ایستگاه اندیشه : 18 مناظره از دكتر تیجانی در راستای امامت و پاسخ به شبهات

مشخصات کتاب

سرشناسه : منصوری، محمدرضا، 1364 -

عنوان و نام پدیدآور : ایستگاه اندیشه: 18 مناظره از دكتر تیجانی در راستای امامت و پاسخ به شبهات/ گردآورنده: محمدرضا منصوری.

مشخصات نشر : قم: اتقان، 1398.

مشخصات ظاهری : 208 ص.

شابک : 978-600-5098-55-6

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

موضوع : شیعه امامیه - 40ق. -- دفاعیه ها و ردیه ها - شیعه - عقاید

موضوع : شبهات. -- معجزات

رده بندی کنگره : BP37/4

رده بندی دیویی : 297/417

ویراستار دیجیتالی:محمد منصوری

ص: 1

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ

ص: 2

ایستگاه اندیشه

18 مناظره از دكتر تیجانی

در راستای امامت و پاسخ به شبهات

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

پیشگفتار............................................................................................................................. 7

دكتر تیجانی در یك نگاه.............................................................................................................................. 10

گفتگوی دكتر تیجانی با آیت الله خوئی پیرامون اتهامات به تشیع.............................................. 28

مناظره دکتر تیجانی با آیت الله صدر پیرامون مسائل مختلفه....................................................... 32

مناظره دكتر تیجانی با آیت الله صدر پیرامون جمع بین دو نماز................................................... 40

مناظره دكتر تیجانی با فردی شیعی، پیرامون صلوات بر ائمه اطهار (علیهم السلام)......................................... 47

مناظره دكتر تیجانی با یكی از علماء اهل سنت پیرامون تتبع در احوال گذشتگان............. 53

مناظره دكتر تیجانی با یكی از علماء اهل سنت پیرامون درود و صلوات بر آل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)....... 69

مناظره دکتر تیجانی با یکی از علمای اهل سنت پیرامون اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)............................. 71

مناظره دکتر تیجانی با یکی از اساتید سنی مذهب، پیرامون خلافت و جنگ های امیرالمؤمنین (علیه السلام)................................................... 76

مناظره دكتر تیجانی با استادی سنی مذهب عراقی، پیرامون عایشه............................................. 90

مناظره دكتر تیجانی با شیخ علی كنیایی، پیرامون عمر، ابوبكر، عثمان و عایشه.................. 95

مناظره دكتر تیجانی با استادش، پیرامون خطبة شقشقیه............................................................ 111

ص: 5

مناظره دوست دكتر تیجانی با امام جماعت اهل سنت، پیرامون جمع بین دو نماز......... 113

مناظره دكتر تیجانی با یكی از دانشمندان «زیتونه»، پیرامون حدیث غدیر....................... 117

مناظره دكتر تیجانی با یكی از علماء اهل سنت، پیرامون تقیّه.................................................. 123

مناظره دكتر تیجانی با ابولبن، پیرامون آیة تطهیر........................................................................... 127

مناظره دكتر تیجانی با شرف الدین مصری، پیرامون علامه سید شرف الدین موسوی عاملی. 135

مناظره دکتر تیجانی با دانشمندان اهل سنت، پیرامون رضاعتی که موجب حرمت ازدواج است. 142

مناظره دکتر تیجانی با دکتر محمد موسی بامه، پیرامون مطالب کتاب «ثم اهتدیت».. 158

کتاب نامه........................................................................................................................... 199

ص: 6

پیشگفتار

بسم الله الرحمن الرحیم

وصل الله علی محمد و آله الاطهار واللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین

دشمنان مكتب تشیّع به خوبی به حقانیت آن پی بردند، و گرایش و هدایت دیگران را به آن دیدند و برایشان قابل تحمل نبود، لذا درصدد برآمدند تا از هر راهی با آن مقابله كرده و از پیشرفت آن جلوگیری نمایند.

آنان از دو طریق مدرسة تشیّع و شیعیان را مورد حمله ناجوانمردانه قرار دادند:

1. حركات نظامی و خونریزی و غارت؛ به گونه ای كه اگر به هر قسمت از سرزمین های اسلامی نگاه نمایید شاهد قتل و غارت از سوی آنها به شیعیان مظلوم خواهید بود.

2. اقدامات فرهنگی؛ از راه تبلیغات سوء، تهمت ها، بدعت ها، جعل احادیث و نسبت های ناروا بر ضد عترت طاهرین (علیهم السلام) و شیعیان كه موجبات گمراهی میلیون ها انسانِ غیرآگاه شده است.

ص: 7

یكی از نمونه های آن همین حركت فرقة ضالة وهابیت است. آنان نه تنها به كشتار هزاران مظلوم و تخریب قبور ائمه اطهار (علیهم السلام) و اماكن مقدسه بسنده نكرده، بلكه با تهمت و افتراء و بدعت و تكفیر، به مقابله با شیعیان و پایمال نمودن مقدسات پرداختند.

در مقابل این طوفان های سهمگین و كشنده، ائمه اطهار (علیهم السلام) و پس از آن بزرگواران، دانشمندانِ مدرسه تشیّع با صبر و استقامت و با منطقی قوی در عین خوشرویی و سعة صدر به پاسخ گویی از ادعاهای آنان برآمدند.

از جمله روش های مؤثر ائمه اطهار (علیهم السلام) و دانشمندان، برای روشنگری و كشف حقایق و شناخت واقعیت، «مناظره» و بحث طرفینی است.

آن بزرگواران طبق آیة شریفة ﴿وَ جَادِلْ-هُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾(1)؛ «و با آن ها به بهترین روش مناظره كن» با مخالفین مناظره كرده و هزاران بلكه میلیون ها گم گشته و گمراه را از ضلالت و هلاكت نجات بخشیدند.

از آنجا كه مطالعة مناظرات در كشف حقیقت تأثیر بسزایی دارد و روحیة فرد را در مسیر تحقیق تقویت می كند، برآن شدیم مناظراتی كه میان دانشمندان با مخالفین اتفاق افتاده را گردآوری نماییم، تا از این طریق علاوه بر روشنگری، به وظیفة دینیِ خویش عمل كرده و از پاداش بیشمار آن بهره مند شویم.(2)

ص: 8


1- . سورهٔ النحل: 125.
2- . جهت اطلاع از پاداش و فضیلت دستگیریِ دینی از ایتام آل محمد (علیهم السلام) به مقدمة كتاب «رستگاران» اثر «محمدرضا محمدی زاده» رجوع شود.

این نوشتار به نمونه هایی از مناظرات دكتر تیجانی با افراد مختلفِاهل سنت می پردازد.

ان شاءالله به حول و قوة الهی و با عنایات حضرت زهرا (علیها السلام) در مجلدات بعدی به مناظرات دیگر دانشمندان خواهیم پرداخت.

لازم به ذكر است مناظرات دكتر تیجانی به دو بخش «قبل از استبصار و پس از آن» تقسیم می شود؛ 4 مناظره و گفتگوی اولی، مناظرات ایشان - قبل از استبصار - با دانشمندان شیعه و 14 مناظرة بعدی، مناظرات وی - پس از استبصار - با دانشمندان اهل سنت است.

توجه: ما در ذكر تحیات و صلوات پس از اسامی مقدسه معصومین (علیهم السلام) تابع مصادر و منابع نبوده ایم.

امید است این اثر مورد توجه خاصه حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا (علیها السلام) و فرزند غریبش حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه و الشریف) قرار گرفته و برای طالبان حق و حقیقت سودمند باشد.

در ضمن پاداش این اثر را به این دو معصومِ مظلوم (علیهما السلام) هدیه می نمایم.

محمدرضا منصوری

ماه مبارك رمضان 1440

ص: 9

دكتر تیجانی در یك نگاه

دكتر محمد تیجانی در شهر قفصه - یكی از شهرهای جنوبی كشور تونس - در سال 1936 میلادی در خانواده ای سرشناس و مذهبی دیده به جهان گشود.

تحصیلات مرحله دبیرستانی را در همانجا گذراند و سپس در دانشكده علم و صنعت ادامه تحصیل داد و به رتبه مهندسی نائل شد.

ایشان از كودكی به معارف دینی علاقه فراوانی داشت و با استعداد فوق العاده ای كه داشت در علم و تقوی معروف گردید و در همان سنین جوانی امام جماعت شهر بود، و تدریس تفسیر و فقه می نمود.

وی مسافرت های متعددی به مصر، حجاز، عراق و كشورهای دیگر جهت كسب معرفت و آگاهی و ادای فریضه حج و عمره داشته است كه در همین مسافرت ها و برخوردها به حقایق مذهب تشیع پی برده و رسماً تشیع خود را اعلام می نماید.

وی در پی اذیت و آزار حكومت تونس از آن كشور به پاریس مهاجرت و هم اینك با خانوادة خویش در آنجا زندگی می كند. او پس از استبصار چندین جلد در دفاع از حقانیت مكتب تشیع نوشته و در حال

ص: 10

حاضر با داشتن مدرك دكتری از دانشگاه سوربن پاریس، مشغول به تدریس می باشد.

وی در كتاب «آنگاه هدایت شدم» به شرح حال خویش - قبل از هدایت و پس از آن - می پردازد. ما به جهت رعایت اختصار به اجمال آن بسنده كرده و طالبین را به مطالعة كتاب مذكور توصیه می نماییم. ایشان می نویسد:

هوش فوق العاده

ده ساله بودم كه زیر نظر معلم قرآن نیمی از كتاب خدا را حفظ كردم. پدرم در شب های ماه مبارك رمضان مرا به مسجد می برد و به نمازگزاران معرفی كرد، و استادم دو یا سه شب امامت جماعت را به عهده من گذاشت.

حج بیت الله

آن روزها كه آوازه اش به كل شهر رسید هرگز فراموش شدنی نیست.

هجده ساله بودم كه جهت شركت در «نخستین كنفرانس پیشاهنگی عربی و اسلامی» در «مكه مكرمه» برگزیده شدم. احساس درونی ام قابل توصیف نیست. به هنگام ورد به خانة خدا اشك هایم سیل آسا می ریخت. خود را مشمول عنایات خاص الهی می شمردم و بسیار نماز و سعی به جای می آوردم. آه چه منظره هایی كه هرگز زدوده نخواهد شد.

بسیاری از گروه ها آدرس مرا برای مكاتبه درخواست می كردند و چه جوایز زیادی كه در مسابقات به دست آورده بودم.

ص: 11

در طی بیست و پنج روز اقامت در عربستان به عقاید وهابیت تمایل پیدا كردم و آرزو می نمودم كه همه مسلمانان این عقیده را داشته باشند. هنگام بازگشت، لباس و عقال سعودی بر تن، با استقبال عظیمی در فرودگاه مواجه شدم كه با هلهله و تكبیر مرا در خیابان های شهر می گرداندند، چرا كه تا آن روز هیچ حاجی ای به سن من ندیده بودند.

آن ایام شیرین ترین روزهای عمرم بود كه همواره شخصیت ها و بزرگان به منزل ما می آمدند، من هم براساس تعالیم وهابیون مردم را از بوسیدن ضریح ها و دست كشیدن بر چوب ها منع می كردم و این كار را شرك می شمردم.

پس از این به مساجد مختلف جهت سخنرانی دعوت می شدم و كلاس های درسم رونق پیدا كرد و آوازه ام از شهر فراتر رفته بود.

در این میان برخی طریقه های صوفیانه سعی در جذب من نمودند و مرا به جلسات خود كشاندند. اینجا بود كه میان دو خط متناقض گرفتار شده بودم: یكی آیین «صوفیان» و توسل به «شیخ طریقت» و دیگری آیین «وهابیت» كه این توسل ها را شرك می داند.

سفری موفقیت آمیز

در یك تعطیلات تابستانی جهت ملاقات با برخی دوستان، سفری طولانی به «لیبی»، «مصر»، «لبنان»، «سوریه»، «اردن» و «عربستان» را آغاز كردم.

پس از چند روز اقامت در لیبی به مصر رفتم و با «شیخ عبدالباسط عبدالصمد» و برخی علمای «الأزهر» ملاقات نمودم. آنها از هوش من و توانم در حفظ آیات تعجب می كردند و به سخنرانی دعوتم نمودند و به

ص: 12

من پیشنهاد اقامت در «الأزهر» را دادند. به علاوه موفق به دیدار پیراهن و آثار دیگری از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گشتم كه آنها را به هركسی نشان نمی دهند.

آنگاه برای رفتن به «بیروت» سوار كشتی شدم. در كشتی با یك استاد دانشگاه عراقی به نام «منعم» آشنا شدم. با هم از وضعیت مسلمانان صحبت كردیم و از تفرّق آنان كه منجر به شكست اعراب و پیروزی صهیونیست ها شد نالیدیم.

در قاهره وقتی در مسجد حنفی ها نماز خواندم و دست هایم را روی هم نگذاشتم - چون مالكی ها به آن قائل نیستند - به من گفتند: پس به مسجد مالكی ها برو. ناگهان استاد لبخندی زد و به من گفت: شیعه هستم. با شنیدن این خبر سراسیمه به او گفتم: اگر می دانستم شیعه ای هرگز با تو صحبت نمی كردم. گفت: چرا؟ گفتم: چون شما علی[ (علیه السلام)] را می پرستید و خداپرستانتان جبرئیل را خیانتكار می دانند كه به جای انتقال رسالت الهی به علی[ (علیه السلام)] آن را به محمد[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] رسانده است.

او با آرامش برای من بیان كرد كه این تهمتی بیش نیست و آنان معتقد به رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشند، آنگاه از من دعوت كرد كه به عراق بروم تا بیشتر با شیعه آشنا شوم.

گفتم: نه پول دارم نه ویزا. منعم، هزینه سفر و تهیه ویزای مرا به عهده گرفت و من بعد از یك شب تفكر و هیجان به عشق زیارت سرورم «عبدالقادر گیلانی» در بغداد و نیز دیدن آثار تمدن دوره «هارون» و «مأمون» به او جواب مثبت دادم.

ص: 13

به سوی عراق

از لبنان به دمشق و از آنجا به سوی بغداد حركت كردیم. در آنجا به منزلش رفتیم، خانواده اش به گرمی از من استقبال و احوالپرسی كردند. در طول سفر عزت نفس و پارسایی و كرامتی را در او دیدم كه قبلاً از كسی ندیده بودم و احساس كردم در منزل خودم می باشم.

زیارت آشنا و ناآشنا

شب را خوابیدم و صبح با هم به حرم «شیخ عبدالقادر» رفتیم. دوان دوان وارد حرم شدم و خرسند از این افتخار بر دوستان و فامیل هایم در تونس كه من به آن درجه از مقام و منزلت رسیده ام كه به بارگاه «شیخ» مشرف شده ام.

از آنجا خارج شده پس از صرف نهار دوستم مرا به سمت كاظمین برد. با تنفّر به آنها كه دور ضریح گشته، گریه و زاری می كردند و بوسه می زدند نگریستم. پس از خواندن فاتحه برای صاحب قبر گفتم: «خدایا! اگر این میّت از مسلمین است پس تو او را رحم كن».

پیرمردانی با عمامه های سیاه و سفید و محاسن بلند كه آثار سجود بر پیشانی شان پیدا بود تا وارد می شدند بی اختیار می گریستند.

از خود پرسیدم: آیا این همه اشك ها دروغین است و اینها خطاكارند؟!

دوستم از جهالت من نسبت به صاحب قبر، اما آشنایی و شیفتگی ام به «عبدالقادر» كه او را ذُریه رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانستم تعجب كرد و پس از فهماندن این نكته كه «عبدالقادر» در قرن ششم یا هفتم می زیست ولی

ص: 14

صاحب این قبر در قرن دوم كه پس از چهار نیا نسبتش به پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می رسد گفت: كدامیك به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیكترند؛ موسی بن جعفر یا عبدالقادر؟!

مسافرت به نجف

دوستم روزی من را به كوفه و از آنجا به نجف به آرامگاه امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) برد. حرمی شبیه حرم امام موسی كاظم (علیه السلام) داشت. او مرا به مسجدی در گوشه حرم برد كه نوجوانانی سیزده تا شانزده ساله، عمامه بر سر مشغول مباحثه بودند.

یكی از آنها از من پرسید: اهل كجا هستی؟! گفتم: تونس. گفت: مذهب تو چیست؟ گفتم: مالكی. گفت: آیا مذهب جعفری را می شناسی؟ گفتم: این اسم جدید دیگر چیست؟ نه جانم! گفت: مذهب جعفری حقیقت اسلام است. آیا نمی دانی كه «ابوحنیفه»، شاگرد امام صادق (علیه السلام) است و می گوید: «اگر آن دو سال [شاگردی] نبود نعمان هلاك می شد».(1)

خدا را شكر كردم كه او استاد «امام مالك» نبود لذا گفتم: ما مالكی هستیم و حنفی نمی باشیم.

گفت: «احمد بن حنبل» از «شافعی» گرفته، شافعی از «مالك»، مالك از «ابوحنیفه» و ابوحنیفه هم از «امام صادق (علیه السلام)»، بنابراین همه شاگردان جعفر بن محمد (علیهما السلام) هستند.

ص: 15


1- . التحفهٔ الإثنی عشریه دهلوی 142 ؛ مختصر التحفهٔ الاثنی عشریه الآلوسی 8 .

از این نوجوان تعجب كردم كه مانند یك استاد با شاگردش سخن می گوید. خود را در برابرش ناتوان یافتم. هر سؤالی كه كرد در برابرش عاجز شدم. پرسید: از كه تقلید می كنی؟ گفتم: امام مالك. گفت: چگونه از مرده تقلید می كنی؟ اگر سؤالی داشته باشی او پاسخت می دهد؟! گفتم: امام شما كه چهارده قرن پیش مرده است! آنها همه با هم گفتند: ما از آقای خوئی تقلید می كنیم.

اینجا بود كه برای خلاصی از آنان بحث را عوض كرده از جمعیت نجف و فاصله اش با بغداد و ... پرسیدم ولی در درونم احساس شكست نمودم و اقرار داشتم كه آن همه شخصیت و عزت كه در مصر بر آن سوار بودم در اینجا بر اثر ملاقات با این نوجوان دود شد و از بین رفت.

دیدار با آیت الله خوئی

سپس به همراه دوستم به ملاقات آقای خوئی رفتیم. پس از احوال پرسی با ایشان تفكرات خویش را نسبت به شیعیان ابراز داشتم، كه ایشان پاسخ جامع و كاملی به من دادند.

من اظهار نیاز به كتاب كردم، ولی با توجه به سفر طولانی خصوصاً به عربستان نمی توانستم آنها را با خود حمل كنم. سید آدرس مرا گرفت تا كتاب های مورد نیازم را برایم تهیه و ارسال كند. آنگاه با بوسیدن دستش از او خداحافظی كردم.

دیدار با آیت الله صدر

سپس به ملاقات سید محمدباقر صدر رفتیم كه خیلی خوش آمد

ص: 16

گفت و مرا كنار خود نشاند. من چهار روز با سید بودم و گفتگوهایی كردم و سؤالاتم را پرسیدم.

در آستانة تردید

از روزی كه من وارد عراق شدم هرگز نامی از سرورمان ابوبكر صدیق و عمر فاروق نشنیده ام حال آنكه نام هایی به گوشم می خورد كه از نظر من كاملاً بیگانه اند، مثل دوازده امام.

اینها می گویند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از رحلت، امام علی[ (علیه السلام)] را جانشین خود قرار داده است، ولی آیا ممكن است مسلمانان و اصحاب گرامی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - كه پس از او از تمامی مردم برترند - با هم توطئه ای ضد امام علی - كرم الله وجهه - بكنند؟!

این بود كه در شك و سرگردانی ماندم. شكی كه علمای شیعه در ذهنم ایجاد كردند. شك نسبت به [برخی] صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) كه نزد شیعیان در این سطح پایین قرار دارند.

این شك آغاز سستی در عقاید گذشته، و اقرار به این بود كه در پشت پرده اموری هست كه تا آنها را برطرف نكنم به حقیقت دست نمی یابم.

سفر به كربلا

با دوستم «منعم» به كربلا مسافرت كردیم. در آنجا به مصیبت سرورمان حسین[ (علیه السلام)] پی بردم.

سخنرانان را دیدم كه با بازگو كردن فاجعه كربلا احساسات مردم را

ص: 17

برمی انگیزند و آنان را به ناله و شیون وامی دارند. من هم گریستم و گریستم. آنقدر گریستم كه گویی سال ها غصه در گلویم مانده بود و اكنون منفجر شد.

احساس كردم كه پیش از این در صف دشمنان حسین[ (علیه السلام)] بودم و اكنون منقلب شده، در گروه یارانش قرار گرفته ام. در همان لحظات سخنران داستان «حُرّ» را بازگو می كرد:

... اسب خود را به سوی حسین (علیه السلام) حركت داد و گریه كنان عرض كرد: «ای فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آیا توبه ای برایم هست؟»

دیگر نتوانستم طاقت بیاورم، شیون كنان خود را بر زمین افكندم، گویا خود «حُرّ» هستم و از حسین[ (علیه السلام)] می خواهم كه:

«ای فرزند رسول خدا! آیا توبه ای برایم هست؟ یابن رسول الله! از من درگذر و مرا ببخش».

بر اثر صدای واعظ گریه و شیون مردم بلند شد، دوستم همچون مادری مرا در بغل گرفت و «یاحسین، یاحسین» می گفت. از او خواستم كه داستان شهادت امام حسین (علیه السلام) را برایم تكرار كند؛ چرا كه پیرمردانمان تاكنون می گفتند: منافقین و دشمنان اسلام، همان هایی كه عمر و عثمان و علی[ (علیه السلام)] را به قتل رساندند، حسین[ (علیه السلام)] را نیز كشتند.

ما تاكنون «عاشورا» را عید می دانستیم و جشن می گرفتیم، غذاهای خوشمزه می پختیم و برای كودكان شیرینی و اسباب بازی می خریدیم و علمای ما روایت هایی را در فضیلت روز عاشورا و بركات آن نقل می كردند. راستی كه شگفت آور است.

ص: 18

پس از ملاقات با شیعیان شك و دودلی بر من مستولی شد، شاید حرف اینها حق باشد، چرا تحقیق نكنم؟ خداوند می فرماید:

﴿الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَ-تَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّ-هُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ ﴾(1)؛

«آنها كه سخن را می شنوند و بهترینش را برمی گزینند. آنها كسانی هستند كه خدا هدایتشان كرده و آنها همان اهل خرد هستند».

وداع با عراق

عراق را پس از بیست روز ترك كردم در حالی كه از فراق دل هایی كه شیفته ایشان شدم، دل هایی كه به محبت اهل بیت (علیهم السلام) می تپد، اندوهگین گشتم و رو به سوی حجاز كردم.

سفر به حجاز

در «جدّه» دوستم «بشیر» را ملاقات كرده و داستان كشف جدیدم در عراق را با او در میان گذاشتم. او گفت: اینها پیرامون قبرها نماز می خوانند، در بقیع گریه و نوحه سرایی می كنند، بر قطعه سنگی سجده می نمایند، بر سر قبر «حمزه» گریه و زاری راه می اندازند و ...

از خود پرسیدم: آیا این استدلال برای تكفیر كسی كه شهادتین بر زبان جاری می كند، نماز می خواند، روزه می گیرد، زكات می دهد و حج می رود كافی است؟

در مكه با حضرت ابراهیم (علیه السلام) درد دل ها كردم. به مدینه آمدم، مأمور

ص: 19


1- . سورهٔ الزمر: 18.

سعودی در كنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبكر و عمر بر من نهیبی زد و مرا راند. به خود گفتم: مگر ممكن است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مثل سایر مردگان مرده باشد؟ پس چرا در نمازهایمان خطاب به او می گوییم: «السلام علیك ایها النبی ورح-مة الله وبركاته»؟!

به بقیع رفتم. پیرمردی شروع به نماز كرد، به سجده رفت. ناگهان سربازی با پوتینش چنان لگدی به او زد كه وارونه شد و از هوش رفت! به این كار اعتراض كردم، دیدم زائران می گویند: چرا كنار قبرها نماز می خواند؟! گفتم: اگر این عمل حرام است چرا میلیون ها حاجی و زائر كنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابوبكر و عمر نماز می خوانند؟ و آیا با این خشونت باید از آن جلوگیری كنیم و یا با نرمی و ملاطفت؟!

كینه و خشم نسبت به آنها خیلی بیشتر شد. به خانه رفتم و داستان را برای میزبان تعریف كرده، گفتم: من دارم از وهابیت بیزار می شوم و به شیعیان تمایل پیدا می كنم. چهره اش درهم شد و گفت: دیگر چنین سخنی را تكرار نكن!

صبح كه شد ترسیدم او از سازمان امنیت باشد لذا از خانه بیرون رفتم و دیگر بازنگشتم. از مدینه به اردن و از آنجا به سوریه و سپس به لبنان رفتم.

بازگشت به میهن

به وطن بازگشتم، دیدم قبل از من كتاب های زیادی از نجف به آنجا رسیده است. خوشحال شدم و بعد از استراحت شروع به خواندن آنها

ص: 20

كردم. خصوصاً كتاب «المراجعات» كه گمشده خود را در آن یافتم؛ چرا كه گفتگویی است بین دو روحانی از دو مذهب تا رسیدم به «حادثة روز پنج شنبه».(1) باور نمی كردم كه سرورمان عمر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض كند ولی روایت از «بخاری» و «مسلم» بود. به پایتخت رفته آن دو كتاب و كتاب های دیگری خریدم. در راه صفحاتش را ورق زدم با تعجب دیدم صحیح است!

آغاز پژوهش

در طول تحقیق با خود پیمان بستم كه احادیث مورد اتفاق شیعه و سنی را بپذیرم و با این مبنا پژوهش را آغاز كردم.

بحث و بررسی ام با دقت فراوان سه سال تمام به طول انجامید زیرا هر چه را می خواندم دوباره آن را تكرار می كردم و گاهی ناچار می شدم از اول صفحه تا آخرش را مطالعه نمایم.

ص: 21


1- . رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در روزهای آخر عمر شریفشان به اصحاب دستور داد برایش كاغذ و قلمی بیاورند تا برای آنها چیزی بنویسد كه هرگز گمراه نشوند، لیكن عمر بر مخالفت برخاسته و - نعوذ بالله - به آن حضرت نسبت هذیان داد و در ضمن مخالفت گفت: «قرآن ما را بس است!» صحیح البخاری 1/37 و 4/31 و 66 و 5/137 و 138 و 7/9 و 8/161 ؛ صحیح مسلم 5/75 و 76 ؛ شرح صحیح مسلم النووی 11/89 ؛ مسند احمد بن حنبل 1/222 ؛ فتح الباری 8/101 ؛ عمدهٔ القاری 18/61 ؛ المصنف ابن ابی شیبه 6/57 ؛ مسند الحمیدی 1/243 ؛ السنن الكبری النسائی 3/434 ؛ الفایق من غریب الحدیث 3/391 ؛ الدیباج علی مسلم السیوطی 4/232 ؛ السنن الكبری البیهقی 8/326 ؛ صحیح ابن حبان 14/562 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2/55.

كتاب «المراجعات» امام شرف الدین را خواندم و چندین مرتبه مراجعه كردم، و به حق، این كتاب افق های تازه ای را جلوی رویم باز كرد كه سبب هدایتم شد و قلبم را برای محبت و مودت اهل بیت (علیهم السلام) گشود.

كتاب «الغدیر» نوشته علامه امینی را مطالعه كردم و سه بار آن را تكرار نمودم؛ زیرا در آن حقایق آشكار و روشن و محكم می دیدم.

تیجانی كتاب های متعددی - كه مورد مطالعه قرار داده بود - را نام می برد، سپس می نویسد:

[پس از خواندن این كتب] قانع شدم كه شیعه امامیه بر حق است، پس شیعه شدم و با لطف الهی در كشتی اهل بیت (علیهم السلام) سوار شده و به ریسمان ولایتشان چنگ زدم.

عامل هدایت

وی در ادامه به علت شیعه شدنش پرداخته و می نویسد:

علت های تشیع من بسیار زیاد است، و در این فرصت كم چاره ای جز ذكر چند نمونه ندارم.

او در كتابش به چهار مورد اشاره كرده و برای هر مورد توضیحی جامع می دهد. ما به خاطر رعایت اختصار به نقل موارد به صورت تیتر وار به همراه مختصر توضیحی می پردازیم و خوانندگان را به مطالعه بخش مذكور(1) سفارش اكید می نماییم.

ص: 22


1- . ثم اهتدیت 625-702 ؛ آنگاه هدایت شدم 223-290.

1. نص بر خلافت

شیعیان معتقدند خلافت منحصراً حق علی بن ابی طالب (علیه السلام) بوده، و اهل سنت به انتخابی و شورایی بودن خلیفه باور دارند.

پژوهشگرِ حقیقت، در این میان بی گمان نص روشن و واضحی را درباره علی بن ابی طالب (علیه السلام) می یابد مانند حدیث غدیر و ... نصوصی كه صحت آن نزد خودِ اهل سنت ثابت شده است.

اما ادعایی كه می گوید: اجماع بر ابوبكر در سقیفه و سپس بیعت با او در مسجد بوده ادعائی است بدون مدرك؛ زیرا چگونه ممكن است اجماع تحقق یابد در حالی كه علی (علیه السلام)، عباس و سایر بنی هاشم از بیعت سر باز زدند، و همچنین سلمان، زبیر، ابوذر، مقداد، عمار، حذیفه و بسیاری دیگر غیر از اینان تخلف كردند.

پس ای بندگان خدا! آن اجماع ادعایی كجا است؟ گرچه كافی است تنها علی بن ابی طالب (علیه السلام) از بیعت امتناع ورزد تا اینكه این اجماع بیرنگ شود، به فرض اینكه هیچ نص مستقیمی هم در این رابطه نباشد.

از آن گذشته بیعت ابوبكر بدون مشورت صورت گرفته و مردم غافلگیر شدند، خصوصاً سران قوم كه در آن وقت مشغول به كفن و دفن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، و هنگامی كه مردم مدینه ناگهان مواجه با وفات پیامبرشان شدند به زور آنها را وادار به بیعت كردند.

و بهترین دلیل بر آن، تهدید نمودن به آتش زدن خانه فاطمه زهرا (علیها السلام) بود، پس چطور می شود با این وضع بیعت ابوبكر را شورایی یا اجماعی بخوانیم؟!

ص: 23

2. نزاع میان حضرت زهرا (علیها السلام) و ابوبكر

این رویداد نیز - مانند قبلی - مورد اتفاق هر دو گروه شیعه و سنی است و راهی برای انسان خردمند و با انصاف نمی ماند جز اینكه - حداقل - حكم به اشتباه ابوبكر كند، اگر به ستم و ظلمش به حضرت زهرا (علیها السلام) حكم نكند؛ زیرا هركس این مصیبت را با كنجكاوی بنگرد و تمام جوانبش را مورد بررسی قرار دهد یقین پیدا می كند كه ابوبكر عامدانه بنا بر اذیت حضرت زهرا (علیها السلام) و تكذیبش داشت، و قرائن زیادی بر این امر دلالت دارد.

اگر ابوبكر از روی حُسن نیت اشتباه كرده بود، قطعاً فاطمه زهرا (علیها السلام)، او را قانع می كرد ولی حضرت بر او خشمگین شد و با او حرف نزد تا اینكه از دنیا رفت؛ زیرا هر بار كه سخنی می گفت ابوبكر او را رد می كرد و شهادتش را نمی پذیرفت و حتی شهادت شوهرش را نیز قبول نكرد.

از این روی غضب حضرت زهرا (علیها السلام) بر او شدت یافت تا آنجا كه در وصیتش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اجازه نداد او بر جنازه اش حاضر شود و سفارش نمود او را شبانه و پنهانی به خاك بسپارند.(1)

3. علی بن ابی طالب (علیه السلام) سزاوارتر به پیروی است

از انگیزه هایم برای تشیع و رها كردن شیوه پدران و نیاكانم سنجش

ص: 24


1- . صحیح البخاری كتاب المغازی باب غروهٔ خیبر 5/82 ؛ صحیح مسلم باب قول النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) لانورث 5/153 ؛ السقیفهٔ وفدك الجوهری 107 ؛ تاریخ الطبری 2/448 ؛ التنبیه والإشراف المسعودی 250 ؛ مسند الشامین الطبرانی 4/198 ؛ المصنف الصنعانی 5/472 ؛ صحیح ابن حبان 11/153 ؛ نصب الرایه الزیلعی 2/360.

عقلی و نَقلی میان علی بن ابی طالب (علیه السلام) و ابوبكر بود.

در كتاب های هر دو گروه - شیعه و سنی - كنكاش كردم اجماع و اتفاقی ندیدم جز بر علی بن ابی طالب (علیه السلام) چرا كه شیعه و سنی بر امامتش وحدت نظر دارند، در حالی كه امامت ابوبكر را تنها یك گروه از مسلمانان اقرار دارند، آن هم بدون هیچ مدرك و سندی.

همچنین بسیاری از فضائل و مناقبی كه شیعیان دربارة علی بن ابی طالب (علیه السلام) نقل می كنند، دارای سند و مدارك واقعی است كه در كتاب های صحیح و مورد اطمینان اهل سنت آمده است كه جایی برای تردید باقی نمی ماند، اما در مورد ابوبكر در كتاب های دو گروه بسیار جستجو كردم و نیافتم در كتب اهل سنت فضیلت هایی به اندازه فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام).

گرچه فضیلت هایی كه درباره ابوبكر نقل شده یا به روایت دخترش عایشه است، یا عبدالله بن عمر، یا عمروعاص، یا ابوهریره و عكرمه و عروه كه موضعشان نسبت به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، در دشمنی نیاز به توضیح نیست.

از این گذشته، اگر شما احادیث روایت شده در فضیلت ابوبكر را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهید می بینید كه هرگز با آن همه كارهای ضد و نقیضی كه انجام داده نمی خواند و هیچ عقل و شرعی آن را نمی پذیرد.

حال اگر از فضائل بگذریم و به سیئات و بدی ها روی آوریم، یك گناه یا سیئه را از علی بن ابی طالب (علیه السلام) در كتاب های دو گروه نمی یابیم، در صورتی كه برای ابوبكر بدی ها و تبه كاری های زیادی در كتاب های سیره و تاریخ اهل سنت سراغ داریم.

ص: 25

4. روایت های وارده پیرامون علی بن ابی طالب (علیه السلام)، پیروی از او را واجب دانسته

از جمله روایت هایی كه مرا ملزم و ناچار به پیروی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) كرد، روایت هایی است كه در صحاح اهل سنت آمده و صحتش را به اثبات رسانده اند و شیعیان ده ها برابر آن را در كتاب های خود آورده اند.

و از جمله احادیثی كه اهل سنت در كتبشان به صحت آن اقرار كرده اند؛ حدیث باب العلم، حدیث منزلت، حدیث غدیر، حدیث دار در روز انذار، حدیث ثقلین، حدیث سفینه و ... است.

لذت تحوّل

دكتر تیجانی در پایان می گوید: آن تحوّل - هدایت به مكتب تشیع - آغاز خوشی برای روح و جانم بود. آسایش و آرامشی در درونم احساس می كردم و سراسر وجودم را سرور و غروری از نعمت هدایت و رستگاری - كه خداوند به من ارزانی داشت - فراگرفته بود و دیگر توان سكوت و پنهان داشتن این نعمت را نداشتم و با خود قرار گذاشتم كه باید این حقیقت را برای همگان بازگو و افشا كنم.

و آنچه بیشتر مرا به این احساس وا می داشت كه حقیقت را منتشر سازم ساده دلی و صفای اهل سنت بود كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیتش (علیهم السلام) را دوست می دارند و كافی است آن پرده ای كه تاریخ بر قلب آنها بافته زدوده شود تا حق را پیروی كنند، و این همان چیزی بود كه برای شخص خودم رخ داد.

ص: 26

نامة طلایی

اولین نامه هایی كه در زمینه استبصارم نوشتم به آقای خوئی و سید محمدباقر صدر بود، كه جشنی برای نخستین بار در شهر «قفصه» به مناسبت عید غدیر گرفتیم و امر من برای خاص و عام آشكار شد و همه فهمیدند كه من شیعه شده ام و به تشیع و پیروی از اهل بیت (علیهم السلام) دعوت می كنم، لذا از آن سوی تهمت ها و شایعه ها در كشور پر شد كه من جاسوس اسرائیل هستم و مردم را در دینشان به شك و تردید می اندازم و اصحاب را دشنام می گویم و فتنه انگیزی می كنم و ...

اشك شوق

و چقدر شادی و سرورم فراوان شد هنگامی كه در نجف اشرف با سید محمدباقر صدر دیدار كردم كه برخی از علماء در محضرش بودند و او مرا به آنها معرفی كرد و گفت: «این مرد بذر تشیع برای اهل بیت (علیهم السلام) را در تونس كاشته است» و به آنها خبر داد كه وقتی نامه ام به او رسیده بود و در آن بشارت جشن عید غدیر برای نخستین بار در تونس را داده شده بود از شدت شوق گریه كرده است.

من هم از سختی ها، شدت ها، مقاومت ها، شایعه ها، كناره گیری ها و غربت در شهرمان به او شكایت كردم.(1)

ص: 27


1- . برگرفته از كتاب «آنگاه هدایت شدم» و فصل اول كتاب «چكیدة اندیشه ها»، حسین غفاری 15-32.

گفتگوی دكتر تیجانی با آیت الله خوئی پیرامون اتهامات به تشیع

دكتر تیجانی - چنانكه گفته شد - قبل از هدایت به مکتب تشیع آن هنگام که به توسط دوستش به نام «منعم» وارد سرزمین عراق می شود، ایشان وی را به نزد علماء و دانشمندانِ نجف می برد.

از جمله دیدارها و گفتگوهای دکتر تیجانی در شهر نجف دیدار با آیت الله خوئی، زعیم حوزه علمیه نجف است.

دکتر تیجانی می گوید:

پس از احوال پرسی، دوستم گفت: برای «سیّد» تعریف کن که در تونس چه چیزهایی از شیعه شنیده اید؟

گفتم: برادر! بس است آنچه از این طرف و آن طرف می شنویم، مهم این است که من خودم بدانم شیعه چه می گوید، و من چند سؤال دارم که امیدوارم، بی پرده پاسخم بدهید. دوستم اصرار کرد که برای سیّد بازگو کنم که نسبت به شیعیان چه عقیده ای داریم.

گفتم: شیعه نزد ما از یهود و نصاری هم بدترند زیرا آنها خدا را می پرستند و به موسی (علیه السلام) و عیسی (علیه السلام) عقیده دارند ولی آنچه ما از شیعیان می دانیم این است که علی (علیه السلام) را عبادت می کنند و او را تقدیس

ص: 28

و تنزیه می نمایند، و از آنها گروهی هم هست که خدا را می پرستند ولی علی (علیه السلام) را تا درجه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالا می برند و آنگاه روایت جبرئیل را بازگو کردم که به امانت الهی، خیانت ورزید - همان گونه که شیعیان می گویند - و به جای فرود آمدن بر علی (علیه السلام)، بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرود آمد.

سیّد خوئی لحظه ای سرش را پایین انداخت، سپس به من نگاهی کرده گفت: ما شهادت می دهیم که جز «الله» خدایی نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خدا است، درود خدا بر او و آل طاهرینش، و شهادت می دهیم به اینکه علی (علیه السلام) بنده ای از بندگان خدا است و آنگاه به سایر آقایان نگاهی کرد و در حالی که به من اشاره می نمود گفت: این بیچاره ها را ببینید که چگونه فریب شایعه ها و تهمت های دروغین را می خورند. و این چندان هم عجیب نیست زیرا بدتر از این حرف ها هم، از دیگران شنیده بودم، «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم».

آن وقت رو به من کرد و گفت: آیا قرآن خوانده ای؟ گفتم: هنوز ده سال از عمرم نگذشته بود که نیمی از آن را حفظ کرده بودم.

گفت: آیا می دانی که تمام گروه های اسلامی، صرف نظر از اختلاف مذاهبشان، در مورد قرآن کریم، اتفاق نظر دارند، و قرآنی که نزد ما است، همان قرآنی است که نزد شما می باشد؟ گفتم: آری! این را می دانم.

گفت: پس آیا این آیه را نخوانده ای که خداوند می فرماید:

﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ﴾(1)؛

«و محمد نیست جز رسولی که قبل از او، پیامبرانی دیگر آمده بودند».

ص: 29


1- . سورهٔ آل عمران: 144.

و می فرماید:

﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّ-هِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ﴾(1)؛

«محمد رسول خداست و آنها که با او هستند، نسبت به کافران، دل سخت اند».

و می فرماید:

﴿مَا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللَّ-هِ وَ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾(2)؛

«محمد پدر هیچ کدام از شما نبود ولی رسول خدا و خاتم پیامبران بود».

گفتم: آری! این آیات را می شناسم.

گفت: پس علی (علیه السلام) کجا است؟ اگر قرآن می گوید که همانا محمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، پس از کجا این تهمت آمده است؟! سکوت کردم و هیچ جوابی ندادم.

اضافه کرد: و اما خیانت جبرئیل! او منزّه از این حرف هاست، و این تهمت از اوّلی سنگین تر است. مگر نه آن روز که جبرئیل (علیه السلام) از سوی خداوند، بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) چهل سال از عمرش گذشته بود و در آن روز علی (علیه السلام) کودکی بود که بیش از 6 یا 7 سال عمر نداشت؟ پس چگونه جبرئیل اشتباه می کند و بین محمد و علی (علیهما السلام) فرق نمی گذارد؟!

ص: 30


1- . سورهٔ الفتح: 29.
2- . سورهٔ الاحزاب: 40.

آنگاه مدتی ساکت شد ولی من به فکر فرو رفتم و حرف هایش را با دقت در ذهنم مورد تجزیه و تحلیل قرار دادم و از این سخن منطقی و معقول، که درست بر قلبم نشست و پرده از دیدگانم برداشت، لذّت بردم و از خودم پرسیدم: چگونه ما به چنین منطقی نرسیده ایم؟

آقای خوئی اضافه کرد: ضمناً به تو بگویم که شیعه تنها گروهی است از میان سایر گروه های مسلمانان، که معتقد به عصمت انبیاء و ائمه (علیهم السلام) است، پس ائمة ما از هر اشتباه و خطائی معصوم اند، در حالی که مانند ما بشر هستند. قطعاً جبرئیل که مَلِک مقرّب است و خداوند او را «روح الأمین» نامیده است از هر اشتباهی مصون است!(1)

ص: 31


1- . ثم اهتدیت 305 ؛ آنگاه هدایت شدم 76 .

مناظره دکتر تیجانی با آیت الله صدر پیرامون مسائل مختلفه

از جمله دیدارها و گفتگوهای دکتر تیجانی در شهر نجف، دیدار با آیت الله سید محمدباقر صدر است.

بین این دو، گفتگوهای زیادی رد و بدل می شود. تیجانی از هر ریز و درشت و خُرد و کلانی از او سؤال می کند. از جمله می گوید:

از او دربارة امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سؤال کردم و گفتم: چرا در اذان شهادت می دهید که او ولیّ خدا است؟

جواب داد: همانا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بنده ای از جمله بندگان خدا است که خداوند او را برگزیده و بر دیگران شرافت و برتری داده تا بار سنگین رسالت را پس از پیامبران بر دوش بکشد و او وصی و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، و اگر هر پیامبری، جانشینی دارد، به تحقیق علی بن ابی طالب (علیه السلام) جانشین محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و ما او را بر سایر اصحاب مقدّم می داریم زیرا خدا و رسولش او را برتر دانسته اند.

و در این مورد، دلیل های عقلی و نقلی از کتاب و سنّت داریم و این دلیل ها هرگز شک بردار نیستند؛ زیرا نه تنها از سوی ما متواتر و صحیح می باشند که از سوی اهل سنّت نیز متواترند و در این زمینه علمای ما

ص: 32

کتاب های فراوانی نگاشته اند. و چون مبنای حکومت امویان، بر محو و زدودن این حقیقت و کارزار با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و فرزندانش (علیهم السلام) و قتل آنها بود و کار را به جایی رساندند که بر منابر مسلمین، او را نفرین و لعن می کردند و مردم را با زور بر این امر وامی داشتند، از این روی، شیعیان و پیروان علی - که خداوند از آنها راضی و خشنود باد - گواهی می دهند که او ولیّ خدا است و نمی شود مسلمانی، ولیّ خدا را نفرین کند،و این در حقیقت، مبارزه ای با هیئت حاکمة ظالم بود تا اینکه عزّت را برای خدا و رسولش و مؤمنین به تثبیت برسانند و تا اینکه انگیزه ای تاریخی برای تمام مسلمانان و نسل های آینده باشد که به حقیقتِ علی (علیه السلام) و بطلان دشمنانش پی ببرند.

و بدین سان فقیهان ما بر این منوال حرکت کردند که شهادت به ولایت علی (علیه السلام) را در اذان و اقامه مستحب می دانستند، نه به نیّت اینکه جزئی از اذان یا اقامه باشد، پس هرگاه مؤذن یا اقامه گو نیّت کند که این شهادت، جزئی از اذان یا اقامه است، اذان و اقامه اش باطل می شود و مستحبات - چه در عبادات و چه در معاملات - بسیار و بی شمار است که مسلمان اگر بجا آورد، ثواب می برد و اگر انجام نداد، عقابی ندارد.

به عنوان نمونه: وارد شده است که مستحب است پس از شهادت به «لا اله الا الله» و به «محمد رسول الله» مسلمان بگوید:

«و اشهد ان الجنة حق و النار حق و انّ الله یبعث من فی القبور؛

و گواهی می دهم که بهشت حق است و جهنّم حق است و اینکهخداوند آنها را که در قبرهایند، برمی انگیزد».

ص: 33

گفتم: علمای ما به ما آموخته اند که برترین خلفاء ابوبکرِ صدّیق است و پس از او عمرِ فاروق. سپس عثمان وانگهی علی (علیه السلام).

سید لحظه ای سکوت کرد، سپس گفت: بگذار هرچه می خواهند بگویند ولی چگونه می خواهند اینها را با دلیل های شرعی، به اثبات برسانند؟!

وانگهی این سخن، با آنچه صریحاً در کتاب های صحیح و معتبرشان آمده است، مخالفت دارد؛ زیرا در آنها آمده است: «برترین مردم، ابوبکر سپس عمر و بعد از او عثمان است» و اصلاً نامی از علی (علیه السلام) نیامده است بلکه او را از مردم کوچه و بازار شمرده اند. ولی متأخّرین به عنوان مستحب - چون ذکر خلفای راشدین شده است - اسم او را آورده اند!

تیجانی می گوید: در ادامه از این تربتی که بر آن سجده می کنند، و آن را «تربت حسینی» می نامند، پرسیدم. پاسخ داد: قبل از هر چیز باید بدانیم که ما بر خاک سجده می کنیم و هرگز برای خاک سجده نمی کنیم. همان طور که برخی خیال کرده اند و از این راه، شیعه را متّهم می نمایند.

پس سجده مخصوص خدای سبحان است و برای هیچ کس دیگر جایز نیست. و آنچه نزد ما و نزد اهل سنّت نیز ثابت شده، این است که بهترین سجده بر زمین است یا آنچه از زمین می روید به شرط اینکه خوردنی نباشد، و سجده بر غیر اینها درست نیست.

و به تحقیق رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر خاک می نشست و برای خود سجادة کوچکی از «سعف؛ نخل» درست کرده بود که روی آن سجده می کرد وبه اصحاب خود آموخته بود که بر زمین سجده کنند یا بر سنگ و آنها را

ص: 34

نهی کرده بود که بر کنار لباسشان سجده کنند و این از مسائل واضح و روشن است نزد ما.

و امام زین العابدین علی بن الحسین (علیهما السلام) تربتی از قبر پدرش امام حسین (علیه السلام) ساخت زیرا آن تربت پاک و مقدس و طاهری بود که خون سیدالشهداء (علیه السلام) بر رویش ریخته شده بود، و شیعیان نیز بر این برنامه تا امروز ادامه داده اند و ما هرگز نگفته ایم که سجده تنها بر تربت سیّدالشهداء (علیه السلام) جایز است بلکه می گوییم: سجده بر هر تربت و خاک پاکی رواست همچنان که بر بوریا و فرشی که از سعف و شبیه آن درست می شود، صحیح است.

گفتم: حال که نام حضرت حسین بن علی رضی الله عنه به میان آمد، چرا شیعیان بر او گریه می کنند و بر سر و سینة خود می زنند تا آنجا که خون جاری شود، و این در اسلام حرام است، زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است:

«از ما نیست کسی که به صورت خود بزند، یا جامه پاره کند یا به جاهلیّت دعوت نماید».

سیّد پاسخ داد: این حدیث بدون شک درست است ولی بر عزای امام حسین (علیه السلام) تطبیق نمی شود زیرا کسی که می خواهد انتقام دشمن حسین (علیه السلام) را بگیرد و در راه او گام بردارد، دعوت او دعوت جاهلیّت نیست. وانگهی شیعه هم بشر است، عالِم دارند، جاهل دارند و دارای عاطفه و احساسات هستند. پس اگر در بزرگداشت شهادت ابی عبدالله (علیه السلام) و آنچه بر او و اهل و عیالش و یاران و اصحابش از قتل و اسارت واهانت وارد شد، احساساتش بر آنها فائق آمد، مأجورند و

ص: 35

ثواب دارند زیرا نیّتشان خدا و فی سبیل الله است و خدای سبحان به مردم مقدار نیّت هاشان ثواب می دهد.

هفتة گذشته گزارشی رسمی از حکومت مصر به مناسبت مرگ «جمال عبدالناصر» خواندم که در آن گزارش آمده بود:

بیش از هشتاد حادثه خودکشی به این مناسبت ثبت شده است که آنها به مجرّد شنیدن خبر، خودشان را کشته اند. گروهی از بالای ساختمان خود را به پایین پرت کرده و گروهی خود را جلوی قطار انداخته اند و و ...!! و امّا مجروحان و زخمی ها بسیارند.

من این مثال ها را ذکر می کنم که متوجه شوید، احساسات اگر بر افراد طغیان کند، و فائق آید، کار به اینجا می رسد که اینان با اینکه حتماً مسلمان هم هستند برای خاطر «جمال عبدالناصر» که تازه با مرگ طبیعی هم مرده است، خودشان را می کشند.

بنابراین، نمی شود بر اهل سنت حکم کرد که در این موارد حتماً اشتباه و گناه کرده اند و آنها هم حق ندارند بر برادران شیعة خود حکم کنند که اینها در گریه بر سیدالشهداء (علیه السلام) گناه می کنند چرا که اینها مصیبت امام حسین (علیه السلام) را با دل و جان دیدند و امروز هم می بینند وانگهی خود حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بر فرزندش حسین (علیه السلام) گریه کرد و جبرئیل از گریه آن حضرت، گریان شد.(1)

گفتم: چرا شیعیان، قبرهای اولیاء و امامان خود را مزیّن به طلا و نقره

ص: 36


1- . فرائد السمطین 2/35 ؛ الفتوح ابن اعثم 4/325 ؛ المعجم الكبیر 3/109 و 23/328 ؛ ترجمهٔ الامام الحسین (علیه السلام) ابن عساكر 251 ؛ مناقب ابن المغازلی 318.

می کنند و این در اسلام حرام است؟

آقای صدر جواب داد: این امر منحصر به شیعه نیست و هیچ حرمتی هم در آن نمی باشد؛ زیرا مساجد برادران اهل سنت نیز، چه در عراق یا مصر یا تركیه یا دیگر كشورهای اسلامی، مزیّن به طلا و نقره اند و حتی مسجد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینة منوّره نیز چنین است و خانه خدا در مكه مكرّمه هر سال با یك پارچه طلاكوب نو پوشیده می شود و میلیون ها ریال صرف آن می گردد. پس این امر منحصر به شیعه نیست.

گفتم: علمای سعودی می گویند: دست بر قبر كشیدن و توسّل به صالحین و تبرّك جستن به آنان، شرك به خدا است! نظر شما چیست؟

سید محمّدباقر صدر پاسخ داد: اگر دست بر قبر كشیدن، و توسّل جستن به این نیّت باشد كه آنها نفع می دهند و آنها زیان می رسانند، این بدون تردید شرك است ولی مسلمانان كه موحّدند و می دانند خداوند خودش ضارّ و نافع است یعنی ضرر و نفع فقط از سوی خداست و اینكه اولیاء و ائمه (علیهم السلام) را دعا می كنند، به این خاطر است كه وسیله ای نزد خدا باشند، و این هرگز شرك نیست.

و مسلمانان - چه سنّی و چه شیعه - از زمان حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تا امروز، بر این امر، اتفاق عقیده دارند، به استثنای وهّابیّت و علمای سعودی - همان گونه كه یادآور شدی - و اینها با مذهب جدیدشان كه در این قرن پیدا شد، مخالفت با اجماع مسلمین می كنند و با این اعتقاد بود كه میان مسلمین فتنه انگیزی كردند و خون مسلمانان را مباح دانستندو آنها را تكفیر نمودند.

ص: 37

و مگر همین ها نبودند و نیستند كه حاجیان سالخورده را تنها برای یك سلام بر پیامبر كردن و «السّلام علیك یا رسول الله» گفتن می زنند و نمی گذارند احدی دست بر ضریح پاك و مقدسش بكشد و آنها با عالمان ما بحث های زیادی داشتند ولی باز هم بر عناد و دشمنی خود، اصرار ورزیدند و به حقّ مستكبر شدند.

آقای سیّد شرف الدّین از علمای شیعه است، هنگامی كه در زمان عبدالعزیز آل سعود به زیارت خانة خدا مشرّف شد، از جمله علمائی بود كه به كاخ پادشاه دعوت شده بود كه - طبق معمول - در عید قربان به او تبریك بگویند و هنگامی كه نوبت به وی رسید دست شاه را گرفت، هدیه ای به او داد و هدیه اش عبارت بود از یك قرآن كه در جلدی پوستین نگهداشته شده بود. پادشاه هدیه را گرفت و بوسید و به عنوان احترام و تعظیم، بر پیشانی خود گذاشت.

سید شرف الدّین ناگهان گفت: ای پادشاه! چگونه این جلد را می بوسی و تعظیم می كنی در حالی كه چیزی جز پوست یك بز نیست؟

پادشاه گفت: غرض من قرآنی است كه در داخل این جلد قرار دارد نه خود جلد!

آقای شرف الدّین فوراً گفت: احسنت، ای پادشاه! ما هم وقتی پنجره یا در اطاق پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را می بوسیم، می دانیم كه آهن، هیچ كاری نمی تواند بكند ولی غرض ما آن كسی است كه ماورای این آهن ها و چوب ها قرار دارد. ما می خواهیم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را تعظیم و احترام نماییم. همان گونهكه شما با بوسه زدن بر پوست بز، می خواستی قرآن را

ص: 38

تعظیم نمایی كه در جوف آن پوست قرار دارد.

حاضران تكبیر گفتند و او را تصدیق نمودند. آنجا بود كه پادشاه ناچار شد اجازه دهد حُجاج با آثار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تبرك جویند، ولی آن كه پس از او آمد به قانون گذشته شان بازگشت!

پس قضیه این نیست كه اینها از شرك مردم به خدا وحشت و خوفی داشته باشند به آن اندازه كه یك مسئله سیاسی است و مبنایش بر مخالفت مسلمین و كشتار آنان استوار گشته است تا اینكه حكومتشان باقی باشد و سلطه شان بر مسلمانان ادامه پیدا كند و تاریخ، بزرگترین گواه است كه چه بر سر امت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آوردند.(1)

ص: 39


1- . ثم اهتدیت 315 ؛ آنگاه هدایت شدم 88 .

مناظره دكتر تیجانی با آیت الله صدر پیرامون جمع بین دو نماز

شیعیان بین دو نماز ظهر و عصر یا مغرب و عشاء جمع می كنند، برخلاف مخالفینِ مكتب كه با فاصلة زمانی می خوانند.

دكتر تیجانی قبل از استبصار، در سفر به عراق، پس از نماز جماعتی كه به آیت الله صدر اقتدا كرده بود، جمع بین دو نماز ذهنش را به خود مشغول می كند، لذا از آیت الله صدر پیرامون این مسئله سؤال می كند.

سید محمدباقر صدر پاسخ می دهد:

احادیث زیادی از ائمه معصومین (علیهم السلام) داریم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جمع بین نماز ظهر و عصر و همچنین نماز مغرب و عشاء كرد بدون اینكه ترس یا سفری وجود داشته باشد و تنها انگیزه اش این بود كه امّتش به سختی نیفتند.

گفتم: این سختی چیست؟ مگر خدا نمی فرماید:

﴿مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾(1)؛

«در دین، حَرَج و سختی بر شما نیست».

ص: 40


1- . سورهٔ الأحزاب: 40.

گفت: چون خداوند به همه چیز عالم است، پس به تحقیق علم داشت كه در دوران های بعدی كارهایی همگانی پیش می آید مانند كارهای حكومتی از قبیل سپاه، پلیس و ارتش و كارهای كارمندان مؤسسات عمومی و حتی طلاب و استادان دانشگاه كه برای همة اینان، سخت و مشكل است كه پنج بار نماز را در اوقات خود به جای آورند و لذا به رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) وحی نمود كه دو فریضه واجب را در یك وقت بر آنها بخواند تا اوقات نماز سه وقت به جای پنج وقت بشود و این بر مسلمانان آسان تر است و هیچ حَرَجی و مشقّتی در آن نیست.

گفتم: مگر سنت نبوی، قرآن را نسخ می كند؟

گفت: من نگفتم كه سنت، قرآن را نسخ می كند بلكه قرآن را تفسیر می نماید و آنچه بر ما دشوار و سخت است، توضیح می دهد.

گفتم: خداوند می فرماید:

﴿إِنَّ الصَّلاَةَ کَانَتْ عَلَى الْ-مُؤْمِنِينَ کِتَاباً مَوْقُوتاً﴾(1)؛

«مسلماً نماز همواره در اوقاتی مشخص و معین وظیفه ای مقرر بر مؤمنان است».

و در سنت مشهور است كه جبرئیل (علیه السلام) بر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شد و پنج نماز را در شبانه روز بر او خواند كه آن نمازها به نام های ظهر، عصر، مغرب، عشا و صبح نامگذاری شدند.

گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آیة ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ ...﴾؛ را تفسیر كرد به تفریق و جمع بین دو نماز، پس آیه دلالت دارد بر تفریق نمازها به پنج وقت یا

ص: 41


1- . سورهٔ النساء: 103.

جمعشان در سه وقت كه خدای سبحان آن را وقت صحیح دانسته است.

گفتم: ببخشید آقای من! نفهمیدم! پس چرا خداوند ﴿...کِتَاباً مَوْقُوتاً﴾ فرمود؟

با تبسّم گفت: آیا بر این باوری كه مسلمانان در ایام حج نماز را در اوقاتش به جای نمی آورند، و چون در «عرفه» جمع بین ظهر و عصر كرده و در «مزدلفه» جمع بین نماز مغرب و عشا می كنند، نماز را برپا نمی دارند، در حالی كه اقتدا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می كنند؟

كمی اندیشیدم سپس گفتم: شاید در آنجا عذری بوده است و آن خستگی حجاج است كه خداوند خواسته بر آنها تخفیف دهد.

گفت: اینجا هم خداوند می خواهد حرج و مشقت را از امّت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در دوران های بعدی بردارد تا دین بر آنها سهل و آسان باشد.

گفتم: باز می گردم به این سخنتان كه گفتید خداوند به پیامبرش وحی نمود كه دو نماز را در یك وقت بر آنها بخواند تا اوقات نمازش به جای پنج وقت، تنها سه وقت باشد. این مطلب در چه آیه ای وجود دارد؟

فوراً پاسخ داد: در چه آیه ای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امر كرده است كه در «عرفه» یا «مزدلفه» جمع بین دو نماز كنند؟ و در چه آیه ای پنج وقت نماز را ذكر كرده است؟

سكوت كردم و دیگر هیچ پاسخی ندادم، زیرا در این بار، به سخنانش كاملاً قانع شده بودم.

ص: 42

ولی او اضافه كرد: نه هر چه خداوند به پیامبرش وحی می فرستد، قطعاً باید به صورت قرآنی درآید كه تلاوت شود.

﴿قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّي لَ-نَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾(1)؛

«بگو اگر دریا مدادی برای كلمات پروردگارم باشد، آب دریا پیش از تمام شدن كلمات پروردگارم، تمام و خشك می گردد، حتی اگر به مانند آن دریای دیگری را به یاری بطلبیم».

مگر نه این است كه هرچه خداوند به پیامبرش وحی كرده، ما آن را سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می دانیم؟ ولذا است كه خداوند می فرماید:

﴿مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾(2)؛

«هرچه پیامبر برای شما آورد [امر كرد] اطاعت كنید و از هرچه نهی كرد، انجام ندهید».

و به عبارت دیگر: هنگامی كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امر یا نهی می كند، اصحاب حق ندارند به او اعتراض كنند و مطالبة آیه ای از كلام خدا نمایند بلكه باید بدون چون و چرا، در برابر اوامر و نواهیش، مطیع و خاضع باشند؛ چرا كه هرچه او می گوید وحی الهی است.

این سخنان آقای سید محمدباقر صدر مرا بهت زده كرد، و من در حقیقت به این مسائل جاهل بودم و لذا باز هم برای اینكه مسئله جمع بین دو نمازِ واجب بیشتر برایم روشن شود پرسیدم:

ص: 43


1- . سورهٔ الكهف: 109.
2- . سورهٔ الحشر: 7.

آقای من! آیا ممكن است مسلمان در حالت ضرورت بین دو نماز واجب جمع كند؟

گفت: می تواند بین دو نماز در هر حال و بدون هیچ ضرورت جمع كند.

گفتم: دلیل شما چیست؟

گفت: دلیل ما عمل رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه در شهرِ خویش جمع بین دو نماز كرد، حال آنكه نه در سفر بود و نه خوفی یا بارانی یا ضرورتی وجود داشت و این را فقط برای برداشتن حَرَج و سختی از ما انجام داد. و این مطلب بحمدالله از طریق ائمه اطهار (علیهم السلام) برای ما ثابت است و حتی برای شماها نیز ثابت است!

تعجب كردم كه چگونه چنین مطلبی بر ما ثابت است در صورتی كه قبل از آن روز از آن چیزی نشنیده بودم و هیچ یك از اهل سنت را ندیده بودم كه بدان عمل كنند، بلكه به عكس می دیدم كه باطل می دانستند خواندن نماز را ولو به یك دقیقه قبل از اذان چه رسد به اینكه شخصی آن را ساعت ها قبل از وقتش یعنی همراه با نماز ظهر بخواند، یا اینكه نماز عشا را همراه با نماز مغرب بخواند و این در نزد ما باطل و مورد اعتراض شدید است.

آقای صدر كه تعجب و سرگردانی مرا دریافته بود، آهسته به یكی از حاضرین دستور داد كتاب «صحیح بخاری» و «صحیح مسلم» را بیاورد، و به او امر كرد كه احادیث مربوط به جمع بین دو نماز واجب را برای من پیدا كند. و سرانجام خودم در «صحیح بخاری» خواندم كه چگونه

ص: 44

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بین دو نماز ظهر و عصر و دو نماز مغرب و عشا جمع كرد،(1) و در «صحیح مسلم» باب مفصلی دربارة جمع بین دو نماز در وطن بدون خوف و باران و سفر، هست(2) كه آن را نیز مطالعه كردم.

به هر حال خیلی مایة تعجب و شگفتی من شد، هرچند باز هم نزد خود می اندیشیدم كه نكند این دو كتاب (بخاری و مسلم) كه نزد آنان است، تحریف شده و در آن كم و زیاد كرده اند و قصد كردم كه هر وقت به تونس بازگشتم، آنها را مورد مطالعه قرار دهم.

سید محمدباقر صدر پس از این، نظر مرا پرسید.

گفتم: حق با شما است و در آنچه می گویید راستگو و صادق هستید. ولی دلم می خواهد سؤال دیگری نیز بكنم.

گفت: بفرما.

گفتم: آیا می شود جمع بین هر چهار نماز كرد، چنان كه بسیاری از مردم، وقتی به خانه بازگشتند هر چهار نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را به صورت قضا بجا می آورند؟

گفت: این كار جایز نیست مگر در صورت ضرورت، زیرا ضرورت ها، ممنوعات را مباح می سازند، چرا كه به هر حال نماز بر مؤمنین امری واجب و لازم است ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ کَانَتْ عَلَى الْ-مُؤْمِنِينَ کِتَاباً مَوْقُوتاً﴾.(3)

ص: 45


1- . صحیح البخاری 1/138 و140 ضمن دو روایت.
2- . صحیح مسلم 2/151 و152 ضمن پنج روایت.
3- . سورهٔ النساء: 103.

گفتم: خود شما گفتید كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تفریق كرد و جمع كرد و از آن، وقت های نماز را كه مورد رضایت خدای سبحان است فهمیدیم.

گفت: نماز ظهر و عصر وقت مشتركی دارند كه از زوال آفتاب (ظهر) تا غروب آن ادامه دارد، و نماز مغرب و عشا نیز وقت مشتركی دارند كه از غروب (مغرب) آغاز و تا نیمه شب ادامه دارد، و اما نماز صبح یك وقت بیش ندارد كه از طلوع فجر است تا طلوع آفتاب؛ پس هركه با این اوقات مخالفت كند، با آیة كریمه ﴿إِنَّ الصَّلاَةَ کَانَتْ ...﴾ مخالفت كرده است.

پس ما نمی توانیم نماز صبح را قبل از طلوع فجر یا بعد از طلوع آفتاب بخوانیم، چنانكه نمی توانیم نماز ظهر و عصر را قبل از زوال آفتاب یا بعد از غروب و یا پس از نیمه شب بخوانیم.

از آقای صدر سپاسگزاری كردم و هرچند از سخنانش كاملاً قانع شده بودم، ولی جمع بین دو نماز نكردم مگر پس از بازگشت به تونس و تعمّق در تحقیق و پژوهش و سرانجام تشیّع و استبصارم.(1)

ص: 46


1- . لأكون مع الصادقین 209 ؛ همراه با راستگویان 373 .

مناظره دكتر تیجانی با فردی شیعی، پیرامون صلوات بر ائمه اطهارﹻ

دكتر تیجانی در خاطرات استبصارش می نویسد: قبل از هدایت به مكتب تشیع از شیعیان كینه به دل داشتم، شاید علتش آن همه شایعه های ناروایی بود كه دربارة اینان شنیده بودم كه مثلاً علی (علیه السلام) را می پرستند، امامان خود را به درجة خدایی بالا می برند، برای سنگ به سجده می افتند، در ضریح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) - العیاذ بالله - كثافت و نجاست می اندازند و...

چگونه ممكن است مسلمانان چنین تهمت هایی را نسبت به شیعیان بشنوند و بر آنان كینه نورزند.

لیكن او پس از اینكه به عراق سفر كرده و از نزدیك شیعیان را می بیند، به دروغ و تهمت بودن این شایعات پی می برد. وی می نویسد:

من چگونه می توانم این بهتان ها و افترائات را باور كنم حال آنكه با چشم خود دیدم آنچه را بایست ببینم و با گوش خود شنیدم آنچه را بایست بشنوم و هم اینكه بیش از یك هفته گذشته كه من در میان آنهایم و جز سخنان منطقی و معقول از آنها ندیدم و نشنیدم، بلكه به قدری مجذوب عبادت ها، نمازها، دعاها و اخلاق و رفتارشان و احترام به

ص: 47

علمایشان شدم كه آرزو می كنم ای كاش مانند آنها بودم.و بدین سان از خود می پرسم: آیا واقعاً اینها از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) متنفرند؟ مگر نه این است كه تا نام او را - برای آزمایش - می آوردم، با تمام اعضاء و جوارحشان فریاد می زنند: «اللهم صل علی محمد وآل محمد».

باز هم در آغاز خیال می كردم منافقانه با من برخورد می كنند ولی وقتی كتاب هایشان را ورق زدم و مقداری از آنها را مطالعه كردم آنقدر احترام و تقدیر نسبت به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدم كه هرگز در كتاب های خودمان چنین چیزی ندیده بودم، زیرا آنها معتقد به معصوم بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حتی قبل از مبعوث شدن می باشند درحالی كه ما اهل سنت معتقدیم كه او تنها در تبلیغ قرآن معصوم است وگرنه مانند دیگر افراد بشر است كه گاهی هم اشتباه می كند و بسیار شده است كه استدلال می كنیم به اشتباهات او و تصحیح كردن برخی از اصحاب آن اشتباهات را، در حالی كه شیعیان هرگز قبول ندارند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشتباه كند و دیگران آن را تصحیح كنند.

پس آیا باز هم باور كنم كه اینها از پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بدشان می آید؟ چطور ممكن است؟!

روزی با دوستم گفتگویی داشتم و او را قسم دادم كه با صراحت و بی پرده پاسخم را بگوید، و این گفتگو بین ما رد و بدل شد:

شما حضرت علی - رضی الله عنه و كرم الله وجهه - را به درجة پیامبران بالا می برید، زیرا من هرگز نشنیده ام از شما كه نامش را ببرید مگر اینكه «علیه السلام» می گفتید!

ص: 48

او گفت: همینطور است، ما هر وقت نام امیرالمؤمنین یا هر یك ازامامان دیگر از فرزندان آن حضرت را می بریم «علیه السلام» می گوییم، و این بدان معنا نیست كه آنها را پیامبر می دانیم، ولی آنها ذریه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند كه خداوند به ما در قرآن دستور داده است كه بر آنها درود بفرستیم. لذا گفتن «علیه السلام» جایز است و هیچ اشكالی ندارد.

گفتم: نه برادر! ما هرگز نمی پذیریم كه سلام و صلوات را جز بر پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] بفرستیم و این هیچ ربطی به علی و فرزندانش - رضی الله عنهم - ندارد.

- من از شما می خواهم بیشتر مطالعه كنید تا به حقیقت پی ببرید.

- چه كتاب هایی مطالعه كنم، برادر؟ مگر نه خود گفتی كه با كتاب های احمد امینِ [سنّی] نمی شود، علیه شیعه استدلال كرد؟

پس كتاب های شیعه هم برای ما دلیل و برهان نمی شود و مورد اطمینان نیست. مگر نمی بینی كتاب های نصرانیان را - كه مورد اطمینانشان نیز هست - نوشته اند كه عیسی (علیه السلام) فرزند خدا است در حالی كه قرآن كریم - و این راستگوترین سخنگویان - از لسان عیسی بن مریم می فرماید:

﴿مَا قُلْتُ لَ-هُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّ-هَ رَبِّي وَ رَبَّکُمْ﴾(1)؛

«دستور داده بودی كه هان، پروردگار من و خودتان را بپرستید و عبادت كنید».

- درست است، من همین طور گفتم و از تو هم چیزی جز این نمی خواهم. كافی است كه عقل و منطق و استدلال به قرآن و سنّت

ص: 49


1- . سورهٔ المائده: 117.

راستین را، حجّت قرار دهیم، مادام كه مسلمان هستیم، و اگر سخن با یك یهودی یا نصرانی بود، استدلال ما بگونه ای دیگر بود.

- پس در چه كتابی می توانم به حقیقت دست یابم؟ در حالی كه هر نویسنده و هر گروه و هر مذهب، ادعا می كند كه بر حقّ است.

- من اكنون به تو دلیلی روشن ارائه می دهم كه تمام مسلمانان با مذهب های گوناگون و فرقه های مختلفی كه دارند، آن را می پذیرند ولی تو با آن استدلال آشنایی نداری!

- پروردگارا! تو خود بر علم و دانشم بیفزا.

- آیا تفسیر این آیه شریفه را خوانده ای كه می فرماید:

﴿إِنَّ اللَّ-هَ وَ مَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً﴾(1)؛

«همانا خداوند و فرشتگان بر پیامبر، صلوات می فرستند، پس ای مؤمنان بر او صلوات بفرستید و سلام كنید، سلام تمام و كامل».

مفسرین شیعه و سنی، متّفق القول اند كه اصحابی كه این آیه درباره آنها نازل شد، خدمت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیده، عرض كردند: ای رسول خدا! فهمیدیم چگونه بر تو سلام كنیم ولی نفهمیدیم چگونه بر تو درود و صلوات بفرستیم؟ حضرت فرمود بگویید:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُ-حَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ آلِ إِبْرَاهِيمَ فِي الْعَالَ-مِينَ إِنَّكَ حَ-مِيدٌ مَ-جِيد».

و هرگز بر من صلوات منقطع و ناقص نفرستید.

ص: 50


1- . سورهٔ الأحزاب: 56 .

عرض كردند: یا رسول الله، صلوات ناقص چیست؟ فرمود:

اینكه بگویید «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُ-حَمَّدٍ» و آنگاه سكوت كنید و همانا خداوند كامل است و جز كامل را قبول ندارد».(1)

و بدین سان، اصحاب و تابعین، این مطلب را از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد گرفتند و لذا بر آن حضرت، درود كامل می فرستادند، تا آنجا كه امام شافعی در حق اهل بیت می سراید:

«ای اهل بیت رسول الله! دوستی شما، فریضه و واجبی است كه خداوند در قرآن نازل فرموده، و هیچ مقامی برتر و بالاتر برای شما از آن نیست كه خداوند هیچ صلواتی را از كسی نمی پذیرد مگر اینكه بر شما درود بفرستد».(2)

آری! آن سخنان چنان در گوشم نواخته می شد و بر قلبم می نشست كه تأثیری مثبت بر من گذاشت. او راست می گفت، من خودم قبلاً چنین مطلبی را خوانده بودم ولی درست یادم نمی آمد در چه كتابی خوانده ام. ولذا او را تصدیق كردم كه ما هرگاه صلوات بر پیامبر می فرستیم، آل و اصحابش را همگی شریك در صلوات می سازیم ولی قبول نداریم كه تنها حضرت علی (علیه السلام) اختصاص به سلام خداوند داشته باشد، همان گونه كه شیعیان می گویند.

گفت: نظرت درباره «صحیح بخاری» چیست؟ آیا او شیعه است؟

ص: 51


1- . الصواعق المحرقه 146 ؛ ینابیع المودهٔ 1/37 و 2/434.
2- . ینابیع المودهٔ 2/434 و 464 و 3/103 ؛ الصواعق المحرقه 148 ؛ التفسیر الكاشف 6/238 ؛ نظم در السمطین18 ؛ اعانهٔ الطالبین الدمیاطی 1/200 .

گفتم: امامی است عالی مقام از امامان اهل سنّت و كتابش صحیح ترین كتاب پس از كتاب خداست.

همان جا او بلند شد و كتاب «صحیح بخاری» را از كتابخانه اش آورد و آن را گشود و صفحه ای كه می خواست پیدا كرد و به من داد كه بخوانم. دیدم نوشته است:

«فلان شخص ما را حدیث كرد از فلانی از علی علیه السلام».(1)

نمی توانستم باور كنم و به قدری تعجب كردم كه حتی نسبت به آن كتاب، تردید برایم حاصل شد كه نكند این كتاب صحیح بخاری نیست! در هر صورت با سراسیمگی یك بار دیگر به آن صفحه نگریستم و به جلد كتاب نگاه كردم، ولی دوستم كه حالت شك و تردید را در من دید، كتاب را از من گرفت و صفحه دیگری به من نشان داد كه در آن نوشته شده بود:

«علی بن الحسین علیه السلام ما را حدیث كرد».(2)

پس از آن هیچ جوابی نداشتم جز اینكه شگفت زده بگویم: سبحان الله!

او هم به همین جواب قانع شد و مرا رها كرد و رفت.

من باز به فكر فرو رفتم و با ناباوری كتاب را ورق زدم و نسبت به چاپ آن، دقت كردم. دیدم اتفاقاً در مصر [كشور اهل سنت] به چاپ رسیده است. در «انتشاراتی شركت حلبی و فرزندان».(3)

ص: 52


1- . رجوع شود به صحیح البخاری 6/48 .
2- . صحیح البخاری 6/124 و نظایر این: 2/43، 3/137، 4/41 و 164، 8/190.
3- . ثم اهتدیت 284 : آنگاه هدایت شدم 62.

مناظره دكتر تیجانی با یكی از علماء اهل سنت پیرامون تتبع در...

احوال گذشتگان

آنچه سبب شده اهل سنت به مكتب اهل بیت (علیهم السلام) گرایش نیابند و در گمراهی باقی باشند، عدم اطلاع از احوال برخی اصحاب پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، و آنچه سبب شده به بررسی از حالات، رفتار و اعمال آنها نپردازند وجود روایات دروغینی است كه آنان را در هاله ای از قداست قرار داده؛ همانند روایت «اصحابی كالنجوم»، «عشرهٔ مبشره» و ... كه در جای خود جعلی بودن این روایات به اثبات رسیده است.

این از یك طرف، و از طرف دیگر عالمانِ اهل سنت افرادشان را برحذر كرده اند از بدبین بودن به صحابی. آنها به مردمانشان می گویند: هر كه درباره اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن بدی بگوید، یا اسائه ادبی نماید پیامدهای ناگواری در دنیا و آخرت برایش پدیدار خواهد گشت. به عنوان نمونه «دمیری» در «حیاهٔ الحیوان الكبری» می نویسد:

«شخصی عمر بن خطاب را دشنام می داد، دوستانش در كاروان او را هشدار می دادند و نهی می كردند. هنگامی كه رفت ادرار كند یك مار سیاه او را نیش زد و درجا مُرد.

ص: 53

برای او قبری كندند كه خاكش كنند، دیدند در قبر مار سیاه بزرگی هست. قبر دیگری كندند و همچنین هر چه قبر می كندند مار سیاه را می دیدند.

یكی از عارفان به آنها گفت هرجا كه می خواهید او را دفن كنید، اگر تمام زمین را برای او حفر كنید همین مار سیاه موجود است؛ زیرا او كسی بوده كه عُمر را دشنام می داده است، و خداوند می خواهد در دنیا قبل از آخرت او را عذاب نماید».(1)

بدین سان هر فرد سنی اگر بخواهد پیرامون احوال صحابی تحقیقی داشته باشد خود را هراسناك و سرگردان می بیند، لذا از بررسی خودداری می ورزد.

از جمله افرادی كه تصمیم می گیرد از این كار صرف نظر كند دكتر تیجانی است. او خود در كتابش بدین مضمون می نویسد:

«[پس از بازگشت از عراق به تونس] سه ماه حتی در موقع خوابیدن متحیر و سراسیمه بودم، اندیشه های گوناگون مرا بدین سوی و آن سوی می كشید و در دریای اوهام و پندارها غوطه ور می ساخت، و بر خود می هراسیدم از برخی از اصحاب كه دربارة تاریخشان به تحقیق می پرداختم و تناقض های شگفت انگیزی در رفتار و اعمالشان می یافتم.

زیرا در طول زندگی ام چنین پرورش یافته بودم كه باید اولیای خدا و بندگان شایسته اش را احترام و تقدیس نمایم وگرنه هركه دربارة آنها سخن بدی بگوید یا اسائه ادبی نماید اذیت و آزار خواهد دید ...

ص: 54


1- . به نقل از ثم اهتدیت 599 .

به ویژه آنكه در مدرسه زینونه [تونس] آموخته بودم كه برترین خلفاء ابوبكر و پس از او عمر است و پس از او عثمان، آنگاه نوبت به علی[ (علیه السلام)] می رسد، و پس از او شش نفر دیگر از عشرة مبشّره هستند كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آنها را به بهشت بشارت داده است، و پس از اینها نوبت به سایر اصحاب می رسد. و غالباً به ما یاد می دادند كه با این آیه شریفه استدلال كنیم كه می فرماید: ﴿لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾(1)؛ «میان هیچ یك از رسولانش فرق نمی گذاریم» و به همة اصحاب به یك دید بنگریم و كوچك ترین خدشه ای را در مورد هیچ یك روا نداریم.

از این روی بر خود ترسیدم و بسیار استغفار كردم و چندین بار تصمیم گرفتم از بررسی در مانند این امور خودداری ورزم چرا كه مرا نسبت به اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بدبین می كند و درنتیجه در دینم تردید پیدا می كنم.

ولی در طول آن مدت و در خلال بحث با بعضی از علماء اهل سنت، تناقض هایی یافتم كه عقل آنها را نمی پذیرد و آنها شروع كردند هشدار دادن به من كه اگر از بحث خود در احوال اصحاب ادامه دهم حتماً خداوند نعمتش را از من سلب كرده هلاكم می سازد!

و چون دشمنی آنان زیادتر شد و هرچه می گفتم تكذیب می كردند، كنجكاویم در رسیدن به حقیقت مرا واداشت كه دگر خود، خود را وارد میدان بحث سازم، خصوصاً كه در درونم نیرویی یافتم كه مرا به شدت به این وادی سوق می داد.

ص: 55


1- . سورهٔ البقره: 285.

دكتر تیجانی در ادامه به نقل مناظره ای با یكی از اهل سنت می پردازد و می گوید:

به یكی از علمایمان گفتم: اگر معاویه بی گناهان را می كشت و نوامیس و اعراض مردم را هتك می كرد و با این حال دربارة او قضاوت می كنید كه اجتهاد(1) كرد و به اشتباه رفت و لذا یك پاداش بیشتر ندارد! و اگر یزید، فرزندان رسول خدا (علیهم السلام) را كشت و اهل مدینه را قتل عام كرد و با این وجود حكم به اجتهادش می كنید و اینكه در اجتهادش ره اشتباه را پیموده و لذا او را نیز یك پاداش است، پس چرا من اجتهاد نكنم در بحث و بررسی ام و اینكه نسبت به برخی از اصحاب، تردید و دودل باشم و بعضی را رسوا و مفتضح سازم؟

و این بی گمان مقایسه نمی شود با كشتاری كه معاویه و فرزندش یزید در مورد عترت پاك پیامبر (علیهم السلام) روا داشتند، پس اگر به حق رسیدم دو اجر دارم و اگر اشتباه كردم تنها یك اجر دارم، درصورتی كه اگر بر برخی از اصحاب خرده بگیرم، انگیزه ام دشنام و ناسزا و لعن نیست بلكه می خواهم به حقیقت دست یابم و گروه نجات یافته را از گروه های گمراه جدا و مشخص سازم و این وظیفة من و وظیفة هر فرد مسلمان است، و خدا گواه است بر آنچه پنهان است و خود عالم و آگاه است به آنچه در درون سینه ها می باشد.

آن مرد عالم پاسخ داد: فرزندم! باب اجتهاد، مدت ها است بسته شده!

ص: 56


1- . اجتهاد یعنی اِعمال نظر شخصی.

گفتم: كی آن را بسته است؟ گفت: ائمه چهارگانه [مالكی، شافعی، حنفی و حنبلی].

با خوشحالی گفتم: خدا را شكر، آن كس كه آن را بسته است نه خداوند است و نه رسولش و نه خلفای راشیدن كه مأمور به پیروی از آنهاییم. پس هیچ گناهی بر من نیست اگر اجتهاد كنم همان طور كه آنها اجتهاد كردند.

گفت: تو نمی توانی اجتهاد كنی مگر اینكه هفده علم را بیاموزی، از جمله؛ علم تفسیر، لغت، نحو، صرف، بلاغت، حدیث، تاریخ و ...

سخنش را قطع كرده گفتم: من اجتهاد نمی كنم كه احكام قرآن و سنت را برای مردم بیان كنم یا اینكه خود صاحب یك مذهب در اسلام باشم، نه خیر! بلكه برای این منظور اجتهاد می كنم كه بدانم چه كسی بر حقّ و چه كسی بر باطل است و برای شناخت اینكه حقّ با امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) یا مثلاً با معاویه بود و این مقدار از آگاهی، هیچ وقت نیاز به فراگیری هفده علم ندارد و همین قدر كافی است كه زندگی هر دوی آنها و رفتارشان را بررسی كنم تا به حقیقت دست یابم.

گفت: چه ارزشی برای تو دارد اگر آن را فهمیدی؟

﴿تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَ لَکُمْ مَا کَسَبْتُمْ وَ لاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا کَانُوا يَعْمَلُونَ ﴾(1)؛

«آنها امّتی بودند كه گذشتند و خود مسئول كارهایشان هستند و شما هم مسئول كارهای خود هستید و هرگز از آنچه می كردند سؤال نمی شوید».

ص: 57


1- . سورهٔ البقره: 134.

گفتم: در این آیه كلمه «لاَ تُسْأَلُونَ» را با فتح تاء یا با ضم آن می خوانید؟

گفت: «لاَ تُسْأَلُونَ» با ضم تاء.

گفتم: خدا را شكر، اگر با فتح تاء بود، [یعنی پرسش نكنید از افعال و اعمال آنان] بحث را خاتمه می دادم ولی حال كه با ضمّه است، معنایش این است كه خداوند ما را بازخواست نمی كند از آنچه آنها مرتكب شدند، و این مانند سخن الهی است كه می فرماید:

﴿کُلُّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾(1)؛

«هركس خود گرفتار كار خودش است».

و می فرماید:

﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَى ﴾(2)؛

«نیست برای انسان مگر آنچه خود تلاش كند».

اتفاقاً قرآن به ما اكیداً سفارش كرده است كه از اخبار امّت های گذشته باخبر شویم و از آنها عبرت بگیریم و اینكه خداوند داستان های فرعون، هامان، نمرود، قارون و دیگر امّت های پیامبران گذشته را برای ما حكایت كرده، قطعاً برای سرگرمی نبوده است. بلكه برای این بوده كه حق را از باطل به ما بشناساند.

و اما اینكه گفتی، این بحث چه اهمیّتی برای من دارد؟ این بحث اهمیّت زیادی برای من دارد:

ص: 58


1- . سورهٔ المدثر: 38.
2- . سورهٔ النجم: 39.

اولاً: برای اینكه ولیّ خدا را بشناسم و پیروی از او كنم، و دشمن خدا را بشناسم و با او دشمنی نمایم، و این چیزی است كه قرآن از من خواسته بلكه بر من واجب كرده است.

ثانیاً: برای من مهمّ است که بدانم خدا را چگونه عبادت کنم و با فریضه ها و واجبات، به او تقرّب جویم و آن هم به گونه ای که خداوند واجب کرده است نه آن گونه که «مالک» و «ابوحنیفه» و دیگر مجتهدان می خواهند زیرا مالک را دیدم که معتقد به مکروه بودن «بسم الله» در نماز است در حالی که ابوحنیفه آن را واجب می داند و دیگری نماز را بدون آن باطل می داند(1) و چون «نماز ستون دین است و اگر پذیرفته شد، دیگر اعمال پذیرفته می شود و اگر ردّ شد، سایر اعمال ردّ می شود»، از این روی نمی خواهم که نمازم باطل باشد و همچنین شیعیان معتقد به مسح پاها در وضو هستند در حالی که اهل سنّت معتقد به شستن آنها می باشند و این در صورتی است که در قرآن می خوانیم:

﴿وَ امْسَحُوا بِرُءُوسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ﴾(2)؛

«سرها و پاهایتان را مسح کنید»

و این آیه صراحت در مسح پا دارد، پس چگونه می خواهی - ای آقای من - که مسلمان خردمندی این قول را بپذیرد و قول دیگری را ردّ کند، بدون اینکه با بحث و استدلال همراه باشد.

گفت: می توانی از هر مذهبی، آنچه را خوشت می آید بگیری زیرا

ص: 59


1- . تحفهٔ الأحوذی المبارکفوری 2/47 ؛ نصب الرایهٔ الزیلعی 1/446.
2- . سورهٔ المائده: 6.

همة اینها مذهب هایی اسلامی هستند و همه استمداد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) - در رسیدن به احکام - می کنند.

گفتم: می ترسم از جمله کسانی باشم که خداوند درباره شان می فرماید:

﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلاَ تَذَکَّرُونَ﴾(1) ؛

«آیا ندیدی کسی را که خدای خود را، هوی و هوس خویش قرار داده و خدایش وی را از روی علم به گمراهی کشیده و بر گوش و قلبش مُهر نهاده و بر دیده اش پرده افکنده است؟ و به جز خداوند چه کسی او را هدایت و راهنمایی می کند؟ پس چرا پند و عبرت نمی گیرید؟»

آقای من! من عقیده ندارم که تمام مذاهب بر حق اند در حالی که یکی از آنها چیزی را حلال و دیگری همان را حرام می داند، پس ممکن نیست چیزی در آنِ واحد، هم حلال باشد و هم حرام، و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در احکامش مناقشه ای نیست زیرا وحی از قرآن است.

﴿وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً﴾(2)؛

«و اگر از سوی غیر خدا بود پس در او اختلاف های زیادی می دیدند».

و از اینکه اختلاف های بسیاری در مذاهب چهارگانه وجود دارد، پس قطعاً از سوی خداوند نیست و از سوی پیامبرش هم نیست چرا که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف قرآن سخن نمی گوید.

ص: 60


1- . سورهٔ الجاثیه:23.
2- . سورهٔ النساء:82 .

هنگامی که آن شیخ دانشمند، سخن مرا منطقی و پذیرفته دید، گفت: تو را محض رضای خدا نصیحت می کنم، اگر در هر چه تردید داشته باشی، در خلفای راشدین تردید نداشته باش، زیرا آنها ستون های چهارگانه اسلام اند و اگر هرکدام سقوط کند، ساختمان ویران می گردد.

گفتم: استغفار کن سرور من! پس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کجاست، اگر اینان استوانه های اسلام اند؟

پاسخ داد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همان ساختمان است، او کلّ اسلام است.

از این تحلیل تبسّمی کردم و گفتم: یک بار دیگر، از خدا طلب آمرزش کن آقای من! تو - ناخودآگاه - می گویی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی تواند پابرجا باشد تا این چهار نفر نباشند! در حالی که خداوند می فرماید:

﴿هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ کُلِّهِ وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً﴾(1)؛

«اوست خدایی که پیامبرش را با هدایت و دین حقّ فرستاد تا دین او را بر تمام ادیان برتری بخشد، و شهادت خداوند به تنهایی کافی است».

و هنگامی که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را برای رسالت و پیامبری فرستاد، هیچ یک از این چهار تن و کسانی دیگر را با او شریک قرار نداد. در این باره خود می فرماید:

﴿کَمَا أَرْسَلْنَا فِيکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ يَتْلُو عَلَيْکُمْ آيَاتِنَا وَ يُزَکِّيکُمْ وَ يُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ يُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ﴾(2)

ص: 61


1- . سورهٔ الفتح: 28.
2- . سورهٔ البقرهٔ: 151.

؛«چنانکه برای شما پیامبری از خودتان فرستادیم که آیه های ما را بر شما می خواند و تربیتتان می کند و کتاب و حکمت را به شما می آموزد و آنچه نمی دانسته اید به شما تعلیم می دهد».

گفت: این چیزی است که ما از امامان و علمایمان آموخته ایم و هرگز در دوران خودمان مانند شماها با علما بحث و گفتگو نمی کردیم. شما نسل جدید در هر چیز شک و تردید می کنید و حتی در دین نیز شک می کنید و این از نشانه های آخرالزمان است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «قیامت برپا نمی شود مگر بر تبهکاران»!

گفتم: آقای من! برای چیست این همه گزافه گویی؟ به خدا پناه می برم که در دین تردید داشته باشم یا تشکیک کنم. من که به خدای لاشریک له و فرشتگانش و کتاب ها و پیامبرانش ایمان دارم و به سرورمان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و فرستادة خداوند که افضل از تمام انبیاء و مرسلین و خاتم آنها است ایمان دارم و همانا من از مسلمانانم، پس چرا مرا تهمت می زنید؟

گفت: بیش از این تو را متّهم می سازم، زیرا تو دربارة سرورمان ابوبکر و سرورمان عمر نیز تردید داری در حالی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید:

«اگر ایمان امّتم را با ایمان ابوبکر در دو کفّة ترازو قرار دهند، ایمان ابوبکر سنگین تر می شود»!

و در حقّ عمر گفته است:

«امّتم را بر من عرضه داشتند، دیدم پیراهنی دربر دارند که

ص: 62

تا سینه نمی رسد و عمر را بر من عرضه نمودند، دیدمپیراهنش بر زمین کشیده می شود! گفتند: تأویل این سخن چیست ای رسول خدا؟ فرمود دین»!

و تو امروز در قرن چهاردهم می آیی و در عدالت اصحاب به ویژه ابوبکر و عمر، ایجاد شک و تردید می کنی؟! آیا نمی دانی که اهل عراق، اهل کفر و نفاق اند؟!

خدایا! من چه بگویم به این به ظاهر عالمی که غرور، او را وادار به گناه ساخته است و به جای بحث آرام، به سوی فتنه و آشوب میل کرده و در مقابل مردمی که به او ارادت دارند، شروع به تهمت زدن و افترا و شایعه پراکنی نموده است، که آنها هم از شدّت خشم و عصبانیّت، دیده گانشان قرمز و اخم هاشان درهم کشیده شد و در چهره هاشان شرّ و کینه نمایان گشت.

به سرعت به منزل رفتم و کتاب «الموطّا» امام مالک و کتاب «صحیح بخاری» را با خود برداشته و به سوی او شتافتم و گفتم: آقای من! آنچه مرا به شک و تردید دربارة ابوبکر واداشت، شخص پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و در حالی که کتاب «الموطا» را می گشودم، روبرویش گذاشتم که در آن «مالک» روایت کرده بود:

«پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شهدای اُحد فرمود: بر ایمان اینان گواهی می دهم.

ابوبکر عرض کرد: ای رسول خدا! مگر ما برادران آنان نیستیم؟ مگر ما مانند آنها اسلام نیاوردیم و جهاد نکردیم؟

ص: 63

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آری! ولی نمی دانم پس از من چه بدعت هادر دین می گذارید؟

پس ابوبکر گریست و باز هم گریست و گفت: ما پس از تو خواهیم بود».(1)

و آنگاه صحیح بخاری را گشودم که در آن آمده بود:

«عمر بن خطاب بر حفصه وارد شد که أسماء بنت عمیس نزد او بود. وقتی اسماء را دید گفت: این کیست؟ حفصه گفت: اسماء بنت عمیس.

عمر گفت: این همان زن حبشی؛ زن دریایی است!

اسماء گفت: آری! عمر گفت: در هجرت بر شما سبقت جستیم، پس ما به رسول خدا از شما سزاوارتریم.

اسماء خشمگین شده گفت: نه به خدا قسم! شما همراه پیامبر بودید و او گرسنه هاتان را اطعام و نادانانتان را پند می داد و ما در خانه ای در سرزمین دشمنان در حبشه بودیم ولی قلوبمان با خدا و پیامبرش بود.

به خدا قسم! هرگز غذایی نخوردم و آبی را نیاشامیدم مگر اینکه پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را یاد می کردم یا اینکه همواره مورد اذیّت و آزار قرار می گرفتم و با ترس و وحشت می زیستم.

و من این سخنان را برای پیامبر نقل خواهم کرد بدون اینکه کم و زیاد کنم و از او خواهم پرسید.

ص: 64


1- . الموطأ مالک 2/461 ؛ الاستذکار 5/104.

هنگامی که نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد عرض کرد: ای رسول خدا!عمر چنین و چنان گفت.

حضرت فرمود: چه پاسخش دادی؟

عرض کرد: چنین و چنان گفتم.

حضرت فرمود: او به من سزاوارتر از شما نیست و همانا او و اصحابش یک هجرت بیشتر نداشتند ولی شما اهل کشتی دو هجرت داشتید.

اسماء گوید: ابوموسی و اصحاب کشتی را دیدم که همواره می آمدند و دربارة این حدیث از من می پرسیدند و هیچ چیز در دنیا برای آنان جالب تر و ارزنده تر از این سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حقّ آنها نبود».(1)

پس از اینکه آن شیخ عالم و دیگر حاضران، احادیث را خواندند، چهره هاشان تغییر کرد و شروع کردند به یکدیگر نگریستن و منتظر آن عالم شدند که خود او سخت شگفت زده شده بود و چاره ای نداشت جز اینکه ابروهایش را به علامت تعجّب بالا برده و گفت: پروردگارا! بر علمم بیفزای.

سپس گفتم: حال اگر شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نخستین کسی باشد که دربارة ابوبکر تردید دارد و به نفع او گواهی ندهد، زیرا نداند که پس از او چه کار خواهند کرد، و اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اقرار به برتری عمر بن

ص: 65


1- . صحیح البخاری 5/80 ؛ صحیح مسلم 7/172 ؛ مسند ابی یعلی 13/304 ؛ تاریخ الاسلام الذهبی 2/431 ؛ السیرهٔ النبویه ابن کثیر 3/389.

خطاب نسبت به اسماء بنت عمیس ننماید بلکه اسماء را بر او برتری بخشد،پس من حقّ دارم شک کنم و هیچ کس را برتری ندهم تا آنکه حقّ را جستجو کرده و آن را بیابم، و معلوم است که این دو حدیث، تمام احادیثی را که دربارة ابوبکر و عمر وارد شده، باطل می سازد، زیرا این حدیث ها نزدیک تر به واقعیّت و حقیقت است تا آن احادیث فضیلت که ادّعا می شود.

حاضرین گفتند: چطور؟

پاسخ دادم: زیرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شهادت دربارة ابوبکر نداد و فرمود: «نمی دانم پس از من چه کارهایی می کنید!» و این کاملاً منطقی است و قرآن و تاریخ نیز گواهی داده است که پس از او [احكامش را] تغییر و تبدیل کردند و از این روی بود که ابوبکر گریه کرد زیرا سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تبدیل نموده و حضرت زهرا (علیها السلام) دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به خشم آورد(1) و این قدر در دین بدعت نهاد تا آنجا که قبل از وفاتش پشیمان شد و آرزو می کرد: «ای کاش انسان نمی بود».(2)

و اما آن حدیث که می گوید: «اگر ایمان امّتم را با ایمان ابوبکر در ترازو قرار دهند، ایمان ابوبکر سنگین تر می شود»، بدون شکّ باطل و

ص: 66


1- . الامامهٔ والسیاسهٔ الدینوری 1/20 ؛ صحیح البخاری 5/82 و 8/3 ؛ صحیح مسلم 5/153 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 16/281 ؛ امتاع الاسماع 13/158.
2- . الطبقات الکبری ابن سعد 3/198 ؛ انساب الاشراف 10/86 ؛ المحاضرات والمحاورات السیوطی 71 ؛ تاریخ الخلفاء السیوطی 115 ؛ المصنف ابن ابی شیبه 8/144 ؛ شعب الایمان البیهقی 1/485.

غیرمعقول است و هرگز ممکن نیست کسی که چهل سال از عمرش رادر شرک و بت پرستی گذرانده، ایمانش سنگین تر باشد از تمام امّت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) با اینکه در میان آنها اولیای شایسته خدا و شهیدان و امامانی که تمام عمرشان را در جهاد و پیکار در راه خدا صرف کرده اند، وجود دارد.

از آن گذشته ابوبکر کجا و این حدیث کجا؟ اگر واقعاً این حدیث درست بود هرگز در واپسین روزهای زندگیش آرزوی بشر نبودن نمی کرد. و اگر ایمانش برتر از ایمان امّت بود، هرگز فاطمه (علیها السلام) دختر پیامبر (علیها السلام) و سرور زنان جهان، بر او خشمگین نمی شد، و پس از هر نمازش او را نفرین نمی کرد.(1)

آن عالم هیچ پاسخی نمی داد ولی برخی از حاضرین گفتند: به خدا این آدم، ما را هم به تردید انداخت.

آنجا بود که آن عالم لب به سخن گشوده، رو به من کرد و گفت: همین را می خواستی؟ همة اینها را در دینشان به شکّ و تردید انداختی!

ولی ناگهان یکی از خود آنان به او پاسخ داد: حق با اوست، ما در طول زندگی مان یک کتاب را به طور کامل نخوانده ایم و کورکورانه شما را پیروی کرده و از شما تبعیّت نمودیم و اکنون بر ما روشن شد که آنچه این حاجی می گوید، درست است. پس بر ما لازم شد که بخوانیم و بحث کنیم!! و برخی دیگر از حاضرین نیز با او همصدا شدند و این

ص: 67


1- . الامامهٔ والسیاسهٔ الدینوری 1/20 و اعلام النساء عمر رضا کحاله 3/1313 به نقل از شرح احقاق الحق 10/218.

یک پیروزی برای حق و حقیقت بود. و این پیروزی با زور و سرنیزهبه دست نیامده بلکه با چیره شدن عقل و دلیل و برهان به دست آمده بود.

﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾(1)؛

«شما هم برهان و دلیل خود را بیاورید، اگر راست می گویید».(2)

ص: 68


1- . سورهٔ البقره: 111 .
2- . ثم اهتدیت 601 ؛ آنگاه هدایت شدم 203-214.

مناظره دكتر تیجانی با یكی از علماء اهل سنت پیرامون درود و...

صلوات بر آل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

دكتر تیجانی در كتابش پس از نقل مواردی چند - برحسب مصادر اهل سنت - از اعترافات عمر و ابوبكر به ظلم و ستم بر حضرت زهرا (علیها السلام) مطلبی بدین مضمون می نویسد:

ما وقتی به ذكر جنایات از منابع و مصادر خودشان می پردازیم در پاسخ می گویند مؤلفان آن كتب شیعه هستند، و بی گمان این تبلیغات عاجزانة كسانی است كه راه و چاره ای ندارند و اگر چنین باشد پس باید گفت «طبری» [مورخ و مفسر معروف اهل سنت] هم شیعه شده و «نسائی» [محدث مشهور اهل سنت] نیز كه كتابی در ویژگی های امیرالمؤمنین (علیه السلام) نگاشته شیعه شده، و «ابن قتیبه» [مورخ شهیر اهل سنت] شیعه شده و حتی «طه حسین» هم كه از معاصرین است پس از نوشتن كتاب «الفتنه الكبری» و ذكر حدیث غدیر و اقرار به حقایق دیگر، او هم شیعه شده است.

حقیقت این است كه هیچ كدام از اینها شیعه نشده اند و هرگاه نام شیعه را می برند، به بدی و ناسزاگویی یاد می كنند و تا آنجا كه

ص: 69

توانسته اند در دفاع از عدالت صحابه قلمفرسایی كرده اند، ولی آن كس كه گوشه ای از فضائل علی بن ابی طالب (علیه السلام) را ذكر می كند یا اشتباه های بزرگان از اصحاب را یادآوری می نماید او را به تشیع متهم می سازند!

فقط كافی است پس از بردن نام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عبارت «صلی الله علیه و آله» بگویی، یا پس از ذكر نام علی (علیه السلام) تعبیر «علیه السلام» بر زبان جاری سازی كه فوراً می گویند تو شیعه ای! بدین سان روزی با یكی از علمایمان كه با هم بحث می كردیم گفتم: نظر شما دربارة «بخاری» چیست؟

گفت: او از امامان حدیث است و كتابش نزد ما صحیح ترین كتاب پس از قرآن می باشد و همة علمای ما بر این سخن اجماع دارند.

به او گفتم: بخاری شیعه است!

با تمسخر خنده ای كرد و گفت: چنین تهمتی از او دور باد!

گفتم: مگر تو نگفتی هركس یاد علی (علیه السلام) كند و واژة «علیه السلام» بگوید، شیعه است؟

گفت: آری! سپس صحیح بخاری را به او و دیگر حاضران نشان دادم كه در جاهای متعدّدی پس از نام علی (علیه السلام)، عبارت «علیه السلام» می گوید و حتی پس از آوردن نام فاطمه و حسین بن علی (علیهم السلام) نیز «علیه السلام» می گوید.(1)

بهت زده شد و ندانست چه پاسخ گوید.(2)

ص: 70


1- . مصادر آن در پاورقی شماره 1 و 2 صفحة 52 گذشت.
2- . ثم اهتدیت 284 ؛ آنگاه هدایت شدم، 180-187.

مناظره دکتر تیجانی با یکی از علمای اهل سنت پیرامون اصحاب پیامبرﹷ

شیعه معتقد است اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به دو گروه مؤمن و منافق تقسیم می شود، برخلاف مخالفین مکتب تشیع که قائلند تمام کسانی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ملاقات داشته اند - حتی اگر کودک شیرخوار بوده - صحابی و مؤمن و عادل هستند، و کسی حق کوچکترین اعتراض و انتقاد به آنان را ندارد، بلکه بر آنها درود و صلوات نیز می فرستند، چنانکه بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرستند.

دکتر تیجانی با یکی از علماء تونس در این راستا مناظره ای داشته است. وی می نویسد:

روزی در تونس بودم، وارد مسجدی بزرگ از مساجد آنجا شدم. پس از ادای نماز، امام رو به نمازگزاران کرد و شروع نمود اعتراض کردن و محکوم نمودن و تکفیر کردن کسانی که اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ناسزا می گویند، و در ادامة سخن چنین گفت:

زنهار که هم صحبت شوید با کسانی که به ادّعای بحث علمی و رسیدن به حق، اصحاب پیامبر را رسوا می کنند و استیضاح می نمایند؛

ص: 71

لعنت خدا و ملائکه اش و همه مردم بر آنان باد!

آنها می خواهند مردم را در دینشان مورد تردید قرار دهند و همانا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است:

«هرگاه سخن به اصحابم رسید، حرف نزنید که به خدا قسم اگر به اندازة کوه احد، طلا انفاق کنید، به ده یک فضیلت یکی از آنان نخواهید رسید».

یکی از مستبصرین که همراه من بود، سخن او را قطع کرده، چنین گفت: این حدیث، صحیح نیست و بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ گفته شده است.

فوراً چهرة امام متغیّر شد و او و برخی از حاضرین خیلی عصبانی شدند و با تنفر و انزجار به ما نگریستند. من وضعیت را درک کردم و لذا با زبانی ملایم و نرم به امام گفتم: آقای من! ای شیخ محترم! گناه مسلمان چیست وقتی در قرآن می خواند:

﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاکِرِينَ ﴾(1)؛

«و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست جز پیامبری که قبل از او نیز پیامبرانی آمده اند؛ پس اگر از دنیا برود یا کشته شود، شما به قهقرا و جاهلیت برمی گردید و همانا هرکس مرتد شود، به خدا زیانی نمی رساند و خداوند شاکران را پاداش خواهد داد».

ص: 72


1- . سورهٔ آل عمران: 144.

و چه گناهی دارد مسلمانی که در «صحیح بخاری» یا «صحیح مسلم» سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به یکی از اصحابش می خواند که فرموده است:

«روز قیامت شما را به سوی چپ می برند، من می گویم: آنها را کجا می برید؟ گفته می شود: به خدا! به سوی جهنم. پس من می گویم: بارالها! اینان اصحاب من اند. گفته می شود: تو نمی دانی که پس از وفاتت چه بدعت ها گذاشتند، از لحظه ای که از آنها جدا شدی، همچنان مرتد شدند و به جاهلیت بازگشتند. پس من می گویم: دور باد، دور باد از رحمت الهی، کسی که پس از من تبدیل و تحریف کرد. و نمی بینم از آنان رهایی یابد جز به اندازة چند شتر رها شده از گلّه شتران».(1)

همه در سکوتی وحشت زا به من گوش می دادند. برخی از آنان از من پرسیدند: شما مطمئن هستید که این روایت در «صحیح بخاری» وجود دارد؟

پاسخشان دادم: آری! به همان اندازه که اطمینان دارم خدا یکی است و شریکی ندارد و محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنده و رسولش است.

امام که تأثیر ژرف سخنان مرا در حاضرین تأمل کرد، آرام گفت: ما از شیوخمان - که خدا رحمت شان کند - شنیده بودیم که فتنه، خاموش است، پس لعنت بر کسی که آن را برانگیزد.

ص: 73


1- . صحیح البخاری 7/207 و 8/87 ؛ صحیح مسلم 1/150 و 7/66.

گفتم: آقای من! فتنه هرگز خاموش نشده است ولی ما در خواب غفلتیم و هر یک از ما اگر خواست بیدار شود و دیدگانش را بگشاید که حق را درک کند، فوراً او را متهم می کنید که فتنه را بیدار کرده است! و بعلاوه بر مسلمانان لازم است که پیروی از کتاب خدا و سنت رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) بکنند نه پیروی از سخنان شیوخ گذشته مان که معاویه و یزید و عمروعاص را هم مورد ترحّم خویش قرار می دادند.

امام سخن مرا قطع کرده و گفت: پس تو دعای خیر برای سرورمان معاویه، کاتب وحی نمی کنی و برای او طلب آمرزش نمی نمایی؟

گفتم: این مطلبی است که بحثش طولانی است، و اگر نظر مرا در این زمینه می خواهی بفهمی، من کتاب خود را که نامش «آنگاه هدایت شدم» است به شما اهدا می کنم، شاید از خواب بیدارت کند و دیدگانت را بر بعضی از حقایق بگشاید.

امام جماعت سخن مرا پذیرفت و هدیه ام را با کمی تردید گرفت ولی پس از یک ماه نامة جالبی برایم نوشت که در آن خدای را سپاس گفته که به صراط مستقیم رهنمونش نموده است و اظهار محبت و عاطفه فراوانی به اهل بیت (علیهم السلام) کرده بود.

من از او خواستم که در چاپ سوم کتابم، نامه اش را منتشر سازم زیرا مالامال است از صفای روح و مبانی محبت و خلوص که هرکه حق را شناخت، آن را دربر خواهد گرفت و این نمونه ای از بسیاری از اهل سنت است که تا پرده ها بالا رود، به سوی حق روی می آورند.

ولی از من خواست که نامه اش را پنهان دارم و آن را پخش نکنم،

ص: 74

زیرا نیاز به وقت کافی دارد تا گروهی که همراه او هستند و پشت سرش نماز می خوانند، قانع شوند و او خواهان این است که دعوتش - طبق بیان خودش - آرام باشد، نه با هرج و مرج.(1)

ص: 75


1- . فاسألوا اهل الذکر 175 ؛ از آگاهان بپرسید 1/228.

مناظره دکتر تیجانی با یکی از اساتید سنی مذهب، پیرامون...

خلافت و جنگ های امیرالمؤمنین (علیه السلام)

از مناظراتی كه برای دكتر تیجانی اتفاق افتاده بحث خلافت و سه جنگ امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. وی در این راستا می نویسد:

بسیار اتفاق می افتاد که در جمع استادان و فرهنگیان، نسبت به نرسیدن خلافت به صاحب اصلیش یعنی علی بن ابیطالب (علیه السلام) تأسف و تأثر می خوردم، روزی یکی از آنان به من اعتراض کرده، گفت:

علی بن ابی طالب (علیه السلام) چه کاری برای اسلام و مسلمین کرد؟ او تمام زندگی خود را در جستجوی خلافت گذراند و بدین خاطر هزاران مسلمان را به قتل رساند، و اصلاً تمام جنگ هایش در همین زمینه بود؛ در حالی که خلفای سه گانه که پیش از او بودند، زندگی خود را در نشر اسلام و عزّت آن افزودند و فتح ها کردند و کشورها گشودند؛ و اگر ابوبکرِ صدیق نبود، اَعراب از اسلام برگشته بودند و اگر عمر بن خطاب نبود، فرس و روم به اسلام گرایش پیدا نمی کردند و اگر عثمان بن عفان نبود، جنابعالی مسلمان نبودی!(1)

ص: 76


1- . در اینجا استاد اشاره به فتح آفریقای شمالی در دوران عثمان می کند و معنای سخنش این است که اگر این کشورگشایی نبود، ما همچنان بربری باقی مانده و از اسلام چیزی نمی دانستیم.

سپس رو به دوستانش کرده، گفت: ولی هنگامی که علی[ (علیه السلام)] به خلافت رسید، طوفانی در آن ایجاد کرد و همه چیز را به هم ریخت! و امور مسلمانان دگرگون شد و اسلام رو به عقب گرد و شکست گذاشت، در حالی که در دوران خلفایی که «تیجانی» آنان را دست کم می گیرد و در عدالتشان تردید می کند، عزیز و ارجمند بود!!

چه می توانستم در پاسخ به آخرین تهمتش بدهم که سخنش را با آن پایان داد، جز اینکه خونسردی خود را حفظ کنم و از پروردگارم طلب مغفرت نمایم. به هر حال پاسخ دادم:

برادران گرامی ام! آیا با سخنان استاد موافقت می کنید؟ برخی پاسخ مثبت دادند و برخی یا از روی رودربایستی که با من داشتند و یا واقعاً قانع نشده بودند، از پاسخ امتناع ورزیدند.

به آنان گفتم: اجازه بدهید که جمله جمله با استاد بحث کنم، سپس به نفع یا علیه من حکم کنید ولی از شما خواهش دارم، تعصب را کنار گذارده و به حق داوری نمایید. گفتند: بفرما. گفتم:

اولاً: به عکس آنچه استاد گفتند، علی بن ابی طالب (علیه السلام) هرگز در زندگی اش دنبال خلافت نرفت، بلکه عکس آن صحیح است، زیرا اگر علی (علیه السلام) دنبال خلافت راه افتاده بود، لازم بود که جسد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بدون غسل و کفن رها کند و مانند دیگران به سوی سقیفه بشتابد، به ویژه آنکه استدلال او متین تر و مستندتر بود و بسیاری از اصحاب با او همفکر بودند.

و پس از موت ابوبکر نیز دیدیم که خلافت به عمر منتقل شد و او صبر کرد و با آنان مخالفتی ننمود.

ص: 77

و اما پس از موت عمر، خلافت، خود به سوی او روی آورد ولی باز هم امتناع کرده، نپذیرفت، چون شرط هایی قرار داده بودند که او را مقیّد می نمود، و این از بزرگترین دلیل بر رد ادّعاهای استاد است؛ زیرا اگر او واقعاً دلبسته خلافت بود، چه اشکالی داشت که در آن مجلس به شرط عمل به سنت شیخین، خلافت را قبول کند، سپس به میل و خواست خود عمل نماید، همانگونه که عثمان کرد؟

ولی عظمت و بزرگواری علی (علیه السلام) از چنین جاهایی پیدا می شود زیرا او هرگز در زندگیش دروغ نگفت و هیچ وقت پیمان شکنی نکرد، و به خاطر همین اصول انسانی بود که علی (علیه السلام) به خلافت نرسید و دیگران پیروز شدند، زیرا آنان به خاطر رسیدن به هدف، دست به هر کاری می زنند. ولی او - که درود خدا بر او باد - می فرمود:

«من می دانم که چه چیز شما را اصلاح می کند ولی هرگز با پشت پا زدن خودم به اصول انسانی، شما را اصلاح نخواهم کرد».

چه عظیم و بزرگمرد است این انسان والا. تمام تاریخ نگاران نقل کرده اند که ابوسفیان، بزرگ قریش به سوی او آمد و او را به خلافت تشویق و ترغیب کرد و به او قول داد که هم پول و هم سپاهیان مسلح در خدمت او قرار می دهد تا با ابوبکر و حزبش نبرد کند ولی حضرت او را کنار زده فرمود: «من از آنچه در قلب تو می گذرد آگاهم»!(1)

ص: 78


1- . ر.ك: تاریخ الطبری 2/449 ؛ الكامل فی التاریخ ابن الاثیر 2/325 ؛ الاستیعاب ابن عبدالبر 4/1679 ؛ المصنف الصنعانی 5/450.

پس اگر او دنبال خلافت بود و خود را برای رسیدن به آن حاضر بود به آب و آتش بزند، این پیشنهاد را بدون تأمل می پذیرفت، لیکن تنها به خاطر اسلام و مسلمین فداکاری کرد و شکیبایی به خرج داد و تحمل نمود؛ و مگر او نبود که هنگام وصله زدن به نعلینش، به ابن عباس فرمود:

«به خدا سوگند، این [نعلین پاره پاره] نزد من از خلافت بر شما محبوب تر است جز اینکه حقی را اقامه کنم یا باطلی را سرکوب نمایم».(1)

بنابراین ادعای جنابعالی - ای استاد -که علی (علیه السلام) در پی خلافت بود، تاریخ و حقیقتِ امر آن را تکذیب می نماید.

ثانیاً: این که ادعا کردید «علی (علیه السلام) به خاطر دستیابی به خلافت، هزاران مسلمان را به قتل رساند و تمام جنگ هایش به همین دلیل بود» این نیز ادعایی است دروغ و پر از تهمت و بهتان و وارونه جلوه دادن حقایق.

پس اگر شما از روی جهل و نادانی، چنین سخنی گفتید، باید استغفار کرده و توبه کنید، و اگر از روی علم بود، بدان که علمت همه اش زورگویی و تهمت و افترا است، زیرا تمام جنگ های امام (علیه السلام) را که یادآور شدید، پس از به خلافت رسیدن وی به وقوع پیوست؛ آن هم خلافتی که خود به دنبال علی (علیه السلام) راه افتاده و مردم او را وادار به پذیرفتنش نمودند بلکه تهدید به قتلش کردند اگر قبول نکند.

و تاریخ گواه است که علی (علیه السلام) بیست و پنج سال خانه نشین بود و در

ص: 79


1- . نهج البلاغه، خطبه33، ج1/80 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 2/185.

طول مدت حکومت خلفا، در هیچ جنگی شرکت نکرد و هیچ وقت شمشیر نکشید؛ پس چگونه جنابعالی ادّعا می کنی که تمام جنگ های حضرت برای رسیدن به خلافت بوده است؟ و چگونه می گویی که او به خاطر خلافت هزاران نفر از مسلمانان را به کشتن داد؟!

مثلاً جنگ جمل كه عایشه و طلحه و زبیر آتشش را برافروختند، بر آن حضرت تحمیل شد زیرا آنها وارد بصره شدند و دست به فساد و تباهی و كشتار بی گناهان و غارت بیت المال زدند؛(1) و اینكه جنگ جمل به نام جنگ «ناكثین» نیز نامیده می شود، به این دلیل است كه طلحه و زبیر، بیعت خود را شكستند زیرا از حضرت علی (علیه السلام) خواسته بودند كه ولایت كوفه و بصره را به آنان واگذار كند و حضرت نپذیرفته بود.

و اما جنگ صفّین كه معاویهٔ بن ابوسفیان بر حضرت تحمیل كرد، این معاویه بود كه هزاران مسلمان بی گناه و در رأس آنها سرورمان عمار بن یاسر را به كشتن داد، تنها به خاطر دستیابی به خلافت!

پس برادر! چرا اینقدر حقایق را وارونه جلوه می دهی، با اینكه خودِ تاریخ شهادت می دهد كه معاویه این جنگ ظالمانه را به ادّعای خونخواهی برای عثمان برپا كرد ولی در حقیقت می خواست خود به حكومت رسد؛ و این خود معاویه است كه علیه خویش گواهی می دهد، چرا كه پس از برافروختن آتش آن جنگ خانمان سوز كه هزاران مسلمان بی گناه را به خاك و خون كشید، وارد كوفه شد و خطبه ای خواند كه در آن چنین آمده است:

ص: 80


1- . جهت اطلاع بیشتر ر.ك: «عایشه از دیدگاه دو مكتب، 203 - 256».

«من به خدا قسم با شما كارزار نكردم كه نماز بخوانید یا روزه بگیرید یا حج بجای آورید و یا زكات بدهید زیرا خودتان این اعمال را بجا می آورید! ولی من با شما جنگیدم كه بر شما حكومت كنم و خداوند حكومت را به من داد، هرچند شما از آن نگران و ناراحتید».(1)

و این جنگ صفین به نام جنگ «قاسطین» و بُغاهٔ؛ فسادگران نامیده می شود.

و امّا جنگ نهروان كه همان جنگ خوارج است؛ این نیز از سوی «مارقین» یعنی خارجین از دین، بر حضرت علی (علیه السلام) تحمیل شد.

پس این بود جنگ هایی كه حضرت علی (علیه السلام) در آنها شركت داشت و در هر جنگی، مردم را به عمل به قرآن فرا می خواند و حجت را بر آنان تكمیل می كرد، و شما ای استاد! كافی است كه كتاب های تاریخ را مطالعه كنید تا از این پس حق را از باطل تشخیص داده و اولیای خدا را متهم نسازید!

در آن بین استاد دیگری كه ظاهراً متخصص در تاریخ بود، زبان به سخن گفتن گشوده و چنین گفت:

هرچه شما گفتید، همه اش صحیح و درست است. و امام علی كرّم الله وجهه منزه است از اینكه در خلافت طمعی داشته باشد و یا اینكه یك نفر را به خاطر آن به قتل برساند، ولی متأسفانه تا هنوز برخی از

ص: 81


1- . مقاتل الطالبیین 45 ؛ المصنف ابن ابی شیبه 7/251 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 16/46 ؛ شرح الاخبار 2/533.

مسلمانان در علی (علیه السلام)، شكّ و تردید دارند در حالی كه بسیاری از نصرانی ها و مسیحی ها او را تجلیل كرده و از او به بزرگی یاد می كنند. من اخیراً كتابی را مطالعه كردم كه نامش «الامام علی (علیه السلام) صوت العدالهٔ الانسانیه» بود و نویسنده اش نصرانی است؛ واقعاً عجیب است كه یك نفر نصرانی آنچنان علی[ (علیه السلام)] را بشناسد و معرفی كند، و هركس این كتاب را بخواند، عظمت علی[ (علیه السلام)] را درمی یابد.

شخص سومی، سخن او را قطع كرده گفت: چرا از اول چنین حرفی را نزدی؟

پاسخ داد: من درحقیقت چیزهایی راجع به برادر تیجانی شنیده بودم ولی در گذشته او را نمی شناختم، و اكنون خواستم پاسخش را از آن استاد بشنوم تا معلوم شود چقدر آگاهی و اطلاع دارد، و بحمدالله او با بیان و استدلالش ما را مغلوب ساخت.

از آن گذشته چنین به نظرم می رسد كه استادِ اعتراض كننده، امام علی كرّم الله وجهه را خوب می شناسد ولی نسبت به ابوبكر و عمر تعصب به خرج داد و برای اینكه نسبت به برادر تیجانی عكس العمل نشان دهد، حضرت علی[ (علیه السلام)] را مورد اهانت قرار داد، در حالی كه خود متوجه نبود!

به هر حال آن استادِ اعتراض كننده برای اینكه از این گرداب خود را برهاند و در برابر حاضرین رسوا نشود، این استدلال دوستش را مورد تأیید قرار داد، زیرا اكنون دیگر حق از باطل جدا شده بود و برای او بهتر بود كه به عنوان یك متعصب و مدافع از اصحاب معرفی شود تا اینكه نادان و جاهل و جعل كنندة حقایق! و لذا چنین گفت:

ص: 82

آری! من خواستم بگویم كه خلفا حق بزرگی بر اسلام و مسلمین دارند و هر كاری كرده باشند به هر حال آنها هم بشرند و كسی قائل به عصمت آنان نیست ولی بر ما است كه خوبی ها و محاسن آنان را گوشزد كنیم. اما شیعیان، به قدری در دوستی علی[ (علیه السلام)] افراط می كنند كه دیگر خلفا را نادیده می گیرند!

گفتم: بگذارید ردّ خود را بر استاد تكمیل كنم زیرا مسائلی هست كه باید توضیح داده شود تا در اذهان برخی از حاضرین، شبهه ای نماند. و اما گفتار استاد كه ادعا كرده بود «خلفای سه گانه كه پیش از امیرالمؤمنین (علیه السلام) خلافت كردند، زندگی خود را در نشر و تبلیغ اسلام گذراندند و كشورگشایی كردند و اگر آنان نبودند، من مسلمان نبودم» پاسخش این است كه:

اولاً: اگر از آن فتح ها و كشورگشایی ها، تقرب به خداوند و عزّت اسلام بوده است، پس خدا آنان را پاداش می دهد، ولی اگر غرض خودخواهی و گرفتن غنائم و اموال و به اسارت در آوردن زنان بوده است كه آنها را تملیك كنند، پس نه اجری و نه ثوابی دارد.

تاریخ به ما خبر می دهد كه وقتی مخالفین عثمان بن عفان زیاد شدند و مردم علیه او قیام كردند، او با مروان بن حكم و معاویه مشورت كرد و آن دو چنین نظر دادند كه سپاهی را برای فتح آفریقا گسیل بدارد تا آنان را كاملاً مشغول سازد و دیگر كسی وقت اضافی نداشته باشد جز برای كشتن شپش های اسبِ سواریش!

و بدین سان عثمان سپاهی مجهز به فرماندهی «عبدالله بن ابی سرح»

ص: 83

برادر رضاعیش، برای فتح آفریقا فرستاد، و هنگامی كه او آفریقا را فتح كرد، عثمان تمام مالیات آنجا را به خودش بخشید و هیچ یك از مسلمانان را با او شریك نكرد! و این «عبدالله بن ابی سرح» كسی است كه پس از ایمان آوردن، مرتد و كافر شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را مهدورالدم نموده، خونش را مباح دانست.

و هنگامی كه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به فتح مكه رفت، به اصحابش سفارش كرد كه او را بُكشند هرچند به پرده های كعبه آویزان باشد، ولی عثمان او را پنهان نگهداشت، و وقتی مكه فتح شد او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و شفاعتش كرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی نگفت ولی منتظر ماند كه همانگونه كه فرموده بود یك نفر بلند شود و او را به قتل برساند، و لذا عمر گفت: ای رسول خدا! چرا با چشم به من اشاره نفرمودی؟(1) حضرت فرمود: برای ما گروه پیامبران، سزاوار نیست چشمك بزنیم و كار لغو انجام دهیم.(2)

پس به این دلایل آفریقا فتح شد و به دستِ مانندِ چنین شخصی، آفریقا مسلمان شد و من هم از راه او مسلمان شدم!!

ثانیاً: اگر سقیفه و كودتا و دور نگهداشتن علی (علیه السلام) نبود، فتح های اسلامی بیشتر و نافع تر و برتر می بود و امروزه اسلام تمام جهان را فرا

ص: 84


1- . جهت اطلاع از شجاعت و شهامت عمر بن خطاب به پاورقی شماره 2 صفحة 168 رجوع نمایید.
2- . ر.ك: تاریخ الطبری 3/312 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 18/13 ؛ المغازی الواقدی 2/856 ؛ المنتظم فی تاریخ الامم والملوك 5/145 ؛ الاصابهٔ ابن حجر 4/95.

می گرفت؟! بعلاوه چه كسی گفته اگر خلافت خلفای سه گانه نبود من مسلمان نبودم، در حالی كه اندونزی كه هیچ یك از خلفا آنجا را فتح نكرده و تنها از راه بازرگانان و قانع كردن مردم با دلیل و برهان نه با شمشیر، مسلمان شد، امروز بیشترین مسلمانان را در آن كشور می یابیم، و این كشور بسیار بهتر از اسپانیا است كه از راه چنان افرادی و با شمشیر گشوده شد و امروز علیه اسلام و مسلمانان است.

برادران! بگذارید داستان مختصری را در این زمینه برایتان تعریف كنم:

یكی از پادشاهان می خواست به سفر حج برود كه در آن زمان یك سال به طول می انجامید و لذا وزیر خود را به جای خود نشاند و پس از اینكه شاه به سفر رفت، برخی از اطرافیان علیه آن وزیر شوریده و او را به قتل رساندند و یكی را از میان خودشان به جای او برگزیدند؛ و این وزیرِ جدید كارهای بسیار ثمربخش و مفیدی را انجام داد؛ راه ها را هموار كرد، مساجد و حمّام های زیادی را بنا نمود و برخی از قبیله های مخالف را به مسالمت و خضوع واداشت و خلاصه وضعیت كشور بهتر از گذشته اش شد.

پادشاه كه برگشت و خبردار شد كه وزیرش و جانشینش را به قتل رسانده اند، بسیار عصبانی و خشمگین شده و دستور اعدام مخالفین را صادر كرد. یكی از آنان جلو آمده چنین گفت:

ای پادشاه ارجمند! آیا این همه خدمت كه ما انجام دادیم و اعمال شایسته و خوبی را در پیشرفت كشور به پایان رساندیم، كافی نیست كه ما را شفاعت كند؟

ص: 85

شاه با خشم فراوان گفت: ساكت شو ای خبیث! شما با قتل جانشین و وزیر من، نافرمانی و گستاخی به شخص من كرده و حرمتی برای من قائل نشدید وانگهی آنچه شما انجام دادید، او به تنهایی چندین برابر شما می توانست انجام دهد.

حاضرین از شنیدن این داستان خندیدند و گفتند: ما مقصود تو را فهمیدیم.

گفتم: پس بیایید با هم آخرین سخن استاد را هم بررسی كنیم كه گفت: «وقتی امام علی كرّم الله وجهه به خلافت رسید، تمام امور را به هم گره زد و درهم پیچید...!»

همه ما می دانیم و تاریخ نیز گواه است كه مسائل كشورِ بزرگ اسلامی در دوران عثمان به هم گره خورده و درهم پیچیده شد، زیرا او خویشان و فامیل های نزدیك خود را كه در فساد و تباهی سرآمد دیگران بودند، به قدرت رساند و آنان را بر گردة مسلمانان سوار كرده، ایالت ها را به آنان سپرد ولی سهمیه برگزیدگان و نیكان از اصحاب چیزی جز كتك خوردن(1) و تبعید شدن(2) و استخوان ها در هم شكستن(3)

ص: 86


1- . مانند كتك خوردن عمار بن یاسر، این صحابی جلیل القدر كه در اثر شدت ضربات، مبتلا به فتق شد و ماه ها معالجه می كرد، «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3/47».
2- . مانند تبعید شدن ابوذر غفاری رضوان الله علیه كه با غاصبین مبارزه كرد و درنتیجه در تنهایی از دنیا رفت، «الطبقات الكبری 4/234».
3- . مانند كتك خوردن و درنتیجه خرد شدن استخوان های عبدالله بن مسعود كه مخالفِ دادنِ اموال مسلمانان به فاسقین بود، «شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3/43».

نبود و بدین سان اسلام رو به قهقرا و شكست گذشت زیرا مسلمانان در اسارت بنی امیه درآمدند.

پس ای استاد! چرا حقیقت را به مردم نمی گویی و چرا راه صلاح و رستگاری را پیش پای شاگردانت نمی گذاری تا افكارشان روشن شود و راه هدایت را پیش گیرند.

آری! امیرالمؤمنین (علیه السلام) هنگامی كه به خلافت رسید بسیاری از مردم یا از گروه ناكثین، یا مارقین و یا قاسطین شده بودند و سایرین نیز در گروه منافقین بودند و اسلام حقیقی را فقط چند تن از همراهان امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشتند كه با او بیعت كردند، همان گونه كه با پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیعت كرده بودند، و امام (علیه السلام) اینقدر در راه اصلاح امت اسلامی تلاش و جهاد نمود تا در همین راه به شهادت رسید، و پس از او فرزندش امام مجتبی (علیه السلام) فدای اصلاح امت شد و توسط زهری كه معاویه به او داد، به شهادت رسید، و پس از امام مجتبی (علیه السلام) فرزند دیگرش، امام حسین (علیه السلام) همراه با تمام یاران و اهل بیتش برای اصلاح امت جدش به شهادت رسیدند و اصلاً یكی از امامان اهل بیت (علیهم السلام) را نمی یابی جز اینكه یا با شمشیر كشته شده و یا با زهر به شهادت رسیده، و همه در راه اصلاح و خیرخواهی امّت جدشان قربانی شدند.

من بدین مناسبت داستان ظریفی را برای شما نقل می كنم كه به ارزش و مقام علی بن ابی طالب (علیه السلام) پی ببرید:

شخصی نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و عرض كرد: ای امیرالمؤمنین! مطلبی به ذهنم خطور كرده، كه می خواهم از شما استفسار نمایم.

ص: 87

فرمود: هرچه می خواهی بپرس.

عرض كرد: چرا امور كشور برای ابوبكر و عمر هموار بود ولی برای شما نبود؟

حضرت علی (علیه السلام) فوراً پاسخ داد: برای اینكه ابوبكر و عمر بر افرادی نظیر من حكومت می كردند، لذا امور برای آنها هموار بود ولی من بر افرادی نظیر تو حكومت می كنم، لذا همه چیز به هم ریخته و مضطرب است!

این به راستی پاسخی تمام و كامل است از استادی كه پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، مانند او در تاریخ دیده نشده است.

حاضرین از این روایت شگفت زده شدند و گفتند: او به راستی درِ شهر علم است. من هم سخنم را چنین به پایان رساندم:

و اما اینكه استاد می گوید كه من از قدر آنان كاسته و در عدالتشان (یعنی خلفای سه گانه) تردید می كنم، تهمتی است كه مبتنی بر هیچ دلیل و برهانی نیست و من چیزی را پیش خود نیاورده بلكه آنچه در «بخاری» و «مسلم» آمده و سایر مورخین اهل سنت نقل كرده اند، بازگو می كنم؛ پس اگر این سخنان از منزلت آنان می كاهد و در عدالتشان تردید ایجاد می كند، شما آن مورخین و حدیث نویسان را ملامت كنید نه مرا؛ تنها چیزی كه از من طلبكارید، این است كه هر وقت مطلبی را نقل كردم، از من مطالبة مصادر مورد وثوق نزد اهل سنت بكنید، و حق ندارید به من تهمت بزنید جز پس از مراجعة به آن كتاب ها و مصادر و یافتن حدّاقل یك دروغ از من!

ص: 88

همه با هم گفتند: آری! در تمام چنین بحث هایی لازم است كه این مسائل رعایت شود و لذا از استاد خواستند كه از من پوزش بطلبد، او هم معذرت خواست و الحمدلله رب العالمین.(1)

ص: 89


1- . همراه با راستگویان، 181.

مناظره دكتر تیجانی با استادی سنی مذهب عراقی، پیرامون عایشه

دكتر تیجانی در دفتر خاطراتش می نویسد:

دیدارهایم از كشور عراق بسیار است و ماجرای هدایت یافتنم نیز از همان جا آغاز شد، و هرگاه این كشور را به یاد می آورم اشتیاق دیدار از آن در دلم تازه می شود.

ایشان در مورد یكی از مسافرت ها به این كشور می نویسد:

روزی در بغداد منزل یكی از دوستان عراقی به نام «سید عبدالله الاسدی» بودم. او فردی شیعی مذهب بود كه دخترش را به شخصی از اهل سنتِ عراق - كه در الجزایر مشغول تدریس بود - تزویج كرده بود.

پس از چندی داماد وی سر رسید. هنگام غروب من به جهت وضو گرفتن و ادای فریضه اجازه خواستم. وقتی به محل وضو گرفتن وارد شدم همان آقای داماد را دیدم كه هنگام وضو پاهای خود را می شوید.

من كه پیش از این نمی دانستم وی یك سنی است از آنجا خارج شدم تا از سید عبدالله الاسدی دربارة دامادش بپرسم. ایشان

ص: 90

نیز به من اطلاع داد كه او یك سنی است. آنگاه آهسته در گوشم گفت:

باب گفتگو را با او باز كن شاید وی را متقاعد كنی، و گفت: ما دربارة چنین موضوعاتی بحث نمی كنیم زیرا این كار ممنوع است، اما شما یك خارجی هستید نه عراقی، پس سعی كنید ایشان را متقاعد نمایید، چون ایشان در طول تعطیلات تابستانی نزد ما خواهد بود و پس از آن به اتفاق دخترم و فرزندانش به الجزایر بازخواهد گشت.

دكتر تیجانی در ادامه می نویسد:

استاد [همان فرد سنی مذهب؛ داماد صاحب خانه] پس از اینكه نماز خود را به تنهایی به جا آورد آمد و كنار ما نشست. ما پیش از این با هم آشنا شده بودیم و اكنون او از رفتار و برخورد تونسی ها ستایش می كند و برای پدرخانمش نقل می كند كه روزی در تونس خودروی او از كار افتاد و تونسی ها به او كمك كردند و آن را تعمیر كردند، سپس او را مهمان خود كردند و حتی قبول نكردند اجرت تعمیر خودرو را بگیرند.

از وی به خاطر احساسات صمیمانه اش تشكر كردم، سپس دربارة علت شستن پاهایش به هنگام وضو پرسیدم. استاد ناگهان به ستوه آمد گویی كه از بحث كردن دربارة این موضوع خسته شده بود و به نظر می رسید كه همیشه دربارة این مسأله با همسر خود در حال جدال و مشاجره است، لذا با عصبانیت در حضور پدرخانمش و همة اعضای این خانوادة شیعه گفت:

این همان وضوی صحیح است و آن چه شیعه به هنگام وضو و نماز

ص: 91

و در همة كارها انجام می دهند، در واقع تفسیر غلط و تحریف كتاب خداست.

وقتی كه دیدم حاضران مهر خاموشی بر لب زده اند و هیچ یك از آنان پاسخی به او نمی دهند تعجب و حیرتم بیشتر شد، گویی كه سخن او را نشنیده اند.

گفتم: استاد! ماشاءالله شما فرد فرهیخته ای هستید و به فرزندان مسلمانان آموزش می دهید، شیعیان خویشاوندان شما هستند، اما شما با این وجود آن ها را تكفیر می كنید.

با عصبانیت حرف مرا قطع كرد و گفت: من آن ها را تكفیر نكردم.

گفتم: پس منظور شما از این كه می گویید شیعه كتاب خدا را به غلط تفسیر و تحریف می كند چیست؟ آیا این حرف به معنای حقیقی خود تكفیر نیست؟ زیرا هر كس كتاب خدا را تحریف كند كافر است.

پس بی درنگ پاسخ داد: بله آن ها كافرند و من بهتر از شما می دانم كه آن ها به صحابة پیامبر و ام المؤمنین عایشه اهانت می كنند.

از این سخن او پی بردم كه او علیه شیعه موضع گیری تندی دارد؛ زیرا از موضوع وضو و نماز و تحریف قرآن به یك باره به همان اتهام معروف یعنی اهانت به صحابه و عایشه می پردازد.

همچنین براساس تجربه پی بردم كه وقتی یك سنی با یك زن شیعه ازدواج می كند و یا بالعكس وقتی یك مرد شیعه با یك زن سنی ازدواج می كند اولین مشكلی كه با آن مواجه می شوند سخن دربارة عایشه است. امری كه یك شیعه آن را رسواسازی و افشای مداخلاتی می داند كه

ص: 92

عایشه در تاریخ انجام داده است، اما یك فرد سنی آن را اهانتی به ام المؤمنین می شمرد.(1)

گفتم: استاد اجازه بدهید دربارة موضوع وضو و نماز صحبت كنیم تا برای ما مشخص كنید كه شیعه چگونه قرآن را تحریف كرده اند.

جواب داد: من دربارة این مسائل بحث نمی كنم چون من دانشمند نیستم، اما من نسبت به شیعه كینه دارم، زیرا نسبت به صحابه و ام المؤمنین عایشه اهانت می كنند.

گفتم: موضوع ام المؤمنین عایشه را رها كن چرا كه موجب فتنة جنگ جمل شد كه تر و خشك مسلمانان را با هم سوزاند.

استاد رو به من كرد و با خشم گفت: شما هم به ام المؤمنین اهانت می كنید، این هم از حرف های شیعه است.

گفتم: حرف های شیعه را واگذار چرا كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عایشه را فتنه خواند وقتی كه به خانة او اشاره كرد و فرمود:

«فتنه همین جاست، فتنه همین جاست، شاخ های شیطان از همین جا سر برمی آورند».(2)

پس با خشم بیشتری جواب داد: اینها حرف های شیعیانِ دروغ پرداز است.

ص: 93


1- . جهت اطلاع از عملكرد عایشه در دوران زندگی اش و همچنین پاسخ به پرسش ها پیرامون وی به كتاب «عایشه از دیدگاه دو مكتب، ابوالحسن فاطمی» رجوع نمایید.
2- . صحیح البخاری، باب ما جاء بیوت ازواج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، 4/46 ؛ عمدهٔ القاری العینی، 15/30.

گفتم: استاد! متأسفانه اینها حرف های صحیح بخاریِ صادق است كه نزد شما با كتاب خدا برابری می كند.

نزدیك بود نفس استاد از شدت خشم بایستد، پس برخاست و با صدای بلند فریاد زد و گفت: با شما شرط می بندم، به بخاری دروغ نبندید.

او با این حرف كه «به بخاری دروغ نبندید» خشم مرا برانگیخت. اما سید عبدالله الأسدی دست مرا گرفت و با چشم اشاره ای به من كرد.

به وی گفتم: آیا در منزل كتاب صحیح بخاری دارید؟ پاسخ داد: بله دارم و با سرعت كتاب را آورد. باب «خانه های همسران پیامبر»(1)را باز كردم و به استاد دادم.

وقتی كه حدیث را خواند كتاب را به زمین انداخت و گفت: این كتاب تحریف شده است.

خستگی بر چهرة او نمایان بود و نزدیك بود از هوش برود. همسرش را نیز دیدم كه به پدرش اشاره می كند كه این بحث را تمام كند. من نیز این موضوع را رها كردم.(2)

ص: 94


1- . صحیح البخاری، باب ما جاء فی بیوت ازواج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) و ما نسب من البیوت الیهن 4/45.
2- . سفرها و خاطره ها 155- 172.

مناظره دكتر تیجانی با شیخ علی كنیایی، پیرامون عمر، ابوبكر،...

عثمان و عایشه

شیخ علی كنیایی مدیر مسئول پروژه مجتمع دانشگاهی فرهنگی در كشور كنیا و از طرفداران فرقة شافعی است.

شیعیان كویتی قبل تر ها بیش از هزار جلد كتاب به شیخ علی تحویل داده بودند تا در كتابخانه ای بزرگ جهت مطالعة دانشجویان قرار دهد، اما او كتاب ها را نزد خود در منزل جای داده بود.

دكتر تیجانی می گوید: در یكی از مناسبت ها از شیخ علی سراغ كتاب ها را گرفتم و اینكه چرا مخفی بمانند و دانشجویان از آنها استفاده نكنند.

وی پاسخ داد: دانشجویان نیازی به تحریك اختلافات ندارند و ما مایل نیستیم كه آنها را با اختلافِ میان مذاهب مشغول كنیم و از دروس اصلی دور كنیم. او با این سخن مرا قانع نكرد.

به شیخ علی یك نسخه از كتاب «ثم اهتدیت؛ آنگاه هدایت شدم» اهداء كردم و از او تقاضا كردم آن را مطالعه نماید و نظر خود را به من بگوید.

ص: 95

یك هفته بعد طی یك مراسم میهمانی، شیخ علی، دكتر تیجانی را به منزل شخصی خویش دعوت كرده و كتابخانه خویش را به او نشان می دهد. در این اثنا دكتر تیجانی نظر شیخ علی را پیرامون كتاب «آنگاه هدایت شدم» جویا می شود كه این گفتمان و مناظره بینشان واقع می شود:

شیخ علی: از نظر اسلوب نگارش بسیار جالب است و خواننده را به طور عجیبی به خود جذب می كند، اما از نظر موضوع جداً خطرناك است.

دكتر تیجانی می گوید: گفتم: خطر كجای كار نهفته است؟ نظر شما برای من اهمیت دارد.

گفت: در انتقاد از صحابه و بدنام كردن آنان، زیرا ما اسلام را كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده بود، فقط از طریق آنان شناختیم.

گفتم: این صحیح است اگر شامل همة آنان باشد، اما شكر خدا این انتقاد و بدنامی فقط شامل بعضی از آنان می شود، كسانی كه تاریخ به انحراف و دوری آنان از سنت پیامبرشان گواهی داد.

و شما بحمدالله از جمله كسانی هستید كه تاریخ و وقایع آن را می شناسید و اختلاف، مشكلات و چنددستگی هایی را كه در درون یك امت واحد موجب شده اند، می دانید.

با افتخار گفت: من همة این ها را می دانم، اما كسانی كه موجب چند دستگی میان امت شدند بنی امیه و در رأس آنان معاویه می باشند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز در زمان حیات خود در این باره تصریح كرده و فرمودند:

ص: 96

«خلافت پس از من سی سال خواهد بود و پس از آن پادشاهی دژخیمانه خواهد بود».(1)

آن گاه به ناسزاگویی به بنی امیه و مدح و ستایش از خلفای راشدین پرداخت و با این عمل سعی در متقاعد ساختن حاضران نسبت به افكار خود می كرد، پس به او اجازه دادم تا سخن بگوید تا این كه سكوت كرد.

گفتم: شیخ علی! از خدا بترسید، خداوند متعالی علمایی را كه حق را می شناسند و آن را كتمان می كنند، دوست ندارد. چرا كه فرمود:

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْکِتَابِ أُولٰئِکَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ ﴾(2)؛

«كسانی كه دلایل روشنگر و هدایتی را كه نازل كردیم، بعد از آن كه آن را در كتاب آسمانی برای مردم روشن ساخته ایم كتمان می كنند، خداوند آنان را لعنت می كند و لعنت كنندگان نیز لعنت شان می كنند».

آیا بنی امیه خلافت علی بن ابی طالب (علیه السلام) را - كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در غدیر خم در مورد آن تصریح كردند - غصب كردند؟

آیا بنی امیه حق حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) را در هبه و خمس و در ارث غصب كردند، تا اینكه حضرت فاطمه (علیها السلام) در هر نمازی به آنها نفرین می كردو در حال غضب نسبت به ایشان و نارضایتی از آنان از دنیا رفت؟!(3)

ص: 97


1- . فتح الباری 8/61 ؛ المواقف الایجی 3/409.
2- . سورهٔ البقره: 159.
3- . مصادر آن در پاورقی شماره 1 صفحه 66 و 67 گذشت.

آیا بنی امیه آن چه را كه از سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جمع آوری شده بود، سوزاندند و مانع از این شدند كه مردم دربارة آن گفتگو كنند؟!

آیا بنی امیه احكام قرآن و احكام سنت نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) را تغییر دادند و آنها را با اجتهادهایی كه مسیر اسلام و مسلمین را تغییر داد، جایگزین كردند؟

به خدا سوگند كه خیر، شما می دانید كه همه این كارها را كسی انجام نداده است جز خلفایی كه آنان را راشدین می خوانید، زیرا در آن زمان بنی امیه را نه دولتی بود و نه نفوذی و معاویه و پدرش نیز نزد مسلمانان اهمیتی نداشتند و كسانی كه معاویه را بزرگ جلوه داده و او را امپراتور اسلام كردند، ابوبكر و عمر و عثمان بودند كه شما با تمام تلاشتان سعی می كنید كه هاله ای از نور و تقدیس روی چهرة آنها بیفكنید و آنان را از نوع پیامبران و فرشتگان خدا قرار دهید.

او در حالی كه سعی می كرد با زیركی طفره برود، جلوی حاضران خندید و گفت: ما نگفتیم كه خلفا از انبیا هستند و نگفتیم كه نسبت به خطا معصومند، آن ها نیز مانند سایر افراد بشر گاهی اشتباه می كنند و گاهی نیز درست عمل می كنند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز فرمودند:

«هر بنی آدمی بسیار خطاكار است و بهترین خطاكاران كسانی هستند كه بسیار توبه می كنند».(1)

بنابراین ما قبول داریم كه ابوبكر و عمر و عثمان و علی[ (علیه السلام)] همهدچار اشتباه شدند، و البته همة آنان اجر و پاداش خود را می گیرند، به

ص: 98


1- . سنن الدارمی 2/303 ؛ تاریخ الاسلام الذهبی 9/532.

دلیل فرمایش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) كه فرمود:

«هركس اجتهاد كرد و بر حق بود، دو اجر دارد و هركس اجتهاد كرد و اشتباه نمود، در این صورت یك اجر دارد».(1)

گفتم: شیخ علی! یك بار دیگر می گویم از خدا بترسید و به این اوهام واهی كه چون لانة عنكبوت است پناه نبرید و حقایق روشن و دندان شكن را ترك نكنید كه ریشه در خاك و شاخه در افلاك دارند! من جلوی حاضران از شما می خواهم كه یك خطا از امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) برای من ارائه دهید، اما چیزی جز آن چه كه پیشینیان و گذشتگانِ نواصب تكرار می كردند، نخواهید یافت؛ كسانی كه راه به جایی نبردند و نتوانستند حتی یك اشتباه برای علی بن ابیطالب (علیه السلام) بیابند، لذا گفتند كه ایشان پس از رسیدن به خلافت در مورد عزل معاویه دچار اشتباه شدند و اگر صبر می كردند تا این كه امر خلافتشان تثبیت می شد و پس از آن او را عزل می نمودند، بهتر بود، یا این كه در واقعة حَكَمیت در جنگ صفین - كه نظر خوارج این است - دچار اشتباه شدند.

بنابراین آیا برای علی بن ابی طالب (علیه السلام) بیش از این دو اشتباهِ مورد ادعا سراغ دارید؟ كه از حد نظرات سیاسی فراتر نمی رود و مردم هم در مورد آن اختلاف نظر پیدا می كنند، لذا برای بعضی اشتباه به نظر می رسد و برای بعضی دیگر عین صواب. و این از باب فرمایش خداوند متعالمی باشد كه:

ص: 99


1- . المجموع النووی 20/149 ؛ السنن الكبری النسائی 3/461 ؛ صحیح ابن حبان 11/446.

﴿عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَکُمْ وَ عَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ﴾(1)؛

«چه بسا از چیزی بیزار باشید و آن به صلاح شماست و چه بسا چیزی را می پسندید و آن به زیان شماست».

این بر فرض این است كه امیرالمؤمنین (علیه السلام) یك شخص عادی باشد كه نه ویژگی و مشخصه ای دارد و نه علم و دانشی.

بعلاوه در این جا صحیح نیست كه بین این اشتباه كه ناشی از اجتهاد شخصی است كه دانشی ندارد، با اشتباهی كه ناشی از تعارض متون الهی با اعمال نبوی است كه پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام داده اند و مردم را به پیروی و تقیه نسبت به آن ها تعلیم نمودند، مقایسه كرد و این از باب فرمایش خداوند متعال است كه:

﴿وَ مَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاَ مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاَلاً مُبِيناً﴾(2)؛

«هیچ مرد و زن مؤمنی را نرسد كه چون خدا و رسولش به كاری حكم دهند، برای آن ها در كارشان اختیاری باشد و هركس خدا و رسولش را نافرمانی كند قطعاً دچار گمراهی آشكار گردیده است».

تفاوت میان این دو مانند آسمان و زمین است، آن یكی دوستی ونفرتی است ناشی از عدم علم و آگاهی، زیرا خداوند از روی رحمت و

ص: 100


1- . سورهٔ البقره: 216.
2- . سورهٔ الاحزاب: 36 .

شفقت نسبت به ما در مورد آن سكوت نمود و این امر موجب اجتهادی می شود كه در صورت صحت و درستیِ آن دو اجر دارد و در صورت اشتباه بودن یك اجر دارد.

اما این عناد و عصیانی است كه از روی علم و معرفت و شناخت نسبت به متون قرآنی و نبوی كه ناشی از رأی و نظری است كه انسان در مقابل احكام خداوند انتخاب می كند كه موجب كفر و ظلم و تباهی است، و البته همة اینها گمراهی روشن و آشكاری است كه سرنوشت آن دوزخ است و سرای جاوید جهنم.

بر همین اساس بر ما لازم است بین آنچه كه خطا و اشتباه است با آن چه كه عصیان و نافرمانی است تفاوت قائل شویم و علی (علیه السلام) را به فرض این اشتباه مورد ادعا با آن جماعت در یك جایگاه قرار ندهیم كه در برابر متون مذهبی تمرّد و سركشی كردند و آن ها را رد كردند و سپس آن ها را با احكامی جایگزین كردند كه خود برگزیدند و آن ها را به اجبار به مردم تحمیل كردند.

و اگر خداوند متعال كسی را كه معصیتش كرد و با او مخالفت نمود، به جهنم تهدید می نماید، و این در صورتی است كه اگر معصیت به شخص خود او مربوط باشد و از حد خودش فراتر نرود، پس دربارة كسی كه در مورد احكام پروردگارش معصیت او را كرده و مردم را به اجبار به آن معصیت واداشته زیرا بر آنان حكومت می كند، چه فكر می كنید؟ و اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «هركس كه سنت ناشایستی رابنیان نهاد، بار سنگین گناه آن و گناه هركسی كه به آن عمل كرده

ص: 101

تا روز قیامت بر دوش اوست».(1) پس دربارة كسی كه در برابر سنت خدا و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) با بدعتی - كه بنیان نهاد - مخالفت كرد و میلیون ها تن از مسلمانان از آن تبعیت كردند، چه فكر می كنید؟

و اگر موضوع چنان بود كه می گویید جناب شیخ علی! پس چرا برای ابلیس لعنهٔ الله علیه عذر و بهانه می آورید كه اجتهاد كرد و گفت:

﴿أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ﴾(2)؛

«[خدایا!] من از او برترم [زیرا] مرا از آتش و او را از گِل آفریدی».

پس اجتهادش او را به این نتیجه رساند كه آتش از گِل برتر است، و یا همان طور كه بعضی از صوفیان می گویند: ابلیس بزرگ ترین موحد و یكتاپرست است زیرا اجتهادش مانع از این شد كه برای غیرخدا سجده كند.(3)

آیا همانند من فكر نمی كنید كه موازین و همچنین معیارهای عقلی

ص: 102


1- . الفتح السماوی المناوی 3/1015 ؛ تفسیر السمعانی 4/370 ؛ بغیهٔ الطلب ابن العدیم 5/2497.
2- . سورهٔ ص: 76 .
3- . ابن ابی الحدید معتزلی سنی، شارح نهج البلاغه در كتابش پیرامون «احمد بن محمد غزّالی» می نویسد: «او قصه گویی با سلیقه و واعظی فصیح بود. وی از خراسان به بغداد آمد و اهالی بغداد را موعظه می نمود، لیكن در پند و اندرز دادن شیوه ای ناپسند دنبال می كرد؛ چرا كه به ابلیس تعصب نشان داده و می گفت: او سید موحدین و یكتاپرستان است! و روزی بالای منبر گفت: «هركس توحید را از ابلیس فرا نگیرد كافر است؛ زیرا او به سجده بر غیر از سیدش امر شد پس خودداری نمود!» شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: 1/107.

باید به هنگام صدور حكم الهی از اجتهاد خودداری نمایند؟ به این فرمایش الهی توجه كنید:

﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ * فَسَجَدَ الْمَلاَئِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلِيسَ ...﴾ (1)؛

«چون او را [كاملاً] نظام بخشیدم و از روح خویش در وی دمیدم برای او به سجده افتید * همة فرشتگان یك سره سجده كردند * مگر ابلیس ...».

همة فرشتگان گفتند كه گوش به فرمانیم و در برابر حكم صادر شده از سوی خالق به مخلوق با رأی و نظر خود اجتهاد نكردند، مگر شیطان كه از پیوستن به جمع سجده كنندگان سر باز زد، چرا؟ زیرا در مقابل این حكم الهی بنا به رأی خود اجتهاد كرد و پنداشت كه خودش از آدم (علیه السلام) برتر است لذا عصیان كرد و تمرّد نمود.

و اگر مسأله چنین است پس همة مجرمان و فاسقان به دلیل اجتهادشان نزد خداوند اجر و پاداش دارند. بنابراین فرعون در مورد تكذیب موسی (علیه السلام) اجتهاد كرد، زیرا می پنداشت همة آیات و معجزاتی كه موسی آورده بود از نوع سحر و جادو می باشند، لذا ساحران و جادوگران را برای او جمع كرد و تصور كرد كه او بزرگ آنان است كه سحر و جادو را به آنان آموزش داده است. و سامری نیز اجتهاد كرد و مشتی خاك از رد پای فرستادة خداوند برداشت و موجب گمراهیبنی اسرائیل شد.

قیصر نیز درباره قتل و مصلوب كردن عیسی بن مریم (علیهم السلام) اجتهاد

ص: 103


1- . سورهٔ ص: 72 - 74.

كرد، زیرا تصور می كرد كه او از شیادان و حیله گرانی است كه قصد تخریب جامعة یهودی را دارد. ابولهب، عموی پیامبر نیز اجتهاد كرد، زیرا تصور كرد كه برادرزاده اش در برابر خدایانی كه خود می پرستند دعوت را به سود خود می خواهد.

ص: 104

همچنین عایشه نیز در قتل هزاران تن از مسلمانان بی گناه اجتهاد كرد، زیرا مصلحت را در خلافت علی (علیه السلام) نمی دید. یزید ملعون نیز در قتل سرور جوانان بهشتی، حسین بن علی (علیهما السلام) اجتهاد كرد، زیرا از طاعت امیرالمؤمنین یزید [به زعمشان] خروج كرد و مردم را به سوی خود فراخواند. حَجّاج نیز اجتهاد كرد، زیرا می دید كه همة مردم باید بر طاعت خلیفه و عدم خروج علیه او باشند.

و هیتلر نیز اجتهاد كرد و پنداشت كه آلمانی ها كه نژاد برتر هستند، خود سروران جهانند و همة مردم بندگان آن ها هستند و یا این كه باید نابودشان كرد. و صدام او نیز دربارة كشتار میلیون ها تن از اعضای حزب دعوت اسلامی اجتهاد كرد؛ زیرا می دید آنان ضد ناسیونالیسم عربی و ملی گرایی هستند و میلیون ها تن را در جنگ های خونین به قتل رساند، زیرا تصور می كرد كه ایرانیان دشمن اسلام و فرهنگ و تمدن عربی هستند و این كه خودش قهرمان قادسیه است. و دربارة اشغال كویت نیز اجتهاد كرد، زیرا می دید كه این كشور جزء خاك عراق است.

بعضی از رؤسای جمهوری ها نیز اجتهاد كردند و ملت های خود رابه افطار كردن ماه رمضان واداشتند، به این بهانه كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «افطار كنید تا توان [غلبه بر] دشمن را داشته باشید و چون از حضرت دربارة دشمن پرسیدند، فرمود: دشمن شما فقر و عقب ماندگی است و این همان جهاد اكبر است».(1)

و من تصور نمی كنم شما جناب شیخ علی با این نكته موافق باشید

ص: 105


1- . به نقل از فاسألوا اهل الذكر 226.

كه همة این ها، همان اجتهادی است كه مستوجب اجر و پاداش از خداوند باشد.

شیخ علی آه سردی كشید و گفت: البته كه نه، من تفاوت میان اجتهاد و عصیان را همان طور كه پیش تر گفتم، می دانم، اما من با توجه به این كه به ام المؤمنین حضرت عایشه رضی الله عنها اشاره كردید، توضیحی دارم و آن این كه او كسی است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در حق او فرمود: «نیمی از دینتان را از حمیراء [زن سرخ رو] بگیرید»(1) و منظور ایشان عایشه بود.

آن گاه من سعی كردم او را متقاعد كنم كه این احادیث و امثال آن ها در زمان بنی امیه وضع شده است، زمانی كه در آن احادیث دروغین به ویژه احادیث فضایل صحابه فزونی یافت، بدین ترتیب كه در مدح و ستایش از خلفای سه گانه «ابوبكر»، «عمر» و «عثمان» از میان مردان و «عایشه» از میان زنان به دلیل نقشی كه پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ایفاكردند بسیار سخن گفتند.

بدین ترتیب گاهی با من موافقت می كرد و گاهی نیز در مورد پاره ای از رویدادهای تاریخی اظهار تردید می نمود و به رغم همة تلاش هایم، می خواست كه عایشه را در هاله ای از تقدیس و عفّت قرار دهد، تا آن جا كه او را دانشمندترین صحابه نمود، زیرا نیمی از دین تنها از عایشه بود و سایر صحابه نیم دیگر را دارند.

از این اعتقاد خندیدم و گفتم: نظرتان چیست اگر یك دلیل ملموس

ص: 106


1- . اضواء علی السنهٔ المحمدیه محمود ابوریهٔ 127 ؛ شذرات الذهب فی اخبار من ذهب ابن العماد الحنبلی، 1/62.

برای شما بیاورم، مبنی بر این كه آنچه می گویید درست نیست؟

گفت: بگویید تا بشنوم.

گفتم: آیا از موضوع شیر دادن به یك فرد بزرگسال آگاه هستید؟

پرسید: منظور از شیردادن به بزرگسال چیست؟

گفتم: به طور مختصر اینكه همسر شما می تواند به من شیر دهد تا بدین ترتیب پس از آن من فرزندخواندة شما بشوم و می توانم از ایشان همان چیزهایی را برای خودم حلال و جایز بدانم كه یك پسر از مادرِ واقعی حلال و جایز می داند.

او وقتی این نظریه را شنید، با تعجب خندید و گفت: چگونه؟ شما از همسر من شیر بخورید؟ شما چنین اجازه ای ندارید.

گفتم: این از نیمی از دین شماست كه ام المؤمنین عایشه می گوید!

پاسخ داد: نه نه! من تا به حال هرگز این موضوع را نشنیده ام، شاید مزاح می كنید.

گفتم: من در چنین بحث های علمی مزاح نمی كنم، چگونه دربارةاتهام عایشه مزاح كنم، اما من از پاریس آمده ام و جز كتاب «آن گاه هدایت شدم» چیزی همراه ندارم و شما ماشاءالله كتابخانة بزرگی در این جا دارید. مطمئناً كتاب «صحیح مسلم» و «موطّأ امام مالك» نیز در آن وجود دارد.

پاسخ داد: بله من این كتاب ها را دارم، آیا این حدیث در آن ها وجود دارد؟

گفتم: بله، من به شما فرصت می دهم تا خودتان با خیالی آسوده مطالعه كنید و پس از آن نظرتان را به من بگویید.

ص: 107

گفت: مرا راهنمایی كنید كه این حدیث در كجای كتاب است؟

گفتم: باب شیر دادن به بزرگسال را در هر دو كتاب مطالعه كنید و فردا نتیجه را به من بدهید.

از جا برخاستم و برای رفتن عذرخواهی كردم، زیرا نیمی از شب یا بیشتر سپری شده بود.

كویتی ها با خودروی خود من و همسرم را همراهی كردند. آنها از موضوع شیر دادن به بزرگسال متعجب بودند و چگونه این كار ممكن است، لذا در طول راه مزاح می كردیم و چون همسرِ كنیاییِ من عربی نمی دانست، یكی از آنها به شوخی به من گفت: دكتر! به من اجازه می دهید كه از همسر شما شیر بخورم تا مادر من بشود؟

با خنده گفتم: من از اتباع حمیراء [عایشه] نیستم، اما برای شما اشخاصی چون شیخ را جست وجو می كنم.

دوستش گفت: شما او را [یعنی شیخ علی را] سردرگم كردید و باچیزهایی وی را شوك زده كردید كه پیش از این از آنها بی اطلاع بود.

اولی گفت: ما كه شیعه هستیم به خدا از این مطالب خبر نداشتیم و آنها را نشنیدیم مگر امشب.

دومی گفت: من نیز همین طور و این را هم بگویم كه از مهمانی امشب بسیار استفاده بردم، چون نمی دانستم كه چگونه با اهل سنت گفتگو كنم و امشب دكتر روش علمی متقاعد كننده ای را به ما یاد داد. از آنان به خاطر حسن ظن شان تشكر كردم و سپس از یكدیگر جدا شدیم.

صبح روز بعد آقایان طبق معمول جهت صرف صبحانه آمدند، اما

ص: 108

شیخ علی بیش از یك ساعت دیر كرد. كم كم در حال تمام كردن صبحانه بودیم كه سرزده وارد شد و سرگشتگی ما را پایان داد و وقتی كه نزدیك من رسید و سلام كرد، خندید و گفت: به او شیر بده ولو محاسن داشته باشد!(1)

فهمیدم كه وی از هر حیث نسبت به موضوع اطلاع یافته است، از این رو خوشحال شدم. از وی دعوت كردیم كه بنشیند و صبحانه بخورد و پرسیدیم كه چه شد كه به موقع برای صبحانه نیامدید؟

پاسخ داد: من فقط كمی خوابیدم، زیرا پس از رفتن شما شب را بیدار ماندم و دربارة حكایت شیر دادن به بزرگسال در هر دو كتاب «صحیحمسلم»(2) و «موطّأ مالك»(3) مطالعه كردم و درنتیجه مرا سردرگم كرد و خواب از چشمانم پرید و نخوابیدم مگر بعد از نماز صبح.

گفتم: آیا هنوز هم معتقد هستید كه باید نیمی از دینتان را از حمیراء بگیرید؟

پاسخ داد: اعوذ بالله! این هرگز جایز نیست، من از امروز شیعه هستم و جز از علی (علیه السلام) از كسی پیروی نمی كنم.

برادر وی شیخ محمد گفت: دكتر! آیا می دانید كه ما از سلالة امام علی كرّم الله وجهه می باشیم؟

گفتم: پس بنابراین شما نسبت به جدّتان سزاوارتر هستید. خداوند

ص: 109


1- . صحیح مسلم 4/169 ؛ فتح الباری 9/128 ؛ عمدهٔ القاری 17/109 ؛ عون المعبود 6/46 ؛ السنن الكبری 3/305 ؛ المعجم الاوسط 6/339 ؛ الطبقات الكبری 3/86 ؛ انساب الاشراف 9/373.
2- . صحیح مسلم 4/168 - 170 باب رضاعهٔ الكبیر.
3- . الموطأ الامام المالك 2/605 باب ما جاء فی الرضاعهٔ بعد الكبر.

متعال می فرماید:

﴿وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي کِتَابِ اللَّهِ﴾(1)؛

«و خویشاوندان در كتاب خدا بعضی شان بر دیگری اولویت دارند [و] خدا به هر خیر داناست».

برادران كویتی از این هدایت ناگهانی خوشحال شدند و همچنین دكتر الخطیب [از دوستان و همكاران دكتر تیجانی در دانشگاه سوربن پاریس].

شیخ علی كتاب ها را برای دانشجویان خارج كرد و در دسترس قرار داد و دكتر الخطیب و برادرش عثمان با تمامِ تلاشِ خود آزادانه به كار وكوشش پرداختند و هنوز یك هفته نگذشته بود كه بیش از دویست تن از دانشجویان هدایت یافتند.

به برادران كویتی توصیه كردم كه به دانشجویان هدایت یافته از لحاظ مادی كمك كنند تا بتوانند با دختران هدایت یافته ای كه تعدادشان بیش از پنجاه دانشجوست ازدواج نمایند. همة این دختران دانشجو خطبة حضرت فاطمة زهرا (علیها السلام) را حفظ بودند.

من به صدای یكی از آنان كه در حال خواندن خطبة حضرت فاطمه (علیها السلام) بود، گوش داده بودم. برای نخستین بار بود كه آن خطبه را با صدای یك دختر جوان می شنیدم. از این رو احساس كردم كه صدای حضرت فاطمه (علیها السلام) را می شنوم. لذا بسیار گریستم و تاكنون نیز آرزو دارم كه یك بار دیگر آن را بشنوم.(2)

ص: 110


1- . سورهٔ الانفال: 75 .
2- . سفرها و خاطره ها، دكتر تیجانی 343 - 367 .

مناظره دكتر تیجانی با استادش، پیرامون خطبة شقشقیه

معلمان و اساتید اهل سنت همواره دانش پژوهان را از خواندن تاریخ عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و پس از آن، منع می كنند و ادعا می كنند كه این از صفحات سیاهِ تاریخ است كه هیچ فایده ای در خواندنش نیست.

واضح است با مطالعة تاریخِ آن عصر، ذهن هر فردی به مظلومیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین و ائمه اطهار (علیهم السلام) پی خواهد برد، و اینكه خلفاء غاصب چه ظلم و جنایاتی در حق آن بزرگواران (علیهم السلام) روا داشتند.

در این راستا، دكتر تیجانی مناظره ای را نقل كرده می نویسد:

استادِ متخصص در علم بلاغت به ما درس بلاغت می داد، اتفاقاً روزی نوبت به «خطبة شقشقیه» از نهج البلاغه امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسید.(1) من و دیگر شاگردان از خواندش، مات و متحیّر ماندیم كه حضرت چه می گوید. من جرأت كرده و سؤال نمودم كه آیا این خطبه واقعاً از سخنان حضرت علی (علیه السلام) است؟

ص: 111


1- . سومین خطبه از نهج البلاغه معروف به «خطبة شقشقیه» است. این خطبه از مشهورترین خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. این خطبه شامل شكواییه هایی است كه حضرت در مورد ماجرای سقیفه و خلافت ابوبكر و عمر و عثمان ذكر نموده است.

استاد گفت: آری، بدون شك، و كیست غیر از علی[ (علیه السلام)] كه چنین با فصاحت سخن بگوید؟ و اگر این سخنان علی كرّم الله وجهه نبود، بی گمان علمای مسلمین امثال «شیخ محمد عبده»، مفتی بزرگ مصر، این قدر اهمیّت به شرح و تفسیر آن نمی دادند.

آنگاه گفتم: در اینجا كه حضرت علی (علیه السلام)، ابوبكر و عمر را متهم می كند كه حقّش را در خلافت غصب كردند!

ناگهان استاد به قدری عصبانی شد و مرا به شدّت نهیبی زد كه: بس كن!و تهدیدم كرد كه اگر یك بار دیگر چنین سؤالی كنم، مرا از مجلس درسش طرد كند و بیرون بیاندازد. و اضافه كرد:

ما درس بلاغت می دهیم نه درس تاریخ، و اصلاً ما را چه كار با تاریخی كه صفحاتش سیاه است؛ از فتنه ها و جنگ های خونین بین مسلمانان، و همچنان كه خداوند شمشیرهای ما را از خون بهای آنان پاك گردانیده، بر ما است كه زبان هایمان را از ناسزا گفتن به آنان پاك سازیم!!

من آن روز اصلاً قانع نشدم و كینة آن معلم را به دل گرفتم كه چگونه ما را درس بلاغت می دهد، بی آنكه معانیش را به ما بیاموزد. و چندین بار كوشش كردم كه تاریخ اسلام را مطالعه كنم ولی امكانات و كتاب های لازم در اختیارم نبود و هرگز نیافتم كه یكی از استادان و علمای ما برای آن اهمیّتی قائل شود. گویا با هم تبانی كرده بودند كه صفحه اش را تا كنند و در آن هرگز ننگرند، و چنین است كه نمی یابی كسی را - در آن دیار - كه یك دورة كاملی از تاریخ داشته باشد.(1)

ص: 112


1- . ثم اهتدیت 275 ؛ آنگاه هدایت شدم 57 .

مناظره دوست دكتر تیجانی با امام جماعت اهل سنت،پیرامون جمع بین دو نماز

دكتر تیجانی می گوید:

روزی امام جماعت شهر «قفصه»(1) برخاست و در برابر نمازگزاران، به ما مستبصرین توهین كرد و گفت: می بینید كه اینها دین تازه ای آورده اند زیرا پس از نماز ظهر برمی خیزند و مشغول نماز عصر می شوند. این دین تازه ای است و هیچ ربطی به دین محمد رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] ندارد! اینها درست با قرآن مخالفت می كنند كه می فرماید:

﴿إِنَّ الصَّلاَةَ کَانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ کِتَاباً مَوْقُوتاً﴾(2)؛

«مسلماً نماز همواره در اوقاتی مشخص و معین وظیفه ای مقرر بر مؤمنان است».

و خلاصه هرچه می توانست در فحش و ناسزا به مستبصرین كوتاهی نكرد.

یكی از مستبصرین كه جوان درس خوانده و روشنفكری بود با

ص: 113


1- . قفصه از شهرهای تونس و زادگاه دكتر تیجانی است.
2- . سورهٔ النساء: 103.

ناراحتی و رنجش نزد من آمد و سخنان آن امام جماعت را بازگو كرد. من كتاب های صحیح بخاری و صحیح مسلم را به او دادم و از او خواستم كه كتاب ها را در مورد درست بودن جمع بین دو نماز به او نشان دهد كه بداند این كاملاً مربوط به سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، زیرا خودم نمی خواستم با او وارد بحث شوم چرا كه در گذشته با زبانی نرم با او بحث كرده بودم ولی او با فحش و ناسزا و تهمت پاسخم داده بود.

به هر حال دوستم آن بار كه به مسجد رفت، پس از تمام شدن نماز، در مقابل حاضرین از امام جماعت پرسید: نظر شما در رابطه با جمع بین دو نماز چیست؟

امام گفت: این از بدعت های شیعیان است.

دوستم گفت: ولی در صحیح بخاری و مسلم مورد تأیید قرار گرفته است.

گفت: این سخن اصلاً درست نیست.

فوراً دوستم آن دو كتاب (صحیح بخاری و صحیح مسلم) را به او داد و گفت: باب «جمع بین الصلاتین» را مطالعه كن.(1) هنگامی كه او حقیقت را یافت، برای اینكه در برابر نمازگزاران آبروی خود را حفظ كند، كتاب ها را روی هم گذاشت و به دوستم داد و گفت: این مخصوص پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] است و تو هم اگر می خواهی پیغمبر بشوی، می توانی اینچنین نماز بخوانی!!!

دوستم می گفت: من فهمیدم آدم نادان و جاهل و متعصّبی است، و

ص: 114


1- . مصادر آن در پاورقی شماره 1 و 2 صفحه 45 گذشت.

لذا از آن روز سوگند یاد كردم كه دیگر پشت سر او نماز نخوانم.

دكتر تیجانی در ادامه می نویسد:

ای خوانندة با انصاف، خود به این تعصب جاهلانه ای كه دیده ها را كور و دل ها را سیاه می كند تا از دیدن حق بگریزد، بنگر و قضاوت كن، داستان این مرد شباهت دارد به داستانی كه نقل می كنند: دو نفر برای صید از منزل بیرون رفتند. از دور سیاهی دیدند. اوّلی گفت آن كلاغ است، ولی دوّمی اصرار كرد كه بز است.

به هر حال هر دو بر رأی خود اصرار كردند تا اینكه نزدیك سیاهی شدند، دیدند حق با اولی بوده و كلاغ است. و كلاغ بیچاره هم از ترس آنها پرواز كرد و رفت. اوّلی گفت: به تو نگفتم: این كلاغ است، حال قانع شدی؟ ولی دوستش باز هم اصرار بر نظر خود داشته گفت: سبحان الله! بزی است كه پرواز می كند!!

به هر حال از دوستم خواستم دوباره نزد آن امام جماعت نادان برود و به او بفهماند كه ابن عباس چنان نمازی می خوانده، و انس بن مالك و بسیاری از اصحاب جمع بین دو نماز می كرده اند؛ پس چرا می خواهد آن را مخصوص پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بداند. تازه مگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بهترین الگو برای ما نیست؟

﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾(1)؛

«برای شما شخص رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) مقتدای پسندیده ای است».

ولی دوستم پوزش خواست و گفت: هیچ لزومی ندارد، زیرا اگر خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نزد او بیاید، قانع نمی شود.

ص: 115


1- . سورهٔ الاحزاب: 21.

این حقیقتی است تلخ كه كتاب خدا نیز این احتمال محال را چنین بیان می كند:

﴿فَإِنَّکَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ * وَ مَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ﴾(1)؛

«تو ای پیامبر! این مردمِ مرده [به ظاهر زنده] را نمی توانی به سخنِ حق شنوا كنی و دعوت خود را نمی توانی به گوش این كران كه روی برمی گردانند برسانی، و نیز تو نمی توانی مردمی را كه كوردل اند از گمراهیشان برهانی، تو تنها می توانی آنان را كه به آیات ما ایمان دارند و تسلیم امر ما هستند، سخن خدا را برسانی و تفهیم شان كنی».

در هر صورت، بسیاری از جوانان وقتی به این حقیقت (جمع بین دو نماز) پی بردند و صحت آن را دانستند، بحمدالله به نماز خواندن بازگشتند در حالی كه آن را ترك كرده بودند، زیرا از خواندن نماز در پنج وقت ناتوان بودند و از اینكه چهار وقت را یكجا در شب جمع كرده و با هم به صورت قضا بخوانند، هم ملول و خسته شده بودند، و اینجا بود كه حكمت جمع بین دو نماز واجب را دریافتند، زیرا تمام كارمندان و دانشجویان و حتی عامه مردم در این سه وقت به راحتی می توانستند نماز را بخوانند، و بدین سان سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز فهمیدند كه برای رفع سختی و حرج از امتش، بین دو نماز جمع می كرد.(2)

ص: 116


1- . سورهٔ الروم: 52 - 53 .
2- . لأكون مع الصادقین 214 ؛ همراه با راستگویان 381 .

مناظره دكتر تیجانی با یكی از دانشمندان «زیتونه»، پیرامون حدیث غدیر

حدیث شریف غدیر از احادیث بسیار مشهوری است كه دوست و دشمن آن را نقل نموده است.

علامه امینی در كتاب گران سنگ «الغدیر» این حدیث را از صد و ده صحابی و هشتاد و چهار تابعی و سیصدوشصت دانشمند از قرن اول تا قرن چهاردهم نقل نموده است.(1)

اهل سنت پس از اینكه نتوانستند در حدیث غدیر صدمه و ایراد نمایند به خدشه كردن در محتوا و دلالت آن پرداختند، تا حدیث را از درجة اعتبار ساقط نمایند.

دكتر تیجانی مناظره ای در این زمینه داشته است. ایشان می نویسد:

روزی با یكی از دانشمندان «زیتونه» در كشورمان گفتگویی داشتم. وقتی روایت «غدیر» را برای او نقل كردم و به آن دربارة خلافت حضرت علی (علیه السلام) استدلال نمودم، او اقرار به صحّت روایت كرد و افزود

ص: 117


1- . رجوع شود به: الغدیر 1/14-151.

كه خود نیز تفسیر قرآنی نوشته است و در آن حدیث غدیر را ذكر كرده و آن را چنین تصحیح نموده است:

«شیعیان استدلال می كنند كه این حدیث، خلافت حضرت علی كرم الله وجهه را می رساند و اهل سنت و جماعت، این استدلال را باطل می دانند زیرا چنین مطلبی با خلافت حضرت ابوبكر صدیق و حضرت عمر فاروق و حضرت عثمان ذوالنورین، منافات دارد. پس ناچار بایست واژة «مولی» را در حدیث به معنای دوست و یاری دهنده بدانیم همچنان كه در قرآن نیز بدین معنی وارد شده است، و خلفای راشدین و صحابة گرامی - رضی الله عنهم - اینچنین معنی كرده اند و تابعین و علمای اسلام نیز از آنها استفاده نموده اند؛ پس هیچ ارزشی برای تأویل رافضیان نسبت به این حدیث نیست زیرا آنها خلافت سایر خلفا را نمی پذیرند و در اصحاب پیامبر تردید دارند و این كافی است كه ادعاهایشان را رد و تكذیب نماید».

من از او پرسیدم: آیا این رویداد در غدیر خم رخ داده است یا نه؟ پاسخ داد: اگر چنین حادثه ای روی نداده بود كه علما و راویان حدیث، آن را نقل نمی كردند.

گفتم: پس آیا سزاوار است كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اصحاب خود را در آن گرمای سوزان آفتاب نگهدارد و خطبه ای طولانی ایراد كند كه به آنها بفهماند علی (علیه السلام) دوست و یاورشان است؟! آیا شما چنین تأْویلی را می پذیرید؟

ص: 118

پاسخ داد: برخی از اصحاب، از علی[ (علیه السلام)] گله داشتند و برخی نسبت به او دشمنی می ورزیدند، پس پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] خواست كه دشمنی هایشان را برطرف سازد لذا به آنها گفت كه علی[ (علیه السلام)] دوست و یاورشان است تا آنها او را دوست بدارند و دست از دشمنیش بردارند!

گفتم: چنین مطلبی نیاز به متوقف كردن آنها و نماز خواندن با آنان و خطبه خواندن نداشت، آن هم با این لحن كه: آیا من به شما مقدم تر و سزاوارتر از خودتان نیستم؟ و اگر مطلب به همان نحوی است كه شما می گویید، كافی بود به هركس كه نسبت به حضرت علی (علیه السلام) گله ای داشت بگوید كه علی (علیه السلام) دوست و یاور شما است و مطلب تمام می شد و هیچ ضرورتی نداشت كه بیش از صد هزار نفر را - كه در میان آنان پیرمردان و زنان نیز وجود داشتند - در آن آفتاب سوزان، مدتی زندانی كند! انسان خردمند هرگز چنین تأویلی را نمی پذیرد.

او گفت: و هرگز هیچ خردمندی باور نمی كند كه صد هزار نفر از اصحاب، نفهمیدند آنچه را تو و شیعیان، فهمیدید؟!

گفتم: اولاً: جز عده قلیلی از آنان، بقیه در مدینه منوّره سكونت نداشتند.

ثانیاً: آنها خوب مطلب را فهمیدند، همانگونه كه من و شیعیان فهمیدیم و عرضه می داشتند: «آفرین بر تو ای فرزند ابوطالب كه همانا تو سرور و مولای هر مؤمنی شدی».(1)

ص: 119


1- . المعیار والموازنه الاسكافی 212 ؛ تمهید الاوائل 453 ؛ شواهد التنزیل 1/203 ؛ تفسیر الرازی 12/50 ؛ تاریخ بغداد 8/284 ؛ تاریخ مدینهٔ دمشق 42/221 ؛ البدایهٔ والنهایهٔ 7/386 ؛ المناقب الخوارزمی 156 ؛ ینابیع المودهٔ 2/249.

گفت: پس چرا پس از وفات پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] با او بیعت نكردند؟ آیا می خواستند از دستور پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] تخلّف كرده و نافرمانی نمایند؟ من از این سخن استغفار می كنم!

گفتم: اگر برخی از علمای اهل سنت در كتاب هایشان گواهی می دهند كه بعضی از اصحاب، حتی در زمان حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و در حضور آن حضرت، اوامرش را اجرا نكرده و تخلّف می كردند، پس هیچ تعجبی نیست كه پس از وفات آن حضرت، اوامرش را مطاع ندانسته و تخلف نمایند، و اگر بسیاری از آنان در فرماندهی «اسامهٔ بن زید» تردید می كردند و طعنه می زدند زیرا سنش كم بود، چگونه امارت و فرماندهی علی بن ابی طالب (علیه السلام) را با كم بودن سنش و آن هم مادام العمر و برای خلافت مطلقه بپذیرند؟ حال آنكه خود جنابعالی گواهی می دهید كه برخی از آنان نسبت به حضرت علی (علیه السلام) دشمنی می ورزیدند و آن حضرت را دوست نمی داشتند.

با اضطراب پاسخ داد: اگر حضرت علی - كرم الله وجهه - مطمئن بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را جانشین و خلیفه خود قرار داده، هرگز دست از حقش برنمی داشت،(1) حال آنكه او قهرمانی بود كه از هیچ كس هراس و

ص: 120


1- . حضرت هرگز از حق خویش باز نایستادند و برای احیای آن مكرر به احتجاج با آنان پرداختند، و حاضر به بیعت با ابوبكر نشدند تا آن هنگام كه دیدند دود به خانه اشان داخل شده است. بحارالأنوار28/390. حضرت جهت طلب یاری به دفعات درب خانة تك تك انصار و مهاجرین رفتند اما جز انگشت شماری كسی پاسخ به او نداد، لذا طبق وصیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) - كه اگر یارانی نیافتی خون خود را حفظ كن - از جنگ با غاصبین خودداری كردند. جهت اطلاع به كتاب «تلخ ترین فاجعة روزگار» اثر «ابومحسن طاها» رجوع نمایید. و همچنین مطالبی را در این زمینه دكتر تیجانی ضمن مناظره با «دكتر محمد موسی بامه» بیان كرده است كه در صفحات 184 - 185 و 194 - 196 همین كتاب خواهد آمد.

خوفی نداشت و تمام اصحاب، او را احترام می كردند و از او می ترسیدند.

گفتم: آقای من! این مطلب دیگری است كه نمی خواهم وارد آن شوم، زیرا تو روایت های صحیح و معتبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمی پذیری و در پی تأویل و تحریف معانی آنها هستی برای اینكه شخصیت گذشتگان را لكه دار نكنی، پس چگونه تو را نسبت به سكوت امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و احتجاج او در مورد حق غصب شده اش در خلافت، قانع سازم؟!

آن مرد تبسّمی كرده، گفت: من به خدا قسم از كسانی هستم كه سیدنا علی - كرم الله وجهه - را بر دیگران ترجیح می دهم و اگر قدرت در دست من بود، هیچ یك از اصحاب را بر او مقدم نمی داشتم زیرا او درِ شهر علم است و او شیر خدا است، ولی مشیّت پروردگار اقتضا نمود كه افرادی را مقدم بدارد و گروهی را مؤخّر و هیچ كس را حق سؤال و اعتراض به ذات احدیّت نیست!

من هم تبسّمی كردم و گفتم: این نیز موضوع بحث دیگری است كه ما را به «قضا و قدر» می كشاند و قبلاً دربارة آن بحث كردیم و هر یك بر نظر خود باقی ماندیم. و من تعجب می كنم - آقای من - از اینكه هرگاه با یكی از علمای اهل سنت بحث كردم و او را با دلیل و برهان مغلوب ساختم، او به سرعت از موضوع اصلی فرار كرده و بحث

ص: 121

دیگری را پیش می گیرد كه هیچ ربطی به بحث مورد نظرمان ندارد!

گفت: پس مطمئن باش كه من هم بر نظر خودم باقی هستم و هرگز نظر دیگری را نمی پذیرم!! با او خداحافظی كردم و گذشتم.(1)

ص: 122


1- . لأكون مع الصادقین 58 ؛ همراه با راستگویان 109.

مناظره دكتر تیجانی با یكی از علماء اهل سنت، پیرامون تقیّه

یكی از مسائل اختلافی میان شیعیان و مخالفین مكتب تشیع «تقیّه» است.

آنها شیعیان را در این مسئله مورد اعتراض قرار داده و حتی اهانت می كنند، بدین صورت كه شیعیان را منافق قلمداد می نمایند، زیرا آنچه در باطن دارند ظاهر نمی سازند.

دكتر تیجانی در این راستا می نویسد:

در هواپیما با یكی از علماء اهل سنت برخورد كردم. بنا بود هر دو در كنفرانس اسلامی كه در انگلستان برگزار می شود، شركت كنیم. دو ساعت دربارة سنی و شیعه بحث كردیم و او از مدّعیان وحدت بود. از او خوشم آمد، جز اینكه از یك جمله اش ناراحت شدم كه می گفت: اكنون لازم است شیعیان برخی از عقاید خود را كه سبب اختلاف و زد و خورد میان مسلمانان می شود رها كنند.

پرسیدم: مانند چه عقایدی؟

فوراً پاسخ داد: مثل متعه و تقیّه.

تلاش زیادی كردم كه او را قانع كنم به اینكه متعه، ازدواجی شرعی

ص: 123

و صحیح است و تقیّه اجازه ای است كه خداوند به ما داده است ولی او اصرار بر نظر خود داشت و سخنان و استدلال های من او را قانع نمی كرد و می گفت: شاید آنچه را شما بگویید درست باشد ولی فعلاً مصلحت مهم تری در پیش است و آن وحدت اسلامی است. پس باید برای خاطر این مصلحت مهمتر، آنها ترك شود.

از این منطق كه امر می كند، احكام الهی را به خاطر وحدت مسلمین ترك كنند و اجراء نكنند، باعث تعجب فراوانم شد، ولی به هر حال با شوخی به او گفتم: اگر واقعاً وحدت مسلمین متوقف بر همین دو مسئله است، من اولین كسی هستم كه می پذیرم و اجابت می كنم!

در فرودگاه لندن پیاده شدیم، من پشت سر او راه می رفتم. وقتی به پلیس فرودگاه نزدیك شدیم، پلیس از او پرسید كه علت آمدنش به انگلستان چیست؟

جواب داد: برای معالجه آمده ام!!

من هم گفتم كه برای دیدار با دوستانم به اینجا آمده ام! به هر حال، بدون دردسر و معطلی رد شدیم تا به قسمت گرفتن بار رسیدیم؛ آهسته به او گفتم: دیدی چگونه تقیّه در هر زمانی مفید است؟

گفت: چطور؟

گفتم: برای اینكه ما هر دو به پلیس دروغ گفتیم؛ من گفتم: به زیارت دوستانم آمده ام و جنابعالی گفتید: برای معالجه و درمان آمده ام، در حالی كه هر دو به خاطر كنفرانس آمده ایم!

خنده ای طولانی كرد و فهمید كه من دروغش را شنیده ام، سپس

ص: 124

گفت: مگر در كنفرانس های اسلامی، درمان معنوی وجود ندارد؟ من هم تبسّمی كردم و گفتم: مگر در این كنفرانس ها دیدار با برادران نیست؟

دكتر تیجانی در ادامه می نویسد: تقیه - آنگونه كه اهل سنت ادعا می كنند - نوعی از نفاق نیست، بلكه عكس آن صحیح است، زیرا نفاق، اظهار ایمان و پنهان داشتن كفر است، در حالی كه تقیّه اظهار كفر و پنهان داشتن ایمان است و چه فرق بزرگی بین این دو وجود دارد. در مورد نفاق خدای سبحان می فرماید:

﴿وَ إِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قَالُوا آمَنَّا وَ إِذَا خَلَوْا إِلَى شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ﴾(1)؛

«هرگاه با اهل ایمان دیدار می كنند می گویند ما ایمان آورده ایم و هرگاه با شیاطین [انسی] خود خلوت می كنند می گویند: ما با شماییم، و ادعای ایمانمان فقط از روی استهزا و مسخره است».

این به معنای ایمانِ ظاهر همراه با كفرِ باطن است و مساوی است با نفاق، ولی در مورد دوم - یعنی تقیّه - خداوند می فرماید:

﴿وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَکْتُمُ إِيمَانَهُ﴾(2)؛

«مردی مؤمن از قوم فرعون كه ایمانش را مخفی و پنهان نگهداشته گفت ...».

این به معنای كفرِ ظاهر همراه با ایمانِ باطن است كه مساوی است با تقیّه، زیرا مؤمن آل فرعون، [به جهت خوف] ایمانش را پنهان كرده و جز

ص: 125


1- . سورهٔ البقره: 14.
2- . سورهٔ الغافر: 28.

خداوند كسی از آن خبر نداشت، ولی در ظاهر به فرعون و مردم وانمود می كرد كه او هم بر دین فرعون است و خداوند به عظمت و بزرگی از او در قرآنش یاد كرده است.(1)

ص: 126


1- . لأكون مع الصادقین 188 ؛ همراه با راستگویان 338 .

مناظره دكتر تیجانی با ابولبن، پیرامون آیة تطهیر

«ابولبن» یكی از دانشمندان بزرگ وهابی فارغ التحصیل دانشگاه عبدالعزیز عربستان است.

بعد از چند روزی كه دكتر تیجانی در شهر استكهلم پایتخت سوئد فعالیت داشتند به او خبر می دهند كه ابولبن را جهت خنثی سازی و ابطال فعالیت های شما دعوت كرده اند.

پس از چندی سرانجام مجلس مناظره ای در منزل یكی از هدایت یافتگان برپا می شود. دكتر تیجانی پس از صرف نهار منتظر ابولبن بود. وی در خاطراتش در این رابطه می نویسد:

ابولبن از راه رسید و پشت سرش نیز مردی سودانی بود كه كیف دستی او را با خود حمل می كرد. مردی بود بلند قامت با لباس عربی كه محاسنش نیز روی سینه اش افتاده بود و عینكی هم به چشم داشت، همه از جا برخاستند تا به او سلام كنند و من نیز برخاستم. مرا به او معرفی كردند، اما گویی كه مرا كوچك شمرد و اعتنایی به من نكرد، صاحب خانه پیشنهاد داد كه هرآنچه از گفت وگو و مناظره میان ما انجام می شود، ضبط شود.

ص: 127

من این پیشنهاد را پذیرفتم اما ابولبن سر باز زد، آن گاه مناظره را شروع كردیم.

گفتم: قبل از هر چیز نظر شما دربارة شیعه چیست؟

منظور من از طرح این سؤال این بود كه او را در حضور دیگران در تنگاه قرار دهم، كسانی كه با او نماز خوانده و سخنانش را شنیدند.

او خواست كه خود را از این سؤال خلاص كند اما من بر پاسخ این سؤال اصرار نمودم، لذا پاسخ داد: ما شیعه را تكفیر می كنیم زیرا آنان به قرآنِ ما ایمان ندارند و برای خود قرآن خاصی دارند كه آن را «مصحف فاطمه[ (علیها السلام)]» می نامند. از این مطالب خندیدم و پی به ارزش رقیب خودم و سطح علمی او بردم، گفتم:

﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً﴾(1)؛

«و داستان دو فرزند آدم را به حق [به عنوان یك واقعه] بر آنها بخوان، آن گاه كه [آن دو] قربانی پیش آوردند».

شما ما را تكفیر می كنید اما ما شما را تكفیر نمی كنیم، بلكه می گوییم كه تبلیغات بنی امیه شما را گمراه كرده است، و از خداوند می خواهیم كه شما را به سوی حق رهنمون سازد. من دربارة مسائل موهومی با شما بحث نخواهم كرد كه شما آن ها را پسر از پدر طوطی وار، بدون تحقیق و بررسی تكرار می كنید، اما من دربارة موضوعی با شما بحث خواهم كرد كه به نظر من مهم ترین موضوعی است كه مسلمانان را به یكدیگر پیوند می دهد و آنان را از آتش دوزخ می رهاند تا به بهشت نائل شوند.

ص: 128


1- . سورهٔ المائده: 27.

گفت: بفرمایید بگویید، این چه موضوعی است؟

گفتم: موضوع اهل بیت (علیهم السلام) و وجوب اقتدا به آنها به جهت عصمت آنان.

گفت: بسیار خوب از اهل بیت شروع كنیم، اهل بیت چه كسانی هستند؟ آیا عایشه از آنها نیست؟

گفتم: خیر، زیرا عایشه هیچ روزی ادعا نكرد كه خودش نیز از آنهاست.

در حالی كه حاضران را مخاطب قرار می داد با تعجب گفت: آیا در این خانه قرآن دارید؟

گفتم: آیا می خواهید این را بخوانید كه می فرماید:

﴿يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾(1)؛

«ای همسران پیامبر! شما مانند هیچ یك از دیگر زنان نیستید، اگر تقوا پیشه كنید، پس به ناز سخن مگویید».

گفت: بله همین است.

گفتم: منظور این آیه [آیة تطهیر كه به دنبال آیة فوق آمده است] همسران پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] نیست، زیرا خداوند متعال زمانی كه همسران پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را مورد خطاب قرار داد، آنان را با نون جمع مؤنث مخاطب قرار داد و فرمود: لستنّ، إن اتّقیتنّ، فلا تخضعن، وقلن قولاً معروفاً، وقرن فى بیوتكنّ، ولا تبرَّجن، وأقمن الصلاة، وآتین الزكاة، وأطعن الله ورسوله،

ص: 129


1- . سورهٔ الاحزاب: 32.

بنابراین همة این خطاب ها برای همسران پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] است. اما این فرمایش خداوند متعال كه:

﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً﴾(1)؛

«جز این نیست كه خداوند می خواهد آلودگی را از شما اهل بیت بزداید و شما را كاملاً پاكیزه گرداند».

شامل آنها نمی شود، و اگر مقصود از این آیه همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، در این صورت همان سیاق ادامه می یافت و می فرمود «إنّما یرید الله لیذهب عنكنّ ویطهّر كنّ» پس ابولبن با تمسخر گفت: به نظر می رسد كه شما زبان عربی را خوب نمی دانید و از قواعد آن آگاه نیستید وگرنه دچار چنین اشتباه فاحشی نمی شدید.

گفتم: چرا، به من یاد بدهید.

گفت: زیرا زبان عربی نون تأنیث را زمانی می آورد كه جمع فقط شامل زنان باشد ولو تعدادشان هزار نفر زن باشد، اما اگر میان آن یك مرد باشد در این صورت زبان عربی جمع مذكر را می آورد.

گفتم: من این را می دانم، این از ابتدایی ترین قواعد لغت عرب است.

گفت: پس چرا علیه من اعتراض می كنید و می گویید كه این آیه به همسران پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] اختصاص ندارد؟

گفتم: به چند دلیل و چند وجه كه بعداً به اطلاع شما می رسانم. اما من بحثی را با توجه به صحت و درستی آنچه كه می گویید در اختیار

ص: 130


1- . سورهٔ الاحزاب: 33.

شما گذاشتم، بنابراین سؤال من از شما این است كه این كدام مرد است كه مورد نظر خداوند متعال بود و او را در این آیه در زمرة همسران پیامبر قرار داد؟

بدون تردید پاسخ داد: او آقا علی بن ابی طالب - كرم الله وجهه - می باشد.

گفتم: الحمدلله رب العالمین، همین به عنوان حجت و دلیل برای من كافی است. پس شما می گویید كه خداوند رجس و پلیدی را از همة همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به همراه امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) دور ساخت و آنان را پاك و مطهر نموده؟

پاسخ داد: بله این را می گویم، چرا كه پاسخ مناسبی است به ادعاهای شیعه كه می خواهند همسران پیامبر را از عصمت ساقط كنند، زیرا ام المؤمنین عایشه را دوست ندارند و ایشان را به هر عمل زشتی متهم می كنند.

گفتم: فرار به مسائل حاشیه ای را كنار بگذارید و اجازه بدهید كه به اصل موضوع بپردازیم، من جلوی حاضران سؤال را برای شما تكرار می كنم تا از آنچه می گویید مطمئن شوید چرا كه گفتید كه این آیه دربارة همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است و با آنان یك مرد نیز همراه است و آن هم علی (علیه السلام) است.

گفت: بله درست است.

گفتم: مطمئن هستید؟ شاید این مرد ابوبكر است؟

گفت: خیر.

ص: 131

گفتم: شاید عمر است؟

گفت: خیر.

گفتم: شاید عثمان است؟

گفت: این آیه از مردان به كسی اختصاص ندارد مگر علی[ (علیه السلام)]. بنابراین چرا چیزی را تكرار می كنید كه ما می گوییم؟

گفتم: زیرا آن طور كه شما ادعا كردید، عصمت برای هیچ مردی ثابت نشد مگر برای یك نفر كه آن هم علی بن ابی طالب (علیه السلام) است و این دلیل قاطعی است بر صحت اعتقاد شیعه، زیرا مسلمانان موظفند كه تنها به مردان اقتدا كنند نه به زنان و همه بر امیرالمؤمنین (علیه السلام) اتفاق نظر پیدا كرده اند و «امیرهٔ المؤمنین» را نشنیده ایم.

حاضران با شنیدن این پاسخ تكبیر سر دادند و گفتند: آقای ابولبن این یك حجت قاطع و روشنی است.

پاسخ داد: همة علمای ما متفقند كه این آیه در حق همسران پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] نازل شده است.

گفتم: آقا از خدا بترسید، من می گویم خداوند فرمود و شما می گویید علما گفتند، آیا قول علما را بر قول پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مقدم می شمرید؟!

گفت: پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] چه فرمودند؟

گفتم: ایشان در زیر كسای خود، علی، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) را جمع كرد و فرمود: «بارالها! اینان اهل بیت منند، پس رجس و پلیدی را از آنان دور ساز». آن گاه آیه نازل شد.

ابولبن گفت: این چیزی است كه شیعه می گوید.

ص: 132

گفتم: در حق شیعه از خدا بترسید، زیرا تنها چیزی را می گویند كه خدا و رسولش (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند و این مطلبی را كه شما انكار می كنید صحاح اهل سنت آن را ذكر كرده اند.

جواب داد: من این را هرگز نه نزد علمای اهل سنت و نه در صحاحشان ندیده ام.

به صاحب خانه گفتم: آیا می توانید صحیح بخاری(1) را بیاورید؟ او نیز كتاب را آورد و من آن را به ابولبن دادم تا در باب فضایل اهل بیت (علیهم السلام) این مطلب را بخواند كه عایشه خود روایت كسا و نزول آیه را در مورد این پنج تن نقل كرده است. وقتی این مطلب را در «صحیح مسلم»(2) خواند رنگ از رخسارش پرید و زبانش بند آمد.

عجز و ناتوانی او آشكار شد. گفتم: بدانید كه چرا ما این پنج تن (علیهم السلام) را مختص به نزول این آیه می دانیم، زیرا عایشه ای كه می خواهید او را به این آیه بچسبانید، خود او شخصاً با شما در این باره موافقت نمی كند.(3) و همچنین ام سلمه یكی دیگر از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت:

ص: 133


1- . گویا اشتباهی از دكتر تیجانی هنگام نقل ماجرا رخ داده است و منظور او «صحیح مسلم» بوده چرا كه وی در سه سطر بعد اسم صحیح مسلم را می آورد، علاوه بر اینكه این مطلب در صحیح مسلم نقل گردیده است، و ممكن نیز هست جناب مترجم هنگام ترجمه عوض ذكر «صحیح مسلم»، اشتباهاً «صحیح بخاری» كتابت نموده باشد.
2- . صحیح مسلم، باب فضائل اهل بیت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) 7 /130.
3- . تفسیر ابن كثیر 3/493 ؛ تاریخ مدینهٔ دمشق 42/260 ؛ شواهد التنزیل 2/61 ؛ تفسیر الثعلبی 8/43 ؛ تفسیر القرآن الكریم ابن ابی حاتم 9/3129 ؛ نظم دررالسمطین 133.

خواستم كه با آنان (علیهم السلام) زیر كسا درآیم اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مرا بازداشت و فرمود: تو برخیز و صواب هستی.(1)

رشید بدره [یكی از هدایت یافتگان توسط دكتر تیجانی] برخاست و رو به ابولبن كرد و گفت: من از امروز شما را «ابولهب» می نامم، زیرا شما فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را رها می كنید و از سخنان علمایی پیروی می كنید كه در عربستان به شما آموزش دادند.

ابولبن گفت: من از عربستانی ها بیزارم و آنان نیز از من بیزارند و مرا از كشورشان بیرون راندند، آن گاه به مرد سودانی كه او را همراهی می كرد به عنوان شاهد استناد كرد، سپس سخن به موضوع وهابیت و توطئه های آنان مبدل شد و جلسه به بهترین وجه ممكن خاتمه یافت و شادی و سرورِ مستبصران از این پایانِ خوش بیشتر شد.(2)

ص: 134


1- . مسند احمد بن حنبل 6/292 و 304 ؛ جامع البیان الطبرسی 22/11 ؛ تفسیر ابن كثیر 3/492 ؛ تفسیر الثعلبی 8/43 ؛ اسباب نزول الآیات 239 ؛ تفسیر السمعانی 4/281 ؛ شواهد التنزیل 2/86 ؛ الدرالمنثور 5/198 ؛ تفسیر الآلوسی 22/14 ؛ اسدالغابهٔ 4/290 ؛ سنن الترمذی 5/328.
2- . سفرها و خاطره ها دكتر تیجانی 415.

مناظره دكتر تیجانی با شرف الدین مصری، پیرامون علامه سید ...

شرف الدین موسوی عاملی

دكتر تیجانی می نویسد:

در سفری که به سوئد داشتم دوستم مرا به انجمن اسلامی دعوت کرد. امام جماعت انجمن فردی به نام «شرف الدین مصری» بود که تفکرات وهابیت داشت. او در یکی از روزها پس از نماز - ضمن گفتاری - به شیعیان جسارت کرد و گفت:

«من می دانم که دانشمندان شیعه دروغگو و منافق هستند و این که بزرگترین کتاب نزد آنان کتاب «المراجعات» است که دکتر تیجانی شخصاً به آن افتخار می کند، این کتاب سراسر دروغ و نفاق است».

سخنان او که در حضور بیش از بیست تن به زبان آورد، مرا بی قرار کرد، لذا گفتم: از خدا بترسید، شما امام جماعت هستید و لازم است که امام جماعت نمونة صداقت و امانت داری باشد و آن چه را که نمی داند به زبان نیاورد، بنابراین چطور است اگر از شما دلیلی برای اثبات ادعایتان بخواهم؟

پاسخ داد: من برای آنچه می گویم دلیل دارم و فقط آنچه را که

ص: 135

می دانم، می گویم. از این جرأت او به شگفت آمدم و در حضور دیگران او را به مبارزه طلبیدم و گفتم: این کتاب هم واقعاً از بزرگترین کتاب هایی است که در خود من تأثیر گذاشت. من با تحقیق مطالب آن را دنبال کردم و ملاحظه کردم که مطالب را به دقت نقل می کند، منظورم مؤلف آن یعنی «علامه شرف الدین موسوی» است که مطالب را با دقت و امانت داری نقل می کند، طوری که نه چیزی می افزاید و نه کم می کند. بنابراین جلوی حاضران از شما می خواهم که تنها یک دروغ از کتاب ایشان بیاورید و در این صورت جلوی همگان هم او و هم شیعه را نفرین خواهیم کرد.

گفت: آیا شاهد هستید که ایشان چه گفت؟

گفتند: ایشان خود علیه خودشان حکم کردند.

گفتم: بله همین طور است.

گفت: قرار ما برای امشب است و ان شاءالله دلیل قاطعی برای شما خواهم آورد.

برادر رشید بدره الجزایری [از هدایت یافتگان به مذهب تشیع توسط دکتر تیجانی] گفت: جلسه امشب در منزل من خواهد بود، بنابراین همة شما برای صرف شام مهمان من هستید و بعد از شام دربارة این موضوع بحث خواهیم کرد.

برادر محمود الطاهری [از هدایت یافتگان به مذهب حقة تشیع توسط دکتر تیجانی] همچنان نگران بود و مرا از امام جماعت برحذر می داشت، مبنی بر این که او فردی فرهیخته و تعلیم دیده است و نسبت به مسائل

ص: 136

بسیاری آگاهی دارد و اغلب مردم به دانش او اطمینان دارند، بنابراین اگر خدای نخواسته علیه شما پیروز شود در این صورت، بازگشتی خواهد بود برای همة کسانی که شیعه شده اند.

لذا به او اطمینان و آرامش دادم که «شرف الدینِ شیعه» داناتر از «شرف الدینِ سنی» است.

هنگام دیدار شد، امام جماعت مصری و معاونش حسین التونسی که کیف او را با خود حمل می کرد، وارد شدند.

پس از صرف شام و اتمام فریضة نماز، صاحب خانه برادر رشید بدره جلسه را با سخنان مختصری آغاز کرد و طی آن حاضران را - که بیش از سی نفر مرد به اتفاق همسرانشان که در اتاق مجاور بودند - دعوت به احترام مجلس علمی و لزوم رعایت سکوت نمود و گفت:

همه به سخنان دکتر تیجانی و امام شرف الدین گوش می دهیم، زیرا ما برای خصومت و یا برای مشت زنی این جا جمع نشده ایم، بلکه می خواهیم به حقیقت برسیم و این حقیقت ممکن است با تیجانی باشد و یا ممکن است با شرف الدین باشد، بنابراین ما باید در کنار حق باشیم نه در کنار اشخاص.

آقای شرف الدین مصری کتاب «النصّ و الاجتهاد» تألیف علامه سید شرف الدین موسوی را از کیف خود خارج کرد و سپس کتاب «صحیح بخاری» را نیز با آن خارج نمود.

کتاب النصّ والاجتهاد را باز کرد و آن را به من داد و تقاضا کرد که صفحة مشخص شده را بخوانم، من نیز خواندم. من این صفحه را

ص: 137

می شناختم زیرا به اجتهاد عمر بن خطاب تعلق داشت،(1) زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بر جنازة «عبدالله بن اُبیِ منافق» نماز می گذارد عمر پیراهن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشید و به ایشان اعتراض کرد و گفت: خداوند شما را از این که بر منافقان نماز بگزاریم برحذر کرده است!

گفتم: این قضیه چه ایرادی دارد، این که معروف است و هیچ پژوهشگری آن را انکار نمی کند.

پاسخ داد: بله من دربارة این موضوع بحث نمی کنم، بلکه دربارة دانشمند شیعه ای بحث می کنم که دروغ می گوید و حقایق را وارونه می سازد.

گفتم: چطور، من که در این حکایت نه دروغی دیدم و نه وارونه سازیِ حقیقتی یافتم، متن را دوباره خواندم: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خارج شدند تا بر «عبدالله بن اُبی» نماز بگزارند، پس عمر آمد و به تندی پیراهن ایشان را کشید».

گفت: همین جا بایستید و توضیحی را که نوشته ام بخوانید. آن را خواندم. وی دربارة عبارت «ایشان را کشید» در دو سطر ملاحظاتی نوشته بود و گفته بود: این دروغگوی شیّاد را ببینید که کلام را از مواضع آن تحریف می کند، آن گاه به دشنام و ناسزاگویی به مؤلف و همة شیعه پرداخته بود.

با تعجب گفتم: تا حالا که مقصود شما را متوجه نشدم، این دروغ و

ص: 138


1- . منظور از اجتهاد در اینجا یعنی اعمال نظرِ شخصی در مقابل فعل یا کلامِ صریح رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم).

تحریف کجاست، من که چیزی ندیدم.

پاسخ داد: نویسنده کتاب به صحیح بخاری استناد می کند و کتاب صحیح بخاری هم پیش روی ماست، بگیرید و خودتان آن چه را که بخاری گفته است بخوانید. کتاب را به من داد و من نیز خواندم: «رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند تا بر «عبدالله بن اُبیّ» نماز بگزارند، پس عمر ایشان را گرفت».(1)

گفتم: این یکی و آن یکی چه تفاوتی با یکدیگر دارند، مهم این است که عمر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از نماز خواندن باز داشت و من تفاوتی بین ایشان را کشید و ایشان را گرفت، نمی بینم. پس فریاد زد: این مشکل شماست، شما نسبت به زبان عربی بی اطلاع هستید!

شما تفاوتی بین «ایشان را کشید» و «ایشان را گرفت» قائل نشدید. لفظ «ایشان را گرفت» به معنی نرمی و ملایمت است و «ایشان را کشید» به معنی شدت و خشونت است و سرور ما عمر نیز همان طور که بخاری می گوید رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را آرام و مؤدبانه گرفتند، نه آن طور که عالم شیعه می گوید که ایشان را کشید، و او با این تحریفِ خود می خواهد این مطلب را القاء کند که سرور ما عمر - رضی الله عنه و ارضاه - شدت و خشونت را در قبال پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] به کار می گرفتند.

به پیرامون خودم و به حاضران نگریستم که سر به زیر افکنده بودند، در درون خودم در برابر آقای شرف الدین مصری که از پیروزی خود بر من جلوی حاضران بنا به های و هوی و گردن کشی گذاشته بود، احساس ترس و دلهره کردم، زیرا من جلوی حاضران از وی خواسته

ص: 139


1- . صحیح البخاری، کتاب تفسیر القرآن/206و207 ضمن دو روایت.

بودم که اگر می تواند از آن کتاب یک دروغ بیاورد و حالا این هم دروغ که از نظر حاضران روشن و آشکار است، زیرا علامه شرف الدین موسوی عبارت «او را گرفت» را با عبارت «او را کشید» جایگزین کرده بود و این یک خیانت علمی است.

یک باره پاسخ به ذهنم رسید و آن چه را که علامه شرف الدین موسوی نوشته بود، دوباره خواندم و گفتم: بفرمایید، این هم آن چه که بخاری در «باب لباس» در صحیح خود آورده است. آن گاه به کتاب صحیح بخاری که شرف الدین مصری با خود آورده بود رجوع کردم و متوجه شدم وی به غیر از آن بخشی استدلال می کند که علامه شرف الدین موسوی ذکر کرده است. آن گاه بود که موضوع را دریافتم و به این دروغ پرداز مصری گفتم:

برای خوشحالی از پیروزی خودتان شتاب نکنید و اینک من شما را به تقلّب متهم می کنم، چرا آن بخش را که به آن اشاره کردم، ارائه نکردید؟ اگر این را می دانستید که این خود مصیبتی است و اگر هم نمی دانستید، پس مصیبت بزرگتر است.(1)

شرف الدین مصری با صدای بلند از حاضران پرسید: آیا بخاری غیر از این هم کتاب دیگری دارد؟

گفتم: خیر منظور من این است که چرا همة بخش ها را ارائه نکردید و فقط همین بخش را ارائه کردید؟ زیرا من می دانستم که بخاری حادثه

ص: 140


1- . ضرب المثل است: إن کنت تعلم فتلک مصیبهٔ وإن کنت لا تعلم فالمصیبهٔ أعظم.

را در چندین باب نقل می کند و این به جهت حفظ آبروی صحابه است ولو به حساب آبروی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد. پس صاحب خانه آقای رشید بدره خوشحال شد و گفت: من این جا صحیح بخاری را با تمام بخش های آن دارم. گفتم: آن را برای ما بیاورید.

فوراً کتاب را آورد و من بخش «باب لباس» را که علامه شرف الدین موسوی به آن استناد کرده بود، گشودم و در آن آمده بود:

«رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند تا بر او نماز بگزارند، پس عمر آمد و ایشان را کشید».(1)

رشید بدره فریاد تکبیر برآورد و حاضران نیز همه خوشحال شدند و امام جماعت مصری سر به زیر افکند، زیرا دچار بهت و حیرت شده بود. برای من معلوم شد که او از وجود این حدیث بی اطلاع بود، لذا همین که صحیح بخاری را باز کرد و به جای عبارت «ایشان را کشید»، عبارت «ایشان را گرفت» را پیدا کرد، چنین پنداشت که پی به دروغ و تقلب شیعه برده است. لیكن پس از روشن شدن مسئله سر به زیر افکند و چیزی نگفت.

رشید بدره به او خشم کرد و گفت: شرف الدین! ما تصور می کردیم که شما دانشمند متبحری هستید اما متوجه شدیم که فرد بی سوادی هستید و دانشمندان و علمای جلیل القدر را به نیرنگ و دروغ متهم می کنید و به افرادِ بی گناه ناسزا و اهانت می کنید که تمام وقت خود را برای خداوند متعال گذاشتند.(2)

ص: 141


1- . صحیح البخاری، کتاب اللباس 7/36 و همچنین باب فی الجنائز 2/76 .
2- . سفرها و خاطره ها، دکتر تیجانی 407.

مناظره دکتر تیجانی با دانشمندان اهل سنت، پیرامون رضاعتی ...

که موجب حرمت ازدواج است

اهل سنت می پندارند به صرف شیر خوردنِ فردی از خانمی، محرمیت حاصل می شود و باعث حرمت ازدواج با اوست، اما شیعه برای این حرمت شرطی خاص عقیده دارد.

اینک مناظره جنجالی دکتر تیجانی با دانشمندان اهل سنت پیرامون رضاعتِ مذکور از زبان خودش:

در یکی از روستاهای جنوب تونس و در یک جشن عروسی زن ها مشغول صحبت دربارة فلان خانم که همسر فلان آقا است بودند، پیرزنی که در میان آنان نشسته بود و به حرف هایشان گوش می داد با شگفتی گفت: مگر می شود فلان خانم با فلان آقا ازدواج کرده باشد؟ به او گفتند: مگر چه اشکال دارد؟ چرا شما تعجب می کنید؟

گفت: او هر دو را شیر داده و این زن و مرد، خواهر و برادر رضاعی هستند.

زنها این خبر وحشتناک را به شوهرانشان دادند و بنا شد مردها تحقیق کنند. پدر زن گواهی داد که آن پیرزن که همه او را به دایگی می شناختند، دخترش را شیر داده و پدر مرد نیز همین شهادت را داد که

ص: 142

پسرش از آن زن شیر خورده است. قیامت هر دو قبیله برپا شد و با سنگ و چوب به جان هم افتادند و هر یک، دیگری را متهم به این می کرد که سبب چنین فاجعه ای بوده است که آنان را به غضب و عذاب الهی خواهد کشانید، به ویژه اینکه ده سال از این ازدواج می گذشت و آن زن، در این مدّت سه فرزند زاییده بود.

زن نیز به محض شنیدن خبر، به منزل پدرش فرار کرده و از خوردن و آشامیدن خودداری نمود و حتی می خواست خودکشی کند، زیرا تحمّل چنین صدمه ای را نداشت. چگونه می توانست بپذیرد که با برادر رضاعیش ازدواج کرده و از او فرزند آورده است و هیچ از ماجرا خبر نداشته است؟

در این میان عده ای از دو قبیله در اثر زد و خوردها مجروح شدند و یکی از پیرمردان ریش سفید دخالت کرده، نبردها را موقتاً متوقف ساخت و به آنها نصیحت کرد که نزد دانشمندان بروند و در این قضیه استفتا کنند، شاید راه حلی برایشان پیدا شود.

آنها شروع کردند به شهرهای بزرگی رفت و آمد کردن و از علما در حل قضیه استمداد نمودن، ولی به هر عالمی که می رسیدند و جریان را با او در میان می گذاشتند، فتوا به حرمت ازدواج و ضرورت جدایی زن و مرد برای همیشه می داد و برای کفاره دستور به آزاد کردن یک برده یا روزة دو ماه به آنان می داد و ...!

به «قفصه» رسیدند و از علمای آنجا پرسیدند و آنها نیز همان پاسخ را دادند، زیرا پیروان مذهب مالکی، رضاعت را حتی با یک قطره شیر

ص: 143

خوردن، معتبر می دانند و در این مسئله، اقتدا به «امام مالک» می کنند که شیر را بر خمر قیاس کرده و گفت: چون در مورد خمر گفته شده که «هرچه زیادش مسکر است، پس اندکش نیز حرام است» بنابراین، رضاعت نیز با یک قطره از شیر تحقق می یابد.

یکی از حاضرین با آنها خلوت کرده و آدرس منزل مرا به آنان داد و گفت: از «تیجانی» در مثل این قضایا بپرسید زیرا او همه مذاهب را می شناسد و من او را چندین بار دیدم که با این عالمان بحث می کرد و با استدلال های متین، همه را مغلوب می ساخت.

شوهر آن زن عین این سخنان را برای من بازگو کرد. هنگامی که او را با خود به کتابخانه ام بردم تمام جریان را به من خبر داد و گفت:

آقای من! خانمم می خواهد خودکشی کند و فرزندانم بی سرپرست مانده اند و ما هیچ راه حلی برای این مشکل نداریم. اکنون آدرس شما را به ما داده اند و من از اینکه در اینجا کتاب های زیادی می بینم، این را به فال خیر گرفتم زیرا تاکنون در تمام عمرم این قدر کتاب در یک کتابخانه ندیده بودم! پس امیدوارم مشکل ما به دست شما حل شود.

قهوه ای برایش آوردم و مقداری اندیشیدم سپس از مقدار شیر خوردنش از آن پیرزن سؤال کردم. گفت: نمی دانم ولی همسرم دو یا سه مرتبه بیشتر شیر نخورده است و پدرش نیز شهادت داده به اینکه دو یا سه بار او را به خانه آن پیرزن دایه برده است.

گفتم: اگر این راست باشد، پس بر شما چیزی نیست و ازدواج تان صحیح و حلال و جایز است. بیچاره خود را بر دست و پای من

ص: 144

انداخت و شروع کرد دست و سر مرا بوسیدن و می گفت: «خدا تو را بشارت خیر دهد، تو درهای آرامش را بر رویم گشودی». و فوراً بی آنکه قهوه اش را تمام کند، و بی آنکه از من تحقیق نماید و دلیل درخواست کند، اجازة رفتن گرفت و به سرعت رفت که زن و فرزندان و خویشانش را مژده دهد.

روز بعد با هفت نفر نزد من آمدند و آنها را چنین معرفی کرد: پدرم، پدرخانمم، کدخدای ده، امام جمعه و جماعت، راهنمای دینی، پیر قبیله و این هفتمی هم مدیر مدرسه است. آمده اند از قضیّه «رضاعت» و حلال شدنش استفسار کنند؟

همه را با خود به کتابخانه ام بردم و منتظر جدال و گفتگوهایشان بودم. قهوه آوردم و به آنها خوشامد گفتم.

گفتند: ما آمده ایم با تو بحث کنیم که چگونه «شیرخوارگی» را حلال کردی در حالی که خداوند آن را در قرآن حرام کرده و پیامبرش نیز فرموده: «با رضاعت حرام می شود، آنچه با نَسَب حرام می شود»، و امام مالک نیز آن را روا ندانسته.

گفتم: آقایان! شما ماشاءالله هشت نفرید و من یک نفر، پس اگر بخواهم با یک یک شما سخن بگویم، نمی توانم همه را قانع کنم و بحث مان در حرف های بیهوده گم می شود. پس بهتر است یک نفر را انتخاب کنید تا با او بحث کنم و شما هم بین ما دو تا داوری نمایید.

از این رأی خوششان آمد و امر خود را به راهنمای دینی شان سپردند و او را از همه داناتر و عالم تر معرفی کردند.

ص: 145

او پرسید: چگونه من حرام خدا و رسول و امامانِ [اهل سنت] را حلال کنم؟!

گفتم: به خدا پناه می برم از چنین کاری. ولی خداوند «رضاعت» را در یک آیه ای به اجمال ذکر فرموده و تفصیلش را بیان نکرده است، بلکه آن را به پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) واگذار نموده و او چگونگی و معنای آیه را توضیح داده است.

گفت: امام مالک رضاعت را حتی با یک قطره شیر، حرام می داند.

گفتم: می دانم. ولی سخن «مالک» بر تمام مسلمانان حجّت نیست وگرنه نظر شما راجع به سایر پیشوایان دیگر فِرَق چیست؟

پاسخ داد: خداوند از همه شان راضی باشد، همه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرا گرفته اند.

گفتم: پس چه پاسخ خداوند می دهی در تقلید از «مالک» که نظرش با نظر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف و معارض است؟

با شگفتی گفت: سبحان الله! من نمی پذیرم که امام مالک با آن همه عظمت و مقام، با احکام رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مخالف باشد. حاضرین نیز همه از این سخن، سرگردان و متحیر شدند و از این همه جرأت من بر «مالک» تعجب کردند، زیرا تاکنون چنین چیزی را از کسی ندیده بودند.

فوراً گفتم: آیا «مالک» از اصحاب بود؟

گفت: نه!

گفتم: آیا از تابعین بود؟

گفت: نه، ولی او از پیروان تابعین بود.

ص: 146

گفتم: کدام یک به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیکتر است، او یا امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)؟

گفت: امام علی[ (علیه السلام)] نزدیکتر است زیرا از خلفای راشدین می باشد و یکی از حاضرین گفت: سیّدِ ما علی - کرم الله وجهه - درِ شهر علم است.

گفتم: پس چرا درِ شهر علم را رها کردید و پیروی از کسی نمودید که نه از اصحاب است و نه از تابعین، و پس از فتنه، زاییده شده و پس از اینکه مدینة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اختیار ارتش یزید قرار گرفت و آنچه خواستند انجام دادند و برگزیدگان اصحاب را به قتل رساندند و حرمت های خدا را شکسته و سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را با بدعت های خودشان تغییر دادند، بعد از این چگونه انسان می تواند به این امامانی که هیئت حاکمه وقت از آنها راضی بود، اطمینان پیدا کند، خصوصاً که به آنچه میل و هوای حاکمان تعلق داشت، فتوا می دادند؟!

یکی از آنها گفت: شنیدیم که تو شیعه ای و امام علی[ (علیه السلام)] را می پرستی؟! دوستش ناگهان پشت پایی محکم به او زد که او دردش آمد و گفت:

ساکت باش! خجالت نمی کشی چنین حرفی به این مرد فاضل و فهمیده می زنی؟! من تا به حال علمای زیادی دیده ام ولی تاکنون چنین کتابخانه ای چشمم را نگرفته است، معلوم است که این مرد از روی شناخت و اطمینان سخن می گوید.

به او پاسخ دادم: آری، من شیعه ام. این درست است ولی هرگز شیعة

ص: 147

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را عبادت نمی کند. آری، شیعیان به جای تقلید از «مالک»، امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را تقلید می کنند، زیرا به گواهی خودتان او باب علم است.

راهنمای دینی پرسید: آیا امام علی[ (علیه السلام)] ازدواج دو رضیع که با هم شیر خورده اند را روا می دارد؟

گفتم: نه! ولی او در صورتی حرام می داند که عدد شیر خوردن به پانزده بار پیوسته و دنبال هم که در هر بار سیر شده باشد برسد یا اینکه در اثر آن شیر، گوشت و استخوان کودک روئیده باشد.

پدرزن خوشحال شد و گفت: خدا را شکر زیرا دختر من بیش از دو یا سه بار شیر نخورده است. و در این سخن امام علی[ (علیه السلام)] فرجی برای ما از این مشکل هست، و رحمت و امیدی از خدا پس از نومیدی و یأسمان می باشد.

راهنما گفت: دلیل قانع کننده ای به ما نشان بده. کتاب «منهاج الصالحین» آقای خوئی را به آنها نشان دادم، و او خود باب «رضاعت» را مطالعه کرد و خیلی خرسند شدند. خصوصاً شوهر که می ترسید من دلیل قانع کننده ای نداشته باشم.

از من خواستند که کتاب را به امانت بگیرند تا در روستا با آن احتجاج نمایند. من هم کتاب را به آنها واگذار کردم. خدافظی کردند و رفتند.

همین که از منزل من بیرون می روند، یکی از دشمنان با آنها روبرو می شود و آنان را نزد برخی از علمای سوء می برد که آنها هشدارشان می دهند به اینکه من دست نشاندة اسرائیل هستم، و کتاب

ص: 148

«منهاج الصالحین» همه اش ضلالت و گمراهی است، و اهل عراق اهل کفر و نفاق اند، و شیعیان زرتشتی اند و لذا ازدواج خواهر و برادر را جایز می دانند، پس دیگر تعجبی نیست اگر من ازدواج خواهر رضاعی را تجویز کردم.

همچنان از این تهمت ها و دروغ ها برایشان بافتند تا آنجا که آنان را از راه به در برده و پس از قانع شدن، منقلب و دگرگون شدند و از شوهر خواستند برای طلاق در دادگاه ابتدایی «قفصه» اقدام کند.

رئیس دادگاه از آنان خواست که به پایتخت بروند و با مفتی کشور تماس بگیرند تا این مشکل را حل کند. آن مرد به پایتخت رفت و مدت یک ماه تمام در آنجا ماند تا اینکه توانست با مفتی ملاقات کند و تمام ماجرای خود را با او در میان گذاشت. مفتی کشور از علمائی که حکم به درست بودن ازدواج داده اند از او استفسار کرد.

شوهر آن زن گفت که فقط یک نفر آن را تجویز و حلال دانسته و او «تیجانی سماوی» است.

مفتی نام مرا یادداشت کرد و به مرد گفت: تو برگرد و من خود نامه ای به رئیس دادگاه «قفصه» می نویسم و چنین هم شد.

نامه ای از مفتی کشور رسید و اعلام کرد که آن ازدواج حرام و باطل است.

آن مرد در حالی که آثار خستگی و ضعف بر او هویدا بود و از اینکه مرا آزرده خاطر و به تکلّف واداشت معذرت می خواست و ادامة ماجرا را برای من بیان کرد.

ص: 149

از او نسبت به احساسات پاکش تشکر کردم و ابراز شگفتی از مفتی کشور کردم که چگونه مانند چنین ازدواجی را به این سادگی باطل می کند و از او خواستم نامه ای را که مفتی به دادگاه فرستاده بیاورد تا آن را در روزنامه های تونسی منتشر نمایم و به مردم بفهمانم که مفتی کشور از مذاهب اسلامی اطلاعی ندارد و اختلاف های فقهی را در مسئله «شیرخوارگی» نمی داند. ولی او به من گفت اصلاً نمی تواند بر پرونده اش اطلاعی پیدا کند چه رسد به اینکه نامة او را هم بیاورد. و از هم جدا شدیم.

پس از چند روز، رئیس دادگاه مرا خواست و دستور داد، آن کتاب و استدلال های خود را در مورد صحت ازدواج رضیعین با خود ببرم. من هم بعضی از منابع و کتاب های لازم را که قبلاً آماده کرده بودم با خود برداشتم و در حالی که در باب رضاعت هر یک از کتاب ها، نشانه ای گذاشته بودم که به آسانی مطلب را دنبال کنم، در همان روز و ساعت موعود به دادگاه رفتم.

مدیر دفتر رئیس دادگاه مرا استقبال کرد و به اطاق رئیس برد. در آنجا ناگهان مواجه شدم با رئیس دادگاه ابتدایی و رئیس دادگاه استان و نماینده دادستان کل کشور که سه نفر نماینده نیز با آنان بود و همه لباس های ویژه قضاوت پوشیده و گویا در یک جلسة رسمی نشسته بودند.

و شوهر آن زن را نیز دیدم که در آخر سالن، روبرویشان نشسته است. بر همه سلام کردم ولی متوجه شدم با تنفّر و انزجار و احتقار به

ص: 150

من نگاه می کنند. وقتی نشستم رئیس با یک لهجة خشن و تندی رو به من کرده و گفت: شما همان تیجانی سماوی هستی؟ گفتم: آری!

گفت: شما فتوا به صحت ازدواج در این قضیه داده ای؟ گفتم: نه! من مفتی نیستم ولی این ائمه و علمای مسلمانان هستند که چنین فتوائی داده اند.

گفت: برای همین تو را دعوت کردیم و تو اکنون متّهم هستی، پس اگر ادّعایت را با دلیل و برهان به اثبات نرسانی تو را به زندان محکوم می کنیم و از اینجا بیرون نمی روی مگر به سوی زندان.

تازه فهمیدم که واقعاً متهم هستم، نه برای اینکه در این قضیه فتوا داده ام بلکه برای اینکه یکی از علمای سوء با این حاکمان تا توانسته بود، گفتگو کرده بود که من اهل فتنه ام و من به اصحاب فحش و ناسزا می گویم و من برای تشیع و پیروی از اهل بیت (علیهم السلام) تبلیغ می کنم و رئیس دادگاه به او گفته بود اگر دو شاهد علیه او بیاوری او را به زندان می افکنم.

علاوه بر آن، گروه اخوان المسلمین از این فتوای من سوءاستفاده کرده و نزد خاصّ و عام تبلیغ کرده بودند که من ازدواج خواهر و برادر را جایز می دانم و این رأی شیعیان است!

همة این مسائل را از قبل فهمیده بودم و اکنون که دیدم رئیس دادگاه مرا تهدید به زندان می کند به یقین رسیدم، لذا چاره ای جز دفاع از خود با تمام شجاعت نداشتم. از این رو به رئیس دادگاه گفتم: آیا می توانم به صراحت و بدون ترس، سخن بگویم؟ گفت: آری! حرف بزن زیرا تو وکیل مدافعی نداری!

ص: 151

گفتم: قبل از هر چیز بدانید که من خودم را برای فتوا دادن نصب نکرده ام. ولی این شوهرِ زن است، از او بپرسید. او خود به منزل من آمد و از من استمداد جسته و درخواست کمک کرد. بر من هم واجب بود که به آنچه می دانم، او را یاری رسانم و لذا از او پرسیدم چند بار شیر خوردن صورت گرفته، و وقتی به من خبر داد که خانمش بیش از دو بار شیر نخورده است، آن وقت حکم اسلامی را به او گفتم. پس من نه از مجتهدینم و نه از تشریع کنندگان.

رئیس گفت: عجب! پس تو داری ادّعا می کنی که خود اسلام را می دانی و ما از اسلام چیزی نمی دانیم.

گفتم: استغفر الله! من چنین قصدی ندارم، لیكن همة مردم این دیار فقط از مذهب امام مالك اطلاع دارند و بیش از آن جلوتر نمی روند، ولی من در مذاهب گوناگون تحقیق كرده ام، از این رو حل این مشكل را یافتم.

رئیس گفت: كجا حلّ مشكل را یافتی؟

گفتم: قبل از هر چیز آیا اجازه می دهید از شما سؤالی بكنم؟

گفت: هرچه می خواهی بپرس.

گفتم: نظر شما دربارة مذاهب اسلامی چیست؟

گفت: همة آنها درست است زیرا همه از رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] مطلب می جویند و در اختلافشان رحمت است.

گفتم: پس به این بیچاره رحم كنید (و اشاره به شوهر آن زن كردم) كه بیش از دو ماه است از زن و فرزندانش جدا شده، درصورتی كه

ص: 152

برخی مذاهب اسلامی وجود دارند كه مشكل او را برطرف می سازند.

رئیس با عصبانیت گفت: دلیل بیاور و بیش از این فتنه انگیزی نكن. ما به تو اجازه دادیم كه از خودت دفاع كنی، حال وكیل مدافع دیگری هم شده ای؟

از كیف خود كتاب «منهاج الصالحین» آقای خوئی را بیرون آوردم و به او دادم و گفتم: این مذهب اهل بیت (علیهم السلام) است و در آن دلیل وجود دارد.

گفت: ما با مذهب اهل بیت[ (علیهم السلام)] كاری نداریم، نه از آن شناختی داریم و نه به آن ایمان داریم.

من كه منتظر چنین جوابی بودم، لذا از قبل تهیه دیده بودم و پس از بحث و بررسی، طبق فهم خود، تعدادی از منابع اهل سنت را با خود برداشته بودم و آنها را ترتیب داده بودم.

«صحیح

بخاری» را در درجه اولی قرار دادم، سپس «صحیح

مسلم» و بعد از آن كتاب «فتاوای شیخ محمود شلتوت» و كتاب «بدایهٔ المجتهد و نهایهٔ المقتصد ابن رشد» و كتاب «زاد المسیر فی علم التفسیر ابن الجوزی» و كتاب های دیگری از اهل سنت.

و چون رئیس نپذیرفت كه در كتاب آقای خوئی نگاه كند، از او پرسیدم: به چه كتاب هایی اطمینان داری؟

گفت: بخاری و مسلم. صحیح بخاری را برای او گشودم و گفتم: بفرما بخوان.

گفت: خودت بخوان. من خواندم كه نوشته بود:

ص: 153

فلانی از فلانی از عایشه ام المؤمینن حدیث كرد كه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دنیا رفت و از رضعات [مقدار شیر خوردن] حرام نكرد جز از پنج به بالا.(1)

رئیس كتاب را از من گرفت و خود آن را خواند و به معاون ریاست جمهوری كه در كنارش بود نشان داد، او هم خواند و سپس به آن یكی داد و ... در همان حال صحیح مسلم را نیز گشودم و همان احادیث را به آنها نشان دادم.

آنگاه كتاب «فتاوای شیخ الازهر شلتوت» را باز كردم كه او اختلافات أئمه [اهل سنت] را در مسئله شیرخوارگی بیان كرده بود كه برخی گفته اند حرام نمی شود مگر به پانزده مرتبه برسد و بعضی هفت مرتبه و بعضی بالاتر از پنج مرتبه گفته اند. به جز «مالك» كه مخالفت با نص كرده و حتی یك قطره هم كافی برای تحریم دانسته است. سپس «شلتوت» می گوید: من به میانگین نظر دارم لذا از هفت بار به بالا می پذیرم.

و پس از آنكه رئیس دادگاه، خوب از جریان آگاه شد، گفت: کافی است. سپس رو به شوهر آن زن کرد و گفت: همین الان برو و پدرخانمت را بیاور تا جلوی ما شهادت بدهد که خانمت بیش از دو یا سه بار شیر نخورده است و همین امروز خانمت را با خودت خواهی برد.

ص: 154


1- . صحیح مسلم 4/168 ؛ سنن ابن ماجه 1/625 ؛ سنن ابی داود 1/458 ؛ سنن الدار قطنی 4/107 ؛ الدرالمنثور 3/135.

آن بیچاره از خوشحالی پرواز کرد. نمایندة دادستان کل کشور و بقیة اعضاء نیز عذر آوردند که باید به کارهاشان برسند و رئیس هم به آنان اجازه رفتن داد و هنگامی که مجلس خلوت شد و فقط من و او بودیم، رو به من کرده با پوزش گفت: ای استاد! مرا ببخش دربارة تو مرا به اشتباه انداخته بودند و چیزهای عجیب و غریبی راجع به تو گفته بودند، و الآن فهمیدم که آنها حسود، کینه توز و دشمن تواند.

من از این تحوّل سریع خرسند شدم و گفتم: خدای را شکر که پیروزیم را بر دست شما قرار داد ای سرور من.

گفت: شنیده ام که کتابخانة مفصّلی داری، آیا کتاب «حیاهٔ الحیوان دمیری» در آن وجود دارد؟

گفتم: آری!

گفت: آیا به من امانت می دهی، چرا که دو سال است در جستجوی آن هستم؟

گفتم: او برای تو باشد، آقای من!

گفت: آیا وقت داری که به کتابخانة من تشریف بیاوری، با هم صحبت کنیم و از شما استفاده کنم؟

گفتم: استغفرالله! من هستم که باید از شما استفاده نمایم زیرا شما از من بزرگتر و با فضل تر هستید. در هر صورت من چهار روز در هفته وقت استراحت دارم که در خدمت شما می باشم.

و قرار شد هر روز شنبه با هم باشیم زیرا جلسة دادگاه ندارد. و پس از اینکه از من خواست کتاب بخاری و مسلم و فتاوای شلتوت را

ص: 155

بگذارم تا متن را از آن ها استخراج کرده و بنویسد، خود از جایش برخاست و مرا بدرقه کرد.

با خوشحالی و ستایش خدای سبحان بر این پیروزی، از آنجا خارج شدم در حالی که وقتی وارد شده بودم هراس داشتم و تهدید به زندان شده بودم. اکنون خارج می شدم از دادگاه در حالی که رئیس دادگاه متحوّل شده بود و یک دوست صمیمی که از من تقدیر می کرد و التماس می نمود با او بنشینم تا از من بهره ببرد. اینها همه از برکات راه اهل بیت (علیهم السلام) است که هرکس به آنها متمسّک شد، رستگار و هرکس به آنها پناه برد، در امان خواهد بود.

شوهر آن زن ماجرا را در روستای خود بیان کرد و آن خبر به تمام روستاهای مجاور رسید و آن زن به خانه شوهرش بازگشت و ماجرا با حلال شدن و صحت ازدواج پایان پذیرفت و مردم زمزمه می کردند که من از همه فهمیده تر هستم حتی از مفتی کشور.

شوهر آن زن به خانه ام آمد و اتومبیل بزرگی با خود آورده بود و من و خانواده ام را به قریه اش دعوت کرده و به من خبر داد که همة همشهری هایش منتظر قدومم هستند و به این مناسبت شیرین، می خواهند گوسفند ذبح کنند. و من هم عذر آوردم زیرا در «قفصه» بسیار مشغول بودم ولی به او وعده دادم که در وقتی دیگر زیارتش خواهم کرد.

رئیس دادگاه به دوستانش ماجرا را گفت و داستان، خیلی مشهور شد و نقشة خائنین نقش بر آب شد که بعضی ها آمدند و از من معذرت

ص: 156

خواستند و بعضی ها هم خداوند قلوبشان را برای حقیقت گشود و مستبصر شدند و از مخلصین و متعهدین گشتند. و همه اینها از فضل خداوند بود که به هرکس می خواهد عطا می کند و خداوند دارای فضلی عظیم است.(1)

ص: 157


1- . ثم اهتدیت 733 ؛ آنگاه هدایت شدم299-311.

مناظره دکتر تیجانی با دکتر محمد موسی بامه، پیرامون مطالب ...

کتاب «ثم اهتدیت»

پس از تألیف کتاب «ثم اهتدیت؛ آنگاه هدایت شدم» و انتشار آن به اقصا نقاط دنیا به زبان های گوناگون و تأثیر عجیب آن در هدایت افراد، برخی غرض ورزانه به نقد و مقابله با آن پرداختند، و برخی نیز بدون غرض و صرفاً به جهت دفاع از کیان مذهبشان به نقد مطالب کتاب دامن زدند؛ از جملة این افراد نامه ای است که دکتر محمد موسی بامه، پزشک متخصص زنان و زایمان از شهر «قدس» در پنج صفحه برای دکتر تیجانی می نویسد:

لازم به ذکر است پزشک مذکور پس از دریافت پاسخ دکتر تیجانی، بحمدالله به مذهب پاک تشیع هدایت می شود.

اینک متن نامه دکتر محمد موسی بامه و پاسخ دکتر تیجانی. البته به جهت عدم تکرار مطالب، از ذکر تمام آن خودداری و اکتفا به چند فراز آن می نماییم.

دکتر محمد موسی بامه: «متأسفانه دیدگاه نویسندة کتاب مانند وکیل مدافعی است که در هر موضوعی ناسزا می گوید زیرا متهم

ص: 158

بی گناهی ندارد، بلکه هر متهم پیش رویش گناهکار است، این نویسنده اقدام به اهانت و ناسزا گفتن و شک و تردید نسبت به هر شخصی نموده است که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) زندگی کرده و مستقیماً قرآن را شنیده است مگر علی[ (علیه السلام)] که تنها مورد استثناست».

پاسخ: جناب دکتر! از شما تقاضا دارم که اگر قضاوت می کنید منصف باشید و فقط کافی است به صفحة 219 کتاب «آن گاه هدایت شدم» مراجعه کنید تا بدانید من نسبت به هر شخصی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زندگی کرده است نه اهانت کرده ام و نه ناسزا گفته ام و نه شک و تردید روا داشته ام مگر علی (علیه السلام) که تنها مورد استثناست، همان طور که برحسب تصورتان ادعا نمودید.

خداوند شما را ببخشد. من آنچه را که در آن جا گفته بودم دقیقاً به شما یادآوری می کنم:

«من اصحابی که به قهقرا بازگشتند امثال معاویه و عمروبن عاص و مغیرهٔ بن شعبه و ابوهریره و عکرمه و کعب الأحبار و دیگران را با صحابة سپاسگزار که عهد و پیمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نقض نکردند امثال عمار بن یاسر و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد بن اسود و خزیمهٔ بن ثابت ذی شهادتین و اُبی بن کعب و دیگران، جایگزین نمودم».

همان گونه که می بینید جناب دکتر! من شش تن از صحابة رو به قهقرا و شش تن از صحابة سپاسگزار را نام برده ام و گفتم که آنان پیمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نقض نکردند و این بنا بر آن چیزهایی است که

ص: 159

مورخاندر کتاب های خود ثبت کرده اند، بنابراین این ادعای شما باطل است. خداوند شما را ببخشاید.

شما گفته اید: «اگر این مطلب درست باشد و حال آن که آنان خود نزول قرآن را مستقیماً درک کرده اند و آنچه را که وحی القا نموده مستقیماً از زبان پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] شنیده اند، و این چیزی است که عمیق ترین اثر را بر جان می گذارد و دل های متحجر را نرم می کند و با این وجود تأثیر نپذیرفتند و بر ایمان اندک خود باقی ماندند، گویی که منافقند».

پاسخ: جناب دکتر! حسن ظن و ایمان راستین شما باعث شده است که این تصور را داشته باشید وگرنه شما متخصص بیماری های زنان و زایمان هستید و روان شناسی و تحجر دل ها تخصص شما نیست، و هر قدر هم بیاموزید و آموزش بدهید به این حقیقت که حضرت ذوالجلال در کتاب عزیز خود ثبت نموده نخواهید رسید که فرمود:

﴿أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ﴾(1)؛

«آیا برای کسانی که ایمان آورده اند وقت آن نرسیده است که دل هایشان به یاد خدا و آن حقیقتی که نازل شده [قرآن] نرم و خاشع گردد».

و از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده است که خداوند متعال دل های مهاجران را هفده سال پس از نزول قرآن سست و کند یافت و لذا آیة ﴿أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا ...﴾ را نازل نمود.

ص: 160


1- . سورهٔ الحدید: 16.

همچنین خداوند متعال گلایه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را علیه آنان ثبت نمود که فرمود:

﴿يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾(1)؛

«پروردگارا! همانا امت من این قرآن را به کلی متروک و رها کردند».

بنابراین کسانی که قرآن را کنار گذاشتند و رها کردند، همان هایی هستند که به این کتاب ایمان دارند نه کافران به آن، آیا نمی بینید که خداوند متعال نمی فرماید: «ألم یأن للّذین کفروا» و یا «ألم یأن للمنافقین». بلکه فرمود: ﴿أَ لَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ ...﴾؛ بنابراین این آیه دلالت بر عدم خشوع دل های [به ظاهر] مؤمنین، به یاد خدا دارد.

آن گاه پرسیده اید که: «به علاوه معنای این آیه چیست که می فرماید:

﴿لَوْ أَنْزَلْنَا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ﴾(2)؛

«اگر این قرآن را بر کوهی نازل می کردیم بی شک آن را از بیم خدا خاکسار و متلاشی می دیدی».

بنابراین بی معناست اگر این آیه بر کسی چون ابوبکر که رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را مانند سایة ایشان ملازمت و همراهی نمود، تأثیر نگذارد».

ص: 161


1- . سورهٔ الفرقان: 30 .
2- . سورهٔ الحشر: 21.

پاسخ: معنی آن این است که دل های آدمیان در برابر قرآن كریمخشوع نكرد، كتابی كه اگر خداوند آن را بر كوهی نازل می كرد در برابر او اظهار كرنش و خاكساری می نمود و متلاشی می شد. اما انسان در برابر خداوند متعال خضوع و خشوع نكرد و از او نترسید و این همانند فرمایش حق تعالی در آیة دیگری است كه می فرماید:

﴿ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِکَ فَهِيَ کَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ﴾(1)؛

«پس از آن [همه معجزات] دل های شما سخت شد، به سختی سنگ یا سخت تر از آن در حالی كه از پاره ای سنگ جوی ها می جوشد و پاره ای از آن می شكافد و آب از آن خارج می شود، و برخی از آن ها از هیبت خداوند می ریزد و خداوند از آنچه می كنید غافل نیست».

و این نیز همانند فرمایش حضرت حق تعالی است كه:

﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهَا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾(2)؛

«ما امانت [الهی و بار تكلیف] را بر آسمان ها و زمین و كوه ها عرضه كردیم و آنها [تكویناً از پذیرفتن آن] سر باز زدند و از آن هراسیدند، ولی انسان آن را بر دوش گرفت. به راستی كه او ستم گری نادان است».

ص: 162


1- . سورهٔ البقره: 74 .
2- . سورهٔ الاحزاب: 72 .

اما فرمایش شما كه: «بنابراین بی معناست اگر این آیه بر كسی چون ابوبكر كه رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را ملازمت و همراهی نمود تأثیر نگذارد». من شما را به خداوند سوگند می دهم چرا همین سخن را دربارة ابوطالب (علیه السلام) عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی گویید كه طی سیزده سال حضرت را ملازمت نمود و همچون سایه ملازم حضرت بود كه در منزل او را پناه می داد و با وی نیز در دره های مكه طی سه سال زندانی شد و مستقیماً وحی را از او می شنید؟! آری چرا قرآن بر ابوطالب (علیه السلام) اثر نگذاشت و ادعا می كنید كه وی مشرك از دنیا رفت؟!

سپس فرمودید: «آیا دوستی رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] با ابوبكر و عمر از روی مصلحت و ریا از جانب رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] و صحابه بود؟ این وصف از خداوند به دور است. اگر ایشان از صفات و خصوصیات آنان آگاه بود و آنها را به عنوان یاران نزدیك خود پذیرفت، پس این با صفات پیامبران منافات دارد. و كسی كه در برابر حق سكوت اختیار می كند شیطانی خاموش است. و اگر ایشان از صفات و ویژگی های آنان بی اطلاع بود این امر عذر بدتر از گناه است و ارتباط حضرت با خداوند و عصمتشان در برابر دشمنانشان كجاست؟!».

پاسخ: بی تردید دوستی و مصاحبت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با ابوبكر و عمر، بلكه با تمام صحابه از روی مصلحت بود، و این مصلحت برای خود آنان و به سود آنها بود تا آنان از ظلمت و تاریكی به سوی نور و روشنایی رهنمون شوند و آنها را از آتش دوزخ برهاند، و این مصلحت به شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بازنمی گردد.

ص: 163

﴿يَا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي﴾(1)؛

«ای قوم من! برای این كار از شما مزدی نمی خواهم. مزد من فقط با آن كسی است كه مرا آفرید».

و این مصاحبت ریا نبود، چرا كه همة تلاش های ایشان جهت هدایت مردم و خالصانه به درگاه خداوند متعال بود:

﴿لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْکُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴾(2)؛

«همانا شما را پیامبری از خودتان آمد كه رنج و زیانتان بر او گران است به [هدایت] شما اصرار دارد و به مؤمنان، دلسوز و مهربان است».

اما فرمایش شما: «اگر حضرت از صفات و خصوصیات آنان آگاه بود و آنان را به عنوان یاران نزدیك خود پذیرفت این با صفات پیامبران منافات دارد و كسی كه در برابر حق سكوت اختیار می كند شیطانی خاموش است...»

در این جا دو احتمال وجود دارد: نخست این كه ایشان از خصوصیات آنان به تفصیل آگاه نبودند و این چیزی است كه قرآن كریم آن را مشخص نموده و فرمود:

﴿وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِمَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَ تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ﴾(3)؛

ص: 164


1- . سورهٔ هود: 51 .
2- . سورهٔ التوبه: 128.
3- . سورهٔ التوبه: 101.

«و گروهی از بادیه نشینان كه اطراف شمایند، منافقند و از ساكنان مدینه نیز عده ای سخت بر نفاق خو كرده اند. تو آنها را نمی شناسی، ما آنها را می شناسیم. به زودی دو بار عذابشان خواهیم كرد».

و بنابراین بود كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هر كه را كه لفظ شهادتین بر زبان می آورد بدون تحقیق و جست وجو در مورد آن چه كه در دل خود پنهان می داشت، پذیرا می شدند و می فرمودند: «من مأمور شده ام كه به ظاهر حكم كنم و خداوند خود عهده دار باطن افراد می شود». و تاریخ یا سیرة نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) ذكر نكرده اند كه ایشان به كسی گفته باشند: تو منافقی و من اسلام تو را نمی پذیرم ولو برای یك بار در زندگی شان، بلكه با تمام صحابه به طور یكسان تعامل می كردند. خداوند به پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:

﴿وَ إِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسَامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ کُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَکُونَ﴾(1)؛

«و وقتی آنها را ببینی ظاهرشان تو را به شگفت می آورد و اگر سخن گویند به گفتارشان گوش فرا می دهی، گویی آنها چوب های خشكی هستند كه [به دیواری] تكیه داده شده اند [و ریشه ندارند]. هر فریادی را بر ضد خویش می پندارند. آنها دشمنند، پس از ایشان برحذر باش خدایشان بكشد! به كجا منحرف می شوند؟».اما احتمال دوم: حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) از خصوصیات آنها به تفصیل و به طور دقیق آگاه بودند و با این وجود آنان را به عنوان یاران خود پذیرفتند، این با

ص: 165


1- . سورهٔ المنافقون: 4.

صفات پیامبران (علیهم السلام) آنگونه كه شما تصور كردید منافات ندارد، زیرا آنها جز آنچه كه خداوند به آنان وحی می نماید انجام نمی دهند.

موسی (علیه السلام) فرستادة خداوند به سوی بنی اسرائیل است، قومی كه معجزات بسیاری توسط موسی و هارون (علیهما السلام) مشاهده كردند، به طوری كه فرعون مجبور شد بنی اسرائیل را آزاد كند و به آنان اجازه بدهد كه همراه موسی و هارون (علیهما السلام) از مصر خارج شوند و چون فرعون آنان را پیش از این كه از دریا بگذرند دریافت، موسی (علیه السلام) به اذن پروردگارش دریا را برای آنان شكافت و بنی اسرائیل به دریا رفتند تا این كه به سلامتی از آن خارج شدند و خداوند فرعون و سربازانش را غرق نمود، و این از بزرگ ترین معجزاتی است كه تاریخ بشریت به ثبت رسانده است، اما دل های اصحاب موسی (علیه السلام) به یاد خداوند و آن چه از حقیقت مشاهده كردند خاشع نشد و از پیامبرشان خواستند كه برایشان بتی قرار دهد تا آن را بپرستند. خداوند متعال در حق آنان فرمود:

﴿وَ جَاوَزْنَا بِبَنِي إِسْرَائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَى قَوْمٍ يَعْکُفُونَ عَلَى أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا يَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلٰهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ ﴾(1)؛

«و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم، آنان به قومی رسیدند كه به پرستش بت هایی كه داشتند روی آورده بودند. گفتند: ای موسی! برایما نیز معبودی بساز چونان كه آن ها معبودهایی دارند. گفت: به راستی شما قومی هستید كه نادانی می كنید».

ص: 166


1- . سورهٔ الاعراف: 138.

بی تردید موسی و هارون (علیهما السلام) تا آن جا كه می توانستند جهت هدایت آنان به سوی صراط مستقیم خداوند عمل كردند، اما آنها نیكی را با نهایت بدی و هدایت را با گمراهی پاسخ دادند و همین كه حضرت موسی (علیه السلام) چهل شب جهت میقات پروردگارش از آنها غیبت نمود، به خداوند كفر ورزیدند و گوساله را برای خود خدایی قرار دادند كه آن را پرستش می كردند و علیه هارون (علیه السلام) - فرستادة خداوند به سوی شان - توطئه كردند و نزدیك بود وی را به قتل برسانند،(1) بنابراین موسی (علیه السلام) كه سامری را می شناخت چرا با او مصاحبت نمود؟

و عیسی (علیه السلام) نیز فرستادة خداوند به سوی بنی اسرائیل بود قومی به رغم معجزات متعدد اعم از شفای نابینا، جذامی، لال و زنده كردن مردگان و به رغم این كه در گهواره به كلام انبیا و پیامبران با آنان سخن گفت، از قومش تنها دوازده تن از یارانش به وی ایمان آوردند و یكی از آنها نیز نسبت به ایشان خائن بود و در صدد قتل او برآمد، اما عیسی (علیه السلام) او را از مجلس خویش طرد نكرد و اصحاب خود را به قتل او فرمان نداد، بلكه در قبال او سكوت اختیار نمود و رسوایش نكرد و به یاران خود می فرمود: یكی از شما به من خیانت خواهد كرد و درصدد قتل من برخواهد آمد، بدون این كه از او نام ببرد.

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) - فرستادة خدا - نیز پرده از خیانت یكی از منافقان كه از یارانش بود، برمی دارد و عمر برمی خیزد تا گردن او را بزند

ص: 167


1- . ماجرای حضرت موسی و هارون (علیهما السلام) در آیات متعددی از جمله آیات 103 - 171 سوره اعراف بیان شده است.

اما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مانع او می شود و می فرماید: «او را واگذار تا مردم با یكدیگر سخن نگویند كه محمد یاران خود را به قتل می رساند». این روایت را بخاری در كتاب صحیح خود باب فضایل قرآن بخش سورة منافقون آورده است.(1)

و بار دیگر یكی از منافقان كه از صحابه بود به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: عدالت كنید و عمر خواست او را به قتل برساند،(2) اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را از اینكار بازداشتند و فرمودند:

«او را رها كن زیرا [در آینده] یارانی خواهد داشت كه هر

ص: 168


1- . صحیح البخاری، باب فضائل القرآن، سورهٔ المنافقین 6/65.
2- . در مورد شجاعت و شهامت عمر بن خطاب لازم به ذكر است كه او در برخی مواقع شمشیر را از غلاف در آورده و رزمایش می نمود، و در برخی صحنه ها شمشیر را گذاشته فرار را بر قرار ترجیح می داد. اما شجاعت و رزمایش وی در سه مقام واقع شده است: 1) در جمع خودی اگر بیگانه ای را می یافت، البته مشروط به اینكه خطری او را تهدید نكند. 2) در جمع زنان، اعم از پیر و جوان، كنیز و آزاده. 3) در جمع مردان البته نه همة مردان، بلكه پیرمردان و یا مردانی كه بر او محرز شده بود به هیچ وجهی قدرت دفاع از خود ندارند. آری در مقابل این سه دسته چنان خشن و شجاع می شد كه گویا شجاعی در روی زمین وجود ندارد. و اما صحنه هایی كه فرار را بر قرار ترجیح می داد - چنانكه واضح است - هر جایی كه كوچكترین احساس خطری می كرد، از جمله در میدان های نبرد. هرگز تاریخ نشان نداده است كه وی یك نفر از كفار یا فرد معمولی را در نبردی از نبردها به قتل رسانده باشد، و یا حتی تیر و با نیزه ای به آنان پرتاب نموده باشد، بلكه بالعكس تاریخِ موافق و مخالف به ما گزارش داده است كه او در نبردها به همراه دیگر فراریان فرار می نمود. جهت نمونه به یك گزارش اكتفا می كنیم: «فخر رازی» یكی از دانشمندان متعصب اهل سنت پیرامون «جنگ اُحد» می نویسد: «من المنهزمین عمر، الا انه لم یكن فی اوائل المنهزمین ولم یبعد، بل ثبت علی الجبل الی ان صعد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)؛ از فرار كنندگان عمر بود، ولی او از نخستین فرار كنندگان نبود و زیاد دور نرفته بود، بلكه بالای كوه ثابت ماند تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنجا آمد». (تفسیر الرازی 9/50).

كدام از شما نمازش را نسبت به نماز آنها و روزه اش را نسبت به روزة آنها كم و خوار می شمرد، قرآن را می خوانند اما از حد استخوان ترقوة آنان فراتر نمی رود، از دین خارج می شوند همان گونه كه تیر از چله جدا می شود».(1)

و مشهور است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) همة منافقان را می شناختند، اما حقیقت آن را پنهان می داشتند و آنها را رسوا نمی كردند. ایشان نام های چند تن از این منافقان را به «حذیفه» گفتند و او را به عدم افشای این نام ها امر فرمودند. از این رو می بینید كه «عمر بن خطاب» خود از حذیفه می پرسید:

«آیا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نامم را در زمرة منافقانی كه به او خبر داده بودند، آورده است یا خیر؟»(2)و این هم بخاری كه در صحیح خود نقل می كند:

ابن ملیكه سی تن از یاران پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را درك كرده است كه همة آنان از نفاق بر خویشتن بیمناك بودند و هیچ از آنان نگفتند كه بر ایمانی چون ایمان جبرئیل و میكائیل هستند.(3)

از همة این ها به این نتیجه می رسیم كه انبیا و پیامبران (علیهم السلام) طبق وحی

ص: 169


1- . صحیح البخاری، كتاب استنابهٔ المرتدین 8/52 ؛ المعجم الاوسط 9/35 ؛ كنزالعمال 11/303 .
2- . تاریخ مدینهٔ دمشق 12/276 ؛ كنزالعمال 1/369 ؛ بغیهٔ الطلب فی تاریخ حلب 5/2167 ؛ الكشف والبیان5/79.
3- . صحیح البخاری، كتاب الایمان 1/17 ؛ سنن الترمذی 2/310 ؛ التاریخ الكبیر 5/137 ؛ تهذیب الكمال 5/269.

پروردگارشان عمل می كردند و حقیقت منافقان را پنهان می داشتند و آنان را رسوا نمی كردند تا آزمونی برای مردم باشند. آیا فرمودة رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نشنیده اید كه: «هر یك از شما نمازش را نسبت به نماز آنها و روزه اش را نسبت به روزة آنها كم و خوار می شمرد». حال آن كه آنان همان طور كه در بعضی روایات آمده است قرآن را بیش از دیگران حفظ می كردند.

آیا حضرت ذوالجلال درحق اینان نفرمود:

﴿وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ﴾(1)؛

«و از مردم كسی است كه گفتار او دربارة زندگی دنیا [و پارسایی] مایة اعجاب توست و خداوند را بدان چه كه در دل دارد گواه می گیرد و حال آن كه او لجوج ترین دشمنان است».آیا خداوند متعال به رسولش نفرمود:

﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ ...﴾ (2)؛

«پس به لطف و رحمت الهی با آنان نرمخو شدی، و اگر درشت خوی و سخت دل بودی بی شك از گرد تو پراكنده می شدند پس از ایشان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و با آنان در كار [جنگ] مشورت كن».

ص: 170


1- . سورهٔ البقره: 204.
2- . سورهٔ آل عمران: 159.

بنابراین آگاهی پیامبران از نفاق بعضی از یارانشان و پنهان داشتن این مطلب و سكوت در قبال آنها همان طور كه پنداشتید با صفات انبیا منافات ندارد.

جناب دكتر! این كه فرمودید: «كسی كه در قبال حق سكوت اختیار می كند شیطانی خاموش است» ارتباطی با موضوع ندارد، چه كسی به شما گفته است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر حق سكوت نمودند؟ ایشان سكوت ننمودند و همه چیز را متناسب با مصلحت اسلام و مسلمین روشن ساختند.

آیا ایشان مسلمانان را از فتنة همسرشان عایشه برحذر نداشتند وقتی كه به منزل او اشاره نموده و سه مرتبه فرمودند:

«فتنه همین جاست، شاخ شیطان از همین جا سر برمی آورد».

این حدیث را بخاری آورده است.(1)آیا شخص ابوبكر را برحذر نداشتند وقتی که ابوبکر به ایشان عرض کرد: یا رسول الله! چرا در حق ما شهادت نمی دهید که به شما ایمان آوردیم و با شما هجرت کردیم، آن گاه حضرت به وی فرمودند:

«من نمی دانم که شما پس از من چه می کنید».(2)

بنابراین امتناع رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شهادت در حق ابوبکر نزد خداوند - همان گونه که در حق شهدای اُحد شهادت دادند - بر دگرگون شدن

ص: 171


1- . صحیح البخاری، ما جاء فی بیوت ازواج النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) 4/46.
2- . الموطأ الامام مالک 2/461 ؛ الاستذکار 5/104 ؛ التمهید 21/228 ؛ شرح نهج البلاغه 15/38 ؛ تفسیر الثعالبی 5/221 ؛ تاریخ المدینهٔ النمیری 1/94.

ابوبکر بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دلالت دارد، همان طور که حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به این مطلب اشاره کرده و می فرماید: «من نمی دانم که شما پس از من چه می کنید».

و فاطمه (علیها السلام) سرور زنان عالَم نیز - که خداوند از خشم او به خشم می آید و از خشنودی او خشنود می شود(1) - درحالی رحلت [و شهادت] نمود که از دست ابوبکر و عمر آزرده خاطر بودند و در هر نمازی که می خواندند آنان را نفرین می کردند.(2)

و همچنین شما در نامه نوشته اید: «پس اگر خواستار خیر و صلاح مردم هستیم که آغاز کتاب شما آغاز خوبی بود بیاییم روی موارداتفاق بحث کنیم نه موارد اختلاف تا امت اسلام را متحد و یک پارچه سازیم و ذلت و خواری را از آن دور کنیم.

و همة ما هم در مورد کتاب خدا اتفاق نظر داریم که پایه و اساس اسلام است، پس در مورد آنچه که این کتاب در بردارد به توافق برسیم و در مورد تفسیر آن در حد زندگی اجتماعی خودمان اگر اختلاف نظر داشته باشیم، آن را برای اولیای امر، یعنی علما و دانشمندان واگذاریم تا در یک اتاق و در میان خودشان گفتگو کنند و در مورد آن به توافق برسند و یا اختلاف پیدا کنند، مشروط به

ص: 172


1- . المستدرک الحاکم النیسابوری 3/154 ؛ الآحاد والمثانی 5/363 ؛ الذریهٔ الطاهر النبویه (علیهم السلام) الدولابی 168 ؛ المعجم الکبیر 1/108 ؛ نظم دررالسمطین 177 ؛ الکامل ابن عدی 2/351 ؛ اسدالغابهٔ 5/522 ؛ الاصابهٔ 8/266.
2- . الامامهٔ والسیاسهٔ الدینوری 1/20 ؛ صحیح البخاری 5/82 و 8/3 ؛ صحیح مسلم 5/153 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 16/281 ؛ امتاع الاسماع 13/158.

این که از آن جا خارج نشوند مگر این که به یک دیدگاه مشترک رسیده باشند، در غیر این صورت حق نخواهند داشت که اختلاف آرا و نظرات خودشان را میان مردم منتشر کنند تا این چنین آشوب و تفرقه را میان مردم گسترش دهند. چرا که محدود کردن اختلافات میان یک گروه کوچکِ دانشمند و فرهیخته بسیار بهتر از نشر آن در میان عامة مردم است که شامل همه نوع افراد؛ عالم و جاهل، دوست و دشمن، مخلص و منافق و غیره می باشد».

پاسخ: برادر عزیز محمد موسی! من خیر و صلاح را برای همة مردم و برای شما به طور خاص خواستارم، زیرا شما از دانشمندان این امت هستید، و از این رو آغاز کتاب من خوب بود و همچنین نیز پایان آن خوب و مناسب بود، نه به این دلیل که من به جستجوی چیزی برآمدم که امت اسلام در مورد آن به توافق رسیده است چرا که هرگز چنین توافقی صورت نگرفته است و این امت از زمان رحلت پیامبرش (صلی الله علیه و آله و سلم)تاکنون دربارة هیچ چیز اتفاق نظر نداشته است.

اما من به جستجوی حقیقت برآمدم و به فضل خداوند متعال به سوی آن هدایت یافتم و پی بردم که این امت نمی تواند متحد شود و ذلت و خواری را از خود دور سازد، مگر در صورتی که از طریق اهل بیت (علیهم السلام) - که خداوند، رجس و پلیدی را از آنان زدود و کاملاً پاک و مطهرشان نمود - به کتاب خدا و سنت پیامبرِ خویش (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگردند.

و برای این منظور هیچ طریق و مسلک و مذهبی وجود ندارد مگر این طریق که همان صراط مستقیم خداوند است و منظور رسول

ص: 173

خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز همین است آنجا که فرمود:

«من در میان شما دو چیز گرانبها را به یادگار گذاشتم، تا زمانی که به آنها چنگ بزنید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد. [این دو] کتاب خدا و عترت و اهل بیت منند»(1).

این حدیث را صحاح اهل سنت و نیز کتب شیعه آورده اند.

اما فرمایش شما مبنی بر اینکه: «همة

ما در مورد کتاب خدا که اساس و پایة اسلام است اتفاق نظر داریم ...» سخن عجیبی است. چگونه در مورد آنچه که این کتاب دربر دارد به توافق برسیم و اختلاف نظر پیدا نکنیم و آن را به اولیای امر واگذاریم تا برای ما یک دیدگاه مشترک ارائه دهند؟آیا شما دانشی دارید تا این دیدگاه مشترک را به ما ارائه دهید؟ شما از حدس و گمان خودتان پیروی می کنید و آنچه که آرزوی آن را دارید.

اگر صحابة صدر اسلام یعنی صحابة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که قرآن را از شخص رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با تفسیر و بیان ایشان شنیده اند، در مورد آن اختلاف نظر پیدا کردند، چگونه از معاصران می خواهید که در مورد آن به توافق برسند؟!

سپس گفتید: «علما و دانشمندان حق ندارند که اختلاف آرا و نظراتشان را میان عامة مردم منتشر کنند...»

ص: 174


1- . مسند احمد 3/14 ؛ سنن الدارمی 2/432 ؛ فضائل الصحابه النسائی 15 ؛ المستدرک الحاکم 3/109 و 148 ؛ السنن الکبری البیهقی 7/30 و 10/114 ؛ مسند ابی الجعد 397 ؛ السنهٔ ابن ابی عاصم 629 ؛ تفسیر الرازی 8/173.

با کمال تأسف جناب دکتر! این سخن شما بسیار دیر و بعد از چهارده قرن مطرح می شود، زیرا دانشمندان اختلاف نظر خود را از همان نخستین قرن هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بین عامة مردم گسترش دادند و حاصل این امر اختلاف مذاهب و فرقه ها و گروه ها شد.

اما کلام شما مبنی بر: «محدود کردن اختلاف میان یک گروه کوچک؛ دانشمند و فرهیخته» من در این باره با شما موافقم و این دقیقاً همان کاری است که انجام دادم و آن حقایق را که خداوند مرا به سوی آنها رهنمون كرد در یک کتاب منتشر نمودم و کتاب را نیز همان طور که می دانید تنها یک فرد دانشمند و یا یک انسان فرهیخته مطالعه می کند، و سایر افراد از عامة مردم، چه دوست باشند و چه دشمن، چه وفادار و چه منافق، اهمیتی برای ما ندارند و موضوع آنها تماماً به خدا باز می گردد.

اما بر ما لازم است که سخن حق را بگوییم و آنان را فریب ندهیم تا هر که تباه می شود از روی حجت و بینه تباه شود و هر که نجاتمی یابد از روی حجت و بینه نجات یابد و مردم را نیز بعد از پیامبران (علیهم السلام) حجتی بر خدا نباشد.

سپس فرمودید: «این چیزی است که باید مردم را به سوی آن دعوت کنید، نشر محبت و دعوت به اتحاد و همبستگی امت اسلامی نه اهانت و ایجاد تفرقه میان امت، از این ها چه منفعتی عاید شما می شود؟»

پاسخ: خداوند از شما درگذرد دکتر! آیا دعوت من برای ترویج محبت و اخوت اسلامی نبود؟! بدین صورت كه مسلمانان به عترت پاک

ص: 175

رسالت (علیهم السلام) چنگ بزنند که ضامن هدایت امت است، کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آنان را به کشتی نوح (علیه السلام) تشبیه نمود که هر که به آن درآید نجات یافته است و هر که از آن اعراض کند، غرق شده و هلاک می شود.(1)

آیا من نظریة جدیدی از ابداع و ابتکار خودم ارائه دادم؟! خیر جناب دکتر! من جز فرمایش ثابت و صحیح رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) چیزی نگفتم و به کسی هم اهانت نکرده ام جز اینکه مطالبی را از راویان معتبر نزد اهل سنت نقل کردم.

آن گاه فرمودید: «علی[ (علیه السلام)] از همان اوان کودکی در مدرسة رسول اکرم[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] پرورش یافت و بیش از دیگر صحابه نسبت به اسلام آگاهبود و فرق است بین آنچه که به عنوان عالم و دانشمند به مسلمانان تقدیم می کند و بین آنچه که به عنوان خلیفه به مسلمانان تقدیم می کند. اولی به علم و دومی به نیروی اراده و شخصیت و محبت مردم نیاز دارد».

پاسخ: جناب دکتر! از آن جا که من اهمیت زیادی به خلافت نمی دهم به قدری که خواستار بازگشت به آیین راستین الهی می باشم آن گونه که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و سپس اهل بیتش (علیهم السلام) ترسیم نموده اند، از

ص: 176


1- . المستدرک الحاکم 2/343 و 3/151 ؛ المعجم الاوسط 4/10 ؛ نظم دررالسمطین 235 ؛ الجامع الصغیر 1/373 ؛ کنزالعمال 12/94 ؛ فیض القدیر 2/658 ؛ تفسیر الرازی 27/167 ؛ تفسیر ابن عربی 1/322 ؛ تفسیر ابن کثیر 4/123 ؛ الدرالمنثور 3/334 ؛ الکامل ابن عدی 2/306 ؛ میزان الاعتدال 1/482 ؛ المعارف ابن قتیبه 252 ؛ عیون الاخبار ابن قتیبه 1/310 ؛ البدء والتاریخ ابن سهل 3/22.

این رو وقت را در گفتگو با شما در مورد این بخش از دست نمی دهم و شهادت شما مرا کفایت می کند که: «علی[ (علیه السلام)] از همان اوان کودکی در مدرسة رسول اکرم[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] پرورش یافت و بیش از دیگر صحابه نسبت به اسلام آگاه بود».

اما در مورد تفاوتی که فرمودید بین آن چه یک عالم و دانشمند به مسلمانان تقدیم می کند و آنچه یک خلیفه تقدیم می کند و این که فرد در حالت اول نیازمند علم و در حالت دوم نیازمند نیروی اراده و شخصیت و محبت دیگران است، تمام این ویژگی ها در علی بن ابی طالب (علیه السلام) جمع شدند و در مورد سایر مردم این ویژگی ها میان آنان پخش است. همان طور که دانشمندان امت به این مطلب اذعان کردند.(1)

اما پرسش من از شما جناب دکتر این است که چرا کسی را که ازبدو کودکی در مدرسة رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پرورش یافت و بیش از دیگر صحابه نسبت به اسلام آگاه بود - همان طور که اذعان داشتید - رها کردید و در احکام الهی از امام شافعی یا حنبلی یا حنفی و یا مالکی پیروی کردید که حتی برای یک روز هم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نشناختند، آن گاه پیروان امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و شیعیان وی را به انحراف از اسلام متهم کردید؟!

سپس گفتید: «و همان طور که ضرب المثل عامیه می گوید:

ص: 177


1- . کنزالعمال 11/615 ؛ فیض القدیر 3/60 ؛ فتح الملک العلی 68 ؛ شواهد التنزیل 1/135 ؛ المناقب الخوارزمی82 .

«پرندگان در تنوع بسیارند» بنابراین اگر صفات ابوبکر و عمر این هاست، پس رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را چگونه توصیف می کنید که در طول زندگی خود با آنان زندگی کردند، به ویژه در دوران رسالت و آنان را از میان همة کسانی که معاصرشان بودند اعم از قریش و عرب برگزید.

و این موضوع ناکامی پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را در هدایت نزدیک ترین اطرافیانش می رساند و نیز ناکامی قرآن در تأثیر گذاشتن بر خوانندة آن است به ویژه کسی که در ابتدای شور و شوق تأثیرِ آن بر دل ها و اندیشه ها با آن زندگی کرده است».

پاسخ: حاشا رسول خدایی (صلی الله علیه و آله و سلم) که پروردگار او را به ﴿وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ ﴾(1) و نیز ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ ﴾(2) وصف نموده را با عمر بن خطاب مقایسه کنیم؛ کسی که صحابه او را به خشونت و تندیتوصیف می کنند، زیرا روزی که ابوبکر او را جانشین خود قرار داد، طلحه [و دیگران] بر او وارد شدند و به او گفتند:

«از اینکه فردی خشن و تند را بر ما خلیفه کرده ای چه پاسخی برابر پروردگار داری؟»(3)

ص: 178


1- . «و به راستی که تو را خویی والاست»؛ سورهٔ القلم: 4 .
2- . «با مؤمنان رئوف و مهربان است»؛ سورهٔ التوبه: 128 .
3- . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/164 ؛ تمهید الاوائل الباقلانی 496 ؛ المصنف ابن ابی شیبه 8/574 ؛ تاریخ المدینه ابن شبه 2/671 ؛ البدایهٔ والنهایهٔ ابن کثیر 7/358 ؛ السنن الکبری البیهقی 8/149 ؛ الطبقات الکبری 3/274 ؛ کنزالعمال 5/678.

بنابراین من شایستة شما نمی بینم جناب دکتر این ضرب المثل عامیانه را بیاورید که: «پرندگان در تنوع خود بسیارند» و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به دیگر صحابه تشبیه کنید که زندگی خود را صرف پرستش بت ها و ارتکاب اعمال زشت و حرام کرده اند.

اما این که گفته اید: «حضرت آنان را از بین همة کسانی که معاصرشان بودند، برگزیدند» سخن بی پایه و اساسی است و معروف این است که ایشان دو مرتبه علی (علیه السلام) را برگزیدند و به او فرمودند:

«تو برادر من در دنیا و آخرت هستی».(1)

اما سخن شما مبنی بر ناکام ماندن رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در هدایت نزدیک ترین کسانش، باید بگویم ابوبکر و عمر از عمو و حامی ایشان ابوطالب (علیه السلام) به حضرت نزدیک تر نبودند که ادعا دارید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هدایتاو ناکام ماند و العیاذبالله مشرک از دنیا رفت!(2)

ص: 179


1- . سنن الترمذی 5/300 ؛ المستدرک الحاکم 3/14 ؛ عمدهٔ القاری 2/147 ؛ الاستیعاب 3/1099 ؛ الدرر ابن عبدالبر 90 ؛ الریاض النضره 1/28 ؛ تهذیب الکمال 20/484 ؛ تاریخ الخلفاء 187 ؛ مطالب السئول 93.
2- . دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) در هر دوره و زمانی عقیده به کفر حضرت ابوطالب (علیه السلام) داشته و بر آن پافشاری می کنند، و علتی بر این اتهام نیست جز اینکه او پدر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. لیکن دلایل فراوانی بر ایمان جناب ابوطالب (علیه السلام) در دست است که به برخی اشاره می نماییم: 1) اشعار حضرت ابوطالب (علیه السلام): اشعار و قصائد شیوای بسیاری حضرت ابوطالب (علیه السلام) در مدح پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سروده که جدای از آثار بلند علمی و ادبی دلالت بر ایمان راستین آن جناب دارد. ابن شهرآشوب در کتاب «متشابه القرآن و مختلفه 2/65» در وصف حضرت ابوطالب (علیه السلام) می نویسد: «اشعار ابوطالب (علیه السلام) که ایمان او را می رساند بیش از سه هزار بیت است. او در آن اشعار با کسی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دشمن است اظهار دشمنی می کند و آن حضرت را پیامبر می داند». 2) رفتار و گفتار و کردار ابوطالب (علیه السلام): دومین دلیل بر اسلامِ صحیح و ایمان راستین حضرت ابوطالب (علیه السلام) طرز رفتار، ارادت، دفاع و فداکاری او - از ابتدای بعثت تا هنگام وفات - از ساحت اقدس رسول مکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می باشد. 3) محبت ابوطالب (علیه السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و متقابلاً محبت حضرت به وی. 4) گواهی اهل بیت (علیهم السلام) به ایمان حضرت ابوطالب (علیه السلام): حضرات معصومین (علیهم السلام) - که عدل قرآن ومعصوم از خطا هستند - به ایمان جناب ابوطالب (علیه السلام) تصریح نموده و در مناسبت های گوناگون به دفاع از این یار فداکار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برخاسته اند. به عنوان نمونه؛ از امام سجاد (علیه السلام) پیرامون ایمان حضرت ابوطالب (علیه السلام) سؤال شد، فرمودند: «تعجب می کنم! خداوند متعال پیامبرش را نهی نمود از اینکه زن مسلمانی را به عقد مرد کافر باقی گذارد، و فاطمه بنت اسد از زنانی بود که به اسلام سبقت گرفت و تا زمان وفات ابوطالب (علیه السلام) همسر او بود» (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 14/69 ؛ بحارالانوار 35/157). جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب گران سنگ «ایمان ابی طالب (علیه السلام)» اثر علامه امینی.

زیرا کفر ورزیدن قومی و عدم پیروی آنان از پیامبران به معنی ناکامی آنها در انجام رسالتشان نیست.

نوح (علیه السلام) نهصدوپنجاه سال در میان قوم خود بود، اما جز گروه اندکی از او پیروی نکردند، حتی همسر و پسرش نیز از او پیروی نکردند. همچنین لوط، ابراهیم، یونس، صالح، موسی و عیسی (علیهم السلام) که رسالت پروردگارشان را ابلاغ کردند و هرآنچه را که در توان داشتند برای هدایت مردم به کار

ص: 180

گرفتند، اما اکثر مردم به کفر خود اصرار ورزیدند.

از این رو نمی توان گفت که آنان در انجام رسالت خود ناکام ماندند، چراکه وظیفة یک پیامبر ابلاغ رسالت است و بس، و بعید هم نیست که قوم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و امت ایشان نیز همچون دیگر اقوام و امت ها باشند و خداوند نیز به ایشان فرموده بود:

﴿فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ﴾(1)؛

«پس اگر این ها تو را تکذیب کردند [غم مخور] همانا پیامبرانی قبل از تو تکذیب شدند».

بنابراین جناب دکتر! شما حق ندارید و نه هیچ یک از مردم که بگوید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا قرآن در تأثیرگذاری ناکام ماندند و یا این که اسلام ناکام ماند، بلکه این شکست و ناکامی به مردم مربوط می شود که به احکام دین عمل نکردند و حدود آن را اجرا نکردند. دشمنان اسلام امروزه ادعا می کنند که دین اسلام، دین بر حقی نیست وگرنه پیروان و گروندگان به آن والاترین و داناترین مردم بودند.همچنین در نامه شما آمده است:

«برادر عزیز! در حق اسلام از خدا بترسید و به هرکسی که نسبت به اسلام کینه توز است فرصت ندهید تا بر تفرقه و از هم گسستگی جهان اسلام بیفزاید و مسلمانان را خوار کند و برای آنان حتی شیرینی یاد رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] و صحابه را باقی نگذارد، و گویی که به آنها می گویید: این اسلام و قرآن تماماً دروغ و کذب است و برای

ص: 181


1- . سورهٔ آل عمران: 184.

مردم بیگانه است و کسی نمی تواند در مدرسة آن تعلیم یابد به جز یک شخص پاک که همان علی بن ابی طالب[ (علیه السلام)] است. بنابراین آیا این طرز بیان مدح اسلام است، و یا ذم و اهانت به آن؟!».

پاسخ: جناب دکتر! در حق برادرتان از خدا بترسید و به شیطان فرصت ندهید با عواطف شما بازی کند و این چنین برادرتان را به چیزهایی متهم کنید که نسبت به آنها بی گناه است و روز قیامت نیز گناه آن را متحمل شوید، بنابراین شما چگونه پی بردید که من می گویم: «این اسلام و قرآن تماماً کذب و دروغ است»؟!

آیا در کتاب خودم «آن گاه هدایت شدم» این مطلب را خواندید و یا این که در این کتاب چیزی هست که به نوعی خبر از شک من نسبت به اسلام یا قرآن بدهد؟!

خداوند شما را ببخشد و بیامرزد، و از خداوند متعال تنها هدایت شما را می طلبم. من بر این مسلمانان می گریم که با ترک اهل بیت (علیهم السلام) و پیروی از بدعت های بنی امیه - آن شجرة ملعونه که در قرآن آمده است(1)قرآن و سنت صحیح نبوی (صلی الله علیه و آله و سلم) را رها کردند.

جناب دکتر! در کجای کتابم ملاحظه کردید که من گفتم «هیچ کس در مدرسة اسلام تعلیم نیافت جز یک شخص پاک که همان علی بن ابی طالب[ (علیه السلام)] است؟»

بار دیگر خداوند شما را ببخشد، چرا که شما از خودتان چیزهایی را دربارة من می گویید که حتی یک روز هم به ذهنم خطور نکرده است.

ص: 182


1- . سورهٔ الاسراء: 60.

از شما تقاضا دارم که به صفحة 162 کتابم مراجعه کنید تا بدانید که من جمعی از صحابه که علی (علیه السلام) را مشایعت و همراهی نمودند، ذکر کردم، از جمله؛ عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عبدالله بن عباس و سایر بنی هاشم و نیز اسامهٔ بن زید، زبیر، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، حذیفهٔ بن یمان، خزیمهٔ بن ثابت، ابوبریدة أسلمی، براء بن عازب، اُبیّ بن کعب، سهیل بن حنیف، سعد بن عباده، قیس بن سعد، ابوایوب أنصاری، جابر بن عبدالله، خالد بن سعید و دیگران که بسیارند.

این ها بیست تن از صحابه هستند که آن ها را به اسم، نام بردم و اگر سایر بنی هاشم را نیز به آنان بیفزایید تعداد این افراد بیش از سی تن خواهد بود و با این وجود گفتم و دیگران که بسیارند.

بنابراین جناب دکتر اگر منصف باشید حق ندارید که از خودتان چیزهایی را دربارة من بگویید که نگفته ام.

سپس در نامة شما آمده است:

«هرکه از شما منکری دید پس بدست خود باید آن را تغییر دهدو اگر نتواند، با زبانش آن را تغییر دهد و اگر نتواند با قلبش و چنین کسی سست ترین ایمان را دارد.

کسی که در برابر حق سکوت اختیار کند شیطانی خاموش است، بنابراین اگر عمر بن خطاب برای اسلام و پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] تا این حد بد بود، پس چه چیزی علی[ (علیه السلام)] و یارانش را در برابر او ساکت کرد و اگر این مطلب صحیح باشد، ملامت و مسئولیت پیش از عمر بن خطاب متوجه علی[ (علیه السلام)] و یارانش خواهد بود، به دلیل توصیف

ص: 183

نمودن علی[ (علیه السلام)] به ایمان و عمر به بدی و این یعنی عدم موفقیت مدرسة پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] در تربیت صحابه ای که شایستگی شاگردی ایشان را داشته باشند.

شما شخصی را یا از روی علاقه و یا از روی ترس اطاعت می کنید، بنابراین اگر عمر نتوانست که پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] را از روی علاقه و احترام، اطاعت کند، پس ایشان به حضرت به عنوان پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] ایمان ندارد و این یعنی تردید در حقیقت رسالت محمّد بن عبدالله[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] و این که ایشان رسول خداست، و نیز تردید در هیبت و نیروی شخصیت ایشان».

پاسخ: امری که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ساکت و خاموش کرد همان چیزی است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در «مصیبت روز پنج شنبه»(1) ساکت کرد.

جناب دکتر! اگر این موضوع را از یاد برده اید و خواستید که از آناطلاع یابید، آن را در صحیح بخاری و صحیح مسلم بخوانید.(2)

سکوت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اولاً و سکوت علی (علیه السلام) ثانیاً به امر الهی و برای مصلحت اسلام و مسلمین بود، تا فتنه ای ایجاد نشود و دین هم خالصانه از آنِ خدا باشد.

این در صورتی که منظور شما از سکوت عدم مبارزه و عدم مقاومت با شمشیر باشد، اما اگر منظور شما از سکوت عدم سخن گفتن و اقامة

ص: 184


1- . توضیح آن در پاورقی صفحة 21 گذشت.
2- . صحیح البخاری 4/31 و 5/137 و 7/9 و 8/161 ؛ صحیح مسلم 5/75 ؛ سنن ابی داود 1/427 ؛ تاریخ ابن خلدون 3/170.

حجت باشد، باید بگویم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سکوت نکردند، بلکه شفاهاً آن چه را که قصد نوشتن آن را داشتند، به آنان توصیه کردند و علیه آنان اقامة حجت نمودند تا هرکه تباه می شود از روی حجت و بینه تباه شود.

و علی بن ابی طالب (علیه السلام) نیز به همین ترتیب به وصیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل نمود. ایشان مبارزه نکرد و دست به شمشیر نبرد، اما علیه آنان اقامة حجت و دلیل نمودند مبنی بر این که ایشان خود خلیفة شرعی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند، و دلیل تأخیرشان از بیعت با ابوبکر ایشان را کفایت می کند، همان طور که بخاری در صحیح خود «باب بیعت با ابوبکر» این مطلب را ثابت کرده است.(1)

اما این سخن شما و تکرار مسأله شکست مدرسة پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در این باره به شما پاسخ دادم و باز هم تکرار می کنم که تکذیب دروغ پردازان وکمی تعداد مؤمنان و بسیاری منافقان ارتباطی با حقیقت رسالت حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد و باعث تردید در هیبت و نیروی شخصیت ایشان نیست، خداوند متعال می فرماید:

﴿وَ مَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاکِرِينَ ﴾(2)؛

«و محمد[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] نیست جز فرستاده ای که پیش از او هم پیامبران

ص: 185


1- . صحیح البخاری 8/26 ؛ السنن الکبری بیهقی 8/142 ؛ فتح الباری 12/133 ؛ عمدهٔ القاری 24/7 ؛ کنزالعمال 5/644.
2- . سورهٔ آل عمران: 144.

گذشتند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود عقب گرد می کنید؟! و هرکه عقب گرد کند، هرگز به خدا زیانی نمی رساند و خدا سپاس گزاران را پاداش خواهد داد».

جناب دکترِ عزیز! مثال دیگری از قرآن برایتان می آورم تا دست از تصوّر ناکام ماندن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یا مدرسة ایشان در تربیت صحابه ای که شایستگی شاگردی ایشان را داشته باشند، بردارید.

موسی بن عمران (علیه السلام) فرستادة خدا به سوی قوم بنی اسرائیل بود و یارانش معجزاتی از او دیدند که اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ندیدند و با این وجود گوش بسپاریم به کلام خداوند متعال که در حق آنان می فرماید:

﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْکُمْ إِذْ جَعَلَ فِيکُمْ أَنْبِيَاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً وَ آتَاکُمْ مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعَالَمِينَ * يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ لاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ * قَالُوا يَامُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِينَ يَخَافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکُمْ غَالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَداً مَا دَامُوا فِيهَا فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّي لاَ أَمْلِکُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ * قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ

ص: 186

فَلاَ تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِينَ ﴾(1)؛

«و آن گاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من! نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که در میان شما پیامبرانی قرار داد و شما را حاکم و صاحب اختیار خود کرد و به شما چیزهایی داد که به هیچ کس از جهانیان نداده است.

ای قوم من! به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقرر داشته وارد شوید و به عقب باز نگردید که زیانکار می گردید.

گفتند: ای موسی! همانا در آن جا قومی زورمند و ستمگرند و تا آنها از آن جا بیرون نروند ما هرگز داخل آن نمی شویم، اگر از آن بیرون روند ما وارد خواهیم شد.

دو نفر از مردانی که از خداوند می ترسیدند و خدایشان به آنها نعمت [عقل و ایمان] داده بود گفتند: از آن دروازه بر آنها وارد شوید که اگر ازآن جا وارد شدید قطعاً پیروز خواهید شد، و بر خدا توکل کنید اگر ایمان دارید.

بنی اسرائیل گفتند: ای موسی! تا وقتی که آنها در آن [سرزمین] هستند هرگز در آن پای ننهیم، پس تو و پروردگارت بروید و بجنگید که ما همین جا نشسته ایم.

[موسی] گفت: پروردگارا! من جز اختیار خود و برادر خویش را ندارم، پس میان ما و این قومِ نافرمان جدایی افکن.

[خداوند] فرمود: این سرزمین [مقدس] تا چهل سال بر آنها ممنوع شد.

ص: 187


1- . سورهٔ المائده: 20 - 26.

آنها در این سرزمین سرگردان خواهند ماند؛ پس تو بر این قومِ نافرمان اندوه مخور».

دقت کنید جناب دکتر و در قرآن تدبّر نمایید تا متوجه شوید که اصحاب موسی (علیه السلام) که استحقاق شاگردی او را دارند چه تعداد هستند و در این صورت تنها دو مرد را خواهید یافت که از جمله کسانی هستند که خداترس بودند و خداوند نیز نعمتی را به این دو ارزانی داشته بود بنا به شهادت قرآن.

و شاید هم اصحاب موسی (علیه السلام) این دو مرد مؤمن را کشتند، زیرا با آنها مخالفت نمودند و از این رو موسی (علیه السلام) فرمود: «پروردگارا! من جز اختیار خود و برادر خویش را ندارم». و دربارة این دو مرد با اخلاص که خواستند همراه موسی به سرزمین مقدس وارد شوند، چیزی نفرمود. بنابراین جناب دکتر! آیا می فرمایید که موسی (علیه السلام) در انجام رسالت خویش ناکام ماند؟!و این هم از ابراهیم خلیل (علیه السلام) که از فرشتگان دربارة مأموریتشان - که در انجام آن اصرار داشتند - می پرسد:

﴿قَالَ فَمَا خَطْبُکُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ * قَالُوا إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَى قَوْمٍ مُجْرِمِينَ * لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِنْ طِينٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُسْرِفِينَ * فَأَخْرَجْنَا مَنْ کَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ * فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ﴾(1)؛

«[ابراهیم] گفت: ای فرستادگان! مأموریت شما چیست؟ گفتند: ما به

ص: 188


1- . سورهٔ الذاریات 31 - 36 .

سوی مردمی پلیدکار فرستاده شده ایم، تا سنگ هایی از گل بر سرشان فرو فرستیم [که] نزد پروردگارت برای تجاوزکاران نشان دار شده اند. پس هرکه از مؤمنان در آن [شهرها] بود، بیرون بردیم، اما از مسلمانان جز یک خانه در آن جا نیافتیم».

و این هم دیاری که تمامی افراد آن از قوم لوط است، اما تنها یک خانه از مؤمنان در آن وجود دارد. بنابراین جناب دکتر! آیا می گویید که حضرت لوط (علیه السلام) نیز در ادای رسالت الهیِ خود ناکام ماند؟!

و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رسول خدا و خاتم انبیای الهی که خداوند او را رحمت برای جهانیان قرار داد به درگاه پروردگارش شکوه نموده و می فرماید که قومش از کتاب خدا دور شدند:

﴿وَ قَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً﴾(1)؛«و پیامبر گوید: پروردگارا! قوم من این قرآن را کنار گذاشتند».

بنابراین آیا می گویید که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در انجام رسالتش شکست خورد، و یا این که قرآن در تأثیرگذاری بر شنوندگانش و متقاعد ساختن آنان شکست خورده است، همان طور که در نامة شما آمده بود جناب دکتر؟!

و در پایان نامة شما آمده بود: «صادق بودن ایمان عمر بن خطاب را خداوند، بازخواست می نماید و نه انسان. بنابراین ضرورتی برای بروز اختلاف در مورد چیزی که در حدود تخصص و صلاحیت ما نیست و انسان را به سوی تفرقه میان مسلمانان سوق می دهد، وجود ندارد.

ص: 189


1- . سورهٔ الفرقان: 30.

اگر خلافت حقِّ علی[ (علیه السلام)] بود، پس چرا برای آن نجنگید و رسول خدا[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] نیز فرمود: «هرکه از مال خود دفاع کرده و مرده شهید است» و صحابه نیز به همة کسانی که بعد از اسلام و در زمان حیات پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] یار و همراه ایشان بودند، گفته می شود، نه فقط عمر و ابوبکر و عثمان و علی[ (علیه السلام)].

اگر عمر به این بدی و کم ایمانی نسبت به اسلام و پیامبر[ (صلی الله علیه و آله و سلم)] بود، پس چگونه از جمله ده نفری شمرده می شود که به بهشت بشارت داده شده اند؟»

پاسخ: پیش تر گفتیم که ما حق محاسبة عمر بن خطاب را به خاطر صدق ایمان و یا به خاطر اعمالش نداریم. زیرا حساب، ثواب و عقاب بر آن مترتب می شود، بنابراین اگر نیکوکار بود قادر به ایفای پاداش وثواب او نیستیم، و اگر بدکردار بود قادر به آسیب رساندن و یا عقاب و عذاب او نیستیم و کسی که توانایی چنین کاری را دارد تنها خداوند متعال است که شریکی ندارد و اوست که می فرماید:

﴿إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ ﴾(1)؛

«همانا بازگشت شان به سوی ماست. و آن گاه حسابشان با ماست».

و نیز

﴿وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ مَا کَسَبَتْ وَ هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ﴾(2)؛

ص: 190


1- . سورهٔ الغاشیه: 25 - 26.
2- . سورهٔ البقره: 281.

«و از روزی بترسید که در آن به سوی خدا بازگردانده می شوید، سپس به هرکس [پاداش] آنچه کرده است به تمامی داده می شود و بر آنان ستم نمی رود».

اما جناب دکتر! لازم است که بین حساب و شناخت حقیقت تفاوت قائل شوید. بنابراین ما چنانچه سیره و منش افراد مهم را مورد بررسی قرار دهیم و این که چه کردند و چه گفتند و زندگی، روابط، جنگ و صلح شان چگونه بوده این، محاسبه و بازخواست آنان نامیده نمی شود، و هیچ خردمندی آن را نگفته است و شما نیز بی تردید در زمرة این افراد هستید.

علما و دانشمندان پیش از این سیرة رجال معروف به ویژه محدثین و راویان صحابه و تابعین را مورد بررسی قرار داده اند تا آن جا که آنان راائمه جرح و تعدیل نامیده اند، زیرا طبق اخبار و اطلاعاتی که بدست آنها رسیده بود، این افراد چهرة بعضی ها را اصلاح و چهرة بعضی دیگر را مخدوش نمودند.

به عنوان مثال می گویند که فلان شخص دروغگو یا متقلب و یا فاسق است، یا این که فرد موثقی نیست، یا صادق نیست، یا سست ایمان است یا زندیق است یا ...

و ما نیز اگر بخواهیم که به حقیقت برسیم جناب دکتر! گریزی از بررسی و کنکاش در سیرة صحابه نداریم. کسانی که از طریق آنها احکام دینمان را می گیریم، زیرا ما معاصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نبودیم و در حیاتمان نیز پیامبری بعد از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ندیدیم تا احکام را از او بگیریم

ص: 191

و نسبت به او اطمینان پیدا کنیم، و وقتی که دیده به جهان گشودیم دیدیم که مسلمانان با یکدیگر اختلاف دارند و به مذاهب متعددی گرایش دارند، بنابراین بر ما لازم است که مصدر و عامل اختلاف را پیدا کنیم، و اختلاف نظر و دیدگاه را در دین خداوند نپذیریم که می فرماید:

﴿وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً کَثِيراً﴾(1)؛

«اگر از جانب غیر خدا بود قطعاً در آن اختلاف بسیار می یافتند».

و وقتی که به اختلافات موجود پی بردیم، متوجه شدیم که این اختلافات از خداوند ناشی نمی شود، بلکه از مردم ناشی می شود. لذا تاریخ را مطالعه کردیم و یک باره متوجه شدیم که این اختلاف پس از رحلت [و شهادت] رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از خود صحابه شروع شده است. ازاین رو لازم بود که زندگی این ها را بررسی کنیم که احکام دین را برای ما نقل کردند تا مُحِق را از غیرمُحِق، مؤمن را از فاسق و مخلص را از منافق تشخیص دهیم و بدین ترتیب آنچه را که حق است برگیریم و آنچه را که باطل است کنار بگذاریم، همین و بس!

و من تصوّر می کنم که شما به حکم شغل خودتان و علومی که تحصیل کرده اید با این مسأله موافق باشید، چرا که از پیشتازان بهره گیری از عقل و منطق و دلیل می باشید و دین را تنها از روی تقلید و وراثت نمی پذیرید و نمی توانید نسبت به همة صحابه حُسن ظن داشته باشید، تنها به این دلیل که آنان همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند و مطلب و احکام را از ایشان شنیده اند.

ص: 192


1- . سورهٔ النساء: 82 .

بنابراین این حسن ظن شما مبالغه و سُستی در طلب حقیقت است، امری که جز تباهی و گمراهی نتیجه ای به دنبال نخواهد داشت.

من در این فرصت کوتاه مثال های زندة بسیاری برای شما از قرآن - کتابی که باطل به هیچ وجه به آن راه ندارد - آوردم و شما را با یاران موسی و عیسی و نوح و لوط و دیگر انبیا (علیهم السلام) آشنا کردم و ایرادی ندارد که مثال دیگری برایتان بیاورم که در کتاب «آن گاه هدایت شدم» بیان کرده ام که به اصحاب حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مربوط می شود و شاید هم شما آن را در آن کتاب نخوانده باشید، زیرا پردة ابهام مجالی برای باز شدن بصیرتتان نداد. اینک مثال را از زبان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بشنوید، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

«من از همة شما بر حوض پیشی می گیرم، هرکه بر منبگذرد از آن می نوشد و هرکه بنوشد هرگز تشنه نخواهد شد. گروهایی بر من خواهند گذشت که آنان را می شناسم و آنان نیز مرا می شناسند. آن گاه میان من و آنها حائل شده و ما را از هم جدا می کنند. آن گاه می گویم: اصحابم! گفته می شود که شما نمی دانید که پس از شما چه کردند، پس می گویم: نفرین بر کسی که بعد از من دگرگونی و تغییر ایجاد کرده است».(1)

و در روایت دیگر آمده است:

ص: 193


1- . الاستیعاب 1/163 ؛ التمهید 2/301 ؛ کشف المشکل من حدیث الصحیحین 2/280 ؛ فتح الباری 11/333.

«... لذا از این گروه نمی بینم کسی نجات یابد مگر تعدادی که [در کمی] چون چهارپایان گم شده [در بیابان] هستند».(1)

اما این سخن شما مبنی بر این که «اگر خلافت حق علی[ (علیه السلام)] بود چرا به خاطر آن مبارزه نکرد». پیشتر در این باره به شما پاسخ داده بودم و در این جا نیز آنچه را که «طبری» از علمای اهل سنت و جماعت در کتاب «الریاض النضرهٔ» آورده است به اطلاع شما می رسانم.

طبری می گوید: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیماری که منجر به رحلت ایشان شد علی[ (علیه السلام)] را به حضور طلبید. آن گاه وی را به آغوش کشید و گریست و فرمود:

«همانا در سینه های این قوم کینه هایی نسبت به تو وجود دارد که آن ها را پس از من برایت آشکار خواهند کرد، پس اگر نزد تو آمدند و با تو بیعت کردند بپذیر وگرنه صبر کن تا این که مظلومانه مرا ملاقات کنی».(2)

علاوه بر این شما را به پاسخ خود امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) واگذار

ص: 194


1- . صحیح البخاری 7/209 ؛ فتح الباری 11/333 ؛ عمدهٔ القاری 23/142 ؛ کنزالعمال 11/133 ؛ الترغیب و الترهیب من الحدیث الشریف 4/422 ؛ نزههٔ النظر فی غریب النهج والاثر 844 .
2- . جهت اطلاع از احادیث بدین مضمون رجوع شود به: الریاض النضرهٔ 3/184 ؛ مسند ابی یعلی 1/427 ؛ المعجم الكبیر 11/60 ؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 4/107 ؛ كنزالعمال 13/176 ؛ الكامل ابن عدی 7/173 ؛ تاریخ بغداد 12/394 ؛ تاریخ مدینهٔ دمشق 26/337 و 42/322-324 ؛ میزان الاعتدال 4/480 ؛ مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) ابن مردویه 123 ؛ المناقب الخوارزمی 65 ؛ جواهر المطالب 1/230.

می کنم که در نهج البلاغه، خطبة شقشقیه فرمودند:

«آگاه باش به خدا سوگند که پسر ابی قحافه،(1) خلافت را مانند پیراهنی به تن کرد حال آن که می دانست من برای خلافت مانند قطب وسط آسیاب هستم.

سیل

علوم و معارف از من سرازیر می شود، هیچ پرواز کننده ای [در فضای دانش و معرفت] به اوج و رفعت من نمی رسد، پس جامة خلافت را رها کرده و پهلو از آن تهی کردم و در کار خود اندیشه کردم که آیا بدون دست [سپاه و یاور] حمله کرده [حق خود را مطالبه نمایم]، یا آن که بر تاریکی کوری [و گمراهیِ خلق] صبر کنم، که در آن پیران را فرسوده، جوانان را پیر ساخته و مؤمن [برایدفع فساد] رنج می کشد تا این که بمیرد.

دیدم که صبر کردن بر این امر خردمندی است، پس صبر کردم در حالی که [از غم و اندوه] چشمانم را خاشاک و غبار، و گلویم را استخوان گرفته بود، میراث خود را [منصب خلافت] به تاراج رفته می دیدم ...».

از شما تقاضا دارم جناب دکتر! که این خطبه را در «شرح نهج البلاغه محمد عبده» که شیخ الأزهر است مطالعه نمایید و شاید هم از نهج البلاغه چیزی نخوانده باشید.

اما این که گفتید: «صحابه همة کسانی هستند که بعد از اسلام و

ص: 195


1- . کُنیه ابوبکر.

در زمان حیات پیامبر یار و همراه ایشان بودند» ما در این نظر توافق داریم و نشنیده ایم کسی بگوید که صحابه فقط خلفای چهارگانه اند و اگر به کتاب «آن گاه هدایت شدم» رجوع نمایید ملاحظه خواهید کرد که من در نقل حادثه غدیر خم گفتم که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیش از یکصد هزار تن از صحابه را جمع کردند، آن گاه به آنان فرمود:

آیا شهادت نمی دهید که من از خودتان نسبت به جانتان سزاوارترم؟ گفتند: آری یا رسول الله!

فرمود: هرکه من مولای او بودم اینک علی (علیه السلام) مولای اوست.

بارالها! دوست بدار هر که او را دوست بدارد و دشمن بدار هرکه او را دشمن بدارد.(1)جناب دکتر! این حدیث، ما را به سمت تحقیق و پژوهش پیرامون دوستان و پیروان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می کشاند تا از آنان پیروی کرده و آنان را دوست بداریم و همچنین پیرامون دشمنان ایشان تا آنان را دشمن بداریم، زیرا خداوند متعال ما را امر نموده و می فرماید:

﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا آبَاءَکُمْ وَ إِخْوَانَکُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْکُفْرَ عَلَى الْإِيمَانِ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ﴾(2)؛

«ای کسانی که ایمان آورده اید! اگر پدران و برادرانتان کفر را بر ایمان

ص: 196


1- . علامه امینی در الغدیر از 14 - 151 به صورت مبسوط جریان غدیر و مصادر آن را نقل نموده است.
2- . سورهٔ التوبه: 23 .

ترجیح دادند [آنها را] دوست نگیرید و هرکه از شما آنها را دوست بگیرد، پس آنان به راستی ستم کارند».

اما سؤال آخرِ شما که در آن آمده بود: «اگر عمر نسبت به اسلام به این بدی و کم ایمانی بود، پس چگونه از جمله ده نفری شمرده می شود که بشارت به بهشت داده شده است؟»

جناب دکتر! از شما تقاضا می کنم مادة خاکستری رنگ مغزتان را به کار بیاندازید كه در این صورت پی خواهید برد این حدیث جعلی و عاری از صحت است و به این منظور یک دلیل را جهت اختصار برای شما شرح می دهم و اگر خواستار توضیح بیشتری بودید إن شاءالله در خدمت شما خواهم بود.

امیرالمؤمنین (علیه السلام) و طلحه و زبیر از جمله ده نفر بشارت داده شده به بهشت هستند. اینان در جنگ جمل - که طلحه و زبیر در آن کشتهشدند - با یکدیگر جنگیدند، و اهل سنت در صحاح خود روایت می کنند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:

«اگر دو مسلمان با شمشیر با یکدیگر روبه رو شوند، قاتل و مقتول هر دو در آتش دوزخند.

گفتند: یا رسول الله! این از [جزای] قاتل، پس مقتول چرا؟

فرمودند: زیرا بر کشتن حریف خود حریص بود».(1)

به علاوه این حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که «مسلم» در کتاب صحیح خود آورده است: «دوست داشتن علی[ (علیه السلام)] ایمان، و کینة نسبت به او نفاق

ص: 197


1- . نیل الاوطار الشوکانی 6/77 ؛ صحیح البخاری 1/13 ؛ صحیح مسلم 8/170.

است»،(1) بر عدم ایمان کسی که با حضرت علی (علیه السلام) جنگید دلالت دارد، چه رسد به ورود این شخص به بهشت!

در این جا سخن را به پایان می برم و استغفرالله لی ولکم و آخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی أشرف المرسلین وعلی آله الطیبین الطاهرین، و خداوند شما را مؤید و منصور بدارد.(2)

ص: 198


1- . صحیح مسلم 1/61 ؛ سنن ابن ماجه 1/42 ؛ سنن النسائی 8/117 ؛ شرح صحیح مسلم النووی 2/64 ؛ الدیباج علی المسلم السیوطی 1/93 ؛ تحفهٔ الاحوذی 10/151 ؛ السنهٔ ابن ابی عاصم 584 ؛ خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام) النسائی 104 ؛ الاستذکار 8/446 ؛ الاذکار النوویه 279.
2- . سفرها و خاطره ها، دکتر تیجانی 471 - 507 .

کتاب نامه

(اکثر قریب به اتفاق از مصادر اهل سنت)

1. قرآن الکریم، کلام الله المجید.

2. نهج البلاغه، خطب امیرالمؤمنین (علیه السلام)، سیدالرضی، دارالمعرفه، بیروت.

3. الآحاد والمثانی، ابن ابی عاصم الضحاک، دارالدرایة للطباعة والنشر، ریاض.

4. آنگاه هدایت شدم، دکتر سید محمد تیجانی سماوی، مترجم سید محمدجواد مهری، بنیاد معارف اسلامی، قم.

5. اعانة الطالبین، ابی بكر البكری الدمیاطی، دارالفكر، بیروت.

6. الاستذكار، یوسف بن عبدالله بن عبدالبر النمیری، دارالكتب العلمیه، بیروت.

7. الامامة والسیاسة، عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینوری، مؤسسة الحلبی وشركاء، مصر.

8. امتاع الاسماع، المقریزی، منشورات محمد علی بیضون، دارالكتب العلمیه، بیروت.

9. انساب الاشراف، البلاذری، دارالمعارف، مصر.

10. الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، یوسف بن عبدالله بن عبدالبرالنمیری، دارالجیل، بیروت.

ص: 199

11. ایمان ابی طالب (علیه السلام)، العلامه الامینی، نشر ناشناس.

12. اسباب نزول الآیات، ابوالحسن علی بن احمد الواحدی النیسابوری، مؤسسة الحلبی و شركاء، مصر.

13. اسدالغابة فی معرفة الصحابه، علی بن محمد بن الاثیر، دارالكتب العربی، بیروت.

14. الاصابة فی تمییز الصحابه، شهاب الدین علی بن الحجر العسقلانی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

15. اعلام النساء فی عالمی العرب والاسلام، عمر رضا كحاله الدمشقی، موسسة الرسالة، بیروت.

16. اضواء علی السنة المحمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم)، محمود ابوریة، نشر البطحاء، مصر.

17. الاذكار النوویه، محی الدین یحیی بن شرف النووی الدمشقی، دارالفكر، بیروت.

18. از آگاهان بپرسید، دكتر سید محمد تیجانی سماوی، مترجم سید محمدجواد مهری، بنیاد معارف اسلامی، قم.

19. البدء والتاریخ، احمد بن سهل البلخی، برطند، پاریس.

20. البدایة والنهایة، عمادالدین اسماعیل بن عمر بن كثیر، داراحیاء التراث العربی، بیروت.

21. بحارالأنوار، العلامه محمدباقر المجلسی، موسسة الوفاء، بیروت.

22. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ابن العدیم، موسسة البلاغ، بیروت.

23. التاریخ الطبری، ابی جعفر محمد بن جریر الطبری، موسسة الاعلمی، بیروت.

24. التاریخ الاسلام، ابوعبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، دارالكتاب العربی، بیروت.

ص: 200

25. التاریخ الخلفاء، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بكر السیوطی، مطابع المعتوق، بیروت.

26. التاریخ الكبیر، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل البخاری، المكتبة الاسلامیة، تركیا.

27. التاریخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

28. التاریخ المدینة، ابوزید عمر بن شبه النمیری البصری، دارالفكر، قم.

29. تاریخ مدینة دمشق، ابوالقاسم علی بن حسین بن عساكر، دارالفكر، بیروت.

30. تاریخ بغداد، ابوبكر احمد بن علی الخطیب البغدادی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

31. التفسیر الطبری، ابوجعفر محمد بن جریر الطبری، دارالفكر، بیروت.

32. التفسیر الكاشف، محمدجواد مغنیه، دارالعلم للملایین، بیروت.

33. التفسیر الرازی، فخرالدین محمد بن عمر الرازی، نشر ناشناس.

34. التفسیر ابن كثیر، ابوالفداء اسماعیل بن عمر بن كثیر الدمشقی، دارالمعرفة، بیروت.

35. التفسیر الثعلبی، ابوالاسحاق احمد بن محمد النیسابوری، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

36. التفسیر ابن ابی حاتم، ابومحمد بن ابی حاتم، دارالفكر، بیروت.37. التفسیر السمعانی، منصور بن محمد السمعانی، دارالوطن، ریاض.

38. التفسیر الآلوسی، ابوالثناء شهاب الدین الحسینی الآلوسی، نشر ناشناس.

39. التفسیر الثعالبی، ابی زید الثعالبی المالكی، داراحیاء التراث العربی، بیروت.

40. التفسیر ابن عربی، ابن العربی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

41. التمهید، ابن عبدالبر، وزارة الاوقاف والشئون الاسلامیه، مغرب.

ص: 201

42. تهذیب الكمال من اسماء الرجال، ابوالحجاج جمال الدین المزی، موسسة الرساله، بیروت.

43. الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف، عبدالعظیم المنذری، دارالفكر، بیروت.

44. تمهید الأوائل وتلخیص الولائل، ابوبكر محمد بن طبیب الباقلانی، موسسة الكتب الثقافیه، بیروت.

45. التحفة الأثنی عشریه، عبدالعزیز الدهلوی، احیاء السنة النبویه، بیروت.

46. التنبیه والإشراف، المسعودی، دارالصعب، بیروت.

47. تحفة الاحوذی بشرح جامع الترمذی، ابی العلاء محمد بن عبدالرحمن المباركفوری، دارالكتب العلمیه، بیروت.

48. ترجمه الامام الحسین (علیه السلام)، علی بن الحسین المعروف بابن عساكر، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، قم.

49. ثم اهتدیت، الدكتور السید محمد التیجانی، مركز الابحاث العقائدیه، قم.50. جواهر المطالب فی مناقب الامام علی بن ابی طالب (علیه السلام)، ابن الدمشقی الشافعی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، قم.

51. الجامع الصغیر فی احادیث البشیر والنذیر، جلال الدین عبدالرحمن السیوطی، دارالفكر، بیروت.

52. چكیده اندیشه ها، حسین غفاری سارودی، بنیاد معارف اسلامی، قم.

53. خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)، احمد بن شعیب النسائی الشافعی، مكتبة نینوی، تهران.

54. الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، عبدالرحمن جلال الدین السیوطی، دارالفكر، بیروت.

ص: 202

55. الدرر، ابی عمر یوسف بن عبدالبر النمری، انتشارات ناشناس.

56. الدیباج علی مسلم، عبدالرحمن بن ابی بكر السیوطی، دار ابن عفان، ریاض.

57. الذریة الطاهره النبویه (صلی الله علیه و آله و سلم)، محمد بن احمد الدولابی، موسسة النشر الاسلامی، قم.

58. الریاض النضره فی مناقب العشره، محب الطبری، دارالكتب العلمیه، لبنان.

59. رستگاران، محمدرضا محمدی زاده، نشر مكتبة الصدیقه الشهیده (علیها السلام)، تهران.

60. السنة، ابن ابی عاصم الضحاك، المكتب الاسلامی، بیروت.

61. السنن الكبری، ابوبكر احمد بن حسین بن علی البیهقی، دارالفكر، بیروت.

62. السنن الكبری، احمد بن شعیب بن علی النسائی، دارالكتب العلمیه،بیروت.

63. السقیفة و فدك، ابوبكر احمد بن عبدالعزیز الجوهری، شركة الكتبی، بیروت.

64. السیرة النبویه، ابی الفداء عماد الدین اسماعیل بن عمر بن كثیر، دارالمعرفه، بیروت.

65. سنن الدارمی، ابومحمد عبدالله بن عبدالرحمن السمرقندی الدارمی، مطبعة الاعتدال، دمشق.

66. سنن ابن ماجه، ابوعبدالله محمد بن یزید القزوینی، دارالفكر، بیروت.

67. السنة ابن ابی عاصم، المكتب الاسلامی بیروت.

68. سنن ابی داود، ابوداود سلیمان بن اشعث السجستانی، دارالفكر، بیروت.

69. سنن الترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی بن سورة السلمی الترمذی، دارالفكر، بیروت.

70. سفرها و خاطره ها، دكتر سید محمد تیجانی سماوی، مترجم عقیل سعیدی، نشر حبیب، قم.

71. شعب الایمان، احمد بن الحسین البیهقی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

ص: 203

72. شرح احقاق الحق، المرعشی النجفی، منشورات آیة الله المرعشی، قم.

73. شذرات الذهب من اخبار من ذهب، عبدالحی ابن العماد الحنبلی، دار احیاء التراث، بیروت.

74. شواهد التنزیل لقوائد التفضیل، عبیدالله بن عبدالله الحاكم الحسكانی، احیاء الثقافة الاسلامیه، قم.75. شرح صحیح مسلم، محي الدین یحیی بن شرف النووی، دارالكتب العرب، بیروت.

76. شرح نهج البلاغه، عبدالحمید بن محمد بن ابی الحدید المعتزلی، دار احیاء الكتاب العربی، بیروت.

77. شرح الاخبار، نعمان بن محمد التمیمی المغربی، موسسة النشر الاسلامی، قم.

78. صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل البخاری، دارالفكر، بیروت.

79. صحیح مسلم، مسلم بن الحجاج بن مسلم النیسابوری، دارالفكر، بیروت.

80. صحیح ابن حبان بترتیب ابن بلبان، علاءالدین علی بن بلبان الفارسی، موسسة الرساله، بیروت.

81. الصواعق المحرقة، ابن حجر الهیثمی المكی، مكتبة القاهره، مصر.

82. عمدة القاری، شرح صحیح البخاری، محمد بن احمد العینی، دار احیاء التراث، بیروت.

83. عون المعبود شرح سنن ابی داود، ابی الطیب محمد شمس الحق العظیم آبادی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

84. عیون الاخبار، ابن قتیبه الدینوری، دارالكتب العلمیه، بیروت.

85. عایشه از دیدگاه دو مكتب، ابوالحسن فاطمی، نشر ناشناس.

86. الغدیر، العلامه الامینی، دارالكتب العربی، بیروت.

ص: 204

87. الطبقات الكبری، ابن سعد، دارالصادر، بیروت.

88. الفتوح، احمد بن اعثم الكوفی، دارالاضواء، لبنان.

89. فرائد السمطین، الحموینی الشافعی، موسسة المحمودی، بیروت.90. فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، شهاب الدین احمد بن علی بن الحجر العسقلانی، دارالمعرفة، بیروت.

91. الفایق فی غریب الحدیث، جارالله محمود بن عمر الزمحشری، دارالكتب العلمیه، بیروت.

92. فاسئلوا اهل الذكر، الدكتور السید محمد التیجانی السماوی، موسسه الفجر، لندن.

93. الفتح السماوی، المناوی، دارالعاصمة، ریاض.

94. فتح الملك العلی، احمد بن الصدیق المغربی، مكتبة امیرالمؤمنین (علیه السلام)، اصفهان.

95. فضائل الصحابه، احمد بن شعیب النسائی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

96. فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، عبدالرؤوف المنادی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

97. الكامل فی التاریخ، ابن الاثیر، دارالصادر، بیروت.

98. الكامل، عبدالله بن عدی الجرجانی، دارالفكر، بیروت.

99. كنزالعمال، علاءالدین علی بن حسام الدین المتقی الهندی، موسسة الرسالة، بیروت.

100. كتاب المغازی، محمد بن عمر بن الواقدی، نشر دانش اسلامی، قم.

101. كشف المشكل من حدیث الصحیحین، ابن الجوزی، دارالوطن، ریاض.

102. لأكون مع الصادقین (علیهم السلام)، الدكتور السید محمد التیجانی السماوی، موسسة انصاریان، قم.

ص: 205

103. متشابه القرآن ومختلفه، ابن شهرآشوب، چاپخانه شركت سهامیطبع كتاب، تهران.

104. المنتظم فی تاریخ الامم و الملوك، ابن الجوزی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

105. المواقف، الایجی، دارالجیل، بیروت.

106. المجموع، محیی الدین بن شرف النووی، دارالفكر، بیروت.

107. مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام)، ابن مردویه، دارالحدیث قم.

108. المناقب، موفق بن احمد بن محمد الخوارزمی، موسسة النشر الاسلامی، قم.

109. مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام)، ابن مغازلی الشافعی، سبط النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)، قم.

110. المعیار والموازنه، ابوجعفر الاسكافی محمد بن عبدالله المعتزلی، نشر ناشناس.

111. المعجم الاوسط، ابوالقاسم سلیمان بن احمد الطبرانی، دارالحرمین، قاهره.

112. المعجم الكبیر، ابوالقاسم سلیمان بن احمد الطبرانی، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

113. المعارف، ابومحمد، عبدالله بن مسلم بن قتیبة الدینوری، دارالمعارف، مصر.

114. المستدرك علی الصحیحین، محمد بن عبدالله الحاكم النیسابوری، دارالمعرفة، بیروت.

115. المصنف، عبدالرزاق بن همام الصنعانی، دارالفكر، بیروت.

116. المصنف فی الاحادیث والآثار، عبدالله بن محمد بن ابی شیبه، دارالفكر، بیروت.

117. المحاضرات والمحاورات، عبدالرحمن بن ابی بكر السیوطی، دارالغرب السلامی، بیروت.

118. الموطأ، الامام المالك، دار احیاء التراث العربی، بیروت.

ص: 206

119. مسند احمد بن الحنبل، ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل الشیبانی، دارالصادر، بیروت.

120. مسند ابی الجعد، علی بن الجعد بن عبید الجوهری، دارالكتب العلمیه، بیروت.

121. مسند الحمیدی، ابی بكر عبدالله بن الزبیر الحمیدی، دارالكتب العلمیه، بیروت.

122. مسند ابی یعلی، احمد بن علی بن المثنی الموصلی، دارالمأمون للتراث، دمشق.

123. مسند الشامین، سلیمان بن احمد بن ایوب الطبرانی، موسسة الرساله، بیروت.

124. مختصر التحفة الاثنی عشریه، محمود شكری الآلوسی، مكتبة ایشبق، تركیا.

125. مطالب السئوول فی مناقب آل الرسول (علیهم السلام)، محمد بن طلحة الشافعی، نشر ناشناس.

126. میزان الاعتدال، محمد بن احمد بن عثمان الذهبی، دارالمعرفة، بیروت.

127. مقاتل الطالبین، ابی الفرج الاصفهانی، موسسة دارالكتاب، قم.

128. نصب الرایة، عبدالله بن یوسف الزیلعی، دارالحدیث، قاهره.

129. نیل الاوطار، محمد بن علی بن محمد الشوكانی الصنعانی،دارالجیل، بیروت.

130. نظم دررالسمطین، محمد بن یوسف الزرندی، مكتبة الامام امیرالمؤمنین (علیه السلام).

131. همراه با راستگویان، دكتر سید محمد تیجانی سماوی، مترجم سید محمدجواد مهری، بنیاد معارف اسلامی، قم.

132. ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی، المطبعة اسوه، قم.

ص: 207

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109