روش صحیح تفسیر قرآن: تحلیل و نقد نظریه استقلال قرآن

مشخصات کتاب

سرشناسه : مهدی، عبدالنبی

عنوان و نام پديدآور : روش صحیح تفسیر قرآن: تحلیل و نقد نظریه استقلال قرآن/عبدالنبی مهدی؛ [مترجم عبدالنبی مهدی].

مشخصات نشر : تهران : منیر ، 1385.

مشخصات ظاهری : 239 ص.

شابک : 23000 ریال 964-7965-74-5: ؛ 26000ریال (چاپ دوم)

يادداشت : کتاب حاضر ترجمه بخشی از کتاب "المنهج التفسیر القرآن" تالیف عبدالنبی مهدی است.

يادداشت : چاپ دوم:1386.

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع : تفاسیر شیعه -- قرن 14

تفسیر -- فن

موضوع : تفسیر

رده بندی کنگره : BP91/م 9م 804217 1385

رده بندی دیویی : 297/171

شماره کتابشناسی ملی : م 84-11844

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشاره

مهدى، عبدالنبى

روش صحيح تفسير قرآن/ مؤلف عبدالنبى مهدى؛ (مترجم عبدالنبى مهدى).- - تهران: منير، 1385.

240 ص. ISBN:964-7965-74-5

كتاب حاضر ترجمه گزيده كتاب المنهج الصحيح في تفسير القرآن تاليف عبدالنبى مهدى است.

فهرستنويسى بر اساس اطلاعات فيپا.

كتابنامه به صورت زير نويس.

1. تفسير. 2. تفسير - - فن. 3. تفاسير شيعه -- قرن 14.

الف. عنوان.

804215م 9 م/91 BP171/297

كتابخانه ملى ايران

11844 - 84 م.

شابك: 5-74-7965-964 ISBN:964-7965-74-5

روش صحيح تفسير قرآن

مؤلف: عبدالنبى مهدى

ناشر: مركز فرهنگى انتشاراتى منير

نوبت چاپ اول، 1385

شمارگان: 2000 نسخه

چاپ: نگارش

وب سايت: http://WWW.MONIR.COM

پست الكترونيك:info @ monir.com

مركز پخش تهران: نشر منير تلفن و فاكس: 77521836

2300 تومان

ص: 2

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَْلْبابِ» .

اوست كسى كه اين كتاب را بر تو نازل كرد، قسمتى از آن، آيات محكم است . آنها اساس كتابند؛ و بخشى ديگر متشابهاتند . اما آنها كه در قلوبشان كجى و انحراف است، به دنبال متشابهاتند، براى فتنه جويى و طلب تأويل آن، با آنكه تأويلش را جز خدا و راسخان و ريشه داران در علم و دانش كسى نمى داند .

(آنها) مى گويند: «ما بدان ايمان آورديم، همه (چه محكم و چه متشابه) از جانب پروردگار ماست»، و جز خردمندان متذكر نمى شوند .

سوره مباركه آل عمران، آيه : 7 .

ص: 3

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايند:

خداى تعالى كلام خويش را بر سه قسم قرار داد . . . بخشى از آن به گونه اى است كه جز خدا و امانت داران او كه راسخان در علم و دانش هستند هيچ كس آن را نمى فهمد.

خداوند مى خواست اهل باطل و غاصبان خلافت و ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نتوانند به دروغ ادّعاى چيزى كه خدا به آنها نداده - از علم و دانش قرآن - بنمايند، و مجبور شوند از صاحب ولايت پيروى كنند، ولى آنها از روى تكبّر و غرور از اطاعت امام خويش سرپيچى كرده، بر خدا افترا بسته، و به كثرت جمعيت يارانشان - كه دشمنان خدا و پيامبر بودند - مغرور گرديدند .

احتجاج 1 / 253 ، بحارالانوار 89 / 45 - 46 و 90 / 120 ، وسائل الشيعة 27 / 194 .

ص: 4

تقديم به

پيشگاه با عظمت شريك و همتاى قرآن،

مترجم، مفسّر، بيانگر حقيقى و احياگر كتاب خدا،

پيشوايى كه در غياب او مصحف الهى مندرس و از آن جز نوشته اى نمانده باشد . مردم آن را با احكام و دستوراتش به دست فراموشى سپرده ، شنيدن آن برايشان سخت ، و به آن استخفاف كرده ، و هر كس مطابق ميل خويش آن را توجيه نمايد !

نزد آنان چيزى بى ارزش تر از آن نيست كه قرآن آن گونه كه سزاوار است تلاوت (و بيان) شود، ولى اگر مطالب آن با تحريف عرضه شود براى آن بالاترين ارزش را قائل شوند !

اما با ظهور او نظرات تابع قرآن شود، پس از آنكه قرآن تابع افكار ديگران شده بود !

او قرآن را قرائت كند و مقصود از آيات را بيان نمايد، و آن را همان گونه كه نازل شده به مردم تعليم نمايد .

تقديم به قرآنِ گويا و گوياى قرآن،

سرور و مولايمان حضرت صاحب الزمان عجّل اللّه تعالى فرجه.

مهدى

ص: 5

راهنماى كتاب

بخش اول

نياز به بيان پيشوايان معصوم عليهم السلام در فهم قرآن

15 - 56

بخش دوم

ادله قائلين به استقلال قرآن و نقد آن

57 - 109

بخش سوم

پاسخ از شبهات نياز به تفسير اهل بيت عليهم السلام

111 - 175

بخش چهارم

برخى از موارد تأمّل در تفسير الميزان

177 - 201

بخش پنجم

كلماتى از بزرگان

203 - 232

ص: 6

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد لله ربّ العالمين ، وصلّى الله على محمّد وآله الطاهرين واللعن على أعدائهم أجمعين الى يوم الدين .

بدون شك بر همگان لازم است احترام بزرگان، عالمان و انديشمندان را حفظ كرده و از آنچه باعث بى احترامى و توهين به ساحت آنها شود اجتناب نمايند. سپاسگزارى و قدردانى از زحمات آنها وظيفه همه است . خداى تعالى به آنها پاداش نيكو عنايت فرمايد .

ولى آيا معناى احترام به آنها اين است كه ما در مطالب علمى از آنها تقليد كرده و از تحقيق در مطالب علمى خوددارى كنيم ؟ !

اگر ما در لغزش ها از آنها پيروى كنيم، آيا معذوريم ؟ !

هيچ كس اين مطلب را نمى پذيرد، بلكه با گفتار و كردار ، همه آن را انكار مى كنند؛ زيرا روشن است كه اين كار ثمره اى غير از جمود افكار، ركود انديشه ها و تقليد كوركورانه از ديگران نخواهد داشت .

ص: 7

بلكه گاهى باعث گمراهى شده و با گذشت زمان كار به جايى مى رسد كه - مانند امت هاى گذشته كه خداى تعالى درباره آنها فرموده: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ»(1) - بدون چون و چرا هر مطلبى از شخصيت هاى علمى و دانشمندان دينى پذيرفته شود !

سيره و روش همه دانشمندان و محقّقين بر اين است كه به تتبّع و بررسى و تحقيق در مطالب علمى بپردازند حتّى اگر موجب نقد و اشكال و ايراد بر نظرات ديگران شود، و جاى هيچ نگرانى و يا تعجّب هم نيست كه چرا با اين كار احترام صاحب نظران را رعايت نمى كنند .

تفسير الميزان از مشهورترين كتابهاى تفسير در زمان معاصر است ولى موارد تأمّلى در آن وجود دارد كه قابل اغماض نيست، به خصوص در مبنايى كه اساس كار تفسير خويش را بر آن قرار داده يعنى اكتفا به قرآن در تفسير .

ايشان معتقد است چون خداى تعالى كتاب خويش را هدايت، نور، مبين و بيانگر هر چيز معرّفى كرده، و نزول آن براى اين بوده كه بشر آن را بفهمد و درك كند، پس معنا ندارد كه اين قرآن نيازى به هدايت گر، روشن كننده و بيان كننده اى جز خود قرآن داشته باشد .

بلكه مى گويد : آيات قرآن دلالت دارد - به منطوقش ! - كه آيات خود يكديگر را تفسير مى كنند و بشر با بحث و تدبّر مى تواند به معارف آن نايل شود .

ص: 8


1- . التوبة : 31 .

و بر اين باور است كه توقّف در آيات متشابه و اكتفا به روايات در تفسير آن، بى ارزش دانستن عقل و ابطال حجيّت آن است، و اين معقول نيست چون اصل حجيّت قرآن با عقل ثابت شده، پس چگونه مى شود كه در خود قرآن عقل حجّت نباشد ؟ ايشان به صراحت مى گويد: خدا فقط دعوت به تدبّر در آيات قرآن كرده ، و تدبّر براى رفع هر اختلافى كه در قرآن به نظر رسد كافى است، و اصلاً معنا ندارد كه در فهم معناى آيات ما نياز به كسى حتّى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم داشته باشيم ! چون خدا به قرآن تحدّى كرده پس بايستى همه انسان ها آن را بفهمند و درك كنند . تنها مطلبى كه شايد بتوان عنوان استثنا بر آن گذاشت آن است كه گفته:(1)

جزئيات احكام چيزى نيست كه هر كس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند ، همچنانكه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده . . . و همچنين جزئيات قصص و معارفى از قبيل مساله معاد .

اميد آنكه در اين نوشتار، گامى - هر چند ناچيز - در راه تبيينِ انديشيدنِ صحيح بر مبناى كتاب و سنت برداشته، و با استعانت از خداى تعالى و استمداد از حضرت ولىّ عصر عليه السلام اثبات شود كه:

* اكتفا كردن به قرآن در تفسير ممكن نيست؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هدايت امّت و گمراه نشدن آنها را در صورتى تضمين فرموده كه هم به قرآن و هم به عترت - هر دو - تمسّك نمايند .

ص: 9


1- . انشاءاللّه شرح و نقد اين مطلب صفحه 142 - 145 خواهد آمد .

* ما در تفسير قرآن نيازمند به مفسّر معصوم منصوب از جانب خداوند هستيم .

* اين نياز منافاتى با حجيّت عقل ندارد، چنانكه انكار قياس و رأى در احكام فرعى ابطال حجيّت عقل نيست .

* نياز به تفسير معصوم ، منافاتى با نور، هدايت و مبين بودن قرآن ندارد، چه در تفاصيل احكام و قصص و معاد و چه غير آن؛ زيرا استثناى نور، هدايت، مبين و . . . بودن قرآن معنا ندارد، حتّى در يك مورد .

* آنچه در تدبّر قرآن وارد شده منافاتى با نهى از تتبّع متشابهات ندارد . چون تدبّر مربوط به محكمات است، و در متشابهات ايمان و اعتقاد اجمالى به آن كافى است مگر اينكه بيان آن به دليل معتبر از ائمه عليهم السلام به ما رسيده باشد كه در اين صورت تدبّر رواست .

* البته ضرورى است تذكر دهيم كه بحث در حجيّت ظواهر قرآن نيست.

* منكر اين نيستيم كه آيات قرآن - فى الجمله - مفسّر و بيانگر يكديگر است . بحث فقط در اين است كه:

* قرآن مستغنى از بيان عترت پيامبر عليهم السلام نيست و تدبّر در آن به تنهايى براى هدايت بشر كافى نيست .

* در فهم و تفسير متشابهات قرآن به غير از بيان پيشوايان معصوم عليهم السلام نمى شود استناد كرد .

ص: 10

* ما نمى توانيم بفهميم كدام آيه بيانگر كدام آيه است مگر آنكه از اهل بيت عليهم السلام ياد بگيريم .

* با وجود احتمال خلاف نمى شود به طور قطع گفت كه مقصود خداوند از آيات قرآن چيست .

مطالب كتاب در پنج بخش تنظيم شده است:

بخش اوّل ، در اين بخش از آثار و اخبار اثبات مى كنيم كه ظاهر بعضى از آيات قرآن مقصود خداى تعالى نبوده، و حجيت قرآن مخصوص محكمات ، و در آيات متشابه ايمان اجمالى كافى است، و پس از بيان علت وجود آيات متشابه در قرآن، گزيده اى از روايات وارده در نهى از تفسير بدون علم ، و احاديث نياز به بيان اهل بيت عليهم السلام در تفسير قرآن را ذكر خواهيم كرد .

بخش دوّم مربوط به ادله اى است كه صاحب تفسير الميزان بر استقلال قرآن در حجيت ، و بى نياز بودن از تفسير عترت عليهم السلام بدان استناد كرده، وسپس به نقد آن مى پردازيم .

بخش سوّم در اشكالاتى است كه صاحب تفسير الميزان بر منكرين استقلال قرآن نموده، و سپس اشكالات او را پاسخ خواهيم داد .

بخش چهارم چند مورد از موارد تأمّل در تفسير الميزان را ذكر و سپس به اختصار اشكالات آن را بازگو مى كنيم .

بخش پنجم ، شامل گزيده اى است از كلمات بزرگان علما در تفسير قرآن ، و توضيح روايات تفسير به رأى و چند مطلب پراكنده .

ص: 11

لازم به تذكر است كه:

1 . در مواردى كه لازم دانسته شد، ترجمه تحت اللفظى آيات را - فقط براى اولين بار - در پاورقى آورديم، و در اين زمينه از ترجمه هاى فارسى قرآن استفاده كرده ايم.

2 . نسخه تفسير الميزان كه مورد استفاده ما قرار گرفت ، چاپ مؤسسه اسماعيليان ، چاپ چهارم ، و ترجمه مطالب از ترجمه تفسير الميزان سيد محمد باقر موسوى همدانى چاپ دفتر انتشارات اسلامى ، بيست جلدى ، چاپ پنجم ، مى باشد ، ولى بعضى از مطالب كه ايشان براى مثال يا توضيح اضافه بر متن آورده بود ، حذف شد.

در صورت مواجه شدن با اشكال در ترجمه ايشان به ترجمه نيّرى بروجردى مراجعه كرديم، و يا خودمان متن را ترجمه كرديم كه در پاورقى به آن اشاره شده است.

3 . نوشتار حاضر ترجمه اى است از گزيده كتاب «المنهج الصحيح فى تفسير القرآن»، كسانى كه در صدد تحقيق بيشترى باشند، براى اطلاع از متون روايات، بقيه مصادر، كلمات اعلام و ساير مطالب - به خصوص مطالب بخش چهارم ترجمه - مى توانند به اصل كتاب مراجعه كنند.

ص: 12

بخش اوّل: نياز به پيشوايان معصوم عليهم السلام در فهم قرآن

اشاره

ص: 13

ص: 14

كتاب هدايت و نور

قرآن آخرين كتاب آسمانى است . خداى تعالى آن را كتاب هدايت و نور و راهنماى بشريت خوانده ، و آيات و روايات بسيارى در اين زمينه وارد شده است، پيشوايان معصوم عليهم السلام فرموده اند: تنها راه نجات از تاريكى ها و ظلمت ها تمسّك به قرآن است .

هر كس علم و هدايت را در غير آن طلب كند گمراه مى شود .

قرآن نور آشكار و حبل محكم الهى است . سبب رسيدن به بالاترين درجات فضيلت و سعادت، و شفاى همه دردهاست .

قرآن باعث محفوظ ماندن از هلاكت و گمراهى است . در فتنه هاى تار به آن روى آوريد . سرچشمه علوم و درياهاى دانش در قرآن است .

خدا آن را موجب رفع عطش دانشمندان، بهار دل هاى اهل فهم، و راه روشن صالحان قرار داده است .

قرآن دوايى است كه با وجود آن بيمارى نيست ، نورى است كه با آن ظلمتى وجود ندارد . بايد چشم ها را باز كرد تا از نور آن بهره مند گرديد كه تفكّر در آن باعث حيات دلهاى بابصيرت است .

ص: 15

در آيات آن تدبّر كنيد و عبرت گيريد كه بهترين وسيله عبرت گرفتن است . قرآن بهترين سخن و رساترين موعظه ها است .(1)

سو ء استفاده از آيات متشابه

بسيارى از فرقه هاى منحرف و مكاتب و مذاهب باطل براى گمراه كردن مردم از آيات متشابه سوء استفاده كرده و بدين وسيله مطالب باطل خويش را ترويج نموده اند و چنان اين امر رائج و شايع است كه نيازى به شاهد و دليل ندارد .(2)

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: چه بسيار مطالب گمراه كننده كه آن را با آيات زينت داده اند، چنانكه سكّه تقلّبى را با نقره مى پوشانند !(3)

هنگامى كه آن حضرت ابن عباس را براى مناظره نزد خوارج فرستاد به او فرمود: با آيات قرآن با آنان احتجاج مكن، چون در آيات احتمالات گوناگون راه دارد، لذا هيچ كدام نمى توانيد ديگرى را قانع كنيد، پس به سنّت استدلال كن كه چاره اى از پذيرفتن آن نداشته باشند .(4)

ص: 16


1- . مراجعه شود به بحار 6 / 107 و 29 / 223 ، 241 و 74 / 136 ، 291 - 292 و 89 / 17 ، 21 ، 24 - 26 ، 32 - 33 و . . . .
2- . شيخ طوسى رحمه الله پس از آنكه از تقليد مفسّران منع كرده گويد : متأخران از آنها در صدد نصرت و يارى مذهب و عقيده خويش بر آمده و آيات قرآن را مطابق آن تأويل و توجيه نموده اند. التبيان 1 / 6 .
3- . غررالحكم 95 .
4- . نهج البلاغه 465 ، بحار 2 / 245 و33 / 376 ، شرح ابن ابى الحديد 18 / 71 .

پس با اينكه قرآن نور و هدايت است ولى براى گروهى جز زيان و خسران نيفزايد كه «وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ اِلاّ خَسارا» . و براى آنها «عمى» است نه هدايت . (1)

و ظاهرا به همين نكته در نيايش امام زين العابدين عليه السلام اشاره شده است كه به درگاه خداوند عرضه مى دارد: خدايا ! مرا مددكار ستمگران قرار مده، مرا دستيار و كمك آنها بر محو كردن آيات قرآن مگردان .(2)

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم به صراحت فرموده اند كه محفوظ ماندن قرآن از اين گونه تحريفات - كه از آن به تحريف معنوى ياد مى شود - فقط به واسطه اهل بيت عليهم السلام محقّق مى شود، آن حضرت فرمود :

خداوند تحريف تُندروها و غلو كنندگان در تنزيل كتاب خدا، و نسبت هاى بى جاى اهل باطل، و تأويل گمراه كنندگان را به واسطه اوصيا و جانشينان من بر طرف خواهد كرد .(3)

پس نتيجه قرآن بدون عترت عليهم السلام اين مى شود كه اين كتاب آسمانى از تحريف معنوى و تأويل هاى باطل و تفسيرهاى بى جا مصون و محفوظ نباشد و هر كسى به ميل خود و مطابق اهداف خويش آن را تفسير نمايد، كه نمونه هاى آن هميشه و همه جا عيان است .

ص: 17


1- . اشاره به آيه شريفه: «قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وشِفاءٌ والَّذِينَ لا يُؤمِنُونَ في آذانِهِمْ وَقْرٌ وهُوَ عَلَيْهِمْ عَمىً» فصلت : 44 .
2- . صحيفه سجاديه 232 ، اقبال 357 ، مصباح شيخ كفعمى 681 .
3- . كمال الدين 1 / 281 ، دلائل الامامه 240 - 241 بحار 25 / 363 و 36 / 256 .

سران سقيفه نيز از اين نكته غافل نبودند و لذا از ابتدا در برابر آورنده قرآن نداى باطل: «حَسْبُنا كِتاب اللّه» سر دادند ! و پس از روى كار آمدن، مردم را از تدوين سنّت و بازگو كردن روايات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم باز داشتند به اين بهانه كه «قرآن نبايستى با چيز ديگرى خلط شود، مردم به اشتباه مى افتند !» لذا فقط به تعليم و تعلّم قرآن بسنده نمودند .(1)

پس از آنها غاصبان ديگر نيز از موقعيت و سلطه خويش سوءاستفاده نموده و به صراحت از تفسير و تبيين قرآن به روايات مأثور از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام جلوگيرى كردند . (2)

بعدها پيروان مكتب خلفا و دشمنان شيعه چون ابن تيميه ها و ابن كثيرها و . . . در ادامه روش اسلاف و گذشتگان خويش نظريه اى ارائه دادند كه: بهترين راه تفسير اين است كه با آيات قرآن به تفسير آن پرداخته شود .(3) اين نظريه به نظريه «استقلال قرآن» معروف شد .

متأسّفانه گروهى كه كاملاً در عقايد با آنها مخالف بودند - بدون توجّه به اغراض فاسد و اهداف باطل آنها - اين نظريه را پسنديدند و غافل از مبانى مكتب و مذهب خويش آن را ترويج نمودند .

ص: 18


1- . مراجعه شود به: جامع الأحاديث سيوطى 13 / 140 ، 401 ، 459 و14 / 28 و15 / 50 .
2- . مراجعه شود به: كتاب سليم 783 ، احتجاج 2 / 293 ، مناقب 2 / 351 ، الصراط المستقيم 1 / 151 ، بحار 33 / 179 و 42 / 37 و 44 / 124 .
3- . التفسير الكبير ، ابن تيميه 2 / 231 طبع دارالكتب العلمية بيروت ، تفسير ابن كثير 1 / 4 ، الإتقان ، سيوطى 4 / 200 ، ( النوع الثامن والسبعون في معرفة شروط المفسّر وآدابه ) ، وتفسير المنار 1 / 22 - 21 .

مقصود نبودن ظاهر بعضى از آيات

ما مى دانيم كه ظاهر بعضى از آيات قرآن مقصود خداى تعالى نبوده، و در برخى ديگر از آيات نيز احتمال مى دهيم كه مقصود چيزى غير از ظاهر آن باشد، اين مطلبى است كه در بسيارى از روايات به آن اشاره شده است . آيا با وجود اين احتمال، مى توان به طور حتم و يقين در اين موارد بگوييم كه مقصود خدا چه بوده است ؟ !

امام صادق به نقل از اميرمؤمنان عليهماالسلام مى فرمايند :

در بعضى از آيات لفظ واحد استعمال شده ولى معناى جمع دارد، يا به عكس لفظ جمع است ولى معناى واحد دارد . گاهى لفظ ماضى است ولى معناى مستقبل دارد .

گاهى تأويل آيه در تنزيل آن است، و گاهى قبل يا بعد از تنزيل .

دنباله مطالب بعضى از آيات در سوره ديگرى آمده است .

در برخى از آيات نيمى از آن نسخ شده و نيمى از آن به حال خود باقى گذاشته شده است .

گروهى از آيات در لفظ مختلف ولى در معنا يكى هستند، ولى گروه ديگرى به عكس در لفظ متفق و در معنا مختلف مى باشند .

در بخشى از آيات مخاطب، مقصود حقيقى نيست، گاهى خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است ولى مقصود ( واقعى ) امّت هستند . گاهى لفظ خاص است و معنايش عام و . . . حضرت پس از تقسيم آيات به انواع و اقسام بسيارى كه از صد قسم مى گذرد ، مى فرمايد:

ص: 19

و اين دليلى است واضح و روشن بر آنكه كلام خداى تعالى شباهتى به كلام بشر ندارد، چنانكه كارهاى او با كار انسان ها متفاوت است . و به همين جهت - و امثال آن - هيچ كس نمى تواند به واقع تفسير و تأويل كتاب خدا دسترسى پيدا كند مگر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و جانشينان او عليهم السلام .(1)

در روايات متعدد و به خصوص در تفسير بسيارى از آيات آمده است كه قرآن به «ايّاك اعنى و اسمعي يا جارة» نازل شده است .(2)

معناى اين عبارت آن است كه: با تو هستم؛ (ولى) همسايه گوش كن ! چنانكه در فارسى مى گوييم: به در مى گويد تا ديوار بشنود ! اين مثال در زبان عربى جايى به كار مى رود كه خطاب متوجّه كسى باشد ، ولى مقصود او نباشد .

اسحاق كندى كه فيلسوف زمان خويش به شمار مى رفت مشغول تأليف كتابى در تناقض آيات قرآن شد، امام حسن عسكرى عليه السلام به يكى از شاگردان او فرمودند كه با برخوردى خوب و مناسب و همراه با ملاطفت از او بپرس: آيا احتمال نمى دهى كه مقصود خدا از كلامش غير از آنچه باشد كه تو گمان كرده اى ؟ ! چه مى دانى شايد خدا معنايى اراده كرده و تو برداشت ديگرى داشته اى ؟ !

ص: 20


1- . بحار 90 / 4 - 5 ، 8 ، 23 ، وسائل 27 / 200 به نقل از تفسير نعمانى .
2- . احتجاج 2 / 431 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام 1 / 202 ، بحار 11 / 83 و 17 / 94 ، تفسير عياشى 1 / 10 ، كافى 2 / 630 ، بحار 89 / 382 - 383 ، تفسير قمى 1 / 16 و 2 / 18 ، 147 ، 171 ، 251 ، 373 ، تنزيه الانبياء عليهم السلام 119 ، عوالى اللآلى 4 / 115 . علامه مجلسى فرموده: اين مطلب در كتب عامه از ابن عباس ، و نيز در بسيارى از روايات ما آمده . بحار 34/384.

اسحاق كندى با شنيدن اين سخن به فكر فرو رفته، آن را پذيرفت و سپس تمام آنچه را نوشته بود به آتش كشيد .(1)

در احاديث متعدد آمده است: چيزى دورتر به فكر بشر از تفسير قرآن نيست .(2)

و در بعضى از روايات علت آن چنين بيان شده است كه: چون اول آيه درباره چيزى نازل شده، وسط آن مربوط به امر ديگر، و آخرش در مورد مطلب ديگرى است .(3)

اختلاف نظرات در آيات متشابه

مقصود خداى تعالى از بسيارى آيات براى ما روشن نيست، و لذا مفسّرين در بيان مراد از آن اختلاف كرده اند، هر كدام از آنها تلاش خود را براى درك آن به كار برده و براى فهم آن به آياتى كه آن را محكم مى داند مراجعه نموده، و به نتيجه اى مى رسد، و ديگران با همين روش به نتائج ديگر مى رسند، و هر كدام مدّعى است كه به واقع رسيده و ديگران را تخطئه مى كند . پس چرا با تدبّر اختلاف بر طرف نشد ؟ آيا اختلاف، علامت مخفى ماندن حقيقت و روشن نبودن مطلب نيست ؟

ص: 21


1- . مناقب 4 / 434 ، بحار 10 / 392 و 50 / 311 .
2- . تفسير عياشى 1 / 12 ، 17 ، محاسن 1 / 268 و 2 / 300 ، تأويل الآيات 23 ، بحار 89 / 91 ، 95 - 94 ، 100 ، 111 ، وسائل 27 / 190 ، 192 ، مستدرك 17 / 334 - 335 .
3- . تفسير عياشى 1 / 17 ، وسائل 27 / 204 - 203 ، بحار 89 / 110 .

آيا نتيجه هدايت، نور و تبيان بودن قرآن، دعوت به نزاع و اختلاف و تشاجر است ؟

يا اينكه همه انديشمندانى كه با پاى عقل و خرد در آيات غور كرده اند - با وجود اختلاف - بر حقّ و صواب هستند ؟ !

و يا اينكه ناچار بايستى پذيرفت خداى تعالى براى فهم آيات متشابه مرجعى تعيين كرده است ؟

حاصل آنكه اختلاف مفسّرين بهترين شاهد است بر آنكه آنها مقصود واقعى حق تعالى را نيافته اند ، و به ما مى فهماند كه هر چند قرآن بيانگر هر چيز و تبيان كلّ شى ء است ولى اين تبيين به واسطه قيّم و سرپرست قرآن محقق مى شود، نه به خود قرآن .

اختصاص حجيت به محكمات

آيات از حيث محكم و متشابه بودن يكسان نيست، لذا همه علما در علم اصول و غير آن حجيت را مخصوص محكمات و ظواهر آيات قرآن مى دانند . از امام كاظم عليه السلام در ضمن روايتى آمده است: امرى كه احتمال شكّ و انكار داشته باشد، براى روشن شدن آن بايستى از كسى كه مدّعى آن است مطالبه دليل نمود، اگر براى اثبات مدّعاى خويش به مطلبى از قرآن كه «مستجمع على تأويله» بود، يعنى همگان آن تأويل ( و تفسير ) را قبول دارند، استناد كند . . . بايستى آن را پذيرفت .(1)

ص: 22


1- . اختصاص 58 ، تحف العقول 406 ، وسائل 27 / 103 ، بحار 2 / 238 - 240 و 10 / 243 و 48 / 123 ، مستدرك 17 / 293 - 294 .

در نامه امام يازدهم حضرت هادى عليه السلام - به اهل اهواز در ردّ جبر و تفويض - آمده است : چنين نيست كه هر آيه متشابهى حجّت (وقابل استدلال) باشد، مثل آياتى كه مأموريم به آن اخذ كرده و از آن پيروى كنيم، چنانكه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» .(1)

از آنچه گذشت نتيجه مى گيريم كه آيات و روايات وارد درر تدبّر قرآن ، رجوع و تمسّك به آن، عرضه كردن اخبار و روايات بر آن و . . . همه اختصاص به محكمات دارد .

كافى بودن ايمان اجمالى در آيات متشابه

نسبت به آيات متشابه تنها وظيفه اى كه ما داريم اين است كه به آن ايمان و اعتقاد ( اجمالى ) داشته باشيم مگر اينكه بيان آن به دليل معتبر از پيشوايان معصوم عليهم السلام به ما رسيده باشد كه در اين صورت چه در اعتقاد و چه در عمل تمسّك به آن جايز است .

اما تصوّر اينكه بر ما جايز يا لازم است خودمان در پرده برداشتن از آيات متشابه و رسيدن به مراد و مقصود از آن تلاش كنيم و يا از بقيه آيات كمك بگيريم توهّمى بى جا است .

ص: 23


1- . احتجاج 2 / 453 ، بحار 5 / 81 .

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وسلم فرموده پس از خويش بر امّت از امورى خوف دارم از جمله آنكه كتاب خدا را تأويل بى جا كنند .

سپس راه نجات از اين مشكل را چنين بيان فرموده كه: به محكمات قرآن عمل كرده و به متشابهات آن ( فقط ) ايمان بياوريد .(1)

حضرت در حجّة الوداع فرمود: اى مردم ! در بين شما چيزى به جاى گذاشتم كه پس از آن گمراه نشويد: كتاب خداوند، پس حلالش را حلال و حرامش را حرام بدانيد، به محكم آن عمل و به متشابه آن ايمان آورده و بگوييد: آنچه خدا بر ما نازل كرده از قرآن مى پذيريم و به آن ايمان داريم .(2)

در جاى ديگر فرمود: اين قرآن در قيامت ( به صحراى محشر ) وارد مى شود . . . كسانى را كه حلال آن را حلال و حرام آن را حرام بدانند و به متشابهات آن ايمان بياورند به بهشت مى كشاند .(3)

وفرمود: از مثال هاى قرآن پندگرفته وبه متشابهات آن ايمان آوريد .(4)

و فرمود: قرآن را ياد بگيريد . . . قرآن بر پنج وجه است: حلال، حرام، محكم، متشابه و أمثال . به حلال عمل كرده و حرام را رها كنيد، به محكمات آن جامه عمل بپوشانيد و متشابهات آن را واگذاريد، و از

ص: 24


1- . خصال 1 / 164 ، معدن الجواهر 31 ، بحار 2 / 42 و 69 / 63 و 89 / 108 .
2- . احتجاج 1 / 273 ، بحار 44 / 74 .
3- . إرشادالقلوب 1 / 79 .
4- . سعدالسعود 222 .

مثال هاى آن عبرت بگيريد .(1)

اميرمؤمنان عليه السلام در ضمن روايتى مى فرمايد: خداى تعالى پيامبر خويش را با احترام قبض روح كرد، آن حضرت هم - مانند انبياى گذشته - كتاب پروردگار را در ميان شما گذاشت . قرآنى كه مطالبش بر اقسامى است . . . ياد گرفتن برخى از مطالب آن ( واجب و ) بر آن پيمان گرفته شده است، ولى در مورد بعضى ديگر از مطالب آن، مردم تكليفى به ياد گرفتن ندارند .(2)

امام صادق عليه السلام فرمود: آيات قرآن بر دو قسم است: محكم و متشابه، وظيفه ما نسبت به محكمات اين است كه هم به آن ايمان آورده و هم به مضمون آن عمل نموده و به آن اعتقاد داشته باشيم؛ ولى در متشابهات فقط به آن ايمان داريم و به آن عمل نمى كنيم .(3)

و بنابر روايت ديگر پس از آن فرمودند: همين مطلب در آيه شريفه هم آمده است كه: «فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» .(4)

ص: 25


1- . امالى شيخ طوسى 357 ، بحار 89 / 186 ، مستدرك 4 / 234 .
2- . نهج البلاغه 44 ، شرح ابن ابى الحديد 1 / 116 - 120 ، بحار 89 / 32 - 33 .
3- . تفسير قمى 2 / 451 ، بحار 23 / 198 و 89 / 81 .
4- . مراجعه شود به : تفسير عياشى 1 / 11 ، 162 ، بصائرالدرجات 203 ، تفسير قمى 1 / 451 ، بحار 2 / 237 و 23 / 191 و 66 / 93 و 89 / 81 ، 382 - 383 ، وسائل 27 / 198 مستدرك 17 / 326 .

آن حضرت قاريان قرآن را بر سه گروه تقسيم كرده، و فقط كسى را اهل نجات مى داند كه قرآن را براى خويش مى خواند ( نه براى ريا يا تقرّب به پادشاهان ) و به محكمات قرآن عمل مى كند و به متشابهات آن ايمان مى آورد، فرائض آن را بپا داشته و حلال آن را حلال و حرام آن را حرام مى داند، اين از جمله افرادى است كه خدا از فتنه هاى گمراه كننده نجاتش مى دهد، او از اهل بهشت است، و شفاعت او درباره هر كسى كه بخواهد پذيرفته است .(1)

در دعاى امام صادق عليه السلام هنگام قرائت قرآن آمده : پروردگارا ! نيكو تلاوت كردن قرآن، حفظ كردن آيات آن، ايمان و اعتقاد به متشابهات آن، و عمل نمودن به محكمات آن را نزد من محبوب قرار ده .(2)

و در نيايش امام سجّاد عليه السلام آمده است: خداوندا ! . . . مرا از كسانى قرار

ده كه به حق رعايت قرآن كرده، و ديندارى تو نمايم به اعتقاد ( تفصيلى ) و تسليم بودن ( در علم و عمل ) نسبت به محكمات آيات؛ و در آيات متشابه ملجأ و پناهم اقرار و اعتراف به آن باشد . . . .

خداوندا بر پيامبر و خاندانش درود فرست و مرا از كسانى قرار ده كه به حبل قرآن چنگ زده (وبه آن تمسك مى كنند) و در متشابهات آن به پناهگاه و سنگر آن پناه مى برند .(3)

در دعاى روز دوشنبه مى خوانيم: خدايا ما را چنان قرار ده كه كتابت

ص: 26


1- . خصال 1 / 142 ، وسائل 6 / 183 ، بحار 89 / 179 .
2- . كافى 2 / 573 ، مستدرك 4 / 374 .
3- . صحيفه سجاديه 174 ، اقبال 268 - 267 ، مصباح كفعمى 461 ، مصباح المتهجد 519 .

را آن گونه كه سزاوار است تلاوت كرده، به محكمات آن عمل نموده و به متشابهاتش ايمان آوريم، و دانش آن را به تو واگذار نماييم .(1)

در مناظره امام صادق عليه السلام با صوفيه آمده است كه حضرت به آنها فرمود: آيا شما داراى دانش قرآن هستيد ؟ ! آيا ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه تشخيص مى دهيد ؟ ! متشابهى كه در مانند آن هلاك و گمراه شدند هالكين و گمراهان اين امّت . اشكال كار شما همين جاست . . . پس در امر مشتبه و چيزى كه نمى دانيد اقدام نكنيد و مطلب را به اهل علم ( يعنى ائمه عليهم السلام ) واگذاريد تا از پاداش الهى بهره مند شده و نزد خدا معذور باشيد .(2)

در نامه اميرمؤمنان عليه السلام به معاويه آمده است: هر آيه اى از قرآن ظاهرى دارد و باطنى، هيچ حرفى از آن نيست مگر آنكه تأويلى دارد كه جز خدا و راسخان در دانش كه ما اهل بيت هستيم كسى آن را نمى داند، خدا به بقيه امت دستور داده كه بگويند: «آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا»(3) و تسليم ما اهل بيت باشند و أمر( ى كه نمى دانند ) را به ما ردّ كنند چون مى فرمايد: «ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وإِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» .(4)

ص: 27


1- . البلدالأمين 115 ، مصباح المتهجد 456 ، بحار 87 / 175 .
2- . كافى 5 / 65 - 69 ، تحف العقول 348 - 353 ، وسائل 27 / 183 ، بحار 47 / 232 - 236 و 67 / 122 - 127 .
3- . ترجمه: ما بدان ايمان آورديم ، همه چه محكم و چه متشابه از جانب پروردگار ماست .
4- . النساء : 83 . ترجمه: اگر آن را به پيامبر و به اولوا الامرشان باز مى گردانيدند ، آنان كه استخراجش مى كردند از ايشان ، آن را مى دانستند .

به جان خويش سوگند ياد مى كنم كه اگر مردم پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمتسليم ما خاندان شده، و از ما پيروى نموده، و امور خويش را به ما واگذار كرده بودند از بركات زمين و آسمان بهره مند مى شدند .(1)

نظير اين روايات در كتب عامه نيز آمده است، سيوطى كه از اعلام عامه است نقل كرده كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم گروهى را مشاهده فرمود كه درباره آيات قرآن به جرّ و بحث پرداخته بودند، حضرت در حالى كه غضبناك بود فرمود:

امّت هاى گذشته نيز به همين جهت گمراه شدند كه بر [ آنچه از ] پيامبران عليهم السلام [ شنيده بودند ] اختلاف كردند، و مطالب كتاب آسمانى را به يكديگر زدند ( و بين آن خلط نمودند ) .

سپس فرمود: قرآن نازل نشده كه آيات آن يكديگر را تكذيب نمايد، بلكه براى تصديق يكديگر نازل شده است، شما هر چه از آن را مى دانيد عمل كنيد و آنچه بر شما مشتبه بود كافى است به آن ايمان آوريد .(2)

و بنا بر روايت ديگر: آنچه كه از قرآن مى دانيد بگوييد و آنچه نمى دانيد علم آن را به عالمش واگذاريد .(3)

ص: 28


1- . كتاب سليم 769 ، بحار 33 / 155 .
2- . الدرالمنثور 2 / 6 .
3- . الدرّالمنثور 2 / 6 ، مسند أحمد 2 / 185 ، بحار 30 / 512 . در اين زمينه روايات ديگرى نيز در كتب عامه آمده است ، مراجعه شود به : كنزالعمال 1 / 191 - 193 ، مسند أحمد 2 / 181 ، مجمع الزوائد 1 / 171 و . . . .

علّت وجودِ آيات متشابه در قرآن

شايد اين سؤال به ذهن شما خطور كند كه چرا خداى تعالى همه آيات را يكسان نازل نكرده است ؟

چرا در كتاب خويش آياتى قرار داده كه مردم از درك و فهم آن عاجز و ناتوان باشند ؟

و بالاخره سرّ وجود آيات متشابه در قرآن چيست ؟

در جواب گوييم: نظرات متفاوتى در اين زمينه ارائه شده، ولى آنچه از اهل بيت عليهم السلام به ما رسيده، دلالت بر آن دارد كه غرض خداوند از اين كار آن بوده است كه مردم مجبور شوند براى فهم اين آيات به امامان معصوم عليهم السلام رجوع كنند .

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد: خداى تعالى كلام خويش را بر سه قسم قرار داد . . . بخشى از آن به گونه اى است كه جز خدا و امانت داران او كه راسخان در علم و دانش هستند هيچ كس آن را نمى فهمد.

خداوند مى خواست اهل باطل و غاصبان خلافت و ميراث پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نتوانند به دروغ ادّعاى چيزى كه خدا به آنها نداده - از علم و دانش قرآن - بنمايند، و مجبور شوند از صاحب ولايت پيروى كنند، ولى آنها از روى تكبّر و غرور از اطاعت امام خويش سرپيچى كرده، بر خدا افترا بسته، و به كثرت جمعيت يارانشان - كه دشمنان خدا و پيامبر بودند - مغرور گرديدند .(1)

ص: 29


1- . احتجاج 1 / 253 ، بحار 89 / 45 - 46 و 90 / 120 ، وسائل 27 / 194 .

امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود خداوند از قرار دادن آيات متشابه در قرآن اين بوده كه مردم به در خانه او و راهى كه خودش تعيين كرده برسند، و در طريق عبوديت و پذيرفتن كلام خدا، از قوّام و سرپرستان قرآن - كه به دستور خدا سخن مى گويند - اطاعت كنند و در نيازهاى خويش به آنان رجوع نمايند نه اينكه خود به استنباط از آن بپردازند .(1)

نهى از تفسير نمودن قرآن بدون علم

اهل بيت عليهم السلام مردم را از نظر دادن بدون علم در آيات قرآن نهى كرده و فرموده اند: از خوض در قرآن ( و فرو رفتن در آن ) خوددارى ، و در آيات آن جدال ننماييد . از تكلم بدون علم نسبت به آن بپرهيزيد .(2) گاهى انسان با استشهاد به يك آيه در پرتگاهى ژرف و عميق سقوط مى كند كه عمق آن از فاصله بين آسمان و زمين هم بيشتر است .(3)

هر كس در آيات قرآن بدون علم يا به رأى خويش صحبت كند براى خويش در آتش مكانى مهيّا كرده ،(4) و در قيامت با لگامى آتشين وارد صحراى محشر شود .(5)

ص: 30


1- . محاسن 1 / 268 ، بحار 89 / 100 ، وسائل 27 / 190 .
2- . توحيد شيخ صدوق 90 ، وسائل 27 / 189 ، بحار 3 / 223 .
3- . تفسير عياشى 1 / 17 ، وسائل 27 / 203 ، بحار 89 / 110 ، منيه المريد 215 .
4- . مراجعه شود به : منيه المريد 368 ، عوالى اللآلى 1 / 174 ، وسائل 27 / 204 ، بحار 30 / 512 و 89 / 111 ، مستدرك 17 / 337 .
5- . منيه المريد 369 ، بحار 89 / 112 .

كسى كه در تفسير قرآن اشتباه كند هم خود را هلاك كرده و هم ديگران را به نابودى و گمراهى كشانده است .(1)

در رواياتى ديگر از ضرب آيات به يكديگر و خلط كردن آنها منع كرده و فرموده اند: كسى كه آيات را به يكديگر بزند كافر شده است .(2)

درباره آيه مباركه: «فَنَسُوا حَظّاً مِمّا ذُكِّرُوا بِهِ ولا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ»(3) فرموده اند: چون آنها بعضى از آيات را به بعضى ديگر زدند، آيه نسخ شده را با ناسخ، و متشابه را با محكم، و خاص را با عام اشتباه گرفته و به استدلال و احتجاج با آن پرداختند، و ورود و خروج آن را ندانستند چون قرآن را از اهلش ياد نگرفته بودند، لذا هم خود گمراه شدند و هم ديگران را به گمراهى كشاندند .(4)

بخش مهمى از روايات مربوط به نهى از تفسير به رأى است . فرموده اند: نابودى و هلاكت مردم به جهت نظر دادن در آيات متشابه است، چون آنها از معناى آن بى اطلاع بوده و حقيقت آن را نمى دانستند لذا از پيش خود و با آراء و نظريات خويش آن را تأويل كرده، وخود را

ص: 31


1- . تأويل الآيات 462 ، بحار 24 / 235 ، مستدرك 17 / 316 ، احتجاج 2 / 327 ، بحار 24 / 232 .
2- . كافى 2 / 632 - 633 ، تفسير عياشى 1 / 18 ، ثواب الأعمال 280 ، عده الداعى 299 ، محاسن 1 / 212 ، معانى الأخبار 190 ، منيه المريد 369 ، وسائل 27 / 183 ، بحار 89 / 39 .
3- . المائدة : 14 . ترجمه: پس بخشى از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشى سپردند ، و تو همواره بر خيانتى از آنان آگاه مى شوى .
4- . وسائل 27 / 200 ، بحار 90 / 3 - 4 ، 77 به نقل از تفسير نعمانى .

از رجوع به ائمه عليهم السلام و پرسيدن از آنها بى نياز دانستند و كلام پيامبر صلى الله عليه و آله وسلمرا ناديده گرفته، پشت سر انداختند .(1)

شرافت عظيم تمسّك به قرآن ويژه كسى است كه قرآن و تأويل ( و تفسير ) آن را از اهل بيت عليهم السلام و كسانى كه از آنان ياد گرفته اند، فرا گيرد نه از نظرات اهل جدال !(2)

كسى كه با رأى خويش درباره آيات قرآن سخن بگويد، اگر درست هم بگويد خطا كرده،(3) و براى او پاداشى نيست، و اگر خطا كند در پرتگاهى (كه فاصله اش) بلندتر از آسمان ( تا زمين است) سقوط مى كند .(4) در صورت خطا گناهش به عهده خود اوست(5) ( و عذرش پذيرفته نيست كه : تعمّد نداشتم، چون حقّ اقدام به چنين كارى را نداشته است ) .

انسان با تفسير به رأى جاى خويش را در آتش فراهم مى كند،(6) و بر خدا افترا و دروغ بسته،(7) و هم خود را هلاك كرده و هم ديگران را به هلاكت و نابودى كشانده است.(8)

ص: 32


1- . وسائل 27 / 200 ، بحار 90 / 3 - 4 ، 9 - 12 به نقل از تفسير نعمانى .
2- . تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام 14 ، بحار 89 / 182 ، وسائل 27 / 33 ، 201 .
3- . إرشادالقلوب 1 / 79 ، منيه المريد 369 ، بحار 89 / 111 ، وسائل 27 / 205 .
4- . تفسير عياشى 1 / 17 ، بحار 89 / 110 ، وسائل 27 / 202 .
5- . تفسير عياشى 1 / 17 ، جامع الأخبار 49 ، مستدرك 17 / 334 ،بحار 89 / 110 .
6- . تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام 14 ، بحار 89 / 182 ، وسائل 27 / 33 ، 201 .
7- . كمال الدين 1 / 256 ، العُددالقوية 89 ، بحار 36 / 227 ، وسائل 27 / 190 .
8- . كافى 8 / 311 ، تأويل الآيات 251 ، وسائل 27 / 185 ، بحار 24 / 237 و46 / 349 .

او ملعون ،(1) بلكه كافر شده است،(2) خداى جلّ جلاله فرمايد: «كسى كه با رأى خويش كلام مرا تفسير كند به من ايمان ندارد» .(3)

برخى ديگر از روايات دلالت دارد بر نهى از خوض و جدال در آيات، مانند آنچه در ذيل آيه شريفه: «وإِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ»(4) آمده است كه: غرض از خوض در آيات، نظر دادن و صحبت كردن درباره ذات خدا و جدال كردن در آيات قرآن است .(5) كسى كه در آيات الهى مجادله كند كافر شده است، خداوند مى فرمايد: «ما يُجادِلُ فِي آياتِ اللّهِ إِلا الَّذِينَ كَفَرُوا» .(6)

معنا كردن بى جاى آيات قرآن،(7) و تأويل ( و تفسيرِ ) بد كردن آن(8) و جدال اهل نفاق به قرآن از خطرناك ترين فتنه هايى است كه

ص: 33


1- . بناء المقالة الفاطمية 82 .
2- . تفسير عياشى 1 / 18 ، وسائل 27 / 60 ، 203 ، بحار 89 / 111 .
3- . احتجاج 2 / 410 ، امالى شيخ صدوق 6 ، توحيد شيخ صدوق 68 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام 1 / 116 ، كشف الغمه 2 / 284 ، مشكاة 9 ، وسائل 27 / 45 ، 186 ، مستدرك 17 / 327 ، بحار 2 / 297 و 3 / 291 و 89 / 107 .
4- . الأنعام : 68 . ترجمه: هرگاه كسانى را ديدى كه در آيات ما فرو مى روند ، از آنها روى بگردان .
5- . تفسيرالعياشي 1 / 18 ، 362 ، بحار 3 / 260 و 9 / 205 و 66 / 43 و 89 / 111 ، مستدرك 12 / 247 و 13 / 115 .
6- . غافر : 4 . ترجمه: جز آنهايى كه كفر ورزيدند كسى در آيات خدا مجادله نكند . كمال الدين 1 / 256 ، العُددالقوية 89 ، التحصين 625 ، بحار 36 / 227 ، وسائل 27 / 190 .
7- . منيه المريد 369 ، بحار 89 / 112 .
8- . مجموعة ورام 2 / 227 .

خوف گمراهى امّت در آن مى باشد .(1)

جدال در قرآن بدعتى است كه سؤال كننده و پاسخ دهنده هر دو در آن شريك هستند، چون سائل به كارى كه روا نبوده اقدام كرده، و مُجيب نيز تكليفى به پاسخ او نداشته است .(2)

نياز قرآن به بيان پيشوايان معصوم عليهم السلام

بدون شك ما در فهم قرآن نياز به بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم داريم، چنانكه در قرآن مى خوانيم: «إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ» ،(3) «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» ،(4)«وما أَنْزَلْنا عَلَيْك الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وهُدىً ورَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ» .(5)

پس فهم مقصود خدا از همه آيات زمانى ممكن است كه خدا آن را براى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بيان فرموده و حضرت آن را براى ما نقل نمايد .

ص: 34


1- . الخصال 1 / 163 ، بحار 2 / 49 و 70 / 92 و 89 / 108 .
2- . امالى شيخ صدوق 546 ، توحيد شيخ صدوق 224 ، روضه الواعظين 1 / 38 ، متشابه القرآن 1 / 61 ، بحار 89 / 118 .
3- . القيامة : 19 . ترجمه: شرح و بيان و توضيح آن نيز بر عهده ماست . براى توضيح بيشتر در استدلال به اين آيه به مطلب شماره 42 در بخش پنجم مراجعه شود .
4- . النحل : 44 . ترجمه: و بر تو قرآن را نازل كرديم ، تا براى مردم آنچه برايشان نازل شده است ، روشن كنى و باشد كه انديشه كنند .
5- . النحل : 64 . ترجمه: و ما اين كتاب را بر تو نازل نكرديم ، مگر براى اينكه بيان كنى براى ايشان آنچه را اختلاف كردند در آن، و هدايت و رحمت براى گروهى كه ايمان آرند .

در مورد آيه: «وأُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَكُمْ بِهِ ومَنْ بَلَغَ»(1) آمده است: مقصود از «مَنْ بَلَغَ» امامان پس از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هستند كه پس از حضرت، انذار به قرآن را به عهده مى گيرند .(2)

درباره آيه: «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَْلْبابِ»(3) فرموده اند: در بين راسخان در علم [ كه دانش تأويل قرآن مخصوص آنهاست ] از همه برتر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مى باشد كه خداى عزّوجلّ همه آنچه بر او نازل فرموده از تنزيل و تأويل به آن حضرت تعليم فرمود، و هر آيه اى كه بر آن حضرت فرستاد تأويل آن را نيز به حضرت ياد داد، جانشينان و اوصياى آن حضرت نيز همه آن دانش را دارا هستند .(4)

اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: هيچ آيه اى از قرآن بر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نازل نشد مگر آنكه بر من قرائت فرمود و املا كرد تا من با خطّ خويش آن را نوشتم و تأويل، تفسير، ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، خاص و عام آن را به من

ص: 35


1- . الأنعام : 19 . ترجمه: و اين قرآن بر من وحى شده است كه به وسيله آن شما را هشدار دهم و هر كس كه به او برسد .
2- . بصائرالدرجات 511 ، تفسير عياشى 1 / 356 ، تفسير قمى 1 / 195 ، كافى 1 / 416 ، 424 ، مناقب 4 / 180 ، 284 ، 378 ، تأويل الآيات 168 ، بحار 9 / 201 و 23 / 190 و 89 / 101 .
3- . آل عمران : 7 ، ترجمه آن صفحه 3 گذشت .
4- . تفسير عياشى 1 / 164 ، بحار 89 / 92 .

تعليم نمود . اگر از من درباره هر يك از آيات قرآن بپرسيد به شما از هنگام نزول و مورد نزول آن خبر خواهم داد .(1)

شيعه و سنى در روايات متعدد از آن حضرت روايت كرده اند كه فرمود: اگر بخواهم مى توانم از تفسير سوره حمد، يا «باء» «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آن قدر مطلب بيان كنم كه نوشته هاى آن بار هفتاد شتر گردد . ( و بنابر روايات ديگر: هشتاد بار شتر از علوم نقطه زير باى بسم اللّه، و يا چهل بار شتر از علوم مربوط به «الف» فاتحه ) .(2)

ص: 36


1- . كافى 1 / 64 ، خصال 1 / 257 ، بحار 2 / 230 و36 / 256 و89 / 98 ، همچنين مراجعه شود به: بصائرالدرجات 198 ، تحف العقول 193 ، تفسير عياشى 1 / 14 ، 253 ، شواهدالتنزيل 1 / 47 ، كمال الدين 1 / 284 ، كتاب سليم 634 ، وسائل 27 / 206 ، بحار 40 / 139 ، و . . . .
2- . مراجعه شود به بحار 40 / 157 ، 186 و 89 / 93 ، 103 ، نهج الإيمان ، ابن جبر 275 ، مناقب 2 / 43 ، الصراط المستقيم 1 / 219 ، كشف الغمه 1 / 130 ، عوالى اللآلى 4 / 102 ، مشارق أنوار اليقين 119 ، 346 ، مستدرك سفينة البحار1 / 269 . اين روايات در بسيارى از كتب عامه نيز با مضامين مختلف آمده است مانند: اعانة الطالبين ، بكرى دمياطى 1 / 9 ، ينابيع المودة 3 / 209 ، 456 ، فيض القدير 1 / 69 . در ملحقات إحقاق الحق 7 / 595 - 594 و 17 / 461 همين روايات را از هروى در شرح عين العلم وزين الحلم 91 و كاكوردى در الروض الأزهر 33 طبع حيدر آباد دكن ، و ازميبدى در شرح ديوان أميرالمؤنين عليه السلام 15 ، وابن طلحه شافعى در مطالب السؤول 26 و شعرانى در لطائف المنن 1 / 171 . و الميزان الكبرى 1 / 106 آورده است . و مرحوم مقرم در حاشيه مقتل الحسين عليه السلام 169 آن را از العلم اللدنى غزالى نقل كرده . البته معلوم است كه اين روايات با يكديگر تعارضى ندارد ؛ زيرا اميرمؤمنان عليه السلام مى تواند از تفسير سوره حمد يا «باء» بسم اللّه - يا «الف» فاتحه - هر چه بخواهد مطلب بيان نمايد، چهل بار شتر، يا هفتاد، يا كمتر و يا بيشتر، كه بستگى به اراده آن حضرت دارد.

ابن عباس گويد: اميرمؤمنان عليه السلام از ابتداى شب تا سپيده صبح «باء» «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را شرح و تفسير مى كرد ولى مطلب ناتمام مانده و نوبت به شروع در «سين» هم نرسيد !

حضرت در آخر فرمود: اگر شب طولانى تر بود، ما هم مطالب بيشترى بيان مى كرديم !(1)

آن حضرت فرمود: خدا به من فهم قرآن و دانش آن را عنايت كرده(2) و علوم قرآنى را در من به وديعت نهاده است .(3)

در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم، علم به ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، خاص و عام قرآن، از جانب خدا به من اختصاص داده شد .(4)

شما اين قرآن را به سخن آريد ! هيچگاه براى شما سخنى نخواهد گفت، ولى من براى شما مى گويم كه مقصود از آيات آن چيست .(5)

اين كتابِ ساكت است و من بيانگر او هستم و غرض از عبارات آن را بيان مى كنم . پس شما تمسّك به كتابِ ناطق نموده و از حكم كردن به كتابِ صامت پرهيز كنيد، چون قرآن زبان گويايى جز من ندارد .(6)

ص: 37


1- . الصراط المستقيم 1 / 219 ، بحار 40 / 186 ، مستدرك سفينة البحار 1 / 269 ، غاية المرام 5 / 207 ، ينابيع المودة 1 / 216 ، ملحقات إحقاق الحق 7 / 643 .
2- . بشاره المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم 4 ، بحار 27 / 159 و65 / 120 .
3- . بحار 26 / 5 .
4- . خصال 2 / 576 ، بحار 31 / 439 .
5- . تفسير قمى 1 / 2 ، نهج البلاغه 223 ، كافى 1 / 60 ، شرح نهج البلاغه 9 / 217 ، مستدرك 17 / 336 ، بحار 31 / 546 و89 / 23 ، 81 ، با كمى اختلاف .
6- . العمدة 329 .

احاديث خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم حاكى از آن است كه: قرآن قبل از مردم بر ما نازل و پيش از آنها براى ما تفسير شده،(1) و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم آن را علمى ماندگار در بين اوصياى خويش قرار داده است .(2) خداى تعالى

فرموده: «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَك لِتَعْجَلَ بِهِ»،(3) و حضرت آن علوم را براى كسى جز ما بازگو نكرده است، اين دستور الهى بوده كه اين علوم را فقط به ما تعليم فرمايد نه ديگران . تأويل كامل قرآن نزد هيچ كس نيست جز نزد اميرمؤمنان عليه السلام .(4)

پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم قرآن را براى يك نفر تفسير كرده و سپس شأن و مقام او را براى امّت تفسير نمود، و او اميرمؤمنان على عليه السلام است .(5) او قيّم و سرپرست قرآن بود،(6) و براى مردم آن را تفسير مى كرد، و آنچه بين آنها مورد اختلاف بود و به آن آگاهى نداشتند، آنها را راهنمايى مى كرد .(7)

پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم درباره او فرمود: اين ( على عليه السلام ) جانشين من است بر امت، و بر تفسير كتاب خداى عزّوجلّ .(8) او رهبر قرآن است كه به وسيله قرآن

ص: 38


1- . بصائرالدرجات 198 ، وسائل 27 / 197 ، بحار 23 / 196 .
2- . بحار 90 / 3 - 4 ، وسائل 27 / 200 به نقل از تفسير نعمانى .
3- . القيامة : 16 . ترجمه: زبانت را حركت مده به آن تا در آن شتاب كنى .
4- . الأمان من الأخطار 68 ، بحار 46 / 309 - 308 ، دلائل الإمامه 105 ، بحار 69 / 183 .
5- . كافى 1 / 249 ، تأويل الآيات 796 ، بحارالأنوار 25 / 71 ، وسائل الشيعة 27 / 177 .
6- . كافى 1 / 168 ، 188 ، رجال كشّى 420 ، علل الشرائع 1 / 192 ، وسائل 27 / 176 ، بحار 23 / 17 .
7- . تفسير قمى 1 / 192 - 191 ، بحار 7 / 282 .
8- . احتجاج 1/60، روضه الواعظين 1/94 ، العُددالقويه 174، اليقين 351، بحار 37/209.

مردم را هدايت مى كند و مردم را به سوى قرآن مى خواند .(1)

هر كس مطلبى از قرآن برايش روشن نبود و از من ياد نگرفته بود، وظيفه دارد به او رجوع كند كه او نيز مانند من تمامى دانش قرآن را - از ظاهر و باطن، و محكم و متشابه آن - دارا مى باشد .(2)

خدا قرآن را بر من نازل كرده ، هر كس با آن مخالفت كند گمراه شود و هر كس علم آن را از غير اميرمؤمنان عليه السلام طلب كند هلاك گردد، و هر كس هدايت را از غير اهل بيت من جويا شود، مرا تكذيب كرده است .(3)

يا على ! تو پس از من به مردم تأويل قرآن را كه نمى دانند ياد مى دهى، و آنچه را كه نفهمند برايشان بيان خواهى نمود .(4)

حضرت در خطبه غدير مى فرمايند: اى مردم ! محكمات قرآن را فهميده و درك كنيد، و متشابهات آن را دنبال ننماييد. هرگز كسى براى شما تفسير قرآن نخواهد كرد مگر اين كسى كه بازوى او را گرفته ام و او على بن ابى طالب است .(5)

ص: 39


1- . خصائص الأئمه عليهم السلام 75 ، و مراجعه شود به بحار 22 / 486 .
2- . بحار 2 / 260 و 22 / 315 و 65 / 393 به نقل از كتاب طُرف سيد بن طاوس .
3- . امالى شيخ صدوق 64 ، بحار 38 / 94 ، همچنين مراجعه شود به: الصراط المستقيم 1 / 270 ، بشاره المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم 16 ، وسائل 27 / 186 .
4- . بصائرالدرجات 195 ، مائه منقبة 57 ، اليقين 179 ، 197 ، 243 ، كشف الغمه 1 / 342 ، تقريب المعارف 141 ، التحصين 555 ، بحار 89 / 91 و 37 / 297 ، مستدرك 17 / 335 . همچنين مراجعه شود به: شواهدالتنزيل 1 / 39 - 40 ، وسائل 27 / 195 ، بحار 23 / 195 .
5- . رجوع شود به احتجاج 1 / 60 ، التحصين 583 ، روضه الواعظين 1 / 94 ، اليقين 351 ، الصراط المستقيم 1 / 301 ، بحار 37 / 209 .

و فرمود: من در بين شما دو چيز گرانبها بجا مى گذارم: كتاب خدا و على بن ابى طالب . بدانيد كه على براى شما از كتاب خدا افضل و برتر است چون او مترجم و بيانگر قرآن است .(1)

قرآن و امام بيانگر يكديگر و موافق هم هستند، امام مردم را به قرآن هدايت مى كند و قرآن آنها را به سوى امام .(2)

امام بيانگر مقصود خداوند است از آنچه در قرآن فرموده،(3) و هر يك با ديگرى ملازم بوده از هم جدا نمى شوند تا در قيامت در محكمه عدل الهى حاضر شوند و خداوند بين آن دو و مردم حكم نمايد .(4)

ص: 40


1- . مائة منقبة 161 ، المنقبة السادسة والثمانون . علاوه بر روايت فوق، علامه ابن شهرآشوب مازندرانى متوفى 588 به نقل از شيخ مفيد (متوفى 413) و همچنين فقيه كبير شيخ جعفر كاشف الغطاء رحمهم الله ادله ديگرى در اين زمينه ارائه نموده اند . (متشابه القرآن 2 / 45 - 44 ، كشف الغطاء 2 / 298) . صاحب جواهر قدس سره نيز تصريح به برترى امام معصوم عليه السلام از كعبه و قرآن نموده است. (جواهر الكلام 21/345) . علامه شيخ على اكبر نهاوندى رحمه الله در اين زمينه بحث نسبتامفصلى دارد (خزينة الجواهر 447 عنوان دوم از باب سوم ، چاپ اول) . و نيز رجوع شود به تعليقه شرح كافى ملا صالح مازندرانى 7/309 .بعضى از دانشمندان در اين موضوع كتابى مستقل به نام «أفضلية النبي صلى الله عليه و آله وسلم على القرآن المجيد» تأليف كرده اند . (فهرست نسخ خطى ناصريه لكهنو 318 ، كشف الحجب 447).
2- . معانى الأخبار 132 ، تأويل الآيات 273 ، بحار 25 / 194 .
3- . بصائرالدرجات 412 ؛ بحار 25 / 146 .
4- . بشاره المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم 30 ، بحار 74 / 277 .

قرآن كه گويا نيست، اين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و خاندان پاك او عليهم السلام هستند كه گوياى به آن هستند،(1) و مراد از عبارات آن را بيان مى كنند .(2) اين قرآن نوشته اى است بين دو طرف ( جلد )، زبانِ حرف زدن ندارد، و چاره اى نيست كه كسى مطالب آن را بيان كند، و اين مردانِ ( خاص ) هستند كه از جانب او سخن مى گويند .(3)

در بسيارى از زيارات و روايات - به تعابير مختلف - اهل بيت عليهم السلام، به عنوان مترجم و بيانگر وحى الهى و قرآن معرفى شده اند .(4)

[ قرآن بيانگر هر چيز و تبيان كلّ شى ء است ولى به واسطه قيّم و

ص: 41


1- . تأويل الآيات 559 ، بحار 23 / 198 .
2- . تحف العقول 415 ، خصال 2 / 478 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام 1 / 54 و 2 / 121 ، كمال الدين 2 / 336 ، وسائل 27 / 189 ، بحار 10 / 253 - 352 ، 360 - 361 و 36 / 396 - 397 و 65 / 261 .
3- . نهج البلاغه 182 ، احتجاج 1 / 185 ، أعلام الدين 103 ، شرح ابن ابى الحديد 8 / 103 ، ارشاد 1 / 270 ، مناقب 3 / 188 ، بحار 33 /370 ، 387 - 388 .
4- . مراجعه شود به: كافى 1 / 192 ، فقيه 2 / 609 ، تهذيب الأحكام 6 / 97 ، إعلام الورى 284 ، إقبال 392 ، 607 ، 705 ، بصائرالدرجات 62 ، 104 ، البلدالأمين 29 ، 187 ، 279 ، 299 ، جمال الأسبوع 34 ، 500 ، دلائل الامامه 302 ، رجال كشّى 306 ، كتاب الغيبة شيخ طوسى 277 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام 2 / 274 ، فلاح السائل 241 ، كامل الزيارات 316 ، كتاب سليم 605 ، 856 ، كتاب المزار 186 ، مصباح شيخ كفعمى 39 ، 475 ، 545 ، مصباح المتهجد 103 ، 406 ، 842 ، مفتاح الفلاح 244 ، مقنعه 475 ، بحار 22 / 148 و 24 / 12 و 25 / 4 و 26 / 105 ، 248 ، 259 ، 262 و 28 / 14 و 52 / 21 و 86 / 340 و 91 / 81 و 92 / 431 و 95 / 262 و 97 / 187 ، 206 ، 343 و 98 / 371 و 99 / 16 ، 18 ، 21 ، 100 ، 129 ، 150 ، 160 ، 180 ، 214 ، 320 .

سرپرستش، نه به خودى خود چون ] خداى تعالى به پيامبران گذشته عليهم السلام فقط بخشى از علم و دانش را عنايت كرده ولى به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم همه علوم را

عطا كرده و خطاب به آن حضرت فرموده: «ونَزَّلْنا عَلَيْك الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ»،(1) [ پس اين كرامت خاصّ الهى مربوط به شخص حضرت است نه عموم مردم ] .(2)

خداى تعالى فرموده: اين كتاب را به آن بندگان خود كه آنان را برگزيده بوديم ، به ميراث داديم .(3) [ يعنى اين دانش به عموم مردم داده نشده ] آنهايى كه خدا برگزيده ما ( اهل بيت ) هستيم، و قرآنى كه تبيان كلّ شى ء و بيانگر هر چيز است به ما داده .(4)

خداى تعالى هميشه در ميان ما خاندان كسى را مبعوث مى كند كه از اول تا آخر قرآن را بداند.(5)

ص: 42


1- . النحل : 89 . ترجمه: و كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه روشنگر همه چيز است .
2- . الأمان من الأخطار 69 ، دلائل الامامه 106 ، بحار 46 / 308 و 69 / 184 . همچنين مراجعه شود به : الخرائج والجرائح 2 / 798 ، بصائرالدرجات 228 - 227 ، تفسير عياشى 2 / 266 ، تفسير فرات كوفى 145 ، بحار 13 / 243 و 17 / 145 و 26 / 64 ، 194 ، 198 و 35 / 432 و40 / 212 و89 / 102 .
3- . فاطر : 32 .
4- . مراجعه شود به بحار 90 / 95 ، وسائل 27 / 57 به نقل از تفسير نعمانى ، كافى 1 / 61 ، 226 ، 261 ، و 2 / 222 - 223 ، بصائرالدرجات 47 ، 114 ، 127 - 128 ، 194 ، 197 ، تأويل الآيات 109 ، 243 ، 480 ، 611 ، تفسير عياشى 2 / 266 ، مناقب 4 / 250 ، كشف الغمه 2 / 196 ، بحار 17 / 133 و 26 /28 ، 65 ، 110 - 111 ، 161 و 47 /35 ، 371 و 72 / 74 و 89 / 84 - 86 ، 89 ، 98 ، 101 .
5- . بصائرالدرجات 194 ، تفسير عياشى 1 / 16 ، مستدرك 17 / 334 ، بحار 89 / 89 ، 96 .

خداوند فرموده : «وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ»، راسخان - در اين آيه - فقط يك نفر نيست، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم از آنهاست ،

خداوند دانش آن را به او عطا كرده، و آن حضرت به من ( على ) تعليم فرمود . اين دانش براى هميشه در ( امامان از ) نسل ما باقى است .(1)

علم قرآن(2) و تفسير آن نزد خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است،(3) هيچ كس نمى تواند بگويد قرآن را همان گونه كه نازل شده جمع آورى كرده و مى داند مگر اميرمؤمنان و امامان پس از او عليهم السلام ، اگر ديگران چنين ادعايى

كنند دروغ گفته اند .(4)

كجا هستند كسانى كه گمان مى كنند راسخان در علم آنها هستند نه ما، ادعايى دروغ كه حاكى از ستم بر ما و حسادتشان نسبت به ماست .(5)

ص: 43


1- . كتاب سليم 941 ، تفسير فرات كوفى 67 ، بحار 26 / 64 .
2- . اختصاص 266 ، تفسير عياشى 1 / 15 ، كافى 1 / 229 ،بصائر الدرجات 194 ، 196 ، 200 ، 479 ، بحار 23 / 194 و 25 / 358 و 39 / 343 و 89 / 95 ، 98 ، وسائل 27 / 181 ، 197، مستدرك 17 / 331 .
3- . كافى 1 / 229 - 257 ، 8 / 5 - 6 ، محاسن 1 / 273 ، الخرائج والجرائح 2 / 796 ، بشاره المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم 4 ، بصائرالدرجات 195 ،212 - 216 ، 230 ، تأويل الآيات 243 ، مناقب 4 / 52 ، شواهدالتنزيل 1 / 400 - 405 ، بحار 23 / 189 باب أنهم: أهل علم القرآن والذين أوتوه والمنذرون به و 2 / 170 و 23 / 195 ، و 26 / 170 ، 195 - 197 و 27 / 159 و 35 / 429 - 435 ، 40 / 146 ، 211 و 44 / 184 ، 65 / 120 ، 75 / 214 - 213 ، وسائل 27 / 37 ، 181 ، مستدرك 17 / 331 . 333 ، ملحقات إحقاق الحق مجلدات : 3 ، 14 ، 20 .
4- . كافى 1 / 228 ، بصائرالدرجات 193 ، تأويل الآيات 243 ، بحار 89 / 88 .
5- . مناقب 1 / 285 ، غرر الحكم 115 ، نهج البلاغه 201 ، شرح ابن ابى الحديد 9 / 84 ، بحار 23 / 205 و 29 / 612 .

آيا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم كسى را براى جانشينى علمىِ پس از خود در بين امت باقى گذاشت يا نه ؟ اگر نگذاشته باشد كه [العياذ باللّه ] نسبت به آينده

امّت بى تفاوت بوده و حقّ آيندگان را ناديده گرفته و ضايع كرده است ، اگر بگويند: حجت باقى مانده همان قرآن است، جوابش آن است كه: قرآن ناطق و گويا نيست تا امر و نهى كند، ولى براى آن اهلى است كه ( قيّم و سرپرست آن هستند و ) امر و نهى مى كنند .(1)

خدا پيروى و اطاعت از اولى الامر - كه به امر دين قيام مى كنند - را بر مردم واجب كرده مانند اطاعت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم، لذا فرموده: «أَطِيعُوا اللّهَ وأَطِيعُوا الرَّسُولَ وأُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ»،(2) سپس مقام و منزلت آن واليان امر را - كه عالم به تأويل كتاب او هستند - چنين بيان فرمود كه: «ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وإِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»، همه مردم از شناخت تأويل قرآن عاجزند مگر اين عدّه خاص، چون آنها راسخان در علم و امين خدا بر تأويل قرآن هستند .

اصل ايمان ، علم و دانش است، خداى تعالى عده اى را اهل علم و دانش قرار داده و از ديگران خواسته است كه از آنها اطاعت و پيروى نموده و علم بياموزند، لذا فرموده است : «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».(3)

ص: 44


1- . كافى 1 / 245 ، بحار 25 / 76 .
2- . النساء : 59 . ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الأمر يعنى اوصياى پيامبر را .
3- . النحل : 43 و الأنبياء : 7 . ترجمه: اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد .

و فرموده: «وأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها» ،(1) مقصود از بيوت، خانه هايى است كه دانش انبيا عليهم السلام در آن به وديعت نهاده شده، و درهاى ورود به آن، جانشينان پيامبران عليهم السلام هستند . آنچه از اعمال خير بر دست اوصيا وعهد وپيمان و حدود تعيين شده از طرف آنها و شرايع و سنت ها و معالم دينى آنها نباشد، مردود است و خدا آن را نمى پذيرد، و صاحبان آن اعمال در باطن كافرند اگر چه به ظاهر اوصاف اهل ايمان را دارا باشند .(2)

خداى تعالى خود معناى «بيوت» را در قرآن روشن كرده تا نادانان گمان نكنند كه مقصود از آن خانه ها «ساختمان» است، لذا فرمود:«رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ ولا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّهِ» پس كسى كه علم را از اين راه دنبال كند آن را به دست آورد [ و گر نه، نه ] .

پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ( هم ) فرمود: من شهر علم هستم - و در جاى ديگر فرمود: من شهر حكمت هستم - و على درب ورودى آن است پس هر كس طالب حكمت است بايد از درب آن وارد شود،

همه اين مطالب در كتاب خدا آمده ولى ( شناخت آن كار هر كسى نيست و ) تنها اهلش ( آن را مى فهمند و ) تأويل آن را مى دانند، پس هر كس از آنها عدول كرده و از كسانى پيروى كند كه ادعاى بى جا دارند و به دنبال متشابهات قرآن هستند براى فتنه جويى و طلب تأويل آن .(3)

ص: 45


1- . بحار 66 / 80 و 90 / 55 به نقل از تفسير نعمانى . آيه شريفه البقرة : 189 . ترجمه: و به خانه ها از در ورودى آنها درآييد .
2- . احتجاج 1 / 248 ، وسائل 27 / 74 ، 194 ، بحار 65 / 264 و90 / 110 .
3- . قسمتى از آيه : 7 سوره مباركه آل عمران .

يعنى بدون دليل و برهان و هدايت الهى از پيش خود آن را تأويل نمايد، هم خودش هلاك شده و هم ديگران را به نابودى كشانده، و زيان نموده و كوشش بيهوده اى كرده كه از آن نتيجه اى نخواهد گرفت .(1)

راسخان در علم ما خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هستيم، خدا به بقيه امّت دستور داده كه بگويند: «آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» - يعنى : «ما بدان ايمان

آورديم، همه از جانب پروردگار ماست»، - و تسليم ما اهل بيت باشند و در امور خويش به ما رجوع كنند ( و از اظهار نظر كردن از پيش خود امتناع نمايند ) چون خدا فرموده: «ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وإِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» .(2)

شفا فقط در علم قرآن است زيرا خدا مى فرمايد: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ ورَحْمَةٌ لِلْمُؤمِنِينَ»،(3) ولى براى اهلش بدون هيچ شك و شبهه اى، اهل آن امامان هدايت هستند كه خدا درباره آنها فرموده است: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا» .(4)

درباره اين آيه ، ائمه اطهار عليهم السلام فرموده اند: اين آيه اختصاص به ما دارد . مقصود خدا از اين آيه فقط ما هستيم .

ماييم آن كسانى كه خدا برگزيده و اين قرآن كه بيانگر هر چيز است به ما داده است .

ص: 46


1- . بحار 66 / 80 و 90 / 55 به نقل از تفسير نعمانى .
2- . كتاب سليم 769 ، بحار 33 / 155 .
3- . الإسراء 82 . ترجمه: و از قرآن ، آنچه شفا و رحمت است براى مؤنان ، نازل مى كنيم .
4- . بحار 24 / 112 و 89 / 102 ، تفسير عياشى 2 / 263 ، 315 .

پس ميراث قرآن فقط براى عترت پاك پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است نه ديگران .(1)

در مورد آيه مباركه: «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ»(2) فرموده اند: به خدا سوگند كه خداى تعالى نفرموده كه آيات بينات بين دو طرف (جلد ) مصحف است، ( بلكه فرمود در سينه هاى اهل دانش ).

راوى گويد: عرض كردم: فدايت شوم ! آنها چه كسانى هستند ؟ حضرت فرمود: آيا ممكن است كسى جز ما باشد ؟ !

چگونه ممكن است مقصود از اين آيه كسى غير از ما باشد در حالى كه راسخان در علم و دانش ما هستيم ؟ !

مقصود از اين آيه فقط ائمه عليهم السلام هستند .(3)

ص: 47


1- . مراجعه شود به: كافى 1 / 214 ( باب فى أن من اصطفاه الله من عباده وأورثهم كتابه هم الأئمة ) ، بصائرالدرجات 44 - 46 ( باب أنهم الذين قال الله فيهم إنه أورثهم الكتاب ) ، شواهدالتنزيل 2 / 155 - 157 ، بحار 23 / 212 - 222 ( باب أن من اصطفاه الله من عباده وأورثه كتابه هم الأئمة وأنهم آل إبراهيم ) . در تفسيرالميزان آمده است : اين روايات آن قدر زياد است كه به حد استفاضه رسيده است . تفسيرالميزان 17 / 45 ، 50 .
2- . العنكبوت : 49 . ترجمه : بلكه قرآن آياتى روشن در سينه هاى كسانى است كه علم (الهى) به آنها داده شده.
3- . كافى 1 / 213 - 214 ، بصائرالدرجات 204 - 207 ( باب فى أن الأئمة أوتوا العلم وأثبت ذلك فى صدورهم ) ، تأويل الآيات 423 - 424 ، تفسير فرات 319 ، تفسير قمى 2/150 ، دعائم الإسلام 1 / 20 ، مناقب 4 / 283 ، 378 ، 420 ، وسائل 27 / 179 - 180 ، 189 - 199 ، مستدرك 17 / 327 - 330 ، بحار 23 / 189 ( باب أنهم عليهم السلام أهل علم القرآن والذين أوتوه والمنذرون به ) ، و 9 / 229 و23 / 207 و24 / 122 و66 / 80 و90 / 55، و...

در تفسير آيه شريفه: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ»(1) آمده : هادى در اين آيه كسى است كه بيانگر آنچه منذر از جانب خدا آورده باشد، و او اميرمؤمنان على عليه السلام است، و در هر وقت و زمانى امامى از خاندان ما مردم را به آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم آورده هدايت مى كند .(2)

در توضيح آيه مباركه «لا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ»(3) فرموده اند: يعنى به تمام مطالب و معارف قرآن نايل نمى شود و دسترسى ندارد مگر پاك شدگان كه ما هستيم، مقصود ما هستيم كه خدا هر پليدى را از ما دور كرده و ما را ( چنانكه بايد و شايد ) پاك و پاكيزه قرار داده، ماييم آن كسانى كه خدا از ميان بندگانش انتخاب نموده ، ماييم برگزيدگان خدا، مثال هاى قرآنى براى ما زده شده، و وحى بر ما ( خاندان ) نازل شده است .(4)

در بيان آيه: «ويَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وبَيْنَكُمْ ومَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتاب»(5) روايت شده : به خدا سوگند تمام دانش كتاب الهى نزد ماست ، و بيان آنچه در قرآن آمده پيش ماست نه ديگران،

ص: 48


1- . الرعد : 7 . ترجمه: تو فقط هشداردهنده اى و هر گروهى رهبر هدايت كننده اى دارد .
2- . كافى 1 / 191 ، بصائرالدرجات 29 - 31 ، تأويل الآيات 235 - 237 ، تفسير عياشى 2 / 203 - 204 ، سعدالسعود 99 ، تفسير فرات 205 - 206 ، بحار 23 / 3 5 و 35 / 406 ، شواهدالتنزيل 1 / 381 - 395 ، ملحقات احقاق الحق ، مجلدات: 3 ، 4 ، 5 ، 9 ، 14 ، 20 ، 30 .
3- . الواقعة : 79 . ترجمه: جز پاك شدگان به آن دسترس ندارند .
4- . كتاب سليم 843 - 847 ، بحار 33 / 270 .
5- . الرعد : 43 . ترجمه: و كسانى كه كافر شدند مى گويند: «تو پيامبر نيستى .» بگو: «كافى است خدا و آن كس كه نزد او علم كتاب است ، ميان من و شما گواه باشد .»

چون ما اهل سرّ خدا هستيم .(1)

در مورد آيه: «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ»(2) فرموده اند:

مقصود آل محمّد عليهم السلام هستند .(3)

امام صادق عليه السلام در ضمن پاسخ سؤالى به راوى فرمود: آنچه از قرآن پرسيده اى، از خيالات و اوهام گوناگون و مختلف توست، چون قرآن چنين نيست كه تو مى گويى، همه آنچه شنيده اى معناى ديگرى دارد جز آنچه تو مى گويى . قرآن مثال هايى است براى قوم و گروهى كه دانش آن را دارا هستند نه ديگران، و براى آنهايى كه آن را به حق تلاوت كنند، و آنها كسانى هستند كه به آن ايمان دارند و آن را كاملاً مى شناسند، اما براى ديگران بسيار مشكل است، و به آن راهى ندارند، لذا پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: چيزى دورتر به فهم بشر از قرآن نيست .

اين مطلبى است كه تمام مردم در آن حيران و سرگردان گشته اند مگر آنچه خدا اراده كند ( كه كسى را هدايت نمايد ) .(4)

ص: 49


1- . بصائرالدرجات 212 - 216 ، شواهدالتنزيل 1 / 400 - 405 ، بحار 35 / 429 - 435 ، ملحقات إحقاق الحق مجلدات : 3 ، 14 ، 20 .
2- . البقرة : 121 . ترجمه: كسانى كه به آنان كتاب داده ايم آن را چنانكه سزاوار است ، مى خوانند .
3- . مناقب 4 / 378 ، بحار 23 / 189 ، و مراجعه شود به : تأويل الآيات 82 ، كافى 1 / 215 ، تفسير عياشى 1 / 57 ، بحار 23 / 189 باب أنهم عليهم السلام أهل علم القرآن ، والذين أُوتوه ، والمنذرون به ، والراسخون فى العلم .
4- . محاسن 268 ، وسائل 27 / 190 ، بحار 89 / 100 .

ابوذر غفارى گويد: اى مردم ! . . . اين امت در هر چه اختلاف كند، دانش آن نزد خاندان پيامبر عليهم السلام است چون خدا درباره آنها فرموده : «الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ» .(1)

در شرح آيه شريفه: «وَتِلكَ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ وما يَعْقِلُها إِلاّ الْعالِمُونَ»(2) فرموده اند: مقصود از عالمان، اهل بيت عليهم السلام هستند .(3)

و در ذيل آيه شريفه: «وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ»(4) آمده است كه اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: به خدا سوگند اين آيه را خدا درباره من نازل فرمود . ما نزد پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بوديم و آن حضرت ما را از وحى آگاه مى كرد، من مطالب را فرا مى گرفتم ولى آنها نه ، هنگامى كه بيرون مى رفتيم مى گفتند: «ماذا قالَ آنِفا» .(5)

ص: 50


1- . تفسير فرات كوفى 81 ، بحار 28 / 247 .
2- . العنكبوت : 43 . ترجمه: و اين مَثَلها را ما براى مردم مى زنيم و جز دانشمندان آن را درك نمى كنند.
3- . الغارات 1 / 115 ، تفسير قمى 2 / 148 ، تأويل الآيات 422 ، بحار 9 / 229 ، و 24 / 122 و 33 / 133 .
4- . الحاقة : 12 ترجمه آيه : آن را فرا گيرد و نگاه دارد دريابد و بفهمد گوشى شنوا .
5- . اين عبارت ، قسمتى از آيه مباركه : «وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ قالُوا لِلَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفا أُولئِكَ الَّذينَ طَبَعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ» . سوره حضرت محمد صلى الله عليه و آله وسلم : 16 است ، ترجمه آيه: بعضى از آنان به سخنانت گوش فرامى دهند ، امّا هنگامى كه از نزد تو خارج مى شوند به كسانى كه علم و دانش به آنان بخشيده شده مى گويند: «هم اكنون چه گفت ؟ !» آنها كسانى هستند كه خداوند بر دلهايشان مُهر زده و از هواى نفسشان پيروى كرده اند ( از اين رو چيزى نمى فهمند ) .

بنابر فرمايش شيخ طوسى و شيخ طبرسى وديگر بزرگان شيعه قدس سرهم، از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و پيشوايان هدايت عليهم السلام به طريق صحيح ثابت است كه تفسير قرآن جز با روايت صحيح و نصّ صريح جايز نيست .(1)

از اميرمؤمنان عليه السلام پرسيدند: با آنچه خدا در قرآن فرموده چه كنيم ؟ حضرت فرمود: از علماى آل محمّد عليهم السلام بپرسيد .(2)

در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است: در تفسير قرآن بايستى به ما اتكا و اعتماد شود . ما با ظن و گمان در تأويل آن سخن نمى گوييم، بلكه حقايق آن را به يقين مى دانيم .(3)

هيچ كس به كُنه معنا و حقيقت تفسير و تأويل قرآن نمى رسد مگر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اوصياى آن حضرت عليهم السلام .(4)

بر حذر باش از اينكه قرآن را مطابق نظر خويش بخوانى، چون مردم در علم و دانش قرآن يكسان نيستند برخلاف بعضى از امور ديگر كه در آن يكسان هستند .

مردم نمى توانند به علم قرآن راهى بيابند و يا تأويل آن را بفهمند مگر از محدوده و باب خاصّى كه خدا براى آنها قرار داده است .(5)

ص: 51


1- . التبيان 1 / 1 - 5 ، مجمع البيان 1 / 13 ، وسائل 27 / 204 .
2- . بصائرالدرجات 196 ، تهذيب الأحكام 6 / 295 ، وسائل 27 / 26 ، 186 ، بحار 89 / 98 .
3- . امالى شيخ طوسى121 ، 691 ، امالى شيخ مفيد 348 ، بشارة المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم 106 ، العُددالقويه 34 ، وسائل 27 / 195 بحار 43 / 359 .
4- . بحار 90 / 8 ، وسائل 27 / 200 به نقل از تفسير نعمانى .
5- . محاسن 1 / 268 ، بحار 89 / 100 ، وسائل 27 / 190 .

فقط كسى اهل قرآن و عالم به قرآن است كه ( دقيقا ) بشناسد ناسخ را از منسوخ، خاص را از عام، محكم را از متشابه، رخصت را از عزيمت، مكى و مدنى آن را ، اسباب تنزيل و مبهمات قرآن را در الفاظ جداگانه و پيوسته، دانش قضا و قدر موجود در قرآن، موارد تقديم، تأخير، مبيّن، عميق، ظاهر، باطن، ابتدا، انتها، سؤال و جواب، مستثنى منه، آنچه حكم در او جارى است، مواردى كه صفت براى ماقبل است و قرينه براى مقصود از مابعد، موارد تأكيد، تفصيل، فرائض و احكام، معناى حلال و حرام - كه اهل الحاد در آن هلاك شده اند - الفاظ متصل و آنچه حمل بر ماقبل و مابعد مى شود .

پس كسى كه دانش اقسام مذكور را نداشته باشد عالمِ قرآن و اهل آن نيست . و هر كس ادعاى شناخت اين مطالب را بدون دليل نمايد، كاذب، دروغگو و اهل شكّ و ريب است كه بر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم افترا بسته و جايگاهش جهنم است و چه بد بازگشتگاهى است .(1)

اصلاً در علم و امر خداوند چنين چيزى وجود ندارد كه كسى بتواند در دين خدا مطابق هوى ( و خواسته خويش ) و يا رأى و قياس نظر دهد، خدا قرآن را نازل نمود و در آن بيان هر چيز را قرار داد و براى قرآن و تعلّم آن گروهى را تعيين كرد . كسانى كه اهل قرآن هستند و خدا دانش كتاب خويش را به آنها عنايت كرده اصلاً اجازه ندارند كه درباره قرآن به هوى و رأى و قياس نظر دهند . خداوند آنها را به واسطه دانش

ص: 52


1- . بحار 90 / 4 به نقل از تفسير نعمانى .

اختصاصى و كرامت خويش - كه به آنها تفضّل فرموده - از اين گونه امور بى نياز كرده است، آنها اهل الذكر هستند كه خدا به امّت دستور داده از آنان سؤال نمايند .(1)

علم قرآن را نمى داند مگر كسى كه طعم آن را چشيده باشد، پس آن را فقط از اهلش طلب كنيد، چون تنها نورى كه مى شود از آن روشنايى گرفت و پيشوايانى كه بايستى به آنها اقتدا كرد ، آنها هستند .(2)

براى مردم در قرآن مثل هايى زده شده و خدا در قرآن با پيامبر و ما ( اهل بيت ) صحبت كرده است ، لذا كسى غير از ما آن را ( نمى فهمد و ) نمى داند،(3) چون دانش قرآن مخصوص كسانى است كه مخاطب آن بوده اند .(4)

( بلكه ) از جمله امورى كه دانش آن باعث استحقاق امامت است، علم به تمام قرآن است از خاص و عام، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، ريزه كارى هاى علمى و تأويل هاى شگفت آن .(5)

دانش كتاب خدا - كه همه چيز را در بر دارد - نزد ما اهل بيت است، خدا به ما علم و دانشى عطا كرده كه جز ما كسى از آن آگاه نيست .(6)

ص: 53


1- . كافى 8 / 5 - 6 ، بحار 75 / 214 - 213 .
2- . كافى 8 / 389 ، وسائل 27 / 185 ، بحار 74 / 370 .
3- . تفسير قمى 2 / 425 ، وسائل 27 / 205 ، بحار 24 / 71 و51 / 49 .
4- . كافى 8 / 311 ، تأويل الآيات 251 ، وسائل 27 / 185 ، بحار 24 / 237 و46 / 349 .
5- . تفسير عياشى 1 / 322 ، بحار 25 / 149 .
6- . تفسير عياشى 1 / 16 ، بحار 89 / 96 .

و در مذمّت گروهى فرموده اند: آنها به آيات متشابه احتجاج كرده و با آراء خويش آن را تأويل نمودند، و چون نظر خويش را پسنديدند خبر مأثور را موهوم پنداشتند ، بى رويه در اعماق شبهات و تاريكى ظلمات فرو رفتند، بدون اينكه پرتوى از نور قرآن گرفته باشند و يا از دانش صحيح ( مكتب وحى ) چيزى بدانند.(1)

آنها مى خواستند از پيش خود ( و بدون مراجعه به اهل بيت عليهم السلام ) راه را پيدا كنند [ لذا شروع به اشكال تراشى و شبهه افكنى كردند، و در امور دين ] مى گفتند: چرا ؟ . . . كى ؟ . . . چگونه ؟ . . . لذا از همان طريقى كه مى خواستند احتياط كرده و ايمن باشند به هلاكت و نابودى كشيده شدند، اين نتيجه اعمال خودشان بود وگرنه خداى تعالى به كسى ظلم نمى كند . اصلاً اين سؤالات و اشكالات بر آنها روا نبود و هيچ لزومى نداشت، بلكه آنچه بر آنها فرض و واجب بود اين بود كه در موارد حيرت و سرگردانى توقّف كنند و در آنچه نمى دانند به دانشمند و اهل استخراج آن رجوع نمايند، چون خدا فرموده: «ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وإِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ»، مقصود از «اولى الامر» آل محمّد عليهم السلام هستند، و آنها مطالب را از قرآن استخراج مى كنند .(2)

غرض از ردّ و باز گردانيدن به خدا - در اين آيه - تمسّك و أخذ به آيات محكم، و مقصود از ردّ به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم تمسّك به سنّت جامع آن

ص: 54


1- . كشف الغمه 2 / 99 ، بحار 27 / 193 .
2- . تفسير عياشى 1 / 260 ، وسائل 27 / 171 ، بحار 23 / 295 - 296 .

حضرت است كه مورد اختلاف نباشد ( و قطعا معلوم باشد كه روش و سيره حضرت بوده است )، و ما اهل بيت پيامبر هستيم كه محكمات آيات را استخراج كرده و متشابهات را از آن جدا نموده، و ناسخ را از منسوخ تشخيص مى دهيم .(1)

و خطاب به كسى كه ادعاى دانستن تفسير قرآن مى كرد، فرمودند: آيا تو - چنانكه بايد - شناخت صحيح و درست از كتاب خداوند دارى ؟ ! آيا ناسخ و منسوخ آيات را مى دانى ؟ ! تو ادعاى علمى بس عظيم نموده اى، واى بر تو ! خدا اين دانش را فقط نزد اهل قرآن - كه كتابش را بر آنها نازل كرده - قرار داده نه ديگران . واى بر تو ! اين علم نزد عده اى مخصوص از ذريه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است .(2)

در آيه شريفه «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»، اهل الذكر امامان معصوم عليهم السلام مى باشند [ خواه مقصود از ذكر پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم باشد يا قرآن] ، تنها كسانى كه مردم وظيفه دارند سؤالات خود را نزد آنها مطرح كنند . خداى تعالى براى ( تعليم ) قرآن گروهى ويژه قرار داده كه به واسطه آنها مردم را از همه خلائق بى نياز كرده ، جز آنچه آنها فرمان دهند علم نيست، خدا دستور نداده است كه از جهال و نادانان سؤال كنند .(3)

ص: 55


1- . تحف العقول 134 ، بحار 74 / 250 .
2- . علل الشرائع 1 / 89 ، وسائل 27 / 47 ، بحار 2 / 292 .
3- . كافى 1 / 50 ، 210 - 212 ، 295 ، بصائرالدرجات 38 - 43 ، تأويل الآيات 258 - 259 ، 318 ، بحار 2 / 120 ، 312 و 16 / 359 و 23 / 172 - 188 احاديث شماره : 1 ، 2 ، 3 ،4 ، 12 ، 15 - 36 ، 42 - 46 ، 48 ، 54 - 55 ، 62 - 63 و 25 / 230 و 36 / 167 ، 177 ، وسائل 27 / 25 ، 63 - 66 ، 70 ، 72 ، 76 ، 155 ، مستدرك 17 / 275 ، 268 - 271 ، 276 ، 283 ، شواهدالتنزيل 1 / 423 - 436 ، ملحقات احقاق الحق مجلدات : 2 ، 3 ، 9 ، 12 ، 14 .

وظيفه مردم آن است كه قرآن را همان گونه كه نازل شده بخوانند ولى هرگاه نياز به تفسير پيدا كردند [ به ما رجوع كنند چون فقط ] به واسطه ما اهل بيت ( به معانى آيات ) هدايت مى شوند .(1)

مبادا قرآن را به رأى خويش تفسير كنى، بايستى آن را از علما ( يعنى اهل بيت عليهم السلام ) ياد بگيرى و بفهمى، چه بسا ظاهر بخشى از آيات مانند كلام انسان ها باشد، ولى آن كلام، كلام خداست و تأويل آن شباهتى با كلام بشر ندارد، پس كلام خدا را مانند كلام بشر مپندار كه خودت هلاك شوى و مردم را هم گمراه نمايى .(2)

تنبيه:

در بسيارى از روايات از متعلق نهى با لفظ «تفسير» ياد شده و دانش مخصوص معصومان عليهم السلام نيز «تفسير قرآن» دانسته شده است، و در بعضى از روايات لفظ «تأويل» به كار رفته است ليكن تأويل به معناى تفسير نيز استعمال مى شود .(3)

ص: 56


1- . تفسير فرات كوفى 257 ، بحار 27 / 197 ، وسائل 27 / 202 .
2- . توحيد شيخ صدوق 263 ، بحار 89 / 107 و90 / 136 ، مستدرك 17 / 326 .
3- . براى توضيح بيشتر مراجعه شود به مطلب شماره 46 در بخش پنجم .

بخش دوم: ادله قائلين به استقلال قرآن و نقد آن

اشاره

ص: 57

ص: 58

مجموع مطالب تفسير الميزان در زمينه تفسير قرآن به قرآن، و ادعاى «استقلال قرآن در حجيت» را مى توان به دو بخش تقسيم كرد:

نخست ادله اثبات استقلال قرآن شامل :

الف ) آيات

ب ) روايات، يعنى اخبارى كه امر به تمسك به قرآن نموده ، رواياتى كه عرض اخبار بر قرآن را لازم دانسته ، و احاديثى كه - به تصور ايشان - بالمطابقه بر مقصود دلالت دارد .

ج ) سيره عملى اهل بيت عليهم السلام

ديگر آنچه در ردّ مخالفان نظريه خويش ارائه نموده است شامل:

الف ) اشكال در استدلال آنها به آيات

ب ) اشكال در استدلال آنها به روايات، يعنى روايات ناهيه از تفسير به رأى ، قول به غير علم در قرآن ، خوض و جدال در آن و... و حديث ثقلين و غيره .

سپس ايشان در آخر وجه جمعى براى روايات مختلف كه در اين زمينه وارد شده است، ارائه داده اند كه خواهد آمد .

ص: 59

استدلال به آيات

كلام صاحب تفسير الميزان

در تفسير الميزان ادعا شده است كه :

* خدا فقط به تدبر در قرآن دعوت نموده است .

* قرآن در بيان مطالب خويش مستقل است .

* تحدّى به قرآن اقتضا مى كند كه فهم قرآن حتى منوط به بيان خود پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هم نباشد .

و براى اثبات اين مدعا به آيات ذيل تمسك كرده است:

1 . «أفَلايَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوكانَ مِنْ عِندِغَيرِاللّه لَوَجَدُوافِيهِ اخْتِلافا كثِيرا».(1)

2 . «وَنَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب تِبْيَاناً لِّكلِّ شىْ ءٍ» .(2)

3 . «هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ» .(3)

4 . «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً» .(4)

5 . «كِتَابٌ فُصلَت آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» .(5)

ص: 60


1- . النساء : 82 . ترجمه: آيا در قرآن تدبّر و انديشه نمى كنند؟! و اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف بسيارى مى يافتند .
2- . النحل : 89 . ترجمه: و كتاب آسمانى را بر تو نازل كرديم كه روشنگر همه چيز است .
3- . البقرة : 185 . ترجمه: قرآن راهنماى مردم و آيات روشن هدايت و فرقان جداكننده حق از باطل است .
4- . النساء : 174 . ترجمه: و ما به سوى شما نورى آشكار فرو فرستاديم .
5- . فصلت : 3 . ترجمه: كتابى است كه آيات آن به تفصيل بيان شده ، قرآنى به زبان عربى ، براى گروهى كه مى دانند.

6 . «وَهَذَا لِسانٌ عَرَبىُّ مُبِينٌ» .(1)

7 . «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنّهُمْ سبُلَنَا» .(2)

بيان ايشان در استدلال به اين آيات چنين است :

خداوند دعوت كرده تا در آياتش تدبر كنند ، و عقل و فهم خود را در فهميدن آن به كار ببندند .

و به وسيله تدبر اختلافى كه ممكن است در آياتش به نظر برسد ، بر طرف نمايند .

خداى تعالى قرآن كريم خود را هدايت و نور و تبيان كل شيء معرفى كرده ، آن وقت چگونه ممكن است چيزى كه خودش نور است ، به وسيله غير خودش روشن شود ؟ !

و چطور تصور دارد چيزى كه هدايت است ، خودش محتاج باشد تا او را هدايت كنند ؟ !

و چگونه چيزى كه خودش بيان هر چيز است ، محتاج باشد تا آن را بيان كنند ؟ !(3)

فهميدن حقايق قرآن ، و تشخيص مقاصد آن ، از راه ابحاث علمى دو جور است :

ص: 61


1- . النحل : 103 . ترجمه: واين قرآن به ، زبان عربى آشكار است .
2- . العنكبوت : 69 . ترجمه: و كسانى كه در راه ما بكوشند ، آنها را به راههاى خويش هدايت خواهيم كرد .
3- . تفسيرالميزان 1 / 6 ، ترجمه تفسيرالميزان 1 / 9 - 10 با حذف مثالهاى مترجم.

يكى: اينكه ما در مسئله اى كه قرآن متعرض آن است ، بحثى علمى و يا فلسفى را آغاز كنيم ، و همچنان دنبال كنيم ، تا حق مطلب برايمان روشن و ثابت شود ، آن وقت بگوييم : آيه هم همين را مى گويد ، اين روش هر چند كه مورد پسند بحثهاى علمى و نظرى است ، و لكن قرآن آن را نمى پسندد .

دوم: اينكه براى فهم آن مسئله ، و تشخيص مقصود آن آيه ، از نظائر آن آيه كمك گرفته ، منظور از آيه مورد نظر را به دست آوريم ، و اين روشى است كه مى توان آن را تفسير خواند ، خود قرآن آن را مى پسندد ، چون قرآن خود را تبيان كل شى ء مى داند ، آن وقت چگونه ممكن است كه بيان خودش نباشد ، قرآن خود را هدايت مردم، و بيناتى از هدى ، و جدا سازنده حق از باطل معرفى نموده ، مى فرمايد : «هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ» ، آن وقت چطور ممكن است هدايت ، و بينه ، و فرقان ، و نور مردم در تمامى حوائج زندگيشان باشد ، ولى در ضرورى ترين حاجتشان كه فهم خود قرآن است ، نه هدايت باشد ، و نه تبيان ، و نه فرقان ، و نه نور ؟

قرآن به تمامى افرادى كه در راه خدا مجاهدت مى كنند مژده داده كه ايشان را به راه هاى خود هدايت مى كند ، و فرموده : «وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنهُمْ سبُلَنَا» .

آن وقت در مهم ترين جهادشان كه همانا فهم كلام پروردگارشان است ، ايشان را هدايت نكند ؟ ( و به فرضيات علمى احاله كند ) ، و چه جهادى اعظم از مجاهدت در فهم كتاب خدا ، و چه سبيلى بهتر از سبيل قرآن بشر را به سوى او هدايت مى كند ؟ !

ص: 62

و آياتى كه قرآن را چنين معرفى مى كند بسيار است .(1)

چگونه ممكن است خداى تعالى از آيه معنايى در نظر داشته باشد ، ولى لفظ آيه بر آن معنا دلالت نداشته باشد ؟

با اينكه خداى تعالى كتابش را هدايت و نور و مبين خوانده و در آيه : «تَنزِيلٌ مِّنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * كِتَابٌ فُصلَت آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * بَشِيراً وَنَذِيراً فَأَعْرَض أَكثرُهُمْ فَهُمْ لا يَسمَعُونَ» فرموده : اين كتاب در معرض فهم كفار نيز هست ، تا چه رسد به فهم مؤنين !

و نيز فرموده : «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً» .

پس هر مطلبى كه آيه اى از آيات قرآن متعرض آن است درخور فهم مردم است ، نه اينكه فهميدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد ، و اما آن معارفى كه دركش خارج از فهم بشر است از قبيل زمان وقوع قيامت و ساير حقايقى كه در پس پرده غيب است ، هيچ آيه اى از قرآن متعرض آن نشده ، تا آن آيه را متشابه بخوانيم .(2)

حق مطلب اين است كه راه به سوى فهم قرآن به روى كسى بسته نيست، و خود بيان الهى و ذكر حكيم بهترين راه براى فهم خودش مى باشد ، به اين معنا كه قرآن كريم در بيانگرى مقاصدش احتياج به هيچ راهى ديگر ندارد ، پس چگونه تصور مى شود كتابى

ص: 63


1- . تفسير الميزان 1 / 11 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 18 - 17 .
2- . تفسير الميزان 3 / 35 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 54 .

كه خداى تعالى آن را هدايت و نور معرفى كرده و تبيان كل شى ء خوانده ، محتاج به هادى و رهنمايى ديگر باشد ، و با نور غير خودش روشن ، و با غير خودش مبين گردد .(1)

ايشان در تفسير آيه شريفه : «أَفَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» گويد :

از آيه شريفه چند نكته استفاده مى شود : اول اينكه قرآن كريم كتابى است كه فهم عادى به درك آن دسترسى دارد ، دوم اينكه قرآن كريم كتابى است كه نه نسخ مى پذيرد و نه ابطال و نه تكميل و نه تهذيب و نه هيچ حاكمى تا ابد مى تواند عليه آن حكمى كند ،(2) چون چيزى كه يكى از اين امور را مى پذيرد بايد طورى باشد كه نوعى تحول و دگرگونگى را بپذيرد و چون قرآن اختلاف نمى پذيرد ، همين خود دليل است بر اينكه تحول و تغير را نمى پذيرد ، پس نسخ و ابطال و چيزى از اين قبيل در آن راه ندارد و لازمه اين معنا آن است كه شريعت اسلامى تا روز قيامت استمرار داشته باشد .(3)

و باز در استدلال به همين آيه گويد :

( اين آيه ) دلالت روشنى دارد بر اينكه معارف قرآن معارفى است كه هر دانشمندى با تدبر و بحث پيرامون آن مى تواند آن را درك كند و اختلافى كه در ابتدا و به ظاهر در آيات آن مى بيند بر طرف سازد .

ص: 64


1- . تفسير الميزان 3 / 86 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 133 .
2- . در ترجمه اين قسمت مسامحه شده است ، چون تعبير مؤلف : « ولا أيّ حاكم يحكم عليه أبدا» ، با توجه به سياق كلام ايشان معنايش اين است كه : هيچ دليلى نمى تواند دليل حاكم بر قرآن باشد .
3- . تفسير الميزان 5 / 20 - 21 ، ترجمه تفسير الميزان 5 / 28 .

و با اينكه اين آيه در مقام تحدّى و بيان اعجاز قرآن است ، معنا ندارد در چنين مقامى فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه و شاگردان ايشان بدانيم ، حتى معنا ندارد كه در چنين مقامى آن را مشروط به بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بدانيم . . . .(1)

در حاشيه كفاية الاصول ايشان در استدلال به همين آيه آمده است :

آيه شريفه : «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثِيراً» گذشته از دلالت بر حجيت ظاهر قرآن ، دلالت دارد بر اينكه براى فهم آنچه خداوند از آيات قرآن اراده كرده ، نياز به چيزى غير از خود قرآن نيست ، لازمه اين مطلب آن است كه در مورد عمومات قرآن فقط نياز به فحص از مخصص موجود در خود قرآن داريم ، نه هر مخصصى .

البته آيه شريفه : «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را هم - كه همان سنت باشد - براى ما حجت مى كند ، پس لازم است عمومات قرآن به آن هم تخصيص زده شود . ولى در آياتى كه مربوط به احكام فرعى نباشد چنانكه براى فهم آن به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم حواله شده ، همچنين به عقل انسان حواله شده است ، در نتيجه بيان موجود در خود آيات قرآن براى فهم مقصود از آن كافى است .

گذشته از آنكه سياق آيه : «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» براى اثبات اين مطلب كافى است ؛ زيرا از آن فهميده مى شود كه قرآن براى

ص: 65


1- . تفسير الميزان 3 / 83 - 84 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 130 - 131 .

بر طرف كردن اختلاف از خودش كافى است حتى براى كسانى كه حاضر نيستند به كلام پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم گوش دهند .

از آنچه گفتيم معلوم شد كه : در فحص از مخصص براى عمومات قرآن ، در غير احكام فرعى رجوع به خود قرآن كافى است و هيچ لزومى ندارد كه به دنبال فحص از مخصص آن در سنت باشيم .(1)

و باز در حاشيه كفايه گويد:

خداوند مى فرمايد: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ» اين آيه سرزنش كفار و منافقينى است كه قرآن را از جانب خدا نمى دانند . معنا ندارد كه خدا آنها را به بيانات پيامبر و اهل بيت عليهم السلام ارجاع دهد و بگويد: [ قرآن به ضميمه ] كلام ديگرى [ يعنى معصومين عليهم السلام ] اختلاف كثير [ كه لازمه من عند غير اللّه بودن است ] ندارد .

اگر قرآن در اوّلين نظر بى اختلاف بود، بايستى در آيه ، ( افلا يرون ) و مانند آن استعمال مى شد نه ( افلا يتدبّرون ) كه دعوت به تدبّر است . تدبّر يعنى گرفتن مطلبى پس از مطلب ديگر، و رسيدگى به برخى پس از بعض ديگر .

اگر قرآن ظهورى نداشت كه بشود به آن احتجاج و استدلال كرد اين آيه بى معنا بود . پس تمام احتمالاتى كه در آيات قرآن تصوّر شود، به آيات ديگر بر طرف مى شود . و همه مردم از اين مقدار فهم برخوردار هستند و ربطى به علوم فوق العاده قرآنى كه مخصوص معصومين عليهم السلام است، ندارد .

ص: 66


1- . حاشيه كفايه 1 / 162 - 163 .

پس تفسير به رأى هرچه باشد غير از تدبّر است . . . و همين نكته - يعنى بر طرف شدن اختلافات آيات به تدبّر - موجب مى شود كه ظاهر همه آيات بدون استثنا حجت باشد .(1)

ايشان در مناقشه برخى از نظريات گفته :

وجه اول لوازم غلطى دارد كه كمترين آن اين است كه بايد ملتزم شويم كه بعضى از آيات قرآنى آياتى باشد كه فهم عامه مردم به درك تأويل يعنى تفسير آن نرسد ، و نتواند مدلول و معناى لفظى آنها را بفهمد .

و نمى توانيم به چنين چيزى ملتزم شويم ، چون خود قرآن گوياى اين مطلب است كه به منظور فهم همه مردم نازل شده .(2)

و در جاى ديگر در ضمن ردّ كلامى گويد:

ان ذلك مخالف لمنطوق الآيات الدالّة على أن القرآن يفسّر بعضه بعضا .

يعنى: اين بر خلاف صريح آياتى است كه دلالت مى كند بر اينكه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند .(3)

ص: 67


1- . حاشيه كفايه 2 / 208 .
2- . تفسير الميزان 3 / 47 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 72 .
3- . تفسير الميزان 3 / 57 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 89 .

نقد كلام ايشان

پاسخ اجمالى

1 . بر فرض كه اين آيات دلالت داشته باشد كه همه قرآن - محكم و متشابه آن - قابل درك است، چون مبناى خود مؤلّف اين است كه در هر مطلبى بايستى به همه آيات مربوطه مراجعه كرد تا نتيجه نهايى به دست آيد، پس ايشان بايد بقيه آيات مربوط به اين بحث را نيز بررسى نمايد - مانند آيه هايى كه مورد استناد مخالفان نظريه استقلال قرآن واقع شده و در بخش سوم خواهد آمد - و سپس نتيجه گيرى كند .

2 . آيا استدلال به اين آيات از مصاديق تفسير به رأى محسوب نمى شود؟! زيرا پس از بنا گذاشتن بر اينكه قرآن نياز به بيان ندارد اين آيات مطابق آن تفسير و توجيه شده است .

3 . استدلال به اين آيات دورى است چون در صورتى استدلال به آن تمام است كه آيات متشابه حجّت باشد، و اين آيات از محكمات نيست - يعنى چنين نيست كه ظهور در مدعاى ايشان داشته و احتمال ديگرى در آن راه نداشته باشد - پس از متشابهات است،(1) به اين دليل كه در مقابل ايشان ادّعاى اجماع شده بر اختصاص حجيّت به ظواهر، بلكه خود ايشان پذيرفته كه كلام او با قول مشهور بين فريقين مخالف است ،

ص: 68


1- . البته معلوم است كه محكم و متشابه بودن نسبى است ، چنانكه خود ايشان - در تفسير الميزان 3 / 60 - 64 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 98 - اين مطلب را پذيرفته است، و مقصود آن است كه اين آيات يا اصلاً بر مقصود ايشان دلالتى ندارد يا از اين جهت تشابه دارد، نه اينكه اين آيات على الاطلاق متشابه باشد .

و اگر اين آيات محكم بود ديگر جايى براى نزاع باقى نمى ماند، و شهرت و يا اجماع بر خلاف آن منعقد نمى گشت .

4 . با توجه به آنچه گذشت چرا اتّباع متشابه شامل آن نشود ؟!

پاسخ تفصيلى

اشاره

آياتى كه ايشان بدان استناد نموده هيچ كدام دلالت بر مدعاى ايشان ندارد براى روشن شدن مطلب يك به يك آن آيات را بررسى مى كنيم :

آيه اول :

عمده تكيه ايشان بر آيه ( افلا يتدبّرون) است و اشكالش آن است كه :

اولاً : در تفسير اين آيه اختلاف است، و استدلال فقط بر بعضى از احتمالات تمام است .

و ثانيا : بر فرض تسليم، آنچه ممكن است در دلالت آيه ادعا شود آن است كه با تدبّر در قرآن كشف مى شود كه اختلافى در بين آيات آن نيست، نه اينكه همه آيات حتى متشابهات براى همه قابل درك باشد .

آيه دوم و سوم و چهارم :

قرآن تبيان كل شى ء است ولى ما قاصر از استفاده از آن هستيم، و بهترين دليل براى اين مطلب اين است كه بزرگان علما و دانشمندان هنوز نتوانسته اند همه مجهولات خود را با آن بر طرف سازند .

ص: 69

پس آياتى كه قرآن را نور، هدايت، و بيان براى مردم و . . . معرّفى مى كند معنايش اين نيست كه مردم بدون وساطت اهل بيت عليهم السلام بتوانند از

همه مطالب قرآنى استفاده كنند؛ لذا در روايات آمده است كه تبيان كل شى ء بودن آن اختصاص به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه اطهار عليهم السلام دارد .(1)

در بخش پنجم كلام سيد بن طاوس خواهد آمد كه : كسى كه انصاف دارد مى پذيرد كه ظاهر اين آيات مراد نيست، قرآن فى نفسه بيان و تبيان و... است، ولى نياز به بيان الهى و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلامدارد.(2)

آيه پنجم :

اما آيه شريفه «كِتَابٌ فُصلَت . . » در خود آيه قيد شده كه «لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» نه همه مردم ! و در روايات تصريح شده كه مقصود از «قوم

يعلمون» امامان معصوم عليهم السلام هستند .(3)

آيه ششم :

اما آيه : «وَهَذَا لِسانٌ عَرَبىُّ مُبِينٌ»،(4) با ملاحظه صدر آيه شريفه معلوم

ص: 70


1- . مراجعه شود به روايات و آدرسهايى كه ذيل همين آيه صفحه 41 - 42 گذشت .
2- . سعدالسعود 222 .
3- . مراجعه شود به الغارات 1 / 115 ، محاسن 1 / 268 ، بحارالأنوار 33 / 133 و 89 / 100 ، وسائل الشيعة 27 / 190 .
4- . استدلال ايشان به اين آيه در صفحه 136 خواهد آمد .

مى شود كه آيه هيچ ربطى به مدّعاى ايشان ندارد، چون صدر آيه چنين است: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ»(1) .

پس در برابر كسانى كه حضرت را متهم كرده بودند كه اين مطالب را از شخصى عجمى ياد گرفته است خداى تعالى مى فرمايد: «وَهذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ»، در اين صورت «مبين» خواه وصف «لسان» باشد يا «عربى» از آن استفاده مى شود اين قرآن به زبان عربى مبين نازل شده - كه در بيان و دلالت بر معانى و مفاهيم كاملاً رسا مى باشد - و به زبان عجمى نازل نشده است . با اين حال آيا «عربى مبين» بودن اقتضا مى كند كه مردم بدون وساطت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام بتوانند همه آيات را بفهمند ؟ !

آيه هفتم:

وعده اى كه خدا داده كه «الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنَّهُمْ سبُلَنَا» معنايش اين نيست كه انسان با مجاهده از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اوصياى آن حضرت عليهم السلام بى نياز مى شود . و هدايت شدن انسان به راههاى الهى مستلزم اين نيست كه هيچ تشابهى در آيات قرآن برايش باقى نماند ؟ !

ص: 71


1- . ترجمه: و همانا مى دانيم كه ايشان مى گويند بشرى او را آموزش و تعليم مى دهد ، زبان كسى كه اين نسبت را به او مى دهند عجمى ، واين ( قرآن به ) ، زبان عربى آشكار است .

اشكالات ديگرِ كلام ايشان

1 . تدبر در محكمات و ايمان به متشابهات

اينكه ايشان گويد: خدا فقط دعوت به تدبر در قرآن نموده است .

تمام نيست ؛ زيرا چنين نيست كه خداى تعالى فقط دعوت به تدبّر در آيات كرده باشد، بلكه خداى تعالى دعوت به تدبّر در محكمات آيات و ايمان ( اجمالى ) به متشابهات كرده است، چنانكه مشهور از آيه شريفه : «وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ»(1) همين را فهميده اند .(2)

و روايت ذيل آيه كه خود ايشان نقل كرده نيز همين را مى رساند،(3) در بقيه روايات هم اين مطلب به صراحت بيان شده .(4) بلكه علم به متشابه مخصوص اهل بيت عليهم السلام دانسته شده است .

آرى اگر بيان آيه متشابه به دليل معتبر به ما رسيد تدبّر در آن جايز است، و در غير اين صورت دنبال فهم آيه متشابه بودن - بنابر فرمايش اميرمؤمنان عليه السلام - داخل در تعمّق است كه در روايات از آن نهى شده، بلكه از اصول و ريشه هاى كفر شمرده شده است .(5)

ص: 72


1- . ترجمه : تأويلش را جز خدا و راسخان در علم ريشه داران در دانش كسى نمى داند.
2- . مراجعه شود به بخش پنجم ، به خصوص شماره هاى 9 و 38 .
3- . ترجمه روايت را در صفحه 118 آورده ايم، مناسب است مراجعه شود .
4- . مراجعه شود به صفحه 23 - 28 «كافى بودن ايمان اجمالى در آيات متشابه» .
5- . نهج البلاغه 473 - 474 ، خصال 233 ، تحف العقول 166 كافى 2 /392 ، بحار 65 / 384 و 69 / 90 ، 122 ، 118 - 119 .

علامه حلى رحمه الله مى فرمايد : در متشابهات هم مقصود خدا اين است كه به آن آيات عمل كنيم ، ولى جز با دريافت مراد آن از طريق معصومان نمى شود اطمينان پيدا كرد كه در فهم و عمل به آن اشتباه نكرده ايم .(1)

محقق خويى - در شرح كلام اميرمؤمنان عليه السلام : « وموسّع على العباد في جهله» - گويد : مانند متشابهات كه خدا دانش آن را مخصوص به راسخان در علم قرار داده و بقيه تكليفى نسبت به آن ندارند .(2)

شيخ آقا بزرگ طهرانى مى نويسد : خداى تعالى فقط محكمات را «أُمُّ الْكِتابِ» و حجت براى رجوع و تمسك قرار داد، ولى در متشابهات دستور به توقّف از تأويل صادر نموده و فرمود كه علم آن را به خدا و راسخان واگذار نمايند.(3)

2 . قرآن بدون عترت ؟ ! هرگز !

آيا از اين عبارات :

قرآن كريم كتابى است كه فهم عادى به درك آن دسترسى دارد .

راه به سوى فهم قرآن به روى كسى بسته نيست .

قرآن كريم در بيانگرى مقاصدش احتياج به هيچ راهى ديگر ندارد .

ص: 73


1- . الفين 98 .
2- . منهاج البراعه 2 / 185 .
3- . الذريعه 4 / 232 - 233 .

چگونه تصور مى شود كتابى كه خداى تعالى آن را هدايت و نور معرفى كرده و تبيان كل شى ء خوانده ، محتاج به هادى و رهنمايى ديگر باشد ، و با نور غير خودش روشن ، و با غير خودش مبين گردد ؟ ! و . . . .

بى نياز بودن از عترت عليهم السلام استفاده نمى شود ؟ !

اين مطالب چگونه با حديث ثقلين و مانند آن جور در مى آيد ؟ !

آيا هيچ ابهامى در قرآن وجود ندارد ؟

آيا تمام آيات قابل فهم است ؟ !

آيا با قرآن تمام مجهولات بر طرف شده است ؟ !

مگر همه علما در اصول و غير آن تصريح نكرده اند كه حجيّت قرآن اختصاص به ظواهر آن دارد ؟

بدون شك قرآن هدايت، نور، تبيان كل شى ء و . . . است، ولى نه به طور مستقيم براى همه؛ زيرا بشر عاجز و ناتوان است كه با انديشه ناقص خويش بتواند به آن پى ببرد، و جز به واسطه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام كه راسخان در دانش هستند راهى براى رسيدن به آن ندارد . لذا امام باقر عليه السلام - در جواب كسى كه به حضرت عرض كرد: شما گفته اى كه هيچ مطلبى از قرآن نيست مگر اينكه شناخته شده است ؟ - فرمود: من گفته ام : چيزى از قرآن نيست مگر اينكه بر آن دليل گويايى از جانب خدا در قرآن وجود دارد كه مردم از آن آگاهى ندارند .(1)

ص: 74


1- . محاسن 1 / 270 ، بحار 89 / 90 ، وسائل 27 / 192 .

3 . اعتراف ناخود آگاه !

ادعاى ايشان خلاف وجدان است، چنانكه در موارد متعدّد ناخودآگاه بر خلاف آن سخن گفته ! مثلاً در ردّ معناى سيزدهم محكم و متشابه مى گويد:

بعضى گفته اند : «محكم آن آياتى است كه عقل در درك آن راه دارد ، و متشابه آن است كه چنين نباشد» . اين وجه نيز درست نيست، براى اينكه سخنى است بدون دليل، و آيات قرآنى هر چند به اين دو قسم تقسيم مى شوند ، ولى صرف اينكه بعضى ازآيات قرآن آن طور ، و بعضى ديگر اين طور هستند دليل نمى شود بر اينكه محكم، آيات قسم اول، و متشابه آيات قسم دوم باشد.(1)

و در مورد علت وجود آيات متشابه در قرآن اقوالى ذكر كرده، و سپس در ابطال اوّلين نظريه گفته است:

اما چيزهايى كه عقل آدمى اصلا آنها را درك نمى كند ، و تنها باعث فريب خوردن آنان مى شود ، يعنى باعث مى شود كه خيال كنند آنها را مى فهمند، برخورد با اين گونه امور خضوع آور نيست ، و خضوع در آنها معنا ندارد ، مانند آيات متشابهى كه عقل در فهم آن سرگردان است ، و خيال مى كند آن را مى فهمد در حالى كه نمى فهمد .(2) و باز در اشكال بر نظريّه دوم در همان زمينه گويد:

ص: 75


1- . تفسير الميزان 3 / 38 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 58 .
2- . تفسير الميزان 3 / 56 - 57 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 87 .

اين وجه هم چنگى به دل نمى زند براى اينكه خداى تعالى آن قدر آيات آفاقى ( در طبيعت ) و انفسى ( در بدن انسان ) خلق كرده كه اگر انسان هاى امروز و فردا و ميليون ها سال ديگر در آن دقت كنند به آخرين اسرارش نمى رسند . و در كلام مجيدش هم به تفكر در آن آيات امر فرموده ، هم امر اجمالى كه فرموده ( در آيات آفاق و أنفس فكر كنيد ) ، و هم به طور تفصيل كه در مواردى خلقت آسمانها و زمين و كوهها و درختان و جنبندگان و انسان و اختلاف زبانهاى انسانها و الوان آنان را خاطرنشان ساخته است .

و نيز سفارش فرموده تا در زمين سير نموده در احوال گذشتگان تفكر نمايند ، و در آياتى بسيار تعقل و تفكر را ستوده ، و علم را مدح كرده ، پس ديگر احتياج نبود كه با مغلق گويى و آوردن متشابهات عقول را به تفكر وادارد، و در عوض فهم وعقل مردم را دچار گمراهى سازد، ودر نتيجه فهم ها وافكار بلغزد، و مذاهب مختلفى درست شود .(1)

اين چند نمونه از مواردى است كه مطلب به صراحت در كلام خود ايشان بيان شده بود .

4 . روايات چه مى گويد ؟

كلام ايشان اصلاً با روايات سازگار نيست، و دقيقا در نقطه مقابل آن قرار دارد، چنانكه از مراجعه به بخش اول كتاب روشن مى شود، براى نمونه به يك روايت اشاره مى كنيم .

ص: 76


1- . تفسير الميزان 3 / 57 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 87 - 88 .

شخصى ادعا مى كرد كه آيات قرآن تناقض دارد . او به اميرمؤمنان عليه السلام عرض كرد: من در قرآن شك كرده ام . . . چون مى بينم آيات آن يكديگر را تكذيب مى كند !

حضرت به او فرمود: آيات قرآن يكديگر را تصديق مى كند نه تكذيب، ولى تو عقلى كه از آن بهره مند باشى ندارى .

سپس حضرت پس از پاسخ تفصيلى به شبهات او ، متعرض رفع اشكال از آيات ديگرى شده و فرمودند: صاحب علم ( الهى ) نمى تواند هر دانشى را براى همه مردم تفسير ( و بيان ) نمايد . . . .

مبادا قرآن را به رأى خويش تفسير كنى، بايستى آن را از علما ( يعنى اهل بيت عليهم السلام ) ياد بگيرى و بفهمى، چه بسا ظاهر بخشى از آيات مانند كلام انسان ها باشد، ولى آن كلام، كلام خداست و تأويل آن شباهتى با كلام بشر ندارد، پس كلام خدا را مانند كلام بشر مپندار كه هلاك مى شوى و مردم را هم گمراه مى نمايى .

خداوند كلام خود را بر سه قسم قرار داده است:

بخشى از آن براى عالم و جاهل قابل فهميدن است .

بخشى ديگر ويژه كسانى است كه از ذهنِ صاف و حسّ دقيق و تشخيصِ صحيح بهره مند باشند.

و قسم سوّم مطالب مخصوص خدا و امناى الهى است كه راسخان در علم هستند . . . .(1)

ص: 77


1- . مراجعه شود به : احتجاج 1 / 253 ، توحيد شيخ صدوق 254 - 263 ، بحار 89 / 45 - 46 ، 107 ، و 90 / 120 ، 127 - 136 ، وسائل 27 / 194 ، مستدرك 17 / 326 .

از اين روايت استفاده مى شود كه:

* آيات قرآن يكديگر را تصديق مى كند ولى مردم در فهم آن يكسان و مساوى نيستند .

* ما حق نداريم بر فهم خودمان از قرآن تكيه كنيم . در قسمتى از آيات قرآن تنها راه فهم آن ياد گرفتن از قيّم و معلّم آن يعنى پيشوايان معصوم عليهم السلام است .

* كسى كه قرآن را با كلام ديگران يكسان بداند و بر فهم خود اتكا كند هلاك شده و ديگران را هم گمراه كرده است .

* قرآن خودش همه مطالب را براى مردم بيان نكرده، بلكه خاندان پيامبر عليهم السلام هم جميع آنچه از قرآن استفاده مى شود براى مردم بيان نكرده اند چون حضرت فرمود: «صاحب علم الهى نمى تواند هر دانشى را براى مردم تفسير كند» .

* خدا بخشى از آيات را به گونه اى قرار داده كه جز خود خدا و راسخان در علم ( يعنى اهل بيت عليهم السلام ) آن را ندانند .

5 . متشابهات بالاستقلال درك نمى شود

اينكه ايشان گويد: قرآن براى فهم و درك مردم نازل شده، اين مطلب به نحو مطلق صحيح نيست؛ زيرا :

الف ) بدون شك آيات قرآن بر دو قسم است محكم و متشابه، و حجت منحصر در محكمات است، پس آيات متشابه براى فهم مردم

ص: 78

- بدون وساطت عترت عليهم السلام - نازل نشده است .

شيخ صدوق رحمه الله فرموده : در قرآن مطالبى وجود دارد كه مقصود از آن براى ما روشن نيست و متوقف بر بيان است ، ( و جز با بيان معصومان روشن نشود ) .(1)

علامه حلى قدس سره مى فرمايد : در قرآن متشابهات و در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم موارد اجمال وجود دارد، پس بايستى بيانگرى كه كلام او مثل سخن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم حجت باشد، وجود داشته باشد .

مگر اينكه كسى گويد : همه مطالب قرآن از لغت و از بيانات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم روشن است و در آن مطلب مبهمى نمانده است .

البته بطلان اين كلام روشن و بديهى است ؛ در كتاب و سنت مبهمات زياد است به نحوى كه كار بر بسيارى از علما مشكل شده و نتوانسته اند قطع به چيزى پيدا كنند .(2)

ب ) اگر واقعا همه قرآن براى فهم مردم نازل شده است به ما بگوييد مفهوم حروف مقطعه چيست ؟ بلكه استثنايى كه خود ايشان ذكر كرده - يعنى تفاصيل احكام، قصص ومعاد(3) - نيز شاهد بر مطلب است .

ج ) با توجه به اينكه ايشان پذيرفته است كه:

در آيات متشابه امر بر عقل مشتبه مى گردد و بدون اينكه آن را

ص: 79


1- . كمال الدين 1 / 100 .
2- . الفين 201 - 200 .
3- . مراجعه شود به صفحه 135 و 144 - 145 .

درك كند خيال مى كند آن را فهميده است !(1)

با اين حال آيا ممكن است آيات متشابه براى درك و فهم مردم - بدون وساطت بيان ائمه معصومين عليهم السلام - نازل شده باشد ؟ !

د ) خداى تعالى امامان معصوم عليهم السلام را نصب كرده تا جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و پناه و مرجع و ملجأ مردم باشند . ولى وقتى مردم كارى كردند كه باعث غيبت امام عليه السلام از ميان اجتماع شد، با دست خود اسباب محروم شدن از بخشى از معارف قرآن را فراهم كرده اند، چون نعمت بهره مند شدن از همه قرآن - محكمات و متشابهات - از بركات حضور آل محمد عليهم السلام است .

در مقدمه تفسير منهج الصادقين به قلم ميرزا ابوالحسن شعرانى آمده است: نمى توان به ظن وتخمين و قياس، آيات قرآن را تفسير كرد، و جز به نصّ صريح امام اعتماد نبايد نمود ، كتاب خدا را كسى بايد تفسير كند كه با خدا راه دارد و آن امام معصوم است .(2)

6 . پاسخ از استدلال به تحدّى

اگر شما به يك كتاب علمى برخورد كرديد كه ديگران را دعوت به تحدّى كرده و قسمتى از آن كتاب را مطالعه كرديد و آن را در فنّ خودش كم نظير يا بى نظير ديديد، آيا تحدّى او مستلزم اين است كه شما بتوانيد همه كتاب را بفهميد ؟

ص: 80


1- . تفسير الميزان 3 / 56 - 57 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 87 .
2- . تمام كلام ايشان در بخش پنجم شماره 37 از تفسير منهج الصادقين 1 / 18 آمده است .

آيا دريافت عمده مطالب براى تصديق صاحب كتاب كافى نيست ؟

در مورد قرآن هم وقتى كسى با مراجعه به بخشى از آيات به يكى از جهات اعجاز قرآن: اخبار از مغيبات، فصاحت و بلاغت و . . . حقّانيت قرآن را دريافت براى تحقّق تحدّى كافى است .

بهترين شاهد براى اين مدّعا استثنايى است كه خود شما ذكر كرده ايد، يعنى احكام، قصص، تفاصيل معاد ؛ چون شناخت مراد از آيات الاحكام و فهم قصه هاى قرآن و . . . متوقّف بر بيان حضرت شد بدون اينكه ضررى به تحدّى خورده باشد، پس ضميمه آيات متشابه به اين آيات اشكالى به اعجاز قرآن وارد نمى كند .

مضافا به اينكه آيا شما ملتزم مى شويد كه قرآن قبل از نازل شدن همه آياتش معجزه نبوده است ؟ هنگامى كه يكى از آيات متشابه نازل شود و آيه اى كه بيانگر و روشنگر آن باشد نازل نشده باشد چگونه به مجرّد تفكّر و تدبّر مى شود تشابه آن را بر طرف كرد ؟

آيا اين مستلزم آن نيست كه قرآن قبل از تكميل، معجزه نباشد ؟ !

با حروف مقطّعه چه مى كنيد ؟ آيا از دائره اعجاز و تحدّى خارج است يا نه ؟ چاره اى نداريد جز اينكه بگوييد تحدّى به آن نيست، چه فرقى بين حروف مقطّعه و بقيه متشابهات وجود دارد ؟

لازم به تذكر است كه شيخ جعفر كاشف الغطا قدس سره تصريح فرموده كه تحدّى به آيات متشابه نيست، چنانكه در بخش پنجم خواهد آمد.(1)

ص: 81


1- . رجوع شود به صفحه 215 به نقل از كشف الغطاء 2 / 298 .

7 . اقتضاى انصاف !

انصاف آن است كه هيچ كس نمى تواند ادعا كند مقصود خدا را در همه آيات به يقين فهميده است، لذا در تفسير الميزان بارها الفاظى به كار رفته كه حاكى از شك و ترديد در مطلب است مانند: «يحتمل»، «يمكن»، «واللّه اعلم» . . . چون جايى كه تفسير قرآن كاملاً روشن باشد ديگر استفاده از اين الفاظ وجهى ندارد .

پس ادّعاى علم، قطع، يقين و عدم احتمال خلاف در آنچه كه در تفسير آيات متشابه گفته اند، صحيح نيست .

شاهد اين مطلب اختلافات عجيبى است كه بين مفسّرين، حتّى بين مؤلّف تفسير الميزان و معاصرين و شاگردانش، و حتّى در خود آيه شريفه: «وَأُخَر مُتَشابِهات» وجود دارد، ايشان براى مراد از تأويل در اين آيه ده نظريه، و براى محكم و متشابه بيست قول ذكر كرده است !(1)

ايشان در اين زمينه مى گويد:

حال ببينيم مفسرين در معناى اين سه عنوان چه گفته اند، سخنان مفسرين در اين باره بسيار مختلف است ، و شيوع و گسترش اين اختلاف به انحرافشان كشانيده است . اگر سر نخ اين اختلافات را جستجو كنيم سر از صدر اسلام و مفسرين از صحابه و تابعين در مى آوريم .(2)

ص: 82


1- . قرآن در اسلام 27 .
2- . تفسير الميزان 3 / 31 ، ترجمه الميزان 3 / 49 .

سپس شانزده قول در معناى محكم و متشابه و يازده قول در معناى تأويل ذكر كرده است .(1)

صاحب الميزان در تفسير سوره كوثر گويد:

مفسرين در تفسير كوثر و اينكه كوثر چيست اختلافى عجيب كرده اند . . . و از اين قبيل اقوالى ديگر كه به طورى كه از بعضى از مفسرين نقل شده بالغ بر بيست و شش قول است .(2)

تعبير «اختلافِ عجيبِ مفسّرين» را ايشان درباره آيات ديگرى نيز به كار برده است .(3)

ايشان درباره اولين آيه سوره بيّنه گفته:

به طورى كه بعضى از آنان گفته اند : اين آيه از مشكل ترين آيات قرآن است ، هم از نظر نظم و هم از نظر تفسير .(4)

در تفسير سوره فاطر درباره آيه مباركه: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ومِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ ومِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللّه ذلِك هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ»(5) گويد :

ص: 83


1- . تفسير الميزان 3 / 31 - 41 ، 44 - 47 ، ترجمه الميزان 3 / 49 - 63 ، 67 - 72 .
2- . تفسير الميزان 20 / 270 ، ترجمه تفسير الميزان 20 / 638 .
3- . مانند سوره اسراء آيه 10، سوره نازعات آيات 1 - 5 ، سوره طارق آيه 7، سوره بيّنه آيه 1 ، مراجعه شود به : تفسيرالميزان 13 / 50 و 20 / 179 ، 260 ، ترجمه تفسيرالميزان 13 / 68 و 20 / 290، 431 .
4- . تفسير الميزان 20 / 337 ، ترجمه تفسير الميزان 20 / 572 .
5- . فاطر : 32 .

مفسرين در تفسير آيه اختلافهاى عجيبى به راه انداخته اند . . . البته در اين بين اقوال ديگرى هست كه ذكر نكرديم ، و اگر احتمالات مذكور را در يكديگر ضرب كنيم از هزار احتمال بالاتر مى شود .(1)

در تفسير سوره بقره در مورد آيه شريفه: «وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْك سُليمان . . »(2) گفته :

مفسرين در تفسير اين آيه اختلاف عجيبى به راه انداخته اند ، به طورى كه نظير اين اختلاف را در هيچ آيه اى از ايشان نمى يابيم ... اگر احتمالها و اختلافهايى را كه ذكر كرديم در يكديگر ضرب كنيم ، حاصل ضرب سر از عددى سرسام آور در مى آورد ، و آن يك مليون و دويست و شصت هزار احتمال است .

و به خدا سوگند اين مطلب از عجائب نظم قرآن است كه يك آيه اش با مذاهب و احتمالهايى مى سازد كه عددش حيرت انگيز و محيّر العقول است ، و در عين حال كلام همچنان بر حسن و زيبايى خود متكى است ، و به زيباترين حسنى آراسته است ، و خدشه اى بر فصاحت و بلاغتش وارد نمى شود ، و ان شاء اللّه نظير اين حرف در تفسير آيه : «أَ فَمَنْ كانَ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَيَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ وَمِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسى إِماماً وَرَحْمَةً» از نظر خواننده خواهد گذشت .(3)

ص: 84


1- . تفسير الميزان 17 / 47 - 46 ، ترجمه تفسير الميزان 17 / 65 - 66 .
2- . البقرة : 102 .
3- . تفسير الميزان 1 / 234 - 233 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 351 - 353 . و در مورد آيه اخير مراجعه شود به تفسير الميزان 10 / 185 ، ترجمه تفسير الميزان 10 / 274 ، تفسير سوره هود آيه 17 .

و باز در تفسير سوره كهف در تفسير آيه: «وَ كذَلِك أَعْثرْنَا عَلَيهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللّه حَقُّ وَأَنَّ الساعَةَ لا رَيْب فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيَاناً رَبُّهُمْ أَعلمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسجِدا»(1) گفته :

اين آيه از آياتى است كه معركه آراء مختلف مفسرين شده ، اختلافات زيادى در مفردات آيه دارند ، اختلاف هايى در مرجع ضمير جمع در آن، و در ضمن اختلافات عجيبى درباره جملات آيه از ايشان ديده مى شود كه اگر اين اختلافات را با آن اختلافات در هم ضرب كنيم آن وقت مى توان گفت در اين آيات هزاران قول پيدا شده و از اين اقوال آنچه كه با سياق آيه مناسب بود آورديم چنانچه خواننده عزيز بخواهد به همه آن اقوال پى ببرد بايد به كتب تفسيرى مطوّل مراجعه نمايد .(2)

نتيجه اينكه در قرآن آياتى وجود دارد كه مقصود از آن براى ما روشن نيست، مفسّرين هم در آن اختلاف كرده اند، چون هر مفسّرى سعى و تلاش خود را براى فهم و درك آيات قرآن به كار مى برد و براى فهم آن به آياتى كه آن را محكم مى داند مراجعه مى كند و به نتيجه اى مى رسد، و ديگران نيز همين روش را به كار گرفته و به نتائج ديگر مى رسند، و هر كدام هم ادّعا مى كند كه به واقع رسيده و ديگران را تخطئه مى كند، پس چرا با تدبّر اختلاف بر طرف نشده است ؟

ص: 85


1- . الكهف : 21 .
2- . تفسير الميزان 13 / 267 ، ترجمه تفسير الميزان 13 / 372 .

آيا همين اختلاف، علامت خفاء مطلب نيست ؟ آيا نتيجه هدايت، نور، تبيان بودن قرآن، دعوت به نزاع و اختلاف و تشاجر است ؟

يا اينكه مى گوييد : همه انديشمندانى كه با پاى عقل و خرد در آيات غور كرده اند - با وجود اختلاف - بر حقّ و صواب مى باشند ؟ !

و يا اينكه ناچار بايستى پذيرفت كه خداى تعالى مرجعى براى تعيين و شناخت معناى واقعى آيات متشابه قرار داده است .

علامه حلى رحمه الله مى فرمايد : اگر معصومى نباشد كه از كلام او يقين به معناى آيات متشابه پيدا شود ، وجود آيات متشابه و مخاطب قرار دادن مكلفين به آن مستلزم فتنه اى است كه خدا ما را از آن منع كرده است ؛ زيرا آرا و عقائد ارباب نظر در مورد آن مختلف است و به همين جهت مردم به گمراهى و اشتباه مى افتند ، پس بايستى معصومى باشد كه از طريق او بتوان مراد از آن آيات را دريافت نمود .

در غير معصوم وجهى براى ترجيح نظريه هيچ كس بر ديگرى وجود ندارد ، و هر يك مدعى است كه : هر كس با نظر من مخالف باشد دنبال فتنه جويى است ، و اين خود فتنه است !(1)

حاصل كلام آنكه : اختلاف مفسّرين بهترين شاهد است بر آنكه آنها مقصود واقعى خدا را نيافته اند، چون مؤلّف خود گفته است:

اما اينكه بعيد شمردند كه معانى قرآن بر صحابه پوشيده مانده باشد ، با اينكه مردمى فهميده و كوشاى در فهم بوده اند.

ص: 86


1- . الفين 98 .

استبعادى است نابجا ، به دليل همان اختلافى كه در اقوال آنان در معانى بسيارى از آيات هست ، و اختلاف و تناقض جز با پوشيده ماندن حق و مشتبه شدن راه حق و راه باطل ، تصور ندارد .(1)

گذشته از آنكه ايشان اعتراف كرده كه توضيح بعضى از آيات در قرآن نيست ، مثلاً در «أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الارْضِ»(2) به صراحت گفته :

ليكن - متأسفانه - در آيات كريمه قرآن چيزى كه بتواند اين آيت را تفسير كند و معلوم سازد كه اين جنبده اى كه خدا به زودى از زمين بيرون مى آورد چيست ؟ و چه خصوصياتى دارد ؟ و صفات و نشانيهايش چيست ؟ و با مردم چه تكلمى مى كند و چه خصوصياتى دارد ؟ و چگونه از زمين بيرون مى آيد ؟ و چه مى گويد ؟ وجود ندارد ، بلكه سياق آيه بهترين دليل است بر اينكه مقصود مبهم گويى است و جمله مزبور از كلمات مرموز قرآن است .(3)

پس بالاخره بايد پذيرفت كه بخشى از مطالب قرآن رمزى است !

درباره حروف مقطعه در تفسير الميزان آمده است :

نه حروف مقطعه قرآن از متشابهات مى تواند باشد و نه معانى آنها از باب تأويل ... ممكن است آدمى حدس بزند كه بين اين حروف و مضامين سوره اى كه با اين حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد ... از اينجا استفاده مى شود كه اين حروف رموزى هستند بين خدا و

ص: 87


1- . تفسير الميزان 3 / 86 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 133 .
2- . النمل : 82 .
3- . تفسير الميزان 15 / 396 ، ترجمه تفسير الميزان 15 / 567 .

پيامبرش كه معناى آنها از ما پنهان است و فهم عادى ما راهى به درك آنها ندارد ، مگر به همين مقدار كه حدس بزنيم بين اين حروف و مضامينى كه در سوره هاى هر يك آمده ارتباط خاصى هست .(1)

آنچه باعث شده ايشان حروف مقطعه را از آيات متشابه نداند - با تصريح به اينكه اينها رمزهايى است كه ما از آن چيزى نمى دانيم ! - مبنايى است كه قبلاً اختيار كرده كه: قرآن همه اش براى فهم بشر نازل شده، و يك آيه هم پيدا نمى شود كه مفهوم آن ابهام داشته باشد، و تشابه آياتِ متشابه به واسطه محكمات بر طرف مى شود ، و به صراحت گفته :

در قرآن حتى يك آيه هم نيست كه در مفهومش اغلاق و تعقيدى باشد ، آيات متشابه در مفهومش غايت وضوح و روشنى را دارد ، و تشابهش بخاطر اين است كه مراد از آن را نميدانيم.(2)

محكم و متشابه بودن نسبى است و در قرآن متشابه به تمام معنا و به طور مطلق نداريم .(3)

لذا از ايشان سؤال مى كنيم: مفهوم و معناى حروف مقطعه چيست ؟

تقسيم كه قاطع شركت است، وقتى خداى تعالى آيات را تقسيم به محكمات و متشابهات كرد، چگونه ممكن است قسم سومى براى آن فرض كرد كه نه محكم است و نه متشابه ؟ ! زيرا شما به صراحت گوييد اينها متشابه نيستند، و از طرفى چون معناى آن را نمى دانيم محكم هم

ص: 88


1- . تفسير الميزان 18 / 8 ، ترجمه تفسير الميزان 18 / 8 - 7 .
2- . تفسير الميزان 1 / 9 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 14 .
3- . الميزان 3 / 60 - 64 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 98 .

كه نيست، پس بايستى واسطه بين محكم ومتشابه باشد ! واين در حالى است كه شما پذيرفته ايد كه بين محكم و متشابه واسطه نيست .(1)

لازم به تذكر است كه بسيارى از مفسّرين تصريح كرده اند كه حروف مقطّعه از متشابهات است ، چنانكه در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز همين مطلب آمده است ،(2) و بعضى از تلاميذ ايشان هم اعتراف كرده اند كه تاكنون نظر قطعى در تفسير اين آيات ارائه نشده است .

8 . ثمره استقلال قرآن

چنانكه قبلاً اشاره شد در صورتى كه مردم از پيش خود به تفسير قرآن بپردازند، نتيجه اش پيدايش مذاهب و مكاتب گوناگونى است كه با حقيقت فاصله زيادى دارد، و مؤلّف نيز اين مطلب را فى الجمله پذيرفته است، چون گويد:

اگر از بدعت ها و مذاهب و اهواى باطل و فاسدى كه فرقه هايى از مسلمانان را منحرف نموده آمارگيرى كنى ، و مذاهبى را كه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در اسلام - چه درباره معارف اصولى اسلام باشد و چه درباره فروع احكام آن - پديد آمده ، مورد دقت قرار دهى خواهى ديد كه اكثر اين انحرافها به خاطر پيروى آيات متشابه قرآن

ص: 89


1- . مؤلف در ردّ چهارمين معناى متشابه گويد: لازمه اش اين مى شود كه آيات قرآن دو قسم محكم و متشابه نباشد ، بلكه بين آن دو واسطه اى هم باشد كه نه محكم است و نه متشابه . تفسير الميزان 3 / 34 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 52 .
2- . مراجعه شود به التبيان 1 / 48 ، جوامع الجامع 1 / 61 ، مجمع البيان 1 / 75 ، بحار 88 / 10 .

و تأويل هايى بوده كه از پيش خود و بدون مدرك براى اين گونه آيات كرده اند ، تأويل هايى كه خدا از آن بيزار است . . . .

حال اگر خواننده عزيز در اين سخنان و امثال آن - كه از حد شمارش بيرون است - دقت نموده ، آن گاه در جمله «فَأَمَّا الَّذِينَ فى قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ» تامل كند ، هيچ شكى در درستى گفتار ما برايش باقى نمى ماند ، و به طور قطع حكم مى كند به اينكه تمامى فتنه ها و محنت ها كه گريبان اسلام و مسلمين را گرفته ، منشأى به جز پيروى متشابه و تأويل كردن قرآن ندارد . و همين - البته خدا داناتر است - سبب شده است كه خداى تعالى اين چنين در اين باب سخت گيرى را تشديد نموده در نهى از پيروى متشابه به منظور فتنه جويى و تأويل و الحاد در آيات خدا و بدون علم در آيات خدا سخن گفتن و راه شيطان را پيروى نمودن ، مبالغه نمايد .(1)

9 . منطوق كدام آيه ؟ !

آنچه واقعا جاى تعجّب است اين است كه ايشان در ضمن كلامى مى گويد:

منطوق الآيات الدالّة على أن القرآن يفسّر بعضه بعضا . صريح آيات دلالت مى كند بر اينكه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند .(2)

ص: 90


1- . تفسير الميزان 3 / 42 - 41 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 65 - 64 .
2- . تفسير الميزان 3 / 57 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 89 .

چون چنين مطلبى در منطوق روايات هم نيست چه رسد به آيات !(1)

آرى اميرمؤمنان عليه السلام فرموده : خداى سبحانه مى فرمايد: ما در اين كتاب از بيان هيچ چيزى فروگذار نكرده ايم، و در آن تبيان هر چيزى هست، وفرموده آيات آن يكديگر را تصديق مى كنند و در آن اختلافى نيست، اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف بسيار مى يافتند .(2)

و در روايت ديگر آمده است: بعضى آيات قرآن به واسطه بعضى ديگر گويا مى شود و بر يكديگر شهادت مى دهند .(3)

و يا اينكه: آيات قرآن يكديگر را تصديق مى نمايد .(4)

ولى چنانكه نور و هدايت بودن قرآن و تبيان كل شى ء بودن آن دلالت بر بى نيازى مردم از اهل بيت عليهم السلام در فهم قرآن ندارد، همچنين گويا بودن آيات به واسطه يكديگر و تصديق و تأييد نمودن همديگر در واقع و عالم ثبوت، معنايش استقلال مردم در فهم قرآن و توان رسيدن به آيات متشابه را ندارد، لذا اميرمؤمنان عليه السلام به مدّعى تناقض آيات قرآن فرمود: آيات كتاب خداوند تصديق يكديگر مى كنند نه تكذيب، ولى تو عقلى كه از آن بهره مند باشى ندارى .(5)

گذشته از آنكه با بقيه روايات در همين زمينه چه خواهند كرد كه:

ص: 91


1- . و اگر مراد ايشان آيات گذشته باشد، پاسخ آن در بخش دوم گذشت .
2- . نهج البلاغه 61 ، كشف اليقين 189 ، احتجاج 1 / 261 ، بحار 2 / 284 .
3- . نهج البلاغه 192 ، بحار 89 / 22 .
4- . احتجاج 1 / 259 ، بحار 10 / 121 - 122 .
5- . روايت آن صفحه 77 گذشت .

«القرآن ينسخ بعضه بعضا»، يعنى: آيات بعضى ناسخ بعضى ديگرند .

و يا: «المتشابه هو الّذي يشبه بعضه بعضا»، يعنى: آيات متشابه آن آياتى است كه بعضى با بعضى ديگر شبيه هستند ( و امكان اشتباه بين آنها وجود دارد ) . پس چنانكه بعضى آيات تصديق كننده بعضى ديگرند، بعضى از آيات هم ناسخ يا شبيه يكديگرند، و چه بسا مفسّر ندانسته به آيه نسخ شده استدلال و احتجاج كند و يا به سبب شباهت آيات، امر بر او مشتبه شود .

10 . تقديم نص معصوم بر ظاهر قرآن

اينكه گويد: هيچ دليلى نمى تواند دليلِ حاكم بر قرآن باشد .

اشكالش اين است كه در اصول محقّق شده كه قرآن با خبر واحد معتبر هم تخصيص مى خورد، چه رسد به خبر متواتر يا محفوف به قرينه .(1) و همه علماى اماميه و مشهور عامّه بر اين عقيده اند كه قرآن - همان گونه كه به خود قرآن قابل نسخ است - به سنّت متواتر هم نسخ مى شود . (2) شيخ انصارى رحمه الله مى فرمايد: آنچه ضرورى مذهب شيعه دانسته شده است اين است كه نصّ كلام امام عليه السلام بر ظاهر قرآن مقدّم است، چنانكه ضرورى مذهب اهل خلاف بر خلاف آن است !(3)

ص: 92


1- . اصول الاستنباط 161، اصول الفقه، مظفر 1 / 162 - 163، كفايه الأصول 235، مطارح الأنظار 210، مفاتيح الأصول 160، محاضرات في الأصول 5 / 309، منتقى الأصول 3 / 395 - 394 و . . . همچنين مراجعه شود به مطلب شماره 44 در بخش پنجم .
2- . مفاتيح الأصول 265 ، همچنين مراجعه شود به مطلب شماره 44 در بخش پنجم .
3- . فرائدالأصول 1 / 58 .

استدلال به روايات

گروه اول:

در تفسير الميزان گويد:

اخبار متواتره اى از آن جناب رسيده كه امت را توصيه مى كند به تمسك به قرآن ، و اخذ به آن .

و اينكه هر روايتى از آن جناب به دستشان رسيد عرضه بر قرآنش كنند ، اگر با قرآن مطابق بود به آن عمل كنند ، و گرنه به ديوارش بزنند .

اين توصيه ها وقتى معنا دارد كه تمامى مضامين احاديث نبوى را بتوان از قرآن كريم در آورد .

و گرنه اگر بنا باشد استفاده آنها منوط به بيانى از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم باشد دور لازم مى آيد ، ( يعنى لازم مى آيد كه فهم قرآن منوط به بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم باشد ، و فهم بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم هم منوط به فهم قرآن باشد ، كه اصطلاحا اين را دور و محال مى دانند ) .(1)

گروه دوم ( روايات خاصّه ):

روايت اول :

ايشان روايتى از عامه نقل كرده كه در آن آمده است :

ص: 93


1- . تفسير الميزان 3 / 85 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 132 ، قسمت داخل پرانتز از مترجم تفسير الميزان است .

از على عليه السلام سؤل كردند : آيا از وحى چيزى نزد شما هست ؟ فرمود : نه ، به آن خدا كه دانه را مى شكافد و خلايق مى آفريند سوگند ، بعد از وحى موهبتى كه هست اين است كه خداى تعالى به هر كس از بندگانش كه بخواهد فهم در قرآنش را مى دهد .

سپس گويد :

اين حديث از احاديث برجسته است ، و كمترين چيزى را كه مى رساند اين است كه معارف صادره از مقام علمى آن جناب كه عقول را مدهوش و متحير كرده همه اش از قرآن گرفته شده است .(1)

روايت دوم :

عن أمير المؤمنين عليه السلام: ترد على أحدهم القضية في حكم من الأحكام فيحكم فيها برأيه ، ثم ترد تلك القضية بعينها على غيره فيحكم فيها بخلاف قوله ، ثم تجتمع القضاة بذلك عند الإمام الذي استقضاهم فيصوّب آراءهم جميعا ، وإلههم واحد ونبيّهم واحد وكتابهم واحد ! أفأمرهم اللّه سبحانه بالاختلاف فأطاعوه ؟ أم نهاهم عنه فعصوه ؟ أم أنزل اللّه دينا ناقصا فاستعان بهم على إتمامه ؟ أم كانوا شركاء ، فلهم أن يقولوا وعليه أن يرضى ؟ أم أنزل الله دينا تامّا فقصر الرسول صلى الله عليه و آله وسلم عن تبليغه وأدائه ؟ والله سبحانه يقول :

«ما فَرَّطْنا في الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ، وفيه تبيان كل شيء ، وذكر أن الكتاب يصدّق بعضه بعضا ، وأنه لا اختلاف فيه فقال سبحانه : «وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً» .(2)

ص: 94


1- . تفسير الميزان 3 / 71 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 110 .
2- . النساء : 82 .

وإن القرآن ظاهره أنيق وباطنه عميق لا تحصى عجائبه ، ولا تنقضي غرائبه ، ولا تكشف الظلمات إلاّ به .(1)

يعنى: بر يكى از آنها اختلافى عرضه مى شود تا درباره آن قضاوت كند، او به رأى شخصى خودش در آن نظر مى دهد وحكم مى نمايد، همين قضيه بر ديگرى عرضه مى شود و او بر خلاف قاضى اول حكم مى كند، سپس قاضيان نزد امام (وخليفه اى) كه آنان را به قضاوت منصوب كرده جمع مى شوند و او كار همه آنان را تأييد نموده، حكم به صحت همه آن قضاوتها مى كند، در حالى كه خدا و پيامبر و كتاب آسمانى آنها يكى است!

آيا خدا دستور داده كه اختلاف كنند و آنها با اين كارشان فرمانبردارى خدا كرده اند ؛ يا اينكه خدا آنها را از اختلاف نهى كرده و اين كارشان معصيت و نافرمانى خداست؟!

يا اينكه خدا دين ناقصى فرستاد و از آنها كمك گرفته تا آن را كامل كنند؟!

يا اينكه با خدا شريك هستند و خدا ناچار است نظريه آنها را بپذيرد و به آن رضايت دهد؟!

يا اينكه خدا دين را كامل فرستاد ولى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در تبليغ و رساندن آن كوتاهى كرده است؟!

ص: 95


1- . نهج البلاغه 61 ، احتجاج 1 / 261 ، كشف اليقين 189 ، بحار 2 / 284 .

خداى سبحانه مى فرمايد: ما در اين كتاب از بيان هيچ چيزى فروگذار نكرده ايم، و در آن تبيان هر چيزى هست .

وفرموده : آيات آن يكديگر را تصديق مى كنند و در آن اختلافى نيست، اگر از جانب غير خدا بود در آن اختلاف بسيار مى يافتند .

قرآن ظاهرى نيكو و شگفت انگيز وباطنى عميق دارد، عجائب آن بى شمار و غرائب آن بى پايان است، و تاريكى ها وظلمات جز با آن بر طرف نشود.

ايشان پس از ذكر اين روايت گفته:

اين روايت صراحتا اعلام مى دارد كه هر نظريه دينى بايد منتهى به قرآن گردد .

و اينكه فرمود : ( وفيه تبيان كل شيء ) نقل به معناى آيه اى است از قرآن .(1)

روايت سوم :

از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «المتشابه ما اشتبه على جاهله»،(2) يعنى: متشابه آن آياتى است كه مفهومش براى كسى كه معنايش را نمى فهمد مشتبه است . در تفسير الميزان آمده است:

ص: 96


1- . تفسير الميزان 3 / 83 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 128 .
2- . تفسير عياشى 1 / 11 ، 162 ، بحار 66 / 93 و 89 / 382 - 383 .

در اين حديث اشاره اى است به اينكه متشابه آن نيست كه به هيچ وجه نتوان معنايش را فهميد بلكه فهميدن معناى آن نيز ممكن است . (1)

روايت چهارم :

امام رضا عليه السلام مى فرمايد: «من ردّ متشابه القرآن إلى محكمه هُدي إلى صراط مستقيم»،(2) يعنى: كسى كه متشابه قرآن را به محكم آن برگرداند ، به راه راست هدايت شده است .

ايشان پس از اين روايت مى نويسد:

اين اخبار به طورى كه ملاحظه مى كنيد در تفسير متشابه معنايى نزديك به هم دارند ، و همه گفتار قبلى ما را تاييد مى كند كه گفتيم تشابه قبل از رفع ابهام است ، و چنان نيست كه به هيچ وجه نشود آن را بر طرف كرد ، بلكه با ارجاع متشابه به محكم و با تفسير محكم از آن ، تشابهش بر طرف مى شود .(3)

روايت پنجم :

ايشان در آخر بحث محكم و متشابه گويد:

ص: 97


1- . تفسيرالميزان 3 / 67 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 103 - 104 .
2- . احتجاج 2 / 460 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام 1 / 290 ، كشف الغمه 2 / 294 ، بحار 2 / 185 ، و 89 / 377 ، وسائل 27 / 115 ، مستدرك 17 / 345 .
3- . تفسيرالميزان 3 / 68 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 105 .

اضافه بر اينكه در اين بين رواياتى از اهل بيت عليهم السلام رسيده كه به طور صريح دلالت بر همين معنا دارد ، نظير روايتى كه صاحب محاسن آن را به سند خود از ابى لبيد بحرانى از ابى جعفر عليه السلام نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود : هر كس خيال كند كه كتاب خدا مبهم است هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده .(1)

روايت ششم :

در تفسير الميزان پس از روايت گذشته مى گويد:

و قريب به اين مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده : وقتى سخنى از من مى شنويد همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد .(2)

روايت هفتم :

ايشان با اشاره به حديث: « ويشهد بعضه على بعض »(3) مى گويد:

و اما بيان قرآنى . . . كلامى است كه الفاظش در عين اينكه از يكديگر جدايند به يكديگر متصل هم هستند ، به اين معنا كه هر يك بيانگر ديگرى ، و به فرموده على عليه السلام شاهد بر مراد ديگرى است .(4)

ص: 98


1- . تفسير الميزان 3 / 87 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 134 - 135 .
2- . تفسير الميزان 3 / 87 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 134 - 135 .
3- . نهج البلاغه 192 ، بحار 89 / 22 .
4- . تفسير الميزان 3 / 76 - 77 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 117 - 119 .

نقد كلام ايشان

جواب از استدلال به گروه اول روايات

اولاً: رواياتى كه در رجوع به قرآن و عرض اخبار بر آن، وارد شده مخصوص محكمات است، لذا همه علما براى حجيّت ظواهر قرآن به آن استدلال كرده اند، اين مطلب هم از روايات ظاهر است و هم در كلمات اعلام به آن تصريح شده ، پس ربطى به آيات متشابه ندارد .

و ثانيا: برداشتى كه ايشان از روايات عرض اخبار بر قرآن كرده صحيح نيست، چون معنا ندارد كه تمام آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و خاندانش عليهم السلام - در معارف، عقائد، احكام، سرگذشت پيامبران عليهم السلام و امت هاى گذشته، آينده امت، جزئيات عوالم آينده شامل: برزخ، قيامت، بهشت، دوزخ و . . . - فرموده اند ، همه به تفصيل در قرآن بيان شده باشد به نحوى كه با عرضه كردن روايات بر آن، صحت و سقم آن بر ما روشن شود . بلكه مقصود آن است كه روايات ، شاهد قرآنى دارد، و يا اينكه با معارف قرآن تنافى نداشته و موافق آن باشد، مثلاً اگر روايتى دلالت بر جبر داشت با قرآن منافات دارد كه خدا فرموده: «اِنَّ اللّه َ لَيْسَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبيدِ» پس نمى شود مدلول آن را پذيرفت .

شاهد اين مدعا مواردى است كه در فقه از موافقت يا مخالفت روايات با قرآن بحث مى شود و هيچ كسى توهّم نكرده كه معناى موافقت آن است كه مفاد و مدلول آن نصوص بعينه در قرآن موجود است، چون در اين صورت نيازى به روايت نبود و خود قرآن براى اثبات مطلب كافى بود .

ص: 99

با توجه به بيان گذشته جواب اشكال دور هم واضح شد ؛ زيرا تمام اين روايات - تسمك، اخذ و عرض اخبار بر قرآن - مخصوص محكمات ، و آنچه فهمش متوقّف بر بيان پيشوايان معصوم عليهم السلام مى باشد آيات متشابه است، پس اصلاً دور لازم نمى آيد .

و ثالثا: اينكه ايشان درباره روايات عرض مى گويد : «اين توصيه ها وقتى معنا دارد كه تمامى مضامين احاديث نبوى را بتوان از قرآن در آورد» .(1)

با كلام ديگر ايشان كه مى گويد: «جزئيات احكام چيزى نيست كه هر كس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند ... و همچنين جزئيات قصص و معارفى از قبيل مسأله معاد» .(2) تنافى و تعارض روشن دارد كه اينجا «تمامى مضامين احاديث نبوى» را قابل استخراج از قرآن دانسته ؛ و جاى ديگر در بخشى از مطالب استثنا قائل شده و گفته است : اين قسمت را نمى توان بدون مراجعه به بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از قرآن استخراج كرد .

مگر آنكه گفته شود : روايات عرض مربوط به غير احكام شرعى و جزئيات قصص و معارف معاد است ، و مسلّم است كه ايشان به اين امر ملتزم نمى شود .

ص: 100


1- . رجوع شود به صفحه 93 .
2- . رجوع كنيد به صفحه 135 .

جواب از استدلال به گروه دوم روايات

روايت اول :

مقصود ايشان از اين كلام چيست ؟ آيا حضرت اين مطالب علمى را كه از قرآن گرفته شده به علم خاصّ از جانب خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مى داند ؛ يا اينكه به سعى و تلاش و اجتهاد خويش بدان رسيده است .

بنابر اوّل، روايت ربطى به استدلال ايشان ندارد ؛ زيرا اين از ويژگى هاى اهل بيت عليهم السلام است كه علم و دانش همه قرآن از جانب خداى تعالى به آنها داده شده ، چنانكه روايات آن در بخش اول گذشت .

اما بنابر شق دوم، اشكال كلام ايشان اين است كه ائمه عليهم السلام نيازى به اجتهاد و كوشش براى فهم آيات ندارند چنانكه از ملاحظه روايات بى شمارى كه در ابواب مختلف علوم آنها وارد شده ظاهر مى شود .

و نياز آنها به اجتهاد ، با دانش الهى ، ارتباط با عالم بالا، سخن گفتن فرشتگان با آنان و . . . منافات دارد .(1)

شگفتا كه با وجود روايات وارده در علوم آل محمد عليهم السلام در نهج البلاغه، اصول كافى، بصائرالدرجات و . . . ايشان به روايتى كه عامّه

ص: 101


1- . مراجعه شود به بحارالانوار جلد 26 ، ينابيع المعاجز تأليف علاّمه سيد هاشم بحرانى . قابل ذكر است كه روايات بى شمار در سخن گفتن فرشتگان با امامان معصوم عليهم السلام به ما رسيده است كه بنابر فرمايش شيخ مفيد قدس سره ، فقهاى اماميه و دانشمندان صاحب اثر شيعه آن را پذيرفته و به آن معتقدند بدون اينكه آن را «وحى [مصطلح]» بدانند. مراجعه شود به : اوائل المقالات 69، تصحيح الاعتقاد 121، بحار 26 / 84 - 83 .

در نقل آن متفردند چنين اهتمام ورزيده و آن را از روايات درخشان شمرده است ! با اينكه غرض اهل خلاف از اين روايت آن است كه علوم اختصاصى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم به امر خداوند فقط براى اميرمؤمنان عليه السلام بيان فرموده، انكار نمايند . و اين روايت جعلى را در مقابل مصحف اميرمؤمنان عليه السلام - كه جمع آورى تنزيل، تأويل، تفسير، شأن نزول، و ترتيب آيات قرآن به كيفيت نزول آن بوده - تراشيده اند !

روايت دوم :

با دقت در اين روايت روشن مى شود كه اميرمؤمنان عليه السلام اهل رأى را مذمّت كرده به اينكه وقتى شما در معبود، پيامبر، و كتاب آسمانى مشترك هستيد و اختلافى نداريد، چگونه آراء و اقوال مختلف و گوناگون داريد ! در حالى كه قرآن شامل همه احكام و معارف است .

حضرت مى خواهد با اين بيان به آنها بفهماند كه علّت اصلى اختلاف امّت، جدا شدن آنها از تالى، همطراز، همسنگ، قيّم و مبيّن قرآن است ،(1) چنانكه در روايت ديگر فرمود: تمام آنچه امّت در آن نزاع و اختلاف دارند از امر خداوند، دانش آن از كتاب الهى نزد ماست .(2)

نتيجه اينكه اين صحيح است كه هر نظر دينى به قرآن منتهى مى شود

ص: 102


1- . مراجعه شود به استدلال ابن اذينه به مطالب همين روايت در دعائم الاسلام 1 / 92 ، بحار 101 / 272 - 270 ، مستدرك 17 / 244 - 248 .
2- . كافى 7 / 78 ، وسائل 26 / 77 .

ولى مردم از درك و فهم و تشخيص آن ناتوان و عاجزند و چاره اى جز رجوع به اهل بيت عليهم السلام ندارند، امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ امرى نيست كه دو نفر در آن اختلاف داشته باشند مگر آنكه ريشه و اصل آن در كتاب خدا بيان شده است ولى عقل مردم به آن نمى رسد .(1)

روايت سوم :

از اين روايت استفاده مى شود كه متشابه براى همه متشابه نيست ، و چنين نيست كه براى هيچ كس معلوم نباشد و اصلاً ثمره وجودى نداشته باشد ، پس كسانى هستند كه آن را بدانند ، اما اينكه آنها چه كسانى هستند، و آيا براى همه ممكن است كه بتوانند معناى آن را به دست آورند؟ و اينكه چگونه مى شود علم به متشابه پيدا كرد ؟! و... روايت از اين جهات در مقام بيان نيست .

از دلايل ديگر استفاده مى شود كه فقط راسخان در دانش كه امامان معصوم عليهم السلام هستند آن را مى دانند، و تنها راه شناخت آن براى ديگران ياد گرفتن از آنها است .

روايت چهارم :

مستفاد از اين روايت آن است كه نمى شود به آنچه از متشابهات به ذهن مى رسد اعتماد و اكتفا نمود بلكه بايد در آن موضوع به محكمات رجوع كرد .

ص: 103


1- . كافى1/60 و7/158، تهذيب9/357، محاسن1/267، وسائل26/293،بحار89/100.

و ردّ متشابه به محكم از اين جهت نيست كه حتما محكمات متضمّن بيان تفصيلى آيات متشابه باشد، بلكه با آن فهميده مى شود كه ظاهر آيه متشابه مقصود خداى تعالى نبوده است .(1)

روايت پنجم :

روايت محاسن در كلام ايشان ناقص آمده و قسمت اول آن به وضوح برخلاف مدّعاى ايشان دلالت دارد و قرينه براى فهم مراد از ذيل آن است . متن كامل روايت چنين است :

ابولبيد بحرانى گويد: مردى در مكّه نزد امام باقر عليه السلام آمد و مسائلى مطرح كرده، از آن حضرت جواب گرفت . يكى از پرسش هايش اين بود كه: آيا شما گفته اى كه هيچ مطلبى از قرآن نيست مگر اينكه شناخته شده است ؟ حضرت فرمود: نه، من چنين نگفته ام، بلكه آنچه من گفته ام آن است كه: چيزى از قرآن نيست مگر اينكه بر آن دليل گويايى از جانب خدا در قرآن وجود دارد كه مردم از آن آگاهى ندارند .

باز پرسيد: شما گفته اى كه هيچ چيز از قرآن نيست مگر آنكه مردم نيازمند به آن هستند ؟ حضرت پاسخ داد: آرى ! حتّى يك حرف از آن را . از حضرت پرسيد: مقصود از «المص» چيست ؟ ابولبيد گويد: حضرت پاسخ او را دادند ولى من آن را فراموش كردم . هنگامى كه آن مرد بيرون رفت حضرت به من فرمود: اين تفسير آيه مطابق ظاهر قرآن

ص: 104


1- . در اين زمينه توضيح بيشترى صفحه 132 خواهد آمد .

بود، مى خواهى از تفسير باطن آن برايت بگويم ؟ عرض كردم: مگر قرآن ظاهر و باطن دارد ؟ حضرت فرمود: آرى ! قرآن داراى ظاهر، باطن، معانى، ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، سنن، أمثال، فصل، وصل و . . . است، پس كسى كه خيال كند كتاب خدا مبهم است خود هلاك شده و ديگران را نيز به هلاكت و گمراهى كشانده است .(1)

شيخ حرّ عاملى رحمه الله در وسائل فرموده: مقصود از جمله اخير آن است كه چنين نيست كه قرآن براى همه مبهم باشد ( و هيچ فايده اى بر آن تصوّر نشود )، بلكه براى امامان معصوم عليهم السلام و كسانى كه از آنها ياد گرفته اند ابهامى در آن وجود ندارد . اگر معناى روايت جز اين باشد با صدر روايت سازگار نيست بلكه آن را نقض مى كند .(2)

روايت ششم :

اولاً : استشهاد و استناد معصومين عليهم السلام به آيات قرآن ، دليل نمى شود كه ديگران هم مى توانند از قرآن همان مطالب را استفاده كنند.(3)

ثانيا : با ملاحظه دنباله روايت معلوم مى شود كه اين روايت نيز بر مدعاى ايشان دلالت ندارد، بلكه آن را خدشه دار مى نمايد!

متن كامل روايت چنين است: امام باقر عليه السلام فرمود : اگر براى شما مطلبى گفتم، (دليل) آن را از قرآن بپرسيد .

ص: 105


1- . محاسن 1 / 270 ، بحار 89 / 90 ، وسائل 27 / 192 .
2- . وسائل 27 / 192 .
3- . در اين زمينه توضيح بيشترى در پاسخ از استدلال به سيره صفحه 108 - 109 خواهد آمد.

سپس در ادامه صحبت فرمود : پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم مردم را از قيل و قال (يعنى گفتگوى هاى بى جا) و تباه كردن و ضايع كردن مال و ثروت و زياد سؤال كردن منع فرمود . عرض كردند : اى پسر پيامبر! در كجاى قرآن اين مطالب آمده است ؟ حضرت در پاسخ آيات زير را قرائت فرمود: «لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إلاّ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النّاسِ» و «وَلا تُؤتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِياما» و «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ» .(1)

چنانكه ملاحظه مى كنيد مفهوم (نجوى) با (قيل و قال) متفاوت است ، گرچه گاهى در مصداق مشترك باشند، و همچنين متفاهم عرفى از «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤكُمْ» نهى از كثرت سؤال نيست .

پس چگونه مى شود گفت : اين روايت دلالت مطابقى بر مقصود صاحب تفسير الميزان - يعنى استغناء قرآن از بيان - دارد و استدلال حضرت به اين آيات ، دليل آن است كه : «آن معنا در افق فهم شنونده بوده ، و ذهن شنونده مى توانسته مستقلا آن را درك كند»(2) و در نتيجه

تفسير قرآن به قرآن براى همه جايز است ؟!

روايت هفتم :

پاسخ آن در ضمن اشكال نهم گذشت .(3)

ص: 106


1- . احتجاج 2 / 322 ، محاسن 1 / 269 ، كافى 1 / 60 و 5 / 300 ، بحار 89 / 82 .
2- . تفسير الميزان 3 / 86 - 87 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 133 - 135 .
3- . رجوع شود به صفحه 90 - 92 .

استدلال به سيره عملى معصومين عليهم السلام

اشاره

آخرين نكته در استدلال صاحب تفسير الميزان اين است كه :

طريقه اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و امامان اهل بيت او در تفسير

سلوك نموده اند . . . به طورى كه از احاديث تفسيرى آنان بر مى آيد ، همين طريقه اى است كه ما بيان كرديم .(1)

ايشان پس از ذكر حديث ثقلين گويد:

در بسيارى از روايات تفسيرى كه از اين خاندان رسيده طريقه استدلال به آيه اى براى آيه ديگر ، و استشهاد به يك معنا بر معناى ديگر به كار رفته ، و اين درست نيست مگر وقتى كه معنا معنايى باشد كه در افق فهم شنونده باشد ، و ذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند .(2)

چون از راهى كه برايش تعيين شده ( يعنى مراجعه به بقيه آيات ) براى فهم آن وارد شده است .(3)

ص: 107


1- . تفسير الميزان 1 / 12 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 18 .
2- . تفسير الميزان 3 / 86 - 87 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 133 - 135 .
3- . دو سطر اخير ترجمه از ما مى باشد چون اين قسمت از ترجمه تفسير الميزان با متن الميزان : - «لوروده من طريقه المتعين له » - سازگار نبود.

نقد كلام ايشان

اشكال اين بيان پر واضح است ؛ زيرا چنانكه در بسيارى از روايات آمده خداى تعالى علم تفسير قرآن را به اهل بيت عليهم السلام عنايت كرده، و اين از علوم مخصوص آنهاست كه ديگران را از آن بهره اى نيست، مگر به واسطه تعلم از آنها .

و روشن است كه فهميدن راويان معناى آيه اى را كه در روايتى به آن استشهاد شده، دليل بر جواز تفسير قرآن به قرآن در همه جا نمى تواند باشد، بلكه به قرينه بقيه روايات مى فهميم: يا آن آيه از محكمات بوده ؛ يا مخاطب از راه صحيح آن - يعنى بيان خود ائمه عليهم السلام - براى فهم آيه وارد شده است .

پس اينكه سيره اهل بيت عليهم السلام تفسير قرآن به قرآن بوده دليل نمى شود

كه ديگران - كه به تصريح روايات در علم و دانش قرآن با آنها مشترك نيستند، و از درك آن قاصر هستند - نيز مى توانند تفسير قرآن به قرآن كنند .

ذكر اين مطلب را ضرورى مى دانيم كه امامان عليهم السلام نيز در اين قضيه - مثل بقيه موارد - با اتكاء به رأى اظهار نظر نمى كنند، بلكه واقع مطلب نزد آنها - به دانش خاص الهى - منكشف است .(1)

ص: 108


1- . در بسيارى از روايات آمده است كه اهل بيت عليهم السلام فرموده اند: ما به رأى خويش چيزى نمى گوييم وگرنه ما هم هلاك مى شديم . آنچه از ما مى شنويد از رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم است . خداوند امر دين خود را به هيچ كس واگذار نكرده حتى به فرشتگان مقرب و پيامبرانمرسل عليهم السلام . وكيل و نماينده امام زمان عليه السلام جناب حسين بن روح رحمه الله كلامى دارد قريب به اين مضمون كه: اگر من به فجيع ترين كيفيت نابود شوم بهتر از آن است كه در دين خدا به رأى خويش و از پيش خود چيزى بگويم . روايات فراوانى در اين زمينه وارد شده است ، براى نمونه مراجعه شود به : كافى 1 / 58 ، 62 و 7 / 362 ، و 8 / 117 ، اختصاص 281 ، قرب الإسناد 47 ، تهذيب الأحكام 10 / 168 ، محاسن 1 / 210 ، بصائرالدرجات 299 - 301 ، 387 - 388 ، تفسير عياشى 1 / 168 ، كمال الدين 1 / 217 ، وسائل 27 / 35 ، احتجاج 2 / 471 ، علل الشرائع 1 / 241 ، الغيبة شيخ طوسى 320 325 ، كمال الدين 2 / 507 ، الدعوات 66 ، منتخب الانوارالمضيئة 115 بحار 2 / 172 - 176 ، 299 ، 314 و 11 / 48 و23 / 225 و 44 / 273 . علما و بزرگان در اين موضوع كلمات قابل ملاحظه اى دارند ، ما فرمايش علامه حلى قدس سره و شيخ آقا بزرگ طهرانى را در مطلب شماره 43 بخش پنجم نقل خواهيم كرد .

امام صادق عليه السلام مى فرمايند: اهل دانش قرآن - كه خداى تعالى به آنها علم قرآن را عنايت فرموده - اجازه ندارند كه به هوى و رأى و قياس در قرآن اخذ نمايند، خداى تعالى به واسطه دانشى كه در اختيار آنها گذاشته و مخصوص آنها گردانيده آنها را از اين امور بى نياز كرده است .

آنها اهل ذكر هستند كه خدا به امت دستور داده از آنها سؤال كنند .(1)

ص: 109


1- . كافى 8 / 5 - 6 ، بحار 75 / 214 - 213 .

ص: 110

بخش سوم: پاسخ از شبهات نياز به تفسير معصومين عليهم السلام

اشاره

ص: 111

ص: 112

در تفسير الميزان نظريه عدم استقلال قرآن به محدّثين و اخباريها نسبت داده شده ، ايشان چند دليل مهم مخالفان را ذكر نموده و سپس در آن مناقشه كرده است، به شرح ذيل :

مناقشه الميزان در استدلال به آيه اول

اشاره

«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وما يَذَّكَّرُ إِلاّ أُولُوا الأَْلْبابِ» .

ايشان در ردّ استدلال به اين آيه گفته :

اما آن عده كه به اصطلاح محدّث ، يعنى حديث شناس بودند ، در فهم معانى آيات اكتفاء كردند به آنچه كه از صحابه و تابعين روايت شده ، حالا صحابه در تفسير آيه چه گفته اند ؟ و تابعين چه معنايى براى فلان آيه كرده اند ؟ هر چه مى خواهد باشد ، همين كه دليل نامش روايت است ، كافى است ، اما مضمون روايت چيست ؟ و فلان

ص: 113

صحابه در آن روايت چه گفته ؟ مطرح نيست ، هر جا هم كه در تفسير آيه روايتى نرسيده بود توقف مى كردند ، و مى گفتند درباره اين آيه چيزى نمى توان گفت ، براى اينكه نه الفاظش آن ظهورى را دارد كه احتياج به بحث و اعمال فكر نداشته باشد ، و نه روايتى در ذيلش رسيده كه آن را معنا كرده باشد ، پس بايد توقف كرد ، و گفت : همه از نزد پروردگار است ، هر چند كه ما معنايش را نفهميم .

و تمسك مى كردند به جمله «والرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» راسخان در علم گويند : ما بدان ايمان داريم ، همه اش از ناحيه پروردگار ما است ، نه تنها آنهايى كه ما مى فهميم .

اين عده در اين روشى كه پيش گرفته اند خطا رفته اند . . . اولاً قرآن كريم نه تنها عقل را از اعتبار نينداخته ، بلكه معقول هم نيست كه آن را از اعتبار بيندازد ، براى اينكه اعتبار قرآن و كلام خدا بودن آن ( وحتى وجود خدا )، به وسيله عقل براى ما ثابت شده .

و در ثانى قرآن كريم حجيتى براى كلام صحابه و تابعين و امثال ايشان اثبات نكرده ، و هيچ جا نفرموده يا ايها الناس هر كس صحابى رسول خدا باشد ، هر چه به شما گفت بپذيريد كه سخن صحابى او حجت است ، و چطور ممكن است حجت كند با اينكه ميان كلمات اصحاب اختلافهاى فاحش هست ، مگر آنكه بگويى قرآن بشر را به سفسطه يعنى قبول تناقض گوييها دعوت كرده ، و حال آنكه چنين دعوتى نكرده .(1)

ص: 114


1- . تفسير الميزان 1 / 5 - 6 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 9 - 10 .

و باز در تفسير الميزان در تفسير آيه گذشته آمده است :

منظور از تشابه در آيه مورد بحث اين است كه آيات متشابه طورى است كه مقصود از آن براى فهم شنونده روشن نيست ، و چنان نيست كه شنونده به مجرد شنيدن آن ، مراد از آن را درك كند ، بلكه در اينكه منظور فلان معنا است يا آن معناى ديگر ترديد مى كند ، و ترديدش بر طرف نمى شود تا آنكه به آيات محكم رجوع نموده و به كمك آنها معناى آيات متشابه را مشخص كند ، و در نتيجه همان آيات متشابه نيز محكم شود ، پس آيات محكم به خودى خود محكم است ، و آيات متشابه به وسيله آيات محكم ، محكم مى شود . مثلا آيه شريفه : «الرَّحْمَنُ عَلى الْعَرْشِ استَوَى» آيه متشابه است ، چون معلوم نيست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چيست ؟ شنونده در اولين لحظه كه آن را مى شنود در معنايش ترديد مى كند ، ولى وقتى مراجعه به آيه : «لَيْس كَمِثْلِهِ شىْ ءٌ» مى كند مى فهمد كه قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن ساير موجودات نيست و منظور از كلمه استوا برقرار شدن تسلط بر ملك و احاطه بر خلق است ، نه روى تخت نشستن ، و بر مكانى تكيه دادن كه كار موجودات جسمانى است، و چنين چيزى از خداى سبحان محال است.(1)

ص: 115


1- . تفسيرالميزان 3 / 21 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 31 .

تلخيص كلام ايشان و نقد آن

خلاصه كلام ايشان اين شد كه :

1 . اين دعوى مربوط به محدّثين و اخبارى ها است .

2 . آنها به كلمات صحابه و تابعين بسنده مى كنند .

3 . استناد به آيه : «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» صحيح نيست .

4 . اين ابطال حجيت عقل است، پس معقول نيست .

5 . خداوند حجيت در اقوال صحابه و تابعين قرار نداده است .

6 . اختلاف اقوال صحابه و تابعين، مانع از پذيرفتن آن مى شود .

7 . آيات متشابه به وسيله آيات محكم ، محكم مى شود .

پاسخ مطلب اول و دوم:

لفظ «صحابه و تابعين» اذهان را به حشويه و اخبارى هاى سنى مذهب سوق مى دهد در حالى كه شما در آخر همين بحث - و همچنين در بحث محكم و متشابه، در جلد سوم - براى اثبات مدعاى خويش به سيره امامان معصوم عليهم السلاماستدلال كرده ايد، پس مخاطب شما كسانى بوده اند كه به روايات اهل بيت عليهم السلام تمسك كرده اند .

مضافا به اينكه اين نظريه اختصاص به محدّثين ندارد . مگر همه اصوليّين به صراحت در عنوان بحث حجيّت قرآن نفرموده اند كه: حجيّت ظواهر قرآن ؟!

و همه آنها بدون استثناء حجيّت را منحصر در نصّ و ظاهر آيات دانسته و تصريح به عدم حجيّت آيات متشابه كرده اند ، لذا نيازى به تتبّع

ص: 116

كلمات آنها ديده نمى شود ، به خصوص كه در بخش پنجم كلام بعضى از بزرگان خواهد آمد ، شيخ طوسى رحمه الله فرموده:

معانى آيات قرآن بر چهار قسم است . . . قسم چهارم آنچه لفظ بر بيش از يك معنا دلالت داشته، و احتمال اينكه خداوند هر كدام را اراده كرده، ممكن باشد، در اين قسم از آيات سزاوار نيست كسى اقدام بر تعيين مقصود خداوند كند مگر به قول پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و يا امام معصوم عليه السلام .(1)

جالب آن است كه صاحب تفسير الميزان در كتابى ديگر همين مطلب را - كه به محدّثين نسبت داده ! - قول مشهور بين شيعه و سنى دانسته است و مى نويسد :

آنچه عملاً پيش مفسّرين از صدر اوّل تاكنون دائر و مورد اعتماد است اين است كه:

محكمات آياتى هستند كه معنى مراد آنها روشن است و به معنى غير مراد اشتباه نمى افتند، به اين گونه آيات بايد ايمان آورد و عمل هم كرد .

و آيات متشابهه آياتى هستند كه ظاهرشان مراد نيست و مراد واقعى آنها را كه تأويل آنها است جز خداى نداند و بشر را راهى به آن نيست ، به اين گونه آيات بايد ايمان آورد ولى از پيروى و عمل به آنها توقّف و خوددارى نمود .

ص: 117


1- . التبيان 1 / 5 - 6 . بنابر گفته شيخ يوسف بحرانى قدس سره و ديگران، جماعتى از شخصيت هاى علمى اين مطلب را پذيرفته اند . مراجعه شود به الحدائق الناضرة 1 / 32 و نور البراهين سيد جزائرى 1 / 181 . در همين زمينه مراجعه شود به عدة الأصول شيخ طوسى 1 / 49 ، 51 .

اين قولى است كه در ميان علماء اهل سنت و جماعت مشهور است . و مشهور در ميان شيعه نيز همين قول است، جز اينكه اينان معتقدند كه تأويل آيات متشابهه را پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز مى دانند ولى عامه مؤمنين كه به تأويل متشابهات راه ندارند ، علم به آن را بايد به خدا و پيغمبر و ائمه هدى ارجاع نمايند .(1)

پاسخ مطلب سوم:

اگر اين استناد صحيح نيست پس چرا در روايتى كه ايشان آورده به همين آيه استناد شده ؟ !(2) اميرمؤمنان عليه السلام در روايت مذكور مدح و ثناى راسخان مى فرمايد كه آنها از وارد شدن در مطالبى كه خدا بر آن پرده انداخته خوددارى كرده، و به جهل و نادانى خويش اعتراف مى نمايند و مى گويند: «آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» يعنى : «ما بدان ايمان آورديم ، همه ( چه محكم و چه متشابه ) از جانب پروردگار ماست» ، حق تعالى اين اعتراف به عجز - و ناتوانى از دنبال كردن آنچه بدان احاطه علمى ندارند - را از آنان ستايش كرده، و امتناع از بحث و تعمّق و موشكافى در آنچه را كه تكليف نداشتند، رسوخ در علم ناميده است !(3)

ص: 118


1- . قرآن در اسلام 27 .
2- . تفسير الميزان 3 / 69 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 107 .
3- . نهج البلاغه 125 ، ابن ابى الحديد 6 / 403 ، توحيد شيخ صدوق 53 ، اعلام الدين 103 ، تفسيرعياشى 1/163، بحار 3/257 و4/276 و54/106 و89/109 ، مستدرك 12/247. در توضيح روايت فوق تذكر اين نكتخ لازم است كه : قرآن ظاهرى دارد و باطنى، ممكن است عبارت : «آمَنَّا بِهِ كلُّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» گفته راسخين يعنى معصومين عليهم السلام باشد بهوجهى - كه آن ترك تعمق و تفكر در ذات خدا وصفاتى كه عين ذات اوست و... - چنانكه در اين روايت آمده، و گفته غير راسخين و عموم اهل ايمان باشد بر وجه ديگر - كه آن مربوط به همه آيات متشابه است - چنانكه در روايت آينده خواهد آمد .

درباره همين آيه از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود: تأويل همه قرآن را كسى جز خدا و راسخان در علم (يعنى ريشه داران در دانش) نمى داند. رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم برترينِ راسخان در علم و دانش است كه خداى تعالى همه تنزيل و تأويل را به آن حضرت تعليم فرموده، و هر چه بر آن حضرت نازل كرده تأويل آن را نيز به حضرت ياد داده است، و اوصيا و جانشينان آن حضرت نيز همه آن را مى دانند .

امّا كسانى كه نمى دانند مى پرسند: ما كه تأويل آن را نمى دانيم چه بگوييم ؟ خداوند در پاسخ آنها فرموده: «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» . يعنى آنان مى گويند: «ما بدان ايمان آورديم ، همه از جانب پروردگار ماست» .(1) و نظير اين مطلب در بقيه روايات نيز آمده است .(2)

اصلاً وقتى معناى آيات روشن نبود چه بايد كرد ؟ آيا انكار كنيم كه از جانب خدا است به جهت آنكه مراد از آن روشن نيست ؟ يا ايمان آورده و با عقل ناقص خويش در پى فهم آن باشيم ؟ روايات به وضوح دلالت دارد كه خداوند از ما نخواسته در آيات متشابه بحث و تعمّق داشته باشيم . پس در صورت دسترسى به معناى آن از دليل معتبر تفصيلاً نيز به آن اخذ مى كنيم وگرنه ايمان اجمالى كافى است .

ص: 119


1- . تفسير عياشى 1 / 164 ، بحار 89 / 92 .
2- . مراجعه شود به صفحه 23 - 29 .

پاسخ مطلب چهارم:

آيا ابطال حجيّت عقل امكان دارد ؟ !

آيا هيچ عاقلى آن را مى پذيرد ؟ !

آرى، اينكه خدا عقل را از اعتبار نينداخته كلام حقّى است ولى ربطى به نياز قرآن به تفسير پيشوايان معصوم عليهم السلام ندارد. آيا حجيّت عقل اقتضا مى كند كه تمام قرآن براى همه مردم قابل فهم باشد ؟ !

آيا خداى قرآن نمى تواند با پيامبرش اسرار و رموزى داشته باشد كه ديگران از آن بى بهره باشند ؟ پس چرا عقل حروف مقطّعه را درك نمى كند ؟ آيا حروف مقطّعه از قرآن نيست ؟

گاهى حكمت اقتضا مى كند كه در كلام خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم تشابه و اجمال وجود داشته باشد . و مشيّت الهى بر اين قرار گرفته كه مردم مجبور شوند براى دريافت برخى از مطالب قرآن به قيّم و معلّم آن رجوع كنند و خود را از آنها بى نياز ندانسته، ادّعاى بى جا نداشته باشند ونداى «حَسبُنا كِتاب اللّه» سر ندهند !

آيا اين ابطال حجيّت عقل است ؟ آيا منافاتى با عقل دارد ؟ آيا به نور و هدايت و . . . بودن قرآن ضررى مى رساند ؟

اگر منافات با حكم عقل داشت چگونه قابل استثنا بود ؟ در حالى كه حروف مقطّعه بهترين شاهد براى استثنا است . بلكه خود شما در تفاصيل احكام و قصص و معاد استثنا قائل شديد و پذيرفتيد كه فهم آن متوقّف بر بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است . پس چرا از ضميمه كردن آيات متشابه امتناع مى كنيد ؟ !

ص: 120

اصلاً مقصود شما از دليل عقل در اينجا چيست ؟

بدون شك حكم عقلى است كه به واسطه آن علم به مقصود خداوند از آيات حاصل شود، پس شامل ظنّ و گمان و حتّى تركيب مقدّمات عقليّه اى كه از آن يقين به مراد خداوند حاصل نشود، نمى گردد .

پس امورى كه علم به آن توقّف بر شنيدن از پيشوايان معصوم عليهم السلام دارد مانند احكام شرعى، ملاكات آن، بسيارى از معارف الهى، و تفسير آيات متشابه و . . . در امثال اين موارد عقل حكمى ندارد، چون اينها از امورى نيست كه بشر با حواس پنج گانه، يا تجربه بتواند به آن برسد، از بديهيات و يا امور برهانى - كه شك در آنها راه ندارد - هم نيست ، لذا مفسّرين در آن اختلافات عجيب به راه انداخته اند . در نتيجه راه ياد گرفتن آن منحصر در اخذ از معلّم قرآن و قيّم آن يعنى ائمّه طاهرين عليهم السلام مى باشد .

پس رواياتى كه در مدح عقل و عقلا وارد شده است، مربوط به پيروى عاقل از عقل و خرد است در آنچه درك مى كند، نه مدح او بر پيروى از وهم و ظنّ و گمان !

بنابر اين خواه در باب حجيّت ظواهر، مستند ما حكم عقل باشد يا سيره عقلا، حجيّت در صورتى تمام است كه صاحب كلام خود به صراحت نگويد كه من روش خاصّى در بيان مقاصد خويش انتخاب كرده ام و بر طبق آن مشى مى كنم .

مثلاً اگر كسى به غلامش بگويد: اين ليست وظائف روزانه توست،

ص: 121

در موارد مشتبه وظيفه تو آن است كه از پسرم كسب تكليف كنى تا براى تو توضيح دهد، كاملا روشن است كه اگر غلام در مطلبى دچار ترديد شود حق ندارد از پيش خود استظهار كند، و اگر بدون مراجعه به فرزند اربابش از پيش خود استنباطى كند، نظر او نزد مولى هيچ ارزشى ندارد .

همين بيان در مورد آيات متشابه جارى است كه خداى تعالى ما را ارجاع به اهل بيت عليهم السلام داده، و از اظهار نظر در آن نهى فرموده است .

به بيان ديگر: در باب حجيّت مسلّم است كه بايد دليل خودش علم آور باشد يا ظنّى باشد كه شارع حكم به اعتبار آن نموده است، و اينكه در ظواهر آيات حكم به حجيّت كرده اند از اين جهت است كه از ظنون معتبره مى باشد، چون سند قرآن قطعى است ولى از جهت دلالت ظنّى است،(1) و هيچ دليلى بر حجيّت آيات متشابه اقامه نشده بلكه دليل برخلاف آن قائم است .

و كسى كه كمترين آشنايى با اصول فقه داشته باشد مى داند كه حجيّت قرآن اختصاص به آياتى دارد كه متشابه نباشد .

بلكه احتمال خطا در فهم آيات متشابه كافى است كه ما به چنين كارى اقدام نكنيم؛ زيرا - خواه يا ناخواه - منتهى به قول بدون علم در آيات الهى شده و در نتيجه هلاكت اخروى را به دنبال خواهد داشت .

پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: بپرهيزيد از اينكه خدا شما را

ص: 122


1- . مراجعه شود به كلام خود مؤلف در حاشيه بحار 1 / 104 .

تكذيب كند ! عرض كردند: چگونه ؟ فرمود: يكى از شما مى گويد: خدا چنين گفته . خدا مى فرمايد: دروغ گفتى من چنين نگفته ام . يا مى گويد: خدا چنين نگفته است . خدا مى فرمايد: دروغ گفتى، من چنين گفته ام .(1) جايى كه خداى تعالى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بفرمايد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْض الأَقَاوِيلِ * لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالَْيمِينِ * ثمَّ لَقَطعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ»(2) تكليف ديگران روشن است !

نگويى: بعد از تأمّل و تدبّر به مقصود خداوند تعالى پى مى بريم و ديگر قول به غير علم نخواهد بود .

چون مى گوييم: ادّعاى عدم احتمال خلاف در همه نظرات يك مفسّر، صحيح نيست . چگونه ممكن است او علم به مطابقت نظر خويش با واقع پيدا كند ؟ !

علامه حلى قدس سره در ردّ اينكه همه مطالب قرآن قابل دانستن و فهميدن است مى نويسد : بطلان اين قول ضرورى و بديهى است چون در كتاب و سنت موارد بسيارى وجود دارد كه كار بر بسيارى از علما مشكل شده و نتوانسته اند در آن قطع به چيزى پيدا كنند .(3)

گذشته از آن بر فرض كه احيانا قطع به مطلب براى او حاصل شود ، مى گوييم :

ص: 123


1- . معانى الأخبار 390 ، بحار 2 / 117 .
2- . الحاقة : 44 - 47 .
3- . الفين 201 - 200 .

اوّلاً: اين علم شخصى است و براى ديگران افاده علم نمى كند . لذا در تفسير الميزان تصريح شده كه دليلى بر حجيت اقوال و آراء علما در باب تفسير اقامه نشده است .(1)

ثانيا: چون اين طريق ايمن از لغزش نيست، خداى تعالى ما را از پيمودن چنين راهى نهى فرموده تا تحفّظ از خطا كرده باشيم . لذا در روايت از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم آمده : كسى كه قرآن را به رأى خويش تفسير كند، اگر درست هم بگويد باز خطا كرده است .

نتيجه آنكه آيات متشابه را نمى توان درك كرد و به آن استدلال نمود مگر آنكه بيان آن به دليل معتبر از ائمّه عليهم السلام به ما رسيده باشد .

و حدّاقل مقتضاى احتياط اين است كه انسان به ظواهر قرآن اكتفا كرده و از ورود در متشابهات احتراز كند، چنانكه خود ايشان نظير همين توصيه را در تعليقه بحارالانوار به ديگران نموده است، ايشان مى گويد:

احتياط در دين اين است كه كسانى كه در مباحث عميق عقلى مهارت ندارند از اظهار نظر در آن نفيا و اثباتا خوددارى نموده و ( فقط ) به ظاهر آيات و روايات مستفيضه تمسّك كنند تا در معرض هلاكت ابدى قرار نگرفته و مبتلا به قول به غير علم، تناقض در آرا و . . . نشوند !(2)

ص: 124


1- . تفسير الميزان 12 / 261 ، ترجمه تفسير الميزان 12 / 380 .
2- . تعليقه بحار 1 / 104 .

البته انصاف مطلب اين است كه احتمال خطا قابل انكار نيست، بلكه مؤلّف مكرّر به آن اشاره كرده است ، چنانكه مى گويد:

چيزهايى كه عقل آدمى اصلا آنها را درك نمى كند ، و تنها باعث فريب خوردن آنان مى شود . . . مانند آيات متشابهى كه عقل در فهم آن سرگردان است ، و خيال مى كند آن را مى فهمد در حالى كه نمى فهمد .(1)

و بحث در متشابهات را لغزشگاه أقدام و قتلگاه أفهام معرّفى نموده و سپس گفته است:

احتياج نبود كه با مغلق گويى و آوردن متشابهات ، عقول را به تفكر وا دارد ، و در عوض فهم و عقل مردم را دچار گمراهى سازد ، و در نتيجه فهم ها و افكار بلغزد ، و مذاهب مختلفى درست شود .(2)

در آخر اين قسمت ذكر دو نكته را لازم مى دانيم:

1 . بدون شك توحيد، يعنى اثبات صانع، صفات حق تعالى و . . . همچنين نبوّت و امامت و حجيّت قرآن و . . . همه اينها به عقل اثبات مى شود . ولى عقل ما را ملزَم مى كند كه - پس از اثبات نبوت و امامت به معجزه يا نصّ - بايستى از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمّه عليهم السلام پيروى كنى و حقّ سرپيچى از دستورات آنها را ندارى .

اهل بيت عليهم السلام هم به صراحت فرموده اند كه عقل از درك بسيارى از

ص: 125


1- . تفسير الميزان 3 / 56 - 57 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 87 .
2- . تفسير الميزان 3 / 57 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 87 - 88 .

امور قاصر است و حقّ دخالت در آن را ندارد، مانند احكام فرعيّه كه كسى حقّ رأى و نظر دادن و قياس كردن در آن را ندارد .

اين در حقيقت ابطال حجيّت عقل نيست بلكه تعيين محدوده ادراكات عقلى است .

از جمله مواردى كه ائمّه عليهم السلام از نظر دادن نهى كرده و فرموده اند: عقل

از درك و فهم آن عاجز است ، آيات متشابه مى باشد .

2 . آيا مى شود گفت: براى انسان عاقل كافى است كه به مطالعه كتب طب بپردازد، و با وجود عقل چه نيازى به مراجعه به طبيب دارد ؟ همچنين در بقيه علوم و فنون .

قطعا چنين نيست . هنگامى كه در مباحث فلسفى يا عرفانى به آنها اشكال مى شود، پاسخ مى دهند: شما به عمق مطلب نرسيده ايد، اينها خيلى دقيق و عميق است، شما از مبانى ارباب فن اطّلاع نداريد، آنها اصطلاحات مخصوص به خود دارند و . . . .

اگر در نوشته مخلوقى كه ايمن از لغزش و خبْط و خطا و . . . نيست امر چنين باشد، چه بايد گفت در كتاب الهى كه خود خداوند تصريح فرموده: آيات آن بر دو قسم است: محكم و متشابه، و فرموده: بيان آن با ماست، و فرموده: تو بيان مى كنى براى مردم آنچه را كه نازل كرديم بر ايشان و . . . .

نگويى: كتب فلسفه و عرفان و . . . براى عموم مردم نوشته نشده، به خلاف قرآن .

ص: 126

چون مى گوييم: در قرآن نيز آياتى وجود دارد كه نازل نشده تا مردم بدون واسطه آن را درك كنند، و لذا فرموده اند: «انّما يعرف القرآن من خوطب به» ؛ يعنى فقط كسى قرآن را مى فهمد كه مخاطب قرآن است .(1)

پاسخ مطلب پنجم و ششم:

البته مسلّم است كه كلام صحابه و تابعين ارزش استناد ندارد و دليلى بر حجيّت آن نيست، ولى مخاطب شما فقط عامه نيستند، چنانكه در پاسخ مطلب اول و دوم گذشت .

در هر صورت همين اشكال بر خود مؤلّف وارد است كه: خداى تبارك و تعالى براى فهم ناقص بشر در آيات متشابه حجيّت قائل نشده ، هر چند در آن تدبّر كرده و آيات مناسب با هر موضوعى را ملاحظه كند و تمام سعى و كوشش خود را به كار برد، به خصوص كه بين مفسّرين اختلافات عجيب مشاهده مى شود حتّى بين مؤلّف و شاگردان و معاصرانش !

استبعاد نشود كه چگونه ممكن است با آن همه فهم و درك و جدّيت و كوششى كه آنها داشته اند، معانى قرآن بر آنها مخفى مانده باشد ؟

چون همين اختلاف كه بين آنها وجود دارد، بهترين دليل بر خفاى حقيقت است ؛ زيرا تناقض و اختلاف نيست مگر در صورت مخفى بودن معانى قرآن بر آنها، و احتمال خطا هم در همه يكسان است .

ص: 127


1- . كافى 8 / 311 ، تأويل الآيات 251 ، وسائل 27 / 185 ، بحار 24 / 237 و46 / 349 .

مؤلّف خود به اختلاف فاحش مفسّرين اعتراف كرده، و در ذكر گروههايى كه خواسته اند بين فلسفه و عرفان و ظاهر شريعت هر سه، يا دو تا از آنها جمع كنند گفته :

و اختلاف اين سه طريق به طور مسلم در كيفيت تفسير قرآن نيز اثر دارد ، و تفسيرى كه يك متدين و متعبّد به ظواهر دين براى قرآن مى كند ، با تفسيرى كه يك فيلسوف و يك صوفى مى نويسد اختلاف فاحشى دارد ، همچنانكه اين اختلاف را به عيان در تفاسير مشاهده مى كنيم و احساس مى كنيم كه هر مفسرى مشرب علمى خود را بر قرآن تحميل كرده و نخواسته است بفهمد كه قرآن چه مى گويد ، بلكه خواسته است بگويد قرآن نيز همان را مى گويد كه من مى فهمم، و به همين جهت است كه جمعى از علما در صدد بر آمده اند به مقدار بضاعت علمى كه داشته اند و در عين اختلافى كه در مشرب داشته اند ، بين ظواهر دينى و بين مسائل عرفانى نوعى آشتى و توافق بر قرار كنند ، مانند محيى الدين عربى ، و عبد الرزاق كاشانى ، و ابن فهد ، و شهيد ثانى ، و فيض كاشانى .

بعضى ديگر در صدد بر آمده اند بين فلسفه و عرفان صلح و آشتى بر قرار سازند ، مانند ابى نصر فارابى و شيخ سهروردى صاحب اشراق ، و شيخ صائن الدين محمد تركه .

بعضى ديگر در اين مقام بر آمده اند تا بين ظواهر دينى و فلسفه آشتى بر قرار سازند ، چون قاضى سعيد و غيره .

بعضى ديگر خواسته اند بين هر سه مشرب و مرام توافق دهند ، چون ابن سينا كه در تفسيرها و ساير كتبش دارد ، و صدر المتالهين

ص: 128

شيرازى در كتابها و رساله هايش و جمعى ديگر كه بعد از وى بودند .

ولى با همه اين احوال، اختلاف اين سه مشرب آن قدر عميق و ريشه دار است كه اين بزرگان نيز نتوانستند كارى در رفع آن صورت دهند ، بلكه هر چه در قطع ريشه اختلاف بيشتر كوشيدند ريشه را ريشه دارتر كردند ، و هر چه در صدد خاموش كردن اختلاف بر آمده اند دامنه اين آتش را شعله ورتر ساختند .

و شما خواننده عزيز به عيان مى بينى كه اهل هر فنى از اين فنون ، اهل فن ديگر را جاهل يا بى دين يا سفيه و ابله مى خواند ، و عامه مردم را مى بينى كه هر سه طائفه را منحرف مى دانند .

همه اين بدبختى ها در آن روزى گريبان مسلمانان را گرفت كه از دعوت كتاب به تفكر دسته جمعى تخلف كردند ، براى فهم حقائق و معارف دينى لجنه تشكيل ندادند ، هر كسى براى خود راهى پيش گرفت با اينكه قرآن كريم فرموده بود : «واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا» .(1)

البته اشكال آخر كلام ايشان پرواضح است، چون علّت اختلاف امّت جدا شدن از اهل بيت عليهم السلام و پراكنده شدن از اطراف آنهاست .(2)

ص: 129


1- . تفسير الميزان 5 / 283 ، ترجمه تفسير الميزان 5 / 459 - 460 .
2- . در آيه مباركه هم خداوند فرموده: «واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا» ، يعنى : و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد ، و پراكنده نشويد . پس اول دستور به تمسك به «حبل اللّه» است . در بحار 24 / 82 و عوالم 15 / ق 2 / 127 بابى منعقد شده كه اميرمؤمنان و اهل بيت عليهم السلام حبل اللّه متين و عروة الوثقى هستند . از امام باقر عليه السلام درباره همين آيه روايت شده كه : خدا مى دانست كه آنها پس از پيامبر پراكنده شده و اختلاف خواهند نمود لذا آنها را - مانند امتهاى گذشته - از تفرقه نهى كرده ، و به آنها دستور داد كه بر ولايت آل محمد عليهم السلام اجتماع كنند و از اطراف آنها متفرّق نشوند . بحار 24 / 85. در همين زمينه رجوع شود به خطبه فدكيه: «وجعل ... طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ» بحار 29 / 223 ، 241 ، و زيارت جامعه كبيره و بقيه زيارات و روايات : «بِمُوَالاتِكُمْ ... وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَة» (فقيه 2 / 615 ، كافى 1 / 445 ، بحار 22 / 537 و 56 / 194 وغيره) .

قطعا قرآن ما را به تفكّر اجتماعى دعوت نكرده چون اين خود باعث دامن زدن به اختلافات و تشديد آن مى باشد، بلكه قرآن ما را به اعتصام و چنگ زدن به حبل اللّه المتين يعنى اميرمؤمنان و فرزندان معصومش عليهم السلامدعوت كرده كه تمسّك به آنان مانع از انحراف و تفرقه و اختلاف، و موجب نظم اجتماع و اتحاد امّت است .

اگر گويى: اشكالى كه مؤلّف در تفسير صحابه و تابعين كرده - يعنى تعارض و تنافى در آنچه از آنها نقل شده - در بين روايات ائمه عليهم السلام نيز به چشم مى خورد .

در جواب گوييم: اصل حجيّت كلام اهل بيت عليهم السلام قابل انكار نيست، چنانكه مؤلّف ذيل آيه شريفهّ «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»(1) آن را پذيرفته است،(2) ( البته حجيّت غير از نياز است و - چنانكه مكرر گذشت - ايشان نياز قرآن به غير را قبول ندارد ) و حديث شريف ثقلين و غير آن بر اين مطلب دلالت دارد .

نكته مهم آن است كه هيچ تعارضى در آنچه پيشوايان معصوم عليهم السلام

ص: 130


1- . النحل : 44 .
2- . تفسير الميزان 12 / 261 ، ترجمه تفسير الميزان 12 / 380 .

فرموده باشند ، وجود ندارد كه خود فرموده اند: راسخان در دانش كسانى هستند كه در علم آنها اختلاف ( و تعارضى ) نيست .(1)

آرى ، گاهى در بيان مطالب - به جهت شرايط ويژه - ملاحظه تقيّه شده كه با ملاحظه موافقت آن با اقوال عامّه معلوم مى شود .(2)

و در پاره اى از موارد ما خيال مى كنيم كه احاديث آنها با يكديگر تنافى دارد، غافل از آنكه ممكن است خداى تعالى معانى و مفاهيم متعدّد و تفاسير گوناگون و يا مراتب مختلف يك معنا را اراده كرده باشد كه در هر حديث به يكى از آنها نظر داشته اند .

پاسخ مطلب هفتم:

هيچ دليلى بر اين مدّعا وجود ندارد، چگونه ممكن است آيه متشابه تبديل به محكم شود ؟ محدّث شهير فيض كاشانى در كتاب الحق المبين مى نويسد : امر محكم ( و سر راست ) در متشابه اين است كه آن را متشابه بدانيم، و چگونه ممكن است متشابه را محكم قرار داد، در حالى كه خدا آن را متشابه قرار داده است ؟

پس جايز نيست تأويل آن و يا ارجاع آن به يكى از دو طرف - كه اين كار كسانى است كه در دل هايشان ميل به باطل است - دليل مطلب آنكه اصلاً خداوند امور را بر سه قسم قرار داده است : امورى كه حق يا باطل

ص: 131


1- . كافى 1 / 245 و 8 / 389 ، وسائل 27 / 177 - 178 ، 185 ، بحار 25 / 76 و 74 / 370 .
2- . مراجعه شود به مطلب شماره 47 در بخش پنجم .

بودن آن روشن است و مكلف تكليف خود را مى داند در پيروى اول و اجتناب از دوم، و قسم سوم متشابهات است كه وظيفه در آن ارجاع به خدا و راسخان در علم است كه تأويل آن را مى دانند، حال آيا جايز است امورى كه خدا بر سه قسم دانسته ما بگوييم بر دو قسم است ( و متشابه را از تشابه خارج كنيم ) با اينكه در متشابه نيز مصلحت ها و حكمت هايى وجود دارد كه خدا مردم را به آن امتحان مى كند .(1)

پس چنانكه قبلاً گذشت با ارجاع متشابه به محكم فقط مى فهميم كه ظاهر آيه متشابه مقصود خدا نبوده است، ولى دليلى وجود ندارد كه به مجرد رجوع به محكمات معناى متشابهات روشن و واضح شود .

در مثالى كه ايشان آورده اند، پس از مراجعه به آيه شريفه «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» فقط مى فهميم كه استواء خدا با استواء ما فرق دارد، ولى مراد از «اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى» و بيان تفصيلى استواء حق تعالى براى ما از آيه : «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىْ ءٌ» روشن نمى شود .

لذا مرحوم سيّد مرتضى رحمه الله بيانى دارند كه: در اكثرِ آياتِ متشابه احتمالات زيادى وجود دارد كه با بقيه ادله موافق است و مخالف حق نيست، ولى ما نمى دانيم خدا كدام را اراده كرده است، فقط مى دانيم آنچه خلاف ادله باشد مراد خدا نيست .(2)

خلاصه اينكه محكمات قرآن به خودى خود، وبدون بيان ائمه عليهم السلام بيانگر و روشن كننده تمام آيات متشابه نيست .

ص: 132


1- . الحق المبين 5 .
2- . امالى سيد مرتضى 2 / 97 .

مناقشه الميزان در استدلال به آيه دوم

اشاره

«وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم» .(1)

ايشان استدلال به اين آيه شريفه را در ضمن يك سؤال چنين مطرح كرده است:

هيچ شكى نيست كه اولاً قرآن براى فهميدن مردم نازل شده، به شهادت اينكه فرمود : «إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب لِلنَّاس» و نيز فرموده : «هَذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ» و از اين قبيل آيات بسيار است ، و هيچ شكى نيست در اينكه مبيّن اين قرآن رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم است ، همچنانكه فرمود : «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم» و آن جناب اين كار را براى صحابه انجام داد ، و تابعين هم از صحابه گرفتند ، آنچه صحابه و تابعين از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم براى ما نقل كرده اند بيانى است نبوى كه به حكم قرآن نمى توان به آن بى اعتنايى نمود...

وسپس در جواب آن گفته :

ما در سابق هم گفتيم كه آيات قرآن عموم افراد بشر از كافر و مؤن از آنان كه عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم را درك كردند و آنان را كه درك نكردند، دعوت مى كند به اينكه پيرامون قرآن تعقل و تامل كنند ، در بين آن آيات ، خصوصا آيه : «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً» دلالت روشنى دارد بر اينكه معارف قرآن معارفى است كه هر دانشمندى با تدبر و بحث پيرامون آن مى تواند آن را درك كند .

ص: 133


1- . النحل : 44 .

و اختلافى كه در ابتدا و به ظاهر در آيات آن مى بيند بر طرف سازد .

و با اينكه اين آيه در مقام تحدّى و بيان اعجاز قرآن است ، معنا ندارد در چنين مقامى فهم قرآن را مشروط به فهم صحابه و شاگردان ايشان بدانيم .

* بلكه بالاتر، نمى توان در چنين مقامى درك معانى آن را به بيانات نبوى صلى الله عليه و آله وسلم حواله داد، چون كلام رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم در چنين زمينه اى يا كلامى است كه موافق ظاهر كتاب الهى ومطابق آن است ويا مخالفت دارد، پر واضح است كه در صورت موافقت احتياجى به آن نيست، زيرا خود طرف ولو پس از تدبر و بحث همان معنا را درك مى كند، و در صورت مخالفت سازگارى با مقام تحدّى نداشته و نمى تواند حجتى را بر خصم اقامه كند .(1)*

ص: 134


1- . پاراگرافى كه ما بين دو ستاره قرار دارد از ترجمه تفسير الميزان ، عبدالكريم نيّرى بروجردى 5 / 154 - 155 چاپ اول ، 3 / 158 ( چاپ بنياد علامه طباطبايى ) آورده شد ، چون ترجمه موسوى همدانى در اين قسمت با متن مطابقت نداشت . ايشان در ترجمه عبارت : «فإن ما بيّنه إمّا أن يكون معنى يوافق ظاهر الكلام فهو ممّا يؤّي إليه اللفظ ولو بعد التدبر والتأمل والبحث ، وإمّا أن يكون معنى لا يوافق الظاهر ولا أن الكلام يؤّي إليه فهو ممّا لا يلائم التحدّي ولا تتمّ به الحجّة ، وهو ظاهر.» (الميزان 3 / 84) در تشخيص فاعل «بيّنه» اشتباه كرده و گفته : چون آنچه اين آيه شريفه بيان نموده يا معنايى است موافق با ظاهر آيه كه خود الفاظ آيه ، آن معنا را مى فهماند ، هر چند كه احتياج به تدبر و بحث داشته باشد ، ويا معنايى است كه ظاهر آيه نامبرده آن را نمى رساند . خلاصه كلام ، اينكه مى فرمايد : چرا در قرآن تدبر نمى كنيد منظورش معنايى است خلاف ظاهر اين عبارت ، چنين سخنى مناسب مقام تحدّى نيست ، و حجت با آن تمام نمى شود . (ترجمه تفسير الميزان 3 / 131) .

بله ، البته جزئيات احكام چيزى نيست كه هر كس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند ، همچنانكه خود قرآن هم مردم را به آن جناب ارجاع داده ، و فرموده : «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» و در اين معنا آياتى ديگر نيز هست ، و همچنين جزئيات قصص و معارفى از قبيل مسأله معاد .

و از همين جا روشن مى شود كه شأن پيامبر در اين مقام تنها و تنها تعليم كتاب است ، و تعليم عبارت از هدايت معلمى خبير نسبت به ذهن متعلم است ، و كارش اين است كه ذهن متعلم را به آن معارفى كه دستيابى به آن برايش دشوار است ارشاد كند ، و نمى توان گفت تعليم عبارت از ارشاد به فهم مطالبى است كه بدون تعليم ، فهميدنش محال باشد ، براى اينكه تعليم آسان كردن راه و نزديك كردن مقصد است ، نه ايجاد كردن راه و آفريدن مقصد .

معلم در تعليم خود مى خواهد مطالب را جورى دسته بندى شده تحويل شاگرد دهد كه ذهن او آسانتر آن را دريابد ، و با آن مأنوس شود ، و براى درك آنها در مشقت دسته بندى كردن و نظم و ترتيب دادن قرار نگرفته ، عمرش و موهبت استعدادش هدر نرفته ، و احيانا به خطا نيفتد .

و اين آن حقيقتى است كه امثال آيه : «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم» و آيه : «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَالحِْكْمَةَ» بر آن دلالت دارد .

ص: 135

به حكم اين آيات رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم تنها چيزى از كتاب را به بشر تعليم مى داده و برايشان بيان مى كرده كه خود كتاب بر آن دلالت مى كند ، و خداى سبحان خواسته است با كلام خود آن را به بشر بفهماند ، و دست يابى بر آن براى بشر ممكن است ، نه چيزهايى را كه بشر راهى به سوى فهم آنها ندارد ، و ممكن نيست آن معانى را از كلام خداى تعالى استفاده كند ، چنين چيزى با امثال آيه : «كِتَابٌ فُصّلَت آيَاتُهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ» و آيه : «وَهَذَا لِسانٌ عَرَبىُّ مُبِينٌ» سازگارى ندارد ، براى اينكه اولى قرآن را كتابى معرفى كرده كه آياتش روشن است ، و براى قومى نازل شده كه مى دانند ، و دومى آن را زبانى عربى آشكار معرفى نموده است .(1)

ص: 136


1- . تفسير الميزان 3 / 83 - 85 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 129 - 131 .

تلخيص كلام ايشان و نقد آن

اشاره

خلاصه كلام ايشان اين شد كه :

1 . از آيات تحدّى استفاده مى شود كه معارف قرآن قابل دسترسى همه است .

2 . اختلاف ابتدايى كه در ظاهر آيات ديده مى شود با تدبر بر طرف مى شود .

3 . معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسى و حتى مشروط به بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم باشد .

4 . چون اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه باشد ، با تدبر و بحث از الفاظ آيه مى توان به آن معنا رسيد .

و اگر با ظاهر آيه موافق نباشد، اين با تحدّى سازگار نيست .

5 . فقط جزئيات احكام و جزئيات قصص و معارفى از قبيل معاد بدون مراجعه به بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم قابل استخراج از قرآن نيست .

6 . شأن پيامبر در اين مقام تنها تعليم كتاب است ، و تعليم آن است كه ذهن متعلم را به معارفى كه دستيابى به آن دشوار است ارشاد كند ، نه ياد دادن معارفى كه بدون تعليم فهميدنش محال باشد .

7 . اگر مقصود از تعليم، ياد دادن مطالبى باشد كه ممكن نيست انسان خودش آن را از قرآن استفاده كند ، اين با آياتى كه قرآن را «عربى مبين» معرفى مى كند و ... سازگار نيست .

ص: 137

پاسخ مطلب اول :

پاسخ اين مطلب در جواب از تحدّى گذشت .(1)

پاسخ مطلب دوم :

جواب آن، در پاسخ از استدلال به آيات و به ويژه آيه اول گذشت .(2)

پاسخ مطلب سوم:

حاصل جواب ايشان اين است كه تحدّى به آيات قرآن و به خصوص آيه: «اَفَلا يَتَدَبَّرُونَ . . .» اقتضا مى كند كه با تدبّر و بحث، رسيدن به معارف قرآن ممكن باشد . لكن در بخش دوم كتاب هم از استدلال به تحدّى و هم از استناد به آيه شريفه جواب داده شد .(3)

در حقيقت ايشان از استدلال به آيه: «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ» اصلاً پاسخ نداده است. كاملاً روشن است كه در اين آيه و همچنين آيه شريفه : «وما أَنْزَلْنا عَلَيْك الْكِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وهُدىً ورَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤمِنُونَ».(4) «تبيين قرآن» به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم اسناد داده شده است، و از آن «موضوعيت» بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فهميده مى شود، پس چگونه مى توان گفت: براى بيان مطالب قرآن، خود قرآن كافى است، و ما نيازى به بيان

ص: 138


1- . رجوع شود به صفحه 80 - 81 .
2- . رجوع شود به صفحه 68 - 69 .
3- . رجوع شود به صفحه 68 - 69 ، 80 - 81 .
4- . النحل : 64 .

حضرت نداريم ؟ ! چنانكه «خارج كردن از ظلمات به نور» در آيه مباركه: و«هُوَالَّذِي يُنزِّلُ عَلى عَبْدِهِ آيَاتِ بَيِّنَاتٍ لِّيُخْرِجَكم مِّنَ الظلُمَاتِ إِلى النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِكمْ لَرَؤوفٌ رَّحِيمٌ» ،(1) و امثال آن، به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نسبت داده شده ، پس هرگز نمى توان ادّعا كرد كه قرآن خودش نور است و براى خروج از ظلمات كافى است !

اگر چنين بود بايستى در آيه خداوند بگويد: ( ليخرج الناس من الظلمات ) يعنى تا مردم از ظلمات به نور خارج شوند .

و بفرمايد: ( ليبيّن لهم ) يعنى تا براى مردم روشن شود .

پس كلام تفسير الميزان با اين آيات منافات دارد، چون الغاء خصوصيّت - كه خصوص پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مدخليّت در موضوع نداشته باشد - وجهى ندارد .

البته ايشان حجيّت روايات را در تفسير فى الجمله پذيرفته، چون در ذيل آيه شريفه «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم»(2) مى گويد:

اين آيه دلالت دارد بر حجيت قول رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در بيان آيات قرآن وتفسير آن ، چه آن آياتى كه نسبت به مدلول خود صراحت دارند و چه آنهايى كه ظهور دارند ، و چه آنهايى كه متشابهند ، و چه آنهايى كه مربوط به اسرار الهى هستند ، بيان و تفسير رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در همه آنها حجت است .

ص: 139


1- . الحديد : 9 . ترجمه: او است آنكه فرستد بر بنده خويش آياتى روشن تا شما را از تاريكى ها به سوى روشنايى بيرون كشاند . و خداوند نسبت به شما مهربان و رحيم است .
2- . النحل : 44 .

و اينكه بعضى گفته اند : « كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم تنها در تفسير متشابهات و آن آياتى كه مربوط به اسرار الهى اند حجيت دارد ، و اما آن آياتى كه در مدلول خود صريح و يا ظاهرند ، و احتياج به تفسير ندارند ، كلام رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در آن موارد حجت نيست ». حرف صحيحى نيست ، و نبايد به آن اعتنا نمود .

اين در خود بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم است و در ملحقات بيان آن جناب كه همان بيانات ائمه هدى عليهم السلام است نيز مطلب از اين قرار است ، زيرا به حكم حديث ثقلين بيان ايشان هم بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و ملحق به آن است ، به خلاف ساير افراد ، هر چند صحابه و يا تابعين و يا علماى امت باشند كلامشان حجت نيست ، براى اينكه آيه شريفه شامل آنان نمى شود ، نصى هم كه بتوان به آن اعتماد نمود و دلالت بر حجيت على الاطلاق كلام ايشان كند ، در كار نيست .(1)

ولى اشكال در اين است كه:

اوّلاً: ايشان در تعميم اين حجيّت اشكال كرده است و جايى كه مطالب روايات قابل استفاده از خود قرآن نباشد و با ظاهر آيات توافق نداشته باشد آن را حجّت نمى داند، چنانكه در مطلب چهارم گذشت و پاسخ آن خواهد آمد .

و ثانيا: قائل شدن به حجيّت منافات با انكار نياز ندارد، و آنچه روايات به صراحت بر آن دلالت دارد نياز قرآن به تفسير اهل بيت عليهم السلام است كه ايشان صريحا آن را انكار مى كند .

ص: 140


1- . تفسير الميزان 12 / 261 ، ترجمه تفسير الميزان 12 / 380 .
پاسخ مطلب چهارم:

اولاً: گاهى براى استظهار از آيات هم ما نياز به بيان عترت عليهم السلام داريم و بدون راهنمايى آنها فهم ظهور براى ما مشكل است، براى نمونه رجوع شود به پاسخ اميرمؤمنان عليه السلام به مدّعى تناقض در آيات قرآن .(1)

و ثانيا: اين كلام با ضرورت مذهب شيعه - يعنى مقدّم بودن نصّ كلام امام عليه السلام بر ظاهر قرآن - سازگار نيست، چنانكه قبلاً گذشت و گفتيم كه تخصيص كتاب و نسخ آن به سنت بهترين دليل بر بطلان مدّعاى ايشان است .(2) مثلاً وقتى حضرت مواردى از حرمت بيع يا جواز ربا را بيان فرمودند و دايره حلّيت و حرمت آن دو معلوم شد ، آيا اين بيان با تحدّى قرآن به «وَأَحَلَّ اللّه ُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا» منافات دارد ؟ ! به ويژه در مثل آيات ارث كه بدون بيان معصوم مطلب قابل حلّ نيست(3) و آنچه در بيان آن آمده به هيچ وجه از الفاظ آيات قابل استفاده نيست حتى پس از تأمل و بحث و نظر ، حال تحدّى به اين آيات چگونه توجيه مى شود ؟!

شايد تصور شود اين نمونه ها از احكام است و خود ايشان آن را استثنا نموده . ولى اين توهمى بيش نيست ؛ زيرا استدلال ايشان استثنا بردار نيست ، و معنا ندارد كه تحدّى به آيات الاحكام نباشد و مخصوص بقيه آيات باشد . مگر ايشان نگفت : «در قرآن حتى يك آيه هم نيست كه در مفهومش اغلاق و تعقيدى باشد». پس با مشكل آيات ارث

ص: 141


1- . احتجاج 1 / 253 ، توحيد 254 ، بحار 89 / 45 و 90 / 120 ، 127 ، وسائل 27 / 194 .
2- . مراجعه شود به صفحه 92 تقديم نصّ معصوم ، و مطلب شماره 44 در بخش پنجم .
3- . النساء : 11 - 12 . و رجوع شود به الميزان 4/213 - 214 ، ترجمه الميزان 4/238 - 239.

چه مى كند ؟! چرا اين مشكل جز با سنّت قابل حل نيست .

پاسخ مطلب پنجم:

در پاسخ اين مطلب ذكر چند نكته ضرورى است:

1 . مدّعاى ايشان قابل استثنا نيست، چگونه ممكن است نور نيازمند به روشنايى از غير باشد حتّى در يك مورد ؟ ! قرآنى كه بيانگر همه چيز است چگونه بيانگر خودش نباشد حتّى در يك جا ؟ ! و . . . .

2 . آيا ملتزم مى شويد كه تحدّى و اعجاز قرآن اختصاص به غير تفاصيل احكام و قصص و معاد دارد ؟ !

3 . شما در جاى ديگر گفته ايد حتّى در احكام شرعى هم با ارجاع متشابه به محكم ، تشابه رفع مى شود ! و در تقسيم آيات نوشته ايد:

قسم دوم آياتى است مربوط به قوانين اجتماعى و احكام فرعى ، و چون مصالح اجتماعى كه احكام دينى بر اساس آن تشريع مى شود وضع ثابتى ندارد ، و احيانا متغير مى شود ، و از سوى ديگر قرآن هم به تدريج نازل شده قهرا آيات مربوط به قوانين اجتماعى و احكام فرعى دستخوش تشابه و ناسازگارى مى شوند ، وقتى به آيات محكم رجوع شد آن آيات ، اين آيات را تفسير نموده ، تشابه را از بين مى برد ، آيات محكم تشابه آيات متشابه را ، و آيات ناسخ تشابه آيات منسوخ را از بين مى برد .(1)

ص: 142


1- . تفسير الميزان 3 / 23 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 34 .

4 . به چه دليل آيه شريفه: «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ» مخصوص احكام فرعى است؟ چرا شامل بيان آيات متشابه و غير آن نشود ؟(1) مثلاً اگر مردم اعتقاد به تأثير ستارگان در سرنوشت داشتند و حضرت اين مطلب را باطل و موهوم اعلام فرمود يا از آيه اى متشابه برداشتى داشتند و حضرت خلاف آن را بيان فرمود ، آيا اين آيه شامل آن نمى شود ؟! اگر حضرت مطالبى درباره رجعت، برزخ، قيامت و... بيان فرمود ، چرا اخذ به آن بيان مشمول «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ»نشود ؟! پس تخصيص آيه به احكام دليلى ندارد. و همين بيان درباره آيه «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَالحِْكْمَةَ» و «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم» و... نيز جارى است ، يعنى دليلى بر اختصاص آن به احكام فرعى نيست .(2)

5 . در احكام هم استناد به آيه مذكوره جواب از اشكال نيست، بلكه التزام به باقى بودن تشابه آيات است ؛ زيرا با اين آيه تشابه از آيات الاحكام بر طرف نمى شود، اين آيه ما را به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ارجاع داده و با بيان حضرت تشابه رفع مى شود . پس باز اشكال عقلى كه شما تصوّر كرده ايد به حال خود باقى است !

6 . چنانكه در آيات الاحكام خدا ما را به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ارجاع داده، در

ص: 143


1- . شمول آن نسبت به بحث امامت را بنگريد در تفسير فرات 475 ، تفسير عياشى 1 / 167 ، تفسير قمى 2 / 300 - 301 بحار 29 / 19 و 39 / 232 - 233 .
2- . اشاره است به مطلبى كه ايشان با استناد به اين آيات در كتاب قرآن در اسلام 41 گفته : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام عهده دار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شريعت كه از ظواهر قرآن مجيد به دست نمى آيد ، بوده اند .

مورد آيات متشابه هم - به حكم آيات و روايات كثيره - ما مأموريم كه از اظهار نظر خوددارى كرده و به امامان معصوم عليهم السلام رجوع كنيم .

7 . بر فرض كه در آيات الاحكام به آيه شريفه «ما آتاكُم الرَّسولُ . . .» استناد كنيد، در تفاصيل قصص و معاد چه دليلى داريد ؟

8 . آيا به آنچه در نصوص معتبره وارد شده از تفاصيل قضاياى معاد و قيامت و تصريح به معاد جسمانى و . . . متلزم مى شويد ؟ ! آيا روايات معتبره وارده در قصص قرآنى را مى پذيريد ؟ ! مانند : داستان ابتداى خلقت ، مأمور شدن فرشتگان به سجده بر حضرت آدم عليه السلام ، سكونت حضرت آدم و حوا عليهماالسلام در بهشت ، خارج شدن آنها پس از خوردن از شجره و . . . پس چرا مواردى از آنها را بر تمثيل حمل كرده ايد ؟ !(1)

در هر صورت استدلال ايشان قابل تخصيص و استثنا نيست،(2) لذا در مطالبى كه اخيرا از ايشان گذشت(3) دو وجه محتمل است :

الف ) اين كلام استثنا از ماقبل باشد، يعنى خداوند فرموده كه اين بخش از آيات نيازمند بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است .

ب ) اين كلام منافاتى با مطالب گذشته ايشان نداشته و فقط متذكر اين نكته است كه آيات الاحكام و ... - در عين روشن بودن معنا و مفهوم آن - شرح جزئيات و تفاصيلش متوقف بر بيان حضرت است .

ص: 144


1- . در بخش چهارم كتاب توضيح بيشترى در اين زمينه خواهيم داشت .
2- . يك بار ديگر به مطالبى كه صفحه 61 - 63 از ايشان گذشت مراجعه و دقت فرماييد .
3- . رجوع شود به اوايل صفحه 135 .

بنابراحتمال اول - كه ايشان نياز به بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را در اين بخش

پذيرفته - آيات الاحكام و ... نقضى است روشن بر استدلال ايشان ؛ زيرا ديگر نمى تواند ادعا كند :

آيات قرآن دلالت دارد بر اينكه هر دانشمندى با تدبر و بحث مى تواند معارف قرآن را درك كند . و نمى توان درك معانى آن را حتى به بيانات نبوى صلى الله عليه و آله وسلم حواله داد !(1)

و بنابر احتمال دوم - كه با استدلال ايشان سازگار است - اشكال آن است كه - چنانكه گذشت - برخى از آيات روشن نيست و بدون بيان معصوم به هيچ وجه نمى شود مشكل آن را حلّ كرد مانند آيات ارث .(2)

پاسخ مطلب ششم:

اوّلاً: به ايشان نقض مى شود كه تعليم در مثل آيات الاحكام يعنى چه ؟ آيا چيزى را ياد مى دهند كه مردم بالاخره مى توانند به آن برسند يا نه ؟ هر جوابى ايشان دادند، همان جواب در آيات متشابه خواهد بود .

و ثانيا: گاهى تعليم در امورى است كه اگر تعليم نبود ما خودمان نمى توانستيم آن را از آيات درك كنيم، مثلاً اگر بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم در كيفيّت نماز، روزه و زكات و . . . نبود ما راهى به فهم آن از خود قرآن نداشتيم . از همين قبيل است معارف آيات متشابه كه اگر بيان معصوم نباشد

ص: 145


1- . رجوع شود به مطالبى كه صفحه 133 - 134 از ايشان گذشت .
2- . النساء : 11 - 12 . و رجوع شود به الميزان 4/213 - 214 ، ترجمه الميزان 4/238 - 239.

ديگران از فهم آن عاجزند . پس مقصود اين نيست كه اصلاً مطلب براى مردم قابل درك نيست كه ايشان ايراد كرده اند: «تعليم كه ايجاد طريق و خلق مقصد نيست» . بلكه مقصود آن است كه در صورتى كه بيان ائمه عليهم السلام نباشد، مردم آن را درك نمى كنند . لذا در روايات آمده : خدا با قرآن، پيامبر و ما را مخاطب قرار داده، لذا كسى جز ما آن را درك نمى كند .(1)

مردم در دانش قرآن مشترك نيستند، و به جز راهى كه خدا تعيين كرده از راه ديگرى نمى توانند به آن برسند .(2) هلاكت و گمراهى مردم در آيات متشابه از اين جهت بود كه حقيقت معناى آن را ندانسته و درك نكردند لذا از پيش خود به تأويل آن پرداخته، و زير بار آن نرفتند كه از اهل بيت عليهم السلام سؤال كنند، بلكه خود را از آنها بى نياز دانستند . . . .(3)

در شب معراج خدا به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: آيا خليفه اى براى خويش انتخاب كرده اى كه ... آنچه از كتاب من نمى دانند به آنها تعليم كند ؟(4)

پاسخ مطلب هفتم:

جواب آن در پاسخ از استدلال به آيه ششم گذشت .(5)

ص: 146


1- . تفسير قمى 2 / 425 ، وسائل 27 / 205 ، بحار 24 / 71 و51 / 49 .
2- . محاسن 1 / 268 ، بحار 89 / 100 ، وسائل 27 / 190 .
3- . وسائل 27 / 200 ، بحار 90 / 3 - 4 ، 9 - 12 به نقل از تفسير نعمانى .
4- . امالى شيخ طوسى قدس سره 343، 353، تأويل الآيات 578، التحصين542، 544، كشف الغمه 1/346 ، كشف اليقين 278، اليقين 159، بحار 18/371 و 24/181 و 36/159 و 37/291 و 40/13.
5- . رجوع شود به صفحه 70 - 71 .

مناقشه الميزان در استدلال به آيه سوم

اشاره

«بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» .(1)

روايات بسيارى در اختصاص اين آيه مباركه به آل محمد عليهم السلام وارد شده كه از آن استفاده مى شود دانش قرآن مخصوص آن بزرگواران است، ولى صاحب تفسير الميزان در استناد به اين آيه شريفه اشكال كرده كه :

اين معنا ... به چند طريق روايت شده، و منظور در همه آنها تطبيق كلى بر فرد بارز آن است ، به دليل اينكه در روايت بعدى خواهيد ديد كه آيه را منحصر در ائمه ندانسته اند .

در بصائر الدرجات به سند خود از بريد بن معاويه ، از امام باقر7 روايت كرده كه گفت : من از آن جناب معناى آيه : «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ ...» را پرسيدم، فرمود : [ أنتم هم ، من عسى أن يكونوا ؟ ] شماييد آن كسانى كه علم داده شده اند ، شما نباشيد چه كسى ممكن است باشد ؟(2)

ص: 147


1- . العنكبوت : 49 . ترجمه: بلكه قرآن آياتى روشن در سينه هاى كسانى است كه علم ( الهى ) به آنها داده شده .
2- . تفسير الميزان 16 / 142 - 143 ، ترجمه تفسير الميزان 16 / 213 .

نقد كلام ايشان

استدلال به آيه تمام است و كلام ايشان هيچ وجهى ندارد؛ زيرا:

1 . تعبير «چه كسى ممكن است غير از ما اهل بيت مقصود باشد ؟ !» كه در بسيارى از روايات آمده به صراحت دلالت بر اختصاص آيه به اهل بيت عليهم السلام دارد و مى فهماند كه هيچ كس جز آنها در اين آيه اراده نشده است .

2 . روايت بريد بن معاويه در هر دو چاپ بصائر الدرجات - چاپ سنگى و حروفى آن - با آنچه ايشان نقل كرده مطابقت ندارد؛ زيرا در آن آمده است:

بريد بن معاويه گويد: از حضرت درباره آيه شريفه «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّنات» سؤال كردم، حضرت فرمود: «إيّانا عنى»،(1) يعنى: در اين آيه، خدا فقط ما را قصد كرده است .

3 . در بصائر الدرجات پس از روايت بريد، روايتى ديگر از ابوبصير نقل كرده كه: «تلى هذه الآية : «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ في صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» ، قال : أنتم هم ، قال أبو جعفر(2) : من عسى أن يكونوا» .(3)

ممكن است امر بر ايشان اشتباه شده باشد لذا صدر روايت بريد را همراه با ذيل روايت ابوبصير يك روايت تصور كرده باشد، ولى باز

ص: 148


1- . بصائر الدرجات 204 ، و مراجعه شود به چاپ سنگى باب يازدهم از جزء چهارم .
2- . در مصدر اشتباها ابى جعفر نوشته شده است .
3- . بصائرالدرجات 205 .

اشكالش اين است كه روايت ابوبصير در بصائرالدرجات تصحيف شده است كه شاهد آن هم قرينه داخلى و هم قرينه خارجى است .

قرينه داخلى: تكرار لفظ «قال» است كه وجهى ندارد . پس «قال ابوجعفر» بعد از «قال انتم هم» معنا ندارد مگر اينكه قائل دوّم غير از قائل اوّل باشد، اوّلى سائل و دوّمى مجيب .(1)

قرينه خارجى: روايات متعدّد از ابوبصير و غير او - كه در خود بصائرالدرجات قريب به بيست روايت آورده - و در همه آنها آمده :

راوى گويد: عرض كردم: «اَلَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» چه كسانى هستند ؟

يا مى پرسد: آيا شما هستيد ؟

سپس در جواب آمده است: چه كسى ممكن است باشد ؟

و يا: چه كسى ممكن است جز ما اهل بيت مقصود باشد ؟!

و با مراجعه به مصادر به خصوص بصائر الدرجات حقيقت مطلب كاملاً روشن مى شود .

4 . در وسائل الشيعه(2) روايتى از بصائرالدرجات آورده كه شباهت تمام با عبارت تفسير الميزان دارد، ولى اگر ايشان روايت را از وسائل آورده باشد لفظ «غيرنا» از آخر روايت افتاده است، و با وجود اين لفظ، روايت كاملاً بر خلاف گفته ايشان دلالت دارد .

ص: 149


1- . ترجمه حديث : حضرت آيه مذكور را قرائت فرمود ، ابوبصير گويد: عرض كردم: مقصود از «اَلَّذينَ اُوتُوا الْعِلْمَ» شما هستيد ؟ حضرت فرمود: چه كسى ممكن است باشد ؟ !
2- . وسائل 27 / 198( چاپ آل البيت عليهم السلام ) ، 18 / 146 ( چاپ اسلاميه ) .

اشكال الميزان در استدلال به روايات

اشاره

ايشان بعضى از احاديث را كه مستند مخالفان نظريه استقلال قرآن بوده ذكر و در آن مناقشه نموده ، و ساير نصوص و رواياتى را كه در اين زمينه وارد شده ذكر نفرموده است.

1 . روايات ناهيه

يعنى رواياتى كه از تفسير به رأى و قول به غير علم و خوض و جدال در قرآن و . . . نهى كرده است .

در تفسير الميزان رواياتى از شيعه و سنى از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم نقل كرده كه آن حضرت فرمود :

هر كس قرآن را به رأى خودش تفسير كند خدا مجلسى از آتش برايش فراهم كند .

هر كس درباره قرآن بدون علم چيزى بگويد خدا جايگاه او را آتش قرار دهد .

كسى كه درباره قرآن بدون علم ، چيزى بگويد روز قيامت با افسار و دهنه اى از آتش ، لگام شده مى آيد .

كسى كه درباره قرآن به رأى خود سخن گويد ، و درست هم گفته باشد ، باز به خطا رفته است .

از مهمترين خطرى كه من مى ترسم متوجه امتم شود ، و بعد از من ايشان را گمراه كند ، اين است كه قرآن را بر غير مواضعش

ص: 150

تطبيق دهند . سپس از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود :

كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند ، اگر هم تصادفا تفسيرش درست از آب در آيد اجر نمى برد .

و از حضرت رضا عليه السلام روايت آورده كه فرمود : رأى دادن درباره كتاب خدا كفر است .(1)

سپس گويد :

اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود : هر كس قرآن را با رأى خود تفسير كند . . . منظور از رأى اعتقادى است كه در اثر اجتهاد به دست مى آيد ، گاهى هم كلمه رأى بر سخنى اطلاق مى شود كه ناشى از هواى نفس و استحسان باشد ، و به هر حال از آنجا كه كلمه نامبرده در حديث اضافه بر ضمير (ها) شده ، فهميده مى شود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم نخواسته است مسلمانان را در تفسير قرآن از مطلق اجتهاد نهى كند ، تا لازمه اش اين باشد كه مردم را در تفسير قرآن مأمور به پيروى روايات وارده از خود و از ائمه اهل بيتش عليهم السلام كرده باشد ، آن طور كه اهل حديث خيال كرده اند .

علاوه بر اينكه اگر منظور آن جناب چنين چيزى بوده باشد روايت نامبرده با آيات بسيارى كه قرآن را عربى مبين مى خواند ، و يا به تدبر در آن امر مى كند ، و همچنين با روايات بسيارى كه دستور مى دهد هر روايتى را بايد عرضه به قرآن كرد ، منافات خواهد داشت .

ص: 151


1- . تفسير الميزان 3 / 75 - 76 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 116 - 117 .

بلكه خواسته است از خودسرى در تفسير نهى كند ، چون گفتيم كلمه رأى را بر ضمير (ها) اضافه كرده ، و اين اضافه اختصاص و انفراد و استقلال را مى رساند .

پس خواسته است بفرمايد : مفسر نبايد در تفسير آيات قرآنى به اسبابى كه براى فهم كلام عربى در دست دارد اكتفا نموده ، كلام خدا را با كلام مردم مقايسه كند ، براى اينكه كلام خدا با كلام بشرى فرق دارد .

ما وقتى يك جمله كلام بشرى را مى شنويم - از هر گوينده اى كه باشد - بدون درنگ قواعد معمولى ادبيات را درباره آن اعمال نموده كشف مى كنيم كه منظور گوينده چه بوده ، و همان معنا را به گردن آن كلام و گوينده اش مى گذاريم ، و حكم مى كنيم كه فلانى چنين و چنان گفته ، همچنانكه اين روش را در محاكم قضايى و اقرارها و شهادتها و ساير جريانات آنجا معمول مى داريم ، بايد هم معمول بداريم ، براى اينكه كلام آدمى بر اساس همين قواعد عربى بيان مى شود ، هر گوينده اى به اتكاى آن قواعد سخن مى گويد ، و مى داند كه شنونده اش نيز آن قواعد را اعمال مى كند ، و تك تك كلمات و جملات را بر مصاديق حقيقى و مجازى كه علم لغت در اختيارش گذاشته تطبيق مى دهد .

و اما بيان قرآنى - به بيانى كه در بحث هاى قبلى گذشت - بر اين مجرا جريان ندارد ، بلكه كلامى است كه الفاظش در عين اينكه از يكديگر جدايند به يكديگر متصل هم هستند ، به اين معنا كه هر يك

ص: 152

بيانگر ديگرى ، و به فرموده على عليه السلام شاهد بر مراد ديگرى است .

پس نبايد به مدلول يك آيه و آنچه از به كار بردن قواعد عربيت مى فهميم اكتفا نموده ، بدون اينكه ساير آيات مناسب با آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهيم به معنايى كه از آن يك آيه به دست مى آيد تمسك كنيم ، همچنانكه آيه شريفه : «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافاً كثِيراً» به همين معنا اشاره نموده و مى فرمايد تمامى آيات قرآن به هم پيوستگى دارند ، كه بيانش در بحثى كه پيرامون اعجاز قرآن داشتيم و نيز در خلال بحث هاى ديگر گذشت .

بنابر آنچه گفته شد نهى از تفسير به رأى ، نهى از طريقه كشف

است نه از مكشوف ،(1) و به عبارتى ديگر از اين نهى فرمود كه بخواهند كلام او را مانند كلام غير او بفهمند ، هر چند كه اين قسم فهميدن گاهى هم درست از آب درآيد ، شاهد بر اينكه مراد آن جناب اين است ، روايت ديگرى است كه در آن فرمود : كسى كه در قرآن به رأى خود سخن گويد ، و درست هم بگويد باز خطا كرده . و معلوم است كه حكم به خطا كردن حتى در مورد صحيح بودن رأى جز بدين جهت نيست كه طريقه ، طريقه درستى نيست ، و منظور از خطا كردن خطاى در طريقه است ، نه در خود آن مطلب .

و همچنين حديث عياشى كه در آن فرمود : اگر هم سخن درست بگويد اجر نمى برد .

ص: 153


1- . اين يك سطر ترجمه از ماست ، چون در ترجمه موسوى همدانى مطابق با متن الميزان نبود ، و در ترجمه نيرى بروجردى اصلا اين قسمت ترجمه نشده بود !

مؤد اين معنا وضع موجود در عصر رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم است ، چون در آن ايام قرآن كريم هنوز تأليف و جمع آورى نشده بود ، آيات و سوره هاى آن در دست مردم متفرق بود ، و به همين جهت نمى توانستند تك تك آيات را تفسير كنند ، چون خطر وقوع در خلاف منظور ، در كار بود .

و حاصل سخن اين شد كه آنچه از آن نهى شده اين است كه كسى خود را در تفسير قرآن مستقل بداند ، و به فهم خود اعتماد كند ، و به غير خود مراجعه نكند .

ولازمه اين روايات اين است كه مفسر همواره از غيرخودش استمداد جسته و به ديگران نيز مراجعه كند ، و آن ديگران لابد يا عبارت است از ساير آيات قرآن، و يا عبارت است از احاديث وارده در سنت.

شق دوم نمى تواند باشد ، براى اينكه مراجعه به سنت با دستور قرآن و حتى با دستور خود سنت كه فرموده همواره به كتاب خدا رجوع كنيد ، و اخبار را بر آن عرضه كنيد ، منافات دارد ، پس باقى نمى ماند مگر شق اول ، يعنى خود قرآن كريم كه در تفسير يك يك آيات بايد به خود قرآن مراجعه نمود .(1)

ايشان در دنباله كلام خويش از امام صادق از پدر بزرگوارش عليهماالسلام روايت مى كند كه :

ص: 154


1- . تفسير الميزان 3 / 76 - 77 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 117 - 119 .

هيچ كس نيست كه بعض از قرآن را به بعض ديگر زند جز آنكه كافر شود .(1)

و پس از ذكر پاره اى از روايات و دو روايت از الدر المنثور كه قبلاً گذشت ،(2) در توجيه آن مى گويد :

اين روايات به طورى كه ملاحظه كرديد عبارت ضرب القرآن بعضه ببعض را در مقابل تصديق بعض القرآن بعضا قرار داده ، معلوم مى شود منظور از ضرب القرآن اين است كه كسى بين مقاماتى كه معانى آيات دارند خلط كند و در ترتيبى كه بين مقاصد هست اخلال وارد آورد ، مثلا محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند ، و يا خطاهايى از اين قبيل مرتكب شود .

پس تكلم به رأى پيرامون قرآن ، و قول به غير علم كه در روايات گذشته بود ، و ضرب بعض القرآن ببعض كه در اين روايات آمد ، همه مى خواهند يك چيز را بفهمانند ، و آن اين است كه براى درك معناى قرآن از غير قرآن استمداد نجوييد .(3)

ص: 155


1- . تفسير الميزان 3 / 81، ترجمه تفسير الميزان 3 / 126 .
2- . مراجعه شود به صفحه 28 .
3- . تفسير الميزان3 / 83 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 129 .

تلخيص كلام ايشان و نقد آن

اشاره

خلاصه كلام ايشان اين است كه:

1 . مقصود از روايات گذشته نهى از «اجتهاد در قرآن» به طور مطلق نيست ، چنانكه اهل حديث تصور كرده اند .

2 . پس لازمه اش كه اكتفا به روايات مأثوره است، نيز صحيح نيست .

3 . منع از اجتهاد در تفسير و اكتفا به روايات ، با آيات قرآن منافات دارد .

4 . بلكه با رواياتِ اخذ و تمسك به قرآن و عرض اخبار بر قرآن هم سازگار نيست .

5 . مراد از تفسير به رأى ، خودسرى و استقلال در فهم قرآن است، يعنى در تفسير هر آيه مراجعه به بقيه آياتى كه تناسب با موضوع آن آيه دارد، نشود .

6 . نهى از تفسير به رأى ، نهى از روش كشف است نه مكشوف .

7 . روايات نهى از ضرب القرآن بعضه ببعض، نهى از خلط بين آيات است، مثل آنكه محكم را متشابه و متشابه را محكم بداند .

8 . همه روايات ناهيه يك چيز را دنبال مى كند و آن اينكه در تفسير قرآن استمداد از غير قرآن نبايد كرد .

ص: 156

پاسخ مطلب اول:

مقصود از اجتهاد در تفسير قرآن چيست ؟ قطعا معلوم است كه مراد ايشان حمل مطلق بر مقيّد و عام بر خاص نيست، چون گذشته از اينكه اين جهت مورد نزاع نيست، خود ايشان در جاى ديگر به اين نكته تصريح كرده است .(1)

پس مقصود ايشان اعمال نظر و اجتهاد در فهم آيات متشابه است ، كه به طور حتم و يقين اين روايات شامل آن مى شود .

در فهم قرآن - مثل بقيه معارف و احكام . . . - اعتماد بر دليلى كه اعتبار آن نزد شارع تمام نباشد جايز نيست، خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: «قُلْ آللّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللّهِ تَفْتَرُونَ» ؟ ! (2)

وفرموده: «وَلا تَقْفُ ما لَيْسَ لَك بِهِ عِلْمٌ» .(3)

پس اجتهاد در فهم آيات متشابه مثل استعمال قياس در فقه شرعا ممنوع است . و چنانكه گذشت اين مطلب مورد اتّفاق اصوليّين است، بلكه خود مؤلّف به شهرت آن بين شيعه و سنى تصريح كرده است، پس

ص: 157


1- . در تفسير الميزان آمده است: متشابه آن آيه اى است كه اولاً دلالت بر معنا داشته باشد ، وثانيا معنايى را كه مى رساند محل شك و ترديد باشد ، نه لفظ آيه تا از راه قواعد و طرق معمول در نزد اهل زبان ترديدى كه از ناحيه لفظ ايجاد شده بر طرف شود ، مثلا اگر لفظ عام است به مخصصش ارجاع دهد ، يا اگر مطلق است به مقيدش برگرداند ، و يا به نحوى ديگر لفظ را روشن و بدون ترديد سازد . تفسير الميزان 3 / 41 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 63 .
2- . النساء : 82 . ترجمه: بگو: آيا خدا به شما اجازه داده يا بر خدا دروغ و افترا مى بنديد ؟
3- . الإسراء : 36 . ترجمه: و چيزى كه به آن علم و آگاهى ندارى پيروى مكن .

اينكه مكرّر مطلب را به اهل حديث نسبت داده هيچ وجهى ندارد .(1)

پاسخ مطلب دوم:

لزوم اكتفا به بيان ائمه عليهم السلام مدلول مطابقى احاديث بسيارى است ، و نيازى به دلالت التزامى اين روايات نيست.

گذشته از آنكه نصوص منحصر در اين چند عدد كه ايشان آورده نيست بلكه در مقام اخبار بسيارى وجود دارد كه ظهور يا صراحت در مطلب دارد و گزيده بعضى از آن روايات در بخش اول گذشت .

پاسخ مطلب سوم:

در بخش دوم آياتى كه ايشان بدان استناد كرده بود و پاسخ آن گذشت .(2)

ص: 158


1- . آيا كسانى كه در معارف دينى تمسك به كتاب و سنت كرده و از كلمات نورانى عِدل قرآن و همسنگ آن يعنى اهل بيت عليهم السلام - كه به طريق معتبر روايت شده باشد - پيروى مى كنند ؛ با حشويه اى كه براى عقل هيچ ارزشى قائل نيستند و هر روايتى را پذيرفته و فرقى بين صحيح و ضعيف و درست و نادرست آن نمى گذارند و حتى روايات متناقض را صحيح دانسته و به آن اخذ مى كنند ، يكسان هستند ؟! آيا مى توان گفت شيخ طوسى و سيد مرتضى و علامه حلى و... وهمه اصوليين كه قائل به اختصاص حجيت به ظواهر هستند ، چون نظريه استقلال قرآن را نپذيرفته اند ، اخبارى هستند ؟!
2- . مراجعه شود به صفحه 60 - 71 .
پاسخ مطلب چهارم:

رواياتى كه در رجوع به قرآن و عرض اخبار بر آن وارد شده مخصوص به محكمات است چنانكه قبلا گذشت .(1)

پاسخ مطلب پنجم:

مراد از «تفسير به رأى» چنانكه از كلمات اعلام به دست مى آيد:

حمل لفظ بر خلاف معناى ظاهر آن،

حمل لفظ بر يكى از معانى محتمل در آن به سبب راجح بودن آن معنا به نظر قاصر بشرى،

تفسير آيات به اقتضاى آراء و نظرات و قياس و استحسان،

تفسير آيات به گمان و حدس و تخمين و مانند آن،

بيان مقصود خداوند از آيات متشابه از پيش خود و بدون ياد گرفتن از معصومين عليهم السلام است .

بلكه بعضى از بزرگان احتمال داده اند كه مقصود از تفسير به رأى آن باشد كه به قرآن تمسّك شود بدون مراجعه به اهل بيت عليهم السلام ،(2) كه بر مبناى استقلال قرآن در حجيت كاملاً منطبق است.

ص: 159


1- . مراجعه شود به صفحه 99 .
2- . البيان فى تفسيرالقرآن 287 ، همچنين مراجعه شود به كلام شيخ در فرائدالأصول 1 / 58 .

نتيجه آنكه تفسير به رأى منحصر در آنچه مؤلّف گفته نيست .

امّا اينكه : نهى به تفسيرى تعلّق گرفته كه در آن همه آيات مناسب موضوع بررسى نشده باشد ؛ هيچ دليلى بر اين مطلب نيست، با توجه به اين نكته كه بحث در متشابهات است نه محكمات .

پاسخ مطلب ششم:

غرض ايشان از «عدم تعلّق نهى به مكشوف» روشن نيست ؟

شايد منظور اين باشد كه اگر مفسّر از اين طريقى كه منع شده به مطلبى رسيد، آن مطلب باز بر او حجّت است و نهى به آن تعلّق نمى گيرد، اگر چه راهى كه پيموده خطا بوده است .

اشكال اين كلام آن است كه :

اولاً: آيا صحيح است كه كسى بگويد: من مى خواهم علم به حكم شرعى پيدا كنم اگر چه از راه قياس و استحسان باشد؟!

پس چنانكه براى رسيدن به حكم شرعى بايستى از طريقى كه خود شارع گفته وارد شويم، همچنين در مقام براى به دست آوردن معانى آيات بايستى فقط از راهى كه صاحب قرآن دستور داده وارد شويم، و شارع براى راه هاى ديگر ارزشى قائل نشده است .

و ثانيا: از كجا مى تواند بفهمد مطلبى كه بدان رسيده مطابق واقع است ؟ !

پس ادله ناهيه از قول به غير علم قطعا شامل حال او مى شود .

ص: 160

پاسخ مطلب هفتم:

«خلط بين آيات» از عناوين قصديّه نيست، هنگامى كه كسى بدون مراجعه به اهل بيت عليهم السلام به تفسير قرآن بپردازد - بخواهد يا نخواهد - بين آيات خلط كرده، و چه بسا ندانسته به تكذيب آيات الهى مى پردازد !

به بيان ديگر: «ابتغاء فتنه» كه در آيه مباركه آمده، همچنانكه ممكن است با اختيار و عمد و التفات از انسان صادر شود، گاهى بر كار مفسّر صدق كرده و كاملاً بر آن منطبق است بدون اينكه خودش به اين قضيّه التفاتى داشته باشد !

پاسخ مطلب هشتم:

آيا متفاهم عرفى از «نهى از ضرب القرآن بعضه ببعض»؛ اين است كه: نبايستى در تفسير قرآن از غير قرآن استمداد كرد ؟ !

اين كلام بسيار شگفتى است و اصلاً مناسب شأن ايشان نيست !

محقق نائينى مى گويد : اخبار ناهيه مستفيض بلكه متواتر است ولى بر دو قسم مى باشد : نخست رواياتى كه از تفسير به رأى و استحسان هاى مبتنى بر ظن و گمان منع كرده ؛ ديگر احاديثى كه تكيه بر ظواهر قرآن بدون مراجعه به اهل بيت عليهم السلام را مردود شمرده است .(1)

ميرزا ابوالحسن شعرانى در تعليقه وسائل درباره روايات ناهيه

ص: 161


1- . فوائد الأصول 3 / 136 .

مى گويد : تقريبا همه روايات باب صراحت دارد كه به غير ظواهر قرآن، يعنى آياتى كه معنايش معلوم نيست ، نمى شود تمسك كرد.(1)

پس اينكه معناى روايات آنچه ايشان گفته نيست، مطلبى واضح و روشن است . ولى ايشان به چند روايت انگشت شمار بسنده كرده است، در حالى كه احاديث در اين زمينه بى شمار است كه خلاصه بعضى از آن آنها را در بخش اول كتاب ملاحظه نموديد .

ص: 162


1- . تعليقه وسائل الشيعه 18 / 144 چاپ اسلاميه ، براى اطلاع بيشتر از كلام ايشان رجوع شود به مطلب شماره 36 در بخش پنجم صفحه 222 .

2 . مناقشه در استدلال به حديث ثقلين

اشاره

ايشان استناد به حديث ثقلين را چنين بيان كرده كه :

ممكن است بگوييد كه : از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به نقل صحيح رسيده است كه در آخرين خطبه اى كه ايراد كرد فرمود : إني تارك فيكم الثقلين ... فأمّا الأكبر فكتاب ربي ، وأمّا الاصغر فعترتي أهل بيتي فاحفظوني فيهما فلن تضلّوا ما تمسّكتم بهما . و اين سخن را شيعه و سنى به طرق متواتره از جمعيتى بسيار . . . از آن جناب نقل كرده اند . . . و اين حديث دلالت دارد بر اينكه قول اهل بيت عليهم السلام حجت است . پس هر چه درباره قرآن گفته باشند حجت و واجب الاتباع است ، و بايد در معناى قرآن تنها به گفته آنان اكتفا كرد ، و گرنه لازم مى آيد كه اهل بيت با قرآن نباشند ، و از آن جدا محسوب شوند .

سپس در جواب گويد :

در پاسخ مى گوييم : عين آن معنايى كه ما قبلا براى پيروى از بيان رسول اللّه صلى الله عليه و آله وسلم كرديم در اين حديث شريف جارى است .

و اين حديث نمى خواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده و آن را منحصر در ظاهر بيان اهل بيت عليهم السلام كند .

چگونه ممكن است چنين چيزى منظور باشد ، با اينكه در متن همين حديث فرموده : قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمى شوند . و با اين بيان مى خواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند .

پس اين حديث به ما مى گويد: قرآن بر معانى خود دلالت دارد ومعارف الهيه را كشف مى كند ، و اهل بيت عليهم السلام ما را به طريق اين دلالت

ص: 163

هدايت نموده ، به سوى اغراض و مقاصد قرآن راهنمايى مى كنند .

علاوه بر اينكه نظير رواياتى كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم در دعوت مردم به اخذ قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن وارد شده ، رواياتى هم از ائمه اهل بيت عليهم السلام وارد شده است .

از اين هم كه بگذريم در گروه بسيارى از روايات تفسيرى كه از اين خاندان رسيده طريقه استدلال به آيه اى براى آيه ديگر ، و استشهاد به يك معنا بر معناى ديگر به كار رفته ، و اين درست نيست مگر وقتى كه معنا معنايى باشد كه در افق فهم شنونده باشد ، و ذهن شنونده بتواند مستقلا آن را درك كند .

چون از راهى كه برايش تعيين شده ( يعنى مراجعه به بقيه آيات ) براى فهم آن وارد شده است .(1)

اضافه بر اينكه در اين بين رواياتى از اهل بيت عليهم السلام رسيده كه به طور صريح دلالت بر همين معنا دارد ، نظير روايتى كه صاحب محاسن آن را بسند خود از ابى لبيد بحرانى از ابى جعفر عليه السلام نقل كرده كه در ضمن حديثى فرمود : هر كس خيال كند كه كتاب خدا مبهم است هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده . و قريب به اين مضمون باز در محاسن و احتجاج از همان جناب آمده : وقتى سخنى از من مى شنويد همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد .(2)

ص: 164


1- . دو سطر اخير ترجمه از ماست چون در اين قسمت ، مطلب ترجمه تفسير الميزان با متن الميزان : - «لوروده من طريقه المتعين له » - سازگار نبود.
2- . تفسير الميزان 3 / 86 - 87 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 133 - 135 .

تلخيص كلام ايشان و نقد آن

اشاره

خلاصه كلام ايشان اين است كه :

1 . آنچه در پيروى از بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم گذشت در اين حديث نيز جارى است .

2 . حديث ثقلين نمى خواهد حجيت ظاهر قرآن را باطل نموده و حجت را منحصر در بيان اهل بيت عليهم السلام كند .

3 . اين حديث به ما مى گويد:

قرآن بر معانى خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مى كند . و اهل بيت عليهم السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مى نمايند .

4 . دعوت مردم به قرآن و تدبر در آن و عرضه احاديث بر آن از ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز وارد شده است . (و قبلا گفته شد كه اين توصيه ها وقتى معنا دارد كه تمامى مضامين احاديث را بتوان از قرآن كريم در آورد) .(1)

5 . در بسيارى از روايات تفسيرى استدلال و استشهاد به آيات وجود دارد ، پس شنونده مى توانسته مستقلا آن آيات را درك كند .

6 . بعضى از احاديث صريح در اين مدعاست، مثل روايت : هر كس خيال كند كتاب خدا مبهم است هم خودش هلاك شده و هم ديگران را هلاك كرده .

7 . و روايت ديگر : وقتى حديثى از من مى شنويد همان مطلب را از كتاب خدا بپرسيد .

ص: 165


1- . مراجعه شود به صفحه 93 .
پاسخ مطلب اول:

مقصود ايشان مطالبى است كه در مورد آيه دوم بيان نمود كه:

از آيات تحدّى استفاده مى شود كه معارف قرآن قابل دسترسى است، پس معنا ندارد كه فهم قرآن متوقف بر بيان كسى حتى بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم باشد ؛ زيرا اگر بيان حضرت موافق با ظاهر آيه است كه در اين صورت با تدبر به آن معنا مى رسيم و اگر ظاهر آيه آن را نمى رساند كه با تحدّى سازگار نيست .

و قبلاً به تفصيل جواب آن گذشت .(1)

پاسخ مطلب دوم:

اوّلاً: اين خروج از محلّ نزاع است، چون بحث در تفسير آيات متشابه است نه حجيّت ظواهر .

ثانيا: - با صرف نظر از اشكال سابق - مستفاد از حديث ثقلين اين است كه براى فهم دين و شريعت بايستى به هر دو مراجعه كرد به نحوى كه قرآن و كلام عترت را كلام واحد دانست، پس چنانكه نمى شود به بخشى از قرآن اخذ كرده و بقيه را ناديده گرفت بلكه بايستى قرائن، تخصيص، تقييد و استثناى موجود در بقيه آيات را نيز لحاظ كرد ؛ همچنين تمسّك به قرآن بدون رجوع به كلام ائمه عليهم السلام جايز نيست . و اين ابطال حجيّت ظواهر قرآن نيست، بلكه اين وجوب

ص: 166


1- . مراجعه شود به كلام ايشان صفحه 134 و پاسخ آن صفحه 141 .

فحص قبل از تمسّك به ظاهر است كه مورد قبول همه علما مى باشد .

نتيجه آنكه اگر ما به قرآن اكتفا نموده و به اهل بيت عليهم السلام مراجعه نكنيم،

تمسّك به يكى از ثقلين كرده و ديگرى را رها كرده ايم ! پس ما در محكمات هم از خاندان پيامبر عليهم السلام بى نياز نيستيم چه رسد به متشابهات چون تخصيص و تقييد بسيارى از عمومات و اطلاقات قرآن در بيان معصومين عليهم السلام آمده است نه در خود قرآن ؛ لذا هنگامى كه از امام باقر عليه السلام معناى حديث ثقلين را پرسيدند ، فرمود : هميشه قرآن با راهنمايى از ما خاندان هست كه مردم را به (مراد و مقصود از) آن رهنمون سازد تا (روزقيامت) كنار حوض كوثر .(1)

پاسخ مطلب سوم:

مقصود از اين كلام مطلبى است كه ايشان قبلاً به آن تصريح كرده كه شأن امامان معصوم عليهم السلام فقط اين است كه راهِ يافتن معناى آيات متشابه را ياد دهند ، يعنى محكماتى كه بيانگر متشابهات است براى مردم بيان كنند، هر چند مردم خود با تأمّل و تدبّر مى توانند آن آيات را پيدا كنند ، و اين در حقيقت حكم به كفايت قرآن و استغناء از تفسير عترت عليهم السلام است . و پاسخ آن به تفصيل گذشت .

اما عدم افتراق كتاب و عترت عليهم السلام از يكديگر به اين معناست كه اين دو در احكام و معارف و . . . به منزله متكلم واحد هستند و از يكديگر

ص: 167


1- . بصائرالدرجات 414 ، بحار 23 / 140 .

جدايى ندارند، و قرآن مقام و منزلت و اهميّت و . . . عترت عليهم السلام را بيان مى كند و آنها معنا و مفهوم و تفسير آيات قرآن را بيان مى كنند . يعنى بيانگر قرائن محكمات قرآن - مانند قيود و مخصصات آن - و روشنگر آيات متشابه ، و به تعبير جامع زبان گوياى قرآن ائمه عليهم السلام هستند .

اين مطلب چقدر با كلام مؤلّف فاصله دارد كه:

قرآن بر معانى خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مى كند و اهل بيت عليهم السلام ما را به طريق اين دلالت هدايت مى نمايند . . . .

پاسخ مطلب چهارم:

پاسخ آن در جواب از استدلال به گروه اول روايات گذشت .(1)

پاسخ مطلب پنجم:

پاسخ آن در جواب از استدلال به سيره گذشت .(2)

پاسخ مطلب ششم:

پاسخ اين مطلب در پاسخ از روايت پنجم - در بخش دوم - گذشت .(3)

پاسخ مطلب هفتم:

پاسخ آن در جواب از استدلال به سيره گذشت .(4)

ص: 168


1- . مراجعه شود به صفحه 99 - 100.
2- . مراجعه شود به صفحه 108 .
3- . مراجعه شود به صفحه 104 - 105 .
4- . مراجعه شود به صفحه 108 .

3 . مناقشه در استدلال به روايت «نحن الراسخون»

اشاره

در تفسير آيه شريفه: «وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ»

روايات متعددى وارد شده كه مقصود از «راسخان» اهل بيت عليهم السلامهستند ، ولى در تفسير الميزان استدلال به اين روايات نيز مورد مناقشه واقع شده است به اين بيان كه:

و اما اينكه فرمود: ماييم راسخين در علم . . . در روايت عياشى از امام صادق عليه السلام هم آمده بود كه: راسخين در علم همانا آل محمدند. - و از نظر خوانندگان گذشت - و روايات ديگرى هم كه در اين باب آمده، همه از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، همچنانكه روايات قبلى و رواياتى كه مى آيد نيز شاهد بر اين معنا هستند . (1)

ص: 169


1- . تفسيرالميزان 3 / 70 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 107 .

نقد كلام ايشان

روايات متعدّد دلالت دارد كه راسخان در علم و دانش در آيه گذشته منحصر در اهل بيت عليهم السلام است . خود ايشان از امام باقر عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمودند: راسخان در علم اختصاص به كسانى دارد كه در علم آنها اختلاف راهى نداشته باشد .(1)

و معلوم است كه اين معنا جز بر امامان معصوم عليهم السلام منطبق نيست .

در روايت ديگرى از اميرمؤمنان عليه السلام آمده است: كجا هستند كسانى كه گمان مى كنند راسخان در علم آنها هستند نه ما ، ادعايى دروغ كه حاكى از ستم آنها بر ما و حسادتشان نسبت به ماست .(2)

علامه حلى رحمه الله بعد از آيه مباركه : «وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ . . .وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ» فرموده :

خداى تعالى حكم كرده كه دانش تأويل قرآن اختصاص به گروهى دارد كه امتيازشان از ديگران به رسوخ در علم است ، و اين وصف در غير معصومان يافت نمى شود . (3)

بعضى از معاصرين اختصاص آيه به آل محمد عليهم السلام را از مطالب معروف مذهب شيعه دانسته اند كه روايات بسيارى بر آن دلالت دارد .(4)

ص: 170


1- . كافى 1/245، بحار 25/76 ، الميزان 3/70 - 71 ، ترجمه تفسير الميزان 3/107 - 108 .
2- . مصادر اين روايت صفحه 43 گذشت .
3- . الفين 98 .
4- . خلفيات كتاب مأساة الزهراء عليهاالسلام ، سيد جعفر مرتضى 3 / 149 .

بيان ايشان در وجه جمع بين روايات

ايشان پس از ذكر حديث ثقلين ، جمع بين روايات مختلف را در اين مقام به اين گونه بيان كرده است كه:

با اين بيانى كه ( در مورد حديث ثقلين ) گذشت بين دو دسته از روايات جمع مى شود ، و تناقض ابتدايى آن رفع مى گردد :

يكى اين احاديث كه مى گفت: فهميدن معارف قرآن و رسيدن به آن از خود قرآن امرى است ممكن ، چون معارف قرآنى پوشيده از عقول بشر نيست .

و دوم رواياتى كه خلاف اين را مى رساند ، مانند روايتى كه تفسير عياشى آن را از جابر نقل كرده كه گفت : امام صادق عليه السلام فرمود : قرآن بطنى دارد ، و بطن قرآن ظاهرى دارد، آن گاه فرمود : اى جابر هيچ چيزى به قدر قرآن از عقول دور نيست ، براى اينكه آيه هايى هست كه اولش درباره چيزى ، و وسطش درباره چيز ديگر ، و آخرش درباره چيزى كه غير از دو مورد اول است نازل شده ، و در عين اينكه كلامى است متصل ، قابل حمل بر چند معنا است .

و اين معنا در عده اى از روايات وارد شده ، مخصوصا جمله : «وهيچ چيز به قدر قرآن از عقول دور نيست . . .» از شخص رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم هم روايت شده .

و از على عليه السلام آمده كه فرمود : قرآن حمّالى است ذو وجوه ، يعنى قابل حمل بر معانى بسيار است .. تا آخر حديث .

پس آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را از

ص: 171

طريقه خودش تفسير كنند ، و آن تفسيرى كه از آن نهى شده تفسير از غير طريق است .

و اين نيز روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براى روشن شدن معناى يك آيه از آيات ديگر استمداد شود .

و اين كار را تنها كسى مى تواند بكند كه در اثر ممارست در روايات وارده از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و از ائمه اهل بيت عليهم السلام ، استاد حديث شده ، و از اين ناحيه ذوقى به دست آورد ، چنين كسى مى تواند دست به كار تفسير بزند. و خدا راهنما است .(1)

ص: 172


1- . تفسير الميزان 3 / 87 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 133 - 135 .

نقد كلام ايشان

اوّلاً: از مطالب سابق معلوم شد كه اصلاً در اخبار و احاديث چنين چيزى وجود ندارد كه بشر با عقل ناقص خويش و بدون استمداد از ائمه عليهم السلام بتواند به معارف آيات متشابه دسترسى پيدا كند .

ثانيا: بر فرض كه رواياتى پيدا مى شد كه بر اين مطلب دلالت داشت ، به هيچ وجه با احاديثى كه دلالت بر نرسيدن بشر به معارف موجود در آيات متشابه داشت، قابل جمع نبود، و بين اين دو دسته روايت،

تنافى و تعارض مستقرّ وجود داشت .

ثالثا: مطلبى كه ايشان گفته:

آنچه در باب تفسير سفارش شده اين است كه مردم قرآن را از طريقه خودش تفسير كنند ، و آن تفسيرى كه از آن نهى شده تفسير از غير طريق است .

فى نفسه صحيح است، و لكن طريقه صحيح تفسير ياد گرفتن از ائمه معصومين عليهم السلام و روش غلط آن ، بقيه راه هاست، چنانكه از روايات ظاهر است .

آنچه باعث شگفتى است اين است كه ايشان - پس از وجه جمع گذشته در آخر كلام - مى گويد :

روشن شد كه طريقه صحيح تفسير اين است كه براى روشن شدن معناى يك آيه ، از آيات ديگر استمداد شود .

و اين كار را تنها كسى مى تواند بكند كه در اثر ممارست در

ص: 173

روايات وارده از رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم و از ائمه اهل بيت عليهم السلام ، استاد حديث شده ، و از اين ناحيه ذوقى به دست آورد ، چنين كسى مى تواند دست به كار تفسير بزند .

مگر ايشان نگفت كه تحدّى دليل آن است كه معنا ندارد در فهم قرآن حتّى به بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ارجاع داده شود ؟

مگر ايشان نمى گويد قرآن حتّى در معرض فهم كفّار و ملحدين است، و براى همه قابل نيل است ؟ !

آيا در حاشيه كفايه - پس از ذكر آيه : «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كانَ مِنْ عِندِ غَيرِ اللّه لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كثِيراً» - تصريح نكرد كه:

اين آيه سرزنش كفار و منافقينى است كه قرآن را از جانب خدا نمى دانند . معنا ندارد كه خدا آنها را به بيانات پيامبر و اهل بيت عليهم السلام ارجاع دهد و بگويد: كلام ديگرى اختلاف كثير ندارد .(1)

با اين بيان آيا معقول است كه ما به كفّار بگوييم:

اگر مى خواهيد اعجاز قرآن را بفهميد بايستى در روايات ممارست داشته باشيد تا به حقّانيّت آن پى ببريد ؟ !

ص: 174


1- . حاشيه كفايه 2 / 208 .

روايات مختلف در مقام و جمع بين آنها

ظاهرا رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد بر چند گروه تقسيم مى شود:

1 . رواياتى كه امر به تدبّر در قرآن، رجوع به آن، عرض روايات بر آن مى كند .

2 . رواياتى كه نهى مى كند از تفسير بدون علم، تفسير به رأى، ضرب آيات به يكديگر، جدال و خوض در آيات .

3 . رواياتى كه گويد عقل بشر از درك قرآن و رسيدن به تفسير آن ناتوان است، مردم از فهم آيات عاجزند چون قرآن به «إيّاك أعنى واسمعى

يا جارة»(1) نازل شده .

4 . رواياتى كه دستور به رها كردن متشابهات داده، و ايمان اجمالى در آن را كافى دانسته، و غرض از آوردن آيات متشابه در قرآن را چنين بيان كرده كه خداوند خواسته مردم مجبور باشند از ائمه عليهم السلام معناى آن را

استفاده كنند .

5 . رواياتى كه گويد: قرآن ( هر چند تبيان كلّ شى ء است ولى ) نياز به بيان دارد، و خدا براى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و آن حضرت براى اهل بيت عليهم السلام آن را بيان فرموده است، و قيّم و مترجم و گوينده از طرف قرآن جز عترت عليهم السلام نمى تواند باشد .

6 . رواياتى كه دلالت دارد بر اينكه گروه خاصّى اهل قرآن، مخاطب

ص: 175


1- . مثال است براى جايى كه خطاب متوجّه كسى باشد، ولى مقصود اصلى او نباشد .

به آن، و اهل ذكر مى باشند كه كسى جز آنها احاطه به تفسير قرآن نداشته و نمى تواند آن را براى مردم بيان كند، و اين دانش لازمه امامت است .

7 . رواياتى كه گويد بر همه لازم است در تفسير قرآن، و فهم آيات آن فقط به امامان معصوم عليهم السلام مراجعه كنند ؛ چون فقط آنها اهل ذكر - كه خدا دستور به سؤال از آنها داده - هستند . و خدا به واسطه آنها مردم را از همه بى نياز كرده، و كسى كه قرآن را از غير آنها بياموزد هلاك شده است .

جمع بين روايات به اين است كه: گروه اوّل از روايات مخصوص محكمات قرآن است، و آيات متشابه جز با تفسير اهل بيت عليهم السلام قابل درك نيست ، در مورد ظواهر هم به جهت فحص از قرائن - مقيّدات و مخصّصات - مراجعه به امامان معصوم عليهم السلام لازم است .(1)

ص: 176


1- . در وجه جمع مذكور گذشته از كلمات بزرگانى كه در فصل پنجم خواهد آمد ، به مصادر ذيل نيز مراجعه شد : قوانين الأصول 1 / 397 - 398 ، الفصول الغروية 241 ، كفايه الأصول 381 - 383 ، حواشى مشكينى 3 / 205 ، 211 ، بحر الفوائد / 88 ، درر الفوائد 2 / 34 ، إفاضه العوائد 2 / 59 - 60 ، أجود التقريرات 2 / 92 ، نهاية الأفكار 3 / 92 ، فوائد الأصول 3 / 136 - 137 ، الحاشية على الكفاية تقريرات آيت اللّه بروجردى 2 / 71 ، حقائق الأصول 2 / 85 - 86 ، أصول الفقه 5 / 159 ، دراسات في علم الأصول 3 / 130 - 133 ، مصباح الأصول 2 / 125، الهداية في الأصول 3 / 133 .

بخش چهارم: برخى از موارد تأمّل در تفسير الميزان

اشاره

ص: 177

ص: 178

از آنچه گذشت كاملاً روشن شد كه چه مفاسد و زيان هايى بر نظريه «استقلال قرآن» و بى نياز بودن قرآن از اهل بيت عليهم السلام مترتب مى شود،

و چون برخى از نظرات و آراء صاحب تفسير الميزان ملاحظه شد -

بدون اينكه در صدد فحص و استقصاى آن باشيم - كه شاهد مناسبى بر صحيح نبودن روش و طريقه ايشان در باب تفسير بود، لذا مناسب ديديم در اين بخش اين چند مورد را ذكر كرده و به اختصار اشكال آن را - از آيات و روايات و كلمات علما - ذكر كنيم .

البته در ضمن بخش هاى گذشته برخى از موارد تأمل در نظرات ايشان در تفسير و غير آن گذشت ، مانند اينكه :

1 . اكتفا به روايات مأثوره در تفسير آيات متشابه، نظريه اخباريهاست .(1)

2 . استدلال به آيه : «يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا» بر توقف در آيات متشابه خطاست .(2)

3 . توقف در آيات متشابه ابطال حجيت عقل است .(3)

ص: 179


1- . رجوع شود به صفحه : 113 .
2- . رجوع شود به صفحه : 114 .
3- . رجوع شود به صفحه : 114 .

4 . خدا فقط دعوت كرده كه مردم در آياتش تدبر كنند ، و عقل و فهم خود را در فهميدن آن به كار ببندند .(1)

5 . هر اختلافى كه در آيات به نظر برسد ، با تدبر بر طرف مى شود .2

6 . آيات ( تدبر و تحدّى ) به روشنى دلالت دارد بر اينكه معارف قرآن معارفى است كه با تدبر و بحث پيرامون آن مى شود آن را درك كرد .3

7 . خداى تعالى قرآن كريم را هدايت و نور و تبيان كل شى ء معرفى كرده ، چگونه ممكن است چيزى كه خودش نور و هدايت و بيان هر چيز است ، محتاج بيان باشد ؟ !4

8 . در مقام تحدّى و بيان اعجاز قرآن ، معنا ندارد فهم آن را مشروط به بيان كسى حتى به بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم بدانيم .(2)

9 . شأن پيامبر در اين مقام فقط تعليم كتاب است .

تعليم هم اين است كه ذهن متعلم را به معارفى كه دستيابى به آن دشوار است ارشاد كند ، نه اينكه بدون تعليم ، فهميدنش محال باشد .(3)

10 . صريح آيات دلالت دارد كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند .(4)

11 . در قرآن حتى يك آيه هم نيست كه در مفهومش اغلاق و تعقيدى باشد ، آيات متشابه در مفهومش غايت وضوح و روشنى را دارد ، و تشابهش بخاطر اين است كه مراد از آن را نميدانيم.(5)

ص: 180


1- 1 - 4 . رجوع شود به صفحه : 60 - 67.
2- 5 . رجوع شود به صفحه : 65 ، 133 - 134 .
3- 6 . رجوع شود به صفحه : 135 .
4- 7 . رجوع شود به صفحه : 67 ، 90 .
5- 8 . رجوع شود به صفحه : 88 .

12 . محكم و متشابه بودن نسبى است و در قرآن متشابه به تمام معنا و به طور مطلق نداريم .(1)

13 . قرآن كريم كتابى است كه نه نسخ مى پذيرد و... و نه هيچ دليل حاكمى مى تواند بر آن حكمى كند ، چون اينها نوعى تحول و دگرگونگى است كه لازمه اختلاف است و قرآن اختلاف نمى پذيرد .(2)

14 . روش و سيره معصومين عليهم السلام تفسير قرآن به قرآن بوده است ، پس ما هم بايستى از اين روش پيروى كنيم .(3)

15 . منع از اجتهاد در تفسير قرآن واكتفا به روايات معصومين عليهم السلام با آيات تدبر، و همچنين آياتى كه قرآن را عربى مبين معرفى كرده ،

و رواياتى كه امر به تدبّر در قرآن كرده ،

و رواياتى كه امر به تمسّك به آن كرده ،

و رواياتى كه امر به عرض اخبار بر آن نموده

با همه اينها تنافى دارد !(4)

16 . محصّل از روايات نهى از تفسير به رأى و نحو آن اين است كه : مفسر نبايستى مستقل در تفسير باشد، بلكه لازم است در تفسير استمداد از خود قرآن كند و در هر آيه به آيات مناسب با آن بحث رجوع نمايد .(5)

17 . نهى در اين روايات متعلّق است به استمداد از غير قرآن در تفسير !(6)

ص: 181


1- . رجوع شود به صفحه : 88 .
2- . رجوع شود به صفحه : 64 .
3- . رجوع شود به صفحه : 107 .
4- . رجوع شود به صفحه : 150 - 151 .
5- . رجوع شود به صفحه : 152 - 154 .
6- . رجوع شود به صفحه : 155 .

18 . نهى در اين روايات از طريقه كشف است ، نه از مكشوف .(1)

19 . روايات متواترى كه سفارش به تمسك به قرآن و عمل كردن به آن كرده و احاديثى كه گويد اخبار را عرضه بر قرآن كنيد ، وقتى معنا دارد كه تمامى مضامين احاديث را بتوان از قرآن كريم استفاده كرد .(2)

20 . اگر بنا باشد فهم قرآن منوط به بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم باشد ، دور لازم مى آيد؛ زيرا براى پى بردن به صحت و سقم حديث بايستى از آيات استفاده كنيم، و براى فهم قرآن بايد به حديث مراجعه كنيم و اين دور است .(3)

21 . حديث ثقلين مى خواهد قرآن و عترت را با هم حجت كند، و مى گويد: قرآن بر معانى خود دلالت دارد و معارف الهيه را كشف مى كند و اهل بيت عليهم السلام ما را به طريق اين دلالت ( يعنى آيات محكماتى كه بيانگر متشابهات هستند ) هدايت مى نمايند .(4)

22 . جمع بين روايات در باب تفسير به اين است كه قرآن را از طريقه خودش تفسير كنند ، و آنچه از آن نهى شده تفسير از غير طريق است . و طريقه صحيح تفسير اين است كه براى روشن شدن معناى يك آيه ، از آيات ديگر استمداد شود .(5)

23 . حروف مقطعه از متشابهات نيست . ممكن است بين اين حروف و مضامين سوره اى كه با اين حروف آغاز شده ارتباط خاصى باشد .(6)

ص: 182


1- . رجوع شود به صفحه : 153 ، 159 .
2- . رجوع شود به صفحه : 93 .
3- . رجوع شود به صفحه : 93 .
4- . رجوع شود به صفحه : 163 - 164 .
5- . رجوع شود به صفحه : 171 - 172 .
6- . رجوع شود به صفحه : 87 - 88 .

24 . همه بدبختى ها ( و اختلافات امت ) از آن روزى گريبان مسلمانان را گرفت كه از دعوت كتاب به تفكر دسته جمعى تخلف كردند ، با اينكه قرآن كريم فرموده بود : «واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه جَمِيعاً وَلا تَفَرَّقُوا» .(1)

25 . رواياتى كه ذيل آياتى چون: «وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ» و «بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ» وارد شده كه مقصود ائمّه عليهم السلام هستند از باب جرى و تطبيق و ذكر اكمل مصاديق است نه انحصار و اختصاص .(2)

26 . تعجّب است از استدلال و اعتماد ايشان بر روايات عامه .(3)

27 . بلكه بعضى از آنها را از روايات درخشان معرّفى مى كند، با وجود اشكالات متعدّد در آن !(4)

28 . و از آن عجيب تر اين است كه به روايتى استدلال كرده كه يا اصلاً در مصادر نيست، يا اگر باشد تصحيف شده ، يا روايت ناقص آورده شده !(5)

29 . چنانكه در جاى ديگر به روايتى ناقص استدلال شده و صدر روايت با آنكه قرينه براى ذيل آن بوده، آورده نشده است !(6)

30 . همچنين استدلال ايشان به «سياق آيات» اصلاً وجهى ندارد ، زيرا ايشان ترتيب موجود در مصاحف را از جانب خدا و يا پيامبر صلى الله عليه و آله نمى داند.(7)

ص: 183


1- . رجوع شود به صفحه : 129 .
2- . رجوع شود به صفحه : 169 ، 147 .
3- . رجوع شود به صفحه : 198 - 201 .
4- . رجوع شود به صفحه : 93 - 94 .
5- . رجوع شود به صفحه : 147 - 149 .
6- . رجوع شود به صفحه : 98 ، 104 .
7- . مراجعه شود به تفسيرالميزان 12 / 124 - 132 ، ترجمه تفسير الميزان 12 / 182 - 191 .

و اينك به آراء و نظرات ديگرى از ايشان مى پردازيم :

1 . ايشان گويد:

به سوى خدا دو راه وجود دارد، راه نزديك كه راه مؤمنان است و راه دور كه راه ديگران مى باشد .(1)

اشكال:

قرآن مى فرمايد: «وَأَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ»(2) . ظاهرا اين نظريه ناشى است از خلط بين «صراط» در سوره حمد كه از خدا هدايت و استقامت بر آن را خواستاريم ؛ و بين «مصير» كه در آيات عديده وارد شده و مقصود از آن اين است كه همه مردم به سوى خدا محشور مى شوند .

2 . ايشان بر اين باور است كه:

روايات نهى از تفكّر در ذات خداوند ارشادى است، و مخصوص كسانى است كه در مسائل عميق عقلى مهارت ندارند .(3)

ص: 184


1- . تفسيرالميزان 1 / 28 - 29 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 46 .
2- . الانعام : 153 . ترجمه: اين راه مستقيم من است ، از آن پيروى كنيد ، و از راه ها ى ديگر پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق پراكنده ( و دور ) مى سازد . و در آيه ديگر آمده: «وَمَنْ . . . وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً» . النساء : 115 . از اين آيه نيز مذمت كسى كه راهى غير راه مؤنان را در پيش گيرد ، و وعيد به دوزخ براى او استفاده مى شود .
3- . تفسيرالميزان 19 / 53 ، ترجمه تفسير الميزان 19 / 86 .

اشكال:

آيات و روايات بر خلاف اين مطلب دلالت دارد، درقرآن مى خوانيم: «وَلا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً» ،(1) وروايات در اين زمينه بى شمار است چنانكه با مراجعه به كتاب توحيد شيخ صدوق رحمه الله و بحارالانوار

جلد سوّم و چهارم و بقيّه كتب روايى روشن مى شود . در پاره اى از روايات آمده است:

آنچه مخلوق از خداوند مى تواند بشناسد فقط وجود اوست، امّا شناخت كامل و پى بردن به كُنه ذات او هرگز ممكن نيست، و امرى محال مى باشد .

از تفكّر در ذات خدا بپرهيزيد كه جز گمراهى و حيرت نمى افزايد .

خداى تعالى اوهام بشر را ناتوان ساخت از اينكه جز وجودش را درك كند ، و مانع شد كه عقل بشر ذات او را تصوّر و تخيّل نمايد .

كسى كه در پى درك ذات خدا باشد، موحّد نيست .(2)

3 . ايشان در ضمن يك تحقيق تاريخى به اين نتيجه مى رسد كه:

ادله اى كه متكلمين در بحث توحيد به آن استناد كرده اند غير از وحدت عددى را نمى رساند.

ص: 185


1- . طه : 110 . و آنان به او احاطه علمى ندارند .
2- . بحار 3 / 148 ، 259 و 4 / 33 ، 221 - 222 ، 228 ، 265 ، 275 ، 284 و 75 / 141 و 91 / 150 و . . . در همين زمينه رجوع شود به كلام شيخ بهايى در كتاب الاربعين 14 .

اولين قدم در اثبات توحيد واقعى را قرآن برداشته، و ما نيافتيم كسى كه پرده از آن برداشته باشد جز اميرمؤمنان عليه السلام .

مطلب در طى چندين قرن متمادى درك نشده بود، تا اينكه پس از هزار سال فلاسفه اسلامى به آن رسيدند و به صراحت گفتند كه آن را از كلام آن حضرت گرفتند.

و اين برهان ها همه مبتنى بر صرافت وجود و احديت ذات حق تعالى مى باشد.(1)

اشكال:

پر واضح است كه ايشان واحد حقيقى را به اين مى داند كه غير متناهى محيط بر متناهى باشد، و مقصودش از صرافت وجود، خالص بودن آن از جهات عدمى است كه همان نامتناهى بودن مطلق مى باشد، چنانكه در همين بحث به آن تصريح كرده است .(2)

در حقيقت اين همان عقيده معروف به وحدت وجود است كه آيات و روايات را مطابق آن تفسير و توجيه كرده اند.

آيا مى توان گفت : همه توحيد را نفهميدند، و موحد حقيقى نبودند تا به بركت فلاسفه سده يازده معناى حقيقى توحيد معلوم شد!(3)

ص: 186


1- . تفسير الميزان 6 / 103 - 106، ترجمه الميزان 6 / 154 - 155 .
2- . تفسير الميزان 6 / 95 ، ترجمه تفسير الميزان 6 / 140 .
3- . شاگرد ايشان مى نويسد : مراد ايشان از فلاسفه اسلام بعد از هزار سال از هجرت ، صدرالمتألهين است . مهر تابان 17 ، انتشارات باقرالعلوم عليه السلام ، چاپ اول .

4 . ايشان از آيات قرآن مانند : «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنىُّ»(1) و «الْعَزِيزِ الْوَهَّابِ»(2) و «أَعْطى كلَّ شىْ ءٍ خَلْقَهُ ثمَّ هَدَى»(3) استفاده مى كند كه:

آنچه كه خدا به خلق عطا مى كند و مى بخشد، خودش واجد و سرشار از آن مى باشد .(4)

اشكال:

آيا اين با «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ» منافات ندارد ؟ ! اين مطلب جايى صحيح است كه معطى از ذات خود عطا كند ، ولى در مورد خداى تعالى هرگز اين سخن درست نيست چون او منزّه است از اينكه چيزى از او ولادت يابد، بلكه فاعليّت حق تعالى و اعطاى او به مشيّت و ابداع و خلق لا من شى ء است چنانكه در بسيارى از روايات به آن تصريح شده است .(5)

ص: 187


1- . الفاطر : 15 . ترجمه: او بى نياز است .
2- . سوره ص : 9 . ترجمه: عزّتمند و توانا بخشاينده .
3- . طه : 50 . ترجمه: داد به هر چيزى آفرينش آن را سپس هدايت كرد .
4- . تفسيرالميزان 2 / 104 ، ترجمه تفسير الميزان 2 / 155 - 156 . همين مطلب را در جاى ديگر با تعبيرى متفاوت ذكر كرده: اينكه مى بينيم فلان موجود از بين مى رود ... آن طور كه ما مى پنداريم فنا و بطلان آن موجود نيست بلكه برگشتن آن به سوى خداى تعالى است به همان جايى كه از آنجا نازل شده بود وچون آنچه نزد خداست باقى است پس اين موجود نيز باقى است. تفسيرالميزان 10 / 11 ، ترجمه تفسير الميزان 10 / 12 .
5- . توضيح مطلب آنكه لفظ «شيء» بر خداى تعالى اطلاق مى شود گرچه شيئى است بر خلاف اشياء ديگر توحيد شيخ صدوق قدس سره 104 - 107 و كافى 1 / 82 - 85 و غيره ، پس نمى شود گفت : خدا از ذات خودش عطا كرده، آفريده و... ؛ زيرا ذات او هم «شيء» است وچنانكه اهل بيت عليهم السلام فرموده اند، فاعليّت خداوند و اعطاى او به خلق لا من «شيء» است ، مراجعه شود به توحيد شيخ صدوق 41 ، 43 ، 63 ، 67 ، 69 ، 79 ، 143 ، 186 ، 192 وغيره .

آيت اللّه خويى - در ضمن بحث مفصلى - يكى از اشكالات مهم فلسفه را همين مطلب نادرست مى داند .(1)

5 . ايشان تصور مى كند كه از آيات قرآن مانند :

«لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاس جَمِيعاً» ،(2)

و «يُضِلُّ مَن يَشاءُ وَيَهْدِي مَن يَشاءُ» ،(3)

و «وَمَا تَشاؤُونَ إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ»،(4)

و «لا يُسئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسئَلُونَ» ،(5)

و «اللّهِ الَّذِي لَهُ ما في السَّماواتِ وَما في الارْضِ»(6) استفاده مى شود كه:

هر تصرّفى كه خدا در بندگان خودش داشته باشد، رواست بدون اينكه قبحى در آن تصوّر شود ؛ زيرا او مالك بندگان و مخلوقات خويش است و معنا ندارد كه در تصرّفى كه در خلق خود كرده است مورد سؤال و مؤاخذه واقع شود .(7)

ص: 188


1- . رجوع شود به المحاضرات 2/41 ، 90 - 93 ، موسوعه 43 / 382 ، 438 - 439 .
2- . الرعد : 33 . ترجمه: اگر خداوند مى خواست همه مردم را هدايت مى كرد .
3- . النحل : 93 . ترجمه: هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند .
4- . الدهر : 30 . ترجمه: و شما نمى خواهيد مگر اينكه خدا بخواهد .
5- . الأنبياء : 23 . ترجمه آيه: از آنچه مى كند بازخواست نمى شود ، و ايشان بازخواست مى شوند .
6- . الشورى : 53 . ترجمه: خداوند كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، از آن اوست .
7- . تفسيرالميزان 1 / 94 و 12 / 12 - 13 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 146 - 147 و 12 / 15 .

اشكال:

بر همگان روشن است كه اين عقيده باطل مخصوص اشاعره است كه براى اثبات آن به آيات متشابه تشبث كرده ، و عدليّه با آنان مخالفت نموده اند . هيچ كس از اماميه اين مطلب را نپذيرفته است .

6 . ايشان نظريه متكلمين را در قضاء و قدر صحيح نمى داند و مى گويد:

انسان نسبت به آنچه كه خداى تعالى به امر تشريعى يا مشيت تكوينى از او بخواهد ، هيچ گونه حريت و اختيارى ندارد . از آيات قرآن مانند «وَما كانَ لِمُؤمِنٍ وَلا مُؤمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ»(1) و «ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ»(2) استفاده مى شود كه اگر خداى تعالى از انسانها عمل يا ترك عملى را بخواهد ، ديگر انسانها در مورد خواست او اختيارى ندارند .

اشتباه معتزله در اين زمينه كمتر از اشتباه جبريان نيست، چون قبول كرده اند كه اگر اراده ازليه خدا به افعال بندگان تعلق بگيرد ديگر اختيارى براى بندگان باقى نمى ماند، ناگزير گفته اند: افعال بندگان مورد اراده ازليه خدا نيست، و خالق همه موجودات خداست، ولى خالق افعال انسان خود انسان است . و اين نوعى ثنويت ، و

ص: 189


1- . الأحزاب : 36 . ترجمه: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را مقرر دارند ، اختيارى در برابر آن داشته باشد .
2- . القصص : 68 ، ترجمه : و پروردگار تو هر چه را بخواهد مى آفريند و برمى گزيند ، و آنان اختيارى ندارند .

دو خدايى است ، چون خدا فرموده: «اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ».(1)

اراده الهى به افعال انسان تعلق گرفته ولى به اين نحو كه فلان كار با اختيار خودش از او صادر شود، و تأثير اراده ازليه در اينكه فعل ضرورى الوجود شود ، مستلزم آن است كه فعل به اختيار از فاعل سر بزند ( و اراده فاعل در طول اراده خداست ، نه در عرض آن ، تا با هم جمع نشوند ) ، در نتيجه افعال ما بالنسبه به اراده ازلى الهى ضرورى ، و واجب الوجود است .(2)

اشكال:

آيا هنگامى كه اراده خدا تعلّق گرفت به اينكه كارى از بنده با اختيار خودش صادر شود، آن شخص قدرت بر ترك آن كار دارد يا نه ؟

اگر گوييد: آرى، مى گوييم: اين خلاف فرض، بلكه خلاف صريح كلام شماست .

و اگر بگوييد: نه، مى گوييم: اين همان جبر است .

مؤلّف به صراحت گفته است: بنده حرّيت و آزادى نسبت به آنچه مشيّت تكوينى خدا به آن تعلّق گرفته ندارد .

با اين بيان آيا براى عبد اختيارى باقى مى ماند ؟

مگر نبايد انجام واجبات و ترك محرّمات براى او ممكن باشد ؟

ص: 190


1- . الزمر : 62 ، ترجمه : خدا آفريدگار هر چيزى است .
2- . تفسير الميزان 1 / 99 - 101 ، 109 و 16 / 68 و 18 / 192 ، ترجمه تفسيرالميزان 1 / 153 - 157 ، 168 و 16 / 95 - 98 و 18 / 293 - 294 .

آيا با عدل و رحمت و رأفت خدا سازگار است كه بر كسى كارهاى بد و كفر و فسق و فجور مقدّر كرده و اراده تكوينى او به آن تعلّق گيرد سپس به او دستور دهد كه آن را ترك كند، در حالى كه او قدرت بر ترك آن ندارد ؟ و در آخرت هم براى انجام آن كار او را عذاب كند ؟ !

اگر اين توهم بجا بود ديگر نمى شد خطاكار را ملامت كرد و درستكار را ستود، و وعد و وعيد و ثواب و عقاب معنايى نداشت چون اراده خدا به كارهاى بشر تعلّق گرفته و تخلّف مراد از آن محال است .

روشن است كه اين عقيده با مكتب اهل بيت عليهم السلام و مذهب شيعه مخالف است، چنانكه در كلام شيخ مفيد و سيّد مرتضى و علامه مجلسى رحمهم الله(1) و ديگر بزرگان به اين مطلب تصريح شده است .

7 . ايشان تصور مى كند كه:

فرشتگان مجبول و مخلوق بر سعادت و اطاعت، و در مقابل شيطان مجبول و مخلوق بر شقاوت و معصيت است، و امر و نهى مولوى در هيچ كدام مورد ندارد .(2)

ص: 191


1- . مراجعه شود به تصحيح الاعتقاد 44، امالى سيد مرتضى قدس سره 4 / 143 - 146 مجلسهفتادو سوم ، تنزيه الانبيا عليهم السلام 38 - 41 ، بحار 4 / 148 و 5 / 20 ، 64 - 67 . و آنچه بر زبان بعضى افتاده كه «لا مؤثر في الوجود إلاّ اللّه» از اهل خلاف بلكه از اصول اشاعره است نه شيعه ، چنانكه علامه مجلسى و مرحوم مرعشى و ديگران به اين مطلب تصريح كرده اند . (مستدرك سفينة البحار 1/55 و همچنين رجوع شود به : 3/170 - 171) .
2- . تفسير الميزان 8 / 24 ، ترجمه تفسير الميزان 8 / 27 .

اشكال:

اگر شيطان مخلوق بر معصيت باشد و قدرت بر ترك آن نداشته باشد، چگونه ممكن است او را مذمّت، ملامت و لعنت نمود ؟ ! چرا خدا در قرآن او را لعنت كرده و او را جهنّمى خوانده ؟ !

آيا عذاب كسى كه اختيار ترك گناه ندارد با عدل خداى تعالى منافات ندارد ؟ !

8 - 9 . ايشان از آيات ذيل : «اللّه ُ يَتَوَفى الأَنفُس حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتي لَمْ تَمُت فى مَنَامِهَا فَيُمْسِك الَّتي قَضى عَلَيهَا الْمَوْت وَيُرْسِلُ الأُخْرَى »(1) و «وَقَالُوا أَإِذَا ضلَلْنَا في الأَرْضِ أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدِ بَلْ هُم بِلِقَاءِ رَبّهِمْ كَافِرُون»(2) و «قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَك الْمَوْتِ الَّذِي وُكّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»(3) و «هَلْ يَنظرُونَ إِلاّ أَن يَأْتِيَهُمُ اللّه في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَالْمَلائكةُ وَقُضيَ الأَمْرُ وَإِلى اللّه ِ تُرْجَعُ الأُمُورُ»(4) استفاده مى كند كه :

ص: 192


1- . الزمر : 42 . ترجمه : خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند ، و نيز روحى را كه در (موقع) خوابش نمرده است (قبض مى نمايد) ؛ سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى دارد و ارواح ديگر را بازمى گرداند.
2- . السجدة : 10 . ترجمه : گويند آيا چون در خاك زمين ناپديد شديم ، آيا آفرينش تازه اى خواهيم يافت ؟ بلكه ايشان لقاى پروردگارشان را منكرند .
3- . السجدة : 11 . ترجمه: بگو: فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده ، جانتان را مى گيرد ، سپس به سوى پروردگارتان بازگردانيده مى شويد .
4- . البقرة : 10 . ترجمه : آيا جز اين انتظار دارند كه خدا و فرشتگان در سايبانهاى ابر به سوى آنان بيايند، و كار يكسره شود؟ و سرانجام كارها به خدا بازگردانده مى شود.

اولاً: نفس (و روح انسان) مجرد است، و احكام و خواص جسمانيات و امور مادّى دنيوى در او راه ندارد.

و ثانيا: بدن و جسم انسان منشأ پيدايشِ نفس و روح اوست مانند درخت و ميوه، پس روح در ابتداى وجود، عين بدن بوده و سپس با انشاء ( خداوند ) از بدن امتياز پيدا مى كند و در آخر ( با مردن بدن ) به كلّى از بدن جدا مى شود .(1)

اشكال:

اولاً: آيات مذكوره هيچ دلالتى بر مطالب ايشان ندارد ! بلكه بعضى به همين آيه «اللّه ُ يَتَوَفى الأَنفُس حِينَ مَوْتِهَا» بر عدم تجرّد نفس استدلال كرده اند .(2) چگونه ممكن است يك آيه هم ظهور در تجرّد نفس داشته باشد و هم در عدم تجرّد آن ؟!

و ثانيا: از ادله عقلى و نقلى استفاده مى شود كه مجردى جز خداى تعالى وجود ندارد،(3) و ما سوى اللّه متجزى (دارى اجزاء، جزءپذير) است . و در خصوص عدم تجرّد نفس نيز رواياتى وارد شده است.(4)

ص: 193


1- . تفسيرالميزان 1 / 350 - 352 ، ترجمه تفسير الميزان 1 / 527 - 530 .
2- . مراجعه شود به: تنبيهات حول المبدأ والمعاد 235 .
3- . مراجعه شود به تنزيه المعبود 244پاورقى ، تنبيهات حول المبدأ والمعاد 38 ، 225 .
4- . مثل : «الروح جسم رقيق قد أُلبس قالبا كثيفا» ، بحار 58 / 34 ، و مثل آنچه در بسيارى از روايات آمده كه ارواح شيعيان از طينتى است كه بدن هاى امامان معصوم عليهم السلام از آن آفريده شده است. (مراجعه شود به بحار 58 / 43 - 45) . سيد جزائرى مى گويد: قرآن و روايات مشحون است از مطالبى كه دلالت بر اتصاف نفس به صفات ماديات دارد، مانند صعود و نزول و عذاب و نعمت هاى حسى، و دخول و خروج و ... و حمل بر مجاز بعيد است، با اينكه الفاظ اخبار از آن ابا دارد . پس اولى آن است كه آن جوهرى مادى لطيف شفاف است كه در بدن حلول كرده است ... سيد مرتضى و اكثر متكلمين هم همين را پذيرفته اند . (نور البراهين 2 / 401) . علامه مجلسى مى فرمايد: دليل عقلى بر تجرد و يا ماديت آن قائم نشده، ولى ظاهر آيات و اخبار دلالت بر تجسم روح و نفس دارد، گرچه بعضى از آنها قابل تأويل است، و در آنها دليل صريحى بر تجرد نيست، گرچه در بعضى اشاره اى به آن شده است ، پس حكم به تكفير قائل به تجرد افراط و تحكم است، چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه جماعتى از علماى اماميه به آن قائل شده اند، و جزم قائلين به تجرد هم - به محض شبهات ضعيفه - با اينكه ظاهر آيات واخبار آن را نفى كرده جرأت مى خواهد و تفريط است . بحار 58 / 104

و ثالثا: آفرينش نفوس و ارواح مقدّم بر خلقت ابدان بوده ، و اين مطلبى است مسلّم .(1)

10 . ايشان بر اين باور است كه:

پاره اى از داستان هايى كه در قرآن آمده است جنبه تمثيل دارد و چنين قضايايى در خارج واقع نشده است ، مانند :

الف) سجده فرشتگان به حضرت آدم عليه السلام و سجده نكردن ابليس.(2)

ب ) خطاب به زمين و آسمان و دستور به آمدن آن دو در آيه

ص: 194


1- . مراجعه شود به: بحار 58 / 141 ، شرح أصول كافى مازندرانى 5 / 246 . ملا صدرا مى گويد: روايات در اين باب از اصحاب ما آن قدر زياد است كه از حد شمارش بيرون است تا جايى كه تقدم ارواح بر اجساد مانند ضروريات مذهب اماميه شده است . العرشيه 239 مشرق ثانى، قاعده هشتم، چاپ دانشكده ادبيات اصفهان .
2- . تفسيرالميزان 8 / 23 ، 27 ترجمه تفسير الميزان 8 / 27 ، 31 .

شريفه: «فَقَالَ لَها وَلِلأَرْضِ ائْتِيَا طوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طائعِينَ» .(1)

ج ) عرض امانت بر آسمان ها و زمين و كوه ها در آيه: «إِنَّا عَرَضنَا الأمَانَةَ عَلى السمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَينَ أَن يحْمِلْنهَا » .(2)

د ) آيه عالم ذرّ ( با بيانى خاص )،(3) و برخى آيات ديگر .

اشكال:

اوّلاً: حمل قصه هاى قرآن بر تمثيل، و اينكه چنين مطالبى واقعا اتّفاق نيفتاده دليلى ندارد و خلاف ظاهر آيات شريفه است .

ثانيا: اين كلام در پاره اى از موارد مستلزم انكار احاديث بى شمارى است كه مورد اتّفاق مسلمين است .

11 . ايشان معتقد است كه:

خلافت در آيه مباركه: «وَإِذْ قالَ رَبُّك لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»(4) اختصاص به آدم ابوالبشر عليه السلام ندارد بلكه در همه بنى آدم جارى است، لذا سجده و خضوع فرشتگان هم مربوط به

ص: 195


1- . حم السجدة : 11 . ترجمه: پس به آن آسمان و به زمين فرمود: خواه يا ناخواه رام شويد ، گفتند: فرمان پذير آمديم .
2- . الأحزاب : 72 . ترجمه: ما امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه كرديم ، پس از برداشتن آن سر باز زدند .
3- . تفسيرالميزان 8 / 28 ، ترجمه تفسير الميزان 8 / 32 .
4- . البقرة : 30 . ترجمه: و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمين جانشينى خواهم قرار خواهم داد .

همه بنى آدم است . گذشته از آنكه از آيات متعدّد دشمنى ابتدايى شيطان با بنى آدم استفاده مى شود بدون اينكه ذكرى از خود حضرت آدم به ميان آمده باشد ، و اين وجهى ندارد جز اينكه همه بنى آدم مسجود فرشتگان بوده باشند .(1)

اشكال:

به چه دليل سجده فرشتگان مربوط به همه بنى آدم است و خلافت مربوط به همه آنها ؟ ! اين استحسانى بيش نيست كه آيات بر آن حمل شده است ! چگونه چنين چيزى ممكن است، در حالى كه ميان بنى آدم افرادى چون فرعون ها، جبّارها، طاغوت ها و . . . وجود دارد . امّا عداوت ابليس نسبت به بنى آدم براى اين است كه با پدر آنها دشمنى داشته است و لازم نيست كه داستان حضرت آدم عليه السلامهمه جا تكرار شود .

12 . ايشان مى گويد:

از ظاهر آيه : «وَبَث مِنهُمَا رِجَالاً كَثِيرا وَنِساءً»(2) استفاده مى شود كه نسل بشر ثمره ازدواج بين دختران و پسران حضرت آدم و حوّا عليهماالسلام است.(3)

ص: 196


1- . تفسيرالميزان 8 / 20 - 21 ، ترجمه تفسير الميزان 8 / 23 .
2- . النساء : 1 . ترجمه: و از آن دو مردان و زنان بسيارى منتشر ساخت .
3- . الميزان 4 / 136 - 137 ، 144 - 147، ترجمه تفسير الميزان 4/216 - 217، 232 - 231 .

اشكال:

از آيه فقط اين اندازه فهميده مى شود كه جمع كثيرى از حضرت آدم و حوّا عليهماالسلام متولّد شده اند .

حال آيا مقصود از اين «جمع كثير» همه بنى آدم هستند يا فقط دوّمين گروه از نسل بشر كه فرزندان بلاواسطه حضرت آدم باشند ؟

قرينه اى در آيه وجود ندارد كه يكى از دو احتمال را تعيين كند.

بلكه در روايتى از حضرت ثامن الحجج عليه السلام نقل شده كه : حضرت حوّا پانصد شكم زاييد، همه اش دوقلو: يك پسر و يك دختر(1) و با وجود اين روايت و امثال آن احتمال دوّم تقويت مى شود .

گذشته از آنكه اگر مقصود از آيه همه بنى آدم هم باشند، باز آيه از اين جهت در مقام بيان نيست كه آيا تناسل فقط از حضرت آدم و حوّا عليهماالسلام بوده يا غير آن دو هم مدخليّتى داشته است . و روايات در اين زمينه گرچه متعارض است ولى فقط دو روايت دلالت بر ازدواج پسران و دختران حضرت آدم با يكديگر دارد كه علما فرموده اند: اين دو روايت حمل بر تقيّه مى شود چون اين مطلب بين اهل خلاف مشهور است .(2)

ص: 197


1- . احتجاج 2 / 426 .
2- . بحار 11 / 226 ، النور المبين ، سيد جزائرى 65 . صد و ده پرسش ، آيت اللّه ميلانى 37 ، ناگفته نماند كه : از جمله امورى كه مى تواند شاهد حمل بر تقيه باشد اين است كه در يكى از اين دو روايت آمده كه حوا از آدم آفريده شده كه آن هم قول عامه است ، مراجعه شود به : بحار 11 / 116 ، النورالمبين 33 .

13 . ايشان بر اين عقيده است كه :

اگر فرض كنيم كه تمامى آيات قرآنى متشابه است ، آيه : «مِنْهُ

آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ» به طور قطع آيه اى است محكم كه حتى ساده ترين فهم ها هم آن را مى فهمد .

و اگر فرض كنيم كه اين آيه از آيات متشابه است آن وقت تمامى آيات قرآن متشابه مى شود .(1)

اشكال:

اگر اين آيه از محكمات بود - كه به مجرّد استماع آن، مراد از آن معلوم باشد، چنانكه از كلمات شما استفاده مى شود (2) - پس چرا بين

قدما و متأخّرين و حتّى معاصرين معركه آرا شده است ؟!

پس همه جهات اين آيه مباركه براى ما روشن نيست .(3)

و به تعبير شيخ طوسى رحمه الله و ديگران ممكن است آيه اى از جهتى معلوم و از جهتى مجهول، و از جهتى محكم و از جهتى متشابه باشد .(4)

ص: 198


1- . تفسيرالميزان 3 / 21 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 32 .
2- . آيات متشابه طورى است كه مقصود از آن براى فهم شنونده روشن نيست ، و چنان نيست كه شنونده به مجرد شنيدن آن ، مراد از آن را درك كند . الميزان 3 / 21 ، ترجمه 3 / 31 .
3- . گذشت كه ايشان براى مراد از تأويل 10 نظريه، و براى محكم و متشابه 20 قول ذكر كرده !
4- . مراجعه شود به التبيان 2 / 398 . مؤلف در تفسيرالميزان 3 / 39 همين مطلب را از راغب نقل كرده و خود نيز پذيرفته است كه ممكن است آيه اى از آيات قرآنى از يك جهت محكم ، و از جهت ديگر متشابه باشد . تفسيرالميزان 3 / 60 - 64 .ترجمه تفسير الميزان 3 / 98 .

اعتماد بر روايات عامه

از جمله امورى كه در تفسير الميزان از آن غفلت شده، اعتماد بر روايات عامه و ترويج آن است كه بسيارى از معاصرين هم در اين اشتباه با ايشان شريك هستند .

محدّث خبير شيخ حرّ عاملى رحمه الله فرموده : روايات متواتر از امامان معصوم عليهم السلام به ما رسيده كه ما را از نقل احاديث عامه نهى كرده اند حتّى اگر در مدح اهل بيت عليهم السلام باشد ! و عمل به آن روايات را تحريم كرده،

بلكه فرموده اند اگر آنها روايتى را نقل كردند كه مطابق روايات شيعه نبود شما بر خلاف آن روايت رفتار نماييد .(1)

شيخ محمد حسن مظفر گويد : روايات و اخبار عامّه صلاحيت براى استدلال ندارد ؛ زيرا گزيده (و بهترين) آن روايات در صحاح ششگانه آنها جمع آورى شده كه آن هم مشتمل بر انواع و اقسام خلل و سستى است و يقينا از درجه اعتبار ساقط مى باشد .(2)

فقهاى شيعه در موارد بسيارى تصريح به عدم حجيت و ارزش نداشتن روايات آنها كرده اند ،(3) بلكه صاحب جواهر فرموده: اگر عمل مشهور هم مطابق با روايات آنها باشد ضعف سند آن جبران نمى شود.(4)

ص: 199


1- . الفوائد الطوسيه 365 .
2- . دلائل الصدق 1 / 47 .
3- . براى نمونه رجوع شود به منتهى المطلب 1 / 18 ، مسالك الأفهام 10 / 20 ، مدارك الأحكام 5 / 348 ، بحار الأنوار 72 / 236 ، هداية المسترشدين 418 ، و ... .
4- . جواهر الكلام 2 / 30 .

احاديث بسيارى از اهل بيت عليهم السلام وارد شده كه در صورت تعارض روايات به روايتى تمسّك مى شود كه با روايات عامّه مخالف باشد، و آنچه با روايات آنها موافق است كنار گذاشته مى شود .(1)

به چند روايت ديگر در اين زمينه توجه فرماييد :

* راوى محضر امام صادق عليه السلام عرض كرد: ما نزد مخالفان مى رويم تا احاديثى كه حجّت ماست عليه آنان از خودشان بشنويم . حضرت فرمود: نه اين كار را نكن، نزد آنها نرو و از آنها أخذ حديث مكن .(2)

* در نامه امام كاظم عليه السلام آمده است : معالم دين را از غير شيعيان ما نگير، وگرنه دين را از خيانتكارانى گرفته اى كه به خدا و پيامبر و امانات خويش خيانت نموده اند .(3)

* ابراهيم بن ابى محمود به حضرت ثامن الحجج عليه السلام عرض كرد: اى پسر پيامبر ! نزد ما رواياتى از مخالفان در فضائل اميرمؤمنان عليه السلام و فضائل شما اهل بيت وجود دارد كه از شما چنين مطالبى نشنيده ايم، آيا به آن اعتقاد داشته باشيم ؟ حضرت - به نقل از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله وسلم - فرمود: كسى كه به گوينده اى گوش دهد او را پرستيده، اگر او از جانب خدا مطالب را بيان كند، شنونده عبادت خدا؛ و اگر از جانب شيطان بگويد، ابليس را

ص: 200


1- . مراجعه شود به بحث تعادل و تراجيح در كتب اصول ، و باب «ما يعالج به تعارض الروايات» در كتب حديث مثل بحار 2 / 219 ، جامع أحاديث الشيعه 1 / 308 ، وسائل 27 / 106 ، مستدرك 17 / 302 ، عوالم العلوم 3 / 538 ، و مطلب شماره 47 در بخش پنجم .
2- . كافى 2 / 410 ، وسائل 21 / 477 ، بحار 2 / 216 .
3- . رجال كشّى 3 ، وسائل 27 / 150 ، بحار 2 / 82 .

عبادت كرده است . . . كم ترين چيزى كه انسان را از ايمان خارج مى كند آن است كه به «ريگ» بگويد: اين «هسته خرما» است و آن را اعتقاد دينى خويش قرار دهد و با مخالفان آن عقيده اعلام برائت نمايد . . . .(1)

* در گفتگوى سليم با اميرمؤمنان عليه السلام آمده : مطالب شما در تفسير قرآن واحاديث پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با آنچه مردم نقل مى كنند مخالفت دارد!(2)

* امام باقر عليه السلام درباره آيه: «وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ»(3) فرمود: طيبات، گرفتن علم از اهلش (يعنى امامان عليهم السلام و كسانى كه از آنها نقل مى كنند) و خبائث كلام مخالفين است.(4)

* نزد امام باقر عليه السلام مطلبى به اميرمؤمنان عليه السلام نسبت داده شد ، حضرت آن را تكذيب نمود و فرمود: روايات آنها - و بنابر نسخه اى راويان آنها - شما را به گمراهى نكشانند! سپس حضرت آنها را به بت هايى تشبيه فرمود كه مردم را به گمراهى كشاندند.(5)

* على بن اسباط از امام رضا عليه السلام پرسيد: براى من مطلبى پيش آيد كه وظيفه ام را نمى دانم و جايى هستم كه كسى از شيعيان نيست تا از او بپرسم، چه كنم؟ حضرت فرمود: نزد فقيه و دانشمند آن محل رفته و از

ص: 201


1- . بشاره المصطفى صلى الله عليه و آله وسلم 221 ، عيون أخبارالرضا عليه السلام 1 / 303 ، بحار 26 / 239 .
2- . كتاب سليم 2/620 - 628، كافى 1/62، خصال 255، غيبت شيخ نعمانى 75 - 79، احتجاج 264، وسائل 27/207، بحار 2/228 - 230 و 34/169 و 36/273 .
3- . الأعراف 7 : 157 .
4- . كافى 1/429 ، تأويل الآيات 185، بحار 24 / 353، وسائل 27/68.
5- . اشاره به بت هايى كه در سوره نوح 71 آيه 23 - 24)آمده و خدا درباره آنها فرموده است: «وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيرا» . رجوع شود به دعائم الاسلام 2/536 ، مستدرك 17/254 .

او سؤال كن، هر پاسخى داد بر خلاف آن رفتار كن كه حق همان است!(1)

* امام صادق عليه السلام فرمود: مى دانى چرا شما مأمور هستيد آنچه عامه مى گويند برخلاف آن رفتار كنيد؟ گفتم: نه. فرمود: آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام دين مى دانست، اين مردم با او مخالفت كردند، مى خواستند با اين كار (با حضرت مبارزه كرده، او را به زمين بزنند و) شخصيت آن حضرت را در هم بشكنند، اگر چيزى را نمى دانستند، از آن حضرت مى پرسيدند و بر خلاف پاسخ حضرت نظر داده و عمل مى كردند تا امر را بر مردم مشتبه كنند.(2)

البته لازم به تذكّر است كه اگر حديثى مورد اتّفاق شيعه و سنّى بود ما به آن تمسّك كرده و استدلال و احتجاج مى نماييم، چنانكه در روايات به اين نكته تصريح شده(3) و صاحب وسائل رحمه الله هم به آن اشاره فرمود .

و همچنين در موارد الزام خصم، به احاديثى كه آنها به نقل آن متفرّد باشند، احتجاج مى كنيم ولى در اين گونه موارد ما به مضمون آن اعتقاد نداريم . پس روشن شد كه وجه استدلال متكلّمين و بزرگان شيعه به احاديث و روايات عامّه در تأليفاتى مثل: احقاق الحق، عبقات الانوار، الغدير و . . . به سبب متّفق عليه بودن روايات، يا از باب الزام است .

ص: 202


1- . تهذيب 6/294، علل الشرائع 2/531، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/275، وسائل 27/115، بحار 2/233.
2- . علل الشرائع 2 / 531 ، وسائل 27 / 116 ، بحار 2 / 237.
3- . مراجعه شود به روايت امام كاظم عليه السلام در تحف العقول 407 ، وسائل 27 / 103 ، بحار 2 / 238 و10 / 243 - 244 . در نامه امام هادى عليه السلام به اهل اهواز نيز استدلال حضرت به روايات مورد اتفاقق فريقين آمده است ، مراجعه شود به تحف العقول 458 ، بحار 5 / 68 .

بخش پنجم: كلماتى از بزرگان

اشاره

ص: 203

ص: 204

در آخرين بخش اين نوشتار به نقل كلماتى چند از بزرگان دانشمندان مى پردازيم كه به يكى از جهات بحث ما نظر داشته و در آن زمينه مطلبى بيان كرده باشند .

البته تذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه در ضمن مطالعه به كلامى از صاحب تفسير الميزان برخورد كرديم كه در ضمن آن آمده بود :

آيات متشابهه آياتى هستند كه ظاهرشان مراد نيست و مراد واقعى آنها را كه تأويل آنها است جز خداى نداند و بشر را راهى به آن نيست . به اين گونه آيات بايد ايمان آورد ولى از پيروى و عمل به آنها توقّف و خوددارى نمود .

اين قولى است كه در ميان علماء اهل سنت و جماعت مشهور است . و مشهور در ميان شيعه نيز همين قول است ، جز اينكه اينان معتقدند كه تأويل آيات متشابهه را پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم وائمه اهل بيت عليهم السلام نيز مى دانند ولى عامه مؤمنين كه به تأويل متشابهات راه ندارند ، علم به آن را بايد به خدا و پيغمبر و ائمه هدى ارجاع نمايند .(1)

ص: 205


1- . قرآن در اسلام 27 .

و چون تصريح ايشان - به شهرت مطلب بين فريقين - را كافى دانستيم، و از طرفى فرصت براى تتبع كامل اقوال بقيه علما نبود ، لذا به همين اندازه اكتفا كرديم ، ولعلّ الله يحدث بعد ذلك أمرا .

مطالبى كه نقل مى شود به يك يا چند عنوان از عناوين ذيل مربوط مى شود :

* مقصود از آيات متشابه براى ما معلوم نيست .

* اگر آيه اى از آيات قرآن ظهور در يك معنا نداشت ، و امكان حمل بر دو يا چند معنا داشت ، براى تعيين مراد خداوند بايستى به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مراجعه نمود ، و كسى حق ندارد از پيش خود درباره آن اظهار نظر نمايد .

* ضرورت مراجعه به روايات حتى در محكمات آيات براى جستجو و تفحص از توضيحات ، ويژگى ها ، قرائن و قيود و مخصّصات آيات شريفه .

* شرح و توضيح «تفسير به رأى» و . . . .

كلام شيخ صدوق (متوفاى 380 ق)

[1] همه مى دانيم كه بخشى از آيات معنايش براى ما روشن نيست و متوقف بر بيان است.

اگر گويى: امر به علما واگذار شده تا از خود قرآن استفاده كنند چون بعضى از آيات بعضى ديگر را معنا مى كند.

ص: 206

مى گويم: آيا در آيه دومى كه مى خواهيد از آن معناى آيه اول را استفاده كنيد، اختلاف و احتمال راه دارد يا نه؟

اگر گويى: آرى، مى گويم: اشكال عود مى كند.

و اگر گويى نه، مى گويم: آيا يك آيه در قرآن پيدا مى شود كه مورد اختلاف واقع شده و آيات قرآن نصّ در بيان مراد از آن باشد؟!

پس قرآن نياز به مترجمى دارد كه مقصود خدا را براى مردم بازگو نمايد (و آن پيشوايان معصوم عليهم السلام هستند).(1)

[2] اگر كسى از اهل الحاد و عناد به قرآن استدلال كند به اين بيان كه قرآن تبيان هر چيزى است و خدا فرموده «ما فَرَّطْنا في الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» ، پس ما نيازى به ائمه هدى عليهم السلام نداريم.

در جواب او مى گوييم: قرآن تبيان هر چيزى هست ولى بخشى از مطالب آن منصوص (و واضح است) و بخش ديگرى مورد اختلاف واقع شده ، پس بايستى بيانگرى باشد كه موارد اختلاف را براى ما روشن نمايد، و اين سنت الهى در همه امت ها بوده است.(2)

[3]

چنانكه ممكن نيست خدا قرآن را بر قومى نازل كند بدون آنكه براى آنها پيامبر بفرستد، همچنين ممكن نيست كه ما متعبّد به قرآن شده باشيم ولى خدا كسى را كه جانشين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم باشد و بيانگر قرآن باشد براى ما قرار نداده باشد. امت اسلام همگى قبول دارند كه

ص: 207


1- . كمال الدين 1 / 100 .
2- . كمال الدين 2 / 663 .

معانى بسيارى از آيات روشن نيست .(1)

كلام سيد مرتضى (متوفاى 436 ق)

[4] در بسيارى از آيات متشابه احتمالات زيادى وجود دارد كه با واقع مناسبت دارد و با ادله عقلى هم سازگار است، ولى نمى شود قطع به مراد خداوند پيدا نمود كه كدام معنا را اراده كرده است.

آرى مى دانيم معنايى كه خلاف ادله باشد اراده نشده است.

ما تكليفى به تحصيل علم به مراد خداوند در اين قسم از آيات نداريم و ايمان اجمالى به آن كافى است.(2)

كلام ابوالصلاح حلبى (متوفاى 437 ق)

[5] از جمله امورى كه باعث شده خدا در قرآن آيات متشابه را قرار دهد آن است كه تمايزى باشد بين معصومين عليهم السلام و سائر مردم.(3)

كلام شيخ طوسى (متوفاى 460 ق)

[6] كلام ايشان قبلاً گذشت .(4)

ص: 208


1- . معانى الأخبار 134 .
2- . امالى سيد مرتضى 2 / 97 .
3- . الكافى 56 .
4- . مراجعه شود به صفحه 117 .

كلام سيد بن طاوس (متوفاى 664 ق)

[7] اختلاف در مراد از آيات قرآن بسيار زياد است، بسيارى از آنها (يعنى كسانى كه اختلاف كرده اند) عناد و مكابره هم نداشته، بلكه اهل امانت و تقوى و زهد و ... بوده اند، و آنچه در بيان آيات اختيار كرده اند، حجت نيست مگر آنچه معصومين عليهم السلام فرموده باشند.(1)

[8] ايشان در ردّ بعضى از مفسرين گفته: جايى كه آيه احتمال تأويل هاى مختلف دارد، چگونه به خود جرأت مى دهد كه بگويد مقصود خدا فلان و فلان است ؟!

جبرئيل و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم هم بدون وحى الهى در اين موارد نظر نمى دادند.

او خوب مى داند كه قرآن شريف خطاب به پيامبر فرموده: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْض الأَقَاوِيلِ * لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالَْيمِينِ * ثمَّ لَقَطعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ * فَمَا مِنكم مِّنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ» .(2)

[9] ايشان از عبدالجبار صاحب تفسير فرائد نقل كرده كه:

1. ناميدن قرآن به «فرقان» اقتضا مى كند كه به واسطه قرآن ، حق و باطل كاملاً روشن شود.

2. اگر مراد آن فقط با تفسير (پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم) يا به قول امام معلوم شود ديگر قرآن جداكننده حق و باطل نخواهد بود.

ص: 209


1- . فلاح السائل 4 .
2- . سعدالسعود 142 ، آيه مباركه الحاقة : 44 - 47 .

سپس در ردّ كلام او فرموده: مطلب اول، انكار بديهى است.

در مطلب دوم، جهل و نادانى بزرگى از او آشكارشده و غفلت شديدى از او سر زده است !

واى بر او ! آيا معتقد است كه قرآن از تفسير پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بى نياز است ؟ !

آيا از آيه شريفه «وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ» غفلت كرده است؟!(1)

[10] كسى كه انصاف داشته باشد قبول مى كند كه ظاهر آيات: «هذا بَيانٌ لِلنّاسِ» و «تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ» و «فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ» ، مراد نيست، گرچه قرآن فى نفسه بيان و تبيان و... است، ولى نياز به بيان الهى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام دارد.(2)

كلام علامه حلى (متوفاى 729 ق)

[11] اگر معصومى كه يقين به كلام او در تفسير آيات متشابه داشته باشيم، نباشد وجود آيات متشابه مستلزم فتنه است ؛ زيرا نظرات مجتهدين در تفسير آن مختلف است و موجب مى شود كه مردم به اشتباه بيفتند.(3)

ص: 210


1- . سعدالسعود 188 - 189 .
2- . سعدالسعود 222 .
3- . الفين 98 .

[12] ما مى دانيم كه در قرآن متشابهات و در سنت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم موارد اجمال وجود دارد، پس بايستى بيانگرى كه كلام او مثل سخن پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم حجت باشد، وجود داشته باشد.

در كتاب و سنت موارد ياد شده بسيار زياد است به نحوى كه كار بر بسيارى از علما مشكل شده و نتوانسته اند قطع به چيزى پيدا كنند .

اگر نبود در قران مگر مجملاتى كه نياز به شرح و توضيح دارد - و همه در وجود آن اتفاق دارند - همين براى استدلال به نياز به امام معصوم كافى بود.(1)

كلام نباطى عاملى (متوفاى 877 ق)

او نيز نظير همين احتجاج علامه حلى را بر عليه عامه نموده است.(2)

كلام ملا صالح مازندرانى (متوفاى 1081 يا 1086 ق)

[13] تأويل متشابهات قرآن و احاديث با رأى (ناقص بشرى) جايز نيست، بلكه واجب است در آن رجوع به راسخان در دانش يعنى اهل بيت عليهم السلام شود. اگر كسى از اماميه متعرض آن شود در صدد بيان احتمالات آن آيه و روايت بوده نه آنكه به طور قطع بگويد مقصود از

ص: 211


1- . الفين 201 - 200 ، همچنين مراجعه شود به صفحه هاى : 69 ، 84 ، 376 - 375 ، 419 ، مبادى الوصول 161 .
2- . الصراط المستقيم 1 / 113 همچنين مراجعه شود به 1 / 122 - 123 .

آن چيست، مگر دليلى بر آن قول وجود داشته باشد.(1)

[1/13] مراد از آياتى كه معناى آن اختلافى است و مراد از آيات متشابه را جز معصوم عليه السلام نمى داند ؛ زيرا خداى تعالى فرموده : «وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ».(2)

[14] يكى از مصاديق كذب بر خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم - كه از گناهان كبيره است - تفسير نمودن كلام خدا به رأى ناقص بشرى است .(3)

[15] در «ضرب القرآن بعضه ببعض» احتمال مى رود معنايش آن باشد كه انسان در آيات مجمل، مطلق، عام، مجاز، متشابه و آنچه كه نياز به تأويل دارد و معضلات آن، اعمال رأى نموده، و با عبارات خيالى و توهمات اختراعى خويش بين آنها جمع كند، و از آن استنباط احكام كرده، طبق آن عمل نموده و به آن فتوا دهد، بدون اينكه مستند صحيح و روايت صريحى از معصومين عليهم السلام داشته باشد.(4)

كلام فيض كاشانى (متوفاى 1091 ق)

[16] رواياتى كه گويد تفسير قرآن بدون روايت معصوم جايز نيست و همچنين رواياتى كه گويد فقط اهل بيت قرآن را مى دانند نه

ص: 212


1- . شرح اصول كافى 8 / 90 .
2- . شرح اصول كافى 2 / 23 .
3- . شرح اصول كافى 9 / 400 .
4- . شرح اصول كافى 11 / 83 و مراجعه شود به 12 / 436 .

ديگران، همه اختصاص به آيات متشابه دارد .

اين مطلب از وجوه مختلف عقلى و نقلى استفاده شده است.(1)

كلام محمد طاهر قمى شيرازى (متوفاى 1098 ق)

[17] نگويى: قرآن براى بيان رضا و سخط خدا كافى است.

چون مى گوييم: بر عاقل با انصاف پوشيده نيست كه قرآن شامل مجملات، متشابهات، ناسخ، منسوخ و ... است. از تأويل و تفسير آن جز اندكى روشن نيست، و مفسرين در بيان آن اختلاف، و بدعت گزاران به متشابهات آن تمسك كرده اند، پس قرآن به تنهايى كافى نيست چنانكه خليفه دوم و پيروانش مى گويند.(2)

[18] ايشان يكى از دلايل نياز به امام معصوم را چنين بيان كرده است : خداى تعالى قرآن را ستوده به اينكه در آن تبيان هر چيزى است؛ و روايات متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم رسيده كه به ما دستور تمسك به قرآن را داده است؛ قرآن هم براى همه تا روز قيامت مى باشد؛ و اكثر آيات مجمل و يا متشابه است، پس ممكن نيست پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم كسى را براى تبيين و تفسير قرآن به عنوان جانشين خويش نصب نكرده نباشد.(3)

ص: 213


1- . الاصول الاصيلة 37، ورجوع شود به مطلبى كه صفحه 131 از الحق المبين ايشان نقل شد.
2- . كتاب الأربعين 339 - 238 .
3- . كتاب الأربعين 344 - 345 .

كلام علامه مجلسى (متوفاى 1111 ق)

[19] علم و دانش فقط در قرآن و اخبار اهل بيت عليهم السلام است، ولى درك بشر از استخراج علوم قرآنى ناتوان ، و جز برگزيدگان الهى به آن احاطه ندارند.(1)

[20] مقصود عمر از «حسبنا كتاب اللّه» اين بود كه با وجود قرآن ديگر خوف گمراهىِ امت نخواهد بود. كسى كه به كلمات مفسرين مراجعه كند مى داند كه آيه اى نيست كه در فهم آن و احكام مستفاد از آن اختلاف نكرده باشند، آن هم اقوال متضادّ و وجوه مختلف !

قرآن شامل ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، ظاهر و مأوّل، عام و خاص، مطلق و مقيد و ... است ، و جز راسخان در دانش كه از لغزش و گمراهى معصومند كسى به آن راه ندارد.(2)

[21] خدا قسمى از آيات را متشابه قرار داد كه مردم بدانند در دانش قرآن مستقل نيستند و نيازمند تفسير اهل بيت عليهم السلام هستند .(3)

كلام ميرزا محمد مشهدى (متوفاى حدود 1225 ق)

[22] بر همگان روشن است كه مقصود از «تفسير به رأى» آن است كه كسى به تفسير آيات متشابه بپردازد ، و يا آيات محكم را به غير ظاهر آن تأويل كند .

ص: 214


1- . بحارالأنوار 1 / 3 .
2- . بحارالأنوار 30 / 545 .
3- . بحارالأنوار 66 / 93 .

از اينجا معلوم مى شود كه اكثر مفسرين ايمان ندارند ، كسانى كه آيات را به رأى خويش تفسير و بر مذاق خود آن را تأويل مى نمايند .(1)

كلام شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفاى 1228 ق)

[23] قرآن مشتمل بر متشابه است كه جز با تعليم (خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم) معناى آن دانسته نمى شود، مانند: اسامى عبادات، صلات، صيام، حج و مانند آن، و اسم هايى كه عرب آن را نمى داند مانند حروف مقطعه در اول برخى از سوره ها و نام هاى بعضى از چيزهايى كه در آخرت وجود دارد.

و مشتمل بر مبيّن (و آيات روشن) كه عرب آن را مى فهمد و به واسطه اين قسم از آيات اعجاز قرآن دانسته ، و با اجانب احتجاج مى شود، و روايات صحيح تشخيص داده شده و ضرورت، سيره، احتجاجات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلام و همه اصحاب از زمان معصومين عليهم السلام تاكنون مربوط به اين بخش از آيات است .

حجيت اين قسم از آيات از ضروريات دين است.(2)

كلام ميرزاى قمى (متوفاى 1231 ق)

[24] مقصود از جدا نشدن و عدم افتراق قرآن و عترت آن است كه براى تفهيم متشابهات و آنچه تأويلش را جز خدا و راسخان در دانش

ص: 215


1- . كنز الدقائق 2 / 28 .
2- . كشف الغطاء 2 / 298 .

ندانند بايستى به اهل بيت عليهم السلام رجوع كرد.(1)

كلام شيخ انصارى (متوفاى 1281 ق)

[25] حمل ظواهر آيات قرآن بر معانى لغوى و عرفى داخل در تفسير به رأى نيست، چون مقصود از «رأى» اعتبارات عقلى ظنى است كه بازگشت آن به استحسان مى باشد.

پس مقصود از تفسير به رأى دو چيز مى تواند باشد:

اول: الفاظ آيات را برخلاف ظاهر آن حمل كند، يا يكى از احتمالات آن را مقدم بدارد به اين جهت كه در نظر قاصرش ترجيح داشته است.

دوم: بدون تأمل در بقيه ادله عقليه و قرائن نقليه - از آيات و روايات - آيات را بر همان معانى كه ابتدائا به ذهن مى رسد - از معانى عرفى و لغوى - حمل كند.

اين نصوص متوجه به مخالفين است كه به قرآن اكتفا كرده و خود را مستغنى و بى نياز از معصومين عليهم السلام مى دانند.(2)

كلام ميرزا حبيب اللّه خويى (متوفاى 1326 ق)

[26] روايات متواتر اهل بيت عليهم السلام و اتفاق همه علماى شيعه بر آن است كه قيّم قرآن بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم يعنى عالم به تفسير محكمات و

ص: 216


1- . قوانين الأصول 393 .
2- . فرائدالأصول 1 / 58 .

تأويل متشابهات و حافظ اسرار قرآن، اميرمؤمنان و فرزندان معصومش عليهم السلام هستند.

به اين دليل كه قرآن به تنهايى و بدون قيّم حجت نيست ؛ زيرا اين كتابى نيست كه عموم اهل نظر و صاحبان فضل بتوانند دانش آن را استخراج كنند چه رسد به ديگران!(1)

[27] او در شرح جمله اى از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرموده اند: «و موسّع على العباد في جهله» گويد:

مانند متشابهات قرآن كه دانش آن اختصاص به راسخان در دانش دارد و ديگران هيچ تكليفى به دانستن آن ندارند.(2)

كلام آخوند خراسانى (متوفاى 1329 ق)

[28] مراد از رواياتى كه گويد فهم قرآن و دانش آن به اهل بيت عليهم السلام اختصاص دارد، آن است كه فهم همه قرآن اعم از محكم و متشابه آن به آنها اختصاص دارد ؛ زيرا بديهى است كه بخشى از آيات (يعنى محكمات) اختصاصى نيست .(3)

ص: 217


1- . منهاج البراعة 2 / 221 .
2- . منهاج البراعة 2 / 185 .
3- . كفاية الأصول 283 - 284 .

كلام محقق نائينى (متوفاى 1355 ق)

[29] اخبارى كه نهى كرده از عمل نمودن به قرآن مستفيض بلكه متواتر و بر دو قسم مى باشد :

نخست ، رواياتى كه از تفسير به رأى و استحسان هاى مبتنى بر ظن و گمان منع كرده .

ديگر ، احاديثى كه استقلال به ظواهر قرآن بدون مراجعه به اهل بيت عليهم السلام را مردود و باطل شمرده است .(1)

كلام آقا ضياء عراقى (متوفاى 1361 ق)

[30] تفسير يعنى پرده برداشتن، و ظواهر از اين جهت كه دلالتش بر معانى روشن است نيازى به پرده برداشتن ندارد، پس روايات نهى از تفسير به رأى مخصوص متشابهات است .(2)

كلام علامه شرف الدين (متوفاى 1377 ق)

[31] اگر قرآن از بيان و توضيح پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم بى نياز بود، خدا به آن حضرت دستور نمى داد كه آن را براى مردم بيان نمايد ، چنانكه فرموده: «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ولَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» .(3)

ص: 218


1- . فوائد الأصول 3 / 136 .
2- . نهاية الافكار 2 / 92 .
3- . النص والإجتهاد 161 .

كلام شيخ آقا بزرگ طهرانى (متوفاى 1390 ق)

[32] پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از مشكلات آينده امت آگاه بود لذا براى حلّ مشكلات آنها دو مرجع و ملجأ اساسى و مهم قرار داد، و در طول زندگى بارها به آنها تأكيد كرد كه: «من در ميان شما دو چيز گرانبها به جاى گذاشتم: كتاب خدا و خاندانم را. اگر به اين دو تمسك كنيد گمراه نمى شويد، اين دو از يكديگر جدا نخواهند شد تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند».

پس مسلمانان را به پيروى اين دو - در عرض واحد - فرا خواند، و به آنها فهماند كه گرچه تنها مصدر تشريع قرآن است ولى نياز به مفسّر دارد كه آن هم اهل بيت عليهم السلام هستند.

پس از اختلاف در قضيه خلافت، گروهى كلام حضرت را پذيرفته و پيروى كردند و گروهى ديگر گفتند: قرآن ما را بس است!(1)

[33] ايشان درباره آيه : «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْك الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ ... » مى گويد:

خداى تعالى فقط محكمات را «أُمُّ الْكِتابِ» و حجت براى رجوع و تمسك قرار داد، ولى در متشابهات دستور به توقّف از تأويل صادر نموده و فرمود كه علم آن را به خدا و راسخان واگذار نمايند.

نظرات در تعيين مصداق محكم و متشابه مختلف است، ولى آنچه حقّ مطلب است و اهل تحقيق از مفسرين آن را پذيرفته اند، آن است كه:

ص: 219


1- . حصر الاجتهاد 31 - 32 .

محكمات آياتى است كه مى شود ظاهر آن را اخذ كرد و گفت مراد واقعى خداوند همان ظاهر آن است، از جهت آنكه مستلزم امر باطل يا محالى نيست.

و متشابهات در نقطه مقابل محكمات قرار دارد ؛ زيرا يا اصلاً ظهور در هيچ معنايى ندارد، مانند حروف مقطعه؛ يا اينكه قطع داريم كه ظاهر آن مراد نيست چون مستلزم امر باطل و يا محالى است.

بالجمله؛ جايز نيست كه انسان متعرض تأويل و بيان مراد واقعى آيات متشابه گردد، چون جز راسخان در دانش - كه عِدل و همتاى قرآن و حاملين آن بوده و قرآن در خانه آنها نازل شده، و مخاطب به قرآن بوده اند - كسى از آن آگاهى ندارد ؛ پس بايستى در اين جهت فقط به آنها رجوع كرد ؛ زيرا قرآن به صراحت بيان كرده كه جز آنان كسى از معناى متشابهات آگاهى ندارد.

اهل بيت عليهم السلام به شدت از تفسير به رأى نهى كرده اند، مقصود از تفسير به رأى آن است كه آيات قرآن را طبق آراء و نظرات (ناقص بشرى) و قياس و استحسان يا ظن و گمان و حدس و تخمين تفسير كرده، و مقصود واقعى از متشابهات را از پيش خود - نه از معصومان عليهم السلام - بيان نمايند.(1)

ص: 220


1- . الذريعه 4 / 232 - 233 .

كلام آيت اللّه خويى (متوفاى 1413 ق)

[34] اخذ به ظاهر تفسير نيست ؛ زيرا تفسير به «كشف القناع» يعنى پرده برداشتن معنا شده و ظاهر پرده اى ندارد كه نياز به بر طرف كردن داشته باشد .

ايشان در ادامه كلام خويش مى گويد : تفسير به رأى آن است كه كلام بر خلاف معناى ظاهر (و متفاهم عرفى) آن معنا شود ، يا كلام مجمل - كه ظهور در هيچ يك از معانى محتمل ندارد - به مجرد استحسان به يكى از آن موارد معنا شود ، چنانكه از اكثر مفسران عامه ديده مى شود .

احتمال ديگر در تفسير به رأى آن است كه مقصود نهى از استقلال به قرآن يعنى اكتفا كردن به آن و مراجعه نكردن به معصومين عليهم السلام باشد ، چنانكه ظاهر بعضى از روايات همين است .

ايشان در آخر نتيجه مى گيرد كه : صحيح آن است كه تمسك به ظاهر قرآن جايز است ولى پس از آنكه از قرائن موجود در روايات فحص و جستجوى لازم به عمل آيد .(1)

كلام شيخ محمدرضا مظفر

[35] كسانى كه قائل به حجيت ظواهر قرآن هستند مقصودشان حجيت همه قرآن اعم از محكم و متشابه نيست، (بلكه فقط حجيت را مخصوص محكمات مى دانند).(2)

ص: 221


1- . مصباح الأصول 2 / 125 ، قريب به همين مطلب در الهداية في الأصول 3 / 133 - 134 .
2- . أصول الفقه 2 / 156 .

كلام ميرزا ابوالحسن شعرانى

[36] ايشان در تعليقه وسائل الشيعة در ضمن مطلبى در حاشيه باب 13 - « جايز نبودن استنباط از ظواهر آيات بدون شناخت تفسير و بيان آن از معصومين عليهم السلام » - مى نويسد : تقريبا همه روايات باب (يعنى 80 روايت)(1) صراحت دارد كه به غير ظواهر قرآن - يعنى آياتى كه معنايش معلوم نيست - نمى شود تمسك كرد .(2)

[37] او در مقدمه اى كه بر تفسير منهج الصادقين - تأليف ملا فتح اللّه كاشانى - نگاشته ، تحت عنوان «تفسير قرآن وظيفه امام معصوم است » مى نويسد : كسى از اراده پروردگار آگاه است كه با او رابطه دارد، و قول كسى را در اين باب توان پذيرفت كه بدانيم سهو و خطا نكرده و از كذب و گناه مصون باشد. مگر آن كه خداوند خود دستور تفكر و تدبر دهد ... اما آنچه عقل بشرى بى وحى بدان راه ندارد، مانند دقائق فقه و بعضى [از ]مسائل اصول و معارف و توحيد و قيامت، نمى توان به ظن و تخمين و قياس، آيات قرآن را تفسير كرد، و جز به نصّ صريح امام اعتماد نبايد نمود ... كتاب خدا را كسى بايد تفسير كند كه با خدا راه دارد و آن امام معصوم است مگر آنچه حاجت به تفسير ندارد و به عقل بشرى معنى

ظاهرى آن معلوم مى گردد.(3)

ص: 222


1- . وسائل 18 / 129 چاپ اسلاميه ، 27 / 176 (چاپ آل البيت عليهم السلام) ، محدث نورى قدس سره در مستدرك 17 / 325 نيز 35 روايت ديگر بر آن افزوده است .
2- . تعليقه وسائل الشيعه 18 / 144 چاپ اسلاميه .
3- . مقدمه تفسير منهج الصادقين 1 / 18 - 19.

كلام سيد جعفر مرتضى

[38] امر به اين سادگى نيست كه بعضى تصور كرده اند كه همه مى توانند قرآن را بفهمند، چون همه ما بدون استثنا نيازمند پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و ائمه عليهم السلام هستيم تا قرآن را براى ما تفسير كنند، و اكثر مردم نيازمند علما هستند كه در آن قسمتى كه براى علما تفسير امكان داشته باشد براى آنها قرآن را تفسير نمايند. چنانكه در قرآن آياتى است كه جز خدا و راسخان در دانش آن را نمى دانند.(1)

[39] او در ردّ اين قول كه: غير از اهل بيت عليهم السلام نيز كسانى هستند كه

از رسوخ در علم بهره اى دارند تا جايى كه بتوانند كتاب خدا، دين خدا و ... را درك كنند، مى گويد: روشن است كه اين مطلب مخالف احاديثى است كه به صراحت مى گويد: فهم صحيح و عميق و حقيقى قرآن فقط به پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم و اهل بيت عليهم السلاماختصاص دارد و ديگران از آن بى بهره اند.

[40] آنچه از مذهب اهل بيت معروف و مشهور است و روايات با سندهاى فراوان در آن رسيده، اختصاص «راسخان» به معصومين عليهم السلام است. اينكه اين آيه يا آن آيه بر چه دلالت دارد، نياز به يقين دارد و بايستى با دليل و حجت در آيات قرآن سخن گفت.

وقتى صاحب كلام بگويد مراد من اين است (و تنها اهل بيت عليهم السلام مقصود از راسخان در دانش هستند) احدى حق ندارد بگويد مراد معناى عام است گرچه معصومين از همه بالاتر هستند.(2)

ص: 223


1- . خلفيات كتاب مأساة الزهراء عليهاالسلام 2 / 248 - 249 .
2- . خلفيات كتاب مأساة الزهراء عليهاالسلام 3 / 149 .

كلام جمعى از بزرگان

[41] گذشته از موارد ياد شده ، بزرگان ديگرى نيز متذكر اين مطلب شده اند كه براى تعيين مراد خداوند در آيات متشابه بايستى به خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام مراجعه نمود كه فقط به نام و آدرس فرمايش آنها اكتفا مى نماييم :

ابو الفتوح رازى (متوفاى 552)(1)

قطب راوندى (متوفاى 573)(2)

ابوالمحاسن جرجانى (قرن تاسع)(3)

محقق اردبيلى (متوفاى 993)(4)

شيخ يوسف بحرانى (متوفاى 1186)(5)

سيد نعمت الله جزائرى (متوفاى 1112)(6)

قاضى نوراللّه شوشترى (متوفاى 1019 )(7)

شيخ محمدحسن نجفى صاحب جواهر (متوفاى 1266)(8)

حاج آقا رضا همدانى (متوفاى 1322)(9)

ص: 224


1- . روض الجنان 1 / 4 .
2- . فقه القرآن 1 / 321 و 2 / 428.
3- . تفسير گازر 1 / 3 .
4- . زبدة البيان 2 - 3 .
5- . الحدائق الناضره 1 / 32 و رجوع شود به 12 / 347 .
6- . نور البراهين 1 / 181 ، 189 .
7- . إحقاق الحق 3 / 147 .
8- . جواهر الكلام 7 / 195 .
9- . مصباح الفقيه 1 / ق2 / 492 .

فوائد متفرقه

منحصر نبودن شرح آيات به بيان خود قرآن

[42] درباره استدلال به آيه شريفه : «إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ» كه قبلاً گذشت ،(1) شايد توهم شود كه مقصود از بيان در اين آيه ، شرح و توضيح به واسطه آيات ديگر است، پس باز كلام تفسير الميزان تمام است .

در پاسخ مى گوييم : بيان الهى منحصر در آيات نيست، بلكه از روايات استفاده مى شود كه از جانب خداى تعالى توضيحاتى درباره آيات نيز نازل شده كه در قرآن نيامده است. اميرمؤمنان عليه السلام درباره مصحفى كه پس از وفات پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم تأليف نموده، مى فرمايد:

قرآن تماما با تأويل و تنزيل و ... نزد آنها حاضر شد، هنگامى كه چشم آنها به نام هاى اهل حق و باطل افتاد، (به وحشت افتادند! و) گفتند : ما نيازى به اين قرآن نداريم.(2)

شيخ مفيد رحمه الله مى فرمايد: جماعتى از علماى اماميه بر اين عقيده اند كه چيزى از قرآن كم نشده ، ولى تأويل و تفسير معانى آيات قرآن كه دقيقا مطابق تنزيل آن بوده و در مصحف اميرمؤمنان عليه السلام ثبت شده ، حذف گرديده است. اين قسمت نيز از جانب خدا نازل شده ولى نه به عنوان قرآنى كه معجزه بوده است .(3)

ص: 225


1- . مراجعه شود به صفحه 34 .
2- . احتجاج 1 / 257 ، بحار 90 / 126 .
3- . اوائل المقالات 81 . همچنين مراجعه شود به: البيان في تفسير القرآن 243 - 244 ، قوانين الأصول 404 ، تفسير الميزان 12 / 110 - 113 .

نياز نداشتن امامان عليهم السلام به رأى و اجتهاد

[43] در پاسخ از استدلال به سيره معصومين عليهم السلام گفتيم كه آنان نيازى به اجتهاد ندارند . علامه حلى رحمه الله در اين باره مى فرمايد : امام ويژگيهايى دارد ، يكى آنكه او احكام را (به علم الهى) مى داند ، و در اين زمينه نيازى به ظن و اجتهاد ندارد ، به دليل آيه شريفه : «ولَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وإِلى أُولِي الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» .(1)

(پس استباط به معناى استخراج و ذكر آياتى است كه دلالت بر مقصود دارد ، نه اينكه نياز به تفكر و اجتهاد داشته باشد) .(2)

شيخ آقا بزرگ طهرانى قدس سره مى نويسد : مقصود ما از اجتهاد و مراحل آن ، اجتهاد نزد شيعه است نه اجتهاد امامان معصوم عليهم السلام ؛ زيرا آن بزرگواران چون در امتداد خط نبوت قرار دارند ، همه احكام نزد آنها روشن است ، و بدون هيچ اجتهادى آن را مى دانند ، اين اقتضاى منصب امامت است . بحث تفصيلى در اين زمينه به بحث علم امام عليه السلام موكول مى شود .(3)

ص: 226


1- . النساء : 83 . ترجمه: اگر آن را به پيامبر و به اولوا الامرشان باز مى گردانيدند ، آنان كه استخراجش مى كردند از ايشان ، آن را مى دانستند .
2- . الفين 337 .
3- . حصر الاجتهاد 31 - 32 .

نسخ و تخصيص قرآن

[44] درباره تخصيص و نسخ قرآن كه قبلاً گذشت مناسب است به كلام بعضى از اصوليين اشاره اى داشته باشيم :

آخوند خراسانى مى نويسد : سيره مستمر بين شيعه از زمان ائمه عليهم السلام تا حال بر آن بوده است كه خبر واحد هم قرآن را تخصيص مى زند ، مانند تخصيص قرآن به قرآن و به خبر متواتر و يا محفوف به قرينه .(1)

شيخ محمدرضا مظفر گويد : براى مبتدى مشكل است كه تخصيص عمومات قرآن كريم به خبر واحد را بپذيرد ، به اين دليل كه قرآن كتاب مقدس و وحى الهى است و هيچ شك و شبهه اى در آن راه ندارد ، ولى روايات ظنى است و خطا و دروغ در آن ممكن است ، پس چگونه ممكن است بر كتاب مقدم شود ؟!

ليكن سيره همه علما از قديم تا كنون بر آن است كه عمومات قرآنى را به خبر واحد تخيص مى زنند ، بلكه غالب رواياتى كه در مجاميع روايى وجود دارد و مورد قبول و عمل واقع شده ، مخالف با عمومات يا مطلقات قرآن است .

ظاهرا تقديم خبر خاص بر عمومات قرآن از مسائلى است كه مورد اتفاق بين علماى شيعه است و در آن مخالفى وجود ندارد.(2)

ص: 227


1- . كفايه الأصول 235 .
2- . أصول الفقه 1 / 162 - 163 .

سيد طباطبايى معروف به سيد مجاهد درباره نسخ قرآن به سنت متواتر مى نويسد : در اين زمينه دو نظر ارائه شده است ، نخست آنكه نسخ قرآن به به سنت متواتر مانند نسخ قرآن به قرآن جايز است .

ايشان پس از ذكر عده اى از بزرگان كه اين نظريه را پذيرفته اند از شيخ طوسى نقل مى كند كه همه متكلمين ، بلكه همه اصحاب ابوحنيفه و مالك نيز بر اين عقيده اند .

و سپس از نهايه آورده كه : امكان و وقوع آن نزد اكثر دانشمندان و جمهور متكلمين از معتزله و اماميه مسلم است .

ودر آخر از صاحب معالم الاصول نقل مى كند كه : در بين علماى اماميه مخالفى در اين زمينه شناخته نشده ، وجمهور اهل خلاف نيز با ما در اين مطلب موافق هستند .(1)

اشاره به تواتر روايات

[45] رواياتى كه در بخش اول كتاب بدان استناد نموديم از حد شمارش افزون ، و بعضى از آن احاديث مورد اتفاق شيعه و سنى مى باشد ، تعبير «كثرت» ، «استفاضه» و «تواتر» درباره آن روايات در كلمات بزرگان نيز به كار رفته است ، چنانكه در فرمايش محقق نائينى گذشت . بنابر اين ، مناقشه سندى اين روايات هيج وجهى ندارد ، به اين دليل كه از مجموع آنها علم به مطلب حاصل مى شود .

ص: 228


1- . مفاتيح الأصول 160 .

استعمال تأويل به معناى تفسير

[46] چنانكه در بخش اول و غير آن گذشت در بسيارى از روايات ناهيه از متعلق نهى با لفظ «تفسير» ياد شده و دانش مخصوص معصومان عليهم السلامنيز «تفسير قرآن» دانسته شده است . و در بعضى از روايات ديگر لفظ «تأويل» به كار رفته وليكن تأويل به معناى تفسير نيز استعمال مى شود ، چنانكه در روايات آتيه ملاحظه مى كنيد:

* هنگامى كه على بن جهم آياتى از قرآن را خواند و از آن معصيت پيامبران عليهم السلام را استفاده كرد، حضرت ثامن الحجج عليه السلام به او فرمود:

واى بر تو اى على ! از خدا بترس، و اين امور زشت را به پيامبران الهى نسبت مده . كتاب خداى عزّوجلّ را به رأى خويش تأويل ( و تفسير ) مكن كه خداى عزّوجلّ فرموده : تأويل آن را جز خدا و راسخان در دانش نمى دانند . (1)

* در احتجاج ابن عباس با معاويه آمده است: ابن عباس گفت: آيا مارا از تأويل قرآن نهى مى كنى ؟

معاويه گفت: آرى !

ابن عباس گفت: يعنى تو مى گويى ما قرآن را بخوانيم ولى سؤال نكنيم كه مقصود خدا از اين آيات چيست ؟

باز معاويه ( با بى شرمى ) پاسخ داد: آرى !

ص: 229


1- . امالى شيخ صدوق 90 ، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1 / 191 ، بحار 11 / 72 .

ابن عباس پرسيد : كدام يك واجب تر است: قرائت قرآن يا عمل كردن به آن ؟ معاويه پاسخ داد: عمل كردن به قرآن .

ابن عباس گفت: چگونه ممكن است به قرآن عمل كنيم بدون آنكه بدانيم مراد خدا از آنچه نازل كرده چيست ؟ !(1)

* و قبلاً از امام كاظم عليه السلام در ضمن روايتى نقل كرديم كه : امرى كه احتمال شكّ و انكار داشته باشد، براى روشن شدن آن بايستى از مدّعى آن مطالبه دليل نمود، اگر براى اثبات مدّعاى خويش به مطلبى از قرآن كه «مستجمع على تأويله» بود، يعنى همگان آن تأويل ( و تفسير ) را قبول دارند، استناد كند . . . بايستى آن را پذيرفت .(2)

بلكه صاحب تفسير الميزان نيز اين مطلب را پذيرفته و - پس از روايت امام صادق عليه السلام كه : ما راسخان در دانش هستيم و ما تأويل آن را مى دانيم - گفته است:

و خيلى هم بعيد نيست كه مراد از تأويل در اين حديث همان معنايى باشد كه از متشابه ، منظور نظر خداى تعالى است ، چون اين معنا از تأويل تعبير ديگرى از تفسير متشابه است ، و در صدر اسلام معنايى متداول در بين مردم بوده است .(3)

ص: 230


1- . مراجعه شود به: كتاب سليم 783 ، احتجاج 2 / 293 ، مناقب 2 / 351 ، الصراط المستقيم 1 / 151 ، بحار 33 / 179 و 42 / 37 و 44 / 124 .
2- . مراجعه شود به صفحه 22 .
3- . تفسير الميزان 3 / 69 ، ترجمه تفسير الميزان 3 / 107 .

عدم موافقت با عامه

[47] در عدم اعتماد بر روايات عامه ،(1) و حمل روايات بر تقيه به جهت موافقت با آنها در صورت تعارض ،(2) اشاره اى داشتيم به روايات باب تعادل و تراجيح . مناسب است به اختصار مفاد بعضى از آن روايات ذكر شود. در بسيارى از روايات آمده است هنگامى كه شيعيان از امامان معصوم عليهم السلام مى پرسيدند : اگر دو روايت از شما به دست ما رسيد كه با يكديگر تنافى و تعارض داشت ، و جمع بين هر دو امكان نداشت ، ما كدام يك را بپذيريم ؟

در پاسخ يكى از عبارات زير را از اهل بيت عليهم السلام مى شنيدند :

* ببينيد عامه به كدام يك مايل هستند .

* مطلب صحيح و رشد و هدايت در مخالفت با آنهاست .

* آنچه را كه خلاف آنها باشد بپذير .

* آنچه با آنها موافقت داشته باشد كنار گذاشته ، رها كرده و از آن اجتناب كن .

* روايتى كه با نظريه آنها بيشتر فاصله دارد و از آنها دورتر است بپذيريد .(3)

ص: 231


1- . صفحه 199 - 202 .
2- . صفحه 130 - 131 .
3- . مراجعه شود به بحث تعادل و تراجيح در كتب اصول ، و باب «ما يعالج به تعارض الروايات» در كتب حديث مثل بحار 2 / 219 ، جامع أحاديث الشيعه 1 / 308 ، وسائل 27 / 106 ، مستدرك 17 / 302 ، عوالم العلوم 3 / 538 ، و غيره .

سؤال !

[48] اگر انسان معتقد باشد قرآن براى همه مردم و در تمامى امور آنها كافى است چون تبيان كلّ شيء است ، وبيانگر مطالب خود قرآن نيز هست ، آيا ديگر پرداختن او به تعلّم و تعليم مكاتب بشرى و دانش هاى غير وحيانى وجهى خواهد داشت ؟ !

تأثير استاد

[49] با توجه به موارد ترديد صاحب تفسير الميزان در تفسير بعضى از آيات قرآن ، و يا حتى اعتراف به معلوم نبودن مراد از برخى از آيات چنانكه گذشت ؛(1) واز طرفى تأكيد و اصرار ايشان بر امكان نيل به همه معارف قرآن ، چنين به نظر مى رسد كه ارادت و علاقه شديد ايشان به استاد عارفش در انتخاب اين روش تفسيرى نقش به سزايى داشته است ، در كتاب مهر تابان آمده است :

مرحوم استاد ما علامه طباطبايى مى فرمودند : اين سبك تفسير آيه به آيه را مرحوم قاضى به ما تعليم دادند ، و ما در تفسير از مسير و ممشاى ايشان پيروى مى كنيم .(2)

ص: 232


1- . مراجعه شود به صفحه 82 اقتضاى انصاف .
2- . مهر تابان 17 ، انتشارات باقرالعلوم عليه السلام ، چاپ اول .

فهرست

بخش اول

نياز به بيان پيشوايان معصوم عليهم السلام در فهم قرآن

13 - 56

پيشگفتار··· 7

كتاب هدايت و نور··· 15

سوء استفاده از آيات متشابه··· 16

مقصود نبودن ظاهر بعضى از آيات··· 19

اختلاف نظرات در آيات متشابه··· 21

اختصاص حجيت به محكمات··· 22

كافى بودن ايمان اجمالى در آيات متشابه··· 23

علّت وجودِ آيات متشابه در قرآن··· 29

نهى از تفسير نمودن قرآن بدون علم··· 30

نياز قرآن به بيان پيشوايان معصوم عليهم السلام··· 34

بخش دوم

ادله قائلين به استقلال قرآن و نقد آن

57 - 110

استدلال تفسير الميزان به آيات··· 60

نقد كلام ايشان ، پاسخ اجمالى··· 68

پاسخ تفصيلى از استدلال به آيات··· 69

ص: 233

آيه اول : ( أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ... )··· 69

آيه دوم : ( وَنَزَّلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب تِبْيَاناً لِّكلِّ شىْ ءٍ )··· 69

آيه سوم : ( هُدًى لِلنَّاسِ وَبَيِّنَاتٍ مِّنَ الْهُدَى )··· 69

آيه چهارم : ( وَأَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً )··· 69

آيه پنجم : ( كِتَابٌ فُصلَت آيَاتُهُ ... )··· 70

آيه ششم : ( وَهَذَا لِسانٌ عَرَبىُّ مُبِينٌ )··· 70

آيه هفتم : ( وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنهْدِيَنهُمْ سبُلَنَا )··· 71

اشكالات ديگر كلام ايشان··· 72

1 . تدبر در محكمات و ايمان به متشابهات··· 72

2 . قرآن بدون عترت ؟ ! هرگز !··· 73

3 . اعتراف ناخود آگاه !··· 75

4 . روايات چه مى گويد ؟··· 76

5 . متشابهات بالاستقلال درك نمى شود··· 78

6 . پاسخ از استدلال به تحدّى··· 80

7 . اقتضاى انصاف !··· 82

8 . ثمره استقلال قرآن··· 89

9 . منطوق كدام آيه ؟ !··· 90

10 . تقديم نص معصوم بر ظاهر قرآن··· 92

استدلال به روايات··· 93

گروه اول : روايات تمسك به قرآن و عرض اخبار بر آن ··· 93

گروه دوم : روايات خاصّه··· 93

1 . خدا به هر كس بخواهد فهم قرآن را مى دهد ··· 93

2 . هر نظريه دينى بايد به قرآن منتهى شود ··· 94

3 . متشابه براى همه متشابه نيست ··· 96

4 . ارجاع متشابهات به محكمات ··· 97

5 . هر كس قرآن را مبهم بداند هلاك گشته است ··· 97

ص: 234

6 . استناد معصومين عليهم السلام به آيات قرآن ··· 98

7 . تصديق و گواهى آيات قرآن بر يكديگر ··· 98

نقد كلام ايشان··· 99

جواب از استدلال به گروه اول روايات··· 99

جواب از استدلال به گروه دوم روايات··· 100

روايت اول ··· 100

روايت دوم··· 101

روايت سوم··· 102

روايت چهارم··· 103

روايت پنجم··· 104

روايت ششم··· 105

روايت هفتم··· 106

استدلال به سيره عملى معصومين عليهم السلام··· 107

نقد كلام ايشان··· 108

بخش سوم

پاسخ از شبهات نياز به تفسير معصومين عليهم السلام

111 - 175

مناقشه الميزان در استدلال به آيه : (يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا)··· 113

تلخيص كلام ايشان و نقد آن··· 116

1 - 2 . مخالفت ايشان با اصوليين و مشهور !··· 116

3 . استناد به همين آيه در روايات ··· 118

4 . تعيين محدوده مدركات عقل، ابطال حجيت آن نيست··· 120

5 - 6 . طرف نزاع فقط عامه نيستند، همين اشكال بر الميزان وارد است··· 127

ص: 235

7 . متشابه تبديل به محكم نمى شود ··· 131

مناقشه الميزان در استدلال به آيه : (وأَنْزَلْنا اِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ)··· 133

تلخيص كلام ايشان و نقد آن··· 137

1 . تحدّى به آيات متشابه نيست ··· 138

3 . تمايز بين رفع اختلاف و رفع تشابه ··· 138

3 . عدم پاسخ الميزان از استدلال به آيه فوق ··· 138

4 . تنافى كلام ايشان با ضرورت ··· 141

5 . تنافى مدّعاى ايشان با استثنا و ... ··· 142

6 . مراد از متشابهات بدون بيان معصوم معلوم نمى شود ··· 145

7 . عربى مبين بودن مقتضى استغنا از بيان معصوم نيست··· 146

مناقشه در استدلال به آيه : (آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ)··· 147

نقد كلام ايشان : روايتى كه بدان استدلال كرده تصحيف شده است ! ··· 148

اشكال ايشان در استدلال به روايات··· 150

الف ) روايات ناهيه··· 150

تلخيص كلام ايشان و نقد آن··· 156

1 . اجتهاد در فهم متشابهات صحيح نيست ··· 157

2 . لزوم اكتفا به بيان معصومين عليهم السلام در متشابهات ··· 158

3 . پاسخ از استدلال به آيات ··· 158

4 . پاسخ از استدلال به روايات تمسك و عرض ··· 159

5 . مقصود از تفسير به رأى ··· 159

6 . عدم تعلق نهى به مكشوف يعنى چه ؟ ··· 160

7 . خلط بين آيات عنوان قصدى نيست ··· 161

8 . مقصود از روايات ناهيه ··· 161

ص: 236

ب ) مناقشه الميزان در استدلال به حديث ثقلين··· 163

تلخيص كلام ايشان و نقد آن ··· 165

1 . تكرار مطالب آيه دوم ( وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم )··· 166

2 . بحث در ظواهر نيست . اين مطلب،اكتفا به قرآن وترك عترت است··· 166

3 . مفاد حديث ثقلين چيست ؟ ··· 167

4 . تكرار روايات تمسك و عرض ··· 168

5 . تكرار استدلال به سيره معصومين عليهم السلام ··· 168

6 . استدلال به روايت تقطيع شده ··· 168

7 . تكرار استدلال به سيره معصومين عليهم السلام ··· 168

ج ) مناقشه در استدلال به روايت «نحن الراسخون»··· 169

نقد كلام ايشان : انحصار راسخين در معصومين عليهم السلام··· 170

بيان ايشان در وجه جمع بين روايات··· 171

نقد كلام ايشان··· 173

روايات مختلف در مقام و جمع بين آنها··· 175

بخش چهارم

برخى از موارد تأمّل در تفسير الميزان

177 - 201

اشاره به موارد گذشته ··· 179

دو راه به سوى خدا ··· 184

تجويز تفكر در ذات خدا ··· 184

توحيد حقيقى يعنى وحدت وجود !··· 185

آنچه خدا به خلق مى دهد خودش هم دارد ··· 187

انكار حسن و قبح عقلى ··· 188

ص: 237

افعال انسان مورد مشيت تكوينى خدا··· 189

مجبول بودن شيطان بر معصيت ··· 191

تجرد نفس ··· 192

بدن انسان منشأ پيدايش روح اوست ··· 192

تمثيلى بودن برخى از داستان هاى قرآن ··· 194

خلافت الهى و سجده فرشتگان براى همه بنى آدم ··· 195

ازدواج دختران و پسران حضرت آدم عليه السلام با يكديگر ··· 196

آيه (وأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ) را ساده ترين فهم ها مى فهمد··· 198

اعتماد بر روايات عامه··· 199

بخش پنجم

كلماتى از بزرگان

203 - 232

شيخ صدوق (متوفاى 380 ق)··· 206

سيد مرتضى (متوفاى 436 ق)··· 208

ابوالصلاح حلبى (متوفاى 437 ق)··· 208

شيخ طوسى (متوفاى 460 ق)··· 208

سيد بن طاوس (متوفاى 664 ق)··· 209

علامه حلى (متوفاى 729 ق)··· 210

نباطى عاملى (متوفاى 877 ق)··· 211

ملا صالح مازندرانى (متوفاى 1081 يا 1086 ق)··· 211

فيض كاشانى (متوفاى 1091 ق)··· 212

محمد طاهر قمى شيرازى (متوفاى 1098 ق)··· 213

علامه مجلسى (متوفاى 1111 ق)··· 214

ميرزا محمد مشهدى (متوفاى حدود 1225 ق)··· 214

شيخ جعفر كاشف الغطاء (متوفاى 1228 ق)··· 215

ص: 238

ميرزاى قمى (متوفاى 1231 ق)··· 215

شيخ انصارى (متوفاى 1281 ق)··· 216

ميرزا حبيب اللّه خويى (متوفاى 1326 ق)··· 216

آخوند خراسانى (متوفاى 1329 ق)··· 217

محقق نائينى (متوفاى 1355 ق)··· 218

آقا ضياء عراقى (متوفاى 1361 ق)··· 218

علامه شرف الدين (متوفاى 1377 ق)··· 218

شيخ آقا بزرگ طهرانى (متوفاى 1390 ق)··· 219

آيت اللّه خويى (متوفاى 1413 ق)··· 221

شيخ محمدرضا مظفر··· 221

ميرزا ابوالحسن شعرانى··· 222

سيد جعفر مرتضى··· 223

جمعى از بزرگان··· 224

فوائد متفرقه ··· 225

منحصر نبودن بيان آيات به خود قرآن··· 225

نياز نداشتن امامان عليهم السلام به رأى و اجتهاد··· 226

نسخ و تخصيص قرآن··· 227

اشاره به تواتر روايات··· 228

استعمال تأويل به معناى تفسير··· 229

عدم موافقت با عامه··· 231

سؤال··· 232

تأثير استاد··· 232

ص: 239

اللّهم وأحي بوليّ-ك القرآن ، وأرنا نوره سرمدا لا ظلمة فيه ، وأحي به القلوب الميّ-تة ، واشف به الصدور الوَغِرة ، واجمع به الأهواء المختلفة على الحق ، وأقم به الحدود المعطّلة والأحكام المهملة حتى لايبقى حقّ إلاّ ظهر ولا عدل إلاّ زهر ..

خدايا ! با (ظهور و فرج) ولى خويش ، قرآن (و معارف ، احكام ، و دستورات آن) را احيا نما ، و ما را از پرتو نور او براى هميشه بهره مند گردان بدون آنكه هيچ تاريكى احساس نماييم ، و به واسطه او دلهاى مرده را زنده كن ، و سينه هاى پر كينه را شفا بده ، و هواها (و خواسته ها و نظرات) مختلف و گوناگون را بر حق جمع نما ، و احكام و حدود فراموش شده را بپا دار تا هيچ حقى نباشد مگر آنكه ظاهر شود ، و هيچ عدل و دادى نماند مگر آنكه بدرخشد...

مراجعه شود به دعاى ناحيه مقدسه در كمال الدين 2 / 514 ، جمال الأسبوع 526 ، بحار 53 / 189 و 92 / 329 و 99 / 91.

ص: 240

اضافات چاپ دوم

پاورقى ص 40

صاحب جواهر قدس سره نيز تصريح به برترى امام معصوم عليه السلام از كعبه و قرآن نموده است. (جواهر الكلام 21/345) .

علامه شيخ على اكبر نهاوندى رحمه الله در اين زمينه بحث نسبتامفصلى دارد (خزينة الجواهر 447 عنوان دوم از باب سوم ، چاپ اول) .

و نيز رجوع شود به تعليقه شرح كافى ملا صالح مازندرانى 7/309 .

متن ص 100

و ثالثا: اينكه ايشان درباره روايات عرض مى گويد : «اين توصيه ها وقتى معنا دارد كه تمامى مضامين احاديث نبوى را بتوان از قرآن در آورد» .(1)

با كلام ديگر ايشان كه : «جزئيات احكام چيزى نيست كه هر كس بتواند مستقلا و بدون مراجعه به بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم آن را از قرآن كريم استخراج كند ... و همچنين جزئيات قصص و معارفى از قبيل مسأله معاد» .(2)

تنافى و تعارض روشن دارد كه اينجا «تمامى مضامين احاديث نبوى» را قابل استخراج از قرآن دانسته ؛ و جاى ديگر در بخشى از مطالب استثنا قائل شده و گفته است : اين قسمت را نمى توان بدون مراجعه به بيان رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم از قرآن استخراج كرد .

مگر آنكه گفته شود : روايات عرض مربوط به غير احكام شرعى و جزئيات قصص و معارف معاد است ، و مسلّم است كه ايشان به اين امر ملتزم نمى شود .

پاورقى ص 118

قرآن ظاهرى دارد و باطنى، ممكن است عبارت : «آمَنَّا بِهِ كلُّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا» گفته راسخين يعنى معصومين باشد به وجهى - كه آن ترك تعمق و تفكر در ذات خدا وصفاتى كه عين

ذات اوست و... - چنانكه در اين روايت آمده ، و گفته غير راسخين و عموم اهل ايمان باشد بنابر وجه ديگر - كه آن مربوط به همه آيات متشابه است - چنانكه در روايت آينده خواهد آمد .

متن ص 124

لذا در تفسير الميزان تصريح شده كه دليلى بر حجيت اقوال و آراء علما در باب تفسير اقامه نشده است .(3)

پاورقى ص 129 - 130

و عوالم 15 / ق 2 / 127

در همين زمينه رجوع شود به خطبه فدكيه: «وجعل ... طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ ، وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَةِ» (بحار 29 / 223 ، 241) ، و زيارت جامعه كبيره و بقيه زيارات و روايات : «بِمُوَالاتِكُمْ ... وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَة» (فقيه 2 / 615 ، كافى 1 / 445 ، بحار 22 / 537 و 56 / 194 وغيره) .

متن ص 141

مثلاً وقتى حضرت مواردى از حرمت بيع يا جواز ربا را بيان فرمودند و دايره حلّيت و حرمت آن دو معلوم شد ، آيا اين بيان با تحدّى قرآن به «وَأَحَلَّ اللّه ُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا» منافات دارد ؟ ! به ويژه در مثل آيات ارث كه بدون بيان معصوم مطلب قابل حلّ نيست(4) و آنچه در بيان آن آمده به هيچ وجه از الفاظ آيات قابل استفاده نيست حتى پس از تأمل و بحث و نظر ، حال تحدّى به اين آيات چگونه توجيه مى شود ؟!

شايد تصور شود اين نمونه ها از احكام است و خود ايشان آن را استثنا نموده . ولى اين توهمى بيش نيست ؛ زيرا استدلال ايشان استثنا بردار نيست ، و معنا ندارد كه تحدّى به آيات الاحكام نباشد و مخصوص بقيه آيات باشد . مگر ايشان نگفت : «در قرآن حتى يك آيه هم نيست كه در مفهومش اغلاق و تعقيدى باشد». پس با مشكل آيات ارث چه مى كند ؟! چرا اين مشكل جز با سنّت قابل حل نيست .

متن ص 143

مثلاً اگر مردم اعتقاد به تأثير ستارگان در سرنوشت داشتند و حضرت اين مطلب را باطل و موهوم اعلام فرمود يا از آيه اى متشابه برداشتى داشتند و حضرت خلاف آن را بيان فرمود ، آيا اين آيه شامل آن نمى شود ؟! اگر حضرت مطالبى درباره رجعت، برزخ، قيامت و... بيان فرمود ، چرا اخذ به آن بيان مشمول «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسولُ فَخُذُوهُ»

نشود ؟! پس تخصيص آيه به احكام دليلى ندارد.

و همين بيان درباره آيه «وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَاب وَالحِْكْمَةَ» و «وأَنْزَلْنا إِلَيْك الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم»و... نيز جارى است .(5)

متن ص 144

در هر صورت استدلال ايشان قابل تخصيص و استثنا نيست،(6) لذا در مطالبى كه اخيرا از ايشان گذشت(7) دو وجه محتمل است :

الف ) اين كلام استثنا از ماقبل باشد، يعنى خداوند فرموده كه اين بخش از آيات نيازمند بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم است .

ب ) اين كلام منافاتى با مطالب گذشته ايشان نداشته و فقط متذكر اين نكته است كه آيات الاحكام و ... - در عين روشن بودن معنا و مفهوم آن - شرح جزئيات و تفاصيلش متوقف بر بيان حضرت است .

بنابراحتمال اول - كه ايشان نياز به بيان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را در اين بخش

پذيرفته - آيات الاحكام و ... نقضى است روشن بر استدلال ايشان ؛ زيرا ديگر نمى تواند ادعا كند :

آيات قرآن دلالت دارد بر اينكه هر دانشمندى با تدبر و بحث مى تواند معارف قرآن را درك كند . و نمى توان درك معانى آن را حتى به بيانات نبوى صلى الله عليه و آله وسلم حواله داد !(8)

و بنابر احتمال دوم - كه با استدلال ايشان سازگار است - اشكال آن است كه - چنانكه گذشت - برخى از آيات روشن نيست و بدون بيان معصوم به هيچ وجه نمى شود مشكل آن را حلّ كرد مانند آيات ارث .(9)

پاورقى ص 185

در همين زمينه رجوع شود به كلام شيخ بهايى در كتاب الاربعين 14 .

پاورقى ص 191

و آنچه بر زبان بعضى افتاده كه «لا مؤثر في الوجود إلاّ اللّه» از اهل خلاف بلكه از اصول اشاعره است نه شيعه ، چنانكه علامه مجلسى و مرحوم مرعشى و ديگران به اين مطلب تصريح كرده اند . (مستدرك سفينة البحار 1/55 و همچنين رجوع شود به : 3/170 - 171) .

متن ص 201 - 202

* در گفتگوى سليم با اميرمؤمنان عليه السلام آمده : مطالب شما در تفسير قرآن واحاديث پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با آنچه مردم نقل مى كنند مخالفت دارد!(10)

* امام باقر عليه السلام درباره آيه: «وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ»(11) فرمود: طيبات، گرفتن علم از اهلش (يعنى امامان عليهم السلام و كسانى كه از آنها نقل مى كنند) و خبائث كلام مخالفين است.(12) *

نزد امام باقر عليه السلام مطلبى به اميرمؤمنان عليه السلام نسبت داده شد ، حضرت آن را تكذيب نمود و فرمود: روايات - و بنابر نسخه اى راويان - آنها شما را به گمراهى نكشاند! سپس حضرت آنها را به بت هايى تشبيه فرمود كه مردم را به گمراهى كشاندند.(13)

* امام صادق عليه السلام فرمود: مى دانى چرا شما مأمور هستيد آنچه عامه مى گويند برخلاف آن رفتار كنيد؟ گفتم: نه. فرمود: آنچه اميرالمؤمنين عليه السلام دين مى دانست، اين مردم با او مخالفت كردند، مى خواستند با اين كار (با حضرت مبارزه كرده، او را به زمين بزنند و) شخصيت آن حضرت را در هم بشكنند، اگر چيزى را نمى دانستند، از آن حضرت مى پرسيدند و بر خلاف پاسخ حضرت نظر داده و عمل مى كردند تا امر را بر مردم مشتبه كنند.(14)

* على بن اسباط از امام رضا عليه السلام پرسيد: براى من مطلبى پيش آيد كه وظيفه ام را نمى دانم و جايى هستم كه كسى از شيعيان نيست تا از او بپرسم، چه كنم؟ حضرت فرمود: نزد فقيه و دانشمند آن محل رفته و از او سؤال كن، هر پاسخى داد بر خلاف آن رفتار كن كه حق همان است!(15)

متن ص 212

[1/13]

مراد از آياتى كه معناى آن اختلافى است و مراد از آيات متشابه را جز معصوم عليه السلام نمى داند ؛ زيرا خداى تعالى فرموده : «وما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ والرّاسِخُونَ في الْعِلْمِ».(16)

ص: 241


1- . رجوع شود به صفحه 93 .
2- . رجوع كنيد به صفحه 135 .
3- . تفسير الميزان 12 / 261 ، ترجمه تفسير الميزان 12 / 380 .
4- . النساء : 11 - 12 . و رجوع شود به الميزان 4/213 - 214 ، ترجمه الميزان 4/238 - 239.
5- . اشاره است به مطلبى كه ايشان با استناد به اين آيات در كتاب قرآن در اسلام 41 گفته : پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه اهل بيت عليهم السلام عهده دار بيان جزئيات قوانين و تفاصيل احكام شريعت كه از ظواهر قرآن مجيد به دست نمى آيد ، بوده اند .
6- . يك بار ديگر به مطالبى كه صفحه 61 - 63 از ايشان گذشت مراجعه و دقت فرماييد .
7- . رجوع شود به اوايل صفحه 135 .
8- . رجوع شود به مطالبى كه صفحه 133 - 134 از ايشان گذشت .
9- . النساء : 11 - 12 . و رجوع شود به الميزان 4/213 - 214 ، ترجمه الميزان 4/238 - 239.
10- . كتاب سليم 2/620 - 628، كافى 1/62، خصال 255، غيبت شيخ نعمانى 75 - 79، احتجاج 264، وسائل 27/207، بحار 2/228 - 230 و 34/169 و 36/273 .
11- . الأعراف 7 : 157 .
12- . كافى 1/429 ، تأويل الآيات 185، بحار 24 / 353، وسائل 27/68.
13- . اشاره به بت هايى كه در سوره نوح 71 آيه 23 آمده و خدا درباره آنها فرموده : «وَقَدْ أَضَلُّوا كَثِيرا» (نوح (71) : 24). رجوع شود به دعائم الاسلام 2/536 ، مستدرك 17/254 .
14- . علل الشرائع 2 / 531 ، وسائل 27 / 116 ، بحار 2 / 237.
15- . تهذيب 6/294، علل الشرائع 2/531، عيون اخبار الرضا عليه السلام 1/275، وسائل 27/115،بحار 2/233.
16- . شرح اصول كافى 2 / 23 .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109