ناسخ التواريخ هبوط جلد 2

مشخصات کتاب

جزء دوم از جلد اول

هبوط

تالیف :

مورخ شهیر دانشمند لسان الملک میرزا محمدتقی سپهر

مشخصات نشر : قم: مطبوعات دینی، 1351 -

خیراندیش دیجیتالی : انجمن مددکاری امام زمان (عج) اصفهان

ویراستار کتاب : خانم نرگس قمی

ص: 1

اشاره

راهنمای کتاب

مرحوم مورخ شهیر دانشمند سپهر پیش از آنکه در اصل کتاب ناسخ التواریخ شروع کند در مقدمۀ مآخذ و مصادر كتاب خود را م يك بيك را بیان کرده، در میان این مصادر کتاب تورات نیز دیده میشود ، خواننده کتاب ناسخ وقتی وارد مطالعه اصل کتاب میشود ، اگر اندکی با کتاب تورات آشنائی داشته باشد، در اولین وحله متوجه این نکته میگردد که مرحوم مؤلف تاریخ بنی اسرائیل را از کتاب تورات گرفته و در اکثر موارد سخنان تورات را بدون کم و زیادی بعینه در کتاب ناسخ آورده و گاهی هم اندك تصرفی در آن نموده است ، و چون اصولا تألیف چنین تاریخی بدین عظمت و توسعه مستلزم تتبع فراوان و صرف اوقات و تحمل زحمات بیشمار بوده لذا با اینکه مؤلف معظم بنای کتاب را بر تحقیق مطالب تاریخی قرار داده ، ولی معهذا خواهی نخواهی گاهی در شرح احوال انبیاء عظام چون موسی ، وداود ، و سلیمان، عليهم السلام سخنانی بمیان آمده که از نظر عقل و منطق شرع و قرآن مورد اشکال و ایراد میباشد.

اگر چه در بسیاری از این موارد در پاورقی باین نکات ضعف اشاره کرده و بطلان اگرچه آنرا بیان کرده ایم ، ولی با این همه لازم بود که در اول کتاب بعنوان تذکر کلی ذکری از کتاب مقدس نورات بمیان آورده شود تا معلوم گردد که چنین نیست هر آنچه در تورات کنونی ذکر شده همه اش مقدس بوده و از سرچشمه وحی و الهام سیراب گردیده است.

تورات کنونی

سی و نه کتاب عهد عتیق و بیست و هفت کتاب عهد جدید که مجموعه آن شصت و سه میشود کتاب مقدس و آسمانی دانسته ، میگویند : پنج کتاب اول عهد عتیق که اولین آنها سفر تکوین و آخرین آنها سفر تثينه است منسوب بموسى و دوازده کتاب دیگر آن منسوب بمورخان قدیم میباشد ، شخصیت و نام این مورخان

ص: 2

مجهول بوده و کسی را بر احوال ایشان اطلاعی نیست ، آیا بمجرد اینکه مورخانی بوده و تألیف بدست ایشان صورت گرفته است میتوان نسنجیده و تحقیق نکرده تصدیق گفتار ایشان را نمود ! !

و دیگر آنکه باید دانست که آیا نسخه های موجوده از عهد عتیق و جدید همان نسخه های اصل تألیف شده مؤلفین آنهاست ؟ یا اینکه کم وزیاد شده و بحسب میل و تقاضای برخی از بزرگان تبدیل و تحریفی در آنها راه یافته است ؟ لذا جمع کثیری از دانشمندان غرب اعتراف بر تحریف و بی اعتباری آن نموده اند ، وما اكتف بذكر چندتنی از ایشان مینمائیم.

«کلنل اینگر صال آمریکائی» یکی از آن کسانی است که کتاب مستقلی در تحریف و ابطال تورات وانجیل نوشته و بطور تفصیل در آن سخن رانده است.

و از جمله معترضین بنیاد این عهود «تلستوی» یکی از مؤلفین ارتودکی نصاری است ، این شخص چنین میگوید : خوانندگان باید بدانند که آنچه در این خصوص نوشته شده بسیار بوده ، وقسمت بزرگ آن نوشته ها از دست برفت و از آنها در دست مردم نماند مگر چیزهائیکه در نهایت بی مغزی بود ، وابدا نمیشد بر آنها اعتماد کرد و پس از زمانی مسیحیان جمع کردند نوشته جات راو انتخاب کردند از آنها چیزی مناسب ذوق و سلیقه خود و چیزهایی که سازش با مقاصد و اغراضشان میداشت.

و دیگر از اعتراف کنندگان بر عدم صحت کتاب تورات و انجيل مؤلف كتاب قاموس کتاب مقدس « دکتر ژرژ پست آمریکائی » است که در باره تورات چنین میگوید:

این نسخه عبرانى توراة وعهد قديم که فعلا موجود است ، چکیده نسخه مسوریه است و آن نسخه مسوریه نسخه بوده است که تألیف شد از قلم جماعتی از یهودان طيرية وشهر «سورة» در دشت فرات در مدت سیصد سال که اول آن از قرن ششم بعد از میلاد مسیح بوده است ، و آخر آن در قرن دوازدهم میلادی بوده است، پس نویسندگان نسخه سوره که ا که آنها را «سوریون» نامند پس از تألیف نسخه مسوریه حرام کردند نسخه های قدیمی را که مخالف با نسخه خودشان بوده، و از این جهت است که دیگر هیچ

ص: 3

نسخه قدیمی بزبان عبرانی یافت نمیشود ، و قدیم تر نسخه از آن بزبان عبری کمتر از قرن دهم میلادی یافت نشده .

از این تصریحات معلوم میشود که نسخههای امروزه عهد قدیم با همه تغییراتی که دار است منتهی میشود نسبتش بيك نسخه عبری حاضر که تألیف آن در اواخر سلطنت اسلاميه بنی العباس شده است، و این نسخه عبری مأخوذ است از نسخه مسوریه که در عراق وطبريه تألیف شده که هيچ يك از نسخه ها و کتابها قبل از ولادت پیغمبر اسلام نبوده است، و همچنین معلوم میشود که این نسخه با نسخه های اصلی و قدیمی و نسخه های دیگر عهد قدیم اختلاف کلی داشته و چون مخالف ذوق و عقیده نویسندگان طبريه وسورة بوده آنر اتحریم تمنع نموده اند ، و بدیهی است که اگر مخالف ذوق و مصلحت آنها نبود آنها را حرام کرده و از بین نمی بردند بلکه لازم بود که این اصول و مدارك را محافظت نموده و نسخه های قدیمی را باقی بدارند.

پس چگونه دانشمندان امروزه یهود چنین کتابها را سند معتبر برای خود گرفته اند ؟ : با اینکه هیچ اصلی برای آنها قبل از دوره اسلام نیافته اند و معلوم نیست که قبل از قرن ششم میلادی کتب عهد قدیم کجا بوده و بچه زبانی بوده و بقلم و تألیف کدام نویسنده الهام شده بوده است و پس از قرن ششم میلادی ناقرن دوازدهم میلادی نسخه هایی که موجود شده است از کجا بوده و بقلم کدام منهمی بوده است و یهودان طبریه چه کسانی بوده اند و نویسندگان شهر سوره کیانند؟ ! و با چه اعتباری عمل آنها مقبول شده است و چه حقی داشتند که تحریم قرائت و کتاب نسخه های مخالف خودشان را بنمایند؟ و از کجا معلوم کنیم که مطالب این نسخه موجوده حق است یا مطالب آن نسخه های معدومه.

و در خاتمه اشاره بکلیاتی میشود که در کتاب تورات کنونی یافت میشود .

(1) در ثورات قبایح و بدکاری بسیاری بخداوند نسبت داده شده و اگر این نسبت های بی ادبانه ادبانه نسبت بحضرت واجب الوجود تصدیق شود ، لازم میآید ، تصدیق ادیان عالم را که تماما خداوند را مقدس دانسته اند انکار کرده و گفتار ایشان را نپذیرفته باشیم .

ص: 4

در 30 تکوین 5 - 12 نسبت جهل ويخل و خوف و عجز بخدای متعال

داده شده است.

در 2 تکوین 17 دروغ گوئی بخداوند نسبت داده شده و در (22 ملوك اول 19 - 24) چنین میگوید : خداوند طالب گمراهی پادشاهان و پیغمبران شد.

(2) در تورات نسبتهای زشت به پیغمبران داده شده .

پیغمبران خدا در هر شریعت و طریقتی نیکوکار و پرهیز کننده از گناهان میباشند چه اگر پیشوایان دین گناهکار باشند، جاهلان است چه خیانتها و جنایتها خواهند کرد ، و ما وقتی بصفحات تورات نگاه میکنیم میبینیم قبایح و میبینیم قبایح و گناهان بسیار زشت و ناروانی نسبت داده شده است !

در «تکوین 9 : 21 : 24» میگوید : نوح خود را از شراب مست و در خیمه عریان شده و عورت خود را ظاهر ساخت ، پسرانش باین عمل خندیدند سام او را پوشانید.

و در «تکوین 20 : 12» میگوید : ابراهیم علیه السلام خواهر خود را تزویج نمود ، و در «تك 19 : 30 - 28» میگوید : لوط علیه السلام مست شده و در شب اول با دختر بزرگش جماع نمود ، و در شب دوم با دختر کوچکش و بکارت هر دو رازایل کرد و دو پسردر شکمشان شد .

در «سموئیل دوم 11 : 1 » میگوید: داود با زن شوهردار زناکرد چون آبستن شد شوهرش را که مردی مجاهد في سبيل الله بود گفت بکشتند تازن اور اصاحب شود .

در « مرموز 5:51 » میگوید که داود اعتراف کرد که ما درم بخطا بمن حامله شد .

در «ملوك اول 11 10 - 11» و «ملوك دوم 22 : 12 22 : 12» میگوید : سليمان يك هزار زن گرفت از بت پرستانی که خداوند او را نهی فرموده بود از مزاوجت ایشان و آن زنان بت پرست دل سلیمان را در زمان پیری و بودند ؛ سلیمان هم متابعت کرد از بت صیدونیان و بت بحس عمونیان و دلش از خدای خود برگشت و آشکارا بد کار شد.

ص: 5

پوشیده نماند که آنچه در اینجا آورده شده شاهد كوچك ونمونه مختصرى است که از کتاب انیس الاعلام و کتاب راهنمای یهود و نصاری انتخاب شده و آنانکه توضیح کامل و تحقیق و افری را خواستار باشند، باید باین دو کتاب و سایر کتبی که در این موضوع تألیف شده مراجعه نمایند.

قم اسفند ماه 1336

عبدالمجید رشید پور

ص: 6

جزء دوم

ناسخ التواریخ

هبوط

ص: 1

بسم الله الرحمن الرحيم

جزء دوم از جلد اول ناسخ التواریخ : وفات شعیب علیه السلام سه هزار و هشتصد و سی وشش سال بعد از هبوط آدم بود

حضرت شعیب علیه السلام بعد از هلاکت منافقین با مؤمنين و موحدین هم در ارض مدین وطن داشت ، و بفرمان اللهی آنز میترا دیگر باره عمارت کرده اقامت فرمود ، و مردی گندم گون و مستوى الخلقه قامتی باندازه داشت و در اواخر عمر چشمش از بینائی معطل ماند (1) چون بنی اسرائیل از مصر بیرون شدند ، صفوره (2) و فرزندان موسی را چنانکه را مذکور شد، برداشته در بیابان بخدمت آن حضرت آورد ، و از آن پس که موسی را وداع کرده مدین آمد، هفت سال و چهار ماه دیگر زنده بماند، آنگاه بدر و دجهان فانی کرده بسرای جاودانی شتافت ، جسد مبارکش را حمل داده در میان رکن و مقام مدفون ساختند، در اینجهان دویست و بیست سال زندگانی کرد و پنجاه و هشت سال از مدت حیات مردم را بحق دعوت میفرمود ، و قوانين اكيال (3) و موازین (4) نیز از آثار آنجناب است .

ورود بنی اسرائیل شاد بس سه هزار و هشتصد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم بود

بعد از خسف قارون و ظهور مرتبت هرون ، بنی اسرائیل تقرب ویرا نزد خداوند باز دانستند ، و در تمجید آنحضرت چنانکه سزا بود دقیقه فرو نگذاشتند، آنگاه خداوند هرون را مخاطب ساخت و خطاب آمد كه اى هرون اينك «بنی لیوی» را که فرزندان پدر تواند با خود تقرب فرمای، تا در حمل و نقل خيمة (5) مجمع با توانباز (6) باشند .

ص: 2


1- معطل واگذاشته شده.
2- صفوره : نام دختر شعیب وزن موسی علیه السلام.
3- اکیال : جمع کیل : پیمانه.
4- موازین جمع وزن : مثقال و اندازه.
5- خیمه مجمع : مسکن خیمه اجتماع را حضرت موسی با مر خداوند بنا نهاد و تابوت شهادت و مذبح زرین در آن جای داده و پرده را بر مسکن آویخته و مذبح قربانی سوختنی را پیش دروازه مسکن خیمه اجتماع گذارده، و در میان آن حوض پرآبی بود که برای شست و شو مهیا شده بود. تورات - سفر خروج ص (149)
6- انباز : رفيق وشريك.

لكن تو و اولادت خاص برای خدمت خیمه عهد نامه باشید ، و بیگانه نزدیکی نکند، و اگر نه نایره (1) غضب خداوند برافروزد و شمارا با جميع قبایل بسوزد، و قانون قربانی (2) و رسوم خدمات مسکن و مذبح دیگر باره با موسی و هرون بوحی روشن گشت ، آنگاه بنی اسرائیل از «عصبون جابر» کوچ داده در بیابان صن که آنرا قادیس گویند فرود شده ، خیمها برافراختند ، و مدت هیجده سال در قادیس ساکن بودند.

جلوس «رای بنبك» در مملکت چین سه هزار و هشتصد و پنجاه و سه سال بعد از هبوط آدم بود

راى بنيك پسر شنيك تانك است، که بعد از پدر در مملکت چین رایت استقلال و استبداد برافراشت ، مردی آسوده و نيك خصال بود در تمامت چین و ماچین و تبت و ختا حكمرانی میفرمود ، لكن روزگارش اندك بود و زمانش امان نداد ، و مدت سه سال چون از حکومتش بگذشت و داع جهان گفت و «خون ژن» را که بهترین ولدش بود، بجای خودیادگار گذاشت .

جلوس خون زن در مملکت چین سه هزار و هشتصد و پنجاه و شش سال بعد از هبوط آدم بود

خون ژن نیز چون پدر خود راى بنيك كم روزگار بود ، از آن پس که برسریر سلطنت نشست ، فرزندار شد «خود بای کیا» را طلبیده ، از رموز مملکت داری آگاهش ساخت، وقوانين سلوك باسپاهی و رعیت و حفظ هر اسم دین و دولت باوی بیاموخت ، و بزرگان چین و زعمای (3) درگاه را، حاضر ساخته در محضر ایشان فرزند ارجمند را منصب

ص: 3


1- نائره : انتشار و وسعت یافتن .
2- قانون قربانی و رسوم خدمات مسکن و مذبح : طایفه یهود را رسم چنین بوده آنگاه که دامنشان آلوده بگناه و عصیان میشد، برای قبولی توبه و تحصیل آمرزش الهی قربانی و نذوراتی از گاو و گوسفند و آرد و سایر امور نموده ، و آنان را با تشریفات خاصه بوسیله کاهنان در مذبح مقدس قربانی نموده و قسمتی از آن قربانیها نصیب و بهره اولاد هارون و کاهنان می گردید . تورات سفر لاویان ص (152)
3- زعماء - جمع زعيم : رئيس قوم .

ولیعهدی عنایت کرد ، و خود چون پدران گذشته از جهان در گذشت ، مدت سلطنتش چهار سال بود، وی پادشاه سیم است از اولاد شنيك نانك .

جلوس «پای گیا» در مملکت چین 3860 سال بعد از هبوط آدم بود

پای کیا بعد از پدر خود «خون ژن» صنادید (1) مملکت چین را انجمن کرده، در ساعتی سعد بر سریر جهانبانی نشست ، و امرای در گاه را بتشريفات رنگارنگ و مرسومات گوناگون امیدوار ساخت، با ضحاک تازی که در آنوقت خسرو ایران بود همچون پدران ادوات موالات (2) در میان آورد که گاه پارسال رسل و انفاذ (3) تحت خاطر ویراصافی میداشت ، در همه چین و ماچین و تبت و خدا نافذ فرمان بود و مدت سی سال باستحقاق و استقلال سلطنت کرد، آنگاه که از جهان بار می بست فرزند گرانمایه خود «اردنيك» را بمنصب ولیعهدی سر افراز فرمود ، وی پادشاه چهارم است از اولاد شينك تانك .

جلوس (سس ما سس) در مهر 3866 سال بعد از هبوط آدم بود

چون دلو که پادشاه مصر راجل محتوم دریافت و روز گارش سپری شد ، سی ماسس که از احفاد (4) قبط بود ، و نسبت بخاندان مصرائیم (5) میرساند ، از پی دولت از مصرائیم دست شده، کمر برمیان بست و از یکطرف مصر خروج نموده ، جمعی را با خود همداستان کرد و ناگاه بمصر در آمد ، وبرسكان (6) آن بلده دست یافت و بر سریر سلطنت بر نشست ، « آل علوان » از وی گریزان شد ند هر کس بطرفی بگریخت و هر کرا بگرفت بتیغ بگذرانید تا دیگر باره ملک با اولاد قبط استقرار یافت و روزگاری در از سلطنت

ص: 4


1- صنادید - جمع صنديد : مهتر و عاقل.
2- موالات : دوستی و پیوستگی
3- انفاذ : فرستادن و جاری کردن
4- احفاد - جمع حفيد : دختران مرد و اولاد مرد و اولاد اولاد مرد.
5- مصرانيم : بضم اول و سکون دوم : یکی از خاندان قدیمی مصر.
6- سكان - جمع ساکن : قرار گیرنده .

در دودمان ایشان بماند ، چنانکه حال هر يك در جای خود مذکور شود ، على الجمله سس ماسس پادشادهی با جلادت بود ، خرمی ثابت داشت و عزمی سیار ، و چون از کار آل علوان بپرداخت ، سپاهی ساز داده از مصر بیرون شد ، و مملکت نوبه و سودان و اراضی مغر برا بگرفت ، و چون فراعنه سابق در سلطنت تمکن یافت ، و مدت هشت سال سلطنت کرده ، پس بسرای جاودانی شتافت.

وفات مریم و هرون 3868 سال بعد از هبوط آدم بود

مریم خواهر موسی که ضجیع (1) «کالیب بن یوفنی» بود ، در قادیس بحظيره قدس (2) خرامید ، هم در آنجا جد مبارکش را با خاک سپردند، پس از فوت وی موسی علیه السلام چند کس از بیابان قادیس نزد ملك ایدوم ، فرستاد و او را پیام (3) داد که خود میدانی پدران ما در مصر رفته اقامت کردند ، و چه زحمت کشیدند ، از آن پس که بنی اسرائیل بدرگاه خداوند نالیدند و از مصر نجات یافتند ، هم مدتی در بیابان روز گذرانیدند، اينك در قادیس که اقصی (4) حدود مملكت تست سكون داریم مات مس آنکه اجازت دهی که از میان مملکت تو عبور کرده بجانب مقصود شویم ، همانا از شاهراه (5) خواهیم گذشت و اگر از آبهای تو بخوریم یا بهائم خود را سیراب کنیم قیمت آن را ادا خواهیم ساخت .

وی در جواب موسی با فرستادگان گفت ، هرگز رخصت ندهم که بنی اسرائیل از مملکت من عبور کنند و اگر بدین سخن باشند ، با زبان شمشیر جواب ایشانرا خواهم داد ، و با حدودسنان (6) راه اینگروه را سد خواهم داشت ، و فرستادگانرا رخصت مراجعت فرمود ، ایشان با حضرت موسی آمده سخن ملك ايدوم باز راندند ، چون آنحضرت دید عبور از مملکت وی صعب (7) است ، از جانب وی انحراف جست ، و از قادیس کوچ داده ، بجبل هور فرود آمد، آنگاه خطاب در رسید که : ایموسی هرون بخویشان خود خواهد پیوست و آنزمین که بنی اسرائیل را بخشیده ام ، نخواهد دید ، ویرا

ص: 5


1- سكان - جمع ساکن : قرار گیرنده
2- حظیره قدس: بهشت .
3- پیام : پیغام و خبر
4- اقصى : دور
5- شاهراه : راه عام وجاده بزرك
6- سنان : سر نیزه
7- صعب : دشوار

با پسرش العاذار بر فراز جبل هور حاضر کن ، و جامهای هرونرا برآورده ، بالعاذار پوشان ، تابجای وی باشد که هرون بر فراز جبل در خواهد گذشت ، پس حضرت موسی هر و نر اطلبیده با تفاق العاذار برفراز جبل برد، ناگاه درختی پدید شد و خانه بادید (1) آمد که از فراز درخت دو جامه آویخته بود ، و در میان خانه تختی دلنشین مینمود که انباز آن (2) جامه و درخت مانند آن خانه و تخت هرگز مشاهده نکرده بودند، پس موسی با هرون گفت : که جام های خود را با العاذار بخش ، و این دو جامه را از درخت گرفته در برکن و در میان خانه در آمده بر تخت بخواب تاجان خویش تسلیم کنی ، هرون بفرموده عمل کرده رخت بتخت برد و روان بسپرد آنگاه آنخانه با درخت و تخت بسوی آسمان بر شد، و موسی علیه السلام دست العازار گرفته بمیان قوم آمد ، و ایشانرا از وفات هرون خبر داد ، بنی اسرائیل گفتند : حاشاهرون هرگز نمرده بلکه او با ما مهربان بود ، و ما اور اتيك دوست میداشتیم ، تو باری حسد بردی و او را کشتی، موسی علیه السلام از حضرت خداوند مسئات فرمود، تا آن خانه و درخت باز آمده بنزدیک زمین بایستاد و هرون از تخت برخاسته فریاد کرد که ایقوم کسی مرا نکشته بلکه خود مرده ام ، این بگفت و هم در حال بر تخت بخفت ، دیگر باره آنخانه و درخت بسوی آسمان (3) شد ، موسی در مصیبت برا در جامهای خود چاک زد، و بنی اسرائیل در پای جبل هور مدت سی روز ماتم (4) هرون بداشتند ، و وفات وی در اول ماه آب بود که آن ماه پنجم از سال چهام است بعد از خروج بنی اسرائیل از مصر ، و مدت زندگانی آن حضرت در سرای فانی یکصدو بیست و سه سال بود .

جنك مراد مانك كشان با بنی اسرائیل 3868 سال بعد از هبوط آدم

چون عراد ملک کنعانی بدانست که بنی اسرائیل در نشیب جبل هورند، بدان سر

ص: 6


1- بادید : پیدا شد
2- انباز: شريك ورفيق.
3- مطابق این مضمون روایتی است که در کتاب قصص الانبياء سید نعمت الله جزائری قده از این ابی عمیر بطور ارسال از ابی عبد الله علیه السلام نقل نموده است ، اگر چه صحت این مضمون بدان کیفیت که مذکور گشته بعید بنظر میآید .
4- ماتم : سوگواری و عزا

شد که تاختنی کند و از ایشان بنهب (1) و غارت چیزی ستاند پس رجال ابطال (2) خویش را گزیده (3) ساخته ، گروهی فراخور برانگیخت و ناگاه بر سربنی اسرائیل تاخته جنگی صاب در پیوست ، و جمعیرا باسیری گرفته با خود ببرد ، قوم از اینجاده زبان بناسپاس خداوند گشودند و با موسی تعرض نمودند که ما را از مصر بیرون آوردی که در بیابان بکشتن دهی و هم از قحطانان و آب هلاک سازی : زیرا که آب بکفایت نداریم ، و این نان که هیچ مقوی بدن نیست پسند ما نباشد از این ناسپاسی غضب خداوند بجنبید ، و مارهای گزنده در میان قوم بادید آمد که گونه آتش داشتند و هر کرا بگزیدند در حال هلاک ساختند ، مردم از این طغیان پشیمان شده ، در حضرت موسی روى اعتذار برخاك نهادند، و آنحضرت دست شفاعت برداشته، خداوند از جرم ایشان در گذشت ، و خطاب با موسی شد : كه يك مار آتش رنگ ساخته برسرنيزه نصب كن، و در میان اشگرگاه استوار دار کا برفع بالا خواهد شد، پس موسی ماری از برنج ساخت در میان قوم نصب کرد ، و هر مارگزید؛ که بدان نگریست شفا یافت ، پس بنی اسرائیل کوچ داد، در « وبوث » آمدند و از آنجا بر پشتهای «عباریم» گذشته روبروی مواب خیمه زدند، و از آنجا بار بسته از یکسوی «ارنون» در حدود اموریان فرود شدند ، و از آن جا به «بیرا» آمده خداوند قوم را از آنچاه سیراب فرمود ، و مردم بطرب و سرور در آمدند و از آن جا کوچ داده «متانه» و «حلئیل» و «باموترا» در نور دیده ، بدره که مشرف بریسیمون است خیمه زدند ، آنگاه موسی علیه السلام چندكس نزد سيحون ملك اموريان فرستاد و از وی رخصت خواست که از میان مملکت وی عبور کند ، بشرط آنکه قوم بتاکستان و مزارع وی آسیب نرسانند، سیحون اجازت نداد و سپاه خود را انبوه کرده، بعزم قتال بنی اسرائیل تا «دیاهص» باستقبال آمد، و با ایشان مصاف داد بنی اسرائیل مردانه بکوشیدند و اورا منهزم (4) ساختند، و بسیاری از ابطالش (5) را با شمشیر

ص: 7


1- نهب غارت و چپاول.
2- ابطال - جمع بطل: شجاع وقوى
3- گزیده: اختیار و انتخاب
4- منهزم: شکست خورده
5- ابطال - جمع بطل: مرد شجاع و دلاور.

بگذرانیدند و مملکت او را از «انون» و «یبوق» تا سر حد بنی عمون بگرفتند و جمعی در «حسبون» که پایتخت سیحون بود، رفته اقامت کردند ، چون از کار سیحون بن عوج بن عناق فراغت جستند، بنی اسرائیل عزم اراضی باسان کرده مملکت «عوج» را نیز بگرفتند و فرزندان و خویشان اور اجمله بکشتند ، و آن ملك را نیز مسخر داشتند.

حکایت بلعم با عور با بنی اسرائیل سدهزار و هشتصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم بود

* حکایت بلعم (1) با عور با بنی اسرائیل سدهزار و هشتصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم بود

چون بنی اسرائیل در میدان «مؤاب» بیکجانب «یردین» در حواله «اریحا» فرود شده ، خیمها برافراختند ، بالاق بن صفور كه ملك بني مؤاب بود ، خبر ورود بنی اسرائیل بشنید ، و از آنچه این جماعت با اموریان کردند نیز اطلاع داشت ، بغايت خوفناك شد و با مشايخ (2) مدین مشورت کرده ، بدان سر شدند که رسولی نزد «بلعم بن باعور بن سموم بن قرسم بن ماث بن لوط بن هاران» که مردی مستجاب الدعوه بود ، فرستاده از او درخواست کنند تا در حق بنی اسرائیل دعای بد کرده ایشانرا بهلاکت اندازد بالاق چندکس به فئور» نزد بلعم فرستاد و گفت باوی بگوئید : قومی از مصر بیرون شده ، اراضی این مملکت را فرو گرفته اند، و مرا آن نیرو نیست که با ایشان نبرد کنم ، ها تمس آنکه قدم رنجه داری و بدینجانب آمده در حق ایشان نفرین کنی تا بدست من منهزم شده، از این مملکت بدر شوند.

امرای بنی مؤاب نزد بلعم آمده کلمات بالاق باوی بگذاشتند ، بلعم با ایشان گفت : يك امشب در اینجا ساکن باشید ، تا من با خدای خود شور کنم ، آنچه فرمان رسد چنان خواهم کرد.

امرای بنی مؤاب آنشب نشب در فتور بماندند، و بلعم در حضرت خداوند عرض حال

ص: 8


1- اکثر مفسرین گویند: بلعم باعور مردی از ایل کتمان که یکی از بلاد شام است بوده ، و یکی از اخبار بنی اسرائیل بشمار می رفته، و صحف ابراهیم «ع» را خوانده و روحانیتی ممتاز داشته ومستجاب الدعوة بوده و بخصوصیات، بعضی از اسماء الهیه واقف بوده است.
2- مشايخ- جمع الجمع شيخ : بزرك

رانده (1) ما مهم گشت ک که هم راه بنی مؤاب مباش و بنی اسرائیل را نفرین مکن که قومی متبرکند ، و پیشوای ایشان پیغمبر اولوا العزم است ؛ لا جرم بلعم صبحگاهان امیران بنی مؤاب را حاضر کرده حقیقت حال بیان کرد ، و ایشانر ارخصت انصراف داد و خود در فتور بماند ، و آنجماعت نزد بالاق آمده آن قصه بازگفتند و از انکار بلعم ویرا آگاه ساختند ، دیگر باره بالاق امرای بنی مؤاب را خواسته ، جمعی فرستادگان سابق بزرگتر و شریفتر بودند ، برگزید و بنزد بلعم روانه ساخت و تحیت (2) فراوان فرستاد ، و بلعم را بنوید (3) و نوای دنیوی امیدوار کرد ، و تحف و هدایای شایسته انفاذ (4) حضرت وی داشت ، و ملتمس شد تا بنزد وی آمده بنی اسرائیل را نفرین کند مچون فرستادگان بالاق نزد باهم آمدند، و پیغام خود بگذاشتند. بلعم خواست دزین کرت (5) نیز انکار کند، ضجيع وی (6) اورا بفریفت ، و دل او را بساز و برك بالاق خرسند داشت، پس بمفاد: «وَ اتَينَاهُ اياتِنَا فَانسَاخُ مِنهَا فَاتَّبَعَهِ الشَّيْطَانَ فَكَانَ مِنَ الْغَاوين» (7) بلعم بطمع مال دنيا ترك دين گفت و دو تن از خادمان خود برداشته ، بر در از گوش خویش بنشست ، و با امرای بنی مؤاب عزم خدمت بالان کرده چون از فئود بیرون شده بمیان دیوار تاکستانها رسید ، فرشته خداوند با شمشیری برهنه بر خروی ظاهر شد، خر از دیدن آنصورت برمید، و از راه انحراف جست ، بلعم در خشم شده ، خرد ابتازیانه بزد و دیگرباره او را میان راه آورد و این کرت نیز فرشته خداوند با شمشیر پدیدارشد و خر هراسیده ، بلعم را بدیواری بر چغساند (8) و بفشرد، چنان که پایش آسیب یافت هم بلعم خر را سخت بزد و بمیان راه آورد، چون آن صورت و شمشیر حاضر بودکرت سیم نیز برهید، و بلعم در غضب شده تازیانه بر گرفت و غایت ضرب مرعی داشت ، ناگاه

ص: 9


1- ملهم: تلقین شده
2- تحیت: سلام فرستادن
3- نوید و نوی: مژده و مژد گادنی .
4- انفاذ : فرستادن
5- كرت : يكبار .
6- ضجيع : همخوابه.
7- الاعراف - «174» باو دادیم از آیات و بینات خود ، پس بیرون رفت از آنها و شیطان او را به پیروی و متابعت خود برد، پس از گمراهان گردید .
8- چفساند: چسبانید

خر بسخن آمد و گفت : ای بلعم اينك كرت سيم است که هر امیزنی، و من پیوسته مرکوب تو بوده ام ، آیا گاهی چنین عادت با من دیده باهم گفت که نی خر گفت: اکنون فرشته خداوند با تیغ کشیده پیش روی من ایستاده ، چگونه بروی عبور کنم ! بلعم از اینحال حیران شد و نظر کرده ، ناگاه فرشته خداوند پیش چشم وی باشید آمد و گفت : ای بلعم نزد بالاق میروی؟ (1) زنهار از فرمان خداوند تجاوز نکنی؟ این بگفت و ناپدید گشت ، پس بلعم با تفاق امرای بنی مؤاب بخدمت بالاق می شتافت ، و چون بالان از رسیدن وی آگهی یافت، تا سر حد «ارنون» که اقصای مملکت بود ، باستقبال بیرونشد و بلعم را در یافته ، غایت اکرام و اعزاز مبذول داشت ، و باتفاق بمعابد کوهی «باعل» آمدند، و بالاق از بلعم التماس کرد که بنی اسرائیل را نفرین کند ، وی گفت: در این مکان هفت مذبح برای من بناکن، و هفت گوساله با هفت قوچ حاضر ساز تامن باخداوند این راز در میان نهم ، و آنچه فرمان رسد چنان کنم، بالاق بفرموده وی عمل کرد ، و بلسم قربانی باییش گذرانیده، از خدای رخصت جست که بنی اسرائیل را نفرین کند، آنگاه (2) منهم گشت که اولاد یعقوب در نزد خداوند گرامی میباشند ، و در حق ایشان نباید بداندیشید ، پس بلعم باز آمده ، بالاق را گفت که ایشانر انتوان نفرین کرد، چه خداوند این جماعترا عزیز خواسته است، بالاق باوی گفت بهمراه من باش تاتر ایجای دیگر برم ، آنگاه رخصت بخواه و ایشانرا لعنت كن، و بلغم را بصحرای «صوفیم» آورد هم بدانگونه مذیح و قربانی مهیا کرده، دیگرباره تهی خداوند با باهم رسید که بنی اسرائیل متبرکند زبان بدیشان در از مکن و او بالاق را آگاه ساخت هم مفید نیفتاد و باز دست با هم را گرفته ، برپشته که مشرف «به یسیمون» است ، آورد ، و هفت مذبح بناکرد و بدانگونه قربانیها حاضر ساخت ، دزین کرت نیز بلعم رخصت لعن بر بنی اسرائیل طلبيد ، ونهى خداوند بدو فرارسید، و بالاق را آگهی داد که اینکار صورت نبندد ، بالاق باوی گفت : ای بلعم من ترا برای نفرین بنی اسرائیل آوردم ، اینک اینقوم را تمجید کنی و بزرك شماری این نه در خور مروت باشد، و چندان در اعزاز و اکرام وی بکوشید و پیشکشها پیش گذرانید که او را بفریفت، پس بلعم گفت ای بالاق بنی اسرائیل را لعنت نتوان کرد ،

ص: 10


1- زنهار : امان و پناه
2- ملهم : الهام شده .

زیرا که ایشان در نزد خداوند منزلتی باند دارند، چاره آنستکه دختران بنی مؤابرا گسیل (1) کرده، در میان لشگرگاه بنی اسرائیل پراکنده کنی تا ایشان با دختران هم بستر شوند و زنا کنند ، آنگاه خداوند بدین جماعت غضب کند و کار بمراد شود ، بالاق این سخن را پسندیده داشته ، دختران نیکو منظر ر زنان پری پیکر، چندان که در بنی مؤاب یافت میشد ، فراهم آورده، بمیان بنی اسرائیل روانه ساختند ، و آن زمان ردان بنی اسرائیل را شیفته خود ساخته، بی کلفت بخیمه ایشان در میشدند و بزناتمکین میدادند ، لاجرم جماعتی از بنی اسرائیل بزناکاری در آمدند و دعوت زنان بنی مؤاب را اجابت کرده ، طعام ایشان بخوردند و معبودان آن جماعتر اسجده کردند ، و بلعم چون فریفته سخنان زن خویشتن گشت و رشوت گرفته این فتنه برانگیخت، (2) زبانش از دهان بیرون شده مانند سگان همی نفس زد، و بمدلول : « فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الكَلبِ اِن تَحمِل عَلَيهِ يَلهَثُ اَو تَترُكَهُ يَلهَث » (3) قبائح طبیعی آشکار نمود .

على الجمله چون بنی اسرائیل در «سلیم» اینگونه جسارت کردند ، خشم خدائی جنبیدن گرفت و جلال خداوند تجلی کرده ، خطاب در رسید که ای موسی بنی اسرائیل

ص: 11


1- گسیل: دوانه
2- از ناسخ چنین استفاده می شود که بلعم باعور بنی اسرائیل را نفرین ننمود ، بلکه چون از پروردگار رخصت نفرین نیافت چاره اندیشیده از راه خدعه و نيرنك وارد شده و بوسیله روانه کردن زنان بری روی دامن بنی اسرائیل را بگناه آلوده نموده، و بالنتيجه غضب الهی را متوجه ایشان گردانید، و پاداش این فتنه انگیزی زبانش از دهان بیرون آمده آویزان گردید، ولی مورخین را عقیده چنان است که بلعم باعور قوم موسى «ع» را نفرین کرده وقوم خود رادعا نمود ، ولی هر گاه قوم بنی اسرائیل را نفرین میکرد، این نفرین بدعا مبدل می گشت و هرگاه بر قوم خود دعا می کرد نفرین میشد ، در این هنگام بود که زبانش از دهان بیرون آمده چون سگان گردید، پس از این بلعم گفت که اکنون دنیا و آخرت من و بران گشته و در من جز مکر و حیله چیزی یافت نمیگردد، پس از در حیله وارد شده فتنه انگیزی آغاز نمود . کامل این اثیر جلد اول - ص - 68 مروج الذهب جلد اول - ص - 30 قصص الانبياء - ص- 231
3- الاعراف ( 175 ) بس مثل او مانندسك است اگر بر او حمله کنی زبانش را بیرون می آورد، و اگر واگذاری او را باززبانش را بیرون میآورد

از طریق بندگی منحرف شدند و روش جباران پیش گرفتند ، عاصیان قوم را در برابر آفتاب بردار کن، تاسزای خود بینند، موسی علیه السلام حکام آنجماعت را فرمود ، تاهر کس ارتکاب زنا کرده بود، مقتول سازند و مردم بدروازه خیمه مجمع انبوه شده ، میگریستند و سرداران گناهکاران را عرضه شمشیر میساختند ، ناگاه «نیجا س بن العاذار بن هرون» علیه السلام زمری بن سالور را که در بنی سمعون امیری کبیر بود ، دید که از قفای «کاربی» دختر صور که سردار قبیله مدیانی بود ، بخلونگاه خویش در رفت ، فنیحاس حال بدانست و از دنبال ایشان درونشد و هر دو را در حالت زیادریافت نیزه که در دست داشت برپشت «زمری» فرو برده چنان که از شکم «کار پی» بگذشت ، و در آن حال رحمت خدا هویدا گشت ، خطاب در رسید که : ایمو می چون غیرت من در خاطر فنیحاس جوش زد و آنزانی و زانیه را بکشت ، منصب خلافت ابدی را ، با وی و اولاد وی مقرر داشتم، و از عصیان بنی اسرائیل در گذشتم آنگاه مردان بنی اسرائیل را که در این واقعه عرضه هلاک شدند ، شماره کردند بیست و چهار هزار نفر بودند.

شماره بنی اسرائیل مرتبه ثانی سه هزار و هشتصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم

در سال چهلم خروج از مصر دیگر باره با موسی خطاب شد که مردان بنی اسرائیل را آنانکه از بیست سال فزون دارند و از پنجاه سال كم ، و در خور جنك و كارزارند بشمارند، پس موسى والعادار در میدان إلا و العاذار در میدان مؤاب بریکسوی بردین که قریب با «اریحا» بود فوج فوج ایشانرا بشمردند، بد بدینگونه از هر سبطی شماره کردند ،

از اولاد « حنوك » و «فلو» و «حصرون» و «کرمی» که نسب به «راوبن بن يعقوب» میرسانیدند ، چهل و سه هزار و هفتصد و سی آن بشمار آمد، واولاد «نموئیل» و «يامين» و «یاکین» و «روح» و «ساؤل» که نسب «بسمعون بن یعقوب» علیه السلام میرسانیدند، بیست و دو هزار و دویست تن بشمار آمد و از اولاد «صفون» و «حجى» و«سونی» و «أزني» و «عيرى» و«أرو» و «ارئیلی» که قبایل بنام ایشان بود، نسب به «جاد بن یعقوب» میرسانیدند

ص: 12

چهل هزار و پانصد تن بود که بشمار آمد و از اولاد «سیله» و «فرص» و «زرح» و همچنان اولاد «زرح» که قبیله بنام ایشان خوانده میشد، حصرون» و «حامول» که این جمله نسبت به یهودا پسر یعقوب میرسانیدند هفتاد و شش هزار و پانصد تن بشمار آمد، و دو پسر یهودا» که یکی «عیر» و دیگری «ادنان» نام داشت ، قبل از حركت يعقوب بمصر در كمان مردند، چنان که بدان اشاره شد، و از اولاد ولاع» و «فوراه» و«ياسوب » و « سمرون» که نسبت به يسا كار بن یعقوب میرسانیدند ، شصت و چهار هزار و سیصد تن شمرده شد ، و از اولاده «سرد» و«أمديلون» و«يحلئيل» که نسب بزبلون بن یعقوب میرسانیدند شصت و دو هزار و پانصد تن بشمار آمد، و از اولاد «ماكبر» و «ولدان جاماد بن ماكير» و اولاد «جلعاد ايعزر» و«حياق» و« أسرئيل» و«سكم» و«ميداع» و«حیفر وصلاخفاد» پسر «حیفر» که نسب بمنسی بن یوسف بن یعقوب میرسانیدند ، پنجاه و دو هزار و هفتصد تن بودند که شمرده شد، و از اولاد «سوتلح» و «بكر» و«نحن» و ولد «سوتلح عیران» که نسب با فرائیم بن یوسف بن یعقوب میرسانیدند ، سی و دو هزار و پانصد تن بشمار آمد ، و از اولاد «بلع» و«إسبيل» و«أحيرام» و«سوفام» و«حوفام» وولدان «بلع» و «أرد» و «نعمان» که قبایل بنام ایشان خوانده میشد ، و نسب به «بنيامين بن يعقوب» میرسانیدند، چهل و پنج هزار و ششصد تن بشمار آمد ، و از اولاد «سوحام» که نسب به بدان بن یعقوب میرسانیدند ، شصت و چهار هزار و چهار صد تن بشمار آمد ، و از اولاد «يمنه» و«يسوى» وبريعه» و «خیبر» و «ملکئیل» که نسب به «آسیر بن یعقوب» میرسانیدند، پنجاه و سه هزار و چهارصدان بشمار آمد، و نام دختر آسیر « سارح بود و از اولاد حصيل» و«جونى» و«يصر» و «سليم» که نسب به «فتالی بن یعقوب» می رسانیدند چهل و پنج هزار و چهارصد بودند، و این جمله که شمرده شد ، ششصد و یک هزار و هفصد کس بود.

آن گاه خطاب با موسی شد که ارض مقدسه رامیان این قبایل قسمت کن که ارث بنی اسرائیلست و هر طبقه میراث خود را با قرعه مالك شود که منازعت (1) در

ص: 13


1- منازعت: ستیزه کردن .

میان ایشان نیفتد ، شماره کم را بهره اندك ببخش و عدد بسیار را نصیبه (1) فره (2) بده، دختران «صلافخاد بن حيفر بن جلعاد بن ماكير بن منسى بن یوسف» علیه السلام که پنج تن بودند، اول «محله» دوم: «نوعه» سیم: «حاجله» چهارم: «ملکه» پنجم «ترصه» در حضرت

: آمده، معروض داشتند که «صلا فخاد» در بیابان وفات یافت و از وی

: پسری نماند، اينك نام او در میان قبایل ناپدید شود، و میراث او بهره بیگانگان ،گردد، خطاب با موسی شد که هر کس از بنی اسرائیل را پسری نباشد ، میران وی را با دخترانش گذارند و هم اکنون بهرۀ صلافخاد را بدختران وی تفویض کنید، و موسی علیه السلام چنان کرد از آن پس اولاده جرسون» و «قهات» و «مراری» و «لبنی» و «حبرون» و (محلی) و (موسی) علیه السلام و (کارجی) و خاندان هارون آنان که نسبت به (لیوی بن یعقوب) میرسانیدند هر مذکر که از یکماهه فزونتر روزگار داشت ، بشمردند بیست و سه هزار تن بشمار آمد، اما ایشانرا در میان بنی اسرائیل شماره نکردند ، و در میان آن جماعت میراث ندادند، از آن گروه که در بیابان سینا شمرده شد، چنان که هر قوم افتاد تا اینزمان که سی و هشت سال بر گذشته بود، جز «موسى» و «یوشع بن نون» و «دکالیب بن یوفنی» کس زنده نبود تمام آن جمع در بیابان تیه مرده بودند ، چنان که خدای فرمود : و موسی نیز بارض مقدسه نرفت و بدینسوی وفات یافت ، چنانکه مذکور شود ، و بنی اسرائیل را در سال چهلم از خروج باجنك جباران مأمور ميفرمود و خود رادر ارض مقدسه میان ایشان نبود .

جنگ بنی اسرائیل با بنی مواب و قتال بلعم (3868) سال بعد از هبوط آدم

چون مردان جنك ودلاوران بنى اسرائيل فوج فوج بشمار آمد ، خطاب با موسی شد که ایموسی اينك كين (3) قوم را از بنی مدیان بگیر که ایشانر افریب داده بزناکاری انداختند، چون این انتقام بخواهی بخویشان خود خواهی پیوست و بجهان جاودانی

ص: 14


1- نصیبه : بهره وحظ
2- فره بفتح اول و کسر دوم افزون و زیاد
3- کین: عداوت و دشمنی

خواهی شتافت ، پس موسی علیه السلام بفرمود: که از میان هر سبط هزار تن مرد كه هر يك در نبرد با فوجی برابر بودند منتخب داشتند ، و اینجمله دوازده هزارتن» شد و «فنیحاس پسر العاذار بن هار و نر اطلبداشته بسرداری اینگروه مأمور فرمود ، ورایات (1) و کرناهای (2) سیمین (3) را باوی سپرد تا کاربنی مدیا نر ایکسره کند ، پس فنیحاس سپاه خود را برداشته بر سر ایشان تاختن کرد ، و از آنسوی «اوی» و «رقم» و «صور» و«حور» و «ربع» که پنج تن از صنادید و اکابر بنی مدیان بودند، با سپاه خود باستقبال فنيحاس بیرو نشده مصاف دادند ، و بلعم بن باعور که زبان مانند سگان آویخته داشت و نفس چون سك بر میزدهم در میان ایشان بود، على الجمله : جنگی بزرگ در میانه واقع شد و بنی اسرائیل سخت کوشیده غلبه یافتند ، و آن پنج تن ملوك ایشانرا با بلعم بن باعور بشمشیر گذرانیدند، و هر کس از مردان آنجماعت یافتند قتل کردند آتش در بلاد و امصار (4) زدند ، و زنان و فرزندان ایشانرا با اموال و انقال (5) و مواشی (6) هر چه یافتند ، بنهب وغارت گرفتند ، و مراجعت کرده خبر بموسی فرستادند ، آنحضرت با العاذار و بزرگان قوم باستقبال بیرون شد، و حال ایشان بدانست و اسرار (7) بازدید کرد ، چون زنان بنی هوا برادرمیان اسیران سپاه یافت، با سران سپاه در خشم شد و گفت : نه اینزنان بودند که باغوای بلعم باعث طغیان بنی اسرائیل شدند، از چه روی ایشانرازنده گذاشتید؟ و بفرمود : هرزن که با مردی هم بستر شده بقتل رسانند ، و آن دخترانکه هنوز دو شیزه اند برای خود نگاهدارند، و هر طفل مذکر را اگرچه یکروزه باشد زنده نگذارند چون این خدمت بپایان بردند ، هفت روز در خارج لشگرگاه مانده ، تا از آلودگی قتل مطهر کردند آن گاه در میان قوم آیند ، العاذار حکم خداوند را بفرموده موسی بسرداران سپاه رسانیده ، ایشان بفرموده عمل کردند و روز هفتم غنایم (8) را برداشته بمیان قوم

ص: 15


1- رایات جمع رايت: پرجم.
2- كرنا : شيپور بزرك
3- سیمین : هر چیزی که سفيدورنك نقره باشد ، و هر چیزی که از نقره ساخته شده باشد .
4- امصار جمع مصر: شهر و ناحيه.
5- اثقال - جمع ثقل : كالا و حشم .
6- مواشى - جمع ماشیه : چهارپایان از قبیل گاو و گوسفند و شتر
7- اسرا - جمع اسیر: گرفته شده.
8- غنائم - جمع غنیمت : آنچه در جنگ از دشمن گرفته شود.

آمدند، و غنیمت ایشان بدینسان بود: ششصد و هفتاد و پنجهزار سر گوسفند ، و هفتاد و دو هزار سرگاو و شصت و یکهزار سرخر و سی و دو هزار تن دختر باکره بود و از اینجمه نصف را بهره بغازیان (1) که اینجنگ کرده بودند سردند ، و ایشان از پانصد بهره يكبهره بالعاذار تسلیم کردند ، و نصف دیگر از همه غنایم را بینی اسرائیل که مامور بجنك نبودند سپردند، و ایشان از پنجاه حصه یکحصه به «بنی لیوی» که مأمور بخدمت خيمة مجمع بودند ، تسلیم کردند، آنگاه سپاهيكه بجنك رفته بودند شماره کردند هیچکس غایب نبود بشکرانه این موهبت (2) عظمی (3) مردان جنگی از زیورها که بغارت آورده بودند ، مانند دست (4) برنجن و انگشتری و گوشواره و خلخال (5) و دیگر چیزها هر کس برای قربانی برداشتنی (6) چیزی پیش گذرانید و این جمله شانزده هزار و هفتصد و پنجاه مثقال زر بوزن قدس (7) بود موسی علیه السلام والعاذار آنزر را گرفته ، در خیمه، جمع بیادگار بنی اسرائیل گذاشتند.

وفات ایوب ع «3868» سال بعد از هبوط آدم بود

حضرت ایوب علیه السلام مردی بلند بالا بود ، گردنی کوتاه ، وسرى بزرك ، وموتى پیچیده، و چشمی سیاه داشت ، ساق وساعده بارکش ، بغایت سطبر (8) و چهره اش بسبزی مایل بود ، و بر شریعت «ابراهیم» علیه السلام میزیست آنگاه که در بارد (حوران) سن مبارکش بهفتاد و سه سال رسید بامتحان و ابتلاء دو چار گشت ، و هفت سال سقیم (9) و رنجور بود و چون صحت یافت صد و چهل و شش سال زندگانی کرد ، که همه عمر آن

ص: 16


1- غازیان : جنگجویان
2- موهبت : بخشش
3- عظمی : بزرگتر .
4- دست برنجن : دستبندی که از طلا و نقره زنان بر دست کنند.
5- خلخال حلقه فلزی که زنان بساق با میاندازند.
6- قربانی برداشتنی: آن قربانی است که در خیمه اجتماع عین آن بیادگار نگهداشته می شد، و مانند سایر قر بانيها بمصرف نمیرسید.
7- بوزن قدس: وزن مخصوص بوده که یک مثقال آن سه مثقال ودودانت مثقال است.
8- سطبر: کلفت
9- سقيم : مریض و بیمار .

جناب دویست و بیست و شش سال بود، و چون از این سرای فانی بجهان جاودانی میشد ، «و شبع» را که مردی با صلاح بود خلیفه و قائم مقام خود فرمود ، وجسد مبارکش را در بلاد حوران مدفون ساختند.

ذکر منازل بنی اسرائیل از خروج در ناو مول بارض مقدسه

اگرچه منازل بنی اسرائیل بعد از خروج از مصر تا «بردین» در ذیل حکایت بعضی گفته آمد لیکن از تفصیل و ترتیب بیرون بود ، لاجرم ذکر منازل ایشان از مصر تا ابتدای ارض کنعان که در چهل سال پیموده اند باز نموده میشود ، از نخست «رعمسیس» کوچ داده «بسوکوت» آمدند و از آنجا به «اینام» و از «ایشام» به «فیحیروت» که برابر «بعل صفون» و پیش روی مجدول است فرود شدند، و از آنجا بمیان دریا عبور کرده ، سه روزه در بیابان «اینام» رهسپار شده، در «ماره» آمدند و از «ماره» با بیلیم و از آنجا بکنار بحر «قلزم» نزول کردند و از کنار بحر بیابان «سین» و از «همین» بدافقه و از «دافقه» به «الموس» آمدند و از آنجا به «رفیدیم» و از «رفیدیم» به بیابان سینا خیمه زدند پس از آن «بقروت حتاوه» آمدند، و از آنجا « حصیردت» و «رثمه» و «رمون فارس» و «لینه» و «رسه» را بمنزل سپرده به «هیلانه» فرود شدند ، و از آنجا بکوه «سافر» و از کوه «سافر» بحراده در آمدند و از آنجا به «مقهیلوت» و از «مقهیلوت» به «تاحث» منزل جستند پس از آن «تاریخ» و «مثقه» و «حسمونه» و «موسیران» و «بنی مقان» و «حور جد جاد» و «باطیانه» را منزل بمنزل طی کرده به «عبرونه» آمدند و از آنجا بعصبون جابر ، و از «عصبون جایر» به من که عبارت از قادیس است خیمهار است کردند، و از قادیس سال چهلم از خروج بکوه «هوره سرحد ملك ادوم آمدند ، و از آنجا «صلمونه» و «فونون» و «ابوت» رابسه منزل آمده ، بتودهای عبادیم سر حد مؤاب شدند، و از آنجاه بدیبون جاده» و از «دیبون جاد» «بعلمون» و «بلا نایم و از آنجا بکوهستان عبادیم روبروی نبو فرود آمدند و از آنجا کوچ داده بمیدان جواب نزديك «اریحا» آمدند ، و از لب پردین از بیت «یسموت» تا به «ابیل» سطیم را در زیر لشگرگاه، فرد گرفتند ، موسی علیه السلام از آب بردین عبود بنمود ، و بدین سوی آب وفات فرمود، چنانکه عنقریب مذکور میشود .

وفات موسی علیه السلام «3868» سال بعد از هبوط آدم بود

ص: 17

چون بر لب آب «یردین» وفات موسى علیه السلام نزديك شد ، بر حسب امر خدا وند خواست تا بحكم قرع ارض مقدس را بر بنی اسرائیل قسمت کند «بنی راوین» و «بنی جاد» در حضرت موسی آمده ، معروض داشتند که مار ارخصت فرمای که از آب بردین عبود نکنیم و بدینسوی سکون و رژیم ، چه مواشی مسابسیار است و در مراتع (1) «عطاروت» و «دیبون» و «یعزیر» و «مره» و «حسبون» و «العالى» و «سيام» و «نبو» و «بعون» گیاه فراوان دارد ملتمس آنکه این اراضی و مراتع بملکیت ما مقرر شود ، تا ساکن باشیم .

موسی فرمود: پدران شما از نخست روز سر از فرمان یزدان برتافتند و کیفر آن گناه چهل سال در تیه معطل ماندند، چنانکه اکنون یکی از ایشان باقی نیست ، هر گاه شما نیز روی از ارض مقدسه بر تایید و بدان زمین داخل شوید ، هم اینقوم در بیابان سرگردان خواهند شد، ایشان عرض کردند که ما سر از حکم بر نمی تاییم هر گاه اینز مین بملکیت ما مقرر شود ، زنان و فرزندان و مواشی خود را جای دهیم ، وخود تیغ بر کشیده در پیش روی بنی اسرائیل بارض مقدسه در آئیم، و چون قوم را جایگیر کنیم بدین منازل مراجعت خواهیم کرد ، اینسخن در حضرت موسی مقبول افتاد ، والعاذار بن هرون و يوشع بن نون را حاضر ساخته ، فرمود: هر گاه «بنی راوین» و «بنی جاد» بدینسوی «یردین» خانه برای اطفال و آغاز از بهر گوسفندان سازند و خود آماده شده در پیش روی بنی اسرائیل جنك كنند و میراث ایشانرا برسانند ، اراضی «جلعاد» محل سکون ایشان باشد ، پس مملکت سیحون پادشاه اموریان و دار الملك عوج بن عناق فرمانفرمای با سانرا به «بنی راو بن » و « بنی جاد» و نصف فرقه «منسى بن یوسف» مفوض ، فرمود که ایشان در آن اراضی شهرها بنام خود بناکنند «و ماکیر بن منسی» جلعاد را متصرف شده قریه چند بنیان کرده ، و آنرا حووت بائیر» نام نهاد که بزبان عبری بمعنی قری (2) باشد ، پس بهرهنه فرقه از اسباط (3) و نصف فرقه منسی باقی ماند، و قسمت ایشان در ارض مقدسه معین گشت و از برای بهره ایشان موسی علیه السلام از آل یهود» در «کالیب بن یفونی» و از فرقه «سمعون»

ص: 18


1- مراتع - جمع مرتع : چراگاه .
2- قرى - جمع قريه : ده و آبادى بزرك
3- اسباط - جمع سبط : فرزندزاده

«سموئیل بن عمیهود» و از فرقه «بنیامین» « البداد بن كسلون» و از «بنی دان» «بوقی بن یاجلی» واز «بنی منسی» «حنئيل بن ايفود» واز «بنی افرائیم» «تموئیل بن سلطان» و از «بنى زبلون» «البصاق ان بن فرناك» واز «بني ساكار» «فلطائيل بن غران» و از «بنی آسیر» «اجهود بن ماوهی» واز «بنی نفتالی» «فذهئيل بن عمر بود» را فرمود ، كه در ملك كنمان میراث ای اسرائیل تقسیم نمایند و حدود ملک هر قبیله را معین کنند، و هر طبقه از شهر های خود بهره به بنی لیوی دهند و از شهرهای بنی لیوی شش شهر را برای پناه گریزندگان مخصوص دانند که چون کسی بخطاقتلی کرده باشد ، یا گناهی مانند آن از و بادید آید اگر خود را بدان شهر رساند محفوظ باشد، آنگاه موسی علیه السلام بنی اسرائیل را مجتمع ساخته احكام توراة وشريعت را يكيك بديشان القاء فرمود، و این واقعه در روز اول ماه یازدهم از سال چهام خروج بود .

على الجمله : همه روزه آنحضرت قوم را بنصایح ومواعظ تنبیه میداد ، وهم آيات توراة را برایشان اعادت (1) کرد و مشکلات آنرا حل کرده آنگاه بخط مبارك خود نوشته بمشایخ بنی لیوی سپرد ، و گفت که هر هفت سال یکمرتبه بر بنی اسرائیل عرضه کنند از آن پس فرمود: ای بنی اسرائیل شما را آگهی دهم که خداوند مرا فرموده: پیغمبری مانند تو مبعوث خواهم کرد ، و کلمات خود را بر زبانش ودیعت خواهم نهاد ، و هر چه او را بفرمایم ، با مردم در میان خواهد آورد و چنین خواهد شد که کلمات مراکه بنام من بگوید، هر کسی که اطاعت کند، من از و محاسبه خواهم گرفت ، چون موسی این کلمات بفرمود شروع دره قاله دیگر کرد و گفت : بنی اسرائیل باطاعت خدای قیام نخواهند کرد ، و بق حطوه محاصره و اسیری گرفتار خواهند شد، و این کلمات مشعر بر وقایع «پيغمبر» و «بخت نصر» (2) و «نهب و غارت» وی بود، چنانکه در جای خود گفته شود .

ص: 19


1- اعادت : بازگردانیدن .
2- ( بخت نصر) پسر پادشاه بابل در سال (607) قبل از میلاد مسح بجای پدر بر تخت نشسته ، بلاد موصل را متصرف شده برشی اسرائیل حمله آورده اقاليم صور را گرفت ، و فلسطین بیادشاه مصر جزیه میداد، قرار شد که آن جزیه بخت نصر داده شود بشرط آنکه کشتاری واقع نگردد ولی وقتی سلطنت بيهويا قيم بادشاه فلسطين رسید ، دم از استقلال زده از فرمان بخت نصر سرپیچی کرده از پرداخت جزیه خودداری کرد ، بخت نصر بر او حمله کرده او را باسیری گرفته ببابل برد، در حالی که گروهی از بزرگان یهود را بهمراه داشت گویند: یکی از ایشان دانیال پیغمبر بوده است ، در سال (588) دوباره بر فلسطین حمله ور شده پادشاه یهود را کشته مردم را از دم تیغ گذار نیده بيت المقدس را تاراج نموده شهر را آتش زده، یهودیان را در بلاد آواره گردانید ، و پس از فتح فنیقیه و اسارت زنان و کشتن مردان ببابل مراجعت نمود، در این موقع غرور وكبر بر او مستولی شده دستور داد تا بر تمثالش سجده کنند وپس از اندک مدتی جنون و دیوانگی عارضش گردید. (دائرة المعارف فريد و جدى)

چون این پند و اندرز بپایان آورد ، یوشع (1) بن نون الله را حاضر ساخته بخلافت نصب کرد و گفت: روز من بآخر رسیده، من از سر آب بردین نخواهم گذشت و اينك جز من ديوشم و كالیب از آنجماعت که از مصر بیرون شدند کس باقی نمانده ، همگی در بیابان تبه عرضه هلاك گشتند ، من نیز بدینسوی آب وفات خواهم کرد ، و یوشع باتفاق کالیب اینقوم را که از اولاد گذشتگانند بارض مقدسه خواهند برد ، چون اینکلمات بپایان آورد ، از تسرات جلال خطاب در رسید که : ایموسی زمان تو فراز آمد ، اينك برجيل عباديم بکوه انبوه که در زمین مواب است ، رو بروی بر بحوه صعود نمای و سرزمین کنما نرا که من بینی اسرائیل داده ام ، مشاهده کن و در همان کوه بخویشان خود ملحق شده از جهان وفات فرمای ، موسی (ع) بر حسب حکم بکوه بر شده ، نظاره اراضی کنعان و اریحار اتا به صغر بنمود ، و جهان فانیر اوداع نموده بسرای جاودانی شتافت ، و جسد مبارکش را در وادی مواب روبروی بیت «فغور» مدفون ساختند ، و تا کنون کس بر مقبره آنجناب واقف نیست .

على الجمله: روز هفتم آزاد که دهم روز ولادت آن حضرت بود ، در ساعت تولد در گذشت ، و مدت زندگانیش در سرای سپنجی صد و بیست سال شمسی بود ، و هیچ در چشم و بدن ، و سایر قوی فرسودگی نداشت و بعد از رحلتش بنی اسرائیل سیروز در سوگواری و ماتم بنشستند، مردی گندم گون و تمام بالا بود ، و با موی پیچیده، بر روی مبارکش خالی داشت ، طول بالایش راده زراع گفته اند ، وطول عصایش را با طول

ص: 20


1- هادی شهیر و ممتاز عبرانیان و خلیفه موسی بود، اول اسمش يوشع بود یعنی او نجات میدهد در زمان خروج اسرائیلیان از مصر 44 ساله بود، دوست و خادم مخصوص موسی بود، بعد از آن برای خلافت او نامزد شد در جنگ عمالیق سردار سپاه بود و با موسی در کوه سینا همراهی میکرد، و در پرستش گوسانه زرین خود را ملوث نساخت قاموس کتاب مقدس ص (970)

بالایش مساوی دانسته اند ، مقرر است که نام آن عصا «علیق» (1) بوده و هرگاه موسی علیه السلام بر آن سوار شدی ، چون اسب رهوار برفتی ، و چون شب تاری در آمدی ، چون چراغ نورافشاندی ، و هرگاه آبرادر چاه فرو گذاشتی ، باندازه چاه دراز شده آب بر آوردی، و هرگاه گرسته شدی، بهر دیوار با آن نشاده کرده ، طعام چند روزه بر آوردی ، و هرگاه میوه خواستی ، آنرا زمین فرو کرده، در حال سبز شدی ، و آنمیوه که مطلوب بود بیرون دادی ، و از آن بوی مشک و عبیر آمدی و اگر بجنك رفتی ، بايك حمله قلع دشمنان کردی ، و چون بزمین افکندی ، صورت اژدها شدی ، و چون موسی آنرا بگرفتی ، هم در دست موسی عصایی بود، از چوب مورد که سر آن پاره از آهن داشت .

على الجمله : بعد از رحلت موسی علیه السلام بنی اسرائیل نعلین انحضرت را در صندوقی زرین بنهادند و جامهای هارونرا نیز پهلوی آن بگذاشته ، و سر آن مضبوط کرده با خود بداشتند ، و آن وصایا که فرموده بود، با سفرهای (2) توران در صندوق (3) الشهاده

ص: 21


1- توصیف عصای موسی علیه السلام آنچنانکه از ناسخ التواريخ ظاهر میشود ، مأخذ و سندى جز كتاب بحار الانوار ندارد ، چه مرحوم مجلسی رضوان الله علیه این موضوع وادر توصیف اسم عصای موسی و صفات آن نقل کرده و سندو مأخذ آن را مجرد نقل بعضی از اهل علم قرار داده است ، و شاید همین نکته اشاره بر عدم صحت این مضمون است ، در هر صورت بنا بر عقیده برخی از علماء این مطلب را نمیتوان قبول کرد ، چه میگویند آنچه از افکار عامه دور بوده و بنظر عمومی بعید آید ، اگر دلیل و مدرکی داشته باشد میتوان آنرا تلقى بقبول کرد ولی اگر مطابق آن دلیل و مدرکی نباشد آنرا نمیتوان قبول کرد و از همین روی اعجاز عصای موسی علیه السلام و اژدها شدن آن با آنکه بسیار بعیدتر و مستبعدتر از توصیفات عصا است، چون قرآن کریم ، بر آن دلالت دارد مورد قبول همه واقع گشته است .
2- سفر - بكسر اول وسكون ثانی جزئی از اجزاء تورات
3- صندوق الشهاده : صندوقی بود که موسی علیه السلام با مرحق از چوب ساخته و بیرون و اندرونش بطلا و شیده و بر اطراف آن تاجهای طلایی ساخته بود و سرپوشی از طلای خالص بر آن گذارده بود با دو فرشته بر بالای سر پوش قرار داشت که سایه افکن بودند و بر هر يك از طرفین آن دو حلقه طلایی برای عساهای چوبی که بطلا پوشیده برای برداشتن تابوت ساخته بود، دواوح، عهد را که احکام عشره بر آنها مکتوب بود در آن گذارده در پهلوی آن کتاب تورات گذاشته شده بود از این، روی آنرا تابوت شهاده میگفتند و بر بالای سرپوش ابری بود که خداوند در آن تجلی میفرمود، و چون تو اسرائیل کوچ میکردند تابوت مذکور را برداشته از جلو روانه میشدند ، و ستون ابرو آتش شب و روزهادی ایشان میبود. قاموس کتاب مقدس ص (237)

جای دادند و چون داهیه (1) برایشان ظاهر شدی ، آن صندوق که جامه هارون ونعلين موسی در آن بود ، بیرون آورده ببرکت آن رفع حادثه شدی ، و این صندون در میان بنی اسرائیل بود و در خزانه ملوک جای داشت، تا آنگاه که بعضی از عمالقه بر بنی اسرائیل ظفر یافته ، آن صندو قرابگرفتند و با خود بردند چنانکه تفصیل آن در جای خود گفته شود و استرداد آن در عهد طالوت بود.

جلوس انیوس در بابل 3868 سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

انيوس ملکی جبار ، و سلطانی جفا پیشه بود که بعد از قویمی در دار الملك بابل (2) بر سریر سلطنت دچار بالش دولت بر نشست و بر روش آباء و اجداد خود طریق ظلم و بیداد پیش گرفت، و از پرستش اصنام (3) و ستایش او تان (4) هیچگاه خود را معاف نداشت ، و روزگار خود را بلهو ولعب بكران (5) آورد ، و همواره با ضحاك تازی که ر آنوقت پادشاه ایران بودساز موالفت (6) طراز (7) داده، و بانفاذ تحف و هدايا خاطر شرا از خود شاد میداشت ، چون هنگام هلاکتش فرارسید ، « ابلاوس » را خواسته ولیعهدی بدو داد ، و از جهان در گذشت، مدت سلطنتش در بابل سی سال بود .

خلافت بوشع بعد از موسی 3869 سال بعد از هبوط آدم بود

يوشع بن نون بن اليشاهاع بن عميهود بن اعداد بن سولايح بن افرائیم بن يوسف علیه السلام بود، و هفت سال داشت که بخلافت موسی مدیر امور بنی اسرائیل گشت ، و روز ششم نیسان بود که از پیشگام جلال باوی خطاب شد که ای یوشع بنده خاص من موسى وداع جهان گفت ، اکنون میباید این قوم را تو کوچ فرمائی ، و از رود اردن عبور کنی و ایشان را بدان زمین که وعده داده ام برسانی و اراضی شام و کنعان و بیت المقدس را بدین جماعت قسمت کنی ، چنانکه من با موسی بودم اينك بهمراه تو خواهم بود ، پس

ص: 22


1- داهيه : حادثه بزرك
2- سریر : تخت پادشاهی
3- اصنام - جمع صنم : بت.
4- اوثان جمع وتن: بت
5- کران- بكسر اول : کناره
6- موالفت : انس و دوستی کردن
7- طراز - بكسر اول: سكر اول طريقه وروش

تو از آنچه موسی در طریقت و شریعت ودیعت نهاده ، هیچ انحراف مجوی ، و بدان روش قوم را راهبر باش ، یوشع علیه السلام چون حکم خداوند بدانست ، بزرگان سپاه را حاضر ساخته ، بفرمود : اينك بنی اسرائیل را آگهی دهید تا خویش را آماده دارند ، که من سه روزه ایشانرا از رود اردن برخواهم گذرانید ، و بدان زمین که خداوند بمیراث ایشان مقرر داشته خواهم رسانید ، و« بنی راو بن» و «بنی جاد» و نصف فرقه هنسی را فرمود : شما بدان روش که در حضرت موسی عهد کردید ، اکنون باید سلاح نبرد و ساز جنك خویشتن را برداشته ، در پیش روی بنی اسرائیل طی مسافت کنید ، ودفع دشمنان را لازم دانید ، آنگاه که بنی اسرائیل میراث خود را متصرف شدند، مراجعت کرده بدین سوی اردن در این اراضی که موسی بخش شما کرده سکون ورزید ، ایشان یکدل و یکزبان در حضرت یوشع عرض کردند که ما هرگز از فرمان تو بر نپیچیم ، از اینروی که خداوند آنچنانکه با موسی بود ، اینک با تو میباشد ، چون یوشع از اتفاق بنی اسرائیل اطمینان حاصل نمود ، دو تن مرد کار افتاده برگزید و بجاسوسی بمدينه اریحا فرستاد ،و گفت : از نيك وبدأنمملکت خبر گیرید و باز آیید ، جاسوسان از خدمت بوشع بیرون شده شامگاهی وارداریها گشتند و در خانه زنی زانیه که نام وی راحاب» بود داخل آنشب در آنجا بخفتند ، بامدادان با والی اریحا گفتند که از بنی اسرائیل دو تن بجاسوسی آمده اند و در خانه راحاب منزل نموده ، فرمود : تا ایشانرا گرفته ، بدرگاه آرند جمعی مأمور شده ، بدرخانه راحاب آمدند، تا جاسوسان را بگیرند «راحاب» چون از حال آگهی یافت، جاسوساترا در زیر چوبهای پنبه ، که در میان حایط (1) انباشته داشت پنهان ساخت، و با ملا زمان ملک گفت : که با مداد روز گذشته ، دو تن بدینخانه در شدند و شامگاه راه خویش گرفتند ، و من ندانستم از کجا می آیند و يكجا ميروند ، اکنون اگر شماه سارعت کنید و از دنبال ایشان بروید ، دور نباشد که بدست شما گرفتار شوند، پس ملازمان ملك مراجعت کردند و از اریحا بیرون شده ، بطلب جاسوسان بجانب اردن رفتند ، چون راحاب خانه را از بیگانه خالی یافت ،

در سرای بر بست و جاسوسان را بیرون آورده با ایشان بنشست ، و گفت : آگاه

ص: 23


1- حائط : ديوار

باشید که خبر بنی اسرائیل در این شهر مشتهر است، (1) از آن روز که اینجماعت از مصر بیرون شده بدر یا عبور کردند ، و مملکت اموریان را بگرفتند ، و « عوج بن عناق » و بالاق و دیگر ملوك را بکشتند ، همه روزه مهابت (2) اینقوم نزدما زیاده شده و اکنون که بدینجانب روی کرده اند، دلهای مردان ما از بیم گداخته (3) است ، چنانکه هیچکس را با ایشان مجال مقاومت نمانده ، اینست حال اینگروه ، اما شما باید بدین کوه که بر کران (4) راه است رفته سه روز خود ر اپنهان دارید ، و چون این مدت بگذرد ، آنکسان که بدنبال شمارفته اند باز آیند، آنگاه راه خود پیش گیرید و بلشکرگاه خویش شوید ، اکنون وظیفه آنست که با من سوگند یاد کنید ، که چون بدین مملکت استیلا (5) یافتید ، من وكسان من را از جان و مال ایمنی دهید جاسوسان گفتند: منت پذیریم و نفس خود راوقایه (6) شما سازیم ، که باما عطائی بزرگ کرده ، چون این سخنان از طرفین بنهایت شد و آفتاب اقول (7) یافت ، جاسوسان از خانه راحاب ، بیرون شده ، بهمان قانون که از وی فرا گرفته بودند ، خود را بکوه مخفی داشتند ، و چون ملازمان ملك مراجعت کرده وارد اریحا شدند، خود را بحضرت یوشع رسانیده شرح حال باز گفتند ، و یوشع چون از نيك و بداریحا آگهی یافت ، بفرمود : تابنی اسرائیل کوچ داده، در کنار رود اردن فرود شدند ، و با قوم گفت: اينك بنى ليوى صندوق (8) عهد نام را بر داشته پیش روی سپاه عبور میکند ، میباید مردم دو هزار ذراع در دنبال صندوق راه سپر (9) باشند، و آن را دلیل راه شمارند، و کسی از صندوق پیشی نجوید ، پس روز دیگر که دهم نیسان بود، بنی اسرائیل بار بسته راه پیش گرفتند ، و بنی ایوی صندوق شهادت را از پیش روی ایشان آورده برو داردن داخل شدند ، آب رود از رفتن بایستاد

ص: 24


1- مشتهر شهرت یافته
2- مهابت : بزرگی و شکوه
3- گداخته : ذوب شده
4- کران- بكسر اول: کنار
5- استیلاء : دست یافتن .
6- وقاية : نگهداری.
7- اقول : پنهان شدن
8- صندوق عهدنامه : هما نصندوق شهاده است که تفصیل آن گذشت .
9- راه سپر: رهسپار لگد مال .

و از یک جانب مانند کوهی بزرگ برزبر (1) هم متراكم (2) گشت، و از طرف دیگر آب بدریا اتصال یافته تا کنار دریا خشك ماند ، يوشع فرمود : تا صندوق الشهاده را در وسط رود بداشتند ، تا آنکه جمیع بنی اسرائیل از رود اردن بگذشتند ، آنگاه صندوق الشهاده را بکنار آوردند ، یوشع از هر سبط یکتن اختیار کرده بفرمود : تا آن دوازده تن دوازده سنگ از میان اردن بر گرفته با خود آورده ، تا تذکره باشد میان بنی اسرائیل برای انقطاع رود (3) اردن بدست یوشع .

علی الجمله چون بنی اسرائیل از رود بگذشتند ، دیگر باره آب بحال خویش باز آمد، و بنی جاد و بنی راوین با نصف طبقه منسی بن یوسف شمشیرها بر کشیده ، پیش روی قوم راه سپر شدند ، و در جلجان نزديك اريحا فرود شده خیمها راست کردند ، و یوشع فرمود : تا آن سنگهای دوازده گانه را که از میانرود بر گرفته بود در جلجال برزبر هم نهادند ، و مناره بیادگار ساختند ، آنگاه یوشع مأمور شد، تا بنی اسرائیل را ختنه (4) کند ، چون آن کسان که از مصر ختنه کرده بیرون شده بودند ، در تیه بمردند و بسی از فرزندان ایشان مختون (5) ناشده بودند ، پس یوشع از سنگهای سخت مانند گارد تیغهای رنده ترتیب کرده ، هر مذکر که ختنه نا کرده بود مختون ساخت ، و از اینروى يوشع آن مقام را فلقا (6) نام نهاد ، و در روز چهار دهم نیسان (7) عید

ص: 25


1- زبر بفتح اول و دوم : بالا
2- متراکم: بر روی هم جمع شده.
3- انقطاع : بریده شدن.
4- ختنه یکی از رسوم مشهور دین یهود میباشد، و آن بریدن گوشت غلفه فرزند نرینه است که، هشت روز از تولدش گذشته باشد، و این مطلب عهدیست که خدا در میانه ابراهیم علیه السلام وذرية او گذارده ، فوراً خود و همگی اهل بیتش ختنه شدند ، و این سنت در ایام موسی علیه السلام تجدید شد ، و شخص نامختون سزاوار نبود که فصح را بخورد ، و برای انجام این کار کارد و تیغ و یاسنك تيزی استعمال مینمودند ، و این موضوع از سفر لاویان 12 : 3 و سفر خروج 25:4 ظاهر است. قاموس کتاب مقدس ص (343)
5- مختون : ختنه شده
6- فلقا: شكافته.
7- نیسان : ماه دوم از فصل بهار (ماه هشتم از ماههای رومی)

فصح (1) کرد و من و سلوی (2) از آسمان باز ایستاد ، و همانروز بنی اسرائیل شروع در اکل غله و حبوبات ارضی کردند .

مقرر است که در همانروز یوشع علیه السلام نظر بجانب اریحا افکنده مردی را دید که شمشیری کشیده ، در دست و پیش روی وی ایستاده است، نزديك او شده گفت: کیستی آیا از مردان ما باشی یا از اعدای مایی ، آنمرد گفت : قاید (3) لشگر خداوندم و نزد تو ما آمده ام ، یوشع چون فرشته خدایر ابشناخت، روی بر خاک نهاده سجده کرد و سر در آورده گفت : حکم چیست آن فرشته گفت: ای یوشع نعلین خود را از پای بیرون کن ، همانا

ص: 26


1- عيد فصح یکی از جمله عیدهای عمده و اهم یهود است که تذکر و یادداشتی از عبور ملك الموت از خانواده اسرائیلیان بود و آن چنان بود که در شب چهاردهم از ماه اول یعنی نیسان گوسفند را میکشتند، و در صبح روز پانزدهم شروع بفطیر میشد که دلت هفت روز طول میکشید، اما لفظ نصح اختصاص بآن شامی دارد که گوسفند را در آن میخورند ، ولكن اغلب اوقات اشاره بتمام عید میباشد ، یعنی از وقت ذبح قربانی تا نهایت هفته فطیر، و قربانی بره ترتیه یکساله صحیح الاعضاء اختیار شده ذبح میشد شروع عید با گردانیدن شراب ابتدا کرده میشد ، بزرك و رئیس خانواده آنرا تبرك مینمود ، ورسم این بود که بره را بدون پاره کردن بریان نموده بر سفره میگذاردند و بعد از دور دادن پیاله شراب دفعه ثانی شروع بخوردن بره با سبزیهای تلخ و نان فطیر مینمودند، و جایز نبود که استخوانهای آن قربانی را بشکنند. قاموس کتاب مقدس ص (655)
2- من و سلوی : من چیزی است که خداوند متعال بر بنی اسرائیل بطور اعجاز یعنی از زمانی که در دشت بودند، در عوض نان برایشان نازل فرمود که در سفر خروج 4:16 نان آسمانی خوانده شده و من همچون تخم گشنیز ولكن سفيد و طعمش ،مانند طعم قرصهای روغنی میبود ، و روز بروز فرود میآمد تا چهل سال بجز ایام سبت دوام داشت، این نکته در سفر اعداد 7:11 میباشد. قاموس کتاب مقدس (سلوی) یكنوع مرغی بوده است که از راه دور یعنی دریای قلزم آمده، خلیج عقبه و سوئز را قطع نموده در شبه جزیره سینا داخل میشد، و از کثرت تعب و رنجی که در بین راه کشیده بود بآسانی با دست گرفته میشد، و قریب بدو ذرع از روی زمین بالا بودند. قاموس كتاب مقدس (483)
3- قائد : پیشوا .

در اینجا که ایستاده زمین مقدس است ، پس بوشع نعلین خود را بیرون کرده ، بستایش و نیایش یزدان (1) پرداخت و پس از ادای شکر و ستایش مشایخ بنی لیوی را حاضر ساخته ، فرمود صندوق عهدنامه را بر داشتند، و هفت تن از ائمه (2) هرونیرا گفت: تاهريك كرنائی بر گرفتند و پیش روی تابوت عهدنامه ره سپر شدند ، وحكم داد تاقوم سه کرت ، گرد اريحا (3) طواف کنند و هیچ سخن نگویند اگرچه يك لفظ باشد ، پس کرناها بنواختند بدینگونه گرد اریحا بگشتند و بلشگر گاه باز آمدند، بدین روش تاشش روز هر روز سه کرت کرد اریحا بگشتند ، و آن حصن (4) بغایت حصین (5) بود ، و مردم آن ساز و برك اریحابگ قلعه داری نیکو داشتند و دفع لشگر بیگانه نيك میدانستند.

على الجمله روز هفتم بازکرناها بنواختند و در اینروز هفت نوبت گرد اریحا بگشتند و در کرت ، هفتم سخت تر بنواختن کرنا کوشیدند، آنگاه یوشع فرمود: همگی همداستان شده یکجهت بجانب قلعه حمله برید ، که خداوند واجب فرموده که اریحا حرم (6) خدای باشد و این شهر را بشما عنایت کرده اموال و انقالی که در آنجا است همه از آن شماست ، جز« راحاب» و مال وی و عشیرت (7) وی که در امان خواهند بود، زیراکه فرستادگان ما را از شر دشمنان محفوظ داشت ، پس بنی اسرائیل مهیا شده دفعة واحدة بمدينه ار يحا حمله بردند، و در حال بیموجبی (8)، باذن الله تعالى بارة

ص: 27


1- ستایش : دعا از روی زاری و تضرع.
2- ائمه - جمع امام : پیشوا و پیشرو.
3- (اریحا) شهر با مكنت وقوتی بود که دروازی اردن در قسمت بن با مینیان بمساحت 15 میل بشمال شرقی اورشلیم و پنج میل باردن مانده، و آن اول شهری است که یوشع از مملکت کنمان متصرف شد ، بدینور که حصارها اعجاز آفروافتاد واسرائيليان بدانجا در آمده با مرخدا تمامی ذبحیات را بقتل رسانیده، پس از آن شهر را آتش زدند تنها راحاب و اهل بیتش در امان بودند، و یوشع امنت نمود بر کسیکه اریجارا دوباره بنا کند و لفظ اریحا در عبرانی بمعنی ماه میباشد ، و بعید نیست که در قدیم الایام ، ذهب ماهتاب پرستی در آن شیوع داشته. قاموس کتاب مقدس (42)
4- حصن : پناهگاه.
5- حصين: استوار
6- حرم : پناه.
7- عشیرت : قبيله و طائفه
8- بيموجبی : بی علت و سبب

(1) قامه بزیر افتاد، و اشگر بیکانت داخل اریحا شدند و مردم شهر را از مردوزن و طفل هر کس که یافتند قتل کردند ، و جانوران دیگر را مانند گاو و گوسفند و خر و امثال آنها هر چه بدیدند بکشتند و آتش در مسکنها و خانها در زدند ، و جز سیم وزر و نحاس (2) و وجزسیم حدید (3) چیزی بنهب و غارت بر نگرفتند ، و آن اشیاء را آورده در خیمه مجمع بخزانه خداوند گذاشتند ، و راحاب که در امان بود با خویشان در میان بنی اسرائیل آمده، قیمت عمر با ایشان میزیست.

مقرر است که بمدلول « اسْكُنُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ وُكِّلُوا مِنْهَا حَيْثُ شنتم وَ قُولُوا حَمْلَةُ وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً . (4) یوشع با بنی اسرائیل فرمود : که اریحا حرم خداوند است هنگام دخول آن خاضع و خاشع باشید و برای تعظیم خمیده داخل شوید و طلب آمرزش و مغفرت برای گناهان خویش کنید، مقدسین بنی اسرائیل بفرموده عمل کردند و جهال ایشان بمفاد: فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ قولاغير الَّذِي قِيلَ لَهُمْ (5) از روی استهزاء بدل کردند آن سخن را و بجای حطه حنطی سمقانا میگفتند که بلغت ایشان بمعنی گندم سرخ باشد ، از نیروی نایره غضب خداوند را بر افروختند ، چنانکه حق جل وعلا فرمايد : فارسلنا عَلَيْهِمْ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَظْلِمُونَ (6) عذاب خداى بدیشان نازل شد و بیست و چهار هزار تن از آنجماعت بعلت طاعون در گذشت ، پس یوشع و مشایخ بنی اسرائیل بدرگاه یزدان استغاثه برده تا عصیان ایشانرا معفو داشت ، واز آن بالا ایمنی یافتند .

ص: 28


1- باره : دیوار قلعه
2- نحاس: مس.
3- حديد : آهن
4- الاعراف - (161) و هنگامی که گفته شد بینی اسرائیل که منزل کنید در این قریه که بیت المقدس است، و بخورید از طعامهای آن هر چه میخواهید، و بگوئید کلمه خطه (که کلمه آمرزش است) و داخل شوید از درب قربه در حالیکه سجده شکر کنید.
5- الاعراف - 162 پس آنانکه ستمکار بودند تبدیل نمودند بغیر از آنکه بایشان گفته شده بود .
6- الاعراف - 162 پس فرو فرستادیم برایشان از آسمان عذابی که سبب آن نافرمانی و اینکه ظالم بودند.

فتح عی بدست بوضع 3869 سال بعد از هبوط آدم بود

يوشع علیه السلام بعد از فتح اریحا چندکس برای جاسوسی بمدينه «عی» (1) فرستاد ، تا از حال رجال آن بلد خبر گرفته باز آیند و آگهی دهند، که چگونه فتح آن ملك ميسر شود ، پس ایشان بعی رفته و فحص (2) حال آنجماعت نموده باز آمدند ، و در حضرت یوشع معروض داشتند که اهل «عی» را بضاعتی و استطاعتی چندان نباشد ، که همگی ابطال بنی اسرائیل بدانسوی شود، بلکه دو هزار و اگر نه سه هزار مرد ایشان را کفایت کند و مملکت ایشانرافر و گیرد، پس یوشع سه هزار مرد منتخب ساخته بسوی ایشان فرستاد ، مردان عی چون این خبر شنیدند ساز سپاه دیده باستقبال جنك بيرون شدند ، و با بنی اسرائیل مصاف داده سی و شش تن از ایشانرا در میدان نبرد کشتند ، و دیگر انرا هزیمت (3) داده از دنبال آنجماعت بتاختند و جمعی را عرضه دمار (4) و هلاك ساختند . چون بقية (5) السيف بخدمت یوشع رسیده شرح حال باز گفتند آنحضرت دانست که اهلعی را چنین قدرت متصور نباشد که با مردان بنی اسرائیل نبرد کنند ، بلکه این غضب خداوند است که با قوم آمده ، پس روی برخاك نهاد و بنالید و استغاثه نمود که خداوندا اگر کاربنی اسرائیل از اینگونه باشد ، عنقریب نام ایشان از زمانه برافتد ، از پیشنگاه جلال خطاب در رسید که ای یوشع بنی اسرائیل در حیطه (6) حرم خیانت کرده اند ، و هرگز بر اعدای خود ظفر نخواهند یافت تادفع خائن نکنند و او را بسزای خود نرسانند یوشع بامدادان برخاسته جمیع طبقات اسباط را حاضر ساخت ، و از پی خائن قرعه انداخته معین گشت که در سبط «یهودا» باشد و در سبط یهودا، برای هر فرقه قرعه انداخته معلوم کرد که خائن در قبیله زارح بود ، و از قبیله زارح بیت زبدی بدست آمد ، و از میان بیت زبدی

ص: 29


1- عی: یکی از شهرهای کنعانیان که یوشع آنرا مفتوح ساخت ابراهیم نیز چادر خود را در میانه (عای) و بیت ایل بر پا نمود، عای در مشرق بیت ایل و بمساحت (9) مبل بشمال اورشیلم واقع ، ومحل و موضعش فعلا به خرابه (حیان) معروف است. قاموس کتاب مقدس ص (588)
2- فحص: كاويدن و جستجو.
3- هزیمت : شکت وفرار
4- دمار : هلاك
5- بقية السيف : باقيمانده
6- حيطه: ناحيه.

بحکم قرعه معلوم شد که عاخان بن کر می بن زیدی بن زارح» از سبط یهودا خیانتی کرده یوشع باوی گفت : ای عاخان راست بگوی چه خیانت در حرم کرده که قوم بكيفر تو گرفتارند شاخان گفت: راستی آنست که هنگام نهب وغارت در اریحا ازاری (1) یافتم که دویست مثقال سیم و پنجاه متقال زر مشبك داشت ، آنرا نيكو دوست داشتم و بر گرفتم و در زمین مدفون نمودم ، پس بحكم يوشع آن (2) دفینه را بیرون آورده، در میان قوم آوردند و چون در آن زمان غارت بر مسلمانان حرام بود ، بحکم خدای یوشع فرمود : تا عاخان (3) بن زارح را با پسران و دختران و اموال و (4) انتقال و (5) مواشی در معرض بازخواست آوردند و حکم، داد تابنی اسرائیل ایشا نرا سنگسار کردند و پس از آن با آتش همه را بسوختند و چندان سنك بر زبر ایشان افکندند که تای بزرگ بادید آمد و آن تل را برج افتضاح نامیدند ، آنگاه یوشع عزم تسخیر «عی» کرده ، سی هزار مرد برگزید و ایشانرا فرمود تا رفته بر یکسوی «عی» بجائی کمین بنشینند و آنجماعت کوچ داده در میانه «عی» و بیت نیل بجانب غربی کمین ساختند ، و خود آنشب بماند و بامدادان با مشایخ بنی اسرائیل و مردان جنگ بجانب عی ره سپار شده در طرف شرقی «عی» فرود آمد و جمعیر ابر داشته ، پیش روی قلعه ایشان بجنگ شد ، والی «عی» باجماعت خود بیرون آمده بابنی اسرائیل مصاف داد یوشع علیه السلام برای آنکه لشگریان «عی» را از قلعه دور کند و در بیابان آرد روی بهزیمت نهاد ، وقوم در گریختن باوی متابعت کردند والی «عی» چنان دانست که بنی اسرائیل چون كرت

ص: 30


1- ازاری: جامه.
2- دفینه : گنج .
3- در صحیفه بوشع از تو رات دارد که عا کار ماکان بسر کرمی از سبط يهودا که بعضی از غنیمت (ریحا) را در حالیکه بر خلاف امر حضرت اقدس البی بود مخفی داشت بدین لحاظ غضب خداوند بر ایشان افروخته شده، در مقابل شهرهای منهدم شدند، بنابر ای باستصواب قرعه گرفتار آمده، اسرائیل ویرا با خانواده اش سنگار نمودند ، و تمامی آنها و اور خارج از شهر سوزانیدند. تورات صحیفه یوشع
4- اثقال - جمع نقل كالا و حشم مسافر
5- مواشی - جمع ماشیه : چهارپایان.

نخستین هزیمت شدند و درهای قلعه خویش را (1) فراز گذاشته ، از عقب ایشان بتاختند ، چون نيك از قلعه دور شدند ، یوشع علیه السلام عصای خود را بسوی «عی» دراز کرده ، و دست بدانجانب همچنان کشیده بداشت و این (2) آیتی برای فتح بود ، على الجمله آنجماعت که در کمین نشسته بودند، چون قلعه را از سپاهیان خالی یافتند بشهر در آمده و آتش در می زدند و هر کرادر یافتند با تیغ بگذرانیدند ، یوشع و سران سپاه چون آن دخان (3) بدیدند که از قلعه بر میشد ، دانستند که شهر مفتوح شده ، پس از هزیمت روی بر تافته با مردان «عی» در آویختند و شمشیر در ایشان نهاده جمله را مقتول ساختند . چنانکه یکتن از دست ایشان رهایی نیافت ، والی «عی» رازنده بگرفتند و نزد یوشع آوردند فرمود ویرا همچنان بردار بدارید تاجمیع مردم «عی» کشته شود ، پس اور ابر دار کرده و تیغ در بقیه مردم می نهادند، چنانکه یکتن از ایشان زنده ماند و چون شماره کردند عدد کشتگان دوازده هزار تن بود ، آنگاه یوشع فرمود: آتش در می زدند و بسوختند و خراب کردند چنانکه پشته از خاک گشت و چون روز (4) کران آمد، گفت تاجسد والی «عی» را از دار زیر آورده ، بدروازه شهر انداختند و سنگسار کردند چنانکه تلی از (5) حجاز متراکم گشت از آن پس مذابحی در جبل «عيبال» بساخت ، سفر آخر توراة زابر (6) احجار آن ثبت فرمود، و جميع توراة وقوانین شریعت را بر بنی اسرائیل بخواند و نام بنی اسرائیل در ارض مقدسه بلند شد ، (7) سكان (8) جرمون که قريب باريحا بودند، چون اینخبر بشنیدند در بیم شده حیلتی اندیشدند و مشایخ ایشان بر

ص: 31


1- فراز : باز
2- آیتی: نشان
3- دخان : دود.
4- کران : كنار
5- حجارة - جمع حجر : سنگ.
6- احجار - جمع حجر: سنگ.
7- سكان - جمع ساكن : قرار یا بند.
8- جیمون یکی از شهرهای بزرث بن یامینیان بود که بینی هارون داده شده بود ، و بمساحت پنج با هفت میل بشمال اورشیلم واقعست جيمون را فعلا (الجيب) گویند ، و پر فراز تلی واقع است، و در نشیب تل بطرف شرقی چشمه ایست و آیش بحوضی که یکصد و رسی قدم عرض دارد جاری میباشد، و شکی نیست که این حوض همان جیمون میباشد. قاموس کتاب مقدس

خاسته ثیاب (1) بالیه (2) در بر کردند و نعال پاره بپوشیدند و نان خشك برگرفتند کنایت از آنکه راه دور پیموده ایم که جامهای ما چنین (3) مندرس گشته ، و در جلجال بخدمت یوشع پیوستند، و عرض کردند که ما بنام شما مسافت بعیده در نوشته ایم و از شما ما امان میطلبیم و عهد میخواهیم که، چون بر ممالک دست یابید ، ما را در ظل امن و امان جای دهید ؛ یوشع علیه السلام ایشانرا امان داد و مشایخ بنی اسرائیل سوگند یاد کردند که پیوسته آنجماعت را (4) حراست کنند و بهیچ وجه آسیب نرسانند ، چون این میثاق (5) استوار کردند و از پیکار خود برفتند ، بعد از سه روز معلوم شد که مشایخ جبعون حیلت کردند و خط امان گرفتند زیرا که منازل ایشان قریب به لشگرگاه بنی اسرائیل بود و از اینروی که خلف سوگند روا نبود ، یوشع آنجما عتر المان داد ، و برای هیزم کشیدن و آب آوردن در میان قوم مخصوص داشت .

رد شمس برای یوشع عليه السلام سه هزار و هشتصد و هفتاد سال بعد از هبوط آدم بود

چون ادونی صادوق ملك بيت المقدس اینخبر بشنید که اهل جبعون از بنی اسرائیل امان طلبیده اند در خشم شد و کس نزد «هو هام» «ملك» ، «حبرون» و «فرام» ملك «يرمون» و «يا فيع» ملك لاخيش و «دبير» ملك عجلون فرستاد و گفت : اهل جبعون از بنی اسرائیل امان طلبیده اند و در قید رقیت (6) ایشان در آمده اند اینک همدستی كنيد ، مراتاسكان جبعونرا بسزای خود برسانم پس اينملوك (7) عساكر خويش را فراهم کرده ، نزدادونی صادوق آمدند و همگی با تفاق بجانب جبعون رهسپار شدند ، مردم جمعون چون این واقعه را بدانستند کس بجلجال نزدیوشع فرستادند که ما از

ص: 32


1- ثياب - جمع ثوب : جامه و لباس
2- بالیه: کهنه
3- مندرس: فرسوده
4- حراست : حفاظت و نگهداری.
5- میثاق : عهد و پیمان
6- رقیت : بندگی.
7- عساكر- جمع عسكر: لشكر.

اکران حضر تيم ، اينك امور ا بنين مجتمع شده در قتل و نهب همداستان گردیده اند ، ملتمس آنکه بندگار افرونگذاری و از شر اعدا رهایی بخشی ، یوشع چون از حال آگاه گشت ، ساز سپاه داده با ابطال رجال از جلجال بیرون شد و همه شب راه برید و ناگاه در برابر ایشان صف برزد و جنگی عظیم در پیوست و از بامداد تا زوال آفتاب از کافران

، ی کشت، و هر دو مرکب می انداخت و از جنگ دست باز نداشت تا آفتاب باعروب قریب شد و از انیروی که این یزد در روز جمعه واقع بود و چون انجام این مهم بروز (1) سبت افتادی معطل ماندی، چه بنی اسرائیل در آنروز پیرامون کاری نگشتندی ، لاجرم بحکم خداوند آفتاب در جای بایستاد و از حرکت بازماند، قوم یوشع انتقام از اعدا بکشیدند و جمعی کثیر را بکشتند وبقية السيف را هزیمت کردند، و در اطراف رزمگاه پراکنده ساختند ، ملوك خمسه نیز بیچاره شده از پیش روی لشگر بگریختند و در «مقیدا» (2) بمغاره در رفته خود را مخفی داشتند ، شخصی از میانه سپاه از حال ایشان آگاهی یافت و بحضرت یوشع آمد و این خبر بگفت ، آنحضرت چند کسی را فرمود تا سنگی بر سر آنمغاره استوار کردند حراست نمایند، تالشگریان از رزم آسوده شوند و بنی اسرائیل همچنان از دنبال هزیمت شدگان می تاختند و کافران را عرضه هلاك میساختند چندانکه احدی در مصافگاه (3) نماند گروهی از گریخنگان خود را بارض حوران رسانیده فراهم بایستادند تا لحظه آسوده شوند ناگاه تگرگی سعب بر سر ایشان به ارید و بیشتر از آنجما عترا تباه ساخت، چنانکه عدد کسانی که با صدمت تكرك بمرده بودند، زیاده از آن بود که بنی اسرائیل قتل کردند

على الجمله قلیلی از کافران جان بدر بردند و در (4) شوامخ (5) قلل و قلعهای (6) رصين پناه جستند ، و مردان بنی اسرائیل که از پی پراکندگان رفته بودند، باز

ص: 33


1- سبت : اسم آنروزی است که قوم یهود از تمامی اعمال خود دست کشیده استراحت میکردند ، این لفظ از غیر نی مغرب گشته و افاده استراحت نماید آنکه در تورات در سفر خروج مذکور است که خداوند این روز را تقدیس فرموده ، و بدينوسيله بندگان خود را نیز امر بتقدیس آن فرموده است. قاموس کتاب مقدس (465)
2- مغاره : شکاف عمیق در کوه
3- مصافگاه: میدان جنك.
4- شوامخ - جمع شامخ : بلند.
5- قلل - جمع قله : سرکوه
6- رصين : مستحكم.

آمده در خدمت یوشع مجتمع گشتند، آنگاه آنحضرت فرمود: سرمغاره مقید ارا گشوده سلاطین خمسه را بخدمت آوردند، پس (1) باز عمای بنی اسرائیل گفت: اینم لوکرا بروی در انداخته، پای بر سر و گردن ایشان بگذارید و بگذرید و هیچ باک مدارید که عنقریب همه ملوك اینچنین ذلیل شما خواهند شد ، پس سران سپاه آنم لوکرا افکنده بر سر و گردن ایشان عبور کردند آنگاه، یوشع فرمود : درپنج تن را بکشتند و بردار کردند، و در همان روز (2) «مقیدا» را فتح کرده اهل آنرا با تبغ بگذرانیدند، چنانکه یکتن از آنجماعت بجای نماند و شامگاهان نزديك شد در اینوقت یوشع فرمود: تا جسد ملوك خمسه را از دار بزیر آورده در همان مغاره مقیدا درون برده بیفکندند و سر آنرا باسنگهای گران استوار کردند ، چون بنی اسرائیل از همه اینکارها فراغت یافتند ، آفتاب بیک ناگاه از آسمان بزیر افتاده غروب کرد ، پس یوشع علیه السلام آنشب را بپایان آورده روز بيك شنبه رانیز آسوده بنشست و یکشنبه با ابطال بنی اسرائیل بجانب «لبنى» «ولا خيش» آمده آن مملکت را نیز بگرفت در روز دو شنبه حکم داد تا جمیع خلق آن بلا در اقتل کردند چنانکه یکتن از کشتن نرست.

«هرام» والی «جدر» چون خبر قتل «لبنی» و «لاخیش» بشنید لشگری بزرگ فراهم کرده بخوانخواهی ایشان سوی بنی اسرائیل آمد و نبردی مرد آزمای نموده منهزم گشت و مردم او جمیعاً کشته شدند چنانکه یکنن خلاصی نیافت ، آنگاه یوشع از «لاخیش» بسوی «عجلون» آمده مملکت ایشانرا بگرفت خلق را جميعاً با تیغ بگذرانید و از آنجا بجانب «حبرون» آمده، مردم آنز مینرا بی آنکه تنی را امان دهد مقتول ساخت . و از آنجا «بدور» آمده آنملك را نیز نظیر جبرون فرمود على الجمله در کوهستان و بیابان هر کس را بیافت بکشت ، و از «بربة رقيم» تا «غزه» و «جوشن» و «جمعون» یکتن دارهایی نداد و آنگاه بجلجال که مضرب خیام (3) بنی اسرائیل بود مراجعت فرمود.

ص: 34


1- زعماء - جمع زعيم: بزرك قوم
2- مقیدا : شهری از شهرهای کنمان بود که یوشع پادشاهان پنجگانه را در آنجا بقتل رسانیده، ابدانشان را در المغار پنهان نمود. تورات صحيفه يوشع 10:10
3- مضرب خیام: محلی که خیام نصب شده بوده

دست و پای بریدند و اسبهای ایشانرا با آتش بسوختند ، عوف بن سعد، جرهمی شعری چند در مرثیه سميدع بن هو بر سلطان ایله گوید که این دو بیت از آنجمله است .

بیت

الم تر ان العلقمي بن هوبر *** بايلة أمسى حزيناً و اجزعا (1)

تداعت من ابناء اليهود حجافل *** ثمانين الفأحاسرين ودرعاً (2)

على الجمله : چون کار کافران بنهایت شد ، يوشع الملا قصد قيساريه کرده آن مملکت را که قدیمترین ممالک آن اراضی بود بگرفت و هر کس را در آنجا بیافت بکشت و با آتش بسوخت و آتش در شهر زد و بعد از آن بلادو (3) امصار سایر آن ملوك را فتح کرده مردم آلممالك واطرا (4) وكلا عرضه تبغ ساخت و اموال وانقال و مواشی ایشانرا بنهب و غارت حکم داد و همچنان قبایل (اعلاج) را جمیعاً در هر جا بودند بگرفت و بکشت چنانکه از (علج) در زمین باقی نماند مگر قلیلی در (غزه) و (جث) و (اشدود) آنگاه نخله را بر بنی اسرائیل بحکم قرعه قسمت کرد ، و آن ملوکی که بنی اسرائیل در هنگام عبور بکشتند و مملکت ایشانرا بگرفتند بدینسانست اول «سیحون» ملك (امورى) كه دار الملكش جسون بود ، و مملکتش از شط وادی (ارنون) تا غربی (یبروت) و طرف غربی دریای شور منتهی میشد ، دوم عوج بن عناق ملك (تنبيه) كه تمام (تنبيه) و نصف (جرسوسی) را مالک بود لکن ایشان در حیات موسی مقتول شدند ، و مملکت ایشانرا چنانکه در ذیل قصه موسی ذکر شد آنحضرت بقبیله بنی راو بنو بنی جادو نصف فرقه منسی (تفویض) فرمود ، و سی و یکتن ملوك ديگر بودند که بدست يوشع (ع) عرضه هلاك شدند اول ملك (اريحا) دويم ملك (عى) كه در جنب بيت (ايل) ملك (اورشلیم) که عبارت از بیت المقدس است چهارم ملك (حبرون) پنجم ملك

ص: 35


1- آیا ندیدی که زاده هو بر در شهر اینه شام کرد در حالی که بسیار غمگین و بیتاب بود.
2- در حالی که درخواست میکرد از فرزندان یهود هشتاد هزار لشكريان بزرك که بودند بازره و بی زده.
3- امصار - جمع مصر: شهر
4- طراً وكلا: همه وجميع.

جنگ بقایای ملوک ارض مقدسه با یوشع و انجام کار ایشان 387 سال بعد از هبوط آدم بود

چون نام بنی اسرائیل در ارض مقدسه بلند شد و ملوک اطراف و (1) اکناف از دست قتل و غارت ایشان برسیم شدند یا بین ملك «قیساریه» کس نزد« یو باب» ملك «ميرون» و همرون والى ملاك «اخشاف» و «سميدع بن هو بر بن مالك» والى «ايله» وملك موصل و سایر ولایات شمالی و ناحيه نافوث ومغرب وكنعانيان و جماعت «اموری» و «حتی» و «فرزی» و یبوسی که در کوهستان بودند و نزد جماعت «حوی» که در تحت «حرمون» بطرف دمشق سکون داشتند فرستاد ، که چه آسوده نشسته اید ! این جماعت که از بیرون شده اند ، سیلی را مانند که از زیر کوهسار بزیر آیند که هیچ امکان برتافتن ندارد و بلند زمین را در هم نور دیده بسوی ما نزديك شده اند اگر در ردو منع این جماعت (2) مسامحت رود ، عنقریب از هیچ شهر و هیچ شهریار نشان نماند ، پس این ملوك بارسال رسل و (3) رسایل همه با هم همداستان شده چندانکه دانستند و توانستند لشگرهای خود را ساز کرده از مساکن خویش بیرون شد و با «یابین» سلطان قیسازیه پیوستند چندان اشگر جمع شد که از حوصله حساب و شماره فزون بود آنگاه این سلاطین با چنین لشگر بعزم قتال بنی اسرائیل تالب آب میروم آمدند ، یوشع چون اینخبر بشنید و از اندیشه ایشان آگاه شد ، مردان بنی اسرائیل را فراهم کرده ساز و سلاح جنگ بر آراست و با جماعت خود از «جلجان» بیرون آمده ، ناگاه بر سر ایشان تاختن کرد و در لب سروم آتش فتنه بالا گرفت و جنگی بزرگ در پیوست و روز روشن از (4) کرو فرد ایران تیره گشت ، کارزاری چنان پیش آمد که تا کنون کی نشان میداد بنی اسرائیل مردانه بکوشیدند و آن اشگرهای عظیم را هزیمت کردند ، تا صیدون، از عقب کفار بتاختند و چنان قتل کردند که یکتن از آنگروه نجات نیافت، آنگاه مردهای ایشانرا

ص: 36


1- اكناف - جمع كنف بفتحتين: اطراف
2- مسامحت : سهل انگاشتن
3- رسائل جمع رسالة : نوشته و نامه .
4- كروفر: جولان

(يرموت) ششم ملك (الاخيش) هفتم ماك (عجلون) هشتم ملك (جزر) نهم ملك (دبير) دهم ملك (جدر) یازدهم ملك (حرما) دوازدهم ملك (عراد) سیزدهم ملك (لبنا) چهاردهم ملك (صولام) پانزدهم ملك (مقيدا) شانزدهم ملك (بيت ايل) هفدهم ملك (تفوح) هيجدهم ملك (حيفر) نوزدهم ملك (افيق) بيستم ملك (الشرون) بيست و يكم ملك (مدون) بيست و دويم ملك (قيساريه) بیست و سیم ملك (شهرين) بیست و چهارم ملك (احشاف) بیست و پنجم ملك ( تمناخ) بیست و ششم ملك (مندو) بيست و هفتم ملك (قادیس) بیست و هشتم ملک (الكرمل) بیست و نهم ملك (دور) سى ام ملك (الاخراب) سى ويكم ملك (ترصا) و جميع اراضی ایشانرا گرفته ، باتفاق العاذار بن هرون با حکم قرعه قسمت بنی اسرائیل کرد ، چنانکه مذکور میشود. مقرر است که در میان لشگر این ملوك مردان چند بودند که چون از پای در می آمدند آن مقدار بدن قوی و جثه عظیم داشتند که جمعی از بنی اسرائیل باعانت یکدیگر یکنن از ایشانرا سر از بدن جدا میکردند.

مقرر است که (صفوره) دختر شعیب که (1) ضجیع موسی علیه السلام بود در این وقت با یوشع بر شورید و باغوای دو تن از منافقین در مخالفت یوشع صدهزار تن باری موافقت نمود و پیوستگان خود را برداشته برزم آنحضرت پیرو نشد یوشع علیه السلام نیز دفع (2) متمردین را میان بریست و سپاهی بزرگ ساز کرده ، با ایشان مصاف داد و آنجماعت را بشکست و صفوره را با سیری بگرفت و باری گفت : چون با پیغمبر خدای هم بالین بوده من از تو انتمام نخواهم کشید و کیفر ترا با موسی گذاشتم که در روز معاد با تو معمول فرماید .

جلوس رمسس میاهم در مصر سه هزار و هشتصد و هفتاد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

رمس میاهم از آن پس که سس ها سس رخت از جهان بربست بر سریر نشست ، و تمامت (مصر) و (سودان) و (نوبه) را بحیطه تصرف آورد ، مردی ظالم و بدکار ،

ص: 37


1- ضجيع: همخوابه
2- متمردین: تمردکنندگان

بود سپاهی و رعیت از کردار او خاطر آزرده داشتند و روزگار بزحمت میگذاشتند ، و برادر پسر بود که یکیرا منافیس و آندیگر را (یوزیریس) مینامیدند، چون ایام جور و دور (1) اعتسافش بنهايت رسید و زمان هلاکش نزديك آمد ، (المنافيس) را که پسر بزرگتر بود بخواست و در محضر بزرگان مصر وزعمای سپاه منصب ولیعهدی بدو سپرد ، و اورا قائم مقام خود ساخته از جهان در گذشت مدت سلطنتش در مصر 66 سال بود .

قسمت ارض بر بنی اسرائیل و طلب گالوب بن یوفنی بهره خود را از یوشع 277 سال بعد از هبوط آدم بود

چون ارض مقدسه از ملوك (2) جبار پرداخته شد و خلق آنممالک همگی مقتول گشتند یوشع علیه السلام بجاجال آمد و در لشگرگاه خویش بنشست در آنجا بنی یهودا بحضرت وی آمده کالوب (3) بن یوفنی که قابد (4) آن قبیله بود ، معروض داشت که تو حاضر بودی در قادیس که موسی را چون برای تجسس ارض مقدسه فرستاد فرمان عمل کردم، و بعد از مراجعت همراهان من قلب قوم را ضعیف کردند، و ایشان را از جنگ جباران بنی عناق بیم دادند و نگذاشتند بفرمان خدای عمل کنند . از آن روی که من برحسب فرمان عمل کردم و تخلف از فرموده موسی نجستم ، آنحضرت سوگند یاد کرد که چون ارض مقدسه مفتوح شود، برای من قسمتی نیکو معین باشد که ابدا مخصوص اولاد من بماند و آنروز که بجاسوسی رفتم چهل ساله بودم و اکنون که هشتاد و پنج سال از روزگار من میگذرد هم بدانگونه نیروی بدن و توانائی تن دارم

ص: 38


1- اعتساف: جور وظلم
2- جبار: بسیار قوی وعظيم
3- کالوب بن یوفتی یکی از جاسوسان دوازده گانه بود که موسی علیه السلام ایشان را بزمین کنعان فرستاد و از اشخاص مسن که در مصر تولد شده بودند جز کالب و یوشع کسی بزمین کنمان داخل نشده زیرا که ایشان خبر صحیح از جانب آن مملکته آورده بودند در حالتیکه سایر رفقای آنها در تغییر و تبدیل خبر نهایت دقت و کوشش نمودند و دلهای اسرائیلیان را گداخته بحدیکه بر سنگسار کردن کالب و يوشع دامن یکمر استوار کردند اکن خداوند سایر جاسوسان را هلاك فرمود. قاموس کتاب مقدس ص - 710
4- قائد: پیشوا

و همچون آن هنگام با بنی اسرائیل کوچ داده، در قتال وجدال انبازی کنم ، سزا باشد کد قریه «اربع» را که اکنون «يجبرون» مشتهر است قسمت من فرمائی و مرا عطا کنی ، چه من در زمان موسی سه تن از بزرگان اعلاج و «بنی عناقرا» که «سیسان» «واحیمان» و (تلمی) باشد بکشتم .

يوشع علیه السلام آن بلاد را بکالیب مفوض داشت و سهم سایر بنی یهودا را از جانب جنوب از بیابان «من» تا دریای شور» و «قدس» رقیم و حصرون، و از طرف شرق تابحر شوره وه اردن و از طرف شمال از ه لسان البحر» تا « برج افتضاح» و «جنجال» و (عقبه حمراء ، وحدود (مياه عين شمس) تا (عین ایوب) و (جبل یبوسی) که مشتمل است بر بیت المقدس و میگذرد برجبال (شراه) معین فرمود ؟ و بهره ایشان از طرف روم بیست و نه شهر و از طرف جنوب سی و نه شهر و در بیابان چهارده شهر و از جانب شمال شانزده شهر شد و علاوه بر آن چهل و هفت قریه آباد داشتند و گروهی از اهل یبوسی که مغلوب بنی اسرائیل نشدند ، در بیت المقدس با بنی یهودا زندگانی میکردند و کنعانیان ساکنین «جزر» که مقتول نشده بودند، در میان بنی افراهیم سکونت ورزیدند ، و بهره دختران صلفحاد بن حيفر بن جلعاذ بن ما خير بن منسى بن یوسف را در میان قسمت بنی اعمامش ازارض «جرش» و و «بشنیه» معین کردند و قسمت آل منسی را در ظاهر «نابلس» مقرر

، داشتند، وجبل افرائیم نیز مخصوص بنی یوسف» بود و کنعانیان و سایر قبایل دیگر که در ارض بنی یوسف مکان داشتند، هنگام غلبه ایشان جزیه میدادند و از قتل محفوظ بودند .

آنگاه یوشع «درشیلو» آمده جمیع بنی اسرائیل را حاضر ساخت و گفت : بنی راوین و بنی جادو نصف طبقه منسی بهره خود را بدست موسی یافته بودند ، و هم اکنون بنی یهودا و بنى يوسف را قسمت معین گشت ، و چون بنی لیوی را از همه اقوام بهره خواهد بود قسمتی جداگانه نباشد، لاجرم هفت فرقه را قسمت بجای مانده ، اينك مشایخ بنی اسرائیل میباید سیر در ارض کرده آنزمین را که نشان کس بر آن نیست هفت قسمت کرده، شرح آنرا در محضری ثابت کرده بیاورند، تا بحکم قرعه بهره هر طبقه را معلوم کنیم، پس بزرگان بنی اسرائیل را برای مساحت زمین بیرون شده اراضی مقدسه را

ص: 39

قسمت کرده باز آمدند و حضرت یوشع بحكم قرعه بر هفت فرقه که بی بهره بودند قسمت کرد ، پس «آل بنیامین» را بیست و شش شهر بهره افتاد ، وقسمت «بنی سمعون» هفده شهر گشت و «بنی زبلون» دوازده شهر بردند ، و (بنی ساخار) شانزده شهر گرفتند و «بنی آسیر» بیست و دو شهر یافتند و بهره بنی نفتالی نوزده شهر آمد، و بنی دانرا هفده شهر نصیبه افتاد . (1) آنگاه رؤسای بنی لیوی نزدیوشع آمده عرض کردند: که موسى علیه السلام قسمت مارا از بهره اسباط معین کرده، اینک بفرمای تا هر صنف بخش ها را تفویض دارند ، یوشع فرمود: تا اقوام یازده گانه قسمت بنی لیویرا از اراضی خود جدا کردند پس فرقه يهودا. وسمعون . و بنیامین بحكم قرعه سینزده شهر برای بنی هارون معین کردند و از برای بقیه : بنی قاهیت از سبط افرائیم و دان و نصف سبط هنسی ده شهر نامزد شد و از برای بنی جیرسون بن موسی از عشایر (2) سبط بساخار وسبط آسير و نفتالی و نصف دیگر فرقه منسی سینزده شهر از اراضی تنبیه تمین کرده شد و از برای بنی مرادی از قبیله راو بن و جادو زبلون . دوازده شهر معین کردند و این جمله فرقهای بنی لیوی بودند که چهل و هشت شهر بهره ایشان شد و چون آن بلاد و امصاری که بنی اسرائیل در ارض مقدسه متصرف شدند بعضی در اینزمان خرابست و برخیر انام و نشان تغییر یافته ، نگارندۀ این کتاب مبارك بذكر نام هر بلده نپرداخت و بنگاشتن اسامی امصار بنی لیوی اکتفا نمود، چنانکه مرقوم میشود و آن جمله چهل و هشت شهر است ، اول «يهرب» دویم «لبناسيم» «یتیر» «چهارم» «اشتموع» پنجم «صالون» ششم «دبیر» هفتم «عاین» هشتم «بطا» نهم «عين شمس» دهم «جمعون» یازدهم «جباع» دوازدهم «عنانوت» سیزدهم «علمون» و این بخش، بنی هرون بود و امصار تتمه «بنی قبات» چنین است اول «مهرب» دوم «جادر» سیم «حورون» چهارم «قبصایم» پنجم «التقا» ششم «جبشون» هفتم (ایلون) هشتم (جث مون) نهم (تعناخ) دهم (حث مون) و قسمت بنی جرسون چنین بود اول (مهرب) دویم (بعترا) سیم (قسیون) چهارم (دابرات) پنجم (يرمون) ششم (عین جنیم) هفتم (مشايل) هشتم (عبدون) نهم (حلقات) دهم (رحبوت) یازدهم (مهرب) دوازدهم

ص: 40


1- نصیبه : بهره
2- عشایر - جمع عشيره: قوم وطائفه

(حموت دور) سینزدهم (قرتان) و امصار بنی مراری چنین بود اول (یقنعام) دوم (قرتا) سیم (دهنا) چهارم (ناملال) پنجم (باصر) ششم (باهص) هفتم (قدموت) هشتم (هيقعات) نهم (مهرب) دهم (عسکرین) یازدهم (جشان) دوازدهم (بعزیر)

على الجمله: چون ردم همه در قسمت خود قرار گرفتند بنی را و بن و بنی جادو نصف طبقه منسی که بدانسوی اردن قسمت داشتند از حدود، خود پیشی جسته در اول اراضی شام مذبحی ساختند چون بنی اسرائیل اینخبر بشنیدند در(شیلو) مجتمع شدند بآن عقیده که ایشانرا منع کنند که اگرچه با مقاتله باشد ، پس فنيحاس بن العازار را ، با ده تن از روسا بزمین ارش نزد آنجماعت فرستادند تا باز پرس کنند که از چه روی از حدود خود تجاوز کرده اید ؟

چون فنیحاس با همراهان بزمین ارش رسید، آنگروه را مخاطب ساخت و گفت : سبب چه بود که سر از فرمان خدای بتافتید و عصیان خداوند را آسان گرفتید ؟ آیازمین کم داشتید که از حدود خود قدم بیرون گذاشتید؟ آیا ندیدید ما خان بن زارح را که یکتن بود در حرم معصیت کرد و در مکافات او بلای خداوند شامل همه قوم گشت عنقریب از طغیان شماهمه قوم در (1) داهیه عظیم گرفتار شوند ایشان در جواب گفتند : ماطغیان نکرده ایم و مذبح برای قربان و ذبیحه نساخته ایم بلکه این شاهدی (2) و هاجریست در میان ما و شما اگر مادر آنجا هدیه فرستیم یا نماز کنیم، یا قربانی پیش گذرانیم ،معصیت کرده باشیم و خداوند انتقام کند ما را همانا این نیست مگر شاهدی در میان ما و شما .

چون فنیحاس و رؤسای قوم این سخنان بشنیدند ، پذیرفتند و مراجعت کردند و خبر بقوم باز آوردند و مردم از این واقعه آسوده نشستند و هر کس در سرزمین خویش ب کار خود پرداخت .

ظهور ابلق حکیم 3882 سال سال بعد از هبوط آدم بود

ابلق حکیم اول کسی است که در مملکت ایتالیا (3) لوای حکمت برافراخت ، و

ص: 41


1- داهيه: مصیبت
2- حاجر: مانع
3- لوا: پرچم

در نشر علوم (1) و بث حکم پرداخت و هنوز در آنملك قانون دولتی و بنای سلطنتی نبود ، چون ذکر سلاطین آن مملکت پیش آید تشخیص حدود اراضی ایتالیا مرقوم خواهد شد .

على الجمله ایلق مردی دانا بود ، در زمان او ملک (بدام) كه او را (هيهامس) میگفتند بزرگترین (2) ولات ایتالیا بود، ایلق، کتاب (اغریقی) را بنام وی تصنیف کرد ، گویند در علم طب قیاس را معتبر داشتی و بدان عمل کردی ، فن طب را از همه فنون نیکو تر دانستی و در اقسام معالجات شگفتیها ظاهر کردی ، اور ا در ایتالیا چنان بزرگ دانند که استقلینوس (3) را در یونان بعد از غلبۀ بنی اسرائیل بر بلاد و پریشانی امور مصر که ، حکمت بسیار ضعیف شده بود ، جمعی مانند (تا سالیا) که قوانین حکمت را تازه کرد و (انوش) که اختراع علم سیمیا (4) نمودو (جیرون) که احیای علم کرد بادید آمدند و دیگر باره نشر حکمت کردند، از همه بزرگتر (ابلق) حکیم بود که احیای علوم فرمود .

ظهور مانیدوش حکیم سه هزار و هشتصد و هشتادو سه سال بعد از هبوط آدم بود

مانیدوش حکیم از (5) اکابر دانشور انست ، و از (6) اجله حکمای یونان ، از انواع حکم شعر را نیکو دوست میداشتی ، و بیشتر خاطر بدین فن شریف میگماشتی ، مقرر است که در زبان یونان آن نوع شعر را که مشتمل (7) بهجو و ذكر (8) رذايل وقبايح

ص: 42


1- بث: پراکنده
2- ولات - جمع والى: حاكم
3- کثیری از فلاسفه گذشته متفقند که (اسقلینوس) اول کسی است که در طب سخن رانده و تجاربی اندوخته و برخی گویند که مقامی بس بزرگ داشته بطوری که در طب بر همه پیشقدم بوده و استاد فلاسفه متقدمین بوده ، و اقلیدس و ارسطو و افلاطون و بقراط با و منسوب میباشند ، جالينوس گويد طب (اسقلینوس) طلب الهی بوده و درباره او سخنان و حکایات عجیبی اشتهار دارد و اگر خوارق آنرا انکار کنیم لااقل استادی و مهارت او را در طب نمیتوان انکار کرد دائرة المعارف فريد و جدی جلد اول
4- سميا: علم طلسم و جادو
5- اکابر - جمع اكبر: بزرگتر
6- اجله جمع جلیل: بزرگوار
7- هجو: بدگوئی
8- رذایل- جمع رذیله: فرومایگی

باشد و مرد مرادر صفات (1) ذميمه با بهايم شريك كنند (فرموديا) گويند و آن نوع شعر راكه مشتمل بفضايل و مدایح و نصایح و (2) مراثی باشد بیونانی (طراعودیا) گویند مانيدوش مخترع شيوه (فرمودیا) بود و این سخن از مستحدثات خاطر صافی وی است

جلوس اردنبک در چین سه هزار و هشتصد و نود سال بنداز هبوط آدم بود

اردنيك بعد از بای کیابر سریر خاقانی واریکه (3) جهانبانی بر آمد، و مملکت چین ماچین و ختاوتبت را فرو گرفت وی پادشاه چهارم است از .

دودمان شنيك تانك، ملکی با نصفت (4) و پادشاهی با شوکت بود و همواره سپاهی و رعیت را بشمول عواطف (5) امیدوار میداشت و خاطر پیر و جوانرا (6) بهبوب (7) موهبت و (8) سحاب (9) مکرمت خرم میخواست و بر روش (10) آبای (11) سلف و پدران برگذشته باضحاك تازی ساز (12) حفادت و آیین موالات طرار میفرمود و همواره با نفاذ (13) مهد او متحف (14) مواثيق (15) مودت را استوار مینمود ، چون هنگام وفاتش نزديك شد ، باشي كنيك كه فرزند مهتر و بهترش بود حاضر ساخته در محضر بزرگان مملکت و صنا دید دولت منصب ولیعهدی بدو سپرد و خود، وداع جهان فانی گفته بسرای جاودانی شد مدت سلطنتش سی سال بود .

وفات يوشع علیه السلام سه هزار و هشتصد و نود و دو سال بعد از هبوط آدم بود

چون زمان رحلت یوشع فرارسید جمیع بزرگان بنی اسرائیل را در شیلو)

ص: 43


1- ذمیمه: زشت
2- مرائی - جمع مرثیه: سوگواری
3- اریکه: تخت پادشاهی
4- نصفت: عدل وداد
5- عواطف - جمع عاطفه: شفقت
6- هبوب وزیدن باد
7- موهبت: بخشش
8- سحاب: بفتح اول: ابر
9- مکرمت : جوانمردی
10- آباء - جمع اب: پدر
11- سلف: گذشته
12- حفادت: دوستی
13- مهدی: هدیه داده شده
14- متحف: تحفه داده شده
15- مواثيق- جمع ميثاق: عهد و پیمان

حاضر ساخته ایشان را مخاطب فرموده گفت : ایقوم نعمت خداوند را مشاهده کردید که آنچه ابراهیم و اسحق و یعقوب را وعده فرموده بود بشما عنایت کرد ، و ارض مقدسه را از جميع ملوك واهم خالی ساخته بشما سپرد اکنون حق این نعمت بدانید و از نهج (1) شریعت بسوی چپ و راست نشوید و عصیان خداوند را آسان مشمارید ونهار جز خدا را سجده مکنید که، خداوند غیور است و انتقام گیرنده .

ایشان عرض کردند که ای یوشع حاشا که ما سر از اطاعت بزدان برتابیم و معبود دیگر اختیار کنیم، ما هرگز جز طریق بندگی نخواهیم سپرد و غیر از قانون عبودیت نخواهیم داشت ، آنگاه یوشع این کلمات را که بنصیحت و اندرز فرموده بود در دفتری بنوشت و در پهلوی کتاب شریعت گذاشت ، و سنگی بزرگ برداشته بپای کرد و گفت : این حجر شاهدی است ، در میان جميع قبایل و (2) شعب برما، زیرا که شنید احکام خداوند را که من بیان کردم ، پس آنروز که بنی اسرائیل انکار کنند شاهدی باشد . این بگفت و مردم را رخصت داد و بسرزمین خویش رفتند ، و پس از آن مزاج مبارکش از صحت بگشت و بهمان مرض در گذشت، جسد مبارکش را در جبل افرائیم بن يوسف، مدفون ساختند ، و آنکاردها که از سنگ برای ختنه کردن مردم تراشیده بود در قبر وی گذاشتند.

مردى اسمر (3) اللون وعظيم (4) الصدر بود ، وقامتی باندازه و چشمانی گشاده داشت ، و بشجاعت و جلادت (5) مشهور و معروف بود و مرد مرا بشریعت موسی دعوت میفرمود ، و در اینجهان یکصد و بیست سال زندگانی نمود ، والعاذار بن هرون بعد از یوشع وفات کرد ، اور انیز در جبل افرائیم در ضیقه (6) فنحاس پسرش مدفون ساختند ، و استخوانهای یوسفراکه بنی اسرائیل هنگام خروج از مصر با خود آورده بودند ، در این وقت در اراضی نابلس در حقل شجر» که یعقوب از «بنی حمور» خریده

ص: 44


1- نهج: راه
2- شعب- جمع شعبه: دسته و طایفه
3- اسمر اللون: گندم گون
4- عظيم الصدر: بلند همت
5- جلادت: چابکی و دلیری
6- ضيقه : مكان تنك

بود ، دفن کردند .

جلوس «ایلاوس» در ملنگ بابل سه هزار و هشتصد و نود و هشت سال بعد از هبوط آدم بود

ایلاوس از آن پس که انیوس شربت هلاك چشیده رخت دیگر سرای کشید ، بتخت ملك برآمد و مماكت بابل و نینوا را فرو گرفت ، از کنار عمان تا عمان تا سر حد گرجستانش مطبع فرمان بود، و بر آئین پدران و پرستش اصنام قیام میفرمود ، در اینوقت سلاطين بابل ضحاك تازيرا كه ملك ايران بود چندان (1) مکانتی نمینهادند چه مدت اور قریب بیایان بود و از کثرت ظلم و اعتساف (2) در اینوقت ضعفی داشت

على الجمله : ايلاوس مدت پانزده سال در مملکت بابل سلطنت کرد، و چون زمانش فرا رسید (الحلوس) را که فرزند برومند بود قایم مقام فرموده ، بدرود جهان نمود.

مقرر است که ایلاوس در حیات خود (کوشان تیم) را که فرمان گذار حیران بود بمرد و مرکب یاوری کرد و کوشان باعانت وی بر بنی اسرائیل ظفر یافت و آنقوم راهشت سال به بندگی خود گرفت بعبادت خود مأمور فرمود، چنان که شطری از آن در ذیل قصه (عتنيل) مرقوم شود.

جلوس عثنبل بر مسند خداوند بیر بنی اسرائیل سه هزار و نهند سال بعد از هبوط آدم بود

* جلوس عثنبل (3) بر مسند خداوند بیر بنی اسرائیل سه هزار و نهند سال بعد از هبوط آدم بود

بعد از وفات یوشع علیه السلام قبایل کنعانیین با استظهار (4) یکدیگر قویحال شدند. چنانکه بنی اسرائیل با خیال ایشان آسوده نبودند، پس بنی یهودا مجتمع شدند و بنی سمعونرا با خود یار کردند ، و با (کنعانیین) و (فرزانیین) که دو طایفه بزرگ بودند

ص: 45


1- مكانت : مقام
2- اعتان : ظلم وجور
3- عثنیل پرفناز بود که شهود بیر او تر به سفر را مفتوح ساخت، و بدينواسطه كالب که عموی وی بود دخت عکسه را بوی تزویج نمود . صحيفه يوشع 10 : 17
4- استظهار : پشت گرمی

مصافی داده همگیرا بشکستند و در ناحیه (بازاق) ده هزار تن از ایشان را بکشتند ادونی (1) بازاق که پادشاه آنجماعت بود از میدان جنگ بگریخت و مردان بنی اسرائیل از پی او شتافته هم در ناحیه بازاقش بیافتند، و او ر اباسیری گرفته بمیان خود آوردند ، و ابهام (2) دست و پایش را ببریدند و او را همواره با خود کوچ میدادند تا در اور شلیم وفات یافت گویند بعد از قطع انگشتان ادونی بازاق گفت : تا کنون هفتاد سلطانرا ابهام بریده ام که ایشان پیوسته ملازم حضرت من بودند و بریزه (3) خوان من معاش میکردند، اينك خداوند مکافات آن مرا بدینروز نشانیده ،

على الجمله : بعد از دفع کنعانیین و گرفتاری ادونی بازان بنی هودا با مردان جنگ آهنگ اور شایم كردند ، دند و بدون ناحیت فرود شدند آتش در هر آبادانی و دیه در زدند، و اورشلیم را با غلبه فرو گرفتند و هر کس را در شهر یافتند بانیغ بگذرانیدند. و از آنجا کوچ داده بحبرون آمدند، و قبایل کنما نیرا که در قلل جبل و شعب (4) شامخات (5) سكون داشتند منهزم و پراکنده ساختند، آنگاه از (حبرون) بقربه کاتب که به دابیر مشهور بود در آمدند (داییر) قلعه رحین (6) وحصنی (7) حصین (8) داشت ، کالیب بن یوفنی گفت : هر کس قلعه کاتب را بگشاید و این فتح بدست او ظاهر شود (عخسا) دختر خود را بزنی باوی سپارم ، (قيناز) برادر كوچك كاليبرا پسری بود که او را (عثنیل) می گفتند مردی با حصافت (9) رأی و جلالت طبع بود ، چون این سخن ازعم بزرگوار

ص: 46


1- ادونی (صدق خداوند) صداقت لقب منصبی یکی از سلاطین اموری اورشلیم بود وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون نمودند، و خداوند اعجاز آن روز را طولانی فرمود ، و محض اعدام سپاه دشمن طوفان و تكرك شديدى فرو فرستاد، آن پنج پادشاه هز یست تاخته در مشاره که قریب به تمیده بود ، متواری شدند لكن يوضع آنها را بیرون آورده بقتل رسانید . صحيفه يوشع 10 : 0.
2- ابهام : انگشت بزرك دست
3- ریزه خوان: خورده های سفره
4- شعب بكسر اول : دره
5- شامخات - جمع شامخ : بلند
6- رمين : مستحكم
7- حصن : قلعه
8- حصين : محكم و استوار
9- حصافت : استواری

شنید کم ر این عزیمت بر بست و لشگری برداشته آن حصن را با غلبه بگشاد، پس حضرت كاليب علیه السلام بنا بوعده دختر خود را بحباله (1) نکاح برادرزاده در آورد، و چون شب زفاف رسید (عخسا) چشمه علیا (2) و سفلی را از پدر خواهش نموده بملکیت یگرفت و بخانه عثنیل آمد.

بعد از این واقعه بنی یهودا و بنى سمعون (بصوفات) آمده آنملك را نیز فر و گرفتند ، و قبایل کنعانیرا که در آنجا سکون داشتند، قتل کردند و مساکن ایشانر اخراب نمودند و از (صوفات) کوچ داده بناحيه «غزة» و«عقلان» و «عقرون آمدند و آن بلاد را نیز فتح کرده دشمنانرا شربت هلاک چشانیدند، چون این کارها بیایان آمد و زمین از اعدا پرداخته شد، کالیب در (حبرون) متمکن گشت و بنی یوسف در (لوز) که آنرا بیت ایل گویند ، مقام جستند و بیشتر اراضی مقدسه بتصرف بنی اسرائیل در آمد ، پس از قبایل بیگانه هر کس جزیه قبول کرد او را امان دادند و در میان قوم ساكن فرمودند ، و هرکس سر از رقیت (3) و اطاعت بر تافه از وی دمار بر آوردند ، و با خاطری آسوده و قابی روشن بنشستند .

چون این فراغت و استراحت برای بنی اسرائیل حاصل شد، سر از اطاعت خداوند بر تافته آئین بت پرستیدن پیش گرفتند و بسجدۀ اصنام و اونان قیام نمودند ، و (بعلا) و (آسیر آنا) را که دوبت بودند پرستش کردند و با (کنعانيين) و(حاويين) و(امورانيين) و (حاثانین) و (به وسانین) آغاز مخالطه و مراوده نهاده دختران ایشانرا برای پسران خود تزویج کردند ، و بتهای آنجماعت را پرستش نمودند ، پس خداوند برایشان غضب کرد ، و کوشان نیم که پادشاه (حران) بود و از طرف (ایلاوس) پادشاه بابل و نینوا به معین و باور مستظهر لشگری عظیم بر آورده بابنی اسرائیل مصاف داد و ایشانرا ذلیل و زبون خویش ساخت ، چنان که هشت سال با انجماعت معامله بندگان مرعی میداشت، و ایشانرا بعبادت خویش میگماشت ، چون این مدت منقضی شد دیگر باره بنی اسرائیل تنبیه یافتند و آغاز ضراعت (4) و انابت نهادند تا خداوند برایشان رحم کرد ، و عثنیل

ص: 47


1- حباله : عقد زناشوئی
2- علیا و سفلی : بالا و پائین
3- رقیت : بندگی
4- ضراعت : خواری وزاری

بن قنیار بن یوفنی از میانه قد برافراشت و مردان بنی اسرائیل را فراهم کرده ، باکوشان جنگهای مردانه در پیوست گروه کافران را بشکست ، و مردم را از دست وی رهایی داده قاضی و مدیر قوم گشت ، و مدت چهل سال در میان ایشان حکمران بود، آنگاه زمانش فرارسیده بسرای جاودانی شتافت .

مقرر است که بنی اسرائیل در زمان او آسوده نشسته از زحمت جدال و قتال فراغت داشتند

جلوس «الحلوس» در بابل 2913 سال بعد از هبوط آدم بود

الحلوس بن ایلاوس بعد از بند بر سریر پادشاهی متمکن گشت ، و در مملکت بابل و نینوا كار ملك را با برگ و نوا کرد و معبدهای قدیم را تجدید مرمت کرده کار بت پرستیدن را رواج تمام داد ، و با هر گونه ملاهی (1) و مناهی (2) اشتغال فرمود ، در سال ششم سلطنت او روزگار ضحاك بنهايت شد و بدست فریدون بن اتقیان مقهود گشت چنانکه عنقریب مذکور شود.

على الجمله : مدت چهل سال الحلوس پادشاه بابل و نینوا بود و چون زمان هلاکتش در رسید فرزند (3) مهین خود (او مونوس) را طلب داشته زبان بیند و اندرز برگشود و از هر گونه رازش آگهی داده در انجمن بزرگان در گاه و قوا (4) و سپاه منصب بدو تفویض کر دودم بر بست .

جلوس «فريدون بن انقیان» سه هزار و نهصد و نوزده سال بعد از هبوط آدم بود

فریدون فرزند اتقیان بن جمشید است، و او را دو برادر بود که یکی (کیانوش) و آندیگر (شادکام) نام داشت، مقرر است که (ارنواز) و (شهر ناز) خواهران جمشید بزنی در خانه ضحاک بود، آن هنگام که چهل سال از سلطنت ضحاك باقی بود شبی با (ارنواز) در بستر بیا سود ، و در خواب چنان دید که سه نفر از در در آمده با او حمله کردند ، و یکی از آنسه تن قدم پیش گذاشته و گرزی که صورت گاومیش داشت بر آورد

ص: 48


1- ملاهی جمع ملهی: آلت لهو
2- مناهى جمع منهی : کاری که شرعا ياعرنا منع و نهی شده است
3- مهين : بزرك و بزرگتر
4- قواد جمع قائد : پيشوا

و بر سر اوزد و او را ذلیل خویش ساخته دست بر بست و بکوه دماوند آورده محبوس کرد ، ضحاک از این دهشت از جامه خواب برجست و این راز با ارنواز بگفت ، و آنشب را با دهشت بروز آورده ، صبحگاهان منجمان و معبرانرا بدرگاه حاضر ساخت و صورت واقعۀ دو شین را با ایشان در میان گذاشت ، مؤبدان (1) گفتند که چنان مینماید که پس از این فرزندی از دودمان جمشید با دید آید، و چون بحدر شد رسد کار بر ملك تنگ کند و سبب زوال ملك گردد، ضحاك از این سخن يمناك شده هر سوی در جستجو بود تا اگر چنان مولودی یابد مقتول سازد، اتقیان که نسب از جمشید داشت و خصمی (2) ضحاک را با خود میدانست ، خبر منجمین و ممبرین را نیز اصفاء (3) فرمود ، و در این هنگام «فرانك» ضجيع (4) او که حامله بود بار بگذاشت و فریدون متولد شد ، اتقیان زن و فرزند را گذاشته یکباره پشت برایشان کرد، و در هیچ جا آرام نمیگرفت و هر روز به بیغوله در می گریخت ، با اینهمه از چنگ بلارهائی نیافت و کسان ضحاک اورا بدست آورده ، بحضرت وی بردند ، و آن پادشاه (5) جابر حکم کرد تاسر انقیانرا از تن برگرفتند ، چون فرانك خبر قتل شوهر بشنید ، دل پرییم کرد و فریدون را برداشته بمرغزاری از توابع مازندران در شد ، و او را بدست مردی سپرده نیازمند گشت که این کود کر اچنانکه دانی تربیت فرمانی که اینکار از مادر وی اکنون ساخته نمیشود ، و دست مزدی نیز برای او مقرر داشت و خود از پیش وی دوری جسته در زاویه خمول (6) مختفی شد ، آنمر در اگاوی بود که پرمایه نام داشت و مدت سه سال فریدونرا با شیر

ص: 49


1- موبدان جمع مؤبد : حکیم و دانشمند و پیشوای روحانی زردشتیان
2- خصمی : دشمنی
3- اصفاء : شنیدن
4- ضجيع : همخوابه
5- ضحاك شخص افسانه ایست برخی گویند اسم او محرك ازاژی دهاك است ، و گفته اند که از روشهای او مارهای صغیر زننده ای بیرون میآمد ؟ که هر روز سرد و نفر آدم غذای آنها بود، و برخی نام او را بیور اسب گفته اند، و در اینکه آیا از عجم و یا از عرب بوده اختلاف است ، ابو نواس شاعر عرب بدو افتخار نموده است زیرا او را از اهل من دانسته ؟ چه ابو نواس راوطان یمن بوده است تاریخ ایران ص (175) مروج الذهب ص (97)
6- خمول : گمنام

گاو بپرورید ، و چون هنگام فطام (1) وی برسید فرانگ باز وقتی را گزیده کرده بنزدیک ویبر فریدون آمد، و فرزند را از آنمرد گرفته بدا من البرز کوه آورد و بدست پیر مردی بسپرد و نیز دست مزدقه برای او مقرر کرد ، تا فریدونرا پرستاری کند، و در این مدت همچنان ضحاك هيچ از جور و ظلم دریغ نمیداشت، و هر روز دو تن را برای دفع وجع (2) سلمه که بر منکبین (3) داشت بدست خوالیگران (4) میداد که بکشند و از مغز سر ایشان مرهم ترتیب دهند، چنانکه در ذیل قصه ضحاك بدان اشارت شد، «ارمایل» و «کرمایل» که از صنادید عجم نسب داشتند و خوالیگروی بودند ، یکی را کشته و تنی را رها میکردند ، و هیچکس در محروسه (5) مملکت آسوده نبود تا مبادا این قرعه بنام وی افتد.

على الجمله : ضحاك را خبر دادند که در بیشه مازندران یکی از احفاد (6) جمشید را بشیر گاو پرورش میدهند، از آن بیم که در دل داشت این مهم را با دیگری حوالت نکرد بنفس خود از پی اینکار کمر بسته بدان سرزمین آمد و فریدونرا نیافت از غایت غضب حکم کرد تا آن گاو را بکشتند و آن مرز را خراب کردند و از آنجا بخانه انقیان، شدهم فریدون را نیافت آنخانه را نیز ویران کرده آتش در آن زد و از آنجا بمخیم (7) خویش مراجعت فرمود و چون دید دشمن بدست نیامد و عنقریب روز بد فرا میرسد (8) سجلی نگارش داد بدین مضمون که از ضحاك جز عدل و داد چیزی بظهور نرسیده ، و همواره بعمارت بلاد و رفاه عباد مساعی جمیله مرعی داشته و هیچ دقیقه از مدارج جود وجودت و مراسم عدل و انصفت متروك نفرموده ، آنگاه صنادید مملکت و بزرگان حضر ترا حاضر کرده تا بر آن سجل خاتم (9) گذارند، مردم نیز از بیم ضحاك آنمحضر را مختوم داشتند و

ص: 50


1- فطام : موقع از شیر باز گرفتن
2- سلمه : دو نوع مرض را گویند اول مرضی که جلد پوست را میشکاند روم غدۀ که میان گوشت و پوست پیدا میشود
3- منكبين : شانه ها
4- خوالیگران- جمع خوالیگر : آشپز
5- محروسه: نگهبانی شده
6- احفاد جمع حفيد : فرزندزاده
7- مخيم : جایی که خیمه نصب شده
8- سجل: دفتری که در آن اسناد و احکام نوشته میشود
9- خاتم : مهر

بر آن دعوی اقرار کردند، یکچند روز گار بر اینگونه بگذشت تا روز محاك بنهايت شدوه کاوه آهنگر، بدانگونه که در قصه ضحاك مرقوم شد، آن پوست پاره که آهنگران بر دامن آویزند بر سر چوبی کرده برآورد و بر ضحاك بشورید و این همان علم بود که هر يك از سلاطین در زمان خود گوهرها بر آن نصب میکردند و آن را درفش کاویان میخواندند.

على الجمله كاوه لشگر از اصفهان بری آورده فریدونرا از ضمیر خویش و شورش بر ضحاك آگاه ساخت فریدون «کیانوش» و «شادکام» برادران خود را فرمود : تا به بازار آهنگران رفته استادی چیر دست (1) طلب کردند و بنزد وی آوردند ، آنگاه صورت گاومیشی بر زمین نقش کرده با وی گفت: گرزی بدینصورت برای من ترتیب داده حاضر کن استاد آهنگر این معنی را پذیرفته بحجرۀ خویش رفت و بدان صفت گرزی ساخته بنزد فریدون آورد و او با تفاق کاوه بعزم رزم ضحاك بطبرستان شده او رامقهور ساخت ، و بعد از شکستن دستگیرش کرده سر و گردن بربست و آورده در جبل دماوندش محبوس فرمود ، چون از کاروی بپرداخت برای ورویت منجمین ساعتی سعد معین کرده ، در روز مهرجان (2) بر سریر جهانبانی بر نشست ، صنادید مملکت وقوا و سپاه بحضرت او حاضر شده تهنیت گفتند و آنروز را عید کردند و از شر ضحاك بر آسودند ، چون کار سلطنت بر فریدون راست شد کاوه آهنگر را که در اقبال دولت مداخلتی تمام داشت ، طلب نمود باوی فرمود: اینك لشگری در خود برداشته عراق عرب و «بوزنطيه» را از عمال ضحاك بپرداز، وقانون باج و رسم خراج برایشان مقرر دار کاوه سپاهی شایسته فراهم کرده بفرمودۀ فریدون بدان نواحی شتافت ، و مدت بیست سال آن ممالك را مسخر کرده اهالی آن بلاد را مطیع و منقاد ساخت ، و همه جا درفش کاویانی پیشرو سپاه وی بود ، پس از انجام این خدمت بحکومت اصفهان مفتخر گشت ، چنانکه عنقریب در جای خود مرقوم خواهد شد انشاء الله تعالى.

ص: 51


1- چیر دست : چابک دست
2- مهرجان: معرب مهرگان شانزدهم ماه مهر

جلوس باشی گینک در مملکت چین سه هزار و نهصد و بیست سال بعد از خبوط آدم بود

باشی کینگ بعد از زوال دولت اردنيك در دارالملك چین بر سریر سلطنت بر نشست، و او پادشاه پنجم است از دودمان شنيك تانك ، چون كارملك بر اور است شد و رأيت ضحاك بن علوانرا که در ایران سلطنت داشت نگونسار یافت ، دیگر باملک ایران اندیشه مواسات (1) وموالات (2) نفرمود و بتهنيت فریدون کس نفرستاد ، این روش بر طبع فریدون گران آمد ، گرشاسب و نریمان را از زابلستان خواسته برزم وی فرستاده و باشی کینگ با ایشان رزمهای ملوکانه کرده، پسر و بعضی از خویشانش در جنگ گرشاسب کشته شدند، و «قلا» که دلاور ترین مردانش بود هم بهلاكت رسيد ، عاقبة الأمر گرشاسب برممالك چين مستولی شده باشی کینگ را اسیر کرده بهمراهی نریمانش به حضرت فریدون فرستاد، و فریدون در حق وی عطوفت ملکی مرعی داشته بتشریف خسروانی خرسندش ساخت ، و دیگرباره او را با ساز و برگ سلطنت بچین فرستاد ، باشی کینگ با دل شاد و خاطر خرم بدار الملك آمد و بتخت پادشاهی بر آمد و بر تمامت چین و ماچین و تبت و خط مستولی گشت چنان که شرح این اجمال در ذیل قصه مأمور ساختن فریدون گرشاسب را بمغلستان و چین مرقوم خواهد شد.

على الجملة: مدت سی سال باشی کینگ در مملکت چین فرمانگذار بود و چون زمان هلاکش نزديك شد سوکیا که بهترین فرزندانش بود ، ولیعهد ساخته و جای پرداخت .

طلب داشتن فریدون گرشاسب را برای تسخیر منواسنان و چین 2921 حال بعد از هبوط آدم بود

ازین پیش مرقوم شد که چون جمشید (3) مقهور ضحاك گشت ، یکچند در

ص: 52


1- مواسات : یاری کردن
2- موالات : دوستی کردن
3- اتفاق اهل تاریخ چنان است که جمشید برادر زاده طهمورث بود ، در شاهنامه جمشید یکی از پادشاهان بزرگ است که هفتصد سال سلطنت نمود. ، وسلطنتش باجلال و حشمت بود و بنا بر نقل فردوسی جمشید در آخر کار خود مغرور شده : دعوی خدائی کرد و خواست که او را پرستش کنند: از این سبب فر ایزدی از او دور گشته و مملکتش در دست ضحاك افتاد. تاریخ ایران ص (174)

اطراف جهان از شهری بشهری می گریخت مقرر است که نخست بزمین زابل آمد و در آنهنگام فرم انگذار زابل از جانب ضحاك كو رنگ بود، و کورنگ دختری پری منظر داشت که در بیرون زابل بستانی و باغی بر آورده ، همواره در آن باغ روزگار میگذاشت ، نخست که جمشید بزمین زابل رسید بر در آن باغ عبور کرد ، و چون از زحمت راه خسته و مانده بود ، با سندان (1) در باغ را بکوفت کنیز کی بیرون آمد و گفت کیستی و چه میخواهی؟ جمشید گفت مردی غریبم و از زحمت سفر کوفتگی در من راه یافته، اگر شمار اشراب انگور باشد سه جام با من عطا كنيد ، كنيزك بنزد خاتون رفته صورت حال را با وی گفت و از نیکوئی جمال جمشید بیانی وافی نمود ، دختر کورنگ خود به پس دیوار آمده و از روزن در ملاحظه صورت جمشید کرد و آثار بزرگی و نمود کبریائی از جین او مشاهده نمود ، و مهر او در خاطرش استوار گشت ، پس جمشید را دعوت کرده باندرون باغ برد و باوی بزمی راست کرده بشرب مدام مشغول شد ، و چون از جانبین رسوم مهربانی محکم گشت ، جمشید در از خویش با دختر کورنگ باز گفت و او چون حسب و نسب جمشید بدانست برغبت تمام بحباله نکاح او در آمد و باوی هم بستر شده باردار گشت و چون کورنگ از حال دختر خویش ووصلت باجمشید مطلع شد هم بنهایت شاد خاطر آمد.

على الجمله : پس از چندی ضحاک بدگمان شد که جمشید در زابل متواری ،گشته و این سخن در درگاه وی اشتهار یافت، چون این خبر گوش زدکورنگ گشت جمشید را از واقعه آگهی داد و اویم کرده از زابل بهندوستان بگریخت ، و از آنجا بچین رفته بدست ملازمان ضحاك اسير و مقتول گشت، چنانکه ازین پیش مرقوم شد.

على الجمله : دختر کورنگ بار بگذاشت و پسری از جمشید آورده نام او را «توز» نهاد و باری خوشدل میبود ، پس از چندی خبر قتل جمشید با او آوردند و دختر کورنگ

ص: 53


1- سندان : آهن زیر کوبه در

ازین اندوه زهر نقيع (1) آشامیده خود ر اهلاک ساخت و فرزندش «توژ» در حجر تربیت کورنگ بحد رشد و بلوغ رسیده ، زنی از خویشان خود آورد و از وی فرزندی یافته نام او را شیدا سب نهاد و از «شیداسب» «طورك» بوجود آمد، و پسر «طورك» «شم» نام داشت و فرزنده «شم» اترطه بود و گرشاسب پسر «ترط» است که در مردی و میدان در عالم (2) عدیل نداشت، و همواره از سر حد پنجاب تا زابلستان و سیستان را فرمان بود ، و در هندوستان نیز سفرها کرده مظفر و منصور باز آمد ، چنانکه در ذیل احوال ملوك هند بدان اشارت رفت ، و آن جلالت داشت که با ضحاك تازی چندان مکانتی زمیگذاشت، وی را برادری بود که هم او را کورنگ میخواندند، نریمان که از اجداد رستم دستان است پسر کورنگ باشد.

على الجمله: چون فریدون بتخت سلطنت بر آمد و ملك بروی مقرر شده کسی نزد گرشاسب فرستاد و پیام داد که تو در اسب با من انبازی، اکنون که مملکت از دشمن پرداخته شد نیکو آن باشد که قدم رنجه کرده بدرگاه حاضر شوی تا بدان چه از صلاح ملک گزیر نیست اقدام فرمانی گرشاسب سپاه خویشرا فراهم کرده، نریمان را نیز با خود برداشت و بحضرت فریدون آمد، پادشاه را از دیدار گرشاسب شعفی تمام حاصل شد، بفرمود تا بزم خسروانی بر آراستند و روزی چند با گرشاسب و نریمان میخوردن گرفت ، آنگاه ایشان را بتشریفات ملکی مفتخر ساخته ، با گرشاسب فرمود كه ملك چين و مغاستان همواره باندران ما طریق (3) ضراعت میسپردند و بانفاذ (4) تحف وهدايا خاطر ایشان را از خود شاد میداشتند ، هم باضحاک نیز بدین روش رفتند، اينك چه شده که تانخت ملک نشیمن منست از هيچيك پیكی (5) نرسیده ، و تهنیتی ملحوظ نیفتاده ! لاجرم ایشان را تأدیبی در خور است ، گرشاسب عرض کرد که اگر چند روز گار من سپری شده و آفت پیری مرا دریافته ، هم بمیامن (6) بخت پادشاه اینکار را بنظام کنم و در این وقت گرشاسب ششصد ساله بود.

ص: 54


1- زهر تقيع : زهر مهلك و کشنده
2- عديل: مثل و همتا
3- ضراعت: خواری وزاری
4- انفاذ : فرستادن
5- پيك : نامه بر و قاصد
6- ميامن - جمع ميمته : برکت

علی الجمله از حضرت فریدون رخصت یافته ، ساز و سلاح سپاه خویش را بر آراست و نریمان را برداشته روی بجانب مشرق نهاد ، و ازری که پایتخت فریدون بود بیرون شده ، ببلغ ،آمد و از آنجاها وراء النهر را فرو گرفت ، وبنسق (1) کرد، و از ماوراء النهر بار بسته ، راه می برید تا بر شهر «چاچ» رسیده ، در دیہی منزل کرد : از قضا آنشب زازله حادث شد ، و دیوار قلعه کهنه که قریب بمخیم وی بود ، خراب گشت ، و چهل دیگه که انباشته از زرناب بود ، پدیدار گشت ، و آنجمله بدست گرشاسب افتاد ، آنمخزن را بر داشته بمغلستان روی نهاد ، و نامۀ بملك مغلستان که از احفاد «اغوزخان» بود، نگارش داد که اینک فریدون بتخت ملکی برنشسته و از پادشاه مغلستان بدانحضرت (2) محمدتی نرفته ، و تهنیتی نرسیده ، قانون آن باشد که خود بدان درگاه شده ، بشکرانه سلام کنی و اجازت یافته بمکمن (3) خویش مراجعت فرمائی ملك مغلستان گفت که من هنوز خوی فریدون را نمیدانم و مخاتل (4) اور اندانسته ام ، بیجستجوی هرگز اینکار نخواهم کرد ، چون با فرستاده گرشاسب بر حسب فرموده او عمل نكرد ، و پيك ويرا بازگردانید، «تکین تاش» برادر زاده ملك مغلستان که پیوسته باهم خود خصمی داشت «تکینتاش» و بهره از ملك او را گرفته بود هم بر حسب عادت لشگری عادت لشگری بر داشته از و تاراج بمملکت او در آمد ملک مغلولستان در بیم شد که با دو دشمن قوی چگونه مصاف دهد، پس با دانشوران در گاه مشورت کرده ، رأی چنان زدند که بهتر آن باشد که تحف و هدایا بدرگاه فریدون فرستد و او را با خود رایگان دارد ، چه اینقاعده نیز با ضحاك مقرر بوده ، و گرشاسب را بمهمانی بخواند، و موانيق موالات با او استوار دارد ، پس بر سخن کجهت شده نامۀ پوزش و نیایش نزد گرشاسب فرستاد و او را بضیافت طلب فرمود ، و بزمی شاهوار بر آراست ، گرشاسب نیز اجابت دعوت وی فرموده ، باخانه او آمد و جشنی بزرگ و شایسته کرده ، با هم بنشستند و روزی چند باده گساردند ، چون عقد مودت از جانبین محکم گشت ملک مغلستان از کردار ناستوده «تکین تاش» شرحی

ص: 55


1- نسق: نظم و ترتیب دادن
2- محمدت: آنچه مرد را بدان ستایش کنند
3- مكمن جای پنهان و کمینگاه
4- مخائل جمع مخيله : كمان و تصور

وافی با گرشاسب براند ، و آن رزم را از وی استمداد کرد، گرشاسب لشگر خویشتن را برداشته، با تفاق ملك مغاستان پذیره جنگ تکین تاش شد، چون فریقین با هم نزدیکشدند، گرشاسب با ملك مغلستان گفت اينك ما و تو بزم کرده ، باده نوشیم و این جنگ را با نریمان گذاریم، پس هر دو می خوردن بنشستند، و نریمان را مأمور جنگ ساختند ، نریمان باسیاه خود در پیش لشگر تکین تاش شد ، صف بر زد و هفتاد و شش تن از دلیران تكين تاش را كه يكيك بميدان می آمدند، بدستیاری شمشیر بکشت تکین تاش را غیرت جوش زد، خود میدان آمد و با نریمان رزمی مردانه کرد ، نریمان اور ازنده گرفته، بنزد ملك مغلستان و گرشاسب آورد ، و لشگر اورا پراکنده ساخت ، ملك هغلستان شادیها کرده جشن خسروانی بر آراست، و بشکرانه این اقبال بخشش های بزرگ با گرشاسب و نریمان نمود، و پیشکش های شایسته بهر فریدون مرتب ساخت ، وتكين تاش را بسزای عمل خود رسانید ، گرشاسب نامۀ بحضرت فریدون، نگارش داده ، صورت اینوقایع را بنوشت ، و با تحف ملك مغلستان انفاذ درگاه پادشاه داشت ، و از آنجا بسوی چین عزیمت فرمود، و نامه ببا

شی کینگ مملکت پادشاه چین نوشت: که جلالت قدر فریدون زیاده بر ضحاك بود ، چه پیش آمد که آن پوزش و زیبایش که با ضحاك مرعی داشتی از این حضرت دریغ فرمودی اکنون یا خراج مملکت برای فریدون فراهم کن یا ساز جدال را آماده دار این سخن بر باشی کینگ گران آمد و پسر شرا بالشگری بی کران باستقبال جنگ گرشاسب بیرون فرستاد گرشاسب چون از این خبر آگهی یافت نریمان را با ده هزار سوار (1) جرار مأمور فرمود تاپیش روی اوصف برزد، و جنگی عظیم باوی کرده، او را ضعیف ساخت، چنانکه تاب تمکن نیاورده ، نیمشب یکمنزل فراپس بگریخت ، صبحگاهان تریمان مردان خویش را برداشته، بدنبال وی بشتافت ، و بدو رسیده دیگر باره با هم مصافی دادند و جانبین سخت بکوشیدند، پس از کشش و کوشش بسیار پسر باشی کینگ شکسته شد، و بشهری پناه جست که قلعه رصین (2) و حسنی حسین (3) داشت ، نریمان از پی وی

ص: 56


1- جرار: بسیار کشنده.
2- رصين: محكم
3- حصين: استوار

شتافته بکنار شهر آمد، و با سپاه خویش بحكم یورش (1) شهر را فرو گرفت، و بغارت و نهب دست گشاد پسر باشی کینگ از شهر بیرون شده ، فرار کرد دیگر باره نریمان از دنبال او شتافته وی را دستگیر کرد و سرش از تن بر گرفت، این خبر بباشی کینگ رسیده، گریبان بدرید، و رسم تعزیت پسر نیکو بداشت و از آن پس «قلا» را که سردار سپاه و قاید لشگر بود، طلب داشت و با یکصد و بیست هزار سوار کار دیده اش بنزدجرماس برادرزاده خود فرستاد، تا با تفاق با نریمان نبرد کنند چون جرمنی از حكم ملک چین و ورود قلا آگهی یافت، ساز سپاه خویش کرده با تفاق وى بنزديك نریمان آمدند، و در برابر او صف زدند، نخستین «قلا» اسب خوبش را بر جهانده ، بمیدان در آمد و نریمان را طلب داشت که کار او یکسره کند، نریمان چون آواز او بشنید بیتوانی میدان آمد ، و باقلا در آویخت و او را بايك چوبه تیر بکشت ، لشگروی در بیم شده هزیمت كردند ، وجرماس نیز تاب مقاومت نیاورده فرار کرده بیشه درون رفت و همه راه اسب می تاخت ناگاه از زیر درختی بر میگذشت که شاخی آویخته داشت ، در هنگام عبور آنشاخ بر حلق جرماس افتاد ، و اسب از زیروی برگذشت و جرهاس همچنان بر شاخ آویخته بمرد ، چون این خبر بباشی کینگ رسید بدانست که اینکار دیگر با خشونت نظام نگیرد، بلکه مصلحت بمواسا (2) و مدارا باشد، پس نامه بگرشاسب نوشت ، و قرار بدان داد که گنج مملکت فقستان را که پسرش فراهم کرده بود، بتصرف گرشاسب دهد تا بازای آن بتخانه ای فقستان را تاخت و تاراج کند، چون نامه بگرشاسب رسید بدینسخن همداستان شد، و عهد محکم کرده به فقستان در آمده خزاین (3) ودفاین (4) پسر باشی کینگ را متصرف شد و فرمود تاکسی گرد بتخانها نگردد قباد که نسب از سلاطین کیان داشت ببتخانه در آمد و آن را از جواهر شاداب انباشته دیده طمع در نهادش جوش زده، فرمانداد تا بتخانه را بغارت برند، و بتان را شکسته جواهر آن را بر گیرند، مردم شهر نموغا بر آورده بدرگاه نریمان آمدند و از قباد شکایت کردند، نریمان بر آشفت و خواجه سرائی را طلب داشته گفت که بشتاب و قباد را بر دار کن تاچر اعهد مرا با خلق خوار انگاشته خواجه سرابنزد قباد آمده ، ابلاغ

ص: 57


1- یورش: حمله و هجوم
2- مواساة: يارى و كمك
3- خزائن - جمع خزینه: گنجیه
4- دفائن - جمع دفینه: گنج و پولی که در زیر خاک پنهان شده .

حکم نریمان کرد قباد گفت نریمان را نرسد که در حق من اینچنین سخنها داند، و باوی نیز دشنام گفت، خواجه سرا بنزد نریمان آمده با اینکه سخن بد شنیده بود لب بشفاعت گشود و گفت قباد از خویشان فریدونست و هلاکت وی بدست تو پسند خاطر پادشاه نخواهد بود ، نریمان خشونت آغاز کرد و گفت تو را با اینگونه مهمات مداخلت روا نباشد هم در حین می باید رفته قباد رازنده بردار کنی ، خواجه سرا ناچار دیگر باره نزد قباد آمده اور ا از دار بیاویخت و خونش بریخت و گرشاسب چون از این حدیث آگاه شد نریمان را آفرین فرستاد که نقض عهد روا نداشت.

على الجمله بعد از قتل قلا و جرماس باشی کینگ باز تجهیز لشگر کرد ، و دو تن از خویشان خود را با هشتاد هزار تن مردد لاور و دویست زنجیر فیل بجنگ نریمان فرستاد ، و چون این خبر با گرشاسب آوردند دوازده هزار تن از دلیران سیستان بمدد نریمان مأمور ساخت و نریمان ترتیب سپاه کرده، پیش روی چینیان آمد، ورده (1) برکشید و جنگی صعب افکنده لشگر چین را بشکست، هم ملك چين از جای نشد و رسولان باطراف و اکناف ممالک گسیل (2) ساخته در مدتی کم عدتی (3) زیاد فراهم کرده ، مأمور جنگ نریمان فرمود در این کرت گرشاسب نیز خود با نریمان پیوست و با چینیان ای مصاف داده ، ایشان را هزیمت کرد، هم سلطان چین از پای ننشست ، و در این کرت بنفس خود جنبش فرمود و چندان که لشگر داشت ملتزم ركاب ساخت وازدار الملك گرداشت بيرون شد، و شانزده هزار شتر بارکش را سلاح و ادوات جنگ بار کرده ، راه سپرگشت، نخستین گروهی را برای شبیخون (4) بسوی نریمان فرستاد ، و ایشان نیمشب بر سر سپاه ایران یورش بردند و از آن غافل بودند که گرشاسب و نریمان مردم مجرب اند ، و تدارك اين گونه کارها نیکو دانسته اند ، بعد از در شدن بمیان گروه ایرانیان از هر سوی در میان گرفته دست بقتل بگشادند، چنانکه معدودی خلاصی جسته ، باخدمت ملک چین شدند علی الصباح باشی کینگ اشگر بر آورد و فریقین در پیش روی هم صف بر کشیدند و دو شبانه روز بها بسته و دستها گشاده داشتند، و جز بازبان تیغ و سنان گفت و شنود نمی فرمودند

ص: 58


1- رده بفتح اول و دوم : صف و قطار
2- گسیل : روانه
3- عده : بكسر اول جماعت
4- شبیخون: حمله ناگهانی بردشمن هنگام شب

عاقبة الامر لشگر چین پشت بمعر که جنگ داده هزیمت شدند ، و باشی کینگ از پیش تریمان بگریخت و بشهر در آمده متحصن گشت، نریمان با سپاه خویش از دنبال او بتاخت و از نزديك باره (1) حمله ور شده دروازه شهر را خرد بشکست ، و بشهر در آمده فرمود تا درفش (2) اورا بر برج دروازه برده نصب کردند و شهر را فرو گرفت باشی کینگ به بتخانه در شده سر در قدم صنمی بزرگ گذاشت وزاری و ضراعت (3) از اندازه بدر برد تا بنیروی آنصنم از چنگ بلادها گردد، در این هنگام نریمان بیتخانه در آمد و او را از خاك برگرفت و با خود آورده، بیکجای بازداشت و دیدبانی چند بر او برگماشت و همچنان سی هزار از اعیان و بزرگان چین را گرفته بزندان بردو بند بر نهاد ، و چون از کار جنگ وفتح چین پرداختند، گرشاسب نامۀ بحضرت فریدون نگارش داده ، و داستانها جمله یادکرد ، و باشی کینگ را با هر چه خزاین (4) و دفاین (5) داشت بهمراه نریمان بدرگاه فریدون فرستاد و چون نریمان آن راه دراز پیموده بدرگاه پادشاه آمد ، فریدون فرمود: نخست باشی کینگ را بزندان برده، محبوس، داشتند و خزاین چین را پیش خواسته ، یکهفته تمامت آن غنیمت را مشاهدت میفرمود ، آنگاه نریمان بشفاعت باشی کینگ بخدمت فریدون آمد و ملتمس داشت ، تا پادشاه از گناه او در گذرد، فریدون التماس نریمان را پذیرفته ، ملک چین را از بند خلاص کرده ، و بتشريف ملکی اختصاص داد ، و مجلسی شاهوار برآورده ، اور ابنقل شراب صلا (6) زد، يكچند روز باملك چين و نریمان بساط عیش گسترده داشت ، آنگاه نریمان را ببذل گنجهای شایگان (7) و جامهای شاهوار خرسند فرموده ، حکومت زابلستان و کا باستان و بلخ را تا سرحد سند بوی ارزانی داشت ، و باشی کینگ نیز ساز و برگ شاهانه داده با سپاهی در خور بشهر چین روانه فرمود ، پس ملك چين شادکام با وطن مراجعت کرده بتخت خاقانی بر نشست ، و گرشاسب اور اتمکن داده ، روزی چند باوی ببود، آنگاه

ص: 59


1- باره: دیوار قلعه
2- درفش: پرچم
3- ضراعت: خواری وزاری
4- خزائن جمع خزینه : گنجینه
5- دفائن - جمع دفینه : گنج و پولی که در زیر خاک پنهان شده
6- صلا: دعوت کردن
7- شایگان : سزاوار ولایق

اور اوداع گفته بخدمت فریدون آمد، بعد از رسیدن گرشاسب بپایه سریر سلطنت ، فریدون نریمان را رخصت داد ، تابسیستان رود، و کس فرستاده دختر فرمانگذار بلخ را برای وی خواستاری نمود ، و اوراکابین (1) بسته بسرای نریمان در آورد ، و گرشاسب را نیز رخصت داده روانه سیستان فرمود ، تابساط سورو سرور نریمان بکمال پیوست ، پس از چندی دختر والی بلخ حامله شده سام از وی متولد شد ، و نریمان را بادیدار او دیده روشن گشت.

وذات كالوب عليه السلام سه هزار و نهصد و بیست دو سال بعد از هبوط آدم بود

كالوب بن یوفتی از جمله پیغمبران بزرگوار است ، و نسب وی بیهودای یعقوب منتهی میشود ، شرح حالش در ذیل قصه موسی و یوشع وعثنیل مرقوم افتاد.

علی الجمله : چنانکه مذکور شد، بعد از یوشع امام بنی اسرائیل بود ، وبتقويت برادر زاده اش عثنیل مدبر و فرمانفرمای بنی اسرائیل گشت ، و در فتوحات عثنیل چنانکه نگارش یافت ، همه جامعین و یاور بود ، و چون دفع کوشان اثیم شد و دست ظلم وی از بنی اسرائیل کوتاه گشت ، و كار ملك برعننيل راست شد ، کالوب علیه السلام بقريه ارع ار مع كه بحبرون (2) مشتهر است آمده ، متوقف گشت ، و آن زمینی بود که حضرت موسی بدان حضرت قسمت داده بود ، على الجمله : بقيت عمر را کالوب در حبرون بسر برده ، هم در آنجا بدرود جهان فانی کرده ، بسرای جاودانی شتافت ، و در حبرون مدفون گشت مدت عمرش یکصد و سی سال بود.

ص: 60


1- کابین: مهر زنان ولی مراد در اینجا عقد بستن است.
2- حبرون شهری است که با سم یکی از اولاد کالب نامیده شد و از قدیمترین شهرهای یهودیه میباشد و بمدينه اربع، معروف بود وجه تسمیه اش از شخص شجاعی بود که اربع نام داشته و در آنجا ساکن بوده ، و فعلا آنرا (حبرون الخليل) گویند و مسجدی دارد که ضریح ابراهیم علیه السلام و اسحاقعلیه السلام و يعقوب علیه السلام وزوجات ایشان ساره و رفقه در آنجا میباشد. قاموسی کتاب مقدس ص 310 .

جلوس «امنافیس» در مصر سه هزار و نهصد و سی و یک سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

امنافیس امنا فیس پسر ر مسس میاهم است که بعد از پدر مملکت مصر را متصرف شد و برادر کوچکش بوزیریس کمر طاعت برمیان استوار کرده ، خدمت برادر را واجب میشمرد، مورخین یوروپ (1) وفرنگستان بر آنند که خروج بنی اسرائیل از مصر در این زمان استکه سلطنت امنافیس داشته ، و فرعون (2) موسی ویرادانند ، و گویند در دریای احمر غرق شد ، و این سخن بسبب اختلاف عقیده علمای یهود است ، که هر طایفه از هبوط آدم تا ولادت موسی را بمدتی دیگر معتقدند و زمانی علیحده معین کرده اند ، مورخین فرنگستان نیز در پاره از وقایع اقتفا (3) بدیشان جسته اند.

على الجمله : امنا فیس دو پسر داشت اول «سساستریس» دویم «دنئوس» در تربیت سساستريس نيك بكوشید، و چون آثار جلالت و نبالت (4) از دیدار او مشاهده کرد در محضر بزرگان مصر منصب ولیعهدی بدو سپرد و دنئوس را بخدمت برادر مأمور نمود، و چون اجل محتوم فرارسید، از جهان بگذشت ، مدت نوزده سال در تمامت مملکت مصر و نو به و سودان و سایر بلاد افریقیه پادشاه نافذ فرمان بود .

حکومت کاوه در اصفهان سه هزار و نهصد و سی و نه سال بعد از هبوط آدم بود

از این پیش نیز گفته شد که کاوه از جانب فریدون بتسخير بلاد بوزنطيه واراضي عرب مأمورشد ، چون بیست سال تن برنج سپرد و آن نواحی را از عمال ضحاك خالي ساخت و بدرگاه فریدون آمد پاداش خدمت سابق وزحمت لاحق منشور (5) حکومت

ص: 61


1- یوروپ: اروپا
2- آنچه که از تاریخ طبرى وحبيب السير و لباب التفاسير و سایر کتب تاریخی بدست میآید که فرعون موسی شخص دیگری بوده است . طبری جلد اول (271)
3- اقتفاء : پیروی کردن
4- نبالت : بزرگواری و فضل و برتری
5- منشور: فرمان و نامه سرگشاده

اصفهان و سایر اراضی عراق تا سر حد آذربایجان بدو مفوض شد ، و كاوه باسازوسپاه و آن خزاین و دفاین که بهمراه داشت متوجه اصفهان گشت ، مردم آنمدینه بدیدار او خرم و خرسند گشتند ، چون مدت ده سال حکومت آنشهر کرد روزگارش بآخر رسیده بسرای جاوید شتافت ، و این خبر با حضرت فریدون آوردند پادشاه از این حادثه سخت اندوهناك شده ، یکهفته بمراسم تعزیت قیام نمود ، و مثال داد تا پسران او «قارن و قباد» را بدرگاه آوردند و فرمود ایشانرا در رسته (1) خاصان حضرت و امیران در بارجای دادند ، آنگاه حکم کرد که متروکات کاوه مخصوص اولادش باشد، جز درفش کاویانی که خاص از برای پادشاه و پیشر و سیاهست ، پس آندرفش را بدرگاه فریدون آوردند و بگماشتگان حضرت سپردند فریدون فرمومود تا آنرا بجواهر (2) ثمین مرصع (3) کرده، در خزانه بگذارند ، و چون گاه رزم شود ، در میان سپاه آورده تا مردان بدان مستظهر گردند و کار دشمن نیکو بسازند، پس ایندرفش همچنان در میان ملوك عجم بود ، و هر يك جواهری چند بدان می افزود تا در زمان خلافت عمر بن خطاب در فتح قادسیه (4) بدست : لشگر اسلام افتاد ، وعمر بفرمود تا آن چرم پاره را سوخته جواهر آن را بر لشگریان قسمت کرد، چنانکه انشاء الله در جای خود گفته شود.

جلوس سوکیا در چین سه هزار و نهصد و پنجاه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

سوکیا بعد از وفات باشی کینگ بر سریر جهانبانی برآمد، و بر مملکت چین استیلا یافت ، وی پادشاه ششم است از دودمان شينك تانگ ملکی دوراندیش و سلطانی عاقبت بین بود ، چون کار ملک بروی راست شد ، بزرگان در گاه را خواسته با ایشان گفت که هنوز روزی چندیش نیست که این مملکت از آسیب فریدون و دار و کوب ایرانیان آسوده گشته ، اکنون که باشی کینگ از جهان برفت اگر ماکار بتغافل کنیم و

ص: 62


1- دسته : صف
2- ثمین: گرانبها
3- مرصع : جواهر نشان
4- تاریخ طبری جزء ثالث ص (69)

خاطر فریدون را از خود شاد نسازیم دور نباشد که با زفتنه طراز شود ، و کار بتخريب بلاد و اتلاف عباد منجر شود ، بهتر آنست که با نفاذ (1) هدایا از بلایا ایمن شویم و بار سال نامه هنگامه (2) فرونشانیم اعیان مملکت بدین گفته یکدل و یکزبان شدند ، و اندیشه اور اصواب شمردند ، پس سوکیا نامه بحضرت فریدون نوشت و پیشکشی در خور بفرستاد و گفت اکنون که روزگار باشی کینگ سپری شد، اگر پادشاه رضا دهد پس من بجای او پاس حقوق آنحضرت را بدارم و ادای شکر احسانهای فریدونی کنم چون این نیاز نامه بدرگاه فریدون آوردند . از سوکیانهایت خرسند شد و پاسخی مهرانگیزید و نوشته از میل خاطر خویشش امیدوار ساخت و فرستاده او را شاد کام باز فرستاد. پس سوکیا خوشدل و آسوده بکار سلطنت قیام نمود و مدت هفده سال در مملکت چین و ماچین و ختاو تبت پادشاهی کرد چون زمان او بنهایت رسید خوکی را که فرزند برومندش بود حاضر کرده ولایت عهد بدو داد . درخت بسرای دیگر کشید.

جلوس «سساستریس» در مدرسه هزار و نهصد و پنجاه سال بعد از هبوط آدم بود

سساستریس بن امنافيس (3) اجل فراعنه مدر است در جلالت و جهانگیری کمتر چون او ملکی با دید آمده روزی که از مادر متولد شد ، پدرش امنافیس بفرمود : تامر كودك در آنروز بوجود آمده از اطراف مملکت بدرگاه آورند ، پس کودکان (4) نرینه که در آنروز تولد یافته بود شماره کردند هزار و هفتصد تن بودند جمله را بدرگاه امنافیس آوردند و سلطان مصر از برای هر يك دايه معين كرد ، و مرسومی مقرر فرمود تا بدان معاش کرده ، با مساستریس بزرگ شوند و باوی خوی گیرند، و مهر او اندك اندك در قلب ایشان راسخ شود تا آنگاه که بزرگ شوند ، دل بدیگری ببندند و (5) زلال صدتا بخاشاك (6) مكيدت مكنر ندارند على الجمله این اطفال در نهایت عزت و رفاه باسساستریس بر آمدند ، و چون توانا شدند امنافیس حکم کرد تا ایشان را بکارهای

ص: 63


1- انفاذ : فرستادن
2- هنگامه: معرکه
3- اجل : بزرك و بزرگوارتر
4- نرینه: از جنس نر
5- زلال: آب صاف و گوارا
6- مكيدت : مكروحيله

صعب گماشتند و از فنون (1) فروسيت و قواعد لشگریان آگاه ساختند ، تا اگر وقتی کاری دشوار پیش آید، زبون و ذلیل نمانند و پسر را فرمود تا در خدمت «هر کوری» که از حکمای نامدار بود مواظبت نموده از هر علمی بهره و از هر صنعتی نصیبه بیاموخت و از رسوم رزم و بزم هر دو آگاه شد ، آنگاه امنا فیس او را برای تسخیر اراضی عربستان طلبداشته بفرمود که، پادشاه زادگان را واجب است که، هنگام زندگانی پدر هنر خویش با خلق آشکار کنند تا چون نوبت بدیشان رسد آنمکانت و مهابت داشته باشند که بیگانه طمع در بهره ایشان نبندد ، اينك ساز و برگ خویش آماده کن ، و لشگری از سواره و پیاده آموده (2) دار و تاختنی بسوی عربستان کرده چندانکه توانی بلاد و امصار آنرا ضمیمه مملکت ساز نادر چشم مردم بزرگ باشی و بنظرها سترك (3) نمائی سساستریس فرموده پدر را پیشرو همت ساخته از خدمت امنا فیس باز آمد و سپاهی شایسته فراهم آورده با هزار و هفصد تن همسالان خود بسوی عربستان آمد ، و با عمالقه جنگهای صعب افکند و در بیشتر وقت فتح باوی بود و باعقلون پادشاه مؤاب که در آن هنگام بر بنی اسرائیل غلبه داشت ، و آنجما عترا از جمله بندگان خود میشمرد ، نیز دچار شده جنگهای مردانه کرد چنانکه دلیران کار دیده کمال فروسیت او را تصدیق کردند ، آنگاه مال و متاعی که در آن اسفار، بنهب (4) و غارت گرفته بود برداشته با خدمت پدر آمد امنافيس او را نيك نواخت و همراهانش را بتشريف ملكى مفتخر ساخت، و از آن پس بنظم بلاد مغرب زمینش مأمور فرمود، دیگر باره مساستریس لشگر برآورد و بر تمامت نو به و حبش و سودان بگذشت ، و همه را بنسق کرده بزمین لیویا» رسید ، وابواب آنمملكترا بمفاتيح تيغ و سنان مفتوح فرموده ضميمه مملکت پدر ساخت ، و با غنیمت بسیار بمصر مراجعت کرده با خدمت امنافيس آمد و نزديك او منزلتی خاص یافت و از این هنگام یکچند مدت بر گذشته امنافیس وداع جهان گفت وسساستریس خودبر تخت ملك بر آمد ، چون کار پادشاهی بروی راست شد عزم آن کرد ، که همه ربع

ص: 64


1- فروسیت: مهارت و استادی رفن سواری
2- آموده دار: آماده دار
3- سترك: با مهابت و قوى جثه
4- اسفار : جمع سفره : مسافرت کردن

مسکونرا (1) بحیطه تصرف آرد نخست کار ممالک خویش را بنظام کرده همه مملکت را بسی و شش قسم کرد و هر محلی را بحا کمی عادل سپرده بر این حکام نیز مردی دانشور رئیس فرمود که اینجمله از اوامر و نواهی او تجاوز نکنند، آنگاه عرض سپاه داده ششصد هزار تن پیاده و بیست و چهار هزار تن سوار بر آر است و بیست و هفت هزار عراده مرتب کرد ، که داسهای آهنین بر اطراف هريك نصب بود و آن داسها چون شمشیر برنده در روز میدان و حمله بردن بر سپاه دشمن مرد و مرکبرا قطع میکرد با این سلاح و سپاه از مصر بیر و نشده بر اطراف مملکت بگذشت و کار خراج هر يك از باز در ابنسق کرد ، آنگاه بکنار دریای احمر آمده چهار صد کشتی جنگی بساخت و بمردان کار آزموده سپرده فرمود بر دریا عبور کردند و جزیره ها مفتوح کرده ضمیمه مملکت ساختند و خود لشگر سواره و پیاده را گروه گروه کرده بهزار و هفتصد تن همسالان خودسپرد و هر تن را بفرقه سپهسالار فرمود و راه بیابان پیش گرفته بیشتر اراضی شرقیرا بگرفت و تا اقصای زمین کلکته را بتصرف آورد و دل کیشو راج که در این وقت ملك هندوستان بود پر بیم کرد علی الجمله : تا کنار محیط ترکستان هر بلد که بر سر راه بود مسخر ساخت و از روده «گنگ تاتونه چای» که از میانه ممالک نمسه داخل «قرا دنگیز» میشود تنی نماند که سر از ربقه ، اطاعتش بر تابد، نه سال بدینگونه روز گذاشت و روزگار خود را بر جهانگیری مقصور داشت، آنگاه «سبایا» (2) و اموالی که از حوصله حساب افزون بود بر داشته بمصر آمد . و يكيك سران سپاه را که ملتزم رکاب بودند خواسته ، نوازش کرد و تشریف ملکی داد ، و همه راشاد خاطر ساخته آسوده بداشت، آنگاه شکرانه این فتح و نصرت صد بتخانه بنیان کرده در و دیوار هر یکر ابزر «مذاب» (3) زیب داد، و بتانرا بجواهر شاداب مرصع ساخت از آن پس برای حفظ بلاد و حراست عباد امصار مملکت مصر را که بر نشیب زمین واقع بودند خراب کرد و در ازای هر يك شهری بر بلندیهای ارض بنانهاد، تا در طغیان نیل سیلاب بدانشهرها رخنه کند و مردم در «مسیلها» (4) قتیل نشوند، و برای استحکام اینکار در هر پاره از مسافت زمین نهری عظیم و عمیق حفر کرده از یکسوى نزديك بالب نيل بداشت ،

ص: 65


1- ربع مسكون : تمام قطعات زمین که نوع انسان در آنجا سکونت دارد
2- سبايا: جمع سبی: اسیر
3- مذاب : ذوب شده
4- مسیل: جاری شدن سیل

و از سوی دیگر به پستیهای زمین گشاده نمود ، چنانکه هر چند آب نیل زیاده شود بآبادیها زیان نرساند، چون این مهم نیز با انجام پیوست آسوده بر نشست و همه روزه بر حشمت و جلالت بر افزود ، چنانکه هرگاه خواستی از مکانی مکانی شدی بر تختی جواهر آگین نشستی و حمال آن تخت شهزادگان بودند و آنرا بادوش از جایی بجائی بردندی ، مورخین فرنگستان از نیروی که ملکزادگانرا بیقدر ساخت ویران شنعت (1) کنند و از پادشاهان خردمند نشمارند، علی الجمله چون کار مساستريس نيك بالا گرفت دنتوس برادرش باوی رشك برد و حیلتی اندیشید تا خانه او را آتش زده برادر را با اهل و عیال بسوزاند ، سساستریس را یکی از دوستان از حیات برادر آگاه ساخت ، و او حفظ خود کرده از آن داهیه (2) رخت بیرون انداخت، و چون خانه آتش گرفت هیچکس از کسان او زیان نیافتند دنتوس چون ازین مکیدت (3) مأیوس شد، دانست که هم اکنون بکیفر این گناه تباه شود ، راه خویش گرفته از پیش برادر بگریخت و در زاویه متواری شد ، گوبند چون مدت سلطنت سساستریس بسی و سه سال رسید، چشمش، از دیدن معطل مانده علت کوری یافت و از آن پس روزی چند بر شمرده دم فرو بست.

ظهور مرکوری در مملکت مصر سه هزار و نهصد و پنجاه و یک سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

مرکوری از حکمای دانشمند مملکت مصر است که در زمان امنا فیس آمد حکمای عصر بوده و بفرموده، وی تربیت سیاستریس فرزند او را کرده، چنانکه در ذیل قصۀ سساستریس بدان اشارت رفت ، على الجمله ، مردی دانا بود و از رموز صنایع و حکم آگاهی داشت، و علم سحر و سیمیا (4) نیز نیکو میدانست،چون سساستریس بر تخت پادشاهی قرار گرفت ، و حقوق استادی مرکوری دربارۀ وی ثابت بود اورا نیکو همی داشت چنانکه همۀ دانشوران مملکت و بزرگان در گاه نزداد فروتن و نرم گردن

ص: 66


1- شنعت: قباحت وزشتی
2- داهیه: گرفتاری و مصیبت بزرك
3- مكيدت : مكرو خدعه
4- سيميا: علم طلسم و جادو

بودند ، و از صلاح وصول بدید او در کار دین و دولت گذر نمیکردند، و آئین مرکوری پرستش اونان و اصنام بود و هم بدین کیش از جهان در گذشت .

جلوس اورئوس در بابل سه هزار و نهصد و پنجاه و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

امونوس چون رایت الحلوس نگونسار شد جای پدر بگرفت و صاحب تاج و دیهیم گشت، و مملکت نینوا و بابل در سایه «لوای» (1) او در آمد نخست برای حفظ حدود و حراست نغور (2) لشگریا نر اطلب داشته بعواطف خسروانی امیدوار ساخت ، و هر کس را جداگانه بخدمتی معین و مشخص برگماشت و پیکی بدرگاه فریدون فرستاد و با نفاذ تحف و هدایا خاطر او را با خود صافی کرد چون از همه روی آسوده شد مانند پدران خود رسم بت پرستیدن پیشنهاد کرده دست مردم آزاری برآورد و همه روزه بر ظلم و تعدی بیفزود تا روزگارش بنهایت رسید مدت سی سال در مملکت بابل و نینوا و اعمال آن باستقلال و استبداد پادشاهی کرد ، بهترین، فرزندش کلوس بود که چون رخت (3) بدار البوار میبرد ، اور اطالبیده در انجمن بزرگان مملکت ولیعهدی خویش بوی داد .

(حکومت افود در بنی اسرائیل سه هزار و نهصد و پنجاه و ) هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

چون عثنیل از جهان در گذشت بنی اسرائیل بنای طغیان نهادند و سر از اطاعت یزدان بر تافته با عمال ناشایسته اقدام نمودند ، پس عناون پادشاه مواب لشگری فراهم کرد و از سر حد اردن تصمیم رزم بنی اسرائیل داد قبایل عملیق و بنی عمون نیز بگرد او در آمدند ، و از این اتفاق لشگری بزرگ (4) بادید آمد، پس عقلون بمزم رزم با بنی اسرائیل ساز سپاه دیده بر سر نخله آمد و از این سوی نیز آل اسرائیل صف بر کشیدند و مردانه بکوشیدند ، بعد از گیر و دار بسیار فتح باعغلون شد و بنی اسرائیل را بشکست و ایشانرا با سیری بگرفت

ص: 67


1- لوا: پرچم
2- نغور - جمع نغر: مرزو سرحد
3- دار البوار : جهنم
4- بادید: پدید

و پس ازین نبرد رایت (1) استقلال و استبداد برافراخته مدت هیجده سال در ارض مقدسه حکومت داشت و تمامی بنی اسرائیل را در قید (2) رقیت کشیده ، از جمله بندگان خود میپنداشت چون این مدت سپری شد و آنقوم از دست عفلون بجان آمدند ، بدرگاه حضرت بیچون بنالیدند و بدا حضرت انابت جستند خداوند بدیشان رحمت کرده و آنجماعترا (3) مخلصی پدید آمد و آن چنان بود که اهود بن جاری (4) که نسب بقبیله بنیامین داشت مردی بود که با دست چپ کار همیکرد و با دست چپ تیغ همیزد وی حیلتی اندیشیده از جانب بنی اسرائیل رسولی گشت ، و هدیه برای عفلون ترتیب داده و دشنه راست باندازه یکذراع بساخت که از هر دو روی دم برنده داشت گویند مخترع این نوع حربه او بوده ، على الجمله آندشنه را در زیر جامه بردان راست بر بست تا وقت حاجت با دست چپ بآسانی از غلاف تواند کشید و آن هدیها را بر گرفته بدر کاعفلون آمد و رخصت باز یافته تلئیم پیشگاه پادشاه نمود و پیشکشهای خود را از نظر وی بگذرانید و همه مقبول و مستحسن افتاد، چون این مهم پرداخته شد قدمی پیش گذاشته عرض کرد که بنده نیازمند را رازی است که میخواهم پادشاه را بیاگاهانم و از آن سر نهفته آگاهی بخشم، اکنون میباید این انجمن از بیگانه پرداخته باشد و کس در پیرامون این (5) كوشك نگردد تا (6) مكنون خاطر را (7) بمنصه شهود کشم، عغلون که خمیر مایه غفلت و غرور بود در حال بفرمود تا خانه را از آشنا و بیگانه تهی ساختند باشد که کشف آن سرنهانی کند و او مردی بغایت بزرگ جنه بود و شکمی (8) سمین و پیش بر آمده داشت علی الجمله چون اهو دخانه را از غیر خالی دید ، بنزديك او شده گفت : در نزد من كلام خداوند است كه اينك

ص: 68


1- رايت : پرچم
2- رقیت : بندگی
3- مخلص : راه نجات
4- اهود (اتحاد) پسر جیرا از سبط بن با مین که قوم اسرائیل را بتفصیلی که ذکر شد از ظلم عجلون پادشاه مؤاب رهانید. قاموس کتاب مقدس ص (139)
5- كوشك : قصر
6- مکنون : پنهان پوشیده
7- منصه : يکسر میم و فتح نون و صاد مشده : جای ظاهر شدن چیزی
8- سمین: فربه و چاق

برای تو بیان خواهم کرد عغلون از جای برخاست و بایستاده اهود دست چپ بزیر جامه برده آن دشنه را بر کشید و ناگاه بر شکم عقلون بزد و فرو برد مچنانکه تاقیضه در بطن او جای یافت و خون از دهان آنزخم جوشیدن گرفت و او بر پشت افتاده از کار بشد ، پس اهود همچنان آندشته را در شکم عملون گذاشته راه فرار پیش گرفت و ابواب خانه را يكيك برروی او بر می بست تا از خانه وی بدر شد و حیلتی کرده از پیش ملازمان عملون کناری گرفت و در حال بجانب فلسطین بگریخت ملازمان عفلون پس از زمانی بدرگاه وی آمده در سرای را بر بسته یافتند و زمانی نیز در نگ کردند تا باشد که اهود باز آیدیا حکمتی دیگر در اینکار پدید شود چون مدت بدر از کشید و از هیچ جانب گشایشی آشکار نشد ، از پس دیوار فریاد بر آورده پادشاه را همی خواندند هم از هیچ سوی پاسخی نرسید ، ناچار کلید ها حاضر ساخته درها را بگشودند و بدرون خانه شتافتند، ناگاه عقلونرا بر پشت افتاده مرده یافتند فریاد از ملازمان حضرت برخاست و پیش رفته آندشنه را از شکم وی بر آوردند و جسدش را بخاک سپرده بتعزیت وی نشستند و از آنسوی اهود بجبل افرائیم رفت و بنی اسرائیل را از قتل عغلون آگهی داده (1) و کرنای جنگرا بر آورده بنواخت، مردم از دور و نزديك بگرد او فراهم شدند و او را بپاداش این هنر که نموده بود فرمانگذار خویش خواندند و صفوف جنگرا آراسته از دنبال او بلب اردن آمدند و معابر اردن را روی بنی مؤاب فرو بستند ، آنجماعت نیز اگر چند بی پادشاه و فرمانگذار بودند تصمیم، مقاتله و مقابله با ایشان داده در برابر صف بر کشیده سخت بكوشيدند، لكن، عاقبة الامر شکسته شدند، چنانکه ده هزار تن از بنی مؤاب بدست مردان بنی اسرائیل مقتول گشت ، وزن و فرزندشان اسیر و دستگیر شد بعد از فتح کار حکمرانی بنی اسرائیل براهم ود مقصور آمد و همگی در ظل (2) او ای وی آسوده بزیستند مردم بیگانه طمع از آنجماعت ببریدنده مدت حکومت و تدبیر اهود هشتاد سال بود و در این مدت (3) فترتی در قوم روی ننمود.

«جلوس فیروز رای در مملکت هند سه هزار و نهصد و شصت و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 69


1- کرنا: شیپور بزرك
2- لوا : پرچم
3- فترتی: سستی

فیروزرای بن کیشو راج بن مهاراج بعد از پدر در مملکت هندوستان صاحب تخت و تاج گشت ، همواره باکتساب شاستر که بزبان هندی کتب علمی را گویند روزگار میگذاشت و اوقات خویش را بمصاحبت علما و مرافقت حکما ، خوش میداشت ، تا از فنون فضایل و اقسام حكم (1) نصیبه وافی حاصل کرد و در نظر عام و خاص بكمال دانش و بینش اختصاص یافت ، آنگاه دست جود از آستین بر آورده پیوسته خواهندگانرا بیدل دینار و درم شاد و خرم میداشت و دوکرت (2) ببلده بهار عبور نموده صغار وكبار را ببخششهای شاهوار مسرور فرمود، چون پنجاه و نه سال از زمان سلطنت و یا منق نمی شد گر شاه به که از زمین سیستان تا اراضی پنجابر احاکم مانکر قلب بود، رخت بسرای جاودانی کشید ، و فیروز رای با نریمان بن كورتك آئین مودت و (3) موالات استوار کرد و آن قانون که با گرشاسب در میان داشت باوی نیز بر قرار فرمود ، و در حضرت فریدون گاه گاه عرض نیازی میبرد و از ارسال تحف و هدایا (4) مسابقت نمیفرمود تا کار فریدون نیز بنهایت رسید و منوچهر بر تخت ایران بر آمد و در این هنگام چهار صد و پنجاه و چهار سال از مدت ملك فیروز رای گذشته بود ، علی الجمله : چون فریدون نماند و یکچند از دولت منوچهر بر گذشت و روزگار نریمان و سام تباه گشت حکومت پنجاب تا سیستان بزال بن سام مقرر شد، فیروزرای ویرا ضعیف شمرده و در کار منوچهر آب و رنگی نیافت پس لشگری افزون از حوصله حساب بر داشته بجانب پنجاب آمد و آنمملکترا از دست عمال زال کرده متصرف گشت ، آنگاه چالندر رادار الملك ساخته آسوده بنشست تا در سال پانصد و ششم سلطنت وی که افراسیاب اریکه خسروی استقرار یافت، از اینروی که فیروز رای به ایرانیان مخالفت کرده بود و از ایشان همواره بیم داشت، صواب چنان دانست که با سلطانی دیگر ساز مؤالفت طراز كند ، پس نامه مهرانگیز بنوشت و هدیه چند فراهم کرد با رسوای چرب زبان بدرگاه افراسیاب فرستاد و با وی رسم و داد و قانون اتحاد محکم کرد ، در اما از آن پس که رستم دستان به در شد و بلوغ رسید، بعزم استرداد پنجاب قصد فیر وزرای

ص: 70


1- نصيبه : بهره
2- کرت : نوبت
3- موالات : دوستی
4- مضايقت : سخت گیری

کرد و او چون تاب مقابله و مقاتله رستم را نیاورد، از پیش وی گریخته رخت بکوهستان ترهت برد، پس رستم بیمنازعی مملکت پنجاب و ملتان و سندر افر و گرفت و در هر محلی حاکمی از قبل خود نشانده سپاه خود را بر داشت و متوجه ترهت شد فیروزرای از عزم وی آگهی یافت از ترهت بکوهستان چهار کنده و کوندواره گریخت ، و رستم دیگر متعرض او نشده از ترهت مراجعت کرد و فیروز رای در آن کوهستان روزی چند بتلخی گذرانیده جان بدادمدت سلطنت او در هندوستان پانصد و سی و هفت سال بود بلده منیر از بناهای اوست .

بطوس خوکی در مملکت چین سه هزار و نهصد و شصت و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

خوکی پادشاه هفتم است از اولاد شينك تانگ، که بعد از سوکیا رافع لواگشت و در مملکت چین و ثبت خاقانی یافت لشگری و رعیت را بمزید عواطف خرسندفرمود ، و در تعمير معبدها ومرمت بتخانها مساعی نیکو معمول داشت ، آنگاه کردار پدر و جد را پیشنهاد خاطر کرده رسولی چیر گفتار و درست کار از میان دانشوران حضرت برگزید و با او هدیه در خود بدرگاه فریدون فرستاد و خاطر او را از خود شاد داشت ، و مدت دوازده یا سال در کمال فراغت و رفاهیت در ملک چین پادشاه فرمانروا بود چون مدت زندگانیش بآخر شد و زمانش فرارسیده «تای ژو» را که فرزندی برومند بود طلبید و منصب ولیعهدی بدو سپر دو خود در گذشت .

آغاز قصه سلم و تور سه هزار و نهصدو شصت و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

فریدون بن اتقیان چون پنجاه سال از مدت سلطنتش برگذشت دختر ضحاك تازیرا (1) بحباله نکاح در آورده و در شبستان خویش آورد و باوی هم بستر شد در سال نخستین پسری آورد و فریدون او را (2) سلم نام نهاد و در سال دیگر پسری دیگر از وی متولد شد و پدر اورا نور نامید و این هر دو تن خوى ضحاك داشتند ونيك غيور و درشتخوى وخشن

ص: 71


1- حياله: عقد زناشوئی
2- تاریخ ایران جلد اول ص 12 سرجان ملکم

کار بودند ، و فریدون نیز دختر شاه مرو پارسی را که از (1) صنادید جم است بزنی داشت و ایران دخت نام او بود ، وی نیز حامله شده پسری آورد و او ر ابنام ایرج خواندند علی الجمله در تربیت هر سه پسر فریدونرا کمال اهتمام بود و ایشان در خدمت دانشوران درگاه (2) و فارسان سپاه اکتساب فنون فضل و کیاست و رسوم (3) فروسیت و سیاست شتافته در هر مقصو در نجی بردند و گنجی یافتند، چون ایرج بر حسب صفای فطرت و (4) سجیت و پاکی طینت و (5) طویت از برادران ممتاز بود و آثار فطانت و (6) حصافت بیشتر در وی مشاهده میشد ، محبت او زیاده از سلام و تور در قلب فریدون رسوخ داشت و او نیز بحسن (7) مخايل و (8) بث فضایل مردم را فریفته خویش ساخت ، تا لشگری و رعیت یکباره دل بدو دادند و او را در خاطر بسلم و تور ترجیح مینهادند ، چون مدتی بر آن بر گذشت و فریدونرا زمان (9) شیخوخت دریافت بر آن شد که ممالک محروسه را بر فرزندان قسمت کند و منصب ولی مهدیرا با یکی از ایشان تفویض فرموده خود نفر در تجرد اختیار فرماید و بقیت عمر را بعبادت خداوند بیچون صرف نماید ، پس انجمنی کرد، بزرگان درگاه و (10) قایدان سپاه را حاضر ساخت و روی بدیشان نموده فرمود: اينك ضعف پیری در من اثر کرده و روزگار من قریب بیایان آمده میخواهم سلطنت را که حملی عظیم است از دوش فرو گذارم و یکچند بی پراکندگی و آشفتگی ضمیر در حضرت خداوند عرض نیاز برم اکنون شمارا رای چیست؟ و بكداميك از فرزندان من رضا دهید که ولایت عهد باوی باشد و حاضران حضرت یکدل و كزبان گفتند : اگرچه ملکزادگان مريك شجرند وفروغ يك (11) اختر لکن مهر ایرج در خاطر سیاهی و رعیت رسوخی دارد و روی دلها با او باشد ، چه ایرج

ص: 72


1- صنا ديد - جمع صنديد : مرد بزرك و دلاور
2- فارسان جمع فارس : اسب سوار
3- فروسیت : مهارت اسب سواری
4- سجیت : خوی و طبیعت
5- طويت : ضمير و خاطر
6- حصافت : استواری
7- مخائل - جمع مخیله بضم اول وفتح دوم و تشديد سوم : قوه تخیل و تصور
8- بث : منتشر کردن
9- شیخوخیت : پیری
10- قائدان : پیشوایان
11- اختر : ستاره

راحصافت فطری (1) حفاوت طبیعی است و همواره با مردم طريق مدارار (2) مواسا پیموده، این سخن که هم در ضمیر پادشاه (3) مرکوز بود مقبول افتاد ، پس فریدون ایرج را طالبداشته منصب ولیعهدی بد و تفویض فرمود و تاج و تخت را خاص برای او مقرر داشت ، آنگاه ممالک محروسه را بسه قسم کرده نواحی بوزنطیه را با بعضی از اراضی عربستان بسلم سپرد ، وبلاد ما وراء النهر را با اعمال و پاره از زمین مغلستان بتور ارزانی داشت و مملکت ایرانرا که از کنار جیحون تا باب الابواب مسافت بود بر ایرج تفویض فرمود تا وی در مرکز دایره مملكت كه دار الملك است قرار گرفته بمعظم امور پادشاهی پردازد پس سلم و تور ساز و برگ خویش را آماده کرده با سیاهی در خور و ابهتی لایق بسوی مملکت خودره سپار شدند ، و بنظم و (4) نسق بلاد و امصار خود پرداختند و ایرج در حضرت فریدون بمهمات سلطنت پرداخت و مردم بسلطنت باوی سلام میکردند لکن اینم منی بر سلم و تور سخت دشوار مینمود که پدر در حق برادر (5) کهین عنایتی چنین کند و ولایت عهد بدو دهد و ایشانر اباطاعت و انقیاد وی گمارد و از اینروی که دفع این فایله را با قوت بازوی خویش نمیدانستند این راز را در زوایای خاطر می نهفتند تا آنگاه که در ممالك خويش استیلا یافته با نیرو و توانا شدند و کین از ایرج خواستند ، چنانکه انشاء الله تعالی در جای خود مرقوم افتد .

جلوس (تای ژو) در مملکت چین سه هزار و نهصد و هفتاد و نه سال بعد از هبوط آدم بود

تای ژ و پادشاه هشتم است از دودمان شينك تانگ: که چون خوکی بار از جهان بر ت ، بحكم ولایت عهد بر سریر سلطنت نشست و ابواب مصافات (6) موالات (7) با فریدون و مفتوح داشت ، و بدستیاری رسل و رسایل با گرشاسب و نریمان نیز ساز موالفت طراز

ص: 73


1- حفاوت: تعظيم وتكريم
2- مواساة : كمك ويارى
3- مرکوز: پنهان شده
4- نسق : نظم و ترتيب
5- کهین : کوچکتر
6- مصافات : دوستی وارادت
7- موالات : دوستی

میفرمود ، تا ایشان در حضرت فریدونش رشته مودت استوار دارند، و چون در سال چهل و پنجم سلطنت وی گرشاسب بدرود جهان گفت، این مهم را مجددا با نریمان مقرر داشت و کفایت این کاروی میکرد.

على الجمله : تای ژو بآسايش نيك راغب بود ، و دست مقاتله و مقابله از انحاء (1) مملکت کوتاه داشته باهیچکس در منازعت نمیکوفت و همواره بلهو و لعب روز میگذاشت ، و در دین و آئین شیوه پدر داشت و پرستش اونان و اصنام مینمود ، مدت هفتاد و پنجسال در تمامت چین و ماچین و تبت و ختا حکومت کرد و چون اجل محتوم فراز آمد جونك ریز را که بهترین فرزندانش بود، حاضر نموده ولایت عهد بدو سپردو رخت از جهان بدر برد .

جلوس کلوس در بابل سه هزار و نهصد و هشتاد و سه سال بعد از هبوط آدم بود

کلوس پسر ادمونوس است که بعد از وی بر تخت جهانبانی جلوس فرمود ، و مملکت بابل و نینوار افر و گرفته از کنار عمان تاثغور (2) گرجستانرا مطیع و منقاد ساخت ، سساستريس ملك مصر که پادشاهان روی زمین از وی هراسناك بودند ، و مملکت افریقیه و بعضی از اراضی مشرق را بحیطه تصرف آورد، چنانکه در ذیل احوال او مرقوم شد دودمان کلدانیون از تعدی وی مصون و محروس ماند ، و هنگام عبور سپاه او از اراضی مقدسه کلوس در خدمت پدر اظهار جلادت و مردانگی نموده در حفظ حدودو تغور مملکت چندان بکوشید ، که دوست و دشمن اور اتحسین کردند ، و سساستریس نیز چون صفای او مونوس را با حضرت فریدون میدانست چندان زحمت او نداد . على الجمله : كلوس ملکی جفا کار بود ، و پرستیدن بتانش شعار و دنار ، (3) در سال دوم سلطنت و ی ساستریس از جهان برفت و خاطر وى چون ديگر ملوك ار زحمت او آسوده گشت ، و آنچه از روزگارش باقی بود بكفر وطغيان و غفلت وعصيان

ص: 74


1- انحاء - جمع نحو : طرف
2- ثغور - جمع ثغر: مرزوحد
3- دنار: جامه

بگذاشت مدت سی سال در مملکت بابل و نینوا پادشاه کامروا بود ، آنگاه فرزند خویش سفروس از اقایم مقام خود کرده رخت بدار البوار (1) برد .

جلوس (بوزیریس) در مصر سه هزار و نهصد و هشتاد و چهار سال مجاهد بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بوزیریس بعد از ساستریس مرتبت فرعونی یافت و بر تخت جهانبانی نشست ، اراضی مصر و افریقیه را متصرف بود، قبایل سودان و نوبه و حبشه در ربقه رقیتش در آمدند، لکن دیگر ممالك كه ساستریس مفتوح کرده بود مانند کلکته و دیگر ممالک تا زود کنگ بملكيت بوزيريس در نیامد ، و هر کس بر نسق سابق بر حدود و تغور خویش استیلا یافت .

على الجمله : بوزيریس اگر چه در مملکتش کار بعدل و نصفت میشد ، لکن ملکی آشفته مغز و اندک خرد بود ، و ازوی کاری چند صادر میشد که جز بادیوانگی آشنائی نداشت ، از جمله وقتی هشت ارش (2) آب از طغیان سیل در رودخانه نیل بالابر آمد و خاطرها از این معنی پریم شد که اگر بدینگونه آب زیادت شود از آبادانیها اثری بجا نماند بوزیریس نیز از دوراندیشی خردمندان خوفناک گشت و برای چاره بدان سرشد که رود نیل را بترساند و ادب کند، پس ضلق (3) خویشرا گرفته بکنار نیل آمد و غضب کرده بجانب رودخانه انداخت، مدت سلطنتش در مملکت مصر دویست و پنجاه و سه سال بوده .

جلوس افریقش در مملکت بمن چهار هزار و نه سال بعد از هبوط آدم بود

افريقش بن ابرهة بن حارث رايش مد از پدر در مملکت یمن را جهانگشائی برافراشت، و چون ملك موروث رابنسق (4) کردو دل سپاهی و رعیت را از خود شاد

ص: 75


1- دارالبوار: جهنم
2- ارش : بفتح اول و دوم : از سرانگشت وسطی تا مرفق
3- ضلق : در تاریخ هر دورت بجای این کلمه نیزه نوشته شده است.
4- نسق: نظم و ترتيب

ساخت بدان سر شد که عرصه ملكرا رحيب (1) کند و ساحت خویش را وسیع سازد، و چون بوزیریس فرعون مصر را در این وقت مردی بکفایت نمیدانست، عزم تسخیر عزم تسخیر اراضی مغرب كرد ، و سپاهی جنگ دیده از اطراف مملکت حاضر و فراهم ساخته از یمن بیرون شد ، و همه جا با ساز و برگ تمام راه بریده بزمین مغرب آمد، و چند کرت باعمال بوزیریس مصاف داد ، همه جا مظفر و منصور گشت و در اراضی مغرب استیلا یافت ، و در با آن مملکت عرصه بدست آورد که بسعت فضا و لطافت هواز گوارش آب موصوف بود ، بفرمود در آنجا بنیان شهری نهادند و آن بلده را افریقیه که با نام خود بود موسوم نمود و از آن پس که افریقش آهنگ وطن کرده بیمن آمد، مردم آن مملکت را بنام آن مدینه خواندند و تمامت را افریقیه گفتند ، و آن از جانب طول از (برقه) است تا طنجه عرضش از کنار دریای مغرب است تاریگستانی که در اول بلاد سودان واقع است ، و از شمال بجزیره «صقلیه» و «اندلس» منتهی میشود ، و اکنون که افریقیه گويند يك قسم از چهار قسم آبادی همه زمین را خواهند چنانکه حدود و مساحت وعدد خلق آنرا در ديباجة الكتاب نگارش دادیم.

على الجمله : مدت پادشاهی افریقش در یمن و اعمال آن صد و شصت و چهار سال بود .

جلوس سفر و سی در بابل چهار هزار و سینزده سال بعد از هبوط آدم عليه السلام برد

سفروس بن کلوس چون در مملکت بابل بتخت ملك بر آمد و بر چار بالش سلطنت قرار گرفت ، کار بتخانها را بنظام کرد و بر رونق بت پرستیدن بیفزود ، و در زمان دولت اوسلم بن فریدون منصوب بحکومت بوزنطیه شد که اکنون بقسطنطین اشتهار دارد ، و بعضی از اراضی عربستان را نیز در حیطه تصرف داشت، سفروس ناچارساز موالفت انگیخته هر روز در حضرت وی بدستیاری تحف وهدايا عقد مودت استوار میداشت ، تا اطراف مملکت را فتوری نیفتد ، از انیروی کاروى نيك بنسن بود و مدت چهل سال در غایت

ص: 76


1- رحيب: وسیع کردن

استبداد و استیلا سلطنت بابل و نینوا کرد، چون مدتش بنهایت رسید و زمان معلوم فر از آمد ، مانوس را در میان فرزندان طلیعه (1) ناموس سلطنت میدانست پیش طلبیده منصب ولیعهدی بدوداد ورو بدار البوار نهاد .

وفات گرشاسب چهار هزار و بیست و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

چون گرشاست از کار مغلستان و چین فراغت یافته از حضرت فریدون رخصت جست و بسیستان آمد ، یکچند بیا سود تا آنگاه که یکصد سال از زمان سلطنت فریدون برگذشت و صیت (2) جلالت وی آویزه گوش ملوك ارض گشت ، گرشاسب در این وقت نامه بحاكم طنجه نگارش داد که در عهد سلطنت ضحاك گنجی بامانت نزد پدران شما سپرده ام ، و بر صدق ابنمقال محضری موشح (3) بخاتم قضات و بزرگان طنجه و ایران در دست دارم ، روا باشد که آن سپرده را بنزد من فرستی ، كه اينك بدان حاجت افتاده ، چون نامه گرشاسب بفرما نگذار طنجه رسید از دادن گنج مضایقت نموده ، در جواب گرشاسب نوشت : که تو گوئی دویست سال از این پیش گنجی پدران تو سپرده ام ، و اکنون من چهل ساله ام چه دانم چه بود که گرفته و یکجا نهفته ، چون این خبر با گرشاسب آوردند ناچار ساز سپاه دیده بسوی طنجه راه سپار شد ، والی طنجه نیز لشگری فراهم کرده «متوز» را که سخت بيباك وكين توز بود سپهسار ساخته ، از طنجه بیرون شد و در برابر گرشاسب صرف برزده جنگی صوب در پیوست ، چون زمانی تیغ و سنان در هم نهادند هنوز در جنگ کشته شد و والی طنجه راه فرار پیش گرفت ، سواران جرار (4) از دنبالش شتافته زودش بیافتند، پس اور دست بسته بنزد گرشاسب آوردند ، گرشاسب از وی او دیمت خویش طالب کرد و او همچنان منکر بود، تاجهان پهلوان در غضب شده گفت : او را در عقاب (5) عقابین کشیدند، باشد که به نیروی زحمت آنر از بازگوید ، والی طنجه در

ص: 77


1- طليعه : مقدمه لشگر و دیده بان
2- صیت : آوازه
3- موشح : زیور داده شده
4- جرار: بسیار کشنده
5- عقاب مقابين : يك نوع اسباب آلاتی که بوسیله آن محکوم را شکنجه داده ، از او اعتراف میگرفتند.

شکنجه بمرد و نام گنج نبرد، پس گرشاسب شہر اور اگرفته بخانه اش در شد و فرمود ، آنخانه را خراب کردند و کارش نمودند تا آن دفینه را بیافتند و بنزد وی آوردند چون با مقصود مقرون شد یکی از خویشان والی طنجه را بحکومت آن باده مأمور کرده مراجعت فرمود ، و یکبار دیگر بخدمت فریدون رسید روزی چند بیود و از آنجا بسیستان آمده زور گارش بنهایت شده و رخت بسرای جاویدان کشید ، مقرر است که مدت پنجسال در سفر طنجه روز شمرده و تامت عمروی در سرای فانی هفتصد و پنجسال بود .

پایتخت شدن شهر (اسن) و سلطنت سکراب در مملکت (فرق) چهار هزار و سی و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

سکراب مردی با جلادت طبع و حصافت رای بود که در مملکت مصر روز میگذاشت و نسب او با خاندان قبط منتهی میگشت و از اعیان ووجوه قوم شمرده میشد ، در ایام سلطنت بوزیریس که اطوارش (1) با اصحاب جنون شباهت داشت ، اموال و اثقال خویش را بر هم نهاده و اهل خویش را فراهم کرده از مملکت مصر بیرون شد ، و باغلامان خدام (2) خود ببلاد بوزنطیه آمد و روزی چند نبود، چون آب و هوای آنجا را ملایم طبع نیافت و مرتع و مربعی که پسند خاطر باشد در نظر نبود ، از بوزنطیه نیز بار بربست و روی باراضی (قرق) نهاده بمملکت (اتیکا) آمد و در آنزمین قرار سکونت داد ، فرمانگذار اتیکاچون سکر ابرا مردی شایسته دید و آثار نجابت و شرافت از ناصیه او مشاهدت کرد قدم ویر امبارك شمرد و همه روزه بر تعظیم و تکریم او بیفزود ، تا کار مخالطه و موالات (3) بدانجا کشید که دختر خویش را بحباله نکاح سکراب در آورد ، و سکراب در خانه وی مکانتی لایق پیدا کرد و در نظر خرد و بزرگ مملکت محتشم شد ، و از دختر اکتیس فرمان گذار اتیکا دختران و پسران آورد و همه بکمال رشد و بلوغ رسیدند ، چون اکتیس از جهان زبرست و رخت بسرای دیگر کشید اور افرزندی برومند نبود که جای پدر

ص: 78


1- اطوار جمع طور : حال و هیئت
2- خدام - جمع خادم : پیشخدمت
3- موالات : دوستی

گیرد و بر تخت ملك بر آید لاجرم صناديد مملکت بحكم مصاهرت (1) ومطاعيت (2) سکرابر ابسلطنت بر نشاندند و کمر خدمت او بر میان بستند وی ملکی با حد افت و کیاست بود، شهر «اسن» رادار الملك فرمود و نشستگاه خویش را در آنجا مقرر داشت ، و در انجا مقرر آبادی رعیت ژلشگری نيك خاطر بگماش ، ویرانیز دوازده پسر بود که همه کار میدان و ایوان نيك بشناختند ساز بزم ورزم نیکو دانستندی ، چون اجل او نزديك شد پسران خویش را طلب داشته در انجمن بزرگان مملکت حاضر فرمود ، و اراضی انیکا را دوازده قسمت کرده هر قسمی را پسری سپرد و ایشانرا از راز سود و زبان آگاه ساخت ، و بحسن اتفاق ترغیب فرموده رخت از جهان بیرون برد. در اینوقت یکباره حکومت ملك قرق از خاندان جوان بفرزندان سکراب منتقل شد از آن قوانین که سکراب در مملکت قرق و نهاده بود یکی آنست که حکم داد تاکسی در ملک وی دوزن نگیرد که این مباره خرابی مردم و ویرانی مملکتست .

جلوس کادرس و سایر پسران سکراب در فرق چهار هزار و چهل و پنج سال بعد از هبوط آدم برد

دوازده تن پسران سکراب چنانکه مذکور شد هر یک از مملکت انیک بهره داشتند و حکمرانی در قسم خود میکردند و چون از جهان میگذشتند جای خویش پسر میگذاشتند . از جمله کادرس پسرزاده سکراب که فارس میدان و حارس ایوان بود . در مدینه سیب رایت (3) استبداد برافراخت و پرفیصل (4) مهمات ملکی اشتغال ،فرمود و از همه اولاد سکراب هنرمند تر بود و دیگر از این فرمانگذاران که نام نیک (5) وصیت نیکو داشت . «اونومس» است که در اراضی اسیرنه بر سریر حکومت مستقر بود و روزگاری برتق و فتق امور مردم قیام مینمود، چون روزگارش بیایان آمدو هنگام هلاکتش نزديك رسيد ، پسران خويش را كه يكى ليکو رکس نام داشت و آندیگر پلیدکت حاضر ساخت و اراضی اسپرته را قسمت کرده بایشان سپرد که بمشاركت

ص: 79


1- مصاهرت : داماد شده
2- مطاعیت : فرمان برده شده
3- رایت: پرچم
4- فیصل : حکومت
5- صيت : آوازه

یکدیگر حکومت کنند و ولیعهدیدر باشند و از رای وصوابدید همدیگر تجاوز ننمایند ، بعد از وفات او نومس برادران با هم طریق (1) وفاق سپردند و مدتی با تفاق حکم راندند و مردم را بعدل و نصفت امیدوار داشتند ، تاروزگار «پلیدکت» بنهایت رسیده رخت بسرای دیگر کشید و اورازنی نیکور خسار در پس پرده بود که هم از پلیدکت حمل داشت ، در این وقت مردم قرار بدان دادند که لیکو رکس، در امور مملکت و نظم و نسق آن مساعی جمیله مرعی دارد تا فرزند «پلیدکت» متولد بحد رشد و بلوغ رسد آنگاه هر کس بهره خویش را متصرف شده منسق فرمايد ، و «ليكوركس» خودنیز بدین سخن همداستان بود. از اینروی که مردی نیکخوی و پسندیده اطوار بود طبع سلیم و رای صواب داشت با حلم طبیعی و حصافت فطری حسن جمالش دلها را بفریفتی و جانها را بشیفتی هما نازن پلید کت از دیرگاه مهروی در دل داشت ، و (2) منتهز فرصت میبود تا وقتی که بار گذاشته پسری آورد و بهره پدر نامزد وی گشت. این معنی را اسباب تقرب کرده بخدمت لیکورکس آمد، و انجمن را از بیگانه خالی نموده معروض داشت که اگر مرادر شبستان خود جای داده بحباله نکاح در آوری و با من همبستر شوی ، آنطفل که از پلید کت دارم بدست خود هلاك سازم و نامش را از جهان براندازم، تاملك يكباره بر تو مقرر شود و به تنهایی کار سلطنت با تو باشد لیکورکی گفت : حاشاكه من حقوق برادر فراموش کنم و دین بادنیا ،فروشم بلکه مکنون خاطر من آنست که قانونی در این مملکت مقرر دارم و قاعده استوار فرمایم، که کارها با عدل سنجیده شود و مردم با میزان (3) نصفت بود. آنگاه پسر پلید کت را آورده بر تخت سلطنت بنشاند و برای خدمت وی وزیر و دبير معين كرده قوانین پسندیده با ایشان آموخت که مهمات ملکی را بدان روش فیصل دهند و خودازه اسپرته رکت کرده بسوی مصر رفت و چندی در مملکت مصر مواظب خدمت علما و حکما شده از رموز هم لکنداری و نظام امور خلق بقدر توانائی فرا گرفت ، و از آنجا بار بسته بروش سیاحتکاران به لاد هندوستان رفت و از رسوم و آداب آنمملکت نیز آگهی حاصل نمودم برکلی و جزوی امور وقوف یافت پس بادلی دانا و جانی کار آگاه راه مملکت «قرق» پیش

ص: 80


1- وفاق: سازگاری
2- منتهز : کسی که فرصت را غنیمت شمارد
3- نصفت : عدل و داد

گرفته باراضی «اسپرته» آمد و رسم پادشاهی و سلطنت از میان بر داشت و کار مملکت را بر دولت جمهور (1) گذاشت ، وعقلا و دانا یان بلاد خویش را از اطراف طلب داشته بدار الملك حاضر ساخت ، ومشورتخانه (2) بنیان نموده جمع را بدانجای جا داد و ایشانرا از آن قوانین که از مصر و هند فرا گرفته بود بیاموخت و فرمود : چون کاری از امور مملکت داری پیش آید بر اهل مشورتخانه عرضه دارند ، تا ایشان بزشت و زیبای آن (3) غور رسی کرده بهرچه همگی یکدل و یکزبان شده حکم کنند آنرا معمول دارند و از انیروی مردم بر نهج واحد شدند و از قید رقیت وفرمانبرداری پادشاهی همین خلاصی جستند ، و احکام همه بر طریق عدل جاری شد و فرقی چندان درمیان وضیع (4) و شریف نماند؛ این روش بر بزر یف نماند؛ این روش بر بزرگان مملکت صعب چه اگر یکی را با زیر دستی منازعتی (5) پیش آمد در مشورتخانه حاضر شده در میان ایشان کار بعدل میرفت ؛ و اصلا رعایت بزرگ نسبت باكوچك ملحوظ نمی افتاد ، لاجرم اشراف واعيان ملك دل باليكور كس بد کردند و از بی قتل او کمر بستند ، السکندر نامی که بجلادت طبع موصوف بود و از کار مشورتخانه خاطری آزرده داشت ، وقتی برای هلاکت لیکورکس یکجهت شد و گرزی گرفت و در بکمینگاهی بنشست؛ چون لیکورکس بر او عبور میکرد، از کمین بر جسته آن گرز را وی فرود آورد ويك چشم او را کور کرده از پیش بگریخت ، مردم (6) غوغا بر آوردند و از دنبال السکندر شتافته او را بگرفتند و دست بسته با خدمت لیکورکس آوردند ، تا اور ابمکافات عمل گرفتار کند ، لیکورکس باوی گفت مردی جاهل بوده و خیر خلق را ندانسته، زیرا که من زحمت کشیده مسالك بعيده (7) پیمودم

ص: 81


1- جمهور : جمهوری رژیم و طرز حکومتی است که بجای پادشاه یکنفر از طرف ملت برای مدت معینی انتخاب میشود ولی مراد از جمهور در اینجا بمعنای حکومت گروهی از مردم بر مردم است.
2- مشورتخانه: خانه صلاح اندیشی «مجلس شوری».
3- غور : گودی و ته هر چیزی
4- وضيع : بست و فرومايه .
5- منازعتی : ستیزه کردن
6- غوغا : داد و فریاد
7- مسالك جمع مسلك : طريقه وروش .

و خود را از سلطنت عزل کرده کار بر جمهور مقرر داشتم تا بعد از من لشگری و رعیت برفاه معاش کنند و ذلیل و زبون یکتن نباشند، اينك در پاداش من هلاكتم را وجهه همت ساختی و دیده ام را از بینائی عامل نمودی ؟ ! اما من ترا سزا نکنم و کیفر نفرمایم باشد که از این غفلت باز آیی و از کرده پشیمان شوی ، پس بفرمود دست او را گشوده وی را رها کردند، السكندر نيك خجل شد و از این شرمساری در خدمت ليكوركس وتقويت دولت جمهور سخت بکوشید تا کار استوار شد و بر دولت جمهور استقرار یافت و در اسپرته دیگر پادشاهی معین و مشخص نبود که نام او در این کتاب مبارك عنوان شود ، اما در شهر اسن باز اولاد سكراب با نهج سلطنت زیست میکردند تاظهور سلن ، چنانکه انشاء الله در جای خود مرقوم شود .

(جلوس مانوس) در بابل چهار هزار و پنجاه سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

مانوس فرزند سفروس است که چون پدر رخت بسرای دیگر کشید ، در دار الملك بابل براریکه ملکی برآمد و نوبت سلطنت فرو کوفت ، نخست رسولی چرب زبان بدرگاه سلم بن فریدون فرستاده موانیق پدر را با وی استوار داشت ، و از حضرت فریدون و ایرج نیز اطمینان حاصل کرد بنظم و نسق بابل و نینوا پرداخت وی نیز براه وروش آبا و اجداد خود شیوۀ بت پرستیدن داشت چون بار از جهان بر می بست «رسطالیهم» را که پسر اکبرش بود ولیعهد و قایم مقام فرموده بنهانخانه عدم گریخت ، مدت سلطنتش در مملکت بابل و نینوا سی سال بود .

جلوس «جونك ريز» چهار هزار و پنجاه و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

جونك ریز بن تای ژو پادشاه نهم است، از اولاد شينك تانگ كه پس از وفات تای ژر وارث ملك خاقانی شد و رایت جهانبانی بر افراخت و مملکت چین و

ص: 82

ماچین و تبت و ختارا فرو گرفت؛ نخست نامۀ مهر انگیز به نزد نریمان فرستاد و او را از عهد قدیم و طریق و داد با پدرانش یاد آورده با خود رایگان (1) ساخت.

و چون در اینوقت تورین فریدون بر مملکت ماوراء النهر و بعضی حدود مغاستان استیلا داشت ، هدیه در خود ساز داده با فرستاده هوشیار بدرگاه تور فرستاد ، او را نیز با خود مهربان کرد و رشته اتحاد را محکم فرمود ، آنگاه با دل جمع و خاطر آسوده بکار سلطنت اقدام نموده ، خرد و بزرگ مملکت را بوعده و وعید (2) قرین بیم و امید داشت کار با عدل همی کرد تاروزگارش سپری شد ، مدت ملکش در مملکت هفده سال بود بود و هنگام هلاکتش رای ژریا را که فرزند مهتر بود ولیعهد فرمود ، و او را از رموز مملکت و سلطنت آگهی داد بمودت و موالات با فریدون و اولادش اندرز نموده .

حکومت باراق بن ابینهم در بنی اسرائیل چهار هزار و پنجاه و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بعد از وفات اهود نخست اهل فلسطین با بنی اسرائیل از در مقاتله و مقابله در آمدند و ایشانرا سخت در رنج و شکنجه انداختند شمجر بن عنث که یکی از صنادید گرده بود ، کمر مردی بر میان استوار کرد و با ابطال فلسطین مصاف داده ششصد تن از ایشانرا مقتول ساخت و آنجماعترا هزیمت کرد تا بنی اسرائیل دیگر باره آسوده شدند و فارغبال بزیستند ، چون یکچند روز بر این بگذشت جهال قوم روی از شریعت موسوی بر تافتند و عصیان خدایرا پیشنهاد کرده کیش طاغیان و بت پرستان پیش روزگار اقبال روی به پیچید و روزگار مکافات فراز آمد ، پایین گرفتند ، پس ملك كنعان که دارالملکش بلده «حاصور» بود بدان سر شد که بنی اسرائیل را در قید رقیت در آورده مطیع و منقاد سازد پس سپهسالار خویشرا که «سیسرا» نام

ص: 83


1- رایگان : چیزی که مفت بدست آید.
2- وعید : وعده شر دادن.

داشت پیش خواند و نهصد اراده جنگی که با آهن بر آورده و داسهای برنده بر حدود آن نصب کرده بودند با وی سپر دو مردان کنمانیان را ملازم او ساخته مأمور بجنگ بنی اسرائیلش فرمود سیسرا سپاهی بزرگ بر داشته بسوی بنی اسرائیل آمد و ایشان را به نیروی شمشیر شکسته ذلیل و زبون ساخت چنانکه مدت بیست سال (1) مطيع کار که مأمور میداشت اطاعت میکردند تا دیگر باره از دست تعدی یا بین بناله در آمده روی تضرع بدرگاه خدای آوردند و استغاثه بدان حضرت بردند پس کرم خداوند جنبش کرده برای آنقوم مخلصی پدید گشت ، و آن چنان بود که «زنابورا»

نام زوجه عسوب که در آنوقت در میان قوم قضا (2) میکرد و فیصل امور مردم با وی بود علماي یهود او را با شرف نبوت انباز میدانستند چون جور و اعتساف یا بین را بدید که از حد طاعت خلق تجاوز کرد بدان سر شد که دفع وی کند ، رسولی بقریه نفتالی فرستاده باراق بن ابی نعم را از ارض رقام طلب فرمود را از ارض رقام طلب فرمود : باراق بیتوانی از آرامگاه خود بیرون شده بجبل افرائیم آمد وبخانه «دبورا» که میانه «اکمه» وبیت «ایل» بود فرود شده بخدمت او پیوست دبورا (3) گفت : ای باراق خداوند ترا مامور ساخته که بجبل تابور شوی و ده هزار تن از بنی نفتالی و بنی زبلون با خود انباز کرده و از آنجا بسوی قیسون ره سپرگردی و باسیرا سپهسالار یا بین مصاف داده او را هزیمت کنی و عراد های جنگی را از او بگیری و بنی اسرائیل را از دست ظلم وتعدى يا بين نجات دهى ، اينك همه جامن ترامعین و یاورم باراق گفت: اید بود اگر تو با من باشی ازین مقاتله مضایقه نکنم وكين بنی اسرائیلرا از اعدا باز خواهم ، دبورا گفت : من با تو خواهم بود و خداوند

ص: 84


1- تورات سفر داوران 3 : 2 و 21:4.
2- قضا: حکومت .
3- دیوده مگس عسل نبه که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسرائیل قضاوت مینمود در روزگار او اسرائیلیان یا بین پادشاه کنمان را بندگی مینمودند پس دبوره بواسطه عنایت الهی باران که شخصی ممتاز بود نزد خودخوانده ، چنانکه خداوند فرموده بود او را امر کرد که بکوه تا بود ارسيسرا رئيس لشکر یا بین حمله برده او را شکست داد از آن پس د بوده مترنم گردیده خداوند را سرود شادمانی سرود قاموس کتاب مقدس ص 374.

ایشان را بدست تو ذلیل خواهد کرد، پس باراق باتفاق دبورا ساز و برگ خود کرده بر قام آمد و ده هزار تن از بنی نفتالی و بنی زبلون فراهم آورده تصمیم رزم سیسرا داد ، و حوزه ارقام را مضرب خیام کرد، جو برقینان که از بنی حوباب بود و نسب بدامادهای موسی میرساند هم بدیشان پیوست ، چون این خبر گوشزد سیسرا شد که باراق بن ایی نعم در جبل تا بود برای رزم وی لشگر فراهم کرده در حال فرمود: عرادهای جنگی حاضر ساختند تا در هنگام یورش و غلبه سپاه دشمنرا از هم شکافته پراکنده سازد ، و ابطال رجالرا گرد آوری کرده بطرف باراق رهسپار شد و از اینسوی باراق سپاه خود را برداشته بجانب او بشتافت پس چون زمین تنگ شد فریقین در برابر هم صف بر کشیدند و جنگی صعب در پیوستند، چنانکه از جانبین بسی دلیران عرضۀ تیغ و تیر آمدند عاقبة الامر سياه سيسرا هزیمت شده روی برتافتند، و بنی اسرائیل شمشیر در ایشان نهاده جمله را قتیل (1) و اسیر ساختند و عرادهای جنگیرا از دست آنجماعت گرفته متصرف شدند سیسرا از غایت دهشت خود را از اسب در افکنده پیاده از میان سواران بگریخت و خود را بقبیله حوبار قبنانی رسانیده خیمه عنایل زوجه حوبار در آمد در آمدچه میان جو بارو یا بین کار بمصالحه میدانست و از خصمی نهانی آگهی نداشت علی الجمله «عنایل»

از در خیمه بیرون شده گفت: این سیسرا هیچ نترسیدی که بسوی من آمدی و دست او را گرفته بخیمه در آورد، و در گوشۀ خوابانیده نسیجی (2) بر زبر وی انداخت و او را در زیر آن پردۀ مستور داشت سیسرا گفت : چه باشد که جرعه آب با من رسانی که سخت از تافتن و شتافتن تشنه ام ، عنایل مشکی از شیر حاضر ساخته او را سیراب کرد و هم آن پرده بر سر وی در کشید دیگر، باره سیسرا گفت ای عنایل دشمنان در طلب من شتابانند و مرا از هر طرف میجویند بهتر طرف میجویند بهتر آن باشد که تو خیمه ایستاده باشی تا اگر کسی بنزد تو آید و از من بپرسد حال مرا پنهان داری عنایل از نزديك او بيك سوشد وکین کهن (3) را که با پایین داشت بخاطر آورده

ص: 85


1- قتیل: کشته
2- نسیج : بافته شد
3- کهن : کهنه

با دست چپ میخی از میخهای خیمه بر گرفت و بدست راست مرزبه (1) برداشته بسوی سیسرا آمد و او همچنان بر جای خفته بود پس عنایل سر میخ را برگوش او نهاده با کلوخ کوب آن میخرا کوفتن گرفت ، چنانکه سر میخ از صماخ (2) دیگر وی بدر شده بزمین در رفت و سیسرا در حال جان بداد ، و در اینوقت باراق که در جستجوی وی میشتافت در رسید، عنایل از خیمه بیرون دویده بنزديك وی شد و گفت : ای امیر اگر طلب دیدار سیسرا میکنی بدرون آی و حال او را نظاره کن بازاق بخیمه عنایل در آمده دشمنر اکشته یافت شاد خاطر شده تسبیح یزدان کرد و این مژده با قوم برده در میان بنی اسرائیل قاضی و مدیر گشت و بنیروی او آنجماعت قویحال شده روز تاروز بر قوت و نيرو افزودند ، وعاقبة الامر بريا بين ملك كنعان چیره شده او را از میان بر گرفتند و کار بکام کردند، مدت حکمرانی باراق پسر ابینعم در میان بنی اسرائیل چهل سال بود و در این مدت مردم آسوده و فار غبال بزیستند .

جلوس «رای ژریا» در چین چهار هزار و هفتاد و يكسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

رای ژریا پادشاه دهم است از دو دهان شينك تانگ كه بعد از پدر خود جونك ریز در مملکت چین صاحب تاج و نگین شده و اعیان مملکترا از اطراف طلب داشته بنواخت و بتشريف ملکی امیدوار ساخت و مردم صنعت پیشه و اصحاب حرفترانيك تربیت کرده هر روز آب و رنگ دیگر در کار ایشان پدیدار گشت و آئین وی نیز عبادت اصنام و او تان بود، و با تور بن فریدون مكاتبات مودت آمیز در میان داشت ، و از تاخت و تاراج مردم مغلستان در اطراف مملکت پیوسته در رنج و تعب میزیست ، مدت پانزده سال در تمامت جین و ما چین و تبت و ختا سلطنت کرد و هنگام وفات پسر اکبر خود جوتانکیه را منصب ولیعهدی داده قائم مقام ساخت ، ووداع جهان گفته جای بپرداخت.

ص: 86


1- مرزبه: کلوخ كوب
2- صماخ: سوراخ گوش.

جلوس رسطالبهم در مملکت بابل چهار هزار و هشتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

رسطالبهم بن مانوس از سلاطین بزرگست ، درمیان ملوك كلدانيون بعد از پدر بر چهاز بالش خسروی بر آمد و از کنار عمان تا سر حد گرجستانرا مطیع فرمان ساخت ودار الملکش بر روش پدران در بابل بود و دست ظلم و تعدی از پدر زیاده داشت و کار بتخانه ها را نيك برواج آورد و پیوسته رسم موالات و مودت باسلم بن فريدون استوار کرده از مصافات (1) باوی توانی (2) نمیجست و پیوسته بارسال تحف وهدايا خاطر او را از خود خرم میداشت ، در روزگار دولت خود «امینوطوس» را که در میان فرزندانش بجلادت طبع ورزانت (3) رای ممتاز بود بمنصب ولیعهدی مفتخر کرده در محضر بزرگان مملکتش بستود و بر اطاعت و فرمانبرداری وی مردم را يكدل ساخت مدت ملك رسطاليهم چهل سال بود.

جلوس جوتانکیه در بین چهار هزار و هشتادو شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

جو تانیکه پسر رای ژریاست که ذکر حالش مرقوم افتاد ، بعد از پدر سلطنت چین بحکم میراث باوی مقرر شد و بر تخت خسروانی واریکه خاقانی استقرار یافت طوایف تاتاریه و مغول پیوسطه اطراف مملکت او را بتاخت و تاراج پریشان داشتند ، و جو تانکیه همواره بدستیاری سپاه چین با ایشان بمدافعه و مقاتله مشغول بود ، و حفظ حدود و ثغور بواجب میفرمود : مدت نه سال در مملکت چین و ما ما چین وختا و ثبت سلطنت کرد و فرزند خود شوسی را بولیعهدی گذاشته بدار البوار شتافت .

ص: 87


1- مصافات: دوستی
2- توانی : سستی
3- وزانت: آرمیدگی و وقار .

جلوس شوسی در چین چهار هزار و نود و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

شو سی بعد از پدر خود جوتانکیه مرتبت خاقانی یافت ، و بر تمامت مملکت چین و ماچین و تبت و ختا مستولی شد و همچنان با جماعت مغول و اقوام تا تار ساز جنگ و منازعت در میان داشت و دست بنهب (1) وغارت ایشانرا از انحاء (2) و اطراف ملك کوتاه میفرمود ، و بر آئین پدران پاس حفادت (3) و مودت تو دین فریدون را نیکو میداشت ، و فیما بین ایشان ابواب مکاتبات و مراسلات مفتوح بود ، على الجمله مدت نوزده سال در دار الملك چين لواء سلطنت شوسی افراخته بود، و بر شعار اباء و اجداد به بت پرستی میزیست چون زمانش نزدیکشد سوین » را که بهترین فرزندانش بود ، ولیعهد ساخته وداع جهان گفت

حکومت (جدعون) در بنی اسرائیل چهار هزار و یکصد و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بعد از وفات باراق بنی اسرائیل آغاز معصیت کردند و نافرمانی خدای پیش گرفتند، بمكافات اعمال ناشایسته ایشان قبایل مدیانی قوت گرفتند و بر انجماعت تاختن کرده همگی را منهزم ساختند، چنانکه هفت سال از بیوت (4) و مساکن خود پراکنده گشتند و در جبال شامخه و زوایای شعاب (5) منزل گرفتند ، و هرگاه تهیه معاش را در دامن جبل یا ساحت هامون حرانت (6) و زراعتی کردند ، هنگام حصاد (7) و درودن غله

ص: 88


1- نهب : غارت
2- انحاء - جمع نحو: طرف.
3- حفارت : دوستی آشنائی
4- بيوت - جمع بيت : خانه .
5- شعاب - جمع شعب بكسر اول دره
6- حرانت : کشتکاری و زراعت
7- حصاد : درو کردن

قبایل مدیانی (1) و عمالقه (2) و بني رقام باعدد كثير بسوی ایشان میتاختند ، و در خر من زارهای آنجماعت فرود شده هر چه میافتند بر میگرفتند و مواشی ایشانر ابدست آورده با خود میبردند، کار بر بنی اسرائیل تنگ شد ، روی نیاز بحضرت خداوند نهاده بنالیدند و از جباران مدیانی و عمالقه شکایت کردند پس از میان ایشان شخصی که باشرف نموت دمساز بود برخاست ، و بابنی اسرائیل گفت خداوند میفرماید که من پدران شمارا از مصر نجات دادم و نجات دادم و بر جباران ارض غالب و مظفر کردم و مساكن ایشانرا با شما گذاشتم و گفتم عبادت اصنام مکنید و خدایان امورانیین را پرستش ننمائید، نپذیرفتید و سر از فرمان برتافتید ، اينك بكيفر آن عصیان گرفتار شدید ، اما چون تو به ایشان در حضرت پروردگار مقرون بقبول افتاد فرشته خداوند در بیشه «عفرا» نازل شد ، وجدعون (3) پسره یواش ابی عزرا که نسب به منسی بن یوسف علیه السلام میرساند در قریه پدر گرد آوری زراعت خویش میکرد و بشتاب سنبلها را در هم کوفته گندم از آن جدا میساخت که قوتی برگرفته بگوشه بگریزد و از شر بنی مدیان محفوظ ماند

ص: 89


1- مدیانیان جماعتی بودند که در اراضی مدیان سکونت میورزیدند و مدیانیان برضد اسرائیلیان بحيرت شدند عليهذا خدا و ندخبر هلاکت ایشان را داد تورات سفر خروج 1902 سفر اعداد 22.
2- عمالقه طایفه قوی و صاحب اقتدار یکه که اصل و منشاء ایشان معلوم نیست بنی اسرائیل ایشان را از رفیدم هزیمت دادند و خداوند نیز ایشان را مکرر زد زیرا با بنی اسرائیل مقاومت مینمودند وجدعون ایشان را هزیمت داد و داود علیه السلام نیز آنها را شکست داد و بالاخره اسم ایشان ابد الدهر منقرض گردید مملکت ايشان فيما بين كنعان و مصر در دشت سینا بود تورات سفره اوران 7: 12 تورات سفر سموئیل 30 و 17:31 .
3- جدون پسر بواش ابی عزری و اسمش بر يعل و قاضی هفتمین اسرائیلیان و مردی نیرومند و با هیبت و در حضور خداوند محترم و متواضع و رقیق القلب میبود زیرا هنگامیکه فرشته خداوند با و نمودار شده گفت باین قوت خود برو و اسرائیل را از دست مدیان رهایی ده وی در اعمال و اقوال خود پسندیده خداوند بود و بدینواسطه وقایع پشم و شبنم همواره بر وفق مراد وی انجام نمی یافت پس از فتح بر مدیانیان هر قدر بنی اسرائیل درخواست نمودند که زمام شهریاری ایشان را بکف گیرد این سخن بسمع قبولش نیامد ولی افسوس که در اواخر عمر افودی (لباس مخصوص کاهنان) که جز کاهن هیچ کس را نشاید برای خود ساخته این معنی باعث بر افروختن غضب خدا گشته دامی بجهت خود و خانواده اش گسترده شد قاموس کتاب مقدس ص 382 .

در اینوقت فرشته خداوند بروی ظاهر شده ، گفت : ای جدعون امر خداوند با تست و نیرو تر است و ترا بدان فرستاده که بنی اسرائیل را از تعدی قبایل مدیانی خلاصی دهی جدعون گفت : ای مولای من چگونه من بر این جباران غلبه توانم کر دو حال آنکه عشيرت من کمتر از همه قبایل بنی منسی است و خود کوچکترین فرزندان بواشم فرشته خداوند با وی گفت : اينك من با تو خواهم بود و تو بربنى مديان ظفر خواهي يافت و آنجماعت را هلاک خواهی ساخت جدعون گفت ایمولای بزرگوار من بر این گفته علامتی میجویم تا مطمئن باشم و علامت آن باشد که در اینجا ایستاده باشی تا من رفته فدائی باخود بیاورم و در اینحضرت پیش بگذرانم ، این سخن از وی مقبول افتاد - پس جدعون بخانه خویش شده بزغاله ذبح کرد و گوشت آنرا بانان فطیری در زنبیل نهاده برای قربانی بکنار همان بیشه آورد ، فرشته خداوند گفت : ای جدعون این گوشت و نانرا بر سر این سنگ سخت بگذار تا علامت قبول قربانی برتو آشکار شود چون جدعون چنان کرد آن فرشته سرعصای خود را بر آن گوشت و نان گذاشته ناگاه از سنگ آتشی بیرون شده آن گوشت و نانرا پاك بسوخت، و در حال فرشته خداوند پنهان شد و ندائی در رسید، که سلام بر تو ای جدعون بیم مکن ، پس پس جدعون قویدل شده مذبحی در قریه و ابی عزری ، بساخت و آنر اسلام الرب نام نهاد دیگر باره ندائی گوشزد وی شد که ای جدعون خراب کن مذبح «بعلا» و «اسیرا» راکه دو بت اند بصورت مردی و زنی برای پدرت ، و در همان موضع مذبحی بری خدای بساز و گاو پدرت یواش و گاو دیگر که هفت ساله باشد در آن مذبح قربانی کن و چوبهای تن آسیر ادا شکسته برای حطب گوشت قربانی افروخته ساز و پاك بسوز جدعون چون از قوم بیم داشت و میدانست اینکار در روز ممکن نشود، ده تن از غلامان خویش را برداشته نیمشب آنهمه احکام را معمول داشت و باز آمده در سرای خود بخفت صبگاهان که مردم فراهم شدند و هدم بعلا و اسیر او صورت مذبح و قربان بدیدند ، در غضب شده از هر سوی عامل این عمل را طلب میکردند، تا بدانستند که جدعون اینکار کرده و این فعل از وی صدور یافته پس همگروه بدر خانه یواش آمدند و با او گفتند : پسر خود را

ص: 90

حاضر ساز که قتل او بر ما واجب است از انیروی که هدم مذبح (بعلا) کرده و تن آسیرا را در هم شکسته، یواش در جواب ایشان گفت: با شما نیفتاده که انتقام (بعاد) و (آسیرا) طلب کنید ، چه اگر ایشان خداوندانند از آنکس که بدین امور جسارت کرده حساب بجویند و انتقام کنند، و در آنروز نام جدعون را بر بعال گذاشتند کنایت از آنکه انتقام خواهد کشید از وی بعلا چه مذبح او را خراب کرده علی الجمله : از پس این هنگامه جدعون از پی دفع قبایل مدیانی یکجهت شده مردم را بسوی خویش خواندن گرفت وکر ناها بنواخت ، اهل ایز رعال بر اثر او شده بد و پیوستند ، آنگاه رسولان بقبایل و آسیر و زبلون و نفتالی فرستاده ایشانرا بنزديك خود دعوت کرد، همگی اجابت هنسی و نموده بحضرت وی مجتمع شدند و عددی کثیر فراهم آمد در این وقت جدعون بدر خداوند بنالید و گفت : پروردگارا اگر خلاصی بنی اسرائیل را با نیروی من مقرر داشته، اينك يكمشت پشم از گوسفندی باز کرده در میان گندم زار گذارم ، چنانکه شبانگاه (1) سحابی بر آن پشم ببارد و زمین اطراف آن خشک باشد همانا اینکار از من ساخته خواهد شد و یکمشت پشم برده در خرمنگاه بگذاشت ، و چون صبحگاهان بدان جای شده و آن پشم را برگرفته بفشرد یکدو استکانی آب باران از آن بچکید و حال آنکه زمین و اطراف او خشک بود، دیگر باره برای اطمینان خاطر جدعون بحضرت خداوند بنالید و گفت الها از این جسارت بر من غضب مكن که باز تجربتی خواهم کرد ، و آن چنان است که این پشم را در خرمنگاه میگذارم اگر در این کثرت سحاب بر همه زمین بیارد و این مشت پشم خشك باشد كار بر حسب مراد خواهد رفت ، و آن مشت پشم را در خرمنگاه گذاشته چون صبحگاه شد بدانجا شد همه زمینرا از مطر (2) تر یافت جز آن بشهرا که همچنان خشک بود، پس جدعون قویدل شده مردان خود را که سی و دو هزارتن دلیران بودند بر داشته با راضی «ایز رعال» آمد تا با بنی مدیان مصاف دهد، فرشته خداوند بروی ظاهر شده گفت : ای جدعون عدد تو بسیار است چون ایشان بر اعدا ظفر یابند با نیروی خویش فخر خواهند داشت بگو تا منادی در میان ایشان ندا کند که هر کس از این جنگ هراسناك است

ص: 91


1- سحاب : ابر
2- مطر : باران

بخانه خویش باز شود که کسی را با وی سخن نباشد چون جد عون بفرمود و منادی بدینسان ندا داد، بیست و دو هزار تن از ایشان مراجعت کردند و ده هزار کس بجای ماند ، دیگر باره فرشته خداوند باجد عون گفت : که هم این عدد باجدعون كثير است بايد بسيار اندك باشند تا چون دشمنانرا بشکنند دانند که خداوند ایشانر ! مظفر داشته، پس اینقوم چون بر لب آب آیند نگران باش هر کس چون سگان با زبان آب خورد او را برای جنگ گزیده کن و هر که برزانو نشیند و آب بیاشامد او را رخصت بده تابخانۀ خود باز شود ، چون قوم براب آب شدند و جدعون این تجربت کرد سیصد تن باز بان آب نوشیدند و دیگران برزانو نشستند و آب خوردند ، پس جدعون هر تن را يك كر نا بدست داد و زاد ایشانرا مهیا کرده در اینوقت لشگر مدياني در اراضی غور بودند ، چون با آنجماعت نزدیکشد و شامگاه فراز آمد فرشته خداند با وی گفت : اينك بر خیز بنهانی میان سپاه مدیانی شو و گوش فرادار و کلمات ایشانرا اصفا، (1) فرهای تادل و دست تو در حرب اینگروه قوی شود و اگر از تنها شدن ترسناکی «فارا» غلام خود را بهمراه برده باش پس جدعون باتفاق (فارا) در آن نیمشب بلشگر بنی مدیان در آمد و معسکری (2) یافت که مردان و شترانش از اندازه حساب بیرون بود ، بگوشه در رفته گوش فراداشت دید مردی با همدم خویش گوید : که در خواب دیدم گرده نان جوی در میان لشگرگاه ما بهرسوی حرکت میکرد چون در رسید بخیمۀ قواد (3) و زغمای سپاه سراپردۀ ایشانرا سرنگون ساخت همدم وی در جواب گفت : آن گرده نان جوین جدعون بن یواش است که در لشگر ما تاخته اینقوم را پراکنده خواهد ساخت ، چون جدعون این سخن بشنید قویدل شده بمیان سپاه خویش آمد و آن سیصد تن را بر سه قسم کرده، هر کس را کوزه با دیگی که شمعی افروخته در میان آن بود بدست چپ داد و بوقی بدست راست ، پس بفرمود : صد تن از طرف میمنه (4) و صد تن از میسره (5) لشگر بنی مدیان داخل شوند وخود باصد تن بسوى

ص: 92


1- اصغاء : شنیدن
2- معسکر : لشکرگاه
3- قواد - جمع قائد: پیشوا.
4- میمنه : دست راست
5- میسره : دست چپ

قلب لشگر رود و دیگران بسوی وی نگران باشند تا آنچه کند هم آنان معمول دارند پس بدین روش از سه جانب در آمده در برابر لشگر بنی مدیان ایستاده

شدند و بيك ناگاه آن کوزها را شکسته شمعهای افروخته را از میانش برآوردند و فریاد کردند که اینجنگ از برای خدا وجدعون است و آن شمعها را افراشته داشتند و باد در بوقها انداختند ، سپاه مدیانی چون مغافصة (1) این آشوب بدیدند ، از جای برجسته رو بهزیمت نهادند و تیغ در هم گذاشته یکدیگر یکدیگر را همی کشتند و گذشتن قبایل (نفتانی) و (آمیر) و (منسی) که دور از این جنگ بودند ، چون خبر بنی مدیان بشنیدند تیغ کشیده از پی هزیمت شدگان بتاختند و ایشانرا تابیست (سبطا) وحدود (آبل) تعاقب کردند، از اینسوی جد عون رسولی بجبل افرائیم فرستاده بنی افرائیم را فرمود: اينك بر لب آب اردن فرود شوید و شوارع وطرق را بر روی سپاه مدیانی مسدود دارید، تاچون گریختگان ایشان بدانجا آیند خلاصی نیابند، بنی افرائیم بی توانی از جبل بزیر آمده راه بر هزیمت شدگان تنگ کردند و (عوریب) و (زیب) که دو سردار بزرگ از بنی مدیان بود گرفته بکشتند و سر ایشان را بر داشته بسوی جدعون آمدند و زبان بشکایت گشوده گفتند : از چه روی ما را بجنگ بنی مدیان نخواندی و نخواستی با نام نيك شما شريك باشيم ، جدعون ايشانرا تسکین داده، گفت: ما زیاده از شما کاری نکرده ایم اینك دو سردار رگرا شما کشته اید و کارهای نمایان کرده اید ، پس بنی افرائیم از غضب باز شدند و آسوده نشستند ، آنگاه جد عون همان سیصد تن را برداشته تاختن کرد و بسوی آمد سیاه وی سخت گرسنه بودند در اینوقت از کنار اهل «ساخوت» میگذشت با ایشان گفت چه باشد که هر يك از مردان مرا بگرده نانی اعانت کنید که گرسنه اند و من در طلب «زاباح» و «صلمنع» دوملك مدیانی شتابانم ، در جواب وی گفتند : هر وقت تو آن دو سلطانرا دست بسته آوردی ماکسان ترا نان خواهیم داد ، جدعون گفت : هرگاه من ایشان را بسته آوردم تنهای شما را برخار خنجك (2) این

ص: 93


1- مغافصة: ناگهان و بدون انتظار .
2- خنجك : يك نوع خار .

صحرا خواهم افکند ، و از ایشان گذشته بقلعۀ فنوال رسید و از اهل فنوال نان خواست ایشان نیز چون اهل ساخوت جواب گفتند ، جدعون گفت : اگر من سالما غانما (1) از این سفر باز آیم هم قلعۀ شمارا خراب خواهم کرد ، وازقلعه فنوال گذشته در طلب زاباح وصلمنع روان شد و ایشان در قبرب بودند و از یکصد و سی و پنج هزار مرد کاری که داشتند پانزده هزار تن باقی بود ، چه آندیگران در جنگ بنی اسرائیل مقتول شدند ، على الجمله : بسوی ایشان تاختن کرد و يك ناگاه بمیان آنکافران در آمده تیغ در آنجماعت نهاده ایشان را هزیمت کرد، زاباح، و صلمنع نیز از میانه بگریختند وجد عون از دنبال شتافته هر دو را بیافت، پس دست زاباح وصلمنع را بسته باخود آورد و از آن رزمگاه مراجعت کرده بعقبه «حراس» رسید ، و از آنجا با مردی از اهل ساخوت باز خورد او را بنزد خودخوانده از مشایخ اهل ساخوت سئوآل کرد و او نام هفتاد و هفت تن نوشته بدو سپرد ، پس جدعون بنزد اهل ساخوت وفنوال آمد و گفت : اينك زاباح وصلمنع است که دست بسته آورده ام ، پس با عهد خود وفا خواهم کرد و مشایخ ساخون را گرفته عریان ساخت و برخارهای درشت دشت بیفکند ، واهل ساخون را زحمت بسیار رسانید و قلعه فنوال را از بن برآورد و آن بازاباح وصلمنع گفت : چگونه بودند گفت : چگونه بودند آنکسان که در نابور مقتول ساختند ایشان در جواب گفتند: آنمقتولین نیز مثل تو از انباز ملوك بودند ،جد عون گفت : ایشان از برادران و منسوبان من بودند ، باخدا سوگند یاد میکنم که اگر ایشان را نکشته بوديد اينك من شمارا نمی شمارا نمی کشتم، وروی بابانار که فرزند نخستش بود کرده برخیز و تیغ برگرفته سرایشانرا از تن بردار ، ياثار بحکم پدر شمشیر بر گرفت و پیش رفته چون چشمش بر صورت زاباح وصلمنع افتاد ، بیم کرد و آن قدرت نیافت که کاری تواند ساخت ، پس ایشان روی باجد عون کردند و گفتند : تو برخیز و مارا بکش که جباریرا جباری تواند کشت پس جدعون برخواسته هر دو را عرض شمشیر ساخت و هلالهای (2) سیمین که در گردن شتران ایشان بود بر گرفت ، علی

ص: 94


1- سالماً وغائماً : با سلامتی و پیروزی
2- هلال: حلقه .

الجمله، چون کار قبایل مدیانی بنهایت شد بنی اسرائیل نزدجد عون مجتمع و گفتند ترا رسد که بر ما والی و فرمانگذار باشی و ابدا این جلالت با تو و فرزندان تو نسلا بعد نسل باقی ماند ، جدعون در پاسخ قوم گفت : من و فرزندانم بر شما سلطان نشویم بلکه خداوند جل و علا بر شما حاکم است ، اينك من از شما زیاده از آن نمیطلبم كه هر تن يك قرطه (1) زرین که از بنی مدیان بنهب وغارت آورده اید با من عطا کنید ، چه آنقوم بیشتر عرب اسماعیلی بودند ورسم ایشان بود که گوشواره زروطوق (2) زرین از گوش و گردن شتران خویش میآویختند ، على الجمله : جدعون ردای خود را بگسترد و بنی اسرائیل هر تن قرطه در آن انداختند پس هزار و هفتصد متقال زرناب از آن قرطها فراهم شد، و قلاید (3) سیمین و اهله (4) زرین که بر گردن شتران وزينت ملوك بنى مديان بود جداگانه ضبط فرمود ، و از این جمله بصنعت زرگران تمثالی (5) ساخته در قریه خود «عفرا» بگذاشت ، همانا این صورت سبب لغزش فرزندان وی شده کار ایشان به بت پرستیدن منجر شد ، على الجمله : بعداز قلع وقمع (6) بنی مدیان مدت چهل سال جدعون مدبر و حاکم بنی اسرائیل بود ، و از وی هفتاد پسر بوجود آمد که یکی از آنجمله ابي ملك است كه عنقریب شرح حالش مذکور خواهد شد .

جلوس سوین در مملکت چین چهار هزار و صد و چهار ده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

سوین بن شوسی پادشاه سیزدهم است. از اولاد شينك تانگ که بعد از شدن روزگار پدر صاحب تاج و کمر کشت ، بزرگان مملکت چین او را بخاقانی ستایش کردند ، وی مردی دلیر و چیر دست بود در زمان او قبایل تاتار و مغول عدد

ص: 95


1- قرطه : گوشواره
2- طوق: گردن بند.
3- قلائد - جمع قلاده: گردن بند.
4- اهله - جمع هلال : حلقه
5- تمثال : پيكر ومجسمه
6- قلع و قمع: کندن و سرکوبی کردن

کثیر داشتند و همت ایشان بر نهب و غارت ممالک چین مقصور بود و در حدود و ثغور آنملك همه روزه منازعتی تازه بر میخواست ، و سرهنگان باندازه طاقت با مخالفين مصاف میدادند و حراست بلاد و امصار (1) خویش میفرمودند ، علی الجمله : مدت سلطنت سوین در چین و ماچین و تبت و خطا شانزده سال بود ، و چون رخت از اینیسرای فانی بدر میبرد زمام دولت و اقبال را بار شد و اکبر اولاد خود ارکیاه سپرد

جلوس امیوطوسی در بابل چهار هزار و دویست و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

امیو طوس پسر رسطالبهم است که چون دولت پدرش منقضی شدو رشته عمرش انحسام (2) یافت بر تخت سلطنت ، متمکن گشت و مملکت بابل و نینوا فرو گرفت ، و همواره بساط جور واعتساف (3) گسترده داشت و در عبادت اونان و اصنام قیام مینمود آویز فرستادگان چرب زبان و مکاتیب مهر انگیز ایرج بن فریدونرا از خود شاد میداشت و از آنسوی از سلم نیز غفلت نمی ورزید تا حدود و ثغور مملکت از نهب وغارت جانبين محروس (4) ماند و خصومت با دشمنان قوی گردنگیر نشود بدین رویت و اندیشه مدت پنجاه سال در دار الملك بابل کار با برگ و ساز داشت و با آسودگی و فراغت بال حکمرانی میفرمود و روز و شب را با لهو ولعب وسرور وطرب میگذاشت چون روزگارش بیابان میرفت تنا ولیوس را که بهترین فرزندانش بود وليعهد وقائم مقام فرمود .

جلوس ارکیا در چین چهار هزار و صدوسی سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ارکیا پسر سوین است که بعد از پدر خاقان چین شد ، و از دودمان شينك

ص: 96


1- امصار - جمع مصر : شهر
2- انحسام : انقطاع.
3- اعتساف : جور وظلم
4- محروس: محفوظ و در امان

پادشاه چهاردهم باشد که پدر بر سریر سلطنت داشته وی ملکی با حصافت عقل بود چون کار ملک بدست او افتاد و از قبایل مغول و تانار مأیوس بود و میدانست هرگز از پای نخواهند نشست و دست از فتنه و آشوب برنخواهند داشت پیکی (1) کاردان با هدیه فراوان بحضرت تو دین فریدون فرستاد و با او سلسلۀ مودت (2) و حفادت استوار کرد، لیکن با آنکه قبایل مغول و تاتار را از یکسوی دشمنی چون تود بود هرگز با ارکیا از در مهر در نیامدند و هیچ دقیقه از کار دشمنی فرو نگذاشتند پیوسته در اطراف مملکت چین بهدم امکنه وقتل سکنه و اخذ اموال وحمل انقال مشغول بودند ، لا جرم ارکیا چندانکه زندگانی یافت در چار بالش جهانبانی نافذ فرمان بود، با ایشان مصاف میداد و همواره از برای حفظ حدود سپاهی معین میداشت على الجمله : مدت ملك اركيا در چین بیست و پنج سال بود بهترین فرزندان خود «ژودین» را قایم مقام فرموده از جهان رخت بیرون برد.

ابتدای حکمرانی ابی ملک در بنی اسرائیل چهار هزار و صد و چهل و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

*ابتدای حکمرانی ابی ملک (3) در بنی اسرائیل چهار هزار و صد و چهل و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

چون جدعون از جهان بار بر بست هفتاد پسر از وی بازماند ، از جمله ابيملك بود که اورا از کنیز نابسی داشت، و او مردی با جلادت و غلظت (4) بود ، و بر آن سر شد که بر بنی اسرائیل سروری یابد و برادر انرا زبون و ذلیل خویش سازد ، و در این وقت بنی اسرائیل خداوند را فراموش کرده بعبادت بعلا پرداختند و آن بت را پروردگار خویش خواندند و حقوق جدعونرا نیز از خاطر محو کردند علی الجمله ايملك بن جدعون در

ص: 97


1- پيك : قاصد
2- حفادت : دوستی .
3- ( ابي ملك ) سوم پسر جدعون که از کنیز بود چون پدرش مرد او پادشاه شکیم شد و هفتاد تن از برادران خود را بکشت اما بونام که هنوز كوچك بود جان بدر برده ایل شکیم را بواسطه مسئله درختها ملامت نمود و سه سال بعد اهالی برضد ابي ملك لوای طغیان برافراشتند و سرانجام بدست زنی بوسیله سنگ آسیایی مرگ گریبان گیر او شد تورات سفر داوران 9:31:8 : 205
4- غلظت : درشتی .

ریاست بنی اسرائیل نزد خالهای خود که بزرگان سخام بودند آمده و گفت : آیا شما سود خویش و منفعت خود میجوئید، گفتند : بلی آیا یکتن بر شما حکمرانی کند نیکوتر است یا هفتاد کس ایشان ؟ متفق الكلمه گفتند : زبان یکتن اندکست و سلطنت هفتاد کس بر مردم حملی گران خواهد بود ، پس ابيملك خالهای خود را بر دفع برادران یکدل کرد و از ایشان هفتاد متقال سیم برسم هدیه گرفت و از آن پس جمعی را فراهم کرده از سخام بیرون شد و ناگاه بقربه عفرا در آمده برادرانرا دستگیر کرده همگیرا بر سر يك سنگ سر از تن برداشت و از آن برادران هیچکس خلاصی نجست جز «یونام» که اصغر از همگی بود و از آن هنگامه خود را بگوشه مختفی کرده رهایی یافت بعد از آنکه اولاد جدعون مقتول شدند بزرگان سخام و دیگر قبایل در ارض مصفیا قريب بسخام مجتمع شده ابيملك را بر خود سلطان کردند و کار سلطنت بروی راست شد از آنسوی چون یونام از آن مهلکه نجات یافت بر جبل جرزیم (1) بر آمد و فریاد برآورد و گفت : ای بزرگان سخام مثل شما آنست ، که اشجار فراهم شده نزد درخت زیتون آمدند و گفتند : برما سلطان باش شجر زیتون گفت من هرگز سود روغن خویش را که مردم گرامی میدارند نمیگذارم برای آنکه مشغول شما باشم ، پس اشجار بنز دشجر انجیر آمدند و او را بسلطنت خواندند وی تیز استنکاف ورزیده گفت. حلاوت ثمر خویشرا با سلطنت شما برابر نخواهم گذاشت، از آنجا درختان به پیش رز شدند و او را بسلطنت دعوت کردند ، رز گفت ثمر خویش را که سبب تفریح قلوبست نخواهم گذاشت و بكار شما مشغول نخواهم شد: آنگاه درختان بنزد درخت عوسجه (2) رفتند و گفتند تو بر ما ملك باش

ص: 98


1- جرزیم کوهی است که در افرائیم در طرف فوقانی تایفی واقع میباشد و این همان جایی است که بنا بر گفته سامریان ابراهیم پسر خود را در همین کوه برای قربانی آورد و فعلا آن را کوه طور میگویند خود کوه از سنگ آهک میباشد بر قله اش آثار حوضها و سنگ فرش و قلعه و خانه های مسکونه دیده میشود و سامريان قربانی فصح را بر جرزیم میگذرانند قاموس کتاب مقدس س 4384
2- عوسجه: درخت خار دار بی ثمر

عوسجه که درختی نالایق و خار دار بود سر از روی عجب و کبر برداشت و گفت شم- اگر این سخن راست میگوئید در آئید در سایه من و در ظل من مختفی باشید و اگر نه آتشی از من جستن کند که در خنستان جبل لبنانرا فرو سوزد ، اينك حال شما با اييملك چون حال درختانست با عوسجه که زاده کنیزیرا از میان برگزیده سلطنت دادید، حقوق جدعون را فراموش کرده هفتاد پسر او را بر سر یکسنگ و کشنید ، هم اکنون آیا شما بآتش ابيملك سوخته شوید.

یا او به (1) ایران شما در افتد چون یونام اینكلمات بگفت از جبل «جرزیم» آمده و بسوی دایر آمد و در آنجا سکونت گزید و ابيملك بربنی اسرائیل چیرگی یافته مرتبت حکمرانی یافت و ابواب ظلم و جود بروی مردم مفتوح داشت ؛ چون روزگاری بر این بگذشت بعضی از اهل سخام بسبب سوء سلوك ابيملك دل با او بد کردند و خون پسران جدعون را بیاد آورده، از پی مکافات قتله ایشان کمر بستند و بر سر شوارع ورؤس جبال کمین گرفته هر که را از آنجماعت یافتند دست بسته محبوس بداشتند ، در این وقت جامال بن عابار که دل قوی و قبیله دلیر داشت پاکسان خود باراضی سخام آمده درختستان ایشان را قطع کرد و بتخانه ها را خراب نمود و خمهای شراب را بریخت و گفت : اگر خدای نیرو بخشد ایمان را از جای خود فرود آرم اکنون اگر هوای ملکی دارد سپاه خود را ساز داده از خانه بیرون شود تا با هم نبرد کنیم و مرد از مرد پدید آریم «زاخان» والی سخام که یکی از عمال بيملك بود در این وقت چون نیروی مقابله با جامال بن عابار نداشت ناچار با وی ترد مودت میباخت و ملازم خدمت او بود. این سخنان بشنید و بروی سخت گران آمد پس پنهانی نزد ابيملك فرستاد و او را از اندیشه جامال خبر داد و گفت : اينك ما گرفتار اولیم همانا چاره آن باشد که سپاهی برداشته در طلب جا عمال تاختنی کنی و شبانگاه در کمین قرار گرفته چون روز بر آید ناگاه با سپاهوی یورش (2) برده او را از میان بر گیری چون ابيملك از این راز آگهی یافته بیتوانی برخاسته

ص: 99


1- نیران - جمه نار: آتش
2- یورش: هجوم و حمله .

سپاه خود را فراهم کرده بجانب سخام آمد و مردم خود را در چهار موضع بکمینگاه باز داشت صبحگاهان جامال از در دروازه شهر بیرون شده با اصحاب خود برای حراست مدینه سیر میفرمود و زاخال نیز در خدمت وی بود ، ناگاه عدد کثیری بنظرش آمد که از رؤس جبال بزیر میآیند صورت حال را بازا خال بیان کرد ، وی در جواب گفت: همانا ظلال جبال و صورت اشجار است که بدینسان جلوه مینماید لحظه برگذشته سپاه دشمن نيك نمایان شد، دیگر باره جماعال گفت : اينك مردان بسیارند که صف برزده میشتابند و هم اکنون از راه در میرسند زاخال گفت بلی چنین است چه شد آن دهن تو که دیروز در حق ابيملك سخنان نالایق میگفت ، الآن بیرون شوو مردی خود راهنمای جامال یگر دست انتقام از زاخال برنداشت ناچار با مردم خود در برابر ابيملك آمده صف بر کشید و مصاف داده شکسته گشتند، وزاخال نیز فرصت یافته در دفع جاعال و اصحابش بکوشید و ایشانرا از سخام بیرون کرد ، در این وقت مردم سخام هراسناك شده از طرفی بیرون آمدند و روی به بیابان نهادند ايملك اینخبر بشنید و گروهی برداشته از دنبال ایشان بشتافت و بدانجماعت رسیده همه را مقتول ساخت و از آنجا رکضت داده (1) بر سر شهر آمده و آنمدینه را با غلبه بگرفت و تیغ در مردم نهاده هر کرا بیافت بکشت جمعی از آنگروه پناه با حصنی جستند (2) و در آنجا مجتمع شده برای دفع ابيمالك معاهده در میان نهادند و آن قلعه نيك محكم بود، ابيملك چون از ایشان آگهی یافت با لشگریان گفت شما مرا نگران باشید و انچه معمول دارم همان کنید، پس تبری بر گردن نهاده بدامان جبل شد و باندازه توانائی حطاب فراهم کرده بر دوش نهاد و لشگریان نیز با وی پیروی کردند و آن خطبها را بپای حسن آورده بر هم نهادند و آتش در آن افروختند، تا آنقلعه و هزار تن زن و مرد در آنجا بسوخت، آنگاه با لشگر خود بسوی «تاباص» آمد و مردم آنرا محاصره کرده با غلبه و یورش کار برایشان تنگ کرد ، و بیای دروازه آمده تا آتش در آن زند و بدرون رود زنی از بام قلعه برای دفع دشمنان سنگ آسیایی بزیر افکنده راست بر سرابيملك آمده مغز او را خرد در هم شکست ، ابيملك

ص: 100


1- ركضت : حرکت
2- حصن: قلمة .

ننگ داشت که بدست زنی کشته شود و دانست هم اکنون ج-ان نخواهید برد ، غلامی که سلاح جنگ او را با خود میکشید بخواند و گفت : ایفرزند تیغ برکش و مرا بکش تا از این پس مردم نگويندزني قاتل من بوده ، پس آنغلام تیغ بر کشیده بر شکم وی فرو برد و او را هلاک ساخت ، واثر نفرين يوتام بن جدعون در حق ابيملك واهل سخام هویدا گشت ، مع القصه ، بعد از اینواقعه مردم بمنازل خویش رفته هر کس بخانه خود آرام گرفت و مدت حکومت ابيملك سه سال بود.

ابتدای حکومت تولاع در بنی اسرائیل چهار هزار و صد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

چون ابيملك بمكافات اعمال خود گرفتار شده شربت هلاك بچشید و بني اسرائیل برای حاکم و مدبری ناچار بودند تولاع بن فؤال بن عمه عمه که نسب با خاندان يساخار بن يعقوب علیه السلام داشت مردی با حصافت (1) و کفایت بود برای تدبیر امور انجماعت و نسق مهم ایشان بسوی جبل افرائیم آمده و دره سامیر» فرود شد و بنی اسرائیل را با طاعت خویشتن دعوت فرمود مردم فراهم شده بخدمت وی آمدند و او را امر و نواهی او را مطیع و منقاد گشتند ، پس تولاع در میان ایشان مرتبت حکمرانی یافت و قاضی و مدیر شد و مدت حکومت او بیست و سه سال بود مردم در عهدش با امن نیستند

جلوس ژوردین در مملکت چین چهار هزار و صدو پنجاه و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ژوردین ارکیا پادشاه پانزدهم است از دودمان شينك تانگ كه در دارالملك چین بعد از پدر صاحب لشگر و کشور گشت ، اعیان و اکابر مملکترا بدرگاه حاضر فرموده بنوازش و تفقد ملکانه امیدوار ساخت و کار رعیت و لشگریرا بنظام کرد و

ص: 101


1- حصافت: استواری .

بر سنت پدران گذشته و آئین ایشان بتخانه ها را نيك بسامان کرد و روش بت پرستیدن را ستوده و با رواج داشت ، در زمان او نیز قبایل تاتار و مغول بركين توزى ب شرارت مواظب بودند و هیچ دقیقه از دقایق نهب و غارت فرو نمیگذاشتند ، از این روی امور حدود و ثغور مملکت پریشان بود و ژوردین سپهسالاران و سرا سرهنگان بجانب مغول و تاتار فرستاده همواره با ایشان ساز مقابله و مقاتله طراز داشت و از طرفین مردم بسیار بهلاکت رسید.

على الجمله : در همه روزگار ژوردین مخاصمه قبایل مغول و تاتار با او باقی بود ، و در زمان حیات خود از فرزندان يم لينك را بولیعهدی مفتخر ساخته بدرود جهان کرد مدت سلطنتش بیست و پنجسال بود.

ابتدای حکومت یابر در بنی اسرائیل چهار هزار و یکصد و هفتاد و یک سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

چون تولاع وداع جهان گفت و بسرای دیگر خرامید از پس او پایر جلعذانی رتبت حکمرانی یافت و در میان بنی اسرائیل قاضی و مدبرگشت مردم بحضرت وی مجتمع شده مطیع و متقاد او گشتند و دل بر فرمان او نهادند او را سی پسر بود که هر يك از فنون فروسیت (1) و جلالت مکانتی دیگر داشتند و سی راس اسب جوان مخصوص سواری ایشان بود که از میان (2) ستور ممتاز و منفرد بودند وسي قريه را بملکیت متصرف بود که بمزارع بایر جلعذانی شهرت داشت.

مع القصه چون بیست و دو سال از مدت حکومت او بگذشت رخت بجهان جاوید کشید و جسد او را در ارض قمون مدفون ساختند.

جلوس تباوليوس بن اميو طوس در بابل چهار هزار و یکصد و هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

تبادليوس بن اميوطوس بعد از پدر برادیکه خسروی جلوس فرمود ، مملکت

ص: 102


1- فروسیت: استادی در سواری
2- ستور : حیوانی که سواری بدهد یا بار ببرد

بابل ونينوا وموصل وديار بکر وارض روم تا بعضی از اراضی گرجستانرا سخره فرمان داشت ، و از طرف دیگر تاکنار عمانش زیر دست اوامر و نواهی بود ، وی نیز سلطانی جبار و جفا کار است و پرستش اونان و اصنامش شعار و دنار (1) ، همواره باسلم و ایرج پسران فریدون تجدید مواثيق وموالات (2) میفرمود و اظهار ضراعت (3) و نیاز میکرد، مدت پنجاه سال بر سریر جهانبانی تمکن داشت ، و چون رخت از جهان میبست اکبر فرزندان خود «العداس» را برتبه ولیعهدی سرافراز فرمود.

جلوس العبد بن ابرهه در مملکت یمن چهار هزار و یکصدو هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

العبد بن ابرهة بن حارث رایش بعد از افریقش بسلم (4) سلطنت ارتقاء فرمود و مملكت نميرا بحیطه تصرف آورد ، چون كار ملك بروی راست شد لشگری فراهم کرده از دارالملك يمن ببلاد افریقیه تاختن کرد و بیشتر بلاد و امصار آندیار را مسخر فرمود ، و از اقاصی (5) آن اراضی جانوری چند بدست آورد که صورت مردم داشتند لكن (6) وجوه ایشان از سینه بدیدار بود و آنجماعت را نسناس (7) مینامیدند.

على الجمله : چون ایشان را بیمن رسانید و مردم آنصورتها را بدیدند و بترسیدند العبدر اذو الاذعار (8) خواندند، چه ذعر بمعنی ترس باشد و این لقب بدین سبب یافت ، چون مدت یکصد و پنجاه سال باستبداد و استقلال سلطنت کرد ، وداع جهان فانی گفته بسرای جاودانی شتافت.

ص: 103


1- دنار : جامه و روپوش
2- موالات: مهربانی و دوستی.
3- ضراعت: خواری وزاری
4- سلم : بضم اول و تشدید لام: نردبان
5- اقاصی - جمع اقصى: دور
6- وجوه – جمع وجه : صورت.
7- نسناس : جانوری موهوم که شبیه انسان هیکل دارد و يك قسم بوزينه
8- ذو الاذعار - جمع ذعر: ترس و بیم (صاحب ترسها).

جلوس لينك در مملکت چین چهار هزار و صد و هشتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بم لينك بنزودين چون بتخت ملك برآمد (1) و رایت پادشاهی بر افراخت ، اشراف و اعیان مملکت چین بحضرت او شده ویرا بسلطنت تهنیت کردند و سر در (2) ريقه اطاعت او نهادند ، مملکت چین و ماچین و تبت و ختاز بر دست فرمان او بود . بروش پدران و آئین اجداد با تور بن فریدون رسم موالات استوار داشت و او ر را بدفع مغول و تاتار تشویق میفرمود ، باشد که باعانت وی دست تعدی ایشان از مملکت چین کوتاه شود ، و خود پیوسته با انجماعت رسم منازعت در میان داشت و بکار جدال و قتال اشتغال میفرمود ، تا مدت روزگارش بنهایت شده رخت از جهان بدیگر سرای کشید و فرزند برومند خود نبل کیا را بجای خود گذاشت.

جلوس نبل کیا در مملکت چین چهار هزار و دویست سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

نبل كيا بعد از بم لينك در جای پدر استقرار یافت و بر مملکت چین استیلا جست وی پادشاه هفدهم است از دودمان شينك تانگ مردی باحزم متين واندیشه صواب بود و در مراسم عدل و آئین داوری و دادرسی نهایت (3) اجتهاد میفرمود ؛ مدت هفده سال در تمامت چین و ماچین و تبت وختا سلطان نافذفرمان بود ، و در اینمدت با قبایل مغول و تاتار ساز مخاصمه و کار زار استوار داشت ، بهترین فرزندانش فينك كينك در زمان حیات خود او را طلب داشته در محضر اعیان دولت و اشراف مملکت قایم مقام و ولیعهد خود فرموده ، رخت بسرای دیگر کشید.

ص: 104


1- رایت: پرچم
2- ریقه : رشته
3- اجتهاد: کوشش کردن.

ابتدای حکمرانی بفتاح در بنی اسرائیل چهار هزار و دویست و بازده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بعد از وفات پاير جلعذانی دیگر باره بنی اسرائیل از عبادت خداوند کناره جستند و پرستش (1) بعلا اختیار کردند و اصنام قبایل ادوم و فلسطین را ستایش گرفتند ، خداوند برایشان غضب کرد و اهل فلسطین و بنی عمون بر انجماعت ظفر یافتند و هیجده سال ، آنقوم را معذب داشتند، تا آنزمان که مردان بنی عمون از اردن گذشته برای قتل وقمع قبيله بنى يهودا وبنى بنيامين وبني افرائیم یکجهت شدند، در اینوقت کاربنی اسرائیل باضطرار کشید پس روی بحضرت کردگار آورده فریاد بر کشیدند و گفتند : الها پروردگارا عصیان ورزیدیم و عبادت اصنام كرديم اينك از آنچه کردیم پشیمانیم و بحضرت تو بازگشت نموده ایم، چشم آن داریم که از دست دشمنان مخلصی جوئيم ، و بنالیدند و عبادت یزدان پیش گرفتند و اجتماع کرده در مصفیا فرود شدند، از آنسوی بنی عمون ساز سپاه کرده اراضی جلعاذر امضرب خیام ساختند ، در این هنگام بنی اسرائیل گفتند: هر کس تصمیم محاربه بنی عمون دهد و در این جنگ از همگنان سبقت جوید بر مارئيس و فرمانگذار خواهد بود مقرر است که مادریفتاح جلعادی زنی سریه (2) بود و هم پدرش جلعاذ نام داشت ، چون برادرانش که از مادر دیگر بودند بحدر شد و بلوغ رسیدند يفتاح را از خانه خویش بیرون کردند و گفتند : او را بهره از مال پدر نباشد زیرا که مادر او بیگانه است ، لاجرم يفتاح از برادران گریخته بزمینی که با خصب (3) نعمت انباز بود رفته سکونت ورزید ، و در آنجا جمعی باوی دوست و همدست شدند ، در این وقت که کار بر بنی اسرائیل تنگ بود و جلادت طبع و نیروی بازوی فتاح را میدانستند، مشايخ جلعاذ بنزديك اورفتند و گفتند : ای یفتاح امروز

ص: 105


1- بعلا خدای مشهور کنعانیان این نکته در تورات فراوان دیده میشود که هر گاه اسرائیلیان قوه و قدرتی میداشتند خدای یگانه را فراموش کرده به بت پرستی آغاز مینمودند در اینهنگام عذاب پروردگار گریبان گیر ایشان شده بدبختی و بندگی و رقیت متوجه ایشان میشد و در اثر ضراعت و تو به دوران اسیری و نکبت ایشان بسر آمده دوباره لطف الهی بسوی ایشان روی آور میگردید
2- سريه : كنيزك
3- خصب: فراوانی گیاه.

کار بر بنی اسرائیل صعب افتاده روا باشد که دشمنان ایشانرا از میان برگیری و بر آنجماعت سلطان باشی ، یفتاح گفت: آیا شما نبودید که مرا از خانه خود بیرون کردید و میراث پدر بر من روانداشتید.

اکنون که روزگار سخت پیش آمده با من ملایمت میفرمائید و مرا از پی چاره میطلبید گفتند: ای یفتاح ما مشایخ جماعتیم شایسته آن باشد که ملتمس مار اباجابت مقرون داری و چشم از سلطنت بنی اسرائیل نپوشی که کاری معظم است و دفع دشمن بر خود واجب شماری ، پس يفتاح مسئول ایشانرا اجابت کرده تصمیم رزم بنی عمون داد ، و مردم خود را برداشته باتفاق مشایخ جلعاذ بمصفیا آمد و بنی اسرائیل در خدمت مجتمع شدند و او را بحکومت خویش تهنیت گفتند ، پس يفتاح نامۀ بملك بني عمون نوشت و بدست رسولی بخدمت او فرستاد که از چه روی بزمین بنی اسرائیل در شده و آغاز فتنه کرده و بنیان مخاصمه نهاده ؟ ملك بني عمون گفت که این حضومت بنی اسرائیل نهادند و از آنروز که از مصر بیرون شدند اراضی ما را تصرف کردند ، اکنون زمین ما را با ما گذارید و آسوده باشید، چون رسول بازپس شده این خبر باز آورد، دیگر باره یفتاح با ملك بني عمون پیام داد که بنی اسرائیل از بنی مواب و بنی عمون زمینی نگرفته اند چه آنروز که از مصر بیرون شدند مدتی در تیه سرگردان بودند و چون بارش را قام آمدند.

بسلطان ادوم وملك مواب و پادشاه حسبون پیام کردند که رخصت بدهید که ما از ارض شما عبور کرده بدانزمین شویم که خداوند بميراث بما عنایت فرموده ، هيچيك از ایشان اجازت ندادند و سیحون ملك حسبون لشگر خود را فراهم کرده با آن اسرائیل مصاف داد ، و خداوند آنجما عتر اشکسته و منهزم ساخت ، پس اراضی ایشان مخصوص قوم موسی گشت ، اکنون سیصد سال است دار الملك حسبون در اراضی امورانيين و مملکت بالاق بن صفور ملك مواب خاص برای بنی اسرائیل است و هیچکس را با ایشان سخن نیست ، همانا امروز ملك بني عمون قصد فتنه و آهنگ را دارد که ساز مخاصمه طراز فرموده ، مع القصه ملك بني عمون از غلظت و خشونت فرود نشد و کاره قابله و مقاتله استوار گشت پس یفتاح برای جنگ ایشان یکجهت شد و با

ص: 106

خدای خود عهد کرد که چون بر بنی عمون ظفر یابد و ایشانرا هزیمت کند آنگاه (1) سالماً غانما باخانه خویش مراجعت فرماید، هر کس نخست برای استقبال او از بدر شود در راه خداوندش قربان کند ، چون این نذر کرد سپاه خود را ساز داده بارش جلسه و در آمد و در برابر بنی عمون صف بر کشید و جنگ در پیوست ، بعد از گیرودار بسیار و هلاکت جمعی از جانبین سپاه بنی عمو نر اهزیمت کرده و از عرا وغیر تا مدخل مانیث که بیست قریه مسافت بود بگریختند و خلقی کثیر از آنجماعت عرضه شمشیر گشت ؛ آنگاه يفتاح بافتح و فیروزی عزیمت خانه خوبش کرده بسوی مصفیا آمد ، او را دختری باکره بود که فروغ طلعتش با ستاره برابری داشت ، چون خبر ورود پدر شنید با دف و طنبور برای استقبال پدر بیرون شتافت و از همه پذیرندگان سبقت جست ، ويفتاح را جزوی هیچ فرزندی نبود.

على الجمله : چون يفتاح چشمش بر دختر خویش افتاد دست بزدو گریبان دونگ خود بدرید و فریاد برکشید و گفت: ایدخترك من وای یاره جگر من تو را چه افتاد از این پذیره شدن که اینک بدست پدر کشته خواهی گشت ، وصورت ماجرای آنعبد پدرکشته که با خدا کرده بود باوی بگفت ، دختر در جواب فرمود : که ای پدر با پروردگار غدر نتوان کرد با آنچه وعده کرده و فاکن و مرا در راه (2) خدا قربانی فرمای، لیکن از پدر آن مسئلت باشد که دو ماه مهلت دهد تا باهم سالان خود در قابل جبال وشعاب اتلال (3) سفر کنم ، و بر هر سنگی بر جوانی و دوشیزگی خود بگریم، آنگاه بخدمت پدر شتافته تا با انچه نذر کرده عمل فرماید، پس یفتاح دختر خویش را رخصت داد

ص: 107


1- سالما غانما: سلامتی و پیروزی.
2- در معنای این نذر و وفای بدان در ارد جمعی كثير اختلاف است و لذا هر يك دريفتاح را نوعی توجیه نموده اند برخی را عقیده چنان است که مراد از این نذر آن بوده که دخترش دائما بکر باشد و حزن و هم دختر از بابت بتولیت دائمی بوده است به مرگ و بعضی تو جومات دیگری نموده اند و عمدة دليل مخالفین اینست که میگویند: قربانی انسان در شریعت موسوی ممنوع است در سفر تثنیه 11:31 میفرماید: بخدای خود چنین عمل منها چه هر چیز مکروهی که خداوند مبغوض دارد ایشان برای خدایان خودشان بجا آوردند، چونکه پسران و هم دختران خود را برای خدایان خودشان بآتش میسوزانیدند، و برخی دیگر این توجیهان را مخالف بانم تورات دانسته تلقی بقبول ننموده اند،
3- اتلال - جمع تل: تپه

و او هر دختر باکره که در قوم مصاحب بود با خود برداشته بدا من جبال آمد ، و دوماه بر شباب خود بگریست و آندختران نیز با گریه وی مرافقت کردند، آنگاه پدر آمد و يفتاح چنانکه نذر کرده بود فرزند را قربانی کرد ، و فریاد از بنی اسرائیل نذرکر برخاست و از آن پس هر سال چون آن ایام فراز آمد آل اسرائیل چهار روز بتعزیت و سوگواری دختر يفتاح می نشستند و میگریستند .

على الجمله : چون بنی عمون ذلیل و ضعیف شدند ويفتاح باستقلال فرمانگذار آل اسرائیل گشت، بنی افرائیم از کردار فتاح در خشم شده و کس نزد او فرستادند که، چون، عزم، قتال با بنی مون کردی از چه روی ما را آگهی ندادی تا مانیز با تو انباز شویم و نیکنام باشیم؟ همانا نام نیکو از برای خودخواستی که بی انتباه (1) ما بدین کار اقدام فرمودی، یفتاح در جواب گفت: من شما را دعوت کردم و اجابت نفرمودید پس ناچار شده با بنی عمون در آویختم و خدای مرانصرت داد، اکنون چه افتاده که شما بخصومت من برخاسته اید ، ایشان گوش بدینسخن ندادند و سپاه خود را فراهم کرده از جربی بگذشتند بعزم آنکه یفتاح را بکشند و آتش در سرای او زنند ، يفتاح چون حال بدینسان دیداهل جلعاذرا انبوه کرده و تصمیم رزم بنی افرائیم داد ، چون هر دو سپاه با هم نزديك شدند و بایکدیگر در آویختند، بنی افرائیم شکسته شد و هزیمت یافت اهل ، جلعاذ برای دفع ایشان بر لب آب اردن آمدند و معبر را تنگ بگرفتند چه ناچار گذرگاه بنی افرائیم از آنجا بود ، مع القصه هر تن که از بنی افرائیم فرار از جنگ کرده بخانه خویش میشد بر لب آب اردن میرسید اهل جلعاد اور امیگرفتند و میگفتند همانا تو از آل افرائیمی، وی از نیم قتل ابا میکرد اهل جلعاذ میگفتند: اگر از آل افرائیم نیستی بگوشیلا چون بنی افرائیم راشین معجمه بر زبان جاری نمیشد میگفت سیلا، پس او را از معبر اردن گذرانیده میکشتند، در آنروز چهل و دو هزار تن از افرائیم بدین نشان شناخته شده بدست اهل جمعا ذ مقتول گشت و حکومت بنی اسرائیل بريفتاح استقرار یافت, وه دت شش سال باستقلال و استبداد قاضی و مدیر قوم بود ، پس آنگاه دم در بست و در قریه جلعاد مدفون گشت .

ص: 108


1- انتباه : آگاه شدن .

ابتدای حکومت «ابصان» در بنی اسرائیل چهار هزار و دویست و هفده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

چون یفتاح از جهان رخت بیرون برد و بنی اسرائیل از حکمرانی و فرمانگذاری ناگزیر بر بودند ، آنکس را که لایق اینکار باشد طلب کردند ابصان که در بنی لحم سكون داشت مردی با جلادت طبع و حصافت (1) رای بود ، سی تن پسر هنر پیشه داشت كه هر يك در آداب رزم و بزم نامور بودند و همچنان سی تن دختر پری پیکر داشت که بحسن جمال و صباحت (2) منظر مشهتر بودند، از برای پسران از قبایل زن بگرفت و دختر انرا بشوهران شایسته داد.

على الجمله صاحب قبیله و سلسله بزرگ بود چنانکه بعد از یفتاح بنی اسرائیل در خدمت او فراهم شده او را حکومت برداشتند و سر در قید رقیت و فرمانبرداری او در آوردند ، مدت هفت سال در میان آنجماعت حکمرانی داشت ؛ آنگاه زمان حیوتش بکران رسیده شربت هلاك چشيد ، وجسد شر ا در بیت لحم مدفون ساختند.

جلوس فنیگ کنیگ در مملکت چین چهار هزار و دویست و هفده سال بعد از هبوط آدم بود

فنیگ کینگ پسرنبل کیاست و او پادشاه هجدهم است از خاندان شينك تانگ چون بعد از وفات پدر بر سریر خاقانی نشست و نوبت (3) جهانبانی بکوفت ، مردم را بعواطف ملکی خرسند داشت و کار بتخانه ها را برونق کرد ، آنگاه نامه بتور بن فریدون نوشته بدست پیکی فرخ رای بحضرت او فرستاد و خاطر او را از خودشاد همی داشت تا قبایل ناتار و مغول چون خود را در میان دو دشمن ببینند کمتر باراضی چین ضرر رسانند ، در زمان حیات خود «سوسین» را ولیعهد کرد زیرا که اشرف و اشجع (4) اولاد وی بود ، و مدت سلطنت فینگ کینگ در مملکت چین هجده سال بود .

ص: 109


1- حصافت: استواری
2- صباحت : خوب روئی
3- نوبت : نقاره
4- اشجع: دليرتر .

جلوس العداس در بابل چهار هزار و دویست و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

العداس بن تباوليوس بعد از فوت پدر بر تخت سلطنت جلوس فرمود و در دار الملك بابل ونينوا صاحب تاج و اوا گشت ، قانون بت پرستید نرا که از پدر بمیران داشت رونق داد و دست تعدی وجود به آزاد مردم فراز کرد و رسم ملاطفت و موالات باسلم بن فریدون در میان داشت و مدت سی سال در بابل حاکم و فرما فرما نگذار بود : چون زمان هلاکتش نزديك شد فرزند برومند خود اطیر و سر اولیعهد خویش ساخته جای بپرداخت .

ابتدای حکومت ایلون در مملکت بنی اسرائیل چهار هزار و دویست و بیست و چهار هزار سال بعد از شبوط آدم علیه السلام بود

ايلون بن زبولون بعد از ابصان بر مسند حکمرانی بنشست و در میان بنی اسرائیل نافذ فرمان گشت ، و آنجماعت سر در حکم وی نهادند و اوامر و نواهی اور اواجب شمردند ، چون مدت ده سال در میان قوم سلطنت کرد مدتش بکران رسید رخت از این سرای بدر برد و جسد او را هم در ارض ایلون که از اراضی زبولو نست مدفون ساختند .

ابتدای حکومت وبدون در بنی اسرائیل چهار هزار و دویست و سی و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بعد از وفات ایلون بنی اسرائیل فراهم شده عبدون بن مليان افرعتونيرا بحكومت اختیار کردند و او را برخود امیر و فرمانگذار فرمودند ، وی مردی با کفایت بود در حل و عقد مهمات دستی قوی داشت، چهل پسر هنرور بودش و سی دختر مام منظر له هنگام ركوب بر هفتاد خرجوان سوار میشدند.

ص: 110

على الجمله : مدت هشت سال در میان بنی اسرائیل قاضی و مدیر بود ، آنگاه از سرای فانی بجهان جادوانی شتافت ، و جسد او را در افرعتون در ارض افرائیم مدفون ساختند.

جلوس سوسین در مملکت چین چهار هزار و دویست و سی و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

سوسين بن فینگ کینگ پادشاه نوزدهم است از خاندان شينك تانگ كه بحكم وراثت برادیکه سلطنت بر آمد ، و مملکت چین و ماچین وختاوتبت را فرو گرفت و بر رواج بتكدها بيفزود ، لكن از حدود عدل و نصفت تجاوز نمیفرمود و کار بانصاف میگذاشت، او نیز در همه روزگار خویش با قبایل مغول و تاتار کارزار داشت و مدت بیست و یکسال در مملکت چین سلطنت کرد ، و چون اجل محتوم فراز آمد فرزند مهین خود «سونی» را ولیعهد فرمود .

جلوس پروتیس در مصر چهار هزار و دو بست ر سی و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

پروتیس بعد از بوز پریس در مملکت مصر مرتبه فرعونی یافت ، و دیگر باره کار مصر را بنظام کرد و آن ممالک که از نادانی بوزیریس از دست شده بود بحیطه تصرف آورد ، و براراضی افریقیه و سودان استیلا ؛ و دست عمال العبد بن ابرهه را که در اینوقت پادشاه یمن بود از آن مملکت کوتاه ساخت و کار باعدل و داد کرد ، پس دیگر باره حال رعیت بیت و لشگری نیکو گشت و ساکنین مصر با نیرو شدند ، و روزگار بوزیریس را فراموش کردند ، مدت بیست سال در مملکت مصر ونوبه و حبش ملك نافذ حکم بود .

ص: 111

جلوس اطبروس در بابل چهار هزار و دویست و پنجاه و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

اطيروس بن العداس بعد از پدر ملك بابل شد و مرتبه خسرویش حاصل گشت مردی بدکیش و ناستوده روش بود و پیشه جباران و ستمکاران داشت ، با خوی خشن و خساست (1) طبع عبادت او نان و اصنام کردی و تربیت بت پرستان فرمودی ، از برای حفظ ثغور (2) و حراست مملکت همواره تحف وهدايا بدرگاه پسران فریدون سلم و ایرج انفاذ (3) داشتی و خود را از هواخواهان ایشان انگاشتی مدت شصت سال در مملکت بابل و نینوا فرمانروا بود ، آنگاه فرزندار شد خود ساوس را بولایت عهد سرافراز ساخته جای بپرداخت

جلوس سونی در چین چهار هزار و دو بست و پنجاه و شش سال بعد از هبوط آدم بود

سونی پسرسوسین است که بعد از وی بتخت خاقانی بر آمد و مرتبت جهانبانی یافت ، وی پادشاه بیستم است از اولاد شينك تانگ که بر تمامت چین و ماچین و تبت و ختا مستولي گشت ، ولشگری عظیم برای دفع قبایل تاتار و مغول آراسته کرده در اطراف مملکت حارس و نگاهبان کرد، و بنا بوصیت پدران باتور بن فریدون موافق و مؤالف (4) بود و بتردد رسل رشته موالات بادی محکم میفرمود ، مدت پنجاه و نه سال بدینگونه زندگانی کرد، و چون مرگش فرارسید فرزند خود (رودین) را ولیعهد و قایم مقام ساخت .

ص: 112


1- خساست: پستی
2- ثغور جمع ثغر: مرزو سرحد
3- انفاذ : فرستادن
4- موالف : سازگار

جلوس دهم پسینتیس در مصر چهار هزار و دو بست و پنجاه و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

دهم پسینتیس از اکابر فراعنه مصر است که بر مملکت سودان و حبش و افریقیه نیز حکمش روان بود، و در امور مملکت از قانون عدل و داد تجاوز نمیفرمود: اگر چه فراعنه مصر بیشتر وقت کافر بودند و در عیادت اصنام میبردند لکن تازمان دولت وی کار بعدل میرفت و حکومت براستی میشد و بعد از او آثار جور و اعتساف بادید آمد.

على الجمله هم پسینتیس را دو پسر بودیکی چپالس، و آندیگر «صفرن» که بعد از وی هر دو سلطنت یافتند، چنانکه در جای خود مذکور شود و مدت حکومنش سی و پنجسال بود .

ابتدای حکومت «شمشون» در بنی اسرائیل چهار هزار و دویست و هشتاد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بعد از وفات عبدون بنی اسرائیل از عبادت خداوند سر برتافتند و دیگر باره بت پرست و مشرك شدند ، از اینروی دست جباران (1) فلسطین قوی شد و بر آن جماعت مسلط گشتند، چنانکه چهل سال ایشانرا ببندگی و عبودیت داشتند ، تا آن گاه که شمشون بحدر شد و بلوغ رسیده سبب نجات بنی اسرائیل گشت ، وظهور

ص: 113


1- فلسطینیان قومی قوی و طایفه عظیم بودند بعدیکه خدایتعالی بنی اسرائیل را با وجود قرب مکان اذن نداد که از ممالک ایشان گذر کنند و بزمين موعوده داخل شوند مبادا يأس وهيبت و جنگجوئی و دلیری ایشان را دیده پشیمان گشته عصر مراجعت نمایند، و باید دانست که فلسطینیان از دشمنان سخت بنی اسرائیل بودند اراضی فلسطین از جمله اراضی موعوده بود و هنگام تقسیم در نصيب سبط يهوذا ودان واقع گشت و لكن بعد از چندی فلسطینیان باز آنها را بتصرف خود در آوردند و پس از مرور مدتی فلسطینیان قوت یافته اسرائیلیان را میآزردند بدین لحاظ خدای قادر على الاطلاق داوران را بر میانگیخت که رفع اقتدار ایشانرا اقتدار ایشان نموده دست ظلم و جور ایشان را از بنی اسرائیل کوتاه مینمودند قاموس کتاب مقدس ص 668

او بدینگونه بود که شخصی (1) مانوح نام که نسب با قبیله دان داشت در ارض «صرعا» روز میگذاشت و او را زنی بود نازاینده ، شبی در خواب دید که فرشته خداوند ظاهر شده با وی گفت: از این پس خمر میاشام و از محرمات بپرهیز که زود باشد بفرزندی خرسند شوی که مرد خدا دوست گردد و بنی اسرائیل را از شر اعدا خلاصی دهد صبحگاهان زن اینمژده بشوهر رسانید ، منوح شاد خاطر گشته بدرگاه خداوند حاضر شد و گفت: پروردگارا از تو میخواهم که آن فرشته بر من ظاهر شود و مرا بیا گاهند که آنطفل را چگونه تربیت کنم، و مسئول وی باجابت مقرون شده روز دیگر فرشته خداوند بنزديك ضجيع (2) وی آمدوزن چون آنصورت بدید که در خواب مشاهده کرده بود بی توانی (3) بنزد شو هر شتافت و او را از قصه آگاه کرد، پس منوح با تفاق زن بخدمت آن ملك آمد و گفت تو آنشخصی که برزن من ظاهر شدی و مژده فرزند دادی ؟ گفت بلی عرض کرد که اکنون بفرمای تاچگونه آن فرزند را تربیت کنیم و نام خود را نیز بگوی تا آن مولود را بنام تو خوانیم؟ فرشته خداوند گفت : نام من ممجوده است وترا با نام من کار نباشد ؛ زن خود را حراست کن تا از حرام خدای بپرهیزد که فرزند او خاص خدای خواهد بود ، منوح بشکرانه بزغاله را قربانی کرده با مقداری دان آورد و بر سرسنگی بگذاشت و سنگی بگذاشت و به تسبیح خدای مشغول شد تا آتشی که علامت قبول قربانی است از آن سنگ جستن کرده بسوی آسمان بر آمد و آنملك شعله از آن آتش را گرفته بجانب فلك روان شد ، منوح وزن وی دانستند که آن فرشته خداوند بود، پس برای سجده بروی در افتاده پیشانی بر خاک نهادند و حمد خداوند کردند ؛ و از این واقعه روزی چند بر نیامد که زن منوح آبستن شده پسری آورد و نام او را شمشون نهادند و او در میانه «صرعا» و «اشتول» تربیت میافت

ص: 114


1- ما نوح پدر شمشون بوده و مادرش زنی نازا بوده فرشته خداوند بر او نازل شده ولادت شمشون را خبر داد و شمشون در واقع برای کشیدن انتقام از ایل فلسطین بوجود آمده بود لهذا بنابر نقل تورات في يافته دختر فلسطینی شده و همین پیوستگی ضمینه دشمنی و بالاخره قتل و کشتار ايل فلسطین گردید و در شجاعت و قدرت بسیار فوق العاده بوده است و تفصیل شرح حالش در کتاب داوران فصل 13 و 14 و 15 و 16 مذکور است
2- ضجيع: همخوابه .
3- بی توانی : بی تأمل و درنگ

چون بحدر شد و بلوغ رسید روزی بجانب تمنث گذر کرده دختری خوبروی از اصل فلسطین بدید و دل در وی بسته ، باز آمد و از مادر و پدر خود در خواست فرمود که او را بحباله نکاح در آورد، هر چند پدر و مادرش گفتند : قانون آل اسرائیل نباشد که از بیگانه دختر گيرند اينك در عشیرت تو دوشیزگان پاکیزه منظرند هر که را بخواهی بزنی نزد تو آریم شمشون گفت هرگز جز آندختر راهم بستر نخواهم شد از اینروی که چهره او در چشم من نیکو نموده و مهر من بسوى او جنبش کرده ناچار منوح وزوجه او سر را برداشته بطرف تمنث رهسپار شدند ، چون بنزديك قبیله فلسطیان رسیدند ناگاه شمشون بريك طرف معبر نگریسته شیریر ادید که خروش میکرد ، پس بسوی او شتافته بی آنکه صلاح حرب با وی باشد آن شیر را بگرفت و بدانسانکه بزغاله را پوست از سر بیرون کنند آنرا پوست از سر بر آورد وجسد آنرا انداخته بازگشت و پدر و مادر را از این راز آگاه نساخت .

على الجمله: بقبيله فلسطیان در شده آن دختر ا برای شمشون نامزد کردند و آرامگاه خویش مراجعت نمودند ، بعد از یکچند روز که دیگر باره برای انجام یکاشانه عروس میرفتند ، شمشون را بخاطر رسید که بر سر جسد آن (1) اسد رفته حال آنرا باز داند ، پس ابوین را بگذاشت و از معبر بیرونشده بنزديك جسد شیر آمد دید که مگسان نحل (2) در سینه شیرخانه کرده شانی (3) از عسل بر آورده اند چنانکه عسلی سفید از آن در سیلان است (4) در حال شمشون پیش رفته قدری بنوشید مقداری بر گرفته بنزد ابوین آورد و ایشانرا نیز بخورانید و همچنان آنراز پوشیده داشت و از آنجا بخانه عروس آمد و مجلس طرب بر آراست و چون رسم بنی اسرائیل آنبود که در ایام عروسی یکهفته ولیمه (5) دادندی شمشون سی تن از بزرگان فلسطیان رادعون فرمود و با ایشان گفت: که

مسئله دارم و سخنی باشما میگویم اگر در این هفته که روزهای عروسی است

ص: 115


1- اسد: شیر
2- نحل : زنبور عسل
3- شان: کندو
4- سیلان : روان
5- ولیمه: مهمانی.

سخن مرا فهم کردید و تفسیر فرمودید، سی جامه نیکو درسی (1) رزمه بسته بشما میسپارم و اگر آنسخن را فهم نکردید و از عهده پاسخ بیرون نشدید، بر شماست که سی جامه پسندیده در سی رزمه پیچیده بنزد من فرستید، ایشان بدین سخن همداستان شدند ، شمشون گفت: چیست آن خورش که از خورنده بیرون آمد و آن شیرین که از تلخ بادید گشت بزرگان فلسطین سه روز در این سخن فکر کردند و بجایی ره نبردند، روز چهارم بنزد زن شمشون آمدند و گفتند : شوهر خود را فریب داده این راز از وی بپرس و ما را بیاموز تا در جواب عاجز نمانیم، اگر چنین نکنی ترا میکشیم و میسوزانیم و آتش در سرای پدرت در میزنیم ، زن شمشون بترسید و بنزد آمده بگریست و گفت: اگر مرا دوست میداری این راز با من بگوی شمشون گفت من هنوز پدر و مادر خود را آگهی نداده ام چگونه ترا بیا گانم زن از در الحاج (2) بیرو نشده سه روز بگریست تا شمشونرا دل نرم کرد ، پس روز هفتم از قصه خبر گرفته و فلسطیانرا آگاه ساخت آنجماعت بنزد شمشون آمدند و گفتند حل مسئله کرده ایم، همانا چیزی شیرینتر از عسل نخواهد بود و هیچ شی تلختر و شدیدتر از شیر دیده نشود شمشون گفت : (3) حيلتى انديشيدى (4) وضجيع مرا فریب داده اینسخن از وی بیاموختید ؛ و در خشم شده زیرا بجای گذاشت و از تمنث بیرو نشده باراضي عسقلان آمد و سی تن از اهل آندیار را گرفته بکشت و جامه ایشانرا بر گرفته بنزد آنکسان که تفسیر مسئله کرده بودند فرستاد تا با وعده وفا کرده باشد و از آنجا بخانه خویش آمد تمیم پدر زن شمشون بود چون داماد را رنجیده یافت، چنان دانست که دیگر بازن خود رجوع نخواهد کرد پس دختر خویشرا بحباله نکاح دیگری در آورد و از این ماجرا یکچند مدت بگذشت دیگر باره مهر شمشون بطرف زن بجنبید و بزغاله بیاد وی فرستاد خود از دنبال بدر سرای زن آمد «تمیم» گفت : ترا دستوری نباشد که با دختر منهم بستر شوی از اینروی که تو ترک وی گفتی و من او را با دیگری عقد بستم اگر بخواهی در ازای او دختر

ص: 116


1- رزمه : بقچه رخت و لباس
2- الحاح : زاری کردن
3- حيلتي : خدمه ومكر
4- ضجيع : همخوابه.

دیگر دارم که از او بسال کمتر است هم اکنون بنکاح تو در آرم شمشون گفت: من بیزارم از اهل فلسطین همانا با من ظلم کردند و من کیفر ایشان خواهم داد و از آنجا بیرون آمده سیصد روباه از کوه و دشت صید کرده بیکجای آورد و بردم هر يك چراغی افروخته بر بست ؛ آنگاه دو روباه را بيك رشته کشیده در میان مزارع اهل فلسطین رها کرد، چون وقت حصاد سنبله بود آتش در خرمنزارها افتاد جمله بسوخت و همچنان از رزستان و دیگر درختها چیزی باقی نماند، چون اهل فلسطین دانستند که این زیان از شمشون است و مایه این فتنه تمیم و دختر او شده مجتمع شدند و او را با دخترش بسوختند چون این خبر بشمشون رسید خشم وی زیاده شد و جمعی کثیر از ایشان همیگرفت و آنجماعت را از ساق تاران خرد همی شکست و رها کرد و از آنجا «بساحاف» آمده ساکن گشت اهل فلسطین جمع شده بنزد بنی یهودا آمدند و گفتند : شمشونرا از شما میخواهیم که او را بسته بنزد ما آورید تا ویرا کیفر کنیم، بنی یهودا سه هزار مرد مبارز برگزیده بسوی شمشون فرستاد و ایشان بساحاف آمده با شمشون گفتند ، آیا نمیدانی که اهل فلسطین بر ما مسلط اند این چه جسارت بود که کردی اینک بر ما واجب است که ترا گرفته بدیشان فرستیم ، شمشون گفت سوگند یاد کنید که شما با من زیان بخواهید آورد ، و مرا با اهل فلسطین خواهید گذاشت من مطیع شما میشوم ، ایشان باوی عهد کردند که خود او رازیان نرسانند ، و شمشون را گرفته بدو زنجیر آهنین بربستند و بنزديك مردم فلسطین آوردند، اهل فلسط این چون اورا بدیدند ناگاه برجسته تا خون وی بریزند، شمشون چون قصد آنگروه را بیافت قوت کرده آن سلاسل (1) آهنین را از چند جای بگسیخت در آن بیابان استخوان سرحماری بیافت، دست فراکرده آنرا بگرفت و با فلسطیان بجنگ در آمد و هزار تن از ابطال فلسطین را با آن استخوان بکشت و ایشانرا هزیمت کرده گفت: اينك با استخوان صورت خری این سزا بشمادادم، و استخوانرا بزمین افکند و از آن پس آنمقام را دم الخد (2) خواندند ، چون این مهم بنهایت رسید شمشون سخت عطشان گشت چنانکه سستی در وی بادید آمد ، پس روی بدرگاه یزدان کرده گفت : پروردگارا

ص: 117


1- سلاسل : جمع سلسله : زنجیر
2- دم الخد : خون صورت.

بنده ذلیل توام اگر آب نیابم در این بیابان بدست کفار کشته شوم ، خدای بروی رحم کرده از استخوان (1) صورت خردخنه پدید شد و آبی گوارا جوشیدن گرفت ، پس شمشون از آن آب نوشید و سیراب گشت و آنمنزل راعين قرن فك الحمار نام نهاد ، و از آنروز بربنی اسرائیل قاضی و مدیر گشت و مدت بیست سال در میان آنجماعت فرمانگذار بود ، و در اواخر این مدت وقتی به (غزه) آمد و در سرای زنی جمیله در شد و باوی هم بستر گشت و شب در خانه او بخفت ، اهل فلسطین از این معنی آگهی یافته فراهم شدند و در اطراف آنخانه کمین ساختند که چون صبحگاه از خانه بیرون شود او را گرفته بکشند ؛ شمشون از کید (2) دشمنان خبر شده نیمشب از جامه خواب برخاسته بدر سرای آمد و در را بسته یافت، پس دست برده آستانه در را بگرفت و بادر سرای از جای برداشته بر دوش نهاد؛ و از غزه بیرونشد، بجبل حبرون آمد و از آنمهلکه نجات یافت و پس از یکچند مدت به نخل شارون آمد و بازنی که دلیلا (3) نام داشت ساز محبت طر از کرده با او بپیوست و روزگاری سر در بالین او مینهاد اهل فلسطین چون دانسته بودند که باشمشون نبرد کردن سود ندارد ، بنزد دلیلا آمدند و گفتند : اگر شمشو نر افریب دادی و این معنی را بر مانمودی که دفع او باچه میتوان کرد و نیروی او چسان کم تواند شد ، هريك از مشایخ فلسطین هزار و سیصد مثقال سیم با تو ارزانی دارند، دلیلا طمع ، در سیم بسته بنز د شمشون آمد و از وی درخواست نمود که ترا باچه توان بست و نیروی تو از چه ضعیف (4) شود ؛ شمشون گفت : اگر مرا با هفت ریسمان که نمناک باشد ببندند

ص: 118


1- در کتاب قاموس کتاب مقدس هنگامیکه قصه شمشون را نقل میکند وقتی بدینجا میرسد میگوید: در این وقت از جانب خدا چشمه خوشگواری در آنجا پدیدار شده شمشون از آن نوشید وابداً اسمی از استخوان صورت خرورخنه آن نبرده است.
2- كيد : خدعه ومكر.
3- دليلا معشوقه شمشون که در وادی «سورق» که در قسمت سبط يهودا و نزديك بحدود فلسطین واقع ، بود ، سکونت میداشت و هم او سبب شد که شمشون بدست دشمنانش گرفتار شود. توراة سفر داوران 4:16
4- چگونگی تضعیف شمشون آنچه در اینجا ذکر شده، با اندک اختلافی در تورات موجود است و آنچه مسلم است در گرفتاری شمشون زنش دلیلا دست داشته و بطمع سیم و زر وسائل گرفتاری او را فراهم نبود ولی خصوصیاتی که در تورات ذکر گردیده تا بر صحت آن دلیلی یافت نگردد این گونه مطالب را نمیتوان قبول کرد و لذا برخی از علماء این گونه مطالب را تضيف نموده اند.

چون یکتن از مردم باشم پس اهل فلسطین آتریسمانها را مهیا کرده به دلیلا سپردند و خود در کمین نشستند ، دلیلا شمشون را در خوابگاه با آن اوتار (1) بربست و برای ، تجربه ندا کرده که ای شمشون اینك دشمنان تو برای دفع تو در رسیدند ، شمشون برخاست و آن اوتار را چون تارکتان در هم گسیخت ، دلیلا گفت: ای شمشون بایار خود دروغ گفتي اينك راست بگوی که تو را با چه توان بست ؟ شمشون گفت : اگر تورا مرا بازنجیرهای آهنین که استعمال نشده باشد بر بندند عاجز و زبون خواهم بود ، دلیلا آن سلاسل (2) مهیا کرده هم در خواب دست شمشون را بر بست ، و اورا از جای بر انگیخت كه اينك فلسطیان رسیدند ، شمشون از جامه خواب جستن کرد و آن سلاسل را در هم گسیخت و آماده رزم بایستاد، دلیلا گفت ایشمشون هم با من سخن بكذب راندی چه باشد که مرا از راز خود آگاه سازی ؟ شمشون گفت : اگر هفت تار موی مرا چنانکه خفته ام با تار و پود نسیج (3) جولاهگان در بافته سازی خلاصی نیابم دلیلا این تجربت نیز کرد و مقصود بدست نیامد پس با شمشون گفت: همانا بامن با خدیعت (4) کنی و مهر من در دل نداری، چه از تو سخنی پرسیدم و تاکنون سه کرت (5) مرا فریب دادی و دروغ گفتی و با او سرگران ساخته آغاز جور در میان نهاد و مدتی او را محزون و غمگین میداشت ، تاکار بر شمشون تنگ شد و ترك هوای او نتوانست کرد ، ناچار پرده از راز برگرفت و گفت : ای دلیلا هرگز تیغ باموی سر من نزدیکی نکرده و کس موی من نسترده، چه از بطن مادر تاکنون خاص خدا بوده ام و این عهد فرشته خدا از پدر و مادر من گرفته، اکنون اگر کسی موی سر من بسترد قوت و نيروى من ضعیف شود، آنگاه چون یکی از مردم خواهم بود ، دلیلا این سخن را بصدق یافت و اهل فلسطین را آگاه ساخت و در خواب موی سر او را بدست موی تراشی بسترد ، و اعدا بگرد او در آمدند و او را بگرفتند و میل تفیده (6) در چشم کشیده دیدگانش را از بینائی معطل داشتند و از آن پس او را بغزه آورده

ص: 119


1- اوتار - جمع وتر : تار.
2- سلاسل - جمع سلسله : زنجیر
3- نسیج : بافته.
4- خدیعت : مکر و خدعه
5- کرت: نوبت
6- تفيده: گداخته .

محبوس کردند و دست آستی با مقداری گندم نزد او گذاشتند تا بدان مشغول باشد ، چون این کارها پرداخته شد اهل فلسطین روزی چند بشکرانه این نعمت ستایش اصنام خویش کردند و شاد خاطر زیستند آنگاه انجمنی راست کرده بزمی بیار استند و جمعی کثیر در آن مجلس حاضر شدند، چنانکه سه هزار زن و مرد بر بام آن بنا بود و نظاره آن بزم میکرد ، چون از کار طعام و شراب فراغت یافتند کس بطلب شمشون ستادند، تا او حاضر شده در این انجمن رقص کند ، و در این مدت موی سر شمشون آمده و نیروی او نخست بود ، على الجمله : شمشونرا بمجلس آوردند زمانی در میان انجمن برقصید و مردوزن او را نظاره کردند، آنگاه با کودکی که عصایش میکشید گفت : ای فرزند مرا بپای ستون این بنا برسان که تکیه کرده از ماندگی فراغت یابم و دوستون در وسط آن بنا بود که تمامت آن بنا بدان ستونها پایندگی داشت ، مع القصه : آن كودك عصای شمشون را کشیده بیای ستونها آورد و او برای هلاکت دشمنان ترك جان خویش نیز بگفت و با دست راست یکی از آن ستونها بگرفت و با دست چپ ستون دیگر را وقوت کرده هر دو را از جای برکند ، و آن بنار ابر سراهل فلسطین فرود آورد و آن خلقی که در این هنگام بهلاکت رسیدند زیاد از آن بود که شمشون .

در حیات خود از آنجماعت کشته بود و چون اینخبر به بنی اسرائیل رسید خویشان شمشون بدانجا شدند و جسد او را از خاک برگرفته با خود بردند، و در میانه صرعا و اشتول در جنب قبر پدرش منوح دفن کردند .

جلوس چپالس در مصر چهار هزار و دویست و نود و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

چپالس چون مملکت مصر بگرفت و مرتبه فرعونی یافت ، قانون جورو تعدی پیشنهاد خاطر کرد و رسم ظلم و اعتساف (1) بمیان آورد، تا اینزمان فراعنه مصر اگر چند روش بت پرستی وشرك با خدای یگانه داشتند لکن کار با عدل و

ص: 120


1- اعتساف: ظلم وجور.

نصفت میکردند ، چپالس آن آئین از میان بر گرفت و برکیش بت پرستان نیز نپائید و بفرمود : در معبدها بستند و آن قربانی که در بتکدها میگذرانیدند موقوف داشتند و رعایا را بکارهای شایگان (1) بگماشت و مانند گنبدهای هرمان که از بناهای ادریس بود چنانکه مرقوم شد چند گنبد بساخت و مردم در انجام کار این بناها بسیار رنجه شدند و شکنجه دیدند، چنانکه خلقی کثیر از این زحمت بهلاکت رسید مدت پادشاهی او در مصر پنجاه سال بود .

ابتدای فتنه در میان بنی اسرائیل وقتل (بنی بنیامین) چهار هزار و سیصد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

بعد از وفات شمشون بنی اسرائیل را ملکی و فرمانگذاری نبود و هر فرقه بر حسب تمنای خویش عمل میفرمود ، مردی (2) در جبل ابراهیم که او را «میخا» مینامیدند وقتی بنزد مادر خویش رفته گفت، ایمادر هزار وصد مثقال سیم که از تو مفقود بود من يافته ام ، واينك بنزد تو آورده ام و آن سیم بنزد مادر نهاد ، مادر دعای خیر در حق فرزند بگفت و در حال زرگریرا طلبداشته دویست ، متقال سیم بدست مزد وی مقرر کرد، و بفرمود تا از آن سیم که بجای مانده بود صنمی (3) بساخت، و «میخا» بتخانه ساخته آنصنم را در آنجا نصب نمود در اینوقت مردی از دودمان لیوی بن یعقوب که هم لیوی نام داشت از بیت لحم بیرو نشده در طلب منزلی موافق بود، ناگاه بجبل افرائیم عبور کرده بخانه میخا در آمد و میخاچون مردی از خاندان لیوی بیافت قدم او را مبارك شمرد و گفت: اگر تو در این بتخانه بمانی و برما امامت کنی هر روز ده مثقال سیم نزدتو بهدیه آورم ونرا از کسوت و طعام فراموش نکنم اینسخن موافق خاطر لیوی افتاد و در آنجا بماند و میخا چون فرزندی که خدمت پدر کند در حضرت لیوی روز میگذاشت، از آنسوی قبیله دان که در صرعا واشتول سکون داشتند با منازل خویش خرسند نبودند زیرا که جای بر ایشان تنگ بود پس از میان خود پنج تن مرد دانا بر گزیده برای تجسس زمینی وسیع بیرون فرستادند و جاسوسان از میان قبیله سفر کرده بجبل افرائیم عبور فرمودند

ص: 121


1- شایگان: کاری که مردم را بعنف بدان گمارند.
2- تورات سفر داوران باب 17 .
3- صنم : بت.

و در آنجا شبی بخانه میخا منزل گرفتند و از حال لیوی و ، کار صتم آگهی یافته صبحگاهان بجانب اليش رفتند ، و آن اراضی ملکی وسیع وایمن از فساد بودن همتی فراوان و هوائی سازگار داشت جاسوسان بی توانی (1) مراجعت کرده و صورت حال با بنی دان بگفتند ، و از حال لیوی و کار صنم و بیت میخانیز ایشان را آگهی دادند : مرد از قبیله دان از صرعا و اشتول کوچ داده بحبل افرائیم آمدند و بر در سرای میخا کمین ساختند، آنگاه جاسوسان خمسه بدرون خانه شده آن صنم را با رداء وجامه امام بتخانه پر گرفتند ، لیوی بر در خانه ایستاده همی تگران بود که این چه حادثه است ، ناگاه ششصد مرد با سلاح جنگ دید ، که بخانه در آمدند و آن صنم را با هر چه یافتند بر گرفتند، لیوی گفت ایگروه شما را چه افتاده از بتخانه چه میخواهید؟ با او گفتند خاموش باش و باما ملحق شو ، آیا تو امام يكتن باشی نیکو تر است یا امام جماعتی ؟ نیوی ناچار بدان عمل رضا داده بهمراه آنگروه بیرونشده پس از رفتن بنی دان مردی بنزد میخا شده گفت: چه آسوده نشسته اينك هر چه در خانه تو بود بغارت رفت، میخا جستن کرده از دنبال بنی دان بدوید و بدیشان رسیده فریاد برکشید که ایجماعت این چه ظلم است که با من روا اید؟ و همچنین آسوده میگذرید چند تن از بنیدان روی برتافته گفتند : ای میخا ترا چه رسیده که اینگونه در قلق (2) و اضطرابی؟! میخا گفت : چه با من گذاشته اید که اینسخن میگوئید؟ اینك آله مرا با هر چه داشته ام با خود میبرید و امام بتخانه را بهمراه میکشانید چگونه مضطرب نباشم گفتند : ای میخا از قفای ما فریاد مکن آن مبین که ما خاموشیم، در میان ما جوانان غیورند ناگاه باز پس پس شده خود و فرزندانت را هلاك سازند، میخا چون دید طاقت مقاتله با ایشان

ندارد مراجعت کرد و بنی دان باراضی خود آمده در الیش بنام دان قریه ساختند که موافق با اسم قبیله بود ، و آن صنم را نصب کردند دیونانان بن جرمون

ص: 122


1- بی توانی: بی تأمل و بدون درنگ
2- قلق : تشویش و اضطراب

بن منسی را با فرزندانش امام خویش فرمودند و از سوی دیگر مردی بنام (1) لیوی نام در بیت لحم میان بنی یهودا آمد و کنیزی گرفته با وی هم بالین گشت ، و از مدتی آن كنيزك با مرد بیگانه هم بستر شد ولیوی اینمعنی را یافته او را ترك گفت و بخانه پدر فرستاد و چهار ماه آن كنيزك در بيت لحم بماند ، و دیگر باره دل ایوی بجانب وى راغب شد عزم کرد تا بنزديك زن رود، پس غلامی و جاریه بارمغانی گرفته با دو سر حمار برداشت و بخانه كنيزك آمد ، پدر زن وی او را پذیرا شده نیکو مهمان نوازی نمود و هفت روزش با عزاز و اکرام ضیافت فرمود آنگاه ايوى كنيزك را با غلام و جاریه و حماران برداشته بعزم خانه خود از بیت لحم بیرون آمده و شامگاه بجبل یا بوس که در جنب بیت المقدس بود رسید ، غلام گفت يك امشب بایست در این قریه ساکن بود تا چون روز برآمد بجانب مقصود شویم لیوی فرمود : این قریه قبیله از قبایل بیگانه است و توقف در آن از باشد ، پس ببلده جمع که از بلاد بنی بنیامین بود در آمدند و در میان بازار فرود پیرمردی بدیشان باز خورد و مهربانی کرده ایشان را بخانه خویش برد ورسم مهمان نوازی بجای آورد ، چون از ماندگی راه بیا سودند و از کار اكل وشرب بپرداختند ، جمعی از جهال بنی بنیامین که از حال ایشان آگهی داشتند طمع در كنيزك ليوى بسته بدر سرای آمدند وزن لیویرا طلب کردند و آن پیر مرد از خانه نشد و گفت : ایمردم جبار از خدای بترسید و زیان با مهمان روا مدارید اینك من دختری وجاريه باکره دارم و هر دو را با شما میسپارم آنچه میخواهید با ایشان معمول دارید و مرا در نزد مهمانان شرمسار مسازید، آنجماعت بدکاره نپذیرفتند وزن لیوی را گرفته با خود بردند و آنشبرا تا سپیده دم از کنار وی بر نخواستند چون صبح بر آمد زن لیویرا هم بدان سرا آورده رها کردند، و آن كثيرك چندان رنجه شده بود که در حال هر دو دست بر آستانه خانه نهاده بخفت و بمرد چون روز برآمد لیوی برخاست و در خانه بگشود وزن خود را بر آستانه افتاده یافت ، گفت برخیز

ص: 123


1- تورات سفر داوران باب 0719 95 .

تا راه خویش گیریم، جوابی نشنید پیش رفته نيك نظر کرد دید که بر جای مرده است ، جسد او را برداشته بر حمار خویش بست و از جمع بیرون شده بمنزل خود آمد و کاردی بر گرفت و تن آنمرده را دوازده پاره ساخت و هر پاره را بنزديك سبطی از اسیاط فرستاد که قضا (1) بر من چنین رفته تا شما را در این چه رضا باشد بنی اسرائیل چون از اینحال آگاه شدند گفتند: تاکنون که از مصر بیرو نشده ایم چنین ظلمی ندیده ایم و نشنیده ایم پس مردان جنگی از همه قبایل بیرونشده بمصفیا آمدند و با هم سوگند یاد کردند که این کین بخواهند و مردان جنگی را در آنروز شمار کردند چهارصد هزار تن بود، انگاه تفریر اختیار کرده بنزديك قبيله بنيامين فرستادند و گفتند: این چه ظلم بود که در حق لیوی روا داشتید ؟ اینک آنکسان که ارتکاب بدانکار شنیع (2) کرده بنزد ما فرستید تا ایشانرا کیفر کنیم و اگر نه آماده کارزار باشید بنی بنیامین مسئلت رسولا نرا نپذیرفتند و برای جنگ جماعت خود را جمع کرده بشمردند بیست و شش هزار مرد مقاتل فراهم شده مقصد تن نیز مرد مبارز داشتند که با دست چپ کمانداری کردندی و اگر بامتحان موئیرا آویختندی هم خدنگ (3) ایشان خطا نکردی .

على الجمله: بنی یهودا پیشی جسته و دیگر قبایل از دنبال ایشان رهسپار آمده باراضی جمع فرود شدند و از آنسوی بنی بنیامین بیرونشده در برابر ایشان صف رکشیدند و جنگ در پیوست در این مصاف بیست و دو هزار تن از بنی اسرائیل مقتول گشت و آنجماعت مخدول (4) شده با منزل خویش آمدند و روز دیگر باز مردان جنگ از طرفین بیرون شده جنگی صعب افتاد در این کرت نیز هجده هزار تن از بنی اسرائیل کشته گشت در این وقت آنجماعت دل آزرده و افسرده در بیت ایل مجتمع گشتند از اینروی که تابوت خداوند در آنجا بود و همچنان فينحاس بن العاذار بن هرون خادم آنصندوق بود .

على الجمله: بنی اسرائیل آنروز را روزه گرفتند و در پیش روی صندوق الشهاده

ص: 124


1- قضا: حكم
2- شنيع : زشت
3- خدنگ : تير
4- مخذول: سر افکنده

استغاثه بدرگاه خدای برده سخت بگریستند ، و از آن پس برای مصاف سیم روز آماده شدند و مردان مبارز را گروه گروه کرده در چند جای از مواضع جمع بكمين نشانیدند ، وصبحگاه برروش روزهای گذشته صفوف خود را در برابر قبیله بنیامین آراستند و جنگ در پیوست بنی بنیامین مردانگی کرده بمیدان در آمدند و سی تن از بنی اسرائیل را عرضه هلاك ساختند .

و گمان داشتند که چون روزهای گذشته ظفر خواهند یافت و بنی اسرائیل دانسته هزیمت میکردند و آنجما عترا از قلعه و بلده دور میساختند تا معبر ایشان بر کمینگاه افتاد ، مناقصة (1) ده هزار مرد دلاور از کمین بیرونشده تیغ در بنی بنیامین گذاشت، و از اینسوی بنی اسرائیل روی بر تافتند و با ایشان در آویختند ، جنگی عظیم افتاد و در آن هنگامه پانزده هزار تن از بنی بنیامین کشته گشت و هزیمت کردند و ، بنی اسرائیل از شتافتن بدنبال ایشان تغافل فرمودند ، چه میدانستند معبر کمینگاه دیگر خواهد افتاد و از آنسوی جمعی از کمینگاه خویش بیرون شده ببلده جمع در تاختند و آنقلعه را گرفته هر یکرایافتند، بکشتند و هیچ کس را از زن و مرد باقی نگذاشتند و آتش در شهر زدند در اینوقت مردان بنی بنیامین که از جنگ فرار کرده بودند ، با فوجی دیگر از آل اسرائیل باز خوردند و ناچار بکارزار در آمدند ، وسی تن از بنی اسرائیل را نیز بکشتند ناگاه برقفای خود نگریسته عمودی از ، دود دیدند که از میان جمع سر بر آسمان کشیده دارد دانستند که کار در آنبلده بر چهسان رفته دلهای ایشان ضعیف شد و روی بهزیمت نهادند، در این مصاف نیز سه هزارتن از ایشان مقتول گشت؛ و همچنان گریزان بکهف (2) رامون آمدند و بنی اسرائیل از دنبال آنجماعت شتافته پنجهزار تن از ایشانرا در راه بکشتند، بنی بنیامین نیز كهف رامون را مأمون نیافته بسوی جمعون شتافتند، و مردان بنی اسرائیل از پی در رسیده دو هزار تن را عرضه شمشیر ساختند .

على الجمله : بیست و پنج هزار و یکصد تن از بنی بنیامین مقتول گشت و ، بنی اسرائیل از میدان مصاف مراجعت کرده بقری و مساکن و بلدان ایشان در شدند و هر کس

ص: 125


1- مناقصة : بطور ناگهانی
2- کهف : غار بزرگ.

را بیافتند بکشتند ، و خانه های ایشان را خراب کرده آتش در زدند، و گاو و مواشی (1) واجمال (2) و رمه هر جانور که دیدند بکشتند همه جهت از آنجماعت ششصد مرد رهایی یافته در کیف رامون ساکن شدند، ایشانرا نیز هیچ زن نبود که سبب توالد و تناسل گردد ، و بنی اسرائیل (3) در مصفیا سوگند یاد کردند که دیگر از قبیله خود زن بآل بنيامين ندهند و وصلت ایشان اختیار نکنند، از نیروی کار بر آن ششصد مرد سخت افتاد ، پس از چهار ماه از کهف رامون به بیت ایل آمده در حضرت پروردگار زاری و ضراعت کردند (4) و سخت بنالیدند و بنی اسرائیل دل با ایشان نرم کرده از اعمال خویش پشیمان گشتند و گفتند دریغست که سبطی از اسباط بکلی نابود شود و يكقوم بلا عقب ماند ، از قضا در اینوقت جميع بنی اسرائیل در (مصفی) جمع شدند تا تجدید عهد کنند و با وفاق یکدیگر سوگند یاد فرمایند، و گفتند: هر قبیله که برای این معاهده در مصفیا حاضر نشود او را هلاک خواهیم ساخت و چون اهل نابلس (5) بدین معاهده رضا ندادند و بمصفیا در نیامدند و بنی اسرائیل بنهب وقتل ايشان يكجهت شده ده هزار تن مرد مقاتل بدفع ايشان مأمور فرمودند و ، آنجماعت بجلمان آمده هر مرد و زن که در نابلس یافتند بکشتند و دختران با کره ایشانرا باسیری آوردند و آندوشیزگان چهار صد آن بودند : پس مشایخ بنی سرائیل برای آنکه بنى بنيامين منقرض نشوند: این دختران را بدیشان سپردند تا بزنی بخانه خود بردند. اينك دویست تن بیزن بماند دیگر باره مشایخ بنی اسرائیل کی نزد مردان بنی بنیامین فرستادند و گفتند چون روز عید فراز آید و در شیلو انجمن شود. شما در میان رزستان پنهان شوید و هر مرد چون دختری از اهل شیلو بیابید گرفته بادف و طنبور بارض خویش برید و بحباله نکاح در آورید چون پدر و مادر ایشان نزد ما شکایت آرند مقبول نخواهد بود ، از اینرو که ما قسم یاد کرده ایم دختر بشما ندهیم جز بدینسان صاحب زن و فرزند نخواهید شد ، پس

ص: 126


1- مواشى - جمع ماشيه : چهارپایان
2- اجمال - جمع جمل : شتر .
3- تورات . سفر داوران باب 21
4- ضراعت : خواری وزاری .
5- نابلس: اسم رومانی شکیم است و از کثرت استعمال به تابلوس رسیده آنرا فعلا نابلس گویند.

بنی بنیامین چنین کردند و در عیدگاه هر مردز زیرا از اهل شیلو برد و مشایخ بنی اسرائیل پدر و مادر ایشانرا ساکت کردند و گفتند : بر این جماعت رحم واجب است پس دیگر باره آن بنیامین عددی کثیر شدند.

ظهور علی علیه السلام

در بنی اسرائیل چهار هزار و سیصد و ده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

علی از احفاد هرون علیه السلام است و جنابش از جمله انبیاء شمرده شود، پیوسته در شیلو اقامت فرمودی وقوم را مقتدا و بیشوا بودی ، یکچند مدت اوقات شریف را در حل وعقد امور بنی اسرائیل میگذاشت و مردم را آسوده حال میداشت ، تا پسران وی که یکی حفنی و آندیگر «فینحاس» (1) نامیده میشد بحدر شد و بلوغ رسیدند و دست به میان بر آوردند و از محرمات خدای پرهیز نکردند ، چنانکه هر گاه بنی اسرائیل برای حج گذاردن و قربانی کردن در شیلو حاضر شدند و قربانیهای خود را پیش گذرانیدند حفتی و فینحاس بر سر دیگ قربانی آمدند و منشالی (2) که سه شاخه داشت در دیگ فرو برده ، هر مقدار گوشت که ممکن بود از دیگ بر میگرفتند و آنر احق الامامة محود میپنداشتند، پس از روزی چند هم بدین ما یه خرسند نشدند و مقرر داشتند که چون گروهی وارد شیلو شود و خواهد قربانی کند نخست بهره بایشان فرستند ، چند کس بگماشتند که چون قومی در میرسید بنزد ایشان حاضر شده میگفتند : بهره امامت را قبل از آنکه قربانی کنید گوشت خام بدهید، و بهترین قربانیها را میگرفتند و همچنان هر گاه زنان بنی اسرائیل برای طاعت خداوند بخانه خدای در میشدند حفنی و فینحاس با ایشان قصد زنا میداشتند و از آنچه ممکن میشد از معصیت کناره نمیجستند بزرگان بنی اسرائیل از سوء سلوك ايشان نسبت با قوم معروض رای امام علی داشتند و آنحضرت در غضب شده حفنی و فینحاس را طلب فرموده گفت : چرا از خدای نمیترسید و از ارتکاب معاصی اندیشید زود باشد که خدای از شما انتقام کشد و شما را بمکافات عمل گرفتار

ص: 127


1- حقنى و فينحاس پسران عیلی بودند که در شرارت شهره بودند، و در روزگاری که تابوت سکینه گرفته شد هر دو برادر مقتول گشتند، و این جزای اعمال و کردار ناپسندشان بود که بدان گرفتار شدند.
2- منشالی: آلت آهنی که بوسیله آن از دیگ گوشت برداشته میشد

کند ، ایشان نصیحت پدر بزرگوار را اصفاء (1) نفرمودند و همچنان در عصیان و طغیان مصر (2) و مجد بودند (3) ، تاروزی فرشته خدا بر امام علی ظاهر شد و گفت : خداوند میفرماید: پدران تو را از مصر بیرون آوردم و از دست اعدا نجات دادم ، وقبایل شما را بزرگ کردم و بزرگوار داشتم و همچنان تر ا امام جماعت نمودم و بر همه بنی اسرائیل تفضیل دادم ، ایا چه شد که پسران تو سر از ربقه طاعت بیرون بردند و بر طریق معصیت وضلالت شدند ؟ اينك بهتر و نيكوتر ذبايح (4) مرا از قوم برای خودستانند و از اقسام منهيات (5) پرهیزند، زود باشد که مکافات این اعمال امامت جماعت را از خاندان تو بیرون برم ، و پسرانت را شیخ قبیله نخوانم ، هر کس از خاندان تو بوجود آید در جوانی بمیرانم و حفنی و فینحاس را هلاک سازم و پیشوائی با صلاح و سداد (6) برای قوم بر انگیزم و اولاد و احفاد (7) تو خادم و پرستار وی باشند و بمثقالی سیم و گرده نان اجیر او شوند چون اینخبر بنهایت رسید فرشته خداوند ناپدید گشت و از آن پس تا بعثت سموئیل از بنی اسرائیل انقطاع یافت و امام علی بغایت ضعیف و ناتوان گشت و بینش دیدگانش اندك شد و اهل فلسطین بر بنی اسرائیل بشوریدند و صندوق عهد نامه را ببردند و پسران امام علی را مقتول ساختند ، و اینخبر چون بوی رسید از کرسی در افتاده وفات یافت ، چنانکه تفصیل این اجمال در قصه سموئیل علیه السلام بیان خواهد شد امام علی هفتاد و هشت سال بود و از اینجمله چهل سال فرمانگذار و مدبر بنی اسرائیل بود .

ظهور القانا علیه السلام

چهار هزار و سیصد و ده سال بعد از هبوط آدم بود . القانا (8) بن يرحوم بن الياهو بن صاف افرتانی از اولاد و احفاد قارون است که قورح بن يصهار بن قهات بن ليوى بن

ص: 128


1- أصفاء : شنيدن
2- مصر : ابرام کننده
3- مجد : ساعی وجدى .
4- ذبايح - جمع ذبيحه : حیوانی که ذبح شرعی شده باشد .
5- منهیات - جمع منهی: آنچه ممنوع شرع و عرف باشد.
6- سداد : استقامت، رشاد
7- احفاد - جمع حفيد : فرزند زاده
8- آول شموئیل: باب اول

يعقوب باشد ، وی از اکابر پیغمبران بنی اسرائیل است، و لفظ (القانا) بلغت عبری بمعنی خدا حاصل کرده است ، آنجناب در جبل افرائیم ساکن بود و او را دوزن بود که يکيرا حناء و آندیگر را «فنا» مینامیدند، و هر سال از برای حج گذاردن و قربانی کردن بشیلو میآمد و مناسك حج را بپای برده مراجعت میفرمود ، و بنی اسرائیل را بیند و مواعظ بهره مند میداشت و بر شریعت موسی دعوت میفرمود ، وسایر احوال و اثار القانا در ذيل قصه ولادت سموئیل مرقوم خواهد افتاد.

ولادت سموئيل علیه السلام

چهار هزار و سیصد و ده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . مرقوم داشتیم که همه ساله القانا زنان خویش حنا و فنارا برداشته برای گذاردن حج بشیلو میآمد، در اینوقت چون مناسك حج بیای برد و قربانی خویش پیش گذرانید ، از گوشت قربانی فنارا با دختران و پسران بهره داد و حنارا اگرچه عقیم بود دو چندان ایشان نصیبه فرمود از اینروی که اورانيك دوست میداشت ، لكن حنا در غم و حزن بود برای آنکه فرزند نداشت لب با آب و نان نمیگذاشت و در خانه خدای آمده بنماز نیاز مشغول بود، و در طلب فرزندی زاری و ضراعت میفرمود و با خدای عهدی بست که اگر فرزندی آرد موی سر او را نسترد و در خانه خدایش باز دارد تا در همه عمر خدمت گذار بیت الله باشد ، در اینوقت امام علی که بر کرسی امامت نشسته بود حنا را بدید که زمانی در از برای نماز ایستاده باشد، گفت: ای زن آیا باشی که در ادای نماز اینگونه فرو مانده؟ حنا عرض کرد که ایمولای من هست نیستم و خمر ننوشیده ام ، بلکه از غایت حزن والم فرو مانده ام ، وصورت حال را بعرض امام علی رسانید ، آنحضرت فرمود : رنجه مباش که خدای حاجت تراروا ساخت ، پس حنا از نماز فراغت جسته بمنزل خویش آمد و پس از روزی چند حامله شد و فرزندی آورده او را سموئیل نام گذاشت ، یعنی نام اوست خدا کنایت از آنکه از خدای این مسئلت کردم و ایندولت یافتم علی الجمله : چون سال دیگر هنگام حج فراز آمد والقانا عزم شيلو فرمود حنا ازوی رخصت خواسته بجای ماند و گفت : چون

ص: 129

هنگام قطام (1) سموئل رسد او را از شیر بازگیرم و با خود آورده در بیت اللهش (2) بگذارم، القانا اور اگذاشته با اهل خویش بشیلو آمد و کار حج کرده مراجعت فرمود ، و در سفر دیگر که هنگام فطام سموئل بود حناگاری چهار ساله برداشت و با سموئل بشیلو آمد و آنگاو را قربانی کرده رسوم حج را بپای برد ، و فرزند را آورده بدست امام علی سپرد تا همه عمر خادم بیت الله باشد، و در خدمت القانا مراجعت کرده برامه آمد و همچنان سموئیل در خدمت امام علی تربیت میافت ، و بعد از ولادت سموئل بازحنا حامله شده كرة بعد كرة (3) سه پسر و دو دخت- ازوی آمد و هر سال بزیارت بیت الله آمده از دیدار سموئل نیز شادمیگشت ، و آنحضرت در خدمت امام علی همه روزه بصلاح وسداد می افزود تا مرتبۀ بعثت و نبوت دریافت ، چنانکه انشاء الله در جای خود مذکور شود .

جلوس سارس

در مملکت بابل چهار هزار و سیصد و سینزده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود سارس بن اطیروس بعد از پدر بر سریر سلطنت جلوس فرمود ، و از کنار عمان تا حدود گرجستان را سخره فرمان داشت، و در ديار بكر و ارض روم و نینوا عمالش منسوب بودند ، و کار مملکت را بنظام میفرمودند مدت بیست سال سلطنت بادی بود ، چون هنگام ، هلاکتش فر از آمد فارینوس را که از میان ولدانش (4) سمت امتیاز داشت ، طلب فرموده كارملك بدو گذاشت و رخت بدیگر سرای برد ، وی نیز در ایام زندگانی بر روش آبا و اجداد بپرستش اونان و اصنام قیام میفرمود .

جلوس رودین

در مملکت چین چهار هزار و سیصد و پانزده سال بعد از هبوط آدم (ع) بود رودین بن سونی پادشاه بیست و یکم است از اولاد شينك تانگ که در مملکت چین صاحب تاج و نگین گشت ، و مدت هفت سال در مملکت چين و ماچين وتبت وختا

ص: 130


1- قطام : از شیر باز گرفتن
2- بيت اللش: يعنى بيت الله .
3- كرة بعد كرة : يك بار پس از بار دیگر
4- ولدان جمع وليد : كودك

حکمرانی داشت و در این مدت با قبایل مغول و تاتار مصاف میداد و همواره سپاهش در سر حد مملکت برای دفع شر آنجماعت مشغول مقاتله و مقابله بودند ، و در زمان حیات خودژ و کینگ را که از میان اولادش با جلادت طبع و حصافت رای بود طلب نموده منصب ولیعهدی بدو سپرده ، و رخت از جهان بیرون برد.

جلوس ژو گینگ

دو سال بعد در مملکت چین چهار هزار و سیصد و بیست و بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ژوکینگ پسر رودین است و پادشاه بیست و دویم است از دودمان شينك تانگ بعد از بدر چون بر تخت خاقانی قرار یافت و برتبه جهانبانی رسید وی نیز بکارزار جماعت مغول و تساندا گرفتار بود ، و اطراف مملکتش از ترکتاز آنگروه روی بویرانی داشت گاهگاه تورین فریدونرا بكين ايشان تحریص میفرمود و خود در آنحضرت رسم مودت و موالات استوار میداشت ، مدت شانزده سال روز بدین روش میگذاشت تا اجل محتوم و وقت معلوم نزديك شد، صنادید (1) حضرت و بزرگان مملکترا بدرگاه حاضر نموده ارشد اولاد خود را کیا را در محضر آنجماعت برتبه ولایت عهد مفتخر ساخته در جهان جای بپرداخت.

جلوس هداد بن شراحیل

در یمن چهار هزار و سیصد و بیست و سه سال عمداز هبوط آدم علیه السلام بود . هداد بن شراحيل بن عمر بن حارث رايش بعد از هلاکت (ذو الاذعار ) بر سریر سلطنت بر نشست و مملکت را سلطان گشت لکن دست تصرف وی از مملکت افریقیه و سودان، کوتاه بود از انیروی که چپا اس فرعون مصر در این وقت دست قوی داشت و مردی خبار و قوی رای بود، لا جرم هداد از حدود مملکت یمن تجاوز نمی توانست کرد مدت ملك وی هفتاد و پنج سال بود .

جلوس فارينوس

در مملکت بابل چهار هزار و سیصد و سی و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 131


1- صناديد - جمع صندید: مرد بزرگ و دلاور.

فارینوس پسر ساوس است مردی جبار و جفا پیشه بود ، مدت پنجاه سال در مملکت بابل و نینوار ایت استقلال برافراشت و هیچ دقیقه از مراتب جور واعتساف (1) فرو نگذاشت و همواره در کیش بت پرستان و کافران بود ، وباسلم بن فریدون عقد مودت محکم مینمود و همه ساله بانفاذ (2) هدايا وتحف ومکاتیب مهر انگیز تجدید عهود و مواثیق (3) میکرد و چون روزگار حیاتش سپری شد و شاه اقبالش (4) بعری افتاد سوسا اورموس را که از میان فرزندانش سمت برتری داشت ولیعهدی خویش را بدو تفویض نموده جای پرداخت.

ولادت داود علیه السلام

چهار هزار و سیصدوسی و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . مقرر (5) است که در ایام قضات قحطی عظیم در میان بنی اسرائیل با دید آمد و کار بر سکان (6) بیت لحم تنگ شد، اليملك كه مردی تهیدست بود زوجه خود نعمارا با دو پسر که یکی مخلون و آندگر خلیون نام داشت، برداشته بارض مواب آمده ساکن شد ، و پس از روزی چند وفات یافت ، نعما بعد از مرگ شوهر برای محلون وخليون دو دختر از بنی مواب خواستاری نمود و با فرزندان هم بالین ساخت که یکیرا عرفا و آندیگر را روت مینامیدند؛ چون مدت بیست سال بر این بگذشت محلون و خلیون نیز وفات کردند. و نعما و عرفا و روت را برداشته بارض یهودا مراجعت فرمود و با ایشان گفت: مرد میکردید و حقوق فرزندان مرا نگاه داشتید و مر اهمراهی نمودید اينك بوطن خود مراجعت کنید عرفا این سخنرا پذیرفته سوی وطن شد، لکن روت گفت: من هرگز از خدمت تو دست باز نخواهم داشت ، و باتفاق نعما به بیت لحم آمد اينك وقت درودن جو بود ، روزی روت از بهر خوشه چینی بمزارع باعاز که خويشان اليملك بود در آمد باعاز او را بشناخت و از اینروی که با نعما وفا کرده ترک وطن گفته بود : او را بستود و پیمانه از شعیر بدو داد روت از وی شاد خاطر

ص: 132


1- اعتساف: جور وظلم
2- انفاذ : فرستادن
3- مواثيق - جمع ميثاق : عهد و پیمان
4- عرى : بيابان بی آب و علف
5- کتاب روت از تورات باب اول
6- سكان - جمع ساکن: قرار گیرنده

شده با خدمت نعما آمد و قصه با عاز باز :گفت نعما فرمود: ایدخترك من باعاز از خویشان اليملك است نيكو آن باشد که تو باوی همبستر باشی اينك بدن خويشتن را پاك بشوى و جامه نیکو بیوش و هر حلی (1) و زیور که داری از بر بیاویز و در منزل باغاز رفته مخفی باش چون شبانگاه از کاراکل و شرب بپرداخت و در بستر بعنود ، بمیان جامۀ خواب وی در شو و بیاسای تاکار بمراد شود، روت بفرمودۀ نعما عمل کرد و به بستر با عاز در رفته ردای او را پوشش خویش ساخت ، باعاز چون از خواب بر و حال روت بدانست ، باوی گفت: اگر چندزنی باوفا بوده، لكن از من به «اليملك » نزدیکتری باشد که اینك حق او باشی هرگاه فردا از میراث خود کناره کند و ترا بزنی نگیرد، من بدینکار اقدام کنم روت چون این سخن بشنید بامدادان از خدمت با عاز مرخص شده بنزد نعما آمد و صورت حال باز گفت ، و چون روز روشن گشت باغاز ده تن از مشایخ بنی اسرائیل را دعوت فرموده و آنكس را كه وارث اليملك بود نیز بخو است ، و در انجمن مشایخ باوی گفت : که تو از همه کس با « اليملك » نزديكترى اينك روت، مؤابیه را اگر بزنی خواهی حق تو باشد ، آنشخص در محضر مشایخ از حق خود بگذشت و باعاز روت را بزنی بگرفت و بعد از روزی چند روت حامله شده پسری آورده «نعما » فرزند او را بحجره خویش برده تربیت همی کردو او را « عوبید » نام نهاد، و چون بحد رشد رسید « ایسا » از وی متولد شد و « ایسا » پدر «داود» است همانا نسب داود چنین باشد «داود» بن ایسا بن عوبید بن باغاز بن سالابن نحسون بن عميناد اب بن ارام بن حصرون بن فارص من يهودا بن يعقوب علیه السلام

على الجمله : « داود» از پیغمبران بزرگ است و لفظ داود بلغت عبری بمعنی دوستدار است ، آنحضرت در خانه پدر خود ایسا تربیت یافته چون اندك تواناشد عددی از گله پدر را بر داشته مشغول شبانی گشت تا بمدارج علیه ارتقاء فرمود چنانکه در جای خود مذکور شود انشا الله .

ص: 133


1- حلى - جمع حلى : زبور .

جلوس ارکیا در مملکت چین

چهار هزار و سیصد و سی و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود اركيا بن ژوكينك پادشاه بیست و است از خاندان شنيك تانگ که بعد از پدر براريكه ملك برآمد و مرتبت خاقانی یافت در عهد وی باید خان ملك قبيله تاتار بود ، و یکدلی خان پادشاه اقوام مغول اگر چه در طبقه همواره باهم مخالف بودند و بیشتر وقت با مقابله و مقابله اشتغال داشتند، لیکن در خرابی و قتل و غارت اراضی چین هر دو گروه یکدل بودند ، و بیکدلی خان در این مهم قویتر بود و بیش از دلیران تاتا ر زحمت مردم چین میداد ارکیا همه روزه ساز سپاه دیده سرهنگان قوی پنجه بجانب مغول و تاتار مأمور میساخت و بدفع شر ايشان داخت، مدت ملکش در مملکت چین شش سال بود ، چون زمانش بنهایت رسید «لمسن» پسر بزرگتر خود را منصب ولیعهدی داده رخت از اینجهان بسرای دیگر برد، آئین وی در ایام زندگانی پرستیدن اصنام و اونان بود، چنانکه پدرانش جز این روش نداشتند .

جلوس حشون در مملکت مصر

چهار هزار و سیصد و چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود صفرن برادر چپالس است که شرح حالش مرقوم افتاد ، وی بعد از برادر بر تخت سلطنت قرار گرفت و مملکت مصر را سخره فرمان نمود و اراضی نو به و سودان و افریقیه را نیز فرو گرفت آنگاه دست ظلم و تعدی از آستین برآورد ، و برکیش برادر در معبدها را بیست و مردم را از قربانی کردن منع فرمود ، و چند گنبد مانند هرمان بنیان کرد که از آب وگل کشیدن آن مردم مملکت در شکنجه بودند و بیشتر از خلق در آن بناها از کار شایگان (1) بهلاکت رسیدند، تا بعضی از اهرام مصر بیاییان آمد، علی الجمله مدت پنجاه و شش سال بدینگونه حکمرانی فرمود و در مملکت ممر مرتبت فرعونی داشت، چون زمانش بنهایت رسید «مصرنيس» را که فرزند برومندش بود ولیعهد ساخته جای بپرداخت

ص: 134


1- شایگان: کسی را بکاری بعنف گمارد.

جلوس لعسن در چین

چهار هزار و سیصد و چهل و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بوده لمسن بن ارکیا پادشاه بیست و چهارم است از اولاد شينك تانگ که بعد از پدر رایت حکمرانی بر افراشت و بر تمامت چین و م چین و تبت وختاجهانبانی یافت، او را نیز خصمی جز باید و خان و یکدلی خان ملك تاتار و مغول نبوده، و پیوسته با ایشان ساز مخاصمت و منازعت در میان داشت و حفظ حدود و ثغور (1) را بدستیاری لشگریان میفرمود ، و با حضرت تور بن فریدون عرض نیازی و ساز مودتی طراز میداشت ، تاروزش آمده دولتش سپری شد مدت بیست و یکسال در مملکت چین سلطنت کرد و میراث ملکی را با شرف اولادش کین دین گذاشت ، آئین وی نیز پرستش اونان و اصنام بود لكن بعدالت و نصفت کاره می کرد .

بعثت سموئل

* بعثت سموئل (2)

چهار هزار و سیصد و پنجاه و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. از این پیش مرقوم شد که بسبب طغیان ولدان امام علی وحی خداوند از بنی اسرائیل انقطاع یافت و امام علی در خانه پروردگار معتکف بود و سموئل علیه السلام چنانکه شرح یافت خدمت وی میکرد و در حضرت او ملازم بود شبی (3) سموئل در خانه خدای قریب بصندوق عهد نامه غنوده بود که ناگاه ندایی در رسید که ای سموئل آنحضرت چنان دانست که امام علی ویرا خواند برخواسته بنزديك او شد و گفت : اينك حاضرم امام علی گفت :

ص: 135


1- ثغور - جمع ثغر: سر حد از مرز
2- شموئیل نبی یعنی مسموع از خدا پیغمبر و علم قاضي معروف عبرانیان بود ، پدر وی القانه و مادرش حنا نام داشت و در دامه در کوه افرائیم که بطرف شمال شرقی اور شلیم واقع است متولد گشته، در تحت توجه عیلمی کاهن بزرگ نشو و نمانمود ، و بعد از وفات او بقضاوت اسرائيل گشت او آخرین قاضی عبرانیان و بهترین ایشان بود، در دروه او تعلیمات مذهبی رواج کامل یافته اسباط اتحاد کامل یافته و در مدنیت درجه عالی رسیدند و مادامیکه سموئیل در حیات بود اقتدار وی بر تمام قوم حتى بر شاول هم اثر مخصوصی داشت، آن جناب مدرسه پیغمبران را تأسیس نمود و مشار اليه بكمال پیری جهان را بدرود گفت قاموس کتاب مقدس 481
3- کتاب شموئیل باب 13

ایفرزند من ترا نخوانده ام برو و در جامه خواب خود بیاسای سموئل چون باز آمد و بخفت دیگر باره آن ندا شنید تا سه کرت و در هر مرتبه چنان میپنداشت که امام علی اورا میخواند و در نزد وی میشد در کرت سیم امام علی با وی گفت: ایفرزند همانا پروردگار ترا میخواند اينك برو و غنوده باش اگر دیگر این نداشنوی بگو ای پروردگار حاضرم و بهر چه فرمانی اطاعت کنم ، سموئل باز آمد و در جای خویش بخفت ناگاه دوکرت ندار سید سموئل آنحضرت عرض کرد: پروردگارا الها برای شنیدن که سموئل ای قول نو خاموشم ، خطاب رسید که آن کنم در بنی اسرائیل که کس را طاقت شنیدن نباشد و اهل بیت امام علی را هلاک سازم از اینروی که حفنی و فینحاس عصیان ورزیدند و قوم را فضیحت (1) کردند ، هر گز گناه ایشانرا عفو نخواهم کرد و قربانیهای ایشانرا نخواهم پذیرفت ، پس سموئل آنشب را تا بامداد بماند و صبحگاه بخدمت امام علی آمده صورت حال باوی بگفت ، آنحضرت فرمود که خداوند قادر است لاجرم همان کند که دوست دارد ، من بعد بنی اسرائیل دانستند که وحی خداوند بمیان قوم باز آمد و سموئل مرتبت پیغمبری یافت در این وقت اهل فلسطین صفوف جنگی خود را راست کرده بربنی اسرائیل بیرون شدند و از این سوی نیز آل اسرائیل سپاهی عظیم فراهم کرده در برابر اعدام صف بر کشیدند و جنگی بزرگ در پیوست که کمتر کسی چنان نشان دهد در میدان جنگ چهار هزار کس از بنی اسرائیل کشته شد و از پیش روی اهل فلسطین هزیمت کردند و در معسگر (2) خود آمده مشایخ قوم را جمع کردند و در مقاتله با اهل فلسطین رای زدند که چگونه بدیشان ظافر جویند ، عاقبة الامر يكجهت شده نامه بخدمت امام علی نوشتند و تابوت عهدنامه را طلب داشتند 4که آنرا همه جا پیشرو سپاه کرده بمبارکی آندشمنانرا از میان برگیرند چون رسولان آن نامه بشیلو آوردند پسران امام علی حفنی و فینجاس که خود را امام جماعت میدانستند صندوق الشهاده را برداشته (3) بمعسگر بنی اسرائیل آوردند و ایشان از غایت شادی بیکبار فریاد هو یاهوی بر آوردند ، اهل فلسطین که در برابر آنجماعت لشگر

ص: 136


1- فضیحت: رسوائی
2- معسگر : لشکر گاه
3- نهب: غارت.

گاه داشتند فریاد ایشانرا اصغاء فرمودند و حال آوردن نابوت عهدنامه را بدانستند اگر چه سخت هر اسناك شدند لکن دست از جنگ نکشیدند و روز دیگر صف راست کرده جنگ در پیوستند ، و کوشش بسیار نموده سی هزار تن از بنی اسرائیل بکشتند و پسرهای امام علی را نیز مقتول ساختند، تابوت عهد نامه را از دست بنی اسرائیل گرفته با خود بردند ، مردی از آل بنیامین از آن حربنگاه فرار کرده ، جامه برتن بدريد وخاك همي برسر ریخت و همه جادوان دوان بشیلو آمد ، و مردم چون قصه جنگ را از وی بپرسیدند بنالیدند و فریاد کردند و او را بخدمت امام علی آوردند ، در این وقت امام علی بر کرسی خویش نشسته بود که آن مرد در رسید و خبر قتل حفنی و فینحاس و بردن تابوت عهدنامه باوی داد، چون آنحضرت خبر (1) نهب تابوت رب شنید ناله برکشیده از کرسی بزیر سی بزیر افتاد و افتاد و پشتش خرد درهم شکسته در حال جان بجنان (2) جاویدان برد و در اینوفت هفتاد و هشت سال از عمر آنحضرت گذشته بود ، فینحاس رازنی حامله بود چون خبر قتل شوهر ووفات امام علی و بردن تابوت رب را بشنید در حال اور ادرد زادن بگرفت و پسری آورد و خود مشرف بر هلاك بود على الجمله : آن پسر را «یو خا باد» نام گذاشت و گفت: از این پس کرامت از میان بنی اسرائیل زایل شد چه ایشان را دست با تابوت رب نباشد ، اما اهل فلسطین چون تابوت عهدنامه را بردند در بلدۀ «از دود» آوردند، و ایشان را در آن بلده بتی بود که «داغون» نام داشت ایشان تابوت را به بتخانه آورده در نزد داغون بنهادند و چون روز دیگر به بتخانه در آمدند داغونرا در پیش روی تابوت بروی افتاده دیدند.

از اینحدیث تنبیه نیافتند داغونرا برداشتند و در جای خود نصب کردند ، و چون بامداد دیگر به بتخانه آمدند سر و دست داغو نراقطع شده و بر آستانه یافتند و جسدش در جای خود بود ، بت پرستان برای حرمت سر و دستهای داغون دیگر از آن راه داخل بتخانه نمیشدند.

على الجمله: خداوند بر اهل ازدود» غضب کرد و مردم بلده و اعمال آن

ص: 137


1- جنان- بكسر اول جمع جنت : بهشت
2- تورات اول سموئیل فصل (6)

بالم «زحیر» گرفتار شدند، و جانوری چون موش بادید آمد که مردم را میگزید وهلاك ميساخت ، مشایخ از دود گفتند که خدای اسرائیل بسبب تابوت عهدنامه بر مار خداوند ما غضب کرد، اکنون صواب آن باشد که تابوت را از میان خود بیرون آنرا بارض جان فرستادند، مردم ، جات " صغيراً كبيراً بهمان درد مبتلا شدند از آنجا «بعقرون» فرستادند، اهل عقرونرا نیز بلای زخیر دریافت فریاد از مردم فلسطین بر آمد گفتند، زود باشد که ما عرضه هلاك شويم ، نيكو آن است که تابوت عهد نامه را بجای خود فرستیم و تا اینزمان هفت ماه بود که تابوترا اهل فلسطین داشتند.

على الجمله : اهل فلسطين مجتمع وترا با هدیه برای خدای اسرائیل باید فرستاد تا آن بار از ما بگرداند، پسوالی از دود، «غزه» و «عسقلان» و «جان» و عقرون هريك صورت مقعدی و پیکر موشی از زرناب (1) ساختند تا برسم قربانی باراضی مقدسه فرستند ، کفایت از آنکه این بلا در مقاعد (2) ایشان افتاده و موش نیز مفسد زمین است، باشد که بدین هدیه خدای اسرائیل از ایشان در گذرد بس مشایخ فلسطین در گاو شیر دهنده حاضر ساختند که هرگز بآن گاورها کاری نفرموده بودند و و گوساله آورده بدان دو گاو بر بستند و تابوت ادب را برپشت گوساله استوار فرمودند ، و تمثال مقاعد و موشهای زرین را در مخلانی (3) نهاده از یکجانب گوساله در آویختند، آنگاه گوساله های شیر خوار آندو گاو را گرفته در خانه بازداشتند و گفتند: اکنون اگر این کارها بجانب گوساله خود میل نکردند و همه جا بر طریق مستقیم بسوی بیت «شمس» رفتند و آن گوساله بیگانه را با تابوت رب کشیده بآل اسرائیل رسانیدند ، همانا این باراز پروردگار اسرائیل بمارسیده و اگر نه بدینگونه معمول افتد مرضی است بر حسب اتفاق که در چار اهل فلسطین شده، پس گاوها را رها کردند و مشایخ خمسه از دنبال پویان و نگران بودند، آن گاوها چشم از گوساله های خود پوشیده راه بیت شمس پیش گرفتند و آن گوساله را با تابوت رب کشیده بدان اراضی رساندند و در مزرع بوشع

ص: 138


1- زرناب : طلای خالص
2- مقاعد - جمع مقعد: جای نشیمنگاه
3- مخلاة : توبره

نزديك سنگی بزرگ بایستادند، در این وقت مردم بیست شمس که بدرودن غله مشغول بودند صندوق عهدنامه را دیده سرور کردند و نزديك شده آن کارها را از گوساله جدا نموده در راه خدای قربانی فرمودند ، وقوم «بنی لیوی» مجتمع شده تابوترا با آن «مخلاة» که تحفه اور فلسطین داشت از گوساله بزبر آورده بز سر آسنگ عظیم نهادند و بنی اسرائیل فراهم شده در آنروز قربانیها کردند و «مشایخ» (1) فلسطین هم در آنروز مراجعت کرده «مقرون» آمدند، یکچند روز تابوت خداوند در مزرعه یوشع بر سر همان سنگ بود پس خداوند بر ایشان غضب کرد که چرا تابوت خدا برا خوار داشتند و بخانه یا معبدی در نیاوردند و بلا بدیشان نازل شده بمرض و با پنجهزار و هفتاد آن از بنی اسرائیل بمردند فریاد از اهل «بیت شمس» برخواست برای چاره کس بقریه «نعران» فرستادند و گفتند صندوق عهد نامه را اهل فلسطین باز دادند و اینک ما بنزد شما فرستادیم و تابوت را در «نعران» بخانه «ابی ناذاب» آوردند و انیمادار پسرایی ناذاب خدمت آن قیام نمود ، و از آنروز تا بیست سال در خانه وی بود پس از این وقایع سموئل علیه السلام با بنی اسرائیل :فرمود که ایقوم دیگر عبادت بعلاو بتهای دیگر مکنید، و اينك در مصفیا جمع شده بعبادت خداوند قیام فرمائید پس بنی اسرائیل همگی در مصفیا جمع شدند و بنماز و روزه مشغول گشتند چون اهل فلسطين اجتماع بنی اسرائیل را در مصفیا شنیدند سپاهی گران بر آورده بجانب ایشان شدند تا خون آنجماعترا بریزند و مالشان را بغارت ببرند سموئل چون اینخبر بشنید بره گوسفندیرا در راه خدا قربانی نموده در حق بنی اسرائیل دعای خیر کرد ، و ایشان از مصفیاء بیرون شده با اهل فلسطین مصاف دادند و جماعترا بشکستند چنانکه هزیمت شدگان ایشان تا بسر شدگان ایشان تا بسرحد «یاسان» فرار کردند آنگاه سموئل سنگی عظیم برداشت و در میان «مصفیا» و «بیت یاسان» برای کردو آن را سنگ نصرت نام نهاد ، علی الجمله : در روزگار سموئل آن اسرائیل از اهل فلسطین محفوظ بودند و هر زمین که از دست ایشان بدر شده بود انحضرت استرداد (2) فرمود و پیوسته در میان قبایل کشته کار شریعت خلق را استوار

ص: 139


1- مشايخ -جمع الجمع شيخ : بزرگ
2- استرداد: واپس گرفتن

میداشت و در «رامه» مذبحی بنانهاد از اینروی که وطن آنجناب در رامه بود دیگر فضايل سموال عنقریب در جای خود مذکور خواهد شد انشاء الله

اجتماع بنی اسرائیل در نزد سموئیل

برای تعیین پادشاهی چهار هزار و سیصد و شصت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. سموئل (1) علیه السلام را دو پسر بود که نخستین «یوال» وثانی «ابیا» نام داشت ، و چون انحضرترا سن شیخوخت (2) دریافت پسران وی در بتر شيع بمجلس قضامی نشستند و در کار مردم بخلاف عدالت و نصفت (3) حکم میکردند ، مشایخ بنی اسرائیل خدمت آنحضرت آمده عرض کردند که ماذلیل و زبون مردم بیگانه شده ایم ، اينك جناب نبوت را الم (4) هرم (5) نگذارد که تدبیر ها فرماید و «یوال» و «ابیا» را کار بر راستی نباشد ، نیکو آنست که پادشاهی بر ما نصب کنی تا با وی غزا (6) و جهاد کنیم و بر اعدا ظفر جوئيم ، كما قال الله عز وجل : « اذقالو النبي لهم ابعث لنا ملكا تقاتل في سبيل الله » (7) و ابرام از حد بدر بردند و کار بر سموئل تنگ کردند ، آنحضرت بدرگاه خداوند بی نیاز شده از ادای نماز دست برداشت و مسئول قوم را عرض کرد خطات رسید که ای سموئل اینقوم از آنروز که از مصر بیرونشده اند گاهی نبوده که عصیان نورزند اینک نیز ترا خوار داشتند و فرمان مرا پست کردند اکنون آئین ملوکر ابرایشان بر شمار و ملکی برای این جماعت اختیار کن ، سموئل بميان قوم آمد و گفت: ای بنی اسرائیل من باذن الله تعالی برای شما پادشاهی برگزینم، لكن سيرت ملوك آنست که دختران شما را بخدمت خود بازدارند و بخبازی (8) و آسیابانی و نساجی ، و دیگر کارها بگمارند، و پسران شما را در پیش روی مراکب خویش و عرادها رفتن فرمایند تا علامتی برای جلالت ایشان باشد ، و مردان شمارا در شمار سیاه و اشگر باز داشته بر هر هزار و صد و پنجاه قایدی (9) معلوم کنند ، و از مزارع شما عشر (10) ستانند و از درختان شما بهره گیرند «هل عسيتم ان كتب عليكم

ص: 140


1- تورات اول سموئیل فصل (8)
2- شیخوخیت: پیری و ناتوانی.
3- نصفت : عدل ، داد
4- الم : درد
5- هرم : پیری .
6- غزا : جنگ در راه دین
7- البقرة آيه 247 چون مر آن پیغمبر را گفتند: که برای ما پادشاهی بر انگیز تا در راه خدا جنگ کنیم .
8- خبازی : نانوائی
9- قائد : پیشوا
10- عشر : مالیات ده يك .

القتال الاتقاتلوا (1) میشود که شمار احکم جنگ رسد و نپذیرید چگونه کار شما با صلاح خواهد بود گفتند: اینهمه بر ما گوار است و ما از ملکی گزیر ندادیم و چگونه ما قتال نخواهیم کرد ، و حال آنکه اهل فلسطین اراضی و دیار مارا گرفتند و چهارصد و چهل تن از اشراف ما باسیری بردند و صندوق الشهاده را بنهب گرفتند ، پس جنگ برای کدام وقت است؟ كما قال الله تعالى : « قالوا و مالنا الاتقاتل في سبيل الله و قد اخرجنا من ديارنا وابنائنا » (2) سموئل علیه السلام با ایشان گفت: اکنون بمساكن خود باز شوید تا خدا برای شما پادشاهی معین فرماید، و مردم بخانه خویش شدند تا روزی چند از این واقعه گذشته طالوت بسلطنت ایشان تعیین یافت ، چنانکه مذکور میشود انشاء الله

(سلطنت طالوت)

در بنی اسرائیل و عود تابوت سکینه چهار هزار و سیصد و شصت و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

شاول (3) بن قيس بن ابيل بن صارور بن بخردث بن افیح از اولاد بنيامين بن يعقوب علیه السلام است، همانا این نام عبریست و بلغت سریانی سازل گویند و معرب آن طالوت باشد ، وی مردی تمام خلقت و بلند قامت بود چنانکه هیچکس از بنی اسرائیل را سر از کتف او بر نمیگذشت جلادت (4) و شجاعت نیز در نهاد داشت از قضاماده خری در خانه پدرش مفقود شد قیس فرزند را خواسته گفت ای شاول بر خیز و غلام خویشرا برداشته در هر جای تجسس کن و خر را یافته بخانه باز آر شاول غلام خود را رفیق راه کرده بجبل افرائیم آمد و از آنجا بارض الثعالب خر را نیافت پس بارض صور آمدند و آنغلام با شاول گفت: در این زمین پیغمبریست اگر بنزد وی شویم دور

ص: 141


1- البقرة 247 پيغمبر گفت که آیا سزاوار است از جنگ خود داری کنید اگر در شما واجب و فرض گردد.
2- البقرة 242 گفتند : چیست بر ما که در راه خدا جنگ نکنیم و حال آنکه رانده شدیم از خانه های خود و از فرزندان خویش
3- تورات اول شموئیل فصل 95 .
4- جلادت: دلیری و چابکی

نباشد که ما را از گمشده نشان دهد، شاول گفت : هیچ از نان وزاد باقی نمانده که بدان حضرت هدیه بریم چگونه با دست تهی خدمت نبی الله توان شد. غلام گفت با من ربعی از يك مثقال سيمباشد همانا هدیه خواهیم داد ، پس سموئیل بانفاق غلام روانه خدمت گشت و از آنسوی شاول خطاب بآنحضرت شد که فردا مردی از بنی بنیامین بنزد تو خواهد آمدار را با روغن قدس مسح كن كه ملك ومدير بني اسرائیل اوست.

على الجمله : روز دیگر شاول داخل قریه شده بدر سرای سموئل آمد و از آن حضرت پرسید که پیغمبر خدای در کجا باشد؟ سموئل فرمود : اينك نبي الله منم واو را در خانه آورده بنشاند و گفت اینک امروز با هم بباشیم و ناهار شکنیم فردا ترا با با نیل مراد روانه خواهم داشت، آنگاه گفت: ای شاول از خر گمشده دلتنگ مباش که آنرا پدرت دریافت و دل شاد دار که خدایت بر بنی اسرائیل پادشاه ساخت شاول عرضکرد که من از قبیله بنی بنیامینم که خانواده سلطنت نباشند هم امروز قبیله من از همه قبائل و اسباط کوچکتر است و عشیرت من نیز در میان بنی بنیامین از هر عشیرتی کمتر چگونه من درجه سلطنت توانم یافت ؛ سموئل گفت خداوند

قادر و مختار است و او را در مجلسی که سی تن از اشراف حاضر بودند بر صدر بنشاند ور سم مهمان نوازی مرعی داشت ، و روز دیگر شاول را با غلامش برداشته از قریه بیرون شد ، و باری گفت : بایست و غازم را از پیش بفرست تاحکم خدای در حق تو بجا آرم چون غلام بر حسب فرموده مقداری از راه دور شد ، سموئل علیه السلام آن دعایی که روغن قدس داشت گرفته بر سرور وی شاول فروریخت و آن روغنی بود که در بیت الله خیمه مجمع موقوف میبود ، على الجمله : او را با روغن مسح کر دو فرمود: خدای ترابر بنی اسرائیل سلطنت داده و علامت آنست که چون از من جدا شوی بنزديك قبر راحیل دو تن ترا را استقبال کنند و گویند: پدرت قیس ماده خر خویش بیافت و اکنون بانتظار تو نشسته و از آنجا چون بارض (تنبور) شوی سه تن بینی که آهنگ بیت ایل دارند و بایکی سه بزغاله است و با دیگری سه گرده نان و آن سیم را مشکی از شراب باشد، پس بر

ص: 142

تو سلام کنند و دو گرده نان بتودهند و از آنجا آهنگ بیت الله کنی ، در (رامه) بخدمت گروهی از انبیاء خواهی رسید، آنگاه حال تو دیگرگون شود و تأئید خدای در تو پدید گردد، پس آنچه لایق بندگی خداوند است معمول دار، و هفت روز بمان تا من بنزديك تو آمده آنچه میباید عمل کنی را آگهی خواهم داد ، آنگاه شاول از خدمت سموئل رخصت حاصل کرده بجانب مقصد رفت و انچه انحضرت فرموده بود بردی آشکار گشت و از آنسوی سموئل (بمصفیا) آمده جمیع بنی اسرائیل را در آنجا حاضر ساخت و فرمود ، شما از خداوند منكى خواسته اید ، اينك بحكم خداوند بر حسب قرعه تعیین آن باید کرد ، پس در میان اسباط بنی اسرائیل قرعه افکندند بنام سبط بنیامین بر آمد ، و از میان سبط بنیامین قبیله (مصری) معین گشت و از میان قا مطری قرعه بنام شاول (1) افتاد ، سموئل :گفت ان الله قد بعث لكم حلاوت ملكا (2).

ای قوم خدای شاول را بر شما پادشاهی داد ، پس او را حاضر کردند و بر سلطنت تهنیت ،گفتند و از همه بنی اسرائیل از کیف تا سر بلند تر بود ، آنگاه سموئل مردم را رخصت نداد تا بمساكن خویش روند ، بعضی از مردم خدمت شاول را قلبا لازم دانسته با او برامه آمدند و او را گروهی حقیر میشمردند و میگفتند : او چگونه میتواند سلطنت بنی اسرائیل کرد و دفع دشمن فرمود ، كما قال الله تعالى : قالوا انى يكون له الملك علينا ونحن احق بالملك منه (3).

گفتند : ما از خاندان یهودانیم که سلطنت میراث ما باشد ، شاول را که از دودمان بنیامین است چه رسد که بر ما ملکی کند سموئل گفت.

ص: 143


1- شاول (مطلوب) او این پادشاه اسرائیل و او شاول بن قيس از سبط بن یامین است که شخصی خوش منظر و نيكو اندام و نجیب بود ، شموئیل نبی ظرف روغن قدس در گرفته ، و برا بسلطنت مسح ،فرمود شاول بتأبه خدای تعالی بهر طرف رو آوردی کامیاب و بهره مند گشتی لهذا خداوندا و را برای انتقام عمالقه نامزد فرمود ، لكن ياد نخوت و غرور غلبه و مکنت پر دماغ وی چیره شده امر خدا را بطور شایسته اطاعت نشود. بدین واسطه سلطنت از دودمان وی بیرون رفت ، و سرانجام در جنگ با فلسطینیان با سه پسرش کشته شدند قاموس کتاب مقدس س511
2- البقرة - 248 همانا پروردگار برای شما مالون را پادشاهی بر انگیخت
3- البقرة 248 گفتند چگونه سلطنت او بر ما راست شد و حال آنکه ما بسلطنت از او شایسته تر و سزاوار تریم و دیگر آنکه مال فراوان بدو داده نشده است

ان الله اصطفيه عليكم وزاده بسطة في العلم و الجسم (1).

خداوند او را برگزیده و در علم برشما فزونی دارد، و قانون فروسيت (2) نيك داند و از شما بتوانائی و رسائی بالا افزون است و هم تابوت رب علامت سلطنت او بود که دیگر باره میان قوم آوردند و مردم را بدین سخنان ساکت فرمود تا از پی کار خود شدند.

علی الجمله: روزی (3) چند برنیامد که (ناحاش) ملک عمون سپاهی برداشته به (بلخیس) آمد قبایل بنی اسرائیل که در آنجا سکون داشتند اظهار چاکری کردند و گفتند ناحاشرا با ما عهدی بوده که ما را بسلامت بگذارد و ما نیز او را اطاعت کنیم، اکنون چه افتاده که با سپاه بدینسوی تاختن فرموده. ناحاش گفت اگر سلامت جان میطلبید و عهد مرا محکم میخواهید میباید هر کس از شما یکچشم راست خویش آورده نزد من فرستد تا تا آنرا در میان بنی اسرائیل فرستم و اگر نه شماروی سلامت نخواهید دید مشایخ بلخیس عرض کردند که ما را مهلت ده بمدت هفت روز تا قوم را از این سخن آگهی دهیم باشد بر نجات ما رأی زنند و ملکرا با سر عفو آورند پس مهلت طلبیده کس برامه نزد شاول فرستادند و صورت ماجرا باز گفتند ؟ چون اینسخن گوشزد قوم شد فریادهایهای از ایشان برخاست و بر ذلت و گرفتاری اهل بلخیس زار زار بگریستند شاول در اینوقت در مزرعه خویش از قفای گاو بکار حرث مشغول بود چون اینخبر بشنید در غضب شده آن هر دو گاو را پاره پاره ساخت و اجزای آنرا در میان قوم فرستاد و گفت: هر که برای جنگ بنی عمون حاضر نشود او را چون این گاوها پاره پاره کنم بیم وی در دلها افتاد مردان بنی اسرائیل در بازاق حاضر شدند و چون شماره کردند سیصد هزار مرد جنگی بودند و سی هزار تن از ال يهودا بشمار آمد پس رسول اهل بلخیس را باز پس رسول اهل بلخیس را باز فرستاده گفتند: فردا بنزد شما حاضریم و مشايخ بلخیس کس نزد ناحاش فرستادند و گفتند فردا چاشتگاه

ص: 144


1- البقرة (248) گفت که پروردگار او را بر شما برگزید ، و در اوز باد و افزون کرد گشایش علم وقوت جسم را.
2- فروسیت : مهارت و استادی در سواری
3- تورات اول شموئیل فصل (11)

بخدمت آنیم آنچه بر ما رواداری شاید (1) از انسوی شاول لشگر را بسه قسم کرده صبحگاه مغافصة (2) بلشگر گاه بنی عمون تاختن کرد و تیغ در آنجماعت گذاشته بیشتر از ایشان را مقتول ساخت وبقية السيف (3)

چنان گریختند و اکنده شدند که دو تن در یکجای یافت میشد ، پس از این فتح قوم در حضرت سموئل معروض داشتند که اکنون کسانیکه در این جنگ حاضر نشدند و سلطنت شاول گردن ننهادند ، امان نده و ایشان را هلاک سازیم شاول گفت : شکرانه این فتح از خون ایشان در میگذریم و چنانکه خدای بر ما رحمت کرد ما بر ایشان رحم کنیم ، آنگاه سموئل مردم را بجلجال آورده شکرانه قربانی کردند و دیگر باره بر سلطنت شاول مواثيق را محکم نمودند ، وروی با قوم کرده فرمود : بر خواهش شما پادشاهی در میان قوم معین کردم و در این مدت نیز طمع در مال شما نیستم و از کس چیزی نبردم اگر برده ام بگوئید تا رد کنم ابنك بير شده ام وضعف شیوخت مرا را ا دریافته پادشاه خود را اطاعت کنید و سر از فرمان خدای نپیچید تا بلای خدای بر شما نازل نشود و اگر بخواهید قدرت خداوند را با شما نمایم اکنون که وقت درودن گندم است سئوال کنم تا باران فرستد این گفت و دست بر افراشت و از خدای طلب باران کرد بيك ناگاه رعد و برق با دید آمده بارانی سخت حادث شد و بنی اسرائیل بترسیدند و عرض کردند که هرگز سراز فرمان خدای نپیچیم و بر سلطنت شاول گردن بنهیم سموئل فرمود اگر در این گفته عصیان کنید زرد باشد که هم شمار مملک شما هلاك شود .

تفرقه لشگر

بنی اسرائیل از خدمت شاول چهار هزار و سیصد و شصت و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

چون دو سال از سلطنت شاول برگذشت سه هزار تن از مردان بنی اسرائیل را برگزیده دو هزار تن از ایشانرا ملازم خدمت خویش ساخت و ایشانر ادر مخمس حارس (4)

ص: 145


1- شاید: شایسته است
2- مغافصة : ناگهان و دفعة ،
3- بقية السيف : باقيمانده لشكر
4- حارس: نگهبان

و نگهبان فرمود و هزار تن دیگر را در رامه ملازم خدمت فرزند خود یوناثان نمود و دیگر قبائل را بمساكن خویش باز فرستاد در اینوقت (یونانان) مشایخ اهل فلسط این را که در جمع سکونت داشتند بفرمود تا مقتول ساختند و چون این خبر بشاول رسید دانست که اهل فلسطین آسوده نخواهند نشست و این کین از یونانان باز خواهند جست بفرمود تاکرناهای جنگ بنواختند و جمیع مردان بنی اسرائیارا در جلجال حاضر ساختند و از آنسوی اهل فلسطین سه هزار اراده جنگی آماده کردند و شش هزار سوار مرد افکن بر نشاندند و پیاده ایشان از حوصله حساب فزونی داشت.

لشگری بزرگ فراهم کرده طرف شرقی بیت عمیل را لشگرگاه ساختند مردان اسرائیل چون از اهل فلسطین و کثرت عدت ایشان آگاه شدند رعبی عظیم در آنجماعت افتاد و بمفاد :

فلما كتب عليهم القتال تولوا الا قليلا منهم (1) .

بی آنکه روز مصاف پیش آید پشت بجنگ داده روی بهزیمت نهادند و در زوایای شعاب (2) و بیغولها مخفی شدند. مقرر است که چون شاول بلب آب اردن رسید گفت: ایقوم هر کس از این آب بنوشد و خود را سیراب کند از لشگر من محسوب نخواهد بود و آنکه از این آب ننوشد یا با کفی از آن قناعت کند او از جمله مجاهدین است و اطاعت خداوند کرده باشد چنانکه حق جل وعلا فرماید

فلما فصل طالوت بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى ومن لم يطعمه فانه منى الا من اغترف غرقه بيده فشر بوامنه الاقليلا (3).پس مردم نافرمانی کردند و از آب بنوشیدند جز ششصد تن که از فرمان شاول تجاوز نکردند و چون بنی اسرائیل از اهل فلسطین فرار کردند ایشان در خدمت شاول بماندند

ص: 146


1- البقرة ( 247) پس آنگاه که برایشان جنگ و اجب گردید، برگشته و نافرمانی نمودند مگر اندکی از ایشان
2- شعاب - جمع شعب: دره با راهی که در کوه باشد.
3- البقرة - (250) پس چون از کوچگاه جدا شد طالوت با لشکریان بایشان گفت : خداوند شمار ابنهر آبی میآزماید. پس هر که از آن آب آشامید از من نخواهد بود. و هر کس نیاشامد پس بتحقيق او از من خواهد بود مگر کسی که بمقدار کف دست از آن بر دارد پس آشامیدند از آن نهر مگر کمی از ایشان

على الجمله: از عصیان قوم شاول را دل بدرد بود و در جلجال هفت روز بدین حال توقف داشت، تا سموئل علیه السلام از راه برسید و صورت حال باز دانست و از آن سوی چون اهل فلسطین ضعف بنی اسرائیل را مشاهده نمودند دل قوی کرده سپاه خود را سه قسم فرموده هر گروهيرا بيك جانب بنی اسرائیل برگماشتند در اینوقت آن عدد قلیل که با شاول بودید نیز آلات حرب نداشتند چنانکه از ایشان جز شاول و یونانیان که هر یکرا شمشیری بود دیگر کس عصائی بدست نداشت (1) و طلیعه سپاه اهل فلسطین بر سر راه مخمس آمدند، یونانان شاول با غلام خویش گفت : اينك شمشیر مرا برداشته با من باش تا بجانب طلیعه دشمن شویم و خود را بدیشان ظاهر سازیم اگر در آنوقت که ما را ببینند گویند بر جای خویش بایستید همانا نصرت با ما نخواهد بود و اگر گویند بنزديك ما آئید تا بدانیم شما کیستید این فال نیات باشد پس بسوی ایشان بشتابیم و رزم کرده ظفر جوئیم.

مع القصه : يوناثان در کار دشمن بدینسان فالزده بی آنکه شاول یا دیگری را خبر کند با غلام خویش بسوی طلیعه سپاه فلسطین بیرو نشد چون نزديك ايشان رسید آنجماعت در سیاهی شب دو تن بیگانه دیدند.

فریاد برآوردند که کیستید ، بنزديك ماشتابید تاحال شما را بازدانیم؟ چون این سخن بافال یوناثان مطابق افتاد ، دل قوی کرده بسوی ایشان بشتافت و تیغ در آنجماعت گذاشته بیست تن را بکشت ، فریاد از آنگروه برخاست و افغان ایشان گوشزد اشگر فلسطین گشت ، ایشان چنان دانستند که اشگر عظیم برای شبیخون تاختن کرده هر اسناك شدند ، و از جای جسته آهنگ فرار کردند و بسیاز کسی که از غایت دهشت تیغ در همه نهاده یکدیگر را همی کشتند، از آنسوی دیده بانان شاول مشاهده کردند که بيك ناگاه لشگر فلسطین هزیمت شدند و هیچ آنرا نمیدانستند س انتخاب هست شارل آمده صورت حال را بگفتند ، شاون گفت : پرسش کنید و باز رسید که اینکار بدست که صادر شده، چون در اشگرگاه تجسس کردند یونادان و غلام او را نیافتند ؛ معلوم شد که این امر عظیم از یوناثان بظهور رسیده صبحگاهان بنی اسرائیل شادخاطر

ص: 147


1- طلیعه: مقدمه لشگری دیده بان .

شده شاول فرمود امروز را بشگرانه روزه بدارید و آنمردم که در بیغوله ها پنهان بودند خبر فیروزی شنیده بخدمت شاول و ناتان آمدند، شاول بدیشان نیز گفت : هرکس امروز طعام خورد و روزه ندارد ملعون خواهد بود ، و باجميع قبایل کوچ داده وارد غیضه شدند و منزل گزیدند، و در آنجا شانی (1) چند از عسل سفید یافتند که همی عسل از آنها جاری بود ، هیچکس از بنی اسرائین خارف رای شاول نجست و با عسل دست نبرد جزیو نادان که سر عصای خود را بدان عسل فرو برده ؛ پس بر آورده در دهان گذاشت ، مردم باوی گفتند شد پدر تو پدر تو فرمود هر که امروز روزه ندارد ملعون است تو چگونه خلافای پدر کردی، یوناثان گفت : پدر من بد کرد که چنین حکم داد زیرا که بینش دیده من از گرسنگی ضعیف بود ، اينك بنوشیدن این عسل روشنست و با أن ضعف جدال با دشمنان محال مینمود ، اکنون قویدل و با نیرو شدم و کار رزم نیکو توانم کرد ، اینخبر با شاول دادند که یوناثان عصیان ورزید و در حضرت یزدان گناه کرد و برا طلب فرموده بقتل وی فرمانداد بنی اسرائیل در حضرت شاول مجتمع شده عرض کردند که ما چگونه میگذاریم یونانان مقتول شود با اینکه بتنهائی قوم را از دست اشگر فلسطین نجات داد .

و سوگند یاد کردند که نخواهیم گذاشت بک موی از سر یونانان کم شود او را از قتل و غضب پدر خلاص کردند و در این وقت شاول از محاربه اهل فلسطین مراجعت کرد و ایشان نیز بمساكن خویش شدند.

جنگ شاول

با اغاغ و آمدن داود نزد شاول چهار هزار و سیصد و شصت و يك سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

شاول را چهار پسر بود اول «یونانان» دویم «یشوی» سیم «ملک يشوع» چهارم «اشباشول» و دو دختر داشت اول «ناذاب» دویم «ملکال» وزن او (اجینعام) دختر «احیمعاص» بود و سرهنگی سپاهش را عم زاده اش «انبار بن نار بن ابیل» داشت و

ص: 148


1- شانی: کندوی عسل

خدمت تابوت عهدنامه را در زمان او با «احیا» أحيطوب بود و او برادر يوخا باد بن فینحاس بن امام علی است که شرح حالش مذکور شد .

على الجمله چون سلطنت (1) شاول استوار گشت سموئل علیه السلام با وی گفت : که خداوند مرا فرستاد تا ترا بملکی برنشانم از اینروی که فرمان بردار باشی اکنون خدای میفرماید که من آگاهم بدانچه (2) عمالقه کردند از آنگاه که بنی اسرائیل بیرو نشدند تا امروز کفر ورزیده اند هم اکنون لشگری برداشته بسوی ایشان تاختن کن مردان و زنان و اطفال ايشانرا انا نا ذكوراً مقتول ساز و همچنان گاو و گوسفند و شتر و حمار و هر جانور که دارند با شمشیر بگذران و هیچیك را زنده مگذار شاول بر حسب حکم خداوند لشگر بنی اسرائیلرا در ارض «طويلا» فراهم کرده شماره فرمود و ایشان دویست هزار مرد جنگی بودند و ده هزار تن نیز از بنی یهودا حاضر آنسپاه را برداشته با راضی «عمالقه» آمد و کسی نزد «قینان» فرستاد و گفت از میان عمالقه بیرون شوید چه شما را گناهی نیست و اگرنه با شمشیر بنی اسرائیل هلاك خواهید شد، ایشان این سخن را پذیرفته از میان فبایل (عملیق) بیرو نشدند و از آنسوی چون «اغاغ» ملك عمالقه خبر رسیدن لشگر شاول بدانست سپاه خود را فراهم کرده با بنی اسرائیل مصاف داد و نیروی مقاتله با ایشان نیاورد لاجرم شکسته شده هزیمت یافت و آل اسرائیل تیغ در ایشان نهاده همگیرا بکشتند و «اغارغ» را بگرفتند و هر گاو و گوسفند که لاغر بود بکشتند و با اشیای غیر نفیسه بسوختند لكن دهه و مواشی (3) ایشان که فربه و نیکو بودند با خود آوردند و همچنان با «اغاغ» شفقت کرده از قتلش معاف داشتند

از انیروی خداوند با ایشان غضب کرد و خطاب با سموئل آمد که ای سموئل اینك شاول در حضرت من نافرمانی کرد و اغاغ را با خود زنده آورد ، و از کشتن مواشی عمالقه دریغ داشت و اموال ایشانرا مالك شد سموئل علیه السلام غمگین شده در طلب شاول بر آمد

ص: 149


1- تورات اول شموئیل فصل (15).
2- شرح حال این طایفه در پاورقی های گذشته ذکر شده است.
3- مواشی جمع ماشیه : چهار پایان

تاحکم خدای بدور ساند در اینوقت لشگرگاه شاول در جلجال بود، سموئل بدانجانب شده بنزديك وى آمد و در انجمن او بنشست و روی با شاول كرده گفت : اينك صهيل وی (1) اسبان و بانگ گوسفندان از این لشگرگاه شنوم ، با من بگوی که چر اخلاف فرمان این خداوند کردید و جانوران عمالقه را باخود آوردید؟ شاول عرض کرد که به از را ه طمع اینکار کرده ایم بلکه چون این گاوان و گوسفندان فربه و نیکو بودند آوردیم که در حضرت خداوند قربانی کنیم، سموئل گفت : خداوند از طاعت خود بیشتر شاد شود تا از قربانی که بی فرمان باشد ، و تو در درگاه یزدان گناه کردی زود باشد که سلطنت از تو بدیگری انتقال یابد، این بگفت و برخاست که از نزد شاول بدر شود ، شاول بقدم ضراعت (2) پیش آمده دامن ردای آنحضر ترا بگرفت و همی بکشید تا بدرید وزاری کرد تا سموئل باز آمده بنشست، آنگاه فرمود : تا «اغاغ» را حاضر ساختند ، سموئل با او گفت آنچنانکه شمشیر تو زنانرا در ماتم فرزندان گریستن فرمود اکنون مادر تو را در قتل تو نوحه گرخواهد ساخت و بفرمود تا او را کشتند و از آنجا بسوی رامه او آمد از اینروی که شاول برداشته آنحضرت بود بر حال وی محزون بود چه میدانست که کار او تباه گردد، در این وقت خطاب با وی شد که ای سموئل بر حال شاول محزون مباش که او فرمان مرا خوار داشته اينك بسوى «بيت احم» رفته پسر ایشاء را دریاب که من اور اسلطان بنی اسرائیل کرده ام سموئل عرض كرد كه اينك شاول پادشاه است و چون من برای تعیین ملکی به بیت لحم روم دور نباشد که مرامقتول سازد خطاب رسید که گوساله با خود بردار و بگو برای قربانی بدانجا خواهم شد؟ سموئل گوساله گرفته به بیت لحم در آمد و ایسا را با فرزندان برای انجام قربانی طالب فرمود ، چون حاضر شدند «اليب بن ایسا» را مشاهده فرمود که قامتی موزون و چهره نیکو داشت گمان كرد كه ملك بنى اسرائیل وی خواهد بود ، خطاب رسید که در حضرت ما

صفای قلوب معتبر است نه محاسن منظر آنگاه با ایسا فرمود ، تا پسر ثانی اینا ذاب را حاضر ساخت هم فرمود که وی نیز مختار خداوند نیست ، همچنان هفت پسر را ایسا طلب داشت و با خدمت سموئل آورده و هيچيك برگزیده پروردگار

ص: 150


1- صهیل: صدای اسب
2- ضراعت: خواری وزاری

نبود سموئل فرموده ای ایسا آیا تراجز این جماعت فرزندی باشد ؟ عرض کرد : بلی پسری دارم که راعی (1) گله من باشد و اینک در بیابان با گوسفندانست ، بفرمود تا او را حاضر ساختند و او پسری نیکو منظر و اشقر بود (2) و چشمهای خوب داشت آنگاه از حضرت کیر یا خطاب آمد که ای سموئل اينك داود پسر ایساست وملك بنی اسرائیل وی خواهد بود، پس سموئل برخاست و دعا و روغن قدس را که با خود داشت برسر وی ریخت و سر وی را در نزد پدر و برادران مسح کرد و گفت سلطنت آل اسرائیل مخصوص دارد است و صبحگاهان از «بیت احم» سفر کرده در بیست رامه با خانه خویش آمد در اینوقت حال شاول دیگرگون شد چنانکه گاه گاه چون مردم گرفته آشفته مغز و پریشان حال میگشت بزرگان در گاه باوی عرض کردند که در بیت لحم مردی باشد که او را ایسا نامند و او را پسریست که «داود» نام دارد بنواختن عود و حسن صوت مشهور آفاق است ، اگر پادشاه فرمان دهد که او را بدرگاه آریم تا هر وقت که حال ملك بد شود بنواختن عود و سرودن نغمه سرور بخشد؟ شاول این را یرا به پسندید و کسی نزد ایسا فرستاده داود را طلب داشت لاجرم ایسا داود را با مقداری نان و مشکی از شراب (3) و بزغاله بدرگاه شاول فرستاد و نيك مورد الطفاف ملك گشت پس شاول سلاح جنگ خود را بوی سپرد و در خدمت خود باز داشت و هرگاه مزاجش از استقامت بگشتی داود علیه السلام بحسن نغمات او را مسرور فرمودی و با حال خویش باز آوردی

قتل (جالوت)

بدست «طالوت» چهار هزار و سیصد و شصت و یک سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

حليات معرب کلیات است که هم آنرا «حالوت» گفته اند از اولاد « عوج » است و در ارض (جاث) میزیست او را شش ذراع و یکشبر (4) طول قامت بوده ،

ص: 151


1- راعی: جویان
2- اشقر سرخ و سفید.
3- راجع موضوع شراب در چند صفحه پس از این بمناسبت بهاری ذکری بمیان خواهد آمد بدانجا رجوع شود
4- شبر : وجب.

(1) خودی وجوشنی (2) از نحاس (3) مرتب داشت که وزن جوشنش پنجهزار مثقال قدس بود که هر مثقالی سه مثقال و دودانگ باشد و دو ساق از نحاس ساخته که ساقین اورا تا زانو پوشیده داشت و دامان مغفرش (4) که نیز از مس بود از کتفش میگذشت : چوب نیزه اش مانند (5) نول جولاهگان بود وستان آن ششصد مثقال قدس وزن داشت .

على الجمله : چون سلاح جنگ در بر میکرد مانند پاره کوهی از نحاس مینمود اهل فلسطین چون مانند جلیات مردی در میان خود یافتند آهنگ جنگ آل اسرائیل کرده لشگرهای خود را فراهم آوردند؛ و از اینسوی آل اسرائیل اینخبر شنید، سپاه خود را ساز دادند و در برابر مردان فلسطین آمده صفوف خود را بیار استند جلیات سلاح خود را پوشیده میدان آمد، مردی از پیش روی او سپر شرا همی کشید، چون در برابر آن اسرائیل آمد فریاد برآورد که هان ایمردان شاول اگر شما را آن توانائی است که با من مصاف دهید اینك میدان آئید و چون مرا از میان بر گیرید اهل فلسطین شمارا باشد؟! از سخنان جلیات دلهای بنی اسرائیل طپیدن گرفت و فزع شدید در میان ایشان افتاد ، هیچکس را نیروی آن نبود که گامی بسوی او رودهمگی خروش کرده، گفتند : «لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنود» (6) گویند در آنروز جلیات را هشتصد هزار مرد مبارز بود مع ذلك مؤمنين بنى اسرائیل پای اصطبار (7) سخت کردند و از میدان رزمگاه کناره نجستند و گفتند: « كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله والله مع الصابرین» (8) چنانکه چهل روز از جانبین صفها بر آراسته بود ؛ اما هر روز جلیات بمیدان آمده مبارز طلب میداشت و بنی اسرائیل را سرزنش میکرد و بد میگفت و کسی با او بجنگ بیرون نمیشد ، مقرر است (9) که سه تن از پسران «ایسا»

ص: 152


1- خود: کلاه آهنی
2- جوشن : زره
3- نحاس : مس.
4- مغفر : زره زیر کلاه خود
5- نول : چوب جولاهگان
6- البقرة - (25) امروز در جنگ با طالوت و لشگر بانش مارا طاقت نیست
7- اصطبار: صبر و شکیبائی
8- البقرة (250) گفتند: چه بسیار گروه کسی که باذن پرورد گار غالب شدند بر گروه بسیار و خداوند با صبر کنندگانست
9- تورات اول شموئير فصل (17).

ملازم خدمت شاول بودند که نخستین ایشان « اليب » و دیگر ابينا ذاب» و آن «سما» نام داشت، و از این پیش گفته بودیم که «داود بن ایسا» نیز در خدمت شاول میبود چون کار حرب پیش آمد از اینرو كه اندك سال بود بخانه خویش شد تا گوسفندان خود را شبانی کند، چون ایسادید چون ایسادید که مدت حرب شاول بدر از کشید و فرزندانش د بدراز در لشگرگاه بتلخی معیشت کنند ، داود را طلب داشت و مقداری گندم و نان خشک با وی داد و گفت ، بلشگر گاه شاه شده این قوت را ببرادران خود برسان ، و خبر سلامتی ایشانرا باز آورده و عام پنیر نیز باو سپرد که در حضرت شاول هد به سازد ، د اود آن اشیا را برداشته به لشگرگاه آمد و با خدمت برادران پیوست ، در هنگامی که مردان بنی اسرائیل و اهل فلسطین در برابر هم صف بر کشیده بودند.

و جلیات چون هیونی (1) که کف دهان بر آورده باشد در پیش روی صف ایستاده زبان به تغییر آل اسرائیل در از داشت بزرگان بنی اسرائیل چنانکه حق جل وعلا فرماید :

ولما برز و الجالوت وجنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين (2) .

میگفتند: پروردگارا ما را با این قوم شکیبائی ده و صبوری عطا فرمای که در میان بنی اسرائیل یکتن نباشد که ما را از عار برهاند و از چنگ این مرد فلسطینی نجات دهد آیا این قوم راچه پیش آمد که با اینکه شاول فرموده دختر خود را بحباله نکاح کشنده او در آورد و او را غنی فرماید ، و در ملك خويش سهيم گرداند یکتن بمیدان مبارزت بیرون نشود و این ننگ از آل اسرائیل بر نگیرد داود چون این کلمات بشنید غیرتش جوشزده گفت: من اینمصاف دهم و جلیات را از میان برگیرم چون برادرش الیب این سخن از داود بشنید بانگ بر او زد و گفت: هان خاموش باش تراکه گفت که از قفای آن چند گوسفند بحر بگاه در آبی و چنین سخنان گزافه

ص: 153


1- هیونی : شتر تندرو
2- البقرة - (251) و چون برابر شدند با جالوت و لشكر او گفتند: ای پروردگار ما بر ما صبر و شکیبایی فرود بز و قدمهای ما را ثابت و استوار بدار ، وبر قوم کافران مارا نصرت بده .

سرائی ؟ داود گفت : چه شد اگر سخنی گفته ام این گناه بر من نباید گرفت و از انجمن برادران بیر و نشده بسوی دیگر رفت و این سخن را با سران سپاه در میان گذاشت یکتن از صناديد قوم بنزديك شاول شد و عرضکرد که داود میگوید : هرگاه پادشاه بدان چه وعده داده و فاکند هم اکنون روزگار جلیات را تیره کنم و سر شرا از تن برگیرم خاطر شاول شاد شد و او را بنزديك خود طلبیده گفت : ایدارد تو چگونه باجلیات نبرد کنی که گرم و سرد روزگار را ندیده و او مردی کار آزموده و جبار است دارد گفت من گاهی در قفای گوسفندان خویش بودم شیری و گرگی در میان گله در آمد و گوسفندیرا بر بود من حمله بردم و گوسفند را از دهان شیر گرفتم و آن شیر را با گرگ بکشتم اکنون چنان بدان که این فلسطینی گرگی است و اگر نه شیریست هم او را بکشم و این عار را از بنی اسرائیل بردارم پس شاول جامه خود را بداود در پوشانید و جوشن خود را در بر او کرد و مغفر خود را بر سر او نهاد و شمشیر خود را بر زبر جوشن بر بست و رخصت داد تا بجنگ جلیات رود داود چون چند گام بمیدان رفت دوست نداشت که با سلاح شاول رزم کند از اینروی که هرگز با تجربه راست نکرده بود

پس جامه او را بر آورده سلاح اور ابیفکند و شمشیرش را بینداخت و همان عصارا که با آن شبانی میکرد بر گرفت و فلاخن (1) خویش را بدست کرد و پنج سنگ در خور فلاخن از زمین برداشت ، و در مخلاة (2) گذاشت و بجانب جلیات روان شد ، مردان لشگر از دو سوی نظاره بودند اینك ديدند که داود بنزديك جليان ميرود ، ناگاه جليات چشمش برداود افتاد دید جوانی اشقر (3) ونيكو منظر با عصا و فلاخن بجنگ او میرود ، سخت در غضب شد و پیش آمده بانک براوزد و گفت : آیا من سگ بودم که باعصا بجنگ من آمده ؟ نيك تر شتاب کن که هم اکنون تنت را طعمه مرغان هوا و سباع (4) بیابان خواهم ساخت ، داود گفت تو با شمشیر و نیزه و سپر نبرد میجوئی و

ص: 154


1- لاخن : آلت سنگ اندازی
2- مخلاة بكسر اول : توبره
3- اشقر: سرخ و سفید
4- سباع - بكسر أول جمع سبع درنده.

کردگار جلیل را ناسزا میگونی و آل اسرائیل را تعییر میکنی ، من بنام خدای قوی آمده ام اينك سر ترا برگیرم و تن مرده ریگت را طعمه وحوش وطيور كنم ، و شتاب کرده با جلیات نزدیکشد و دست فرا برده سنگی از مخلاة خویش بر آورد و در فلاخن گذاشت ؛ وجواله (1) آنارش گردانیده رها کرد، چنانکه آنسنگ راست پیشانی جلیات آمده در مغزش جای گرفت ، جلیات بهمان زخم از پای در آمده جان بداد ، وداود بشتافت و خود را بدور سانیده شمشیر شرا بکشید و سر شرا از تن ببرید و جامهایش را نیز بر گرفت و بجانب بیت المقدس روانشد ، كما قال الله تعالى فهزموهم باذن الله وقتل داود جالوت (2)

مع القصه : چون جلیان کشته شد آل اسرائيل بجنبیدند و بنى يهودا حمله آوردند ، اهل فلسطین را بیم بگرفت و پشت بجنگ دادند و تا عقردن وجات بگریختند و بنی اسرائیل از دنبال ایشان همی تاختند و کشتند ، چنانکه عدد کشتگان از شماره بیرون بود ، آنگاه مراجعت کرده هر چه در لشگر گاه آنجماعت یافتند به نهب و غارت بردند، در این وقت شاول داود را میجست او را نمی یافت ، پس انبار سلاحدار و خود را در طلب او فرستاده ویرا احضار فرمود، داود الاسرجلیات را برداشته با خدمت شاول آورد و مردان بنی اسرائیل بوجود وی مسرور گشتند و روی دلها با ارشد ، یونانان با انحضرت عهد دوستی استوار کرد و او را چون نفس خویش عزیز میپنداشت، جامه های ملکانه باو در پوشید و شمشیر و کمان خود را با او عطا کرد شاول آنحضر ترا قاید لشگر ساخت و باوی مراجعت فرمود بهسر آبادی که عبود میکرد زنان و دختران از قری بیرون شده دیر استقبال مینمودند و بادف و طنبور سرود بر میکشیدند و میگفتند شاول هزار تن میکشد ، و داود لشگرهای بزرگرا هلاک میسازد، شاول چون این سخنان بشنید در اندیشه شده بیم کرد از اینکه ملک از وی بداود منتقل شود و از آنروز دل با آنحضرت بد کرد و تصمیم قتل او داد ، لاجرم، هرگاه حالش دیگرگون شدی و آشفتگی و برا بگرفتی دارد را

ص: 155


1- جواله : بسيار جولان کننده .
2- البقرة -- 252 پس قرار دادند جالوت و لشکر او را باذن پروردگار و جالوت را دارد کشت

برای نواختن عود حاضر ساختي بامزراقي (1) که در دست داشت قصد او میکرد دوکرت خواست با مزراق داود را هلاک سازد و آن جربه : رابدو پرانید و آنحضرت فرار کرده از پیش روی وی بگریخت، در اینوقت شاول باخود اندیشید که ضرورت داعی نیست که خود مباشر قتل داود باشم ، بهتر آنست که او را بجنگ اهل فلسطین فرستم تا بدست دشمن کشته شود ، پس هزار سوار بدو سپرده او را قاید آنجماعت کرد و با وی گفت : اينك ناذاب باکره و بزرگترین دختران منست او را یزنی با تو دهم ، داود گفت: مر ا آن استطاعت و عشیرت در میان بنی اسرائیل نباشد که داماد پادشاه توانم شد، شاول او را دل داد که من تراغني خواهم کرد ، لكن ناذاب روی از داود بگردانید و بحباله نکاح عزریال در آمد و دختر دیگر شاول که لکال نام داشت و داودش در دل بود با آنحضرت خواست هم بستر گشت ، شاول وی را با داود عقد بست و کابین او را با دویست غلفت (2) آلت تناسل کیران فلسطین مقرر فرمود و داود این معنی را پذیرفته مردان خود را برداشت و باراضی اهل فلسطین عبور کرده ، دویست تن از ایشان بگرفت و بکشت و غلفت ايشانرا بخدمت شاول آورد شاول را که از این فرمان غرض هلاکت داود بود ، دانست که نصرت خداوند حافظ آنحضرت است ، و ملکال را بزنی بحجرۀ وی فرستاد، اما خصمي داردش در دل زیاده شد پس از این وقایع نیز چندین رزم با اهل فلسطین پیش آمد که در همه نصرت با داود بود ، و بدین سبب اسم انحضرت نيك بلند شد، و شاول سخت بترسید و در قتل او یکجهت گشت یوناتان که در محبت داود بی اختیار بود آنحضر ترا از اندیشه بدر آگاه ساخت و گفت روزی چند پنهان باش تا من پدر را از این غضب فرود آورم ، آنگاه بخدمت شاول آمده عرض کرد که داود را که مایه قوام مملکت شده و قبایل بنی اسرائیل را از چنگ اعدا نجات داده چرا باید کشت و نام نیکو را بننگ آورد؟ مع القصه ، شاول را از این قصد باز آورد چنانکه سوگند یاد فرمود که دیگر در حق داود بد نیندیشد ی باز آمد داود را نزد پدر برد و همچنان آنحضرت با شاول ببود ، تا روزی که دیگر باره شاول

ص: 156


1- مزارق : نيزه كوچك
2- غلفت: مقداری که در ختنه کردن قطع شود.

رادیوزدگی و پریشانی دریافت و انحضر ترا برای نواختن عود نزد خود حاضر نمود ناگاه مزراقی که در دست داشت جانب وی انداخت تا او را کشته باشد ، داود علیه السلام فرار کرده آن مزراق بر دیوار آمده فروشد و آنحضرت بخانه خویش گریخت شاول جمعی را فرستاد تایر در خانه او دید بانی کنند و چون صبح بر آید او را گرفته بقتل رسانند ، ملکال ضجيع (1) آنحضرت تمثالی (2) در جامه خواب داود بخوابانید، و جلد گوسفندی زیر سر آن تمثال گذاشته ردانی بر آن افکند و دارد را از دیوار خانه فرود کرده رها ساخت صبحگاه که فرستادگان شاول بیالین داود آمدند و آنصور ترا بدیدند باز آمده آنخبر بشاون بردند و او دختر خویش را طلب داشته باری عتاب کرد که چرا باید ر این مکیدن (3) کردی و جانب شوهر گرفتی ملکال عرض کرد که داود مرا بیم قتل داد لاجرم او را خلاص کردم

على الجمله داود بگریخت و از چنگ شاول نجات یافت و بنايوث آمده گشت سموئل عليه السلام برامه آمده در نایون باداود پیوست و حدیث اورا با شاول (4) اصفاء فرمود از اینسوی شاول آگاه شد که دارد در نابوث نزديك سموئل میباشد جمعی را برای گرفتن او مامور فرمود، ایشان چون بنایون آمدند در حضرت نبوت بقدم اعتذار پیش رفته سر از فرمان پادشاه بر تافتند ، گروهی دیگر را برای آن مهم حکم داد هم از ایشان کاری ساخته نشد، لاجرم خود بدانجا شده تادفع داود کند چون در انجمن سموئل و داود در آمد هم حال شاول دیگر گون شد چنانکه جامه های خود را بیرون کرده یکشبانروز (5) عریان در حضرت موئل افتاده بود ، اما حضرت داود از نابوت نیز بگریخت و در راه با یونانان این شاول دو چار شد و باوی گفت : آیا گناه من چیست که پدرت قصد هلاك من فرموده !! یونانان گفت اگر

ص: 157


1- ضجيع: زوجه و همخوابه
2- تمثال: صورت مجسمه
3- مکیدت: خدعه ومكر
4- اصفاء : گوش دادن
5- در اینجا تورات طالوت را مردی دیوانه و سه دانسته: درباره او چنین مینویسد: در این هنگام حال طالوت دگرگون شده، تمام جامه های خود را در آورده یک شبانه روز عربان در بر ابر سموئیل افتاده بود آیا میتوان این نوع حرکات و افعال را یکسی که بعنوان پادشاهی منتخب الهی بوده است نسبت داد

شاول در این اندیشه بود از من پنهان نمیداشت و من تاکنون بدین راز راه نبرده ام ، داود فرمود فردا اول ماه است و هر سرماه را ماسه روز باشاول ناهار شکنیم ، صواب آن باشد که چون فردا بر سر خوان پدر حاضر شوی چون مرا نبیند دور نیست که حال من از تو ،پرسد به اوی بگوی چون در این ایام خویشان داود در بیت احم قربانی کنند از من رخصت گرفته بمذبح ایشان حاضر شد، آنگاه از سخنان شاول اندیشه او درباره من معلوم شود ، پس مرا آگاه کن تا بمقتضی وقت عمل کنم ، یونانان با ( داود ) معاهده کرد سوگند یاد کردند که هرگز در حق یکدیگر بد نیندیشند؛ آنگاه یوناثان داود را برداشته در پای سنگی آورد و گفت چون چاشتگاه هنگام نهار شکستن فراز آید در تلمه (1) این سنگ پناه گیر چون من اندیشه شاول را دانستم از انجمن بیرون شده کمان خود را خواهم گرفت و سه تیر بجانب این سنگ خواهم انداخت ، و غلام خود را برای آوردن آن : تبرها مأمور خواهم داشت ، آنگاه اگر فریاد کنم و باغلام بگویم آن تیر در قفای (2) تست بردار و بنزديك من آر علامت آنست که شاول دل با تو صافی دارد، و اگر با غلام گویم آن تیر در پیش روی تست دانسته باش که شاول قصد جان تو کرده است پس حفظ خویش کن و از بیکار خودشو مع القصه روز دیگر شاول در انجمن خود بر نشست و یونانان بر طرف راست وی قرار گرفت ، و ( ابنار ) بجانب آرام یافت، خوان بگستردند و خوردنی بخوردند اگر چند جای داود خالی بود پادشاه هیچ از وی نپرسید تا روز بیگاه (3) شد اما چون روز دیگر یونانان و ابنار برای شکستن ناهار حاضر شدند، شاول روی با یونانان کرده گفت : پسر ایسارانمی بینم چرا برای خوردنی حاضر نشود ، یوناثان عرض کرد : خویشان وی در این ایام قربانی کنند من او را رخصت دادم تا به بیت لحم رفته از مذبح ایشان غايب نباشد شاول در غضب شد و گفت: ای پسر کم دانش من تو پسر ایسا را از هلاکت میرهانی و هر

ص: 158


1- تلمه : رخنه و سوراخ
2- قفا : پشت سر
3- بیگاه: شبانگاه.

روزش بگوشۀ مخفی میداری و نمیدانی این فضیحت (1) تو درسوائی ما در تست . از اینروی که تا پسر ایسا زنده باشد سلطنت با تو قرار نخواهد یافت ، هم اکنون کس بفرست و داود را بدرگاه حاضر ساز که قتل او واجب است یوناثان عرض کرد که ای عرضكرد که ای پدر گناه داود چیست که سزای او کشتن باشد ؟ شاول در خشم شده خواست با مزراقی که در دست داشت قتل پسر کند، یوناثان دانست که شاول بر قتل داود یکجهت است و باهار نشکسته از سرخوان پدر برخواست و بیرون شد و روز دیگر بهانه تیر انداختن بدان مزارع شد که دارد مختفی بود و کمان را بزه کرده تیری بدان سنگ پرانید که در میان ایشان علامت بود ، و غلام خویش را گفت بشتاب و آن تیر را برگرفته بیاور ، چون غلام از پی تیر شد فریاد بر کشید که اینک تیر در پیش روی تست روی تست بردار و باز آی دارد بدان نشان بدانست که شاول از پی کشتن اوست .

على الجمله : يوناثان تيروكمانرا بغلام خویش داده او را بمکان خود فرستاد ، و چون مزرع از بیگانه پرداخته شد بنزديك دارد آمد و یکدیگر را در برگرفته ببوسیدند وزار زار گریستند، آنگاه یونانان د او در اوداع گفته بخانه خویش آمد و آنحضرت فرار کرده بارض (بنه) شد و بنزديك اخيملك بن اخيطوب آمد که در اینوقت خادم بيت الله بود ، اخيملك گفت : ای داود تو سپهسالار لشگری مردان توکجا باشند که اينك تنها بدینجا آمده؟ آنحضرت فرمود که مرا پادشاه بکاری مامور ساخته که مردان خود را در کمین باز داشته ام و تنها عبور میکنم اکنون زادی و حربه از تو میخواهم اخيملك گفت ، شمشیری که تو خود از جلیات گرفتی حاضر است ، پس آن تیغ را با پنج گرده نان بدا نحضرت سپرد و اینواقعه (دواغ ادومانی) که از مقربان در گاه شاول بود و در آن ایام در بیت الله اعتکاف (2) داشت ملاخطه فرمود مع القصه : دارد عليه السلام آن تیغ و نان را بگرفت و از بیم شاول گریزان باراضی (جنات) آمد ، ملازمان اخيش ملك جات بعرض و ی رسانیدند که آنمرد که زنان بنی اسرائیل در سرود میگفتند؛ شاول هزارتن میکشد و اولشگرها هلاك ميسازد ، اينك بدين

ص: 159


1- فضیحت: رسوائی
2- اعتکاف : گوشه نشینی برای عبادت .

ناحیت آمد ، داود این سخن بشنید و سخت بترسید ، چون او را بدرگاه اخیش آوردند بر آستانه در نشست و آب دهان (1) مبارک رادر مهاسن خودانداخت اخیش گفت : اینمرد مجنون را چرا بوثاق (2) من راه دادید مگر من دیوانه ام که دیوانه نزديك من آورده اید؟ پس دارد بسلامت از آنجا بیرون شد و بمغاره عزلم رفت بعضی از بنی اسرائیل از حال وی آگاه شدند و مردم بی بضاعت تنگدست در طلب خدمت او بر آمدند چنانکه چهار صدتن مرد حزین مسکین که همه مدیون و پریشان روز بودند ، برسر آنحضرت جمع شدند و اهل بیتش نیز بخدمت آمدند ، در اینوقت با اهل خود از مغاره «عزلم» کوچ داده (بمصفیا) آمد و منك موابرا ملاقات کرده ، با وی گفت: اینك پدر و مادر خود رادر پناه تو میگذارم تا ببینم روزگار با من چه پیش خواهد داشت ملک مولب این معنی را از داود پذیرفته روزی چند آنحضرت در مصفیا سکون داشت .

ظهور (جاد)

نبی علیه السلام چهار هزار و سیصد و شصت و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

(3) جاد از جمله انبیای بنی اسرائیل است و لفظ جاد بزبان عبری بمعنی قبیله و طایفه است مقرر است ، (4) که چون داود علیه السلام در مصفیا سکون داشت ، جاد نزد آنحضرت آمد و گفت: ایداود بیش از این در ارض (مصفیا ) مباش برخیز و بزمين يهودا عبور کن که رضای خدا در این باشد ، داود بفرموده آنحضرت از مصفیا بار بربسته «بغیظه خرنوب» آمد و خبر ظهور وی بسمع در خشم شد و با بزرگان در گاه گفت : که ای بنی بنیامین آیا از ایسا بشما بدای خواهد شد یا شما را از (5) عظمای سپاه خواهد ساخت ؟ که همه با من گناه کردید شاول رسید ، پادشاه

ص: 160


1- در تورات چنین دارد که داود در نظر ایشان رفتار خود را تغیر داده میان ایشان دیوانگی نمود ، و بروی در ها خط میکشید و آب دهان بر محاسن خود میریخت این نسبتی بسی تار و است که کاتبان تورات برداود علیه السلام میدهند.
2- وثاق: اطاق.
3- در تورات چنین است. جاد پیغمبر بداود گفت: در این قلعه دیگر مباش بلکه عازم شده بزمين يهودا برو
4- تورات. اول شموئیل فصل (22)
5- عظماء - جمع عظیم: بزرگ.

و معاهده او را با فرزند من یونانان پنهان داشتید تا امروز که دفع او مشکل افتاده دواغ ادومانی که مدت نذرش در اعتکاف بیت الله بنهایت شده بود ، حضور داشت عرض کرد که من در بیت الله داود را دیدم در وقتیکه «اخيملك» خادم بيت الله او را بزاد راه و آلت حرب اعانت کرد و در حق وی دعای خیر گفت ، شاول در خشم شده بفرمود تا اخيملك را با اهل او و دیگر خادمان بیت الله را بدرگاه حاضر ساختند وروی با خيملك آورده گفت: ای پسر اخیطوب با من خیانت ورزیدی و دشمن مرا بامن اعانت کردی ؟ اخيملك گفت ای پادشاه بنی اسرائیل من چه دانستم که داماد تو دشمن تو خواهد بود. بلکه بحرمت تو او را محتشم داشتم (1) شاول مقالات اخيملك را استوار نداشت و فرمانداد (2) تا او را با دیگر خادمان بیت الله مقتول سازند هیچکس از ملازمان حضرت بدینکار جسار تنکرده ، جز دواغ ادومانی که تیغ بر کشیده هشتاد و پنج تن خادمان بیت الله را که حامل تابوت عهدنامه بودند بقتل آورد پس از آن فرمود تا اهل قریه آنجماعت را از مرد وزن یکتن زنده نگذارد بلکه زمه و مواشی و هر جانور که در آن دیه یافت شود باتیغ بگذراند ، و دواغ بفرموده او عملکرد ، از آنگروه ابیشار پسر اخيملك نجات یافته فرار کرد و خود را بداود رسانده ویرا از اینقصه آگهی داد و در حضرت داود بماند ، در اینوقت باداود خطاب شد: که اییسر ایسا کافران فلسطین مردم قمیلا را بزحمت دارند.

هر روز با ایشان بمحاربه در آیند و خرمنهای آنجماعت را بغارت برند بشتاب و با کافران نبرد کرده شرایشان را از اهل « قعیلا» بگردان، اصحاب داود چون از این را از آگاه شدند عرض کردند که ما مردم فقیر و ترسناکیم ، چگونه

ص: 161


1- محتشم: باجاه وحشت.
2- نویسندگان تورات چگونه جرأت نموده این نوع جنایت و بیدادگری رابطالوت نسبت داده ، میگویند: بفرمان او تمام خادمان بیت الله که هشتاد و پنج تن بودند و همگی حامل تابوت عهد نامه میبودند، بقتل رسیده بر این اکتفاء نکرده، تمام اهل قربه آن جماعت را اززن و مرد و پیر که مرد و كودك شيرخواره را فرمان قتل عام صادر کرد آیا این قبیل کردار سازشی با فرمایش الهی در باره طالوت در قرآن فرموده دارد و آن این آیه است ( ان الله قد بعث لكم طالوت ملکا ) تا آنجا که فرماید: وزاده بسطة في العلم والجسم یعنی فراوانی علم و توانایی جسم را بر او افزون کرد

حرب اهل فلسطین توانیم جست ؟ مارا از این سفر معاف دار، داود ایشان را دل داده فرمود : آسوده باشید که خدای دفع دشمنان خواهد کرد ، و آن جماعترا برداشته به قعیلا» آمد و با مردان فلسطین نبرد کرد ایشانرا بشکست ، و جمعی کثیر از آنقوم بکشت ، اینخبر نیز بشاول بردند که اینک داود در «میلا با اهل فلسطین مصاف داده نصرت جست ، شاول سپاه خود را فراهم کرده عزم سفر تعیلا» فرمود تا داود را محصور داشته دفع او کند چون از کار او آگهی بداود آمد اصحاب خود را که در این وقت ششصد دن بودند برداشته از (قعیاد) بیرون شده «بمصرات» آمد و شاول چون خبر فرار داود را بشنید لابد در جای خود بماند ، اما یونانان پنهانی در خدمت دارد آمد و او را قویدل کرده باوی تجدید معاهده نمود مراجعت فرمود و از آنسوی «زیفاینون بدرگاه شاول آمدند و معروض داشتند که اینك داود در مصررت بمیان قبایل ساکن شده، شاول شاد خاطر گشته ایشان را نوازش فرمود و سپاهی برداشته از دنبال دارد بتاخت ت از مصروت غيظه فرار کرده بشتاب تام بارض (ممون) آمد و شاول همچنان از پی او میشتافت در این وقت خبر باو دادند که چه از دنبال دارد میشتابی اینک سپاه فلسطين باراضی بنی اسرائیل در شده عنقریب زیان کلی خواهد رسید ، شاول ناچار داود را بحال خود گذاشته باستقبال دشمن بتاخت ، و ناگهان از پیش روی ایشان درآمد و مصافی (1) مردانه داده آنجماعت را بشکست ، و مراجعت کرده دیگر باره در طلب داود بر آمد و داود گریزان بمصروت «جمعون» در آمد، شاول سه هزار مرد از لشگر بنی اسرائیل برگزیده در آن ناحیت شد و لشگر خود را در فرود کوهی گذاشته خود بدامان آن جبل بر شد و در مغارۀ (2) که در آن کوه بود در آمده بخفت دیده بانان اصحاب دارد که بدانسوی کوه بودند از حال شاول و خفتن وی در مغاره آگاه شدند و صورت حال را بعرض داود رسانیدند، داود بادل قوی از جای برخاست و بدان مغاره در آمد و با اصحاب خود گفت : که چون شاول حق نعمت با من دارد او را هلاک میکنم پس دامن ردای اورا چاك زد و از مغار

ص: 162


1- مصاف - جمع مصف: جای صف بستن
2- مغاره: شکاف وسیع و عمیق در کوه

آمده در پناه سنگی بنشست چون شاول از خواب بیدار شد و از مغاره بیرون آمد ، داد و فریاد برکشید که ایمولای من پادشاه بنی اسرائیل ، چون شاول بر قفای خود نگریست داود را دید . آنحضرت برای شاول سجده تکریم کرد و گفت : ايملك من هرگز بجای تو بد نیند بشیده ام اينك دامن ردای خود بنگر تا بدانیکه من نیروی قتل ترا داشتم و گرد آن نگشتم آیا پادشاه را چه افتاده که در هلاکت این بنده چندین زحمت کشد همانا در طلب سگ مرده و پشه ضعیفی اینهمه رنج برده؟ من کیستم که پادشاه از وجود من در شکنجه باشد شاول چون دامن و دای خود را بدید و این کلمات بشنید حالش دیگرگون شد و بآواز بلند بگریست و گفت ایدارد تو فرزند نیکخواه من بوده همانا كار ملك از من با تو خواهد بود اينك از تو میخواهم که چون من نمانم با اولاد من بد نکنی و خاندان مرا محو دارد زیرا اطمینان داده و سوگند یاد کرد که بی سببی با خاندان وی بد نیندیشد آنگاه یکدیگر را وداع کردند شاول بلشگرگاه خویش مراجعت فرمود وداود با اصحاب خود صفیا آمد و در آنجا ساکن گشت .

وفات سموئل

علیه السلام چهار هزار و سیصد و شصت دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلم بود.

از معاهده شاول با داود و ورود آنحضرت بمصفية مزاج (1) سموئل از صحت بگشت و جنابش بگشت و جنابش مریض گشته از روزی چند در گذشت قبایل بنی اسرائیل در ارض رامه شده بر آنحضرت بگر يستند و جسد مبارکش را در مقبره از زمین رامه مدفون ساختند و در مدت حیات مردم را بدین موسی علیه السلام دعوت میفرمود و مدت زندگانیش در این سرای ملال پنجاه و دو سال بود عليه وعلى جميع الانبياء السلام .

فرار کردن

داود از دست شاول بارض فلسطین چهار هزار و سیصد و شصت و دو سال بعد از

ص: 163


1- تورات اول سموئل 25.

هبوط آدم علیه السلام بود.

مردی از بنی اسرائیل در ارض معون بود که نابال نام داشت و زنش مسمی به ابتغال بود چهار هزار سر میش و مواشی بودش که شبانان او در پناه داود میزیستند و در بیابان بیر تو آنحضرت از هر آفت مصون بودند ، چون هنگام آترسید که پشم از پشت اغنام باز کنند داود چند کس

بنزد نابال فرستاد و باری پیام داد که روزگاری است از حراست (1) مواشی شما پهلو تهی نکرده ام و رعایت رعات (2) شمارا واجب شمرده ام ، اکنون اگر بهره با دوستان فرستی روا باشد و هر چه خود سزادانی و عطا کنی ستوده خواهیم داشت ، نابال سخن داو در اسنگی ننهاد و با فرستادگان وی گفت : که بسیار بندگان زمولای خود گریزنده اند و در اطراف جهان در تکاپوی باشند ، فرض نگشته که با هريك كس هديه فرستد (3) و عطیتی کند و ایشان را از پیش براند ، رسولان داود باز آمدند و مقالات نابال را باز گفتند: داود علیه السلام بر آشفت و بفرمود تا اصحابش سلاح جنگ در بر راست کردند و دویست تن از مردان خود را برای حفظ و حراست مال و مسکن بگماشت ، و چهار صد تن دیگر را با خود برداشته برای رزم نابال روان گشت تنی از عبید «ابیغال» از عزم داود آگاه شد بنزد بانوی خویش شتافت و گفت: اينك داود با مردان خود در رسیده اثری از این خاندان باقی نخواهد گذاشت ، و در اینوقت نابال» برای بازدید مواشی خویش رفته بود و از خانه و مسکن خبری نداشت، پس (ابیغال) بی اطلاع شوهر برخاسته دویست کرده نان و دو مشگ شراب (4) و پنج گوسفند و پنج پیمانه گندم وصد قرصه بنيرو

ص: 164


1- حراست : نگهداری .
2- رعات - جمع راعی : چوپان
3- عطیت: بخشش
4- از بعضی روایاتی که از ائمه اطهار سلام الله عليهم اجمعين وارد شده، چنین استفاده میشود که دامن انبیاء و پیامبران هر از آلوده بمعصیت شرب خمر نمیگردد و ساختشان بر تر و بالاتر از این است و بنابر نقل کتاب راهنمای یهود و نصاری در کتاب اشعیا چنین وارد شده است. که وای بر آنهایی که شراب میخورند و در جای دیگر وارد شده که پس این گروه از ایل الله نیستند بس شرابی که در اینجا بداود عليه السلام هدیه داده شده و او نیز قبول کرده است بنابر نقل تورات اساسی ندارد، مگر آنکه از این شراب هدیه و بختنی اراده شود که در شریعت موسوی معمول و مرسوم بوده است .

سبدی از انجیر بر حماران خود بار کرده باستقبال داود شتافت ، و چون آنحضرت پدیدار گشت از حمار خویش پیاده شده در برابر او بخاک افتاده چند کرت (1) زمین ببوسید و پوزش نموده درخواست کرد که آنحضرت از گناه نابال در گذرد ، داود اور اتحسین کرد و حسن تدبیر او را نيك بپسندید و عصیان نابال را بشفاعت وی عضو فرمود ، و بمراجعتش رخصت داد و بشکه های او را پذیرفته خود نیز باز گشت ، اما «ابیغال» بنزد نابال آمد و او را از آنچه داده بود آگاه ساخت از این خبر رعبی بزرگ در دل نابال افتاده برخود بلرزید و مریض گشت و پس از ده روز بهمان مرض هارك شده، بعد از هلاکت او داود علیه السلام ابيغال را خواستاری نموده بحباله نکاح خویش در آورد ، و زنی دیگر از ارضایز «عال» که اخی عام نام داشت نیز بگرفت وترك ملكال دختر شاول را بگفت؛ و شاول او را به فلمی بن الیش داد ، بعد از این وقایع دیگر باره شاول عزم قتل داود کرد و نشان او را در ارض جمعون داشت، پس بر خاسته سه هزار مرد دلاور که منتخب جميع شعب (2) بنی اسرائیل بود بر داشته به جمعون آمد چون اینخبر بداود رسید .

چند تن بجاموسی برگماشت تا همه روزه از احوال شاول او را خبر دهند ، تا وقتی جاسوسان بنزد آنحضرت آمدند و عرض کردند که اینک شاول با ابنارین نار در دامان جبل خفته اند و سپاه او نیز دورتر از وی در جامه خوابند، داود الا با «إخيملك» وإبيسى بن صوریا برادر زاده بواب گفت : کیست که با من بلشگرگاه شاول آید و بیم نکند ؟ ایسی گفت : اينك من حاضرم داود برخاست و ابیسی را با خود برداشته در همان نیمشب بلشگرگاه آمد و بی هراس بینایین وی فرود شد و شاول را در جامه خواب خفته یافت که مزراقش (3) با کوزه آب در بالای سر موضوع بود ، ابیسی عرض کرد که : ایمولای من رخصت بده تا هم اکنون با همین مزراق او را بيكضرب عملاك سازم داود فرمود که شاولی (4) مسیح پروردگار است نه این همان مرد است که سموئل با روغن قدسش مسح فرمود : هرگز دست بقتل او نباید

ص: 165


1- كرت : نوبت .
2- شعب - جمع شعبه: قبیله و طایفه .
3- مزراق : نيزه كوچك
4- مسيح : آنکه بارون مقدس مسیح شده باشد

کشید و دست برده مزراق شاوارا با کوزه آب از بالین وی برگرفت و از نزد وی بيرو نشده بر سرجیل آمد و از دور فریاد بر کشید که ايملك بنى اسرائيل وای ابنار بن نار شاول و ابنار هر دو از خواب بر آمدند و ابنار گفت کیستی که در این بیگاه پادشاه را بانگ زنی داود گفت : ای ابنار چه غافل مرد بوده و حراست پادشاه راندانسته اگر کسی مولای ترامقتول سازد هرگز فهم آن نتوانی کرد ، به بین تا مزراق و کوزه آب که بر بالین پادشاه بود چه شد شاول ندای داود را بشناخت و فریاد برکشید که آیا تو فرزندم داود نیستی دارد گفت ایمولای من هیچ نمیگویی که چه بدبجای تو کرده ام که از بي قتل من بوده و پادشاه را چه افتاده که از پی پشه اینهمه بود اینک من با همه ناتوانی دوکرت تو دست یافته ام و بد نیندیشیده ام اکنون کس بفرست تا مزراق و كوزه آب ملك را باز آورد شاول گفت ایفرزند من داود آنچه گفتی همه راست گفتی من بد کردم و تو نیکوئی نمودی سخت از روی تو شرمسارم اکنون بمنزل خويش بشتاب که من نیز بمسکن خود میروم پس شاول صبحگاه کوچ داده بمقر خویش مراجعت نمود اما داود با خود اندیشید که اگر من روزی بدینگونه در دست شاول مقهور شوم (1) بی سخن مرا هلاک کند بهتر آنست که بمأمنی گریزم پس اصحاب خود را که ششصد

تن بودند برداشته بارض فلسطين آمد و بنزد اخيش بن معكاملك جان فرود شد و از وی نشیمنی طلب نمود ، اخیش قریه صیقلغ» را بدو تفویض فرمود ، آنحضرت با اصحاب و زنان خود بدانجا وطن گرفت و یکسال و چهار ماه در ارض فلسطین سکنی داشت ، شاول چون این بدانست ناچار دست از طلب وی باز داشت، اما داود همه روزه با اصحاب خود سلاح در برد است میکرد و در ارض «جاسور» و «جدولا» و«عمالاق» مبتاخت و مرد وزنرا با تیغ میگذرانید و اموال و مواشی ایشانرا بغارت می آورد ، اما با «اخیش» همه ساز موالات و ملاطفت داشت .

قتل شاول در جنگ

اهل فلسطین چهار هزار و سیصد و شصت و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود مقرر (2)

ص: 166


1- مقهور: شکست خورده
2- تورات. اول شموئیل فصل 28

است که اهل فلسطین تصمیم مصاف بنی اسرائیل دادند، و اینخبر چون شاول رسید سخت بترسید برای آنکه انجام کار خود را با ایشان بداند در طلب کاهن (1) و منجمی بود ، ملازمان حضرت زبیر ابادی نمودند که از کار کهانت نيك آگهی داشت ، شاول شامگاهی با دو تن از قواد (2) خود جامه در بر کرده بنزديك آنزن كاهنه شده با وی گفت : درستاره من نيك نظر كن و از استقبال امورم مستحضر فرمای، آنزن عرافه (3) گفت هیچ میدانی که شاول عرافين و منجمین را دشمن دارد و آنکس که بدین امور تقرب جوید شکنجه فرماید ، شاول سوگند یاد کرد که در اینکار تر از حمتی نرسد و رنجی پیش نیاید ، پس آنزن شاول را گفت هر يك از مردگانرا خواهی حاضر کنم تا هر نهفته با تو عیان کند ؟ شاول قصد احضار سموئل فرمود ، و آنزن سحاره (4) افسون خود را بیای برده آنحضرت پیش چشمش پدیدار گشت ، و از آن جناب حال شاول باز پرسید و او را بشناخت ، پس فریاد بر کشید که اینک تو شاول بوده و بامن خدیعت کرده ! شاول گفت مدار که من برای حاجتی بدینجا شده ام اکنون بگوی آنمرد را که حاضر کرده چه شمایل دارد، زن عرافه چون صفت وی بگفت شارل دانست كه سموئل علیه السلام است و بخاک افتاده زمين ببوسيد و عرض کرد : که اینک سپاه فلسطین کاربر من تنگ کرده اند و مآل کار خویش را نمیدانم ، بدین حضرت شده ام تا از روزگار آینده خبری گیرم، سموئل فرمود: ای شاول عصیان خدای کردی و با عمالقه مدارا فرمودی سخن همان است که من در حیات خویش با تو گفتم فرد است که بنزد من خواهی شتافت زیرا که تو و فرزندانت بدست اهل فلسطین کشته خواهید شد و سپاه بنی اسرائیل شکسته خواهد گشت، و این پادشاهی بداود خواهد رسید ، شاول از شنیدن این سخنان چنان ترسناك شد که کار از دست وی بدر شد، پس چند گام بدزید و بروی در افتاد ، و چنان بود که قوت برخاستن نداشت ولب بآب و طعام نمیگذاشت ، چول یکشبانه روز بدینگونه بگذشت آنزن عرافه بنزد وی ،

ص: 167


1- کاهن : غیب گوو مرد روحانی در نزد یهودی و مسیحی .
2- قواد - قائد : پیشوا
3- عرافه - مؤنث عراف : جادوگر و منجم
4- سحاره: مؤنت سحار : جادوگر و افسونگر

آمد و شاول را داداری کرد ، ملازمان حضرت او را حاضر ساخت و او راگوساله بود در حال ذبح نموده خورشی از آن مهیا کرد و با نان خشك بخدمت شاول و ملازمانش آورده بدیشان خورانید، ناچار شاول بعد از كاراكل وشرب بمعسكر خویش آمد و روز دیگر بالشگر بنی اسرائیل از جاجال کوچ داده بقریه ایزد عال فرود شد و از آنسوی اهل فلسطین با دویست هزار مرد جنگی بسوی ایشان روان شدند ، داود علیه السلام در جیش «اخیش» کوچ میداد بزرگان فلسطین چون او را ، بدیدند با اخیش گفتند: این همان داود است که زنان (1) مغنیه در سرود میگفتند که شاول هزار میکشد و داود هزار هزار اينك ما بحرب مولای او میرویم چگونه از وی ایمن میتوان بود . دور نیست که در روز گار زار کیدی (2) اندیشد و کار لشگر را سازد و اخیش ناچار داود را طلب فرمود و گفت: اکنون یکسال افزونست که تو در نزد من سكون داری و جز نیکوتی از تو ندیده ام ، لكن اهل فلسطین از تو ایمن نباشند، بهتر آنست که بمسکن خویش مراجعت فرمائی تا ما از حرب بنی اسرائیل باز ،آئیم داود ناچار با اصحاب خود مراجعت کرد و چون روز سیم «بصیقلغ» معلوم کرد که جمعی از عمالقه بدانجا تاخته اند ، و مردان ایشانرا کشته اند و زنان و فرزندان را با سیری برده اند و همچنان اخینعام و ابیغال زنان آنحضرت اسیر شده اند فریاد از اصحاب برخاست و در غم زن و فرزند بدان و در غم زن و فرزند بدان سر شدند که داود را سگنسار کنند و آنحضرت بغایت دلتنگ و اندوهناك گشت ابشار را که

، پس از جمله خدام بیت الله از شمشیر شاول نجات یافته بود چنانکه مرقوم شد ، پیش خواند و فرمود : تادعای وحی را حاضر ساخت و برای چاره بدرگاه خدای استغاثت برد و مسئلت کرد از پیشگاه جلال خطاب رسید :

که اید اود از دنبال دشمنان بشتاب که زود بدیشان در رسی و ظفر جوئی ، داود علیه السلام دویست تن از مردم خود را برای حفظ مساکن بجای گذاشت ، و چهارصد تن دیگر را بر داشته از دنبال عمالقه بشتافت، در راه مردیرا در زراعتگاهی یافتند که از

ص: 168


1- مغنيه : مؤنت مغنی : آواز خوان .
2- كيدى : مكر وخدعه

غایت جوع هیچ قوت سخن نداشت داود فرمود: چیزی در گلوی او فرو ریختند تا اندك اندك با نیرو شد، آنگاه گفتند تو کیستی و در اینجا از چه روی افتادی ؟ آنمرد گفت من یکی از مردم مصرم كه اينك بنده تنی از اهل عمالقه میباشم ، و در این سفر که آنجماعت بصیقلغ ناختند و آتش در بلده زدند و هر چه یافتند بردند

من نیز با ایشان بودم در مراجعت مریض گشتم ، چون مردم عمالقه بشتاب باز میشدند مولای من مرا بجای گذاشت و خود برفت ، اينك سه روز بود که لب با خوردنی و آشامیدنی آلوده نداشتم ، داود فرمود: آیا میتوانی ما را بدان جیش (1) راهنمائی کنی؟ عرض کرد که چون سوگند یاد فرمائی که بقتل من فرمان ندهی و بدست مولایم نسپاری ، ترا بنزديك ايشان برم، داود او را مطمئن ساخت ، و آنمرد مصری آنحضر ترا با اصحابش بنزديك سپاه عمالقه ،رسانید در هنگامیکه آنجماعت آسوده نشسته بكارا كل وشرب مشغول بودند ، داود و اصحابش با شمشیرهای کشیده بدیشان تاختند و همی و همی از آنجماعت کشتند ، چهار صدتن از آنگروه بر شتران سبک سیر بر نشسته فرار کردند و دیگر هر که بود مقتول گشت و داود علیه السلام مواشى و أمول و اسیرانرا جميعاً با زنان خود استرداد کرده مراجعت بصیقلغ فرمود ، و مال هر کس که بنهب رفته بود بازداد ، و از آن غنیمت بنزد جميع مشایخ نی یهودا بهره فرستاد ، اما از آنسوی اهل فلسطین چون داود را از میان لشگر خود خارج نمودند ، یکجهت برای رزم بنی اسرائیل شتاب کردند و در دامان جبل جلبوع تلاقي فريقين شده ، از دو طرف صفهاد است کردند و جنگ در پیوست ، و از بنی اسرائیل مردم بسیار مقتول گشت و جمعي از مردم فلسطین که تیر انداختن نيك میدانستند اطراف شاول را فرو گرفتند چنانکه دانست جان بدر نخواهد برد پس روی با سلاح دار خود کرد و گفت : تیغ برکش و مرا بکش تا بدست این کافران ختنه ناکرده کشته نشوم ، سلاح داراز وی سخن نپذیرفت تا شاول خود تیغ برکشیده برشکم خود نهاد و بر آن تکیه کرد همی فرو برد تا جان بداد ، سلاحدارش چون چنان دید او نیز خود را هلاك كرد و ملازمان شاول بیشتر کشته گشت ، و سیاه بنی اسرائیل شکسته

ص: 169


1- جيش لشكر

شد و «یونانان» و «یشوی» و «ملكيشوع» پسران شاول هم بدست اعداهلاك گشتند و در این فتنه بنی اسرائیل چنان ضعیف شد که هر آبادی و قریه که در ارض «غور» و معابر «اردن» داشتند گذاشته فرار کردند، و اهل فلسطین بیمانعی بدان اراضی در شده گشتند، علی الجمله : مردان فلسطین یکروز بعد از جنگ بحر بیگاه آمدند کشتگان را بیرون کنند بیرون کنند و منفعتی برند در میان مقتولین جسد شاول و پسران و سلاخدادانش را یافتند ، سر از تن شاول برگرفتند و جامه از برش بیرون کردند آنگاه سرش را به بتخانه های خود بردند و تنش را از دیوار قلعهٔ «یاسان ، آویختند ، اهل «پایش» چون اینخبر بشنیدند بر حال شاول بگریستند و چند تن از مردان قویدل چابک دست برخاسته نیمشبی ببیت یاسان شدند و جسد شاول را برگرفته به یا بیش» ش آوردند و بآئين ملوكش در آنخاك مدفون ساختند ، و در تعزیت و سوگواری او هفت روز روزه داشتند

پادشاهی یافتن داود

در «حبرون» چهار هزار و سیصد و شصت و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون (1) داود علیه السلام از قتل عمالقه فراغت یافت بقريه صیقلغ» مراجعت نموده ساکن گشت ، و در اندیشه بود که آیا در میان سپاه فلسطین با بنی اسرائیل چه گذشت روز سیم مردیرا دید که شتابزده از در در آمد و با جامهای چاك خاك ریخت ، داود گفت کیستی و از کجا آمده و این چنین از چه روی سوگواری آن مرد گفت : من تنی از مردم عمالقه ام که در ارض اسرائیل سکنی دارم ، و اينك از حر بگاه میرسم ، همانا لشگر بنی اسرائیل شکسته شد و شاول با فرزندانش مقتول گشتند، داود فرمود : شاول را در کجا دیدی و او چگونه کشته شد ؟ عرض کرد : که در میدان جنگ وقتی بدو رسیدم که اطراف او را دشمن فرو گرفته بود و او بر زبانه شمشیر خویش تکیه کرده بود

فروگر تا خود را هلاك كند ، چون چشمش بر من افتاد گفت : تیغ برکش و مرا بکش تا بدست کافران مقتول نشوم ، من چون دانستم که او زنده نخواهد ماند پیش رفتم و او را بکشتم و تاج و باره (2) او را برگرفته برای تو آوردم ، و آن تاج ویاره را نزد داود نهاد

ص: 170


1- تورات دوم شموئیل فصل 1.
2- باره دستبند.

آنحضرت از این سخن آشفته گشت و بانگ بروی زد که هیچ نترسیدی و مسیح

پروردگار (کشتی) پس با یکی از غلامان خود گفت تا سر از تن آنمرد عملیقی برداشت ، آنگاه جامه بر تن پاره کرد و با اصحاب خود بر مرگ شاول و یونانان ، زاری نمود و آنروز را تا شام روزه بداشتند، و آنحضرت در این سوگواری نوحه همی کرد و همی گفت : دریغ از شاول و فرزندش که از نسر (1) سریعتر و از شیر دلیر تر بود و اينك دختران کفار ختنه ناکرده در مرگ ایشان سرود میگویند و سرور میکنند چون این تعزیت بپایان برد، از پیشگاه کبریا خطاب رسید که : ايداود اينك برخيز و بارض «حبرون» سفر کن که کار تو آنجا بارنگ شود داود علیه السلام زنان خود اخینعام و ابیغال را برداشته با اصحاب خود بحبرون آمد و اقامت جست بنی یهودا از اطراف کوچ داده بنزديك آنحضرت آمدند و با سلطنت بر وی سلام کردند، و در اینوقت جنابش با نیرو شد وقوتی عظیم گرفت كما قال الله تعالى:

واذكر عبدنا داود ذا الايد أنه اواب (2).

جميع بني يهودا حکم آنحضر ترا مطیع و منقاد گشتند تنی چند از کردار اهل یا پیش نسبت با شاول و یونانان در جناب او معروض داشتند و از آنچه با جسد ساول کردند باز گفتند داود علیه السلام چند کس بجانب با بیش جلعاذ فرستاد و اهل آن ارض را درود گفت که نیکو کردی و جسد مسیح پروردگار را آویخته در میان کفار نگذاشتید و با آئین ملوك در زمين خويش مدفون ساختید ، خدای با شما جزای خیر

خواهد داد، و منكه اينك سلطان بنی یهودایم با شما نیکی خواهم نمود.

پادشاهی اشباشول

پسر شاول چهار هزار و سیصد و شدست و سه سال بعد از هبوط آدم

علیه السلام بود.

ص: 171


1- تسر: حیوانی را گویند که در قوت بصر بی نظیر بوده و از عقاب در پرواز و توت براز می باشد
2- و بادکن بندده داود را که صاحب اوت بود و بسیار بازگشت داشت بسوی

از این پیش مذکور شد که «یوناثان» و «بشوی» و «ملکیشوع» پسران شاول در جنگ فلسطین با پدر کشته شدند و پسر چهارم او اشباشول زنده مانده پس از از مرگ شاول چون بنی یهودا در حبرون مجتمع شده داود را با روغن قدس مسح کردند و بسلطنت بر نشاندند اینار بن نارکه سپهدار لشگر شاول بود اشباشول را برداشته بارض حنين آمد و آل اسرائیل را برای سلطنت اودعوتکرد جميع قبایل جزینی یهودا او را بپادشاهی سلام دادند و سلطنت اشباشول در میان شعب (1) استوار گشت و در اینوقت از عمر او چهل سال گذشته بود

على الجمله : ابنار سپاه اشباشول را ساز داده برای جنگ دارد بجمعون امد و از این سوی یواب بن صور یا که یکی از قواد (2) لشگر داود بود و مردان آنحضرترا با خود برداشته هم بارض جبعون فرود شد و در برابر «ابنار» صف راست کرده نخست دوازده تن از مردان «بواب» و دوازده کس از از دایران «ابنار» برای کارزار بیرون شدند و هر يك خصمی را اختیار کرده باهم در آویختند و خون یکدیگر بریختند اینکار دولشگر را بجنبش آورده تیغ در هم نهادند و مردم بسیار از جانبیین مقتول گشت ، عاقبت لشگر «ابنار» هزیمت شد ، سپاه داود از دنبال ایشان بترکتاز در آمدند، یواب را که در آن رزمگاه دو برادر بود که یکی «ایسای» و آندیگر «عسایل» نام داشت و مسایل» را آن سرعت سیر بود که آهو رابتك در بیابان صید کردی ، در اینوقت که سپاه اعدارا شکسته یافت مانند شاهین (3) در قفای ابناد همیرفت تا باشد که او را بدست گیرد، ناگاه ابنار برقفای خود نگریست مردیرا دید که چون عقاب پرنده برسید، نيك، نظر کرد او را بشناخت گفت: ای مسایل از دنبال من بیکسوشو ، و اگر برای سود خوبش میشنابی دیگریرا از گریختگان بدست آورو ساز و برگ او را برگیر، همانا بدست من کشته میشوی و مرا از روی برادرت یواب شرمسار میسازی ، عسایل سخن او را وزنی ننهاد و همچنان بسوی او شتابنده بود ناچار ابنار روی برتافت و نیزۀ خویش را چنان بر سینه وی زد که از پشت او بدر شد ناگاه یواب

ص: 172


1- شعب - جمع شعبه : طايقه وقبيله
2- قواد - جمع قائد پیشوا
3- شاهین: یکی از پرندگان شبیه عقاب

وا پیسای برادران عسایل برسیدند و حال اور ادیده، از قفای ابنار بتاختند تا شاهگاه در رسید ، و از آنسوی بنی بنيامين بنزديك ابنار مجتمع شدند و او را حراست کرده شبانگاه از رو داردن بگذرانیدند و از طرف «جاسور» «محنين» بردند، لاجرم يواب مراجعت فرمود و جسد برادر را برگرفته همه شب راه بریده به «بیت لحم» آورده مدفون ساخت ، وصبحگاه در حبرون بحضرت داود آمد ، و در این حرب عسایل با دوازده تن از اصحاب داود مقتول گشت و از سپاه اشباشول : سیصد و شصت تن بقتل رسید ، بعد از این وقایع ابنار در «محنین، آسوده بنشست و شاول را کنیزی که او را «رصفای» دختر «انای» میگفتند ابنار دل در او بسته او را بنهانی تزویج کرد چون اینخبر انتشار یافت، اشباشول گفت: ای ابنار این چه بی حرمتی بود که نسبت با دودمان شاول روا داشتی و جاریه او را متصرف شدی ؟ و آغاز کرد، ابنار از گفتار وی برنجید و گفت: نیکیهای من در خاندان شاول معروف است ، و هم اکنون تر امقهور داود

نگذاشتم و بسلطنت برداشتم در پاداش من این چه غلظت و خشونت است که آغاز کرده اشباشول از اینروی که دست بر تنبیه او نداشت. ساکت گشت اما ابنار بنهانی کس نزد داود فرستاده گفت اگر با من عهد محکم کنی و جزای خیر فرمائی جميع قبایل بنی اسرائیل را از اشباشول دور دارم و بخدمت آرم تا سلطنت بنی اسرائیل بر تو استوار گردد داود علیه السلام سخن ابنار را پذیرفته و عده نیکوئی داد و گفت با ایناز بگوی که اینک من بدان سرم که با ملکال دختر شاول که ضجيع من بوده رجوع نمایم از تو میخواهم که روی مرا نبینی تا ملک الرا از تصرف بیگانه بیرون نیاوری و در اینوقت زنان و فرزندان داود در حبرون بدین شماره بودند بزرگتر پسران اتحضرت «عمنون» بود که از «اخینعام» بوجود آمد و نانی «کالاب» بود که و از ابیغال داشت سیم ایشالوم بود که از معكا دختر تلمى ملك حاشور متولد گشت چهارم ادونیا بود که مادر وی حجیث نام داشت پنجم سفطیا نامیده میشد و مادرش مسمی به افيطل بود ششم اثير عم» و مادر او را حجلا مینامیدند

على الجمله چون رسول ابناز از خدمت داود رخصت مراجعت یافت آنحضرت

ص: 173

تنی را بنزد اشباشول فرستاد و پیام داد که ملکال همخوابه من بود هم اکنون او را بنزد من فرست ابنار نیز در اینکار اهتمام فرموده اشباشول ناچار شد و کس نزد فاطی بن ليش فرستاده خواهر خود را بخواست تا او را بنزد داود فرستد فلطی اگرچه با ملکال مهر فراوان داشت لکن چون دانست داود علیه السلام طلبکار اوست ترك وى بگفت و اور انردداود فرستادند، آنگاه ابنار مشایخ بنی اسرائیل را بخدمت داود تحریص فرمود وقلوب جميع قبایل را بدا نحضرت مایل کرد و چون از اینکار فراغت جست با بیست تن از معارف قوم خدمت دارد آمدند و از آنحضرت کمال عزت یافت پس عرض کرد که بنی اسرائیل در خدمت تو يكجهت اند اينك برخيز و در میان قبایل عبور کن که همه کس بسلطنت تو مسرور خواهد بود چون از جانبین سخن بیایان آمد ابنار برخاسته راه خویش پیش گرفت و برفت در این وقت یواب با جیشی از راه دخول و خروج ابنار آگهی یافت پس بنزد دارد آمده عرضکرد که ایناز را ایناز را چرا بسلامت رها کردی با اینکه او برای خدیعت (1) بدینجا شتافته بود پس از خدمت داود بیرو نشده در میان دروازه یکمین نشست و بی اطلاع داود چندکس بطلب ابنار فرستاده او را باز آورد

آنگاه که ابنار بر کمینگاه میگذشت یواب بيك ناگاه بیرون شتافت ، و شمشیری بر شکم ابنار زد که در حال بمرد، چون اینخبر به داود رسید جامه بر تن چاك كرد و گفت : مرگ ابنار چون مرگ یوناثان بر من صعب افتاد ، و در سوگواری او سخت بگریست ، بنی اسرائیل چون دانستند که آنحضرت از قتل ابنار بیخبر بوده بلکه یواب او را بخون برادر کشته از داود امیدوار گشتند و بحسن سجیت (2) و پاکی طینت او اقرار کردند، اما چون اشباشول این خبر بشنید دنیا در چشمش تیره شد و اورا دیگر در سلطنت وزنی نماند چنانکه از قبیله بنی بنیامین پسرهای زمون که یکی «بعنا» و آن دیگر راخاب نام داشت چاشتگاهی بخانه اشبا شول در آمدند، و او بر سریر خفته بود بيكك ناگاه بعنا و راخاب بر بالین او تاخته دشته های خود را بکشیدند و برشکم اشباشول فرو بردند و سر او را از تن برگرفته گریزان از خانه او بیرو نشدند ، و از آنجا شتابان

ص: 174


1- خدیعت: خدعه ومكر
2- سجیت : خوی و طبیعت

آمده بحضرت داود رفتند، و سراشباشول را در خدمت او نهاده عرض کردند که اينك سر دشمن تست از تن برگرفتیم و ترا از زحمت او فارغ ساختیم ، داود گفت: این نظیر آنخدمتی است که غلام عملیقی در صیقلع» خبر مر گ شاول بمن آورد و من او را کشتم و حال اینکه او جایزه بشارت از من میجست ، پس بفرمود قاتلان اشباشول را دست و پای بریده تن ایشانرا بردار کشیدند ، اما سلطنت از خاندان شاول منقرض شد، و مدت پادشاهی اشبا شول دو سال بود .

جلوس (کین دین) در مملکت چین

چهار هزار و سیصد و شصت و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. کین دین پسر «مسن» است که بعد از پدر در مملکت چین صاحب تاج و نگین گشت و او فرزند بیست و پنجم است از خاندان شينك تانگ كه بدرجه سلطنت ارتقاء یافت ، و برسنت (1) پدران به بت پرستیدن مشغول بود، عبادت اصنام و مرمت بتخانه ها را سرمایه نجات و فلاح میپنداشت، و بازیر دستان بلطف و مدارا سلوك مينمود ، و مردم مملكتش در مهد امن و امان بودند جز در حدود تاتار و مغلستان که همچنان اسباب جدال و نزاع آماده بود و ساز مقاتله مقابله برقرار مدت چهار سال در چین و ما چین و تبت وختا حکومت فرمود ،

و پسری هنرمند داشت که او را « روئی » مینا میدند چون مرگش فرا رسید سلطنت خویش را بد و مقرر کرد.

ظهور امقندقليس

حکیم چهار هزار و سیصد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود امقند قلیس از اکابر حکمای یونانست ، و اول کس است که در شناخت توحید (2) نفي صفات از ذات یزدان کند ، وفرمايد ذات واجب الوجود اوست ، ووجود او ذات اور صفات موجبه

ص: 175


1- سنت: روش و طريقه .
2- مراد آنستکه قائل بوحدت صفات پروردگار بوده ، و عقیده داشت که تمام اسماء وصفات در واقع بيك چيز باز گشت میکند، و توصیف الهى بصفت قدرة وجود و علم سبب تکثر در ذات باری تعال نمیگردد .

عين ذات است نه زاید (1) برذات ، و بودن صفات عين ذات موجب اختلاف در ذات نشود و او را کتابیست در بطلان معاد (2) روحانى فضلا عن الجسمانی ، سلیمان بن داود علیه السلام در کتابیکه خود مصنف و مؤلف بوده اند و در آن کتاب خود را «فوهلات» نامیده اند که بمعنی جامع باشد عقاید «امقند قلیس» را مفصلا بر نگاشته اند، و میفرمایند وی مقتدای حکمای (3) دهریه است که قبل از او مطلقا مذهب دهریه شیوعی نداشته و قاضی صاعد اندلسی در طبقات الامم بدانچه آنحضرت مرقوم فرموده شطری بر نگاشته است .

جلوس روئی

در مملکت چین چهار هزار و سیصد و شصت و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود رونی پسر کین دین پادشاه بیست و ششم است از دودمان شينك تانگ که بعد از پدر بر چار بالش ملکی برآمد و در مملکت چین نافذ فرمان گشت لشگری و رعیت را بعواطف ملوکانه خرسند و امیدوار ساخت و همه روزه از ترکتاز لشگر مغول و تاتار نامه های شکایت آمیز مینگاشت ، و بدستیاری رسولان بحضرت «تورین فریدون» میفرستاد، در این وقت تور برای تسخیر مغلستان یکجهت بوده همواره با انجماعت

ص: 176


1- حکماء صفات پروردگار را بر دو قسم میکنند: صفات سلبیه که آنرا صفات جلال و صفات ثبوتیه ، و آنر اصفات جمال ،گویند و قسم دوم را بر دو قسم تقسیم کنند، حقیقی و اضافی و قسم حقیقی از ایند و قسم را نیز دو قسم کنند، حقیقی محض و حقیقی اضافی . حكماء صفات حقیقی را عين ذات دانسته و صفات اضافی را زاید بردان میدانند. و لكن اشاعره از متکلمین تمام صفات باری تعالی دراخواه حقیقی یا اضافی همه را زاید برذات دانسته، و قدماء هشتگانه قائل میباشند.
2- معاد بمعنی اینکه بعد از موت انسان اجمالا برای او زندگانی هست که در آن زندگانی بپاداش و نتایج اعمال این زندگانیش میرسد. در این معنی اجمالی از معاد همه مسلمین بلکه همه الهيين اتفاق دارند: و اما در تفصیل و کیفیت آن که آیا آن زندگانی فقط برای روح است بدون تعلق ببدن يا با تعلق بیدن، و آیا بر تقدير تعلق بیدن آن بدن عنصری است که قبلا با آن بوده و یا بدن دیگری است اختلاف است: برخی از فلاسفه مشاء قائل باد روحانی هستند و جمعی یا حكماء اشراق قائل بمعاد جسمانی هستند، و در این دسته گروهی عقیده بیدن مثالی دارند. و برخی دیگر بایدن هور قلیائی میگویند، و بعضی دیگر عقیده دارند که با همین بدن عنصری خواهد بود.
3- دهری آنکس را گویند که قائل بشریعت نبوده، و اعتقاد دارد که این جهان از لا و ابداً بوده و هست و گویا این حکیم مبدء را باور داشته ولی قائل بشریعت نبوده ، معادرا انکار نموده است

بجدال وقتال اشتغال داشت و روئی چندانکه میتوانست بر آتش ایشان دامن میزد و بنیان منازعت را استوار میداشت ، تا خاطر دشمن را بجانبی دیگر مشغول کند ، و اطراف مملکت از تاخت و تاراج لشگر بیگانه محفوظ ماند على الجمله روئی نیز چون پدر کم روزگار بود و مدت چهار سال در مملکت چین و ماچین و تبت و ختا حکمرانی فرمود ، و بر قانون پدر آئین بت پرستیدن داشت چون رخت از جهان بر می بست خلف ارجمند خود پاى دينك را طلب فرموده ، در محضر بزرگ بزرگان بمنصب ولیعهدی سر افراز داشت .

تشديد ملك داود

ونزول انحضرت در بیت المقدس چهار هزار و سیصد و هفتاد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. از آن پس که اشباشول ، کشته شد ، بنی یهودا از آسیب سایر شعب (1) آسوده شدند و گرد داود فراهم گشتند ، اما سایر قبایل مدت پنجسال بیسلطان زیستند و سلطنت داود را گردن ننهادند تا کار آنحضرت نيك بالا گرفت و پادشاهی او محکم گشت؛ چنانکه حق جل و علا فر ماید و شددنا ملكه واتيناه الحكمة، وفصل الخطاب (2) آنگاه جميع مشایخ بنی اسرائیل بدرگاه او حاضر شده ویرا بسلطنت سلام دادند ، و تادر اینوقت هفت سال و شش ماه بود که آنحضرت در «حبرون» سکنی داشت و سلطنت او مخصوص بنی یهودا بود، چون بر تمامت بنی اسرائیل پادشاهی یافت از حبرون کوچ داده به بیت المقدس نزول فرمود ، و در ارض «مصروت» در قریه «صهیون» ساکن گشت، و از آن پس آنرا قریه داود نامیدند ، چون حيرام ملك صور جلالت قدر آن حضرت بشنید نجاران چابک دست و حجاران (3) نیکو کار بدرگاه وی فرستاد و از چوبهای صنوبر قطع کرده برسم هدیه انفاذ (4) داشت ، تا در خور سلطنت داود قصری رفیع بنیان کردند و کوشکی (5) دلپذیر بر آوردند ، و آنحضرت بر کرسی

ص: 177


1- شعب - جميع شعبه : طايفه
2- ص - (20) ما سلطنت دارد را استوار کردیم و باو دانش و حکومت ارزانی داشتیم
3- حجاران - جمع حجار : سنگ تراش
4- انفاذ : فرستادن .
5- كوشك : قصر

سلطنت استقرار یافت، اما چون اهل فلسطین دانستند که سلطنت داود بزرگ شدیم کردند که مبادا روزی برایشان چیره شود، بدان شدند که پیش از آنکه خانه ویران گردد سیلاب بالا را بگردانند ، پس لشگرهای خویش را فراهم کرده برای رزم داود بأرض «غور فرود» شدند و داود علیه السلام با مردان بنی اسرائیل بیرون تاخته در برابر ایشان صف بركشيد ، ومصافي مردانه داده آنجماعت را بشکست و از جمع نا جدير بدنبال ایشان بتاخت ؟ اصحاب آنحضرت در این سفر بعضی از اصنام اهل فلسطین را از بتخانه ها بر گرفته بغارت آوردند، اما داود بدین مایه قناعت نکرد و دیگر باره ساز سپاه کرده ای تسخیر ممالک بیگانه بیرون شد، نخست با مردم فلسطین مهای داد و ارض ه رامه جماه» را از ایشان بگرفت، و لشگرش مال فراوان بنهب گرفتند و از آنجا بسوی بنی مواب شد، و عددی کثیر از مردم ایشان بکشت و اراضی آنجماعت را فرو گرفت؛ مشایخ بنی مواب از در ضراعت (1) بیرون شده امان طلبیدند و قبول خراج کردند ، پس آن حضرت عمال خویش را بدیشان منصوب کرده بگذشت و تصمیم رزم هدار غرار بن راحوب داد كه ملك نصيبين بود ، و تاکنار رود فرات را بزیر فرمان داشت ، مع الجمله در این جنگ بیست هزارتن از لشگر هدار غرار را بقتل رسانید ، و او را ذلیل وزبون کرده مال فراوان از او بگرفت ، واوانی (2) ذهب حمله ای نحاس نیز از وی بستد آنگاه ملك ادوم وصاحب دمشق بمقاتله آنحضرت شتافتند ، و در اینجنگ بیست و دو هزارتن از اهل ادوم کشته شد ، ایشان نیز سر بر بقعه (3) اطاعت در آوردند و قبول خراج کردند هم ایشان را گذاشته بگذشت و بسوی «توع» ملك «حماه» روان شد چون وی غلبه داو در امیدانست فرزند خود «یورام» را طلبید و با انا (4) زروسيم ونحاس بخدمت آنحضرت فرستاد، و از جنابش امان طلب فرمود ، داود را ایمنی داده تصمیم مراجعت کرد اما بنی ادوم در غیبت آنحضرت دیگر باره خود آرائی کرده هنگام بازگشت دارد از در مقابله و مبارات (5) بیرون شدند و جنگ در پیوستند در این کرت نیز هجده هزارتن از لشگر ایشان عرضه دمار وهلاك گشت ، و اراضی آنجماعت بتصرف داود

ص: 178


1- ضراعت: زاری و خواری
2- اوانی جمع انال : ظرف
3- ریقه : رشته .
4- اناء : ظرف
5- مبارات : بیزاری از یکدیگر

در آمد پس آنحضرت عمال خویش را در بلاد ایشان منصوب کرده بمقر خود باز آمد و اموالی که از غزوات (1) آورده بود مخصوص بیت الله فرمود ، و «يواب بن صوریا» و «یوشافاط بن اخیلود» که در هر مصاف اظهار شجاعت و دلاوری کرده بودند، از آنحضرت برتبه سرهنگی سربلند شدند ، و «صادوق بن اخيطوب» و «ابيثار بن اخيملك» مرتبت کاتبی یافتند، چون کار میدان بنهایت رسید و روز بزم و فراغت شد وقتی داود علیه السلام فرمود که دوست دارم از دودمان شاول تنی باقی باشد تا بحرمت یونانان او را پاداش کنم و جزای خیر فرمایم ، شاول را غلامی بود که «صیبا» نام داشت در این وقت حاضر بود عرض کرد : که یونا نان را فرزندیست که «مفیبشت» نام دارد و از هر دو یونانان پای لنگ ، همانا در فتنه قتل شاول که اهل بیتش بهرسوی میگریختند ، دایۀ اوویرا در بر گرفته باستعجال فرار میکرد، ناگاه بروی در افتاد و هر دو پای طفل را در هم شکست و او همچنان لنگ و زمن بماند ، اينك در نزد ماخیر بن جميل

میباشد ، داودکس بفرستاد ، ومفیبشت ، را حاضر ساخت ، چون چشمش بر آنحضرت افتاد پیشانی برخاك نهاده زمین ببوسيد و عرض کرد که من چون سگ داود فرمود که ای پسر یونانان دل قوی دار که پدر تو در حق من نيكو کرده اينك تونديم و مصاحب منی ، و اور ابرتبه منادمت خودسر بلند ساخت، و «صبا» را فرمود که هر مال از خاندان شاول و فرزندان او بجامانده فراهم کرده ، به پسر يونانان تسلیم کن ، تو نیز با اولاد و هر چه در دست داری مملوك وی خواهی بود ، و صیبارا پانزده پسر و بیست بنده بود ، جميعاً بالموال شاول بتصرف مفیبشت در آمد و در بيت المقدس وطن کرده ، همه روزه با داود ناهار میشکست و مصاحبت او میکرد، و منیبشت را در این هنگام پسری صغیر بود که میخانام داشت در خدمت پدر میزیست بعد از اینوقایع خبر بحضرت داود آوردند كه ملك بني عمون رخت بسرای دیگر برد و پسرش «حنون» بجای او بر نشست ، آنحضرت تنی چند را فرمود تا بنزديك «حنون» رفته ، او را در مرگ پدر تعزیت کنند و بحکم دوستی در غم او شريك باشند ، چون

ص: 179


1- غزوات - جمع غزوه : يك مرتبه جنگ کردن

رسولان داود بدرگاه حنون آمدند (1) قواد سپاه به او گفتند: نه داو دراکی با ما این مودت بود که برای تعزیت کس بدین ناحیت فرستد، همانا مردم او برای جاسوسی بدین زمین آمده اند که از زشت و زیبای این مملکت آگهی گرفته خبر بمولای خود برند ، حنون سخن ایشانرا استوار داشته در غضب شد و رسولان داود را طلب کرده بفرمود : گاه است موی ریخ (2) هریک رو نبستردند و بردامن پیرهن ایشان بدوختند ، آنگاه آنجماعت را رخصت داده تا بحضرت داود باز شدند ، رسولان بارض بیت المقدس آمدند و شرح حال خویش را بداود فرستادند، و شرم داشتند که بدان هیئت میان قوم در شوند ، داود بار سولان اعلام داد که در اریحا ساکن باشند چندانکه موی زنخ ایشان بگونه نخست بروید آنگاه بمیان قوم آیند، اما از آنسوی چون بنی عمون این سوء سلوك بارسولان داود روا داشتند ، دانستند که خاتمت اینکار بمنازعت منجر خواهد شد، پس کس نزد دوستان خود فرستاده استمداد کردند ادوم بن راحوب وادوم بن صوبا بیست هزار تن مرد دلاور باعانت حنون برانگیختند وملك «اصيطوب» دوازده هزارتن كس فرستاد ، وملك «معکا» هزار مردکاری مدد فرمود ، پس بنی عمون ابطال (3) خود را نیز ساز داده، برای قتال بنی اسرائیل بیرو نشدند و این خبر باداود علیه السلام رسید ، لشگر بنی اسرائیل را بسپهداری یواب بجنگ آنجماعت مأمور فرمود ، و يواب سپاه خویش را برداشته در برابر بنی عمون آمد و نیمی از لشگریانرا با برادر خود «ایسا» سپرد که در میدان مطیع فرمان او باشند ، پس صفهاد است کرده جنگ در پیوستند و نخست یواب بر آل ادوم حمله برد و ایشان را هزیمت کرد چون بنی عمون شکشتن لشگر ادوم را بدیدند هراسناك شده پشت با جنگ کردند و از پیش روی بنی اسرائیل بگریختند ، آل اسرائیل شمشیر در ایشان نهاده خون عددی کثیر بریختند و مال فراوان از آنگروه بغارت آوردند بعد از این فتح یاب به بیت المقدس مراجعت کرده با خدمت داود آمد ، اما بنی ادوم کس نزد هدار غراره فرستاده او را از شکست خویش آگهی دادند، و «هدار غرار»

ص: 180


1- قواد - جمع قائد : پیشوا
2- زنخ : چانه .
3- ابطال - جمع بطل: شجاع .

هر مرد جنگی که در کنار شرقی فرات میان بلاد و قری ساکن بودند ؟ طلب فرمود و اشگری عظیم در ارض «حیلم» فراهم کرد و «شونج» را سپهدار آنجماعت نمود ، از آنسوی داود نیز خبر دار شد و دیگر بار مردان کار را برانگیخته از بیت المقدس بیرون تاخت و در برابر اعداصف برزد و از جانبین بازار مقاتله رواج یافت ، بعد از گیرودار بسیار سپاه هدار غرار راه فرار پیش گرفتند، و «شونج» سپیدار هداد غرار نیز مقتول گشت ، پس بنی ادوم ناچار از در عبودیت و اطاعت بیرون شده، امان طلبیدند و در ریقه (1) رقیت داود در آمدند و سلطنت آنحضرت نيك قوى شد.

آوردن داود علیه السلام

تابوت سکینه را بخیمه خود چهار هزار و سیصد و هفتاد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. قبل از این یاد کردیم که چون تابوت عهد نامه را از ارض فلسطین باز آوردند بحكم سموئل علیه السلام در خانه ابینا ذاب سپردند ، در این وقت (2) داود علیه السلام سی هزارتن جوانان بنی اسرائیل را فراهم کرده با خود برداشت و بارض جبع اورد ، و بفرمود صندوق عهدنامه را از خانه ابيناذاب با احترام واحتشام تمام بر آورده برپشت گوساله جوان حمل کردند ، و پسران ایناذاب «عازا» و «اخیا» را حکم داد تا براندن گوساله مشغول شدند ، و بنی اسرائیل از پیش روی گوساله بنواختن عود و دیگر سازها در آمدند و همه جا بدین حشمت تابوت عهدنامه را جابدین همی آوردند.

ناگاه «عازا» دست بتابوت فرابرد تا آنرا برپشت گوساله استوار بندد ، خدای بروی غضب کرد و برجای خویش بمرد، تاچرا بی اندیشه و بیم دست فرانا بوت برده داود از مرگ وی ملول گشت و تابوترا در خانه وبیدادوم جانانی فرود آورد و مدت سه ماه در خانه وی بود ، پس از انقضای آنمدت دیگر بنده آنحضرت با قبایل بنی اسرائیل بخانه عوبیدا دوم آمده ، بهمان حشمت تابوترا برداشت تا بقریۀ خویش آورد و در پیش روی آن بنی اسرائیل بيك آهنگ فریاد بر میکشیدند ، و شکر گذاری یزدان میکردند و کرناها (3) مینواختند و پای کوبان و دست زنان بودند ، ملکال دختر

ص: 181


1- ریقه : رشته
2- تورات. دوم شموئیل فصل (6).
3- کرنا: شیپور بزرگ

شاول که همخوابه داود بود از آن پس که بنی اسرائیل نزدیک شدند و بانگ ها یاهوی ایشان بشنید، بر لب بام بر شده بدانجماعت نظاره بود.

ناگاه چشمش بردارد افتاد و دید که آنحضرت مانند یکی از مردم پای کوبان و دست زنان است و بسماع و سرود روز میبرد ، ویرا در نظر خوار داشت و بماند تا تابوترا بخیمه داود فرود کردند و آنحضرت قربانیهای خویش را پیش بگذارنید ، و گوشت آنرا بر قوم قسمت کرد و هر تن را يك گرده نان و پاره از گوشت بداد ، وازاین فراغت جسته باخانه خویش آمد ، ملکال او را استقبال کرده معروض داشت : که اى ملك بنى اسرائيل كى روا باشد که پادشاه در زی (1) مردم پست پایه حرکت کند، و چون یکی از ایشان لهو و لعب فرماید ، داود فرمود : ای ملکال من بدینگونه زیست کردم و خود را چون یکی از بندگان خدادانستم کبر و عجب از خود دور کردم که خداوند مرا بر شاول نصرت داد و پادشاه بنی اسرائیل ساخت ، من هیچ فزونی بر این مردم که تو میگونئی ندارم و این ذلت در راه خدا بسیار کم بوده که مرعی داشته ام ، مقرر است که ملکال (2) عقیم بود و او را از دارد فرزندی بوجود نیامد.

ظهور لقمان

حکیم چهار هزار و سیصد و هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . لقمان (3) بن عنقی بن مزيدین صارون از مردم ارض نوبه بود ، و کنیت مبارکش ابو الانعم است ، لبهای سطبر (4) وقدمهای گشاده داشت ، بعضی از مورخین که ویرا پسر خواهر یا خاله زاده ایوب دانند، و نسبش را بناحور بن تارخ رسانند، و عمرش را هزار سال نویسنده همانا جنابش را از لقمان الاكبر كه شرح حالش مرقوم شد باز نشناخته اند

ص: 182


1- زی: هیئت .
2- عقیم: نازا
3- اکثر آراء دانشمندان بر اینست که لقمان مردی دانشمند بوده است ابن عباس میگوید : لقمان نبی و سلطان نبوده بلکه بند سیاه چهره بوده و خداوند و مسائل آزادی او را فراهم آورده ، او را از سر چشمه حکمت و دانش سیراب نمود و در عظمت و تعالی مقام لقمان همین بس که قرآن حکم و نصابح او را که بفرزندش بیان کرده حکایت نموده است
4- سطبر: کلفت .

و شطری (1) از شمائل و اثار او را در حق وی ایراد کرده اند.

على الجمله : لقمان حکیم در قید رقیت «قین بن خسر» که تنی از آل اسرائیل است ، مربوط بود ، و او را رعایت اغنام میفرمود، روزی باوی گفت که گوسفندی ذبح کن و هر عضوش که نیکوتر دانی کباب ساخته نزديك من حاضر ساز ، لقمان برفت و گوسفندیرا از پوست بیرون کرده، دل و زبانش را کباب ساخت و بنزديك فين آورد ، این خورش پسند خاطر خواجه افتاد ، اما دیگر روز بالقمان حکم داد که هم اکنون گوسفندی را ذبح کرده ناخوبتر عضوی از آنرا بنزد من آور ، لقمان نیز گوسفندیرا بکشت و هم دل و زبانش را بریان کرده بنزد خواجه گذاشت ، و عرض کرد که اگر دل بازبان موافق باشد بهترین اعضاست، و اگر باهم مخالف باشد بدترین اعضا خواهد بود ، از این سخن حصافت (2) رای و رزانت (3) عقل لقمان در نزد قین استوار گشت و از آن پس جنابش را بچشم عظمت مینگریست ، تاروزی که قین برای تفرج از المقدس بیرو نشده در کنار رودی فرود شد و با حریفی همی قمار باخت ، و مقرر بود که مغلوب گردد یا تمامت آب رود را بیاشامد ، یا نیمه از مال خویش را با مدعی گذارد ، از قضاقین مقهور گشت و بر خوردن آب یا سپردن مال مجبور بود ، پس از مدعی یکروز مهلت خواسته با خانه خویش آمد، و از پی چاره بالقمان مشورت کرد ، آنحضرت فرمود که فردابگاه (4) می آیم و ترا از شر خصم نگاه میدارم ، و بامداد با خواجه خویش بکنار رود شتافت و حریف را در آنجا یافت با وی گفت : ایمرد مقامر (5) خواجه من با تو آن شرط نکرده که هر آب از نخست روز از چشمه جوشیده تا آنروز که باز ایستد نوشیده باشد، و چون از این سخن بگذریم اینکار زیاده از سه وجه نتواند داشت، یا مقصود آیست که دیروز هنگام باختن قمار در این رود جاری بود یا آبی بی که هم اکنون در جوی میرود ، یا آییکه بیرون از این موضع است ، هر کدام مختار تست معین کن و بر جای بدار که بجز و دیگر نیامیزد ، چون چنین کنی . خواجه پاك بنوشد و شرط مقامری بگذارد ، خصم از شنیدن این سخن در کار فروماند

ص: 183


1- شطر : جزء و مقدار
2- حصافت : استواری
3- رزانت : آرمیدگی و وقار .
4- بگاه : صبح زود
5- مقامر : قمار باز

و ناچار دست از ایشان بداشت، پس قین بپاداش این عمل لقمانرا که بسی مثقال زر خریده بود آزاد ساخت .

و این نخست حکمتی بود که از آنحضرت گوشزد مردم شد و سر منطوقه «ولقد آتينا لقمان الحكمة» (1).

با دید آمد همچنان روزی هنگام خواب قیلوله (2) چند تن از فرشتگان بخانه آنحضرت در شده سلام دادند لقمان اگر چه ایشانرا ندید بجواب سلام اقدام فرمود پس فرشتگان عرض کردند که خداوند میفرماید : اگر خواهی ترا رتبت پیغمبری بخشم و خلافت فرمایم تا در میان مردم بعدل ونصفت حاکم باشی ؟ لقمان گفت اگر اینکار بر من حتم باشد گردن نهم و اطاعت کنم اما اگر مخیر باشم عافیت اختیار خواهم كرد و نزديك ابتلا و امتحان نخواهم گذشت پس خدای حکم از او بگردانید و حکمت بدو افاضه فرمود، چنانکه روزی در انجمن صنادید بنی اسرائیل نشسته بود ولب بابلاغ مواعظ و انشای حکم گشاده داشت یکی از بزرگان قوم گفت : ای لقمان تو آن بنده سیاهی که شبانی قین روز میگذاشتی از کجا بدین متمام شتافتی و این بزرگواری یافتی : لقمان فرمود از سه چیز سخن همه راست گفتم و امانت همه براستی گذاشتم و گردهزل و کار بیهوده نگشتم مقرر است که هرگز در اقبال دنیا سرور نکردی و از ادبارش (3) رنج نبردی و از خوف خداهیچ نخندیدی و با هیچکس مزاح نفرمودی و از بهر خود با کسی غضب روا نداشتی و چنان میزیست که هرگز کسی او را در حالت بول کردن و بغایت رفتن و غسل گذاشتن ندید چه همیشه در این احوال خویشتن را پنهان میداشت با سلاطین و قضات (4) گاه گاه معاشر بود و برایشان ترحم میفرمود که چند بادنیا مطمئن خاطرند و با کار دنیا ناظر وخدمت داود علیه السلام را چندانکه ممکن بود دریافت میفرمود و کسب دانش و حکمت مینم و دروزی از فواید سکوت این دقیقه عاید لقمان گشت که دید داود آهن سرد را حلقه میکند و بهم پیوندد و اگرچه لقمان

ص: 184


1- لقمان - (11) هماناما بلقمان حکمت و دانش دادیم
2- قيلوله : خواب نیمروز
3- ادبار : روی گردانیدن
4- قضات - جمع قاضی : حکم کننده

ندانست مقصود آنحضرت از اینکار چیست ، لكن خاموش بود تا آن مهم بانجام پیوست آنگاه دارد فرمود نیکو زدهی است که مردانرا در جنگ و نبرد بکار آید لقمان بی ذلت سئوال آنمعنی را دریافت مقرر است که لقمانرا مال فراوان بدست افتاد که بدان مایه تجارت میکرد و با مردم بی آنکه رهنی گیرد یا سودی طمع کند بقرض میداد و آنحضر ترازنی چند از بنی اسرائیل در حباله نکاح بود از ایشان فرزندان داشت اما باران بهتر و مهمتر فرزندان وی بود ، لقمان اور اطلب داشت و فرمود که ایفرزند مرا نقدی در نزد کسی بوجه دین ثابت است که در کنار دریای شام ساکن است ، و اکنون زمان آنست که ادای دین کند برخیز و بسوی او شده آن نقد را بگیر و بازآر ، اما از آنچه با تو باندرز گویم فراموش مکن ، نخست در طی مراحل بدرختی و چشمه آبی خواهی رسید در سایۀ آندرخت میاسای و چون از آنجا بگذری بقریۀ خواهی شد و رئیس بلده دختر خویش را با مال فراوان با تو عرض خواهد کرد از تزویج آندختر کناره گیرچون، ببلده شخص مدیون رسی ترابخوان خویش دعوت خواهد کردشب در خانه وی مخسب ، لكن اگر مصاحبی راست کیش با نو دو چار شود و بسن از تو مهتر باشد، هر چه فرمان دهد بپذیر که عین صواب خواهد بود ، این پندیپایان آورد و پسر را دعای خیر بگفت .

چون «باران» از بیت المقدس بیرون شد و اندك مسافت به پیمود پیری باوی دو چار شد و گفت : ایجوان اگر از مصاحبت من رنجه نباشی در این سفر با تو همراهی کنم باران گفت نیکو باشد چه دیدار پیران مبارك و میمون است ، پس باهم براه در آمدند و چاشتگاه بدان درخت و چشمه رسیدند ، پیر گفت ساعتی در سایه این درخت بیاسانیم، و چون حدت (1) و سورت (2) آفتاب شکسته شود رهسپار شویم، باران گفت که از پدر اجازه ندارم که در ظل (3) ایندرخت فرود شوم ، پیر گفت آیا پدر با تو فرمود که سخن بزرگتر از خود را بپذیر؟ عرض کرد : بلی و در سایه آندرخت در آمده بخفت ، اما خفت ، اما پیر بحر است (4) وی مشغول بود.

ص: 185


1- حدت : تیزی و تندی
2- سورت : سطوت
3- ظل : سایه
4- حراست: نگهداری.

ناگاه ماری از درخت بزیر آمده قصد باران کرد ، و آن پیر با عصایی که در دست داشت آن مار را کشته بینداخت ، چون باران بیدار شد حکمت نهی پدر را از وقوف در آنجا بدانست ، و معلوم کرد که هر کس در ظل آندرخت خفتي بزخم مار هلاك گشتی ، پس پیرسر پس پیر سر آنمار را از تن جدا کرده با کرباسی در پیچید و با خود برداشت و از آنجا روانه شده بقربه رسیدند و در خانه رئیس آن آبادانی فرود شدند ، رئیس ده دختری صاحبجمال داشت او ر ابا اموال فراوان بخدمت باران آورد تا بزنی باو سپارد باران بر حسب فرموده پدر ابا (1) نموده پیر او را امر کرد که ایندختر را تزویج کن، پس باران او را بحباله نکاح در آورد ، آنگاه پیر سر آنمار را باوی داد و گفت : قبل از آنکه باوی هم بستر شوی ، بفرمهای سرمار را بر آتش گذارند و دختر دامن خود را بر سر آتش فراگیرد تا بخور آن در اسافل (2) اعضای وی صعود نماید چون باران با گفته پیر عمل کرد و آن بخار بدرون اعضای دختر در رفت ناگاه فریادی بر آورد و مدهوش گشت و کرمی مرده از قبل (3) او بیفتاد، پس از زمانی دختر بهوش آمده در کنار باران بیا سود ، پیر صبحگاه با وی گفت : هر کس با این دختر همبستر میشد بسبب این جانور که در رحم داشت کارش بهلاکت منجر میگشت و اکنون آن مانع از پیش برخاست پس روزی چند در خانه رئیس بسر برده و قصد خانه شخص مدیون کردند و چون بنزد وی آمدند ایشانرا بضیافت دعوت کر دو غایت تکریم فرمود و گفت: يك امشبرا بباش و از رنج راه آسوده شو ، چون فردا شود نقد دین را گرفته مراجعت فرمای، باران خواست که مسئلت ویرا مقرون باجابت ندارد پیرامر فرمود که بی هراس در خانه وی بیاسای ، باتفاق پیر در خانه شخص مدیون بماند و چون شبا هنگام (4) کاراکل و شرب بنهایت شد و وقت غنودن (5) رسید تختی برای باران در کنار دریا نهادند و جامه خواب بر آن گستردند در جایی که قریب بخوابگاه پسر شخص مدیون بود و رسم آن شخص این بود که چون قرضخواه

ص: 186


1- آباء : خودداری و سر پیچی
2- اسافل - جمع اسفل : پائین تر .
3- قبل : پیش (عضو پیشین زن)
4- شباهنگام : وقت شب .
5- غنودن: خوابیدن

را بضیافت طلب کردی و رسم مهمان نوازی بگذاشتی ، نیمشب بر بالین او شتافته میهمانرا با سریر (1) بدریا انداختی.

على الجمله : چون باران بخفت و پسر میزبان نیز بخواب شد ، پیر بیدار دل برخاسته بیانین باران آمده او را از خواب برانگیخت، و باتفاق او سریر بارانرا بجای تخت پسر میزبان برد و تخت او را بجای باران آورد و بعد از ساعتی شخص مدیون بایکی از محرمان خود ببالین پسر آمده و باندیشه آنکه وی باران است سریر او را برگرفته بدریا انداخت صبحگاه باران برخاسته برخاسته بنزد مدیون رفت و او از کار خود آگاه شد دنیا در چشمش تیره گشت ناچار نقد دین را ادا نمود و بسوگواری پسر بنشست پس باران با نقد مدیون و دختر رئیس و اموال فراوان مراجعت کرده بحضرت پدر آمد و در خدمت او میزیست وقتی برای نصیحت و موعظات بارانرا مخاطب ساخت و فرمود :

( يا بني لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم (2) اى پسرك من شرك با خداى مياور كه بزرگتر ستمی است مر نفس خودرا و دیگر فرمود :

«يابني انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صخره اوفى السموات اوفى الأرض يأت بها الله» (3) أى يسرك من كکردار تواگر همه بمقدار دانه سپندانی (4) باشد در زیر صخره (5) صمایا در طبقات سما (6) مضبوط است ، وخدای در قیامت آنرا حاضر ساخته از تو حساب جوید و فرمود : «يابني اقم الصلوة وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر على ما اصابك» (7).

ای پسرك من بپای دار نماز را وام رکن بنیکوئی دنهي كن از بدى وصبور باش بدانچه میرسد با تو از محن (8) و شدايد ، و هم فرمود : ای باران (لاتصغير خدك باتو

ص: 187


1- سریر: تخت
2- لقمان (13)
3- لقمان (16)
4- سپندان: خردل
5- صما سنگ سخت
6- سما : آسمان.
7- لقمان - (17).
8- محن - جمع محنت : آزار.

للناس ولاتمش فى الارض مرحاً) (1).

روی خود را بر متاب از مردم برای کبر وعجب و بر زمین گذر مکن از روی فرح و خود کامی که خدای دوست نمیدارد آنرا که از در کبر و خیلاء (2) بر زمین بگذرد «واقصد فى مشيك واغضض من صوتك ان انكر الأصوات لصوت الحمير» (3).

بلکه نه چندان بشتاب گذر کن که سبک سار و خفیف مغز باشی، و نه چندان دیر سیر باش که اظهار تجبر و بزرگواری فرمائی ، چه رفتار ستوده وسط این هر دو خواهد بود ، و در گفتار بانگ خود را پست دار که بدترین آوازها بانگ خران است، و دیگر فرمود : ای باران تو از آنروز که بدنیا در شدی پشت بدنیا کردی و رو بسرای دیگر آوردی ، پس آنسرا با تو نزدیکتر باشد که روی بدان داری هم اکنون آنرا آباد کن . ایفرزند چندان از دنیا کناره مباش که عیال دیگران باشی ، و آنقدر مکوش که زیاده از کفایت بدست آری ، چندان روزه بدار که شهوت بریزاند نه آن قدر که نیروی نماز گذاشتن نماند ، ایفرزند دنیا دریای عمیقی است که کشتی آن ایمان است ، و تو کاش بادبان ، و پرهیز کاری زاد و توشه آن باشد ای فرزند در خرد سالی قبول ادب کن تا چون سالخورده باشی بهرۀ آن بری ، و چون با آداب پسندیده قرین باشی خلف نیکان گذشته خواهی بود ایفرزند اگر در کار دنیا بر توظفر جویند اندوه مدار ، جهدکن که در کار آنجهانی مقهور نباشی، ایفرزند علم خود را پوشیده دار چنانکه زرخود را پنهان داری و در حضرت خداوند با خوف و رجا باش زیراکه اگر دل مؤمن را بشکافند دو توریا بند كه هيچيك از دیگری فزونی ندارد .

همانا نیمی از خوف و نیمی از رجا باشد، ایفرزند هیچ آفریده در نزد خدادون تر از دنیا نباشد آن نه بینی که نعیم (4) آنرا روزی مطیعان نفرموده و بالای آنرا عقوبت عاصیان نگردانیده.

ای فرزند با دشمن بمدار اباش تا آنچه در خاطر دارد ظاهر نکند ، هزار دوست بگیر

ص: 188


1- لقمان (18)
2- خيلاء : تكبر.
3- لقمان - (19).
4- نعيم : نعمت .

که کم است و يك دشمن مگیر که بسیار است ، ایفرزند عبرت گیرار آنکه با خدای در وصول رزق خاطرش استوار نباشد و حال آنکه از آنگاه که کسوت (1) وجود پوشید نخست در رحم مادر روزی یافت و چون متولد شد از پستان ما در روزی گرفت ، و چون از شیرش باز کردند مهر پدر و مادر سرمایه روزی او بود ، که برنج کسب معیشت و براگسترده داشتند و شك نیست که در آن سه حال کس را نیروی طلب و قوت حیله نباشد ، عجب آنکه در حال چهارم که دانا و با نیرو شد ، گمان کرد که خدا او را فرو گذارد ، پس هر روز کار برخود و عیال خودتنگ تر ساخت ، ایفرزند طلب مکن امریرا که بر تو پشت کرده و اسباب حصول آنرا آماده نداری و بر متاب از کاری که باتو روی دارد و آلات حصولش مهیا بود ای فرزند را از خود را پنهان دار و پنهان خود را نیکوفرهای دنج بسیاد را در طلب آنچه سود بخشد اندك شمار ، و زحمت اندکرا در حصول آنچه زیان کند بسیار دان ؛ ایفرزند با مصاحبان (2) بخوی ایشان زیست کن ، و کار دشوار مفرمای و اگر نه تنها مانی ، و چون آنمقدار مال نداشته باشی که با دوستان بذل کنی از خوشروئی و خوشخوئی با ایشان تقصیر مکن که هم بدانصفت ترا دوست خواهند داشت ، ایفرزند اگر عزت خواهی قطع طمع کن از آنچه در دست مردم است و بدانچه خدایت داده راضی باش ، ایفرزند برحذر باش از حسد و اجتناب کن از بدی با خلق که، این هر دو صفت زیان بنفس تو رساند ، تو دشمن خویش خواهی بود ، و خصمی تو مر نفس خود را زیاده زیان رساند که دشمن بیگانه، ایفرزند نه چندان احسان کن که خود معیشت نتوانی کرد ، و نه امساك فرمای بدان اندیشه که اندوخته خواهی آورد، ایفرزند بدترین پریشانی پریشانی عقل است وعظیمترین مصایب مصیبت دین ، ایفرزند هرگز نادانی دار سالت مفرهای واگر دانائی نیابی خود رسول خویش باش ، ایفرزند از بدی دوری کن تا از تو دوری کند و چون سفر کنی با آنجماعت که همراه تو باشند بسیار در کار خود مشورت کن ، و با ایشان از آنچه اززاد و راحله داری کریم باش و ارتکاب کاری کن که خدای برای تو متکفل (3) آنست

ص: 189


1- کسوت: جامه و لباس
2- مصاحبان - جمع مصاحب : یارو همدم .
3- متکفل: عهده دار.

و کاری را ضایع مکن که خدای بعهده تو گذاشته ایفرزند بنده نیکان باش و فرزند بدان مشو و علم میاموز تا مجادله کنی با سفیهان یا مباهات فرمائی با دانایان ای فرزند اگر در مرگ شک دارى ترك خواب بگوی و نمیتوانی، و اگر در حشر شك داری بیدار مشود میتوانی ایفرزند هر که مجادله (1) دوست دارد دشنام شنود و هر که بمجلس ناشایسته در شود متهم گردد و هر کرا زبان با اختیار نباشد پشیمانی برد؛ و آنکس که با بدان نشیند از سلامت دور افتد ای فرزند توبه را بتأخیر مینداز که مرگ بیخبر میرسد و شماتت بر مرگ کسی مکن که هم عاید تو خواهد شد ، از مردم پند بگیر پیش از آنکه از تو پند گیرند ایفرزند با پیران مشورت کن و از مشورت با خرد سالان نیز شرم مدار و تا شیطان در دنیاست از از گناه ایمن مباش ایفرزند گزنده مباش مردم را که ترا دشمن دارند و زبونی مکن که خوارت شمارند نه چندان شیرین باش که ترا بخورند و نه چندان تلخ که دورت افکنند ایعزیز فخر ممکن در دنیا و چگونه کسی فخر کند که دوکرت از مجرای بول بدر شده باشد و راز خود با زن خود مگوی، و در خانه خود محل نشستن قرار مده زن از استخوان دنده کج خلق شده است، چون خواهی آنرا راست کنی بشکند، و چون بحال خود گذاری کج بماند اینجما عترا مگذار از خانه بدر شوند و هر گاه نیکی کنند بپذیر و چون بدی کنند جز این چاره نخواهد بود ، ایفرزند هیچ باری گرانتر از همسایه نباشد و هیچ تلخی چون احتیاج با خلق نیست ، مال آنست که ذخیره انجهان شود نه آن که از تو بمیراث ماند ایفرزند چون دوستی اختیار کنی در حال غضب ویرا امتحان کن، اگر بانصاف باشد دوستی را شاید و اگر نه از وی بر حذر باش ای عزیز از طعام گرسنه و از حکمت سیر باش و چون مردمت ستایش کنند ، بدانچه دارای آن نیستی فریفته مشو و با زیر دستان منازعت مکن و ایشانرا نیز حقیر مشمار و با سوء ظن مباش که با هیچ کست جای صلح نماید ای فرزند عزیز از همه کلمات حکمت چهار سخن اختیار کرده ام و آن اینست که دو

ص: 190


1- مجادله: ستیزه کردن .

چیز را پیوسته بیاد داری و دو چیز را فراموش فرمائی، نخست یزدان پاکرا همواره بیاد باید داشت و از مرگ نیز غافل نبود اما چون احسان باکس کنی با نسیان محو سازی ، و چون کسی با تو بد کند انرا فراموش فرمائی

على الجمله : کلمات حکمت آیات لقمان بسیار است، و بدانچه مرقوم افتاد اختصار رفت ، و آنحضرت در اواخر عمر عزلت گزید و از میان مردم بیرونشد و هرگز بر فوت هيچيك از فرزندانش زاری ننمود تا در زمان یونس نبی علیه السلام بدرود جهان فانی فرمود ، وجسد مبارکش را در ایله که از اعمال فلسطین است مدفون ساختند و مدت زندگانیش دویست سال بود .

جلوس بای دینگ در مملکت چین

چهار هزار و سیصد و هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . بایدینگ فرزند روئی است و پادشاه بیست و هفتم است از خاندان شينك تانگ که بعد از پدر در مملکت چین احکومت یافت و در زمان او سونج ،خان در قبیله ناتار پادشاه و فرمانگذار بود و در طبقه مغول ایلخان حکمرانی داشت و در این وقت کار بر مردم چين نيك تنگ کردند ، چنانکه ثلث از مملکت ایشان پی سپر سپاه مغول و تا تار گشت ، و بلاد و امصار (1) خراب و ویران افتاد ، اگر چه در عدد چینیان بردشمن فزونی داشتند ، لکن چون این جماعت بیشتر اهل حرفت و صنعت بودند کار رزم را نمیتوانستند ساخت، لاجرم هر روز ترکتاز مردم ایلخان و سونج خان در اراضی چین بیشتر بود ؛ و بهر بلده که در میشدند مرده ش راقتل میکردند و آتش در خانه ها در میزدند و آنچه می یافتند بنهب و غارت بر میگرفتند مانند آتشی که بخرمنگاه در افتد همۀ گاه بیشتر میسوخت و بیشتر میشد ، و سپاه بای دینگ از آن گروه هراسان و هارب (2) بودند و بهرجا خبر ورود ایشانرا اصغاء میفرمودند ، بی آنکه صفوف راست کنند و تیری گشاد دهند از آنجا کوچ میدادند كارملك از اينروى سخت پریشان بود و در دفع این غایله از بای دینگ کاری ساخته نشد تازمان معلوم واجل محتوم فرارسید فرزند مهتر و بهتر خود را که « دی بی ،

ص: 191


1- امصار - جمع مصر : شهر
2- هارب : فرار کننده.

نام داشت و از خردسالی بجلادت و حصافت (1) رای مشتهر بود پیش خوانده ولایت عهد بدو داده و در گذشت؛ مدت ملکش سه سال بود .

ظهور انباذقلس

حکیم چهار هزار و سیصد و هفتاد و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود انباذقلس (2) در یونانیان بدقت نظر متفرد و ممتاز است، در اوایل حال جهت تحصیل علوم بارض مقدسه آمده، در بیت المقدس

بشرف ملازمت داود مشرف شد و مدتی بتلمذ آنجناب مفتخر بود و گاهی از لقمان حکیم استفاده علوم میفرمود بعد از تحصیل کمالات باز بارض یونان مراجعت نمود و چون فهم عوام از ادراك كلمات وى قاصر بود ترك ملازمت او کرده در صدد آزار و انکارش بر آمدند، اکثر باطنیه اسماعیلیه تابع رای ویند محمد بن باطنی که از جمله مشاهیر علمای قرطبه مغرب بود بتدریس کتب وی و مطالعه سخنانش مولع (3) بودی.

على الجمله : انباذ قلس مردی مرتاض بود از دنیا معرض (4) و بآخرت مقبل (5) و او اول کسی است از حکمای یونان که معانی (6) صفات متعارضه الهیه را بشی، واحد داجع داشته امتیاز ذات اقدس را از یکدیگر بحیثیتی که مختص باشند باسماء مختلفه محال میداند و گوید . آنجا غیر از ذات حقیقی که از اعتبارات منزه و مبر است

ص: 192


1- حصافت : استواری .
2- انباز قلس یکی از حکمای یونان است، عالم را ترکیبی از عناصر چهارگانه آب ، و باد وخاك ، و آتش میداند، و جمع و تفریق عناصر را که ما یه کون و فساد عالم است نتیجه مهر و کین میخواند و این دو مؤثر بنوبه خود غالب و مغلوب میشوند، و هر گاه مهر غلبه دارد جمعیت بر پریشانی فائق است، و چون این چیره میشود تفرقه شدت مییابد و دوره که ما در آن هستیم دوره غلبه کین و پریشانی است. و دنیا و زندگانی آن زندان روح و کیفر گناهان است سیر حکمت (10)
3- مولع : حریص
4- معرض: روی گردان
5- مقبل : روی کننده
6- راجع باين موضوع در پاورقی که چند صفحه قبل نوشته شده توضیحی داده شده است بدانجا رجوع شود.

موجودی نیست بخلاف باقی موجودات که آحاد ایشان قابل کثرتست اما باجزائها او بمعانيها او بنظاير هما ، وذات حق از جميع جهات کثرت منزه است و گوید همیشه هویت مقدسه حق بیکتائی متصف است و آن ذات بعينه علم محض و اراده محضه ووجود وعزت و قدرت و عدل و خیر و حق است، یعنی این اضافات شریفه عین دانست و گوید اشیاء ایجاد کرده اوست و اول که دروازه نیستی گشوده بسیطی معقول ابداع فرموده بعد از آن سایر اشیای مبسوط از آن بسيط مبدع اول اظهار و انبساط یافته مرکبات از بسایط ترکیب و تکون پذیرفته و گوید : ابداع صور از باریتعالی نه بطریق اراده سابقه بود بلکه بطریق علیت فقط باشد و چون ذات مبدع عين علم واراده او است پس ابداع آن اشیا را بنحو علیت مستلزم آنست که در مرتبه تحقق علت البته معلول متحقق نباشد چه اگر معلول در مرتبه علت تحقق داشته باشد البته میان ایشان معیت ذاتی خواهد بود و هرگاه که معلول بالذات مقارن علت باشد پس معلول بمعلول بودن اولی نخواهد بود از علت و همچنین علت بعلیت اولی نخواهد بود از معلول چون این بدیهی البطلان است پس ناچار معلول مقارن علت نخواهد بود و معلول المبته تحت علت بود و گوید معلول اول عنصر است، نانی بتوسط عنصر عقل است و معلول ثالث بتوسط آندو نفس و نزد او این ترتیت بسایط مبسوطا تست و بعد از آن مرکبات و گوید که نطق از تعبیر لطایف اسراری که در عقل ودیعت نهاده شده قاصر است ، چراکه عقل بسيط ومتحد است و نطق مركب ومتجزى و كار عقل اتحاد اشياء متفرق است اهذا متجزیات را در موطن عقل مجتمع و متحد باید بود ، پس بوضوح پیوست که بهستی هویت حق متصف بود و هیچ از عوالم بسيطه ومركبه صفت وجود متصف نبود و چون هویت مقدسه بهستی متصف بود و هیچ شی از اشیاء نبوده ، پس هر آینه شی ولاشی هر دو مبدع باشند و گوید : عنصر اول بسیط است نسبت بعقل که عقل از وی فروتر است بيك مرتبه اما عقل بسيط مطلق یعنی واحد محض نیست از حیثیت علت چه علت اولی واحد محض است و باقی همه مركب يا بتركيب عقلی يا حيثيتی ، پس عنصر اول بالذات مرکب خواهد بود از محبت و غلبه و از این دو وصف از عنصر اول بوساطت این دو صفت جميع جواهر بسیطه روحانيه و جواهر مرکبه جسمانیه

ص: 193

ابداع پذیرفت و چون ایند و صفت عنصر اول با دو صورت او مید، تكوين جميع مكوناتند در اینه جميع روحانیات بر محبت خالصه متنوع منطبق اند ، و تمامی جسمانیات بر غلبه و مرکب از روحانی وجسمانی بر مجموع طبیعت محبت و غلبه، و گوید : مقدار محبت و غلبه شناخته میشود بمقادیر روحانیات در جسمانیات و از این جهت است که انواع و اصناف مزدوجات با یکدیگر ایتلاف (1) و التیام دارند بخلاف متضادات که بایکدیگر مختلف و متنافرند و آنچه در مرکبات از ایتلاف و محبت است بواسطه غلبه صفات روحانیاتست و آنچه از اختلاف و غلبه است بواسطه استیلاء صفات جسمانیات ، و میشود که محبت وغلبه هر دو در نفس واحد جمع شود باعتبار و اضافه مختلفه وگاه باشد كه هريك در نفسی باشند، و انباذ قلس محبت را بمشتری (2) و زهره اضافه کند و غلبه را بز حل و مريخ ، و گوید ، گویا این دو کوکب مشخص میشوند بصورت سعد و نحس، و گوید که نفس نامیه (3) قشر نفس بهیمی (4) حیوانیست و نفس حیوانی قشر نفس نطقی است و نفس نطقی قشر نفس عقل و از اینجا معلوم توان کرد که هر نفسی که در مرتبه ادنی است قشر مرتبه اعلی است ، و گاه از قشر ولب بجسد و روح تعبیر کنند و گوید: عنصر اول تصویر نمود در عقل آنچه نزد او بود از صور عقلیه روحانیه، وعقل تصویر نمود در نفس کلیه آنچه از عنصر اول استفاده کرده بود و نفس کلیه مستفادات خود را از عقل در طبیعت کلیه تصویر نمود، پس در طبیعت کلیه صوری چند حاصل شد که بهیچوجه مشابهت نه بطبیعت داشت و نه بعقل روحانی لطیف بعد از آن عقل چون از روی توجه متوجه آن صور گشت و مشاهده ارواح ولبوبی (5) که در اجساد و قشور مختفی بودند بر وجه اتم و اکمل نمود ، بروی محقق گشت که بسی از صور حسنیه شریفه بهیه یعنی صور نفوس جزئیه که مشاکلندصور عقلیه روحانیه لطیفه را در تنگنای اجساد

ص: 194


1- ايتلاف : الفت داشتن .
2- هیئت قديم کواکب را در موجودات سفلی مؤثر میدانسته لذا هر يك از كواكب را منشاء افعال و حوادث دانسته و معتقد بودند که کواکب غریب مقامی دارند، مثلا کو کب زهره را مؤثر در محبت و عشق دانسته و مريخ مؤثر در قهر و غضب بوده است و همچنین سابر کواکب هر يك امتیاز و تشخیصی داشتند
3- نامیه : مؤنت نامی: نمو کننده
4- بهیمی: حیوانی
5- لبوب - جمع لب : عقل

گرفتارند ، خواست که بتدبیر و تصرف آن لبوب را از قشور جدا ساخته نوعی نماید که ان لبوبرا باصل خود که عبارت از نفس کلیه است ملحق گرداند ، و گوید که خاصیت نفس کلیه عشق و محبت عقل است چه هرگاه که نفس کلیه را نظر بر حسن و بها، عقل میافتد آنچنان محبت رعشق او بروی مستولی میگردد که غیر از طلب اتصال عقل بلکه اتحاد باوی بهیچ چیز دیگر متوجه نمیگردد ، بخلاف طبیعت کلیه که خاصیت آن غلبه است بواسطه آنکه چون طبیعت کلیه در اصل فطرت از ادراک مرتبه نفس و عقل و دریافت کمالات ایشان محجوبست (1) در وی شوق اتصال و طلب اتحاد بایشان که عبارت از محبت و عشق است مفقود بود ، لهذا از طبیعت کلیه همیشه قوای متضاده ظاهر میشود ، اما در بسایط مانند ارکان که هر یکی از آنها ضد دیگر است و اما دره و کبات مانند قوای مزاجی طبیعی و نباتی و حیوانی و گوید : چون طبیعت کلیه از ادراك مافوق خود محجوب است لايزال از اطاعت نفس کلیه و عقل بتمرد و عصیان موسوم است و همچنین نفوس جزوی چون بواسطه آنکه از کلیه خود دور افتاده اند و از ادراك لطایف حسن و بهاء عالم عقلی روحانی عاجز مانده در مقام اطاعت و انقیاد طبیعت کلیه در آمده، باستیفای لذات عالم محسوس که عبارتند از مطاعم (2) هنية (3) و مشارب (4) رويه (5) وملابس (6) طريه (7) و مناظر (8) بهیه (9) ومناكح (10) شهيه (11) مغرور گشته ، آنرا مقصد اصلی خود دانسته اند، و چون نفس کلیه تمرد طبیعت کلیه و اضلال و اغوای آن نفوس جزویرا مشاهده نمود، جزوی از اجزای خود که الطف و از کی و اشرف بود از نفس بهیمی و نباتی و بسبب آن جزو

ص: 195


1- محجوب : در پرده
2- مطاعم - جمع مطعم : خوردنی .
3- هنيه : مؤنت همی : گورا
4- مشارب - جميع مشرب : آشامیدنی .
5- رویه : مؤنت روی : سرشار .
6- ملابس - جمع ملبس : پوشیدنی .
7- طریه : مؤنت طری: نرم و لطیف
8- مناظر جمع منظر : جای نگریستن
9- بهیه مونت بهی : نیکو و زیبا
10- مناكح - جمع نکاح : زناشوئی
11- شهیه : مؤنت شهى : لذيد

نفوس متنفر بودند از لذات محسوسه ، بسوی ایشان فرستاد تاسعی در اصلاح ایشان نماید و ایشانرا بعالم خویش گرداند و یاد دهد آنچه را فراموش کرده باشند، و پاک کند ایشانرا از دناسات (1) مكتسبه و نجاسات عارضه دینی و پیغمبر که در هر دوری از ادوار در وقت استیلای احکام طبیعت و امتلای (2) آن عالم را برسنت عقل وعنصر اول اجرامیفرماید نزد انباذ قلس عبارت از آن جزو شریفست ، و گوید: از شأن آن جزو اینست که بملاحظه رعایت قاعده محبت و غلبه که طریقه مرضیه (3) عقل و عنصر اول است بعضی نفوس جزویه را بحکمت و اقامه براهين حقه با موعظه حسنه و دلایل خطابيه انيس الطف گرداند ، و بعضی را بطریق قهر و غلبه براه سداد (4) رساند ، و گاه بحسن خلق ایشانرا بجانب ، محبت ووداد خواند و گاه با ضرب شمشیر بدار از گمراهی بازدارد آبدار ، پس در این هنگام ناچار آن نفوس جزویه شریفه که مدتها در بند تصویهات (5) باطله آن در نفس مضلة (6) مموهه (7) بودند بکسوت صلاح و سداد در آیند ، وصفت شهوانیت ایشان بمحبت خير وصدق تبدیل یا بد وصفت غضبيه بغلبه برشرور باطل بدل شود، پس آن نفوس جزویه شریفه باین دو نفس مضله مموهه بعالم روحانی سعود مینمایند. و در آن عالم این دو نفس بمنزله جسد آن نفوس جزویه شریفه خواهد بود ، چنانکه در این نشته بمثابه جسد بوده اند و چون علت غائیه بعث نبی استخلاص نفوس جزوی است از طبیعت کلیه متمرده ، ناچار باید که نبی خلقا و خلقا مرضى الدور (8) والشمايل باشد بحیثیتی که هر چه او کند و فرماید محبوب و مرغوب اهل کمال تواند بود ، تا آنکه بمعاونت کثرت احبا (9) بر اضداد خود غالب تواند آمد ، و نفوس جزویه را استخلاص تواند داد، على الجمله : وی اول کسی است از حکمای یونان که قائل بکمون (10)

ص: 196


1- دناسات - جمع دنس : چرك .
2- امتلاء : پرشدن
3- مرضیه - مؤنت مرضی : پسندیده.
4- سداد : استقامت ورشاد
5- تصويهات - جمع تصویه: خلاف حقیقت جلوه دادن.
6- مضله : مؤنث مضل گمراه کننده
7- مموهه : مؤنت مموه : تزویر کننده
8- مرضى الصور : صورتهای پسندیده
9- احبا - جمع حبيب: دوست.
10- کمون و بروز مقابل قول بكون و فساد است و معنای کون و فساد عبارت است از بنته موجودی دوره حیات و هستی خود را پیموده: پس از آن فاسد شده پس بوجود دیگر تازه قدم بعرصه وجود میگذارد، و کمون و بروز در برابر این قول میگوید : کون و فساد با مرگ و ولادت واقعیتی ندارد بلکه مراد از آن جدائی اجزاء از یکدیگر است، مثلا آنکه یکمون و بروز قائل است میگوید: هر چیزی تخمه دارد و تخمه همه اشیاء در همه اشیاء موجود است جز اینکه در هر جنس تخمه مخصوص آن جنس بر تخمه های دیگر غلبه و بروز دارد و تخمه های دیگر در حال کمونند ، مثلا چون يك قطعه استخوان بنظر آوریم ماده گوشت و پوست و رگ و پی و همه چیزهای دیگر در او هست جز اینکه ماده استخوان در او غالب است و باین جهت است که از يك چيز چیز دیگر تولید میشود مثلا تانی که انسان میخورد و در بدن مبدل بخون و بلغم و چربی و گوشت و غیر آنها میگردد سبب آنست که تخمه همه آن چیز ها در او هست سیر حکمت (12)

و بروز شده ، وكون وفساد و استحاله و نمورا ابطال نموده ، و معتقد وی آنست که هيچيك از عناصر اربعه که ابسط بسایط اند بایکدیگر استحاله پذیر نیست ، و نیست ، و آنچه سایر حكما آنرا استحاله میدانند نزد او راجع بتكاتف (1) و تخلخل (2) و كمون و بروز و ترکیب رتحلیلست و ترکیب در مرکبات نزد وی مبنی بر محبت است چنانکه تحلیل در محلات مبنی بر غلبه ، و حق تعالی را بنوعی از حرکت و سکون نسبت میدهد که عبارت از فعل و انفعال باشد و در اثبات معاد :گوید که این عالم بر وجهی که گفتیم نفوس جزویه متشبث بطبايع و ارواحند و ارواح متعلق بشبايك (3) ابدان ، ومدتى بر اینحال باقی خواهند بود

تا آنکه آخر الامر بنفس كلیه استغاثه نماید ، و نفس بعقل التجاء تضرع کندو عقل از حضرت باری تعالی طلب استخلاص کند ، باری تعالی فیض خود متوجه نفوس جزویه متشابكه گردد و زمین بنورالهی روشن و مستضی، خواهد شد، و نفوس جزویه به از تنگنای شبکات ابدان وارسته بکلیات خود ملحق میشوند، و در عالم خویش مسرور و محبور (4) قرار و آرام میگیرند و در آنوقت سرور و من لم يجعل الله له نورا فعاله من نوره (5) ظاهر

ص: 197


1- تكاتف : غليظ شدن .
2- تخلخل : جدا شدن اجزاء و ذرات چیزی از هم و در اصطلاح فيزيك فاصله های خالی از ماده که بین ذرات یك جسم وجود دارد
3- شبايك - جمع شبکه: دام و هر چیز سوراخ سوراخ
4- محبور : شاد و مسرور .
5- النور - 15 24 خداوند بر هر که نور قرار ندهد پس برای او هیچ نوری نخواهد بود

میشود ، و بعضی از اضائت (1) زمین بنور الهی که در کلام حکیم است ، گویند که معتقد بمعاد جسمانی بوده و از ارض در این عبارت مراد نفوس جزویه است، و این سخنان ترجمه این عبارات است قال : انباد قلس في امر المعاد «يبقى هذا العالم الوجه الذى عندنا و من النفوس التي تشبثت بالطبايع و الارواح التي تعلقت بالشباكك ، حتى تستغيث في اخر الامر الى النفس الكلية ، فتضرع النفس إلى العقل ويتضرع العقل إلى البارى تعالى ويسمع الحق على العقل ، و يسمع العقل على النفس ، وتسمع النفس على هذا العالم بكل نورها فتستضيء الانفس الجزئية ، وتشرق الأرض والعالم بنور ربها حتى تقاومن الجزئيات كلياتها فتتخلص من الشبكة ، فتتصل بكلياتها و تستقر فى عالمها مسرورة محبورة ومن لم تجعل الله له نوراً فماله من نور».

جلوس دیبی در مملکت چین

چهار هزار و سیصد و هفتاد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. دی بیی پسر بای دينك است و پادشاه بیست و هشتم باشد از اولاد شينك تانگ ، چون بعد از پدر بر سریر سلطنت برآمد و کار مملکترا از ترکتاز اقوام مغول و کرایت و نایمان و تانار پریشان یافت ، و بهیچوجه دفع سونج خان ملک تا تار و ایلخان پادشاه مغول را نتوانست کرد ، قبیله او نکفوت را که از ابطال و شجعان (2) و ساکن ختا بودند بدرگاه خواسته ، بزرگان ایشانرا با نعام و احسان ملكي بنواخت و تشريفات لایق و در خود فرمود ، و آنجماعت را امر کرد تا ادوات حرب خویش را آماده کرده ، بحدود و تغور مملکت شوند و لشگر بیگانه را از ملک خویش بیرون کنند، سپاه چین نیز در این با ایشان همدست و معین باشد، پس طایفه او تكفوت ساز رزم و ادوات نبرد را آراسته بحدود مملکت تاختند و از ساحل دریای رجه را تا کنار رودخانه قراموران که میان ختاوختن و ماچین است همه روزه بحفظ و حراست مشغول بودند ، و این مسافت بعیده را در هر جا که محل فتنه و تاختنگاه سپاه دشمن بود عددی کثیر باز داشتند ، و در مدافعه ومقاتله بأمغول و تاتار كمال مردانگی و غایت جوانمردی بظهور رسانیدند، چنانکه از جانبین مردم بسیار عرضه هلاك و دمار گشت و با اینهمه

ص: 198


1- اضائت : روشن کردن
2- شجعان - جمع شجاع : دلير.

لشگر بیگانه از پای ننشست و دست از قتل و غارت باز نداشت، مدت چهار سال بدینگونه روز بگذاشتند و بجز خرابی مملکت و هلاکت رعیت امری نبخشید ، ويك ثلث ممالك ویرانی داشت، تا آنکه سدی در حدود اراضی خودر است کردند و آسوده نشستند، چنانکه مرقوم می افتد انشاء الله تعالى .

بنای دیوار چین

بدست دیبی چهار هزار و سیصد و هشتاد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . چون کار مملکت چین از ترکناز اقوام مغول و تاتار و كرایت بخرابی کشید و چندانکه پادشاه وقت که دیبی بود بکار حرب رنج برد مفید نیفتاد ، کس نزد «التان خان» فرمانگذار ختافرستاد و او را طلب داشت ، و مقرر است که سلاطین ختا ر ا بلقب التان خان گویند.

على الجمله : التان خان بدر گاه دیبی آمد و همچنان (1) صنادید مملکت چین و قواد سپاه (2) را حاضر کردند و در کار خرابی مملکت وتعدى مغول و تاتار مشورت نمودند و عاقبت الامر دانایان و کاردانان حضرت بدان شدند که میباید سدی (3) سدید در مملکت برآورد و سرهنگی چند با سپاهی در خور حافظ وحارس فرمود : که عبور اشگر بیگانه از آن محال باشد؛ چون این رای برگزیده و مختار افتاد ، فرمود : تا مهندسان دانشور و دیوارگران چابک دست از اطراف بلاد و امصار (4) حاضر شدند و از مردم مملکت که (5) صغاراً كبارا بشماره ششصد کرور بودند چنانکه در بدو تاریخ چین مرقوم افتاد ، بفرمود : تايك ثلث كه كار بنیانرا شایند و مزدوری توانند کرد در این مهم مزدور باشند ، آنگاه از خز این موروثی زروسیمی که کفایت اینکار کند خارج فرمود پس النان خان که در ختادست نشان دیبی بود ، بحکم پادشاه آن مایه را بر گرفت و مردم را فراهم کرده بر سر کار آورد ، و از ساحل دریای جورجه در ما بین شمال و مغرب از

ص: 199


1- صناديد - جمع صنديد : رئيس قوم.
2- قواد - جمع قائد : پیشوا.
3- سدید : استوار
4- امصار - جمع مصر : شهر
5- صغاراً وكبارا : كوچك و بزرگ

اعمال اراضی «سنستی» تا کنار رودخانه «فراموزان» بنیان دیواری کرد که مغولان آنرا «انکووه» و ترکان «بوقورقه» گویند ، و طول آندیوار هزار و پانصد میل بود ، و چندان عرض داشت که شش سواد در فر از آن با هم بازی توانند کرد ، وبيك رشته اسب فراز تازی توانند نمود و در هر جای چه در فر از قلل (1) جبل و چه در پایان دره و مغاك (2) ارتفاع ان هيجده ذراع است، و در این مسافت (3) ممتده همه جا اراضی رخوه (4) را فرو بردند تا بزمین سخت رسیدند و بنیان دیوار را با سنگ و صاروج (5) محکم بر آوردند چندانکه مساوی ارض گشت.

آنگاه باخشت پخته و گج دیوار را مرتفع ساختند و در هر صد ذرع فاصله برجی مربع و محکم افراختند ، و دروازه مقرر داشتند، بدان استواری که تاکنون که بر هزار و دویست و پنجاه و نهم هجرت نبوی میرود سه هزار و هفتاد و هشت سال شمسی است که بنیان آن بناشده و هنوز برجای پاینده و محکم است.

على الجمله : مدت پنجسال بی آب ردم هیچگاه از کار بنشینند این مهم بنهایت شد ، و اینخبر در حضرت پادشاه معروض افتاد، بفرمود تا دو کرور مرد سپاه و دلاور همواره حارس و نگاهبان (6) دروب و بروج (7) آنرا خالی نگذارند ، وقوم «اونکفوت» نیز از آنجمله بود که مأمور بحر است آن بنیان گشتند، لاجرم مردم چین از تعدی لشگر مغول و تاتار آسوده شدند و خاطر از پرداختن این امور دیبی ممالک محروسه را بسی و شش قسم سین کرد، و در هر قسمی حاکمی عادل بگماشت تا مهمان رعیت را بخوبی فیصل دهد و برای آنکه در تاریخ چین مبدا سخن وی باشد و از مردم پیشین کس حکایت نکند بفرمود تا کتب تواریخ سالفه (8) را از هر جایافت میشده می آورده در آتش میسوختند؛ و علمای مورخین را که اخبار گذشته نیکو بیاد داشتند ؟ حاضر ساخته تقتل

ص: 200


1- قلل جمع قله : سرکوه
2- مغاك : گودال
3- ممتده : کشیده شده.
4- رخوة : سستی و نرمی
5- صاروج : خوری که از آهک و خاکستر درست میکنند
6-
7-
8-

میرسانیدند ، مع القصه دیبی پس از انجام آن بنیان نیز بیست و هفت سال سلطنت کرد که همه جهت مدت حکومت وی سی و هفت سال بود ، و پسر مهتر خود «حیوسن» را که پادشاهی خاندان شينك تانگ باوی منتهی میشود ، هنگام وفات طلب ساخته ولیعهدی بدو داد و جای پرداخت.

جلوس (سوسا ادرموس)

در مملکت بابل چهار هزار و سیصد و هشتادوسه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . سوسا ادرموس سرفارینوس است که بعد از پدر صاحب تاج ولوا گشت و در مملکت بابل و نینوا فرمانروا آمد ، بر آیین آبای سلف (1) در حضرت سلم بن فريدون خاضع وخاشع بود ، و با خدمت ایرج نیز بدستیاری رسل و رسایل اظهار خلوص عقیدت میفرمود ، و در این وقت چون سلطنت آل اسرائیل داود علیه السلام داشت ، و آنجماعت نيك بانيرو و قوت بودند ، خاطر سوسا ادر موس را هراسناك داشتند تا مبادا روزی بترکتاز مملکت ویرافر و گیرند ، لاجرم پیوسته حدود و ثغور اراضی خود را بحر است مردان جنگی محروس ومحفوظ میداشت ، و پسر خود «مسروس» را که ولیعهد وقایم مقام او بود ، در نظم و نسق حدود مملکت و رتق و فتق (2) کار سپاه حکم داد، تا در مدت حیات وی روزگار بدین مهم گذاشت ، و ممالک محروسه را از آفت لشگر بیگانه ایمن داشت ، پس از چهل سال حکمرانی شربت هلاك چشید و دین وی نیز بت پرستیدن بود .

قصه نامزد اوریا با داود

چهار هزار و سیصد و هشتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . داود علیه السلام در سال بیست و پنجم سلطنت خود دیگر باره یواب را بجنگ بنی عمون فرستاد ، و او بالشگرهای ساز کرده بدانسوی شد ، اما آنحضرت خود در بیت المقدس سکنی داشت ، از قضا (3) روزی قریب بغروب شمس از مجلس برخاسته بریام قصر خویش برآمد ،

ص: 201


1- سلف: کسانی که پیش تر بوده اند از پدران و خویشان
2- رتق و فتق : بستن و حل کردن
3- در تورات در کتاب دومین شموئیل چنین مینویسد واقع شد که وقت غروب داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه ملك گردش کرد و از پشت بام زنی را دید که خویشتن راشست و شو میکرد و آن زن بسیار خوب صورت و خوش منظر بود داود فرستاد و درباره آن زن استفسار نمود ، و کسی گفت که آیا بتشیع دختر اليمام زن اورباه حتى نيست دارد ایلچیان را فرستاد و او را گرفت، و او نزد وی آمده داود یا او خوابید، و او بعد از تمیز شدن نجاستش بخانه خود رفت و زن حامله شد فرستاد و دا و در اخبر داد که حامله هستم و در ذیل دارد داود اور باه را دعوت کرد با اوشام خورده او را مست گردانید تا بخانه اش نرود و داود عليه السلام صبحدم مكنوني جواب نوشته بدست اوریاه فرستاد، و در مکتوب بدین مضمون نوشته که اور یاه را در مقابل روی جنگ شدیدی بگذارید و از عقبش پس بروید تا بدست دشمن کشته شود در کتاب تنزيه الا نبیا هم چنین مینویسد این حکایت را نمیتوان قبول کرد و بدان اعتماد کرد، چه از بیش گذشت که آنچه منافات مخالفت با اصول مسلمه عقل دارد، نمیتوان باور کرد که انبیاء متصف بدان صفات بوده اند، علاوء براین این موضوع که داود علیه السلام اور یاه را بجنك فرستاده فرمان داد که در پیش تابوت قرار گیرد، تا هر چه زودتر کشته گردد سخنی است بس گزاف که از سیمای آن بطلان و ساختگی آن پیداست روی همین نکه احتیاجی بجواب دادن از آن نیست، از علی علیه السلام روایت شده که فرمود: هر که بگوید داود عليه السلام زن اوریاه را تزویج نمود هر آینه او را در حد خواهم زد یکی برای ثبوت و دیگری برای اسلام.

ناگاه چشم مبارکش بر بام خانه برزنی جمیله افتاد که از برای شستن بدن جامه از تن بر کنده بود ، بدنی از سیم سفیدتر و رخی از ماه روشن تر داشت ، هر چند آنحضرت دیده فرو خوابانید لکن خاطر مبارکش باوی مایل گشت ، و صبحگاهان کس برای خواستاری انجمیله فرستاد، معلوم شد که وی «بتشبع» نام دارد ، و دختر اخینعام است و هاوریای جانانی نیز در طلب اورنج میبرد و بدان سر است که ویرا بحباله نکاح در آورد و در این وقت اور یا در لشگرگاه یواب بود ، آنحضرت کس نزد یواب فرستاده اوریا را طلب فرمود و بدان سر بود که بتشبع را با اوریا گذارد ، چون اوریا بخدمت داود برسید نخست از کار جنگ و لشگرگاه سؤال کرد ، و از آن پس فرمود ، که هم اکنون بخانه خویش شده روزی چند آسوده باش و در انجام کار بتشبع نیز از پای منشین اما اوریا چون دانست که آنحضرت در طلب بتشیع بوده ، پاس ادب وی دست از او کوتاه داشت و هم آنشب را در آستان دارد با پاسبانان بخفت و باخانه خویش نشد چون بامداد خبر باداود دادند که اور یا شب را در حضرت بهای برده و با خانه خویش نشده ، ویرا طلب فرمود و گفت : ای اور یا همانا از سفر رسیده و رنج راه برده چرا

بخانه خود نمیشوی و سروتن نمیشوئی ؟

ص: 202

اوریا عرض کرد که تابوت عهد نامه در بیابان است، ويواب سپهسالار ملك با بنی اسرائیل در هامون وقت میگذرانند ، من چگونه باخانه خویش شوم و طلب آسایش کنم ! قسم با سر و جان تو که هرگز اینکار نخواهم کرد ، اکنون بدان سرم که بنده خود را شاد فرموده رخصت دهی که باشگر گاه روم و بادشمنان دین جهاد کنم ، پس داود او را دو روز دیگر بداشت و رافت فرموده در مجلس خود باوی ناهار شکست و او را رخصت داده تا بلشگرگاه شود، و اوریا بی اینکه باز دید خانه خود کند از بيت المقدس بیرو نشده بنزد یواب شتافت ، و پس از روزی چند در میان بنی عمون و آل اسرائیل جنگ در پیوست در پیوست ، ست ، و بنی اسرائیل جلادت کرده بیکبار یورش (1) بحصن بنی عمون بردند ، آنجماعت از باره (2) قلعۀ ایشانرا بگشاد کمان فرو گرفتند و بضرب پیکان تزلزل در ارکان سپاه بنی اسرائیل افکندند ، (3) ومغافصة از دروازه حصن بیرون شده تیغ در لشگر یواب نهادند و جمعی کثیر از ایشان کشتند ، اوریا نیز در آن جنگ بقتل رسید ، و این خبر باصحاب داود رسیده ملول و محزون گشتند ، اما چون اوریا در جنگ کشته شد و بتشبع را خواهندۀ دیگر نماند ، پس از چندی داود علیه السلام اورا بحباله نکاح در آورده باوی هم بستر شد و اواز داود علیه السلام باردار گشته پس از چندی پسری از وی بوجود آمد، و جز نامزد اور یا آنحضرت را نود و نه تن زن وسریه (4) در سرای بود.

ظهور ناتان نبی علیه السلام

چهار هزار و سیصد و هشتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. ناتان علیه السلام (5) از اجله انبیای بنی اسرائیل است و این لفظ بزبان عبری بمعنی داده شده است و هم جنابش را «ناتان ایل» خوانند که عبارة اخرى بمعنی خداداد باشد ، چه ایل الله را گویند و معرب این نام داشت ناثان باشد که بجای نای فوقانی تای مثلثه آرند ، علی ای

ص: 203


1- یورش: حمله ناگهانی
2- باره : دیوار قلعه .
3- مخافة : ناگهانی و دفعتا
4- سريه: كنيز و همخوابه
5- اجله - جمع جليل، صاحب جلال و بزرگی .

حال آنحضرت در عهد داود بود و بر شریعت موسی علیه السلام زیست میفرمود بعضی از مآثر (1) احوال آنجناب در ذیل قصه داود مرقوم خواهد شد.

توبه داود

از ترک اولی چهار هزار و سیصد و هشتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

چون داود علیه السلام از آن پس که نود و نه زن و سریه (2) در پرده داشت بتشبع را بحباله نکاح در آورده از وی فرزندی آورد و روزی چنانکه حق جل و علا فرماید.

وهل اتيك نبؤ الخصم اذ تسورو المحراب (3)

دو تن بعبادتخانه آنحضرت در آمدند و ناثان نبی با ایشان بود ، آنحضرت را از دخول ایشان رعی در را پدید آمد :

فانوا لا تخف خصمان بغى بعضنا على بعض فاحكم بيننا بالحق (4)

گفتند بیم مکن ایداود ما خسمانیم بعضی بر بعضی ستم کرده ایم در میان ما براستی حاکم باش ان هذا اخى له تسع وتسعون نعجة ولى نعجة واحدة (5)

پس یکی از ایشان عرض کرد که اینمرد در طریقت برادر منست و او را نود و نه میش باشد و مرا يك میش بیش نبود ناگاه میهمانی بدو رسید دریغ داشت که از میشهای خود یکی ذبح کند فقال اكفانيها وعزني في الخطاب (6) پس با غلبه آن میش را نیز از من بگرفت و مرا ذلیل و زبون خود ساخت داود الا آنکه از وی شاهدی طلبد یا آنکه از آن دیگر اقرار شنود فرمود: لقد ظلمك بسئوال نعجتك الى نعاجه (7) همانا ظلم با تو کرده است که با آنهمه مواشی (8) یکسر میش برای تو نگذاشت همانا ظلم شایسته آنست که از وی چهار سر میش گرفته شود در ازای یکسر میشتو ویکیفر عمل گرفتار آید و بعضی بر آنند که ترک اولای آنحضرت این بود که بیطلب شاهد وبینه (9) صورت حکم بر زبانش جاری شد

ص: 204


1- مآثر - جمع مأثر
2- سریه : كنيزك .
3- س - 21
4- ص - 22
5- س - 23
6- ص - 23
7- س - 24
8- مواشى - جمع ماشيه : چهار پایان
9- بینه : دلیل و حجت .

على الجمله ، چون این سخن بنهایت شد آندوتن از نظر داود ناپدید شدند و جنابش از اینحال متفکر گردید نانان فرمود ، ایداود فرشتگان رب صورت حال ترا با تو عرضه داشتند آنکس توئی که با نود و نه تن زن نیکو روی فریفته (1) بتشبع شدی و او را با اوریای جانانی نگذاشتی خداوند میفرماید : ایداود من ترا با روغن قدس ممسوح داشتم و از دست شاول نجات دادم وملك بنى اسرائیل گردانیدم و سرای ترا با زنان نیکور خسار زینت بخشیدم آیا روا بود که در مثل این حکومت چنین فرمان دهی ؟ اينك اگر چه خدای ترا هلاك نسازد اما آن فرزند که ار بتتبع داری با تو نخواهد گذاشت چون این سخنان بیایان آمد

نانان از خدمت داود بیرو نشده بخانه خویش شد اما داود جامه بر تن بدرید و بر خاک افتاده زارزار همی بگریست از بانگ های های آنحضرت اهل خانه بگردش شدند ، و چندانکه خواستند ویرا از گریه باز دارند یا از خاك برگيرند مفید نیفتاد، چنانکه خدای فرماید ، «فاستغفر ربه و خبر راکع واناب» (2) مدت هفت شبانه روز بگریست ، و در این مدت نخفت و طعام نخورد و آب ننوشید، روز مفتم آنفرزند که از داشت وفات کرد ، و خدای توبه ویرا قبول فرمود چنانکه میفرماید : «فغفر ناله ذلك واز له عندنا از لفى وحسن مآب» (3)

وترك اولائی که بی طلب شاهد و بینه صورت حکم بر زبان مبارکش گذشته بود از حضرت پروردگار خطاب رسید که «یاد اود انا جعلناك خليفة في الأرض فاحنكم بين الناس بالحق» (4)

ایداود ما تراخلیفه روی زمین کردیم تا در میان مردم براستی حکومت کنی

ص: 205


1- در پاورقی سابق گذشت که دلبستگی داود عليه السلام بزوجه اوریاه تهمت و افترائی است که نویسندگان تورات بساحت مقدس داود علیه السلام وارد میسازند، و اگر کسی بتورات مراجعه کند از اینها که ذکر شد نسبتهای نارواتر و شرم آورتری را خواهد دید که بدامان مقدسش نسبت داده شده که عقل نقل نمودن آنها را تجویز نمینماید و آنچه مسلم است همان ترك اولای داود علیه السلام است که بدون اطلاع شاهد و بینه صورت حکم بر زبانش جاری شد و آیات قرآن بدانچه در این صفحه زیلا نگاشته شده دلاانی ندارد.
2- س - 24
3- ص - 25
4- ص - 26

پس حکم باراستی فرمای، پس داود از جای برخاست و غسل کرد و تدهین (1) و جامه خویش را تبدیل کرده به بیت الله در آمد و سجده شکر نمود ، و از آنجا باخاند آمده بر سریر خود بنشست و طعام طلبیده تناول فرمود: پس از این مقدمات از بهار رسولی بدرگاه داود آمد، و عرض کرد : که کار بر بنی عمون تنگ ساخته ایم، اگر سپاهی باعانت بدینسوی شود ایشانرا یکباره مقهور سازیم، داود علیه السلام مردان بنی اسرائیل را فراهم کرده بنفس خود ان غزا (2) را در ارض زيت فرود شده حصن بني عمونا حاصره فرمود ، و سر از روزی چند فتح نقلعه نمود وتیغ در بنی عموند از ایشان می بستند تقوم را بقتل رسانیدند و تاج و برا كه مقدار يك قنطار (3) ذهب (4) و مرصع (5) بود با جواخر شاداب به بنزد داود آوردند ، و مردان بنی عمونرا گرفته در سلاسل (6) کش پیش روی سپاه بتاختند، و بعد ذلك در دیگر اراضی بنی عمون تاخته هیچ ار نهب و غارت فرونگذاشتند ، و آنگروه را بکلی ذلیل وزبون نمودند ، آنگاه داود باز آمد و مردم را بآسایش رخصت داد

قتل امنون پسر دارد

بدست ابيشالوم برادر خود چهار هزار و سیصد و هشتاد و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

از این پیش مرقوم شد که ایشالوم وامنون از جمله فرزندان داود بودند اما ابيشالوم را خواهری (7) از مادر خود بود که بحسن دیدار از بسیار دختران امتیاز داشت و او را «نامار» مینامیدند و امنون که از مادری دیگر بود فریفته جمال نامار گشت و هروز مهرویش در خاطر زیاده میشد و با خیال او میزیست ، یونا ذاب بن

ص: 206


1- تدهین : روغن مالیدن
2- غزا: جنگ در راه دین .
3- قنطار - بكسر اول: مال بسیار وزنی در حدود صدر طل.
4- ذهب : زر و طلا
5- مرصع : جواهرنشان
6- سلاسل - جمع سلسله : زنجیر
7- تورات. دوم، شموئیل فصل - 13 .

سما که هم از احفاد (1) برادر داود بود و با امنون غایت مهربانی داشت روزی گفت ای امنون تراچه افتاده که هر صباحت بر در خانه تامار می بینم و سخت پراندیشه و متفکری؟ امنون گفت: که حقیقت حال آنست که من فریفته ناهار شده ام و عشق او در من کارگر آمده و هیچگونه راه بمقصود نتوانم برد اگر ترا در اینکار حیلتی بخاطر باشد مرا بیاموز یوناذاب گفت چاره آن باشد که تمارض کنی و فردا از بستر بر نخیزی چون داود حال تو باز پرسد و معلوم کند که ناتوان گشته از آنحضرت برای پرستاری خود تامار را طلب کن چون او را بخدمت تو گماشتند مقصود حاصل گردد امنون بفرموده وی عمل کرد و ناهار را برای تهیه دوا وغذا طلبداشته بخانه خود آورد چون نامار بیالین برادر حاضر شد امنون بحیلتی که دانست مشکوی (2) خویشرا از بیگانه تهی ساخت و برجسته دست نامار را گرفته بسوی خود کشید و گفت: هم اکنون بیا تا در این جامه خواب همبستر شویم نامار گفت : ایبرا در گمان میبرم که دیوانه شدۀ این چه فضیحت است که در بارۀ خواهر خود اندیشیده هیچ نمیگوئی که این انگ هرگز از بنی اسرائیل محو نشود و داود بدین گناه بر توسخت گیرد هر چند نامار استخلاص جست و سخنان هیبت آمیز گفت در امنون اثری نبخشید وا او را قهرا در کنار خویش کشید و با وی همبستر گشت و چون از آنکار شنیع (3) فراغت جست در حال آن عشق بعدوات بدل شد، چنانکه نخواست دیگر باره دیدار او بیند، پس یکی از خدام را خوانده بفرمود تا تامار را از خانه بیرون کردند و در بروی او استوار نمودند تامار دست برده آن پیراهن که مخصوص دختران باکره بود در بر داشت چاك زد و خاکستر بر فرق بریخت و فریادکنان با خانه ابيشالوم آمد و این خبر بحضرت داود بردند و جنابش سخت در خشم رفت اما ابيشالوم در قتل امنون یکجهت شده و اینراز را مخفی بداشت تا امنون چنان گمان کرد که کار نامار در نزد وی

ص: 207


1- أحفاد - جمع حفید: فرزندزاده
2- مشکوی: حرمسرا و بالاخانه
3- شنيع : زشت.

عظیم نبوده ؛ چون هنگام باز کردن موی از پشت اغنام رسید ابيشالوم با فرزندان داود برای بازدید مواشی بجبل افرائیم شد و امنون نیز از دنبال ایشان برفت پس ابيشالوم با عبید خود فرمود تا بیکناگاه در آمده امنون را بقتل رسانیدند ، اما فرزندان داود را از اینکار رعبی در دل پدیدار گشت و همگی راه فرار پیش گرفتند، و از آنسوی تنی با داود خبر برد که ابيشالوم همه فرزندان ترا باتیغ بگذرانید ، آنحضرت بر خواست و جامه برتن چاك كرد بونا ذاب معروض داشت که گمان نکنم ایشالوم قتل همه خویش و پیوند کرده باشد بلکه امنونرا در ازای فضیحت (1) خواهر کشته است ، در این سخن بودند که اولاد داود از راه برسیدند و معلوم شد که جزامنون کسی مقتول نیست، اما از آنسوی ابيشالوم از حضرت پدر بگریخت و پناه به «ثلماء بن عميهود» ملك جاشور برد و سه سال در خدمت او بود.

ولادت سليمان علیه السلام

چهار هزار و سیصد و نود و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. از این بیش مذکور شد که داود علیه السلام در آنمدت که در حبرون ساکن بود فرزندان از آنجناب بوجود آمد و اسامی ایشان نیز مرقوم افتاد ، از آنجاچون به بیت المقدس نزول فرمود ، هم زنان بحباله نکاح در آورده، پسران و دختران از ایشان متولد شد که اسامی بعضی از پسران آنحضرت بدینگونه است نخست «ساموع» دویم «ساخوب» سیم «ناتانه» چهارم «سلیمان» پنجم «یو خابار» ششم «الیشع» هفتم «نفاغ» هشتم «يفيع» نهم «اليسمع» دهم «البدع» یازدهم «البغلط» اما چنانکه مذکور شد فرزند نخستین که داود علیه السلام از بتشبع آورد وفات کرد و از آن پس حامله شده پسری نیکو منظر از وی بوجود آمدو اورا سلیمان (2) نام گذاشت که بزبان عبری بمعنی سلامت باشد کنایت از آنکه این نام بفال نیکوست

ص: 208


1- فضیحت: رسوائی
2- سلیمان یعنی پر از سلامتی و او جانشین داو دو فرزند اوست، چون داود عليه السلام بدرود زندگانی تم گفت ، سلیمان که سنش بیش از بیست سال ،نبود مستقلا شهریاری استقرار یافت، در سال چهارم سلطنتش اندام بساختمان بیت الله نمود، سلطنتش چهل سال بود ، از سال 131-971 قبل از میلاد مسيح طول کشید. دائرة اقتدار ذهنی، دانش و تحصیلات الهی سلیمان در اشیاء طبیعی و نباتات وحيوانات وحشرات الارض و ماهیان دریا سخن رانده است قاموس کتاب مقدس من (485)

و این فرزند بسلامت خواهد ماند و چون سلیمان منظور نظر الهی بود پیشگاه قدس خطاب بانانان نبی علیه السلام شد ، که هم اکنون بنزد سلیمان شده بفرمای تا او را ندیده بخوانند و ها او را دوست همی داریم ، ولفظ يديدا نيز بلغت عبرى بمعنى محبوب است.

پس ولادت آنحضرت مفاد منطوقه : و وهبنالداود سليمان عم العبدانه اواب (1)

آنگاه نقش بست و جنایش در خانه پدر بزرگوار میزیست و انوار نبوت و حکمت هر روز از دیدارش بیشتر ساطع بود، تا بدرجه نبوت و سلطنت ارتقاء یافت چنانکه عنقریب مذکور خواهد شد .

مراجعت ابیشالوم

از جاشور بنزد داود چهار هزار و سیصد و نود و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. چون یواب بن صور یا سپهسالار داود دانست که آنحضر ترا دل با فرزند خود ابيشالوم نرم شده است و دور نیست که گناه و یرا معفو دارد و در انجام این مهم تدبیری اندیشید پس زنی از اهل تقوع» طلب داشته با وی گفت: که میخواهم ترا با خدمت دارد فرستم اما بدان روش که ترا دستوری دهم میباید عزیمت کنی ، و هیچ از آن قانون منحرف نشوی ؛ نخست جامۀ سوگواری در برکن و چون مصیبت زدگان محزون باش و آنگاه که بحضرت دارد پیوستی ، عرض کن که زنی شوهر مرده ام و بعد از شوهر مرا دو پسر از قضا فرزندان من در بیابان از در منازعه برخاستند و کارایشان بمضاربه (2) و مقاتله کشید و یکی از برادران آندیگر را بکشت و باخانه آمد اکنون قوم فراهم شده اند و از من قاتل برادر را طلب میدارند تا قصاص فرمایند همانا چون اینفرزند کشته شود من نیز بی عقب خواهم ماند جای آنست که پادشاه بنی اسرائیل بر من رحم کند و فرزند مراحفظ فرماید ، چون اندرز یواب بنهایت شد آن زن رخصت خواسته بحضرت داود آمد و بدانچه دستوری یافته بود معمول داشت داود فرمود که بیم مدار نمیگذارم با فرزند تو آسیبی آسیبی رسد اما بنور نبوت در یافت که بواب ویرا بدینکار تعبیه فرموده پس

ص: 209


1- ص - 30 و بخشیدیم داود را سلیمانی که بنده نیکو و بسیار باز گشت کننده بود .
2- مضاربه : با هم زد و خورد کردن .

روی بسوی آنزن کرده گفت: از آنچه از تو میپرسم براستی مکشوف دار من چنان دانم که یواب ترا بدینکار مأمور داشته و این تدبیریست که او اندیشیده آنزن قدم براستی بیش گذاشت و حقیقت حالا معروض داشت آنحضر تر ادل برابيشالوم نرم شد و یواب را طلب داشته بفرمود تا او را از جاشور به بیت المقدس باز آورد و در خانه خود جای دهدنکن هر گز بمجلس داود حاضر نشود و روی پادشاه را نه بیند پس یو اب کس فرستاده ابيشالوم را به اورشلیم آورد و او مردی نیکور خسار و خوب اندام بود چنانکه از فرق تا قدم هیچ نقصان دروی دیده نمیشد سه پسر برومند داشت و هم او را دختری «تامار» نام بود که با افتاب بخوبی پنجه میزد .

على الجمله ابيشالوم دو سال در بیت المقدس بماند و روی داود را ندید، چند کرت کس نزدیواب فرستاده اور اطلب داشت که بحضرت داودش فرستد تا از درزاری و ضراعت شفاعت وی کند ، مسئولش مقبول نیفتاد، پس در خشم شده بفرمود آتش در مزارع بواب در زدند و خرمنهای ویرا بسوختند ، چون این خبر گوشزد یواب شد بنزد ابيشالوم آمده گفت : با کدام خصومت این زبان بمن روا داشتی؟ ایشالوم گفت : چند کرت ترا خواستم تا نزد پدر فرستم اجابت ننمودی ، همانا سکون در جاشور برای من نيك تر بود که در بیت المقدس باشم و روی پادشاه را نبینم ، یواب از سخن وی متأثر شد بحضرت داود آمد وازوی درخواست که ابیشالوم را معفو دارد و رخصت باردهد دارد بشفاعت وی پسر دار خصت داد تا هرگاه خواهد ملازم حضور باشد .

ظهور انکسیمایس حکیم

چهار هزار و سیصد و نود و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود انکسیمایس (1) از جمله اکابر حکمای یونانست که از جهت استفاده علوم بحضرت داود علیه السلام آمد ، و مدتی بتلمذ (2) جنابش روز میگذاشت وقوف وی در ارض مقدسه سبب آن که بعضی از مورخین اورا از اهل فلسطین نوشته اند.

ص: 210


1- انکسیمایس یکی از حکمای یونان شاگرد تالس بوده و هوا را مادة المواد ميدانسته و قبض و بسط آنرا موجد عناصر دیگر می پندارد
2- تلمذ : شاگردی .

على الجمله : گوید باریتعالی ازلی و ابدیست یعنی اولیت و آخریت را بسرادق (1) جلالش مجال تطرق (2) نیست، مبده ایجاد اشیاء اوست ، و از حوصله ادراك خلق بیرونست هویت او که که مبدع جميع هو یا تست یکتا و منفرد و واحد است نه مانند واحد اعداد، چراکه این متکثر میشود وذات باری تعالی از تکثر منزه و مبر است ، و گوید صور جميع مبدعات در علم الهی ثابت بود، پس در علم قديم جل شانه صور غير متناهي خواهد بود ، و چون انتقاش صور مبدعات در علم ازلی معتقد اوست ، تصریح از لیتصور اشیا کرده ، لکن میگوید: انتقاش صور غير متناهی در ذات باری تعالی تکثر ذات بتكثر معلومات وتغير آن بتغير معلومات لازم نیست، و خلاصه دلیل وی آنست که گوید ، حال از این دو احتمال بیرن نیست یا آنست که ابداع اشیاء از حق بحسب اتفاق روی نموده نه بر وفق علم او .

و این احتمال قبیح است بذات کامل بزدانی و احتمال دیگر آنست که ابداع اشیا بر وفق آنچه در علم از ای او بود نمود و این ناچار مستلزم از لیت صور اشیاست ، و گوید : باری تعالی اولا بوحدانیت خود صورت عنصری ابداع فرمود و صورت عقل بابداع حق از آن عنصر بظهور رسید و بعد از آن عنصر طبقات عقل بیکدفعه بی ترتیب زمانی بصور غیر متناهی متلبس شد و بعد از آن صوری که در آن طبقات حادث گردیده در هر عالمی بعد از عالمی بحسب ترتیبی که در طبقات عوالم قرار یافته تنزل میافت و ظاهر میگردید تا آنکه بمرتبه رسید که انوار صور در هیولی گم شده هیولی نیز بظامت موسوم گشته ، در رذیلت و خست (3) بمرتبه رسید که استعداد قبول صور نفس روحانی و نفس حیوانی و نفس نباتی نیز از وی منفك گشت و بالجمله آنچه هنوز قابليت حيوة وحس دارد از آن اور تواند بود و گوید البته این عالم زوال پذیر است چرا که نسبت این عالم بآن عوالم نسبت قشر است بالب لاجرم قشر را دور اندازند و ثبات این عالم بقدر آنچه از انوار آن عوالم دروی باقی مانده خواهد بود و اگر از انوار آنعالم باين عالم ممتزج نبودی بيك طرفة العين فانی ناچیز شدی نهذا ما دام که یکی از عقل و نفس جزو خود را که ممترج

ص: 211


1- سرادق : سراپرده
2- تطرق: راه
3- خست: پستی

است باین عالم صافی و خالص نگرداند فناو زوال رادر اینعالم راه نخواهد بود و چون این هر دو اجزای خود را مستخلص گردانند این نشئه بصرافت ظلمت اصلی که قبل از امتزاج باعوالم نورانی داشت بازمیگردد و نفوس خبیثه چرکن (1) بی نورو سرور در این ظلمت آباد باقی میماند و گوید: مبدا جميع تكونات عالم حدوث از اجرام علوی و اجسام سفلی هوا است و آنچه از صعود هوا تکون پذیرفته لطيف و روحانیست و آلوده دنس طبیعت نمیگردد و زوال نمی پذیرد و آنچه از کدر هوا تکون پذیرفته كثيف وجسمانی است و قابل دنس (2) و معرض فنا خواهد بود پس هر که از ساکنان اینعالم بمستلذات ناپایدار انس نگیرد در عالم كثير اللطافه دايم السرور خواهد بود و بر معارج نور صعود تواند نمود و هر که دامن طهارت خود را با آن چرکن آلوده گرداند ابد الآباد در اسفل السافلين بماند والله اعلم بالصواب.

جلوس مصرینس در مملکت مصر

چهار هزار و سیصد و نود و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود مصرینس پسر صفرن است که بعد از پدر مرتبت فرعونی یافت و در مملکت مصر نافذفرمان گشت ، مردی نیکخوی و پسندیده اخلاق بود ، چندانکه ، چپالس و صفرن در مملکت مصر ظلم و تعدی کردند و مردم دارنجه و شکنجه داشتند، مصرينس بعدل و نصفت کوشید و در آبادی مملکت سعی مشکور (3) فرمود ، فرمان داد نادر معابد را دیگر باره بگشودند و رسم قربانی و عبادت بر قانون سابق معمول داشتند و بتخانهار امر مت کردند و در هفته یکروز همین داشت که محض از برای دادرسی مردم در دیوانخانه عدل می نشست ووضيع (4) شريفرابار میداد تاهر کس هر چه در ضمیردار دبی مانعی عرض پادشاه رساند و مانند پدر مشفق (5) غور در کارهای مردم میفرمود و جراهات دلها را بمرهم عطوفت ملتئم (6) میداشت ، و قانونی تازه در نسق مملکت و رفاه رعیت با خاطر روشن اختراع فرمود ، که پسندیده خردمندان روزگار بود و جمهور خلق بدان آسوده میزیستند

ص: 212


1- چركن : ناپاك
2- دنس : چرك
3- مشکور: سپاسگذاری شده.
4- وضيع : فرومایه
5- غور: بآخر چیزی رسیدن.
6- ملتئم : زخمی که خوب شده باشد.

یکی از اهرام مصر که نظیر «هرمان ادریس» علیه السلام است چنانکه مذکور شد از بناهای اوست، لیکن در بنیان آن هیچکار شایگان (1) رو انداشتی؛ و مرد مرا دست مزد لایق دادی ، اما اور اجزيك دختر هیچ فرزند نبود و او نیز در حیات وی وفات یافت مدت سی سال در مملکت سلطنت کرد آنگاه بگذشتگان خود پیوست.

جلوس با قیس در مملکت مصر

چهار هزار و سیصد و نود و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بلقیس دختر هدهاد بن شرجیل است که روئی چون باغ ارم و خولی چون بهار خرم داشت ، بعد از پدر سریر سلطنت را بوجود خویش زینت داد و در مملکت یمن پادشاه نافذ فرمان گشت و کار ملکرا بحصافت (2) عقل ورزانت (3) رای روزی دیگر داد ، و سپاهی و رعیت در ظل موهبت وعدالتش شاد و شاکر بزیستند، مدت سی سال بکمال استقلال سلطنت یمن را داشت، آنگاه زیب بخش بساط سلیمانی گشت ، دیگر احوالات او در ذیل قصۀ سلیمان علیه السلام نگاشته خواهد شد.

خروج ابیشالوم

بر داود علیه السلام چهار هزار و سیصد و نود و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

از آن پس که داود گناه ابيشالوم را بشفاعت یواب معفو داشت وی (4) همه روزه بدرگاه داود آمده در بیرون انجمن می نشست و هر کس از بنی اسرائیل از دور و نزديك بدرگاه داود میآمد و حاجتی میداشت ، نخست ایشالوم او را بنزد خویش خوانده از وی سئوال میفرمود که هان بدین در از پی چه آمده حاجت تو چیست ؟ یا با که خصومت داری؟ چون آنمرد عرض حال خویش میکرد خواه سخن او بر حق بودی خواه بناصواب ابيشالوم تصدیق او کردی و افسوس بروی خوردی دهمی گفتی: چه سود ترا که سخن تو با حق مقرونست همانا در انجمن داود کس نیست که گوش با سخن حق کند از خدای میطلبم که روزی چند

ص: 213


1- شایگان: کسی را بعنف بکاری بگمارد
2- حصافت: استواری
3- رزانت: آرمیدگی و وقار
4- تورات : دويمين شموئیل فصل 15

پادشاه بنی اسرائیل شوم و داد مظلومان دهم لاجرم آنمرد از شنیدن سخنان ابيشالوم داش بر مهروی میجنبید و چون میخواست برای او سجده تکریم کند ابيشالوم مجال با وی نمیگذاشت و پیش شده دست او را میگرفت و میبوسید و بر چشم میگذاشت چهار سال بدین حیلت قلوب جميع بنی اسرائیل را با خود مایل ساخت آنگاه بحضرت پدر آمده معروض داشت که در ارض جاشور نذر کردم که چون از غربت بالوطن آیم و روی پدر بینم روزی چند بحبرون شده شکرانه عبادت خدای کنم : اکثر اگر ملک آن اسرائیل رخصت دهد نذری که با خدای کرده ام خواهم گذاشت داود او را دستوری داد پس ابيشالوم با دویست تن از اعوان (1) خود از بيت المقدس بيرون آمد اما ایشانرا از اندیشه خود آگهی نداد .

على الجمله بعد از خروج از بیت المقدس کس فرستاده «اخینوفال» راکه بحصافت رای اشتهار داشت بنزد خوبش طلبید و او را وزیر و سپهدار خویش کرد و جاسوسان باطراف مملکت فرستاده جمیع قبایل را طلب فرمود روزی چند بر نگذشت که جمیع بنی اسرائیل در حبرون بنزد وی حاضر شدند و در دفع داود یکجهت گشتند چون این خبر بداود رسید دانست که در آن مقاتله پای ندارد پس مردم خویش را طلب کرده فرمود که میباید از آن پیش که ابيشالوم مارا در یابد و با تیغ بگذراند از بیت المقدس بیرونشد تا خود رها شويم واهل بيت المقدس نيز باتش ما در نیفتد این بگفت وده تن از کنیزکان خود را برای حراست اثاث البيت در خانه باز داشت و اهل خویش را حرکت داده از بیت المقدس بیرون شد و ششصد تن از مردم کار آزموده ملازم رکاب آنحضرت بودند ناگاه داود انی جانانیرا دید که با مردم کوچ داده فرمود : که تو میهمانی و برای آسایش بدین در افتاده لایق نیست که با ما رنج هرب بینی شایسته آن باشد که به بیت المقدس مراجعت فرمائی و آسوده نشینی انی عرض کرد که سوگند با جان و سر تو که هرگز از تو دوری نکنم و بجای نمانم پس داود و اصحاب راه بیابان پیش گرفتند و همه جا

ص: 214


1- اعوان - جمع عون: مدركار .

های های میگریستند آنگاه داود بصادوق و ایثار و سایر بنی لیوی که با تالوت عهد نامه بیرون شده بودند فرمود که هم به بیت المقدس باز گردید و تابوت رب را نیز با خود ببرید و در جای خود باز دارید پس صادوق و فرزندش اخینعام و ابیتار و پسرش «ناثان» باورشلیم بازگشتند و داود با اصحاب سرها را برهنه کرده پیاده میرفتند و میگریستند در این وقت با آنحضرت گفتند که اخینو فال نیز عصیان کرده با بیشالوم پیوست و اينك در نزد او وزیر و سپهدار است داود (ع) «حوشی ارکانی» را فرمود که ابيشالوم بعد از خروج اصحاب وارد بیت المقدس شده بنزد او شو و در حضرت او خود را از دوستان و خیر خواهان باز نمای و هرگاه اخیثو فال در زبان ما با وی رائی زد صادوق و ایثار را آگاه کن تا ایشان فرزندان خود اخینعام و نادان را بنزد من فرستند و مرا از اندیشه خصم پس خوشی بنزد ایشالوم آمد و ملازم حضرت او بود از آن پس «صیبا» غلام مفیبشت که ذکر هر دو مرقوم افتاد از جانب مولای خود بحضرت داود آمده و دویست گرده نان و صدپاره پنیر و صد سبد انجیر بر دو سرحمار بار کرده بخدمت آورد و عرض کرد که : مولای من این دو سر حمار را بخدمت فرستاده تا اصحات اگر خواهند حملی بر آن نهند داود آن اشیا را به صیباهبه (1) فرمود و او را رخصت انصراف داده و خود به بیت خودیم آمد مردی از قبیله شاول چون (2) ذلت داود را از سریر مملکت بشنید کین کهن را بخاطر آورده بنزد وی شد و همه جا با اصحاب آنحضرت طی مصافت نموده زبان بدشنام باز میداشت و نسبت بجناب نبوت

ناشایسته میگفت و گاه گاه سنگ بدا نحضرت میرانید و اورا نام سمعی بن جاری بود ابیسی بن صور با خدمت داود عرض کرد که اجازه ده تا سر این کلب مرده برگیرم که چندین هرزه نلاید و شماتت نکند داود فرمود: بگذار تا دشنام گوید و شماتت کند تا این کردار مایه فزونی خضوع ما گردد و خدای جزای خیر فرماید و همچنان سمعی در برابر اصحاب شماتت ورجم (3) احجار مشغول بود تا بارض بر یه نزول فرمودند اما ابيشالوم از آنسوی وارد (4) بیت المقدس شد «اخیثوفال» رای چنان زد

ص: 215


1- هبه : بخشش
2- زلت : لغزش .
3- احجار - جميع حجر : سنگ
4- تورات: دوبین شموليل فصل (16).

که هم اکنون در قصر داود فرود شو و خانه و مال او را ضبط کن، تا بنی اسرائیل بدانند که کار تو با پدر راست نشود و در خدمت تو یکجهت باشند ایشالوم رای اورا استوار داشت و بفرمود: خیمه بر بام قصر داود بر پای کردند و در آنجا نزول فرمود و آنگاه در انجام کار پدر با اخیثو فال مشورت فرمودوی عرض کرد که دوازده هزار تن مرد مبارز از آن اسرائیل برگزین و در طلب داود مأمور کن تا ناگاه او را دریابند و با اصحابش بقتل رسانند مشایخ بنی اسرائیل نیز بدین سخن همداستان شدند ابيشالوم حوشی ارکانی را طلب داشت و آن اندیشه را با وی در میان گذاشت حوشی عرضکرد که: اخیشو فال این رای را نیکو نزده چه آنمردان که با پدر تو کوچ داده اند از دلیران روزگارند و داود را خود میشناسی که دل از شیر قویتر دارد و هرگز از کار جنگ و سپاه غافل نباشد همانا این گروه بد و دست نیابند و بيشك مقتول گردند بهتر آنست که مردان آل اسرائیل را خرد و بزرگ فراهم کنی و لشگری چون ریگ بیابان کرد آوری و خود از قفای داود با چنین لشگری کوچ داده هر جا او را بیابی بسزای خود رسانی ابیشالوم رای وی را استوار داشت و بر اندیشه اخیثو فال فضیلت نهاد آنگاه حوشی پنهان با خدمت صادوق و ابی نارآمد و ایشانرا از آن راز آگهی داد پس صادوق و ابیشار پسران خود اخین عام و ناثان را طلبداشته فرمودند که بسرعت تمام نزد داود شده او را خبر دهید که اینک سپاه عظیم در طلب تو انگیخته میشود چنانکه دانی تدبیر کار خویش کن ایشان از بیت المقدس بیرون شتافته بارض حوریم آمدند و در خانه مردی فرود شدند از آنسوی گوشزد ابيشالوم شد که اخینعام وناثان برای خدمت داود بیرون شتافته چندکس بطلب ایشان برگماشت و آنگروه نیز بارض حوریم در آمدند و سرای مردم را جستجو میکردند ، اینخبر بدانخانه شد که اخینعام و نانان ساکن بودند زنی از اهل سرا بدوید و ایشانرا در چاهی که میان خانه داشت فرو گذاشت و پلاسی بر سر آن کشیده مقداری جوبرز بر آن بیفشاند در این هنگام ملا زمان ابيشالوم بسرای در شدند، و چون از گریختگان خبری نیافتند مراجعت کردند ، بعد از بیرو نشدن آنگروه اخینعام و ناثان از چاه بر آمدند و بسرعت تمام خود را بداود رسانیده او را از عزیمت ابيشالوم آگهی دادند

ص: 216

داود بر خاسته با اصحاب خود از رود اردن عبور فرمود اما از آنسوی چون اخیشو فال مكانت (1) خود را نزد ابيشالوم اندك يافت از اینروی که رای او را در مشورت بکار داود استوار نداشت از غضب بر اسب خویش برنشسته باخانه خود آمد و خو در اهلاك كرد ، وابيشالوم بعد ازوى « عما بن شیرا راسپهدار کرده بالشكر خود بکنار اردن آمد وقتی رسید که داود از آب عبور کرده در ارض محنیم نزول داشت پس اچار ابيشالوم در اراضی جلعاد لشگرگاه ساخت در اینوقت مردم بنزديك داود فراهم شدند و از بلده «ربث» «و جلعاذ» وغير ذالك انواع پوشیدنی و گستردنی و خوردنی بحضرت او آوردند، آنحضرت برای جنگ با ابيشالوم یکجهت شد و فرمود که سپاه چون بعدد بسیار باشد سود نبخشد بلکه مردان کاری بکار آید پس ده هزار تن مرد جنگجوی برگزید و ایشانرا سه فرقه فرمود بریکطایفه یواب را سپهسالار ساخت و بر طایفه دیگر ابیسی بن صوریا برادر یواب را برگماشت وقسم ثالث را با «انی جانانی» مفوض داشت آنگاه با ایشان فرمود که: چون در جنگ بابيشالوم ظفر جستيد او را هلاك مكنيد بلکه تندرست بنزد من آرید و حکم داد تا مردم برای جنگ بیرون شدند و از آن سوی ایشالوم با سپاه گران بمیدان آمد و در برابر ایشان صف راست کرد و جنگ در پیوست و در آنروز بیست هزار تن از لشگر ابيشالوم مقتول گشت و در آن بیابان طعمه وحوش و طیور شد.

على الجمله : لشگر ابيشالوم پشت با جنگ کرده هزیمت جستند و ابيشالوم بگریخت ناگاه دید که اینک مردان داود بدو در میرسند وی بر استری سوار بود مر کوبرا برانگیخت و بی پرواشتاب میفرمود.

در حین شتابندگی استروی به بیشه در رفت، در میان درختستان شاخی بر حلق ابيشالوم در افتاد و استر از زیر وی بدر رفت و او همچنان آویخته بماند تنی از لشگریان او را دیده نزد یواب آمد و صورت حال باز گفت ، یواب فرمود

ص: 217


1- مكانت : مقام .

که چرا با این نیزه که در دست داری او را نکشتی تا ترا ده هزار متقال سیم عطا کنم آنمرد عرض کرد که اگر ده چندان دادی هم بدین کار اقدام نکردم زیرا که سخن داود را شنیدم که فرمود کس اور املاک نکند بلکه زنده آرد یواب سه چوبه تیر داشته بدانسوی شده و ابيشالوم را هدف فرموده هلاک ساخت و تنش را بچاهی در افکند و چندان سنگ بر آن ریخت که از زیروی تلمی عظیم برآمد آنگاه اخین ام نزد يواب آمد و عرض کرد که مرا رخصت ده تا بنزد داود رفته او را بشارت دهم ، يراب گفت این چه بشارت است که از قتل پسر بحضرت داود میبری تو ساکن باش و کوشی را خوانده مأمور ساخت که خبر فتح بداود برد اخينعام الحاح (1) نمود و گفت که چه باید کوشی در این مژده از من پیشی گیرد؟ وازیواب رخصت گرفته بشتافت و از کوشی سبق جسته خود را بحضرت داود علیه السلام رسانید و مژده فتح بداد دارد ازستان ایشالوم باز پرسید و اخينعام حال او را پنهان داشت، در این وقت کوشی در رسید و خبر فتح بگفت هلاکت ابيشالوم را بیان کرد داود از خبر فوت فرزند و عصیان او در راه خداوند سخت بگریست و بدان سوگواری بسی نوحه کرد خبر بایواب بردند که دارد بر مرگ فرزند میگرید و مردم نیز این را بدانستند هیچکس را قدرت آن نماند که دیدار داود بیند مردم پراکنده شدند و بمساكن خویش شتافتند يواب بخدمت آنحضرت آمد جنابش دادید که روی پوشیده داشت و بهای های میگریست عرض کرد که ای پادشاه بنی اسرائیل مردم هر اسناك شده اند و بهر سوی پراکنده گشته اند اگر امروز بیرون نشوی از این سرای وصنادید (2) قوم را در انجمن خود حاضر نفرمائی یکتن با تو نماند وفتنه حادث شود که کار ایشالوم سهل نماید پس داود را برداشته بمیان قوم آورد و مردم نزدوی مجتمع شدند و از کار ابيش ابيشالوم بر آسودند اما لشگریان ابيشالوم از بیم بهرسوی میگریختند و در

مساکن خود پنهان میشدند ، داود علیه السلام کس بنزد ایشان فرستاد و همه را امان داد و فرمود شما گوشت بدن من میباشید، از من کناره مجوئید و مطمئن خاطر بامن

ص: 218


1- الحاح : زاری کردن
2- صنادید - جمع صنديد : رئيس قوم.

زیست کنید ، پس مردم قویدل شده بحضرت وی آمدند ، آنگاه با عمسافرمود که: چندانکه زنده باشی در نزد من سرهنگ سپاه خواهی بود ، سمعی بن جهارا نیز با هزار تن از بنی بنیامین بخدمت آمد و صیبا غلام مفیبشت با پانزده تن پسران و بیست آن غلامان خود در رسید و جسری برای عبور آنحضرت بر رود اردن بست اما در هنگام عبور سمعی بن جارا در پیش روی آنحضرت جبین برخاك نهاد و عرض کرد که اى ملك آل اسرائيل سهل باشد که از جرم من در گذری و از آنچه گذشته بیاد نیاوری، چه قبل از بنی یوسف بخدمت شتافتم و پادشاه را پذیره شدم، ابیسی بن صوریا بر آشفت و گفت ایسم می از اینگونه سخن مگوی که برای تو فرض باشد با این گناه که کردی و عصیان پادشاه ورزیدی، داود علیه السلام با ابیسی خشم کرد و گفت ای پسر صوریا ترا چه افتاد که در کار من مدخلت (1) کنی من امروز هیچکس از بنی اسرائیل را زیان نرسانم ، و با سمعی سوگند یاد کرد که هر گز خود او را آزرده ندارد، آنگاه مفیبشت پسر ناتان بن شاول باستقبال آنحضرت آمد و از آنروز که داود از بیت المقدس بیرون شده بود تا در اینوقت هرگز موی سر نستر دو تغییر جامه نداد ، پس از وی این زلای جلعادی بخدمت آمد و مرد هشتاد ساله بود، و داود فرمود که اگر خواهی ترابیت المقدس برم تا با من باشی، این زلای بسبب شيخوخت (2) و هرم (3) فرزند خود را ملازم رکاب آنحضرت ساخت و خود رخصت یافته بمسکن خویش باز رفت ، پس داود بايك نیمه آل اسرائیل از زون اردن عبور فرمود و بجلجال آمد . اما بنی یهود از سایر قبایل هنگام عبور پیشی گرفتند و بنی اسرائیل از خصوصیت ایشان با داود و تمجیده خاطر گشتند و در میان مشایخ بنی یهودا و دیگر قبایل سخنان خشونت آمیز گفته شد ساموع بن جاری ، که از قبیله بنیامین بود بر آشفت و مردم را بر خلاف داود با خود متفق کرده، پشت بحضرت وی فرمود ، و راه دیگر پیش گرفت ، لاجرم داود علیه السلام با آل يهودا طی مسافت کرده به

ص: 219


1- مدخلت : دخالت کردن
2- شیخوخیت: کهنسالی و فرتوتی
3- هرم: پیری.

بیت المقدس نزول فرمود و پس از روزی چند حکم داد تایواب سپاهی عظیم از بنی یهودا فراهم کرده در طلب ساموع بیرون شود و قبل از آنکه از وی فتنه حادث گردد دفع او کندیس یواب لشگری بزرگ ساز داده از بیت المقدس بیرون شد اما چون قبل از بیرون شدن یواب عمس از جانب داود به فراهم کردن مأمور بود و در آن خدمت، سامحه ورزید در این وقت که یواب طی مسافت میفرمود در ارض جمعا بخدمت وی پیوست چون چشم و اب بر عمسا افتاد او را بملاطفت پیش خوانده چون نزديك شد دست یازیده موی (1) زنج اور ابگرفت و بسوی خود کشید و با دست دیگر تیغی برشکم اوزد که احشای درون او فروریخت و او را همچنان در خون خود غلطان بگذاشت و بگذشت ، تنی از لشگریان بدو رسیده جامه از تن غم سابر آورد و جسدش را در جای زراعت انداخت تا وقت عبور محل نظاره لشگریان نباشد و سبب توقف و بطوسیر ایشان نگردد ؛ على الجمله : يواب و «ابيسى» در طلب ساموع راه سپر بودند تا سکنای او را در بیت معکا دانستند پس بدانسوی شتافته آن بلده را محاصره کردند پس از روزی چند کار بر اهل حصن تنگ شد و فریاد از ایشان برخاست چه در قلعه هیچ از خوردنی و آشامیدنی نداشتند پس زنی که یکی است و دانش آراسته بود برفراز دیوار قلعه آمد و فریاد برکشید که مرا با یواب سخنی است چه باشد که بنزديك آمده ده سخن كنيزك خويش را الاصغاء فرماید چون درخواست وی گوشزد یواب شد بنزديك او رفت، آن زن گفت: ای سپهدار آل اسرائیل آیا گروهیرا که ایمان با خدای دارند و متابعت با انبیاء مینمایند هلاک میکنی و عقاب میفرمائی ، ؟ یواب گفت : حاشا که من چنین در خاطر داشته باشم ساموع بن جاری مغضوب حضرت پادشاه است و بدین حصار پناه جسته اگر او را با من فرستید هم در حال کوچ دهم و اهل این حصن را ایمن گذارم آنزن گفت: هم اکنون سر ساموع را از این قلعه بزیر اندازم و بشتافت و مردم را بدینکار یکجهت کرده بر ساموع تاختند و سر او را از بدن بر گرفته آوردند و از فراز باره (2) نزديك بواب انداختند یواب بی توانی (3) از جای

ص: 220


1- یازیده: دست دراز کردن
2- باره : دیوار قلمه .
3- بی توان: بدون درنگ.

بجنبید و با جميع سپاه و سرهنگان به بیت المقدس آمد.

و با خدمت داود پیوست در اینوقت بنی اسرائیل بیالای غلا (1) گرفتار بودند و همه روزه علت جوع در میان ایشان زیادت میافت داود علیه السلام بحضرت پروردگار استغاثت برد و طلب مغفرت برای امت کرد تا از زحمت قحط (2) خلاصی جویند خطاب رسید که ای داود بنی اسرائیل را با اهل جمعون معاهده بود و با ایشان سوگند یاد کردند که هرگز با آن جماعت زیان نرسانند چنانکه در قصه یوشع مرقوم افتاد ، على الجمله : خداوند فرمود که این لا یکیفر آنست که شاول قصه آنجماعت کرد داود علیه السلام اهل جبعونرا طلب داشت و فرمود : اينك بلائی بسبب شما در بنی اسرائیل حادث شده است و دفع آن بیرضای شما میسر نشود اکنون آنچه از من بخواهید با شما عطا کنم تاجرم ایشانرا معفو دارید و این بلیه مرتفع گردد ایشان عرض کردند که هفت کس از خاندان شاول را با ما بگذارید تا در استان خانه او بقتل رسانیم چون چنین کنی ما شاد خواهیم بود داود مفیبشت را که از نخست ایمان بدانحضرت داشت ایمن بگذاشت و دو پسر شاول را که از رصفای دختر «انا» آورده بود با پنج تن از پسران اییناذاب دختر شاول که زوجه عزريال بن يزر لابور با اهل جبعون سپرد و ایشان آن هفت تن را برده مقتول ساختند آنگاه داود بفرمود: جسد کشتگان را با استخوانهای شاول و یونانان در ارض بنیامین بمقبره قیس پدر شاول رسانیده مدفون ساختند و خداوند از خداوند از جرم بنی اسرائیل گذشته آفت قحط از ایشان برگرفت پس از این وقایع چون روزی جماعت بر آسودند دیگر باره اهل فلسطین از درکین بیرونشدند و برای رزم با مردم داود سپاهی عظیم راست کردند چندکرت با بنی اسرائیل مصاف دادند و در هر مرتبه شکست یافتند و چهار تن از اولاد عوج بن عناق كه هر يك در غلظت خوی و سیطرى اندام و خشونت طبع شهره آفاق بودند مقتول گشتند «جانان بن ماف» و «سفکای حوشانی» از آنجمله بود و تنی از ایشان را دست و پای شش انگشت داشت و طول هريك از انگشتان او چهارده اصبع بود و او را طاغوت نام بود و نسب بخاندان عوج داشت

ص: 221


1- غلا: گرانی
2- قحط: خشکسالی

چون این فیروزی و نصرت میسر شد داود بشکرانه دست بر داشت و با درگاه خدای روی کرد و گفت : الها پروردگارا تو مرا بر اعدا ظفر دادی و از شر شاول حراست فرمودی و هم این کلمات بر زبان آن حضرت گذشت که معنی عدل باز گفت وحق توحید ادافرمود ، و عرض کرد که «وما اعدلك يارب لانك تكون مع الصالح صالحاً ومع الرجل المخبث تكون مخبئاً ومع المنتخب تكون منتخباً ومع الملتوى المعوج معوجا (1) على نبينا و آله و علیه السلام .

بنیان مسجد اقصی بدست داود علیه السلام

چهار هزار و چهارصد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . چون داود از نظم و نسق مملکت بپرداخت و كارملك بروی راست شد، روزی با «ناثان» نبی علیه السلام فرمود روا نباشد من خود در بیوت وقصور زیست کنم و تابوت عهدنامه در خیمه باشد بدان سرم که بنیان خانه کنم و بیتی برای خداوند بسازم ، نانان عرض کرد که آنچه در ضمیر پادشاه راه کرده پسندیده باشد .

پس آنحضرت زمین مسجد اقصی را در مقامی شایسته معین کرد ، و هر کس در آن اراضی بهره داشت ابتیاع فرمود و ارکان مسجد را بنیان کرد ، چون دیوار آن بمقدار بالای مردم شد شبی از پیشگاه قدس بانانان وحی رسید که بامداد بخدمت بنده من داود شناخته با او بگو که تو برای من خانه مکن که من در هیچ خانه و بنائی منزل نکرده ام و از آنروز که با بنی اسرائیل از مصر بیرون شده ام خانه من در میان خیمه بوده است، اما بعد از تو پادشاهی فرزند تو سلیمانرا استوار خواهم داشت ، و برای او پدر خواهم بود و از بهر من فرزند خواهد شد و او بنام من خانه بنا خواهد گذاشت که ابد پاینده باشد.

پس داود علیه السلام دست از آن بنا بازداشت و چون روزی چند گذشت بدان سر

ص: 222


1- ای پروردگار من چقدر داد و عدل تو استوار است؟ چه تو بانیکو کار نیکی کرده و بارشتکار بیدی رفتار فرمائی ، و یا بزرگ مرد بزرگی ، و یا آنکه سر گران و کج رفتار باشد سر گران بوده بکج روی رفتار نمائی.

شد که مردان بنی اسرائیل را شماره فرماید، اما اسامی (1) قواد سپاه آنحضرت که در خدمت وی در مجلس مینشستند بدینسان بود، نخست «جدحوا» نام داشت و او مردی بود که در جنگ فلسطین در يك ساعت هشتصد تن مرد جنگی رامقتول ساخت و دیگر العاذار بن عمه بود که روزی در میدان جنگ بنی اسرائیل را هزیمت کردند و او بتنهایی بایستاد و چندان از مردان فلسطین بکشت که شمشیرش کلیل شد (2) و دستش با قبضه تیغ بچفسید (3) و دیگر شما، بن «اجا» بود که وقتی مردان فلسطین برای نهب مواشی بنی اسرائیل تاختن کردند و آل اسرائیل از ایشان هزیمت جستند «شماء» بنفسه بدانجماعت تاخت و جمعی کثیر از ایشان بکشت و مواشی قوم را باز آورد ، و این سه تن چنان بودند که وقتی داود در ارض مصروت بود ، و لشگر فلسطین در بیت لحم ، آنحضرت فرمود که دوست دارم از چاهی که در بیت لحم حفر کرده اند مقداری آب بنوشم که آبی گوارا دارد ، آن سه تن مرد دلاورچون این سخن بشنیدند برجستند و مانند شیر درنده بمیان سپاه فلسطین در آمدند و صفوف را از هم شکافته خود باسر چاه رسانیدند و مقداری آب بر گرفته بحضرت داود آوردند ، آنحضرت فرمود : که این آبرا هرگز ننوشم زیرا که در برابر خون این سه مرد است، دیگر «ابیسی» برادر یواب بن صوریا بود که در رزم سیصد مرد با نیزه کشت و نیروی سی مرد با او بود ، دیگر بنایا بن يوياذاع بود که او نیز هنگام امتحان کارسی تن مرد دلاور میکرد روزی در بیشه در شد و شیری عظیم بکشت ، و دیگر «عسایال» برادر یواب بود که برسی تن از قواد سپاه و سرهنگان دلیر امیر بود.

على الجمله : عدد جميع ان بزر آن بزرگان که در انجمن آنحضرت مکانت داشتند و هفت تن بودند ، و چون ذكر نام هر يك موجب (4) اطناب بود از نگاشتن آن کناره جست ، اما داود بايواب فرمود که با سران سپاه در اراضی بنی اسرائیل سفر کرده جميع قبایل را شماره کنید ، یواب عرض کرد که در حیات ملك هيچ ضرورت داعى

ص: 223


1- قواد - جمع قائد : پیشوا
2- کلیل: وامانده .
3- بجفسيد : بچسبید
4- اطناب : طول کلام

نیست که این مردم شمرده شوند ، داود خشمگین بجانب او نگریست ، دیگر مجال توقف برای جواب نماند، لاجرم با سران سپاه از بیت المقدس بیرون شد، و در تمامت ارض آل اسرائیل سیر فرمود و مردم را شماره کرده .

پس از به ماه و بیست روز مراجعت کرد و شماره مردم را در خدمت خود معروض داشت همانا عدد مردان شمشیر زن که شایسته میدان جنگ بودند سوای آل یهودا هشتصد هزار تن بودند و از آل یهودا نیز پانصد هزار مرد شمرده شد ، چون این کثرت مایه غرور بنی اسرائیل گشت ، از پیشگاه کبر یا خطاب با «جاد» نبی علیه السلام شد که نزد بندهٔ من داود رفته باوی بگوی که خداوند میفرماید که از سه بالا که باشما فرستم يكيرا اختیار کن ، یا هفت سال بنی اسرائیلر ابیلای غلا و داهیه (1) یکی قحط گرفتار کنم ، یاسه ماه ترا از سلطنت معزول کنم و دشمنان را بر آل اسرائیل چیرگی دهم تا آنچه خواهند معمول دارند، یا سه روز طاعون بمیان قبایل بدیدار (2) کنم و هر که را خواهم بهلاکت رسانم ، چون «جاد» علیه السلام این فرمان بداود آورد آنحضرت عرض کرد که بهتر آنست که در دست مردم ذلیل و زبون نباشیم و خداوند که رحمت وسیع دارد خود مارا تأدیب فرماید.

خداوند مرگرا برایشان مسلط کرد، چنانکه از بامداد تاشش ساعت هفتاد هزار تن از بنی اسرائیل بهلاکت رسید، آنگاه دارد استفانه بحضرت پروردگار برد و عرض کرد که الها (3) پروردگارا اگر من گناه کرده ام مرگ من و خانواده

ص: 224


1-
2-
3-

من سزاوار است. این مردم که بهایم را مانند چه تقصیر دارند رحمت خداوند بجوش آمد ، وجاد علیه السلام بحضرت داود شد و عرض کرد که مزرعه «اران یبوسی» را ابتیاع کن و مذبحی برای خداوند بنیان فرمان این بلا از قوم مرتفع شود ، پس داود بنزد ایران آمد و مزرعة او را خریده مذبحی در آنجا بر آورد ، و قربانیهای لایق پیش گذرانید تا خدای آن بلا را بازگرفت و خلق یکباره آسوده شدند.

انقراض دولت

مغول بدست تو د بن فریدون چهار هزار و چهار صد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . اکنون که انقراض دولت مغول قدیم بدست تور بن فریدون و دستیاری قبایل تاتار تحریر میشود ، شطری از پورت و بيوت و اسامی شعب این هر دو قوم مرقوم میافتد تاحال ایشان بر خواننده نيك معلوم میشود، باید دانست که مغول دراصل مونك اول بوده که بمعنی ساده دل باشد و ایشان در اراضی اویغور تاحدود ختای و جورجه سکونت داشتند ، و همیشه در میان ترکان قبیله مغول خان و تاتارخان چنانکه در ذیل قصه اغوز خان گذشت سالار جميع قبایل بوده اند ، و هرگاه تا تار با مغول یاد شدهم آنقبایل متفرقه بدست آویز نسبتی و پیوندی خود را مغول میگفتند ، اما آن قبایل که در حقیقت از اروغ مغول خان بادید آمدند بدینسان است که مذکور میشود ، نخست قوم «مرکیت» اند که هم ایشانرا «اودویت» خوانند و بجای «مرکیت»«مکریت» نیز گفته اند چنانکه ترکان بگرین» را «مکرین» نیز گویند .

علي الجمله : قوم مرکیت چهار شعبه باشد اول «او هر مکریت» دویم «مودان مکریت» سیم «تواقلین کریت» چهارم «جنیون مکریت» و ایشان بسیار دلاور و شجاع بوده ، و دیگر قوم کولو او تست که همواره با قبیله «قنقرات» وطایفه «ایلچیکس گروه برقوت ساز موالفت طراز داشته اند و باهم خویشی و دوستی کرده اند و دینگر قوم «تمغاليق» و «ترقوت» اند که مردانگی موصوف بودند ، و دیگر طایفه «اویرات» است که در ارض سنکیس موران سکنی داشتند عددی کثیر بودند ، هشت رودخانه از پورت ایشان میگذشت و چون با هم اتصال مییافت آنرا «کم» مینامیدند و اسامی

ص: 225

آنرودخانه ها چنین بود ، اول «كوك موران» دويم « آن موران» سیم «قرا اوسون» چهارم «سنبی تون» پنجم «افرموران» ششم «اقر موران» هفتم «جورجه» موران» هشتم «جغان موران» ماقوم اویرات اگرچه بالغت مغولی سخن گویند ، با دیگر مغولان بینونتی (1) دارند و دیگر قوم برغوت اند که قوم «قوری» وقبيله «والاس» و مردم تومائت نیز از ایشان منشعب گشته اند و در جوار هم جای دارند و اینطایفه را از انیروی برغوت گویند که مسکن ایشان در پایان زمینی است که مغولان مسکن داشتند و آن را برعوجین تو کوم گویند . وقبايل «اويزات» و «بولغاجين» و «کرموجين» و «موين اوریا نگفت» هم در آن حدود نشیمن دارند ، وقبیله «تومات» که در حدود «قرقیز» قریب بارض بورقوحين توکوم زیست داشتند هم از قوم برغوت منشعب شده اند ، و بجلادت و مردانگی مشهورند ، اما قبایل دیگر هستند که با مغولان ماننده باشند اگرچه از ایشان نیستند مانند قوم «اوراسوت» و قبیله «تلنکوت» وطایفه «کستمی» که در حدود ولایت «قیرقیز» و « کم کم جبوت» در میان بیشه ها نشیمن داشتند، از انیروی ایشانرا قوم بیشه گویند و در شناخت ادویه و معالجه مغولان دست قوی دارند و بدانکار معروفند ، وقوم «تایحوت» نیز در میان ایشان مسکن داشتند، و دیگر قوم اور با نگفته اند که ایشان این نام بدان یافتند که در میان بیشه ها نشستن داشتند و جامه این جماعت از پوست جانواران بیابانی بود و این گروه را گاو و گوسفند نبوده و نگاهداری گاو و گوسفند را عظیم عیب مینهاده اند، چنانکه پدر و مادر چون با دختران عناب کردندی گفتندی ترابا کسی دهم که از پس گوسفند بایدت رفت و دختران اگر آن سخن را باوری داشتندی خود راهلاك ساختندی .

على الجمله : اینقوم گاو کوهی و گور صحرائیرا بجای گاو و گوسفند میداشته اند و می پرورده اند و از آنها شیر میدوشیده اند ، و هنگام کوچ دادن رخت خود بر گاو کوهی می بستند و هرگز از بیشه بیرون زیست نمیکردند، و از پوست درخت تو رو دیگر درختها اندک سایبان و آلاچوقی بر پای کرده در ظل آن می آسودند ، و هر گاه درخت تور را

ص: 226


1- بيونت : جدالى

زخم کردندی آبی شیرین از آن بر آمدی و آنرا بجای آب نوشیدندی ، و بدین زندگانی چنان کامیاب بودند که مردم شهری و صحرا نشین را در شکنجه و عذاب میدانستند ، و چون در زمستان حدود ایشانرا برف فراوان فرو میگرفت و دیر می پایید تخته ساخته و عنانی از دوال بر آن استوار میکردند، و بر زیر تخته می ایستادند و بدستیاری چوبی دیگر که بر زمین فشار میدادند آنرا چنان میراندند که بگاو کوهی و دیگر جانوران میرسیدند و شکار میکردند، و در فراز و نشیب بدین روش توانا بودند ، و همچنان تخته دیگر با تخته که بدان ایستاده بودند بر می بستند و میکشیدند تا چون شکاری کردندی بر آن باز کرده و کشیدندی ، و چنان بود که اگر دو هزار من باد بر آن مینهادند چون اندك قوت بدان میرسید بر سر برف به آسانی میگذشت و آنکس که بدین کار دانان بود نتوانست که اینکار کرد و اگر نه در افتادی و زحمت بدو رسیدی ، مقرر است که غازان خان در زمان دولت خود چند تن از ایشانرا در ایران حاضر کرد بفرمود تا آن تخته بساختند و آن کردار را معاینه کرد ، و این قانون در مغلستان بخصوص در اراضی بور قوچین تو کوم وارض قوری و زمین ، قیرقیز، متداول است ، و قبایل «اور اسوت» و «تلنکوت» و «تومائت» این شیوه نيك دانند، و دیگر قوم «قوزقان» و قبیله «سقانیت» است که بمردانگی معروف و بجلادت طبع موصوفند ، و دیگر قوم « کرایت » است که جماعتی عظیم بوده اند، و چون دعوت عیسی علیه السلام بدیشان رسید با وی ایمان آورده اند

بوده اند، و منزل ایشان ارض اوین و کلوزان است که قریب با حدو دختن باشد و اینقوم از آنروی کرایت نام یافتند که حکمرانی از ایشانرا هفت پسر بود که همگی سیاه چرده بودند لاجرم ایشانر اکرایت نامیدند و هر يك از فرزندان ایشان لقبی مخصوص یافتند اما آن شعبه که بزرگ و حکمران بود کرایت نام داشت .

از جمله شعبه ایشان «جرقین» است و دیگر تو نکقیایت، و دیگر باوون و دیگر قوم «نائمان» اند که بچند شعبه شوند و محل سکنه ایشان در «قراقورم» بوده و قبیله قنقلی که در ذیل قصه اغوز خان مرقوم افتاد با ایشان نزديك بودند چنانکه از کنار رودخانه اردیش موران تاکوهستانیکه در میان رود «اردیش» وولایت «قیرقیز»

ص: 227

میگذرد نشته اند و دیگر «انکوت» اند اینقوم ماننده مغولند و چهار هزار خانه بودند و پیوسته در ظل حمایت پادشاهان خطا زیست میکرده اند و دیگر قوم تنکفوت اند عظیم جنگی و دلاور بودهاند و در کوهستانیکه بریکجانب مملکت ختای واقع است شهر و دیه فراوان داشته اند و دیگر قوم «اویغور» است که در ذیل قصه اغوز خان مرقوم شد که چرا این نام بدیشان افتاد.

على الجمله : در ولایت اویغورستان کوهی عظیم است که آنراه بوقراتو بوزلوق گویند و کوه دیگر هست که آنرا او شقونلوق تکریم گویندر کوه «قراقورم» در میان این دو کوه افتاده و در حوالی این کوهساران کوهی دیگر است که آنرا قوت طاق خوانند و از جوان این کوهستان موضعی هست که از آنجاده رودخانه بگذرد از موضعی دیگرنه رودخانه رود و مقام قبایل اویغور در آن رودخانه ها بوده کسانی که در کنار آن ده رودخانه بودند اون اویغور نام داشتند و آنان که در کنار نه رودخانه بودند «توقوز اویغوز» نامیده میشدند و آن ده رودخانه را اون اورقون نیز خوانده اند و نام آنها چنین است اول «ايشيلك» دريم «اوتيكر» سیم بوقیر چهارم «اوز قندر» پنجم «تولار» ششم «تار دار» هفتم «ادر» هشتم «اوج تايين» نهم «قملانجو» دهم «او تیکان» و طایفه که در کنار رودخانه قملانجو بودند «اونك» نام داشتند و آنان که در اوتیکان بودند قمق آتی کوز نامیده میشدند از این قبایل صدو بیست و دو قوم منشعب شدند و عددی کثیر با دید آمد آنگاه بیفرمانگذاری کار ایشان منسبق نمیبود لاجرم دانایان آنجماعت فراهم شدند و مشورت کردند شخصی که «منکوبای» نام داشت از قوم ايشليك اختیار کردند و حکمرانی قبایل را بدو مفوض داشتند و او را ایل ایلتبر لقب دادند، و دیگریرا نیز از قوم اور قندز برگزیدند و او «راکول ایزکین» لقب دادند و در اروغ ایشان صدسال حکومت بماند ، و دیگر قوم «بکرین» که هم ایشانرا «مکرین» گویند ، مقام اینجماعت در کوهسار او یغورستان است لکن خود نه مغول اندونه اویغور ، و دیگر قوم قیرقیزند، و قیرقیزند و کم کمجیوت در ولایت است با هم پیوسته و هر دويك مملكت محسوب شود ، و رودخانه عظیم از کم کمجیوت گذرد و یکسوی مملکت با مغلستان بود و یکسوی با رودخانه سلکنه که اقوام تا بحوث در

ص: 228

کنار آن می نشستند ، و یکجهت با رودخانه بزرگ که آنرا انکقره موران گویند در حدود ولایت «ایپر سیپر» و طرفی با مواضعی که قوم نایمان می نشسته اند ، پیوندد ، و اقوام «قوری» و «برقوت و تونائت» و «بايلوك» كه از قبائل مغولند و در اراضی بود «قوجین» تو کوم می نشینند هم بدین ولایت نزدیکند و در این ولایت شهر و د به بسیار است و لقب حکام ایشان اینال بوده اگر چه با نام دیگر باشند، و دیگر قوم قالوق اند که هم سبب نام ایشان مرقوم شد و دیگر قوم قبچاق اند که نیز از این بیش مرقوم افتاده، چون ذکر قبایل مغول و بعضی که خود را از ایشان شمرده اند بپایان رفت اکنون شرحی از قبایل تاتار نوشته میشود، همانا اقوام تا تار در اراضی بویور نامور سکنی داشتند که از حدود ولایت ختاست و بیشتر وقت مطیع سلاطین ختا بودند و گاهی عصیان کرده دست بنهب (1) و غارت بر میگشودند، چنانکه در قصه سلاطین گاهی بدان اشارت رفته ، و در میان خود این قبایل نیز بیشتر وقت مجادله (2) و مقاتله بوده و چندان غضب وحسد بر طبع ایشان استیلا داشته که باندك گفت و شنودی یکدیگر را بزخم کارد قتل میکرده اند و از اینروی بکار دزدن اشتهار داشتند و چون اینقوم غلبه شدید می بافتند طایفه «ادیرات» و «انکوت» و «کرایت» و «نایمان» و «تنکقوت» و «اویغور» و «قبچاق» و «ترکمان» و «قارلوق» و «قلچ» و اقوام ختای چون «تنکیاس» و «جورجه» خودرا تاتار میخواندند چنانکه در غلبه مغول بنام مغول بر میشوریدند علی الجمله : قبایل بزرگ تاتار که بیشتر وقت جداگانه حکمرانی داشتند . شش طایفه بودند اول «توتوقلیوت» دویم «الچی» سیم «چغان»

چهارم «کومین» پنجم «ترائت» ششم «بر قوی» اما قوم تو تو قلیونرا از دیگران عظمت بیشتر بود و رسم داشتند که پسران خود را «تو توقلیتای» مینامیدند و دخترانرا «توتوقلچين» و «الچی الچیتای و الچیتین میگفتند و قبیله کوئین کوئینتای و کوئینچین میخواندند و همچنین ترائت» ترواقی و تر و اچین مینامیدند اگر چه در میان اینطوایف جنگ و خصومت بسیار بوده اما چون با مغول مقاتله و مخاصمه داشتندی با هم متفق شدندی دیگر از جمله قبایل ترکان قبیله جلایر است که قومی جداگانه اند و بیشتر از ایشان

ص: 229


1- نهب : غارت
2- مجادله : ستیزه کردن

در اوتن مسکن داشتند و از ایشان ده قبیله منشعب شدند بدین نام اول جات دویم تو قراون سيم قنك سائوت چهارم کو مساؤت پنجم اویات ششم نیلقان هفتم كوركين هشتم طولا نكفيت نهم تورنی دهم شنکفوت و دیگر قوم سونیت میباشند که ایشان راقنبر قس گویند چون از ذکر مشاهیر قبایل و اقوام ترکان فراغت جستیم با سرسخن رویم از این پیش مذکور شد که پیوسته سلاطین بزرگ در میان مغول و تا تار بود و پیوسته با هم بمقاتله و مقابله مشغول بودند و اسامی ایشان نیز مرقوم افتاد در اینوقت که تور بن فريدون بعظمت و حشمت مشهور آفاق گشت سلطان تا تار سونج خان بود و پادشاه مغول ایلخان سونج پناه بحضرت تود برد و باعانت وی قبیله مغول را از میان برداشت و ممالك تركستان از دروازه چین تا سرحد ایران برتور قرار گرفت چنانکه شرح این اجمال مفصلا مرقوم می افتد.

سلطنت نور بن فریدون

در مملکت مغول و تاتار چهار هزار و چهارصد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

چون تورین فریدون را در مملکت ما وراء النهر و بعضی از بلاد ترکستان کار بالا گرفت و در سلطنت استقرار و استیلای تمام حاصل کرد بدا نشد که ممالك ترك را تمام فرو گیرد در اینوقت ایلخان در قبایل مغول و بعضی از اقوام دیگر سلطان نافذ فرمان بود و ایلخان پسر تنگیز خان است که ذکرش از این پیش گذشت و سونج خان که نسبش بتاتار خان منتهی شود در قبایل تاتار و بعضی از اقوام دیگر سلطنت داشت و این دو پادشاه پیوسته با هم مصاف میدادند و در خونریزی مشغول میبودند چون بیشتر وقت غلبه با ایلخان بود سونج خان ساز مودت با تور طراز داده بدستیاری رسل (1) ورسایل رشته دوستی محکم کرده و تور این معنی را فوزی (2) عظیم شمرده با سونج خان در قلع (3) وقمع ایلخان یکجهت گشت و سپاهی بزرگ فراهم کرده

ص: 230


1- رسل جمع رسول : فرستاده
2- فوز : پیروزی یافتن
3- قلع و قمع: کندن و سرکوبی کردن.

با راضی «بیور ناور» که محل سکنه تا تار بود در آمد و سونج با خدمت وی (1) مستظهر گشته لشگر خویش را برانگیخت و با مردان تور پیوست و این هر دو سپاه را بسرحد اویغور آوردند که انتهای زمین مغولستان بود چون این خبر گوشزد ایلخان گشت از سرحد «جورجه» و «ختاه تاکنار» اویغور جميع قبایل را طلب فرمود و از قوم «مرکیت» و «کولواؤت» داویرات و دیگر اقوام لشگری بیرون از حوصله حساب گرد گشت و در سرحد اویغور تلاقی فریقین افتاد و جنگی عظیم در پیوست از هنگام بامداد تا قریب فروشدن آفتاب دست از خونریزی باز نداشتند و لشگر مغول بجان کوشیده غایت مردی و جلادت بظهور رسانیدند و عددی کثیر از لشگر تور و سونج خان بقتل آوردند چنانکه کمتر مرد از گروه اویغور و تاتار بود که عرصه هلاك نگشت یا زخمت جراحتی بدو نرسید در اینوقت تورو سونج خان با جنگ و گریز خود را بیکسوی کشیدند و دو فرسنگ دور از لشگرگاه مغول فرود شدند و آنشب تا نیمه در دفع دشمن رای زدند وعاقبة الامر بر آن شدند که لشگر خویش را ساز داده بررسم شبیخون صبحگاه برلشگر مغول تاختن کنند و از آنسوی مغولان از حیات دشمن پیخبر بودند و ایشان را مقهور (2) و هزیمت شده می پنداشتند علی الجمله : صبحدم تورو سونج خان با مردان خويش بيك ناگاه بلشگرگاه مغول تاختند و تیغ بیرحمی در ایشان نهادند و بدانجماعت ظفر جسته هر کسرا یافتند بکشتند و ایلخان نیز عرضه تیغ گشت از میانه مسمى بتكوز» بود بازنان خود در میان ایلخان که قیان نام داشت و پسر خال او که کشتگان افتاده خویش را پنهان میداشتند تا شامگاه که لشگر دشمن دست از قتل بر داشت و بمسكن خویش آرمید قیان و تکوز برخاسته وزنان خود را بر گرفتند و از بگاه بیکسوی رفتند و هر يك چهار پائی بدست کرده بر نشستند و همه جا تاخته بکوهستانی صعب رسیدند و از بیم دشمن راه در کوهی افراخته میکردند و بزحمت تمام بر میشدند تا بقله کومبر آمدند در آنجا عرصه دلکش و ساحتی نزه (3) یافتند و درختستانی بانبوه بود و چشمه های فراوان داشت و اراضی آن بيك در خور حرانت وزراعت بودی ،

ص: 231


1- مستظهر: دل گرم
2- مقهور : شکست خورده.
3- نزه: خوب

قیان وتكوز با هر دوزن خود بدانجا فرود شدند و آنز مینرا از کنه قون گفتندی ، چه ارکنه تندرا گویند وقون کمر را خوانند یعنی کمر تند کوه

علی الجمله : این چهار نفر در ارکنه قون سکنی نمودند و از ایشان فرزندان بادید آمد، و چون روزگار فراوان بگذشت عددی کثیر شدند و از آن تنگنای بیرون آمدند چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد و آن قبایل که بتکوز نسب میبردند به در لکین مسمی گشته و آنچه از اولاده قیان بودند به «قیات» ملقب شدند، و در لغت مغلول قیان سیل قویرا گویند که از فراز کوه به نشیب رود و قیات جمع قیان است اينك جميع قبایل مغول نسب از قیات و در الکین دارند و از این دو سلسله قبایل بسیار و طوایف فراوان منشعب شدند که هر يک نامی جداگانه ،یافتند و نگارنده این کتاب همایون اسامی آنجمله را در جای خود خواهد نگاشت، اکنون با سر سخن رویم چون تورو سونج خان از کار جنگ بیا سودند، آنشب نغنودند روز دیگر مردان جنگ را گروه گروه نموده، هر طایفه را بطرفی مأمور فرمودند تا هر کس از مغول بیابند باتیغ بگذرانند - و لشگریان از هر سوی تاخته چنان قبیله مغول د اقلع و قمع کردند که بجز تکوز وقیان و دوزن که در اد کنه قون بودند هیچکس از آنجماعت باقی نماند پس از این، نصرت سلطنت ممالك تركستان باتور راست گشت و سونج و سونج خان نیز ناچار ناچار سر در ربقه سر در ربقه رقیت نهاد ، و سرحد ، ملك وى دیوار چین گشت که آنرا ترکان «بوقورقه» نامیدند، چنانکه از این پیش مرقوم شد.

واقعة اصحاب سبت

چهار هزار و چهارصد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. گروهی از پیروان بنی اسرائیل در کنار خلیج بحر «مدترینا» که اراضی شام بدان منتهی میشود حصنی حصین (1) و قلعه (2) رصین بر آوردند و در آنجا بر قانون شریعت موسی علیه السلام میزیستند، چنانکه حق جل وعلا فرمايد : «واسئلهم عن القرية التي كانت حاضرة البحر» (3) در زمان داود علیه السلام عدت (4) آنمردم بهشتاد هزار تن رسید و آغاز عصیان و طغیان

ص: 232


1- حصين : استوار
2- رصين : محكم
3- الاعراف - 163 و باز پرس از ایشان از آن قریه که نزديك دريا بود
4- عدت: جماعت و شماره.

نهادند، و روز شنبه را که بر قانون شرع از کارها ممنوع بودند وقعی ننهادن.د چنانکه خدای فرماید : «ولقد علمتم الذين اعتدوا منكم في السبت (1).

خداوند برایشان درهای ابتلا و امتحان باز داشت و بمفاد : اذتأتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعاً ويوم لا يستون لا تأتيهم (2).

روز شنبه ماهیان بسوی ایشان می آمدند و بجائی چند در میشدند که بدام نيك در می افتادند و چون روز شنبه نبود هیچ ماهی بدید (3) نمیگشت آنجماعت حیلتی اندیشیدند و مردابی چند حفر کرده تلمه (4) از آن برودخانه و دریا گذاشتند تا چون روز شنبه فراز آمدی و ماهیان بسوی ایشان تاختن کردندی بدان مرد ابها در افتادندی و دیگر راه بیرن شدن نیافتندی و آنجماعت روز دیگر بیزحمتی آنماهیان را بشکار میگرفتند و مدتی بدینحیلت حرمت شنبه نمیداشتندده هزار تن از ایشان که بصلاح و سداد (5) آراسته بودند هر چند زبان به پند گشودند مفید نیفتاد لاجرم در آتش ایشان سوخته شوند از آن بلده بدر شدند چنانکه خدای فرماید «فلما نسوا ما ذكروا به انجينا الذين ينهون عن السوء، واخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانو يفسقون» (6) و نجات دادخدای ایشان را از عذاب و آن هفتاد هزار تن که دست از عصیان باز نداشتند و سر از فرمان برتافتند و پندیاران مشفق را اصغاء (7) نفرمودند بكيفرخویش گرفتار شدند کما قال الله تعالى : فلما عتوا عن ما نهوا عنه قلنالهم كونوا قردة «خاسئين» (8) همگی مسخ شده بصورت بوزینه گان بر آمدند و دروازه شهر ار بر روی

ص: 233


1- البقرة - 61 : همانا دانستید آنان را که تعدی نمودند از شما در روز شنبه
2- الاعراف - 163 : آنگاه که از روز شنبه تعدی میکردند ، چون ماهیان ایشان در روز شنبه ظاهراً بر روی آب میآمد، و روزیکه شنبه نمیدانستند نمی آمدند ایشانرا .
3- بدید : پدید
4- تلمه : خلل و رخنه
5- سداد : درستی و استقامت
6- الاعراف - 165 پس چون فراموش کردند آنچه بند داده شدند آن، نجات دادیم آنانرا که باز میداشتند ایشان را از آن بدی، و آنانرا که ستمکار بودند بعذابی سخت گرفتیم، چه ایشان از ارتکاب جویندگان فسق بودند.
7- اصفاء : شنیدن
8- الاعراف - 166 پس چون از آنچه نهی شده بودند ، سر باز زدند ایشان را گفتیم که باشید بوزینه بایستی و خواری

ایشان بسته ماند و مدت سه روز بدینصورت زنده بماندند و روز چهارم رعد و برقی عظیم برخاست و بارانی شگرف بیارید و بادی سخت از مهب (1) غضب خداوند قهار جنبش کرده آن بوزینگانرا برگرفت و بدریا در انداخت و همه را هلاک ساخت اما این قوم در اصل از بنی اسرائیل نبودند بلکه از آن نمود بودند که کیش بنی اسرائیل داشتند و موطن ایشان طبریه بود که مشرف است بدریا چنانکه گفتیم .

محاكمات سليمان علیه السلام

در عهد داود علیه السلام و ولایت عهد او چهار هزار و چهار صد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود داود علیه السلام (2) را چون شیوخت دریافت و آثار هرم (3) پدید گشت هم دختری باکره که بمحاسن کثیره ممتاز بود بسرای آورد و او بیشاغ نام داشت ، و در این وقت آنحضرت باوی هم و ثاق گشت وروز میشمرد ، اما بنی اسرائیل در اندیشه بودند که بعد از داود كداميك از پسران آنحضرت بر منبر پدر بر آید و سلطنت آل اسرائیل میراث وی گردد ؛ ادونیا که از میان فرزندان داود بصباحت منظر معروف بود و از دنبال ابی شالوم از مادر خود که جحیث نام داشت و تو امان (4) بزاد بدان سر شد که صنادید مملکترا با خود یکجهت کرده قایم مقام پدر باشد ، و بعد از او بتخت بر شود ، پس چند سر گاو و گوسفند ذبح کرده دعوتی بساخت و بزرگان آل یهودا را طلب فرمود و برادران خود را نیز بنزد خویش خواند ، يواب بن صور بار ایثار نیز در این انجمن حاضر بودند، اما ناثان بن نبی و بنایا بن یوباع ذاع و سلیمان بدان دعوت در نشدند و ناثان بتشبع ما در سلیمانر از اندیشه ادونیا آگهی داد ، بتشبع بیتوانی بدرگاه داود آمد مد و عرض کرد که اى ملك آل اسرائیل تو آنروز که مرا خواستار بودی و بحباله نکاح در می آوردی سوگند یاد کردی که ولیعهدی بافرزند من عطا کنی اينك ادونيا انجمنی کرده و بزرگان بنی اسرائیلرا حاضر ساخته تاطوق (5) سلطنت

ص: 234


1- مهب: جای وزیدن .
2- تورات . اول منوك فصل اول.
3- هرم: پیری
4- توامان : دو بچه که دريك موقع متولد گردند
5- طوق: گردن بند.

خویش را بگردن ایشان در اندازد، آیا پادشاه را در اینکار چه فرمان باشد، هنوز بتشبع باداود در سخن بود که ناثان نبی علیه السلام از در در آمد ، و در حضرت داود علیه السلام پیشانی برخاك نهاد و عرض کرد ، که ايملك آيا تو فرمان داده که ادونيا ملك مملكت باشد ؟ اينك انجمنی کرده و بزرگان بنی اسرائیل او را بسلطنت تهنیت کنند ، داود فرمود ، حاشا سخن همان است که با بتشبع گفته ام ولیعهد و قایم مقام من سليمان است، و بفرمود : صادوق خادم بيت الله و بنايا بن يويا ذاع را حاضر کردند ، و ایشان باتفاق یوناثان در پیش روی داود بایستادند، آنگاه فرمود : سلیمانرا برداشته بر استر من بر نشانید و او را در چشمه سیلوحا برده مسح کنید ، تا معلوم شود که ولیعهد من او خواهد بود ، پس نانان و صادوق و بنایا سلیمان علیه السلام را بر داشته بر استر خاص داود بر نشاندند و گروهی از ملازمان ملك پیرامون او را فرو گرفتند، و بعظمت تمام بعین سیلوها آوردند : ناثان نبی و صادوق خادم بیت الله آنشاخ که روغن قدس داشت از خانه خدای بر گرفتند و سلیم انر امسح کردند و کرناها در دمیدند ، جمعی کثیر از آل اسرائیل بر سر ایشان شد و از روی امب و (1) فرحت فریاد هو یاهوی از آنگروه برخاست بيك ناگاه این بانگ بگوش ادو نیار سید گفت آیاچه روی داده و این بانگ و هو یاهوی از چه در باشد در اینوقت ناتان ابیثار از در در آمد و گفت : چه آسوده نشسته اید اینك نانان نبی و صادوق سليمانرا مسح کردند و سلطنت آل اسرائیل بدو تفویض یافت و این بانگ اهل این باد است که بشادی بر میشکند ، حاضرین چون این داستان بشنیدند يك يك برخاسته متفرق شدند او دینا تنها بماند و از سلیمان سخت بترسید پس برخاسته پناه به بیت الله برد و در برد و در آنجا بنشست ، چون اینخبر با سلیمان بردند فرمود : چون اوذینا از در طاعت باشد یکموی از سر او کم نخواهد شد و اگر نه هرجا بدست آید عرضه هلاك خواهد گشت اودینا چون سخن سلیمانرا بشنید از بیت الله بیرون شده بدرگاه او شتافت و زمین ببوسید و سر اطاعت پیش داشت ، و سلیمان او را مطمئن کرد بمنزل خویشتن باز فرستاد چون کار ولیعهدی بر سلیمان مسلم گشت خداوند خواست تا بعضی از حکمت و دانش آنحضرت بر مردم آشکار شود، چنانکه میفرماید

ص: 235


1- فرحت: مسرت شادی .

و دارد و سليمان اذ يحكمان في الحرث اذ نقشت فيه غنم القوم وكنا لحكمهم شاهدين (1) روزی دو تن که یکیرا ایلیاء و آندیگر را یوحنا» مینامیدند بحضرت داود شدند و ایلیا عرض کرد که مرا باغ انگوریست که با سود و زمر آن معیشت کنم دیشب یوحنا گوسفندان خود را بدان باغ رها کرده درختستان مرا پاک خورده اند دارد علیه السلام فرمود اگر گوسفندان درختان ترا اصلا فرعاً خورده اند ، یوحنا باید گوسفندان خود را با هر ولد که در شکم دارند بانو گذارد و اگر برکت و تمر را چریده اند و درختان برحال خود باقی است، باید گوسفندان خود بدارد و هر ولد ارند. با تو سپارد آنگاه برای آنکه حکمت سلیمانرا با خلق وا نماید تا بدانند بی موجبی ولیعهد نشده ایشانرا بنزد داود فرستاد و آنحضرت بمفاد: ففهمناها سلیمان وكلا اتيناه حكماً وعلماً (2) نیز چنان حکم داد که داود فرموده بود، بزرگان قوم بکیاست و فراست آنحضرت (3) مستظهر گشتند دیگر چنان افتاد که دو زن از بنی اسرائیل که .

هريك طفلی شیر خواره داشتند و در يك مشكوى (4) میزیستند شبی در خواب یکی از ایشان برزبر فرزند خویش غلطیده او را هلاک ساخت و چون نیمشب از خواب بر آمده طفل خود را مرده یافت جسد او را برگرفته در پهلوی آنزن دیگر گذاشت وطفل اورا آورده در کنار خود خوابانید صبح چون آنزن از خواب برآمد و جسد مرده را بشناخت دانست که مادر او تن بیجانرا با فرزند او بدل کرده گریبان او را گرفته طلب فرزند خود کرد و او انکار نموده گفت آنکه زنده است فرزندمن باشد پس در میان ایشان کار بمخاصمه منجر شد و بحضرت داود شتافتند و چون هیچ يك را در اثبات مدعا شاهد نبود طفل با ذوالید تعلق داشت پس آنحضرت فرمود طفل را آن بدارد که هم اکنون متصرف است سلیمان علیه السلام حاضر بود فرمود تاتیغی آوردند و گفت چون ایشانرا در اثبات مدعا شاهدی نباشند این طفل را بدو

ص: 236


1- الانبياء - 79 و یاد کن داود و سلیمان را وقتی که حکم کردند در زراعتی که پراکنده شده بود گوسفندان مردم شب در آن و ما حكم ایشانرا گواه بودیم
2- الانبياء 79 : پس فهمانیدیم حکومت آنرا بسلیمان و هر يك از پدر و پسر را حکمت و علم نبوت دادیم
3- مستظهر: دلگرم
4- مشکوی: حرمسرا بالاخانه .

نیم کنم و هر نیمه را بیکی دهم تا هیچکس بی بهره نباشند یکی از ایشان بدین حکم رضا داد و آندیگر بناله در آمد عرض کرد که من از بهره خود گذشتم این طفلرا بدان زن سپارید و از خونش در گذرید سلیمان علیه السلام فرمود : که این طفل از این زن است که بنالید و به تنصیف فرزند همداستان نگشت و حاضرین بر حکمت و دانش آنحضرت تحسین کردند .

وفات داود

علی نبینا و آله و علیه السلام چهار هزار و چهارصد و سه سال بعد از هبوط آدم عليه السلام بود . داود عليه السلام ختنه کرده متولد شد و کاردین را با شمشیر راست کرد و با اینکه بر بنی اسرائیل سلطنت یافت و آن مکانت داشت که بمفاد: «وسخر نامع داود الجبال يسبحن والطير وكنا فاعلين (1).

جبال وطيور با او تسبیح گفتندی و مسخر او بودندی تحصیل رزق خویش را بزنبیل بافتن معلق داشتی یا بزره ساختن کار معاش گذاشتی زیرا که آهن سرد در دست آنحضرت چون موم نرم بود چنانکه خدای فرماید : «والناله الحديد ان اعمل سابغات وقدر فى السرد»(2) مقرر است که آن حضرت در زندگانی خود سیصد و شصت زره ساخت و هريكرا هزار درهم بفروخت و این صنعت مردان جنگ را دل قوی داشت تا از زخم اعدا کمتر هراسنده بودند کما قال الله تعالى

وعلمناه صنعة لبوس لكم لتحصنكم من بأسكم فهل انتم شاكرون (3) و دیگر سلسله بر فراز صومعه آنحضرت بود که یکسوی با آسمان پیوسته داشت و يكسوى نزديك با زمین بود تا هر کسرا سوگند بردمت لازم افتادی، بپای آن سلسله آمدی و اگر در گفتار خود صادق بودی دست وی با سلسله رسیدی و اگر نه دست از آن کوتاه داشتی داگر بیماری را دست بدان رسیدی شفا یافتی و اگر بلائی از آسمان نازل

ص: 237


1- الانبياء - 79 و رام کردیم با درا و کوهها را بسخن گفتن که تسبیح میکردند خدا را ، و پرنده را و بودیم ما از بجای آورندگان.
2- السباء 10 و نرم گردانیدیم برایش آهن را و اینکه بساز زره های را و در یافتن اندازه نگهدار
3- الانبياء 80 و با و آموختیم ساختن لباس را برای شما تا نگهداری کند شما را از آسیب شما پس آیا شما از شکر کنندگان خواهید بود :

میشد بانگی از آن سلسله گوشزد داود میگشت و حقیقت حال معلوم آنحضرت می شد بعد از رحلت داود شخصی از بنی اسرائیل گوهری ثمین (1) نزد پیری ودیعت گذاشت و چون هنگام اقتضاء (2) امانت خویش را طلب داشت ، آن پیر بیدیانت انکار نمود و کنار ایشان بسوگند افتاد مردپیر حیلتی اندیشیده آن گوهر را در میان عصای خود تعبیه کرد و چون بیای سلسله آمدند صاحب امانت بر صدق دعوی خود دست فراکرده سلسله را بگرفت پس مرد پیر عصای خود را بدست صاحب امانت داد: و گفت این عصا را بدار تامن نیز سوگند یاد کنم و گام بیش گذاشته گفت: پروردگارا تو آگاهی که من امانت اینمرد را هم بدست او داده ام و دست یازیده (3) سلسله را بگرفت و باز آمده عصای خود را واستد و بمنزل خویش شد مردم از اینحال در عجب ماندند و بسبب این حیلت روز دیگر آن سلسله ناپدید گشت .

على الجمله : چون داود علیه السلام را اجل محتوم و زمان معلوم نزدیک شد سليمان را طلبداشت و فرمود : ایفرزند من خداوند ترا نبوت و حكمت عطا فرمود وسلطنت بنی اسرائیل ارزانی داشت و خبر داد که آن خانه که من رسم کرده ام تو بپایان خواهی برد اکنون بیاد دار تا بدانسان که خدای فرمانداده آن بنا را بر آوری و اندازه آن خانه را بر لوحه بنگاشت و مقدار اسطوانات (4) وغرفات (5) و رواقات (6) معلوم کرد و جای طباخان (7) و سقایان (8) و دیگر خدام باز نمود و مواضع منابر واوانی (9) زرین معین کرد و چندانکه خوان زرو کاسات (10) زرین که در بیت الله و مذبح بایستی برشمرد و آن نوشته را با سلیمان سپرد آنگاه خدمت

ص: 238


1- ثمين: گرانبها .
2- اقتضاء : درخواست کردن .
3- یازیده: دست دراز کردن.
4- اسطوانات - جمع اسطوانه: ستون.
5- غرفات - جمع غرفه: اطاق كوچك بالاخانه .
6- رواقات - جمع رواق: ابوان وسقف .
7- طباخان - جمع طباخ : آشپز .
8- سقایان - جمع سقاء : آب دهنده .
9- اوانی - جمع اناء : ظرف
10- کاسات - جمع کاسه : ظرف تو گود برای غذا خوردن

خانه خدای را با بنی لیوی مفوض داشت.

و آن مردان که در قبیله بنی لیوی سی و دو سال و زیاده از این روزگار برده بودند برای این خدمت برشمرد سی و هشت هزار تن بشمار آمد و از این جمله بیست و چهار هزارتن را برای خدمت بنیان مسجد اقصی معین کرد، و شش هزار کس بتعليم هندسه و دیگر کارها برگماشت آنگاه بفرمود تاجمیع بزرگان بنی اسرائیل در بیت المقدس حاضر شدند و سرهنگان لشگر وقواد (1) و سپاه و صنادید (2) درگاه و عمال بلاد و امصار (3) و خدام بیت خداوند گرد آمدند و همه در يك انجمن فراهم گشتند داود در میان جماعت آمده بمنبر بر شد و ندا کرد که ای آل اسرائیل ای خویشان و برادران من بشنوید آنچه با شما فرمایم خداوند سلیمان فرزند مرا اختیار کرد تا بعد از من بر کرسی مملکت قرار گیرد و آنخانه که من برای خداوند رسم کرده ام بیایان برد اینك خزاین زرو سیم انباشته ام و خروارهای نحاس و حدید برافراشته ام ولآلى (4) شاداب اندوخته کرده ام و از چوب سرو و صنوبر و دیگر خشب فراهم آورده ام و از احجار عظیمه چندانکه بایستی آماده نموده ام اکنون در انجام آن بنیان با هیچ آلت و ادانی احتیاج نیفتد پس کتاب و گنجور انرا (5) بخواست و پنج هزار بدره (6) زرناب و ده هزار بدره سیم خالص وصد هزار بدره حدید و دیگر فلزات برای انجام آن مهم باز نمود و خداوند را بشکرانه تسبیح فرمود بنی اسرائیل بدین موهبت عظیم شاد خاطر گشتند و نيك مسرور و مشعوف شدند دیگر باره آنحضرت روی با سلیمان کرد و گفت : ایفرزند حفظ شریعت خدایرا استوار دار و در دین موسی عليه السلام ثابت و راسخ باش و از آنچه فرمایم روی بر متاب يواب بن صوریارا دانستی

ص: 239


1- قواد - جمع قائد : پیشوا .
2- صناديد - جمع صندید : مرد بزرگ و دلاور
3- امصار - جمع مصر: شهر .
4- لآلى - جمع لؤلؤ : مروارید .
5- کتاب - جمع كاتب : نویسنده
6- بدره : کیسه: همیان

که با عظمای لشگرچه پیش گذاشت ابنار بن نارو عمسابن ياثار را بي موجبى عرضه هلاك و دمار ساخت و ابيشالوم را بی فرمان من بقتل آورد او را در زمین زنده مگذار و بكيفر اعمال گرفتار کن و سمعی بن جاری از قبیلهٔ بنامین آنگاه که از ابيشالوم هازب بود مراد شنام همی گفت و سنگ همی پرانید و چون ظفر یافتم و از رود اردن عبور میکردم باستقبال من شتافت و من سوگند یاد کردم که در آن ایام او را سزا ندهم بعد از من او را با تیغ بگذران اما این زلای جلعا ذانی با من نیکو خدمت کرده او را پاداش نیکوکن و در زمرۀ ندمای خویش منصوب فرمای.

على الجمله : داود در حق جميع بنی اسرائیل و همه امور وصیت خویش را با سلیمان بپایان برد و جهان فانی را وداع کرده بسرای جاودانی شتافت مقرر است که در تشییع جنازه آنحضرت چهل هزار تن از علماء و اکابر بنی اسرائیل حاضر شدند ، و جسد مبارکش را در ارض بیت المقدس در قریه داود مدفون ساختند مدت سلطنت آنحضرت چهل سال بود و از این هفت سال و شش ماه چنانکه مذکور شد در حبرون سکنی داشت و دیگر ایام دارالملکش بیت المقدس بود ، و کتاب آسمانی آن حضرت زبور است که آنرا (1) مزامير داود خوانند و مشتمل است بیکصد و پنجاه مزمور و این جمله را پنج سفر شمرند و آخر سفر اول مزمور چهلم باشد و آخر سفر ثانی مزمور هفتاد و آخر سفر ثالث مزمور هشتاد و آخر سفر چهارم مزمور یکصد و پنجم و آخر سفر پنجم مزامیر بود و همه محتوی بر تسبیح وتقديس ومعارف ومناجاتست ونكته و نکتۀ چند در آن کتاب مبارك اندراج یافته که با استدراك ارباب كياست و فطانت دلالت کند بر ظهور انبیاء و ائمه هدی که بعد از داود با عرصه شهود آمدند کماقال الله تعالى: « ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون» (2) و زیاده از این مزامیر نیز مزموری مخصوص داود است که خلاصه آن اینست که میفرماید من در قفای گوسفندان شبانی میکردم و انگشتهای من با مزمار پیوند داشت

ص: 240


1- مزامير : دعاها و سرودهایی که داود علیه السلام پیغمبر آنها مترنم بود .
2- الانبياء - 105 در کتاب زبور پس از ذکر و تسبیح خدا همانا نوشتیم اینکه زمین را بندگان شایسته من بارت خواهند برد .

خداوند مرا اختیار کرد و با روغن قدس مسح فرمود تا بیرو نشدم بسوی جلیان و سه هنگ بد و افکندم و او را در انداختم و هم با شمشیر او سر از تنش بر گرفتم .

سلطنت سلمان علیه السلام

چهاهزار و چهار صد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

بعد از وفات داود بمدلول وورث سلیمان داود (1) سليمان علیه السلام بركرسی نشیمن یافت و كارملك بروی راست شد پس از پیشگاه قدس خطاب رسید که ای سلیمان توربیب (2) رحمتی و منظور عنایت آنچه طلب کنی با موهبت نزديك باشد و هر چه مسئلتداری با اجابت مقرون گردد، سلیمان عرضکرد: پروردگارا توکار مملکت با داود موافق کردی وملك او را بميراث بمن عطا فرمودی اکنون از تو حکمت و معرفت میطلبم تا کار این امت را با صلاح آرم خطاب رسید که ای سلیمان چون طلب ملك و مال نکردی و زیستن بسیار دردنیا نخواستی بلکه حکمت و معرفت را بر حطام (3) دنیوی ترجیح نهادی ، من با تواز حکمت و معرفت و مال و مواشی چندان عطا کنم که نه قبل از تو ملوك بني اسرائيل آن مکنت یافته باشند و نه بعد از تو بدان مکانت ،رسند پس رحمت خداوند شامل حال سلیمان شد و سلطنت عظیم یافت و بمفاد : « ولسلیمان الريح عاصفة تجرى بامره الى الارض التي بار کنافيها » (4) حکم آنحضرت بر باد روانی داشت ، و دیوان نیز بفرمان او بودند كما قال الله تعالى: « ومن الجن من يعمل بين يديه باذن ربه » (5) زبان وحوش و طیور همی دانست و بر آنجمله نیز حکومت داشت.

على الجمله : بشکرانه این همه نعمت پیشانی بر خاک نهاده سجده شکر بگذاشت و در طرف شرقی بیت المقدس بارض قفعون در آمد و انجمنی کرده ولیمه سلطنت

ص: 241


1- النمل - 16 و وارث شد سلیمان «ع» داود «ع» را .
2- ربیب: تربیت شده
3- حطام : پاره شکسته و مراد مال دنیا است .
4- الانبياء - 81 و مرسلیمان را بادی تند و سخت بود که بفرمانش میرفت بسوی آن زمین که ما در آن برکت داده ایم.
5- السباء - 11 و برخی از جنیان در خدمت او کار میکردند.

بگسترد ، و گفت «يا أيها الناس علمنا منطق الطير وأوتينا من كل شي ، (1) خداوند مرا برگزید و زبان مرغان بیاموخت و دیوانرا مسخر من ساخت و در سلطنت آنودیعت با من گذاشت كه هيچيك از ملوك را میسر نگشت و از این پس نیز بدست نخواهد شد اکنون بدان سرم که وصیت پدر را فرو نگذارم و از اندرز او بر نگذرم ، آل اسرائیل زبان بتهنیت بگشادند و او را بسلطنت سلام دادند ، پس آنحضرت از بیت قفعون به اورشلیم در آمده بر سریر پدر برنشست در اینوقت ادونیا بن داود که مادرش جحیث نام داشت بنزد بتشبع ما در سلیمان شد و عرض کرد که تو میدانی جمیع قبایل برای سلطنت من فراهم شدند و چون داود این مکانت برای برادرم سلیمان خواست من در دل بندگی در آمدم و هوای فرمانگذاریرا پست کردم ، اكنون يك آرزو دارم که از پادشاه گذارده شود ، بتشبع گفت آن کدام باشد بگو تا در انجام آن مهم جهدی بسزا کنم ، ادونیا گفت بدان سرم که سلیمان مراد خصت فرماید تا ابیشاع را که خدمت پدرم داود میکرد تزويج كنم ، بتشبع اينسخنرا از وی پذیرفته او را بگذاشت و نزديك سليمان آمد و درخواست برادر را با وی اظهار کرد آنحضرت بر آشفت و گفت ادونیا که مرتد (2) و ، مردود است هم اکنون در طلب كنيزك دارد میباشد و سوگند یاد کرد که روز را به بیگاه (3) نبرم تاه ادونیاه را بقتل نیاورم و نبا یا بن يويا ذاع را حکم داد تا در طلب او شتافته او را بیافت و با تیغ بگذرانید بعد از قتل وی کس بطلب ابیار که از جمله خدام بیت الله بود فرستاد و او را حاضر کرده فرمود : اگرچه قتل تو با وجوب نزديك باشد اما اينك ترا هلاك نكنم در قریه خویش شده بکار زراعت باش و او را اخراج کرده از خدمت بیت الله معزول ساخت در این وقت خبر بایواب رسید که سلیمان ادونیا را بکشت و ابیثار را که از انصار او بود از پیش براند سخت بترسید و دانست که دوستان ادو نیا جان بدر نخواهند برد پس فرار کرده به بیت الله پناه جست چون سلیمان از کردار وی آگاه شد نبایابن پویا ذاع را فرمود که هم بشتاب ويواب را از بیت الله بیرون کرده مقتول ساز چون نبایا بنزد يواب آمد و حكم ملك بدو رسانيد يواب گفت : من

ص: 242


1- النمل - 16 ای مردم آموختند ما را نطق پرندگان و داده شدیم ما از هر چیزی .
2- مرتد: کسی که از دین برگشته باشد.
3- بیگاه: شبانگاه .

از اینخانه بدر نشوم اگر سلیمان فرماید هم بدینجا سر از تن من برگیر دیگر باره نبایا با خدمت سلیمان آمده و شرح حال باز گفت آنحضرت فرمود که چنان کن که یواب خود فتوی داده نبایا مراجعت کرده یواب را در بیت الله بقتل رسانید و جسد اور ادر ارض بر به بخاك كردند آنگاه سلیمان سمعی را طلب کرد و فرمانداد که خانه در بیت المقدس بر آورده در آنجا قرار گیرد و بوادی قدرون و دیگر جاعبور نکند و اگر روزی از آنبنده بیرون شود خونش بهدر باشد سمعی بر حسب امر در بیت المقدس خانه راست کرده ساکن گشت و انجام کارش چنان بود که سه سال پای بدروازه شهر ننهاد پس از این مدت وقتی دو غلام وی گریخته بارض جات شتافتند و سمعی بی آنکه از پادشاه رخصت یابد بر نشسته بزمین جاث بتاخت و غلامان خود را گرفته باز آورد اینخبر گوشزد سلیمان شد او را حاضر ساخت و فرمود نگفتم ترا که چون از این بلده بیرو نشوی خونت بهدر باشد اينك خود در قتل خویشتن کوشیدی پس بفرمود او را بکیفر سرازتن برگرفتند.

على الجمله : چون وصایای پدر را در بارۀ هر کس بپایان برد و در سلطنت استقرار یافت نبایا بن بويا ذاع را که بآصف بن برخیا» تعبیر کنند وزیر و مشیر خويش ساخت و تدبیر لشگر و کشور را بدو مفوض داشت و اليخرب و اخیا پسران شیشان را دبیر حضرت فرمود و صادوق بن حبر را سرهنگی دادوه «یوشافاط بن اخیلو»

در میان مردم منصب امارت (1) داشت و در نيك و بدخلق بعدل ونصفت كار میگذاشت و صادوق و ابینار را مخصوص خدمت بیت الله فرمود ، و عزد یا بن ناثان را بروکلای مملکت امیری داد تا مطالب و مآرب (2) ایشانرا در حضرت پادشاه مکشوف دارد ، وازرد و قبول هر يك آنجما عترا آگاه سازد ، و «زبود بن ناثانرا» بمنادمت خویش اختیار فرمود ، و «اخیشار» خازن ، و «ادونیرام بن عبدا» ، را عامل و کار گذار خراج ممالك كرد ، چون این اشخاص را هر يك بخدمتی لایق سرافراز فرمود ، دوازده تن از بزرگان مملکت وصنادید حضر ترا برگزید و هر یکرا در زمینی معین حکومت

ص: 243


1- امارت: حکومت
2- مارب - جمع مأرب : نياز و حاجت.

داد تاخراج آنملکر ا گرفته هر کس یکماه خوانسالار (1) و وکیل خرج باشند ، و اسامی ایشان بدینسان است که مذکور میشود ، اول «بن حور» که در جبل افرائیم حکومت داشت دویم «بن دقیر» بود که در ارض «مقاص» و «شعلیم» بيت شمس و «ایلون» حکمران بود سیم «بن حسد» که در زمین «اربوت» حکم میراند چهارم «بعنابن اخیلود» که از «بیت شان» تا «ابل» واز «محولا» تا «عبر تقنعین» را متصرف بود ، پنجم «بن کبر» که ارض «رامه جلماذ» راداشت ششم «اخنداب بن عدو» که در ارض محنیم کار فرما بود ، هفتم یعنی «بن خوشی» که در ارض « آسیر» امارت داشت هشتم «بوشافاط بن فروح » که در ارض «ساخار» کارگزار میبود نهم «سمعی بن الا» که در ارض بنيامين حكمراني میکرد ، دهم «کبر بن اوری» که حکومت ارض جلعاده و مملکت امورانيين وبلاد عوج بن عناق باوی بود و دو تن دیگر در انجام کار شرف مصاهرت (2) آنحضر ترا در یافتند و برتبت دامادی سر بلند شدند، اول «بن ابی ناداب» بود که «طافت» دختر سلیمانرا بحباله نکاح آورد و دیگر «حیمعص» بود که دیگر دختر آنحضر ترا که «بسمت» نام داشت بزنی بگرفت و در ارض نفتالی حکومت میکرد.

علی الجمله این دوازده تن از حد مصر تا پایان اراضی شام کنار فرات را بتصرف داشتند ، و هر ماه از سال را یکتن کفیل خرج و خوانسالار بودچه آنزمین را که حکومت داشتند خراج آن زیاده از یکماه را کفایت نبود، وخرج یکروزه مطبخ و صرف مائده (3) آنحضرت در هر روز شصت خروار نان خشگ و سی و یکخروار نان فطیر بودوده کار برداری و بیست سرکار که از مواشی (4) میگرفتند و صد سر گوسفند علاوه بر طيور مسمن (5) و جانوران که از بیابان نخجیر میگرفتند همه روزه مقرر بود دیگر اشیاء را بدین قیاس توان گرفت آنحضرترا دوازده هزار سوار رزم آزموده که از همه لشگریان منتخب بودند و همه روزه از مطبخ پادشاه اجری میبردند و

ص: 244


1- خوانسالار: سر پرست سفره خانه
2- مصاهرت : زناشوئی
3- مائده : طعام .
4- مواشى - جمع ماشيه : چهار پایان
5- مسمن : بضم اول و کسر میم دوم چاق .

چهل هزار اسب بر آخور بسته داشت که همه روزه از وکلای حضرت کاه و جو بدیشان میرسید ، دیگر (1) مآثر آنحضرت هر يك در جای خود مرقوم خواهد افتاد انشاء الله تعالى .

قتل ایرج بدست سلم

وتور چهار هزار و چهارصد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . چون تور بن فریدون بر مملکت ترکستان دست یافت، و ایلخان را بقتل آورد ، و سونج خان ملك قبايل تاتار را مطیع کرده چنانکه مرقوم شد نام او در سلطنت بلند گشت و خيلاء (2) در دماغ او راه یافت ، از آنسوی چون سلم غلبه و جلالت برادر را بشنید و استیلای او را در ترکستان بدانست ، بخاطر آورد که در دفع ایرج رائی زند تا چرا فریدون او را بولیعهدی اختیار فرمود و جانب براداران بزرگتر را مرجوح داشت پس نامه بر نگاشت و با خدمت تور فرستاد که سالهای دراز است که فریدون ماراذلیل وزبون ساخته و مرجوح برادر کهتر فرموده اکنون که کار بسامان است و در اقتدار بازوی ماست که خاطر را از این کدورت صافی سازیم کار را با توانی و کسالت حوالت نباید داشت تور را که خمیر مایه غرور بود این سخن بغضب آور دو بدو کس فرستاد که من نیز از پای ننشینم تا دست در آغوش آرزو نبرم و سپاهی که از حوصله حساب فزونی داشت فراهم کرده از حدود ترکستان بکنار آذربایجان آمد و در باب الابواب فرود شد و از آنسوی سلم آهنگ داد که با برادر پیوندد و در اینوقت «سوسا او موس» ملك بابل بود و در خدمت سلم طریق عقیدت میگذاشت و تا کنار ارمن زمینرا سخره فرمان داشت پس سلم بیمانعی با سپاه فراوان از دیار بکر و ارزن الروم عبور کرده بحضرت تور پیوست.

و با برادر همدست و همداستان شده، رسولی بدرگاه فریدون فرستادند که مارا چه نقصان بود یا چه عصیان و ایرج را چه کمال بود یاچه جمال که او را از برادران مهین (3)

ص: 245


1- مآثر - جمع مأثره بفتح ميم: كار نيك
2- خيلا : عجب و كبر
3- مهین : بزرگتر

گزین (1) کردی و بولایت عهد برداشتی و پادشاهی روی زمین را بدو گذاشتی !! اکنون ایرج را از اینخدمت خلع کن و احبال (2) خصومت را از میان منقطع فرمای، واگرنه این آتش جز با آب شمشیر فرو نخواهد نشست و این داوری جزبا زبان سنان (3) فیصل نخواهد پذیرفت، چون رسول برسید و این سخن در حضرت فریدون بگذاشت، پادشاه در جواب گفت که با فرزندان من بگوی که دل با شیطان موافق مدارید و این خیلا را از دماغ دور افکنید ، من نه بخود ایرج را ولیعهد کردم بلکه دانشمندان مملکت و مؤبدان حضرت را گرد آوردم عالم وعامی بلکه حاضر وبادی (4) همداستان شدند و ایرج را بدین کار اختیار کردند ، من نیز خلاف جمهور روا نداشتم و این مهم را باوی گذاشتم و فرستاده را گسیل ساخت ، و در حال ایرج را طلب فرمود و گفت: ایفرزند برادران تو نسب با ضحاك ميرسانند ناچار سرشت بد خوی بدبار آرد، اينك بكين تو برخاسته اندو دل با تو بد کرده اند من بر آنم که پیشتر از آنکه بدین بوم تاختن کنند و کیدی اندیشند سپاهی لایق برگمارم و ایشانرا گوشمالی بسزادهم، ایرج عرض کرد که ای پدر بزرگوار اگرچه برادران مرا در این حضرت جسارتی شنیع (5) رفته ، و کردار زشت ایشان در خدمت پادشاه مستنکر (6) افتاده ، اکنون اگر فرمان رسدور خصت باشد من خود با خدمت برادران روم ، بی آنکه خونی باستان پالوده (7) شود یا تیغی با فسان (8) سوده (9) گردد این خصمی را به هر آورم و این داوریرا از میان برگیرم ، و در انجاح (10) این مهم چندان الحاح فرمود که فرید و ترادل نرم کرد ، و جمعی از خردمندان و مؤبدانرا با خود برداشته عزم خدمت برادران نمود فریدون نامه بدیشان نوشت : که اینك ایرج سلطنت روی زمینرا بگذاشت و شما را بر كه ابر گزید ، ورضای شما را از پادشاهی جهان خوبتر دانست ، سزاوار آنست که جانب او را

ص: 246


1- گزین: انتخاب کن
2- احبال جمع حبل : ریسمان
3- سنان : سر نیزه
4- بادی : بیابانی
5- شنيع : زشت
6- مستنكر : ناپسند
7- پالوده : صاف شده
8- افسان بالفتح : سنگی که بآن کاردو چاقو تیز کنند
9- سوده : سائیده شده
10- انجاح : بكسر : روا کردن حاجت.

فرو نگذارید و باوی از در مهربانی وحفاوت (1) بیرون شوید.

مع القصه : چون ایرج به لشگرگاه سلم و تور رسید و ایشان از آمدن او آگهی یافتند ، ویرا استقبال کرده دستش بگرفتند و بسرا پردۀ خویش فرود آوردند ، و مردم ایشان فریفته شمایل ایرج بودند و با یکدیگر از محاسن و فضایل او سخن در میان داشتند

سلم این معنی را بفراست دریافت و بر حسد و کینی که در باطن داشت بیفزود و تور را بر قتل او یکجهت کرد تا چون در سرا پرده با هم نشستند و سخن از گذشته میان آوردند چندانکه ایرج زاری و ضراعت کرد و موی سفید پدر را بشفاعت آورد تور بر خشم و غضب افزود و اظهار تجسر (2) و تهور فرمود تا بدانجای که از جای بجست و آن کرسی که در زیر پای داشت برگرفت و بر سر ایرج فرو کوفت چنانکه خرد در هم شکست و بی توانی (3) دست برده و خنجر از میان بکشید و سر او را از تن برگرفت ، صبحگاه دیگر خبر قتل ایرج در اقواه (4) افتاد و سلم و تور جسد برادر را بر خاك راه افكنده کوچ دادند و هر يك بدار الملك خود شتافتند و مردم ایرج جسد او را برگرفته بدرگاه پادشاه آوردند روز روشن در چشم فریدون سیاه شد و در سوگواری فرزند زار زار بگریست و چندانکه در جهان زیستن داشت مرگ فرزند را فراموش نکرد مقرر است که ایران را نسبت با ایرج داده اند و بجای جیم الف و نون نهاده اند على الجمله ایرج را در پرده مستوره بود (5) که از شوهر حمل داشت و چون بار بنهاد منوچهر متولد شد و فریدون دل با دیدار او شاد داشت تا بعد رشد و تمیز رسید؛ پس او را گرامی و ارجمند فرمود و بجای ایرجش ولیعهد و نایب مناب خویش ساخت و اعیان مملکت را در ذیل طاعت او جای داد چون نام منوچهر بلند گشت و آوازه جلالت او گوشزد سلم و تور شد با خود گفتند مبادا اين كودك چون قوت گیرد بخونخواهی پدر برخیزد و با ما در آویزد نیکو آن باشد که بیشتر از آنکه فتنه حادث شود و کار صعب افتد در دفع این غایله بکوشیم و این کار را باصلاح

ص: 247


1- حفاوت: تعظيم وتكريم .
2- تجسر : گستاخی و گردنکشی
3- بی توانی : بیدرنگ.
4- اقواء - جمع قوه ؛ دهن
5- مستوره : مؤنت مستور : پوشیده ، در پرده .

آریم پس چندکس از مردم زيرك ساز چرب زبان اختیار کردند و پیشکشی که در خور پیشگاه فریدونی باشد بدیشان ،سپردند و گفتند: بحضرت پادشاه شده این اشیاء را پیش بگذرانید و بقدم اعتذار پیش شده زمین درگاه را ببوسید ، و عرض کنید که ما از اهل عصیانیم و از کرده پشیمان بسیار نباشد که پادشاه از جرم بندگان در گذرد و گناه عذر خواه را معفو دارد و اگر منوچهر را بدینجانب گسیل فرمائی او را بسلطنت برداریم و چندانش تواضع و تخاشع کنیم

که شاهد مقصود را دست در آغوش کند و خون پدر را فراموش فرماید چون فرستادگان سلم و تور بحضرت فریدون شتافتند و پادشاه از آمدن ایشان آگاه شد بفرمود ، تا انجمنی کردند و بزرگان در گاه را حاضر ساختند ، قارن که سپهسالار لشگر بود در محل خود قرار یافت و سام بن نریمان و شیروی و شاپور و قباد و گشتاسب با دیگر دلیران و جنگجویان هر يك با ساز و برگ تمام در جای خود آرام گرفتند و از پیش روی چهار هزار تن از غلامان ترك صف بر کشیدند و فریدون بر اریکه سلطنت متکی آمد و منوچهر را در کنار خود جای داد آنگاه رسولان سلم و تور زار خصت بار داد تا از در در آمدند و زمین خدمت بوسیده منطوقه (1) ایشانرا معروض داشتند، فریدون در جواب فرمود: که مسلم و تور آن فعل شنیع نکرده اند که بهیچ شفیعی (2) تدارك توانند کرد ، همانامن خوب نمیداشتم که بافرزندان خویش طریق محاربت و مقاتلت سپرم ، در این وقت آن نهالی که غرس (3) کرده اند بارور گشته و آن تخمی که حرث فرموده اند بیار آمده اينك منوچهر بخونخواهی پدر با سپاهی بسورت (4) شراره (5) نیران (6) و عدت (7) ستاره آسمان کاررزم را ساخته بسوی ایشان خواهد تاخت ، و چندانکه در قوت بازوی وی باشد در کوشش و كيفر مسامحت نخواهد فرمود ، این بگفت و فرمانداد تا رسولانرا بتشريفات ملكى و انعامات خسروی مخصوص داشته رخصت انصراف دادند

ص: 248


1- منطوقه : مؤنت منطوق : گفته شده.
2- شفیع : شفاعت کننده
3- غرس: درخت نشاندن .
4- سورت : تندی ، شدت
5- شراره : ریزه آتش که بهوا ببرد.
6- نیران : جمع نار: آتش
7- دت : عدد ، جمعیت

چون فرستادگان بخدمت سلم و تور پیوستند و شطری (1) از عظمت فریدون وزیبندگی منوچهر ، وعدت سپاه وزینت بارگاه باز گفتند و مقالات فریدون را برشته بیان کشیدند ایشان سخت بهراسیدند و دانستند که این سخن جز بازبان شمشیر راست نیاید، و اینکار جز در میدان کارزار باصلاح نگردد ، پس عرض سیاه داده لشگری چون موج در یا وریگ بیابان فراهم کرده بدانسوی رود جیحون فرودشدند و از اینجانب منوچهر باسیصد هزار مرد جنگی کوچ داده چون سیلاب بلا از جیحون عبور کرد و در ایشان صف برکشید ، و روز دیگر از بامداد تابیگاه آندو لشگر تیغ در هم گذاشته از یکدیگر همیکشتند ، اگر چه هيچيك دست در آغوش ظفر نزدند لیکن بیشتر از لشگر سلم و تور دست فرسوداجل و پایمال ستور (2) گشت ، چون روز بکران آمد و هر دو اشگر بآرامگاه شتافتند، منوچهر قارنرا بحر است سپاه بر گماشت و طلایه (3) با او داد ، اما از انسوی تور

تصمیم داد که شبیخون بالشگر منوچهر برد و یکصد هزار مرد مقاتل بر نشاند وقريب بسپیده دم بلشگرگاه منوچهر تاختن کرد و باقارن دچار شده جنگ در پیوست و منوچهر از گیر و دار دلیران آگهی یافته بر نشست و بحر بگاه در رفت از جانبین مردانه بایستادند و مصاف دادند ناگاه تور با منوچهر دو چار شد باهم در آویختند و منوچهر بانیزه او را از اسب در افکند و فی الحال فرود شده سر او را از تن برگرفت ، چون این خبر در میان لشگر پراکنده شد سلم جای قرار نیافت و با سپاه از پیش بگریخت و بحصنی پناه جست و سپهداری لشگر را بکاکوی که از ضحاك نژاد داشت سپرد لكن هنوز قتل تور نزد مردم او با وضوح مقرون نبود و او را هزیمت شده میدانستند لاجرم قارن انگشتری تور را برگرفت و جمعی از دلیرانرا با شیروی در کمین بنشاند و گفت چون من بدروازه این حصن در شوم از کمین بر آئید و تاختن کنید و شامگاه بنزديك باره آمد و انگشتری تور را بحارسان (4) دروازه بنمود كه اينك از جانب

ص: 249


1- شطری : مقداری
2- ستور : حیوان چهار پا.
3- طلایه : مقدمه لشگر تحريف طليعة باطلایع .
4- حارسان : جمع حارس : نگهبان

او آمده ام چون در را بگشودند با چند تن بدرون رفت و بانگ در انداخت ، در حال شیروی از کمین با مردان کار تاختن کرد و جنگ در پیوست در آنشب دوازده هزار تن از مردم سلم عرضه دمار وهلاك گشت اما در آنشب کا کوی جنگهای مردانه کرد و از پای ننشست روز دیگر باز میدان جنگ بر آراستند و از جانبین صفها راست کردند کاکوی از جانب سلم بمیدان آمد و چندکس را با تیغ بگذرانید از اینسوی منوچهر چوق شیر خشمگین اسب برانگیخت و زمین جنگ را با کاکوی تنگ کرد و با حمله نخستین او را باتیغ بگذرانید سلم چون کاکوبرا بدانحال دید بدانست که دیگر مجال درنگ نباشد باره خویش را (1) بر انگیخت که از پیش بدررود منوچهر او را مجال نداد و از دنبال او تاختن کرده بدو رسید و هم در حال از اسبش در انداخت و سر از تنش بر گرفت لشگر سلم چون چنان دیدند سلاح جنگ از تن بر بختند و امان طلبیدند پس منوچهر بافتح و ظفر قرین گشت

غنایم محصود از آن حرب بدست آورد از آنجمله دو دویست هزار تن

كنيز كان و غلامان اسیر و دستگیر سپاه وی بودند.

مع القصه: منوچهر سر سلم و تو را باهر غنیمت که یافته بودند بدرگاه فریدون فرستاد و خود نیز بدانحضرت پیوست فریدون بشکرانه پیشانی منوچهر را بوسه گاه ساخت و زمام سلطنت را بکف کفایت او نهاده خود بگوشه عزلت وزاويه خمول (2) در رفت و بطاعت خداوند پرداخت همانا روزی چند بیش نماند که پشت بسرای فانی کرد و بعالم جاودانی شتافت مدت سلطنت او پانصد سال بود و از کمال حکمت و دانش ملقب بمؤبد (3) بود و اول پادشاهی که در ایران بر فیل نشست و ساز حرب بست وی بود و پدید آوردن استر از نتایج ضمیر اوست و در علم طب و نجوم نیز سر آمد اعیان مملکت بود و طبیبانرا نیکو میداشت ، از سخنان اوست که فرمود : من عدل في سلطانه استغني عن اخوانه (4) وقال آفة الامراء سوء السيرة دافة

ص: 250


1- باره: اسب
2- خمول : گمنام
3- مؤبد : پیشوای روحانی زردشتی .
4- هر کس در سلطنت خود عدالت ورزد از برادران خویش بی نیاز خواهد بود . بلای فرمان دهندگان زشتی کردارشان است . و بلای وزیران خودستایی است و همچنین گوید: روزگار دفترچه عمر شماست پس بکردار نیکو آنرا بنگارید.

الوزاء عجب النفس و هم :گوید الايام صحائف اجالكم فاعفوها احسن اعمالكم

اختلاف تواریخ

بعقیده امم مختلفه از وقت خروج بنی اسرائیل از مصر تا بنیان مسجد اقصی در کتاب توراة مرقوم است که از سال خروج بنی اسرائیل از تا آنزمان که سلیمان علیه السلام بنای مسجد اقصی میگذاشت چهار صد و هشتاد سال است و آنچه نگارنده این کتاب عبارك فحص كرده و با صحت مقرون دانسته پانصد و هفادو هشت باشد و این سخن با تاریخ سامریان و عقیدت یونانیان نیز نزديك باشد و هم در توراة چون قضات را يك يك مدتی همین بود و از یوشع بن نون تا داود هر کسرا زمانی مشخص باشد این جمله را چون شماره کنی با آن عدد که راقم حروف اختیار کرده مطابق افتد پس ناسخ این سخن در تورات هم از تو راه تواند بود و همچنان آن سلاطین که معاصر سلیمان بودند چون اسیچیس فرعون مصر که دختر خویش را بسلیمان فرستاد و بلقيس ملکه یمن که خود بخدمت آنحضرت پیوست و دیگر ملوك روی زمین شاهد حال اند و از سیر (1) این ملوك كه هر سلسله جداگانه تاریخی دارند هر کرا استقراء (2) رود معلوم تواند کرد که از آنچه راقم حروف معین کرده یکسال تخلف روا نباشد

بنای مسجد اقصی

بدست حضرت سلیمان علیه السلام چهار هزار و چهار صد و هفت سال بعد از

هبوط آدم علیه السلام بود.

در بنیان مسجد اقصی از نگارش مقدمه گزیر نباشد تا خوانندگانرا از میزان و مکیال (3) فلزات و غلات (4) که در آن بنا صرف شده کار بر بصیرت رود باید دانست که در

ص: 251


1- سير - جمع سيرت : مذهب : سرشت.
2- استقراء: جستجو کردن
3- مکیال : پیمانه
4- غلات - جمع غله در آمد و دخل، حاصل زمین

زبان عبری خروار را «کور» خوانند و یک کورده «اف» باشد و يك «افا سه سین» است ويك «ساء شش قابین» و يك قاب چهار لوقين ويك «لوق شش بصين» ويك بصا» آن مقدار آبراکه چون یکبیضه ماکیانرا در ظرف پر آب در اندازی از سر کاسه فروریزد و آنمقدار آبرا دوازده درم دانسته اند، و درم شانزده قیراط باشد : ويك قيرات مساوى چهار شعیر است و از این جمله معلوم شود که کور که عبارت از یکخروار است پنجاه و دو من بوزن اینزمان باشد که هر يك من چهل سیر

دومن است و هر سیر شانزده مثقال و هر مثقال بیست و چهار نخود وزن دارد چنانکه در این هد معمول است.

على الجمله : چون بنی اسرائيل يك كود آرد گندم میگفتند باید در وزن پنجاه و دو هزار درم باشد و چون يك كور آب میخواستند میباید هفتاد و هشت هزار درم باشد بهمان درم که وزن آنرا معلوم کردیم و از اینجا اخذ نسبت در میان آرد گندم و آب از کور تابصا میتوان کرد اما در اوزان زرو چنان است که وزن نصف جورا يك پروتاه و وزن چهار جورا كه يك قيراط باشد ایسار» خوانند ودوايسار يك فونديون باشد و دو فنديون يك معا» و معاهمان «کرا» باشد که در توراه ثبت است و بیست کرا يك مثقال «قدس» است، را اینجمله معلوم شود که متقال قدس هشتاد قيراط است ، که عبارت از سه متقال و دودانگ مثقال اینزمان باشد و در این حساب وزن قیراط روزن نخود مساوی است و پنجاه مثقال قدس یکمن بوزن قدس است ، و شصت من بوزن قدس رايك «كيكار» گویند که مترجمین توراة آنرا بقنطار ترجمه کرده اند و آن عبارت از يك «بدره» است پس معلوم شد كه يك بدره ذهب سه هزار مثقال بوزن قدس ذهب است ، و ما آنچه از تاریخ آل اسرائیل از خروار تا مثقال مرقوم داشته ایم و

از این پس مینگاریم نیز میزان آن بدین قانون است که مذکور شد و دیگر باید دانست که علمای بنی اسرائیل از «صور» و «صیدون» تعبیر بچين و ماچين کنند و حيرام ملك صور را که در بنیان بیت المقدس با سلیمان یاوری کرد پادشاه چین دانند و این سخن بر خلاف واقع است و این صور که حیرام در آن فرمان گذار بود نام شهریست عظیم مشرف ببحر شام چنانکه از سه جانب آب آنرا محیط باشد و در ر ربع آخر دروازه شهر واقع است و از آنجا تا مکه از جانب شرقی شش فرسنگ مسافت بود چون

ص: 252

این مقدمات معلوم شد با سر داستان شویم مقرر است که در ماه « ایار » که ماه دویم از چهارم سال سلطنت سلیمان علیه السلام بود ، آنحضرت بر آن شدکه در انجام مسجد اقصی مساعی جمیله معمول دارد و فرمان یزدان و وصیت پدر را بپایان برد حيرام ملك صور كه هم با داود ساز مودت طراز داشت در این وقت چندکس بدرگاه سلیمان فرستاد تا آنحضرت را بسلطنت تهنیت گویند و مواثيق را محکم دارند چون سلیمان رسولا نرا رخصت انصراف میفرمود ، حیرام را پیام داد که تو نيك میدانی داود را آن قدرت در بازو بود که خانه خدای را بنیان کند و چنانکه خواهد بپایان برد لیکن چون آنحضرت را مشغله (1) فرادان بود و کارش بارزم و جهاد بسیار میافتاد خداوند این مهم را با من گذاشت که همواره در آرامش و آسایش اند اکنون تو نیز یاوری کنی و مردم خود را برگماری تا از جبل لبنان چوب صنوبر قطع کرده بکنار آرنند و من کس میفرستم تا از آنجا به بیت المقدس حمل کنند ، و هم گماشتگان ترا در ازای اینخدمت اجر دهم و دست مزد رسانم ، چون فرستادگان حیرام مراجعت کردند و فرمان سلیمانرا بدو رسانیدند نيك شادخاطر گشت و جمعی کثیر بخدمت بر كثير بخدمت بر گماشت و از اینسوی سلیمان علیه السلام سی هزار مرد از بنی اسرائیل مأمور فرمود که بنوبت هر مادده هزار تن بجبل لبنان شوند و هر چوب که مردم حیرام آماده کرده اند به بیت المقدس آرند و بیست هزار خروار گندم و بیست هزار خروار جو و بیست هزار خروار روغن زیت در ازای قوت و دست مزد بمردم حیرام فرستاد آنگاه برای سنگ بر آوردن از کوه و تراشیدن آن هشتاد هزار مرد از بنی اسرائیل معین کرد و هفتاد هزارتن برای حمل و نقل آن مأمور داشت ، و سه هزار و ششصد مرد مهندس و دانا فرمان داشتند که بر جمله مزدوران حکم رانند و فرمان دهند و علاوه بر این جماعت گروهی از دیوان (2) مزدوری میکردند و از معادن و بحار (3) لآلى و گوهر كما قال الله تعالى: «ومن الشياطين من يغوصون له و

ص: 253


1- مشغله: آنچه شخص را بخود مشغول کند .
2- دیوان - جمع ديو : موجودى هولناك.
3- لآلى - جمع لؤلؤ : مروارید .

يعلمون عملا دون ذلك» (1) وسليمان علیه السلام را در حضرت پروردگار آن عزت بود که هيچيك از ديوانرا نیروی تمرد (2) وعصیان نبود چنانکه خدای فرماید و من يزغ منهم عن أمرنا نذقد من عذاب السعير (3) چون این اسباب فراهم شد آنحضرت شروع در بنیان مسجد نمود و قطعه از ارض را معین کرد که شصت ذراع طول داشت و با بیست ذراع عرض بود و دیوار آنرا با سنگهای گران كه هر يك ده ذراع و هشت ذراع طول و عرض داشت بر آوردند و ارتفاع دیوارسی ذراع بود ورواقی (4) بریکسوی آن حائط (5) بنیانکرد که ده ذراع عرض داشت و طول آن بر عرض حایط واقع بود و همه عرض حایط را که بیست ذراع باشد فرو داشت و بر اطراف آنخانه خز این مرتب داشتند و رواقها و مستنظرات (6) سه مرتبه بر زبر هم نهادند که عرض هر مستنظر در مرتبه پست پنج ذراع بود و در مرتبه ثانی شش ذراع و در مرتبه سیم که بر زبر واقع بود هفت ذراع عرض داشت و این جمله را باسنگهای منبت (7) و احجار منقوره (8) بر آوردند و در تراشیدن و بریدن احجار چون استعمال جدید و دیگر فلز ممنوع بود سلیمان آلتی بحجاران سپرد که شبیه بصورت جو مینمود و آنرا بزبان عبری شامیر مینامیدند و در میان آرد جو گاه میداشتند و جز بدینسان داشتن آن آلت صعب بود زیرا که آنرا برزبر (9) هر چه مینهادند بطبع در آن رخنه میکرد و اگر چه در سنگ و فولاد بود فرو میشد

على الجمله: چون بنای حایط ورواقها بپایان امد بنیان قدس القدس کردند و آنبنا را بیست ذراع عرض و بیست ذراع طاول بود هم بیست ذراع ارتفاع داشت و این خانه مخصوص تابوت هدرب بود دیوار آنرا با چوبهای سرو و صنوبر که بیست ذراع طول داشت

ص: 254


1- الانبياء - 82 از آن شیاطین برخی بدریا فرو میشدند برای او و بجا میآوردند و کاری دیگر غیر از این
2- تمرد: عصیان و سرکشی
3- السباء - 12 و هر که از دیوها سر کشی میکرد از فرمان میچشانیدیم او را از عذاب آتش افروخته
4- رواق : ایوان
5- حائط : دیوار بستان.
6- مستنظرات: جالب و ديدنيها
7- منبت : نقش نگاری.
8- منقوره : مؤنث منقور : کنده کاری شده
9- زبر: بالا

استوار کردند و صفحه های ثقیل از زرناب بساختند و بر تمامت ديوار و سقف قدس المقدس از بیرون و اندرون نصب کردند و آن صفحه های زر چندان سقیل و ضخیم بود و با میخهای زرکه پنجاه مثقال قدس و زنداشت محکم مینمودند و باب بيت القدس را نیز از زر خالص کردند و چند آستانه زر در پهلوی یکدیگر مرتب داشتند و در آنخانه پنج ذراع طول و پنج ذراع عرض داشت و مصراعین آن از چوب زیتون بود که هم صفات زر بر آن نصب کردند

و این جمله منبت و مصور بصور اشجار ورياحين بود ششصد بدره زر در اندرون بیت القدس بخرج رفت آنگاه دو فرشته از چوب بساختند که ده ذراع ارتفاع هريك بود ، ودر پهلوی هم استوار کردند، چنانکه بالهای ایشان که گسترده داشتند بیست ذرا ععرض داشت ، تا تابوت رب را در زیر بال آن فرشتگان جای دهند ، و هر دو فرشته را در ذهب

بالان خالص پوشیده کردند و جميع مذبح و خانههای آن نیارا با ذهب بیندودند (1) آنگاه کس فرستاد و حورام پسر مصورا را که مادرش از قبیله نفتالی بود و در صنعت زرگری و نحاسی (2) دست قوی داشت حاضر ،کردند و بفرمود: از ذهب خالص چند خوان بساخت تا در بیت الله نان تقدمه را در آن جای دهند وده مناره از زرناب برآورد که از این جمله پنج در یمین (3) خانه منصوب بود و پنج دیگر در یسار (4) و مذبحی هم از ذهب خالص بر آورد وصورت لگن و شمع و پالاون ومجمر زرين و غير ذلك چندان ازينكونه اشياء با زر خالص بساختند که از حوصله حساب بیرون بود

على الجمله : چون از کار زر خلاص یافتند بترتیب آلات و ادات نحاس پرداختند پس حورام بفرموده سلیمان دو عمود از مس ساخت که طول هر يك هيجده ذراع بود و دايره هر يك دوازده ذراع و بر سر هر هر ستون طبقی مدور (5) از مس نصب کردند که تخن (6) آن طبق از طرف ارتفاع پنج ذراع بود و آنطبقها منقش بصور مختلفه بودند ، و هفت سلسله در هر طبق استوار کرد که هر سلسله پنجاه ذراع رشته داشت

ص: 255


1- بیندودن: آب طلا دادن
2- نحاسی: مسگری
3- يمين: راست
4- يسار : چپ
5- مدور : گرد
6- تخن : سختی و کلفتی

و درهر سلسله صد نار زرین : تعبیه کرده بودند ، و صدنار مسین برطبقها نصب کردند و پرده برسر طبقا گستردند که چهار ذراع آویخته بود و تارهای زر در آن پردها تعبیه کرده بودند ، و مصور بصور مختلفه بودند، و چهارصد نار مسین نیز بر زیر ، آنها نصب کردند ، آنگاه، این دو عمود را در هیکل (1) آورده یكیرا بر طرف راست منصوب داشتند و آنرا «یاخین» نام نهادند و آندیگر را بطرف چپ نصب کردند و باعاز خواندند، آنگاه وعائی (2) از مس بساخت که از لب تا لب دیگر آن دوازده ذراع بود و پنج ذراع ارتفاع داشت ، و آنرا بحر نام نهادند ، و دوازده گاو مسین ساختند و از هر سوی سه گاو را باز داشتند .

و بحر را بر سر گاوها منصوب نمودند و ده کاسه مسین بساختند که باول هر يك چهار ذراع بود و براب کاسات صور شیرها و گاوها و فرشتها تعبیه کرده بودند و ده سطل از مس ساختند که هر یکرا چهل مشك را آبگیر بود پس بحر حر را در پیش روی بیت جای دادند ، چنانکه موخر گاوها داخل بیت بود و پنج سطل و پنج کاسه در یمین و پنج کاسه در بسار آن بداشتند و ادات و آلات دیگر که از شماره فزونی داشت نیز بساختند که شرح آنجمله موجب تطویل است و اینهمه صنعت را حورام بمفاد : واسلنا له عين القطر (3) از برای سلیمان از مس بپایان برد و در ارض خاخار که قریب باریحاست این صنایع میکرد و دیوان نیز در بنائی وصنعت کاری با مردم همدست بودند كما قال الله تعالى يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل وجفان كالجواب و قدور راسيات (4) و دیگر بناهای آنحضرت هر یک در جای

خود مرقوم خواهد شد

جلوس حبوئل

در مملکت چین چهار هزار و چهارصد و سینزده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 256


1- هيكل : بنا وانسان بزرگ عبادتگاه
2- وعاء : ظرف .
3- السباء - 12 و برای سلیمان معدن مس را مثل چشمه آب کردیم
4- السباء 13 و میساختند برای او هر چه میخواست از بناهای بلند و عبادت گاهها و مجسمه ها و کاسه های بزرگ مثل حوض که بسیار طعام میخوردند از آن و دیگهای بسیار بزرگ کار گذاشته بودند

علیه السلام بود .

حیوسن پسر دیبی است و پادشاه بیست و نهم است از خاندان شينك تانگ بعد از پدر بر تخت خاقانی نشست و بر مملکت چین و ماچین وختا وختن و تبت دست یافت و از شر مغول و تاتار بسبب آن شد که در حد مملکت استوار کرد و آن غلبه که تور بن فریدون بدان قبایل یافت ایمن و آسوده بود اما شخصی که دانك نام داشت و در شهره جو کوه که سیکسوی خانبالیق واقع است ساکن بود هرگز از در اطاعت بیرون نشد از آنروی که دانك بسبب اغتشاش حدود (1) و تفور واختلال کار سلطنت از ترکتاز قبایل مغول و تاتار در زمان دیبی خود سری آغاز کرد و دیبی چون گرفتار سپاه اعداد مشغول بر آوردن دیوار بود چنانکه مرقوم افتاد متعرض احوال دانك نگشت و مجال آن نیافت که او را از میان بر گیرد پس دانك كه مردی با جرئت و جلادت بود و مردمی دلاور فراهم داشت در اینوقت نیروی بازوی او فزونتر گشت و آلات حرب و مردان جنگ او بیشتر بود لاجرم در جو کوه دانه بنشست و اطراف بلاد و اراضی خود را بدستیاری جنگ آوران مضبوط فرمود و اصلا در ربقه اطاعت حیوسن سر در نیاورد تا زمان دولت او سپری شد و مدت سلطنت حیوسن در مملکت چین سی و سه سال بود. وی آخرین سلاطین دودمان شينك تانگ است و بعد از وی ایندولت انقراض یافت وسلطنت با اولاد حیرون قرار گرفت چنانکه در جای خود مذکور شود .

آوردن تابوت سکینه را بمسجد اقصی

چهار هزار و چهارصد و چهارده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون بنیان مسجد اقصی بپابان آمد سلیمان علیه السلام فرمانداد تاجمیع بنی اسرائیل در ارض صهیون گرد آمدند و تابوت عهدرب را حمل کردند و در میان آن الواح احکام خدای بود که موسی علیه السلام بودیعت نهاد چنانکه مرقوم افتاد.

على الجمله : سلیمان با جمیع بزرگان بنی اسرائیل در پیش روی تابوت روان شدند وجميع قبایل باحبور (2) وسرور تمام در پیرامون آن راه سپر بودند و صد

ص: 257


1- تفور - جمع تفر : سرحد
2- حبور - جمع حبر : شادمانی.

بیست کس در پیش روی مردم بوقها و کرناها (1) مینواختند و بنی لیوی که خادمان بیت الله بودند برگرد تابوت پره (2) داشتند، بدین شکوه و عظمت آنرا حمل داده در قدس القدس فرود آوردند و در تحت بالهای فرشتگان زرین جای دادند ؛ و چون از آنجا بیرون شدند ابری با دید آمد و جمیع هیکل را فرو گرفت و چنان آن سحاب (3) متراکم بود که هیچکس را در آنجا مجال توقف نماند و این آیتی از خداوند بود؛ چون این کارها بینهایت شده به نماد آیه «اعملوا آل داود شكر أو قَادِل من عبادى الشكور» (4) سلیمان سجده شکرانه بگذاشت، و دست بحضرت بیچون بر داشت و خدایرا تسبیح گفت ، پس خطاب از جناب کبریا در رسید که ای سایمان اینخانه را نيك عمارت کردی و بندگی خدا برا بپایان آوردی ، لکن روزی آید که بنی اسرائیل کافر شوند و بت پرستیدن گیرند، آنگاه این جماعت ذلیل و اسیر خواهند شد، و اینخانه خراب خواهد گشت.

مع القصه : چون سلیمان از نماز و نیاز فراغت جست بیست و دو هزار گاو و صد و بیست هزار گوسفند برای قربانی پیش گذرانید، و آتش از آسمان فرود شده قربانیها را بسوخت پس سلیمان آنروز را عید فرمود و جميع قبايل بنی اسرائیل چهارده روز شاد خاطر در آنجا میبودند و در نیمه «تشرین» (5) رخصت خواسته بمنازل خویش شتافتند از روزیکه آنحضرت بنای مسجد اقصی گذاشت تا آنروز که عمارت آن بپایان رفت و قربانی فرمود هفت سال و شش ماه بود آنگاه سلیمان هر کس را که در عمارت مسجد زحمتی کشید یارنجی دید بموهبتی (6) مخصوص داشت، از جمله بیست دیه و قريه باحيرام ملك صور عطا فرمود اگر چه حیرام ان بخشش را در برابر کوشش خويش اندک دانست و خوار شمرد، لکن از اظهار ارادت

ص: 258


1- کرنا : شیپور بزرك
2- پره: در گرد تابوت میخرامیدند.
3- هيكل : بنای بزران و عبادتگاه
4- سحاب : ابر
5- السباء - 13 ای آل داور شکر کنید خدارا و کمی از بندگان من شاکرند
6- تشرين : بكسر اول: نام دوماه از ماههای رومی است ( تشرین اول ) (تشرين دوم) بين ايلول و كانون اول اشاره بفصل خزان است

وظهور عبودیت هیچ کاستن نتوانست ، و یکصد و بیست بدره (1) ذهب بحضرت سلیمان علیه السلام برسم خراج گذاشت و جميع ملوك در بنیان بیت الله برسم خراج و هدیه، اشیای نفیسه فرستادند و خاطر آنحضر ترا از خود شاد نمودند ، مقرر است که بعد از بنای مسجد اقصی سلیمان فرمود : تا خانه برای مجلس حکومت و سلطنت بناکردند و آنرا غيطه لبنان نام نهادند و آن بنا صد ذراع طول و پنجاه ذراع عرض داشت ، و ارتفاع جدران (2) آن سی ذراع بود، و در میان آنجایط چهارصف ستون از چوب صنوبر راست کردند که هر صف پانزده ستون بود و سه صف را هم با چوب صنوبر مسقف داشتند ، پس چهل و پنج ستونرا بر سر سقف بود و پانزدهستون چیزی بر سر نداشت، و غرفات (3) و شرفات (4) با سه صف در برابر یکدیگر بساختند و ابواب وعتبات (5) را بمقابله گذاشتند، و رواقی ناسه بر سر آن مقرر داشتند که پنجاه ذراع طول و سی ذراع عرض داشت ، و هم رواقی دیگر در میان آن بود که منبر قضا (6) و تخت سلطنت آنحضر ترا در آنجا جای میدادند شرح صورت آن تخت در جای خود مذکور خواهد شد علی الجمله : سرای دیگر مانند اینخانه در جنب آن بر آوردند و بنیان آنرا با سنگهای ده ذراع و هشت ذراع طول و عرض محکم کردند و مرتفع ساختند که مخصوص پردگیان آنحضرت بود، چنانکه آنزمان که سلیمان علیه السلام دختر (اسپیچس) پادشاه مصر را بزنی آورد چند روزی اوردچندروزی در آنخانه جای داد ، و این قصه نیز در جای خود مرقوم افتد ، مع القصه این بنیان را در مدت سه سال بیایان آوردند.

بدو دولت ایتالیا

و حکومت اینس در آنمملکت چهار هزار و چهارصد و چهارده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بوده مملکت ایتالیا از اقسام اراضی یوروپ (7) و فرنگستان است و عرصه عریض و وسیع میباشد از طرف شمال بازمین مملکت (نمسه) اتصال دارد و از جانب جنوب ببحر مدترنیا (8) پیوندد که ببحر شام مشهور است و مشرق آن خلیج دیس است که فاصله

ص: 259


1- بدره: کیسه
2- جدران : دیوار
3- غرفات - جمع غرفه : اطاق كوچك بالا
4- شرفات – جمع شرفه: ایوان
5- عتبات - جمع عتبه: آستان درگاه
6- قضا : حکومت .
7- یوروپ : قطعه اروپا
8- مدترنیا : دریای مدیترانه .

است در میان مملکت یونان و ایتالیا و مغرب آن جزیره سیسلی است که در بحر شام واقع است احتشام (1) سلاطین و نیروی دولت ایشان عنقریب در این کتاب مبارك مرقوم خواهد شد و آنگاه که شهر روم بنیان شد چنانکه در جای خود مرقوم شود دارالملك و پایتخت این مملکت آن بلده عظیمه بود همانا تا اینزمان در این مملکت دولتی و سلطنتی (2) بادید نگشت و ملکي برنخاست که سیر او در خور ذکر و شایسته ترقیم (3) در این کتاب افتد بلکه ساکنین آن اراضی را در هر بلده و آبادانی حکام و مشایخی (4) جداگانه بود تا آنکه شهر طرای که در کنار دریای شام واقع است بدست لشگر کوبانیان محصور شد وقصه اینجزیره نیز در بدو حال ملوك كنايح مرقوم خواهد افتاد

على الجمله : چون اهل طرای به تنگنای محاصره افتادند «اینس» نام مردی پسر «ونس» که در اینوقت حکمران و فرمانگذار شهر طرای بود چندانکه در دفع اعدا کوشش نمود فائده نداشت ناچارزن و فرزند و خدم و حشم با هر چه را مالک بود برداشته بکشتیها جایداد و خود نیز نیمشبی با سپاهی که فراهم داشت با آلات و ادواتی که اندوخته بود بکشتی در آمد و فرار کرد و بزحمت و مشقت تمام خود را بکنار مملکت ایتالیا رسانید و در کوه ایذا فرود آمد و یکچند روز در آن جبل مسکن نموده کشتی دیگر بساخت و اطراف کار خویش را نيك بسنجید تا اگر در این مملکت نیز کار بکام نشود بیکسوی تواند گریخت و چون در بایست خویشرا از هر جهت مهیا فرمود از کوه بزیر آمد و در ساعتی و در ساعتی دلکش و زمینی نیکو منزل گزید چون این خبر گوشزد مردم ایتالیا گشت (لاتینس) که در بلده لقین صاحب فرمان بودورود او را فوزی (5) عظیم شمرد و بدان شد که با اینس بپیوندد و خویشی کند تا برقوت و نیروی خویش بیفزاید، پس چند کس بنزد او فرستاده ساز ملاطفت طراز داد و هدیه چند بازدد او انفاذ (6) داشت و اینس نیز باوی دل گرم کرد و موافقت او را غنیمت دانست مقرر است

ص: 260


1- احتشام: بزرگی و حشمت
2- بادید: بدید
3- ترقيم: خط نوشتن.
4- مشايخ - جمع الجمع - شيخ : بزرك.
5- فوز: پیروزی و رستگاری
6- انفاذ : فرستادن

که لاتینس را در پرده دختری بود که ( لوینی ) نام داشت با رخی چون ماه تمام و تنی مانند سیم خام، بیشتر مردم جان شیفته هوایش داشتند و دل فریفته لقایش بیتوانی او را عقد بست و بزنی نزد اینس فرستاد لا جرم در ميان لاتینس و اینس رشته و داد و اتحاد محکم گشت و این هر دو بمعاضدت (1) یکدیگر عظیم و باقوت بودند اما طرنس حاکم «رو تولی» که سالها در عشق لوینیا شب بیای میبرد و بدان هوس بود که او را برای خویش کابین بندد (2) چون اینخبر بشنید که لاتینس دختر خود را باینس عقد بست و معشوقه او با دیگری پیوست عنان تمالك از دست او بیرون شد و در حال لشگری فراهم کرده بعزم مقاتله ومقابله بجانب اينس گشت و چون این سخن بعرض اینس رسید وی نیز مردان خویشرا بر نشانده باستقبال جنگ بیرون شد و چون با یکدیگر دچار شدند ناچار کاربگیر و دار افتاد و از جانبین تیغ در هم نهاده جمعی عرضه هلاك ودمار شدند عاقبة الأمرطرنس بدست اینی کشته شد و کار با کام اینس گشت، چون یکچند روزی به آسودگی بر شمرد و ساز و برگ امارت و حکومت فراهم کرد بنیان شهری نهاد و بلدی در خور امارت عمارت کرد ، و در انجام آن مساعی جمیله معمول داشت، چون انشهر بیایان آمد و در آنجا نجا اقامت فرمود بمناسبت نام اوينيا زوجه خود آن بلدرا لوينيم و كارش نيك بالا گرفت و نامش در مملکت ایتالیا بلند گشت، در اینوقت یکی از بزرگان آن مملکت که مرنتیس» نام داشت با خود اندیشید که اینس مردی بیگانه است که در اینه مملکت رخنه انداخته اگر بدینحال ماند روزی چند برنگذرد که اراضی ایتالیا را فرو گیرد و کار از دست ما بدر شود نیکو آنست که بیشتر از آنکه آتش وی بالا گیرد بآب شمشیرش فرو نشانیم و خاطر را از کدورت این خیال صافی سازیم پس دوستان خویش را از اطراف پیش خواند و بدین داستان همدست ساخت و لشگری عظیم فراهم کرده بجانب لوینیم تاختن کرد و از این سوی چون اینس آگهی یافت سپاه خود را ساز داده باستقبال جنگ بیرونشد و این هر دو گروه با هم دوچار

ص: 261


1- معاضدت : بيكديگر كمك كردن
2- کابين: مهر زنان و در اینجا به عنای عقد بستن آمده

شده تیغ و سنان در یکدیگر نهادند و از هم همی کشتند سرانجام مزنتیس بافتح یار شد و اینس در میدان جنگ مقتول گشت و لشگر او هزیمت شده به لوینیم در آمدند ومتحصن شدند اما هرنتیس بعد از فتح بابلد خویش مراجعت کرد زیرا که آن بضاعت نداشت که در کنار لوینیم نشسته فتح آن بلده کند و «اسکانیس» پسر اینس نیز در لوینیم اقامت داشت و کار سپاه و حصار بانفاذ امر او استوار بود چنانکه شرح حال و همت طبع او عنقریب مذکور شود انشاء الله تعالى .

بنای قصر تدمر

بدست حضرت سلیمان علیه السلام چهار هزار و چهارصد و هفده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بعد از انجام عمارت دار الاماره که در جنب مسجد اقصی بنیانکرد عزیمت سفر فرمود و از بیت المقدس کوچ داده از کنار دمشق گند نمود و بساحت تدمر در آمدوند مردا شش منزل مسافت با دمشق است و هم از آنجا تا حلب پنجروزه راه بود. على الجمله، در بریه (1) تدمر بنیانی کرد که نگارنده این کتاب شرح آثار آنرا که در این زمان که هزار و دویست و پنجاه و نه سال قمری از هجرت نبوی میگذرد باقیست مرقوم میدارد و از آنچه بجای مانده معلوم تو انکرد که چه اشیای (2) نفیسه در این بنیان بکار رفته که اکنون (3) انمحاء انهدامست.

مع القصه : قطعه را از ارض معین کرده اند که سیصد ذراع طول و دویست ذراع عرض دارد و چهار طرف اینساحت در سر هر هشت ذراع یکستون از سنگ رخام (4)نصب کرده اند ، پس اطراف این ساخت که هزار ذراع میباشد یکصد و بیست و پنج ستون خواهد داشت و هر ستونرا هجده ذراع طول و شش ذراع دایره باشد و این از يك پاره سنگ سفید است و هم از تن هر يك از این ستونها از جانب بالا نشیمنی بمقدار دو ذراع خروج دادهاند و این نشیمن علاوه بر ثقل آن سترنها باشد زیرا که با ستون از یکباره سنگ است و این نشیمنها از جانب اندرون آنساحت همه جا بمحازات یکدیگر باشند که در زمان آن حضرت (5) مجمرهای به خود و دیگر

ص: 262


1- بريه: خشکی
2- نفسیه: مؤنت نفیس گرانبها
3- انمجاء : زوال وسستى
4- رخام : سنك مر مر
5- مجمر : بخوردان

اشیاء بر آن مینهاده اند اما ستونها را هر يك نیز زیر ستونی از سنگ باشد سه ذراع ارتفاع دارد و از سوی بالا نیز مساویست باین ستون و از آنسوی که بر زمین است گشاده تر باشد و این زیر ستونها کلا از سنگ سفید است که زیر هر يكرا بصور مختلفه منبت کردهاند بدانسانکه صورتگران حیرت کنند دیگر این ستونهارا هريك سرستونیست که ده ذراع طول دارد و سه ذراع ارتفاع که هم این جمله از سنگ سفید منقوره است ، ووسط سرستونها را چنان برزبر ستون نصب کرده اند که از هر جانب چهار ذراع خروج یافته و با سرستون دیگر متصل شده ، و در فراز این سرستونها هم در سنگ نهری حفر کرده اند که همه جابر دور آنساحت میگذشته ، و سرستونها چنان با هم پیوستگی داشته که آب از تلمه (1) آن نفوذ بزیر نمیکرده ، و از دو جانب اینساحت دو دروازه است که مصراعین (2) آن تا ذروه (3) طاق از یکپاره سنگ سفید است ، و فراز دروازه بافراز سرستونها مساویست تامانع ودافع آن جوی نباشد که بر سرستونها گذرد ، پس سنگ مصراعین بیست و چهار ذراع طول خواهد داشت ، زیرا که با ارتفاع هر ستون و زیر ستون مساوی خواهد بود ، اما این زمان در

آنساحت بجز آنچه مرقوم شد هیچ علامتی نبود .

على الجمله : چون از دروازه این ساحت بیرون شدی و دویست ذراع مسافت پیمودی ، بریکجانب قلمه واقع است که دیوار آنرا با سنگهای گران مرتفع ساخته اند و دهلیز دروازه آن از دو سنگ باشد که هر سنگ را بیست ذراع ارتفاع و پنج ذراع قطر آن باشد علاوه بر آن نشیمنی باندازه طول دهلیز بمقدار دو ذراع از تن هر يك از این سنگها خارج نموده اند و این دو سنگ در تمامت دهلیز نشیمن و خمیدگی طاق تا ذروه سقف یکپاره است ، پس از دهلیز کریاس قلعه بادید آید که بصورت مثمن (4) باشد و این کریاس نیز از دو پاره سنگ است و سقف آنرا مقرنس (5) و منبت (6) کرده اند ، پس از آن ساحت قلعه

ص: 263


1- تلمه : خلال رخنه
2- مصراعین: دو لنگه درب
3- ذروه : اوج بلندی
4- مثمن : هشت گوشه
5- مقرنس : سقف گچ بری شده
6- منبت : نقش نگاری.

آشکار شود و آن رحبه (1) ایست مربع که هر طرف آن دویست و پنجاه ذراع مساحت دارد و از هر طرف هشت ذراع بدیوار قلعه فاصله داده اند ، آنگاه از سر هر هشت ذراع در چهار جانب ستونهای سنگین نصب کرده اند که عدد این ستونها وكيفيت وكميت از هر جهت چنان است که در ساحت بیرونی مرقوم افتاد، این نیز یکصدو بیست و پنج ستون خواهد بود ، و در میان قلعه قصری بنا کرده اند که بیست ذراع باشد در بیست ذراع و دیوار آنرا باسنگ استوار کرده اند، و در اندرون آن حایط رواقی ساخته اند که هفت دزاع در ده ذراع است و تمامت این رواق از چهار پاره سنگ است چنانکه از سه جانب سه سنگ باز داشته اند و آندیگر را بجای سقف برزبر نهاده اند ، و از بیرون این حایط نیز هشت ذراع فاصله نهاده مانند اطراف قلعه و کنارهای ساحت بیرونی ستونهای سنگ نصب کرده اند و هر یکر اباصور مختلفه منقر (2) نموده اند و این ستونها از هر جهت باستونهای اطراف قلعه مساویست ، جز اینکه چهار ذراع بلندتر باشد چنانکه آن ستونها را هجده ذراع طول بودوشش ذراع سرستون وزیرستون داشت این ستونها بیست و دو ذراع طول دارد و با سرستون وزبرستون بیست و هشت ذراع باشد

على الجمله : اکنون سه ستون از همه این ستونها بر پهلو افتاده باشد و و آنجمله همه برجای خود منصوبست ، در حین تسوید (3) این اوراق یکی از نقات که با قافله حاجیان که عبورش در آنجا افتاده و هر مسافت را مساحت کرده و هر شاخص را خود تشخیص اندازه فرموده و مکتوب داشته تقریر نمود و مرقوم افتاد ، و سلیمان علیه السلام رامانند این بناو زیاده از این فراوان بود که بدستیاری مردم هنروره والشياطين كل بناء وغواص و اخرين مقربین فی الاصفاره (4) بپایان آورد، چون بنای بیت الله چنانکه مرقوم شد ، و بنای قلعه «بیت المقدس» و «ملوی» و «حاشور» و «مغدو» و «غازار» و «بيت حوران سفلي» و «بعلوث» و «لبنان» و اگر بخواهیم این جمله را باز نمائیم سخن بدر از کشد و انجام این بناها جميعاً در مدت بیست سال بود، چنانکه ده سال بیت الله ودار الاماره عمارت

ص: 264


1- رحبه: زمین وسیع ساحت خانه
2- منقر : کنده شده
3- تسويد : نوشتن
4- ص - (37 و 38) مسخر نمودیم برای سلیمان شیاطین را هر بنا کننده و هر شنا کننده و شیاطین دیگر را بزنجیرها بهم بستیم.

شد، و ده سال دیگر سایر بناهای آنحضرت بیایان رفت .

غلبه سلیمان بر یمن

و بعضی از ممالک هندوستان وقصه موز با آنحضرت چهار هزار و چهار صد و هجده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. چون سلیمان علیه السلام بر ممالك «امورانيين» و «جانائيين» و «فرزانيين» و «حوانيين» و ارض «بشنیه» که مملکت اولاد عوج بن عنق بود وقبایل عمالقه استیلای تمام یافت، و از کنار فرات تا سرحد مصر و انتهای ارض شام را مسخر نمود ، و آن طوایف را که تاکنون خدمت آل اسرائیل را بواجبی نمیکردند مطیع و منقاد ساخت ، و این ممالك را بنظم و نسق کرد، و پانصد و پنجاه تن حاکم و نگزار برگماشت ، و تسخیر دیگر ممالك را تصميم داد ، حيرام ملك صور را فرمانداد که سپاه خود را با کشتیهای جنگی مهیا نمود ، و خود نیز کشتیهای جنگی بساخت و با مردان رزم دیده بسپرد ، و این جمله را فرمانداد که بجانب هندوستان شده آن مملکترا تسخیر نمایند وسكانش (1) را با سلام دعوت کنند پس سپاه بنی اسرائیل با تفاق مردم حیرام کشتیهای خویشرا عنان بیاد سپرده همی سپرده همی بتاختند پس از روزی چند از کنار اراضی هندوستان بر آمدند، سرهنگان «فیر وزرای که در این وقت ملك هندوستان بود از ورود اشگر بیگانه آگاه شدند و سپاهی فراوان فراهم کرده بسوی ایشان ره سیر گشتند، و چندین مصاف با مردم سلیمان داده همه وقت شکست یافته هزیمت شدند ، و آل اسرائیل از دنبال ایشان در تسخیر امصار (2) مشغول بودند ، تا تمامت مملکت دهلی را فرو گرفتند ، و عمال فیروز رای را اسیر و دستگیر کردند و اموال و اثقال (3) کافرانرا بنهب و غارت بر گرفتند، از جمله اموال و القال منهوبه (4) که بحضرت سلیمان فرستادند چهار صد و بیست بدره ذهب خالص بود و بافتهای (5) رنگین و جواهر ثمین (6) و چوبهای مختلف که بصور مختلفه مصور و منبت (7) بود از حوصله حساب

ص: 265


1- سكان - جمع ساکن : قرار گیرنده .
2- امصار - جمع مصر : شهر .
3- اثقال - جمع ثقل : بارهای گران.
4- منهوبه : غارت شده
5- بافت : تارو پود ، بافته شده.
6- ثمین: گرانبها
7- منبت: کنده کاری شده، نقش برجسته

فزوني داشت ، و همچنان مردم آنحضرت در دهلی متمکن بودند و در هر سه سال یکتوبت کشتیهای خراج بدرگاه میفرستادند که همه انباشته از اموال هندو ذهب خالص و جانوران مانندفیل و بوزینه و طاوس و دیگر اشیاء بود و فیروز رای را چون آن قوت نبود که لشگر سلیمانرا از مملکت خوبش بیرون کند ، از در پوزش و نیایش در آمد بدان حضرت اظهار ارادت و عقیدت کرده ، بدستیاری رسل و رسایل خود را ایمن داشت و بدانچه از ممالك با او باقی بود شاکر گشت ، اما سلیمان بعد از فتح هند از ترمد بالشکرهای فراوان خیمه بیرون زد و در موکب آنحضرت دیوان و آدمیان مختلط بودند و مرغان بر فراز لشگر گاه طیران میکردند، چنانکه حق جل و علا فرماید: «و حشر السليمان جنوده من الجن والانس و الطير فهم يوزعون» (1) چون طي مراحل کرده به حوالی طایف رسید، موری در بیابان کوکبه و عظمت آنحضر ترا مشاهده کرد ، پس به موران گفت که بمساكن ومواطن خود در شوید تا از این سپاه زحمت نبینید و مبتلا نگردید كما قال الله تعالي : «حتى اذا اتوا على واد النمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا، ساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون» (2) سلیمان با علم نبوت که بدیشان احاطه داشت اینر از بدانست و بمدلول آیه: «فتبسم ضاحكاً قولها» (3) بگفته او خندان گشت و با درا که بمفاد: « فسخر ناله الريح تجری با مره » (4) فرمان پذیر آنحضرت بود، بفرمود تا آنمور را حاضر کرد و با او خطاب فرمود که از چه روی مو را نرا نهیب دادی که از موکب من گریزان شوند ، و حال آنکه میدانی من پیغمبر خدا وندم و بی اراده من زیان مردم من بهیچ آفریده نتواند رسید : آنمود عرض کرد که بیم کردم از آنکه موران فریفته زیور و شکوه سپاه تو شوند و از خدای دور مانند ، و دولت فانی را بسلطنت جاودانی ترجیح نهند ، ای

ص: 266


1- النمل - 18 وجمع شد برای سلیمان لشگرهای او از جن و انس و مرغان، پس ایشان باز داشته شده بودند از متفرق شدن و ایشان در مواضع خودشان بودند
2- النمل - 19 تا آنگاه که سلیمان و همراهانش آمدند بوادی مورچگان مورچه گفت ای مورچگان مسکنهای خود داخل شوید تا پایمال نکنند شمار لشکر سلیمان در حالی که بشما توجه ندارند
3- النمل 10 پس سلیمان از گفتار آن مورچه تبسم کرد .
4- ص - 36 پس مسخر کردیم برای او با درا و میرفت بامر و فرمان او .

سلیمان هیچ میدانی که خداوند چرا با در امسخر تو ساخت ؟ این کنایت از آنست که ملك توبر باد باشد ، این سخن حکمت آمیز بگفت و رخصت خواسته بازگشت ، و این کلمات تنبیهی بود برای ملوک روی زمین و از اینگونه مره وزات مخصوص آگاهانیدن ناقصان است، و اگر نه آن حضرت از مثل اینخطرات معصومست سلیمان بزمین بطحا آمده فرود شد و کس نزد بلقیس بن عداد ملکه یمن فرستاد که اينك من با سپاه گران تصمیم تسخیر یمن داددام اکنون یاسر بحلقه اسلام در کن و خراج یمن بسوی من فرست یا برای جنگ مهیا باش ، چون فرستاده آنحضرت بخدمت بلقیس پیوست و سخن سلیمانرا بدور سانید، سخت هراسناك شد، با اینکه اور اسیصد و دوازده تن سرهنگ بود که هر یك هزار مر در افر مانگذار بودند ، بدانست که با آنحضرت پای ندارد و اگر از در اطاعت و انقياد (1) بیرون نشود ملك موروث (2) و مكتسب را از دست خواهد گذاشت ، پس دانایان در گاه را بحضرت طلبید و در کار سلیمان با ایشان مشورت کرد ، و همگی متفق الكلمه عرض کردند که امروز در روی زمین هیچکس را در اقتدار بازو نیست که خود را با سلیمان هم تراز و داند و با او ساز مخاصمت طراز ،کند از آن پیش که زلال (3) زندگانی بخاشاك حوادث کدورت پذیرد ، بایست ، موارد خاطر او را باصدق وصفا صافی داشت، و در ظل عطوفت او در آمده از نزول بلیات (4) ایمن نشست پس بلقیس در فرمانبرداری سلیمان یکجهت شد و نامه بخدمت سلیمان نگاشت که مرا در آنحضرت جز اندیشه عبودیت عقیدتی نیست، و از آنچه فرموده مسامحت روا ندارم

اکنون اگر این ملکرا که از پدر از میراث دارم با من گذاری چون دیگر عمال تو که در ممالك منصوبند خدمت بیای برم و همه ساله خراج گذارم و اگر نه از خط فرمان بیرون نخواهم شد و از آنچه فرمانی سرنخواهم تافت ، آنگاه فرستاده سلیمانرا پیش خواند و او را بنوید احسان و افضال (5) ملکانه امیدوار ساخت تا در نزد سلیمان سخن

ص: 267


1- انقياد : اطاعت
2- موروث : مالی که بارث بکسی برسد
3- زلال : آب صاف گوارا
4- بليات جمع بليه : مصیبت ورنج
5- افضال: نیکونی ، بخشش

گوید و نامه را بدو سپرد و با تشریف ملکی و عطای خسروانیش بنواخت ، و يكصد و بیست بدره (1) ذهب بامقداری از جواهر ثمین (2) و عنبر اشهب (3) و دیگر اشیاء برسم خراج بدرگاه سلیمان فرستاد، چون فرستادگان مراجعت کردند و پیشکش ملکه یمن را در پیشگاه پادشاه مؤتمن (4) باز نمودند و عرض نیاز او را باز گفتند ، سلیمان از بلقیس شاد خاطر شد و در حصافت (5) رای او تحسین نمود ، و فرمان داد که همچنان در مملکت یمن فرمانگذار باشد ، وهم ، و همه ساله خراجی معین بحضرت پادشاه فرستد ، آنگاه از ارس بطحا کوچ داده به بیت المقدس آمد و در این سال ششصد و شصت و شش بدره ذهب خالص از غارت مملکت هندوستان و خراج مملکت یمن بدرگاه سلیمان آورده بودند بودند ، و آن علاوه برخراج مما لك محر وسه ومنافع تجارت بود که در آن حضرت فراهم شد ، در اینوقت سلیمان بفرمود : تا دویست سبیکه (6) از ذهب بصورت چتر بریختند که هر چتر را ششصد مثقال قدس (7) وزن بود و زر بساخت كه هر يك بسنگ قدس سه من وزن داشت ، و این جمله را در خزانه غيطه لبنان برزبر هم گذاشت ، و تمامت اوانی (8) آنحضرت مانندخوان و اقداح (9) و كاسات (10) وطاسات (11) وغير ذلك همه از زرناب بود و سیم در حضرت بچیزی شمرده نمیشد چنانکه پارههای گران از سیم سپید سبیکه کرده در بیت المقدس افکنده بودند و چون احجار کم بها بود .

على الجمله : سلیمان پس از این وقایع بفرمود که از چوبهای منبت که از هند

ص: 268


1- بدره : کیسه و همیان .
2- ثمين: گرانبها
3- اشهب : عنبری که سفیدی آن به سیاهی آن افزونی دارد.
4- مؤتمن : شخص امین و طرف اطمینان
5- حصافت: استواری
6- سبیکه : نقره گداخته .
7- قدس: وزن مخصوص یهود
8- اوانی - جمع اناء : ظرف
9- اقداح - جمع قدح : پیاله
10- كاسات - جمع کاسه : ظرف تو گود
11- طاسات جمع طاس : کاسه مسی

آورده بودند چنگ (1) و چغانه (2) وعود (3) و دیگر چیزها بساختند و به بنی لیوی سپردند تا بدان تسبیح پروردگار کنند ، و برای رواق دار الاماره فرمانداد تا تختي ازعاج (4) بساختند که شش مرتبه داشت و صفحه های زرناب بر تمامت آن نصب کردند و دوازده صورت شیر از ذهب خالص ساخته بر درجات آن تخت بازداشتند ، چنانکه شش صورت شیر بریمین (5) و شش در يسار (6) بود و برزبر تخت مسند حکمرانی آنحضر ترا گستردند و نمامت تخت و آن صور را با جواهر گرانبها مرصع (7) و مكلل (8) نمودند و زمین (9) حبه دار الاماره و رواق را از بلور صافی کردند .

جلوس منوچهر در مملکت ایران

چهار هزار و چهارصد و نوزده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، منوچهر پسر ایرج بن فریدون است قصه میلاد و غلبه او بر سلم و تور (10) مسطور گشت ، چون فریدون بسرای جاودانی شتافت وی براریکه جهانبانی برآمد، و از کنار پنجاب تاسر حد باب الابواب را بحكم وراثت سلطنت داشت ، و در ممالک سلم وتورنيز نافذ فرمان بود ، چون کار حکمراني بروی استقرار یافت، بزرگان مملکت و صنادید (11) دولت را حاضر ساخته بتشريفات خسرواني و عوارف (12) ملکی بنواخت اشراف بوزنطیه و سران قبایل ترکستان و تاتار که دستبرد او را با سلم و تور مشاهده کرده بودند از در تواضع و تخاشع بیرون شده نامه های ضراعت (13) آمیز بدرگاه پادشاه انفاذ داشتند و عقیدت خویش را در حضرت وی بازنمودند و حیوسن ملك چین نیز نامه مهر انگیز ارسال داشت و جنابش را بسلطنت تهنیت فرمود، اما با اینهمه حشمت منوچهر

ص: 269


1- چنگ : نام یکی از آلات موسیقی
2- چغانه: نام یکی از آلات موسیقی
3- عود : نام یکی از آلات موسیقی
4- عاج : دندان فیل
5- يمين: راست
6- یسار : چپ
7- مرصع : جواهر نشان.
8- مكلل: زیور داده شده
9- رحمه : زمین وسیع ساحت
10- مسطور : نوشته شده
11- صنادید - جمع صنديد: مرد بزرگ و دلاور
12- عوارف - جمع عارفه: عطينه
13- ضراعت: خواری زاری

را در خدمت سلیمان اظهار ارادت میرفت و او را به پیغمبری باور میداشت ، و با شریعت موسی میزیست واز ارسال تحف و هدایا بدرگاه سلیمان مضايقت نمیفرمود .

على الجمله : مردان جنگ دیده مانند «قارن» سر کاوه و «آرش» کماندار و دیگر دایران در حضرت منوچهر مجتمع بودند، اما سپهسالاری مملکت و جهان پهلوانی حضرت باسام نریمان بود و حکومت سیستانرا تا سر سر جد هندوستان از جانب منوچهر وی داشت ، همانا شرح نسب سام و نریمانرا که با جمشید می پیوست از این پیش مرقوم داشتیم، اکنون شطری (1) از اولاد و احفاد (2) او نگاشته که خوانندگان را در نژاد و نسب این سلسله کار بر بصیرت باشد ، مقرر است . که سام راهیچ فرزندی روزی نمیشد و پیوسته خدارا در طلب ولد بود تا یکی از پرده گیان او حمل برداشت و چون مدت معلوم بگذاشت ، فرزندی آورد که موی سرد ابروی او مانند پیران سالخورده سفید بود ، مادر فرزند روزی چند سام را از دیدار ان طفل بي بهره گذاشت ، و پسر از پدر مستور داشت؛ تا مبادا پهلوان غیور فرزند را زنده در گور نهد و زیستن او را در سرای خویش تنگ شمارد ، لكن عاقبة الامر این راز از پرده بیرون افتاد ، وسام بدانست که فرزندی مکروه آورده او را طلب داشته معاینه کرد و سخت از دیدار او بکراهت شد، پس حکیمی را که سیمرغ مینا میدند حاضر ساخته درخور او اجرائی (3) مقرر فرمود . و فرزند را بدو سپرد تا در سرای خود برده نیکو بدارد، و سیمرغ را که بزهد و تقوی روزگار میرفت در دامن جبل مسکنی بود ، پس فرزند سام را برداشته بمقام خویش برد و مدت هفت سال پرستاری کرد در این هنگام در مهر فرزند دل سام بجنبید و او را طلب داشته باخانه آورد ، و شمایل او در چشمش پسندیده افتاد، پس او را در میان انجمن بارداد و از اینروی که چون پیران موی سفید داشت او را زال نام نهاد، و هم او را (زر) نامیدند چه زر پیر سرخ روی سفید مویرا گویند و زال بدینصفت بود، و همچنان دستان از اسامی زال است.

على الجمله زال در خدمت پدر نشو و نمایافت و بکمال فروسيت (4) وفراست

ص: 270


1- شطر: مقداری
2- احفاد - جمع حفيد: فرزندزاده
3- اجرائی : مواجبی
4- فروسیت: حاذق بودن در سواری

بلند آوازه گشت، و این خبر گوشزد منوچهر شد که سام را فرزندی برومند بادید آمده که مصباح در دمان و صباح خاندان است، شاه بدیدار وی شایق شد و نامۀ بسام فرستاد پسر را بهمراه خویش کوچ داده بدرگاه آر ، و چون منشور (1) منوچهر بسام رسید و از حکم پادشاه آگاه شد در حال زال را برداشته در خطه وی (2) بحضرت پیوست، و منوچهر را دیدار و گفتار و کردار زال پسند خاطر افتاد ، و او را در هر هنر که مجرب داشت در خور تحسین و تمکین یافته پس منجهان و اختر شناسانرا را بفرمود تا در زایچه (3) طالع او نظر کنند و درجه میلاد او را بازدانند و بنمایند که در مدت زندگانی از وی چه بظهور رسد و چگونه در جهان معاش کند ، منجمان بعرض رسانیدند که زال چراغ سلسله وقبله قبیله است، در مردی و مردمی مانند نریمان و گشتاسب نامی گردد و در پیشگاه کیان پیوسته گرامی باشد منوچهر را شهر را از کلمات ایشان خاطر شادگشت، و پس از روزی چند او را بتشریفات ملکی مفتخر ساخته در خدمت پدر رخصت انصراف داد ، پس سام فرزند را برداشته بسوی سیستان رهسپار شد، و چون از راه برسید و یکچند مدت بیا سود حکومت سیستان و زابل و کابل را بازال مفوض داشت و خود برای نظم و نسق مملکت پنجاب و حدود هندوستان سپاهی لایق برداشته از زابلستان بیرو شد و روز تاروز کوچ داده بجانب پنجاب آمد، وزال بعد از سفر کردن پدر در رتق (4) و فتق امور سپاهی و رعیت مساعی جمیله معمول داشت ، و كار مملكترا نيك بنظام کرد ، و چون هنگام بهار پیش آمد برای صید نخجیر و نظم مملکت کابل مردم خویش را فراهم کرده از بلده زابل بیرون شد ، و همه جا طی مسافت کرده در حوالی کابل فرود آمد ، محراب که نسب باضحاك داشت و در حکومت کابل دست نشان سام بود، چون از رسیدن زال آگهی یافتند بزرگان کابل را فراهم کرده باستقبال بیرون شتافت و با خدمت زال پیوسته او را ستایش و نیایش در خور کرد و پیشکشی لایق پیش گذرانید و خواستار شد که فرزند سام را بسرای خویش فرود آرد از آنروی که مهرا برا آئین بت پرستان

ص: 271


1- منشور: اعلامیه نامه
2- خطه : ناحیه
3- زایچه : سرنوشت
4- رتق و فتق: حل وعقد أمور.

بود دستان رضا نداد که بخانه او در شود و با وی همکاسه و هم نشست باشد ، پس در کنار رودخانه که قریب بسرای مهراب بود سراپرده زال را بر پای کردند و جهان پهلوان در آنجا اقامت جست لکن هر بامداد که آفتاب سر برزدی مهراب بحضرت زال آمدی و آنچه از خوردنی و آشامیدنی در بایست او و ابطال او بود مهیا کرد ، و بیگاه (1) بسرای خویش باز شدی ، یکچند روز زال بدینگونه روزگار گذاشت و همه روزه خاطر باسب تاختن و نخجیر انداختن گماشت تا آنکه بحکم قضا کار بر وی دگرگون افتاد ، و عشق بر پیشانی او پنجه پرخون نهاد ، و آن چنان بود که یکی از محرمان حضرت با او گفت : که مهراب را دختری چون افتاب در پرده مستتر است (2) و آن شمایل دارد که بری از حرکات دلفریب و شرمگین و خجل باشد ، و چندان از حسن و جمال و غنج (3) و دلال او باز گفت که زال رادل از جای رفت و هوای عشق او رابجای خرد در مغز نهاد و نام او را باز پرسید گفتند رودا به نام دارد و مادر او را سیندخت گویند اما از آنسوی چون رودابه از ورود سپهدار آگهی یافت وحصافت (4) رای و جلادت طبع و سطبری یال (5) و بزر او را همه شب در ضمن حکایات از پدر اصغا فرمود، هم دل او با مهر زال بجنبیدواز جانبین رشته مهر استوار گشت و با هم بدستیاری مکاتیب (6) آمد و شد سفرا (7) مکنون (8) خاطر را در میان گذاشتند، و شبانگاهی پنهانی زال از آب عبور کرده بسرای مهراب در شد و رودابه را بنهانخانه خالی از بیگانه دریافت و باهم مواثيق محکم کردند که بزناشوئی یکدیگر را بکنار آرند و روزگار را بکام خاطر گذارند، پس زال معشوقه را وداع گفته بمقام خويش آمد و هر روز عشق رودابه در ضمیرش زیادت میشد تاکار از اندازه صبوری فزونی گرفت ناچار نامه بحضرت پدر نگاشت و پرده از راز نهفته برو داشت و صورت عشق خویش و آن مواثيق (9) که با رودابه بایمان (10) محکم کرده بود باز نمودچون نامه اور ابنزديك سام آوردند

ص: 272


1- بیگاه: شبانگاه
2- مستتر: پوشیده
3- غنج: ناز و کرشمه .
4- حصافت: استواری
5- یال : گردن و بازو .
6- مكاتيب - جمع مکتوب : نامه.
7- سفرا - جمع سفير : نماینده
8- مکنون : پوشیده ، پنهان
9- مواثيق - جمع مثياق : پسمان
10- ایمان - جمع يمين : سوگند

و از حال زالش آگاه ساختند سخت بحیرت فروماند که اگر مسئلت فرزند را با جابت مقرون ندارد خلاف عهد کرده باشد ، چه آنروزش که از سیمرغ باز میگرفت سوگند یاد کرد که در ازای آنکه خوارش داشته و در حجر (1) تربیت بیگانه اش گذاشته هرگز در انجاح (2) مآرب (3) او مسامحت روا ندارد و هر گاه با او همداستان شود دور نباشد که اینمعنی پسند خاطر منوچهر نیفتد یا نتیجه که از این مواصلت با دید آید همه زیان ایرانیان گردد و چراغ دودمان ضحاکرا از نو فروغ دهد، شبی را در این اندیشه بپایان برد روز دیگر منجمانرا بحضرت خوانده با ایشان در این سخن مشورت کرد ستاره شناسان در این كار نيك نظر کرده معروض داشتند : که از این پیوند هرگز گزندی پدید نشود و فرزندی که از ایشان بوجود آید پناه و پشتوان (4) کیان خواهد بود سام از این سخن شاد شد و فرستاده فرزند را رخصت انصراف داد و فرمود : با زال بگو که اگر چه پیوند مهر ابراصواب ندانم اما از آنسوگند که برای اسعاف (5) مطالب تو باد کرده ام انحراف نخواهم جست وهم اکنون بجانب ایرانشده بحضرت پادشاه خواهم شتافت.

و اندیشه او را در این معنی خواهم یافت، چون پیام سام بزال رسید درهای شادی بروی وی گشاده گشت ، و آنزن محتاله (6) که در میان او ورودا به رسول بود پیش خواند و این مژده بحضرت معشوقه فرستاد، از قضا سیندخت که هم از رودابه بدگمانی داشت بی هنگام آن زن محتاله را بدید و بفحص و فراست از آنکار آگهی یافت و شبانگاه در خدمت مهراب از آن راز پوشیده پرده برداشت مهراب اگر چه پیوند و خویشی زال را مکروه نمیداشت ، لکن چون از پادشاه بیمناک بود و میدانست در اینکار با دستان همداستان نباشد، بدان شد که فرزند را گزند رساند سیندخت

ص: 273


1- حجر : بضم باكر جاء آغوش
2- انجاح: روا داشتن حاجت
3- مآرب - جمع مأرب: نیاز و حاجت
4- پشتوان : پشتيبان
5- اسعاف : یاری کردن ، رواکردن حاجت
6- محتاله : مؤنث محتال: حیله گر

او را از این اندیشه بازداش دو بنوید اجازت سامش آرام داد اما از آنسوی خبر بدرگاه پادشاه بردند که زال را دل شیفته وصال رودابه است و با مهراب هوای مواصلت دارد منوچهر از این سخن در اندیشه شد و گفت: بسیار رنج بردم تا ایرانرا از بیگانه بپرداختم و دشمنان را از طمع این مملکت مأیوس ساختم، اکنون فرزند سام بدانسر است که در کنار دختر مهراب خواب کند، همانا فرزندیکه از ایشان بادید آید از یکسوى نژاد با ضحاك تازی دارد، چه توان دانست که از رضای مادر گذر کند و سود مردم ایران در نظر گیرد، و در حال کس بطلب سام فرستاد و چون سام بدرگاه نزدیکشد فرزند خویش نوذر را باستقبال وی مأمور ساخت ، تا او را باحتشام تمام بحضرت سلطان آورد و منوچهر یکچند روز با سام بشام برد و از رنج سفر و زحمت راه بازپرس کرد ، آنگاه بادی گفت که از دودمان ضحاك جز مهراب کی بجای نمانده صواب آنست که جهان از اوت (1) وجودا و نیز پرداخته شود ، سپاهی ساز داده بسوی کابل شتاب کن و مهرابرا از میان برگیر و آتش بسرایش در زن، مام نیز سر بقبول فرو داشت و زمین خدمت بوسیده پادشاه راوداع گفت و از مازندران کوچ داده بزابلستان آمد و از آنجا بعزم قتل مهراب شتاب کرد، پس از روزی چند بکنار کابل فرود شد ، فریاد از سرای پراب بفلك ایشر (2) رسید و زازله در صغير وكبير افتاد، زال از این خبر م أزل انگیز چون شیر خشم کرده بر آشفت و گفت تا نخست سرازتن من بر نگیرندیکموی از سر مهراب بر نتوانند گرفت، و در حال استقبال پدر را میان بر بست و برسمند (3) خویش بر نشسته بدرگاه سام آمد، و چون روی پدر را بدید از اسب فرود شده روی بر خاك نهاد، و پس از زمانی سر برداشت و چندان آب از دیده بیارید که دل سام در تاب شد و روی با فرزند کرده فرمود که چندین غمگین مباش که کار بکام تو خواهم کرد و رضای دل تو خواهم جست پس نامه بحضرت منوچهر نگاشت و هر رنج که در راه او سپرده بود بازاری و ضراعت تمام بشفاعت آورد : تا شاه گناه مهر ابرامعفو دار دو زال را با او رخصت خویشی فرماید، آنگاه نامه را بزال سپرد

ص: 274


1- اوت : آلودگی
2- فلك إيشر : در اصطلاح قدماء فلك نهم
3- سمند: اسب زردرنگ

و او را بدرگاه منوچهر کسیل فرمود، اما از آنسوی مهراب در تب و تاب بود و بازن و دختر در عتاب كه اينك بشومی شما بنیان این شهر پست گردد ، و خاندان ضحاك باختك يكسان شود سیندخت عرض کرد که اگر رخصت باشد من از پی چاره آستین بر زنم که اینکار را بسامان آرم پس مهرابرا با اندیشه خود متفق کرده بیشکشی در خود سام سرانجام فرموده و بشتاب تمام بدرگاه او شده پیشکش خویش را بر وجهی دلکش در حضرت او بگذرانید و در نزد سام چندان استغاثه (1) واسترحام (2) فرمود که دل او را مهربان کرد و عهد بسته که کابلستانرا از وی زیان ترسد و میرابرا هیچ اسیب نرساند پس شاد خاطر باز شد و اینمژده با شوی خویش باز گفت و هم از آنسوی چون زال بحضرت منوچهر پیوست و نیاز نامه پدر را بد و رسانید و دلکوفتگی و شیفتگی خود را باز نمود پادشاه بضراعت زال وشفاعت سام دل نرم کرد و منجمان حضر ترا حاضر فرموده از انجام این پیوند پرسش نمود هم نمود همگی متفق الکلمه گشتند که از این مواصلت (3) کاردین و دولت رواج گیرد و اعدای سلاطین ایران را خانه بتاراج رود ، پس منوچهر دل ایمن کرده زال را بدان مهم اجازت داد و رخصت انصراف فرمود ، پس زال بجانب مقصود چنان میتاخت که سر از پای میشناخت چون بنزدیك پدر رسید و فرمان پادشاه را بده رسانید سام نیز شادکام گشته بسرای مهراب آمد ورود به را بآئین برای فرزند کابین (4) بست و کار بسور و سرور پیوست بعد از ایام عرس (5) هم مهراب را با جاه و آب در خطه کابل فرمانروای جزو و کل ساخته بازال و رودابه بزابلستان آمد و روزی چند بر نگذشت که رودا به آبستن شد ورستم از وی بوجود آمد و از چهره او کاخ و کوی گلشن شد، و چشم سام و زال از دیدارنی روشن گشت و او در نیرو و غلبه چنان بود که در ایام کودکی پیلی را نیش زخم گرز از پای در آورد.

ص: 275


1- استغاثه : داد خواهی، یاری جستن
2- استرحام: شفقت خواستن
3- مواصلت: با هم وصلت کردن
4- کابین: مهر زنان و در اینجاه بمعنای عقد بستن استعمال شده
5- عرس : عروسی.

على الجمله : چون رستم بحدر شد و تمیز رسید چون پدر وجد در خدمت پادشاه کمر بر میان داشت و هیچ کاریرا از کاری فرو نمیگذاشت و منوچهر مدت پنجاه سال آفت عین الکمال حکمرانی فرمود و آنگاه بترکتازی افراسیاب بن پشنگ کار بروی تنگ شد، چنانکه در جای خود مرقوم داریم انشاء الله

جلوس مسروس

در مملکت بابل چهار هزار و چهارصد و بیست و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، مسروس چون در مملکت بابل صاحب تاج و سریر گشت ، و از کنار عمان تادیار یکرو گرجستان را فرو گرفت ، نامه ضراعت انگیز با خدمت منوچهر انفاذ (1) داشت و اظهار ارادت و ظهور عقیدت خویش را بنحویکه در خود بود باز نمود ، چه پیوسته سلاطین بابل را با سلم عقد مودت استوار بود ، در این وقت که منوچهر کار از سلم و تود بستند و بدیشان مظفر ومنصور ،آمد ملك بابل از وی در بیم بود ، تا مبادا بكيفر خصوصیت باسلم اظهار خصومت فرماید و ملك موروث ومكتسب را از دست او بیرون کند چون نوبت بمسروی رسید بارسال مكاتيب وانفاذ تحف وهدايا مواظبت نمود تا خاطر منوچهر را با مهر آورد و از آنسوی با سلیمان علیه السلام نیز اظهار عقیدت میفرمود ؛ و هیچ از انفاذ متحف (2) و مهدا (3) مسامحت نمیداشت .

علي الجمله : مدت پنجاه سال دار الملك بابل و نینوا در تحت فرمان مسروس بود، آنگاه زمام سلطنت را بکف کفایت « طاطایون» گذاشته

خود در گذشت .

جلوس اسچپس

در مملکت مصر چهار هزار و چهارصد و بیست و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود، اسچپس که در توراة نيز باحال او اشارت داشته اند از بزرگان آلقبط است مردی با جلادت (4) طبع و زرافت رای بود، چون قصر شیرین جای بپرداخت و

ص: 276


1- انفاذ : فرستادن .
2- متحف : هدیه داده شده
3- مهدا : تحفه و هدیه داده شده
4- جلادت : چابکی

رخت بسرای دیگر برد وی بدستیاری اعوان و خویشان دست یافت و بزرگان مصر را طوعاً (1) وكرها مطيع و منقاد ساخته بدرجه فرعونی رسید ، و بر تمامت مصر و توبه وحيشه و سودان نافذ فرمان شد، و چون برمسند ملکی استقرار یافت بفرمود که عمال وحكام ولایات محروسه در نظم و نسق (2) و حفظ و حراست اموال مردم کمال اجتهاد مرعى دارند و نگذارند در ادای دیون و احقاق حقوق خلق تأخير رود ، و حکم داد که هر کس را اجل محتوم (3) و وقت معلوم فرارسد و مدیون باشد جسد او را با خاک سپارند تا قرض اوادا نشود و بازماندگان کفایت نکنند ، همانا بدین سبب مردم باندازه بزیستند و کمتر طمع در مال دیگران بستند ، على الجمله چون كار ملك با اسیچوس راست شد و غلبه و استیلای سلیمان علیه السلام را در ممالک مشاهدت کرد ، بدانست که جزاز در طوع (4) و انقیاد با اونتوان بود ، پس بدستیاری نحف وهدايا وإرسال رسل و رسایل خاطر آنحضر ترا با خود مایل کرد ، و دختری در سرای داشت که با پری همسری میجست او را با سلیمان عليه السلام كابين (5) بست و بقریه داود فرستاد ، و نوبتی لشگر کشیده بارض کنعان آمد و مدینه (غازار) را محاصره کرد ، و پس از روزی چند آنحصار را با غلبه و یورش فرو گرفت و كنعانيين راكه ساكنين و قاطنين (6) آن بلد بودند و با سلیمان از در فرمان بیرون نمیشدند ، با تیغ بگذرانید و آتش در زده هر سوختنی را بسوخت ، و ارض غازار را با اموال و انقالی که بنهب و غارت بدست کرده بود با دختری که در سرای سلیمان داشت بگذاشت و خود مراجعت کرده بدار الملك مصر در آمد و در اواخر ملك سليمان وفات یافت ، و ( بود بعام بن ناباط افرتاني ) که شرح حالش مرقوم خواهد شد بعد از فوت او از درگاه سلیمان فرار کرده بمصر بناه جست و مادام که سلیمان زنده بود در زمین مصر سكون ورزیده، هم مورخین فرنگستان بر آنند که بود بعام بعد از وفات.

ص: 277


1- طوعاً وكرها : خواهی نخواهی .
2- نسق: نظم و ترتيب
3- محتوم : حتم شده
4- طوع: فرمان برداری
5- کابین: مهر زنان، در اینجا بمعنای عقد بستن استعمال شده است .
6- قاطنين: مساكين .

اسیچپس بمصر آمد و و پناه با ( سیکان شیگ ) جست همچنان نگار نده این کتاب مبارك اين سخن را استوار داشت و از اینروی که با صحت مقرون یافته بود مرقوم نمود ، و مدت ملك اسيچپس در مملکت مصر یازده سال بود

آمدن بلقيس

نزد حضرت سلیمان علیه السلام چهار هزار و چهار صد و بیست و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

از این پیش شطری از احوال بلقيس (1) ملكه يمن مرقوم افتاد که در حضرت سلیمان از در اطاعت و انقیاد بیرونشد و همه ساله خراج مملکت بسوی او فرستاد لكن هنوز بدین آباء واجداد خویش میزیست و همچنان سکان (2) یمن ایمان با حضرت ذوالمن (3) نداشتند، در اینوقت که سلطنت سلیمان نيك با قوم (4) بود و همه روزه بر قانون خويش بتخت ملکی بر نشستی و آدمیان و دیوان و مرغان در انجمن او گرد آمدندی روزی آنحضرت نظر کرد هدهد را در مقام خود نیافت چنانکه خداى فرمايد : وتفقد الطير فقال مالي لا ارى الهدهد ام كان من الغائبين (5) سليمان فرمود : که زمانی در از میگذرد هدهد را در میان مرغان نمیبینم، اگر سبب غیبت را در حضرت بینی روشن دست نبرد او را کیفر خواهم کرد كما قال الله تعالى : لا عذبنه عذاباً شديداً اولا ذبحنه اوليا تبني بسلطان مبين (6) پس سلمان علیه السلام بمدلول « فمكت غير بعيد » (7) مدتی چندان بر نیامد که هدهد از راه برسید ،

ص: 278


1- عرب بلقيس بر ملکه اطلاق میکند که نزديك سليمان عليه السلام آمد تا از حکمت و دانش او استفاده نماید.
2- سكان جمع ساکن : قرار گیرنده .
3- ذوالمن: صاحب منت
4- قوام : استوار و استحكام
5- النمل - (20) و جستجو کرد سلیمان مرغان را چرا نمی بینم هدیه را ، مگر از غیبت کنندگان است
6- النمل (21 و 22) هر آینه عذار کنم هدهد را عذابی سخت ، یا میکشم او را البته ، یا آنکه حجت و عذر
7-

سلیمان او را مخاطب ساخت که با چه مستمسک از حضرت غایب شدی و کدام اندیشه ترا از خدمت باز داشت هدهد، عرض کرد: «احطت بمسالم تحط به وجنتك من سبأ بنبأ یقین» (1) بجائی گذاشته ام که پادشاه هرگز بدانجا فرود نشده و آنچه من دیده ام سلیمان مشاهدت نفرموده همانا از مملکت سبا (2) بدینحضرت شتافته ام واخبار نیکو آورده ام «اني وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شئي ولها عرض عظیم» (3) زنی را یافتم که در مملکت یمن و شهر سیا سلطنت کند و او را در خور پادشاهی همه چیز فراهم است از جمله او را تختی است از ذهب خالص که شصت ذراع در شصت ذراع عرض وطول آن تخت بود و همه مكلل (4) و مرصع (5) بجواهر شاداب ولآلی (6) خوشابست و آنچنان تختی را هیچ ملکی نباشد لکن با خدای و پیغمبر او ایمان ندارند و عبادت آفتاب مینمایند «وجدتها وقومها بسيحدون للشمس» (7) مقرر است که سلاطین یمن بیشتر آفتاب پرست بودند وعبد شمس که از اجداد این طبقه است هم بدینواسطه که مذهب صابئين (8) اختیار کرده سجده با شمس فرمود بدین نام خوانده شد چنانکه از این پیش در بدو حال ملوك يمن مرقوم افتاد

على الجمله: سليمان باهد هد فرمود اينك صدق و کذب سخن ترا معین خواهم

ص: 279


1- النمل - (22) احاطه یافتم من بر چیزی که احاطه نیافته تو بر آن ، و از شهر سبا برای تو خبری بر است آورده ام .
2- بلادی را سبا گویند که در جنوب غربی شبه جزیره عربستان در بین واقع است .
3- النمل (23) بدرستی که من یافتم زنی را که پادشاهی میکند اهل سبارا ، و دارد آنچه که پادشاهان دارند، و برای او تخت بزرگی است .
4- مکلل : زیور داده شده
5- مرصع : جواهر نشان
6- لآلى - جمع لؤلؤ : مروارید .
7- النمل - (24) من او و قوم او را یافتم، که بر آفتاب سجده میکنند
8- آفتاب پرستان را عقیده آنست که آفتاب ملکی است از ملایك و نفس و عقل دارد ، و نور کواکب عالم از آفتاب و تكون موجودات سفلی از آن نیر است و آن نیر اعظم ملك فلك است مستحق تعظيم ودعا و سجود است، و این طایفه را آفتاب پرستان گویند و طریقه ایشان آنستکه صنمی میسازند که در دستش جوهری باشد، بر اون نارو آن صنم را خانه مخصوص باشد، و ضیاع و قری بر آن خانه وقف کنند و آن خانه را ملازمان باشد که باین خانه متردد باشند و اصحاب علل و امراض بحوالی این صنم آمده بدان توسل جویند. ملل و نحل شهرستانی - 284-

داشت نامه با بلقیس ملکه یمن مرقوم ميدارم «اذهب بكتابي هذا قائمه اليهم» (1) نامه مرا برده در میان ایشان بیفکن و نظر کن که در جواب چه خواهند گفت و در ابنوقت مقصود سلیمان آن بود که آنجما عترا با خدای دعوت کند و بشریعت موسي ت موسي در آورد پس هدهد نامه را بر گرفت و بارض یمن در آمده بقصر بلقیس در شد و کتاب سلیمانرا بدا من او در افکند ، بلقیس از اینصورت در عجب ماند نامه سلیمانرا برگرفته بگشود و از آنچه مرقوم افتاده بود اگهی یافت عظیم بترسید، بزرگان حضرت و صنیادید درگاه را حاضر کرده شرح حال باز گفت ایشان از مضمون باز جستند فرمود : «انه من سليمان وانه بسم الله الرحمن الرحيم الا تعلو عَلَى وَائْتُونِي مُسلِمِينَ» (2) اگر چه ما را در حضرت سلیمان سخن جز از در انقیاد نبود و در گذاشتن خراج مسامحت نمیرفت، اکنون ما را بدین خود دعوت نموده و بپایه سریر اعلی احضار فرموده ، شما در کار من چه فتوی دهید و چه صلاح اندیشید ؟

«قالو نحن او لو قوة وأولو بأس شديد و الامر اليك» (3) عرض کردند : که ما از فرمان تو انحراف نجوئیم و اگر حکم رسد هم از مصاف نداریم ، چشم و گوش همه بر فرمان تست هر چه گوئی چنان کنیم بمفاد

«قالت ان الملوك اذا دَخَلُوا قَرْيَةً فَسَدُوها » (4) بلقیس فرمود: که با سلیمان جنگ نتوان کرد و در برابر سپاه او نتوان مصاف داد ، چون سخن ناره ای او گوئیم

ص: 280


1- النمل - 28 بیر این نامه مرا به شهر سبا و بسوی ایشان بیفکن و روی بگردان از ایشان پس ببین بچه چیز باز میگردند
2- النمل 30 البته آن کتاب از سلیمان است و همانا بنام خدای بخشنده مهربان که بزرگی و رفعت بر من مجوئید و بیائید بنزد من در حالی که تسلیم و منقاد هستید.
3- النمل - 33 گفتند : ما صاحبان اقتدار و قوت و مردان کار زاریم و فرمان تر است پس بیندیش که چه فرمایی از جنگ و صلح
4- النمل - 34 بلقیس گفت البته پادشاهان اگر داخل شوند شهری را بغلبه آن شهر را فاسد کنند.

با لشگرهای فراوان بدینسوی تاختن کند و مملکت یمن یکباره با فتور (1) آید وبی سیر (2) ستور گردد، بهتر آنست که پیشکشی در خور او سرانجام کرده با فرستاده کار آگاه انفاد درگاه او دارم و منتظر رسول باشم ، هر گاه باز آیدو از آنچه در پیغمبران از معجزه و کرامت بوده چون از سلیمان نیز مشاهدت کند و خبر باز آورد یکدل باوی ایمان آریم و از نزول حوادث ایمن نشينيم كما قال الله تعالي:

« وَ إِلَى مُرسِلَةُ إِليهم بِهدِيَّة فَناظِرَة يم يرجعُ الْمُرْسَلُونَ » (3)

پس بلقیس منذر بن عمرو را که یکی از اعیان حضرت بود پیش خواست و تاجی مرصع (4) از جواهر گرانبها با مبلغی از لآلی (5) ویواقیت (6) و مقداری از مشک و عنبر و هزار خشت زرید و سپرد و پانصدتن غلمان (7) و پانصد تن جواری (8) با اسبهای تازی نژاد که همه را ساز و برگ زرین وزین مغرق (9) بود با او تسلیم کرد و هم جزعی (10) یمانی با منذر داود گفت :

اینجمله را در حضرت سلیمان پیش گذران و از وی در خواست کن که جزع را بی آلتی (11) و مثقبی سوراخ کند و رشته بد و در برد پیس منذر آن اشیاء را بر گرفته بجانب بیت المقدس روانشد، چون خبر با سلیمان آوردند بفرمود : انجمنی در خود سلطنت وی بر آراستند و آدمیان و دیوان صف راست کردند و دوازده هزار عراده های جنگی را که صفت آن مذکور شد از دو طرف بداشتند تا هفت فرسنگ مسافت در پیش روی رسولان بلقیس مرد و مرکب وسواره و بیاده فراهم بود

ص: 281


1- فتور : سستی
2- بی سير : لگد كوب.
3- النمل - 35 و البته من میفرستم بسوي سليمان و قوم او هدیه پس نظر کنم که بچه چیز باز میگردند فرستادگان
4- مرصع : جواهر نشان
5- لآلى جمع لؤلؤ : مروارید .
6- یواقيت جمع ياقوت : گوهری گرانبها
7- غلمان جمع غلام
8- جواری - جمع جاريه : كنيزك .
9- مغرق : زینت داده شده
10- جزع : مهره یعنی سنگی سیاه دارای خالهای سفید
11- مثقب : مته ، آلتی که با آن چیزی را سوراخ کنند

چون منذر بمدلول «فلما جاء سليمان» (1) از آنجمله عبور کرد و بحضرت اعلی پیوست، متحیر و هایم (2) زمین خدمت ببوسید و پیشکش خویش را پیش گذرانید و پیغام بلقیس را بگذاشت آنحضرت فرمود: تاکر میرشته در دهان گرفته از آن جزع در گذشت و آنرا سوراخ کرده رشته در کشید پس سلیمان با منذر خطاب کرد که بلقیس چنان دانسته که من باحطام (3) دینوی فریفته شوم ؟ و حال آنکه خزاین من از اندوخته جميع ملوك روی زمین فزونی دارد و هرگز دل بدان بسته ندارم باز شود با بلقیس بگو که جز بقبول اسلام روی سلامت نخواهی دید هم اکنون برخیز مسلم ومؤمن بنزديك من شتاب كن و اگر نه «فلنا تينهم بجنود لا قبل لهم بها» (4) با لشگری بدیشان تاختن کنم که از ریگ بیابان و ستاره آسمان افزون باشد و آن جماعترا از مساکن خود پراکنده ساخته عرضه دمار (5) وهلاك فرمایم ، پس رخصت انصراف یافته بجانب يمن شتافت و شرح عظمت وسلطنت سلیمانرا بیانکرد و آن اعجاز را که از آنحضرت دیده بود باز گفت، بلقیس سخت بهراسید و بزرگان درگاه وقواد (6) سپاه را فراهم کرده فرمود که سلیمان پیغمبر خداست و جز با ایمان از وی امان نتوان یافت همانا قصه سلطنت و حکمت آنحضر ترا اصغا نموده اید صواب آنست که بنزد وی شتابیم و آنچه شنیده ایم معاینه کنیم که نجات دارین در آن خواهد بود پس ساز و برگ راه کرده با بزرگان درگاه متوجه بیت المقدس گشت چون این خبر با سلیمان آوردند بمفاد : «قال یا ايها الملا ايكم ياتيني بعرشها قبل أن يأتوني مسلمین» (7) با ملا زمان حضرت فرمود کیست از شما که از آن پیش که بلقیس با مردمش فرا رسد تخت او را نزد من حاضر کند ، یکی از دیوان عرضکرد که من تخت او را حاضر کنم زودتر از آنکه برجای خویش ایستاده شوی ، کما

ص: 282


1- النمل - 36 پس وقتی آمد فرستاد بلقیس سلیمان را
2- هایم : متحير
3- حطام : مال دنیا .
4- النمل - 37 پس البته میآیم ایشان را بلشگری که طاقت مقابله با آنها را ایشان نداشته باشند
5- دمار : هلاکت
6- قواد - جمع قائد : پیشوا
7- النمل - 37 گفت : ای بزرگان قوم كدام يك از شما می آورد بنزد من تخت او را پیش از آنکه بیائید مرا در حالی که تسلیم میباشند

قال الله تعالى : «قال عفريت من الجن انا أتيك به قبل ان تقوم من مقامك». (1)

سلیمان فرمود: آیا کسی باشد که از این زودتر حاضر کند ؟ آصف بن برخیا که بر اسم اعظم دانا بود ، عرض کرد:

«أنا أتيك به قبل أن يرتد اليك طَرْفُكَ» (2)

من از آن زودتر آرم که چشم بر هم زنی و تخت بلقیس را در خدمت سلیمان حاضر ساخت و آن حضرت تا فطانت و کیاست بلقیس را مجرب فرماید ، فرمانداد تازیور و پیرایه آن تخت را دیگرگون کردند، چنانکه چون بلقیس برسید با او :گفتند: آیا اینست تخت تو ؟ از آنجا که باور نداشت تخت او را حمل و نقل کرده باشند : گفت گویا آن باشد کما قال الله تعالی :

«فَلَمَّا جَانَتْ قِيلَ أَهْكَذَا عَرْشُك قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ». (3)

على الجمله : چون بلقیس بغيظه لبنان برسید و صحن آنسرای از بلود صافی بود چنانکه مرقوم شد گمان کرد که آن رحبه (4) را آب فرادارد ، پس جامه خود را برکشید چنانکه ساقین او پدیدار گشت تا از آب عبور کرده برواق در آید و خدمت سلیمانرا در یابد، چنانکه حق جل وعلا فرماید :

« قيل لها ادخلى الصرح فلما رأته حسبته لجة وكشفت عن ساقيها» (5) .

چون سلیمان آن بدید فریاد بر کشید و گفت «انه صرح ممرد من قوارير» (6)

ص: 283


1- النمل - 39 عفریتی از جنیان گفت: من میآورم تخت او را پیش از آنکه از جای خود برخیزی و هر آینه من بر او توانا و امین میباشم
2- النمل - 40 آنکه در نزدش دانش از کتاب الهی بود گفت: من میآورم تخت بلقیس را برای و پیش از آنکه بر گردد بسوی تو چشمت
3- النمل 42 پس چون آمد بلقیس گفته شد با و آیا چنین است تخت تو بلقیس گفت گو با که آن تخت من همین است
4- رحبه زمین وسیع ساحت
5- النمل - 44 گفته شد بلقیس که داخل شو قصر سیمان را پس چون دید گمان کر دزمین آنرا دریاچه و بر کشید جامه ها را از ساق پاهای خود
6- النمل - 44 همانا عرصه ایست هموار از بلور ساخته شده

ای بلقیس این ساحت را آب در نیافته بلکه از آینه صافی است ،جامه بر مکش و کام در زن و بخرام، بلقیس از عظمت و بزرگواری آنحضرت در حیرت رفت و باخداوندا نابت جست «قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظلمت نفسي وأسلمتُ مع سليمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (1)

گفت پروردگا را من بانفس خود ستم کردم و روزکاری بپرستش

افتاب روز بردم، اينك اسلام آوردم با سلیمان و کار با خدای گذاشتم، و پیش شده در خدمت سلیمان زمین ببوسید و بشریعت موسى و نبوت او ایمان استوار کرد، و معروض داشت که از سلطنت و حکمت تو آنچه دیدم افزون بود از آنچه می شنیدم .

على الجمله: روزی چند بلقیس در بیت المقدس بود آنگاه از سلیمان بتشریفات ملکی مفتخر شده ، بحکومت یمن باز شد و همه ساله اخراج مملکت بحضرت او میفرستاد، پس از این وقایع در همه حیات سلیمان مطیع فرمان بود .

رد آفتاب برای سلیمان

و گرفتن آنحضرت دختر فرعون را بزنی جهار هزار چهار صد و بیست و نه سال بعد از هبوط آدم هبوط آدم علیه السلام بود .

سلیمان علیه السلام را دوازده هزار عراده جنگی بود که هر عراده را چهار اسب برای حمل و نقل تعیین داشت و این جمله را بششصد متقال قدس ذهب خالص سرانجام میشد و بیشتر وقت خدام آنحضرت در مصر میرفتند و اسب و آلات عراده ها و افراهم میآوردند و در پیش روی هر عراده پردۀ از اشیای صلبه (2) باز داشته ،بودند که زخم تیغ و تیر کمتر در آن اثر داشت و در روز جنگ از پس هر برده چهار مرد مبارز می نشست و از تقبه (3) چند که در پرده کرده بودند بسوی دشمن تیر می انداختند و از جمله عراده ها هزار و چهار صد عراده پیوسته در بیت المقدس حاضر بود و سایر را در حدود و ثغور مملکت (4) میها داشتند و اگر روزی آنحضر ترا احتیاج میافتاد و مقاتله پیش میآمد، حکم میداد تا آنجمله را بدانسوی که مقصود بود حاضر میکردند و دیگر چهل هزار اسب در

ص: 284


1- النمل - 45 بلقیس گفت ای پرورد کار من البنه که من ظلم کردم نفس خود را ، و اکنون اسلام آوردم با سلیمان بر خدائی که پرورد کار جهانیانست
2- صلبه: سخت
3- تقبه: سوراخ
4- ثغور - جمع ثغر : سرحد

اصطبل خاصه بسته داشت ، که هر يك را صد و پنجاه متقال زر ابتیاع کرده بودند و این جمله را در بیت المقدس حاضر داشتند تا هنگام جهادمردان جنگر ابکار باشد، روزی سلیمان برای بازدید اسبان از بیت المقدس بیرونشد بمفاد :

إِذْ عُرض عليه بالعشي الصافيات الجياد (1)

پرستاران يكيك اسبها را بمشاهدت آنحضرت میگذرانیدند و جنابش نظاره آفتاب در پس کوه شد و نماز را فضلیت وقت منقضی گشت ، پس سليمان فرمود :

انى احببت حب الخير عن ذكر رَبّى حَتى تَوارَتْ بِالْحِجاب (2)

دوستی اسبان و مشاهدت خیول (3) مرا بازداشت از یاد خداوند تا آنکه فضلیت نماز از من مرتفع گشت و آفتاب در پس کوه نشست، پس روی بامدیران فلکی کرده فرمود: «ردوها على»

(4) آفتابرا باز آورید تا فضلیت نماز از من فوت نشود، پس بفرمان خدای آفتاب در پیشانی آسمان باز نموده شد تا آنحضرت مسح سروگردن کرده بآئین وضو بساخت و نماز بگذاشت، پس بيك ناگاه آفتاب ناپدید شد و ستارگان چهره بنمودند.

على الجماد پس از این معجزه (5) باهره سلیمان علیه السلام فرمود : تا نامه به اسیچپس مصر نگاشتند که در این وقت بمسند فرعونی بر آمده بود ، و بدست رسولی چیره زبان سپرد و گفت با فرعون مصر بگوی یا ایمان بخدا و پیغمبر را واجب شناس یا ساله جزیت بحضرت فرست و اگر نه ساز جنگ کن که اینک با لشگرهای فراوان بسوی تو تاختن خواهم کرد ، و خاك مصر را با بادهم عنان خواهم ساخت چون فرستاده آنحضرت بارض مصر

ص: 285


1- ص 31 چون عرضه شد بر سلیمان در آخر روز اسبان نيك
2- ص - (32) پس گفت: همانا اختیار کردم دوستی اسبان را و باز ماندم از یاد پروردگار ، خود تا پوشیده شد آفتاب بجمال شب .
3- خيول جمع خیل : دسته اسبان
4- ص - 33 بر گردانید آن را بر من
5- بأهره : مؤنث باهر: روشن و ظاهر

امد و در بارگاه فرعونی بار یافته فرمان سليمانرا باملك درمیان گذاشت، اسیچپس بدانست که کس را با آنحضرت نیروی جنگ نیست ، و با مرد سخت بازو پیشانی ضراعت (1) با خاک نهادن بهتر است تاکمان منازعت گشادن ، پس با فرستاده سلیمان آغاز مداهنه (2) و مهادنه (3) کرد و همه نرم گردن و فروتن بود ، و در پاسخ نامه سلیمان نوشت: که مرا در آنحضرت جزیر طریق انقیاد و عقیدت روی نیست و هرگز در گذاشتن خراج مسامحت روا ندارم ، و مرا در پرده دختریست که محاسن خلق و خلقش بدانجا کشیده که در خور سرای سلیمانی است اگر اجازت رود هم او را بخضرت فرستم ، و فرستاده را بتشريف ملکی و انعام خسروی شاد ساخت و رخصت انصراف داد ، اما چون رسول از مصر باز آمد و سخن اسیچپس را با سلیمان معروض داشت ، آنحضرت دیگر باره فرستاد و دختر او راهم باسم زنی آورد و در قریه دارد جای داد اسیچپس بعد از روزی چند سیاهی ساز داده بیاده عازار درآمد و آن مدینه را فتح کرده اموال آنرا برای دختر خویش فرستاد ، چنانکه در ذیل احوال اسیچپس بدین قصه اشارت رفت ، و سلیمان دختر فرعونرا از قریه داود کوچ داده بقلعه «تدمر» آورد و جایداد و شرح بنای تدمر و عمارت آن نیز از این پیش مرقوم گشت .

جلوس سيكان شينك

در مملکت مصر چهار هزار و چهارصد و سی و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. سیساچ که در تورات به سیسق ترجمه کرده اند ملقب بسيكان شيك بود، بعد از وفات اسی پس مرتبت فرعونی یافت و بر سریر جهانبانی برآمد و سه و سر از ربقه اطاعت سلیمان بدر برد، از اینروی که بعد از غلبه اشمدای دیو با آن حضرت قواعد مملکت روی با پریشانی داشت و دیگر باره بارونق نخست نیامد، چنانکه دیور بعام بن ناباط » از خدمت سلیمان روی بر تافته بمصر آمد و سيكان شيك او را در حضرت خود پناه داد از سطوت (4) سلیمانی نهراسید، و چون سلیمان رخت از جهان بیرون برد و در سال پنجم سلطنت «رحبعام» عرض سپاه داده با شصت هزار سوار

ص: 286


1- ضراعت : خواری
2- مداهنه: فریب و نیرنگ .
3- مهادنه : صلح و آشتی
4- سطوت : قهر وغنيه .

و هزار و دویست عراده جنگی که داسهای آهنین در اطراف هر يك نصب ود تا هنگام گیرودار مردان جنگی بر آن نشستندی و با سپاه دشمن تاختن بردندی و مرد ومركبرا بدان داسهای برنده قطع کردندی به بیت المقدس آمد و پیاده فزون از امکان حساب نیز ملتزم رکاب داشت رحبعام بن سلیمان بدانست که با او تاب مقاومت ندارد، بیمانعی او را به بیت المقدس در آورد چنانکه در جای خود گفته شود مدت ملکش در مصر چهل و پنج سال بود و فرعون اعرج (1) از اوست و سبب این لقب با او نیز در تاراج بیت المقدس مرقوم می افتد انشاالله تعالى .

غلبه دیو بر سلیمان علیه السلام

وفتنه آنحضرت چهار هزار و چهار صد و چهل سال بعد از هبوط آدم (ع) بود هزار زن نیکو صورت در سرای سلیمان علیه السلام بود که آنحضرت با ایشان هم بستر شدی و مضاجعت (2) فرمودی و هفتصد نن از اینجمله آزاد بودند و نسب با اعیان و اشراف داشتند و سیصد تن دیگر کنیز و سریه (3) بودند اما بعضی از زنان آنحضرت نسب بآل اسرائیل میرسانیدند و برخی از اقوام بنی عمون و بنی مواب و بنی ادوم و جانانيين و صیدانین بودند و چون اینطایفه از خدا پرستی بهره نداشتند و سلیمان با غلبه آنجماعترا مطیع ساخت و دختران ایشانرا بزنی آورد ، در اینوقت بعضی از انزنان را چون دین آبا و اجداد در خاطر رسوخ داشت بنهانی (4) گرفتند، پس دختران «صیدانیین» صنمی ساختند و چون نام خدای ایشان «عسترون» بود هم آن نام بدین بت گذاشته آنرا پرستش کردند و دختران بنی مواب نيز بتي بر

ص: 287


1- اعرج : لنك
2- مضاجعت : با هم خوابیدن
3- سريه : كنيزك.
4- مورخین و نویسندگان تورات این موضوع را نسبت بزنان سلیمان علیه السلام داده اند چه در ملوك اول 11-10-12-) (و ملوك دوم 12:22): چنین میگوید: سلیمان را که پسر خدا میخوانند یکهزار زن گرفت از بت پرستانیکه خداوند او را نهی فرموده بود از مزاوجت ایشان و آن زنان بت پرست دل سلیمان در زمان پیری و بودند بسوی خدایان خودشان و سلیمان هم متابعت کرد از بت صید و نبان وات بحس عمو نیان و داش از خدای بر گذشت و آشکار ابد کار شد و بت خانه های چندی بساخت برای زنانش و خدا را بخشم آورد آیا عقلی تجویز میکند که چنین تهمتها و نسبتهائی بساحت پیغمبری و چون سلیمان علیه السلام داده شود علاوه بر این در ملوك اول 2:11) و (سفر خروج ( 16:34 ) و (تثنیه 3:7 و 3 چنین وارد شده است که خداوند گرفتن زنان بتپرست را حرام کرده است.

وردند و بنام خدای خود کاموش» خواندند و بسجده آن قیام نمودند و دختران بنی عمون نام صنم خود را (ملکوم) نهادند و ستایش کردند این معنی چون در سرای پیغمبر خدای میمون (1) نبود از پیشگاه جلال خطاب با سلیمان آمد که ای سلیمان اينك بت پرستان در سرای تو پدید شده اند و چون هر کردار را در اینجهان از جزای نيك و بدگریز نباشد لاجرم شآمت (2) این عمل چنان تمرکند که روزی چند سلطنت باتو پشت کند تا باعزل (3) و عزلت قرین گردی و هم بعد از تو این پادشاهی بزرگ در دو دهان تو نپاید، بلکه اولاد تو جز در يك سبط حکومت نکنند، سلیمان نار از این خطاب بهراسید و آن بت پرستانرا از سرای خویش دفع کرد ، اما چنان اتفاق افتاد که «اشمدای» که یکی از دیوان نافرمان بود و سالها با سلیمان سر اطاعت فرد نمیداشت ، و هرچند آنحضرت بادیوان دیگر حكم بحبس و بندوی میفرمود بدو ظفر نمی جستند و چنان زورمند بود که با هزار تن هم آورد میگشت و غلبه میافت، در این وقت دیوان بر آن برکه (4) که آبگاه اشمدای بود راه جستند و در غیبت وی بدانجا شده مهر از برکه برگرفتند ، و در باز کرده خمر فراوان در فراوان در آن فرو ریختند و هم از پیش بگریختند ، چون اشهدای بیامد و از آن شراب بنوشید طافح (5) گشت و از پای در افتاد ، در حال دیوان بخدمت سلیمان آمده شرح حال او بگفتند ، آنحضرت فرمود : تازنجیری را که در حلقه اسم اعظم مرتسم بود با دیوان سپردند و ایشان رفته و اشهدای را با آن زنجیر فرو بستند، و چون او بهوش آمد به نیروی اسم اعظم آن زنجیر را نتوانست در هم گسیخت ، پس دیوان اور اکشان کشان بدرگاه سلیمان آوردند ؛ و آنحضرت فرمود : هان ای اش مدای چگونه هیچ میتوانی با من بمصارعت (6) برخیزی و بکشتی گرفتن

ص: 288


1- ميمون : مبارك
2- شامت : نحوست
3- مرحوم سپهر این سخن را مانند بسیاری از این قبیل گفتار از کتاب تورات نقل کرده ، بدون آنکه بساخته بودن آن اشاره کند یا آنکه هرگز عاقل نمیتواند تنقل کند که خدا دیو را بر سلیمان سلطنت داده او را در امر ملك و نبوت وحرم سليمان تمكن دهد ! بدون شک و شبهه این سخن نیز از اباطیل یهود است
4- برکه : حوض آب
5- طافح : کسی که بسیار مست شده باشد
6- مصارعت : کشتی گرفتن

قیام نمائی ! اشمدای عرض کرد که اگر در این زنجیر بسته نباشم توانم سلیمان فرمود : زنجیر او را بر گیرید که در نزد من بستن او واجب نباشد ، چون اشمدای از زنجیر رهایی جست دیگرباره عرض کرد که من از آن انگشتری الماس که در انگشت داری هر اسانم زیرا که اسم اعظم در آن ثبت است، چون او را از انگشت بیرون کنی با تو از در مصارعت بیرون شوم و کشتی گرفتن آغازم ، سلیمان انگشتریر انیز از انگشت بیرون کرده بیکسوی اشمدای پیش شده نخست انگشتری را بر بود و دست بر آورده بدر یا در افکند ، و در حال ماهی آنرا ببلعید؛ و از آن پس دست فرا برده گریبان سلیمانرا بگرفت و آنحضر ترا بآسانی بر آورده در بیرون بیت المقدس بیکسوى در انداخت ، و در زمان خود بصورت سلیمان بر آمده بر تخت آنحضرت بنشست چنانکه (1) خداوند فرماید : «ولقد فتنا سلیمان و القینا علی کرسیه جسداً» (2) آن چندتن که در انحمن حاضر بودند، از این گیر و دار چنان دانستند که اشمدای بگریخت و سلیمان بر تخت خود آرام یافت ، علی الجمله : مدت چهل روز اشمدای بصورت سلیمان همه روزه بتخت بر میشد و حکمرانی میکرد و همه شب باندرون سرای در میرفت اما بازنان هم بستر نمیگشت و کار باشتباه میگذاشت، لکن از آنسوی خدای سلیمانرا بی آسیب بزمین آورد، و آنحضرت برخاسته بهردیه و قریه عبور میکرد و میفرمود من سلیمان ملكم و مردم او را تمسخر میکردند و جنابش را دیوانه میپنداشتند ، و میگفتند : اينك سليمان یمان بر تخت بر تخت نشسته حکمرانی میکند تراچه افتاده که یاوه سرائی میکنی ؟ ناچار آنحضرت مزدوری کسب معاش کرده روز میشمرد و خدمت ماهی گیران میفرمود ، تاچنان اتفاق افتاد که روزی مردی ماهی فروش در از ای دست مزد یک ماهی بوی داد، چون سلیمان سینه او را بشکافت

ص: 289


1- مرحوم سپهر در اینجا گفتار باطل وخلاف واقع يهود را قبول کرده ، و آیه قرآن را بدان تطبیق میفرماید، و از آیه قرآن هر از چنین مطلب باطلی استفاده نمیشود علم المهدی قدس سره در تنزيه الانبیاء میفرماید تمامی این سخنان بدیهی البطلان است و مانند این گونه امور جایز نیست بر یکی از انبیاء واقع گردد و معقولیت ندارد که نبوت در خاتم باشد چه مقتضی آن اینست که خاتم همیشه با سلیمان بوده باشد چه از ع آن موجب سلب نبوت است و همچنین ممتنع است که شیطان را تمکین دهد در امور شریعت و تدبیر مملکت و زوجات طاهرات پیغمبر بلی آنچه مقتضی ظاهر قرآن است بر آن میتوان اعتماد نمود وشبهه نیست که در قرآن غیر از آن نیست که جدی بر کرسی او انداختند از روی فتنه و امتحان
2- ص - (34) و همانا سليمان را آزمودیم و انداختیم بر تخت او جدی را

که قوتی مهیا کند ، انگشتری خود را در شکم آنماهی یافت ، چه آنروز که اشمدای آنرا بدریا در افکند همان ماهی بلعیده بود .

مع القصه : شادشد و دانست هنگام ذلت بگذشت ، بمدلول

«قال رب اغفر لي وهب إلى ملكالا ينبغي لأحد من بعدى انك أنت الوهاب» (1) عرض کرد : پروردگار امرا معفودار و سلطنتی با من عطا کن که سزاوار نباشد از برای دیگری بعد از من ، تأهيچيك از ملوك جود آنمقام را در نیابند و انگشتری خوبشرا برداشته به بیت المقدس آمد ، و بخانه بزرگان در گاه و قواد (2) سیاه خویش در میشد و صورت حال خویش و اشهدای را باز میگفت ، اگر چه در این وقت مردم از خوی به اشهدای بد را گمان بودند اما با خود می اندیشیدند که دور نیست این بیکر بر تخت خود سلیمان نباشد ، لکن هیچکس را نیروی اظهار این معنی نبود و در جواب سلیمان میگفتند : اينك سليمان با اینعظمت بر سریر (3) خود نشسته حکومت میکند ما چگونه سخن ترا استوار داریم عاقبة الامر بدان قرار شد که سلیمانرا با خود بیارگاه سلیمانی در آورند و او با امدای خودداند ، پس روزی جمعی از بزرگان آنحضرترا با خود برداشته بدار الاماره آوردند و در بانانرا از منع وی باز داشتند و او را بدرون سرای بردند ، پس انگشتری خویشرا در برابر چشم اشهدای بازداشت و بانگ براوزد ، چون چشم دیو بر انگشتری و اسم اعظم افتاد از جای جستن کرده بگریخت و از بیت المقدس بیرون شد اما هیچکس از مردم سلیمان نتوانست دست یافت و او را دستگیر کرد

على الجمله : بمدلول هذا عطا ؤ نافامنن او امسك بغير حساب (4) دیگر باره سلطنت با سلیمان بازگشت و براریکه ملکی استقرار یافت ، اما تا این سلطنت بزرگ در خاندان سلیمان نباید و صدق آنخطاب که خدای با آنحضرت کرد با دید آید

ص: 290


1- ص - (35) گفت پروردگار من بیامر زهرا و بخش برای من چنان سلطنتی که سزاوار کسی بعد از من نباشد البته تو بخشنده
2- قواد - جمع قائد : پیشوا
3- سرير : تخت
4- ص - (39) اینست بخشش پس خواهی بخشش کن، و خواهی ممانعت کن از بخشش کن از بخشش که عطای ما بی حساب است.

در این وقت دشمنان عظیم از مملکت انگیخته شد که همه با سلیمان ساز مخالفت داشتند ، از جمله (هداد) بود که نسب باملوك بني ادوم داشت ، و آنهنگام که داود علیه السلام بر بنی ادرم غلبه یافت و جمعی کثیر از ایشان بکشت ، چنانکه مذکور شد ، هداد از پیش روی

، دارد بگریخت و بارض مصر در شد و نخست بزمین فاران آمد در آنجا ساز و برگ خویش را مهیا کرده، و جمعیرا ملازم رکاب ساخته بخدمت فرعون شتافت ، و در اینوقت ملك مصر صفرن بود .

على الجمله : صفرن قدوم همدا درا غنیمت دانست و او را در مقامی شایسته فرود آورد ، و زمینی معین مخصوص وی داشت ، و مرسومی لایق در وجه او مقرر کرد و خواهر تحفیس زوجه خود را بزنی باوی فرستاد و هداد از خواهر زن پادشاه فرزندی آورد و تحفیس پسر خواهر را گرفته بخانه خود برد و حبوث نام نهاد ، وحبوت در خانه فرعون ببود تا بحد رشد و بلوغ رسید و صاحب زن و فرزند گشت ، و هداد نیز در مدت سلطنت صفرن و مصرئیس در مصر بود تا در اینوقت که سیکان شینگ فرعونی داشت بنزد وی در آمده رخصت انصراف حاصل کرده بازی اسرائیل آمد و بسبب آتزحمت که داود بدور سانیده بود دل با سلیمان بهداشت و بنهانی اسباب مخاصمت او مهیا میکرد و دشمن دیگر سلیمان «هدرون» پسر البدع بود که در زمره سرهنگان و غلامان هداد غدارمانك نصيبين انتظام داشت او نیز وقتی گروهی را با خود منفق کرده باداود علیه السلام مصاف داد و چون مردمش هزیمت شده و مقتول گشتند خود بدمشق گریخت و در آنجا میزیست ، تا در اواخر سلطنت سليمان اندك اندك قو بحال شد و با مخالفت آنحضرت دمشق را مسخر فرمان خویش فرمود ، و دیگر از اعدای آنحضرت بور بعام بن تاباط بود که شرح حالش در ذیل قصه اخیای نبی علیه السلام مذکور میشود انشاء الله تعالى .

ظهور احوال (اخیای) نبی

و گریختن بود بعام از نزد سلیمان چهار هزار و چهار صد و چهل سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

اخياء علیه السلام از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است، و بزبان عبری خای معجمه حتی مهمله بود ، و این لغت بمعنی اخوت باشد و مسقط الراس آنحضرت در ارض شیلو بود، از اینروی وی را اخیای شیلونی گویند ، مقرر است : که یور بعام بن ناباط

ص: 291

افرقانی که مردی با نیروی و جلادت (1) بود، یکچند مدت بفرمان سلیمان در قبیله بنی یوسف حکومت داشت، و نظم و نسق انطایفه بعهده کاردانی وی مقرر بود ، در آن هنگام که سلیمان علیه السلام سور (2) قلعه داود را استوار میفرمود ، و بنیان عمارت ملوی را میگذاشت ، روزی یور بعام از بیت المقدس بیرونشد و مردم وی ملازم خدمت بودند و جامه که در خور امراء و اشراف است در برداشت ، ناگاه در بیرون بلده با اخیای شیاونی علیه السلام دو چار شد ، چون چشم اخیا بریور عام افتاد ، دست او را بگرفت و از مردمش جدا ساخته بمیان زراعتگاهی برد ، و جامه یور بعام را بیرون کرده دوازده پاره ساخت وده قطعه را با او سپرد ، و فرمود : خدای بعد از سلیمان ترا برده سبط سلطنت دهد و يك سبط برای فرزند سلیمان علیه السلام ماند؛ اینمعنی در خاطر پور بعام رسوخ ام رسوخ داشت تا اواخر سلطنت سلیمان که کار ملکرا اختلال بادید آمد، آغاز مخالفت و نا فرمانی کرد، سلیمان علیه السلام بدان شد که اور اعرضه هلاك ودمار (3) سازد ، و فرمان داد تا او را بقتل رسانند چون بود بعام را مجال در ننگ نبود و دست مقاومت با آنحضرت نداشت : ناچار فرار کرده بارض مصر شتافت و در خدمت سیکان شیگ که در این وقت فرعون مصر بود اقامت جست و بعد از وفات سلیمان بارض اسرائیل آمد چنانکه در جای خود مرقوم شود و هم سایر احوال اخیانگارش یابد .

وفات سليمان علیه السلام

چهار هزار و چهارصد و چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

سلیمان علیه السلام را در حیات خودسه کتاب مرقوم افتاد ، که یکی از آنجمله مشتمل برسى ويك فصل و سه هزار کلمه حکمت است که خاصیت درخت و گیاه و سود و زیان حیوانات بحری را باز نموده و نفع و ضر وحوش و طیور را معین فرموده ، و بدین آثار بود که «دانان» مشرقی که از اکار بر حکم است باتفاق «هامان» و «خلکل» و در میان بنی محول بحکمت مشتهر بودند، در حضرت او بعجز و قصور اعتراف داشتند ،

ص: 292


1- جلادب : چابکی
2- سور: دیوار دور شهر
3- دمار : هلاك

على الجمله : این کتاب را (امثال (1) سلیمان) نامند ، و کتاب دیگر باطلة (2) الاباطيل است ، مشتمل بر دوازده فصل ، و این کتابرا سلیمان آن هنگام مرقوم فرمود که اشهدای دیو زمام ملك از دست آنحضرت بگرفت و او را چهل روز از سلطنت معزول ساخت، و این کتاب همه در بیوفائی دنیا و ابطال جهان فانی است، و از اینروى باطلة الاباطيل (3) خوانند ، وکتاب دیگر نشيد (4) الانشاد نام دارد ، و مشتمل بر هشت فصل است و همه در تسبیح و تقدیس کردگار جلیل نگارش یافته .

مع القصه : حکمت سلیمان از آن بیشتر است که بعرض تقریر آید مقرر است که ذکر بعضی از مرغانرا بدینسان تعیین داد، و فرمود که کبوتر خانگی میگوید : بزائید از برای مردن و بنا کنید برای خراب شدن ، و خطاف (5) میگوید که نیکی از پیش فرستید تا برای شما در نزد خدا ذخیره باشد و قطا گوید ، هر که خاموشی اختیار کند بسلامت ماند ،

ص: 293


1- کتاب امثال سلیمان مانند سایر کتب حالش مقید و خراب است بعضی مدعی گردیده اند که تمامی این کتاب از مصنفات جناب سلیمان علیه السلام است و این ادعا را باطل میکند اختلاف محاورات و تكرار فقرات و برخی از آیات آن و حاصل آنکه امکان ندارد که تمامی این کتاب از مصنفات سلیمان علیه السلام باشد و لدا جمع کثیری اعتراف نموده اند که اشخاصی مانند خرفياه واشعيا وعرزا ايضا این کتاب راجمع و تألیف نموده اند «أنيس الاعلام 132»
2- کتاب جامعه با باطله الاباطیل درباره این کتاب برخی از علمای مشهور یهود گفته اند که این کتاب از تصنیفات اشعیا علیه السلام است و برخی دیگر آنر از مصنفات حز قیادانند و بعضی از علماء مسیحیه گویند که این کتاب بعد از آزادی بنی اسرائیل از بابل تصنیف گردیده است انيس الاعلام (133)
3- باطله الاباطيل : باطل کننده باطلها.
4- شيد الانشاد، یعنی سرور سلیمانی برخی از متأخرین گفته اند قول با اینکه این کتاب از تصنیفات سلیمان است غلط محض است، بلکه مدتی بعد از وفات آنجناب این کتاب صنیف گردید و بسیاری از علمای بود و نصاری این کتاب را از مجمولات دانسته ، و اخراج آنرا از میان کتب مقدسه لازم و واجب دانسته اند . و برخی استدلال از مجمولیت آن نموده گویند : چگونه میشود که این کتاب منسوب بسليمان باشد و حال آنکه در خلال این کتاب است که سلیمان علیه السلام در آخر عمر مرند و بت پرست شد و معابد از برای امام بنا کرد. انيس لا اعلام (133)
5- خطاف

بلیل گوید : چون نیم خر ما بخورم از دنیا پر واندارم ، و فاخته (1) گوید کاش این خلایق خلق نشده بودند ، و طاوس گوید : هر چه کنی سزای آن بینی ، و هدهد گوید: کسی که رحم نکند مرحوم نشود ، و صرد (2) گوید استغفار کنید ای گنهکاران و طوطی گوید : هر زنده بمیرد و هر نوی کهنه شود و سبز قبا گوید: وای بر کسیکه همت او صرف دنیا باشد و کبوتر صحرائی گوید، «سبحان ربی الاعلی و بحمده ملا سموانه وارضه» (3) و بازگوید : «سبحان ربی العظیم و بحمده» (4) و قمری گوید : «سبحان ربی الاعلی» (5) روزغ گوید : «سبحان ربی القدوس» (6) و هزار دستان گوید : «سبحان الخالق الدايم» (7) خروس گوید: «اذکر وایا غافلون» (8) و دراج گوید : « الرحمن على العرش استوى» (9) وكوركوره (10) گويد «كل شيء هالك الا وجوهه» (11) ساز میگوید : خدایا قوت از تو روز بروز ،میخواهم و کلاغ بر مشهدان (12) نفرین کند، و چكاوك گويد. لعنت خدای بردشمنان محمد و ال او.

گویند سليمان علیه السلام از مادر ختنه کرده متولد شد و در زمان حیات با آن عظمت و سلطنت کاره معیشت خویش را بزنبیل بافتن فراهم کردی وقوت خود را بدان مهیا نمودی روزی در محراب عبادتخانه خویش گیاهی رسته یافت که آنرا خرناب نام بود بدانست که آن پيك مرگست و علامت خرابی ملك ، پس فرزندار شد خود (رحبعام) را پیش خواند و وصیت خویشرا به او بگذاشت ، و بر حفظ و حراست دین و دولتش ترغیب فرمود آنگاه برواق دارالاماره بر آمده و در کنار تخت سلیمانی بایستاد و تکیه بر عصای

ص: 294


1- فاخته : پرنده ایست شبیه کبوتر و کوچکتر از آن است
2- صرد : نام پرنده ایست .
3- بپاکی یاد می کنیم پروردگار خویش را که برتر است و همی ستایم او را بقدر آسمانها و زمينها
4- بیاکی یاد را می کنم پرورد کار خود را که بزرگ است و ستایش میکنم او را.
5- پاکی یاد میکنم پروردگار خود را که برتر است .
6- بپاکی یاد میکنم پروردگار را كه پاك و منزه است
7- بپاکی یاد میکنم آفریننده جاویدرا .
8- ای فراموشکاران خدارا بیاد آورید
9- خدای رحمان بر عرش استیلا یافت .
10- کور کوره : غليواج را گویند
11- هر چیز بجز وجه پروردگارت هلاکت پذیرد.
12- عشاران ده بات گیرندگان

خویش کرده ، در حال جان بداد و همچنان ایستاده بماند، از آنروی که تاکی دستوری ندادی نزدیك او نشدی هیچکس را مجال نبود که بجانب او گام نهد.

گویند: تا یکسال اینچنین مرده بر پای بود و از هیبت و عظمت آنحضرت آدمیان را و دیوانرا نیروی فحص حال (1) او نبود ، چنان می پنداشتند که چنان می پنداشتند که این نیز از معجزات آنحضرت است و هر کس با خدمت خویش مشغول بود ، تا بمدلول «فلما قضينا عليه الموت ما دلهم على موته الادابة الارض تأكل منسأته» (2) خدای خواست تا این معنی کشف شود و حال از بردیوان و آدمیان معلوم گردد ، به چوبخواره از زمین انگیخته شد تا عصای آنحضرترا خوردن گرفت، چندانکه آنچوب از جای برفت و جنابش از پای در افتاد ، و دیوان از حال سلیمان آگهی یافتند و هر يك در شعاب (3) جبال وقلل (4) جیل از بی کار خویش شتافتند ، و حکمت خفای فوت آنحضرت این بود که مردم آنزمان چنان میدانستند که دیوان از علوم غیبیه آگهی دارند و چون دیدند که ایشان برفوت سليمان علیه السلام وقوف نیافتند و تا یکسال بخدمات شاقه اشتغال نمودند، معلوم شد که ایشانرا از مخفیات امو را اصلا خبری نباشد، چنانکه خدای فرماید : «فلماخر تبينت الجنان أو كانوا يعلمون الغيب مالبثوا فى العذاب المهين» (5) پس آل اسرائيل تعزیت آنحضرت را بیای بردند و جسد مبارکش را در قریه داود آورده در جوار پدر مدفون ساختند ، مقرر است که بعد از فوت سلیمان علیه السلام دیوان کتابی در فنون سحر ترتیب کرده در زیر تخت سلیمان مخفی بداشتند و آنوقت که مناسب دانسته ، بر آوردند و نسبت آن فعل زشت را با سلیمان علیه السلام دادند ، که پیشه آنحضرت

ص: 295


1- فحص : جستجو .
2- السباء - (13) پس چون بمردن سلیمان علیه السلام حکم کردیم راهنمایی برگ سلیمان بردیوان نکرد، مگر جنبنده زمین که می خورد عصای او را
3- شعاب - جمع شعب بكسر اول : راهی که در کوه باشد
4- قلل - جمع قله : سرکوه
5- السباء - (13) پس چون سلیمان بر و در افتاد بر جنیان هویدا گشت ، که اگر بر غیب را نابودند در عذابی بر مشقت نمیماندند

سحاری (1) بوده و بدین سبب از بعضی مردم مرتد شدند ؟ و برخی این را از را باز دانستند چنانکه حق جل وعلا فرمايد : واتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان وما كفر سليمان ولكن الشياطين كفروا يعلمون الناس السحره (2) مدت سلطنت آنحضرت چهل سال بود ، و آسیای آب از مخترعات خاطر اوست عليه الصلوة والسلام.

پادشاهی رحبعام بن سلیمان در آل یهودا

چهار هزار و چهار دو چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بعد از وفات سلیمان علیه السلام آل اسرائیل در نابلس فراهم گشتند و رحبعام پسر سلیمان برای جلوس بتخت سلطنت نابلس آمد در اینوقت دوستان پور بعام بن ناباط که شرح فرار او بمصر مرقوم ، کس نزد او فرستادند که سلیمان رخت از جهان بدر برد ، و مملكت بي ملك بماند.

اينك با جمعیت خاطر بازآی که کار بکام است بر ابعام پس از اصفای اینخبر بیدرنگ از مصر کوچ داده در نابلس حاضر شد مردم بگرد او در آمدند و در کار سلطنت باوی همداستان شدند ستان شدند پس بر ابعام بنی اسرائیل را برداشته نزد رحبعام آمد و متفق الكلمه عرض کردند که پدر دند که پدر تو مارا بکاری صعب بگماشت و زحمتهای فراوان رسانید، اکنون باید تو با ما برفق و مدارا باشی ، و ان سختی و شدتی که سلیمان با قوم روا داشت بسهل درخا (3) تبدیل فرمائی رحبعام در جواب ایشان فرمود که اکنون بمساكن خویش شوید و پس از سه روز بازائید تا پاسخ این سخن سنجیده با شما گویم پس بنی اسرائیل بجای خود باز شدند و رحبعام بالمشايخ حضرت مشورت کرد که در جواب آنجماعت چه سخن گوید پیران مجرب عرضکردند که اگر بلطف و مدارا با ایشان سخن کنی لابد از در اطاعت و انقیاد بیرون شوند و کار سلطنت با تو استوار گردد و اگر نه در بیم خواهند افتاد و از چنبر (4) طاعت تو بدر خواهند شد ، رحبعام مشایخ را رخصت داده از پس آنجماعت همسالان و جوانانکه با ایشان از

ص: 296


1- سحاری : جادوگری
2- البقرة - (16) پیروی کردند از آنچه که شیاطین خواندند بر سلطنت سليمان وسليمان كافر نشد ، ولكن شياطين كافر گشته بمردم سحر میآموختند
3- رخا : يفتح اول : وسعت عيش
4- چنبر : محیط دایره

خردی بر آمده بود طلب فرمود و در کار بنی اسرائیل شور کرد آنگروه عرضکردند که اگر در جواب ایشان سخن (1) بمداهنه (2) و مهادنه گوئی ترا ضعیف شمرند و هرگز در چشم آل اسرائیل بزرگ نخواهی نمود صواب آنست که جواب آن جماعت را چنین انشاء فرمائی : که انگشت خنصر (3) من از ابهام (4) سلیمان بزرگتر است ، اگر او شمارا با چوب همی راندی من با تازیانه خواهم زد و اگر با تازیانه زدی من با سنگ همی خواهم کوفت سخن جوانان خردسال پسند خاطر رحبعام افتاد ورای ایشان را بصواب مقرون دانست لاجرم چون روزسیم بر ابعام با قبایل بنی اسرائیل حاضر شدند سخن بسختی راند و آنچه از همسالان خویش فراداشت باز نمود مردم از سخنان او کوفته خاطر شدند و از نزد او بیرون شتافتند و گفتند هرگز با خاندان داود خدمت نکنیم و رحبعام را بسلطنت بر نداریم و پراکنده گشتند و هر کس به تمام خویش شتافت بجز آل يهودا وسبط بنیامین هیچکس با رحبعام باقی نماند و آن ده سبط دیگر بایر ابعام بسلطنت سلام دادند چنانکه مذکور میشود ، على الجمله ، رحبعام برای فراهم کردن خراج مملکت ، ادونیرام غلام خود را بسوی بنی اسرائیل فرستاد مردان قبایل جمع شدند شدند و او را سنگسار کرده عرضه هلاک ساختند، رحبعام بدانست که دیگر کار با ایشان بمدارا نشود، از نابلس کوچ داده به بیت المقدس فرود شد ، و از آل يهودا وبني بنيامين يکصد و هشتاد هزار مرد شمشیر زن فراهم کرد ، تا بايرا بعام و اسباط عشره مصاف دهد و ایشانرا مطیع و منقاد فرماید ، شمعیا صلی الله علیه وآله وسلم ویرا از جنگ بازداشت ، چنانکه تفصیل این اجمال در ذیل قصه انحضرت باز نموده شود و شرح مآل (5) حال رحبعام در قصه غلبه سیکان شینگ به بیت المقدس مرقوم خواهد افتاد انشاء الله.

ظهور شمعیا

چهار هزار و چهار صد و چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود شمعیا علیه السلام تا از

ص: 297


1- مداهنه : فریب دادن
2- مهادنه : مصالحه
3- خنصر: انگشت كوچك دست
4- ابهام : انگشت بزرگ دست
5- مآل : عاقبت

جمله انبیای بنی اسرائیل است، و نسب او با یهودای پسر یعقوب منتهی شود ، و نام و امثال آنرا که در آخریای تحتانی والف دارد بافت عبری باها نویسند لکن آن ها ملفوظ نباشد ، ولفظ شمعيا بلغت عبرى بمعنی بشنوایخدا باشد

على الجمله : در آن هنگام که رحم مام بن سلیمان لشگر بر آورد که بایور بمعام بن ناباط و آن ده سبط که پیرو او بودند مصاف دهد ، شمعيا علیه السلام مقام وحی و الهام در یافت و خطاب با او شد که رحبعام وال یهودار ابگوی که با برادران خود رزم مکنید و بخانه های خود باز شوید و خونریزی روا مدارید ، شمعيا حكم خدايرا باخلق بگذاشت و مردم را از آن اندیشه بازداشت ، لاجرم سلطنت آل یهودا و بنی بنیامین بها رحبعام مقرر شد؛ و پادشاهی آنده سبط دیگر با یور بعام مخصوص مخصوص گشت ، لكن «معادات» (1) و «مبارات» (2) در میان بر ابعام و رحبعام باقی بود و در ایام حکمرانی پیوسته بمقاتله ومجادله مشغول بودند، ویرا بعام هرگز از معاصی و نافرمانی کناره نمیجست چنانکه هر یک از این اخبار در جای خود مذکور خواهد شد .

ظهور (عدو) علیه السلام

چهار هزار و چهارصد و چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود عدو از اکابر انبیای بنی اسرائیل است و لفظ عدو بلغت عبری بمعنی زینت بود و هم بمعنی شهادت باشد مقرر است که چون طغیان و عصیان بر ابعام بن ناباط بكمال پیوست «عدو» علیه السلام از جانب خدای مأمور گشت که او را تنبیه فرماید؛ پس از بیت المقدس بر آمده بر جبل افرائیم بنزديك او فرود شد ویرا بعام در مسجد و مذبحی که خود بنیان کرده بود، چنانکه عنقریب مذکور شود در کار صلوة دنجور بود . چون عدو از راه برسید در پیش روی مذبح بایستاد و بانگ بر آورد و كرة بمذكرة (3) گفت: ای مذبح اى مذبح خدای میفرماید : که از خاندان داود ولدی موجود خواهد شد که «یوشیا» نام خواهد داشت و آنجماعت که در تو بناحق صلوة

ص: 298


1- معادات : دشمنی
2- مبارات: از هم بیزار بودن
3- كرة بعد كرة : باری پس از باردیگر

گذارند و سجده گوساله کنند خواهد کشت و خواهد سوخت ، و استخوان کافران که گذشته باشند از خاک بر آورده در آتش خواهد افکند ، و دلیل صدق این سخن آن باشد که هم اکنون این مذبح خواهد شکافت و خاکسترش پراکنده خواهد گشت. یور بعام از سخنان «عدو» در خشم شد و دست فرا داشته حکم داد که او را گرفته از پیش روی مذبح باز کشند ، دست او برجای خشك ماند و در حال مذبح شكافته گشت و خاکسترش پراکنده شد، از این حادثه عظیم هیبتی در دل بر ابعام (1) بادید آمد پس از در ضراعت (2) وزاري بیرونشد معرضکرد که اي پيغمبر خداى اينك بناه که از خدای خویش طلب کنی تا دست من بحال خود باز شود و در این سخن الحاج (3) از حد بدر برد ، پس آنحضرت از در نیاز بنماز ایستاد و شفای او را از خدای بخواست دیود بعام بحال نخست باز آمد و با «عدو» گفت : اگر بسراي من در آبی ، با من ناهار شکنی عظیم منت خواهم داشت و پیشکشی در خود حضرت پیش خواهم کشید عدو علیه السلام فرمود که اگر نصف مال خویش را با من عطاکنی بسرای تو در نشوم و با تو دست بطعام نبرم ، و از آنراه که بدینجانب آمده ام هم باز نگردم بلکه از طریق دیگر منصرف خواهم شد زیرا که از خدای بدینجمله مأمورم ، این بگفت و راه خویش پیش گرفت ؛ یکی از مشایخ بنی اسرائیل که دروغ دعوی نبوت داشت چون خبر «عدو» و معجزات او را از پسر خویش که در آن انجمن حضور داشتی اصغاء فرمود ، گفت : تاحه بارش را لجام کردند بر نشست و از قفای «عدو» بشتافت و آنحضرت را در سایه درختی دید پس از حمار خویش فرود شده سلام داد وعرضکرد که ای پیغمبر خدای من نیز برگزیده خداوندم و مانند تو تشریف نبوت دارم روا باشد که بخانه من در آنی ناروزی باهم بشام آوریم و خورش باهم خودیم و ابرام فراوان کرد تا آنحضر ترا بخانه آورد ، پس با هم نشستند و در کاراکل و شرب پیوستند ، ناگاه از پیشگاه قدس ندا در رسید که ای عدو این مرد در دعوی خود کاذب بود و تو فریب خورده بخانه او شدی و بر خلاف حکم خدای باوی آب و طعام خوردى ، اينك بمكافات اين

ص: 299


1- باديد : بدید
2- ضراعت : خواری
3- الحاج: زاری کردن

عمل روی خانه خویش نخواهی دید و با پدران خود مدفون نخواهی گشت ، «عدو» علیه السلام از اینخطاب مهیب از جای بجست و بر حمار خویش بر نشست ، چون از قریۀ آنمرد کاذب مقداری مسافت برید ، شیری باوی دچار شد و آن حضرت را مقتول ساخت و جسد شرا بیفکند و همچنان آن شیر در کنار جسد عدد وحمازار بنشست لكن

بخوردن جسد مبارکش جسارت نمیجست وحمار او را نیز زحمت نمیرسانید عابرین سبیل (1) چون بدانجا بگذشتند و آنحال مشاهده کردند بقریۀ پیغمبر کاذب در شده او را آگهی دادند، وی بیتوانی (2) برخاست و پسران خود را برداشته بدان مقام رسید و جسد آنحضر ترا بر حمارش بارکرده بقریه خویش آورد و در تعزی تعزیت و سوگواری او زاری نموده تن مبارکش را بخاک مدفون ساخت و با پسران خود وصیت کرد که چون من از جهان بگذرم هم جسم مرا در دخمه «عدو» مدفون سازید و جثه م را با جثه آنحضرت «ملصق» فرمائید، زیرا که او پیغمبر خدای بود و عنقریب آنخبر که در حق یو شیافرموده بظهور خواهد پیوست و بیرکتوی استخوان من از سوختن رها خواهد شد و پسران وی چنان کردند، و در زمان یوشیا استخوان او محفوظ ماند، چنانکه در جای خود انشاء الله .

ابتدای سلطنت پر ابهام بن ناباط

در میان اسباط عشره چهار هزار و چهار صد و چهل و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

يور بعام بن تاباط افرتانی که نسب با افرائیم بن یوسف داشت و از سلیمان گریخته بارض مصرسكون میفرمود ، چنانکه در قصه آنحضرت باز نمودیم ، در این وقت که خبر فوت سليمان الصغاء فرمود نزد سيكان شيك فرعون مصر رفته رخصت انصراف حاصل کرد و بزمین نابلس شتافته در میان بنی اسرائیل آمده و با رحبعام پسر سلیمان مخالفت آغاز کرده ده سبط از بنی اسرائیل را با خود متفق ساخت و برایشان

ص: 300


1- عابرين سبيل : گذر کنندگان راه
2- بی توانی: بیدرنگ

مرتبه حکومت وسلطنت یافت .

چون کار پادشاهی بروی مقرر شد با خود اندیشید که بنی اسرائیل برای گذاشتن حج از رفتن بیت المقدس ناگزیر باشند، و هر سال بدانجا شده کار حج و قربانی گذارند ناچار بار حمام بن سلیمان مهربان خواهند شد، و عاقبت الامر همگی با او یکدل شده مرا بقتل خواهند آورد، پس حیاتی اندیشید که بنی اسرائیل را از سفر بیت المقدس بازدارد و فرمود : در گوساله از ذهب خالص بساختند و یکیرا در بیت ایل و آن دیگر را در ارض وان منصوب داشتند و خدام این دو خانه را از مشایخ معین کرد لکن يك اینخادمان از بنی لیوی نبودند آنگاه با مردم گفت : ضرورت نباشد هر سال به بیت المقدس شدن و این راه دور پیمودن ، همانا این سجدوه ذبح که من بر آورده ام برای حج گذاردن و قربانی کردن باشد و در ماه هشتم سال که عبریان «ابر» خوانند و در زیج ایار نگارند پنج روز معین کرد که بآئین آل یهو دا د ر بیت، جاین حج گذارند و نزد گوساله ها قربانی کنند و این سبب گوساله پرستی آل اسرائیل گشت و یور بعام بر عصیان باقی بود و نصیحت «عدو» علیه السلام را چنانکه در ذیل قصه آنحضرت مرقوم شد اصغاء فرمود ناگاه به پسری از وی که افیم نام داشت مریض گشت و بهیچوجه بهبود نمی یافت و بود بعام با مادر فرزند گفت که برخیز و جامه فقر او مساکین در برکن تاکس نداند که توضجیع (1) منی و از اینجا بیرو نشده بارض شیلو عبور کن و در حضرت اخیای نبی علیه السلام فرود شو و مقداری از نان خشك وعسل وفواكه (2) بهدیه پیش او بگذران و از مآل (3) حال این طفل مریض آگهی حاصل ساز ، باشد که بدعای او بهبودي پذیرد چه آنحضرت مرا وعده سلطنت آل اسرائیل داد و نوید دولت فرمود : پس زوجه پور بنام بفرموده وی پشیلو آمد و اخیای نبی در اینوقت از غایت شیخوخیت نور باصره اندك داشت اما چون زن پور بعام بدهلیز خانه وی در آمده و آوازهای او را اصغاء فرمود

ص: 301


1- ضجيع : همخوابه
2- فواكه جمع فاکهه : میوه
3- مال: عافیت

بانگ برزد که ایزوجه پور بعام از چه روی خویشرا از شناخت من مخفى ميداري ؟ پیش خرام تا آنچه خدای فرموده ترابیا گاهانم هم اکنون بازشود بایور بعام بگوی که خدای میفرماید که ترا از بنی اسرائیل برگزیدم و سلطنت دادم اما نوچون پادشاهی یافتی عیصان ورزیدی و خلق را بگوساله پرستی بداشتی بمكافات این اعمال عنقریب دوات با توپشت کند و از خاندان تو هر که در صحرا بمیرد طعمه طیور گردد و هر که در بلده بگذرد لقمه سگان شود و از آل اسرائیل دیگری بدرجه سلطنت ارتقاء یا بدو و آل یور بعام را نابود سازد برخیز ایمادر افیم و بخانه خویش شوکه قبل از آنکه بقريه خویش فرود شوی فرزند تو از دنیا گذشته خواهد بود مادر افیم از خدمت اخیرا رخصت انصراف جسته بنزد بور عام آمد و در حین ورود فرزند را مرده یافت پس براد توجه کردند و با خاکش سپردند .

علي الجمله : در میان رحبعام ویور بعام ساز مخاصمت پیوسته طراز بود و کار بمجادله و مقاتله میگذشت تا ایامش سپری شد مدت ملك يور بعام در بنی اسرائیل بیست و دو سال بود و بعد از وی سلطنت با فرزندش ناذاب منتقل گشت چنانکه در جاي خود مذکور شود .

جلوس ناشر بن عمرو بن شر احبل

در مملکت یمن چهار هزار و چهارصد و چهل و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود پس از وفات سلیمان علیه السلام بلقیس یکسال زندگانی داشت و همچنان در مملکت یمن فرمان میگذاشت و خراج مملکت بدرگاه رحبعام پسر سلیمان میفرستاد پس از این مدت چون روزگار بلقيس نيز سپري شد و رخت بسرای دیگر برد ناشرین عمر و بن شراحیل که عمه زاده بلقیس بود بجلادت (1) طبع و حصافت (2) عقل و سخاوت طبیعی اشتهار داشت سلطنت برنشست (3) وقواد سپاه و بزرگان در گاها تشريف ملكى وانعام خسروي بنواخت و چندان با سپاهی و رعیت بذل مال و ایثار

ص: 302


1- جلادت : چابکی
2- حصافت : استواری.
3- قواد جمع قائد : پيشوا

منال (1) فرمود که ببینم ملقب گشت و چون رحبعام را آن نیرو نبود که بای من غلبه تواند کرد و سر از چنبر طاعت او بدر برده دیگر بنزديك او خراج مملكت نفرستاد و خود به استقلال و استبداد هشتاد و پنج سال سلطنت کرد.

جلوس اسکانیسی در ایتالیا

چهار هزار و چهار صد و چهل و شش سال از هبوط آدم علیه السلام بود.

بعد از وفات انيس زوجه او که «لوینیا» نام داشت و شرح حالش مرقوم شد حامله بود و چون بیشوهر ماندخویشان از آن خصمی و حسد که در باطن داشتند ظاهر نمودند و با او از در مکاوحت (2) و معادات (3) بيرونشدند. هر روز او را زحمتی جداگانه رسانیدند لابد لوینیا از بلده لوینیم کوچ داده بگوشه بیشه در رفت

و در آنجا رحل اقامت انداخت تا زمان حمل سپری شد و پسری از وی متولد گشت ، نام پدر بفرزند گذاشت و هم او را «اینس» خواند وملقب به «سلويس» گردانید ، لکن خوبشان لونییا هم دست از او باز نداشتند و گفتند : وی بگوشه گریخته و از مردم کناره جسته ، بدان اندیشه است که با مردم بیگانه هم بستر شود و در کار زنا قیام نماید چون در این وقت «اسکانیس» پسر بزرگتر «اینس» که مادرش از اهل (طرای) بود بجای پدر حکومت داشت و خبر ولادت سلویس و تلخی روزگار «لوینیا» ضجیع پدر خود را اصغاء فرمود ، کس بفرستاد و سلویس را با مادرش بخانه خویش آورد و هیچگونه از حفاوت (4) و مهربانی در حق زوجه پدر و فرزند او دریغ نداشت، و بلده (لقین) که از نخست متعلق به (لتینس) پدر لوینیا بود با اراضی تابعه آن برادر کوچکتر خود «سلویس» مفوض داشت و او را در خدمت مادر خود سکون فرمود و آن مكانرا «البالانكا» نام نهاد که بلغت مردم ایتالیا بمعنی زمین دراز باشد ، آنگاه «البالانگا» کوچ داده بزمین دیگر رفت ، و در آنجا فت ، و در آنجا ساختی شایسته معین کرده برای نشیمن خود بنیان شهری نهاد ، و نام آن بلده رانیزه لوبیمه گذاشت و در آنجا بکار حکومت و نظم و نسق مملکت

ص: 303


1- منال : جایی که از آن سود و حاصل بدست آید.
2- مكاوحت : مقاتله
3- معادات : دشمنی
4- حفاوت : عظيم وتكريم

قیام فرمود ، و مردم لاتین را یعنی آنکسان که سخن ایشان بزبان لاتین بود ، پیوسته مطیع فرمان داشت و آسوده خاطر روزگار میگذاشت ، و چون مدت سی و هشت سال از حکومت او منقضی شد زمانش فرارسید، و از اینجهان رخت بربست و سلطنت او با برادر کهترش مقرر گشت ، مع القصه ، از اولاده اینس تا پانزده پشت در ایتالیا حکمرانی کردند ، که ذکر هر يك در جای خوده ر قوم خواهد افتاد . انشاء الله تعالى

جلوس جو وانک در مملکت چین

چهار هزار و چهار صد چهل و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

بعد از وفات (حيوسن) سلطنت از خانواده شينك تانگ انقراض یافت زیراکه حیوسن را فرزندی در خور جهانبانی نمود، پس جووانك كه سزاوار اریکه (1) خاقانی بود بتخت ملك برآمد، و سی و شش تن از فرزندان او بدرجه سلطنت رسیدند، چنانکه ذکر حال هر يك در جای خود مرقوم خواهد افتاد ، مع القصه : جووانك پسر خيرون قروان است و (حیرون وان) مردی حکیم و دانشور بود ، چنانکه در تمامت مملکت چین بحصافت (2) عقل ورزانت رای اشتهار داشت و آن فالی که بعقیده مردم چین قبل از هبوط آدم علیه السلام بود فوکی نام آورده بود، چنانکه در مقدمه این کتاب مبارك مسطور (3) گشت ، وفهم آن صورت فال بغایت صعب مینمود ، حیرون و ان مسایل غامضه (4) آنرا روشن ساخت و مشکلات آنصحیفه را آسان فرمود ؛ و بنای آنصور تراکه بر هفت بود بر هشت در هشت نهاد تا شصت و چهار صورت از آن حاصل گشت و با فهم مردم موافق شد ، چنانکه هر کس از آن تفأل کردی : ورفع حاجت نمودی .

على الجمله : حيرون وان ببرکت دانش و حکمت چندان در نظرها بزرگ شد که اگر فی المثل خواستی بیزحمت حیوسن را از درجه سلطنت ساقط فرمودی خود متصدی امور جهانیان گشتی، لکن چون حکمت را با دولت برابر نمیداشت و تحصیل نبالت (5) را در جامه می پنداشت جلالت محال ، همواره در زاویه خمول (6)

ص: 304


1- اریکه : تخت
2- حصافت : استواری
3- مسطور : نوشته
4- غامضه مؤنث غامض : مشکل ، سخت
5- نبالت : بزرگوار
6- خمول : گمنامی

نشست و دل با حطام (1) دنیوی در نیست ، و جودانك فرزند وی نیز در خدمت پدر يكسب حقايق ووصول بادقایق مشغول بود، تا از جمله حکمای دانشور گشت و بعد از پدر چون دولت دودمان شينك تانگ بنهايت شد بی مانعی و منازعی بر سریر خاقانی نشست ، و مرتبت جهانبانی یافت ، و ابواب عدل و نصفت بر چهره جهانیان بازداشت و مردم را بفرط جود و احسان وبسط امن و امان امیدوار فرمود وقواعد نیکو در کاردین و دولت آورد از جمله تعیین فرسنگ در منازل از مخترعات خاباروی است چون کار پادشاهی بسازی محکم گشت در دفع وانك كه شرح حالش هم از این پیش گفته آمد یکجهت شد ، روانك از آنروز که کار سلاطین چین از ترکتاز مغول سخت نابسامان بود لوای مخالف برافراشت و در شهر جو کوه که بر یک جانب اراضی خانبالیق است سکون فرمود و مدت سی سال عدالت کار همیکرد و مردم را در سایه حفظ و حراثت بداشت آنگاه بنای ظلم و تعدی نهاد و سی سال نیز بدینگونه روز گذاشت ، و او را خاتونی در سرای بود مسمی بداکی ، وجووانك را باوى محبتى فراوان بود که بیشتر در امور مملکت از رای او تجاوز نکردی و در زشت و زیبای امور مشورت او را صواب شمردی این نیز مورث فتور (2) امور جمهور بود مقرر است که چون وانك خاطر بالهو و لعب موافق کرد و بساط ساز و طرب بگسترد، بفرمود: تا سرائی از بهروی ساختند که هیچ روزن و رخنه در شرفات (3) وغرفات (4) ورواقات (5) آن پدید نبود و عرصه رحبه (6) را نیز مسقف کردند تا تمامت آنخانه مانند شب دیجور (7) تیره و تاريك شد و نام آنخانه راه حسنك ، نيكون نهاد که بلغت ایشان بمعنی شب در از است؛ پس هر گاه که آغاز طرب فرمودی و ساز باده گساریدن کردی بدان سرای در شدی با شمع های افروخته، وقمطرهای (8) افراخته

ص: 305


1- حطام : مال دنيا
2- فتور: سستی
3- شرفات جمع شرفه : ایوان.
4- غرفات - جمع غرفه: اطاق كوچك بالا.
5- رواقات جمع رواق : پیش خانه
6- رحبه : ساحت خانه
7- دیجور : شب بسیار تاريك .
8- قمطر : این کلمه در اینجا بقلط نوشته شده و صحیح آن مقطر به عنای منقل است.

و تمامت آنخانه چون ساخت گلشن و روز روشن آوردی یکصد شبانروز علی التوالی (1) بشرب مدام روزگار بردی و چون از آنسرای بدر شدی، این جمله را یکشب شمردی ویکی از چاکران او که اولی نام داشت : برای ترتیب و تحصیل خمر و دیگر مسکرات در ممالک محروسه کرد بر می آمد و حملهای گران از شراب مروق (2) مهیا کرده بدر گاه پادشاه میفرستاد، و اگر وقتی و انك سر از خمر و خمار بر میداشت ، خاطر بر آزار و اضرار (3) خلق میگماشت و مردم را رنجه و شکنجه میفرمود ، و هیچ از زیان خاص و عام و قتلهای تا بهنگام مضایقت (4) نمیکرد، تا آنگاه که وقت مکافات نزديك شد و جو وانك بر مملکت چین و ماچین و تبت و ختاوختن استیلایافت و برای دفع وانك يكجهت شد ، و لشگری چون رینگ بیابان وستاره آسمان فراهم کرد و از دار الملك بيكن» کوچ داده باراضی خانبالیق آمد ، چون خبر ورود جووانك واشگر کشی او در جو کوه گوشزد و انك گشت ، چندانکه برای مدافعه و مقاتله در تجهیز و ترتیب لشگر کوشید مفید نیفتاد ، چه مردم از وی خاطر رنجیده و دل گریخته داشتند و سپاهیان از آلات و ادات حرب و ساز و برگ رزم عریان بودند ، وانك بدانست دیگر مخلصی پدید نشود و عنقریب بدست دشمن مضبوط گردد ، بفرمود : تا آتشی عظیم برافروختند ، ودستاری (5) برسر فرو کشیده خویش را در میان آتش افکند ، و ببود تا پاك بسوخت ، آنگاه جووانک بی آسیب گردی و کلفت نبردی ببلده جوکوه در آمد ، و مردم بشکرانه آنکه از تعدى وأنك رستند ، بی اکراه بحضرت او پیوستند و آنمملكت نیز ضميمه ممالك جووانك گشت ، و در سایه امن و امان درآمد

مع القصه : چون جووانك هفت سال در مملکت چین حکمرانی فرمود ، روز گارش بنهايت شد و فرزند اکبر خود جنگ وانك را بجای خود ولیعهد ساخته و جای پرداخت

ص: 306


1- على التوالى: پشت سر هم
2- مروق: صاف شده
3- اضرار: زیان رساندن
4- مضايقت : دریغ داشتن
5- دستار : دستمال

غلبه (سیکان شینگ)

ملك مصر بر بیت المقدس چهار هزار و چهارصد و چهل و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. سیکان شيك ملك مصر كه شرح جلوس او بر سریر پادشاهی از این پیش مرقوم افتاد ، بعد از وفات سلیمان علیه السلام چون آل یهودا و بنی بنیامین نیز از در طغیان و عصیان در آمدند و مرتکب مستنكرات (1) ومنهيات (2) گشتند ، و از حراست دین و دولت مکافات آمدند، پس چنان شد که سیکان شیگ لشگری افزون بازماندند ، مستوجب از حوصله حساب فراهم کرده بارض اسرائیل تاختن کرد؛ و در کنار بیت المقدس مکمن (3) جست ، رحبعام بن سلیمان علیه السلام که در این وقت سلطنت آل یهودا داشت در اقتدار بازوی خود ندید که باسیکان شیگ از در کارزار پنجه زند لاجرم نرم گردن وفروتن سرطاعت وضراعت (4) پیش داشت و با مشایخ بنی یهودا باستعجال تمام او را استقبال کرد ، وفرعون مصر بيمانعى و منازعی به بیت المقدس در آمد : و هر مال که در خز این مسجد اقصی سلیمان علیه السلام بودیعت نهاده بود ، بنهب وغارت بر گرفت ؛ از جمله دویست چتر زر بود که هر يك ششصد متقال قدس (5) ذهب خالص وزن داشت سیصد سپر بود كه هر یك سه من قدس که هر یکمن پنجاه مثقال قدس زر باشد ، و دیگر تخت سلیمان علیه السلام بود که صفت و صورت ترتیب آن در قصه سلیمان علیه السلام مرقوم افتاد.

على الجمله : سیکان شیگ خز این مسجد اقصی را از گنج زرتهی کرده باز گشت ، لکن هیچکس از آل یهودا را از حمت نرسانید ، و تنی را مقتول نساخت چون بساحت خویش پیوست ، بر آن شد که بر سریر (6) سلیمانی برروده آنرا نخت سلطنت در سرار گرداند ، و آن تخت چنان بود که چون سلیمان بدان بر میشد ، در پایه اول آن شیرهای زرین که از جانبین تخت بودند، سرهای خویش را فراهم کرده فرود میداشتند ، تا

ص: 307


1- مستكرات جمع مستنکر: کار زشت
2- منهيات - جمع منهى : نهی شده
3- مکمن : کمینگاه
4- ضراعت: زاری و خواری
5- قدس: وزن مخصوص هود که برابر با سه مثقال و دو دانگ است.
6- سریر : تخت.

سلیمان پای بر سر شیران گذاشته صعود میفرمود ، بدین گونه در شش درجه تخت بر دوازده شیر زرین میگذشت آنگاه، صورت فرشته زرین بود که بال پیش میداشت ، و سلیمان پای بر آن میگذاشت و برزبر تخت شده قرار میگرفت ، چون سیکان شيك را از تعبیه آن تخت آگهی نبود ، و قانون بر شدن بر آنرا نمیدانست ، آنگاه که پای بر آن نهاده بر رفت (1) از زیر تخت در افتاد و پایش خورد بشکست و مادام که زنده بود لنگ بماند.

مع القصه : چون سیگان شيك خزاین بیت المقدس را بر گرفت و برفت رحبعام در ازای آن سپرها و چترهای ذهب بدان وزن شماره سیر و چتر از نحاس بساخت و در خزاین مسجد مخزون نمود لكن در زمان سلطنت خویش از مناهی (2) و ملاهی (3) احتراز نداشت و پیوسته بایور بعام بنباط از در مخاصمت و داوری بود تا آنگاه که در گذشت و سلطنت آل یهودا را با فرزندش ابیام گذاشت چنانکه در جای خود مذکور خواهد شد .

مقرر است که رحم مام بن سلیمان علیه السلام چهل ساله بود که بر تخت چهل ساله بود که بر تخت ملکی جلوس فرمود و هفده سال سلطنت کرد و از جمله ایام پادشاهی یکسال در یمن استیلا داشت و ناشر بن عمرو بن شراحیل سلطنت يمن را از او باز گرفت چنانکه مرقوم افتاد ، و سلیمان این فرزند را دوازده سالگی از نعمای عمانیه بهمرسانید و آنگاه که رحبعام وفات کرد در قریه داودش با خاك سپردند .

جلوس جبك وانك در مملکت چین

چهار هزار و چهارصد و پنجاه و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود) جبك وأنك پسر جودانك است و او اول ملکست از خاندان جووانك كه بر اریکه خسروي برآمد و مملکت چین و ماچین و ختاو ختن را فرو گرفت و بر خرد و بزرگ نافذ فرمان گشت ملکی با حصافت (4) عقل ورزانت رای بود و از دانش و حکم پدر بهره وافی داشت و در زمان او سپاهی و

ص: 308


1- بررفت: بالا رفت
2- مناهی - جمع منهی : نهی شده
3- ملاهي جمع ملهی: بکسر اول آلت لهو.
4- حصافت : استواری

رعیت آسوده حال بزیستند و با آسایش و آرامش روزگار بردند چون مدت چهل و هفت سال از سلطنت او بگذشت و روز مرگش فرار سید فرزند اکبر دار شد خود كنك وانك را طلب کرد و در پیش خویش بنشاند و او را بعدل و نصفت وصیت کرد و از امور ملکداری و جهانبانی آگاهش ساخت و ودیعه سلطنت را با وی گذاشته دم در کشید و

بسرای آنجهانی خرامید

جلوس ابیام در آن یهودا

چهار هزار و چهارصد و شصت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود ابیام پسر در حمام بن سلیمان است که بعد از بدر بر آل یهودا و بنی بنیامین سلطنت یافت و اسم مادر وی (معخا) دختر ابيشالوم بود که رحبعام او را از ارض رمتا آورد

على الجمله ابیام نیز مانند پدر از معصیت خدای پرهیز نمیفرمود و در افعال و اعمال اقتفاء (1) با داود و سلیمان علیه السلام میجست چون بر سرير ملك برآمد و کار مملکت بروی راست شد بعزم جنگ بود بمام بن ناباط کمر بر بست و چهار صدهزار مرد جوان شمشیر زن از آل یهودا برگزید و هر يك در روز جنگ بازوی زور آور و دل قوی داشتند و برایشان سرهنگان و سپهسالاران برگماشت و از بیت المقدس کوچ داده بجبل افرائیم آمد و از آنسوی بود بعام چون این خبر بشنید مردان جنگ را از اسباط عشره طلب فرمود و هشتصد هزار مرد نیغ زن فراهم آورد و در دامان جبل تلاقی فریقین شد ابیام مرکب خویش را براند و در پیش روی سپاه دشمن بایستاد و گفت : ای یور بعام وای آل اسرائیل خداوند این پادشاهیر اباد اوده ما فرمود و از پس او میراث فرزندان او باشد همانا یور بعام که بنده سلیمان بود با مولای خود عصیان ورزید و با فرزندش رحیمام مخالفت آغاز کرد و شما برخلاف حق بگرد او در آمدید و آغاز بتپرستی نهادید و با گوساله سجده کردید هرگز با این اعمال رستگاری نخواهید یافت و خلاصی نخواهید جست ابیام در این سخن بود و لشگر بود بعام اطراف آل یهودا را احاطه میساخت ناگاه بنی یهودا نيك نظر کردند خود را در میان سپاه دشمن یافتند غوغائی عظیم از بنی یهودا برخاست خدام بیت الله باد در بوقها در انداختند و کرناهای جنگ بنواختند دو لشگر بزرگ

ص: 309


1- اقتفاء : پیروی و متابعت

در هم افتادند و تیغ در هم نهادند جنگی صعب در پیوست و در پایان کار سپاه یور بعام بشکست چنانکه پانصد هزار تن از ایشان پراکنده و زخمی و مقتول گشتند و یور بعام از پیش بگریخت و ابیام چون شیر خشمگین از دنبال او همی تاختن کرد و اموال و اثقال آنجما عترا بنهب وغارت آورد و بهردیه و قریه که رسید مانند بیتایل و عفرون و دیگر جای هرچه بیافت برگرفت و مظفر و منصور به بیت المقدس باز آمد در این وقت آل يهودا نيك بزرگ شد و سلطنت ایام عظیم گشت و در مدت زندگانی چهارده تن دختر از قبایل بزنی گرفت و از ایشان بیست و شش پسر و شانزده دختر بوجود آمد و از جمله پسران او «آسا» قایم مقام پدر گشت چنانکه در جای خود گفته شود و مدت سلطنت ایهام در بنی یهود اسه سال بود .

جلوس (آسا) در آل یهودا

چهار هزار و چهارصد و شصت و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود آسا پسر ابيعام بن رحبعام بن سلیمان علیه السلام است بعد از وفات ابیام در بیت المقدس ملکی بر آمده و بر آل یهودا و بنی بنیامین سلطنت یافت مردی نیکخوی و پاکیزه سیرت بود و بر آئین داود وسليمان عليهما السلام میزیست چون كار ملك بروی راست شد هر بدعت که ابیغام ور حمام نهاده بودند برانداخت و بت خانها را خراب کرد و بتها را در هم شکست مادرش مخا چون کیش بت پرستان داشت از بلاد خویش اخراجش فرمود و اصنام او را شکسته در وادی قدرون بخاك نهفت مملکت خویش بناهای رصین (1) و عمارات دلکش بر آورد و مردم، در زمان او نيك آسوده و فار غبال زیست کردند و او را سیصد هزار مرد از آل یهودا بود که با شمشیر و نیزه مصاف میدادند و دویست هزار مرد زاد مرد از آن بود، که همه زره بنیامین بود و سلاح آهنین در برداشتند و کماندار بودند و مدت سلطنت وی در آل یهودا چهل و یکسال بود و دیگر احوال او در ذیل قصه عزریابن «عدو» علیه السلام وسیر (2) حنانی پیغمبر مذکور خواهد شد و رزمی که در میان آسا وملك مصر وحبش واقع شدنيز

ص: 310


1- رصين : استوار
2- سير - مجمع سیرت : مذهب و سرشت .

در قصه «زیراء» فرعون مصر مرقوم میافتد

جلوس شاداب در اسباط عشره

چهار هزار و چهار صد و شصت و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون بر ابهام بن ناباط رخت از جهان بربست و بسرای دیگر منتقل شد ناداب مهین فرزند او بجای پدر بر سریر مملکت برآمد و بر اسباط (1) عشره سلطنت یافت و بر آئین بر ابعام همیرفت و هیچ دقیقه از عصیان و طغیان فرونگذاشت ، و پیوسته بعبادت اصنام و اونان روز شمرد تا مدتش سپری شده بدست بعشاء عرصه هلاك ودمار گشت (2) ، چنانکه در ذیل قصه بعشا مذکور خواهد شد مدت ملکش در آل اسرائیل دو سال بود.

جلوس (بعثا) در اسباط عشره

و چهار هزار و چهارصد و شصت و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود بعشا بن احیا از احفاد (3) و اولاد ساخار بن يعقوب علیه السلام است، چون دو سال از ایام سلطنت ناداب بن يار بعام منقضی شد جمعی را با خود متفق کرده رایت مخالفت افراخت و برناداب بشورید ، چون او را با بعشا پای مقاومت نبود ، بارض «غبوق» شده محصور گشت ، و بعشا لشگری عظیم بگرد او در آورده کار بروی تنگ ساخت تا آنکه بغلبه و یورش (4) برناداب دست یافت ، و او را بتی بتيغ بگذرانید و خود بر سریر مملکت برآمد و چون کار ملک باوی استقرار یافت فرمانداد : تاجمیع اهل بیت ناداب ویرا بعام را بقتل آوردند و مدت بیست و چهار سال در آل اسرائیل باستقلال سلطنت کرد و بر آئین ناداب ویرانعام در حضرت یزدان نافرمان بود و در مدت زندگانی پیوسته با آسا ملك آل يهودا خونریزی و خصومت داشت چنانکه بعضی از سیر او در ذیل قصه آسا و یهود بن حنانی و حنانی علیهما السلام مذکور خواهد شد.

على الجمله : چون زمانش بیای رفت و وداع جهان گفت جسد شرا در ارض ترصاء

ص: 311


1- اسباط جمع سبط : قبيله
2- دمار : هلاکت
3- احفاد - جميع حفيد : فرزندزادگان
4- یورش: حمله ناگهانی

مدفون ساختند و سلطنت با فرزندش الامتصل شد چنانکه در جای خود مذکور شود صفر .

(ظهور یهو)

چهار هزار و چهارصد و شصت و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود یهود علیه السلام تا پسر خنانی است و از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است و لفظ یهو در لغت عبری بمعنی بوده شده باشد آنحضرت در زمان سلطنت بعشا » بشرف نبوت اختصاص یافته بنزديك او شد و فرمود: ای بعشا خدای میفرماید : که ترا از آن اسرائیل برگزیدم و سلطنت قبایل عشیره را با تو گذاشتم تا بشکرانه این نعمت عبادت کنی و از نهج (1) عصیان کرانه (2) جوئى اينك بآئين ناداب و بر ابهام از در عصیان بیرون شدی و طغیان ورزيدي زود باشد که هم خاندان تو چون خاندان ناداب ویرا بعام ویران کنم و هرکس از تو در آبادانی بمیرد بخورد سگان دهم و هرکه در صحرا گذرد علعمه طيور سازم ومصداق قول «یهو» علیه السلام افعال «زهری» بود با اهل «بعشا» چنانکه در جای خود مذکور شود انشاء الله.

جلوس افراسیاب در توران زمین

چهار هزار و چهارصد و شصت و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

افراسیاب پسر پشنگ بن شانباسب بن ورشيب بن ترك بن زو بن شروان بن تور بن فریدون است، و پشنگ پدر او را «زادشم» نیز گفته اند، و همچنان آن پسر وی که «بشیده» ملقب بوده «بشنگ» نام داشت .

على الجمله : افراسیاب خوی پلنگ و جلادت هزبر بود در این وقت بر آن شد كه بر منوچهر بشورد و ملك موروث را دیگر باره بدست کند ، احفاد تورو عشیرت خود را در این اندیشه با خویش همداستان کرد و جمعی از لشگریان را با خود متفق ساخته رایت مخالفت منوچهر برافراخت ، و عمال و براکه در ممالک ترکستان آمر و ناهی بودند برخیرا باتیغ بگذرانید و بعضی را مطیع فرمان نمود ، وروزی چند بر نیامد که بر تمامت

ص: 312


1- نهج : راه روشن
2- كرانه: جوئی بکنار روی.

مملکت ترکستان استیلا یافت ، و از کنار دیوار چین تا سر حد ماوراء النهر را پادشاه شد آنگاه عزم جزم کرد که مملکت ایرانرا فرو گیرد و خون تور از منوچهر باز خواهد ، پس لشگریکه از (1) حیز حصر و درجه احصاء بیرون بود ، از قبایل ترك فراهم کرد و از آب «آموی» عبور فرموده بارض ایران در آمد و برای آنکه قواد (2) سپاه را در حضرت بیگناه نسبت دهد و پادشاه را از لشگریان بدگمان فرماید ، نامه چند باعیان درگاه منوچهر مرقوم داشت، از جمله با «قارن» نوشت : که مکتوب تو رسید و مراتب عقیدت تو معلوم گشت ، چون کار منوچهر فیصل پذیرد ، در سایه مهرها ما آسوده خواهی زیست ، اکنون وظیفه آنست که در اختلال (3) امور منوچهر بدان روش که نگاشته بودی ، اهمال روانداری و با عهد خویش و فاکنی ، آنگاه بارسول فرمود : که این مکاتیب را چنان بحضرت منوچهر میرسانی که بدست ملازمان در گاه افتد و پادشاه ز مضمون نگارش آگاه شود ، فرستادۀ افراسیاب آن نامه ها را بر گرفت و بدار الملك منوچهر آمده، جملگی را در انجمن ملازمان ملك بگوشه در افکند ، و خود بطرفی بگریخت ، یکی از مقربان حضرت آنرا بیافت و با خدمت منوچهر برد ، چون پادشاه از مضمون نامه های افراسیاب آگاه شد، با سران سپاه دل بد کرد ، و قار ترا گرفته محبوس فرمود ، و از اینروی بزرگان ایران نیز از پادشاه هر اسناك گشتند ، و این مایه فتوری (4) عظیم شد .

مع القصه : منوچهر چون از عزیمت و ركضت (5) افراسیاب آگاه گشت بفرمود : تا مردان جنگ از هر جانب گرد گشتند و سیاهی عظیم ساز داده بسوی افراسیاب فرستاد ، و در حدود خراسان هر دو لشگر بهم رسید و جنگ در پیوستند ، بعد از کشش و کوشش بسیار سپاه منوچهر چنان شکسته شد که دیگر باره فراهم نتوانست گشت و افراسیاب از دنبال ایشان تاختن همی کرد، و بهر دیه و قریه که فرود شده ویران ساخت

ص: 313


1- حيز: مكان
2- قواد - جمع قائد: پیشوا
3- اختلال: در هم بر هم شدن
4- فتور : سستی
5- رکضت : حرکت

و امصار (1) ایرانرا بهرجا عبور داشت عرضه نهب و غارت فرمود ، بدین قانون طی مسافت کرد ، تا بحوالی مملکت ری رسید ، منوچهر بدانست که باوی نیروی برابری ندارد ، اگر چند قلعه «طبرك» كه از بناهای اوست محکم بود ، سکون آنجا را صواب نشمرد ، وبجانب «رستمدار» گریخت و بموضعی که آبراه «کورشیده» «رستاق» گویند فرود شد ، وفيمابین «تو شهده» و قریه» «کنش» را خندقی کرد چنانکه از کوه تا دریا در حیطه آن خندق بود، و هنوز آثار آنچه بنیان کرده یاد نداشت .

مع القصه : منوچهر خود و لشگریان و سران سپاه و قارن که در اینوقت بیگناهی او در حضرت معلوم بود ، در آنجا اقامت فرمود، وزن و فرزندان خود را بقلعه مور در آنزمان «بمایهز» مشهور بود؛ فرستاد و بلده رویا نرا كه دار الملك رستمدار است رویانرا بنیان کرد، افراسیاب نیز چون مملکت ری را خراب کرد ، و هر آبادی را منهدم ساخت وقنوانرا محو فرمود ، از دنبال منوچهر بر ستمدار در آمد و او را محصور نمود ، و مدت دو سال این محاصره بدراز کشید، و هر روز در میانه مصافی میرفت و از جانبین مردان جنگ بمبارزت و مقاتلت بیرون میشدند، و چندتن عرضه هلاك ودمار میگشت ، چون زمان کارزار سخت ممتد (2) شد و منوچهر ترکانرا از درنگ فراوان خسته خاطر یافت ، برای هدیه درگاه افراسیاب از سیم خالص وزرناب وجواهر ثمین (3) ولالی (4) خوشاب و جامهای زرتار واوانی (5) مرصع بجواهر آبدار ، سازوبرگی که سزای خدمت ملوك بودى ؛ فراهم کرد و بدست رسولی چرب زبان سپرد و گفت : این اشیا پیشکش در حضرت افراسیاب پیش گذران و از من بگوی که امتداد محاصره و استمرار مشاجره مورث تخريب طرفين و تضييع (6) جانبين خواهد بود ، و هم بپایان کار این کار بیای نخواهد رفت و فتح این قلعه میسر ؛ نخواهد شد ؛ لاجرم صلاح وصواب آنست که در کار مصالحه مسامحه روانداری، و این مقاتله ومقابله را بمداهنه (7)

ص: 314


1- امصار - جمع مصر : شهر.
2- ممتد: دراز شدن
3- ثمین : گرانبها
4- لالى - جمع لواو : مروارید
5- اوانی - جمع انا: ظرف
6- تضییع : ضایع کردن
7- مداهنه : قریب دادن

و مهادنه (1) تبدیل فرمائی ، چون فرستاده منوچهر با خدمت افراسیاب امدواشیای خویش را پیش داشت و رسالت خود را بگذاشت افراسیا برا آن تنمر (2) و تکبیر که در نهاد بود ، جنبش کرد و فرستاده منوچهر را از پیش براند، و گفت : هرگز از این اندیشه بر نگردم؛ و مادام که این بنیانرا عرضه انتحا (3) و انهدام نسازم بر نخیزم ؛ و اعیان حضرت و صنادید (4) دولت چندانکه در اصلاح ذات البين الحاح (5) کردند و گفتند اگر یکماه دیگر پادشاه در نگ فرماید از قلت زاد و علوفه کار بر لشگریان تنگ شود هم مفید نیفتاد ؛ مردم چون دیدند که آنهمه زاری و ضراعت (6) در کار مراجعت وقعی نداشت ، خاطر بر آن گذاشتند که بیکناگاه پشت برپادشاه کرده روی باوطن مألوف (7) آرند؛ افراسیاب بفرفراست و تشحيذ (8) کیاست این معنی را دریافته و ضرورت داعی افتاد ، که در این اندیشه بالشگریان مسامحه ورزد ؛ و با منوچهر از در مصالحه بیرو نشود پس بآمد شد (9) سفرا کار با صلاح آمد و مقرر شد که از کنار آب جیحون تاباب الابواب منوچهر را باشد و ماوراء النهر وصفحات ترکستان تا کنار دیوار چین را افراسیاب سلطنت کند و بر این قانون سجلی (10) کردند و مواثيق استوار داشتند که من بعد مخالفت نيا غازند (11) و از این گفته بدر نشود آنگاه افراسیاب با لشگر خویش کوچ داده و همه جا راه برید تا هم از جیحون بدانسوی شد و در مملکت ترکستان اوای سلطنت را برافراخت و منوچهر پس از وی از تنگنای محاصره بیرون شده در ساحت ری فرود شد و مردم گرداد فراهم گشتند و فرمانداد تا پیر و جوان از زن و مرد هر کس که در ممالک محروسه بود بدرگاه حاضر شد و از حال ایشان و آنسختیکه از ترکتاز

ص: 315


1- مهادنه : مصالحه
2- تنمر: تند خولی .
3- انحاء : زوال و نیستی
4- صناديد - جمع صنديد : مرد بزرگ و دلاور
5- الحاح: زاری کردن
6- ضراعت: خواری
7- مألوف : الفت گرفته
8- تشحيذ : حدث، و مراد در اینجا سرعت انتقال است
9- سفرا - جمع سفیر نماینده
10- سجل: دفتری که در آن صورت دعاوی و اسناد و احکام را نویسند
11- نیا غمازند: شروع نکنند

ترکان دیده بودند باز پرس فرمود و خاطرهای پریشانرا بتفرقه سیم وزر مجتمع ساخت تا هم چنان دیگر باره مردم از دل و جان سلطنت او را گردن نهادند و اوامر و نواهیش را مطبع و منقاد شدند آنگاه (1) موبدیر که سرآمد دانشوران زمان بود در پهلوی خویش جای داد تا گواه مقال باشد او خود برخاست و اینخطبه با خلق بر خواند و پس از ستایش یزدان پاک چنان فرمود که (ایمردم) سلطان ستوده کیش آنست که روز گار خویشراء برعایت رعیت مصروف دارد و بعد از پرستش بزدان پرستاری ایشان پردازد و احقاق حقوق خلق را فرض شمارد و هیچ مظلوم را در پنجه اقتدار ظالم نگذارد و برای منفعت خویش تجديد رسوم و رسم بدعت نكند و جاهل وعالم و عامی و عارف را بشمول عواطف و عوارف (2) وايثار (3) تالد وطارف (4) خرسند و بهره مند سازد و از خلاف وعده انحراف لازم شمارد و با دروغ فروغ نجوید حلمش بر غضب فزونی کند دعفوش از انتقام پیش دستی گیر دو قاتلان را از تاخیر قصاص هناص نفرماید (5) و دزدان را در مضای سیاست (6) حراست نکند و دست ظالمانرا از آزار زیر دستان بسته دازد و و بال عمال خوش را بر نفس خود حمل نکند و عام و خاص را از هیچ نعمت باز ندارد و هیچ خوردنی و پوشیدنی را مخصوص خود نشمارد و آنچه در وجه چاکران حضرت مقرر داشته بی ضجرت (7) برساند و بندگان موتمن (8) را بی حجتی مبرهن كیفر نکنند و بسعایت (9) نمامان در حق ایشان (10) بدگمان نشود و رعایا را خزانه خویش داند و چندانکه تواند در توفیر (11) مال ایشان جهد کند و لشگریان را از ساز و سلاح نبرد توانگر فرماید و در انجام زاد و راحله کار بم ساهله ومماطله

ص: 316


1- مؤبد : مرد روحانی زردشتی
2- عوارف - جمع عارفه : عطيه
3- تالد : کهنه
4- طارف : تو
5- مناص : پناه، جای خوار
6- مضای : مجرا ، مورد
7- ضجرت: دلتنگی
8- مؤتمن : شخص امین و طرف اطمنان
9- سعایت : بدگوئی و سخن چینی .
10- نمامان - جميع نمام : سخن چینی
11- توفیر: زیاد کردن

نگذارد تا در روز جنگ کار بر اعدا تنگ کند و دشمنان را مغلوب و مقهور نماید اما رعایا میباید مدت خویش بر کسالت موقوف ندارد و در ارتقای (1) مقامات علیه (2) و استعلای (3) بر مدارج (4) سینه مساعی جمیله معمول دارند و در کسب وجوه معاش و طلب مايه معيشت جاهد و ساعی باشند و خراج سلطانیرا بیکلفت و توانی بگذارند (5) اما قواد لشگر (6) و سران سپاه باید خدمت پادشاه را با کراه ندارند و در مقاتله بادشمن گرد مماطله و تهاون نگردند و هر يك با دولت پارشاه خود را عظيم شريك شناسند و در تحصیل نام نيك بكوشند

(چون منوچهر اینخطبه بپایان برد بزرگان سپاه صنادید در گاه و اعیان دولت و دانایان حضرت زبان بست ایش و نیایش گشودند و بر حصافت رای و سماحت (7) طبع و صفای نیت و حسن طویت (8) پادشاه تمجید و تحسین کردند، و دیگر باره باوی بپادشاهی گواهی دادند و سلطنت او را با میمنت مقرون شمردند آنگاه منوچهر زبان برگشاد و با ایشان خطاب کرد و گفت. اینک ایران از ترکتاز تركان ویران گشته و آنساحت با نزهت (9) از ركضت (10) افراسیاب خراب مانده هم اکنون باید در احیای آبارو (11) انهار و تعمیر (12) بلاد و امصار ومنع (13) دخول سپاه اجنبی و رفاه حال مسن و صبی و تجهیز لشكر وترفيه (14) کشور یکجت بود تا این مملکت بحال نخستین باز شود ،

و این ساحت رحبه (15) راحت گردد ، همگنان سر اطاعت و انقباد پیش داشتند و

ص: 317


1- ارتقاء : بلند کردن
2- عليه : بكسر اول : مرتبه بلند
3- استعلاء : برتری خواستن
4- سینه : مؤنث سنی : رفیع
5- توانى : سستی
6- قواد - جمع قائد : پیشوا
7- سماحت: جوانمردی
8- طویت : نیت و خاطر
9- نزهت : خرم
10- ركضت : حرکت
11- آبار - جمع بئر : چاه
12- انهار - جمع نهر : رود
13- امصار جمع مصر : شهر
14- ترفيه : در آسایش قرار دادن
15- رحبه: زمین وسیع ساخت خانه، میان سرا ،

گفتند: با فرمان پادشاه از خاك و خاره بالین و بستر کنیم و بآب و آتش اندر شویم پس منوچهر بفرمود : تا آن انجمن راخوان پیش نهادند و خوردنی حاضر ساختند و از کاراکل و شرب سیاهی نامحصور بحر است حدود و ثغور معین کرد، چنانکه از آن پس از هر سوی که با ترکان مصاف دادند ، ایشانرا هزیمت کردند ، و بعد از فتنه افراسیاب شصت و هشت سال دیگر منوچهر در ایران پادشاهی داشت که تمامت سلطنت او یکصد و بیست سال بوده، و با سلیمان علیه السلام ایمان داشت ، و بر شریعت موسی علیه السلام میزیست و کوفتن نوبت (1) در صبح و شام از مخترعات خاطر اوست و اینكلمات حکمت آمیز باوی منسوب داشته اند : من تورط فى الامور بغير نظر في العواقب تعرض لقادحات النوائب ، (2) و هم او گوید: عفو الملك اعظم من ملكه (3) وهم ازوست «الجند المسلطان كالا جنحة المطير» (4) مقرر است که چون منوچهر اجل محتوم و وقت معلوم را قریب دانست، فرزند خویش نودر را طلب داشت و ولایت عهد خویش را بدو گذاشت ، و بایند و اندرزش از رموز جهانگیری و جهانداری آگهی داد ، و گفت : ایفرزند برسهل وصعب دنیا عبور کردم ، و مملکتی عظیم مسخر آوردم ، و پادشاهی بزرگ یافتم ، وکین ایرج را از سلم و تور باز جستم و مدتی فراوان با خصب نعمت معیشت کردم ، اکنون که هنگام دم گسستن و وقت بار بر بستن است ، جمله در پیش چشمم پیش از خوابی و خیالی نمودار نیست ؛ پس دانا آن است که دل بدنیا در نبندد ، و بریندار خویش و نمودار چند غره (5) نشود ، و در هر کار حق بیند و براه ، حق رود، و چون اینسخنان بگفت قطر مچند از دیده بیارید و گذشت .

جلوس (طاطایون) در مملکت بابل

چهار هزار و چهار صد و هفتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود طاطایون

ص: 318


1- نوبت : نقاره
2- هر که بدون تدبیر و تأمل در کارهایی قدم گذاشته وارد شود، بدون آنکه عاقبت و سرانجام آنها را در نظر بیاورد. هر آینه خویش را در حوادتی افکنده که در آن سر زنش و طمن فراوان است
3- گذشت پادشاه از مملکت او برتر است
4- لشگر پادشاه همانند بالهای پرنده است
5- غره : مغرور

ابن مسروس بعد از پدر بر سریر ملکی جلوس فرمود ، و در مملکت بابل و نینوا سلطنتی برگ و نوا کرد و در حضرت منوچهر باظهار عقیدت مبادرت فرمود ، و بدستیاری تحف و هدايا عقد موالات (1) باوی استوار داشت ، چنانکه بفرموده منوچهر و اعانت وی بمردو مال نهر فراتر احفر کرد و عراق را از آب سیراب ساخت ، دانواع اشجار و ریاحین از کوهسار و بیشه ها آورده باغ و بوستان چند بر آراست و آن مملکترا نيك معمور کرد و هموار اوقات خویش را بتعمير ممالک محروسه مصروف داشت چندانکه رعیت و اشگری از حسن سلوك وبسط مآثر (2) وبذل عوارف (3) وی راضی را و شاکر بودند مدت سی سال در مملکت بابل و بینوا و دیار بکر ارض روم میمنت سلطنت کرد آنگاه فرزند اکبر خود طاطاوس را وصیت بولایت عهد کرد و خود در مهد خاك غنوده گشت.

ظهور حنانی علیه السلام

چهار هزار و چهار صد و هفتاد و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

حنانی علیه السلام از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است و این لفظ بلغت عبری بمعنی شفقت کرده شده است مقرر است که چون بعشاء ملك اسباط عشره که ذکر حالش مرقوم افتادیدان سر شد که کار بر آساه پادشاه آل اسرائیل تنگ کند در سرحد مملکت وی بنای حص رامات گذاشت تا جمعی از مردم خویش را بدانجا سکنی بخشد که هیچ کس را بمملکت آسا عبور نگذارند و کار بر صادر و وارد تنگ کنند و با هداد بن طبرمون پسر حريمون ملك ارام که در دمشق حکومت میفرمود نیز مودت استوار داشت و در امور خویش بادی همدست و همداستان بوده آسا چون اندیشه او را بدانست خواست تا نیروی او را اندك كند نخست کس نزده داد فرستاد و از بیت المال زروسیم فراوان و دیگر اشیای نفیسه بر گرفت و بنزديك ادار سال داشت و گفت : میانه پدر تو و پدر من

ص: 319


1- موالات : دوستی
2- مآثر - جمع مأثر : كارتيك
3- عوارف - جمع عارفه : عطیه

همواره عهد دوستی محکم بود و من نیز با تو همیشه از در مصافات (1) و حفاوت (2) بوده ام، اکنون بعشابا من سر خصمی دارد و اندیشه ظلم و تعدی پیشنهاد خاطر ساخته چه باشد که این قلبا هدیه را از من قبول کنی و معاهده خویشرا بابعشا بانجام دهی، آسا بجمع (هداد) رسید و اندیشه او را بازدانست انجاح (3) مآرب او سمع را واجب شمرد و لشگری عظیم بر آورده بعضی از ممالك بعشار افر و گرفت بعشا بدين سبب از عمارت رامات بازماند و (آسا) نیز دست یافته لشگر فراوان بر انگیخت و بعرض مشا تاختن کرده هر خشب و حجر که او برای عمارت امات آماده ساخته بود آل یهود او بنی بنیامین برگرفتند تا بنیان دیگر برای خود استوار کنند در این وقت حنانی بنزد آسا آمد و فرمود : اى ملك آل یهودا متوکل بپادشاه دمشق شدی ، وعرض نیاز بسوی او بردی : این سبب ضعف حال وكسر (4) حشمت تو خواهد بود ، ولیکن اگر با خدای پناه میجستی و یاری از وی میطلبیدى ، بملك مصر ودیگر سلاطين چیره میشدی و در دست تو گرفتار میگشتند ؛ بزرگان آل یهودا چون سخن حنانی را اصغاه فرمودند ، هراسناك شدند که مبادا بكيفر افعال «آسا» حال ایشان بدشود «آسا» این معنی را دریافت و در خشم شده بفرمود : تا حنانی را بزندان برده محبوس بداشتند تا از اینروی هیبتی در دل خلق افتاده پادشاه را بچشم حقارت ننگرند ؛ و ساه مریض گشت و از هر دو پای مفلوج (5) شد ؛ و در مدت دو سال در بستر خویش خفته توسل بمعالجت اطبا میجست ، تا از جهان در گذشت و جسد او را در قریه داود باخاک سپردند، و بر سر مزار او بنیانی رفیع کرده با عطریات و مجمرهای بخور انباشته داشتند.

ظهور عزریا علیه السلام

چهار هزار و چهارصد و هفتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود عزریا بن

ص: 320


1- مصافات : اخلاص و دوستی داشتن
2- حفاوت : تعظيم و تكريم
3- انجاح : برآوردن حاجت
4- کسر: شکستن
5- مفلوج : آنکه بفالج مبتلا باشد مرضی که در يك طرف بدن تولید شده و دست و پارا از حرکت باز دارد.

عدد از اشراف پیغمبران بنی اسرائیل است : و لفظ عزر» بلغت عبری خدا مدد کرده باشد ، چون مرتبه نبوت یافت، بنزد « آسا» ملك آل نهودا آمد و با او خطاب کرد ؟ که ای پادشاه بیت المقدس اگر خدایرا اطاعت کنید جزای خبر یابید، و چون خدایرا واگذارید ید او نیز شما را واگذارد و همانا روزگاری دراز میگذرد که آل اسرائیل عصیان ورزیدند و پشت با فرمان خداوند کردند، و از این روی پیوسته در دست اعدا بشکنجه افتادند ، و هرگز خاطر شاد با ایشان دمساز نگشت ، چون « آسا» سخنان آ نحضر ترا اصغاء فرمود: بیشتر خاطر بدفع « آنام » (1) و کسر اصنام گماشت ؛ و ممالک محروسه را از بت و بت پرست خالی ساخت و مردم را در ماه سیم از سال پانزدهم سلطنت خویش در بیت المقدس جمع کرد و هفصد گاو و ششهزار گوسفند برای قربانی ذبح فرمود ، وحكم داد تا خلق در پرستش و نماز بدرگاه بی نیاز یکجهت باشند ، و سوگند یاد کرد که هر کس از شریعت موسی تخلف کند ، خواه صغير وخواه کبير اورا بقتل رساند، و هر چند از اوانی (2) ذهب و تیاب نیکو او را میسر بود آنرا به بیت المقدس آورده موقوف داشت ؛ و در اینوقت آل یهودا از آئین «آسا» نيك شاد خاطر گشتند.

جلوس زیراء

در مملکت مصر چهار هزار و چها رصد و هشتاد و چها رسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

زیراه که در تورات به «زرخ» ترجمه کرده اند بعد از سیکان شینگ رایت فرعونی برافراخت و برسیر بر جهانبانی بر آمد و بر مملکت مصر وجيش و سودان و نو به حکمرانی یافت و کار اشگری و رعیت را بنظم و نسق کرد آنگاه بدان شد که لشگری فراهم کرده به بیت المقدس تاختن کند و در نهب و تاراج آن اراضی اقتدا به سيكان شيك جويديس سی هزار گردون بارکس برای حمل و نقل ساز و برگ سپاه آراسته کرده و دو ، کرور لشگر از سواره و پیاده آماده ساخت و از مصر بیرونشده با آن سپاه عظیم متوجه

ص: 321


1- آنام جمع انم : گناه.
2- اوانی - جمع انا : ظرف

بيت المقدس شد، در این وقت آسا» ملك آل یهودا بود چون عزیمت ملك مصر بدانست حکم داد تا آن یهودا و بنی بنیامین بدرگاه حاضر شدند و سیصد هزار مرد جوان شمشیر زن از آن یهودا فراهم کرد و دویست هزار تن از بنی بنیامین مجتمع ساخت که همگی بازره و جوشن بودند و در کمانداری و تیر اندازی دست قوی داشتند .

مع القصه : آسا اشگر خود را بر آورد و باستقبال رزم «زیراه» بیرون شتافت و در ارض «مرسا» تلاقی فریقین افتاد و از هر دو طرف صفوف جنگ راست کردند ، در اینوقت آسا از فزونی لشگر زیراه دل پربیم داشت پس بنماز ايستاد وروى برخاك نهاد، سخت بنالید و از خداوند قادر طلب نصرت کرد و حکم داد تالشگر بجنگ بیرون شدند و تیغ در هم نهادند و بعد از گیرودار بسیار سپاه زیراه شکسته شد، و ، و آل يهودا از دنبال ایشان تاختن کردند و از آنجماعت همی کشتند و اسیر گرفتند تا بارض «غادار» که از اعمال مصر است در آمدند و آن اراضی را خراب کردند و هر چه در هر آبادانی یافتند برگرفتند و مراجعت کردند و در بازگشت هر جا با قبایل عرب دچار شدند از ایشان برده گرفتند و شتر و گوسفند آنجما عترا غارت کرده به اور شلیم باز آمدند و آسا از این نصرت شاد خاطر و شاکر بود اما از آنسوی «زیراه» بمصر در آمد و از آن شکست که باوی رسیده بوده دیگر نتوانست آن نیرو حاصل کند که از آل یهودا کین اهد لاجرم پای در دامن پیچید و بنشست تا رخت از جهان بربست و سلطنتش در مصر صدو نود و هفت سال فت سال بود .

جلوس ساویس

در مملکت ایتالیا چهار هزار و چهار صد و هشتاد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

چون اسکایلی از جهان بار بر بست از وی پسری بجای ماند که او را ایولس مینامیدند، بعد از پدر برای سلطنت میان بربست و جمعی گرد او فراهم شده او را بپادشاهی تحیت کردند و از آنسوی سلویس، برادر کهتر اسکاینی که شرح حالش از این پیش مرقوم شده هم در هوای بود و جمعی را با خویش همداستان داشت لاجرم در میان

ص: 322

«سلویس» و بر در زاده کار بمعادات (1) ومبارات (2) انجامید و روزی چند مقاتله و و مقابله روزگار بردند و کار مملکت از اینروی پریشان شد و خلقی بسیار بهر سوی پراکنده گشتند، بزرگان لاتین انجمنی کرده با هم رای دادند و گفتند ، اگر کار بدینسان گذرد روزگاری برنیاید که اینم ملکت ویران شود و دشمنان از اطراف بدین عرصه تاختن کنند و اينملك را فرو گیرند صواب آنست که این منازعه و مجادله از میان « سلویس» و«ابولس» برخیرد و در مملکت «البالانكا» ، «ولوينيم» حکمران یکتن باشد، و در اینصورت چون «سلونس پسر لوینیا» باشد و دختر زاده لایتنس است، صلاحیت وی بکار سلطنت زیاده از ایواس است و میراث ملك او را باشد پس متفق الكلمه سلویس را بسلطنت بر داشتند و پادشاهی لاتین بد و مقرر شد و ابولس را گفتند: تا بزرگ مذهب و شریعت باشد و از این زیاده طلب نکند، مدت سلطنت سلویس در ایتالیا بیست و نه سال بود .

جلوس (الا)

در اسباط عشره چهار هزار و چهارصد و نود سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

الا پسر بعشا بن احیاست، که بعد از پدر، بر اسباط عشره سلطنت یافت و ارض ارصا ، را از جبل افرائیم دارالملك فرمود زمری که مردی با جلادت طبع بود و يك نيمه از سواران او را سپهسالاری ،داشت در آخر دولت او دل با پادشاه بدکرده و بدان شد که «الا» را از پای در آورده و خود بر کرسی مملکت قرار گیرد ومنتهز (3) فرصت میبود تا روزی «الا» را در بیت «ارصا» میت (4) یافت و کنارش از هوا خواهان تهی دید، پس تیغ بر کشیده بدانخانه شتافت و با يكضربت شمشيرش عرضه هلاك ،ساخت و پادشاهی از ویگرفت و خود برسریر جهانبانی برآمد و هفت روز سلطنت یافت و حکم داد تا جميع اهل بیت بعشاء و الاء را عرضه تیغ ساختند چنانکه جانوری در خانواده او باقی نگذاشت و چون بنی اسرائیل مکیدت (5) اور اباء الاء اصغاء فرمودند یکیفر

ص: 323


1- معادات : دشمنی کردن
2- مبارات: بیزاری جستن از همدیگر.
3- منتهز: فرصت یابنده
4- میت : مرده، ولی مراد در اینجا خوابیده است.
5- مكيدت : خدعه ومكر

عمل گرفتارش ،ساختند، چنانکه در جای خود مذکور شود و مدت سلطنت «الا» در اسباط عشره در سال بود

سلطنت عهری و بنس

در میان اسباط عشره چهار هزار و چهارصد و نود و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

چون این خبر در میان بنی اسرائیل مشتهر شد که زهری با مولای خود کیدی اندیشیده اور ابقتل آورد عمری که نیز سپهسالار لشگر : الاه بود بخونخواهی مولای خود برخاسته لشگری عظیم فراهم آورد و حصن «ترصا» را که محل سکونت زمری بود محاصره نمود ، روزی چند بر نگذشت که آن قلعه را با یورش و غلبه مفتوح ساخت چون زهری آگاه شد که اینك دشمن بسرای در آید و روزگار او را بپای آرد آتشی عظیم در دار الاماره برافروخت و خود را نیز در آتش افکنده بسوخت، آنگاه جميع اسباط عشره بدو بهره شدند و یکطایفه بنی بن «حیات» را بسلطنت و حکومت برداشتند و نصف دیگر عمری را بیاد شاهی تهنیت گفتند و آنطایفه که در قفای عمری بودند بر هواخواهان تبنی فزونی ،داشتند و مدت چهل سال بدینگونه روز گذاشتند آنگاه تبنی وداع جهان گفته بدیگر سرای شد و سلطنت اسباط عشره بر عمری قرار گرفت و منفرد حکمرانی ،کرد و همه عمر بنا فرمانی و معصیت روز گذاشت و در جبل «شومرون» زمینی بدو هزار بدره سیم (1) خریده بنای عظیمی برآورد و آن بنیانرا «شاهر» نام نهاد که اسم سید آن اراضی بوده و مدت دوازده سال باستقلال سلطنت کرده ، مدفنش در جبل شومرون است .

جلوس كنگ وانک

در مملکت چین چهار هزار و پانصد سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

كنك وانك پادشاه دریم است از اولاد جو وانك كه بعد از وفات پدر بتخت خاقانی بر آمد و در مملکت چین صاحب تاج و نگین گشت و ابواب عدل و داد بروی مردم فراز کرد و اخذ خراج را بر رعیت آسان گرفت و بزرگان ممالک محروسه را بدرگاه حاضر فرموده

ص: 324


1- بدره، کیسه و همیان

هریکرا با انعام و احسان خسرو انه خرسند ساخت مردم در روزگارش آسوده همی زیستند و شاد خاطره ماش کردند و چون هنگام ارتحالش فرارسیده جيوانك كه فرزند برومندش بود پیش خوانده زبان بوعظ و پندش برگشود ، و او را بعدل و نصفت و مدارا با سپاهی و رعیت ترغیب فرمود ، وولایت عهد را بدو گذاشته خود در گذشت مدت ملکش بیست و پنج سال بود .

جلوس (سورج)

در هندوستان چهار هزار و پانصد و دو سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

فیروز رای را که شرح حالش از این پیش مرقوم شد چون اجل محتوم فرارسید و بدیگر سرای انتقال فرمود ، خبر هلاکتش در پنجاب و زابلستان مشتهر گشت و این واقعه بعرض زال رسید از اینروی که فیروز رای با فرمانگذاران زابل از در موافقت و موالات (1) نبود زال رضا نداد که از اولادوی کسی سلطنت هندوستان کند مبادا بر رضانداد اتین پدر شوند و ساز مخالفت طراز کنند لاجرم دستم را که شرح ولادنش مرقوم افتاد مأمور ساخت که بهدوستان شده جز اولاد فیر وزرای کسی را بسلطنت بردارد، پس دستم دستان سپاهی در خور این اندیشه ساز داده عزیمت هندوستان فرمود «سورج» که بزرگترین سیه سالاران هند بود چون خبر ورود ر رستم را بشنید باستقبال وی شتافته اظهار عقیدت و چاکری نمود و خاطر رستم را با خود صافی داشت، و در هر منزل و هر مورد خدمتی دیگر بظهور رسانید، چندانکه رستم شایسته پادشاهی هندوستان ویرا دانست و او را بتخت ملك نشاند و بسلطنت سلام داد و کار مملکترا با او مستقر و مستحکم ساخته خود بازا باستان مراجعت فرمود ، سورج بعد از رستم دستان بتمهيد (2) قوانین ملکداری پرداخته تمامت هندوستان را فرو گرفت و پادشاهی باستقلال و استبداد گشت، چنانکه از لب دریای بنگاله تا سر حد «دکن» نافذ فرمان بود و حکام و عمالش بتعمير امصار (3) وتوفير (4) مزارع مشغول بودند اما آئین بت پرستیدن در عهد او رواج تمام یافت

ص: 325


1- موالات : دوستی ، مهربانی
2- تمهید: گسترانیدن آماده کردن
3- امصار - جمع مصر: شهر
4- توفير : زیاد کردن

مقرر است که سلاطین هند تا زمان سلطنت «مهاراج» یزدان پرست بودند و در عهد دولت مهاراج یکی از شاگردان «یوز اسف» را که مخترع دین صابتين (1) بود چنانکه شرح حالش مرقوم گشت بهندوستان آمده مردم را بکیش صابئین دعوت نمود ، و بسیاری از قبایل او را پیروی کردند و پرستش آفتاب و ستاره اختیار نمودند و در عهد دولت سورج برهمنی (2) از کوهستان چهار کنده بحضرت سلطان شتافت و چون دانا و در علوم غریبه نيك توانا بود و در خدمت «سورج» محلی سزا یافت چنانکه بهرچه حکم راندی سورج اطاعت کردی وسخن او را استوار داشتی، پس بر همن با سورج گفت که صورت بزرگان سلف را از زرو و بدیشان سجده بردن مایه فتوحات عظیم است پس سورج بفرموده ی صورتی چند شبیه مردم گذاشته از زروسیم بساخت و بجواهر شاداب مرصع کرده (3) قبله عبادت نمود و پرستش آن اصنام را سبب نجات و فلاح دانست و مردم بیاد شاه اقتفا کرده (4) همگی بپادشاه صورت بردگان خود ر ایساختند و بدان سجده بردند ، وزمانی بسیار بر نیامد که در هندوستان نود طایفه هريك بطريقی جداگانه بت پرستیدن داشتند، آنگاه سورج بلده قنوج را براب آب کنگ بر آورد و در عمارت آن نيك بكوشيد چنانكه شماره خلق آن از حد بدر شد و در آنجا بكار سلطنت وكيش بت پرستی قیام داشت و همه ساله بدرگاه کیقباد بارسال رسل و رسايل وانفاذ (5) تحف وهدايا عرض عقيدت و اظهار ارادتی میفرمود و مالی برسم خراج میفرستاد و خواهر زاده خود را که دختری خوب منظر بود با جهازی در خود بزنی از درستم گسیل ساخت ، و باس حقوق او را نیکو همیداشت .

على الجمله : سورج دویست و پنجاه سال در مملکت هندوستان سلطنت کرد و

ص: 326


1- صابتين : آفتاب پرستان را گویند و شرح حال عقايد و اعتقادات ایشان در پاورقی های سابق شروحا ذکر گردید
2- برهمن : لقب پیشوای مذهب برهمائی است و بر همایی مذهبی است قدیمی در هندستان از پیروانش قريب (220) مليون نفر میباشد به خدا قائل است. 1- بر هما خالق موجودات 2- ويشتو رب کائنات 3- سینوا (خراب کننده موجودات) شهر مقدس آنها الناريس است که در آن شط مقدس گنگ است.
3- مرصع : جواهر نشان
4- اقتفاء: پیروی کردن
5- انفاذ : فرستادن

سی وپنج پسر از وی باز ماند و ولایت عهد را بار شد اولاد خود «بهراج» بگذاشت و بگذشت .

جلوس (طالماوس)

در مملکت بابل چهار هزار و پانصد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

طاطاوس پسر طاطا یونست که شرح حالش مذکور شد بعد از از در در مما در مملکت بابل بدرجه سلطنت ارتفاجست وملك موروث را فرو گرفت و آئین بت پرستان داشت و در اخذ مال مردم و تعدی با خلق زیاده از پیشینیان شدت مینمود ، و همواره در هوای تسخیر مملکت بنی اسرائیل و تخريب ملك ايشان روز میگذاشت ، و اعداد این مهم میفرمود، لکن از وی کاری ساخته نشد و در زمان حیات خود بدیشان دست نیافت، چهل سال در مملکت بابل سلطنت کرد و چون زمان هلاکتش در رسید فرزند مهین خود اقروس را بحکم ولایت عهد بجای خود گذاشت.

جلوس (یهر شافاط)

در آل یهودا چهار هزار و پانصد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

یهوشافاط پسر «اسا» است و نام مادر او عر آسا» است و نام مادر او «عربا» دختر (سحلی) است، بعد از پدر در سن سی و پنجسالگی سلطنت آل یهودا یافت و برکیش داود علیه السلام همی بزیست مذابحی که گمراهان اقوام برای اصنام کرده بودند از اراضی آل یهودا برانداخت و دین حق را رواج داد ، و چون سه سال از مدت ملکش بگذشت «عوبديا» و «اسخريا» و یا «مانا نایل» و «مالاخیا» را که از جمله دانشوران درگاه بودند برای تعلیم باراضی آل یهودا فرستاد تا همی از تو راه بر مردم خوانند و شریعت موسی را رواج دهند و جمعی از بنی لیوی نیز با ایشان بودند مانند «شمعیا» و «مانانیا» و «عيشويال» و «ناطورا» و «یوناتان و «ادوینا» و «طوفيا» و همچنان «الشمع» و «یهورم» که از خدام بیت الله بودند با ایشان همدست گشتند و مردم را بدین حق دعوت کردند زمانی در از برنیامد که آل یهودا بر صراط مستقیم شدند و کار سلطنت «يهوشافاط» بالا گرفت چنانکه همه ساله اهل فلسطین خراجی حضرت او میفرستادند نیز قبایل عرب هر سال هفتهزار و هفصد

ص: 327

گوسفند و مساوی آن برانفاذ (1) درگاه میداشتند و شماره سپاه وی چنین بود که یکی از سپهداران وی عدینو سیصدهزار مرد جنگیرا فرمانگذار بود و دیگر «یوحنا» دویست و هشتاد هزار مرد سپاهی داشت و «سمعی بن زرح» را دویست هزار کس بودند اینجمله از دودمان یهودا بودند و از قبایل بنیامین دویست هزار مرد کماندار را «البدع» سپهدار بود و صد و هشتاد هزار کس را «یهورافر» سرهنگی داشت

على الجمله : (2) سير يهوشافاط در ذیل احوال «صفينا» و«حزئيل» و«العاذار» : عليهم السلام و دیگر جا مذکور خواهد شد ، مدت سلطنتش در آل یهودا بیست و پنجسال بود ،

جلوس (احاب)

در آن اسرائیل و اسباط عشرد چهار هزار و پانصد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

احاب بن عمری بعد از پدر بر اسباط عشره حکومت یافت و آغاز بغی (3) و فساد در ارض نهاد و «ایزابل» دختر «ایتبا عل» که بر صید و نیم فرمانگذار بود بزنی بگرفت و صنم آنجما عترا که بعل نام داشت پرستش کردند و مذبعی برای آن آورد و در اریحا نیز بتخانه ساخت که فرزند اکبرش با «بیرام» آنرا بنیان کرد و پسر اصغرش که «بشغوب» نام داشت بپایان آورد.

على الجمله: احاب در سوء سلوك و معاصی از ملوك بني اسرائیل پیشدستی داشت چنانکه یوشع بن نون از او خبر داده بود ، و بیست و دو سال در آل اسرائیل سلطنت کرد و سایر احوال او در ذیل قصه «الیاس» علیه السلام و دیگر انبیاء مذکور خواهد شد انشاء الله

ظهور (الياس) علیه السلام

چهار هزار و پانصد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

الياس علیه السلام از اکابر پیغمبر انست چنانکه خدای فرماید :

ص: 328


1- انفاذ : فرستادن ، روانه کردن
2- سیر مجمع سيرت: مذهب ، سرشت
3- بغی : ستم کردن، سرکشی

«وان الياس لمن المرسلين» (1) ولفظ الياس والياسين معرب آنست؛ و «الیا» بزبان عبری یعنی بزرگوار من خداست و هم آنحضرترا «الياهو» گویند و نام دیگرش در توراه پنیحاس است که آنرا فینحاس نیز گویند و فینحاس بلغت عبری بمعنی شفقت کرده شده باشد و «امتیای» نام دیگر آن حضر تست و امتیای بمبری راستگو برا گویند و چون آنحضرت در این جهان زندگانی در از یافت در هر عهدی ببلدی سکون میفرمود؛ و منسوب بدان بلد میشد چنانکه وقتی جنابش را «الياهو هتشبی جلعاد» میگفتند یعنی اوست خوش نشین جلعاد و خضر نیز یکنام ویست و از اینرویست که بعضی خضر و الیاس را یکتن دانسته اند و حال آنکه جنابش را هرگاه خضر بخوانیم خضرتانی خواهد بود چنانکه خضر اول را در جای خود از این پیش گفتیم.

على الجمله (2) انحضرت پسر العاذار بن هرون علیه السلام است و نام مبارکش بلفظ پینحاس مکرر در قصه موسی و یوشع مرقوم افتاد و در زمان موسی علیه السلام بخدمات خیمه مجمع مشغول بود، و بعد از وی همواره در زوایای عزلت بعبادت خداوند روز میبرد، همانا در اینوقت نگارنده این کتابرا موافق افتاد که شطری از خبر انبیاء که دلالت بر ولادت سیدالمرسلین محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم کند و شریعت و برا محمود شمارد مرقوم دارد و این معنی معلوم باد که را قم حروفرا در نگارش تواریخ و ترجمه السنه مختلفه غایت سعی مبذول افتاد لاجرم با اینکه ترجمه توراه را بزیان عربی و ترکی حاضر داشت و از خط و افت عبری نیز بهره مند بود ؛ استنباط خویشرا مستوثق نداشت و در هر قصه که با بنی اسرائیل مربوط بود علمای یهودار احاضر کرده با ایشان

ص: 329


1- الصافات - (124) الياس هر آینه از پیغمبران است.
2- الیاس با ايليا خداوند خدای من است و او مردی از ساکنان جلیاد و یکی از پیغمبران جلیل القدر بود، که از جانب خدا با حاب پادشاه اسرائیل فرستاده شد تا او و قوم را بآمدن قحطی - ساله تخویف نماید، و چون مدت قحط سپری شد آن حضرت خود را با جاب نمودار گردانید، و وقایع عجبه وقتل انبياء بعل بدست او انجام گرفت، پس از آن ایلیا از زندگانی خود خسته خاطر شده از حضور ایزابل زوجه آحاب قرار نمود ، بدشت و بیابان رفت، پس از چندی الیشع را به خلیفه کی خود مسح نمود ، و بعد از آنکه مدت پانزده سال نبوت نموده بود، بنابر نقل توران از میان تلاميذ انبیاء ناپدید گشته بالا برده شد.

در حل معضلات (1) همداستان شده، و هیچ کاریرا از ترجمه و تفسير وتحرير وتلفيق (2) و تعمیق (3) با دیگری نگذاشت و اگر يك خبر از صد کتاب فحص باید کرد باکی تفویض نکرد و تا خود در همه بدقت نظر نرفت آسوده نشد .

على الجمله : بنی اسرائیلر اکتا بیست که آنرا کما را گویند و آن عبارت از احادیث قدسیه ایشانست و هر کس بدان کتاب متفق نباشد چنان است که مخالفت توراة کرده است و در فصل یازدهم سفر سنهدرین از کمار انبت است که گفت الياهو برب يهودا برادر رب سلای حاسید که نیست عالم کمتر از هشتاد و پنج یوبل ، و در یوبل آخرین دود میآید رب یهودا پرسید که در اولش با در آخرش فرمود نمیدانم گفت تمام میشود یانه فرمود: نمیدانم و تفسیر این کلمات چنانكه هيچيك از بنی اسرائیل انکار نتوانند کرد ، اینست که الیاس را مدرسه بود که هشتاد نفر از علماء واصفیا در آنجا جمع بودندی و گاهی که الیاس (ع) در آنجا در آمدی کسب فوائد معارف فرمودندی ، ورب بمعنی عالم باشد و (یوبد) پنجاه سال را گویند و هشتاد و پنج (یوبل) چهار هزار و دویست و پنجاه سال باشد و (بن دود) بلغت عبری پسر عم را گویند ، و در اینجا کنایت از اسمعیل علیه السلام است که عم يعقوب باشد : واکنون که یکهزار و دویست و پنجاه و نه سال از هجرت نبوی میگذرد تاریخی که بنی اسرائیل ضبط میکند پنجهزار و ششصد و سه سال است چون مدت از هجرت تاکنونرا از سنوات تاریخ ایشان نقصان کنیم چهار هزار و سیصد و چهل و چهار سال باقی ماند و از زمان ولادت پیغمبر تا روز هجرت آنحضرت نیز پنجاه و سه سال است این مدت را هم موضوع داریم پس چهار هزار و دویست و نود و یکسال باقی خواهد ماند ، پس معلوم شد که چون هشتاد و پنج یوبل گذرد در سال چهل ويكم يوبل دیگر ولادت خاتم الانبیاء بوده چنانکه الياس علیه السلام خبر داد ودر فصل یازدهم سفر سهندرین مرقوم است که عالمی میگوید که صفحه نوشته بخط عبری در دست مردی دیدم گفتم از کجا یافته گفت مزدور شدم در روم و در میان خزاین اهل روم

ص: 330


1- معضلات - جمع معضله : مشکل
2- تلفیق: ترتیب دادن و بهم وصل کردن
3- تعميق: تحسين و تزيين كتاب

یافتم و نوشته بود که بعد از چهار هزار و دویست و نود و یکسال از تاریخ جهان عالم تیم است و در ایشان جنگهاى «كوكو ماكوك» افتد که غرض «ياجوج ماجوج» باشد و در اینجا کنایت از کثرت ابطال و شدت قتال است، و نهنگها در جدان آیند و باقی ایام ماشیح خواهد بود، و دنیانیکو خواهد بود و ولادت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم موافق تاریخ

بودوولادت یهود در سال چهار هزار دویست نود و یکست چنانکه مرقوم شد و ماشیح بلغت عبری مسیح را گویند، و باید دانست که نه هر مسیح که گویند عیسی علیه السلام را خواهند بلکه مسیح آن باشد که

الا با آب و روغن و امثال آن مسح شده باشد؛ چنانکه در این کتاب مکرر در سیر انبیاء (1) ثبت افتاد که پیغمبری مأمور میشد و روغن زیت از قدس آورده پیغمبر دیگر را مسح میکرد و اور امسیح میگفتند چون سموئیل و دار دو دیگر انبیاء و این سخن در پیغمبر آخر الزمان لایق تر است چه وضو و مسح از آن حضر تست و از اینکه بعضی از یهود بن دو در ابن داود خوانندچه در خط عبری فرق در میان دو دود او د نیست هم برای ایشان مفید نیفتد ، زیرا که در تاریخ چهار هزار و دویست و نود و يك از بنی اسرائیل و آل داود پیغمبری متولد نشده بلکه جز محمد مصطفی (ص) پیغمبری در عالم نبود، در فصل هیجدهم از کتاب استثناء در تور اقمر قوم است که موسی هنگام وفات بخط مبارك خود نوشت که ترجمه آن بی زیاده و نقصان چنین باشد که آنحضرت کلام خدایر اباز مینماید و با قوم میفرماید: خداوند خدای تو پیغمبر یر ا برای تو از میان تو از برادرانت مانند من مبعوث خواهد کرد بگفتار او گوش کنید موافق هر آنچه در (حوریب) بروز مجلس از خداوند خدای خود درخواست نمودی که آواز خداوند خدای خود را بار دیگر نشنوم و این آتش عظیم را دیگر مشاهده نکنم مبادا که بمیرم و خداوند مرا فرمود : که آنچه گفتند نیکست پیغمبر برا بجهت ایشان از میان برادران ایشان مانند تو مبعوث خواهم کرد و کلمات خود را بزبانش ودیعت مينهم هرچه او را بفرمایم او با ایشان در میان خواهد آورد، و چنین خواهد شد که کلمات مراکه بنام من بگوید هر کسی اطاعت نکند من از او مؤاخذه خواهم کرد ، اما هر پیغمبری که مغرور شده بنام من بگوید که بگفتن حکم ندارم با آنکه بنام معبودان

ص: 331


1- سیر جمع سيرت : مذهب و سرشت

دیگر بگوید همان بیغمبر هلاك خواهد شد و هر گاه در دل خود اندیشه کنی که سخنی که خداوند نگفته است چگونه بشناسیم بدانکه چون پیغمبری چیزی بنام خداوند بگوید و آن امر برابر نیاید و بر وقوع نپیوندد امری که خداوند نفرموده است بلکه پیغمبر از روی مغروری گفته است از او مترس اینجمله : ترجمه کلمات توراة بود و از این معلوم شود که فرموده از اولاد برادران قوم بنی اسرائیل پیغمبری مبعوث شود ، غرض اولاد اسمعیل است، چنانکه الیاس علیه السلام پسرعم فرمود ، و پیغمبری که مانند موسی باشد و مبعوث شود و صاحب شریعت باشد پیغمبران بنی اسرائیل نیستند ، چه ایشان جميعا بشريعت موسی بودند ، و هم عیسی نتواند بودچه او نیز بنی اسرائیل است ، نه از اولاد برادران اسرائیل ، اگر چه یهود نیز با عیسی ایمان ندارند ، لاجرم آن پیغمبر محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم باشد و آن کلمات که بی رعد و برق بزبان مبارکش ودیعت شد قر آن مجید است ، چه بنی اسرائیل هنگام نزول تو راه آواز مهیب میشنیدند و آتش عظیم مشاهدت میکردند که تاب دیدار آنرا نداشتند و از موسی درخواست میکردند که هنگام نزول تو راه آن آوازها نشنوند و آن آتشهانه ببینند، چنانکه در قصه موسی مذکور شد، اکنون با سر داستان شویم در اینوفت که طغیان و عصیان احاب بن عمری بسر حد کمال بود، چنانکه، مذکور شد «الیاس» علیه السلام نزدیك وی آمد و روی با « احاب » « وایزابل » زوجه أو و ملازمان حضرت وی کرده بفرمود : ایقوم هیچ از خدای نمیترسید و عبادت «بعل» را به پرستش خداوند اختیار میکند ؛ «کما قال الله تعالی اذقال لقومه الانتقون الدعون بعل وتدرون احسن الخالقین» (1) مردم سر از فرمان آنحضرت برتافتند، و همچنان بعبادت بعد که صنم ایزابل بود قیام میفرمودند ، و الیاس را تکذیب میکردند ، چنانکه خدای فرماید: « فكذبوه فانهم لمحضرون الأعباد الله المخلصين » (2) پس الیاس روی با قوم کرد و فرمود که آن اسرائیل در معصیت خداوند سخت طغیان کردند ، همانا پروردگار بار انرا که آیت رحمت است از ایشان بازگرفت ، و مادام که من از خداوند

ص: 332


1- الصافات - (127،126) آیا میپرستید بت لعل را ؟ و وامیگذارید بهترین خلق کنندگان را
2- الصاف : - (128، 129) تکذیب کردند الیاس را البته ایشان حاضر شوند و عذاب مگر بندگان پروردگار که ایشان از مخلصین میباشد

مسئلت نکنم آنجماعت از قطرات امطار (1) بهره نخواهند یافت ، پس از اینخطاب فيضان (2) سحاب (3) از زمین قطع شد و آثار قحط وغلا (4) پدید آمد ، مردم در سختی و عذاب در افتادند ، و احاب پادشاه آل اسرائیل دل با الیاس بد کرد و از قتل وی یکجهت شد؛ چه این قحط سال را از دعای انحضرت میدانست در این وقت جبرئیل با الیاس نازل شد و گفت: ای الیاس خدای میفرمایند : که از میان دشمنان کناره جوی و یکچند مدت در اراضی «اردن» سکون فرمای که قوت ترا در آنجا مهیا کرده ام، پس آن حضرت بارش اردن شتافته یکچند از ایام در آنجا مقیم بود و سكان (5) آنسر زمین مأكول ، مشروب آنحضر ترا مهیا داشته ملازم خدمت وی بودند چون روزگاری بر این برگذشت باز با آنحضرت خطاب رسید که اکنون بارض صیدون شتاب کن که روزی ترا بدست زنی بیوه حوالت فرموده ایم الياس علیه السلام بارض «صيدون» آمد و در کنار آبادانی و ظاهر بلده زنی را دید که حطب (6) فراهم میکند او راییش خواند و گفت : قدری آب و نان برای من حاضر ساز که سخت گرسنه ام آنزن با خدای سوگند یاد کرد که من زنی بیوه ام و در خانه بجز یکمشت آرد و قدری روغن زیت ندارم، اکنون مقداری حطب بدست کرده میخواهم آن آرد را دو گرده نان سازم ودفع جوع خویش و فرزند خود را مهیا کنم و اگر نه هر دو یتیم اکنون از گرسنگی هلاک خواهیم شد الیاس فرمود : بیم مکن و همان آرد را سه گرده كوچك بساز یكیرا مخصوص من بدان چون چنین کنی چندانکه از آن نان و روغن برداری نقصان نخواهد یافت و بحال خود خواهد بود تا آنروز که از آسمان امطار رحمت فرو ریزد و نعمت خداوند فراوان شود پس آنزن بفرموده الیاس عمل کرد و روزگاری ممندالیای و آنزن بیوه و فرزند و اهل بیتش از آن نان و روغن بر میگرفتند و میخوردند و همچنان بجای بود؛ اما پس از مدتی فرزند آن زن بیوه مریض گشته در گذشت مادر او افغان بر آورد و در مرگ پسر سخت بنالید و از الیاس علیه السلام مسئلت

ص: 333


1- امطار - جمع مطر : باران
2- فيضان: امر از شدن ، فرو ریختن
3- سحاب : ابر
4- بدید: پدید
5- سکان - جمع ساکن: قرار گیرنده
6- حطب : هیزم.

کرد که خداوند قادر از زندگانی فرزند او را بخواهد و در حق وی دعا کند تا دیگر باره زنده شود ، آنحضرت جسد آنطفل مرده را در بغل کشیده در بسترش بخوابانید و بنماز ایستاده زندگانی او را از خدای بخواست قبل از آنکه آن حضرت نماز خویش را پانی آرد آنطفل زنده شد، پس اور ا گرفته بنزد مادرش گذاشت ، آنزن شاکر و شاد خاطر گشت ، و عرضکرد که اکنون استوار داشتم که تو پیغمبر خدائی و از اینروی که الياس ان طفل را در بغل کشید او را «حقوق» نام نهادند ، چه حبقوق بلغت عبری بمعنی در بغل گرفته باشد ، و حقوق نیز از جمله پیغمبر انست چنانکه شرح حالش در جای خود مرقوم خواهد شد ، و تتمه قصه الیاس و تجرد آن حضرت در ذيل قصه ملوك بني اسرائيل و عوبديا هو علیه السلام نگارش مییابد .

ظهور حزئیل علیه السلام

چهار هزار و پانصد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

حزئيل علیه السلام «پسر زکریا بن بینوبن بوياداع بن هتينا» از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است ، و لفظ حزئیل بفتح حای مه مله و کسر زای معجمه همزه مكسوره و سکون یای تحتانی ولام بلغت عبری بمعنی لایق خدا باشد ، آنحضرت از دودمان بنی لیوی از قبیله بنی اصاف است ، مقرر است که بنی مواب و بنی عمون متفق شده لشگرهای خویش را بر آوردند تا باهوشافاط مصاف دهند ، و این خبر چون با وی رسید سخت بتر و مردم را از هر سوی طلب کرده به بیت المقدس حاضر ساخت، و در مسجد اقصی در نماز گذاشت ، و استغاثت بدرگاه يزدان برد تا او را از شربنی مواب و بنى عمون محفوظ دارد ، و در اینوقت حزئیل برخاست و روی با پادشاه آل یهودا کرده فرمود : خدای میفرماید فزع مکنید و بیم مدارید و از لشگر دشمنان خايف (1) مباشید . از اینروی که اینجنگ با شما نباشد بلکه این نبرد با خداوند فرد است ، خود دفع اعدا خواهد کرد ، اکنون تعجیل کنید برای جنگ ایشان که فردا با مداد از پیش روی شما بیرون خواهم شد ، و شمارا یاری خواهم کرد، یهوشافاط بروی در افتاد و خدا را سجده شکر بگذاشت ، و آل یهودا و بنی لاوی خدایرا بآوز بلند تسبیح گفتند، روز

ص: 334


1- خايف: ترسان .

دیگر لشگرها فراهم کرده بسوی هامون شدند و از آنسوی «بنی عمون» و «بنی هواب» با جبل ساعیر آمدند، و ساکنین آن اراضی را قلع و قمع کرده اموال ایشانر ابغارت بر گرفتند ، در اینوقت در میان مردم بنی عمون» و «بنی مواب بر سر غارات کار از معارضه (1) ومشاجره بمقاتله ومقابله کشید، و چنان خصومت فیمابین سخت افتاد که بر قتل یکدیگر یک جهت شده تیغ بر یکدیگر نهادند و از هم همی کشتند ؛ تا کمتر کسی جان بسلامت برد، گروهی مقتول و عددی مجروح بودند، اینخبر چون با «يهوشافاط» برسید مردم خویش را بر داشته بسوی ایشان تاختن کرد؛ و یکدشت را از آن کشته انباشته ساخت ؛ پس بی مانعی و منازعی اموال و اتقال هر دو قبیله بتصرف آل یهودا بیرون آمد و پس از سه روز شاد کام و مقضى المرام (2) مراجعت به بیت المقدس کردند و در حضرت یزدان یشانی شکر برگزاری بر خاک سودند (3) و از آن پس آل یهودا در چشم ملوك روی زمین و سلاطین اقالیم (4) بزرگ نمودند و دیگر کسی راه رای جنگ به وشافاط بر خاطر نیامد

ظهور (عوبد یاهو) علیه السلام

چهار هزار و پانصد و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

عوبد ياهو علیه السلام از اکابر انبیای بنی اسرائیل است و این نام باعين مهمله مضموم و سکون و اووبای موحده مفتوح و سكون دال مهمله و یای تحتانی والف وهای هوز مضموم و او ساكن بلغت عبرى بمعنى عبد الله است و معرب آن عوبد یاهو باشد که بجای دال مهلمه ذال معجمه گذارند که آن هنگام ایزابل زوجه «اختاب» پادشاه بنی اسرائیل که شرح حالش مرقوم افتاد بقتل انبیای بنی اسرائیل یکجهت شده جمعی کثیر را با تیغ بگذرانید عوبديا هو که ظاهراً در تدبیر امور احاب مداخلت تمام داشت صدتن از انبیا را از شر ایزابل کفایت فرمود و هر پنجاه تن را در مغاره مخفی بداشت و کفایت آب و طعام ایشان بنمود .

على الجمله چون بدعای الیاس علیه السلام چنانکه مرقوم شد بلای غلا بالا گرفت وسه سال در جبل «شومرون» و مملکت «اجاب» كس قطرات سحاب ندید و گیاه از

ص: 335


1- معارضه : مقابله کردن
2- مقضى المرام: كامروا ، کامیاب
3- سودند : سائیدند
4- اقاليم - جمع اقلیم : قطعه از عالم ، کشور

زمین نرست، احاب سخت در تب و تاب افتاد و همه روزه اشگر یا نرا بطلب الياس بیرون میفرستاد و کمال جدوجہد میفرمود تا آنحضرت را بدست آورده مقتول سازد و هیچ کس ویرا نمیافت تاروزی «عو بد یاهو» را پیش خوانده گفت ، باید در طلب چشمه ساری بیرونشده و گر داراضی برآمد و فحص کرد، باشد که بآب و گیاهی راهبر شویم و اين خيول (1) و مواشی (2) را از مردن نگاهداریم، اکنون وظیفه آنست که تو بننهائی از جانبی بیرون و من منفرداً بسوی دیگر روم و جستجو نمایم پس احاب مردم خویش را بگذاشت و راه بیابان پیش گرفت و عوبد یاهو علیه السلام از جانب دیگر روانشد ناگاه الیاس را دید که از پیش روی او در رسید، آنحضر ترا بشناخت و در حضرت اوجبيين برخاك نهاد و عرض کرد : که توالیاس پیغمبر نیستی ؟ آنحضرت فرمود بلی هستم اکنون ای و بديا هو بره و با احاب بگوی الیاس میگوید اینك حاضرم عوبد ياهو عرض كرد: ای پیغمبر خدای لشگرها در طلب تو کوه و بیابان مینوردند من چگونه با احاب این سخن گویم که در حال بجرم آنکه تر انگرفته ام خون من بریزد الیاس فرمود: دل قویدار که من امروز بر احاب ظاهر خواهم شد.

و باران بقوم خواهم فرستاد، عوبديا هو نزديك احاب آمد و او را آگهی داد ملك آل اسرائيل بسرای خویش در آمده الیاس نیز از راه برسید ، پس احاب روی بدان حضرت کرد و گفت : این توئی که آل اسرائیل را بیلا گرفتار کردی و خلقی عظیم را عرضه هلاك ودمار ساختى ؟ الياس علیه السلام فرمود : هلاك كننده قوم توئی که مردم را بعبادت اصنام بداشتی و سجده بعل فرمودی ، اکنون بفرمای : تا چهار صد و پنجاه تن انبیای کذبه (3) که خدمت بعل کنند و مائده (4) از ایزابل زوجه توستانند ، بجبل کر مل بیرو نشوند و بنی اسرائیل همه حاضر باشند ، من نیز بتنهایی در برابر ایشان ایستاده شوم و دو گاو آورده قربانی کنیم، قربانی هر کس مقبول افتد بر حق باشد پس اخاب باتفاق جميع بنی اسرائیل و انبیای کذبه در جبل کرمل شدند و الیاس علیه السلام نیز با ایشان بود آنگاه دو گاو آوردند و یکیرا انبیای کذبه اختیار کرده در مذبح بعل قربانی کردند و از بامداد تا نصف النهار بعل و دیگر اصنام خود را خواندند، تا آتش که علامت قبول است

ص: 336


1- خيول - جمع خیل: گروه اسبان
2- مواشی - جمع ماشیه: چهارپایان
3- کذبه - جميع كاذب : دروغگو
4- مائدة: طعام

قربانی ایشانرا فرو گیرد هیچ مفید نیفتاد و الیاس برای تنبیه با ایشان میفرمود که بانگ بلندتر بر آورید و خدایان خود را با علاصوت بخوانید ، باشد که ایشان خفته باشند ، و از بانگ شما بیدار شوند و بفریاد شمارسند و ایشان عظیم تر آواز میکردند و تن خود را با دشنه و کارد ریش (1) میساختند، چنانکه خون از اعضای ایشان برمذبح، برفت بدان اندیشه که خدایان ایشان بدان زاری و ضراعت رحم کنند و قربانی انجماعترا مقبول دارند ، مدتی از چاشتگاه برفت و اثری بادید نیامد اثری بادید نیامد؛ پس انبیای کذبه ساکت ومأيوس بماندند، آنگاه الیاس علیه السلام دوازده پاره سنگ بعدد اسباط بر هم گذاشت و مذبحی بر آورد و آن گاو را که انبیای کذبه بجای گذاشته بودند ذبح فرمود و گوشت آنرا پاره کرده در مذبح ،نهاد و فرمود چندان آب در مذبح بریختند که از سر گوشت وحطب بگذشت و از برای قبول قربانی دست بدعا برداشت ، ناگاه آتشی از آسمان فرود شده در مذبح ،افتاد و آن آبرا فروخورد و قربانیرا بسوخت؛ چون این معجزه از الیاس بادید آمد بنی اسرائیل پیشانی برخاك نهادند و نبوت آن حضرت را اقرار کردند پس الیاس بفرمود : تا انبیای کذبه را گرفتند و ایشان را باتیغ بگذرانیدند ، آنگاه روی با احاب کرده فرمود که اموال و انقال خود را نیکو بدار و منتظر باران باش و برسر جبل کرمل رفته دست بدعا بر آورد و بارانی عظیم بیارید بدانسانکه هرگز بنی اسرائیل مثل آن ندیده بودند و همه شاکر و شادخاطر گشتند .

ظهور ملائکه

جلال و جمال بر الیاس علیه السلام چهار هزار و پانصد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

مقرر (2) است که چون احاب پادشاه بنی اسرائیل معجزات الياس وقتل انبیای کذبه را مشاهده کرد، چنانکه مذکور افتاد. با خانه خویش آمده آنچه از آنحضرت دیده بود با ایزابل زوجه خود بیان فرمود ، ایزابل در خشم شده او رابر قتل انبیای کذبه

ص: 337


1- ريش: زخم جراحت
2- تورات : ملرك أول فصل (18) .

ملامت کرد ، و كس بنزد الیاس فرستاد و پیام داد که چهار صد و پنجاه تن از پیغمبر انرا که خدمت بتخانه میکردند مقتول ساختی زود باشد که ترامانند یکی از ایشان عرضه هلاك سازم ، الياس علیه السلام چون این کلمات این ایز را اصغافر ،مود، از شومرون کوچ داده عزیمت بر سبع نمود که در میان آل یهودا اکن باشد در وسط راه در دامان کوهی بسایه درختی بنشست و روی بدرگاه یزدان کرده عرض کرد که پروردگارا من از پدران خود بهتر نیستم و در دنیا بسیار زیست کرده ام ، اگر وقت رسیده میل آن دارم که بار از اینجهان بریندم؟ این بگفت و در سایه درخت بخفت ، مالائکه خداوند بروی فرود شدند و اندام او رالمس کرده جنابش را از خواب برانگیختند ، و قدری آب و نان بنزد وی گذاشتند و گفتند: بخور و بیاشام ، آنحضرت قدری از آن آب و نان تناول فرمود دیگر بار بخذت ، کرت دیگر ملائکه او رابیدار کردند و گفتند : این راه که در پیش داری بس دور باشد ، هم از این طعام بخور که تا چهل شبانروز گرسنه نشوی بازالیاس قدری آب بنوشید، و مقداری نان بخورد و از خدای نیروی قوت چهل شباروز یافت و از آنجا بجبل «حوریب» آمد و بر در مغاره فرود شده بیارید، آنگاه خطاب از پیشگاه جا ال رسید که ای الیاس برخیز که تجلیات جلال و جمال مشاهده خواهی کرد ، الياس برخاسته بپای ایستاد ، ناگاه آثار جلال براد هویدا شد چنانکه کوه را زلزله گرفت و احجار خرد در هم شکست، و ملائکه خداوند که فرمانگذار ریاح بودند ، بروی ظاهر گشتند ، و از پس ایشان ملایکه رعد در رسید و هم از دنبال ملائکه برق و نار حاضر شدند، و هیبت جملال آنحضرت را فرو گرفت چنانکه عمامه خود را گشوده از جمال مبارك فرو آویخت، ناگاه جمعی از ملايك بروی عبور کردند که همه تسبیح خداوند میگفتند در این وقت سکینه (1) ، و آرامی برای آن حضرت حاصل شد ، وخطاب در رسید که ای الیاس چگونه است حال تو؟ الياس عرض کرد : که آنها پروردگار ابنی اسرائیل نافرمانی کردند و بت پرستی شعار ساختند مذبح ایشانرا هدم کردم و انبیای کذبه (2) را مقتول ساختم از این روی

ص: 338


1- سكينه : آرامش.
2- کذبه - جمع كاذب: دروغگو

که در دین تو نبود بودم اکنون گروهی در طالب خون من و هلاکت من همداستانند، خطاب آمد . که ای الیاس آسوده باش و هم اکنون بدمشق رفته «حزال» را مسح کن تا بر قوم ارام سلطان باشد «ویهوین نمشی» را مسیح فرمای تا سلطنت بنی اسرائیل کند و البشع بن شافاط را ممسوح دار که پیغمبر خدای د خلیفه نو خواهد بود تا هر کس از گناهکاران پشت بر حزال کند به تیغ «یهو» سیاست شود و هر که از «یهو» گریز دانیشع اور ابقتل آورد. و در این وقت از بنی اسرائیل هفت هزار تن بودند که بسجده بعل سر در نیاوردند و آئین بت پرستیدن نداشتند علی الجمله : الیاس علیه السلام از جبل فرود شده متوجه دمشق نگشت، و نخست بالبشع دچار شد که دوازده سرگ و در پیش روی داشت و بگاو چرانی مشغول بود؛ الیاس چون او را بدید عمامه خویشرا از سر برداشته بر سروی نهاد، و در زمان حال الیشع ، دیگر گون شد و پشت بدنیا کرده بخانه خویش آمد و گاوهای خود را قربانی کرد و گوشت آن را بمردم قسمت فرمود و پدر و مادر را وداع کرده از دنبال آنحضرت روانه شد و همواره در خدمت الیاس مشغول بود چنانکه شرح نبوت و خلافت آن حضرت مرالیاس را در جای خود مرقوم خواهد شد .

جنگ (احاب)

با «بن هداد» ملك ارام چهار هزار و پانصد و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. قبایل (1) ارام و اراضی دمشق را بن هداد سلطنت داشت و سی و دو تن از ملکزادگان لازم رکاب او بودند که ناهار با ایشان میشکست و قوت شبانه با ایشان میخورد و لشگری زیاده از حد شمار در فرمان داشت که صفوف اعدا با ایشان میبرید و بر خصم ظفر میجست ، در این وقت بدان شد که بنی اسرائیل را مطیع و منقاد کند و اموال و انقال ایشان را بحیطه تصرف آرد، پس لشگری عظیم بر آورد و در کنار «شومرون» آمده فرود شد و چندتن اختیار کرده بنزد اخاب ملك آل اسرائیل فرستاد و پیام کرد که اگر سلامت خواهی و زندگانی خود را دوست داری چندانکه سیم وزر انباشته کرده نزد من فرست. و از پسران و دختران و زنان تو هر که را روی خوب و شمایل پسندیده است هم مرا باشد و اگر نه تر او هر کس از آن اسرائیل در نزد تست با تیغ بگذرانم

ص: 339


1- تورات : أول ملوك فصل 20 .

و زنان و فرزندان همگیرا به بردگی و بندگی آورم، چون فرستادگان بن هداد بنزد ملك بنى اسرائیل آمدند ، و تبلیغ رسالت فرمودند ، احاب چندانکه اندیشید خود را مرد نبرد بین هداد ندانست چه از سوء سلوك : کثرت عصیان بنی اسرائیل را با وی کار به قیدت نبود ، لاجرم احب سر تسلیم پیش داشت و گفت هر چه «بن هداد» فرماید چنان کنم ، و فرستاده او را گسیل ساخت ، بن هداد از این خبر شاد گشته دیگر باره کس نزد اجاب فرستاد و گفت: برای عرض اموال و انتقال خود آماده باش که فردا مردم من بنزد تو خواهند رسید و خانه تراجستجو کنند تا اندوخته ترانيك ضبط کنند، و از زنان و دختران و پسران توهر کرا بپسندند با خود بیاورند، از خبرثانی «احاب» نيك تنگدل شد ، و مشایخ بنی اسرائیل را پیش خواند و صورت حال را برایشان روشن ساخت ، آنجماعت عرض کردند که چه افتاده است که ملك آل اسرائیل بدین ذلت رضا داد ؟ همانا مرگ از این زندگانی خوشتر است ، بابن هداد مردانه رزم کنیم اگر نصرت یا بیم کار بمراد خواهی درفت و اگر نه زنده نخواهیم بود که بردگی و اسیری زنان خود را مشاهدت کنیم . احباب در جواب فرستادگان بن هداد گفت : که سخن من همان بود که در کرت نخست بیان نمودم لکن قبایل بنی اسرائیل بدین کار رضا ندهند و سخن جز با زبان شمشیر نگویند ، پس ناچار ر سولان بن هداد مراجعت کرده از آنچه دیده بودند مولای خود را آگهی دادند ، بن هداد در غضب شد و بالشگر حکم داد : که میباید خاک «شومرون» را بر باد دهید ، در این وقت یکی از انبیای بنی اسرائیل نزد اجاب آمده فرمود : که خدای میفرماید : هر استاك مباش اینك این سپاه عظیم را بدست تو مقهور میسازم : تا بدانی که خداوند قادر متعال منم ، اکنون جوانان نورسیده بنی اسرائیل را برای اینجنگ اختیار کن و خود بیرون شده با بن هداد مصاف ده که نصرت ترا خواهد بود ، پس حاب دل قوی کرده جوانان اعیان بلده را شماره فرموده ، دویست و سی و دو نفر بشمار آمد و سایر لشگریان نیز هفت هزار تن بودند که عزم رزم بن مداد کردند ، احاب اين اندك سپاه را برداشته از شهر بیرونشد و در برابر سپاه بن هداد صف بر کشید و پسران نورس را از پیش روی لشگر بمیدان فرستاد، بن هداد در سایه سرا پرده خویش هست نشسته بود ناگاه جمعی از جوانان خرد سال رادید که بسوی او شتابنده

ص: 340

اند، از حال ایشان استفسار کرده گفتند : همانا احباب این مردم را برای طلب امان بدین سوی فرستاده بالشگریان گفت: اینجوانان راخواه برای امان آمده باشند خواه از بی جنگ همگی را گرفته زنده بنزد من حاضر کنید مردم بن هداد نیز از جای بجنبیدند و جنگ در پیوست بنی اسرائیل هم از دنبال جوانان برسیدند و بالشگر بن هداد در آویختند؛ بعد از کوشش و کشش بسیار هزیمت بالشكر بن هداد افتاد و از پیش بگریختند و بنی اسرائیل از قفای ایشان شتافتند و هر کس را یافتند با تیغ بگذرانیدند، بن هدادب مرد می اندک فرار کرده بمسكن خویش شد و احاب با فتح ونصرت به «شومرون» آمد در اینوقت پیغمبر خدا نزد وی آمد و گفت : آسوده مباش که چون این سال بنهایت شود دیگر باره بن هداد ساز سپاه داده با تو مصاف خواهد داد اينك در اعداد (1) رزم و توفير لشگر (2) وعدت سپه (3) سپاه باش تاروز کار از در کار زار در مانده نباشی.

رزم بن هداد

کرت ثانی با احباب چهار هزار و پانصد و ده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . بعد از یکسال (4) من هداد دیگر باره اعداد سپاه کرد و هر که از وی مقتول شده بود دیگر کسی بجای او مقرر داشت و سپاهی مانند ریگ بیابان فراهم کرده بر سر «شومرون» آمد و پیغمبر خدای نزد اجاب آمده فرمود : که بن هداد را گمان آن است که در جبال چون جنگ در افتد ظفر با آل اسرائیل باشد و اگر در بیابان نبرد کنند نصرت با ایشان خواهد بود حکم خداوند آنست که هم در بیابان با ایشان جنگ در افکنی و نصرت جوئی و بدانی که ظفر باخداوند متعال است نه با کثرت ابطال پس احاب سپاه خود را که بسیار اندک بودند برداشته از شهر بیرونشد و در برابر سپاه بن هداد فرود شد و هفت روز از طرفین کی مبادرت بجدال نکرد، در روز هفتم لشگر در هم افتادند و از بامداد تا شاهگاه کار باتیغ و سنان میرفت، چنانکه در همانروز صد هزار کس از لشگر بن هداد مقتول گشت ، ناچار هزیمت

ص: 341


1- اعداد : آماده ، مهیا ساختن
2- توفير: زیاد کردن
3- عدت : جمعیت
4- تورات اول ملوك. فصل (16)

شدند و بهر سوی پراکنده گشتند و بیست و هفت هزار تن از آنجماعت گریخته پناه بقلعه فیق بردند، از قضا زلزله در رسید و دیوار و بام قلعه بر سرایشان فرود گشته جملگی بمردند و بن هداد فرار کرده در زاویه از اراضی خویش مختفی گشت ، و از بیم سپاه بنی اسرائیل بغایت هراسنده بود، ملازمان وی با او گفتند ، که سلاطین بنی اسرائیل مردمی نیکو خص الند، و مروت و فتوت لازم طبع ایشانست ، صواب آن باشد که از احاب طلب امان کنی و از آنچه کرده معذرت خواهی ، بن هداد این سخن را پسندید و جمعی را بحضرت احاب فرستاد که هر یک ریسمانی بگردن در انداخته طلب امان کردند ، اجاب ایشان را اطمینان داد و گفت: بن هداد برادر منست اور اطلب داشت تا یکدیگر را ملاقات کنند ، پس بن هداد با خدمت ملک بنی اسرائیل آمد و احاب اور امطمئن فرمود و گفت : هر شهرودیه که از پدران تو گرفته ام اينك با تو تفویض داشتم، و هر عمارت که پدر من در شومرون کرده است مثل آنرا در دمشق برای تو بنیان کنم و او را رها ساخت در این وقت یکی از تلمیذ انبیا با رفیق خویش گفت : که حکم خداوند آنست که مراجراحتی رسانی که در آن حکمتی خواهد رفت ، آنمرد این سخن را از وی نپذیرفت و بدینکار مبادرت نکرد، تلمیندنبی فرمودچون فرمان خدایرا پذیر انشدی ؛ آنزمان که از نزد من بیرون خرامی بچنگال شیری گرفتار شده هلاک خواهی گشت ، و چون آنمرد از نزد تلمیذ ،بیرون شد، ناگاه بچنگال «شیری» در افتاده نابود گشت ، از پس او دیگریرا پیش خواند و حکم خدا بر ابادی بگذاشت ، آن مرد بی توانی زخمی بر وی زدو شاگرد پیغمبر ز خمدار در میان معبر در آمده بخاک در افتاد ، و چشمهای خود را باخاک آلوده ساخت، و در این وقت احاب از آنجا عبور میفرمود ، شاگردنبی فریاد بر آورد و گفت :

اى ملك آل اسرائیل من از میدان جنگ بیرون شده در این مقام افتادم ، و شخصی مردیرا اسیر کرده نزد من آوردو اور ایمن سپرد و گفت: اگر اورارهاکنی ترابجای اوخواهم کشت، و من این سخنرا از وی پذیرفتم اکنون اسیر آنمرد از من گریخته است، احاب گفت همانا ترا باید بجای از بقتل آورد شاگرد نبی بیش شده چهره خود را از غبار صافی ساخت تا احباب او را بشناخت آنگاه با او گفت خود در حق خود حکم کردی خدای میفرماید که بن هداد مستحق

ص: 342

قتل بود او را بدست تو گرفتار ساختم بعد از آنکه بروی مسلط شدی او رارها كردى، اينك تو بجاى او هلاک خواهی شد احاب از این سخن هراسناك شد و اندوهگين بشومرون آمده در مسکن خود آرام گرفت مقرر است (1) : که در جنب سرای احاب یکی از بزرگان بنی اسرائیل که او را «نابوث» نام بود باغ رزستانی داشت، و احاب بدان سر بود که آن باغ را بحیطه تصرف آورده برونق سرای خویش بیفزاید ، روزی با نابوت گفت که این باغ را بمن گذار و بهای آن را بستان و اگر خواهی در ازای این باغ رزستانی از این بهتر تفویض کنم نابوث گفت : ملکی که از پدران بمیراث دارم هرگز از دست نگذارم احاب در میان مردم از این پاسخ شرمسار شد، و بخانه آمده خویش بخفت و از ضجرت (2) لب باطعام آلوده نمیساخت ایزابل زوجه بر سریر وی گفت: تراچه افتاده که چندین محزون و ملولی اخاب صورت حال مشکوف داشت ایزابل گفت تو با اینحال در خور سلطنت نیستی اکنون برخیز و طعام تناول کن که من باغ نابوث را برای تو خواهم گرفت و چند باره کاغذ برداشته شرحی بمشایخ قوم نگاشت و با خاتم (3) احاب مختوم فرمود که میباید مجلسی آراسته کنید و نابوث را در آن مجلس بر صدر بنشانید و دو تن از مشایخ قوم را بگمارید که در آن انجمن در حق وی شهادت دهند که نابوث باخدای بد گفت و ملك را لعنت کرد، آنگاه او را بدین جرم سنگسار كرده عرضه هلاك داريد ، چون فرمان بمشایخ بنی اسرائیل رسید کار بدینگونه گذاشته و نابوت را نابود کردند چون خبر فوت نابوث به ایزابل رسید با احاب گفت که برخیز که نابوث چون تور اخوار داشت عرضه هلاك گشت ، رزستان و برا بی منت مالك باش احباب چون این خبر بشنید شادخاطر برخاست و بباغ نابوث در آمد در این وقت الياس علیه السلام از جانب خدای بنز د احاب آمد و با او خطاب کرد که خداوند میفرماید که نابوث را میکشی و مال او را بمیراث میبری؟ در همان موضع که سگان دهان خود را بخون نابوت آلوده ساختند هم با خون تو آلوده خواهند کرد، احاب ا شفت و با الیاس گفت که خوب تر ایافتم که با من خسمی دیرینه بوده الیاس فرمود:

ص: 343


1- تورات اول ملوك. فصل (21)
2- ضجرت : تنگدل شدن
3- خاتم: انگشتر

همانا مکافات عمل خویش را یافته و بکیفران عصیان که در حضرت آله رواداشته.

اینک یکی از خاندان تو در این سایه دیواری زنده نخواهم گذاشت ، و دود از دودمان تو خواهم بر انگیخت و خانه ترا چون خانه ابعام بن نا بساط و بعشا بن احیا ویران خواهم ساخت و ایزابل زوجه تو طعمه سگان خواهد شد؛ و از اهل تو هر که در آبادی بمیرد طعمه سگان خواهد گشت ، و هر که در صحرا گذرد طیورش خواهند خورد، و از اینسخنان اخابراهیبتی فرو گرفت و سخت بترسیده بدانست که سخنان الیاس محض صدق و صوابست، پس جامه های خود راچاک زود نعلین خود را بدور افکند و با پای برهنه همی در کوچه و بازار عبور کرد و بنالید خطاب : بالياس شد که چون اجاب خاضع و خاشع گشت ، اور ادر ایام زندگانی معاف داشتیم ، و بعد از هلاکت او این دواهی (1) بهره اهل او خواهد گشت.

جلوس (لأتيم)

در ایتالیا چهار هزار و پانصد و دوازده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. لاتیم پسر سلویس است ، چون تاج و تخت از وجود پدر خالی دید، و ایام سوگواری و مصایب را برای برد و در طلب ملك موروث برخاست ، و بیشتر از مملکت ایتالیا را فرو گرفت و در آبادی بلده «البالانكا» و شهر «لوینیم» مساعی جمیله معمول داشت ، و نام نيك بر آورد وضیع (2) وشريف مملکت احکام اور امطيع ومنقاد شدند ، مدت سی و یکسال با مرسلطنت اشتغال داشت ، و چون زمان هلاکتش پیش آمد فرزند خود ولاتنيس سلویس را ولیعهد ساخت و جای بپرداخت.

ظهور (العاذار)

چهار هزار و پانصد و بیست و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بودو

العاذار از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است و پسر «دواواهو» ست و لفظ العاذار بفتح همزه وسكون لام وعين مهمله والف وذال معجمه والف و رای مهمله بلغت عبری خدا مدد است ، و آنحضرت در قریه مسریا سکون داشت، چون يهوشافاط از جنگ بنی عمون و بنی مواب آسوده گشت و بفراغت بنشست ، و در میان اسباط عشره

ص: 344


1- دواهی- جمع داهيه : مصیبت ، حادثه
2- وضیع: پست

سلطنت به «احزیاهو» که بدترین سلاطین بنی اسرائیل بود منتقل گشت ، «يهوشافاط» بعزم ملاقات او بسوی وی رفت، و با هم عهد مودت استوار کردند و شراکت سفینه چند بساختند که بجانب ترسیس فرستاده سود تجارت برند «العازار» بنزده «يهوشافاط» آمد و فرمود : که خدای میفرماید: از اینرو که با احزیاهو، آمیختی و عهد مودت استوار کردی اعمال حسنه تو محوشد ، همانا از اینخیال که اندیشیده سود نخواهی برد ، و بهره از تجارت ترسیس نخواهی یافت، لاجرم در همانسال کشتیهای ایشان در دریا بشکست واز و از مقصود ماندند، مدت سلطنت يهوشافاط بیست و پنجسال بود ، پس جای بفرزند گذاشته بسرای دیگر شد ، او را در قریه داود مدفون ساختند

جلوس جیوانگ

در مملکت چین چهار هزار و پانصد و بیست و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود جیوانگ پسر كنك وانكست و او پادشاه است از اولاد جووانك كه در مملکت چین مرتبت خاقانی یافت ، و اسباب جهانداری فراهم کرد ، و در از دمردم چین پادشاهی فرخ پی و فرخنده قدم است، چه تا اینزمان ملوك چین کیش بت پرستیدن داشتند ، و بعبادت اصنام و اوثان اشتغال میفرمودند ، و دعوت هیچ پیغمبریرا اصغا (1) نکردند و معتبر نداشتند ، در سال بیست و چهارم سلطنت جیوانگ صیت (2) پیغمبری و دعوت شالمونی هندی که شرح حالش در جای خود مذکور خواهد شد بمملکت چین رسید، و قبایل هند و کشمیر وختا وسكوب و انعور اور اپپیغمبری باور داشتند ، و فرض و سنن اورا معتبر دانسته اطاعت او کردند، و قوانین او را در دین پذیرفتند.

على الجمله : جيوانك مدت پنجاه و یکسال در مملکت چین وختا و تبت و ما چین باستقلال سلطنت کرد و مردم بحسن طویت (3) و نشر عدل ونصفت (4) وى نيك خرسند بودند ، آنگاه که رخت بدیگر سرای میبرد تاج و تخت را بفرزند خود «مروانگ» سپرد.

ص: 345


1- اصغاء : گوش دادن
2- صیت : آوازه
3- طویت : نیت خاطر
4- نصفت : عدل و داد

ظهور (ميخا بن ثملر علیه السلام)

چهار هزار و پانصد و بیست و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

میخابن نمالا را از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است، ولفظه ميخاء بكسر ميم وسكون یای تحتانی وخانی معجمه والف بلغت عبری بمعنی مفلس است.

مقرر است که «یهوشافاط» ملك آن یهودا با احاب سلطان اسباط عشره عهد مودت استوار داشت ، و در این وقت برای ملاقات احاب شومرون آمده باهم بنشستند ، و کار بکام همی گذاشتند ، وقتی احاب با یروشافاط گفت : که اراضی راموت که از نخست روز میراث من بوده اينك ملك ارام متصر فست ، آیا مرا اعانت میکنی تاملك خویش را از دشمن باز ستانم ؟ يهوشافاط گفت: از مرد و مرکب هیچ دریغ ندارم، و در هواخواهی تو از پای ننشینم ، لیکن صواب آنست که حکم خدا ایرادر این مهم از انبینی عهد باز جویم تا کار بمراد افتد، احاب در حال فرستاد و چهار صدتن از انبیای کذبه را حاضر ساخت و ایشان از پیش روی تخت احاب يهوشافاط صف بر کشیدند ، و همگی ایشانرا بدينكار تحريك و تحریص کردند، و «صدقیا بن کناعنا» که از جمله ایشان بود دوشاخ از آهن ساخته و میگفت : خدای میفرماید: که از اینگونه حر به راست کنید و با بنی ارام مصاف دهید که نصرت شما را خواهد بود ، چون يهوشافاط از سخن ایشان اطمینان حاصل نداشت با احاب گفت : آیا هیچ پیغمبری جز این مردم در این بلده خواهد بود احاب گفت : «میخابن نملاه» نیز مردیست که خود را پیغمبر داند ، و اوراحاضر نساخته ام، از اینروی که هرگز زبان او با سخن خیر نرود ، بلکه همیشه : در امور تطير (1) کند يهوشافاط گفت: هم او را باید حاضر ساخت و رای اورانیز بازدانست ، احاب كس بطلب ميخا فرستاد و آنحضرت در انجمن حاضر گشت ، اجاب روی باوی آورده گفت: ای میخابد انسرم که با بنی ارام مصاف داده اراضی را موت جلعاد را باز ستانم ، ترا در این باب چه دستوری باشد؟ میخا فرمود: بنی اسرائیل را می بینیم در کوهساران مانند اغنامی که بی شبان باشند ، خدای میفرماید: که نیست از برای این جماعت لائی ، پس باید هر کس بمسکن خویش شود و از این جنگ کناره جوید ، احاب

ص: 346


1- تطير : بيدي تفال زدن بیدی

با يهوشافاط گفت : سخن همان بود که از پیش گفتم ، هرگز بازبان میخا جز فال بد ،نرود و صدقيا بن كناعنا قدم پیش گذاشت و موی زنخ میخا را گرفته پیش کشید و گفت: چگونه شد که روح نبوت از من زایل شد و در تو حلول کرد که از اینگونه سخن برانی و بر خلاف انبیاروی میخا فرمود که زود باشد از این جنگ هزیمت شوی ر خود را از پس برده ها پوشیده داری در اینوقت احاب بر آشفت و گفت : میخا را گرفته بنزد «یواش» پسرش که شحنه (1) بلده بود بسپارند، و او را در بیت «امون» نگاه بدارند ، واندک قوتی بدهند که زنده بماند تا پادشاه از جنگ باز آید در محبس میخا گفت : اگر تو مراجعت کردی خدای از من رضا نباشد ، وروی باجماعت کرد و فرمود : ایمردم گواه این سخن باشید ، پس آنحضر ترا بمحبس بردند و احباب سیاه خویش را بر آر است و با يهوشافاط بیرون شده بسوی راموث جلعاد تاختن کرد ، و از آنسوى ملك ارام بالشکری افزون از حد احصا (2) باستقبال جنگ همی ناخت و سی و دو تن از لشگر یا ترا حکم داد : که در میان سپاه همی ندا کردند که ای ابطال (3) شما را با هیچکس نباشد ، جز اینکه در قتل احاب یکجهت باشید و اورا بهلاکت رسانید : چون زمین جنگ بر هر دو لشکر تنگ شد ، جمعی قصد يهوشافاط کردند و او را احاب پنداشتند يهوشافاط را چون کار از یورش ایشان صعب افتاد، فریاد برآورد که من ملك آل یهودایم راحاب نیستم لشگریان اور ابجا گذاشته بسوی احاب تاختند، و مردی دلاور از قفای او کمان خویش رابزه کرد تیری بجانب او گشاد ، و آن تیر بر جوشن وی آمده زخمی کاری بدورسانید ، و جنگ پیوسته شد، احاب دانست که با آن زخم زیست نخواهد کرد ، با چاکران خویش فرمود تا او را از معسکر بیرون بردند و شامگاه در گذشت ، ناچار سپاه او بشومرون مراجعت کردند ، وجسد احاب را بر مرکب بسته باز آوردند و با خاك سپردند و خون اوراکه از سلاح و مرکب گذشته بودسگان دهان زدند؛ چنانکه الیاس یا فرموده بود، و از پس مرگش میخان نجات یافت

ص: 347


1- شحنه: داروغه پلیس
2- احصاء : شماردن ، سرشماری کردن
3- ابطال - جمع بطل : شجاع و دلاور

جلوس (احزياهو)

در اسباط عشره چهار هزار و پانصد و بیست و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود احزياهو (1) بن احاب بعد از پدر بر اسباط عشره فرمانگذار شد؛ و سلطنت آل اسرائیل یافت و بر آئین پدر و مادر بت پرستیدن گرفت ، و برروش بر ابعام بن ناباط دست تعدی بر آورد و از انیروی خلل در کار مملکت افتاد ، رمشایخ مملکت بنی مواب که هر صد هزار گوسفند بدرگاه احاب برسم خراج میفرستادند سر از خدمت بر تافت ، و دیگر این مواشی را بدرگاه احزیا هو انفاذ نفرمود ، و او را آن دست نبود که با بنی مواب ستیزه کند.

على الجمله : چون دو سال از مدت سلطنت احز یاهو بگذشت ، از روزن بام خانه در افتاد و خرد در هم شکست و مریض گشته بر بستر رنجوری بخفت آنگاه جمعی را طلب کرده بفرمود که اکنون بشتایید و بعل و زبوب و طاغوت که خدایان قومند از ارض عقرون آگهی دهید و استغانه (2) کنید باشد که از این رنج مرا شفا بخشند ، رسولان احزیاهو رخصت حاصل کرده از خدمت او بیرون شدند ، جبرئيل علیه السلام بالياس نازل شد و گفت : خدای میفرماید که برخیز و بر سر راه رسولان شومرون رفته با ایشان بگوی که نیست خداوندی در آل اسرائیل که شما بسوی اوثان (3) و اصنام (4) میروید ، همان احز یاهو از آن تخت که بر آن مریض خفته بزیر نباید مگر آنکه مرده باشد ، پس الیاس بنز در سولان احزیا هو آمده کلام خدا برا با ایشان بگذاشت و آنجماعت بخدمت احزیاهو آمده او را از آنچه دیده بودند آگاه ساختند ، احزیاهو گفت : همانا او الياسست ، و سرهنگی را با پنجاه تن از مردم خویش مأمور نمود که شتابیده او را بدرگاه آرند ، ایشان از بی الیاس علیه السلام بیرون شده او را بر سر جبلی یافتند ، سرهنگ آن لشگر فریاد کرد که ای پیغمبر خدای از این کوه فرود آی که تراپادشاه آل اسرائیل طلب فرموده ، الیاس گفت: اگر من پیغمبر خدایم آتشی از آسمان فرود آیدو ترا با

ص: 348


1- تورات دوم ملوك فصل «1»
2- استغانه : دادخواهی و یاری خواستن
3- اوثان جمع و ثن - بت
4- اصنام - جمع صنم : بت

پنجاه تن از مردم بدم در کشد ، چون الیاس این بگفت ، در حال آتشی پدید شده آنجما عترا فرو گرفت و نابود ساخت.

این خبر با احزیار سید پنجاه تن دیگر را باقائدی (1) مأمور ساخت ، ايشان نيز بنزد الیاس علیه السلام آمدند و از آن شربت که فوج نخستین کشیدند چشیدند ، احزیاهو نیز برحال ایشان وقوف یافت و هم بند نگرفت ، پنجاه تن دیگر را با حکمرانی بطلب الیاس علیه السلام فرستاد، گروه ثالث بزاری و ضراعت (2) پیش شدند ، و در حضرت الیاس جبین مسكنت برخاك بر خاک نهادند ، در اینوقت جبرئیل علیه السلام با الیاس نازل شده گفت : خداوند میفرماید: هر اس مدار و باتفاق اينجماعت بنزديك احز ياهو شو که عنقریب پاداش عمل گرفتار شود. پس الیاس بنزد احزیا هو آمد و گفت : ايملك آل اسرائیل از خدای نکردی و بت پرستیدن گرفتی و در طلب شفاكس بنزديك اصنام میفرستی ؟! همانا از این تخت بزیر نیائی جز اینکه مرده باشی، چون الیاس این سخن باشی ، چون الیاس این سخن بگفت احزیاهو جان بدیگر سرای برد ، و مدت سلطنت او دو سال بود .

ظهور صفنيا

چهار هزار و پانصد و بیست و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

صفنیا علیه السلام از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است، و لفظ صفنيا بفتح صادم همله وفای مفتوح و نون مکسور ویای تحتانی و الف بلغت عبری بمعنی پنهان کرده خداست، و آنحضرت پسر کوشی بن عوذ لیا بن امر یا بن حزقیا است و جنابش را کتابیست مشتمل بر سه فصل که از خدای باوی فرود شده و مواعظ حکمت آمیز در آن مندرج است و از اخبار آینده نیز منهی (3) است از جمله انقراض دولت بنی عمون و بنی مواب و خرابی نینوا و انتهای کار سلاطين کلدانی را تصریح فرموده.

على الجمله : بعد از هلاکت احباب چنانکه مذکور شد و مراجعت يهوشافاط به بيت المقدس «صفنياء» علیه السلام بنزد وی آمد و گفت : اى مالك بنی اسرائیل اگرچه با احاب موافقت جستی و بخلاف حکم خدا در جنگ بنی ارام باوی موافقت کردی و از انیروی

ص: 349


1- قائد : پیشوا
2- ضراعت: خواری وزاری
3- منهی: آگاه کننده

در خور مکافات و سزاوار عذاب بودی؛ لکن چون هرگز بقتل بیگناهی مبادرت نجسته و باخداوند بنماز و نیاز تقرب فرموده آسوده باش که خدای جرم ترا معفو داشت، يهوشافاط شاد خاطر گشت و بجبل افرائیم رفته مردم را فراهم کرد و در میان ایشان بر پای خاست و خلق را بپرستش و عبادت خداوند ترعنیت و تحریص فرمود و از آنجا به بیت المقدس مراجعت نمود .

جلوس (شمر)

در مملکت یمن چهار هزار و پانصد و بیست و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

ابو كرب شمر بن افریقس بن ابرهة بن حارث رايش چون مرضش رعشه در اندام داشت او را شمرا رعش (1) گفتندی و همچنان ذوالقرنین لقب اوست .

على الجمله : بعد از ناشر بن عمرو بن شراحيل بتخت سلطنت برآمد و مملکت نمیرا فرو گرفت و چون در این وقت زرح فرعون مصر بود و از آن شکست که از آسان كه ملك آل يهودا بدو راه یافته بود، چنانکه مذکور شد؛ شد؛ آن نیرو نداشت كه ممالك موروث ومكتسب را نیکو بدارد، شمر فرصت یافته لشگری فراوان فراهم کرده از یمن بیرون شد و بسوی مغرب بتاخت و مملکت نو به و سودان و حبش را مسخر ساخت و عمال زرح را بگذرانید و سخت در سلطانت قویحال شد، و از آنجا نیز با سپاهی عظیم بالشگر خویش پیوسته کرد و مراجعت بایمن ،فرمود و دیگر باره با سپاهی بزرگ آهنگ بیت المقدس کرد در اینوقت احز یاهو ملك آل يهودا مريض و ناتوان بود و آن نیرو نداشت که باشعر بآئین مقاتله و مقابله بیرون شود لاجرم شهر پیمانعی و منازعی به بیت المقدس در آمد و بنی اسرائیل او را استقبال کردند و قدمش را مبارك شمردند مقرر است که شمر فرمود بر دیوار بیت الله نگاشتند که

«بسمك اللهم اله حمير أنا ذوار عش الملك بلغت هذا الموضع ولم يبلغه احد قبلى ولا يبلغه احد بعدی» (2) و از بیت المقدس بیرو نشده بعزم، جهانگیری لشگری از ابطال رجال ساز

ص: 350


1- رعشه: لرزه
2- بنام تو ای پروردگار که خدای حمیری من از عش پادشاهم، بدین مکان راه یافتم که تا کنون کسی بدینجا نیامده و پس از این نیز کسی نخواهد توانست بدینجا راه یابد

داده و هزار علم جنگ افراشته کرد که در سایه هر علم هزار مردمبارز بود ؛ آنگاه بجانب مشرق تاختن کرده از آب جيحون عبور فرموده و ماوراء النهر را بحیطه تصرف در آورد ، و بلده سعد را که بهشت روی زمین بود ویران ساخت و عمال افراسیاب را مقهور نمود آنگاه بنای شهر دیگر نهاده آنرا شهر کند گفتند که بمعنی قریه شمر باشد، و مردم عرب آنرا معرب کرده سمرقند» نامیدند و از آنجا مراجعت کرده بیمن باز آمد و مدت سلطنتش بیست و یکسال بود .

جلوس (بهورام)

در بنی اسرائیل چهار هزار و پانصد بیست و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون احزیاهو بن احاب را ولدی نبود و بعد از وی برادرش «يهورام» بتخت ملك نده واسباط عشره را مطيع ومنقاد ساخت و مانند پدر و برادر هیچ از عصیان و طغیان فرونگذاشت و سجده با اصنام و اومان کرد و از اینروى كه ميشاع ملك بني مواب انخراج که بدرگاه احاب میفرستاد موقوف داشت یهودام بدان سر بود که او را تنبیهی ساز سپاه دیده از شومرون بیرون شد و کسی نزد يهوشافاط ملك آل يهودا فرستاد و گفت یهودا فرستاد و گفت : ميشاع که هر سال صدهزار سرگاو و صدهزار سرگوسفند بدرگاه احاب ارسال داشتی اینک روی از خدمت ما برتافته و خراج مقرر را موقوف گذاشته وظیفه آنست که مرا اعانت فرمائی تا اوراگوشمالی بسزا كنم يهوشافاط در جواب گفت: همانا از تو جدائی نکنم وكين تورا از بنی مواب و ابطال آل یهود را فراهم کرده بنزد یهودام آمده باتفاق از راه بریه (1) بسوی بنی مواب روان شدند و ملك ادوم نیز بدیشان پیوست چنان اتفاق افتاد که هفت روز آب بدست نیامد و کار بر لشگریان تنگ شد و يهوشافاط گفت آیا از پیغمبران کسی باشد که ما را راهنمائی کند ؟ گفتند الیشع بن شافاط که شاگردی الیاس کرده است تواند شد که بدینجا عبور فرماید، پس يهوشافاط ويهورام وملك ادوم كس بطلب الیشع فرستادند، و آن حضرت حاضر شد و روی به یهو رام کرد و فرمود ترا با من چکار است بلکه سزاوار آنست که با انبیای کذبه توسل جوئی که پیغمبران پدر و مادر

ص: 351


1- بریه: خشکی

تو بوده اند یهو رام گفت ای الیشع گناهان گذشته را معفو بدار واينك بر ما ترحم فرمای ومال (1) حال ما را بازگوی الیشع فرمود . ايملك آل اسرائیل اگر نه این بود که از دیدار يهوشافاط شرم داشتم هرگز بجانب شما عبور نمیکردم، آنگاه گفت خدای میفرماید : زود باشد که این وادی پر آب شود و مردم سیراب گردند و بر بنی مواب ظفر جویندو هر حصن و قریه که دارند ویران کنید و احجار و عمارات ایشان را براندازید و اشجار باغستان آن جماعت را قطع کنید، و روز دیگر چنانکه الیشع خبر داده بود بی ابر و با دو رعد زمین از قطرات امطار (2) سیراب شد و از اراضی مواب سیلاب برسید چنانکه همه زمین پر از آب شد و لشگریان از زحمت و ارستند و آسوده خاطر شدند اما از آنسوی چون میشاء ملك مواب بدانست که سپاه دشمن نزديك شده مردم خویشرا مجتمع ساخته و لشگری عظیم بر آورده باستقبال جنگ بیرون شتافت چون چاشتگاه آفتاب برمیاه (3) بنایید آب در چشم ایشان برنگ خون نمودار گشت؛ و اینم منی را یفال گرفتند که دلالت بر خونریزی کند و زود بشتافتند تا زمین جنگ بر هر دو لشگر تنگ

شد و حربی عظیم در پیوست بعد از کشش و کوشش بسیاری بنی مواب هزیمت شدند و بنی اسرائیل و آل ادوم از دنبال ایشان بتاختند و از آن جماعت بلده رسیدند ویران کردند و احجار ابنیه را از بن بر آوردند ملك مواب هفتصد تن از لشگر برگزید که بیورش ملك ادوم را برگیرد قادر نشد، پس فرزند نخستین خود را که هم ولیعهد او بود بر بالای سور قلعه آورده قربانی کرد ، و حراست قلعه را آماده بود، در این وقت بنی اسرائیل مراجعت کردند.

رفع الیاس علیه السلام

چهار هزار و پانصد و بیست و نه اسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

مقرر است (4) که الیاس علیه السلام بعد از فوت احزیاهو، بجانب جلجال شد و الیشع در خدمت وی بود پس روی با او کرده فرمود: ای الیشع مراخدای فرمان داده تا هم اکنون به بیت ایل شوم الیشع عرض کرد: که قسم بپروردگار و زندگانی تو که من از تو مفارقت نخواهم جست وهم

ص: 352


1- مآل : عاقبت
2- امطار- جمع مطر: باران
3- مياه - جمع ماء : آب.
4- تورات : دوم ملوك فصل «2».

در خدمت حضرت روانه بیت ایل شد چون بدار زمین نزديك شدند جمعی از اتقیا که خدمت انبیا کرده بودند باستقبال بیرو نشدند و با الیشع گفتند : هیچ میدانی که مولای ترا امروز خداوند از تو خواهد گرفت؟ الیشع گفت : بلی میدانم اما شما ساکت باشید و چون وارد بیت ایل گشتند الیاس علیه السلام با الیشع فرمود : که خدای حکم داده

یا که من هم اکنون بسوى اريحا شوم الیشع باز سوگند یاد کرد که از تو جدا نخواهم شد و در خدمت آن حضرت باریحا آمد، هم در آنجا شاگردان انبیا با الیشع گفتند: آبادانسته که مولای تو امروز از تو گرفته خواهد شد البشع گفت میدانم اما شما در اینکار سخن نرانید، هم در انجا الياس با الیشع فرمود که خدا مرا بر انگیخته تا باردن شوم دیگر باره الیشع بعظمت خدای و زندگانی وی سوگند یاد کرد که از تو دور نشوم، و در خدمت آن حضرت به اردن آمد و در کنار رودخانه بایستادند و پنجاه تن از شاگردان آمده در برابر ایشان صف کشیدند؛ آنگاه الیاف دستار (1) خود را بر آورد و بگشود و آن را بر آب اردن زده در حال آب منشق (2) شده بن (3) رودخانه خشك شد ، پس باتفاق اليشع بدرون رودخانه رفت و در هنگام عبور با وی گفت : از آن پیش که مرا نه بینی هر چه دوست داری از من بخواه تا از برای تو حاصل کنم، الیشع گفت که آنست که آثار نبوت من دو چندان باشد که سیدمر است الياس (ع) فرمود : اى البشع مبالغه در سئوال فرمودی اکنون که تو با منی و من باتو اين مرتبت حاصل نداری ، چگونه تواند شد که بعد از من بدین معالی صعود فرمائی او در حق وی دعای خیر فرمود و در این هنگام که باهم مخاطبه داشتند و از بنگاه رود عبور میفرمودند ناگاه گروهی از سواران آتشین پدیدار شد و مرکبی از آتش هویدا گشت الیاس پیش شده بر آن مرکب بر نشست و بجانب آسمان عروج فرمود الیشع نظاره بود فریاد برآورد و همی گفت: یاسیدی یاسیدی و از ملکات آن حضرت همی یاد کرد تا الیاس از چشمش

ص: 353


1- دستار دستمال: شال
2- منشق: شکافته شده
3- بن: ته آخر

مخفی گشت .

«وتركنا عليه في الآخرين سلام على الياسين انا كذالك نجزى المحسنين». (1)

على الجمله: بعد از رفع الياس الیشع ، دست برده گریبان خود را بدرید و پاره ساخت و از آن پس در مفارقت آنحضرت بحسرت وضجرت (2) میزیست.

ظهور البشع علیه السلام

چهار هزار و پانصد و بیست و نه سال بعد از هبوط بود.

البشع (3) بن شافاط علیه السلام از اجله (4) پیغمبران (5) بنی اسرائیل است ، و لفظ اليشع بفتح همزه وكسر لام و یای نحتانی ساکن و شین معجمه مفتوح د عين مهمله بلغت عبری بمعنی فرج الله است ، و معرب آن الیسع است که لام مکسور را ساکن و یای ساکن را مفتوح ساخته اند، و بجای شین معجمه سین مهمله آورده اند ، چنانکه خدای در قرآن مجید یاد فرموده.

على الجمله : بعضی از سیر آنحضرت در ذیل قصص الياس علیه السلام ذکر شده در اینوقت که الیاس با تفاق الیشع از رودخانه اردن بگذشت و بسوی سماوات عروج فرمود دستار خویش را بجانب الیشع افکند و جنابش آن دستار را بر آورده بر آب زد و آب منشق (6) شد چنانکه بن رود پدیدار گشت و از رودخانه عبور فرمود ، شاگردان انبیا چون این معجزه را از الیشع بدیدند دانستند که وی خلیفه الیاس است ، ویرا استقبال کردند و نزد او پیشانی برخاك نهادند، و عرض کردند: اينك ما پنجاه تن حاضریم اصلاح وصواب آنست که فحص حال الیاس را لازم شماریم، باشد که فرشتگان خدا او را بر سر یکی از جبال فرو گذاشته باشند ، البشع فرمود : رنج بیهوده میرید

ص: 354


1- الصافات - ( 130 و 13 و 136) و باز گذاردیم بر او در آیندگان، درود بر پیروان الیاس، البته نیکو کاران را اینچنین جزا میدهم
2- ضجرت : تنگدل شدن
3- تورات ، دوم ملوك فصل (2)
4- اجله جمع جلیل: با جلال و حشمت
5- البشع خداوند نجات میدهد با می بیند و او شاگرد و جانشین ایلیای نبی و پسر شا فاط ساکن آبل لحوله بود، بحسب فرمان خدا ابلیاوی را مسح نمود؛ و بنا بر خواهش خودش دو تقابل روح ایلیا بوی داده شد، و بعبارت دیگر بدرجه بكوريت نائل شد، یعنی وارث اوت مقدس مولای خود گردید، و مدت شصت سال نبوت مینمود و معجزات چندی از او بظهور پیوست - قاموس کتاب مقدس س (98) (6) منشق : شکافته شده
6-

آنحضرت دیگر آشکار نخواهد شد ، ایشان الحاح کردند چندانکه البشع ساکت شده آنگاه سه روز در سهل (1) وصعب زمین تحسبس کردند ، زمین تحسبس کردند، و از انحضرت نشانی نیافتند و به اریحا مراجعت نمودند ، و خدمت الیشع معروض داشتند ، که این قریه برای توطن نیکو بود، جز اینکه آبی بدگوارا دارد و زمینی ناسازگار، آنحضرت باره از نمک بر گرفته بر سرچشمه آب آمد و آن مکر ا در آب افکنده فرمود : که خدای میفرماید من ترا برای شفا کردم و آن آب خوشگوار شد و تاکنون مرضی (2) را از رنج شفا بخشد آنگاه از اریجا کوچ داده به بیت ایل آمد ، و آنهنگام که از اریحا بیرون میشد، اطفال بسیار از دنبال آن حضرت بیرون شدند و همی بسخره ندا میکردند که ای اصلح زود سفر کن البشع علیه السلام بقفا نگریست و ایشانر العنت کرد، در ساعت خرسی از بیشه که در آن نزدیکی بود آشکار گشت و از بیشه بیرونشده چهل و دو تن از ایشانرا نابود ساخت و الیشع از بیت ایل بجبل کرمل سفر کرد و از آنجا بشومرون آمد در اینوقت زوجه یکی از شاگردان: انبیا با خدمت الیشع آمد و عرض کرد که ای پیغمبر خدای شوهر من که مردی بی بضاعت بود مدیون بمرد اينك قرض خواهان بنزديك من آمده دو پسر مرابجای قرض پدر طلب میکنند که ایشانرا ببندگی بدارند، الیشع فرمود که آیا ترا از حطام دنیوی هیچ موجود باشد آنزن عرض کرد که بجز ظرفی كه اندك روغن زیت دارد مالك هیچ چیز نیستم حضرت فرمود : اينك بخانه شو و از همسایگان چندانکه توانی (3) از کاسات و اقداح (4) وقدور (5) و اناء تهی عاریت کن و با پسران خویش درون ،رفته در سرای بر بیگانگان بربند و از آن روغن که در خانه داری بر آن انسان تهی فروریز که جمله مملو خواهد شد و هنوز روغن باقی میباشد ، آنزن باخانه آمد و چنان کرد که الیشع فرموده بود پس از آنکه هر چه ظرف مستعار (6) داشت مملو

ص: 355


1- سهل : هموار
2- مرضی - جمع مريض : بیمار
3- كلاسات - جمع کاسه : ظرف تو گود
4- اقداح - جمع قدح: کاسه ، ظرف ، پیاله
5- قدور - جمع قدر: ظرفی که در آن چیزی بپزند.
6- مستعار : عاریه گرفته شده

ساخت ، همچنان آن روغن اندك بحال خود باقی بود ، در آن وقت آن زن صالحه بخدمت البشع شتافت وصورت حال را معروض داشت ، آنحضرت فرمود : اکنون هر روغن که موجود کرده بفروش مدیون (1) شوهر را ادا کن، و آنچه زیاد مانده سرمایه زندگانی خویش فرمای پس آن زن از زحمت فرضخواه وضيق (2) معاش نجات یافت از آن پس الیشع از شومرون بارض «شونیم» شده در آنجا زنی صالحه بود ، چون خبر ورود آنحضرت بدو رسید شوهر خویش را گفت: اینك پيغمبر خدای میرسد برای او نشینی لایق و مانده در خود میباید و در خانه خویش محلی دلکش اختیار کرد و سریری (3) برای خوابگاه آنحضرت بنهاد ، و الیشع را بخانه خویش دعوت فرمود و جنابش بعضی از ایام بدانجا شده آرام مییافت، روزی الیشع با حاجزی که شاگرد و خادم آن حضرت بود فرمود که حاجت این زن چیست که اینگونه زحمت ها میبرد؟ حاجزی عرضکرد که این زن را فرزند نیست و شوهری پیردارد مسئلت وی از حضرت نبوت طلب فرزندیست ، آن حضرت در حق وی دعا کرده زمانی معین فرمود که در آن هنگام او را فرزندی خواهد شد ، و آن زن حامله شده در وقت معین پسری آورد و نشود نمایافته بحدر شد و تمیز رسید و چنان اتفاق افتاد که بامدادی در خدمت پدر خود که از جمله درودگران (4) بود بزراعت گاه میشد ، ناگاه در بین راه صداعی (5) عارض او شد ، و از آسیب آن رنج با پدر بنالید ، آنمرد با غلام خویش گفت : که این کودک را بخانه برده با ما در بسیار ناویرا مداوا کند ، غلام اور ابخانه آورد و آنطفل سر هر دوزانو بایستاد و همی از درد فریاد کرد، چندانکه چون زوال آفتاب رسیدجان بداد ، پس آنزن جسد فرزند را برداشته بر آن سویر که برای الیشع کرده بود. چسبانید و خود نزد شوهر رفته و این راز را از وی مخفی بداشت و از اور خصت یافته حمار خویش را انجام کرد و بر نشست، و باغلام خویش راه بریده بنزد الیشع شتافت و آنحضر ترا در جبل کرمل یافت البشع با حاجزى گفت: اينك زنشونميه ميرسدوير الاستقبال كن و از سلامتی شوهر و فرزندش باز پرس فرمای حاجزی اور اپذیره کرد و فرمان الیشع را

ص: 356


1- ديون - جمع دین : قرض
2- ضيق : تنگی
3- سریر: تخت
4- درودگران - جمع درودگر: آنکه اسباب و آلات از چوب درست کند
5- صداع: دردسر

برسانید ، در جواب گفت : همه نیکو و تندرستند و چون بحضرت الیشع پیوست عرض کرد: که ای پیغمبر خدای من از تو فرزند طلب کردم و بدان بودم که قطع امید از وی نکنم اينك بر سرير خفته است و هیچ حیله دفع ثبات وی نتوانم کرد ، الیشع با حاجزى فرمود که کمر خویش را استوار ببند، و عصای مرا بر گرفته بنزد كودك شو و در بین راه باکس سلام مکن ، و چون کسی بر تو سلام کند جواب مگوی و آن هنگام که بر بالین كودك وی شدی ، عصای مرا در برابر روی او بدار تا از خواب برخیزد، حاجزی از پیش روانشد و آنزن از قفای او هم یرفت ، تا بیالین طفل رسید و عصا در پیش او بداشت ، و هیچ مفید

بیر نیفتاد و همچنان آن طفل افتاده بود ، لاجرم حاجزی مراجعت کرده صورت حال را بعرض البشع رسانيد در اينوقت البشع برخاسته بخانه آن زن صالحه در آمد، و با حاجزی بدرون خانه رفته در سرای را بر بست، و آنطفل را بر سریر مرده یافت ، پس نخست در حضرت بی نیار نماز گذاشته آنگاه بر سریر شد، و هر در کف دست بردستهای آن جسد گذاشته و چهره بر چهره او نهاد ، و چشمها بر چشمهای او بداشت و زبان بیرون کرده نفس مبارك بروی دمید، در اینوقت حرارت غریزی در جسد آنمیش ده کرده گوشت بدنش گرم شد ، پس الیشع برخاست و درميان رحمه (1) اندك راه پیمود و مراجعت فرموده بر سرير شد و هم با آن جسد بدینگونه عمل کرد، در این کرت آنطفل از گوشه چشم نگران شد ، مع القصه چون هفت كرت البشع بدینسان عمل فرمود آنطفل از نوزندگانی یافت، آنگاه با حاجزی فرمود: زن شو نمیه رابخانه در آرتا فرزند خویش را بر گیرد ، حاجزی در سراپرا بگشود و آنزن را در آورد ، چون چشمش بر فرزند افتاد در بيش قدم اليشع روى برخاك نهاد پس از تمجید و تحمید فرزند خویش را بر گرفت ، و الیشع از آنجا بجلجال آمد ، و در این وقت قحط سال بود و جمعی از پیروان آنحضرت فراهم بودند ؛ البشع باخادم خويش بفرمود : که دیگی بر آتش نهاده طعامی برای آن جمع مهیا کند، خادم آن دیگ بر پای کرد و دیگری در زراعتگاه شد که از حبوبات چیزی بدست کرده در

ص: 357


1- رحبه : وسیع : ساخت خانه

میان دیگه طبخ فرماید ، از قضا مقداری حنظل (1) یافت و ندانست آن چیست پس دامن خود را مملو ساخته بیاورد و در دیگه طعام فرو ریخت ، چون آن طبيخ (2) ، را حاضر ساختند ؛ شخصی دست برده لقمه از آن بر گرفت و در دهان نهاد و فریاد برآورد که ایمولای من همانا زهر در این علمام تعبیه شده و هر کس از آن تناول کند در حال جان خواهد داد ، الیشع فرمود: تانان خشگی آوردند و بدست مبارک در دینگ افکند ، و آن مرارت (3) از طعام برخاست، پس همگی از آن خورش بخوردند و مکروه نداشتند ؛ روز دیگر مردی بخدمت الیشع آمد و بیست نان جوین بهدیه آورد آنحضرت فرمود که آن نان را نزد قوم گذارد تا خورش سازند ، خادم عرض کرد که این مردم صدتن باشند چگونه بیست گرده نان جوین کفایت ایشان کند : الیشع فرمود : همانا ایشان را سیر خواهد کرد و زیاده خواهد ماند ، و همچنان شد که وی فرمود ، مقرر است که نعمان سپهسالار ملک ارام را آفت، برص فرو گرفت ، واو را در خانه دخترکی بود که از آل اسرائیل باسیری داشت ، روزی آندختر با زوجه نعمان گفت اگر مولای من بشومرون شود نزد پیغمبر بنی اسرائیل از این رنج شفا یابد ، چون اینخبر بنعمان رسید صورت حال را بعرض ملك ارام رسانيد ، وی کتابی بسوی یهودام پادشاه آل اسرائیل نگاشت و ده بدره سیم (4) و ششصد متقال زر و ده جامه شایسته بنعمان سپر دو گفت : این جمله را بدرگاه یهورام برسم هدیه پیش گذران و کتاب مرا برسان که رنج تو را چاره کند ، نعمان چون بخدمت اسرائیل آمد و مقصود خویش معلوم داشت «یهوزام» سخت تنگدل شد و گفت من که باشم که توانم کسی را بمیرانم یا زنده کنم یا رفع برص فرمایم ؟ این خبر با الیشع دادند حضرت کس نزد یهودام فرستاد و فرمود: از این حادثه دلتنگ مباش و نغمانرا بسوی من گسیل کن تا برص او را مداوا کنم ، نعمان چون از این سخن آگاه شد با مردم خویش بر نشست تا بحضرت الیشع شود، آن حضرت پیام داد که اکنون هم برو داردن شو و هفت کرت در آب اردن فرود شده بدن خود را بشوی تاشفایابی ، اگر چه نعمان

ص: 358


1- حنظل : ميوه است تلخ بشكل هندوانه .
2- طبیخ : پخته شده
3- مرارت : تلخی
4- بدره - کیسه: همیان

این سخن را عجب دانست و باور نمیداشت که آب رفع مرض کند باصرار مردم خود به اردن شد، و چون هفت کرت غسل کرد شفایافت و گوشت اندامش چون طفل نورس گشت و از آنجا بخدمت اليشم آمد و در برابر بایستاد و تمجید فراوان بیای بردلکن چندانکه الحاح (1) کرد که آن اشیاء را الیشع بپذیر دمفید نیفتاد ، لاجرم نعمان هدایای خویش را بر گرفته با مردم خود مراجعت کرد ، حاجزی با خود گفت : چرا باید این مال را از نعمان قبول نکرد؟ و بنهانی از دنبال او روان شد و چون باو پیوست عرضکرد که اکنون دو نفر از شاگردان نبوی از جبل افرائیم رسیده اند و مولای من مرافرستاد تا از تو برای ایشان درو بدره (2) سیم و دو جامه بگیرم نعمانرا در حقیقت این سخن مژده بزرگ بود در حال دو جامه نیکو و دو بدره سیم بحاجزی بسپرد و برفت حاجزی آن اشیاء را پنهان کرده بنزد الیشع آمد آن حضرت فرمود : ای حاجزی از کجا میائی ؟ وی در جواب عذری اندیشید الیشع فرمود: دیگر دل من با تو بسته نشود همانانزد نعمان شتافتی و از وی سیم و نیات گرفتی و اکنون بدان اندیشه گاو و گوسفند فراوان کنی ، و غلامان و کنیزگان بدست آوری و زیتون و زر آماده داری در ازای این خیانت برص نعمان بهره تو خواهد شد و در حال حاجزى مبروص گشته (3) از خدمت دور افتاد .

دیگر از معجزات البشع آنست که وقتی شاگردان آن حضرت در خدمت وی معروض داشتند که اگر رخصت فرمائی و با ما مرافقت کنی بارض اردن شویم؟ و در آنجا چند خانه بنیان کرده اقامت نمائیم چه بسبب ضيق مقام کار برما صعب افتاده آن حضرت مسئلت ایشان را با جابت مقرون داشت و با ایشان به اردن آمد و آنجماعت در کنار رودخانه بقطع اشجار مشغول شدند تا ادات ابنیه آماده دارند، ناگاه تبریکی از ایشان از دسته بیرون شده بآب در افتاد و او روی با الیشع کرده عرضکرد : که ای مولای من همانا این تبر در نزد من بمستعار بود (4) واينك در آب مفقود گشت

ص: 359


1- الحاح: زاری کردن درخواست کردن
2- بدره : کیسه ، همیان
3- مبروص: آنکه مبتلای مرض برص باشد .
4- مستعار: چیزی که عاریه گرفته شده باشد.

آن حضرت در موضعی که تبر افتاده بود مشخص فرمود پاره چوبی را گرفته همان موضع افکند و در حال تبر از بن رود بر آمد و بر فراز آب بایستاد و آن شخص دست برده بر گرفت، و دیگر آنکه بن هداد ملك آرام عزم كرد كه با ملك آل اسرائيل مصاف دهد ، و جمعی را بكمين بازداشت که چون مردم یهودام از آنجا عبور کنند اسیر و دستگیر شوند ، الیشع اینخبر باملك آل اسرائيل بداد ، و اولشگری، نرا از عبور كمين گاه منع فرمود ، وملك آرام چون با مقصود نپیوست ، مردم خویش را طلب کرده بفرمود : کیست در میان ما که پادشاه آل اسرائیل را از اندیشه ما آگهی دهد؟ عرض کردند که در میان ما هیچکس خیانت نکند بلکه در میان بنی اسرائیل پیغمبریست که هر راز پوشیده بروی میانست وعند الحاجه یهودام را آگهی دهد بس ، ملك آرام جمعی را برانگیخت تا آنحضر ترا دستگیر کرده بقتل رسانند، در این وقت الیشع دره دوتان سكون داشت ، لشكر ملك آرام نیمشبی گرد قریه را فرو گرفتند، یکی از حمام آنحضرت بامدادان صورت حال را بعرض رسانيد ، اليشع فرمرد که بیم مدار که لشگر ما از ایشان فزونست ، و دعا کرد تا از پیش چشم وی حجب (1) برخاست ، و نظاره کرد دید لشگر ی زیاده از اندازه حساب در حضرت البشع فراهم است، و گرد آن حضرت حصاری از آتش افروخته معین است.

على الجمله : الیشع دعا کرد تا آنجماعت آفت (2) شبکره گرفتند، و همگی در بینش چون شبکور شدند، پس ایشانرا برداشته بشومرون آمد، و دعا کرد تا دیگر باره بینا گشتند و خود را در شومرون گرفتار یافتند، ملك ال اسرائيل عرض کرد که اگر اجازت دهی ایشانر ابقتل آرم آنحضرت فرمود تو ایشانرا به نیروی کمند و شمشیر اسیر نکرده که اینك مقتول سازی و فرمان داد تا آن جمع رامانده کشیدند و خورش داده گسیل ،فرمود و آنجماعت از آن پس هرگز بجنگ آل اسرائیل بیرون نشدند.

و دیگر از معجزات الیشع آنست که وقتی بن هداد ملك ارام سپاهی

عظیم برآورده بارض شومرون تاختن کرد و آن بلده را محاصره فرمود ، و از این سبب قحطی بزرگ در شومرون پدید شد، چنانکه یکسر حمار بهشتاد در هم به بیع میرفت وروزی ملک بنی اسرائیل برسور (3) قلمه میگذشت، زنی بنزديك وى شتافت و فرياد كرد:

ص: 360


1- حجب - بضم اول و دوم جمع حجاب پرده
2- آفت شبکره : ناتوانی و ضعف قوه بینائی را گویند
3- سور : دیوار

که ای پادشاه مرا انصاف ده ما دوزن بوديم و هر يك طفلی داشتیم ، روز گذشته آنزن با من گفت: امروز طفل ترا طبخ کرده باهم میخوریم و فردا من طفل خود را مطبوخ ساخته خورش سازیم، من این سخن را پذیرفتم و طفل خود را کباب کرده با هم خوردیم امروز که نوبت اور است ، طفل خود را مخفی داشته است، چون یهورام این سخن بشنید گریبان خود را چاك كرده و برهنه شده در میان قوم همیرفت و همی زار بنالید و گفت : چنین خدای از برای میسازد و الیشع چنین یاری میکند و شخصی را گفت با البشع بگوی ، کار قوم بدینجا کشیده و توهیچ عقده از کار خلق نگشوده، در این وقت البشع در خانه خویش نشسته و جمعی از مشایخ در خدمت او فراهم بودند قبل از آنکه رسول یهودام در آید فرمود كه اينك فرستاده یهودام میرسد و قصد دارد که سر مرا از تن بر گیرد، و در سخن بودند که رسول یهورام برسید و بدرون خانه آمد مد اليشع با او فرمود که ایحاجب پادشاه اینك از جانب یهودام بنزد من شتافته ، و در حق من اندیشه بد داری، خدای میفرماید که فردا بدروازه شومرون چندان جو و گندم ارزان شود که سه من آرد گندم را بيك مثقال سیم دهند ، و همچنان شش من جورابيك مثقال سیم خواهند فروخت حاجب ملك گفت : مگر خمره گندم از آسمان خواهد بارید آن حضرت فرمود که چنین میشود اما تو بچشم خویش خواهی دید و از آن نخواهی خورد پس حاجب ملك برخاسته بیرون شد و چنان اتفاق افتاد که چهار تن مبروص (1) که یکی حجزی شاگرد الیشع و سه تن فرزندان او بود که بدعای آن حضرت برص یافت ، شامگاه بدروازه شومرون آمدند و با هم گفتند اگر در اینجا بمانیم گرسنه خواهیم مرد و اگر بشهر در شویم هم از گرسنگی در خواهیم گذشت بهتر آنست که بلشگر بن هداد شویم اگر رستیم از این تنگی کار بمراد باشد و اگر مارا کشتندهم زبان نکرده خواهیم بود چه در هر حال روی سلامت نخواهیم دید .

مع القصه : يکجهت شده بکنار لشگرگاه بن هداد آمدند ، و فریاد کردند که آیا هست در اینجا انسانی که ما را دستگیر شود؟ خداوند بانگ ایشان را چنان گوشزد لشگریان کرد که گمان کردند ملك آل اسرائيل وملك مصر وديگر ملوك

ص: 361


1- مبروص: آنکه مرض برص یافته

همدست شده و بدیشان شبیخون آورده اند ، غوغا از لشگرگاه برخاست و مردم اموال و انتقال و خیمه و خرگاه بگذاشتند و راه فرار پیش گرفتند، آن چهار تن مبروص بهر خیمه رفتند کس نیافتند، پس مقداری طعام بخوردند و قدری از سیم و زر فراهم کرده برای خود نهان ساختند و در همان شب مراجعت کرده

دید بانان قلعه شومر و نرا آگهی دادند ، یهودام نخست چند تن را فرستاد تا فحص حال کنند ، مبادا بنی ارام حیلتی اندیشیده و کمینی ساخته باشند ، برفتند و معلوم کردند که آنجماعت فرار نموده اند ، پس مردم شومرون مطمئن شده بلشگرگاه تاختند؛ و هر چه یافتند بر گرفتند و جو و گندم چنان ارزان شد که الیشع فرموده بود ، حاجب ملك بچشم خود اینحال بدید و از انیروی که منکر پیغمبر خدای شده ، مردم بقتل او برخاستند ، ويهورام حکم کردتا اورا در سعه (1) دروازه انداخته مردم بر بدن او عبور کردند تاجان بداد.

دیگر از معجزات الیشع آنست که آنزنرا که در حقش دعا کرده فرزند یافت و فرزندش را بعد از وفات حیات بخشید، بفرمود که در شومرون هفت سال قحط خواهد بود، صواب آنست که از این زمین بیرون ،شوی آنزن اهل خود را بر داشته بزمین فلسطین رفت و پس از هفت سال مراجعت کرده چون در زمان غیبت، خانه و ملك او را ديگرى بحیطه تصرف داشت استغاثت (2) بدرگاه یهورام برد تا املاك خويش را استرداد كند در اینوقت پادشاه بنی اسرائیل باحجزی غلام الیشع در سخن بود و از معجزات انحضرت سؤال میفرمود، از قضا قصه آنزن و احیای فرزند او را در میان داشت ناگاه چشمش بدان زن افتاد عرض کرد که ای پادشاه آل اسرائیل اینك آن زن و آن دیگر فرزند ویست ، چون پادشاه از آنزن سؤال کرد و آنقصه را بشنید بفرمود : تا اموال و خانه او را باز دادند و هر منفعت که در آن مدت از زراعتگاه او برداشته بودند رد کردند .

و دیگر از معجزات انحضرت آنست که وقتی الیشع بدمشق سفر کرد و بن هداد پادشاه آرام مریض بود ، چون خبر ورود آنحضرت را بشنید ، چاکر خود حزال را با

ص: 362


1- سعه: وسعت ، میان
2- استفاثت: طلب بازی کردن. داد خواهی کردن

هدیه فراوان که چهل شتر در زیر حمل آن بود. بحضرت الیشع فرستاد، و درخواست فرمود باشد که از این مرض نجات یابد حزال چون بخدمت الیشع آمد آنحضرت فرمود که او را سخن بسختی مگوی لکن زود باشد که بمیرد، آنگاه روی از جزال بگردانید و ساعتی بر جای ببود و پس از آن سخت بگریست حزال عرض کرد: ایمولای من این گریه از چه در است ؟ آنحضرت فرمود : از آنچه تو با بنی اسرائیل خواهی کرد، همانا قلعه های ایشانرا با آتش خواهی سوخت و جوانان ایشانر ابا شمشیر خواهی کشت و اطفال ایشانر اسر خواهی شکست و حامله های ایشانر اشکم خواهی درید، حزال عرض کرد: ای برگزیده خدای من چه سگ باشم که چنین کارها کنم، فرمود: که زود باشد که تو بر قوم ارام سلطنت خواهی یافت مع الق- چون حزال مراجعت کرد روز دیگر بن هداد در گذشت، و حزال بجای او سلطنت یافت و قوی حال شده تا آنزمان که بایو رام ملک اسرائیل از در مقاتله بیرون شد و بورام احز با هو ملك آل یهودا را که با او سمت دامادی داشت خواسته با تفاق بجنگ حزال بیرون شدند و در رامون جلعاد بابنی ارام مصاف دادند و شکسته شدند، و یهو رام در آنجنگ زخمی منکر برداشته چنانکه تاب در رنگ نیاورد و او را به یزر عال آوردند که مداوا کنند هم در آنجا بدان زخم در گذشت و لشگر وی اسیر و دستگیر حزال گشت

سلطنت یهورام

در آل یهودا چهار هزار و پانصد و بیست و نه سال بعد از هبوط آدم (ع) بود.

يهورام (1) بن شافاط بعد از پدر در سی و دو سالگی بر آل یهودا سلطنت یافت و دختر احاب را بزنی بگرفت ، و او را شش برادر بود ، اول «عزريا» دویم «میخابل» سیم اسخریا» چهارم» «عزربو» پنجم «مالاخايل» ششم «سفطیا» و يهوشافاط ایشانرا از مال خود بهره بسیار فرموده بود ، و چون اکبر وار شد فرزندانش یهودام بود سلطنت را بده تفویض داشت، بعد از پدر چون كارملك بر يهودام راست گشت، برادرانرا با تیغ بگذرانید و اموال ایشانرا برگرفت ، و هر کس از خدام بیت الله که با ایشان مربوط بودند هم بقتل آورد، و برکیش سلاطین اسباط عشره عصیان ورزید و صورت اصنام ساخته پرستیدن آغازید، و این در سال رفع الیاس علیه السلام بود آنحضرت نزد وی آمده گفت : ای

ص: 363


1- تورات : دوم ملوك فصل «3»

یهورام خدای میفرماید : که از روش يهوشافاط و آساروی بر تافتی ! و آئین سلاطین بنی اسرائیل اختیار کردی و برادرانت را که همه از تو بهتر بودند بقتل آوردی ! خداوند برای تو فرزند وزن و مال باقی نخواهد گذاشت، و تو بعلتی گرفتار خواهی شد که امعای (1) تو از بطن تو بیرون خواهد آمد و بعذابی بزرگ هلاک خواهی شد.

لاجرم در مآل حال او مردان فلسطین و گروهی از قبایل عرب بر سربیت المقدس تاختن کردند و بر یهودام غلبه یافتند ، زن و فرزند اور ابقتل آوردند و اموال اور ابنهب وغارت بردند و از خاندان او بجز احزیا احدی باقی نماند و از آن پس او را درد شکمی بگرفت و پس از مدنی که بدان وجع (2) گرفتار بود اهمایش از شکم فروریخته عرضه هلاك از گشت ، و مردم اور ، و جسدش را در قریه داود دوراز قبور ملوك دفن کردند ، و مدت سلطنت او هشت سال بود.

سلطنت احزیاهو

در آل یهودا چهار هزار و پانصد و سی هفت سال بعد از هبوط آدم ها بود احزیاهو پسر هورام بن يهوشافاط است ، و مادر او عنلیا دختر عمریست که ذکر حالش مرقوم شد ، مع القصه : احزیاهو بیست و دو ساله بود که بر سریر سلطنت بر آمد و بر آن یهودا پادشاهی یافت و از ملاهی (3) ومناهی (4) هیچ دریغ نفرمود و بر آئین دودمان احاب بارتكاب معاصی و عبادات اصنام روزگار برد ، و در صحبت یهورام بن احاب بجنگ حزال ملك ارام برفت چنانکه در قصه یهورام مرقوم گشت وعاقبة الامر بدست یاهو بن نمشي ملك آل اسرائیل مقتول گشت و شرح اینقصه نیز در ذیل سیر (5) یاهو مسطور است ، مع القصه : از وى يك پسر شیر خوار بجا ماند که اورایواش نام بودو مدت سلطنت او در ال یهودا يك سال بود .

سلطنت عثقیا

در آل یهودا چهار هزار و پانصدوسی و هشت سال بعدار هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 364


1- امعاء - جمع معی: اوره
2- وجع : درد
3- ملاهي : جمع ملهی: آلت لهو
4- مناهى جمع منهی : نهی شده
5- سير- جمع سيرت : مذهب ، سرشت

چون احزیاهو بدست یاهو بن نمشی مقتول گشت ، چنانکه در قصه باهو مسطور خواهد شد ، علیا مادر وی که دختر عمری پادشاه بنی اسرائیل بود، هوس سلطنت کرده بتخت ملکی برآمد و بر آل یهودا پادشاهی یافت و برای آنکه ملك از دست وی بیرون نشود هر کر انسب با داود میرسید با تیغ بگذرانید، چنانکه یکتن مذکرد ردودمان داود بجای نگذاشت و بر تمامت آل یهودا استیلا یافت، احزنا هو فرزند اور ایسری شیر خواره بود که یواش نام داشت و او در قتلگاه ملکزاده گان در افتاده بود و ملازمان علیا او را کشته می پنداشتند در اینوقت یهو شابع دختر یهودام فرزند برادر را در میان کشتگان زنده یافت ، و پوشیده از مادر او بر گرفت و بخانه يهو باداع دختر رئيس بیت الله ده و بدست ضجيع (1) او سپرد تا او را بنهانی تربیت کند، باشد که از شر عیلیا بسلامته اند ، و یواش در خانه یهو یا داع نشو و نما کرده تا بدرجه سلطنت رسید، چنانکه عنقریب مذکور شود ، على الجمله : مدت شش سال عملیا بر آل یهودا حکمرانی داشت ، و هیچ از مراسم جور و اعتساف (2) فرو میگذاشت و بعضی از سیر (3) او در ذیل قصه یواش مرقوم خواهد شد .

جلوس نوذر بن منوچهر

در مملکت ایران چهار هزار و پانصد و سی و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

نوذر (4) پسر منوچهر است، بعد از پدر در مملکت ایران لوای جهانداری برافراخت و بر سریر فرماندهی قرار گرفت ، مردی در شتخوی و ناهنجار بود ، مردم دون را عزیز میشمر دو صنادید (5) مملکتر اخوار میداشت ، پهلوانان حضرت و بزرگان در گاه از سوء سلوك وى رنجه شدند، و از خدمت وی بقدر امکان کناره جستند ، این خبر بسام رسید که زود باشد شیرازه (6) ملك باره وحبل المتين جهانبانی گسسته گردد ، عنقریب اعیان مملکت بر نوذر خواهند شورید و شمشیر خلاف از غلاف برخواهند آورد ،

ص: 365


1- ضجيع: همخوابه
2- اعتساف: ظلم و جور
3- سیر جمع سیرت: مذهب ، سرشت
4- شاهنامه: پادشاهی نوذر ص (16)
5- صنادید - جمعی صنديد : مرد بزرگ و دلاور
6- شیرازه : ته بندی کتاب و دفتر

سام بی توانی از سیستان کوچ داده بدار الملك آمد، و نوذر را دریافت و او را به بند و نصیحت تنبیهی بسزا فرمود ، و مردم را با خدمت او امیدوار ساخته ، هریکرا بنوازشی خرسند ساخت و دیگر باره کار مملکت را بنظم و نسق (1) کرده و از خدمت نو در رخصت حاصل کرده بزابلستان شد ، و روزی چند بر نگذشت که سام وداع جهان بسرای دیگر انتقال فرمود ، وزال بعزاداری او بنشست ، این خبر با پشنگ بردند که سام جهان پهلوان رخت اربست ، و بزرگان ایران نیز از سوء سلوك نوذر خاطر رنجیده دارند ، روی با افراسیاب کرد و گفت: ایفرزند. سلطنت با تن آسانی برنیاید هر که راهمت جهانگیریست زحمتی بقدر همت میباید کشید، اينك كار ايران قرین اختلال است اگر کین سلم و تود خواهی کشید ؟ کمر استوار کن و سپاهی در خود بر آورده تاختنی بسوی ایران و اجب ،شمار پس افراسیاب سپاه خویش دار است کرده با چهارصد هزار سواره و پیاده متوجه ایران شد ، و آن هنگام که از آب جیحون عبور میفرمودسی هزار کس باد و سرهنگ بجانب سجستان گسیل ساخت ، تا مردان آن نواحی را بکارزار مشغول دارند و باعانت نوذر نگذارند و خود کوچ داده از جانب گرگان عزیمت ایران ،فرمود چون خبر بانو در بردند که اینک افراسیاب بشتاب در میرسد بفرمود : تاسپاه فراهم شده ازری بیرون شد و بسوی مازندران بتاخت و در برابر سپاه افراسیاب صف بر کشید و روز دیگر جنگ پیوسته شد و از بامداد تابیگاه هر دو و لشگر تیغ و تیر در هم نهاده از یکدیگر همیکشتند ، و قارن رزم جوی کار بمردانگی همی کرد؛ چندانکه کار بر ترکان صعب افتاد ، نماز دیگر باستعمال سنگ ایده که در قصه ترك بن یافت بدان اشارت شد مشغول شدند و هواتيره و تار گردید، لاجرم هر دو سپاه دست از جنگ کشیده بآرامگاه خویش باز شدند و نو در سخت ترسنده بود و از ضعف خویش هراسنده، فرزندان خود طوس و گستهم را باتفاق قارن مأمور ساخت که بشتاب تمام بسوی فارس شوند ، واموال واثقال وزن و فرزند پادشاه را بر داشته بالبرز کوه آورند و در قلعه طبرك جای دهند افراسیاب از اینحال آگاه شد و قراخان و بار مانرا که در سرهنگ دلاور بودند ، پیش خواند و حکم داد که از قفای شاهزادگان و قارن تاخته ایشانرا گرفتار سازند

ص: 366


1- نسق: نظم و ترتيب

قراخان و بارمان و جمعی از مردان کار آزموده با خود بر داشته از قفای ایشان بتاختند و پس از روزی چند بدیشان رسیده جنگی عظیم در میانه افتاد ، قارن چون شیر خشمگین بسوی بارمان حمله بر دو اور ابيك زخم تیغ از پای در آورد و مردم اور ايك نيمه با شمشیر بگذرانید و نیمه دیگر پراکنده شدند ، اما افراسیاب روز دیگر جنگ در انداخت و ردانه بکوشید بعد از گیرودار فراوان سپاه ایران شکسته شدند ، و نوذر با جمعی از از بزرگان در گاه و پهلوانان حضرت اسیر و دستگیر گشتند، افراسیاب خواست ایشانرا عرضه هلاك و دمار (1) فرماید اغربرت برادر وی که بعضی اور ایینه بر ترکان دانند بشفاعت برخاست و بزاری و ضراعت تمام آنجم ساعت را از قصد وی نجات داد ، در اینوقت افراسباب اسیرانرا بدست اغریرث سپرد که در قلعه ساری محبوس بدارد، و اغريرث بفرموده عمل فرمود روز دیگر آند و سرهنگ که بجانب سجستان مأمور بودند از راه برسیدند و زمین خدمت بوسیده در حضرت افراسیاب معروض داشتند که ما بر حسب فرموده پادشاه بر سر قلعه کابل تاختن ، بردیم مهراب که در آن ملک دست نشان زال بود از در مهادنه (2) ومداهنه (3) بيرو نشد و كس نزد ما فرستاد که من از اولاد ضحاکم و ناچار با اولاد فریدون سرطاعت فرود اشته ام اگر افراسیاب معین و باور باشد كين ضحاك از ایشان باز جویم مارا بسخنان خویش غره ساخت (4) و بنهانی کس نزد زال فرستاده او را از حال ما آگهی داد وزال چون برق و باد بر سر ماتاختن کرد و سپاه ما را بعضی مقتول و برخی پراکنده ساخت اينك ما با معدودی از آن رزمگاه نجات یافته بخدمت آمده ایم افراسیاب از اصغای (5) اصغاء : گوش دادن اینسخنان بغايت خشمناك شد، و بفرمود نوذر را حاضر ساخته با تیغ سر از تنش بر گرفتند و مدت پادشاهی نوذر در ایران زمین هفت سال بود ولقب او آزاده است و بعضی از عجمان (6) او را کم بخت گویند .

ص: 367


1- دمار: هلاکت
2- مهادنه: مصالحه
3- مداهنه: فریب دادن
4- غره : مغرور
5-
6- عجمان - جمع عجم: ایرانی

سلطنت یاهو بن نمشی

در آل اسرائیل چهار هزار و پانصد و چهل سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

چون یهودام (1) از جنگ حزال ملك ارام زخمی باز آمد و در ایز رعال برای مداوا بخفت اليشع علیه السلام یکتن از شاگردان خویش را خواند و فرمود : بردار انائی از روغن قدس د بسوی ناموث جلعاد بشتاب و ياهو بن نمشی را مسح کن که سلطنت بنی اسرائیل بهره اوست، آنمرد ظرفی از روغن زیت برگرفت و براموث جلعاد شد و یاهو را از میان جمیع برداشته بخلوتخانه برد و آن روغن را بر سر وی فروریخت و مسح کرد و گفت : خدای میفرماید که تراملك آل اسرائیل کردم که از خاندان مولای خود احاب انتقام کشی و در ازای خون بندگان من که او بریخت جانوری در دودمان ار باقی نگذاری و اهل اور اچون اهل پر ابعام بن ناباط و به شا بن احیانا بود کنی و ایزابل زوجه احاب در ایز رع ال لقمه سگان خواهد شد و اور امقبره نخواهد بود، این بگفت و در سرای بگشود و از پی کار خود برفت از پس او یا هو بیرون آمده در میان جماعت مردم از وی جویا شدند که شاگرد الیشع را با توچه سخن بودیاهو آنقصه باز گفت، مردم چون این سخن بشنیدند بشتافتند و شیپوری و کربنائی گرفته بنواختند و یاهو را بسلطنت سلام گفتند ، پس یاهو بر مولای خودیهورام بشورید ، و جمعی را فراهم کرده بجانبیز رعال تاختن کرد و دیده بانان حصار چون سپاهی دیدند بدانسو شتابانست یهودام را آگهی دادند ، وی فرمود : تاسواری بیرون شده حال ایشان معلوم کند آنسوار چون بجیش یاهو رسید او را از مراجعت منع فرمود و در جیش خود بداشت ، یهورام سوار دیگر فرستاد و باز نیامد لابد ابطال لشگر فراهم شدند و خود با تن مجروح بر نشست ، و«احز ياهو ملك آل یهودا که بعادت وی رفته نیز باوی متفق شده با مردم خویش در جنبش آمد و بیرون شتافت چون یهورام بالشگر دشمن نزديك شد و یاهو را بشناخت ، فریاد کرد : که هان ای یاهو با کدام اندیشه بدینسوی شدی؟ یا هو گفت چه میبرسی

یاهو آیا ا یا با عبادت اصنام

ص: 368


1- توراة روم ملكوك فصل (9) .

وقتل انبیاء و معاصی ما در تو ایزابل روی سلامت خواهی دید ؟ یهورام بدانست که کار دیگر گونست وقوت بازوی یا هو ندارد لاجرم روی برتافته عزیمت جست و یاهواز قفای او بشتافت و کمان خود را بزه کرده تیری بسوی او گشاد داد ، چنانکه برپشت وی آمده از قلب او بگذشت و از اسب در افتاد ، پس یاهو روی به «بدقار» که یکی از سرهنگان در گاه بود کرده فرمود که جسد او را بر گرفته در حوزه نابوت بیفکن که خداوند او را بجای خون نابوث و فرزندش چنین خواسته .

مع القصه : چون احزیا هو حال یهود ام را مشاهده کرد از پیش بگریخت تا خود را بمامنی رساند، یاهو نیز از قفای او بتاخت و تیری بسوی وی انداخت و احزیاهو زخمی یافت و مردمش او را از میدان بدر برده بارض «مغدو» رسانیدند و در آنجا وفات یافت ملازمانش جسد او را حمل کرده به بیت المقدس بردند و در قریه داود مدفون ساختند، اما از آنسوی یاهو پس از قتل ملکین به ایز رعال در آمد چون ایزابل مادر يهونام اینخبر بشنید چهره خود را آرایش کرده و سرمه در چشم کشید و بیام آنخانه شد که یاهو ساکن بود و فریاد برآورد که سلام بر تو ای زمری قاتل مولای خود از انیر و که زمری نیز مولای خود را بکشت چنانکه مرقوم شد، چون یاهو ندای ایزابل را بشنید و او را بشناخت ، حکم داد تا چندکس بسوی او شتافته او را از بام در انداختند چنانکه خونش برسواران و زمین حایط پراکنده شد و مردم آن را پایمال کردند، آنگاه یا هو بکار اکل شرب پرداخت و فرمود: جسد این ملعونه را از انیروی كه دختر ملوك است باخاك بسپارید. چون خواستند اعضای او را فراهم کن کنند بجزاز استخوان سروهر دوكف و هر دو پای او چیزی نتوانستند برگرفت چه جمله در زیر پای مرد و مرکب نابود شده بود چون این خبر با یاهو آوردند گفت : این مصداق سخن الياس علیه السلام است که فرمود: تن ایزابل در این رعال نصیبه (1) کلاب (2) خواهد شد .

مع القصه : چون یاهو از کار ایشان بپرداخت نامه ببزرگان شومرون نوشت

ص: 369


1- نصيبه : بهره
2- كلاب جمع كلب : سنگ

که از اولاد احاب نزد شما بسیارند یکی را بر کرسی مملکت بنشانید و در رکاب او مصاف دهید، چون نامه بایشان برسید در جواب عرض کردند: ما از تحت فرمان تو بیرون نشویم و هر چه تو حکم کنی چنان خواهیم کرد، چه دو پادشاه بزرگ با نو نتوانستند مصاف داد ما را چه افتاده که از فرمان بیرون شویم؟ چون این خبر بیاهو رسید دیگر باره بدیشان نوشت که اگر م را فرمان پذیرید هم اکنون همگی اولاد احاب را گرفته سر از تن بردارید و سرایشان را نزد من فرستید، چون بزرگان شومرون از حکم آگهی یافتند اولاد احاب را در حال بگرفتند ، و ایشان هفتاد و دو تن بودند و همگی را برداشته و رؤس (1) آن جماعت را نزد یاهو ،فرستادند یاهو فرمود : تا آن سرها را به بیرون دروازه خانه افکندند ، چون صبحگاه مردم جمع شدند فرمود : شمارا اندیشه آنست که من مولای خود را از پای در آوردم آیا این رها را کدام کسی از تن برداشت ؟ همانا حکم خدای چنین است و فرمانداد تا یکتن زنده در خاندان اجاب نگذاشتند و همه را با تیغ بگذرانیدند ، و آنگاه عزم شومرون کردار قضا در بین راه بچهل و دو تن برادران احز یاهود و چار شد که از بیت المقدس بشومرون میشدند تا از خاندان اجاب ، بازپرس کنند و تیمار (2) ایشان برند بفرمود تا آن جمله را نیز بگرفتند و همگیر اباتیغ بگذرانیدند و از آن پس با یهو ناداب بن راحاب که از دوستان وی بود ملاقات کرد و او را با خود بر نشانده شومرون اورد و هر کس از اولاد احاب بجای مانده بود بقتل رسانید ، آنگاه جمیع آل اسرائیل را فراهم کرده با ایشان خطاب کرد که چنان ندانید من از کیش و آئین هورام تخلف کرده ام. کار سلطنت با دین خدا جداگانه است ، و من در عبادت بعل و دیگر اصنام زیاده ازویم، اکنون عبده اصنام در خانه بعل باید حاضر شوند تارسم قربانی بجای آریم ، وایشان را بتشریف ملکی و جایزه سلطانی ممتاز داریم ، بت بدین نوید تطمیع کرده همگی را در بتکده حاضر ساخت ، ونيك پژوهش (3) کرد تا مؤمن و موحدی در میان ایشان نباشد، آنگاه هشتاد تن از سرهنگان را

ص: 370


1- رؤس - جمع رأس: سر
2- تیمار : پرستاری
3- پژوهش: جستجو، رسیدگی

گماشت و گفت: اگر یکتن از این جماعت رها شده است ، تنی را بجای تنی خواهم کشت ، وحکم داد تا آنجمله را با تیغ بگذرانیدند ، چنانکه یکتن نجات نیافت و بتکده ها را خراب کرده آتش درزد، لکن با اینهمه آندو گوساله که برا بعام بن تاباط برای پرستش قوم بر آورده بود، بجای گذاشت و در هدم (1) و محو آن نپرداخت و این مسامحه غضب خدایرا جنبش داد و حزام ملك ارام بربنی اسرائیل مسلط شد و لشگر کشیده بارض اسرائیل آمد ، وسبط جاد و قبیله «راوبن» ونصف سبط منسى بن يوسف را عرضه قتل وغارت ساخت ، چنانکه الیشع علیه السلام خبر داد ، و مدت ملك یاهو در آل اسرائیل هجده سال بود .

جلوس افروس

در مملکت بابل چهار هزار و پانصد و چهل و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود اقروس پسر طاطاوس است که بعد از پدر در دار الملك بابل لوای سلطنت برافراخت و بر اریکه خسروی قرار گرفت ، اعیان دولت و بزرگان مملکت را به پیشگاه حضور طلب داشته هر یکرا بعطیتی جداگانه مخصوص فرمود ، وروی دلها را بسوی خود کرد و عمال پدر را همچنان در دیار بکر و ارض روم وارمن زمین منصوب داشت ، و خراج معين را مقرر فرمود و كار ممالک محروسه نيك بنظام شد ، و در سلطنت قویحال گشت چندانکه نوذر را که در اینوقت پادشاه ایران بود ، در سلطنت مکانتی ننهاد، و آن نیایش و پوزشی که سلاطین سابق در حضرت پادشاهان ایران مرعی میداشتند ، اقروس روا نداشت ، چه نوذر ضعیف حال و کم آذار بود.

على الجمله : چهل سال اقروس در مملکت بابل و نینوا سلطنت کرد، و هنگام ارتحال لاوسیس که فرزند اکبر و ارشدش بود طلب داشته ولایت عهد را بدو بگذاشت و بگذشت .

جلوس لاتينس

در مملکت ایتالیا چهار هزار و پانصد و چهل و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

ص: 371


1- هدم : خاب کردن

لاتينس سلویس پسر لاتیم است که ذکر حالش مذکور شد بعد از هلاکت پدر ماهیچه دولت راست کرده در مملکت ایتالیا نامور گشت ، و در دار الملك «البالانكا» و «لوینیم» برسریر سلطانی متمکن آمد وضیع (1) وشريف مملكترا بعدل ونصفت (2) دعوت فرمود ، ورعيت و لشگریر ابتشریف خسروی امیدوار ساخت ، بیشتر از ممالك ایتالیا سلطنت او را گردن نهادند و فرمان اور امطیع و منقاد شدند، و در زمان زندگانی الباه که اکبروار شد اولادش بود بولایت عهد ممتاز ساخت ، مدت پادشاهیش در ایتالیا پنجاه و یکسال بود .

سلطنت یواش

در آل یهودا چهار هزار و پانصد و چهل و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود (3) یواش پسر احزیا هوست ، و مادر او صیبا نام دارد که احز یاهو او را از برسبع بزنی آورد و یواش از وی متولد شد.

على الجمله: یواش چنانکه بدان اشارت رفت در خانه یهو یاداع تربیت یافت تا هفت ساله ،گشت در اینوقت یهو یاداع جميع بزد بزرگان آل یهودا وقواد (4) سپاه چون «عازر یا بن رحوم» و « اسمعیل بن یوحنا» و «عازير بن عوبید» و «سمعان بن عادو» و «يوشافاط بن لیوی» را در بیت الله دعوت کرد و با ایشان معاهده فرمود، و سوگند محکم داشت که هیچ از فرموده تجاوز نکنند تا یکی از پادشاهزادگان را بدیشان ظاهر فرماید، و باستهظار (5) او دفع شر عیلیا نماید ، آنگاه سلاح حرب هر چه در مخزن بیت الله بود بیرون کرده هر آلتی را بدست کسی داد و گفت : ایشان در قبائل یهود اسیر کرده مردم را با خود همداستان نمودند و بر مخالفت عثلیا یکجهت کردند و همگروه بازشده بخدمت یهو یاداغ پیوستند ، در این وقت یهو یاداع بفرمود : تامردم سه فرقه شدند و اطراف بیت الله را نیکو بداشتند و یواش را از پرده بر آورده بر تخت جایداد و تاج سلطنت

ص: 372


1- وضیع: پست
2- نصفت : عدل ، داد
3- تورات دوم ملوك فصل (11).
4- قواد - جمع قائد : پیشوا
5- استظهار: پشت گرمی

برسروی نهاد و او را مسح کرد، و آل یهودا بر سروی جمع شدند و زبان بتهنیت پادشاه برگشادند، چنانکه خروشی بزرگ برخاست ، چون غوغای قبایل گوشزد علیا گشت و بانگ بوق و کرناها بشنید ، شتاب کرده به بیت الله در آمد و صورت ماجرا بدانست ، در حال جامه خود را چاك زد و فریاد برآورد که ای مردم این طفل نادان را کس بسلطنت بر نمیدارد این چه شورش است که بر پا کرده اید؟ یهو یاداع فرمود : که مثلیا را با مردم او از بیت الله بیرون کنید ، که در خانه خدا قتل واقع نشود ، پس بیرون برده با کسانش بقتل آوردند، آنگاه از قبایل عهد بستند که از اطاعت یزدان و اطاعت سلطان بیرون نشوند ، پس مردم بشریعت موسوی گردن نهاده خانه بعل و دیگر بتکده ها را برانداختند برانداختند ، و کار سلطنت بایواش مقرر شد ، و یهو یاداع در امور جزئی و کلی اور امدبر و مشاور بود ، و در سال بیست و سیم سلطنت او يهو ياداع فرمود : بیت الله را مرمتی لازم افتاده ، وظیفه آنست که وجهی مقرر داریم تا قبایل فراهم کرده در تعمير خانه خدای صرف شود ، یواش گفت: مردم را تکلیف نکنیم بلکه من وجهی از این سهلتر بدست کنم ، و بفرمود ، صندوقی شگرف بساختند و روزنی بر سر آن بگشودند و آن صند و قرابر یمین (1) مذبح جایداد ، تا هر که به بیت الله در میشد قدری در آن صندوق می انداخت ، روزی چند بر نیامد که آن صندوق از سیم آکنده شد آنرا بگشودند ، و آن مبلغ که فراهم بود بدست مزدحجار و نجار و دیوار گر بدادند و خانه خدا برا مرمت کردند، آنگاه یهو یاداع وداع جهان گفت : و در این وقت

خدایرا یکصدوسی ساله بود ، و ازوی دوزن و فرزندان باز ماند جسدش را در قریه داود در هزار ملوك مدفون ساختند ، از پس اینوقایع حزال ملك آرام لشگری بزرگ بر آورده بارض جان در آمد، و هر کس از آل یهودا و بنی اسرائیل را بیافت مقتول ساخت و خانه های ایشانرا آتش زد ، وزنهای حامله را شکم بدرید، چنانکه البشع علیه السلام فرمود : پس عزم کرد که به بیت المقدس در آید ، چون یواش را در اقتدار بازو نبود که با وی هم ترازو شود و او را دفع کند، چندانکه سیم وزر در خزانه بیت الله بود فراهم کرده برسم هدیه بدرگاه حزال فرستاد تافسخ (2) عزیمت کند، واد هدایای یواش دار گرفته بدمشق

ص: 373


1- یمين: راست
2- فسخ : بر هم زدن، باطل کردن

مراجعت فرمود و از آن پس سلطنت یواش همه روزه سستی گرفت .

تا «یوز خار بن شمعیت عمونی» و «یهوز افاد بن ناظروت» که از بنی مواب بود و دیگر قواد (1) سپاهش با هم همداستان شده او را مقتول ساختند مدت ملکش چهل سال بود و مدفن او در قریه داود است اما مزارش را در مقبره ملوك نگذاشتند ،

خطبه افراسیاب

در مملکت ایران چهار هزار و پانصد و چهل و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود شرح حسب و نسب و سلطنت افراسیاب در ترکستان از این پیش مرقوم افتاد اما پادشاهی (2) او در ایران چنان بود که آنهنگام که بر نوذر دست یافت و او را با تیغ بگذرانید در هوس تسخیر ایران کمر بر بست و بالشگری نامحدود اراضی مازندران را بزیر پای سپرده به ملک دی در آمد و روزی چندی نگذشت که بر اغاب بلاد و امصار (3) غلبه کرد و بیشتر از مملکت ایران را بحیطه تصرف در آورد، و در تخریب ابنیه و هدم امکنه و افساد در حال رعیت و لشگری هیچ دقیقه فرو نگذاشت، چنانکه از کثرت جود و اعتساف (4) عمال وی مردم از کار حرث (5) و زراعت نیز بازماندند ، بعلاوه تعدی افراسیاب بلای غلا (6) بالا گرفت و کار بر مردم صعب افتاد و «کشواد» را از مشاهده این حال اندوهی عظیم راه کرد و با قارن در اینباب مشورت فرمود قارن گفت: پهلوانان ایران و بزرگان لشگر بدست كان اسیرند و ایشان را افراسیاب بدست «اعزیرت» برادر خود سپرده در قلعه ساری محبوس دارد، نخست باید تدبیری اندیشید تا گرفتاران رها شوند، آنگاه بدفع افراسیاب کوشید، اکنون صواب آنست که کس نزد اغریرت» فرستیم و اسیران را از وی بخواهیم اغریرت مردی خیر خواه و نیکو خصال است دور نیست که از اطلاق (7) اسیران مضایقت (8) نفرماید پس رسولی بنزد اغریرث روانه فرمود و پیام دادند : که ما حسن

ص: 374


1- قواد - جمع قائد: پیشوا
2- شاهنامه، غلبه افراسیاب در ایران، ص (18)
3- امصار جمع مصر: شهر
4- اعتساف : ظلم ، بیداد
5- حرث : زراعت
6- غلا: قحطی
7- اطلاق: آزاد کردن
8- مضايقت : دریغ داشتن

طوبت (1) و خلوص عقیدت ترانيك دانسته ایم و از این جمله آگاهیم که تو هر گز در حق کس بد نیندیشیده، و خیر خواه خلق بوده ، وظیفه آنست که اسرای (2) ایرانرا از قید حبس و بند نجات دهی و ایشان را بیش از این در زحمت و محنت روانداری، همانا اطلاق ایشان مایه تسکین زال و پهلوانان ایران خواهد شد و آتش حرب افروخته نخواهد گشت و اگر نه زال اينك در زابلستان خداوند سپاه و افسر است و بزرگان ایران مانند برزین و حزاد و قارون و کشواد در حضرت او حاضر ، هر آینه این ملک را با افراسیاب نگذارد ، وکین ایرانیان را از وی بخواهد ، چون رسول بخدمت «اعزیرت» پیوست و شرط رسالت بگذاشت ، اعزیرت فرمود: افراسیاب مردی تندخویست ، اگر من مسئلت شما را باجابت مقرون دارم خون من ریخته خواهد شد ، صواب آنست که زال با ابطال رجال از جای بجنبد و آهنگ مازندران فرماید و اظهار عقیدت و یکجهتی با افراسیاب پیش گیرد ، آنگاه تواند شد که بتهدید مقاتله و مقابله ، یا تطميع مهادنه (3) و مداهنه (4) يا اسیرانرا رها کنم ، وگویم، اطلاق ایشان را سبب خمود (5) نیران (6) فتنه دانستم و جان و مال خلق را از طرفین بهبا (7) و هدر نخواستم ؛ چون اینخبر بکشواد وقارن رسید در حال زال را آگهی دادند ، زال شاد خاطر گشته بیتوانی اعداد سپاه کرده ، و کشواد را بالشگری نامعدود بسوی افراسیاب روان فرمود ، از آن سوی چون خبر کشواد و ركضت (8) او گوشزد اعزیرت گشت ، بوعده وفا نموده و اسیرانرا یکباره اطلاق کرد، و ایشان بتعجيل خود را بری رسانیده با خدمت کشواد پیوستند ، و باتفاق اوطی منازل کرده با راضی زابلستان رسیدند، چوزال از وصول ایشان آگهی یافت باتفاق اعيان دولت باستقبال بیرون شتافت ، و آنجماعترا بازپرس کرده برزحمت و

ص: 375


1- طوبت: نیت، خاطر
2- اسرا - جمع اسیر: گرفتار شده
3- مهادنه: مصالحه
4- مداهنه: فریب دادن
5- خمود : خاموش شدن
6- نیران - جمع نار : آتش
7- هبا : گرد و غبار
8- ركضت : حرکت

محنت ایشان تیمار خواری (1) فرمود ، و ماتم شاهزاده نوذر را از سر گرفت و مراسم بیای برد ، اما از آن سوی چون افراسیاب آگاه شد که اسیرانرا اعزیرت از از بند رهایی بخشید در خشم شد و برادر را طلب کرده در پیشگاه حضور باز داشت ، و بعقاب و نکال تهدید فرمود که این چه خیانت بود که باما رواداشتی و دشمنان مراکه مقید بودند مطلق بگذاشتی اعزیرث باهر عذر توسل جست پذیرفته نشد ، وحكم داد تا پیکر برادر را با تیغ از هم بگشادند و پاره پاره ساختند ، روزی چند بر نگذشت که این خبر بازال آوردند که افراسیاب بسبب اطلاق اسیران اعزیرت را از پای در آورد ، زال بغایت خشمگین شد و در قلع وقمع افراسیاب یکجهت شد ، چنانکه در جای خود گفته شود انشاء الله .

ظهور شاکمونی

حکیم در مملکت هندوستان چهار هزار و پانصد و چهل و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

(2) شاکمونی حکیم پسر شد و دونست ، وشدودون از صنادید (3) مملکت هندوستان بوده ، عقیده هندیان در حق شاکمونی آنست که چون بحد رشد و تمیز رسید آغاز ریاضات شاقه فرمود و از مال و حطام دینوی اعراض کرده تجرد و تفرد اختیار نمود، از جمله شش سال در بیابانی بر سريك سنگ بنشست و هروز بجای غذا بدانه ماشی قناعت کرده و در این وقت نام او سرداروب بود که، بلغت هندی تمام کار را گویند چون این زحمت بپای برد بآسمان بر شد و پس از چندمدت از آسمان بکوه سراندیب فرود آمد و نشان هر دو پای او در کوه سراندیب بماند ، در این وقت بیست و نه سال داشت پس خبر ببزرگان و فرمانگذاران اطراف بردند که سرداروب از آسمان بزیر شده است

ص: 376


1- تیمار خواری: پرستاری کردن
2- شاکمونی. سید هار ناگار تا سا کیامونی نام بودا مؤسس مذهب بودایی که در ماله 6 ق م حیات داشته، بودائی مذهب قدیمی که در مذهب بر همایی گرفته شده ، مؤسس آن بود او فلسفه آن اینست که ( دنیا ومافيها ظاهری و ماهیت آن اراده است ) ، ریاست مذهب با دو نفر است که آنهار الاما میگویند، بالاتر از آن دو نفر دالانی ما است که در شهر لها سا پایتخت ثبت اقامت دارد پیروانش قریب 400 ملیون نفر در چین ؟ و برمه ، وليام، وتبت وژاپون ، و هندوستان و غیره میباشند .
3- صنادید - جمع صنديد : مرد بزرگ و دلاور

وقتست که بحضرت او پیوسته او را از بند ریاضت رهائی فرمائید ، لاجرم بخدمت او شتافتند و او را شاکمونی نام نهادند و این لفظ بمعنی آدم است و این فرمانگذاران چهار کاسه با خود آوردند و در کوه سراندیب برزبر هم نهادند ، هنوز جمعی که در کوه سراندیب مجاور شوند آن چهار کاسه را نیکو بدارند و يك دندان شاكمو نيرانيز بمباركي

محفوظ بدارند.

على الجمله شاکمونی گفت من هشتاد و چهار هزار بار بصورتهای مختلف بدنیا آمده ام و ادعای نبوت و پیغمبری کرد و مردم هند و کشمير وتبت وختاو چين وسكوب وایغور او را به پیغمبری باور داشتند چنانکه در قصه جیو انك ملك چين بدان اشارت رفت و عقیده ایشان در حق شاکمونی و ولادت و زیست او در این عالم چنین است : گویند پدر وى ملك كشمير بود و مقدم بر هشتاد و چهار هزار و دویست و شصت رئیس و حکمران بود وزنی داشت که او را موجه فوحین میگفتند، هنوز آن زن باکره بود و با شوهر هم بستری نداشت که روزی از قضا در باغی که آنر «لم پلسی» نام بود تفرج میفرمود، ناگاه در سایه درختی که آن را «بوکجه» گفتندی بخفت و توری از آسمان دروی افتاد؛ چنانکه هوای باغ روشن گشت و پهلوی راست او شکافته بچه از آن بیرون آمد و فرشته فرود شده آب دهن بروی همیریخت و آن اورا در طشتی زرین بشست و طفل بر خواسته هفت گام بدوید ، چون شوهر از این حال آگاه شد با موجه فوحین گفت من هنوز با تو نزديك نشده ام و همچنان تو دوشیزه این طفل را از کجا آورده بصورت حال را بعرض وی رسانید .

على الجمله ، شاکمونی چون شش ساله شد بر سر سنگ نشست ، چنانکه گفتیم و بعد از شش سال دیگر بر آسمان عروج کرد و در نوزده سالگی بکوه سراندیب آمده و از آن پس چهل سال در کوه اب بخوردنی و آشامیدنی نیالود ، آنگاه راه یافت و شش سال محوبود ، پس در شصت و پنجسالگی دعوی پیغمبری کرد ، و چون هفتاد و هشت سال از عمرش بگذشت وداع جهان گفت گوید : فرشته ایست که بزبان هندی او را «لو کشور» گویند و اهل ختا «کرشی» خوانند، کار او آنست که روحهارا از صورت ناقص حیوانی خلاص داده بمرتبه انسانی رساند .

ص: 377

مع القصه : قوانین و قواعدی که در دین نهاده و احکام آن شریعت که بنیان کرده کتابی بس عظیم است، و نگارنده این کتاب مبارك لایق ندید که مرقوم دارد ، چه از سیاقت (1) نگارش سیر بیرون بود ، همانا بنگارش اینچند کلمه که هنگام پرستش و مناجات بحضرت حق خوانند قناعت نمود که ترجمه آن بزبان فارسی چنین است گوید : یکی خدای بزرگ از جایی نیامده و بجایی نرفته ، از همه کارها و آفرینشها پرداخته بدرستی و راستی بیدار و هشیار از جمله عیوب پاكست و در او هيچ شكوك و ردیت (2) و عیب نیست دانا بر کلی و جزئی اندیشهای خلایق هیچ چیز باو مانند نه ، و او بچیزی شبیه نه، پروردگار و سالار همه و رهنمای مرید ، حافظ و ناصر ملائکه و معین ایشان بدانش تمام ، اول بزرگ و آخر بزرگ ، فاعل باختیار، زنده، باقی قایم، بینا وشنوا حليم، علیم، صبور، غفور .

ظهور ذكريا علیه السلام

چهار هزار و پانصد و پنجاه و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

زکریا بن یهوداع علیه السلام از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است ، و افظ زکریا معرب ز خریا باشد که بجای خای معجمه کاف عربی نهاده اند ، و لفظ زخر یا در لغت عبری بمعنی خدایاد کرده باشد مقرر است : که بعد از فوت یهو یاداع ال يهودا از شریعت موسوی روی بر تافتند و بعبادت اوثان و اصنام قیام نمودند دیواش بن احزیا نیز با ایشان از در مواسا (3) و مدارا بود، در اینوقت فرزند یهویاداع ذکریا درجه نبوت یافت و بمیان قوم خود شتافته بر سر ستونی بلند بر آمد و فریاد کرد : که ایقوم خدای میفرماید : وصایای مرا مخالفت کردید، همانا رستگار نخواهید شد و همچنانکه شما ترك من گفتيد من ترك شما خواهم کرد مردم گوش با سخنان او ندادند و بفرموده یواش در خانه خدا اور اسنگسار کردند و از پس این واقعه سایر فرزندان یهو یاداء را بفرموده یواش مقتول ساختند و از انیروی غضب خدا جنبش کرد و جزال بریواش مسلط

ص: 378


1- سیاقت : اسلوب ، روش
2- ردیت : نقصان
3- مواسا : كمك ، یاري.

شد (1) وقواد سپاه وی او را کشتند چنانکه در قصه یواش مرقوم افتاد

جلوس زاب

در مملکت ایران چهار هزار و پانصد و پنجاه و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

چون افراسیاب مدت دوازده سال در مملکت ایران حکمرانی کرد و مزدم را پایمال ظلم و تعدی فرمود زال و دیگر بزرگان ایران زمین بدان شدند که دست تعدی او را از ایرانیان کشیده دارند، پس زال که مقدم بزرگان مملکت بود؛ فرمود : نخست از خاندان پیشدادیان کسی را که در خود سلطنت و لایق سروری باشد اختیار باید کرد؛ پس از میان پادشاه زادگان زاب بن طهماسب را که نسب با منوچهر داشت برگزیدند، و سلطنت اور ابر داشتند؛ مقرر است که زاب را زاغ میگفتند، وزو، نام دیگر اوست چون بر سریر ملکی استقرار یافت هشتاد ساله بود، گرشاسف بن و شتاسب که باوی سمت برادرزادگی داشت وزارت خویش مخصوص فرمود، بعضی از مورخین بر آنند که گر شاسف از احفاد (2) بنيامين بن يعقوب علیه السلام است و بر آن رفته اند که و شتاسب دختر از بنی اسرائیل داشت و نزد راقم حروف این سخن استوار نیست؛ از انیروی که بنی اسرائیل باختیار از اراضی مقدسه نتوانند بیرون شد و از اجنبی دختر نتوانستند گرفت و به بیگانه دختر نتوانستند داد این جمله از شرایط شریعت ایشان بود و تاکنون بسبی (3) و اسیری گرفتار نشده بودند که کس دختر ایشان را بزنی بخانه آورد؛ و پراکندگی آن جماعت بعد از غلبه بخت نصر به بیت المقدس بود .

على الجمله : بر سر داستان شویم چون زاب بسلطانت مخصوص گشت دلیران ایران گرد آمدند و سپاهی عظیم فراهم کردند که از حوصله حساب افزون بود پس روی بجانب فارس نهادند که در اینوقت مخیم (4) افراسیاب بود و از آنسوی چون افراسیاب از

ص: 379


1- قواد جمع قائد: پیشوا
2- احفاد - جمع حفيد : فرزندزادگان
3- سبی : اسیری
4- مخيم : جایی که خیمه ها نصب گردیده

آهنگ رال و زاب آگهی یافت، سپاهی زیاده از اندازه حساب برداشته باستقبال جنگ بیرون تاخت و در برابر زاب صف بر کشید و مدت هفت ماه ایندو لشگر گران در پیش روی یکدیگر پای افشردند و هر روز از طرفین مردان دلاور بمیدان تاخته کوشش مردانه کردند و از یکدیگر همیکشتند، تا از امتداد محاربه بلای غلا در لشگرگاه جانبین افتاد و کار بر لشگریان صعب گشت ، ناچار بدستیاری رسولان چرب زبان کار بمصالحه منجر شد و قرار بدان افتاد ، که افراسیاب از مملکت ایران قطع امید کرده باراضی خویش باز رود و ایرانرا بازاب گذارد، هر آینه روز دیگر کوچ داده آهنگ توران زمین فرمود ، وراب از پس او شاد خاطر و كامياب بدار المالك فارس در آمد ، و بمبارکی و فیروزی بتخت سلطنت متمکن گشت ، و تعمیر خرابی افراسیاب پرداخت چشمه سارها را جاری فرمود وقنوات انباشته را در جریان آورد کار اهل حرث وزر اعترا بساخت و سپاهی و رعیت را بنواخت ، وخراج از مملکت برداشت و جمعی از لشگریانرا برای حفظ حدود و نغور (1) معین کرد تا دیگر باره ایران چون روضه (2) رضوان شد ، و مدت پنجسال در مملکت ایران پادشاهی داشت ، و او آخرین پیشدادیان است .

سلطنت یهوحاز

در بنی اسرائیل چهار هزار و پانصد و پنجاه و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

يهو حاز بن ياهو بعد از پدر بر اسباط عشره حکومت یافت ، و بر سریر پادشاهی ، و همه بدکاری پیشه ساخت ، و بر آئین بر ابعام بن ناباط آن اسرائیل را بخطا افکند، از اینروی خداوند بر وی قهر کرد ، وحزال ملك ارام و بن هداد پسرش كرة بعد كره بشومرون تاختن کردند ، و از آن اسرائیل هر که را یافتند با تیغ بگذرانیدند و بعضی را با سیری ببردند ، و یهو حاز چندان ضعیف شد ، که برای وی از آن سپاه بزرگ بیست عرداه داه و پنجاه سوار ، و ده هزار پیاده ، باقی ماند دیگر مردم او بعضی هلاك گشتند و برخی پراکنده شدند، مدت ملكش هفده سال بود ، و مقبره او در شومرونست .

ص: 380


1- نغور جمع نغر: رود.
2- روضه رضوان: باغ و گلستان بهشت

جلوس كيقباد

در مملکت ایران چهار هزار و پانصد و شصت و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

کیقباد بن داد بن نور کان بن انسو بن نوذر بن منوچهر نخستین سلاطین کیانست ، و ایشان با استکندر رو میده تن باشند که هفصد و سی دو سال در مملکت ایران سلطنت کرده اند چنانکه ذکر هر يك در جای خود مرقوم شود انشاء الله ولفظ «کی» در لغت عجم بمعنى ملك الملوكست چون این سلاطین بزرگترین ملوك روی زمین بودند بدین نام لقب یافتند .

على الجمله : چون ذاب از این جهان بیرو شد بزرگان مملکت برای تعیین سلطانی از دودمان پیشدادیان مشاوره فرمودند زال ابن فال بنام کیقباد انداخت و گفت : امروز تشریف پادشاهی جز بالای اور است نیاید چه مردیست که شجاعت جبلی با حصافت (1) طبیعی انباز دارد و صفای نیست با خلوص طوبت (2) همساز ، در رزم قوى القلب وشديد البطش است (3) و در بزم كثير الاحسان و طليق (4) اللسان اعیان مملکت چون روی زال را با وی دیدند بدین گفته همداستان شدند و کیقباد را طلب کرده بسلطنت برداشتند و او را بیاد شاهی تهنیت گفتند، کیقباد نخست روز که تاج ملکی بر سر نهاد یکین افراسیاب میان بر بست و بروش پدران برگذشته ابواب عدل و احسان بر چهره سیاهی و رعیت بر گشاد ، و سپه سالاری لشگر را هم برستم دستان تفویض فرمود و بایهلوانان ایران و جمهور سپاهیان بعزم تسخیر تو را از مین از بلخ بیر و نشد و مهراب کابلی و رستم و قارن و کشواد را بر مقدمه سپاه روان داشت و بالشگری دریا موج هامون نورد گشت، چون این خبر بافراسیاب بردند، در حال ابطال رجال را فراهم کرده مردان کار زار را از دور و نزديك پيش خواند و سپاهی عظیم ساز داده باستقبال جنگ بیرون شتافت و در برابر کیقباد صف برکشید روز دیگر کار بآویختن و خونریختن میروی رستم دستان با مردم خویش فرمود که اگر اسیاب را من از نمایند سیات او را از پشت اسب برگیرم و با خدمت ملک ایران برم

ص: 381


1- حصافت: استواری
2- طوبت : خاطر
3- شدید البطش : سخت حمله
4- طليق اللسان : کشاده زبان صلح ، فصیح

تا خونش بریزد؛ و این دو لشگر از کشش و کوشش آسوده شود ملازمان رکاب او نشان افراسیاب وجای توقف ویرا با او باز نمودند و رستم چون شیر خشمگین از جای جنبش کرد، و بی اندیشه اسب همی تاخت و مرد و مرکب برز بر هم انداخت.

تاصفها را از هم بدرید و خود را بقلب لشگر رسانید، ناگاه افراسیاب باز نگریست و آنروی آشفته و چشم خونخیز رستم بدید ، همانا مرگرا معاینه کرد؛ پس بیدرنگ هزیمت جست و اسب خویش بر انگیخته از پیش روی رستم بدر شد و رستم از دنبال او تاختن کرده بدورسید، دست فرا برده کمر او را بگرفت و از اسبش جدا ساخت تاهمچنان اور ابنزد کیقباد برد و سواران ترك دایره وار رستم را در میان داشتند و با تیغ و تیر رزم میجستند ، افراسیاب از بیم جان چندان اضطراب یافت و جنبش نمود که بنداز میانش گسیخته شده بزیر افتاد، پس بی توانی خود را بیکسوی کشیده در میان سواران بگریخت بخت و مردان وی او را از دست دشمن محروس (1) داشتند پس رستم بلشگرگاه خویش شدو روز بکران آمده هر دو لشگر دست از جنگ کشیده داشتند ، و کیقباد چون آن نیروی بازو قوت دل رستم بدانست اور احاضر ساخته نيكوبنواخت و بتشريف ملکی و انعام خسروی گرامی داشت اما از آنسوی چون افراسیاب که خود را از چنگال شیرودهان اژدها رها یافته بود بر غلظت و جلادت رستم وقوف یافت و آن تهور وضرب دست بدید بدانست که در این حر بنگاه کار بمراد خواهد رفت لاجرم هزیمت جسته نیم شب بار بر بست و بسوی بلاد خویش همی شتافت ، و از پس چندروز رسولان نرم گفتار چرب زبان بحضرت کیقباد فرستاد و پیام داد که آنعهد نامه که منوچهر پرداخته است مخفی نتوان داشت همانا در قسمت ممالك مانند آرش و دیگر اعیان ملک ایران با بزرگان توران زمین هم داستان شدند و بدان مقرر شد که از کنار جیحون تا نهایت سند و پنجاب و از آنسوی تا قوینه روم و حدود گرجستان و آذربایجان، مر ایرانیانرا باشد و بلاد شرقی تا کنار دیوار چین مرا خواهد بود، اکنون پادشاه آن پیمان بشکست و بسوی ما تاختن کرد ، همانا وظیفه آنست که کیقباد سخن رستم را که جوانی کم روزگار است مجرب

ص: 382


1- محروس : محفوظ

نداند و گوش باقارن و کشواد ندارد و کرده منوچهر را خوار نشمارد که اصلاح کارها با صلح راست شود و انجاح (1) مرام باتفاق متفق افتد ، چون فرستادگان افراسیاب بنزد کیقباد آمدند و تبلیغ رسالت کردند بحکم فتوت طبیعی و کرم ذاتی بصلح رضا داد و چندانکه رستم و دیگر سپاهیان معروض داشتند که دشمن زخم رسیده را بحال خویش نباید گذاشت.

که چون نیکوشود خصومت از نو آغاز و مفید نیفتاد؛ و کار به صالحه انجامید، آنگاه کیقباد اعیان درگاه و قواد سپاه (2) را انجمن کرده هر کس را باندازه زرو گوهر بخشید و در ازای مقابله با افراسیاب بسیم و ثیاب (3) مخصوص و از آنجا بلخ و اراضی خراسان را در نوردیده عزیمت مملکت فارس فرمود ، و دیگر باره صنادید (4) مملکت او را بسلطنت بیعتی تازه بستند و پادشاهی وی گواهی دادند، مدت یکسال در مملکت ایران پادشاهی داشت و آن هنگام که از جهان بار بر می بست کاوس کی را پیش خوانده و فصلی در موعظت و نصیحت باوی سخن راند و ولایت عهد بد و گذاشت و در گذشت، از سخنان کیقباد است که فرماید :

«من لا ينفعك صداقته لا يضرك عداوته» (5)

و هم از اوست که فرمايد: «العمارة كالحيوة والخرابة كالممات» (6) و گوید: بنای هر سلطان بمقدار همت او تواند بود، گویند وقتی اهالی مازندران سر از چنبر طاعت كيقباد بیرون بردند و عمال پادشاه صورت این واقعه را بعرض ملازمان در گاه رسانیدند کیقباد فرمود : تامثالی بدیشان نگاشتند که شایسته نیست که رعیت از کلنگ (7) و مگس نحل کمتر باشد، چه ایشان از خویش یکی را بسلطنت دارند و او را مطیع و منقاد باشند؛ و این کلمات را در آن (8) منشور مسطور داشت

ص: 383


1- انجاح : برآوردن حاجت
2- قواد - جمع قاعد: پيشوا
3- ثیاب - جمع ثوب: جامه
4- صناديد - جمع صنديد : مرد بزرگ و دلاور
5- هر که دوستی ترا سود ندهد، دشمنی او نیز ترا زبان نرساند.
6- آبادانی چون زندگانی ، و ویرانی مانند مرگ است.
7- کلنگ : پرنده است کبود رنگ
8- منشور : نامه

«طاعة الرحمن فرض ومطاوعة السلطان حتم ولا ينبغي للمرعية عن يغفلو عن الاقتداء بالنمل في اعداد الاقوات على مقادير الاوقات» (1)

سلطنت باهواش

در آل اسرائیل چهار هزار و پانصد و هفتاد و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

با هواش بسر یهو حاز است که، شرح حالش مرقوم شد؛ وی بعد از پدر بر اسباط عشره حکومت یافت و هم بر روش پدر بمعاصی خداوند روزگار برد و مردم را بعبادت اصنام و اوثان بگماشت و هیچ دقیقه از جور و اعتساف (2) فرونگذاشت؛ مدت ملکش در آل اسرائیل سیزده سال بود و بعضی از سیر او در ذیل قصه وفات اليشع علیه السلام وامصيا ملك آل یهودا مذکور خواهد شد مدفن وی نیز در شومرون است

جلوس مروانك

در مملکت چین چهار هزار و پانصد و هفتاد و شش سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

مروانگ پادشاه چهارم است از دودمان جیوانگ که در مملکت انگ که در مملکت چین درجه خاقانی مرتبه جهانبانی یافت مردی دانشور وروشزای ،بود در زمان او یکی از امرای حضرت که «فوا» نام داشت گردونی بساخت که آنرا هشت اسب کشیدی و اگر فوا. خواستی صد فرسنگرا یکشبانه روز طی مسافت کردی با چنان مرکب همه روزه در سیر و سلوك بود و در اطراف ممالك عالم عبور کرده ،اگر شی شگفت مشاهده کرد با خدمت مروانگ آمده معروض میداشت مقرر است که در زمان کیقباد بمملکت ایران آمد و آب و هوای آن مملکت را نگریسته بخدمت مر وانگ شده و از آنچه دیده بود باز گفت و در عهد او شخصی ظهور کرد که او ر اخواژن گفتندی در علم کیمیاو سیمیا دستی قوی داشت، و در لعبت بازی نيك توانا بود چنانچه مشهور ممالک محروسه گشت و اگر خواستی بهر ساعت با صورتی جلوه فرمودی: گویند علم لعبت بازی از مخترعات خاطر او بوده .

ص: 384


1- پیروی پروردگار بخشنده دستور است، و اطاعت پادشاه ضروری است ، سزاوار و شایسته نیست رعایا از متابعت مورچه غفلت کرده، و در تهیه و آماده کردن زاد و خوراک در ایامی که تهیه آن میسور و ممکن است، از اقتدا، بدان حیوان سرپیچی کنند.
2- اعساف: ظلم ، جور

على الجمله : مدت پنجاه و پنجسال در تمامت مملکت چین وختاوتبت حکمرانی فرمود ، و هنگام ارتحال از انجهان كووانك را كه پسر ارشد و اکبری بود بولایت عهد گذاشت و بگذشت .

جلوس لاوسيس

در مملکت بابل چهار هزار و پانصد و هشتاد و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود لاوسیس پسر اقروس است مردی شجاع و دلاور بود ، و بعد از پدر صاحب تاج و کمر گشت و در دار الملك بابل بتخت ملكي برشد و کار مملكترا بنظم ونسق کرد و در پرستش اصنام و ستایش اوثان زیاده از پیشینیان مبالغت نمود اور ابزبان اهالی یوروب سروپا پلس گویند و او آخرین ملوکی است که بابل را پایتخت داشتند، بعد از وی سلاطین این سلسله نینوا را پایتخت فرمودند .

على الجمله : چون مدت پنجاه سال در بابل باستقلال سلطنت کرد زمان وفاتش فرا رسید «تلک پللسر» را که بهترین فرزندانش بود پیش خواند و از رموز مملکت آگاهش ساخته بولایت عهدش مخصوص داشت ووداع جهان گفت .

سلطنت أمصيا

در ال یهودا چهار هزار و پانصد و هشتاد و چهار سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود امصيا (1) پسر یواش است ، و اسم مادرش یهوعدان بود ، بعد از پدر در سن پانزده سالگی برادیکه (2) ملکی برآمد و در آل یافت یهودا پادشاهی ، و چون كار ملك بروى قرار گرفت ، قاتلان پدر را بدست آورده همه را عرضه تیغ ساخت و فرمود : با اولادو احفاد آنجماعت زیان نرسانند چه بجرم پدر پسر را عقوبت نتوان کرد ، و بگناه پسر پدر را زیان نباید رسانید ، آنگاه سیصد هزار مرد جوان شمشیر زن که همگی از بیست سال افزون روز گار داشتند از آل یهودا بر آورد ، و صد هزار مرداز آل اسرائیل بصد بدره

ص: 385


1- توراة دوم ملوك فصل (14)
2- اریکه: تخت

زر جريك گرفت، نایابنی از ام مصاف دهد، در این وقت «آموس» علیه السلام که شرح حالش مذکور خواهد شد نزد وی شده و فرمود: خدای میفرماید : که لشگر بنی اسرائیل را از میان سپاه خویش بیرون کن که چون با ایشان مصاف دهی شکسته خواهی شد ، امصیا عرض كرد كه ابنك صد بدره زر با ایشان تسلیم کرده ام ، آنحضرت فرمود : که خداوندده مساوی آن با تنوعطا خواهند کرد، پس امص الشگر بنی اسرائیل را از میان سپاه خود اخراج کرده بخانه های خویش فرستاد و مردم خود را بر داشته بارض بنی ارام تاختن کرد و از آنجماعت ده هزار کس بکشت ، و ده هزار کس باسیری بیر دو غنایم نام محصور بدست لشگریان افتاد و بعد از این، ظفر امصیا، سر از طاعت یزدان به پیچید و سجده اصنام پیش گرفت و غضب خدا را جنبش داد هم آموص علیه السلام نزد او رفت و گفت : از خداوند برتافتی و بت پرستیدن گرفتی زود باشد که عرضه هلاك و دمار شوی و از او مفارقت اختیار فرمود ، اما از آن ظفر که یافته بود عظیم متکبر و متنمر (1) گشت و با صنادید آر یهودا مشاوره کرده ایشان را با خود همداستان ساخت، و كس نزد يا هواش ملك آل اسرائیل فرستاد و گفت: یا مرا بسلطنت ستایش کن یا برای جنگ بیرون شو، یا هواش هر چند اور انصیحت فرمود و بمودت و موالات ترغیب کرد مفید نبودیس ناچار لشگر بر آورده در بیست شمس تلاقی فریقین شد و سیاه آل یهودا شکسته شدند و امصیا دستگیر گشت یا هواش اور ابر داشته به بیت المقدس آورد و چهار صد ذراع از قلعه اورشلیم را خراب کرده شهر را بگرفت و هر مال و زروسیم و جامه و اوانی سیم وزر که در مسجد اقصی یافت بر گرفت و روانه شومرون گشت آنگاه اممیا را رها کرده خود از بیت المقدس بیرون شد امصیا از پس این وقایع ضعیف حال گشت و از اینروی که به بت پرستی شعار داشت لاجرم مردم با او دل بد کردند و بدان شدند که او را بقتل آورند، امصیا فرار کرده به لخیش گریخت و بزرگان آل یهودا از دنبال او بتاختند، او از لخیش به نابلس فرار کرده همچنان دم از قضای او شتافته او را بیافتند و بقتل آوردند و جسدش را حمل کرده بقريه داود بردند و بخاک سپردند ، مدت سلطنت او در آل یهودا

ص: 386


1- متنمر : تند خو

بیست و نه سال بود.

وفات البشع علیه السلام

چهار هزار و پانصد و هشتاد و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

مقرر (1) است که چون الیشع علیه السلام مریض گشت و معلوم گشت که جنابش وداع جهان خواهد گفت با هواش ملك آل اسرائیل ببالین آنحضرت آمد و زار زار همی بگریست و عرض کرد : که ای پشت و پناه آل ،اسرائیل آیا پس از تو بر مردم چه خواهد گذشت در اينوقت اليشع با هواش فرمود : که کمانی بخواه و تیری چند حاضر ساز چون یا هواش تبروكمان بياورد اليشع فرمود : کمان را بزه کن و دست مبارك بر زبر دست ياهو اش نهاد و گفت چندانکه توانائی داری اینکمانرا بسوی شرق کشیده بدارد تیری از آن گشاده چون آن کمان بسوی شرق انداخت فرمود: این سهم خلاص است همانا تو از دست خلاص میشوی و تا پایان اراضی انجماعت شتافته خلق انزمین را مقتول خواهی ،ساخت و فرمود تا دیگر باره تیری بر گرفته بر ارض همیزدند با شواش نیری بر گرفته وسه کرت بر زمین کوفت و برپای خاست، الیشع باوی غضب کرد و فرمود اگر پنج و کرت این تیر را بر زمین کوفته بودی هم بدان شماره بر بنی آرام غلبه میجستی واکنون

زیاده از سه کرت برایشان غلبه نخواهی جست، این بگفت ودم

-ن ، يا هواش و هر که از آل اسرائیل حاضر بود آغاز زاری و بیقراری نمودند و جنازه آنحضر ترا بر گرفته بقبرستان آوردند و آنهنگام که جسد مبارکش را باخاک میسپردند جمعی از جیوش بنی مواب حاضر شدند و بر سر مقبره انحضرت بایستادند .

ارقضا چون مقبره البشع را بگشودند هم تن میتی در در آنجا یافتند کسی متعرض آنمرده دیرین نگشت و جسد مبارك اليشع را بر زبرمیت سابق نهادند . چون اعضای او باتن الیشع اتصال یافت در حال زندگی از سر گرفته از جای بخواست و مردم جلالت قدر آنحضر ترا نیکو بدانستند، مقرر است که بعد از وفات البشع جزال ملك آرام عرضه هلاك گشت ، و بن هداد فرزندش بجای او سلطنت يافت وسه سال كرة بعد كرة چنانکه الیشع خبر داده بودیا هواش لشگری بسوی او بر دو هر بلده و قریه که از بنی اسرائیل بحیطه تصرف داشت استرداد فرمود تا گفتار آنحضرت با صدق مقرون گشت

ص: 387


1- تورات دوم ملوك فصل (13)

ظهور آموص

چهار هزار و پانصد و هشتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

آموص علیه السلام از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است ، ولفظ آموص با الفهاوی و ميم مضموم وو او ساکن وصاد مهمله بلغت عبری بمعنی با نیرووزور آور است، وی پسر یواش و برادر امصیا پادشاه آل یهود است، آنهنگام که امصیا صد هزار لشگر از اسباط عشره برای جنگ بنی آرام فراهم کرد آموس اور امنع فرمود و نگذاشت لشگر آل اسرائیل را

ا جنگ برد چنانکه در ذیل قصه امضیا مذکور شدو

سلطنت یرابعام

بن ناهواش در آل اسرائیل چهار هزار و پانصد و هشتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

يرا بعام بن يا هواش بن يهو حاز بعد از وفات پدر صاحب تاج و کمر گشت ، وبر اسباط عشره پادشاهی یافت و در پرستیدن اصنام و اونان بر این پدر و جد قیام نمود ، و مانند بر ابعام بن ناباط مردم را بخطا باز داشت و اراضی آل اسرائیل را از تصرف بیگانگان و قبایل اطراف باز گرفت چنانکه یونس علیه السلام فرمود ، و در آل اسرائیل چهل و یکسال پادشاهی داشت ، چون وداع جهان گفت جسدش را در قریه

شومرون مدفون حاختند و

سلطنت (البا)

در مملکت ایتالیا چهار هزار و پانصد و نود و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود البا پسر سطلویس است که شرح حالش از این پیش مرقوم شد ؛ وی بعد از پدر در مملکت ایتالیا نام بلند بر آورد ، و در بلده لوينيم ودار الملك البالانکار ایت فرماندهی بر افراخت و بیشتر مردم آن اراضی اوامر و نواهیش را گردن نهادند و او را بفرمانگذاری ستایش کردند و مدت حکومت او در ایتالیا سی و نه سال بود ، و هنگام رحلت از جهان فانی «کتیس» که فرزند اکبرش بود بجهانبانی گذاشت .

سلطنت عوزبا

در آل یهودا چهار هزار و ششصد و سیزده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

ص: 388

عوزيا (1) بن ام صیا شانزده ساله بود که بر سریر مملکت برآمد، و مادرش از زنان بیت المقدس بود و المعاسو نام داشت .

على الجمله : عوز یا در سلطنت مرتتی بزرگ یافت، و بناهای عظیم بنیان کرد و بروج مشيده (2) در بیت المقدس و دیگر اراضی خویش بر آورد، چنانکه نام او در مصر و دیگر مالك بعظمت گفته میشد ، و سپاهی که پیوسته در دار الملك داشت سی و شش هزار و ششصد تن بود و سیصد هزار مرد شمشیرزن در ممالک محروسه داشت و هفتهزار و پانصد تن در سپاه او همیشه شمشیرها در گردن آویخته داشتند و هر روز بلا یافته در پیشگاه اوصف بر میکشیدند و او را با بنی عمون وقبايل فلسطين وعمالقه مقاتله افتاد و برایشان غلبه یافت چنانکه بنی عمون همواره خراج بحضرت او میفرستادند وعود يا از مواعظ زكريا سربدار نمیبرد و بر نهج شریعت بالا نمیبرد و بر نهج شریعت موسی علیه السلام میرفت ، تا آنگاه که در سلطنت سخت بزرگ شد و تنمر (3) و تکبر در دماغ اور اد کرد و از طاعت خداوند انحراف جست ، مقرر است که روزی عوز یا بهیکل قدس در رفت تابکار خود پردازد هم عوز یا نام مردی که رئیس خدام بیت الله بود از قضای او بدرون شد و گفت اینم وضع تو نیست و آن محل نداری که از خدام بیت الله پیشی گیری و در حضرت قدس بخور کنی. در این وقت عوزیای مالک بر آشفت و حکم کرد تا عوزیای خادم را از بیت الله بیرون کنند ناگاه برصی (4) در میان هر دو چشم پادشاه پدید شد و بدانست خدای او را مقهور داشت پس معجلا برخاسته از بیت الله بیرون شده و تا آنزمان که وفات یافت مبروص بود، و منفردا در خانه خویش میزیست مدت سلطنتش در آل یهودا پنجاه و دو سال بود و چون وفات کرد از اینرو که مبروص بود مدفن او را در مقبره ملوك نگذاشتند .

ظهور عاموس

چهار هزار و ششصد و چهارده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

عاموس از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است، ولفظ عاموس ياعين مهلمه والف وميم

ص: 389


1- تورات دوم ملوك فصل (15).
2- مشيده : مؤنت مشيد : برافراسته بلند
3- تنمر : تند خوئی
4- برص: لکه های سفیدی که روی پوست بدن ظاهر میشود

مضموم و واو ساکن و سین مهلمه در لغت عبری بمعنی بارکش است جنابش در عهد عوزیا رتبت نبوت یافت و بنی اسرائیل را براه حق دلالت فرمود، و بر شریعت موسی علیه السلام میز بست کتاب نبوت آن حضرت مشتمل است برنه فصل که منهی (1) برپند و مواعظ و مشعر از اخبار آینده است .

ظهور هوشع علیه السلام

چهارهزار و ششصد و پانزده سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

هوشع (2) بن بئری علیه السلام از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است؛ ولفظ هوشع بضم های هوز وسکون و او و شین معجمه مفتوح وعين مهامه در لغت عبری بمعنی فرج یافته باشد و کتاب نبوت آن حضرت مشتمل بر چهارده فصل است، همه مشعر از اخبار آینده و كلمات بند آمیز مقرر است که خطاب با آنحضرت شد که ای هوشم زنی از مردم عامه بگیر و فرزند اول را که از او بوجود آید این عمل نام کن ، و در ثانی دختری خواهد آورد ، اورا «لار وحاما» بخوان و در کرت سیم پسری آورد او راد او را «لاعمی» بخواند و این همه کنایت از خرابی و هلاکت بنی اسرائیل بود چه لفظ ایزر عل در لغت عبری چنین است. یعنی زراعت میکند و این کنایت از پراکنده شدن بنی اسرائیل است ، چه در زراعت دانه ها را پراکنده کنند در زمین ولار و حاماب بمعنی رحم نشده است یعنی آن قوم غیر مرحوم خواهند بود ولأعمى یعنی قوم من نیستند و این مشعر بر لعن و طرد بنی اسرائیل باشد و در این وقت بنی اسرائیل از حد احصا و شماره بیر بیرون بودند.

على الجمله : هوشع علیه السلام در ایام عوز يا و يواقيم و احاز و خرقياهمه وقت با شمه نبوت مردم را هدایت میفرمود و براه راست دلالت میکرد، علی نبینا و آله وعليه السلام

سلطنت زکریا

در آل اسرائیل چهار هزار و ششصد و بیست و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

زكريا بن بر ابعام بعد از پدر بر اسباط عشره ملکی یافت و بر روش آباء و اجداد خود همه عصیان ورزید و بت پرستیدن آغازید «شالوم بن پاییش» که یکی از صنادید آل

ص: 390


1- منهی: آگاه کننده
2- تورات . دوم ملوك فصل (14).

اسرائیل بود و با او دل بدکرد و روزی در میان قبائل باستظهار آن مردم که باوی متفق بودند تیغ بر کشید و زکریا را بکشت و این چهارم کس بود از اولاد یاهو که بسلطنت برسید چنانکه از انبیا خبر دادند و دولت ایشان انقراض یافت مدت سلطنت زکریا شش سال بود .

جلوس کوروانگ

در مملکت چین چهار هزار و ششصد و سی و یک سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

کوروانگ پادشاه پنجم است از خانواده جو وانگ بعد از پدر علم شهریاری بر افراخت وممالك چين و ختاوختن و تبت را در تحت فرمان آورد، و مردی روشزای و دانشمند بود بعدل و نصفت کار همیکرد با بذل و احسان روی همیداشت و مردم در زمان اوفار غبال و آسوده خاطر روزگار بردند، آنگاه که از این جهان رخت بسرای دیگر میبرد فرزند اکبر وار شدش شادانگ را پیش خوانده زبان بیند و اندرز بر گشاد و از رموز مملکتش آگاه ساخته بولایت عهدش ممتاز فرمود مدت ملکش در مملکت چین دوازده سال بود

جلوس تلکت پلاسر

در مملکت بابل چهار هزار و ششصد و و سه سال بعد از هبوط آدم (ع) بود .

تلکت پللسر که در توراة نام او «تغلتفشار» مذكور است اول پادشاهی است از سلاطین کلدانیین که دار الملك را از بابل به نینوا بدل ساخت و آن شهر را پایتخت فرم و از کنار دریای عمان تا حدود گرجستان را بحیطه تصرف در آورد و از غایت تکبر و تنمر (1) خود را به نینس ثانی ملقب فرمود ، و نینس آن پادشاه بود که بنای شهر نینوا کرد چنانکه در جای خود مذکور شد

علی الجمله : چون در کار سلطنت استقرار یافت، سپاهی بزرگ بر آورده متوجه اراضی مقد سه شد، که ارض اسرائیلرا بحیطه تصرف در آورد ، منحم که در آنوقت بادشاه

ص: 391


1- تنمر: تندخوئی

آل اسرائیل بود چنانکه شرح حالش مذکور خواهد شد صد بدره سیم (1) با حضرت او برسم پیشکش فرستاد و اظهار ضراعت (2) و اطاعت کرده تلکت پللسر را با خود مهربان ساخت، تا بارض خود مراجعت کرد، و همچنان در زمان فتاح بن روملیا که نیز قصه او مذکور خواهد شد ، دیگر باره لشگر آورد و با مصار و بلاد آل اسرائیل تاختن کرد و زمین وابل و محولا و حاصور وجلعاد و جميع ارض نفتالی را فرو گرفت و سکان (3) آن اراضی را اسیر و دستگیر کرده بسوی بابل فرستاد و اموال آن جماعترا بنهب وغارت بر گرفته بدار الملك بابل مراجعت کرد و سبب ضعف دولت آل اسرائیل وی شد، هنگام انتقال از این جهان فرزند خود «شامانظر» را ولیعهد ساخته جای پرداخت مدت، ملکش در بابل چهل و دو سال بود .

جلوس گتیس

در مملکت ایتالیا چهار هزار و ششصد و سی پنهان سال بعد از هبوط

ادم علیه السلام بود.

کتیس پسر الباست ولقب او کپتس لیوی است که چون البا پدر او از این سرای بدر شد، پای بر سریر سلطنت نهاد و مملکت ایتالیا را در تحت نام خویش در آورد، و برقانون پدران گذشته بلده البالانكا ولوينيم را دار الملك داشت ، و امور پادشاهیر ابا عدل و نصفت میگذاشت و مردم را بنشر فضل و احسان خوشوقت میفرمود ،مدت بیست و شش سال در مملکت ایتالیا فرمانگذار بود آنگاه که بار از جهان بر می بست فرزندار شد و اکبر خود کاپس را پیش خوانده به پند و وعظش ممتاز ساخته و بولایت عهدش سر افراز فرمود

سلطنت شالوم

در بنی اسرائیل چهار هزار و ششصد و سی پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

شالوم (4) بن پاییش چون زکریا را بکشت فرمانروای آل اسرائیل گشت ، و بر

ص: 392


1- بدره: کیسه همیان
2- ضراعت: خواری زاری
3- سكان - جمع ساکن: قرار گیرنده .
4- تورات. دوم ملوك ، فصل (15).

اسباط عشره پادشاهی یافت و در اینوقت امور مملکت مختل بود و شالوم را آن اقتدار که باندازه سلاطین است دست نداد منحم بن جادی که در ارض ترصا سکون داشت جمعی را با خود همدست و همداستان کرده که شالوم را نرسد که بحیلت پادشاهیرا از میان برگیرد و خود بر صنادید آل اسرائیل حکومت کند پس با گروهی از ابطال شومرون بتاخت و برشالوم غلبه یافته او را با تیغ بگذرانید مدت حکمرانی شالوم در آل اسرائیل يك ماه بودو

سلطنت منحم

در اسباط عشره چهار هزار و ششصد و سی و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . منحم بن جادی چون برشالوم بن یا بیش غلبه یافت و او را از میان بر گرفت خود صاحب تاج و نگین گشت و اسباط عشره را فرمانگذار آمد ؛ چون سکان ارض تفاح با منحم مخالفت آغازیدند و او را بدخول قلعه اجازت ندادند ، با غلبه و یورش بلده ایشانرا بگرفت و مردان ایشانرا بکشت و زنان ایشانرا شکم بدرید و در پادشاهی استیلا یافت و همواره بر نهج جور واعتساف (1) بود و آئین بت پرستان داشت در زمان او تلکث پلکسر ملك بابل چنانکه از این پیش بدان اشارت شد با سپاهی فراوان باراضی مقدسه آمد مد ، و بدان سر بود که ارض آل اسرائیلرا فرو گیرد منحم صد بدره سیم بحضرت او پیشکش گذرانید تا باستظهار او كارملك نيكوتواند کرد تلكث پللسر بدار الملك خود مراجعت کرد ، از پس وی منحم بزرگان آل اسرائیل را طلب فرمود وهر يكرا پنجاه متقال عطا کرد تا در سلطنت قرار د قوام يابد و كار باستيلا و استقلال کند، مدت ملکش در آل اسرائیل ده سال بود .

ظهور شعیب بن مهزم

چهار هزار و ششصد و سی و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بودو

شعیب بن مهزم بن حضور بن عدى علیه السلام از جمله پیغمبران بزرگوار است که در شهر حضور مردم را بخدای دعوت میفرمود و از معاصی و ملاهی باز میداشت مردم حضور که قومی بدکردار بودند سخنان شعیب را ناخوش میداشتند و همه روزه وجود مبارك آنحضرت برایشان

ص: 393


1- اعتساف: ظلم جور .

گران میافتاد عاقبة الامر اشرار قوم همداستان شده بر سر شعیب تاختن کردند و جنابش را بدرجه شهادت رسانیدند و یکیفر این عمل بخت نصر را خدای برایشان مسلط ساخت چنانکه در جای خود مذکور شود و اولاد و احفاد آن اشرار را بنکال (1) و عقاب باز داشت چون خبر ورود لشگر بخت نصر راشنیدند روی بفرار نهادند.

كما قال الله تعالى : «فلما احسوا بأسنا اذاهم منهاير كضون» (2)

لشگر بخت نصر از دنبال ایشان روان شد، و آنجماعترا دریافته گرد ایشانرا فرو گرفتند و تیغ در آن قوم نهادند.

«قالو يا ويلنا انا كنا ظالمين». (3)

اهل حضور فریاد برآوردند وزار بنالیدند تا همگی بهره تیغ و تیر گشتند و بلاد و امصار ایشان خراب و ویران گشت و هر چه از اموال و اثقال داشتند عرضه نهب (4) و غارت شد تا از آن اهل و شهر آثاری نماند چنانکه خدای فرماید: «وكم قصمنا من قرية كانت ظالمة وانشأ تابعدها قوماً» (5) مدت عمر شعیب چهل و سه سال بود.

جلوس شاوانگ

در مملکت چین چهار هزار و ششصد و چهل و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود شاوانگ پادشاه ششم است از دودمان جو دانگ که بعد از پدر در مملکت چین سلطنت یافت و اعیان مملکت و صناديد (6) حضر ترا حاضر ساخته هر يك را بتشريف ملكي و انعام خسروی امیدوار فرموده كار ملك و دولت را بنظام كرد و برکیش پدران خود آئین بت پرستی داشت مقرر است که در زمان دولت او بیری که آنراد و پای بود و گرگی

ص: 394


1- نکال : عقوبت : سزا
2- الانبياء - (13) پس چون عذاب مارا احساس کردند، در آن هنگام ایشان از آن میگریختند.
3- الانبياء - (15) گفتند: ای وای بر ما همانا از ستمکاران بودیم.
4- نهب: غارت
5- الانبياء - (11) و چه بسیار در هم شکستیم از قربه هایی که اهالی آنها از ستمکاران بودند و پس از آن گروه دیگری پدید آوردیم.
6- صناديد - جمع صنديد : مرد بزرك ودلاور

که چهار شاخ داشت از انحای (1) مملکت بحضرت آوردند و اعیان در گاه از مشاهده آن بعجب آمدند.

على الجمله : چون زمان رحلت شاوانگ فرارسید؛ فرزند اکبروار شد خود شاوانگ رایین خوانده در انجمن بزرگان منصب ولیعهدی بدو تفویض فرمود، و مدت ملکش در مملکت چین بیست و پنجسال بود .

جلوس فقحیا

وسلطنت او در اسباط عشره چهار هزار و ششصد و چهل و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود: فقحيابن منحم بعد از پدر سلطانی یافت و در اسباط عشره رتبه جهانبانی گرفت و نافرمانی خدایرا پیشنهاد خاطر ساخت، و فتوحات خویش را ستش اصنام وأوثان دانست و رسوم بر ابعام بن تاباط را در خطا کاری تازه کرد فقاح بن روملیا که سپهسالار لشگر وی بود بر مولای خود بشورید و از ارض جلعاد پنجاه مرد دلاور با خود متفق کرده ناگاه بقصر ملك در آمد و فقحیا را سر از تن بر گرفت، مدت ملکش دو سال بود .

جلوس سلطنت فقاح

در اسباط عشره چهار هزار و ششصد و چهل و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود

فقاح بن رو ملیاچون فتحیار انا بود ساخت خود بکار سلطنت پرداخت و اسباط عشره را مطيع ومنقاد خویش فرمود آنگاه دست تعدی بر آورده همه بر طریق جور و اعتساف (2) رفت و دریغی و فساد بکوشید و در زمان او تغلتفشار پادشاه به بل که مردم انگلیس اور ا تلکث تلنسر خوانند با سیاه عظیم باراضی مقدسه تاختن کرده بر ممالك «وابل» و «محولا» و «حاصور» و«حلعاد» وجميع ارض نفتالی غلبه کرد و سکان آن اراضیرا باسیری ببابل فرستاد و اموال و انتقال ایشانرا بغارت بر گرفت و بدار الملك خويش مراجعت کرد و از اینروی سلطنت فقاح ضعیف شد و «عوشاع بن الا» که یکی از بزرگان حضرت او بود بروی بشورید و او را مقهور داشته عرضه هلاك ودمار ساخت (3) مدت

ص: 395


1- انحاء جمع نحو : طرف جهت.
2- اعتساف : ظلم، جور.
3- دمار : هلاکت

پادشاهی فقاح در آل اسرائیل بیست سال بود ،

جلوس أبو مالك

در یمن چهار هزار و ششصد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم (ع) بود.

ابو مالك شمر بن افریقس بن ابرهة بن حارث رايش بعد از انتقال ارعش زمام دولت و اقبال بگرفت و بر اریکه حکمرانی متمکن آمد وضيع (1) وشريف مملكت يمن حکمرانی اور اگردن نهادند چون در سلطنت استیلا یافت لشگری فراوان فراهم کرده مملکت نوبه و سودان و حبش را فرو گرفت و عنان عزیمت بسوی اراضی شمالی معطوف داشت و بیشتر از حدود آن اراضی را بگرفت آنگاه بسوى دار الملك مراجعت فرمود در این وقت کا اوس کی عزم تسخیر مملکت ژی کرد و بسوی یمن تاختن كرده بدست ابومالك گرفتار شد چنانکه شرح این قصه عنقریب در ذیل قصه کاوس مرقوم شود چون هنگام ارتحالش فرا میرسید فرزند خویش اقرن را نایب مناب فرمود. مدت ملكش پنجاه و پنج سال بود .

ظهور (عدد)

چهار هزار و ششصد و چهل و نه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

عدد علیه السلام از جمله بيغمبران بنی اسرائیل است فلفط عدد بضم عين مهمله و کسر دال بينقطه و سكون دال آخر بلغت عبری بمعنی راهنماست وی پدر عزريا علیه السلام است که شرح حالش مرقوم شد اگرچه شایسته آن بود که عدد بر عزريا مقدم باشد لكن چون ظهور نبوت عدد علیه السلام در این وقت بود مؤخر افتاد.

على الجمله : عدد زمانی فراوان بزیست و پیوسته بهدایت و دعوت قوم مشغول بود چنانکه در زمان (هو شاع بن الا) و (احاز بن يوتام) که ذکر هر دو در جای خودمرقوم خواهد شد سپاهی بفرمان هو شاع باراضی یهودا تاختن کرد و دویست هزار نن از آل یهودا را گرفته با سیری بردند و خواستند بشومرون فرود آورند، عدد بر سر راه لشگریان آمد و فرمود ایقوم نافرمان خداوند بسبب معاصی آحاز بر آل یهودا غضب کرد و ایشان بدین روز نشستند و بدست شما گرفتار شدند و شما با آنجماعت رحم

ص: 396


1- وضیع: پست

نکردید، و اکنون که برادران خود را ببندگی می آورید خشم خدای جنبش خواهد کرد و شما بحال ایشان خواهید نشست اکنون وظیفه آنست که اموال ایشان دارد کنيد و اينجما عترا بتعظيم تمام با خانه خویش باز فرستید در اینوقت عزريا بن يوحنا و بار خیابن منری که از بزرگان آل افرائیم بن یوسف علیه السلام بودند این سخن را بصدق داشته گفتند : که ما هرگز با این سبایا (1) شومرون در نشویم پس جميع اسرا را رخصت انصراف دادند و مال و جامه ایشانرا رد کردند و خوان بنهادند تا همه شراب و طعام پرداختند؛ و اسب دادند تا هر علیل و اعمی که در میان ایشان بود سوار شد. و آنگروه را تا بقريه نخله قریب به بیت المقدس رسانیده خود مراجعت بشو مرون کردند .

جلوس کاپس

در ایتالیا چهار هزار و ششصد و شصت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود کاپس پسر کیتس لیوی است که بعد از پدر در مملکت ایتالیا رایت سروری و لوای (2) حکومت برافراخت و همچنان دار الملك وى البانكا بود و بر رسم پدران بكيش صابئين و آئین ستاره پرستی روز میبرد مدت بیست و هشت سال در مملکت اینالیا فرمانگذار بود؛ و چون وفاتش نزديك شد فرزند اکبروار شد خود «کاپتس» را برتبه ولیعهدی ممتاز ساخته بجهان دیگر شد .

جلوس کیکاوس

در مملکت ایران چهار هزار و ششصد و شصت و سه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود کیکاوس (3) بن كيافوه بن کیقباد از اجله سلاطین ایرانست، ملکی خوب منظر پاکیزه صورت بود و طبعی غیور داشت ، و آن تلون (4) در طبیعت بودش که بسا در امور جزویه مبالغت کردی و باز پرسی فراوان فرمودی و بساشدی که در کار کلی مسامحت ورزیدی و جانب حزم و احتیاط فرو گذاشتی بدنی قوی وجنه

ص: 397


1- سبايا - جمع سبی: اسیر
2- لوا : پرچم
3- شاهنامه . جلوس کیکاوس
4- تلون : گوناگون شدن

بزرگ داشت چنانکه اسبهای قوی قوام تاب زکوب او نیاوردی و او را نمرود لقب نهادند و از اینر و است که بعضی بغلط نمرود ابراهیم خلیل علیه السلام را کیکاوس دانند.

على الجمله : وقتى ملك مازندران که از چاکران حضرت وی بود از در طغیان بیرو نشده مخالفت آغازید و از گذاشتن خراج و رساندن باج سرباز تافت این خبر با کاوس آوردندر سولی دانشور بسوی او فرستاد تا آیتی چند از وعده وعید و بیم بروی خواند، باشد که از طریق خلاف بازاید و برنهج مستقیم شود و این جمله در گوش ملك مازندران باد در چنبر (1) بستن و آب در هاون سودن (2) بود ناچار فرستاده بدرگاه باز آمدو کیکاوس را از اندیشه وی آگاه ساخت از این خبر غضب بر پادشاه مستولی شد و بفرود تا پهلوانان درگاه گرد آمدند و لشگری زیاده از احصا فراهم کرده بکینه جوئی ازداد الملك بلخ پیرو نشده بسوی مازندران همیشتاب کرد برید چون خبر يملك مازندران بردند که اینک کیکاوس با لشگری آراسته بدینسوی شتابنده است بدانست که با او توانائی حرب وقوت جنگ ندارد گ ندارد حصنی بغایت حصين (3) ورصين بود (4) پناه خود ساخته بدانجا شد و اسباب حفظ و حراست خویش آماده فرمود و مردان کار آزموده از لشگر خود اختیار کرده در و بام قلعه را بدیشان سپرد و از آنسوی چون کیکاوس از راه برسید وملك مازندران را متحصن یافت گردا گرد آن قلعه را فرو گرفته بکار محاصره پرداخت و از هر جانب منجنیقی (5) چند بر آورده بضرب احجار در هدم آن بناجدو جهد میفرمود لکن بعد از مدتی که مبارزان لشگر غایت اهتمام معمول داشتند از فتح آن قلعه مأیوس گشتند و قواو سیاه و بزرگان در گاه ترسناک شدند که عبدا بسبب طول محاصره و امتداد مخاصمه کار برلشگریان تنگ شود و از لشگرگاه پراکنده شوند پس این راز را با پادشاه در میان نهاده اتفاق آرا بدان شد که آوازه مراجعت در دادند و اوتاد (6) خیام را

ص: 398


1- چنبر: محيط دائره
2- سودن: سائیدن
3- حصین: استوار
4- رصين : محكم
5- منجنيق: آلتی که در جنگهای قدیم برای پراندن سنك يا گلوله های آتش بکار میرفتنه.
6- اوتاد - جمع وتد : ميخ

بر کندند و طنابها را فرو گذاشتند و از کنار قلعه کوچ داده چند منزل باز پس شدند و گروهیرا فرمودند تا بزی (1) بازرگانان باری چند از اقمشه (2) و امتعه بر بسته برسم تجارت بقلعه همی شدند و بهای حبوبات و غلات کردند تا برخی از خوردنی ایشانرا بآئین سوداگری بردند و بعضی را بنهانی آتش در زدند و چنان نمودند که از این کار بیخبرند.

مع القصه : چون اسباب استیصال (3) ایشان فراهم گردید کاوس دیگرباره با ابطال رجال مراجعت کرد و مغاقصة : (4) بر سر ایشان تاختن برد و اطراف حصار را فرو گرفته بيك ناگاه یورش برده مردان وی از اطراف بقلعه در شدند و تیغ در مبارزان ملك مازندران نهاده و خلقی عظیم را عرضه دمار وهلاك ساختند، پس آن اراضی دیگر باز ممسخر شده، عمال پادشاه بر سر عمل آمدند و کار باج و خراج راست کردند آنگاه کاوس بافتح و نصرت از مازندران بجانب خراسان سفر کرد ، و از آنجا با اشگری بزرگ عزیمت هندوستان فرمود، و از اراضی کشمیر و کابل عبور کرده از مملکت پنجاب نیز بگذشت ، و دست لشگریانش از همه سوی بیلاد هندوستان دراز گشت سورج که در این وقت در هندوستان سلطنت داشت، و در حقیقت ایندوات از رستم دستان بدست کرده بود بفرمود از زر و سیم ولالی (5) و در چندانکه در خود خدمت کارس بودی فراهم کرده بر سولان چرب زبان بسپرد ، و نامه از در مهر؛ چاکری بنگاشت و بحضرت کاوس ارسال داشت پادشاه رسولان سورج رانيك نواخته رخصت انصراف داد ، وخود کوچ داده بسیستان آمد و شبی چند در شبستان رستم دستان بمهمانی ببود، و روز گار شادمانی بیای برد و رستم در حضرت پادشاه خدمت نیکو کرد و مورد اشفاق (6) خسروانی گشت آنگاه کاوس از سیستان بیرون شده بدار الملك دو بلخ آمد و مدتی کار بکام همی گذاشت و از آنجا که هرگز پادشاهان از طلب ملکی

ص: 399


1- زی: شان و هیئت
2- اقمشه - جمع قماش : رخت و اسباب خانه
3- استیصال : بیچاره و فقیر شدن
4- مناقصه : ناگهان.
5- لالى - جمع لؤلؤ : مروارید
6- اشفاق : مهربانی کردن

و تسخیر مملکتی فرونشستن نتوانند کاوس را بخاطر گذشت که اراضی یمنرا نیز ضميمه ممالک محروسه فرماید ، هر چند مقربان حضرت بعرض رسانیدند که مملکت یمن را آنمایه نیست که پادشاه بنفس خویش عزیمت تسخیر آن کند ، صواب آنست که سرهنگی را با سپاهی لایق بدینجنگ مأمور فرماید ، تا بر حسب فرمان آن ملك فرو گیرد، این سخن مقبول نیفتاد و کاوس ساز سپاه داده بسوی یمن رهسپار آمد ، از انسوی چون ابومالك كه در اينوقت سلطنت داشت ، از این خبر آگاه شد مردان خویشرا گرد آوری کرده لشگری فراوان فراهم فرمود و باستقبال جنگ بیرو نشده در برابر کاوس صف برکشید و جنگی مردانه در افکند لکن بعد از کشش و کوشش بسیار لشگر ابومالک شکسته شده از پیش بگریختند و مردان ایران تیغ در ایشان نهاده خلقی عظیم را بقتل آوردند و ابو مالك بزحمت بسیار از آنمهلکه خود را بطرفی کشید و از آن آنجا نجا بشهر در رفته متحصن گشت از پس این مقاتله بعرض کاوس رسانیدند که پادشاه یمن را دختری سیمین در پرده است که آفتاب از دیدارش در حجاب شود و ستاره از نظاره اش گریبان پاره کند و در این باب چندان مبالغت کردند که کاوس نادیده دل بدو داد و مؤتمنی را بنزد پادشاه یمن فرستاد تاسخن از در صلح وصلاح فرمود و دختر پادشاه را که سودابه» نام داشت برای کاوس خواستاری نمود و ملك يمن چون از اطاعت ناگزیر بود دختر را بزنی نزد پادشاه ایران فرستاد کاوس بزم ملکی برپای کرده اسباب سور و سرور مهیاداشت و روزی چندرا بلهو ولعب بگذاشت ملك يمن كه منتهز (1) فرصت میبود در اینوقت دشمنرا غافل یافته ناگاه بر کاوس بشورید و او را باطوس و گستهم و پژن و بسیاری از پهلوانان گرفته در قلعه خویش برد و محبوس فرمود لشگریان کاوس پراکنده شدند و بسوی ایران باز آمدند چون اینخبر موحش بزابلستان رسید و رستم دستان از این واقعه آگهی یافت بیتوانی از شهر بیرونشده و با هزار از ابطال رجال بسوی یمن تاختن کرد و از آنسوی خبز حبس کاوس را با افراسیاب بردند او نیز با سپاهی گزیده بسوی ایران شتاب کرد و بعضی از بلاد ایر انرا مسخر ساخته عرضه نهب و غارت فرمود و بجانب ترکستان مراجعت کرد.

ص: 400


1- منتهز : فرصت یابنده

علی الجمله: چون بعرض پادشاه یمن رسید که اینک ر رستم چون شیر اشفته آشفته بطلب کاوس میآید؛ بس دیر نشود که از این بوم و بر نشانی نخواهد ماند ملک یمن بدانست که این سخن باراستی مقرونست و کس را نیروی بازوی تهمتن نباشد لاجرم رسولان چر بگوی بدرگاه رستم فرستاده سخن بصلح افکند و کاوس را بایهلوانان حضرت گسیل فرمود و سودابه دختر خویش را بوی سپرد و هزار كنيزك پريچهره در خدمت او باز داشت و از جواهر خوشاب وسیم و ثیاب چندانکه شایسته پادشاهان است نیز با دختر خویش عطا کرد، پس کاوس سودا به را برداشته با مقربان حضرت و جمهور سپاه بایران مراجعت کرد، و در پاداش این خدمت درباره رستم دستان منشوری (1) نگاشت که مارستم را از درجه چاکری بر تبه مهتری بردیم و او را جهان پهلوان و تهمتن لقب دادیم و کلاه زربفت مرصع (2) که جز پادشاهان عجم را دستوری نیست که بر تارك نهند (3) بر سر او نهادیم و تخت زرین و سیمین که جز سلاطین را معهود نیست او را رخصت نشستن فرمودیم و سلطنت، سیستان و کابلستانرا تا سر حد پنجاب باوی تفویض نمودیم ، پس رستم زمین خدمت بوسیده شاکر وشادخاطر بمقر دولت خويش آمد وكاوس بدار الملك مراجعت کرده بر سریر ملکی برآمده تاج خسروی بر سر نهاد سلاطین اطراف و بزرگان آفاق چون خبر جلوس ویرا شنیدند دیگر باره هر کس در خور خود تحف و هدایا بدرگاه فرستاده پادشاه را از نو تهنیت داد و کاوس روز گاری بفراغت گذاشته مردم را نیز در سایه امن و امان میداشت ، تا دیگر باره روزگار راحت سپری کشته ایام رنج فرارسید ، و آنچنان بود که وقتی رستم دستان برای نخجیر کردن از دار الملك بلخ بدر شد و از طرف شرقی اخ هجده فرسنگ تاختن کرده با راضی طخارستان بکنار بیشه فرود مده ساعتی از ماندگی راه بخفت و رخش خویش را برای چریدن رها کرد ، از شهر سمنگان که معظم بلاده خارستان است چندتن برسید و اسب رستم را بدستیاری کمند بدست کرده بشهر سمنجان در بردند و با حاکم بلد که دست نشان افراسیاب بودسپردند چون رستم سر از خواب برداشت و از نابود شدن اسب آگهی یافته برخاسته بسوی سمنجان

آمده

ص: 401


1- منشور: نامه
2- مرصع : جواهر نشان
3- تارك: بفتح رأء فرق سر

شتافت ، فرمانگذار منجان جهان پهلوان را تمجید کرده بسرای خویش فرود آورد و شرط مهمانداری مرعی داشت نیمشب تهمینه دختر حاکم سمنجان که از دیر وقت فریفته شمایل تهمتن بود ، بیالین رستم آمد و ازاد خواستار شد که بشرط زنی باوی هم بستر شود چون رستم رووموی او را بدید که مانند بهشتی پرنگار است دل در او بست و با مداد کس بنز د حاکم سمنجان فرستاده تهمینه را خواستاری نمود ، وی نیز از وصلت با رستم دلشاد شد و دختر خویشرا بحباله نکاح وی در آورد پس رستم اور بزنی با و تاق خویش آورد و از وی کام بر گرفت و بازو بندی بتهمینه سپرد و گفت : چون حامله باشی و بار بگذاری اگر دختری آوری این گوهر از گیسوی وی در آویز و اگر پسری باشد هم این جواهر را بر بازوی او بربند و بنز دمنش گسیل فرهای این بگفت و رخش خویش رازین بر نهاده بر نشست و متوجه دار الملك شد اما از آنسوی چون تهمینه رازمان حمل بگران آمد پسری از وی متولد شد و او را سهراب نام نهاد و چون سالی چند بر این بگذشت و سهراب بحدد شد و میز رسید در پهلوانی زمردیانی رستم دستان مینمود پس بنزد ما در آمده از نسب خویش پرسش فرمود و چون معلوم کرد که پسر رستم دستان است نيك شاد شد و با مادر گفت: من نخست کاوس را از تخت سلطنت بزیر آرم و رستم را پادشاهی دهم آنگاه دفع افراسیاب خواهم کرد و مملکت عالم را مسخر خواهم داشت چون رستم پدر باشد و من پسر حکومت بر سلاطین روی زمین حرام است این بگفت و ساز و سلاح جنگ آماده ساخت از آنسوی خبر با افراسیاب بردند که در سمنجان جوانی با نورس بادید آمده که بیل از جنگ او کناره جوید و شیر با نبرد او همداستان نشود اگر کسی بادستم در آویزد جزوی نتواند بود افراسیاب نيك فرحناك شد و «هومان ويسه را باتفاق بارمان طلب داشت و دوازده هزار لشگر خونخوار بدیشان سپرد و فرمود : سهراب ابسط نوال (1) و ریزش انعام و افضال (2) ما امیدوار ساخته بمیدان رستم دستانش در آورید و حیلتی اندیشید که با شناخت پسر دستان دست نیابد باشد که تهمتن بدست او از پای در آید و در تسخیر مملکت ایران کار با مراد متفق گرد.

علی الجمله : آنگاه که دفع رستم کرد هم در آن شب سهرا به را در بستر خواب

ص: 402


1- نوال : عطاء : بهره
2- افضال : نیکوئی بخشش

مقتول سازید که از پس آگاهی بخونخواه پدر برنیا شوید چون سخن بپایان رسید هومان و بارمان زمین خدمت را بوسه داده از درگاه افراسیاب بشتاب شهاب (1) بیرونشدند و در زمانی کم بشهر سمنجان فرود آمدند و سهراب را با جنگ ایران نيك مايل دیدند و از آن سوی افراسیاب کس نزد ايوانك ملك چین فرستاده برای جنگ ایران استمداد جست ليوانك نرخانرا که سپهسالار سپاه بود بالشگری فراوان بنزد افراسیاب گسیل ساخت پادشاه ترکستان نیز جمعی را از برگزیدگان سیاه ملازم رکاب ترخان ساخته او را با ششصد هزار مرد جنگی گسیل ساخت ، و منشوری با تشریف ملکی بترخان سپرد که با سهراب تفویض فرماید و او را در جنگ ایرانیان یکجهت سازد ، وی نیز بسمنجان در آمد و کار سپاه را بنظم و نسق کرده رایات جنگ را برافراختند، و باتفاق سهراب بجانب ایران تاختن کردند نخست بقلعه رسیدند که «هجیر» که یکی از پهلوانان ایران بود بفرموده کیکاوس نگاهبانی آن باره داشت ؟ چون خبر باوی بردند كه اينك لشكر تركستان کوه و دشت را بزیری (2) بسپرد از جای بجست و مردان خود را در حفظ و حراست باره گماشته خود نیز با گروهی از حصن بیرون تاخت و جنگ در انداخت ، سهراب چون شیر خشمگین مرکب بمیدان راند و در حمله اول او را گرفته دست بریست و بنزن هومان ریسه فرستاد ، کژدهم را که از پهلوانان کاری است دختری بود که دخت آفرید نام داشت چون حال هچیر بدانگونه دید جلادت ورزید و از قلعه بزیر آمد و اسب افکنده زمین جنگ بر سهراب تنگ کرد د مردانه بکوشید چون يك دو حمله با هم بردند. دخت آفرید رانیروی بازو با سهراب نماند الاجرم روی بر کاسته خواست که از پیش بدر شود سهراب از پس او بتاخت و کار بردخت آفرید صعب افتاد دست و مقنعه (3) از سر بر گرفت سهراب چشمش برروی و موی او افتند دل بداد آنگاه دخت آفرید با وی گفت در میان دو لشگر فضیحت من مخواه چون اماندهی که من بسلامت بحصن در شوم همانا بنزد تو خواهم شتافت و بقانون بحباله تو

ص: 403


1- شهاب : شعله ای مانند تیر که گاهی هنگام شب در آسمان دیده میشود که سرعت از سمتی بسمت دیگر میرود .
2- بزیری سپرد یعنی لگدمال سازد .
3- مقنعه : روسری پارچه که زنان سر خود را با آن میپوشانند

در خواهم رفت سهرابرا شکوه جمال دخت آفرید مجال نداد که از این سخن بیرون کند ، لاجرم عنان باز کشید و دخت آفرید بقلعه در آمد و در حال بر سرباره شده با سهراب خطاب کرد که ایجوان نا مجرب مگر این ندانی که ایرانیان از تورانیان جفت نگیرند و با ایشان هم بستر نشوند، دست از این تمنا بازدار و با نشیمن خویش بازشو که این آرزو هر گز برنیاید، سهراب از این سخن در تاب شد و سخت غمگین از پای باره (1) مراجعت فرمود.

اما از این سوی چون شب فر از آمد کرد هم صورت حال را نگارش داده با بیکی تیزبی بدرگاه کاوس کی فرستاده و پادشاه را از نیروی بازوی سهراب آگاه ساخت ، و خود نیمه شب انحصار ر از مرد و سال تهی کرده فرار نمود ، چون این خبر با کارس رسیدگیو پسر گودرز را طلب کرده ، فرمود : که هم اکنون بجانب سیستان شتاب کن ، درستم را بیتوانی (2) يدين حضرت او تا نبر دسهر آب را ساز کند ، و غبار این فتنه را به آب شمشیر فرونشاند گیو از نزد کارس بیرو نشده بتعجيل تمام بنزديك رستم آمد و فرمان پادشاه را بگذاشت تهمتن :فرمود: در اینکار چندین شتابندگی واجب نباشد ، روزی چند باهم بباشیم و باده گساریم، آنگاه تصمیم مصاف سهراب دهیم ، چندان که گیو معروض داشت : که کاوس مردی آشفته مغز و تندخویست خاصه اکنون که از صولت (3) سهراب خاطری مشوش ، دارد، بی فرمانی جهان پهلوان در این وقت ناخوش باشد مفید نیفتاد ، و رستم همچنان در کار باده و بزم بود ، چون خویشتن را از میگساریدن سیراب ساخت : برای رزم سهراب بدرگاه کارس شتاب جست، وقتی برسید که جهان در چشم بادشاه سیاه بود و دن از رستم پرخشم داشت ، آنگاه که دیده کاوس بروی تهمتن افتاد ، خشونت آغاز کرد و چندی جهان پهلوانرا برشمرد و با گیونهیب داد که دست پسر دستانر ابر بند و او رازنده بردار کن ، گیو از این جسارت باز نشست و بدین خسارت سر فرو نکرد؛ وخشم کاوس زیاده شد وروی باطوس کرد که هم برخیز و دست رستم را بر بند طوس نوذر بی محابا بجانباز ستم در در دست بجانب او یازید ، رستم روی از کاوس بگردانید و تند بسوی طوس نگریست و دستی سخت بر

ص: 404


1- باره : دیوار قلعه
2- بی توان : بدون درنگ
3- صولت : هیبت ، قدرت

سینه طوس زد که به پشت افتاد و چون شیر خشم کرده از نزد کاوس بدر شد و همی گفت : اگر ترا آن قوت بازوست که دست پسر دستان بربندی چرا با سهراب هم ترازو نشوی ؟ نخست کار دشمن را بساز پس قصد دوستان کن این بگفت و از درگاه کاوس یکسو شده برباره خویش بنشست و راه سیستان پیش گرفت ، صنادید (1) حضرت از این حادثه انگشت حیرت بدندان گزیدن گرفتند و گفتند: اگر رستم بدینجنگ هم آهنگ نباشد سهراب خاک ابر انرا با آب بر دو نیز کاوس در حال از کرده پشیمان شد پس بصوابدید دانشوران گودرزرا که مردی چرب زبان و کار آگاه بود از دنبال رستم بفرستاد ، تا او را بفریبد و باز آرد ، گودرز بشتاب تمام بشتافت و بنزديك رستم آمده خاطر او را به پندواندرز روشن کرد و دیگرباره بدرگاه کارس آورد ، پادشاه از وی عذر خواه شده و گفت : تو دل لشگر و بازوی سپاهی اگر بر من انگیزی روا باشد، زیرا که خشونت و خاطر تندی طبع نهفته جبلت وطبیعت منست ؛ و اورابتشريف ملكى و انعام خسروى نيك بنواخت و خاطرش را از خود خرم ساخت ، آنگاه ساز سپاه کرده لشگری نامعدود برآورد و طی مراحل و منازل کرده از بلخ بگذشت و در برابر سپاه توران فرود آمد ، سهراب چون از وصول موکب پادشاه ایران آگهی یافت بر سرتلی بلند بر آمد و نظاره میکرد و در دل داشت که از رستم نشان جوید و سراپرده او را بداند ، پس هجیر را طلب داشت او را همچنان دست بسته حاضر ساختند ، سهر هراب اب باوی گفت : هر چه از تو پرسم، اگر با صدق سخن نگوئی زبان سروتن بینی، اكنون يكيك قواد (2) و سرهنگان این معسکر را با من بنمای و صاحب این رایات را با من بشناسان که من بر حال ایشان بینا باشم، هچیر چون نیروی بازوی سهرابرا نیکو میدانست بیم کرد که چون رستم را باوی آشکار کند همگی همت را بر دفع او گمارد و دور نباشد که جهان پهلوان را از میان بر گیرد، پس همه کس را براستی بنمود جز اینکه رستم را مخفی داشت ، سهراب چون دیدهیچ نام از رستم بمیان نیامد خود مبادرت کرده گفت : هیچ نشان رستم نگفتنی ! هجیر عرض کرد که وی هنوز در سیستان است از انیروی در این مصاف حاضر نباشد ، سهراب مأیوس گشته بسراپرده خویش شد و شب بیا سود ، و روز دیگر از هر دو جانب صفها راست

ص: 405


1- صنادید - جمع صنديد : مرد دلاور و بزرك .
2- قواد - جمع قائد : پیشوا .

کردند و ساز جنگ طراز دادند، نخستین سهراب اسب برانگیخت و چون کوه آهن در میان میدان ایستاده نعره بر آورد و هم آورد طلب کرد هیچکس از مردان ایران در قدرت بازوی خود ندید که با وی هم تراز و شود ، لاجرم همگی در جای خود باز ایستادند ودم در بستند ، سهراب چون چنان دید تیغ بر اب چون چنان دید تیغ بر کشیده بیکسوی سپاه حمله بر دو تنی چند ر ا مقتول ساخت و از میان صف بدر شده و بگذار مخیم رسید و خیمه چند را بکند و فرود آورد و هم مراجعت نموده بمیان میدان بر ایستاد، کارس بنز در ستم فرستاد که مجال در ننگ نیست بشتاب که عنقریب دلها سخت از سهراب ترسان شود، و سپاه یکسر هر اسان گردد ، پس رستم تصمیم مصاف داده تنگ رخش استوار ساخت و اسب بميدان در انداخت ، و با سهراب گفت این چه تند مغزی و سبک خیزیست که در برابر لشگریان پیشنهاد کرده؟ بیات از سپاه بیکو شویم و مصاف دهیم، هر کرا بخت خواهد برکشد و اگر نه با خاک پست سازد ؛ سهراب نیز در این گفته با پوردستان همداستان شد و هر دو باتفاق راه بیابان گرفتند و از سپاه بيك كران آمدند : رستم بيال وبرز سهراب نظاره میکرد و با خود می اندیشید که تاکنون اینچنین مرد از ترکستان برنخاست ، آیا این جوان نورس را حسب با که پیوند دو نسب از که باشد؟ و سهراب چون روی دستم را بدید همانا مهر ابوت (1) دلش را خبر کرد و دریغ داشت که با او نبرد کند و سر او را بگرد آرد ، خطاب کرد که ای پهلوان آسمان بر تو بسیار گذشته این مرد پیری و موی سفید داری ، روا باشد اگر تو خود با من جنگ نکنی و دیگریرا بآهنگ من گذاری ، و نیز گمان دارم که تو رستم دستانی و من با دستم ستم نکنم؛ دستم بدو گفت : که من با این پیره سری جنگ فراوان کرده ام ، و مانند توجوانان بسیار از پای در آورده ام ، و هم رستم دستان نباشم ؛ چه او مردی سپهسالار پادشاه است و من یکی از کهتران در گاهم ؛ سهراب از آرزو مأیوس شد ، و چون شیر آشفته اسب برانگیخت و بایدر در آویخت ، از بامداد تازوال آفتاب چون برق و باد بر هم تاختند و یکدیگر را برخاك وخون ساختند ، وهمچنان ظفر با هيچيك روى ننمود ، و هر دو از جنگ مانده شدند ناگاه سهراب اسب بزد و بسوی

ص: 406


1- ابوت: پدری

سپاه کاوس حمله برد ، رستم چون چنان دید روی باتر كان نهاد ، لكن باخود اندیشه کرد که مبادا از سهراب با کاوس آسیبی رود ، عنان رخش بر تافت و بنزد او شتافت ، و گفت : ایجوان دست از جنگ بدار اينك روز بکران رسیده هر دو بآرامگاه خویش شویم و فردا با مداد هم از تو نبرد کنیم تا مرد از مرد پدید شود سهراب از حرب عنان باز کشید و بلشگرگاه خویش شد ، و اختی از مردی و مردانگی رستم باهومان بگفت بیارمید از اینسوی رستم بخر گاه در آمد و بازواره گفت : چنین مرد تاکنون با من هم نبرد نشده اگر من بدست او کشته شوم تو مردان خویش را برداشته بجانب سیستان شتاب کن که کس همسنگ سهراب نشود .

على الجمله : بامداد رستم زین بر نهاد و بر نشست و بمیدان در آمد و از آنسوی نیز سهراب برسید هم دلش با دستم بمهر بود ، گفت : چه باشد که تو با من جنگ نکنی و این مهم بایرانیان گذاری، هم اکنون ساعتی باهم بباشیم و سخن از در آشتی گوئیم ، رستم گفت: ایجوان من روزگار فراوان برده ام مرد فریب و نیرنگ نیستم ، روز حرب و هنگام طعن و ضر بست مردانه بکوش و افسانه مفروش این بگفت و کمان بگرفت و سهراب نیز ناچار بر سر کار آمد از آن پس که آلات حرب فرسوده گشت هر دو از اسب فرود شدند و دست در کمر و میان یکدیگر برده بکشتی در آمدند و چندان بکوشیدند که بدن در زیر جوشن تفته (1) شد و زبانها در کام گفته (2) گشت در اینوقت سهراب پیروزی یافت و دست یازیده برد دوش رستم را بگرفت ، و برتافت و سخت بر زمین زد و سبك از بر سینه اش بنشست و تیغ برکشید که سرش بر گیرد دستم : ایجوان همانا قانون جنگ ندانسته چه آئین ها آن باشد که در کشتی گرفتن چون بکس چیره شویم در کرت نخست او را رها سازیم، و اگر دیگر بار بدو ظفر جستیم بیسخن از میانش برگیرم ، و اگر نه زنده خواهد بود ، سهراب جوانی نامجرب بود و مهر دستم نیز در دل داشت گوش بدین سخن نهاده و رستم را رها ساخت و بلشگر گاه خویش شتافته صورت حال را با هومان بیان فرمود : هومان گفت : ناصواب کاری کردی و خود را اسیر دشمن فرمودی آن دام دیده دیگر شکار تو نخواهد شد این بگفت

ص: 407


1- تفته: گرم شده
2- گفته : شکافته شده

و دل از سهراب برگرفت، و از اینسوی رستم بنشیمن خود شتافته شرح حال را با فرزندان بگفت : و دل از جان برگرفته بخفت ، صبحگاه نیز هر دو بمیدان شدند و جنگ در پیوستند دیگر باره کار با کشتی افتاد و در این کرت نصرت با رستم بود ، ناگاه سهراب را بر زمین زد و دانست که او نیز خواهد گفت: مرارها کن تا نوبت دیگر ظفر جوئی بینوانی تیغ برکشیده و پهلوی پسر را بشکافت ، سهراب آه بر کشیده و گفت: چون نوبت من افتاد بر قانون خویش نرفتی و در کرت نخست مرا بکشتی ، همانا از این مردم یکتن بارستم آگهی دهد که فرزند تو در جستجوی تو کمر بست و خواست روی توبیند و در پهلوی تو نشیند تنی بنامردی اور ابکشت و از پیمان خویش بگشت ، پدر از توکین من بازجوید و خون من بخواهد، چون تهمتن اینکلمات بشنید جهان در چشمش تاريك شد گره از جامه او گشوده آن بازوبند که در بازه داشت بدید و شناخت ، پس دست زد و گریبان چاك كرد و بر فرق خاك هميريخت ، و ویله کنان بنزد کاوس آمد پهلوانان برزاری او فغان کردند و سوگواری گرفتند ، و همگی فراهم گشته در بالین م گشته در بالین سهراب حاضر شدند و یر بر آوردند ، سهراب گفت: از این افغان اکنون چه حاصل؟ آنچه قضا بر پیشانی من نوشته بودهم بظهور پیوست ، آنگاه روی بارستم کرد و گفت : ای پدر این سپاه بهوای من از ترکستان بدین رزمگاه شدند، اکنون که قضا بر من چنین رفت ایشان را میازارید و بگذارید تا بسلامت بازشوند ، این بگفت و جاودانه بخفت ؛ رستم دست بردو خنجر برکشید تا خود ر اهلاک کند ، بزرگان ایران دروی آویخته اور امنع کردند ، و باندرز ویند بحال باز آوردند ، آنگاه کسی نزدهومان فرستاد که روز گار جنگ بتأخیر افتاد برخیز و مردم خویش را بر داشته بسلامت بازشو ، که کار من دگرگون گشت و نعش سهرا برا در تابوت گذاشته بسیستان آورد و در نزد پدر و مادر کفن از تن او دور کرد ، زال زارزار بگریست ، ورود به خاک بر سر همیریخت ، پس از یکماهه سوگواری بکوی خاموشانش بردند و با خاکش سپردند ، و از آنسوی خبر با تهمینه رسید که فرزند نورست سهراب بدست پدر کشته شد، و روزگارش بکران آمد ، روی بخراشید و موی برکند و پلاس در بر کرد، آنگاه دوازده هزار تن از سپاه گزیده کرد که بسیستان آمده کین

ص: 408

پسر از پدر بازجوید خبر رکضت (1) تهمینه را با تهمتن گفتند سخت شرمسار بود که در جواب مادر فرزند کشته چه گوید پس بخانه در نشست وزال و رودابه را باستقبال تهمینه فرستاد باشد که اور ادلداری کنند تهمینه چون خبر وصول ایشان بشنید به استقبال بیرون شتافت و چندان ناله و نفیر کرد از هوش بیگانه شد ، زال او را بکار گرفت و باحال آورد و چندان از بد مهری جهانش بگفت که دل نرم ساخت پس با تفاق وارد سیستان شدند و در شبستان رستم فرود آمدند چون چشم تهمینه بر تهمتن افتاد خنجر بکشید وقصد اوکرد همزال در او آویخت وتیغ از دست وی بستد ، آنگاه اه تهمینه از خانه بدر شد و برسر دخمه (2) سهراب آمده یکماه معتکف گشت و هیچ دقیقه از مراتب سوگواری فرونگذاشت، از پس اینمدت رستم اور ابخانه آورد و در بستر خویشتن بخوابانید دیگر باره حامله گشته پسری آورد و اور افرامرز نامید چنانکه شرح حالش در این کتاب مبارك مرقوم خواهد گردید .

على الجمله : روزگاری چند برنیامد از کار سهراب که آسمان غم سیاوش تازه کرد.

و آنچنان بود که وقتی گرسیوز برادر افراسیاب که همه خشم وجوش بود در هنگام مستی با دختر خویش بغضب شد و تیغ برکشید که سر دختر را از تن برگیرد مادر او حیلتی برانگیخت و دختر را از چنگ پدر نجات داد تا بگریخت و از بیم جان بر اسبی رونده بر نشسته بسوی طخارستان فرار کرد روزی در کنار بیشه فرود شده بیار امید از قضاطوس نوذر برای بخجیر کردن بدانجانب شده بود ناگاه دختر را بیافت و او را بگرفت چون نسب ویرا معلوم کرد و بدانست که از اولاد فریدونست در حال او را برداشته بحضرت کاوس آورد پادشاه چون او را بدید که دورخ مانند آفتاب و ماه دارد دل دروی بست و چون نسب او را بدانست بانوی سرای فرمودش و با او هم بستر شده حامله گشت و پس از چندی پسری آورد او را سیاوش نام گذاشت و چون بحد رشد و بلوغ رسید او را برستم دستان سپرد تا در حجر تربیت او نام بزرگ برآورد و آداب رزم و بزم فراگیرد آنگاه که از یمن مراجعت کرد بعرض وی رسانیدند

ص: 409


1- رکضت: حرکت
2- دخمه : گور.

که امروز سیاوش پسریست که در روز میدان با رستم دستان همچنان تواند بود و هنگام رود و رامش (1) با جمشید برابری تواند کرد روئی چون بهشت برین دارد و لبی چون شهد و انگبین اکنون در همه ایران بلکه در تمامت جهان در مردی و مردمی فرداست کاوس چون ملكات فرزند عزیز را اصغاء فرمود دلش بجانب اوشد وحكم داد : تا مثالی برستم نگاشته سیاوش را طلب داشتند چون جهان پهلوان از حکم شاه آگاه شد ، ساز و برگی که پادشاها نرا لایق است برای سیاوش مهیا کرده ، او را با ساز و سپاهی شایسته بحضرت پدر گسیل فرمودچون سیاوش بپایه سریر اعلی برسید چشم پادشاه از دیدار پسر روشن گشت و ضمیرش از عکس جمال او گلشن شد : خبر با سودابه بردند که ماهی از راه رسیده و سروی از گلستان بشبستان آمده در حال مهر سیاوش در دلش جای کرد و کس نزد کاوس فرستاد که سیاوش را لحظه بحرم فرست تا اشفاق (2) مادرانه در حق وی مرعی افتد ، کیکاوس از غدر (3) سودا به بیخبر بود فرزند را فرمود که خادمان حرمسرای را از بازپرسی دریغ نتوار داشت ، و او را رخصت داد تا بسوی حرمسرای روان گشت چون خبر ورود شاهزاده را بسودا به بردند باستقبال وی بدوید و در نظر اول چنان بیقرار شد که پای از سر نشناخت و انار عشق از اطوار او پدیدار گشت ، سیاوش از سیمای سودا به اندیشه اور اباز دانست، لاجرم بیتوانی عزم کرد که از حرمسرای بیرون شود ، سودابه دروی آویخت که اینهمه شتاب از بهر چیست ؟ لحظهٔ توقف فرمای تا نيك از ديدار تو بهره ور باشیم؛ سیاوش فرمود که چون کرت نخستین است که بدین سر ای در شده ام مرا شرم میآید که بیش از این برخادمان حرم گرانی کنم ، چون از جانبین رشته مؤالفت سخت شود . بسار و زوشب که در این شبستان بیای خواهد شد. این بگفت و از سرای بدر شد آتش عشق وی هر لحظه در سودا به فزونی گرفت و کار بر او صعب افتاد ، آنگاه اندیشه دیگر کرد و با کاوس گفت : که سیاوش را از ضجیعی گزیر نباشد ، اگر پادشاه رخصت فرماید دختر یکی از ملوک را که خود رغبت نماید بحباله نکاح او بیرون آورم کاوس را بدین سخن همداستان کرد و کس بطلب سیاوش فرستاده اور ابدین بهانه بخانه آورد و

ص: 410


1- رود و رامش: سرود، آواز، شادی
2- اشفاق: مهربانی کردن
3- غدر: مكر وحيله.

خلوتی اختیار کرده با سیاوش بنشست و نخست تمنای خود را بعرض وی رسانید و الحاح (1) و ابرام فراوان کرد سیاوش از حقوق پدری اندیشیده از اقدام چنان فعلی شنیع (2) سر باز تافت و سودا به را از چنین اندیشه ناپسند شناعت فرمود و دست رد بر سینه ملتمس او نهاده از خلوت بیرون شد ، سودابه از سیاوش مأیوس گشت و دل با او بد کرد که پس از کشف راز و اظهار مطلب و ذلت سؤال ،مسئول او با اجابت مقرون نگشته لاجرم کینه سیاوش را در سینه انباشته کرد و نزد کاوس آمد و گفت: این چه بدفرجام پسر بوده است که بحر مسرای راه داده که با من که او را بجای مادر باشم بخیانت نظر کند و از درخیانت باشد کاوس که طبعی غیور داشت چون این سخن بشنيد نيك در غضب شده و سیاوش را بمعرض عتاب و بازخواست باز داشت سیاوش حقیقت حالرا بعرض پدر رسانید و خود را از چنان تهمت بیکسوی میکشید و از آنسوی سودابه در جنایت و جسارت وی ابرام داشت عاقبة الامر كار بدانجا کشید که آتشی بلند بر افروزند و هر دو آن در آتش عبور فرمایند هر کس بی گزند از آتش بر آید از گناه منزه باشد کاوس بفرمود تا آتشی بزرگ در حایطی وسیع برافروختند و حکم داد تا ایشان در آتش شوند سودا به که از گناه خویش آگاه بود از اقدام در چنان مهمی تكاهل فرمود و سیاوش بی مضایقت (3) و مسامحت پای در آتش نهاده از آنسوی بسلامت بیرو نشد کاوس چون پاک دامنی پسر را بدانست و خیانت سودا به بروی معلوم شد خواست عرضه تیغ فرماید هم سیاوش از در ضراعت (4) برخاست و او را در حضرت بدو شفاعت کرد تا از مرگ امانش داد روزی چند از این واقعه بر بگذشت که خبر بحضرت کاوس آوردند که اینک افراسياب بالشكري افزون از حوصله حساب از رود جیحون عبور کرده بلده بلخ را بحیطه تصرف در آورد و هم اکنون از برای تسخیر مملکت ایران یکدل و یکجهت است کاوس خواست تا بنفس خویش گام پیش نهد و بیخ آنحادثه ر از بن برآورد و سیاوش که هنوز از تهمت سودا به خاطری آزرده داشت و دوری از

ص: 411


1- الحاح : زاری کردن
2- شنیع : زشت
3- بیمضايقت : بيدريغ
4- ضراعت: زاری و خواری کردن

در گاه را مایه راحت میدانست گام پیش گذاشت و عرض کرد که اگر پادشاه مرا رخصت فرماید در انجام این مهم مساعی جمیله معمول دارم و بی آنکه مزاج پدر از زحمت سفر آسیبی بیند دشمن را دفع کنم کاوس ملتمس فرزند را با اجابت مقرون داشت و گنج سپاهرا بامر او باز گذاشت سیاوش دوازده هزار سوار و دوازده هزار پیاده از تمامت لشگر اختیار کرده و معروض داشت که پادشاه رستم را نیز در این سفر با وی همراه کند کاوس بفرمود نخست سیاوش بولایت نیمروز سفر کند و از آنجا دستم را با خود برداشته بجنگ افراسیاب شود؛ پس سیاوش بفرموده پدر گنج و سپاه خویش را آراسته از دار الملك فارس بیرون شد و همه جاطی مسافت کرده با راضی سیستان آمد؛ چون رستم از ورود وی آگاه شد، باستقبال سیاوش استعجال کرده اورا باحترام تمام بخانه آورد و ساز و برگ میهمانی مهیا داشت و مدت چهل شبانه روز با او روزگار بسرور و شادمانی برد آنگاه ساز و برگ سپاه دیده برای جنگ افراسیاب بشتاب آمدند ، و از سیستان بیرونشده متوجه بلده بلخ گشتند چون خبر بافراسیاب رسید وی نیز بالشگر خود بر آمده در دو منزلی لشگرگاه سیاوش فرود شد و از قضاسه شب متعاقب افراسیاب خواب هولناك ديد ، و از جنگ سخت بترسید و این راز را با خویشان و خیراندیشان در میان نهاد ایشان گفتند : صواب آنست که از در صلح بیرون شویم و آتش کین سیاوش و رستم را ببذل مال و ارسال تحف فرو نشانیم ، اينسخن در نزد افراسیاب پسندیده افتاد ، و برادر خود کرسیوز را حاضر فرمود و نامه مهر انگیز با سیاوش نوشت و از رستم نیز نیکو یاد کرد آنگاه برادر را بانامه مهر پیوند بحضرت سیاوش فرستاد چون کرسیوز برسید سخنان افراسیا برا برساند سیاوش فرمود که وقتی این مسئلت با اجابت مقرون افتد که افراسیاب آنچه از مملکت ایران بنهب و غارت برده بازدهد و هر دیه و قلعه که خراب کرده بحال نخست باز برد و صد کس از خویشان خویش را بنزد کاوس فرستد تا ملازم حضرت باشند و اگر نه، باوی بگوی که جنگ را آماده باش و بیهوده بدفع الوقت مماطله روزگار کرسیور از خدمت سیاوش رخصت انصراف حاصل کرده بنزد برادر آمد و صورت حال را بگفت افراسیا برا چون احتمال جنگ نبود با اینهمه رضاداد و صدکس از خویشاوندان خود را با خدمت سیاوش

ص: 412

فرستاد و کار صلح را استوار کرد و بایمان (1) مؤکد از طرفین اساس موالات (2) معهد (3) افتاد آنگاه سیاوش مردی سخنور را پیش خوانده از بیش و کم آگاهش ساخت و اورا بحضرت پدر فرستاد تا پادشاه را از حال آگاه سازد.

چون فرستاده سیاوش بنزد کاوس آمد و شرح ماجرا بگفت کاوس از اصفای (4) آن سخنان در خشم شده و طوس بن نوذر را پیش خوانده با وی گفت که هر کس کار با کودکان تفویض کنند جز ندامت نبیند هم اکنون بسوی سیاوش شتاب کن و باوی بگوی که با فریب افراسیاب مغرور شدی و آنصد تن مجهول که بنزد تو فرستاد مقبول داشتی واز آهنگ جنگ باز نشستی این رویه خردمندان و روش سپاهیان نباشد هم اکنون یا آنصد تن که افراسیاب بنزد تو فرستاده دست بسته بسوی من فرست وتحف و هدایای او را رد کرده با سپاه خویش بتوران زمین عبور کن ، ودیاری (5) در آن مگذار یا درفش کاویانی و كنوز (6) خسروانی و خیمه و خرگاه و تمامت سپاه را بطوس نوذر تفویض کن تا اینکار بپایان برد و خود یکتنه بنزد من آی.

پس طوس زمین خدمت بوسیده از حضرت کاوس بیرونشد و با شتاب شهاب طی مسافت کرده خدمت سیاوش پیوست و سخنان کاوس را تا بخاتمه باز گفت چون سیاوش د رستم از مقالات کاوس آگهی یافتند و خیالات و خیلای (7) او را باز دانستند نيك رنجیده خاطر گشتند رستم دستان بیتوانی بار بر بسته متوجه زابلستان شد و سیاوش و گفت هرگز نقض عهد نکنم و سوگند نشکنم زیرا که حکم خدایرا از خداوند فرو نتوان گذاشت پس فرستادگان افراسیابرا بسلامت بازپس فرستاد و سپاه را بفرموده پدر باطوس نوذر تفویض فرمود و خود با مقربان حضرت و خاصان خویش آهنگ توران زمین نمود پیران دیسه که افراسیا برا سپهسالار لشگر بود و در امور مملکت مداخلت تمام داشت چون از عزم سیاوش آگاه شد با خدمت او پیوست و کمال پوزش

ص: 413


1- ایمان - جمع يمين : سوگند
2- موالات : دوستی و مهربانی
3- معهد : آماده شده
4- اصفاء : شنیدن ، گوش دادن
5- دیاری : احدی
6- کنوز - جمع کنز
7- خيلاء : تكبر

و نیایش نموده در خدمت او روی بدرگاه افراسیاب نهاد چون این خبر با پادشاه ترکستان بردند ابواب شادی و سرور بروی گشاده گشت و در حال برنشسته باستقبال سیاوش شتافت و او را برداشته بسرا برده خویش آورد و بفرمود تا دو سریر (1) زرین حاضر کردند که یکیرا سیاوش برنشست و آن دیگر خاص پادشاه ترکتسان بود ، و هر روز پاس توقیر و تعظیم سیاوش زیاده میداشت و پیران ویسه نیز مواظب خدمت و ملازم حضرت پادشاهزاده ایران بود، چنانکه دختر خود جریره را بحباله (2) نکاح سیاوش در آورد و از وی پسری متولد شد که پدر او را «فرود» نام نهاد،چون روزی چند بر این بگذشت افراسیاب دختر خود «فرنگیس» که جبینش رخشانتر از اختر برجیس (3) بود ، بزنی نزد سیاوش فرستاد و برعظمت وحشمت وی بیفزود ، اقطاعی (4) چند را به یتول (5) و مرسوم وی مقرر داشت ، پیران ویسه بعد از پیوندو مصاهرت (6) سیاوش با افراسیاب نظر بحقوق وحرمت فرنگیس خود را با فرزندش فرود بخانه آورده بداشت.

مع القصه ، سیاوش دور از درگاه افراسیاب عرصه بغايت وسيع وعريض اختيار کرد و در آنجا سکون همی فرمود و شهری بنیان نهاد که آنرا گنگ در همیخواندند و اسبابی باندازه خویش فراهم کرد ، چنانکه در همه توران زمین نام نيك بر آورد و آن مخايل (7) پسندیده و ملکات نیکو داشت که روی دلها با او شد ، در اینوقت خویشان افراسیا برا آتش حسد سیاوش در سینه التهاب داشت ، وقت را نيك شناخته بنزد پادشاه ترکان آمدند و گفتند: اگر کار بدینگونه رود زود باشد که سلطنت توران زمین بهره اولاد منوچهر گردد اولاد منوچهر گردد، اینک سیاوش در این مملکت ملکی عظیم است همانا در این کشور قلعه بر آورده که هیچ لشگر بقلع آن نتواند قیام کرد ، بروج

ص: 414


1- سریر : تخت
2- حباله : بعقد در آوردن
3- برجيس : نام ستاره مشتری
4- اقطاع - جمع قطع : ملك و آب و زمینی که سابقا دولت با پادشاهی بکسی واگذار میکرده ، که از درآمد و حاصل آن زندگانی کند
5- تبول : تقریبا بمعنای اقطاع آمده
6- مصاهرت : داماد شدن
7- مخايل - جمع مخیله : گمان و تصور

مشیده (1) و قصور مرتفعه در آن قلعه رسم کرده که جز با اندیشه پادشاهان نسبت نتوان کرد؛ افراسیاب که با خوی پلنگ و طبع نهنگ بود ، از این سخنان گزافه آشفته مغز گشت ، و برادر خود کرسیوز را پیش خوانده بفرمود که هم اکنون بر مرکب خویشتن برای و بسرای سیاوش عبور کن؛ اگر این سخنان از در صدق است سر او را از تن بر گیره باز آی کرسیوز که در هوای چنین روزی روزگار میبرد و بیتوانی (2) ، سوار شده بسوی سیاوش تاختن کرد قبل از ورود گرسیوز سیاوش خوابی آشفته دید و بدانست که تغییر آن جز هلاکت او نیست ، فرنگیس را که در اینوقت حامله بود ، طلب کرد و با او گفت: همانا پدرت افراسیاب قصد جان من کرده و عنقریب روز گارمن در این ملک سپری خواهد شد اکنون این فرزند را که در شکم دارى نيكو بدار ونيك تربيت کن که، چون بحدر شد و تمیز رسد، از ایران زمین بطلب او ايندو اورا بمأ من خويش برده مرتبت پادشاهی دهند، هماناوی انتقام من گیرد و خون من باز خواهد. سیاوش بازن در این سخن بود که ناگاه گرسیوز از راه برسید، و مردان خویش را بر سیاوش گماشته او را بمعرض باز خواست داشت، و گناهی چند برای شمردن گرفت آنگاه بفرمود تا کروی که یکی از پهلوانان وی بود سروی را در طشتی زرین ببرید و ن او را بناحق بریخت ، چون پیران و سیه از این خبر آگاه شد ، سخت اندوهناك گشته بدرگاه افراسیاب آمد و گفت: هنوز خون ایرج در جوشیدنست ، و کار مردان بکشن و کوشیدن ، باز این چه فتنه بود که آغاز کردی؟ و این چه حادثه که بر انگیختی که تا غایت فرو نخواهد نشست و هنوز افراسیاب بسعایت (3) مفسدین بر آن سر بود که فرنگیس را از پای در آورد تامیادا بار بگذارد و از وی پسری آید که بخونخواهی پدر برخیزد و این کین باز جوید، پیران پای پیش گذاشت و در ابقای او الحاح فراوان کرد ، و او را بخانه خویش آورد و در پناه خویش نگاه داشت ، تا هنگام وضع حمل او برسید و پسری نیکو منظر آورد ، اور اکیخسرو نام کردند و پیران و پسه از بیم افراسیاب

ص: 415


1- مشيده : مؤنت مشید ، برافراشته
2- بیتوانی : بدون درنك
3- سعایت : سخن چینی ، بدگوئی

او را بشبانان سپرد تا در کوه و هامون نگاهبانی کنند ، کیخسر و همچنان با شبانان بود تا آنزمان که گیوین گودرزه در طلب او آمده ویرا بایران برد ، چنانکه در جای خود مذکور شود .

على الجمله : بعد از قتل سیاوش نخست اینخبر دهشت انگیز بازابلستان رسید د رستم دستان آگهی یافت در حال گریبان چاک زدو بار بریست و آب از دیده بگشاد و با زاری و افغان بدرگاه کاوس آمد و از آن بیشتر که روی کاوس بیند سودابه را از خانه برآورد و عرضه تیغ ساخت ، آنگاه کاوس از قتل ساخت ، آنگاه کاوس از قتل پسر آگاه شد و خود را از سرير بزیر افکند ، و مردان ایران فریاد برآوردند ، و پلاس در بر کردند ، و مويها باز نمودند ومويها (1) آغاز فرمودند ، کاوس کی و اعیان دولت وی در آن مصیبت جامه سیاه پوشیدند و این رسم تاکنون باقی ماند بعد از آنکه آئین سوگواری بیای بردند . رستم ساز و برگ سپاه کرده از حضرت کارس رخصت خواست و با مرد ومركب فراوان و درفش کاویان روی بجانب ترکستان نهاد و چون از رود جیحون گذر کرد افراسیاب را مجال درنگ نماند لاجرم از بخارا کوچ داده متوجه بلاد شرقی شد ، و رستم دستان از دنبال هم رفت و هیچ دقیقه از کار حرب و نهب وقتل و غارت فرو نگذاشت افراسیاب ناچار شده «شیده» را که دلیرترین فرزندانش بود با صدهزار کس بجنگ رستم فرستاد ، شیده با مردان خویش در برابر رستم آمد و حربی عظیم در پیوست ، بعد از قتل بسیار و کوشش بیشمار لشگر شیده عزیمت شده روی برتافتند ، و مردان ایران از دنبال ایشان شتافته ی کثیر جمعی كثير را عرضه شمشیر ساختند ، و رستم يك نيمه از بلاد ترکستانرا بحیطه تسخیر آورده هیچ از قتل و نهب دریغ نداشت ، آنگاه ظفر کرده و فتح دیده بایران مراجعت فرمود ، و بحضرت کیکاوس پیوست پادشاه او را در پیش تخت خود بنشاند و در حق او كمال الطاف و اعطاف مبذول داشت ، و از جنگ ترکان وزحمت سفر بازپرسی بسزا فرمود ، و پس از روزی چند او را رخصت انصراف ارزانی داشت؛ پس رستم زمین خدمت بوسیده از دار الملك فارس بزمین سیستان سفر کرد و با مملکت خویش آمده بیارمید ، چون یکچند مدت از این واقعه بگذشت ، شبی در

ص: 416


1- مویه : گریه و زاری

خواب شرح حال کیخسرو با کیکاوس نموده شد و رسم آوردن او را بایران بیاموخت صبحگاه گیوبن گودرز را پیش خواند و گفت : این عقده جز بسرا نگشت اجتہاد توحل نشود ، هم اکنون در طلب کیخسرو باید به اراضی توران شوی ، و شاهزاده را پیدا کرده باتفاق وی بایران شتابی، گیو رخصت حاصل کرده از خدمت پادشاه بدر شد، و از آنروی که با انبوه سپاه حصول این مهم متعذر مینمود ، يك تنه براه در آمد و جریده (1) متوجه توران زمین شد، و هفت سال در تمامت بلاد توران از پای ننشست و در طلب کیخسر و گام زد ، و چون كيخسر و از افراسیاب هر اسناك بود و بی نام و نشان میزیست گیو بشناختن او موفق نمیشد ؛ تاروزی در مرغزاری کیخسرو را بدید ، که در طلب نخجیر کردن و صید افکند نست، آثار رشد و نجابت از جبین او مشاهده کرد، گام پیش گذاشته بطریق رفق و مداد پرسش حال او نمود و او را بشناخت، کیخسرو نیز از حال او آگهی یافت پس بیتوانی هر دو بنز دفرنگیس آمدند؛ و بر آن شدند که بشتاب شهاب (2) و سرعت صبا بایران شوند گویند: سیاوش را اسبی بود که دو روز قبل از قتل وی غایب شده ، در میان رمه میبود و با هیچکس رکاب نمیگذاشت کیخسر و نیز تاکنون بهوای رکوب او نبود ، در اینوقت با تفاق گیو میان رمه آمد و آن اسب را بیز حمت زین و لگام بر نهاده سوار شد و برای امتحان عنان آنرا فروگذاشت ، آن اسب چنان زمینرا در نوردید که گیورا گمان افتاد که کیخسرو رادیو درر بوده است.

على الجمله : دیگر باره بنزد فرنگیس آمدند و او را بر داشته بجانب ایران شتاب کردند ، و بعضی از منهیان (3) این خبر را بنزد پیران ویسه برد ، که چه آسوده نشسته گیوبن گودرز اصفهانی بدین اراضی آمده کیخسرو و فرنگیس را بایران برد . پیران آشفته حال شده بفرمود . سیصد تن از برگزیدگان سپاه بر نشستند و در قفای ایشان تاختند ، نیمشبی که فرنگیس و کیخسر و خفته بودند ، و گیو بحر است و دیدبانی مشغول بود ، فوج پیران برسید و گیو از جای برجسته بر مرکب خویشتن برنشست و

ص: 417


1- جریده: بدون دسته و جماعت
2- شهاب : شعله ای مانند تیر که گاهی هنگام شب در آسمان دیده میشود که بسرعت از سمتی بسمت دیگر میرود
3- منهی : آگاه کننده

با آنگروه مردانه بکوشید و جمعی را بانیغ گذرانیده، دیگران منهزم شدند و صورت حال را بعرض پیران رسانیدند، پیران نيك متحير بماند که چگونه یکتن با سیصد سوار برزند و ظفر یابد ، آنگاه بنفس خویش بر نشست و چندانکه از مرد و مرکب حاضر بود ، ملازم رکاب ساخت و در قفای گیو و کیخسرو بناخت ، و هیچ روزوشبی از راه نیاسود، تا در دامان جبلی ایشانرا بدید که رهسپارند و از تیغ کوه بدانسوی خواهند شد ، پیران در شتاب آمد و گیوچون لشگری از نو بدید با کیخسرو وفرنگیس بفرمود که بتعجيل متوجه هامون شوند و از تنگنای کوه بزیر آیند ؛ وخود عنان باز پس کشیده حرکتی باندازه میفرمود ، اینمعنی موجب جسارت بیران شد و چنان فهم کرد که او را تواند گرفت، پس اسب خویش را بر جهانده از مردان خود جدا شد و بسوی گیو تساختن كرد، چون نيك نزديك گشت ، گیو روی از راه برتافت و بجانب پیران حمله برد ، چون زمین را بروی تنگ کرد کمند خویشرا برگردن پیران افکنده او را از پشت اسب فرو کشیده همچنان زنده بنزد کیخسرو برد و خواست سر از تنوی برگیرد کیخسرو چون چشمش برپیران افتاد بگریست و او را تعظیم و تکریم کرده با گیو فرمود که وی چندکرت مرا از دست مرگ رهانیده قتل او سزاوار نیست ، گیو ناچار فرمان شاهزاده را پذیرفته گفت: هم اکنون او را بسلامت رها کنم، اما شرط باشد که دستهای او را بزیر جامه بر بندم و براسبش سوار کنم، تما بخانه خود نرسد کس را نگوید که دستش را گشاده دارد ، این بگفت و دست پیرانرا بسته بر هر کبش بر نشاند و باز پس فرستاد و خود در خدمت کیخسرو و فرنگیس باستعجال تمام بكنار جیحون آمد ، از کشتی و کشتیبان خبری نیافتند لاجرم بی بیم و باك اسبهای خود را برود آب در انداخته مانند باد از جیحون بدان سوی شدند و از

قهر وغلبه افراسیاب ایمن آمدند ، اینخبر در حدود ایران شایع شد و مژده برستم دستان بردند بردند ، خلق ایران از هر بلده و دیه برای استقبال کیخسرو استعجال کرده ، گروه گروه بحضرت او می پیوستند ، و از دیدار اوشاد خاطر میشدند و تهنیت و درود میفرستادند ، شاهزاده بلاد و امسار (1) را يكيك در نوشته بدرگاه پادشاه آمد و

ص: 418


1- امصار - جمع مصر : شهر

کیکاوس جبین فرزند را بوسیده ، او را در پیش تخت خود نشاند، و گیو را بتشريفات ملکی و خلعتهای خسروی مخصوص داشت ، و او را از سیم و تیاب وزر و گوهر بی نیاز فرمود ، آنگاه بدان شد که کیخسرو را ولیعهد ساخته زمام امور جمهور را در کف کفایت او گذارد و خود طریق انزوا گیرد طوس بن نوذر برخاست که فریبرز پسر صلبی پادشاه است از آئین مروت بعید است که پسر را بگذارند و نبیره رابولایت عهد بر دارند و از آنسوی قبیله گودرز بسخن در آمدند و در حمایت کیخسرو و سلطنت او مبالغه کردند از جانبيين كار بمنازعه انجامید ، وقریب شد که شمشیرها از نیام براید و خونها ریخته شود ، عاقبة الامر کار بدانجا کشید که از این دو شاهزاده هر که حصار «اربیل» را مفتوح و آن جمع را که سالهاست گردن از حکم پیچیده اند مطیع و منقاد فرماید تاج ملکی از آن وی باشد، نخست فریبرز دامان برند و از پی این مهم بیرون شده طوس نیز ملازم رکاب وی بود؛ پس با تفاق بیای قلعه اربیل آمدند و بکار محاصره مشغول شدند تا آن مدت معین بگذشت و فتح قلعه میسر نشد ، ناچار مراجعت کرده مأیوس و محروم بدرگاه پادشاه آمدند آنگاه کیخسرو عزیمت آنراه کرد و بدانسامان شده بزمانی کم بدان قلعه ظفریافت و بنیان آنرا هدم و محو کرد و شادکام باز آمدپس بی مانعی و منازعی کارس ولایت عهد بد و سپرد و او را بر سرپیر سلطنت جایداده امور جمهور را بدو تفویض فرمود و خود بگوشه عزلت شده بعبادت خداوند یکتا مشغول شد و کیخسرو چون بتخت خسروی برآمد سپهسالاری لشگر و وزارت کشور را با گیوبن گودرز گذاشت، در پادشاهی سخت عظیم شد چنانکه در جای خود گفته شود .

مع القصه : مدت سلطنت کیکاوس در ایران یکصد و پنجاه سال بود و از کلمات اوست که کارها نمراند یشهاست چنانکه میوه درخت موافق تخم تواند بود .

سلطنت (یوتام)

در آل یهودا چهار هزار و ششصد و شصت و پنجسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

يوتام پسر عوزیاست و نام مادرش بروسا دختر صادوق است که از اعیان بیت المقدس بود

ص: 419

على الجمله: در بیست و پنج سالگی بمسند ملکی متکی آمد و کاردین و دولت را بنسق داشت و قلعه اورشلیم را مرمت کرده و بر عمارت مسجد اقصی را بواب ان بیفزود و بناهای رصین (1) در ممالک محروسه (2) بنيان فرمود و با بنی عمون مصاف داده غلبه یافت چنانکه ایشان صد بدره زر وده هزار خروار جو ومثل آن گندم بحضرت یونام ارسال داشتند مدت ملکش شانزده سال بود و مدفنش در قریه داود است .

ظهور میخا

در آل یهودا چهار هزار و ششصد و شصت و شش سال بعد از هبوط آدم ها بود میخابن موراقی از جمله پیغمبران بنی اسرائیل است و لفظ میخا بکسر میم و سکون یای تحتانی و خای نقطه دار والف در لغت عبری بمعنی مفلس است و لقب آن حضرت همرشی است و این لفظ بمعنی خوش نشین باشد ، چنانکه در قصه الیاس علیه السلام نیز مذکور شد جنابش در روزگار سلطنت يوتام مردم را براه راست همیخواند و شریعت موسی علیه السلام را رواج همیداد و کتاب نبوت آن حضرت مشتمل بر هفت فصل است که آنهای (3) معارف و حقایق و خبر از بلیات و آفات آینده دهد.

سلطانت موشاع

در اسباط عشره چهار هزار و ششصد و شصت و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

هوشاع بن الا چون فقاع بن روملیا را عرضه شمشیر داشت، خود در آل اسرائیل رایت ملکی بر افراشت و یکبار دروی از شریعت موسوی بر تافته روش بت پرستان گرفت و در زمان او سلما نعار ملك بابل که مورخین انگلیس او را شلما نظر گویند ، چنانکه در جای خود مذکور شود ، بابطال رجال بروی ترکتاز کرد و هو شاع را چون باوی امکان برابری نبود ، از در خضوع و عبودیت بیرون شده بدستیاری تحف وهدايا بحضرت او تقرب جست و خاطر ملك بابل را از خود شاد ساخت ، تا مراجعت بدار الملك خويش کرد، بعد از یکچند مدت خبر با سلمانهار بردند، که هو شاع با تو از در مکیدن و خیانت

ص: 420


1- رصين: محكم
2- محروسه : حفظ شده
3- مانها - بكسر اول : خبررساندن

است، چه هر سال خراج مملکت را بدرگاه فرعون میفرستد ؛ و از ارسال آن مال که بدین حضرت مقرر داشته مضایقت میفرماید ، پادشاه در غضب شد و ابطال لشگر را طلب فرمود و با مردان کار آزموده بشومرون آمد ، وهو شاع را گرفته محبوس ساخت و سه سال در شومرون بزیست ، آنگاه آن بلد را خراب و ویران ساخته بنی اسرائیل را از آنجا کوچ داده بارض بابل آور در و در کنار نهر غوزان سکون فرمود در اینوقت بنى اسرائيل بمكافات عمل گرفتار شدند و از آن طبقه جز آل یهودا در اراضی مقدسه باقی نماند .

على الجمله: هو شاع هفت سال در آل یهود اسلطنت کرد و سه سال محبوس بود وسلمانعار در شومرون سكون داشت و در سال نهم جلوس هو شاع اسباط عشره اسیر شده جملگی را بارض بابل بردند ، وملك بابل بجای بنی اسرائیل از سکان (1) بابل و ساكنين «كوني» و«عاوا» و«حماة» و«سفروئيم» جمعي كثير را کوچ داده بشومرون و اعمال آن آورده سکون فرمود اما این مردم در ارض اسرائیل از شیران درنده زحمت وزندگانی برایشان صعب مینمود لاجرم کس نزد سلمانعار فرستادند و عرض کردند چون ما شریعتی نداریم و رسم خدا پرستی نمیدانیم و بجای خدای آمده ایم ، خداوند سباع (2) این بیابانرا بر ما مسلط کرده چنانکه کار بر ماتنگ است هرگاه پادشاه کسی را بسوی ما فرستد که مارا دینی و آئینی آموزد ، باشد که از شر این سباع محفوظ مانیم .

پس مالک با بال یکی از مشایخ آل اسرائیل را که با سیری برده بود نزدیک ایشان فرستاد تا آنجما عتر اشر یعنی القا کند و هم ایشان رسم بت پرستی داشتند چنانکه اهل بابل «ساخون» واهل «كوئى» نزعال واهل «حماة» «شيما» و «عوائين» «بيراخ» و «نراق» را که اصنام ایشان بود پرستش میکردند و قبیله «سفر وئیم» فرزندان خود را برای قربانی در آتش میسوختند و بدینگونه میزیستند

على الجمله : هو شاع آخرين ملك اسباط عشره است .

ص: 421


1- سكان - جمع ساکن ، قرار گیرنده
2- سباع - جمع سبع : درنده

جلوس ساوانگ

در مملکت چین چهار هزار و ششصد و شصت و هشت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود. سا وانگ پادشاه هفتم است از خاندان جو انگ بعد از پدر بر کرسی مملکت شد و اراضی چین و ماچین و تبت و ختارا بگرفت و باندك مدت استیلای تمام یافت آنگاه دست جور و تعدی بیرون کرده مال رعیت بگرفت و مرسوم اشگری نداد و کار ظلم را بجائی کشانید که خلق برژی بشوریدند و از اطراف وانحای (1) مملکت گرد آمدند و در قتل پادشاه یکدل و یکجهت شدند هر چند ساوانگ طریق چاره جست راه بجایی نبرد عاقبة الامر مردم همگروه بسوی او تاختن کرده بروی غلبه یافتند و او را بقتل آوردند مدت سلطنت او در مملکت چین با نزده سال بود ، در کیش و آئین وروش بت پرستان داشت .

جلوس شلمانظر

در مملکت بابل چهار هزار و ششصد و هفتاد و پنج سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .

شلمانظر بعد از تلک پللسر در مملکت بابل خداوند تاج و تخت گشت و دار الملك را در شهر نینوا مقرر داشت و اعیان مملکت و سران سپاه را بدرگاه ساخته هر کسر افراخور حال مورد احسان (2) و افضال فرمود و دلها را با خویش مهربان ساخت ملکی قادر و غالب بود ویرا در توراة سلمان از نامیده اند چند کرت باراضی مقدسه تاختن بر دوم مملکت آل اسرائیل را فرو گرفت و شومرون را كه دار الملك اسباط عشره بود برانداخت وهو شاع بن الاراكه آخرين ملوك آل اسرائیل است اسیر و دستگیر ساخت و بنی اسرائیل را جميعاً از اراضی مقدسه کوچ داده محدود بابل آورد و در مساکن ایشان از مردم بابل برد و سکون فرمود چنانکه در ذیل قصه هو شاع مرقوم افتاد.

على الجمله : سلاطین اسباط عشره بدست وی منقرض شدند و جز آل یهودا از بنی اسرائیل باقی نماند مدت ملکش چهارده سال بود .

ص: 422


1- انحاء - جمع نحو : طرف ، جهت .
2- افضال : بخشش و نیکوئی کردن

سلطنت احاز

در آن یهودا چهار هزار و ششصد و هشتاد و يك سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود . احاذ بن یوتام بیست و پنجساله بود که بر کرسی مملکت استقرار یافت و کار پادشاهی آل هودا باوی راست آمد و لوای کفر و عصیان برافراخت و مذابح او ثانرا آبادان کرد و قربانی اصنام را چنانکه کیش بعضی از کفار بود فرزند خود را با آتش بسوخت از انیروی کار آل یهودا پریشان گشت و خشم خدای ایشانرا کیفر کرد؛ و هنوز یوتام در قید حیات بود که از معاصی اجاز لشگر بن هداد ملاك آرام با راضی آن یهودا تاختن کردو بلاد و اعصار ایشان خراب و ویران گشت ، گروهی را با تیغ بگذرانید، و جمعیرا باسیری بردند و از آنسوی لشگر بنی اسرائیل بفرمان هوشا بن الا بسوى بيت المقدس آمده با آل یهودا مصاف دادند، و صدو بیست هزار کس از آنجما عترا در یکروز عرضه شمشیر ساختند و دویست هزار کس از رجال و نساء و اطفاز آل یهودا را با سیری بردند چنانکه مآل (1) حال این سبایا (2) در قصه عدد علیه السلام مذکور شد .

مع القصه : چون احاز در سلطنت خود متمکن شد وضعف حال خود را مشاهده کرد پناه باملك بابل جست و عریضه بنزد او فرستاد که کار آل یهودا سخت پریشا نست ، چنانکه ایشانرا باکس نیروی مقاتله و مقابله نمانده است و چندانکه زروسیم و سلاح و جامه در خزانه ملوك و مخزن بیت الله بود؛ بر گرفته هدیه بخدمت او فرستاد پادشاه بابل آن مال کثیر را برگرفته با لشگری فراوان از دار الملك خویش بیرون شد و فرزند خود سخار بب را نیز از آنمال خوشدل فرموده ملازم رکابش ساخت و بجانب دمشق تاختن کرد و ر اصان ملک از من را بکشت ، و شهر دمشق را مسخر ساخته کین احاز را از ایشان بخواست، چون این خبر با اجاز بردند بر مرکب خویش نشسته تا دمشق باستقبال او شد و شکر گذاری ویرا بعمل آورد، آنگاه ملك بابل بارض خویش مراجعت کرد و اجاز از خدمت او رخصت یافته به بیت المقدس آمد و همچنان در کار معاصی طغیان میفرمود و برای اصنام اهالی دمشق قربانی

ص: 423


1- مآل : عافیت
2- سبايا - جمع سبي : اسير

میفرستاد و ابواب مسجد اقصی را بر بست و هر اوانی (1) رزوو سیم که در آن بود برگرفته بشکست و از برای اصنام مذابح رفیعه (2) برآورد و مدت سلطنتش در آل یهودا شانزده سال بود چون از این جهان برفت خواستند مصیبت و سوگواری او را نيكو بدارند بيك ناگاه آفتاب بمغرب در افتاد و ده ساعت از روز کم شد پس شاهگاه در آمد و مردم از عزای او بازماندند .

على الجمله : جسدش را در حوالی بیت المقدس مدفون ساختند و بسبب سوء عمل مدفنشر در مقبره ملوك نگذاشتند.

جلوس انیسیس

در مملکت مصر چهار هزار و ششصد و هشتاد و یکسال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود چون زمان زیراه بنهایت شد بار از جهان بربست و مملکت مصر را صاحب فرمانی و فرمانگذاری نماند انیسیس را که از هر در چشم کور و نابینا بود مردم مصر برداشتند و او را بمیران تاج و تخت دادند پس انیسیس بمرتبه فرعونی رسید و مملکت مصر وحبشه ونوبه وسودانرا بتصرف در آورده رایت استقلال و استبداد بر افراخت و مدت بیست و دو سال پادشاهی داشت سبچس که یکی از صنادید (3) سودان و مغرب زمین بود ملك از دست وی بگرفت چنانکه در جای خود مذکور شود ،

جلوس سیوانگ

در مملکت چین چهار هزار و ششصد و هشتادوسه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

سیوانگ پادشاه هشتم است از دودمان جودانگ بعد از پدر مرتبت خاقانی و درجه جهانبانی یافت و مملکت چین بسخره حکم و مطبع فرمان ساخت و بركيش آباء واجداد خود آئین بت پرستیدن گرفت و در تعمیر و آبادانی بتخانه ها سعی فرمود اما بارعیت و لشکری بر نهج عدل و انصاف میرفت و مردم را بوفور عدل و احسان رضا میداشت شانزده سال بر تمامت چین و ماچین و تبت و ختا سلطنت داشت چون

ص: 424


1- اوانى - جمع اناء : ظرف
2- رفیعه : مؤنت رفيع، عالی و بلند
3- صناديد - جمع صنديد : مرد بزرك ودلاور .

هنگام رحالش در رسید فرزند بهتر و مهتر خود لیوانك را حاضر ساخته به پند و اندرزش از رموزه ملکت داناو بینا ساخته تاج و تخت را بد و سپرد و خود رخت از جهان ببرد .

جلوس کاپتس

در ایتالیا چهار هزار و ششصد و هشتاد و هشت سال بعد از هبوط آدم بود

کاپتس پسر کاپس است که شرح حالش از این پیش مرقوم افتاد؛ بعد از پدر در هوای فرمانگذاری کمر استوار کرد و بر مملکت ایتالیا دست یافت ؛ و دار الملك البالا نکارا پایتخت کرده بر سریر حکومت بنشست ؛ و خرد بزرگ سپاهی و رعیت را بدرگاه حاضر ساخته ، هر کس را نوازشی در خود فرمود و مردم را بالطاف و احسان خود خرسند ساخت و برروش پدران آئین صابئین (1) داشت و پرستش آفتاب و ستاره میکرد ، و چون زمان رحلتش از جهان فانی نزديك شد ، فرزند برومند خویش «تی برنیس» راطلب داشته ، ولایت عهد بد و گذاشت و در گذشت ، مدت پادشاهیش در ایتالیا سیزده سال بود.

جلوس سنا شرب

در بابل چهار هزار و ششصد و هشتادونه سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود .سنا شرب پسر شلما نظر است که در تورات اور استخاریب نامیده اند ، على الجمله : بعد از پدر در مملکت نینوا صاحب تاج و لواشد ، مردی درشت خوی و ناهنجار بود ، و بر روش پدران خویش آئین بت پرستان و مشرکان داشت. آنگاه که در مملکت استیلا یافت و در کار سلطنت مستقر شد ، لشگری نامعدود برآورده بعزم تسخیر بیت المقدس از بابل برآورد ، و نخست باراضی جوزان، وحاران ، وراصاف ، وتلاسار، وحماة ، عبور کرده همه را بهره نهب و غارت ساخته متوجه مصر گشت و بعضی از بلاد و امصار (2) مصر را مفتوح ساخته اموال و اتقال ساكنين آنرا بتاراج بر گرفت انیسیس که از

ص: 425


1- صابئين : آفتاب پرستان و اما اساس این مذهب و مبانی آن در پاورقی های گذشته توضیح داده شده .
2- امصار - جمع مصر : شهر

هر دو چشم نابینا بود و در اینوقت پادشاهی مصر داشت ، در حفظ و حراست مملکت خویش برخاسته سپاهی بر آورد و برای جنگ سناشرب بیرون فرستاد ، چون مقصود پادشاه بابل تسخیر بیت المقدس بود در مصر چندان درنگ فرمود و از آنجا کوچ داده بکنار المقدس آمد و رفاقا را که سپهسالار لشگر بود بنز د حزقیا پادشاه یهودا فرستاد و پیام داد که یا خراج چند ساله بدرگاه فرستند یا آماده جنگ شوند ، خرقیا بدرگاه خداوند بنالید و بدعاى يشيعا علیه السلام لشگر سنا اما شرب هلاك شدند، سناشرب از آن مهلکه خود در ابکنار کشیده بمملکت بابل فرار نمود و بهیکل (1) نسروخ که یکی از اصنام بود فرود شده حکم داد : که تا آن یهودیانرا که در عهد پدر خود شلمانظر با سبری آورده بود همیکشتند و برهنه بر سر راه انداختند و کسی را آن جرئت نبود که جسد آن کشتگان را از راه برگیرد ملخ و شر اصر که پسران بزرگتر سناشرب بودند از افعال و اعمال پدر ملول شدند با هم همداستان از ابطال ناگاه بهیکل نسروخ در شدند و پدر را با تیغ بگذرانیدند و بدیار ارمن فرار نمودند، از وی پسر کوچکتر بماند که ایسر هادان نام داشت و او بدرجه سلطانت رسید.

مع القصه : تفصیل این احوال عنقریب در قصه يشعيا علیه السلام مرقوم خواهد شد برای دفع اطناب بتکرار نپرداخت، مدت ملکش در مملکت بابل پانزده سال بود.

سلطنت حزقيا

در آل یهودا چهار هزار و ششصد و نود و هفت سال بعد از هبوط آدم علیه السلام بود.

حزقيا پسر آحاز است و نام مادرشاکی دختر اسخریاست وی بیست و پنج ساله بود که صاحب تاج و لواشد و بدرجه سلطنت ارتقایافت ، و آثار جور وعصيان بدر را محو فرمود و ابواب بيت الله را بگشود و بنی لیوی را آورده ده بخدمت خانه خدای باز داشت و آن مار مسین که موسی علیه السلام برای دفع مارهای گزنده در بیابان نصب فرمود را چنانکه در قصه آنحضرت مرقوم شد بفرمود قطع و محو کردند از انیروی که بنی اسرائیل آنرا «نخشتا» نام نهاده پرستش میکردند آنگاه با مردم گفت: که پدران شما همه عرضه

ص: 426


1- هيكل : عبادتگاههيكل : عبادتگاه

شمشیر شدند و فرزندان شما همه اسیر گشتند از اینروی که پشت با فرمان خدای کردند و روش کافران گرفتند اینك بخدای بازگشت کنید و شریعت موسی پیش گیرید تا خدای بر شما رحم کند آنگاه محاث من عمسی یو ایل بن عزر یاهو و دیگر بزرگان بنی لیوی را بفرمود تا به بیت الله شده ابواب مسجد را بگشودند و هشت روز خانه خدایرا تظهیر کردند پس حزقیا بر خاسته بمسجد اقصی در آمد و آل یهودا فراهم گشتند و در آنروز سه هزار گوسفند و ششصد سرگاو قربانی کردند و در حضرت آله به ناز و نماز پرداختند از آن پس چندکس بفرموده حزقیا بارض اسرائیل و آل یهودا روان شدند و مردم را بدین خدای و شریعت موسی دعوت کردند، ساکنین ارض افرائیم و منسی و قبایل زبلون ایشانرا استهزا میکردند ، و با سخن آنجماعت موافق نبودند ، اما دیگر مردم به بیت المقدس آمده بخدای بازگشت نمودند ، و عید فطیر کردند، پس از آن فرستاده گان حزقیا بزمين بنيامين ، وافرائیم ، ومنسی ، شده مذابح و معابدی که برای اونان و اصنام بر آورده بودند خراب کردند و مردم را بشرف اسلام در آوردند، دیگر احوال حزقیا در قصه اشعيا علیه السلام مذکور خواهد شد .

پایان جلد دوم

ص: 427

2 وفات شعب

3 جلوس راى بنيك در مملکت

4 جلوس پای گیا در مملکت چین

5 وفات مريم و هارون

6 جنگ عراد ملك كنعان

8 حکایت بلعم باعود با بنی اسرائیل

12 شماره بنی اسرائیل مرتبه ثانی

14 جنگ بنی اسرائیل باینی مواب

16 وفات ايوب علیه السلام

17 ذکر منازل بنی اسرائیل از خروج مصر تا وصول بارض مقدسه

22 خلافت یوشع بعد از موسی

29 فتح عي" بدست يوشع

32 رد شمس برای یوشع علیه السلام

35 جنگ بقایای ملوك ارض مقدسه بایوشع

37 جلوس رهسس میاهم در مصر

38 قسمت ارض بربنی اسرائیل

41 ظهور ایلق حکیم

42 ظهورها نيدوش حکیم

43 جلوس اردنيك در چین

45 جلوس ایلاوس در مملکت بابل

52 جلوس باشي كينك در مملکت چین

60 وفات كالوب علیه السلام

61 جلوس امنافيس

62 جلوس سوکیا در چین

ص: 428

63 جلوس ساستر نیس در مصر

66 ظهور مرکوری در مملکت مصر

67 جلوس امونوسس

69 جلوس فيروز رای در مملکت هند

71 جلوس خوکی در مملکت چین

73 جلوس تای ژو در مملکت چین

74 جلوس کلوس در بابل

75 جلوس بوزیریس در مصر

76 جلوس سفروس در بابل

77 وفات گرشاسب

78 پایتخت شدن شهر اسن

79 جلوس كادرس و سایر پسران سکراب

81 ضربت زدن السكندر لیکورکس را

82 جلوس مانویس در بابل

83 حکومت باراق در بنی اسرائیل

86 جلوس رای ژر یا در چین

87 جلوس جو تانکیه

88 جلوس شوسی

95 جلوس سوین در مملکت چین

97 ابتدای حکمرانی ابی ملک در بنی اسرائیل

101 ابتدای حکومت تولاع

102 ابتدای حکومت بایر در بنی اسرائیل

103 جلوس تباليوس بن أميوطوس

104 جلوس چپالس

105 ابتدای حکمرانی بفتاح

ص: 429

110 جلوس المداس

111 جلوس پروتیس

112 جلوس اطيروس

113 جلوس دهم پسینتیس در مصر

121 جلوس چپالس در مصر

127 ظهور على علیه السلام

128 ظهور القانا علیه السلام

129 ولادت سموئيل علیه السلام

130 جلوس ساوس

131 جلوس زو کینگ

132 ولادت داود علیه السلام

134 جلوس اریا

135 جلوس امسن در چین

140 اجتماع بنی اسرائیل در نزد سموئل

141 سلطنت طالوت

145 تفرقه لشگر بنی اسرائیل

148 جنگ شاول

151 قتل جالوت

160 ظهور جاد نبی علیه السلام

163 وفات سموئل علیه السلام

166 قتل شاول

170 پادشاهی یافتن داود

171 پادشاهی اشیاشول

173 جلوس كين دين

174 جلوس روئی

177 تشدید ملك داود

181 آوردن داود علیه السلام تابوت سکینه را

182 ظهور لقمان حكيم

ص: 430

188 نصایح لقمان فرزند خود را

191 جلوس بایدینگ

192 ظهور انباد قلی

198 جلوس دیبی در مملکت چین

199 بناء دیوار چین

201 جلوس سوسا اور موس

201 قصه نامزد اور یا بادارد

203 ظهور خاقان نبی علیه السلام

206 قتل امنون پسر داود

208 ولادت سليمان علیه السلام

209 مراجعت ابيشالوم از جاشور

210 ظهور الكسيماس حكيم

212 جلوني مصر بنس در مملکت مصر

213 خروج ابيشالو بر داود علیه السلام

222 بنیان مسجد اقصی بدست داود علیه السلام

225 انقراض دولت مغول بدست تور

230 سلطنت تو دین فریدون

232 واقعه اصحاب سبت

234 محاكمات سلیمان علیه السلام در عهد داود

237 وفات داود علیه السلام

245 قتل ایرج بدست سلم

251 بنای مسجد اقصی بدست حضرت سلیمان

256 جلوس حيون

257 آوردن تابوت سکینه را بمسجد اقصی

259 بدو دولت ایتالیا

ص: 431

262 بنای قصر تدمر

265 غلبه سلیمان بریمن

269 جلوس منوچهر در مملکت ایران

276 جلوس اسیچپس در مملکت مصر

278 آمدن بلقیس نزد حضرت سلیمان

284 رد آفتاب برای سلیمان

287 غلبه دیو بر سلیمان علیه السلام

291 ظهور و احوال اخیای نبی

292 وفات سليمان علیه السلام

296 پادشاهی رحبعام بن سلیمان

297 ظهور شمعيا

298 ظهور عدد علیه السلام

300 ابتدای سلطنت بر ابعام بن ناباط

302 جلوس ناشر بن عمرو

303 جلوس اسکانیسی در ایتالیا

304 جلوس جودانك

307 غلبه سیکان شینگ

308 جلوس جيك وانگ در مملکت چین

309 جلوس ابیام در الیهودا

310 جلوس آسا در آل یهودا

311 جلوس ناداب در اسباط عشره

311 جلوس بعشا در اسباط عشره

312 ظهور یهو

312 جلوس افراسیاب در توران زمین

318 جلوس طاطان در مملکت بابل

ص: 432

319 جلوس حنانی علیه السلام

320 ظهور عزريا علیه السلام

321 جلوس زیراه در مملکت مصر

322 جلوس سلویس در مملکت ایتالیا

323 جلوس الادر اسباط عشره

324 سلطنت عمري وتبنى

324 جلوس كنك وانك

325 جلوس سورج در هندوستان

327 جلوس طاطاوس در مملکت بابل

327 جلوس يهوشافاط در ال یهودا

328 جلوس احاب در آل اسرائیل

328 ظهور الياس علیه السلام

334 ظهور جزئيل علیه السلام

335 ظهور عوبد ياهو علیه السلام

337 ظهور ملائکه جلال و جمال بر الیاس علیه السلام

339 جنگ احباب بن هداد

341 رزم بن هداد

344 جلوس لاتیم در ایتالیا

344 ظهور العاذار

345 جلوس جیو وانگ

347 ظهور میخابن ملا علیه السلام

348 جلوس احزياهو

349 ظهور صفنا علیه السلام

350 جلوس شمر در مملکت یمن

351 جلوس یهودام در بنی اسرائیل

ص: 433

352 رفع الياس عليه السلام بآسمان

363 سلطنت یهودام

365 جلوس نو در بن منوچهر در مملکت ایران

363 سلطنت یهورام در آل یهودا

364 سلطنت احزیاهو در آل یهودا

364 سلطنت عثليا در آل یهودا

368 سلطنت یاهو بن نمشی

371 جلوس افروس در مملکت بابل

371 جلوس لاتینس در مملکت ایتالیا

372 سلطنت یواش در آل یهودا

374 غلبه افراسیاب در مملکت ایران

376 ظهور شاکمونی حکیم در هندوستان 378 ظهور ذكريا عليه السلام

379 ظهور زاب در مملکت ایران

380 ظهور یهوحاز در بنی اسرائیل

381 جلوس کیقباد در مملکت ایران

384 سلطنت یا هواش در آل اسرائیل

384 جلوس مروانك در مملکت چین

385 جلوس لاوسیس در مملکت بابل

385 سلطنت امصیا در آل یهودا

387 وفات اليشع علیه السلام

388 ظهور اموس

388 سلطنت بر ايعام بن یا هواش

388 سلطنت البادر مملكت ايتاليا

389 ظهور عاموس

ص: 434

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109