چند كلمه حرف حساب درباره شيخ و شيخيه

مشخصات کتاب

سرشناسه :صدری، مهدی، 1347 -

عنوان و نام پدیدآور :چند کلمه حرف حساب درباره شیخ و شیخیه/ مهدی صدری.

مشخصات نشر :تهران: دلیل ما ، 1397.

مشخصات ظاهری :207 ص.؛ 14/5×21/5 س م.

شابک :200000 ﷼: 978-600-442-109-6

وضعیت فهرست نویسی :فاپا

یادداشت :ص. ع. به انگلیسی: Refutation of the shikh and thr sheikhiyah.

یادداشت :کتابنامه: ص. 201؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع :احسائی ، احمدبن زین الدین ، 1166 -1241ق.

موضوع :شیخیه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع :Shaykhiyeh -- Apologetic works

رده بندی کنگره :BP213/4/م9چ9 1397

رده بندی دیویی :297/41724

شماره کتابشناسی ملی :5421863

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

چند كلمه حرف حساب درباره شيخ و شيخيه

مهدى مهدوى

ص: 2

تقديم

تقديم به حق جويانى كه در طول تاريخ ، با وجود فتنه هاى تار و ظلمانى ، تحت لواى قرآن و عترت ثابت و استوار باقى ماندند .

حضرت زين العابدين عليه السلام در ضمن روايتى فرمودند : «نسل آينده اين امت به چه كسى پناه بَرَد ؟! پرچم هاى آيين و شريعت مندرس، و دين امت (تبديل به) اختلاف و تفرقه شده و يكديگر را تكفير مى كنند، در حالى كه خداى تعالى مى فرمايد : مانند كسانى نباشيد كه پس از آشكار شدن دلائل روشن براى آنان، پراكنده شده (به فرقه هاى مختلف تقسيم) و با يكدگر اختلاف نمودند» [آل عمران (3) : 105] .

«در رساندن حجت و تأويل (تفسير و تفهيم) حكمت به چه كسى مى شود اطمينان كرد جز اهل قرآن و فرزندان پيشوايان هدايت و چراغ هاى (روشنگر در) تاريكى ها . همان كسانى كه خدا به واسطه آنان بر بندگان احتجاج نموده (آرى ؛) او مردم را بدون حجت رها نكرده است. آيا آنان را مى شناسيد ؟! آيا مى شود آنان كسى باشند غير از (امامان معصوم عليهم السلام كه از) شاخه هاى شجره مباركه و باقيمانده برگزيدگانى هستند كه خدا پليدى را از آنان دور نموده ، پاك و پاكيزه قرارشان داده ، از هر عيب و نقصى مبرّا و منزهشان داشته و محبت آنان را در قرآن واجب فرموده است » !(1)

ص: 3


1- . قَالَ مَولانا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عليهماالسلام : «قَدِ انْتَحَلَتْ طَوَائِفُ مِنْ هَذِهِ الأُمَّةِ - بَعْدَ مُفَارَقَتِهَا أَئِمَّةَ الدِّينِ وَالشَّجَرَةَ النَّبَوِيَّةَ - إِخْلاصَ الدِّيَانَةِ ، وَ أَخَذُوا أَنْفُسَهُمْ فِي مَخَائِلِ الرَّهْبَانِيَّةِ ، وَ تَعَالَوْا فِي الْعُلُومِ ، وَ وَصَفُوا الإِيمَانَ بِأَحْسَنِ صِفَاتِهِمْ ، وَ تَحَلَّوْا بِأَحْسَنِ السُّنَّةِ حَتَّى إِذَا طَالَ عَلَيْهِمُ الأَمَدُ وَبَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَامْتُحِنُوا بِمِحَنِ الصَّادِقِينَ رَجَعُوا عَلَى أَعْقَابِهِمْ ، نَاكِصِينَ عَنْ سَبِيلِ الْهُدَى وَ عَلَمِ النَّجَاةِ ... . وَإِلَى مَنْ يَفْزَعُ خَلَفُ هَذِهِ الأُمَّةِ ؟! وَ قَدْ دَرَسَتْ أَعْلامُ الْمِلَّةِ ، وَ دَانَتِ الأُمَّةُ بِالْفُرْقَةِ وَ الاخْتِلافِ ، يُكَفِّرُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً ، وَ اللَّهُ تَعَالَى يَقُولُ : وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِن بَعْدِمَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ [آل عمران (3) : 105] ، فَمَنِ الْمَوْثُوقُ بِهِ عَلَى إِبْلاغِ الْحُجَّةِ وَ تَأْوِيلِ الْحِكْمَةِ إِلاَّ أَهْلُ الْكِتَابِ وَ أَبْنَاءُ أَئِمَّةِ الْهُدَى وَمَصَابِيحُ الدُّجَى الَّذِينَ احْتَجَّ اللَّهُ بِهِمْ عَلَى عِبَادِهِ وَ لَمْ يَدَعِ الْخَلْقَ سُدًى مِنْ غَيْرِ حُجَّةٍ . هَلْ تَعْرِفُونَهُمْ ؟! أَوْ تَجِدُونَهُمْ إِلاّ مِنْ فُرُوعِ الشَّجَرَةِ الْمُبَارَكَةِ وَ بَقَايَا الصَّفْوَةِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً ، وَ بَرَّأَهُمْ مِنَ الآْفَاتِ ، وَ افْتَرَضَ مَوَدَّتَهُمْ فِي الْكِتَابِ ! (كشف الغمة 2 / 99 ، بحارالأنوار 27/194 - 193)

راهنماى كتاب

بخش اول: شيخ احمد احسائى نزد شيخيه ··· 15

بخش دوم: برخى از اشتباهات شيخ احسائى··· 57

بخش سوم : ركن رابع مهم ترين شاخصه شيخيه··· 89

بخش چهارم: عُجب وخودستايى شيخ و شيخيه··· 163

بخش پنجم : اشكالاتى ديگر بر شيخ و شيخيه··· 177

ص: 4

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

الحمد لله ربّ العالمين ، وصلّى الله على محمّد وآله الطاهرين،

واللعن على أعدائهم إلى يوم الدين .

بدون شك هرگونه اختلاف و فرقه گرايى در مكتب اسلام مذموم است.

بنابر روايات شيعه و سنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: در امّت من تفرقه ايجاد شده و در اثر اختلاف به هفتاد و سه گروه تقسيم مى شوند كه جز يك فرقه همه بر باطل، گمراه و جهنّمى هستند.(1)

در بين شيعيان اثناعشرى نيز افكار و عقائد مختلفى وجود دارد. گرچه در مورد همه آنها نمى توان تعبير «فرقه» را بكار برد ولى برخى از آنان قطعا گروه خاصّى هستند و مشمول روايات گذشته ، چنان كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : سيزده گروه از آن هفتاد و سه فرقه ادّعاى محبّت مرا دارند ولى جز يك گروه، همه جهنّمى هستند.(2)

ص: 5


1- . رجوع شود به بحارالانوار 28 / 2 - 4، 13، 21 و ... .
2- . كتاب سليم 914 - 915.

شيخ احمد احسائى

از جمله فرقه هاى معروف، فرقه شيخيه، پيروان شيخ احسائى هستند .

شيخ احمد احسائى (متوفاى 1243) داراى ذوق و سليقه مخصوص، آراء و نظرات شاذّ و روش و سيره خاصّ بوده كه در عصر خود جنجالى برپا نمود و در نتيجه عده اى از بزرگان او را تكفير كردند .

پس از شيخ احمد نيز عده اى كه به «شيخيه» معروف هستند به پيروى و ترويج افكار او پرداخته و به چند گروه تقسيم شده اند كه از مهم ترين آنان - كه در ايران مشغول فعّاليت هستند - شيخيه كرمان مى باشند .

برخى از مشايخ شيخيه

شيخ احمد احسائى مؤلف شرح زيارت جامعه، شرح عرشيه، شرح مشاعر، جوامع الحكم و ...

شاگردش معروف به سيد كاظم رشتى كه مجموعه آثارش تحت عنوان جواهر الكلم به طبع رسيده است .

شاگردش محمد كريم خان كرمانى (1225 - 1288) مؤلف ارشاد العوام

محمدخان كرمانى (1263 - 1324) فرزند و شاگرد محمد كريم خان

زين العابدين خان (1276 - 1360) فرزند ديگر محمد كريم خان

ابوالقاسم خان ابراهيمى (1314 - 1389) فرزند زين العابدين خان و مؤلف كتاب فهرست كتب مشايخ عظام(1)

ص: 6


1- . براى اطلاع از مشايخ شيخيه كرمان به فهرست كتب مشايخ عظام ابوالقاسم خان ابراهيمى و براىآشنايى با فرقه هاى ديگر و مشايخ آنها رجوع شود به تراث الشيخ الاوحد جلد اول و كتاب الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1/227 - 312 .

نوشتار حاضر

مطالبى به شيخيه نسبت داده شده كه آنها ادّعا مى كنند: مدّعاى ما درست فهميده نشده و يا آن كه مخالفان، از روى غرض ورزى به ما نسبت داده اند . ولى آنچه از سوى آنان ارائه شده نهايت متشتّت، متهافت و متناقض است.

به عنوان نمونه در تعريف «ركن رابع» بيانات پراكنده و مختلفى از مشايخ آنها - حتى از شخص واحد - نقل شده است : آيا «ركن رابع» همان تولّى و تبرّى است يا تقليد از مجتهد يا شناختن پيشوايان شيعه؟!(1)

گذشته از تناقض اين مطالب با يكديگر ، اگر بر آنان اشكال شود كه اين امور مطلب جديدى نيست، مى گويند: اظهار آن بر دست مشايخ شيخيه بوده است.

تناقضات آنان آن قدر فراوان است كه نياز به تأليف مستقلّ دارد و به بخشى از آن اشاره خواهيم كرد. خلط و خبط هاى اين گروه به حدّى است كه كرمانى مجبور شده ادّعا كند:

اغلب نُسخ كتاب هاى ما را مقابله نكرده و تصحيح نكرده به اطراف مى برند. پس اگر منكَرى در آن باشد بايست استصحاب ايمان ما را جارى و كتاب را حمل بر غلط نمايند .(2)

هدف ما بررسى كامل نظرات شيخ احسائى و پيروانش و تمايز عقائد آنها از ديگر شيعيان نيست . محور اين نوشتار ، فقط بيان چند نكته اساسى درباره شيخ احمد احسائى و فرقه شيخيه كرمان با تكيه بر منابع خودشان مى باشد كه به نظر مى رسد تأمّل در آن براى روشن شدن حقيقت كافى است.

ص: 7


1- . متن عبارت آنان ، ابتداى بخش سوم : «ركن رابع مهم ترين شاخصه شيخيه» خواهد آمد .
2- . رساله در جواب يك نفر اصفهانى ص 76 ، همراه با هداية الطالبين چاپ شده است.

سبب تأليف كتاب و تذكر چند نكته

ديده شد كه بعضى از دوستان - شايد به جهت عشق و علاقه به اهل بيت عليهم السلام و توجه به امور معنوى - گرايش به شيخ احمد احسائى و آثارش پيدا كرده اند ، بنده مطالبى جمع آورى كرده و در اين زمينه صحبت هايى هم ردّ و بدل شد . با توجه به پرسش هاى مكرر دوستان به فكر تدوين و تكميل يادداشت ها افتادم. تذكر چند نكته را لازم و ضرورى مى دانم :

1 . بنده بين خود و خدا حسابم را صاف كرده ام . پناه مى برم به خدا از اين كه قصد سوئى داشته يا بخواهم به جهت هدفى نامشروع با كسى يا گروهى مخالفت كرده و يا شخصيت آنان را تخريب نمايم .

2 . خيرخواهى نسبت به برادران ايمانى اقتضا مى كند كه اگر در اشتباهى واقع شدند به آنان تذكر داده شود، خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: (وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ) [الذاريات (51): 55] .

3 . تلاش حقير بر آن بوده كه مطالبى كه بدان استناد مى كنم از تأليفات خود شيخ و شيخيه بدون واسطه نقل شود و به ندرت از ديگران نقل شده است .

4 . ما در صدد تكفير و يا اثبات سوء نيت كسى نيستيم و تصورمان اين است كه اگر بزرگ نمايى شيخيه - و هم چنين بلندپروازى هاى خود شيخ - نبود او اين چنين مورد هجمه واقع نمى شد بلكه مانند ديگران مطالبش نقل و گاهى پذيرفته و گاهى نقد مى شد ،(1) ولى شخصيتى فوق العاده، آسمانى از او ساختند

ص: 8


1- . سيره و روش رايج و متداول بين همه دانشمندان و محقّقين بر تتبّع و بررسى و تحقيق در مطالب علمى است حتّى اگر موجب نقد و اشكال و ايراد بر نظرات ديگران شود، و جاى هيچ نگرانى و يا تعجّب هم نيست .

كه مستقيم با عالم بالا در ارتباط بوده و كلماتش به هيچ وجه قابل مناقشه نيست و همين موجب ترديد، فحص و تحقيق ديگران گرديد .

در هر صورت قطعا احسائى افكار و نظريات نادرست دارد، مبناى فكرى و روش علمى اش مخدوش است و بى جهت در تمام علوم و فنون اظهار نظر مى نمايد .

5 . شايد اين كتاب در ظرف كمتر از 24 ساعت مطالعه شود ، ولى اين كار محصول مدت ها مطالعه، تحقيق، مراجعه، تنظيم و بازنگرى است . غرض آن كه از سطحى نگرى يا تقليد از ديگران اجتناب شده است .

6 . بنده جز خيرخواهى نظرى ندارم ، سعى و تلاش خويش را كرده ام ، (وَمَا

أُرِيدُ أَنْ أُخَالِفَكُمْ إِلَى مَا أَنْهَاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلاَّ الاْءِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّه َ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ) [هود (11): 88] .

در عين حال اگر اشكالى در كار باشد با كمال امتنان مى پذيرم .

برخى از مهم ترين ادعاها

چنان كه به تفصيل خواهد آمد ، شيخ احمد مدّعى بوده كه :

1. من تحقيقات علمى خود را [مستقيم] از ائمه هدى عليهم السلام گرفته ام .

2. خطا در كلمات من راه ندارد، چون آنچه نوشته ام از آنان است .

3. همين تأويل آيه (سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاما آمِنِينَ) [سبأ (34): 18] است.(1)

ص: 9


1- . رجوع شود به : تراث الشيخ الاوحد 5 / 9 ، فهرست كتب مشايخ عظام ، ابوالقاسم خان ابراهيمى ص 194 .

4. او مى گويد: در عالم رؤيا امامان معصوم عليهم السلام هر كدام به من اجازه هايى جداگانه داده اند كه در آن : الف) دستورات ؛ ب) وعده ها ؛ ج) اوصاف فوق العاده اى براى من ذكر شده است.(1)

گزافه گويى هاى شيخيه درباره شيخ احمد احسائى بسيار فراوان است، مثلاً رشتى درباره اش گفته: او از جمله هاديانى است كه خدا در آيه شريفه : (إِنَّمَا

أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ)] الرعد (13) : 7 [قصد كرده است.(2) در حالى كه اين آيه مربوط به امامان معصوم عليهم السلام است.

شيخيه به گزاف ادعا كرده اند كه : جلالت و حقّانيّت شيخ به اجماع علماى شيعه كه معاصر او بوده اند، اثبات شده و مخالفت با او شرك است !

چند پرسش ساده !

1. به چه دليل پس از گذشت 12 قرن از هجرت مردم بايد از شيخ احمد و فرقه شيخيه پيروى كنند ؟

2. چرا رهنمودهاى مهمّ ايشان براى شاگردان خودش راهگشا نبود بلكه باعث شد كه به فرقه هاى مختلف تقسيم و همه به گمراهى كشيده شدند و هر كدام ديگرى را انكار مى كند ؟!

3. اگر شيخ احمد براى بيان باطن شريعت مبعوث شده - چنان كه آنان ادعا كرده اند - چرا شيخيه به قصد تعظيم شيخ مى گويند: «فقها و مجتهدين معاصر

ص: 10


1- . تراث الشيخ الاوحد 18 / 396، فهرست 142 .
2- . فهرست 117 پاورقى .

شيخ از فهم مطالب او عاجز بوده اند !» وقتى علما نمى توانند كلامش را بفهمند، او بر چه كسى برانگيخته شده است ؟!

4. اگر كسى بگويد: بدون درس خواندن و استاد ديدن - در هر رشته اى - با رؤيا و الهام، دانشمند شده، آيا شما از او مى پذيريد ؟!

5. بر فرض كه او تحقيقات و مطالبى در آن زمينه ارائه دهد، ملاك تشخيص صحّت و سقم ادّعاى او چيست؟ آيا جز رجوع به اهل همان فنّ راهى دارد ؟

6. شيخيه مدّعى هستند كه شيخ احمد از راه رؤيا به معلوماتى دست يافته و مصون و معصوم از خطا هم هست .

آيا با صرف ادّعا مى شود قول كسى را پذيرفت ؟

چگونه ممكن است كسى غير از انبيا و حجج عليهم السلام مصون از خطا باشد ؟!

7. برخى از علما ، كارشناسان واهل فنّ ، مطالب او را نقد ، بلكه او را تكفير كرده اند، آيا اين ترديدى در تخصّص او در علوم و معارف دينى ؛ و ادّعاى مصون بودنش از خطا ايجاد نمى كند ؟ !

8. بناى مكتب انبيا و ائمه عليهم السلام بر تعليم و تعلّم بوده و صريحا فرموده اند:

«العلم بالتّعلّم» آيا استثنا كردن شيخ احمد صحيح است؟

چه فرقى بين ايشان و بقيه عرفايى است كه با ادّعاى كشف و شهود و رؤيا به اثبات ادعاهاى خود مى پردازند؟

9. چرا مطالبى كه آقايان ادعا مى كنند - به ويژه امر ركن رابع - بيش از دوازده قرن بر همه پنهان بود و فقط آنان مأمور به اظهار آن شدند ؟!

ص: 11

چرا مطلبى كه اين اندازه مهم است و مورد نياز شديد زمان غيبت ، در هيچ روايتى نيامده ؟!(1) مگر اميرمؤمنان عليه السلام نفرمود : «دُعيتُم الى الامر الواضح» شما را به امرى روشن و آشكار دعوت نموده اند.(2)

وظيفه ما چيست ؟

وظيفه در برابر چنين اختلافاتى چيست ؟

سَدير مى گويد: به امام باقر عليه السلامعرض كردم : مواليان شما اختلاف كرده و از يكديگر بيزارى مى جويند. حضرت فرمود: تو چكار دارى؟! مردم وظيفه دارند كه : 1. امامانشان را بشناسند . 2. هر چه برايشان پيش مى آيد تسليم امامان عليهم السلام باشند. 3. در موارد اختلاف نيز به آنان رجوع كنند.(3)

در روايات متعدّد درباره وظيفه زمان غيبت آمده :

1 . تَمَسَّكُوا بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَكُم.(4)

2 . فَتَمَسَّكُوا بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الاْخِرُ.(5)

3 . تَمَسَّكُوا بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ الَّذِي أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يُبَيَّنَ لَكُمْ.(6)

ص: 12


1- . البته آقايان به رواياتى كه دلالتى بر مقصودشان ندارد تمسك كرده اند كه تحت عنوان : «استدلال هاى غير منطقى شيخيه براى اثبات نايب خاص» همراه با پاسخ آن خواهد ذكر شد .
2- . قال أَمِيرُ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام : اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّ الْمُؤمِنَ يَسْتَحِلُّ الْعَامَ مَا اسْتَحَلَّ عَاماً أَوَّلَ ، وَ يُحَرِّمُ الْعَامَ مَا حَرَّمَ عَاماً أَوَّلَ ... فَقَدْ جَرَّبْتُمُ الأُمُورَ وَ ضَرَّسْتُمُوهَا وَوُعِظْتُمْ بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ ، ضُرِبَتِ الأَمْثَالُ لَكُمْ ، وَدُعِيتُمْ إِلَى الأَمْرِ الْوَاضِحِ ، فَلا يَصَمُّ عَنْ ذَلِكَ إِلاّ أَصَمُّ وَ لا يَعْمَى عَنْ ذَلِكَ إِلاّ أَعْمَى . نهج البلاغة 254 ، أعلام الدين 107 ، بحارالأنوار 2 / 312 ، مستدرك 17 / 262
3- . كافى 1 / 390 ، بصائرالدرجات 523 ، بحارالأنوار 2 / 202 .
4- . كمال الدين 348، بحار 52 / 149 ، در بحار : حتى يستيقن .
5- . غيبت شيخ نعمانى 161، بحار 52 / 132 .
6- . غيبت شيخ نعمانى 162، بحار 52 / 133 .

4 . يَتَعَلَّقُونَ بِالْأَمْرِ الْأَوَّلِ حَتَّى يَسْتَبِينَ لَهُمُ الاْخِرُ.(1)

5 . فَتَمَسَّكُوا بِمَا فِي أَيْدِيكُمْ حَتَّى يَصِحَّ لَكُمُ الْأَمْرُ.(2)

6 . كُونُوا عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يُطْلِعَ اللَّهُ لَكُمْ نَجْمَكُمْ.(3)

7 . كُونُوا عَلَى مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَأْتِيَكُمُ اللَّهُ بِصَاحِبِهَا.(4)

8 . يَتَمَسَّكُونَ بِالْأَمْرِ الَّذِي هُمْ عَلَيْهِ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ.(5)

9 . عن أبي جعفر عليه السلام قال : إن أقرب الناس إلى اللّه عزّ وجلّ وأعلمهم وأرأفهم بالناس محمدٌ والأئمةصلوات اللّه عليهم أجمعين

فادخلوا أين دخلوا ، وفارقوا من فارقوا - أعني بذلك حسينا وولده عليهم السلام - فإنّ الحقّ فيهم ، وهم الأوصياء، ومنهم الأئمة ، فأين ما رأيتموهم فاتبعوهم .

فإن أصبحتم يوما لاترون منهم أحدا فاستعينوا باللّه ، وانظروا السُنّة التي كنتم عليها فاتّبعوها، وأحبّوا من كنتم تحبّون، وأبغضوا من كنتم تبغضون، فما أسرع ما يأتيكم الفرج .(6)

روايات 1 - 4 : به امر اول ]كه در گذشته بدان معتقد بوده ايد [تمسك كنيد تا مطلب براى شما روشن شود .

ص: 13


1- . كمال الدين 351، بحار 27 / 297 ، در بحار : الأخير .
2- . كمال الدين 348 - 349، غيبت شيخ نعمانى 161، بحار 52 / 133.
3- . كمال الدين 349، غيبت شيخ نعمانى 162، بحار 52 / 134.
4- . غيبت شيخ نعمانى 163 ، بحار 52 / 134 .
5- . الامامة والتبصرة 125 ، كمال الدين 350 ، بحار 52 / 149.
6- . كمال الدين 328 ، بحارالأنوار 51 / 136.

روايت 5 : به آنچه در دست داريد تمسك كنيد تا امر صحيح بر شما ثابت شود .

روايات 6 - 7 : بر آنچه هستيد باقى بمانيد تا خدا صاحب امر را برساند و ستاره شما ]ستاره درخشان امامت] طلوع نمايد.

روايت 8 : بايستى شيعيان بر آنچه هستند ثابت قدم باشند تا مطلب براى آنها روشن گردد.

روايت 9 : امام باقر عليه السلام فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و امامان عليهم السلاممقرب ترين مردم نزد خداى عزّو جلّ هستند. در دانش از همه برتر ، و مهربان ترين مردم نسبت به مردم هستند ، پس [آنها را اسوه خويش قرار داده و] در آنچه وارد شدند وارد شويد، و از هر كس فاصله گرفتند جدا شويد ، حق با آنهاست ، آنان وصى پيامبرند ، در همه جا پيرو آنها باشيد، اگر روزى پيش آمد كه به هيچ كدامشان دسترسى نداشتيد [و در زمان غيبت واقع شديد ]از خداى تعالى كمك بخواهيد و همان سنت و راه و روشى را كه قبلاً بر آن بوده ايد ادامه دهيد و كسانى را كه دوست داشتيد دوست بداريد و آنهايى را كه دشمن داشتيد، دشمن بداريد، زود است كه فرج حاصل شود .

و تأمل در همين روايات براى اهلش كافى است. اهل بيت عليهم السلام به ما دستور انتظار داده اند نه دنبال «ركن رابع» و «نايب خاص» بودن ، و از ما نخواسته اند كه براى رسيدن به باطن شريعت و اسرار آن از مدّعيانى پيروى كنيم كه با رؤيا و مكاشفه مردم را سرگرم و از تمسك به كتاب و سنت باز مى دارند !

ص: 14

1.شيخ احمد احسائى نزد شيخيه

اشاره

به نظر مى رسد اساس اشتباه شيخيه، تصور غلطى است كه از شيخ احمد و جايگاه او دارند و همين، زيربناى مهم ترين افكار و عقائد باطل آنان را تشكيل مى دهد، در اين بخش به برخى از آن موارد اشاره مى شود .

علاّمه نارفته به مكتب !

شيخيه مى گويند : شيخ احمد نزد كسى تلمّذ نكرده است و حضور او را در مجالس درس علما چنين توجيه كرده اند كه: چون به كربلاى معلّى و نجف اشرف مشرّف گشت در مجالس و محافل علما و فضلا [حاضر] مى شد تا پايه و مايه هر يك را معلوم نمايد .(1)

پسر شيخ احمد رساله اى در شرح احوال پدرش نوشته، در آنجا او رؤياهاى پدرش را مكاشفه و الهامات غيبى مى داند، و تأكيد مى كند كه هرگاه مى خواست مى توانست هر كدام از ائمه عليهم السلام را در خواب ببيند و مشكلات خويش را با آنان در ميان بگذارد و جواب شافى و كافى دريافت نمايد و دليل و برهان هر مطلبى را هم همراه با پاسخ بگيرد.(2)

ص: 15


1- . رساله شرح احوال شيخ احمد ، ترجمه محمدطاهرخان نجل كريم خان ص 18 .
2- . رجوع شود به رساله شرح احوال 17، الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1 / 515 .

بى نياز از مطالعه و مراجعه !

شيخيه مى گويند : او نياز به مراجعه و مطالعه نداشته و هميشه همه مطالب را مستحضر بوده است.

رشتى در دليل المتحيّرين مى گويد: شيخ احمد اعلم فقهاست، در طول مدتى كه با او بودم هيچ گاه نياز به مراجعه [كتب] و نظر نداشت حتى در يك مسأله [! ! !] و تمام ادلّه و شقوق و اختلافات علما را مستحضر بود.(1)

در رساله پسر شيخ آمده است كه او : «ابدا محتاج به مراجعه و مطالعه كتب نبود و اگر احيانا رجوع مى فرمود بعينها همان بود كه در خواب آزموده بود».(2)

اشكال

اساس آفرينش بر امتحان و آزمايش است. خداى تعالى انبيا و حجج عليهم السلام را فرستاده تا مردم را به سوى او دعوت كنند. كار پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم تعليم بوده كه : (وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ) [البقرة (2) : 129 ، آل عمران (3) : 164 ، الجمعة (62) : 2] و سيره اهل بيت عليهم السلام نيز تأكيد بر تعليم و تعلّم است چنان كه در روايات فراوان آمده و با رجوع به كتاب العلم كافى شريف ، بحار الانوار و عوالم صحت اين ادعا معلوم مى شود .

قال مولانا أبوالحسن موسى بن جعفر عليهماالسلام لهشام : لا نَجَاةَ إِلاّ بِالطَّاعَةِ ، وَالطَّاعَةُ بِالْعِلْمِ ، وَالْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ .(3)

ص: 16


1- . موسوعه رشتى : جواهر الكلم 7 / 242 .
2- . رساله شرح احوال 17، و رجوع شود به الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1 / 515 .
3- . كافى 1 / 17 ، تحف العقول 387 ، بحار الأنوار 1 / 138 و 75 / 301 ، وسائل 27/19 .

يعنى : نجات ميسّر نمى گردد مگر به اطاعت ، واطاعت به علم و دانستن است، و علم هم به تعلّم و يادگيرى است .

پس اين كه كسى دنبال آن باشد كه خرق عادت نموده و به مطالب علمى از راه ميانبر برسد يا دنبال كسانى باشد كه از طريق خارق العاده به مطالب علمى دستيافته باشند، روشى مغاير با مكتب انبيا و حجج معصومين عليهم السلام است .

كريم خان كرمانى - از مشايخ شيخيه - نيز به اين مطلب معترف است كه :

بايد سعى كرد و تحصيل علم و دنيا و آخرت كرد و به قدر سعى حاصل خواهى برداشت و به غير از اين طور خارق عادت است و خارق عادت معجزه پيغمبران [ عليهم السلام] است ... جاهلان عالم نشوند مگر به تعلّم نزد عالمى ... و تشنگان سيراب نشوند مگر به آبى و گرسنگان سير نشوند مگر به غذايى و غير از اين معجزه است و شأن انبيا [ عليهم السلام]اگر نبى هستى اعجازى بكن و الا بر حسب عادت جارى شو، پس نظم عادت عالم بر آن است كه بايد جاهلان از عالمان علم تعليم بگيرند و هر عالمى از عالم سابق خود تعليم گرفته باشد و اين است كه در شريعت امر به طلب علم شده است.(1)

البته اين دستورالعمل براى پيروى از بزرگان شيخيه است، و خود شيخ و ...

استثنا هستند !

و جالب آن است كه رشتى در مورد احاطه شيخ احسائى به علم رجال گفته :

ص: 17


1- . ارشاد العوام 4 / 40 - 41 .

«در علم رجال بيشتر از همه ممارسين تتبّع داشت» .(1)

چگونه ممكن است كسى هيچ مراجعه به كتب نداشته باشد، و در عين حال تتبّعش از همه بيشتر باشد ؟!

اشكال استناد به رؤيا نيز خواهد آمد .

مصون از خطا و لغزش !

اشاره

شيخ احمد خودش تصريح كرده كه از خطا و لغزش مصون است، و مطالب را مستقيم از معصومين عليهم السلام گرفته است. عبارت او را بنگريد:

وأخذت تحقيقات ما علمت من أئمة الهدى عليهم السلام، لم يتطرق على كلماتي الخطأ، لأنّي ما أثبت في كتبي فهو عنهم. و هم معصومون عن الخطأ أو الغفلة والزّلل و من أخذ عنهم فهو لا يخطيء من حيث هو تابع، و هو تأويل قوله تعالى: (سيروا فيها ليالي وأيّاما آمنين) .(2)

اشكال

اين مطلب مركّب از دو ادّعاى باطل است:

نخست : گرفتن از معصوم، ديگرى : مصونيت از خطا .

اوّلاً: بر فرض عدم كذب ، او خيال كرده از معصوم گرفته ، و اطمينان او براى احدى حجّت نيست .

ص: 18


1- . ترجمه دليل المتحيرين 27 .
2- . تراث الشيخ الاوحد 5 / 9 ، فهرست 194 و رجوع شود به 208 . تكرار مطلب را بنگريد در : هداية الطالبين 71 - 72 : من از ائمه خود مشافهةً آموخته ام.

ثانيا: مگر ممكن است بشر از خطا در امان باشد و سهو و نسيان و غفلت نداشته باشد؟ ما چنين ادّعايى را جز از معصومين عليهم السلام نمى پذيريم. يعنى هر كسى ممكن است در : الف) دريافت و گرفتن ؛ ب) تطبيق بر مصاديق و تشخيص آن ؛ ج) تبليغ و فهماندن آن به ديگران ، دچار اشتباه شود.

در حقيقت اين ادّعا از مهم ترين خطاها و لغزش هاى اوست.

اما آيه مباركه : (وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرىً ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّاماً آمِنِينَ) [سبأ (34): 18 ]در روايت آمده كه: قريه هاى مباركه اهل بيت عليهم السلام ، و قريه هاى ظاهره كسانى هستند كه علومشان را از اهل بيت عليهم السلام مى گيرند.(1)

ص: 19


1- . عن ابى جعفر عليه السلام فى ضمن حديث : فِينَا ضَرَبَ اللَّهُ الامْثَالَ فِي الْقُرْآنِ فَنَحْنُ الْقُرَى الَّتِي بَارَكَ اللَّهُ فِيهَا ... أَمَرَهُمُ اللَّهُ أَنْ يَأْتُونَا ، فَقَالَ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها أَيْ جَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ شِيعَتِهِمُ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا (قُرىً ظاهِرَةً). وَالْقُرَى الظَّاهِرَةُ الرُّسُلُ وَ النَّقَلَةُ عَنَّا إِلَى شِيعَتِنَا وَ فُقَهَاءُ شِيعَتِنَا إِلَى شِيعَتِنَا . وَ قَوْلُهُ : (وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ) ، فَالسَّيْرُ مَثَلٌ لِلْعِلْمِ ، (سِيرُوا) بِهِ (لَيالِيَ وَ أَيّاماً) مَثَلٌ لِمَا يَسِيرُ مِنَ الْعِلْمِ فِي اللَّيَالِي وَالايَّامِ عَنَّا إِلَيْهِمْ فِي الْحَلالِ وَ الْحَرَامِ وَ الْفَرَائِضِ وَ الاحْكَامِ آمِنِينَ فِيهَا إِذَا أَخَذُوا مِنْ مَعْدِنِهَا الَّذِي أُمِرُوا أَنْ يَأْخُذُوا مِنْهُ ، آمِنِينَ مِنَ الشَّكِّ وَالضَّلالِ وَالنُّقْلَةِ مِنَ الْحَرَامِ إِلَى الْحَلالِ ؛ لانَّهُمْ أَخَذُوا الْعِلْمَ مِمَّنْ وَجَبَ لَهُمْ بِأَخْذِهِمْ إِيَّاهُ عَنْهُمُ الْمَغْفِرَةَ ؛ لانَّهُمْ أَهْلُ مِيرَاثِ الْعِلْمِ مِنْ آدَمَ إِلَى حَيْثُ انْتَهَوْا ذُرِّيَّةٌ مُصْطَفَاةٌ بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ ، فَلَمْ يَنْتَهِ الاصْطِفَاءُ إِلَيْكُمْ بَلْ إِلَيْنَا انْتَهَى وَنَحْنُ تِلْكَ الذُّرِّيَّةُ ... . (احتجاج 2 / 327 ، وسائل 27/152، بحارالأنوار 24 / 232) و عن أبي حمزة الثمالي ، قال : دخل قاضٍ من قضاة أهل الكوفة على علي بن الحسين عليهماالسلام ، فقال له : جعلني الله فداك أخبرني عن قول الله عزّ وجلّ: (وَ جَعَلْنا بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بارَكْنا فِيها قُرىً ظاهِرَةً وَ قَدَّرْنا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيّاماً آمِنِينَ) ... قال : جعلت فداك فمن هم ؟ قال: نحن هم ... أ و ما تسمع إلى قوله: (سِيرُوا فِيها لَيالِيَ وَ أَيّاماً آمِنِينَ) ؟ قال : آمنين من الزيغ . (احتجاج 2 / 313 ، تأويل الآيات 462، المناقب 4 / 129، مستدرك 17 / 317، بحارالأنوار 10 / 145 و 24 / 233)

اين روايت در حقيقت مانند حديث ثقلين است و هدايت متمسك به عترت عليهم السلام را تضمين مى كند نه هدايت كسى كه مدّعى است در عالم رؤيا از آنان اخذ كرده ، ولى شيخ احمد با صرف ادعا مى خواهد تأويل آيه شريفه را بر خودش منطبق كند در حالى كه در همين مورد بر خلاف روايات عمل كرده و رؤيا را - كه اهل بيت عليهم السلامحجّت نمى دانند - حجّت شرعى دانسته است.

در آينده برخى از مخالفت هاى او با احاديث و روايات خواهد آمد .

شايان ذكر است كه اصل اين ادعا كه شيخ نزد كسى تلمّذ نكرده نيز مخدوش است، ولى ما در صدد بيان آن نيستيم .(1)

تذكر : شيخ مصون از خطاست ولى ... !

شيخيه - كه بى چون و چرا مطالب شيخ احمد و رشتى را مى پذيرند - در موارد اختلاف آن دو دچار حيرت شده و مى گويند : شيخ مأمور به تقيه بوده ولى ديگران چنين وظيفه اى نداشته اند !(2)

ص: 20


1- . قال العلاّمة الطهراني قدس سره في طبقات أعلام الشيعة 10 /88 - 89 : الشيخ احمد الاحسائى الشهير 1166 - 1241 ، هو الشيخ احمد بن الشيخ زين الدين بن ابراهيم بن صقر بن ابراهيم بن داغر بن راشد بن وهيم بن شمروخ آل صقر المطيرفي الاحسائى ، المنسوبة إليه الفرقة الشيخية، من مشاهير علماء عصره. وفي (1186) هاجر الى العراق و هو ابن عشرين سنة ، فورد كربلاء وحضر بها بحث الوحيد البهبهاني الآغا باقر والسيد الميرزا مهدي الشهرستاني والسيد علي الطباطبائى صاحب «الرياض» ، وفي النجف على الشيخ جعفر كاشف الغطاء و غيره ، ثم حدث طاعون جارف ألجأ الناس إلى مغادرة الأوطان . فعاد المترجم إلى بلاده و تزوّج بها وبعد زمن انتقل بأهله إلى البحرين وسكنها أربع سنين ، وفي (1212) عاد إلى العتبات المقدسة بالعراق وبعد الزيارة رجع فسكن البصرة .
2- . فهرست 12 .

در عين حال باز هم نزد آنها عظمت شيخ سرجايش باقى است و مى گويند : مكلف مخيّر است بين پذيرفتن مطلب از شيخ و سيد !(1) يعنى تخيير بين حكم واقعى و حكم تقيه اى !!

مأموريت بيان اسرار

اشاره

شيخيه معتقدند: شيخ احمد به كارى دست زد كه هيچ كس قبل از او انجام نداده بود! و آن اين كه در برخى از آيات و احاديث رموز و اشارات و كناياتى وجود داشت كه معناى آن معلوم نبود و اولين كسى كه به شرح و بيان آن پرداخت شيخ احمد احسائى بود.(2)

محمد كريم خان كرمانى - پس از بيان آن كه : مراتب ظاهر شرع در مائه دوازدهم به حدّ كمال رسيد - مى نويسد :

پس چون ظاهر شعور كامل شد، خداوند عالم خواست كه معلمى برانگيزاند كه به واسطه وجود شريف او و حرارت مزاج او روح شعور در تن عالم دميده شود و شعور عالم را كامل نمايد اين بود كه در مائه سيزدهم برانگيخت ... الشيخ احمد بن زين الدين ... را [تا] منشى ء روح شود در تن شعور عالم ، و آن كالبد ظاهر را به فضل علم و حكمت خود زنده گرداند و روح در آن بدمد و فضائل و مقامات پيغمبر و ائمه طاهرين عليهم السلام را در عالم منتشر گرداند. و آن بزرگوار ... در ميان خلق آشكار گشتند و لواى علم و حكمت اسرار اهل بيت عليهم السلام را

ص: 21


1- . فهرست 9 .
2- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 44 .

در ميان خلق افراشتند... .

و بعد از ايشان ... السيد كاظم بن قاسم ... بودند ... و حقيقةً نشر علوم شيخ بزرگوار به واسطه آن سيد عالى مقدار بود ... در زمان شيخ مرحوم كسى از خواب غفلت بيدار نشد مگر قليلى چنان كه از ايشان مشهور است كه فرمودند : «السيد كاظم يفهم و غيره لا يفهم» .(1)

سپس شيخ احسائى را زمينه ساز ظهور دانسته و نوشته :

وجود شيخ بزرگوار در بدنِ شعور عالم به منزله روح بود، و پس از آن كه روح عالم مستحكم شد آن گاه تولد مى كند و امام عصر[ عليه السلام] ظاهر مى گردد و سرّ باطنِ باطن آن وقت آشكار مى شود.(2)

كرمانى در جاى ديگر - با تصريح به اين كه آن علوم اكتسابى نيست ! - مى نويسد :

در اين زمان ها در اين بلاد فراغتى از اثبات توحيد و نبوت و ولايت ظاهرى به عمل آمد، علما به فكر باطن شرايع و عقايد افتادند و در صدد ضبط آنها برآمدند ... و اين است كه الحمدللّه ربّ العالمين امر باطن شيئا فشيئا در اشتداد و قوّت است و اسرار بواطن شرايع - كه در كتاب و سنت رمز بود تا از دست نواصب محفوظ ماند - فاش مى شود، و همه موافق كتاب و سنت است، و آنچه امروز مردم متحمّلند صد سال قبل بلكه پنجاه سال قبل

ص: 22


1- . مجمع الرسائل 1 / 177 - 175 .
2- . مجمع الرسائل 1 / 179 .

هرگز متحمّل نبودند، پس با وجود استعداد ايشان جايز نبود كه خداوند اخلال به اين امر كه علّت غائى از وضع شرايع است نمايد و اخلال هم نفرمود و علمايى برانگيزانيد كه اسرار شرايع را به نور قلوب و صفاى صدور و اطمينان نفوس خود متحمّل مى شوند و آن انوار را از مشكاة نبوّت و مصباح ولايت اقتباس مى نمايند و علوم ايشان درسى و اكتسابى نباشد چرا كه تا حال به واسطه غلبه جهّال و اهل ضلال مخفى بوده و مصلحت در ابراز آنها نبوده پس در پيش اهلش مخزون و مكنون بوده .(1)

شيخيه مدعى مأموريت شيخ احسائى و سيد رشتى به اظهار بالاترين درجه معرفت هستند و البته كريم خان توضيح بيشتر آن معارف را بر عهده گرفته است !

كريم خان كرمانى درباره معرفت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم - تحت عنوان «معرفت بيان» - مى نويسد :

اين معرفت بالاترين معرفت هاى رعيت است به ايشان، و اين معرفت مخصوص است به خواصّ شيعيان ايشان، و هميشه در سينه هاى طيّب طاهر شيعيان مخفى و پوشيده بوده است و از سينه به سينه مى رفته است و در كتاب ها و خطاب ها نيامده بوده است. چنان كه گفته اند: «درسى نبود هر آنچه در سينه بود» ، بلى به طور اشاره و ايماء در كتاب خدا و سنت ائمه طاهرين صلوات اللّه عليهم اجمعين بوده است و هست ولى كسى غير

ص: 23


1- . ارشاد العوام 4 / 85 .

از اهلش به آن برنمى خورده و نمى خورد تا در اين اوان كه خورشيد ولايت از مشرق شيخ امجد اوحد الشيخ احمد الاحسائى ... سر زد و نور ولايت مطلقه از رخسار سيد اجل اعظم عالم السيد محمدكاظم ... تافت و مأمور به اظهار آن مقامات و آيات ائمه طاهرين سلام اللّه عليهم گشتند ، شمّه اى از آن را به مقتضاى آن زمان اظهار فرمودند و چون روز به روز زمان در ترقّى است و استعداد اهل اين زمان قدرى بيشتر شده است حقير فقير خواستم قدرى آن امر را آشكارتر كنم .(1)

ادعاى آگاهى از اسرار در كلام شيخ

شيخ احمد احسائى خودش گاهى با كنايه به نحوى سخن مى گويد كه به مخاطب بفهماند اسرارى را از اهل بيت عليهم السلام گرفته است ، چنان كه نوشته :

... بعض الاسرار يعلّمونها من شاؤوا تعليما خاصّا .(2) يعنى

: اهل بيت عليهم السلام برخى از اسرار و رموز را به هر كسى كه بخواهند به كيفيت و روش خاصّى ياد مى دهند!

و گاهى به صراحت خود را آگاه از اسرار معرفى كرده و مى گويد:

تفسير باطنِ باطن را بايد پنهان داشت ؛ زيرا مردم از شنيدن آن كافر مى شوند. آيات قرآن مملوّ از آن است، ولى گفتن آن جايز نيست، نه اصحاب دانش و نه اصحاب قلوب هيچ يك تحمّل شنيدن آن را ندارند، فقط اصحاب

ص: 24


1- . ارشاد العوام 1 / 293 .
2- . تراث الشيخ الاوحد 1/531 شرح زيارت جامعه .

افئده مى توانند آن را هضم كنند. من از افشاى اسرار خوف دارم وگرنه آن را اظهار مى كردم [!!] ... اگر خدا مقدّر كرد كه قبل از مردن همديگر را ببينيم حضورا براى تو خواهم گفت ولى نوشتن آن درست نيست (زيرا ممكن است به دست نااهلان بيفتد).(1)

به عباراتى ديگر در اين زمينه توجه فرماييد :

فقد ألقيت اليك مفتاحا من مفاتح الغيب تفتح به كثيرا من مغلقات الغيوب ان عرفت الفتح.(2) يعنى: به سوى تو كليدى از كليدهاى غيبى را افكندم كه بسيارى از مشكلات غيبى با آن حلّ مى شود، اگر راه باز كردن با آن را بدانى.

اول كتاب شرح فوائد مى نويسد: كانت مشتملة على معانٍ لم يذكرها أحد العلماء ، ولم يعثر عليها شخص من الحكماء، حتى كانت عليها مع تأصّلها فى اليقين ، وابتناء الحقّ عليها فى الدين غريبةً مجهولة إذ لم تجر على الخواطر ولم تكتب فى الدفاتر، وإنما نبّه عليها ائمة الهدى عليهم السلام .(3)

يعنى : كتاب فوائد شامل مطالبى است كه هيچ يك از علما آن را نگفته، كسى از حكما بر آن دست نيافته، با آن كه در يقين نقش اصلى را ايفا مى كند و حقيقت دين بر آن مبتنى است ولى ناشناخته و غريب مانده ؛ زيرا به ذهن ها خطور نكرده و در نوشته ها نيامده فقط امامان هدايت عليهم السلام يادآور آن بوده اند.

تظهر لك ذخائر لم تزل قبل هذا الشرح مكنونة لم تكتب فى القرطاس ولم تجر على خواطر الناس . يعنى : براى تو ذخائرى ظاهر شد كه پيش از اين

ص: 25


1- . تراث الشيخ الاوحد 19 / 323 - 324.
2- . تراث الشيخ الاوحد 2 / 103 شرح زيارت جامعه .
3- . تراث الشيخ الاوحد 5 / 5 .

شرح هميشه پنهان بوده و در نوشته اى ثبت نشده و به ذهن احدى از مردم هم نرسيده بود .(1)

مطلبى كه براى تو نوشتم كه بالاتر از فهم جمهور و در كتاب احدى نيامده است و اين مطالب در كلمات اهل عصمت آمده و بر آنها هزار حجاب است .(2)

و در صفحه اول شرح زيارت جامعه مى نويسد:

فليس كل ما يحضرنى يمكننى اثباته ؛ لأن منه ما لا يسعنى فيه العبارة ، ولم اُعط فيها بيانا و لا اشارة ؛ و منه ما لا يحسن بيانه ؛ لأنه قد يعسر برهانه، و منه ما لا تكاد تحمله الأفكار فيسارع اليه الإنكار ، و منه ما يطول فيه و فى بيانه الكلام و بدون البسط المقام يفوت المرام .(3)

* در اين زمينه مطالب ديگرى تحت عنوان «شيخيه و رموز و اسرار نهانى» خواهد آمد .

تذكر دو نكته

نكته اول : تناقض آشكار : ادعاى قصور علما

واقعا تعجب است كه از سويى ادعا شود : روز به روز زمان در ترقّى است و استعداد اهل اين زمان قدرى بيشتر شده است .(4) آنچه امروز مردم متحمّلند صد سال قبل بلكه پنجاه سال قبل هرگز متحمّل نبودند.(5)

ص: 26


1- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 543 شرح زيارت جامعه .
2- . به نقل از شرح زيارت جامعه 3 / 307 .
3- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 81 شرح زيارت جامعه .
4- . ارشاد العوام 1 / 293 .
5- . ارشاد العوام 4 / 85 .

خداوند در مائه سيزدهم شيخ احمد و سپس سيد كاظم را برانگيخت تا شعور عالم را كامل نمايد و آن كالبد ظاهر را به فضل علم و حكمت خود زنده گرداند و روح در آن بدمد .(1)

و از سوى ديگر ادعا نمايند علما از فهم مطالب شيخ قاصرند !

جايى كه فقها و مجتهدين معاصر شيخ از فهم مطالب او عاجزند و نمى توانند كلامش را بفهمند، او بر چه كسى برانگيخته شده است ؟!

شيخيه به سيد بحرالعلوم نسبت داده اند كه گفته : خود من قادر بر فهم مطالب عاليه اين شخص نيستم ؛ و فنّ من جز فقه و اصول نيست .(2)

رشتى مدّعى است نوشته جاتى از شيخ احمد را به صاحب رياض قدس سره دادند تا مطالعه و درباره آن اظهار نظر نمايد، او پس از سه روز مطالعه و تأمل ، خدا و چهارده معصوم عليهم السلام را شاهد گرفت كه از اين مطالب بلند چيزى نفهميده، او جز فقه و اصول چيزى نمى داند!(3)

و باز به شيخ موسى پسر شيخ جعفر كاشف الغطا نسبت داده كه براى مردم خطبه اى خواند و با صداى بلند گفت : اى مردم، ما جماعت مجتهدين به درجه علم شيخ احمد نرسيده ايم و آنچه را كه وسع او از جوامع علوم و حقايق رسوم به آن احاطه پيدا كرده درك ننموده ايم.(4)

ص: 27


1- . رجوع شود به مجمع الرسائل 1 / 177 - 175 .
2- . فهرست 162 ، مكتب شيخى از حكمت الهى 27 .
3- . ترجمه دليل المتحيرين 45 - 44 ، و رجوع شود به هداية الطالبين 46 ، 57 .
4- . ترجمه دليل المتحيرين 139 .

و بگويند: بدبختانه معاندين شيخ عاجز بودند سطح فهم خود را بالا ببرند.(1) و از آن عجيب تر آن كه بزرگان و علماى شيعه از فهم مطالب شيخ و رشتى عاجز باشند ولى امثال آلوسى سنى و هانرى كُربَن مسيحى به فهم آن مفتخر بلكه به شدّت مدافع آن باشند!(2)

نكته دوم : مقدمه چينى براى ركن رابع

غرض از طرح اين ادعا كه علماى شيخى مسلك مأموريت بيان اسرار داشته اند و آن كه فهم مردم در اين زمان زياد شده و... چيست ؟!

ظاهرا بتوان از كلمات كرمانى پرده از اين راز برداشت كه يكى از اغراض مهم آنان اثبات ركن رابع از همين طريق است.

قبلاً گذشت كه او گفته : جايز نبود كه خداوند اخلال به اين امر كه علّت غائى از وضع شرايع است نمايد و اخلال هم نفرمود و علمايى برانگيزانيد كه اسرار شرايع را به نور قلوب ... متحمّل مى شوند .(3)

پسرش محمدخان كرمانى نوشته : ركن رابع اصل غرض است، و اين اسم اعظم است و ساير شروط ايمان از فروع و اصول همه متفرّع بر همين است . پس علت غائى مُلك همين است لا غير.(4)

كريم خان كرمانى در اثبات ركن رابع مى گويد:

ص: 28


1- . مكتب شيخى از حكمت الهى، اثر هانرى كُربَن، ص 35.
2- . شرح آن تحت عنوان : «تمجيد و دفاع بيگانگان از شيخيه» خواهد آمد.
3- . ارشاد العوام 4 / 85 .
4- . مجمع الرسائل ، محمدخان كرمانى 5 / 11 (چاپ سعادت كرمان، 1351)

خداوند در هر زمانى به قدر صلاح آن زمان از دين و شرع خود ابراز مى دهد ... و اين است سبب آمدن انبيا پى در پى و نسخ شرايع و كتب، و كسى را نمى رسد كه بر خداوند بحث نمايد كه چرا در اين زمان ابراز دادى، چرا كه در زمان سابق نداده بودى ، (أَلاَ يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ) [الملك (67) : 4 ]پس از اين جهت در اين زمان سعادت اقتران چيزى

چند از اركان ايمان ظاهر شد و مى شود كه سابق ظاهر نبوده و بدعت در دين خدا نيست، بلكه همان دين سابق است و شرع سابق - كه بعضى از امور آن در كمونش بود - كه در اين زمان به ظهور پيوسته است .(1)

مردم در هر زمان هر قدر شعور داشتند همان قدر حجت ضرور داشتند ... در توحيد در هر زمان به قدر شعورشان مكلف بودند ... در نبوت به همان مقدار ... و هم چنين در ولايت به قدرى كه مى فهميدند كفايت از ايشان مى كرد. و نمى فهميدند مگر به حدّ علم و فقاهت و بسا بود كه با ايشان مجادله مى كردند ... تا اين كه در اين ايام فهم مردم زياده شد و عقل ها بالا رفت و دقايق توحيد و نبوت و امامت را فهميدند و مى فهمند پس خداوند جلّ شأنه چون استعداد ايشان را زياده ديد خواست ركن ديگر از ايمان را بر ايشان القا كند ، و آنچه خدا در كتاب خود و نبى[ صلى الله عليه و آله وسلم] و ائمه[ عليهم السلام] در سنت خود

ص: 29


1- . ارشاد العوام 4 / 88 .

ذخيره كرده بودند از براى اهل آخرالزمان ابراز فرمايد پس از اين بود كه ابراز فرمود مقامات ركن رابع ايمان را و برخى از آن فضائل ظاهره ايشان را و تسليم امر ايشان را به طور كليه . و آن معرفت ثمره ايمان است كه تا حال انبياء و اولياء [ عليهم السلام] مردم را به سوى خدا مى خواندند براى وصول به چنين مقامات و صعود به چنين درجات بود ... و ركن رابع نيست مگر معرفت آن اشخاص ... .

بالجمله چون افهام مردم در اين زمان ها بالا رفته است، لايق آن شدند كه خدا به ايشان ثمره ايمان را بشناساند ... [و] اقامه بيّنه بر آن از كتاب و سنت شده است .(1)

غلو درباره شيخ احمد و مشايخ و سرسپردگى در برابر آنان

تأكيد شيخيه بر اطاعت و تسليم بودن در برابر كُمّلين است، مى گويند:

كاملان در هر عصرى موجودند ... .

اگر ايشان نبودند دنيا و ما فيها بر پاى نمى ايستاد .

پس با خلوص نيت و پاكى فطرت خودت تسليم ايشان بشو تا رستگار شوى .

ايشانند علت غايى خلق عالم .

هيچ فيضى به خلق نمى رسد مگر به واسطه سابقين .

معرفت ايشان واجب و تولاّى ايشان لازم و برائت از دشمنان

ص: 30


1- . ارشاد العوام 4 / 100 - 102 .

ايشان متحتم .

هر كس اعراض كند از ايشان ... به خدا پشت كرده ... و مخلّد در آتش (است) .

ايشان جميعا نور واحد و روح واحد و طينت واحد هستند حدود و مميّزات ايشان در جنب وحدتشان مستهلك، مخالفتى با هم ندارند، تفاوت ايشان در كامليت و اكمليت است. هر چه بر هر يك نازل شود بر ديگرى هم نازل شود.(1)

با صرف نظر از مبالغات و تعابير غلوآميز - مانند : معرفت ايشان واجب ... هر چه بر هر يك نازل شود بر ديگرى هم نازل شود - اين گونه كلمات به روشنى حاكى از ديدگاه آنان در مورد شيخ احسائى و رشتى (معروف به سيد كاظم) و علماى شيخى مسلك است، هنگامى كه شيخ را در زمان خودش بى نظير بدانند و هم چنين رشتى را به جهت تأييد شيخ، آيا ممكن است

مصداق ديگرى براى اين سنخ سخنان قائل باشند ؟!

تسليم بودن آنان در برابر احسائى و رشتى پر واضح است.

با آن كه شيخ احمد گفته: نزد شيعه اجماعى است كه تقليد از ميّت جايز نيست،(2) ولى در كلام كريم خان كرمانى آمده است:

الشيخ الجليل و السيد النبيل ... فيجوز الأخذ عنهما حيّين و ميّتين.(3) يعنى در خصوص شيخ احمد و سيد كاظم، مى توان از

ص: 31


1- . رجوم شياطين كرمانى 85، 87 - 88، 89 .
2- . تراث الشيخ الاوحد 19 / 200 - 201 .
3- . فهرست 9 پاورقى .

آن دو پيروى و تبعيت كرد، زنده باشند يا مرده !

بلكه نزد آنان ، انكار بر شيخ و رشتى ، انكار كلّ علما و ردّ بر ايشان، و ردّ بر خدا ، و در حكم شرك است.(1)

اشكال

از مهم ترين اشكالات شيخيه و ديگر فرقه هاى انحرافى سرسپردگى در برابر غير معصوم است .

امامان معصوم عليهم السلام ما را از تسليم محض شدن در برابر غير معصوم نهى كرده و فرموده اند: «إِيَّاكَ أَنْ تَنْصِبَ رَجُلاً دُونَ الْحُجَّةِ فَتُصَدِّقَهُ فِي كُلِّ مَا قَالَ».(2) يعنى: مبادا كسى غير از حجت خدا را بر خود قرار دهى و هرچه مى گويد تصديق نموده و از او بپذيرى .

در روايات ديگر نيز ما را از لغزش علما بر حذر داشته اند.(3)

ص: 32


1- . هداية الطالبين 71 - 74 .
2- . وفي رواية زاد بعدها : «وَ تَدْعُوَ النَّاسَ إِلَى قَوْلِهِ» راجع: الكافي 2 / 298 ، معانيالأخبار 169 ، 180، وسائل الشيعة 27 / 126 ، 129 ، مستدرك الوسائل 11 / 381 و 17 / 309 ، بحارالأنوار 2 / 83 و 70 / 150 ، 153 .
3- . از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نقل شده كه فرمود : أَخَافُ عَلَى أُمَّتِي زَلَّةَ عَالِمٍ . بحارالأنوار 70 / 150 و فرمود : إِنَّمَا الْخَوْفُ عَلَى أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي ثَلاثُ خِصَالٍ : أَنْ يَتَأَوَّلُوا الْقُرْآنَ عَلَى غَيْرِ تَأْوِيلِهِ ، أَوْ يَتَّبِعُوا زَلَّةَ الْعَالِمِ ، أَوْ يَظْهَرَ فِيهِمُ الْمَالُ حَتَّى يَطْغَوْا وَيَبْطَرُوا ، وَ سَأُنَبِّئُكُمُ الْمَخْرَجَ مِنْ ذَلِكَ : أَمَّا الْقُرْآنُ فَاعْمَلُوا بِمُحْكَمِهِ وَآمِنُوا بِمُتَشَابِهِهِ . وَأَمَّا الْعَالِمُ فَانْتَظِرُوا فَيْئَهُ وَلا تَتَّبِعُوا زَلَّتَهُ . خصال 1 / 164 ، بحارالأنوار 2 / 42 و 69 / 62 و 89/108، و مراجعه شود به : معدن الجواهر 31 ، مجموعة ورام 2 217 و در روايت آمده : زَلَّةُ الْعَالِمِ كَانْكِسَارِ السَّفِينَةِ: تَغْرِقُ وَ تُغْرِقُ . (بحارالأنوار 2 58) و در روايتى ديگر فرموده اند : لا زَلَّةَ أشدُّ من زَلَّةِ عالمٍ . (غررالحكم 47)

شرح و توضيح بيشتر در اين زمينه ، در اشكال بر مطلب چهارم و پنجم بحث نايب خاصّ (لزوم شناخت، اطاعت و تسليم بودن در برابر نايب خاصّ) خواهد آمد .

شايان ذكر است كه شيوه آنان در دعوت به خويشتن بكار بردن عباراتى چون «كاملان» ، «نجبا و نقبا» - مانند تعبير «شيخ طريق»، «قطب»، «استاد»، «انسان كامل» در كلام ديگران - است و بدين وسيله مردم را به حال و هواى جستجو از كسانى مى اندازند كه به كمال رسيده، با عالَم ديگر در ارتباط هستند، اهل كشف و شهودند، از امور پنهان با خبرند، كارهاى خارق العاده از آنها صادر مى شود . همين شور و شوق باعث جذب و گمراهى بسيارى از مردم شده، غافل از آن كه اين ادعاها چون طبل تو خالى است و هيچ حقيقتى ندارد .

انكار بر شيخ، سيد، و شيخيه شرك است !

اشاره

شيخيه مدّعى هستند كه :

چنانچه نصّ عيد غدير و نصّ بر ائمه[ عليهم السلام] پيش ما متواتر و معلوم است ... پس ما به نصّ شيخ جليل، پيرو سيد سند بوده و هستيم... و وقتى جلالت و حقّيّت شيخ به اجماع علماى شيعه

كه معاصر بوده اند معلوم شد] !!!] ، جلالت و حقّيت سيد سند

(رشتى) هم به نصّ شيخ ثابت مى شود .

و به اجماع علماى مذكورين، طائفه شيخيه بر حقند و همه بر راه هدايت مى باشند و منكر اين سلسله جليله، منكر تقوى و

ص: 33

پرهيزكارى جميع علماى سابق مى باشد و قادح در همه آنها هست و قدح و ردّ بر علماى سابق ، قدح و ردّ بر ائمه هدى عليهم السلام است ... .

به حكم علماى سابق شيخ بر حق بوده است و ضعيف شمردن حكم ايشان ، ضعيف شمردن حكم خداست ... و حدّ شرك بر او جارى است .(1)

و در ادامه باز به تفصيل آمده است كه : هر كس بر شيخ، سيد، و شيخيه انكار كند بر علما انكار كرده و اين شرك است.

و در مورد نصّ شيخ احمد بر سيد كاظم مى گويند شيخ احمد احسائى گفته: «ولدي كاظم يفهم و غيره لا يفهم».(2)

شيخ جليل فرموده اند كه : «سيد كاظم يفهم و غيره ما يفهم». و

در ميان ما معلوم و آشكار است كه به شيخ عرض كردند كه اگر دست ما به شما نرسد، اخذ اين علم را از كه بكنيم ؟ فرمود: بگيرند از سيد كاظم چرا كه او از من علم را مشافهةً آموخته است و من از ائمه خود مشافهةً آموخته ام و ايشان بى واسطه كسى از خدا آموخته اند.(3)

رشتى نيز ادّعا كرده كه علماى شيعه در اجازاتشان شيخ احمد را ستوده اند و آنها همه اين مطالب و كتب شيخ را ديده بودند و از او تعريف و تمجيد

ص: 34


1- . هداية الطالبين كرمانى 71 - 74 .
2- . فهرست 116 .
3- . هداية الطالبين 71 - 72 .

كرده اند، و اتفاق آنها بر امر باطل محال است. او مى نويسد:

قسم به جان خودم كه اين عباراتى كه از آن جناب نقل مى كنند [ و دليل انحراف شيخ احمد مى دانند ] ... در رسائل و كتب [او] ... قبل از اين كه از احساء خارج بشود ... بوده و [آن ]كتب ... مشهور بوده ... و اين عبارات و امثال آن به نظر علما رسيده ... .

علماى اسلام و علماى فرقه حقه قبل از جناب سيد مهدى به وثاقت و جلالت آن جناب متفق القول ... بوده اند ... پس واجب است كه بر حق باشند و اين دليل بر جلالت و حقانيت آن بزرگوار است. اگر اين طور نبود واجب مى آمد كه خداوند سبحانه فساد حال و فساد اعتقاد آن جناب را روشن بفرمايد كه كلمه اعلام در اين عصر بر باطل متفق نشود.(1)

اشكال

از اين كلمات روشن شد كه تنها راه اثبات حقّانيّت شيخ نزد آنان كلماتى است كه از برخى علما در اجازه هايى كه براى شيخ نوشته اند نقل شده است ، پس اولاً : اجماعى در كار نيست و - بر فرض تماميت - بعضى از علما براى او اجازه صادر كرده و يا او را ستوده اند، و اين امرى متداول در حوزه هاى علميه بين شيعه و سنى است كه حتى براى اصحاب مذاهب ديگر اجازه روايى بنويسند و ربطى به حقانيت يا جلالت ندارد .

ص: 35


1- . ترجمه دليل المتحيرين 102 ، و رجوع شود به هداية الطالبين 51 ، 54 ، 58 .

ثانيا : بر فرض تماميت ، اين مطلب مربوط به زمان قبل از ظهور انحرافات شيخ احمد بوده است ، چنان كه توضيح بيشتر آن در پاسخ رشتى و عنوان «تغيير موضع علما نسبت به احسائى» خواهد آمد.:

ثالثا : تعجّب است كه انكار بر علمايى كه او را تأييد كرده اند شرك شمرده شود ولى انكار بر علمايى كه شيخ احمد را تكفير كرده اند، اشكالى نداشته باشد ! بعضى از تكفيركنندگان او عبارتند از صاحب جواهر، شريف العلما،

ملاآقا دربندى، شيخ محمد حسين صاحب فصول، سيد ابراهيم قزوينى صاحب ضوابط، سيد مهدى طباطبايى فرزند صاحب رياض، سيد محمد مجاهد صاحب مناهل، ملاجعفر استرآبادى، شيخ محمدتقى برغانى قدس سرهم و ... .

اما پاسخ رشتى :

اولاً : تاريخ تأليفات شيخ دقيقا خلاف گفته رشتى را اثبات مى كند؛ زيرا بنابر آنچه در حالات شيخ ثبت شده تا سال 1208 در احساء بوده (و سپس تا سال 1212 در بحرين پس از آن تا سال 1221 در بصره و پس از آن تا سال 1229 در يزد و تا سال 1239 كرمانشاه و پس از آن به كربلا رفته) و عمده تأليفات او پس از خروج از احساء بوده چنان كه از مراجعه به موسوعه آثار شيخ معلوم مى شود .(1)

ص: 36


1- . براى نمونه رجوع شود به تاريخ فراغ از تأليفات او در : تراث الشيخ الاوحد ، فراغ از شرح زيارت جامعه كبيره 1230 هجرى فراغ از شرح عرشيه 1236 هجرى فراغ از شرح مشاعر 1234 هجرى و از رساله هاى پراكنده او فقط رساله هاى جلد اول جوامع الكلم را ذكر مى كنيم : سال هاى: 1208 ، 1211 ، 1220 ، 1222 ، 1224 ، 1225 ، 1230 ، 1231 ، 1235 ، 1239 هجرى.

پس اگر اثبات شود كه كسى از بزرگان او را مدح كرده يا به او اجازه داده ، دليلى ندارد كه حتما از افكار او باخبر بوده و يا او را تأييد كرده باشد.

ثانيا: چنان كه خواهد آمد، اثبات اين اجازات و ساير مطالبى كه در تأييد شيخ از علما نقل مى شود مشكل است، و غير از موارد معدودى هيچ راهى براى اثبات آن نيست.

مخالفت علما با شيخ و شيخيه

كريم خان كرمانى - بزرگ شيخيه كرمان و جانشين سيد كاظم رشتى - بدين مطلب اعتراف كرده كه عموم علما و فقها با او و شيخ احمد احسائى و سيد كاظم رشتى مخالف بوده و شيخيه را مذمّت مى كنند، و گفته:

بلى عجالةً اتفاق فى الجمله اى كه علما دارند در قدح شيخ مرحوم و سيد مرحوم و من محروم است !(1)

و برخى از مدافعان شيخ احمد احسائى نوشته اند:

قدلقيت أفكاره معارضه شديدة وتصدّى لها العلماء والفقهاء، كالشيخ سليمان بن احمد القطيفي، و الشيخ عبد اللّه بن عباس الستري البحراني ، والمولى علي أكبر بن محمد باقر الإيجي الأصفهاني، والشيخ علي بن الشيخ أحمد القطيفي . وقد رماه بعض العلماء بالإفراط و الغلو .(2)

ص: 37


1- . ارشاد العوام 4 / 60 .
2- . المفصل في تاريخ النجف الأشرف 5 /110 - 111 .

تغيير موضع علما نسبت به احسائى

اشاره

مدرس تبريزى مى نويسد: شيخ احمد احسائى در بدايت حال در سلك اهل اجتهاد منسلك، و در نهايت ورع و سداد و جلالت قدر، او مشهور هر ديار بوده و حكيم الهى حاج ملا على نورى - با آن همه عظمتى كه داشته - شيخ را خطاب «بأبي أنت واُمّي» مخاطب مى نموده است تا آن كه تأليفات او منتشر و مسلك وى مكشوف و به هر عنوانى كه بوده باب طعن و توبيخ مفتوح شد و از حسن عقيده[اى] كه در حقّ او داشتند منصرف گرديدند حتى پسر خودش شيخ محمد علنا اظهار مخالفت مسلك پدر كرده(1) و صاحب جواهر و صاحب ضوابط و شريف العلماء و صاحب فصول و اكثر فقهاى وقت در طعن و تشنيع وى فروگذارى نداشتند، بلكه حكيم الهى مذكور (يعنى حكيم حاج ملا على نورى) با آن همه اعتقاد راسخ كه داشته فضل او را هم انكار مى نموده .

و صاحب روضات الجنات نيز با آن همه تبجيل و اعتقاد كه از وى نقل شد، در ضمن ترجمه شيخ رجب برسى بناى طعن گذاشته است.(2)

البته از موارد ديگر نيز مخالفت صاحب روضات الجنات با شيخيه معلوم مى شود. او درباره شيخ محمد حسين - معروف به صاحب فصول - مى نويسد:

وكان هذا الشيخ المعظّم كثير الطعن والتشنيع على طائفة الشيخيّة المنتسبين إلى الشيخ أحمد ... متجاهرا باللعن عليهم، و التبرّي عن عقائدهم الفاسدة على رءوس الأشهاد ، و قد رأيت أيّام تشرّفي بالزيارة منابر منه في هذا المعنى ، كما

ص: 38


1- . او شديدا مخالف طريقه پدر بود و بر او انكار مى كرد.روضات الجنات 1/91، اعيان الشيعة 2/592
2- . ريحانة الادب 1/81 ، كرمانى نيز به تغيير موضع علماى يزد اشاره كرده است . هداية الطالبين 41.

كانت هذه شيمة سيّدنا المهدى بن الأمير سيد علي الحائري الطباطبائي أيضا .(1)

و جاى ديگر درباره پيروان شيخ احسائى مى گويد : به واسطه آنان امنيت نابود و با قوّت آنها اركان ايمان و شريعت سست گرديد و خذلان الهى و ضعف علما ، آنان را به ادعاى بابيت و نيابت خاصّه از امام زمان كشانيد .(2)

ملاّ شفيعا - سيد شفيع جابلاقى - در دفاع از شيخ احمد و برائت او از مذاهب و اقوال فاسد - پس از نقل تكفير علما - عبارتى گفته كه حاكى از فساد عقائد منسوب به شيخ و فساد عقائد شيخيه و سيد كاظم نزد اوست، بلكه آن نظرات را مصيبتى عظيم دانسته است . او مى نويسد :

«و الشيخ المذكور كان ذاكرا متفكرا لا يتكلم غالبا إلاّ في العلوم و الجواب عن السؤلات العلمية اصولا و فروعا وحديثا ، وكان مشغولا بالتدريس و يدرّس اصول الكافي والاستبصار ، ولا نرى منه إلاّ الخير إلاّ ان جمعا من العلماء المعاصرين له قدحوا فيه قدحا عظيما، بل حكم بعضهم بكفره نظرا الى ما يستفاد من كلامه من انكار المعاد الجسماني والمعراج الجسماني والتفويض إلى الائمة عليهم السلام وغير ذلك من المذاهب الفاسدة المنسوبة اليه.

و ما رأيت فى كلامه ذلك وما سمعت منه إلاّ انه المنقول منه استفادةً من كلماته .

ص: 39


1- . روضات الجنات 2/ 126 .
2- . روضات الجنات 3 / 342 .

وصار هذا داهية عظمى فى الفرقة الناجية ، وذهب جمع من المشتغلين بل العلماء الكاملين إلى المذاهب الفاسدة المنسوبة اليه. و صار هذا سببا لإضلال جمع من عوام الناس، فالطائفة الشيخية في هذا الزمان معروفة ولهم مذاهب فاسدة، و اكثر الفساد نشأ من أجلة تلامذته السيد كاظم الرشتي ، والمنقول عن هذا السيد مذاهب فاسدة لا أظنّ أن يقول الشيخ به، بل المنقول ان السيد علي محمد الشيرازي المعروف ب- : الباب الذي يدّعى دعاوي فاسدة ، هو سمّاه ب- : الباب !(1)

مرحوم طهرانى از او تعبير كرده: الشيخ أحمد الأحسائي مؤس الانقلابات الدينية الأخيرة،(2) و ردّيه هاى متعدد عليه او و فرقه شيخيه ذكر كرده است .(3)

صاحب اعيان الشيعه در ترجمه ملاّصدرا مى نويسد:

كثر التشنيع على هذا الرجل بعد وفاته عند رجال الدين حتى

كان اسمه ومؤفاته مثار السخط و الاشمئزاز .

ويكفي أن نعرف أن الشيخ احمد الاحسائي (المتوفى سنة 1243) كفّره الناس لميله إلى بعض آراء المترجم .

ص: 40


1- . نجوم السماء فى تراجم العلماء 1 /392، در طبقات أعلام الشيعة 10 /90 - به نقل از الروضة البهية جابلاقى - بخشى از آن را نقل كرده است .
2- . الذريعة 5 /173 .
3- . الذريعة 1 /469 ، 474 و 5 /173 و 10 /182 4 كتاب 203 و 23 /109 و 25 /181 ، 203 - 204 .

و من المفارقات العجبة في تلك العصور أن الاحسائي نفسه كان يقول بكفر صاحبنا و يشنّع عليه .

وبلية الاحسائي كلّها أنه قرأ كتبه من دون حضور على أستاذ فلم يفهمها كما يجب، و كان ذكيا معتدّا بنفسه، فأصيب بداء الغرور فاشتط من جهته في تأثره بها عقيدة، و اشتط من جهة اخرى في بحث آرائه ناقدا ، و في كلتا الجهتين كان متورطا.(1)

مشكوك بودن اجازات شيخ احمد

نكته اى كه يكى از معاصرين بدان اشاره كرده(2) و با رجوع به منابع شيخيه تأييد مى شود آن كه تاريخ اجازه روايتِ علامه بحرالعلوم به شيخ احمد 1209 هجرى قمرى ثبت شده است، و در اين تاريخ شيخ در بحرين مى زيسته و در عتبات نبوده است.

در شرح احوال شيخ احمد آمده است:

به بحرين انتقال فرمود و چهار سال اقامت نمود تا آن كه در شهر رجب 1212 .. عزم عتبات نمود و پس از مراجعت در بصره توقف نمود.(3)

بنابر اين بايد سال 1208 به بحرين رفته باشد، تا چهار سال اقامت صدق نمايد و نتيجه آن مى شود كه سال صدور اجازه 1209 او در عتبات نبوده با آن كه در اجازه تصريح شده كه در كربلا نوشته شده است .

ص: 41


1- . أعيان الشيعة 9 / 326 .
2- . پيشواى ضلالت 138 .
3- . رساله شرح احوال شيخ احمد احسائى ص 20، تأليف فرزندش شيخ عبداللّه ترجمه محمد طاهرخان كرمانى، چاپ دوم، سعادت كرمان ، طبقات أعلام الشيعة 10 / 88 - 89 .

گذشته از آن كه اين تاريخ با آنچه پسرش شيخ عبداللّه در اين زمينه نوشته سازگار نيست، چون او مى نويسد:

في سنة 1176 [ 1186 ظ] حيث كان سنّه الشريف عشرين عاما ... توجه الى طريق العتبات ... طلب من السيد مهدي أن يجيزه اجازة الرواية عنه ... فلمّا نظر إليها(1) السيد، قال له: يا شيخنا كان من الأنسب لشأنكم و جلالة قدركم أن تجيزونى أنتم، ثمّ كتب له الاجازة .

يعنى در سال 1176(2) كه شيخ 20 سال تمام داشت به سوى عتبات به راه افتاد، هنگامى كه نزد سيد مهدى بحرالعلوم رفت از او اجازه روايت خواست و برگه هايى از شرح تبصره علامه حلّى را نشان او داد، سيد (شگفت زده) به او گفت: شيخنا آنچه با شأن و جلالت شما مناسب تر است آن است كه شما به بنده اجازه دهيد . سپس اجازه روايت براى او نوشت .(3)

بنابر آنچه پسر شيخ نوشته در 20 سالگى ولى بنابر تاريخى كه در اجازه ثبت شده در سنّ 43 سالگى شيخ اين اجازه صادر شده است ، و اين تناقضى آشكار است.

ص: 42


1- . أي إلى أوراق كتبها الشيخ في شرح التبصرة .
2- . ظاهرا مى خواسته بنويسد 1186 ، رجوع شود به: طبقات أعلام الشيعة 10 / 88 - 89، ترجمه رساله شرح احوال ص 17 .
3- . الشيخ احمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1/ 519 .

مطلب ديگرى كه تذكّر آن خالى از لطف نيست آن كه آيا ممكن است علامه بحرالعلوم سالخورده به جوان 20 ساله اى كه تازه وارد عتبات شده و خودش از كسى اجازه روايت ندارد، بگويد: شما بايد به من اجازه روايت دهيد؟!

اجازه اى كه از شيخ جعفر كاشف الغطا و مرحوم شهرستانى نقل كرده اند نيز تاريخش 1209 است و مشكل سابق در آن تكرار مى شود كه آن زمان شيخ در بحرين بوده است نه عتبات .(1)

يكى از اعلام شيخيه متوجّه اين مشكل شده لذا تصريح كرده كه:

پيش از بيان سفرهاى شيخ و ماجراهاى آن دوست دارم مطلب بسيار مهمى را توضيح دهم و آن اين كه: ضبط تاريخ سفرهاى شيخ كار مشكلى است، زيرا راويان و ناقلان آن ، مطالب متناقضى نقل كرده اند كه نمى شود تناقض آن را برطرف كرد.(2)

لذا اثبات صحت صدور اجازات مشكل يا ممتنع است.

همين مطلب درباره بسيارى از تأييدها، مبالغات، اغراق گويى هايى كه از زبان مراجع و علماى معاصر او يا حتى اهل تسنن نقل مى شود جارى است . يعنى راهى براى اثبات آن به نقل معتبر وجود ندارد و از اعتبار ساقط است.

ص: 43


1- . رجوع شود به اجازات الشيخ احمد الاحسائى، حسين على محفوظ چاپ نجف 1390 : ص 29 - 34 اجازه علامه بحرالعلوم، ص 37 - 40 اجازه شيخ جعفر كاشف الغطاء، ص 19 - 20 اجازه مرحوم شهرستانى . و كتاب شذور العقيان ص 46 شرح حال احسائى نسخه عكسى .
2- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1 / 107 .

استناد به رؤياهاى شيخ احمد

شيخيه مى گويند : شيخ احمد مطالبش را در عالم رؤيا مطالب را از معصومين عليهم السلام اخذ كرده است و به صراحت گفته اند:

آنچه از كلمات آن بزرگوار پيداست جز اين نيست كه همه اعتماد و اتكاء و استناد او در جميع امور و علوم به ائمه اطهار صلوات اللّه عليهم بوده است، و استفاضه و استزاده اى كه در خواب مشافهةً از اين بزرگواران مى نموده است و جميع مشكلات خود [را] از ايشان سؤال مى نموده و جواب مى شنيده ... به هر حال همه استناد و اعتماد خود را به آن منامات كه در حقيقت مكاشفه و الهام است - نه اضغاث و احلام - نسبت مى دهند و اطمينان تامّ به اجازات ائمه اثنى عشر صلوات اللّه عليهم داشته اند.(1)

و نيز درباره شيخ گفته شده:

تمام تعلق خاطرش به مناماتش بود ... چيزهايى به او آموختند كه هرگز از هيچ شيخى نشنيده بودند] !!!(2)]

تمام اين منامات بود كه بعدا به صورت اين همه تعليمات در كتب و رسائلش آمد. مشاهدات باطنى، مكاشفات، منامات، در اينجا قالب هاى مثالى مى گيرند كه با عقيده شيعه منطبق است ... همان طورى كه سركار آقا (ابراهيمى) به خاطر

ص: 44


1- . فهرست 147 و رجوع شود به رساله شرح احوال شيخ احمد احسائى ، تأليف شيخ عبداللّه فرزندش، ترجمه محمد طاهرخان ص 17، الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1 / 515 .
2- . مكتب شيخى از حكمت الهى 24 .

مى آورد: اخبار عديده گواهى مى دهد بر اين كه «رؤياى مؤمن كامل ، ارزش مشاهده مستقيم دارد» .(1)

* كلام پسر شيخ تحت عنوان «علاّمه نارفته به مكتب!» گذشت.

بلكه شيخ احمد در اين زمينه پا را فراتر نهاده و براى ديگران هم تحصيل معرفت را به رؤيا ممكن دانسته است ! او در پاسخ كسى كه از حقيقت معرفت امام از او سؤال كرده گفته:

فأنت إذا عملتَ بما ذكرتُ لك رأيت الامام[ عليه السلام]وعرّفك اللّه تعالى و نبيّه و عرّفك نفسه . يعنى: اگر به دستورالعملى كه (صفحه قبل) گفتم عمل كردى (در عالم رؤيا) امام عليه السلامرا خواهى ديد و از او معرفت خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و معرفت خودش

را دريافت خواهى نمود.(2)

و البته موارد استناد اين طائفه به رؤيا كم نيست به خصوص در تمجيد و تجليل از مشايخ .(3) چنانكه درباره رؤياهاى شيخ گفته شده:

اين منامات و مشاهداتِ باطن گواهى مى دهد بر اين كه ذات وجودش به نحو سرّ از مُثُل اولى كه نماينده و نماياننده ائمه اطهار عليهم السلام هستند صاحب مقام و به خلعت معرفت مفتخر شده بود .(4)

ص: 45


1- . همان ص 22 ، 24 قسمت اخير به نقل از ابراهيمى در فهرست ص 185 .
2- . تراث الشيخ الاوحد 21 / 234 - 233 .
3- . به عنوان نمونه رجوع شود به مكتب شيخى از حكمت الهى 19 ، 22 ، 24 ، 53 .
4- . مكتب شيخى از حكمت الهى 19 .

پاسخ استناد به رؤيا

اشاره

بسيارى از فرقه هاى باطل براى اثبات مدعاى خويش به رؤا تمسك مى كنند. رؤا بر اقسامى است، و فقط يك قسم آن رؤاى صادقه است ، ولى اثبات اين كه رؤاى آنها از رؤاهاى صادقه است هيچ راهى ندارد .

اما اين روايت كه مى فرمايد : « من رآنى فقد رآنى » هركس مرا در خواب ببيند خودم را ديده است ، و امثال اين روايت ؛ بايد در كنارش روايت ديگرى را نيز دقت كرد كه حضرت مى فرمايد : «أَ يَزْعُمُ أَنَّ أَبِى آتِيهِ ؟ قُلْتُ : نَعَمْ ، قَالَ:

كَذَبَ - وَ اللَّهِ - مَا يَأْتِيهِ إِلاّ الْمُتَكَوِّنُ ، إِنَّ إِبْلِيسَ سَلَّطَ شَيْطَاناً يُقَالُ لَهُ: الْمُتَكَوِّنُ، يَأْتِى النَّاسَ فِي أَيِّ صُورَةٍ شَاءَ ، إِنْ شَاءَ فِي صُورَةٍ كَبِيرَةٍ وَ إِنْ شَاءَ فِي صُورَةٍ صَغِيرَةٍ ، وَلا وَاللّه، مَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يَجِيءَ فِي صُورَةِ أَبِي عليه السلام » .(1) خلاصه آن كه فلانى خيال مى كند پدرم را در خواب ديده است (در حقيقت كسى را كه ديده ، پدرم نيست) . يعنى شيطان مى تواند به ذهن كسى چنين القاء كند كه امام را ديده اى . به ويژه نسبت به ما كه در زمان غيبت واقع شده و معصومين عليهم السلام را از نزديك نديده ايم و نمى دانيم چه كسى را در خواب ديده ايم، كار را براى شيطان راحت تر مى كند!(2)

در صحيحه ابن اُذَينِه از امام صادق عليه السلام آمده است : «إِنَّ دِينَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرَى فِى النَّوْم» ، يعنى : دين خدا بالاتر و عزيزتر از آن است كه بشود با رؤا آن را اثبات كرد .(3)

ص: 46


1- . بحار الانوار 25 / 281 و 69 / 214 .
2- . در اين زمينه رجوع شودبه كلام شيخ مفيد رحمه الله در كنزالفوائد شيخ كراجكى قدس سره 2 / 64 ، بحارالانوار 58 / 212 .
3- . كافى 3 / 482 ، بحارالأنوار 18 / 354 .

به راستى اگر كسى به شما بگويد در خواب ديده ام كه پدرت يك مليون به من بدهكار بوده ، آيا مى پذيريد؟! لذا علما تصريح كرده اند كه با رؤا هيچ حكم يا موضوع شرعى اثبات نمى شود .

اما اين كه گفته شده : «رؤياى مؤمن كامل ، ارزش مشاهده مستقيم دارد».

پاسخش آن است كه : هركسى مى تواند ادعا كند من مؤمن كامل هستم و در خواب چنين و چنان ديده ام، ولى با صرف ادعا چيزى اثبات نمى شود !

چگونگى خواب هاى شيخ و نمونه هاى آن از زبان خودش

قال : انفتح لي باب المنام بأنواع العجائب، فلا تمرّ بي مسألة في اليقظة إلاّ رأيت بيانها في المنام و كلّ حين ذكرت الائمة عليهم السلام في الطّيف رأيتهم، فإن رأيت [ذكرت ]واحدا معيّنا رأيته وإن ذكرتهم مطلقا كان لي الخيار فيمن اريد وهكذا حتّى وقفت على باب مأخذ أدعية أهل البيت عليهم السلاممن القرآن و سمعت الخطاب من بعض الجمادات ... و لقد فتح لي أشياء ما أعرف أصفها للنّاس.(1)

شيخ مى گويد: باب رؤياهاى شگفت به رويم گشوده شده ، هر چه در بيدارى بر من پيش مى آيد، در خواب برايم بيان مى شود. هرگاه امامان عليهم السلام را يادكنم آنان را در خواب مى بينم، اگر امام خاصّى را ياد كنم همان امام را در خواب مى بينم و اگر مطلق از آنان ياد كنم به من اختيار داده مى شود كه هر كدام

ص: 47


1- . تراث الشيخ الاوحد 18 / 408 ، فهرست ص 144 و رجوع شود به تراث الشيخ الاوحد 1/530 شرح زيارت جامعه .

را كه بخواهم ببينم (و مطالب مورد نيازم را بپرسم).

من بر مأخذ دعاهاى أهل بيت عليهم السلام در قرآن دست يافته ام ، سخن جمادات را شنيده ام ... درهايى به روى من باز شده كه نمى توانم براى مردم بازگو نمايم .

و قال في موضع آخر : انفتح لي باب رؤيتهم عليهم السلام حتى اني أكثر الليالي والأيّام أرى من شئتُ منهم على ما أختار منهم الذى ¨أراه عليه السلام، وإذا رأيت أحدا منهم وانتبهتُ وانقطع كلامي قبل تمامه رجعتُ فى النوم ورأيتُ ذلك الذى رأيتُ عند منقطع كلامي حتى أتممتُه .(1)

باب رؤيا أهل بيت عليهم السلام به روى من گشوده شده ، به گونه اى كه بيشتر اوقاتِ شب و روز هر يك از امامان عليهم السلام را كه بخواهم مى توانم ببينم، اگر پيش از آن كه مطلب تمام شود از خواب بيدار شوم دوباره مى خوابم و مطلب را دنبال مى كنم و ادامه آن را مى بينم .

و الحاصل انّي رأيت أكثر الائمة عليهم السلام، وظنّي كلهم إلاّ الجواد عليه السلام فإنّي متوهّم في رؤيته ... و كنت مدّة اقبالي سنين متعدّدة ما يشتبه عليّ شيء في اليقظة إلاّ و أتاني بيانه في المنام في أشياء ما أقدر على ضبطها لكثرتها . وأعجب من هذا إنّي ما أرى في المنام شيئا إلاّ على أكمل ما أُريده في اليقظة بحيث ينفتح لي جميع ما يؤيّد ادلّته ويمنع ما يعارضه.(2)

ص: 48


1- . تراث الشيخ الاوحد 18 / 393 - 394 ، فهرست 140 .
2- . تراث الشيخ الاوحد 18 / 393 - 394 ، فهرست 140 .

خلاصه مطلب آن كه من بيشتر ائمه عليهم السلام را در خواب ديده ام، گمان مى كنم همه آنان را جز امام جواد عليه السلام را كه مطمئن نيستم . در طول ساليان متمادى هرچه در بيدارى بر من مشتبه مى شد، در خواب برايم بيان مى گرديد، مطالب فراوانى كه قابل ضبط و شمارش نيست. و از آن شگفت تر آن كه آنچه من در خواب مى بينم بر كامل ترين وجه است ، همراه با مؤيدات دلايل آن و نفى معارضات و منافياتش !

أرى منامات وهي الهامات فإنّي إذا خفي عليّ شيء رأيت بيانه ولو اجمالاً ، ولكنّي إذا أتاني بيانه في الطيف وانتبهت ظهرت لي المسألة بجميع ما تتوقّف عليه من الأدلّة بحيث لا يخفى عليّ من أحوالها حتّى أنّه لو اجتمعت النّاس ما أمكنهم يدخلون عليّ شبهة فيها . وأطّلع على جميع أدلّتها ، ولو أوردوا عليّ ألف منافٍ و ألف اعتراض ظهر لي محاملها و أجوبتها بغير تكلّف ، ووجدتُ جميع الأحاديث كلّها جارية على طبق ما رأيت في الطيف ؛ لأنّ الّذي أراه في المنام معاينة لا يقع فيه غلط ، وإذا أردتَ أن تعرف صدق كلامي فانظر في كتبي الحكمية ... ولا تجد حديثا يخالف شيئا من كلامي ... فإنّي لا أتكلّم إلاّ بدليل منهم عليهم السلام .(1)

من خواب هايى مى بينم كه در واقع الهامات است . اگر مطلبى بر من روشن نباشد در عالم رؤيا به گونه اى بيان آن را مى بينم كه پس از بيدار شدن مطلب با تمام دلائلى كه بر آن متوقف است برايم معلوم مى شود و اگر همه مردم جمع

ص: 49


1- . تراث الشيخ الاوحد 18 / 395، فهرست 141 .

شوند نمى توانند شبهه اى بر من وارد كنند. اگر هزار اعتراض و اشكال داشته باشند پاسخ آنان به راحتى براى من ميسّر است. احاديث و روايات هم مطابق آن چيزهايى است كه من در خواب ديده ام ؛ زيرا آنچه من در خواب بالعيان مى بينم غلط در آن راه ندارد . تصديق سخن من آن كه با رجوع به كتاب هاى من در حكمت خواهى ديد كه حديثى مخالف كلام من نيست. من جز با دليلى كه از جانب معصومين عليهم السلام باشد سخن نمى گويم .

رأيت النّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم فقلت: يا سيّدى اريد منك أن اخلع الدّنيا أصلاً بحيث لا اُعرف .

فقال: هذا أصلح .

فشددت عليه في الطّلبة ، فتغافلني و مضى عنّي من حيث لا أشعر، ففتّشتُ عنه ثمّ وجدتُه و قلتُ له: أنا اريد منك هذا المطلب .

فقال : يمكن بعد حين.

فتغيّب عنّي ، فطلبتُه فوجدتُه وشددتُ عليه مرارا ، فمرّة يقول: هذا أصلح، و مرّة يقول : بعد حين.

فلمّا أيست من مطلبي قلت له : اذا زوّدني ، فرفع يمينه الشّريفة و أراد أن يمسح وجهي و صدري .

قلت له: ما أُريد هذا، فقال لي: ما تريد؟

قلت: أُريد أن تسقيني من ريقك.

فوضع فمه على فمي و مجّ عليّ من ريقه ماءً ألذّ من الشّهد

ص: 50

وأبرد من الثّلج إلاّ أنّه قليل .(1)

من در عالم رؤيا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را ديدم و عرض كردم : اى سرورم مى خواهم از دنيا كناره گيرى كنم به نحوى كه اصلا شناخته نشوم. حضرت فرمود: حال فعلى (براى تو بهتر و) به صلاح تو نزديك تر است .

من در درخواست سختگيرى و اصرار كردم، حضرت (اعتنايى نكرده) تغافل فرمود و به نحوى كه متوجه نشدم از مقابل چشمم ناپديد گرديد، دنبال آن حضرت گشتم تا او را پيدا كردم و عرض كردم: من اين مطلب را از تو مى خواهم. حضرت فرمود: پس از گذشت زمانى امكان آن هست. اين را فرمود و دو مرتبه از مقابل چشمم ناپديد شد، باز دنبال آن حضرت گشتم تا او را پيدا كردم و مكرر اصرار نموده و در درخواست سختگيرى كردم ، گاهى مى فرمود: حال فعلى به صلاح تو نزديك تر است و گاهى مى فرمود: پس از گذشت زمانى امكان آن هست.

هنگامى كه از رسيدن به خواسته ام مأيوس شدم، گفتم: پس زاد و توشه اى به من عنايت كن ، حضرت دست مباركش را بالا برد تا بر صورت و سينه ام بكشد، گفتم : من اين را نمى خواهم. فرمود : چه مى خواهى؟ عرض كردم : از آب دهان مباركت به من بنوشان. حضرت دهان مباركش را بر دهانم گذاشت و از آب دهانش آبى گواراتر از عسل و خنك تر از برف به من چشانيد ولى كم بود .

ثم قال - بعد ذكر أنه رأى الامام أبا لحسن الهادي عليه السلام - :

ص: 51


1- . تراث الشيخ الاوحد 18 / 393 - 394 ، فهرست 140 ، رساله شرح احوال شيخ احمد ، ترجمه محمدطاهرخان كرمانى 14 - 15 .

أخرج عليه السلام إليّ أوراقا على حجم الثّمن وقال: هذه اجازاتنا الاثني عشر، فأخدتُها و فتحتُها واذا كلّ صفحة مصدّرة ب- : «بسم اللّه الرحمن الرحيم» وبعد البسملة اجازة واحد منهم عليهم السلام.

وكان ممّا أمروني به ووعدوني ووصفوني عليهم السلام به ما لا يصدّق به كلّ من سمعه استعظاما له وإنّي لست أهلاً له [! ]حتّى إنّي قلت للنّبيّ صلى الله عليه و آله وسلم: من القائل بذلك؟ فقال: غير أنا؟! أنا القائل . فقلت : يا سيّدي أنت تعرفني وأنا أعرف نفسي إنّي لست أهلاً لذلك، فلأيّ سبب قلت ذلك؟ فقال: بغير سبب .

فقلت: بغير سبب؟ فقال: نعم، اُمرت أن أقول كذا .

فقلتُ: اُمرتَ أن تقول كذا؟ فقال: نعم .(1)

امام هادى عليه السلام به من دوازده اجازه از جانب دوازده امام عليهم السلام عنايت فرمود كه در آن دستورات وعده ها و اوصاف فوق العاده اى براى من ذكر شده بود كه هيچ كس نمى تواند آن را بپذيرد و تصديق نمايد و آن را بزرگ مى شمارد و مرا اهل آن نمى داند، تا جايى كه خودم به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم گفتم: چه كسى اين را گفته است؟ حضرت فرمود: كسى غير از من ؟! من گوينده آن هستم . گفتم: اى سروم شما مرا مى شناسيد، و من هم خودم را مى شناسم ، من چنين قابليت و اهليّتى را ندارم ، چرا چنين چيزى گفته اى؟ فرمود: بى جهت! گفتم: بى جهت؟! فرمود: آرى ، من مأمور شدم كه اين را بگويم. گفتم: مأمور شده اى كه اين را بگويى. فرمود: آرى .

ص: 52


1- . تراث الشيخ الاوحد 18 / 395 - 396 ، فهرست 142 ، رساله شرح احوال شيخ احمد ، ترجمه محمدطاهرخان كرمانى 16 - 15 .

اشكالاتِ ديگر رؤياهاى شيخ

گذشته از عدم حجّيت رؤيا و بى اعتبارى آن ، اشكالات ديگرى بر رؤياهاى شيخ

وارد است از جمله آن كه :

1. پس از آن كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به او گفته باشند: «هذا أصلح» (حال فعلى براى تو بهتر و به صلاح تو اقرب است) چرا تسليم حضرت نشد و به تعبير خودش: «فشدّدت عليه في الطلبة» در درخواست ، سختگيرى و اصرار مى كند؟

و باز اصرار در درخواست و عدم تسليم كرده و تكرار مى كند: «اُريد منك هذا المطلب» و اين كار را چند بار تكرار كرده است.

و هنگامى كه از حضرت درخواست زاد و توشه اى كرده و حضرت مى خواهند دست بر صورت و سينه اش بكشند، چرا باز تسليم حضرت نشد و گفت: «ما اُريد هذا» من اين را نمى خواهم.

اين مطالب قطعا حاكى از عدم تسليم او در برابر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است .

2. شيخ مدعى است كه هر چه در بيدارى بر او مشتبه شود، در خواب بر او بيان مى شود.

آيا اين با عبارت قبل تنافى ندارد كه: من بيشتر ائمه عليهم السلام را در خواب ديده ام، گمان مى كنم همه آنان را «إلاّ الجواد فإنّي متوهّم في رؤيته جز امام جواد عليه السلامرا كه مطمئن نيستم» .

اوّلاً: چون امر بر شيخ مشتبه بوده چرا رفع اشتباه نكرده كه آيا امام جواد عليه السلام را در خواب ديده يا نه؟

ثانيا: خودش مى گويد: اگر امام خاصّى را بخواهم در خواب مى بينم «و إن

ص: 53

ذكرتهم مطلقا كان لي الخيار فيمن اُريد» يعنى: اگر مطلق از آنان ياد كنم به من اختيار داده مى شود كه هر كدام را خواستم در رؤيا ببينم (و مطالب مورد نياز را بپرسم) .

آيا شيخ نسبت به امام جواد عليه السلام بى توجّه است كه در طول سال ها حتّى يك بار هم نخواسته آن حضرت را ببيند؟ آيا نسبت به حضرت كم معرفت است؟

ثالثا: چرا مثل شيخيه كه با القاب فراوان قبل از نام شيخ او را مى ستايند حدّاقل با تعبير «الامام» قبل از نام مبارك امام نهم عليه السلام، ايشان را احترام نكرد؟

رابعا: اگر واقعا امرى بر او مشتبه نمانده نبايد در هيچ مطلبى ترديد داشته باشد، در حالى كه در موارد فراوان عباراتى از او ديده مى شود كه حاكى از جهل او به حقائق و عدم كشف واقع نزد اوست، مانند: «على الاصح الاحوط»، «يظهر لي»، «يقوّي في نفسي»، «الظّاهر» «يترجّح عندي» .(1)

3. شيخ مدّعى است كه : امامان معصوم عليهم السلام - در عالم رؤيا - هر كدام به من اجازه داده اند و دستورات، وعده ها و اوصافى براى من در آن اجازات آمده است كه: «لا يصدّق به كلّ من سمعه استعظاما له و إنّي لست أهلاً له» هر كس بشنود آن را تصديق نمى كند و عظيم مى شمارد و مرا اهل آن نمى داند . اوّلاً: بفرمايند: امامان عليهم السلام كجا در عالم بيدارى به كسى اجازه داده اند ؟(2)

ص: 54


1- . براى نمونه رجوع شود به تراث الشيخ الاوحد 21 / 171، 172، 175 و ... .
2- . و اين اشكال بر شيخ در جاى ديگر نيز وارد است كه براى ادعيه و زيارات اجازه صادر كرده است : وقد أجزتك في الأدعية و الزّيارات و سائر الختوم. تراث الشيخ الاوحد 21 / 234 ، با آن كه اجازه مذكور هيچ مشروعيّتى ندارد و بدعت است ، مانند ارقام و اعدادى كه او براى اوراد و اذكار صادر كرده و در روايات نيست. (رجوع شود به جوامع الكلم 2/276 چاپ سنگى پاسخ ملا على اكبر.

ثانيا: كسى كه مفتخر به اجازات ائمه عليهم السلام است چه نيازى دارد كه نزد علما رفته و از آنها اجازه بگيرد، و مقدارى از نوشته هايى كه مدّعى است در شرح تبصره علامه حلّى نوشته به آنان نشان دهد تا اجازه روايت - نه اجازه اجتهاد ! - براى او صادر نمايند؟!(1)

ثالثا: قبل از هر كس ، اين مطالب براى خودش قابل قبول نبوده است - و گذشته از اِشعار جمله قبل به آن - در ادامه گفته: به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم گفتم: چه كسى

اين را گفته است؟ حضرت فرمود: كسى غير از من ؟! من گوينده آن هستم . گفتم: اى سروم شما مرا مى شناسيد، من هم خودم را مى شناسم من اهليّت اين را ندارم، چرا چنين چيزى گفته اى؟

4 . اين ادعاى شيخ كه : «الّذي أراه في المنام معاينة لا يقع فيه غلط» جز

گزافه گويى نيست، مگر ممكن است بشر از خطا در امان باشد و سهو و نسيان نداشته باشد؟ چنان كه قبلاً اشاره شد .

گذشته از آن كه اصل اين مطلب با روايات تنافى دارد ؛ زيرا چنان كه گذشت در روايت صحيح فرموده اند: دين خدا بالاتر از آن است كه با رؤيا و خواب اثبات شود.

علاوه بر آن ، مواردى كه مطالب احسائى قطعا با روايات تنافى دارد شاهد بطلانِ اين ادّعاست كه در بخش آينده به آن خواهيم پرداخت .

ص: 55


1- . رجوع شود به تراث الشيخ الاوحد 1 / 21 مقدمه .

مأموريت استثنائى احسائى در عالم رؤيا !

شيخيه معتقدند: شيخ احمد از جانب معصومين عليهم السلام مأموريت يافته تا معارف را ابلاغ و دين را اصلاح نمايد، كريم خان كرمانى مى نويسد : پيغمبر صلى الله عليه و آله را در خواب ديدند كه فرمودند : «بايد بروى و علم خود را كه ما به تو انعام كرده ايم در ميان خلق آشكار كنى كه مذاهب باطله در عالم شيوع گرفته ... » از آن خواب غمگين شدند كه بايد صبر بر ... معاشرت ارذال كنند ... متوسل شدند ... حضرت امير عليه السلام را در خواب ديدند كه ... گزيرى نيست بايد بروى و علم ما را به مردم برسانى و اصلاح اين امور فاسده نمايى ... - خلاصه پس از توسل به هر يك از معصومين عليهم السلام در رؤيا به او گفته مى شود كه بايد اين وظيفه را به انجام برساند و پس از نقل مطلب درباره امام زمان عليه السلام مى نويسد : - اجازه اى به او عطا فرمودند به مهر همه ائمه عليهم السلام كه امر تو مُمضى و حكم تو نافذ، برو امر را به مردم برسان . اين بود كه آن بزرگوار محنت معاشرت خلق را بر خود گذاردند و صدمات اين منافقين را بر خود هموار كردند و در ميان خلق علم و امر خود را آشكار كردند .(1)

اشكال اين ادعا - گذشته از عدم اعتبار و حجيت رؤيا - آن است كه :

اولاً : چرا در طول تاريخ فقط احسائى چنين مأموريتى يافته است ؟!

ثانيا : پس از شيوع باطل، بدون رؤيا هم وظيفه او و ديگران اظهار علم و دانش بوده تا مورد لعن و نفرين واقع نشوند ، چنان كه در روايات معتبر آمده !

ثالثا : اگر رؤيايش صادقه بوده چرا تسليم حضرت نشد و چرا مى خواهد از زير بار مسئوليت شانه خالى كند؟

ص: 56


1- . هداية الطالبين 116 - 118 .

2.برخى از اشتباهات شيخ احمد احسائى

اشاره

روشن است كه ما در صدد استقصا و تتبع اشكالات مطالب و مبانى شيخ نيستيم و اين كار از توان ما خارج است ، ولى اشاره به برخى از موارد مشهور - يا آنچه هنگام مراجعه به آثار شيخ به آن برخورد نموده ايم - كافى است .

توحيد افعالى

او در شرح زيارت جامعه كبيره در شرح توحيد افعالى - با استدلال به آيه : (أَرُونِي مَاذَا خَلقُوا مِنَ الْأَرْضِ) [فاطر (35): 40] و برخى از روايات - مى نويسد:

وتوحيد الافعال ... و كل ما ترى من أفعال خلقه فهي أفعاله بهم. يعنى: آنچه از افعال بندگان مى بينى در حقيقت آن كارهايى است كه خدا به واسطه آنان انجام داده است.(1)

اين مطلب در كلام ديگر نويسندگان شيخى مسلك نيز ديده مى شود.

كريم خان مى گويد :

ص: 57


1- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 355.

ساير افعال طرّا و كلاًّ آنچه در حيّز حدوث است خداست صاحب فعل در آن .(1)

محمدخان كرمانى - فرزند و جانشين كريم خان - مى نويسد:

هر چيزى كه اسم خلق بر او صدق مى كند خواه ذات باشد يعنى ذات مردم يا فعل مردم يا صفت مردم هر چه مى خواهد باشد همه فعل خداست.(2)

اشكال

اشكال بر شيخ آن است كه با اين بيان براى عبد اختيارى باقى نمى ماند . مگر نبايستى براى او انجام واجبات و ترك محرّمات ممكن باشد ؟

آيا با عدل و رحمت و رأفت خدا سازگار است كه كارهاى بد و كفر و فسق و فجور را خودش توسط بنده انجام دهد و به او دستور دهد كه آن را ترك كند، در حالى كه او قدرت بر ترك آن ندارد ، سپس او را بر انجام آن كار عذاب كند ؟ ! اگر اين توهم بجا بود ديگر نمى شد خطاكار را ملامت كرد و درستكار را ستود، و وعد و وعيد و ثواب و عقاب معنايى نداشت چون كارهاى بشر را خود خدا خلق كرده است .

به چند روايت توجه فرماييد:

عن مولانا أبيالحسن الثالث عليه السلام أنه سئل عن أفعال العباد أهي مخلوقة للّه تعالى؟

فقال عليه السلام: لو كان خالقا لها لما تبرّأ منها وقد قال سبحانه : (أَنَّ

ص: 58


1- . رساله سى فصل 88 .
2- . موعظه عقايد ، محمدخان كرمانى 13 چاپ چهارم كرمان .

اللّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) [التوبة (9): 3] ، ولم يرد البراءة من خلق ذواتهم، وإنما تبرأ من شركهم وقبائحهم .(1)

از امام هادى عليه السلام پرسيدند : آيا كارهاى بندگان مخلوق خداست؟

در پاسخ فرمود: اگر خداى تعالى خالق كارهاى بندگان بود از آن بيزار نمى شد در حالى كه فرموده است: «خدا از مشركان بيزار است» يعنى از شرك آنها و كارهاى زشت و قبيحشان بيزار است.

سئل مولانا الصادق عليه السلام : .. وعن الحركات أهى مخلوقة أو غير مخلوقة ؟ فقال عليه السلام : .. فيكون الفعل منه عندما تحرّك واكتسبه فقيل : فاعل ومتحرك ومكتسب و مستطيع أو لا ترى أن جميع ذلك صفات يوصف بها الإنسان ؟(2)

از امام صادق عليه السلام پرسيدند: آيا حركات (و افعال انسان) مخلوق (خدا) هست يا نه؟ حضرت در ضمن پاسخ فرمود: فعل از خود انسان است هنگامى كه حركت مى كند و آن را كسب مى كند (و انجام مى دهد) لذا به او گفته مى شود: فاعل، متحرّك، مكتسب، مستطيع، (انجام دهنده، حركت كننده، توانا) آيا نمى بينى كه همين اين صفات براى انسان است؟!

وسئل عليه السلام : ممن المعصية ؟ قال : ... لا تخلو من ثلاث : إما أن تكون من الله وليس من العبد شيء فليس للحكيم أن يأخذ عبده بما لم يفعله ؛ وإما أن تكون من العبد ومن الله والله أقوى الشريكين فليس للشريك الاكبر أن يأخذ الشريك

ص: 59


1- . تصحيح الاعتقاد 44 ، بحارالأنوار 5 / 20 .
2- . بحارالأنوار 5 / 31 - 30 .

الاصغر بذنبه ؛ وإما أن تكون من العبد وليس من الله شيء فإن شاء عفى وإن شاء عاقب .(1)

از آن حضرت پرسيدند: گناه از كيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: خالى از سه صورت نيست: يا فقط از خداست و بنده هيچ كاره، پس سزاوار نيست كه حكيم بنده اش را به كارى كه انجام نداده مؤاخذه كند.

يا از بنده و خدا (از هر دو) صادر شده، در اين صورت چون خدا قوى تر است باز سزاوار نيست كه شريك ضعيفت تر را به گناهش مؤاخذه كند.

يا آن كه از بنده است و هيچ از خدا نيست، كه اگر خدا بخواهد بنده اش را عفو مى نمايد و اگر بخواهد عقاب مى كند.

روشن است كه عقيده توحيد افعالى - به شرح مذكور - با مكتب اهل بيت عليهم السلام و مذهب شيعه مخالف است، چنانكه در كلام شيخ مفيد و سيّد مرتضى و علامه مجلسى و ديگر بزرگان به اين مطلب تصريح شده است .(2)

ص: 60


1- . بحارالأنوار 5 / 27 .
2- . مراجعه شود به تصحيح الاعتقاد 44، امالى سيد مرتضى1 4 / 143 - 146 مجلس هفتادو سوم ، تنزيه الانبيا: 38 - 41 ، بحار 4 / 148 و 5 / 20 ، 64 - 67 . قال الشيخ المفيد قدس سره : والله متعال عن خلق الفواحش والقبائح على كل حال ... . ثم قال قدس سره - بعد رواية الماضية عن مولانا الامام الهادي عليه السلام - : وكتاب الله تعالى المقدّم على الأحاديث والروايات ، وإليه يتقاضى في صحيح الأخبار وسقيمها ، فما قضى به فهو الحق دون ما سواه ، قال الله تعالى : (الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الإنْسانِ مِنْ طِينٍ) [السجدة (32): 8] ، فخبّر بأن كل شيء خلقه فهو حسن غير قبيح ، فلو كانت القبائح من خلقه لما حكم بحسن جميع ما خلق . وقال تعالى : (ما تَرى في خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ) [الملك (67): 3]، فنفى التفاوت عن خلقه، وقد ثبت أن الكفر والكذب متفاوت في نفسه، والمتضادّ من الكلام متفاوت فكيف يجوز أن يطلقوا على اللّه تعالى أنه خالق لأفعال العباد وفي أفعال العباد من التفاوت ما ذكرناه؟ تصحيح الاعتقاد 44 ، البحار 5/20

و آنچه بر زبان بعضى افتاده كه «لا مؤثر في الوجود إلاّ اللّه» از اهل خلاف بلكه از اصول اشاعره است .(1)

علامه مجلسى مى فرمايد: وذهبت الإمامية والمعتزلة إلى أن أفعال العباد وحركاتهم واقعة بقدرتهم واختيارهم فهم خالقون لها .(2)

هُوَرْقَلْيا

اشاره

يكى از مطالبى كه شيخ احمد در مباحث سه گانه معاد، معراج و غيبت امام زمان عليه السلام آن را كليد حلّ مشكلات دانسته و بدان استناد جسته است، بحث هُوَرْقَلْياست.

هُوَرْقَلْيا چيست؟

شيخ در پاسخ كسى كه در مورد هُوَرْقَلْيا از او پرسيده نوشته است:

مراد از آن مُلك ديگرى است كه برزخ بين عالم اجسام (مُلك) و عالَم نفوس (ملكوت) است و در اقليم هشتم واقع شده است و آن عالَم مثال است. به افلاك و كواكب موجود در آن عالَم هُوَرْقَلْيا و به بخش پايين آن جابلقا و جابرسا گفته مى شود.(3)

ص: 61


1- . چنانكه علامه مجلسى و مرحوم مرعشى و ديگران به اين مطلب تصريح كرده اند. رجوع شود به : مستدرك سفينة البحار 1/55 و 3/170 - 171
2- . بحارالأنوار 4 / 148 .
3- . تراث الشيخ الاوحد 13 / 449 - 450 ، الشيخ احمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 2 / 147، 156 مسائل الاناري حول البرزخ و الجسد .

شيخ - با آن كه گفته لفظ «هُوَرْقَلْيا» سريانى و از لغت صائبه است - ولى در اقامه دليل بر آن به آيات و روايات مربوط به برزخ استدلال نموده است، مانند آيه شريفه: (وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ) [المؤمنون (23) : 100 ]و رواياتى كه در مورد شهرهاى جابلقا و جابرسا آمده است و سپس به خيال خويش دليل عقلى نيز بر آن اقامه كرده ، ولى حقيقت آن است كه او اين مطلب و اصطلاح را از حكما گرفته و ربطى به آيات و روايات ندارد .(1)

هُوَرْقَلْيا در كلمات فلاسفه

براى آن كه معلوم شود پيش از احسائى، حكما و بويژه شيخ اشراق، اين اصطلاح را در همان معنا كه شيخ بكار برده استعمال كرده اند(2) برخى از كلمات

آنان را نقل مى نماييم .

شهرزورى مى گويد: در نظر حكيمان متأله، غير از اين عالم كه ما در آن هستيم، عوالم ديگرى وجود دارند كه داراى مقدارند، با تأكيد بر اين كه آن عوالم، عالَم نفس يا عالَم عقل نيست، بلكه در اقليم ديگرند كه آن را «اقليم هشتم» مى خوانند و جابلقا و جابرصا و هُوَرْقَلْيا در آن قرار دارند و در ميان ترتيب عالم واقع است، يعنى بين مجرّد كامل و مادى كامل .

اين عالم است كه نه مجرد كامل است و نه مادى كامل. اين عالم، همان عالم

ص: 62


1- . رجوع شود به الذريعة 25 /252 - 253 .
2- . علامه سيد محمد هاشم چهارسوقى متوفى 1318 - برادر صاحب روضات الجنات - به شگفت آمده كه : چرا مردم فكر مى كنند مطالب شيخ احمد از افكار بديع خود اوست، مطالب او گرفته شده از ابن ابى جمهور احسائى در كتاب المجلّى است ، و در آن كتاب تصريح كرده كه روش من در اين كتاب ، روش اشراقيين از حكما و صوفيه است . (رجوع شود به پرسش ها و پاسخ ها 110)

سوم يا عالم صور يا مثل معلّقه است كه شيخ اشراق، سهروردى در آخر حكمة الإشراق از آن بحث كرده است .(1)

و نيز شهرزورى مى نويسد:

وقد قالت متألهة الحكماء، كهرمس و أنباذقلس وفيثاغورس وأفلاطُن و غيرهم من الأفاضل و القدماء: إنّ في الوجود عوالم أخرى ذوات مقادير غير هذا العالم الذي نحن فيه وغير النفس و العقل؛ فيه العجائب و الغرائب؛ فيها من البلاد و العباد و الأنهار و البحار و الأشجار و الصور المليحة والقبيحة ما لا يتناهى؛ و تقع هذه العوالم في الإقليم الثامن الذي فيه جابلقا و جابرصا و هُوَرْقَلْيا ذات العجائب وهي في وسط ترتيب العالم.

ولهذا العالم أفقان: الأدنى و هو ألطف من الفلك الأقصى الذي نحن فيه و هو مرتفع عن إدراك الحواس؛ و الأفق الأعلى يلي النفس الناطقة و هو أكثف منها؛ و الطبقات المختلفة الأنواع من اللطيفة و الكثيفة الملذّة و المبهجة والمولمة المنزعجة لا تتناهى بينهما؛ و لا بدّ للسالك من المرور عليه؛ والفاضل منهم من خرج عنه إلى فضاء الأنوار المشرقة .

و قد يشاهد هذه العوالم بعض الكهنة و السحرة و أهل العلوم الروحانية؛ فعليك بالإيمان بها؛ و إيّاك و الإنكار؛ و لعلّك تظفر

ص: 63


1- . رسائل الشجرة الالهية فى علوم الحقايق الربانية 35 - 36 مقدمه .

ببعض رسائلنا التي نعملها في هذا الفن إن شاء اللّه تعالى ؛ و ردّ المعلم الأول إنّما يتوجّه على ظاهر أقاويلهم لا على مقاصدهم.(1)

وجميع السلاّك و الأفاضل الواصلين إلى الأمور الشريفة الروحانية من الفهلويين و البابليين و اليونانيين و الهند يُثبتون هذه الأصوات في العالم الأوسط؛ لا في مقام جابلقا و جابرصا؛ بل فى المقام الثالث المسمّى عندهم: هُوَرْقَلْيا الكثير العجائب و الغرائب؛ يظهر للواصل إليه روحانيات الأفلاك و ما فيها من الصور المليحة و المحاسن الأنيقة و الأصوات الموسيقية و النسب التأليفية التي يحيّر لها العقل و يتعجب منها النفس.(2)

در «فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق» آمده : وقتى كه از عالم هُوَرْقَلْيا، سخن مى رود بدان كه عالم برزخ، عالم وسيط بين عالم حاضر ما و آخرت، منظور است، يعنى همان عالم المثال، جهان قائم بالّذات صور و اشباح همان عالم وسيط بين عالم ملكوت و جهان مادّى مشهود، اصطلاح هُوَرْقَلْيا را براى افاده آسمانهاى اين عالم وسيط با جميع كواكبى كه شامل است به كار مى برند .

هرگاه از جابلقا و جابرسا بحث مى شود مناطق فرودين عالم برزخ و وسيط افاده مى گردد، جابلقا، مدينه اى است در شرق، يعنى در جهت اصل و مبدأ (و) جابرسا، شهرى است در مغرب، يعنى در سمت رجعت و منتهى .

ص: 64


1- . رسائل الشجرة الالهية 153 .
2- . رسائل الشجرة الالهية 366 .

موارد استفاده و استناد مكتب اشراق و ساير مكاتب مشابه آن، از قول به وجود عالم مثال، فراوان است.(1)

استفاده از هُوَرْقَلْيا در بحث معاد

او معتقد است انسان دو جسم دارد: 1. جسم اصلى (هُوَرْقَلْيايى) كه از عالم مثال به او ملحق شده. 2. جسم دنيوى و عنصرى كه از اوساخ اين دنياست.(2)

او مى گويد: «الجسد العنصري لا يعود» اين جسم عنصرى در قيامت باز نمى گردد، بلكه انسان جسمى لطيف تر دارد از عالمى متوسط بين غيب و شهود - كه آن را هُوَرْقَلْيا گويند - و حشر و ثواب و عقاب با آن جسم است.(3)

رشتى كه در مقام دفاع از شيخ بر آمده ، در بيان اشكالاتى كه علما بر شيخ داشته اند ، مطلب را چنين تقرير كرده است :

عبارتى درمعاداست كه دلالت دارد : «عناصر بدن، هر عنصرى به مركز خود ملحق مى شود» پس [بدن] عود نمى كند، با اين كه

ص: 65


1- . فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق 244 - 246 . برخى از منابع ديگر در اين زمينه : حكمه الاشراق 252 - 254؛ جذوات و مواقيت 62 ؛ مجموعه مصنفات شيخ اشراق 1 / 494 ، 539 و 2 / 252 ، 343 ؛ رسائل الشجرة الالهية 153 ، 368 - 366 ، 572 - 571 ، 601 ؛ شرح حكمة الاشراق شهرزورى مقدمه 44 ، 574 ، 588 ، 594 ، 563، 574، 645 ؛ شرح حكمة الاشراق (قطب الدين شيرازى) ا 514 ؛ انواريه (ترجمه و شرح حكمة الاشراق سهروردى) 244 - 243 ، 261 ؛ فرهنگ اصطلاحات آثار شيخ اشراق 242 ، 375 ؛ فرهنگ معارف اسلامى 3/2183 ؛ فرهنگ اصطلاحات فلسفى ملاصدرا 32 ، 461 ؛ الشواهد الربوبية 342 ؛ المبدأ والمعاد 353 ، 406 ، 481 ؛ شرح زاد المسافر 369 ؛ شرح المنظومة 5 / 249 .
2- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 2 / 156 - 157 .
3- . تراث الشيخ الاوحد 4/34 - 37، 394 - 395 شرح زيارت جامعه، ترجمه دليل المتحيرين 109 .

ضرورت اسلام براين قائم است كه بدن جسمانى عود مى كند.(1)

گرچه پيروانش تلاش فراوان كرده اند كه كلام شيخ را موجّه جلوه دهند ولى آيا اين مطلب با آيات مباركه قرآن تنافى ندارد ؟! مانند آيه شريفه: (وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ) [ يس ( 36 ) 79 - 78 ]و آيه

مباركه : (أَيَحْسَبُ الاْءِنسَانُ أَن لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ * بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ

بَنَانَهُ) [القيامة (75) 4 - 3] كه دلالت دارد : خداوند همين استخوان ها را زنده مى كند و برمى گرداند و حتى سرانگشتان را نيز مرتّب مى نمايد .

علامه مجلسى رحمه الله و ديگر علما معاد جسمانى را از ضروريات دين اسلام بلكه جميع ملل دانسته، و فرموده اند: انكار معاد جسمانى كفر است .(2)

استفاده از هُوَرْقَلْيا در بحث معراج

شيخ احمد احسائى در مورد معراج پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم براى فرار از مشكل خرق و التيام افلاك(3) نيز به همين گونه مشى كرده است .

رشتى - در بيان اشكالات علما بر شيخ - مطلب را چنين تقرير كرده :

عبارتى در معراج كه دلالت دارد بر اين كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله هر عنصرى از عناصر وجود خود را در محل آن عنصر

ص: 66


1- . ترجمه دليل المتحيرين 103.
2- . حق اليقين 588 - 589 چاپ سرور ، انيس الموحدين 320 - 321 ، حجه الاسلام شفتى قدس سره ، نظريه فوق را انكار معاد دانسته نه اختلاف در كيفيت معاد ! (رجوع شود به پرسش ها و پاسخ ها 215)
3- . در مورد اعتقاد او به هيئت بطلميوسى در مورد افلاك رجوع شود به تراث الشيخ الاوحد 20 / 20 .

انداخت، پس آتش را در كره آن ، و هوا را در كره آن ، و هم چنين آب و خاك را . با آن كه معروف از مذهب و معلوم از دين اين است كه آن حضرت به جسم شريفش صعود فرمود .(1)

علامه مجلسى رحمه الله فرموده : احاديث متواتره خاصه و عامه دلالت مى كند بر آن كه عروج آن حضرت به بدن بود.(2)

استفاده از هُوَرْقَلْيا در بحث غيبت و ظهور امام زمان عليه السلام

از شيخ احمد احسائى سؤال شده : شما گفته ايد: حضرت حجت عليه السلام در (عالم) هُوَرْقَلْيا هستند و ظهور و رجعت ايشان در عالم مثال خواهد بود ؟

او در پاسخ ، مطلب فوق را تأييد نموده و در توضيح آن نوشته:

هُوَرْقَلْيا در اقليم هشتم كه مُلك ديگرى است واقع شده . دو شهر دارد: در مغرب جابرسا و در مشرق جابلقا ... حضرت حجت عليه السلام در دوران غيبت - در آن دنيا ... - در هُوَرْقَلْيا مى باشد. ايشان براى اهل آن عالم ظاهر است و هرگاه بخواهد به اين

ص: 67


1- . ترجمه دليل المتحيرين 103 . مطلب گذشته دركلام رشتى آمده و آن را انكار نكرده بلكه چنان كه تحت عنوان «ادعاى قصور علما» گذشت، مدعى آن شده اند كه علما مطالب او را نمى فهمند، و چنان كه رشتى در همين كتاب - دليل المتحيرين ص 66 - 70 - نقل كرده ، شيخ احمد ادعا كرده كه : عبارات من مبتنى بر اصطلاحاتى است كه براى شما مأنوس نيست . ولى معتمدالاسلام در صدد انكار اين مطلب برآمده و مطالبى منافى با آن از شيخ نقل كرده. كلمه اى از هزار ... ص 103 - 106 و البته بعيد هم نيست كه شيخ مطالب متناقض و متهافتى در اين زمينه گفته باشد !
2- . حق اليقين 53 چاپ سرور ، حجه الاسلام شفتى قدس سره ، نظريه فوق را انكار معراج دانسته است ! (رجوع شود به پرسش ها و پاسخ ها 213) .

(دنيا و) اقاليم هفت گانه وارد شود، به صورت يكى از افراد اين اقاليم درمى آيد و هيچ كس هم او را نمى شناسد .(1)

و شگفت آن كه در مورد ظهور آن حضرت و زمان و مكان آن نيز مى گويد:

چون حضرت از اين دنيا سريع و در يك لحظه ، به (عالم) اولى منتقل شده ، ولى مردم به آرامى سير كرده و به آن عالم وارد مى شوند، هرگاه مردم به آن عالم رسيدند آن حضرت قيام كرده و دين را كاملاً ظاهر خواهد كرد.(2)

كرمانى نيز در همين زمينه مى نويسد:

ما بايد كه بالا رويم تا به آن مكان برسيم. و نام آن مكان در زبان اهل حكمت هُوَرْقَلْياست. پس چون اين دنيا برود بالا تا به مقام هُوَرْقَلْيا رسد ، آنجا دولت امام خود را ببيند و حق منتشر و ظلم برطرف بيند و احكام ديگر شود .(3)

اشكال

اولاً: هُوَرْقَلْيا در روايات ذكر نشده و شيخ آن را از حكما گرفته است.

ثانيا: اگر حضرت از اين عالم تشريف برده باشد ، زمين بدون حجت شده است، مگر در روايات نفرموده اند كه هيچ گاه اين عالم از حجت خالى نخواهد بود! مگر نفرموده اند: «لولا الحجة لساخت الارض بأهلها» پس واضح و روشن است كه مدّعاى ايشان با روايات مسلّم و متواتر مخالف است.

ص: 68


1- . توجه شود كه همين مطلب باطل براى سوء استفاده كسانى چون على محمد باب كافى است كه ادعا كند: حقيقت وروح امام عليه السلام در قالب جسم من ظاهر شده !! استفاده از پرسش ها و پاسخ ها 157
2- . تراث الشيخ الاوحد 19 / 149 .
3- . ارشاد العوام 3 / 401 .

معصومين عليهم السلام علل اربعه آفرينش

احسائى معتقد است اهل بيت عليهم السلام از چهار جهت ، علت پديد آمدن ممكنات هستند: علت فاعلى، علت مادّى، علت صورى و علت غايى .

توضيح مطلب بنابر شرح خود شيخيه آن كه : هر چيزى مادّه اى دارد و صورتى، مثلاً تختِ چوبى ، مادّه اش چوب است و صورت آن هيأت و شكل تخت . پس چوب «علت مادّى»، و صورتِ تخت «علت صورى» آن تخت است . از سوى ديگر بايد فاعلى باشد كه اين صورت را روى مادّه بگذارد به عمل آن فاعل «علت فاعلى» گويند . آنچه فاعل را وادار به انجام اين كار كرده - موجب (هدف، باعث و انگيزه او) - «علت غائى» ناميده مى شود.(1)

احسائى در شرح زيارت جامعه در توضيح «واكرم انفسكم» مى گويد: مراد

از كرم نفوس مقدسه اهل بيت عليهم السلام ، سخاوت است كه شامل همه موجودات مى شود و در اين باره مى نويسد:

ان جميع الكائنات انما تكوّنت بأربع علل :

الأولى: الفاعلية، وهي إنما تقوّمت بهم ؛ لأنهم محالّ مشية اللّه وألسنة ارادته .

وأما الثانية : فالعلّة المادية، وكلّ متكوّن إنما خُلق من فاضل أنوارهم ... .

والثالثة : العلّة الصورية ؛ لأن اللّه سبحانه خلق صور المكوّنات من أشباح صورهم ... .

ص: 69


1- . با تلخيص و تصرف از رساله علل اربعه ، عبدالرضا ابراهيمى ص 10 - 11 .

والرابعة : العلّة الغائية، ولولاهم لم يخلق اللّه شيئا من خلقه .(1)

شيخ احمد به صورت پراكنده بارها در شرح زيارت جامعه و بقيه آثارش به اين مطلب تصريح و يا اشاره كرده است .(2)

اشكال

در علّت غائى بودن اهل بيت عليهم السلام حرفى نيست ، اشكال بر شيخ در سه مورد ديگر است :

الف) علّت فاعلى، گرچه شيخ تصريح كرده كه خالق و رازق خداست و اهل بيت عليهم السلام را خالق و رازق نمى داند(3) ولى او مى گويد : خدا به سبب معصومين عليهم السلام كارهايش را انجام مى دهد و آنها «علّت فاعلى» آفرينش هستند .

براى ردّ او توقيع شريفى كه خودش نيز آن را نقل كرده كافى است كه :

ان اللّه تعالى هوالذي خلق الأجسام وقسّم الارزاق ؛ لأنه ليس بجسم ولا حالّ في جسم ، ليس كمثله شيء وهو السميع البصير. وأمّا الائمة فإنهم يسألون اللّه تعالى فيخلق ويسأله فيرزق ايجابا لمسألتهم واعظاما لحقّهم.(4)

يعنى خداى تعالى خلق كرده است جسم ها را و تقسيم نموده

ص: 70


1- . تراث الشيخ الاوحد 4 / 96 - 98 شرح زيارت جامعه .
2- . به عنوان نمونه رجوع شود به : تراث الشيخ الاوحد 1 / 107، 127 ، 569 و 4 / 59 ، 70 - 71 شرح زيارت جامعه، در 4/44 مى نويسد : ... لأن المادّة لهم ومنهم، وتقدّمت الإشارة إلى هذا مرارا .
3- . تراث الشيخ الاوحد 4 / 70 - 71 شرح زيارت جامعه و رجوع شود به علل اربعه 31 .
4- . غيبت شيخ طوسى قدس سره 294 ، احتجاج 2/471 ، بحار الانوار 25/329، اثبات الهداة 5 / 386، 392 .

رزق و روزى را ؛ زيرا او جسم نيست و در جسمى هم حلول نكرده، چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست . امّا امامان عليهم السلام، آنان از خدا درخواست مى كنند و خداوند دعاى آنان را اجابت فرموده و (آنچه بخواهند) مى آفريند و به درخواست آنان رزق و روزى مى دهد براى تعظيم حقشان .(1)

و هم چنين روايات ديگرى كه دلالت دارد بر آن كه «لا يكوّن الشيء لا من شيء إلاّ اللّه تعالى».(2)

ب) علّت مادّى ، گرچه رواياتى در آفرينش روح شيعه از شعاع و نور اهل بيت عليهم السلام وارد شده ولى اين اختصاص به مؤمنان دارد، به چه دليل ديگران بلكه همه كائنات - و العياذ باللّه حتى خبائث - از نور آنها آفريده شده است ؟!

ج) علّت صورى ، استدلال شيخ در اين زمينه روشن نيست،(3) و ادله اش مخدوش است . او مى گويد:

خداوند پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را آفريد، نور او درخشيد و عمق اكبر را پُر

ص: 71


1- . شايد به همين جهت - يعنى جلوگيرى از سوء استفاده منحرفان - در برخى از روايات، از اعجاز امامان عليهم السلام تعبير به «اجابت دعا» شده، به عنوان نمونه رجوع شود به دو روايت ص 115 - 116.
2- . توحيد شيخ صدوق قدس سره 68 ، بحار الانوار 4 / 147 - 148 باب أنه تعالى خالق كلّ شيء ، وليس الموجِد والمعدِم إلاّ اللّه تعالى .
3- . رجوع شود به : تراث الشيخ الاوحد 4 / 96 - 98 شرح زيارت جامعه . شايد به جهت همين ابهام، ابراهيمى به كلمات شيخ در اين زمينه استدلال نكرده بلكه گفته است : بعد از آن كه معلوم شد ايشان علّت مادّى خلق هستند ، اين شامل صورت هم مى شود، چه صورت چيزها، حدود ونهايات موادّ آنهاست ، و صورت ها از كمون موادّ بيرون آمده اند و كمالات آنها هستند ، پس آنها هم پيدايششان به فضل وجود ايشان است. (علل اربعه 45) پاسخ او از آنچه در متن گفتيم روشن مى شود .

نمود و از آن موادّ اشيا را آفريد ؛ و على عليه السلام را آفريد و نور او نيز درخشيد و عمق اكبر را پُر نمود و از آن صورت اشيا را آفريد . پس مادّه پدر است و صورت مادر . و مراد از حديث : «أنا وعلي أبوا هذه الأمة» همين است.(1)

با آن كه اين روايت نيز اختصاص به «هذه الأمة» دارد و غير مؤمنان ، ديگر كائنات - كافران ، جمادات و ... - را شامل نمى شود .

علاّمه محقق و فقيه متبحر حجة الاسلام شفتى مى نويسد :

بودنِ حقيقتِ ايشان علّت مادّيه و صوريه اشياء كفر[ى] است شديد، وتقصيرى است بى حدّ ؛ زيرا كه بايد حقيقت ايشان جزءِ صورى و مادّى هر طيب و خبيث، و هر طاهر و نجس، و هر شريف و خسيس از جمادات و نباتات و حيوانات ، از بهائم و سباع و غيره ، از افلاك و ملائكه و نفوس و عقول و بهشت و جهنم ، و هر چه ما سوى نامند حتى القاذورات، و از احبّا و اعدا حتى عمر و ابى بكر و امثال ايشان باشد .

سبحان الله كه اين جماعت ضالّه و مضلّه اعجوبه روزگارند در خباثت كه هم غاليند و هم مقصّرند !(2)

* در همين زمينه رجوع شود به عنوان «وحدت موجود از نوعى ديگر!»

ص: 72


1- . با تلخيص از تراث الشيخ الاوحد 1 / 127 شرح زيارت جامعه .
2- . پرسش ها و پاسخ ها 212 - 213 .

خلائق مِلك اهل بيت عليهم السلام هستند!

شيخ احسائى در شرح زيارت جامعه، پس از نقل روايت «والخلق بعد صنائع لنا» مى نويسد:

أي صنَعَهم اللّه لنا، و «اللام» في «لنا» للمِلك، و هذا المعنى هو الّذي تفيده اخبارهم اشارةً ؛ لأنّ التصريح فيه فضح بالحكمة، فوجبت الاشارة للتّقيّة.(1)

خلاصه آن كه از روايت فوق چنين استفاده كرده كه: خلق (يعنى ديگران ، غير معصومين) را خدا براى اهل بيت عليهم السلام آفريده ، و «لام» در «لنا» به معناى لام «مِلكيّت» است (كه همه مملوك اهل بيت عليهم السلام هستند) . اين مطلب در روايات به صورت اشاره (و رمزى) آمده است ؛ زيرا تصريح به آن به افتضاح كشيدن و رسوايى حكمت است، پس واجب بوده كه (فقط) به آن اشاره شود (نه تصريح) براى رعايت تقيه. شيخ ادامه مى دهد كه :

الأخبار في بواطن تفسيرها ودليل العقل تدلّ على ذلك إلاّ أنه من المكتوم الذي أمروا بكتمانه، ولهذا لم يذكروه صريحا ... فقد أمسكوا عن ذكره فعليك أن تتأسي بهم .(2) يعنى تفسير باطن روايات و دليلى عقلى نيز دلالت بر آن دارد كه مردم مملوك اهل بيت عليهم السلام هستند، ولى اين از مطالب نهانى بوده كه به ما فرمان داده اند آن را كتمان كنيد و به همين جهت به صراحت در روايات نيامده است ... اهل بيت عليهم السلام از بيان آن امساك

ص: 73


1- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 168.
2- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 169 ، 171 .

كرده اند و بر تو نيز لازم است كه به آنان تأسى و اقتدا نمايى.

كرمانى نيز مى نويسد:

چون جميع موجودات از شعاع اويند و او منير همه آنهاست ... آنچه همه دارند مملوك ايشان است و در تصرف ايشان، و ايشانند مالك كل قبل از عطا و در هنگام عطا و بعد از عطا، و تأمّل كن وقتى كه همه از نور ايشان باشند چگونه خواهد بود نسبت مردم به ايشان؟! آيا نه اين است كه همه مردم كنيز و غلام ايشان خواهند بود؟!!(1)

اشكال

اشكال بر شيخ آن است كه:

اوّلاً: اگر شيخ مى گويد: به جهت رعايت تقيه واجب بوده كه مطلب كتمان شود و به صورت اشاره مطرح گردد، و گفته: «أنه من المكتوم الذي أمروا بكتمانه» بلكه تصريح كرده كه: «فقد أمسكوا عن ذكره فعليك أن تتأسي بهم»، چرا شيخ بر خلاف تقيه رفتار كرده و بدان تصريح نموده است؟!

ثانيا: اين مطلب صريحا انكار شده است! حضرت ثامن الحجج عليهم السلام فرمود:

شنيده ام مى گوييد: مردم بنده ما هستند؟! نه به خويشاونديم با پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم سوگند مى خورم كه من چنين چيزى نگفته و از هيچ يك از پدرانم نشنيده ام و كسى هم از آنان چنين مطلبى را براى من نقل نكرده است . ما مى گوييم: «مردم

ص: 74


1- . ارشاد العوام 1 / 384 - 385 .

بنده ما هستند در اطاعت و پيروى، و مواليان ما هستند در دين» آنچه را كه گفتم حاضرين به غايبين اطلاع دهند.(1)

شيخ احمد روايت امام رضا عليه السلام را حمل بر تقيه كرده است، ولى شواهدى در اين روايت وجود دارد كه صدور آن تقيه اى نيست :

1. حضرت خودشان شروع به بيان اين مطلب فرموده اند .

2. سوگند ياد نموده اند كه پدرانشان هم چنين چيزى نگفته اند.

3. تأكيد فرموده اند كه مطلبى را كه گفتم - در انكار ملكيت - حاضرين به غايبين اطلاع دهند.

ثالثا: نظير اين روايت از ابوالصلت هَرَوى نقل شده كه او از امام رضا عليه السلامپرسيد : اين چه حرفى است كه نقل مى كنند : شما مردم را برده خود مى دانيد؟!

حضرت در پاسخ فرمود :

اللهم فاطر السموات والارض عالم الغيب والشهادة، أنت شاهد بأني لم أقل ذلك قطّ ولا سمعت أحدا من آبائي قاله قطّ، وأنت العالم بما لنا من المظالم عند هذه الأمة، وهذه منها . اى خداى خالق آسمان ها و زمين ، آگاه از نهان و آشكار، تو شاهدى كه من كه هرگز چنين چيزى نگفته و از هيچ يك از پدرانم نشنيده ام كه چنين چيزى بگويد، خدايا تو آگاهى كه اين امت چه ستم هايى بر ما روا داشتند، و اين تهمت ناروا نيز از آن ستمها است .

ص: 75


1- . بحارالانوار 25 / 279 .

سپس فرمود: اگر همه برده ما باشند آنها را به چه كسى بفروشيم؟!(1)

چنان كه ملاحظه فرموديد حضرت براى بطلان آن دليلى نيز اقامه فرمود .(2)

پيامبران جنيان نيز جنّ هستند !

شيخ مى گويد: أمّا الجنّ ففيه خلاف ... والأصح أن رسلهم منهم . يعنى در مورد پيامبرانى كه بر جنيان مبعوث شده اند اختلاف است كه انسان هستند يا جنّ و نظريه صحيح تر آن است كه پيامبران جنيان نيز جنّ هستند .(3)

در حالى كه در قرآن ايمان آوردن آنها به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم ذكر شده : (وَإِذْ صَرَفْنَا إِلَيْكَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْ إِلَى قَوْمِهِم مُنذِرِينَ * قَالُوا يَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَى مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ وَإِلَى طَرِيقٍ مُسْتَقِيمٍ * يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللّه َ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِن ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ) [الأحقاف (46) 31 - 29 ] و در

روايات تصريح شده كه اولوالعزم بر جن و انس مبعوث شده اند و در برخى ديگر ايمان جنيان به انبيا عليهم السلام نيز آمده .(4)

ص: 76


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام 2/184، بحار الانوار 25/268 و 49/170 .
2- . ممكن است شيخ احسائى يا هوادارنش به روايتى كه شيخ در تهذيب 8/237 نقل كرده استناد كنند ، ولى گذشته از عدم اعتبار سند به جهت مجهول بودن راوى آن ، در مقصود از اين روايت اختلاف شده است و به جهت متشابه بودن متن آن، صلاحيت استدلال ندارد. رجوع شود به وافى 10/680 - 679 ، وسائل 23/75 ، ملاذ الاخيار 13/473 - 472 .
3- . تراث الشيخ الاوحد 12 / 68 .
4- . رجوع شود به سوره مباركه جنّ ، بحارالانوار 11 / 33، 58 و 60 / 99 .

خطا در بيان «اذا شئنا شاء اللّه»

او در بيان «اذا شئنا شاء اللّه» قضيه اى نقل كرده و گفته: اين قضيه ، حكايتِ كلام معصومين عليهم السلام است:

امواج دريا نزديك بود كشتى را با اهلش غرق كند، يكى از اوليا حاضر بود، از او خواستند تا براى نجاتشان دعا كند، او نپذيرفت و گفت: من بر خدا اعتراض ندارم. تلاطم امواج شديدتر و شيون حاضرين بلند شد و با تضرّع از او خواستند كه دعا كند. همين كه لب هايش را جنباند بلافاصله دريا آرام شد به نحوى كه گويا اصلاً موجى در كار نبوده است. شخصى كه ملازم و خدمتگزار او بود از او پرسيد: چه دعايى خواندى؟

او پاسخ داد: «إنّا نترك ما نُريد لما يُريد فإذا اَردنا تَرَكَ ما يُريد لِما نَريد» يعنى: ما خواسته خود را به جهت آنچه خدا مى خواهد ترك مى كنيم و هنگامى كه ما چيزى بخواهيم خدا هم خواسته خود را به جهت خواسته ما رها مى كند.(1)

اشكال قضيه اى كه نقل كرده در دو نقطه است:

اول: اگر درخواست نجات ، اعتراض بر خداست، هيچ گاه صحيح نيست ، چرا اين كسى كه به گفته احسائى از اوليا خداست در نهايت حاضر مى شود بر خدا اعتراض داشته باشد؟!

اصل اين طرز تفكّر غلط است، و نمى توان صاحب آن را از «اولياء» گفت.

از كلمات نورانى اهل بيت عليهم السلام استفاده مى شود كه رضا به قضاى الهى در

ص: 77


1- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 105 شرح زيارت جامعه .

آنچه گذشته، هيچ منافاتى با دعا و درخواست نسبت به آينده ندارد .(1)

دوم: آيا ممكن است اهل بيت معصومين عليهم السلام خواسته اى جز آنچه مشيّت

خدا به آن تعلّق گرفته داشته باشند تا «نترك ما نريد» صدق كند؟!

آيا اين مطلب در نقطه مقابل آيه مباركه: (وَمَا تَشَاؤُونَ إِلاَّ أَن يَشَاءَ اللّه ُ إِنَّ اللّه َ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً) [الإنسان (76) : 30 ]و رواياتِ حاكى از يكى بودن متعلّق مشيّت خدا و مشيّت آن بزرگواران نيست ؟!

موضوع له لفظ «عشق»

شيخ احمد معتقد است كه موضوع له لفظ «عشق» اختصاص دارد به احوال نفسانى حيوانى.(2) در حالى كه در روايات آمده است :

إن الجنة لأعشق لسلمان من سلمان للجنّة .(3)

... مصارع عشّاق ، شهداء ... .(4)

أفضل الناس من عشق العبادة ... .(5)

ص: 78


1- . در اين زمينه رجوع شود به عزادارى رمز محبت 2 / 266 ، چرا دعايم مستجاب نمى شود 14 - 17.
2- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 347 و رجوع شود به ص 345 .
3- . روضة الواعظين 2 / 282 ، بحارالأنوار 22 / 341 ، سفينة البحار 7 / 245 - 246 .
4- . قَالَ مَولانَا الامَامُ الْبَاقِرُ عليه السلام : خَرَجَ عَلِيٌّ عليه السلام يَسِيرُ بِالنَّاسِ حَتَّى إِذَا كَانَ بِكَرْبَلاءَ عَلَى مِيلَيْنِ أَوْ مِيلٍ تَقَدَّمَ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ حَتَّى طَافَ بِمَكَانٍ يُقَالُ لَهَا الْمقدفان ، فَقَالَ: قُتِلَ فِيهَا مِائَتَا نَبِيٍّ وَ مِائَتَا سِبْطٍ كُلُّهُمْ شُهَدَاءُ ، وَ مُنَاخُ رِكَابٍ ، وَ مَصَارِعُ عُشَّاقٍ ، شُهَدَاءَ لا يَسْبِقُهُمْ مَنْ كَانَ قَبْلَهُمْ ، وَلا يَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ . بحارالأنوار 41 / 295 ، مستدرك سفينة البحار 7 / 245 - 246
5- . كافى 2 / 83 ، وسائل 1 / 83 ، مستدرك 1 / 120 ، بحارالأنوار 67 / 253 ، الجعفريات 232 ، مجموعه ورام 2 / 37 ، مشكاه الأنوار 112 ، مستدرك سفينة البحار 7 / 245 - 246 .

پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرموده اند: عشق بهشت به سلمان بيشتر از عشق سلمان به بهشت است.

اميرمؤمنان عليه السلام درباره زمين كربلا فرموده اند: جايگاه به زمين افتادن عاشقانى شهيد .

و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در عشق به عبادت فرموده اند: بهترين مردم كسى است كه عاشق عبادت شده باشد .

علامه مجلسى رحمه الله پس از حديث اخير مى نويسد:

چه بسا خيال شود لفظ «عشق» مخصوص به دوست داشتن امور باطل است و درباره خدا و آنچه متعلق به اوست استعمال نمى شود ولى اين روايت دلالت بر خلاف آن دارد.(1)

پس آنچه شيخ و پيروانش ادّعا دارند - از احاطه به احاديث - درست نيست.

عدم توجه به معارض و ضعف معلومات روايى

شيخ احمد مانند ديگر مدّعيان عرفان - با توجه به اهداف و روش هاى خاصّ - بارها در آثارش به روايت «ليس العلم بالتعلّم» - يا «بكثرة التعلّم» - استناد مى كند، با آن كه:

اولاً: اين روايت معارض با روايت معتبر و قوى امام كاظم عليه السلام است كه به هشام فرمودند: «العلم بالتّعلّم» و شيخ كه ادّعاى احاطه به روايات دارد بايد آن

ص: 79


1- . بحارالانوار 67 / 253 ، البته ايشان در اطلاق مشتقات «عشق» بر خداوند تعالى توقف كرده است به جهت توقيفى بودن اسماء الله .

را از نظر دور نمى داشت ، چرا كه در منابع معتبر شيعه آمده است.(1)

ثانيا: بر فرض صدور، به قرينه آن كه مخاطب عنوان بصرى است ، ممكن است مراد آن باشد كه چنين نيست كه با كثرت رفت و آمد نزد عالم نمايان عامه بتوان تحصيل علم نمود، بلكه علم نورى است كه خدا به انبيا و حجج معصومين عليهم السلام داده و بايد آن را از معدنش آن فرا گرفت .

برخى از روش هاى نادرست

اشاره

شيخ در پاسخ كسى كه از او درباره اختلاف نظر علما در باطن و ظاهر پرسيده مى نويسد:

هر كس در كتاب و سنت و در عالَم نظر (و تأمّل) نمايد به ذكاء مستفاد (و هوش و ذكاوتى كه استفاده كرده) ، من حيث هو هو و بدون آنچه از دانش هاى بشرى و قاعده هاى آن فرا گرفته اين شخص، به واقع رسيده و از خطا ايمن است ؛ زيرا با ذكاوتى محكم به امرى محكم تمسّك نموده، اين همان كسى است كه خدا به او وعده هدايت داده و فرموده : (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ

سُبُلَنَا وَإِنَّ اللّه َ لَمَعَ الُْمحْسِنِينَ) [العنكبوت (29): 69] .(2)

در جاى ديگر كسى گفته: صوفيه نتيجه مكاشفات خويش را تدوين كرده اند كه اظهار نهان حقائق - يعنى اعيان موجودات على ما هي عليه - است و آن همان هياكل توحيد است .

ص: 80


1- . رجوع شود به : كافى 1 / 17 ، تحف العقول 387 ، بحار الأنوار 1 / 138 ، و 75 / 301 ، وسائل الشيعة 27 / 19 ، مستدرك 11 / 258 .
2- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 3 / 337 .

شيخ - در پاسخ ، پس از ردّ كردن مكاشفات صوفيه - با شرائطى فى الجمله كشف را پذيرفته و مى نويسد:

اگر كسى حقيقت خويش را - بدون تغيير و تبديل - با عقل مستنير بنور اللّه - كه پيروى از معصومين عليهم السلام است - كشف كند و التفاتى به (پيش فرض ها از قبيل) قواعد (و دانش هاى بشرى)، مذهب پدران، عادت ها، اغراض نداشته باشد، و فقط به خالص آنچه عقلش درك مى كند برسد چنين كسى خطا نمى كند و به صواب (و حق) دست مى يابد ؛ زيرا او محسن است و خدا با او است (اشاره به آيه شريفه گذشته) .(1)

اشكال

وعده هدايت در آيه مباركه به معناى دستيابى به همه معلومات نيست، بلكه خدا وعده هدايت به «سبلنا» داده است . بدون شك انسان از دانش اندكى برخوردار است كه: (وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلاً) [الإسراء (17) : 85]. و كسى كه انصاف دهد مى داند كه در بسيارى از موارد بلندترين مرتبه دانش اقرار به جهل است.

اين پندار كه نظر و تأمّل در كتاب و سنّت و عالَم - با قطع نظر از پيش فرض هاى آموزه هاى بشرى - براى رسيدن به ظاهر و باطن علوم و معارف كافى باشد، پندارى نادرست و منافى با نياز به امام معصوم عليه السلام است

ص: 81


1- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 3 / 124 - 125 .

و يكى از اسباب بلندپروازى هاى شيخ و پيروان او همين خيال باطل است و چنان كه خواهد آمد باعث شده كه شيخ هيچ پرسشى را بدون پاسخ نگذارد !

گذشته از آن كه انسان خيال مى كند پيش فرضى ندارد، آيا خود شيخ از علم اعداد براى بيان باطن آيات قرآن و روايات استفاده نكرده است؟!(1)

آيا در بحث معراج، غيبت امام زمان عليه السلام و معاد كه «هُوَرْقَلْيا» را مشكل گشا مى داند، از آموزه هاى حكما و فلاسفه كمك نگرفته است؟! با آن كه هميشه شعار تمسّك به كتاب و سنت و تفكر در عالم را سر مى دهد!

نمونه اى از نتايج غلط روش هاى نادرست

خود شيخ با همين مبنا و روشى كه اتخاذ نموده به نتائجى مى رسد كه مطابق ميزان علمى نيست و از مصاديق قول بغير علم است . مثلاً در رساله توبليه - كه شيخ نام لوامع المسائل را بر آن نهاده - در روش استفاده از نصوص و تشخيص ظاهر ، ظاهر ظاهر ، تأويل و باطن آمده است :

فالظاهر معروف، و ظاهر الظاهر: ما يؤخذ من مادّة الكلمة ، أى من حروفها و يراد بها معنى، و ان كان مخالفا لقاعدة اهل اللغة كما فى قوله تعالى: (وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً) [النحل (16): 68]

ففى تفسير الظاهر أن الجبال جمع جبل و هو معروف .

وفى تفسير ظاهر الظاهر ان الجبال جمع جبلّة، و هى الطبيعة.

وفى تفسيرالتأويل الجبال الاجسادالحيوانيه من الانسان وغيرها.

ص: 82


1- . به عنوان نمونه رجوع شود به تراث الشيخ الاوحد 1/339 شرح: «التامّين في محبة الله».

والنحل فى الظاهر معروف،

و فى الباطن آل محمد سلام اللّه عليهم ،

و فى التأويل نفوس العلماء

و فى ظاهر الظاهر النفوس التى لها القدرة على الانتحال ، اى الاختيار، يعنى حسن الاختيار، كما فى قوله تعالى «فيتبعون احسنه» بقرينة قوله تعالى «واوحى ربّك» .(1)

يعنى ظاهر كه معلوم است ،

ظاهرِ ظاهر چيزى است كه از مادّه كلمه - يعنى حروف آن - گرفته و معنايى از آن اراده مى شود حتى اگر با قواعد اهل لغت مخالف باشد، مثلاً در آيه شريفه: (وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً) [النحل (16): 68 ]در تفسير ظاهر كلمه «الجبال» جمع «جبل» و معنايش معلوم (كه كوه) است.

و تفسير ظاهرِ ظاهر «الجبال» جمع «جبلة» است يعنى طبيعت .

و تفسير تأويل «الجبال» اجساد حيوانيه انسان ها و غير انسان هاست .

«نحل» در ظاهر معلوم است (كه مراد زنبور عسل است) .

و در باطن مراد آل محمد عليهم السلام ، و در تأويل نفوس علماست .

و ظاهرِ ظاهر آن نفوسى است كه توانايى انتحال يعنى اختيار و حُسن اختيار دارد ، چنان كه در آيه شريفه : (فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) [الزمر (39) : 18 ]آمده است .

ص: 83


1- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية ، عبدالرسول زين الدين 1 / 53 و 3 / 345 .

ملاحظه مى فرماييد كه غير از قسمتى كه در روايت آمده - كه مراد از نحل آل محمد عليهم السلام هستند - بقيه فقط حدس و خرص و توهم است .

چه دليلى دارد كه :

1 . تفسير ظاهرِ ظاهر «الجبال» جمع «جبلة» به معناى طبيعت است ؟

2 . تفسير تأويل «الجبال» اجساد حيوانيه انسان ها و غير انسان هاست ؟

3 . تأويل «نحل» نفوس علماست ؟

4 . ظاهرِ ظاهر «نحل» نفوسى است كه توانايى حُسن اختيار دارد ؟

5 . حُسن اختيار در آيه شريفه : (فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) يا هر آيه و روايتى چه ربطى به آيه شريفه: (وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ) دارد ؟

پس آنچه گفته هيچ مبناى علمى ندارد و قول بغير علم است بلكه با روايات وارده در تفسير و تأويل آيه منافات دارد .(1)

و اين كه گفت: مراد از «نحل» در باطن آل محمد عليهم السلام ، و در تأويل نفوس علماست و فرق گذاشتن بين «باطن» و «تأويل» نيز بر خلاف روايات است ؛ زيرا در حديث آمده: «وبطنه تأويله»(2) يعنى : باطن آيه تأويل آن است .

خيال تسديد

كرمانى نيز پس از مقدّمات فراوان به نتيجه اى شبيه آنچه از احسائى نقل شده مى رسد و مى گويد: پس از آن كه معلوم شد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و جانشينان او عليهم السلام قادر بر همه تصرّفات هستند به يارى خداوند، و آنها شاهد بر خلق هستند و

ص: 84


1- . به عنوان نمونه رجوع شود به تفسير نورالثقلين 3 / 64 - 65 .
2- . بصائرالدرجات 196 ، تفسير عياشى 1 / 16 ، بحار 89 / 94 ، 97، وسائل 27 / 196 .

چيزى از آنها پنهان نيست، و مأمور به امر به معروف و نهى از منكر هستند مطلقا، و قادر بر آن هستند، و نافرمانى خدا نمى كنند، و مى توانند هر ناقصى را تكميل و هر مطلب پنهانى را اظهار كنند، پس خداوند هميشه به آنها احقاق حق و ابطال باطل مى كند كه فيحق اللّه الحق بكلماته صلوات اللّه عليهم ويبطل الباطل.

اما آنچه در كلام گفته شده: «و عدمه منّا» [كه از آن استفاده شده امام زمان عليه السلام تصرّف در اين عالم نمى كنند] اين حرفى بدون دليل است مگر آن كه از خود حضرت نقل شود كه تصرّف مى كنند يا نه ؟

ديدن متصرِّف شرط تصرّف نيست وگرنه بايد تصرّف خدا را هم انكار كرد.

اگر گفته شود: ما قابل نيستيم، حضرت تصرّف كنند (و ما را هدايت نمايند).

گويم: پس بايد قابل تصرّف خدا هم نباشيم (و خدا هم ما را هدايت نكند).

و سپس نتيجه مى گيرد كه: اگر ما به اندازه توان در راه خدا جهاد كرده و حق را از طريقى كه به ما فرمان داده شده - يعنى كتاب و سنت - جستجو و دنبال كنيم، بنابر حكمت الهى واجب است كه ما را به همان حق كه خدا از ما خواسته برساند، چون خداوند تبارك و تعالى فرموده: (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللّه َ لَمَعَ الُْمحْسِنِينَ) [العنكبوت (29): 69] ، (فَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّه َ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَه) [إبراهيم (14) «47] .(1)

ص: 85


1- . علم اليقين، محمدكريم خان كرمانى 297 چاپ سنگى .

اشكال

گرچه بطلان كلام كرمانى بر اهلش روشن است ولى ذكر چند مطلب مناسب است:

1. اگر اين شيوه در رسيدن به حقائق و حلّ مجهولات به كيفيت يادشده تمام بود بايد روش متداول و متعارفى باشد كه همه از آن بهره مند شوند. چرااز اهل بيت عليهم السلام در زمان حضور چنين تصرّفاتى نقل نشده است؟!

2. شما كه كسى را بالاتر از شيخ احمد و رشتى نمى دانيد، چرا آنها با مجاهدت به واقع نرسيدند تا جايى كه نظرات آن دو نيز مختلف شد؟!(1)

شيخيه مجبور شده اند كه در موارد اختلاف و تعارض بين قول آن دو - در خصوص احكام - قائل به تخيير شوند!(2) ولى در بقيه موارد چه مى كنند ؟!!(3)

3. خطاهاى واضح شيخ احمد - كه مواردى از آن در همين بخش ذكر شد - دليلى روشن بر بطلان اين مدّعاست .

4. ما افرادى را مى بينيم كه واقعا دنبال حقيقت هستند و از طريق كتاب و سنت هم وارد مباحث مى شوند ولى به جايى نمى رسند، يا به نتائج و نظرات

ص: 86


1- . كرمانى در رساله سى فصل 81 - 82 مى نويسد : حقير در بسيارى از مسائل مخالفت سيد مرحوم و شيخ مرحوم كرده ام، و سيد مرحوم هم در بسيارى از مسائل مخالفت شيخ مرحوم كرده اند .
2- . رجوع شود به صفحه 21 .
3- . به عنوان مثال شيخ مى گويد: ابليس همسرى دارد كه پس از نكاح با او 30 تخم گذاشت ، ولى رشتى معتقد است شيطان زن جداگانه اى ندارد و خودش هم زن است و هم مرد ! و مدعى است كه در مكاشفه ، جماع ابليس با خودش و زاييدن اولادش را نيز ديده است . رجوع شود به پرسش ها و پاسخ ها 160 به نقل از رساله قطيفيه 126 ، شرح قصيده 194

متفاوت مى رسند ! يعنى با ديگران كه نظير خودشان دنبال حقيقت بوده و از طريق كتاب و سنت وارد شده اند ، موافقت ندارند .

5. گاهى همين افراد كه واقعا دنبال حقيقت بوده و از طريق كتاب و سنت وارد شده اند به نتيجه اى رسيده و پس از مدتى براى آنان تبدّل رأى حاصل شده از نظر قبلى برمى گردند، آيا اين موارد نقض روشنى بر اين مدعا نيست.

شيخ هيچ پرسشى را بدون پاسخ نمى گذارد!

با مراجعه به آثار شيخ، مانند جوامع الكلم معلوم مى شود كه او هيچ پرسشى را بدون پاسخ نمى گذارد و چنين اظهار مى كند كه از هر چيزى و هر فنّى اطلاع دارد تا جايى كه از او درباره معنا و تفسير حروف مقطّعه هم كه سؤال مى شود، او پاسخ مى دهد!(1)

رشتى درباره استادش احسائى مى گويد:

از جميع علوم از ايشان سؤال شده و ايشان هم به بيان واضح و دليل روشن جواب فرموده اند .(2)

در حالى كه در روايات آمده است : من ترك قول: «لا أدري أُصيبت مقاتله» و فرموده اند : لا تقل كلّ ما تعلم .(3)

و ابن عباس گويد : من أفتى الناس في كل ما يسألونه فهو مجنون .(4)

ص: 87


1- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 3 / 361 - 366 .
2- . ترجمه دليل المتحيرين 22 .
3- . بحار الانوار 2/122 به نقل از نهج البلاغة .
4- . منية المريد 284 .

ص: 88

3.ركن رابع مهم ترين شاخصه شيخيه

اشاره

از مشايخ شيخيه بيانات پراكنده و مختلفى درباره ركن رابع نقل شده است ، ابراهيمى مى نويسد :

جدّ امجد ... كريم خان ... در رساله ركن رابع مى فرمايند: ... بر عوام الناس واجب است كه چهار ركن را بشناسند:

1. خدا 2. پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم. 3. امام. 4. مجتهدى را كه تقليد كنند ... .

در جاى ديگر از همان رساله مى فرمايند ... چهارم: ولايت اولياء اللّه و برائت از اعداء اللّه .

و در رساله الفبا ، اصل چهارم را شناختن پيشوايان شيعه شمرده اند.(1)

حال آيا ركن رابع تولّى و تبرّى است يا تقليد يا شناخت پيشوايان ؟!

گذشته از تناقض اين مطالب با يكديگر ، اگر اشكال شود كه اين امور مطلب جديدى نيست، مى گويند: اظهار آن بر دست مشايخ شيخيه بوده است.(2)

ص: 89


1- . علل اربعه 59 .
2- . رجوع شود به ارشادالعوام 4 / 88 ، 100 - 102 ، مجمع الرسائل 5 / 37 ، فهرست 75 ، 111 ، مكتب شيخى از حكمت الهى 102 .

شايان ذكر است كه عناوينى كه در اين مبحث مطرح كرده اند مختلف و گوناگون است: شيعه، كاملان، نجبا، نقبا، باب امام، نايب امام، نايب خاص، ركن رابع و ... ولى در مجموع هدف اصلى آنان رسيدن به نايب خاص بوده است و چون به هدف نرسيدند و نتيجه آن عايد على محمد شيرازى معروف به باب شد دچار تناقض شده و حرف هاى قبلى خود را انكار كردند. ولى در عين حال آنها به مراتب پايين تر از نايب خاص قناعت كرده و مستقيم يا غير مستقيم خود را از نجبا و نقبا - گرچه از مراتب پايين تر و نجيب جزئى يا نقيب جزئى - معرفى و دعوت به خويش نمودند كه آن نيز از مصاديق ركن رابع بشمار مى آيد - و نمونه اى از كلمات آنان را ملاحظه خواهيد فرمود .

ركن رابع تنها راه معرفت

محمدخان كرمانى مى نويسد: اگر از راه پيغمبر [ صلى الله عليه و آله وسلم] رو به خدا كردى، رو به خدا كرده اى و الاّ فلا ... هم چنين پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم، على بن ابى طالب و ائمه هدى[ عليهم السلام] را باب خود قرار داد ... پس معرفت ائمه اطهار [ عليهم السلام] بالا رفت، چرا

كه معرفت ائمه سلام اللّه عليهم جامع معرفت خداوند و پيغمبر او [ صلى الله عليه و آله وسلم] شد ... .

هم چنين نسبت به ركن رابع، جميع انوار عاليه در اين جا گذارده شده است نه جاى ديگر، و هر چه هر جا هست همه محض حكايت است و اين

واقع است، آنها اسم است اين مسمّى است. آنها صفت است اين صاحب صفت. پس هر چه مردم مى گويند ، همه جزو هواست و معرفت كل ، معرفت بى پا و بى مغزى است مگر اين معرفت. پس معرفت خدا و پيغمبر[ صلى الله عليه و آله وسلم] و ائمه [ عليهم السلام] از اين راه درست است لا غير. و معرفت واقعى همين است كه از

ص: 90

اينجا ظاهر شده باشد. پس آنچه خلق مى گفتند همه محض اسمى بود و براى ايشان چيزى ظاهر نشده بود و محض حرف بود لكن اينجا كمال ظهور پيدا كرده است. و بسا خرده خرده فهم خلق از اين بالاتر رود و مطلب از اين هم باريك تر شود و لكن حال بيش از اين متحمّل نمى شوند الاّ قليلى .

پس نه اين است كه ... معرفت ركن رابع يا خودش بالاتر از آنها باشد ... مراد ايشان اين است كه در غير اين مقام هر چه از معرفت امام و پيغمبر [ صلى الله عليه و آله وسلم]و خدا تحصيل كرده همه خطا بوده و كج بوده و بى مغز و بى معنا.(1)

ركن رابع هدف اصلى خدا !

محمد كريم خان كرمانى مى نويسد: پنجاه سال زحمت كشيدم و خلاصه زحمتم دو كلمه شده است : ... علامت انسان علم و عمل است ... علم را نهايتى نيست و هم چنين عمل را ... قطب جميع علوم ... [كه] هر كس آن قطب را داشته باشد اعمالش صحيح خواهد بود و به صحيح علوم خواهد رسيد و آن معرفت شخص كامل است ... و قطب جميع اعمال ... محبّتِ [آن شخص] كامل است .(2)

ركن رابع اصل غرض است، و اين اسم اعظم است و ساير شروط ايمان از فروع و اصول همه متفرّع بر همين است. پس علت غائى مُلك همين است لا غير. و چون دانستيم اين را بايست عزم را بر تحصيل دوستى دوستان خداوند و دشمنى دشمنان جزم نماييم.(3)

ص: 91


1- . مجمع الرسائل محمدخان كرمانى 6 / 85 - 86 چاپ سعادت كرمان ، 1352 .
2- . مجمع الرسائل ، محمدخان كرمانى 5 / 145 .
3- . مجمع الرسائل ، محمدخان كرمانى 5 / 11 چاپ سعادت كرمان، 1351

يك كسى پيدا مى شود ميان شيعيان كه از جميع جهات آراسته است از صفات خيريه و كامل است، پس او را به هيچ نظر نمى توان دشمن داشت و به هيچ حيثى از او تخلّف نمى توان كرد ... و دوستى خود آن شخص ولى مطلقا دوستى خدا مى شود و چون مقام ولايت، ركن رابع است بر خود اين شخص ركن رابع صدق مى كند.(1) (در بخش اخير دقت شود «ركن رابع» مقدّمه اى براى رسيدن به بحث نايب خاصّ است) .

اختلاف در منشأ ركن رابع

عده اى از شيخيه منكر ركن رابع شده و آن را از نظريات شيخ احسائى نمى دانند، و بنيانگذار آن را محمد كريم خان كرمانى معرفى كرده اند.(2)

معتمدالاسلام در اين باره مى نويسد:

هرگاه عده اى هم خود را به شيخ و سيد منتسب نموده و ادعائى

در اين زمينه كرده اند البته به شيخ و سيد و ميرزاى گوهر و

علماى طرفدار ايشان مربوط نيست ، (وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى) [الأنعام (6) : 164] .(3)

در همه تصنيفات آن دو بزرگوار (اشاره به احسائى و رشتى) يك كلمه اى كه از آن رائحه ركنيت و يا ناطق واحد و ركن رابع به مشام برسد وجود ندارد [!!]

ص: 92


1- . همان 14 .
2- . به عنوان نمونه رجوع شود به : تراث الشيخ الاوحد 1 / 72 - 73 .
3- . كلمه اى از هزار ... ص 66 .

و هر كس بتواند فقط يك جمله و يك عبارت در اين خصوص نشان بدهد حق را به جانب او مى دهيم .(1)

ولى حقيقت مطلب آن است كه قبل از كرمانى ، استادش رشتى به صراحت اين مطلب را مطرح كرده است.

محتمل است كه ركن رابع از مطالبى باشد كه شيخ نخواسته خودش مطرح كند و طرح آن را به رشتى واگذار كرده باشد.(2) در هر صورت اين كه اصل آن را از كرمانى بدانيم ناتمام است.

ركن رابع در كلام رشتى

رشتى در كتاب الحجة البالغة مى نويسد: «الايمان لا يقوم الاّ بأربعة أركان ... الاقرار بالتّوحيد ... بالنّبوّة ... بالولاية ... و الرّكن الرّابع الشّيعة» قوام ايمان به چهار ركن است : اقرار به توحيد، نبوّت، ولايت ، و ركن چهارم «شيعه» است. او مدعى است كه :

رواياتى به اين ركن رابع اشاره دارد مانند: «اُوالى من والوا واُعادى من عادوا و اُجانب من جانبوا» و هم چنين روايتى كه مى گويد: ناصبى كسى است كه با شيعيان ما دشمنى ورزد ... .

اين چهار باب (به گونه اى به يكديگر مرتبط است كه) هيچ كدام بدون ديگرى فايده ندارد و كسانى كه فقط سه باب را پذيرفته اند گمراه و سرگردان اند ... كسى كه توحيد و نبوّت و

ص: 93


1- . همان ص 64 .
2- . رجوع شود به نامه شيخ احمد به رشتى : و أنا اخرجتك من حدّ التقية. فهرست 121 پاورقى

ولايت را بپذيرد و اقرار و اعتراف به (ركن چهارم يعنى) شيعه نداشته باشد ايمان او به توحيد و نبوّت و ولايت هيچ سودى ندارد ، بلكه زيانكارتر است (از كسى كه منكر يكى از آن سه باشد!) و در پست ترين دركات جهنّم خواهد بود.(1)

انتقال به بحث نايب خاص

او در همين كتاب الحجة البالغة - پس از مطرح كردن توقيع شريف حضرت صاحب الزمان عليه السلام : «وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا فإنهم حجّتي عليكم، وأنا حجة اللّه»(2) - مى گويد:

اين نايبى كه حجّت است بر دو قسم است، سپس در بيان قسم دوم مى گويد: فهو النائب العام الذي هو خاصّ، اين قسم نايب (از جهتى) عام است(3) ولى (از جهتى ديگر )خاصّ . اين اصل است، مثال امام است، ظاهر امام در بين مردم است، اخلاق او شبيه اخلاق امام است، علوم و دانش او گرفته شده از امام عليه السلام است. به اين قسم از نايب اشاره فرموده مولاى ما امام صادق عليه السلام در مقبوله عمر بن حنظله ... .

ص: 94


1- . جواهر الكلم رشتى 7 / 154 با تلخيص و ترجمه .
2- . در بعضى از مصادر : حجة اللّه عليهم ، و در بعضى : ( عليكم ) است ، مراجعه شود به : كمال الدين 484 ، كتاب الغيبة للشيخ الطوسي 291، احتجاج 2 / 283 ، إعلام الورى 2/271 ، كشف الغمة 3/339، وسائل 27 / 140 ، بحارالأنوار 2 / 90 و 53 / 181 و 75 / 380 .
3- . عام بودن اين نايب نزد آنان - به شرح خودشان - به اين معناست كه : او را به اسم تعيين نكرده اند مثل سفراء اربعه زمان غيبت صغرى نيست و شناخت او به اوصافى است كه عموما بيان شده است .

امتحان مردم، در اين نايب است، و حكم آنها حكم سفراء اربعه است كه به نصّ خاص تعيين شده بودند و انكارشان نيز همان حكم را دارد. اين آزمايش در دو مرحله است :

1. تشخيص نايب واقعى از كسى كه به دروغ ادّعاى نيابت مى كند.

2. پيروى از آنها و اختلاف و انكار نكردن بر آنها ؛ زيرا كسى كه با آنها مخالفت كند از فرقه حقه خارج و داخل در كفار است.(1)

او در ادامه همين مبحث مى گويد:

اين نايبِ امام، باب، شيعه، حجاب، مرجع مردم و حاكم بر آنهاست، هر حكمى كند از جانب معصومين عليهم السلام است و ردّ بر او ردّ بر آنها و ردّ بر خدا و شرك است.(2)

تحليل مطلب

رشتى در ابتدا ركن رابع را «اقرار به شيعه» دانست ، و در توضيح آن با مطرح كردن «تولّى و تبرّى» كه مورد قبول همه است وارد شد ولى در بحث نايب خاصّ براى او اوصافى بيان كرد از جمله «الشيعة»، و بارها در كلمات شيخيه اشاره شده كه مراد ما از «الشيعة»، كاملان شيعه - مانند سلمان - هستند (يعنى ديگران محبّ و موالى هستند نه شيعه واقعى) .

ص: 95


1- . جواهر الكلم رشتى 7 / 166 - 167.
2- . همان 7 / 176 .

پس «ركن رابع» به معناى لزوم تولّى و تبرّى به مفهومى كه نزد ما رايج ومتداول است ، نيست، بلكه مراد لزوم معرفت و اطاعت از «الشيعة» است كه همان «نايب خاص» باشد . نتيجه آن كه طرح بحث ركن رابع پُلى براى رسيدن به هدف اصلى و «نايب خاص» است.(1)

اشكال

لزوم تولّى و تبرّى مسلّم است ولى به چه دليل معرفت و شناخت و ايمان به غير خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و حجج معصومين عليهم السلام بر ما لازم است؟

اگر ما كسى را به ايمان و ولايت شناختيم برادر ايمانى ماست، او را دوست داريم و تولاّى او بر ما لازم است كه «وليّ لمن والاكم» ، امّا اين كه بر ما لازم باشد براى شناخت «شيعيان» تحقيق و تلاشى را داشته باشيم كه در مورد شناخت حجج معصومين عليهم السلام داريم(2) هيچ دليلى ندارد.

شيخيه در اينجا از شاخه اى به شاخه ديگر پريده و مى گويند: مراد از ركن رابع تقليد از مجتهد است، آيا شناخت فقيه، مجتهد و عالمى كه از او پيروى مى كنيم لازم نيست؟

در پاسخ مى گوييم: آرى! قطعا لازم است كه ما معارف دينى را از افراد شناخته شده بگيريم نه از كسانى كه مجهول الهويه و مجهول الحال باشند،

ص: 96


1- . چنان كه كرمانى نوشته : آنها شيعيان خاصّند ... طاعت ايشان طاعت خدا و معصيت ايشان معصيت خدا و ردّ بر ايشان ردّ بر خداست. ارشاد العوام 4 / 394
2- . رجوع شود به روايات ذيل آيه شريفه (وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ) [التوبة (9) : 122] .

ولى به چه دليل ايمان به آنها و شناخت آنها از اصول دين است كه در كنار اقرار به توحيد و نبوّت و امامت قرار گيرد ؟! بلكه منكر آن از منكر آن سه اصل به مراتب بدتر باشد؟!

معلوم است كه اين مطلب - بنابر تصريح خودشان - اختصاص به زمان غيبت ندارد و در زمان حضور هم جارى است، آيا مثلاً شناخت زراره از اصول دين است؟ و كسى كه او را در آن زمان نشناخته جهنمى مى شود؟ سخافت و بطلان اين مطلب روشن تر از آن است كه نياز به بيان داشته باشد.

و امّا استدلال براى اثبات «نايب خاص» به توقيع شريف و مقبوله عمر بن حنظله :

مفاد توقيع شريف كه اخيرا گذشت(1) آن است كه : «در مورد حادثه هاى پيش آمده به راويان حديث رجوع كنيد كه آنها حجّت من بر شما هستند» .

آيا شما از «ارجاع به راويان حديث» و «حجّت» بودن آنها چيزى جز اين برداشت مى كنيد كه حكم هر واقعه اى را بايد از راويان پرسيد تا از روايات بيان كنند، و روايتى كه آنان نقل مى كنند حجّت است و باعث منجّز شدن آن حكم در حقّ مكلّفين مى شود.

اين چه ربطى به نيابت و آن هم نيابت خاصّه دارد؟! بلكه جز تنجّز احكام آن هم نسبت به عموم راويان حديث ، چيزى از آن فهميده نمى شود .

امّا مقبوله عمر بن حنظله، متن آن روايت چنين است:

عن عمر بن حنظلة ، قال : سألت أبا عبد الله عليه السلام عن رجلين من أصحابنا

ص: 97


1- . رجوع شود به صفحه 94 .

بينهما منازعة في دين أو ميراث فتحاكما إلى السلطان وإلى القضاة أيحلّ ذلك ؟ قال : من تحاكم إليهم في حق أو باطل فإنما تحاكم إلى الطاغوت ، وما يحكم له فإنما يأخذ سحتا ، وإن كان حقّا ثابتا له ؛ لأنه أخذه بحكم الطاغوت ، وقد أمر الله أن يكفر به قال الله تعالى : (يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ) [النساء (4) :60] .

قلت : فكيف يصنعان ؟ قال : ينظران [ إلى] من كان منكم ممّن قد روى حديثنا ونظر في حلالنا وحرامنا وعرف أحكامنا فليرضوا به حكما ؛ فإني قد جعلته عليكم حاكما فإذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فإنما استخفّ بحكم الله وعلينا ردّ والرادّ علينا الرادّ على الله وهو على حدّ الشرك بالله .(1)

راوى از امام صادق عليه السلام پرسيد: دو نفر از شيعيان در مورد بدهكارى يا ميراث اختلاف و نزاعى دارند، آيا جايز است به سلطان (جاير) و قاضيان (منصوب از سوى آنان) رجوع كنند؟ حضرت فرمود: كسى كه - در حق يا باطل - به آنان رجوع نمايد و از آنان قضاوت بخواهد رجوع به طاغوت كرده است و آنچه را كه به حكم و قضاوت او مى گيرد حرام است حتى اگر حق واقعى اش باشد ؛ زيرا آن را بر اساس قضاوت و حكم طاغوتى گرفته كه خدا فرمان انكار او را صادر فرموده در آيه شريفه (يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَن يَكْفُروا بِهِ) [النساء (4) :60] .

راوى پرسيد: پس چه كنند؟ حضرت فرمود: به كسى مراجعه كنند كه كلام ما را نقل مى كند، در حرام و حلال ما نظر نموده و احكام ما را مى شناسد، او را

ص: 98


1- . كافى 1 / 67 ، تهذيب 6 / 301 ، احتجاج 2 / 355 ، عوالى اللئالى 4 / 133 ، وسائل 27/13 ، 136 ، بحارالأنوار 2 / 220 ، 222 و 101 / 261 ، مستدرك 17 / 311 .

به عنوان «حَكَم» و قاضى بپذيرند ؛ زيرا من او را «حاكم» (يعنى قاضى) بر شما قرار داده ام. اگر مطابق حكم ما قضاوت نمود و كسى از او نپذيرد استخفاف به حكم خداوند كرده و بر ما ردّ نموده است و هر كس بر ما ردّ كند بر خدا ردّ كرده و اين در حدّ شرك به خداست.

پس ملاحظه فرموديد كه:

روايت از اوّل تا آخر - سؤال راوى و پاسخ امام عليه السلام ، الفاظ «حكم» و مشتقّات

آن در روايت و آيه اى كه در آن آمده - همه مربوط به قضاوت است . و جمله اى كه به آن استدلال شده، محفوف به قرائنى است كه مراد از آن را روشن مى كند: «آن دو كه نزاع دارند» به چنين كسى رجوع كرده و «حَكَميت» او را بپذيرند. اگر مطابق حكم ما «قضاوت» نمود و كسى از او نپذيرد استخفاف به حكم خداوند كرده است .

چنان كه گذشت اين مطلب - بنابر تصريح خودشان - اختصاص به زمان غيبت ندارد و در زمان حضور هم جارى است، آيا هيچ فقيهى ملتزم مى شود كه راويانى چون زراره، محمد بن مسلم نيابت خاصّه داشته اند ؟!

نتيجه آن كه مطالبى كه براى اثبات نايب خاص گفته شد و اوصافى كه ذكر شد هيچ كدام صحيح نيست و دليلى ندارد.

آنچه از روايات استفاده مى شود دو چيز است:

1. حجيت كلام راويان حديث در بيان احكام شرعى 2. تنفيذ قضاوت آنان و در هر دو مورد هم بايد استناد به كلام معصومين عليهم السلام باشد و كاملاً روشن است كه اگر كسى نپذيرفت در حقيقت كلام معصومين عليهم السلام را انكار كرده است.

ص: 99

و گذشته از آن ، مطلب مربوط به عموم راويان حديث است و منحصر در شخص خاص و شخص واحد نيست يعنى ممكن است در زمان واحد چند نفر از آنان هركدام محلّ رجوع عده اى - براى قضاوت مثلاً - واقع شوند .

سياست گام به گام در كلام كرمانى

كرمانى نيز در جلد چهارم كتاب ارشاد العوام كه اختصاص به «ركن رابع» دارد، تحت عنوان «اثبات لزوم وجود نقباء و نجباء» - به ادله حِكَم ظاهره - مى نويسد :

مردم ... بالفطره مى دانند كه حاكم هزار سال قبل به كار امروز نمى آيد.(1)

آيا امام غايب بايد رفع خلاف بكند يا كتاب و سنّت؟! اگر به امام غايب در رفع خلاف مردم اكتفا مى كردند پس به رسول رحلت كرده هم اكتفا مى توانستندى كرد و حاجت به معصومين بعد نبود ، و اگر اكتفا به رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم نمى شود امروز چگونه اكتفا به امام غايب مى شود؟!

و اگر گويند : كتاب و سنت در ميان است و آن دو كفايت امر ما را مى كنند.

گويم: پس اين اختلافات كه در عالم افتاده از چيست؟

از تسليم نكردن خلق است به حاكم منصوب؟ يا كتاب و سنت كفايت نكرده، يا هر دو.

ص: 100


1- . ارشاد العوام 4 / 19 .

و اگر گويى كه : مردم رجوع به كتاب و سنّت نمى كنند و اگر مى كردند كفايت مى كرد .

گوييم: همه علما كه رجوع به كتاب و سنت مى كنند آنها چرا اختلاف دارند؟ پس ... معلوم شد كه مى بايست كه خداوند را در هر عصرى حاكمى ظاهر در ميان مردم باشد .(1)

در اخلال به وجود عالِم، اخلال به وجود علم است و در اخلال به علم، فساد نظم معاش و معاد.

و دانستى كه عالِم هزار سال قبل به كار امروز نمى خورد. و عالم از ديده خلق پنهان رفع حاجت خلق به آن نمى شود پس بايد در هر عصر عالِمى محسوس مشهود قائم در ميان ايشان باشد كه به آن اقامه حجت خدا شود بر جهّال .(2)

بايد طلب عالِم مشهود موجود را نمود و از او اخذ علم كرد، و هر كس غير اين خواهد اعجاز خواسته است.(3)

انصاف ده كه آيا اين دين مطلقا حاكم حافظ نمى خواهد، تا هر چه مردم مى خواهند بكنند، و آيا از حكمت خداوند است كه دين را اين طور بى صاحب بگذارد؟!(4)

كرمانى نظير مطالب گذشته را با كمى تفاوت به عنوان ادّعاى اجماع و اتفاق فريقين چنين مطرح كرده است:

اجماع منعقد شده بر اين كه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم دين حافظ

ص: 101


1- . ارشاد العوام 4 / 27 - 28 .
2- . ارشاد العوام 4 / 38 .
3- . ارشاد العوام 4 / 42 .
4- . ارشاد العوام 4 / 59 .

مى خواهد ... بايد كسانى باشند كه حامل شرع و دين او باشند و به مردم برسانند و در ميان عباد حكم كنند ... شارع امر كرده به اقامه حدود و سدّ ثغور و تجهيز جيوش كه نياز به پيشوا دارد. در بودن پيشوا براى مردم منفعت هايى است كه لا تحصى و دفع مضرت هايى كه لا تخفى . تقديم مفضول بر فاضل روا نيست. بايد افضل عصر مطاع باشد . وجود او لطف است ... پس خدا امر به اطاعت ايشان كرده ... .

اگر گويى: اين دليل اثبات وجود امام را مى كند ... .

گويم: ... اثبات وجود شيعه را هم مى كند.

آيا بعد از امام مطلقا رئيس ضرور نيست ... كه عالم باشد به ما يحتاج مرؤوسين ... بتواند از عهده شبهات مشبّهين و تحريف منحرفين و تأويل جاهلين برآيد ؟!(1)

با توجه به سياق كلام و نحوه استدلال او: «لزوم حاكم ظاهر» ، نياز به «رفع اختلاف» ، اقتضاى حكمت الهى كه «دين بى صاحب نباشد» و «آيا رئيس ضرور نيست» معلوم مى شود كه هدف اصلى او «نايب خاص» است گرچه در عنوان بحث به آن تصريح نكرده بلكه عنوان ديگرى براى آن گزيده است.

پاسخ نقضى او آن است كه بايد انصاف داد آيا از حكمت خداوند است كه از اول زمان غيبت تا قبل از ظهور شيخيه دين را اين طور بى صاحب بگذارد؟! وفقط به بركت وجود شيخ و پيروانش در زمان آنها دين صاحب پيدا كند؟!

ص: 102


1- . ارشاد العوام 4 / 276 - 279 .

بلكه خود كرمانى - كه اثبات لزوم وجود نقباء و نجباء نموده - شناخت آنان را خلاف حكمت و كتمان امر آنان را لازم دانسته است ! كه كلمات او در اين زمينه نيز خواهد آمد. او گفته :

نقباء و نجباء را ياورى نيست مگر كم و اظهار و ادّعاى ايشان بى فايده محض است پس ... از حكمت نيست كه احدى از ايشان ابراز كند و اگر مى شد خود امام بروز مى فرمود و غيبت ... هم از همين جهت است.(1)

امّا پاسخ حلّى مطلب همان است كه در كتب عقائد به تفصيل آمده و خودش نيز - من حيث لا يشعر - در همين بحث بدان اشاره كرده كه :

البته بايد ... حاكمى ... باشد كه حفظ دين خدا را بنمايد، خواه از او بپذيرند و خواه نپذيرند، وضع الهى بايد درست باشد .(2)

پس خدا براى مردم امام نصب نموده، اگر مردم باعث غيبت او شدند اين نقصى در حكمت خدا و كار خداى حكيم دانا نيست .

ركن رابع يا نايب امام زمان عليه السلام

با آن كه آموزه هاى فرهنگ تشيّع حاكى از عدم وجود نايب خاصّ براى امام زمان عليه السلامدر زمان غيبت است ولى در كلمات شيخيه پس از طرح بحث ركن رابع ، نقبا و نجبا و كاملين بارها به صراحت سخن از حاكم حافظ، باب، وحدت ناطق و نايب خاص ديده مى شود .

البته آنها چنين اظهار نموده بلكه قسم ياد مى كنند كه مراد ما تطبيق بر عالم

ص: 103


1- . ارشاد العوام 4 / 435 .
2- . ارشاد العوام 4 / 19 - 20 .

شيخى نيست،(1) ولى اولاً : اصل اين ادعا و كبرى غلط است ، و صحبت در صغرى و تطبيق بر شخص خاص نيست.

و ثانيا : صرف بيان كبراى كلى كه مصداقى براى آن نتوان يافت چه ارزشى دارد ؟! آيا واقعا مى شود پذيرفت كه آنها بدون هيچ مقصودى اين بحث را به اين تفصيل دنبال مى كنند ؟!

شيخيه كه شيخ را در زمانش بى نظير مى دانند و هم چنين رشتى را به جهت تأييد شيخ، آيا ممكن است مصداق ديگرى براى اين كبرى قائل باشند؟!(2)

تسليم بودن آنان در برابر شيخ و رشتى پر واضح است.

آرى ؛ شواهد بسيارى - در كلمات آنان - بر تطبيق آن بر شيخ احمد و رشتى وجود دارد. محمدخان كرمانى - درباره پدرش كريم خان - مى نويسد:

مرحوم آقا مى فرمودند: خواستم نايب خود را معين كنم، ديدم سيد مرحوم و شيخ مرحوم ... نكردند، من هم نكردم ... بعد از سيمرى [سفيرامام زمان عليه السلام] نصّ را بر صفت مى كنند .(3)

در ضمن كلام رشتى نيز ادّعاى نيابت به چشم مى خورد، او مدّعى است كه پس از وفات شيخ ، هنگامى كه آثار شيخ را تدريس مى كرده ، علما از او خواسته اند كه اين كار را رها كند و او در پاسخ مطلبى گفته كه در ضمن آن ادّعاى نيابت هم نموده است ، كلام او را بنگريد :

واجب كفائى است كه يك نفر عالم به تفاصيل علم حكمت و

ص: 104


1- . فهرست 89 ، 102 .
2- . رجوع شود به كلام صاحب روضات الجنات 3 / 342 كه صفحه 39 نقل شد .
3- . مجمع الرسائل محمدخان كرمانى 5 / 41 - 42 با تلخيص .

كلام و معرفت حقائق اشياء و دقايق و تفاصيل و جهات شبهه هاى وارده بر آن باشد تا ... شبهه هاى وارده بر اسلام را دفع كند ... ناچار بايستى عالم حكيم كاملى باشد كه اين جهات را بشناسد و صاحب نور توسّم (فراست) باشد تا ... شبهات را دور نمايد ... تا زمين از كسانى كه برپا مى دارند حجت هاى خدا را و ظاهر و مشهود و از نوّاب امامند خالى نماند.(1)

نمونه اى از استدلال هاى غير منطقى

اشاره

شيخيه تلاش كرده اند از هر طريقى ركن رابع و نايب خاص را اثبات كنند، و به رواياتى كه هيچ دلالت بر مقصودشان ندارد نيز تمسك كرده اند ، البته توضيح مى دهند كه: آنچه بزرگان ما گفته اند : لزوم وجود بزرگان و كمّلين شيعه است - از امثال سلمان و ابوذر - نه ظهور ايشان .

سعى و تلاش كرمانى در كتاب ارشاد العوام بر آن است كه «ركن رابع» را به هر طريقى كه شده اثبات كند، با پريشان گويى فراوان و تشبّث به هر حشيشى!

پيش از اين نمونه اى از استدلال هاى او را تحت عنوان «سياست گام به گام در كلام كرمانى» مشاهده كرديد . او گاهى به روايات فراوان كه در مورد تولّى و تبرّى و حبّ و بغض وارد شده استدلال مى كند .

گاهى به رواياتى تمسّك مى كند كه دلالت بر وجود نقبا، نجبا، ابدال، اوتاد، عبّاد، زهاد، اوليا، اصفيا، ابرار، خواص، مخلصين، اهل جدّ و اجتهاد و كوشش در بندگى دارد ، مانند سلمان و ابوذر و ... .

ص: 105


1- . ترجمه دليل المتحيرين 96 - 97 .

اگر ضمن روايتى وصفى وارد شده كه : «آنان از اولاد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمهستند» ، مى گويد: همه امت اولاد پيغمبرند صلى الله عليه و آله وسلم!(1)

و اگر وارد شده: «اوصيا از عترت او» ، با ناديده گرفتن لفظ: «اوصيا»

احتمال مى دهد كه : مقصود شيعيان باشند كه از نسل ايشان اند !(2)

و گاهى مى گويد: در روايت است كه شيعه را از آن جهت شيعه گويند كه از شعاع نور ائمه عليهم السلام خلق شده، اگر شيعه (نه محبّ) وجود نداشته باشد ائمه عليهم السلام آفتاب تاريك و بى نورند .(3)

و گاهى مى گويد: اگر امام است ، شرط آن كه امامت صادق باشد وجود مأموم است و الا امام نيست.(4)

گاهى به خيال خويش ركن رابع را به آيات انفسى اثبات كرده(5) و از آن مضحك تر آن كه مطلب را به اجماع شيعه و سنى هم تمام مى داند.(6)

سپس پا را از آن هم فراتر نهاده و ادعاى اثبات لزوم وجود ايشان به اتفاق عقلا از ملل و نحل نموده است .(7)

پس از آن - از خود بى خود شده ! - مى نويسد :

نمى دانم چه مى گويم و براى كه مى گويم، اگر بخواهم - و لا قوة الا باللّه - جمع فضايل و كمالات بزرگان دين را از اتفاقيات

ص: 106


1- . ارشاد العوام 4 / 241 .
2- . ارشاد العوام 4 / 242 .
3- . ارشاد العوام 4 / 268 .
4- . ارشاد العوام 4 / 270 .
5- . ارشاد العوام 4 / 271 .
6- . ارشاد العوام 4 / 276 .
7- . ارشاد العوام 4 / 284 .

كل بيرون مى آورم ولى كو گوشى شنوا براى اين خلق منكوس و كو چشمى بينا براى ايشان ... رجوع به قرآن كن و ببين احوال امم سابقه را و بدان كه در ميان ايشان هميشه سابقين و بزرگان بوده اند .(1)

پاسخ : آيا واقعا كرمانى نمى فهمد كه اين همه آيات و روايات كه دلالت دارد بر وجود انسان هاى فوق العاده در جامعه بشريت - در گذشته و حال - و لزوم محبت آنان ، ربطى به لزوم شناخت و معرفت و اطاعت و ولايت ركن رابع ندارد !!

ركن رابع امام زمان است !

در روايتى آمده است : «لا يكون العبد مؤمنا حتى يعرف الله ورسوله والائمة كلّهم وامام زمانه ويردّ اليه ويسلّم له».(2)

كرمانى تصريح مى كند كه «امام بودن» (يعنى به كار بردن تعبير «امام» براى) ايشان (شيعه كامل و ركن رابع ) هيچ اشكالى ندارد. بلكه پا را از آن فراتر نهاده و عبارت «و امام زمانه» را در حديث گذشته حمل بر شيعه كامل كرده و مى نويسد:

«و پيشواى زمان خود را» بديهى است كه «پيشواى زمان» پس از آن كه فرمود «ائمه همگى را» غير از ائمه است، و مراد شيعه است كه در هر عصرى قائم است به خدمت ايشان.(3)

ص: 107


1- . ارشاد العوام 4 / 287 - 288 .
2- . كافى 1 / 180 ، وسائل 27 / 64 .
3- . ارشاد العوام 4 / 218 .

و محمدخان كرمانى مى گويد:

عبد مؤمن نيست تا خدا و پيغمبر [ صلى الله عليه و آله وسلم] و ائمه [ عليهم السلام] همه را بشناسد و امام زمان خودش را هم بشناسد و رجوع به او كند و تسليم براى او نمايد.

و اين امام زمان ركن رابع است چرا كه فرمود: «والائمة كلّهم وامام زمانه» پس دوازده امام را جدا فرمود. پس معرفت اين است كه همه اينها را داشته باشد.(1)

پاسخ : روشن است ذكر امام زمان بعد از ائمه عليهم السلام ، ذكر خاص بعد از عام

است مانند: (حافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى) [البقرة (2): 238].

استفاده ركن رابع از روايتى كه هيچ ربطى به آن ندارد !

در روايت ديگر آمده است:

إنكم لا تكونون صالحين حتى تعرفوا ، ولا تعرفون حتى تصدّقون ، ولا تصدّقون حتى تسلّموا، أبوابا أربعة لا تصلح أولّها إلاّ بآخرها، ضلّ أصحاب الثلاثة وتاهوا تيها بعيدا .(2)

محمد كريم خان كرمانى روايت را ترجمه كرده : شما صالح نخواهيد بود تا عارف شويد و عارف نشويد تا تصديق نكنيد و تصديق نكرده ايد تا تسليم نكنيد ، چهار باب را كه اول آن چهار باب درست نمى شود مگر به آخر آن، گمراه شدند صاحبان سه باب و گم شدند گم شدن دورى . سپس مى نويسد :

ص: 108


1- . مجمع الرسائل 6 / 88 .
2- . كافى 1 / 182 و 2 / 47 ، بحارالانوار 64 / 190 و 66 / 10 .

و اين چهار باب توحيد و نبوت و امامت و ولايت شيعيان ايشان است ؛ چرا كه شروط ايمان و آنچه در عالم ذرّ عهد گرفته اند اين چهار است ... و هر كس يكى از اينها را انكار كند از اصحاب سه باب است كه گمراه شده است .(1)

پاسخ : هيچ شاهدى براى اين معنا در روايت وجود ندارد. وقتى در خود روايت چهار مطلب ذكر شود : 1 . صلاح، 2 . معرفت، 3 . تصديق ، 4 . تسليم ، و پس از آن بفرمايند: «أبوابا أربعة لا تصلح أولّها إلاّ بآخرها يعنى : چهار

باب است كه درست نمى شود اول آن مگر به آخرآن »، ظهور الفاظ روايت آن است كه: توقّف دارد هر يك از عناوين متقدّم بر عنوان متأخّر ، يعنى كسى كه مى خواهد صالح باشد حتما بايد تحصيل معرفت كند، اگر بخواهد شناخت داشته باشد بايد آيات الهى را تصديق كند و تصديق آيات الهى جز با تسليم و سر فرود آوردن در برابر حجج عليهم السلام ممكن نيست .

اين چه ربطى به ركن رابع دارد ؟!

اين كه ابواب اربعه در اين روايت اشاره به توحيد ، نبوّت ، امامت و ولايت شيعيان باشد، هيچ دليلى ندارد.

استدلال به روايت مخصوص به معصوم : «يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ ... »

كرمانى به رواياتى كه در آن آمده در هر زمانى عدولى هستند كه تحريف غاليان و انتحال مبطلان و تأويل جاهلان را از دين برطرف مى كنند نيز استدلال كرده است .(2)

ص: 109


1- . ارشاد العوام 4 / 218 .
2- . ارشاد العوام 4 / 230 - 232 .

پاسخ : در روايتى كه خودش نقل كرده آمده است : فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ، فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ ، وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ ، وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ .(1)

پس لفظ «فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً ميان ما اهل بيت در هر عصرى عدولى ...» قرينه روشن براى تعيين مراد است .(2)

در روايات ديگر تصريح شده كه آنان امامان و اوصياء از نسل امام حسين عليه السلام هستند: واختار من الحسين الأوصياء من ولده ، [من الحسين أئمة ]ينفون [يمنعون] عن التنزيل تحريف الغالين ، و انتحال المبطلين ، و تأويل المضلّين [وتأوُّل الجاهلين] ، تاسعهم قائمهم ، و هو ظاهرهم و هو باطنهم.(3)

استدلال به روايتى ديگر مخصوص به معصوم : «الأرض لا تخلو من قائم بحجة ...»

از جمله رواياتى كه براى مدّعاى خويش به آن تمسّك كرده اند، كلام اميرالمؤمنين عليه السلام است كه: «الأرض لا تخلو من قائم بحجة امّا ظاهر مشهور أو خائف [خافٍ - مستتر - باطن ] مغمور ...» كه در منابع فراوان آمده است . با

ص: 110


1- . كافى 1 / 32 ، وسائل 27 / 78 ، مستدرك 17 / 299 ، بحارالأنوار 2 / 92 ، 151 ، الاختصاص 4 ، بصائرالدرجات 10 ، بصائرالدرجات 11، منيه المريد 112 ، 372 .
2- . در روايت ديگر آمده: عن جعفر عن محمد ، عن آبائه عليهم السلام أن النبي صلى الله عليه و آله وسلم قال : إن في كل خلف من أمتي عدلا [عدل] من أهل بيتي ينفي [ينفون] عن هذا الدين تحريف الغالين، وانتحال المبطلين ، وتأويل الجاهلين . (قرب الإسناد 37 ، كمال الدين 1 / 221 ، كنزالفوائد 1 / 330 ، الفصول المختارة 325 ، مناقب 1/245 ، الصراط المستقيم 2 / 277 ، بحار 2 / 92 و 23 / 30 و 37 / 27 89 / 252)
3- . كمال الدين 1 / 281 ، تقريب المعارف 176 ، غيبت شيخ نعمانى 67 ، دلائل الإمامة 240 ،بحارالأنوار 36 / 256 و 25 / 363 .

مراجعه به مصادر و شروح علما بر روايت روشن است كه مراد از «حجّت» در حديث، پيامبران و جانشينان آنان عليهم السلام هستند ولى شيخيه ادعا مى كنند كه:

فرمايش حضرت امير[ عليه السلام] : براى خدا در زمين حجّتى هست كه يا ظاهر و مشهور است يا خائف و مغمور و اين فرمايش شامل ائمه دوازده گانه و حجّت هاى از جانب اين بزرگواران همه هست، و فرمايش عام است.(1)

اين كلام ابراهيمى بود ولى جدّش پا را فراتر نهاده و گفته اصلاً اين حديث اختصاص به غير امامان عليهم السلام دارد ! او مى نويسد :

اين جماعت غير از امامانند و امامان را هرگز بدين گونه وصف نكرده كه: «ايشان عددشان كم است و ايشان صاحب ايمان و يقينند و چقدر مشتاقم به ديدن ايشان»خلاصه، حديث ظاهر است در آن كه مراد كبار شيعه اند.(2)

سپس همين روايت را به نقل ديگرى آورده و مى گويد:

نظر كن در اين حديث شريف ... كه چگونه شرح كرده است آن حديث سابق را و واضح فرموده است كه اين جماعت كه خلفاء خدايند بزرگان شيعه اند و تابعان ائمه طاهرين و در هر عصرى هستند و خدا زمين را خالى از ايشان نگذارد. و خود فكر كن كه علماء ظاهر اين مقام را دارند؟(3)

ص: 111


1- . فهرست 108 .
2- . ارشاد العوام 4 / 232 .
3- . ارشاد العوام 4 / 233 .

پاسخ : متن روايت دوم چنين است: قال أمير المؤنين عليه السلام في خطبة له : اللهم وإني لأعلم أنّ العلم لا يأزر كلّه ، ولا ينقطع موادّه ، وإنك لا تخلي أرضك من حجة لك على خلقك، ظاهر ليس بالمطاع أو خائف مغمور ؛ كيلا تبطل حججك ولا يضلّ أولياؤ بعد إذ هديتهم ، بل أين هم ، وكم؟ أولئك الأقلون عددا، والأعظمون عند اللّه جلّ ذكره قدرا ، المتّبعون لقادة الدين الأئمة الهادين ، الذين يتأدّبون بآدابهم ، وينهجون نهجهم ، فعند ذلك يهجم بهم العلم على حقيقة الإيمان ، فتستجيب أرواحهم لقادة العلم ، ويستلينون من حديثهم ما استوعر على غيرهم ، ويأنسون بما استوحش منه المكذّبون ، وأباه المسرفون ، أولئك أتباع العلماء ، صحبوا أهل الدنيا بطاعة اللّه تبارك وتعالى وأوليائه ، ودانوا بالتقية عن دينهم، والخوف من عدوهم ، فأرواحهم معلّقة بالمحلّ الأعلى ، فعلماؤم وأتباعهم خرس صمت في دولة الباطل ، منتظرون لدولة الحقّ ، وسيحقّ اللّه الحقّ بكلماته، ويمحق الباطل .

ها ، ها ، طوبى لهم على صبرهم على دينهم في حال هدنتهم، ويا شوقاه إلى رؤتهم في حال ظهور دولتهم ، وسيجمعنا اللّه وإياهم في جنّات عدن ومن صلح من آبائهم وأزواجهم وذرياتهم .(1)

با تأمّل در روايت روشن مى شود كه حضرت دو مطلب را بيان فرموده اند:

مطلب اول مربوط به امامان عليهم السلام با عبارت: «اللهم ... وإنك لا تخلي أرضك من حجة لك على خلقك، ظاهر ليس بالمطاع أو خائف مغمور ؛ كيلا تبطل حججك» اين كه مراد از بخش اول امامان معصوم عليهم السلام هستند روشن است.(2)

ص: 112


1- . كافى 1 / 335 .
2- . براى تبيين مطلب رجوع شود به مرآة العقول 4/26 .

مطلب دوم مربوط به پيروان آنان با عبارت: «ولا يضلّ أولياؤ بعد إذ هديتهم» .

تعبير «حجّت» اختصاص به مطلب اول دارد و ربطى به بخش دوم ندارد.

و مقصود از «أين هم ، وكم؟ أولئك الأقلون عددا» همان بخش دوم - يعنى: «أولياؤ بعد إذ هديتهم» و پيروان آنان - است .

پس اصلاً از اين روايت استفاده نمى شود كه «اين جماعت كه خلفاء خدايند بزرگان شيعه اند» چنان كه كرمانى ادعا كرده است .

امام بدون مأموم ؟! هرگز

ابراهيمى مى نويسد : و لكل عصر سلمان (يعنى در هر عصرى سلمانى هست) فرموده اند.

البته امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف هم ابواب و نوّابى دارد.

محال است كه زمين از وجود آنها خالى شود.

امام بى نايب نمى شود.

خانه بدون باب معنا ندارد.

امام بى مأموم نمى شود.(1)

و به اين هم اكتفا نكرده وادعا كرده :

اگر چنين اشخاصى در مُلك نباشند معلوم است كه وجود امام - العياذباللّه - خاصيتى نبخشيده، پس - نعوذ باللّه - وجود امام لغو شده ... محال است كه امام باشد و مظهر و نماينده نداشته باشد.(2)

ص: 113


1- . فهرست 92 .
2- . فهرست 93 .

پاسخ : اولاً : چنان كه گذشت وجود انسان هاى فوق العاده ربطى به لزوم شناخت و معرفت و اطاعت از آنان ندارد. بر فرض كه از روايات استفاده شود «لكل عصر سلمان» ، اين چه ربطى به نيابت خاصّه از امام دارد؟!

ثانيا : چرا امام بى مأموم نمى شود؟!

مگر ذيل آيه شريفه: (إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً للّه ِِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ) [النحل (16) : 120 ]روايت وارد نشده كه: (زمانى پيش آمد كه روى زمين) حضرت ابراهيم عليه السلام تنها كسى بود كه بر دين حق بود و هيچ كس هم با او نبود.(1)

آيا وجود حضرت ابراهيم عليه السلامدر آن زمان خاص لغو بود؟!

ثالثا : بر فرض كه اين استدلال تمام باشد، (امام بدون مأموم نمى شود) چه لزومى دارد كه آن مأموم بايد حتما آيينه سر تا پا نماى امام عليه السلام و نايب خاصّ امام عليه السلام باشد؟! و اگر چنين كسى نباشد وجود امام لغو باشد؟!

آرى ؛ اين مطالب استدلال علمى نيست، صرف خطابه است !

برخى از اوصاف نايب خاص و ...

اشاره

در كلمات شيخيه براى نايب خاص ، باب امام ، ركن رابع اوصافى ذكر شده كه تحت چند عنوان مطرح و بررسى مى شود .

ص: 114


1- . رجوع شود به كافى 2 / 243 ، بحار 47 / 373 ، تفسير اهل بيت عليهم السلام 7 / 760 .

عالمى كه مجهولى ندارد و قادر بر تصرف در زمين و آسمان است !

باب امام بايد اعلم از تمام مردم باشد و هيچ وقت مجهول نداشته باشد زيرا حجت خدا بايد جميع امور آسمان و زمين را بداند تا حجّت خدا باشد و قادر بر تصرّف در تمام ملك و آسمان و زمين بايد باشد همان طور كه امام عليه السلام و مولايش قادر بود، باب امام و نايب خاص همچو كسى است .(1)

لزوم شناخت، ولايت و اطاعت از او

قبل از بيانات علماى ما مقامات اوليا و درجاتشان را به اين طور كه در اين زمان ها توضيح داده شده نمى فهميدند و به اين تأكيد بر مردم بيان نشده بود و خوب ندانسته بودند كه ولايت و برائت از اصول دين است نه فروع دين ... و نمى دانستند كه ترك ولايت و اطاعت اوليا كفر است و اطاعتشان ايمان است و مراد از دين حبّ اولياء است و بغض اعداء و مثل سلمان ، دوستى او ايمان است و دشمنى او كفر است.(2)

مقصود انبيا و ائمه عليهم السلام از تبليغ و ... در درجه اول پيدا شدن اين نوع از مؤمنين بوده ... [تا] ما عوام ناقصين هم در سايه اين بزرگواران تربيت بشويم و آنها را اسوه و قدوه خود قرار بدهيم. و دوستى ايشان و تسليم قبول از ايشان را شرط صحّت ايمان و قبولى اعمال ما قرار داده است.

ص: 115


1- . فهرست 106 .
2- . فهرست 111 .

و اين بزرگواران را واسطه و وسيله ميانه ما و مبادى علل قرار داده و جستن وسيله را در قرآن بر ما واجب قرار داده ... و معرفت نوع ايشان را واجب قرار داده اند .

اما معرفت اوليا باشخاصهم واجب نيست زيرا تا خود ايشان خود را معرّفى ننمايند براى ما ميسّر نيست . اگر خود را معرفى فرمودند، معرفت و اطاعتشان واجب هم هست ... ولى اين موضوعى نيست كه عمومى و حتم و فرض باشد.(1)

* و كلام كرمانى گذشت كه: يك كسى پيدا مى شود ميان شيعيان كه ... به هيچ حيثى از او تخلّف نمى توان كرد .(2)

و نيز كرمانى نوشته : آنها شيعيان خاصّند ... طاعت ايشان طاعت خدا و معصيت ايشان معصيت خدا و ردّ بر ايشان ردّ بر خداست.(3)

اطاعت ايشان لازم است بعد از ... [آن كه ]اقامه حجت بر شأن و مقام خود نمايند و عذر جاهلان را برطرف كنند ... گفتِ ايشان گفتِ خداست و امر و نهى ايشان امر و نهى خداست ... اگر ... از تو چيزى خواستند و گفتند چنين بكن و چنين مكن و مخالفت كردى بلا شك عصيان خدا شده است ... خواه منصوص باشد بخصوصه ، خواه ... نباشد، آنچه او فتوى دهد و امر و نهى نمايد طاعتش لازم است بر كافّه عارفان به حق.(4)

ص: 116


1- . فهرست 87 - 88 با تلخيص .
2- . مجمع الرسائل ، محمدخان كرمانى 5 / 14 .
3- . ارشاد العوام 4 / 394 .
4- . ارشاد العوام 4 / 397 - 398 أ

* برخى از كلمات آنان در اين زمينه تحت عنوان «غلو درباره شيخ احمد و مشايخ و سرسپردگى در برابر آنان» گذشت .

آيينه سر تا پا نماى امام عليه السلام

عالم كامل و نقيب و ناطق واحد و شخص اول كه من كلّ حيث جانشين و خليفه و باب و واسطه ميان رعيت و امام است و آيينه سر تا پا نما و مظهر قدرت و علم و جميع صفات امام است.(1)

مأموم واقعى كسى است كه من كلّ حيث اقتدا به امام كرده و نماينده صفات امام شده باشد.(2)

حضرت سلمان يا امثال آن بزرگوار ... آينه سرتا پا نماى امام عليه السلام هستند و مبلّغ و مؤدّى از جانب او و نايب امام عليه السلام هستند ... در زيارت نوّاب و زيارت حضرت سلمان كه مأثور از امام است او را ناطق خوانده اند.(3)

ارتباط مستقيم با امام عليه السلام

بزرگان و كمّلين شيعه ناطق هستند ... آن شيعه اعلم و اكمل ... شخص اول آنها و باب اعظم امام است. او ناطق حقيقى شيعيانى است كه دون درجه اويند ؛ زيرا او بلاواسطه از

ص: 117


1- . فهرست 91 .
2- . فهرست 93 .
3- . فهرست 98 .

امام عليه السلام مى گيرد و به ديگران مى رساند.(1)

تالى تلو امام عليه السلام است ... حاكم و رئيس و فرمانفرماى بر جميع آنهاست و اول كسى است در ميانه رعيت كه فرمان امام عليه السلامبه او مى رسد و از اراده امام عليه السلام اول او مطّلع مى شود.(2)

نيابت مطلقه از امام عليه السلام

خلاصه اعتقاد خودمان اين است كه: ... شخص فوق الذّكر ... كه نايب خاص امام و ناطق واحد و باب امام است ... نيابت مطلقه دارد از امام عليه السلام .(3) در ميانه جماعت كاملين آن كه اعرف و اعلم از كلّ امّت ... در هر زمان منحصر به فرد است ... ناطق واحد هم از القاب همان .(4)

و بنابر آنچه از محمدخان كرمانى نقل شده :

نايب خاص امام ... بر همه كس تسليم امر او فرض است و در صورت نشناختن ، از دوستى امام خارج است .(5)

وحدت ناطق (نايب خاص)

پيش از اين در كلام رشتى گذشت كه : اين نايبِ امام، باب، شيعه، حجاب، مرجع مردم و حاكم بر آنهاست .(6)

ص: 118


1- . فهرست 99 .
2- . فهرست 100 .
3- . فهرست 101 .
4- . فهرست 101 - 102 .
5- .
6- . جواهر الكلم 7 / 176 .

و از كرمانى نقل شده است كه تصريح كرده : در ادلّه اگر نظر كنى مى فهمى اين مطلب را كه اين ادله را شخص براى وحدت يك فَقيه نمى آورد و شكّ نيست كه حاكم، آن نايب خاصّ است.(1)

مى بايست كه خداوند را در هر عصرى حاكمى ظاهر در ميان مردم باشد .(2)

عالمى كه حامل علم مشايخ است و مأموريت او مثل مأموريت ايشان است واحد است .(3)

هزار نكته باريكتر ز موى !

نكته اى كه حايز اهميّت است و بارها در كلمات شيخيه به چشم مى خورد

آن است كه - با وجود اين همه گزافه گويى - محمدخان كرمانى - پس از بيان

اين كه ركن رابع تنها راه معرفت است - مى نويسد:

بسا خرده خرده فهم خلق از اين بالاتر رود و مطلب از اين هم باريك تر شود و لكن حال بيش از اين متحمّل نمى شوند الاّ قليلى ... صلاح نديده ايم بگوييم مقام او چيست.(4)

كرمانى در فضائل نجبا و نقبا كلام مفصلى دارد خلاصه اش آن كه : زمان بيان برخى از آن فضائل نرسيده و پس از ظهور امام عصر عليه السلام معلوم مى شود.

برخى را براى اهل تسليم مى شود گفت ولى در كتاب نمى توان نوشت .

برخى را فقط به صورت اشاره مى توان گفت كه نا اهلان نفهمند .

ص: 119


1- .
2- . ارشاد العوام 4 / 28 .
3- . مجمع الرسائل 3 / 337 - 338 .
4- . مجمع الرسائل 6 / 86 .

برخى را به زبان عربى مى شود بيان كرد نه به زبان عاميانه ، و فقط بخشى را مى توان به عبارات عاميانه در كتاب فارسى نوشت.(1)

خلاصه مطالب شيخيه در مورد نايب خاصّ

اشاره

1 . لزوم وجود نايب خاص

2 . او به همه چيز آگاه است و اصلاً مجهولى ندارد !

3 . آسمان و زمين تحت تصرّف اوست !

4. اگر خودش را معرفى كرد شناخت و اطاعتش واجب ، بلكه شناخت ، اطاعت و تسليم بودن در برابر او شرط صحّت ايمان و قبولى اعمال است.

5 .ترك ولايت و اطاعت او كفر است !

6 . او ارتباط مستقيم با امام عليه السلام دارد و بلاواسطه از امام عليه السلام مى گيرد و به ديگران مى رساند.

7 . او آيينه سر تا پا نماى امام عليه السلام است .

8 . او نيابت مطلقه از امام عليه السلام دارد .

9 . او تالى تلو امام عليه السلام است.

10 . اين منصب به يك نفر اختصاص دارد و بقيه بايد سرسپرده او باشند.

11 . مطلب خيلى دقيق تر از آن است كه گفته شد ، ولى چون مردم تحمل ندارند فعلاً به همين اندازه اكتفا مى شود !

در صفحات آينده اشكال هر يك از اين مطالب به ترتيب بيان مى شود .

ص: 120


1- . ارشاد العوام 4 / 292 - 293 .

1 . پاسخ از استدلال بر لزوم وجود نايب خاص

1. به شرحى كه گذشت رواياتى كه بدان استدلال شده ربطى به مُدّعا ندارد .

2. چنان كه گذشت وجود انسان هاى فوق العاده ربطى به لزوم شناخت و معرفت و اطاعت از آنان ندارد.

3. گذشته از آن ، اين دلائل از جهت ديگر نيز مخدوش است، و آن اين كه مستفاد از كلام شيخ احمد در جوامع الكلم آن است كه ابدال همراه با حضرت مهدى عليه السلام در هُوَرْقَلْيا هستند.(1) و ابراهيمى به نقل از مشايخ خود تصريح كرده كه «باب امام ثانى عشر با غيبت ثانى عشر غايب مى شود»(2) بنابر اين وجود مأموم براى امام در آن عالم اثبات مى شود ، نه در اين عالم !

2 - 3 . علم و قدرت نايب خاصّ

هر دو ادّعا بدون دليل ، بلكه بطلان آن براى كسى كه كمترين آشنايى با احاديث «امام شناسى» داشته باشد روشن است.

چگونه ممكن است براى بشر عادّى ادّعا شود كه هيچ مجهولى ندارد؟

معجزه و علم از راه هاى شناخت پيامبران و جانشينان آنهاست.

حضرت ثامن الحجج عليه السلام در ضمن خصوصيات امام مى فرمايد: امام هر دعايى كند مستجاب مى شود، اگر به سنگى نفرين نمايد دو نيم مى شود!(3)

ص: 121


1- . تراث الشيخ الاوحد 19 / 445 .
2- . فهرست 103 و رجوع شود به مكتب شيخى از حكمت الهى 96 .
3- . خصال 528 ، عيون أخبار الرضا عليه السلام 2 / 192 ، معاني الأخبار 102 ، من لا يحضره الفقيه 4 / 419 ، احتجاج 2 / 231 ، كشف الغمة 3 / 82 ، بحار 25 / 117، اثبات الهداة 3 / 716.

از آن حضرت پرسيدند: چگونه امامت كسى اثبات مى شود؟ فرمود: به نص [ و معرفى كردن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و امامان عليهم السلام] و دليل. پرسيدند: دليل امامت چيست؟ فرمود: علم و دانش، و مستجاب شدن دعا.(1)

درباره آيه شريفه: (قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْراً فَمَن يَأْتِيكُم بِمَاءٍ مَعِينٍ) [الملك (67) : 30] رواياتى آمده كه : مراد از آن غيبت امام عليه السلاماست، در آخر يكى از آن روايات فرموده اند: «در آن زمان چه كسى مى تواند براى شما علم امام را بياورد؟!»(2)

پس معلوم مى شود كه هيچ كس آن علم و دانش را ندارد، لذا كريم خان كرمانى مجبور شده اعتراف كند كه :

ملتفت مشو به جماعتى كه گمان مى كنند مشايخ ما يا ديگران عالم به جميع و قادر بر جميع اشياء بودند كه آنها غالى اند ... ايشان بندگانى بودند برگزيده ... به ايشان انعام كرده بود علوم بسيار از شرايع و معارف و غرايب و صاحبان دعوت مستجابه بودند .(3)

ص: 122


1- . فَقَالَ لَهُ : يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ، بِأَيِّ شَيْءٍ تَصِحُّ الامَامَةُ لِمُدَّعِيهَا ؟ قَالَ : بِالنَّصِّ وَ الدَّلائِلِ [والدليل] ، قَالَ لَهُ: فَدَلالَةُ الامَامِ فِيمَا هِيَ ؟ قَالَ : فِي الْعِلْمِ وَ اسْتِجَابَةِ الدَّعْوَةِ . (عيون أخبار الرضا عليه السلام 2 / 200 ، المحتضر 166 ، بحارالانوار 25 / 134 ، اثبات الهداة 3 / 716 - 717.
2- . قالَ مولانا الرِّضَا عليه السلام : فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ ، يَعْنِي : يَأْتِيكُمْ بِعِلْمِ الامَامِ . (تفسير قمى 2 / 379 ،بحارالأنوار 24 / 100 و 51 / 50) عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ : فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِإِمَامٍ ظَاهِرٍ يَأْتِيكُمْ بِأَخْبَارِ السَّمَاءِ وَ الارْضِ وَ حَلالِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ حَرَامِهِ ؟ (كمال الدين 1/325 ، كتاب الغيبة شيخ طوسى 158 ، بحارالأنوار 51 / 52)
3- . ارشاد العوام 4 / 328 - 329 .

ولى اشكال آن است كه آقايان شيخيه به صراحت گفته اند:

عالم صاحب علم و عمل و كمال و صاحب تصرّف در ملك باشد .(1)

باب امام بايد اعلم از تمام مردم باشد و هيچ وقت مجهول نداشته باشد زيرا حجت خدا بايد جميع امور آسمان و زمين را بداند تا حجّت خدا باشد و قادر بر تصرّف در تمام ملك و آسمان و زمين بايد باشد همان طور كه امام عليه السلام و مولايش قادر بود، باب امام و نايب خاص همچو كسى است .(2)

و كرمانى در مورد نجيب جزئى كلامى دارد كه از آن فهميده مى شود نايب خاص - كه نجيب كلى است - بايد همه علوم را داشته باشد ، او مى نويسد : نمى گويم همه علوم را بايد داشته باشد چرا كه اين صفت نجباى كلى است .(3)

بلكه پدرش كريم خان درباره نجيب كلى تصريح كرده كه : اما نجيب كلى ، او هم در مقام نفس است، عالم است به اطراف نفوس و علوم بالفعل [!!] ... نجيب جزئى است تا صاحب جميع علوم نشده ... چون ... كلى شود و صاحب علم محمّد و على صلوات اللّه عليهماوآلهما گردد و داراى علم اولين و آخرين گردد .(4)

واين تناقضى است آشكار كه آيا او تمام علوم را دارا هست يا نه ؟ ! لذا آقايان شيخيه مجبور به توجيهاتى شده اند كه تحت عنوان «مراتب مختلف كاملان، نجبا، نقبا» خواهد آمد .

ص: 123


1- . فهرست 109 .
2- . فهرست 106 .
3- . مجمع الرسائل محمدخان كرمانى 5 / 44 - 45 .
4- . ارشاد العوام 4 / 371 - 373 .

4 - 5 . لزوم شناخت، اطاعت و تسليم بودن در برابر نايب خاصّ

تنها شناخت و اطاعت بى چون و چرا از معصومين عليهم السلام لازم است نه هيچ كس ديگر. حضرت پس از روايت معروف و مورد اتّفاق شيعه و سنى - كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمفرمود: «هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مردن جاهليّت از دنيا رفته» - فرمود: بر شما باد اطاعت و فرمانبردارى (از امامان عليهم السلام) ، شما امامت كسانى را پذيرفته ايد كه مردم در نشناختن آنها معذور نيستند.(1)

از اين حديث شريف و روايت نبوى فوق و امثال آن فهميده مى شود كه شناخت و اطاعت كسى جز امام زمان عليه السلام و حجّت در هر عصرى براى انسان لازم نيست.

اصلاً در روايات معرفت امام عليه السلام به «مفترض الطاعة» دانستن او شمرده شده است.(2)

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: كم ترين چيزى كه باعث گمراهى انسان مى شود آن است كه كسى را كه خدا فرمان به اطاعت و پيروى از او داده، ولايتش را واجب

ص: 124


1- . بحارالانوار 23 / 76 .
2- . رَوَى حَمْزَةُ بْنُ حُمْرَانَ قَالَ : قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام : يُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ فِي مَدِينَةٍ يُقَالُ لَهَا : طُوسُ ، مَنْ زَارَهُ إِلَيْهَا عَارِفاً بِحَقِّهِ أَخَذْتُهُ بِيَدِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ ، وَ أَدْخَلْتُهُ الْجَنَّةَ ، وَ إِنْ كَانَ مِنْ أَهْلِ الْكَبَائِرِ. قَالَ : قُلْتُ : جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا عِرْفَانُ حَقِّهِ ؟ قَالَ : يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ ، غَرِيبٌ شَهِيدٌ . من لا يحضره الفقيه 2 / 584 ، وسائل 14 / 554 ، بحارالأنوار 99 / 35 ، الأمالي للشيخ الصدوق 121 (المجلس الخامس و العشرون ، عيون أخبارالرضا عليه السلام 2 / 259 ، روضه الواعظين 1 / 235، جامع الأخبار 31) مَنْ زَارَ قَبْرَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عليه السلام ، وَهُوَ يَعْلَمُ أَنَّهُ إِمَامٌ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ، مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ غَفَرَ اللَّهُ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّر . (تهذيب 6 / 108 ، امالى شيخ صدوق قدس سره 587 ، وسائل 14 / 415 ، بحارالأنوار 98 / 23 و 99 / 42)

نموده و او را حجّت در زمين و شاهد بر بندگان قرار داده نشناسد.

راوى پرسيد: آنها چه كسانى هستند؟ حضرت فرمود: كسانى كه خدا آنها را قرين خود و پيامبرش قرار داده و فرموده: (يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّه َ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) [النساء (4) : 59] يعنى : اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا و پيامبر و اولى الامرتان پيروى نماييد .(1)

ذيل آيه شريفه گذشته روايت شده كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود : اطاعت اختصاص به خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و واليان امر دارد. اين كه خدا فرمان داده : بايد از «اولى الامر» اطاعت كنند براى آن است كه آنان معصوم و پاك هستند.(2)

از كلام بزرگانى چون شيخ طوسى، شيخ طبرسى، ابن شهرآشوب مازندرانى در تفسير آيه شريفه گذشته معلوم مى شود كه اين عقيده همه شيعيان است كه «فرض الطاعة» اختصاص به امامان معصوم عليهم السلام دارد.(3)

ص: 125


1- . عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلالِيِّ، عَنْ أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام، قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا أَدْنَى مَا يَكُونُ بِهِ الرَّجُلُ ضَالاّ ؟ قَالَ: أَنْ لا يَعْرِفَ مَنْ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ وَ فَرَضَ وَلايَتَهُ وَ جَعَلَهُ حُجَّةً فِي أَرْضِهِ وَ شَاهَدَهُ عَلَى خَلْقِهِ . قُلْتُ : فَمَنْ هُمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ ؟ فَقَالَ : الَّذِينَ قَرَنَهُمُ اللَّهُ بِنَفْسِهِ وَ نَبِيِّهِ فَقَالَ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الامْرِ مِنْكُمْ . (معانيالأخبار 394 و رجوع شود به : كتاب سليم بن قيس 616، كافى 2/414، بحارالأنوار 23 / 81 - 82 و 66 / 17 ، دعائم الإسلام 1 / 13)
2- . عن مولانا أَمِيرَ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام : إِنَّمَا الطَّاعَةُ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلاةِ الأَمْرِ ؛ وَ إِنَّمَا أُمِرَ بِطَاعَةِ أُولِي الأَمْرِ ؛ لأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ ، لا يَأْمُرُونَ بِمَعْصِيَتِهِ . كتاب سليم بن قيس 884 (الحديث الرابع والخمسون، خصال 1 / 139 ، علل الشرائع 1 / 123 ، بحارالأنوار 25 / 200 و 72 / 337 و 89/179 و مراجعه شود به : وسائل 27 / 129 ، بحارالأنوار 10 / 226)
3- . قال الشيخ الطبرسي قدس سره في قوله تعالى: وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ للمفسرين فيه قولان : أحدهما أنهم الأمراء؛ والآخر أنهم العلماء ، و أمّا أصحابنا فإنهم رووا عن الباقر و الصادق عليهماالسلام أن أولي الأمر هم الأئمة من آل محمد عليهم السلام ، أوجب الله طاعتهم بالإطلاق كما أوجب طاعته و طاعة رسوله ، و لا يجوز أن يوجب الله طاعة أحد على الإطلاق إلاّ من ثبتت عصمته ، و علم أن باطنه كظاهره ، و أمن منه الغلط والأمر بالقبيح، و ليس ذلك بحاصل في الأمراء و لا العلماء سواهم ، جلّ الله سبحانه عن أن يأمر بطاعة من يعصيه أو بالانقياد للمختلفين للقول و الفعل ؛ لأنه محال أن يطاع المختلفون ، كما أنه محال أن يجتمع ما اختلفوا فيه . ومما يدل على ذلك - أيضا - أن الله سبحانه لم يقرن طاعة أولي الأمر بطاعة رسوله كما قرن طاعة رسوله بطاعته إلاّ و أولو الأمر فوق الخلق جميعا كما أن الرسول صلى الله عليه و آله وسلم فوق أولي الأمر و فوق سائر الخلق ، و هذه صفة أئمة الهدى من آل محمد عليهم السلام الذين ثبتت إمامتهم و عصمتهم و اتفقت الأمة على علوّ رتبهم و عدالتهم. مجمع البيان 2/100، بحارالأنوار 23 / 284 - 285 و مراجعه شود به التبيان 3/236 ، بحارالأنوار 23 / 296

روايات فراوان در تفسير آيه شريفه: (فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُلْكاً عَظِيماً)[النساء (4) : 54] وارد شده كه مقصود از «مُلك و پادشاهى عظيم» همان «وجوب اطاعت» است.(1) و فرموده اند: «نحن آل ابراهيم».(2)

از روايات فراوان اختصاص «وجوب اطاعت» به معصومين عليهم السلام استفاده مى شود مانند حديث : «ما كسانى هستيم كه خدا اطاعتمان را واجب كرده»(3) اگر ديگران را از اين منصب بهره اى بود، ذكر آن در مقام فضيلت اختصاصى وجهى نداشت.

به چند روايت ديگر توجه كنيد:

عن مولانا أمير المؤمنين عليه السلام: أَيُّهَا النَّاسُ ، عَلَيْكُمْ بِالطَّاعَةِ وَالْمَعْرِفَةِ بِمَنْ لا تُعْذَرُونَ بِجَهَالَتِهِ ؛ فَإِنَّ الْعِلْمَ الَّذِي هَبَطَ بِهِ آدَمُ

ص: 126


1- . براى نمونه رجوع كنيد به بحارالانوار 23 / 285 باب 17 احاديث شماره 1، 8، 9، 10، 12، 14، 17، 21، 22، 23، 25 و ص 301 ح 57، و در همين زمينه رجوع شود به حيات القلوب 5 / 98 .
2- . رجوع شود به بحارالانوار 28 / 275 و 32 / 97 و 33 / 134، 257 .
3- . بحارالانوار 23 / 291 .

وَ جَمِيعُ مَا فُضِّلَتْ بِهِ النَّبِيُّونَ عليهم السلام إِلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ صلى الله عليه و آله وسلم فِي عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ صلوات اللّه عليهم اجمعين ، فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ؟! بَلْ أَيْنَ تَذْهَبُون؟!(1)

از اين روايت استفاده مى شود كه : تنها كسانى كه انسان در جهل به مقام آنان و عدم اطاعت از آنان معذور نيست اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلامهستند .

عن مولاناأبي الحسن الرضا عليه السلام : فَإِنْ قَالَ : فَلِمَ لا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ الامَامُ مِنْ غَيْرِ جِنْسِ الرَّسُولِ ؟

قِيلَ: لِعِلَلٍ؛ مِنْهَا أَنَّهُ لَمَّا كَانَ الامَامُ مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ لَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ دَلالَةٍ تَدُلُّ عَلَيْهِ وَ يَتَمَيَّزُ بِهَا مِنْ غَيْرِهِ ، وَ هِيَ الْقَرَابَةُ الْمَشْهُورَةُ، وَ الْوَصِيَّةُ الظَّاهِرَةُ ، لِيُعْرَفَ مِنْ غَيْرِهِ وَ يُهْتَدَى إِلَيْهِ بِعَيْنِه .(2)

از اين حديث فهميده مى شود كه : «وجوب اطاعت» و مقام «فرض الطاعة» براى امام ، موجب تمايز او از ديگران است .

عن مولاناأبي جعفر الباقر عليه السلام: ... وَ مَنْ وَضَعَ وُلاةَ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ أَهْلَ اسْتِنْبَاطِ عِلْمِهِ فِي غَيْرِ الصَّفْوَةِ مِنْ بُيُوتَاتِ الانْبِيَاءِ عليهم السلام فَقَدْ خَالَفَ أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ جَعَلَ الْجُهَّالَ وُلاةَ أَمْرِ

ص: 127


1- . احتجاج 1 / 262، ارشاد 1 / 231 ، كشف اليقين 75 ، 186 ، بحارالأنوار 2 / 99 ، 285 .
2- . عيون أخبار الرضا عليه السلام 2 / 102 ، علل الشرائع 1 / 253 ، بحارالأنوار 6 / 62 و 25 / 145 .

اللَّهِ وَ الْمُتَكَلِّفِينَ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ زَعَمُوا أَنَّهُمْ أَهْلُ اسْتِنْبَاطِ عِلْمِ اللَّهِ فَقَدْ كَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ رَغِبُوا عَنْ وَصِيِّهِ عليه السلام وَ طَاعَتِهِ وَ لَمْ يَضَعُوا فَضْلَ اللَّهِ حَيْثُ وَضَعَهُ اللَّهُ تَبَارَك وَ تَعَالَى فَضَلُّوا وَ أَضَلُّوا أَتْبَاعَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ حُجَّةٌ يَوْمَ الْقِيَامَةِ .

إِنَّمَا الْحُجَّةُ فِي آلِ إِبْرَاهِيمَ عليه السلام لِقَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ آتَيْنَاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً)؛ فَالْحُجَّةُ : الانْبِيَاءُ عليهم السلام وَ أَهْلُ بُيُوتَاتِ الانْبِيَاءِ عليهم السلام حَتَّى تَقُومَ السَّاعَةُ ؛ لأنَّ كِتَابَ اللَّهِ يَنْطِقُ بِذَلِك ... فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ : (فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ) ... .

إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ طَهَّرَ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّهِ عليهم السلام وَ سَأَلَهُمْ أَجْرَ الْمَوَدَّةِ وَ أَجْرَى لَهُمُ الْوَلايَةَ وَ جَعَلَهُمْ أَوْصِيَاءَهُ وَ أَحِبَّاءَهُ ثَابِتَةً بَعْدَهُ فِي أُمَّتِهِ فَاعْتَبِرُوا - يَا أَيُّهَا النَّاسُ - فِيمَا قُلْتُ حَيْثُ وَضَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَلايَتَهُ وَ طَاعَتَهُ وَ مَوَدَّتَهُ وَ اسْتِنْبَاطَ عِلْمِهِ وَ حُجَجَهُ ، فَإِيَّاهُ فَتَقَبَّلُوا وَ بِهِ فَاسْتَمْسِكُوا تَنْجُوا بِهِ وَ تَكُونُ لَكُمُ الْحُجَّةُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ طَرِيقُ رَبِّكُمْ جَلَّ وَ عَزَّ .

وَ لا تَصِلُ وَلايَةٌ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِلاّ بِهِمْ ، فَمَنْ فَعَلَ ذَلِك كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُكْرِمَهُ وَ لا يُعَذِّبَهُ، وَ مَنْ يَأْتِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَيْرِ مَا أَمَرَهُ كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُذِلَّهُ وَ أَنْ يُعَذِّبَهُ .(1)

ص: 128


1- . كافى 8 / 120 - 119 .

اين روايت دلالت واضح و روشن دارد كه : حجّت هاى الهى و واليان امر او تا قيامت فقط در خاندان انبيا عليهم السلام هستند، خدا ولايت و اطاعت آنان را واجب نموده و كسى كه اعتقادى جز اين داششته باشد، مستحق عذاب است .

عن مولاناأبيعَبْدِ اللَّهِ عليه السلام : ... وَ اللَّهِ مَا فِي الارْضِ مَنْزِلَةٌ أَعْظَمَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ مُفْتَرَضِ الطَّاعَةِ ، فَقَدْ كَانَ إِبْرَاهِيمُ دَهْراً يَنْزِلُ عَلَيْهِ الامْرُ مِنَ اللَّهِ وَ مَا كَانَ مُفْتَرَضَ الطَّاعَةِ حَتَّى بَدَا لِلَّهِ أَنْ يُكْرِمَهُ وَ يُعَظِّمَهُ ، فَقَالَ : (إِنِّي جاعِلُك لِلنّاسِ إِماماً) فَعَرَفَ إِبْرَاهِيمُ مَا فِيهَا مِنَ الْفَضْلِ فقالَ : (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي) ؟ فقالَ: (لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ) [البقرة (2): 124].

قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ عليه السلام: أَيْ إِنَّمَا هِيَ ذُرِّيَّتُك، لا يَكُونُ فِي غَيْرِهِمْ.(1)

از اين حديث فهميده مى شود كه : در عالم هيچ مقام و منزلتى بالاتر از مقام «فرض الطاعة» وجود ندارد و آن هم اختصاص به حجج معصومين عليهم السلام دارد كه از نسل و ذريه حضرت ابراهيم عليه السلام هستند نه ديگران .

عَنْ أَمِيرِ الْمُؤمِنِينَ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ : الامَامُ كَلِمَةُ اللَّهِ ، وَ حُجَّةُ اللَّهِ ، وَوَجْهُ اللَّهِ ، وَ نُورُ اللَّهِ، وَحِجَابُ اللَّهِ ، وَ آيَةُ اللَّهِ ، يَخْتَارُهُ اللَّهُ، وَ يَجْعَلُ فِيهِ مَا يَشَاءُ، وَ يُوجِبُ لَهُ بِذَلِك الطَّاعَةَ وَ الْوَلايَةَ عَلَى جَمِيعِ خَلْقِهِ ، فَهُوَ وَلِيُّهُ فِي سَمَاوَاتِهِ وَ أَرْضِهِ، أَخَذَ لَهُ بِذَلِك الْعَهْدَ عَلَى جَمِيعِ عِبَادِهِ ... فَهَذَا الَّذِي يَخْتَارُهُ اللَّهُ ... وَيَحْكُمُ لَهُ

ص: 129


1- . بصائرالدرجات 509 ، بحارالأنوار 25 / 141 .

بِالطَّاعَةِ وَ ذَلِك لانَّ الامَامَةَ مِيرَاثُ الانْبِيَاءِ ، وَ مَنْزِلَةُ الاصْفِيَاءِ ، وَ خِلافَةُ اللَّهِ ، وَ خِلافَةُ رُسُلِ اللَّهِ، فَهِيَ عِصْمَةٌ وَوَلايَةٌ وَ سَلْطَنَةٌ وَ هِدَايَةٌ ... وَلايَتُهُ سَبَبٌ لِلنَّجَاةِ وَ طَاعَتُهُ مُفْتَرَضَةٌ فِي الْحَيَاةِ وَ عُدَّةٌ بَعْدَ الْمَمَات .(1)

اين روايت دلالت بر آن دارد كه : خداوند امام را انتخاب كرده و در او قابليتى قرار مى دهد كه اطاعت و ولايتش بر همه واجب مى شود و اين اختصاص به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام دارد .

عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ الْحَذَّاءِ ، قَالَ : سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام عَنِ ... قَوْلُهُ (وَلِذلِك خَلَقَهُمْ) [هود (11): 119] يَقُولُ: لِطَاعَةِ الامَامِ ؛ الرَّحْمَةُ الَّتِي يَقُولُ: (وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ) [الأعراف (7): 156] ... ثُمَّ قَالَ : (فَسَأَكْتُبُها لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ) ، يَعْنِي وَلايَةَ غَيْرِ الامَامِ وَ طَاعَتَه .(2)

از اين حديث استفاده مى شود كه : رحمت ويژه الهى در نهايت به كسانى اختصاص دارد كه از ولايت و اطاعت غير امامان معصوم عليهم السلامپرهيز كرده اند .

قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عليه السلام : يَا أَبَا الصَّبَّاحِ ، إِيَّاكُمْ وَ الْوَلائِجَ ؛ فَإِنَّ كُلَّ وَلِيجَةٍ دُونَنَا فَهِيَ طَاغُوتٌ ، أَوْ قَالَ : نِدٌّ .(3)

ص: 130


1- . بحارالأنوار 25 / 169 .
2- . كافى 1 / 429 ، بحارالأنوار 24 / 353 - 354 .
3- . تفسيرالعياشي 2 / 83، وسائل 27 / 133، بحارالأنوار 24 / 246 .

اين روايت دلالت واضح و روشن دارد كه : هر پناهگاه و تكيه گاهى جز اهل بيت عليهم السلام طاغوت است .

نكته قابل توجّه آن است كه شيخيه و همه فرقه هاى منحرفى كه اطاعت بى چون و چراى كسى جز معصومين عليهم السلام را لازم مى دانند از دايره شيعه اثناعشرى خارج مى شوند؛ زيرا منصب اختصاصى حجت اللّه را براى ديگران دانسته اند و همين مقام را براى كس ديگرى - كه ادعا كرده اند نايب خاص است و نيابت مطلقه دارد - قائل شده اند.

حضرت ثامن الحجج عليهم السلام در ضمن روايتى فرمود:

فَمَنِ ادَّعَى لِلانْبِيَاءِ رُبُوبِيَّةً أَوِ ادَّعَى لِلائِمَّةِ رُبُوبِيَّةً أَوْ نُبُوَّةً

أَوْ لِغَيْرِ الائِمَّةِ إِمَامَةً فَنَحْنُ مِنْهُ بِرَاءٌ فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ .(1) يعنى : كسى كه منصب امامت را براى غير امامان معصوم عليهم السلامقائل شود، ما از او بيزاريم .

و امام صادق عليه السلام فرمود:

مَنْ أَشْرَك مَعَ إِمَامٍ إِمَامَتُهُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مَنْ لَيْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ كَانَ مُشْرِكاً بِاللَّهِ .(2)

ص: 131


1- . عيون أخبار الرضا عليه السلام 2 / 200 ، بحارالأنوار 25/134، 271 .
2- . كافى 1 / 373 ، غيبت شيخ نعمانى 130 ، بحارالأنوار 23 / 78 . در همين زمينه رجوع شود به آيه شريفه : لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ [الزمر (39) : 65] و روايات وارد ذيل آن. عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام ، قَالَ : يَعْنِي إِنْ أَشْرَكْتَ فِي الْوَلايَةِ غَيْرَه. كافى 1 / 427 عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام ، قَالَ : تَفْسِيرُهَا لَئِنْ أَمَرْتَ بِوَلايَةِ أَحَدٍ مَعَ وَلايَةِ عَلِيٍّ عليه السلام ... . (بحارالأنوار 17 / 84 و رجوع شود: به بحارالأنوار 23 / 362 ، 380 و 36 / 152 و 37 / 161)

يعنى : كسى كه امامت پيشوايى را كه از جانب خدا نيست - در كنار امامى كه از جانب خداست - بپذيرد، مشرك است .

خلاصه آن كه دليل و برهان قاطع برخلاف ادّعاى آنان قائم شده ، چه رسد كه از اصول دين باشد و تارك آن كافر !

6. ارتباط مستقيم با امام عليه السلام

امام زمان عليه السلام در زمان غيبت صغرى سفيرانى تعيين فرمود كه مردم به آنان مراجعه نمايند و آنها با آن حضرت در اتباط بودند، ولى در زمان غيبت كبرى ادّعاى ارتباط با امام عليه السلام به اجماع و اتّفاق شيعه باطل و مردود است.

در توقيع شريف آمده است:

«در آينده برخى از شيعيان ادّعاى مشاهده مى كنند، هر كس قبل از خروج سفيانى و صيحه آسمانى چنين ادّعايى كند كذّاب و افترازننده است».(1)

و قدر متيقّن اين روايت، كسانى هستند كه ادّعاى ارتباط داشته باشند.(2)

7 - 9 . آيينه سر تا پا نماى امام، تالى تلو او، داراى نيابت مطلقه

اين كلمات دلالت بر جهل گوينده آن به مقام حجت هاى خداوند عليهم السلام دارد . چگونه ممكن است كسى را با معصومين عليهم السلام قياس كرد و او را تالى آنان

ص: 132


1- . كمال الدين 516 ، غيبت شيخ طوسى قدس سره 395 ، احتجاج 2/297 ، الثاقب فى المناقب 603 ، خرائج 3/1129 ، اعلام الورى 2/260 ، كشف الغمة 3/338 ، بحارالانوار 51 / 361 و 52 / 151 .
2- . رجوع شود به : بحارالانوار 52 / 151 .

دانست يا ممكن باشد كه آيينه تمام نماى آنان باشد؟!

اين مختصر گنجايش بحث در اين زمينه را ندارد ولى به قسمتى از فرمايش حضرت ثامن الحجج عليهم السلام اكتفا مى كنيم ، ان شاء اللّه به مجموع روايت مراجعه و در آن تأمّل شود .

الإِمَامُ وَاحِدُ دَهْرِهِ ، لا يُدَانِيهِ أَحَدٌ ، وَلا يُعَادِلُهُ عَالِمٌ ، وَلا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ ، وَ لا لَهُ مِثْلٌ وَ لا نَظِيرٌ ، مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَيْرِ طَلَبٍ مِنْهُ لَهُ وَ لا اكْتِسَابٍ ، بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ ، فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ ؟!

هَيْهَاتَ ! هَيْهَاتَ ! ضَلَّتِ الْعُقُولُ ، وَ تَاهَتِ الْحُلُومُ ، وَ حَارَتِ الأَلْبَابُ ، وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ ، وَ تَصَاغَرَتِ الْعُظَمَاءُ ، وَتَحَيَّرَتِ الْحُكَمَاءُ ، وَ تَقَاصَرَتِ الْحُلَمَاءُ ، وَ حَصِرَتِ الْخُطَبَاءُ ، وَ جَهِلَتِ

الأَلِبَّاءُ ، وَ كَلَّتِ الشُّعَرَاءُ ، وَ عَجَزَتِ الأُدَبَاءُ ، وَ عَيِيَتِ الْبُلَغَاءُ عَنْ وَصْفِ شَأْنٍ مِنْ شَأْنِهِ أَوْ فَضِيلَةٍ مِنْ فَضَائِلِهِ ، وَأَقَرَّتْ بِالْعَجْزِ وَالتَّقْصِيرِ !

وَ كَيْفَ يُوصَفُ بِكُلِّهِ أَوْ يُنْعَتُ بِكُنْهِهِ أَوْ يُفْهَمُ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ أَوْ يُوجَدُ مَنْ يَقُومُ مَقَامَهُ وَ يُغْنِي غِنَاهُ ؟ ! ! لا كَيْفَ ؟ ! وَ أَنَّى ؟ ! وَهُوَ بِحَيْثُ النَّجْمِ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ وَوَصْفِ الْوَاصِفِينَ ! فَأَيْنَ

الاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا ؟ ! وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا ؟ ! وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هَذَا ؟ !

حضرت فرمود: امام يگانه روزگار است، هيچ كس همطراز - يا نزديك به مقام - او نباشد [پس تالى تلو چه معنا دارد؟!]،

ص: 133

دانشمند و عالمى با او برابر نيست. جايگزين ندارد [پس نايب خاصّ يعنى چه؟!] ... عقل ها و خردها حيران و گمراه و سرگردان، چشم ها تار، بزرگان كوچك، حكيمان متحيّر، خردمندان دستشان كوتاه، سخنوران درمانده، عاقلان نادان ، شاعران وامانده، اديبان عاجز و سخندانان ناتوان هستند كه يكى از شئون يا فضائل او را وصف نمايند ، و همه اقرار و اعتراف به ناتوانى و كوتاهى خويش مى كنند. چگونه ممكن است شخصيت امام و حقيقت او را وصف و بيان نمود ؛ يا آن كه چيزى از امر او را (كاملاً) فهميد و درك نمود ؛ يا آن كه كسى در جايگاه او قرار گيرد ؟! ... [باز هم ردّ نايب خاص!(1)]

پس روشن شد كه نيابت خاصّه مطلقه صحيح نيست.

اگر گفته شود: پس در مورد چهار بزرگوارى كه در زمان غيبت صغرى از طرف حضرت تعيين شده بودند چه مى گوييد؟

مى گوييم: هيچ دليلى وجود ندارد كه آنها آيينه سرتاپانماى امام عليه السلام، تالى تلو او و ... بوده اند و هيچ مجهولى براى آنان وجود نداشته و قادر بر تصرّف در زمين و آسمان بوده اند .

بلكه در هيچ روايتى از معصومين عليهم السلام از آنها تعبير به «نايب» هم نشده چه برسد كه نيابت مطلقه و قدماى اصحاب در كتب احاديث و غيره از آنان تعبير

ص: 134


1- . كافى 1/201، تحف العقول 439، غيبت شيخ نعمانى قدس سره 220، كمال الدين 678، امالى شيخ صدوق رحمه الله 677 عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/219 ، معانى الاخبار 98، احتجاج 2/435، بحار 25 / 124، 171.

به «سفراء» «ابواب» و امثال آن نموده اند.(1)

اما آنچه درباره جناب سلمان رحمه الله گفته شده،

اوّلاً: براى ايشان حتّى يك زيارت مأثور از معصومين عليهم السلام به ما نرسيده است، و هر چه نقل شده تنظيم و انشاى علما مى باشد.(2)

ثانيا: لفظ «ناطق» به عنوان لقب براى ايشان نيامده بلكه گفته شده: «قلت حقّا و نطقت صدقا. شما حقيقت را گفتى و به راستى لب به سخن گشودى»، و اين چه ربطى به «نايب خاص» و «ناطق» - كه بنابر ادعاى شيخيه نماينده امام عليه السلام است و از جانب او مطالب را به ديگران مى رساند - دارد؟

10 . وحدت ناطق (نايب خاص)

آقايان كه از اقامه دليل بر مدّعاى خود عاجزند، چه رسد كه بتوانند اختصاص آن را به شخص واحد اثبات كنند، مجبور شده اند كه بگويند:

مسأله وحدت ناطق از مشكلات مسائل حكمت و عرفان است و بيان حقيقت آن مثل ساير معارف اسلام آسان نيست و مقدّمات زياد لازم دارد.(3)

ص: 135


1- . به عنوان نمونه رجوع شود به كتاب غيبت شيخ نعمانى قدس سره 173 - 174، غيبت شيخ طوسى رحمه الله 345، 353، 414، ارشاد 2/340 ، الفصول المختارة 308، 326، تقريب المعارف 177، 433 .
2- . به عنوان نمونه رجوع كنيد به موسوعة زيارات المعصومين عليهم السلام 5 / 231 - 233 .
3- . فهرست 80 - 81 .

چنان كه گذشت اصل مطلب ناتمام است چه رسد لزوم اختصاص آن به شخص واحد .

عمده ادله آنان در اين باب همان دلائلى است كه بر لزوم امامت امام معصوم اقامه مى شود .(1)

و پاسخش آن است كه خدا به نصب امام معصوم حجّت را بر بندگان تمام كرده است و خود آنان باعث غيبت او شده اند ، پس «غيبته منّا» و همان گونه كه خدا به حضور امام معصوم مردم را امتحان مى كند به غيبت او نيز آنان را آزمايش مى كند .(2)

به نظر مى رسد همين نكته - دعوى وحدت ناطق (نايب خاص) - يكى از اسباب انشعاب شيخيه به گروه هاى مختلف بوده ، كه هر كدام ديگرى را انكار كرده و گمراه مى داند ؛ زيرا «دو پادشاه در اقليمى نگنجند!»

11 . عدم تحمل مردم !

معلوم نيست كه پس از اين همه ادعاهاى بيجا، آقايان چه هوايى در سر داشته اند ، مطالب عجيب و شگفتى از كريم خان كرمانى در نامه اش به رشتى نقل شده كه شايد از همان مطالب غير قابل تحمّل باشد از جمله آن كه:

هنگام نماز به سوى تو نماز مى گزارم ... .

اگر ادّعاى رسالت و نبوّت هم كنى، بدون درخواست اظهار

ص: 136


1- . رجوع شود به آنچه تحت عنوان «سياست گام به گام در كلام كرمانى» گذشت .
2- . تفصيل مطلب را بنگريد در واجبنا في عصر الغيبة 89، روش روشن 93 «حكمت غيبت» .

معجزه تو را تصديق خواهم كرد.(1)

كرمانى در فضائل نجبا و نقبا - پس از اطاله كلام كه معرفت خدا، آل محمد عليهم السلام و انبيا عليهم السلام ممتنع است ! - مى گويد:

لهذا خدا براى خود در هر رتبه وصفى آفريد و آن را سبب معرفت خود قرار داد ... و شناختنى غير از اين معقول نيست ... وصف خدا غير از خداست... و آن نَفْس هر كس است، و آن فؤاد است ... پس اين كتاب همايون، نسخه جميع مسائل تفريد و تنزيه خداست ... .

خدا جميع آن مسائل را كه از مكلّفين خواسته است اعتقاد به او را و شناختن آن را ، همه را در اين كتاب توحيد گذارده است، و اگر بفهمى من هم آنچه را در اين كتاب مى نويسم املائى است كه از روى آن كتاب مى كنم بر دست خود و دستم مى نويسد. و اين كتاب در عالم كتاب هاى ظاهرى نسخه همان كتاب است كه خدا به قلم خود نوشته است و سواد مطابق اصل است بلااختلاف. پس هر كس را طمع ادراك مسائل توحيد است بايد سعى در وصول به آن مقام نمايد و حروف آن

ص: 137


1- . بهائيان 341 - 342 به نقل از احقاق الحق اسكويى 168 ، شايان ذكر است كه اسكويى خود شيخى مسلك است ولى از فرقه احقاقى ها. تفصيل كلمات كرمانى را مرحوم نهاوندى در العبقرى الحسان 5 / 211 - 217 نقل كرده است . گرچه كريم خان بعدا اين نامه را تكذيب كرده و گفته: متن نامه نزد من موجود است. رساله رفع بعضى شبهات ص 27 ولى صدور آن از او هيچ بُعدى ندارد .

كتاب را بخواند و عالَم خالى از كسى كه آن حروف را خوانده باشد نيست و هميشه علماء بوده اند و هستند و اگر يك ساعت زمين خالى از كسى باشد كه آن حروف را بخواند عالم بدون غايت خواهد ماند و لغو خواهد بود ... و اين امام نيست به جهت آن كه اين كتاب را براى رعيت نوشته اند و قارى اين كتاب و عارف به اين معرفت شيعيان باشند و امام كاتب و واصف است.(1) او در «معرفت نقباء و نجباء به معرفت معانى»(2) پس از تفاصيل بسيار گفته :

ظاهر خدا در ميان اهل هر عالَمى عقل آن مرتبه است و اوست در آن رتبه، رحمت واسعه بر هر چيزى، و نور روشن كننده هر چيزى ... جميع صفات كليه و معنويه خدا در مقام عقل است، چرا كه او كلى و معنوى است و اعظم خلق است و اقرب خلق است به مشيت خدا. بفهم چه گفتم و چه مى گويم و به آنچه در قسمت نبوت گذشته است رجوع كن تا مطلب را بيابى. و به آنچه در اواخر مقام بيان در اين چند ورق عرض شده است رجوع نما تا بر حقيقت مطلب آگاه شوى .(3)

مقصود او از اين كلام آن است كه : فقط معصومين عليهم السلام مى توانند خدا را بشناسند و ديگران ظيفه اى جز شناخت آن بزرگواران ندارند، و شيعيان و

ص: 138


1- . ارشاد العوام 4 / 298 - 301 .
2- . ارشاد العوام 4 / 309 .
3- . ارشاد العوام 4 / 316 .

كاملان توان شناخت حجج معصومين عليهم السلام را دارند، ولى امثال ما وظيفه اى جز شناخت شيعه (ركن رابع) نداريم. چنان كه نوشته است:

احكامى كه در شرع متعلّق به علماء است، راجع به ايشان مى شود ... مؤمن كسى است كه مطيع روح الايمان شده ... در جميع دفترهاى آسمان و زمين اسم او مؤمن ثبت شده است.

پس آن كه تو را گفته اند ولايت مؤمنين را پيدا كن و عداوت كافرين را، همين ها را از تو خواسته اند و تو چشم روح الايمان كامل را ندارى و از ديدار آن كورى ، آن را از تو نخواسته اند، حاشا كه مستضعفين را تكليف به ادراك مقام مؤمنين كنند. و بر آنچه سابق گفته ايم قياس كن و آن حروف را در اينجا هم بخوان و حرف هاى سابق و لاحق را تركيب كن و نتائج از آنها بگير.(1)

پس گرچه در پرده صحبت كرده ولى نتيجه اش آن شد كه توحيد يعنى شناخت ركن رابع .

تكرار بت پرستى

على بن ابراهيم قمى و شيخ صدوق در تفسير سوره نوح عليه السلام نقل كرده اند :(2)

اسامى « وَدّ » ، « سُوَاع » ، « يَغُوث » ، « يَعُوق» و « نَسْر » نام مردانى از

ص: 139


1- . ارشاد العوام 4 / 308 - 309 .
2- . بحارالانوار 3/248 و صفحه 250 تفسير آيه (وَقَالُوا لاَ تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلاَ تَذَرُنَّ وَدّاً وَلاَ سُوَاعاً وَلاَ يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً * وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيراً وَلاَ تَزِدِ الظَّالِمِينَ إِلاَّ ضَلاَلاً) . [نوح (71) : 23 - 24] .

اهل ايمان بود كه پس از وفاتشان مردم در غم فراقشان محزون شده و بر آنان شيون مى نمودند. شيطان از اين فرصت سوء استفاده كرد و بت هايى به صورت آنان ساخت . مردم با ديدن آن صورت ها به ياد آنان افتاده و به عبادت خدا مى پرداختند. در فصل زمستان آن بت ها را به درون خانه ها بردند تا از آسيب بارش باران محفوظ بماند. قرنى گذشت و پس از آن نسلى ديگر روى كار آمدند. شيطان آنها را فريب داد و گفت: پدران شما اين بت ها را مى پرستيدند و بدين كيفيت عده اى را به گمراهى كشاند.

چنان كه ملاحظه فرموديد: شيطان از علاقه مردم به اهل ايمان به گونه اى سوء استفاده كرد كه از آنان بُتى ساخت و توانست مردم را به پرستش آنان دعوت نمايد. نظيرش كارى است كه توسط امثال شيخيه - براى رسيدن يه اهدافشان ! - در تعظيم سلمان ها، ابوذرها انجام گرفته و آنان را از مرتبه خويش بالاتر برده تا جايى كه گفتند اصلاً شناخت خدا و پيامبر و امام براى مردم به هيچ وجه ممكن نيست و شناخت «شيعه» - كه آن را «ركن رابع» ناميده اند كافى است ، يك بار ديگر مرور كنيد:

تو را گفته اند ولايت مؤمنين را پيدا كن و عداوت كافرين را، همين ها را از تو خواسته اند و تو چشم روح الايمان كامل را ندارى و از ديدار آن كورى ، آن را از تو نخواسته اند .(1)

ص: 140


1- . ارشاد العوام 4 / 308 - 309 .

هدف از طرح بحث نايب خاص : آينده نگرى و ايجاد آمادگى !

اشاره

مشايخ شيخيه هدف خود را از طرح اين بحث اين چنين توضيح داده اند :

اين كه ملاحظه مى شود مشايخ... اصرار زياد در بيان اوصاف و مراتب و مقاماتشان و لزوم اطاعتشان فرموده اند براى اين است كه مردم معرفت نوع ايشان را پيدا كنند كه اگر در وقتى شخص ايشان را ديدند بشناسند و جاهل نباشند.(1)

قصد مشايخ ما اين است كه مردم بزرگان دين را بشناسند .(2)

اگر عالم صاحب علم و عمل و كمال و صاحب تصرّف در ملك باشد و همان صفاتى كه براى نايب خاص امام فرموده اند، يك وقتى در كسى ديديم و ادّعا هم كرد و شكّى بر ما باقى نماند، البته از او قبول مى كنيم و خود را مشق مى دهيم كه اگر يك وقتى شخص نايب با علاماتى كه فرموده اند و دانسته ايم اظهار امر كرد و خداوند هم او را تأييد فرمود و كذب او را ظاهر نفرمود و بر ما يقين حاصل شد فورا بپذيريم . پس بيانات مشايخ ما براى اين است.(3)

امّا اين كه آيا شيخ احمد تصميم تأسيس و پايه گذارى فرقه اى را داشته يا افكار ديگرى را در سر مى پرورانده ؟ دقيقا براى ما روشن نيست.

شيخيه معتقد هستند كه شيخ در تقيه بوده است.(4)

ص: 141


1- . فهرست 88 .
2- . فهرست 106 .
3- . فهرست 109 .
4- . فهرست 12 .

در نامه احسائى به رشتى آمده است: و أنا اخرجتك من حدّ التقية وأنزلتك منّي منزلة منّي.(1) پس شيخ او را از تقيه بيرون آورده و به او اجازه داده كه مطالب را آشكارا بيان نمايد و براى او منزلت فوق العاده اى نيز قائل شده است.

از نامه رشتى به محمد كريم خان كرمانى معلوم مى شود كه رشتى خودش را از اسباب ظهور و استحكام «ركن رابع» شمرده ، و استقامت، پايدارى و تحمّل شدايد و سختى ها را در تبليغ و ترويج آن لازم و ضرورى دانسته است.(2)

به نظر مى رسد مطالبى كه شيخيه در مورد «نايب خاص» مطرح كرده اند براى رسيدن به هدفى خاصّ بوده ولى بهره اش نصيب على محمد باب شد ! از اين رو آنان ناگزير شروع به نقض مطالب خويش كرده و به جهت ردّ باب مجبور شدند آنچه را كه بافته بودند از هم گسستند !

تذكر : مخالفت شيخيه و بابيه

واقعا ساده لوحى يا سياست بازى است كه گفته شود :

هر كس علنا خود را باب اعلام كند ... ضرورةً از تشيع خارج است ... هيچ كس به اندازه شيخيه در اين نكته پافشارى نكرده.

بابى بودن شيخى نبودن است و خيلى سبكى و شتابزدگى سطحى لازم است تا غير از اين بتوان قضاوت كرد .(3)

ص: 142


1- . فهرست 121 .
2- . فهرست 75 - 76 .
3- . مكتب شيخى از حكمت الهى، اثر هانرى كُربَن ص 101 .

زيرا مقصود مخالفان شيخيه اين نيست كه آنها مؤيّد بابيه هستند، معلوم است كه فرقه شيخيه كريم خانيه (شيخيه كرمان) رقيب بابيه بوده و با آنها هيچ گاه كنار نمى آيند ولى سخن در آن است كه شيخيه بستر مناسبى براى پيدايش بابيه شده و آموزه هاى آنان بيشترين تأثير را در پيشرفت بابيه داشته است ، گرچه به جهت رقابت در برابر آنها جبهه گيرى هم داشته باشد .

البته ناگفته نماند كه - بنابر نقل كشميرى از ملاّ شفيعا (مدافع شيخ احمد !) - لقب «باب» را نيز رشتى - استاد كريم خان - به على محمد شيرازى داده بود !(1)

صاحب روضات تصريح كرده كه : خذلان الهى و ضعف علما ، پيروان شيخ احسائى را به ادعاى بابيت و نيابت خاصّه از امام زمان كشانيد .(2)

ص: 143


1- . نجوم السماء فى تراجم العلماء 1 /392 .
2- . روضات الجنات 3 / 342 .

تناقضات شيخيه در مورد ركن رابع

اشاره

پيش از اين اشاره داشتيم به تناقضات فراوان اين گروه بويژه در خصوص امر ركن رابع .

در مورد اصل اعتقاد به آن گفته اند :

اقامه بيّنه بر آن از كتاب و سنت شده است، پس بر هر كسى كه بر آن بيّنات مطلع شده واجب است تصديق به آن امر و كسى كه مطلع نشده بر حالت سابقه باقى است تا حجت بر او تمام شود.(1)

ولى بنابر آنچه از محمدخان كرمانى نقل شده :

[او] ... نايب خاص امام است و بر همه كس تسليم امر او فرض است و در صورت نشناختن ، از دوستى امام خارج است .(2)

از ديگر موارد تناقض آنها اين است كه آيا شناخت «ركن رابع» بشخصه ممكن هست يا نه ؟! نمونه اى از كلمات آنان را بنگريد :

شناخت ركن رابع ممكن نيست !

كرمانى مى نويسد : اين امر هم كه امر ركن رابع باشد موقوف به تعريف الهى است و تا خداوند تعريف ننمايد بر كسى حتم نيست كه برود و براى خود تحصيل نمايد چرا كه محال است تحصيل آن ... هر وقت خداوند صلاح عباد و بلاد را در اظهار امرى مى بيند اظهار مى كند .(3)

ص: 144


1- . ارشاد العوام 4 / 102 .
2- .
3- . ارشاد العوام 4 / 411 .

و مى گويد : از جمله تكاليف يكى معرفت شخص نقباء و شخص نجباء است كه الى الآن مخفى بوده و خداوند صلاح در ابراز آن نداشته ... پس ما هم بايد ساكت باشيم .(1)

شناخت نقباء و نجباء خلاف حكمت است !

ابراهيمى نوشته : معرفت ابواب و نواب امام ... امروز ميسّر نيست .(2)

و در كلام كرمانى آمده است : از آن چه عرض كرديم معلوم شد كه نقباء و نجباء را ياورى نيست مگر كم و اظهار و ادّعاى ايشان بى فايده محض است پس ... از حكمت نيست كه احدى از ايشان ابراز كند و اگر مى شد خود امام بروز مى فرمود و غيبت ... هم از همين جهت است.(3)

لزوم كتمان امر نايب خاص و نجبا و نقبا

كريم خان كرمانى در ضمن مطالب در ردّ على محمّد باب مى نويسد: شيعه اسم امام است ... و در زمان غيبت آن بزرگوار ، اسم امام را ابراز دادن حرام است.(4)

امر اين بزرگواران (يعنى نجبا و نقبا) ... امرى است كه اگر ابراز شود خون ايشان را مباح خواهند كرد .(5)

ص: 145


1- . ارشاد العوام 4 / 413 .
2- . فهرست 103 و رجوع شود به مكتب شيخى از حكمت الهى 96 .
3- . ارشاد العوام 4 / 435 .
4- . مجمع الرسائل 1 / 181 - 182 ، تكرار مطلب در 1 / 229 .
5- . مجمع الرسائل 1 / 228 .

ايشانند اسم مقدس همايون امام زمان عليه السلام كه در زمان غيبت ذكر اسمشان روا نيست، و احاديث بسيار رسيده كه ذكر اسم ايشان جايز نيست و اسم حقيقى كينونى امام ايشانند.(1)

سؤال ما اين است كه : اگر شناخت نقبا و نجبا خلاف حكمت است و امكان ندارد ، كتمان چه چيزى لازم است ؟! آيا اين تناقض نيست ؟!

ادّعاى غيبت نايب خاصّ يا نقض همه بافته ها !

اشاره

واقعا عجيب است كه ابراهيمى براى تبرئه شدن مشايخ شيخيه از ادّعاى نيابت كلامى گفته كه با آن، همه آنچه خود و مشايخش بافته اند، نقض شده و از هم مى پاشد. او مى نويسد:

معرفت ابواب و نواب امام هم امروز ميسّر نيست و شايد در صد جاى كتب مشايخ ما به تصريح بيان شده . علماى ما خودشان راوى فرمايش حضرت صادق عليه السلام در همه جا هستند كه مى فرمايد: «باب امام ثانى عشر با غيبت ثانى عشر غايب مى شود» پس چطور خودشان چنين ادّعايى مى كنند؟!(2)

حال بايد از آنان پرسيد: اگر باب امام هم غايب شده، چه اثرى بر او مترتّب است؟! تمام آنچه شما در فهرست، و جدّتان در ارشاد العوام گفته مبتنى بر لزوم حاكمِ حافظِ شرعى است كه ظاهر باشد ، پس چرا او غايب شده است؟!

ص: 146


1- . ارشاد العوام 4 / 439 .
2- . فهرست 103 و رجوع شود به مكتب شيخى از حكمت الهى 96 .

امكان بلكه وقوع شناخت ركن رابع !

ابوالقاسم خان ابراهيمى نوشته : اگر خود را معرفى فرمودند، معرفت و اطاعتشان واجب هم هست ... ولى اين موضوعى نيست كه عمومى و حتم و فرض باشد.(1)

محمدخان كرمانى مى نويسد : و چنين دوستى را ... يا بايد به ادّعاى خود او - با تسديد و تأييد خداوند و براهين - شناخت كه خودش بگويد من آنم و عملش با اين مطابق آيد ... برهان او كتاب خدا و سنت پيغمبر [ صلى الله عليه و آله وسلم] است. او را بسنج با سيرت ائمه اطهار[ عليهم السلام]... و خداوند او را در قول و فعل تقرير مى فرمايد، به اين معنا كه خلافى از او ظاهر نمى فرمايد، يا نه؟

اگر ديدى با نسخه اصل مطابق است تصديق او را بنما و الا فلا.

يا بايد به نص امامى يا ولىِ بر حقّى او را شناخت. و امروز خداوند عالم امر ما را از جهاتى چند سهل فرموده چرا كه كسانى كه داراى اين مقام بوده اند يقينا به ما نشان داده [!!(2)]

كريم خان كرمانى مى گويد : علامت نجبا ... علم است و عمل ، بايد در جميع مايحتاج مردم - در دين و ايمان و سلوك به سوى خدا - عالِم باشد كه جميع علوم خود را از كتاب و سنت و دليل عقل ، از مجادله و موعظه حسنه و حكمت و دليل آفاق و انفس و ضرورت اسلام و شيعه و اجماع ايشان مستنبط نمايد. اما عمل بايد تابع شريعت باشد . هرگاه يافتى كسى را كه صاحب اين مقامات باشد بدان كه او از نجباى مؤتمن است و اطاعت از او لازم و تولاى او و دوستى او و تبراى از اعداى او متحتم است .

ص: 147


1- . فهرست 87 - 88 .
2- . مجمع الرسائل 5 / 15 .

اما نقبا ، پس علامت ايشان آنچه مذكور شد از علم و عمل و علاوه بر آن تصريفات و آثار است و در حقيقت معرفت اين جماعات به تعريف خود ايشان است زيرا دانى نمى تواند عالى را بشناسد .(1)

* و رجوع شود به آنچه تحت عنوان «هدف از طرح بحث نايب خاص» گذشت .

خدا شناخت ركن رابع را خواسته و اين شناخت ممكن است !

محمدخان كرمانى مى نويسد : بدان كه خلق را علمى است و عملى. و خداوند اين دو را خواسته ... و خلق به همين مثاب و معاقب مى شوند .

اما علم، شناختن شخص كامل است. و اما عمل، اداء حقوق اخوان ... .

اگر شخص كامل را شناختى عالم شده اى. و از باب اين كه چون آب نيابيم تيمّم مى كنيم. به نوع بايد ايمان داشت، و هنوز تكليف خلق نوعى است، تا آن روز كه شخصى شود. بلى زمين خالى از حجّت نيست و راويان اخبار و ناقلان آثار هستند و حق ابدا مرتفع نمى شود ... .

بر اين عرض نقض منما به اين كه يك وقتى ما داشتيم و مى شناختيم. عرض مى كنم مثلى معروف است كه از يك گل بهار نمى شود.

يك وقتى ده نفرى كسى را بشناسند دخل به اصل ملك ندارد و تكليف عامه خلق نمى شود.

بسا اشخاصى امروز مجاور نقبا باشند بلكه بسا خدمت امام باشند چه دخلى به اصل ملك دارد؟!(2)

ص: 148


1- . مجمع الرسائل 1 / 223 - 224 .
2- . مجمع الرسائل 5 / 17 - 18 .

شناخت عمومى ممكن نيست ولى براى عدّه اى خاص امكان دارد !

كرمانى مى نويسد : پس معرفت شخصى به طور عموم اين روزها ممكن نيست، و اما خصوص مضايقه نيست كه يكى را در بلدى ببينند ... و صلاحيت در آن ببينند خود را به او بشناسانند و او را به طريق مستقيم هدايت بفرمايند و تقويت او كنند تا تعديل ظاهرش به شريعت و روحش به طريقت و فؤادش به حقيقت بشود و او را به رتبه كمال رسانيده، از اخوان خود نمايند .(1)

اگر كسى به عنايت خاصّه الهى يكى از ايشان را شناخت، معلوم است كه قابل بوده و به او خدا شناسانيده و هرگاه نشناسانيد معلوم است كه قابل نبوده.(2)

منع از آن نمى كنيم كه كسى دعا كند كه خداوند اورا به شرف ملاقات يكى از اكابر دين مشرف فرمايد ... محض بودن چنين اشخاص را ابراز داده و حجت بر آن اقامه فرموده ... پس بايد كليةً وجود آنها را اقرار كرد.(3)

آشكار شدن امر ركن رابع به دست مشايخ شيخيه

كرمانى پس از بيان نصّ هر امام بر جانشين خود و سفراء اربعه مى نويسد :

پس نصّ منقطع شد و امر به علماء ظاهر گذشت ... مشايخ ما اين امر را [اشاره به ركن رابع] محكم تر از ساير علما بيان فرمودند. و در زمان ايشان اگر چه باز اظهار نايب خاص مثل آن چهار نفر به اسم و رسم نشد و لكن بيان علوم و

ص: 149


1- . ارشاد العوام 4 / 436 - 437 .
2- . ارشاد العوام 4 / 439 - 440 .
3- . ارشاد العوام 4 / 415 .

فضائل زيادتر شد و صفات كاملين را آشكارا فرمودند و امر ركن رابع آشكارا شد.(1)

اى برادران من، پيغمبر شما يكى است، همه مسلمانيد، امامان شما ائمه اثنى عشر [ عليهم السلام]هستند ... در زمان شيخ چون شما دانستيد كه آنچه شيخ مى فرمايند حق است تسليم ايشان را كرديد ... تا شيخ مرحوم از ميان رفتند

دانستيد كه آن كه حامل علم ايشان است سيد مرحوم است .(2)

اين ركن از دين، سابق بر اين از جور ظالمين مخفى بود ... اول ظاهر شدن امر اين ركن كه ركن چهارم دين است به واسطه شيخ احمد ... و بعد از آن ... سيد كاظم ... خداوند بعد از ايشان باز زمين را خالى نگذارده و نخواهد گذاشت .(3)

* و رجوع شود به آنچه تحت عنوان : «مأموريت بيان اسرار» ، و «مقدمه چينى براى ركن رابع» گذشت : در اين زمان... چيزى چند از اركان ايمان ظاهر شد كه سابق ظاهر نبوده .(4) چون افهام مردم در اين زمان ها بالا رفته است، لايق آن شدند كه خدا به ايشان ثمره ايمان را بشناساند .(5)

ص: 150


1- . مجمع الرسائل 5 / 37 .
2- . مجمع الرسائل 5 / 39 .
3- . به نقل از هداية الصبيان 245 .
4- . ارشاد العوام 4 / 88 .
5- . ارشاد العوام 4 / 100 - 102 . البته اين سؤال پيش مى آيد كه: چرا علمايى كه قبل از شيخيه بودند، امر «ركن رابع» را اظهار نكردند ؟پاسخى از كريم خان كرمانى در متن آمد و شرح آن تحت عنوان «مقدمه چينى براى ركن رابع» گذشت و پاسخ ديگر در كتاب مكتب شيخى از حكمت الهى 102 آمده است كه : از شيخيه سؤال كرده اند: چطور شد و چرا بايد ايشان قابليت اظهار و اثبات ركن رابع را داشته باشند ؟ جواب : ... اين امر اساسا موهبتى الهى و مرحمتى است كه بلا سبب خدا فرموده است !

ممكن است منصوص هم باشد ولى نص لازم نيست !

قبلاً از محمدخان كرمانى گذشت كه : يا بايد به نص امامى يا ولىِ بر حقّى او را شناخت.(1) او در ادامه مى نويسد:

از آن زمان كه امام عليه السلام امر فرمود به سيمرى كه نص صريح نكند نص منقطع است. پس عالم سابق بر لاحق نص نمى كند. و اگر احيانا از مشايخ ما درباره يكديگر كلماتى مى بينيد، اينها قرائنى است و اشاراتى كه محض مرحمت فرموده اند و بعد از آن كه ما ساير آثار نيابت را از لاحق ديديم، اين اشارات آيت صدق دعواى ما درباره ايشان شد نه نصّ، چرا كه نص اين است كه صراحةً بفرمايند: فلان نايب من است و چنين نصّى نشنيديم بفرمايند.

حتى مرحوم آقا مى فرمودند: خواستم نايب خود را معين كنم، ديدم سيد مرحوم و شيخ مرحوم ... نكردند، من هم نكردم. و هم چنين سيد مرحوم ... نوشته اند كه بعد از سيمرى نص را بر صفت مى كنند.(2)

ولى اگر نصّ صريح از سابق هست اين برهان است.(3)

سپس مى گويد: و اگر نص نيست، آثارى كه فرموده اند بايد مشاهده كرد در شخص، و اين آثار هم امرى ظاهر و بيّن است، آن قدرى كه نايب شيخ مرحوم

ص: 151


1- . مجمع الرسائل محمدخان كرمانى 5 / 15 .
2- . همان ص 41 - 42 .
3- . همان ص 44 .

على العجالة بايد از صفات دارا باشد، علاوه بر اسلام و تشيع و تصديق داشتن از سابقين و صفاتى كه مسلم بايد جامع باشد، اين است كه به قدر حاجت علم داشته باشد، نمى گويم همه علوم را بايد داشته باشد چرا كه اين صفت نجباى كلى است، ولى عملش بايد از اين علما زيادتر باشد و هر شبهه اى كه بر اسلام وارد آيد بتواند جواب گويد .(1)

سپس تصريح كرده كه: «حق او يوما فيوما ظاهرتر شود» يعنى قابل شناخت است، عبارت او را بنگريد :

از آن طرف هم تسديد خداوند با آن شخص است ... حق او يوما فيوما ظاهرتر شود و علم او وافرتر، درس نخوانده مى داند و تعليم نگرفته مى فهمد و برهان او نيّر است.(2)

لزوم معرفت و محبت و طاعت

از جمله مواردى كه مى توان تناقض آشكار ناميد حكم به «لزوم طاعت و معرفت و محبت نقباء و نجباء » است، چگونه ممكن است كسى را كه راهى براى شناختن او نيست ، دوست داشت و از او پيروى كرد؟!

كرمانى در جلد چهارم ارشاد العوام كه اختصاص به «ركن رابع» دارد - پس از اثبات لزوم وجود نقباء و نجباء و شرح و بسط فضائل ايشان - مى نويسد:

مقام سيم : در اثبات لزوم طاعت و معرفت و محبت ايشان و اين كه معرفت ايشان از اركان دين و قوائم شرع مبين است و در ميثاق عهد به ولايت و

ص: 152


1- . همان ص 44 - 45 .
2- . همان ص 47 .

طاعت ايشان گرفته شده است ... اخبار و احاديث بر جمله اين مطالب سابقا ذكر يافته اعاده نمى كنم ولى بعضى ادله عقليه ظاهره بيّنه اقامه مى نمايم.

دانستى ... كه چنين بزرگواران در هر زمان هستند و آنها شيعيان خاصّند و آنها اشبه خلق اند به ائمه خود در جميع احوال و اقوال و افعال، ديگر شبهه در اين نخواهد ماند كه طاعت ايشان طاعت خدا و معصيت ايشان معصيت خدا و ردّ بر ايشان ردّ بر خداست.(1)

خدا خالق خلق است، شكر آن است كه هر نعمتى در راه رضاى او خرج شود ... خدا از ادراك ما برتر است ... انبيا عليهم السلام را مبعوث كرد ... پس اطاعت خدا معقول نيست مگر به اطاعت ايشان ... من عرفهم فقد عرف اللّه ... ايشان ظاهر خدايند.. چنان كه فرمودند: نحن معانيه و ظاهره فيكم ، يعنى ما معانى خداييم و ظاهر او در ميان شما ، و از رسول صلى الله عليه و آله وسلممروى است: «من رآني فقد رأى الحق»(2) و بديهى است كه ائمه عليهم السلام خلفاء و قائم مقام رسولند صلى الله عليه و آله وسلم در هر باب . (3)

دست ما از آل محمد عليهم السلامكوتاه و فهم عوام ما از درك اخبار و آيات و استخراج مطالب از آنها قاصر است و درك آنها - كما هو حقه شأن - ايشان

ص: 153


1- . ارشاد العوام 4 / 394 .
2- . اولاً : اين روايت عامى است و در منابع شيعه از عامه نقل شده است . و ثانيا : مراد از آن ديدن در عالم رؤيا و خواب است ، يعنى كسى كه مرا در خواب ببيند رؤياى او صادقه است نه اضغاث احلام ! رجوع شود به بحارالانوار 58 / 235 - 237
3- . ارشاد العوام 4 / 394 - 395 .

يعنى نقباء و نجباء . اگر لازم شد اطاعت علماى ظاهر به جهت آن كه درك آن اخبار را مى كنند ، اطاعت نجباء و نقباء به طريق اولى لازم است ... و ردّ بر ايشان به طريق اولى ردّ بر خدا و ... شرك است.(1)

تصريح به امكان شناخت

كرمانى در ادامه به وجه ديگرى بر لزوم اطاعتشان استدلال مى كند كه صريح در امكان شناخت آنان است ، او مى نويسد: اطاعت ايشان لازم است بعد از معرفت حق ايشان .... [كه ]اقامه حجت بر شأن و مقام خود نمايند و عذر جاهلان را برطرف كنند ... پس چون ايشان را به وصف نقابت و نجابت شناخت و دانست كه ايشانند لسان اللّه و جنب اللّه و يداللّه و وجه اللّه ... لازم مى شود طاعت ايشان ... گفتِ ايشان گفتِ خداست و امر و نهى ايشان امر و نهى خداست ... اگر دانستى كه آيينه صفات خدايند و از تو چيزى خواستند و گفتند چنين بكن و چنين مكن و مخالفت كردى بلا شك عصيان خدا شده است ... خواه منصوص باشد بخصوصه ، خواه ... نباشد، آنچه او فتوى دهد و امر و نهى نمايد طاعتش لازم است بر كافّه عارفان به حق.(2)

وجه تناقض در مطالب مربوط به نايب خاص و چند تناقض ديگر

اشاره

1 . به نظر مى رسد بزرگان شيخيه با خيال راحت در مورد نايب خاص مطالبى را مطرح كردند، ولى پس از آن مجبور شدند در مقابل على محمد باب جبهه گيرى كنند و از تناقض گويى هم پروا ننمايند.

ص: 154


1- . ارشاد العوام 4 / 396 .
2- . ارشاد العوام 4 / 397 - 398 .

بحث «نايب خاص» با عباراتى دوپهلو در كلام رشتى چنين مطرح شد:

«النائب العامّ الّذى هو خاصّ»،(1) سپس به صراحت درباره آن مطالبى مطرح شد - كه بخشى از آن گذشت - ولى پس از آن كه ادّعاهاى شاگردان رشتى بالا گرفت و هر يك از آنان گروهى را به خويش جذب كرد و بويژه على محمد شيرازى ادّعاى نيابت نمود و شياطين جنّ و انس از او پشتيبانى كرده و جمعيتى به او پيوستند ، آقايان شيخيه در برابر او جبهه گيرى كردند ، حاج محمد كريم خان كرمانى صريحا منكر نايب خاص شد و در اين زمينه رساله هاى مستقل مانند «رساله در ردّ باب مرتاب» و «تير شهاب در راندن باب خسران مآب» تأليف نمود و صريحا گفت :

من امروز بابى مخصوص ميان امام و خلق نمى دانم و از دين من نيست و مدعى را كذاب و مفترى مى دانم.(2)

ادّعاى نيابت خاصه در زمان غيبت امام عليه السلام خلاف طريقه و سيرت شيعه است. ابدا در آثار اهل بيت [ عليهم السلام] يافت نشده است كه نايب خاص در زمان غيبت خواهد آمد.

نايب خاص نص خاص مى خواهد ... اما طريق به خصوص براى اين كه اين فرد نايب است كه در زمان غيبت ممكن نيست، به جهت اين كه هيچ كس به خدمت امام نمى رسد .(3)

و شك نيست كه در زمان غيبت هيچ كس مفترض الطاعة و لازم الاطاعة نمى شود، و احدى از علماى شيعه تاكنون خود را

ص: 155


1- . جواهر الكلم رشتى 7 / 166 - 167.
2- . رساله سى فصل 36 .
3- . بهائيان 144 چاپ مشعر به نقل از تير شهاب در راندن باب خسران مآب ص 195 - 196 .

واجب الاطاعة ندانسته اند و مفترض الطاعة چهارده معصومند .(1)

اعتقاد ما آن است كه ركن رابع علما و اكابر شيعه اند و ايشان در هر عصرى متعددند ... اما لزوم معرفت يك نفر از اشخاص ركن رابع، خدايا تو مى دانى كه اعتقاد ندارم و هر كس از دوستان چنين گويد او را بر خطا مى دانم .(2)

و از او نقل شده : آن چه به ما نسبت مى دهند بعضى از مخالفانِ ما كه مى گوييم كه: «در هر عصر حتما كامل بايد يكى باشد» افتراى محض است و ما چنين اعتقادى نداريم. آن كامل كه يكى است و بايد يكى باشد حجت معصوم است ... وحدت صفت مركز است و مركز جز امام نباشد.(3)

نتيجه آن كه اين تناقض، يا بازگشت از مطالب سابق، و يا طرح آن به گونه هاى ديگر فقط به جهت آن بود كه «شيخيه» در برابر «بابيه» قرار گرفتند و احساس ضعف كرده و چاره اى جز تضعيف ادّعاى آنان - حتّى اگر به ضرر خودشان تمام شود - نديدند!

2 . در برخى موارد از ترس علما و متشرعه و ... به جهت رعايت مصالح به نحوى دو پهلو صحبت مى كنند تا راه فرارى براى خويش باقى بگذارند لذا از سويى تأكيد و اصرار دارند كه «ما نمى توانيم آنها را بشناسيم» و از سوى ديگر

ص: 156


1- . رساله در ردّ باب مرتاب، ص 28 چاپ دوم و رجوع شود به رساله سى فصل 27 .
2- . رساله سى فصل 29 - 30 .
3- .

مى گويند «با شناخت چند نفر معدود، نمى شود گفت او شناخته شده، و شناخت او تكليف عموم است». گذشت كه محمدخان كرمانى گفته :

بر اين عرض نقض منما به اين كه يك وقتى ما داشتيم و مى شناختيم. عرض مى كنم مثلى معروف است كه از يك گل بهار نمى شود. يك وقتى ده نفرى كسى را بشناسند دخل به اصل ملك ندارد و تكليف عامه خلق نمى شود.(1)

امروز خداوند عالم امر ما را از جهاتى چند سهل فرموده چرا كه كسانى كه داراى اين مقام بوده اند يقينا به ما نشان داده .(2)

محمد كريم خان در آخر رساله ركن رابع پس از معنا كردن ركن رابع به پيروى از راويان ، فقها و مجتهدان و تولّى و تبرّى مى نويسد:

همه اسلام همين است كه ما ذكر كرديم، و اگر به آن معناها[ى] مزخرف

خود اعادى معنا مى كنند كه ركن رابع يعنى كسى مانند امام و مفترض الطاعة و منحصر در فرد كه ما از اين مذهب بيزاريم و خدا لعنت كند صاحب اين مذهب را و عداوت اين مذهب را واجب مى دانيم.(3)

پرسيده اند: آيا واجب است معرفت شخص واحد كاملى كه آن شخص واسطه باشد فيما بين امام زمان عجل اللّه فرجه و ايشان يا خير ؟

و محمدخان كرمانى در پاسخ مى نويسد: اين شخص كامل كه فرموده ايد، منظور كيست؟ از نقباء و نجباء منظور است يا ديگرى؟

ص: 157


1- . مجمع الرسائل 5 / 17 - 18 .
2- . مجمع الرسائل 5 / 14 - 15 .
3- . رساله ركن رابع 26 .

اگر مراد ايشانند ... در اين جزء زمان ايشان براى مردم ظاهر نمى شوند، به اين معنا كه معروف شوند مثل علما ... اگر كسى چنين نسبتى به مشايخ ما بدهد كه نقيب يا نجيب ظاهرند افترا به ايشان بسته است.

و اگر مراد از شخص كامل ... عالمى است كه داراى علم و تقوى باشد و داراى صفاتى كه بعد ذكر مى شود باشد مسلم است و از ضروريات .(1)

آن عالمى كه حامل علم مشايخ است و مأموريت او مثل مأموريت ايشان است واحد است، و اما در مثل فقهاء و حكما و غير ايشان از صاحبان علوم اين سخن نمى رود، هميشه متعدّد بوده و هستند ... آن شخص را كه حامل علم مرحوم آقاست واحد مى دانم - اعم از اين كه بشناسم يا نشناسم - چرا كه نصّ فرمايش خود ايشان است كه او واحد است.(2)

3 . يكى از روش هاى دعوت به خويشتن آن است كه بگويند : «شناخت عمومى ممكن نيست ولى براى عدّه اى خاص امكان دارد !» «اگر كسى به عنايت خاصّه الهى يكى از ايشان را شناخت، معلوم است كه قابل بوده» و ... و بدين وسيله در مخاطب حرص و ولعى ايجاد كنند تا به جستجوى چنين كسانى برآيد و سپس به طرف القا كنند كه ما از آنهاييم و فقط شما توفيق و قابليت شناخت ما را پيدا كرده ايد.(3)

و البته تناقضات اين گروه به اين مطالب ختم نمى شود بلكه در اخبار از امور حسّى هم به همين كيفيّت سلوك كرده اند .

ص: 158


1- . مجمع الرسائل، محمدخان كرمانى 3 / 332 - 334 چاپ سعادت كرمان 1348
2- . همان 3 / 337 - 338 .
3- . در مطالبى كه صفحه 141 - 142 نقل شد ، تأمل نماييد .

از طرفى مى گويند: پاشا (حاكم بغداد كه دست نشانده دولت عثمانى بود) سيّد كاظم را مسموم كرد .(1) و از سوى ديگر در عظمت و كرامت سيد كاظم رشتى مى نويسند: در حمله پاشا به كربلا خانه او محلّ امن بود.(2)

بعضى مى گويند: حرمين و خانه سيد محل امن بود.(3)

و بعضى مى گويند: پاشا با اسب وارد حرم مطهّر شد و همه را قتل عام كرد.(4)

تذكر : مراتب مختلف كاملان، نجبا و نقبا

چنان كه قبلاً اشاره شد عنوان كلى اين مبحث در كلام شيخيه ركن رابع است با هدف رسيدن به نايب خاص. ولى مراتب «شيعه» و «كاملان» نزد آنان مختلف است و بالاترين درجه و مرتبه اختصاص به نايب خاص دارد و بقيه به تناسب درجاتشان در مراتب پايين تر قرار دارند.

توضيح مطلب بنابر نصّ صريح خودشان آن كه: «نجباء» كسانى هستند كه در سير خود از عالم اجسام گذشته اند و عالم مثال و عالم ماده و طبيعت را قطع كرده، به عالم نفوس پيوسته اند و چشم نفسانى ايشان باز شده و مطلع بر علوم و رسوم شده و حقيقت علوم براى ايشان منكشف شده است ... زمام علوم در دست ايشان آمده است ... و علم هر چيزى را از هر چيزى استخراج مى توانند كرد و جميع اصحاب علوم محتاج به اويند.(5)

ص: 159


1- . مقدمه جواهر الكلم صفحه ج، مكتب شيخى از حكمت الهى 46 .
2- . فهرست 119 - 120 : مكتب شيخى از حكمت الهى 46 .
3- . فهرست 119 - 120.
4- . هداية الطالبين 152 - 154 .
5- . ارشاد العوام 4 / 367 - 366 .

كرمانى در فرق نجيب جزئى و نجيب كلى مى نويسد :

فرق اين شخص و ساير علماى ظاهره آن باشد كه علماى ظاهر رؤيت حقائق را نكرده اند - نه قليل نه كثير - و از عهده استدلال بر يك مسأله هم بيرون نمى آيند. و اين شخص نجيب رؤيت آنچه مى داند كرده و استدلال بر آن مى تواند كرد ... و باقى را هم مى تواند استنباط كند و بر حقيقت آن مطلع گردد.

اما نجيب كلى ، او هم در مقام نفس است، عالم است به اطراف نفوس و علوم بالفعل [!!] و از او فوت نيست مسأله اى الاّ أن يشاء اللّه و عالم است به هر علمى چنان كه تو به لغت خود عالمى و اسم هر چيز را در لغت تو از تو بپرسند تو به آن عالمى اگر چه در جميع آنات متوجه كل آنها نباشى .

و شخص ، نجيب جزئى است تا صاحب جميع علوم نشده است و داراى نقطه علم به طور كامل بالفعل نشده است و چون به آن مقام رسيد كلى شود و صاحب علم محمّد و على صلوات اللّه عليهما و آلهما گردد و داراى علم اولين و آخرين گردد .(1)

او ادامه مى دهد : مقام نجباء كلى ، مقام كرسى است كه داراى حروف بيست و هشت گانه و اسماء بيست و هشت گانه عظيمه مى باشند و عالمند به جميع علوم نه بر نحو احاطه بل چنان كه تو عالمى به علم نحو و جميع مسائل نحو

ص: 160


1- . ارشاد العوام 4 / 371 - 373 .

حاضر نزد تو نيست و لكن چون بپرسند و تو ملتفت شوى به ياد تو آيد و از آن خبر دهى ... عالمند به اين گونه فاعل مرفوع است ... و شرط نيست كه عالم باشند بر جميع كلمه هاى فاعلى كه در دنيا تا حال به آن تنطق شده ... و هكذا ايشان عالمند به جميع علوم به اين طور .(1)

سپس در مورد نقبا مى نويسد : «نقباء» مقام ايشان مقام عقلى است كه در آئينه نفس ايشان افتاده و به آن چشم نگرانند (يعنى مى نگرند) و آن عرصه و ساير عرصات تاريك براى ايشان روشن شده، لذا ايشان محلّ مشيّت الهى، و آلت مشيّت و سبب مشيّت شده اند كه به آن آلت، ساير مراتب وجود ايشان آفريده شده و تصرّف در هر چه تابع وجود ايشان باشد و اضعف از ايشان باشد مى توانند نمود و تكميل هر ناقص مى توانند كرد ... چشم بيناى خدا گوش شنوا ... زبان گويا ... دست توانا ... پاى پوياى او شوند.(2)

هرگاه يكى از نفوس شريفه از خودى خود گذشت و متوجه خداى خود شد و آئينه اسماء و صفات او شد و نماينده مشيّت او گرديد، جميع افعال او مستند به خدا مى شود ... و صاحب تصرف مى شود، در هر كس كه از او ضعيف تر است .. و مقهور كسى است كه از او قوى تر است.(3)

ص: 161


1- . ارشاد العوام 4 / 376 . اين نكته را از آن جهت متعرض شده تا بين علم معصومين عليهم السلام و نجبا فرق گذاشته باشد، چنانكه گفته : مقام نفس كلى ، مقام يك نفر است در ملك خدا ... و او حجت معصوم كلى است در هر عصر ... پس جز ايشان يعنى معصومين عليهم السلام احدى بر كل ملك خدا از جزئى و كل و گذشته و آينده بالفعل نخواهد بود . (ارشاد العوام 4 / 374)
2- . ارشاد العوام 4 / 382 - 383 .
3- . ارشاد العوام 4 / 385 .

نقباء را نيز دو مقام است: كليت و جزئيت ... بعضى نماينده جميع صفات مشيت ... و بعضى نماينده بعضى از شؤون مشيّت (هستند) .

و هر يك از شيعيان كه به مقام نفس رسيد - حروف آن كتاب را خواند و چشم نفسانى او باز شد - اسم نجابت خود را به او انعام مى فرمايند و هر كس به مقام عقل رسيد، اسم نقابت خود را انعام كرده اند. پس هر كس بر جميع شؤون نفس خود اطلاع پيدا كرد نجيب كلى ... و هر كس بر بعض شؤون ... نجيب جزئى.

و همچنين نقيب : هر كس مطلع بر جميع شؤون عقل خود شد و در جميع جهات نماينده مشيت ... نقيب كلى ... هكذا نقيب جزئى .... چنان كه نجيب جزئى همه علوم را نمى دانست ... نقيب جزئى هم قادر بر جميع تصرّفات نباشد .(1)

نجيب كلى از نقيب كلى مدد مى گيرد و به نقيب جزئى مى رساند و نقيب جزئى از نجيب كلى مدد مى گيرد و به نجيب جزئى مى رساند .(2)

نقباء آئينه نماينده اسرار نبوت باشند و نجباء آئينه نماينده اسرار ولايت .(3)

ص: 162


1- . ارشاد العوام 4 / 386 - 387 .
2- . البته باز تذكر داده كه : نقابت كليه مطلقه - مانند نجابت كليه مطلقه - در ملك مخصوص آل محمد عليهم السلام است ... و مپندار كه كلى ملك خدايند، چرا كه كلى ملك جز آل محمد عليهم السلام كسى نيست . ارشاد العوام 4 / 388
3- . ارشاد العوام 4 / 389 .

4.عُجب و خودستايى شيخ و شيخيه

خودستايى ، عُجب و گزافه گويى هاى شيخ

اشاره

شيخ احمد احسائى مى گويد: براى تو مطلبى را كشف كردم كه در هيچ كتابى نخواهى ديد، و اين پاسخ را از هيچ كس نخواهى شنيد.(1)

او در شرح حديث حدوث اسماء مى نويسد : در شرح اين حديث مطالبى نگاشتم كه هيچ يك از شارحين جز من نگفته ، و از اسرار پوشيده آن به گونه اى پرده برداشتم كه فهم لطيف هم (به سادگى) ... توان دستيابى به آن را ندارد ، و آنچه از نور الهى در حال تأليف يافتم از تو دريغ نداشتم .(2)

عبدالرسول زين الدّين در ابتداى جلد پنجم كتاب «الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية» - تحت عنوان «كلمة للشيخ الاحسائى مهمة» يعنى كلامى مهمّ از شيخ احسائى - نكته اى نقل كرده كه :

در نسخه خطى شرح عرشيه آستان قدس به خط محمد بن مقيم مازندرانى آمده است كه شيخ احسائى او را نصيحت كرده كه : به جاى خوض (و فرو

ص: 163


1- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 2 / 295 و 4 / 92 .
2- . جوامع الحكم 2/313 چاپ سنگى ، الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 3/244 .

رفتن) در علوم عقلى و نقلى كتاب هاى مرا مطالعه كن، من مطالب خويش را از ائمه عليهم السلام گرفته ام و حجّت بر ديگران است.

اگر بنا را بر آن گذاشتى كه كتاب هاى مرا بفهمى بدان كه خدا خير تو را خواسته است. التفاتى به غير از كتاب هاى من نداشته باش ؛ مطالبش حق است و از اهل حق گرفته شده . كسى كه (بر آن ايراد بگيرد و) آن را ردّ كند بر امام جعفر بن محمد عليهماالسلام ردّ كرده است !(1)

پسر شيخ احمد رساله اى در شرح احوال پدرش نوشته و ادعا كرده رؤياهاى پدرش مكاشفه و الهامات غيبى بوده است . او تصريح مى كند كه : احسائى هرگاه مى خواست مى توانست هر كدام از ائمه عليهم السلام را در خواب ببيند و

مشكلات خويش را با آنان در ميان بگذارد و جواب شافى و كافى دريافت نمايد و دليل و برهان هر مطلبى را هم همراه با پاسخ آن بگيرد.

او هيچ گاه نياز به مطالعه و مراجعه به كتابى نداشت و اگر احيانا به كتابى هم مراجعه مى كرد مطلب مطابق با آنچه بود كه در عالم رؤيا فرا گرفته بود.(2)

برخى از مطالب شيخ احمد، حاكى از خودستايى در حدّ بسيار بالايى است كه پذيرفتن آن جز براى مريدان و هوادارانش بسى دشوار مى نمايد. توجه شما را به نكاتى كه در شرح حال او آمده جلب مى نمايم:

او مدّعى است كه هنگام ولادتش ، جهل و نادانى - ميان توده مردم به ويژه روستاى او - به اوج رسيده بود.

ص: 164


1- . الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 5 / 9 با تلخيص و ترجمه .
2- . رجوع شود به رساله شرح احوال 17، الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1 / 515.

هنگامى كه دو سال از عمرش گذشته ، باران شديدى در سرزمينش باريده كه همه چيز را ويران كرده و او هنوز آن واقعه را به ياد دارد !

در سن پنج سالگى روخوانى همه قرآن كريم را فرا گرفته [كه البته براى عرب زبان، اين امرى عادى است] ... . مى گويد:

در همان سن و سال در ساختمان هاى خراب شده و ويران و اوضاع زمانه فكر مى كردم و پند مى گرفتم. با خود مى گفتم:

چه شدند ساكنان اينها؟! كجايند آبادگران اين آبادى؟!

و به ياد آنان مى گريستم !!

در بازى با بچه ها، هر جا نياز به فكر و نظر داشت، من بر همه مقدم بودم!

مردم در محافل جمع مى شدند و آلات نوازندگى و موسيقى مى نواختند ، من با آن كه ابدا نمى دانستم اين اعمال حرام است يا حلال ، ولى بالطبع از آن متنفر بودم و خود را بر معاشرت آنان ملامت مى كردم و گاه مى خواستم خود را هلاك نمايم.

او شروع به تحصيل مى كند و كتاب عوامل و اجروميه را درس مى گيرد . در ايام تحصيل در رؤيا جوانى 25 ساله را مى بيند كه براى او آيه اى از قرآن را خوانده و برايش تفسير مى كند [ آن هم با اصطلاحات فلسفى كه در آن سن و سال از آن هيچ نمى فهميده ولى سير هدايت او شروع مى شود !!]

پس از آن دو رؤياى ديگر برايش پيش مى آيد كه از آسمان چيزى نازل مى شود و دست هيچ كس به آن نمى رسد جز او ! و باز در رؤياى ديگر كوه بسيار بلندى مجسّم مى شود كه هيچ كس جز او نمى تواند از آن بالا رود و او

ص: 165

در يك چشم بر هم زدن با كمال راحتى قله آن را فتح مى كند .

او مدعى است كه پس از آن نيز امور شگفت بسيار در خواب مى بيند كه از شمارش آن عاجز است!

سپس رؤيايى نقل مى كند كه در آن امام مجتبى عليه السلام دهان مباركش را بر دهان

شيخ گذاشته و ... مى گويد :

به حضرت عرض كردم: به من چيزى بفرماييد كه با قرائت آن بتوانم شما را در خواب ببينم ، حضرت اشعارى قرائت فرمود:

كُن عن همومك معرضا *** وكِل الأمور إلى القضا ...

من هر شب آن اشعار را مى خواندم ولى نتيجه اى نگرفتم، فهميدم كه مراد حضرت آن است كه من متخلّق به مفاد و معانى آن اشعار شوم لذا روى آوردم به: اخلاص در عبادت و بندگى، كثرت تفكّر در عالَم، كثرت قرائت قرآن، عبرت گرفتن و استغفار در سحرها.

پس از آن خواب هاى عجيب و غريب ديدم ، درباره آسمان ها، جنّات (بهشتى)، عالم غيب، برزخ و ... و پس از آن باب رؤياى معصومين عليهم السلام بر روى من باز شد به گونه اى كه بيشتر شب ها و روزها با اختيار خودم هر امامى را كه بخواهم در خواب مى بينم.(1)

ص: 166


1- . رجوع شود به تراث الشيخ الاوحد 1 / 29 به بعد، الشيخ احمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 1 / 483 - 515 ، رساله شرح احوال شيخ احمد احسائى ، تأليف شيخ عبداللّه فرزندش، ترجمه محمدطاهرخان 4 - 17 ، چاپ دوم، سعادت كرمان .

نتيجه قهرى مطالب شيخ

انسان با مطالعه مطالب شيخ به اين نتيجه مى رسد كه او مى خواهد چنين وانمود كند كه: خداوند در زمانى كه جهل و نادانى به اوج رسيده بود، مى خواست يك شخصيت آسمانى و فوق بشرى براى هدايت مردم بفرستد كه در تمام خصوصيات فوق العاده بود:

خاطرات سن دو سالگى را به ياد دارد ،

در پنج سالگى اهل تفكّر و تدبّر بلكه گريه و خشوع است ،

بر تمام هم سالانش برترى دارد ،

از گناه و لهو و لعب بيزار است ،

درس هاى ظاهرى (ادبيات ...) براى اقناع او كافى نيست ،

دست غيبى در رؤيا به او مدد مى رساند ،

رؤياهاى او حاكى از امتياز او بر همه افراد بشر است ،

او كليد تشرّف به محضر اهل بيت عليهم السلام را از خودشان دريافت كرده و به راحتى هرگاه بخواهد مى تواند با آنان صحبت كند و از آنان مطالب را ياد بگيرد.

و در نتيجه چون استادى مانند معصومين عليهم السلام داشته، همه بايد بى چون و چرا مطالب او را تصديق كنند، و هر اشكالى كه بر او شود، اشكال بر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است .

و البته اين نتايج ، مطالبى است كه در كلمات شيخ و شيخيه بدان تصريح شده است ولى آيا با صرف ادّعا چيزى اثبات مى شود؟!

ص: 167

مبالغه و اغراق رشتى درباره شيخ احمد احسائى

رشتى در دليل المتحيرين نهايت اغراق و مبالغه و گزافه گويى را درباره استادش احسائى دارد به نحوى كه فوق آن تصور نمى شود.(1) ترجمه مطالب او را به قلم زين العابدين ابراهيمى كه از مشايخ آنان است ملاحظه فرماييد :

از اغلب علوم بلكه از جميع علوم از ايشان سؤال شده و ايشان هم به بيان واضح و دليل روشن جواب فرموده اند ... .

و ايشان را در هر علمى كه در آن تكلم نمودند مستقل مى يابى به قسمى كه گويا مؤسس و بانى آن علم است و مثل آنچه از جهات استدلال ذكر فرموده در هيچ كتابى ديده نشده و در هيچ خطابى گفته نشده ... همه علما به علم ايشان اذعان و اعتراف كردند و ادبا و شعرا در مقام آن جناب خاضع گشتند، چرا كه در علم عروض بى مثيل ، و در علم موسيقى بى همتا بود [!! ]... در علم نحو استاد نحويون بود ... .

در علم معانى و بيان مستقل و مؤسس ... بود ... .

در نجوم رئيس اهل نجوم و سرآمد علما ... بود ... .

در علم هندسه دقايق و نكاتى را بيان نمود كه قلوب كاملين به

آن نمى رسيد. در علم هيأت دقايق و رموزى كشف نمود ... .

در علم حساب ... بر اهل آن فائق آمد ... .

در علم اكسير و كيميا ... عقل و هوش در فضل آن جناب متحير مى ماند ... .

ص: 168


1- . نمونه اى از مبالغات كرمانى را درباره شيخ در هداية الطالبين 36 ملاحظه فرماييد .

در علم اعداد و اوفاق چيزهايى آورد كه موافق و مخالف از درك اسرار آن عاجز شدند ... .

در علم جفر قواعدى قرار داد ... .

در طب استاد فن بود ... .

در علم تفسير ... مطالبى بيان فرمود كه مفسرين ذكر ننموده بودند ... .

در علم حديث سيد محدثين و سند محققين بود ... .

در علم درايت خود علمدار اين علم ... بود ... .

در علم رجال بيشتر از همه ممارسين تتبع داشت ... .

در علم اصول خود اصلاح كننده قواعد ... بود ... .

در علم فقه اعلم فقها و مجتهدين و صاحب قوه قدسيه و ملكه الهيه بود ... .

در علم كلام و حكمت نظرى و عملى ... همه معترف و يك زبان بودند كه كس بر ايشان سبقت نگرفته بلكه بعد از اين هم كسى به آن جناب ملحق نخواهد شد .

و همين طور بود در ساير علوم از علوم ظاهرى و باطنى و حقيقى و مجازى و اصولى و فروعى ، خاصّه در علم تاريخ و سير و شناخت قرون گذشته و امت هاى ناجيه و هالكه و آنچه كه از عجايب و غرايب امور و حوادث روزگار در عالم واقع شده بود و هم چنين عجايب مخلوقات و غرائب مصنوعات و حوادث ليل و نهار و هم چنين شناختن علم آسمان و عالَم از

ص: 169

ارتباط موجودات آسمانى و ... علوم اربعه سيميا و ليميا و هيميا و ريميا ... .

علم تجويد قرآن و ترتيل در قرائت ... آن جناب به حقيقت در اين علم تسلط كامل و يد طولايى داشت ... .

و در ساير علوم مثل علم تطبيق و علم كتاب تكوينى و كتاب تدوينى و كتاب تشريعى ... همه اين احوال و علوم را از كتاب و سنّت استخراج مى نمود ... .

و اين امر بسيار مشكل و دور از دسترسى است كه هيچ كس به آن نايل نمى شود جز آنكه مورد عنايت خاصه خداوند و تسديد ظاهرى از محمد و آل محمد عليهم السلام واقع شود! ...

جنابش به جميع صنايع عالِم بود و مثل خيّاطى و نسّاجى و نجّارى و ساختن آلات فلزى از آهن و روى و طلا و نقره و استعمال فلزات چكش خور و غير چكش خور و معادن جامد و مايع را به خوبى دانا بود و نمى دانم كه چه بگويم و كدام صفتش را توصيف كنم و كدام كمالش را ذكر نمايم ؟!(1)

آيا كسى نيست كه از رشتى بپرسد: اين همه دانش و فنون مختلف را - به ويژه آنچه اخيرا گذشت - شيخ احمد نزد چه كسى آموخته است؟!

رشتى مدعى است: آن را از معدنش كه اهل بيت عليهم السلام باشند فرا گرفته است .

ص: 170


1- . ترجمه دليل المتحيرين 22 - 31، مترجم زين العابدين ابراهيمى، چاپ دوم، سعادت كرمان و رجوع شود به هداية الطالبين 63 - 66 .

آيا معصومين عليهم السلام در زمان حيات و حضور به كسى درودگرى، دوزندگى، بافندگى، فلزكارى و - العياذ باللّه - موسيقى و ... ياد داده اند كه الان ادّعا شود

شيخ از آنان ياد گرفته است؟

چگونه اين دو مطلب قابل جمع است كه: «در علم رجال بيشتر از همه تتبّع داشت» و اين كه: ابدا مراجعه به كتابى نداشت؟!

اين چه گزافه گويى است كه: «بلكه بعد از اين هم كسى به آن جناب ملحق نخواهد شد»؟! مگر خدا نمى تواند لطف ديگرى در حق بشريت بنمايد و يك شخصيت فوق العاده و آسمانى ديگر همانند شيخ احسائى بفرستد [ ! ! ! ]

خودستايى كرمانى در ارشاد العوام

محمد كريم خان كرمانى نيز همين شيوه شيخ و مرادش را در ارشاد العوام دنبال كرده و سرتاسر كتابش پر است از عُجب و خودستايى، كه به چند مورد آن بسنده مى شود :

درياب آنچه را كه مى گويم كه در هيچ بيانى به اين واضحى نخواهى شنيد و در هيچ كتابى روشن تر از اين نخواهى ديد و از هيچ كس راست تر، درست تر و به حق سزاوارتر از اين بيان نخواهى ديد.(1)

اگر انصاف دهى خواهيد فهميد كه اين كتاب، تدوين همان جان تكوينى است كه الى الان چنين كتابى در اين دنيا ابراز نيافته است.(2)

ص: 171


1- . ارشاد العوام 1 / 315 .
2- . همان 4 / 89 .

اين كتاب در عالم كتاب هاى ظاهرى، نسخه همان كتاب است كه خدا به قلم خود نوشته است و سواد مطابق اصل است بلاخلاف.(1)

كتب ما عالم را فرو گرفته [فرا گرفته] و - للّه الحمد و بحمداللّه سبحانه - الى الآن تقريبا هفت صد كتاب بزرگ و كوچك از ما در اطراف ايران پهن است و يك نفر نتوانسته است كه يك صفحه نظير يك صفحه از كتب ما را بياورد و نمى فهمند آنها را چه جاى آن كه ردّ كنند و اگر بفهمند واللّه اولى به فخرند تا ردّ كردن .(2)

اين مطالب عاليه را كه حكما در آن درمانده اند به اين روشنى در هيچ كتاب نخواهى ديد و از هيچ كس نخواهى شنيد.(3)

چنين كتاب نديده اى هرگز ! و به اين روشنى در هيچ كتاب نخوانده اى.(4)

هر كس انصاف دهد مى داند كه كتابى از اول اسلام تا حال در زبان فارسى به اين جامعى و به اين وضوح و عاميانه و به اين آسانى و پختگى و به اين دليل ها نوشته نشده است.(5)

حال اگر انصاف دهى، قدر اين كتاب ما را خواهى دانست كه چه منّت ها خدا بر خلق عجم نگذارده است بعد از اين كتاب !(6)

اين مطالب را نيك درياب كه نه در خطابى شنيده اى و نه در كتابى ديده اى ...

ص: 172


1- . ارشاد العوام 4 / 301 .
2- . همان 4 / 60 .
3- . همان 1 / 429 .
4- . همان 1 / 448 .
5- . همان 1 / 475 .
6- . همان 3 / 138 .

جز آگاهان كسى ديگر نمى فهمد كه چه مى گويم.(1)

امرى خطير را من در اين كتاب متصدّى شده ام و كارى بزرگ پيش گرفته ام كه اين مطالب را عاميانه مى نويسم و اين كتاب را كسى قدر نمى شناسد .(2)

بدانيد كه چنان كه گنج در ويرانه است، علم در اين سخنان پريشان ويرانه من پنهان است.(3)

اگر انصاف دهى خواهى فهميد كه الى الآن چنين كتابى در اين دنيا ابراز نيافته است ... اگر بخواهم هرگونه دليلى به تفصيل بگويم تا زمان را امتداد است و ما را قلم و مداد از يك نوع دليل - و لا قوّة الا باللّه - مى توانيم آورد ولى

بناى كتاب ما بر اختصار است.(4)

واللّه اگر مسلمانان انصاف دهند و مايل به نجات جان خود باشند مى فهمند كه خواندن اين كتاب واجب است و ثواب خواندن آن از قرآن بيشتر است ... اين كتاب بر علم و ايمان ايشان مى افزايد و شرح قرآن براى ايشان مى نمايد ...

براى عوام ثواب اين بيشتر و لازم تر است ... براى عوام عجم و طلاب ثوابش بيشتر است.(5)

نمى دانم از حكمت ها لذت مى برى يا نه؟! و از اين زبان عاميانه عجب مى كنى يا نه كه يك كتاب سخن را در يك صفحه به زبان عاميانه مى نويسم

ص: 173


1- . ارشاد العوام 1 / 103 .
2- . همان 1 / 417 .
3- . همان 4 / 39 .
4- . همان 4 / 89 .
5- . همان 4 / 472 .

پس «بشوى اوراق اگر هم درس مايى» آن حرف هاى دور و دراز به كار نمى خورد، و منتهاى سخن همين است.(1)

نسيم عالم هُوَرْقَلْيا مى وزد و عطر آن به مشام جان مؤمنان رسيده است. اگر شامه دارى همين كتاب و همين سخن ها از عطرهاى شكوفه هاى هُوَرْقَلْياست ... پس معلوم شد كه ان شاء اللّه [ظهور] نزديك است.(2)

شايد فهميده باشى از طور اين كتاب كه اگر ما بخواهيم - و لا قوة الا باللّه - كه به قدر كل كتاب در يك مطلب بنويسيم مقدور است .(3)

يك پادرى فرنگى از اهل ايران مسائلى پرسيد و يك نفر - با وجود

ادعاهايشان - نتوانست كه جواب آن را بدهد . اينك پادرى ديگرى كتاب نوشته است ... چون به كرمان رسيد حقير كتاب مبسوطى در ردّ آن نوشته و جميع اقوال او را به آيات تورات وزبور وانجيل وكتب انبيا[ عليهم السلام]ردّ كرده ام ... .

ما آمديم و بنيان صوفيه را خراب كرديم ... .

بناى حكمت محى الدين [ را نيز ]... ما آمديم و به همت اولياى دين اساس ايشان را منهدم كرديم و مذاهب آل محمد عليهم السلام را آشكار كرديم و

ايران را پر از علم ايشان كرديم .

و همچنين اساس متكلمين [را] ... ما آمديم و بنيان علم كلام را منهدم كرديم ... .

پس غير از اين علماى ظاهرى بايد در هر عصرى علمايى باشند كه چون

ص: 174


1- . ارشاد العوام 3 / 399 .
2- . همان 3 / 402 .
3- . همان 4 / 164 .

در دين حادثه وارد آيد بتوانند از عهده حادثه برآيند ، و البته خداوند در حكمت مدنيه عالم و بنى آدم اخلال به چنين امر عظيمى نخواهد كرد .

و چون بعد از اين آيات و اخبار بر صدق اين مطلب ايراد كنيم خواهى

دانست كه راست گفته ايم و خداوند ، عالم را خالى نمى گذارد.(1)

كرمانى با بى شرمى تمام فرقه خويش را «فرقه ناجيه شيخيه» معرفى كرده است !(2) حال بايد از او پرسيد : آيا شيعيان پيشين در طول دوازده قرن گذشته اهل نجات نبوده اند؟!

محمدخان كرمانى نيز مى نويسد : اگر من چيزى عرض كردم تصديق كنيد ؛ چرا كه همه مى دانيد كه در اين جزء زمان به تتبع من در اخبار آل محمد سلام اللّه

عليهم كمتر كسى پيدا مى شود [!!!(3)]

* مواردى ديگر از خودستايى ، عُجب ، گزافه گويى آنان در لابلاى مطالب گذشته و آينده نقل شده مانند آنچه تحت عنوان «مأموريت بيان اسرار» و «ادعاى آگاهى از اسرار در كلام شيخ» گذشت. و عناوين «پريشان گويى»، «ادعاى مكاشفه و گزافه گويى» ، «دعوت به نفس و تعيين مصداق نجباء و نقباء» ، «ادعاى بصيرت و مشاهده حقائق» ، «نياز نداشتن به تعلّم» در بخش پنجم كتاب . (4)

ص: 175


1- . ارشاد العوام 4 / 62 - 63 .
2- . همان 1 / 350 .
3- . مجمع الرسائل ، محمدخان كرمانى 5 / 55 .
4- . و نيز رجوع شود به : ارشاد العوام 3 / 157، 279 و 2/31 ، 422 .

ص: 176

5.اشكالاتى ديگر بر شيخ و شيخيه

ادعاى گرايش به امور باطنى و معنوى

مؤمن بايد به عبادات ظاهرى و ظاهر عبادات اكتفا نكند بلكه به دنبال ترقى و تكامل بوده و در تكميل ساختار باطنى خود و توجه به معنويات ، حضور قلب و ارتباط قلبى با پرودگار كوشش نمايد. اين امرى مسلّم است ولى آيا براى رسيدن به اين اهداف بايد به دنبال كسانى باشد كه مدعى مكاشفه، ارتباط با عالم غيب، رؤيا هستند ؟! آيا بايد از كسانى درس بگيرد كه علما و متديّنين را قشرى و ظاهربين ناميده و خود را اهل «بصيرت» ، «طريقت» ، «حقيقت» مى دانند؟! آيا بايد از مدعيان اطلاع بر اسرار آيات و روايات پيروى نمايد ؟! تنها راه نجات تمسك به قرآن و عترت است، كشف و شهود و رؤيا هيچ حجّيت شرعى ندارد. در اسرار آيات و روايات و باطن شريعت جز آنچه در كلام معصومين بيان شده ارزش و اعتبار ندارد. و ادعاى رسيدن به «طريقت» ، «حقيقت» جز دورى از واقع شريعت چيزى نيست .

براى ايجاد ارتباط قلبى با پرودگار و سير در عالم معنا راهى نيست جز پايبند بودن به دستورهاى ظاهرى شرع - انجام واجبات و مستحبات، ترك محرّمات و مكروهات - تدبّر و تأمّل در آيات قرآن ، كلمات اهل بيت عليهم السلام ،

ص: 177

قرائت دعاهاى مأثوره - مانند صحيفه سجاديه - و روى آوردن به مناجات با خدا و زيارات معصومين عليهم السلام .

بسيارى از گروه هاى انحرافى با تظاهر به اهميت دادن به معنويات و امور باطنى و بكار بردن جملاتى جذاب و زيبا در دعوت به مسلكشان ، و قشرى و ظاهرى خواندن فقها، محدّثان، مؤمنان و متديّنان ، باعث اضلال و گمراهى ديگران شده اند. كريم خان مى نويسد:

پس اقلاً فقيه بايد صاحب نَفَس قدسى باشد بالاتفاق و سعى كن صاحب نفس قدسى را پيدا كنى و او را مطاع و سيد و امين بدانى. بفهم چه گفتم اگر فهم دارى.(1)

غير از اين علماى ظاهرى بايد در هر عصرى علمايى باشند كه چون در دين حادثه وارد آيد بتوانند از عهده حادثه برآيند .(2)

* و رجوع شود به آنچه تحت عنوان «مأموريت بيان اسرار» گذشت، و در عناوين «ادعاى مكاشفه و مشاهده حقائق»، «نياز نداشتن به تعلّم»، «دعوت به نفس و تعيين مصداق نجباء و نقباء» خواهد آمد .

پريشان گويى وتناقضات كرمانى در ارشاد العوام

كرمانى مدّعى است بناى كتاب ارشاد العوام را بر اختصار گذاشته(3) ولى براى بيان هر مطلبى از مقدمات بعيده به تفصيل شروع به سخن مى كند و

ص: 178


1- . ارشاد العوام 4 / 283 .
2- . ارشاد العوام 4 / 62 - 63 .
3- . بناى اين كتاب بر اختصار است !! ارشاد العوام 4 / 89

عبارت پردازى ها و اطاله هاى بى مورد فراوان دارد .

آن قدر پريشان گويى مى كند كه باعث ملال مى شود و خودش نيز خسته و ملول شده مى گويد : اين كتاب به طول انجاميد .(1)

مكرّر مى گويد: نمى دانم از كجا به كجا مى روم و چه مى گويم و ...

كاش مى فهميدى كه چه مى گويم .(2)

نمى دانم مى فهمى كه چه مى گويم .(3)

بفهم كه چه مى گويم، اگر چه من هم نمى دانم كه چه مى نويسم و آن كه مى نويسد ديگرى است، و او عالم است به آنچه مى نويسد.(4)

نمى دانم كه چه مى گويم، و آيا در نظر اين خلق منكوس چقدر اين سخنان پريشان مى آيد، و نمى دانم اين فصل چقدر به طول مى انجامد !(5)

و گاهى پريشان گويى و بيهوده گرايى اش را گنج نهان دانسته و مى نويسد :

نمى دانم چه مى گويم و تو چه مى فهمى ؟!

اى بسا جاهل كه گويد: اينها چيست كه فلان كاغذ را سياه كرده ... اگر بدانى كه در اين ويرانه چه گنج هاى شاهانه است خاكش را سرمه ديده خود قرار مى دهى .(6)

ص: 179


1- . ارشاد العوام 4 / 366 .
2- . ارشاد العوام 4 / 53 .
3- . ارشاد العوام 4 / 73 .
4- . ارشاد العوام 4 / 390 .
5- . ارشاد العوام 4 / 88.
6- . ارشاد العوام 4 / 307 .

كتابى كه خود و پيروانش تا آخرين حدّ ممكن درباره آن غلوّ و اغراق و گزافه گويى كرده وگفته اند: «از اول اسلام تا كنون چنين كتابى ... به زبان فارسى نوشته نشده»(1) در حقيقت گفتار مكتوبى بيش نيست كه مملوّ از فضول الكلام است. اگر مطالب تكرارى و حرف هاى اضافى آن حذف شود، حجم كتاب بسيار كوچك تر خواهد شد. ولى دأب نويسنده آن - مانند بسيارى ديگر از منحرفان - آن است كه به كثرت تأليف و حجم نوشته هايشان افتخار كنند حتى اگر بسان طبل تو خالى باشد.

البته تناقض او فقط در ادّعاى اختصار و اطاله هاى بى مورد نيست، از سويى ادّعا مى كند كه به نحوى مى نويسم كه قابل فهم همه حتى زن ها باشد و گفته :

اگر من عاميانه مى نويسم، علما نكته نگيرند به جهت آن كه كتاب براى عوام است و بايد حالى عوام شود.(2)

عذر خواهم در پيش ادباء و منشيان و فصحاء و بلغاء و علماء كه نكته بر عبارت عاميانه اين كتاب نگيرند، و بر حشو و زايد و تكرار و عدم سجع و جناس و كنايه و استعاره اين كتاب اعتراض نفرمايند ؛ چرا كه عمدا با سعى تمام خواسته ام كه عاميانه بنويسم تا جميع طبقات مردم بهره برند.

وانگهى كه سائلين اين كتاب زنان بودند كه خواستند در اصول عقايد چيزى براى ايشان بنويسم و نوشتم.(3)

ص: 180


1- . نود مسأله ابراهيمى 129 .
2- . ارشاد العوام 4 / 401 .
3- . ارشاد العوام 4 / 546 صفحه آخر كتاب .

ولى از سوى ديگر مى گويد:

بسيار هشيار باش كه ما مطلب ها را در ضمن اين كتاب به طور متفرّق ذكر مى كنيم و در هر جايى چيزى مى گوييم تا آن كه اهل حكمت محروم نشوند و نا اهل بر گوهر گرانبهاى حكمت الهى راه نبرد [ ! ! ] و لا قوة الا باللّه.(1)

و بدين وسيله مى خواهد بر ناتوانى خويش از اثبات ادعاهايش سرپوش بگذارد و بگويد خودم مى خواهم مطالب را رمزى عرضه كنم ؛ لذا مكرر مى گويد: «درسى نبود هر آنچه در سينه بود» و يا با ذكر شعر :

من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

چنين وانمود مى كند كه مطلب بالاتر از فهم مخاطبين است !

ولى واقعيت، امر ديگرى است و آن عجز كرمانى از اثبات ادّعاهايش، و اينها جز روپوشى چيزى نيست.

از ضميمه مطالبى كه تحت عنوان «شيخيه و رموز و اسرار نهانى» از آنان نقل مى شود به مطالبى كه اينجا گفته شد، چنين برمى آيد كه: شيخيه روشى در گفتن و نوشتن پيش گرفته اند كه اهداف اصلى خود را روشن بيان نكنند، تعمّد دارند در پريشان گويى و پريشان نويسى و اطاله كلام و ذكر مقدّمات بعيده تا مردم را گيج كنند و كسى نتواند به راحتى هدف و مقصود آنان را بفهمد !(2)

ص: 181


1- . ارشاد العوام 4 / 36 - 35 .
2- . به عنوان نمونه رجوع شود به آنچه تحت عنوان «عدم تحمل مردم !» ص 137 - 139 گذشت .

و البته دعوت به نفس در نوشته هايشان موج مى زند .

با توجه به آنچه گفته شد اين كار خطاست كه ما از يك شيخى مسلك بپرسيم تفاوت شما در اصول و فروع با شيعيان در چيست؟ زيرا آنان مطالب را كتمان مى كنند لذا بايد با دقت كتاب هاى آنان را خواند و مطالب حساس را از لابلاى آن بيرون كشيد و با ميزان كتاب و سنّت سنجيد.

ادعاى مكاشفه و مشاهده حقائق

كرمانى مى گويد : هر كسى ... ترقّى نمايد ... ببيند امثله چيزها را و مشاهده نمايد عالم ذرّ را و اهل جابلقا و جابرسا را و ببيند ارواح نيكان را كه در بهشت دنيا منعّم باشند و ببيند ارواح بدان را كه در جهنم دنيا معذّب باشند و ببيند هر يك از مردم را به صورت هاى عجيب و غريب بر حسب اعمالشان ... .

و چون از اين مقام عبور مى كند چشم مادّه او باز شود ... ملائكه را مشاهده كند ... .

و چون از مقام مادّه تجاوز كند و مقام در عالم طبيعت نمايد و آن چشم بر او باز شود مطلع شود بر نفخه صور و صداى صور را بشنود ... و صداى (لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ) [غافر (40) : 16 ]را بشنود ... .

و چون چشم نفسانى او باز شود ... عرصه قيامت را مشاهده كند ...

و چون از آن مقام بگذرد و بر او مكشوف شود عالم ارواح ، روح ملكوتيه، مشاهده كند ارواح را و ارض زعفران را و آن عالم بر او روشن شود و ساير عالم ها تاريك گردد .

و چون از آن عالم بگذرد مشاهده كند عالم عقول را و معانى اشياء ، براى او

ص: 182

مكشوف شود و بشنود صداى امر (كُن) را كه خدا فرمود و ايجاد كرد اشياء را به آن ، و واقف شود بر كمّ و كيف اشياء و بر علم وصل و فصل و بر اشياء قبل از ظهور آنها در اين عالم و بر چيزى چند كه هيچ گوشى نشنيده و هيچ چشمى نديده و شرح آن به كار عوام نمى آيد.

و چون از آن مقام بگذرد و چشم فؤادى او باز شود و به نور خدا نظر كند و انوار جلال و عظمت و كبرياى خدا را مشاهده نمايد و مطلع بر حقايق اشياء شود، چيزى چند كه فوق مشاعر مردم است و به خيال و علم و عقل احدى نگذشته باشد ببيند و به جز ظهور خداوند چيزى نبيند و دايم در مقام انس به ظلّ محبوب خود باشد و در خدمت او سر كند و او را بر غير او اختيار كند.

و چون از اين مقام بگذرد به مقتضاى «قلم اينجا رسيد سر بشكست» از تحرير در اين مقام بيرون رود و برحسب :

من گنگ خواب ديده و عالم تمام كر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش

از تقرير اين ناچيز فزون است و اين كتاب لايق بيان آن نيست ، اگر چه كسى [ كه ] در مطاوى اين كتاب به دقت نظر كند امورى چند خواهد فهميد كه به طور اجمال پى به اين مقام مى برد.(1)

و نيز كرمانى مى نويسد : روزى از يكى از اولياء خدا شنيدم - كه احتمال خطا در اقوال او نمى رفت - كه فرمود: روزى در جايى نشسته بودم. حالتى برايم دست داد كه مشاهده كردم احوال مردن و نزع روح را،

ص: 183


1- . ارشاد العوام 4 / 361 - 365 .

پس مشاهده كردم احوال برزخ را،

پس شنيدم نفخه صور را پس ماندم چهارصد سال ما بين نفختين را[!!]

و گويا فرمود: سپس مشاهده كردم قيامت را و عرصات آن را، و چون به حال خود آمدم ساعتى بيش نگذشته بود.(1)

او به تفصيل اختلاف علما را در عمل به «ظن» مطرح كرده و بدون اختيار و انتخاب مطلبى گذشته ولى نتيجه اى كه مى خواهد بگيرد آن است كه : ما واقع را مى بينيم و يقين داريم ديگران از روى گمان عمل كرده اند .(2)

چنان كه در ادامه گفته: بدان كه نجباء و نقباء در دين خدا بر بصيرت مى باشند و مسائل دين خود را به آن ادله كه سابقا عرض شد فهميده به علاوه آن كه چشم ايشان باز شده و حقائق آنچه را كه مى گويند مشاهده كرده اند و از روى محض دليل سخن نمى گويند بلكه دليل را با عيان قرين كرده اند و به چشم خدايى در اشياء نگريسته اند.(3)

و ادعا كند : من از روى بصيرت و مشاهده و عيان حقيقت خواهم نوشت .(4)

نياز نداشتن به تعلّم

قبلاً در ضمن تناقضات گذشت كه : تسديد خداوند با آن شخص است ... حق او يوما فيوما ظاهرتر شود و علم او وافرتر، درس نخوانده مى داند و تعليم نگرفته مى فهمد و برهان او نيّر است.(5)

ص: 184


1- . ارشاد العوام 4 / 365 .
2- . ارشاد العوام 4 / 401 - 405 .
3- . ارشاد العوام 4 / 406 - 407 .
4- . رجوع شود به ارشاد العوام 4 / 418 .
5- . مجمع الرسائل محمدخان كرمانى 5 / 47 .

* و رجوع شود به آنچه تحت عنوان «علاّمه نارفته به مكتب!» گذشت .

دعوت به نفس و تعيين مصداق نجباء و نقباء

كريم خان كرمانى مى نويسد: مى خواهم كه اگر خدا توفيق دهد كتابى در امر ايشان [صوفيه] بنويسم، و معلوم است كه اگر من كتاب نوشتم - و لا قوة الا باللّه - از مبدء ايشان تا منتهاى امر ايشان را شرح مى دهم، و نخواهم نوشت مثل ساير علماء كه از روى ظن و تخمين ... چيزى بنويسم .. بلكه از روى بصيرت و مشاهده و عيان حقيقت امر ايشان را خواهم نوشت.(1)

او 10 صفحه قبل از اين درباره نجباء و نقباء گفته : آنچه را كه مى گويند مشاهده كرده اند، و از روى محض دليل سخن نمى گويند، بلكه دليل را با عيان قرين كرده اند.... از روى بصيرت به سوى خدا مى خوانند ... (سپس به اثبات لزوم معرفت آنان مى پردازد). (2)

او پس از بيان اين كه توانسته از عهده پاسخ پادرى فرنگى ، صوفيه ، پيروان حكمت محى الدين و متكلمين برآيد و همه را جواب شافى داده، چنين نتيجه گرفته:

پس غير از اين علماى ظاهرى بايد در هر عصرى علمايى باشند كه چون در دين حادثه وارد آيد بتوانند از عهده حادثه برآيند ، و البته خداوند در حكمت مدنيه عالم و بنى آدم اخلال به چنين امر عظيمى نخواهد كرد .(3)

ص: 185


1- . ارشاد العوام 4 / 418 .
2- . ارشاد العوام 4 / 406 - 407 .
3- . ارشاد العوام 4 / 62 - 63 .

محمدخان كرمانى مى گويد : اگر من چيزى عرض كردم تصديق كنيد ؛ چرا كه همه مى دانيد كه در اين جزء زمان به تتبع من در اخبار آل محمد سلام اللّه عليهم كمتر كسى پيدا مى شود[!!!(1)]

پدرش كريم خان مى نويسد: اقلاً فقيه بايد صاحب نَفَس قدسى باشد بالاتفاق و سعى كن صاحب نفس قدسى را پيدا كنى و او را مطاع و سيد و امين بدانى. بفهم چه گفتم اگر فهم دارى.(2)

شيخيه و رموز و اسرار نهانى

در نوشته هاى اين طائفه دائما سخن از اسرار و مطالب ناگفته و غير قابل تحمّل است. در نامه رشتى به احسائى آمده است مطالبى در سينه دارم كه : ما أقدر أتفوّه بها خوفا من فرعون و ملائهم ويضيق صدرى و ينقبض بالى.(3)

و در پاسخ شيخ به صورت رمزى آمده : و أمّا هذا الامر فلابدّ له من مقرّ ، ولكلّ نبأ مستقرّ ، و لا يحسن الجواب على التّعيين، وستعلمنّ نبأه بعد حين .

و پس از آن باز مطالبى را به رمز گفته: فأوّل كلامى هذا عتاب، وثانيه اشارة إلى نوع الأسباب، وثالثه تسلية واستجلاب ، ورابعه وعد ببيان الحجاب .(4)

محمد كريم خان كرمانى در تعيين مخاطب در «إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» مى نويسد : بايد جواب در پرده داد ... براى عبادت جهتى است و جهت عبادت مى شود معبود باشد [!!] ... [خدا] براى آنها [يعنى بندگان] جهت

ص: 186


1- . مجمع الرسائل ، محمدخان كرمانى 5 / 55 .
2- . ارشاد العوام 4 / 283 .
3- . فهرست پاورقى صفحه 119 .
4- . فهرست پاورقى صفحه 122 .

عبادتى قرار داده بايد به سوى آن متوجه شوند ... اگر عبادتِ جهت نبود عبادتِ خداى احد محال بود [!!] ... بيش از اين نوشتن و در دست اين خلق منكوس انداختن روا نيست .(1)

پيش از اين، كلماتى از احسائى نقل شد كه خود را عالم به اسرار معرفى نموده بود ،(2) كريم خان كرمانى نيز - مانند پيشوايش - به گونه اى سخن مى راند كه او و مشايخش از اسرار آگاه هستند . او مى نويسد:

نمى توان تكاليف نفسانى و عقلانى را حالى صاحبان مقام جسم كرد، چرا كه آن مدرك را ندارند ... ولى صاحبان آن مدارك تكاليف خود را از كتاب و سنّت فهميده اند ... ايراد آنها در اين كتاب به لُغت اهل اجسام شايسته نيست ... اهلش مى فهمند كه من در اين كتاب چه نوشتم .(3)

تكاليف اصحاب باطنى زياده است و بُنيه اهل ظاهر را طاقت آن نيست .(4)

و در بيان حقيقت معراج گفته: قليلى از حكما به كنه آن برخورده اند ... مشايخ ما ... هم در كتب خود با هزار پرده ذكر فرموده اند و صلاح آن زمان زياده بر آن نبوده و سرّ آن هم اين است كه اين مسأله شريفه محتاج است به علم هاى بسيار ... مشايخ ما ... اين مسأله را مكتوم و پوشيده داشتند و در بعض

ص: 187


1- . مجمع الرسائل محمدخان كرمانى 1 / 129 - 132 . اشكال اين مطلب آن است كه جز خدا هرگز نمى شود معبود باشد ، چنان كه امام صادق عليه السلام فرمودند: وَالاسْمُ غَيْرُ الْمُسَمَّى ، فَمَنْ عَبَدَ الاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَلَمْ يَعْبُدْ شَيْئاً ، وَ مَنْ عَبَدَ الاسْمَ وَالْمَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ وَعَبَدَ اثْنَيْنِ، وَمَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الاسْمِ فَذَاكَ التَّوْحِيد. الكافي 1 / 87 ، 114 ، التوحيد 220 ، الاحتجاج 2 / 333 ، وسائل 28 / 353 ، بحارالأنوار 4 / 157
2- . رجوع شود به عنوان : «ادعاى آگاهى از اسرار در كلام شيخ» .
3- . ارشاد العوام 1 / 109 .
4- . ارشاد العوام 4 / 414 .

كتاب هاى خود فى الجمله بيانى فرمودند و عوام ملاّها چون از علوم مذكوره اطلاعى نداشتند وحشتى كردند و وحشتى انداختند و در صدد ردّ آن بزرگواران برآمدند .(1)

و در بيان مقام فؤاد مى نويسد: مقام فؤاد مرتبه اى است از مراتب مخلوق، نهايت آن مقام، آيت خدا و صفت خدا و نور خداست و به آيت خدا مى توان رسيد ولى به ذات خدا نمى توان رسيد.

و بالاتر از اين مقام مقام هاى بسيار است كه اين رساله را گنجايش آن نيست و اين گوش ها را طاقت شنيدن آن نه، پس از اين جهت ذكر آن مقام ها نمى كنم تا وقتش برسد و پنهان داشتن آنها لازم است چرا كه اين خلق منكوس ادراك آنها نكرده به ضلالت مى افتند و حفظ دين و بنيه ايشان لازم است تا هر وقت كه بنيه ايشان قوى شود و قابل فهم آن گردند .

چون به مقام فؤاد رسيد ... جميع آنچه نسبت به خدا داده مى شود نسبت بر او واقع مى شود ... مى شود چشم و گوش و دست و پا و زبان و دل خداوند عالم ، و او مى شود علم و قدرت و سمع و بصر و حيات و ولايت و سلطنت و ربوبيت خداوند عالم [!!] و نفس جميع صفات قدس و اضافه و عقل گردد .

آه ! آه ! اگر نه خوف طغيان اين نفوس فرعونيه بود بسطى مى دادم و اندكى قلم را رخصت جولان مى فرمودم تا ببينى كه چه جولان ها در ميدان بيان مى كرد و چه جواهر به رشته تحرير درمى آورد .(2)

ص: 188


1- . ارشاد العوام 1 / 416 - 417 . شايد مراد او در اينجا همان «هُوَرْقَلْيا» باشد كه در عنوانى جداگانه به آن پرداخته ايم.
2- . همان 1 / 427 - 428 .

و گفته: بالاتر از فؤاد مقامى ديگر باشد كه آن مقام را مشايخ و بزرگان ما به طور صريح و فاش در كتاب هاى خود بيان نفرموده اند و در درس هاى خود ذكر نفرموده اند ؛ زيرا كه زمان را صلاحيت آن نبود و الحال فى الجمله چنين صلاحيتى پيدا شده و بعضى نفس ها كه مستعد بودند قدرت بر شنيدن اشاره به آن مقام را پيدا كرده اند لهذا اشاره به آن رفت و مى رود و اما كو آن فهمى كه از اين اشاره ها تفصيل بفهمد و به آن ايمان آورد !

چنان كه قبل از شيخ اوحد، ذكرى از فؤاد ما بين حكما و علما نبود و اول وجود را همان عقل مى دانستند ، آن بزرگوار آمدند و از كتاب و سنت بيرون آوردند كه مقام فؤادى هم هست و برهان هاى عقلى بر آن اقامه فرمودند تا آن كه صاحبان سعادت و فهم تصديق نمودند.

ولكن بالاى آن مقام هم مقام هاست كه هنوز صلاح در ابراز آن نشده است و به طور صريح نمى توان نوشت و اگر كسى بنويسد اولاً محل انكار عام و خاص شود الاّ قليل و آن قليل هم به غير از آن طورى كه هست مى فهمند و يحتمل به اين واسطه كافر شوند، پس اولى پوشيدن آن مقام است تا زمانش بيايد.(1)

آيا شيخ احمد چه اسرارى را كشف كرده است؟

با مراجعه به آثار شيخ احمد احسائى معلوم مى شود كه اسرارى كه ادعاى كشف آن را مى كند ، بافته هايى است كه هيچ دليلى ندارد بلكه گاهى امورى است بيهوده ! به چند مثال توجه فرماييد:

ص: 189


1- . ارشاد العوام 1 / 412 - 413 .

«چرا قبل از زيارت جامعه كبيره ذكر تكبير وارد شده است؟ چون ظهور به كبرياست .

چرا ظهور به كبرياست ؟ چون خشيت، خشوع و تذلُّل به حواس ظاهرى است.

چرا قبل از زيارت 30 بار تكبير گفته مى شود ؟ چون هر ماه 30 روز است » .(1)

آيا اينها قول به غير علم نيست ؟

چه دليلى بر اين مطالب وجود دارد؟

آيا اين مطالب چه مشكلى را حل مى كند؟

درباره اين كه در زيارت مخاطب ما در «السلام عليكم» چه كسى است ؟ مى نويسد:

بعضى از عرفا از آن بالاتر هم گفته كه : مخاطب ما در «السلام

عليكم» شيعيان هستند، چون مقام اهل بيت عليهم السلام بالاتر از آن است كه به آنها سلام داده شود.(2)

اولاً: اين حرف بسيار بى ربطى است مگر در حيات به آنان سلام نمى كردند؟ درباره زيارات مخصوص هر امام چه مى گويد كه صريحا و به طور مشخّص به هر يك از آنها سلام مى كنيم؟!

ثانيا: اگر سلام - در زيارت - به شيعيان باشد ، چگونه ممكن است مطالبى

ص: 190


1- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 91 شرح زيارت جامعه .
2- . تراث الشيخ الاوحد 1 / 99 شرح زيارت جامعه .

كه پس از آن آمده خطاب به شيعه باشد؟! آن اوصاف و اسامى كه اختصاص به خود معصومين عليهم السلام دارد !

او در پاسخ به اين پرسش كه: چگونه حضرت عيسى عليه السلام بدون داشتن پدر متولّد شد؟ و آيا جنين از آب (و نطفه) پدر است يا مادر؟ مى نويسد:

پدر سبب تولد است به جهت نطفه اى كه در صلب اوست ولى نطفه خود منى نيست، بلكه منى حامل نطفه است ، و نطفه همان روح است كه آن را رائحه نيز مى گويند .

شاهد مطلب آن كه اهالى شهر زنان همه زن هستند و اصلاً بين آنان مردى وجود ندارد ، روش باردارى آنان چنين است كه در شهر آنان درختى است و شاخه اى دارد مانند آلت مردان كه بوى منى مى دهد، هنگامى كه زنى آن شاخه را استعمال مى كند به دخترى باردار مى شود !

خدا وقتى خواست قدرت نمايى كند جبرئيل را نزد حضرت مريم عليهاالسلامفرستاد تا در گريبان يا دهان او رائحه منى بدمد و حضرت عيسى عليه السلام اين گونه متولّد شد و برخلاف عادت نبود.(1)

در جلد دوم شرح عرشيه، درباره صداى اهالى جابرسا و جابلقا مى نويسد:

اگر مكان خلوتى يافتى كه هيچ سر و صدايى نباشد، مى توانى صداى حرف زدن و تسبيح آنها را بشنوى ؛ زيرا اهل مغرب و مشرق آنان ، بين زمين و آسمان با همديگر ملاقات مى كنند ،

ص: 191


1- . تراث الشيخ الاوحد 19 / 455 - 456 .

و كيفيت صداى آنان مانند صداى زنبور عسل است. صداى آبى كه از آن عالم به نهرهاى چهارگانه اين دنيا ريخته مى شود نيز قابل شنيدن است، اگر خواستى صداى آن را بشنوى انگشتانت را در گوش هايت بگذار تا صدايى از اين دنيا نشنوى، و آن صدا را بشنوى.(1)

كسى با شيخ در مورد رنگ زهره يا مريخ گفتگو مى كرد، شيخ به او گفت: سقف را نگاه كن. طرف نگاه كرد ديد ستاره مى درخشد و بعينه گل زرد است.(2)

قال العاملي : لصاحب الترجمة و أمثاله من الكشفية شطحات وعبارات معمّيات من خرافات وأمور تلحق بالسخافات تشبه شطحات بعض الصوفية منها : ما رأيته صدفةً في شرحه للزيارة الجامعة ... في أن كل شيء يبكي على الحسين عليه السلام ما لا أحبّ نقله .(3)

و منها : ما رأيته في رسالة له صغيرة مخطوطة - ذهب عنّي اسمها - وقد سأله سائل عن الدليل على وجود المهدي عليه السلامليجيب به من اعترض عليه فيه، فأجابه بعبارات لا تُفهم تشبه هذه العبارة : «إذا التقى كاف الكينونة مع باء البينونة ... - مع كثير من أمثال هذا التعبير - ظهر ما سألتَ عنه» .(4)

و پس از معرفى بيش از يك صد اثر او مى نويسد : وجلّ تلك المسائل من لزوم ما لا يلزم، وتكلّف ما لم يكلّف ، وأغلبها تدلّ على تعمقه فى الامور و الخروج عن الظواهر .(5)

ص: 192


1- . تراث الشيخ الاوحد 7 / 81 و رجوع شود به جواهرالكلم رشتى 6 / 141.
2- . رجوع شود به كتاب شيخ احمد احسائى، مرتضى مدرسى چهاردهى 25 - 24 .
3- . مراجعه شود به كتاب الشيخ أحمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية 2/468 .
4- . أعيان الشيعة 2 / 590 .
5- . همان 2 / 592 .

تبعيت پيروان شيخ از او در بيهوده گرايى

مدرس تبريزى در شرح حال رشتى معروف (به سيد كاظم) مى نويسد:

حدود 150 كتاب و رسائل متفرقه بدو منسوب مى باشد و اغلب آنها چاپ شده است.

در احسن الوديعة گويد: سيد رشتى داراى مؤلفات بسيارى است كه احدى چيزى از آنها نفهميده است، گويا با زبان هندى حرف مى زند، خصوصا شرح خطبه و شرح قصيده او كه مملوّ از لُغز و معمّا بوده و خالى از عبارات فصيحه مى باشد.(1)

نمونه اى از مطالب بيهوده و بى اساس رشتى را در ذكر اسامى عجيب براى فرشتگان آسمان ها ملاحظه فرماييد:

وقوله صلى الله عليه و آله وسلم : «وسكان كل سماء جند من الملائكة لا يعلم عددهم إلاّ الله» ، يريد به من جهة الجزئيات والأشخاص والأعوان والخدّام ، وإلاّ فرؤساء الملائكة في كل سماء معلومون :

فالفلك الاول ملكه الكلّي اسماعيل ؛

والفلك الثاني شيخائيل وسيمون وزيتون وشمعون وعطيائيل؛

والسماء الثالثة سيديائيل وزهريائيل ؛

والرابعة صاصائيل وكلميائيل وشمائيل ؛

والخامسة كاكائيل ومرنائيل ؛

ص: 193


1- . ريحانة الادب 2 / 309 چاپ خيام .

والسادسة سمحائيل ومشرائيل ؛

والسابعة قرسائيل ورقيائيل ؛

والثامنة فملائكتها كثيرة، وكذلك الرؤساء إلاّ أنهم يجمعهم صنفان : الأول أسماء الملائكة الكلية هكذا: شراحيل ، عزرائيل، اسرافيل، نهفائيل، شراطيل، شهكيل، سهراليل ، صرصائيل، سربطائيل، شمكائيل، مهمكائيل، فقبيائيل ؛ والثانى فأسماؤهم هكذا : معائيل، بطائيل، عهقائيل، فهعائيل ، سمكائيل، فقرائيل، سعائيل، ذرعائيل، شرائيل، ترتيائيل ، كليائيل، جنيائيل، غفرائيل، دخرائيل، رثيائيل، دزيائيل ، فرصائيل، عروائيل، هلدائيل، رشائيل، ثرهائيل، لقبائيل ، شوليائيل، دبليائيل، دريائيل، عديائيل، حنائيل، نودنائيل .

ولهذه الملائكة أسماء أُخر ، وعليها اعتمادى [!!] فلا بأس أن نذكره، وهي : همقغائيل، وعخائيل، الذائيل، وكغائيل ، هكثائيل، وعقخائيل، امضيائيل، وفخفائيل، وعضائيل، بكقائيل، طمثغائيل، ونفائيل، احيذغائيل، حكضائيل، ولضغائيل ، وسخائيل، وطذائيل، وصتائيل، طنتائيل، طكرائيل، ومقغائيل ، وطخذائيل، دكضائيل، هلظائيل، حكتائيل، جفثغائيل ، بسقغائيل، زنقغائيل .

والسماء التاسعة - وهو العرش، والفلك الاعظم، ومحدّد الجهات، وله ظاهر وباطن، فالملائكة الظاهرة أربعة: ميكائيل واسرافيل وعزرائيل وجبرائيل . والباطنة هم الملائكة العالون

ص: 194

الذين ما سجدوا لآدم كما أخبر الحق سبحانه عنهم - حين معاتبة ابليس - : (أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ) [سورة ص (38) : 75] ،وهم أربعة أيضا : روح القدس، والروح من أمر الله، والثالث ذات الله العليا و شجرة طوبى وسدرة المنتهى وجنة المأوى، والرابع على ملائكة الحجب .

وبيان حقائق هذه الظواهر ممّا لا يسعه الدفاتر والإجمال يورث الإخلال، والله الموفّق في كلّ حال .(1)

البته پيروان او چون محمدخان كرمانى نيز همين روش را ادامه داده و اسامى عجيب ديگرى براى فرشتگان ذكر كرده اند كه در هيچ مصدرى يافت نمى شود مانند: غلائيل، غلحائيل، غلطائيل، غمدائيل، عغدائيل، غفطائيل، غقمطائيل ، زنرغغغغغغغغغغائيل ، زغغغغغغغغغغائيل !(2)

تمجيد و دفاع بيگانگان از شيخيه

تمجيد آلوسى از رشتى

بنابر نقل شيخيه، محمود آلوسى مفتى بغداد - صاحب المقامات الآلوسية - گفته است : اگر سيد - يعنى سيد كاظم رشتى - در زمانى بود كه ممكن بود نبيى مبعوث شود ، و ادعاى نبوت مى كرد من أول من آمن بودم !(3)

ص: 195


1- . جواهر الكلم 5 / 122 - 123 (الجزء الاول من شرح الخطبة الطنتجية)
2- . مجمع الرسائل 5 / 134 - 135 ، 139 .
3- . فهرست 118 ، مكتب شيخى از حكمت الهى 45 - 46 .

دفاع هانرى كُربَن از شيخ و شيخيه

واقعا باعث شگفتى است كه كسى چون هانرى كُربَن، مستشرق مسيحى،(1) به شدّت به دفاع از شيخ و شيخيه بپردازد، از مشايخ آنان و آثارشان به عظمت ياد نمايد، بر مظلوميت آنان تأسف بخورد(2) و از آن مهم تر به خود اجازه دهد كه - با اطلاعات بسيار اندكى كه از تشيع دارد - در مقام قضاوت قرار گرفته در مورد معرفت باطنى امام و مظهريت او از ديدگاه شيخيه مدعى شود كه:

اين اصول همان اصول شيعيان اوليه و اركان واقعى تشيع خالص بدون حشو و زوائد است.(3)

حكمت الهيه شيخيه، از قوه تصورى كه ماوراء طبيعت است ... برخوردار مى باشد ... و شك نيست كه متكى به فرمايشات ائمه اطهار[ عليهم السلام] است ... اما با كسانى روبرو هستند كه به فقه محض اكتفا كرده ... و انديشه حكمت خارج از حدّ مشاعر آنهاست .(4)

و بگويد:

شيخ مانند نسيمى حيات بخش بر وجود تشيّع مى وزيد.(5)

ص: 196


1- . البته ترديدى در مسيحى بودن هانرى كُربَن نيست ولى چون ديدگاه وسيع عرفانى دارد [!!] طبيعى است كه اظهار كند : عارفم ... اما برچسب ندارم، مفتون عرفان شيعى، عرفاى بزرگ شيعه ... من يك مسيحى شيعه ام ، گرچه از برچسب ها دل خوشى ندارم . يادى از هانرى كربن، شهرام پازوكى ص 148 (چاپ اول 1382
2- . مكتب شيخى از حكمت الهى، مقدمه صفحه هاى III _ II .
3- . مكتب شيخى از حكمت الهى 77 .
4- . همان ص 80 .
5- . همان 34 .

و درباره آثار شيخ ادّعا نمايد كه:

تمام آن ، شاهكار فناناپذيرى است كه مطالعه آن بر هر كسى كه بخواهد به رموز باطن تشيّع وارد شود، لازم است.(1)

و در مورد رؤياهاى شيخ چنين اظهار نظر كند كه :

مشاهدات باطنى، مكاشفات، منامات، در اينجا قالب هاى مثالى مى گيرند كه با عقيده شيعه منطبق است.(2)

و از آن عجيب تر آن كه پايش را از گليم خويش بسيار درازتر كرده درباره رسالت و نبوّت هم اظهار نظر كرده يا نظر ديگران را تأييد نموده كه :

امر رسالت منحصرا ابلاغ و اشاعه ظاهر است در صورتى كه صفت و خصيصه ولايت تعليم باطن است.(3)

او چنين وانمود مى كند كه به شدّت تحت تأثير ابراهيمى صاحب فهرست و مطالب او قرار گرفته و شايد به جهت عدم اطلاع از تهافت گويى هاى مشايخ شيخيه در مورد «ركن رابع» به سختى از آن دفاع كرده است .

چرا در حمله عثمانى به كربلا خانه سيد كاظم رشتى محلّ امن بوده است؟!

البته تأييد عامه از شيخيه به آنچه آلوسى گفته پايان نمى پذيرد بلكه در سال 1258 كه اهل كربلا از سوى دولت عثمانى در معرض قتل و غارت واقع شدند، بنابر نقل كريم خان كرمانى ، پاشا(ى بغداد) با اسب داخل رواق مطهر

ص: 197


1- . همان 40 .
2- . همان ص 24 .
3- . همان ص 78 - 79 .

سيدالشهدا عليه السلام شد، هر كه در رواق و حرم بود كشته شد .(1)

ولى با كمال شگفتى ديده مى شود كه خانه رشتى محلّ امن و امان بوده است و لشكر عثمانى متعرّض آن نشدند.(2)

شيخيه كه اين مطلب را يك آبروريزى روشن براى رشتى ديده اند، براى آن كه اين مطلب را از افتخارات و علامت جلالت و بزرگى رشتى معرفى كنند نوشته اند: حرمين مطهرين [اشاره به حرم امام حسين عليه السلام و حرم حضرت

ابوالفضل عليه السلام] و خانه سيد از قتل عام محفوظ [بود].(3)

ولى از كلام بزرگ شيخيه كرمان - كريم خان كرمانى در هداية الطالبين - دروغ آنها ظاهر گرديد، و معلوم شد كسانى كه براى حرم مطهر قداست قائل نبوده اند، خانه رشتى را محلّ امن قرار داده اند.

وحدت موجود از نوعى ديگر !

يكى از عقايد باطل شيخيه «وحدت وجود اسمى» است. همان گونه كه برخى درباره ذات خداوند قائل به احاطه وجودى او بر تمام موجودات هستند و مى گويند در دار وجود چيزى جز خداى سبحان نيست و هر چه هست جلوه اى از جلوه هاى اوست، شيخيه نيز همين مطلب را درباره

معصومين عليهم السلام - كه اسماء اللّه هستند - قائل شده(4) و گفته اند:

ص: 198


1- . هداية الطالبين 152 - 154 .
2- . كلمه اى از هزار ... ص 32 .
3- . فهرست 119 - 120 ، مكتب شيخى از حكمت الهى 46 .
4- . و همين نكته باعث انكار شديد معتقدان به وحدت موجود بر شيخ شده است كه : پس خدا اتحادى بااسماء و صفات ندارد ! رجوع شود به روح مجرد 402 ، چاپ سوم، 1416 قمرى

جسم مطلق بر حركات جميع اجسام و بر سراير و ضماير همه آگاه است، چگونه نه و حال آن كه ... اوست كلّ ... بل چيزى جز او نيست، و همه هر چه هست جلوه هاى او و صفت هاى اوست .

هيچ يك ... از جسم مطلق پنهان نباشد ؛ زيرا كه جز او چيزى نيست و همه خود اوست كه به اين صورت جلوه كرده است.(1)

چون دانستى كه حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم در همه جا حاضر است،

يعنى خداوند پر كرده است فضاى آسمان و زمين را به وجود شريف ايشان تا يگانگى خود را ظاهر كند. و ايشان در همه جا به بدن شريف خود ظاهرند و حاضر و موجود، چرا كه بدن ايشان كلى است مانند جسم كه در همه عالم اجسام هست و هيچ جا نيست كه جسم نباشد، هم چنين ايشان در همه جا هستند.

و اين كه ايشان را يك شخص در يك جا مى ديدى، عمدا ايشان خود را در يك جا ظاهر ساخته بودند و چشم مردم را در يك جا به خود بينا كرده بودند.(2)

رشتى در رساله كشف الحق مى نويسد:

ولمّا كان جسده الشّريف علّةً لوجود جميع الاجساد، وجسمُه علّةً لجميع الاجساد كان محيطا بجميعها، فلا يكون منها جزءٌ

ص: 199


1- . ارشاد العوام 4 / 373 - 374 .
2- . ارشاد العوام 1 / 444 .

الاّ و هو محيط به.(1) يعنى چون جسد شريف پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم علت پديد آمدن همه اجساد و جسم مباركش علت ايجاد همه اجسام است،(2) حضرت احاطه (وجودى) به همه اشياء دارد، نمى شود كه هيچ جزئى از موجودات باشد مگر با احاطه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به آن .

لازم به تذكر است كه احاطه علمى - چه درباره خداى تعالى و چه درباره معصومين عليهم السلام - امرى مسلّم است و آنچه مورد اشكال است احاطه وجودى است كه همان وحدت موجودِ باطل است.

شگفتا از ادعاى بيجا

با وجود تمام آنچه گذشت جاى بسى تعجب است از كرمانى كه ادعا نمايد : نمى خوانيم مردم را مگر به كتاب خدا و سنت رسول [ صلى الله عليه و آله وسلم] و ضرورت اسلام.(3) نظير ادعاى محى الدين كه من در نوشته هايم جز از قرآن و سنت نمى گويم . من در مجالس و تأليفاتم فقط از كلام خدا استفاده مى كنم !(4)

ص: 200


1- . جواهر الكلم 8 / 205 .
2- . ظاهرا مراد او از «علّت» در اينجا «علّت» مادّى است . كلام شيخ احسائى در شرح زيارت جامه در توضيح «واكرم انفسكم» قبلاً گذشت كه : مراد از كرم نفوس مقدسه اهل بيت عليهم السلام، سخاوت است كه شامل همه ممكنات مى شود كه آنها از چهار جهت علت پديد آمدن آنها هستند: علت فاعلى، علت مادّى، علت صورى و علت غايى. تراث الشيخ الاوحد 4 / 96 شايان ذكر است كه ابراهيمى در اين زمينه رساله مستقله نوشته است به نام علل اربعه .
3- . ارشاد العوام 4 / 60 .
4- . رجوع شود به: الفتوحات المكية 6/153 ، مجموعة رسائل ابن العربي رسالة روح القدس 1/106 ،الكبريت الاحمر للشعراني 15 ، المورد العذب 441 - 442 ، تفسير الآلوسي 19 / 125 .

مهم ترين منابع

ارشاد العوام ، محمد كريم خان كرمانى ، چاپ حروفى ، سعادت كرمان

الشيخ احمد الاحسائى مجدّد الحكمة الاسلامية ، عبدالرسول زين الدّين (آثار

احسائى در موضوع حكمت و فلسفه )

تراث الشيخ الاوحد (مجموعه آثار احسائى)

پرسش ها و پاسخ ها پيرامون عقائد شيخيه ، حجه الاسلام سيد محمدباقر شفتى قدس سره

جواهر الكلم (موسوعه و مجموعه آثار سيد كاظم رشتى)

ترجمه دليل المتحيرين، سيد كاظم رشتى، مترجم زين العابدين ابراهيمى، چاپ دوم، سعادت كرمان

رساله شرح احوال شيخ احمد احسائى ، تأليف شيخ عبداللّه فرزندش، ترجمه محمد طاهرخان ، چاپ سعادت كرمان

فهرست كتب مشايخ عظام ، ابوالقاسم خان ابراهيمى ، چاپ سعادت كرمان، قطع وزيرى ، بى تاريخ، (94 صفحه مقدمه، 732 صفحه متن) با چاپ اول تفاوت دارد، ظاهرا چاپ دوم يا بعد از آن است .

مجمع الرسائل ، محمد كريم خان كرمانى ، چاپ سعادت كرمان

مجمع الرسائل ، محمدخان كرمانى ، چاپ سعادت كرمان

مكتب شيخى از حكمت الهى ، اثر هانرى كُربَن، ترجمه فريدون بهمنيار چاپ تهران، 1346

هداية الطالبين ، محمد كريم خان كرمانى ، چاپ سعادت كرمان

ص: 201

استدراك مهم مربوط به نايب خاصّ

تنها منبعى كه براى برخى از ادعاهاى شيخيه(1) پيدا شد مطالبى است از حسين بن حمدان خصيبى(2) كه به ضعف و عدم اعتبار مشهور است و متفردّات او قابل اعتماد نيست . او در ضمن روايتى نقل مى كند كه :

خدا براى امامان دوازده گانه عليهم السلام دوازده باب (و دروازه) قرار داده و هر امامى بابى دارد كه مؤمنان از راه او بر علم و دانش امام دست مى يابند، پس هر كس يكى از آن باب ها را انكار كند در حقيقت امام را انكار نموده و خدا هيچ عملى را از منكر امام نمى پذيرد ... باب امام دوازدهم عليه السلام با غيبت او غايب مى شود .(3)

نيازى به نقل كلمات درباره حسين به حمدان و كتابش نيست،(4) كافى است بدانيم كه او دنباله همين روايت ، محمد بن نصير نميرى را باب امام هادى عليه السلام معرفى كرده كه ترديد در مقام او گناه نابخشودنى است ،(5) با آن كه او نزد شيعيان مطرود بوده ؛ زيرا قائل به تناسخ، جواز لواط و ... بوده است !(6)

ص: 202


1- . در مباحثى مربوط به نايب خاصّ مانند مطالب صفحه 115 - 140 ، و بويژه عناوين : تنها راه معرفت ص 90 ، وحدت ناطق ص 135 و غيبت نايب خاص (ص 146) .
2- . تاريخ النبي صلى الله عليه و آله وسلم والائمة عليهم السلام المسمى ب- : الهداية الكبرى 539 - 592 ، الباب الخامس عشر . چاپ اعلمى، بيروت شايان ذكر است كه چاپ قبلى فاقد اين باب است .
3- . الهداية الكبرى 583 چاپ اعلمى، بيروت.
4- . رجوع شود به خلاصه علامه حلى 339، تنقيح المقال 1/326 حجرى، معجم الرجال 6/244 و... . او در همين كتاب، ابوالخطاب ملعون را باب امام صادق عليه السلام دانسته وگفته: حضرت درباره اش فرموده : ... وإني سألت الله أن يجعل رزقه تحت يدي ورزقي تحت يده ، ففعل ذلك ! (الهداية الكبرى 569)
5- . الهداية الكبرى 585 . چاپ اعلمى، بيروت
6- . رجوع شود به : تنقيح المقال 3 / 195 حجرى ، معجم رجال الحديث 18 / 317 - 319 .

فهرست

پيشگفتار

شيخ احمد احسائى··· 6

برخى از مشايخ شيخيه··· 6

نوشتار حاضر··· 7

سبب تأليف كتاب و تذكر چند نكته··· 8

برخى از مهم ترين ادعاها··· 9

چند پرسش ساده !··· 10

وظيفه ما چيست ؟··· 12

1

شيخ احمد احسائى نزد شيخيه

علاّمه نارفته به مكتب !··· 15

بى نياز از مطالعه و مراجعه !··· 16

مصون از خطا و لغزش !··· 18

تذكر : شيخ مصون از خطاست ولى ... !··· 20

مأموريت بيان اسرار··· 21

ادعاى آگاهى از اسرار در كلام شيخ··· 24

تذكر دو نكته··· 26

نكته اول : تناقض آشكار : ادعاى قصور علما··· 26

نكته دوم : مقدمه چينى براى ركن رابع··· 28

غلو درباره شيخ احمد و مشايخ و سرسپردگى در برابر آنان··· 30

انكار بر شيخ، سيد، و شيخيه شرك است !··· 33

مخالفت علما با شيخ و شيخيه··· 37

تغيير موضع علما نسبت به احسائى··· 38

ص: 203

مشكوك بودن اجازات شيخ احمد··· 41

استناد به رؤياهاى شيخ احمد··· 44

چگونگى خواب هاى شيخ و نمونه هاى آن از زبان خودش··· 47

اشكالاتِ ديگر رؤياهاى شيخ··· 53

مأموريت استثنائى احسائى در عالم رؤيا !··· 56

2

برخى از اشتباهات شيخ احمد احسائى

توحيد افعالى··· 57

هُوَرْقَلْيا··· 61

هُوَرْقَلْيا چيست؟··· 61

هُوَرْقَلْيا در كلمات فلاسفه··· 62

استفاده از هُوَرْقَلْيا در بحث معاد··· 65

استفاده از هُوَرْقَلْيا در بحث معراج··· 66

استفاده از هُوَرْقَلْيا در بحث غيبت و ظهور امام زمان عليه السلام··· 67

معصومين عليهم السلام علل اربعه آفرينش··· 69

خلائق مِلك اهل بيت عليهم السلام هستند!··· 73

پيامبران جنيان نيز جنّ هستند !··· 76

خطا در بيان «اذا شئنا شاء اللّه»··· 77

موضوع له لفظ «عشق»··· 78

عدم توجه به معارض و ضعف معلومات روايى··· 79

برخى از روش هاى نادرست··· 80

نمونه اى از نتايج غلط روش هاى نادرست··· 82

خيال تسديد··· 84

شيخ هيچ پرسشى را بدون پاسخ نمى گذارد!··· 87

ص: 204

3

ركن رابع مهم ترين شاخصه شيخيه

ركن رابع تنها راه معرفت··· 90

ركن رابع هدف اصلى خدا !··· 91

اختلاف در منشأ ركن رابع··· 92

ركن رابع در كلام رشتى··· 93

انتقال به بحث نايب خاص··· 94

سياست گام به گام در كلام كرمانى··· 100

ركن رابع يا نايب امام زمان عليه السلام··· 103

نمونه اى از استدلال هاى غير منطقى··· 105

ركن رابع امام زمان است !··· 107

استفاده ركن رابع از روايتى كه هيچ ربطى به آن ندارد !··· 108

استدلال به روايت مخصوص به معصوم : «يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ ... » ··· 109

استدلال به روايتى ديگر مخصوص به معصوم : «الأرض لا تخلو من قائم بحجة ...»··· 110

امام بدون مأموم ؟! هرگز··· 113

برخى از اوصاف نايب خاص و ...··· 114

عالمى كه مجهولى ندارد و قادر بر تصرف در زمين و آسمان است !··· 115

لزوم شناخت، ولايت و اطاعت از او··· 115

آيينه سر تا پا نماى امام عليه السلام··· 117

ارتباط مستقيم با امام عليه السلام··· 117

نيابت مطلقه از امام عليه السلام··· 118

وحدت ناطق (نايب خاص)··· 118

هزار نكته باريكتر ز موى !··· 119

ص: 205

خلاصه مطالب شيخيه در مورد نايب خاصّ··· 120

1 . پاسخ از استدلال بر لزوم وجود نايب خاص··· 121

2 - 3 . علم و قدرت نايب خاصّ··· 121

4 - 5 . لزوم شناخت، اطاعت و تسليم بودن در برابر نايب خاصّ··· 124

6 . ارتباط مستقيم با امام عليه السلام··· 132

7 - 9 . آيينه سر تا پا نماى امام عليه السلام ، تالى تلو او، داراى نيابت مطلقه··· 132

10 . وحدت ناطق (نايب خاص)··· 135

11 . عدم تحمل مردم !··· 136

تكرار بت پرستى··· 139

هدف از طرح بحث نايب خاص : آينده نگرى و ايجاد آمادگى !··· 141

تذكر : مخالفت شيخيه و بابيه··· 142

تناقضات شيخيه در مورد ركن رابع··· 144

شناخت ركن رابع ممكن نيست !··· 144

شناخت نقباء و نجباء خلاف حكمت است !··· 145

لزوم كتمان امر نايب خاص و نجبا و نقبا··· 145

ادّعاى غيبت نايب خاصّ يا نقض همه بافته ها !··· 146

امكان بلكه وقوع شناخت ركن رابع !··· 147

خدا شناخت ركن رابع را خواسته و اين شناخت ممكن است !··· 148

شناخت عمومى ممكن نيست ولى براى عدّه اى خاص امكان دارد !··· 149

آشكار شدن امر ركن رابع به دست مشايخ شيخيه··· 149

ممكن است منصوص هم باشد ولى نص لازم نيست !··· 151

لزوم معرفت و محبت و طاعت··· 152

تصريح به امكان شناخت··· 154

وجه تناقض در مطالب مربوط به نايب خاص و چند تناقض ديگر··· 154

تذكر : مراتب مختلف كاملان، نجبا و نقبا··· 159

ص: 206

4

عُجب و خودستايى شيخ و شيخيه

خودستايى ، عُجب و گزافه گويى هاى شيخ··· 163

نتيجه قهرى مطالب شيخ··· 167

مبالغه و اغراق رشتى درباره شيخ احمد احسائى··· 168

خودستايى كرمانى در ارشاد العوام··· 171

5

اشكالاتى ديگر بر شيخ و شيخيه

ادعاى گرايش به امور باطنى و معنوى ··· 177

پريشان گويى وتناقضات كرمانى در ارشاد العوام··· 178

ادعاى مكاشفه و مشاهده حقائق··· 182

نياز نداشتن به تعلّم··· 184

دعوت به نفس و تعيين مصداق نجباء و نقباء··· 185

شيخيه و رموز و اسرار نهانى··· 186

آيا شيخ احمد چه اسرارى را كشف كرده است؟··· 189

تبعيت پيروان شيخ از او در بيهوده گرايى··· 193

تمجيد و دفاع بيگانگان از شيخيه··· 195

تمجيد آلوسى از رشتى··· 195

دفاع هانرى كُربَن از شيخ و شيخيه··· 196

چرا در حمله عثمانى به كربلا خانه سيد كاظم رشتى محلّ امن بوده است؟! ··· 197

وحدت موجود از نوعى ديگر !··· 198

شگفتا از ادعاى بيجا··· 200

مهم ترين منابع··· 201

استدراك مهم مربوط به نايب خاصّ··· 202

فهرست ··· 203

ص: 207

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109