفه مهاجر و انصار مقدارى هيزم همراه برداشتند و خرمنهاى هيزم بر اطراف و جوانب خانه فاطمه بنت نبى الواهب انباشتند.

آنگاه عمر آواز بلند گردانيد بنوعى كه بسمع اشرف شاه نجف رسانيد كه يا على بشتاب بخدمت خليفه رسول خداى و باو بيعت نماى و اللّٰه بخداى عالم قسم است كه اگر مسارعت و شتاب درين باب ننمائى ترا با هر كه درين خانه است اخراج نمايم و بخدمت خليفه روانه فرمايم و الا بخانه تو آتش اندازم و هر كه دروست با خاكستر

ص: 333

يكسان سازم.

در آن خانه امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين بودند.

چون كلمات عمر بسمع امير المؤمنين حيدر رسيد بغايت خشمناك گرديد خواست دست بقايمه ذو الفقار كرده بيرون آيد و دفع منافقين و جماعت اشرار نمايد در آن وقت وصيت حضرت خير البرية بخاطر رسيد بناء عليه در همان مكان مقر و مستقر گرديد.

ليك عمر چون بر سطوت و باس آن سرور مطلع و باخبر بود خايف گشته بقنفذ مقرر كرد كه اگر ابو الحسن بيرون آيد او را برداشته بمسجد بنزد خليفه رسول حاضر گردان و اگر بطوع و رغبت بيرون نيايد بايد كه بغلبگى لشكر و لجاج او را از خانه اخراج نمائى و اگر از روى شدت و قهر نيز اخراج او ممكن و ميسر نباشد خانه او را آتش اندازيد و هر چه دروست بسوزانيد.

عمر بعد از اتمام امر مراجعت بمسجد بنزد ابا بكر نمود.

بعد از آن قنفذ هر چند از روى شدت رخصت دخول سراى امام الورى طلبيد ماذون نشده شروع در اقتحام و تهتك نمود و باتفاق رفقاى خود در خانه على عليه السّلام را از پاشنه برداشتند و با شمشيرهاى برهنه و باقى آلات حرب و نيزه بر سر آن حضرت ريختند.

چون ولى الرحمن حال بدانسان ديد دست بقايمه شمشير كرد لشكر اطراف و جوانب آن سرور را فرو گرفتند ليكن چون آن امام العباد بموجب وصيت نبى الامجاد در آن حال مأمور بجهاد اهل فساد نبود صبر در آن باب نمود و دست از جنگ بداشت.

آن جماعت بعد از آنكه خاطر خود جمع نمودند كه على (عليه السّلام) با ايشان قتال و جدال نمى نمايد دلير گشته پيش آمدند و هجوم و ازدحام نموده شمشير آن حضرت را شكستند و بريسمان آن ولى ايزد منان را بستند و طناب در گردن آن سرور زمن انداختند و خواستند

ص: 334

كه آن حضرت را بمسجد پيغمبر نزد ابا بكر برند.

حضرت فاطمه بنت سيد البشر چون حال ابن عم و شوهر بدان منوال مشاهده نمود در آن باب بيتاب گشته ميان شوهر و آن جمع يكسر حائل ميگرديد و نمى گذاشت كه حضرت ابو الحسن را از خانه بيرون برند.

چون قريب بدر خانه رسيدند و خواستند كه آن حضرت را كشان كشان از عتبه خانه بيرون برند حضرت فاطمه (عليها السّلام) ممانعت مى نمود و بهيچ وجه من الوجوه دست از آن حضرت برنميداشت.

قنفذ تازيانه بر بازوى مبارك آن بضعه خير البرية زد بنوعى كه آن محل ضرب مثل دملوج و دنبل گرديد و اثر آن ضرب مانند نشان و داغ بر بازوى آن ساجده باقى ماند مع هذا دست از شوهر خود برنميداشت.

چون آن جماعت در آن امر متحير ماندند در ساعت حقيقت حال بابا بكر رساندند كه فاطمه بهيچ نوع دست از على برنمى دارد و نمى گذارد كه ما او را بمسجد حاضر گردانيم ابا بكر به قنفذ پيغام داد كه فاطمه را بزنيد و او را از پيش على دور كنيد و على را بنزد من آريد.

اهل نفاق چون اين سخن از ابا بكر شنيدند يك بار اتفاق نموده هجوم آوردند و خواستند كه دست فاطمه را از دامن على دور گردانند حضرت فاطمه بيكدست دامن على محكم گرفت و دست ديگر خود بعتبه باب مضبوط گردانيد.

آن قوم ازدحام و هجوم آورده آن مطيعه رب العزت را در عضادت باب فشارش بى حساب دادند تا آنكه آن بضعه رسالتمآب تاب آن الم بيتاب نياورده بقوت تمام از حركت و كثرت ازدحام آن لئام بر زمين افتاد.

يك ضلع از اضلاع آن بنت خير الانام بشكست و حملى كه در شكم آن سيده عالم بود ساقط گشت و از آن درد و الم آزار بسيار بسيار يافت و هميشه از آن كوفت صاحب فراش بود تا آنكه شهيد گشته در جوار پدر بزرگوار خود فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ شتافت إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ .

ص: 335

يك ضلع از اضلاع آن بنت خير الانام بشكست و حملى كه در شكم آن سيده عالم بود ساقط گشت و از آن درد و الم آزار بسيار بسيار يافت و هميشه از آن كوفت صاحب فراش بود تا آنكه شهيد گشته در جوار پدر بزرگوار خود فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ شتافت إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ .

چون حضرت فاطمه بيهوش افتاد امير المؤمنين حيدر را بمسجد بنزد ابا بكر بردند در آن مجمع خالد بن الوليد و ابو عبيدة بن الجراح و سالم و مغيرة بن شعبه و اسد بن حصين و بشير بن سعد انصارى و باقى مهاجر و انصار حاضر بودند و ساير مردم در حوالى و جوانب ابى بكر مسلح گشته نشسته بودند.

عمر در آن دم شمشير كشيد و بر بالاى سر على عليه السّلام ايستاد و گفت اى ابو الحسن بيعت بخليفه رسول خداى نماى.

حضرت امير المؤمنين على گفت و اللّٰه بخداى عالم قسم است كه اگر شمشير من بدست مى آمد شما مى دانيد كه هرگز شما و هيچ احدى را قدرت نبود كه بنزد من آيد يا بمن اين نوع جرأت و گستاخى نمايد.

و اللّٰه كه من آنچه نهايت سعى بود در باب حجت قوم نمودم و در آن باب ملامت نفس خود نكنم چه مرا ناصر و معين در باب اجراء احكام شرع و آداب دين نبود.

اگر آن چهل نفر كه با من بيعت و عهد كرده بودند اعانت و همراهى ميكردند هر آينه من بشما مقاتله و مجادله ميكردم و دمار از روزگار شما برمى آوردم.

صد هزار لعنت بر آن قوم بيمروت كه با من بيعت كردند و الحال نقض عهد و بيعت و نكث پيمان و مبايعت كرده مرا مخذول و بى يار و بغير نصير و بى اختيار گذاشتند.

در آن حال عمر از روى تندى گفت اى ابو الحسن بيعت كن.

امير المؤمنين على عليه السّلام گفت اگر بيعت نكنم تو چه توانى كرد.

عمر گفت ترا در دنيا بعيش نگذارم بلكه در كمال ذلت و خوارى بقتل آرم.

حضرت امير المؤمنين على گفت اگر مرا مقتول گردانى يكى از بندگان خداى تعالى و برادر رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم را كشته باشى.

ابو بكر گفت اينكه تو بندۀ خدائى در آن شك نيست ما بزبان قائليم ليكن آنكه

ص: 336

ميگوئى من برادر رسولم لا نسلم.

امير المؤمنين گفت شما منكر مواخات من با رسول مهيمن ميباشيد.

ابو بكر گفت شما را هيچ گونه خويشى و علاقه و قرابتى بحضرت نبى الابطحى نيست و اين كلام كذب التيام را سه مرتبه تكرار نمود.

احتجاج على (عليه السّلام) در بارۀ خلافت

در آن هنگام آن امام الانام روى بساير انصار و مهاجر آورده گفت اى اصحاب سيد الابرار شما را بحضرت مهيمن غفار و برسول المختار قسم است كه آيا شما در روز خم غدير از حضرت سيد البشير و النذير شنيديد يا نه كه چنين و چنين گفت و در غزوه تبوك حضرت رسول با من مواخات نمود بلكه هر چه رسول مجيد از حضرت واحد حميد در باب امر ولايت من مامور بود هيچ امر آن را باقى نگذاشت و تمامى حقايق آن را از روى اعلان و آشكارا بيان و اعلان و اظهار و عيان بشما و به ساير مردمان نمود يا نه.

همگى حضار يك بار گفتند نعم يا ابو الحسن در قول شما هيچ گونه خلاف و اعتساف نيست.

ابو بكر چون مشاهدۀ آن نمود بغايت خايف و هراسان و مضطر و حيران گرديد و ترسيد كه تمامى مردم بنصرت و يارى آن امام الامم روند و بقول و فعل او بگروند.

لهذا پيش دستى نمود و گفت يا ابو الحسن آنچه شما فرموديد همگى آن را بگوش شنيديم و در دلهاى خويش جاى داديم ليك اى على ما در اول مراتب كمال و معرفت و حال شما از رسول ايزد متعال شنيديم اما بعد از آن از حضرت شنيديم كه ميفرمود كه ما اهل بيت كرام نبوت ايزد علاميم ما را ملك كل مختار گردانيد ميان جمع دنيا و آخرت و اختيار يكى از آن، ما آخرت را برداشته دنيا را گذاشتيم.

خداى منان جمع نكند نبوت و خلافت را براى ما اهل بيت النبوة يعنى رتبۀ نبوت را بما مخصوص داشت و رتبه خلافت را بواسطه ساير امت گذاشت.

چون امير المؤمنين حيدر عليه السّلام از ابا بكر استماع اين حديث موضوعه ببهتان

ص: 337

از لسان صدق لسان نبى الانس و الجان شنيد فرمود كه اى ابو بكر بغير از شما هيچ احدى از اصحاب حضرت رسول ايزد تعالى درين معنى شهادت ميدهند.

في الفور عمر گفت بلى آنچه خليفه رسول خداى از لسان ايشان نقل و بيان نمود حق و صدق است زيرا كه من نيز از حضرت رسول رب العزت شنيدم.

بعد از عمر ابو عبيدة بن الجراح و سالم مولى حذيفه و معاذ جبل هر سه گفتند كه ما نيز شاهديم آنچه خليفه رسول فرمود ما نيز از حضرت رسول رب العزت شنيديم.

در آن زمان امير المؤمنين بايشان خطاب كرده گفت بسيار بسيار قصد بد و فعل ناروا است آنچه شما در خاطر فاتر و صحيفه ملعونه خود مذكور و مكتوب ساخته نگاهداشتيد و با يك ديگر در سابق معاهده و مشارطه نموديد در حرم كعبه مكرمه كه اگر خداى تعالى مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ را بميراند يا بدست كسى مقتول گرداند شما از روى قهر و جبر امر ولايت و خلافت امت از اهل بيت آن سرور انتزاع نمائيد.

الحال بآن عهد و پيمان كه در ميان يك ديگر مقرر كرديد بعمل آورديد.

ابو بكر گفت اى ابو الحسن اين خبر از كجا بشما رسيد و صحبت اين خبر بشما بچه وجه معلوم و ظاهر گرديد ما را نيز بر حقايق اين خبر مطلع و مخبر گردان و الا خبرى كه صدق آن بر شما ظاهر و عيان نباشد در امثال اين محافل اعيان مذكور مگردان.

چون آن امام الانس و الجان از ابو بكر اين سخنان استماع نمود گفت اى زبير و سلمان و اى ابو ذر و تو اى مقداد شما را بحضرت ايزد تعالى و باسلام و ايمان قسم است آيا در خاطر داريد و از حضرت نبى المحمود استماع نموديد كه روزى بمن خطاب مستطاب نموده گفت اى على فلانى و فلانى تا آنكه تعداد پنج نفر فرمود كه آن جماعت مكاتبات و مراسلات بيكديگر ارسال داشته باهم معاهده و معاقده بآنچه من مذكور كردم نمودند كه بعد از حضرت سيد كاينات معمول گردانند.

هر چهار نفر گفتند بلى بار خدايا تو ميدانى كه چنين است كه على عليه السّلام ميگويد و ما اين كلمات از حضرت نبى البريات شنيديم.

ص: 338

يا على شما بعد از آن معروض راى فيض اقتضاى سيد الورى گردانيديد كه پدر و مادرم فداى تو باد هر گاه صورت حال بدين نهج انصرام يابد و عهود و مواثيق آن جهال بدين منوال بانجام رسد مرا در آن حال بچه امر مامور ميگردانى تا بآن توجه و اقبال نموده بعمل آرم.

رسول عز و جل فرمود كه اى على اگر در آن زمان انصار و اعوان يابى با اهل فساد جهاد كن تا آنكه تمامى آن جماعت را مقتول و نابود گردانى و اگر اعوان و انصار بواسطه جهاد و غزا با آن اشرار نيابى با آن طايفه بيعت نماى و محافظت خود و باقى پيروان و تبعه خود فرماى.

پس آنگاه آن ولى اللّٰه روى بابا بكر و عمر و جمعى كه در آن مجمع حاضر بودند آورده گفت و اللّٰه اگر آن چهل نفر كه با من بيعت كرده بودند بر قول و عهد خود وفا مى كردند و بر شرط و اقرار خود مستقر مى بودند هر آينه من اللّٰه و في اللّٰه با شما اهل فساد غزا و جهاد مى كردم و اللّٰه كه هيچ احدى از شما را عقب و نشان تا روز حساب و ميزان نميگذاشتم.

بعد از آن منادى نمود كه اى ياران بيعت كنيد كه مقدمات ما و اين قوم بعينه همان مقدمه هارون برادر موسى كليم عليه التحية و التسليم است با قوم بنى اسرائيل در هنگامى كه حضرت كليم اللّٰه متوجه ميقاتگاه حضرت اله كه عبارت از طور سينا است مى شد از قوم بيعت بجهة هارون گرفت و تاكيد بسيار در باب وفاى آن نمود.

حسب الامر آن نبى الاكرام قوم بنى اسرائيل بالتمام در حضور حضرت كليم عليه التحية و التسليم مبايعت بهارون عليه السّلام نمودند و بر استمرار و استقرار بران عهد و پيمان كردند كه در هيچ زمان مخالفت امر و نهى آن نبى ايزد منان نكنند و از ايشان برنگردند.

همان كه موسى عليه التحية و الثنا بطور سينا تشريف فرما شد سامرى كه موسى بن ظفر است چون در علم كيميا و نجوم بلكه در اكثر علوم مهارت و وقوف تمام داشت از ذخاير قبطيان كه بعد از غرق و هلاكت ايشان در درياى نيل بكناره آورده بود برداشت و

ص: 339

از طلاى احمر بصورت گوساله پيكرى ساخت.

چون سامرى اطلاع بخاك سم اسب جبرئيل عليه السّلام داشت كه اگر اندكى از آن بر جمادى پاشند آن بزيور حيات ارجمند گردد لهذا آن مرتد بى باك پاره اى از آن خاك كه با خود نگاه مى داشت در جوف آن گوساله تيره مغاك ريخت.

في الفور آن گوساله مصورى بسحر و فسون سامرى بنطق آمد و گفت اى بنى اسرائيل خداى شما و موسى منم و اين موسى بن ظفر پيغمبر و فرستاده منست بشما و بساير برايا اطاعت امر و حكم او را لازم دانيد و پاى از خط امر و نهى او بيرون منهيد.

قوم بنى اسرائيل بمجرد استماع قول و فسون سامرى ملعون از طريق قويم شرع مستقيم موسى كليم عليه التحية و التسليم پاى بيرون گذاشته طريق گوساله پرستى برداشتند و خاك ذلت ارتداد بر ديده اعمال صواب و سداد خود انباشتند.

هر چند هارون عليه السّلام ايشان را از آن حركت شنيع زجر و منع نمود مفيد نشد.

اين طايفه نيز بهمان طريق عهد و پيمان كه رسول آخر الزمان در باب ولايت من از ايشان گرفته و آن را بنذر و سوگند مؤكد گردانيد گذاشته راه مخالفت و شيوه عداوت برداشتند و بنوعى كه بنى اسرائيل اراده قتل هارون (عليه السّلام) كه هادى و ناصح ايشان بود كردند اين جماعت نيز حقى كه حضرت ايزد خالق مرا لايق و مستحق آن دانسته بواسطه من معين و مقرر نمود و بحضرت نبى المحمود حكم و امر فرمود كه حقايق آن را بجميع برايا رساند و آن حضرت تبليغ ولايت من به همگى مسلمين نمود و از ايشان بيعت گرفت در آن زمان عهد و شرط با رسول انس و جان نمودند كه خلاف عهد و پيمان ظاهر و عيان نگردانند.

بعد از فوت آن حضرت او را بغير تجهيز و تكفين گذاشتند و طريق خلاف برداشتند و حق مرا بمن نگذاشتند و بآن كه بحقيقت امر مطلع و مخبر بودند در هنگامى كه

ص: 340

طلب حق خود كردم از من شهود طلب كردند و چون شهود اداى شهادت كردند اين طايفه قبول قول ايشان نكردند بلكه ارادۀ قتل من و شهود از روى جحد و عنود نمودند چنان كه بنى اسرائيل قصد قتل هارون (عليه السّلام) كرده بودند.

بعد از آنكه حضرت كليم عليه التحية و التسليم از طور سينا مراجعت نمود و تغيير و تبديل احوال و اوضاع بنى اسرائيل مشاهده نمود متحير گرديد و هارون را در معرض عتاب و خطاب آورده گفت:

اى هارون ترا چه بر اين داشت كه در هنگامى كه ملاحظه مخالفت قوم و حركت سامرى شوم نمودى و ديدى كه قوم طريق غوايت و راه ضلالت برداشتند اين طايفه را تابع ما نگردانيدى و دست از ايشان برداشتى.

در آن وقت موسى بغايت غضبناك شد و ريش هرون (عليه السّلام) بگرفت هارون عليه السّلام گفت «يَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِي وَ كٰادُوا يَقْتُلُونَنِي »(1)در آن دم موسى عليه السّلام از برادر دست برداشت.

اى ياران حال ما بهمان نوع است بعد از آن تلاوت آيه مذكوره إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِي الآية، نمود آنگاه دست ابا بكر گرفت و باو بيعت كرد كه در خانه نشيند و دامن از اختلاط و صحبت خلايق فروچيند و السّلام.

در بيان آنكه امير المؤمنين حيدر عليه السّلام هرگز به ابا بكر و غيره بيعت نكرد و پيوسته از ايشان آزرده بود بلكه در خطب و نماز هم حاضر نگرديد

اما آنچه خلاف در بعض نسخ معتبر بنظر مترجم احقر در باب بيعت على بابى بكر رسيد اينست.

شيخ ابو جعفر القمى رضى اللّٰه عنه كه از اعيان علماى شيعه اثنا عشريه

ص: 341


1- سورة الاعراف: 150

است در كتاب بهجة المناهج و در بعض كتب ديگر از مصنفات خود نقل كرده كه هرگز امير المؤمنين على عليه السّلام بيعت بابا بكر و عمر و عثمان نكرد و در عقب ايشان نماز نگزارد و چون آن جماعت وفات يافتند آن حضرت بنماز جنايز ايشان حاضر نشد و اگر بضرورت بجهت الزام خصم بمجلس ايشان رفتى سلام نكردى و اظهار عداوت از آن جماعت نمودى بلكه طعن و لعن فرمودى.

چنانچه در دعا و خطب مذكور و در السنه عجم و عرب مشهور است.

و در بعض كتب سير معتبر نيز مذكور است كه چون عمر با لشكر بدر خانه حضرت فاطمه بنت خير البشر رفت و هر چند سعى بيشتر نمود كه امير المؤمنين حيدر را بنزد ابا بكر برد ميسر نشد آتش به آن هيزمها كه خود با عسكر بر حوالى خانه فاطمه عليها صلوات الملك الاكبر حاضر كرده بودند زدند.

حضرت على عليه السّلام چون حال بدان منوال ديد بغايت متحير گرديد لا علاج بجهة منع و زجر ارباب نفاق و لجاج از خانه بيرون آمد.

مقارن آن حال چون پيشتر خبر تشدد ارباب تمرد بسمع عم آن حضرت عباس بن عبد المطلب رسيده بود او نيز بواسطه خاطر بنت خير المرسلين بسرعت و استعجال تمام متوجه خانه اهل البيت (عليهم السّلام) شده بود.

چون آتش افروخته را مشاهده كرد بغايت الغايت آزرده و متحير گرديد و على را در كمال حيرت و اضطرار دريافت.

گفت اى على خاطر مبارك آزرده مدار و كار خود بحضرت ايزد غفار گذار زيرا كه حضرت رسول مختار در ايام حيات با جميع مهاجر و انصار رفع اذيت و دفع مضرت منافقين اشرار از خود و از اهل بيت آن بزرگوار نتوانست نمود الحال شما اراده مينمائيد كه تنهائى رفع ايذا و عناى اين طايفه از خود نمائى.

يقين دان كه اين بهيچ وجه احتمال و امكان ندارد بيا تا باتفاق بنزد ارباب نفاق و شقاق رويم و بواسطه مصلحت وقت و عدم معنى و قلب نصرت با آن جماعت چند

ص: 342

روزى مدارا و مواسا نماى.

چه بر ما و ايشان واضح و عيان است كه امر ولايت و خلافت بموجب حكم حضرت رب العزت و وصيت نبى الرحمة بشما متعلق و مقرر است نهايت آنكه اين جماعت بواسطۀ حب جاه و منصب دنيا اين راه برداشتند چند روزى صبر نماى كه آخر حق تو بتو عايد بحق خواهد شد.

آنگاه عباس رضى اللّٰه عنه دست آن ولى اللّٰه را گرفته بمسجد پيغمبر صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بمجمعى كه ابا بكر و عمر و اكثر انصار و مهاجر در آنجا حاضر بودند حاضر شدند.

گفت اى ابا بكر و عمر شما را اين همه سخت گيريها با اهل بيت خير البشر و اظهار عداوت و مخالفت با اين سلسله نيكو سير از چه وجهست.

ايشان هر دو گفتند كه ما را هيچ گونه بغض و عداوت با اهل بيت النبوة نيست نهايت آنكه چون اصحاب پيغمبر از انصار و مهاجر همگى بابا بكر بيعت كردند و بر خلافتش راضى شدند چه او شيخ مسن است و متحمل شدايد آلام و ايذاى ايام از ساير انام بيشتر مى گردد بايد كه شما بنى هاشم خصوصا على (عليه السّلام) بر ابى بكر بيعت نمائيد.

چون عباس رضى اللّٰه عنه دانست كه آن جماعت بغير بيعت از على (عليه السّلام) راضى و ساكت نميگردند كرة ثانيه شروع در نصيحت آن ولى رب العزت نموده گفت اى فرزند غلظت و عداوت اين امت بر ما و شما ظاهر است بيعت كن و ما و خود را از ضرر گزند اين جمع ناپسند مستخلص گردان.

آنگاه دست على (عليه السّلام) را گرفته و در كف دست ابا بكر گذاشت امير المؤمنين حيدر (عليه السّلام) بى آنكه بيعت بر ابا بكر كند دست از دست ابا بكر كشيد جمعى كه دورتر بودند چون آن شيوه را ملاحظه كردند و از حقايق گفت و شنود واقف نبودند چنان گمان كردند كه البته حيدر صفدر بر ابا بكر بيعت كرد و راضى بخلافت او گرديد.

ابو بكر نيز به همين معنى راضى شد و سكوت على (عليه السّلام) را مغتنم دانست بعد از آن در ميان مردم اشتهار يافت كه حيدر كرار بيعت بر خلافت ابا بكر نمود.

ص: 343

و نيز سيد المرتضى علم الهدى كه اين خطاب مستطاب هدايت انتساب را از ولايت مآب امير المؤمنين على عليه السّلام الملك الوهاب يافته و از اعيان افاضل سادات عظام و از اعلام عشاير حضرت امام الشهيد ابى عبد اللّٰه الحسين (عليه السّلام) است در كتاب فصول از مصنفات خويش از شيخ الزكى التقى النقى مفيد بن نعمان نقل مى كند بعينه اينست كه شيخ ايده اللّٰه تعالى ميفرمايد كه دليل بر اولويت و امامت على (عليه السّلام) آنست كه آن حضرت عليه السّلام بعد از وفات سيد البشر صلى اللّٰه عليه و آله بيعت بر خلافت ابى بكر ننمود.

چه اجماع امت و اتفاق جميع اهل ملت است بر آنكه على (عليه السّلام) بعد از فوت النبى الابطحى از بيعت ابا بكر زمانى چند تاخير نمود و در هنگامى كه تمامى انصار و مهاجر در سقيفه بنى ساعده جمعيت بر خلافت ابا بكر نمودند آن حضرت بتجهيز و تكفين و تدفين حضرت سيد المرسلين (صلّى الله عليه و آله) مشغول بود.

ليكن آن جماعت كه قايلند بر عدم بيعت على بر ابا بكر در روز بيعت ساير مهاجر و انصار گويند على (عليه السّلام) در روز جمعيت امت بر ابا بكر صديق بيعت ننمود اين طايفه چند گروهند.

برخى گويند كه على تا سه روز تاخير در بيعت ابا بكر كرد و بعد از آن بيعت نمود و جمعى گويند كه تا فاطمه بنت خير البشر بعالم باقى سفر ننمود امير المؤمنين حيدر بر ابا بكر بيعت نفرمود و گروهى گويند على (عليه السّلام) بعد از فوت سيد البشر تا چهل روز بر ابا بكر بيعت نكرد و بعد از آن بيعت كرد.

و صنفى گويند كه على (عليه السّلام) بعد از وفات فاطمه عليها سلام الملك الاكبر و انقضاى شش ماه ديگر بر خلافت ابا بكر بيعت نمود و جمعى از محققين اماميه گويند كه امير المؤمنين حيدر هرگز يك ساعت بيعت بر ابا بكر ننمود.

پس اجماع امت است در آنكه على (عليه السّلام) تاخير در بيعت ابا بكر نمود ليكن اختلاف كردند كه على (عليه السّلام) ايامى كه بيعت بر ابا بكر نكردند آيا چند يوم يا چند شهر بود بنوعى

ص: 344

كه سمت تحرير يافت.

اما ما ميگوئيم كه چون ثابت شد امير المؤمنين حيدر چند روز تأخير در بيعت ابا بكر نمود آيا تأخير از على عليه السّلام هدايت بود و ترك آن ضلالت تا آنكه بيعت ضلالت و ترك آن هدايت و صواب بود يا آنكه بيعت بر ابا بكر صواب و ترك آن نيز صواب بود يا آنكه بيعت بر ابا بكر خطا است و ترك آن نيز خطا بود.

اگر گويند كه ترك بيعت ضلالت بود لازم آيد كه حضرت ولى اللّٰه كه باتفاق خاص و عام خليفه رسول خداى تعالى است گمراه بعد از آن شده باشد.

زيرا كه آن حضرت ترك امر هدايت كه برو واجب است كه عبارت از بيعت ابا بكر است نمود و تارك هدايت واجبه و مرتكب ضلالت بى ريب و اشتباه غاوى و گمراهست.

و حال آنكه اجماع امت محمد است كه بعد از وفات پيغمبر آخر الزمان از آن امام الانس و الجان ضلالت و عصيان در طول خلافت ابا بكر و عمر و عثمان بين و عيان نشد و هميشه بر نهج اسلام و ايمان و بر شيوه صدق و ايقان بود و لحظه اى بلكه بيك طرفة العين از ذكر حضرت رب العالمين و اطاعت سيد المرسلين متقاعد نبود.

پس تأخير آن سرور عليه السّلام از بيعت ابا بكر ضلالت نباشد و هر گاه عدم ضلالت آن صفدر بين و ظاهر شده باشد پس ترك بيعت ابا بكر از امير المؤمنين حيدر هدايت باشد.

و اگر گويند بيعت بر ابا بكر صواب و تركش بر صواب بود اين نيز باطل است.

زيرا كه حق را دو جهت مختلف و دو صفت متضاده جايز نيست چه در نزد ارباب فضل و حال اجتماع نقيضين و ارتفاع آن بر محال است و اگر تاخير بيعت ابا بكر از على عليه السّلام هدايت و صواب باشد و ترك بيعتش خطا و ضلال بود صدور آن امر از آن ولى رب غفور جايز و مشكور نيست.

زيرا كه آن وصى حضرت رسول را عدول از ثواب بسوى خطا و از هدايت بسوى ضلالت و غوايت چگونه جايز و رخصت باشد.

ص: 345

لا سيما اجماع آن طايفه در باب آن ولايتمآب است كه در آن ايام آن جماعت در ولايت و خلافت برو تقدم نمودند و دست آن حضرت را از حقى كه بموجب نص قرآن و وصيت رسول آخر الزمان بايشان مقرر و عيان است كوتاه فرمودند اصلا در آن زمان از آن امام الامه عصيان و ضلالت بحيز ظهور ظاهر نشد.

و نيز محال است كه بيعت بر ابى بكر خطا و ترك آن خطا باشد زيرا كه اجماع بر بطلان اين قول است چنانچه مذكور شد كه اجتماع نقيضين محال است مع هذا قومى كه با ما مخالفند در اكثر كتب خود نقل كرده اند كه از روى عقل و حال هيچ گونه شبهه و اشكال نيست در آنكه معاشر الناس را از روى قياس جايز و روا است كه اختيار امام بجهت ارشاد خويش نمايند و هر كرا خواهند بخلافت بردارند تا در امور شرع و عرف رجوع باو آرند.

چون اختيار ثابت شد و نيز بظهور و وضوح رسيد كه جهت استحقاق امر خلافت و امامت كه ظهور عدالت و نسب و علم و حسب و قدرت بر قيام امر خلافت امت و اجراى احكام شرع و ملت سيد الانام است بر هيچ احدى مخفى و مستور نيست كه اين امور مذكور در ابى بكر در كمال وضوح و ظهور است و اختيار ابى بكر بواسطه اين كار بغايت مستحسن و سزاوار است.

پس باعتقاد نواصب و آنچه طريق مذهب ايشان است چون در ابو بكر صفات مذكوره موجود است امام باشد هر كه تأخير در بيعت او نمايد البته مصيب نيست بلكه آن كس از هدايت ايزد اقدس و از رحمت او بى نصيب است.

خلاصه كلام آنكه مردم بعد از وفات سيد عالم صلى اللّٰه عليه و آله و سلم از دو گروه بيرون نبودند.

گروه اول شيعه و ايشان قايلند بر آنكه امامت ابا بكر بنا بر نص ايزد داور و وصيت سيد البشر كه در باب امير المؤمنين حيدر معين و مقرر است او را سزاوار و در خور نيست بلكه باطل و فاسد است.

ص: 346

گروه دوم جماعت ناصبه اند و ايشان قائل بر صحت خلافت ابا بكرند و ميگويند كه بر هر متفطن عارف و زيرك معارف هيچ شك و ريب و موهم خدعه و فريب نيست در صواب خلافت ابا بكر بجهت ثبوت صفات مستحقۀ خلافت درو بنوعى كه مذكور شد.

پس هر كه تأخير در بيعت ابا بكر نمايد خاطى بلكه عاصى باشد مگر آنكه تأخير بواسطه اثبات دليل و حجت آن يا بواسطه شبهه كه متأخر را عارض شده باشد.

هر گاه چنين نباشد باعتقاد نواصب لازم آيد كه تأخير از بيعت ابا بكر محض بجهت عناد و افساد باشد و بيقين باتفاق مسلمين از جمله متأخرين بيعت ابا بكر امير المؤمنين حيدر عليه السّلام بود بلكه آن سرور بدلايل مذكوره معتبره هرگز بيعت بر ابى بكر ننمود.

هر گاه باعتقاد ايشان امير المؤمنين حيدر عليه السّلام كه ترك بيعت ابا بكر كرده ضال و كافر و معاند و مفسد نباشد و نواصب خود اجماع بر عدم ضلالت و غوايت آن حضرت در طول ايام خلافت ياران ثلثه كرده باشند لازم آيد آن برگزيده ايزد داور پيوسته برفيعه ايمان و ايقان بوده بنا بر كلام مهيمن منان و احاديث رسول آخر الزمان مثل حكايت مشهوره خم غدير و غيره و تا آن حضرت امام انس و جان و ولى ايزد ديان و وصى بلا فصل بنى العدنان باشد مدعى ولايت بغير آن ولى اللّٰه، عاصى و گمراه و دور از مرحمت اله و محروم از شفاعت رسول اللّٰه باشد.

چون دلايل عدم بيعت امير المؤمنين حيدر بر ابا بكر در كتب حديث و سير بغايت بسيار است لهذا مترجم را به بيان همين دو وجه اختصار است.

سلمان رضى اللّٰه عنه گويد كه بعد از آن شخصى بزبير گفت كه چون امير المؤمنين على عليه السّلام كه اشرف بنى هاشم است بيعت بخليفه كرد تو نيز بيعت كن و مخالفت با اصحاب حضرت نبى الرحمة مكن.

اصلا زبير توجه و اقبال بمقال آن ضال ننمود.

ص: 347

عمر چون ملاحظه نمود كه زبير بر تمرد و انكار و بر عدم بيعت ابا بكر و مخالف مهاجر و انصار مصر و برقرار است با خالد بن الوليد و ابن شعبه و جمع كثير بر روى زبير جستند و شمشير او را از غلاف كشيده بر زمين زده بشكستند و او را بروى خاك انداختند و عمر بر سينه او متمكن شد.

زبير در آن دم با كمال خشم و غم بعمر گفت يا ابن الصهاك الحبشيه و اللّٰه كه اگر شمشير من در دستم بودى ترا هرگز قدرت اين حركت و قوت اين جرأت نبودى بلكه تو از زبير مانند روباه از شير گريختى و تو در معارك هزبران هميشه گريزان بوده آبروى خود ميريختى.

جميع مهاجر و انصار بعمر گفتند كه دست از زبير بردار و اى زبير تو امثال اين گفتار را وسيله شوكت و اقتدار مپندار و طريق مصادقت و دست مبايعت با ابا بكر بموافقت مهاجر و انصار پيش آر كه اتفاق به از نفاق و موافقت به از مخالفت و الفت بهتر از كلفت است.

چون زبير از ياران استماع اين سخنان نمود و محيص و مفر بجز بيعت با ابا بكر نديد مكرها؟؟؟ بيعت كرد.

از سلمان رضى اللّٰه عنه مروى است كه آن جمع شوم بعد از جمعيت خاطر از بيعت زبير و اكثر قوم بر سر من هجوم آوردند و دست و پا و گردن مرا مانند سلعه و كالا در هم پيچيدند و بغايت از روى خشم محكم بستند چنانچه پنداشتم كه تمامى اعضاى مرا در هم شكستند.

در آن دم با كمال حيرت و الم و غصه و غم يكى از آن مردم دست مرا از بند گشود و گفت اى سلمان خواهى نخواهى بيعت بايد نمود چه اين حكايات و حركات بهيچ وجه سود ندارد.

چون دانستم كه آن مطيع رسول در آن باب صادق القول است من نيز كراهة در آن محضر بيعت بر ابا بكر كردم و بعد از من مقداد و ابا ذر و زبير با كمال كراهت بيعت

ص: 348

بر ابا بكر كردند.

خلاصه كلام آنكه در آن وقت بهيچ احدى از امامت سيد البشر كراهت در بيعت ابا بكر نداشتند مگر حضرت امير المؤمنين حيدر و چهار نفر ديگر و نيز از ما چهار نفر هيچ احدى در آن محضر از زبير درشت گوى تر نبود.

چنانچه بعد از بيعت روى بعمر آورده گفت يا ابن الصهاك الحبشيه بخداى عالم قسم است كه اگر اين آزاد كرده هاى اعيان قريش ممد و معاون و خويش تو نمى بودند هرگز ترا قدرت سخن و تقدم بر من در هيچ محافل و مكمن نبودى خصوصا در وقتى كه شمشير من در دستم بودى.

زيرا كه جبن و بد دلى و ترس و نامردى تو در حرب و ضرب و نجابت تو در نسب و حسب ميان طوايف عجم و عرب منتشر و مشتهر است اما چون جماعتى يافتى كه تقويت تو در هر امر مى نمايند لهذا بقوت و اعانت آن جماعت حمله بر مردم عالم مى آرى و الا ترا چه ياراى اين جرات و چه قدرت اين حركت است.

عمر چون لوم زبير و تقريع و تعيير زياده از حد تقرير او استماع نمود بغايت آزرده و دلگير گشته در غضب شد و گفت اى زبير ترا چه قدرت ذكر نام صهاك است.

زبير در ساعت با كمال مسارعت گفت كه صحاك چه كس است كه نام او نتوان برد بلكه ذكر اسم آن ناكس عيب آن كس است مع هذا كرا قدرت تنفس منع من است از تذكار و تكرار نام آن خاكسار.

چه آن رديه امه حبشيه بود از جدم عبد المطلب كه گاهى بمرعى غنم و بعير در صحارى و جبال سر ميكرد روزى نفيل جد تو در آن صحرا بعد از ادراك لقاى او طفيلى او شد و بمضمون الجنس الى جنسه يميل حبشيه نيز مايل نفيل گرديد.

بيت

ذره اى كاندر همه ارض و سماست *** جنس خود را همچو كاه و كهربا است

ص: 349

غرض بعد از تمتع از مواصلت يك ديگر حبشيه از جدت نفيل بارور گرديد و بعد از تقضى مدت حمل بتولد خطاب پدرت ديده جدت را منور گردانيد و از آن گرامى گوهر با حسب و نسب مانند تو اخترى طالع شد.

چون جدم عبد المطلب بر حقيقت فعل شنيع جدت نفيل بى توقع مطلع گشت صهاك ناپاك را از سلك مماليك خود اخراج نموده به نفيل بخشيد و اكثر بلكه تمامى اولاد نفيل از آن حبشيه متولد گشتند.

هر گاه پدرت خطاب بغير شبهه و ارتياب مولى جد من باشد آيا ترا جايز و رخصت است كه نسبت بولى نعمت خود اين نوع حركت از تو سانح و صادر و واضح و ظاهر گردد نهايت آنكه خطا در نسبت و اصل چون مستلزم خطا در قول و فعل است شما را معذور بايد داشت.

زبير چون كلام باين مقام رسانيد عمر را مبهوت و ساكت گردانيد.

ابو بكر بعد از مشاهده حيرت و اضطرار و ملاحظه غضب بسيار عمر ميان زبير و ايشان مصالحه نمود و طرفين را از گفتن كلمات درشت باز داشت و زبير را به نصيحت و التماس بتذكار و تكرار آن سخنان نگذاشت.

سليم بن قيس الهلالى رضى اللّٰه عنه گويد كه من بسلمان رضى اللّٰه عنه گفتم عجب است از شما كه در هنگام بيعت ابا بكر مكالمت ننمودى و او را بموجب ارتكاب افعال و اعمال دواعى هوس و خواهش نفس ضال او شست و شوى نفرمودى.

سلمان در جواب من در آن باب گفت كه بتقصير در آن مقدمه از خود راضى نبودم و هر چه گفتنى بود در بيان آن تساهل و تغافل از آن ننمودم چنانچه بعد از بيعت از روى كراهيت روى بارباب بدعت و ضلالت و اصحاب ظلم و غوايت آورده گفتم كه اميدوارم كه دنيا هميشه بر شما ناخوش و مقطوع و سرور و عيش خوش از شما مرفوع و منزوع باد.

اى ارباب بدعت هيچ ميدانيد كه چه نوع توبيخ و ظلم و جور و ستم بر نفس

ص: 350

ظالم خود روا داشتيد و سنت اوليتان و شعار پيشينيان خود را سنت دانسته شعار اسلام و سنت نبى الاكرام را گذاشته بلكه نسيا منسيا و خطا انگاشتيد.

چه سنت نبى الرحمة را از اصل آن استخراج و اهل آن صاحب اللواء و المعراج را از حق اخراج نموديد و خود را مالك تخت و تاج و دين خود را بغايت بى رونق و رواج گردانيديد.

عدول از عدل و انصاف نموده شيوه تمرد و اعتساف برداشتيد.

عمر در آن حال با كمال حزن و ملال از روى مسارعت و غضبان گفت اى سلمان چون تو و صاحب بر خليفه رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بيعت كرده و در تحت حكم ما و بسلسلۀ مطيعين جانشين رسول ايزد تبارك و تعالى مرتبط و منخرط گشتيد اين زمان هر چه شما و ايشان را در خاطر خلجان نمايد بيان كنيد كه از سخنان شما و ايشان هيچ نوع ضرر و نقصان بما لاحق و عيان نخواهد شد.

سلمان رضى اللّٰه عنه گويد كه من بعد از استماع اين سخنان گفتم اى عمر از كلام شما نقص عايد ما نگردد بدرستى و تحقيق من شهادت از روى صدق كما ينبغى و يليق ميدهم كه من مكرر از لسان معجز نشان آن طوطى شكرخاى «وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوىٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ » شنيدم در باب تو و صاحبت كه بيعت بآن كردى ميفرمود كه گناه و عذاب اين دو كس در روز حساب و پاداش هر كس نزد خداى تعالى و تقدس برابر گناه و عذاب همه كس از امت منست.

واى بر كسى كه حال او در عقبى چنين و فعل و عملش بر خلاف حكم رب العالمين و مخالف امر سيد المرسلين باشد و راضى بسنن اولياى هادين نباشد.

عمر گفت اى سلمان چون على بيعت بخليفه نبى نمود و تو بمآل خود موصول نشدى و بقرة العين خود كه ولايت و خلافت على بود قرير العين نگشتى لهذا در كمال حزن و اضطرارى و چون حقيقت حال تو بر ما واضح و هويدا است لهذا تو در تذكار و تكرار امثال اين كلام كذب آثار مختار بلكه معذورى.

ص: 351

سلمان گويد كه من بعمر گفتم چون شما مرا در بيان امر حق صادق و محق دانسته معذور داشتيد من نيز در باب شما آنچه در بعض كتب سماوى كه بانبياى ايزد تبارك و تعالى منزل گشته و آيه اى كه بنام و نسب و صفوت ذات و حسب تو در آن مرقومه منزله آسمانى و مختومه مرسوله حضرت مهيمن سبحانى مزبور و مذكور است؛ بنظر اين احقر درآمد بگويم.

در آنجا مرقوم است كه در يك باب از ابواب جهنم پر شرر مكتوب و مستطر است كه اين باب مدخل سكنى و مقر عمر بن الخطاب است.

عمر گفت اى سلمان چون ترا در باب خاطر اهل بيت رسالتمآب كه شما آنها را اله و ارباب خود فراگرفتيد بغايت قلق و اضطراب است كه چرا آن طايفه از ولايت ساير انام و اصحاب معزول و در حساب نباشند و باين واسطه آزرده و بيتابى بايد كه عزل آن جماعت را از خداى عز و جل دانى و هيچ احدى را در آن باب ارباب تعرض و غرض ندانى ليكن چون باعتقاد خود مغبونى و مغرورى هر چه خواهى گوى.

سلمان گفت اى عمر تو گواه باش كه آيه كلام اللّٰه كه من از حضرت رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله شنيدم كه در حق تو نازل شده آن را بلا زياده و نقصان بيان نمايم.

اى عمر در هنگامى كه اين آيه مباركه كلام حضرت ايزد «فَيَوْمَئِذٍ لاٰ يُعَذِّبُ عَذٰابَهُ أَحَدٌوَ لاٰ يُوثِقُ وَثٰاقَهُ أَحَدٌ »(1) منزل گشته من از رسول حضرت عز و جل پرسيدم اين آيه در شأن كه نازل شد.

رسول خالق الافلاك فرمود كه اين آيه منزل در حق ابن الصهاك است.

تفسير و معنى آيه وافى هدايت آنكه در آن روز در جهنم كه محل سكون اهل وزر و اثم است هيچ احدى از طوايف امم مستحق جهنم را عذاب و گرفتارى و ذلت و خوارى بوسيله مزيد جرايم و شرمسارى مثل عذاب ما فوق الحد و الحساب عمر بن الخطاب و خاكسارى و گرفتارى و شرمسارى او در نزد ايزد بارى تعالى نيست و هيچ احدى

ص: 352


1- سورة الفجر: 26-25

از طايفه اهل نفاق و غيره را وثاق در ضيق و تنگى و در ظلمت و تيرگى مثل وثاق آن رئيس اهل تمرد و شقاق نى چنانچه در تعبير اين آيه مهيمن سبحان بروايت سلمان رضى اللّٰه عنه از حضرت نبى الانس و الجان بين و عيان است.

عمر گفت سلمان ساكت شو و زياده از اين بوسيله تكرار بيان و تذكار سخنان ناملايم سبب پريشانى خاطر عاطر ارباب اسلام و ايمان مباش.

سلمان رضى اللّٰه عنه گفت اى عمر از حضرت قادر عالم مترجى و اميدوارم كه ترا از قول و فعل ناملايم ساكت و نادم و زبان هذيان گوى ترا اى غلام پسر ولد زنا كوتاه و دل ترا متصل مقرون به غم و الم گرداند.

از سلمان رضى اللّٰه عنه مروى است كه چون من كلام باين مقام رسانيدم حضرت امام الانام على بن ابى طالب (عليه السّلام) روى مبارك باين محب مستهام آورد و گفت:

اى سلمان سكوت از اين سخنان درد مثال در اين مكان بى شبهه و گمان اولى و انسب، من بموجب حكم لازم الاذعان آن ولى ايزد منان ساكت از آن سخنان گشتم.

و اللّٰه بذات يكتائى بى همتائى قادر عالم قسم است كه اگر آن امام الاعلم مرا به سكوت امر و حكم نكردى ساكت نشدمى و آنچه در باب تمرد ابا بكر و عمر از حضرت سيد البشر شنيدم و بوسيله تعليم آن سرور مطلع و باخبر گرديدم تمامى حقايق آن را بابا بكر و عمر مطلع و مخبر ميگردانيدم.

ليكن چون عمر ديد كه من بموجب حكم ولى مهيمن ساكت گرديدم گفت اى سلمان هر گاه تو چنين مطيع و مسلم و منقاد امر و حكم على عليه السّلام بودى بايستى كه چنانچه ابا ذر و مقداد كه مصاحب تواند و در هنگام بيعت ساكت بودند تو نيز از امثال اين قيل و قال ساكت شده بيعت ميكردى.

زيرا كه دوستى با اهل بيت زياده از مودت و محبت ايشان نسبت بسلسله پيغمبر

ص: 353

آخر الزمان نيست و نيز تعظيم تو نسبت بآن خاندان رتبه زيادتى و سمت ترقى از تعظيم ايشان نسبت بآن دودمان رفيع البنيان ندارد و اللّٰه كه تو در صداقت و محبت اهل البيت زياده از ايشان نيستى.

ابو ذر گفت اى عمر تو ما را بمودت و محبت اهل البيت و تعظيم آن برگزيدگان ايزد منان سرزنش و ملامت و توبيخ و فضاحت مينمائى.

لعنت خداى تعالى و تقدس بر آن ناكس كه مبغض آل رسول اقدس است و بر آن خارجى و بر آن اعيان خروج كرده كه مردم را بر ارقاب ايشان حمل نمود بلكه اكثر طوايف امم سيد عالم را بقهقرى بر ادبار اصلى و بمذهب اولى مراجعت فرمود، باد.

عمر گفت آمين لعنت خداى بر ظالمان حق اهل بيت پيغمبر آخر الزمان باد لا و اللّٰه بخداى قادر عالم قسم است كه اهل بيت النبوة را در ولايت و خلافت امت هيچ نوع حقى نيست بلكه ايشان و ما و شما و ساير مردمان در امر خلافت و ولايت خلقان يكسانيم.

ابو ذر گفت اى عمر هر گاه حقيقت امر باعتقاد شما بدين نهج مقرر باشد پس شما منازعه و مخاصمه با اهل بيت پيغمبر از ساير برايا بيشتر مينمائيد و بغير حجت و برهان تصرف در حقى كه بحكم واهب سبحان و تبليغ حضرت نبى الانس و الجان مقرر از براى ايشان است ميفرمائيد.

در آن زمان امير المؤمنين على عليه السّلام الملك المنان روى بعمر آورده گفت يا ابن الصهاك الحبشيه بقول تو ما را در امر ولايت امت هيچ حق نيست ليك تو و پسر آكلة الزيات مستحق ولايت و خلافت خلايقند صدق سخنان بى بنيان تو بر افراد بنى نوع انسان كه بر صنعت اسلام و ايمان باقى باشند كالشمس في رابعة النهار بين و آشكار است.

عمر گفت يا ابا الحسن بعد از بيعت شما بخليفه رسول آخر الزمان از شما ذكر امثال اين سخنان مرضى و مستحسن است و به هيچ احدى از اهل اسلام و ايمان انسب نيست زيرا كه

ص: 354

عامه اصحاب از انصار و مهاجر بمصاحب من ابو بكر راضى گشتند گناه من در اين باب چيست.

حضرت امير المؤمنين حيدر گفت اى عمر اگر چه تو و ساير انصار و مهاجر به غير حق بخلافت ابا بكر راضى شده بيعت كرديد اما خداى اكبر و رسول او سيد البشر بغير ولايت من بكسى ديگر راضى نيستند و اين داورى ميان ما و شما در روز حساب و جزا بنزد ايزد علام بفيصل انجام و انصرام خواهد رسيد و شما را بنزد ايزد بارى بوسيله ارتكاب اين معصيت و گناهكارى بغير خلود در نيران و شرمسارى نيست.

بشارت باد تو و مصاحبت را با متابعان و اقوياى شما بسخط خداى شديد العقاب و نكال و عذاب او در يوم الحساب.

ويلك اى پسر خطاب آيا ميدانى از چه نوع امر مرضى عزيز وهاب و فعل صواب منتج اجر و ثواب خود را اخراج نموده مرتكب چه قسم فعل شنيع ناصواب و عمل بى توقيع غير متاب گشته و جنايت خيانت بر نفس پرآز؟؟؟ و هوس خود و مصاحبت روا داشتيد و مقر و مفر براى خود و ابا بكر در محشر بغير طريق سعير و سقر نگذاشتيد.

ابا بكر بعد از استماع قول امير المؤمنين حيدر روى بعمر آورده گفت اى عمر هر گاه ابو الحسن با ما درين وقت بطريق ساير امت متابعت و مبايعت نمود و ما را از غائله مكر و از خدعۀ شر خود ايمن گردانيد من بعد او را مرنجانيد و واگذاريد تا هر چه خواهد گويد امير - المؤمنين حيدر گفت اى ابا بكر من در مدت عمر خود غايل در هيچ كار حتى در يك امر نبودم.

سلمان رضى اللّٰه عنه گويد بعد از آن آن سرور روى بما چهار نفر آورده گفت اى سلمان و زبير و اى مقداد و ابا ذر قسم بايزد عالم اكبر كه من شما را متذكر گردانم بحقيقت فعل و امرى كه براى جماعت شما مخفى و و مستتر نيست.

آيا شما از حضرت سيد المرسلين استماع نموديد كه آن صادق امين روزى در حضور بعضى از ارباب دين ميفرمود كه تابوتى است از نار سجين كه آن مقر و مكين دوازده نفر از آدميين است شش نفر از اولين و شش نفر از آخرين.

و آن تابوت بامر عز و جل در چاهى مغفل است در قعر جهنم و بر رأس آن سنگى

ص: 355

است بغايت متانت و مستحكم.

چون قهار عالم خواهد كه حرارت نار اشد و افخم و احر و اعظم گردد مالك سقر مأمور بنقل آن حجر از قليب گردد.

چون بحكم جبار بيچون آن صخره از آنجا منتزع و منقلع گردد تواتر شعلات نواير ملتهب بنوعى از قعر آن جب مرتفع شود كه توصيف شدت حرارت آن در حيز قدرت انسان كامل البيان نيست.

نار جهنم از شدت حرارت آن بنوعى متاذى و متالم گردد كه الامان الامان گويان استعاذه و پناه بحضرت اله برد و گويد اى خالق حافظ عباد اللّٰه و اى نجات دهندۀ ارباب وزر و گناه مرا تاب شدت حرارت و توان مقاومت التهاب نواير باحرقت اين چاه بهيچ رو و راه نيست.

من در آن دم از حضرت خاتم الرسل صلى اللّٰه عليه و آله و سلم از سكنه تابوت مربوط بقعر چاه جهنم پرسيدم، در آن محل شما نيز در آن محفل جنت مثل آن رسول عز و جل حاضر بوديد كه نبى المحمود در جواب فرمود:

كه شش نفر اولين از ساكنان آن تابوت سجين اول ايشان پسر آدم اب النبيين است كه برادر خود را بجور و كين مقتول گردانيد.

دوم فرعون كه موسى كليم اللّٰه على نبينا و عليه التحية و التسليم را بسيار رنجانيد.

سوم نمرود مردود است كه در باب معبود بحضرت ابراهيم نبى منازعه بسيار نمود و آن حضرت را در آتش القا فرمود.

چهارم و پنجم دو مرد از بنى اسرائيل كه هر دو احكام كتاب رب جليل را تبديل و سنت رسول خود را تحويل نمودند يكى از ايشان وسيله گمراهى يهوديان و ديگرى باعث اضلال و روسياهى نصرانيان گرديدند.

و ششم آن غاويان شيطان عليه اللعنة و النيران است.

و اما شش نفر آخرين.

ص: 356

اول ايشان دجال بدفعال و پنج نفر ديگر اين جماعت اصحاب صحيفه اند.

اى برادر من اين طايفه وخيم العاقبة در بغض و عداوت تو با يك ديگر معاهدت و معاقدت نموده بعد از شرط و پيمان صحيفه بجهة مزيد تاكيد و استقرار هر يك از منافقان صحيفه قلمى نمودند و بر ذيل حواشى و عنوان آن مهرها فرمودند و رسول انس و جان در حضور شما مرا اشاره به يكان يكان اين متمرّدان نمود و گفت اين و اين و اين است تا آنكه تعداد آن پنج نفر نمود و فرمود كه اى على اين خارجيان بعد از من بر تو بيرون شوند. سلمان گويد كه من و زبير و ابا ذر و مقداد هر چهار نفر چون اين كلام بالتمام از حضرت سيد البشر سابقا مكرر از لسان معجز نشان رسول ايزد منان شنيديم گفتيم بى شبهه و ابرام اين كلام رسول است و اصلا خلاف درين قول نيست.

عثمان چون از حضار آن مكان بود از روى استفسار و اعلان گفت اى ابا ذر در نزد تو و ياران هيچ حديث در باب من از حضرت رسول ذو المنن هست.

حضرت امام الانس و الجان فرمود كه بلى من از رسول مهيمن شنيدم كه ترا لعن فرمود و از هنگامى كه ترا لعنت كرد تا زمانى كه ازين جهان متوجه جنان گرديد از لعن تو استغفار ننمود و اين اشارت است بر اسائت حال و كثرت وزر و وبال تو در مآل.

عثمان بعد از استماع مقال على عليه السّلام الملك المتعال در غضب شد و گفت ترا با من و مرا با تو چكارست ليكن اى ابو الحسن چنانچه تو مرا در ايام حيات رسول مهيمن بحال خود نميگذاشتى الحال بعد از عهد رسول متعال همان شيوه و فعال خود برداشتى.

زبير پيش از آنكه آن ولى رب قدير او را مجاب از آن تقرير نمايد و عثمان را بدليل ساكت گرداند گفت بلكه چون بدى ذات تو بر همگان واضح و عيان است لهذا امير المؤمنين حيدر نيز با تو در محل تعرض است.

اما در بيان احوال تو كه از حضرت نبى ايزد متعال استماع نموده بعد از آنكه از او استعلام نمائيد على را چه گناهست ليكن من اميدوارم كه پروردگار عالم بينى ترا

ص: 357

بر زمين مالد تا ترا از اين نخوت و تجبر بيرون آرد.

عثمان گفت بخداى عالم قسم است كه من از حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله شنيدم كه مى فرمودند زبير بعد از ارتداد از اسلام مقتول خواهد شد.

از سلمان مرويست كه من بعد از استماع قول عثمان بجانب امام الانس و الجان نگران گشتم تا آن حضرت در اين باب چه بيان نمايد چون ولى بيچون مطلب مرا بعلم لدنى تفرس نمود چنان كه ميان من و آن حضرت معلوم بود.

فرمود كه عثمان درين بيان صادق است زيرا كه زبير بعد از انقضاى ايام خلافت عثمان با من بيعت كند و بعد از مدت قليل تبديل آن نمايد و مرتد گردد و در همان ايام ارتداد از اسلام بواسطه آرزو و هوس خلافت كه در خاطر او مستقر است بقتل رسد و بخواهش نفس و مطلب و هوس خود نرسد.

سليم رضى اللّٰه عنه گويد در آن زمان امير مؤمنان روى مبارك بسلمان آورده گفت اى سلمان يقين دان كه اين قوم بالتمام بعد از وفات سيد الانام مرتد گشتند و از دين و آئين اسلام برگشتند الا آنكه حضرت ايزد علام او را بمحبت آل محمد عليهم السّلام نگهدارد.

اى سلمان مقدمات ما و اين منافقان بعينه همان مقدمات هارون و قوم بنى اسرائيل است كه بعد از غيبت موسى عليه السّلام چنانچه آن طايفه تابع سامرى گشته شيوه گوساله پرستى برداشتند و هرون (عليه السّلام) و عهدى كه موسى كليم در باره آن نبى لازم التكريم كرده بودند نسيا منسيا انگاشتند.

اين قوم بعد از غيبت رسول رب العزيز عهد و شرطى كه با آن حضرت در باب ولايت و امامت من كه بحكم حضرت مهيمن اين طايفه كرده بودند گذاشتند و بر وفق خواهش نفس و دواعى از خواهش خود كسى را بواسطه امارت خود برداشتند و اين جماعت بسنت آن امت اقتداء نمودند.

من از حضرت رسول مجيد شنيدم كه ميفرمودند اين قوم بعد از من تبديل دين و آئين خود بسنت بنى اسرائيل نمايند قدوه بقدوه و نعل به نعل و شبر به شبر و ذراع

ص: 358

به ذراع.

از امام الامين الناطق جعفر بن محمد الصادق عليه سلام اللّٰه الخالق مروى و منقول است كه در هنگامى كه عمر با جمع كثير از اهل عدوان و شر بدر دولت سراى امير المؤمنين حيدر آمدند و آن سرور را از خانه خواهى نخواهى بدر برده بمسجد النبى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم بنزد ابا بكر حاضر ميكردند حضرت فاطمه بنت خير البشر از حركت عمر و باقى متابعان ابا بكر بغايت اندوه و متحير گرديده چادر عصمت در بر خمار عفت بر سر كرده بجهت منع و زجر آن قوم منكر مانند قمر از مطلع خانه بدرآمد.

چون اين خبر ملالت اثر بسمع عصمتيان هاشميه يكسر رسيد همگى آن خورشيد طلعتان حور پيكر مانند نجوم بر حوالى آن رشك شور شمس و قمر از مطالع خانهاى خود هجوم آورده بيرون آمدند بلكه پروانه وار بر اطراف شمس جمال آن بضعه رسول مختار روان گشتند و دست از دامن چادر آن خورشيد انور برنميداشتند تا آن حضرت محمديه قريب بقبر سيد البرية رسيد و چشمش بر آن ولى ايزد علام امير المؤمنين على عليه السّلام افتاد و ديد كه آن قوم شوم بر مثال جغد و بوم كه بر اطراف بلبل هجوم آرند بر جوانب آن باب مدينه علوم درآمده او را در ميان دارند.

به آواز بلند گفت اى قوم ناپسند دست از ابن عم من بداريد و او را بشغل بندگى و طاعت عز و جل واگذاريد.

بآن خداى كه محمد را بحق به خلق فرستاد كه اگر شما دست از آن ولى اللّٰه كشيده و كوتاه نداريد هر آينه من از جور و ستم شما موى خود را پريشان گردانم و جامه رسول كه در تن دارم از گريبان تا دامن چاك سازم بلكه آن را از بدن خود دور اندازم و شكايت تظلم و حكايت تعدى و ستم شما بجبار عالم برم تا رفع تفريط ظلم و دفع ايادى اهل ستم از ما اهل البيت رسول صلى اللّٰه عليه و آله نمايد.

زيرا كه من ميدانم كه صالح نبى عليه التحية و السّلام از پدر بزرگوارم در نزد پروردگار عالم اكرم نبود و ناقه آن حضرت در رتبه شرف و عزت از من مزيد رتبت و سمت رفعت

ص: 359

نداشت و فصيل آن ناقه از اولاد امجاد من اشرف و اعز در رتبت نبوده.

هر گاه حضرت جبار اله شهرى را بوسيله قتل ناقه صالح پيغمبر هلاك و با خاك برابر سازد يقين است كه حضرت غياث المستغيثين باستغاثه من حزين غمگين خواهد رسيد و داد من از اين ظالمين در يوم الدين خواهد گرفت.

از سلمان مروى است كه من در آن زمان نزديك به بنت نبى الانس و الجان بودم بحضرت قادر سبحان قسم است كه ديدم كه اساس حيطان مسجد رسول آخر الزمان از اسفل بمرتبه اى در حركت و هيجان آمده كه اگر يكى از مردمان اراده انفاذ و نقل از تحت آن ميكرد امكان داشت بلكه برو بغايت يسير و آسان بود.

پيش رفتم و بعد از عرض فدويت و اخلاص بخدمت آن شفيع اهل خواص معروض داشتم كه اى سيده و مولاى من پدر بزرگوارت هميشه رحمت عالميان و مرهم جروح دلريشان و نويدبخش تائبان و گناهكاران و مروى و آب دهنده اهل عطشان بوده و خداى منان آن حضرت را در قرآن باين صفات حسنه تعريف و توصيف فراوان نمود.

شما چون بضعه آن برگزيده دو جهانيد بايد كه سبب نعمت خلقان نگردى بلكه از روى كرم و احسان بطريق پدر بزرگوارت باعث رحمت عالميان گردى چون استدعا و التماس من در معرض قبول آن بضعة الرسول مقبول افتاد از شكايت بظلم آن طايفه ظالم از روى شفقت و احسان زبان از بيان آن سخنان باز داشت و اشاره بحيطان و جدران مسجد نمود كه بحال خود باش.

في الفور بخداى غفور قسم است كه ديدم حيطان چون اراده استقرار بمكان خود نمود چنان بر يك دگر خورد كه خاك بسيار از آن برخاست چنان كه سوراخ بينى و دهان ما از آن خاك محشو و ملئان گرديد.

بعد از آن حضرت فاطمه بنت سيد الانس و الجان بمنزل و مكان خود مراجعت نمود.

روايت ديگر در بيان حقيقت اين خبر از امام الجن و البشر محمد بن على الباقر عليه السّلام مروى و منقول است كه اصحاب از انصار و مهاجر بر خلافت ابى بكر بيعت

ص: 360

كردند و امر خلافت تقويت گرفت و خاطرش جمع گشت.

اما چون پيشتر از آن در ايام حيات پيغمبر آن حضرت اسامة بن زيد را والى و امير انصار و مهاجر بسيار از عسكر گردانيده بر غارت موته و غزاى اهل آن محل معين و مقرر فرموده بود و خلفاء ثلثه نيز از جمله تابعان اسامة بن زيد بودند چنانچه سابقا كلك خوشخرام قلم در ميدان بيان آن قدم زد.

و چون حضرت نبى الاكرام اسامة را در انصرام آن مهام تاكيد تمام نموده بودند لهذا مؤمى اليه با جمع كثير از عسكر متوجه آن مقام شده بود و بعد از خروج اسامه از مدينه و انقضاى يومين حضرت سيد المرسلين بنداى متقاضى اجل قاصد بارگاه حضرت عز و جل گرديده در اعلى عليين در جوار اله آرامگاه ساخت چنان كه گذشت، چون خبر وفات آن سرور باسامة بن زيد رسيد بغايت آزرده و متحير گرديد و در همان مكان تا رسيدن حكم و امر وصى پيغمبر امير المؤمنين حيدر متمكن و مستقر مى بود.

عمر بابا بكر گفت بايد كه به اسامة بن زيد كتابت قلمى نمائى و مسرعى در حال باستعجال روانه فرمائى كه بتاكيد تمام بخدمت شما خليفه سيد الانام آيد زيرا كه در قدوم اسامة بن زيد قطع منازعه قوم است.

في الفور ابو بكر باستصواب عمر كتابت بنزد آن فدوى سيد البشر باين تقرير در سلك تحرير كشيد كه اين كتابيست از خليفه رسول مجيد ابا بكر بسوى تو اى اسامة بن زيد.

اما بعد اى اسامه چون كتابت من بنظر تو رسد بى تأخير و مهلت در ساعت با آن جماعت كه تابعين و رفيق تواند خود را بمن رسانى زيرا كه تمامى امت نبى الرحمة بر خلافت جمعيت نموده بيعت كردند و مرا والى و حاكم خود گردانيدند بايد كه تو مخالفت امت نكنى كه عاصى شوى و بعد از ظهور عصيان از تو از من بتو كراهيت بى پايان و ضرر و نقصان لاحق و عيان گردد.

ص: 361

مكتوب بمصحوب يكى از متابعين كذوب بنزد اسامه روانه گردانيد بعد از وصول مكتوب چون اسامة بن زيد مطالعه نمود كتابت بنزد ابا بكر باين مضمون املا و انشا فرمود كه اين كتابتى است از اسامة بن زيد عامل رسول ايزد علام بر غزوۀ شام بسوى تو اى ابا بكر.

اما بعد كتابت تو بمن رسيد كه اول آن نقيض آخر و آخرش ضد اول او است چنانچه در اول عنوان آن مكتوب مرقوم است كه خليفه رسول خدائى و در آخر آن مسطور است كه مسلمانان بر تو اجتماع نمودند و خلافت تو راضى گشته ترا متولى امر خود گردانيدند.

بدان و آگاه باش كه من و اين مسلمانان از مهاجر و انصار كه با من رفيق و يارند لا و اللّٰه نه بخداى عالم قسم است كه ما هيچ كدام بولايت و خلافت بمثل تو امام راضى و شاكر نيستم و ترا هرگز والى و حاكم خود نگردانيم.

زيرا كه با عدم استحقاق بر آن جهت عدم رتبه شرف و كمال و فقدان مرتبه علم و حال ميدانيم بايد كه نظر بمآل احوال خود در يوم لا ينفع بنون و لا مال در نزد حضرت واحد خالق نمود حق باهل حق و مستحق آن رد نماى و خود را در آخرت بعذاب و نكال ايزد متعال گرفتار مفرماى.

زيرا كه تو ميدانى حضرت امير المؤمنين حيدر از تو اولى و احق و بولايت امت احرى و مستحق است چنانچه در حق على در روز خم غدير از قول رسول بشير و نذير شنيدى و مدت مديد و عهد بعيد بر آن منقضى نگشته تا آن را فراموش كرده باشى.

بايد كه مركز اصلى و موطن عقبى خود را بخاطر آرى و مخالفت امر خدا و رسول مجتبى ننمائى كه عاصى حضرت اله و مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ صلى اللّٰه عليه و آله و سلم و عاصى كسى كه خدا و رسول او را بر تو و مصاحبت خليفه گردانيدند گردى و اين وسيله سياهروئى و شرمسارى در نزد ايزد باريست.

مع هذا ترا اطاعت طاعت من لازم است زيرا كه مرا حضرت سيد البشر

ص: 362

بحكم ايزد اكبر بر شما دو نفر با جمعى ديگر كه بعضى در پيش من و برخى در شهرند چنانچه شما دو نفر متمرد امر حضرت پيغمبريد آنها نيز متمرّدند و بر شما و ايشان اطاعت ما لازم است تا وقتى كه وصى آن سرور يعنى امير المؤمنين حيدر ما و شما را باين امر يا بخدمت ديگر معين و مقرر دارد.

زيرا كه حضرت رسول ايزد سبوح مرا از خلافت و حكومت شما تا هنگامى كه روح پرفتوحش واصل رحمت و ابواب جنان برو مفتوح گرديد معزول نگردانيد و تو و مصاحبت بغير اذن و رخصت من بمدينه مراجعت نموده بوسيله اقامت در آن مكان منخرط در سلك اهل عصيان شديد و السلام. ابا بكر چون مطالعه مكاتبه اسامه نمود بغايت متالم گرديد چنانچه اراده كرد كه قلاده خلافت از گردن خود مرفوع و خود را از ايالت مخلوع گرداند و خويشتن را از تغيير و توبيخ امت و از هدف تير ملامت ارباب ملت مستخلص سازد و من بعد بآن شغل نپردازد.

در آن فكر بود كه عمر رسيد و گفت اى ابا بكر شما را بغايت متحير و متفكر مى بينم گفت بلى زياده ازين لومة لايم و سخنان ناملايم نتوانم در فكر آنم كه خود را از خلافت امت و ولايت ارباب ملت خلع گردانم.

عمر گفت اى ابا بكر زنهار مباشر اين كار نگردى كه اين فكر از رويت و تدبر و از طريقت حزم و علم بدور است مصرع.

مكن مكن كه ز عقل و خرد برون است اين.

اى عزيز جامه اى كه حضرت واهب تعالى شانه از مزيد احسان و مواهب بى امتنان خود بتو پوشانيد بايد كه آن را از بدن دور و خود را از سعادت عزت و ايالت امت مهجور نگردانى كه ارتكاب آن باعث ندامت و پشيمانى و موجب غصه و حيرانى است.

بايد كه باسامه مكتوب از روى الحاح و صداقت قلمى نمائى و اكثر اعيان مثل فلان و فلان را استدعا و التماس بلكه امر فرمائى كه باسامه مكاتبات و مراسلات قلمى نموده بمؤمى اليه ارسال دارند و در مكاتبت مندرج گردانند كه:

ص: 363

اى اسامه بايد كه سبب تفرقه و پراكندگى مسلمانان نگردى بلكه بر شما واجب و لازم و از فروض متحتم است كه حامى حماى بيضه امت و وسيله جمعيت اهل اسلام و داخل سلسله ارباب ملت از روى اخلاص تمام گردى و آنچه معمول تمامى مسلمانان باشد تو نيز باقدام آن مسارعت نمائى.

از حضرت امام الباطن و الظاهر محمد باقر عليه السّلام مروى و منقول است كه ابا بكر بعد از تعليم عمر خود مع ارباب نفاق باتفاق مكاتبات تمامى قريب باين مضمون قلمى نمودند كه اى اسامه بايد كه بآنچه رضا و اجتماع همگى مسلمانان بر آنست تو نيز راضى گردى و سبب هيجان فتنه و آشوب ميان مردمان كه مستحسن و مرغوب هيچ احدى از اهل عرفان نيست نگردى.

زيرا كه جميع اين مردمان قريب بكفر و عصيان اند مبادا از حركت تو مردم رجعت بكيش پيش و بكفر اصلى خويش نمايند.

اى اسامة البته در آمدن بخدمت خليفه حضرت نبى الرحمة مسارعت لازم دانسته بغير تاخير و مهلت خود را برسانى و اهمال درين باب جايز و صواب ندانى و السلام.

چون مكاتبت ارباب خدعه و فريب باسامه رسيد او بغايت آزرده خاطر و متحير گرديد و چون رفقاى او بيشتر اتفاق بر مراجعت بمدينه انور كرده بودند بعد از وصول كتابات، بر آن عزم مصمم گشتند.

اسامه نيز لا علاج شده بمرافقت و موافقت عسكر روانه مدينه حضرت خير - البشر گرديد.

بعد از دخول آن بلده طيبه چون اتفاق امت بر بيعت و خلافت ابى بكر مشاهدت نمود با كمال تحير و اضطراب بخدمت ولايتمآب اسد اللّٰه الغالب على بن ابى طالب عليه سلام الملك الواهب روانه گرديد و بعد از دريافت شرف تقبل ايادى و انامل معجز آثار بدايع نگار آن امام الابرار و ادراك تلثيم جناب ملايك مآب آن كعبه اخيار و عرض فدويت و نيكو بندگى گفت:

ص: 364

اى مولى اين چيست حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كه اينست كه مى بينى.

اسامه گفت يا حضرت باين جماعت بيعت كردى امام الامه فرمود كه بلى.

اسامه گفت يا ولى اللّٰه بيعت از روى طوع و رغبت صادر شده يا از روى جبر و كراهيت.

حضرت گفت بيعت با كمال جبر و كراهيت وقوع يافته.

اسامه بعد از رخصت انصراف از حضرت امير المؤمنين حيدر با نهايت تحير روى بمسجد خير البشر آورد و چون نزديك ابا بكر رسيد گفت السلام عليك يا خليفة المسلمين ابو بكر رد سلام اسامه بدين نهج و مرام نمود كه السلام عليك يا ايها الامير.

كلام حضرت امام الهمام محمد باقر عليه السّلام باين مقام اختتام يافت.

اما آنچه در كتب معتبر بنظر قاصر مترجم احقر رسيد آنست كه اسامه در آن وقت بعد از بيعت بابا بكر كرة ثانيه بهمان خدمت مرجوعه پيشتر معين و مقرر گشت و اللّٰه اعلم بحقيقة الخبر.

ذكر بيان كتابت ابا بكر كه به پدر خود ابى قحافه قلمى نمود

در روايت آمده كه در هنگام وفات سيد البشر ابى قحافه والد ابا بكر در طايف متمكن بود و چون روح پرفتوح سيد المرسلين قاصد بارگاه رب العالمين گرديد و مردم طَوْعاً أَوْ كَرْهاً بر خلافت ابا بكر بيعت كردند ابا بكر بوالد خويش از روى افتخار و بساير طوايف عرب خصوصا بر قريش كتابت قلمى نمود و اظهار خلافت خود از طرف رسول اللّٰه صلى اللّٰه عليه و آله و سلم باين عنوان نمود:

اين كتابيست از ابى بكر خليفه رسول بسوى ابى قحافه اما بعد بدرستى و تحقيق كه جميع قوم بمن راضى گشته مرا بامارت و خلافت خود برداشتند و امروز من خليفه خداى مهيمنم اگر تو پيش ما آئى بواسطه تو بسيار بسيار خوب است و من نيكوئى بيشمار

ص: 365

نسبت بتو اظهار نمايم و السلام.

چون مكتوب محبت مسلوب ابا بكر بابى قحافه رسيد و او مطالعه ى آن نمود به رسول ابا بكر خطاب از روى عتاب فرمود كه شما را چه مانع آمد از رد حق على عليه السّلام زيرا حضرت پيغمبر بموجب امر ايزد اكبر امر خلافت را بعلى معين و مقرر داشته چرا ابا بكر و ساير انصار و مهاجر خلاف حكم پيغمبر ظاهر كردند.

رسول ابا بكر در جواب ابا قحافه گفت على عليه السّلام بغايت كم سن و قليل العمر است و ديگر جمع بسيار از اعيان قريش را بقتل آورده ؟؟؟ و چون ابا بكر از على اسن است لهذا معشر امت او را بخلافت خويش برداشتند و على را گذاشتند.

ابى قحافه گفت اگر همين كثرت سن در خلافت و ولايت ارباب ملت كافى و بسنده است و ساير شرايط ولايت متروك و ناپسند پس من چون أسنّم از ابو بكر احق و اوليتر و اليق و احرى باين امرم.

خداى عالم شاهد و عالم است كه تمامى اين مردم ستم و ظلم بر على وصى رسول (صلّى الله عليه و آله) كردند زيرا كه حضرت رسالت در ايام حيات خود از همگى امت براى ولايت على بحكم ملك تعالى بيعت گرفته و حضرت نبى الامى خود بسعادت بامير المؤمنين بيعت كرد و تمامى ما را مكرر تأكيد بر استمرار و استقرار بر اطاعت و مبايعت على (عليه السّلام) نمود پس آنگاه ابى قحافه را بنزد ولد خود ابا بكر كتابت باين مضمون محرر گردانيد.

ذكر جواب كتابت ابا بكر از ابى قحافه

اين كتابيست از ابى قحافه بسوى ابا بكر اما بعد كتابت شما بما رسيد چون اراده مطالعه آن كردم آن را مانند مكاتبت احمقان و رسايل ديوانگان يافتم چنانچه بعضى از نوشتجات آن نقيض بعض ديگر است.

ص: 366

زيرا كه در اول عنوان آن مكتوب فرموديد كه من خليفه رسول مهيمنم و ثانيا قلمى نموديد كه من خليفه حضرت ذو المننم و ثالثا مذكور كرديد كه جميع مردم به خلافت من راضى گشتند و مرا بامامت خود برداشتند.

ازين بيان تو ظاهر و عيان است كه اين امر بتو مشتبه و ملتبس است بايد كه در كارى كه ترا خروج و ادبار از آن صعب و دشوار باشد پيرامون آن امر نگردى تا از شئامت آن در دنيا و در عقبى متحير مقضى بندامت و ضرر نشوى و يقين اين حركت منتهى و مؤدى گرداند ترا بملامت از تسلط نفس لوامه در روز قيامت.

بدان و آگاه باش كه جميع امور دنيا را مداخل بسيار و مخارج بيشمار است و خود ميدانى كه از تو اولى بامر و كار بحكم خداى غفار و رسول مختار كيست.

بايد كه مراقب حضرت ايزد واهب گردى عالم و قادر را پيش نظر دارى زيرا كه اگر چه پروردگار غنى را نمى بينى اما واحد صمد ترا مى بيند.

البته اين كار بصاحب آن واگذار و خود را در روز شمار خاسر و شرمنده مدار كه سياهروئى در نزد حضرت جبار بغايت صعب و دشوار و موجب ياس و حرمان بسيار است و ترك اين مهم بتو اليوم سبك و آسان تر از روز حساب و ميزان است و السلام.

ذكر بيان اقرار ابو بكر بر افضليت على (عليه السّلام)

از عامر شعبى مروى است و او از عروة و او از پدر خود زبير و او از پدرش عوام روايت ميكند كه چون امر خلافت به ابو بكر استقامت يافت و امامتش استقرار و استحكام تمام پذيرفت منافقان زبان طعن و جحود بر ابو بكر گشودند و گفتند كه ابو بكر بوسيله خلافت كه تقديم بامداد و اعانت ساير امت بر على كرد امروز دعوى مينمايد كه من بر على عليه السّلام افضل و باين مكان خلافت اولى و احق و احرى و اليقم.

چون اين خبر بسمع ابا بكر رسيد بغايت آزرده خاطر گرديد روزى در محضر اكثر انصار و مهاجر بمنبر حضرت سيد البشر برآمد و بعد از حمد خداى اكبر و نعت

ص: 367

و درود حضرت پيغمبر گفت:

اى معشر انصار و مهاجر مرا بر كسى كه به نيروى او سيد المرسلين مستسعد و بهره مند گرديد تا آنكه ايزد قادر حقيقت دين مبين برو بين و ظاهر كرد برترى مى دهيد بدانيد آن كس محجوب و ممنوع از والى ولايت نگردد.

اما جمعى كه اظهار ايمان را ذلت دانند و اسرار نفاق را علت غائى اتفاق و شيوۀ مودت و طريقه محبت و وفاق شمرند.

امثال اين طايفه عصيه شيطان و جماعت اهل طغيان بر من چنان گمان ميبرند كه من دعوى افضليت از على مينمايم.

من چون اين دعوى بى معنى توانم نمود و اين سخن بى سر و بن توانم گفت كه از طريقه عقل و خرد دور و از شيوه ارباب معرفت مهجور است.

زيرا كه مرا سابقه على عليه السّلام و قربت و خصوصيت او بحضرت رسالت صلى اللّٰه عليه و آله و سلم نيست و نيز على از موحدان ايزد سبحان و من در آن زمان از ملحدان و كافران بودم و على بندگى حضرت معبود نمود پيش از آنكه من عبادت و طاعت رب العزت نمايم.

و او بموالات و دوستى حضرت رسول موصوف بود و من بعداوت و شقاوت از حضرت مشهور و معروف على عليه السّلام بيعت گرفت بر من بساعت چند بر بندگى رب العلى و مبايعت رسول مجتبى كه اگر ثواب تمامى آن ساعات از من منقطع گردد هرگز من پيرامون سعادت آن ساعت نتوانيم گرديد بلكه بگرد آن نتوانم رسيد.

و اللّٰه بخداى عالم قسم است كه ابن ابى طالب از حضرت رب العزت فايز است بمودت و محبت و از حضرت نبى الرحمه بقربت كه هيچ احدى از امت را آن رابطه محبت الهى و آن علاقه قرابتى حضرت رسالت پناهى بآن مرتبه عليه ممكن و ميسر نيست.

در قوت ايمان، على عليه السّلام بدرجه ايست كه امت اولين و جماعت آخرين را دعوى

ص: 368

درجه ايمان ايشان غير از پيغمبران نتوانند فرمود و نيز هيچ احدى از اولين و آخرين عبادت و بندگى حضرت رب العالمين بنهج امير المؤمنين بغير انبياى مرسلين نتواند نمود.

على عليه السّلام جان خود را در راه خداى تعالى مصروف و مبذول گردانيد و اخلاص محبت و اختصاص مودت با ابن عم خود بدرجه اى رسانيد كه مزيد آن متصور بلكه مقدور و ميسر هيچ بشر نيست.

على عليه السّلام كاشف مكروبات و رافع ريب و شبهات و قاطع اسباب فاسده و دافع ارباب مفسده است.

قامع شرك و كفر و ظاهركننده وجه نفاق اهل شقاق كه در سويداى ضماير و خواطر مضمر گردانند و دانندۀ اسرار حقايق اخلاص ارباب اتفاق و اختصاص است.

پيوسته متحمل شدايد و محن اهل عالم و متكفل حصول امانى و آمال شرعيه جميع طوايف امم حضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله و سلم است.

تابع و ملحق نبى ايزد خالق گرديد پيش از آنكه آن سرور را بالحاق و اطاعت خواند و سبقت گرفت بر متابعت رسول حضرت ايزد منان قبل از آنكه احدى برو سبقت گيرد در اسلام و ايمان.

على جامع علم و فهم و صاحب جود و سخا است جميع خيرات سابقه و تمامى صفات لايقه در دل آن بنده عز و جل مكنوز و مدخر است ليك مثقال ذره آن را بجهة نفس خود ذخيره ننمايد بلكه همگى آن را در محال مرضيه ايزد خلاق صرف و انفاق نمايد.

اى معشر مردمان كسى را كه رتبه كمال اين، و مرتبه علم و حال چنين باشد احدى نائل بيك درجه كمال آن مكمل علم و حال در حالى از احوال نتواند شد فكيف اراده تساوى يا ادعاء درجه زيادتى تواند كرد.

ص: 369

با چنان شخصى كه خداى تعالى و رسول مجتبى او را ولى مؤمنان و وصى نبى الانس و الجان و راعى خلافت خلقان و قايم و ساعى بامامت امتان گردانيد يقين دعواى زيادتى و تفوق يعنى بر امير المؤمنين على عليه السّلام عين بى شرمى و كمال بى آزرمى است.

طعن جاهل نادان و عامى بى سرمايه كمال و عرفان مرا و سرزنش ارباب حسد و عدوان در باب برخاستن از مقام و مكانى كه آن سرور مرا امر بانتقال از آن مكان نمايد يا مرا بر استقرار و استقامت چيزى حكم نمايد، عين سفسطه و نادانى و نهايت حماقت و بى عرفانى است.

زيرا كه من متابعت على را بر خود لازم بلكه از فروض متحتم شمرم بواسطه آنكه مكرر از حضرت پيغمبر شنيدم ميفرمود كه حق با على و على با حق است مطيع على سعيد و ناجى دشمن على بدبخت و شقى است.

و اللّٰه بخداى عالم و به پروردگار عالم قسم است كه اگر كسى ابن ابى طالب را بواسطه آنكه از اول عمر خود ببندگى و پرستش ايزد علام قيام و اقدام نمود و باقى انام به پرستش اصنام اشتغال داشتند و احتراز از حلال و حرام نداشتند هرگز على مرتكب امر حرام و بعبادت اوثان و اصنام اقدام ننمود بلكه شغل آن امام الانام كسر اوثان و اصنام بود بمحبت گيرد يا بمودت و دوستى پذيرد كافى است.

مع هذا تمامى مردم بعد از وفات سيد عالم در جميع امور مشكله احتياج بعلى دارند و در مسايل شرعيه رجوع باو مى آرند فكيف در هنگامى كه با وجود اين مراتب كمال اسباب ديگر بواسطه اطاعت و محبت آن سرور بعد از وفات حضرت پيغمبر موجود و مستمر باشد كه اقل آن اسباب موجب اطاعت آن حضرت و اهون آن مرغب متابعت آن ولى رب العزت بود.

چنانچه على ذى رحم نبى الجليل بلكه بغايت نزديك برسول خليل است و على عالم است بامور دقيق و جليل و راضى بصبر جميل است او بذل و مواسات بهمگى

ص: 370

بريات نمايد بآنچه در نزد على باشد از كثير و قليل و على را با رسول ملك تعالى مراتب دوستى و اخلاص بحديست كه محد آن بدرك و عدد احصاى آن در حيز فهم هر كامل و زيرك نيست.

مردم اگر آرزو نمايند كه تراب قدم ابن ابى طالب باشند بجاست و اگر بمودت و اتحاد او ميرند براى نجات يوم الميعاد كافى و رواست.

زيرا كه على صاحب لواى حمد محمود و ساقى محبان خويش در يوم الورود و جامع جميع صنوف كرم و حلم و عالم به همگى انواع فضل و علم و وسيله شفاعت امت بخداى عالم و بحضرت رسول صلى اللّٰه عليه و آله است.

از محمد بن عمر بن على و او از پدرش و او از ابى رافع روايت كند كه من روزى در ايام خلافت ابى بكر بنزد او حاضر بودم كه عباس و على از در درآمدند و در باب ميراث حضرت پيغمبر در محضر انصار و مهاجر مخاصمه با يك دگر كردند.

ابو بكر گفت كوتاه دراز را مى اندازد و در دعوى ساكت و ملزم مى سازد.

كوتاه حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام و طويل عباس رحمه اللّٰه را اراده نمود يعنى در طلب ميراث رسول عربى مرتضى ابن عم النبى صلى اللّٰه عليه و آله محق و عباس اگر چه عم آن حضرت بود بحكم خدا و تبليغ رسول مجتبى صلى اللّٰه عليه و آله و سلم غير مستحق است.

عباس گفت من عم حضرت رسولم و على ابن عم آن حضرت است و الحال مرا از تصرف در تركه نبى صلى اللّٰه عليه و آله حامل و مانع است.

ابو بكر گفت اى عباس حق بر طرف على است زيرا كه در روزى كه نبى ايزد واهب جميع بنى عبد المطلب را جمع كرد تو نيز يكى از آن جماعت بودى در آن وقت حضرت نبى الرحمه گفت اى ياران كدامى شما موازره با ما مى نمايد تا وصى و خليفه من در اهل من بود و اجرا و انجاز آداب و احكام شرع من و اداكننده ديون و وصاياى من باشد.

ص: 371

تمامى شما از آن ابا و امتناع نموديد مگر على عليه السّلام كه در آن روز گفت يا نبى اللّٰه اگر مرا لايق اين خدمت دانى بجان منت دارم و در انصرام امر و حكم سيد الانام سعى تمام نمايم.

چون على كلام انجام رسانيد حضرت نبى الاكرام گفت بلى يا على اين كار باهتمام و سعى تو بانجام رسد و از غير تو اى على هرگز اين مهام بانصرام نرسد.

عباس گفت اى ابا بكر حقا چنين است و بغير از امير المؤمنين هيچ احدى را تصرف در ميراث رسول و وصيت او و خلافت و ولايت كه بقول آن حضرت بعلى معين و مقرر است جايز و رخصت نيست چنانچه فرمودى پس چه چيز شما را بمكان حضرت پيغمبر متمكن و مستقر گردانيد و بچه سبب تقديم بر على در خلافت و امارت كردى.

ابو بكر گفت اى نبى عبد المطلب شما بواسطه غدر و غلول و بازى و گول ما آمديد بعد از آن على و عباس متوجه منزل و مكان خود شدند.

رافع بن ابى رافع الطائى روايت كند كه من پيش از خلافت ابى بكر در يك سفر مصاحب او شدم روزى در هنگام سير و سياحت گفتم يا ابا بكر مرا چيزى تعليم كن كه حضرت حكيم النافع مرا بآن منتفع گرداند.

ابو بكر گفت كه من پيش از سؤال شما اراده اين داشتم الحال چون سؤال كردى بشنو.

اى رافع زنهار شرك بخداى تعالى و تبارك ميار و فرايض پنجگانه بجاى آر و زكوات واجبه بمستحقان رسان و روزۀ ماه رمضان از وقت مگذران و حج و عمره بجاى آر و خود را از قبول امارت و حكومت دو كس از مسلمين دور دار.

من گفتم يا ابى بكر آنچه مرا در باب اقامت نماز و روزه و اداء زكوات و اتيان حج و عمرۀ مفروضه امر فرمودى در انصرام قيام آن مسارعت تمام نمايم ليكن در باب امارت و حكومت آنچه مرئى و مشاهد اين قليل البضاعت ميگردد آنست كه معشر الناس بواسطه آرزو و هوس امارت و حكومت تردد بخدمت حضرت نبى المقدس

ص: 372

ميكنند و شرف و عزت و كمال منزلت و ثروت خود را در اين معنى ميدانند.

ابو بكر گفت اى ابى رافع شما مرا درين باب آگاه گردانيديد من بهمين سخن نفس خود را از آن منع كردم و التزام نمودم كه تا زنده باشم هرگز در آرزو و هوس امارت نباشم و باين علت تردد بخانه هيچ كس حتى خانه نبى الاقدس نيز ننمايم.

چون حضرت رسول بيچون از دار عنا متوجه سراى عقبى گرديد و ابا بكر باتفاق امت بر سرير خلافت متمكن گرديد من بعد از تقضى اندك زمان بنزد ايشان رفتم و گفتم وا عجباه اى ابا بكر شما مرا از تقبل امارت دو شخص منع فرمودى و الحال خود متقلد قلاده حكومت و خلافت امت بلكه متكفل امانى و آمال تمامى ارباب ملت گشتيد:

ابو بكر گفت اى ابى رافع چون اختلاف فراوان در ميان مردان مشاهد من گرديد مع هذا همگى امت محمد قريب العهد بكفر بودند مى ترسيدم كه از دين برگشته مرتد شده مراجعت بضلالت اصلى و بكفر اولى نمايند و حال آنكه جميع امت اتفاق كرده مرا بخلافت و ولايت ميخواندند من چون ناچار گشتم قبول قول ايشان كردم.

ابى رافع گفت:

توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند.

اين سخن مقبول من نيست بيقين كه حضرت مهيمن اين سخن ترا نيز مستحسن نميداند توبه شما ازين فعل غير مستحسن، احسن است.

و نيز در روايت آمده چون ابو بكر بر مسند خلافت متمكن گرديد روزى باتفاق عمر و به مشورت يك ديگر كسى بنزد خالد بن الوليد فرستادند او را بحضور خود طلبيدند.

بعد از آنكه خالد وليد در آن مكان حاضر گرديد گفتند اى خالد تمامى امت حضرت نبى الورى (صلّى الله عليه و آله) بيعت بر خلافت ما كردند الا على كه در بيعت موافقت امت نكرد مع هذا اهل بيعت را بفرصت ايشان نميگذارد و فساد بسيار در ميان مهاجر و انصار

ص: 373

مى اندازد.

و ما را التماس و استدعا از شما آنست كه او را بقتل رسانى و شر او را از ما و ساير خلق اللّٰه تعالى كفايت گردانى و خالد را موعود بتفقدات بسيار و نوازشات بيشمار نمودند.

خالد وليد بى توقيع متقبل آن فعل شنيع شد.

چون اين خبر بسمع اسماء بنت عميس زوجۀ ابو بكر رسيد بغايت متحير و مضطر گرديد در حال خادمه خود را گفت كه بسرعت و استعجال خود را بخانه حضرت امير المؤمنين على رسان و بعد از عرض تحيت سلام من بخدمت ايشان بايد كه اين آيه كلام ايزد منان تلاوت نمائى «إِنَّ اَلْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ »(1)يعنى جمعى با يك ديگر معاهدت و مشاورت در باب قتل شما كردند جاريه حسب الامر مالك خود بسرعت تمام پيغام بخدمت آن امام الانام رسانيد.

حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كه رحمت خداى بمولاى شما باد بمولاى خود بگوى كه اگر حكم رب العالمين مقرر چنين باشد كه آن منافقين مرا بقتل آرند پس جماعت ناكثين يعنى عسكر جمل و رؤساى ايشان و مارقين يعنى طايفه خوارج نهروان و قاسطين يعنى معويه و اعوان او را بحكم حضرت عز و جل كه بقتل آرد.

خاطر خود جمع داريد كه اين طايفه وخيم العاقبه را قدرت قتل من نيست.

اسماء بنت عميس ازين خبر بغايت مبتهج و مسرور گرديد اما مشارطت و مواعدت فيما بين ابا بكر و عمر با خالد در باب قتل على عليه السّلام چنان شد كه ابو بكر گفت من چون نماز فجر مؤدى گردانم و سلام دهم البته در آن زمان على عليه السّلام نيز بجهت بندگى ايزد ديان در آن مكان حاضر گردد و من نماز خود را قبل از صلاة ايشان گردانم شما چون هنوز ظلمت شب في الجمله باقى است و يقين در آن وقت على در نماز خواهد بود بايد كه چون سر بسجده نهد گردن او را بزنى و ما و ساير برايا را

ص: 374


1- سورة القصص: 20

مستخلص گردانى.

مقرر با يك ديگر چنين كردند ليكن بوثيقه «إِنَّ اَللّٰهَ بٰالِغُ أَمْرِهِ » آنچه حكم مقدر خداى اكبر بود يقين همان امر ظاهر و مصدر گردد.

چون شرط با يك ديگر كردند و شب بسر آمد و وقت نماز صبح بطلوع فجر صادق از مشرق درآمد ابا بكر با عمر و ساير انصار و مهاجر بجهت اداى شرط معهود و وفاى ميثاق و عهود بسرعت تمام هر احدى خود را بنويد حصول آن مقصد و مرام و بهانه نماز عزيز علام بمسجد سيد الانام رسانيد.

حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام نيز بجهة اداى دوگانه حضرت يگانه بكاشانه آن مسجد درآمد و قريب بابا بكر به بندگى حضرت غنى اكبر مشتغل گرديد.

خالد وليد بطمع تحصيل مواعيد معهوده در وقت قريب بطلوع فجر با شمشير بقصد قتل وصى سيد البشر امير المؤمنين الامام المنصوص بيوم الغدير بمسجد آمده بپهلوى ابو بكر بنماز ايستاد و منتظر آنكه كى باشد كه ابو بكر از نماز فجر فارغ گردد تا من نيز از قتل على مستخلص و فارغ گردم.

اما چون ابو بكر ديد كه خالد وليد با شمشير بران رسيد بمجرد فراغ او از نماز فجر خالد وليد بى توقيع مرتكب آن فعل شنيع خواهد شد با آنكه در نماز بود ليك در فكر عواقب آن امر ناساز افتاد كه مبادا خالد آن مهام بانصرام نتواند رسانيد و حضرت امير المؤمنين على بعد از اطلاع بر آن كار خالد و ايشان را بالتمام بانصرام رساند.

مع هذا در يوم الحساب حضرت مالك الرقاب و رسالتمآب را در باب قتل ولايتمآب بچه نوع مجاب گرداند.

بناء على هذا پشيمان از آن عهد و پيمان گرديد و در ميان نماز تا قريب بطلوع آفتاب در آن باب در پيچ و تاب بود و لحظه بلحظه و آنا فآنا تغيير فكر خود مى نمود.

بالاخره رايش بر آن قرار گرفت كه خالد وليد را از آن امر معهود نهى فرمايد لهذا گفت لا تفعل يا خالد ما امرتك يعنى اى خالد آنچه ترا به آن مأمور گردانيدم بايد

ص: 375

كه مرتكب آن نشوى.

و در روايت ديگر آمده «لا تفعلن يا خالد؟؟؟ ما امرتك» يعنى اى خالد البته البته مرتكب آن فعل نگردى و بعد از آن ابو بكر باقى افعال نماز را بالتمام باتمام رسانيد و سلام داد.

اما حضرت امير المؤمنين بعد از استماع كلام ابو بكر روى بجانب خالد وليد آورد ديد كه خالد با شمشير برهنه در عقب سر ايشان ايستاده.

گفت اى خالد تو مرتكب اين كار فاسد مى شدى خالد گفت آرى و اللّٰه اگر خليفه پيغمبر مرا ازين امر منع و زجر نميكرد از بدن تو جايى كه موى آن محل از شعر محال ديگر بيشتر است وضع ميكردم.

از كلام نافرجام خالد وليد ظاهر و پديد است كه اراده قطع سر مبارك آن ولى ايزد تعالى و تبارك داشت.

حضرت امير المؤمنين حيدر گفت اى كاذب بى ياور ترا جرات و قدرت ارتكاب اين امر نيست بلكه مرتكب اين امر كسى گردد كه حلقۀ است آن شخص از سوراخ كون تو تنگتر است.

بر عاقل نكته دان ظاهر و عيان است كه از سخنان امير مؤمنان واضح و درخشان شد كه خالد وليد ولد الزنا و مخنث بود.

بعد از آن امير المؤمنين گفت بحق آن خداى كه دانه از زمين بيرون آرد و عباد مخلص خود را در رقاب ذلت و خوارى نگذارد اگر امر و قضاى آن غنى اكبر در سابق بنوع ديگر مقدر و مقرر نشدى هر آينه اى خالد ميدانستى كه ازين فريقين كدام بحسب منزلت و مكان اشر و بوسيله حشم و خدم اضعف و ابترند و كدام ازين دو طايفه معزز و مكرم و بقوت اقوى و اعظم اند.

نهايت من از خط حكم حضرت مهيمن و فرمان رسول ذو المنن خطوه اى بيرون نگذارم فلهذا از قوم متحمل اين همه شدايد و آزارم.

ص: 376

از بنده خاص حضرت بارى ابو ذر غفارى رضى اللّٰه عنه مروى است كه در آن وقت غضب بر حضرت امير المؤمنين عليه السّلام و التحيه مستولى شد دست جلادت و تهورى از آستين مردانگى بيرون آورده و بدو انگشت سبابه و وسطى بقوت حيدرى اضلاع او را چنان محكم گرفت و بنوعى فشارش داد كه قريب بآن شد كه تمامى عظام خالد رميم و مقامش جحيم گردد.

بالاخره ابن الوليد ببول و غايط خود ملوث و پليد گرديد و از عليا و سفلاى ايشان اصوات منكر كه از هيچ بشر مثل آن مسموع افراد بنى نوع انسان نشد ظاهر گرديد.

تمامى حاضران از ترس جان لرزان گشتند و شروع در جزع و فزع نمودند و از بيم جان خويشتن قدرت بلكه بياد شفاعت آن خالد بدبخت نبودند و آن ولى ايزد معبود او را محكم گرفته بود و خالد وليد پايهاى خود را بر زمين مى زد فرياد الامان الامان ميكرد و هيچ كس را قدرت حرف شفاعت نبود.

ابى بكر از قوت و قدرت امير المؤمنين حيدر بغايت متحير و مضطر بود در آن وقت روى بعمر آورد و گفت اى عمر اين مشورت منكوسۀ تست يعنى اين شور بعقد معاهدت و مشارطتت تو تصدير يافت يا كنايه از آنست كه امثال اين عهد و پيمان كار مردان نيست بلكه شغل نسوانست محض از تجويز شما اين فضيحت بما رسيد.

بخداى كه من آن رسوائى را ميديدم بر ما شكر خدا لازم است كه از دست على جان بسلامت بيرون برديم و او را كار بخالد وليد است نه با عمر و زيد.

اما هر كه اراده شفاعت خالد كرده قدمى پيش گذاشتى حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام بنوعى از روى بأس و شدت نظر بر آن كس گماشتى كه آن شخص قدرت تكلم و ياراى تنفس و دم نداشتى و فشارش خالد وليد را زياده مى كرد.

چون حضار را از فعل حيدر كرار اضطراب و اضطرار بسيار بهم رسيد بهيئت اجتماعى در باب خالد بابى بكر مستغاثى شدند و گفتند اى خليفه نبى المختار ناچار فكر

ص: 377

درين كار بايد كرد و خالد وليد را خلاص بايد نمود كه مبادا على از شدت غضب او را بقتل آرد.

در آن وقت از كثرت الم و تحير ابو بكر را فكر بهيچ محيص و مقر راهبر نمى شد بالاخره خاطرش رسيد كه اگر احدى را قدرت شفاعت خالد وليد و استخلاص او باشد آن عباس است فلهذا شخصى بخدمت آن حضرت در كمال شتاب و مسارعت روان كرده او را از حقيقت امر مطلع و مخير گردانيد.

عباس رضى اللّٰه عنه بعد از وصول خبر بسرعت تمامتر خود را در مسجد سيد البشر بمحضر انصار و مهاجر رسانيد و ميان هر دو چشم امير المؤمنين حيدر را بوسيده و گفت:

اى جان عم ترا قسم بصاحب اين قبر يعنى حضرت پيغمبر و بفرزندان تو شبر و شبير و بام اين هر دو سرور فاطمه بنت نبى شفيع المحشر كه دست از خالد وليد بدار و او را بگذار.

حضرت امير المؤمنين على عليه السّلام بنا بر التماس عباس و شفاعت ايشان دست از خالد بداشت و او را گذاشت اما خالد مدتى بيهوش بود بعد از افاقت جمعى از اقوام او را بمكان استراحت او رسانيدند و اللّٰه اعلم بحقيقة الامر.

پايان جلد اول

ص: 378

فهرست كتاب

عنوان /صفحه

مقدمه مؤلف 3

آياتى كه به احتجاج دستور مى دهند 10

اخبارى كه به احتجاج دستور مى دهند 12

دستور به احتجاج از پيغمبر خاتم 12

دستور به احتجاج از حضرت امير المؤمنين 13

دستور به احتجاج از حضرت سيد الشهداء (عليه السّلام) 15

دستور به احتجاج از حضرت باقر (عليه السّلام) 16

دستور به احتجاج از حضرت صادق (عليه السّلام) 18

دستور به احتجاج از حضرت كاظم (عليه السّلام) 19

دستور به احتجاج از حضرت رضا (عليه السّلام) 20

دستور به احتجاج از حضرت هادى (عليه السّلام) 22

دستور به احتجاج از حضرت عسكرى (عليه السّلام) 25

دستور به احتجاج از حضرت زهرا (سلام الله عليها) 27

علم آموختن امام حسن مجتبى (عليه السّلام) مردى را 28

فضيلت علما و دانشمندان 30

فضيلت كمك دوستان اهل بيت (عليهم السّلام) 31

ص: 379

احتجاج پيغمبر اكرم با طوايف مختلف

بيان گفتار حضرت صادق (عليه السّلام) در بارۀ لزوم احتجاج 34

معنى جدال به احسن 36

دستور پروردگار متعال راجع به احتجاج 37

گفتار طوايف با پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله) 39

احتجاج پيغمبر با يهودان 43

احتجاج پيغمبر با نصارى 48

احتجاج پيغمبر با دهريه 55

احتجاج پيغمبر با مشركين عرب 62

گفتار حضرت رسالتمآب با يهود و مشركين 70

سخنان عبد الله بن ابى اميه مخزومى با پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله) 72

تفسير آيۀ «ما لهذا الرسول يأكل الطعام.» 78

پاسخ حضرت پيغمبر به گفته هاى عبد الله مخزومى 82

پيغمبر بايد از جنس بشر باشد 86

فضايل حضرت پيغمبر آخر الزمان 88

نيامدن آيات بر بزرگان عرب مكه و طائف 89

داشتن مال و زر نشانۀ پيغمبرى نيست 92

پاره اى از معجزات حضرت پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله) 111

دشمنيها و گفتار ابو جهل لعين 118

توطئۀ ابو جهل ضد حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله) 125

معجزات پيغمبر بر سر چاه بدر 128

احتجاج نبى گرامى راجع به نسخ شرايع 130

گفتار يهود به حضرت پيغمبر (صلّى الله عليه و آله) 130

ص: 380

احتجاج پيغمبر با يهود در بارۀ قبله 134

گفتار امام حسن عسكرى (عليه السّلام) در بارۀ قبله 138

سخنان عبد الله بن صوريا يهودى 140

پاسخ پيغمبر به گفته هاى ابن صوريا 141

سبب نزول آيۀ «قل من كان عدوا لجبرئيل» 142

تخريب بيت المقدس و داستان حضرت دانيال 148

گفتار سلمان فارسى با ابن صوريا 151

لزوم ولايت و محبت حضرت امير مؤمنان عليه السلام 154

آيه اى در بارۀ يهود 155

استشهاد پيغمبر گرامى از كوه بر نبوت خود 159

بعضى از معجزات حضرت رسول اكرم (صلّى الله عليه و آله) 162

فضيلت حضرت پيغمبر بر حضرت موسى بن عمران 167

احتجاج حضرت پيغمبر با چهل نفر از علماء يهود 170

تفسير آيۀ اسرى 171

داستان معراج پيغمبر 173

فضيلت رسول ايزد منان بر حضرت نوح 176

فضيلت حضرت نبى عربى بر عيسى بن مريم 178

فرقى كه از امتنان داخل جنت گردند 181

سوال مرد يهود از حضرت رسول 183

داستان غزوه تبوك و ليلة العقبه با منافقين 185

داستان منافقين با حضرت امير المؤمنين 188

سجود ملائكه بجهت آدم (عليه السّلام) 194

داستان آدم (عليه السّلام) با ابليس لعين 198

ص: 381

داستان ليلة العقبة و منافقين 199

احتجاج حضرت پيغمبر در غدير خم 205

احوال سامرى و پيدا كردن گوساله 209

تشبيه بعضى از صحابه به اصحاب موسى (عليه السّلام) 212

اطلاع پيغمبر اكرم (صلّى الله عليه و آله) بر حالات بعضى از منافقين 215

خطبه رسول گرامى در روز غدير خم 217

بيان معنى قاسطين و مارقين و ناكثين 229

بيعت اصحاب با حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) 250

مكتوب لوح اسامى ائمه دين 256

فضائل حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) 262

احتجاج در باره خلافت 265

داستان سقيفۀ بنى ساعدة 270

كيفيت بيعت گرفتن از حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) 282

احتجاج حضرت امير بر مهاجر و انصار 286

شهادت خالد بن سعيد بر ولايت امير المؤمنين 295

شهادت سلمان فارسى بر ولايت امير المؤمنين على عليه السّلام 298

شهادت ابو ذر غفارى بر ولايت 300

شهادت مقداد كندى بر ولايت 302

شهادت ابى بن كعب بر ولايت 308

شهادت خزيمة بن ثابت انصارى بر ولايت 310

شهادت سهل بن حنيف بر ولايت 312

گفتار ابو بكر و عمر در بارۀ خلافت 314

ص: 382

گفتار خالد بن العاص 316

داستان درب خانۀ فاطمه (سلام الله عليها) 319

احتجاج على (عليه السّلام) در بارۀ خلافت 337

بيعت على عليه السلام و نماز جماعت 341

نامه ابو بكر به پدر ابو قحافه 365

جواب نامه ابو بكر 366

اقرار ابو بكر بر فضليت على عليه السلام 367

ص: 383

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109