ناسخ التواريخ هبوط جلد 4

مشخصات کتاب

جزء چهارم ناسخ التواریخ

هبوط

تالیف :

مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمدتقی سپهر

مشخصات نشر : قم: مطبوعات دینی، 1363 -

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

نام کتاب : ناسخ التواريخ - هبوط

مؤلف : لسان الملک سپهر

ناشر : کتابفروشی اسلامیه

نوبت چاپ : دوم 1363 شمسی با فیلم وزینگ جدید

تعداد : 2000 جلد

چایخانه : اسلامیه

جزء چهارم

بسم بعد الرحمن الرحيم

خروج افا ساگل در سیسلی

پنجهزار و دویست و هفتاد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، بعد از انجام کار «هنو» اهالی کرتج دیگر باره باندیشه تسخیر سیسلی شدند ، در اینوقت اغاسا کل که یکی از اعیان سیسلی بود، و نسبی مجهول داشت و بشجاعت و شهامت مشهور بود ، بدان سر شد که شهر سیراکس را فرو گیرد و در مملکت سیسلی حکومت یابد، چون این مقصود در قدرت بازوی او نبود ، با مردم کرتج که در بعضی از بلاد و امصار سیسلی استیلا داشتند لی استیلا داشتند آغاز مودت و موالات نهاد و چون اینخبر بكرتج رسید اهالی مشورتخانه مردم خویش را گماشتند ، که از اعانت و یاوری اغا ساکل کناره نجویند، و او را با مرد و مرکب مدد دهند، چه هر بلد که او از سیسلی فرو گیرد هم در تحت فرمان دولت کرتج خواهد بود .

و از پس این حکم نیز هملکر با سپاهی لایق با سیسلی آمد و آغا ساکل را برای تسخیر سیراکس برانگیخت و او بالشگری از حد شماره بیرون بر سر سیراکس

ص: 2

تاختن برده بعد از چند مصاف عظیم آنشهر را بقهر و غلبه فرو گرفت و در آن بلده حکومت یافت .

و چون در کار خویش مستولی شد، سر از چنبر طاعت مردم کرتج بیرون کرد ، وخود مدعی سلطنت گشت، چون هملکر از این معنی آگهی یافت عظیم خشمگین شد ، و آن لشکر که در بلاد و امصار سیسلی پراکنده داشت ، فراهم کرده بسوی شهر سیراکس شتافت ، و از آنسوی اغا سا کل مردم خویش را مجتمع ساخته ، برای جنگ بیرون شد ، و باهملکر جنگ در پیوست، بعد از گیرودار بسیار سپاه سیرا کس شکسته شدند ، و اغاساكل بشهر گریخته محصور گشت و لشگر کرتج پیرامون آن بلده را فرو گرفت ، در این وقت دوستان اغا ساکل چون خلف او را مشاهده کردند و خوی درشت و ظلم بیکران ویرا بیاد آوردند، از سر او پراکنده شدند کار براغا ساکل صعب شد و بدانست که عاقبت بدست هملکر نابود خواهد شد ، حیلتی برای خلاصی خوداندیشید ، و آنراز را از مردم پوشیده داشت پس روزی مردم را حاضر کرده با ایشان گفت ، اگر آنچه من گویم فرمان پذیر باشید شمارا از این تعب نجات دهم ، واهل کرتج را از این مملکت پراکنده سازم، مردم گفتند چشم بر حکم و گوش بر فرمانیم و هرگز سر از اطاعت تو بدر نخواهیم کرد ، پس اغا ساکل برادر خود «انتاندر» را بجای خود گذاشت ، و حکومت سیراکس را با او تفویض نموده سپاهی آراسته کرد و جمعی کثیر که اوراعبدزر خرید بودند خط آزادی داد بشرط آنکه در جنگ مردانه بکوشند و سر از حرب برنتابند، آنگاه بیست و سه هزار دینار زر خالص برای قوت و علوفه بر داشته با دو تن از پسران خود و مردان جنگجوی نیمه شبی از سیراکس ، بیرون شده بساحل دریا آمد، و سپاه خود را بکشتیهای جنگی در آورده ، بسوی کرنج رهسپار گشت و هیچکس از مردم او از مقصود وی آگهی نداشتند ، بعضی گمان میبردند ، که برای تاراج سردن بیرون شده ، و برخی میپنداشتند که عزیمت ایتالیا ،فرموده و از آنسوی چون هملکر بدانست که اغاساکل از شهر بیرون تاخته ، فوجی از لشگریانرا برگماشت که از دنبال او شتافته او را اسیر کنند، و هر چند آنجماعت فحص حال

ص: 3

اور اکردند ، خبر نیافتند ، ناچار بلشگرگاه مراجعت کردند

على الجمله : اغا ساکل همی کشتی براند تا بحوالی اراضی کرتج آمد آنگاه بلشگریان خود گفت که من بكرتج تاختن میبرم و کار بر مردم آن بلده صعب میسازم چون این خبر در سیسلی مشتهر شود سپاه کرنج که در کنار سیراکس، سکون دارند مضطرب شوند، و از تسخیر آن بلده باز مانده بدینسوی عزیمت کنند ، شما مردمی جنگ آزموده اید و آن مردم که اکنون در کرتج وقوف دارند از کار جنگ و قانون حرب بیخبرند، چه مردم سپاهی ایشان اکنون در سیسلی میباشند ، و آن قبایل که در اراضی مغرب معیشت کنند ، از جورو اعتساف دولت کرتج رنجیده خاطرند اکنون که ما بدانجماعت مصاف دهیم، همگی سر از اطاعت ایشان بدر کنند و براهالی کرتج بشورند و با مایار شوند، بدین سخنان مردم را دل قوی کرده، آنگاه باراضی مغرب در آمد از قضا در آنروز کسوفی واقع شد ، و لشگریان او از آن راه ملول شدند ، تا مبادا اثر آنحادثه عاید ایشان شود اغا ساکل گفت : دل قوی دارید که این کسوف دلیل برزوال دولت کرتج است و چندان بقانون خطابت ایشانرا امیدوار ساخت که همگی تسخیر کرتج را معاینه کردند و شاد خاطر شدند ، آنگاه گفت من از روزی که از سیراکس بیرون شدم» با «اسیریز» و «پراسرپین» ، که دو خدای بزرگ سیسلی میباشند ، عهد کردم که چون از دست دشمن نجات یابم ، و با سلامت بکنار اراضی مغرب آیم کشتیهای خویش را در راه ایشان برسم قربانی بسوزانم ، و اکنون بسلامت بدینجا شده ایم این بگفت و حکم داد تا آتش آورده در کشتیها زدند و جمله را پاك بسوختند ، ومقصود وی در نهانی آن بود که سپاه سیراکس بدانند که دیگر مجال فرار نیست اگر در آنملک مردانه تکوشند و ظفر نجویند جان بدر نخواهند برد همگی دست از جان شستند و کمر خدمت برمیان بستند، در این وقت فرمود تاجی

آوردند ، و بر سر گذاشت و در میان گذاشت و در میان سپاه آمده شمرده همی گام زد و با ایشان گفت ایدوستان من ، يكجهت باشید و از جان و دل بکوشید تا شاهد مقصود را در کنار گیریم و بلند نام شویم ، چندان سخنان دلپذیر بگفت که مردم را طربناک ساخت، پس

ص: 4

ایشان باد در بوقها دمیدند و آغاز سرور و خرمی نمودند ، و از آنجا کوچ داده ، گاهى بيك ناگاه با شمشیرهای آخته بیکی از بلادی که در تصرف دولت کرتج بود تاختند ، و بدان شهر غلبه جسته اسب و استر وسیم و زر بقدر حاجت بدست کردند . و از آنجا باعدتی شایسته بکنار شهر تونس (1) آمدند ، و آن بلده را نیز مسخر ساختند از تونس چون بشهر کرج راه نزديك بود در حال اینخیر باهالی مشورتخانه رسید و عظیم بترسیدند و گفتند همانا مردم ما در سیسلی مقتول گشته اند و کشتی جنگی ایشان بتصرف دشمن شده که یکتن بسوی کرتج خبر نیاورده، و از بی حفظ و حراست کرتج رای چنان زدند که تمامت مردم شهر سلاح جنگ در پوشند و چندانکه توانند بکوشند پس تجهیز (2) سپاه کرده چهل هزار پیاده و هزار سواره و دو هزار عراده جنگی مهیا داشتند، و «باملکر ، وهنو را بر آنجمله سپهسالار نمودند، اگر چه این دو تن با هم خصمی داشتند، لکن در اینوقت که کار بالشگر بیگانه بود متفقاً باسپاه خویش از شهر کرتج باستقبال جنگ بیرون شتافتند

و از آنسوی اغا ساکل در رسیدو هر دو اشگر در برابر هم صفر است کردند، و چون سیاه اغا ساکل زیاده از سیزده هزارو اگرنه چهارده هزارتن نبود از کثرت وعدت ابطال کرتج خوفناك شدند، و اغاساكل این معنی را بفر است دریافت ، پس بومی (3) چند که از برای چنین روز در قفس میداشت ، ناگاه از میان لشگر بیرانید ، و مردم را از دیدن آن قویدل ساخت ، چه آنمر غانر ابغال مبارك میداشتند .

على الجمله : زمین جنگ تنگ و کار بنام و ننگ افتاد . نخستین هنو چون شیر آشفته اسب بر انگیخت و جنگ در انداخت ، و از آنسوی مردم سیسلی و بعضی از قرق که در سپاه ایشان بودند ، چون آگهی داشتند که راه فرار مسدود (4) است ناچار با ، جان کوشیدند و لشگر هنو را بشکستند ، و باسنگ فلاخن (5) جمعی از لشگر دشمن

ص: 5


1- تونس ، بضم و کسرنون شهری است در افریقای شمالی در ساحل دریای مدیترانه که در قدیم ترشیش نامیده میشده .
2- تجهیز سپاه: آماده کردن ساز و برگ لشکر
3- بوم : جغد، مرغی که در خرابه ها مسکن میکند
4- مسدود: بسته شده
5- فلاخن : قلماسنگ ، قلاب اندازی

را نابود ساختند، از جمله هنو زخمي منکر برداشته از اسب در افتاد و جان بداد در این وقت با ملکر چون این بدید از اینروی که در دل با هنو صفائی نداشت ، در خونخواهی او زیاده بر خود رنج نگذاشت و آن سپاه که داشت حکم داد تا با جنگ و گریز بسوی کرتج مراجعت کردند ، واغاساكل خیمه و خرگاه باهر حمل که از ایشان بازماند ،گرفت از جمله بیست هزار زوج بند مهیا کرده با خود آورده بودند که چون مردم سیسلی را اسیر کنند، بند برنهند و در این مصاف جمعی کثیر از مردم کرتج اسیر شد ، و بدان بندها که خود آورده بودند بسته شدند ، وعاقبة الامر اطاعت اغاساكل را گردن نهاده از بند رهایی یافتند ؛ و چون ضعف دولت کرتج مشهور شد، فرمانگذران اطراف طمع در تسخیر آن مملکت در بستند از جمله یکی سپیو سرکنسل روم بود چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد.

و بالجمله : در این وقت که سپاه کرتج شکسته شده بشهر در آمدند پیکی تیزپی از شهر طرای ؛ در رسید که اینک اسكندر بالشكری نامور بدین مرز تاخته ، و مارا در محاصره انداخته ، یاوری شما در حق ما واجب باشد ، چه مردم طرای و کرنج از اصل یکقبیله اند ، اینمعنی نیز براندوه ایشان بیفزود ، چه آن نیرو نداشتند که اعانت اهل طرای توانند کرد ، لاجرم زبان بعذر خواستن گشودند ، و سی تن از مردم دانا بسوی ایشان گسیل (1) فرمودند تا تدبیر کار آنجماعت کنند ، و گفتند : چون از جنگ اغا ساکل فراغت جوئیم، سپاهی در خور جنگ برای شما خواهیم فرستاد ، چون این خبر بمردم طراى رسید ، سخت ملول و مأیوس گشتند و زنان و پیرمردان خود را بمیزبانی مردم کرنج که در رسیده بودند گماشته ، خود برای جنگ اسکندر بیرون شتافتند، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد .

اما اهالی کرتج در دفع اغاساکل همی رأی زدند عاقبة الامر كمان

که خدایان ایشان بر آنجماعت غضب کرده اند، و گفتند : این غضب برما سزاوار است چه از این پیش رسم ما آن بود که از اطفال اشراف در راه خدایان خود قربانی میکردیم و مدتی است که در ازای ایشان غلامهای سیاه قربانی

ص: 6


1- گسیل : روانه کردن.

میشود و این گناهی عظیم است این سخن در مردم کرتج اثری تمام نمود ، چنانکه بسیار کس قدم پیش گذاشته، الحاح (1) مینمودند که ما را قربانی کنید، عاقبت الامر دویست تن از اشراف و سیصد تن از اطفال اعیانرا در معبد آورده برسم قربانی مقتول ساختند .

پس از این واقعه اهالی مشورتخانه صورت حال را به هملکر نوشته بدست مسرعی (2) شتابنده بسوی سیسلی فرستادند؛ چون این خبر بسیسلی رسید هملکر بارسول گفت که این راز را پوشیده دار و اگر نه این سپاه از سر ما پراکنده شود و خود نیز این خبر را مخفی بداشت و آوازه در انداخت که انغا ساکل به اراضی مغرب شتافته و جنگی در پیوسته و از آن جنگ شکست یافته بطرفی گریخته است چنانکه از وی هیچ خبر نباشد .

چون سخنان کذب آمیز هملکر بسیراکس انتشار یافت «انتاندر» برادر اغا ساکل چنان مضطرب شد که خواست با هشت هزارتن از لشگریان خود از آن بلده بیرون شده بجانبی گریزد .

در اینوقت يك فروند (3) کشتی که سی تن مرد قوی بازو آنرا با پارو میراندند در رسید و خبر فتح اغاساكل را بسیراکس رسانید مردم سیسلی مطمئن خاطر شده در کار جنگ های استوار کردند و از آنسوی هملکر مردم خویش را بر انگیخت و حکم بیورش داد تا مگر کاری کند و آن بلده را مسخر سازد و مردم کرتج سخت بکوشیدند و همچنان فتح آن بلده میسر نگشت، ناچار از کار محاصره بازایستاد و پنجهزار تن از لشگر خود را بسوی کرتج فرستاد تا یاوری آنجماعت کنند، مبادا اغاساکل بدیشان دست یابد و خود باندیشه شبیخون در کنار سیراکس بنشست و پس از روزی چند از کمین بر آمده جنگ در پیوست مردم سیراکس نیز با او بجنگ در آمدند : و عاقبت سپاه کرتج را شکسته او را از اسب در انداختند و مقتول ساختند و سرش را از تن برگرفته بنزد اغا ساکل فرستادند

ص: 7


1- الحاح - بكسر همزه : با اصرار وزاری چیزی را درخواست نمودن
2- مسرع : تندرو
3- فروند يفتح فاء و واو: یکدستگاه کشتی با هواپیما

اغا ساکل چون سرهملگر رادید شاد شد و آنرا بشهر کرنج فرستاد تا مردم عبرت گیرند، اهالی کرتج چون سره ملکر را دیدند بغایت مضطرب شدند.

در اینوقت با ملکر که سالها در طلب سلطنت کرتج بود چون مردم را محصور یافت . و اهالی مشورتخانه را ذلیل و زبون دید ، با جمعی از مردم خود بمیان کوی و بازار در آمده ، هر کس را مخالف رأی خویش میدانست مقتول میساخت ، و سلطنت خود را بر خلق عرضه میکرد ، و مردم را از اینخدمت دهشتی عظیم گرفت ، و خلق شهر يکباره بجنبش ش آمدند، و ازف ، و بر مردم با ملکر سنگ باریدند با ملکر چون چنان دید، بر جایی بلند برآمد تا اگر مردم بجانب او حمله برند حفظ خویش تواند کرد ، خلق شهر چون اور ابشناختند، فریاد بر کشیدند که نخستین دفع باملکر را بایست داد و بسوی او حمله بردند، و پس از کوشش و کشش بسیار او را بدست آورده عرضه هلاك ودمار ساختند ، و شهر رادیگر باره بنظم و نسق کردند ، و در حفظ و حراست قلعه نيکوبکوش چون اغا ساکل بدانست که با قهر و غلبه بشهر کرتج دست نیابد ، بدان سر شد که اراضی افریقیه را بتحت تصرف آورده سپاه خویش را افزون کند، پس مصاف مردم کرنج را تصمیم دهد ، نخست کس نزد «آفلس» فرمانگذار سیرین فرستاد و پیام داد که چون تو ملازم رکاب من باشی و از حکومت من سر بدر نکنی، آنگاه که بر ممالک مغرب دست یابم سلطنت جمله را با تو گذارم آفلس طریق خدمت اغاساكل سپرد ، و سپاه خود را بحضرت او باز داشت چون اغا ساکل آنقوم را بتحت فرمان آورد فرصتی بدست کرده آفلس را بکشت و مردم او را بیمانعی مطیع و منقاد ساخت ، و برعدت سپاه خویش بیفزود ، و در تسخیر بلاد و امصار افریقیه ، پرداخته جملگی را مسخر نمود و حکومت آن اراضی را بفرزند خودار چکاسس گذاشت ، و خود عزیمت سیسلی فرمود تا کار آنممالك را نیز بنظم و نسق کند ، وحکمرانی آن نواحی را با خود استوار دارد.

چون اغاساکل از مغرب بسیسلی آمد آن سپاه که برای قوام ایالت با خدمت فرزند حوالت فرموده بود از نزديك ارچكاسس پراکنده شدند و جز گروهی که از

ص: 8

مردم سیسلی بودند باقی نماند از اینروی حکومت او ضعیف گشت و اهالی کرنج فرصتی بدست کرده لشگر بر آوردند و بعضی از بلاد و امصاری که اغاساکل مسخر فرمود بود بحیطه تصرف آوردند، کار برار چکاسس تنگ شد و از برای فرار نیز او را کشتی نبود که بجانب سیسلی شود، ناچار صورت حال را در نامه نگاشته ، بدست رسولی سريع السير بنزديك بدر فرستاد، چون اغا ساکل از آنحال آگاه شد چندانکه خواست سپاهی باعانت فرزند فرستد موفق نیامد ، و این مقصود حاصل نگشت لاجرم بیچاره وار بشهر سیراکس در آمد، و دل برقضای آسمانی بست ، سپاه وی که در مغرب زمین بودند چون از این راز آگاه شدند و دانستند که از اغا ساکل کاری ساخته نخواهد شد لشكر كرتج خواهند بود برای نجات خود بردار چکاسس» بشوریدند و او را گرفته مقتول ساختند و سر اور ابر گرفته بنزد بزرگان کرتج آوردند و امان یافتند و ملازمت دولت کرتج اختیار نمودند چون اینجبر به اغاساکل رسید عظیم ا و پریشان خاطر گشت و چون مردی ظلم پیشه ، وجفا اندیشه بود در اینوقت که پریشان روزگار بود دشمنانش کیدی اندیشیده او را بز هر نقیع (1) مقتول ساختند.

اما در اینوقت از آنسوی خبر باهالی کرتج بردند که اسکندر شهر طرای را مسخر نموده و اسکندریه را نیز فرو ،گرفت دور نباشد که زیان او بدین مملکت نیز برسد مردم کرنج سخت بترسیدند و رأی چنان زدند که هملکر را که بحصافت (2) و جلادت معروف بود بدرگاه اسکندر فرستند و او در حضرت اسکندر از مردم کرتج اظهار رنجش ،کند و چون در آن درگاه سمت (3) چاکری یافت همه روزه اهالی مشورتخانه را از اندیشه اسکندر آگهی دهد هملکر بصورت رنجیدگان بحضرت اسکندر آمدو مردم کرتج راه می دشنام گفت و از ستم ایشان سخت بنالید اسکندر سخنان او را باور داشت و در وجه اومر سومی معین مقرر فرمود و از جمله چاکران خویشتن خواند، پس هملکر مادام که در حضرت اسکندر میبود اندیشه او را کشف نموده اهالی کرتج را از زشت

ص: 9


1- نقيع : هلاك كننده
2- حصافت بفتح حاء : استواری عقل
3- سمت بكسر سين و فتح میم عنوان و نشان.

و زیبای لامور آگهی میداد با اینهمه چون بعد از وفات اسکندر هملکر بشهر کرتج باز آمد مردم با او گفتند خیانتی عظیم کردی اسرار ما را نزد اسکندر مکشوف داشتی و بدین بهتان اور اعرضه هلاك ودمار ساختند .

قتل فیلقوس در یونان

پنجهزار و دویست و هفتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، اتلس یکی از جنرالان (1) اقلب بود و دختر خواهری داشت که بصباحت (2) منظر و نعامت (3) پیکر و طراوت دیدار و حلاوت گفتار مشهور بود ، مهر قلب بسوی او بجنبید و داش گرفتار عشق او گشت، اولیمپیاس که مادر اسکندر بود خونی خشن و طبعی غلیظ داشت، در اینوقت که مهر شوهر را با زن بیگانه دید آغاز خشونت غلظت کرد، و چندان زشتخوئی و سوء سلوك باز نمود که قلب از وی نفرت کرده او را طلاق گفت، اسکندر نیز از این معنی از پدر برنجید ، و مادر را بر داشته داشته به بلده اپیرس رفت، و روزی چند در آنجا بزیست ، و کار اولیم پیاس را بنظم و نسق کرده ، باز آمد، و هر چند پدر را از گرفتن زنهای متعدد منع کرد و گفت در میان اولاد ایشان همیشه منازعه و مشاجره (4) خواهد بود مفید نيفتاد، وقلبم با كليا بتره بلهو و لعب مشغول بود؛ تا آنگاه که خواست او را بحبال منکاح خود در آورد ، پس بزمی ملوکانه بر آراست ، واعيان وإشراف مملکترا انجمن کرده کلیابتره را برای خود عقد بست.

بزرگان: انجمن پادشاه را تهنیت کردند و اتلس ، از میانه برخاست و گفت انشاء الله پسری از این دختر بوجود خواهد آمد که زینت تاج و تخت خواهد بود ، این سخن بر اسکندر صعب افتاد ، و اتلس را بدشنام بر شمرد، وتیغ برکشیده بسوی او دوید و گفت ای بدنژاد از اینگونه که تو گوئی من فرزند قلب نیستم، چه بعد از این از خواهر

ص: 10


1- جنرال - بكسر جیم کسی را گویند که دارای درجه عالی در نظام باشد مانند سپهبد و سرتیپ و غیره
2- صباحت : زیبائی
3- نعامت : نرمی
4- مشاجره - يفتح جيم : ستیزه کردن

زاده تو پسری خواهد آورد ، و او صاحب تاج و تخت خواهد شد ، اتلس چون چنان دید از بیم جان بپرخاش در آمد و برای حفظ خود با اسکندر در آویخت، این کرد او بر خاطر قلب که هم از باده گرانبار بود دشوار افتاد ، شمشیر بر کشیده بدنبال اسکندر شتافت، و از غایت مستی نتوانست اور ادریابد و ناگاه در میان انجمن بروی در افتاد اسکندر چشم بر قفا کرده، پدر را بدانگونه دید ، و سخت غضبناك شده روی با بزرگان مجلس کرده و به تمسخر گفت: اینست پادشاه یونان که با این کردار و آنلد عزم تسخیر ایران دارد و میخواهد بر ملك الملوك جهان غلبه جوید. در ظل او آسوده باشید، این بگفته بعد د و از آن پس که کلیاپتره ضجیع قلب گشت، پسانیس که یکی از اشراف مسدن بود و در حضرت قلب سرهنگی فوج خاصه داشت اولیمپیاس ، مادر اسکندر را بزنی بگرفت ، ودر میان او و اتلس پیوسته ساز معادات (1) و خصومت طراز بود، در این وقت نایره خصمی زیاده از پیش مشتعل شد و هر روز پسانیس در خدمت فاب از اتلس شکایت مینمود و قلب سخنان او را بسمع قبول اصغا نمیفرمود چه از سودای او با اولیمپیاس خاطر رنجیده داشت؛ وجانب اتلس را بر او ترجیح میگذاشت ، پسانیس از این معنی دلتنگ شد و بر خود حتم کرد که خون قلب را بزیز دوروزی در مدرسه : هر ما كرت که تحصیل علوم میفرمود با خدمت ارسطاطالیس پیوست ، و عرض کرد اگر کسی خواهد زنده جاوید ماند چگونه زیست کند؟ حکیم در جواب فرمود که هر کس خرد را بکشد و بمیراند ابدازنده ماند و غرص حکیم از این سخن کشتن نفس و گذشتن از دنیا بود ، و پسانیس چون قصد کشتن قلب داشت چنان فهمید که شخص باید خود را بکشتن از آن بهتر نیست که قلب و از مرگ برهد ، با خود گفت که : هیچ را بقتل آورم، چون مرا در ازای خون او بکشند جاودانه زنده مانم ، و منتهز فرصت میبود.

از پس روزی چند : جمعی از نزد فرمانگذار ا پیرس بحضرت قلب آمدند ، و پیکر دوازده تن صنم (2) بنزد وی آوردند ، وصورت قلب را نیز صنمی ساخته که خدای

ص: 11


1- معادات: با هم دشمنی کردن
2- صنم : بتی که از سنگ یا مس یاروی و امثال آنها ساخته شده باشد

سیزدهم باشد تا مردم آنجمله را پرستش کنند ، قلب فرمود تا آن اصنام را به بتخانه بردند و جامه سفید در پوشانیدند، و خود نیز جامه سفید که علامت سرور است در پوشید و روز دیگر برای تماشا عزم بتکده کرد.

پسانیس آنروز را وقت شمرد و اولیمپیاس ضجيع (1) خود را بیرون دروازه شهر برده با اسبی دهوار بازداشت ، وخود در دهلیز بتکده قرار گرفت ، تا آنزمان که قلب عبود میفرمود ، پس دست برده خنجر خویشرا برکشید ، و بر پهلوی قلب فرو برد چنانکه جراحت بقلب اور سیده در حال بیفتاد و جان بسپرد ، چون پسانیس از مهم خویش فراغت یافت از دهلیز (2) بتخانه بیرون شتافت و با تیغ کشیده میان کوی و بازار بدوید؛ تا از شهر بدر شد ، و بر اسب خود بر آمده باتفاق اولیمپیاس راه فرار پیش گرفت .

از پس قتل قلب مردم بهم بر آمدند دند، و بخونخواهی پروکس و اتلس ولیاناتی را از دنبال پسانیس فرستادند ، تا او را دستگیر سازند ، نخستین پروکس با او رسید و در آویخت و از قفا آندو تن نیز برسیدند و بر پسانیس غلبه جسته تن او را با تیغ پاره پاره ساخته بخاك راه درانداختند، آنگاه بشهر مراجعت کرده تن فلبرا باتفاق بزرگان بدان قانون که داشتند بسوختند ، و روز دیگر بر سر جسد سپانیس آمدند ، و بر سر او تاجی از زر خالص یافتند ، معلوم شد که اولیمپیاس آن تاج بر سر وی نهاده ، و هر سال در همانروز که قلب رامقتول ساخته بود ، بز می آراسته میکرد و بسرور و شادی میپرداخت تا مردم کین او را با قلب بدانند.

على الجمله : سه روز بعد از سوختن فلب، جسد پسانیس را نیز از اینروی که از بزرگان بود و مادر اسکندر را بزنی میداشت و باحترام بسوختند و خاکسترش را بیاد دادند ،

و بعد از قتل قلب مردم اسن بكار عيش و سرور و لهو ولعب پرداختند و باخود گفتند: اسکندر طفلی است نادان او را آن بضاعت و اعداد (3) دست ندهد ، که مارا

ص: 12


1- ضجيع: همخوابه
2- دهلیز: دالان راهرو
3- عداد - بكسر همزه آماده کردن

زیانی تواند کرد، فاشین که یکی از دانشوران زمان بود هر چند ایشانرا منع فرمود ، و گفت آن لشگر که شما را در کرویناد هزیمت کرد ؛ همچنان برقرار است بلکه یکتن از ایشان کم نشده ، مفید نیفتاد و سر از فرمان اسکندر برتافتند و همچنان مردم م کادو نیه در فرمانبرداری سستی گرفتند و اطالیس که یکی از بزرگان یونان بود نیز بر اسکندر بشورید و طریق عصیان پیش گرفت .

بزرگان در گاه در حضرت او معروض داشتند که : امروز باید با مردم از در رفق و مدارا بیرون شد ، و خلق را باستمالت (1) در تحت طاعت آورد، اسکندر در جواب فرمود من هرگز اینکار نخواهم کرد ، و جزبزبان تیغ با دشمن سخن نخواهم گفت و فرمان داد تا لشگری در خور جنگ فراهم شده، بجانب شهر طسبالیا کوچ داد ، و بدان بلده در آمده اعیان و اشراف را بتخویف و تهدید مطیع و منقاد ساخت ، و از آنجا بشهر مسدن مراجعت کرده، در حین ورود فرمود ، تا سر از تن طالیس که اسیرو دستگیر بود بر گرفتند و تنش را باخاك راه انداختند ، تا دیگران عبرت گیرند و بهوای سلطنت برنخیزند (2)

جلوس اسکندر در مملکت یونان

پنجهزار و دویست و هفتاد و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، بعد از قتل قلب اسکندر بر کرسی مملکت برآمد و تاج ملکی بر سر نهاد و اعیان و اشراف ماکارونیه در شهر مسدن گرد آمده ، او را بسلطنت سلام دادند و امرونهی اور اگردن نهادند چون کار پادشاهی بروی استوار گشت نخست بدان سر شد که ممالك يونانرانيكو بتحت فرمان آرد ، پس لشگری جنگجوی بر آراسته از شهر مسدن بیرون شد تا قبایل تیری بالياء وهایلریاء راکه اکنون ببلقاريا واسكلانو مشهورند تنبیه نماید چه این اقوام از قدیم الایام با اهالی ما کادونیه از در خصومت بودند .

على الجملی : چون ایشان از عزیمت اسکندر آگهی یافتند مردم خویش را فراهم

ص: 13


1- استمالت : دلجوئی کردن .
2- تاریخ طبری ج (1) ص (411)

کرده به تیغ (1) کوهی بلند بر شدند که پرنده را صعود (2) بر آن بصعوبت میسر میشد و عراده های جنگی را آورده بر سر راه لشگر بیگانه نصب کردند تاچون لشگر اسکندر آهنگ ایشان کند ، از آن کوه بدستیاری عرادها سنگیارهای گران سرازیر کنند بدانسان که سپاه دشمن در هم نورد دو تن ایشان با خاک یکسان کند اسکندر چون بدا من آن کوه رسید اشگر یا نرا فرمود تا بنظامی که آنرا در یونان النکس گویند مصاف دهند و آن چنان بود که ششهزاد پیاده از پیش روی صف بر میزدند و هرتن یکقبضه شمشیر کوتاه قد در دست میداشتند که سر آن مانند ضلقی بودتا اگر بادشمن دست و گریبان شوند کارستان تواند کرد و هر تن سپری که طول آن چهار یا و عرضش دو پا ونیم بود از پس پشت می آویختند و يك نيزه که چهارده پاطول

دوپاو داشت و هم با خود حمل مینمودند و بدین قانون شانزده صف دیگر از قفای ایشان می .ایستاد. و اگر کار بضرورت میرسید هر صف که ششهزاد مرد بود روا بودی که شانزده هزار شود

على الجمله: اسكندر سپاه خود را بدینقانون بیار است و حکم داد که هنگام یورش چون سنگ در اندازند ، هر گاه زمین راسعه نباشد که بیکسوی گریزند ، بروی در افتند و سپرهای خویش را بر زبر خود نهند، تا آن سنگپاره ها برز بر سپرهای آهنین بگذرد و کسی را آسیب نرساند ، سپاهیان برحسب فرمان عمل کرده بدان جبال شامخه بر آمدند و بدان قبایل ظفر ،جستند و جمعی کثیر را از آنجماعت مقتول ساختند و هر زر و مال که داشتند بغارت بر گرفتند و بقية السيف راكه بزینهار در آمدند امان دادند .

از پس این فتح بعرض اسکندر رسید که بعضی از قبایل که در کنار رودخانه تونه سکون دارند ، در گذاشتن خراج و پذیرفتن فرمان گرانی میکنند از آنجا با ابطال لشگریان بکنار رود تونه آمد و از آب عبور کرده آنمردم سرکش را گوشمالی بکمال داد .

ص: 14


1- تیغ کوه: تیزی و بلندی سر کوه .
2- صعود : بالارفتن .

در این هنگام خبر قتل اسکندر را در ممالک یونان پراکنده ساختند ، و مردم چنان دانستند اور ادر کنار رود تونه کشته اند و از اینروی در هر بلده و مدینه شورشی برخاست مردم شهر طبس بعد از استماع اینخبر دو تن از صنادید درگاه اسکندر را گرفته بمیان میدان شهر کشیدند و کشتند چون این خبر معروض رأی اسکندر افتاد ، از کنار تونه تا ارض طبس را که یکصد و پنجاه فرسنگ مسافت بود دوازده روزه در نوردید و مردم، طبس چون خبر ورد لشگر بیگانه بشنیدند هرگز باور نمیداشتند که اسکندر تولند اینر اهر ابدین سرعت به پیماید و چون معلوم شد که حضرت اوست رعبی عظیم در دلها افتاد و از بلاد و امصاری که قریب بشهر طبس بود هیچکس را آن جلادت نبود که اعانت ابشان کند، ناچار مردم طبس در قلعه خویش متحصن شدند ، و اسکندر فرمان داد تا با قهر و غلبه آنفعله را مسخر نمودند و چند ساعت مردان و زنان و اطفال ایشانرا همسی قتل ،کردند از میانه مردی که او را «پندر» مینامیدند و شاعری ستوده گفتار بود و از بدو حال مداحی اسکندر پیشه داشت امان یافت پس از قتل سکنه حكم بتحزیب امکنه رفت و تمامت قصور و بیوت آنشهر را ویران نمودند ، پس از حکم قتل اگر زن و مردی در زوایه مختفی شده خود را از کشتن رهانده بود اسیر کردند و باز رومال آنمردم بر قانون به لشگریان قسمت نمودند و چهارصد و چهل طالینت (1) که در این روزگارهر طالینت دویست دینار زر خالص است برخزانه اسکندر افزود، و از این بلاکه بر مردم طبس فرود شد اهالی یونان چنان خوفناک شدند که دیگر احدی هوای مخالفت اسکندر را در ضمیر جلوه نداد (2) .

جنگ اسکندر با سپاه دارا

پنجهزار و دویست و هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون اسکندر از کار طبس بپرداخت و خبر جلوس او شایع افتاد ، دارا که در اینوقت ملك الملوك ايران بودكس نزد او فرستاده طلب خراج کرد و اسکندر فرستاده او را خوار کرده از پیش براند چنانکه در قصه دارا مذکور گشت آنگاه بدانست که جنگ بزرگ در پیش است همت

ص: 15


1- 440 طالبنت : تقریباً 2 مليون و نیم طلا با 12 ملیون و نیم ریال
2- روضة الصفا (ج 1) مروج الذهب (ج 1 ص 139 )

بلند داشت و کمر برای مملکت آسیا بربست و لشگریان خویش را پیش طلبیده حکم داد تا اعداد این سفر کنند و از تمامت ممالک یونان سی هزارتن پیاده و پنجهزار سواره اختیار نمود ، و از جمله سیزده هزار از مملکت ماکارونیه بودند و فرمود تا زیاده از یکماهه تدارک آزوغه (1) و علوفه نکنند ، آنگاه «الطی باطر» را که یکی از امرای در گاه بود با دوازده هزار تن پیاده و هزار و پانصد تن سواره به نیابت خویش در ماکارونیه گذاشت و حکومت تمامت یونانرا باوی تفویض نمود و فرمود تا لشگریان در زمین امفی پولیس فراهم شده از آنجا کوچ دادند و پس از بیست روز بشهر «سلیطوس» که از قدیم به هلسپونت (2) مشهور بود در آمدند و آن کنار تنگی دریای قرو نکیز و آق دنگیز است که قرونکیز از جانبی بمملکت یوروپ و از طرفی به آسیا پیوندد.

على الجمله بار مینا که سپهسالار سپاه بود لشگر را از آنجا عبور داد و اسکندر خود از سوی دیگر عبور فرمود و هنگام گذشتن از بحر گاوی بنام «نبطون» که بعقیده ایشان خداوند دریاست قربانی نمود و چون بکنار بحر آمده نیزه خود را بر ساحل فرو برده با تمامت آلات جنگ از کشتی کوچک بکنار جستن نمود ، چنانکه شگفتگی نظاره گمان ،گشت و چون رخت بساحل انداخت سه معبد بزرگ در آن اراضی بنیاد نهاد ، یکی بنام چوبه تر که از این پیش ذکرش مرقوم افتاد ؛ و آندیگر را برای «میزوه» بساخت که خدای عقل و علم و جنگ است ، وزنانرا بدین آثار رب النوع و خداوند است ، وسیم را بنام هر گلیس که رب النوع شجاعان است بر آورد ، و از آنجا بشهر «الیوم» سفر کرد ، و در آن بلده از قدیم الایام معبدی بزرگ بنام میزوه بود ، و از دیوار آن معبد زرهی آویخته بودند ، اسکندر برای میمنت آن زره را بر گرفت ، و در پوشید وزره خود را بجای آن گذاشت .

در این وقت: خبر حرکت اسکندر بجانب آسیا معروض رأی دارا افتاد پادشاه

ص: 16


1- آزوغه: خارو بار و غذائی که در مسافرت همراه بر میدارند.
2- هلسپونت : بغازیست که دریای مرمره را که واقع در قسمت شمال غربی آسیای صغیر است از طرف جنوب بدریای اره متصل میکند و آسیا و اروپا را از هم جدا می سازد.

ایران در خشم شده بفرمود ، لشگری عظیم در ارض فرحه مجتمع شدند و ممنن (1) را که یکی از دلیران در گاه بود بر آنجمله سپهسالار ساخت و حکم داد تاجمیع دیه و قلعه ومزرعه و مزرعه که در که در آن حوالی بود بسوزانند، و از راه دیگر بسوی ما کادوینه تاختن برند ، تا اگر سپاه اسکندر از آن راه قصد ایران کند ، از عدم آزوغه و علوفه کار بر ایشان صعب شود ، و همچنان چون بدانند که لشگر ایران بسوی ماکارونیه شده ناچار مراجعت نمایند، و ممنن بر حسب حكم عمل نمود ، آنگاه سیصد هزار پیاده و بیست هزار سواره برای جنگ اسکندر برگزید، و این جمله را باتفاق سيطر باطیس (2) داماد خود و برادر او ، رساسیس از دنبال ممنن روان ساخت و ایشان باساز و برگ تمام طی منازل کرده بکنار رودخانه غرانکس که قریب به هلیپونت بود فرود شدند ، و سرا پردها راست کردند ، وسواره لشگر را در کنار رودخانه جای دادند، و پیاده سیاه را از قفای ایشان بداشتند.

از آنسوی: پارمینا که سردار بزرگ اسکندر بود سپاه خود را از آنجانب بنظام کرد و اسکندر فرمود که در هیپونست که آبادی اندک دارد نیست ، هم بشتاب از این تنگنای سخت عبور باید کرد ، پس گذرگاه رود خانه را معلوم کرده حکم داد تا لشگر بدانسوی شوند ، و ایشان فوج فوج از رود خانه گذشته از آنجانب سر بدر کردند وصف بر کشیدند ، بانگ کوس (3) و کرنای (4) برخاست و آتش حرب زبانه زن شد، نخستین اسکندر حکم داد تا آن پنجهزار تن سواره که از آب عبور کرده بودند ، با سپاه ایران در آویختند و جنگ در پیوستند، ایرانیان نیز دفع دشمن رامیان بربستند وباتير خارا (5) شکاف دفعه میکردند، و چندین کرت سپاه اسکندر را تاکنار رودخانه بازپس بردند ، و عددی کثیر از اسبهای ایشانر ابخاك در انداختند.

ص: 17


1- ممنن Memnon : اهل یونان از شهر روس سردار سربازان اجیر یونانی در سپاهیان دارا و والی ایران در صفحات ساحلی آسیای صغیر.
2- سيطر باطيس Spithrodctes.
3- کوس بضم كاف : نقاره بزرگ
4- کرنای - بفتح كاف : شیپور بزرگ
5- خارا : نوعی سنگ سخت

اسکندر: چون ضعف سپاه یونانرا مشاهده کرد. خود با جمعی از ابطال اسب برجهانده بلشگر ایران حمله برد ، و فوجی از سواره سپاه ایرانرا هزیمت کرد، سبطر باطیس چون چنان دید سرراه بر لشگریان خود گرفته بیم و امید داد ، و ایشانرا دیگرباره بر سر جنگ آورد، اسکندر چون استواری اور ادر جنگ معاینه کرد ، یکتنه اسب بمیدان تاخت و او را بجنگ خویش طلب داشت : سیطر باطیس نیز بیمها با بمیدان شتافته با او در آویخت بعد از طعن وضرب بسیار هر دوز خمدار شدند ، و در اینوقت سيطر باطیس ضلقی بجانب اسکندر پرانید ، و چون کارگر نیامد تیغ بر برکشیده بر آورد تا بر اسکندر فرود آرد ، پادشاه یونان مبادرت (1) کرده نیزه که در دست داشت : چنان در پهلوی سیطر باطیس فرو برد که در حال جان سپرد ، رساسیس چون چنان دید بخونخواهی برادر اسب برانگیخت ، و چون شیر غضب کرده با اسکندر در آویخت و آن گرزگران که در دست داشت بر سر او فرود آورد، چنانکه خود (2) اسکندر را دو نیمه ساخته زخمی منکر بر سر اوزد ، و همچنان از وی در گذشته دیگر باره آن گرز را که چون کوه پاره بود حواله سراسکندر نمود «کلیطس» که یکی از خاصکان اسکندر بود پادشاه یونانرا در دهان اژدها دید ، لاجرم با شمشیر آخته از قفای رساسیس تاخت و از آن پیش که آسیبی با سکندر رساند او را از اسب در انداخت .

بالجمله: سپاه یونان چون دیدند که اسکندر از کمال غیرت یکتنه مصاف میدهد شرمسار شده یکباره از جا بجنبیدند ، و بنظام فالنکس که از این پیش مذکور شد بجنگ در آمدند ، و لشگر ایرا نرا هزیمت کردند، نخستین سپاه سواره و از دنبال ایشان پیادها شکسته شدند، و راه فرار پیش گرفتند (3) جمعی از مردم قرق که در میان سپاه ایران بودند ، بعد از هزیمت

ص: 18


1- مبادرت - بفتح دال: پیشی گرفتن
2- خود کلاه فلزی که در جنگ برای حفظ سر از حربه های جنگی بسر میگذارند.
3- روضة الصفاح ( 1 ) ، و تاریخ طبری ج (1) ص ( 410). و شاهنامه حکیم فردوسی با این تفاوت که موضع اولین جنگ اسکندر و دارا را در حوالی رود فرات نوشته : بیاورد لشگر زرود فراد * بهامون سبه بود بیش از نبات

ایرانیان برسر پشته (1) بر آمدند، و کس نزد اسکندر فرستادند که ما از مردم یونانیم روا باشد اگر مارا امان دهی اسکندد فرمود هرگز آنکس را که بر من تیغ کشد زینهار نخواهم داد ، و با جمعی از لشگریان بسوی آن پشته اسب برانگیخت، آن جماعت چون چنان دیدند، ناچار بجنگ در آمده بر سپاه اسکندر تیر باریدن گرفتند، از میانه اسب اسكندر نيز بخاك در افتاد ، وجان بداد ، و حضرتش همچنان دست از جنگ باز نداشت، تا آنجمله را اسیر و دستگیر نموده عرضه هلاك ودمار ساخت .

در این مصاف بیست هزار تن پیاده و دو هزار تن سواره از سپاه ایران مقتول گشت (2) و اریونانیان پنجاه و پنج تن پیاده و شصت تن سواره نابود شد ، و از این ظفر هر بیت و باد که در آن اراضی بود بحیطه تصرف اسکندر آمد ، و بلده سروس که شهری عظیم بود بتحت فرمان آمد و اسکندر بدان شهر در آمده معبدی برای چوبه تر بنیان نمود.

مع القصه بعد از این جنگ ممنن فرار کرده بشهر افیس در آمد و در آن بلده متحصن گشت ، اسکندر چون خبر او را بدانست براثر اوشتافت و گرد افیس را فرو گرفت ، ممنن آغاز جلادت (3) نموده با اسکندر چندین مصاف داد ، و هم عاقبت بیچاره گشته از آن حربگاه بگریخت و بشهر «هلیکرنس» در آمد. اسکندر از پس او افیس را بگرفت و کار آنجا را بنظم و نسق کرده حاکمی از خود بگماشت. و از دنبال ممنن شتافته بر سر هلیکرنس آمد ، ممن باز باتفاق آنمردم که با خود داشت جنگ در انداخت وغایت مردی و مردانگی را بظهور رسانید. و چون بخت موافق نداشت روی ظفر ندید در جنگ هزیمت شده و بلده هلیکرنس نیز مسخر اسکندر گشت ، و تمامت حکام و فرمانگذاران آن نواحی که از جانب دارا منصوب بودند بتحت

ص: 19


1- پشته - بضم باه فارسی : تل تپه
2- بحسب ظاهر تناسبی در بین عدد مقتولین طرفین نیست و گفته مورخین در موارد شمار مقتولین از طرفین بسیار مختلف و متفاوت است و میتوان گفت که راجع باین موضوع ارقام صحیحی در دست نیست زیرا بعض مورخین زمان اسنکدر سعی داشته اند از عده تلفات مقدر نيها كاسته و بر عده مقتولین دشمن بیفزایند که حتی بعضی فقط 20 نفر مقتول از مقد و نیها نوشته اند
3- جلادت - بفتح جیم ، دلیری و چابکی

فرمان او شدند.

در اینوقت اسکندر از زشت و زیبایی سپاه خویش بازپرسی بسزا فرمود و خرابی هر کس را مرمت كرد و هر يك نوداماد بودند رخصت انصراف داد تا روزی چند در خانه خویش بفراغ بال بیاساید از این مهربانی لشگریان خدمت اور اچون طاعت یزدان واجب شمردند ، و اسکندر چون اینکارها بپرداخت لشگر خود را کوچ داده عزیمت بلده بر کار نمود وهم عبر آن بر کوهساری سخت بود که سخت بیشتر وقت از جانب جنوب صرصری (1) عاصف میوزید و گذزندگانرا عرضه هلاك ميساخت چون اسکندر از آنجایی آسیب بگذشت ، این معنی را از فضل یزدانی دانسته بفال نيکو شمرد و با سلامت ببلده پر کا در آمد ، و بعضی از لشگریانرا از راه دیگر بدانجا طلب داشت و از آنجا باراضی فرحه تاخته وارد شهر «قوردیم» گشت در آنجا بعرض اسکندر رسانیدند که از این پیش در اینشهر فرمان گذاری بود که او را قارویس میگفتند: روزی بر عراده خود سوار بود ریسمان عراده را گرفته گرهی چندان برند و آن هنگام که رخت از اینجهان بر می بست بست گفت ، هر کس این گره از رشته برگشاید ممالک آسیارا مسخر کند و صاحب تاج وافسر شود اسکندر فرمود : تا آن طنا برا حاضر ساختند و چندانکه اهتمام فرمود نتوانست آن کره را بگشاید، پس در اندیشه ، رفت که مبادالشگریان از نصرت وى بممالك آسيا مأیوس شوند ، بفرمود شمشیری آورد وحل (2) عقد آن طناب را با تیغ برنده نمود و گفت این نیز نوعی از گشودن است و هم در آنشب ابری متراکم (3) گشت و رعد و برق نمود بارانی بشدت بیارید لشگر اسکندر این آثار را از حل این عقود شمردند و علامت ظفر دانستند و این سخن در مملکت یوروپ مثل شد که هر که از مشکلی خلاص شود گویندگر مقار ویس گشوده .

مع القصه : اسكندر در قوردیم سپاه خویش را بساز و سامان کرده بسوی بلده «سلیسیا» کوچ داد ، و بلاد و امصاری که در معبره سپاه اسکندر بود همگی بتحت فرمان

ص: 20


1- صرصر عاصف: باد تند و سخت .
2- حل - بفتح حاء : باز کردن گشودن ، عقود جمع عقد: کره
3- متراکم روی هم جمع شده انباشته .

اسکندر در آمد و دست فرمان گذاران دارا از آنجا کوتاه گشت ، چون حاکم طارمی از لشگرکشی ملك يونان آگهی یافت ، بدان سر شد که با مردم خویش از آن بلده فرار ،کند این معنی را بعرض اسکندر رسانیدند، پادشاه یونان با فوجی از ابطال رجال باستعجال تمام بدانسوی تاختن كرد ، وبيك ناگاه بشهر طاریس در آمد و آن بلده را مسخر ساخته حاکم و رعیت را از الطاف و اشفاق خویش امیدوار ساخت ؛ و ایشان نیز سر بچنبر طاعت فرو کردند و از آن گرم تاختن حرارتی بنهایت در مزاج اسکندر مستولی در حین ورود بشهر بی اختیار خود را برودخانه سدنس در انداخت ، وبرودت آن آب مورث مرضی صعب گشت چنانکه بیم هلاك وی بود آن، اطبا که ملازم رکاب بودند بعجز خویش اعتراف کرده دست از معالجه باز داشتند، در اینوقت فلیب که نیز یکی از اطبا بود، قدم پیش گذاشته معروض داشت که من این خدمت بپایان برم و پادشاه را از اینمرض معالجه کنم ، و بترتيب عقاقير (1) ومعاجين (2) پرداخت ، پارمینا چون معلوم کرد که فلیب بمعالجه اسکندر پرداخته ، نامه بحضرت او فرستاد که فلیب از دوستان دار است، و در نهان از وی زری گرفته که چون فرصت بدست کند ترا مسموم نماید اسکندر نامه پارمینا را در زیر بالین نهاده این راز را پوشیده داشت و چون فیلب با کاسه دو ابنزد وی آمد آن نامه را از زیر بالین بر آورده با وداد و کاسه دوارا برگرفته بیتوانی (3) بیاشامید و با فلیپ فرمود که : من از سخن غیر در حق تو بدگمان نشوم و این مقالات را محض معادات و مبارات (4) دانم ، واز مداوای فلیب روز تاروز بهبودی حاصل نمود ، تا آنمرض بکلی زایل شد.

و در اینوقت بعرض او رسانیدند که دوتن از سرهنگان سپاه که در هلییونت سکون داشتند با گروهی از سیاه دارا دو چار شده جنگ در پیوستند و آنجماعترا بشکستند .

ص: 21


1- عقاقير - جمع عقار مثل کتان ریشه یا گیاهی که بآن تداوی میکنند
2- معاجين - جمع معجون : سرشته خمیر کرده شده .
3- توانی. بفتح تاء: سستی کردن و کوتاهی کردن در کاری
4- مبارات بضم ميم: ازهم بیزار شدن.

جنگ ثانی اسکندر با سیاه دارا

پنجهزار و دویست و هشتاد سال ، بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، بعد از آنکه سپاه ایران در غرانکس شکسته شد ، و اسکندر بلاد و امصاری که در آن نواحی بود مسخر نمود بشهر اسس آمد و آن بلده در طرف شمال و مشرق دریای آق دنکز بود ، و از آنسوی دارا که در حوالی اسس لشگرگاه داشت چون اینخبر بشنید. ساز لشگر کرده از رودخانه پناریس که قریب به اسس بود عبود فرمود و یکجانب سپاه اسکندر را که تنگنای سخت بود لشگر گاه ساخت و پیرامون مردم خود را سنگری استوار بر آورد و اسکندر را هرگز گمان نبود که دارا چنین جلادت کند ، و چون این معنی معلوم شد قوادسیاه را حاضر کرد و با ایشان گفت که لشگر دارا همانست که با شما مصاف دادند و شما ایشانرا در جنگ آزمودید ، و اگر پادشاه ایرانرا با مادل جنگ بود در گریزگاهی تنگ متحصن نمیگشت همانا از بیم لشگریونان محصور شده ، اکنون دل قوی ،کنید و با نظام فالنکس مصاف دهید که کار بر مراد خواهد رفت.

بالجمله : آنشب از دو لشگر طلایه (1) بدر شد تا با مداد دیده بانی کردند، صبحگاه ساز جنگ طراز گشت و اسکندر حکم داد تا میمنه سپاه از جهت کوهسار طی مسافت کنند ، و میسره بر جانب دریا باشند و پارمینا را بر میسره گماشت و «قراطریس» راکه یکی از سرهنگان نامود بود ، برای میمنه معین کرد و تکانور پسر پارمینارا فرمود، تا قراول (2) لشگر باشد بدینگونه همی کنار بحر را سپردن گرفتند.

و از آن سوی چون لشگرگاه دارا فراخنائی نداشت فرمود تابیست هزار تن پیاده و سیزده هزار سواره از آن تنگنای بیرون شده بسوی هامون (3) شدند، و بیست هزارتن از سپاهیا نرا برسراه میمنه لشگر اسکندر گماشت ، و سی هزارتن از مردم یونانرا که سالهای فراوان خدمتگذار حضرت دارا بودند در قلب لشگر جای داد و شصت هزارتن از مردم ایرانرا از یمین و یسار ایشان مأمور داشت ، و چون سپاه بسيار وسعت وقوف اندک بود ، فرمود تا لشگریان از قفای یکدیگر ایستاده باشند.

ص: 22


1- طلایه بفتح طاء : مقدمه لشكر ، تحریف طلیعه با طلائع.
2- قراول فتح قاف وضم واو : سربازی که برای کشيك و نگهبانی گماشته میشود.
3- هامون: زمین هموار . دشت .

و آن سوارها که از تنگی جا از لشگرگاه بدر شده بودند حكم داد تايك نيمه از جانب میمنه و نیمی دیگر بطرف میسره قرار گیرند چون این نظام بداد هم از کرده پشیمان شده فرمود: آن گروه را که بسوی میسره بودند بجانب هیمنه شوند ، و خود بر قانون سلاطین ایران در قلب سپاه جای گرفت.

اسکندر: چون غلبه ایرانیانرا از جانب میمنه دید از میسره لشگر خود که در بر ابر ایشان بود بترسید سواره طسالیا را باعانت پارمينا بسوی میسره فرستاد و از قلب سپاه جمعی را بجانب میمنه مأمور کرد که آن بیست هزار تن مردم ایرانرا که بدانسوی بودند دفع کنند ، و از اینروی که قلب سپاه از قلت مردم ضعیف نشود ، حکم داد که باستعجال تمام جنگ در انداخته و میسره سپاه ایرانرا در هم شکسته باز بقلب لشگر مراجعت کنند .

و چون از کار نظم و نسق سپاه بپرداخت فرمود تا ابطال رجال بجنگ در آمدند و خود با مردان میمنه بر سر میسره سپاه دار ا تاختن کرد ، و آثار جلادت و مردانگی بظهور رسانیده بطعن وضرب تمام يك نيمه سپاه دارارا هزیمت کرد و از دنبال ایشان همی تاخته آنجما عترا از رودخانه پناریس در گذرانید، و جمعی از لشگر دارا با مداد (1) هزیمت شدگان خود اسب در آب انداخته، در آن تنگنا با اسکندر در آویختند ، و جمعی کثیر از مردم یونانرا مقتول ساختند از جمله یکصد و بیست تن از اعیان و اشراف ما كادونيه عرضه هلاك گشت .

چون آن پیادگان که در قلب لشگر اسکندر جای داشتند ، این معنی را یافتند ، از جای جنبیده ، اطراف لشکردارادا که باعانت مردم خود آمده بودند فرو گرفتند و ایشانرا دستگیر ساخته بمعرض قتل در آوردند میمنه لشگر دارا که در برابر پارمینا مصاف میدادند چون از کشتن و شکستن لشگر ایران آگهی یافتند ، هیبت اسکندرو سپاه اوایشانرا فرو ،گرفت چنانکه دیگر تاب درنگ نیاوردند و پشت با جنگ داده روی بفرار ،نهادند سواره طسالیا از دنبال ایشان همی تاختند ، و مرد و مركب بخاك راه

ص: 23


1- امداد یکسر مدر و یاری کردن

انداختند ، چون راه عبور تنگ بود هزیمت شدگان پای برزبر هم نهاده میگریختند و یکدیگر راپی سپر (1) میساختند، جمعی کثیر بدین سبب پایمال اجل گشت.

دارا چون کار بدینگونه دید بر عراده سوار شده راه فرار پیش گرفت ، و چون لختی راه به پیمود بسبب فراز و نشیب زمین طی طریق با عراده محال نمود ناچار از عراده فرود شده بر اسبی تیز تک برآمد، و یکشبانه روزعنان باز نکشید و در آن رزمگاه کمان دارا و زیر پوشی از وی که با جواهر گرانبها مرصع بود و در همه ممالك شهرتی تمام داشت ، بدست اسکندر افتاد.

مع القصه : بعد از گریختن دارا اسکندر گروهی از مردان مبارز گزیده از دنبال او شتافتن گرفت و روز دیگر بدار ارسید، برادر دارا که «آقساطریس» نام داشت سخت هراسناك گشت ، تیغ برکشیده باتفاق برادر و لشگریان با اسکندر در آویخت و دیگر باره جنگی بزرگ در پیوست ، از دوسوی مردانه بکوشیدند، و از کشته پشته ساختند، اسبهای عرادها از آن شورش رمیده بی اختیار با عرادهای جنگی بسوی بیابان پراکنده شدند، و اسکندر را نیز در آن گیرودار زحمی منگر بردان رسید ، و همچنان از پای ننشست ، تالشگر ایرانرا در هم شکست و مخلقی کثیر را با تیغ بگذرانید.

در اینجنگ شصت و یکهزار تن پیاده و هزار تن سوار از سپاه ایران مقتول گشت ، و چهل هزار تن زنده اسیر و دستگیر شد ، و از لشگر اسکندر سیصد تن پیاده و صد و پنجاه تن سواره بمعرض هلاك آمد و مادر دارا که «سیسی قنبس» تمام داشت با زنان و دختران اسیر و دستگیر شدند. و با اینکه اسکندر در من شباب بود، و ایشان ماننده افتاب، چون از خاندان ملك الملوك بودند طمع در ایشان نیداخت، و حکم داد تا احدی از سپاهیان پیرامون آن جماعت عبور نکنند و جز با آنکسان که محرم ایشانند مراوده (2) نفرمایند ، و خود برای تسلی پردگیان کرتی با خدمت مادر دارا که از حدود طمع و طلب بیرون بود

جماعت

ص: 24


1- پی سپر: پایمال
2- مراوده بضم ميم وفتح واو : با کسی رفت و آمد داشتن

پیوست ، و اور ادلجوئی کرده با خود عهد بست که من بعد ابواب ملاقات مسدود باشد و فرمانی بیار مینا فرستاد که ماکرتی بنزديك مادر دار اشدیم و از آن پس حکم دادیم تاکس وصف صباحت و ملاحت دختران و زنان دارارا نزد مانکند تا مبادا بوساوس (1) شیطانی گرفتار هواجس (2) نفسانی شویم و چندتن از لشگر یونان که با زنان مردم ایران در آویخته و در آمیخته بودند ، طلب داشت ، و بفرمود تا جمله را با شمشیر کیفر دادند .

مع القصه دارا با معدودی از مردم خود از آن حربگاه رهایی جسته ، بایران زمین در گریخت ، و اسکندر بعد از این ظفر بلاد و امصار آن اراضی را بحیطه تصرف آورد و کار جمله را بنظم و نسق کرده در هر شهر و بلد حاکمی از جانب خویش منصوب داشت . (3)

غلبه اسکندر بشهر طرای و بیت المقدس

پنجهزار و دویست و هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، از این پیش در بدو قصه دولت کرتج ، وحدیث شهر طرای مرقوم افتاد که، دریای شام از سه سوی محیط زمین طرای بود، چنانکه بمقدار نصف میل زمین از ارض طرای بخشکی اتصال داشت و بعد از لشکر کشی بختنصر بدانسوی مردم طرای آنزمین را حفر کرده ، با آب دریا اتصال دادند ، بدانسانکه زمین طرای جزیزه گشت ، و آب دریا از چهار جانب آنرا فرو گرفت .

در اینوقت که اسکندر دارا را بشکست ، بعزم تسخیر شهر طرای که آنرا طبیرس نیز گویند میان بست و از سوی شرقی دریای آق دنگیر بکنار آنشهر آمد اگرچه مردم طرای در تحت فرمان دارا بودند، اما چون غلبه اسکندر را میدانستند ، رسولان چرب زبان با تحف و هدایای بسیار بحضرت او فرستادند ، و اظهار عقیدت و چاکری نمودند تا پادشاه یونان ایشانرا بحال خود گذارد ، و از آنجا بار بندد

ص: 25


1- وساوس - جمع وسوسه : اندیشه بد که در دل گذرد
2- هواجس - جمع هاجس آرزوی نفسانی . آنچه در دل بگذرد
3- روضة الصفاح 1 و شاهنامه حکیم فردوسی

اسکندر با فرستادگان مردم طرای فرمود : که شهر طیرس جایی باصفاست و اينك دو هزار و چهارصد سال است که روز تا روز بر آبادی آن افزوده و ما را از برای تماشا از عبور بدانجا گزیر نیست روزی چند آن بلده را محط (1) رحال (2) خواهیم ساخت .

رسولان اهل طرای زمین خدمت بوسیده مراجعت کردند و چون خبر ورود اسکندر را ببرزگان شهر رسانیدند: ایشان گفتند که این رأی ناصواب باشد ، چه بعد از ورد لشگر اسکندر بدین شهر از مرد و مال اثری نخواهد ماند ، لا جرم چندانکه توانیم حفظ خویش خواهیم کرد ، و دانسته خود را بچنگ دشمن نخواهیم گذاشت این بگفتند و طریق شوارع را از چهار جانب بروی اسکندر مسدود نمودند ، خشم بر اسکندر مستولی شد ، و در تسخیر آنشهر یکجهت گشت و پیرامون شهر طرای را احاطه نموده مردم آن بلده را بمحاصره انداخت.

در اینوقت در حضرت او معروض داشتند که مردم یونان و بزرگان مشورتخانه اسن بادار اپیمان محکم کرده اند که ملازم خدمت او باشند، و بدین حضرت مصاف دهند این معنی هیچ در عزیمت اسکندر سستی نینداخت و فرمود تا شهر طرای را مسخر نسازم از دنبال کاری نروم ، و هفت ماه تمام در کنار انشهر بنشست ، عاقبت الامر فرمان داد تا لشگریان سنگ و خاك بآب دریا ریخته ، و آنزمین را که اهل طرای با آب ب برده بودند دیگر باره باخاك انباشته کرد ، و لشگر را از کنار بحر بزمین طرای کشید ، اهل طرای کی بدولت کرتج فرستاده از ایشان یاوری جستند ، و چون مردم کرتج چنانکه مذکور شد در اینوقت مقهور سپاه اغا ساکل بودند اعانت ایشان نتوانستند کرد ، لاجرم اهالی طرای از قحط نان و بلای غلا در وازها بگشودند و لشگر اسکندر بدان بلده در آمده بر حسب فرمان دست بقتل و غارت بر آوردند و آنجماعت را بکیفر نافرمانی مکافات عمل در کنار نهادند. آنگاه ملک یونان عزم تسخير بيت المقدس فرمود ، چه آنزمان که مشغول

ص: 26


1- محط بفتح ميم وحاء و تشديد طاء : جای فرود آمدن (منزل)
2- رحال بكسر راء - جمع رجل رخت و اسباب و اثاث که در سفر با خود بر میدارند

محاصره طرای بود ، بنی اسرائیل لشگر او را به آزوغه و علوفه مدد نکردند و در سپاه اسکندر از تنگی خورش کار بصعوبت میرفت ، و چندانکه اسکندر به بلاد و امصار آل اسرائیل که قریب بطرای بود حکم فرستاد که حمل و نقل خوردنی به لشگرگاه دهند مفید نیفتاد، وعمال دارا فرستادگان او را از پیش براندند ، لاجرم اسکندر با خشم و کین فراوان بسوی بیت المقدس تاختن کرد و کنار آن بلده رالشکرگاه ساخت آل اسرائیل دروازها را مسدود کرده محصور شدند ، و چون روزی چند بر آمد کار بر ایشان تنگ شد، و دهشت آنجما عترا فرو گرفت. چه که هر روز پادشاه یونان آنشهر را مسخر کند ، مانند مردم طراى عرضه هلاك ودمار خواهند بود ، در اینوقت عدو که او را شمعون صدیق مینامیدند ، و نسب بایهوشع كاهن (1) داشت ، و يهوشع مردی صالح بود که او را با دو تن که بکذب دعوی نبوت داشتند ، بختنصر در آتش انداخت آندوتن بسوختند ، ویهوشع بسلامت از آتش بر آمد، و از آنجا که گویند تر و خشك باهم سوخته شود ، به نحوست آندوتن کاذب مقداری از گوشه جامه یهوشع نیز سوخته شد و اینواقعه بعد از حرق (2) اصحاب دانیال علیه السلام بود چنانکه مذکور گشت.

بالجمله: عدو با بنی اسرائیل گفت که دروازه بگشائید ، ومرارخصت دهید تا بطلب شفاعت نزد اسکندر شوم، اگر مراکشتن فرماید در راه خداسهل باشد و اگرنه شما را از این مهلکه برهانم مردم سخن او را صواب شمرده اجازه دادند که بنزد اسکندر شود پس عدو که در این وقت رئیس خدمه بیت الله بود از بيت المقدس بیرون شده بلشگرگاه اسکندر آمد : و رخصت (3) بار حاصل کرده بخدمت او شتافت اسکندر چون چشمش برعدو افتاد، از جای خویش جستن کرده ، او را در کنار خویش بنشاند ، و عظیم محترم بداشت ، عدو از حضرت وی عفو جرایم بنی اسرائیل را مسئلت نمود اسکندر فرمود که با سه شرط مسئول ترا با جابت مقرون دارم

ص: 27


1- کاهن بكسرهاء : مرد روحانی در نزد یهود و مسحیان و مصریان قدیم . غیب گو
2- حرق بفتح حاء و سکون راء : سوختن
3- بار: رخصت ملاقات بزرگان

نخست آنکه بنی اسرائیل خراج مملکت خویش را همه ساله انفاذ درگاه دارند.

دوم آنکه هر فرزند نرینه ، امسال در خانه کاهنان و خدام بیت الله متولد شود ، نام او را اسکندر گذارند

و شرط سيم آنست که بنی اسرائیل غلبه مرا در سلطنت ، تاریخ امور گذارند و این هر سه شرط راعد و بپذیرفت و بنی اسرائیل غلبه اسکندر را بردارا و مملکت ایران تاریخ کردند، چنانکه تاکنون در میان ایشان باقی است ، و در این هنگام که هزار و دویست و شصت سال از هجرت نبوی صلى الله عليه وسلم میگذرد ، دو هزار و یکصد و پنجاه و پنجسال شمسی بعقیده بنی اسرائیل تاریخ اسکندریست

مع القصه : بعد از آنکه عدو از نزد اسکندر بیرون شد ، اعیان در گاه معروض داشتند که ، سبب چه بود که عدو در این حضرت چندین عظامت یافت ، و هر چه خواست پذیرفته آمد ، اسکندر فرمود که هرگاه من بجنگی شدم ، در پیش روی سپاه خویش سواری مشاهده میکردم که بجانب خصم حمله میبرد ، و این علامت فتح بود ، و گز آنسوار را نشناختم ، اینزمان که عدو را ملاقات کردم، شمایل او را بی زیاده و نقصان چون آنسوار دیدم ، ازینروی از فرمان او گذر نتوانستم کرد

اما عدو چون وارد بیت المقدس گشت مرده عفو رسانید ، وپیشکشی لایق بانضمام بعضی از مصنفات سليمان علیه السلام بحضرت اسكندر فرستاده ، و آن کتب را پادشاه یونان بنزديك ارسطاطالیسن انفاذ داشت و ارسطو آنکاما تر ابزبان یونانی ترجمه کرده و بمطالعه آن از علوم حکمت وطب بهره تمام حاصل کرد گویند در سال غلبه اسكندر قبل از ورود او به بیت المقدس عزرا علیه السلام از جهان فانی بجنان جاودانی رحلت فرمود.

اما اسکندر چون از کاربیت المقدس به پرداخت عزیمت تسخير مصر فرمود سنبلاط حورانی که در ذیل قصه عزرا علیه السلام شرح حالش مرقوم شد، با جمعی از بزرگان قبایل بر سر راه اسکندر آمد، و زمین خدمت ببوسید ، و درخواست نمود که چون پادشاه یونان تسخير ممالك مصر فرماید اجازت دهد تا ایشان در اراضی اسکندریه

ص: 28

بنیانی مانند بیت المقدس بر آورند و در آن بین و در آن بیت اللهی دیگر رسم کنند ، اسکندر ایشانرا رخصت داد و چون ارض مصر را بگرفت این جماعت در آنجا مسجد اقصائی برای خود بنیان نهادند اکنون بر سر سخن رویم چون اسکندر از بیت المقدس کوچ داد و اراضی شام را بتحت فرمان کرد بحدود مصر تاخته نخستین بر سر بلده قارا آمد و در آنشهر باطیس نام مردی از جانب دارا حکومت داشت، چون خبر ورود لشگر بیگانه را اصغا فرمود ، حکم داد تا مردم او را فراهم شده است قلعه و باره (1) مشغول شدند و اسکندر فرمود تالشگریان بدان بلده تاختن برده ، با قهر و غلبه آنشهر را بگرفتند و بحکم اسکندر مردم را بکیفر نافرمانی قتل کرد چنانکه بیشتر از خلق آنشهر مقتول گشت

جلوس اسکندر در مصر

پنجهزار و دویست و هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون خبر تسخیر قارا بمصر رسید مردم از بیم جان و نفرت از تعدی دارا بیمنازعه بخدمت اسکندر شتافته بپادشاهی اورضا دادند ملك يونان بیزحمت جنگ وارد مصرگشت ، و چون در مملکت استیلا یافت در کنار رود نیل بنیان شهر اسکندریه (2) فرمود و دور و قصور آنرا بانجام برد ، و منارهای بلند بدان قانون که ذوالقرنین اکبر کرده بود ، برآورد و بصوابدید حکما که ملتزم رکاب بودند آینه چند بر سر آن منارها نصب کرد که و رود لشگر بیگانه و کشتی اعدا (3) از مسافت بعیده از آن آئینه ها پدیدار میگشت و چون آن بلده در کنار آق دنکز ورود ،نیل بود ، از مرور کشتیهای بازرگانی در زمانی اندک آبادان گشت چنانکه در این روزگار نیز بدان نام و نشان باقی است : بريك سوى که بیابانی وسیع و خطرناك بود ، معبدی بنام چوبه تر برآورد و با سران سپاه بزیارت آن بنا شتافته مراسم عبودیت بپایان برد و از آنجا مراجعت کرده کار مصر را بنظم و

ص: 29


1- باره: بارو دیوار قلعه وحصار
2- اسکندریه: شهر بندری در کشور مصر بر ساحل بحر الروم (مدیترانه) بفاصله (208) كيلو متر از قاهره
3- از جمله آنها بلیناس حکیم است که شرح حالش در صفحه 48 مذکور خواهد شد

نسق فرمود ، و از جانب خود حاکمی بر گماشت.

آنگاه از مصر کوچ داده دیگرباره بشهر طراي آمد و ساز و برگ لشگر را بکمال مهیا ساخت تا بادار امصاف دهد و مملکت ایران را یکباره فرو گیرد.

در ابنوقت از بزرگان مشورتخانه اسن چندتن رسول چرب زبان در رسید و در حضرت اسکندر پیشانی برخاک نهاده درخواست نمودند که : پادشاه از کناه آن مردم کا در نهانی با دارا آشنائی افکنده بودند در گذرد و عصیان ایشانراند یده انگارد اسکندر ملتمس بزرگان مشورتخانه را با جابت مقرون داشت و بر جرایم گناهکاران رقم عفو در کشید و مردم اسن را امیدوار ساخت.

ظهور ابامليخس حكيم

پنجهزار و دویست و هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ابا ملیخس از جمله علمای بزرگوار است و او را در فنون حکمت جودت (1) خاطر وسورت ذكا (2) بودی و طالبان علم را باشعه ضمیر فروغ بخشیدی ، چنان که در مملکت یونان بلند آوازه گشت و کسب فضایل از کلمات ارسطاطالیس میفرمود و از شاگردان او محسوب بود بعضی از مصنفات ارسطاطالیس او شرح و ترجمه کرده از جمله باریر میناس را که عبارتست از مباحث الفاظ در علم منطق، تلخیصی نوشته و اکنون آن کتاب در میان مردم پدید نیست .

جنگ سیم اسکندر

و غلبه ایران پنج هزار و دویست هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون اسکندر در شهر طرای تجهیز لشگر و اعداد سپاه فرمود ، بعزم رزم دارا کوچ داده ازدجله و فرات عبور نمود ، ووارد طالبکس گشت ، و چون معلوم کرد که دار ادر ارض اربلا لشگرگاه ساخته ، و يك مليان مرد سپاهی که عبارت از دو کرور باشد ملتزم رکاب اوست ، حکم داد تا چهار روز لشگر در طالبکس توقف نموده کار خود را بنظام کردند ، و از آنجا کوچ داده بارض اربلا (3) فرود شدند، و در آنجا لشگرگاهی

ص: 30


1- جودت - بفتح جيم ودال نیکوئی زیرکی .
2- سورت - بفتح سين وراء: تندي حدت
3- اربلا: شهری در نزدیکی موصل در مملکت عراق .

بقانون بر آورده کرد، آنر اسنگری بنهایت متین کردند ، آنگاه مردم پیرو ناتوان و مریض را در لشگرگاه بجای گذاشته ، خود نیمشبی با چهل هزار تن پیاده و هفت هزار تن سواره بعزم جنگ دارا از آنجایگاه بیرون شد ، وحکم داد که لشگریان زیاده بر آزوغه اندك و آلات حرب چیزی با خود حمل نکنند، و چون يك نيمه از آن مسافت که با دارا در میان داشت در نوردید ، تلى بزرك بدیدار گشت ، اسکندر اسب بزدو بر بر آن تل بر آمده لشگرگاه دارا را از آنسوی مشاهده نمود که چندانکه نور بصر را گذر بود بر مرد و مرکب میگذاشت .

اسکندر زمانی دیر همی با خود می اندیشید که با آن سپاه اندک اگر بدیشان تاختن کند از قانون خرد بیرونست ، پس لشگریانرا فرمود تا در آنجا فرود شدند، و صنادید سپاه را برای مشاوره حاضر ساخته انجمنی بر آراست ، و هر کس سخنی گفت عاقبت پارمینا که سردار بزرگ بود بر پای خاسته عرض کرد که : صواب آنست که چند تن مرد دلاور از لشگر بیرون شده بجانب ایشان نزدیکی کند که رسم و روش آن جماعت را بازداند و باز آید تا در میان جنگ کار بر بصیرت ،بود این سخن در حضرت اسکندر پسندیده افتاد خود که از دیگر مردم بمردی و دلاوری برتری داشت ، با چند تن از گزیدگان سیاه اسب برجهاند، و بنزدیکی لشگر دارا رسیده از رسوم و نظام ایشان وقوف حاصل کرد ، و باز آمده مردم را نوید ظفر داد ، و سرهنگان سپاه را بالطاف و اشفاق خسروانی امیدوار ساخت و فرمود آنشب را در فر از آن کوه بیاسایند ، و فردابگاه جنگ در اندازند .

و از آنسوی چون دارا از ورود لشگر دشمن آگهی یافت صبحگاه صف بر کشید و چون سپاه ایران از آن زیاده بود که در آن عرصه (1) بريك صف شوند بفرمود گروه گروه از پس یکدیگر بایستادند و جملگی را برد و بهره ساخت ، و خود با پانزده هزار سوار جرار و شاهزادگان و غلامان خاصه در قلب صف اول جای گرفت ، و چندانکه از لشگر یونان در میان سپاه ایران بود ، فرمود تا در میمنه و میسره لشگر جای گرفتند، و از اعیان ایران سرداران بزرگ بر میمنه و میسره بگماشت و با اینهمه بسبب كثرت

ص: 31


1- عرصه بفتح عين وسكون را فتح صاد ، میدان

مردم و فزونی لشگر بدان نظام که لایق بود موافق و موفق نیامد، سواره و پیاده باهم مختلط شدند و عراده های جنگی را از پیش روی سیاه بداشتند ، وفیلهای کوه توانرا از دنبال جای دادند ، و لشگر ترکمانرا که مردم انگریز سیطیا گویند ، واهل عراق را که بکطریا نامند ، با قبایل کبی دوسيا بفرمان دار ادر مقدمة الجيش ايستادند ، وحكم شد که چون سپاه اسکندر نزديك شوند مجال دهند که بلشگرگاه در آیند و از دنبال ایشان در آمده آنجما عترا محصور دارند و از میان برگیرند .

و لشگر دارا بر چهار بهره بودند بعضی را آلت حرب شمشیر بود و برخی رانیزه و کروهی با تبرزین بودند و جماعتی چوبهای گران در دست داشتند ، و آماده قتال بودند اماسیاه دارا را سنگری اطراف نبود و از لشگر اسکندر بغایت هراسناك بودند ، خاصه آنجماعت که در جنگ فرانکس و اسس حاضر بودند .

على الجمله : اسکندر نیز سی و دو هزار تن از لشگریان خود را بر دو بهره کرد و هر بهر ه ر ایقانون نظام فالنکس که از این پیش مذکور شد بداشت (1) و جمعیرا که آلات جنگ ایشان کران بود از قفای آنگروه جای داد تا در حفظ و حراست ایشان قیام نمایند ، و سوارگان سپاه را در میمنه و میسره بگماشت ، و حکم داد که با تیر خارا شکاف اسبهای عراده را باخاک در اندازند ، و چون اسکندر دانست که گزیده سیاه دارا در قلب جای دارند ، لشگر خود را فرمود تا بسوی میسره ه حمله برند.

چون لشگر اسکندر بجانب میسره روی آوردند ، ودار احسن تدبیر اور ادانست که از جنگ روی بروی سریر تافت : میسره سپاه خود را حکم داد تا قریب بقلب شوند و جنگ اسکندر را بقلب اندازند.

مع القصه: نائره حرب بالا گرفت ، و تركمانان که مقدمة الجيش لشگر دارا بودند اسب بر انگیختند و با سواره سپاه اسکندر جنگ در انداختند زمانی بر نیامد که ترکمانان شکسته شدند و راه فرار پیش گرفتند ، دارا چون چنان دید ، حکم داد که : عراد های جنگی را بتازند و لشگر دشمنرا در هم نوردند.

عرادها بجنبش آمد کمانداران یونان با خدنگ خارا (2) در اسبهای عراده را

ص: 32


1- درس 5 (14) .
2- خارا در بفتح دال : خارا شکاف کتابه از تیری و برنده گی .

بخاک در انداختند چنانکه عرادها از رفتن بماند، دار اچون چنان دید از قلب سپاه بجنبید چون سواره و پیاده ایران مختلط بود کارلشگر از آن تاختن پریشان گشت و اسکندر با مقدمة الجيش بدیشان تاخته از دنبال او پیادگان با نظام فالنکس نیز در رسیدند ، و جنگ در پیوستند ، چنانکه کار بر ایرانیان تنگ شده راه هزیمت پیش گرفتند دارا نیز مجال درنگ ندیده از پیش بگریخت و هنوز پارمینا که در میسره سیاه اسکندر بود با ایرانیان جنگ در میان داشت ، و سپاه ایران گرد او را فرو گرفته عظیم کوشش مینمودند، اسکندر چون حال ایشان را بدانست، جمعيرا از قلب لشگر با عانت پارمینا فرستاد.

در این وقت دارا که از میان میدان بازپس گریخته بود چون حال اسکندر معلوم کرد و دانست که در قلب لشگر مردمی اندک باقی مانده اند ، گروهی از سواره هند و ایرانر ابجانب قلب مأمور داشت، و ایشان اسب انگیخته با اسکندر در آویختند و پادشاه یونان جمعی از جنگجویانرا که از آلات جنگ گرانبار بودند حکم داد که با سپاه ایران و هند جنگ در انداختند و مردانه کوشیده ایشانرا بشکستند ، آنگاه اسکندر خود بجانب میسره باعانت پارمینا تاختن کرد ، و بالشگر هندیان و بکطر یا و پارس که بدانجانب بودند جنگ بپیوست، و در این کارزار شصت تن از سرداران بزرگ یونان مقتول گشتند .

اما: با اینهمه مردم یونان ظفر جستند، و ایرانیان را یکباره هزیمت کردند و در این مصاف چهل هزارتن از لشگر ایران، و پانصد تن از سپاه اسكندر عرضه هلاك گشت ، و مبلغ چهل ملیان زروسیم و آلات و اوانی (1) زرین و سیمین وجواهر شاداب و اشیای نفیسه غنیمت مردم یونان گشت که آنرا بر بیست هزار استر و پنج هزار شتر حمل کردند، و بعد از این فتح ممالك «بابلونیا» و «سوزیانا» و «پرسیس» که بعراق عرب و خوزستان و فارس مشهور است مسخر اسکندر گشت ، ودار الملك اين ممالك كه بابلان و سوزا و پرسیس که عبارت از تخت جمشید است ، بتحت فرمان آمد و کار ایرانیان چنان بیسامان گشت ، که دیگر نیروی مقابله اسکندر نداشتند

ص: 33


1- اوانی بفتح الف - جمع اناء ظرف

غلبه اسکندر بدارا

پنجهزار و دویست و هشتاد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون اسکندر يکباره سپاه ایرانرا هزیمت کرده بشهر بابل (1) در آمد، و مردم آن بلده که از عمال دارا بصعوبت روز میبردند از ورود اسکندر بنهایت شاد و مسرور شدند، و پس از یکماه از بابل بشهر «سوزا» که اکنون بشوشتر مشهور است، در آمد و در آن بلده دفینه از دارا بدست اسکندر افتاد که پنجاه هزار طالینت زر خالص عاید گشت که هر طالینت عبادت از دویست دینار زر باشد ، و در ایام توقف اسکندر در شوشتر ششهزار تن پیاده و پانصد تن سواره، از ماکارونیه در رسیدم ملحق سیاه وی گشت .

و در این وقت بعرض اسکندر رسید که: دارا به اراضی «میدیا» که عبارت از آذربایجانست گریخته و بعضی از ممالك عراق عجم نیز بزیر فرمان اوست اسکندر متعرض او نشده، نخست بسوی اصطخر و پرسیس عبور فرمود ، و بعضی از لشگریان ایران که در حضرت او نافرمانی کرده بجبال شامخه گریخته بودند، در حین عبور همگی را کیفر داده مطیع و منقاد فرمود.

و در ایام توقف در اصطخر و پرسیس ضجیع اسکندر که او را طیس نام بود و پیوسته کین ایرانیان در دل میداشت ، شبی شوهر رامست طافح (2) یافته بخدمت او شتافت و معروض داشت که مردم ایران سالها ممالك يونانر اخراب و ویران داشتند و هیچ دقیقه (3) از نهب (4) وقتل باقی نمیگذاشتند ، هر گاه پادشاه را سر مکافکات باشد من چنان خواهم که یکشب آن کیفر بدیشان دهم و آن چنانست که فرمان دهی تا در همین شب لشگریان شهر اصطخر را خراب کنند و آتش در زنند.

مع القصه : در مستی حکم از اسکندر بستد و سپاه را فر مود تا در آنشب اموال

ص: 34


1- بابل بکس باه ثانی (Badel) پایتخت قدیم گلدانیها از جمله شهرهای عظیم و با مكنت مشرق یکی از هفت چیز عجیب عالم دیوارهای جسیم و غریب این شهر بوده در 510 قبل ، از میلاد داراب این شهر را مفتوح ساخت
2- طافح بكسر فاه: پرولبریز ، مست طافح کسی که زیاد شراب خورده باشد
3- دقيقه ؛ نكته باريك .
4- نهب يفتح و سكون هاء : چپاول و غارت

مردم را که یکصد و بیست هزار طالینت بقلم آمد برگرفتند و براسترو اشتر حمل کرده از شهر بدر بردند ، آنگاه تمامت اصطخر را که سالها دار الملك ملوك ایران بود خراب کردند و آتش در زدند و تخت جمشید را بسوختند و ویران ساختند ، چنانکه هنوز آثار آن حرق و تخریب باقی است.

با الجمله : روز دیگر خبر رسید که دارا در اکبا طانا که اکنون بقلمرو همدان مشهور است سکون ،دارد اسکندر ساز سیاه کرده بدانجانب کوچ داد ، و مدت پانزده روز هر روزده فرسنگ را قطع مسافت نموده در آن اراضي فرودشد، و معلوم شد که دارا خبر تاختن اسکندر را اصغا فرموده پنجروز قبل از ورود او فرار نموده .

پس اسکندر روزی چند در آنجا توقف فرمود و از حال لشگریان بازپرسی بسزا فرمود و سواره طسالیارا که در هر ناورد (1) زحمت فراوان دیده بودند ، بایصال (2) مرسوم (3) وبذل (4) عطا خوشدل ساخته ، بعلاوه دو هزار طالینت زر با تمام ایشان مقرر داشت ؛ و آنجماعت را شاد کام رخصت انصراف داد تا یکچند مدت در خانه های خویش آسوده و غنوده (5) باشند، آنگاه امرای درگاه و سران سپاه و عموم لشگریانرا حاضر ساخته فرمود که ما را در حق هیچکس حکومتی بشایگان نباشد، هر که رادل بسوی ماست ملازمت حضرت مار اطالب است، نام اور اور دفتر چاکران بر نگارند و مرسوم او را مقرر و معین فرمایند و هر که زمیل آن باشد که از ملازمت خدمت استعفا جوید و با خانه خویش شود هم با او سخنی نخواهد بود ، عموم لشگریان پیشانی برخاك نهادند و ملازمت رکابرا اختیار کردند و قلیلی از مردم که عزیمت وطن نمودند هم ایشانرا مطلق العنان ساخته با انعام و افضال (6) خسروانی رخصت انصراف

ص: 35


1- ناورد بفتح واو: جنگ و نبرد
2- ايصال: رسانیدن.
3- مرسوم : جيره ومواجب
4- بذل: بفتح باء بخشش .
5- غنودن بضم غین و نون خوابیدن و استراحت کردن
6- افضال بكسر همزه : نیکوئی کردن و افزودن .

داد ، آنگاه که مردی از بزرگان ایران که آقسی و اطیس نام داشت ، و روزگاری دراز بحکم دارا در قلعه شوشتر محبوس بود بفرموده اسکندر از حبس نجات یافته بایالت و حکومت آذربایجان مفتخر گشت.

و از پس اینواقعه پادشاه یونان، با مردان مبارز بطلب دارا کوچ داده وارد شهر ری گشت ، و دارا از آنجا در تنگی کسبیان که عبارت از کنار دریای خزر است گریخت و از آنجا عبور کرده از اراضی گرگان بسوی خراسان در رفت، چنانکه مذکور شود .

جلوس اسکندر در مملکت ایران

پنجهزار و دویست و هشتاد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، از آنگاه که لشگر ایران در ارض اربلا شکسته شد هرگز آن اجماع (1) که در خور جنگ اسکندر باشد فراهم نگشت اما چون دارا بطرف خراسان گریخت و از جانب«ادبسس» که یکی از بزرگان در گاه بود حکومت اراضی خراسان و بلخ داشت بخدمت شتافت و سی هزار تن از مردم یونان و چهار هزارتن از لشگر یا فلاخن افکن و سه هزار سواره که بیشتر از ایشان از مردم عراق بودند بر سر دارا گرد گشتند ودار اعزم کرد که با آن لشگر بجانب عراق آمده دیگر باره سیاهی در خور جنگ فراهم کند ، و چند منزل کوج داده هم از نیمه راه پشیمان گشت و مراجعت کرد و گفت: در همین اراضی نشیمن کنم ، و چون اسکندر بدینجانب شود با این سپاه قلیل مصاف دهم ، در این هنگام بسس انبرژانس ، که هم یکی از بردگان حضرت دارا بود بنهانی ساز شوری طراز داد ، و گفت : مردم ایران از دارارنجیده خاطرند و هرگز در راه او کوشش نکنند، بهتر آنست که او را از میان برگیریم و خود بکار سلطنت پرداخته با اسکندر مصاف دهیم و جمعی از صنادید سپاه را بدینسخن همداستان ساختند.

مردم یونان در حق بسس بدگمان شدند و از بد سکالی او با خدمت دارا شکایت بردند، و عرض کردند که : صواب آنست که در این مدت فترت (2) حافظ وحارس (3)

ص: 36


1- اجماع: اتفاق و اتحاد
2- فترت بكسر فاء : سستی
3- حارس: نگهبان

پادشاه ایران لشگریونان باشند دار اسخن ایشانرا بصواب نشمرد چه اندیشید که مردم یونان زمین دور نباشد که هوای اسکندر جویند ، و چون فرصتی بدست بجهت قرب باوی مراگزندی رسانند ، لاجرم بعد از سه روز بسس وانبرزانی و جمعی دیگر از بزرگان همدست و همداستان شده و بر دارا بشوریدند و او را گرفته بازنجیر زرین بر بستند ، و در تختی نهاده برپشت استران حمل کردند ، و پوشش آن تخت را از پوست جانوران نمودند تا مردم ندانند که آن نشیمن دار است، آنگاه، بجانب عراق کوچ دادند و لشگریان جملگی را بسپهسالاری و سلطنت سلام گفتند ، جز سیاه یونان که سر از اطاعت او برتافته باراضی پارطیا فرار کردند، اما از آنسوی چون اسکندر وارد باطاناگشت ، کس به پیش کلیطس که بواسطه ناتن درستی اورادر شوشتر بود، فرستاد و شش هزار تن پیاده و سواره که از اهل ماکارونیه در نزد او بود طلب

فرمود ، و پس از ورود ایشان از با طانا کوچ داده یازده روز بزمین ری آمد و جمعی از مردم او از مردم او بسبب استعجال در راه باز ماندند، و برخی پایمال هلاك شدند .

على الجمله : اسکندر نخستین باشصت تن از خاصگان خود وارد ری گردیده پنجروز در آنجا توقف فرمود تا لشگریان بر سیدند و کار ایشانرا بنظم و نسق کرده از ری کوچ داد و از راه کسبیان عبور کرده وارد پارطیا گشت ، و در آن مقام از اعیان و بزرگان ایران نامه رسید که ایرانیان عزم گرفتن دارا کرده اند اسکندر بعد از اصغای این خبر لشگر را بقراطویس که یکی از سرداران بزرگ بود سپرد و خود با جمعی از سواران جرار بجانب بسس تاختن برد ، و سه روزوسه شب بتاخت روز سیم بدیهی فرود شد که شب پیش لشگرگاه بس بوده و معلوم کرد که بس دارارا گرفته محبوساً بجا «بکطریا» برده ، و مردم ایران اورا بسلطنت برداشته اند .

اسکندر بی توانی از آنجا کوچ داد ، و با جمعی از سواران گزیده از دنبال بسس تاختن کرده روز دیگر با لشگر او دچارشد ، و سپاه بسس چون مردم اسکندر را بدیدند بی آنکه معلوم کنند که ایشان چه کسندروی بهزیمت نهادند ؛ بسس چون این حال را بدیدند از کرده پشیمان شد، و با جمعی از بزرگان سپاه بخدمت دارا آمده

ص: 37

زبان بمعذرت برگشود ، و عرض کرد : ايملك ایران ما از برای حراست مملکت این چاره اندیشیدیم و تر اگرفتار ساختیم اکنون که مفید نبود اينك اسب جنيبت (1) حاضر است برنشین تاراه فرار پیش گیریم، دارا گفت: هرگز از این تخت بیرون نشوم و این گونه زندگی را نخواهم، بسس چندانکه ابرام والحاح نمود دارا از تخت بدر نشد عاقبة الامر غضب بر بسس و دیگر بزرگان غلبه کرد ، وتیغ بر کشیدند و دارار از خمهای کاری رسانده بینداختند (2) و براسبهای خود سوار شده فرار کردند ، از قفای ایشان سپاه اسکندرو در سید ، و از دنبال آنجماعت همی بتاخت و در این ترکتاز (3) جمعی از آن خیایتکاران مقتول گشتند ، در این وقت اسبهائی که تخت دارا را می کشیدند ، از جاده بیرون شده هشتصد ذرع از راه بیکسو شدند و در نزدیکی دیهی بکنار چشمه ایستادند .

از قضا پولسطاطیس که یکی از بزرگان ما کادونیه بود بکنار آن چشمه عبور فرمود ، از غایت عطش فرود شده تالبی آب بنوشد ، و چون خود از سر بر گرفت که پر آب ساخته بیاشامد ناگاه ناله حزین بگوش اور سید ، بیتوانی برخاسته بسوی آن بانگ شتافت ، و دارا را در میان تخت قریب بسکرات موت یافت ، چون چشم دارا بر او افتاد نخست از وی جرعه آب طلبیده بیاشامید، آنگاه گفت که من در طلب شخصی بودم که وصایای خود را با او بگذارم و اکنون تو حاضر شده (4) معلوم باد که من اکنون با دست تهی از اینجهان بیرون میروم !! از من با سکندر سلام برسان و بگو من از توراضی و شاکرم، چه از آنزنان که زمان و فرزندان من اسیر و دستگیر تو شده جزنیکوئی با ایشان روانداشته .

در نفس باز پسین از خدا میخواهم که ترا پادشاه روی زمین کند ، و از تو خواستارم

ص: 38


1- خبيب: اسب دونده و تیزرو .
2- شاهنامه و تاریخ طبری ج (1) ص 410 قاتل دار ارا دو نفر از اهل همدان ذکر نموده، حکیم فردوسی اندونر راجا نوسیار و ماهیار نام برده است
3- ترکتاز بضم تاه : تاخت آوردن ناگهانی برای کشتار و تاراج ، و تاخت و تاز جولان
4- روضة الصفا و شاهنامه و تاریخ طبری ج (1 ص 410) گفتگو و وصیت دارا را با خود اسکندر نوشته اند.

که بعد از من دختر من «روشنک» را بحباله نکاح در آوری و بر مملکت من بیگانه را مسلط نکنی وقاتلان مر امکافات عمل در کنار نهی این بگفت و دست پولسط اطیس را گرفته فرمود که چون بخدمت اسکندر شوی دست خود رابجای دست من باو داده بر دست او بوسه زن ، که من الحال جز دست تهی چیزی با خود نمیبرم !! بعد از گفتن این کلمات حال دارا دیگرگون شد و پولسطاطیس او را در برکشید که باشد بحال خود آید همچنان در بر او جان ،بداد و زمانی بر نیامد که اسکندر که در طلب دارا بود بدانجا عبور نمود ، چون دید که پادشاه ایران دخت بدیگر سرای برده جامه برتن بدرید و بانگ ناله و شیون برداشت، و از پس سوگواری جسد دارا را بآئین پادشاهان باخاك سپرد ، و کار مملکت پارطیا را بنظم و نسق کرده ، لشگریانرا بکفایت قراطریس سر دار گذاشت و خود با گزیدگان سپاه عزیمت هر «کانیا» که عبارت از مملکت مازندرانست فرمود ، و از شعب (1) کوهستان راه سپردن (2) گرفت ، وحکم داد که قراطریس با لشگر از راه راست بدانسوی شود و چون خبر ورود اسکندر بمازندران رسید صغار (3) و كبار آنمملکت باستقبال بیرون شده پیشانی بر خاک نهادند و از دل وجان مطیع و منقاد گشتند.

و چون خبر تسخیر مازندران در آریا که عبارت از هرات است شایع گشت ساطی باززانیس که از جانب دار احکومت هرات داشت با تفاق بزرگان آنمملکت نامه از در ضراعت بحضرت اسکندر فرستادند و اظهار عقیدت و چاکری نموده از ورطه و بلا رستند، و اسکندر از مازندران بجانب هرات شد ، و پس از ورود بدان اراضی ساطی باززانیس را بحکومت آن مملکت سرافراز ساخت و خود بر تمامت ایران پادشاهی یافت .

و در اینوقت که بلده هرات لشگرگاه اسکندر بود و در حضرت وی معروض افتاد که: مردم «باروی» که بلده ایست بریکسوی هرات ، بامید استواری قلعه وصعوبت عبور از

ص: 39


1- شعب - بکسر سین: دره، راهی که در کوه باشد.
2- راه سپردن: راه پیمودن.
3- صغار - جمع صغير: كوچك . كبار - جمع كبير: بزرگ

طرق شوارع آنشهر سر از فرمان بر تافته اند و طریق طغیان و عصیان پیش گرفته اند .

اسکندر ساز سپاه کرده بدانجانب کوچ داد ، و چون خبر لشکر کشی پادشاه یونان در باروی مشتهر شد مجال خود داری در مردم آن بلده نماند ، لاجرم بقدم ضراعت بحضرت اسکندر شتافته استرحام نمودند و پادشاه یونان جرایم ایشانرا معفوداشت .

اما از آنسوی چون بسس اراضی ایرانرا از وجود اسکندر تهی یافت بلساطی باززانیس حاکم هرات پیمان محکم کرده سر بسلطنت برآورد ، و نام خود را ارتك زركسس نهاد و حکم داد تا هر کس از سپاه یونان بفرموده اسکندر در بلاد و امصار ایران بحفظ و حراست مشغول بود مقتول ساختند چون این خبر باسکندر رسید بکردار هز بر عضبان (1) از باروی بسوی هرات کوچ داد .

ساطی باززانیس چون این خبر بدانست از هرات گريخته بنزديك بسس آمد ، و اسکندر چون در این کرت وارد هرات گشت ، ارسامیس را که یکی از بزرگان آن بلده بود بایالت برگزید ، و حکومت هرات را باوی تفویض نمود ، وخود با گروهی از لشگریان برای قلع و قمع قبایل زرنگی که با ساطی باززانیس همدست و همداستان بودند بیرون شد ، این خبر چون بوی رسید از میان آن قبایل بیرون گریخته از رودخانه «اندس» که عبارت از رودخانه اتك است بگذشت ، و از آنسوی رود خانه آرامگاهی اختیار کرد ، مردم پنجاب گفتند .

ساطی باززانیس را گناه فراوانست ، نخست آنکه در قتل پادشاه ایران شريك ؛ و دیگر آنکه با اسکندر که او را ایالت هرات دادخیانت ورزيده بنزديك بسس شد و بفرمان او بمیان قبایل زرتگی آمد و ما اگر اینهمه را ندیده انگاریم و با او از در مدارا شویم بیگمان اسکندر از دنبال او بشتابد ، وخاك مارا بياد دهد ؟ همگی همدست شده او را بگرفتند و بحضرت اسکندر فرستادند، و پادشاه یونان حکم داد تا سرازتن او برگرفتند .

در اینوقت سپاه یونان که ملتزم رکاب اسکندر بودند همگی مالی فراوان

ص: 40


1- هزبر غضبان بکسرها وفتح ذا : شير خشمناك

حاصل داشتند که از غنیمت و غارت بلاد ایران بدست کرده بودند ، و روزگار بلهو ولعب میبردند ، و در تبذیر (1) مال و مخارج ناستوده جدی تمام داشتند، چندانکه اسکندر بزبان نصح ایشانرا منع فرمود مفید نیفتاد عاقبته الامر زبان بشکایت باز کردند و گفتند : اکنون که اسکندر ممالک ایرانرا بتحت فرمان آورد، از چه روی مار ارخصت ندهد تاروزی چند بخانه خویش شده دیدارزن و فرزند تازه کنیم ؟

چون این سخنان گوشزد اسکندر گشت جمعی از قواد سپاه را گوشمالی بسزا داد ، وگروهيرا باتیغ بگذرانید تا دیگران چنین سخن نکنند و از پس این واقعه آن وثوق که باسیاه یونان داشت سلب گشت ، و مردم ایران که بتازگی کمر خدمت بسته بودند، و در حضرت او معتبر شدند و طرف شور و مصلحت افتادند ، و فرمان داد که در میان مردم ایران و یونان بینونت نباشد و در کارها برادرانه روند و هرکس بآئین و شریعتی که از پیش بدست داشته کار کند و کسی را با او سخن نباشد ، اما کار سپاه بنظم و نسق یونان ،باشد، خاصه در میدان حرب بنظام فالنکس کار کنند، و سی هزار تن از جوانان نامدار ایران برگزیده و حکم داد که زبان مردم یونافرا فراگیرند ، و بنظام فالنکس وقوف حاصل کنند .

مردم یونان که از حضرت او بار جای فراوان بودند چون وثوق پادشاه را نسبت باهالی ایران مشاهده کردند رنجیده و مأیوس گشتند و این معنی را اسکندر بفر است بدانست ، و یکباره دل با ایشان بدکرد و در حق آنجماعت بدگمان شد فيلوطس را که یکی از محرمان اسرار او بود بخیال خیانتی که از او ظاهر نشده بود ، در معرض بازخواست بداشت و فرمود تا سر از تن او بر گرفتند و همچنان پارمینا راکه سپهسالار بزرگ بود بیگناهی بین بقتل آورد.

مردم یونان سخت هراسناك شدند و جمعی صورت بدروزی و بدحالی خود را نامه کرده انفاذ ما کادونیه داشتند تا خویشان از حال ایشان آگاه باشند، از قضا نوشتهای آنجماعت بدست گماشتگان حضرت افتاد و جمله را بنظر اسکندر رسانیدند

ص: 41


1- تبذیر : بیهوده خرج کردن و پراکندن مال .

پادشاه یونان آنمردم را طلب داشته با گروهی که در حق ایشان نیز بدگمان بود فوجی کرد و آنجمله را فوج مفسدان نام نهاد، تا درمیان سپاه شناخته باشند ، و کسی فریفته ایشان نشود.

آنگاه سواره یونانرا که همیشه یکسپهسالار داشت فرمود تا دو بهره باشند و کلیطس و هفسیونرا که از بزرگان در گاه بودند برایشان سپهسالار ساخت تا اگر یکتن خیال خیانتی اندیشید ، آندیگر بعرض رساند.

چون این کارها بپرداخت برای آنکه لشگریان از کار جنگ بیگانه نیفتند، عزم تسخیر مملکت بسور قطی و بخارا و سمرقند و خجند و تمام اراضی هیاطله فرمود و با سپاه ساز کرده بدانسوی کوچ داد و مردم آن ممالک بی آنکه تیغی از نیام بر کشند یا تیری از کمان گشاد دهند بحضرت او شتافته جبين عبوديت برخاك نهادند و بلده آرا خشویا را بتحت تصرف آورده، زمستان آنسال را در آنجا توقف

فرمود .

در اینوقت مردم هرات چون عرصه را از لشگر اسکندر تهی یافتند ، دیگر باره ساز مخالفت طراز دادند و سر از فرمان برتافتند ،

چون این خبر بعرض اسکندر رسید جمعی از سپاهیان را به تنبیه ایشان مأمور داشت .

آنجماعت قدم جلادت پیش گذاشته با سپاه اسکندر مصاف دادند ، عاقبت شکسته شده همچنان مملکت هرات بتحت فرمان آمد و اسکندر در همان زمستان از شهر آرا خشو یا کوچ داده به بلده پارا پامیسس فرود شد ، و بعد از شانزده روز از آنجا کوچ داده از بیابان سبير عبور کرده از تنگ باب الابواب سر بدر کرد و بارض آذربایجان آمد و در آنحدود بنیان شهری متین فرمود و از بیوت و قصور و کوی و بازار و گرمابه و معبد پرداخته کرد و حکومت آنشهر را بپراکس که یکی از بزرگان ایران بود تفویض فرمود و هفت هزار تن از لشگریان که از زحمت سفر خسته خاطر بودند در خدمت او بازداشت تا امرونهی او را مطیع و منقاد باشند ، و نام آنشهر

ص: 42

را اسکندریه گذاشت و اسکندر در ممالک سیزده شهر (1) بنیان کرد و جمله را اسکندریه نام نهاد ، از همه بزرگتر اسکندریه مصر است که تاکنون باقی است ، و اسکندریه دیگر در نواحی یمامه بود که بعد به محضه خوانده شد و دیگر در رامهرمز وارض خوزستان بود، و دیگر در بلاد هند ، و دیگر در آذربایجان ، و دیگر در کنار نهر فرات ، و دیگر در ارض بابل و دیگر در ماوراء النهر ، ومرو ، خراسان، و دیگر درمیان حلب وحماة و دیگر در پنج فرسخی واسط و دیگر در میان مکه و مدینه ، بالجمله بعضی از آن بلاد اکنون بنام دیگر شده و بعضی در اینزمان خراب و ویران افتاده .

گرفتاری بسس و قتل او بدست برادر دارا

پنجهزار و دویست و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، بسس چون عرصه ماوراء النهر را از جیش اسکندر تهی یافت، با مردم خود از رود آقسیس که مشهور بجیحونست عبور نموده مملکت بخارا و سمرقند و دیگر اراضی را تحت فرمان آورد و هر کشتی که برای گذشتن از جیحون فراهم بود بدست کرده پاك سوخت، و با مردم خود گفت: که دار ادرار بلا از آن شکست یافت که همی از فرات عبور کرده بدانسوی آب با اسکندر مصاف میدادوما هرگز اینکار نخواهیم کرد ، در کنار جیحون لشگرگاه کنیم و هر گاه اسکندر بدان شود که از این رود بگذرد، لشگر او در عبور زحمت بینند ، و چنان بیسامان شوند كه بيك تاختن ایشانرا در هم شکنیم چون وی از این کارها بپرداخت و این خبر بعرض اسکندر رسید بالشكر جر ار تاختن کرده ارض خراسانرا در هم نوردید و بکنار جیحون فرود شد ، چون معلوم شد که هر کشتی که از برای عبور از جیحون موجود بوده بفرمان بس پاك سوخته است ملازمان حضرت معروض داشتند که رودخانه جیحونراکه هزار ذراع عرض افز و نست بی کشتی نتوان گذشت صواب آنست که پادشاه یونان مراجعت فرموده انجام کاربسس را بدیگر وقت گذارد ، اسکندر این سخن را وقعی ننهاد و فرمان داد که چندانکه خيك در لشگرگاه بود فراهم کردند ، و از پوست جانوران چرمها برکشیده و با کاه انباشته کرده در آب افکندند ، بدستیاری آن اشیا از جیحون

ص: 43


1- تاریخ طبری 12 شهر مینویسد و موضع شش شهر از آنها را تعیین نموده است اول ص (413)

عبود نمودند.

چون این خبر گوشزد بسس شدخیمه و خرگاه خویش را گذاشته از لشگرگاه بیرون گریخت ، دو تن از بزرگان در گاه او نامۀ بحضرت اسکندر فرستادند : که اگر پادشاه یونان گروهیرا در طلب بسس گمارد ، تا از دنبال او پویند ما خود او را گرفته و بسته بحضرت آوریم ، اسکندر فوجی از لشگریان را بطلب او فرستاد ، و لشگریشان بسس بر حسب وعده او را گرفته دست بر بستند و بدرگاه اسکندر آوردند تا از زحمت او آسوده باشند ، اسکندر اور ابدست برادر دارا که آقساطریس نام داشت سپرد تا بخونخواهی برادر او را کیفر کند.

اقساطریس فرمود که : چهار درخت را که قریب باهم بودند سرها بهم آوردند و باطناب محکم کردند، آنگاه هر دست و پای بسس را با سردرختی بربست و فرمود تا آن طناب نخستین را با تیغ قطع کردند ، تا اعضای بسس از هم جدا شده هلاك گشت .

و از پس اینواقعه پیشکشی از بزرگان ایران بحضرت رسید که آنجمله اسبهای تازی نژاد بود ، و اسکندر جملگیرا با مرای درگاه و قواد سپاه قسمت فرمود ، و از آنجا بسوی سمر قمند کوچ داده از رودخانه جاکسر طاس عبور فرمود.

طایفه تركمانان از این خبر چون آگهی یافتند همگی فراهم شده بر سر راه اسکندر آمده جنگ در پیوستند ، هر چند جمعی از سیاه ملك یونان در آن حربگاه تباه گشت، اما عاقبت ظفر اسکندر را بود چنانکه آن اقوام را هزیمت کرده پراکنده ساخت، و چون از این امور فراغت حاصل ساخت از بزرگان ایران انجمنی کرده فرمود اکنون کین دارا را بخواستم ، و هر کس در خون او مشارکت داشت کیفر دادم ، اينك روا باشد که حسب وصيت دارا روشنك دختر او را بحبال نکاح در آورم اعیان حضرت اور اتحسین و تحیت فرستادند ، و اسکندر جشنی بزرگ بر آورده روشنك را که یونانیان «راقسا» نامند بحباله نکاح در آورد ، و روزی چند بعيش وطرب ولهو و لعب بگذاشت ، و در شرب خمر بدان عادت که داشت همی فزونی جست ، وروزی زیاده از طاقت باده ناب در کشیده هست طافح گشت ، در مستی غضبی

ص: 44

بروی مستولی شد و چون کلیطس سردار نامدار یرا که هنرهای او مکرر در این کتاب مبارك مرقوم شده بدون عصیانی و جرمی مقتول ساخت ، وخاطر مردم از اینروی سخت آشفته گشت.

و چون اسکندر با خود آمد از کشتن کلیطس بنهایت نادم شد ، و خواست و انماید که در قتل او خطائی نکرده، پس گناهی چند بر او شمردن گرفت ، و بزرگان در گاه آن سخنانرا رواج دادند که دلها از اسکندر نگردد ، نخست آنکه کلیطس با اسکندر گفت: تو پسر قلب زیاده نیستی اینهمه تکبر و تنمر چراکنی ؟! دیگر آنکه رسم یونانرا چرا مطموس (1) ساخته و روش ایرانیانرا گرفته ؟ هم باید بقانون نخستین زیست کرد ! !

و دیگر واقعه که در این سفر برای اسکندر افتاد ، آن بود که هنگامیکه با ترکمانان ساز حرب در میان داشت ، چندتن رسول چیره زبان از آن قبایل بحضرت وی آمد ، وایشان از نام بلند اسکندر و غلبه وی چنان میپنداشتند که او مردیست که با بنی نوع انسان مشابهت ندارد ، بلکه دو چندان و سه چندان مردم خواهد بود.

چون در حضرت اور خصت بار حاصل کرده با خدمت او پیوستند او را مردی چون دیگران یافتند که هنوز در جنه و اندام کوچکتر از بسیاری از مردم بود ، عجب کردند که مردی با این جثه چگونه تسخیر جهان خواهد کرد؟! آنگاه یکی از آن فرستادگان که داناتر از همکنان بود قدم پیش گذاشته معروض داشت که : اگر خداوند بدن ترا باندازه همت و سخا می آفرید دنیا بر توتنگ میگشت، و اگر از همت تو صورتی میکرد یکدست در مغرب و یکدست در مشرق میداشت ، و با اینجهان سر فرو نکرده رخنه در کار فلک می انداخت ، ترا با اینهمه بزرگی تعرض ما بیچگاران و مساکین چه سود بخشد؟ که بصحراها وزراعتها قناعت کرده ایم و ابداً متعرض سلطنتی و حکومتی نیستیم، خداوند گاو و گاو آهن برای ما آفرید که با آن زراعت کرده و حاصل آنراقوت سازیم و بشکر خدای پردازیم و خدنگ خارا شکاف عنایت فرموده که با آن نیز دفع دشمن توانیم کرد و باج با کس نگذاشت ، و جام شراب عطا

ص: 45


1- مطموس : گمشده و دور شده.

داده که مایه طرب و اسباب سرور ماست ، و ما از جهان بدین خوشیم و آزار کس نجوئیم اما تو که امروز خود را کدخدای این جهان دانی گوئی عالمیانرا از تعدی طراران (1) و ظالمان رهایی بخشم ، با این کردار خود سرآمد جباران و ظالمانی بگو که مردم ليديا وشير يا وبطر یا و ایرانرا چه گناه بود؟ که با جمعیت فروان برایشان تاختی و جمیع این ممالك را بمعرض قتل و غارت در آوردی !! و هنوز سیر نشده عزیمت هندوستان داری و اینکه بسوی ما تاختن کرده هم جزقتل حواشی (2) و نهب مواشی (3) ما بیچارگان قصد نکرده ، اگر تو خود را بزرگترین بنی نوع بشر میدانی حفظ و حراست مساكين را واجب شمار ، و اگر نه یکی چون دیگران خواهی بود و هر قبیله که بدست رأفت و رحمت ملازم خدمت شود نیکوترا از آنست که باتیغ بران بزیر فرمان آید ، چه آنمردم که از بیم جان سر بضراعت فرو کردند ، هر روز که توانند روی از طاعت بگردانند.

کلمات آن پیر سخنور در اسکندر اثر کرد ، و مسئول آنر سولانرا باجابت مقرون داشت، و هر تن را بخلعتی خسروانی خرسند کرده رخصت انصراف داد.

و در اینوقت بعرض اسکندر رسید که فرمانگذار شهر زنان عزیمت تقبیل آستان ملك يونان نموده و نشیمن آنجماعت بریکسوی گرجستان در کوه کاکاز که مشهور به البرز است بود ، و تارودخانه فاسس را بتحت تصرف داشتند و قانون آن زنان این بود که سالی یکنوبت بشهرى كه نزديك باخاک ایشان بود رفته با مردان آنشهر همبستر میگشتند ، و حمل گرفته بیلاد خود مراجعت مینمودند و چون بار مینهادند اگر پسری بود سر شرا باتیغ بر میگرفتند !! و اگر دختر بود بتربیت او اقدام میفرمودند ، و پستان راست دختر انرا هنگام طفولیت داغ کرده ناچیز میساختند ، تا روز جنگ هنگام تیر انداختن زحمت ندهد ، و پستان چپ را برای شیر دادن اطفال بحال خود میگذاشتند ، و چنان جامه میپوشیدند که جانب چپ سینه ایشان پیوسته عریان بود و دامن جامه ها را بر زبر زانوی خود گر ممیزدند ، تا هنگام عبور و مرور

ص: 46


1- طرار تفتح طاء و تشدیدراء : حیله گر عیار .
2- حواشی بفتح ميم - جمع حاشيه : اهل و عیال و بستگان کسی
3- مواشى بفتح ميم - جمع ماشیه : چهارپایان از قبیل گاو و گوسفند و شتر.

چست و چابک باشند، و هر تن دو حر به جنگ در دست داشتند.

بالجمله : در اینوقت تا اسطریس که ملکه آنزنان بود چون نام اسکندر راشنید باخود اندیشید که بحضرت او شتافته باوی همبستر شود و از اسکندر حامله گردد ، و چون بار بگذارد اگر پسر آرد با خدمت پدر گسیل سازد و اگر دختر باشد در کنار خود بدارد.

پس با سیصد زن کوچ داده بیست و پنجروز طی مسافت نمود ، و بلشگرگاه اسکندر فرود شد و گمان داشت که اسکندر مردی دو چندان و سه چندان دیگران است و آنگاه که رخصت بار حاصل کرد او را چون یکی از مردم یافت.

بالجمله : چون پادشاه یونان از تمنای تالسطریس آگهی یافت از اجابت مسئول او دامن در کشیده سر بر تافت و او را فرمود : اگر توانی در رکاب ما سفر کنی تالسطریس معروض داشت که : اگر من از مملکت خود دور شوم کار آن بلده بیسامان شود و رخصت مراجعت حاصل نمود و مدت سیزده روز در انجاح (1) مهم خود الحاح فرمود تا اسکندر سر برضای او فرو کرده مسئول اور اقرین اسعاف (2) داشت و ساعتی با اوسر در بالین گذاشت .

ظهور اندرو تاخس حکیم

پنجهزار و دویست و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، (3) اندرو تاخر

ص: 47


1- انجاح - بكسر همزه : رواکردن حاجت
2- اسعاف بكسر همزه برآوردن حاجت ورواکردن خواسته کسی .
3- بنابراین زمان ظهور این حکیم تقریبا سیصد سال قبل از میلاد است ولكن صاحب مطرح الانظار در قرن اول بعد از میلاد دانسته و تاییدی از قول صاحب قاموس الاعلام آورده و منشایی برای این اشتباه که در زمان ظهور این حکیم در بعضی از تراجم شده است ذکر کرده چنانکه در کتاب مذکور در ص 236 گوید: بنا بنوشته بعضی از مؤلفین اروپا زمان اندرو ماخس اندرو ماك Andromaque در قرن اول بعد از میلاد بوده و قول قاموس الاعلام نیز همین قول را تایید می نماند چه مورخ مزبور مینویسد . اندر و ماخس ثانی (که مکمل معجون متروديطوس است) از اهل کریدوطبيب مخصوص نرون (امپراطور رومی متولد سال 37 میلادی بوده) است و بعید نیست مترجمین عرب ترجمه اندرو ينفوس را که از حکمای قبل از میلاد بوده باندر و ماخس طبیب که مکمل معجون مترود يطوس است مشتبه نموده اند .

حكيم (1) از جمله فلاسفه یونانست ؛ کسب فضایل حکمت از کلمات ارسطاطالیس کرده و در فنون علم طب حذاقتی (2) بسزا داشته ، چنانکه ریاست اطبا او را بود.

و آنگاه که بر معجون مترو ديطوس وقوف یافت، بعضی از ادویه آنرا بکاست و برخی از عقاقیر بیفزود از جمله لحوم (3) افاعی (4) بود که زیاده ساخت و منفعت آن در دفع سموم افزون از معجون اصل گشت.

ظهور بلیناس حكيم

پنجهزار و دویست و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، بليناس (5) از جمله حکمای بزرگوارست که از فنون حکمت کمال بهره و نصیبه داشته و از صنادید شاگردان ارسطاطالیس بوده و پیوسته در حضرت او زانو زده و کسب فواید حکمت فرموده و در علوم غریبه و هر نيرنج (6) وطله می سر آمد ابنای روزگار بوده و پیوسته ملازم رکاب اسکندر بود و در کارهای بزرگ مصلحت و صوابدیدا و در حضرت پادشاه یونان کمال متانت داشت و آن منارها که اسکندر در شهر اسکندریه بنیان فرمود و آن مر آتی که منصوب داشت ، بدانگونه که مرقوم افتاد جملگی (7) صنعت خاطر بلیناس بود ، و از مصنفات او چند رساله بنظر نگارند، این اوراق رسیده ، از جمله کتاب القديم است ، و دیگر کتاب علل است ، که در آنجا گوید انا بلیناس صاحب الاعاجيب (8) ودراثبات

ص: 48


1- اخبار الحكماء و بعضی تراجم دیگر نام این حکیم را اندرو ماخس ضبط کرده اند و در اینجا ممکن است کاتب اشتباه کرده بجای اندر و ماخس اندرو تاخس نوشته اند.
2- حذاقت - بكسر وفتح حاء : مهارت و استادی در کاری
3- لحوم - جمع لحم : گوشت .
4- افاعي جمع افعی : نوعی مار برزگ.
5- صاحب مطرح الانظار زمان ظهور این حکیم را نیز بعد از میلاد دانسته چنانکه گوید بليناس بعد از قلیلی از میلاد مسیح در شهر تبان متولد شده و در شهر افس مدرسه تاسیس نموده و در سال 97 میلادی وفات کرده.
6- نيرنج بمعرب نیرنگ. افسون و تردستی .
7- ص (29).
8- يعني من بليناسم دارای علوم عجیبه .

واجب (1) و حکمت الهی تحقیقات نیکو فرموده ، و در کتاب جامع الاشيا خود را شاخنوس لقب نهاده ، و آن کلماترا قس، ترجمه نموده و چنان معلوم شد که هرمس ثالث بعد از بليناس هنوز زندگانی داشته و آن کتابراکه بلیناس در سبب پیدائی اشیا نگاشته با خود در سردا به مظالم (2) میبرده و در آن نگریسته بهره ور میگشته .

ظهور قريش

پنجهزار و دویست و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، از این پیش پدران پیغمبر آخر الزمانرا صلی الله علیه وآله وسلم تا كنانة بن خزيمه مرقوم داشتیم و کنانه را پسری بود که نضر نام داشت و بقریش ملقب گشت و در سبب این لقب باوی مورخین را چند سخن است.

نخست آنکه قریش نام دابه (3) ایست که بزرگترین جانوران دریاست ، و چون نضر بزرگتر از مردم قبیله بود چنین لقب یافت.

دیگر آنکه قریش مشتق از نقرش است و تقرش بمعنی کسب و تجارتست ، هما نانضر را این شیوه بوده است .

و سخن آخر را که نگارنده این اوراق اختیار کرده آنست که : تقرش بمعنی تجمع است و چون نضر مردی بزرگ و با حصافت بود و سیادت قوم داشت پراکندگان قبیله را فراهم کرده و بیشتر هر صباح برسر خوان گسترده او مجتمع میشدند از انیروی قریش لقب یافت ، و هر قبیله که نسب ایشان بنضر پیوندد قریش خوانند.

گویند: نضر روزی در حجر مکه خفته بود، در خواب چنان دید که درخت سبزی از پشت اور سته ، چنانکه شاخه های آن سر بر آسمان گذاشته ، و اوراق (4) واغصان آن از نور تابناکست و شمار شاخه های آن مساوی عدد اولین و آخرین اشیاست ، و آن اغصان قومی سفید روی جای دارند ، چون از خواب برآمد و اینصور ترا در

ص: 49


1- واجب : مقصود از واجب در اصطلاح فلاسفه و متكلمين واجب الوجود است که عبارت از ذات باری تعالی جل شانه میباشد.
2- مظلم - بفتح لام: تاريك .
3- دابه : هر حیوان جنبنده.
4- اوراق - جمع ورق برگ درخت اغصان جمع غصن: شاخه درخت

نرد کاهنی باز نمود ، تعبیر چنان رفت که کرامت و شرافت بر دودمان تو و حسب و نسب تومسلم و مقصود خواهد بود (1) ، ونام مادر نضر بره بنت بر بن ادبن طالحة بن الیاس مضر باشد.

مع القصه : نضر بن كنانه رادو پسر بوديكي مالك ، و آنديگر نحلد ، ونام مادر مالك عاتكة بنت عدوان بن عمرو بن قيس بن غیلان بود ، و نسب پیغمبر آخر زمان صلی الله علیه وآله وسلم بمالك پيوندد .

ومالك را پسری بود که فهر نام داشت، و نام مادر فهر جندله بنت حارث بن مضاض جرهمی است و اینحارث جزابن مضاض اکبر است ؛ نسب پیغمبر آخر زمان صلی الله علیه وآله وسلم بفهر منتهی شود.

و فهر بن مالك را هم نام عامر است و او چهار پسر داشت، اول «غالب» دویم «محارب» سیم «حارث» چهارم «اسد» و نام مادر ایشان ليلى بنت سعد بن هزيل بن مدركة بن الياس است، و نسب پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بغالب رسد .

و غالب رادو پسر بود اول «لوی» دویم «تیم و نام مادر ایشان سلمى بنت عمرو بن ربيعة الخزاعیه است ، و نسب پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم بالوی پیوندد .

ولوی را چهار پسر بود اول «کعب» دویم «عامر» سیم «عامر» سیم «سامه» چهارم «عوف» و مادر كعب وسامه وعوف مادیه دختر كعب بن القين بن حسر بود از قبیله قضاعه ، و مادر عامر فحشیه بنت سيان بن محارب بن فهر بود.

وقتی در میان ساته بن لوی و برادرش عامر خشونتی واقع شد ، و از آن کار بمعادات (2) ومبارات (3) کشید ، وعاقبت سامه از عامر هراسناك شده عزم جلای وطن فرمود و خواست تاسوی عمان کوچ دهد ، آنگاه که برشتر خویش برنشست که طی مسافت کند، ناقه او برای چریدن سر فرو داشت و ماری از خار بن سر بدر کرده

ص: 50


1- مدرك نقل این خواب درباره قریش بدست نیامد و بحار الانوار (ج 6 باب 3) و نیز حيوة القلوب (جلد 2 باب 3) چنین خوابی را راجع بعبد المطلب (جد پیغمبر اکرم صلى الله عليه و آله نقل کرده است).
2- معادات : دشمنی کردن .
3- مبارات: عداوت و بیزاری جستن از یکدیگر

لب آنرا بگزید چنانکه در حال بیفتاد و بمرد ، چون سامه از ناقه بزیر افتاد هم او را بگزید و او نیز بهلاکت رسید ، و در حین سکرات موت بیتی چند انشاد فرمود ، و نگارنده اوراق بنگارش یکیت از آن پرداخت

لا ارى مثل سامة بن لوى *** يوم حلوا به قتيلا لناقة (1)

اماعوف بن لوی با چند تن از مردم خود بارض عطفان آمد که نسب بغیلان رساند و چون در آنزمین سکون اختیار کرد آن مردم که باوی همراه بودندد خصت انصراف داد ؛ اما نسب پیغمبر صلی الله علیه وآله وسلم به کعب بن لوی پیوندد، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد.

ابو عبیده جراح از فرزندان حارث بن فهر است و سوده بنت ربیعه که از جمله ازواج پیغمبر است از نسل عامر بن لوی است ، سهیل بن عمرو وعمرو بن عبدود هم از این قبیله اند، و بنو ناحیه از اولاد سامه اند.

ظهور ملوك طوايف چين

پنجهزار و دویست و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون مدت سلطنت تن و انك بنهایت شد، پادشاهی از خاندان جووانك منقرض گشت ، كار ممالک چین پریشانی کشید ، و از هر گوشه سرکشی سر بدر کرد ، و بهوای خودسری سربرداشت بعد از آشفته حالی هر کشوری و ترکتاز هر لشگری مملکت چین بر چهارده بخش افتاد ، و هر بخش را یکی از امرا سلطنت یافتند ، بدینگونه :

اول جنگ «میشو» دویم «سور برنجی» سیم «سن بانشو» چهارم «دونای بای» پنجم «دى كانك» ششم «سوس خونشو» هفتم «سلووانك» هشتم «لوحوكونك» نهم «حیشونجی» دهم «سوسوداو» یازدهم «حوسونك جي» دوازدهم «سای شود و» سیزدهم «کسناح»چهاردهم «نايحوكون».

و چون روزگاری بر این بر آمد و همچنان کار مملکت آشفته بود ، هفت تن از

ص: 51


1- نمیبینم مانند سامه فرزندلوی را که روزی بر او ظاهر گردند، در حالی که با شترش کشته گردیده است. و ممکن استلام (لناقته) به معنای مع نبوده و معنایش چنین باشد: بر او ظاهر گردند در حالی که او کشته شترش گردیده است.

بزرگان چین با هم عهد مودت محکم کردند ، و لشگر بر آورده مملکترا از آن چهارده تن بگرفتند ، و جمیع آن اراضی را هفت بخش کرده بکار سلطنت پرداختند ، ونام ملوك هفتگانه چنین بود:

اول «دى وانك» دويم «جودانك» سيم «جن وانك» چهارم «سن وانك» پنجم «سى وانك» ششم «حووانك» هفتم «باروانك» و نیز روزگاری ایشان بکار سلطنت قیام کردند، و مدت پادشاهی این هر دو طایفه که کار بر ملوك طوایف میرفت چهارده سال بود و بعد از این مدت پسر سن وانك كه یكی از ملوك هفتگانه بود و سن شبخوانك نام داشت ، لشگری فراوان فراهم کرده مملکترا از آن شش تن که با پدرش در کار سلطنت مشارکت داشتند بگرفت و چون نوبت باور سید منفرداً سلطنت کرد، چنانکه مذکور خواهد شد .

عزیمت اسکندر بجانب هندوستان

پنجهزار و دویست و هشتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون اسکندر (1) از کار مردم سبطیا و نظم بلاد ترکمانان بپرداخت ، تسخیر مملکت هندوستانرا تصیمم داده (2) از آن اراضی سفر کرد و همه جاطی مسافت نموده بکنار رودخانه «اندس» که مشهور به اتك است فرود شد و در آن اراضی پنج رودخانه است : اول «هدسپس» دویم «اکسنپس» سیم «هدر و طپس» چهارم «هفسس» پنجم «سرانکپس» و اینجمله چون با هم اتصال یا بد آنرا رودخانه «اتك» نامند و شهری که این رودخانه ها از آن جاریست پنجاب نامند.

على الجمله : چون اسکندر بحوالی پنجاب آمد ، «هفتیون» سپهسالار را با از لشگریان حکم داد که پیشر و سپاه گشته جسری (3) متین بر آن رودخانه بندند تا پادشاه و لشگر از آن بآسانی عبور توانند کرد ، و هفتیون از پیش تاخته

ص: 52


1- جيب السير جلد اول جزء دوم ص 20 .
2- در دائرة المعارف فرید و جدی چنین است که درسنه (327) اسکندر عزم فتح هندوستان را نمود و تفاوتی در فتح آن ندید جز در کنار رودخانه که با سلطان هندی بنام یوروس جنگ نمایان کرده او راشکست داد . ص (317)
3- جسر : پل

این خدمت بپایان برد ، و پادشاه یونان با تمامت لشگر از روداتك بگذشت.

در اینوقت «مکسلس» که در اراضی میان اتك ورود هدسپس حکومت داشت و او را با پورس حاکم آنسوی بدسپس خصومت بود ، برای ظفر جستن بر خصم سی زنجیر فیل و هفتصدتن سواره و پنجهزارتن پیاده برداشته بحضرت اسکندر پیوست ، و پیشکشهای لایق گذرانید، و اظهار عقیدت و چاکری نمود و آن اشگر را ملازم خدمت ساخت که سفراً وحضراً خدمتگذار باشند، اسکندر فرمان داد که در آن اراضی دار الشفائی (1) بنیان کردند و بیماران و علیلان لشگر را در آنجا جای داد ، و فرمود: که جسر را از رود خانه نخستین برگرفته بر سر رود «هدسپس» استوار کنند ، و لشگریان از آن عبور نموده با پورس که از جانب فور پادشاه هندوستان حکومت آن سامان داشت مصاف دهند، و سپاه اسکندر بکنار رودخانه هدسیس آمده خیمه برافراختند ·

چون پورس از این خبر آگهی یافت مردم خود را از سواره و پیاده مجتمع ساخته بدانسوی رودخانه در برابر لشگر اسکندر فرود شد، و این هنگام آفتاب سرطان بود ، و از حرارت هواهر برف و یخ که در کهسارها بود گداخته آب رودخانه ها طغیانی عظیم داشت و پورس در برابر گذرگاه رودخانه چند زنجیر فیل بداشته بود که اسبهای لشگر اسکندر از دیدار آنجا نوران رمیده هرگز بدانسوی آب عبور نمیکردند .

اسکندر چون این جمله را مشاهده کرد، این سخنرا در میان لشگر مشتهر ساخت که ما را در کنار این رودخانه نشیمن خواهد بود، چندان که آب از طغیان باز ایستد و عبور از آن ممکن باشد وحکم داد تا آزوغه (2) و علوفه از هر آبادی بلشگرگاه حمل کردند .

چون روزی چند بر این بگذشت آوازه در انداخت که پادشاه یونان امشب از آب عبور کرده بر سر پورس خواهد شتافت ، و پورس اینخبر شنیده از برای مدافعه مهیا

ص: 53


1- دار الشفالی : بیمارستان
2- آزوغه: همان آزوغه است و آن غذائی است که در مسافرت با خود بر میدارند.

میگشت، چون چند شب این خبر را بكذب انتشار داد و هر شب پورس و مردمش راتا صبحگاه بحر است خود زحمت داد این معنی از نظر پورس محو گشت و غافل بنشست وملك يونان چون خصم را بغفلت در انداخت، لشگرگاه خویش را «بقراطریس» سردار سپرد و فرمود: چون من بدانسوی شوم پورس بمدافعه بیرون خواهد شد ، اگر معلوم کنی که با سپاه عظیم بجنگ من تاخته از آب بالشگریان عبور کن و در حر بگاه حاضر باش ، واگر با سپاه اندك بسوی من تازد در لشگرگاه خویش بیاسای ، و جمعی از سپاهیانرا نیز به اطلس که یکی از سرهنگان بزرگ بود سپرد و فرمود :

چون معلوم کردی که لشگر ما از آب گذشته و با پورس در آویخته تو نیز بیدرنگ از آب عبور کن و در میدان جنگ نبرد فرمهای آنگاه چهار فرسخ به نشیب لشگرگاه آمد ، چه در آنجا گذرگاهی گمان برده بود که در کنار کوهى كوچك و درختانیست و در برابر آنکوه جزیره خالی از سکنه در میان رودخانه است .

بالجمله: اسکندر با سواره و پیاده که از تکسلس همراه بود و گروهی از نظام فالنکس ، چهار فرسخ به نشیب لشگرگاه تاخته بکنار گذرگاه رودخانه آمد ، راز قضا آنشب ابری متراکم برخاسته هوا را تیره ساخت و رعد و برق در انداخت ، و اسکندر با کشتیهای کوچک و بعضی اشیا که برای عبور فراهم کرده بود از آب بگذشت و با لشگریان بدانجزیره در آمد، و گمان برد که آب بنهایت شده و با خشکی پیوسته چون معلوم شد که این زمین جزیره بوده هنوز یکنیمه از آب باقی است ، اسکندر دیگر باره پیشتر از همه سپاهیان بآب در آمد و مردم قویدل گشته از دنبال اور خت در آب افکندند و از رودخانه بگذشتند.

در اینوقت یکی از دیده بانان پورس بدین معنی وقوف یافته باستجمال تمام خود را بدو رسانید و از رسیدن لشگر اسکندرش آگهی داد. پورس بیدرنگ هزار تن پیاده و یکصد و بیست عراده جنگی به پسر خود سپرده ایشانرا بجنگ اسکندر فرستاد.

پادشاه یونان چون از کار ایشان خبر شد ، لشگریانرا فرمان داد تا بدانجماعت تاختن برده بیشتر از آنگروه را با تیغ بگذرانیدند و پسر پورس نیز در معرکه جنگ مقتول گشت پورس چون از قتل پسر و ترکتاز اسکندر خبر شد ، جمعی از لشگریان

ص: 54

خویش را برای جنگ قراطریس ، در لشگرگاه باقی گذاشت ، تا اگر او از آب عبور کند مصاف دهند و خود باسی هزارتن پیاده و چهار هزار سواره و سیصد عراده جنگ و دویست زنجیر فیل برای مقابله اسکندر میان بربست و با آن اعداد (1) بعرصه وسیع در آمده صفوف لشگر راست کردو اسکندر نیز با مردم خود برسید، اما اندیشه پورس آن بود که در جنگ پیشدستی نکند و چون لشگر اسکندر بحزب در آید فیلهای جن گیرا از پیش روی بتازد تا اسبهای لشگر اسکندر رمیده سواره سپاه ایشان شکسته شود ، اسکندر با سپاه خویش برسید و سواره سپاه را از طرف میمنه (2) و میسره (3) بازداشت ، و پیادگانرا در قلب جای داد و چون سواره سپاه دشمنرا اندك ديد و پیادگانرا فراوان چنان صواب شمرد که نخست جنگ با سوارگان در اندازد ، چه آنگاه که ایشانرا بشکستند پیادگان نیز پراکنده خواهند شد، و باین اندیشه با مردم میمنه سپاه خویش بجانب میسره لشگر دشمن تاختن کرد و پورس چندانکه پایمردی و مردانگی افشرد و لشگر خود را بجنگ ترغیب و تحریص فرمود مفید نبود. عاقبت تاب درنگ نیاورده هزیمت شدند ، و پیادگان لشگر پورس که از دنبال سوارگان ایستاده بودند چون کار بفرار کشید در برابر اسبان افتاده پایمال سمستور شدند ، وگروهی عظیم بهلاکت رسیدند ، و اسکندر با کمانداران فرمان داد تا آنکسان که بر پشت پیل سوارند با تیر زیر آورند و چون چنان کردند فیلهای بی سواروز نجیر نیز در میان پیادگان افتادند، و از دهشت بهر سوی میتاختند و مردم را با خاک یکسان میساختند.

در اینوقت «سینس» که یکی از سرهنگان سپاه بود، بحکم اسکندر بر لشگر دشمن حمله برد ، سپاه سواره پورس که فرار کرده بودند چون چنان دیدند دیگر باره هم پشت شده بجنگ در آمدند؛ و پورس خودنیز بهر جانب تاخته مردم خویش را در دفع بیگانه قویدل میساخت و بافضال (4) و احسان خود امیدوار میفرمود ، اما با اینهمه بخت

ص: 55


1- اعداد - جمع عدد گروه و عدد: گروه و جمعیت .
2- میمنه: راست
3- میسره: چپ
4- افضال : نیکوئی و بخشش .

مساعد نیفتاد و سپاه اسکندر بقهر و غلبه آنجما عترا هزیمت کردند . و در این جنگ هزارتن سواره ، و بیست هزار پیاده ، و دو تن از فرزندان پورس و جمعی از بزرگان در گاه او مقتول گشتند و هر چه از فیلان جنگی زنده بود با عرادهای جنگ و سایر آلات و ادات جنگ بحیطه تصرف لشگر اسکندر افتاد ، و قراطریس که با بقیه لشگر از آب گذشته جنگ در انداخته بود غنیمت فراوان یافت .

پورس از این حر بگاه خود بسلامت بگریخت ، و اسکندر فرمان داد هر که او را دستگیر کند، زنده بحضرت آورد تکسلس گریزگاه او را معلوم کرده بسوی او شتافت تا بدلالت و استمالت (1) اور ابحضرت اسکندر آورد ، پورس چون از قدیم با وی خصمی داشت بی آنکه کلمات او را اصغاء (2) فرماید حربه که در دست داشت بجانب او پرانید ، تکسلس خود را از زخم او حر است کرده بی گفت و شنود مراجعت فرمود .

از پس او مردمی که یکی از ملازمان رکاب اسکندر بود ، بنزديك او شده او را بالطاف و اشفاق (3) خسروانی امیدوار ساخت، و پورس چون از قدیم الایام با مردمی دوست و مهربان بود با او بخدمت اسکندر شتافت ، و از کمال جلادت (4) و دلاوری هیچ در پیشگاه اسکندر خوفناک نبود و با پادشاه یونان در کمال طلاقت (5) و بلاغت مکالمه فرمود اسکندر او را نیکو بنواخت و هر مملکت که از او بتحت تصرف آورده بود هم بدو تفویض فرمود تا بکار حکومت و ایالت پردازد، پورس بشکرانه این موهبت زمین خدمت بوسیده طوق (6) عبودیت و فرمانبرداری پادشاه را برگردن نهاد و بر حسب فرمان بنظم و نسق (7) بلاد او امصار خویش پرداخت . و اسکندر بشکرانه

ص: 56


1- استمالت : دلجوئی .
2- اصفاء : شنیدن.
3- اشفاق : مهربانی کردن
4- جلادت: چابکی
5- طلاقت: گشوده زبان شدن و دلیری در سخن گفتن.
6- طوق : رشته
7- نسق : ترتیب و نظم.

این فتح در آن اراضی شهری بنیان کرد و نام آن بلده را «نیکیا» گذاشت ، که بلغت یونان بمعنی فتح است.

و اسکندر را اسبی بود که سی سال داشت و آن اسب را بفال مبارك وميمون گرفته بود در این وقت مفقود شد ، پادشاه یونان فرمود که اگر آن اسب بدست نیاید مردم آن اراضی را مقتول خواهم ساخت ، هر کس از هر جا جستجو کرده تا اسب را یافتند و بندگاه آوردند ، از قضاهم در آن ایام بیفتاد و بمرد ، چون آن اسب را داغی شبیه با سرگاو بود، اسکندر فرمود: بیادگار آن اسب شهری ساختند؛ و نام آن شهر راه بوکفلاس گذاشت ، که در لغت یونان بمعنی سرکار است است.

بالجمله : بعد از طفر جستن با پورس ملك يونان فرمود: هر که از ملازمان رکاب در میدان جنگ بهلاکت رسیده بود بقانون شريعت با خاك سپردند ، و كنار رود خانه هدسپس را که محل عبور لشکریان بود ، چراغدانها نهادند و مشعلها بر افروختند و جشنی بزرگ باز نمودند که مردم هنگام گذشتن شاد خاطر باشند و چون از آن اراضی سفر کرد بمیان قبایل «قلاسی» آمد ، و سی و هفت شهر وديه ، وقريه بیجنگ وجوش بتحت فرمان آورد و آن جمله را بر ممالک پورس افزوده و بدو تفویض فرمود ، وحكم داد تا او را با «تکسلس» که از پیش خصمی داشتند مهربانی دادند و اصلاح ذات البین (1) کردند، و تکسلس را نیز باراضی خود بر گماشت و رخص گماشت و رخصت مراجعت داد و خود با لشگر بکنار رود خانه «هدر و طپس» آمده خیمه و خرگاه (2) بر افراخت.

در این وقت فور که پادشاه هندوستان بود چون همه روزه صیت (3) لشگرکشی و کشور گشائی اسکندر را اصغا فرمود .

با خود اندیشید که اگر جلادتی نکند و نبردی نیفکند، یکباره مملکت هندوستان از دست بدر خواهد شد ، ناچار ساز لشگری جراره (4) کرده بشتاب برق و باد بسر حد

ص: 57


1- اصلاح ذات البين: آشتی دادن بین دو نفر را گویند.
2- خرگاه : سراپرده.
3- صیت : آوازه
4- جرار : بسیار کشنده و لشگر انبوه و بسیار.

پنجاب آمد .

چون اسکندر از حال او آگهی یافت مردم خویش را فراهم داشته باستقبال جنگ او بیرون شتافت ، و چون فریقین باهم نزديك شدند ، صفهار است کرده جنگ در انداختند ، بعد از کشش و کوشش بسیار فور در میان آن گیرودار مقتول گشت لشگریانش اسیر و دستگیر شدند و بعضی باراضی خویش فرار کردند ، لاجرم مکانت اسکندر در آن مملکت زیاده شد و بر استقلال و استیلای پورس بیفزود، و آسوده نشسته هر روز بتسخیر بلدی از هندوستان و بنیان شهری از نو مشغول بود ، و از نظم و نسق ایران نیز همه روزه بازپرسی میفرمود .

ظهورانك سرخس حكيمپنجهزار و دویست و هشتاد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود : انك سرخس یکی از حکمای بزرگوار است که در ارض یونان تربیت یافته و تحصیل علوم حکمت در حضرت ارسطاطالیس فرموده ، و پیوسته در سفر و حضر ملازم خدمت اسکندر میبود، و پادشاه یونان با صحبت او رغبتی تمام داشت .

گویند: حرص اسکندر در تسخیر ممالک چنان بود ، که وقتی انك سرخس از سعت زمین، و بزرگی جهان ، وكثرت بلادو امصار، وحشمت سلاطین ، و فزونی خلق جهان ؛ کلمۀ چند بعرض میرسانید، اسکندر چون نيك نظر كرد و باعمر اندك عبور باینهمه زمین و غلبه با اینهمه خلایق را صعب دانست و از يكجانب حرص وطلب اور امجال نمیگذاشت که آسوده باشد و از هوس تسخیر دنیا فرونشیند ، بی اختیار بگریست چنانکه بانگهای های او بلند گشت .

جلوس سینسار در مملکت هندوستان

پنجهزار و دویست و هشتاد و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود : چون فود در حربگاه بدست لشگریان اسکندر رخت بسرای دیگر برد ، و لشگرگاه پادشاه یونان در پنجاب بود كار ممالك هندوستان آشفته گشت .

در اینوقت سینسار که یکی از سپهسالاران خود بود گروهیرا باخود متحد کرده

ص: 58

سر بسلطنت برآورد ، و در دار الملك «قنوج بتخت ملكی جلوس فرمود ، و بلاد و امصار را بتدریج متصرف شده در کار سلطنت استقلالی تمام پیدا کرد ، و مادام که لشگرگاه اسکندر در پنجاب بود و جنابش در سرحد ایران و هندوستان سکون داشت ، سینسار بدانجانب عبور نکرد؛ چه قتل فور او راپندی روشن بود .

اما آنگاه که اسکندر از پنجاب و اراضی هند بجانب مملکت بابل سفر کرد و روزگار او بنهایت شد، سینسار با سپاهی جرار بجانب پنجاب تاختن کرد و پورس را که از جانب اسکندر حکومت پنجاب و بعضی از اراضی هندوستانرا داشت ، از میان برگرفت و در کار پادشاهی استقلالی تمام حاصل کرد ، و در زمان او چون کار سلطنت ایران بملوك طوایف میرفت ، سینسار با هیچکس سر ضراعت (1) فرونداشت و کسی را نیز در ایران آن نیرو نبود که بجانب او تاختن کند، و مدت سلطنت او در هند هفتاد سال بود.

ظهور افلاطس حكيم

پنجهزار و دویست و هشتاد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، افلاطس از عظمای فلاسفه یونان است و معنی این لفط نفع رساننده داناست ، و اوراکب معارف از خدمت ارسطاطالیس حاصل شده و بیشتر وقت ملازم حضرت اسکندر بوده و سخنان پند آمیز معروض میداشته. وقتی پادشاه یونان از وی سئوال کرد که پادشاهان را کدام شیوه ستوده و پسندیده است ؟ عرض کرد : آنکه در شبها باندیشه رعیت باشند و بصلاح حال رعايا فكرى نيكو اندیشند و چون روز شود آنچه شب اندیشه کرده اند معمول دارند ، اسکندر او را تحسین فرستاد و سخن او را از در صدق و صفادانست.

ظهور فرفوریوس حکیم

پنجهزار و دویست و نود و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، فرفودیوس (2) از صنادید

ص: 59


1- ضراعت: خواری وزاری
2- فرفوریوس یکی از حکمای صور است، که در ساحل شام است ، و او برای ارسطاطالیس بوده و سخنان او ر اشرح نموده است، و مورخ القفطی گوید که پس از جالینوس میزیسته است و چون شناسایی سخنان ارسطو بر مردم آن زمان دشوار میبود، بنا بر تقاضای مردم کتاب ایسا موجی را تألیف نمود . محبوب القلوب ص 151

حکمای بلده صور است ، و آنشهر در ساحل دریای شام بود ، گویند : فهم کتب ارسطاطالیس برطالبان علوم مشکل افتاد در حضرت فرفوریوس که کاشف اسرار حکمت و معلم کلمات ارسطو بود شکایت بردند، و بعضی از بلاد بعیده بدو نگاشتند و درخواست نمودند که در کشف معضلات (1) حکمت کتابی کند ، فرفوریوس فرمود که ادراك كلمات ارسطو از فهم مقدمات چند ناچار است و علمای عصر ما را از وصول بدان مقدمات قصور است ، پس کتاب ایسا غوجی را تصنیف فرمود که هنوز در میان طالبان علم بکار است ، و كتاب المدخل الى القياسات الكلية نیز از مصنفات اوست که ابو عثمان دمشقی ترجمه کرده ، و كتاب اخبار الفلاسفه وكتاب الا سطقسات نیز از وی بلغت سریانی است .

بالجمله فرفوریوس از اصحاب ارسطا طالیس است ، و از کلمات اوست که فرماید: که هر چیز که یکی (2) باشد و بسیط باشد فاعلش نیزیکی است ، و هر چیز كثير باشد و مرکب پس افعالش كثير است و مركب هر موجودی فعلش چون طبیعت اوست ، لا جرم میکند خدا واحد بسیط، و آنچه میکند از افعال خود بواسطه مرکب است .

و گوید : هر چیز باشد موجود ، از برای اوست فعلي مطابق طبیعت او ، و چون حضرت باری موجود است، پس فعل خاص وحدانی او اجتناب از شبه است یعنی در وجود .

و گوید : مكونات مكون ميشوند بتكوين صورت بر سبیل تغییر، و فاسد

ص: 60


1- معضلات - جمع معضله امر دشوار و مشكل.
2- در بیان علت بسیط حقیقی حکماء گویند : « الواحد لا يصدر عنه الا الواحد » و براین مطلب براهینی اقامه میکنند که عمده کلامشان متوجه قانون علت و معلول و رابطه بین ایندو و نسبت تاثیر و تاثر ايندو ، و اینکه معلول ظهور و پیدایش همان خصوصیت علت است میباشد: در برابر این سخن متکلمین اشکال کرده گویند: بنابراین لازم آید که ایزد متعال قادر جز برایجاد امر واحد نباشد و حال آنکه این موضوع باطل است چه آنکه خدای را قدرت بر همه ممکنانست ، در جواب این سخن حکماء گویند: فرق است میان اینکه قدرت وافی برایجاد چیزی نباشد با مقدور لايق اخذ فيض نباشد و البته از واحد مراد واحد عددی نیست، خواه در طرف علت و خواه در طرف معلول بلکه مقصود حتمی دیگر از وحدت است که از آن بوحدت اطلاقی میتوان تعبیر کرد.

میشوند بخلو صورت ، و از جمله مصنفات فرفور یوس کتابی است در اتحاد عاقل و معقول که ممدوح اكثر حکمای مشائین بوده ، و شیخ رئیس در مسئله عقل و معقولات او را رد نموده .

تسخیر صاین قلعه بدست اسکندر

پنجهزار و دویست و نود و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود : بعد از آنکه اسکندر در پنجاب روزگاری در از سکون داشت، روزی در حضرت او معروض داشتند که قبایل «واقدر اسی» سر از فرمان بدر کرده اند ، و ایشانرا استظهار (1) باصاین قلعه است ، كه از يك جانب با بحيره اتصال دارد، و از آنسو که باخشکی است سه سنگر متین بر آورده اند ، و در هر سنگر عرادهای جنگی آماده داشته اند و مردان دلاور گماشته اند ، و در قلعه چندان از خورش و خوردنی فراهم دارند که در روزگار های در از کفایت کار کنند، چون اسکندر اینخبر بشنید با لشگر ساز کرده بدیشان تاختن برد ، و در سنگر اول جنگ در انداخته مردانه بکوشید ، چند انکه مجال در نگ برای آن جمع نماند ، و از سنگر اول فرار کرده به سنگر دویم گریختند و بخود داری پرداختند. هم از آنجا اسکندد بر سر ایشان شتافت و اختی در سنگر دویم ستیز و آویز مشغول شده ایشانرا بشکست تا از آنجا بسنگر سیم گریختند و همچنان اسکندر با ایشان همی مصاف داد تا سنگر سیم را نیز مسخر کرده آن جماعت بقلعه گریختند را و لشگر یونان اطراف قلعه را فرو گرفت و جمعی از سواره سپاه در جانبی که اتصال ببحیره داشت قرار گرفتند، و لشگریان بفراهم کردن اسباب قلعه گیری و آلات قلمه کوبی

پرداختند.

شب دویم در حضرت اسکندر معروض داشتند که مردم قلعه از جانب بخیر عزم فرار کرده اند ، ملك يونان فرمود : تا آن عرادها که از سنگرهای ایشان بدست آورده بودند در کنار بخیر همچنان نصب کردند که مانع از گذشتن ایشان بود و سواره سپاه را در کنار بحیره مقام داشتند فرمود که آنهنگام که قلعه را در بازکنند و مردم

ص: 61


1- استظهار: پشت گرمی.

بیرون شوند و بانگ کرنای اسکندر را انها (1) فرمایند.

مردم قلعه که بیخبر از این راز بودند، نیمه شب از قلعه بدر شدند و نخستین عرادها از عبور ایشان مانع بود ، ناچار جنگ در افتاد و جمعی از ایشان مقتول گشت و اسکندر نیز از بانگ کرنا آگهی یافته حکم داد : تاگروهی از ابطال (2) بر راه ایشان آمدند و جنگ در پیوستند ناچار، آن جماعت راه فرار پیش گرفته دیگر باره بقلعه گریختند ، و بحفظ و حراست خویش پرداختند .

پس از دو روز دیگر اسکندر حکم داد تا از اطراف سپاه بجنبش آمده باقهر و غلبه قلعه را مسخر کردند و دست بقتل و غارت برگشادند، در این هنگامه هفده هزار تن از قبایل و اقدر اسی مقتول گشت؛ و هفتاد هزار کس پیاده اسیر شد و پانصد سواره در بند افتاد و از ملتزمان رکاب گشت و پانصد عراده جنگی بدست آمد و از سپاه اسکندر صدتن مقتول شد و هزار و دویست تن از اکابر ماکارونیه زخم دار گشت ، و اسکندر از پس این نصرت «یومنس» را که در پیشگاه او وزیر و مشیر بود طلب نموده حکم داد که در اراضی آن حوالی سفر کرده قبایلی که در حدود صاین قلعه سکون دارند بانهای بیم و امید و ابلاغ و عد و و عید در تحت فرمان باز داشته بدرگاه فرسند .

یومنس برحسب فرمان بیرون شده بمیان قبایل آمد و چندانکه ایشانرا از زشت و زیبا بیم و امید داد مفید نیفتاد، و آن جماعت از بیم جان پشت بدرگاه اسکندر کرده رخت بقله های جبال کشیدند ، یومنس ناچار مراجعت کرده صورت حال را بعرض رسانید برحسب فرمان لشگری بر ایشان بتاخت ، تا آن کسان که از رفتن بجبال شامخه متعدد بودند بدست آورده مقتول ساختند، ملك يونان فرمود : تاصاین قلعه را که محل اقامت مفسدین بود خراب و ویران نمودند و پس از این واقعه معروض رأی اسکندر افتاد ، که در کنار رودخانه «هفسس» که یکی از پنج رودخانه است ، شهریست بس عظیم که مردم آن بلده کار بجمهور کنند؛ بدینسان که هر قبیلهٔ اطاعت بزرگ و فرمانگذار خود

ص: 62


1- انهاء: آگاه کردن .
2- ابطال - جمع بطل مرد شجاع.

فرمایند ، و بزرگان قبایل در امور اتفاقیه بر قانون شریعت خویش باشند و در آنمملکت فیلان قوی بنیاد بسیار بود.

اسکندر تسخیر آنمملکت راوجهه همت ساخت ، لشگریان چون از عزیمت او آگهی یافتند بغایت دلتنگ و کوفته خاطر شدند و با یکدیگر همی گفتند: تا چند در این جهان بزحمت توان زیست وروی وطن راحت ندید: اکنون باید چاره جست و از این کوچ دادن و سفر کردن رهایی یافت اسکندر بفر است و کیاست دریافت که مردم بر آنند که از مشقت سفر بازنشینند و دیگر کوچ ندهند خواست تا بدستیاری حکمت ایشانرا بر نهج خدمت بدارد حکم داد تا بزرگان در گاه و قواد (1) سپاه را حاضر کرده انجمنی کرده وروی بدیشان کرده لختی از محاسن سفر و غلبه بر ممالك و برآوردن نام بر شمرد، و پس از آن ایشانرا از گفت و شنود سخنان لاطائل (2) منع فرمود . آنجماعت در جواب . اسکندر سربزیر افکنده سخنی نگفتند ، ملك يونان بدانست که آن کلمات حکمت آمیز در ایشان اثر نکرده ؛ آنگاه سپنس که یکی از سرداران بزرگ بود ، قدم جلادت پیش نهاده بعرض رسانید که مردم برای آن روزی چند بزحمت و تعب گذارند که از پس آن بقیت عمر را بشادکامی و راحت برند، اينك مردم ما کادونیه که از نخست روز ملتزم رکاب پادشاه بودند قلیلی باقی مانده اند، چه ایشان یا بزحمت سفر شربت هلاکت چشیدند. یا در میدان نبرد رخت بسرای دیگر کشیدند و این قلیل مردم نیز همه مریض و علیل میباشند، پس کدام وقت کس روی راحت خواهد دید؟ سزاوار آنست که پادشاه رخصت فرماید تا اینمردم مسکین روی چند با وطن خویش شوند، و چون ایشان رخصت انصراف یافتند ، دیگر جوانان که مقیم خانه اندامیدوار شده از جان و دل طریق خدمت خواهند سپرد .

اسکندر از کلمات سینس» سخت اندوهناك شد ، و مردم را از مجلس رخصت بیرون شدن داد ، و فرمود : دیگرباره فردا پگاه (3) حاضر شوند تا این سخن

ص: 63


1- قواد - جمع قائد : پیشوا .
2- لاطائل: بیهوده .
3- پگاه: صبح زود

بنهایت شود ، وروز دیگر آن جمع را طلب فرمود و با ایشان گفت : که من بدان سرم تمامت این دنیا را فرو گیرم ، و مردم را بملازمت رکاب تکلیف شاق نکنم، هر که از دل وجان ملازمت حضرت ماجويد با ما خواهد بود و هر که از خدمت ما آزرده خاطر است طریق یونان پیش گیرد و در خانه خود آسوده بخسبد ، وغرض اسکندر از این سخنان آن بود که بزرگان یونان شرمنده خواهند شد ، و از خدمت اور وی با وطن نخواهند کرد اما مردم نه چنان خسته و دلتنگ بودند که این سخنان در ایشان اثر کند همچنان بر عزیمت مراجعت بودند .

اسکندر چون این معنی بدانست خشم بروی مستولی شد وغضبناك از مجلس برخاسته بدر شد و در خیمه که مخصوص خود داشت رفته بنشست و سه روز هیچ کس را بارنداد و منفرداً نشسته اندیشه میکرد که چگونه مردم را بر سر خدمت آورد ، و پس از سه روز مردم را رخصت بار داد و فرمود : دانشوران درگاه کار باستخاره باز دارند تا اگر مراجعت از هندوستان بفال نیکو افتد کوچ دهند. و اگر نه در فتح ممالك مشغول باشند.

مردم بقانون خویش هر يك تفال زدند، و بعرض رسانیدند که اینزمان پای از سفر کردن کشیدن و روزی چند در خانه خود آسوده غنودن (1) بغال ما ميمون افتاد اسکندر چون دانست که دیگر ایشان متحمل زحمت سفر نشوند ، ناچار مسئول ایشان با اجابت مقرون داشت، و بمراجعت از هندوستان رضاداد لشگریان او از این مژده اطراف سرا پرده اسکندر را فرو گرفتند ، و ببانگ بلند زبان بشکر گذاری بر گشودند .

آنگاه اسکندر چند معبد در آن اراضی بنیان فرمود و آن ممالک که از هندوستان گشوده بود جملگی را بپورس گذاشت تا بعدالت حکومت کند و خود ساز مراجعت فرمود .

ص: 64


1- غنودن: استراحت کردن

عزیت اسکندر از هندوستان

بمملکت بابل پنجهزار و دویست و نود و چهار سال بعد از هبوط آدم بود چون اسکندر از کارهندوستان پرداخت عزیمت مملکت بابل دامرکوز (1) خاطر ساخته با مردم خویش کوچ داده بکنار رودخانه هدسس فرود شد و حکم داد : که بقدر حاجت کشتیها بسازند تا از رودخانه هدسس که برودخانه اتك اتصال دارد بکشتی در شده بدریای هند سفر کند و از شط العرب سرانجام کار بیرون شده وارد مملکت بابل گردد.

بزرگان سپاه معروض داشتند که این راه بس خطر ناکست و عبور از بحارو جبال آن بغایت صعب باشد، اسکندر «نیارخس» را در نهانی طلب داشته فرمود : که جمعی در عبور ما از این راه سخن به لاو نعم در انداخته اند، تو را که از دل و جان رفتن بر طريق صدق و صوابست رأی چه باشد نیارخس معروض داشت که من چنان دانم که تدبیر پادشاه با تقدیر حضرت اله موافقست و لشگریان بسلامت طی مراحل خواهند نمود.

اسکندر از سخن او شاد شد و فرمود تا نیارخس ساز سفر را طراز (2) داده کشتیها را بپایان آرد و او بر حسب حکم فرمان داد تا از بیشه های کنار رودخانه قطع درختان قوی بنیاد نموده هشتاد کشتی ساز دادند که بس بزرگ و شگرف (3) بود و دو هزار کشتي كوچك نيز بساختند.

آنگاه اسکندر فرمود که : قراطریس و هفسیون سردار با جمعی از پیش سپاه کوچ دادند ، و از پس روزی چند بر قانون مردم یونان و اهالی هندوستان قربانی کرده، حکم داد: تاکرناها بنواختند و سپاهیان بکشتیها در آمده راه نوردیدن گرفتند ، و بعد از سه روز بلشکرگاه قراطریس و هفسیون که از کنار رودخانه راه میبریدند رسیدند در اینوقت بعرض اسکندر رسید که جماعت «اقسی» و «رانسی رمالی» که شرح حال ایشان مرقوم افتاد بدان سرند که چون موکب اسکندری بمساكن ایشان قریب افتد

ص: 65


1- مركوز : مقصود و منظور نظر
2- طراز : زینت و نقش و نگار را گویند ولی در اینجا بمعنای آماده کردن استعمال شده است.
3- شگرف : عجیب و کم نظیر.

از کمین بیرون تاخته زیانی بلشگریان رسانند.

اسکندر کار کشتی و لشگر را بنیار خس گذاشته با جمعی از ابطال رجال بقصد آن جماعت بیرون تاخت و نیارخس را فرمود: در جائیکه رودخانه هدر وطیس دهد سپس اتصال یابد توقف کند و منتظر وصول موکب پادشاه باشد .

مع القصه چون اسکندر از پیش بتاخت و لشگر براند معبر او در جایی از رودخانه افتاد که عبور از آن بغایت صعب بود، چنانکه هنگام گذشتن گروهی از سپاهیان غرقه و نابود گشتند، و اسکندر را نیز زحمتی عظیم رسید، اما چون از آب بدر شد، سپاه را سه بهره ساخت و فوج نخستین را از قفای خویش بداشت و فرقه ثانیرا بهفسیون تفویض فرمود و گروه سیم را بطلیمی هم که یکی از سرداران بود باز گذاشت. آنگاه بسوی دشمن کوچ داد ، وهفسیونرا فرمود که از دنبال طی مسافت کند تا آنگاه سپاه خصم هزیمت شوند ، وی از اطراف ایشان را بدست کرد ممقتول ،سازد یا گرفته بدرگاه آورد ، وطالیمی را حکم داد که سه روز بعد از دنبال حرکت کند ، و همچنان پراکندگان لشگر دشمن را در هر جایا بد اسیر و دستگیر نماید ، اما قبایل اعدا قبل از وصول موكب اسکندر زنان و اطفال و اموال و و اثقال خودرا در حصنی حصین (1) گذاشته جمعی از پیادگانرا بحفظ و حراست گماشتند و مردان مبارز در اطراف قلعه کمین گاه کرده مترصد جنگ میبودند، از این سوی سپاه اسکند و که سه روزه قوت و آزوغه (2) بر گرفته بودند ، بی آگهی دشمن همی تاختن کرده ناگاه بکنار قلعه در رسیدند و جنگ در پیوستند، و جمعی کثیر از آنگروه را بقتل آورد وبقية السيف (3) هزیمت جسته بقلمه در گریختند ، روز دیگر اسکندر فرمان داد تا با قهر و غلبه آن قلعه را فرو گرفتند و مردان آنجما عترا با تیغ بگذرانیدند و زنان ایشانرا اسیر کرده و هر مال وزر که داشتند برگرفتند، از پس این فتح بعضی از شهر و دیه که در اطراف آن اراضی بود بحیطه تصرف در آوردند و جمعی از مردم

ص: 66


1- حصين : استوار .
2- آزوغه : غذا و خوراکی در سفر برداشته شود
3- بقية السيف : باقيمانده لشگر

آنمملکت از کمال غیرت قبل از آنکه لشگر اسکندر بدیشان رسد و دست یابد آبادانیهای خود را خراب کرده آتش در سر او اموال خود افروختند ، و خود را نیز بآتش سوختند

در این وقت بعرض اسکندر رسید که گروهی عظیم از آن قبایل دارالملک خود را تهی کرده از رودخانه بدر و طیس عبور نموده اند، پادشاه یونان از دنبال ایشان تاختن کرده بکنار رودخانه آمد، و معلوم نمود که پنجاه هزار تن سواره و پیاده بدانسوی آب برای جنگ آماده اند، اسکندر همچنان که از راه برسید بدون درنگ و پرسش اسب در آب افکند و لشگریان نیز برودخانه در آمدند، دشمنان چون این گونه جلادت مشاهدت کردند از برای ایشان مجال توقف نماند و ناچار روی بفرار تهادند ، سپاهی که در تحت فرمان هفسیون و طالیمی بودند از دنبال ایشان بتاختند و چون لختی راه به پیمودند دشمنان نظر بقفا کرده قلت سپاه اسکندر و کثرت مردم خود را دیده دل قوی کردند و عنان کشیده بجنگ در آمدند و چون اندك كشش و كوششي در میانه برفت دیگر باره هندیان راه فرار پیش گرفته ، پناه به بلده که در آن حوالی بود بردند ، اسکندر بالشگریان از دنبال ایشان در رسید و اطراف آنشهر را فرو گرفتند پادشاه یونان بادات قلعه کوبی و اسباب یورش فرمان داد و از کمال غضب و شتاب زدگی که در تسخیر شهر داشت و لشگریانرا در انجام این مهم خالی از فتوری (1) نمی پنداشت حکم داد : تا نردبانی حاضر کرده بر دیوار قلعه استوار نهادند، و خود بیتوانی (2) پای بر نردبان نهاده بر دیوار قلعه بر آمد هندیان از جلادت (3) او در عجب رفته اطراف اور افر و گرفتند، و جنگ در انداختند، اسکندر بنفسه با ایشان در آویخت و جمعی را باتیغ بگذرانید، «لیوناطیس» و « پیوسطس» و«ابریس» که از شجمان روزگار بودند چون حال پادشاه را بدانگونه دیدند از قفای او پای بر نردبان نهاده با تفاق بر رفته (4) خود را باسکندر رسانیدند ، و هر چهار تن جنگ در پیوستند، لشگریان ناچار بدان شدند که

ص: 67


1- فتور: سستی .
2- بیتوانی: بدون درنگ
3- جلادت: چابکی .
4- بر رفته : بالا رفته

باعانت پادشاه خود را بر سرباره (1) رسانند ، گروهی باستعجال تمام برنردبانها برآمدند از کثرت مردم و شتاب ایشان نردبانها را محکمی نهاد و جمله در هم شکسته مردم فروریختند و هندیان آن چهارتن را بی معین و مدد کار یافته با دل قوی بر سر ایشان شتافتند و بطعن و ضرب قیام نمودند.

در اینوقت اسکندر با خود اندیشید که در این حال اگر بر سر دیوار بیاید ، دور نیست که از خدنگ خارا شکاف اعدا آسیبی بیند، و اگر قدم واپس نهد و از دیوار قلعه خود را بلشگرگاه اندازد لشگریان یکباره از فتح آن قلمه مأیوس شوند و هندیان در حفظ و حراست قلعه دلیر ،گردند، پس بیمحا با خود را از سر دیوار بدرون قلعه انداخت و آن سه تن نیز ادرا متابعت نمودند، هندیان نیز از هر کرانه بر سر ایشان تاخته و جنگ در انداختند و باتير وسنان و سنگ با ایشان نبرد جستند، زمانی در از این چهارتن با آن گروه نامحصور مصاف میدادند ، عاقبة الامرتیری گشاد یافته بر پیشانی ابریس آمد و در حال جان سپرد و تیر دیگر بر سینه اسکندر آمده جراحتی منکر یافت و خون از بدنش همی برفت و اسکندر با آن جراحت مشغول کارزار بود و از پای ننشست تا از آن خون که از بدنش میرفت سستی گرفته بیفتاد و مد هوش گشت و هندیان همچنان از دور و نزديك بسوى او تیروسنگ میافکندند، پیوسطس وليوناطیس چون حال چنان دیدند از بیم آنکه مبادا بضرب سنگ و تیر دشمنان پادشاه نابود شود بايك دست سپرهای خود را بر سر اسکندر گسترده بداشتند و با دست دیگر بدفع اعدا مشغول بودند ..

در اینوقت لشگریان که در بیرون قلعه در اندیشه راه کردن بشهر بودند با بعضی آلات و ادات صعود خود را بر سر دیوار قلعه رسانیده، از آن سوی فرود شدند و ببالین اسکندر شتافته بدفع دشمنان پرداختند هندیان که در رزم یکدو تن ظفر نجستند چون چنان دیدند دست از کارزار کشیدند و روی بفرار نهادند و لشگر اسکندر تیغ در آنجماعت نهاده خلقی کثیر را بکشتند و آنقلعه را مسخر نموده زنان و اطفان آنقوم را اسیر نموده اموال و اثقال

ص: 68


1- باره : دیوار قلعه

ایشانرا بنهب و غارت بر گرفتند و اسکندر اگرچه از آن جراحت نزديك بهلاكت بود اما بفضل حضرت بیچون بدستیاری دو اومر هم گوناگون بهبودی گرفت و جراحتش بالتیام آمد، دیگر قبایل و اقوام آن اراضی چون چنین جرأت و جلادت از اسکندر اصغا نمودند و از این فتح و نصرت آگهی یافتند ، بیوسوسه شیطانی و هواجس (1) نفسانی بدرگاه او شتافتند، و سر در چنبر (2) طاعت وی نهادند و پادشاه یونان چون کار آنسامانرا بساز آورد، بکنار رودخانه آمده کشتی در آب رانده و قراطریس را فرمود: تا از کنار رودخانه همه جا عبور نمود ، و خود همیکشتی راند تا بکنار رودخانه اتك آمده در آنجا لنگر اقامت انداخت و در آن اراضی شهری بنیان فرمود و «قلب» را که یکی از سرکردگان نامور بود ، و کمال فطانت و حصافت (3) داشت مأمور فرمود که با جمعی از لشگریان در آنجا مقیم باشند ، و خود با بقیه لشگر کوچ داده بجائی که رودخانه اتك بدره های بلند داخل میشود رسیده جمعی از طوایف را که در آن اراضی سکون داشتند مطيع ومنقاد ساخت و در جایی که رودخانه اتك بدریای هند متصل میشود برد و شعبه است و از میانه جزیره پدیدار است که آنرا «پاتالا» مینامند و نيك بزرگ و آبادان است کارگذار آنجزیره مردی بود که اورا «میرریس» مینامیدند .

چون خبر ورود اسکندر بآن اراضی پراکنده شد ، چند منزل شتافته بحضرت او آمد، و پیشانی بر خاک نهاده پیمان داد که نیکو خدمت کند و مراجعت کرده بسرای خویش شد و ازانجا اسکندر ، و از انجا اسکندر حکم داد که : قراطریس با جمعی از لشگر و فیلان کوه پیکر از راه خشکی بیلده کرمان شود، تاهر آبادانی که در میان اراضی کرمان ورودخانه اتك است ، بر رسیده بنظم و نسق کند ، وصورت حال را بعرض رساند و دیگر آنکه از راه بحر فارس آزوغه اندك بود و کار بر مردم بسختی میگذشت .

ص: 69


1- هواجس - جمع حاجس : آرزوهای نفسانی
2- چنبر: دائره .
3- حصاف : استواری

مع القصه : قراطريس زمین بوسیده بسوی کرمان کوچ داد و اسکندر عزیمت جزیره پاتالا نمود میرویس چون اینخبر بشنید نقض عهد کرده جزیره را خالی نمود و با مردم خود از آن اراضی فرار فرمود ، اسکندر دیگر نام وی نبرد و فرمان داد در آنجا کشتیها را مرمت کردند و خود با جمعی از خاصان برای تماشا بکشتیهای كوچك بر آمده بر بعضی از تماشا جاهای دریای هند بگذشت و بنام نبطون که بعقیده یونانیان نام خدای دریاست قربانی مود و مراجعت بیا تالا فرمود ، و از آنجا نیارخس را با جمعی از سپاهیان و چهار پایان و احمال و اثقال مقرر داشت، که از دریای فارس عبور کرده بشط العرب در شود ، و از آنجا ببابل در آید ، دنیا رخس زمین خدمت بوسیده در آنجا لنگر اقامت انداخت ، تا هنگام وزیدن بادو مجال عبود برحسب فرمان سفر کند، و اسکندر خود بدان بود که از راه خشکی بجانب بابل شود ، سران سیاه چون این راز را بدانستند بحضرت او شتافته معروض داشتند که از این راه که پادشاه عزم شدن کرده بس خطرناك است ، مگر مسموع نیفتاده که «سمیرامس» و بعضی دیگر از سلاطین بابل در مراجعت از هند از این راه چه زحمت دیده اند و کیخسرو نیز از اینراه با هفت تن مراجعت کرد و تمامی سپاه و مردان این سلاطین بهلاکت رسید.

اسکندر از شنیدن این سخنان میل خاطرش فزونی گرفت ، وحکم داد تا ساز سفر را طراز کنند ، آنگاه مقرر داشت که رودخانه اتک در میانه ایران و زمین و هندوستان حد باشد ، و نادر پادشاه افشار که انشاء الله ذکر حالش در جای خودمر قوم خواهد شد ، بلوی اقتفا (1) نمود .

على الجمله : چون اسکندر از این کارها بپرداخت بالشکر کوچ داده ، بعداز طی مسافت از رودخانه عربیس» عبور نموده بمساكن قبایل اوریطی، فرود شد ، و آن قبایل از بیم سپاه و ترکتاز لشگر ، مساکن خویش را گذاشته بقله های جبال شامخه گریخته بودند ، از پس آنکه اسکندر آن اراضی را لشگرگاه ساخت ، جمعی از

ص: 70


1- اقتفاء : پیروی کردن

دانایان قوم را بخدمت وی فرستاده طلب امان نمودند و زینهار جستند ، اسکندر بر آنجماعت ببخشود و مساکن ایشانرا هم برایشان تفویض فرمود ، و «اپولا فرنس» راکه یکی از سرهنگان بود بر آنجماعت فرمانروایی داد که در میان ایشان مانده آمر و ناهی (1) باشد ، وخود بعد از چند روز خواست تا از طرف مکران بسوی کرمان شود ، و آنرا یونانیان ایختی یا فکی گویند که بمعنی ماهی خورانست ، چه جماعتی که در آنجا سکون دارند بیشتر ماهی خورند، در اینوقت بعرض اسکندر رسانیدند : که مکران چون در کنار دریا واقع است ، آب شیرین بدست نیاید و از اینروی عبور از آنجا صعب افتد ، لاجرم اسکندر بسوی شهر کیدروزیاه کوچ داد ، و آنراه همه ریگستان بود چنانکه هرگز جاده دیده نمیشد، و آزوغه لشگریان بپایان رسیده بدانگونه که اسب و استر خویش را کشته قوت میساختند، روزی چون چند آنراه را به پیمودند در جایی بکنار دریا رسیدند که در آنجا در بعضی از اشجار ثمر خوردنی یافت میشد اسکندر جمعیرا فرستاد که آن خوردنی را فراهم کرده بلشگرگاه آورند و بر لشگریان قسمت کنند آن گروه که بدین خدمت مأمور بودند برفتند و هر چه یافتند از کمال جوع خود بخوردند و تن بقضای الهی سپردند و چون با دست تهی مراجعت کردند. اسکندر ر آنجماعت بخشایش آورد و زیانی نرساند و از آنجا کوچ داد و روز تاروز قحط و غلا در لشگرگاه فزونی گرفت و لشگریان هر روز عرادها را عمد در هم شکسته و بعرض میرسانیدند که اسبهای عراده بیکار است و مردم از جوع در آزار ، رخصت حاصل کرده اسبها را میکشتند و میخوردند، و از بی آبی از پس آنکه هر وزده فرسنگ می پیمودند پنج فرسنگ دیگر میتاختند که خود را بآب رسانند، و بسا مردم که از تشنگی هلاک میشدند و هر گاه بآب میرسیدند بعضی از مردم از غایت عطش چندان آب میخوردند که هم در آپ میمردند يك روز كار بجایی کشید که جمیع مردم بانگ ناله برداشتند و بعرض رسانیدند : که مارا دیگر قدرت حرکت نمانده دست از ما بدار تا در این بیابان تن بمرگ در دهیم و از این زحمت آسوده شویم.

اسکندر از اینحال مضطرب گشت و با پنج تن سواره برای جستن آب در کوه

ص: 71


1- آمرو ناهی: دستور دهنده دفع کننده .

و دشت همی تاختن کرد ناچاه آبی یافت و مردم را بدان سیراب ساخت ، و با این همه رنج که سپاه را در این سفر افتاد چون اسکندر در هر زحمت و مشقت با ایشان برادرانه سلوك میکرد و در شدت و رخا در میانه فرق نمیگذاشت، مردم دلگران نبودند ، بلکه از دل و جان طریق خدمت میسپردند.

بالجمله : با این زحمت طی مسافت کرده بشهر «کیدروزیا» وارد گشت و روزی چند برای آسایش لشگر و نظم سپاه ببود و از آنجا بشهر کرمان آمد ، و هر زبان و ضرر که بلشگریان رسیده بوديك يك را غوررسی (1) کرده پاداش فرمود ، و مدت عبور اسکندر از کید روزیا بکرمان دوماه بود در کرمان قراطریس نیز بخدمت پیوست، در این وقت حاکم هرات و پسر حاکم «برطبا» چون زبان و ضرر سیاه اسکندر ر ا معلوم کردند با پیشکش فروان بحضرت شتافتند و مورد الطاف و اشفاق (2) خسروانی گشتند و هنوز خبری از وصول نیارخس نبود، چه او دو ماه تمام بسبب توزیدن باد مراد در کنار دریا به نشست تا در اواخر ایام خریف (3) که باد برخاست کشتی در آب راند و با سپاه خویش بعد از پنجاه روز بمکران آمد ، و از تنگی دریای فارس برودخانه «آنمیس» که از رودخانه های اراضی کرمان است پیوست ، و آنزحمت و مشقت دید که از حوصله بشر فزونی داشت ، آنگاه چندتن را از کنار رودخانه برای تحصیل آزوغه بیرون فرستاد، ایشان بقریه در آمده با یکتن از مردم یونان دچار شد ، و نخست دست بگردن یکدیگر در آورده بیاد وطن زار زار بگریستند ، آنگاه مرد یونانی با ایشان گفت که از این مقام تالشگرگاه اسکندر پنجروزه راه است ، چه من خود از آنجا بدین قریه افتاده ام ، آنجماعت بغایت شاد شدند و او را با خدمت نیارخس برده تا این مژده بگذاشت ، و لشگریانرا خرسند ساخت ، آنگاه رئیس آنقریه رسولی بنزد اسکندر فرستاد و رسیدن نیاو خس را معروض داشت ، پادشاه شاد خاطر گشت لکن چون مدت معین بگذشت و نیارخس نرسید ، اسکندر فرمان داد تا مرد فرشاده را محبوس بداشتند، و چندتن سواره برای تحقیق صدق و کذب این خبر بیرون فرستاد

ص: 72


1- غوررسی: بازدید و بررسی
2- اشفاق : مهربانی کردن
3- خريف: خزان و پائيز .

اما نیارخس چون از رودخانه بکنار آمد کشتیها را در جای بداشت و گرد لشگر سنگری راست کرده روزی چند برای آسودگی مردم توقف فرمود ، آنگاه لشگر را بجای خود گذاشته با پنج تن از مردم خود روانه در گاه اسکندر گشت ، و چندان از زحمت راه و رنج سفر ضعیف و ناتوان بود که در راه آن کسان که در فحص حال او بودند با اودچار شدند ؛ و با آنکه از مردم یکشهر بودند او را نشناختند ، وخواستند تا از وی در گذرند ، نیارخس حال ایشان باز پرسید ، آنجماعت بعرض رسانیدند که ما از جانب اسكندر بفحص حال نیار خس مأموریم ، پس نیار خس خود را بایشان معلوم کرده باتفاق بحضرت اسکندر آمدند، پادشاه چون نیارخس را بدانحال دیدباخود اندیشید که همانا کشتیها غرقه بحر فنا شده اند و لشگریان نیست و نابود گشته اند، و نیار خس با تفاق آن پنج تن از آن مهالك نجات یافته بدين حضرت شتافته است، پس مجلس را از بیگانه تهی ساخته از غایت مهربانی بالشگر آغاز نوحه وزاری نهاد و بانیارخس فرمود که شکر خدایرا که تو از آنمهلکه نجات یافتی، اکنون بازگوی که کشتیها در کجا بطوفان بلا افتادند ، نیار خس معروض داشت که باقبال پادشاه همگی سپاه بسلامت باز آمدند و من از غایت شوق از پیش تاخته ام ،اسکندر عظیم مسرور گشت و گفت : سلامت شما هزار بار مراخوشتر است از تسخیر تمامت مملکت آسیا ، وحکم داد : تا مردم بدین شادی روزی چند بزم لهو ولعب و بساط عیش و طرب گسترده داشتند ، و بدین شکرانه قربانیها نمود و نیارخس و بعضی از سران سپاه را بضیافت خاص طلب داشت ، و بانعام خسروی و تشریف ملکی هر يك را جداگانه بنواخت ، آنگاه فرمود که نیار خس سخت کوفته و ناتوانست صواب آنست كه يك چند مدت در کرمان بفراغت روز برد ، و ما از اینجا کوچ داده از راه فارس و شوشتر ببابل شویم و تنی رفته آن لشگر و کشتی را از قفای ما برساند .

نیار خس معروض داشت که من این لشگر و کشتی را از جميع مهالك رهانیده بساحل آوردم ، اکنون سزاوار نیست که دیگری این خدمت بیایان برد و نامور گردد، اسکندر مسئول اور اباجابت مقرون داشت ، و اور ارخصت داد تا خود رفته لشگر را کوچ دهد

ص: 73

و از آنجا باسیاه بسوی فارس رهسپار گشت ، و باصطخر در آمده بتخت جمشید شد و چون خرابی آن مکانرا چنانکه از این پیش گذشت مشاهده کرد غمگین گشت و سخت از کرده پشیمان شد و از آنجا کوچ داده بشوشتر آمد ، و نیارخس نیز از راه برسید ، و نیارخس از جزیره پاتالا تا شوشتر را یکصد و چهل و شش روز پیموده بود.

آنگاه روزی چند بشادی و سرور گذاشتند و چون مکنون خاطر اسکندر این بود که دولت ایران و یونانرا متحد کند و میان مردم ایند و مملکت موافقت کلی اندازد حکم داد تا بزرگان ایران و یونان با هم خویشی و پیوند کنند نخست خود دو تن دختر که نسب بسلاطین ایران داشتند که یکی «پری سینه» و دیگری «پری سانیس» که بمعنی پریزاد است نام داشتند، بحباله نکاح در آورد، و یکتن دختر دارا را بهفسیون عقدبست، و یکتن از برادر زادگان او را بقراطریس داد ، و همچنان هشتاد تن دختر دوشیزه از بزرگزادگان ایران را با سران سپاه عقد بست ، و دیگر مردم نیز هر کس باندازه و مقدار خود زنی بگرفت و اسکندر حکم داد که نام آنکسان که بدین فرمان سرنهاده اند بر نگارند تا هر کسرا لایق حال بذل مالی فرماید ، ده هزار تن از مردم یونان بشمار آمد که با ایرانیان خوبشی کرده بودند و جملگی مورد الطاف و اشفاق (1) خسروانی شدند و اسکندر در اینوقت فرمود که قرض لشگریان را بررسند و از گنج پادشاه ادا نمایند و چون اینم منی بزحمت معلوم میشد حکم داد تا بیست هزار طالینت (2) زروسیم که در خزانه موجود بود حاضر ساختند و سپاه راصلا (3) در دادند، و هر کس هر چه طلب کرد بیزحمت بدو سپردند و رخصت انصراف دادند.

آنگاه بزرگان سپاه را که هریک در مهلکه مصابرت (4) کرده بودند تاجی از زر

ص: 74


1- اشفاق: مهربانی
2- طالینت : طالون نه او قیه را گویند. و هر اوقيه يك دوازدهم رطل است، و رطل بقياس وزن مالیات بوده، برابر با 12 اوقیه میباشد.
3- صلا : کلمه ایستکه در موقع دعوت بکار میرود و دعوت جمعی را برای کاری یا برای طعام گویند
4- مصابرت: غالب شدن بر کسی بصبر .

خالص عطافرمود ، نخستین پیوسطس و دیگر لیوناطیس بود که از دنبال اسکندر خود را بقلعه در انداختند چنانکه مذکور شد، وسیم نیارخس بود، و چهارم آنر سکریطس که در سفر دریا بانیارخس معین و همبر بود ، و پنجم هفسیون سردار بتاج زر مخصوص ،گشت و دیگر سران و سرکردگان نیز هر يك در خور خود مورد عطا و عنایتی گفتند و در میان مردم ایران و یونان دسم مودت محکم شد و سی هزار تن جوانان ایران که ملازم رکلب بودند و بنظام یونان و در قانون جنگ کار میکردند نیز مورد احسان و افضال (1) گوناگون آمدند و و لقب ابی کونی یافتند که بمعنی وارث است و زمستان آنسال را اسکندر در شوشتر توقف فرمود ، و بعضی از مردم آذربایجان را که در غیبت آنحضرت طغیان ورزیده بودند گوشمالی بسزاداد و فرمود تا از بیشه های مازندران قطع اشجار کرده کشتیهای بزرگ و كوچك بسازند و بدریای خزر اندازند، و هفسیون در این سال در شوشتر بدیگر سرای انتقال نمود.

جلوس من شبخوانك در مملکت چین

پنجهزار و دویست و نود و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، سن شبخوانك پسر وانك است و او يكي از ملوك هفتگانه است که بشراكت سلطنت چین میکردند چنان که مرقوم شد، اما سن شبخوانك مردى دلاور و زور آزمای بود و دانشی بسزاو بینشی لایق داشت ، در روزگار پدر که سلطنت چين برملوك طوایف میرفت مرد و مالی در خور فراهم کرده و باهر يك از آن ملوك ششگانه مصاف داد و جمله گیرا مقهور ساخته بر تمامت مملکت استیلا یافت و پادشاهی با پدر او سن وانك مسلم گشت و بعد از پدر بی مشارکت غیری بر کرسی مملکت بنشست او و اولادش را ختائیان طبقه چهاردهم از ملوك دانند.

مع القصه : مدت سی و هفت سال باستبداد و استقلال سلطنت کرد و گذشتن كارملك را بفرزند خودزشی حوجوی بگذاشت.

ظهور دیوجانس حکیم

پنجهزار و دویست و نود و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود دیوجانس (2)

ص: 75


1- افضال : نیکو کردن و بخشش
2- یکی از شاگردان سقراط «ايس طنيس» نام احوال و شیوه زندگانی استاد را اختیار نموده ولی قدری تندتر و شدید تر این راه را پیمود غایت وجود را فضیلت و فضلیت را در ترک همه تمتعات جسمانی و روحانی دانست و مؤسس سلسله از حکماء شد که ایشان را کلبی میگویند سبب آنکه گفتگو های آنتیس طنیس در محلی از شهر آتن واقع میشد که بمناسباتی آن را سك سفید میخواندند و نیز بسبب اینکه پیروان او در شیوه انصراف از دنیا و اعراض از علائق دینوی چنان مبالغه کردند که از آداب و رسوم معاشرت و لوازم زندگانی متمدن دست برداشته حالت دام و در اختیار نمودند و با لباس کهنه و پاره و سرو پای برهنه و موی ژولیده میان مردم برفتند و در گفتگو هر چه بر زبان میگذشت بی ملاحظه میگفتند، بلکه در زخم زبان اصرار داشته فرد کامل این جماعت دیوجانس است که حکایات بسیار از رفتار و کردار او نقل کرده اند سیر حکمت جلد اول 7

از اکابر حکمای یونان است ، او را در فنون حکمت مکانتی تمام حاصل بودی ، و پیوسته طریق تفرد و تجرد پیمودی ، و چون گرسنه شدی هرجا هر چه یافتی خوردی . و چون شب در آمدی هر جا بودی خفتی ، جامه همه صوف در بر میکرد ، و شاگردان خود را از رسوم قانون مردم باز میداشت ، چندانکه میگفت : برای همبستر شدن با زنان ووطی با ایشان خلوتی لازم نیست غرض از این معنی دفع فضله (1) ایست که هر دو تن را واجب باشد و هر چه زودتر ممکن شود نیکوتر بود، در اینصورت خلوت چه ضرورت دارد؟ و اگر این افعال نفس الامر قبیح بودی ، بایست در هر حال قبیح باشد مخصوص بموضعی دون موضعی نبودی، وصورتی غیر صورتی نداشتی، همانا حسن و قبح آن منوط و مربوط با عقل نیست، بلکه با صلاح و پندار مردم روزگار است، در این صورت اجتناب از امری که ضروری عقلی نیست جایز نباشد (2) و همیشه مهربانی و آمیزش با خویشان و نزدیکان خود ر وا داشتی ، و از بیگانگان دوری نمودی ، چون مردم بر عقایدا ووقوف یافتند گفتند ، این خصلت سگانست که در دیوجانس ظهور یافته ، و او را دیوجانس کلبی خواندند و اصحابش بکلابی مشهور شدند . وقتی از وی پرسیدند که ترا کلبی چراخوانند؟ در جواب گفت : زیرا که کلمه حق را سخت گویم و برجهال بانگ زنم ، وحكمارا چاپلوسی نمایم روزی اسکندر اوانی سیم وزر وزر بر ملازمان حضرت قسمت میکرد، بهره

ص: 76


1- فضله : زیادی و باقیمانده
2- گویا از این نکته غفلت شده که انسان موجودی است حیوان و ملکوتی ، یعنی موجودی که در عین اینکه غرائز طبیعی و حیوانی بر او حکومت میکند ولی طرز استفاده و بکار انداختن نیروهای حیوانی و طبیعی خویش را بر منطق اخلاق و فضلیت روحانی قرار داده است بس کمال انسانیت در آنست که رعایت اصول اخلاق و شریعت را نموده غرا از طبیعی خویش را با توجه بدستورات دینی و اخلاقی تحصیل نماید و دین همان مرحله استعمال و تمامیت دستورات اخلاقی است.

از آن بدیو جانس رسانید و او قبول نفرمود اسکندر از اینروی در خشم شده گفت سنگ را باید خوار و ذلیل داشت تا متابعت نماید، دیوجانس گفت : آرى لكن نانرا برسان دیگران بروی عرضه نباید کرد .

آنگاه که اسکندر تسخیر اراضی یونان میفرمود ، چون بلده دیوجانس را فرو گرفت برای دیدن او بسرای او شد و او را برجای خودخفته یافت ، با سرانگشت پای او را بر انگیخت و گفت : چه خفته که شهر تو بدست من مفتوح گشت ؟ ذیو جانس گفت : فتح بلاد کار شهریاران است و لگدزدن خوی خران اسکندر بخشم شده و فرمود : تو چنان دانی که از من بی نیازی و نتوانی بود! دیوجانس گفت : مرا هرگز ببنده بنده خود احتیاج نیفتد.

پادشاه پرسیدند بنده بنده تو چه کس باشد؟ گفت تو زیراکه من حرص و شهوت را بنده خود کرده ام و تو بنده حرص و شهوتی .

روزی اسکندر از وی پرسید که اکتساب ثواب بچه توان کرد؟ گفت : بافعال خیر و تو ايملك آنچه بروزی توانی کرد دیگران بروزگاری نتوانند. روزی دیوجانس در سرای اسکندر بود و شاعری در حضرت او انشاد مدح میکرد حکیم نان پارۀ از جامه بدر کرده خوردن ،گرفت با او گفتند : خوردن نانرا مدح سلطان بر گزیدی؟ گفت : خوردن نان نافعتر از سخنان کذب آمیز است.

روزی اور اگنر بر عشاری افتاد از وی پرسید که چیزی در توبره داری ؟ گفت بلی چون نزديك شد و فحص کرد هیچ نیافت گفت آن چیز در کجا است دیوجانس سینه خود را بد و نمود و گفت خزانه پر مال من اینست و هیچ دزد و عشار وجبار را بدان دست نیست .

وقتی اورا گفتند که چرا انگشتری خویش را در دست راست میداری؟ گفت: برای آنکه آن مردم را بشناسم که کار خود را گذاشته بدیگران پردازند.

روزی بر دو کس گذشت که گفتند ایشان با هم دوستانند ، گفت اگر راست گویند چرا یکی درویش است و دیگری توانگر !

ص: 77

روزی بر بامی بر آمد و بانگ برآورد که ای مردمان خلقی انبوه بسرای او گرد آمد گفت من مردم را خواستم نه شما را، زیرا که در شما هیچ اثری از مردمی نیست.

روزی با او گفتند که چرا جمیع مردم را دشمن داری ؟ گفت اشرار را برای خوی بدایشان و احرار را برای آنکه چرا امنع اشرار را نمیکنند.

از وی پرسیدند که شایسته اکل و شرب کدام زمان است؟ گفت : آنان که دسترس دارند چون گرسنه شوند و آنان را که نباشد هرگاه طعام بیابند.

روزی با پسری صاحب جمال گفت که ای پسر از فضایل نفس بمحاسن چهره قناعت مکن و از سخنان اوست که فرماید: دوستان يك نفس اند در اجسام متفرقه و گوید چون سگی را دیدی که صاحب خود را بگذاشت و از پی تو روان گشت اورا بضرب سنگهای گران بازگردان که نیز روزی ترا گذاشته از پی دیگری رود ،

از وی پرسیدند که غذای تو چیست ؟

گفت : مكروه شما یعنی علم و حکمت ، گفتند: مکروه تو چیست گفت محمود و پسندیده شما یعنی جهل وغفلت.

خاتمه کار و نهایت روزگار اسکندر

پنجهزار و دویست و نود و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود : چون اسکندر از کار شوشتر و نظم لشگر بپرداخت ، قراطریس سردار را با بعضی از سپاه و تمامت احمال واثقال مأمور بسفر بابل فرمود ، و خود بعد از روزی چند باسپاهیان ایرانی و یونانی کوچ داده بشهر بابل آمد، و نیارخس را فرمود که در ، و نیارخس را فرمود : که در نظم لشگر و مرمت کشتی پرداخته چون کار سپاه را راست کند از جانب جنوب دریای فارس بدریای عربستان شود ، و کار عربستان را بنظم و نسق کرده از آنجا بجانب اسکندریه و سفر کند، و جمعی از لشگریانرا حکم داد که بکشتیهای كوچك سوار شده کنار دریای فارس و کیفیت طارق را بازدانند، و بعرض رسانند تا خود نیز آن هنگام که مقتضی باشد از بابل بار بر بندد و چون این احکام بگذاشت . در شب هفدهم ماه (1) دسیوس

ص: 78


1- دسیوس : نام یکی از ماه های یونانی.

یونانی از همین سال نیارخس و دیگر امراء و بزرگان سیاه را بضیافت طلب داشته مجلس بیار است ، و چون کار بزم بنهايت شد و مردم هريك بسرای خویش همی شدند «میریس» که یکی از صنادید قوم بود در خواست نمود : که اسکندر ساعتی بخانه او شده بکشیدن اقداح عصیر انگور و آراستن ادات طرب وسرور مشغول شود پادشاه نیز مسئول اور ابا جابت مقرون داشته شبانگاه بکاشانه وی در آمد ، و در خوردن خمرعنان بدست طبع سپرده افراطی عظیم فرمود ، لا جرم روز دیگر که هیجدهم دسیوس بود، تبی بشدت بر مزاج وی مستولی شد ، وبتجویزا طبا بحمام رفته زمانی بعنود و آسایش نمود و حکم داد که سپاهیان کار سفر را راست کرده بیست و دویم ماه کشتیها راهسپر شوند ، و بیست و سیم روز کوچ دادن خواهد بود .

مع القصه: روز نوزدهم باز بحمام رفته قدری بیاسود ، و از آنجا بخانه میریس شده همچنان از مأکول و مشروب خودداری نکرد و تب شدت نمود و شب بیستم باز بحمام رفته، و از هر خوردنی که خواست تناول فرمود و برتب بیفزود و روز بیستم باز اطبا تجویز حمام نمودند و اسکندر بحمام شده نیارخس را طلب داشت و فرمود : روز بیست و سیم روز کوچ داد نست، هیچ از ساز سفر غافل مباش و روز دیگر که بیست و یکم بودهم بحمام رفته از صدقه دادن و قربانی کردن هیچ دقیقه فرو نگذاشت، و همچنان حدت و شدت تب فزونی مییافت ، نزديك غروب نزديك غروب افتاب هم بحمام رفت و روز بیست و دویم بیست و دویم دیگر باره قربانی کرد روز بیست و سوم جمیع امرای در گاه و قواد (1) سپاه گرد آمده اسکندر را بزحمت تمام بقربانگاه آوردند، و از حضرت اله رفع مرض او راهمی مسئلت کردند در بیست و چهارم مرض فزونی گرفت ، و روز بیست و پنجم اسکندر بدان شد که با بزرگان در گاه پاره سخنان باندرزگوید ، و آنجما عترا بنزد خود طلب داشته نزديك بشامگاه بدرگاه آمدند و چون پادشاه بغایت پریشان حال بود ، این معنی صورت نیست و مردم بی بهره از کلمات او پراکنده شدند روز بیست و ششم هم بدین گونه گذشت و کسیرا بار نبود ، روز بیست و هفتم لشگریان گمان کردند که اسکندر

ص: 79


1- قواد - جمع قائد: پیشوا

از جهان رخت بدر برده است و گروهی عظیم بدربار آمده گفتند:

ماخود باید جمال آن حضرت را مشاهده کنیم : بجهت رفع این توهم چندتن از سران ایشانرا پار دادند چون اسکندر را هنوز زنده یافتند آسوده شده بر سر عمل خود رفتند و روز بیست و هشتم اسکندر رخت بسرای جاودانی کشید و این معنی چون ظاهر شد چنان فتنه و غوغائی برخاست که هفت روز جسد پادشاه را گذاشته هیچکس بتكفين و تجهیزش اقدام نمیفرمود ، پس از هفت روزنامه ظاهر شد که اسکندر وصایای خود را در آن مرقوم داشته بود ، چون در آن نگریستند نوشته بود که بعد از من هر که از شأن اوست ولایق و سزاوار باشد پادشاه خواهد شد، و بعد از این سخن جز از نظم کشتی و ساز لشگر و تعیین شوارع و طرق چیزی نیافتند از آن دو سال تمام جنازه او را بدانسان که از پوسیدن و دیگر آفات محفوظ بود ،بداشتند، آنگاه جسد او را در شهر اسكندريه باخاک سپردند مدت سی دو سال در این جهان زندگانی کرد

از این جمله شانزده سال سلطنت داشت اما دوازده سال پادشاهی بزرگ داشت پس از او اولاد ذکور اور امقتول ساختند و بیگانگان در ملك او كدخدا شدند، و آن مهربانی بارعایا داشت که با اینکه بیشتر بلاد و امصار را بضرب شمشیر تسخیر فرموده چون خبر وفات او شایع شد جميع مردم آغاززاری و سوگواری نمودند.

گویند: رغبت او با پسران ساده زیاده از زنان نار پستان بود ، چنانکه در بدو حال شبی مادر او دختریرا بکنار او فرستاد، و صبحگاه او را همچنان دوشیزه یافت و این معنی بروی معلوم گشت ، از کلمات اوست که فرماید: «خلود الذكر و دوام الثناء بالسير المرضية والاعمال الصالحة» (1) وگويد : «الفرار في وقته ظفر» (2)

از وی پرسیدند که سلطنت بکدام خصلت یافتی ؟ فرمود: بتقديم مراسم العدل ومكافات المحسن قبل احسانه (3)

ص: 80


1- زنده و جاوید نمودن نام و شخصیت همانا در کردار پسندیده و رفتار نیکوست.
2- گریختن و فرار بهنگام پیروزی است .
3- به پیش انداختن رسوم و آئین عدالت و پاداش دادن نیکوکاران پیش از نیکوئی

جلوس ابطخس یونانی در مملکت ایران

پنجهزار و دویست و نود و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود آنگاه که اسکندر بر مملکت ایران استیلا یافت، چنانکه مذکور شد پادشاهزادگان عجم را که وارث ملك كيومرث وجم بودند گرفته محبوس بداشت ، و نامه بارسطاطالیس نگاشت : که در حق اینگروه چه فرمایی: هرگاه ایشانرارها کنم اکنون که عزیمت: سخیر هندوستان نموده ام ، دور نیست که در غیبت من در کار مملکت مداخلت کنند ، و اگر این جمع را قبل از صدور گناه تباه سازم از قانون نصفت و عدالت بیرون باشد .

ارسطو در جواب نوشت که با خیالات خویش آویختن و خون بیگناهی چند را ریختن لایق چون پادشاهی نباشد ، اینجماعت را در ممالک ایران حکومت فرمای چنانكه هيچيك مطيع دیگری نباشند.

چون چنین کنی این جمله هرگز با هم مؤالفت نکنند و یکتن و دو تن با تو مخالفت نتوانند کرد.

اسکندر بر حسب صوابدید حکیم مملکت ایرانر ابر ملکزادگان قسمت کرد و خود بجانب هندوستان شد ، لاجرام ایشانراملوك طوایف نامیدند . و آنگاه که اسکندر از هند ببابل آمد لیوناطیس و انر سکریطس و نیارخس و پیوسطس وهفسیونر ادرازای خدمت و زحمت و حذای (1) کلفت و مشقت تاج زرین عطا کرد چنانکه مذکور شد هفسیون در شوشتر قبل از وفات اسکن در رخت از جهان بربست و بعد از وفات اسکندر آن چهارتن که زنده بودند با هم بر سر سلطنت خصومت کردند ، بعد از غوغای بسیار قرار بدان شد که مملکت اسکندر در میان اینچهار تن قسمت شود ، و هر کس در اراضی خویش سلطنت کند ز مین مصر و تمامت اراضی مغر برا به لیوناطيس تفویض نمودند و ارض ما كادونیه و دیگر بلاد یونانرا تا سرحد یوروپ (2) به «انر سکریطس» گذاشتند و مملکت شام و بیت المقدس و ارض بابل به نیار خس منتقل شد و عراق و خراسان و آذربایجان را برای پیوسطس معین کردند ، اما از پیوسطس کاری ساخته نشد ، و بر مملکت ایران

ص: 81


1- حذاء : عوض.
2- یورپ : قطعه از اروپا.

دست نیافت ، چه ملكوك طوایف او را در ملك مداخلت نگذاشتند ، اما کار نیارخس که مشهور به ابطخس است بالا گرفت و برملك شام و بيت المقدس و بابل چیرگی یافت و چون نيك قوت گرفت برای تسخیر ایران یکجهت گشت ، و از بابل لشگر فراهم کرده بشوشتر آمد ، وملوك طوایف را بفرمانبرداری خوش دعوت فرمود ، ایشان نیز چون با او نیروی مقاتله و مبارات (1) نداشتند ، سر بچنبر طاعت گذاشتند و او را بارسال رسول و نامه و انفاد (2) پیشکش و هدیه از خود راضی داشتند .

چون چهار سال بدینگونه برآمد و ابطخس نيز نيك بانير و گشت، با خود اندیشید که از سلطنت بنامی قناعت نتوان کرد ، و بدان شد که امصار و بلاد ایرانرا مسخر کرده در هر شهر و بلد حاکمی از خود بنشاند ، و ملکزادگان عجم را یکباره از میان برگیرد ، پس لشگر بزرگ کرده از شوشتر بمرز لرستان تاخت ، و از آنجا بهمدان آمده آن بلده را فرو گرفت ، اشك كه حكومت عراق داشت برای مدافعه ومقاتله با او لشگر راست کرد . و ابطخس از همدان کوچ داده باراضی ری آمد و در آن حدود با اشك دو چار شده صفهاد است کردند و جنگ در پیوستند، دلیران ایران دل بر مصاربت (3) نهاده سخت بکوشیدند و سپاه ابطخس را بشکستند ، در میانه ابطخس نیز مقتول گشت و سلطنت باشت منتقل شد؛ چنانکه در جای خود مذکور شود .

مصالحه كرنج باروم

پنجهزار و دویست و نودونه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، پرس داماداغا ساکل بود که شرح حالش مذکور گشت ، و از دختر او پسری داشت که او را اسکندر مینامیدند و خود سلطنت سیسلی داشت ، ودار الملك او در مملکت سیسلی شهرا پیرس بود.

بالجمله پرس مردی دلاور و مبارز بود و در خاطر داشت که چون یا بدم مملکت ایتالیا را مسخر فرماید ، مردم روم نیز این معنی را دانسته بودند ، و از آنسوی مردم کرنج نیز از پرس هراسناك بودند ، لاجرم بصلاح وصوابدید بزرگان مشورتخانه این دو دولت باهم ساز

ص: 82


1- مبارات: دشمنی و بیزاری از یکدیگر
2- انفاذ : فرستادن
3- مصابرت: غالب شدن بر کسی بصبر

مودت طر از دادند و از هم پیمان گرفتند که چون پرس بایکی جنگ در اندازد آندیگر باعانت برخیزد و با او مصاف دهد، در این هنگام پرس عزم تسخیر ایتالیا فرمود و اشگری ساز داده از جزیره سیسلی کشتی در آب راندو از کنار اراضی ایتالیا سربدر کرده بعضی از بلاد و امصار آن اراضی را فرو گرفت و کار براهالی روم تنگ ساخت چون این خبر به ردم کرنج رسید بر حسب پیمان لشگر گرد کردند و مکو را که یکی از بزرگان مشورتخانه بود سپهسالاری داده صدو بیست کشتی جنگی بدو سپردند تا بخاک روم شود و بمدافعه پرس پردازد ، مکو آنلشگر را برداشته شب و روز کشتی براند ، تا بکنار روم آمد و تنی چند را بشهر دوم فرستاده صورت حالرا باز نمود و گفت اگر اجازت باشد بشهر روم در آیم و با پرس مصاف دهم ؟ چون این خبر بروم آوردند بزرگان مشورتخانه گفتند: دور نیست که اهالی «کرتج» کیدی اندیشیده باشند ، و چون ماراه دهیم و مكوبا لشگر بدين ملك در آید، خود اينملك را مالك گردد و مانتوانيم دفع او نمود ، لاجرم در جواب او گفتند. هنوز ما را آنصعوبت پیش نیامده که دوستانرا بزحمت اندازیم، و از هواخاهان خلقی را بکشتن فرستیم ، و اگر خود منفرداً دفع دشمن نکنیم هر گز در چشم او بزرگ نخواهیم نمود .

چون فرستادگان مکو باز آمدند و صورت حال بازگفتند ، و او را بخاطر رسید که از این سپاه کشیدن و راه بریدن نمری جوید، پس لشگر خویش را برداشته بجانب سیسلی کوچ داد تا آن مملکت را مسخر کند ، پرس چون از این کار آگاه شد، مردم خود را فراهم کرده از شهر «سیراکس» نیز مردان مبارز بدرگاه آورد ، و سر راه برمکو گرفته چندین مصاف داد و در هر جنگ هزیمت شد ، و مکو باراضی سیسلی در آمده بفتح بلاد و امصار مشغول گشت ، و جمله را بگرفت شهر «لیلی بم» که قلعه استوار داشت پناه جمعی کثیر گشت ، و مردم سیسلی در حفظ آن نیکو همی کوشیدند، با اینهمه مکو گرد آنشهر را گرفته بقهر و غلبه مفتوح ساخت و تمامت سیسلی بدست مردم کرتج افتاد ، در اینوقت پرس از مملکت همی بدر شد و می گفت : چه بسیار مردم بی غیرتیم که خانه خود را بدست دشمن میگذاریم و میگندیم.

بالجمله : بعد از بیرون شدن پرس مکوکار سیسلی را بنظم و نسق کرد و در هر

ص: 83

شهر و بلدی از جانب خود حاکمی گذاشت و لشگر خود را بر داشته روانه کرتج گشت و در این وقت اهالی مشورتخانه روم گفتند که دولت کرنج عظیم بزرگ شد، اگر بدینگونه ماند روزگاری در از نگذرد که مملکت ایتالیا را فرو گیرند، ومارا باج گذار خود کنند لاجرم، بنزديك « هيرو» که یکی از بزرگان سیسلی بود کس فرستادند و پیام دادند : که اگر تو مملکت خویش را از دست کرتج بازستانی و خود بسلطنت برخیزی ، ما ترا پشتوان و مددکار خواهیم بود ، هیرو از سخنان ایشان از جای بجنبید و مردمی در خور جنگ فراهم کرده عمال دولت کرتج را ارکرسی حکمرانی فرود آورده و خود رایت خودسری برافراشت.

چون اهل کرتج بر این معنی وقوف یافتند ، لشگری برای جنگ هیرو بیرون فرستادند و هیرو با ایشان بجنگ در ،آمد در این وقت اهالی روم بدان سر شدند که خود جزیره سیسلی را بتحت فرمان آرند و با سپاهی عظیم بجنبیدند و بر سر سیسلی آمدند ، چون مردم کرنج از کید و حیلت ایشان آگهی یافتند یکباره روی جنگرا بسوی رومیان کردند، و این سبب نزاع مردم کرتج و اهالی روم شد چنانکه صدد هیجده سال گاهی بجنگ و گاهی بصلح روزگار بردند ، و تفصیل این جمله در جای خود مرقوم خواهد شد .

جلوس اشك ابن اشك

در مملکت ایران پنجهزار و دو بست و نود و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود اشك نام بوده و لقب او اشکان ،است، از اینروی او را اشك ابن اشکان اشك را پدر نیز گویند و اشکان پسر دارای اکبر است .

چون اسکندر مملکت ایرانرا بر پادشاه زادگان عجم قسمت کرد از کنار دجله تا انتهای اراضی ری بهره اشك افتاد و از جانب او همی حکومت کرد و بعد از اسکندر چهار سال ابطخس یونانی که شرح حالش مرقوم شد ، مکانتی تمام مینهاد و همه هدیه و پیشکش آنحضرت او میفرستاد، و چون ابطخس بدین ما یه قناعت نکرد و خواست تادر ملك استقلال و استبدادی بسزا پیدا کند لشگر بر آورده مملكت اشك را در هم

ص: 84

نوردید و نخست از شوشتر تا همدان را مسخر ساخت ، و از آنجا بمرز ری تاخته با اشك نبرد آزمود ، وهم در آن جنگ عرضه هلاک شد ، چنانکه از این پیش بدان اشارت رفت .

پس از قتل ابطخس کاراشك بالا گرفت و بر دیگر ملوك طوايف فزونی یافت چنانکه ایشان اور امکانتی تمام مینهادند و اگرچه خراج بدو نمیفرستادند لكن بر خود بزرگش میشمردند ، و نام او را بر فراز نام خود مرقوم میداشتند، از اینروی آنجما عترا منسوب بوی داشته اشکانیان گفتند؛ و درفش کاویانی نیز نزديك وی بود همانا تاریخ عجم در زمان اشکانیان غیر مسطور ماند چه، در روزگار دولت ایشان از آن فتنه که اسکندر در میانه انداخت و چندین ملك بر يك ملك كماش پيوسته کاربر قتال وجدال میرفت ، چنانکه هیچ طایفه یکروز از قتل وغارت آسوده نبودند مردم رسوم حراثت وزراعت وحرفت و صنعت را فراموش کردند ، وقانون نوشتن و کتابت را از خاطر بستردند ، و ایام عید و روزهای ماتم را از هم نشناختند ، همه را کار با تیغ و سنان وضراب وطعان (1) بود، بیشتر از مردم ایران در این مدت عرضه هلاك ودمار شدند و این اول تلمه (2) بود که در ارکان دولت ایران افتاد و از اینروی قصه اینجماعت و سیر ایشان مانند تاریخ مغول و تاتار کمتر معلوم و مسطور است .

على الجمله : اشك مدت پانزده سال بعد از ابطخس سلطنت ایران کرد ، آنگاه از جهان رخت بدر برده جای بفرزند خود شاپور ،گذاشت، چنانکه در جای خود مذکور شود .

از سخنان اوست که فرماید : با دشمن مدارا کن تا فرصت بدست آید ، و گوید: «اضمار الغضب على من فوقك مهلك» (3) و گويد: «عزة الملوك في كثرة المهالك» (4)

ص: 85


1- طعان : نیزه زدن
2- تله : رخنه و شکاف
3- پوشیده کردن مظاهر خشم و غضب در برابر آنکه بر تو فزونی دارد دردی بس دردناک و کشنده است
4- بزرگی و شوکت پادشاهان در فراوانی حوادث ناگوار و ناملایمات جان گذار است

ظهور هونی همعکال

پنجهزاروسیصد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود خونی همیکال از بزرگان بنی اسرائیل است، ولفظ حونی باحای مهمله بروزن خونی در لغت عبری بمعنی شفقت کرده شده باشد و همعکال یعنی اوست پرکارکش ، مردی صالح: مستجاب الدعوه بود وقتی در بیت المقدس زمین مزارع از رشحات امطار بی بهره ماند ، کار غلا بالا گرفت مردم بنزد خونی گرد آمده از وی در خواست نمودند : که در حضرت یزدان بدعای باران دست بر دارد، و خلق را از آن گرداب بلا بر آرد ، حونی از شهر بعد شده در پای کوهی آمد و گفت : من کاری کنم که حبقوق علیه السلام کرد و خطی چون دایره پرگار گرد خود کشیده، در میان آن بنشست و از خط بدر نشد تا باران بشدت بیارید از این روی که او خطی چون پرگار گرد خود کشید او راهم مکال لقب دادند .

روزی حونی در کلمات داود علیه السلام نظاره بود دید که آنحضرت خبر از آینده داده و فرموده : وقتی برگشتیم از بابل بودیم چون خوابدیدگان کنایت از آن که آن ایام که بنی اسرائیل در بابل باسیری خواهند بود گویا در خواب باشند ، چه شرط عبادت ایشان سکونت در بیت المقدس است ، پس آن ایام که در بابل باشند روزگار ایشان بخواب گذشته ، و حونی پیوسته در اندیشه بود که هفتاد سال مردم چگونه بخواب میشود و همچنان خداوند چگونه مردگانرا زنده میسازد !

روزی از بیت المقدس بیرونشده بکنار زراعتگاهی (1) آمد . دید جمی پیرمردان درخت خرنوب (2) غرس میکنند ، حونی با ایشان گفت : این درختانرا

ص: 86


1- از ظاهر ناسخ التواریخ چنین استفاده میشود که مبدء و منشاء این حکایت دو امر بوده یکی اینکه چگونه میتوان هفتاد سال مردمی در خواب باشند و دیگر آنکه چگونه خداوند مردگانرا زنده میسازد رو حال آنکه دقت و تدبر در خود آیات قرآن این نکته را مسلم میدارد که سبب این اماته واستعجاب همان کیفیت زنده گرداندن مردگان اهالی قریه بوده است که از آنجا عبور میکرده است.
2- خرنوب : بفتح خاص : نام گیاهی است خاردار که در طب بکار میرود و از میوه آن ترشی درست میکنند .

برای چه غرس میکنید و چگونه امید دارید که بهره آن خواهید یافت ؟!

ایشان در جواب گفتند که دیگران کاشتند و ما خوردیم، اکنون ما میکاریم تا دیگران بخورند ، جونیر اخری بارکش بود ، و از خوردنی مقداری انگور و انجیر و قدری از آب انگور همراه داشت ، خود را بیکسوی کشید خر را بیست وخورد نیرا بنهاد و خود بخفت ، و در حال جان بداد و صد سال بمرده بود آنگاه خدای اورازنده ساخت كما قال الله تعالى :

فَاَماتَهُ اللهُ ماءَ عَامَ ثُمَّ بَعَثَهُ)

از پس صدسال چون زنده گشت ندائی از آسمان گوشزد او شد ، که چند مدت در اینجا مکث کرده ؟ گفت: روزی یا پاره از روز ، چنانکه خدای فرماید :

«قالَ كَم لبنت قَالَ لَبِثْتُ يوما أو بعض يوم»

دیگر باره آن نداشنید که صد سال است در این مکان مانده و مرده و اينك زنده شده .

«قال بل لبثت مأة عام»

و با اینهمه زمان نظر کن آن خوردنی که با خود داشتی که هیچگونه تغییری در آن راه نیافته !

«فانظر الى طعامك وشرابك لم يتسنه و همچنان « و انظر الى حمارك»

نظر بسوی خر خود کن که چگونه پوسیده و از هم فرو ریخته است!

«وانظر الى العظام كيف تنشرها لم تَكْسُوها لحما»

و نظر کن بدان استخوانهای پوسیده که چگونه اجزایش را بروی یکدیگر مینهیم و پیوند میکنیم ؟ و بعد از آن از گوشت جامه بدان در میپوشیم .

«وَ لِنَجعلك آية للناس»

و ما ترا از برای مردمان نشانی کرده ایم که قدرت خداوند را در تو مشاهده کنند

«فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شيء قدير» (1)

چون اینجمله بر حونی آشکار گشت بریقین او بیفزود و از جای بر خاسته

ص: 87


1- وچون پر او آشکار گشت و گفت میدانم که همانا پروردگار بر هر امری تواناست

به بیت المقدس آمد و طایفه «حشمونانی» که از اولاد «متتیا» بودند که ذکر حالش مذکور هنوز حکومت داشتند ، اما چندکس بجای دیگری نشسته بود ، و پسران خونی بمرده بودند و چون بخانه خود آمد فرزند زادگان وی او را نشناختند و این سخن از وی باور نداشتند ، عاقبة الامر حونی از شهر بدر شده بر یکسوی بیت المقدس چادری راست کرده در سایه آن بنشست و همچنان در آنجا بود تا «طيطوس» که شرح حالش مذکور خواهد شد بیت المقدس را خراب کرده مردم را بکشت ، خونی در آنمیانه نیز مقتول گشت.

بعضی از مورخین (1) و مفسرین این قضیه را به «ارمیا» علیه السلام نسبت کرده اند و بعضی بعزیر علیه السلام منسوب داشته اند، و بعضی گفته اند: او پیغمبر نبود بلکه مرد کافری بود .

ابتدای دولت بطالسه در مصر

پنجهزار و سیصد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، در ذیل قصه ابطخس مرقوم شد که بعد از اسکندر مملکت بر چهار قسمت شد، و اراضی مصر و مغرب بهره لیوناطیس یونانی گشت و او جسد اسکندر را باسکندریه آورده بعد از دو سال مدفون ساخت و در این هنگام قوت گرفته بر مملکت مصر ، و نوبه و سودان ، وحبش ، و وافريقيه، پادشاهی یافت و چون بزبان یونانی بطلمیوس بمعنی پادشاه است ليوناطیس را بطلمیوس گفتند ، و چنانكه ماوكروم را قیاصره» وسلاطین یمن را «تبابعه» و بادشاهان مصر را فراعنه گفتند، این طبقه را «بطالسه» مینامند، و نخستین این جماعت ليوناطيس است که عجمان او را بطلمیوس بر لاغوس خوانند ، و مردم یوروپ و فرنگستان او را بطالمی فیلادلفس خوانند .

علی الجمله چون بر کرسی مملکت برآمد و کار ملکر ابساز دوسامان آورد رسولی چند برای استحکام رسوم مودت و موالات بدولت روم فرستاد، و با ایشان

ص: 88


1- در عده از روایات که از طرق خاصه و عامه وارد شده چنین است که مراد از این شخص «ارمیای» نبی است و در عده دیگر این شخص را بنام عزیر نام برده است و در کتاب تورات از این قصه ذکری بمیان نیامده است ، ولی از سیمای خود قصه و خصوصیاتی که در قرآن راجع باین قصه وارد شده بدست می آید که این شخص را از بندگان شایسته بلکه شخصی از پیامبران بوده است.

اظهار هواخواهی و دوستی نمود، مردم روم نیز این معنی را مغتنم داشتند و نامه مهرانگیر در جواب بطلمیوس نگاشته بدست فابیس کرجس که مردی دانشور بود سپردند، و او را روانه مصر ساختند .

مردم مصر نیز فابیس کرجس را عظیم محترم داشتند و با رومیان ساز مخالفت طراز کردند ، و این معنی عاقبت سبب تسخیر مصر بدست رومی گشت. چنانکه مذکور خواهد شد .

اما بطلميوس بعد از آنکه بارومیان عهد مودت محکم کرد ، برای قوام دولت بهر جانب راه تجارت گشاده داشت و در جانب غربی بحر احمر بندری بساخت و در حدود ایسیا پیا نیز بندری راست کرد و شهری در میان بیت المقدس ومصر بنيان فرمود و با بنی اسرائیل چندین مصاف داد، لکن بر ایشان ظفر نجست ، و در این هنگام احفاد (1) متتیاکه ایشانر احشمونها لقب است در بیت المقدس فرمانگذار بودند چنانکه مذکور شد.

از پس اینوقایع بزرگان مشورتخانه روم طمع در مملکت مصر در بستند ، و برای تسخیر آن اراضی انیتا چس را با سپاهی لایق بیرون فرستادند، چون این خبر با بطلمیوس رسید که مردم روم عهد مودت را با خصومت بدل ساختند و در این وقت بیمار و ناتوان بود ، فرزند بزرگتر خود «اورجنس» را که هم منصب ولیعهدی داشت با سپاهی عظیم باستقبال جنگ امتیاچس مأمور ساخت وخود بجمع آوری کتب و نظم کتابخانه ها پرداخت ، تا اگر سپاه دشمن غلبه کند کتاب علوم در میانه محو نشود اما انتیاچس کنار دریای احمر را لشگرگاه کرده آماده جنگ بود ، و از اینسوی اور جتس با لشگر خود در بیرون شهر مصر انتظار مقاتله ومدافعه انتظار مقاتله و مدافعه مبیرد، ناگاه از روم نزديك انتياچس خبر آوردند که مردم غوغا طلب باز فتنه راست کرده اند بازفتنه واگر با لشگر مراجعت بروم نکند ، دور نیست که عوام الناس امرای مشورتخانه را پایمال سازند، انتیا چس چون کار را بدانگونه دید ناچار با بطلمیوس از در مداهنه

ص: 89


1- أحفاد - جمع حفيد : فرزندزادگان

و مهادنه (1) بیرون شده و بالضروره با دولت مصر مصالحه کرده مراجعت فرمود و بطلمیوس هم بدان ناخوشی رخت از جهان بربست و او دو پسر داشت «اور جنس» که بزرگتر بود جای پدر بگرفت ، و مدت سلطنت بطلمیوس در مملکت چهل و دو سال بود .

غلبه لشگر افاساکل

بعد ازوی برهسنا پنجهزار و سیصد و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود در پایان خاک سیسلی از جانب ایتالیا شهریست که آنرا «مسنا» می گفتند و در آخر خاك ايتاليا بطرف سیسلی هم شهریست که او را «بریم» بود ، و این دو شهر نسبت بسایر بلاد و امصار سیسلی و ایتالیا با هم نزدیکی داشت ، و بجز آب دریا در میانه مسافتی نبود ، بعضی از سپاهی که در رکاب اغا ساکل کوچ میدادند بعد از قتل او چنانکه مذکور شد ، باهم همدست و همداستان شده بشهر مسنا تاختن آوردند ، و آن بلده را فرو گرفته مردان شهر را جمعياً بکشتند ، و خانه وزن و مال آنجماعت را متصرف شده در جای ایشان سکون اختیار کردند، چون این خبر در اراضی روم پراکنده شد، بعضی از قبایل صحرا نشین ایتالیا نیز با هم متفق شده بشهر ریجیم در آمدند ، و مانند اشرار سیسلی مردانرا بکشتند و زنانرا مالك شدند و با اشرار سیسلی چون هم روش و هم قانون بودند بنای دوستی و یکجهتی نهادند، و یکدیگر را در مهالك و محذورات (2) معین و یاور بودند ، کار ایشان سخت بقوت شد، چنانکه همسایگان ایشان از هر دو طایفه هراسناك بودند ، چون ده سال بر این واقعه بگذشت بزرگان مشورتخانه روم گفتند که اکنون ما را چون پرس دشمنی در برابر نیست که جبار انرا بحال خود گذاریم پس سپاهی فراهم کرده بکنار شهر دیجیم فرستادند و آن بلده را محاصره کردند ، و آن اشرار که در اندرون بودند دست بجنگ گشودند ، و چندان ایستادگی کردند که جمله در جنگ کشته شدند ، و آنگاه که لشگر روم شهر را مفتوح ساخت سیصد تن از آنجماعت باقی بودند ، آن سیصد تن را نیز بشهر روم در آورده در برابر

ص: 90


1- مهادنه: صلح و آشتی .
2- محذورات - جمع محذور: گرفتاری و مشقت

مشورتخانه گردن زدند و پراکندگان شهر ریجیم را فراهم کرده دیگر باره بجای خود بنشاندند ، و مردم مسنا از این حدیث سخت بترسیدند و بیم کردند که مبادا روزی اهالی سیسلی با ایشان همین معامله کنند ، لاجرم يك نيمه از آن مردم با اهالی روم پیوستند ، و اظهار عقیدت و چاکری نمودند ، و نیمه دیگر با دولت کرتج ساز مؤالفت طر از کردند ، اما مردم روم از این واقعه در بیم بودند که مبادا اهل کرتج در مسنارخنه کنند ، چه آن اراضی قريب باخاک روم بود ، لاجرم در اندیشه شدند که شهر مسنا را مسخر سازند که دست مردم کرتج از آبجا کوتاه شود، و منتهز فرصت میبودند، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد .

جلوس اسعد بن مالك

در مملکت یمن پنجهزار و سیصد و چهارده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود اسعد بن مالك بن كلكیکرب ملقب به تبع اوسط است و کنیت او ابوکرب باشد، چون کلکیکرب رخت از این جهان بدر برد مملکت یمن را فرو گرفته بر سریر ملكي برآمد ، و خرد و بزرگ آن اراضی را بر طریق طاعت بازداشت ، و آنگاه که کار سلطنت مستولی شد ، آن خوی زشت که در نهاد داشت ظاهر ساخت و هر روز بی سبب اظهار خشم و غضب کرده خاندانی را برانداخت ،خون آن يك را همی بریخت و مال این تن را همی ببرد ، تا مردم بستوه آمدند و در قتل او يكدل ويك جهت شده بروی شوریدند و او را از تخت فرود کرده سر از تنش برگرفتند و با فرزندش «حسان» بسلطنت سلام دادند چنانکه در جای مرقوم شود ، و مدت پادشاهی اسعد در مملکت يمن یکصد و بیست سال بود .

جلوس شاپور بن اشك

در مملکت ایران پنجهزار و سیصد و چهارده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود شاپور بن اشك را زرين لقب بود بحكم، وصیت بعد از پدر بر کرسی مملکت برآمد ، و رایت جهانبانی بر افراخت و چون در کار پادشاهی استیلا یافت حکم داد : تاجسری آهنین بردجله بغداد بستند که تازمان کسری استوار بود ، و شهر مداین را

ص: 91

نیز او بیرنگ زد ، مردی با مروت و خسروی با عدالت و فتوت بود ، بعد از اولاد یوسف علیه السلام زنی در سرای داشت و پیوسته، خاطر براکتساب علوم و تحصیل معارف میگماشت ، علما و حکما در روزگار اونيك محترم و بزرگوار بودند ، چون شصت سال از زمان سلطنت او بگذشت جای بفرزند خود بهرام گذاشت ، چنانکه مذکور شود .

گوینده «ویس» و «رامین» که بعشق مشهورند در روزگار او بودند و از سخنان اوست که فرماید : نادانی مصیبتی است که هیچ مزد و ثوابی ندارد و هم او گوید : که رأی وتدبير نصف معیشت است .

غلبه گلادینس رومی

بلشگر کرتج پنجهزار و سیصد و بیست و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون مردم مسنايك نیمه با اهالی کرتج یار شدند و ایشانرا بمدينه خود راه دادند روزگاری در از برنیامد که مسنا مسخر دولت کرتج شد ، و بزرگان روم بسبب قرب آن بلده با خاک ایتالیا بیم کردند که مبادا روزی بدیشان تاختن کنند ، لاجرم كلادیس را که یکی از بزرگان مشورتخانه بود لشگری داده بتسخير مسنا مأمور ساختند و او با سپاه خویش از دریا عبور کرده بخاک سیسلی آمد ، و بلده مستارا محاصره کرده از روزی چند آنشهر را با قهر و غلبه فرو گرفت ، و سپاه کرتج را مقهور فرمود چون هزیمت شدگان بکرتج آمدند، بزرگان مشورتخانه سردار خود را زنده بردار کردند که چرا مقهور سپاه روم شدی و مسنا را بدست دشمن دادی ؟ و در حال لشگری ساز داده برای تسخیر مسنا بیرون فرستادند ، و آنجماعت باستعجال تمام بكنار مسنا آمدند و در برابر کلادیس لشگرگاه کردند .

از آنسوی هیرو که پادشاه سیسلی بود ، گفت : مردم بیگانه از چه روی برسر ملك من نبرد میکنند ؟ او نیز لشگری عظیم گرد کرده بکنار مسنا آمد، و هر سه لشگر در آنجا آماده جنگ گشتند ، کلادیس نخست اظهار جلادت کرده روز اول با سپاه کرنج جنگ در انداخت، و جمعی کثیر از آنجما عترا کشته ایشانرا بشکست،

ص: 92

وروز دیگر با هیرو مصاف دادو لشگر سیسلی را نیز هزیمت كرد و مستارا باستحقاق مالك شد ، و این نخست کرت بود که مردم روم لشگر از ملک خود بدر برده اظهار جلادت کردند .

غلبه سپاه روم بلشگر کرتیج

پنجهزار و سیصد و بیست و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، بعد از غلبه سپاه روم بشهر مستا هیرو چون دانست که آن نیرو ندارد که با لشگر روم مصاف دهد، از در مداهنه بیرون شده با ایشان صلحی در انداخت و کار بمدارا گذاشت ، اما مردم کرتج از پی تسخیر مملکت سیسلی کمر بسته دیگر باره لشگر بر آوردند ، و باراضی سیسلی در شده شهر «اکر جنتم» را که قلعه بس استوار بود مفتوح ساختند ، و ساز جنگ و سلاح و سپاه و ادوات کارزار چندانکه در بایست بود در آنجا انباشته کردند، تا اگر وقتی ضرورت افتد برگیرند و بکار برند ، رومیان چون اینحال بدیدند با سپاهی عظیم بکنار اگر جنتم آمده هفت ماه آنشهر را محاصره کردند، و بعد از کشش و کوشش بسیار اکر جنتم را از دست سپاه کرتح بگرفتند ، و هرچه ایشان در آنجا نهاده بودند مالك شدند ؛ و از پس این واقعه بزرگان مشورتخانه روم گفتند: مردم کرتج ما را آسوده نخواهند گذاشت ، وایشان مملکتی عریض دارند، اکنون باید چاره اندیشید که دست آن جماعت از جزایر کوتاه شود ، و این هرگز دست ندهد جز بساختن کشتی و پرداختن بجنگ دریا، لاجرم بساختن کشتی پرداختند و در مدت دو ماه صد کشتی بزرگ و بیست کشتی بارکش ترتیب دادند و بده یا در انداختند ، و سپاهی برای جنگ در یا معین کردند ، و بر آنقوم «دو تبلیس» را که مردی دلاور بود ، سپهسالار فرمودند تا هنگام حاجت بکار شود .

جنگ میانه لشگر روم و سپاه کرتج

پنجهزار و سیصد و بیست و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون شهر اکر جنتم بدست سپاه روم مفتوح شد، اهالی کرتج یکباره دل برجنگ مردم روم نهادند و یکصد و سی کشتی جنگی با مردان مبارز در آب انداخته مردی که «هنبل» نام داشت سردار

ص: 93

آنقوم ساختند ، وهنبل در مردم روم بچشم حقارت مینگریست ، چه آنجما عترا از جنگ دریاییگانه میدانست ، اما از آنسوی نیز دو تیلیس کشتیهای جنگی در آب رانده و سر راه بر سپاه کرتج گرفته جنگ در پیوستند ، و مردم روم منجنیقی در کشتیهای خود ساز کرده بودند که سنگی که پنجاه من وزن داشت گردانیده بکشتی خصم در می انداخت ، هنبل را از تدبیر ایشان عجبی تمام دست داد سپاه کرتج را تاب درنگ نمانده بگریختند ، و رومیان از دنبال آن تاخته هشتاد کشتی از آن جماعت بگرفتند ، و آن کشتی که هنبل در آن نیز بود دستگیر شد، وهنبل بکشتی کوچکی در آمده از میانه بگریخت ، و دوئیلیس با نصرت وفتح بروم مراجعت کرد ، و بزرگان مشورتخانه او را عظیم بزرگ داشتند و حکم دادند : تامناره بلند در آنشهر بنیان کردند که روزگاران دراز برای فتح دوئیلیس علامت باشد.

جنگ هنو و هملکر با سپاه روم

پنجهز از و سیصد و سی سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون لشگر کرتج در بحر شکسته شد بزرگان مشورتخانه اعداد (1) حرب کرده سیصد و پنجاه کشتی جنگی در آب افکندند و صد و شصت هزار مرد مبارز فراهم کرده بر آنجماعت هنو وهملکر را سپهسالار ساختند :

و از آنسوی رو میان صد و چهل هزار مرد رزم آزمای گرد کرده و سیصد و سی کشتی ساز دادند و این، هر دو لشگر در آب رانده قریب با «کنامس» که محلی است از سیسلی دو چار شدند «رکولس» و «منلیس» که سردار لشگر روم بودند حکم بجنگ دادند و گیروداری بزرگ بر خاست، و در میانه بیست و چهار کشتی رومی در آب غرق شد، اما از طرف کرتج سی کشتی غرقه گشت و شصت کشتی دستگیر آمد ، لاجرم سپاه کرتج هزیمت شد و رومیان از دنبال ایشان همی تاختند تا از سرخاك كرتج بدر کردند و بشهر «اکلیپیا» در آمدند از آنجا بشهر روم فرستاده مژده فتح برساندند، آنگاه دست بقتل و غارت بلاد و امصار مغرب گشودند ، و هر چه یافتند همه روزه روانه ایتالیا نمودند ، از جمله بیست

ص: 94


1- اعداد : آماده و مهیا کردن

هزار تن زن و مرد اسیر و دستگیر ساختند ، منتظر نشستند تا آنچه از مشورتخانه روم رسد بدان عمل کنند.

جنگ رگولس

با مردم کرتج پنجهزار سیصدوسی و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون خبر فتح ركولس و منلیس در روم مشتهر شد ، حکمی از مشورتخانه صادر گشت : چون رکولس در اراضی مغرب توقف کند، و هر مال و زرو کشتی که یافته با سپاه بدست ملینس سپارد ، وا و راروانه روم سازد و در نزد خود چهل کشتی و پانزده هزار پیاده ، و پانصد سواره بدارد .

چون این حکم به رکولس رسید بر حسب فرمان عمل کرد و بعد از منلیس عزم کرد که «ادس» را که قلعه استوار بر سر کوهی بلند بود مسخر سازد ، و اهالی کرتج از این معنی بغایت هراسناك بودند ، امارکولس پیش دستی کرده قلعه ادس را بگرفت و مردم کرتج سپاه خود را آراسته کرده با فیلان جنگی بسوی او همیشدند ، و چون نزديك به ادس آمدند و کولس با سپاه خود از کمینگاه بیرون تاخته با ایشان جنگ در انداخت و لشگر کرتج را در هم شکست و آن جماعت فرار كرده بدار الملك خويش شدند ، ورکولس از پس این فتح هر آبادی که در حوالی ادس بود ویران ساخت تا لشکر کرتج را عبور از آن اراضی صعب باشد ، و جمعی از مردم خود را بحر است آن قلعه گماشته برای فتح تونس کمر بست و آن مملکت رانیز مسخر نمود و در کنار رودخانه لشگرگاه ساخت ، ناگاه در آن حوالی ماری که هشتاد ذراع درازی داشت پدیدار گشت ، و چند تن از سپاه رکولس را بدم در کشید و جمعی را در هم شکست و بکشت ، وحربه لشكريان بدو کارگر نبود، عاقبة الامر منجنيقهای قلعه کوب را در برابر او راست کرده با سنگهای گران او را نرم کردند و هلاکش ساختند ، و تنش را در رود خانه انداختند، و چون گوشت و پوست آن پوسیده گشت و آب بر آن گذشت ، بهر شهر و بلده که آب آن جاری بود و مردم از آن همی خوردند آفت وبا و طاعون حادث گشت، و جمعی را کشت ، چنانکه آبادانیها راخالی کردند و فرار نمودند

ص: 95

و از یکسوی چون مردم حوالی شهرکرتج از ترکتاز لشگر رکولس در بیم بودند جملگی بشهر کرج در آمدند، بزرگان مشورتخانه بترسیدند که از انبوه مردم در شهر قحط و غلاحادث شود و دشمن بدیشان ظفر جوید ، بدان شدند که بار کولس از در مصالحه بیرون شوند و او را بسوی روم باز فرستند ، پس چندتن از مردم دانا بنزد او فرستادند و سخن از در مداهنه و مهادنه راندند.

رکولس در جواب گفت که من از مواسا (1) و مدار اروی برنتابم و در هر حال صلح را از جنگ بهتر دانم اما این مصالحه خالی از شرایط نیست و شرطی چند بمیان آورد که همه تکالیف شاقه بود ، برای آنکه مردم کرتج نپذیرند وعاقبة الامر مملکت ایشان را مسخر کند، و چون سخنان او را اهالی مشورتخانه اصغافرمودند ، و تکالیف او در میان مردم شایع گشت وضیع (2) و شریف گفتند که ما هرگز تن بدین ذلت ندهیم و این تنمر (3) و تکبر را از رکواس متحمل نشویم، بلکه همگی از جان گذشته با او مصاف دهیم، و اگر بکشتن رویم هم از این زندگانی بهتر است، بزرگان مشورتخانه گفتند : باید از از دور و نزديك يارى جست و بارکولس نبرد آزمود ، پس چند تن از مردم چیره سخن بمملکت «قرق» فرستادند؛ و از ملوك يونان یاوری جستند ، وحكمران آنم مالك بعد از اسکندر انر سکریطس بود، چنانکه در ذیل قصه ابطخس پادشاه عجم بدان اشارت شد، اما بعد از اسکندر اگرچه ازر سكريطس از ملوك يونان برتری داشت ، اما آن استیلا نیافت که از جمله ملوك بزرگ شمرده شود و کاریونان، برملوك طوایف بود تا دولت روم برایشان غلبه جستند ، چنانکه در جای خود مذکور شود.

مع القصه : فرستادگان مردم کرتج همه جا ره بریده بنز دانر سکریطس آمدند و از وی استمداد جستند ، ملك يونان سپهسالارخود «زن سیپس» را با فوجی از مردان دلاور باعانت ایشان مأمور داشت وزن سی پس بکرتج آمده با بزرگان مشورتخانه گفت : همه غلبه مردم روم باشما از آن استکه لشگریان شما قانون جنگ نیکوندانند

ص: 96


1- مواساة : یاری دادن و بهم كمك كردن
2- وضیع : پست .
3- تنمر: درندگی ؛ خوی پلنگی

وروزی چند همت گماشته سپاه کرتج را از راه و رسم جنگ آگاه ساخت و آن جماعترا بدان نظام که لشگر اسکندر همی مصاف دادند تربیت کرد.

آنگاه برای آنکه پاس عظمت بزرگان مشورتخانه را بدارد ، در کار جنگ با ایشان مشاوره نمود و از آن جماعت رضا بسند ، پس دوازده هزار تن پیاده و چهارده هزار تن سواره وصد زنجیر فیل کوه پیکر برداشته از شهر کرتج بعزم رزم ركولس بیرون شد و از آنسوی رکولس با پانزده هزار پیاده و سیصد تن سواره تاختن کرده هر دو لشگر یکدیگر را دریافتند ، وصفهار است کرده جنگ در انداختند ، زن سی پس نخست حکم داد : تافیلان جنگی را از پیش بتاختند تا همی پیادگان سپاه روم را در افکنده پایمال همی ساختند ، و سوارگان از همى میمنه و میسره آن لشگر را در میان گرفتند ، آنگاه پیادگان از قلب بیرون تاختند و با لشگر رومی جنگ در انداخته ایشانرا در هم شکستند ، و بیشتر از آن جماعترا عرضه هلاك ودمار ساختند، چنانکه اندکی از ایشان فرار کردند ورکولس را با پانصد تن از مردم او اسیر کرده بشهر کرنج در آوردند و محبوس بداشتند ، و در این جنگ از لشگر كرتج هشتصد تن مقتول شد :

على الجمله: مردم کرتج از پس این فتح بمعبدها در آمده در نزد اونان و اصنام خود سجده کردند و پوزش نمودند ، آنگاه زن سی پس مردم کرتج را وداع گفته بافخر و فتح بارض یونان مراجعت کرد .

جلوس ژشی حوجوی

در مملکت چین پنجهزار و سیصد و سی و یک سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود زشی حوجوی پسر من شبخوانك است كه شرح حالش مذکور شد ، بعد از پدر بر کرسی مملکت برآمد و بلاد و امصار چین را فرو گرفت بزرگان در گاه و اعیان سپاه را بحضرت حاضر ساخت ، و هر کس را فراخور حال عطائی فرمود و بتشريف ملکی امیدوار ساخت، اما دولتش زود بنهايت شد . چون دو سال از زمان سلطنت او بگذشت رخت بدیگر سرای کشید و جای ببرادر گذاشت ، چنانکه در جای خود مذکور شود .

ص: 97

ظهور ذيسیقوریدوس حكيم

پنجهزار و سیصد و سی و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

ذيسيقور يدوس نام دو مرد حکیم است یکی مفسر کتب بقراط (1) بود و او را در میان حکما چندان نامی نبوده و دیگر دیسیقوریدوس حکیم است که او را بمسقط الرأس خود نسبت کرده عین از پیگویند .

و او مردی صاحب نفس زکیه بود ، و همیشه برای تحقیق ادویه مفرده در صحراو جزایر و جبال سیاحت میکرد و خاصیت هر يك را مینوشت ، و هیچ کس را بعد از او رتبه او حاصل نشد، بلکه همه حکماسند باوی میرسانند ، وسخن او را حجت میدانند و نام وی در نزد قوم او او دبین بیادیش است، یعنی بیرون رفته از نزد ما و معنی دیسیقوریدوس که دیایسیقوريدوس نیز خوانند بلغت یونانی شجار يودوس است یعنی .

«الهمه الله و اطلعه على خواص الاشجار والحشايش» (2)

وكتاب او مشتمل است بر پنج مقاله است اول در بیابان ادویه خوشبوی دادهان (3) و صموغ (4) اشجار كبار (5) در بیان حیوانات وامزجه ایشان وحبوب و بقول مأكوله وادويه سیم در بیان اصول و نبات خار دار و بروز صموغ وحشايش (6) که خاصیت

ص: 98


1- بقراط واضع علم طب بود ، و اوائل و اواخر كماء بتقدم او در طالب متفق بودند : خبر مهارت او در طب وذكر حذاقت در معالجه بملك روزگار بهمن بن اسفندیار بن گشتاسب رسانیدند بغيلاطن ملك شهر قوه که شهری بود از شهرهای یونان رسول فرستاد و امر کرد که بقراط را به حضرت ملك با اقتدار روانه دارد و بازاه این خدمت در حق فيلاطن قنطارها از زر سرخ انعام فرمود وملك يونان از مطاوعت امر بهمن در فرستادن حکیم ابا کرد سخنان حکمت آمیز فراوانی از او نقل شده : و مادر اینجا بذكر يك جمله استفاده میکنیم: فرمود هر علیلی را بعقاقیر زمین که موطن اقامت او باشد مداوا کنند زیرا طبیعت بهوای آن زمین معتاد است. و اشتها بغذای آن سرزمین اعتبار دارد هراینه عقاقير وادویه آن زمین را مناسب در تاثیر بیش باشد. محبوب القلوب و ملل و نحل
2- خداوند بدو الهام کرده او را بر اثرات گوناگون گیاهان روشن گردانید.
3- ادهان - جمع دهن : روغن.
4- صموغ - جمع صمغ : ماده چسبناك كه از درخت خارج و در روی پوست آن منجمد میشود
5- کبار - جمع كبير: بزرگ
6- حشايش - جمع حشيش : گیاه

فادزهر دارند

چهارم : در بیان حشایش بارده و حاره و مقییه (1) و حشایشی که دفع سموم کند.

پنجم: در ذکر انواع انگور واصناف اشر به که از آن حاصل شود ، و ادویه غذائیه و دو مقاله دیگر ملحق بمقالات خمسه کرده اند و نسبت باوی میدهند و آن مشتملست بر سموم حیوانات .

جلوس سامیشی ژن

در مملکت چین پنجهزار و سیصد و سی و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود سامیشی ژن پسر دیگر سن شبخوانك است كه شرح حالش مذکور شد، چون برادرش زشی حوجوی رخت از جهان بربست و او را پسری درخور تاج و تخت نبود، بزرگان دولت و اعیان مملکت بحضرت سامیشی زن گرد آمده او را بسلطنت برداشتند ، و امرونهیش را مطیع و منقاد شدند و او مردی آسوده و عدالت پیشه بود.

چون مدت يك سال در مملکت چین و ماچین و تبت و ختا پادشاهی کرد روزگارش تباهی گرفت و از سرای فانی بجهان جاودانی شتافت ، وسلطنت از خاندان او انقراض یافت، چه او را خلفی و خلیفه نبود ، و پس از وی طبقه دیگر پادشاهی یافتند .

جلوس باوانك

در مملکت چین پنجهزار و سیصد و سی و چهار سال بعد از هبوط آدم بود با وانك مردی دلاور بود که با پیل پهلو زدی و باشیر پنجه افکندی زور بازوی او را چون برسنجیدند با قوت نه گاو فصل (2) برابر بود و در تمامت مملکت چین هیچ کس را آن زور بازو نبود که با اوتراز و تواند شد ، لاجرم چون این نیرو در خود بدید بآرزوی سلطنت برخاست و اعوان و انصار خویش را گرد خود فراهم کرده بر سامیشی ژن بشورید ، و چندین مصاف مردانه با او داده عاقبة الأمر ظفر یافت، و در میدان

ص: 99


1- مقيه : مؤنت مقی؛ بضم میم و کسر قاف دوائی که باعث فتیان میشود.
2- فحل : نر.

جنگ با تیغ خارا گذار او را از پای درآورد و دیگر هیچ کس را آن قدرت نبود که باوی نبرد آزماید ، پس بیمانعی بتخت سلطنت برآمد و مملکت چین و ماچین و ختا و تبت را بتحت فرمان آورد و او را مورخین ختا طبقه پانزدهم از سلاطین شمارند .

چون پنجسال از سلطنت او بگذشت ، جن کاورو ، بروی بشورید ، و بعد از هفتاد و دو جنگ او را از پای در آورد و خود برجایش بنشست ، چنانکه در جای خود مذکور شود .

مصالحه رکولس

سردار روم با بزرگان کرتج پنجهزار و سیصد و سی و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، چون رکولس يك چند مدت بدست اهالی کرتج محبوس بماند کس نزد بزرگان مشورتخانه فرستاده پیام داد که هر گاه مرا رخصت دهید و از بندرها سازید بمملکت خود مراجعت کرده در میان شما و دولت روم کار بمصالحه کنم ؛ و هر اسیر که از مردم گرتج در روم محبوس است رها سازم و اگر ایشان را رها نسازند و بزرگان مشورتخانه سخن مرا نپذیرند خود مراجعت کنم و بجای خویش آیم. بزرگان کرتج كلمات او را بسمع قبول اصغا فرمودند و او را رها ساختند و رکو اس بعد از آنکه چهار سال محبوس بود رخصت یافته بمملکت ایتالیا آمد و صورت حال را باز گفت و خواست تا اسیران کرتج دارها ساخته باراضی خویش فرستد، بزرگان مشورتخانه روم این سخن را از وی نپذیرفتند و گفتند: ما این کار را بصلاح وصوابدید تو میگذاریم آیا بصلاح دولت روم نزدیك میدانی که این جماعترا رها کنیم یانی ؟ رکولس گفت : من روا نمیدارم که در ازای (1) من اسیران را رها سازید، زیرا که من يكتن باشم و اکنون پیر شده ام ، معلوم نیست که در پیرانه سری خدمتی لایق ساخته کنم، لکن این مردم، عددی کثیرند و چون بکرتج مراجعت کنند دولت ایشان

ص: 100


1- ازاء : در عوض

قوی شود ، صواب آنست که آینجما عترا نگاه بدارید و من از اینروی که با بزرگان کرتج پیمان داده ام مراجعت خواهم نمود اگر چه میدانم مقتول خواهم گشت با وی گفتند: اکنون ما را رهنمائی کن بدانچه با دولت کرتج ظفر جوئیم، رکولس گفت: این زمان من مملوك دولت کرتج باشم وراه زبان ایشان را با شما معلوم نکنم ، سخن همان است که قبل از گرفتاری باش ما گفته ام این بگفت و عزم اراضی کرنج نمود ، چندانکه زن و فرزند و دوستان او مانع شدند و گفتند بیای خود بهلاکت شتاب ممکن نپذیرفت و بكرتج آمد ، بزرگان مشورتخانه کرتج صورت حال او را شنیدند و با او گفتند تو خود فتوی داده که مردم روم اسرای کرتج را بدارند و ترا بکشتن فرستند و حکم دادند تا سرازتن او بر گرفتند، چون این خبر بروم رسید، دیگر باره برای تسخیر کرتج لشگر بر آوردند و سیصد و شصت کشتی جنگی آراسته کرده بدریا در انداختند و از سوی کرنج نیز دویست کشتی جنگی در آب راندند و قریب بارض سیسلی این دو سپاه با هم دو چار شدند، کار حرب راست شد و از جانبین منجنیقها برآورده يك كشتی دیگر سنگ باریدن گرفتند ، عاقبة الامر اشگر کرنج شکسته شد و صد و چهارده کشتی از ایشان بدست مردم روم گرفتار آمد و سایرین روی بفرار نهاده رومیان از دنبال ایشان تاختن بردند تا باراضی کرتج شدند ، و در آن مملکت پراکندگان سپاه خود را که در نز در کولس شکست یافته بودند فراهم کردند، و از جمله دو هزار تن در کلیپا سکون داشتند.

بالجمله : چون جملگی را جمع آوردند بکشتیهای خود در آورده تا بروم مراجعت کنند ، از قضا طوفانی عظیم برخاست که کمتر کسی از آن همه مردم نجات یافت بلکه بیشتر غرقه بحر فنا آمدند.

جنگ رومی بادوات کرتیج

پنجهزارو سیصد و سی شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، مردم کرتج بیشتر وقت پارۀ از بلاد و امصار (1) سیسلی را بتحت فرمان داشتند ، و جمعی از لشگر ایشان در آن اراضی حاضر بود چون رکولس در کرتج مقتول گشت و سپاه رومی که

ص: 101


1- امصار - جمع مصر : شهر

بمكافات او بكرتج شده بود در مراجعت غرقه شدند ، دولت روم را ضعف حالی روی نمود لاجرم خواستند آن نام نگون شده را بلند کنند ، لشگری سازداده باراضی سیسل آمدند و در آن اراضی اسد روبال» سردار سپاه کرتج بود ، ناچار سپاه خود را بر داشته با یکصد و پنجاه فیل باستقبال جنگ بیرون شتافت و آن هر دو سپاه یکدیگر را یافته با هم در آویختند و خون با خاک آمیختند ، عاقبة الامر لشكر كرتج بشکست و اموال و انقال (1) ایشان با آن جمله فیلان جنگی بدست مردم روم افتاد ،

و این خبر چون بروم بردند مردم قویدل شده آماده جنگ لشکر کرتج شدند پس دو نفر از اهالی مشورتخانه را با دویست کشتی جنگی و لشگری شایسته بجانب سیسلی فرستادند و آن جماعت آمده شهر «لی لی بیم» را محاصره کردند ، املکان سردار کرتج باده هزار تن از سپاهیان که ملازم رکاب او بودند بحفظ و حراست آن قلعه مشغول شدند ، وهنبل پسر هملکر هم از سرداران کرتج بود : ده هزار تن دیگر برداشته باعانت املکان وارد شهر لیلی بیم شد، اما مردم روم دست از محاصره برنداشتند ، و منجنیق های بزرگ از اطراف شهر نصب کردند ، و بضرب سنگهای گران يك سوى باره را فرود آوردند؛ ناچار سپاه کرتج بجنگ در آمده یکشبانه روز مردانه بکوشیدند ، و از جانبین جمعی کثیر مقتول گشت ،

هنبل با اینکه در روز مصاف دل شیر و توان پیل داشت ، مجال درنگ نیافت و سپاه خود را برداشته بسوی بلده در پانم فرار کرد ، و آن شهر در آخر زمین سیسلی در برابر لیلی بیم بود که در میانه صد و بیست و پنج فرسنگ مسافت میبود ، بعد از بیرون شدن هنبل رومیان دل قوی کرده سخت بکوشیدند که شهر را فرو گیرند ، از قضا صرصری (2) عاصف برخاست و بجانب رومیان وزیدن گرفت ، چنانکه تاب درنگ نیاورده لختی از حریگاه باز پس شدند ، لشگر کرتج فرصت یافته آن منجنیقها که در اطراف شهر منصوب بود پاك بسوختند ، وتسخیر شهر بر لشگر روم

ص: 102


1- اثقال - جمع ثقل بارسنگين .
2- صر صر: باد کند و سرد.

صعب افتاد.

لاجرم کس بروم فرستاده صورت حال را باز نمودند ، بزرگان مشورت خانه هزار تن دیگر باعانت ایشان مأمور داشتند، کلادیس پلکر که سرکنسل بود خواست لشگری فرستاده در پانم را مسخر کند، پس دویست کشتی با مردان جنگجوی بدانجانب مأمور داشت ، و ایشان چون قریب بدان بلده رسیدند دیده بانان ادهر بر که حاکم در پانم بود این خبر را بد و رسانیدند، و او ناگهان لشگری برداشته بدریا در آمد و با سپاه کلادیس جنگ در انداخته ایشان را عظیم در هم شکست ، صدو پنجاه کشتی ایشان را بگرفت و بیست کشتیرا غرقه ساخت و از آنجمله سی کشتی نجات یافته بروم شتافتند و کلادیس از این تدبیر سخت شرمسار شد ، «جونیس» که هم یکی از بزرگان مشورت خانه روم بود ، بدان شد که بمکافات این عمل بر خیزد و لشگر کرتج را کیفر کند، پس در نهانی نامه باهالی «ارکس» که شهری در کوهستان سیسلی است نگاشت که اگر لشگر او را بشهر خویشتن راه دهند و در بروی اونبندند پاداش عمل ایشان را هرگز فراموش نکند و غرض، وی آن بود که در آن اراضی مسکنی و مأمنی داشته باشد تا باطمینان خاطر باسپاه کرتج مصاف دهد، مردم ارکس بدین سخن رضا دادند و فرستاده او را کامروا باز فرستادند ، پس جونیس بادل شاد سپاهی برداشته از دریا بگذشت و بخاک سیسلی آمده در ظاهر شهر ارکس لشگرگاه ساخت و معبدی که در بیرون شهر ارکس بود و گنج و مال فراوان در آنجا بود بدست سپاه روم افتاده جمله را بنهب وغارت بر گرفتند ، هملکر که پدر هنبل بود این معنی را مایه شوریدن خلق نهاده بشهر ارکس در آمد و مردم را بر مخالفت ومبارات (1) جونيس يك دل و يك جهت ساخت چنانکه دو سال جونیس در بیرون آن شهر نشسته همه روزه بکار مقاتله و مقاتله قیام مینمود و کاری ساخته نمیشد .

على الجمله : مدت پنجسال سپاه روم و مردم کرتج با هم در جنگ و جوش بودند و از هیچ کدام کاری ساخته نشد و مردم شهر روم از تسخیر شهر لیلی بیم نيز مأیوس

ص: 103


1- مبارات: دشمنی و بیزاری جستن از یکدیگر

شده بمحل خود مراجعت نمودند.

مصالحه میان دولت روم و کرتج

پنجهزار و سیصد و سی و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، مردم روم بعد از آنکه رکولس کشته شد ، و آنهمه جنگ در سیسلی کرده بر کرتج ظفر نیافتند و از کینه جوئی ایشان کار بر مردم کرتج نیز بصعوبت میرفت ، بزرگان مشورتخانه دولتین دل بر مصالحه نهادند که یکباره نزاع را از میان بردارند . پس سفر اور سولان از طرفین آمد و شد کرده عاقبة الامر در میانه صلح افتاد ، بدان شرط که هر زبان که برای جنگ کرتج بدولت روم رسیده ایشان از گنج خویش بدهند ، و مردم کرتج بدین سخن رضا داده زروسیمی معین بروم فرستادند و باب منازعت و مبارات را مسدود داشتند و چون در روم آتش قتال و جدال فرونشست ، مردم هنرور با دید آمدند و شعرای چیره زبان پدید شده اشعار آبدار میسرودند . و تماشا خانه ها برپای کرده بعیش و سرور پرداختند و در امور برقانون مردم « قرق » همی شدند.

در اینوقت مردم فرانسه اگرچه هنوز پادشاهی نداشتند و دولتی نبودند ، طمع در مملکت ایتالیا بستند که بدان اراضی شده اموال واثقال ساكنين آن مملکت را بغارت برگیرند و مردمی کثیر انبوه شده از کوه «الپ» که فاصله خاك فرانسه و ایتالیاست عبور نمودند ، و تاسه منزلی روم همی تاختن کردند ، بزرگان مشورتخانه لشگری بدفع ايشان بیرون فرستادند ، و آن جماعت چون مردمی برهنه و بی نظام بودند ، تاب جنگ سپاه روم نیاورده شکسته شدند؛ و مردم روم سی هزار تن از آن جماعت را بقتل آوردند ، و ده هزار تن اسیر کردند و فرمان گذاران ایشان را نیز بکشتند.

مردم فرانسه چون حال بدانگونه دیدند از در ضراعت (1) وزاری بیرون شدند و بهره از اراضی خود را بر و میان تفویض نموده صلح کردند و به ملکت خویش مراجعت نمودند از پس این فتح دولت روم قویحال شده مردم، کرتج از قوت ایشان هراسناك شدند، و سپاهی ساز داده بسپهسالارى هنبل بتسخير اسپانيول فرستادند ، وهنبل

ص: 104


1- ضراعت: خواری وزاری

بارض اسپانیول تاختن کرده شهر «سکنتم» را بگرفت ، هر چه بیافت بغارت ببرد آنگاه آتش در شهر زده بسوخت و ویران ساخت، مردم روم چون این خبر شنیدند رسولی چیره زبان بکرتج فرستاده پیام دادند که بعد از مصالحه این نقض عهد چه بود؟ چه مردم اسپانیول با ما دوست و یکجهت بودند اکنون هنبل را که این جسارت کرده دست بسته بسوی ما فرستید ، تا خود او را کیفر کنیم و اگر نه آماده جنگ باشید . از انیروی که مردم کرتج سخن ایشان را وقعی ننهادند دیگر باره ساز جنگ طر از شد، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد

جلوس جن کاورو

در مملکت چین پنجهزار و سیصد و سی و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود جن كاورو مردی مجهول النسب بود امانيك، دلاوری و شجاعت داشت وصورتی خوب و شمایلی مرغوب بودش ، در زمان او اژدهایی عظیم در اراضی چین با دید (1) آمد که زحمت فراوان بمردم میرسانید و هیچکس دفع آن نمیتوانست کرد جن کاورو ده تن از دوستان خود را با خویش همدست کرده برای جنگ اژدها بیرون شد و آنجانور را با شمشیر خارا شکاف از پای درآورد، این کار در نظر مردم چندان بزرگ نمود که، خلقی فراوان بگرد او در آمدند و او را بامر خطیر سلطنت دعوت کردند جن كاورو نیز طمع در پادشاهی بسته لشگری در خور جنگ فراهم آورد ، وعزم تسخير دار الملك پیكن نمود ، باوانك كه شرح حالش مذکور شد با سیاهی عظیم بیرون شده با او جنگ بپیوست و هر دو سپاه سخت بکوشیدند و هيچ يك را ظفر نبود .

مع القصه : درميان باوانك وجن كاورو هفتاد و دو مصاف داده شد ، عاقبة الامر جن کاور و نصرت یافت و او را بقتل آوردم خود بتخت ملك بر آمد، و مملکت چین را بتحت فرمان آورد و او را سه تن امیر بزرگ بود، یکی «حانك لانك» نام داشت و مردی با حصافت (2) رأى ورزانت عقل بود پیوسته هر امری که مشکل افتادی در حل عقده آن باوی مشورت کردی ، و آن دیگر چند کسانك حوها» نام داشت ، و كار

ص: 105


1- بادید : پدید .
2- حصافت : استواری .

وزارت تفویض با او بود و سیم را خنسن» می نامیدند ، و او سپهسالاری لشگر داشت .

على الجمله : كاورو را مردم ختا طبقه شانزدهم از سلاطین دانند و مدت ملك او سیزده سال بود و دوازده تن از اولادش نیز سلطنت یافتند ، چنانکه هر يك در جای خود گفته شود .

جنگ هنو بالوطاتيس

پنجهزار و سیصد و چهل و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون مردم روم دیدند که اهالی کرتج هرگز در مصالحه پاینده نخواهند بود گفتند: میباید یکباره قلع وقمع دشمن نمود و آسوده نشست ، پس از پی ساختن کشتی و آراستن سلاح جنگ شدند ، و عامه خلق از هر چه داشتند دریغ ننمودند و در اندک زمان دویست کشتی از نو بساختند ولوطاتیس را سپهسالار سپاه کرده بالشگری جرار (1) بجانب سیسلی مأمور فرمودند ، اوطانیس کشتی در آب رانده بخاک سیسلی شده کنار شهر لی لی بیم رالشگرگاه ساخته هر روز مردم خود را جنگ آموخت ، و از آنسوی بزرگان کرتج هنور ا که مردی دلاور بود سپهدار لشگر کرده جنگ رومیان فرمودند ، و او بالشگر خود از آب دریا عبور کرده بجزیره هی اراء که قريب بخاک سیسلی است فرود شد، و آن جزیره در برابر در پانم است و هنو بدان سر بود که بی آگهی سپاه روم بشهر ارکس در آید.

لوطاتیس چون این خبر بشنید با مردم خود گفت : که فردا بامداد برسر هنو تاختن خواهم کرد ، و با اینکه صبحگاه باد مخالف وزیدن گرفت کشتی براند و بر سرهنو آمده هر دو لشگر در هم افتادند و جنگ در انداختند ، و در حمله نخستین شصت کشتی از مردم کرنج در آب غرقه ساختند و هفتاد کشتی ایشان را گرفته مردمش را اسیر نمودند و سایرین فرار کرده بسوی کرنج گریختند، ولوطاتیس بعد از این ظفر بی توانی (2) بجانب لیلی بیم تاخته با آن سپاه که مدتها بمحاصره آن بلده مشغول بودند پیوست

ص: 106


1- جرار : بسیار کشنده و لشکر انبوه
2- بی توانی: بیدرنگ.

و مردم کرتج چون با و صورت حال را معلوم کردند، بعد از چنین حادثه اعداد (1) سپاه نتوانستند کرد ، تاکس باعانت آن مردم که در سیسلی دارند فرستند ، لاجرم کس نزد برکاه که هم او را هملکر خوانند فرستادند و پیام دادند : که در چنین هنگام از ماکاری ساخته نیست اگر خود، توانی آن بلاد و امصار که از اراضی سیسلی بدست کرده حراست فرمائی و مردم خود را از گزند دشمن محافظت نمائی کاری بهنگام خواهد بود .

هملکر چون دانست که از کرتج باعانت اوکس نخواهد آمد ، تنی چند نزد لوطاتیس فرستاده سخن از در مصالحه راند ، لوطاتیس نیز چون زیان مرد و مال فراوان در دولت روم روی نموده بود بصلح رضا داد ، و چند شرط بمیان افکند نخستین : آنکه بزرگان مشورتخانه روم این مصالحه را قبول کنند دویم آنکه بلاد و امصاری که از مملکت سیسلی بتحت فرمان دولت کرتج است فرو گذارند ، و مردم خود را از آنجا کوچ داده هرگز متعرض هیرو پادشاه سیسلی نشود سیم : آنکه با دوستان دولت روم دوست و با دشمنانش دشمن باشند چهارم : آنکه دو کروروسی هزار تومان که هر تومانی سه ربع از يك مثقال زر باشد از خزانه خود بدولت روم فرستند چه این مبلغ را در بیست سال که جنگ در میان بوده زیان دیده اند.

چون سخن را بپای بردکس بروم فرستاده از اهالی مشورتخانه اجازه مصالحه بگرفت ، و بعد از آمد و شد سفرا و رسولان چرب زبان هملكريك كرور تومان زر بداد و با آن شرایط صالح بست بست . و اولیای دولتین از بیم زبان یکدیگر آسوده نشستند.

شورش مردم

لیبیا و مغرب زمین با دولت کرتج پنجهزار و سیصد و چهل و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود هملکر بعد از مصالحه با دولت روم از لی لی بیم کوچ داده بسوی کرتج شتافت و جسکو را که حاکم آن بلده بود فرمان داد که در بلده ارکس و دیگر اراضی سیسلی است برداشته از دنبال او کوچ دهد ، و جسکو چون دید که دولت کرتج ضعیف شده

ص: 107


1- اعداد: مهیا و آماده کردن

و لشگریان را مرسوم معین نرسیده بیم کرد که اگر آنجما عترا باتفاق سفر فرماید ، دور نیست که با هم همدست شده با دولت بشورند، لاجرم ایشانرا بتفاریق (1) همی بر دو بيك كشتی در نیاورد، چون جمله در کرج فرود شدند ، و از مخارج سفرو نرسیدن مرسوم بی برگ و سامان بودند. بطلب مرسوم گذشته برخاستند، و در خزانه بسبب خرج چندین ساله نزاع باروم چیزی نبود که بایشان دهند، ناچار در جواب آنجماعت به مماطله (2) روز میبردند و لشگریان چون سخت بی بضاعت بودند دست بغارت گشودند ، و از هر کس هر چه میتوانستند در میر بودند ، بزرگان مشورتخانه برای رفع این غایله ، سرکردگان لشگر را خواسته حکم دادند که لشکریانرا بشهر «سکا» فرستند ، و گفتند : چون ایشان زن و فرزند خود را بر داشته بدان بلده شدند مایحتاج آنجما عترا از دنبال خواهیم فرستاد ، و جمله را از خود راضی خواهیم نمود، وزن و فرزند لشگریانرا بدست ایشان داده بتفاريق بشهر سکا فرستادند ، چون آنجماعت از کرتج بدر شدند و گروگانی از اهل خود نیز در آنجا نداشتند ، و در سکاراه دخلی و سودی برای ایشان نبود که بدان معیشت کنند، با هم نشسته مرسومی که دولت مدیون ایشان بود ، معين کردند و هر وعده عطائی که سپهداران و سرکردگان در روزهای جنگ بدیشان داده بودند بر سر آن نهادند و گفتند این جمله باید از دولت بما داده شود .

هنو که از جانب دولت کرتج حکومت اراضی مغرب داشت بمیان ایشان آمده فرمود که: دست از اینگونه سخنان بدارید و اینگونه زیاده طلبی نکنید و از حقوق خود باندك رضادهید ، تا اولیای دولت ادای آن توانند نمود ، چه این هنگام خزانه از زر و مال تهی است. ایشان سخنان اور اوقعی ننهادند و زبان بدشنام باز کرده او را خوار ساختند ، و با اینکه بیشتر از آن مردم زبان یکدیگر را نمیدانستند بعضی از مردم فرانسه ، و برخی از اسپانیول ، و گروهی از قرق ، و جمعی از بلغار، و فوجی از لیبیا که بلده ایست از مغرب زمین بودند، و همچنین از اراضی مغرب که عرصه ایست عریض، اشخاص متفرقه که السنه مختلفه داشتند حاضر بودند ، هر کس بزبان خود هنور ادشنام دادن گرفت

ص: 108


1- تفاريق - جمع فريق : جدا کردن.
2- مماطله : بتاخیر انداختن کاری و امروز و فردا کردن

واز پیش براند، آنگاه بیست هزارتن با هم پیمان داده برای نهب وغارت شهر کرتج از سکا بیرون شدند و در ارض تونس که قریب بکرتج است فرودشدند و مرسوم گذشته خود را از دولت طلب نمودند، مردم کرنج چندانکه خواستند ایشانرا آرام دهند ممکن نشد، چه اگر چیزی میگرفتند چیز دیگر طلب میکردند، عاقبة الامر بزرگان مشورتخانه جسکو را حاضر ساخته گفتند : تو همیشه سپهدار این جماعت بوده ، اکنون بسوی آنجماعت شتاب کن و ایشانرا با پند و اندرز از این زیاده طلبی فرود آر .

جسکو بمیان انگروه آمدو زبان نصیحت باز کرده حقوق دولت را برایشان شه ردن گرفت ، دو تن از آن گروه که یکی در روم عبد بود و بكرتج گریخت و جنه قوی و تنی زور مند داشت، این معنی را دانسته بود که اکنون که در میان دولت دوم و کرنج کار بمصالحه شده ، او را بروم خواهند فرستاد و بيشك مقتول خواهد گشت ، از اینروی گذاشت مردم دست از شورش بدارند ، و آندیگر مردی از اهل مغرب بود که «مسو» نام داشت ، و در کارفتنه و فسادنيك توانا بود ، این دو تن در میان مردم برتری یافتند و با ایشان :گفتند اگر از این اتفاق دست بدارید بزرگان و رتخانه هر کس را جداگانه آورده مقتول خواهند ساخت ، و اگر کسی از آن مردم میگفت : این غوغا طلبی تا چند ؟ باید فرونشست ، این دو تن حکم دادند : تا اورا بقتل آوردند ، وعاقبة الامر همگروه شده بسراپرده جسکو تاختن بردند و هر چه یافتند بنهب وغارت بر گرفتند و جسکو را گرفته با مردم او محبوس نمودند، و ایشانراهمه جا با خود در کمال رسوائی کوچ دادند و بزرگان مشورتخانه چندانکه فرستادند که ایشانرارها کنید نپذیرفتند از نیروی کار مردم شهر آشفته گشت، چنانکه هیچ عبدفرمانبردار مولای خود نبود و سپاه بری و بحری اطاعت دولت نمیکرد ، چه در خزانه مال وزری نبود که مرسوم ایشان شود و چون در بلاد و امصار (1) مغرب ظلم و تعدی کرده بودند اهالی آنه مالك نیز در این وقت فرصت کرده سر از فرمان برتافتند ؛ و هر کس را قوتی بود و بر دیگری غلبه توانست جست بی توانی (2) بر او تاختی و هر چه او را بود بغارت بردی، اهالی مشورتخانه انجمن

ص: 109


1- امصار - جمع مصر : شهر
2- بی توانی: بدون درنگ

شده بعد از مشاوره گفتند که مار اقدرت زیاده از هفتاد هزار تن مرد لشگری داشتن نباشد ، چه مارا آن خراج نیست که زیاده از این مردم را کفایت کند ، پس آنعدد مرد مبارز معین کرده دیگر انرا اخراج نمودند ، چون اینخبر بتونس بدان مردم غوغا طلب رسید گفتند : اهل کرتج نیکو کرده اند اکنون دار الملك ايشان شهر كرتج است و دار الملك ما شهرتونس و همه روزه در فکر تاخت و تاراج کرتج بودند

هنو چندانکه خواست ایشانرا از این فتنه جوئی بازنشاند، ممکن نشد و اگر خواست بشهر کرج در آید و چاره اندیشد میسر نگشت ، چه مانع او بودند وراه او را مسدود داشتند، ناچار بارض «اتیکا» که از ممالك مغربست شتافت تا مددی با خود آرد ، چندتن از مردم مفسد در میانه افتاده نگذاشتند کس او را اعانت کند ، از آنجایی نیل (1) مرام مراجعت کرد ، بزرگان مشورتخانه چون دیدند از هنوکاری ساخته نشد . هملکر را بجای او نصب کردند ، او نیز بمیان آنجماعت رفته چندانکه ایشانرا از آن کردار ناصواب منع فرمود؛ مفید نبود و عاقبت بدو تاختن کرده احمال و اثقال او را بغارت بردند، این خبر به «نومیدا» که یکی از بلاد مغر بست رسید «نرداسس» که یکی از بزرگزادگان آن بلده بود ، و از قدیم الایام با هملکر دوستی داشت با دو هزار تن مرد کاری باعانت او آمد ؛ وهملکر نیز سپاهی از اطراف فراهم کرده و از کرتج طلب لشگری نموده از ابطال رجال انبوهی سازداد ، و با آنجماعت جنگ درد انداخت ، و ده هزارتن از ایشانرا در میدان نبرد بقتل آورد، و چهار هزارتن را باسيرى گرفت ، بقية السيف (2) فرار کرده بمساكن خویش شدند ، و بمكافات این زحمت که از هملکر دیدند، «جسکو» را که با هفتصد تن از مردم او محبوس حاضر ساخته نخستين دستهای جسکو ر اقطع کردند و پس از وی آن هفتصد تن را دست بریده وران ایشانرادر هم شکسته بخواری تمام یکشتند و گفتند: هر کس پس از این از مردم کرتج بدست ما آید او را بحال جسکو خواهیم نشاند ، اما آنچهار هزار تن که اسیر همنکر بودند حاضر ساخته ، هر کس بملازمت خدمت و مواظبت حضرت

ص: 110


1- بی نیل: بدون بر آمدن
2- بقية السيف : باقيمانده

رغبت داشت ، نامش را نگاشته برای او مرسومی مقرر فرمود ، و دیگر انرا آزاد ساخته پیمان بستد که هرگز با مردم کرتج بدنیدیشند و از درخصومت برنخیزند ، اما از آنسوی «اسپندیس» در میان غوغاطلبان رئیس شد ، و بعد از قتل جسکو و هفتصد تن مردم او حکم داد تا جسد ایشانرا در تنگنایی بر زبر هم ریختند ، و چندانکه مردم کرنج کس نزداد فرستادند و قبول زرو مالی نیز کردند که جسد مردم خود را گرفته بآئين بخاک سپارند مفید نیفتاد، و اسپندیس در جواب گفت که هر کس از اینگونه پیامها (1) بیاورد اورامانند جسکو خواهیم کرد، و هر کس را از اهل گرتج بدست می آوردند میکشتند و دوستان دولت کرتج را چون بدست می آوردند دست میبریدند، بزرگان مشورتخانه هنوز سخن دست بریده را میان داشتند که دیگری از راه میرسید، در اینوفت آن کشتیها که آزوغه (2) برای کرتج در میان داشت طوفانی شد مغرقه گشت ، و از پس این واقعه خبر رسید که مردم شهر هینپ «پاکرا» و اهالی « اتیکا» که از ممالك مغر بست و بتحت فرمان کرنج بود ، سر از حکم بر تافتند و با غوغاطلبان یار شدند ، و آنجماعت نيك قوى گشتند ، و اينك برای تسخیر شهر کرتیج همگروه شده دو منزل بیکمنزل کوچ دهند ، و با مردم آن دو بلده پنجاه هزار تن مرد سپاهی باشند ، چون این خبر برسید ، ملگر لشگر خودر اساز داده باستقبال جنگ بیرون شد و فیلان جنگی را از پیش روی سپاه همی برد آنجماعت از بیم فیلان جنگی میدان نبرد را گذاشته بر فراز کوهی بر آمدند . و در آنجا ساکن شدند، هملکر نیز از مصاف دادن با ایشان خالی از دهشت نبود ، لاجرم اطراف آن کوه دالشگرگاه کرده، هر کس از آنجماعترا بدست می آورد بنزديك شيران و پلنگان می افکند تا آن جانوران ایشانرا پاره میساختند ، عاقبة الامر هملکر مردم خود را قویدل کرده غوغاطلبانر ابمحاصره انداخت ، و آنجماعت گرد لشگرگاه خود را خندقی کرده بحفظ و حراست خویش پرداختند .

روزی چند بر نگذشت که قحط و غلا در میان ایشان بادید آمد و از هر جا خواستند چاره ایدنشند میسر نشد و از تونس نتوانستند معین و مدد کار آورد ، و از برای

ص: 111


1- پیام : پیغام و سفارش .
2- آزوغه: غذا و خوراکی که در سفر همراه برداشته میشود .

آزوغه چاره اندیشید ، ناچار نخست هر اسیر که در چنگ ایشان گرفتار بود بکشتند و بخوردند ، پس از ایشان هر عبدو مملوك كه داشتند مقتول نموده مأكول ساختند، و روزی چند از خود همی قرعه زدند و خوردند ، عاقبت کار برایشان تنگ شده سر کردگان آنجماعت بنزد هملکر آمدند ، و از در عجز و انکسار بیرون شدند ، هملکر فرمود بشر طی چند شمارارها کنم و امان دهم ، نخست آنکه هر ده تن از آنگروه را از نظر اهل کرتج بگذرانید تا از آنده تن یکتن را که خود بخواهند بگیرند و بدانگونه که خواهند بکشند ، و نه تن دیگر را از سلاح جنگ و جامه برهنه ساخته رها سازند و آن نه گروه هرگز مخالفت با کرتج نکنند، و سرکردگان ایشان نیز مراجعت بلشگرگاه خود نسازند ، چه ممکن است که وقتی بدانجا شوند خیال دیگر اندیشند بدینقانون نامه در مصالحه نوشتند و بنزد غوغا طلبان فرستادند، و سرکردگان را محبوس بداشتند آنجماعت چون سرکردگان خود را در زندان یافتند و آن کلماترا اصفا نمودند ، گفتند: مرگ از این زندگانی خوشتر است و یکباره دل بر جنگ نهاده تیغها بر کشیدند و بجنگ در آمدند هملکر صف راست کرد و فیلان جنگی را از پیش روی بتاخت و مردان جنگجوی از از جانبین بکشش و کوشش در آمدند ، و در آن حریگاه چهل هزار تن از آن طاغیان (1) بقتل آمدند ، و بقية السيف (2) بسوی تونس گریختند . هملکر با لشگر از دنبال ایشان بتاخت و بلده تونس را بمحاصره انداخت ، از یکجانب خود بنشست وجانب دیگر را به هنبل سپرد و لشگریان گرد شهر فرو گرفتند، آنگاه دو نفر از سرکردگان آنجما عترا که محبوس داشت ، يكيرا بدا نسوی شهر زنده بردار کردند ؛ و یکی را بدانسوی .

اما مسو در شهر بحفظ قلعه و استحكام ديوار ومنع دشمن مشغول بود ، روزی از سر دیوار بلشگر گاه هنبل نظاره کرد ، و او را از کار جنگ غافل یافت ، پس لشگری برداشته ناگاه بلشگرگاه او تاختن کرد. و هنبل را با جمعی از مردم او باسیری بگرفت و او را بیای دار اسپندیس آورد و جسد او را از دار فرود کرده هنبل را بجای او بر

ص: 112


1- طاغیان - جمع طاغی: سرکش
2- بقية السيف : باقيمانده

دار کشید و سی نفر از بزرگان کرنج را که با هنبل گرفته بود ، بدور جسد اسپندیس قربانی کرد ، چون از آنجا تا نزد هملکر مسافتی دراز بود : مدتی شد تا خبر بدورسید و اعانت نتوانست کرد ، و چون خبر گرفتاری هنبل بمردم کرنج رسید سخت غمگین شدند و گفتند این فتنه که در میان مردم کرتج افتاده عاقبة الامر این دولت نا بود خواهد شد ، و بزرگان مشورتخانه بایکدیگر نشسته شوری (1) افکندند ، وسی تن از امرای مشورتخانه بنزد غوغاطلبان شده گفتند: هر چه شما کرده اید ما عفو نمودیم اکنون دست از این فتنه و آشوب بدارید تا با هم دوست باشیم و باتفاق دفع دشمن بیگانه کنیم. و اگر نه ماوشما هر دو نابود خواهیم شد، آنجماعت بدین سخن رضا دادند و از در صدق وصفا با هم یار شدند، چنانکه گفتی همه مملکت یکنفس باشند .

اما مسواز میان ایشان بدر شده گفت. من تاجان در بدن دارم با مردم کرتج دشمن خواهم بود و از جنگ دست نخواهم کشید و به یان اراضی مغرب شده لشگری بزرگ گرد خود فراهم کرد، از اینسوی نیز سپاه کرتج بدفع او برخواست و روزگاری در از با هم همی مصاف دادند، تا بیشتر از اهالی مغرب مقتول گشت ؛ و مسو گرفتار شد و جمعی از مردم او نیز اسیر گشتند ، آنجمله را بشهر کرج در آوردند ، و از مشورتخانه حکم شد تا همگی را نخست برسوائی تمام در میان شهر و بازار بگردانیدند ، آنگاه همه را بنداز بند جدا کردند، در اینوقت تمامت بلاد مغرب بتحت فرمان دولت کرتج در آمد جز شهر اتیکا و بلده «هییا کرا» که هنوز نا فرمان بودند.

جلوس بطلمیوس اور جنس در مملکت مصر

پنجهزار و سیصد و چهل و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، بطلمیوس اور جتس بعد از پدر پادشاهی یافت و مملکت مصر را بتحت فرمان آورد: و عظیم علم دوست و حکمت پژوه (2) بود چنانکه در شهر اسکندریه مدرسه بزرگ بنیان نهاد ، و طالبان علم فراهم کرده در آنجا ساکن فرمود، و هر کس را فراخور حال مرسومی مقرر داشت ، و او را پنجاه

ص: 113


1- شور : اندیشه ورأی
2- حکمت پژوه : جوینده حکمت

هزار جلد کتاب در کتابخانه حاضر بودی .

روزی از حکمای حضرت پرسید که آیا هیچ کتاب در جهان باشد که مارا در کتابخانه نیست ؟ گفتند: بلی کتاب آسمانی که بانبیای بنی اسرائیل فرود شده . در این حضرت موجود نیست، بطلمیوس کس به بیت المقدس فرستاد و از هر سبطی شش تن که جمله هفتاد و دو تن بود با سکندریه آورد و فرمود: هر دو تن از ایشانرا در جائی جداگانه نشاندند ، و از لسان و بیان ایشان نسخه از توراة نگاشتند تاشش نسخه توراة فراهم شد، آنگاه هر شش نسخه را با هم برابر کردند و بی زیاده و نقصان یافتند، لاجرم بطلمیوس اطمینان حاصل کرد که کلمات توراة جز این نخواهد بود ، و آن کتاب نزد نصاری سخت معتبر و مستوثق است ، و با نسخه که در نزدیهودیان است خالی از بینونت و اختلافی نیست و در مدت از منه و تاریخ عالم نیز مخالف باشد، و نصاری گویند که یهود در هنگام ظهور عیسی بر آن کتاب تصرف کردند تا نبوت اور ا انکار کنند.

على الجمله : بطلمیوس اور وجنس تو راه را از زبان عبری بلغت یونانی نقل نمود و در زمان او مردم ار من زمین از اطاعت ملوك يونان سر بدر کردند و بتحت فرمان اشك بن اشك كه شرح حالش مذکور شد در آمدند ، بطلمیوس چون خواست مملکت خود را بنظم و نسق (1) کند و بیم داشت که چون از مصر بدر شود سپاه روم بدان مملکت در آیند نخست رسولی چند بروم فرستاده با بزرگان مشورتخانه عهد مودت محکم کرد و چون از جانب ایشان اطمینان یافت کس به بیت المقدس نزدانیس که در اینوقت سلطنت آل یهودا داشت فرستاد که خراج بیست ساله که در انفاذ آن اهمال ورزیده اکنون بيمماطله (2) بحضرت فرست : یاساز مقاتله طراز کن ، انیس از اولاد متتیا و قبیله حشمونای بود که شرح حالش مذکور شد چون پيام ملك مصر بدورسید، بر آشفت و گفت : ما اگر با ملوك مصر باج فرستیم با سلاطین عجم چه خواهیم داد ؟ و فرستاده او را از پیش براند ، چون بطلمیوس حال بدانگونه دید ، لشگری چون ریگ بیابان و ستاره آسمان فراهم کرده بسوی بیت المقدس کوچ داد ، و از آنسوی اینس نیز ساز سپاه کرده برادر خود یوسف را سپهسالار آنجمع ساخت ، ومأمور بجنگ بطلمیوس

ص: 114


1- نسق: نظم و ترتیب.
2- بیمماطله : بدون تأخیر انداختن .

فرمود یوسف لشگر بنی اسرائیل را برداشته باستقبال جنگ ملك مصر بیرون شتافت و در ارض فلسطین هر دو لشگر با هم دچار شدند و جنگ در افکندند ، بعد از کشش و کوشش فراوان لشگر مصر و مغرب غلبه یافته بنی اسرائیل را هزیمت کردند ، و از آنجماعت گروهی عظیم کشتند و یوسف نیز گرفتار گشت ، بطلمیوس فرمود تا اموال و انقال آنجماعت را بر لشگریان قسمت کردند و از دنبال هزیمت شدگان با لشگر کوچ داد . و یوسف را با سلاسل (1) وا غلال (2) همی با خود آورد تا در ظاهر بیت المقدس فرود شد: انیس چون کار بدانگونه دید ناچار از در ضراعت (3) بیرون شده ، و جمعی از مشایخ بنی اسرائیل را بشفاعت نزد بطلمیوس فرستاد و در خواست مصالحه نمود ، وعاقبة الامر قرار بدان شد که سالی دویست هزار پوند (4) که عبارت از چهارصد هزار تومان ،زر باشد، برسم خراج بحضرت بطلميوس فرستد وملك مصر به ملکت خویش مراجعت فرماید.

آنگاه بطلمیوس به بیت المقدس در آمده باندرون مسجد اقصی آمد. وعزم کرد که بقدس القدس درون شود . و بدانمكان شريف جز خدام بیت الله و کاهنان بزرگ کس در نشدی ، و هيچيك از پادشاهان بنی اسرائیل رانیز راه نبودی ، و رئیس خدام نیز سالی یکروز برای شستن و جاروب کشیدن آنمکان در باز کردی و بدانجا در آمدی .

على الجمله : ازقصد بطلمیوس بنی اسرائیل بشوریدند و غوغا بر آوردند ؛ تا پادشاه را از این عزم بازدارند و هیچ مفید نیفتاد، و ملك مصر حكم داد تا مردم را بضرب تیغ و چوب براندند و در باز کرده بقدس در آمد و از آنجا مراجعت کرده بلشگر گاه شد . و « انیس» را بسلطنت خود باز گذاشت و یوسف را بد و سپرده آهنگ مراجعت فرمود ، در اینوقت انطیقیوس که فرمان گذار شام بود بقدم ضراعت پیش شده ، بحضرت بطلمیوس پیوست و پیشکشی در خور پیش داشته اظهار چاکری و عبودیت نمود ، وازجانب ملك مصر

ص: 115


1- سلاسل : جمع سلسله : زنجیر
2- اغلال جمع غل : طوق و بند آهنی که بگردن یا دست زندانیان می بندند
3- ضراعت: خواری و زاری
4- پوند : مقیاس و زن انگلیسی معادل 450 گرم لیره انگلیسی

اجازت یافته بمملکت خویش مراجعت نمود ، در اینوقت بطلمیوس سلیقوس را که سردار لشگر بود ، بحکومت بلده حلب داراضی آن حوالی گذاشته با خود با سکندر یه آمد و از بنی اسرائیل هر کس را در آن مملکت یافت حاضر نموده فرمود : که مارا در دین آل یهود افحصی (1) بسزا رفت و آنمذهب را معتبر نیافتیم، اکنون شما که در این مملکت سکون دارید میباید دست از کیش خود برداشته آئین بت پرستان که مذهب ماست پیش گیرید و آنجما عترا پیوسته در رنج و تیمار (2) داشت ، ورسم نامه فرستادن با کبوتر از حلب بمصر و از مصر بحلب بنز د سلیقوس او نهاد ، و دیوار قلعه حلب را سلیقوس بفرمان او بنیان کرد، و بنای قلعه انطاکیه راه انطقیوس والی شام در روزگار او نهاد ، و آن قلعه را صدوسی و شش برج بود كه هر يك چون حصنی حصین (3) بودند و هزار و بیست و چهار غرفه داشت ، و ابواب آنجمله از حدید (4) بود ، و در هر برجی سرکرده سکون داشت و سایر خیل و حشم در دیگر طبقات بودند و چشمه های آب شیرین در میان آنشهر بود که راه به بیرون نداشت و «طیموخاریس» که در علم ریاضی سرآمد ابنای روزگار بود معاصر اوست ، و مدت پادشاهی بطلمیوس در مصروسی یکسال بود .

شورش اهل سردن بدولت کرتج

پنجهزار و سیصد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود سردن جزیره ایست قریب بجزیره کارسیکا که مسقط الرأس ناپلیون پادشاه مملکت فرانسه است ، چنانکه انشاء الله شرح حالش در جای خود مذکور خواهد شد ، اما سردن در بحر شام واقع است ، و کارسیکا از جزایر فرانسه است .

على الجمله : همیشه سردن در تحت فرمان دولت کرتج بود ، و آن ظلم و تعدی که عمال آندولت در ممالک مغرب روامیداشتند در بلاد سردن نیز عمل میکردند ، این وقت که خبر طغیان اسپندیس و مسوچنانکه مذکور شد ، مشهور گشت و ضعف دولت کرتج معاینه افتاد و مردم سردن نیز از طاعت کردن پیچیدند و بستار را

ص: 116


1- فحص : جستجو کردن.
2- تیمار : پرستاری و مواظبت
3- حصين: استوار
4- حدید: آهن

که در آن مملکت از جانب امرای مشورتخانه حکومت داشتند ، از کرسی حکمرانی فرود آورده بقتل رسانیدند، و هر کس را از اهل کرتج در آن ارض یافتند بکشتند، چون این خبر بکرتج رسید ، سپهداری معین کرده با سپاهی بسردن فرستادند تا مفسدین را کیفر کند ، مردم سردن از در مقاتله بیرون شده لشگر کرنج را بشکستند ، و سپهدار را گرفته در میان شهر و بازار برسوائی عبور دادند و بردار کردند، و هر شهر که در سردن بزیر فرمان دولت کرتج بود با قهر و غلبه گرفته کیفر دادند ، تاجميع بلادو امصار در مخالفت کرتج یکجهت شدند .

در اینوقت عقل و دانشوران مملکت گفتند : اینکار از خرد دور است که فوجی غوغا طلب از میانه برخاسته هر روزفتنه انگیزند و با دولتی در آویزند ، پس مردم فراهم شده اشرار را از سردن بیرون کردند و آنجماعت پناه به ملکت ایطالیا بردند، در این وقت مردم روم نهایت اهتمام در استحکام مصالحه با کرتج داشتند، چنانکه یکتن از بازرگانان روم آزوغه بدشمنان کرنج فروخته بود ، چون مردم کرتج صورت حال را بروم نگاشتند ، بزرگان مشورتخانه آن تاجر را کیفر نمودند ، وحکم دادند که هيچيك از مردم روم با دشمنان کرتج معامله و مراوده نکنند ، لاجرم چندانکه اشرار سردن اغوا (1) نمودند که مردم روم لشگر بر آورده سردن را مسخر نمایند مفید نیفتاد و گفتند: ما هرگز مداخلت در کار کرتج نخواهیم کرد ، اما آن اشرار دست از اغوا برنداشتند؛ و روزگاری دراز در ترغیب و تحریص مردم روم کوشیدند ، تا بزرگان روم طمع در مملکت سردن بسته سپاهی عظیم بدانسوی مأمور داشتند و سردن را مسخر نمودند ، مردم کرتج بدیشان نوشتند: که این چه نقض عهد بود که مرتکب شدید ؟ در جواب گفتند که ما را با شما خلافی نیست ، مردم سردن خود ما را طلب نمودند که مملکت ایشانرا بنظم و نسق کنیم ، وازغوغاو آشوب آسوده سازیم، بلکه از برای شما امن خواهیم کرد .

مصالحه کرتج باروم و سپردن مملکت سردنرا

برومیان پنجهزار و سیصد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 117


1- اغواء : گمراه ساختن

چون لشگر روم سرد نرا فرو گرفت و دولت کرتج ضعیف بود ناچار بمداهنه (1) و مهادته (2) سخن راندند و از نو قرار مصالحه نهادند، بدان شرط که سردن نیز تفویض با دولت روم باشد . و مردم روم گفتند : چون نخست قصد ما از رفتن بسردن نظم و نسق آنمملکت برای شما بود ، مبلغی زرزیان کردیم، در هر حال آنمال راشما باید ادا نمائید اگر چه سرد را بما گذارید و مردم کرتج چون بی قوت و ضعیف بودند هم این سخن را پذیرفتند و صدهزار تومان زر خالص بر سر سردن گذاشته برومیان سپردند و مصالحه کردند ، در این وقت هملکر به اکا گفت ما هر گاه با روم مصالحه کردیم مملکت مشخص و زری معین داده ایم ، نخست، سیسلی را گرفتند و مصالحه کردند و در این گرت (3) سرد نرا ببردند، من هر روز باشد این کین از رومی خواهم کشید

على الجمله بعد از آنکه مردم كرتج ممالك مغرب زمین را بنظم و نسق کردند واندك قوت گرفتند ، هملکر را مأمور ساختند که نخست رفته شهر و «میدا» را که با هم از اراضی مغرب است بنظام کند، پس از آن باراضی اسپانیول شده بمملکت گیری و کشور کشائی اقدام فرماید، در اینوقت هنبل پسر هملکر نه ساله بود بحضرت پدر آمد والتماس نمود که ملتزم رکاب باشد ، هملکر با او پیمان داد که چون بحدر شد و تمیز رسد ، هرگز از خصومت مردم روم فروننشیند، و آن پیمانرا با سو گندهای بزرگ محکم فرمود ، پس فرزند را برداشته بشهر نومیدا آمده و آن بلده را منتظم ساخته از آنجا باراضی اسپانیول شد، و نه سال در آنمملکت روز برده بیشتر از بلاد و امصار را فرو گرفت و مردم را شیفته خلق و خوی خود داشت ، آنگاه رخت بجهان دیگر برد

جلوس شوفندی در مملکت چین

پنجهزار و سیصد و پنجاه و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، شوفندی پسر جن کاوروست که شرح حالش مذکور شد چون پدرش از این جهان بار بر بست : بجای او

ص: 118


1- مداهنه: نیرنگ و قریب
2- مهادنه: صلح و آشتی
3- گرت: نوبت.

در سریر ملکی بنشست و مملکت چین و ماچین و تبت و ختارا فرمانروا آمد، و اعیان و اشراف مملكترا بانعام و افضال (1) امیدوار ساخت ، چون ارکان سلطنت وی استحکام یافت و از شر دشمن ایمن گشت : بلهو ولعب پرداخت و شبانه روز بگذاشتن جام و گساریدن مدام مشغول گشت ، در روزگار او مردی که اورا جونکنوده میگفتند بادید (2) آمد و در نواختن نای و سرودن نغمات موسیقی مشهور آفاق گشت.

گویند ، نای (3) زدنرا از مخترع بود و شوفندی پس از هفت سال سلطنت رخت بسرای جاودانی کشید.

جلوس جونه در مملکت هند

پنجهزار و سیصد و پنجاه و پنجسال بعد از هبوط آدم بود، جونه مردی دلاور و جنگجوی بود ، و او را خواهر زاده فوردانند که بدست اسکندربی سیراجل گشت چنانکه از این پیش مرقوم شد ، لاجرم چون نیرو گرفت وقوت یافت ، جمعی از ابطال (4) رجال را با خودیار و مدد کار کرده بر «سینسار» بشورید ، و او را از کرسی مملکت بزیر آورده خودسریر سلطنت بگرفت ، و تمامت هندوستانرا بتحت فرمان کرد ، و هیچ دقیقه از مراتب عدل و داد فرونگذاشت و با مردم همه بر طریق حفاوت (5) و نصفت (6) رفت ، و بلاد و امصار (7) را آبادان ساخت و در کنار بحر کنگ دیه و قریه فراوان احداث فرمود ، و چون مدت نود سال از پادشاهی او بگذشت ، رخت از اینجهان بسرای جاودانی کشید ، و از وی بیست و دو پسر بماند ، ارشد واکبر آنجمله « کلیان چند» جای پدر بگرفت چنانکه مذکور شود.

سرداری اسدروبال در کرتج

پنجهزار و سیصد و پنجاه و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود مملکت اسپانیول از

ص: 119


1- افضال : عطیه و بخشش
2- بادید : پدید
3- نای زدن : نی زدن
4- ابطال - جمع بطل : مرد شجاع
5- حفاوت : تعظيم وتكريم
6- نصفت : عدالت
7- امصار - جمع مصر : شهر

جانب جنوب با جبل الطارق منتهی میشود که جانب غربی پرتگال است ، و از سوی شمال بعضی از آن اراضی بدریا پیوندد ، و برخی بکوه الف که واسطه است در میانه اسپانیول و فرانسه ، و طرف شرقی آن مملکت فرانسه است.

مع القصه : چون هملکر دخت از جهان بربست بزرگان کرتج «اسد روبال» را که مردی صاحب هنر بود، بفرمانگذاری اسپانیول مأمور ساختند ، واسدروبال بدانه ملکت همه کار بنظام کرد و در آن اراضی شهری بزرگ بنیان نموده آنرا کرتج جدید نامید، چنانکه هنوز آن بلده آبادان است ، اما مردم روم بدینکار حسد بردند و نیز هراسناك بودند که مردم کرتج چندين بديشان نزديك باشد که اگر روزی بخواهند زیانی توانند کرد، و در خاطر داشتند که دفع ایشان کنند ، اما در اینوقت چون مردم فرانس را با آنجماعت مخاصمه (1) در میان بود ، صواب نشمردند که ایشانرا با خصمی بگذارند که دشمن نزديك كند و بدنبال کرتج شتابند ، پس بادوات کرتج پیمان نهادند که آنچه از اراضی اسپانیول در تحت تصرف کرتج آمده بدارند، لکن از آن زیاده طلبی نکنند و از رودخانه ایبرس بدانسو نشوند، و اسدر و بال اگرچه از رودخانه عبور ننمود، لکن از اطراف دیگر هر شهر و دیه که هنوز مسخر نداشت بتحت فرمان آورد، و جمله را بنظم کرده هشت سال در نهایت استقلال و استبداد حکومت فرمود ، آنگاه روزی یکی از مردم فرانسه که در میان ملازمان او بود ، خنجری برآورده ناگاه بسوی او دوید باسد روبال رسیده او رابيك زخم خنجر بکشت ملازمان حضرت از هر جانب شتاب کرده اور ایگرفتند و بمعرض بازخواست بداشتند ، گفت چون مولای مراکشته بود : مکافات کردم و از مرگ و قتل خويش نيز انديشناك نيستم ، پس او را بکشتند و صورت حال را با دولت کرتج نوشتند

جلوس لو دیبانجی

مادر شوفندی در مملکت چین پنجهزار و سیصد و پنجاه و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود لو دیبانجی نام مادر شوفندیست که شرح حالش مرقوم شد، چون فرزندش

ص: 120


1- مخاصمه : دشمنی و عداوت

رخت بر بست خود بجای او بر سریر سلطنت نشست و برادر شوفندیرا که «فندی» نام داشت چون از مادر دیگر بود بکار ملك رخنه نداد ، و مدت هشت سال باستقلال سلطنت چین و ماچین و تبت و ختاداشت، آنگاه خواست تا یکی از خویشان و نزدیکان خود را آورده ولایت عهد بدودهد و سلطنت بدو تفویض کند ، بزرگان و اعیان مملکت چین که در دار الملك بيكن حاضر بودند ، بدین سخن رضا ندادند و گفتند ، ما با مردم اجنبی سرفرو نخواهیم داشت . عاقبة الامر كار بمقاتله ومجادله کشیده سه هزار تن در میانه مقتول گشت و کار برفتندی قرار گرفت. چنانکه در جای خود مذکور شود.

بنای جنگ هنبل باروم

پنجهزار و سیصد و شصت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون خبر قتل اسدر و بال بکرتج رسید : بزرگان مشورتخانه چنان صواب شمردند که هنبل را بجای او حکومت اسپانیول ،دهند چه سه سال قبل از قتل خود نیز اسدر و بال اور اطلب داشته بود که بعضی از امور اسپانیول را بدو تفویض (1) کند و بزرگان کرتج رضا ندادند، لاجرم در این وقت او را حکومت اسپانیول داده بدانجانب فرستادند، و هنبل چون بارض اسپانیول در آمد ، و در مخایل (2) و شمایل شباهت تمام به هملکر پرکا پدر خود داشت مردم او را نيك دوست میداشتند، و هنبل صدهزار مرد سپاهی در آن مملکت راهم کرد، و هر مرسوم و مواجب که از لشگریان بجامانده بود عطا فرمود ، و بدان سوگند که با پدر یاد کرده بود چنانکه مذکور شد، در خاطر خصمی رومیان داشت .

مع القصه : چون کارش بقوام (3) شد، از رودخانه ایبرس عبور کرده شهر سکنتین راکه بلده عظیمی بود بگرفت چون این خبر بروم رسید ،امرای مشورتخانه چند تن مرد زباندان بكرتج فرستادند و پیام دادند که اگر هنبل بحکم شما از رودخانه ایبرس عبور نمود جنگ با شماست، و اگر نه ما اور ادفع کنیم وادب

ص: 121


1- تفویض: واگذار کردن
2- مخائل جمع مخيله : قوه فکر و تصور .
3- قوام : استواری و پایداری

فرمائیم .

بزرگان کرتج بار سولان رومی چند روز بمسامحه ومماطله (1) بسر بردند تا ایشان سخت پای فشردند و گفتند از جنگ و صلح هر کدام را اختیار میکنید ظاهر سازید؟ اما مردم خود را آگهی دهیم، عاقبة الامر : مردم کرتج قرار برجنگ گذاشته رسولانرا رخصت انصراف دادند

ابتدای کار هنبل ثانی

پنجهزارو سیصد و شصت و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. چون فرستادگان مردم روم مراجعت کردند و خبر به هنبل رسید که بزرگان کرتج با رومیان اعلام جنگ دادند نيك شاد شد و در اینوقت بیست و هفت ساله بود و هنبل ثانی لقب داشت و او را دل شیر و نیروی نهنگ بود.

مع القصه : او را در اسپانیول پانزده هزار تن از لشگر مغرب بود که از آن جمله دو هزار و دویست و پنجاه تن سواره بودند ، اسدر و بال برادر خود را بر آنجماعت هسالار کرده و شصت کشتی جنگی بدو داد تاکنار وحدود مملکت را از بحر لشگر روم حفظ کند، و از عبور کنندگان هر طایفه آگاه باشد ، آنگاه عزم کرد که خود از کوه «الف» عبور کرده بمملکت روم تاختن کند ، واز شعب (2) وطرق آن جبل عظیم پرسش نمود ، و زمستان آن سال را در کرتج جدید توقف کرده ابتدای بهار با یکصد هزار مرد جنگی که از آنجمله دوازده هزارتن سواره بود و چهل فیل جنگی از رودخانه ایبرس بگذشت و با هر قبیله و هر شهرودیه که دو چار شد با قهر و غلبه بگرفت، اگر چه جمعی کثیر از لشگر هنبل نیز مقتول گشت، اما جمیع آن اراضی را بتحت فرمان آورد ، آنگاه، هنودا که یکی از جنرالان بزرگ بود یازده هزار مرد لشگری بداد و حکومت حدود کوه «پرنه» راکه در میان اراضی فرانس و اسپانیول است بدو گذاشت ، تا از دنبال اوفتنه حادث نشود ، و یازده هزار تن دیگر از سپاهیان را امر بتوقف

ص: 122


1- مماطله : بتاخیر انداختن کار .
2- شعب جمع شعبه : راه باريك در كوه .

فرمود ، تا عند الضرورة (1) چون بخواهد تندرست و توانا بحضرت او ملحق شوند، و خود با پنجاه هزار تن پیاده و نه هزارتن سواره از کوهستان پر نه عبور فرموده در چهار منزلی خاك ايتاليا بكنار رود «رون» آمد و کشتیهای كوچك و بزرگ بعضی را بخرید و برخی را بساخت تا از رود عبور نماید ، اماچون بگذر گاه رود آمد جمعی کثیر از مردم فرانس رادید که بدانسوی رودخانه انبوه شده تا او را از گذشتن مانع ودافع باشند، هملکر در کنار رودخانه سراپرده خویش بپای کرد ، هنو پسر «باملکار» را حکم داد : که لختی از کنار رودخانه بسوی فراز رفته گند گاهی دیگر بدست کرد و بی آگهی مرد مفرانس اندك اندك لشگريان را از رودخانه عبور دادند، و شباهنگام هملکر بی آسیب از همان معبر بگذشت و روز دیگر در برابر مردم فرانسه صف راست کرد، و سواره سیاه اسبهای خود را بکشتی در آورده از آب عبور کردند و با سپاه دشمن جنگ در انداختند ، مردم فرانس شکسته شدند و جمعی از آن گروه در پای پیل نرم گشت و جماعتی عرضه شمشیر شدند ، بعد از این نصرت یکی از بزرگزادگان فرانسه بنز دهنبل آمد و اظهار عقیدت کرده گفت : من این سپاه را بی آسیب باراضی ایتالیا در می آوردم ، هنبل از این سخن شاد شد و از کنار رودخانه رون کوچ داد.

اما از آنسوی چون خبر بروم رسید که هنبل چون پلنگ و نهنگ از کوه و بحر عبور میکند و بق صدر و می آید بزرگان مشورتخانه از یکسوی سیپیو را با چهار هزار تن پیاده و هزار و دویست تن سواره و شصت کشتی بر سر اسپانیول فرستاند ، و از جانب دیگر سنپرنیس را با صد و شصت کشتی و شانزده هزار پیاده و هزار و هشتصد سواره مأمور داشتند که از راه سیسلی بر سر كرتج رود ، و اگر هنبل بخاک روم آمده نخست دفع او کند اما سی پیوچون بمرسیلز رسید شنید که هنبل از رود رون گذشته و آهنگ ایتالیا نموده ، سیصدتن سواره فرستاد تا خبر گرفته باز آیند ، ناگاه سواران او با پانصد تن سوار نومیدا که قراول لشگر هنبل بودند باز خوردند و در میان ایشان کار بمقاتله رفت و پنجساعت جنگ کرد مصد و پنجاه تن از مردم روم کشته شد. و دویست تن از سواد نومیدا بقتل آمد، و از این نبردهر دوسیاه ، از یکدیگر بترسیدند ، اما چون هنبل آگاه شد که لشگر روم

ص: 123


1- عند الضرورة : وقت حاجت

بدفع او مأمور شده : گفت : بهتر آنست که در در بین راه با رومیان جنگ نیندازیم و خود را ضعیف نکنیم و از راهی بروم در آنیم که باکس دچار نشویم ، و عنان برتافته از راه دیگر بسوی روم شتافت ، و سی پیواز دنبال او جا آمد شنید که سه روز قبل از آن هنبل از آنجا عبور نموده ، پس کشتیهای خود را در آب انداخته و لشگری عظیم از اراضی ایتالیا فراهم کرده به کنتیس برادر خود سپرد. واورا مأمور داشت که باسپانیول رفته با اسد روبال برادر هنبل مصاف دهد . وخود باستعجال تمام به جنوا که پای کوی الف است آمده . تا راه بر هنبل ببندد و مجال نیافت چنانکه مذکور میشود

جلوس فنندی

در مملکت چین پنجهزار و سیصد و شصت و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود فنندی برادر شوفندیست که شرح حالش مذکور شد ، چون مردم چین باعانت او برخاستند و سه هزار تن از هواخواهان لودیبا مجی را بقتل آوردند چنانکه مذکور شد فنندی را بر زبر (1) تخت جای دادند و بروی بسلطنت سلام کردند و او مردی باسورت (2) ذكا ورزانت (3) رأی بود ، و چون در کار پادشاهی استقرار یافت ، همه روز کار خود را بعیش و سرور بگذاشت و چون مدت بیست و سه سال پادشاهی چین و ماچین کرد رخت بدیگر سرای برد .

عبور هنبل از کوه الف

پنجهزار و سیصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون هنبل (4) بیای کوی الف آمد جبلی بغایت بلند یافت که سراسر بزیر برف نهفته بود

ص: 124


1- زبر: بالا
2- سورت : شدت و تندی
3- رزانت : آرمیدگی و وقار.
4- (هانیبال) : در سال (247) متولد شد ، پدرش او را با کینه روم پرورش داد ، مشهور است در سن 9 سالگی سوگند یاد نمود که روزی انتقام کارتاژ را از دشمنان بگیرد ، در سن 23 سالگی باسپانیا آمده در تحت فرمان رها سه رو بال خدمت نمود بزودی مورد محبت و تمجید سپاهیان واقع شد. کمتر کسی مانند وی جامع صفات متضاد و واقف برموز اطاعت و اسرار فرماندهی بوده است نمیتوان گفت بیشتر محبوب سردار لشکر بود یا طرف توجه افراد سیاهی هر وقت برای ها سه رو بال امر ساختی رخ میداد و بشخص دابر وجسور محتاج میشد او را انتخاب میکرد؛ دهانیبال بانهایت جرات با مخاطرات رو برو میشد و هنگام خطر خونسردی خود را از دست نمیداد هیچ کار بدن او را خسته نمیکرد، وروح او را افسرده نمیساخت سرما و گرما را تحمل میکرد و در اکل و شرب احتیاج را در نظر داشت نه لذت ، برای خوابیدن و بیدار بودن روز و شب در نظرش یکسان بود، کاملترین سوار و قابل ترین پیاده نظام تمام سیاه محسوب میشد پیش از همه بمعر که جنگ میشتافت و بعد از همه مراجعت میکرد هانیبال آن سردار بزرگ از جبال (آلپ) و (پیرنه) عبور کرده ایطالیا را عرصه تاخت و تاز خویش قرارداد، ولی بالاخره ها نیال مغلوب شده و کار تاژ روی بخرابی نهاده خراج گذار دولت روم گردید . تاریخ آلبر ماله ص (81)

و در دامن آن جبل چند دیه و قریه بود که مردم آن همه ضعیف اندام و پرموی بودند و چهارپایان بسیار کوچک داشتند، و اگر آن جبل راهم راهی صعب (1) بود مردم فرانس مسدود داشتند، در این وقت سپاه مغرب هر اسناك شدند، اما هنبل معلوم کرد که آن سپاه که همه روزه در طرق و شعب كوه الف ایستاده مانع عبور شگرند شبانگاه از سورت سرما مجال درنگ: یاورند و در دیه و قریه خود شده صبحگاه باز فراهم شوند و بر سر راه آیند، این معنی را فوزی (2) عظیم دانسته نیمه شب با سپاه خودبی آسیب از آنجا عبور کرد و روز دیگر که مردم فرانسه از آنحال آگاه شدند ، دست از وی کوتاه داشتند و لشگر هنبل از تنگناهای سخت گذشته بود ، ناچار از دنبال ایشان شتافته در نیمه راه جبل با هم دو چار شده جنگ در افکندند ، هنبل خود پیاده شده در پیش روی سپاه با جمعی از مردم دلیر جنگ کنان بر میشد و چهار پایان بارکش بسیار از آن کوه بزیر می افتادند و سپاه نیز با جنگ و جوش از دنبال هنبل بر میشدند ، تانه روز بدین زحمت بر سر کوه آمدند و سپاه فرانسه و رومی مراجعت کردند ، وهنبل دوروز بر سر آن جبل بماند ، تا مردم از کوفتگی برآمدند و مرد مرا همی نوید (3) بتسخير بلاد و امصار ایتالیا میداد که از آن سر کوه نمایان بود آنگاه آهنگ نشیب (4) فرمود و چند روز برافراز راه بیکسوی همی کرد و سنگهای گرانرا در هم شکسته فیلهای جنگی و مردم سپاهی را عبور داد و بخاک ایتالیا در آمد و از شصت هزار مرد سپاهی که از اسپانیول با او کوچ دادسی هزار تن بخاك ايتاليا رسید یکنیمه دیگر در عبور از رودخانه ها و جنگلها و گذشتن از کوه الف بهلاکت رسیده بود

ص: 125


1- صعب : دشوار
2- فوز : سعادت
3- نويد : وعده
4- نشیب : سرازیر

و از آخر خاک اسپانیول تا اول اراضی ایتالیا را پنج ماه و نیم به پیمود مع القصه : چند روز برای آسودگی لشگر توقف کرده آنگاه بکنار شهر توران که یکی از بلاد ایتالیاست فرود شد و خواست تا ایشانرا بمدارا با خود دوست کند و آب و آزوغه برای لشگریان بگیرد ، آنجماعت سر از خدمت برتافتند ، پس هنبل بر ایشان غلبه جسته بمیان دروازه آنشهر بایستاد و فرمان داد تاجمیع مردم آنشهر را با تیغ بقتل آوردند ، و اینخیر مایه وحشت خاطر مردم ایتالیا گشت ، و از دور ونزديك بخدمت او آمدند و طریق اطاعت سپردند ، و مردم روم از اینخبر سخت در شدند و اهالی مشورتخانه سنپرنیس را که از راه سیسلی مأمور بکرتج نموده بودند طلب داشتند ، تا دفع هنبل کند ، و سی پیورا که همسرداری بزرگ بود با سپاهی نا معدود از شهر بیرون فرستادند، و او با سپاه خود با راضی لنسردی بکنار رودخانه تسنیس فرود شد تا باهنبل مصاف دهد ، و هندل مردم خود رافراهم کرد با ایشان گفت : بجائی آمده ایم که مراجعت با از آنجا محال مینماید، اکنون یا باید مردانه کوشید و صاحب مملکت شدیا بمردانگی کشته گشت و اگر نه جزبد نامی و هلاکت چیزی نیست ، و مردم را در جنگ یکدل و یکجهت کرد .

اما سی پیو : نخست جسری برودخانه تسنیس بسته لشگر خود را عبور داد و بدین سوی رودخانه لشگر گاه ساخت ، در اینوقت گرگی بمیان لشگر افتاده و چندتن را زخمی کرده از میانه بگریخت ، (1) وشانی از عسل برسر درختی بود که سی پیو در زیر آن آسوده بود ، زنبوران بدو زحمت رسانیدند ، و این هر دو راسی پیو بفال بد گرفت .

بالجمله : روز دیگر هر دو سپاه در برابر هم صف راست کردند و سی پیو سپاه فرانسه ولشگر ایتالیا دوصف سوار بر آراست و از آنسوی هنبل سواران مغرب را در برابر بداشت و نایره (2) حرب اشتعال یافت ، بعد از زمانی در از سواران مغرب زمین جلادت (3) کرده لشگر روم را در میان فرو گرفتند و ایشان را در هم

ص: 126


1- شانی : کندوی عسل
2- ناثره : شعله
3- جلادت : چابکی

شکستند ، در میانه سی پیوز خمی منکر برداشت چنانکه او را مجال درنگ و فرمان دادن باسپاه نبود، پسرش با جمعی از مردم خود جلادت ورزید و پدر را از میدان حریگاه بدر برد و روی بفرار نهاده، سپاه او نیز از دنبال او بگریختند و لشگر هنبل از قفای (1) ایشان همی بتاختند تاکنار رودخانه «بو» که رودی بس عظیم است ، چون سی پیو از آن رودخانه بالشگر بگذشت ، بفرمود: جسر را ببریدند و این معنی مانع عبور سپاه هنبل ،گشت و اگر نه سیپیو گرفتار میشد ، اما آن مردم که هنوز از رودخانه نگذشته بودند وجسر را بریده یافتند با خدمت هنبل آمدند و ملازمت حضرت او را اختیار کردند.

اما بعد از شکستن سیپیو سنپرنیس باسپاه خود از سیسلی بایتالیا آمد ، و بفرمان امرای مشورتخانه برای دفع هنبل بکنار رودخانه تربیا آمده بالشگر سیپیو ملحق گشت ، چون این خبر به هنبل رسید دشمن را آسوده نگذاشت ، سپاه خود را داشته بحوالی لشگرگاه سنپر نیس آمد، بدان نزدیکی که همه روز از هم غارت میبردند و اموال یکدیگر را بسرقت میر بودند در این وقت سنپرنیس باسی پیو که من هر روز از لشگرگاه هنبل غارت میآورم ، و چنان میدانم که بروی غلبه خواهم یافت ، اگر صواب دانی با او مصاف دهم و یکباره او را از میان بر گیرم، او در جواب گفت رزم با هنبل از خرد دور است . و صلاح آنستکه او را همچنان سرگشته بداریم تا زمستان آید و آنوقت ناچار است از اینکه جایی را اختیار کرده قرار بگیرد تا بهار در آید چون چنین شود لشگر روم را یکباره بر آوریم و او را در محاصره اندازیم و همچنانش بداریم تا بر او ظفر جوئیم ، سنپرنیس بدین سخن رضا نداد و گفت اکنون شانزده هزار تن سپاهی از روم و بیست هزارتن از دیگر اراضی حاضر است ، چرا باید با هنبل مدارا کرد ؟ و فرمود : مردم برای جنگ آماده باشند ، ومكورا فرمود با دو هزارتن سواره و پیاده در میان درختستان کمینگاهی گرفته ساکن باشند ، و جمعی نیمه شب از رودخانه تربیا بگذرند، و در سپاه دشمن های و هوئی انداخته بسوی کمینگاه فرار

ص: 127


1- قفا : پشت .

کنند، هر کس از دنبال ایشان بتازد مردم مکو از کمین بیرون تاخته جمله را بقتل رساند ، و خود نیز با ششهزار تن سواره از رودخانه ترببا بگذشت ، اما در گذشتن چون آنشب بارانی بشدت آمده آب رودخانه فزونی گرفته بود ، جمعی از آنمردم بيخبر را هلاك ساخت ، و هر چه آنسوی شدند نیز از سرما و خستگی بدحال و بی قوت بودند در این وقت آن قلیل مردم که مأمور بودند بکنار لشگرگاه هنسل آمده های و هوئی در انداختند و لشگر مغرب و کرتج از دنبال ایشان تاختن کرده نخستین، الشگر سنپر نیس دو چار گشته جنگ بپیوستند و مردم مکو نیز از کمینگاه بیرون تاخته با مردم خود یار شدند و نایره حرب بالا گرفت ، وهنبل فرمود تا فیلهای جنگی را در میان مردم روم بتاختند ، و لشگریان نیز بکوشیدند تاسیاه روم کشته و شکسته شد. و جمعی در زیر پای پیل نرم گشت و گروهی با تیغ و تیرجان بداد قلیلی از آنمردم جان بدر بردند و سنپرنیس تاب نیاورده با هر که از او بازمانده بود بشهر «پلاسنطبا» گریخت و سی پیو نیز ناچار بار بسته بدان بلده شد ، و هر دو در آنجا محصور گشتند، و در این جنگ از مردم کرتج بسیار کم کشته شده بود، اما چون زمستان پیش آمد اسبهای اهل کرتج وفیلهای ایشان از شدت سرما و زحمت برف و باران بمردند. و در آن زمستان هنبل در میان شهرهای ایتالیا بماند ، و اسیرانی که از مردم روم بدست داشت ، با جمله از در مهربانی و حفاوت بیرون شد، و همه را از بندرها ساخته به الاد خود فرستاد و گفت : ما بدینجا آمده ایم که شمارا از ظلم و تعدی دولت روم نجات دهیم ، نه اینکه خود بیازاریم و چون زمستان بسر رفت باز آغاز جنگ نهاد .

جنگ هنبل با سرویلیس

پنجهزار و سیصد و شصت و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، در اول بهار هنبل بالشگر خود بکنار شهر اریتم که یکی از بلاد توسکانی است آمد ، تا با مردم روم نبرد آزماید و از آنسوی از دولت روم دو تن مرد سپهدار لشگر کردند که یکیرا نام سرویلیس بود ، و آن دیگر را فلمینیس و با سپاه از روم بیرون فرستادند، هنبل چون این خبر بشنید خواست تا پیشدستی کرده بر سر ایشان تاختن کند ، آنگاه راهی که بسیار نزديك وصعب بود اختیار کرده همیطی مسافت كرد ، و يك زنجير فيل داشت

ص: 128

که از جمله فیلان باقی بود بر آن سوار گشت و چهار روزوسه شب در خلاب (1) و گل همی رهسپار بود و هیچ کس در هیچ شب خواب نکرد و نیاسود، وهوا را میغ (2) چنان فرو گرفته بود که لشگریان یکدیگر را نمیدیدند، و در آن سختی که هیچکس گمان نجات نداشت، يك چشم هنبل از کثرت زحمت نابینا گشت.

مع القصه : آنراه را بپایان برده بعرصه پر آب و علف رسیدند ، هنبل در آنجا توقف نمود تا مردم آسوده شوند؛ و خواست تافلمینیس را نیز نیکو بشناسد و اخلاق او را باز داند بلکه بتواند او را باز داند او را فریبی دهد ، معلوم کرد که مردی با نخوت وفخر دوست است و در طلب نام نيك باشد ، در اینوقت هنبل حکم داد سپاهیان بتاخت و تاراج بلاد و امصاری که در آنحوالی بود مشغول شدند ، و آتش در درختستان و باغستان مردم در زدند، و اینکار بدان اندیشه کرد که آتش خشم فلمینیس مشتعل گردد ، وزود تر آهنگ جنگ کند ، و همچنان شد که او میخواست .

فلمینیس مضطرب شد و جوش برآورد و گفت : یکمرد در ایتالیا نیست که هنبل را تا هشت فرسنگی روم آمده جواب گوید؟ و آماده جنگ گشت هر چه مردم با او :گفتند روزی چند صبوری کن تا سرویلیس نیز برسد و سپاه او بالشگر تو متفق شود مفید نیفتاد و مقصود هنبل همین بود ، آنگاه هنبل راه تو سگانی را گذاشته بسوی روم همی بتاخت و فلمینیس از دنبال او همی روان بود ، وهنبل او را از آبادیانیها دور میساخت و با خود نزدیک مینمود، تا بجایی رسید که دریاچه «سراسیمینیس» در دست راست بود و کوه «کرتونا » در دست چپ آن مقام را هنبل برای جنگ اختیار کرد و خود با سپاه بر زبر کوه شده جمعی از پیادگانرا در میان دره بطرف راست بکمین بازداشت ، و گروهی از سوار انرا از جانب چپ کمینگاه فرمود ، وخود بجائی بایستاد که بچشم دشمن نمودار باشد ، چون فلمینیس برسید و هنبل را از دور

ص: 129


1- خلاب: گل ولای.
2- میغ: مه غلیظ ابر .

بدید بی توانی (1) بدان دره در آمد ، و چون نزديك بدریاچه رسیدهنبل از پیش روی او در آمده مانع عبور وی گشت و این هنگام اول شب بود ، ناچار فلمنیس آنشب را در آنجا بماند و لشگر او از دنبال رسیده با او ملحق شدند ، و همگی آنشب را در آنجا بروز آوردند ، صبحگاه هنبل با سپاه بر سر ایشان بتاخت و آنگروه که از چپ وراست بازداشته بود ، از کمینگاه بیرون تاختند و جمعی از دنبال نیز در آمدند چنان چار سوی لشگر روم را فرو گرفتند که مجال صف راست کردن برای ایشان نشد ، و جنگ در انداختند و فلمینیس همی فریاد بر میداشت که مردی کنید و دفع دشمن نمائید ، و رومیان چون از هر جانب راه را مسدود دیدند بجنگ در آمدند ، و در میان میدان و غوغای جنگ فلمینیس بدست سواری کشته شد ، و لشگر روم شکسته شدند و همی بدست مردم کرتج بقتل آمدند ، و جمعی خود را بدریا انداخته غرقه گشتند ، از میانه ششهزار تن هم پشت شده صف جنگ را بشکافتند و فرار کرده بجای دیگر شدند چون آنشب بگذشت ، صبحگاه هنبل بر سر ایشان تاخته جمله را اسیرو دستگیر ساخت .

مع القصه : پانزده هزارتن از سپاه روم در آن جنگ کشته شد و ده هزار تن بزحمت تمام گریخته بروم آمدند اما بعد از این جنگ هر چه از مردم لاتین اسیر شده بودند ، هنبل ایشانرارها کرد تا مردم لاتین را با خود مهربان کند ، و چندانکه خواست جسد فلمینیس را در میان کشتگان پیدا کند ممکن نشد ، و از جمله سپاه هنبل در اینجنگ هزارو پانصد تن کشته شده بود ، و سی تن از سرکردگان بودند ، و آنجماعت بیشتر از مردم فرانسه بود که ملازمت رکاب او جسته بودند ، پس هنبل برای دلجوئی لشگر ایشانرا تعزیت بداشت و بازماندگانرا تسلی بداد ، آنگاه برای مژده فتح تنی را بکرتیج فرستاد و این خبر برسانید مردم کرتج بغایت شاد شدند و بزمی بزرگ بر پا کردند و عزم نمودند که لشگری برای اعانت بنزد هنبل کسیل نمایند و گروهی را نیز بخاك اسپانيول فرستند و مردم کرتج ازین مژده یکدیگر را مبارکباد همی گفتند ، اما از

ص: 130


1- بی توانی: بدون درنگ.

آنسوی در روم غوغائی عظیم برخاست، و در مشورتخانه قرار بدان شد که کنتس فبیس کنسل باشد، و سایر بزرگان مشورتخانه از صوابدید او بیرون نشوند چه قانون نیز همین بود که دیگران تابع سرکنسل باشند و غرض مردم روم آن بود که وی برای دفع هنبل چاره اندیشد

جنگ هنبل با مینوسیس

پنجهزارو سیصد و هفتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، چون هنبل يك سال در اراضی ایتالیا بهر جانب تاختن کرد چنانکه مذکور شد هم بالشگریان گفت که هنوز وقت آن نیست که بر شهر زوم شویم و جنگ در اندازیم ، بلکه میباید ایشان را ضعیفتر و ذلیلتر ساخت و لشگر خود را بر داشته بهر سوی بتاخت و تاراج مشغول شد و هر قبیله را از دوستان دولت روم میدانست قلع (1) وقمع همی کرد تاشهر «ادریا» که لب دریای نمسه است بتاخت و هر مال وزر در هر جا بیافت بر گرفت و بر سپاهیان قسمت کرد ، و از آنجا بشهر «اپالیا» که هم بلده ایست در کنار بحر آمد ، وعظيم اراضی روم را آشفته ساخت .

در اینوقت «کنتس فبیس» که سر کنسل بود مینوسیس را یکی از بزرگان مشورتخانه بود ، باتفاق خود بر داشته با لشگری جرار (2) از روم بیرون شد ، اما قرار فیس آن بود که تاظفر خود را معاینه کند با هنبل مصاف ندهد، لاجرم چون با هنبل نزديك شد ، مردم خود را فرود کرده کرد لشگرگاه خویش خندقی کرد و بنشست ، هنبل خواست ایشان را بجنگ بر انگیزد تا کنار آن خندق را تاختن کرد و ایشان از جای بجنبیدند و جنگ در نپیوستند، اگر چه در ظاهر هنبل اظهار (3) جلادت میکرد اما در نهان اندیشناک شد که مردم روم با چنین اشگر آراسته هماناکیدی اندیشیده اند که بجنگ در نیایند ، و خواست تا ایشان را بتدبیر دیگر از جای برانگیزد ، فرمان داد تالشگریان هردیه و قریه که در آن اراضی بود بتاختند و بسوختند و همچنان

ص: 131


1- قلع و قمع : سرکوبی کردن .
2- جرار: لشگر انبوه
3- جلادت: چابکی

سپاه رومی در جای خود آسوده بود ، آنگاه، هنبل را آن مقام کوچ داده بجانب رفت تا لشگر روم را از جای بجنباند، در اینوقت رومیان از قفای او آمدند لکن هرگز با او نپیوستند، و بهر منزل میرسیدند گرد خود خندقی میکردند و بحر است (1) خود مشغول میشدند، و اگر از بی خوردنی و آزوغه کس میفرستادند چندان مردم با نبوه میشدند که مرا ایشانرا از سپاه هنبل زیانی نبود بلکه گاهگاه جسارت و جلادنی کرده بلشگرگاه هنبل زحمتی میرسانیدند و از اینگونه سلوك اندك لشگر روم دل قوی کردند.

اما هنبل هر غنیمت که بدست میکرد و چندانکه آزوغه فراهم می آورد در شهر «کمپانیا» انباشته مینهاد تاچون زمستان در آید در آنجا سکون فرماید و در بهار باز بر سر کار آید ، وفبیس چون این معنی رادانسته بود عزم آن داشت که هنگام عزیمت هنبل بکمپانیا برسر او تاختن کند و او را پراکنده سازد ، لاجرم در طرق و شوارع (2) آن بلده در هر جا لشگری برگماشت و خود بر سر کوهی شد در برابر هنبل لشگرگاه کرد و هنبل که مردی دانشور بود بترسید که آن بلا که در بدو ورود به ایطالیا بر فلیمنیس فرود آورده بدان مبتلا شود و خود را از چار سوی در میان لشگر بیگانه یافت پس از پی چاره دو هزار از سر گاو فراهم کرد و هریکرا در شاخ شاخه از رزبر بست و شبانگاه آتش در آن رزها در زده آنگارها را در آن یشه که لشگرگاه فیس بود رها کرد، و چون گرمی آتش در گاوها اثر کرد و آشفته بسوی لشگرگاه فیس بتاختند، رومیان چنان دانستند که اینك هنبل با سپاه بجنگ در آمده پس لشگریان یکباره از جای بجنبیدند و بسوی آن روشنائی بتاختند، در اینوقت هنبل چون دشمن را بجانب دیگر مشغول یافت و سر راه را از خصم تهی دید کوچ داده باستعجال (3) تمام از آن تنگنا بگذشت، وقتی فبیس آگاه شد که کار از دست شده بود ، در این هنگام زمانی پیش آمد که فبیس برای عبادتی معین بایست بروم شود و آن فریضه ادا نماید ، پس با مینوسیس فرمود که از جای نجنبد تا او مراجعت کند و خود بروم آمد

ص: 132


1- حراست: نگهبانی.
2- شوارع جمع شارع
3- استعجال: شتاب و مجله

در غیبت او بعرض مینوسیس رسانیدند که بعضی از چهار پایای سپاه هنبل در چریدنگاهی میباشند که آوردن آن دواب را بغارت سهل تواند بود ، پس گروهی از لشگریانرا را برداشته بدان مرتع شتافت و چندتن را کشته آنچهار پایانرا بلشگرگاه خویش آورد و آنگاه نامۀ بنزديك امراي مشورتخانه روم فرستاد که تاکنون فیس مانع بود که من جنگی در افکنم و لشگر من را در هم شکنم ، اينك در غیبت او نصرتی کرده ام و این معنی را چنان جلوه داد که امرای مشورتخانه حکم دادند که یکروز مینوسیس فرمانگذار لشگر باشد و یکروز فیس تا معلوم شود که هنر ور کیست، فیس اینمعی را نپذیرفت و قرار شد كه يك نيمه لشكر ويرا باشد و نیمی منیویس را. اما هنبل چون از کش مکش ایشان آگاه شد بغایت گشت و دامی برای منیوسیس گسترد و لشگری بکمین بازداشت تا با او مصاف دهد

و مینوسیس چون سخت متنمر (1) و متکبر بود جلادت ورزیده بجنگ در آمده ، و هنبل چون شیر سید یافته برزمگاه شتافت، و در حمله نخستین مینوسیس و سپاه او را در هم شکسته پراکنده ساخت ، فیس از کار او سخت بترسید و لشگریان را طلب داشته فرمود : دیگر سخنان مینوسیس را معتبر ندانند و حکم او را بکار نبندند ، و مینوسیس نیز بحضرت او آمده بخطای خویش اعتراف نمود و از وی عذر بخواست .

در اینوقت کار مملکت اسپانیول اندك آشفته گشت ، از اینروی که هنبل جمعی از اطفال بزرگان آن مملکت را بگروگان (2) آورده ، در شهر «سکنتم» جای داد و ایشان را بدست «باستار» که حاکم آن بلده بود سپرد، تا اهالی آن مملکت سر از خدمت برنتابند؛ در غیبت هنبل «ابلاکس» که یکی از مردم اسپانیول بود باستار را ترغیب کرد که و قتست اگر آن اطفال را رها ساخته بسوی اسپانیول گسیل فرمائی ، و من باتفاق ایشان در آن اراضی رفته صنادید (3) آن مملکترا از دولت

ص: 133


1- تنمر : خوی درندگی و پلنگی .
2- گروگان : چیزی که بگرو رفته
3- صنادید جمع صنديد : بهتر وعاقل.

کرتج شاکر و راضی کنم ، باستار فریب او را خورده اطفالرا بوی سپرد که با وطن خویش برساند، اما ابلاکس از در ناراستی بیرون شده اطفال بزرگان اسپانیول را بروم آورد ، امرای مشورتخانه ایشان را بنزد پدر و مادر فرستادند و این معنی سبب دوستی مردم اسپانیول بدولت روم شد و از دولت کرتج نیز رنجیده خاطر گشتند از پس این واقعه بزرگان مشورتخانه روم چنان شوری (1) افکندند که سپاهی باراضی اسپانیول مامور کرده تا با مردم کرتج نبرد آزمایند ، و کار آن مملکترا آشفته سازند تا هرگز نتوانند لشگری باعانت هنبل بخاک روم فرستاد ، پس سپیورا سپهسالاری داده بسوی اسپین فرستادند و او در اسپانیول با هملکر که از جانب کرتج بو درزم در انداخت و بیست و پنج کشتی جنگی از مردم کرتج بگرفت و تاکنون لشگر روم بسوی اسپین از رودخانه ایبر و گذر نکرده بود .

على الجمله : سپیو در بعضی از اراضی اسپین نشیمن فرمود ، و از این سوی در اول بهار امرای مشورتخانه روم ترنتیس ووروو املیس پالس را از میان مشورتخانه انتخاب کرده بسپهسالاری برگزیدند تا اعداد (2) جنگ کرده با هنبل مصاف دهند و ایشان بالشگری که هرگز بدان آراستگی سیاهی از روم بدر نشده بود کوچ داده بکنار رود افیدس در جنب شهر ایلیا فرود شدند، و هنبل در اینوقت زیاده ازده روز خوردنی نداشت و املیس بر آن بود که با هنبل مصاف ندهد و کار را بمماطله بگذارد تا آنگاه که بر لشگر کرتج ظفر تواند جست ، اماورو بر آن بود که در جنگ تأخیر نکند و با استعجال تمام باهنبل رزم دهد. عاقبت کار بر آن قرار گرفت که از این دو هريك یکروز فرمانگذار لشگر باشند تا اگر خطائی رود امرای مشورتخانه گناهکار را بشناسند . پس چون نوبت بورو رسید فرمان جنگ داد و از دور وی سپاه صف راست کردند و مردم روم هشتاد هزار سواره و هفت هزار پیاده بود و هنبل چهل هزار پیاده و ده هزار تن سواره داشت

على الجمله هنبل در قلب بایستاد و میمنه (3) و میسره (4) را بر آراست و از

ص: 134


1- شور: رأی و اندیشه
2- اعداد : مهیا و آماده کردن
3- میمنه: راست
4- میسره : چپ

آنسوی و روبجانب میسره شد و املیس در قلب جای گرفت و نایره (1) قتال اشتعال یافت . از جانبین تیغ و تیر در هم رانده مرد و مركب بخاك و خون انداختند . در این وقت سپاه سواره کرتج اطراف پیادگان رومی را گرفته جلادتها آشکار ساختند و از ایشان همیکشتند کشتند ، در میانه املیس چندین زخم منکر یافته عاقبت مقتول گشت ، و هشتاد تن از بزرگان مشورتخانه و چندتن از جنرالان بزرگ بخاك در افتادند و هر دو لشگر کوشش کردند تا هفتاد تن از سپاه روم کشته شد: در اینوقت هنبل بر مکانی بلند بر آمد و فریاد کرد ، که ایمردم کرتج بشکرانه بازوی قوی دیگر از این مردم مقتول نسازید و بر این جماعت رحم کنید، و ده هزار تن از مردم روم که حارس لشگرگاه بودند، قدم پیش گذاشته آلات حرب فرو ریختند و گفتند ما بندگان و اسیران شمائیم از خون ما بگذرید ، پس ایشان اسیر شدند و احمال و انقال آن سپاه جميعاً بهره مردم کرتج گشت ، اماورو با هفتاد تن سواره از میانه بگریخت و خود را بشهر کوچکی که ونوسیا» نام داشت رسانید .

على الجمله چهار هزار تن از سپاه روم نجات یافت ، واز لشگر هنبل چهار هزار تن از مردم فرانسه ، و هزار و پانصد تن از مردم اسپانیول ، و دویست تن سواره از لشگر کرتج کشته شده بود، هنبل سواره سپاه خود را نیکو بنواخت چه در آن جنگ نيك بكوشيدند از پس این فتح «ماها ربال» که یکی از سرداران بزرگ کرتج بود با هنبل ،گفت ، که وقت است اگر بجانب روم تاختن کنی و آن بلده را مسخر فرمائی ، هنبل چون در قوت بازوی سپاه خود نمیدید که این خدمت بپایان برند این معنی را بتأخير انداخت ، ومكو برادر خود را برای مژده بکرتج فرستاد ، و يك بار انگشتری که از انگشت کشته شدگان رومی بدر کرده بودند باز مغان بزرگان مشورتخانه انفاذ (2) داشت و خواستار شد که برای اوزر و لشگر فرستند تا کار روم را بنهایت (3) برد چون مکو بکرتج رسید و آن خبر بگذاشت مردم سخت شادمان شدند، اما در فرستادن مال و مرد مسامحه رفت چه جمعی از

ص: 135


1- ناثره : شعله .
2- انفاذ : فرستادن
3- بنهايت برد : بآخر رسانید

بزرگان مشورتخانه از فرستادن دل رضا نمیدادند که کار هنبل چندین بالاگیرد، و برخی از دوستان او اعانت میکردند که سپاه از بهر او فرستاده شود، عاقبة الأمر مكورا باسپانیول فرستادند و حکم دادند که از آنجا بیست هزار تن پیاده و چهار هزار تن سواره برداشته باعانت هنبل برود ، چون مکواز کرتج بدر شد از دنبال او حکمی دیگر برای آن سپاه فرستادند و ایشان را بخدمتی دیگر برای آن سپاه فرستادند ، و بخدمتی دیگر مأمور داشتند و مکوچون باسپانیول د سید و آن کار پرداخته نشد دیگر باره بکرتج مراجعت نمود و بعد از اصرار تمام قرار شد که دوازده هزار پیاده و دو هزار و پانصد تن سواره باعانت هنبل مأمور دارند دیگر باره اعدای هنبل فتنه انگیختند و نگذاشتند لشگری باعانت او مأمور شود ، اما هنبل زمستان آن سال را در شهر «کیوا» سکون ورزید تا به بیند روزگار چه پیش خواهد آورد و روز تا روز سپاه او ضعیف شد ، چندان که در مملکت بیگانه او را بیست و شش هزار پیاده و نه هزار سواره بود .

اسیر شدن هنو

بدست رومیان پنجهزار و سیصد و هفتاد و یکسال سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، مردم کرتج چون ضعف سپاه هنبل را بدانستند کس نزد اسد روبال برادر هنبل که در اسپانیول فرمان گذار و سپهسالار بود فرستادند که سپاه خود را برداشته باعانت برادر شتاب کن ، اسد روبال معروض داشت که چون من از این مملکت بیرون شوم سپاه روم باین اراضی در شوند و فرو گیرند ، امرای مشورتخانه کرتج املکان را با گروهی از لشگریان مأمور به اسپانیول فرمودند ، واسد روبال از آنجا کوچ داده تا بخدمت هنبل شتابد ، بزرگان مشورتخانه روم چون از این کار آگاه شدند لشگری باسپانیول فرستاده بعضی از اراضی آن مملکت را فرو گرفتند وگر وهيرا مأمور ساخته تا راه براشد رو بال گرفته نگذاشتند که باعانت هنبل رفته خود را بدو رساند، و ازجانب دیگر جمعیرا بر سر جزیره سردن فرستادند تا با «کلوس» که سرداری از دولت کرتج بود ، جنگ در انداختند و او را شکسته دوازده هزار تن از مردم کرنج را اسیر کرده محبوس داشتند ، هنوومکو نیز در آن جنگ گرفتار گشتند.

ص: 136

محصور شدن هنبل

در کپوا پنجهزار و سیصد و هفتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، چون در ایام زمستان هنبل در کپوا توقف فرمود چنانکه مذکور شد ، سپاه اواندك «مرسلس» که یکی از امرای مشورتخانه بود ، از جانب سرکنسل مامور شده با سپاهی عظیم بسوی کپواکوچ داد و بدان اراضی شده طرق (1) وشوارع (2) را از آمد و شد با کیوا مسدود داشت، و راه خوردنی و کشیدن آزوغه (3) برلشگر هنبل بست، دو سال بدین گونه روزگار گذاشت و سپاه هنبل چون اندك بود نیروی مقاتله و مقاتله با خود نمیدید .

آمدن سرسلس

برای محاصره هنبل پنجهزار و سیصد و هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون زمان توقف هنبل در کپوا بدار از کشید و دفع سپاه روم را نتوانست کرد، مردم روم قویدل شدند و مرسلس جلادت (4) ورزیده قدم پیش گذاشت و اطراف کپوار افر و گرفت در اینوقت هنبل مانند محصور شدگان در کپوا سکنی داشت ، با خود اندیشید که اگر سپاه بر آورده با مر سلس رزم دهد و ظفر نیابد یکباره رضه هلاك ودمار خواهد بود، پس چنان صواب شمرد که عزیمت روم فرماید .

عزم هنبل

بطرف شهر روم پنجهزار و سیصد و هفتاد و چها و سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون هنبل چندانکه در کپواسکون ورزید از دولت کرتج کس باعانت او نیامد با خوداندیشید که اکنون سپاه روم در اطراف کیوا باشند و در روم آن لشکر که بمدافعه برخیزد فراهم نخواهد بود ، و من چون بجانب روم تاختن کنم مرسلس نیز آشفته گردد و از محاصره کپوا دست باز دارد .

ص: 137


1- طرق - جمع طريق راه
2- شوارع - جمع شارع : راه راست و کوچه .
3- آزوغه : همان آذوقه است زاد و توشه که در سفر همراه برداشته میشود.
4- جلادت: چابکی .

وهر آزوغه و خوردنی که در آن بلده انباشته کرده ام محفوظ ماند ، پس سپاه خود را برداشته بجانب روم همی بتاخت ، ناگاه اهالی مشورتخانه آگهی یافتند كه اينك هنبل از راه در می رسد ایشان سخت انديشاك شدند و از هر جانب لشگریان را حاضر کرده سپاهی در هم پیوستند ؛ و قلبیس را بر آن جمله سپهسالاری دادند ، و او سپاه خود را برداشته از روم بدر شد و از آنسوی هنبل نیز در رسیده هر دو سپاه صف راست کرده آماده جنگ شدند در این وقت باد و بارانی برخاست که هیچکس را مجال جنگ نماند ، ناچار جانبین برجای بایستادند تا پس از باد و باران مصاف دهند، اما هنبل از این حادثه ملول شد و آن را بغال بد گرفت هر چه وقت عزم تسخیر روم میفرمود مانعی حادث میشد .

مع القصه : آن روز بگذشت و کاری ساخته نشد روز دیگر هنبل سپاه خود را فرمان داد تا هر دیه و قریه که اطراف بلده روم بود خراب ساختند و سوختند و هر مال وزر که داشتند بر گرفتند و معبدی که رومیان را در بیرون شهر بود نیز فرو گرفتند و از آنجا اموال بسیار بدست مردم کرتج افتاد، در این وقت بعرض هنبل رسید که از جانب روم لشگری بسوی اسپانیول مأمور شده این معنی خاطر هنبل را آشفته ساخت که در اسپین چه حادث شده که رومیان بدانسوی لشگر برند و خود عزم کرد که مردم خود را برداشته بجانب کپوا کوچ ،دهد تا مبادا آن بلده را لشگر روم در غیبت اوفر گیرند .

جلوس بهرام بن شاپور

در مملکت ایران پنجهزار و سیصد و هفتاد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بهرام بن شاپور بعد از پدر صاحب تاج و کمر گشت و بر کرسی مملکت برآمده فرمان گذاران ایرانرا نرم کردن و فروتن ساخت چنانکه امر و نهی او را مطيع ومنقاد شدند لاجرم دست قوی یافته بر اراضی عراق عرب غلبه جست ، و در آن نواحیضی بلده و دیه عمارت کرد و قریب باراضی بوزنطیه که اکنون بقسطنطنیه مشهور است ،شهری بنیان کرد که بیشتر اساس آن بنیان از احجار منقوره (1) بود و آتشکده نیز ساخت که

ص: 138


1- منقوره : مؤنث منقور : کنده کاری شده .

نيك بزرگ و محکم بود ، و مدت سلطنت او در ایران چهل و هشت سال بود گویند لقب او گود رز است .

جنگ مردم كرتج

* جنگ مردم كرتج (1)

با رومیان در مملکت اسپانیول پنجهزار و سیصد و هفتاد و پنجسال بعد از هبوط آدم بود ، از جانب دولت کرتج سه تن سپهسالار در ارض اسپانیول بود نخست اسدر و بال پسر جسکو که در تحت فرمان لشگری دلاور داشت ، و آندیگراسد رو بال پسر هملکر بود که هم جداگانه سپاهی داشت ، وسیم مکو بود که نیز جمعی از ابطال رجال در پیرامون وی بودند و ایشان اراضی اسپین را بنظم و نسق داشتند و از جانب روم دو تن سردار جلادت پیشه برای تسخیر اسپین مامور شده که یکیرا نام کنیس بود و آندیگر را بیلبیس مینامیدند و ایشان بالشگری خونخوار بعزم جنگ اهالی کرتج کمر استوار کردند و کنیس باسی هزار مرد از قبایل سلتی بری، و بعضی از مردم روم آهنگ نبرد اسد روبال پسر هملکر کرد؛ و بیلبیس برای جنگ دیگران مهیا شده قدم جلادت پیش گذاشت و پسر جسکو دمکو با مردم خود باستقبال جنگ او شتافته صفر است کردند و جنگ در پیوستندا در حمله نخستین بیلبیس راه فرار پیش گرفته هزیمت شد و مردم روم که با او بودند برخی کشته و بعضی پراکنده گشتند اما از آنسوی که مصاف با کنیس بایست داد ، اسد روبال پسره ملکر اعداد لشگر کرده بتاخت و «مسی نیسا» که یکی از جنرالان کرج بود با اندی بیلیس که از بزرگزادگان اسپانیول بود عهد مودت محکم کرده و فوجی از مردان اسپین را برداشته بخدمت اسدر و بال پیوست ، و باكنيس همی رزم داد ؛ چندین مصاف در میان ایشان واقع شد اگرچه رومیان سخت بکوشیدند اما عاقبت شکسته شدند و کنیس از پیش بدر رفت

ص: 139


1- دولت کرتج همان دولت کارتاژ است. بعد از آنکه روم کلیه ایطالیار امسخر ساخت بر سر جزیره سیسلی با کارتاژ شروع بمنازعه نمود ، این شهر بر تمام سواحل غربی مدیترانه سلطنت داشت، جنگ اول يو نميك (1) یعنی جنگ اول رم یا کارتاژ 23 سال طول کشید ( از 264-241) با اینکه کار تاژ دولت بحری بسیار مقتدر بود ارم توانست سیسلی را از آن منتزع نماید ؛ در کار تاز حزب بزرگی بسر کردگی ها میلکار با کنار وجود داشت که از وی انتقام میکشید این شخص اسپانیا را مسخر کرده کینه دم و مقاصد جنگجویان خود را بفرزند خویشها نیبال بارت گذارد تاریخ آلبر ماله (34)

و مردم گرتج ظفر جستند: اما از این گیر و دار و جنگ کرتج باروم مملکت اسپانیول اندك اندك روى بويرانی نهاد.

جلوس بطلمیوس فیلپتر

در مملکت مصر پنجهزار و سیصد و هفتاد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بطلمیوس فیلپتر بعد از اور جنس بتخت ملك برآمد و بر مملکت مصر استیلا جسته پادشاهی یافت و مردم امرونهی او را گردن نهاده مطیع و منقاد شدند ، و چون کار او در سلطنت بقوام آمد روزگار خویش راهمه بسرور و طرب گذرانید ، و هیچ دقیقه از لهو ولعب فرونگذاشت عاقبت از کثرت شرب خمر مزاج او ضعیف گشت و اندك اندك رنجور گشته هم بدان ناخوشی از جهان بار بر بست ، مدت سلطنت اودوازده سال بود ، وشهر قرقیسا» که در کنار شرقی فرات است از بناهای اوست .

شکستن لشکر هنبل در مملکت ایتالیا

پنجهزار و سیصد و هفتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون سیاه روم در استانبول شکسته شدند اسدر و بال دل قوی کرده سپاهی نامحصور فراهم ساخت و عزم کرد که خود را به ملکت ایتالیا رسانیده بخدمت برادر خود هنبل پیوسته گردد ، «لیویس» که از دولت در مملکت فرانسه در اراضی مسلپین حکومت داشت، سپاهی فراهم کرده بر سر راه اسدروبال آمد تا اورا از عبور بمملکت ایتالیا ممانعت نماید ، اسدر و بال صلاح کار خود در جنگ با فرانس ندانسته ، بیخبر از لیویس از کوه الف عبور نمود ، و چون سختی آن راه راهنبل سهل کرده بود ، بسهولت بگذشت در این وقت از جانب دولت روم کلادیس نیرو سپهداری لشگر داشت ، و بدان بود که آن بلاد و امصار را که فرمانگذار بوده هنبل متصرف شده استرداد نماید ، و لشگر خود را در حدود و وثغور مملکت ایتالیا میداشت ، از قضا اسدرو بال نامه به نزديك برادر نگاشته تا او را از رسیدن خود و کشیدن لشگر آگهی بخشد ، و آن نامه را بدست پیکی تیر پی سپرده بسوی هنبل گسیل فرمود یکی از مردم نیرو او را گرفته بنز د سپهدار آورد ، چون نیرو بدان راز گاه گشت ، عزم کرد که اسد رو بال را از پیوستن با هنبل مانع شود ، پس سی و پنجهزارتن از لشگر خود را در برابر هنبل بازداشت ، و گردلشگرگاه ایشان را خندقی کرده فرمود ، هنبل را از

ص: 140

حرکت مانع باشند ، و با خود هفت هزار تن مرد مبارز برداشته نیمه شبی از لشگرگاه بدر شد و بجانب اسد روبال تاختن کرد ، و چون نيك از آبادانی دور شد ، مردم خود را از قصد خویش خبر کرد ، و از آنسوی لیویس چون دانست که اسدر و بال از کوه الف عبور کرده از دنبال او بتاخت و همه روزه از قفای اسدر و بال کوچ میداد و این هر دو لشگر یکدیگر را معاینه میکردند، و چون جانبین از هم خوفناک بودند مصاف نمیدادند، در این وقت شبانگاهی نیر و با سپاه خود بلشگر لیویس پیوست، و هر دو لشگر قویدل شدند و نیر و بدان اندیشه بود که اسدر و بال نداند که سپاه روم بالیویس پیوسته تا ایشانرا بچشم حقارت نگردو جنگ در اندازد و شکسته شود اما صبحگاه چون اسدر و بال بدانجماعت نگریست، دریافت که بدانگروه سپاهی ملحق شده بیم کرد که مبادا بر هنبل بلاگی نازل شده که نیرو مجال یافته وبا عانت ليويس آمده و عزم کرد که دشمنرا بجای گذارد و خود را به لشگر گاه هنبل رساند ، پس چون لختی از شب بگذشت چندتن راهنما برداشته باسپاه خود باستعجال کوچ داد، و چون قدری از راه به پیمود راهنمایان فرار کردند و او را در بیابان سر گردن گذاشتند ، ناچار کنار رودخانه «مطارس» راه می طی مسافت میکرد ، و در اندیشه بود که چگونه از آنرودخانه تواند گذشت، اما صبحگاه چون نیرو برفرار اسد روبالوقوف یافت از دنبال او بشتافت ، و چاشتگاهان بدور سید ، ناگاه اسدر و بال بر قفای خود نگریسته سپاه دشمنرا دید که مانند سیلاب بشتاب بود ، ناچار دل بر جنگ نهاد و عنان بر تافته صف خود ر ار است ،کرد و گروهی از پیادگان سپاه را بر لب تنگنائی باز داشت تالشگر دشمن بدیشان ترکتاز نتوانند کرد و خود در قلب سپاه جای گرفته تصمیم داد که یادفع اعداکند ، و اگر نه جان بر سر آنکار نهد.

مع القصه : بازار گیرودار رواج یافت و تن جنگجویان رماح (1) و سهام را آماج گشت ، از هر دو سوی مردان جنگ سخت بکوشیدند و از یکدیگر همی بخاک و خون افکندند، زمانی در از کار بدینگونه گذشت ، عاقبة الأمر لشكر كرتج سستی گرفت و میمنه و میسره شکسته شده راه هزیمت پیش گرفتند. چون اسد روبال چنان دید گفت: من مرگرا ازین زندگانی گزیده دانم ، واسب بزد و با سپاه

ص: 141


1- رماح - جمع رمح: نیزه .

دشمن حمله برد و تیغ برکشیده بهر سوی همی بتاخت و مرد و مرکب بروی هم انداخت ، تا زخمهای منکر بدو رسیده در میان حر بگاه پاره پاره گشت .

در این جنگ پنجاه و پنجهزار تن از پیادگان کرنج کشته شد ، و ششهزاد سواره ایشان محبوس گشت و از مردم روم هشت هزار تن بقتل رسید ، با این نصرت مردم روم سخت از پایندگی سپاه کرتج بترسیدند .

بالجمله : نیرو از پس این فتح مراجعت کرده بسوی اشگر گاه خوده می برفت و همه جا شبانه طی مسافت کرده بهر دیه و بلده رسید این مژده بداد و اسباب سرور و طرب بر پای کرده بگذشت و روز ششم بلشگرگاه خودر سید و سراسدر و بال را بدست کسی داده تا در میان لشگریان هنبل در انداخت، و چون آنرا بنزديك هنبل بردند و اوسر برادر را بدید آه کرد و بدانست دیگر از دولت کرتج کاری ساخته نخواهد شد و او را اعانت نخواهند کرد بر نامردی ایشان افسوس خورد و سپاه خود را برداشته بپایان خاک ایتالیا آورد و سرکردگان لشگر را انجمن کرده ، با ایشان گفت که بزرگان دولت کرتج از برای مانه زر فرستادند و نه اعداد لشگر کردند و اکنون که مارانه آزوغه باشد و نه یاور زیستن در این اراضی صعب است.

غلبه سپیو در مملکت اسپانیول

پنجهزار و سیصد و هفتادونه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود سپیو یکی از بزرگان روم بود و آن جلادت داشت که شیر در مصاف از و پهلو تهی کردی ، و پیل در میدان با او حریف آبد ندان بودی در این وقت بزرگان مشورتخانه اور اسپاهی لایق داده به تسخیر اسپانیول مأمور ساختند وسپیو بالشگر خود از روم کوچ داده بخاك اسپین آمد و با هنود مکو چندین مصاف داده در هر جنگ نصرت یافت ، و سپاه کرج را در هم شکسته از اراضی اسپین پراکنده ساخت ، وعاقبة الامر تمامت آن مملکت را تحت فرمان دولت روم آورد و در این سال یکی از بزرگزادگان مملکت افریقیه که «مسنسا» نام داشت از دولت کرنج روی بر تافته بشهر روم آمدو «اسیفکس» که یکی از کنسلهای بزرگ روم بود بدولت کرتج پناه آورد

ص: 142

گسیل شدن سپیو آهنگ او بجنگ هنبل

پنجهزار و سیصد و هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، سپیوچون کار مملکت اسپانیول را بنظام کرد مراجعت نموده بروم آمد و در این هنگام سی ساله بود و رومیان چون هنرهای او را باز دانستند ، اور اکنسلی بزرگ دادند، و از اینروی که قرار بدان بود که هر سال دو تن کنسل بزرگ برای جنگ معین باشد «لیسی نیس کرسس» که هم از بزرگان مشورتخانه بود، با سپیو شريك كرده این هر دو را مامور ساختند که دشمن برخیزند ، وسپیو از راه سیسلی باراضی افریقیه شود و آنمملکترا مسخر فرماید ولیسی نیس کرسس از قصای هنبل بتازد و هرجا او را ببیند نبرد آزماید

لشگر خود را برداشته از راه سیسلی بافریقا آمد و نخست بلده اتیکا پس سپیو را محصور ساخت و هر دیه و قریه که در اطراف آنشهر بود خراب و ویران نمود در اینوقت «سیفکس» که از روم بکرتج پناه جسته بود با مردی که اسد روبال نام داشت از جانب بزرگان کرتج سپهسالاری یافته با سپاهی عظیم بجنگ سپیو تاختند ، و در کنار اتیکا با او مصاف دادند ، بعد از گیرودار بسیار سپیو نصرت جست و لشگر کرتج را در هم جمعی کثیر از آنجما عترا بقتل آورد، و سیفکس را زنده دستگیر نمود ، چون این خبر بکرتج رسید بزرگان مشورتخانه سخت هراسناك شدند ، و انجمن کرده کار بدان نهادند که میباید با دولت روم از در مصالحه بیرون شد ، وسی تن از بزرگان مشورتخانه برای مصالحه بنزديك سپیو شتافتند، و در حضرت اوجبين برخاك نهاده اظهار مسکنت و ضراعت نمودند، و هنبل را در هر جسارت که وزیده سرزنش و ملامت فرمودند ، سپیو در جواب گفت که من در اینجا برای مصالحه نیامدم بلکه برای تسخیر مملکت بدینسوی شتافته ام ، اکنون که شما سخن از در صلح میرانید هم تكبر وتنمر نورزم اما بدان شرط باشما طریق صلح سپرم که هر کس از اهالی روم بکریج گریخته است یا در جنگ اسیر شده است، اگر همه از پیوستگان مردم روم باشد مانند اهل فرانسه و جز آن رخصت انصراف دهید ، و دیگر آنکه هر مرد سپاهی که در میان فرانسه و ایتالیا دارید بسوی خود طلب کنید و هرگز از این پس بمملکت اسپانیول عبور نکنید مگر آنکه فرمانگذاران آن اراضی که از جانب ما باشد اجازت

ص: 143

فرماید و هر جزیره که در این مدت مسخر کرده اید دولت روم تفویض نمائید، و هر کشتی جنگی که از نخست روز تاکنون از رومیان بدست کرده اید مسترد سازید و از آنجمله بیست کشتی ملک سپیو بود ، و دیگر آنکه هر سال پانصد هزار مکیال گندم و سیصد هزار مکیال جووزری معین برسم خراج بروم فرستید ، و هرگز از این شرایط عدول نفرمائید ، هم اکنون اگر بدین گفته رضا دهید کس بدولت روم فرستم و از بزرگان مشورتخانه بدین مصالحه رخصت طلبم ، بزرگان کرتج چون ناچار بودند بدین سخن رضا دادند ، پس سپیو برای رخصت مصالحه کس بروم فرستاده و بزرگان کرتج هنبل را طلب داشتند .

مقصر شدن هنبل در دولت کرتج

پنجهزار و سیصد و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون نامه سپیو ببزرگان مشورتخانه روم رسید که مردم کرتج از در مصالحه بیرون شده اند ، شمارا در اینمعنی چه حکومت است؟ و سخنان ایشانرا بعرض بزرگان روم رسانید که تمامت گناه را بر هنبل فرود آورده اند، مردم روم از اهل کرتج نفرت کردند و گفتند : چه پست پایه مردم بوده اند، که چون اندك كار بر ایشان صعب شد مانند هنبل بوده اند سپهداریرا بگناه نسبت کردند و در جواب نوشتند که سپیو هر چه صلاح دولت مارا داند مختار خواهد بود ، اما از این سوی چون نامه بزرگان کرتج به هنبل رسید ، و بدانست که امرای مشورتخانه برای مصالحه باروم او را از ایتالیا طلب داشته اند مانند زن فرزند مرده زارزار بگریست و خدایان خود راهمی دشنام داد ، و آنمردم که در نزد او بودند همگی را بر شمرد و خود را نیز ببدیاد کرد ، و همی دریغ خورد که چرا در این مدت ببلده روم در نتاختم و آنشهر را مسخر نساختم ، که امروز باید بدین مراجعت کنم ، و لشگر خود را برداشته آهنگ مراجعت نمود.

در این وقت اکتاویس که یکی از بزرگان روم بود چون کار دولت کرتج و روم را بمصالحه میدانست دویست کشتی از مال تجارت انباشته کرده از سیسلی بعزم افریقا شتافت ، تا برسم بازرگانان سودی کند ، مردم گرتج چون از اینحال آگهی یافتند با خود گفتند که کمتر وقت چنین غنیمت بدست آید ، و چند کشتی جنگی مأمور ساختند

ص: 144

که آن اموال را بغارت بیاورد ، چندانکه بعضی از دانشوران مملکت گفتند : این اندیشه ستوده نیست مفید نیفتاد، و آن کشتیهای جنگی را فرستاده تمامت آن اموال را بحیطه تصرف آوردند ، و سردار لشگر در اخذ کشتیهای اکتاویس استر و بال بود ،

چون این خبر به سپیور سید چند کس بمشورتخانه کرج فرستاد و پیام داد که در حین مصالحه این چه منازعه بود که در میان افکندید ؟ بزرگان کرتج چون دانسته بودند که هنبل نیز عنقریب از راه در آید، قویدل بودند و فرستادگان سپیو را مکانتی ننهاده خواستند جمله را بقتل آورند ، بعضی از مردم کرتج مانع شده ایشانرا رها ساختند، از پس رهایی فرستادگان با بعضی از بزرگان دولت کرتج از غایت کینه جوئی دو کشتی جنگی از قفای فرستادگان سپیو فرستادند : تا ایشانرا دستگیر کرده مقتول ،سازند اما آنجماعت این معنی را دانسته چون برق و باد بشتافتند و بی آسیب خود را بحضرت سپیو رسانیدند ، و از جانب دیگر باز اهالی کرتج اسد رو بال را با جمعی از لشگریان بسوی اتیکافرستادند ، تاهر کشتی از مردم روم در نزدیکی آن بلده لنگر افکنده بود بگرفتند و بکرتج آوردند

در اینوقت لیلیس وفلویس که از جانب بزرگان کرتج باتفاق فرستادگان سپیو برای اجازه مصالحه فیما بین دولتین بروم شده بودند باز آمده بنزد سپیو آمدند و خبر مختار بودن سپیورا از جانب بزرگان مشورتخانه روم بدورسانیدند. اگر چه کیفر (1) اعمال مردم کرنج آن بود که سپیو لیلیس و فلویس را گرفته رنجه و شکنجه سازد اما از غایت بزرگ منشی هیچگونه متعرض حال ایشان نشد و هر دو تن را با احترام تمام بسوی کرتج گسیل فرمود و مردم کرتج از افعال ناستوده خود و کردار شایسه او بنهايت شرمسار شدند و چون هنبل از راه برسید او نیز از بزرگواری سپیرو سبکباری مردم خود شرمنده گشت. بالجمله: بعد از رسیدن هنبل بزرگان مشورتخانه کرتج با او آویختند که با سپیو مصاف دهد و مردم اورا از اراضی افریقیه پراکنده سازد، اما هنبل چون او را مردی مبارز و جنگ آزمای میدانست : در خاطر داشت که با او مصالحه اندازد و لشگر خودرانیز

ص: 145


1- كيفر : پاداش

بر او باز نماید تا دشمن او را ضعیف نشمارد و در مصالحه حملی گران بر دوش مردم کرنج نگذارد پس بالشگری آراسته از کرنج بیرون شده تا پنج منزلی آن بلده بتاخت و در شهر «ذاما» فرود شد و از آنجا چندتن جاسوسان بلشگرگاه سپیو فرستاد تا فحص حال او کرده و عدت لشگر اور ادانسته مراجعت نمایند

چون جاسوسان اصفای (1) حکم او نمودند. امتثال اوراکمر استوار کردند و جامه های خود را دیگر ساختند که شناخته نشوند ، با اینهمه چون بلشگرگاه سپیو در آمدند مردم ادایشانرا شناخته بگرفتند و بحضرت سپیو بردند، وی نیز از حال ایشان آگاه شدوروی با آنجماعت کرده فرمود که میدانم هنبل شمارا برای آن فرستاده که حال ما را بازدانید و او را آگهی دهید، اينك من شما را نیکو آگهی بخشم و بفرمود ، ایشانرا در تمامت لشگرگاه بگردانیدند و از عدت لشگر و نظام سپاه آگاه ساختند آنگاه ایشانرا رخصت انصراف داده فرمود . اکنون بنزد هنبل بشتایید و او را از نيك و بد خبر دهید ، چون جاسوسان بنز دهنبل آمدند و صورت حال باز گفتند ، هنبل سخت خجل شد و گفت : همانا بخت از من روی بگردانیده و بزرگی با سپیو موافقت کرد چه من در آنمدت که سپهسالار بوده ام کاری بدین شایستگی نکرده ام و بدان شد که در يك انجمن با سپیو حاضر شده کار بمصالحه کند .

سر باز زدن خلق از هنبل

پنجهزاروسیصد و هشتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود هنبل اگر چه آنسیاه که در ارض ایتالیا با او بودهم اکنون ملازم خدمت بودند ، اما از کوشش ایشان در جنگ اطمینان خاطر نداشت، از اینروی که مرسوم ایشان از دولت کرتج بارض ایتالیا نرسید ، و آنجماعت مأیوس شده هم در خاک روم فرمان هنبل نیکو نمیبردند و بهر جنگ مامور میشدند سر بر تافته هزیمت مینمودند ، و بیشتر سبب این بود که هنبل از مملکت ایتالیا بكرتج آمد، و هم اکنون که باسییو سخن از در صلح بمیان افکند و آهنگ مصالحه داشت از بیم آن بود که مبادا لشگریان پشت با جنگ دهند و دشمنرا چیره سازند

ص: 146


1- اصفاء: شنیدن

مصالحه هنبل با سپیو

پنجهزار و سیصد و هشتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، هنبل چون عزم مصالحه با دولت روم را استوار کرد، بسوی سپیوپیام داد که مراوترا از حاضر شدن يك انجمن گزیر نیست ، تا یکدیگر را ملاقات کرده در کار مصالحه دولتین و اصلاح ذات بین قراری بگذاریم، او نیز بدین سخن رضاداده روز دیگر آن هر دو سپهسالار نامور دريك مجلس حاضر شده در برابر هم بنشستند و مدتی دیر بگذشت که هر دو تن بر روی یکدیگر نگاه کرده و هیچ سخن نمیگفتند ، عاقبة الامر هنبل آغاز سخن کرده نخست زبان بستایش سپیو باز کرد و کردار او را بستود و از بزرگواری اولختی بر شمرده آنگاه گفت : ای سپهسالار دولت روم من پست و بلند جهانرا فراوان گردیده ام ، و فراز و نشیب روزگار را بسیار دیده ام ، تو دانی که در تمامت عمر مصاف داده ام و بیشتر ظفر جسته ام با اینهمه گواهی میدهم که جز زیان از جنگ نباید و در هر حال صلح از جنگ پسندیده تر است لاجرم من بدان سرم که این مقابله و مقاتله را بمداهنه و مهادنه آرم ، و در میان دولت روم و كرتج سلسله مودت محکم سازم از تونیز خواستارم که همت برگماری و این معادات و مبارات را (1) بمودت و موالات (2) بدل سازی امروز آن مبین که بر بعضی از ممالک افریقا غلبه جستی که هم در آخر کار خسران خواهی برد چه من بیشتر از مملکت روم را مسخر کردم و عاقبت خايب (3) وخاسر (4) باز آمدم

سپیو در جواب گفت : که سبب این خصومت و علت این جنگ و جوش مردم کر تجند، چه همواره نقض عهد از ایشان بادید آید نه این گروه آنانند که هنگامی که سخن از صلح در میان بود دویست کشتی تجارت از ما بغارت بردند و نگفتند که در حین مصالحه منازعه روا نباشد ، و اکنون تو که سردار بزرگ کرتجي واينك از راه رسیده سخن از مصالحه میرانی نتوانی اینکار بی نهایت برد از انیروی لشکری با خود آورده دل بدان قوی داری و آن شرایط که من برای مصالحه گذاشته ام گردن میگذاری

پس صواب آنست که نخست با هم صف راست کرده مصاف دهیم اگر ظفر باشما

ص: 147


1- مبارات: دشمنی و بیزاری از یکدیگر
2- موالات: دوستی و مهربانی
3- خايب: نا اميد ومأيوس
4- خاسر: زیانکار

افتادجای سخن نخواهد ماند و اگر نه هر شرط که برای مصالحه مقرر داشته ام بکار خواهید بست.

هنبل از این سخن بیرون نتوانست شد ناچار بلشگرگاه خود آمده مهیای جنگ گشت و لشگریان را برای مصاف با سپیوهمی ترغیب و تحریص نمود و روز دیگر آن هر دو لشگر در برابر هم صف برزدند و تیغ و تیر در هم نهادند و جنگی صعب پیش آمد آن چه هر دو تن سپهسالار از دلاوران روزگار بودند.

عاقبة الأمر لشكر کرتج شکسته شد و بیست هزار تن از آن جماعت کشته گشت و بیست هزار تن اسیر شد هنبل بزحمت تمام از میدان جنگ رهایی جسته بکریج آمد اما بعد از این ظفر سپیو در نزد مردم خود هنبل را بسیار ستایش کرد و گفت هیچ قصوری در جنگ از وی پدید نشد جز اینکه خداوند خواست ما را نصرت دهد و حکم داد تا سپاه او کوچ داده يك نيمه از راه بحر و نیمی از راه خشکی بسوی کرتج همی آمدند ، و غرض آن بود که کار بر مردم کرتج تنگ کرده در مصالحه تکالیف اور امتحمل شوند چون خبر او بکر تج رسید ده تن از بزرگان مشورتخانه باستقبال بیرون شدند و گفتند آنچه فرماندهی اطاعت کنیم.

سپیو در جواب گفت که من از اینجا بارض تونس کوچ میدهم میباید چند تن از بزرگان شما در آنجا حاضر شده تا عقد مصالحه را با ایشان محکم کنم ، پس سی تن از بزرگان مشورتخانه کرتج بارض تونس شتافتند سپیور در کار مصالحه با کرتج با بزرگان سپاه خود مشاوره انداخت ، جمعی از ایشان گفتند : صواب آنست که هم اکنون لشکر کشیده کرتج را ویران سازی و دولت ایشان را براندازی

سپیور در جواب گفت که هرگز این کار نکنم زیرا که هنوز در حکومت کرتج استقلال نخواهم داشت که فرمان عزل من از روم در خواهد رسید و من بعد از آنکه دولتی را بر انداخته خواهم بودکاری نخواهم ساخت ، پس بهتر آنستکه با ایشان مصالحه کنم و نام نيك برم، آن گاه بزرگان کرتج را طلب داشته بدین شرایط مصالحه انداخت.

نخست آنکه اهالی کرتج آزاد باشند و بلاد وامصاری که قبل از مصالحه

ص: 148

از اراضی مغرب داشتند هم اکنون متصرف باشند.

دیگر آنکه هر بنده و آزاد که از مردم روم در جنگ و جزء آن گرفته اند بسپیو سپارند و هر کشتی جنگی که از دولت روم بتصرف آورده اند باز گذارند دیگر آن که هرگز فیل جنگی نگاه ندارند و هر فیل در نزد ایشان موجود است برو می گذارند دیگر آنکه بیرون از ممالک مغرب با کسی مصاف ندهند و چون در اراضی مغرب بخواهند با کسی نبرد آزمودهم از دولت روم اجازت حاصل کنند، دیگر آنکه هر چه از مسی نیسا فرمانگذار نومیدا بغارت بر گرفته اند مسترد سازند و هر سال هفتاد هزار تومان زر خالص و پانصد هزار مکیال (1) گندم و سیصد هزار مکیال جو برسم خراج بروم فرستند .

دیگر آنکه صدتن از بزرگان کرتج همیشه برسم گروگان در روم بوده باشد و این جمله شرایط را مردم کرتج گردن نهادند، آنگاه سیپیور فرمود که جانبین تا دست از جنگ باز کشیده دارند ، در مدت سه ماه از جانب سپیو و بزرگان کرتج رسولی چند بروم رفته اجازه مصالحه را از بزرگان مشورتخانه روم فرمان بیاورند، اما چون بزرگان کرتج از تونس باز آمدند و صورت مصالحه را در مشورتخانه بازنمودند، جسکو از میانه برخاست و گفت: واجب نیست که در جهان بدین ذلت باید زیستن کرد، اگر همگی بکشتن شویم از این زندگانی بهتر خواهد بود و مردم در جواب او ساکت بماندند. در این وقت هنبل قدم پیش گذاشته دست جسکو را بگرفت و از کرسی بزیر آورد و گفت این باوه سرایی چیست که اکنون میکنی؟ اگر تو مردی با غیرت و مردانه بودی چرا از این پیش غدر (2) اندیشیدی و نگذاشتی مردم کرتج مرا در خاک ایتالیا اعانت کنند ، و مردو مال بجانب من فرستند تاروم را مسخر سازم و این روز دیده نشود ، اکنون کرتج بدست سپیو گرفتار است از این سخنان بیهوده چه خیزد؟ چون این بگفت و قدری خشونت کرد ، بازاز در مردمی بیرون شده آغاز ملاطفت نمود و با جسکو گفت : اگر با تو درشتی کردم عفو فرمای، امروز چاره بجز مصالحه نیست چرا باید در هلاکت خود و خلق کوشش نمود؟ پس مردم شهر همگی برای مصالحه متفق شدند و سی

ص: 149


1- مكيال : جمع كيل ووزن
2- غدر : حيله ومكر .

تن از بزرگان مشورتخانه کرنج را بروم فرستادند ، تا برای مصالحه رخصت حاصل کنند .

امرای مشورتخانه روم فرستادگان دولت کرتج را عظیم بزرگ داشتند و نیکو پرسش کردند و گفتند: آنچه سپیودرقرار صلح مقرر داشته در نزدها پسندیده است و ما را سخنی نخواهد بود ، وسجلی (1) در امضای این سخن بدیشان سپردند که در مارا نزد سپیو بازنمایند ، آنگاه فرستادگان کرتج رخصت حاصل کرده بنزد اسرای خود آمدند که در ایام حرب اسیر سده بودند، و از رومیان در خواستند که زرومالی بدهند و مردم خود را با خود ببرند ، بزرگان مشورتخانه روم گفتند : سپردن زر و مال واجب نیست ، و اسیران کرتج را بدست فوجی از مردم خود سپرده گفتند : ایشانرا بحضرت سپیو برند تا بعد از مصالحه آنجماعت را باهل کرتج بسپارد ، و در ازای آن اسیران روم را از ایشان بگیرد . چون این کارها پرداخته شد. فرستادگان کرتج مراجعت کردند و احكام دولت روم را بسییو باز نمودند، لاجرم در میانه دولتين صلح افتاد ، و پانصد کشتی که از رومیان بدست مردم کرتج بود بسپیو سپردند ، و از مردم روم ولاتین هر کس را اسیر داشتند بنز دسپیو فرستادند، اماسپیو تمامت آن کشتیها را در کنار بحر آورده آتش درزد و جمله را پاك بسوخت و گفت : آن کشتی که از دولت ما بدست بیگانه افتد برای ما میمنت ندارد و با سوختن سزاوار تر است ، آنگاه حکم داد تا جميع اسیران لاتین را سرازتن برگرفتند و اسیران رومی را زنده بردار کردند. و گفت : در مملکت من مرد چنان باید که جنگ کند تا کشته شود نه اینکه زنده اسیر گردد ، آنگاه وقت طلب کردن آنزر و مال آمد که بخراج خواسته و از اینروی کار بر مردم کرتج صعب بود چنانکه بعضی میگریستند ، در اینوقت هنبل برایشان بخندید و گفت ای مردم بیغیرت اكر ده یك این مالرا برای من فرستاده بودید الان صاحب روم بودید دل بر نداشتید و بدین روز نشستید .

بالجمله : بعد از انجام کار مصالحه سپیو بارض ایتالیا مراجعت کرده و مردم او را عظیم بزرگوار داشتند و «افر کینس» لقب دادند، یعنی منسوب بافریقا و تاکنون هیچ سرداری

ص: 150


1- سجل: دفتری که در آن استاد احکام نوشته میشود.

در روم از خارج مملکت لقب نیافته بود

جلوس بطلمیوس آبی نیز در مصر

پنجهزار و سیصد و هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بطلمیوس ابي فنز پسر فیلیتر است که شرح حالش مرقوم شد چون پدرش از این جهان بار بر بست بود، بزرگان مصر گفتند اگر از دور و نزديك آگاه شوند كه ملك از جهان شده و پسری پنجساله دارد هر آینه طمع در این مملکت استوار کنند و هر سوی لشگرها انگیخته شود و این راز را یکچند مخفی داشتند. عاقبت که از پرده بیرون افتاد و ملوک اطراف این معنی را بازدانستند انیتاکس پسر انطیقوس که با قصه او اشارتی شد و او را انطيوخس نیز خوانند در این وقت فرمانگذار شام بود، سر از اطاعت ملك مصر برتافت و نامه بسوی قلب که در اینوقت حکومت مسدن و بعضی از اراضی یونان داشت ، نگاشت که چون با من عهد مودت استوار کنی ، و در تسخیر ممالك بطلميوس يكدل و یکجهت باشی و لشگر برآورى چون بر ملك مصر غلبه جوئيم مملکت مصر آن تو باشد ، و بلده بیت المقدس و نواحی آن مراخواهد بود، این هر دو عهد دوستی محکم کردند و در تاخت و تاراج ممالك مصر مشغول شدند از انیروی اختلال مصر بدانجا کشید که دیگر رعایا فرمانگذران خود را اطاعت نمیکردند لاجرم مردم مصر ناچار شده پناه بدولت روم جستند، و چند کس با نامه از در ضراعت بایتالیا فرستادند

بزرگان مشورتخانه روم که طمع در ملك مصر داشتند این معنی را مغتنم شمرده سپاهی برای نظم و نسق مصر فرستادند تا آن مملکت را از مداخلت بیگانه محافظت نمایند چون انتیاکس و قلب از این معنی آگهی یافتند باتفاق کی بدولت روم فرستادند و انهى (1) داشتند که دست از اعانت دولت مصر کشیده دارید و اگرنه باشما نیز مصاف خواهیم داد.

اهالی مشورتخانه گفتند: هرگز شما را آنمکانت نبوده که با ما از اینگونه سخن كنيد! اينك ما از اعانت مردم مصر نخواهیم نشست ، و باشما نیز مصاف خواهیم

ص: 151


1- انهی: آگاه کردن

داد ، و امیلیس را که یکی از بزرگان مشورتخانه بود ، با گروهی عظیم از لشگریان بسوی مصر فرستادند و آنم لکترا از شر بیگانه محفوظ داشتند ، و از آنروز مردم مصر در ظل حمایت دولت روم میزیستند، تاه ابی فنزه بیست و یکساله شد ، و در کار پادشاهی مکانتی حاصل کرده بتخت سلطنت برآمد ، و «لیکارتس» را که یکی از اعیان مصر بود بروم فرستاد و با رومیان از نوعهد دوستی استوار نمود ، و فرستاده او را در روم بزرگوار داشتند و از این روی کار او در مصر بنظم و نسق شد ، و سه سال دیگر باستقلال و استبداد پادشاهی کرد ؛ و چند کرت لشکر کشیده بر سربیت المقدس آمد و با اولاد حشمونای مصاف داده جمعی کثیر از آل اسرائیل را مقتول ساخت آنگاه از جهان رخت بر بست ، و شهرقانیه از بناهای اوست که در میانه خمص و انطاکیه

واقع است.

جلوس کیندی در مملکت چین

پنجهزارو سیصد و نود سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود کیندی پسرفندی است که شرح حالش مرقوم افتاد ، وی بعد از پدر بحکم ولایت عهد در مهد (1) ملك قرار گرفت وصاحب تاج و کمر و فرمانگذار کشور و لشگر گشت اعیان و اشراف مملکترا از دورو نزديك در حضرت خویش حاضر ساخت و هر کس را در خور حال بافضال و احسان خود بنواخت و عمال خود را در بلاد و امصار چین و ما چین و تبت و ختا و ختن منصوب فرمود و مدت شانزده سال کار بعدل و نصفت همی ی داند ، چون روزگارش بنهایت شد ، فرزند خود فودی را بولایت عهد اختیار کرده وداع جهان گفت .

فرار هنبل از کرتج بشهر طرای

پنجهزارو سیصد و نود و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون در میان دولت کرتج و روم کار بمصالحه گذشت و دیگر از برای هنبل ساز نبردی طراز نبود که بدان پردازد ، بکار قضاوت پرداخت، و در نظم کرنج و فراهم کردن خراج مملکت روزگاری بگذاشت ، در اینمدت بعضی از اعیان مملکت با او خصومت آغاز کردند

ص: 152


1- مهد: گاهواره زمین پست و هموار.

و بدولت روم نوشتند که هنبل در نهانی با انتپاکی که فرمانگذار شام است رسم مودت محکم نموده و کار بر آن گذاشته که باتفاق او لشگری بر آورده باشما مصاف دهد مردم روم این سخن را باور داشتند و بدان سر شدند که هنبل را معرض کیفر در آورند از میانه بر خاست و گفت: این چه کرد از ناستوده است که محض اصغای سخنی هنبل را بگناه نسبت کنید ؟ نخست باید اینکار را نیکو بازرسید چون این سخنان باصدق مقرون باشد از پی مکافات شد .

عاقبة الامر : سخن بر آن نهادند که سه تن از مردم دانشور بکرتج فرستند تا در نزد امرای مشورتخانه کرتج از هنبل شکایت کنند و او را گرفته بردم آورند قبل از ورود ایشان بکرتج هنبل از این راز آگاه شد و دانست چون این حکم بمردم کرتج رسد اور اگرفته بروم خواهند فرستاد ، پس شامگاهی از کریج بیرو نشده بکنار آمد و از آنجا کشتی بمیان آب افکنده بشتاب تمام از کنار طرای سر بدر کرد مردم طراى قدم او را مبارك شمردند و او را عظیم محترم داشتند ، پس از روزی چنداز طرای کوچ داده بشهر انطاکیه آمد، چه در اینوقت انتیاکس در آنجا سکون داشت و او از ورود هنبل بسیار شاد شد و بدو پیام داد که هر گاه در نبرد رومیان عزمی راسخ داری سپاهی در خور (1) ملتزم رکاب تو سازم تا بسوی ایشان ترکتاز کنی هنبل در جواب گفت : من اگرچه از دنیا دلتنگ شده ام ، لکن اگر پادشاه را میل این مصاف باشد سر از خدمت نخواهم تافت، اما اعداد این جنگ را کاری چند لازم است .

نخست آنکه صد کشتی جنگی و دوازده هزار، پیاده کار آزموده با من سپاری تا من رفته مردم کرتج را نیز با خود متفق کنم و از آنجا کشتی در آب رانده از اراضی ایتالیا سر بدر کنم :دیگر آنکه در آن مدت که من در خاک ایتالیا باشم میباید انتیاکس در ارض فرق باشد ، با قلب ملك مسدن متفق شده لشگرهای خود را آماده دارند تا آنگاه که از ایتالیا من بدیشان خبر فرستم باستعجال بدانجانب تاختن کنند ، و در

ص: 153


1- خور : شایسته و مطابقشان.

میان قلب و انتیاکس از پیش رسم مودت استوار بود ، چنانکه در قصه بطلمیوس ای فنز مذکور شد .

بالجمله : سخنان هنبل را انتیاکس بگوش اصغا فرمود، وهنبل تصمیم نبرد رومیان را داده نخست مردی دانشور را با نامۀ چند بکرنج فرستاد تا اهل کرتج را از این راز آگهی داده آنجم اعترا با خود همداستان کند

چون فرستاده او بکرنج آمد مردم کرنج در حق هنبل گمان بد بردند و گفتند : دور نیست که هنبل چون از اهل کرتج خاطری رنجیده دارد دولت ایشانرا بدست مردم بیگانه دهد ، پس فرستاده او را گرفته محبوس بداشتند چون آن فرستاده مردی زبر دست بود از محبس گریخته و نامه های هنبل را بجای گذاشت تا مردم آن مملکت بخوانند و بدانند که دولت روی بدیشان نمود ، و آن جماعت نشناختند و از کمال سفاهت از دنبال چنان کاری نیکونرفتند ؛ و عاقبت خسران باز آوردند.

آمدن رسول روم

بنزد انتیاکس فرمانگذار شام پنجهزارو سیصدو نود و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، چون نامه های هنبل بدست مردم کرتج افتاد و از اندیشه او آگهی یافتند ، آن جمله را بر گرفته بدولت روم فرستادند و اهالی مشورتخانه را از آن حال آگاه ساختند ، اشراف مملکت روم شوری افکندند ، و عاقبت بر آن شدند که رسولی با راضی شام فرستند ، تا قصد امتیاکسرا بداند و از اعداد او آگهی حاصل کند ، پس ملیس را که یکی از بزرگان مشورت خانه بود بر سولی برگزیدند و با او گفتند، چون بنز دانتیاکس شوی میباید با هنبل کمال مودت اظهار کنی تا انتیاکس چنان داند که هنبلرا با مردم روم در نهانی مودتی است چه، این معنی چون بر انتیاکس معلوم شود هنبلرا مستوثق ندارد و کاری از پیش نبرد پس، ملیس بارض شام آمد و چندین كرت باهنبل در يك انجمن حاضر شد وظن انتيا کسرا در حق او ،بدکرد از پس او چون هنبل مهر پادشاه را از خود سرد یافت ، با خود اندیشید که اگر پادشاه بدین اندیشه ماند دور نیست که عاقبت کار بزشتی کشد .

لاجرم روزی بنزد انتیاکس آمد و گفت: همانا پادشاه را در حق من گمان بد افتاد

ص: 154

و این سزاوار نیست، نخست آنکه من در عهد کودکی با پدر سوگند یاد کرده ام که همیشه با رومیان بخصمی باشم و از اینروی با ایشان مدت سی و شش سال جنگ کردم و دیگر که مرا با رومیان هر گز مدارا نیفتد چه از انیروی که مردم کرتج با ایشان مصالحه کردند من از ملك و مال و زن و فرزند گذشته از آن مملکت بیرون شدم تا کینه دیرینه از رومیان بخواهم ، و من توانم که مملکت در شوم لشگری برای جنگ رومیان برانگیزم هماناتر اسزاوارتر بدینکار دانستم و آهنگ خدمت تو کردم، چه مردم روم دست تصرف تر او قلب را از بیت المقدس و مصر باز داشتند شما را باید بدین کینه خواستن شتاب باشد.

چون انتیاکس سخنان هنبل را شنید با او دلگرم کرد و حکم داد : تا بعضی از کشتیهای جنگی در تحت فرمان او باشد، بزرگان در گاه انتیاکس بنزد او شدند و گفتند: شایسته نیست که پادشاه کشتیهای خود را با هنبل تفویض کند زیرا که او مردی گریخته ایست اگر کشتیها را برداشته بجانبی در رود چه توان کرد، و دیگر چون و او را بجنگ ایتالیا فرماندهی هر گاه در آن مملکت چیره شود و آن اراضی را مسخر کند نام او بلند خواهد شد، و این از برای تو فخری نخواهد بود، و چون شکسته شود لشگر تو شکسته شده است و نام تو پست خواهد گشت ، صواب آنست که توهنبل را از خود جدانکنی وجود از لشگر جدانشوی اگر خواهی او را سردار اشگر کن تا در رکاب تو مصاف دهد این سخنان کار هنبل را بسستی انداخت ، ودل پادشاه را با او سرد ساخت و از جنگ ایتالیا بازنشست .

هنبل بنزد او آمد و گفت : ای پادشاه سخن مرا بر حق ندانستی و از آنچه گفتم برتافتی ، اکنون این سخن واپسین است که با تو عرضه کنم، اگر لشگر تو برسر ایتالیا تاختن نکند و بدان اراضی در نشود همانا از روم لشگری بسوی تو خواهد آمد تنگ خواهد و کار برتو ساخت انتیاکس در جواب هنبل همچنان کار بمماطله (1) گذاشت تا امرای مشورتخانه روم سپاهی نامحصور بجنگ او مأمور داشتند ناگاه

ص: 155


1- مماطله : بتاخير انداختن

خبر بوی رسید که کشتیهای جنگی روم بکنار بحر شام آمده و سیاه رومی باراضی او در شدند ناچار انتیاکس لشگری ساز کرده باستقبال جنگ ایشان بیرون شد و چند کرت مصاف داده در همه شکسته شد ، و از روی مسکنت سخن بصلح راند و با انجماعت مصالحه افکند که خراج گذار رومیان باشد و یکی از شرایط مصالحه آن بود که هنبل را دست بسته بلشگرگاه روم فرستند، هنبل چون این معنی را بیافت از نزد او فرار کرده بجزیره کرت که یکی از جزایر یونان است گریخت، مردم کرت طمع در مال او بستند و خواستند بر سر او تاخته اموال اور ابغارت بر گیرند، هنبل چون این خبر بشنید حیلتی اندیشید و فرمود : تا چندخم حاضر ساختند و آن خمها را از سرب گداخته و اندکی بر زیر آن سرب زر گداخته بریخ ، آنگاه آن خمها را در بتخانه که در کرت بود آورد و در معبد بشپرستان گذاشت و گفت .. جائی از اینجا امن تر نیافتم لاجرم مال خود را در اینجا بامانت میسپارم تا چندانکه در این ملک هستم محفوظ بماند ، بتپرستان جمعی را بپاسبانی آن گنج برگماشتند و مردم کرت چنان دانستند که خزانه هنبل را بتحت تصرف دارند چون آن مردم را مطمئن ساخت از آنجا نیز فرار کرد چنانکه در

جای خود مذکور شود.

مؤاخذه رو میان از خادمان

و هواخواهان هنبل پنجهزار و چهارصد و يك سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون مردم روم بر اهل کرتج فزونی جستند و هنبل از بیم بهر سوی گریزان گشت اهالی مشورتخانه روم فرمان دادند تا آن مدت که هنبل در ایتالیا بود هر قبیله اعانت او کرده بمکافات عمل گرفتار شود نخست جمعیر اگماشته در مملکت فرانسه دوستان هنبل را بدست آوردند و هر کسرا موافق عمل گوشمالی دادند و چون از قبایل کال داختند. طایفه لکوریان را که نیز در فرانسه سکون داشتند و از هواخواهان هنبل بیرا بودند هم معرض بازخواست بداشتند در این وقت نابس که در اراضی لسدمان و بعضی ممالك قرق فرمان گذار بود ، بتحريك وتحريص انتياكس و ترغیب فلب فرمان گذار مسدن برای جنگ با مردم روم کمر بست و کشتیهای جنگی در آب افکند چون

ص: 156

این خبر بمردم روم رسید لشگری عظیم فراهم کرده کشتی در آب راندند و هر دو لشگر در برابر هم شده جنگ در افکندند ، عاقبة الامر مردم قرق شکسته شدند ، و جمعی کثیر از مردم یونان کشته شد و بیشتر از کشتی ایشان غرقه گشت و نابس بهزار زحمت بارض یونان گریخت و مردم روم قویدل شده لشگری جرار (1) بر سر انتياكس ملك شام راندند چنانکه مذکور گشت .

فراد نمردن حنبل

بارض بيسينيا پنجهزار و چهارصد و يك سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون هنبل مردم کرت را مطمئن خاطر ساخت و چنان باز نمود که گنج من در معبد شماست احمال واثقال خود را فراهم کرده نیمه شبی بکشتی در آمد و از جزیره کرت باراضی بیسینیا گریخت، پروسیس که فرمانگذار آن مملکت بود ، قدم ویر ابغال نیکو گرفت و عظیم بزرگوارش همی بداشت، از اینروی که او را با مردم روم خصمی بود ، و برای زدن هنبل با دولت روم نيك برابری میکرد و مملک خویش را از غلبه ایشان محفوظ میداشت و کارش بقوام میبود

خاتمه کار و حرب هنبل

پنجهزار و چهار صدر سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون مدتی از مخاصمه (2) پروسیس و مردم روم بگذشت و فوت مررو میانرا بود وقت آن دیدند که کس نزد پروسیس فرستاده سخن از در مدارا و مصالحه کنند ، بشرط آنکه هنبل را دست بسته بسوی ایشان فرستد، پس فلامینیس را که یکی از بزرگان مشورتخانه روم بود بنزد او فرستادند و پیام دادند که چون خواهی بفراغت زیست کنی و در ظل حمایت ها باشی . میباید که هنبل را از قدیم الایام با خصمی دولت روم زیسته است دست و گردن بسته بنزد ما فرستی ، پروسیس چون قدرت مقاومت با جنگ رومیان نداشت و فرستادن هنبل را نیز بسوی ایشان نکوهیده میدانست مدتی این مهم را بتاخیر انداخت وكار بمماطله (3) ومساهله (4) گذاشت چندانکه رومیان عرصه بروی تنگ کردند

ص: 157


1- جرار: لشگر انبوه
2- خاصمه : عداوت و دشمنی
3- مماطله: بتاخیر انداختن
4- مساهله: سهل انگاری کردن .

آنگاه قصد گرفتن هنبل کرد و مایه هلاکت او شد، چنانکه در خاتمه کار سپیو مرقوم میشود .

جلوس فودی

در مملکت چین پنجهزار و چهارصد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود فودی بعد از پدر در مملکت چین صاحب تاج و نگین گشت وضیع و شریف آن اراضی اوامر و نواهی او را مطیع و منقاد شدند و روزی بعرض وی رسانیدند که : از آنسوی دریای مشرق گیاهی است که چون کسی بجهت فزونی عمر از آن گیاه خورد چندانکه نیت کرده باشد زنده ماند و اگر به نیت آن خورد که فرشته شود چنان خواهد شد .

این سخن در خاطر «فودی» که طمع در عمر جاودان بسته بود خوش افتاد و منجمی داشت که او راه «فونك» مینامیدند، طلب داشته بر کشتی نشاند و حکم داد : نارفته آن گیاه را بیابد و بیاورد ، چون مدتی از رفتن فونك تونك بگذشت و پادشاه انتظار ورود او را برد و بمراد خود نرسید شبی لباس نا شناخته در بر کرده و بنزد فال زنی رفت و از باز آمدن فونك تونك سئوال كرد آن فالزن در جواب عرض کرد :

که تو از حال کسی پرسش نمودی که الآن در کشتی نشسته و ده روز دیگر بنزد تو خواهد آمد و اکنون که من با تو سخن کنم سه نوبت دست خود را برهم زد و بخندید پادشاه از نزد فالزن بسرای خویش شد ، وفونك تونك پس از ده روز بنزد او آمد و معروض داشت که چون کشتی در بحر طوفانی شد و باد مخالف بوزید نتوانستم بدانسوی شد، ناچار مراجعت نمودم فودی با او گفت که ده روز از این پیش چه افتادن که ناگاه در کشتی سه نوبت دست خود را بر هم زدی و بخنديدى ؟ فونك تونك عرض کرد که از احکام نجوم بر حالتو و آن مرد فالزن، بینا بودم از آن خندیدم که فال زن حال را از ده روز پیش خبر میداد ، و نمیدانست که تو بادشاهی و بلباس ناشناخته نزد او شده .

بالجمله : فودی را دو پسر بود که بزرگتر راه لیوانكه نام بود و آن دیگر را جودی مینامیدند و مدت پادشاهی او پنجاه و چهار سال بود .

ص: 158

جلوس بطلمیوس فيلامتار

در مملکت مصر پنجهزار و چهارصد و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود انتیاکس فرمان گذار شام را دختری بود که کلیاپتره نام داشت ، در آن هنگام که فرمانبردار ملوك مصر بود او را بایکی از اشراف مصر عقد بست وازوی پسری بوجود آمد که او را فیلامتار مینامیدند و او را در مصر تربیت یافته بحدر شد و بلوغ رسید و سخت با جلادت و شهامت بود و اسباب تجملی لایق فراهم داشت ، در این وقت که ابی فنز از جهان بار بست ، اعوان و انصار خود را مجتمع ساخته برای سلطنت مصر جنبش نمود و مردم مصر را بعضی بوعده و برخی بو عید زیر دست کرده ، بتخت پادشاهی بر آمد و بر تمامت مملکت مصر استیلا یافت؛ و آئین عدل و نصفت پیش گرفته مردم را فریفته ملکات خویش ساخت و مردم مصر اور اچندین تحیت و تحسین فرستادند که بر کردار خویش مغرور شد و از كار ملك داری باز نشست و بسرور طرب ولهو و لعب مشغول شد و اوقات خویش را بشراب مدام و عيش بالعبتان (1) سیم اندام موقوف داشت ، و او را وزیری دانا بود که «ارستیمان» مینامیدند ، بحضرت بطلمیوس فیلامتار آمده معروض داشت : که شایسته پادشاهان نیست که کار ملک را بكفایت زید و عمر ، گذاشته بشرب خمر پردازند، چه پادشاه حارس (2) مملکت است و چون مست و چون مست شود دیگری باید حراست او کند، چنین کس را پادشاه نتوان گفت چون هر روز ارستیمان از این گونه باپادشاه سخن میکرد و خاطر فیلامتار را در طلب طرب مکدر میداشت ، بفرمود : تا زهری در غذا تعبیه کرده بد و خورانیدند و او را هلاک ساختند که بیمانعی آنچه خواهد کند و از پس آت یکباره بافعال نکوهیده و اعمال ناستوه پرداخت ، مردم مصر از کردار و ستوه (3) شدند و یکجهت شده غوغا برداشتند تا پادشاه را گرفته محبوس بدارند، فیلامتار از اجماع مردم بترسیدو پاليك رتس راکه مردی دانا بود بوزارت خویش برگماشت و او در میان مردم شده بكلمات وعد ووعيد ایشانرا از آن شورش باز نشاند و روزی چندکار ملک را بنظام بداشت.

ص: 159


1- لعبتان - جمع لعبت : دلبر و معشوق زیبا
2- حارس : نگهبان
3- ستوه : خسته و ناراحت

چون فیلامتار دست از کردار زشت خویش نکشید ، دیگر باره مردم بشوریدند در این كرت نیز پاليك بتس خلق را از جنبش فرود آورد و بزرگان اهل طغیانرا گرفته محبوس بداشت و بعد روزی چند جمله را مقتول ساخت تا فیلامتار تمام پادشاهی کرد ، آنگاه از این جهان رخت بیرون برد .

هلاك سير وهنبل

پنجهزار و چهار صد و ده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، سپيو بحكم اهالی مشورتخانه روم با لشکر جرار (1) بر آمده، اراضی «زما» را فرو گرفت و بنظم آن بلده مشغول بود، در اینوقت بداندیشان او در مشورتخانه مذکور داشتند که نهانی با انتیاکس فرمانگذار شام در ساخته و از اوزری فراوان اخذ نموده که روم را بدو سپارد، این سخن در نزد بزرگان مشورتخانه مقبول افتاد و کس فرستاده او را حاضر ساختند، و خیانت اور ابر شمردند ، سپیو از این سخن سخت بغضب شد و گفت این در ازای آنهمه رنجست که بردم و دولت روم را بزرگ کردم و ممالک بیگانه را بتحت فرمان آوردم و خشمگین برخاسته بسرای خویش شد و سه سال از اینواقعه از خانه پای بدر نگذاشت و عاقبت از این غم مدقوق (2) شده هلاك گشت و از قضا این همان روز بود که هنبل از جهان رخت بدر برده بود و آن چنان بود که آن هنگام که کار بر پروسیس تنگ شد، چنانکه مذکور گشت خواست تا هنبل را گرفته برومیان سپارد، و این معنی را هنبل بدانست و اطراف آن مملکترا لشگر روم فرو داشتند که او بجای دیگر فرار نکند ، پس هنبل گفت: که مردم روم نمیگذارند من بدین پیرانه سرچند روز دیگر زنده مانم و فرو میرم و آن ذلت نخواهم کشید که روی مردم روم را بگرفتاری و اسیری ،بینم پس آن زهر که با خود میداشت که هنگام سختی بنوشد و خود را فارغ سازد بدم در کشید و جان بسپرد، و در اینوقت هفتاد ساله بود .

ضعف مشورتخانه دولت

روم پنجهزار و چهار صد و بیست سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، در

ص: 160


1- جرار: لشگر انبوه
2- مدقوق: کوفته شده ، کسیکه تب دارد .

دولت روم تا این زمان کار بجمهور بود و بزرگان مشورتخانه چنان قوی حال بودند سپیو سپهسالاریرا چون ظن بد حاصل میشد ، بیزحمت بمعرض کیفر در می آوردند و از این هنگام دولت جمهور اندك اندك سستی گرفت تا کار با سلاطین افتاد، چنانكه هر يك در جای خود مذکور میشود، وممالك كرتج نیز از این پس روز تاروز بتحت فرمان مردم روم میآید و همچنین ممالک قرق ضميميه مملكت روم میشود چنانکه در اینوقت بلده کرنس که از معظم امصار قرق وبلدان یونان بود مسخر روم گشت و فرمان گذاران یونان را آن نیرو نبود که بالشگر روم مصاف دهند و آن بلده را دیگر باره متصرف شوند.

جلوس بلاش بن بهرام

در مملکت ایران پنجهزار و چهارصد و بیست و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بلاش بن بهرام بحكم ولایت عهد بعد از پدر بر کرسی مملکت برآمد و فرمان گذاران ایران را در حوزه استطاعت و انقیاد بازداشت سلطنت عظیم با نیرو گشت و مملکت بابل و دیار بکر را بتحت فرمان آورد

در زمان او انتاکس که مشهور با نطیوخس ،است، چون با رومیان مصالحه افکند ، وخراج گذار دولت روم شد چنانکه مذکور گشت ، لشگری فراهم کرده از دار الملك شام بر سربیت المقدس تاختن کرد، و زحمت او بآل اسرائیل فراوان رسید، چنانکه عنقریب مرقوم خواهد افتاد

بالجمله : چون این خبر بحضرت بلاش آوردند گفت انتیا کس را چه افتاده که هر روز لشگری بر آورده بجانبي تاختن کند و از حدود و ثغور (1) خود پیشی جوید ؟ پس بفرمود تالشكرها فراهم شده بعزم تسخیر بانیاکس رسید، سپاه خود را آراسته کرده برای جنگ بلاش بسرحد اراضی شام آمد و از انیروی نیز لشگر ایران برسید وصفوف جنگ راست گشت ، نخستین بلاش اسب بزد و بمیدان آمد، و لشگر ایران از جای جنبیده جنگ در پیوستند ، بعد از گیرودار فراوان لشگر شام شکسته شد و انتیاکس

ص: 161


1- ثغور جمع ثغر : سرحد

مقتول گشت بلاش فرمان داد تا از دنبال هزیمت شدگان بتاختند و مرد و مركب بخاك انداختند ، و اموال و اثقال آنجماعت را بر لشگر خود قسمت کرده مراجعت نمود در اینوقت خبر بروم بردند که پادشاه عجم ملک شام را از پای در آورد و مردم او را عرضه تیغ و تیر ساخت ، امرای مشورتخانه بر آشفتند و گفتند . انتیاکس از جانب دولت روم در شام منصوب بود و بلاش از این آهنگ جنگ ما را جسته، و حکم دادند : تا لشگرها گرد آمده از اراضی ایتالیا کشتی در آب راندند و از کنار دریای شام سر بدر کردند، بلاش چون از جنبش ایشان خبر یافت در اعداد و سپاه بکوشید ، و ازارض ایران و مملکت بابل و دیار بکر چهارصد هزار مرد جنگجوی مجتمع ساخت ، وحاكم دیار بکر را بر تمامت آن لشگر سپهداری داده ، بجنگ رومیان فرستاد، در حدود شام این هر دو لشگر با هم دچار شدند و در هم افتادند و تیغ و تیر در هم نهادند عاقبة الامر ظفر مر ایرانیانرا افتاد و لشگر روم چنان شکسته شد که دیگر در مملکت شام زیستن نتوانستند کرد، پس هر کس از میدان جنگ جان بدر برده بود بکنار بحر شام گریخته بکشتی در آمد و بسوی ایتالیا بتاخت و حاکم دیار بکر بعد از آن فتح هر چه از جنگ غنیمت بدست کرده بود خمس آنرا بحضرت بلاش فرستاد و دیگر را برخی خود برد و بعضی رابر لشگریان قسمت کرد، و بلاش بعد از این فتح در سلطنت با نیرو شد و مدت سلطنتش شانزده سال بود.

استیلای انطيوخسی

بر قدس پنجهزار و چهارصد و بیست سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، انتیاکس پسر انطيقوس است ، نام او را معرب کرده انطيوخس گفتند و شرح حالش از این پیش در ذیل قصه كرتج وروم و وقایع مصر و ایران مرقوم افتاد ، قبل از هلاکت سپیو چون بر دولت روم بشورید و هنبل سپهسالار کرتج را اعانت کرد ، لشگر روم بروی بتاختند و کار بر او صعب ساختند ، ناچار از در اطاعت و انقیاد بیرون شده خراج گذار دولت روم گشت ، و مقرر شد که سالی يك هزار قنطار (1) زر خالص بدولت روم فرستد لاجرم سپاه روم مراجعت کردند و او را بحال خود گذاشتند، چنانکه از این

ص: 162


1- قنطار: وزنی در حدود صدر طل مال بسیار .

پیش گفتیم .

بعد از مراجعت سپاه روم انتیاکس دل قوی ساخت و با خود اندیشید که چون مرا پشتوانی مانند دولت روم باشد ؟ چرا بتسخير بلاد و امصار نپردازم نخستین عزم تسخیر بیت المقدس کرد که سالها در هوای آن میزیست ، پس بغروش، وزیر خود را با جمعی از مردم دلاور بسوی بیت المقدس فرستاد و پیام داد که اگر خواهید از شمشیر من جان بسلامت دارید ، بایست آئین خود را گذاشته بدین من در شوید و همه ساله خراج مملکت بدرگاه من فرستید بفروش بکنار بیت المقدس آمده سرا برده راست کرد و در این وقت «یوحامان» از طبقه «هرونیان در بیت المقدس برتری داشت، خدمت مسجد اقصى وقدس القدس مخصوص او بود، وقبیله حشمونای که فرمانگذار بیت المقدس بودند اورا عظیم محترم میداشتند .

مع القصه : چون بظاهر بیت المقدس آمد پیام انتیاکس را با مردم آن بلده بگذاشت و خاندان حشمونای را از صولت (1) پادشاه تهدید فرمود ، و خوکی نزد یوحامان فرستاد که هر گاه شما بدین مادر شده اید و امرونهی انتیاکس را گردن نهاده اید این خوك را باید در قدس القدس برده خون آن را بریزید ، یوحامان در جواب گفت : این نه کاریست که من توانم در روز روشن بنیروی خود کرد

چه آل اسرائیل شمشیرها بر کشند و مرا و هر که باشد بکشند، جز آنکه من و تو بی مشارکت غیری چنانکه کس نداند بدانجا شویم و اینچنین کنیم ، بغروش را بدین سخن بفريفت (2) و او با چندتن بنزد یو حامان آمد تا باتفاق او شده در قدس القدس خون خوك بريزد، یو حامان تیغی در زیر جامه پنهان کرده با تفاق بفروش مسجد اقصی آمد ، و چون مردم اوراگرد خوداندك يافت ، ناگاه تیغ بر كشيده او را بکشت و حکم داد : تاهر کس با او بود بخاك و خون در انداختند ، آنگاه بفرمود تا اولادهارون علیه السلام زمین قدس را از پلیدی خون اشرار شستن گرفتند و شامگاه

ص: 163


1- صولت: هییت . قدرت
2- بفریفت : گول زد

چون در آمد ، خواستند چراغدانها را بر افروزند، و تا زمین قدس را از پلیدی پاك نشویند بدو نشوند، در آنمکان مقدس چندان روغن باک نیافتند که یکشب در قدس بر افروزند جز در نزد امام اکبر که یکفاروره (1) از روغن زیت موجود بود، آنرامایه روشنائی کرده آنشب را تا بامداد کفایت بود ، تا قدس از پلیدیها پاك گشت ، و این قانون سنتی شد در میان آل اسرائیل که همه ساله معمول میداشتند .

بالجمله : چون این خبر بانتیا کس رسید لشگر بر آورده چندین کرت با آل اسرائیل مصاف داد و جمعی کثیر را از ایشان عرضه تیغ و تیر ساخت ، عاقبة الامر : بلاش بن بهرام لشگر بر آورده او را مقتول ساخت، چنانکه در ذیل قصه بلاش مرقوم افتاد .

جلوس حسام بن تبع الأوسط در یمن

پنجزار و چهارصد و سی و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود حسان پسر تبع الاوسط است که شرح حالش مرقوم افتاد ، چون مردم یمن او را بقتل آوردند ، حسان را بجای پدر تاج و کمر دادند و سر برخط فرمان او نهادند ، چون حسان در کار سلطنت استقلال یافت ، قاتلان پدر را يكيك بدست آورده كيفر كرد ، و همه روزگار خویش را بعدل و نصف گذاشت در زمان او قبیله «طلسم» وطایفه «جدیس» که از قبایل عرباند در اراضی يمامه سكون داشتند ، واسود بن غفار مردی بود که در میان قبیله جدیس برتری داشت و در میان آنمردم فرمانرا بود و در میان قبیله طسم مردی که او را «عملوق» مینامند و نسبت ونژاد باملوك عمالقه میرسانید که بیشتر سیر ایشان در قصه بنی اسرائیل گذشت حکومت میفرمود ، وعملوق را چون جلادت زیاده و قوت افزون از اسود بن غفار بود ، برطایفه جدیس غلبه یافت و حسان فرمان بدو داد که : درمیان هر دو قبیله حکومت کند و اوفرمانرواگشت و اسود نیز ناچار بتحت فرمان او شد و عملوق باقتضای گوهر اصلی مردی خشن و بیرحم و ناستوده کردار بود ، خاصه قبیله جدیس را که بیگانه از خویش میدانست زحمت فراوان میرسانید .

ص: 164


1- قاروره : شیشه

از قضا روزی زنی از قبیله جدیس که «هزیله» نام داشت و پدر او را «مازن» مینامیدند با شوهرش که ما سن نام داشت ، بدخوئی آغاز کرد و عاقبت کار در میان ایشان برشتی کشیده از هم جدا شدند و ماسن اور اطلاق گفت و خواست که فرزند خود را که خردسال بود از او بگیرد هزیله بفریاد آمد این هر دو نزد عملوق حاضر شده تادر میان ایشان حکومت کند، عملوق چون سخن هر دو را اصغا فرمود گفت : این طفل را بایست با پدر سپرد چه او از مادر اولی خواهد بود ، هزیله فغان آورد که ای عملوق .

هذا الذى حملته تسعاً و وضعته دفعاً وارضعته شفعا ولم انل منه نفعاً» (1)

من زحمت این فرزند را فراوان برده ام و پدر هرگز از آن محنتها هیچ آگهی نداشته چواست که طفل مرا با وی گذاری؟ چندانکه از اینگونه سخن راند وزاری وضراعت نمود در عملوق اثر نکرد و حکم، داد. تا آن طفل را با ماسن گذاشتند، از اینروی هزیله که در فنون سخن با نیرو بود ، بر آشفت وعملو قرا فراوان (2) هجا گفت.

چون خبر بعملوق آوردند که هزیله زبان بقدح تو (3) گشوده ، غضب بر وی مستولی شد و آن تنمر و تکبر که در نهاد داشت آشکار ساخت ، و فرمان داد که در کیفر کردار هزیله هر دختر که قبیله جدیس خواهند بشوهر دهند، آنشب که خواهدر وی شوهر بیند، نخست بنزد عملوق آورند تا باوی همبستر شده ، مهردوشیزگان ازوی بستاند و صبحگاهان بنزد شوهر فرستد، مدتی کار بدینگونه میرفت و دختران جدیس را شب زفاف نخستین وی دیدار میکرد تا نوبت بشمس دختر غفار رسید که خواهر اسود بود اگر چه اسود سیدقبیله جدیس بود هم نتوانست دفع عملوق کرد ناچار خواهر او را شب زفاف بسرای عملوق بردند و او باوی بخفت و تن او را از خون دختری آلوده ساخت و آنگاهش رخصت انصراف داد، شمس چون از نزد عملوق بیرون شد جامه خود را بر تن چاك

ص: 165


1- اى عملوق این كودك را من نه ماه تمام حمل نموده سپس ناگهان او را بر زمین گذارده و از روي مهرو شفقت بدو شیر دادم، و تاکنون بهره و حظی از او نبرده ام.
2- هجاء : بیدی یاد کردن
3- قدح: عیب و ایراد

زد و همچنان خون آلوده بمیان قبیله جدیس آمده، فریاد، برکشید و گفت :

ولا اخا اذل من جديس *** أهكذا يفعل بالعروس

ای قبیله جدیس آیا باعروسان چنین کنند ؟ همانا از شماذلیلتر وزبون ترقومی نیست بر طریق غیرت نتوانید شد و کین از خصم نتوانید جست.

مردم جدیس از سخنان او بشوریدند و بر آن شدند که با عملوق مصاف دهند تا هرچه تقدیر باشد پیش آید ، اسود گفت : ایمردم عدد و عدت ما از طلسم کمتر باشد ما را قدرت جنگ با ایشان نیست، اگر آنچه من گویم پذیرنده باشید ، این کین از عملوق ،بازجویم مردم در جواب گفتند .. حکم تر است و اندیشه ها جز این نیست که بر خصم ظفر جوئیم، اسود گفت .. این جنگ و جوش را نهادن سازیم و شبی عملوق را بضیافت طلب کردہ اور اکیفر کنیم غفیره» نیز که خواهر دیگر اسود بود با برادر گفت که اینگونه مکافات و مبارات شایسته مردان نباشد، و این عارج و دانه در خاندان ما بماند ، باید تیغ برکشید و چون مردان مصاف داد هر که ظفر کند روا باشد ، اسود سخنان خواهر را وقعی تنها دو روزی چند آسوده بنشت، و آنگاه عملوق را با بزرگان قبیله طسم بمهمانی طلب نمود و جمعی از ابطال را برای قتل ایشان برگماشت و حکم داد ... تا آن جماعت شمشیرهای خود را در رحبه (1) ضیافتگاه بمیان ریگ نهفتند تا هنگام حاجت برآورند .

مع القصه .. عملوق با مردم خود بمهمانخانه اسود حاضر شد و هر کس در جای خود بنشست هنوز مدتی نگذشته بود که بفرمان اسود مردان مبارز بدویدند و تیغها رکشیدند و عملوق را با هر که از بزرگان طسم ملازم خدمت او بود مقتول ساختند از میانه ریاح بن مره فرار کرده راه یمن پیش گرفت و بحضرت حسان بن اسود آمده گفت

«يا ابيت اللعن» من از قبیله طسم مردی باشم که از یمامه فرار کرده بدین حضرت شتافته ام، عملوق را که از جانب تو حکومت یمامه داشت و جمیع بزرگان طسم را اسود غفار واهالي جديس بقتل آوردند و من از میانه گریخته بحضرت تو پیوستم حسان

ص: 166


1- رحبه : زمینی وسیع ساحت خانه

از این سخن بر آشفت و گفت: مردم جدیس چگونه این جسارت و طغیان ورزیدند؟ اگر از عملوق ظلمی و جوری برایشان رفته بود سزاوار آن بود که صورت حال را با ما باز نمایند تا او را کیفر کنیم نه اینکه بی فرمان بدو در تازند و برداشته ما را بست آرند این بگفت و فرمان داد : تالشگریان فراهم شدند و از یمن کوچ داده بسوی یمامه رهسپار چون لختی راه به پیمودند ریاح نزد حسان آمده معروض داشت که مرا در میان قبیله جدیس خواهر یست که «زرقا» نام دارد، واوسه روزه راه رانيك تواند دید ، از این روی مردم جدیس چون از جانبی بدگمان باشند او را بدیدبانی برگمارند ، تا اگر دشمنی بدان جانب روی کند ایشان را بیا گاهاند. اکنون که آن مردم بر چون تو پادشاهی شوریده اند و گماشته تو را کشته اند ، از حفظ و حراست خود فرو نخواهند نشست سه روز از آن زودتر که ایشانرا دریابی بدید بانی زرقا آگهی یافته فرار خواهند کرد لاجرم صواب آنست که هر يك از لشگریان درختی از پیشه قطع کرده بدست گیرند و از شام تا بامدادان طی مسافت کرده صبحگاه در پس آندرختان آسوده باشند تا باز چون شام در آید قطع منازل کنند ، حسان او را تحسین کرد

و چون سه روزه راه تایمامه افزون زماند ، فرمان داد تا لشگریان درختان را قطع کرده از پیش روی بداشتند و زرقا چون آنصورت را مشاهده کرد با مردم جدیس گفت که از دور درختستانی مشاهده میکنم که از این پیش این صورت ندیده بودم و روز دیگر گفت: آن درختان بما نزديك شده است مردم یمامه گفتند: زرقار اضعف باصره بادید آمده که اینگونه سخن کند روز دیگر زرقا گفت: آن درختستان نيك با ما نزدیک شده و از پس آن سواران جنگی مینگرم مرد مرا چون قضای ربانی بر سر بود این سخن را نیز وقعی ننهادند و آسوده نشستند تا بيك ناگاه حسان با لشگر برسر ایشان فرود شده دست بقتل وغارت بر گشاد و مردم جدیسرا اسبر و دستگیر ساخت

از میانه اسود بن غفار فرار کرده بطرفی گریخت و اموال و اتقالش بدست لشگریان افتاد، از پس آن فتح حسان زرقار اطلب داشت و گفت: چونست که چشم تو این بینش یافته و چندین حديد البصر (1) شده زرقا گفت : از اینروی که هیچگاه نمک نخورده ام

ص: 167


1- حديد البصر: تيز بين .

و هیچ شب بی آنکه سرمه بچشم در نکشم نخفته ام ، حسان گفت .. اینگونه بینائی موجب فساد تواند شد و حکم داد تا هر دو چشمش را بر آوردند و چون در عروق و رگهای آن نگریستند بگونه سرمه سیاه بود و حسان بعد از نظم و نسق آن اراضی بایمن آمد و چون مدت هفتاد سال بپادشاهی روز برد عزم تسخير عراق عرب و اراضی عجم نمود. و بالشگری بزرگ تا ارض حیره بتاخت و در آنجا بدست برادرش عمر و کشته شد، چنانکه در ذیل قصه عمرو مذکور خواهد شد

جلوس بطلميوس فيسكان

در مملکت مصر پنجهزار و چهارصد و سی هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بطلمیوس فيسكان برادر فیلامتار است که شرح حالش مرقوم شد ، بعد از برادر بتخت سلطنت بر آمد و مملکت مصر را سلطان نافذ فرمان شد، وزن فیلامتار را که کلیاپتره نام داشت بحباله نکاح در آورد و پس از روزگاری اورا طلاق گفت ، و دختر او را که از شوهر دیگر داشت و هم اوراکلیاپتره مینامیدند بزنی بگرفت و بکار سلطنت پرداخت، از اینروی که مردی زشتخوی و جفاکار بود بزرگان مصر از دست او نفرت گرفتند و گروهی با هم متفق شده خواستند او را بقتل آورند، فيسكان هراسناك شد و چون دفع آن جما عتر اقدرت نداشت ناچار از مصر گریخته باراضی مغرب شتافت.

مردم مصر از پس او سلطنت را با ضجيع (1) اوکلیاپتره تفویض نمودند و او را پادشاهی برداشتند ، مدت هشت سال بطلمیوس فيسكان در اطراف ممالك مغرب روزگار برد آنگاه اعداد لشگری کرده دیگر باره بمصر آمد و براندیشان ظفر جسته بتخت سلطنت شد و دشمنان را يكيك بدست آورده كيفر بداد و دختری نیکو صورت داشت او را با کریپس که یکی از بزرگان مصر بود عقد بست تا پادشاه رادر کار ملی پشتوانی باشد کلیاپتره ضجيع او چون شهد (2) سلطنت در کامش خوشگوار افتاده بود بباز آمدن فیسکان و پیوند او باکریپس رضا نبود و بدان سر شد که از فیسکان طلاق گرفته جدائی گزیند و گریپس را که داماد او بود بازهر

ص: 168


1- ضجيع: زوجه و همخوابه
2- شهد : شیرینی

مقتول سازد و این مجال نیافت تا فیسگان رخت بسرای دیگر برد ، مدت پادشاهی او سی و هشت سال بود و از این جمله سی سال استقلال داشت، و هشت سال در اراضی مغرب میبود

جلوس هرمز بن بلاش

در مملکت ایران پنجهزار و چهارصد و چهل سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود هر مز بن بلاش بن بهرام بعد از پدر لوای سلطنت برافراخت و از کمال شجاعت و شهامت که داشت عجمانش سالار لقب دادند، و ملک زادگان ایرانش در تحت فرمان شدند مملکت ایران و بابل وديار بكر مسخر حکومت او بود و اهالی شام و مصر که طعان (1) و ضراب (2) بلاش را با انتیاکس مشاهده کرده بودند ، هرمز را مکانتی تمام نهادند و رسولان بنزد او فرستاده او را در سلطنت درود و تحیت دادند، و تهنیت گفتند .

مع القصه : دار الملك هرمز در شهر ری بود ، روزی برای نخجیر کردن بهامون شتافت و در شکارگاه با آهوئی دچار شده از دنبال او بتاخت و آهو از پیش بدر شده در شعب (3) جبال گریخت و همچنان هرمز از دنبال او میشتافت ، چون عرصه بر او تنگ کرد بسوراخ غاری در گریخت، هرمز از غایت حرص از اسب فرود شده بدان غار در رفت و چون لختی راه به پیمود بکاخی رسید که در چهار سوی آن چهار خم نهادند ، که هر یکرا بر سرخشتی زرین (4) بود ولوحی از مس بر در آن کاخ منصوب بود که با خط عبری نگاشته بودند ... که این گنج خانه فریدونست هرمز آن خمها را که آکنده از مروارید خوشاب بود برگرفته بر سپاهیان قسمت کرد و مردم را از خود شادکام ساخت، مدت سلطنت او در مملکت ایران نوزده سال بود و بلده قادسیه و نهروان از بناهای اوست.

ظهور اقلیدس ثانی

پنج هزار و چهارصد و چهل و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، اقلیدس (5)

ص: 169


1- طعان: با نیزه زدن
2- ضراب: زد و خورد
3- شعب - جمع شعبه: راه باریکی که در کوه پیدا شود
4- زرین: طلائی
5- اخبار الحكماء ص (46)

نام دوتن از حکماست ، نخستین اقلیدس صوری است که شرح حال او مرقوم افتاد و آن دیگر اقلیدس یونانی است که وی نیز بر قفای اقلیدس صوری رفته و تحصیل معارف و اكتساب معانی از کتب مصنفات او نموده و بیشتر روزگار خود را در تحصیل علوم هندسه و نجوم بپایان برده و کلمات اقلیدس صوريرا باشاگردان خود تعلیم میفرموده ، چندانکه در علوم ریاضی در همه اراضی یونان مشهور گشت .

ظهور ابرخس

حکیم بابلی پنجهزار و چهل و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ابرخس (1) از جمله حکمای کلدانیین است و در اراضی بابل تربیت یافته ، و روزگار خویش را بتحصیل علوم ریاضی برده و در علم رصد و هیأت و نجوم و احکام دستی قوی داشته ، و آلات وعمل ارصاد را (2) ینکو میدانسته ، چندانکه بطلمیوس یونانی در اعمال خود و آن رصدها که کرده سخنان او را معتبر دانسته و در کتاب «مجسطی» یاد ازوی فراوان فرموده ، و جنابش را عظیم بزرگوار شمرده وستایش نموده و کتاب اسرار النجوم در معرفت دول و ملل و ملاحم (3) از مصنفات اوست ، و آن کتابر ابلسان عرب ترجمه نموده اند

جلوس کلیسان چند

در مملکت هندوستان پنجهزار و چهارصد و چهل و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، کلیان چند پسرجونه است که شرح حالش گفته شد و او ازمیان بیست و دو پسر جونه جلادت و جلالت افزون داشت ، لاجرم بعد از پدر در مملکت هندوستان نافذ فرمان گشت : و برادرانرا در تحت حکومت خویش بداشت ، و آنگاه که کار سلطنت با وی راست گشت ، دست تعدی از آن ، دست تعدی از آستین برآورد و بی موجبی با هر کس در آویخت و خون مردم بیگناه همی بریخت و با هر کس گمان یکدو دینار زر داشتی او را با بهتانی آلوده کرده آن زر از وی بگرفتی ، و از برای زیاده طلبی خراج رعیترا آماج هزار شکنجه و عذاب فرمودی .

ص: 170


1- اخبار الحكماء ص (51)
2- ارصاد : جمع
3- ملاحم - ملحمه : واقعه های ناگوار و سخت .

چون مدتی بدینگونه روز گذاشت ، دار الملك قنوج روی بویرانی نهاد، چنانکه جز معدودی از مردم در پایتخت نماند خلق، بهرسوی پراکنده شدند و پشت با حضرت پادشاه دادند، از اینروی مملکت هند پر آشوب گشت و در اطراف و جوانب زمینداران و راجگان (1) سر از فرمان کلیان چند بر تافتند و خود بحکومت مملکت خویش پرداختند دیر از جمله راجه «بكرما جیت» بود که از میان قوم «پوار» سر بر کشید و او را در عنفوان جوانی و روزگار شباب سالها در جامه فقر و درویشی زیستن داشت ، و با درویشان بسیاحت بلاد امصار مشغول بود و در صحبت ایشان متحمل ریاضات شاقه میگشت از این روی مردم هندوستان در حق او سخنان عجیب طر از داده اند؛ بنامه برده اند، از جمله گویند چون پنجاه ساله شد با سروش (2) آسمانی قدم در بادیه سپاهیگری گذاشت و چون تقدیر ربانی آن بود که درجه حکمرانی در یابد و مردم را از چنگ جور و اعتساف رهایی بخشد در روزگاری اندك بر تمامت مملكت نهر واله ومالوه غلبه جست و در بلاد و امصار آن اراضی حکومت یافت و دست افضال (3) و احسان برگشود ، و کاره می بعدل و نصفت کرد ، چنانکه در همه مملکت هیچ کاری بیکموی بانحراف واعتساف نمیرفت ، عقیده مردم هند آنست که اورا عالمی بیرون از عالم مردم دنیا بوده چنانکه آنچه در خاطر وی ظاهر میگشت بی قصور بظهور می پیوست ، و هر چه از سود و زیان و زشت و زیبا در مملکت او شبانگاه واقع میشد ، بامدادان بی زیاده و نقصان در ضمیر او مکشوف میگشت و با اینکه سلطان مقتدر بودی با زیردستان برادرانه همدست و هم داستان شدی ، و در کاشانه خود جز کوزه گلینی و حصیری از حطام دنیوی نداشتی ، و در زمان حکومت خویش قلعه دهار را بنیان کرده، برای سکونت اختیار فرمود ، وبلده اوجین را او عمارت کرد و در اوجین بتخانه «مهاکال» را بساخت، و برهمنان و جو کیانرادر آنجا جای داده برای هر کس مرسومی جداگانه مقرر بداشت تا در عبادت و پرستش اصنام و اونان هیچگونه نقصان نبینند ، و خود نیز ایام خویش را در پرستش خداوند و پرسش خلق حال موقوف داشت و مردم هند افسانه های عجیب و روایات غریب درباره او بر طرازیده

ص: 171


1- راجگان - جمع راجه : لقب حاکم و فرمانروا درهند
2- سروش : فرشته و جبرئيل
3- افضال : عطيه ونيكوئی

و برنگاشته اند .

بالجمله چون دولت از وی بگشت یکی از زمینداران دکن که او را «سالباهن» می گفتند با لشگری آراسته بعزم تسخیر اراضی مالوم بیرون تاخت ، وراجه بكراماجيت نیز مردم خود ر افراهم کرده باستقبال جنگ او کوچ داده ، در کنار دریای برمده هر دو لشکر باهم دچار شدند و جنگ در انداختند بعد از گیرودار فراوان سالباهن غلبه یافت وراجه بکرماجیت نیز در حربگاه مقتول گشت ، و مملکت مالوه از پس وی مدتها رو بویرانی داشت ، و فرمانگذاری لایق بدانجا راه نکرد تا زمام دولت بدست «بهوج» افتاد ، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد.

بالجمله مردم هند چون راجه بکرا ماجیت را بزرگوار میدانستند تاریخ سال و ماه خود را از حین وفات او نهادند و در نامه ها ثبت کردند

جلوس نرسی بن بلاش در مملکت ایران

پنجهزار و چهار صد و پنجاه و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

نرسی بن بلاش چون برادرش هرمز رخت بسرای فانی برد ، بتخت جهانبانی آمد و بر مملکت ایران و بابل و دیار بکر فرمانرواگشت و ملکزادگان ایرانش سر بخط فرمان نهادند، و اولاد متتیا که ایشانرا حشمونایی گویند چنانکه مذکور شد، هنوز در بیت المقدس حکومت داشتند و از آن روز که بلاش با انتياكس مصاف داد با ملوك ایران اظهار عقیدت میکردند و ایشانرا پشتوان خویش میدانستند ، لاجرم چون خبر جلوس نرسی با ایشان رسید، نامه از در صدق صفا بدست رسولی چند فرستاده او را تهنیت گفتند: و پیشکشی در خور حضرت وی انفاذ (1) داشتند.

بالجمله نرسی مدت چهل سال در مملکت ایران بعدل و نصفت پادشاهی کرد و رخت از این جهان بدر برد .

جلوس جودی

در مملکت چین پنجهزار و چهار صد و شصت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 172


1- انفاذ: فرستادن

از این پیش بدان اشارت شد که فودی با پسر بزرگتر خود ليوانك به نیرنگ یکی از امرای درگاه و سحر او عرضه هلاک شدند، در اینوقت خاتونی که (1) ليوانك در در سرای داشت حامله بود ، قاتلان ليوانك او را حبس کردند تا اگر پسری آرد بکشند تا مبادا روزی کلان شود و خون پدر باز جوید ، اما او چون بار بنهاد پسری آورد و از بیم دشمنان او را نهانی بسرای نانوائی فرستاده دختری که هم در آن روز متولد بود آورده در کنار خود باز داشت، لاجرم دشمنان از وی ایمن شده فرزند کوچکتر فودی جودی را که در قتل برادر و پدر با ایشان همدست و هم داستان بود بر تخت سلطنت نشاندند و گفتند : در خور پادشاهی تو بوده ، از اینروی که فودی در حق تو جود فرموده وليوانك را بولایت عهد بر داشت: روزگار مکافات عمل در کنارش نهاد .

بالجمله : مدت سیزده سال جودی در مملکت چین حکمرانی کرده و از سرای فانی بیرون شد.

ظهور ساوذوسیوس

حکیم پنجهزار و چهارصد و شصت و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، ساو ذوسیوس از جمله حکمای اراضی یونان است که کسب فضایل و اکتساب معارف از کلمات اقلیدس صوری نموده و در علم هندسه و فنون ریاضی بکمال رسیده و طالبان علم را با فادات خویش خرم و خرسند داشته چنانکه دانایان آن مملکت متفق الكلمه گفتند که بعد از اقلیدس هیچکس را در فنون هندسه و ریاضی مانند ساوذوسیوس خاطر روشن و دل دانا نبوده

تسخیر جزیره سراس بدست لشگر روم

پنجهزار و چهارصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بعد از ضعف دولت کرتج مردم روم از جنگ و جوش آسوده خاطر شدند و هر روز برای تسخیر مملکتی میان استوار کردند .

در اینوقت برای تسخیر مملکت یونان عزیمت کرده بحکم امرای مشورتخانه لشگری نا محصور فراهم شد و کشتیهای جنگی در آب راندند ، و بر سر جزیره سراس

ص: 173


1- خاتون: زن بزرگ و کد بانو .

که یکی از جزایر یونانست بتاختند و با غلبه و یورش اراضی آن جزیره را فرو گرفتند و از این هنگام فرمانگذار سراس از دولت روم منصوب گشت و آن مملکت ضمیمه دولت روم شد، وقبایل سراس که به «اسکار دیسی» نامیده میشدند همیشه فرمانبردار دولت روم بودند.

جلوس سوندی در مملکت چین

پنجهزار و چهار صد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، سوندی پسر ليوانك است مرقوم داشتیم که او را بخانه نانوائی بنهانی فرستادند و او در مدت سلطنت جودی پنهان بود و نژاد خویشرا نیز نمی دانست و از اینروی بشاگردی دکان نانوایی مشغول بود .

آنگاه که جودی رخت از جهان بدر برد مادر سوندی بزرگان چین را از حال سوندی آگهی داد مردم هم گروه شده برفتند و او را از دکان نانوایی باز آورده بتخت سلطنت جای دادند و خرد و بزرگ امرونهی اور اگردن نهادند، و در روزگار دولت او مردم با خصب نعمت و فراخی معیشت بودند ، و مدت سلطنت اودر مملکت چین و ماچین و تبت وخطا بیست و پنج سال بود

جلوس بطلمبوس اسبرس در مملکت مصر

پنجهزار و چهار صد و هفتاد و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود همانا بطليوس لسيرسن یا ستر بعد از فیسکان درجه جهانبانی یافت و مملکت را فرو گرفت ، و کلیاپتره مادر لسیرس که ضجيع فیسکان بود، چنانکه مرقوم افتاد، پیوسته در زمان فیسکان بدان سر بود که از شوهر طلاق گرفته خواهر کوچکتر خود سلین را بدو دهد، و بجای خویش بنشاند ، از اینروی که بعد از سلطنت کلیاپتره و آمدن شوهرش دیگر باره بمصر چنانکه گفتیم صحبت ایشان با هم موافق نمی افتاد ، اما این معنی صورت نسبت و سلین همچنان بماند بالسيرس سلطنت یافت، کلیاپتره خواهر را با فرزند خود لسیرس عقد بست ، و برادر کوچکترش را که الكسندر نام داشت برای حکومت جزیره سیپرس فرستاد، و هر روز در تقویت او همی

ص: 174

کوشید و برعدت و مکنت او بیفزود، و چون در این باب مبالغه بکمال برد، لسیرس از مادر برنجید و گفت که اینگونه که تو رعایت الکسندر کنی زود باشد که مملکت مصر را فرو گیرد ، و مرا از سلطنت خلع ،فرماید ، کلیاپتره سخن او را وقعی تنهاد و همچنان بنظم و نسق کار برادر مشغول بود ، از اینروی عاقبت الامر در میان مادر و پسر کار منازعه ،کشید، و کلیاپتره جمعی را با خود متفق ساخته بر پسر ظفر جست ، و او را از مصر اخراج فرمود و خواهر خود این را از سر باز گرفته بحباله نکاح انتیاکس کربیس که یکی از بزرگان مملکت بود در آورد .

وسلین از لسیرس فرزندی داشت که او را «اولیتس، مینامیدند ، ولسیرس بیست و شش سال در اراضی مغرب بهر سوی میگریخت تارخت از جهان بدر برد و مدت استیلا وسلطنت او در مصر ده سال بود .

سرگنسلی مریس در دولت روم

پنجهزار و چهار صد و هشتاد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، بعد از آنکه دولت روم بر جزیره سراس غلبه جستند ؛ لشگری بسوی مغرب مأمور داشتند ، تا از دریا عبور کرده بارض نومیدیا که یکی از ممالک مغر بست آمدند و اطراف نومیدیا را فرو گرفتند «جوکرسا» که در آن مملکت از جانب دولت کرتج همیشه حکومت داشت ، سر در خط بندگی گذاشت و مسخر دولت روم گشت و مردم کرج در این وقت چنان ضعیف بودند که قوت مدافعه نداشتند، و خود نیز خراج گذار دولت روم بودند .

بعد از این واقعه قبایل سیمیری و تاتانی از جانب شمال اراضی یوروپ (1) از میان درختستان و بیشه ها بیرون شده با هم متفق گشتند، چنانکه سیصد هزار مرد مبارز در میان ایشان گرد آمد و بازن و فرزند کوچ داده عزیمت مملکت ایتالیا کردند تا آن اراضی را مسخر کرده در آن مملکت سکون اختیار کنند، و در بلاد و امصار آنه مالك با خصب (2) سمت زیستن نمایند .

نخست بمملکت فرانسه در آمده اموال و انقال اهالی آن اراضی را بنهب و غارت

ص: 175


1- یوروپ : قطعه اروپا
2- خصب : فراوانی

بردند ، و برجميع بلاد و امصار غلبه جستند ، و سپاهی که از دولت روم مأمور بحفظ و حراست فرانسه بودند بشکستند ، پس آهنگ ایتالیانم ودند ، چون این خبر بردم رسید با اینکه در دولت روم مقرر بود که، چون سرکنسلی را معزول کنند تاده سال برسر عمل نتوانند آورد. مریس را که معزول بود قبل از انقضای آنمدت باز بسرکنسلی منصوب نمودند ، تا دفع قبیله سیمیری و تاتانی کند ، چه او مردی شجاع و دلاور بود .

بالجمله: مریس چون حکومت یافت فرمان داد: نالشگرهای روم گرد شده عددی نامحصور فراهم ساخت ، و از دارالمك روم کوچ داده بسر حد خاک ایتالیا آمد و از آنجا بشتاب سحاب وصبا بدامان کوه الف برآمد، و با مردم سیمیری و تاتانی دوچار شده جنگ در انداخت ، و آنروز تابیگاه (1) هر دو لشگر از هم کشتند و هيچيك راظفر نبود ، شامگاه هر دو گروه دست از جنگ باز داشته بآرامگاه خود شدند ، و روز دیگر نیز تا شام مصاف دادند و روز سیم از بامدادان نیز آتش مقاتله برافروخت ، ودر این کرت دو شب و دو روز پیوسته جنگ همی کردند در اینجنگ ستوبکس پادشاه مردم تا تانی با صد و پنجاه هزار تن از مردم او اسیر و دستگیر مریس گشتند ، اما طایفه سیمیری همچنان مردانه بکوشیدند و از کوه الف باراضی ایتالیا در آمدند، و برای مریس دیگر آن نیرو نمانده بود که ایشانر امنع تواند کرد ، در این وقت کانولس که کنسل اول روم بود از راه برسید ، چه او را امرای مشورتخانه بالشگری آراسته از قفای مریس مأمور داشتند که اگر کاری صعب پیش آید پشتوان او باشد .

بالجمله : کاتولس چون از صورت حال وقوف یافت بر سر راه قبایل سیمیری جنگ بپیوست ، و مردم آن قبایل دلیری کرده با او مصاف دادند و لشگر او را شکسته پراکنده ساختند ، و بعضی از بلاد و امصار ایتالیا را فرو گرفته بیا سودند ، تادفع کوفتگی راه کنند

ظهور ارشیمدس حکیم

پنجهزار و چهارصد و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 176


1- بیگاه: شام

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 177

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 178

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 179

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 180

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 181

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 182

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 183

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 184

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 185

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 186

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 187

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 188

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 189

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 190

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 191

این صفحه در اصل کتاب ناقص است

ص: 192

مانند تارو پود که با کمال قرب از هم جدا باشند ، وعلم بحث نزد ایشان مشتمل است بر شانزده قسم و اصول این علم بر منطق است ، و سخن از مراتب آفرینش کنند که ذکر آنجمله موجب تطویل است و گویند: اینکه ارسطو فرموده از روزگار سلف ضوابط (1) غير مفصله از علم منطق بمارسید، و ما آنجمله را بدین تربیت پیراستیم ، اشارت بدین ضوابط است.

طبقه هشتم گروه بوده اند و این طبقه بحلول (2) حق در اجساد و ظهورات اعتقاد ندارند ، اما به تناسخ (3) نفوس در اجسام قایلند، و شریعت هندوانرا انکار کنند اما جانور نکشند و گوشت حیوانات نخورند ، و بر آب دلیر پای نگذارند تا مبادا در زیر پای جانوری کشته شود ، و پای بر سر سبزه ننهند تا مبادا نفس نباتی زحمت بیند و چون خواهند آب بیاشامند با بافته صافی کنند تا مبادا جانوران خرد در آن باشد و آن بافته را لختی در آب بگذارند ، تا اگر جانوری در آن باشد با آبرود ، و درویشان این طبقه موی سروریش را با موی چینه بچینند ، و چون طی مسافت خواهند کرد جاروبی نرم با خود برداشته راه را برو بند تا جانداری ضایع نشود، و چون سخن کند دستارچه بردهان گذارند تابشه و جان داری دیگر بدهان فرو نشود و از میان جوی آب نگذرند و بتجرد پارسائی روز گذارند و هرگز روی زن نبینند و این درویشان را «جتی» گویند و حتی نیز دو طبقه اند .

اول «یونوکی» دویم «پوچاری یونکیان» آنانند که خدایر ایگانه شناسند، و از نقایص و حلول و اتحاد منزه دانند و بت پرستند و پوچاریان بت پرستان باشند و این درویشان که جتی نام دارند ، هنگام طعام خوردن بخانه مخلصین روند ، و آن مقدار غذا بر گیرند که زیان ببخش و قسمت هیچکس نرساند ، بدینسان در چند خانه روند تاسیر شوند و برای آب نوشیدن بگرد خانه هاروند تا هرجا برای غسل کردن آب گرم کرده

ص: 193


1- ضوابط - جمع ضابط : قاعده
2- حلول : فرود آمدن در آمدن
3- تناسخ خارج شدن روح از يك قالب ، و داخل شدن آن بقالب دیگر، با انتقال نفس ناطقه از بدن بیدن دیگر بعقیده جمعی که آنانرا تناسخیه میگویند، و تناسخیه قائل بانتقال ارواح باجساد منکر بعت و حشرند و بعقیده ایشان روح آدم نیکو کار پس از مردن در بدن انسان عاقل و هوشیاری داخل میشود ، و آدم بدکار در دنیا در جسم حیوان داخل میشود که بار بکشد و رنج ببرد .

باشند اندکی بستانند و جمله را فراهم کرده سرد کنند و بیاشامند گویند از این طایفه مردی شخصیر ادید که از جامه خودش شپش گرفت و خواست آن را بکشد، حتی با او گفت که در ازای خون این شپش زر از من بستان و آنرا مکش و آنمرد پای سخت کرد تاجتی صددرهم بدو داد و آن شپش را بگرفت بدینگونه جهد کنند که تا زیان بحیوانی نرسد

بالجمله دیگر از متأخرین هندوان گروه فراوانند که عقاید مختلفه دارند ، و فروع مذاهب ایشان با متقدمین بینونت تمام دارد و نگارنده این کتاب همایون انشاء الله در کتاب ثانی که از هجرت نبی بدانسوی باشد ، هر يك را در جای خود خواهد نگاشت .

غلبه مريس

بر قبایل سیمبری پنجهزار و چهارصد و نود و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون قبایل سیمبری چنانکه مذکور شد در اراضی ایتالیا در آمدند و روزی از محنت جنگ و رنج سفر پیاسودند، لوای خود سری افراخته بر بعضی از بلاد و امصار ایتالیا دست یافتند دیگر باره دولت روم آشفته شد و بزرگان مشورتخانه فرمان دادند که مریس باز لشگری ساز داده بدیشان ترکتاز کند ، و آنجماعت را از بن براندازد، پس مریس که دل شیر و چنگ پلنگ داشت ، سپاهی تا محصور فراهم کرده بسوی آن قبایل بتاخت ؛ و چون زمین جنگ با ایشان تنگ کرد ، مردان خود را که از ریگ بیابان فزون بودند، فرمود .. تا چندین صفر است کردند و آن گروه نیز زن و مرد همدست و همداستان شده بجنگ در آمدند ، و از دو سوی کار با تیغ و تیر همی رفت و زنان سیمبری بر عرادهای جنگی نشسته بر سپاه رومه تاختن میبردند، و مرد و مرکب را پایمال میساختند

بعد از آنکه خاک از خون لعل شد ، و گردون از گرد قیرگون گشنت ، شکست بر قبایل سیمبری افتاده ، صدو پنجاه هزارتن از ایشان مقتول گشت ؛ و شصت هزار تن اسیر شد ، زنان سیمبری چون چنان دیدند و دانستند هم اکنون بدست بیگانه اسیر خواهند شد ، تیغ برکشیده نخست اطفال را بکشتند ، و پس از آن خود را هلاك كردند ، تا

ص: 194

بدست خصم گرفتار نشوند .

اما از اینسوی مریس چون ظفریافت در مملکت ایتالیا بلند آوازه شد، و چنان بزرگ گشت که اهالی مشورتخانه از وی هراسناك شدند ، و «متلس» که مربی و آموزگار او بود هم باوی حسد برد ، در اینوقت «تکران» فرمانگذار اراضی ارمن و گرجستان بفرموده فیروز سلطان ایران که ذکر حالش مرقوم خواهد شد ، بالشگری کار آزموده برای تسخیر مملکت شام خیمه بهامون زد، و این خبر چون بردم رسید اهالی مشورتخانه گفتند: سالهاست مملکت شام در تحت فرمان ماست ، اينك تكران بآرزوی جنگ ها میان بسته ، و بر آن شدند که سپهسالاری برای او مشخص کنند ، مریس در دل داشت که بدینجنگ شود ، چه این معنی را سبب قوت خود دانسته بود که عاقبت از این لشکر کشیها پادشاهی روم خواهد یافت، و بزرگان مشورتخانه نیز نمیخواستند زیاده بر این او را صاحب شوکت و جلالت کنند، لاجرم سیلا را که کنسل اول بود برای اینم هم بر انگیختند ، سیلالشگر بر آورده از روم بدر شد و بکشتیهای جنگی در آمده در بحر شام براند، و بدان اراضی شده اعداد سپاه کرد و بجانب ارمن زمین تاخته با تکران چندین مصاف داد و او را در جای خود بداشت ، و از آنجا بعزم آنکه سلطنت روم جوید و بر بزرگان مشورتخانه غلبه کند مراجعت کرد ، مریس که نیز در دل آن آرزو داشت با اواز در مخاصمت (1) بود، و مردم شهر بعضی هواخاهان سیلا و برخی دوستان مریس بودند. چون سیلابکنار شهر آمد اختلالی بزرگ در روم پیداشده و بزرگان مشورتخانه حکم دادند که سپاه سیلار انگذراند بشهر در آیند و مردم او را دوستان سیلا بشهر در می آوردند و هر که مانع میشد اور از حمت میرسانند از آنسوی ریس دوستان خود را فراهم کرد که بلکه دفع سیلا کند هم نتوانست، چه مردم بر فراز بام و در بر آمده و لشگریان او را بسنگ همی میزدند از آن شورش کار از دست مریس بدر شد و با تفاق سلپی سپس واصحاب خود از شهر بیرون تاخت و در حال سیلا با مردان مبارز وارد روم گشت و چون استیلا یافت حکم داد که لشگریان زحمت بکس نرسانند و از تاراج دست بازدارند روز دیگر برای آنکه مردم روم بیم نکنند که او میخواهد قانون

ص: 195


1- مخاصمت : دشمنی کردن

دولت را از میان برگیرد و سلطنت کند ، بمشورتخانه آمد و این عمل که خود کرده بود قانونی نامید ، و بقوانين مشورتخانه ملحق فرمود و قرار بدان داد که چون حکمی کند تا امرای مشورتخانه ستوده ندارند و صواب نشهرند معمول نباشد ، آنگاه فرمود که مریس و سلیی سپس گناهکار دولتند و حکم داد .. تاهر مال وزر که ایشانرا بود بحضرت او آوردند و لشگری برگماشت تا ایشانرا باده تن دیگر از امرای مشورتخانه با ایشان بودند بدست آورده بقتل رسانند، پس سپاهیان از دنبال ایشان بتاختند، چون بدیشان رسیدند مریس از میانه بگریخت و سلیی سیس گرفتار شد و او را با نزد سیلا آوردند و در حال بفرمود سر از تن او بر گرفتند و این معنی مردم روم را بحال خود نشاند.

جلوس وندی

در مملکت چین پنجهزار و چهارصد و نود و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود وندی فرزند ارجمند سوندیست که شرح حالش مرقوم افتاد، آنگاه که سوندی رخت از این جهان بدر برد بجای پدر صاحب تاج و کمر شد و در مملکت چین فرمانش روان گشت ، وعمال خویش را در مملکت تبت وختا وختن و ماچین بازداشت ، و هواخواهان دولت را خاصه آن مردم که با سوندی پیمان مودت داشتند پاداش نیکو کرد و چون مدت شش سال از سلطنت او گذشت بزرگان حضر ترا فراهم کرده انجمنی ساخت و برومند خود جنند را در محضر ایشان ولایت عهد داده جای پرداخت.

جلوس فیروزبن هرمز

در مملکت ایران پنجهزار و چهارصد و نود و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود فیروزین هرمز ، بحكم ولایت عهد بعد از نرسی بکرسی مملکت شد و اراضی ایران را تحت فرمان آورد و ملکزادگان عجم بعد از عم حکم او را مطيع ومنقاد شدند . لاجرم فیروز را کار سلطنت برونق آمد ، وعمال خویش را در ممالک ایران و بابل و ديار بكر برگماشت ، و اراضی گرجستان و ارمن را به تکران که مردی دلاور بود سپرد ، و فرمان داد که لشگری ساز کرده بسوی اردن الروم و مملکت شام تاختن کند ، و آن بلاد و امصار را بتحت تصرف اورده عمال دولت روم

ص: 196

را از اراضی مقدسه اخراج فرماید، و تکران برحسب فرمان لشگری چون ریگ بیابان از اراضی آذربایجان و گرجستان فراهم کرده بعزم تسخیر شام خیمه بیرون زد ، و این خبر چون در مملکت ایتالیا پراکنده شد ، امرای مشورتخانه روم ساز لشگر کرده سیلا را بسپهسالاری برگزیدند و برای جنگ تکران مأمور ساختند. چنانکه در ذیل قصه دولت روم مرقوم شد

بالجمله: سیلا باتکران چندین مصاف داد و او را از تسخیر شام منع فرمود و از اینروی که خود عزم سلطنت روم داشت و بدان سر بود که دولت جمهور را براندازد در جنگ تکران چندان نپائيد و برومية الكبرى مراجعت کرده هم در آنجا در گذشت چنانکه عنقریب مذکور خواهد شد.

مع القصه: فیروز پادشاهی بی باک و ظلم بیشه بود، و چون در کار سلطنت اطمینان یافت هرگز جانب ظلم و تعدی را فرونگذاشت چندانکه کار بر مردم صعب گشت لاجرم مردم از هر جانب فراهم شده در دار الملك ری بروی بشوریدند ، و اورا از تخت سلطنت بزیر آورده در هر دو جهان بنیش میل در کشیدند و او را از پادشاهی معزول کرده ، فرزند برومندش بلاش را بجای او نشانیدند، و مدت سلطنت او در ایران هفده سال بود .

مراجعت سیلا بروم

پنجهزار و پانصد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون سیلا در مملکت روم با نیرو شد ، وروزی چند آسوده بنشست خبرید و آوردند که روزگار مریس بنهایت شد و در حوالی روم مریض گشته در گذشت و جسد او را با خاك سپردند ، سیلا از این خبر نيك شاد گشت و حکم داد: تا جسد مریس را از خاک بر آورده با آتش سوختند ، چون خاطر از جانب مریس مطمئن ساخت ، دیگر باره ساز سپاه کرده برای رزم تکران از روم بیرون شده کشتیهای جنگی در آب رانده از ساحل بحر شام سربدر کرده بدان اراضی در آمد، و آهنگ مملکت ارمن و کرجستان ،نمود و از آنسوی تکران بفرمان فیروز این هرمز که در این وقت سلطنت ایران داشت با سپاه آذربایجان و ارمن باستقبال جنگ سیلابیرون شد ، در اراضی اوزان الروم هر دو لشگر با هم دو چار

ص: 197

شدند و جنگ در انداختند، و چندین مصاف دادند و هيچيك راظفر نبود ، عاقبت الامر قرار بدان شد که تکران دست از تسخیر ممالک شام باز دارد و پای در دامن خویش پیچد، وسیلا بارض خویش مراجعت کند ، بدینگونه پیمان دادند وسیلا بشام آمده کار آن اراضی را بنسق کرده از آنجا بروم ،آمد و دوستان خود را همدست کرده در قلع و قمع دشمنان پرداخت و آنکسان که باتفاق مریس با او مخالفت کرده بودند يك يك را بدست آورده کیفر نمود، آنگاه امرای مشورتخانه را ضعیف همی کرد تابکلی از درجه اعتبار ساقط شدند ، پس برای آنکه مردم بر نشورند و نگویند سیلا میخواهد پادشاه شود، از اینروی چون امرای مشورتخانه را از میان بر داشت چند تن از دوستان خود را آورده در مشورتخانه جایداد ، و نیز مردم آسوده ننشستند و هر روز غوغایی و شورشی کردند ، چندانکه سیلا از کشمکش و گیرودار خلق ملول شد و دست از حکمرانی کشیده در زاویه (1) خمول جای گرفت و پس از روی چند ر نجوه شده مرض بر مزاج او استیلا یافت و بدانست جان بسلامت نخواهد برد ، از بیم آنکه مبادا دیگران با جسد او آن کنند که او با مریس کرد، بازن و فرزند خود وصیت نمود که چون من از جهان رخت بدر برم، نعش مرا برزبر حطب (2) نهاده آتش در زنید و پاك بسوزید ، تا بعد از مرگ کسی جسد مرا خوار نسازد و ایشان چنان کردند .

جلوس عمرو بن تبع الاوسط در مملکت یمن

پنجهزار و پانصد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، عمرو بن تبع الاوسط که ملقب بذو الاعور است ، بعد از حسان سلطنت یمن یافت و سبب سلطنت وی آن شد که حسان در زمان دولت خویش لشگری عظیم ساز کرده، برای تسخیر عراق عرب و بعضی از اراضی عجم از یمن بیرون شد، و تازمین بحرین بتاخت ، و چون بدانجا رسید بعضی از صنادید (3) سپاه که بسبب قتل پدرش اسعد از وی هراسناك بودند ، و هم از رنج سفر خاطری رنجیده داشتند ، بنزد برادرش عمر و آمدند و گفتند ما را آن توانایی نیست که با تبع کوچ دهیم

ص: 198


1- زاویه خمول: در گوشه گمنامی
2- حطب : هیزم
3- صنادید جمع صنديد : مهتر و عاقل

و هرگز با او موافق نخواهیم بودچه اگر ترا هوای آنست که بعد از برادر سلطنت یمن یابی خود دفع اوکن و برما سلطان باش ، و اگر نه خود کفایت کار او خواهیم کرد و با وطن خواهیم شد ، عمر و چون حب سلطنت در دل داشت با ایشان همداستان شد از میانه «ذور عین» که یکی از بزرگان آل حمیر بود ، این کار را سزاوار نمیدانست و از بیم عمرو و آن مردم که بدین مهم متفق بودند نیرو اظهار عقیدت نداشت ، لاجرم رقعه بنگاشت و سر آنرا خاتم نهاده بدست عمر و داد ، و گفت : این نامه را همچنان مختوم بدار تا آنگاه که من بگشودن آن دستوری دهم و اکنون آنچه خواهی بکن

مع القصه : عمر و با بزرگان یمن متفق شده حسان را از میان برگرفت ، و آن سپاه ارا بر داشته بایمن مراجعت نمود ، و از اینجاست که شاعری از آل حمیر گوید:

«لاء عينا الذى راى مثل حسان قتيلا في سالف الاحقاب قتلته مقاول خشية الحبس غداة قالو الباب لباب ميتكم خيرنا وحيكم رب علينا و كلكم ارباب»

همانا این شاعر حمیری دریغ میخورد و افسوس میدارد برقتل حسان ، و می آگاهاند قاتلان اوراکه در روزگار گذشته اینچنین پادشاه دیده نشده ، و در تمجید طبقه ایشان :گوید مرده این پادشاهان از ما بهترند و زنده ایشان پروردگار ما میباشند

بالجمله: چون عمر و بدار الملك يمن فرود شد تاج سلطنت بر سر نهاد و بر سریر ملکی جای کرد و روزی چند بر نگذشت که او را رنج سهر (1) برسید و از الم بیخوابی علیل شد و عاقبت مفلوج گشت و بر بستر بیماری مستلقی (2) افتاد وحكم داد ، تا کاهنان و طبیبان را حاضر ساختند و دوای درد از ایشان بپرسید ؟ یکتن از میانه سر بر کرد و گفت: ای پادشاه یمن، هر که قطع رحم کند و برادر و خویشان خود را بکشد چنین کیفر بیند ، این رنج از آن یافتی که برادری چون حسان را بقتل آوردی این سخن در عمر و اثر کرد و از کرده پشیمان

ص: 199


1- سهر: بیداری
2- مستلقی: به پشت افتادن

شد ، و بزرگان یمن که او را بدینکار بازداشته بودند طلب کرد و بفرمود : تا جمله را بقتل آوردند ، چون نوبت بذورعین رسید عرض کرد که اى ملك من آنروز که تو عزم قتل برادر کردی ، نامۀ سربسته با تو سپردم بفرما تا آنرا حاضر کنند و برگشای و بخوان اگر قتل من لازم آید کاری صعب نباشد، عمرو بفرمود تا آن نامه را آوردند و چون برگشود، این دو شعر در آنجا ثبت بود .

الامن يشترى سهراً بنوم *** سعيد من يبيت قرير عين

فاما حمير عذرت و خانت *** فمعذرة الاله الذي رعين

می آگاهاند حسانرا و میگوید : کیست که باز خرد بیداریرا بخواب خوش ؟ آن کس که با چشم روشن شب بروز میآورد، همانا قبیله حمیر باتوخیانت کردند وحیله انگیختند و ترابخوان برادر آلوده ساختند، و در اینکار ذور عین بیگناه است و معذرت برای اوست، چون عمر و این بدید از خون ذورعین بگذشت و او را در حضرت ساخت و مدت شصت و سه سال سلطنت یمن کرد و در این مدت هیچوقت

خود ندیم او را بی محفه (1) نتوانستند حرکت داد، و از اینروی مردم یمن اور ا ذو الاعوار لقب کردند .

جلوس جنندی در مملکت چین

پنجهزار و پانصد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، جنندی فرزند وندی است؛ آنگاه که پدرش از سرای فانی رخت بجهان جادوانی برد ، بحکم ولایت عهد بر تخت جهانبانی بر آمد ، دلوای خاقانی بر افراخت ، و ضیع و شریف مملکت چین سر در خط فرمان او نهادند، و او را بسلطنت سلام دادند، و در عهد برفاهیت حال و آسایش خاطر روزگار بردند چه، ملکی بافتوت جبلی و مروت طبیعی بود و چون مدت بیست و شش سال در کمال استقلال سلطنت چین و ماچین و تبت کرد ، وداع جهان گفت.

جلوس بطلميوس الکسندر ثانی در مصر

پنجهزار و پانصد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، بطلميوس الكسندر

ص: 200


1- محقه : بکسر میم و فتح حا وفای مشدد تخت روان تختی شبیه هودج که برای حمل مریض باشد

ثانی برادر الكسندر اول است ، چون کاربر الکسندر اول تنگ شده از مصر فرار کرد مردم بر سر او گرد آمده و او را بسلطنت برداشتند ، و مملکت مصر مسخر فرمان او شد آنگاه که در سلطنت استقلال یافت کلیاپتره را که ملقب به برنس بود بحباله نکاح در آورد و مدت هفتاد روز با او هم بستر بود آنگاه از کلیا پتره بد گمان شده او را بکشت، و مدت بیست و سه سال در مملکت مصر پادشاهی کرد، و چون مردی جفا کار بود مردم بروی بشوریدند و رعیت و لشگری متفق شده او را از تخت پادشاهی بزیر آوردند ، از دارالملك اسکندریه اخراج نمودند

جلوس بلاش بن فیروز در مملکت ایران بنجهزار و پانصد و شانوزده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بلاش من فیروز از آن پس که بزرگان مملکت فیروز رانا بینا ساختند، بتخت جهانبانی بر آمد و عمال خویش را در ممالک محروسه منصوب فرمود ، و فرمان داد تا تکران در ولایت از من و گرجستان حکومت ،کند و پای در دامن پیچیده مته رض بلادی که منسوب بدولت روم است نشود و چون مدت دوازده سال در مملکت ایران و بابل سلطنت کرد رخت از جهان فانی بسرای جاودانی کشید، بلده لار در فارس از آثار اوست .

ظهور پانپی در مملکت روم پنجهزارو پانصد و هفده سال بعد از هبوط آدم بود چون سیلا وداع جهان گفت در مملکت ایتالیا (بانیی) و (کرسمس) بزرگترین امرا بودند ، و هر دو در خاطر داشتند که مانند سیلا در روم سلطنت یا بند ، و کرسمس مردی صاحب مال بود و فوجی از بندگان زر خرید داشت اگرچه، با مساكين و درویشان اعانت میکرد و از بذل مال مضایقه نمیفرمود، لکن تیمار (1) دولت کم میداشت و در آبادانی مملکت رنج نمیبرد، از انیروی اور امکانتی لایق بدست نیامد، اما پانپی مردی دلاور بود بزرگان مشورتخانه او را برای تسخیر ممالک مامور داشتند. لاجرم سپاهی در خور جنگ ساز کرده از روم بیر و نشد و در ممالک پر تكال و فرانسه سفر کرده بلاد و امصار آن اراضی را بنظم و نسق کرد و در جبل الطارق كه در خاک اسپانیول است چندین مصاف داده و در جمله قرین فتح و نصرت گشت

بالجمله: چون بلاد و امصار آنم مالك را منتظم ساخت بارض افریقیه تاختن کرد

ص: 201


1- تیمار: پرستاری و مواظبت

و در نصب عمال واخذ منال مساعی جمیله معمول داشته مراجعت بروم فرمود و امرای مشورتخانه چون فتوحات پانبی را نگریستند؛ بدان سر شدند که در پاداش زحمت او نعمتی لایق طرازند .

در این وقت جمعی از دزدان با دید آمدند که در بحر مدترینا راه عبود بر بازرگانان بسته بودند . و گاهی باراضی ایتالیا در آمده در آن مملکت بقتل و غارت مشغول میشدند ، اهالی مشورتخانه پانپی را برگزیدند، و او را دریا بیکی ساخته تدبیر اراضی افریقیه را نیز باو تفویض نمودند ، پانپی لشگر بر آورده نخست دزدانرا قلع و قمع فرمود ، آنگاه باراضی شام شده برای تسخير ممالك ارمن میان بست ، و چون این خبر بتکران رسید که از جانب خسرو پادشاه عجم در اینوقت حکومت ارمن داشت، لشگری جرار بر آورد ، و سپاه آذربایجانرا نیز حاضر فرمود ، و بارزن الروم شتافته سرراه برپانیی بگرفت ، و جنگ در پیوست ، بعد از کشش و کوشش فراوان سپاه تکران شکسته شد ، و لشگر روم از دنبال ایشان تاخته جمعی کثیر را بقتل آوردند و گروهیرا اسیر و دستگیر نمودند ، و پانیی اموال و انتقال آنجما عترا بدست کرده بر مردم خویش قسمت نمود ، و پس از روزی چند از قفای هزیمت شدگان باراضی ارمن آمد چون مردم آنممالک را نیروی جدال با رومیان نبود ، سر بفرمان گذاشتند و مملکت ارمن و کر جستان مطبع دولت روم شدند .

فرمانگذاری هردوش در بیت المقدس

پنجهزار و پانصد و بیست و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، بعد از سلطنت متتبا اولاد او که ایشانرا طایفه حشمونایی گویند در بیت المقدس فرمانگذار بودند چنانکه گاهگاه بدیشان اشارت شده تا در این وقت هر دوش نامی که بنده زرخرید ایشان بود ، و پیوسته در دل میداشت که بر طبقه حش مونائی غلبه جسته حکومت از ایشان بگیرد، قوت یافت و چون در احکام نجوم و ستاره شناسی دستی قوی داشت ، شبی را معین نمود که اگر در آنشب برحشمونائی خروج کند غلبه جوید، پس دوستان خود را با خویش دست نموده ، در آنشب بر اولاد حشمونائی بشورید و تیغ بیرحمی در آنجماعت نهاده، زن و مرد خرد و بزرگرامقتول ساخت و از آن گروه جز دختری نیکوچهره که

ص: 202

ار پیش با او مهر میورزیدنگاه نداشت، و روز دیگر بر مسند حکمرانی بنشست و آندختر را نیز بسرای خویش آورد چاشتگاه (1) آندختر حشمونائی فرصتی بدست کرده، بر لب بام خانه آمد و فریاد برآورد که: ای آل اسرائیل مردم از بانگ او بیای دیوار آمدند ، پس روی بدیشان کرد و گفت: بر شما معلوم باد که اینغلام از قبیله حشمونای جز من کسی را باقی نگذاشت و جمله را با تیغ بگذرانید ، اينك من نیز خود را از بام در انداخته هلاک میسازم اگر بعد از این کس بگوید من نسب با خاندان حشه و نای میبرم باور مدارید این بگفت و خود را از بام در انداخته در حال جان سپرد اما هر دوش همی فرمانگذار بیت المقدس بود تا جای با غریپس سپرد که بدست طیطوس مقهور گشت ، چنانکه در جای خود گفته شود و بعضی از احوال هر دوش در ذیل قصه عیسی علیه السلام مرقوم خواهد شد .

جلوس بطلمیوس اولتيس در مصر

پنجهزارو پانصد و بیست و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، بطلمیوس اولتیس پسر لسيرس است ولسیرس او را از سلین خواهر مادر خود داشت و این سلین همان دختر است که کلیاپتره خواهر او ویرا از فرزند خود اسیرس گرفت و با کریس عقد بست چنانکه مذکور شد

بالجمله: اولتيس بعد از الکسندر ثانی در مملکت مصر سلطنت یافت و پانیی که یکی از سرکنسلان روم بود در عبور و مرود با راضی گرجستان و ارمن زمین چنانکه مذکور شد با اولتیس عهد مودت محکم کرده بدستیاری نامه و رسول سلسله دوستی در میان ایشان استوار افتاد و اظهار عقیدت پانپی برای اولتيس نيك سودمند بود، چه از این بر مملکت مصر استیلا یافت و مردم حکومت او را از جان و دل گردن نهادند، و اورادو پسر و دو دختر بود و پسر بزرگش بطلمیوس نام داشت ، و دختر بزرگش کلیاپتره نامیده میشد و این کلیاپتره در حسن و جمال با ماه و آفتاب پهلومیز دو ستاره آسمانرا فریب میداد، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد .

مع القصه: چون اولیتس دوازده سال سلطنت مصر کرد و اجلش فرارسید وصیت کرد که بعد از اوتاج سلطنت را بر سر پسرش بطلمیوس بگذارند و دخترش کلیا پتره را بنکاح برادر در آورند تا هر دو از سلطنت او کامیاب باشند، اما پس از وی اینکار صورت نیست و میان کلیاپتره

ص: 203


1- چاشتگاه: هنگام صبح

و برادرش کار بمعادات و مبارات کشید چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد .

جلوس خسرو ابن بلاش

در مملکت ایران پنجهزار و پانصد و بیست و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود خسرو بن بلاش بن نرسی بعد از بلاش بن فیروز که عم زاده پدر را پسر بود، در سریر سلطنت جای گرفت چه بوصیت بلاش ولایت عهد با او بود، و چون در کار مملکت مستولی شد و بزرگان ایران سر در خط فرمان او نهادند و در ممالک محروسه عمال و حکام خود را نصب نمود ، ساز لهو ولعب پیش گرفت و بساط عیش و طرب بگسترد، و از هیچگونه ملاهی (1) ومناهی (2) دست باز نداشت . و او را در دارالملك رى قصرى بس رفیع بودی که سر با آسمان سودی و خسرو همه روز بر آن می نشست ، و بشرب مدام ووصل لعبتان سیم اندام مشغول میشد . و چون اندك خاطرش از کسی رنجه شدی اور اشکنجه فرمودی و از فراز آن قصر بزیر افکندی و چنان در کار شهوت راندن دلیر بودی که با خواهر خودهم بستر گشته مهر دوشیزگان از وی برگرفت . اینگونه کردار موجب دهشت خاطر احرار گشت ، لاجرم در کار سلطنت سستی افتاد، و پانپی که در این وقت سرکنسل دولت روم بود برای تسخیر مملکت ارمن و گرجستان میان بست و تکران که حکمران آنم مالك بود صورت حالا بعرض خسرو رسانید، پادشاه ایران فرمانداد تا سپاه آذربایجان بحضرت او شتافته برای دفع مردم روم فرمانبردار او باشند و تكران برحسب فرمان با سپاه ارمن و گرجستان و دلیران آذربایجان تا ارزن روم باستقبال جنگ پانپی بیرون شد و در آن اراضی باسپاه روم مصاف داده عاقبت شکسته شد و پاپنی بعد از قتل و غارت فراوان از دنبال تاختن کرده بارض ارمن و گرجستان آمد و بضرب شمشیر خارا شکاف مردم آن بلاد و امصار را بتحت فرمان دولت روم آورد ، و از آنروی که خسر و ضعیف حال بود و مردم ایران از وی خاطر رنجیده داشتند، نتوانست مردم روم را مکافات این عمل در کنار نهد لاجرم ارمن زمین و گرجستان ضمیمه مملکت روم گشت، و چون از مدت سلطنت او چهل سال سپری شد ، بمرض اسهال از این سرای فانی بگذشت و تخت جهانبانی به بالاشان گذاشت، چنانکه در

ص: 204


1- ملاهی جمع ملهى : آلت لهو .
2- مناهی - جمع منهی : کاری که شرعا و یا عرفا ممنوع باشد

جای خود مذکور خواهد شد ، انشاء الله

ابتدای فرمانگذاری و اقبال دولت جولیس در روم

پنجهزار و پانصد و بیست و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود : جولیس (1) یکی از بزرگان مملکت روم است که نبرد پلنگ را بازیچه شمردی و نیروی نهنگ را زور دانستی ، و او نخست کس است که مردم رو دمش سیر ز لقب دادند و دیگران آن لفظ را معرب کرده قیصر خواندند ، و از پس او آن طبقه سلاطین را قیاصره نامیدند و سیرز بمعنی شاهنشاه و ایمپراطور است و این نام بازی از آنروی افتاد که تازمان دولت او کار روم بر دولت جمهود بود، و حکومت با بزرگان مشورتخانه و هیچکس را آن دست نبود که بنفسه سلطنت تواند کرد، و چون نوبت بجولیس رسید پادشاهی یافت .

بالجمله : مردم روم در اینوقت چون جلادت جبلی و فتوت فطری جولیس را مشاهده کردند، سرکنسلی بدو تفویض نمودند و ممالک محروسه را سه بهره نخستین اسپانیول را به پانپی مفوض داشتند و اراضی شام ملکت ارمن و گرجستان را بکفایت کرس سیس گذاشتند و مملکت فرانسه را بجولیس سپردند و گفتند اگرچه اینممالك اينك در تحت فرمان دولت روم است اما آن استیلا که شایسته دولت

ص: 205


1- ژول سزار یکی از افراد قبیله مشهور ژالی ژون بود که خود را از نسل زهره میدانست ، عمه اش زن (ماربوس) بود بی جاه طلب بود، روزی او را دیدند که از خواندن شرح زندگانی اسکندر گریه میکند و میگوید : درسن و سال من تمام عالم را تسخیر کرد و من هنوز کاری نکرده ام. برای نیل بمرام خویش دارای نوادر صفات بود، هوشی تیز و نافذ ، جاذبه فریبنده و جالب محبت فصاحتی روشن و اقناع کننده داشت. تحصیل پیشرفتها و فطرتهای درخشان باشر الط بسیار صعب سزاوار بدرجه مالك الرقابي ارتقا داده بود و بفاصله اندکی از مقام کنول بمقام امپراطوری رسید ، ولی باین هم اكتفاء نکرد بلکه دستور داد، درباره او احترامات فوق العاده معمول دارند در شرق سلاطین مستبده را یکنفر انسان تصور نکرده لذا میدانستند همان قسمی که قبل از دی اسکندر رفتار کرده بود ، سزار مایل بود بواسطه شوکت و جبروت خود بدیشان مدلل دارد که از بشر برتر و بالاتر است چنانچه، بافتخار (دنوس جده دودمان ژول که خود جزء آن بود مجسمه بر پاداشت ، مجسمه خودرادر معبد کوبرینوس) جای داد، فرمان داد برای او تخت طلائی درسنا و فردم و ارابه ، و تخت روانی مخصوص در سيرك ها داشت. تاریخ آلبر مالرص (212)

است هنوز بدست نشده لاجرم باید این کار بنهایت برد و نظام و خراج اينممالك را در تحت قانون آورد جولیس بعد از اصغای کلمات امرای مشورتخانه با لشگری ساز کرده از دارالملک روم بیرون شد و از اراضی ایتالیا عبور کرده ، بمملکت فرانسه در آمد و مدت هشت سال در آن اراضی روز گار برد ، و کار آنمملکترا بنظم و نسق کرد و فرانس را آبادان ساخت .

و بلاد و امصار فراوان بیرون از حدود آنمملکت مسخر نموده ضمیمه دولت روم فرمود ، وخود نيز نيك نامور و بزرگوارشد، آنگاه عزم کرد که بدار الملك روم مراجعت نماید که در کار سلطنت رخنه اندازد، لاجرم بسوی روم رهسپار گشت و چون این خبر باروم بردند ، پانپی وکرس سیس که در این وقت در روم سکون داشتند با عموم مردم آن بلده باستقبال جولیس بیرون شدند و او را با شوکت تمام بشهر در آوردند و پانیی نیز بدان سر بود که جولیس را باز بسوی فرانسه فرستد، وکرس سیس را باراضی شام کسیل سازد و از جانب خویش حاکمی در اسپانیول نصب کرده خود در بلده روم سکون فرماید تا اگر دست یابد در در روم پادشاهی کند و چون امرای مشورتخانه دوستان وی بودند عاقبت برضای او حکم دادند و چندانکه جولیس و کرس سیس کوشش نمودند دفع این شر از خود نتوانستند کرد، ناچار بار بربسته بیرون شدند و پانپی را در روم بگذاشتند .

جلوس ایدی در مملکت چین : پنجهزار و پانصد و سی سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ایدی فرزند برومند جنندی است که صفت او مذکور گشت، از پس جنندی لوای جهانبانی بر افراخت و مردم چین و ماچین و تبت و ختا وختن را مطیع فرمان ساخت ، ملکی باجودت جبلی وجود طبیعی بود و درویش و محتشم را از بذل حال دریغ نمیداشت مدت شش سال مردم چین از حکومت او قرین ابتهاج و سرور بودند آنگاه ایدی از سرای فر در رخت بدر بردم جای بفرزند ارجمند خود بینندی گذاشت .

جلوس بینندی

در مملکت چین پنجهزار و پانصد و سی و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون بهنندی برحسب وصیت بدر صاحب تاج و کمر شد برسریر خاقانی جای گرفت

ص: 206

و مردم چین را بزیر فرمان آورد و او را طبعی خشن و خونی درشت بود و هیچ در سفك (1) دماء در نک نمیفرمود لاجرم یکی از امرای او که هم در هوای سلطنت بود و از بینندی نیز دلی هراسناك داشت و او را وانك موانك ميناميدند ، در غذای بینندی زهری تعبیه کرده بدو خورانید . تارخت از جهان بدر برده و مدت سلطنت او چهار سال بود.

غلبه جوليس

بر فرانسه پنجهزار و پانصد و سی نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، چون جولیس بفتنه پانپی از روم پیرو نشد در قلع (2) وقمع او یکجهت گشت ، و بمملکت فرانسه آمده در پیوند قلوب مردم با خویشتن همی کوشید، مساکین و درویشان را از بذل مال غنی ساخت و رعيت و لشگریرا از کاستن خراج و فزون مرسوم امیدوار فرمود، کار بدانجا شد که عموم مردم اوراچون صنم بزرگ خودستایش میکردند، و مانند بت «کلان» پرستش مینمودند و چون این سخنان گوشزد پانپی میگشت، حسدوی زیاده میشد و از جولیس میهراسد .

بالجمله : چون کار فرانسه را استوار فرمود و خاطر خویش را از خلق مطمئن ساخت ، نامۀ نزديك بزرگان مشورتخانه روم فرستاد که با اینهمه رنج که من برده ام و چندین بلاد و امصار در تحت فرمان روم آورده ام سزاوار آنست که مرادر مشورتخانه محلی رفیع و منصبی شایسته باشد ، پاپنی مردم مشورتخانه را برانگیخت تا در جواب او نوشتند که برحسب قانون آنکس که در مشورتخانه حاضر نیست منصب نتواند داشت ، و فرستاده اور ارخصت انصراف دادند.

آنگاه پانیی با امرای مشورتخانه رای زد که جولیس در هوای سلطنت زیست کند و دل بر آن نهاده که رسم مشورتخانه را براندازد ، لاجرم او را باید ضعیف ساخت این معنی را خاطر نشان بزرگان مشورتخانه نمود و خود عزم تسخير ممالك قرق فرمود ، وازدار الملك روم بدر شد

ص: 207


1- سفك : ريختن
2- قلع و قمع : سرکوبی کردن.

از پس او بزرگان مشورتخانه بدان شدند که کار جولیس را از رونق بیندازند نخست دو فوج از سپاهیانرا که برای جنگ ایران ملازم رکاب جولیس بودند طلب فرمودند وروزی چند بر نیامد که حکم عزل جولیس را بفرانسه فرستادند، راو را طلب نمودند تا حساب خراج خویش را پرداخته باز نماید، چون این اخبار بجولیس رسید ، این سخنرا از مردم پوشیده و در نهانی پنجهزار کس از مردان مبارز را برگزیده روانه روم فرمود ، و چند روز از پس ایشان ناگاه از مجلس بزرگان فرانسه برخاسته گفت: مرا نیمساعت کاری پیش آمده و از آنجا بیرون شده بر اسبی رهوار (1) بنشست و باستعجال تمام را نده با سپاه خویش پیوست و همه جا طی مسافت کرده وارد روم گشت و چون دوستانش از ورود او آگهی یافتند گرد او را فرو گرفتند و عظیم بزرگوارش شمردند .

و در این وقت امرای مشورتخانه اگر چه از دوستان پانپی بودند، لکن با شوکت و جلالت جولیس زبون و ذلیل شدند و چندانکه پانبی این خبر را بشنید و ایشانرا برانگیخت نتوانستند جلالت جولیس را اندکی از بسیار بکاهند، چون جولیس خود را با قوت یافت، روزی بر سرخزانه دولت روم آمد و بزرگان مشورتخانه را گفت زر برای آراستن لشکر و فتح کشور است این در را بگشائید وزری باندازه کفایت مرا دهید تا مملکتی چند مسخر سازم امرای مشورتخانه در جواب او کار بمماطله (2) گذاشتند و کلید خزانه را حاضر نساختند جولیس در خشم شده بفرمود ؟ تا در خزانه را شکسته و بدانجا در آمده، چندانکه آرزو داشت زر بر گرفت و از روم خیمه بیرون زده بسوی فرانسه کوچ داد ، و چون مملکت اسپانیول چنانکه از این پیش مرقوم شد بتحت فرمان پاپنی بود ، و در اینوقت که خود بنظم مملکت قرق و اراضی یونان مشغول بود مرسلس را از جانب خویش بحکمرانی اسپانیول گماشته بود ، ناگاه جولیس از فرانسه با لشگر فراوان باراضی اسپانیول آمد و آنمملکترا فرو گرفت مرسلس نیز ناچار شده از در ضراعت و اطاعت بیرون آمد و سر بر خط فرمان او گذاشت ، جوليس بحكم فتوت جبلي اگر کسی جرمی کرده بود و نخست سر از فرمان کشیده داشت ، گناهش را عفو فرمود

ص: 208


1- رهوار : اسب تندرو و خوش راه
2- مماطله : بتأخير انداختن.

و دو فوج لشگر برای استیلا و نظم اسپانیول گذاشته ، دیگر باره خود آهنگ روم کردو باستعجال تمام متوجه آن بلده ،گشت، مردم روم چون خبر ورود او را شنیدند باستقبال بیرون شتافتند، و تقبیل حضرت او ر ا غنیمت دانستند، وجولیس در اینوقت حکومت وسلطنت روم یافت و حدود و ثغور آن مملکت را بسپاهیان کار آزموده باز گذاشت و «انتانی» را که یکی از دلاوران نامور بود سپهسالار لشگر کرده آن حدود که بسوی مملکت قرق بود بدو سپرد، چون این خبر گوشزد پانیی گشت جهان در چشمش تیره شد ، و در جنگ جولیس یکدل و یکجهت گشت ، و او را از م مردم ایتالیا نه فوج سپاه ملتزم رکاب بود ، وزری فراوان نیز با خود میداشت ، در این هنگام بزرگان یونانرا طلب کرده ایشانرا نیز در جنگ جولیس با خود همداستان ساخت ، و پانصد کشتی جنگی ساز کرده در آب افکند و از قرق کشی در آب رانده از کنار خاک ایتالیا سر بدر کرد و نخست بر سرابستانی تاختن مرده با اورزم در انداخت و در حمله نخستین او را بشکست و لشگرش را پراکنده ساخت، انتانی ناچار راه فرار پیش گرفته بسوی روم همی گریخت و لشگریانش روی بدرگاه پانیی نهاده در حضرت او پیشانی برخاك سودند و بدو پیوستند ، در اینوقت دویست تن از بزرگان مشورتخانه روم ملازم رکاب پانپی بود.

مع القصه : چون این خبر بجولیس رسید سخت آشفته خاطر گشت و در حال ساز سپاه کرده از روم بیرون شد و بسرعت سحاب صبا بجزیره «برندو زیم» که هم از ایتالیاست، فرود شد و همی خواست تا سپاه خود را جملگی در آنجا فراهم کرده بجنگ پانپی شود ، پس ترتیب کشتی کرده شش هزار سواره و بیست هزار پیاده در آنجا حاضر ساخت و همچنان کشتی همی براند تا دیگر سپاهیانرا بوی رساند، در این کرت سیزده کشتی جولیس بایکی از سرکردگان بحری پاپی دو چار شده جنگ در پیوستند . و لشگر پانپی آتش در کشتیهای جولیس زده هر سیزده کشتی را سوختند و غرقه ساختند ، وراه عبور بر سپاه جولیس بربستند ، جولیس چون حال بدانگونه دید «روفس» را که یکی از دانشوران درگاه بود، بنزد پاپنی فرستاد تا با او مصالحه اندازد پانپی در جواب گفت : که جولیس بهوای سلطنت روم بر خاسته و مملکت اسپانیول را بی سابقه خصومتی از دست

ص: 209

مرسلس گرفته ، اکنون که کار بروی صعب افتاده این نیز شعبده ایست که می انگیزد من از پای نخواهم نشست تا او را از پای نیفکنم؛ این بگفت و فرستاده او را خوار ساخته از پیش براند ، و خود در شهر مسدن كه دار الملك ما كادونيه است بترتيب لشكر و تجهیز سپاه پرداخت و در آنجا آزوغه (1) و علوفه فراوان مهیا ساخت ، آنگاه با لشگری نامور کوچ داده بارض دراشیم آمد تاراه آزوغه برجولیس ببندد ، و در آن اراضی لشگریان او هر شب همی گریختند و پشت با او دادند ، از اینروی پانپی بترسید و خاطر سپاهیانرا از خود رنجیده یافت، پس سران سپاه را فراهم کرده لختی سخنان غیرت انگیز با ایشان بیان کرد.

آنگاه: از جمله پیمان بستد که در جنگ جولیس از دل و جان بکوشند ، پس از آنجا کوچ داده بکنار رودخانه «ایسس» که لشگرگاه جولیس بود فرود شد اما پانپیچون هنوز از لشگر خود اطمینان قلبی نداشت چندان در کار جنگ عجله نمیورزید ، و از آن سوی چون لشگر جولیس تمام نرسیده بودهم وی در کار جنگ مساهله (2) میفرمود روزی چند بدینگونه بگذشت و چون لشگر جولیس فراهم شد از جای بجنبید و بر سرپانیی تاختن آورد، از اینروی نیز پاپنی حکم جنگ دادو نایره (3) حرب بالاگرفت، عاقبة الامر شکست برلشگر جولیس افتاد و جمعی کثیر از لشگر او در خندقی که گرد لشگرگاه پانچی بود در افتادند و عرضه هلاك گشتند و گروهی در کوه و دشت پراکنده شدند پاپی از دنبال ایشان تا میان لشگرگاه جولیس بتاخت و همي مر در مرکب بخاک انداخت و از آنجا بلشگرگاه خود باز آمد و با بزرگان سیاه گفت : که جولیس مردی کار آزموده است و بدین ظفر که جسته ایم مغرور نباید شد دور نیست که مردم خود را فراهم کرده شبانگاه برما شبیخون (4) زند، پس بفرمود لشگر از آنجا کوچ داده در مکانی نیکو سراپردهار است کردند و جای گرفتند ، آنگاه هر کس از لشگر جولیس اسیر و دستگیر بود بفرمود حاضر ساختند و جمله را سر از تن برگرفتند .

ص: 210


1- آزوغه همان آذوغه : غذا و خوراکی که در سفر بهمراه برداشته میشود .
2- مساهله: سهل انگاری کردن
3- ناثره : شعله
4- شبیخون: حمله ناگهان بردشمن در هنگام شب

اما جولیس بدانستکه که اگر يك نوبت دیگر شکسته شود دولت با او پشت خواهد کرد، پس با پانپی بنای متارکه گذاشت و روزی چند جنگ از میانه برخاست و از اینروی که پانیی نیز خاطر مطمئن از مردم خود نداشت بدین سخن رضا داد چون کار بدین نهادند جانبین در جمع آوری لشگر مشغول شدند در اینوقت سه فوج لشگری از مردم مسدن که از پانی دل شادنداشتند بحضرت جولیس پیوستند و او از اینروی قویدل شد و لشگرهای خود را نیز مجتمع ساخت، دیگر باره روزگار حرب پیش آمد و آتش فتنه افروخته شد هر دو لشگر صف راست کردند و تیغ و تیر در هم نهادند در این کرت از با مداد تا نیمروز از یکدیگر همی کشتند و بخاك خون آغشتند بعد از آنکه از فریقین مردمی فراوان کشته شد لشگر پانیی هزیمت شدند و بهر جانب پراکنده گشتند جولیس بشکرانه این فتح فرمان داد که هزیمت شدگانرا زحمت نرسانند و گناه ایشانرا معفو داشت ، و همی دریغ خورد که در این جنگ عددی کثیر مقتول گشت.

بالجمله : پانپی با معدودی از مردم خود از میانه بگریخت و بکشتی در آمده بسوی مصر بتاخت ، که بحقوق آنمودت که با بطلمیوس اولتیس در میان داشت ، چنانکه مذکور شد فرزندانش رعایت او کنند و او را از شر دشمن نگاه دارند چون خاتمه کار و نهایت روزگار او در ذیل قصه بطالسه مرقوم خواهد شد اکنون بتکرار نمیپردازد

جلوس پنيس واچیلس

در مملکت مصر پنجهزار و پانصد و سی و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون اولتیس از جهان برفت ، پئیس و اچیلس که وزیر و پیشگار او بودند گفتند: اولتیس کار سلطنت را با ما گذاشته و فرزندانش را که هنوز نيك از بدندانند ، با ما سپرده و در کار سلطنت مداخلت کردند ، و مردم را بزیر فرمان بداشتند ، کلیاپتره که در چهره فروغ آفتاب داشت ، و باطره (1) خون در دل مشك ناب میکرد ، اکنون پانزده ساله بود و برادر بزرگش هفده سال داشت ، ایشان هر دو در خشم شدند که چراپنیس و اچیلس

ص: 211


1- طره : بضم طاء وفتح رای مشدد : دسته موی تابیده در پیشانی

رخنه در ملك موروث ماكنند ، و ما را بسلطنت نگذارند.

پس پسر اولتیس در پلوسیم آمده باش گری از خود بنشست و کلیاپتره راه بیت المقدس پیش گرفت و بدانجا شده سپاهی از آر اسرائیل و مردم فلسطین فراهم کرده مراجعت فرمود ، و در حوالی پلوسیم لشکر گاه کرد ، و بدان سر بود که بردار و آن وزیر انرا از میان بر گرفته خود سلطنت مصر کند، در اینوقت پاینی که ذکر حالش مرقوم شد ، از جولیس شکسته شده بکنار مصر آمد تا نظر بمودت قدیم فرزندان اولتیس از وی رعایت کنند ، و چون خبر ایشانرا بدانست کس نزد بطلمیوس پسر اولتیس فرستاد که اگر رخصت فرمائی و مرا در مملکت خود مأمنی عنایت کنی روزی چند از شر دشمن آسوده مانم.

چون این خبر گوشزد پئیس و اچیلس شد با «نیاداتس» که معلم بطلیموس بود شوری افکندند که در آمدن پانپی در این ملک چه صوابدانی ؟ هر کس در این کار سخنی کرد ، عاقبت تیادانس گفت هرگاه پانپی را در این مملکت جای دهیم، جولیس که امروز ایمپراطور ایتالیاست، با ما خصومت کند و دور نیست که از اوز حمتی بمارسد ، و هم از قدیم اور ا بابطالسه خویشاوندیست و رنجیدن او سزاوار نیست ، و هرگاه پانپی راراه بخود ندهیم و از پیش برانیم، اوسپهسالاری بزرگ بوده ، مبادا باز بخت بدوروی کند و برجوليس غلبه جوید ، آنگاه از این نامردمی که ما در حق او کرده ایم مارا کیفر دهد پس صواب آنست که حیلتی اندیشیده پانپی را بقتل آوریم ، و سرش را نزد جولیس فرستیم تا او شاد شود، و این نماند که مکافات تواند کرد ، سخن براین نهادند و شتمیس را که یکی از سرکردگان روم بود، و در حضرت بطلمیوس ملازمت داشت برای انجام این مهم بر گماشتند ، و ، و بطلمیوس با مردم خود و بزرگان سپاه از اسکندریه باستقبال پانپی بیرو نشد و در لب آب بایستاد و پیام داد که مملکت بر از آن تست بهرجا خواهی فرود شوی و هر چه خواهی کنی ، و باین بهانه کیه کشتی بزرگ بساحلی نمیتواند رسید کشتی کوچک فرستادند که پانپی بدان سوار شده بکناز آید چون پانبی خواست بکشتي كوچك در آید «کارنلیا» که ضجيع او بود ، در وداع شوهر بگریست چه دل او گواهی میداد که این سفری مبارک نباشد

ص: 212

پانپی اور ادل داد و بکشتی كوچك در آمده روی بساحل نهاد ، چون نزديك بخشكي رسید ثبتمیس خنجر کشیده زخمی منکر بر او زد و در حال سر او را از تن جدا کرده جسدش را بکنار رود انداخت ، کارنلیا، چون از دور حال شوهر بدینگونه دید فغان برکشید وزار بنالید و در حال کشتی خود را در آب راند و از پیش بدر ،رفت چنانکه مردم مصر نتوانستند او را دستگیر نمود .

آمدن جولیس

برسر ثبتميس بمصر پنجهزار و پانصد و چهل سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون جولیس دانست که پانپی بمصر شتافته با مردم خود گفت : او را نباید گذاشت تا دیگر باره برگ و سامانی کند و کار صعب شود ، پس فرمانداد تاسیاه او «درهاناتلی» و«کریس» توقف کردند، و خود هشتصد تن سواره و سه هزار و دویست تن پیاده برداشته بسوی بتاخت و بشهر اسکندریه در آمد و در آنجا در سرائی سکون کرده چون سپاهش اندك بود اطراف خویشرا از دخول لشگر بیگانه نیکو حفظ کرد .

اما تیاداتس چنان میدانست که کاری نیکور کرده و رائی بصواب زده و جولیس را در قتل پانپی از خود راضی نموده، پس سر پانیی را برداشته بنزديك جوليس آورد و چون چشم جولیس بر آن افتاد ؛ روی از آن بگردانید و بگریست و فرمود : تا سر و بدن را بآئین بزرگان با خاک سپردند، از آن پس چون مردم مصر عدد لشگر جولیس را اندك یافتند سر از طاعت او برتافتند و بروی بشوریدند و در این هنگام چون باد مخالف وزان بود، جولیس نتوانست، مراجعت فرمود، ناچار اطراف خود را استوار کرده بنشست سپاه خود را از اطراف طلب نمود و گفت : اولیتس در زمان حیات خود زری از من بقرض گرفته، اگر فرزندان او ادای آن دین کنند تا من بارض خویش باز شوم روا باشد.

در اینوقت پنیس وزیر بطلمیوس برای آنکه مردم را بر جولیس بشوراند ، با خلق چنان وانمود كه جوليس اينك طمع در اموال واثقال مردم مصر بسته و هروز طلب گنجی فرماید، و از آن سوی بعرض جولیس رسید که میان کلیاپتره و برادرش بطلمیوس برای سلطنت مصر کار بخصومت و این معنی را بفال مبارك شمرد و گفت ، من وصی

ص: 213

اولتیس میباشم اکنون میباید کلیاپتره و برادرش بی سپاه و لشگری نزد من حاضر شوند تا در میان ایشان حکومت کنم و این کار بر قانون مشورتخانه روم بانجام برم کلیاپتره چون این سخن بشنید برای آنکه جولیس را پشتوان (1) خود کند ، در نهانی کس نزد او فرستاد که من شبانگاه بحضرت تو آمده صورت حال را معروض خواهم داشت.

و چون مردم بطلمیوس مانع بودند که او از بحر عبور کرده باسکندریه در آید لباسی ژنده (2) برزیر جامه های خود افكنده شبانگاه بکشتی کوچکی سوار شده بدینسوی آمد و بر حماری نشسته بسرای جولیس در آمد و برقع (3) برانداخت، ناگاه چشم جولیس بردیدار کلیاپتره افتاد که مانند صد هزار نگار بود ، لختی دیده او بازداشت و هیچ سخن نتوانست گفت : آنگاه که با خود آمد زبان بضراعت بگشود و سر در قدمش سود و آنشب را تا مداد نیاز همیراند و ناز همیدید، و صبحگاه بیهشانه کس نزد بطلمیوس فرستاد که ترا از فرمانبرداری چون کلیاپتره خواهری عار نباید بود اگر سر در خط فرمان او گذاری و این اراضیرا بدو سپاری من از تو راضی خواهم بود، و اگر نه خاک این بوم را بدست لشگر روم بیاد و آب دهم ، و از تو و اصحاب تونشان نگذارم .

بطلمیوس چون این سخنان اصغا فرمود ، بدانست که کلیاپتره شب در سرای جولیس بسر برده ، از هوش بیگانه شد و در میان مردم مصر آمده تاج از سر بر گرفت و بر زمین افکند و خاک بر سر همی پراکند و گفت : ایمردم مصر چند آسوده نشسته اید ! اينك جوليس بدین مملکت در آمده و خواهر مرا فریب داده و بسرای برده باوی هم بستر گشته و از آنسوی پیس وزیر او هر مال وزر که در معبد خانه موقوف بفرمود تا بدزدیدند، و این نسبت را نیز با لشگریان جولیس داد، لاجرم مردم مصر فراهم گشته غوغائی عظیم برداشتند جولیس چون این خبر بشنید بزرگان مصر را طلب داشت و با ایشان گفت شمار اچه افتاده که این شورش کنید و خود را بهلاك اندازید؟ مرا اولیتس وصی فرموده تا در میان اولاد او حکومت کنم ، و در هیچ حال برای شما زیان نخواهد بود و مردم با سخنان او

ص: 214


1- پشتوان: پشتیبان
2- ژنده: کهنه و کم بهاء
3- رو بند : نقاب

از آن شورش بزیر آمدند و هر یا بسرای خود شدند ، پس روز دیگر حکم داد تا کلیاتیره و بطلیموس را بمحضر قاضیان حاضر کردند و اندرزنامه اولیتس را سر باز نمودند و در آنجا مرقوم بود که بطلیموس و کلیاپتره در مصر بشراکت سلطنت کنند و پسر دیگر و دختر کوچکترش در جزیره سیپرس حکومت فرمایند چون این کلمات معلوم شد جولیس گفت: اگر چه اکنون سیپرس در تحت فرمان دولت روم است من آنملك را نیز تقویض کنم تا این خصومت از میان برخیزد بزرگان مصر بدین سخن رضا دادند ، جز پئیس که دانست کایا پتره بطلمیوس داناگاه بجزیره سیپرس خواهد فرستاد ، وخود سلطنت مصر خواهد کرد، پس با اچیلس متفق شده مردم را بشورانید و بیست هزار تن از اهالی مصر را فراهم کرده یکجهت ساخت تا جولیس را از اسکندریه اخراج فرمایند مردم از هر جانب بسرای او تاختن بردند دست نیافتند ، و از راه در پا نیز نتوانستند رخنه انداخت چه جولیس مردی رزم آزموده و ممتحن (1) بود، پس مردم مصر جولیس را محصور داشتند و راه آب بر او بستند ، و ادفر مرد تا چند چاه حفر کرده آب بر آوردند و بدان همی معاش کرد تا سپاه بری و بحری او برسیدند. و کشتیهای جنگی فراز آمد جولیس با مردم خود از سرای بدر شده تا خویش را بلشگرگاه رساند در این وقت مردم مصر از کمین بیرون تاختند تا اور اگر فتار سازند، جولیس چون کار بدانگونه دید خود را در آب افکند و با یکدست هر سجل (2) که با او بود برگرفته از آب بیرون داشت و با دست دیگر آب ورزی کرده خود را بکشتیهای خویش رسانید ، و مردم او گرفتار گشتند، اما مردم مصر چون بخت بلند اور امشاهده کردند که از چنین ورطه رهایی یافت بهراسیدندو دانستند که بدو ظفر نخواهند جست با اینهمه حیلتی اندیشید و بطلیموس کس نزداد فرستاده آغاززاری و ضراعت نمود و گفت : اگر جولیس بدینسوی شود از در اطاعت خواهم بود، جولیس نیز چون دل در هوای کلیاپتره داشت سخنان او را استوار نمود و دیگر باره آهنگ اسکندریه کرد و در این وقت سه هزار تن از آل اسرائیل و ده هزار آن از لشگر روم ملازم رکاب او بود بالجمله چون جولیس بسوی اسکندریه رهسپار آمد و بساحل رسید، بطلمیوس

ص: 215


1- ممتحن : آزموده .
2- سجل: دفتری که در آن اسناد نوشته میشود .

با مردم خودسر راه بروی بگرفت و جنگ در انداخت. بعد از کشش و کوشش بسیار لشگر مصر شکسته شد، و بطلمیوس از میانه فرار کرده ، خواست تاجان بسلامت برد و از کمال دهشت خود را برود افکند تا از آنجا عبور کند، در اینوقت اجلش در رسیده در آب غرقه گشت ، و مملکت مصر يكباره بتصرف جوليس آمد.

جلوس ژور پلنك

در مملکت چین پنجهزار و پانصد و چهل سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، چون وانك موانك بيننديرا زهر داده از میان برداشت و خود، هنوز آنمکانت نداشت که لوای سلطنت برافرازد نبیره سوندی ژور پلنگ را که در اینوقت دو ساله بود بدامان بر گرفت و بتخت پادشاهی بر نشست و حکمرانی همی کرد ، تا خرد و بزرگ مملکت چین را باوامر و نواهی خویش آشنا ساخت ، و مردم، حمل حکومت او را سهل شمردند و چون سه سال بدینگونه روزگار برد ژور پلنك رخت از سرای فانی بجهان جاودانی کشید .

جلوس کلیاپتره

در مملکت مصر پنجهزار و پانصد و چهل سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون بطلمیوس از میانه برخاست و مملکت مصر در تحت فرمان جولیس شد، شاد و خرم بسرای خویش آمد و کلیاپتره را که ستاره از شرم رخساره اش آواره گشتی ، و لعل از غیرت لبش خونخواره، شدی ، حاضر ساخت و مجلس را با دیدار او بهشت و بهار کرد ، و تاج مرصع بجواهر شاداب برگرفته از جای بجنبید ، و قدم پیش گذشته سروروی کلیاپتره را بوسه زد، و تاج بر سر نهاد و گفت : سلطنت مصر بلکه پادشاهی عالم شایسته تست و برای آنکه مردم مصر بر نشورند که جولیس زمام مملکت را بدست معشوقه خویش نهاده برادر کوچکترش را که یازده ساله بود در کار

ص: 216

سلطنت به او مشارکت داد و گفت : آنزمان که چهارده ساله شود كفايت ملك بشراكت خواهر کند و از اینروی که جولیس دل بر نمیداشت که کلیاتبره را بگذاردو بروم مراجعت کند مدت نه ماه در مصر رحل اقامت انداخت، و همه شب تا روز با کلیاپتره عشق باخت و مهر او چنان در دلش آویخته بود که هرگزیاد سلطنت و مملکت نمیفرمود ، و همه شب با کلیاپتره میگفت : که مملکت آسیا و ديگر ممالك روى زمينرا خاص برای تو تسخیر خواهم کرد و سلطنت این حمله را با تو خواهم گذاشت و در این مدت از کلیا بتره پسری آوردو اور اقیصاریان نام نهاد بدان مناسبت که فرزند قیصر بود چه قیصر معرب سیزر است ، وجولیس سیزر لقب یافت چنانکه مذکور شد :

مع القصه : از طول زمان توقف جولیس در مصر و عشق ورزی او با کلیاپتره کار ممالک محروسه پریشانی یافت و بعرض جولیس رسید که «فارناسی» فرمانگذار بوزنطیه که اکنون به اسلامبول مشهور است از دریا عبور کرده و بخاک روم در آمده بعضی از بلاد و امصار را عرضه نهب و غارت نموده، جولیس ناچار شده دلدار را وداع گفت و از برای نظم ممالك از مصر بیرون تاخته نخست بنظم و نسق بلاد شرقیه پرداخت و مملکت ارمن زمین وکرجستانرا به اریا برزن که مردی دانا و رای زن بود ،سپرد و جمعی از لشگریا نر املازم خدمت او ساخت که اگر خسر و بن بلاش که در اینوقت سلطنت ایران داشت لشگر بدان اراضی فرستد بمدافعه برخیز دو بیت المقدس را به هر کانس تفویض فرمود که مشهور بهر دوش است ، وقصه او مرقوم افتاد، پس از اراضی شام کوچ داده بسوی بوزنطیه رهسپار شد و چون فارناسس معلوم كرد كه اينك جولس چون سیل بنیان کن از راه میرسد و در قدرت بازوی خویش نمیدید که با و مصاف دهد و اینمنی را نیز دانسته بود که سخن از در مصالحه راندن باد در چنبر بستن است، ناچار خانه وزن و فرزند را گذاشته راه فرار پیش گرفت و جولیس بی زحمتی و کراهتی بارض بوزنطیه بر آمد و کار آنمملکترا بنظم و نسق کرده حکومت آن اراضی و بغاز سبعه را به «میصریدتس» مفوض داشت و هم در این هنگام مکنون خاطر وی بود که مملکت آسیار اتمام تسخیر فرموده به کلیاپتر هم سپارد، چون این معنی بر مردم معلوم شد لشگریان از چنین خدمت پس از اینهمه رنج تقاعد ورزیدند و بزرگان سپاه بعرض

ص: 217

رسانیدند که انتانی را که در مملکت روم نایب مناب خویش ساخته، مردی بی کفایت است، و در این مدت کار آنمملکترا، چندان آشفته ساخته که هرگز بیحضور جولیس سامان نخواهد گشت ناچار جولیس از بوزنطیه کوچ داده بارض ایتالیا آمد، و کار آن مملکترا رونق داد، و هر که رغیبت او بهواخواهی رنجی برده بود گنجی بخشید و هر کس گناهی کرده بود معفو داشت ، وروزی چند بر نیامد که آهنگ سفر افریقیه نمود و در این وقت سپاهیان بشوریدند و غوغایی بر داشتند که مدتیست در صعب و سهل زمین عبور کرده ایم و در جنگهای سخت رخت افکنده ایم برای آنکه روزی آید که رنج مارا پاداش فرمایند، و يك چند مدت بآسایش روزگار بریم اکنون رنج ما همه باد گشت و هنوز نفسی بر نیاورده ایم که هم برای سفر مهیا باید بود این گفتند و بشوریدند و خواستند بشهر در آمده خود باجولیس برابر شوند و چنین سخن کنند، جولیس، فرمود : تا دروازه شهر را بروی ایشان بستند و آنجماعت جسارت کرده بشهر در آمدند و در بشکستند چون اینخبر بجولیس رسید ناچار بمشورتخانه در آمده کرسی بلندی بنهاد و بر زبر آن بنشست و سرکردگان لشگر بحضرت او حاضر شدند و زبان بشکایت باز ،کردند، جولیس در جواب فرمود از این پس چون بگشوری در شویم و مصافی دهیم شرط باشد که شمارا از غنیمت بهره رسانیم و نصیب بخشیم، مردم از کلمات او آن جنگ وجوش بنهادند و با نشیمن خود باز شدند، پس جولیس اعداد سپاه کرده بالشگری اندك از روم بدر شد و باراضی افریقیه ،آمد و از دنبال او همه روزه سپاه برسید و بدان سر بود که کار کرتج را یکسره کند و بر جميع ممالك مغرب مستولى شود پس بکنار مکنار شهر تبسس آمد که در تحت حکومت بزرگان کرتج بود؛ و آن بلده را محاصره نمود؛ سی پیو که سپهسالار لشگر کرتج بود با سپاهی لایق بسوی او تاخته در برابر جولیس صف راست کرد و جنگ در انداخت، از هر دو سوی مردان جنگی نیکو بکوشیدند و مردانه جنگ کردند عاقبة الامر لشكر كرتج هزيمت شد و سرکردگان سپاه چندانکه خواستند لشگریان را در میدان بدارند ممکن نشد و همگی پشت با جنگ داده فرار نمودند و سرکردگان از کمال غضب وغيرت خود ر اهلاك ساختند، و سی پیواز میانه فرار کرده خواست از راه بگریزد ، بدست مردم جولیس

ص: 218

افتاده مقتول گشت : و در اینجنگ جمعی کثیر از مردم روم زخمدار بودند.

مع القصه: چون جولیس از کاراراضی مغرب بپرداخت بروم مراجعت فرمود و زخمداران سپاه را طلب کرده هر یکراسیصد دینارزر سرخ عطا نمود ، و هر سلطان صده را ششصد دینار زرداد ، و هر سرهنگ را هزار و دویست دینار بذل کرد ، و مردم شهریرا که خدمتی کرده بودند هر کس را باندازه خود گندم عطا داد ، و انجمنی برپای کرده جميع خرد و بزرگ مملکت را بضیافت حاضر ساخت ، وكمال عطوفت درباره ایشان مبذول داشت ، در آن مجلس اور اسیر زلف دادند که بمعنی ایمپر اطور است ، و او پادشاه شده دولت جمهور بر افتاد .

غلبه جولیس بر انگلیس

پنجهزارو پانصد و چهل سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، جزیره «برتین» بزرگترین جزایر یوروپ (1) است طول آن پانصد و پنجاه میل و عرضش سیصد میل است ، و این حزیره راسه بهره کرده اند بهره نخستین را انگلند گویند ، و بخش ثانی را «اسکاتلند» خوانند ، وقسمت سیم مشهور به «ویلز» باشد، و این هنگام ایشانرا ملکی و پادشاهی نبود ، و مردم آن اراضی خانه ها ازنی و چوب کرده در آنها میزیستند و هیچگونه علم وفضلی در میان ایشان نبود ، و همه روز بگاوبانی و گوسفند بانی اشتغال داشتند و ایشانرا هیچ جامه نبود و عریان میزیستند و بدن را سرخ میکردند ، و موی سر د، را میگذاشتند تا از قفای ایشان آویخته باشد و موی سبلت را گذاشته موی زنخ را از بن میستردند ، و کیش ایشان بر بت پرستیدن بود، و سلاح جنگشان يك شمشير و يك ضلق (2) و يك سپر بود

اما جولیس روزگاری بود که آهنگ آن داشت که جزیره برتین را مسخر فرماید در آن هنگام که از سفر مغرب مراجعت کرد؛ چنانکه مذکور شد روزی چند بر نیامد که بازکوس برد و کوچ سفر داد ، و بالشگری فراوان از روم بیرون شده باراضی فرانسه آمد، و روزی چند در آنجا زیسته و حکام و عمال خویش را باز پرسی بسزا فرموده آهنگ جزیره برتین نمود ، و چون مردم برتین پیوسته با هم از در نزاع وجدال

ص: 219


1- یورپ : قطعه اروپا
2- ضلق: نیزه

و نفاق بودند. با جولیس نتوانستند نبرد آزمود، و قیصر بدان اراضی شده در حمله نخستین لشگر ایشانرا بشکست و در قفای آنجماعت تاخته جمعی را بقتل آورد و بر اراضی انگلند استیلا یافت ، اما در این سفر آن قیصر را اعداد نبود که بر تمامت برتین غلبه جوید، لاجرم روزی چند در انگلند بسر برده با راضی فرانسه مراجعت فرمود .

غلبه جولیس برجزیره برتین

و خاتم کار او پنجهزار و پانصد و چهل و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود جولیس چون از انگلند باز آمد یکسال در فرانسه سکون فرمود ، و اعداد سپاه کرده سال دیگر بر سر جزیره برتین تاختن، برد ، مردم، آن مملکت همگی همدست و همداستان شده با جولیس مردانه جنگ کردند و چندین مصاف دادند و هم عاقبت مغلوب جولیس شده قیصر بدان اراضی دست یافت و تمامت آن جزیره را مطيع ومنقاد ساخت و حاکمی از جانب خود نصب کرده با راضی فرانسه مراجعت فرمود، در اینوقت در حضرت او معروض داشتند که دو پسر پانپی که یکیرا کی نیس پاپنی گویند ، و آن دیگر را سکس تس پانپی نامند . در مملکت اسپانیول شورشی عظیم کرده اند و مردمی فراوان بگرد ایشان فراهم شده ، و عمال قیصر در مملکت اسپانیول از بیم ایشان بهر جانب پراکنده اند. جولیس بی مسامحه از جای بجنبید و لشگری نامحصور برداشته بجانب ایشان تاختن کرد و پسران پانپی نیز در برابر او شده جنگ بپیوستند ، و چنان بکوشیدند که کار بر سپاه قیصر تنگ شد ، در این وقت جولیس در میان سپاه بهر جانب میتاخت و فغان بر می آورد که ای مردم استوار باشید تا نام بلند شده را پست نیارید و مردم نگویند بدست کودکان پانپی شکسته شدید.

مع القضه : بهزار زحمت جولیس در آن جنگ ظفر جست و سپاه پسران پاپی چندان کوشیده بودند که سی هزار تن از آنجماعت مقتول بود .

بالجمله : کینیس با معدودی از میدان جنگ فرار کرده بگوشه غاری مخفی شد ، و سپاه قیصر او را بدست آورده سرش را از تن برداشتند و بحضرت قیصر آوردند اما سکس تس پاپنی برادر او بدست نیامد و از پیش بگریخت ، قیصر از پس این فتح

ص: 220

شاد و خرم شد و در مملکت اسپانیول دوست و دشمن را پاداش و کیفر کرد و حاکمی از جانب خویش نصب نموده خود باراضی ایتالیا ،آمد، و دارد شهر روم گشت وضیع (1) و شریف در حضرت او مجتمع شدند و با تقبیل جنابش افتخار جستند، در اینوقت انتانی که سپهسالار لشگر و نایب مناب او بود در شهر روم قدم پیش گذاشته زمین ببوسید و معروض داشت که امروز قیصر بر یکنیمه روی زمین پادشاه فرمانگذار است و پادشاها نرا رسمی است قدیم که تاجی زرین بر سر نهند تا مرایشانرا علامتی باشد چنانکه قانون سلاطین عجم وكيش ملوك هند و چين است ، و تاجی که برای وی ساخته بود برگرفته و پیش شد تا مگر بر سر قیصر گذارد ، جولیس این معنی را از وی نپذیرفت و گفت . پادشاهی بعدت (2) لشگر و بسطت (3) کشور است ، نه بآراستن تاج و کمر اما مردم روم بروی حسد بردند و بزرگان مشورتخانه که از درجه خود ساقط بودند در نهانی مردم راهمی برانگیختند و گفتند: قیصر کار مشورتخانه را در هم کر دو دولت جمهور را آشفته ساخت تا خود بتنهائی پادشاهی کند ، و در مملکت یوروپ و آسیا امپراطور و سیر باشد ، چه واجب است که چندین مردم مسخر فرمان یکتن بماند از اینگونه سخن کردند ، تاجمیع بزرگانرا در قتل قیصر همدست و هم داستان ساختند و از اینروی که روزگاری بود مردم روم با دولت جمهور خوی داشتند ، و کار بر آزادی میراندند ، بسیار صعب بود که کس را بپادشاهی بردارند و برنج بندگی و فرمانبرداری شوند و از اینروی بروتس که فرزند جولیس بودهم بادشمنان پدر همراز بود و با ایشان در قتل قیصر رای میزد ، عاقبت کار بدانجا کشید که روزی معین کردند و .گفتند چون قیصر در آنروز بمشورتخانه شود. ناگاه همگی برخروشند و تیغ بر کشند او را بکشند «ارتمیدارس» که یکی از فلسفیان قرق بود . و در روم سکون داشت از اینروی که مهر قیصرش در دل نهفته بود ، خامه برداشته صورت حالرا در نامه بنگاشت و آنروز که قیصر بسوی مشورتخانه میشد آن نامه را بوی داد ، تا در دفع ابن غايله چاره اندیشد، از انیروی که قضای آسمانی چنین برسر رانده بود نامه ویرانگشود

ص: 221


1- وضيع : پست
2- عدت: جمعیت
3- بسطت: وسعت

و ناخوانده بدست یکی از نویسندگان حضرت داد که او نیز از دشمنان بود

مع القصه: قيصر بمشورتخانه در آمد و مردم در قتل او یکجهت شدند ، نخستین مردی که او را «سنبر» مینامیدند ، جسارت ورزیده پیش آمد و گفت برادر مرا که سالها خدمت دولت کرده بود از درجه اعتبار ساقط فرمودی و از میان خدمتگذاران حضرت اخراج نمودی ، اينك دست از دامان تو بر ندارم تا گناه برادر مرا معفو نداری . و او را بر سر خدمت نیاری ، این بگفت : و دامن قیصر را گرفته بر این بهانه بر جای بداشت در این هنگام «کسکا» که مردی دلاور ،بود از قفای قیصر بیرون شده خنجری بر پشت او فرو برد ، چون زخم خنجر برجولیس رسید تیغ برکشیده و روی بر تافت و زخمی منکر برک سکازد

در این هنگام مردم گرد او را فرو گرفتند، و هرکس بدوهمی زخمی زد ، از میانه ناگاه جراحتی صعب یافت و روی بازپس کرده دید که آن زخم از پسرخود بروتس یافته، گفت: ایفرزند تونیز با دشمنان من دوست شدی و چون من پدری را کشتی ! ؟ و در این وقت جولیس بدانست که دیگر روی سلامت نخواهد دید

مع القصه : بیست و سه زخم منکر بر اوزدند تا اورا مقتول ساختند و در این هنگام پنجاه و دو ساله بود، و از این جمله چهارده سال پادشاهی روز گذشته بود .

جلوس وانك موانك در مملکت چین

پنجهزار و پانصد و چهل و سه سال بعد از هبوط آدم بود : وانك موانك را مورخین ختاطبقه هفدهم از سلاطين چين و ماچين وختا وختن شمرند ، و با بعضی از سیر او در قصه بینندی وژور پلنگ اشارت شد

مع القصه: بعد از ژور پلنگ بتخت سلطنت برآمد واعيان و اشراف مملکت را در طاعت خویش بازداشت ، و چون مکانتی در پادشاهی حاصل کرد ، دست ظلم و تعدی از آستین بر آورد ، و رعیت را بر خراج بیفزود و لشگری را از مرسوم بکاست و چون خود از خاندان سلطنت بیگانه بود، بیم داشت که مبادا حکومت او بر امرای بزرگ گرانی کند ، و روزی بروی بشورند ، لاجرم همت بر قلع (1) و قمع اعیان و اشراف

ص: 222


1- قلع و قمع : سرکوبی کردن

مملکت گماشته هر روز احدیرا مجرم ساختی و از درجه اعتبار در انداختی این معنی نیز بر صنادید (1) مملکت حملی بزرگ شد، ناچار با هم متفق شدند و در قتل او دلها یکی کردند و بر وی بشوریدند، و او را گرفته در زندگی گوشت از اندامش باز کردند، و از نسل کیندی احدیرا بپادشاهی بر داشتند، چنانکه در جای خود مذكور خواهد شد و مدت سلطنت وانك موانك در مملکت چین بیست و پنجسال بود

فرمانگذاری انتانی در مملکت روم

پنجهزار و پانصد و چهل و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، انتانی

ها سپهسالار جولیس بود چنانکه بدان اشارت شد، آنگاه که جولیس را بقتل آوردند ، و اغسطس، فرزند خوانده اونیز اندك سال بود و نقل سلطنت نمیتوانست برداشت انتانی فرمانگذار روم گشت ، و امرای مشورتخانه نیز بعداز جولیس قوتی بدست کردند و پس از روزی چند حکم از مشورتخانه صادر شد ، که انتانی باید باراضی شرقیه سفر کند و آن بلاد و امصار را بنسق سازد، تا مبادا بعد از قتل قیصر در آن حدود آشفتگی با دید آید ، پس انتانی ساز سفر کرده لشگر برآورد و کشتی در آب راند و همه جاطی مسافت فرموده از ساحل بحر شام سر بدر کرد و بدان اراضی در آمد ، و پیوسته در دل داشت که آیا کلیاپتره ملکه مصر راچه مخایل (2) و محاسن است که مانند جولیس پادشاهی چندین فریفته و شیفته او گشت ؛ و اینخیال همه روزه خاطر او را زحمت میرسانید ، و مهر او را بجانب کلیاپتره جنبش میداد ، تا عشقش فزونی گرفت و صبرش اندك شد ، و او را هیچ دست آویز نبود که وسیله دیدار تواند شد ، و از بیم بزرگان مشورتخانه روم بی حجتی متعرض او نتوانست گشت ، در اینوقت بعرض او رسانیدند که حاکم بلده فینشیا» که در حوالی حلب است ، و از جانب کلیاپتره در آن اراضی حکومت کند ، با فرمانگذار بابل که از عمال خسرو بن بلاش شاهنشاه ایرانست متفق شده و بدان سر است که باستظهار (3) سلطان ایران لشگر روم را از اراضی مقدسه

ص: 223


1- صناديد - جمع صنديد : مهتر و عاقل .
2- مخایل - جمع مخبله : قوه فکر و تصور
3- استظهار : پشت گرمی دلگرمی.

بیرون کند، و شام و بیت المقدس را دیگر باره ضميمه ممالک ایران سازد ، انتانی از این سخن شادشد ، ورسولی نزد کلپاپتره فرستادند و بدو نگاشت که تو این تاج و تخت را بقوت قیصر یافتی ، و بنیروی دولت روم صاحب این مرز و بوم شدی اينك در پاداش آن عمالتو در اراضی حلب دشمنان دولت روم را بدوستی طلب کنند ، و در مخالفت مامتفق باشند ، اکنون خود برخاسته در سلیسیا که لشگرگاه ماست ، حاضر شود بحقیقت اینکار بررس و عمال خود را تنبیه فرمای؛ و اگر نه ترا بدرود تاج و تخت باید گفت ، و وداع اقبال و بخت باید کرد

این نامه بنوشت و بفرستاد و هر روز عشق کلیاپتره اش در دل بر افزون بود چندانکه خوی دیوانگان گرفت، اما از آنسوی چون نامه انتانی بکلیاپتره رسید . با خود اندیشید که چه لازم است که با انتانی مصاف دهم، اکنون که جولیس نمانده صواب آنست که او را در کمند آرم و کار بمراد کنم ، وعزم کرد که : بنزد او شده او را دیدار کند

رفتن کلیاپتره نزد انتانی

پنجهزار و پانصد و چهل و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، کلیاپتره آن جمال داشت که در اقالیم سبعه مردم بایاد او می خفتند، و با نام او بر میخاستند ، و در فنون عشقبازی آن دقایق میدانست که خیال عاشق را جز بر طریق اراده خود مجال رفتن نمیگذاشت ، و یکی از جمله حکمای فلاسفه بود که در فنون حکم دست قوی داشت چنانکه او را در علم طب و دیگر علوم کتب مصنفاتست که هم بنام او ترجمه کرده اند و بازبان فارسی و عربی و انسیانی و تراکلیدی و سریانی و ترکی و قبطی و قرق ولاتین و غیر آن دانا بود . چنانکه در شانزده زبان بفصاحت بیان و طلاقت (1) لسان سخن میگفت و از هر دولت که کس نزد او میشد محتاج بترجمان نبود .

بالجمله : چون نامه انتانی بدور سید و سخنان درشت اور ااصفا فرمود ، اعیان مملکت وصنادید حضر ترا انجمن کرده با ایشان شوری افکند که پاسخ انتانی را چگونه باید گفت؟.

ص: 224


1- طلاقت : دلیری در سخن گفتن و کشادگی زبان .

هر کس سخنی بمیان انداخت و رامی همیزد ، عاقبت کار بدان نهادند که انتانی را نرسد که ملکه مصر را مکانت ننهد ، و چندین خشونت کند، اگر همه دولت سستی پذیرد شاید . و بدین ذلت نتوان زیست ، صواب آنست که دامن برزنیم و با او نبرد کنیم ، تاهر که را خدا خواهد ظفر بدو دهد ، کلیابتره چون اینکل ماترا اصغافر مود و میدانست که در مصر آنمرد نیست که با انتانی نبرد کند ، روی بدانجماعت کرده و فرمود : مراد اجب نباشد که کشور بر آشوبم و لشگر برانگیزم ، من خود یکتنه عالم را مسخر کنم .

و از سلاطین تاج و افسر ستانم و برخاك و خاكستر نشانم ، آفتاب با دیدار من دیوانه شود ، وستاره با نظاره من از پای نشیند، هم اکنون در کار انتانی رنج نخواهم برد ، و گنج پراکنده نخواهم ساخت خود بدرگاه او تازم و انتانی را باهمه لاف شیری سگ خویش سازم ، و سالها با آهوی چشمش خواب خر گوش دهم این بگفت و ساز سفر کرد و از زرناب و لآلی (1) خوشاب و جامه های شهوار ، و جامه های زرتار هدیه لایق از بهر انتانی فراهم کرد ، و فرمان داد :

با جمعی کثیر از کنیزکان ماهروی كه هر يك باخوى فرشته و روی پری بودند هم برای صفر آماده شدند و آلات طرب و ادات لهو و لعب را که همواره در بزم کلباپتره بکار می بستند با خود برداشتند ، پس از دارالمك مصر کوچ داده آهنگ اراضی «سلیسی» نمود، چون این خبر بانتانی رسید دل در برش طپیدن گرفت و بزرگان لشگر را طلب داشته باستقبال کلیاپتره بیرون فرستاد، و همی سراپرده خویش را رونق داد و نشیمنگاه را زینت کرد چه گمان داشت که کلیاپتره بدانجا فرود خواهد شد ، اما ملکه مصر هیچ بدو نگریست و بیکسوی لشگرگاه انتانی فرود شده سراپرده راست کرد ، و طومار (2) دولت و شمت بگسترد و سر بر خود را نهاده بر زیر آن بر نشست ، و آن چهره را که دل خورشید از فروغش تفته (3) بود، هر هفت فرمود و تاجی مرصع (4) که کمتر جواهر رخشانش غیرت لعل بدخشان بود ، بر سر نهاد، و آن کنیزکان سیمین ساق در برابرش

ص: 225


1- لآلى - جمع لؤلؤ : مرواريد
2- طومار: دفتر : نامه
3- تفته : گداخته شده
4- مرصع : جواهر نشان .

چون سروها براب جویبارها صف بر کشیدند ، و لشگریان از بیرون سرا برده نیز رده راست کردند انتانی گوش بر در و چشم براه بود، چون معلوم کرد که کلیاپتره بدیگر جای فرود شده، کس نزد او فرستاد و پیام داد که ملکه مصر را چون افتاد که چشم ما را با دیدار خود روشن نساخت و حجره ما را با رخسار خود گلشن نفرمود کلیاپترده در جواب گفت که من راهی دور پیموده ام و مسافتی بعید در هم نوشته ام ، اکنون بر انتانی است که بزیارت من كمر بندد و بنزديك من آيد ، چون کلمات وی بانتانی رسید بی توانی برخاست و راه سراپرده ملکه مصر را پیش گرفت و چون راه بدانجا نزديك کرد ، و آن اسباب حشمت و جلالت بدید ، در حیرت شدچه همه سراپرده در چشمش دیباج ششتری و ستاره مشتری نمود ، پس قدم در میان سراپرده گذاشته ناگاه چشمش بر روی کلیاپتره افتاد که دیدارش چون آفتاب زحمت دیده میکرد در نظره اول دیوانه شد و از هوش بیگانه گشت ، و بی اختیار دویده روی بر پای او نهاد و اظهار مسکنت و ذلت نمود ، کلیاپتره او را گرامی داشت و در پهلوی خویشتن نشستن فرمود ، و آن هدیه که از بهر او کرده بود در حضرتش پیش گذرانید، و ساز مهمانی برای او طر از کرده بزمی شاهوار راست کرد و روز را بر انتانی چنان بشام آورد که از روز و شب بیخبر بود پس انتانی شامگاه با هزار حیرت و حسرت از نزد کلیاپتره بیرون شده بسرای خویش آمد و همی با خود گفت : که اگر اسباب سلطنت آنست که کلیاپتره راست ، دولت روم کجا بشمار خواهد آمد ، و روز دیگر کلیابتره را بضیافت لطلب داشت و چون ملك مصر در سرای او نازل شد انتانی از قلت بضاعت وحقارت سامان شرمنده بود، پس زبان بمعذرت گشوده گفت: بزرگتر از آن ضیافت که ملکه مصر از من کردکس را ممکن نشود، کلیاپتره در جواب گفت : که نیکوتر از آن ضیافت آن باشد که من در مصر از انتانی خواهم نمود ، روز دیگر با انتانی کوچ داده و طی مراحل نموده باتفاق وارد اسکندریه شدند و کلیاپتره بوعده وفا نموده انتانیرا بمهمانی طلب فرمود بزمی چون بوستان بهشت آراسته کرد، و فرمود دو مروارید شاهوار حاضر ساختند که گوهرشناسان هر يك را پانصد هزار دینار زر سرخ بها مینهادند پس بفرمود :یگیرا در جامی نهاده محلول ساختند و بدست ملکه مصر

ص: 226

دادند تا بیاشامید و آن دیگری را خواستند تا حل کرده بدست انتانی دهند تا بنوشد انتانی گفت ضرورت داعی نیست كه من يك كرور تومان مروارید بیاشامم ، دانستم که کلیاپتره بهتر از آن مهمانی تواند کرد و چنان فریفته و شیفته عشق او بود که سراز فرمانش نتوانستی برداشت وترك مال و جاه و سلطنت روم گفته در حضرت کلیایتره رحل اقامت انداخت ، وبرنسق زناشوئی با او همی روز گذاشت و پیش از مضاجعت با کلیاپتره زن «اکتیوا» را که یکی از سپهسالاران روم بود بزنی در سرای داشت

در اینوقت چون اینو اقعه بعرض کلیاپتره رسید، روی با انتانی ترش کرد ورسم جفا پیش گرفت که با چون منی چون تواند شد که ترا زنی دیگر در سرای باشد؟ انتانی برای آنکه او را از خشم فرو نشاند و با خود مهربان سازد ، مملکت عربستان و شام وبيت المقدس وسليسيا وفنيتيارا با جزیره سیپرس بدو تفویض نمود ، و مدت دو سال گاهی بروم شده و باز باسکندریه میشتافت ، و بعشقبازی مشغول بود در اینوقت که یکی از بتکده ها را که در مملکت ارمن بود ، سپاه روم طمع در بسته بدانجا در آمدند و هر مال و زر که یافتند برگرفتند ، و نیز صنمی زرین در آن بتکده بود که بهای فراوان داشت ، هم آنرا برداشته با خود بردند ، از اینروی در میان مردم ارمن و سپاه روم کار بمنازعه و مجادله انجامید و امور آن اراضی آشفته گشت چون اینخبر بروم بردند امرای مشورتخانه حکم دادند که انتانی لشگری لایق برداشته بدانم ملکت شود، و گناهکار انرا کیفر کند ، و مردم ادمن را امیدوار ساخته بجای خود نشاند لاجرم انتانی ساز سپاه کرده از روم بدر شد ، و عشق کلی اپتره چنان در وی آویخته بود که گامی بطرف ارمن نتوانست گذاشت ، بی اختیار عنان عزیمت بسوی مصر بگردانید، و از کمال شوق چنان باشتاب همی طی مسافت کرد که از جمله لشگریان که ملازم رکاب او بودند هشت هزارتن عرضه هلاك و دمار گشت ، وخود باین استجمال باسکندریه در آمده در کنار کلیاپتره آرمید ، و از جهان جزوصل او را امید نمیداشت، چون روزی چند بگذشت شبی در حضرت معشوقه معروض داشت که من زندگانی اینجها نرا برای تو خواهم و در دل دارم که

ص: 227

مملکت جهانرا گرفته بر فرزندان تو قسمت کنم و کلیاپتره دو پسر از انتانی داشت که يكيرا بطلميوس نام بود ، و آندیگر را الکسندر میامندند ، و از جولیس نیز دو پسر داشت، چه از آنروز که با انتانی همخوا به گشت بیست و پنج ساله بود،

مع القصه : شبی انتانی بزمی بر آر است و چهار تخت گذاشته ، چهار پسر کلیاپتره را برزبر آن بر نشانید، آنگاه سلطنت سيپرس بيك پسر کلیاپتره وعده فرمود ، و لباس مردم سیپرس را در بر او کرد، و تاجی بر سر او نهاد و سلطنت اراضی شام و سریانرا با دیگری وعده کرد و هم جامه که نسبت بآن بلاد داشت با تاجی بوی داد و پادشاهی مید را با قیصاریان که کلیاپتره از جولیس داشت وعده داد ، و هم تاجی بر سر او نهاد و سلطنت «لیسیا» را که هم از اراضی مغرب است با آندیگر گذاشت و گفت مملکت ایرانرا مسخر خواهم نمود و بر شما نیز قسمت خواهم کرد ، این بگفت و چند روز دیگر بعیش و طرب بگذرانید ، آنگاه باتفاق کلیاپتره آهنگ اراضی از من فرمود ، تا از قرار حکم مشورتخانه کار آنممالك را بنسق كند ، پس از مصر کوچ داده و از فلسطین ورود فرات عبور نموده، همه جاطی مسافت کردند تا بکنار رود ارس رسیدند، ناگاه از دنبال یکی از دوستان انتانی در رسید که، تو از برای دولت روم در تکتازی ، وعنقریب امرای مشورتخانه کار از دست تو بدر خواهند کرد، چه از این نافرمانی که کردی و نخست بسوی مصر شتافتی ، و جمعی از لشگر یا نرا از آفت سرما وشدت شتاب نابود ساختی ، خرد و بزرگ رومیان زبان بتشنیع (1) توباز دارند ، و عنقریب تورا از درجه حکمرانی و سلطنت ساقط سازند، انتانی در بیم شد و از آنجا سرداری باسپاه برای انجام کار ارمن معین کرده خود عزیمت روم ،فرمود دوستانش گفتند : صواب آنست که کلیابتره را بسوی مصر گسیل فرمائی و یکجهت باصلاح کار خود پردازی ، همانا سلطنت باعشقبازی صورت نبندد چه اول قدم در عشق ترك جانو جاه است انتانی بدین سخن رضا نمیداد ، و کلیاپتره نیز گفت: سلطنت انتان رابی من میمنت نباشد : پس با تفاق بسوی روم رهسپار شدند و سهل و صعب زمین را در هم نوشته (2)

ص: 228


1- تشنیع : بزشتی یاد کردن.
2- در هم نوشته : در گذشته

در جزیره سیماس که از جزایر رومست فرود شدند و در آنجا معلوم شد که ستاره انتانی سر بنشیب دارد ، چه بزرگان روم در دفع او یکجهت شده اند ، و اغسطس پسر خوانده جولیس نیز بعد تمیز و رشد رسیده، خود دعوی سلطنت دارد و مردم او را محلی دیگر نهند چه پسر خوانده قیصر باشد، در اینوقت انتانی از کلیاپتره بدگمان شد، که مبادا از برای خلاصی خود و قوام دولت و سلطنت خویش او را زهر بخوراند و از میان بر گیرد و این معنی را مایه مودت خود با دولت روم کرده باطمینان خاطر بسوی مصر مراجعت کند .

لاجرم: در اكل وشرب جانب حزم را فرو نمیگذاشت ، کلیاپتره بفر است این معنی را دریافت و روزی دسته گلی زهر آلوده کرده بدست انتانی داد و گفت ببوی که نیکو گلی است ، چون انتانی خواست آن را ببوید دست برده آنگل را از دستش بگرفت و فرمود: تا یکی از کهکاران را که در مجلس بودند حاضر ساخته و آن گل را بدو بسپر دو گفت بیوی ، چون بیوئید در حال بمرد ، پس روی با انتانی کرده گفت: در حق من ظن بدمبر ، چه اگر خواستم هلاکت ترا بوجهی دیگر آراستم آنگاه از سیماس با تفاق وارداسن شدند وزن اکتیوا که بعد از شوهر بحباله نکاح انتانی در آمده بود در آنجا سکون داشت، کلیابتره با او و سایرزن و مرد اسن نيك از در مهر و شفقت بیرون شد و جملگی را بزرگوار و محترم داشت و مردم اسن، اگر چه در دل با کلیاپتره بد بودند ، اما ناچار در کمال مسكنت وضراعت سر با طاعت او داشتند .

در اینوقت امرای مشود بخانه روم حکم دادند که انتانی همراهان و سپاهیان خود دار خصت انصراف داده خویشتن به تنهایی در مشورتخانه حاضر شود چون اینخبر بانتانی رسید دانست که بزرگان مشورتخانه بدان سرند که او را از درجه خود ساقط سازند دوستان خود را انجمن کرده با ایشان شوری انداخت، آنجماعت گفتند که کار از آن گذشته که تو خواهی برفق و مدارا باشی، و بحیلت زمام دولت بگیری، اينك اغسطس پسر خوانده قیصر است که دل شیر و نیروی پیل دارد و هرگز از پای ننشیند تا دست در آغوش دولت نکند ، تور الابد باید با او مصاف داد تا بخت هر که را خواهد بتخت نشاند ، و دولت

ص: 229

با هر که پشت کند بر خاک مذلت افکند، انتانی این سخن را با صدق مقرون دانست و سر از حکم مشورتخانه برتافت، اما عشق کلیاپتره او را مجال نمیگذاشت که باعداد سپاه و تجهیز لشگر بر دارد، و خصم را گذاشته همه روز کار خود را بلهو ولعب بیای میبرد ، و سخن جز از کلیاپتره نمیگفت و گوش جز بر سخن او نمیهاد ، و دیده جز بر روی

، می گشاد .

زهر دادن کلیاپتره برادرش را

پنجهزار و پانصد و پنجاه و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود از این پیش مرقوم شد که جولیس آنگاه که تاج سلطنت بر سر کلیاپتره مینهاد ، برای دفع اندیشه مردم برادر کوچکترش را که آن هنگام یازده ساله بود ، با او در سلطنت شريك كرد و گفت: اکنون چون زشت و زیبا نداند نظم تمامت امور با کلیاپتره باشد ، و چون بحدر شد و تمیز رسید ، شريك خواهند بود ، در اینوقت که او مردی نامور بود ، و دولت انتانی روی به پستی داشت ، کلیاپتره در بیم شد که مبادا انتانی در دست اغسطس نابود شود ، و بعد از او برادرش در كار ملك رخنه انداز دیا خواهد با او مشارکت کند ، چنانکه جولیس مقرر داشت ، پس زهری در اغذیه تعبیه کرده با برادر خورانید و او را از میان برداشته دل از اندیشه او فارغ ساخت.

ابتدای دولت ملوك حيره وجلوس مالك بن فهم

پنجهزار و پانصد و پنجاه و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود حیره نام شهریست از عراق عرب که از آنجا تا کوفه سه میل راه بود ؛ و آن بلده را از غایت حسن عربان حيرة البيضا ميناميدند؛ و این نام بدو از اینروی افتاد ، که حسان تبع که شرح حالش مرقوم شد گاهی که عزیمت بلاد خراسان فرمود ، چون بدان اراضی در آمده مفای لشگر خود رادر آنجا ساکن فرمود ، قال : «حیروا به . ای اقیموا» پس آن مقام را حیره گفتند

مع القصه : آنگاه که شهر سبا بسبب سیل عرم ویران گشت : وعمرو بن عامر

ص: 230

مزيقيا و ساکنین آن مملکت پراکنده شدند، مالك بن فهم بن غنم بن دوس بن عدنان بن عبد الله بن زهران بن كعب بن الحارث بن كعب بن عبدالله الحارث بن كعب بن عبدالله بن مالك بن نضر بن ازد

بن غوث بن ربيعة بن مالك بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يع بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يعرب بن قحطان بن هود عليه السلام بعراق عرب افتاد از اینروی که پدران او با عمر و بن عامر مزيقيا كوچ دادند و بشام آمدند و سکون کردند چنانکه مذکور شد اما چون عمر و از جهان برفت و نوبت بجفنة بن عمرو رسيد، وهوای سروری داشت مالك ازوى بزنجيد چه او نیز مردی فروتن و نرم کردن نبود ، لاجرم از نزديك جفنه دوری جسته بعراق عرب ،آمد و در این هنگام چون کار دولت روم بسبب جنگ انتانی واعنسطس آشفته بود و خسرو که پادشاه ایران بود هم قوتی نداشت ، مالك اعوان (1) وانصار خویش را فراهم کرده بر حیره دست یافت، واندك اندك بانيرو گشت، چنانکه حکمش بر اراضی بابل و موصل نفاذ (2) یافت و درجه سلطنت حاصل کرد و پنجاه و دو سال در کمال استبداد و استقلال حکمرانی ،فرمود آنگاه روزی بر معبری میگذشت سلیمه نامی نادانسته تیری انداخته بر مقتل او آمد، ومالك بدان جراحت جان ، داد و کیش او بت پرستیدن بود .

جلوس افسطس

پنجهزار و پانصد و شصت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، اکتونیس فرزند خاندانی نامور نیست و مولد او در «اریشه» است که کوچکترین بلاد است از این در بود که چون دولت روی بدر کرد در دل میداشت که نسب خود را محو کند، و میفرمود: من فرزند فرمانفرمای جمهوریه روم بودم و هم این سخن بكذب بود بالجمله: مردی خرد مند بود و بختی بلند داشت نخست راه بمشورتخانه روم کرده در حل و عقد امور رای نیکوه میزد و سخن سنجیده همی گفت چندانکه حصافت عقل و رزانت رای او بر بزرگان مشورتخانه آشکار گشت ، و روز تاروزگار او فزونی گرفت ، تادر دیوان روم وزیر و کار فرما شد ، در این وقت بزرگان مشورتخانه او را اغسطس لقب دادند که در لغت ایشان بمعنی همایون است و چون بدرجه سلطنت رسید او را قیصر گفتند و سبب

ص: 231


1- اعوان جمع عون: يارو رفیق مددکار
2- نفاذ : نفوذ و تاثیر داشتن .

این نام در ذیل قصه جولیس مرقوم شد و بعد از اوسلاطین روم را لقب اغسطس میدادند و قیصر نیز میگفتند و گاهی قیصر را بر خویشان پادشاه و ولیعهد او نام مینهادند ، چنانکه در جای خود گفته خواهد شد .

مع القصه : چون جولیس از جهان جای بپرداخت وانتانی نیز بیشتر روزگار خود را موقوف برهوای کلیاپتره ساخت کار، اغسطس که مواظب خدمت و ملازم دولت بود بالا گرفت و لوای ایمپراطوری بر کشیده سلطنت روم یافت ، و بحیاتهای دقیق و اندیشههای باريك يكباره دولت جمهوریه را از میان برگرفته فريداً وحيداً در کرسی حکومت جای گرفت چنانکه بعضی از مورخین نخستین قیاصره و براخوانند اگر چه رسم سلطنت جولیس در روم ،نهاد، و آن هنگام مردم روم وجود اغسطس را طلیعه رحمت و ودیعه نعمت شمردند و از دل و جان سر بفرمان او نهادند، چه نزديك بيست سال بود که کار آن مملکت بفتنه انگیزی و خون ریزی میرفت ، تمامت مردم از دولت جمهور خسته ور نحور بودند.

چون کار بر اغسطس استوار شد بصلاح و صوابدید اقریبه» که او را از چاکران محرم بود جمعی از امرای مشورتخانه را که مخل کار سلطنت میدانست اخراج فرمود و چون بزرگان مشورتخانه این دیدند دانستند که پادشاهی با حکومت جمهور ر است نیاید ، از بیم آنکه روزی این ذلت نبیند دویست تن از ایشان خود استعفا نموده از مشورتخانه بیرون شدند و اغسطس فرمود: هر که را سرمایه از ده هزار دینار زر سرخ کمتر باشد، لایق آن نیست که بمیان بزرگان مشورتخانه زیست کند ، باین حکم نیز بعضی بیرون شدند و جمعیر ابکیفر گناه و بازیری روزگار گذشته بکشت ، آنگاه منصب شاهزادگی را در دیوانخانه بنام خود کرد و بزرگان مشورتخانه آنان که معزول بودند ملول شدند و آنانکه جای خود را داشتند نیز در بیم بودند لاجرم، در نهانی با مردم زبان بشکایت قیصر گشودند و از سخنان ایشان دلهای مردم آزرده شده ، زبان بکوهش (1) کردار قیصر باز کردند ، چون اغسطس این معنی را بدانست بمشورتخانه

ص: 232


1- نکوهش : ببدی و زشتی یاد کردن

آمد و خرد و بزرگ خلق را فراهم کرد.

نخست خطبه برایشان خواند آنگاه گفت: ایمردم روم چون من بکرسی

مملکت برآمدم دست بجور و اعتساف (1) زدم و امرای مشور تخانه را بعضی عزل برخی قتل ،نمودم و بدین کردار معذورم چه پدر کشته بودم و خو نخواهی پدر بر پسر واجب باشد ، و غرض اغسطس از این سخن قتل جولیس بود، چه خود را پسرخوانده او میدانست و از پس این سخن فرمود : اينك از سلطنت دست باز داشته کار بر جمهور میگذارم و از امر خطیر پادشاهی کناره میجویم ، هرکس را از مشورتخانه عزل کرده ام بر سر عمل میاورم ، مردم، از سخنان او غوغا برداشتند و امرای مشورتخانه نیز نیز دانسته بودند که سخن او از در صدق نیست ، پس همگی دست بدامن او زدند والحاح (2) نمودند که دست از سلطنت باز ندارد و ملك را بيملك نسازد ، بعد از آنکه مردم كمال عجز و انکسار (3) بظهور رسانیدند ، اغسطس قبول سلطنت فرمود و امرای مشورتخانه او را در آن مجلس براکانسل، و امپريطال نام نهادند که بمعنی بیگلربیگی و سپهسالار است .

آنگاه اغسطس باز حیلتی اندیشید و فرمود من تا ده سال این بار بردوش مينهم و تن بزحمت سلطنت میدهم ، پس از این مدت باز استعفا خواهم نمود این سخن نیز بر آن گفت که آنانکه با سلطنت او همداستان نیستند ، بامید انقضای (4) این مدت مدت آسوده روز برند و فتنه بر نگیرند و مادام که در حیات بود چون این ده سال منقضی میشد ، باز انجمنی کرد. قرار برده سال دیگر میگذاشت .

مع القصه : چون دیگر باره پادشاهی از انجمن برخاست فرمود : تا امرای مشورتخانه را شش روز دیگر در يك محفل فراهم بداشتند و بپاداش آنکه استعفای او را از سلطنت نپذیرفتند حکومت بعضی از بلاد شرقی یونان و اراضی مغر برا بدیشان تفویض فرمود تا از جانب خود کس بفرمان گذاری آن بلاد فرستادند و ایشان نیز در

ص: 233


1- اعتساف : ظلم و بیداد
2- الحاح: اصرار وزاری کردن
3- انکسار : شکستگی و فروتنی .
4- انقضاء: تمام شدن و گذشتن

ازای این سود و حذای (1) این حکومت مقرر داشتند که هم در پایتخت روم حکم لشگر با اغسطس باشد و از آن بیش در پای تخت روم بی اجازه جمیع بزرگان مشورتخانه کسیرا بر لشگر حکومت نبود و همچنان قرار بدان نهادند که اغسطس برای حراست خود چندانکه خواهد افواج خاصه در روم بدارد. و نگاهداری فوج خاصه در روم از اختراعات اغسماس بود .

برای آنکه ابتدای سلطنت بود و این حمل بر مردم صعب مینمود ، اینگونه لشگر را برای حفظ خویش بداشت تا ناگاه چون جوليس بقتل نرسد و ایشان را سه بهره ساخت ، وحکم داد تايك بهره پیوسته در اطراف سرای پادشاه حاضر باشند و دو بهره بیرون شهر سکون فرمایند اما ایشان بعد از اغسطس مایه فساد روم شدند ، و قیاصره اینگروه را همیشه میداشتند وه را همیشه میداشتند، و چون دولت از رومية الكبرى بقسطنطنیه آمد، هم این قاعده برقرار بود ، و چون سلجوقیان در اسلامبول سلطنت یافتند، اینگونه لشگر را « نيك چری» نام نهادند ، اصلاح و افساد ایشان در هر زمان و عهد انشاء الله در جای خود گفته خواهد شد.

مع القصه القصه : چون اغسطس از اینکار نیز فراغت یافت خواست تا باسم وکالت دولت سلطنت کند ، که خاطر مردم کمتر آشفته باشد، از بزرگان مشورتخانه منصب كانسول اول و طربیون را برای خود بخواست ، و از برای کانسول اول چند شرط باشد

اول آنکه هر وقت پادشاه غایب باشد او حکومت کند .

دوم آنکه قرار سلطنت و آنچه برای سلطنت در کار است او تعیین و تمییز فرماید .

سیم آن که در معابد و عبادتخانه ها پیشوای دین او باشد.

چهارم آنکه احکام لشگر از حضرت او صادر شود .

پنجم آنکه رسولان دور و نزديك با او سخن کنند ، و زشت و زیبای مملکت را بارد و قبول او منوط دانند .

ص: 234


1- حذاء : در عوض .

ششم آنکه در محافل و مجالس برتر از همه کس جای او باشد ، و احکام شرع وعرف از او صادر شود .

هفتم آنکه ضبط وربط خراج ودخل مملکت با او باشد ،اما «طربيون» منصب وکالت رعیت است ، و او را در این امور هیچگونه تصرف نیست ، بلکه در طرف ردو منع سرکنسل واقع است اما عظیم بزرگوار و محترم میباشد ، چنانکه چون از در انکار بر خیزد و کاری را نکوهیده شمرد قدرت سلطنت از اجرای آن باز ایستد ورسم چنین بود که سرکنسل دو تن باشد و طربیون ده تن ، و از برای آنکه ایشان با چنان نیرو و عظمت بهوای پادشاهی بر نخیزند . قانون چنین بود که از پس يك سال این جمله معزول باشند و سرکنسل و طربیون از نواختیار کنند لاجرم چون مدت حکومت ایشان اندك بود با مردم بر نهج عدل و نصفت میرفتند، تا در زمان معزولی مطعون (1) خلق نباشد اما برای اغسطسس این دو منصب مقرر شد که چندانکه زنده است فريداً وحيداً مالك باشد ، و چون روزی چند بر گذشت باز حیلتی اندیشید و باستصواب (2) امرای مشورتخانه که در اینوقت در حقیقت دست نشان او بودند منصب «سوپرم پانتف» که عبارت از امامت امت است؛ پیشوائی مذهب ، و منصب ننثاری را که ممیزی رعیت و وارسی دولت و مملکتست مالك شد، و با این همه برای آنکه وانماید با مردم که رعایت قانون قدیم میکنم و رسم مشورتخانه را بر نخواهم انداخت هر سال صاحبان منصب قدیم را باسم همان منصب خلعت میداد، وخدمتی جزئی رجوع میفرمود و خود نیز هر سال يك نوبت خلعت سرکنسلی میپوشید و در کار سپاه مقرر داشت که لشگریان بیشتر از مردم روم باشند و هر که را در رسته لشگریان در می آوردند آوردند، نخست سوگند میدادند که هرگز جلای وطن نکنند و از سایه علم ایمپراطوری تخلف نجویند ، و ار جان دادن در راه پادشاه و مملكت باك ندارند ؛ لاجرم علم قیصر را که بر آن تمثال عقابی زرین بود لشکریان پرستش میکردند و هر كس از آن علم مبارك روى بر تافته فرار مینمود او را ملعون دنیا و آخرت میدانستند ، و اگر بدست میکردند کیفر ،میدادند و فرمود : تالشگریان روزی دو نوبت تعلیم جنگ کنند و سلاح جنگی

ص: 235


1- مطمون: سرزنش شده
2- استصواب: موافقت و همراهی

که در ایام تعلیم بدست لشگریان میدادند دو برابر آن وزن داشت که در روز جنگی بر میگرفتند تا هنگام نبرد بکار بستن آلات حرب برایشان سهل نماید و برای تعلیم دادن لشگریان در زمستان رواقهای شگرف (1) برآورده بودند که کفایت آن مهم مینمودند ونظام لشگر ایشان بدین نسق بود .

اول پیاده که اسلحه سنگین داشتندو «کو حارت» بودند، و کوحارت را در این عهد بطالیان گویند ، و بر پنجاه و پنج بهره بودند و آن جمله را کامینی مینامیدند و ایشان سرکردگان و سرهنگان داشتند و آن فوج که پیش جنگ بودند علم عقاب با ایشان بود یکهزار و یکصد و پنج تن بودند و نه بطالبان دیگر که هر يك پانصد و پنجاه و پنج تن بودند ، بر قفای ایشان میشدند و این جمله نظام پیاده ششهر ارو یکصد تن بودند و در روز جنگ هر يك برای حفظ خویش مغفری (2) اغبر (3) بر سر داشتند که بری بشبه تاج خروس برزبر آن بود و ایشان را نيزيك سینه بند و يك زانو بند بود ، و سپرى طولانی مجوف از چوبهای سبک ساز میدادند، و با چرم گاو استوار نموده برزبر آن صفحه از مس نصب میکردند و طول آن سپر چهار پا و عرضش دو پاو نیم بود ويك نيزه و يك زوبين (4) داشتند که شش پاطول آن بود و از فولاد بشكل مثلث ستانی بر ، آن مینهادند که، هجده اصبع طول داشت و آن را بسوی دشمن پرتاب میکردند ، و چنان زیر دست بودند که هرگز زخم ایشان خطا نمیشد و در ، مصاف پس از افکندن آن نیزه و زوبین تبغ بر کشیده و بجنگ در می آمدند و شمشیر ایشان کوتاه بود و دو دم داشت که از برای زدن و فرو بردن هر دو نیکو بود و در میدان حرب هشت صف بر میکشیدند و میانه هر دو صف و هر دو تن يك ذرع فاصله بود و سپاه سواره ایشان ده بهره بودند بهرۀ نخستین یکصدوسی و دو تن بودند و نه صف دیگر هر يك شصت و شش تن جمله هفتصد و بیست و شش آن میشدند و هر رسته پشتوان يك بطالبان پیاده بودند و گاهی در جنگ باقتضای وقت از پیادگان جدا می شدند ، و سلاح جنگ ايشان بك غفر و يك سير طولانی و یکزوج خف، ویکزده بود و يك زوبين و يك شمشیر داشتند و استعمال نیزه و طبرزین

ص: 236


1- شگرف : کمیاب بی نظیر
2- مغفر: زره زیر کلاه
3- اغبر: خاکی رنگ گرد آلو
4- زوبين: نيزه كوچك .

نیز از ایرانیان آموخته بودند و هر لشگر که جزء سپاه روم بود همین لشگر نام مینهادند و لایق نمیدانستند که ایشانرا لشگر رو می خوانند و در جنگ باید معین لشگر بقد لشگر زیاده ،باشد و هر بطالبانر ایکفوج معین همراه و مواظب بود و چون ایشان نیکو خدمت میکردند سرکردگان آن جماعترا در روم دیوان بیکی مینمودند و در هر سپاه ده منجنیق بزرگ پنجا و پنج منجنيق كوچك بود كه با آنها سنگ بسوی دشمن می افکندند بدانگونه که هیچ لشگر و همچ دیوار قلعه را در برابر آن استواری نبود، و لشگرگاه ایشانرا بشکل مربع مینهادند؛ وزمین مربعی را که از ضلعی تا ضلعی هفصد ذرع مسافت بود بیست هزار تن لشگری فرود میشد و دور لشگرگاه را دیواری بارتفاع سه ذرع بر می آوردند و دور آنرا خندقی که دو ذرع و يك شبر عرض و دو ذرع و يك شبر عمق داشت حفر میکردند، و انجام این مهم بالشگریان بود و عدد لشگریان در زمان قیاصره سیصد و هفتاد و پنج هزار تن بود كه يك نيمه آن معین لشگر نامیده میشدند و هفتاد و پنجهزار تن نیز لشگر بحری داشتند، و هرگز سپاهیان را در شهرستان سکون نمیگذاشتند، بلکه در سرحدها جای میدادند تا قویدل و درشتخوی گردند و ممالک محروسه اغسطس بدینگونه بود.

اول : مملکت ایتالیا و آن اراضی را که امروزه لامبردی مینامند در قدیم جزء ایتالیا نبوده بلکه قبیله از فرانسه آنجار امسخر نموده فرانسه نو آباد مینامندند و آن اراضی از کنار رودخانه «پوتا» بوده تاز مین رامنه و سبب آبادی ایتالیا طایفه اتر سکن، وقبيله امبرير بودند و جز اینها قبایل «مرسی» و «سمنت» و «اوپولین» و«لوکسین» مردمان جنگی و مبارز بودند اغسطس این مملکت را یازده بخش فرموده در هر قسمت حاکمی برگماشت و دیگر رودخانه «دین» و «دنیوب» چون هزار و سیصد میل را قطع کرده باشصت رودخانه دیگر پیوسته گردد او داخل دریای قراد نکز شود ، و چنانست که آن دریا برای ظرف بودن آن رودخانه های بزرگ كوچك مينمايد

بالجمله : آن اراضی که در اطراف رودخانه دنیوب باسم «الركن» مشهور بود مشتمل است به بر چند مملکت

ص: 237

اول «ریتیه: و آن از سرکوه الف تارودخانه «دنیوب» است.

دویم «ناركم» و «پنانیه» و آن اراضی ما بین رودخانه «ان» ودنيوب (1) است و آن مشتمل است بر ملوك «استريه» و«ستيريه» و «كریسیه» و «کرن آله» و «منظری» سفلی و «کلوانیه» و مردم این اراضی پیوسته با هم دوست بودند چنانکه هنوز در تحت فرمان يك خانواده اند سیم «دالمیشه » و آن اراضی طولانی کم عرضی است میان رودخانه سیود «آدراتك» که این زمان از نواحی و نس وارض رقوسه محسوب میشود ، هنوز باسم قديم الرکن نامیده میگردد .

چهارم «مسیه» و «رسیه» و چنانست که رودخانه طیس چون بارود سیوپیوسته شد یونانیان آنرا رود استرخوانند و آن بلاد که در جانبين استر واقع است دسيه ومسيه گویند و بلاد مسیه که بر طرف یمین رودخانه دنیوب باشد دوملك است و آن را سردیه و «باقریه» گویند و آن اراضی عاقبت بدست سلاطین اسلامبول مسخر گشت ، و بلاد دسیه که بر طرف یسارد نیوب واقع است. چهار مملکت است «ارتمسو» از وطر نسلوانیه و این هر دو بتحت فرمان حاکم منقری در آمد و مولداویه وواليشه هم بزیر فرمان ملوك اسلامبول شد

پنجم «ثريث» و «مسدانیه» و «قريث» است، و اينك شهر قسطنطنیه در کنار تربت واقع است و مسدانیه شهریست در مملکت ماکارونیه که مولد اسکندر یونانیست آن را مسدن نیز گویند و آن مملکترا معرب کرده مقدونيه وماقدونیه خوانند و شهر ثبث و ارقان و اسن که از بلاد و امصار یونان است ، در قریت بوده و این سه مملکت چون بتصرف عثمانلو در آمد ، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد «روم ایلی» نام نهادند.

بالجمله : در بالا در امتار روم هزار و صد و نود و هفت شهر و قریه و آبادانی كوچك و بزرگ بوده .

و دیگر: مملکت اسپانیول است و آن در نهایت اراضی مغربست از یکسوی

ص: 238


1- دنيوب: رودخانه معروف انوب

بکوهستان پرنین و از یکسوی بدریای مدتر نین و از دو جانب ببحر اتلنتك پيوندد و اغسطس آن اراضی راسه بهره ساخت اول «لوستنیه» که اکنون مملکتی جداگانه است و آنرابورتغال خوانند، دوم «پتکه» و آن اراضی قرنده و اندلوسیه است، سیم «تر کانن» سیرانت ومحال قلیشه و استریه و بسکی و نوری ولیان و دوکسلز و مرشه وانشه و ارقان در این قسمت است ، ودار الملك آنرا بنام مملکت خوانده ترقانیه گفتند و سه قبیله از مردم آن مملکت بجلادت و دلاوری بلند آوازه بودند، سلتبرین وار کنتسبرین و استر نین نام آن قبایل بود و در آن مملکت سیصد و شصت شهر و دیه و قریه بوده است .

و دیگر مملکت فرانسه است که اسم آن در قدیم الایام کال بوده و ایشان زن و فرزند و آدمیانر اهنگام حاجت قربانی میکردند، چون نوبت سلطنت به تبریس و کلا دویس رسید این رسم را از میان ایشان برداشتند بالجمله آنمملکت مشتمل است بر بلادی که ما بین کوهستان پرنیز» والف و رودخانه رین و دریا واقع است ، و آن اراضی شش مملکت بود اول نر بانس دویم، اگوتين سيم سلتك چهارم ،لیان ،پنجم بلجك ، ششم جر من عليها و جر من سغلی و بلاد لوقز مبرق و حینالت و فلندرزو بربان نیزه سیمه آن ممالک بودند و هزار و دویست شهر و دیه و مزرعه و آبادانی در این مملکت بود و این بلاد از معظم امصار آن مکت است که هنوز آبادان است، شهر قال که همان کال باشد و مر سیلزوارلس و نزمز و نربان وطالوس و بورقس و آتون دیگر وينه و وليان ولنقرس وطروز .

و دیگر جزیره برتین است که مشهور بانگلستان باشد و قسمت آن اراضی را در ذیل قصه جولیس مرقوم داشتیم در عنوان تاریخ انگلیس ، و در آن مملکت چهار قبیله نامور بوده که از میان سی قبیله که در انگلند سکون داشتند بلند آوازه بودند، اول قبیله باجی که در طرف غربی آن ارض بودند، دویم «برقیت» که در حد شمال بودند سلورز که در جنوب بودند چهارم آی سینی که در حدود شرقی آن اراضی سکون داشتند و در قدیم این جزیره محل تجارت بوده و حکام آنجا در شهريارك نشیمن داشتند و دیگر ممالک شرقی سفلی است که آنرا ایشه مینا» مینامیدند و آنممالك ما بین دریای قراد نکز و آق و نکز است است و از رود فرات تازمین فرنگستان اتصال دارد مشتمل بر پانصد شهر و دیه بزرگ و كوچك بوده و اکنون خراب و ویران است، چنانکه اندکی بجا مانده

ص: 239

و آنممالک شرقی روم را که از البرز کوه تارود «کر» بوده ، چنانکه ارمن و گرجستان نیز از این بهره استرومن ایشه مینامیدند ، و ممالك يونانرا نيز جمعياً مشرق زمين میگفتند .

و دیگر بیت المقدس و و دای النمل عربستان است که طول آن از رود فرات تا ساحل بحر عمان است.

و دیگر مملکت مغر بست که سیصد شهر معظم در آن بود که همه مطیع کرتج ، آنجمله با دولت کرتج بتحت حکومت روم آمد ، و مملکت نیز از اینجمله است که بسبب رود نیل که از پانصد میل راه در میرسد آبادانی یافته

و دیگر جزیره های دریای مدتر نیاست و جزیره کار سکه که مولد ایمپراطور ناپلئون بوده، چنانکه مذکور خواهد شد ، و جزیره سروینه و جزیره سیسلی و جزیره سیپرس و جزیرهای یونان است كه هر يك محل سلطنت و دولتی بوده ، پس طول ممالك روم از ساحل بحر جنوبی تا رود فرات زیاده از سه هزارمیل بوده است عرضش از دیوار انطاننس که منتهای شمالی ولایت دئلیه است تابکوه اطلس زیاده از دو هزارمیل بوده، و این اراضی از بیست و چهار درجه عرض شمالی تا پنجاه شش درجه باشد و کلاسه کرورو یکصد هزارمیل در میل است .

و اغسطس خراجی مقرر داشت که همه ساله عمال اينممالك انفاذ حضرت میداشتند ، از جمله از ممالك شرقی روم یکصدوسی و پنج ملیان در هم که عبارت از چهار ملیان و نیم وجه انگلش باشد ، بحضرت قیصر میرسید ، و تومان انگلش را در این زمان دو باجاقلو» خوانند پس حاصل خراج ممالك شرقی روم هجده کرور با جاقلو خواهد بود ، وخراج مملکت مصر پنج کرورتومان وجه انگلش بود، ودخل فرانسه مساوی مصر بود ، و این هر دو بسبب زراعت و فلاحت بسیار فزونی گرفت ، و خراج ممالك مغرب نخست باسم پیشکش هر سال هشت کرور تومان پول انگلش بود، و چون دولت کرتج و مغرب بدرستی مغلوب روم شد ، این مبلغ اندکی از بسیار گشت و در مملکت اسپانيول نزديك بشهر كر تجينيه معدن سیم، یافتند که هر روز بیست و پنجهزار

ص: 240

درهم سیم خالص از آن معدن عاید عمال اغسطس میگشت و از آنمبلغ هر سال سیصد هزار تومان وجه انگلش بدرگاه او میرفت ، و جز این مردم آنمملکت تومان خراج میگذاشتند ، وعمال اغسطس در اخذ منال (1) دیوانی و خراج ممالك چنان دقیق و کنجکاو بودند که وقتی مردم جزیره قیرس که چند تن ماهی گیران بودند، نامه بحضرت اغسطس فرستاده يك ثلث از جمله خراج خود را بتخفيف خواسته بودند ، و خراج ایشان همه جهت پنج تومان بود .

بالجمله : خراج ممالك خارجه از روم هشتاد كرور با جلوقو بود که همه انفاذ در گاه اغسطس میگشت ، و چون قیصر از کار این ممالک بپرداخت خواست : تامملکت روم و ایتالیا نیز خراج گذار باشند و تا زمان از مردم این مملکت از نقل دیوانیان مسلم بودند ، پس اغسطس با امرای مشورتخانه همی گفت : که دخل کشور کفایت خرج لشگر نکند باید مردم روم و ایتالیا نیز برای خرج دولت برسم خراج حملی بر گیرند . و چون بازرگانان از اطراف واکناف عالم بدار الملك روم كه محط (2) رحال قياصره بود کالای فراوان فرود می آوردند نخستین رسم عشاری (3) نهاد و مقرر داشت که خریداران در قیمت بعضی از کالا که برای عیش و طرب ستانند از هشت يك بعمال دیوان سپارند و همچنان هر کالایی مبلغی معین و مقرد بود تا بعضی از کالا که رعیت را از آن گزیر نبود از چهل يك بعمال میرسانیدند و این قانون در الماس و زمرد و شیر ماهی و چرم و پنبه و ابریشم بافته و غیر بافته و آن بوس و دارچینی دمر و فلفل وزنجبيل و دیگر عقاقير (4) و عطریات مقرر بود و از غلامان زر خرید و کنیزگان و خنثی نیز اخذ آن مبلغ مینمودند .

و دیگر بدعت اغسطس وجه دلالی بود که مقرر فرمود : هر چه در مملکت

ص: 241


1- منال : جایی که از آن سود و حاصل بدست آید مثل مزرعه و دکان.
2- محط: محل فرود آمدن منزل محط رحال بار انداز قافله.
3- عشاري : عوارضی
4- عقاقير جمع عقار : دوا و گیاه.

روم از طریف (1) وتليد (2) و ناطق وصامت وزشت و زیبا بمعرض بیع در میآید از قیمت آن صدیکر اعمال ديوان اخذ فرمایند و دیگر فرمود از اموال و میراث مردگان و موقوفات از صد پنج بحضرت دیوان تسلیم دهند و چون مردم خواستند از بدعتهای او بشورند بهمان نرمی و خضوع که خوی داشت خلق را بجای خود نشانید ، و گفت این کار بصوابدید امرای مشورتخانه است که خرج سپاه را زیاده از خرج دولت دانسته اند و در نهانی بایزرگان مشورتخانه پیام داد که چون بدین کار همداستان نشوید مردم روم راچون دیگر ممالک سرشماره خواهم کرد . واخذ خراج سلطانی خواهم فرمود پس امرای مشورتخانه ناچار بدین سخن گواهی دادند تا اخذ وجوه سلطانی از میراث و موقوفات برقرار شد در این وقت کار سلطنت بر اغسطس راست گشت و پادشاهی او استوار افتاد و از مملکت روم دو چندان مال یافت که از ممالك خارجه بدست میکرد ، و دروچه لشگریان مرسومی معین مقرار داشت که همه ساله دریافت نموده ملازم حضرت باشند ، چه از آن پیش در دولت جمهور رسم چنان بود که مرسوم هر لشگر را اهل آن کشور رسانند ، و اگر روزگار مقاتله ومحاربه نبود ایشانرا عطائی نمیکردند، و این قانون از اغسطس بود که مرسوم لشگریانرا مستمر فرمود ، و دیگر حکم داد که کس را با مذهب و دین دیگری کار نباشد ، و در مملکت او هرکس بآئینی که دارد قدم زند، اما هر طبقه را كه بمبدأ و معاد عقیده داشتند و با ثواب وعقاب معتقد بودند زیاده محترم میداشت ، و میفرمود : نظم دولت و این مملکت را با این مردم نیکوتر توان داد و در هر مملکت غلبه میافت معابد ایشان را خراب و اصنام و اونان آن جماعترا برداشته بروم می آورد و در آنجا بتکدها ساخته آن اصنام را نصب مینمود ، تابلده روم مرجع جميع طوايف واهم باشد، و بلاد یونان را برای آبادی روم خراب خواست

ص: 242


1- طريف : مال نو
2- تلید: مال کهنه

و چون برایشان دست یافت، فرمود: تا بازبان لاتین که لسان قیاصره است مردم یونان تکلم ،کنند و چون کتب علوم بیشتر بزبان یونانی بوده فرمود : که در مدرسه ها طالبان علم را از کلمات یونانی منع نفرمایند ، و در اینوقت از السنه مردم ایتالیا جز زبان لاتین باقی نبود وزبان «سبين» و « اتروسکن» و «نیش» را که از بانهای قدیم آنمردم بودکس یاد نداشت.

و دیگر فرمود که: آن مردم که در جنگ اسیر و دستگیر میشوند بروم آورده بیهای اندک خرید و فروش کنند و آن جماعت را بزحمت بدارند تا مبادا قوت گیرند و سبب فتنه توانند شد و کثرت این مردم اسیر چنان شد که وقتی در نهانی شماره کردند تا ایشان شمار خود را ندانند زیاده از عدد سپاهیان روم بودند در زمان اغسطس مرد روستایی از اهل روم بمرد مواشی (1) اور اشماره کردند سه هزار و ششصد سرگاو و دویست و پنجاه هزار سربز و میش داشت، و چهار هزار و یکصد و شانزده تن غلام زرخرید اورا بود که ایشان را نیز چون گاو و گوسفند شماره میکردند و هم چنان یکتن زن بیوه مغربی چهارصد غلام زرخرید از مال خود جدا کرده، بپسرش سپرد وخود نیزد و چندان آن بداشت

بالجمله: عظمت اغسطس بدانجار سید که حکم داد تا در روم معبدها ساختند و او را چون خدایان پرستش نمودند، و این فتنه را سبب مردم یونان شدند ، چه ایشان برب النوع (2) معتقد و برای هر نوعی خدائی معین مینمودند و پرستش میکردند ، چنانکه در قصه اسکندر یونانی مرقوم افتاد .

اغسطس نیز خود را رب النوع مردم دانسته فرمان داد : تا اورا پرستش کردند و از آنجا که مرد حیلت ساز و دور اندیشی بود میفرمود که هر روز تجهیز لشگری و تسخیر کشوری نمودن از قانون خرد دور است ، چه حفظ و حراست ممالك

ص: 243


1- مواشى - جمع ماشيه : چهار پایان
2- رب النوع : خدای مخصوص یا موجد و سبب یکی از عوامل وقو او حوادت طبیعی در نزد ملل قدیمه از قبیل مصر بها و خنیقیها ، وبابليها ويونانيها ، وروميها ، و غیره که هر يك از عوامل و قوای طبیعت را اتری از آثار خدای مخصوص میدانستند

بعيده بنهايت صعب خواهد بود ، و آنچه تاکنون بحیطه تسخیر مادر آمده آمده هر گاه اولیای دولت بنظم و نسق بدارند مورد ستایش و تحسین خواهند بود ، لا جرم با اردوان که در این وقت سلطنت ایران داشت مصالحه نمود و هر چه از مرد و مرکب در جنگ ایرانیان بدست کرده بود بسوی او فرستاد و حدود مملکت روم را بدینگونه مقرر داشت که از سوی مغرب دریای «اطلنتك» باشد ، و از طرف شمال رودخانه رین و دنیوب، و از جهت مشرق رود فرات و از جانب جنوب وادی نمل عربستان و اراضی مغرب سرحد باشد و اندرز نامه نوشت که آن قیاصره که از پس او بر کرسی مملکت شوند، از این حدود پیشی نجویند و زیاده طلبی نکنند ، و بعضی از سیراو در ذیل قصه بطلمیوسهای مصر و کلیاپتره مرقوم خواهد شد و مدت سلطنت او در روم پنجاه سال بود .

ظهور سیسرو

حکیم در ایتالیا پنجهزار و پانصد و شصت و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود سیسر و از جمله حکمای مملکت ایطالیا است و او را از فنون حکم بهره کافی بوده خاصه در فن شعر و فن خطا به کمال دانش داشته و مردم روم از وی سود فراوان میبرده اند و عظیم، بزرگوارش میداشته اند، چنانکه هر کس از مردم صاحب مال که پشت بدینجهان میکردند بهره از میراث خود را بحکم وصیت برای سیسر و مینهاده از اینروی مال سیسر و بیکصد و هفتاد هزار تومان وجه انگلش رسید که در این زمان عبارت از سیصد و چهل هزار باجاقلو باشد .

بالجمله : چندانکه سیسرو زندگانی داشت مردم روم و ایتالیا وجود او را غنیمت دانسته کسب معارف در حضرت او مینمودند.

آمدن افسطس

بر سر انتانی پنجهزار و پانصد و شصت و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام

بود چون اغسطس در مملکت روم کامر واگشت ، و سریر سلطنت را به نیروی تدبیر و قوت

ص: 244

بخت مخصوص خود داشت چنانکه مذکور شد تصمیم عزم کرد که انتانیرا از میان برگیرد و دل از جانب او فارغ سازد بزرگان مشورتخانه که سر در طاعت او داشتند این معنی را دانسته بودند، پس روزی در حضرت او فراهم شده معروض داشتند که :

گناه کرده دولت است ، چه روزگاریست که پشت بروم کرده و روی کلیاپتره را قبله عبادت شناخته وطره (1) اور احبل المتین (2) سعادت دانسته دین و دنیای خود را بر سر عشق او نهاد ، وبلاد و امصار روم را بر و نمای پسران کلیاپتره داد ، و اينك زن اکتیوارا که سالها در حباله نکاح او بود ترك گفته و بر خلاف قانون با کلیاپتره در ساخته .

نخستین حکم آنست که زن اکتیوارا طلاق گوید ، و باکلیا پتره باشد اغسطس فرمود که مرا با زنان کار نیست و زن اکتیوار را نمیشناسم ، و با انتانی نیز اگر با من از درستیز نشود خصمی ندارم، لكن مملکت مصر باید در تحت دولت روم شود چه کلیاپتره با کمند طره وزره گیسو و شمشیر ابرووستان غمزه و زوبین مژه در کار سلطنت رخنه انداخت، و يك نيمه جهانرا مسخر خود ساخت ، اگر او را امان دهم صد مثل انتانيرا عنقريب عاشق روی خود کند و پاسبان کوی خودفرماید؛ آنگاه اگر خواهد روی بروم کنند و نشان از این مرز و بوم نگذارد، این همه از کلیاپتره میگفت لیکن در خاطر کین انتانی میداشت ودفع او را خاطر میگماشت .

پس بفرمود تالشگرها فراهم شدند هشتاد هزار پیاده و دوازده هزار سواره آماده کرده و دویست پنجاه کشتی جنگی در آب افکند و از آنسوی چون انتانی را از عشق با خود آوردند از کار قیصر وعزم او آگاهش ساختند .

ناچار برای دفع قیصر برخاست و باراضی یونان آمدم از شهر اسن لشگری

ص: 245


1- طره : بضم طاو وفتح رأی مشدد دسته موی تابیده در کنار پیشانی.
2- حبل المتين : دست آویز استوار .

بر آورد و از آنجا بسیماس شده و پانصد کشتی جنگی بر آراست و فرمانگذار لیبیا وسليسيا وكبيدسيا ويفلاكثينا وكماجنا و سریس را ملازم رکاب ساخت و فرمان داد تا هر دوش پادشاه بیت المقدس نیز لشگر آل اسرائیل را بحضرت او فرستاد .

در این وقت بزرگان سپاه انجمن شده معروض رأی انتانی داشتند که کار اغسطس را بازیچه نتوان شمرد واشگر روم را خارمایه نتوان گرفت ، اینگونه جنگ را با عشقبازی انباز (1) نتوان ساخت تو چندان سر مست عشقی که اگر مژه در بلك توهمه سنان و ژوبین شود ، چشم از روی کلیاپتره برنداری و اگر بلاهای آسمانی و زمینی پای برسر تو نهدسر از پای او بر نگیری او را نخست بجانب مصر گسیل فرمای؛ پس عزم جنگ اغسطس کن که کار جنگ را جز بنیروی فرهنگ نتوان ساخت و تو را با کلیابتره فرهنگ نماند؛ که کارجنگ توانی کرد .

انتانی که هزار ملك جهان و جهانبا نيرا بايك لحظه دیدار کلیاپتره برابر نمیداشت سخن ایشانرا وقعی ننهاد و گفت: کلیاپتره امروز پادشاهی بزرگست ، ووجوداو در جنگ سبب تقویت مصر و شام خواهد بود ، و من هرگز از وی جدائی نخواهم کرد .

لاجرم از کردار انتانی و اصرار او در عشق کلیاپتره دو تن از بزرگان حضرت او رنجیده خاطر بگریختند ، و نزد اغسطس شده او را بجنگ انتانی بر انگیختند و گفتند: او را جز عشق کلیاپتره خیالی نیست ، و رائی نتواند زد ، و تدبیری نتواند اندیشید .

پس اغسطس قویدل شده از جای در آمد و از اینسوی نیزانتانی بالشگریان نامحصور کشتی در آب راند، اما در کشتی کلیاپتره با همه کنیزگان ماهروی روز و شب بكار لهولعب وساز و طرب مشغول بودند و در روی بحر دست افشان و پای کوبان طی مسافت میکردند، و سخن همه از باده و جام و نقل و بادام میگفتند . اما روز دوم تحویل آفتاب ببرج میزان هر دو لشگر باهم برابر شدند و کشتیها بتنگ یکدیگر

ص: 246


1- انباز : شريك و برابر

درآمد و جنگ پیوسته شد و سنگهای گران بدستیاری منجنیقها از کشتی بکشتی باریدن گرفت .

کلیاپتره که گوش به ترانه چنگ وعود (1) بزحمت نهادی و در بساط طرب و ساز بصد هزار دلال (2) و نازیای گذاشتی ، از نمره مردان جنگ و زئیر (3) شیران نبرد کوفته خاطر گشت و عنان کشتی خویشرا برتافته بیکسوی شد و این سبب ضعف لشگر انتانی ،گشت زیرا که انتانی چون کشتی کلیاپتره را در میانه نیافت، چنان در غلق و اضطراب شد که از اندیشه ظفر جستن و خیال شکسته شدن هر دو بیرون شد و بی اختیار عنان کشتی خویش را برتافته بیخودانه در قفای کلیاپتره همیرفت ، لشگریان اوچون این حال مشاهده کردند ، بعضی دست از جنگ کشیده هزیمت شدند ، و بعضی را غیرت خاطر جوش کرده در حر بگاه پای سخت کردند و آنگروه اگرچه دو چندان خویشرا بکشتند اما عاقبت مقتول گشتند ، و لشگر انتانی یکباره شکسته شد ، و بر حسب حکم اغسطس جمعی از لشگریان مأمور شدند که کلیاپتره و انتانی را گرفته بحضرت او برند .

اما انتانی چون کشتی خود را بکلیاپتره رسانید و از دنبال خبر شکستن لشگر بدو رسید ، بدانست که روزگار دولت بنهایت شده در زاویه کشتی بنشست و دستها برزان و نهاده سر بر زبر دست نهاد و از این غم سه روز اب با خوردنی و آشامیدنی نیالود.

آنگاه کلیاپتره بنزد او شتافت و باز چون چشم انتانی بروی افتاد از کار جنگ و شکست فراموش کرد، و باعشق او از دو جهان خرسندی گرفت و کار بدان نهادند که کلیاپتره از بندر «ترس» به اسکندریه شود .

وانتانی از طریق لیبیا بدانجانب رهسپار گردد زیرا که در آنجا «سکریس» را که یکی از سرکردگان حضرت او بود با سیاهی سکون فرموده بود ، خواست تا آن

ص: 247


1- چنگ و عود : وسائل شادی و طرب بوسیله آلت موسیقی
2- دلال : نازو غمزه
3- زئیر بانگ شیر

سپاه را باسکندریه آورد تا اگر دشمن قصد او کند تواند از در دفع ومنع برخاست اما چون بدانجا رسید بعرض وی رسانیدند که سکرپس چون خبر شکستن تو را اصغا فرمود مردم خود را برداشته" بدرگاه اغسطس شتافت .

انتانی از اصغای این کلمات دست زده تیغ برکشید . تا خود را هلاك كند دوستان او بدویدند و او را از اقدام چنین کاری شینع (1) منع فرمودند ، و گفتند ناچار باید بجانب اسکندریه شتافت و از سپاه مصر و شام گروهی فراهم کرد تا اگر اغسطس از دنبال بدان جانب شود اسباب مدافعه آماده باشد ، پس انتانی عزیمت اسکندریه کرد .

اما از آنسوی کلیاپتره چون نزديك به اسکندریه رسید باخود اندیشید که اگر مردم مصر بدانند که ما شکسته از این سفر مراجعت کرده ایم دور نیست که سر بمخالفت بردارند و ما را از دخول مملکت مانع شوند پس بفرمود : تا تاجی که علامت فتح بود بر فراز کشتی نصب کردند؛ چنانکه مردم مصر آن حال را مشاهده کردند چنان دانستند که فتح با کلیاپتره بوده و باستقبال وی شتافته او را در کمال عظمت با اسکندریه در آوردند، و کلیاپتره چون وارددار الملك شد ، در حال بفرمود که اعیان مملکت و بزرگان آن اراضی را که در وجود ایشان اثری متصور بود حاضر ساختند .

و فرمان داد : تا جمله را سر از تن برگرفتند و برخاك راه افکندند و چون دانسته بود که اغسطس از دنبال او خواهد شتافت و لشگر بمصر خواهد کشید ، چندانکه گنج انباشته داشت با تمامت اموال واثقال خود بکشتیهای بزرگ در آورده بدریای احمر در افکند ، تا آنگاه که خواهد برداشته بجانبی فرار کند.

در اینوقت قبایل عرب که در حوالی مصر وحدود فلسطین سکون داشتند ، این معنی را دانسته مردم خویش را فراهم کردند، و ناگاه بساحل بحر احمر آمد، آن

ص: 248


1- شنيع : زشت

کشتیها را بیافتند و اموال کلیاپتره را بنهب و غارت بر گرفته بمساكن خویش گریختند .

انقراض دولت

بطالسه پنجهزار و پانصد و شصت و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، آنگاه که لشگر مصر شکسته شد و کلیاپتره باسکندریه در آمد، چنانکه مذکور شده از پس روزی چندانتانی نیز در رسید و از برای ایشان کمال مسکنت و مذلت حاصل بود در اینوقت کلیاپتره با خود اندیشید که اگر چه انتانی در نزد من نيك عزیز است و عشق او نیز با خاطر من پنجه افکنده است .

اما عشق ورزی وقتی خوش است كه كار ملك بنظم و نسق باشد ، کار جهانبانی را با عشق انتانی نتوان برابر داشت زود، باشد که اغسطس چون آتش و باد تاختن کند، و خاک این مملکترا با آب رساند.

لاجرم باید بی آگهی انتانی با اغسطس سازمهری طراز کرد و در موافقتی باز نمود، پس حیلتی اندیشیده بنزديك انتانی آمد و گفت : تودانی که امروزمارا با قیصر قوت جنگ نیست اگر او، بدینسوی آهنگ کندکار بر ما تنگ خواهد شد .

لاجرم صواب آنست که از حضرت انتانی رسولی چرب زبان بنز داغسطس شود تا سخن از در مصالحه و مدارا راند من نیز از جانب خویش بنزديك اوبيكى خواهم فرستاد وطلب مرافقت و موافقت خواهم نمود .

انتانی که در حضرت معشوقه همه تسلیم و رضا بود ، دل بر این سخن نهاد و هر دو نامه از در مسکنت نوشته هر يك رسولی بدرگاه قیصر فرستادند ،

و کلیاپتره در نهانی با او پیام داد که اگر قیصرانتانی را از میان بر گیرد من با او چنان باشم که با انتانی بودم ، چون این هر دو فرستاده نزد اغسطس رفتند ، رسول کلیاپتره را محترم داشت و فرستاده انتانی را خوار کرده از پیش براند ، چون ایشان مراجعت کردند و سخنان قیصر را باز گفتند انتانی سخت اندوهناك شد ، دیگر باره كس

ص: 249

بنزد اغسطس فرستاد که اگر ایمپراطور رخصت فرماید ، من از مصر کوچ داده بشهر اسن روم و در آنجا چند انکه زنده باشم در زاویه خمول (1) و گوشه عزلت نشینم بشرط آنکه کلیاپتره و اولاد شدر سلطنت مصر برقرار باشند.

هم در این کسرت اغسطس سخنان اور اوقعی ننهاد ، و فرستاده او را بی نیل مرام رخصت انصراف داد ، و انتانی چون از قیصر مأیوس شد ، چند روزه زندگانیرا غنیمت شمرده با کلیاپتره بعیش و عشرت شد ،

اما در نهانی کلیاپتره دانسته بود که ستاره دولت سر به نشیب دارد ، و عنقریب آن جاه و مال بدست سپاه بیگانه پایمال خواهد شد ، پس از برای جاندادن طریقی سهل میجست ، تا اگر روزی کا رصعب شود خود را عرضه هلاك سازد ، و با قتل گناهکاران و زندانیان هر روز تجربتی حاصل میکرد ، تا بداند که کدام گونه مردن آسانتر و بهتر است.

عاقبت گزیدن مار را اختیار کرد، و درمیان حجاز و مصر و شام ماری پدید شود ، که از اعضای آدمی عضویرا معین کرده و برجستن کند و دم بدان عضو رساند ، از پس گزیدن آد می برجای سرد شود، چنانکه او را فرصت آه نباشد ، پس کلیاپتره کس فرستاد ماری را بدینصفت بدست آورد و او را در سبدی کرده همی بداشت تا هنگام حاجت

را بکار برد .

مع القصه : چون زمستان آنسال بنهایت شد و آفتاب ببرج حمل تحویل کرد ، اغسطس با لشگری نا محصور از جای بجنبيد وعز يمت تسخير مصر فرمود ،

و از اینروی که کبریای (2) کلیاپتره را میدانست بیم داشت که چون کار بر اوتنگ شود خود را با اموال و انقال بسوزاند ، لاجرم کس نزد او فرستاده اظهار مهربانی فرمود ، و کلیاپتره نیز با او سخن از در رفق و مدارا رانده باعمال و حکام خود نوشت

ص: 250


1- خمول: گمنامی
2- کبریا : عظمت و بزرگی

که در هر شهر و بلد که لشگر اغسطس در آید در بروی او نبدند و از آزوغه و علوفه لشگریان مضایقت نکنند ، نخستین قیصر مصر را گذاشته از طرف شام و بیت المقدس سر بدر کرد و سلوکس که حاکم سمان بود بر حسب حکم کلیاپتر مدروازه شهر بر روی او گشوده کمال پوزش نمود و از هیچ خوردنی و آشامیدنی دریغ نداشت.

چون این خبر بمصر آوردند و انتانی آگهی یافت با کلیاپتره گفت : که سلوکس را که از این دولت منصو بست ، با اغسطس، چکار که چندین پوزش و نیایش بحضرت او برد؟ کلیاپتره خواست تا آن راز از انتانی پنهان باشد در جواب گفت : سلوکس گناهی عظیم کرده است وزن و فرزندان او که در مصر بودند گرفته بنزد انتانی فرستاد و فرمود ایشان را در ازای عصیانی که سلوکس کرده بفرمای تاسر از تن برگیرند و چندانکه با انتانی گفتند که کلیاپتره را در نهانی با اغسطس کار بمهربانیست باور نداشت و قیصر همه روزه طی مسافت کرده نزديك باسكندريه شد.

انتانی در این وقت در حق کلیاپتره بدگمان گشت و از جان بتنگ آمده با سپاهی که داشت قدری در مدافعه قیصر بکوشید و کلیاپتره در این وقت مقبره یکی از سلاطین مصر در آمد که حصنی استوار بود و مردم خویش در حراست خود بداشت ، و کشنیهای جنگی او همه بتصرف اغسطس در آمد، انتانی چون این خبر بشنید فراخنای جهان بر اوتنگ شد ، و کس نزد اغسطس فرستاد که این همه جنگ و جوش واجب نیست و خلقی عظیم را بمعرض هلاک در آوردن شایسته نباشد .

صواب آنست که ما هر دو بی اعانت دیگری با هم نبرد کنیم تا هر که کشته شود روا باشد ، اغسطس در جواب او پیام داد که این سخن آنانست که از جان و زندگانی شده اند، انتانی چون از معشوقه سرگرانی دیده و کارملك را آشفته یافته مردن را فوزی (1) بزرگ داند و اگر هم فتح کند هم کار بمراد آرد من از جان سیر نشده ام و بدستیاری مردان دلاور این بوم و بر را ویران کنم و برای نبرد تو يك مرد لشگری

ص: 251


1- فوز: سعادت .

فرستم و خود آسوده باشم .

بالجمله : تو اگر از جان سیرشده بوجهی دیگر خود را بهلاکت رسان، انتانی از پس اصغای این سخن چنان آشفته شد که نیغ برکشیده مجنون وار بمیان شهر دوید، و گفت: هم اکنون کلیاپتره را با تیغ میگذرانم تا بدست بیگانه نیفتد و خود رانیز هلاک میکنم چون بیای آن مقبره آمد که نشیمن کلیاپتره بود در را بسته یافت ، و جمعی از اشگریان را پاسبان آن سرای دید پس بردر بایستاد و رخصت بار خواست ،کلیاپتره در جواب پیام داد که من دیگر این زندگانی را نخواهم ، هم اکنون بدینجا پناه جسته ام که خود را هلاک سازم و از این پس نه روی توراونه روی قیصر را بینم .

انتانی چون این سخن شنید که کلیاپتره قصد جان خود کرده بی آنکه این خبر حت پیوندد یا در صدق و کذب آن سخن راند دست بزدو گریبان بر درید و گفت من بعد از کلیاپتره زندگی نخواهم و در بیغوله (1) در آمده با یکی از چاکران خود گفت : تیغ برکش و مرا بکش آن مرد لشگری گفت : من هرگز تیغ بر روی خداوند نعمت نخواهم کشید ، انتانی او را نهیب کرد و در امضای این حکم شدت نمود تاچون عرصه بر آن مردتنگ شد خنجر بر آورد و خود را بکشت را .

انتانی چون چنان دید شمشیر خود را بر کشیده : قبضه آن را بر زمین استوار کرد و پهلوی خویش را بر سرتیغ نهاده چاك زد و در خون خویش بغلطید ، در این حال بعرض او رسانیدند که هنوز کلیاپتره در قید حیات است تو چرا خود را نابود ساختی .

انتانی چون این سخن شنیده آم بر کشید و فرمود : تاتن او را بیای آن مقبره که کلیاپتره سکون داشت آوردند، کلیاپتره فرمود تاتن او را باریسمانی بسته برکشیدند و بر آن مقبره در آوردند و قدم پیش گذاشته بر بالین او بنشست و همی میزار بگریست

ص: 252


1- بیغوله : گوشه کنج و برانه .

و انتانی همی شکر کرد که اکنون از جهان میگذرم سر در قدم تو دارم و در پای توجان میدهم و وصیت کرد که اغسطس ناکس ترین مردم است اگر تو گرفتار شوی خود را تسلیم او مکن پروکولیس که یکی از سپهداران اوست ، مردی ستوده کردار است اگر خواهی با او باش این بگفت و جان بداد.

اما از آنسوی چون قیصر باسکندریه در آمد و هلاکت انتانی را بشنید و نشیمن کلیاپتره را بازدانست ، پروکولیس را حاضر ساخته فرمود : تا نزديك كليابپره شده او را با رفق و مدارا بدرگاه آورد پروکولیس برحسب فرمان بپای آن مقبره آمده نخست لختی برانتانی بگریست.

آنگاه خواست تا در آنجا شده کلیاپتره را بحضرت آرد ، کلیاپتره در بروی او نگشود و گفت: من هرگز بنزد قیصر نخواهم شد مگر آنکه سلطنت این مملکترا بافرزندان من تفویض فرماید چون پروکولیس باز آمد و این کلمات بقیصر رسانید، اغسطس فرمود تا کلس بیای آنمقبره شده کلیاپتره را دل نرم کند و از آنجا فرود آرد ، و اگر فرمان پذیر نباشد آن مقبره را فرو گیرند، اما اور اتندرست بحضرت آرند .

پس کلس بپای مقبره آمد با کلیاپتره در سخن شد و پروکولیس از آنسوی مقبره نردبانی نصب کرده بدانجا در آمد چون کلیاپتره این بدید تیغ برکشید تا خود را بکشد بروکولیس دوید و دست او را بگرفت و گفت : عالم همه کشته تست تو خود را چرا خواهی گشت ؟ و او را بسلامت بداشتند و کس نزد قیصر فرستاده صورت حال را معروض داشتند، اغسطس، فرمود : تا او را دلداری کنند و نگذارند خود را از زحمتی رساند ومأمول (1) او را باز جویند تا قرین اسعاف (2) دارد چون این سخنان را با کلیاپتره بردند .

نخستین از حضرت قیصر ملتمس داشت که جسد انتانيرا با آئين ملوك باخاك

ص: 253


1- مامول: خواهش و آرزو و حاجت
2- اسعاف: روا کردن حاجت

سپارد ، وقيصر اسعاف مأمول او را مبذول داشت ، و فرمانداد تا انتانی را با عطر و عبیر بخاک سپردند و آن روز را چون سوگواری کلیاپتره بود عزم ملاقات او نکرد و روز دیگر بسرای اوشد ، بهشتی آراسته دید و بر دیوار رواقها همه تمثال جوليسرا مشاهده فرمود که قبل از انتانی همخوابه کلیاپتره بود .

مع القصه : كلیاپتره دانیز بنزد او آوردند و او در اینوقت سی و نه ساله بود ، اگرچه آن طری و تازگی از دیدار او برخاسته بود ، و از قتل انتانی و وداع سلطنت و جهانبانی رنگ زرد و دل پر درد داشت، اما با اینهمه اغسطس دل در هوای او بست و شیفته لقای او شد .

لیکن در دل داشت که او را از مصر برداشته با خود بسوی روم کوچ دهد و فرمانگذاری از جانب خود بگمارد، چه اغسطس آنکس نبود که کلاه و نگین را بلبهای شکرین فروشد و نعره ابطال رجال را به ترانه ربات الحجال تبدیل فرماید .

اما کلیاپتره را بسیار ستایش نمود و بیکرانه نوازش فرمود و از آنجا که کلیاپتره حکمت پژوه و دانادل بود دانست که اغسطس مانند جولیس طریق شیفتگان نخواهد سپرد و چون انتانی از در مهربانی نخواهد بود و عنقریب آندیده بانان که برگرداویند هم او را بر داشته بسوی روم کوچ خواهند داد، با خود اندیشید که اگر جبین در هم کشم و روی ترش کنم بیگمان از دست قیصر نر هم و چون اسیران راه روم سپرم ، پس زبان بشکر گذاری قیصر باز گشود و اظهار عقیدت فراوان فرمود ، و باخازنان خویش گفت: چندانکه مرا گنج زر باشد در حضرت اغسطس آورده برسم پیشکش پیش گذارنید ، که مراجان و مال از بهر نثار قیصر است اغسطس که شیفته گنج و مال بود ، سخنان کلیاپتره را اصغافر مودبنهایت شاد شد ، و دل با او گرم کرد .

در این وقت کلیاپتره مجال یافت و عرض کرد که اگر قیصر د خصت دهد بر سر قبر انتانی شتافته با او و داعی کنم و مراجعت فرمایم ، قیصر او را اجازت فرمود و کلیاپتره بر سر قبر انتانی آمده ، نامۀ بسوی قیصر فرستاد که از این پس زندگانی بر من صعب است ، هرا

ص: 254

بگذار تا در پهلوی انتانی بخاک سپارند ، این نامه را بفرستاد و در حال فرمود : آن سبد را که با ریاحین انباشته و مارجانگزا در آن نهفته بود حاضر کردند و بازوی خود را بردم آن مار نهاده تا بگزید و در حال جان بداد ، اما از آنسوزی چون نامه کلیاپتره به اغسطس رسید دانست که، کلیاپتره قصد خود کرده چند تن فرستاد که او را منع کنند و چون برسیدند او را مرده یافتند .

پس جسد او را در پهلوی انتانی بخاک سپردند، و تمثال انتانی و او را در دو پاره سنگ سخت رسم نموده بر فراز مقبره ایشان نصب کردند ، و بعد از چند مدت صورت انتانی را در هم شکسته فرو ریختند و تمثال کلیا پتره را بجا گذاشتند مدت سلطنت کلیاپتره در مصر بیست و سه سال بود ، و او آخرین بطلمیوسان راست، و از پس او دولت مصر انقراض یافته ضمیمه روم گشت ، اما اغسطس چون از این کارها بپرداخت در سرای سلطنت جلوس فرمود و اعیان و اشراف مصر را خواسته با لطاف و اشفاق (1) خسروانی امیدوار ساخت، و عصیان ایشانرا معفوداشت و حاکمی بر آن جماعت گماشته بسوی روم مراجعت کرد .

ظهور اریس حکیم

در اسکندریه پنجهزار و پانصد و شصت و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود اریس از جمله حکمای بزرگوار است ، و مسقط الرأس او اسکندریه باشد ، او را در فنون حکمت دست قوی بود و در گاهش مآب (2) و مطاف اعیان و اشراف شمرده میشد چنان بزرگ بود که چون اغسطس بر اسکندریه غلبه کرد، مردم را فراهم کرده ایشان گفت که شما عصیان مرا فراوان ارتکاب نمودیدگاهی بدستیاری کلیاپتره طریق خلاف مراسپردید و گاهی با انتانی موافقت و مرافقت نمودید و امروز بسه وجه شمارا معفو داشته ام .

نخست ببزرگواری اریس و او در این وقت در محفل اغسطس جای داشت ، دویم

ص: 255


1- اشفاق : مهربانی کردن .
2- آب: مرجع و بازگشت

بدانکه اسکندر این شهر را بنیان کرده و پادشاهی بزرگوار بود. سیم از اینروی که این شهر را نیکو نهاده اند و شایسته بپایان برده اند، دریغ داشتم که بنیان آن را بر اندازم .

بالجمله : اریس از فحول حکمای مصر بود .

جلوس عبد کلال

در یمن پنجهزار و پانصد و شصت و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، عبد کلال بن هنوب بن زمران بعد از عمر و سلطنت یافت و مملکت یمن را بزیر فرمان آورد وملکی باجود جبلی وفتوت فطری ،بود و در سال چهل و هشتم سلطنت او عیسی علیه السلام عروج بآسمان فرمود.

و چون خبر او بایمن بردو عبد کلال (1) سیر آن حضر ترا اصغا فرمود . بحكم پاکی طینت و صفای طویت (2) در نهانی با او ایمان آورد و برای آنکه مردم یمن بروی نشورند این معنی را پنهان داشت و مدت سلطنت او در یمن هفتاد و چهار سال بود .

جلوس کین کش مادهان

در مملکت چین پنجهزارو پانصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود كين كش مادهان از پس هفت پشت نسب با کیندی میرساند که شرح حالش در جای خود مذکور شد و او را مورخین تاطبقه هجدهم از سلاطین چین شمرند .

بالجمله : بعد از وانك موانك در مملكت چين نافذ فرمان شد و در سریر سلطنت جای گرفت اما مردی بدگمان بود چنانکه از هیچکس اطمینان حاصل نکردی و از غایت بددلی هر گاه یکی از امرای در گاه با او سخنی گفتندی یارائی زدندی ، برخود بلرزیدی، از اینروی کار بر بزرگان مملکت تنگ شد .

چه با این چنین کس زیست کردن محال مینمود ناچار بزرگان مملکت انجمنی کرده

ص: 256


1- سیر - جمع سيرت : مذهب و طريقه
2- طویت: نیت و خاطر

در رفع او همدست و همداستان شدند ، و او را از تخت سلطنت بزیر آورده پسرش را بجای او نصب کردند و مدت سلطنت او در چین ده سال بود .

جلوس بلاشان

در ایران پنجهزار و پانصد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

بلاشان بن بلاش بن فیروز بن هرمز بعد از خسرو در مملکت ایران پادشاهی یافت و بزرگان آن اراضی سر در خط فرمان او نهادند .

در روزگار دولت او عمال اغسطس که در اینوقت سلطنت رومية الكبرى داشت از اراضی شام قصد حیره کردند تا عراق عربرا مسخر نموده به تسخیر ممالک ایران پردازند، در حيره مالك بن فهم حکومت داشت و از بیم رومیان پناه بحضرت بلاشان جست و پادشاه ایران لشگری بزرگ از اراضی دیار بکر وعراق عجم فراهم کرده با سپاه اغسطس چندین مصاف داد و در بیشتر ظفر جست .

گویند شبی در خواب چنان دید که فرشته با او فرمود که مرگ تو دردست تست و از پس این خواب چندانکه زندگانی داشت پیوسته با رنج و غم وحزن و الم ميزيست وعاقبة الأمر روزی در سراپرده خویش نشسته پشت برستون خیمه بداد و ستون افتاده بد انسان که بر سرش فرود آمد و بدان زخم رخت بسرای جاودانی کشید، و مدت سلطنت او در مملکت ایران بیست و چهار سال بود.

ایام فترت هند

پنجهزارو پانصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، چون «سالباهن» راجه بكر باحیت را بقتل آورد، چنانکه از این پیش بدان اشارت شد ، مملکت مالوه خراب و ویران ماند، و در هندوستان پادشاهی فرمانروا و نامور با دید نیامد که در تمامت آن ممالک حکومت تواند کرد، لاجرم، سیصد و شش سال کار سلطنت در هند آشفته بود و حکومت با ملوك طوایف میرفت تا نوبت براجه «بهوج» رسید، چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد.

ص: 257

ولادت حضرت مریم علیها السلام

پنجهزارو پانصد و هفتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، مریم (1) عليها السلام دختر یو قیم است و او را ادکیم نیز خوانند و بعربی عمرانش گویند و عمران پسرمتن بن واورا ایلیماذر بن ایلیود بن اکین بن زادوق بن عازور بن ایلیا قیم بن ابیود بن زور بابل بن شلتائيل من یو کانیا بن بوشیا بن آمون بن منسی بن حزقیا بن احاذ بن یو نام ابن عوز یا بن بودام بن يهوشافاط بن اسی بن ابا بن رحبعام بن سلیمان بن داود عليهما السلام است ، و نسب داود علیه السلام در ذیل قصه ولادت آن حضرت مرقوم شد و مادر مریم انائی نام داشت که آنرا عربان حنه گفته اند .

بالجمله گروهی عمران پدر مریم را از جمله انبیاء شمرده اند و او را از انائی جز دختری که ایشاع نام داشت وضجيع زکریا علیه السلام بود فرزندی حاصل نشد ، از قضا روزی انامی در سایه دیواری غنوده مرغی را مشاهده نمود که با منقار بیضه خود را شکسته جوجه از آن بر آمد از دیدن آنحال انائی را بخاطر گذشت که چه نيك بودی که خداوند مرا پسری عنایت فرمودی ، وروی بدرگاه یزدان پاك كرده دست برآورد و گفت :

خداوند امر افرزندی صالح عنایت فرمای که بندگی تونیکو کند ، در حال مسئول او با اجابت مقرون شده آن خون که بر عادت زنان است از وی بادید آمد و چون مدت آلودگی بنهایت شد از عمران بار گرفت و با خداوند پیمان داد که چون این بار بسلامت فرو گذارد فرزند خود را در مسجد اقصی محرر (2) گرداند.

و محرر آنکس را گویند که هرگز از مسجد بدر نشود و چندانکه زنده باشد در آن مکان شریف خدمت کند، چنانکه خدای فرماید :

«اذقالت امرأة عمران رَبِّ إِنِّي نذرت لَكَ ما في بطني محرراً فتقبل مني» (3) و چون مدت حمل پای برد و بار بنهاد دختری آورد و زنان نتوانستندی

ص: 258


1- مریم مادر مسیح و از سبط یهود او از نسل داود و خودش اليصابات ما در یحیی تعمید دهنده نسل هارون بود
2- محرر : تحریر : آزادی و رهایی است . ولی مراد در اینجا تارک دنیاست
3- آل عمران - (31) آنگاه که زن عمران گفت : همانا آنچه در شکم من است بر تو نذر کردم که آزاد کرده تو باشد . پس از من بپذیر چه همانا توئی شنوای دانا.

در مسجد اقصی محرر بود چه آن ایام که خون آلود شدندی ناچار بایست در مسجد نباشند تا بطهارت باز شوند و شرط محرر وقوف ابدیست در مسجد لاجرم .

«فلما وضعتها قالت رب إني وضعتها انثى والله اعلم بما وضعت وليس الذكر كالانثى وانى سميتها مريم» (1)

آنگاه که بار بنهاد گفت خداوندا من دختری آوردم و اورا مریم نام نهادم و دختر چون پسر نباشد که محرد تواند شد ، پس انالی و عمران در کار فرزند حیران بماندند.

در اینوقت از پیشگاه قدس خطاب بازکریا علیه السلام که ذکر حالش در جای خود مذکور خواهد شد رسید که ما این دختر را بجای پسر رتبت قبول ارزانی داشته ایم که در مسجد اقصی محرر باشد کما قال الله تعالی :

« فتقبلها ربها بقبول حسن وابنتها نباتا حسنا » (2)

چون این مژده بانائی رسید شاد خاطر گشت ، و مریم علیها السلام در خرقه پیچیده مسجد آورد، و نزد خدام بیست الله بنهاد از آنجا که مریم نژاد از انبیا و سلاطین بنی اسرائیل داشت ، هر يك از خدام در طلب پرستاری او بر آمدند، و خواستند تا خود کفیل او باشند ، زکریا علیه السلام فرمود: که من در خدمت مریم سزاوارتر از دیگرانم، از اینروی که ایشاع که خواهر او میباشد در سرای منست و من با او نزدیکتر از دیگرانم ، ایشان گفتند: این سخن استوار نیست، چه از دیکتر از همه کس مادر او بود ، و اينك او را در مسجد نهاده و دست از تربیت او برداشته ، عاقبت سخن پدر از کشید و کار بر قرعه قرار گرفت، و سخن بدان نهادند که قلمهای خود را که از فولاد بود و بدان کتابت تو راه میکردند، در آب افکنند قلم هر کس برز بر آب بایستند آنکس

کفیل مریم باشد

ص: 259


1- آل عمران (32)
2- آل عمران (33) پس او را پروردگار بپذیرش نیکوئی پذیرفت و به پرورش پس نیکولی پرورانید.

«وما كنت لديهم إذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ما كنت لديهم

يختصمون» (1)

و چون قلمهای خود را در آب افکندند قلم زکریا علیه السلام برز بر آب ایستاد ، و آنمناقشه و مشاجره از میان برخاست ، و بمدلول : و كفلها زکریا، تربیت مریم با آنحضرت قرار گرفت ، و او را آورده در یکی از غرفات (2) مسجد اقصی جای داد و بتربیت او روزگار همی برد و هرگاه از نزد او بیرون شدی ، در بر روی او به بستی و چون باز آمدی در بگشودی ، تا آنگاه که مریم علیها السلام نه ساله شد از کمال زهد و تقوی و غایت پارسائی بر جمیع زهاد و عباد پیشی داشتی ، و پیوسته مطهر بودی و هیچگونه خون زنان ندیدی ، چنانکه خدای فرماید:

«وَاذْ قَالَت الملائكة يا مريمُ انَّ اللهَ اصْطَفاك وَطَهرك وَاصْطَفَاك العالمين» (3)

و آنحضرت در میان مردم ببزرگواری ذات و طهارت نفس وكمال تقوى مشهور گشت ، و درجه وحی الهی یافت چنانکه خداوند در قرآن مجید یاد فرموده:

«ذلك من انباء الغيب نوحيه اليْكَ» (4)

و چنان میزیست که از حضرت قدس بدوالهام میشد ، و فریشتگان باوی القا میفرمودند ، کما قال الله تعالى :

«يا مريم اقنتي لربك واسجدي واركعي مع الراكعين» (5)

و کرامات آنحضرت افزون از شماره شد، چنانکه هر گاه زكريا بنزديك او شدی ، اگر زمستان بودی میوه های تابستانی یافتی ، و اگر تابستان بودی میوه های زمستانی دیدی ، چون از مریم سؤال میفرمود که این نعمت را از کجا یافتی ؟ پاسخ

ص: 260


1- آل عمران (34) آنگاهی که قلمهای خود ر امیا فکندند تا چه کسی مریم را میباید پرورش دهد : تو در انجمن ایشان نبودی، و همچنین آنگاه که با یکدیگر دشمنی و عداوت میکردند .
2- غرفات جمع غرفه: بالاخانه
3- آل عمران (38) هنگامیکه فرشتگان گفتندای مریم همانا خداوند برگزید و ترا پاک قرار داد و بزنان جهانیان ترا برگزید.
4- آل عمران (40) همانا این از حکایات گذشته است که ما بر تو وحی نمودیم
5- آل عمران (39) ای مریم پروردگارت را پرستش کن و برخاك افتاده سجده کن و باركوع روندگان بر کوه رو .

میداد که خدوند عنایت فرموده چنانکه خدای فرماید :

«كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقاً قال يا مريم انى هذا قالت هو من عند الله إن الله يرزق من يشاء بغير حساب» (1)

و چون آنحضرت سیزده ساله شد بعیسی علیه السلام حامله گشت، چنانکه در جای خود مذکور شود انشاء الله

بنای قیساریه

شام بدست هر دوش پنجهزارو پانصد و هفتاد و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، ذکر هر دوش پادشاه آل اسرائیل از این پیش مرقوم شد و او پیوسته در تحت فرمان ملوك رومية الكبرى بود ، در این وقت اغسطس بسوی او فرمان کرد که در ساحل بحر شام شهری بنیان کند که بازرگانان روم در آنجا حمل خویش را فرود آرند.

پس هر دوش در آن اراضی شهری برآورد آنرا «سیزاریه» نام نهاد چه سیزر نام ملوك روم بود چنانکه در قصه جولیس مرقوم شد و آنر امعرب کرده قیساریه گفتند و قیصریه نیز گویند و از آنجا تا طبریه سه روزه راه است .

ظهور زکریا علیه السلام

پنجهزار و هفتاد و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ، زکریا بن اذن علیه السلام از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است و نسب آنحضرت بداود علیه السلام پیوندد و جنابش زکریای سیم است که در آل اسرائیل پیغمبری یافته، و معنی این لفظ بلغت عبری در ذیل قصه زکریا بن یهو یاداع و زکریا بن برخيا عليهما السلام مرقوم شد . بالجمله آنحضرت در میان آل اسرائیل به ثبوت اشتهار داشت و رئیس خدام بیت المقدس و بزرگ اخبار (2) بود ، همانا عمران پدر مریم علیها السلام را که ذکر حالش مرقوم

ص: 261


1- آل عمران (33) هر گاه زکریا علیه السلام بر مریم وارد میشد ، در آن عبادتگاه او میافت در نزدش روزی را گفت: ای مریم از کجا بر تو چنین است : مریم گفت : او از نزد پروردگار منست. چه همانا پروردگار من بهر که خواهد روزی فراوان همیدهد
2- اخبار جمع خبر: رئيس کهنه در نزد یهود و پیشوای روحانی سوبان .

گشت.

از زوجه خودانایی که آنرا معرب کرده حنه مینامند دو دختر بود ، یکی مریم و آندیگر که بزرگتر از مریم بود ایشاع نام داشت وزكريا عليه السلام ايشاع را بحباله نکاح در آورد ، و از اینروی بود که کفیل حال عليها السلام نیز آن حضرت گشت .

بالجمله : ايشاع سالهای فراوان در سرای زکریا زیست کرد، و هرگز بفرزندی حامله نگشت تازکریا هفتاد و پنج ساله شد ، و ایشاع را زمان حامله شدن و بار نهادن آمد در اینوقت هر روز زکریا برای کفایت مهمات مریم بنزد او میشتافت ، و اورا در یکی از غرفات مسجد اقصی جای داده بود و هرگاه بحضرت او شدی اگر تابستان بودی اثمار اشجار زمستانی یافتی، و اگر زمستان بودی بار درختان تابستانی دیدی پس زکریا در دل اندیشید که قاهر قادری که بی هنگام چندان نعمت بحضرت مریم فرستد تواند که مرابی وقت هم فرزندی عنایت فرماید ،

«قال رَبِّ هب لي من لدنك ذرية طيبة» (1)

دست بدعا بر داشت و گفت: مرا فرزندی صالح عنایت کن که وارث علم و حکمت من باشد ، در اینوقت فرشته خداوند بسوی او ندا در داد که ای زكريا :

«ان الله يبشرك بيحيى مُصَدّقاً بكلمة منَ الله» (2)

خداوند بشارت میدهد تو را بفرزندی که نام او یحیی است ، و او تصدیق کننده است بر کلمۀ حق که عیسی علیه السلام می باشد ،

«لم نجعل له من قبل سميا» (3)

و خداوند میفرماید که هیچ پیغمبر یر اما نام یحیی فرود نفرستادیم جز او را که

ص: 262


1- آل عمران (34) گفت ای پروردگار از نزد خودت پاکیزه فرزندی بمن عنایت کن .
2- آل عمران - 35 هما ناخدا و ندمژده و بشارت میدهد ترابر یحیی در حالیکه تصدیق کننده باشد کلیه از خدا را .
3- مريم (9).

این نام از ما یافته چون اینخطاب بگوش زکریا رسید ، از غایت شکر و شادی و استعلام گفت :

«رب انى يكون لي غلام وكانت امرأتي عاقراً وقد بلغت من الكبر عتيا» (1)

پروردگارا من پیر سالخورده شده ام و همخوابه من زنی نازاینده است چگونه این فرزند خواهم یافت ؟

خطاب آمد که این برخدانيك آسانست ، چنانکه از این پیش تور اخلاق کردیم و حال آنکه ناچیز بودی ، کما قال الله تعالى :

«قال ربك هو على هين وقد خلقتك من قبل ولم تك شيئا» (2)

در اینوقت حضرت زکریا که در پیشگاه رحمت و بارگاه کبریا باریافت ، همه تن و جان سور و سرور بود ، عرض کرد که : پروردگارا برای من علامتی نصب کن که ودیعه (3) آنموهبت و طلیعه آنرحمت باشد ، از پیشگاه غیب ندا در رسید که ای زکریا ، علامت آن باشد که سه روز نتوانی با کس سخن گفت ، مگر بار مز و حال آنکه تندرست خواهی بود، کما قال الله تعالى :

«قال ايتك الاتكلم الناس ثلثة ايام الارمزاه» (4)

پس زکریا علیه السلام سجده شکر بگذاشت و چون از اول ماه محرم که این دعا کرده پنجسال بگذشت ، ایشاع بیحیی علیه السلام حامله شد ، و شش ماهه بار بنهاد ، و در اینوقت مریم علیها السلام بعیسی علیه السلام آبستن بود و کفره (5) بنی اسرائیل زکریا را با مریم نسبت بددادند ، و بعد از قتل یحیی آنحضرت مدتی زندگانی کرده و در گذشت چنانکه تفصیل این جمله در جای خود گفته خواهد شد .

جلوس پسر کین کش مادهان

در مملکت چین پنجهزارو پانصد و هفتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 263


1- مریم 10 .
2- مریم آل عمران 11.
3- ودیعه: سپرده.
4- آل عمران (40) فرمود: نشان تو آنست که تا سه روز نتوانی با مردم سخن گوئی مگر بر فرد اشاره
5- كفره - جمع كافر : ببدين .

چون کین کش مادهان را بزرگان مملکت چین از تخت سلطنت بزیر آوردند ، پسر او را بجای او نصب کردند و پسركين کش مادهان بتخت ملکی بر نشست و بر مملکت چین استیلا یافته ، يك مليان لشگر که عبارت از دو کرور مرد باشد از مملکت چین و ختا و ثبت و ماچین وختن برای حرب معین کرد و نام ایشان را نگاشته در وجه آنجماعت مرسومی مقرر داشت و حکم داد : تا این لشگریان در هر مملکت باشند ابروهای خود را همیشه برنگ سرخی نگار کنند تا در میان مردم علامت باشد ، و سخت متکبر و متنمر (1) بود.

بزرگان چین بروی نیز بشوریدند و گفتند تو پادشاهیرا سزاوار نیستی که خواهی خلق خدایر ادیگرگون جلوه دهی، و همگی همدست شده او را از تخت فرود کردند و خوخن کون را بیادشاهی برداشتند و مدت سلطنت او يك سال بود.

جلوس خوخن کون

در مملکت چین پنجهزار و پانصد و هفتاد و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود خوخن کون نسب با سلاطین سابق چین میرساند و چون او بپادشاهی بر نشست خرد و بزرگ مملکت شادی و سرور گرفتند که دیگر باره پادشاهیر ابخانه خود کرد، مورخین ختا او را با اولادش طبقه نوزدهم از سلاطین چین شمرند .

بالجمله : خوخن كون مردی دلاور بود چنانکه، پیش از آنکه پادشاهی یابد با وانك موانك كه ذكرش از این پیش گذشت چندین مصاف داد ، با اينكه وانك موانك مردی ساحر بود ، و چنان بالشگر دشمن مینمود جميع سباع و درندگان بیابان بالشگر او همراهی کنند و با دشمن او نبرد آزمایند و از اینروی هر لشکر که با او برابر میشد بحمله اول هزیمت میگشت ، جز خوخنگون که چندانکه لشگر او فزونی داشت بیم نمیکرد و مردانه در جنگ میکوشید و بیشتر وقت ظفر میجست جز در يك مصافگاه (2) كه لشگر خوخن كون اندك بود ، و آن وانك موانك

ص: 264


1- تنمر : بدخوی و آنکه خوی درندگی دارد .
2- مصافگاه: میدان جنگ

فراوان.

چون آتش حرب زبانه زدن گرفت ، سپاه خوخن کون شکسته شد و دشمنان از دنبال ایشان همی تاختن کردند ، تابکنار رودخانه رسیدند که بی کشتی عبور از آن محال مینمود .

خوخن كون ديد كه اينك بدست دشمن هلاك ميشود ، روی بدرگاه خداوند کرده عرض کرد که پروردگارا اگر من لایق آن پادشاهی باشم که در طلب آن کوشش میکنم هم اکنون آب این رودخانه را افسرده کن تالشگر من عبور کند ، و اگر نه در حالی مرا بمیران تا بدست دشمن گرفتار نشوم و از دعای او با اینکه تابستان بود برزبر رودخانه یخ بسته شد و او با مردمش بسلامت بگذشتند و در این وقت که درجه سلطنت یافت ، مدت سی و سه سال با مردم بر طریق عدل و نصفت رفته ، پس وداع جهان گفت.

ولادت يحيى علیه السلام

پنجهزار و پانصد و هشتاد و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، یحیی علیه السلام پسر ذکریاست و مادر آنحضرت يشاع دختر عمران است که خواهر مریم علیها السلام بود و شش ماهه از مادر متولد شد، چنانکه شرح حمل ايشاع و بار نهادن او را در ذکر قصه ذیل زکریا علیه السلام مذکور نمودیم . بالجمله جنابش از اجله پیغمبران بنی اسرائیل است چنانکه خدای میفرماید.

«وسلام عليه يوم ولد ويوم يموت ويوم يبعث حياً» (1)

هرگز هزل و مزاح را در پیشگاه خاطرش راه نبوده ، و جز طریق تعب وطلب نه پیموده ، چنانکه آنهنگام که در حجر تربیت پدر و مادر سه ساله شد ، روزی اطفال همسالش او را برای لعب طالب داشتند در جواب ایشان فرمود: ما برای بازی آفریده نشده ایم و همواره طریق تفرد و تجرد میجست و بر نهج طهارت و تقوی میرفت که اقال الله تعالى :

«وحنا نأمن لدناوزكوة وكان تقياً» (2)

در هنگام کودکی روزی به بیت المقدس در مسجد اقصی در آمد و خدام بیت الله

ص: 265


1- مریم (14) سلام بر او روزی که زائیده شده و روزیکه میمیرد و روزیکه زنده مبعوث میشود
2- مريم (51) و رحمتی از نزد خود و پاکیزگی و پرهیزکار

رادید که جامه های خشن پوشیده بعبادت خداوند ،مشغولند، از آنجا مراجعت فرموده بنزد مادر آمد و گفت: برای من نیز جامۀ موئینه طراز کن تا در پوشم ، و در بیت الله رفته بعبادت یزدان بی نیاز پردازم پس جامه از پشم شتر برای او کردند و در پوشید و کمری از چرم برمیان بست و بمسجد آمده بعبادت پرداخت.

و گوش بر پند و مواعظ کر یا میداشت. و خدمت پدر و مادر نیکو میکرد ، چنانکه خدای میفرماید .

«و بر ابوالديه ولم يكن جبار أعصية» (1)

چندان از خوف خدای میگریست که چهرگان مبارکش از جریان آب دیده جراحت یافته بود و ایشاع برای التیام آن جراحت نمد پاره بر چهره او می بست که زخم رخسارش از شور آب دیده کمتر زیان بیند و هر گاه زکریا به نبر رفتی و بنی اسرائیل را پند و اندرز گفتی اگر یحیی در انجمن ایشان حضور داشت سخن از عصیان ونيران (2) وعذاب وعقاب نمیفرمود ، بلکه کلمات او همه از عفو و رحمت و سرور و

جنت بود.

از قناروزی آنحضرت برهنبر بر آمد و چشم بر یحیی نینداخته فرمود : ای آل اسرائیل از غضب خدای بترسید و در حضرت یزدان طغیان و عصیان پیشه مسازید همانا جبرئیل مرا آگهی داده که در جنهم جبلی است که آنرا سکوان نامند و آنکوه در کنار بیابانی است که مشهور بغضبان است .

چون سخن بدینجا رسید ، یحیی نعره زده در افتاد و مدهوش گشت ، مردم بر سراوانجمن شده او را با خود آوردند و چون آنحضرت چشم گشود ، برخاست و از مسجد و بیت المقدس بیرون شد و شبانه راه بیابان پیش گرفت ، وزکریا از مسجد بخانه آمده ایشاع را برداشت و از قفای فرزند طریق جبال و (3) قفار گرفت.

ص: 266


1- مریم - (15) و نیکوئی کننده بود یا پدر و مادرش و نبود سر کش نافرمان.
2- نیران جمع نار : آتش .
3- قفار - جمع قفیر : بیابان بی آب و علف

از پس سه شبانه روز جنابش را بر سر چشمه یافتند که پای مبارك را در آب نهاده بر پشت فتاده بود و میگریست ، پدر و مادر او را در کنار گرفته دلداری نمودند و باخانه دعوت فرموند . یحیی علیه السلام چون متابعت ایشانر أواجب میشمرد باخانه آمد و ايشاع آن جامه های خشن را از تن مبارکش بر آورده پشمینه نرم تر بوی در پوشانید.

و چون یحیی شب بخفت بسبب نرمی جای و جامه دیرتر بیدار شد و بعضی از آن او را دواذکار که سنت داشت از وی فوت شد ، پس نیمشب بانگ کردکه ای مادر جامه های خشن مرا بیاور که این جامه مرا از حق بیگانگی دهد زکریا گفت : ای ایشاع بگذار یحیی را تا چنانکه خواهد زیست کند که ابواب آن جهانی بروی فراز شده و او را دیگر از دنیا بهره و نصيبه (1) نمانده.

لاجرم یحیی جامه های خویش را در بر کرده و از طلب چنان سلب توبت و انابت جست ، و از آن پس نیز بازهد و تجرد زیست ؛ و هرگز بازنان نیامیخت ، چنانکه در قرآن مجید بدان اشارتست که حق جل وعلا فرماید :

«وسيداً وحصور أو نبيا من الصالحين» (2) .

و چون جنابش هفت ساله شد مرتبه نبوت و بعثت یافت، و اگرچه تصدیق بعیسی علیه السلام داشت، اما چون هنوز مبعوث نشده بود، مردم را بتوراة و دين موسى علیه السلام دعوت ميفرمود كما قال الله تعالى :

«يا يحيى خذ الكتاب بقوة و آتيناه الحكم صبيا» (3).

بعد از آنکه آنحضرت در هنگام طفلی بعثت یافت ، از بیت المقدس بیرون شده بکنار رودخانه اردن سفر کرد، و در بیابان یهودیه آل اسرائیل را بشریعت موسی علیه السلام

ص: 267


1- نصيبه : مؤنث نصیب : بهره و قسمت .
2- آل عمران - (35) و مهتر و بازدارنده نفس از شهوتها و پیغمبری از شایستگان.
3- مريم (14) ای یحیی به نیرو و توانائی الهی کتاب را بر گیر، و در کودکی بدو حکم دادیم .

دعوت همی فرمود و هرگز جز با گیاه بیابان و اثمار (1) اشجار بریه (2) ناهار نمی شکست و هر کس از امت را که بدستیاری اندرز و نصیحت بر طریق مستقیم میداشت ، و بگناه و عصیان خویش اعتراف میکرد و بسوی حق بازگشت مینمود، او را در آب اردن فرو برده غسل میداد و آنر اغسل تعمید (3) مینامید، از اینروی آنحضر ترا یحیی تعمید دهنده

مینامیدند، وباقبیلهٔ «فریسیان» و باطایفه زاد وقیان میفرمود : ای افعی زادها من با آب غسل تو به میدهم، اما بدانید که پس از من کسی میآید که من لایق برداشتن نعلین او نیستم و او شما را بروح القدس و آتش غسل خواهد داد ، و روی این سخن با عیسی علیه السلام بود.

چون مریم عیسی علیه السلام را چنانکه عنقریب مذکور میشود از مصر باردن آورد در حضرت یحیی حاضر شد ، و عیسی با یحیی فرمود: مراغسل تعمید فرهای یحیی فرمود. بر من لازم است که به ست تو غسل تعمید یا بم عیسی علیه السلام گفت امروز چنین مناسب مینماید تا آنگاه که راستیها بکمال رسد و این از آن در دست که عیسی علیه السلام هنوز بعثت نیافته بود .

بالجمله : عیسی بدست یحیی علیه السلام غسل تعمید یافت و کشف حجب (4) برای او شده درهای آسمانرا گشاده دید .

مع القصه: يحيى علیه السلام به پیغمبری مشهور گشت و در زمان او از جانب اغسطس که قیصر روم بود، چنانکه گفته شد هر دوش که در انجیل اور امیر و دیس نام است پادشاهی بيت المقدس داشت و ما شرح حال اور انیز در ذیل قصه سلاطین بنی اسرائیل مذکور ساخته ایم مع القصه: هر دوش را برادری بود که اورا «فیلپوس» مینامیدند و فیلیوس راز نی بود که هیر و دیا تمام داشت ، و او را آنجمال بود که اگر خواستی ماه را از چرخ بيك نگاه بزير آوردی، و خورشید را با تار گیسو بزنجیر کشیدی و هر دوش روزگاری

ص: 268


1- اثمار جمع ثمر : ميوه .
2- بريه : صحرا .
3- غسل تعمید : در نزد عیسویان غسل دادن کودکان و کسانی که بدین مسیح میگروند بآئین مخصوص
4- حجب : جمع حجاب

بود که دل در عشق او پرخروش داشت، و هیرودیا نیز پادشاه را شیفته خویش میخواست ، و گاهگاه بروی بقانون دلربایی و صید افکنی جلوه میکرد چون صبر هر دوش در عشق هیرو دیا اندك شد ،

يحيى علیه السلام را در بیت المقدس حاضر ساخته ، از وی فتوی خواست تا زن برادر را در سرای آورده با او همبستر شود ،

یحیی فرمود این کردار در شریعت روانیست ، و هیرو دیاهرگز بر تو جلال نباشد از این سخن آتش غضب و طلب در هر دوش زبانه زدن گرفت و قصد کشتن یحیی کرد ، و از اینروی که او به پیغمری شهرت داشت، از شورش مردم ترسناك بود ، پس بفرمود : آنحضر ترا گرفته محبوس داشتند ، و بیمانعی هیرودیا را در سرای آورده با او در آویخت و در آمیخت ، و قانون هر دوش آن بود که هر سال روز میلاد خود را عیدی مینهاد ، و در آنروز بزمی شاهوار (1) ساخته بسوروسرور میپرداخت.

در آن ایام چون آنروز پیش آمد بحکم قانون هر دوش آن جشن بیای کرد و بزرگان بنی اسرائیل را انجمن کرده بعیش و طرب ولهو و لعب پرداخت ، وساقیان سیم اندام به گساریدن باده و جام سبک خیز و گرانسر شدند و مجلس نمونه باغ ارم گشت و مجلسیان شاد و خرم آمدند ، در این هنگام هیرود یا هر جواهر و حلی که داشت در بر کرده و خود را بهر هفت آراسته ناگاه بمجلس در آمد و در آن انجمن دست افشان و پای کوبان بهر جانب عبور کرد و رقصی چنان آشکار ساخت که حاضرین از خود غایب شدند ، خاصه هر دوش را هوش از سر بپرید ، پس روی با هیرودیا کرد و گفت :

ای آفت دین و دنیا هر چه از من طلب کنی اگر همه نصف مملکت باشد بتوارزانی دارم ، و هیرودیا باز در پرده غنج (2) و دلال او را سوگند سخت داد که ملتمس او را با اجابت مقرون دارد، پس از مجلس بدر شده بنزد مادر خود رفت و صورت حال را باز گفت ، مادر هیرود یا گفت : هیچ از آن بهتر نیست که از وی سریحیی تعمید دهنده را طلب نمایی چه او تو را از همسری پادشاه باز میداشت ، پس هیرودیا بمجلس باز آمد و از

ص: 269


1- شاهوار : شاهانه .
2- غنج ودلال : ناز و کرشمه

هر دوش سر یحیی علیه السلام را طلب داشت ، و هر دوش اگر چه از این کار در بیم بود، لکن در میان بزرگان سوگند یاد کرده بود که حاجت هیرودیا را بر آرد ، فرمان داد : تا چند تن از زنا زادگان بحبس رفته صدر يحيى علیه السلام را از تن جدا کرده در طشتی نهادند و بنزدش آوردند ، و هر دوش آنرا بهیرودیا سپرد تا نزد مادرش برد ، و از پس قتل آن حضرت شاگردانش جمع شده جسد مبارکش را از زندان بدر برده با خاک سپردند .

«تم جلد الاول من الكتاب الأول من كتاب ناسخ التواريخ في اليوم السادس عشرين شهر»

«محرم الحرام من شهور سنة السادس»

«وثلث مأة بعد الف من الهجرة، وكاتبه اقل العباد الحقير الداني»

«زین العابدين الجر فادقانی غفر الله له ولوالديه بمحدد آله»

«الطيبين الطاهرين صلوات الله عليه»

«و عليهم اجمعين»

در این جلد هبوط حضرت آدم علیه السلام خاتمه مییابد

ص: 270

فهرست

عزیمت اغاساكل بطرف كرتج 4

شکست سپاه هنو بدست اهالی کرتج 5

اسیر شدن اهالی کرتج بدست اغاسائل 6

شکست سپاه کرتج بدست سپاه سیراکس 7

هلاکت هملکر بدست اهالی کرتج 8

هلاکت اغا ساکل بدست دشمنان خود 9

قتل فلیقوس در یونان 10

هلاکت قلب بدست پسانیس 12

جلوس اسکندر در مملکت یونان 13

بنانهادن پارمین معابد ثلاثه را 16

جنگ اسکندر با سیاه ایران 17

هلاکت سیطر باطیس بدست اسكندر 18

شکست لشگر ایران بدست اسکندر 19

عزیمت اسکندر به بلده پر کا 20

تسخیر شهر طراسیس بدست اسکندر 21

جنگ ثانی اسکندر با سیاه دارا 22

جنگ سپاه ایران و یونان 23

هزیمت دار ابدست اسکندر 24

غلبه اسکندر بشهر طرای و بیت المقدس 25

آمدن عدو نزد اسکندر و شفاعت اهل بیت المقدس را 27

جلوس اسکندر در مصر 29

ظهور امليخس حکیم 30

جنگ سیم اسکندر و غلبه ایران 30

ص: 271

لشکر کشی اسکندر بطرف دارا 31

اوصاف لشگر اسکندر و دارا 32

هزیمت سپاه ایران بدست سپاه یونان 33

غلبه اسکندر بدارا 34

خرابی تخت جمشید بدست سپاه اسکندر 35

جلوس اسکندر در مملکت ایران 36

اسیر شدن دارا بدست بسس 37

مجروح شدن دارا بدست بسس 38

تسخیر اسکندر مازندران را 39

لشکر کشی اسکندر بشهر باروی 40

هلاكت فيلوطن و پارمینا بدست اسکندر 41

عزیمت اسکندر بطرف اراضی هیاکله 42

گرفتاری بسس وقتل او بدست برادر دارا 43

آمدن پیرتر کمنی نزد اسکندرو کلمات او با اسکندر 46

ظهور اندرو تاخس حکیم 47

ظهور بليناس حكيم 48

ظهور قریش 49

خواب دیدن نضر بن کنانه 50

ظهور ملوك طوايف چين 51

عزیمت اسکندر بجانب هندوستان 52

عزیمت اسکندر برودهد سپس 53

جنگ اسکندر با پورس 54

هزیمت سپاه پورس بدست سیاه اسکندر 55

بنای اسکندر شهر بوکفلاس را 57

ظهورانك سرخس حكيم 58

ص: 272

ظهور افلاطس حکیم 59

ظهور فرفوریوس حکیم 59

بعضی از کلمات فرفوریوس 60

تسخیر صاین قلعه بدست اسکندر 61

مرخص کردن اسکندر سیاه خود را 64

عزیمت اسکندر از هندوستان 65

جنگ اسکندر باهندیان 67

فتح اسکندر قلمه هندیان را 68

آمدن اسکندر بجزیره پاتالا 69

عزیمت اسکندر به بعضی از شهرهای هندوستان 70

عزیمت اسکندر بطرف شهر کیدروزیا 71

آمدن اسکندر بشهر مکران 72

آمدن نیار خس و یارانش بخدمت اسکندر 73

عزیمت اسکند بسوی فارس و شوشتر 74

جلوس من شبخوانك در مملکت چین 75

ظهور دیوجانس حکیم 75

سخنان دیوجانس با اسکندر 77

خاتمه کار ونهایت روزگار اسکندر 78

ابتدای مریض شدن اسکندر 79

وفات اسكندر 80

جلوس ابطخس یونانی در مملکت ایران 81

مصالحه کرتج باروم 82

تسخیر سیسلی بدست مردم کرتج 83

جلوس اشك ابن اشك 84

هلاکت ابطخس بدست اشك 85

ص: 273

ظهور حونی معکال 86

مردن خونی و زنده شدنش پس از صد سال 87

ابتدای دولت بطالسه در مصر 88

بنای بندر و شهری بدست بطلمیوس 89

غلبه لشگر اغا ساکل بعد از وی بره سنا 90

جلوس اسعد بن مالك در مملكت يمن 91

جلوس شاپور بن اشك در ایران 91

غلبه کلادیس رومی بلشگر کرتج 92

غلبه سپاه روم بلشگر کرتج 93

جنگ میانه لشگر روم و سپاه کرتج 93

جنگ هنو وهملکر با سپاه روم 94

جنگ رکولیس با مردم کرتج 95

جلوس زشی حوجوی 97

ظهور ذيسيقورس حكيم 98

جلوس سامیشی ژن در مملکت چین 99

جلوس باوانك در مملکت چین 99

مصالحه اکولس با بزرگان کرتج 100

جنگ رومی با دولت کرتج 101

تسخیر در پانم و شکست سپاه کلادیس 103

مصالحه میان دولت روم و کرتج 104

جلوس جن کاور و در مملکت چین 105

جنگ هنو بالوطاتيس 106

شورش مردم لیبیا د مغرب زمین با دولت کرنچ 107

محبوس شدن جسکو بدست اهالی کرتج 109

مقتول شدن جمعی از اهالی کرنج بدست نرداسس 110

ص: 274

رسیدن سپاه هنيپ و اينكا بكمك سياه كرتج 111

کشته شدن جمعی از طاغیان بدست هملکر 112

جلوس بطلمیوس اور جنس در مملکت مصر 113

جمع آوری بطلمیوس نسخ تورات را 114

غلبه بطلمیوس بر سپاه بنی اسرائیل 115

شورش اهل سردن بدولت کرتج 116

مصالحه کرنج باروم و سپردن سرد نر ابرومیان 117

جلوس شوفندی در چین 118

جلوس جونه در مملکت هند 119

سرداری اسد روبال در کرتج 119

جلوس لودیبانجی در چین 120

بنای جنگ هنبل باروم 121

ابتدای کار هنبل ثانی 122

جلوس فنندی در چین 124

عبور هنبل از کوه الف 124

تسخیر شهر توران بدست کرتج 126

شکست سی پیو بدست سپاه هملکر 127

جنگ هنبل با سرویلس 128

نابینا شدن يك چشم هنبل 129

هلاکت فیلمپنیس بدست سپاه کرتج 130

جنگ همبل با مینوسیس 131

آتش زدن فیلمینس سرگانرا 132

شکست مینوسیس بدست هنبل 133

شکست سپاه کرتج بدست سپیو 134

هلاکت املیس ابدست سپاه کرنج 135

ص: 275

اسیر شدن هنو بدست رومیان 136

محصور شدن هنبل در کپوا 137

آمدن سر سلس برای محاصره هنبل 137

عزم هنبل بطرف شهر روم 137

جلوس بهرام بن شاپور در ایران 138

جنگ مردم کرتج با رومیان 139

جلوس بطلمیوس فیلیتر در مصر 140

شکستن لشگر هنبل در ایتالیا 140

غلبه سپیو در مملکت اسپانیول 142

کسیل شدن سپیو بجنگ هنبل 143

مقصر شدن هنبل در دولت کرتج 144

سر باززدن خلق از هنبل 146

مصالحه هنبل با سپیو 147

جلوس بطلمیوس ابی فنز در مصر 151

جلوس کیندی در مملکت چین 152

فرار هنبل از کرتج بشهر طرای 152

آمدن رسول روم بنزد انتیاکس 154

مؤاخذه رومیان از هواخواهان هنبل 156

فرار نمودن هنبل بارض بيسينيا 157

خاتمه کار و حرب هنبل 157

جلوس فودی در مملکت چین 158

جلوس بطلمیوس فيلامتار در مصر 159

هلاك سييود هنبل 160

جلوس بلاش بن بهرام در ایران 161

استیلای انطيوخسی برقدس 162

ص: 276

جلوس حسام بن تبع الاوسط در یمن 164

جلوس بطلميوس فيسكان در مصر 168

جلوس هرمزبن بلاش در ایران 169

ظهور اقلیدس ثانی 169

ظهور ابر خس حکیم بابلی 170

جلوس کلیان چند در هندوستان 170

جلوس نرسی این بلاش در ایران 172

جلوس جودی در مملکت چین 172

ظهور ساودوسيوس حكيم 173

تسخیر جزیره سراس بدست لشگر روم 173

جلوس سوندی در مملکت چین 174

جلوس بطلمیوس اسپرس در مصر 174

سرکنسلی مریس در دولت روم 175

ظهور ارشمیدس حکیم 176

جلوس الكسندر در مملکت مصر 178

وفات دابشلیم حکیم در هندوستان 178

فرق مختلفه هندیان و عقاید مختلفه آنان 180

ذکر عقاید هندیان 186

ذکر حکمای هند و عقاید آنان 187

ذکر فرقه اکمیان و عقاید آنان 188

ذكر طوایف هندیان و عقاید آنان 191

غلبه مریس بر قبایل سیمبری 194

جلوس وندی در مملکت چین 196

جلوس فیروز بن هرمز در ایران 196

مراجعت سیلا بروم 197

ص: 277

جلوس عمرو بن تبع در مملكت يمن 198

جلوس جنندی در مملکت چین 200

جلوس بطلمیوس الكسندرثانی در مصر 200

جلوس بلاش بن فیروز در مملکت ایران 201

جلوس پانپی در مملکت روم 201

فرمانگذاری هر دوش در بیت المقدس 202

جلوس بطلمیوس اولتیس در مصر 203

جلوس خسرو بن بلاش 204

ابتدای فرمانگذاری و اقبال دولت جولیس در روم 205

جلوس ایدی در مملکت چین 206

جلوس بینندی در مملکت چین 206

غلبه جولیس برفرانسه 207

غلبه جولیس بر امرای مشورتخانه 208

هزیمت انتانی بدست جولیس 209

هلاکت لشگر جولیس بدست لشکر پاپنی 210

جلوس پئیس و اچلیس در مصر 211

آمدن جولیس بر سر تبتميس بمصر 213

جلوس ژور پلنگ در مملکت چین 216

جلوس کلیاپتره در مملکت مصر 216

غلبه جولیس برانگلیس 219

غلبه جولیس برجزیره برتین 220

جلوس وانك موانك بر مملكت چين 222

فرمانگذاری انتانی در مملکت روم 223

رفتن کلیاپتره نزد انتانی 224

زهر دادن کلیابتره برادرش را 230

ص: 278

ابتدای دولت ملوك حيره و جلوس مالك بن فهم 230

جلوس اغسطس 231

سلطنت یافتن اغسطس در روم 232

استوار شدن سلطنت روم برای اغسطس 233

شرایط سر کنسل در روم 234

در شرایط نظام لشگر روم 236

عدد لشگر روم و ادوات جنگی آنان 237

شرح ممالك الركن 238

حدود ممالك فرانسه 239

شرح ممالك شام و عربستان 240

وضع عشریه و مالیات بدست اغسطس 242

آزادی مذهب و آمین در زمان اغسطس 242

عظمت اغسطس در روم 243

ظهور سیسر وحكيم 244

آمدن اغسطس بر سرانتانی 244

عزیمت اغسطس برای جنگ با انتانی 245

برابر شدن سپاه اغسطس و انتانی 246

شکست سپاه انتانی و کلیاپتره 247

ورود کلیاپتره بمصر بعد از شکست 248

انقراض دولت بطالسه 249

عزیمت اغسطس بمصر 250

هلاکت سلوکس بدست انتانی 251

هلاکت انتانی بدست خودش 252

گرفتار شدن کلیابتره بدست پروکولیس 253

آمدن اغسطس بملاقات کلیاپتره 254

ص: 279

ظهور اریس حکیم در اسکندریه 255

جلوس عبد کلال در یمن 256

جلوس بلاشان در ایران 257

ولادت حضرت مریم علیها سلام 258

آوردن انائی مریم را در بیت اله 259

شرح کفالت مریم 260

ظهور ذكریا علیه السلام 261

بشارت دادن زکریارا بیحیی 262

جلوس پسرکین کش مادهان در چین 263

جلوس خوخن کون 264

ولادت یحیی پیغمبر 265

منبر رفتن زکریا و رفتن یحیی به بیابان 266

نبوت حضرت یحیی در زمان طفولیت 267

غسل تعمید دادن يحيى عیسی علیه السلام را 268

کیفیت مجلس جشن هر دوش 269

هلاکت یحیی علیه السلام بدست هر دوش 270

ص: 280

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109