روش ها و گرایش های تفسیری

مشخصات کتاب

سرشناسه:علوی مهر، حسین، 1331 -

عنوان و نام پديدآور:روش ها و گرایش های تفسیری/ تالیف حسین علوی مهر.

مشخصات نشر:قم: سازمان اوقاف و امورخیریه، انتشارات اسوه، 1389.

مشخصات ظاهری:384 ص.

شابک:60000 ریال : 978-964-6066-90-8

وضعیت فهرست نویسی:برون سپاری.

يادداشت:چاپ دوم.

یادداشت:کتابنامه:ص.370 - 384؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:تفسیر

تفسیر -- متن

شناسه افزوده:سازمان اوقاف و امور خیریه. انتشارات اسوه

رده بندی کنگره:BP91 /ع8ر9 1389

رده بندی دیویی:297/171

شماره کتابشناسی ملی:2 4 2 9 8 4 2

تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

ص: 7

ص: 8

درآمد

پيش از ورود به مباحث اصلى،لازم است علم روش هاى تفسيرى( Interpretation Methods )كه امروزه يكى از دانش هاى مهم علوم قرآنى است توضيح داده شود.

موضوع روش هاى تفسيرى از جمله مباحثى است كه دانشمندان شيعى به صورت فنى، عميق و گسترده جوانب آن را مورد تحقيق و بررسى قرار نداده اند برخلاف علماى اهل سنت كه به طور گسترده در اين زمينه كتاب هاى مبسوطى ارائه داده اند.بيشتر كتاب هايى كه در اين زمينه نگاشته شده،با عنوان«مناهج تفسيرى»است؛واژۀ مناهج،جمع منهج( Method )به معناى«راه روشن»،«روش»و«شيوه»است و مناهج تفسيرى يعنى راه هايى كه يك مفسر با استفاده از افكار و منابع صحيح و معتبر به كشف مفاهيم آيات الهى مى پردازد.

و از آنجا كه صحيح ترين منابع فهم متون دينى عبارتند از:قرآن،روايات و عقل سالم و فطرى،روش هاى تفسيرى نيز شامل«تفسير قرآن به قرآن»( Commentaryof Quranby Quran ).

«تفسير قرآن به روايات»( Commentaryof Quranby Tradition ).

«تفسير عقلى»( Commentaryof Quranby Rational Method ).

و نيز«تفسير اجتهادى»( Commentaryof Quranby Comprehe Hensive Method )است.

اين روش ها صحيح ترين روش هاى تفسيرى است كه مبانى آنها مطرح خواهد شد.در ضمن«تفسير به رأى»و بطلان آن نيز مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.

ص: 9

روشن است،ارائۀ هريك از اين روش ها به معناى انحصارى بودن تفسير در يكى از آنها نيست،بلى!همان طوركه خواهد آمد بهترين روش،تفسير اجتهادى است كه دربرگيرندۀ ساير روش ها و با استفاده از منابع فهم متون دينى است و مفسر در اين روش،با قرآن،روايات و نيز عقل سالم و فطرى به تفسير آيات قرآن مى پردازد و نظر نهايى خود را با دليل و برهان و استفاده از اين منابع ارائه مى دهد.

البته!در ميان تفاسير به شيوه هاى خاصى نيز برخورد مى كنيم كه براساس انديشه ها، خصايص فكرى و يافته هاى مفسر،به شرح آيات پرداخته شده است كه دربردارندۀ مكتب فكرى هر مفسر است و اين خود بخش مهم ديگرى از شيوه هاى تفسيرى است كه با نام «گرايش ها»(اتجاهات)تفسيرى( Approachesintointerpretation )مطرح است.

مفسر در اين شيوه پيش فرضها،تراوش هاى فكرى،مبناها و ديدگاه هاى خود را در تفسير اعمال مى كند و ممكن است انديشۀ او مطابق با قرآن نباشد. ازاين رو است كه،برخى از اين تفاسير در دام«تفسير به رأى»گرفتار مى آيند.همين امر باعث شده است تا تفاسير قرآن كريم شكل و رنگ هاى مختلف پيدا كرده و از يكديگر متمايز گردند.گرايش هاى عرفانى،رمزى، كلامى،ادبى،فلسفى،علمى،تاريخى و...در اين بخش مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد.

شايستۀ يادآورى است كه در اين گونه تفاسير احتمال خطا،تفسير به رأى،و تحميل ديدگاه هاى فرقه اى بر قرآن كريم وجود دارد،ولى تنها انديشه اى قابل پذيرش است كه منطبق با مبانى صحيح تفسيرى و برگرفته از منابع معتبر تفسير؛مانند خود قرآن و احاديث پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله امامان معصوم عليهم السّلام باشد.

ص: 10

بخش اول: كليات

اشارة

تفسير در لغت و اصطلاح تأويل در لغت و اصطلاح و بررسى ديدگاه ها ترجمه و اقسام آن منهج و روش تفسيرى اتجاه و گرايش تفسيرى اثر در لغت و اصطلاح و مفهوم تفسير مأثور

ص: 11

اهداف

1.آشنايى با واژۀ تفسير در لغت و اصطلاح.

2.بحث و بررسى تأويل در قرآن.

3.آشنايى با ديدگاه هاى مختلف در تفسير و تأويل،همراه با بررسى و نتيجه گيرى.

4.تعريف روش،اتجاه و گرايش تفسيرى،و اثر در علم روش هاى تفسيرى.

ص: 12

آغاز

اگر چه دانش روش هاى تفسيرى به بررسى تفاسير،شيوه هاى آنها، انديشه هاى مفسران و نيز راه شناخت صحيح از سقيم و سره از ناسره در تفسير آيات مى پردازد،ولى ضرورت دارد واژگانى كه در طول بحث به عنوان «اصل موضوعى»كاربرد دارد تعريف شود،زيرا:

اولا:همۀ اجزاى يك نوشته-هم واژه هاى كليدى و هم معناى تركيبى آن -پيوند كامل با يكديگر داشته و همچون تار و پود يك قالى در هم تنيده اند.

ثانيا:تا تك تك تك واژه ها و عناوين روشن نشود معناى تركيبى آنها نيز مفهوم نخواهد بود.

ثالثا:در اين بخش مباحث سودمند تفسيرى به عنوان ابزارهاى كليدى مورد پژوهش قرار خواهد گرفت كه نه تنها در روش هاى تفسير،بلكه در بسيارى از مباحث علوم قرآنى فهم آنها ضرورت دارد.

بنابراين،پيش از ورود به اصل بحث به تعريف و بررسى واژه ها و اصطلاحات تفسير،روش و گرايش تفسيرى،اثر،تأويل و ترجمه پرداخته مى شود.

ص: 13

ص: 14

فصل اول

اشارة

تفسير

ص: 15

ص: 16

تفسير در لغت

اشارة

اين واژه از«فسر»به معناى بيان،پرده برداشتن و كشف كردن است و خود،مقلوب واژۀ «سفر»مى باشد.

«راغب اصفهانى مى گويد:«فسر»و«سفر»در لفظ و معنا نزديك به هم هستند،زيرا هر دو به معناى كشف،پرده برداشتن و روشن كردن است،اما با تفاوتى اندك،چرا كه«فسر»براى روشن كردن امور معنوى،و درك معناى صحيح و معقول الفاظ به كار مى آيد،ولى«سفر» براى ظاهر كردن اجسام مادى براى ديدن با چشم به كار مى رود،بنابراين هنگامى كه زن پوشش را از صورت برمى دارد نمى گويند:«فسرت المرأة»،بلكه مى گويند:«سفرت المرأة عن وجهها» (1).

«فيومى»در«مصباح المنير»مى نويسد:«فسرت الشىء(فسرا)من باب ضرب،بيّنته و أوضحته» (2)،فسر از باب ضرب است به معناى بيان و روشن كردن.

در«تاج العروس»آمده است:«الفسر الابانة و كشف المغطى...و الفسر نظر الطبيب الى الماء كالتفسرة،أو هى اى التفسر البول يستدلّ به على المرض،التفسير و التّأويل و المعنى واحد (3)؛واژۀ فسر به معناى شكافتن و پرده بردارى است،و نيز مانند واژۀ«تفسرة»به معناى نظر كردن

ص: 17


1- مقدمة فى التفسير،ر.ك:معرفت،محمد هادى،التفسير و المفسرون،ج 4/1.
2- مصباح المنير،مادۀ فسر472/.
3- زبيدى،محمد مرتضى،تاج العروس،مادۀ فسر،ج 349/7.

طبيب است كه به بول بيمار با آزمايش نظر مى اندازد و به بيمارى او پى مى برد(كه نگاه طبيب نوعى كاشفيت دارد).تفسير و تأويل به يك معنا است».

در«لسان العرب»چنين آمده است:«الفسر،البيان،فسر الشىء يفسره(بالكسر)و يفسره (بالضم)فسرا و فسّره،ابانه،و التفسير مثله.ابن الاعرابى:التفسير و التأويل و المعنى واحد و قوله عزّ و جلّ:«و احسن تفسيرا»الفسر:كشف المغطى؛ (1)فسر به معناى بيان است،و از باب«يفعل» (به كسر عين)و«يفعل»(به ضم عين)هر دو آمده است و تفسير يعنى آشكار كردن و شكافتن.

ابن اعرابى گفته است:تفسير و تأويل به يك معنا است و تفسير در گفتار خداوند كه مى فرمايد:«و أحسن تفسيرا» (2)،از فسر به معناى پرده برداشتن است».

ساير لغت شناسان نيز«فسر»را به همين معنا گرفته اند.

نتيجه

از تعريف هاى اهل لغت روشن مى شود كه در معناى تفسير،بر بيان،اظهار،و پرده بردارى از معناى الفاظ(نه پرده بردارى از جسم مادى)تكيه شده است.بنابراين،خواندن به تنهايى، فهم و درك صرف،پرده بردارى از يك جسم مادى را شامل نمى شود و از لوازم اظهار و پرده بردارى،وجود خفا و پنهانى است و اگر خفا و پنهانى نباشد بازهم اظهار و كشف معنا ندارد.

و«تفسير»مصدر باب تفعيل كه آن هم به معناى پرده برداشتن و كشف است،به مقتضاى ذاتى (3)خود از نوعى مبالغه برخوردار است كه تفاوتى با«فسر»پيدا مى كند زيرا ممكن است «فسر»كه به مفهوم روشن كردن لفظ است به خودى خود صورت گيرد؛اما تفسير،توضيح و كشف لفظ،همراه با تلاش و كوشش است كه اگر مفهوم كلامى روشن نباشد بدون تلاش و كوشش به طور كامل پرده بردارى صورت نمى گيرد و خفاى آن را از بين نمى برد.و اين تفاوت بين ترجمه و تفسير نيز وجود دارد؛چرا كه ترجمه تنها روشن كردن معناى لغت و

ص: 18


1- ابن منظور،لسان العرب،ماده فسر،ج 261/10.
2- و لا يأتونك بمثل الاّ جئناك بالحق و احسن تفسيرا،(فرقان33/).
3- براساس قاعدۀ(زيادة المبانى تدلّ على زيادة المعانى).

واژه است،اما تفسير توضيح و كشف همراه با تلاش است. (1)

تفسير در اصطلاح

اشارة

در اصطلاح دانشمندان،تفسير به دو معنا آمده است:

الف.تفسير از اقسام بديع و محسنات معنوى است؛بدين معنا كه متكلم سخنى مى آورد كه فهم آن نياز به سخن ديگرى دارد.

ب.تفسير،علمى است كه مفاهيم الفاظ و كلام خداوند را روشن مى كند.

و مقصود از تفسير قرآن،اصطلاح دوم است.علامه طباطبائى رحمه اللّه در تعريف علم تفسير مى فرمايد:«هو بيان معانى الآيات القرآنية و الكشف عن مقاصدها و مداليلها؛ (2)تفسير بيان معانى آيات قرآنى و روشن كردن مقصود و مدلول آنها است».

ابو الفتوح رازى رحمه اللّه مى گويد:تفسير آن است كه مفسر شأن،قصه،معنا و سبب نزول آيه را كشف كند. (3)

زركشى از دانشمندان علوم قرآنى مى نويسد:«هو علم يفهم به كتاب اللّه تعالى المنزل على نبيّه محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بيان معانيه و استخراج احكامه و حكمه؛ (4)تفسير علمى است كه به وسيلۀ آن كتاب خدا كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديده است،شناخته شده،معانى آن فهميده مى شود و احكام و اسرار آن استخراج مى گردد».

طبرسى رحمه اللّه مى نويسد:«التفسير كشف المراد عن اللفظ المشكل...و التفسير البيان؛ (5)تفسير عبارت است از پرده برداشتن از كلمه اى مشكل.و تفسير روشن نمودن،و كشف مراد است».

يكى از دانشمندان علوم قرآنى مى نويسد:«و اصطلحوا على انّ التفسير هو:ازالة الابهام عن اللفظ المشكل،اى المشكل فى افادة المعنى المقصود؛ (6)تفسير،برطرف كردن ابهام از لفظى

ص: 19


1- ر.ك:معرفت،محمد هادى،التفسير و المفسرون(فى ثوبه القشيب)،ج 14/1.
2- الميزان،ج 1،المقدمه4/.
3- رازى،ابو الفتوح،روح الجنان و روح الجنان،ج 9/1.
4- البرهان فى علوم القرآن،ج 13/1.
5- مقدمۀ مجمع البيان،الفن الثالث8/.
6- معرفت،محمد هادى،التفسير و المفسرون(فى ثوبه القشيب)،ج 13/1.

است كه فهم معناى مقصود آن مشكل است».

آية اللّه خوئى رحمه اللّه مى فرمايد:«انّ التفسير هو كشف القناع فلا يكون منه حمل اللفظ على ظاهره لأنه ليس بمستور حتّى يكشف؛ (1)تفسير،پرده بردارى است.بنابراين،حمل و معنا كردن لفظى بر ظاهرش از نوع تفسير نيست؛زيرا خفا و پرده و پوششى نبوده است تا كشف گردد».

سيوطى مى گويد:«تفسير،باب تفعيل از فسر است و آن بيان و كشف مى باشد و گويند كه مقلوب سفر است،چنان كه مى گويى:«اسفر الصبح؛صبح روشن شد».و به قولى از تفسره- وسيلۀ معاينۀ طبيب گرفته شده است». (2)

تفتازانى مى نويسد:«هو العلم الباحث عن احوال الفاظ كلام اللّه من حيث الدلالة على مراد اللّه؛ (3)تفسير علمى است كه از حول الفاظ كلام خداوند براى به دست آوردن مراد و مقصود او بحث مى كند».

نتيجه

آنچه مى توان از تعاريف تفسير برداشت كرد و دخالت در اصطلاح تفسير داد،عناصر زير است:

الف.كشف، پرده بردارى و روشن نمودن.

ب.هر كشف و روشن نمودنى،پيش از آن بايد داراى خفا و پنهانى باشد.

ج.هر روشن نمودن و كشفى تفسير نيست،بلكه تفسير كشف كلام الهى است(منظور از كلام الهى،حديث قدسى نيست،بلكه كتاب آسمانى مسلمانان؛يعنى قرآن كريم است.

احاديث قدسى برخلاف وحى قرآنى،جنبۀ اعجاز ندارد).

د.آنچه در كشف كلام مهم است،مراد و مقصود خداوند متعال است.

ه.بيان و كشف مى تواند به صورت نوشته،يا گفتمان باشد.

ص: 20


1- البيان269/.
2- ترجمۀ الاتقان،ج 550/2،مترجم سيد مهدى حائرى قزوينى.
3- كلمة فى التفسير،احمد رضا،مقدمۀ مجمع البيان60/.

در توضيح اين عناصر مى توان گفت كه امور زير نمى تواند تفسير باشد:

الف.شرح و توضيح كلام غير خداوند.

ب.خواندن،قرائت و تجويد(زيرا كشف و بيان در آنها نيست).

ج.ترجمه(مگر اين كه از نوع ترجمه تفسيرى باشد).

د.تدبّر صرف تا زمانى كه به مرحلۀ بيان(نوشته يا گفتمان)نرسد.

ه.بيان الفاظى كه ظاهر آنها روشن است؛مانند توضيح«يا ايها الناس»و مانند آن.

ارزش و جايگاه تفسير قرآن

برترى هر دانش،فن و هنرى،بستگى به امور زير دارد:

1.برترى موضوع:هر دانشى كه موضوع برترى داشته باشد از جايگاه و ارزش بالاترى برخوردار است. (1)

2.برترى هدف و غرض:ارباب فن در اين باره مثال مى زنند به صنعت طب (2)كه از بنّايى و ساختمان سازى بهتر است،زيرا منظور از طب،صحت و تندرستى انسان است و اين هدف برتر از سكونت او است.

3.نيازمندى انسان و جامعه به آن دانش:بى شك هر دانشى كه نيازمندى انسان و جامعه را برطرف نمايد و آنها را به ترقى و تكامل برساند و سعادت مادى و معنوى،دنيوى و اخروى آنان را تأمين كند،خود از جايگاه ويژه و ارزشمندى برخوردار است و بشر براى رسيدن به

ص: 21


1- حكما و فيلسوفان،حكمت و فلسفۀ نظرى را به سه دسته تقسيم كرده اند: الف.حكمت ادنى يا پست تر،و آن هر علمى است كه موضوع،آن جسم،ماده و مربوط به امور طبيعت باشد؛ مانند طب كه موضوع آن جسم و بدن است. ب.علم اوسط كه براى اين قسم به رياضيات و موسيقى مثال مى زنند. ج.حكمت يا فلسفۀ برتر كه معيار برترى آن مجرّد بودن موضوع آن از جسم و ماده است؛مانند علم الهيات و خداشناسى. بى شك تفسير قرآن مهم ترين موضوع آن خداشناسى است،چرا كه هدف از فهم آيات قرآن كريم، معرفت اللّه است.
2- ر.ك:الاتقان،ج 167/4؛ترجمۀ الاتقان،ج 500/2،نوع هفتاد و هفت.

چنين سعادتى بايد به آن دست يابد.

اگر فن و دانشى در يكى از امور فوق از مورد مشابه خود برترى داشته باشد ارزش بيشترى خواهد داشت.اين در حالى است كه تفسير قرآن كريم از هر سه جهت نسبت به تمام دانش ها برترى دارد.

اما از جهت موضوع:مى دانيم كه موضوع علم تفسير،كلام خدا است كه خود برترين موضوع است،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:

«فضل القرآن على سائر الكلام كفضل الله على خلقه»؛ (1)برترى قرآن بر ساير سخن ها و گفتارها مانند برترى خداوند بر مخلوقاتش مى باشد.

برترى كلام خداوند روشن است،چرا كه سرچشمۀ تمام حكمت ها هست؛ هيچ گاه با گذشت زمان كهنه نمى گردد و شگفتى هاى آن به پايان نمى رسد،چراغ هدايت انسان ها است. (1)در اين كتاب ماجراهاى پيشينيان و خبر پس از شما وجود دارد. (2)

اما از جهت غرض و هدف:در علم تفسير اگر چه هدف ابتدايى،روشن شدن كلام الهى است،اما هدف اصلى و نهايى در اين كتاب آسمانى،هدايت انسان ها و معرفت خداوند تبارك و تعالى است و هيچ هدفى بالاتر از اين وجود ندارد.

اما نيازمندى بيشتر بشر به آن:هر قانونى كه جوامع بشرى تاكنون ارائه كرده اند داراى اشكالات فراوان بوده است كه حتى منافع دنياى انسان ها را نمى تواند تأمين كند،چه رسد به آخرت كه تمام سلطنت آن در دست خداوند قهار است.و تمام قوانين براى سعادت اخروى انسان ها را تنها او مى تواند وضع نمايد.

معاذ بن جبل مى گويد:در سفرى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بودم،گفتم:يا رسول الله!ما را حديثى بگو كه در او نفعى باشد،فرمود:

«ان اردتم عيش السعداء و موت الشهداء و النجاة يوم الحشر و الظل يوم الحرور و الهدى يوم الضلالة فادرسوا القرآن فانّه كلام الرحمن و حرز من الشيطان و رجحان فى الميزان؛ (3)اگر مى خواهيد زندگى شما زندگى سعيدان و مرگ شما مرگ شهيدان

ص: 22


1- رازى،ابو الفتوح،رَوح الجنان و رُوح الجنان،ج 9/1.
2- كلينى،محمد بن يعقوب،اصول كافى،ج 599/2،حديث 2 و 3.
3- بحار الأنوار،ج 19/92.

باشد،و نجات يابيد روز قيامت و سايه گزينيد روز گرما و هدايت شويد روز گمراهى،قرآن بياموزيد كه آن كلام خداى رحمان و حرز و نگاه دارندۀ از شيطان و سنگينى ترازو و ميزان است».

در روايت ديگرى،امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:«كسى كه قرآن بخواند،(از غير خدا)او بى نياز خواهد شد و پس از آن فقرى به او نخواهد رسيد». (1)

نيازمندى قرآن به تفسير

آيات قرآن متناسب با نيازهاى مردم و جامعه،و همگام با حوادث و وقايع گوناگون نازل مى شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز همان آيات را بر مردم مى خواند،آنان كه با زبان عربى آشنا بودند، وظيفۀ خود را مى فهميدند،چرا كه قرآن براى استفادۀ همگان نازل شده،و آمده است تا راهنما و هادى آنان در امور زندگى باشد؛چنان كه قرآن كريم خود را نور،هدايت،روشنگر هر چيز،بيان و...مى داند و از همۀ مردم درخواست مى كند تا براى تكامل و سعادت خود از آن استفاده نمايند،چه بسا افرادى كه به محض شنيدن آيه يا آياتى از قرآن كريم،هيجان،عشق و تحول درونى در آنان پديد مى آمد و دگرگون مى شدند،و اين خود دليلى براى قابل فهم بودن آيات وحى،براى مردم است.

با اين وجود،امور زير نيازمندى قرآن به تفسير را روشن مى كند:

الف.آيات قرآن از طرف كسى نازل شده است كه بر تمامى اسرار طبيعت و جهان،آگاه بوده،و دانش او پايان ناپذير است قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (2)(اى رسول ما!به تكذيب كنندگان)بگو:اين كتاب را آن خدايى فرستاده است كه به علم ازلى از اسرار آسمان ها و زمين آگاه است».

ص: 23


1- اصول كافى،ج 605/2،حديث 8.توضيح اين كه در قرآن كريم مواعظى وجود دارد كه اگر انسان آنها را بپذيرد در نيازهاى خود از غير خدا بى نياز خواهد شد،و اگر قرآن كسى را بى نياز نكند،هيچ چيز ديگر او را بى نياز نخواهد كرد.
2- فرقان6/.

از طرف ديگر،انديشۀ بشر داراى محدوديت است. ازاين رو،خداوند دانش بى كران خود و مضامين بلندمرتبۀ آن را در قالب الفاظ متداول آورده است،تا براى بشر قابل فهم باشد،اين الفاظ هر چند هم كه گويا و رسا باشد،گنجايش آن مفاهيم بلندمرتبه و دانش بى كران خداوند را ندارد،چرا كه الفاظ،مربوط به محسوسات و عالم ماده است،بدين جهت براى درك بيشتر آن مفاهيم عاليه و معنوى،الفاظ قرآن نياز به تفسير بيشترى دارند.

ب.خداوند متعال در بيان آيات احكام،به كليات آنها بسنده كرده است و به بسيارى از جزئيات اشارت ننموده و اين خود نيازمند به توضيح و تفسير است كه بر عهدۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت پيامبر عليهم السّلام مى باشد.امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«انّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله نزلت عليه الصلاة لم يسمّ الله لهم ثلاثا و لا اربعا،حتى كان رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هو الّذى فسّر لهم ذلك...؛ (1)نماز بر پيامبر نازل شد،اما خداوند بيان نكرد چند ركعت است،سه ركعت،يا چهار ركعت.و اين رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود كه براى مردم ركعات نماز را تفسير نمود».

همچنين است احكام زكات،حج،ولايت و...كه تبيين و شرح جزئيات آنها بر عهدۀ مفسران قرآن(رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت او عليهم السّلام)است.خداوند متعال مى فرمايد: وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ (2)و ما قرآن را به سوى تو فرودآورديم تا براى مردم آنچه را به سوى آنان نازل شده است توضيح دهى».

ج.بيشتر آيات قرآن در رابطه با حوادث و موضوعاتى خاص نازل شده است،و تنها افرادى كه هنگام نزول،حضور داشته اند از عمق حادثه،و كم و كيف آن آگاهى دارند، ولى ديگرانى كه از چگونگى نزول وحى دانشى ندارند مطالب براى آنان به طور كامل مفهوم نيست؛مانند شاعرى كه شعر يا قصيده اى را به مناسبت حادثه اى،بيان مى كند و افراد خاص حاضر در صحنه،نسبت به آن آگاهى دارند،اما براى افرادى كه پس از آنها مى آيند و شعر را مطالعه مى كنند مفهوم نيست،بدين جهت تفسير و توضيح آن حادثه

ص: 24


1- اصول كافى،ج 286/1.
2- نحل44/.

ضرورى مى نمايد.

د.قرآن كتابى است در حد اعجاز همراه با فصاحت و بلاغت كه(مانند كلام بسيارى از اديبان و حكيمان)پر از كنايات،استعارات و اشارات است،اين رموز ادبى و لطايف حكمى، نياز به تفسير و شرح و بسط دارد.

ه.قرآن كريم داراى آيات متشابه،عمومات،مطلقات،مجملات و...مى باشد،و فهم مخصص،مقيد،مبيّن و دانش تأويل متشابهات نزد امامان معصوم عليهم السّلام است و تفسير آنها در سخنان معصومين عليهم السّلام يافت مى شود.

افزون بر مطالب فوق كه نيازمندى قرآن را به تفسير روشن مى سازد،لغات و كلمات قرآن كريم نيز مطابق كاربرد قبايل و منطقه هاى مختلف عرب آن عصر بوده است.براى آشنايى با اين لغات مراجعه به كتاب هايى كه لغت شناسان نوشته اند ضرورى مى نمايد تا معانى اصيل و ريشه اى كه با فرهنگ حجاز،يمن و ديگر مناطق عرب آن عصر مطابقت دارد مورد بررسى قرار گيرد،زيرا معانى بسيارى از لغات،در اين عصر تغيير يافته است؛مانند واژۀ«كفات»كه اكنون به معناى«پرندۀ تيزپرواز »است ولى در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به معناى زمينى بود كه دربرگيرندۀ چيزى مانند مردگان باشد.

در نتيجه اين كتاب الهى داراى رموز و مفاهيمى است كه هر چه بيشتر بايد شكافته شود تا گنجينه هاى اسرار آن بر تشنگان حقيقت آشكار گردد.

موضوع و هدف علم تفسير

با توجه به مطالب گذشته روشن شد كه موضوع علم تفسير،«كلام و حيانى خداوند»است كه در مجموعه اى با نام قرآن كريم در اختيار بشر قرار داده شده است.

اما هدف از تفسير،رسيدن به فهم معانى كلام خداوند«و قرآن كريم»و نيل به حقايق علمى و قوانينى است كه حيات ابدى و سعادت بشر را در دنيا و آخرت تأمين مى كند؛چرا كه قرآن،منبع كل حكمت،معدن هر فضيلت،تفصيل كل شىء،هدايت،رحمة،بشرى للمؤمنين، شفاى قلوب،ذكرى،تذكرة،بيان و تبيان كل شىء مى باشد.

ص: 25

روش(منهج)تفسيرى

«مناهج»جمع«منهج»است.«نهج»،«منهج»و«منهاج»در لغت به معناى«الطريق»، (الطريق الواضح)راه روشن،و راه مستقيم آمده است.

صاحب مقاييس مى گويد:«النهج:الطريق...و المنهج:الطريق ايضا و الجمع المناهج»؛ (1)نهج و منهج هر دو به معناى راه است و جمع منهج،منهاج است».

در مصباح المنير مى نويسد:«النهج:مثل فلس،الطريق الواضح و المنهج و المنهاج مثله؛ (2)نهج(بر وزن فلس)راه روشن است،و منهج و منهاج نيز به همان معنا مى باشد».

در لسان العرب آمده است:و منهج الطريق،وضحه و المنهاج كالمنهج.و فى التنزيل:«لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا»...و المنهاج الطّريق الواضح و نهجت الطّريق:سلكته و فلان يستنهج سبيل فلان،اى يسلك مسلكه و النهج الطّريق المستقيم؛ (3)منهج طريق يعنى راه روشن و منهاج نيز به معناى منهج است.در قرآن كريم آمده است:«ما براى هريك از شما[پيامبران]،شريعت و راه روشنى را قرار داديم»و منهاج،راه روشن را گويند و«نهجت الطريق»يعنى راه را پيمودم.و اين كه مى گويند:فلانى راه فلان شخص را استنهاج مى كند يعنى همان راه و روش را مى پيمايد.و نهج به معناى راه مستقيم است».

ساير كتاب هاى لغت نيز،مانند«العين»، (4)«مفردات» (5)و...منهج را به معناى فوق دانسته اند.

بنابراين،در معناى منهج،طريق(راه يا روش)،روشن بودن آن،و نيز استقامت كه دورى از انحراف،كجى و اعوجاج است تأثير دارد.

منهج در اصطلاح نيز به معناى روش روشن در تعبير،عمل يا آموزش دادن چيزى كه مطابق پيش فرض هاى معين و نظام مشخصى براى رسيدن به هدف معين است. (6)

بنابراين،منهج تفسيرى:شيوۀ روشن و منظمى است كه مفسر براى تبيين و كشف معانى

ص: 26


1- ر.ك:التحقيق فى كلمات القرآن،ج 257/12.
2- فيومى،المصباح المنير627/.
3- ابن منظور،لسان العرب،ج 300/14.
4- فراهيدى،احمد بن خليل،«العين»،ج 392/3.
5- راغب اصفهانى،مفردات،مادۀ نهج.
6- مراد وهبه،المعجم الفلسفى231/.ر.ك:هدى جاسم،المنهج الاثرى23/.

كتاب الهى مطابق با افكار صحيح،آن را طى مى كند. (1)

گرايش(اتجاه)تفسيرى

«اتجاه»از ريشۀ«وجه»در اصل به معناى روى،صورت، (2)روبرو و روى كرد، (3)و در اصطلاح به معناى خصايص فكرى،تمايلات نفسانى و آمادگى هايى است كه براى رسيدن به ديدگاه ها و آراء فردى آشكار مى شود.

و منظور از اتجاهات تفسيرى،مميزات و خصايص فكرى مفسر است كه با پيش فرض ها و تراوش هاى فكرى،در تفسير خود اعمال مى كند و باعث مى شود تا تفاسير قرآن كريم از يكديگر متمايز گردند. (4)

و مى توان از آن به گرايش هاى تفسيرى تعبير نمود.

اثر

اثر در لغت باقيماندۀ چيزى را گويند(بقية الشىء)و جمع آن«آثار»و«اثور»است،اثر به معناى خبر نيز آمده است. (5)و«آثار الاعمال:ما بقى منها؛آثار اعمال يعنى آنچه از اعمال باقى مانده است».«فانظر الى آثار رحمة اللّه؛نگاه كن به آنچه از رحمت الهى باقى مانده است». (6)

اثر در اصطلاح به دو معنا كاربرد دارد: (7)

1.آنچه از غير معصوم وارد شده است،مانند سخنان صحابه و تابعين.

2.مترادف با حديث(حديث،كلامى است كه حاكى از قول،فعل و تقرير معصوم باشد).

ص: 27


1- المنهج التفسيرى:هو الطريقة التى يسلكها مفسر كتاب اللّه تعالى وفق خطوات منظمة يسير عليها لأجل الوصول الى التفسير الكتاب العزيز طبقا لمجموعة من الأفكار يعنى بتطبيقها و ابرازها من خلال تفسيره.
2- راغب،مفردات،ماده وجه55/.
3- قرشى،على اكبر،قاموس قرآن،ج 186/7 و باب افتعال آن به معناى آسان و مقدور بودن معنا شده است (ر.ك،لسان العرب،ج 226/15).
4- ر.ك:هدى جاسم،المنهج الاثرى23/.
5- لسان العرب،مادۀ اثر،ج 69/1.
6- مجمع البحرين،مادۀ اثر،ج 198/3.
7- ر.ك:سبحانى،جعفر،اصول الحديث و احكامه20/.

البته!معناى دوم معروف تر است. ازاين رو،اثر سخنى است كه حاكى از قول،فعل و تقرير معصوم (1)باشد.

بنابراين،از ديدگاه شيعه«تفسير مأثور»به تفسيرى گفته مى شود كه به وسيلۀ احاديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ معصومين عليهم السّلام به شرح آيات پرداخته شود،گرچه اهل سنت،نقل سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله،صحابه و تابعين،پيرامون آيات قرآن را،تفسير مأثور مى نامند به اين نوع تفسير «منهج اثرى»،«روش روايى»و«تفسير روايى»نيز گفته مى شود.

ص: 28


1- ترجمۀ اربعين شيخ بهايى،مترجم،عقيقى بخشايشى37/.

فصل دوم

اشارة

تأويل در قرآن

ص: 29

ص: 30

تأويل در لغت

«تأويل»از ريشه«اول»گرفته شده و به معناى«رجوع»و«بازگشت دادن چيزى به اصل» آن است.

راغب اصفهانى در«مفردات»مى نويسد:«تأويل از اول گرفته شده و به معناى رجوع به اصل است،و«موئل»نيز از همين ماده،مكانى است كه به آن رجوع مى شود.او در ادامه مى افزايد:«تأويل،بازگشت دادن چيزى است به آن هدفى كه اراده شده،و اين بر دو قسم است:تأويل علمى و تأويل فعلى». (1)

لسان العرب از قول ابن اثير،مى نويسد:تأويل از«ال الشى يؤول»گرفته شده و به معناى بازگشت به سوى چيزى است،وى اضافه مى كند كه:مراد از تأويل«نقل ظاهر لفظ به چيزى است كه نياز به دليل داشته باشد كه اگر آن دليل نباشد ظاهر لفظ ترك نشود؛(و معناى حقيقى آن فهميده نخواهد شد).» (2)تاج العروس در مادۀ«فسر»گويد:«التفسير و التأويل و المعنى واحد و هو اى التفسير كشف المراد عن المشكل و التّأويل ردّ احد المحتملين الى ما يطابق الظاهر؛ (3)تفسير و تأويل به يك معنا است و آن كشف و روشن كردن مراد است از لفظ مشكل،و تأويل برگشت دادن يكى از دو

ص: 31


1- راغب اصفهانى،مفردات،مادۀ أول27/.
2- ابن منظور،لسان العرب،مادۀ اول،ج 264/1.
3- زبيدى،تاج العروس،مادۀ فسر،ج 349/7.

معناى محتمل است به چيزى كه مطابق ظاهر لفظ باشد».

دكتر ذهبى مى گويد:«التأويل مأخوذ من الاول بمعنى الرّجوع و قيل مأخوذ من الايالة و هي السّياسة؛ (1)تأويل از اول گرفته شده،و به معناى رجوع و بازگشت است و گفته شده كه از ريشۀ «ايالة»و به معناى سياست است».

صاحب قاموس قرآن مى نويسد:تأويل،برگشت دادن و برگشتن است.

در مقاييس اللغة آمده است:«آل الشىء يؤول:رجع.اوّل الحكم الى اهله ارجعه و ردّه اليهم، و الايالة:السياسة من هذا الباب،لانّ مرجع الرّعيّة الى راعيها،آل الرّجل رعيّته يؤولها:اذا احسن سياستها و من هذا الباب:تأويل الكلام و هو عاقبته و ما يؤول اليه؛ (2)آل يؤول به معناى بازگشت است.حكم را تأويل به اهلش داد يعنى حكم را به سوى آنها بازگشت داد و رد كرد،«اياله»كه به معناى سياست باشد نيز از همين باب است،زيرا بازگشت مردم به سياستمداران است و آل رجل يعنى رعيت و زيردستان او.تأويل نيز از همين باب است كه به معناى عاقبت و چيزى است كه يك شىء به آن بازگشت مى كند».

از آنچه لغت شناسان بيان كرده اند استفاده مى شود كه،بازگشت به مكان حقيقى يا اصلى، و سرانجام يك چيز،در معناى تأويل دخالت دارد.

تأويل از ديدگاه مفسران

اين واژه هفده بار و در شانزده آيه از قرآن كريم تكرار شده است.در معناى اصطلاحى «تأويل»در قرآن،ميان مفسران اختلاف نظر وجود دارد،قريب به بيست معنا براى تأويل بيان شده كه بيش از ده معناى آن در«الاتقان»سيوطى ذكر شده است.

ديدگاه ها

اشارة

در ارتباط با اصطلاح«تأويل»اگر چه،ديدگاه هاى گوناگونى وجود دارد ولى تنها به چهار

ص: 32


1- التفسير و المفسرون،ج 13/1.
2- ر.ك،مصطفوى،التحقيق فى كلمات القرآن،ج 174/1.

نظريۀ مهم آن اشاره مى گردد:

ديدگاه اول:تأويل،مرادف با تفسير و به معناى بيان آيات قرآن است.اين ديدگاه دانشمندان و مفسران قديم است؛از جمله طرفداران اين نظريه،فخر رازى (1)،قرطبى (2)و صاحب تاج العروس هستند،مطابق اين ديدگاه همۀ آيات قرآن مى توانند تأويل داشته باشند، زيرا تمام آيات،قابل تفسير و تبيين هستند.

اما اين نظريه داراى اشكالاتى است كه به دو اشكال مهم آن اشارت مى رود:

الف.قرآن كريم،تأويل«آيات متشابه»را مختص به خداوند و راسخان در علم مى داند؛ مى فرمايد: «...وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ...» (3).

بنابراين،برخى آيات قرآن،«متشابهات»هستند كه همۀ مفسران نمى توانند آن را تأويل و تفسير كنند،چرا كه دانش آن نزد خداوند و راسخان در علم است.

در نتيجه،اگر تأويل مرادف با واژۀ تفسير باشد،تمام آيات قرآن را در بر مى گيرد،زيرا تمام آنها قابل تفسير هستند،در حالى كه اين آيه از قرآن با صراحت مى فرمايد:تأويل متشابهات را جز خدا و راسخان در علم كسى نمى داند.با اين بيان،مفهوم آيۀ«و ما يعلم تأويله الاّ اللّه»لغو مى شود،زيرا بنابراين ديدگاه،تمام مفسران نيز،تأويل آيات متشابه را مى دانند و آيات متشابه نيز مانند محكمات براى هر مفسرى قابل فهم است.

ب.اشكال ديگر اين كه در قرآن آياتى وجود دارد كه اگر به معناى ظاهر آن تفسير شود، لازم مى آيد كه خداوند داراى جسم باشد؛مانند اَلرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ ، (4)جٰاءَ رَبُّكَ ، (5)يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ، (6)أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا (7)و وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ (8).

ص: 33


1- تفسير كبير،ج 176/4.
2- الجامع لاحكام القرآن،ج 15/4.
3- آل عمران7/.علم به تأويل براى راسخان در علم در صورتى است كه واو در«و الراسخون»عاطفه باشد.
4- طه5/.
5- فجر22/.
6- فتح10/.
7- زمر69/.
8- بقره255/.

با توجه به اين آيات اگر تأويل با تفسير فرقى نداشته باشد،از آنجا كه تفسير كشف و پرده برداشتن از معنا و ظاهر الفاظ است،بايد عرش،كرسى،يد و آمدن پروردگارت بر ظاهر آن حمل شود كه لازمۀ آن تجسّم خداوند است،(تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا).

پس اين نظريه با اين دو اشكال مهم،ضعيف شمرده شده و مفسران متأخر نيز،آن را باطل و مردود مى دانند.

ديدگاه دوم:اين گروه بر اين باورند كه،تأويل همان اعيان خارجى محسوس و قابل مشاهده است،از طرفداران اين نظريه مى توان ابن تيميه،شيخ محمد عبده و رشيد رضا را نام برد.

اين گروه براى تبيين ديدگاه خود دو مثال ذكر كرده اند:

الف.اهل كتاب دربارۀ صفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،زمان ظهور و ويژگى هاى مخصوص او،آگاهى كامل دارند،زيرا اين مطالب در كتاب هاى دينى آنها ذكر شده است.

فهميدن اين صفات،درك معانى آنها و آگاهى بر مطالب آن،تفسير سخن است،اما تأويل اين كلام وجود خارجى پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه مبعوث شده است.

ب.وقتى گفته مى شود:«طلعت الشّمس؛خورشيد طلوع كرد»،تأويل آن همان طلوع خورشيد است كه در افق آسمان ديده مى شود.

ابن تيميه از بنيانگذاران اين نظريه،سه اصطلاح براى تأويل بيان كرده است؛يك اصطلاح از متأخران و دو اصطلاح از پيشينيان.

تأويل در اصطلاح متأخران،گرداندن لفظ از يك معناى راجح(ظاهر)به معناى مرجوح، به خاطر وجود دليل و قرينه است.

اما دو اصطلاح پيشينيان:

1.تأويل به معناى تفسير و بيان معناى كلام است؛چه موافق با ظاهر آن باشد يا مخالف.

2.«تأويل:نفس المراد بالكلام،فالكلام ان كان طلبا كان تأويله نفس الفعل المطلوب و ان كان الكلام خبرا كان تأويله نفس الشّيء المخبر به...؛تأويل همان چيزى است كه از كلام قصد شده است،اگر كلام«طلب»باشد همان فعلى كه طلب شده،تأويل آن كلام است و اگر كلام«خبر»

ص: 34

باشد عين چيزى كه به آن خبر داده شده تأويل آن كلام خبرى است.

او پس از چند سطر در شرح اصطلاح اخير،مى نويسد:«فالتأويل نفس الامور الموجودة فى الخارج سواء كانت ماضية او مستقبلة فاذا قيل طلعت الشّمس فتأويل هذا نفس طلوعها؛تأويل همان امور موجود در خارج هستند كه محسوس و قابل مشاهده باشند،چه در گذشته پديد آمده باشد يا در آينده پديد آيد،پس هرگاه گفته شود«طلعت الشمس»تأويل آن همان طلوع خورشيد است كه در افق آسمان ديده شود.

وى در ادامه مى افزايد:«و هذا الوضع و العرف الثالث هو لغة القرآن الّتى نزل بها (1)...؛اين معناى سوم(كه با وضع و عرف مطابق است)همان معناى«تأويل»در قرآن و لغت وحى است».

پس شناخت تأويل همان شناخت عينى در خارج است كه انسان آن را مشاهده مى كند.

بررسى و نقد

اين ديدگاه اگر چه دلايلى نيز بر آن اقامه شده است،اما داراى اشكالاتى است كه به برخى از آنها اشارت مى رود:

الف.اگر تأويل عين خارجى محسوس باشد بسيارى از معارف قرآنى از قبيل مفاهيم امور اعتبارى هستند كه در خارج واقعيت محسوس ندارند؛مانند طلاق كه در خارج ماهيتى ندارد،و جدايى بين زن و شوهر از آثار و لوازم طلاق است و نفس طلاق در خارج قابل مشاهده نيست،همچنين است لفظ طهارت،كه در خارج عين محسوس ندارد و آنچه در خارج وجود دارد،وضو و غسل؛يعنى شستن قسمتى از بدن يا همۀ آن است كه حاصل آن را طهارت گويند.لفظ نكاح و...نيز از همين قبيل است.

در نتيجه لازم مى آيد بسيارى از معارف قرآنى كنار زده شود چرا كه تأويل بدين معنا در آنها راه ندارد.

ب.اگر مراد از تأويل اعيان خارجى محسوس باشد،تأويل در احكام انشايى،مانند امر، نهى،ترجى و...قابل تصور نيست،گرچه«ابن تيميه»دربارۀ طلب گفت:«فالكلام ان كان طلبا

ص: 35


1- ابن تيميه،مجموعة الرسائل الكبرى،ج 17/2-18.

كان تأويله نفس الفعل المطلوب؛كلام اگر طلب باشد،تأويل آن خود فعل طلب شده مى باشد».

با فرض اين كه اين تفسير را بپذيريم،انشائيات در طلب خلاصه نمى شود،بلكه نهى نيز هست كه فعلى طلب نشده تا،تأويل«نفس الفعل المطلوب»باشد،بلكه ترك فعل طلب شده است،يا در ترجى و تمنّى،فعلى در خارج نيست تا تأويل در آن تحقق پيدا كند و همچنين است ساير انشائيات.

ج.اشكال ديگر اين است كه برخى آيات قرآن كريم از صفات يا افعال خداوند سخن مى گويند و خارج از سنخ زمان،مكان و ماده هستند،كه عقول انسان ها از درك آن عاجز است.

پس اگر معناى تأويل در آنها عين خارجى محسوس باشد،لازم مى آيد خداوند جسم و مركب باشد؛برخى از آن آيات عبارتند از:

اَلرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ ، فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ (1)، جٰاءَ رَبُّكَ ، يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ، أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا ، وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،كه از متشابهات قرآن شمرده مى شوند.

اگر تأويل اين آيات،وجود عينى آن در خارج باشد،لازم مى آيد خداوند متعال-العياذ باللّه-مانند ساير موجودات زندۀ مادى،داراى دست،پا،چشم و اعضاى ديگر باشد.

بنابراين،معناى عرش،كرسى،وجه،دست و فوق چيز ديگرى است كه با اين معنا براى تأويل سازش نداشته و آيات قرآن را نمى توان بر آن حمل كرد.

ديدگاه سوم:گروه سوم بر اين اعتقادند كه تأويل«بطن قرآن»است،بدين معنا كه برداشت از ظاهر قرآن،«تفسير»و فهم باطن قرآن،«تأويل»آن است.اين ديدگاه در بين صاحب نظران جديد،معروف و مشهور شده تا جايى كه يك حقيقت ثانويه گشته است.البته! روشن است كه حمل يك آيه برخلاف ظاهر آن نياز به دليل خارجى دارد.

دليل عمدۀ اين گروه،رواياتى است كه در اين زمينه آمده است.

از امام باقر عليه السّلام سؤال شد:معناى روايت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى فرمايد:«آيه اى در قرآن نيست مگر اين كه ظاهرى و باطنى دارد»چيست؟حضرت فرمود:

«ظهره تنزيله

ص: 36


1- بقره115/.

و بطنه تأويله». (1)

اين روايت،بطن قرآن را«تأويل»آن ناميده است.

بنابراين،اگر آيۀ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِمٰاءٍ مَعِينٍ (2)را چنين تفسير كرديم:

«خداوند از آسمان،آبى را نازل و در روى زمين نهرهاى روان جارى ساخته آنگاه انواع نباتات به واسطۀ آن مى رويد و به همۀ موجودات نيز حيات مى دهد،حال اگر اين آب با از بين رفتن قشر نفوذ ناپذيرد زمين در درون زمين فرورود هيچ ابزار يا انسان قوى پنجه اى نمى تواند آبى را استخراج كند.»اين معناى ظاهرى و تفسير آيه است.

اما اگر گفتيم مراد اين است كه:«وقتى حجت خدا و امام زمان-عجل اللّه فرجه الشريف- از ميان شما رفت(يا غايب شد)چه كسى است كه امام و حجت ديگرى را به شما بدهد تا شما را در اين زندگى دنيا هدايت كند. (3)»اين تأويل آيه فوق مى باشد.

از طرفداران اين نظريه مى توان ابو طالب تغلبى (4)و از ميان معاصران آية اللّه معرفت، مؤلف كتاب«التمهيد فى علوم القرآن (5)»را نام برد.

نقد و بررسى

اين ديدگاه نيز داراى اشكالاتى است كه به برخى از آنها اشارت مى گردد:

الف.روايات«بطن»تنها مربوط به يك قسم از آيات يعنى آيات متشابه است و منظور از تأويل در آنها تأويل متشابهات است؛چنان كه در ذيل روايتى كه امام باقر عليه السّلام باطن قرآن را تأويل ناميد به آيۀ شريفۀ وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ (6)كه مربوط به متشابهات مى باشد استشهاد نموده است.

بنابراين،روايات بطن تنها يك مورد از موارد گوناگون استعمال واژۀ تأويل در قرآن را

ص: 37


1- عياشى سمرقندى،تفسير عياشى،ج 11/1.
2- ملك30/.
3- ر.ك:التمهيد،ج 28/3.
4- ر.ك:الاتقان،ج 161/4 و ترجمۀ الاتقان،ج 550/2.
5- التمهيد،ج 28/3.ايشان يك معناى ديگر نيز براى تأويل در متشابهات بيان مى كنند و آن ردّ و رفع شبهه به جاى اصلى خود است.معرفت،علوم قرآنى/ص 274.
6- بحار الانوار،ج 97/92-92/89.

شامل مى شود و آن تأويل آيات متشابه است؛برخى از موارد ديگر تأويل عبارتند از:تعبير خواب (1)،وفاء به كيل و وزن (2)،ظهور و تجلّى اعمال در قيامت، (3)رجوع به حكم خدا و رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در منازعات (4)و....

بنابراين،تأويل به معناى بطن قرآن،شامل تمام موارد استعمال اين واژه نخواهد شد.

ب.در مقابل روايات بطن(كه باطن قرآن را تأويل ناميده اند)رواياتى وجود دارد كه باطن قرآن را مصداق آيات و اشخاص خارجى معرفى كرده اند.

امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:

«ظهر القرآن الّذين نزل فيهم و بطنه الّذين عملوا بمثل اعمالهم؛ (5)ظاهر قرآن همان مصداق ها(اسباب و شأن نزول ها)و مواردى است كه آيات دربارۀ آنها نازل شده است و باطن قرآن مصداق ها و اشخاصى هستند كه(در آينده مى آيند و)مانند گذشتگان (كه آيات دربارۀ آنها نازل شده است)عمل مى كنند». (6)

ج.علام طباطبايى رحمه اللّه در نقد اين ديدگاه مى نويسد:لازمۀ اين ديدگاه وجود اختلاف بين آيات قرآن است،چرا كه رو به باطن آوردن نشان مى دهد آياتى در قرآن وجود دارد كه بايد خلاف معناى ظاهرى آن اراده شده باشد.در نتيجه باعث معارضۀ آنها با محكمات قرآن خواهد بود و اين خود موجب فتنه در دين خواهد شد و برگشت اين سخن به اين است كه در بين آيات قرآن اختلاف وجود دارد كه برطرف نمى شود،مگر آن كه از ظاهر بعضى از آنها چشم پوشيد و آنها را برخلاف ظاهرشان بر معنايى حمل كرد كه فهم عامّۀ مردم از درك آن عاجز است.

و اين سخن مفهوم آيۀ شريفۀ

ص: 38


1- يوسف-آيات 6،21،36،37،44،100 و 101.
2- اسراء35/.
3- اعراف53/.
4- نساء59/.
5- تفسير عياشى،ج 11/1.
6- افزون بر آن،در روايتى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم براى ابن عباس دعا كرد و فرمود: «اللهم فقهه فى الدين و علمه التأويل ؛خدايا!او را در دين دانشمند و دانش تأويل(تفسير)به او بياموز».مسند احمد بن حنبل،ج 266/1.در اين روايت تأويل به معناى تفسير است و نمى تواند به معناى باطن قرآن و خلاف ظاهر آن باشد.

أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاٰفاً كَثِيراً ؛ (1)آيا در قرآن انديشه نمى كنند؟!و اگر از جانب غير خدا بود.اختلاف فراوانى در آن مى يافتند»را باطل خواهد كرد،زيرا آيه دلالت دارد بر اين كه در قرآن هيچ اختلافى نيست، و اگر از بين بردن اختلاف در آيات به اين باشد كه هرجا اختلافى در ظاهر ديده شد آن را برخلاف ظاهر و به معنايى كه غير از خداى سبحان كسى آن را نفهمد حمل كنيم،حجيت آن آيه از بين مى رود،زيرا اختلاف نداشتن بدين معنا مختص به قرآن نيست،بلكه هر كتابى را كه صفحه اى از آن با صفحۀ ديگرش نسازد و سراپا هم دروغ باشد،با حمل برخلاف ظاهر مى توان آن را توجيه و اختلاف آن را از بين برد.پس اختلاف نداشتن به اين معنا(به معناى باطنى)هيچ دلالتى ندارد كه اين كتاب از ناحيۀ خدا است،بلكه نوشتن چنين كتابى براى هر كسى ممكن است.

خلاصه اين كه،اين آيۀ شريفه صراحت دارد كه اولا:قرآن در معرض فهم عموم مردم است و همۀ مردم مى توانند در آياتش تأمل و انديشه كنند و ثانيا:هيچ آيه اى نيست كه معنايى از آن اراده شود كه خلاف ظاهر باشد و يا جنبۀ معمّاگويى و نغزسرايى داشته باشد (2).

ديدگاه چهارم:معتقدان اين نظريه مى گويند:معناى تأويل در قرآن عبارت است از:

«حقيقت و واقعيت هايى كه بيانات قرآن،حاكى از آنها است».

از طرح كنندگان اين نظريه علامه طباطبايى رحمه اللّه است. (3)

مهم ترين دليل براى اين معناى آياتى از قرآن كريم است كه لفظ تأويل در آنها به كار رفته و همۀ آنها بر اين معنا تطبيق دارند.

مراد از آيۀ وَ مٰا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ... ؛ (4)يعنى حقيقت و واقعيت هايى كه خداوند از آيات متشابه اراده كرده است كسى نمى داند مگر خداى متعال و راسخان در علم.

در قصۀ حضرت موسى و خضر عليهما السّلام در آغاز كه حضرت خضر،كشتى را سوراخ مى كند و پس از آن پسرى را كشته و سپس ديوار كجى را راست مى كند،در هر مرحله حضرت

ص: 39


1- نساء82/.
2- الميزان،ج 47/3.
3- الميزان،ج 49/3.
4- آل عمران7/.

موسى عليه السّلام به عمل خضر عليه السّلام اعتراض مى كند،چرا كه از حقيقت اين امور بى اطلاع بود؛ حضرت خضر عليه السّلام در مقام پاسخ مى فرمايد: سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً ؛ (1)زود باشد از حقيقت و واقعيت چيزهايى كه نتوانستى در برابر آن صبر كنى به تو خبر مى دهم».

و پس از آن كه واقعيت تمام آن كارها را براى موسى عليه السّلام بيان مى كند،مى گويد: ذٰلِكَ تَأْوِيلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً ؛ (2)اين بود حقيقت كارهايى كه نتوانستى در برابر آنها شكيبائى به خرج دهى».

يكى ديگر از مواردى كه از واژۀ تأويل استفاده شده است،داستان حضرت يوسف عليه السّلام است كه به خاك افتادن پدر،مادر و برادرانش را چنين بيان مى دارد: وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قٰالَ يٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِيلُ رُءْيٰايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا ؛ (3)پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به شكرانۀ ديدار يوسف به سجده افتادند و او در آن حال گفت:اى پدر! اين[سجده اى كه اكنون در خارج تحقق يافت]تأويل(حقيقت)خوابى است كه در زمان قبل ديده بودم.

نيز،چنين است داستان دو زندانى همراه يوسف عليه السّلام،يكى از آنها در خواب ديد كه، خوشۀ انگور را مى فشارد و ديگرى ديد،سبد نانى بر سر دارد و مرغان از آن نان مى خورند، پس از اطلاع آنان از دانش يوسف،خواستند كه خوابشان را تعبير كند،آنها گفتند:«نبّئنا بتأويله؛ما را از واقعيت اين خواب آگاه كن»،حضرت يوسف نيز در جواب گفت:پيش از آن كه طعامى بيايد و تناول كنيد نَبَّأْتُكُمٰا بِتَأْوِيلِهِ ؛ (4)از حقيقت آن خواب،شما را آگاه خواهم نمود».

از جمله موارد ديگر استعمال واژۀ تأويل،داستان خوابى است كه پادشاه مصر ديد.و از حضرت يوسف عليه السّلام خواستند تا اظهار نظر كند.خواب چنين بود كه هفت گاو لاغر،هفت

ص: 40


1- كهف78/.
2- كهف82/.
3- يوسف100/.حضرت يوسف در كودكى خواب ديده بود كه 11 ستاره،خورشيد و ماه در برابر او سجده مى كنند.يوسف4/.
4- يوسف36/-41.

گاو چاق و فربه را مى خوردند و هفت خوشۀ سبز و هفت خوشۀ خشك را.او ابتدا از دانشمندان مصر خواست كه خواب را تعبير كنند و حقيقت خواب را بيان كنند،آنها گفتند: وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِينَ ؛ (1)ما به حقيقت خواب هاى پريشان آگاهى نداريم».

خداوند در مورد ديگر در سورۀ اسراء،مى فرمايد: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذٰا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً ؛ (2)و هنگامى كه پيمانه مى كنيد،حق پيمانه را ادا كنيد،و با ترازوى درست وزن كنيد!اين براى شما بهتر است و حقيقت و عاقبتش نيكوتر است.

تأويل در اين آيه،يك حقيقت و مصلحتى است عمومى كه اين فرمان تكيه به آن دارد و به نحوى تحقق دهندۀ او است.

در آيۀ ديگرى،خداوند مى فرمايد: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ... ؛ (3)آيا آنان جز در انتظار تأويل(حقيقت)آنند؟روزى كه تأويلش فرارسد...».منظور از تأويل در اين آيه، مجسّم شدن حقايق در قيامت است،اما نه مانند مجسم شدن حقايق در اين دنيا.آياتى از قرآن؛ از جمله آيۀ: لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا فَكَشَفْنٰا عَنْكَ غِطٰاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (4)تو از اين صحنه(و دادگاه بزرگ)غافل بودى و ما پرده از چشم تو كنار زديم و امروز چشمت كاملا تيزبين است».كاملا دلالت دارد بر اين كه آنچه انبيا و كتاب هاى آسمانى از وقوعش در قيامت خبر داده اند از سنخ مشاهده با چشم سر و مشاهدۀ حسى و دنيايى نيست،همچنان كه اصل وقوع قيامت و جزئيات نظام آن عالم از سنخ وقوع حوادث دنيايى و نظامى كه ما در اين دنيا با آن آشنا هستيم نيست؛هم وقوعش به گونه اى ديگر است و هم نظام حاكم در آن، نظامى ديگر. (5)

و همچنين است آيۀ: بَلْ كَذَّبُوا بِمٰا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ... ؛ (6)آنها چيزى را تكذيب كردند كه آگاهى از آن نداشتند و هنوز واقعيتش بر آنان روشن نشده است».

ص: 41


1- يوسف44/.
2- اسراء35/.
3- اعراف53/.
4- ق22/.
5- الميزان،ج 30/3.
6- يونس39/.

تكذيب كردن آيات الهى و قيامت از جانب منكران،به خاطر اين است كه،به حقيقت و واقعيت آن پى نبرده اند.

بنابراين،با دقت در اين آيات روشن مى شود كه«تأويل»بازگشت به واقعيت ها و حقايقى است كه آيات قرآن از آنها حكايت مى كند،اين معنا با معناى لغوى تأويل و با مفاهيم آيات نيز تناسب كامل دارد.

علامه طباطبايى قدس سرّه مى فرمايد:«انّ الحقّ فى تفسير التأويل انّه الحقيقة الواقعية الّتى تستند اليها البيانات القرآنية من حكم او موعظة او حكمة،و انّه موجود لجميع الآيات القرآنيّة؛محكمها و متشابهها،و انّه ليس من قبيل المفاهيم المدلول عليها بالالفاظ بل هى من الامور العينية المتعالية من ان يحيط بها شبكات الالفاظ و انّما قيّدها اللّه سبحانه بقيد الفاظ لتقريبها من اذهاننا بعض التّقريب فهى كالامثال تضرب ليقرّب بها المقاصد و توضح بحسب ما يناسب فهم السّامع كما قال تعالى: وَ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتٰابِ لَدَيْنٰا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ. (1)و فى القرآن تصريحات و تلويحات بهذا المعنى.» (2)حق مطلب در تفسير تأويل اين است كه تأويل،حقيقت و واقعيتى است كه بيانات قرآن، اعم از احكام،موعظه و حكمت هايش مستند و حاكى از آنها است.چنين حقيقتى براى همۀ آيات هست چه محكمات قرآن و چه متشابهاتش. (3)

توضيح ديگر اين كه اين حقيقت(در معناى تأويل)از قبيل مفاهيمى كه از الفاظ به ذهن مى رسد نيست بلكه امور واقعى بلندمرتبه اى است كه ممكن نيست در چارچوب الفاظ بگنجد،و اگر خداى متعال آنها را در قالب الفاظ آورده است از باب ناچارى است و خواسته است ذهن بشر را به روزنه اى از آن حقايق نزديك سازد،در حقيقت كلام او به منزلۀ مثل هايى است كه براى نزديك كردن ذهن شنونده زده مى شود تا مطلب بر حسب فهم شنونده روشن

ص: 42


1- زخرف4/.
2- الميزان،ج 23/3.
3- ايشان از آيۀ«يوم يأتى تأويله»(اعراف53/)،و آيۀ:«و لمّا يأتهم تأويله...»(يونس39/)كه تأويل به كتاب و قرآن اضافه شده است استفاده كرده اند كه تأويل در تمام آيات قرآن وجود دارد،و مختص به متشابهات نيست.

گردد،چنان كه قرآن فرموده است:

ما قرآن را عربى قرار داديم،باشد كه دريابيد،و به راستى اصل كتاب نزد ما است كه ارجمند و حكمت آميز است.(زخرف4/) در ديگر آيات قرآن نيز به اين معنى اشاره شده است.

ايراد صاحب التمهيد بر علامه طباطبائى رحمه اللّه

اشارة

مؤلف كتاب«التمهيد فى علوم القرآن»استاد:آية الله معرفت در جلد سوم آن كتاب،معناى سوم از معانى ذكرشده را براى تأويل مى پذيرد و مى گويد:

تأويل در اصطلاح معناى ديگرى نيز دارد كه اين معناى ثانوى كلام است كه از آن به «بطن»تعبير شده است در مقابل معناى اوّلى كه تعبير به«ظهر»شده است.

ايشان پس از بيان و رد نظريۀ ابن تيميه مى گويد:«و هكذا ذهب سيدنا العلامة الطباطبائى قدس سرّه الى انّ التأويل ليس من مداليل الالفاظ و انّما هو عين خارجية و هي الواقعية الّتى جاء الكلام اللفظى تعبيرا عنها».ديدگاه استاد ما علامۀ طباطبايى نيز چنين است(مانند نظر ابن تيميه)كه تأويل از مدلول هاى لفظى نيست.و استفاده كرده است كه مراد علامه از تأويل همان نظريۀ ابن تيميه است؛يعنى ذاتى كه عينيت دارد و مشاهد است.

پس از نقل چهار معناى براى تأويل مى نويسد:«و لم يكن واحد منها بمعنى العين الخارجية اطلاقا» (1)هيچ كدام از معانى تأويل متناسب با معناى عين خارجى نيست و«توجيه لطيف و دقيقى براى نظريه علامه قدس سرّه وجود ندارد.فقط يك ذوق عرفانى بدون دليل است و به همين جهت از علامه غريب به نظر مى رسد كه چنين نظرى داده است.»

نقد و بررسى

ديدگاه علامه طباطبايى قدس سرّه و ابن تيميه اگر چه در ظاهر ممكن است شباهت هايى داشته باشد،اما ميان اين دو ديدگاه تفاوت هاى اساسى وجود دارد كه به دو مورد آن اشارت مى رود:

الف.تعريف اصطلاحى هر دو از تأويل متفاوت است،زيرا ابن تيميه مى گويد:«فالتّأويل

ص: 43


1- التمهيد فى علوم القرآن،ج 30/3.

فيه نفس الامور فى الخارج سواء كانت ماضية او مستقبلة فاذا قيل:طلعت الشمس فتأويل هذا نفس طلوعها،قال:و هذا الوضع و العرف الثالث هو لغة القرآن الّتى نزل بها». (1)

و علامه طباطبايى قدس سرّه مى گويد:«انّ الحق فى تفسير التأويل انّه الحقيقة الواقعية الّتى تستند اليها البيانات القرآنية من حكم او موعظة او حكمة». (2)

ب.ابن تيميه تمام موارد تأويل در قرآن را همان امر عينى محسوس خارجى مى داند،زيرا معتقد است:«هو لغة القرآن التى نزل بها»و اين همان معنايى است كه قرآن بر آن نازل شده است.

ولى علامه طباطبايى اگر چه تأويل را حقيقت و بازگشت به حقيقت چيزى مى داند،اما بر اين باور است كه بازگشت به حقيقت موارد مختلفى دارد،و آيات تأويل را مى توان به چهار بخش تقسيم كرد:

1.تأويل گاهى بازگشت به حقيقت شىء است؛از باب بازگشت مثال به ممثل؛مانند لفظ تأويل در چند مورد از قصۀ يوسف:

إِذْ قٰالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يٰا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (3) اين خواب حضرت يوسف است كه در كودكى ديده است و منتهى مى شود به يك ممثل و حقيقتى كه آن تأويل اين آيۀ شريفه است: وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قٰالَ يٰا أَبَتِ هٰذٰا تَأْوِيلُ رُءْيٰايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهٰا رَبِّي حَقًّا . (4)

همچنين تأويل رؤياهاى ديگرى كه در اين سوره از آن سخن به ميان آمده است،مانند:

أَنَا أُنَبِّئُكُمْ بِتَأْوِيلِهِ ، (5)وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِينَ ، نَبِّئْنٰا بِتَأْوِيلِهِ ، وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ و لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ و عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ (6)كه پيرامون خواب پادشاه مصر و آن دو زندانى همراه يوسف آمده است.

ص: 44


1- رسالة الاكليل المطبوعة ضمن المجموعة الثانية من رسائله،ص 17-18.
2- الميزان،ج 49/3؛ج 66/10.
3- يوسف4/.
4- يوسف100/.
5- يوسف45/.
6- ر.ك:سورۀ يوسف آيات 44،36،6،21 و 101.

2.گاه تأويل از باب بازگشت چيزى به صورت و عنوان حقيقى خودش؛مانند داستان موسى و خضر عليهما السّلام كه كارهاى حضرت خضر عبارت بود از:سوراخ كردن كشتى حَتّٰى إِذٰا رَكِبٰا فِي السَّفِينَةِ خَرَقَهٰا ،كشتن پسرى؛ حَتّٰى إِذٰا لَقِيٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ و راست كردن ديوارى كج؛ حَتّٰى إِذٰا أَتَيٰا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمٰا فَوَجَدٰا فِيهٰا جِدٰاراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقٰامَهُ .

در ذهن حضرت موسى عناوين واقعى اين كارها نبود و نمى دانست كه صورت حقيقى اينها چيست و تصور ديگرى در ذهن او بود،به همين جهت بر حضرت خضر عليه السّلام اعتراض مى كرد تا اين كه حضرت خضر فرمود:

سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً ؛تو را آگاه مى كنم نسبت به صورت و عنوان هاى حقيقى كارهايى كه تو اعتراض مى كردى».

صورت و عنوان هاى حقيقى افعال حضرت خضر اين بود: أَمَّا السَّفِينَةُ فَكٰانَتْ لِمَسٰاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهٰا وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً، وَ أَمَّا الْغُلاٰمُ فَكٰانَ أَبَوٰاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً فَأَرَدْنٰا أَنْ يُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا خَيْراً مِنْهُ زَكٰاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً وَ أَمَّا الْجِدٰارُ فَكٰانَ لِغُلاٰمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كٰانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمٰا... (1)

رجوع كارهاى گذشته به اين صورت ها و عنوان ها،تأويل همان كارهاى حضرت خضر است و لازم نيست كه اين صورت ها و عنوان ها موجود حسى خارجى باشند،در واقع تأويل در اينها شبيه رجوع«ضرب»به«تأديب»است (2)يعنى همان طوركه تأويل ضرب،تأديب است،همچنين است در اين آيات،نه اين كه تأويل ضرب همان ضرب و زدن در خارج باشد كه مشاهده شود.

3.زمانى نيز،تأويل از قبيل وصف به حال متعلّق چيزى است؛مانند تأويل در آيۀ شريفۀ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذٰا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً . (3)

در اين آيه،خداوند امر كرده به ايفاء كيل و وزن،با ترازوى درست،اين بهتر است و از نظر تأويل نيكوتر.

ص: 45


1- كهف آيات 71 تا 82.
2- الميزان،ج 67/10.
3- اسراء35/.

تأويل در اين آيه،كيل و وزن خارجى نيست،بلكه اين كيل و وزن اگر صحيح صورت پذيرد،جامعه را به صلاح و استقامت اقتصادى مى رساند.اين مصلحت اجتماعى و سلامت اقتصادى،تأويل امر الهى است.پس حكم پروردگار سبب شد كه كيل و وزن صحيح صورت پذيرد،و كيل و وزن صحيح،سبب مصلحت اجتماعى و پايدارى اقتصادى است.

بنابراين،تأويل حكم انشايى پروردگار(حكم در اوفوا و زنوا)حقيقتى(استقامت اقتصادى و مصلحت اجتماعى)است كه در كالبد كيل و وزن دميده شده (1)(كه اين متعلق كيل و وزن است).

4.و گاه از باب مجسم شدن حقايق است.البته!نه مانند مجسم شدن و مشاهده با چشم سر،و نگريستن حسى و دنيايى،بلكه حقايقى است كه سنخيت آن با اين عالم مادى كاملا متفاوت است؛ (2)مانند تأويل در اين گفتار خداوند: هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاّٰ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جٰاءَتْ رُسُلُ رَبِّنٰا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنٰا مِنْ شُفَعٰاءَ فَيَشْفَعُوا لَنٰا... ؛ (3)آيا كافران جز انتظار تأويل آيات الهى را دارند[آن حقيقت هايى كه در قيامت به ظهور مى رسد]روزى كه تأويل[حقيقت آيات الهى به ظهور و تجلّى مى رسد]و عاقبت كار را مشاهده مى كنند، كسانى كه آن روز را فراموش كرده بودند[با حال تأسف]خواهند گفت:پيامبران خدا،حق را براى ما آوردند،(اى كاش)امروز شفيعانى براى ما باشد تا ما را شفاعت كند (4)...».

بَلْ كَذَّبُوا بِمٰا لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذٰلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ... ؛ (5)مشركان و كفار تكذيب مى كنند[دين و قرآنى را كه]آگاهى نسبت به آن ندارند و اين چيزى كه تكذيب مى كنند هنوز تأويل آن ظهور نيافته و حقيقت امر بر آنها آشكار نگشته،پيشينيان آنها نيز اين گونه تكذيب مى كردند».

ص: 46


1- علامه طباطبائى،قرآن در اسلام،ص 60.
2- الميزان،ج 310/3.
3- اعراف53/.
4- الميزان،ج 135/8.
5- يونس39/.
نتيجه گيرى

پس از بيان چهار معنا براى تأويل و بررسى و نقد ديدگاه ها مى توان گفت كه در تأويل به عناصر زير تكيه شده است:

1.در تأويل معناى بازگشت وجود دارد.

2.منظور از بازگشت،برگشتن به اصل و حقيقتى است.

3.تأويل حقيقت و واقعيت دارد(صرف تصورات دهنى نيست).

4.بازگشت به اين حقيقت و واقعيت،اقسامى دارد كه تنها يك قسم آن ممكن است اعيان خارجى باشد.

اقسام تأويل عبارتند از:

الف.رجوع و بازگشت از باب مثل به ممثّل.

ب.رجوع و بازگشت به صورت و عنوان حقيقى خودش.

ج.از باب وصف به حال متعلق چيزى است.

د.از باب مجسم شدن حقايق است.البته نه مانند مجسم شدن با مشاهدۀ حسى و دنيايى.

ص: 47

ص: 48

فصل سوم

اشارة

ترجمه و اقسام آن

ص: 49

ص: 50

ترجمه

قرآن كريم به زبان عربى نازل شده است و عربى آن فصيح،روشن و روان است(بلسان عربى مبين)بنابراين در نحوه بيان آن ابهام نيست.اما از آنجا كه رسالت هدايتى اين كتاب الهى براى تمام جهانيان است و منحصر به امت عرب نيست بايد به گونه اى به همه ملل عالم معرفى شود و راه آن ترجمه است.

واژۀ ترجمه

ترجمه بر وزن زلزله اسم رباعى به معناى شرح و نقل از زبانى به زبان ديگر است.و در اصطلاح گفته اند:ترجمه عبارت از يافتن نزديكترين معادل در زبان مقصد از نظر معنا و سبك است. (1)در ترجمه زبان اصلى را زبان مبدأ و زبان ديگر را زبان مقصد گويند.

اقسام ترجمه

1.ترجمه لفظى:كه هر لفظ معادل آن در زبان مقصد يافت شود و جايگزين زبان اصلى گردد.همواره اين نوع ترجمه با مشكلات معنايى مواجه بوده است.

2.ترجمه محتوايى:كه محتواى هر جمله در نظر گرفته شود و مطابق آن جمله اى از

ص: 51


1- مجله مترجم،سال سوم،ش /1ص 181.

زبان مقصد كه مفهوم زبان مبدأ را مى رساند جايگزين شود،اين قسم ترجمه در موارد فراوانى كاربرد دارد.

درباره ترجمه قرآن كريم مى توان گفت از يك طرف هدف در ترجمه روشن كردن زبان مبدأ است و از طرف ديگر قرآن به عنوان يك كتاب قانون از جانب خداوند براى بشر فرستاده شده است و هر گونه اشتباهى در فهم مقاصد آن موجب خلل در اين قانون الهى خواهد بود و چون دو قسم ترجمه گذشته همواره با غموض و اشكالات همراه است شايد نتوان قرآن كريم را با آنها ترجمه نمود.لذا دانشمندان قسم سومى از ترجمه با نام«ترجمه تفسيرى» بيان كرده اند.

3.ترجمه تفسيرى:در اين ترجمه هدف روشن كردن آيات الهى به يك شيوه معتبر است كه خود نوعى تفسير به شمار مى رود و بايد از شيوه هاى صحيح تفسيرى استفاده شود تا هم از تفسير به رأى مصون ماند و هم معنى آيات روشن شود.

ص: 52

بخش دوم: روش ها(مناهج)

اشارة

تفسيرى

روش ها،مصادر و منابع تفسير مفهوم منابع روش ها روش قرآنى روش روايى روش عقلى روش اجتهادى

ص: 53

اهداف

1.آشنايى با منابع و مصادر معتبر در تفسير.

2.ارائۀ روش هاى صحيح تفسير و نقد و بررسى«تفسير به رأى».

3.فراگيرى شيوۀ كاربردى معتبر و صحيح در تفسير قرآن.

ص: 54

فصل اول

اشارة

مباحث مقدماتى

ص: 55

ص: 56

پيشينۀ روش هاى تفسيرى

منظور از پيشينه،اين است كه دانشمندان از چه زمانى دربارۀ اين دانش به طور مستقل به بحث و بررسى و ارزيابى پرداخته اند،هر دانش و موضوعى نياز به بررسى تاريخى و سير تحول دارد،دانشمندان در گذشته در بسيارى از علوم به بحث هاى كلى بسنده مى كردند و چندان به سراغ انشعابات آن نمى رفتند،ولى با پيشرفت زمان و تخصصى شدن علوم هر بخشى از يك دانش خود،تبديل به يك علم مستقل شده است،مانند دانش پزشكى كه به مرور زمان بسيارى از اعضاى بدن،به تنهايى مورد تحقيق قرار گرفته و دانش آن،مانند چشم پزشكى،حلق و بينى،دندانپزشكى و...تخصصى شده است.

روش هاى تفسيرى نيز چنين است؛دانشمندان علوم قرآنى در گذشته در ميان مباحث علوم قرآن يا مقدمه كتاب هاى تفسير به شكل بسيار جزيى آن را مورد بحث قرار داده اند.به عنوان نمونه مرحوم«طبرسى»در مقدمۀ«مجمع البيان»تفسير مأثور و تفسير به رأى را مطرح كرده و اولى را صحيح و دومى را مردود مى داند؛ و نيز مانند:«بدر الدين زركشى»نيز در جلد دوم كتاب«البرهان فى علوم القرآن»،نوع چهل و يكم را،به بحث تفسير،تأويل و شيوۀ تفسير قرآن اختصاص داده است و بهترين شيوه را،تفسير قرآن به قرآن مى داند؛همچنين«جلال الدين،عبد الرحمن سيوطى»در جلد دوم«الاتقان فى علوم القرآن»،به اين موضوع پرداخته است.اين كتاب ها هر چند مرجع

ص: 57

خوبى براى دانش روش هاى تفسيرى به شمار مى روند،ولى موضوع آنها چيز ديگرى؛مانند شرح حال مفسران،آثار تفسيرى آنها،مقدمۀ تفسير و...بوده است.اما امروزه كتاب هايى مستقل دربارۀ روش هاى تفسير قرآن نگاشته شده است كه برخى از آنها عبارتند از:

مذاهب التفسير الاسلامى،گلدزيهر(مستشرق آلمانى)،ترجمۀ دكتر عبد الحليم نجار.

مناهج فى التفسير،دكتر مصطفى صاوى الجوينى.

اتجاهات التفسير،دكتر عفت محمد شعرقاوى.

مبانى و روش هاى تفسيرى،عميد زنجانى.

اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر،دكتر سليمان فهد رومى.

دراسات فى التفسير و المفسرون،دكتر عبد القهار داود العانى.

مناهج المفسرين،دكتر مساعد مسلم آل جعفر.

التفسير و مناهجه،دكتر سيد احمد عبد الغفار.

التفسير و المفسرون،دكتر محمد حسين ذهبى.

التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب،محمد هادى معرفت.

در سال هاى اخير افزون بر كتاب هاى مستقل در اين زمينه،بعضى از پژوهشگران به بررسى روش تفسيرى برخى از مفسران معروف،مانند طبرسى(مجمع البيان)،شيخ طوسى (تبيان)و...پرداخته اند؛از جمله:

اكبر ايرانى قمى،روش شيخ طوسى در تفسير تبيان،چاپ اول 1371.

دكتر حسين كريميان،طبرسى و مجمع البيان،در دو جلد.

على اوسى،الطباطبائى و منهجه فى تفسيره الميزان.

نيز دربارۀ تفسير كبير(فخر رازى)،كشاف(زمخشرى)و المنار(محمد عبده و شاگردش رشيد رضا)كتاب هايى نوشته شده است.

عوامل مؤثر در گوناگونى روش هاى تفسيرى

اشارة

مفسر،با درك و بينشى كه نسبت به دانش هاى زمان خود دارد،و نيز بر اساس مبناهايى كه

ص: 58

از منابع اسلامى برگزيده است متوجه نكات و عواملى مى شود كه در تفسير خود ملزم به رعايت آنها است.اين عوامل مى تواند شيوۀ تفسيرى يك مفسر را دگرگون سازد در اينجا به برخى از عوامل مؤثر در ايجاد شيوه هاى مختلف تفسير قرآن اشاره مى كنيم.

1.قواعد و ضوابط به دست آمده از آيات و روايات:

اين قواعد،يافته هاى هريك از صاحب نظران علوم اسلامى است كه در بحث هاى فقه،اصول،تفسير،و...به عنوان مبناهاى علمى او است،و يك ابزار كليدى در بسيارى از علوم؛از جمله علم تفسير است به عنوان مثال: هرگاه مفسرى از آيات يا روايات معنايى خاص براى«تأويل»استنباط نمايد،اين معنا به عنوان يك ضابطه و قانون،در تفسير بسيارى از آيات كه واژۀ«تأويل»در آنها به كار رفته مؤثر است.

2.تأثير زمان در فهم قرآن:

قرآن كريم مجموعه اى از دانش و حكمت پايان ناپذير الهى است،كه همۀ زمان ها و مكان ها را در زير بال هاى خود مى گيرد و بر همۀ سرزمين ها و كشتزارهاى حيات مى بارد و سيراب مى كند.زمان،مكان،اوضاع و احوال گوناگون زندگى بشر و تازه هاى جهان،به مفسر زمان شناس كمك مى كند تا خود و اهل زمان خود را از آن كتاب مبين و هدايت و نور و سرچشمۀ لا يزال و فزاينده،سيراب سازد و محروميت از آن را براى بشر كه همواره و همه جا نيازمند قوانين و شريعت الهى است برنتابد.

بدون ترديد هر زمان داراى مقتضيات خاص خود مى باشد و مفسر چون متعلق به زمان حضور خود است،ناچار به فهم زمان و شناخت نيازمندى هاى آن مى باشد تا بتواند مطابق آن ،مردم زمان خود را به فهم صحيح آيات قرآن دعوت كند.

يادآورى اين نكته لازم است كه هر گونه افراط و تفريط در اين زمينه زيان هاى جبران ناپذيرى به بار خواهد آورد و شناخت نقش زمان و مكان همواره بايد با پايبندى به اصول تفسير(كه از قرآن و اهل بيت عليهم السّلام است)و پرهيز از هر گونه تحميل تفكر شخصى بر قرآن (تفسير به رأى)توأم باشد.

3.نقش دانش هاى بشرى:

قرآن از مصدرى نشأت گرفته كه هم آفرينندۀ طبيعت است

ص: 59

و هم بر تمامى اسرار آن آگاهى دارد، قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ؛ (1)بگو:

قرآن را كسى نازل ساخته است كه راز نهان ها را در آسمان ها و زمين مى داند.» پيشرفت علوم طبيعى در كشف حقايق قرآنى(مربوط به جهان طبيعت)و فهم معانى آن آيات،نقش قابل توجهى ايفا مى كند به گونه اى كه مى توان آن را يكى از منابع فهم تفسيرى برشمرد.

يادآور مى شود كه فرضيه هاى علمى همواره متزلزل،و در حال تغيير و تحول است و قرآن قوانين ثابت و لا يتغير دارد.در نتيجه،تا فرضيه ها به قوانين ثابت تبديل نشده اند نمى توان آن را بر قرآن تحميل كرد،بلكه در مسائل علمى تنها مى توان گفت:شايد يا احتمالا قرآن ناظر بر اين مسئله باشد.به هر حال اصل اين كه پيشرفت دانش بشرى در فهم قرآن نقش دارد، انكارناپذير است. (2)

علل پيدايش روش هاى مختلف در تفسير

در صدر اسلام براى فهم قرآن هركس به اندازۀ ظرفيت فكرى خود از دانش الهى و حكمت نورانى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بهره مى برد و اگر مشكلى يا اختلافى در تفسير و فهم آيات پيش مى آمد با مراجعه به آن حضرت حل و فصل مى گرديد.

پس از پيامبر اسلامى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اوضاع حكومت اسلامى دست خوش حوادثى گرديد و كاملا دگرگون شد،وحدت رويه از بين رفته و برخى از صحابه مطابق تمايل شخصى خود بدون استفاده از منابع وحى به تفسير آيات يا صدور حكم مى پرداختند و اين خود باعث هرج و مرج و انحرافات فكرى و عقيدتى گرديد.

مهم تر از همه اين كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم سفارش هاى فراوانى دربارۀ اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام نمود.اما با كمال تأسف پس از رحلت آن حضرت اين منبع مهم دين،كنار زده شد و قرآن از عترت جدا گرديد و جامعه در مسير خاصى غير از آنچه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در نظر داشت

ص: 60


1- فرقان6/.
2- مجلۀ انديشۀ حوزه،مصاحبه با آية الله معرفت،سال دوم،شمارۀ هفتم،زمستان 75.

حركت نمود.

در اين دوران مفسران قرآن،«صحابۀ پيامبر»بودند(در رأس آنها علىّ بن ابى طالب عليه السّلام بود و تفسير آن حضرت،شيوۀ خاصى داشت كه نياز به بحث مستقل و مبسوطى دارد)،اين گروه به نكات ادبى و شأن نزول آيات مى پرداختند و در تفسير خود كمتر به آيات قرآن و روايات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استدلال مى كردند.

پس از صحابه،تابعين نيز همين شيوه را ادامه داده،و افزون بر آن شيوۀ روايى را گسترش داده تا جايى كه روايات ضعيف،اسرائيليات و عيسويات را در معارف قرآنى،چون قصص قرآن،آيات آفرينش و...وارد كردند.

در زمان خلفا مباحث كلامى(از جمله بحث هاى مربوط به حدوث و قدم كلام خدا) گسترش يافت و دامنۀ آن به تفسير قرآن نيز سرايت كرد.

در اواخر عهد امويان و آغاز خلافت عباسيان،فلسفۀ يونان به عربى ترجمه شد و مباحث عقلى و فلسفى در ميان مسلمانان انتشار يافت.

هم زمان با مباحث فلسفى، صوفيگرى و پى بردن به معارف دينى از طريق رياضت نفس بدون توجه به مسائل عقلى و لفظى نيز ظهور كرد.

اين در حالى بود كه عده اى تنها متكى به احاديث بوده و به عقل هيچ گونه اجازۀ دخالت در فهم دين نمى دادند.و اين گروه به«اهل الحديث»يا«ظاهريه»معروف بودند. (1)

در پى اين تغيير و تحولات،هر گروهى با گرايش فكرى خاص خود به تفسير قرآن روى آورد؛گروهى با روايات،عده اى با مباحث كلامى،برخى با مباحث عقلى و فلسفى و عده اى ديگر با مسائل عرفانى و صوفيگرى به تفسير قرآن پرداختند.

اينها خود باعث پايه گذارى روش هاى مختلف در تفسير گرديد.اين در حالى است كه در عصر ما بر اثر توسعۀ علوم و دانش هاى تجربى،عده اى با اين دانش ها به تفسير قرآن(تفسير علمى)پرداختند.

بررسى شيوه هاى گوناگون تفسير اگر چه تفسير را از يك حالت جمود و ركود بيرون

ص: 61


1- ر.ك:مقدمۀ الميزان،ج 4/1-6.

آورده است و وارد مرحلۀ بحث و نظر نموده،اما بسيارى از مطالب آنان خالى از انحرافات و خطاهاى فكرى نيست،زيرا در ميان آنها تحميل آرا و افكار،يا تفسير به رأى نيز به چشم مى خورد و اين خود خطرى بزرگ براى دين اسلام و معارف حقيقى قرآن محسوب مى گردد.

اگر چه پيشرفت و گسترش مباحث علمى و دينى را نمى توان ناديده گرفت.

اقسام تفسير

براى روشن شدن اين نكته كه چه تفسيرى مورد قبول و چه تفسيرى ممنوع مى باشد لازم است به چند قسم تفسير اشاره شود:

الف.تفسير مقبول:در صورتى كه قرآن كريم با منابع معتبر و صحيح دينى(قرآن، روايات معتبر،عقل سالم و فطرى)تفسير شده باشد و قرآن را از حقيقت خود خارج نسازد، نزد علماى اسلامى مورد قبول واقع شده است.

ب.تفسير غير ممنوع:اين نوع تفسير در صورتى است كه قرآن به معنايى به شكل احتمال تفسير شود،نه به صورت قطعى و حتمى؛مانند تفسير به شيوه هاى كلامى،علمى، تاريخى و...كه ظاهر آيه اى بر يك مطلب علمى تطبيق مى كند و اين مطلب علمى به عنوان يك احتمال در تفسير آيه مطرح مى شود،نه اين كه گفته شود:آيه حتما همين مطلب را مى گويد.از اين نوع تفسير منعى نرسيده است.

ج.تفسير ممنوع:در صورتى كه قرآن با رأى و تمايلات شخصى و بدون استفاده از منابع معتبر دينى تفسير شود،مانند تفسير به رأى يا برخى از تفسيرهاى رمزى و صوفيگرى، اين نوع تفسير،ممنوع و مورد مذمت مى باشد.

منابع و مصادر تفسير

يكى از مباحث اساسى روش هاى تفسيرى،منابع و مصادر تفسير است كه بر همين اساس روش هاى تفسيرى داراى اقسامى مى شود.در اين زمينه منابع و مصادر فراوانى،مانند لغت،كتاب هاى تفسيرى و علوم قرآنى،به ويژه تفاسير گذشتگان،مراجعه به تورات و

ص: 62

انجيل،مراجعه به علوم و كشفيات جديد،عقل و منابع ديگر بيان شده است،اما آنچه در رأس همۀ اينها قرار دارد و از منابع اوليه و مهم ترين آنها محسوب مى شوند عبارتند از:منبع عقلى و منبع نقلى.

منظور از نقل چيست؟

منابع نقلى از ديدگاه شيعه عبارتند از:قرآن،روايات نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،روايات ائمۀ معصومين عليهم السّلام.

و از ديدگاه اهل سنت عبارتند از:قرآن،روايات نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،اقوال صحابه و تابعين.

بر همين اساس در روش هاى تفسيرى به چهار روش مهم پرداخته مى شود:

1.منهج يا روش قرآنى(تفسير قرآن به قرآن).

2.منهج يا روش روايى(تفسير قرآن به روايات).

3.منهج يا روش عقلى.

4.منهج يا روش اجتهادى(جامع).

لازم به يادآورى است كه منظور از بيان هريك از اين روش ها،انحصار تفسير قرآن در يكى از آنها نيست؛مانند«روش قرآنى»بدون در نظر گرفتن سنت و روايات يا بالعكس،زيرا روش انحصارى همواره با ركود و جمود همراه بوده و محكوم مى باشد،بلكه منظور از بيان روش ها اين است كه مفسر با چه منابع و شيوه هاى معتبرى مى تواند قرآن را تفسير كند.در تفسير اجتهادى بيان خواهد شد كه كامل ترين روش تفسيرى،روش اجتهادى است كه از تمام منابع استفاده مى شود.

معيارهاى تفسير

با توجه به مطالب فوق مى توان گفت:تفسير صحيح و كامل آن است كه داراى معيارهاى زير باشد:

الف.بر اساس منابع صحيح و معتبر(قرآن كريم،روايات و بهره ورى از عقل سالم و فطرى)باشد.

ص: 63

ب.مخالف با روايات و سنت معتبر نباشد.

ج.مخالف با ديگر آيات قرآن نباشد.

د.مخالف با حكم قطعى عقلى نباشد.

ه.بدون پيش داورى و پيش فرض هاى غير ضرورى باشد.

ص: 64

فصل دوم

اشارة

روش تفسير

قرآن به قرآن

ص: 65

تفسير قرآن به قرآن

روش تفسير قرآنى دلايل تفسير قرآنى پيشينۀ تفسير قرآن به قرآن حجيت ظواهر قرآن روايات ضرب القرآن اقسام تفاسير قرآن به قرآن وجوه تفسير قرآن به قرآن

اهداف

1.آشنايى با روش تفسير قرآن به قرآن،ادله،شرايط،موانع و اقسام آن 2.معرفى نمونه ها و الگوهاى تفسيرى و منابع آن

ص: 66

روش تفسير قرآن به قرآن

اين شيوه تفسيرى عبارت است از توضيح و كشف آيه اى به وسيله آيات هم لفظ و هم محتوا،توضيح اين كه تا آنجا كه آيات مى تواند روشن گر آيه اى باشد نوبت به ديگر منابع نمى رسد.آغاز و چشم انداز تفسير هر آيه بايد آيات قرآن باشد نه اين كه زمينه فهم آيه را از آغاز با شأن نزول آماده نموده و پس از آن به سراغ آيات برويم بلكه زمينه فهم آيات را بايد با خود آيات فراهم نمود،دانشمندان زيادى طرفدار اين روش مى باشند.

از طرفداران اين نظريه مى توان،«ابن تيميه»،«ابن كثير»،«بدر الدين زركشى»،«علامه طباطبايى»،«محمد جواد بلاغى صاحب تفسير آلاء الرحمن»،«دكتر صادقى صاحب تفسير الفرقان»،«محمد امين مالكى»و...نام برد.

«زركشى»مى نويسد:«...بهترين تفسير اين است كه قرآن به وسيله قرآن تفسير شود، چرا كه اين كتاب الهى اگر در جايى به اجمال سخن گفته است،جاى ديگر به تفصيل آن پرداخته و نيز در جايى كه به اختصار بيان كرده است،جاى ديگر(آيه اى ديگر)به شرح و بسط آن پرداخته است.آرى اگر تفسير قرآن در خود قرآن يافت نشد به سراغ سنت مى رويم.» (1)«ابن كثير»در اين باره مى نويسد:«در آغاز بايد به سراغ خود قرآن رفت و تفسير آن را از

ص: 67


1- ر.ك،البرهان فى علوم القرآن،ج /2ص 175.

همان به دست آورد و اگر ممكن نشد از ديگر منابع استفاده شود.» (1)علامه طباطبايى رحمه اللّه در اين باره مى نويسد:«قرآن خود گوياى مفاهيم و معارف خود مى باشد و براى فهم و درك آيات بهترين راه خود قرآن است.و ما براى فهم آيات ممكن است يكى از اين سه شيوه را برگزينيم:

الف.از مقدمات علمى و فلسفى براى فهم قرآن استفاده كنيم و مطالب علمى را بر قرآن تحميل نماييم به گونه اى كه بگوييم قرآن اين ديدگاه را دارد.

ب.با استفاده از روايات به تفسير آيات قرآن بپردازيم.

ج.با استفاده از خود قرآن آيات را تفسير كنيم،بدين معنا كه با تدبر و دقت در آيات ديگر مفاهيم و مصاديق آيه اى را روش مى كنيم.

شيوۀ نخست«تطبيق»است،نه تفسير و در نهايت نيز منجر به«تفسير به رأى»خواهد شد.

شيوۀ دوم يعنى تفسير روائى نيز با ضعف و مشكل روبه رو است،چرا كه برخى از روايات جعلى،يا معروف به اسراييليات هستند كه نمى توان به آنها اعتماد نمود و براى يافتن حقايق قرآنى از آنها بهره جست.

در نتيجه شيوۀ سوم،بهترين روش براى تفسير قرآن است،و پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ اطهار عليهم السّلام نيز طبق همين شيوه قرآن را تفسير مى كردند. (2)

محمد امين مالكى شنقيطى نيز مى نويسد:«بيان القرآن بالقرآن لاجماع العلماء على انّ اشرف انواع التفسير و اجلّها تفسير كتاب اللّه بكتاب اللّه اذ لا احد اعلم بمعنى كلام اللّه-جلّ و علا- من اللّه-جلّ و علا.-» (3)شيوۀ صحيح تفسير قرآن،تفسير و كشف آيات قرآن به وسيلۀ خود قرآن است،چرا كه تمام دانشمندان بر آنند كه شريف ترين و بهترين انواع تفسير كتاب الهى استفاده از خود قرآن است،زيرا هيچ كس آگاه تر به مفاهيم كلام الهى از خداوند متعال نيست.

ص: 68


1- تفسير القرآن العظيم،ج /1مقدمه كتاب و ر.ك،الاتقان،ج /2ص 557.
2- علامه طباطبايى(ره)،قرآن در اسلام،ص 87؛الميزان،ج 11/1.لازم به يادآورى است كه ايشان در مقدمۀ الميزان از سه شيوۀ فوق،تنها دو شيوه را بيان كرده اند.
3- محمد امين مالكى،اضواء البيان فى ايضاح القرآن بالقرآن،ج 30/1.

به هر حال طرفداران اين شيوه ضمن تأكيد بر آن،دلايلى آورده اند كه در ذيل به آن اشاره مى شود.

ادلۀ تفسير قرآن به قرآن

اشارة

پيروان اين شيوه دلايل فراوانى براى اثبات آن آورده اند،از جمله به آيات و رواياتى تمسك كرده اند كه در اينجا،به آنها پرداخته مى شود:

الف.آيات
اشارة

آياتى از قرآن دلالت بر صحت اين شيوه مى كنند كه مى توان آنها را به چند دسته تقسيم كرد:

1.آيات بيان و تبيان

- إِنَّ عَلَيْنٰا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ ... ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنٰا بَيٰانَهُ (1)- وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ (2)براساس اين دو آيه،خداوند،تضمين نموده كه قرآن را بيان(در مقابل قرائت)كند و هنگامى كه قرآن كريم خود تبيان و روشن كنندۀ هر چيزى باشد،بى شك تفسيركنندۀ خود نيز مى باشد.

2.آيات هدى و بينات

- ...هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدىٰ وَ الْفُرْقٰانِ (3)- وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا (4)قرآن كه خود دلايل روشن،و فارق بين حق و باطل است،چگونه ممكن است نيازمند امور ديگرى باشد.از سوى ديگر چه جهادى بزرگ تر از اين كه انسان در مسير فهم قرآن گام بردارد.

ص: 69


1- قيامت17/ و 19.
2- نحل89/.
3- بقره185/.
4- عنكبوت69/.
3.آيات تدبر و تمسك

- أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ... (1)

- وَ الَّذِينَ يُمَسِّكُونَ بِالْكِتٰابِ وَ أَقٰامُوا الصَّلاٰةَ إِنّٰا لاٰ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ (2)اگر قرآن ترغيبى به تدبر و تفكر مى كند،طبعا آثار آن نيز مى پذيرد.مفهوم آيۀ دوم اين است كه اگر كسى به غير كتاب تمسك جويد و خواسته باشد قرآن را به غير كتاب تفسير كند عملش نادرست است.

4.آيات نور

- وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً (3)- وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ (4)- قَدْ جٰاءَكُمْ مِنَ اللّٰهِ نُورٌ وَ كِتٰابٌ مُبِينٌ (5)نور،خود روشن است و روشن كنندۀ ديگر امور نيز هست،وقتى خود روشن است چگونه نيازمند روشنى امور ديگر است؟

5.آيۀ محكم و متشابه

- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتٰابَ مِنْهُ آيٰاتٌ مُحْكَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتٰابِ (6)از تعبير به«ام الكتاب »نيز مى توان استفاده كرد كه برخى از آيات قرآن برخى ديگر را تفسير مى كنند،چرا كه«ام الكتاب »به معناى مرجع آيات متشابه است.

ب.روايات

روايات چندى نيز وجود دارد كه بر صحت تفسير قرآن به قرآن دلالت مى كند،از جمله:

1.روايت نبوى صلّى اللّه عليه و آله كه مى فرمايد:

«فاذا التبست عليكم الفتن كقطع اللّيل المظلم،

ص: 70


1- نساء82/،محمد24/.
2- اعراف170/.
3- نساء174/.
4- اعراف157/.
5- مائده15/.
6- آل عمران7/.

فعليكم بالقرآن فانّه شافع مشفّع،و ماحل مصدّق،من جعله امامه قاده الى الجنة و من جعله خلفه ساقه الى النّار؛ (1)هنگامى كه ناملايمات و فتنه ها چون تاريكى شب به شما روى آورد،بر شما باد كه سراغ قرآن رويد،زيرا قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته است و گواهى است كه به درستى شهادت مى دهد، هركس به دنبال آن رفت به بهشت رهنمون مى شود، هركس بدان پشت كند به دوزخ خواهد رفت.» اين كه فرمود:«ماحل مصدق»و«عليكم بالقرآن»يعنى مرجع و ملجأ او است،نه امور ديگر.

2.سخن علوى عليه السّلام كه مى فرمايد:

«انّ هذا القرآن هو النّاصح الّذى لا يغشّ و الهادى الّذى لا يضلّ...و اعلموا انّه ليس على احد بعد القرآن من فاقة؛ (2)اين قرآن نصيحتگرى است كه انسان را نمى فريبد،راهنمايى است كه گمراه نمى كند،...بدانيد هيچ كس پس از داشتن قرآن، فقر و بيچارگى ندارد.» معناى بى غل وغش بودن قرآن و حصول بى نيازى به وسيلۀ آن،اين است كه غير از قرآن هر چه باشد موجب غنا نخواهد بود و انسان را همچنان نيازمند نگه مى دارد با او غش كند.

3.در جاى ديگر على عليه السّلام كه مى فرمايد:

«...ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض؛ (3)بعضى از آن(قرآن)از بعضى ديگر سخن مى گويد و برخى از آيات بر برخى ديگر گواهى مى دهد.» 4.در روايتى ديگر على عليه السّلام مى فرمايد:

«انّ الكتاب يصدّق بعضه بعضا؛ (4)بخشى از كتاب (قرآن)بخش ديگر را تصديق مى كند.»(آيات قرآن يكديگر را تصديق مى كند).

اين دو روايت تصريح دارد كه قرآن خود مى تواند مفسر آياتش باشد.ابن عباس نيز كه از شاگردان برجستۀ على عليه السّلام است مى گويد:«القرآن يفسّر بعضه بعضا». (5)

ص: 71


1- تفسير عياشى،ج 2/1.
2- نهج البلاغه،صبحى الصالح،خطبۀ 176.
3- نهج البلاغه/خطبه 133.
4- نهج البلاغه/خطبه 133.
5- تفسير پيام قرآن،ج 21/1.
ج.شيوۀ بيانى قرآن

در كنار آيات و روايات،شيوۀ بيان قرآن نيز،دليل ديگرى بر تفسير قرآن به قرآن است، چرا كه قرآن همانند قوانين اساسى در يك جا،مطلبى را به طور عام،مطلق،مجمل و...بيان مى كند،و در جاى ديگر به شرح و بسط و بيان خاص و قيد آن مى پردازد.اين شيوۀ بيان در آيات زيادى از قرآن به چشم مى خورد به ويژه در قصص قرآنى؛مثلا داستان حضرت موسى عليه السّلام بيش از نوزده بار تكرار شده است،و اگر بخواهيم از زندگى آن حضرت به طور كامل آگاه شويم نمى توانيم به يك مورد از آيات مربوط به داستان آن پيامبر عليه السّلام اكتفا كنيم.

بلكه بايد تمام آيات مربوط به سرگذشت حضرت موسى عليه السّلام را ضميمه كنيم تا نتيجۀ صحيحى به دست آوريم.

پيشينۀ تفسير قرآن به قرآن

اين روش تفسيرى از زمان ائمه عليهم السّلام بوده است و از روايات به دست مى آيد كه امامان معصوم عليهم السّلام به وسيلۀ آيات قرآن از برخى آيات ديگر رفع ابهام نموده اند؛مثلا در مورد نماز مسافر كه واجب است شكسته باشد امام عليه السّلام دليل مى آورند به آيه شريفۀ: وَ إِذٰا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاٰةِ ؛ (1)يعنى اگر مسافر شديد واجب است كه نمازهاى[چهار ركعتى]را 2 ركعت(شكسته)بخوانيد.

از امام صادق عليه السّلام سؤال كردند:شما چطور وجوب را از اين آيه استفاده مى كنيد؟و حال آن كه«فليس عليكم جناح»دلالت دارد بر اين كه نماز قصر اشكال ندارد و جائز است،نه اين كه واجب است.

آن حضرت عليه السّلام به آيۀ 158 سورۀ بقره كه مى فرمايد: إِنَّ الصَّفٰا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلاٰ جُنٰاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمٰا استناد مى كنند در اين آيه از كلمۀ«جناح» استفاده شده،ولى مراد از آن وجوب است و اين مورد اتفاق مسلمانان است.امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:همان طوركه از«لا جناح»وجوب استفاده مى كنيد،فليس عليكم جناح نيز دلالت بر

ص: 72


1- نساء101/.

وجوب دارد.

توضيح اين كه كفار بالاى هريك از دو كوه صفا و مروه،بتى قرار داده بودند[آنها قبل از آيين اسلام برنامه هاى عبادى ويژه كه برخى از آنها مانند طواف با حالت عريان و بسيار مسخره آميز بوده داشته اند،از جمله اين كه در صفا و مروه به سمت اين بت ها حركت مى كردند]بعد از ظهور اسلام و پس از صلح حديبيه كه مكه را در اختيار داشتند و چند روزى مكه را براى عبادت در اختيار مسلمانان قرار دادند عمل رفت و آمد بين صفا و مروه را انجام مى دادند.لذا مسلمانان با مشاهدۀ اين عمل كفار،از انجام دادن سعى بين صفا و مروه اكراه داشتند.بدين جهت آيه نازل شده كه سعى بين صفا و مروه اشكال ندارد،و جزئى از مناسك حج است نه اين كه مستحب باشد.

از ابن عباس و ديگر مفسران پيشين نيز مشاهده مى شود كه گاه وبى گاه در تفسير آيه اى،از ديگر آيات قرآن كمك مى گرفتند؛تا اين كه در قرن هشتم ابن تيميه(متوفى 728 ه)رسما و به عنوان يك نظريه مى گويد كه بهترين روش تفسيرى،تفسير قرآن به قرآن است.

حجيت ظواهر قرآن

تفسير قرآن به قرآن در صورتى صحيح است كه ظواهر قرآن و آيات حجت باشد،چرا كه اگر از ظواهر قرآن نتوان برداشت كرد اساس روش تفسيرى فوق از كار خواهد افتاد.

جهت روش شدن حجيت ظواهر يا عدم حجيت آن به سه ديدگاه مى توان اشارت نمود:

1.عدم حجيت ظواهر به طور مطلق.اين ديدگاه منسوب به اخباريون است.

2.حجيت ظواهر به طور مطلق.اين ديدگاه متأخران،و منسوب به مرحوم شيخ انصارى، آخوند خراسانى،ميرزاى نائينى رحمهم اللّه و...است.

3.قول به تفصيل:بدين معنا كه ظواهر قرآن نسبت به كسانى كه مقصود به افهام و مخاطب قرآن بوده اند حجت است،اما نسبت به غير مقصودين به افهام و غير مخاطبين حجيت ندارد، اين ديدگاه منسوب به صاحب معالم و ميرزاى قمى-رحمها اللّه-است.

و روشن است كه تنها بنا بر ديدگاه دوم،روش تفسير قرآن به قرآن صحيح است.اين گروه

ص: 73

(قائلين به حجيت ظواهر)دلايلى براى اثبات گفتار خود دارند كه به برخى از آنها اشارت مى رود:

1.پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شيوۀ خاصى براى تفهيم و تفهّم آيات الهى اختصاص نداد،بلكه از همان شيوه اى كه در ميان مردم رايج بود،استفاده كرده،و با آنها مانند خودشان سخن مى گفت؛قرآن را بر مردم مى خواند،و اوامر و نواهى خداوند را به مردم مى فهماند و مردم نيز ظاهر سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را حجت مى دانستند و به آن عمل مى كردند.

2.سيرۀ عقلا:بنا و شيوۀ عقلا همواره بر اين بوده است كه آنچه از ظاهر كلمات مى فهميدند به آن عمل مى كردند و به دنبال قرينه،مخصص،معناى مجازى و...نمى گشتند.

3.آياتى از قرآن دلالت مى كند كه به ظاهر قرآن مى توان تمسك كرد و به آن عمل نمود، اين آيات چند دسته هستند:

الف.آيات تدبّر:

أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاٰفاً كَثِيراً ؛ (1)آيا در قرآن انديشه نمى كنند.اگر اين كتاب از جانب غير خدا مى بود اختلافات فراوانى در آن مى يافتيد.» ب.آيات قرآن آسان:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ ؛ (2)به راستى ما قرآن را براى يادآورى[مردم]آسان كرديم.» فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ... ؛ (3)ما فقط قرآن را بر زبان تو آسان ساختيم تا پرهيزگاران را به وسيلۀ آن بشارت دهى.» ج.آيات بيان و تبيان و تبيين:

هٰذٰا بَيٰانٌ لِلنّٰاسِ ؛ (4)اين(قرآن)بيانى است براى عموم مردم.» وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرىٰ لِلْمُسْلِمِينَ ؛ (5)و ما اين كتاب را

ص: 74


1- نساء82/ و نيز مانند ص29/ و محمد24/.
2- قمر17/،22،32 و 40.
3- مريم97/ و نيز مانند دخان58/.
4- آل عمران138/.
5- نحل89/.

بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز و مايۀ هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.» وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ؛ (1)و ما اين ذكر(قرآن)را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روش سازى.» وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِي هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ؛ (2)ما براى فهم مردم در اين قرآن از هر مثلى آورده ايم.» 4.رواياتى نيز وجود دارد كه دلالت بر جواز تمسك به ظاهر كتاب مى كند كه به دو نمونه از آن اشارت مى رود:

الف.حديث ثقلين:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:من در ميان شما دو چيز گرانبها به جاى مى گذارم؛ يكى«كتاب»(قرآن)و ديگرى«عترت»كه اگر به آن دو چنگ بزنيد هرگز گمراه نمى شويد. (3)

كه دلالت مى كند بر اين كه به ظاهر كتاب خدا مى توان تمسك كرد و به آيات آن استناد جست و بدان عمل نمود.

ب.روايات فراوانى كه دلالت مى كند،اخبار را بر كتاب(قرآن)عرضه نماييد،اگر موافق كتاب بود آن را اخذ كنيد و اگر مخالف كتاب آسمانى بود آن را كنار بگذاريد.

«ما وافق الكتاب فخذوه و ما خالفه فدعوه (4)»

روايات«ضرب القرآن»

اشارة

در باب مسائل قرآنى و استفاده و بهره ورى از قرآن كريم رواياتى وجود دارد كه ظاهر آن بيانگر اين نكته است كه كسى حق ندارد برخى آيات را به بعضى ديگر بزند و معنايى را

ص: 75


1- نحل44/.
2- روم58/ و....
3- اين روايت از معتبرترين روايات،و متواتر است،بيش از بيست صحابى آن را نقل كرده اند،«علامه امينى»مى نويسد: اين حديث مورد اتفاق تمام مسلمانان است.(الغدير،ج 330/6).برخى از منابع حديث عبارتند از: (صحيح مسلم،ج 123/7)؛(سنن ترمذى،ج 665/7)؛(سنن دارمى،ج 433/2)؛(مستدرك حاكم،ج /3 109)،(الصواعق المحرقه،ص 75 و 136)و....
4- وسائل الشيعة،ج /82/18باب 9،ابواب صفات قاضى،ح 10،12،29،35 و....

به دست آورد.

اين مسئله ممكن است به عنوان يكى از موانع شيوۀ«تفسير قرآن به قرآن»مطرح شود،و در ظاهر اين شيوه را محكوم مى كند.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:پدرم براى من فرمود:

«ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الاّ كفر؛ (1)كسى آيات قرآن را به يكديگر نمى زند.مگر اين كه كافر مى شود.» عده اى به اين گروه از روايات بر عدم جواز تفسير قرآن به قرآن استدلال كرده اند.ولى اين روايت از جهت سند و دلالت داراى اشكالاتى است كه به آن اشارت مى رود.

سند روايت

در سند اين روايت«على ابن ابراهيم»،پدرش«ابراهيم بن هاشم»و«نضر بن سويد» (2)وجود دارد كه اين سه نفر ممدوح و ثقه هستند،اما در سلسلۀ اين سند«قاسم بن سليمان (3)» قرار گرفته است كه مدح صريحى دربارۀ او وارد نشده است.افزون بر آن،اين روايت خبر واحد است.

واژۀ ضرب

واژه«ضرب»به معناى در هم آميختن و مخلوط كردن است،وقتى كه شير خوب و بد را با هم در مى آميزند،به آن«ضريب»گويند.«ضرب الشى بالشى»يعنى چيزى را با چيز ديگر در هم آميختن.

ديدگاه ها

در تفسير حديث ضرب القرآن،ديدگاه هايى است كه به برخى از آنها اشارت مى رود:

ص: 76


1- اصول كافى،ج /733/2حديث 25،علىّ عن ابيه عن النضر بن سويد عن القاسم بن سليمان عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال:قال ابى عليه السّلام: ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الاّ كفر.
2- نضر بن السويد الصيرفى كوفى ثقه،صحيح الحديث،انتقل الى بغداد،له كتاب نوادر.ر.ك:نجاشى رجال،ص 300.
3- قاسم بن سليمان بغدادى،داراى كتاب است كه نضر بن سويد از آن خبر داده است.ر.ك:نجاشى رجال، ص 221؛شيخ طوسى الفهرست،ص 128.

1.استاد شيخ صدوق رحمه اللّه،محمد بن حسن بن وليد،در پاسخ به شاگردش كه مى پرسد:معنا اين روايت چيست،مى گويد:

«ان تجيب الرّجل فى تفسير آية بتفسير آية اخرى (1)اين كه كسى براى تفسير آيه اى از قرآن به آيه اى ديگر جواب دهد.» اين پاسخ ممكن است به يكى از دو معانى زير حمل شود:

الف.تفسير قرآن به قرآن.

ب.آياتى از قرآن بدون ضابطه و قاعده،كنار آيۀ مورد نظر قرار داده شود.

در هر حال،روشن است كه مراد از اين روايت نمى تواند«تفسير قرآن به قرآن»باشد،چرا كه در اين صورت اين شيوۀ تفسيرى نفى شده و روايت«ضرب القرآن»در مقابل ادلۀ قرآنى قرار مى گيرد و از ارزش خواهد افتاد.

2.معناى ديگرى كه مى توان براى«ضرب القرآن»احتمال داد،بى احترامى كردن نسبت به قرآن و كوبيدن آن يا بعضى از آيات بر زمين است.يا منظور به هم زدن اوراق و جلد قرآن است كه نوعى استخفاف باشد،در اين صورت كفر به معنا گناه بزرگ است.(اين ديدگاه علامه مجلسى (2)است).

3.فيض كاشانى رحمه اللّه مى فرمايد:شايد منظور تفسير و تأويل بعضى متشابهات قرآن به برخى معانى(بر طبق هواى نفس)باشد. (3)

4.مخلوط كردن آيات قرآن و به دست آوردن اعتقاد باطل كه خلط آيات از جهت مقامات معانى آنها است،يعنى اخلال به مقام آنها شود؛مثلا محكم را متشابه و متشابه را محكم فرض كنيم.(ديدگاه علامۀ طباطبايى (4) 5.نقض و ايراد بر قرآن و تناقض گيرى از آيات بدين معنا كه آياتى كه در ظاهر مخالف يكديگرند جمع آورى كرده تا به قرآن اشكال كنند.اين عمل منسوب به زنديقان زمان على عليه السّلام و امام حسن عسكرى عليه السّلام بوده است و روايات وارد شده،احتمالا ناظر به اين

ص: 77


1- معانى الاخبار،ص 190؛ثواب الاعمال،ص 329.
2- بحار الانوار،ج 39/89.
3- وافى،ج 274/5.
4- الميزان،ج 83/3.

معنا باشد.

از ميان ديدگاه هاى فوق،ديدگاه چهارم روشن تر به نظر مى رسد.علاوه بر آن،برخى از روايات نيز اين ديدگاه را تأييد مى كند،امام صادق عليه السّلام در توضيح اين روايات مى فرمايد:

«و ذلك انّهم ضربوا بعض القرآن ببعض و احتجّوا بالمنسوخ و هم يظنّون انّه النّاسخ و احتجّوا بالمتشابه و هم يرون انه المحكم و احتجّوا بالخاص و هم يقدرون انه العام و احتجوا باول الآية و تركوا السبب فى تأويلها و لم ينظروا الى ما يفتح الكلام و الى ما يختمه و لم يعرفوا موارده و مصادره اذ لم يأخذوه عن اهله فضلوا و اضلّوا؛ (1)آنان بعضى از قرآن را به بعضى ديگر زدند به منسوخ استدلال كرده،و گمان كردند همين آيه ناسخ است،و نيز به متشابه استدلال كرده اند و گمان كرده اند از آيات محكم است،و استدلال به آيۀ خاص مى كنند و گمان كرده اند آيه عام است و به اول آيه اى استدلال مى كنند و علت يابى را واگذاشته اند و هيچ توجه اى به صدر و ذيل آيه ندارند و نيز آشنايى به موارد و مصاديق آيات ندارند و نمى دانند از چه منابع و مصادرى بايد به فهم قرآن برسند و قرآن را از اهلش نمى گيرند و در نتيجه خود گمراه و ديگران را نيز گمراه مى كنند.

بنابراين،منظور از روايات«ضرب القرآن»،تفسير قرآن به قرآن نيست،بلكه يا«تفسير به رأى»،يا بى احترامى كردن نسبت به قرآن،يا تناقض گيرى از قرآن،يا خلط عمدى آيات و يا تأويل برخى متشابهات براساس هواى نفس خواهد بود.و بهترين ديدگاه از ميان ديدگاه هاى فوق،معنايى است كه علامه طباطبايى رحمه اللّه آن را بيان نموده و روايات نيز بر آن تأكيد مى كنند.

اقسام تفسير قرآن به قرآن

اشارة

قرآن داراى مطلق و مقيد،عام و خاص،مبهم و مبين و...است و بر اين اساس،آياتى از قرآن آيات ديگر را شرح و تفسير مى كند،گاهى اين تفسير به گونه اى است كه،بين آيات تناسب و ارتباط ظاهرى و لفظى يا معنوى وجود دارد و گاهى اين تناسب و ارتباط وجود ندارد و بنابراين مى توان تفسير قرآن به قرآن را بر دو نوع تقسيم كرد:

ص: 78


1- بحار،ج 3/89-98.
الف.تفسير با تناسب ظاهرى

در برخى آيات قرآن ابهام وجود دارد،اما با بررسى آيات ديگر كه متناسب با آن آيه مى باشد اين ابهام برطرف مى گردد؛چه تناسب لفظى يا تناسب معنوى در اينجا به مواردى از اين قسم تفسير اشارت مى رود:

1.خداوند متعال دربارۀ نزول دفعى قرآن مى فرمايد: حم وَ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبٰارَكَةٍ (1)سوگند به كتاب روشنگر كه ما آن را در شبى فرخنده نازل كرديم.» در اين آيه تنها اشاره شده است كه قرآن در يك شب مبارك و فرخنده نازل گرديده است، اما اين كه اين شب چه شبى و در چه ماهى مى باشد،آيات ديگر اين نكته را روشن كرده اند.

چنان كه خداوند مى فرمايد: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ؛ (2)ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.» و در آيۀ ديگر مى فرمايد: شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ ؛ (3)ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است.» از مجموع آيات استفاده مى شود كه،قرآن در شب قدر كه شب فرخنده ايست و در ماه رمضان واقع شده،نازل گرديده است.

2.در اين كه«روح»چيست؟علامه طباطبائى رحمه اللّه از آيات قرآن استفاده مى كند كه روح از «امر»و«امر»از مقولۀ«خواستن و شدن»است،آيات آن عبارتند از:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي ؛ (4)اى پيامبر!از تو دربارۀ«روح»سؤال مى كنند.

بگو:«روح»از«امر»پروردگار من است.»بنابراين روح همان«امر»پروردگار است.

اما اين كه«امر»چيست؟در آيه اى ديگر مى خوانيم: إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ؛ (5)امر او چنين است كه هرگاه چيزى را بخواهد تنها به آن مى گويد:«موجود باش!»آن نيز بى درنگ موجود مى شود.»

ص: 79


1- دخان3/-1.
2- دخان3/-1.
3- بقره185/.
4- اسراء85/.
5- يس82/.

در نتيجه مشخص مى شود كه«روح»از مقولۀ«خواستن و شدن»است؛كه همان ارادۀ تكوينى پروردگار باشد.

3.خداوند متعال مى فرمايد: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ (1)و بدانيد كه خداوند ميان آدمى و قلبش حائل مى گردد.» اين كه منظور از حائل شدن و مانع شدن چيست؟و حيلولۀ خدا چگونه است؟در اين آيه توضيح داده نشده است،اما با استفاده از آيه اى ديگر كه مى فرمايد: وَ لاٰ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللّٰهَ فَأَنْسٰاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ؛ (2)مانند كسانى كه خدا را فراموش كردند نباشيد،پس خدا نيز آنان را دچار خود فراموشى كرد.

با توجه به اين آيه،چگونگى مانع شدن خداوند بين انسان و قلبش روشن مى شود،يعنى انسان بر اثر خدا فراموشى خودش را نيز فراموش مى كند.در واقع خداوند بين انسان و قلبش كه مركز شناخت او است مانع ايجاد مى كند تا آنجا كه خود را نيز از ياد مى برد.

ب.تفسير بدون تناسب ظاهرى

در اين قسم از تفسير قرآن به قرآن،آيه اى روشنگر و مفسر آيۀ ديگر مى شود در حالى كه ظاهرا با هم ارتباطى ندارند؛نه ارتباط لفظى و نه ارتباط معنوى،اما اگر ابهامى داشته باشد با دقت قابل رفع است.به دو مثال از اين نوع اكتفا مى شود:

1.در آيۀ سرقت خداوند متعال تنها به بريدن دست دزد اشارت نموده است،اما اين كه از كجايى دست قطع شود،در اين آيه چيزى بيان نشده است.خداوند متعال مى فرمايد:

وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا كَسَبٰا نَكٰالاً مِنَ اللّٰهِ... ؛ (3)و مرد و زن دزد را به سزاى آنچه كرده اند،دستشان را به عنوان كيفرى از جانب خدا ببريد.» توضيح اين آيه از بيان امام جواد عليه السّلام با استفاده از آيۀ ديگر استفاده مى شود،كه بندهاى انگشتان دزد بايد قطع شود.آن حضرت استشهاد كردند به آيۀ شريفه

ص: 80


1- انفال24/.
2- حشر19/.
3- مائده38/.

وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً ؛ (1)و محل سجده ها ويژۀ خدا است.پس هيچ كس را با خدا مخوانيد.»دو كف دست نيز از مواضع سجده است و براى خداست و نمى توان آن را به جزاى جرمى كه سارق انجام داده است قطع نمود.

2.آياتى از قرآن براى خداوند متعال،اعضايى بيان كرده است كه ظهور در جسمانيت خداوند دارد؛مانند: يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ؛دست خدا بالاترين دست ها است»،«جاء ربّك»، «الرحمن على العرش استوى»و....

اين معانى در ظاهر تجسيم خداوند را ثابت مى كند،اما در آيۀ ديگر هر گونه تشابه خداوند متعال با موجودات ديگر را به طور كلى نفى نموده،مى فرمايد: لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ ؛ (2)هيچ چيز مانند او نيست،»در نتيجه شباهت به موجودات به طور مطلق از خداوند نفى مى شود و تمام آيات متشابه در اين زمينه بايد به گونه اى كه عقل و مذهب آن را بپذيرد به تأويل برده شود.

انواع تفسير قرآن به قرآن

چنان كه پيش از اين بيان شد،قرآن كريم داراى عام و خاص،مطلق و مقيد،مجمل و مبين، محكم و متشابه،ناسخ و منسوخ و...مى باشد.بر اين اساس آيۀ عام به وسيلۀ خاص،مطلق به وسيلۀ مقيد،متشابهات با محكمات و منسوخ قرآن را به وسيلۀ ناسخ،مى توان شناخت و يا تفسير نمود.در اين بخش به مواردى از اين قبيل اشارت مى رود:

1.مطلق و مقيد: وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا ، (3)اين آيۀ شريفه،ايمان را به صورت مطلق آورده و متعلق ايمان را بيان نكرده است،و اگر به ظاهرش تمسك شود بايد گفت:ايمان به هر چيزى كفايت مى كند.

در حالى كه در جاى ديگر قيود متعلق به آن را بيان كرده،مى فرمايد: اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ... وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ مٰا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ ، (4)

ص: 81


1- جن18/.
2- شورى11/.
3- عصر2/-1.
4- بقره4/-3.

مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ وَ الْكِتٰابِ وَ النَّبِيِّينَ... . (1)

2.عام و خاص: فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ ، (2)كه به وسيلۀ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ ... ، (3)تخصيص خورده است؛اين در مخصص منفصل است و مثال براى مخصص متصل مانند: قٰاتِلُوا الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لاٰ بِالْيَوْمِ الْآخِرِ... حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ... (4).

3.مجمل و مبين: أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعٰامِ إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ، (5)كه مجمل است و بيان آن در آيۀ 5«سورۀ مائده»آمده است حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ... (6).

معرفى چند تفسير قرآن به قرآن

از آنجا كه معرفى تفاسير؛و از جمله تفاسير قرآن به قرآن خود بحث مستقلى زير عنوان كتاب شناسى،و تفسير و مفسرشناسى دارد،در اينجا تنها به بيان نام چند تفسير از اين نوع بسنده مى شود.

1.تفسير اضواء البيان فى ايضاح القرآن بالقرآن.

تأليف محمد امين بن محمد مختار مالكى شنقيطى،متولد 1305 و متوفاى 1393 ق.از دانشمندان سنى مذهب با تفكر اشعرى.

2.تفسير القرآنى للقرآن.

اثر عبد الكريم خطيب،از مفسران سنى در قرن 14(تاريخ تأليف 1386 ه).

3.الميزان فى تفسير القرآن.

تأليف علامه آية اللّه سيد محمد حسين طباطبايى رحمه اللّه،متولد 1321 و درگذشت 1402 ق.اين مفسر در پايان تفسير برخى از آيات به مباحث موضوعى اشارت مى كند.

4.تفسير الفرقان(الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن).

ص: 82


1- بقره177/.
2- نساء3/.
3- نساء23/.
4- توبه29/.
5- مائده1/.
6- براى شناخت انواع فوق.ر.ك:الاتقان،ج 38/3 به بعد،نوع چهل و پنجم،چهل و ششم و چهل و نهم.

نوشتۀ محمد صادقى تهرانى،معاصر.اين تفسير شباهت هايى با تفسير الميزان دارد.

لازم به يادآورى است كه اين تفاسير از يك زاويه،تفسير قرآن به قرآن هستند،ولى منحصر در اين روش نيستند.بلكه با بررسى آن از زوايايى ديگر،داراى روش اجتهادى و جامع نيز مى باشند.

ص: 83

ص: 84

فصل سوم

اشارة

روش روايى

ص: 85

روش روايى

ديدگاه ها دربارۀ تفسير روايى اقسام حديث،ارزش آن،و بحث و بررسى حجيت خبر واحد در تفسير آفات و امتيازات تفسير روايى دلايل تفسير روايى و دلايل حجيت قول پيامبر و ائمۀ معصومين عليهم السّلام معرفى تفاسير روايى

اهداف

1.آشنايى با شيوۀ تفسير قرآن به وسيلۀ روايات 2.بررسى اقسام روايات،ارزش و حجيت آنها،و بررسى حجيت خبر واحد در تفسير 3.آشنايى با امتيازات و آفات تفسير روايى 4.دلايل حجيت قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمه عليهم السّلام در تفسير قرآن كريم 5.ارائۀ روش هاى تفسيرى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه اطهار عليهم السّلام و اثبات برترى دانش آنها نسبت به ديگران در تفسير قرآن 6.معرفى تفاسير روايى شيعه و اهل سنت

ص: 86

ارزش و جايگاه تفسير روايى

اشارة

اين روش معروف به«منهج اثرى»است.منظور از«اثر»رواياتى است كه حاكى از قول، فعل و تقرير معصوم عليه السّلام باشد،گرچه در اصطلاح اهل سنت،اقوال صحابه و تابعين نيز شامل مى شود،اما از آنجا كه اقوال صحابه و تابعين به خودى خود حجيت شرعى ندارد،«اثر»تنها قول،فعل و تقرير معصوم عليه السّلام را در برمى گيرد و عبارت ديگرى از«سنت»است كه از مهم ترين منابع شرع،و شارح قرآن كريم است،بلكه عدل كتاب الهى است،چنانكه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت شده است:

«الا انّى اوتيت القرآن و مثله معه يعنى السّنّة؛ (1)به من قرآن داده شده و مانند آن نيز(يعنى سنت)همراه او است.» در حديث متواتر ثقلين نيز،پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عترت يا سنت را عدل قرآن قرار داده است

«انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللّه و عترتى».

آنچه در تفسير مهم است تفسير قرآن با روايات صحيحى است كه به طور قطع از پيامبر و ائمه عليهم السّلام صادر شده باشد،زيرا دروغ گويان و جاعلان حديث از همان آغاز بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دروغ بستند،چنان كه حضرت فرمود:

«كثرت علىّ الكذابة» و لذا شيخ طوسى رحمه اللّه مطابق روايات صحيح مى گويد:

ص: 87


1- سيوطى،الاتقان،ج 175/2.

«انّ تفسير القرآن لا يجوز الاّ بالأثر الصحيح عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عن الائمة المعصومين عليهم السّلام الذين قولهم حجّة كقول النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم». (1)

تفسير روايى اگر چه در ميان روش هاى تفسيرى جايگاه ويژه اى دارد،ولى با تغيير و تحول دانش ها،و افكار و انديشه ها اين روش نيز داراى فراز و نشيب بوده است،از زمان صحابه و تابعين كه بگذريم اوج و فرودهاى اين شيوه را مى توان در قرن هاى سوم و چهارم و نيز قرن هاى دهم،يازدهم و دوازدهم جست جست وجو كرد.

ديدگاه ها

بدون شك روايات يكى از مهم ترين منابع دينى در تفسير قرآن كريم به شمار مى رود،اما بايد ديد تا چه اندازه مى تواند در اين زمينه نقش داشته باشد.آيا مى توان تفسير قرآن را منحصر در روايات دانست؟يا اين كه گفت:نيازى به روايات نيست؟برخى در اين راه دچار افراط و عده اى به وادى تفريط گرفتار آمده اند.اين گروه ها را مى توان به سه دسته تقسيم نمود:

الف.اخبارى ها:اخبارى گرى به معنا پيروى از ظواهر روايات است،ولى طرفداران و منتسبان به اين گروه داراى شيوۀ واحدى نيستند تا تعريف واحدى از آنها داشته باشيم.بلكه در استفاده از ظاهر روايات داراى شدت و ضعف مى باشند.

بسيارى از دانشمندان كه به نام«محدث»معروف اند؛مانند شيخ صدوق،كلينى، ابن قولويه،فيض كاشانى،و...(رحمهم الله)مبانى دين را از كتاب خدا و سنت ائمۀ اطهار عليهم السّلام اخذ كرده اند و نمى توان آنان را اخبارى دانست،زيرا اينها به بحث و بررسى هاى منطقى، استدلالى و برهانى از كتاب و سنت پرداخته اند.و اگر به اين گروه اخبارى گفته شود،به معنا اعم است،نه معناى اخص و مصطلح امروزى.

اما اخبارى به معناى اخص،مى تواند به يكى از دو معناى زير باشد:

1.اخبارى در مقابل مجتهد يا اصولى كه ادلۀ استنباط احكام شرعى را چهار چيز(كتاب، سنت،اجماع و عقل)مى دانند،تنها دو دليل،يعنى كتاب و سنت را مدرك فهم مسائل شرعى مى دانند.

ص: 88


1- تبيان،ج 4/1.

2.گروه ديگرى پا را از اين فراتر گذارده و ظواهر قرآن را نيز حجت نمى دانند و معتقدند:

تنها راه فهم كتاب الهى و تحصيل احكام شرعى،سنت و اخبار است.

شايد بتوان گفت:ريشه و مسلك جمود بر اخبار،در ميان اهل سنت بوده است كه تنها ظاهر روايات را معتبر مى دانند و استفاده از برهان هاى عقلى را محكوم مى كنند.چنان كه ظاهريه و اهل الحديث چنين هستند.

«ابن خلدون»در مقدمۀ (1)خود مى نويسد:گروهى در مقابل ابو حنيفه و اصحابش كه قياس و رأى را حجت مى دانستند ايستادگى نموده و استفاده از رأى و قياس را باطل اعلان كردند،پيشواى آنان،داود بن على و فرزندش محمد است،و احمد بن حنبل پيش از ايشان رئيس ظاهريه بوده،او به حديث توجه زياد داشت تا جايى كه در مقابل ابو حنيفه قرار گرفت و رأى و قياس او را باطل اعلام كرد و اين باعث شد كه«طبرى»مفسر معروف،او را از فقها به شمار نياورد.

اخبارى گرى افراطى در شيعه نيز مشابه آنها است.آوازۀ اخبارى گرى در ميان شيعه در قرن يازدهم از زمان ملا محمد امين استرآبادى(متوفاى 1026 يا 1031)بلند شد.او كتاب«فوائد مدنية»را به دستور استادش[ميرزا محمد استرآبادى،مؤلف رجال كبير منهج المقال]نوشت و گروه زيادى را تحت تأثير خود قرار داد.

ملا محمد امين نخستين كسى است كه با صراحت هر چه تمام تر،زبان طعن و سرزنش به فقها و مجتهدين را گشود و ديدگاه هاى آنان را به باد انتقاد و استهزاء گرفت.

و پس از او عالمانى؛مانند شيخ يوسف بحرانى،محدث نورى،حرّ عاملى و...اين مسلك را پذيرفتند (2)اما نه به افراطى گرى استرآبادى.و در همين زمان بود كه مرحوم وحيد بهبهانى، در مقابل آنها ايستاد و به شدت مبارزه نمود.

ب.گروه ديگر بر اين عقيده اند كه ما نياز به روايات ائمۀ اطهار عليهم السّلام نداريم و قرآن براى

ص: 89


1- ابن خلدون مقدمه،ص 446-447،دار احياء التراث.
2- دوانى،على،«وحيد بهبهانى»،ص 90.

مردم نازل شده است و گوياى همه چيز است و عقل نيز در اين راه به ما كمك نموده و با تدبّر و تعقل،مفهوم آيات را مى فهميم.در نتيجه كتاب خدا براى ما كافى است.البته!اين ديدگاه خطرناكى است كه سبب حذف عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواهد شد،در حالى كه آن حضرت در حديث ثقلين عترت را در كنار قرآن قرار داده است.

ج.راه ميانه و اعتدال:اين گروه،روايات را مانند عقل و خود قرآن به عنوان يك منبع مهم تفسير بر مى شمارند،اين ديدگاه انحصار تفسير قرآن در يكى از منابع را صحيح نمى داند، بلكه بر اين باور است كه در فهم قرآن از همۀ اين منابع مى توان استفاده كرد،و اين يكى از كامل ترين روش هاى به دست آوردن مفاهيم و فهم صحيح قرآن و دين است.

اقسام حديث و ارزش آن

اشارة

دانشمندان«علم حديث»و«دراية»تقسيمات مختلف و زيادى را براى خبر و حديث بيان كرده اند كه تخصص ويژه اى را طلب مى كند،ولى رواياتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ اطهار عليهم السّلام به دست ما رسيده است و به عنوان منبع تفسيرى مى توان از آن بحث كرد اقسام زير است:

1.خبر متواتر

خبر متواتر،خبرى است كه عدۀ زيادى از طرق گوناگون،آن را نقل كرده اند به طورى كه براى ما يقين حاصل مى شود كه آن خبر راست است و دروغ نيست،مانند حديث ثقلين و حديث ولايت

(من كنت مولاه فعلىّ مولاه).

اين گونه احاديث به طور مسلّم،معتبر و قابل قبول است و از مجموع آنها براى انسان يقين حاصل مى شود.

2.خبر مستفيض

هر خبرى كه عدد روات آن از سه تجاوز كند ولى به حد تواتر نرسد مستفيض گويند.

اين گونه احاديث نيز براى انسان اطمينان آور است به ويژه اگر با قرائن ديگر تأييد شود.

ص: 90

3.خبر واحد
اشارة

خبرى كه داراى يك سند است،يعنى بيش از يك نفر آن را نقل نكرده است خبر واحد نام دارد كه خود نيز اقسامى دارد.

الف.خبر واحد معتبر همراه با قرينه:و آن خبرى است كه يك نفر بيشتر آن را نقل نكرده است ولى شواهدى در كار است كه قطعيت آن را ثابت مى كند؛مانند اين كه كسى از مردن شخصى خبر مى دهد و پس از آن صداى گريه و شيون از خانه بلند مى شود.اين گونه خبر نيز بدون شبهه،علم آور و قطعى است.

ب.خبر واحد معتبر بدون شواهد و قرائن(خبر ثقه):خبرى است كه راوى آن يك نفر بيش نيست،و او مورد اعتماد است و راست گويى او از راه هاى گوناگون براى ما ثابت شده است، بديهى است اگر در سند اين خبر،افراد مختلفى باشند تنها ثقه و مورد اعتماد بودن آخرين راوى كه از معصوم عليه السّلام حديث نقل مى كند كافى نيست،بلكه بايد تمامى كسانى كه در سلسلۀ نقل حديث واقع شده اند مورد اعتماد و اطمينان باشند! (1)اين گونه روايات مورد اختلاف دانشمندان-به ويژه در تفسير-قرار گرفته است كه آيا حجيت دارد يا خير؟ ج.خبر واحد ضعيف:خبرى است كه بعضى يا همه افرادى كه در سلسلۀ سند حديث واقع شده اند،مجهول،مشكوك،فاسد يا دروغگو هستند،و يا برخى افراد از سند افتاده اند (مرسل)و هويت شخصى كه حذف شده،براى ما مشخص نيست.اين گونه احاديث نزد تمام دانشمندان اعتبارى ندارد و در هيچ يك از احكام دينى نمى توان بر آن تكيه نمود.

حجيت خبر واحد در تفسير
اشارة

از ميان اقسام حديث كه بيان شد،خبر متواتر،خبر مستفيض-به ويژه اگر همراه با قرينه باشد-و خبر واحد معتبر همراه با شواهد و قرائن،علم آور و قطعى است و مورد تأييد تمام دانشمندان قرار گرفته است و خبر ضعيف نيز بدون اختلاف اعتبارى ندارد.

ص: 91


1- سبحانى،اصول الحديث و احكامه38/ و 39؛مكارم شيرازى،قرآن و حديث 38 و 39.

اما آنچه مورد اختلاف است اين كه آيا خبر واحد ثقۀ معتبر كه همراه با قرينه و شاهد ديگرى نيست در تفسير حجيت و اعتبار دارد يا نه؟موافقان و مخالفان ديدگاه هاى گوناگونى دارند كه به سه ديدگاه اشارت مى رود.

ديدگاه ها و بررسى آنها
1.بى اعتبارى خبر واحد در تفسير و غير آن
اشارة

اين گروه معتقدند:تفسير قرآن به روايات آحاد ظنى معتبر،صحيح نيست و خبر واحد حجيت ندارد،نه در احكام شرعيه و آيات فقهى و نه در ساير مسائل.شيخ طوسى رحمه اللّه در «تبيان» (1)و شيخ محمد عبده در برخى نظراتش، (2)علامه طباطبائى رحمه اللّه در«الميزان» (3)علامه شعرانى، (4)سيد مرتضى،طبرسى (5)،ابو الفتوح رازى (6)و...از طرفداران اين ديدگاه هستند.

اين عده مى گويند:اخبار آحاد ظن آور است و نسبت دادن چيزى به خداوند متعال با دليل ظنى حرام است و شبهۀ«افتراء على اللّه»پيش مى آيد كه خود امرى حرام و گناهى بزرگ است.

از طرف ديگر،اعتبار و حجيت خبر در صورتى است كه بيان باشد و بيان يا شفاهى است، يا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قرينۀ قطعيه،اما خبر واحد بدون قرينۀ قطعى،ظنى است و بيان بودن آن نيز ثابت نشده است پس حجيت ندارد.

علامه طباطبائى رحمه اللّه در ذيل آيۀ شريفۀ وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ؛و ما قرآن را بر تو فرستاديم تا براى مردم،آنچه كه بر آنها نازل شده است روشن كنى و شايد آنها انديشه كنند» (7)مى فرمايد:آيه بر حجيت قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تفسير و بيان آيات قرآن دلالت دارد و اين در خود بيان آن حضرت است،و بيان اهل بيت عليهم السّلام نيز به دليل حديث متواتر ثقلين و غير آن،ملحق به آن است).

ص: 92


1- تبيان،ج 343/9.
2- ابو ريّه اضواء على السنة المحمدية391/.
3- الميزان،ج 262/12.
4- منهج الصادقين،ج 31/1.
5- مجمع البيان،ج 199/9.اگر چه ايشان در مقدمه،تفسير را با خبر صحيح جايز مى داند(ج 80/1).
6- روح الجنان و روح الجنان،ج 117/5.
7- نحل44/.

اما بيان ساير امت؛مانند صحابه و تابعين يا علماى امت حجيت ندارد زيرا آيه شامل بيان آنها نمى شود و دليل قطعى مورد اعتماد ديگرى نيز دربارۀ حجيت كلام آنها در دست نيست.

ايشان در ادامه مى افزايد:حجيت بيان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام كه بيان شد منظور بيان شفاهى و گفت و گوى رودررو و زبانى آنها است.

اما خبرى كه ديگران آن را نقل كرده اند در صورتى كه متواتر يا همراه با قرينۀ قطعى باشد حجيت دارد،ولى اگر متواتر يا محفوف به قرينه نباشد؛چه مخالف و چه موافق كتاب، حجيت ندارد زيرا خبر واحد ظنى اگر مخالف كتاب باشد اصلا بيان نيست و اگر موافق كتاب باشد نيز بيان بودن آن ثابت نشده است! (1)شيخ طوسى رحمه اللّه پس از آن تقليد در تفسير را براى مفسر صحيح نمى داند،شيوۀ صحيح تفسير را تكيه بر دليل قطعى نقلى؛مانند روايات متواتر،و دليل قطعى عقلى مى داند،اما در ارتباط با تفسير به وسيلۀ خبر واحد مى گويد:«و لا يقبل فى ذلك خبر واحد؛ (2)تفسير به خبر واحد صحيح نيست.»

نقد و بررسى

در علم اصول بيان شده است كه مهم ترين دليل حجيت خبر واحد،سيرۀ عقلا است كه شارع آن را امضا كرده است.و همان طوركه سيره،خبر همراه به قرائن را تأييد مى كند و حجت مى داند،خبرى كه ثقه و معتبر باشد نيز حجت مى داند و عقلا مى توان آن را پذيرفت.و آنچه مهم است اين كه مطمئن باشيم آن خبر از معصوم عليه السّلام صادر شده است؛حتى اگر وثاقت راوى نيز احراز نشود چنين خبرى معتبر است. (3)

بنابراين اگر منظور از«بيان»،اطمينان به صدور آن خبر از معصوم باشد اين در خبر واحد ثقه نيز جارى است و هيچ دليلى بر استثنا كردن خبر ثقۀ معتبرى كه همراه با قرينه نباشد، وجود ندارد.

ص: 93


1- الميزان،ج 262/12.
2- مقدمۀ تبيان،ج 38/1.
3- اصول الحديث و احكامه60/.

نكتۀ ديگر اين كه خبر واحد اگر چه ظنى است اما مى تواند جانشين علم شود (1)و همان نتيجه اى را كه دليل علمى دارد،خبر واحد نيز دارد،در نتيجه تكيه بر خبر واحد معتبر،نسبت دادن چيزى به خداوند با دليل ظنى نيست.

2.حجيت خبر واحد در احكام شرعى
اشارة

گروهى ديگر قائل به تفصيل شده اند،آنان مى گويند:خبر واحد ظنى در آياتى كه مربوط به فقه و احكام شرعى است حجيت دارد،اما در آنچه مربوط به فقه نيست؛مانند اعتقادات، قصص،تاريخ،تفسير قرآن و...اعتبارى ندارد. (2)

اين گروه چنين استدلال كرده اند كه،در احكام فقهى اگر علم وجود نداشته باشد به ظن (امارات)معتبر هم مى توان اعتماد كرد.ولى در عقايد نمى توان به ظن و گمان تكيه نمود و نياز به يقين است.

از طرف ديگر:دليل اعتبار خبر واحد ظنى،سيرۀ عقلا است و سيرۀ عقلا دليل لبّى است،و در دليل لبّى به قدر متيقن اكتفا مى شود،و قدر متيقن آن،احكام عملى و فقهى است.ولى در موارد شك نمى توان به دليل لبّى تمسّك كرد.پس اين كه دليل اعتبار خبر واحد،آيات غير فقهى را؛مانند تاريخ اقوام،قصص،ويژگى هاى معاد و...شامل شود مشكوك است و اصل هم بى اعتبار بودن دليل لبّى در غير مورد يقين است.بنابراين اخبار آحاد ظنى در غير احكام فقهى معتبر نيست.

نقد و بررسى

آيا خبر واحد تنها در احكام شرعى حجيت دارد؟آنچه در اين بيان مهم است دليل حجيت خبر واحد است؛دليل حجيت خبر واحد،يا سيرۀ عقلا است يا دليل نقلى؛مانند آيۀ نبأ.و از آنجا كه مهم ترين دليل حجيت خبر واحد سيرۀ عقلا است و چنين نيست كه عقلا خبر واحد را تنها در احكام عملى و فرعى حجت بدانند،بلكه دايرۀ حجيت آن اعم از احكام

ص: 94


1- معالم الاصول،ص 190؛خويى،ابو القاسم،البيان/ص 398.
2- الميزان،ج 262/12.

عملى يا غير عملى است.دليل نقلى نيز ثابت نمى كند كه خبر واحد تنها مربوط به تكاليف شرعى است و در ساير مسائل؛مانند اعتقادات،اخبار غيبى و...اعتبارى ندارد.

ثانيا:در مسائل اعتقادى نيز اگر نياز به يقين قلبى باشد،خبر متواتر و حتى آيۀ قرآن نيز كافى نيست مگر تعبد به آن و تعبد به خبر واحد به اجماع اصوليون در خبر معتبر نيز جارى است.

ثالثا:در اثبات اصل توحيد و معاد آن قدر قرآن تلاش گسترده و آيات فراوان ارائه داده است كه روايات بيشتر جنبۀ تشريحى دارد.

افزون بر آن،روايات واردشده بيشتر دربارۀ ويژگى هاى توحيد؛مانند صفات پروردگار و جزئيات معاد؛مانند مواقف قيامت و...مى باشد اين روايات هم فراوانند،هم اخبار آحاد معتبرند و به معرفت شناسى نيز كمك فراوان مى كنند و تنها به خاطر اين كه قرينه ندارند يا متواتر نيستند نمى توان تمام آنها را از متون دينى كنار زد و آنها را بى اعتبار دانست؟ نتيجه اين كه در تفسير و فهم آيات قرآن به خبر واحد صحيح و معتبر نياز است؛چه آن آيه در تشريع احكام عملى باشد؛يا بيان قصص و تاريخ و يا ويژگى هاى اصول دين،مانند توحيد،معاد،نبوت و....

3.حجيت خبر واحد(در احكام شرعى،تفسير قرآن و غير آن)
اشارة

ديدگاه سوم اين كه،خبر واحد در تمام آيات قرآن حجيت دارد؛چه احكام شرعى و چه غير آن،زيرا ملاك و مناط حجيت در هر دو وجود دارد.و آنچه مهم است دليل حجيت خبر واحد است،دليل يا عقلى است كه سيرۀ عقلا است،يا نقلى است،مانند آيه نبأ.و مهم ترين دليل،بنا و سيرۀ عقلا است.

اگر دليل حجيت خبر واحد،سيرۀ عقلا باشد بايد ديد ميدان و محدودۀ اين سيره چقدر است.آيا عقلا تنها در مواردى به خبر واحد اعتماد مى كنند كه از مقولۀ عمل باشد و اثر عملى بر آن مترتب شود.يا اين كه آنان خبر واحد را به عنوان يك دليل قطعى در تمام موارد-احكام عملى و غير آن-معتبر مى دانند و نزد آنان مطلقا حجيت دارد؟ از ظاهر سيره و روش عقلا استفاده مى شود كه در تمام موارد،خبر واحد را معتبر مى دانند و بر آن تكيه مى كنند،اگر چه اثر عملى نداشته باشد.

ص: 95

بنابراين،در تفسير نيز خبر واحد معتبر،حجيت دارد و تفاوتى بين احكام عملى و آيات فقهى با آيات ديگر نيست و اخبار آحاد مى تواند قرآن را تفسير كند و هيچ اشكالى در حجيت آن وجود ندارد.

و اما بنابراين كه دليل حجيت خبر واحد،ادلۀ نقلى شرعى و تعبدى باشد.ظاهر ادله نيز اختصاص به احكام عملى شرعى ندارد.زيرا در اين ادله عنوان حجيت و مشابه آن وجود ندارد تا«منجّزيت»و«معذّريت»كه در باب تكاليف عملى است ثابت شوند.

به عنوان مثال اگر مفهوم آيۀ نبأ دلالت بر حجيت خبر واحد عادل داشته باشد،بازگشت آن به اين است كه استناد به خبر واحد عادل جايز است و تبيّن و تفحص در آن لازم نيست.در نتيجه در دليل اعتبار خبر واحد چيزى كه آن را مختص به احكام عملى و آيات فقهى كند وجود ندارد،و شامل آيات مربوط به ديگر مسائل قرآن؛مانند مواعظ،نصايح،قصص، حكايات و...نيز خواهد شد.

بنابراين،مى توان به خداوند استناد داد كه خبر داده است به اين كه عيسى عليه السّلام كشته نشده و به دار آويخته نشده است،اگر چه اين خبر مرتبط به باب تكاليف و احكام عملى نيست.

خلاصه اين كه اشكالى در حجيت خبر واحد در باب تفسير تمام آيات وجود ندارد. (1)

سيرۀ متشرعه

مطلب ديگر كه شايد بتوان آن را به عنوان يك دليل برشمرد اين كه،قدماى اصحاب و معاصرين ائمه عليهم السّلام يا آنان كه قريب به عصر رسالت بوده اند اجماع بر پذيرش خبر واحد در همۀ مسائل(چه احكام عملى،يا غير آن)داشته اند.دانشمندان اسلامى همواره احوال روات را بررسى و خبر مقبول و مردود را از هم جدا نموده و از ثقه و ضعيف بحث كرده اند و اين مسئله در هر عصرى شهرت داشته است.در زمان ائمۀ اطهار عليهم السّلام نقل خبر واحد(در احكام و غير آن)در ميان اصحابشان رايج بوده است و از هيچ كدام از آن بزرگواران انكار اين شيوه نرسيده،يا شيوه اى خلاف آن ارائه نداده اند؛حتى اين شيوه در ميان صحابه و تابعين نيز رايج بوده است و اهل سنت نيز در بسيارى از مسائل همين طريق را پسنديده و ميان آنها معروف

ص: 96


1- فاضل لنكرانى،مدخل التفسير175/-176.

شده است و كسى بر آنها انكار و نقضى وارد نكرده است. (1)

تخصيص قرآن به خبر واحد

پس از اثبات حجيت خبر واحد به عنوان يك دليل معتبر،مشهور ميان عالمان اين است كه خبر واحد معتبر،مى تواند عمومات و اطلاقات قرآن را تخصيص و تقييد بزند.

مهم ترين دليل آن اين است كه حجيت خبر واحد-به دليل عقل و سيرۀ عقلا-قطعى است و عمل مطابق آن واجب است،مگر اين كه دليل قطعى ديگرى مانع آن شود.روايات فراوانى نيز از ائمۀ معصومين عليهم السّلام به عنوان تخصيص عمومات قرآن و تقييد اطلاقات قرآنى وارد شده است. (2)

اگر چه برخى از علما؛مانند عيسى بن آبان و كرخى،تخصيص به خبر واحد را جايز نمى دانند.بلى!به اتفاق و اجماع دانشمندان نسخ قرآن به وسيلۀ خبر واحد صحيح نيست.و البته!در اينجا پرسشى مطرح است كه چه تفاوتى بين تخصيص قرآن به خبر واحد و نسخ آن وجود دارد؟ يكى از تفاوت هاى اين دو موضوع اين است كه انگيزه هاى بهره گيرى از قرآن زياد است و هر فرقه اى براى اثبات عقايد و انديشه هاى خود ممكن است متوسل به نسخ شود،به خلاف تخصيص. (3)

آفات تفسير روايى

اشارة

روايات تفسيرى در حالى كه از منابع مهم فهم قرآنى به شمار مى آيند،داراى مشكلات و آفاتى است كه در اينجا به برخى از آنها اشارت مى رود:

1.وجود روايات ساختگى و جعلى

از مهم ترين مشكلات روايات تفسيرى وجود روايات جعلى و ساختگى است

ص: 97


1- معالم الاصول190/-191.
2- مدخل التفسير175/-176.
3- البيان402/.

كه جدا نكردن اين گونه روايات،خطر بزرگ فرهنگى در حوزۀ معرفت قرآنى به وجود مى آورد.

از صدر اسلام انگيزه هاى مختلف سياسى،كلامى،مذهبى،اقتصادى،عاطفى و...موجب جعل روايات فراوانى در دين شد.پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از پيش،اين خطر را احساس كرده و براى جلوگيرى از آن هشدار داده و فرمود:

«قد كثرت علىّ الكذّابة و ستكثر فمن كذب علىّ متعمدا فليتبوّأ مقعده من النّار». (1)

رهبر و پيشواى وضّاعين«ابو هريرۀ دوسى»است.او در حالى كه تنها يك سال و نه ماه پس از جنگ خيبر(سال هفتم هجرى)در مدينه بوده است،بيشتر از تمام صحابه،از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايت نقل كرده است.

ابن حزم مى گويد:حدود 5/374 حديث از او در برخى كتاب ها نقل شده است كه تنها «بخارى»466 حديث آن را روايت مى كند. (2)

شيوۀ ابو هريره در حديث اين بود كه روايت را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مستند مى كرد،در حالى كه از آن حضرت نشنيده بود؛اين كار را،«تدليس»در حديث مى گويند كه باعث مردود شدن اعتبار حديث است.

شعبه مى گويد:«ابو هريره كان يدلّس؛ابو هريره در حديث تدليس مى كرد.» او حديث كرد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:«من اصبح جنبا فلا صيام له»و چون از او تحقيق شد كه حديث را از چه كسى گرفته اى؟گفت:مخبرى به من خبر داد و از رسول خدا نشنيده ام. (3)

و لذا على عليه السّلام به او خوش بين نبود و فرمود:

«لا احد اكذب من هذا الدوسى على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ، هيچ كس دروغ گوتر از اين ابو هريرۀ دوسى نيست كه بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دروغ مى بندد. (4)

ص: 98


1- بحار الانوار،ج 225/2.
2- ابو ريّه،اضواء على السّنة المحمّدية،ص 201.
3- ر.ك:مقدمۀ وسائل الشيعة،ح 44/1،تحقيق مؤسسۀ آل البيت؛البداية و النهاية،ج 109/8.
4- ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه،ج 360/1.

يكى ديگر از جاعلان حديث،«عبد الكريم بن ابى العوجاء (1)»است كه طبق گفتۀ خودش هنگام مرگ،چهار هزار حديث جعل كرده است،و نيز«احمد بن عبد اللّه جويبارى»،«محمد بن عكاشۀ كرمانى»و«محمد بن تميم فارابى»كه بيش از ده هزار حديث بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جعل كردند. (2)«ابو البخترى،وهب بن وهب»نيز از جاعلان بزرگ حديث است.

2.مسند نبودن بسيارى از روايات تفسيرى

شمارۀ روايات تفسيرى كه سند ندارد كم نيست و شايد بيشترين روايات غير مسند مربوط به روايات تفسير قرآن است،بخارى گويد:صدهزار حديث صحيح را حفظ كردم و دويست هزار حديث غير صحيح. (3)

احمد بن حنبل مى گويد:«ثلاث كتب لا اصل لها:المغازى و الملاحم و التّفسير (4)»،سه نوع كتاب است كه اساس و پايه اى ندارد:كتاب هاى غزوات و جنگ ها،كتاب هاى اخبار آخر الزمان و اخبار غيبى و كتاب هاى تفسيرى.»منظور روايات فراوان تفسيرى است كه يا سند ندارند،يا سند صحيح ندارند.

اين آفت در متون روايى شيعه نيز مشاهده مى شود،اگر چه ميان آنها روايات صحيح زياد است،اما در سندهاى برخى از روايات راويان آن حذف شده اند.چنان كه در تفسير علىّ بن ابراهيم برخى از مواقع به طور مستقيم و بدون واسطه مى گويد:«قال الصادق»،يا در تفسير «عياشى»، استنساخ كنندۀ اين تفسير واسطه ها را حذف نموده و پذيرش روايت را با مشكل مواجه نموده است.

3.وجود تناقض در روايات تفسيرى

در روايات تفسير قرآن،به ويژه در شأن نزول ها روايات متناقضى وجود دارد كه

ص: 99


1- وقتى او را محكوم به مرگ كردند و ديگر اميدى به نجات نداشت،گفت:به خدا سوگند من در ميان شما چهار هزار حديث جعل كردم و از خودم ساختم،حلال را حرام و حرام را حلال نمودم(او از زنادقه بود و به دست امير بصره،محمد بن سليمان به قتل رسيد).ر.ك:مباحث فى تدوين السنة المطهرة 31-32؛مقدمۀ وسائل الشيعة،ج 46/1،تحقيق مؤسسه آل البيت.
2- همان.و اضواء على السّنة المحمّدية144/.
3- همان.و اضواء على السّنة المحمّدية،ص 144.
4- سيوطى،الاتقان،ج 180/4.

فهم قرآن را با مشكل مواجه نموده است؛مانند دو روايت مخالف كه در شأن نزول آيۀ «عبس و تولّى»وارد شده است؛يك روايت مى گويد:شخصى كه چهره در هم كشيد و ترش رويى كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود و روايت ديگر مى گويد:او فردى از بنى اميه بود كه در كنار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مسجد نشسته بود.و نيز مانند شأن نزول هايى كه دربارۀ آيات «افك»(در سورۀ نور،آيات 11 تا 22)وارد شده است.گاهى نيز روايات متناقض از شخص واحد رسيده است و باعث سلب اعتماد به روايات او مى شود كه اين مسئله در مورد ابن عباس نيز به چشم مى خورد.شافعى مى گويد:در تفسير تنها حدود صد حديث از ابن عباس،ثابت شده است. (1)

4.نفوذ انديشه هاى يهودى و مسيحى در متون تفسيرى

بخش گسترده اى از روايات تفسيرى را«اسرائيليات»تشكيل مى دهد.بيشترين روايات و اخبار يهود را«كعب الاحبار»يهودى،وارد حوزۀ دين اسلام كرد،او اهل يمن و در واقع سمت استادى ابو هريره را دارد.

ابو ريّه مى نويسد:«و قد استطاع هذا اليهودى ان يدسّ من الخرافات و الاوهام و الاكاذيب فى الدّين،ما امتلأت به كتب التفسير و الحديث و التاريخ... (2)اين يهودى(كعب الاحبار)توانست خرافات و اوهام و اكاذيب زيادى را وارد دين كند تا جايى كه كتاب هاى تفسير،حديث و تاريخ و...پر از روايات او شد.» شخصى در محضر امام باقر عليه السّلام گفت:كعب الاحبار مى گويد:«انّ الكعبة تسجد لبيت المقدس فى كل غداة؛كعبه در هر صبح بر بيت المقدس سجده مى كند.» امام عليه السّلام فرمود:«

كذبت و كذب الاحبار معك؛ تو و كعب الاحبار هر دو دروغ مى گوييد.»و آنگاه با حالت خشمگين فرمود:«

ما خلق اللّه عزّ و جلّ بقعة فى الارض احبّ اليه منها ؛ (3)خداوند محبوب تر از كعبه،جايى از زمين را نيافريده است.»

ص: 100


1- همان.
2- اضواء على السّنة المحمّدية،164/.(به نقل از:التفسير و المفسرون،استاد معرفت،ج 102/2).
3- كلينى،الكافى،ج 239/4؛بحار الانوار،ج 354/46.
5.تفسير نشدن تمام آيات قرآن

اين موضوع در بحث«حجم روايات تفسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم»خواهد آمد.سيوطى مى گويد:

از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنها 250 روايت رسيده است.

6.وجود رواياتى كه خود نيازمند به تفسير است

برخى روايات داراى محتواى خاصى هستند كه خود نياز به شرح و تفسير دارند؛مانند روايتى كه نزول قرآن را بر«بيت المعمور»مى داند،يا رواياتى كه صفات خداوند را بيان مى كند.

7.جدا نشدن روايات ضعيف از متون تفسيرى

دانشمندان دينى همواره در تلاش هستند تا صحيح ترين ديدگاه ها را به جامعه ارائه دهند و لذا در برخورد با روايات،«علم رجال و دراية»را تدوين كرده اند تا راويان به خوبى شناسايى شده و افرادى را كه داراى انحراف هستند جدا نمايند،اما با اين وجود در روايات تفسيرى اخبار ضعيف بسيارى وجود دارد كه خود نياز به تلاش ديگرى دارد تا از روايات صحيح بازشناخته شوند.

لازم به يادآورى است كه،اگر روايتى مستند به معصوم عليه السّلام نباشد،يا مخالف قرآن،يا روايت متواتر قطعى و يا عقل باشد مردود شمرده شده و اعتبارى ندارد.

در روايات صحابه و تابعين نيز ضعف و وهن فراوان مشاهده مى شود و دكتر ذهبى مى گويد:آن قدر روايات موهون و ضعيف در كتب تفسيرى منسوب به صحابه و تابعين وجود دارد كه صحيح و غير صحيح مخلوط شده و حق در ميان آنها مخفى است. (1)

8.ايجاد خلل در انديشه ها و اعتقادات

بسيارى از روايات به منظور ايجاد تزلزل در انديشه هاى بنيادين مسلمانان جعل شده است كه جعلى و غير صحيح بودن آن آشكار است؛مانند روايات تحريف كه برخى از محدثان بدان تكيه كرده و قائل به تحريف شده اند.چنان كه محدث نورى كتاب«فصل

ص: 101


1- التفسير و المفسرون،ج 156/1.

الخطاب فى تحريف كتاب ربّ الارباب»را نوشت،البته از همان زمان تا كنون كتاب هاى زيادى در ردّ آن نوشته شده و اجماع شيعه برخلاف اين گفتار باطل است.

امتيازات تفسير روايى

1.كشف و تبيين مراد الهى

روايات صحيح كه از اهل بيت عليهم السّلام رسيده است كمك زيادى به فهم و شرح آيات نموده تا جايى كه اگر روايات نبود انحرافات فكرى به ويژه در آيات متشابه بين بيشتر مسلمانان به وجود مى آمد.

2.پيش گيرى از افكار وارداتى و خارج از حوزۀ دين اسلام

روايات صحيح از افكار و انديشه هاى يهود يا مخالفان دين خبر داده و مفاهيم صحيح دينى را بيان كرده اند.

3.آگاهى از بطون و تأويل آيات

ائمۀ اطهار عليهم السّلام آياتى را كه نيازمند به تأويل بوده است حقايق آن را بيان كرده اند،زيرا آنان عالمان به تأويل و راسخان در علم هستند.امام صادق عليه السّلام فرمود:

«نحن نعلم تأويله» ،

«نحن الرّاسخون فى العلم» و...

4.روشن شدن آيات ناسخ و منسوخ،محكم و متشابه
5.بررسى مخصصات و مقيدات براى آيات عام يا مطلق

اين ويژگى بيشتر در آيات فقهى مشاهده مى شود و جزئيات عبادات؛مانند نماز،روزه، حج و...را بيان كرده و حدود احكام جهاد،خمس،زكات و...نيز روشن نموده اند.

6.روشن كردن آيات مربوط به ولايت و ويژگى هاى امام و خليفۀ بعد از

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

اين ويژگى ها و امتيازات بيشتر از ناحيۀ اخبارى است كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام به دست ما رسيده است.

ص: 102

دلايل تفسير روايى

مقصود از اين روش اين است كه قرآن كريم را مى توان به وسيله روايات و اخبار تفسير نمود،چرا كه روايات به عنوان يكى از مهم ترين منابع تفسيرى به شمار مى آيد.

ريشه دارترين و باسابقه ترين شيوۀ تفسير قرآن،تفسير روايى است.زيرا متصدى اصلى آن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و متن اصلى آن رواياتى است كه از آن بزرگوار به دست ما رسيده است.

آن حضرت در عهد رسالت خود به شرح و تبيين آيات پرداخت و با رفتار،كردار و سخنان خود به تعليم قرآن مى پرداخت.مردم نيز بدين گونه با سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آشنا شدند،اين يكى از وظايف مهم آن حضرت بود كه به فرمان خدا انجام مى داد،خداوند نيز اين سنت را براى مردم حجت قرار داد.

روايات امامان معصوم و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام نيز مطابق ادله اى كه خواهد آمد-از جمله حديث متواتر ثقلين-ملحق به سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

يادآورى اين نكته ضرورى مى نمايد:همان طوركه پيش از اين گذشت گروهى تنها راه فهم قرآن را روايات و اخبار مى دانند،اينها تا حد افراط در اين مسير پيش رفته و استفاده از آيات قرآن و عقل و اجتهاد را در تفسير و تبيين آيات باطل مى دانند،كه برخى از اخباريون طرفدار اين نظريه هستند.

در هر حال براى حجيت قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ معصومين عليهم السّلام (1)به ادلۀ زير مى توان تمسّك كرد:

الف. وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ ؛ (2)و ما اين ذكر(قرآن)را بر تو نازل كرديم تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن كنى.» ب. وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ إِلاّٰ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ ؛ (3)و ما اين كتاب(قرآن)را بر تو نفرستاديم،مگر اين كه براى آنها بيان كنى در آنچه كه اختلاف كرده اند.»

ص: 103


1- بررسى حجيت و عدم حجيت گفتار صحابه و تابعين كه يكى از منابع دينى اهل سنت است،در بحث ملحقات خواهد آمد.
2- نحل44/.
3- نحل64/.

ج. هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيٰاتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ ؛ (1)او است خدايى كه در ميان امت ها،فرستاده اى را از ميان خودشان برانگيخت تا آيات خدا را بر آنها تلاوت كند و ايشان را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت را به آنها بياموزد.» ديگر آيات مشابه عبارتند از:«آل عمران164/»،«بقره129/ و 151».

در اين آيات تعليم و تبيين آيات قرآن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم واگذار شده است،تا هم قرآن را به مردم بياموزد و هم آن را شرح و توضيح دهد.

شايد تفاوت تعليم و تبيين در اين باشد كه تعليم پس از تلاوت است و شامل يادگيرى آيات و معانى ظاهرى آن مى شود،اما تبيين از مادۀ«بيان»به معناى آشكار ساختن است،بدين معنا كه معانى آيات الهى به طور كامل روشن و آشكار شود.

د. وَ مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ؛ (2)آنچه را كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و آنچه را كه از آن نهى كرده خوددارى كنيد».

اين آيۀ شريفه هر چند در جريان تقسيم غنائم قبيلۀ بنى نضير نازل شده است،اما محتواى آن يك حكم عمومى را بيان مى كند (3)كه مسلمانان بايد در تمام زمينه ها در مسائل عبادى، سياسى،جنگى،اقتصادى،تبيين آيات قرآن و...فرمان ها و نواهى پيامبر اسلام را به طور كامل اطاعت كنند،در اين صورت آيه دلالت بر حجيت سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى كند.

حجم روايات تفسيرى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

دانشمندان اسلامى دربارۀ اين كه چه مقدار از قرآن كريم توسط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تفسير شده است و چه مقدار اخبار تفسيرى از آن حضرت به دست رسيده،اختلاف نظر دارند كه به سه ديدگاه در اين زمينه مى توان اشارت نمود:

ديدگاه اول:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تمام معانى قرآن و الفاظ آن را تفسير كرده است كه اين تفسير در ظاهر شامل تمام آيات و سوره ها مى شود،ابن تيميه(متوفاى 728 ه.)از طرفداران اين

ص: 104


1- جمعه2/.
2- حشر7/.
3- ر.ك:الميزان،ج 204/19.

ديدگاه است و دلايلى براى نظريۀ خود آورده است:

1.دليل قرآنى:خداوند متعال،پيامبر را به عنوان مفسّر و مبيّن قرآن معرفى كرده است، چنان كه مى فرمايد وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ ؛ما قرآن را به سوى تو فرستاديم تا آن را براى مردم بيان كنى.» تبيين شامل بيان معانى و الفاظ،هر دو مى شود.

2.صحابه روايت كرده اند كه وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ده آيه را به آنها مى آموخت از آن تجاوز نمى كردند،مگر اين كه علم كامل به اين ده آيه پيدا كنند و به آن عمل نمايند.در نتيجه اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرآن،علم و عمل را همه با هم مى آموختند. (1)

3.دليل ديگرى كه به عنوان يك دليل عقلى بيان كرده،اين كه كتابى كه براى گروهى تدوين مى شود به طور معمول محتواى كتاب را مى آموزند،قرآن كريم نيز كتاب قانون مسلمانان است و بهترين كتابى است كه قوانين كاملى براى سعادت دنيا و آخرت بشر آورده است،آيا ممكن است محتواى چنين كتابى براى مردم تفهيم نشده باشد؟در حالى كه وظيفه پيامبر نيز بوده تا آنچه مربوط به مردم است براى آنها بيان كند. (2)

ديدگاه دوم:مطابق اين ديدگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جز اندكى از تفسير بيان نكرده است.از طرفداران اين نظريه سيوطى(متوفاى 911 ه.)است اين گروه نيز به دلايلى تمسك كرده اند:

1.طبرى(310 ه)در تفسير خود روايتى از عايشه نقل مى كند كه او گفت:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنها چند آيه از قرآن را كه جبرئيل به او آموخته بود براى مردم تفسير كرده است. (3)

2.خداوند مردم را به تدبر و تفكر در آيات قرآن كريم دعوت كرده است تا مردم از اين راه به فهم قرآن دست يابند،نص صريحى هم در دست نيست كه وظيفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تفسير تمام آيات بيان كرده باشد و اساسا با دعوت مردم به تدبر و تفكر در آيات نيز منافات دارد.

بنابراين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنها مقدارى از آيات را تفسير كرده،و بسيارى از آن را به خود مردم واگذار نموده است.

ص: 105


1- سيوطى،الاتقان،ج 244/4.
2- ابن تيميه،مقدمة فى اصول التفسير35/.
3- جامع البيان(تفسير طبرى)،ج 37/1.

افزون بر اين،تنها 250 روايت از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تبيين و تفسير آيات به دست ما رسيده است.

3.پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برخى از صحابه،از جمله ابن عباس را براى فراگيرى علم تفسير دعا نموده و عرضه داشت

«اللّهمّ فقّهه فى الدّين و علّمه التّأويل؛ (1)خدايا!او را در دين فقيه و عالم به تفسير بگردان.

پس در واقع تفسير بخشى از آيات را بر عهدۀ ديگران گذاشته تا آنها قرآن را تفسير كنند و با اين وجود نياز نمى ديده است كه تمام قرآن را تفسير كند.

ديدگاه سوم:اين نظريه كه به اعتدال و ميانه روى نزديك تر است بر اين باور است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نه تمام قرآن را و نه تنها چند آيه را تفسير كرده است،بلكه بسيارى از آيات قرآن را تفسير نموده است،زيرا همۀ آيات قرآن نيازمند تفسير نيست؛برخى آيات با مراجعه به لغت يا ادبيات و نيز با تدبر قابل فهم است؛چنان كه آيات زيادى براى فهم ساده و عمومى مردم نازل شده و مردم با اندك توجهى معناى آن را مى فهميدند؛مانند آيۀ لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلىٰ أَمْوٰالِكُمْ... ، لاٰ تَقْرَبُوا الزِّنىٰ إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً .و...

دكتر ذهبى اين نظريه را تقويت مى كند.اين ديدگاه با توجه به نكاتى كه در زير به آن اشارت مى رود مى توان گفت بهترين ديدگاه است.

1.تمام قرآن نيازمند به تفسير نيست،زيرا همان طوركه در مطالب گذشته بيان شد قرآن به زبان عربى و در محيط عرب زبان نازل شده تا مردم به سادگى بتوانند قرآن را بفهمند.

قرآن خود نيز بدين نكته اشارت نموده،مى فرمايد: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ ؛ما قرآن را براى تذكر و پند آسان ساختيم»، 2.برخى مطالب قرآن با مراجعه به لغت و ادبيات،قابل فهم و درك است كه دانشمندان و مفسران نيز مى توانند به اين مهم بپردازند.

3.تعداد روايات تفسيرى كه سيوطى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل نموده،اگر چه به ظاهر 250 حديث است اما به اين منحصر نمى شود،زيرا با الحاق سنت و سيرۀ عملى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و احاديث آن حضرت در اصول و فروع كه مطابق با قرآن است و نيز رواياتى كه از جانب ائمۀ

ص: 106


1- مسند احمد بن حنبل،ج 127/4(شرح احمد محمد شاكر).

اطهار و عترت پيامبر عليهم السّلام كه جانشينان رسول خدا بعد از او بودند، (1)بسيار فراتر از اين عدد خواهد شد.تنها در تفسير عياشى سمرقندى كه تا آخر سورۀ كهف مى باشد،حدود 2/700 روايت وجود دارد.و در تفسير البرهان از محدث بحرانى،حدود 16/000 و تفسير نور الثقلين،حدود 14/000 روايت نقل شده است.رواياتى نيز در تفسير وجود دارد كه به دست ما نرسيده است.اما روايتى كه از عايشه نقل شده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تنها چند آيه را كه جبرئيل به او آموخته بود به مردم تعليم مى داد؛منظور اين است كه هر بار كه جبرئيل آياتى مى آورد، پيامبر آن را به مردم تعليم مى داد و چون نزول قرآن تدريجى بوده،آيات نيز قسمت به قسمت نازل مى شد و آن حضرت براى اصحاب و مردم تفسير مى كرد.

آنچه مهم است اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وظيفۀ خود را انجام داده است و آنچه نياز به تفسير بوده،بيان كرده و بخشى از آن را به مفسّران حقيقى قرآن،يعنى عترت خود واگذاشته است.

بنابراين اگر سنت و سيرۀ عملى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روايات رسيده از آن حضرت و ائمۀ عليهم السّلام را كه در واقع همان سخنان پيامبر است(چرا كه علم آنها برگرفته از علم رسول خدا است)به روايات وارده از پيامبر الحاق كنيم روايات فراوانى خواهيم داشت و تنها ممكن است آيات اندكى باقى بماند كه تفسير نشده باشد.

انواع تفسير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

اشارة

روايات فراوانى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در شرح و تفسير آيات وارد شده است كه خود داراى انواع و اقسامى است؛مانند بيان معناى لغوى،تخصيص عمومات قرآن،تقييد مطلق و...

در اينجا به برخى از اين انواع اشارت مى رود:

1.تفصيل آيات مجمل

در قرآن كريم،آيات فراوانى هستند كه اشاره به يك مسألۀ كلى نموده اند؛مانند آياتى كه

ص: 107


1- سيد محمد برهانى از معاصران كه نوۀ مرحوم سيد هاشم بحرانى است.روايات ائمۀ اطهار كه مستند به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است در زمينۀ تفسير جمع آورى كرده و تاكنون به حدود چهار هزار حديث رسيده است.(به نقل از:آية اللّه معرفت).

در احكام و فروع دين وارد شده است،كه مى توان به آيات نماز،زكات،حج و...اشارت نمود.

در قرآن كريم فرمان به نماز و زكات و ديگر فروعات،فراوان به چشم مى خورد؛مانند وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ و نيز؛مانند وَ لِلّٰهِ عَلَى النّٰاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطٰاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً كه به طور اجمال به آنها اشارت رفته است و تفصيل آنها؛مانند تعداد ركعات نماز و اين كه زكات به چه چيزهايى تعلق مى گيرد و حد نصاب آن چقدر است؟در قرآن كريم نيامده است.

علت آن هم روشن است،زيرا قرآن كريم كتاب قانون است و در بسيارى از موارد به ويژه اين موارد(فروع احكام،عبادات،فرائض،معاملات و حتى احكام اجتماعى و سياسى و...به اجمال بيان كرده است و شرح و تفصيل آن را بر عهدۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ معصومين عليهم السّلام گذاشته است.

2.شرح اصطلاحات قرآنى

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گاهى براى شرح و تفسير آيه اى به توضيح اصطلاحات خاص قرآن كريم مى پرداختند،كه اين نوع تفسير،داراى دو قسم است:

الف.شرح اصطلاحات مربوط به احكام:زراره از امام باقر عليه السّلام روايت كرده است كه عمار ياسر خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد و گفت:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من(در شب)جنب شدم و آب هم نداشتم،حضرت فرمود:چه كار كردى(چگونه تيمم كردى)؟عمار گفت:لباس هايم را كندم و خود را بر روى خاك غلطاندم.

حضرت فرمود:الاغ اين چنين خود را مى غلطاند.خداوند عزّ و جلّ فرموده است:

فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً سپس براى روشن شدن تيمم شرعى چنين كرد:

ضرب بيديه على الارض ثم ضرب احداهما على الاخرى،ثم مسح بجبينه ثم مسح كفّيه كلّ واحدة على الاخرى فمسح اليسرى على اليمنى و اليمنى على اليسرى؛ (1)دو دست خود را بر زمين زدند،سپس يكى را به ديگرى زد،بعد پيشانى را مسح كرد،پس از آن با دست چپ، دست راست و با دست راست،دست چپ را مسح نمود».

ص: 108


1- حر عاملى،وسائل الشيعة،ج 2،977/،ابواب تيمم،باب 11،حديث 9.مشابه اين،حديث 2،4،5 و 8 مى باشد.

طبرى در تفسير خود روايتى را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تفسير«صلاة وسطى»در آيۀ حٰافِظُوا عَلَى الصَّلَوٰاتِ وَ الصَّلاٰةِ الْوُسْطىٰ نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«انّها صلاة العصر» (1).

در روايات وارده از ائمۀ اطهار عليهم السّلام«صلاة الوسطى»به«صلاة الظّهر»تفسير شده است.

ب.شرح اصطلاحات غير احكام:پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم موارد زيادى از اصطلاحات قرآنى كه در مورد احكام نيست شرح و توضيح داده اند،از جمله اين كه فرمود:

انّ المغضوب عليهم هم اليهود و انّ الضالّين النّصارى؛ (2)منظور از مغضوب عليهم(در سوره حمد)،يهود،و مراد از ضالّين،نصارى هستند.»و اين ديدگاه قريب به اتفاق مفسّران عامه و خاصه (3)است.

و نيز آن حضرت در تفسير«مقام محمود»:در آيۀ شريفۀ عَسىٰ أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقٰاماً مَحْمُوداً فرمود:

«هو المقام الذى اشفع فيه لأمّتى» (و فى لفظ«هى الشّفاعة») (4)كه«مقام محمود» را به«مقام شفاعت»تفسير نمودند.

3.شرح مفردات

گاهى معناى برخى مفردات و الفاظ قرآنى بر صحابه روشن نبود،بدين جهت از پيامبر سؤال مى كردند كه معناى فلان لفظ چيست؟حضرت آن را شرح مى دادند.

ابن عباس مى گويد:

سأل رجل رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال:أ رأيت قول اللّه... اَلَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ (5)ما عضين؟قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:آمنوا ببعض و كفروا ببعض. (6)از معناى«عضين»سؤال شد و حضرت آن را معنا كردند.

سيوطى نقل مى كند كه،

«قيل يا رسول اللّه ما العدل؟قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:العدل،الفدية» (7)از معناى عدل در آيۀ شريفۀ وَ لاٰ يُؤْخَذُ مِنْهٰا عَدْلٌ سؤال شد،حضرت فرمود:يعنى فديه و عوض دادن.

ص: 109


1- طبرى،جامع البيان،ج 555/2.
2- سيوطى،الاتقان،ج 244/2.
3- مجمع البيان،ج 35/1.
4- سيوطى،الاتقان،ج 254/2،ايشان مى گويد اين روايت سندهاى فراوان دارد.
5- حجر91/.
6- الاتقان ج 253/2.
7- همان،ص 245.
4.تقييد مطلق

سنت صحيح مى تواند هم مطلقات قرآن را تقييد و هم عمومات قرآن را تخصيص بزند و نزد تمام دانشمندان عامه و خاصه اين امر پذيرفته شده است.

از جمله مواردى كه كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى تواند مطلق قرآن را مقيد كند،تحريم خريدوفروش اسلحه به دشمنان حربى است،اگر چه خداوند متعال در قرآن كريم،بيع را حلال كرده است«احل اللّه البيع»و لكن پيامبر اسلام اين حليت فراگير را تقييد زده اند.

چنان كه در وصيت آن حضرت به على صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم

يا علىّ كفر بالله العظيم من هذه الامّة عشرة...الى ان قال:و بائع السلاح من اهل الحرب؛ (1)اى على ده گروه از اين امت به خداوند بزرگ كافر شده است...تا اين كه فرمود:«فروشندۀ اسلحه به كافر حربى،يكى از آنها است.» از ديگر مواردى كه حكم آن به صورت مطلق در قرآن كريم آمده،اجراى وصيت است، خداوند متعال مى فرمايد: مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصىٰ بِهٰا أَوْ دَيْنٍ (2)كه وصيت در اين آيه مطلق است در نتيجه اگر مردى وصيت كرد به تمام اموالش،جايز و صحيح است.و حال آن كه در فقه اين حكم تقييد خورده است.

عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: كان البراء بن معرور الانصارى بالمدينة و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بمكة و انّه حضره الموت و كان رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحابه و المسلمون يصلّون الى بيت المقدس،و اوصى البراء اذا دفن ان يجعل وجهه تلقاء النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم الى القبلة و اوصى بثلث ماله فجرت به السنّة» (3)امام صادق عليه السّلام فرمود:براء بن معرور صحابى رسول خدا در مدينه بود كه زمان مرگش فرا رسيد در حالى كه رسول خدا هنوز در مكه بود و به سمت بيت المقدس نماز مى خواند.او دو سفارش كرد:

1.دفن الى القبلة يعنى او را به سوى كعبه دفن كنند،زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مكه بود و دوست داشت او را به سويى كه آن حضرت بوده است دفن كنند.

2.اوصى بثلث ماله براء به تمام اموالش وصيت نكرد،بلكه به تصرف در ثلث اموالش وصيت كرد.

ص: 110


1- وسائل الشيعة،ج 71/12.
2- نساء12/.
3- كلينى،فروع كافى،ج 10/7.

هر دو وصيت«براء»سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار گرفت.(جرت به السّنة).در برخى نسخه ها«نزل به الكتاب»نيز دارد. (1)

5.تخصيص عام

از انواع تفسير رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،تخصيص برخى عمومات قرآنى است،چنان كه گفته شد،اختلافى در جواز تخصيص كتاب به سنت نيست،هم خبر متواتر و هم خبر واحد مى تواند مخصص عمومات قرآن باشد.

از احكام عام قرآنى كه با سنت تخصيص خورده است،ارث فرزند است.خداوند متعال مى فرمايد: يُوصِيكُمُ اللّٰهُ فِي أَوْلاٰدِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ . (2)فرزندان پسر دو برابر دختر ارث مى برند.

سنت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين حكم عام را تخصيص زده است.

«قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لا ميراث للقاتل؛ (3)اگر فرزند قاتل پدر خود باشد ارث نمى برد.»

دلايل حجيت قول اهل بيت عليهم السّلام در تفسير قرآن

اشارة

بحث دلايل تفسير روايى براى اثبات اين نكته بود كه گفتار و رفتار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در احكام و در تبيين و تفسير آيات قرآن همه حجت است،اما حجيت قول و عمل اهل بيت و امامان عليهم السّلام نياز به دلايل ديگرى دارد كه در اينجا به برخى از آنها اشارت مى رود:

آيات
1.مطهران،مفسّران واقعى
اشارة

دو آيه از قرآن كريم روشنگر اين نكته است كه اهل بيت و امامان معصوم عليهم السّلام مطهران

ص: 111


1- شيخ عباس قمى،سفينة البحار،ج 66/1.براء بن معرور انصارى خزرجى از نقباء و نخستين كسانى است كه در عقبۀ منى با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بيعت كرد،ولى قبل از رسيدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه از دنيا رفت و وقتى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وارد مدينه شد بر سر قبر او رفت،نماز خواند و او را دعا نمود.
2- نساء11/.
3- وسائل الشيعة،ج 388/17.

حقيقى هستند،و مطهران مفسّران حقيقى قرآن مى باشند،آن دو آيه عبارتند از:

الف.آيۀ تطهير

إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً . (1)

ب.آيۀ مسّ
اشارة

لاٰ يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ . (2)

اين دو آيه،يك قياس و برهان را تشكيل مى دهند،چرا كه آيۀ نخست مقدمۀ اول قياس؛ يعنى صغرى و آيۀ دوم مقدمۀ دوم؛يعنى كبراى قياس را بيان مى كند.

آيۀ نخست مى فرمايد:«مطهران و پاكيزگان حقيقى اهل بيت عليهم السّلام هستند».

و آيۀ دوم مى فرمايد:«به قرآن نمى رسند مگر مطهران و پاكيزگان».

نتيجه آن كه،به قرآن نمى رسند مگر اهل بيت عليهم السّلام.

شرح و تفسير

آيۀ تطهير در ضمن آيه اى است كه صدر آن خطاب به همسران پيامبر است،در ميان شيعه و اهل سنت اين اختلاف وجود دارد كه آيا اين آيه مختص به اهل بيت است،يا همسران پيامبر هم مشمول آن مى باشد.

بنا به ديدگاه شيعه،آيۀ تطهير اختصاص به اهل بيت دارد و شامل همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نمى شود،دلايل فراوانى بر اين مطلب وجود دارد كه به برخى از آنها اشارت مى رود:

الف.ضمائر در اين قسمت آيه به صورت مذكر مى باشد،در حالى كه ضمائر صدر آيه و آيۀ قبل و بعد كه مربوط به همسران پيامبرند،مؤنث آمده است.

ب.با مخاطب قرار دادن«اهل بيت»و به كار بردن اين واژه نشان مى دهد كه افراد خاصى مورد نظر است،در حالى كه آيۀ قبل،همسران پيامبر را با تعبير«نساء النبى»مخاطب ساخته است.

ص: 112


1- احزاب33/.
2- واقعه79/.

ج.جمله هاى قبل در قالب تذكر،اخطار و نوعى توبيخ بيان شده،در حالى كه آيۀ تطهير در مقام مدح،بزرگداشت و احترام ويژه است.

د.آيۀ تطهير به گواهى خداوند متعال دلالت بر طهارت مطلق و دورى از پليدى ها مى كند كه اين خود يكى از بالاترين مقامهاى انسانيت؛يعنى همان مقام عصمت است.

اين در حالى است كه برخى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مطابق سورۀ«تحريم»و«روايت قطعى»مرتكب آزار و اذيت آن حضرت شده اند و در نتيجه از مدلول آيه خارجند.

ه.واژۀ اهل بيت در بينش قرآن،عنوان ويژه براى افرادى مخصوص است كه مطابق روايات متعدد و صحيح،عبارتند از:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،على عليه السّلام،فاطمه عليها السّلام،حسن و حسين عليهم السّلام.

و.افزون بر آن،بيش از هفتاد روايت وجود دارد كه مصداق اهل بيت را پنج تن آل عبا (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،على،فاطمه،حسن و حسين عليهم السّلام)مى دانند كه اهل سنت حدود چهل سند آن را نقل كرده اند.

سيوطى در«درّ المنثور»و طبرى در«جامع البيان»، هريك حدود پانزده روايت آن را نقل كرده اند (1).

ز.احاديث وارده دربارۀ آيۀ تطهير همگى حاكى از آن هستند كه اين جمله به طور مستقل نازل شده است،نه همراه با آيات«نساء النبى»و هيچ كدام از راويان(حتى كسانى؛مانند عكرمه (2)كه قائلند اين آيه مختص به همسران پيامبر است)نگفته اند كه اين جمله،با آيات «نساء النبى»نازل شده است.

بنابراين،خداوند اراده كرده است تا مطلق پليدى ها و ناپاكى ها را از اهل بيت عليهم السّلام دور گرداند و آنها را پاكيزگان و مطهران مطلق قرار دهد.و اهل بيت عبارتند از:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، على،فاطمه،حسن و حسين عليهم السّلام.

پس مصداق كامل و صحيح مطهرون،اهل بيت خمسه مى باشند و به ضميمۀ رواياتى كه خواهد آمد شامل تمام امامان شيعه از على عليه السّلام تا امام زمان عجل الله تعالى

ص: 113


1- «درّ المنثور،ج 603/3-607،پانزده روايت،جامع البيان،ج 296/10-298،شانزده روايت،نقل كرده اند.
2- عكرمه،انديشه و افكار خوارجى داشته و كلامش نيز متصف به كذب است.(ر.ك:وفيات الاعيان،ج 265/3).

فرجه الشريف مى شود.

تفسير آيۀ«مسّ»
اشارة

اين آيه در مقام بزرگداشت و احترام قرآن كريم است،و چنان كه بيشتر مفسران بيان كرده اند،ضمير«لا يمسّه» (1)به«قرآن كريم»بر مى گردد و بر همين مبنا دو تفسير براى آيه بيان شده است.

اول.تفسير سطحى و ظاهرى

بدين معنا كه واژۀ«مس»به معناى لمس نوشته هاى قرآن و«مطهرون»به معناى كسانى است كه طهارت از حدث اكبر يا اصغر داشته باشند.بنابراين معنا،از آيۀ شريفه حكمى از احكام فقهى استنباط مى شود و آن اين كه كسانى كه جنب هستند يا وضو ندارند،نمى توانند نوشته هاى قرآن را لمس كنند. (2)

دوم.تفسير رساتر

در اين تفسير،«مس»به معناى ادراك و علم (3)يا به معناى يافتن و رسيدن (4)است.و منظور از مطهرون كسانى هستند كه داراى طهارت روحانى و نفسانى،و دور از تمام پليدى ها مى باشند يعنى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام كه خداوند آنها را از هر گونه گناه و تعلق به غير پاك كرده و آنها را در ميان بشر ممتاز قرار داده است.

بنابراين تفسير،معناى آيه چنين است كه به عمق و حقيقت معناى قرآن علم پيدا نمى كنند،مگر اهل بيت عليهم السّلام كه داراى طهارت روحى ويژه اى هستند.

رواياتى دربارۀ آيات تطهير

احمد بن حنبل در مسند خود از ابن عباس در حديثى طولانى چنين نقل مى كند:

«اخذ

ص: 114


1- واقعه79/.
2- طبرسى،مجمع البيان،ج 341/9.
3- الميزان،ج 137/19؛راغب اصفهانى،مفردات.كه مس را به معناى ادراك حسى گرفته است.
4- قاموس قرآن،مادۀ مس،ج 257/6.

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثوبه فوضعه على علىّ و فاطمة و حسن و حسين فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا (1)پيامبر،لباسش را گرفت و بر علىّ و فاطمه، حسن و حسين عليهم السّلام قرار داد و آيۀ تطهير را تلاوت نمود.» او در سند ديگرى از«ام سلمه»نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خانه امّ سلمه بود كه فاطمۀ زهرا عليها السّلام با پارچۀ حريرى نزد آن حضرت وارد شد،

فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لها: ادّعى زوجك و ابنيك...

الى ان قالت:فانزل اللّه عزّ و جلّ هذه الآية: إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً .

حضرت فرمود:[فاطمه!]همسر و دو فرزندت حسن و حسين را صدا كن[پس فاطمه عليها السّلام آنها را آورد]و خداوند آيۀ تطهير را نازل كرد.

امّ سلمه مى گويد:پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گوشه اى از عبا را گرفت و بر آنها افكند سپس دستش را از عبا بيرون آورد و به سوى آسمان بلند كرد و فرمود:

«اللّهم هؤلاء اهل بيتى و خاصّتى(عترتى) اللّهم اذهب عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا؛ خداوند!اينها خاندان منند،پليدى را از آنان دور كن و از هر آلودگى پاكشان گردان.

امّ سلمه مى افزايد:سرم را نزديك آنها بردم و گفتم:يا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيا من هم با شما هستم؟حضرت فرمود:«انّك على خير،انّك على خير؛ (2)تو زن نيك و خوبى هستى(دو بار)» (اما از اين مجموعه نيستى).

روايات زيادى با سند از ابو سعيد خدرى نقل شده است كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«نزلت هذه الآية فى خمسة:فىّ و فى علىّ رضى اللّه عنه و حسن رضى اللّه عنه و حسين رضى اللّه عنه،و فاطمة رضى اللّه عنها(انّما يريد اللّه...)». (3)

خلاصۀ بحث

اين دو آيۀ مطرح شده (آيۀ تطهير و آيۀ مس)يك برهان و قياس،تشكيل مى دهند كه مفسر

ص: 115


1- مسند احمل،ج 331/1.
2- سيوطى،الدرّ المنثور،ج 603/3.
3- تفسير طبرى،ج 296/10.

بودن اهل بيت را ثابت مى كند،بدين صورت كه، اهل بيت مطهرون هستند.

و تنها مطهرون هستند كه علم به حقيقت قرآن دارند.

نتيجه:اهل بيت به حقيقت قرآن مى رسند و دانش آن را مى دانند.

2.وارثان كتاب و برگزيدگان خدا
اشارة

خداوند متعال مى فرمايد: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَيْرٰاتِ بِإِذْنِ اللّٰهِ ذٰلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ (1)» .

منظور از«كتاب»به قرينۀ آيۀ قبل و الّذى أوحينا اليك من الكتاب قرآن كريم است،و «ايراث كتاب»به جا گذاشتن و ترك كردن كتاب و علم آن براى ديگران است تا از آن بهره ببرند.

آيه در مقام بيان حاملان و وارثان كتاب و برگزيدگان خدا يعنى مفسران واقعى قرآن است، اما اين كه مقصود از«الذين اصطفينا»چه كسانى هستند؟دو ديدگاه وجود دارد كه به آنها اشارت مى رود:

ديدگاه اول:منظور از«وارثان كتاب»و«الذين اصطفينا»تمام مسلمانان و امت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هستند كه كتاب آسمانى در اختيار آنان قرار گرفته است،چنان كه آيۀ وَ أَوْرَثْنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ الْكِتٰابَ (2)گواه اين مدعا است،چرا كه تمام بنى اسرائيل وارث كتاب شدند.

بنابراين،ضمير«منهم»،به«الذين اصطفينا»برمى گردد كه برگزيدگان خدا به سه گروه «ظالم (3)»،«مقتصد»و«سابق بالخيرات»تقسيم شده اند.

ديدگاه دوم:منظور از«الذين اصطفينا»افراد خاصى هستند كه بيشتر جنبۀ عصمت،پاكى و پيشوائى آنها مد نظر بوده است،نه تمام مردم.براى اين تفسير دلايل و شواهدى است كه به برخى از آنها اشارت مى رود:

ص: 116


1- فاطر32/.
2- غافر53/.
3- ظالم لنفسه،يعنى كسى كه سيئاتش بر حسناتش بيشتر باشد،مقتصد،كسى است كه حسنات و سيّئاتش مساوى باشد،و سابق بالخيرات،كسى است كه در خيرات گوى سبقت را ربوده،يا سيّئه ندارد،و يا حسناتش بر سيئاتش برترى دارد.

الف.ديدگاه اول و استدلال آن تنها ممكن است شاهد و قرينه براى«وراثت كتاب»باشد، در حالى كه در آيۀ شريفه،«الذين اصطفينا»؛(برگزيدگان)نيز مورد توجه مى باشد.

ب.واژۀ«اصطفى»در قرآن بر همۀ بندگان اطلاق نمى شود،بلكه بر افراد خاصى كه عصمت و پاكى،يا پيشوائى آنها مد نظر است به كار رفته است.

برگزيدگان(مصطفين)يا پيامبرانند چنان كه خداوند مى فرمايد: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرٰاهِيمَ وَ آلَ عِمْرٰانَ عَلَى الْعٰالَمِينَ (1)خداوند،آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد».

و نيز مى فرمايد: قٰالَ يٰا مُوسىٰ إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النّٰاسِ بِرِسٰالاٰتِي وَ بِكَلاٰمِي ؛ (2)اى موسى! من تو را با رسالت هاى خويش و با سخن گفتن[با تو]بر مردم برترى دادم و برگزيدم».

خداوند دربارۀ ابراهيم،اسحاق و يعقوب نيز،مى فرمايد: وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيٰارِ (3)و آنان نزد ما از برگزيدگان و نيكانند(و نيز آيۀ 130 سورۀ بقره).

و يا منظور از برگزيدگان،انسان هاى معصومى هستند كه مقام پيامبرى نداشته اند.چنان كه دربارۀ حضرت مريم عليها السّلام كه پاكدامن ترين زن عصر خود بوده است،مى فرمايد: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفٰاكِ عَلىٰ نِسٰاءِ الْعٰالَمِينَ (4)اى مريم!خداوند تو را برگزيده و پاك ساخته و بر تمام زنان جهان برترى داده است.» و يا دربارۀ فرماندۀ عادل و نيرومند و يارى كنندۀ دين آمده است: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَيْكُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ . (5)

روشن است كه برگزيدگى طالوت از جانب خداوند متعال به خاطر شايستگى،درايت، عقل،قدرت فرماندهى و دانش نظامى او بود و رياست الهى بدون اخلاص،پاكى و علم حاصل نمى گردد.

ص: 117


1- آل عمران33/.
2- اعراف144/.
3- ص47/.
4- آل عمران42/.
5- بقره247/.

ج.تقسيم ثلاثى،و مثلث انسانى كه آيۀ ترسيم كرده است؛يعنى ظالمان،مقتصدان و سابقين بالخيرات،خود بهترين گواه است بر اين كه ظالمان نمى توانند برگزيدگان خدا و وارثان كتاب باشند.بلكه اين مثلث،تقسيمى براى تمام بندگان خدا است(نه برگزيدگان).

در نتيجه ضمير«منهم»به«عباد»؛يعنى بندگان خدا برمى گردد،نه به«الذين اصطفينا»كه برگزيدگان خدا باشند.گواه ديگر،نزديك تر بودن«عبادنا»به ضمير«هم»است كه طبق قاعدۀ (الاقرب للاقرب)به«عباد»برمى گردد،نه به«الذين اصطفينا».

از طرف ديگر،يكى از مصاديق بارز ظلم«شرك»است.چنان كه خداوند مى فرمايد: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ (1)و هيچ گونه تناسبى بين مشرك بودن و بندگان برگزيدۀ خدا نيست.

د.آيۀ بعد جايگاه«الذين اصطفينا»را در قيامت روشن مى كند،مى فرمايد: جَنّٰاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهٰا يعنى همۀ برگزيدگان خدا(الذين اصطفينا)اهل بهشتند.پس اگر منظور از«الذين اصطفينا»تمام امت مسلمان باشد،لازمه اش اين است كه«ظالم»،«مقتصد»و«سابق بالخيرات» همه بهشتى باشند،در حالى كه مى دانيم در ميان مسلمانان،منافقانى وجود دارند كه جايگاه آنها طبق گواهى قرآن«پست ترين جايگاه از جهنم»است.

ه.روايات فراوانى است كه«الذين اصطفينا»را به امامان معصوم عليهم السّلام و اولاد فاطمۀ زهرا عليها السّلام (2)تفسير كرده اند كه چند نمونۀ آن را يادآور مى شويم:

احمد بن عمر مى گويد:

«سألت ابا الحسن الرضا عليه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا قال:فقال:ولد فاطمه عليها السّلام. (3)

فى حديث ،ان المأمون سأل علماء العراق و خراسان عن قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا فقالت العلماء:اراد اللّه بذلك الأمّة كلها،فقال المأمون:ما تقول يا ابا الحسن؟ فقال الرضا عليه السّلام:انّه لو اراد الأمّة لكانت باجمعها فى الجنّة-الى ان قال-فصارت وراثة الكتاب للعترة الطّاهرة لا لغيرهم،قال المأمون:و من العترة الطّاهرة؟فقال الرضا عليه السّلام:الّذين وصفهم اللّه فى كتابه،فقال:انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت و يطهّركم تطهيرا و هم الذين قال

ص: 118


1- لقمان13/.
2- علامه طباطبائى رحمه اللّه مى فرمايد:«و اعلم انّ الروايات من طرق الشيعة عن ائمة اهل البيت عليهم السّلام فى كون الآية خاصة بولد فاطمة عليها السّلام كثيرة جدّا».الميزان،ج 50/17.
3- ر.ك:الميزان،ج 49/17.به نقل از:كافى.

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انّى مخلّف فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض انظروا كيف تخلّفونى فيهما،ايّها النّاس!لا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم-الى ان قال- فصارت وراثة الكتاب للمهتدين دون الفاسقين. (1)

و عن الباقر و الصادق عليهما السّلام: فى قوله تعالى ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتٰابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنٰا ،قال:ايّانا عنى و علىّ اوّلنا» (2).

نتيجه:نمى توان گفت:منظور از«اورثنا الكتاب الذين اصطفينا»تمام امت اسلامى است، چرا كه«مصطفين»و برگزيدگان،در فرهنگ قرآن،افراد خاصى هستند؛مانند پيامبر،امامان معصوم،يا فرماندۀ لايق،آگاه و با اخلاص.زيرا همۀ آنها بهشتى هستند و اين معنا با تمام امت سازگار نيست. (3)

علامه طباطبائى رحمه اللّه مى فرمايد:«و اختلفوا فى هؤلاء المصطفين من عباده،من هم؟فقيل:هم الانبياء و قيل:هم بنو اسرائيل الداخلون فى قوله: إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفىٰ آدَمَ وَ نُوحاً وَ... و قد نصّ النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على علمهم بالقرآن و اصابة نظرهم فيه و ملازمتهم اياه بقوله فى

الحديث المتواتر المتفق عليه: انّى تارك فيكم الثقلين...». (4)

روايات
اشارة

روايات فراوانى وارد شده است كه اهل بيت عليهم السّلام را محور هدايت مردم دانسته و سعادت دنيا و آخرت را در گرو راهنماى دين و دنياى مردم توسط اهل بيت عصمت و طهارت قرار داده است.

1.حديث ثقلين

پيامبر اسلام فرمود:

«انّى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى ما ان تمسّكتم بهما

ص: 119


1- وسائل الشيعة،ج 139/18،حديث 34،باب 13،ابواب صفات قاضى؛شيخ صدوق،امالى312/، مجلس 79.
2- همان،ص 147،حديث 59؛جوامع الجامع230/ و 389.
3- ر.ك:الميزان،مغنيه،محمد جواد الكاشف،ج 383/6 به بعد؛دكتر صادقى،الفرقان،ج 265/22.
4- الميزان،ج 147/17.

لن تضلّوا ابدا؛ (1)من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم؛كتاب خدا(قرآن)و عترتم كه همان اهل بيت من هستند(امامان معصوم عليهم السّلام)،تا زمانى كه به هر دو چنگ بزنيد هرگز گمراه نمى شويد.» اين حديث،متواتر و قطعى است،و از معتبرترين روايات نزد شيعه و اهل تسنن است،كه با تعبيرهاى گوناگون اما مشابه و نزديك به هم وارد شده است.در برخى عبارات

«لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض» (2)دارد،در برخى ديگر

«احدهما اكبر من الآخر كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بيتى» (3)آمده است،و در برخى چنين افزوده است:

«فانظروا كيف تخلفونى فيهما» (4)و...

همۀ اين تعبيرها گوياى ارزش و اهميت عترت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.

نكات فراوانى از اين حديث قابل استفاده است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

الف.عترت هديۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به امت اسلامى است.

ب.قرآن و عترت با هم و در كنار هم هستند.

ج.مردم در مشكلات خود و نيز در فهم دين بايد به هر دو مراجعه كنند،و چنگ زدن به يكى از آن دو به تنهايى مساوى است با نابودى خود و ديگرى،تمسك به قرآن بدون عترت، يعنى نابود كردن قرآن،و پيروى از اهل بيت عترت بدون قرآن نابودى خود و عترت را در پى دارد.

د.تمسّك به هر دو،مايۀ نجات و هدايت است.

ه.عترت و قرآن دو منبع مهم دينى به شمار مى آيند.

و.تمسّك به يكى از آن دو به تنهايى ضلالت به همراه دارد،زيرا فرمود:مادامى كه به هر دو تمسّك كنيد گمراه نمى شويد(پس اگر تنها به يكى از آن دو تمسّك شود اسباب ضلالت پيش مى آيد).

ص: 120


1- حاكم مستدرك،ج 101/3؛مسلم،صحيح ج 123/7.سندهاى اين حديث در بحث حجيت ظواهر بيان شد.
2- تفسير ابن كثير،ج 13/4.ذيل آيۀ مودّت.
3- احمد،مسند،ج 14/3.
4- حاكم،مستدرك،ج 109/3-110.

ز.دو منبع مهم در تفسير،قرآن و عترت است.اما منابع ديگر؛مانند:اقوال صحابه و تابعين بدون استمداد از قرآن و عترت كافى نيست.

ح.تمسّك به غير اين دو براى سعادت و هدايت كافى نيست،اما اگر به اين دو تمسّك گردد هدايت و سعادت در برخواهد داشت.

ط.تداوم و هميشگى بودن امامت و مرجعيت اهل بيت و عترت در كنار قرآن تا روز قيامت.

2.حديث سفينه

ابو ذر مى گويد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود:

«مثل اهل بيتى كمثل سفينة نوح من ركبها نجى و من تخلّف عنها غرق؛ (1)مثل اهل بيت من،مثل كشتى نوح است هر كه سوار آن شود نجات يابد و هر كه از آن تخلّف و دورى ورزد هلاك گردد.

3.حديث امان

در روايت ديگرى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:«اهل بيتى امان لأمّتى من الاختلاف (2)اهل بيت من امان و مرجع اختلافاتى است كه براى امت من پيش مى آيد.

نتيجه:اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم برطرف كننده اختلاف هاى امت اسلامى،هم وسيلۀ نجات و سعادت دنيا و آخرت آنها و هم،قرين قرآن هستند كه همراه با قرآن هدايت امت اسلامى را بر عهده دارند و اين امت با داشتن آن دو و مراجعه به هر دو براى فهم متون دينى و غير آن هرگز گمراه نخواهند شد.

دانش اهل بيت عليهم السّلام نسبت به فهم قرآن

برترى دانش مطلق على عليه السّلام بر دانش ديگران

داناترين مردم نسبت به دين و احكام الهى پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اهل بيت عصمت و

ص: 121


1- حاكم،مستدرك،ج 150/3؛كنز العمال،ج 216/6.
2- همان149/.

طهارت عليهم السّلام هستند،كه در صدر آنها على عليه السّلام قرار دارد.و علم آنان نيز برگرفته از دانش پيامبر اسلام و الهام هاى پروردگار متعال است.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على عليه السّلام را به گونه اى تربيت كرد كه در همۀ امور،مثل و مانندى نداشت؛از جمله در علم و دانش كه آن حضرت تصريح دارند على عليه السّلام دروازۀ شهر علم است.

سخنان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در ارتباط با دانش على

پيامبر اسلام فرمود:«انا مدينة العلم و علىّ بابها فمن اراد العلم فليأت الباب».

دانشمندان بزرگ اهل سنت؛از جمله طبرى،ابن معين،حاكم،خطيب و سيوطى اين حديث را معتبر مى دانند.

بيش از 140 نفر از محدثان بزرگ،به اين حديث استدلال كرده و آن را از احاديث صحيح و قطعى مى دانند.و بيش از 20 نفر از آنها سند حديث را كاملا صحيح مى دانند (1).

از سلمان فارسى روايت شده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«اعلم امّتى من بعدى علىّ بن ابى طالب؛ (2)داناترين امت من پس از من،علىّ بن ابى طالب است.» در حديث ديگرى آن حضرت فرمود:

«علىّ بن ابى طالب اعلم النّاس باللّه؛ آگاه ترين مردم به خدا[و احكام او]علىّ بن ابى طالب است.

در حديث ديگرى است كه به دخترش فاطمۀ زهرا عليها السّلام فرمود:

«زوجك خير اهلى،اعلمهم علما و افضلهم حلما و اوّلهم اسلاما (3)من تو را به تزويج بهترين خويشانم درآورده ام،آگاه ترين آنها است در دانش،و بردبارترين آنها و نخستين كسى است كه اسلام را اختيار كرده است.» ابو امامه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه آن حضرت فرمود:

«اعلم امتى بالسّنة و القضاء بعدى علىّ بن ابى طالب؛ (4)داناترين امت من پس از من در سنت و روش و حكم و قضاوت،على

ص: 122


1- ر.ك،علامه امينى،الغدير،ج 61/6-97؛ابن عساكر،تاريخ دمشق،ج 983/2-999.
2- المناقب49/.
3- الغدير،ج 44/2.
4- همان.

بن ابى طالب است.» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به حضرت على عليه السّلام فرمود:

انّ اللّه امرنى ان ادنيك و لا اقصيك و ان اعلمك و لا اجفوك فحقيق علىّ ان اعلمك و حقيق عليك ان تعى؛ (1)خداوند به من فرمان داده است كه تو را به خود نزديك كنم و از خودم دور نسازم،و علوم را به تو بياموزم و در حق تو كوتاهى نكنم.

پس وظيفۀ من است كه دانش به تو بياموزم و سزاوار است كه تو نيز خوب آنها را بشنوى و حفظ كنى.» نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه،

علىّ مع القرآن و القرآن مع علىّ لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض؛ (2)على با قرآن است و قرآن با على است.اين دو از هم جدا نمى شوند تا اين كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در حديثى ديگر مى فرمايد:

«علىّ باب علمى و مبيّن لامّتى،ما ارسلت به من بعدى؛ (3)على باب دانش من است.و پس از من تبيين كنندۀ رسالتم مى باشد.

دانش على از زبان على عليه السّلام

«ايّها النّاس سلونى قبل ان تفقدونى فلانا بطرق السّماء اعلم منّى بطرق الارض (4)»

«ينحدر عنّى السّيل و لا يرقى الىّ الطّير» (5)

«يا معشر النّاس سلونى قبل ان تفقدونى،سلونى فانّ عندى علم الاوّلين و الآخرين اما و اللّه لو ثني لى الوسادة حكمت بين اهل التوراة بتوراتهم.ثم قال:سلونى قبل ان تفقدونى فو الذى فلق الحبّة و برء النسمة لو سألتمونى عن آية آية لأخبرنّكم بوقت نزولها و فيم نزلت... (6)»

«انّ رسول اللّه علّمنى الف باب من الحلال و الحرام ممّا كان و ما يكون الى يوم القيامة كل باب

ص: 123


1- المعيار و الموازنة301/ به نقل از:استاد معرفت،التفسير و المفسرون،ج 216/1.
2- حاكم،مستدرك،ج 124/3 و 126:ابن عساكر،تاريخ دمشق،ج 124/3 و 125.
3- كنزل العمال،خطبه 32981.
4- نهج البلاغه،خطبه 189.
5- همان،خطبۀ 3(شقشقيه).
6- ارشاد23/.

منها يفتح الف باب...؛ (1)رسول خدا،هزار باب از حلال و حرام گذشتگان و آيندگان تا روز قيامت به من تعليم داد،و از هر بابى از آن هزار باب ديگر گشوده مى شود...».

«و اللّه ما نزلت آية الاّ و قد علمت فيما نزلت و اين نزلت و على من نزلت انّ ربّى وهب لى قلبا عقولا و لسانا طلقا سؤلا؛ (2)به خدا سوگند آيه اى نازل نشد مگر اين كه من مى دانستم در چه مورد و كجا و براى چه كسى نازل شده است،خداوند به من قلبى پر از نور دانش و عقل،و زبانى آزاد و پرسؤال عطا كرده است.» مرحوم كلينى رحمه اللّه در اصول كافى از كلام آن حضرت چنين نقل مى كند:

«فما نزلت على رسول اللّه آية من القرآن الاّ اقرأنيها و املاها علىّ فكتبتها بخطّى و علّمنى تأويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و خاصّها و عامّها و دعا اللّه ان يعطينى فهمها و حفظها فما نسيت آية من كتاب اللّه و لا علما املاه علىّ و كتبته منذ دعا اللّه لى بما دعا...ثم وضع يده على صدرى و دعا اللّه ان يملأ قلبى علما و فهما و حكما و نورا،فقلت يا نبىّ اللّه-بابى انت و امى -منذ دعوت اللّه لى بما دعوت لم أنس شيئا و لم يفتنى شىء لم اكتبه،أ فتتخوّف علىّ النسيان فيما بعد؟فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:لا،لست اتخوّف عليك النّسيان و الجهل». (3)

اين روايت براى بيان عظمت دانش على عليه السّلام و بى نظير بودن او پس از رسول خدا، كفايت مى كند.

على عليه السّلام در رابطه با علم خود و خاندانش نسبت به قرآن و اين كه آنها سزاوارترين مردم به قرآن هستند در نهج البلاغه چنين مى فرمايد:

«و هذا القرآن انّما هو خط مسطور بين الدّفتين، لا ينطق و لا بدّ له من ترجمان و انّما ينطق عنه الرّجال و لمّا دعانا القوم الى ان نحكّم بيننا القرآن لم نكن الفريق المتولّى عن كتاب اللّه سبحانه و تعالى،و قد قال اللّه سبحانه:«فان تنازعتم فى شىء فردّوه الى اللّه و الرّسول».

فردّه الى اللّه ان نحكم بكتابه و ردّه الى الرّسول ان نأخذ بسنّته.فاذا حكم بالصّدق فى كتاب

ص: 124


1- حويزى،نور الثقلين،ج 444/4.
2- كنز العمال،خطبۀ 36404.
3- اصول كافى،ج 64/1.

اللّه فنحن احقّ النّاس به،و ان حكم بسنّة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فنحن احقّ النّاس و اولادهم بها؛ (1)اين قرآن خطوطى است كه در ميان جلد پنهان است،با زبان سخن نمى گويد و نيازمند به ترجمان است،و تنها انسان ها مى توانند از آن سخن بگويند،هنگامى كه آن قوم ما را دعوت كردند كه قرآن ميانمان حاكم باشد،ما گروهى نبوديم كه به كتاب خداوند سبحان پشت كرده باشيم.در حالى كه خداوند پاك و منزه مى فرمايد:«اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و رسولش ارجاع دهيد»،ارجاع دادن اختلاف به خدا،اين است كه كتابش را حاكم قرار دهيم،و ارجاع اختلافات به پيامبرش،اين است كه از سنت او پيروى كنيم.هرگاه به راستى كتاب خدا به داورى طلبيده شود،ما سزاوارترين مردم به آن هستيم و اگر به سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حكم گردد ما سزاوارترين و برترين آنها به سنت او هستيم.»

ديدگاه صحابه دربارۀ دانش على عليه السّلام

مشهورترين مفسران از صحابه،چهار نفرند:على عليه السّلام،ابن مسعود،ابى بن كعب و عبد اللّه بن عباس،همۀ صحابه متفقند كه على عليه السّلام آگاه تر،و در تمام مسائل-به ويژه تفسير قرآن كريم -از همۀ آنان برتر بوده است.

عبد اللّه بن عباس كه از معروف ترين مفسران صحابه پس از على عليه السّلام است مى گويد:«جلّ ما تعلّمت من التفسير،من علىّ بن ابى طالب؛همه يا قسمت بزرگى از تفسير كه آموخته ام از على عليه السّلام است.» و قال:«علىّ علم علما علّمه رسول اللّه و رسول اللّه علّمه اللّه فعلم النّبى من علم اللّه،و علم علىّ من علم النّبى،و علمى من علم علىّ عليه السّلام و ما علمى و علم اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى علم علىّ الاّ كقطرة فى سبعة ابحر (2)على عليه السّلام علمى داشت كه رسول خدا به او آموخته بود،و خداوند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تعليم داده است.پس دانش پيامبر از دانش و علم الهى است و دانش على از دانش پيامبر است و دانش من از دانش على عليه السّلام است،و علم من و اصحاب ديگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در برابر

ص: 125


1- نهج البلاغه،خطبۀ 125.
2- ابن طاووس،سعد السعود،285/-286.

علم على عليه السّلام مانند قطره اى از هفت درياست.» و قال:«لقد اعطى علىّ بن ابى طالب تسعة اعشار العلم،و ايم اللّه لقد شاركهم فى العشر العاشر؛ نه دهم علم،به علىّ بن ابى طالب داده شده است،و سوگند به خدا كه ساير مردم تنها در يك دهم دانش،با على عليه السّلام شريكند.(اشاره به اين است كه علم ده قسمت است و 9 قسمت آن به على عليه السّلام عطا شده است).

ابن عباس(در روايتى ديگر)مى گويد:دانش در ميان مردم به پنج جزء تقسيم شده است، «فكان لعلىّ منها اربعة اجزاء و لسائر الناس جزء شاركهم علىّ فيه فكان اعلمهم به؛على عليه السّلام چهار جزء از آن را دارا بود،و در جزء ديگر-كه براى ساير مردم بود-نيز شريك بود،پس او آگاه ترين مردم بود.» (1)عبد اللّه بن مسعود مى گويد:«قرآن بر هفت حرف نازل شده است،كه هر حرفى از آن داراى ظاهر و باطن است» (2)«و انّ علىّ بن ابى طالب عنده منه الظّاهر و الباطن؛و ظاهر و باطن قرآن،نزد علىّ بن ابى طالب است.

علقمه مى گويد:«روزى عبد اللّه بن مسعود كه در مجلس درس بود به ما گفت:اگر كسى آگاه تر از خودم به كتاب خدا مى يافتم راه هاى زيادى را مى پيمودم( شترپيمايى مى كردم).

مردى به او گفت:«القيت عليا»؟فقال:نعم.

سعيد بن مسيب مى گويد:«ما كان احد من النّاس يقول سلونى غير علىّ بن ابى طالب؛ هيچ كس از مردم غير از علىّ بن ابى طالب نمى توانست بگويد:«سلونى»(از من هر چه مى خواهيد بپرسيد).

همو مى گويد:«كان عمر يتعوّذ من معضلة ليس لها ابو الحسن؛ (3)عمر به خدا پناه مى برد از

ص: 126


1- ابن اثير،الكامل فى التاريخ،ج 200/3.
2- «انّ القرآن انزل على سبعة احرف،ما منها حرف الا و له ظهر و بطن»،ابن اثير،اسد الغابة،ج 22/4-23.
3- ابن اثير،اسد الغابة،ج 22/4-23؛ابن حجر،الاصابة،ج 509/2؛بلاذرى،اسناب الاشراف،ج 100/2. در اين كه«سلونى»،جز على عليه السّلام كسى نمى تواند بگويد،بايد گفت:پيش از على عليه السّلام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين جمله را بيان كرده است اما پس از آن حضرت تنها كسى كه شايستگى اين جمله را داشت علىّ بن ابى طالب عليه السّلام بود،اگر چه افرادى پس از آن حضرت اين سخن را گفته اند و رسوا شده اند،از جملۀ آنها،هشام بن عبد الملك،مقاتل بن سليمان،قتادة و...هستند كه علامۀ امينى رحمه اللّه در الغدير،ج 195/6-197 آنها را نقل كرده است.هشام بن حكم در سال(107 ه)حج به جا آورد و براى مردم خطبه خواند و گفت:سلونى؛كسى

اين كه مشكلات و معضلات علمى پيش آيد و على عليه السّلام نباشد.

ابو طفيل مى گويد:

«كان علىّ عليه السّلام يقول:سلونى،سلونى،سلونى عن كتاب اللّه تعالى،فو اللّه ما من آية الاّ و انا اعلم انزلت بليل او نهار...» (1)مسروق بن اجدع همدانى-از فقهاى تابعين(م 62 ه.ق)و از اصحاب على عليه السّلام- مى گويد:«انتهى العلم الى ثلاثة عالم بالمدينة علىّ بن ابى طالب و عالم بالعراق عبد اللّه بن مسعود و عالم بالشّام ابى الدرداء،فاذا التقوا سأل عالم الشام و عالم العراق عالم المدينة و هو لم يسألهم». (2)

مسعودى(م 346 ه.)در مروج الذهب مى نويسد:امورى كه مايۀ فضائل اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است عبارتند از:

«سبقت در ايمان،هجرت،يارى كردن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،قرابت و خويشاوندى،جانفشانى در راه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،علم به كتاب الهى و تفسير(تنزيل)قرآن،جهاد در راه خدا،تقوى،زهد، قضاوت،حكم،فقه و دانش و كلّ ذلك لعلىّ عليه السّلام منه النّصيب الاوفر و الحظّ الاكبر..؛يعنى و على عليه السّلام در تمام اين امور بهرۀ فراوان و سهمى بزرگ تر و بيشتر از همۀ افراد داشت.او گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:را در هنگام عقد اخوّت«انت اخى»به خود اختصاص داد و نيز گفتارهاى ديگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مانند:

«انت منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ انّه لا نبىّ بعدى» و

«من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه...» (3)

مفهوم اهل بيت عليهم السّلام

اهل بيت،معناى گسترده ترى نيز دارد كه مختص به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،فاطمه،على،حسن و حسين عليهم السّلام نيست،بلكه مطابق روايات رسيده از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ويژه حديث ثقلين كه

ص: 127


1- همان.
2- ابن عساكر،تاريخ دمشق،ج 51/3.
3- مسعودى،علىّ بن الحسين،مروج الذهب و معادن الجوهر،ج 437/2،دار الفكر،بيروت.

پيش از اين بيان شد،شامل چهارده معصوم مى شود كه آنان عبارتند از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،فاطمۀ زهرا عليها السّلام،علىّ بن ابى طالب،حسن بن على،حسين بن على،(و نه اولاد از نسل امام حسين) شامل:علىّ بن حسين(95 ه)،محمد بن على الباقر(114 ه)،جعفر بن محمد الصادق(148 ه)، موسى بن جعفر الكاظم(183 ه)،علىّ بن موسى الرضا(203 ه)،محمد بن على الجواد(220 ه)،علىّ بن محمد الهادى(254 ه)،حسن بن على العسكرى(260 ه)و حجة بن الحسن المهدى عليهم السّلام.

در روايتى از ابو هريره وارد شده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«انّ الصّدقة لا تحلّ لى و لا لاهل بيتى فقلنا:يا رسول اللّه!من اهل بيتك،قال:اهل بيتى و عترتى من لحمى و دمى،هم الائمة بعدى عدد نقباء بنى اسرائيل». (1)

در روايتى ديگر،انس بن مالك مى گويد:با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نماز صبح را به جا آورديم، پس رو به سوى ما كرد و فرمود:

«معاشر اصحابى من احبّ اهل بيتى حشر معنا و من استمسك بأوصيائي من بعدى فقد استمسك بالعروة الوثقى،فقام اليه ابو ذر الغفارى،فقال:يا رسول اللّه!كم الائمة بعدك؟قال:عدد نقباء بنى اسرائيل،فقال:كلّهم من اهل بيتك؟قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:كلّهم من اهل بيتى، تسعة من صلب الحسين عليه السّلام و المهدىّ منهم». (2)

در روايات متعددى از صحاح اهل سنت وارد شده است كه،امامان ما و خليفۀ پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دوازده نفرند و همه از قريش مى باشند.

جابر بن سمره مى گويد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«انّ هذا الامر لا ينقضى حتى يمضى فيهم اثنا عشر خليفة،قال:ثم تكلّم بكلام خفىّ علىّ فقلت لابى:ما قال؟قال:كلهم من قريش» (3).

مشابه اين روايت در صحيح بخارى(ج 175/4)،صحيح ترمذى(ج 45/2)،صحيح مسلم،صحيح ابى داود،(ج 207/2)،و مسند احمد(ج 106/5)آمده است و از سى و چهار

ص: 128


1- منتخب الاثر48/،به نقل از:كفاية الاثر فى النصوص على الائمة الاثنى عشر،ابو القاسم،على خزّاز رازى.
2- همان 47.
3- مسلم،صحيح،ج 3/6-4؛بخارى،صحيح،ج 81/9.

طريق نقل مى كنند،و تصريح كرده اند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«يكون لهذه الامة اثنا عشر خليفة». (1)

و اما روايات شيعه كه در آنها با صراحت نام تك تك آنان برده شده است، (2)فراوان،متواتر و خارج از حوصلۀ اين نوشتار است.

آنچه در اصول فقه نيز به عنوان سنت نزد شيعه مطرح است،سنت امامان معصوم عليهم السّلام است كه اقوال،كردار و تقرير آنان از منابع مهم استنباط احكام فقهى و نيز از منابع مهم تفسيرى است.

نتيجه اين كه،حجيت قول اهل بيت عليهم السّلام مربوط به همۀ امامان شيعه است نه اين كه مختص به اصحاب كساء باشد.

روش هاى تفسيرى اهل بيت عليهم السّلام

اشارة

يكى از موضوعات مهمى كه حجم عظيمى از روايات تفسيرى را در برمى گيرد،روش تفسيرى اهل بيت عليهم السّلام است،آنان قرآن كريم را با روش ها و شيوه هاى مختلفى تفسير كرده اند،گاهى براى روشن شدن آيه اى،از آيات ديگر قرآن استفاده نموده،هنگامى استشهاد به سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و روايات آباء و اجداد خود،زمانى از لغت،گاهى از ادبيات(صرف،نحو و معانى بيان)،هنگامى از عقل(و برهان عقلى)و زمانى نيز با شيوه هاى علمى و بهره بردارى از علوم طبيعى،به تفسير قرآن پرداخته اند.به هر حال اگر چه ممكن است روش هاى فراوانى در روايات يافت شود،اما مى توان به طور كلى به روش هاى زير در روايات وارده از ائمۀ اطهار عليهم السّلام اشارت نمود:

1.تفسير قرآن به قرآن
اشارة

يكى از روش هاى اهل بيت عليهم السّلام تفسير قرآن به وسيلۀ آيات ديگر قرآن است كه اين نيز به نوبۀ خود به شاخه هاى زير تقسيم مى شود:

ص: 129


1- ر.ك:صافى گلپايگانى،لطف الله،...المنتخب الاثر(فى الامام الثانى عشر)فصل اول،باب اول،ص 10.
2- همان؛البهادلى،مفتاح الوصول الى علم الاصول،49/.
الف.آيه به آيه

براى تفسير يك آيه،از آيه يا آياتى ديگر استفاده كرده اند.

مثال اول:در تفسير آيۀ اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يَعْرِفُونَهُ كه مى فرمايد:يهود و نصارى ويژگى هاى پيامبر را مى دانستند.روايتى اين چنين از امام صادق عليه السّلام وارد شده است:

اَلَّذِينَ آتَيْنٰاهُمُ الْكِتٰابَ يَعْرِفُونَهُ (1) يعنى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

«كما يعرفون ابناءهم لانّ اللّه عزّ و جل قد انزل عليهم فى التوراة و الانجيل و الزبور،صفة محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صفة اصحابه و مبعثه و مهاجره و هو قوله تعالى: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّٰهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ تَرٰاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّٰهِ وَ رِضْوٰاناً سِيمٰاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذٰلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ . (2)

فهذه صفة رسول اللّه فى التوراة و الانجيل و صفة اصحابه فلمّا بعثه اللّه عز و جلّ عرفه اهل الكتاب كما قال جل جلاله فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ . (3)

يعنى:اهل كتاب،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را مانند فرزندان خود مى شناختند،در تورات و انجيل و زبور،صفات پيامبر و اصحابش آمده است و همچنين بعثت و مهاجرت آن حضرت نيز بيان شده است.» سپس امام عليه السّلام به آيۀ 29 سورۀ فتح(محمّد رسول اللّه)اشاره مى كند و مى فرمايد:

ويژگى هاى محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ياران مؤمن او است كه در كتب پيشين آمده است.

سپس آن حضرت عليه السّلام براى اين كه مفهوم آيه بيشتر روشن شود و اهل كتاب را بهتر معرفى كند،به آيۀ 89 از سورۀ بقره استدلال مى كند كه مى فرمايد:اهل كتاب با شناختى كه از صفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اصحابش داشتند،وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى هدايت آنها آمد،او را انكار كردند و به او كفر ورزيدند «فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ» .

مثال دوم:در روايتى،حضرت على عليه السّلام«ظالمين»را به«مشركان»معنا كرده است.در اين

ص: 130


1- انعام20/؛بقره146/.
2- فتح29/.
3- بقره89/؛نور الثقلين،ج 708/1،حديث 37.

حديث،آن حضرت مى فرمايد:خداوند به حضرت ابراهيم فرمود:

لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ ؛ (1)عهد و امامت من به ظالمان نمى رسد».حضرت در توضيح ظالمان مى فرمايد:

«اى المشركين لانّه سمّى الشرك ظلما بقوله: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ » (2)يعنى ظالمان همان مشركانند به دليل آيۀ ديگر كه مى فرمايد:شرك ظلم بزرگ است.»

ب.تفسير بخشى از آيه با قسمت ديگر

فى روضة الكافى كلام لعلى بن الحسين عليهما السّلام فى الوعظ و الزهد فى الدنيا.يقول فيه عليه السّلام: و لقد اسمعكم اللّه فى كتابه ما قد فعل بالقوم الظالمين من اهل القرى قبلكم حيث قال:«و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة» (3)و انّما عنى بالقرية اهلها حيث يقول:«و أنشأنا بعدها قوما آخرين»فقال عزّ و جلّ:«فلمّا احسّوا بأسنا اذا هم منها يركضون»يعنى يهربون.قال:«لا تركضوا و ارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسألون،فلمّا اتاهم العذاب:قالوا يا ويلنا انّا كنّا ظالمين فما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين»و ايم اللّه انّ هذه عظة لكم و تخويف ان اتعظتم و خفتم. (4)

القصم:الكسر قصمنا:درهم شكستيم.

الانشاء:الايجاد الركض:العدو بشدة الوطى.يركضون:پا به فرار گذاشتند و با سرعت تمام،فرار كردند.

امام زين العابدين عليه السّلام«قريه»را به«اهل قرية»معنا كرده است،به دليل جملۀ بعد در همين آيه وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِينَ يعنى پس از اين كه اهل آن قريۀ ستمگر را نابود كرديم،قوم ديگرى روى كار آورديم.

2.روش تفسير روايى
اشارة

يكى ديگر از روش هاى تفسيرى اهل بيت عليهم السّلام،تفسير قرآن به سنت و روايات است، اگر چه سخنان همۀ آنان خود حجت و مصداق سنت است،اما آنان در تفسير خود به سنت

ص: 131


1- بقره124/.
2- لقمان13/.
3- انبياء11/-15.
4- نور الثقلين،ج 414/3،حديث 13.

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامان قبلى(آباء و اجداد خود)استدلال مى كردند كه مى توان به نمونه هاى زير اشارت نمود:

الف.استدلال به فعل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

امام صادق عليه السّلام براى روشن كردن اعمال و مناسك عمره،در ذيل آيۀ شريفۀ وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلّٰهِ (1)به فعل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم استدلال مى كند.به اين روايت دقت كنيد:

عن الحلبى،عن ابى عبد اللّه عليه السّلام قال: «خرج رسول اللّه حين حجّ حجة الوداع،خرج فى اربع بقين من ذى العقدة،حتى اتى الشجرة فصلى ثم قاد راحلته حتى اتى البيداء (2)فأحرم منها و اهلّ بالحج و ساق مائة بدنة و احرم الناس كلّهم بالحج...حتى اذا قدم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مكّة،طاف بالبيت و طاف الناس معه ثم صلّى عند مقام ابراهيم فاستلم الحجر ثم قال:ابدأ بما برأ اللّه ثم آتى الصفا فبدأ بها ثم طاف بين الصفا و المرة فلمّا قضى طوافه ختم بالمروة قام يخطب اصحابه و امرهم ان يحلّوا و يجعلوها عمرة و هو شىء امر اللّه به.فاحلّ الناس؛ (3)رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در آخرين سال عمر خود در حجة الوداع،در حالى كه چهار روز از ذى القعده باقى مانده بود براى عمره آماده شد،به مسجد شجره آمد و در سرزمين«بيدا»محرم شده و لبيك گفت.مردم نيز همه محرم شدند.(منظور از بالحج،احرام حج نيست بلكه به معناى عمره است كه از آن به حج اصغر تعبير شده است).

پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وقتى وارد مكه شدند،طواف را انجام دادند و مردم نيز با او به طواف مشغول شدند.سپس نماز طواف را نزد مقام ابراهيم عليه السّلام به جا آورد.و براى سعى (4)بين صفا و مروه،از صفا شروع و به مروة ختم نمود.

پس از اين اعمال،حضرت دستور دادند:آن را عمرة قرار دهند و پس از آن مردم از احرام خارج شدند.

ص: 132


1- بقره196/.
2- البيداء:اسم لارض ملساء بين مكه و المدينه.
3- تفسير عياشى،ج 89/1،حديث 229.
4- در اينجا تقصير كه از اعمال عمره است بيان نشده،ولى در روايات ديگر به آن اشاره شده است.
ب.استناد به قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

مثال اول:در تفسير آيۀ ربا اَلَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبٰا لاٰ يَقُومُونَ إِلاّٰ كَمٰا يَقُومُ الَّذِي... امام صادق عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه فرمود:چون در شب معراج به آسمان رفتم،ديدم قومى را كه مى خواهند بايستند،ولى از بزرگى شكم نمى توانند برخيزند،از جبرئيل سؤال كردم:«

من هؤلاء يا جبرئيل؟؛ اينها چه كسانى هستند؟ جبرئيل گفت:

«هؤلاء الذين يأكلون الرّبا لا يقومون الاّ كما يقوم الّذى يتخبّطه الشّيطان من المسّ»؛ (1)يعنى اينها همان رباخواران هستند كه مانند ديوانگان حالت تعادل ندارند و بر زمين مى خورند.

مثال دوم:نيز امام صادق عليه السّلام در شرح آيۀ وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه فرمود:كسى كه مى خواهد خداوند سايۀ عرشش را در روز قيامت بر او بيندازد،بايد به بدهكارش كه در تنگنا است مهلت دهد و از حق خود بگذرد

«فلينظر معسرا و ليدع له عن حقه».

در روايتى مشابه،آن حضرت فرمود:

قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فى يوم حار: من سرّه ان يظلّه فى ظل عرشه يوم لا ظلّ الاّ ظلّه فلينظر غريما او ليدع معسرا؛ (2)در روزى گرم پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:«كسى كه خشنود مى شود از اين كه خداوند از سايۀ عرشش در قيامت بر او بيندازد،بر بدهكار خود صبر كند و به او مهلت دهد و انسانى كه در تنگنا است رها نمايد.»

ج.استناد به قول على عليه السّلام

امام صادق عليه السّلام در تفسير أَكْلِهِمُ السُّحْتَ... (3)مى فرمايد:

«قال امير المؤمنين عليه السّلام: من السّحت،ثمن الميتة و ثمن الكلب و مهر البغىّ (4)و الرشوة فى الحكم و اجر الكاهن». (5)

على عليه السّلام موارد«سحت»و برخى از درآمدهاى حرام را بيان كرده و فرمود:

ص: 133


1- محدث بحرانى،البرهان،ج 258/1.
2- همان261/،ذيل آيۀ 280 بقره.
3- مائده62/-63.
4- مهر البغى اى:اجرة الفاجرة:طريحى،مجمع البحرين،ج 485/4.
5- تفسير البرهان،ج 486/1.

پول خريدوفروش مردار و سگ،اجرت و مزد زن فاحشه،رشوه در قضاوت و مزد كاهن (غيب گو)از سحت است.

د.استناد به قول امام صادق عليه السّلام و ديگر امامان عليهم السّلام

«فى عيون اخبار الرضا باسناده الى ابراهيم بن عباس الصوفى الكاتب،قال: كنّا يوما بين يدى علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام فقال:ليس فى الدّنيا نعيم حقيقىّ،فقال له بعض الفقهاء ممّن يحضره:فى قول اللّه عزّ و جلّ: ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ اما هذه النعيم فى الدّنيا هو الماء البارد». داستان چنين است كه،در مجلسى در محضر امام رضا عليه السّلام از نعمت حقيقى سؤال شد.بعضى از فقهاى(اهل سنت)گفتند:منظور،آب سرد است.

فقال له الرضا عليه السّلام -و علا صوته-كذا فسّرتموه انتم و جعلتموه على ضروب،فقالت طائفة:هو الماء البارد.و قال غيرهم:هو الطّعام الطّيّب و قال آخرون:هو طيب النّوم. امام عليه السّلام با صداى بلند فرمود:چرا اين چنين تفسير مى كنيد؟

و لقد حدّثنى ابى،عن ابيه ابى عبد اللّه عليه السّلام انّ اقوالكم هذه ذكرت عنده-فى قول اللّه عزّ و جلّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ -فغضب و قال:انّ اللّه عزّ و جلّ لا يسأل عباده عمّا تفضّل عليهم به و لا يمنّ بذلك عليهم و الامتنان بالانعام مستقبح عن المخلوقين فكيف يضاف الى الخالق عزّ و جلّ ما لا يرضى المخلوقين به؟ و لكنّ النعيم حبّنا اهل البيت و موالاتنا...يسأل اللّه عنه بعد التّوحيد و النبوّة لانّ العبد اذا وفى بذلك ادّاه الى نعيم الجنّة الذى كان لا يزول. امام رضا عليه السّلام فرمود:همين مسئله نزد جدّم امام صادق عليه السّلام مطرح شد و عده اى نيز اين چنين پاسخ دادند،امّا آن حضرت خشمگين شد و فرمود:«نعيم»«محبت نسبت به ما اهل بيت پيامبر»است.

و لقد حدّثنى بذلك ابى،عن ابيه عن محمد بن على عن ابيه علىّ بن الحسين عن الحسين بن علىّ عليهم السّلام انّه قال:قال رسول اللّه(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اوّل ما يسئل عنه العبد بعد موته شهادة ان لا اله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و انّك (1)ولىّ المؤمنين بما جعله اللّه و جعلته لك فمن اقرّ بذلك و كان

ص: 134


1- خطاب رسول خدا به امام حسين عليه السّلام است.

معتقده صار الى النّعيم الذى لا زوال له. (1)

امام رضا عليه السّلام براى روشن شدن معناى«نعيم»استناد به قول امام صادق عليه السّلام نمود و امام صادق نيز به گفتار امامان پيشين تا به قول امام حسين عليه السّلام رسيد كه از قول رسول خدا،نعيم را به ولايت هميشگى ائمۀ اطهار عليهم السّلام تفسير نمود.

3.تفسير قرآن به لغت

ائمۀ اطهار عليهم السّلام گاهى براى روشن شدن واژه يا جمله اى از قرآن،معناى لغوى آن را بازگو مى كردند.

الف.

عن على عليه السّلام فى قوله تعالى اَلَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ (2)يقول:يوقنون انّهم مبعوثون و الظّن منهم يقين. (3)

«ظن»در لغت،هم به معناى شك آمده است و هم به معناى يقين،چنان كه صاحب «مقائيس اللغه»مى گويد:ظن:يدل على معنيين مختلفين:يقين و شك. (4)«فيومى»در«مصباح المنير»مى گويد:الظن من باب قتل و هو خلاف اليقين و قد يستعمل بمعنى اليقين. (5)

در آيات ديگرى نيز«ظن»به معناى يقين و علم به كار رفته است؛و از روايات به آن اشارت شده است كه روايت ذيل از آن نمونه است.

فى رواية ابى الجارود عن ابى جعفر عليه السّلام فى قوله: وَ ظَنَّ دٰاوُدُ (6)اى:علم داود.

ب.نمونۀ ديگر:

عن الحسين بن بشّار،قال: سألت ابا الحسن عليه السّلام عن قول اللّه... وَ إِذٰا تَوَلّٰى سَعىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهٰا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ (7)فقال:النسل هم الذّريّة و الحرث الزّرع. (8)كه

ص: 135


1- حويزى،نور الثقلين،ج 664/5،حديث 18.
2- بقره46/.
3- تفسير عياشى،ج 46/1.الظن شك و يقين،الاّ انّه ليس بيقين عيان انّما هو يقين تدبر.و فى التهذيب، الظن:يقين و شك(لسان العرب،ج 271/8).
4- مصطفوى،حسن،التحقيق فى كلمات القرآن،ج 179/7.
5- مصباح المنير386/.ماده ظنّ.
6- تفسير قمى،ج 208/2.(ص24/).
7- سورۀ بقره205/.
8- تفسير عياشى،ج 100/1(بقره205/).

در لغت نيز حرث و نسل به همين معنا آمده است.

لسان العرب مى نويسد:«الحرث:الزّرع و الحرّاث:الزّراع» (1)و«النسل:الولد و الذريّة» (2)

4.تفسير ادبى

ائمۀ اطهار عليهم السّلام گاه با تكيه بر قواعد ادبى(صرف،نحو،معانى،بيان و...)به تفسير آيات قرآن پرداخته اند.و به شاگردان خود مى آموختند كه،چگونه با تكيه بر اصول و قواعد كلى، مطالب دينى را استخراج كنند.به دو نمونه از آن اشارت مى رود:

الف.زرارة،فقيه اهل بيت و تربيت شدۀ مكتب امام باقر عليه السّلام مى خواهد بداند چگونه حكم وضو و جزئيات آن از آيۀ وضو(مائده6/)استخراج مى شود.

عن زرارة قال: فقلت لابى جعفر عليه السّلام:«الا تخبرنى من اين علمت و قلت:انّ المسح ببعض الرأس و بعض الرجلين؟فضحك،ثم قال:يا زرارة!قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:و نزل به الكتاب من اللّه، لانّ اللّه عزّ و جلّ يقول: فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ فعرفنا انّ الوجه كلّه ينبغى ان يغسل»ثم قال: وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرٰافِقِ ثم فصل بين كلامين فقال: وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ فعرّفنا حين قال:«برءوسكم»انّ المسح ببعض الرّأس لمكان الباء،ثم وصل الرجلين بالرأس كما وصل اليدين بالوجه،فقال: وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ فعرفنا حين وصلها بالرأس،انّ المسح على بعضها ثمّ فسر رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ذلك،للنّاس فضيّعوه... (3)

امام عليه السّلام براى اثبات وجوب شستن تمام صورت در وضوء به اطلاق«وجوه» استدلال كرده اند.

براى مسح بعضى از سر،به«باء»در«برءوسكم»،زيرا يكى از معانى«باء»تبعيض است، چنان كه«ابن هشام»در«مغنى» (4)بدان اشارت نموده است.

و براى مسح بعضى از پا(نه تمام پا)به اتصال و عطف شدن«ارجل»بر«رءوس» استدلال نموده اند.

ص: 136


1- لسان العرب،ج 104/3.
2- همان،ج 128/14.
3- تفسير عياشى،ج 299/1،حديث 52؛تفسير نور الثقلين،ج 596/1.
4- مغنى اللبيب55/،حرف الباء،معناى يازدهم.

ب.

عن مسعدة بن صدقه قال:«سمعت ابا عبد اللّه عليه السّلام يقول و يسئل عن الامر بالمعروف و النهى عن المنكر،أ واجب على الامة جميعا؟فقال:لا،فقيل له:و لم؟قال:انّما هو على القوىّ المطاع العالم بالمعروف من المنكر لا على الضعيف...و الدليل على ذلك،كتاب اللّه تعالى: وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ... (1)فهذا خاص غير عام،كما قال اللّه تعالى: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ (2)و لم يقل على امة موسى و لا على كل قومه...» (3).

در اينجا امام عليه السّلام به«من»در«منكم»و«من قوم موسى»استدلال كردند كه،امر به معروف و نهى از منكر بر همۀ افراد واجب نيست،بلكه بر كسانى كه توانايى و آگاهى نسبت به معروف داشته باشند واجب است.

5.تفسير با تشبيه و تمثيل

استفاده از تشبيه و تمثيل در تفسير قرآن كريم كه در سخنان ائمۀ اطهار عليهم السّلام يافت مى شود،بدين معنا است كه با ارائۀ الگوى خارجى و نمونۀ حسى،معناى آيه اى را براى ياران و شاگردان خود يا افراد ديگر روشن مى كردند كه به دو نمونه از آن اشارت مى رود:

الف.شخصى يهودى خدمت حضرت على عليه السّلام مى رسد و از او سؤال هايى مى كند،از جمله اين كه:فاين وجه ربّك؟روى پروردگار[كه در آياتى به آن اشاره شده است؛مانند وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِكْرٰامِ (4)]كجا است؟

فقال علىّ بن أبى طالب عليه السّلام: يا ابن عباس:ائتني بنار و حطب؛فاتيته بنار و حطب فاضرمها ثم قال:يا يهودى!اين يكون وجه هذه النار؟فقال:لا اقف لها على وجه،قال عليه السّلام:ربّى عزّ و جلّ على هذا المثل (5)وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ... .

حضرت براى درك سادۀ مطلب،از محسوسات استفاده كردند و نشان دادند كه برخى

ص: 137


1- آل عمران104/.
2- اعراف159/.
3- نور الثقلين،ج 380/1.
4- الرحمن27/.
5- همان117/.

چيزها مانند آتش«وجه»دارند،اما نمى توان آن را مشخص كرد.بعد فرمود: وَ لِلّٰهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ... (1)مشرق و مغرب همه از آن خدا است،به هر طرف روى كنيد خدا(وجه خدا) آنجا است.

ب.

تلا ابو عبد اللّه عليه السّلام هذه الآية: وَ الَّذِينَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً (2)فاخذ قبضة من حصى و قبضها بيده،فقال:هذا الاقتار الذى ذكره اللّه فى كتابه ثم قبض قبضة اخرى فارخى كفّه كلّها،ثم قال:هذا الاسراف،ثم اخذ قبضة اخرى فارخى بعضها و امسك بعضها و قال:هذا القوام.

آيۀ فوق دربارۀ بندگان شايستۀ خدا(عباد الرحمن)است.خداوند مى فرمايد:آنها كسانى هستند كه هرگاه انفاق مى كنند،نه اسراف نموده،و نه سخت گيرى مى نمايند،بلكه در ميان اين دو،حد اعتدالى دارند.

الاقتار:الامساك عن حق اللّه او الامساك،دست تنگ گرفتن؛بخل.

قوام:العدل.الوسط.

امام صادق عليه السّلام براى فهم معانى«اسراف»،«اقتار»و«قوام»به نمونۀ محسوس اشاره نموده؛ مقدارى ريگ را در دست گرفت و مشت خود را بست و فرمود:اين اقتار(سخت گيرى) است.سپس كف دست خود را كاملا باز نمود و فرمود:اين اسراف است و پس از آن مقدارى ريگ كه در دستش بود مقدارى از دست را باز و مقدارى از آن را بست و فرمود:اين قوام يعنى حد وسط،بين اقتار و اسراف است.

6.تفسير عقلى
اشارة

امامان معصوم عليهم السّلام گاهى در تفسير آيات قرآن به ويژه آياتى كه مربوط به عقايد و اثبات توحيد و يگانگى خداوند است از براهين،اصول و قواعد عقلى استفاده كرده،معناى آيه را روشن و شك و ابهام را از آن مى زدودند.

اين روش ممكن است داراى اقسامى باشد كه به دو قسم مهم آن در اينجا اشارت مى رود:

ص: 138


1- بقره115/.
2- فرقان67/.

اول.تصريح به قوانين عقلى.

دوم.بيان مطالب برخاسته از قوانين عقلى(مستلزمات عقلى).

تصريح به قوانين عقلى

منظور از قوانين عقلى،بيان قوانينى؛مانند محال بودن اجتماع ضدين و نقيضين،قانون عليت،حدوث و قدم،صفات واجب الوجود،تفاوت داشتن ويژگى هاى واجب الوجود با ممكن الوجود و...مى باشد.

در اينجا به دو نمونه از اين نوع بسنده مى شود:

الف.امام حسن عسكرى عليه السّلام براى تبيين«جدال احسن»از امام صادق عليه السّلام و او هم از پدرانش از على عليه السّلام نقل مى كند كه روزى نزد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوديم و پيروان اديان،يهود، نصارى،دهريون،ثنويون و مشركان عرب آنجا بودند...،حضرت با تك تك آنها از جمله و ثنويون( دوگانه پرستان)كه مى گويند:نور و ظلمت دو مدبّر هستى اند سخن گفت.

فقال: و انتم فما الذى دعاكم الى ما قلتموه من هذا؟؛ چه چيز باعث شد تا قائل به دو خدا شويد؟

قالوا:لانّا وجدنا العالم صنفين؛خيرا و شرا و وجدنا الخير ضدّا للشّرّ فانكرنا ان يكون فاعل واحد يفعل الشى و ضدّه،بل لكل واحد منهما فاعل،أ لا ترى انّ الثلج محال ان يسخن كما انّ النار محال ان تبرد؛ گفتند:زيرا ما ديديم هستى دو صنف است؛يكى خير و ديگرى شر و فهميديم كه خير،ضدّ شرّ است.در نتيجه يك فاعل نمى تواند هم فعلى را و هم ضدّش را انجام دهد، مگر نمى بينى كه در يك زمان،برف نمى تواند گرم باشد و آتش نيز در همان زمان كه گرم است نمى تواند سرد باشد.

فاثبتنا لذلك صانعين قديمين،ظلمة و نورا.

و چون ديده اند كه فاعل خير نمى تواند در همان حال فاعل شر باشد.بنابراين معتقد به دو خدا شده اند؛يكى ظلمت(خداى شر)و ديگرى نور(خداى خير).

فقال لهم رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: أ فلستم قد وجدتم سوادا و بياضا و حمرة و صفرة و خضرة و زرقة (1)

ص: 139


1- الزّرقة:لون كلون السماء.

و كل واحد ضد لسايرها لاستحالة اجتماع اثنين منها فى محل واحد،كما كان الحرّ و البرد ضدّين لاستحالة اجتماعهما فى محل واحد؟قالوا:نعم.

قال:فهل لا اثبتّم بعدد كل لون صانعا قديما ليكون فاعل كل الضّد من هذه الالوان غير فاعل ضد الآخر؟قال:فسكتوا. (1)

حضرت براى ردّ و بطلان ديدگاه ثنويت(دو خدايى،خداى خير و خداى شرّ)فرمود:

رنگ هاى مختلف مانند سفيدى،سياهى،قرمز و...و نظير سرما و گرما همۀ آنها ضد يكديگرند-و اجتماع ضدين هم محال است-و در محل واحد جمع نمى شوند.پس چرا دربارۀ رنگ ها نمى گوييد كه هريك صانع و خدايى قديم دارند؟گفتند:آرى!حرف شما صحيح است،حضرت فرمود:پس خير و شر نيز چنين است.

با پذيرش محال بودن اجتماع ضدين در محل واحد،لازمۀ آن اين نيست كه فاعل آن نيز جداى از هم باشند تا هر ضدى يك خدا داشته باشد و در نتيجه معتقد به ثنويت شويم.

ب.در تفسير آيۀ كَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (2)امام رضا عليه السّلام مى فرمايد:

«انّ اللّه لا يوصف بمكان يحلّ فيه فيحجب عنه فيه عباده و لكنه عزّ و جلّ يعنى انّهم عن ثواب ربّهم محجوبون». (3)اين كه خداوند مى فرمايد:كفار از پروردگارشان پوشيده شده اند.

منظور پوشش مكانى نيست كه خداوند در مكانى است و پرده اى بين او و كفار خواهد بود،زيرا خداوند مكان ندارد،بلكه منظور اين است كه آنها از ثواب پروردگارشان محرومند.

امام عليه السّلام نظير اين مطلب در تفسير آيۀ«جاء ربّك»نيز،چنين بيان مى فرمايد:

«انّ اللّه لا يوصف بالمجيء و الذهاب تعالى عن الانتقال». (4)منظور از«جاء ربّك»آمدن پروردگار نيست، زيرا خداوند به رفتن و آمدنى كه به معناى انتقال است قابل وصف نيست.

ص: 140


1- نور الثقلين،ج 698/1.
2- مطففين15/.
3- شيخ صدوق،معانى الاخبار13/.
4- همان.
بيان مستلزمات عقلى

منظور از اين قسم آن است كه ائمه عليهم السّلام به نكته اى از آيه اشاره كرده اند كه لازمۀ حكم و عقلى است.به دو نمونۀ آن اشارت مى رود:

الف.

عن جعفر بن محمد عليه السّلام...قال: و لا يأخذ اللّه عزّ و جلّ،البرئ بالسقيم،و لا يعذّب اللّه عزّ و جلّ الاطفال بذنوب الآباء،فانّه قال فى محكم كتابه: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ . (1)

امام صادق عليه السّلام براى روشن كردن آيۀ(164 سورۀ انعام)كه مى فرمايد:«كسى بار گناه ديگرى را به دوش نمى كشد»فرمود:خداوند عز و جل انسان سالم را به جاى مريض مجازات نمى كند،همچنين اطفال را با گناه پدرانشان عذاب نمى كند.

لازمۀ آيۀ شريفه يك حكم و قانون عقلى است كه ظلم و ستم قبيح است و خداوند ذره اى ستم نمى كند(زيرا مجازات يكى به جاى ديگرى از مصاديق بارز ظلم است).

ب.

عن هشام بن حكم،قال: قلت لابى عبد اللّه عليه السّلام ما الدّليل على انّ اللّه واحد؟قال عليه السّلام:اتّصال التدبير و تمام الصنع،كما قال اللّه عز و جل: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا . (2)و

فى رواية اخرى عنه عليه السّلام: انّه لو كان معه اله لذهب كل اله بما خلق و لذهب بعضهم على بعض و لافسد كل واحد منهما على صاحبه. (3)

هشام بن حكم از امام صادق عليه السّلام مى پرسد:دليل بر يگانگى خدا چيست؟آن حضرت براى اثبات يگانگى خداوند،به اتصال تدبير در تمام اجزاى جهان هستى استدلال كرده اند كه لازمۀ آن وجود مدبّر واحد است.چنان كه در آيه اى خداوند به اين مطلب اشاره كرده،مى فرمايد:اگر خدايانى در آسمان و زمين بودند،آسمان و زمين به فساد كشيده مى شد.

در روايت ديگرى،امام عليه السّلام در اين ارتباط استدلال مى كنند به اين كه،نشانه اى از مخلوقات خداى ديگر نيست و اگر چنين بود هر خدائى به دنبال آفرينش خود بود و براى خداى ديگر درگيرى و فساد ايجاد مى كرد.پس اين كه نشانه اى از مخلوق خداى ديگرى

ص: 141


1- نور الثقلين،ج 786/1.
2- انبياء22/.
3- نور الثقلين،ج 419/3 و 418.

نيست،معلوم مى شود خداى يگانه بر سرتاسر گيتى حاكم است.

در نتيجه،امام عليه السّلام در اين دو روايت،اشاره به دو برهان عقلى براى اثبات يگانگى خداوند نموده است،يعنى«برهان تمانع»كه گاه از آن به«برهان وحدت و هماهنگى»تعبير مى كنند،و ديگرى«برهان نظم».

7.تفسير علمى

گاهى در روايات تفسيرى كه از جانب امامان شيعه عليهم السّلام به دست ما رسيده،اشاراتى به مباحث علمى دارد و مطالبى بيان كرده اند كه با علم امروز نيز مطابق است كه،به دو نمونه از آن اشارت مى رود:

الف.على عليه السّلام در تفسير آيۀ شريفۀ فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ (1)مى فرمايد:

«لها ثلاث مائة و ستّون مشرقا و ثلاث مائة و ستون مغربا فيومها الّذى تشرق فيه،لا تعود فيه الاّ من قابل و يومها الذى تغرب فيه،لا تعود فيه الاّ من قابل». (2)

در اين حديث على عليه السّلام،مشارق و مغارب را كه در آيۀ قرآن به صورت جمع آمده است، چنين توجيه مى كند:براى مشرق 360 درجه و براى مغرب 360 درجه است كه اشاره به كرويت زمين است.زيرا دايره،داراى 360 درجه است كه هر درجه،مشرقى دارد كه مقابل آن در طرف ديگر زمين،مغرب قرار گرفته است و اگر زمين مسطح بود اين بيان صحيح نبود.

و تا آنجا كه از نظر علمى و تاريخى تحقيق شده است پيش از امام على عليه السّلام اين سخن از كسى شنيده نشده است و پس از قرن ها اروپائيان،كرويت زمين را كشف كردند. (3)

ب.در روايتى ديگر،امير المؤمنين على عليه السّلام در تفسير آيۀ فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ اَلْجَوٰارِ الْكُنَّسِ (4)مى فرمايد:

«هى خمسة انجم:زحل،و المشترى و المريخ و الزهرة و عطارد؛ (5) آنها پنج

ص: 142


1- معارج40/.
2- شيخ صدوق،معانى الاخبار،ص 221.
3- ر.ك هدى جاسم،المنهج الاثرى101/.
4- تكوير15/-16.دربارۀ«لا»در«لا اقسم»اقوالى وجود دارد؛از جمله اين كه:لا وصليه است و معناى نفى نمى دهد به معناى اقسم مى باشد يا اين كه«لا»زائده است.و برخى نيز گفته اند:«لا»نفى پندار مشركان است يعنى اين طور كه شما مى پنداريد و معاد را انكار مى كنيد)نيست.«اقسم»سوگند مى خورم.برخى نيز به معناى نافيه گرفته اند يعنى سوگند نمى خورم.زيرا نياز به سوگند نيست چرا كه با دليل عقلى و نقلى معاد ثابت است و نياز به سوگند نيست.ر.ك:مجمع البيان،ج 596/10.
5- مجمع البيان،ج 677/1.

ستاره اند،زحل،مشترى،مريخ،زهره و عطارد.»ديدگاه اقوى و مشهور ميان مفسران نيز همين ديدگاه است.

اين پنج ستاره را«نجوم متحيره»نيز مى نامند و اين نام به اين جهت است كه اينها روى خط مستقيمى حركت نمى كنند،به خلاف ديگر سيارات كه مانند دانه هاى مرواريد به هم پيوسته بر روى يك خط مستقيم با فاصله هاى معينى حركت مى كنند.تنها اين پنج ستاره از اين قانون كلى مستثنا هستند.

مرحوم طبرسى در تفسير اين آيه مى نويسد:يخنس بالنهار و تبدو بالليل،الجوارى تجرى لافلاكها و الكنس تتوارى فى بروجها. (1)در روز پنهان و در شب آشكار مى شود،و جوارى، سياراتى هستند كه در مدار خود حركت مى كنند،و كنّس پنهان شدن در برج هاى خودشان است.

علامه طباطبايى قدّس سرّه در الميزان مى گويد:اشد مناسبة و اوضح انطباقا على ما ذكر من الصفات المقسم بها:الخنوس و الجرى و الكنوس و هي السيارات الخمس المتحيرة:زحل و المشترى و المرّيخ و الزهرة و عطارد.فانّ لها فى حركاتها على ما تشاهد استقامة و رجعة و اقامة فهى تسير و تجرى... (2)مناسب ترين و منطبق ترين ديدگاه با صفات يادشده در آيه،همان سيارات متحيره؛ يعنى زحل،مشترى،مريخ،زهره و عطارد مى باشند.زيرا داراى استقامت و بازگشت هستند؛ يعنى جريان دارند.

8.تفسير به تاريخ
اشارة

استفادۀ ائمه عليهم السّلام از تاريخ نيز فراگير بوده و از سرگذشت پيشينيان براى توضيح تبيين آيات قرآن بهره گرفته اند،كه در هر بخش به آن اشارت مى گردد:

ص: 143


1- همان.
2- الميزان،ج 217/20.
الف.تاريخ انبيا

گاهى در شيوه هاى تفسيرى ائمه عليهم السّلام براى شرح آيه يا جمله اى از يك آيه،به بخشى از داستان هاى پيامبران اشاره شده است.

برادران يوسف وقتى از مصر بازگشتند بارهاى خود را گشودند و«قالوا يا ابانا ما نبغى هذه بضاعتنا ردّت الينا و نمير اهلنا» (1)(سرمايۀ اصلى خود را كه در بارها ديدند،به پدر خود)گفتند:

پدر!ما ديگر چه مى خواهيم؟اين سرمايۀ ما است كه به ما بازپس گردانده شده است.(پس بهتر است كه برادرمان بنيامين را با ما بفرستى)و ما براى خانوادۀ خويش مواد غذايى مى آوريم.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«لمّا فقد يعقوب عليه السّلام يوسف عليه السّلام،اشتدّ حزنه عليه و بكاؤه حتّى ابيضّت عيناه من الحزن و احتاج حاجة شديدة و تغيّرت حاله و كان يمتار القمح من مصر فى السنة مرّتين فى الشتاء و الصّيف و انّه بعث عدة من ولده ببضاعة يسيرة الى مصر...» (2)«نمير»از«ميره»به معناى جلب طعام و مواد غذايى است.

اين كه چگونه مواد غذايى جلب مى كردند،امام صادق عليه السّلام به داستان يعقوب استشهاد نموده است كه،حضرت يعقوب در زمان نياز شديد،سالى دو بار،يك بار در زمستان و يك بار در تابستان فرزندان خود را با سرمايۀ بسيار كمى به مصر مى فرستاد تا گندم بياورند.

ب.تاريخ پادشاهان ستمگر

قرآن كريم،فرعون را«ذى الاوتاد»ناميده است وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتٰادِ ، (3)اما در اين كه علت اين نامگذارى چيست؟ديدگاه هاى مختلفى بيان شده است.

برخى گفته اند:«اوتاد»جمع«وتد»به معناى ميخ است،و از آنجا كه لشكرهاى نظامى فرعون چادرهاى خود را با ميخ هاى بزرگ،محكم مى كردند به او «ذى الاوتاد»گفته اند.

ص: 144


1- يوسف65/.
2- تفسير نور الثقلين،ج438/.
3- فجر10/.

برخى نيز،اين صفت را كنايه از قدرت و استقرار حكومت مى دانند.

امام صادق عليه السّلام در پاسخ«ابان بن تغلب»به اين پرسش كه چرا فرعون را ذى الاوتاد گفته اند،مى فرمايد:

«لانّه كان اذا عذّب رجلا بسطه على الارض على وجهه و مدّ يديه و رجليه فاوتدها باربعة اوتاد فى الارض و ربما بسطه على خشب منبسط فوتد رجليه و يديه باربعة اوتاد،ثمّ تركه على حاله حتى يموت فسمّاه اللّه عزّ و جلّ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتٰادِ . (1)

پس امام عليه السّلام ديدگاه سومى را با استفاده از كردار و شكنجه كردن فرعونيان مطرح نموده،مى فرمايد:كه آنها بدن هاى بردگان يا مخالفان خود را چهار ميخ مى كردند؛ بر چوبى مى خواباندند و دو دست و دو پاى آنها را چهار ميخ كرده و او را بدين حال رها مى كردند تا بميرد.

معرفى تفاسير روايى

اشارة

روش تفسيرى ائمۀ اطهار عليهم السّلام پيش از اين،مورد بحث و بررسى قرار گرفت و مهم ترين شيوه هاى آن بزرگواران در تفسير بيان شد.

شيوۀ تفسيرى صحابه و تابعين نيز بيشتر جنبۀ اثرى داشته است و از نوع تفسير مأثور،به حساب مى آيد،گرچه تفسير مدوّنى از آنان در دست نيست.

در واقع عصر تدوين تفسير،از قرن سوم آغاز مى شود،كه مهم ترين منبع مفسران در اين زمان روايات و اقوال صحابه و تابعين مى باشد(اگر چه گاهى به اشعار و به لغت نيز استشهاد مى كردند).

بنابراين آغاز تدوين تفسير،با روش روايى و مأثور بوده و مهم ترين زمان هاى اوج تفاسير روايى قرن هاى سوم و چهارم و نيز دهم،يازدهم و دوازدهم است.

در اينجا براى آشنائى بيشتر با تفاسير روايى،به معرفى مهم ترين آنها كه در ميان شيعه و اهل سنت معروف است پرداخته مى شود.

ص: 145


1- نور الثقلين،ج 571/5.
تفاسير شيعه
1.تفسير عياشى

مؤلف تفسير عياشى،محمد بن مسعود بن عيّاش سمرقندى(ابو النضر)معروف به «عيّاشى»از دانشمندان معتبر شيعه در قرن سوم است،نجاشى دربارۀ او مى گويد:«ثقة صدوق،عين من عيون هذه الطائفة».

او از سال 260 هجرى به بعد حديث نقل مى كرده و از محدثان آن زمان بوده است و تا اواخر قرن سوم هجرى مى زيسته است.و در تفسير و نقل حديث متبحر و توانا بوده است.

معروف است كه،وى در آغاز،سنى مذهب بوده و در سن جوانى مذهب شيعه را بر مى گزيند.در فهرست ابن نديم حدود 180 كتاب براى او نام برده شده است.

تفسير عياشى يك تفسير كاملا روايى شيعى،داراى سند است كه روايات آن را از ائمۀ اطهار عليهم السّلام نقل مى كند.

تفسير عياشى داراى دو جلد است كه حدود 2/700 روايت را در بردارد،و از سورۀ حمد تا آخر سورۀ كهف را مطابق روايات تفسير نموده است.عياشى مقدمه اى بر اين تفسير نوشته است كه در واقع،روايات مربوط به مباحث علوم قرآنى است.بحث هاى«فضل القرآن»، «اقسام آيات قرآن»،«ناسخ و منسوخ»،«ظاهر و باطن»،«علم ائمه به تأويل قرآن»،«تفسير به رأى»و...از جمله مطالب آن مقدمه است.

گويند:تفسير عياشى داراى دو قسمت بوده،و آنچه در اختيار ما است قسمت اول آن است و از قسمت دوم اطلاعى در دست نيست.

مرحوم علامه طباطبايى در مقدمه اى كه بر اين تفسير دارد،مى نويسد:لعمرى احسن كتاب الّف قديما فى بابه و اوثق ما ورثناه من قدماء مشايخنا من كتب التفسير بالمأثور و قد تلقاه علماء هذا الشأن منذ الّف الى يومنا هذا بالقبول من غير ان يذكر بقدح او يغمض فيه بطرف.» (1)

ص: 146


1- مقدمۀ تفسير عياشى،ج 3/1.
2.تفسير فرات كوفى

مؤلف اين تفسير،شيخ ابو القاسم،فرات بن ابراهيم كوفى،از محدثين و مشاهير زمان غيبت صغرا،و معاصر مرحوم كلينى است،او اهل كوفه بوده كه در آن عصر از مراكز بزرگ حديث و علم به شمار مى رفته است.

فرات از مشايخ پدر صدوق رحمه اللّه يا يكى از مشيخۀ خود صدوق رحمه اللّه بوده است.

اين تفسير مربوط به اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجرى است،و شامل 775 روايت است،كه از سورۀ حمد تا آخر قرآن(سورۀ ناس)مى باشد.فرات تلاش زيادى در معرفى اهل بيت و امامان شيعه عليهم السّلام انجام داده است،در تفسير آيات مربوط به اهل بيت عليهم السّلام با بيان روايتى ارتباط آيه به اهل بيت عليهم السّلام را يادآور مى شود.

تفسيرى است مختصر و تقريبا مرتب(از نظر ترتيب سوره ها).مقدمۀ اين تفسير نشان مى دهد كه نويسندۀ آن،شخصى شيعى و اثنى عشرى بوده است،زيرا مى گويد:«اما بعد فهذا تفسير آيات القرآن مروى عن الائمة» (1)(بنابراين زيدى بودن يا صوفى بودن ايشان بعيد به نظر مى رسد).

اين تفسير داراى دو مشكل است:

الف.روايات تفسيرى نظم خوبى ندارند،مثلا رواياتى كه دربارۀ آيه اى از سورۀ مائده است در جاهاى مختلف تفسير پراكنده شده است.

ب.مشكل ديگر تقطيع سند و حذف اسانيد است.البته!احتمال دارد كه حذف يا تقطيع اسناد به دست استنساخ كننده صورت گرفته باشد.اين تفسير توسط يكى از علماى آذربايجان به نام«شيخ يوسف بنابى»ترجمه شده است.افزون بر اين كه،شيخ«محمد الكاظم»تحقيق بسيار خوبى براى اين تفسير نگاشته است كه توسط وزارت ارشاد جمهورى اسلامى ايران به چاپ رسيده است.

3.تفسير قمى

اين تفسير از علىّ بن ابراهيم قمى،متوفاى 329 ق،از مشايخ مرحوم كلينى(م 328 ق)

ص: 147


1- مقدمۀ تفسير فرات30/.

است نجاشى مى گويد:علىّ بن ابراهيم در حديث،مورد اعتماد(ثقة فى الحديث)،داراى مذهب صحيح و از استادان زيادى حديث شنيده و كتاب نيز نوشته است.او در وسط عمرش نابينا شد و داراى كتاب تفسير است.

اين تفسير در واقع داراى دو قسمت است:

1.قسمتى از آن،از علىّ بن ابراهيم است كه گاهى با«قال»و گاهى با«قال الصادق»و گاهى با سند كامل روايات را نقل مى كند كه بيشتر اين تفسير را تشكيل مى دهد.

2.قسمت ديگر اين تفسير از ابى الجارود است(ابى الجارود نامش زياد بن منذر (م 150 ق)زيدى است و زيديۀ جاروديه به او منسوب است.ابو الجارود از اصحاب امام سجاد،امام باقر و امام صادق عليهم السّلام است اما روايات تفسيريش را از خصوص امام باقر عليه السّلام نقل مى كند.او اين روايات را در زمانى كه منحرف نبوده،نقل كرده است). (1)

علىّ بن ابراهيم قمى در عصر امام حسن عسكرى عليه السّلام مى زيسته،و رواياتى را كه نقل كرده است غالبا از طريق پدرش(ابراهيم بن هاشم)به امام صادق عليه السّلام مى رساند.

4.البرهان فى تفسير القرآن

مؤلف اين تفسير گرانسنگ،سيد هاشم حسينى بحرانى(م 1107 ق)از محدثان و محققان در علم حديث و اخبار است.اين تفسير كاملا روايى است و بدون اين كه مؤلف دربارۀ صحت و سقم سند،و دلالت متن روايت سخنى گفته باشد،و يا تعديل كند يا تأويل ببرد آنها نقل نموده،چنان كه شيوۀ بسيارى از اخباريين چنين است.

او ضمن اين كه خود معترف است،روايات تفسيريش از بزرگان و مشايخ مورد اعتماد نقل كرده است،ولى از منابعى نقل كرده است كه اعتبار اسناد برخى از آنها به صاحبانشان، مورد ترديد است؛مانند«تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السّلام»و«كتاب سليم بن قيس هلالى».

البرهان در تفسير آيات بر اساس ترتيب سور،ابتدا آيه را بيان،سپس شأن نزول و روايات مربوط به تفسير آيه را نقل مى كند.اين موسوعه حدود شانزده هزار روايت را در بردارد.

ص: 148


1- تهرانى حاج آغا بزرگ،الذريعة الى تصانيف الشيعة،ج 251/4.

در هر سوره به نام سوره،محل نزول،و روايات فضيلت آن نيز اشاره مى كند.

تفسير برهان داراى مقدمه اى طولانى است كه در آن،فضل علم و متعلم،فضل قرآن،حديث ثقلين،نهى از تفسير به رأى،ظهر و بطن،اقسام آيات و مباحثى از علوم قرآن را(در هفده مقدمه)بيان مى كند.در هر صورت مجموعه اى است قابل استفاده كه ذخائرى از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام در آن گرد آمده است،اما اين تفسير داراى سه اشكال اساسى است:

الف.همان طوركه گفته شد،برخى منابع آن ضعيف است و از كتاب هاى صحاح و منابع ديگر اهل سنت نيز نقل كرده است.

ب.بسيارى از رواياتى كه نقل كرده است سند ندارد و مرسل يا ضعيف است.

ج.در ميان روايات،تعارض محتوايى نيز مشاهده مى شود كه مؤلف به نقد و بررسى و ترجيح برخى از آنها نپرداخته است.

5.نور الثقلين

مؤلف تفسير بزرگ نور الثقلين،عبد علىّ بن جمعه عروسى حويزى از محدثان قرن يازدهم(م 1112 ق)است،او دانشمندى فقيه،محدث،شاعر و اديب بوده است،اما تفسير او تنها نقل روايات و جمع اخبار مى باشد و لذا اين تفسير تنها به شيوۀ روايى و مأثور است.

منابع تفسير او منابع روايى مختلف شيعه،از جمله كتاب هاى شيخ صدوق رحمه اللّه؛مانند معانى الاخبار،خصال،ثواب الاعمال،علل الشرائع و اكمال الدين مى باشد،منابع ديگر اين تفسير عبارتند از:كافى،تهذيب،استبصار،مجمع البيان،تفسير عياشى،تفسير قمى و عيون اخبار الرضا.

شيوۀ تفسيرى وى؛مانند تفسير البرهان است،ولى با دقتى بيشتر در نقل احاديث.بلى!او نيز تنها به ذكر روايات مختلف در تفسير آيات بسنده نموده است،اگر چه دقت بيشترى داشته؛در عين حال،روايات ضعيف و مرسل در ميان آنها به چشم مى خورد اين تفسير از نوع تفسير ترتيبى بر حسب ترتيب سوره ها و آيات است. هرجا روايتى در مورد آيه اى نبوده آن آيه را تفسير نكرده است.

مجموع روايات اين تفسير،بيش از چهارده هزار و پانصد روايت است.

ص: 149

6.تفسير صافى

ملا محسن فيض كاشانى(م 1091 ق)،فيلسوف،محدث،فقيه و عارفى است كه داراى سه تفسير مى باشد؛يكى مفصل«صافى»و دو تفسير ديگر متوسط و مختصر«اصفى»و «مصفّى»نام دارد.

تفسير صافى اگر چه به روش نقلى و روايى است،اما از نظر علمى با دقت بيشترى با روايات برخورد نموده است(در واقع هم روايى و هم درايى).

منابع تفسير صافى:فيض كاشانى،در عبارات متكى به تفسير بيضاوى،و در نقل روايات متكى به متون روايى شيعه از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام از جمله تفسير عياشى و قمى است.

مؤلف مقدمه اى بسيار مفيد دارد كه از بهترين مقدمات تفسيرى به شمار مى رود.(شامل 12 مقدمه علمى و سودمند).اين تفسير از آثار گران بهاى شيعه است.

مرحوم ملا محسن فيض،علاوه بر روايات،بر لغت و ادبيات نيز در برخى مواقع تكيه نموده است.گاه منبع حديث را ذكر نموده و در برخى آيات به مباحث عقلى يا عرفانى نيز اشاراتى دارد.

7.كنز الدقائق و بحر الغرائب

تفسير كنز الدقائق،تأليف ميرزا محمد،جمال الدين قمى معروف به مشهدى،شاگرد فيض كاشانى و(متوفاى 1125 ق)است.شيوۀ مرحوم مشهدى،مشابه روش فيض كاشانى در تفسير صافى است.

تفاسير روايى اهل سنت
1.تفسير طبرى
اشارة

يكى از تفاسير معروف اهل سنت،تفسير«جامع البيان عن تأويل آى القرآن»،تأليف ابو جعفر محمد بن جرير طبرى،معروف به«تفسير طبرى»از دانشمندان قرن سوم و چهارم هجرى است.او در سال 224 هجرى قمرى در شهر آمل از استان مازندران كه در آن زمان به

ص: 150

«طبرستان»معروف بود،متولد و در سال 310 ه در بغداد وفات نموده است.وى از دانشمندان به نام در علم قرائت،حديث،فقه،تاريخ،علوم قرآن و تفسير به شمار مى آيد.

طبرى از جمله دانشمندان طراز اول اهل تسنن است كه در بسيارى از علوم زمان خود امام و پيشوا شمرده مى شد.

او در آغاز پيرو مذهب فقهى شافعى بوده،اما بعدها خود مكتب فقهى مستقلى تأسيس كرد،كتب فقهى طبرى تا مدتى پيرو داشت،ولى به تدريج از بين رفت(ابن نديم در الفهرست،عده اى از فقها را نام مى برد كه پيرو مذهب فقهى طبرى بوده اند).

تفسير«جامع البيان»در اواخر قرن سوم نگاشته شده،و از آنجا كه در آن زمان تفسير مدونى براى تمام قرآن نوشته نشده بود،اين تفسير شهرت فراوانى يافت،زيرا افزون بر تفسير تمام قرآن،يكى از مسبوطترين تفاسيرى است كه در آن زمان نوشته شد.

روش تفسير طبرى در واقع نقلى و متكى به روايات رسيده از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.او از آراء صحابه و تابعين نيز استفاده فراوان كرده است.

بلى!غير از نقل اثر و روايات،از منابع ديگر نيز استفاده كرده است كه عبارتند از:

الف.بهره بردن از ادبيات عرب به ويژه نحو.

ب.استفاده از لغت.

ج.استشهاد به اشعار عرب.

د.انتخاب قرائت خاص،زيرا ايشان صاحب نظر در قرائات بوده است.

ه.نقد و بررسى آراء فقها.

نكات

1.طبرى فردى متعصب است كه روايات فضائل اهل بيت عليهم السّلام را تا آنجا كه مى تواند نقل نكرده است.از جملۀ اين موارد مى توان به آيۀ ولايت(اليوم اكملت لكم...)(مائده3/)و سورۀ «هل اتى»كه بخشى از آن دربارۀ خانوادۀ حضرت على عليهم السّلام است اشارت نمود.او با وجود روايات فراوان در فضائل على عليه السّلام و ولايت آن حضرت و نيز طعام دادن آن خانواده به

ص: 151

مسكين و يتيم و اسير كه در منابع روايى اهل سنت آمده است،هيچ اشارتى به فضائل اين بزرگواران ندارد.

2.تفسير طبرى،نخستين تفسير مدون و كاملى است كه در آن عصر شهرت يافت و تأثير بسزائى در تفاسير ديگر داشته است.

3.اين نخستين تفسيرى است كه در قرن چهارم،در زمان منصور بن نوح سامانى به وسيلۀ وزير عرب نژادش-معروف به وزير بلعمى-به فارسى ترجمه شده است. (1)

4.طبرى از نظر كلامى اشعرى است و در فقه-چنان كه قبلا گفته شد-داراى مكتب مستقلى بوده است،او احمد بن حنبل را،فقيه نمى داند و تنها او را از محدثان برشمرده و به عنوان يك پيشواى فقهى نمى پذيرد. ازاين رو حنبلى ها با وى مخالف بودند.

5.ابن جرير طبرى مقدمه اى نسبتا طولانى بر تفسير خود دارد كه برخى مباحث علوم قرآنى را در آن به طور مفصل بيان كرده است.

6.رواياتى كه طبرى نقل كرده است اگر چه داراى سند است،اما راويان مجهول،ضعيف و نيز روايات جعلى و اسرائيليات در ميان آنها فراوان به چشم مى خورد،تا جايى كه صاحب «المنار»براى او از خداوند در اين رابطه،طلب عفو و بخشش كرده است.(عفا اللّه عن ابن جرير اذ جعل هذه الرواية مما ينشر...) (2)

2.معالم التنزيل فى التفسير و التأويل

اين كتاب،تأليف ابو محمد،حسين بن مسعود بغوى(متولد 438،و متوفاى 516 ه.ق) است،تفسير او معروف به(تفسير بغوى)است.

اين مفسر،پيرو مذهب شافعى است،و اساس تفسير خود را بر نقل آثار از صحابه و تابعين گذاشته است،و افرادى را مانند ابن عباس،مجاهد،عكرمه،عطا بن رياح،حسن بصرى،قتاده،ابو العاليه،مقاتل،سدّى و...به عنوان منابع تفسير خود نام مى برد.او مقدمه اى دارد كه در آن اسناد روايات خود را نقل كرده است.

ص: 152


1- استاد مطهرى،خدمات متقابل اسلام و ايران،462/.
2- معرفت،التفسير و المفسرون،ج 313/2.به نقل از:المنار،ج 299/3.
3.تفسير القرآن العظيم

اين تفسير معروف به«تفسير ابن كثير»است،مؤلف آن حافظ،اسماعيل بن كثير قرشى دمشقى(متولد 701،و متوفاى 774 ه.ق)است.

روايات ابن كثير برگرفته از صحابه و تابعين است و از اقوال آنها بسيار دفاع نموده،و در بسيارى از موارد به سلسله سند آن اشارت كرده است.

4.الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور

مؤلف اين موسوعۀ بزرگ،مفسر معروف اهل سنت،جلال الدين،عبد الرحمن بن ابى بكر بن محمد سيوطى،(م 911 ق)از دانشمندان معروف در،ادبيات،فقه،حديث و تفسير است.او صاحب تأليف كتاب هاى فراوانى مى باشد كه نشان دهندۀ تبحر علمى او است.

سيوطى در آغاز،تفسير گسترده و مبسوطى را گردآورى نمود،سپس آن را با حذف اسانيد،مختصر نمود كه،معروف به«الدرّ المنثور فى التفسير بالمأثور»است.

شيوۀ وى،ذكر روايات است و به نقد و بررسى نپرداخته است،و اگر چه در زمينۀ نقل كم نظير است.اما روايات ضعيف و اسرائيليات در آنها به چشم مى خورد.

كتاب هاى ديگر جلال الدين سيوطى در تفسير و علوم قرآن،عبارت است از:

الاتقان فى علوم القرآن.

لباب النقول فى اسباب النزول.

ترجمان القرآن(تفسيرى است مسند كه روايات آن از پيامبر و صحابه نقل شده است) اسرار التأويل.

تناسق الدرر فى تناسب الآيات و السور.

5.تفسير ثعلبى(الكشف و البيان)

الكشف و البيان،تأليف ابو اسحاق،احمد ثعلبى نيشابورى(م 427 ق)است كه دانشمندى اديب و مفسر بوده است او علاوه بر روايات اهل سنت،تعدادى از روايات شيعه نيز نقل

ص: 153

كرده است. (1)

6.«الجواهر الحسان»

جواهر الحسان،معروف به تفسير ثعالبى،تأليف ابو زيد،عبد الرحمن ثعالبى (م 876 ق)است،كه در قرائات متبحر بوده،و روايات فراوانى نيز از اسرائيليات نقل نموده است. (2)

ص: 154


1- التفسير و المفسرون،ج 344/2-345.
2- همان.

فصل چهارم

اشارة

روش عقلى

ص: 155

روش عقلى

جايگاه عقل در دين عدم تعارض عقل با قرآن تفسير قرآن با عقل دلايل تفسير عقلى شرايط تفسير عقلى

اهداف

1.آشنايى با مباحث دين،عقل و تعارض نداشتن عقل و دين.

2.تفسير قرآن با عقل،دلايل و شرايط تفسير عقلى.

ص: 156

ارزش و جايگاه عقل در دين

برترين نيروى وجود انسان،نيروى تعقل مى باشد.اين نيرو،تمام اعضاى ديگر بدن را تعديل و كنترل مى كند و به منزلۀ رهبرى است كه انسان را به سوى كمال و ترقى هدايت مى نمايد.

تمام پيروزى ها،دانش ها،پيشرفت جوامع،پديد آمدن تمدن ها و هر نوع تكامل و ترقى مادى و معنوى انسان،مرهون به كارگيرى اين نيروى خدادادى است،در بين دوراهى ها،راه ضلالت و هدايت،تنها عقل است كه صاحبش را به هدايت رهنمون مى كند.

عقل بهترين موهبت الهى و موجب برترى انسان بر ساير حيوانات مى باشد و خداوند به وسيلۀ همين ابزار،انسان را برتر از ساير موجودات قرار داده است.

در روايات بالاترين موهبت براى انسان،عقل معرفى شده است،رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«ما قسّم اللّه للعباد شيئا افضل من العقل،فنوم العاقل افضل من سهر الجاهل و اقامة العاقل افضل من شخوص الجاهل،و لا بعث اللّه نبيّا و لا رسولا حتى يستكمل العقل و يكون عقله افضل من جميع عقول امّته؛ (1)خداوند به بندگانش چيزى بهتر از«عقل»نبخشيده است،پس خواب عاقل بهتر از شب زنده دارى نادان،و در وطن ماندن عاقل بهتر از هجرت نادان و حركت او به سوى اعمالى؛چون حج و جهاد نادان است،و خداوند هرگز پيامبرى را نفرستاده است مگر اين كه

ص: 157


1- اصول كافى،ج 13/1.

عقل او را كامل نمود و عقلش برتر از جميع عقل هاى امت خودش بود.

بدين جهت دين اسلام عقل را معيار ارزش،سنجش و پذيرش كردارها قرار داده است.

در روايتى امام باقر عليه السّلام مى فرمايد:

«انّما يداقّ اللّه العباد فى الحساب يوم القيامة على قدر ما آتاهم من العقول فى الدنيا؛ (1)خداوند در روز قيامت با دقت به حساب بندگان به ميزان عقل آنان در دنيا رسيدگى خواهد كرد.

در روايت ديگرى،وقتى شخصى به امام صادق عليه السّلام گويد:فلان شخص داراى عبادت، دين و فضل است آن حضرت فرمود:

«كيف عقله؟قلت:لا ادرى،فقال:«انّ الثّواب على قدر العقل؛ (2)عقلش چگونه است؟گفتم نمى دانم،فرمود:پاداش بر ميزان عقل است».

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:وقتى نيكويى حال شخصى به شما مى رسد،بنگريد عقل او چگونه است،

«فانّما يجازى بعقله» (3)زيرا پاداش به ميزان عقل افراد داده مى شود.

روايات در اين زمينه فراوان است كه مى توان به«اصول كافى»،جلد يك،كتاب العقل و الجهل،به ويژه به سخنان امام كاظم عليه السّلام به هشام(حديث 12)مراجعه نمود.

قرآن كريم به عنوان مهم ترين منبع دينى،همواره خردمندان و عاقلان را با تعبير «اولو الالباب»ستوده است و با واژه هاى،فؤاد،قلب،صدر،لب،و عقل به نيروى خرد اشارت نموده است.

در مقابل،اگر كسانى از اين موهبت الهى استفاده نكنند و بهره اى نبرند،مورد سرزنش قرار داده است،چنان كه فرموده است«أ فلا تعقلون»،«أ فلا يتدبرون»و...

رابطۀ دين و عقل

دين و عقل با هم رابطۀ ناگسستنى دارند،نه تنها با هم مخالف نيستند،بلكه يكديگر را تقويت مى كنند.دانشمندان اسلامى در علم اصول قاعده اى معروف دارند كه.«كلّما حكم به العقل حكم به الشّرع»هر چيزى را كه عقل به آن حكم كند،شرع نيز مطابق آن حكم مى كند.

ص: 158


1- اصول كافى،ج 10/1.
2- همان12/.
3- همان.

بنابراين،هرچه عقل سليم بپذيرد،شرع هم آن را مى پذيرد،ولى از آنجا كه دين از ناحيۀ آفرينندۀ عقل آمده است،مسائلى فراتر از درك عقل در درون خود دارد.در نتيجه مى توان دو نوع رابطه براى احكام دينى با عقل تصور نمود:

1.احكام عقلى:منظور از احكام عقلى،احكام و دستوراتى است كه مطابق عقل سالم و فطرى انسان باشد و خردمندان جهان آن را پذيرفته اند،و اگر دينى هم نمى بود عقل مى توانست آن حكم را بيان كند،مانند حرمت ستم،و غصب اموال يكديگر،نيكو و پسنديده بودن كمك و بخشش به نيازمندان،عمل نمودن به دستورات بهداشتى،دانش اندوزى و...كه عقل همۀ اين امور را تاييد و حكم به صحت آن مى نمايد.

2.احكام فراعقلى:در دين،مطالب و احكامى وجود دارد كه عقل توانايى درك آنها را ندارد و فراتر از فهم و درك عقلى است.

بسيارى از احكام عبادى از اين قبيل مى باشند،مانند اين كه نماز صبح دو ركعت و نماز مغرب سه ركعت و نماز عشاء يا ظهر و عصر چهار ركعت هستند؟يا اين كه در ركعت اول و دوم،سورۀ حمد ولى در ركعت سوم و چهارم مى توان به جاى آن،تسبيحات اربعه خواند؟ فروعات و موارد حلال و حرام هاى فقهى فراوان ديگر نيز،از اين قبيل هستند.

و نيز مى توان گفت:درك ذات خداوند و چگونگى آن،مسألۀ وحى،كيفيت نزول وحى و درك ويژگى هاى فرشتگان از مسائل نوع فراعقلى است.

لازم به يادآورى است كه عقل اين گونه احكام و مطالب را رد نمى كند و متضاد با فهم و درك خود نيز نمى داند،ولى دليلى براى پذيرش و توجيه نمى تواند بيابد؛يعنى توجيه عقلانى براى آن نيست و دليلى بر محال و ممتنع بودن آن نيز ندارد.

ريشه يابى تعارض عقل و دين

چنان كه گفته شد،عقل و دين هيچ گونه تعارضى با هم ندارند و آنچه كه به عنوان تعارض اين دو مطرح شده است ريشه در مطالب زير دارد:

الف.ممكن است اين تعارض از زبان افراد كوته نظر و كسانى كه جمود فكرى بر روايات دارند؛مانند اخباريون كه فهم عقل را حجت نمى دانند مطرح شده باشد،و نيز مانند اشاعره كه

ص: 159

به منظور مقابله با معتزله به سركوب عقل پرداختند و درك و فهم عقل،حتى حسن و قبح عقلى را ناديده گرفته و كنار زدند و ضربۀ سنگينى به دين وارد آوردند.

ب.مخالفان دين و مذهب نيز به خاطر كوبيدن اساس مذهب،دين را يك مسألۀ غير عقلانى مطرح كرده و احكام آن را مخالف با عقل جلوه دادند.

ج.دانشمندان علوم طبيعى و تجربى،كه از زمان«رنسانس»اساس علوم و دانش ها را تجربه،آزمايش و حس قرار دادند و آنچه در اين قالب ها نمى گنجيد آن را نفى يا معارض با علم و عقل دانستند و بسيارى از احكام دينى؛از جمله احكام فراعقلى را كه خارج از فهم حس و تجربه و آزمايش بود انكار نموده يا آن را معارض عقل معرفى كردند.

دانشمندان دينى،اعم از فلاسفه،متكلمان،اصوليون و مفسران همواره بر اين موضوع تأكيد كرده اند كه عقل و دين هيچ گونه تعارضى ندارند و اگر تعارضى ديده شود ابتدايى و ظاهرى است كه قابل حل است و در واقع تعارض نيست.پيش از آن كه به چند نمونه از تعارض ظاهرى اشارت رود،سخنى از شيخ انصارى رحمه اللّه-خاتم الفقهاء و المجتهدين-در نفى تعارض اين دو بازگو مى شود.

ايشان در نقد كلام محدث بحرانى مى نويسد:«فليت شعرى اذا فرض حكم العقل على وجه القطع بشىء كيف يجوز حصول القطع او الظّن من الدّليل النّقلى على خلافه و كذا لو فرض حصول القطع من الدليل النّقلى كيف يجوز حكم العقل بخلافه على وجه القطع؛ (1)اى كاش مى دانستم وقتى كه عقل به چيزى حكم قطعى صادر مى كند چگونه دليل نقلى مخالف آن ممكن است،و همچنين اگر با يك دليل نقلى قطعى،حكم قطعى صادر شود چگونه عقل به مخالف آن حكمى قطعى صادر مى كند».در واقع ايشان تعارض يك حكم عقلى قطعى با نقل و همچنين يك حكم قطعى نقلى با عقل،محال و ممتنع مى داند.

دلائل عدم امكان تعارض حكم عقل با حكم شرع(قطعى)

الف.چنان كه در ضمن نقل آيات و روايات گذشت،خداوند متعال برترين نيروى درك و فهم در وجود انسان را عقل مى داند.پس چگونه ممكن است حكمى از جانب خود براى

ص: 160


1- رسائل(فرائد الاصول)10/.

انسان صادر كند كه با حكم برترين نيروى درك او تعارض داشته باشد؟! ب.عقل حجت باطن است،چنان كه امام كاظم عليه السّلام به هشام فرمود:

«يا هشام انّ للّه على الناس حجّتين حجة ظاهرة و حجة باطنة فامّا الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة عليهم السّلام و امّا الباطنة فالعقول...؛ (1)اى هشام!خداوند دو حجت(راهنما)براى مردم قرار داده است،حجت ظاهرى كه پيامبران و ائمه عليهم السّلام و حجت باطنى يعنى عقل هاى آنان است.

بنابراين چگونه تعارض بين دو حجت،و راهنما كه هر دو كاشف از حقيقت هستند معنا و مفهوم دارد،در حالى كه حقيقت يكى بيش نيست.در نتيجه تعارضى بين دين كه حجت ظاهر است و عقل كه حجت باطن است وجود ندارد.

ج.خداوند حكيم و عقل كامل است.پس كلامى خلاف عقل از او صادر نمى شود. (2)

د.پايه هاى دين؛مانند نبوت،توحيد و...با عقل ثابت مى شود.بنابراين،اگر دليل نقلى بخواهد حكم قطعى عقل را بى اعتبار كند در حقيقت دليل نقلى خود را و نيز اصل شرع و دين را از اعتبار ساقط كرده است و اين،دليل بر باطل بودن چنين نقلى است.

پس،از مطالب فوق فهميده شد كه تعارض بين حكم عقلى قطعى،با نقلى قطعى وجود ندارد،و اگر تعارضى ظاهرى و ابتدايى،ميان اين دو ديده شود براساس دو احتمال زير است:

1.مقدمات حكم عقل ناقص است و خطايى در آن صورت گرفته است.حال يا اين خطا در صورت(هيئت)است و يا در ماده،كه يكى از مقدمات از نظر عقل مخدوش است.

چنان كه در منطق،مثال مى زنند به«العالم اثر القديم»و«اثر القديم قديم»،«فالعالم قديم»، كه كبرا غلط است،زيرا اثر تابع مؤثر نيست و اثر قديم،قديم نيست. (3)

2.اگر در مقدمات عقل،نه در هيئت و نه در ماده خطايى نبود،معلوم مى شود ظاهر آيه يا روايت،منظور شارع نبوده است،براى مثال:اگر روايتى با حكم محال بودن«اجتماع نقيضين»در تعارض بود،بايد در ظاهر روايت تصرف نمود و حمل بر خلاف ظاهر كرد.

به طور كلى تعارض احكام عقلى و شرعى به شكل هاى زير قابل تصور است،كه در

ص: 161


1- اصول كافى،ج 16/1.
2- رضايى،محمد على،درآمدى بر تفسير علمى قرآن كريم99/.
3- شيخ انصارى رحمه اللّه،رسائل(فرائد الاصول)9/.

نهايت يكى از آنها مقدم مى شود:(احكام عقلى و شرعى،يا ظنى است و يا قطعى كه چهار صورت مى شوند).

حكم عقلى قطعى*حكم شرعى ظنى،-حكم عقلى قطعى مقدم است.

حكم عقلى ظنى*،حكم شرعى ظنى،-حكم شرعى ظنى قابل پذيرش است.

حكم شرعى قطعى*،حكم عقلى ظنى،-حكم شرعى قطعى پذيرفته مى گردد.

حكم شرعى قطعى حكم عقلى قطعى-تعارض ندارند[زيرا يا مقدمات دليل عقلى خطا است،يا ظاهر دليل شرعى مراد نيست].

عقل در اصطلاح

اشارة

دانشمندان علوم مختلف،براى عقل تعريف هاى گوناگونى بيان كرده اند،و هريك از روزنه اى خاص بدان نگريسته اند كه منطبق بر موارد خاصى مى شود،ولى آنچه در اينجا مهم است اين كه منظور از«تفسير عقلى»چيست و عقل چه كاربردى در تفسير دارد،اكنون ضمن ارائۀ تعاريف مختلف از عقل،به بيان اين مهم پرداخته مى شود:

1.عقل به معناى ادراك و فهم. (1)

2.قوۀ درك كنندۀ كليات كه مرتبۀ كمال نفس است.

3.مطلق نفس؛يعنى روح مجرد انسان.

4.قوت تدبّر زندگى.

5.قوت تدبير سعادت اخروى كه آن را«عقل معاد»نيز مى گويند. (2)

6.قوت تفكر،تعمق و استدلال؛يعنى«عقل انسانى،در آغاز آفرينش»كه به آن«عقل غريزى»نيز مى گويند. (3)

7.عقل به معناى وسيلۀ تنظيم كنندۀ معلومات و يافته ها و در نتيجه،ابداع و اختراع يك ديدگاه و نظريۀ جديد.

ص: 162


1- ر.ك:الميزان،ج 250/2.
2- ر.ك:اسفار،ج 378/3 و 371 و ج 142/2.و نيز دكتر سجادى،فرهنگ علوم فلسفى و كلامى483/.
3- دكتر سجادى،فرهنگ علوم فلسفى و كلامى496/.

8.عقل به معناى وسيلۀ درك و فهم مطالب.منظور ابزارى است كه با آن،مطالبى را با مطالعۀ كتاب ها يا آموختن از استاد مى فهمد.

شايد اين دو معنا بر تعريف فكر نيز منطبق باشد،چنان كه در علم منطق گفته اند:فكر:

ترتيب امور معلوم،براى رسيدن به مجهول است.

9.حكم قطعى نظرى(بين موضوع و محمول)در يك قضيه؛مانند حكم عقل به امتناع اجتماع نقيضين يا ضدين،قبح ظلم و.... (1)

10.استفاده و استمداد از قرائن مورد قبول همۀ خردمندان. (2)

11.عقل عبارت است از:حكم نظرى به ملازمه بين يك حكم عقلى و حكم عقلى ديگر، يا ملازمۀ بين حكم عقلى و حكم شرعى.توضيح اين كه براى رسيدن به هر حكمى نياز به مقدماتى است و حدّ اقل آن دو مقدمه است(كه تشكيل دهندۀ قياس منطقى است).اين دو مقدمه در مسائل عقلى،دو شكل براى آن قابل تصور است:

الف.هر دو مقدمه عقلى باشد.مانند:

«العدل يحسن فعله عقلا»و«كل ما يحسن فعله عقلا يحسن فعله شرعا».

مقدمۀ نخست(صغرى)عقلى محض و از قضاياى مشهوره و آراء محموده است(كه در علم كلام درباره آن بحث مى شود)و مقدمۀ دوم(كبرى)نيز عقلى و مضمون آن ملازمه بين حكم عقل و حكم شرع است.چنان كه گويند:«كلّما حكم به العقل،حكم به الشرع»كه اين از مباحث ملازمات عقلى در علم«اصول فقه»است.

نتيجۀ اين دو مقدمه چنين است:«العدل يحسن فعله شرعا».

اين قسم را در علم اصول«مستقلات عقليه»نام نهاده اند.

ب.يكى از دو مقدمه عقلى و ديگرى شرعى باشد.

مقدمۀ شرعى؛مانند:حكم شرع به وجوب حج براى مستطيع.چنان كه خداوند فرموده است:«و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلا».(من استطاع اليه سبيلا) مقدمۀ عقلى:حكم عقل به وجوب مقدمه؛يعنى طى مسافت براى رسيدن به مكه.

ص: 163


1- ر.ك:مظفر،اصول الفقه،ج 189/1.
2- ر.ك:آية اللّه مكارم،تفسير به رأى38/.

اين قسم را«غير مستقلات عقليه»نيز مى گويند. (1)

بررسى

از ميان تعاريف فوق به نظر مى رسد برخى از تعاريف؛مانند اول با ششم،هفتم با هشتم و يا دهم با يازدهم،مشابه هم باشند و برخى ديگر نيز با هم منافاتى ندارند.

تعريف دوم و ششم در مباحث فلسفى،و تعريف هفتم و هشتم در مباحث منطقى و تعريف نهم،در مباحث كلامى و نيز در مباحث منطقى(بخش برهان از صناعات خمس)و تعريف دهم و يازدهم در اصول فقه به عنوان دليل عقلى مطرح مى باشند.و آنچه از ميان تعاريف فوق در تفسير به عنوان يك روش مستقل مى توان آن را مطرح كرد،همان تعريف اول و ششم است.

تفسير قرآن با عقل

تفسير عقلى آن است كه مفسر با استفاده از درك و فهم سليم،به تدبر و تفكر در قرآن و فهم معنا آيات(بدون تحميل و پيش فرض)به تفسير آن بپردازد.[اما تفسير قرآن به وسيلۀ دليل عقلى جزء مباحث تفسير اجتهادى است كه يك مفسر صاحب نظر از دلائل گوناگون،از جمله دليل عقلى در تفسير قرآن استفاده مى كند].

دلايل تفسير عقلى

اشارة

روش تفسير عقلى،نه تنها مذموم نيست،بلكه دلايل فراوانى از قرآن كريم،روايات و اقوال مفسران نيز آن را تاييد مى كند.

آيات

الف. كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ مُبٰارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيٰاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ؛ (2)اى پيامبر!كتابى

ص: 164


1- مظفر،اصول الفقه،ج 187/1-189.
2- ص29/.

پربركت ،ما به سوى تو نازل كرديم تا مردم در آيات آن تدبّر و انديشه كنند و خردمندان متذكر شوند.» در اين آيۀ شريفه هدف از نزول قرآن كريم،تدبر و تفكر در آيات آن و متذكر شدن خردمندان و صاحبان عقل بيان شده است.

منظور از تدبّر،تفكر و دقت در آيات قرآن است كه انسان را به شناخت و معرفت آيات مى رساند،چرا كه اكتفا به قرائت ظاهرى،بهرۀ چندانى در آن نيست. (1)

ب. أَ فَلاٰ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كٰانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّٰهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاٰفاً كَثِيراً؛ (2)آيا در قرآن تدبر و انديشه نمى كنند(كه همۀ آن از جانب خداوند و بدون اختلاف است)و اگر از جانب غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتيد.» اگر در ظواهر آيات قرآن اختلافى به نظر رسد،تنها با تدبّر و انديشيدن در آن است كه روشن مى شود آيات قرآن هيچ اختلافى ندارد و همۀ آن سخنان از گويندۀ حكيمى است كه داراى شيوۀ خاص و پر از اسرار و معارف است و تمام آن از جانب حكيمى است توانا.

ج. كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ؛ (3)خداوند اين چنين آيات خود را بيان مى كند شايد درك و انديشه كنيد.» علامه طباطبايى رحمه اللّه در توضيح اين آيه مى فرمايد:«انّ المراد بالعقل فى كلامه تعالى هو الادراك الذى يتم للانسان مع سلامة فطرته و به يظهر معنى قوله سبحانه: كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ فبالبيان يتم العلم و العلم مقدمة للعقل و وسيلة اليه كما قال تعالى: وَ تِلْكَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا يَعْقِلُهٰا إِلاَّ الْعٰالِمُونَ ؛ (4)منظور از عقل در كلام خداوند متعال،همان ادراك كامل در صورت سالم بودن فطرت انسان است(عقل سليم فطرى)و به همين معنا است گفتار خداوند سبحان كه مى فرمايد:«خداوند اين چنين آياتش را براى شما بيان مى كند شايد ادراك خود را به كار بريد»،پس با بيان كردن،علم حاصل مى شود و علم مقدمه و ابزار

ص: 165


1- زمخشرى،كشاف،ج 90/4.
2- نساء82/.
3- بقره242/.
4- الميزان،ج 250/2.

عقل و ادراك انسان است،چنان كه خداوند مى فرمايد:ما اين مثال ها را[در قرآن]براى مردم مى زنيم،و تنها آنان كه علم دارند آن را درك مى كنند.» آيات فراوان ديگرى كه با جمله هاى«أ فلا تعقلون»،«لعلكم تعقلون»،«لقوم يعقلون»و...

همراه است و دلالت بر اين نكته دارد كه،انسان مى تواند پيام هاى خداوند را درك نمايد و با عقل سليم فطرى و غريزى به فهم كلام خداوند برسد.

روايات و اخبار نيز در اهميت عقل فراوان است كه در مطلع اين قسمت برخى از آنها بيان شد،البته عقل در اخبار،كاربردها و معانى مختلفى از جمله تقوا،علم و...دارد كه بحث و بررسى آنها جايگاه خاص خود را طلب مى كند.

سيرۀ عملى مفسران

نكتۀ ديگرى كه مؤيد تفسير عقلى است اين كه دانشمندان و مفسران فراوانى بر اين نكته تأكيد كرده اند كه در مطالعه و تدبّر در قرآن،پيش از آن كه ديدگاه مفسران ديده شود،انسان خود در آن آيات تفكر و تعقل نمايد كه چه مطلبى را با عقل سليم خود درك مى كند.

افزون بر آن فلاسفۀ قبل از اسلام،عقل را مصدر معرفت و شناخت معرفى كرده اند.

ارسطو مى گويد:جهان به سوى هدف و مقصد خاصى سير مى كند و آن هدف عبارت از تحقق عقل است.

افلاطون مى گويد:معرفت،عبارت از تذكر است،و عقل،خود به تنهايى مصدر معرفت است و معرفت از آن جوشش مى كند و عمل حواس بيهوده است. (1)

تفاوت تفسير به رأى و تفسير عقلى

اشارة

از آنجا كه در تفسير عقلى شبهۀ«تفسير به رأى»وجود دارد،برخى از افراد كوته نظر و ظاهربين،به طور كلى تفسير عقلى را رد كرده اند.آنان دو اشكال بر تفسير عقلى وارد كرده اند:

1.تفسير عقلى،همان تفسير به رأى است.

2.تفسير عقلى با برخى از روايات(كه مى گويند:دين خدا با عقل قابل فهم و درك نيست)

ص: 166


1- فرهنگ علوم فلسفى و كلامى 486-487.

سازگارى ندارد.

پاسخ اشكال اول

در پاسخ اشكال نخست گفته مى شود كه،تفسير عقلى و تفسير به رأى با هم تفاوت دارند و اين تفاوت در چند وجه قابل تصور است.

الف.منظور از تفسير به رأى اين نيست كه انسان از قرائن عقلى در فهم آيات و روايات استمداد جويد،بلكه منظور آن است كه انسان سليقه هاى شخصى و پندارها و اوهام خود را بر آيات و روايات تحميل كند و الفاظ و جمله هايى كه از نظر قواعد ادبى و مفهوم لغوى اصلا تاب معنايى را ندارد،بر آن معنا حمل نمايد و قرآن و سنت را تابع فكر خود سازد،نه فكر خود را تابع قرآن و سنت.

اما تفسير عقلى آن است كه از قرائن روشن عقلى كه مورد قبول همۀ خردمندان است براى فهم معانى الفاظ و جمله هاى قرآن و حديث استمداد جوييم؛مثلا هنگامى كه گفته مى شود.«يد اللّه فوق ايديهم؛دست خدا بالاى دستان آنها است»عقل در اينجا مى گويد:

مسلّما منظور از دست خدا عضو خاصى كه داراى پنج انگشت است نيست؛زيرا خداوند، جسم نيست،چون هر جسمى محدود است و فناپذير،-خداوند نامحدود است و فناناپذير، و-ازلى و ابدى است.بنابراين(عقل گويد)منظور از دست قدرت خدا است كه ما فوق همۀ قدرت ها است و اطلاق دست بر قدرت جنبۀ كنايى دارد،زيرا معمولا قدرت انسان از طريق دست او عملى مى شود و در آن متمركز است. (1)

ب.منظور از تفسير عقلى همان تدبر،تفكر و درك و فهم از خود آيات است،كه با عقل سليم فطرى به تفكر در آيات پرداخته شود و آيات را درك نمايد.

ولى منظور از تفسير به رأى،تحميل مطالب،افكار،سليقه هاى شخصى يا انديشه هاى عليل و پندارهاى بى اساس بر قرآن كريم است.

ج.منظور از تفسير به رأى،تفسير متشابهات قرآن بدون بهره گيرى از روايات و دانش ائمۀ اطهار عليهم السّلام است و منظور از تفسير عقلى،تفكّر و تدبر در آيات محكم قرآن است كه

ص: 167


1- برگرفته از جزوۀ تفسير به رأى،استاد آية اللّه مكارم شيرازى 37-38.

بيشتر آيات قرآن را شامل مى شود.

پاسخ اشكال دوم

در روايات وارد شده است:

«انّ دين اللّه لا يصاب بالعقول؛ دين خدا با عقول به طور حقيقى درك نمى شود»،امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«يا جابر انّ للقرآن بطنا و للبطن ظهرا،ثم قال:يا جابر و ليس شىء ابعد من عقول الرّجال منه؛ (1)اى جابر!قرآن داراى باطنى است و هر باطنى خود ظاهرى دارد،سپس حضرت فرمود:اى جابر!چيزى دورتر از(فهم)عقل هاى انسان به قرآن نيست.

اين روايات اگر چه به ظاهر تعارضى بين عقل و دين و قرآن را بيان كنند،اما در واقع تعارضى بين اين روايات و تفسير عقلى يا درك انسان با قرآن و دين نيست،چرا كه، اولا:منظور روايات اين است كه عقل،مناط و فلسفۀ احكام را درك نمى كند (2)[و اين يكى از مواردى است كه پيش از اين در احكام فراعقلى بيان شد]نه اين كه عقل ظواهر آيات را هم نمى تواند درك كند.

ثانيا:در غير اين صورت اين روايات مخالف نص صريح آياتى است كه انسان را به تدبر و تفكر در قرآن دعوت مى كند.

شرايط تفسير عقلى

براى اين كه مفسر در تفسير عقلى مبتلا به تفسير به رأى نشود،نياز به شرايطى است كه در اينجا به مهم ترين آنها اشارت مى رود:

الف.تفسير تمام قرآن براساس عقل(به معناى درك و فهم)صحيح نيست،زيرا قرآن داراى آيات متشابه،فروع و احكام فقهى و...مى باشد كه فهم عقل بدان ها راه ندارد.

ب.نبايد مخالف روايات قطعى باشد.

ج.نبايد مخالف آيات ديگر قرآن باشد.

ص: 168


1- تفسير عياشى،ج 11/1.
2- ر.ك:شيخ انصارى رحمه اللّه،رسائل،10-11.

د.نبايد مخالف احكام قطعى عقلى باشد.

ه.بايد مطابق با ظاهر آيات باشد.

و.مفسر در تفسير عقلى نبايد آيات متشابه را بدون روايات و دانش ائمۀ اطهار عليهم السّلام تفسير نمايد.

معرفى برخى تفاسير عقلى

اشارة

اگر عقل را به عنوان يك دليل براى فهم قرآن،در مقابل نقل معنا كنيم،چنان كه در فقه يكى از ادله را عقل مى دانند و فقيه يا مجتهد با استفاده از ادلۀ اربعه،اظهار نظر نموده و فتوى مى دهد،در اين صورت در تفسير نيز يك مفسر قرآن با استفاده از روايات،يا عقل به تفسير قرآن و اظهار نظر مى پردازد،كه اين همان تفسير اجتهادى يا تفسير جامع است كه كامل ترين نوع تفسير است و در بحث هاى بعدى در اين باره به آن پرداخته خواهد شد.و مى توان از آن به تفسير مجمع البيان،تبيان،بيضاوى(انوار التنزيل و اسرار التأويل)،ابو الفتوح رازى و...

مثال زد.

اما آنچه در معناى تفسير عقلى بيان شد كه همان تعمق،تفكر،درك و فهم آيات به وسيلۀ مبانى صحيح باشد شايد،كمتر بتوان در ميان تفاسير،نمونۀ كاملى از آن را معرفى نمود.و تفسير«القرآن و العقل»يك نمونۀ آن مى باشد.[اگر چه در ميان تفاسير ديگر ممكن است برخى آيات به اين شيوه تفسير شده باشد].

القرآن و العقل

مؤلف اين تفسير آقا سيد نور الدين حسينى عراقى(متولد 1278 ه.ق و متوفى رجب 1341 ه.ق)است.او از نظر تقوا سرآمد عصر و اويس زمان خود بود،گريه هاى او در سحرگاهان و ايام عزادارى سيد الشهداء معروف است،در اراك متولد و مقدارى از دوران تحصيل در آنجا بوده است،سپس براى ادامه تحصيل به نجف اشرف هجرت و از دو استاد بزرگ آن زمان، حاج ميرزا حسين طهرانى و آخوند ملا محمد كاظم خراسانى از علوم حوزه تا مرتبۀ عاليۀ اجتهاد بهره مى برد،افزون بر آن،جامع بين معقول و منقول نيز بوده است.ايشان در

ص: 169

فقه،اصول،كلام،حكمت و عرفان صاحب نظر بوده و به ملاقات امام زمان عجل اللّه نائل شده است.

تفسير ايشان به روش عقلى كه بر اساس درك،فهم،تدبر و تعمق در آيات است نوشته شده و آن را زمانى كه در عراق بوده و مسلمانان با دشمنان دين در حال جهاد بوده اند (1)نگاشته است.در چنين موقعيتى جز با توفيق ربّانى نوشتن يك دوره تفسير ناممكن است و اين كتاب از كرامات او شمرده مى شود.

اين كتاب-چنان كه مؤلف در چند جاى تفسير خود بدان اشارت دارد-وقتى به نگارش درمى آيد كه،نزد مؤلف محترم هيچ كتاب تفسيرى،روايى و لغوى نبوده و تنها كتاب«معالم الاصول»را به همراه داشته و خود مى گويد:لم يكن عندى من الكتب شىء الاّ معالم الاصول الذى يقرئه قرة عينى(السيد عطاء اللّه)عندى،لا من اللغه و لا الاخبار و لا التفاسير و ليس معى الاّ عقلى. (2)

در جاى ديگر مى گويد:«و لم يكن عندى كتاب من فقه الامامية او اخبارها او تفسيرها حتى اراجع،بل ليس عندى من كتب اهل السّنّة ايضا سوى تفسير الجلالين فى اوان هذه الكتابة و حال ذلك التفسير و فقدانه للعلميات يكون واضحا بل اطلاق التّرجمة اولى من اطلاق التّفسير». (3)

تنها از كتاب هاى اهل سنت،تفسير جلالين نزد او بوده است،آن هم در اوائل نوشتن اين تفسير كه اين تفسير نيز فاقد مطالب علمى است و به يك ترجمه بيشتر شبيه است تا تفسير.

مشابه همين عبارات،در ذيل آيات 272 و 282 از سورۀ بقره و آيۀ 5 از سورۀ مائده و آيۀ 149 از سورۀ انعام بيان كرده است.

تلاش اين محقق بزرگ در تفسير قرآن دربردارندۀ نكات زير بوده است:

ص: 170


1- در سال 1344 ه.ق.انگلستان به فكر تجزيۀ كشورهاى اسلامى؛از جمله عراق مى افتد و به جنگ با مسلمانان مى پردازد،بسيارى از علماى آن زمان از جمله سيد نور الدين حسينى،فتوا به وجوب دفاع داده و خود نيز براى شركت در جنگ حركت مى كند،و دانشمندان ديگرى؛مانند مرحوم آيت اللّه حاج سيد محمد تقى خوانسارى نيز در آن شركت داشته اند.مؤلف،تفسير خود را در اين زمان به رشتۀ تحرير در مى آورد.
2- القرآن و العقل،ج 4/1.
3- همان 369.

الف.ظواهر قرآن با عقل سليم و درك و فهم آن،مطابق است.

ب.تفسيرى مخالف با روايات ننمايد.(اگر چه كتب روايى در دسترس او نبوده است،اما بر قوانين روشن روايى آگاه بوده است).

ج.مخالف نصوص قرآنى و آيات ديگر نيز تفسير ننمايد.

د.در تمام مباحث تفسير،متوجه اين نكته بوده است كه تفسير به رأى نباشد،چنان كه اگر كسى اين تفسير را ملاحظه كند،هيچ اثرى از تفسير به رأى در آن نمى بيند.

بر اين تفسير از جانب دانشمندانى تقريظ و مقدمه نوشته شده است،كه از جملۀ آنان آية اللّه حاج شيخ محمد على اراكى رحمه اللّه است،و نيز مقدمه اى كه از جانب سيد حسين موسوى كرمانى و حاج شيخ على پناه اشتهاردى توأمان نوشته اند.علامه طباطبايى رحمه اللّه نيز ضمن مشاهدۀ اين كتاب،مقدارى از آن را به شيوۀ علمى تصحيح و اصلاح نموده،افزون بر آن، مى گويد:«لم نعثر على مثله فى تفاسير العامة و الخاصة و انّه لمفيد لدفع الايرادات المتوهّمة فى عصرنا هذا؛ (1)مانند اين تفسير در ميان تفاسير شيعه و سنى نديده ام،و اين كتاب براى دفع شبهات زمان ما سودمند است.

نمونه هاى تفسيرى

به چند نمونه از تفسير آيات از كتاب القرآن و العقل اشارت مى رود:

1. وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ اى فى سبيل اللّه فينفقون ابصارهم و آذانهم و تخيلاتهم و اقدامهم و اموالهم بتكميل نفوسهم و اطعام انفسهم من الكمالات التى يكون الانفاق مقدما على الكل فيمشون فى طلب العلم و يبذلون المال على المعلم...و هكذا فى قضاء حوائج المؤمنين،و لفظ «ما»عام شامل لكل المرزوقات من المال و غيره و حذف المتعلق ايضا يفيد العموم بالحكمة كما بيّنه علماء الاصول فيشمل النفس و الغير كلهما. (2)

2. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ... الكفر هو الستر و حذف المتعلق مفيد للعموم كما

ص: 171


1- مقدمۀ كتاب القرآن و العقل.
2- القرآن و العقل،ج 6/1.

سبق و لمّا لم يتبيّن فى الآية متعلق الكفر من اللّه او الواسطة او المعاد او غير ذلك من العقائد فيحمل على الكفر المطلق بالامور النورية و من بلغ هذه الدرجة من الكفر و الظلمة الحاصلة فى قلبه لا يبقى له استعداد لاشراق النور فيكون الانذار و عدم الانذار بالنسبة اليه مساويا و ذلك ايضا من اختياره. (1)

3. وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ و انّ ما ذكر من الاحكام العشرة،صراطى حال كونها فى كمال الاستقامة لكون العقل على طبقها،و لمطابقتها مع الواقعيات فى عقايدها و لصلاح النفس الامرى فى غير عقايدها من ساير الاحكام فاتبعوا هذا الصراط المستقيم لانّه يوصلكم الى المقصد من الفوز بالجنّة و التخلص عن العذاب و لا تتبعوا ساير السبيل و الطرق على اختلافها لكون جميعها من الشيطان و بسبب متابعتها تحصل المفارقة بينكم. (2)

ص: 172


1- همان 7.
2- همان 524،ذيل آيۀ 153 سورۀ انعام.

فصل پنجم

اشارة

تفسير به رأى

ص: 173

ص: 174

تفسير به رأى

روشن است كه تفسير به رأى از روش هاى تفسيرى نيست؛زيرا تفسير غلط و ناپسند نمى تواند روش باشد،اما بدين جهت اين بحث در ميان روش ها مطرح شده است تا مفسر به چنين تفسيرى گرفتار نشود و با آگاهى از حدود و ثغور آن از چنين تفسيرى پرهيز نمايد.

پيشينۀ تفسير به رأى

هم زمان با تفسير گويى صحابۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،جعل احاديث،تحريف معنوى آيات و انحراف افكار از حقايق قرآن كريم آغاز گرديد.و به خاطر اين كه عده اى دنيا طلب و سودجو به خلافت،حكومت،منصب فرماندارى،بهره مندى از سفره هاى رنگين و زندگى مرفّه برسند،تا توانستند روايات را بر عليه اهل بيت عليهم السّلام و در مدح مخالفان آنان جعل كردند و به تأويل باطل و تفسير به رأى در آيات قرآن پرداختند.

اين گونه تفسير و تحريف ها آن قدر زياد است كه اگر كسى بخواهد جمع آورى كند كتابى ضخيم و گسترده خواهد شد.در اينجا به چند نمونه از آن كه در صدر اسلام انجام گرفته، اشارت مى رود:

الف.از ابىّ بن كعب چنين نقل شده است:سورۀ«عصر»را بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواندم، سپس تفسير آن را از حضرت خواستم،آن حضرت فرمود:«و العصر»سوگندى از سوگندهاى

ص: 175

الهى است. إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِي خُسْرٍ منظور ابو جهل است.و إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا ابو بكر و عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ عمر و تَوٰاصَوْا بِالْحَقِّ عثمان و تَوٰاصَوْا بِالصَّبْرِ على مى باشد،و بعد گفت:ابن عباس اين چنين براى مردم خطبه خواند و سخن گفت.

اين روايت كه در تفسير قرطبى (1)نقل شده است هيچ گونه سندى ندارد،آيا يك مفسر يا مؤلّف كه كتاب خود را اين چنين با قلم سياه مى كند نبايد از سند آن بحث كند يا سند را بياورد، آيا اين نسبت به ابن عباس كه دانشمند و مفسر امّت است معقول است؟آيا اين نسبت به ساحت مقدس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صحيح مى باشد؟ (2)ب.سمرة بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم از معاويه،حديثى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم جعل و نقل كرد كه آيۀ وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ يُشْهِدُ اللّٰهَ عَلىٰ مٰا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ (3)كه مربوط به منافقان و(اخنس بن شريق)است در حق على عليه السّلام نازل شده،و آيۀ وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ (4)كه مربوط به امير المؤمنين عليه السّلام و جريان«ليلة المبيت»است،در حق ابن ملجم مرادى،قاتل آن حضرت نازل شده است. (5)

تفسير به رأى نه تنها در آيات قرآن،بلكه در روايات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز صورت گرفته است، چنان كه در جنگ صفين،وقتى عمار ياسر به شهادت رسيد و حديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر معاويه خواندند كه گروه ستمكارى عمار را خواهند كشت(پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عمار فرموده بود:

«

تقتلك الفئة الباغية؛ گروهى ستمكار تو را خواهند كشت»).

معاويه اين حديث را تحريف و تفسير ديگرى كرد و مصداق آن را على عليه السّلام معرفى كرده، گفت:منظور از گروه ستمكار كسى است كه عمار را به ميدان جنگ آورده؛يعنى علىّ بن أبى طالب.اين در حالى بود كه لشكر معاوية عمار را به شهادت رساند.

ص: 176


1- تفسير قرطبى،ج 180/20.
2- علامه امينى،الغدير،ج 134/10.
3- بقره 204.
4- بقره 207.
5- الغدير،ج 20/11 و ج 101/2.به نقل از ابن ابى الحديد،شرح نهج البلاغه،ج 361/1؛زين العابدين قربانى،علم حديث،69.

اين موارد نمونه هايى از تفسير به رأى از جانب افرادى است كه خداوند آنان را چنين وصف نموده است وَ اتَّخَذُوا آيٰاتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (1)وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ (2)و وَ قَدْ كٰانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلاٰمَ اللّٰهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ مٰا عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (3)كسانى كه«آيات و پيامبران مرا به سخره گرفتند»،«و با جدل و استدلال باطل،حق را پايمال مى كنند»و«گروهى از آنان كلام خدا را مى شنوند و به دلخواه خود آن را تحريف مى كنند،با آن كه كلام خدا را فهميده و معنا آن را دريافته اند» (4).

اين روش مورد مذمت تمام مفسران و دانشمندان قرار گرفته است.در روايات فراوانى نيز از آن نهى شده است،و ممكن است برخى مفسران ناآشناى با تفسير خواسته يا ناخواسته به اين شيوه مبتلا شوند و همين برداشت ها باعث شده است كه مفسران پيرو يك مكتب، مفسرى را كه پيرو مذهب و مكتب ديگرى است متّهم نمايند.

البته اين روش بسيار خطرناكى است كه دين و مسلمانان را به انحراف مى كشاند،بدين جهت لازم است جوانب آن به خوبى شناخته شود.در آغاز به بيان روايات در اين زمينه پرداخته مى شود.

روايات و تفسير به رأى

روايات در ممنوعيت و مذمت تفسير به رأى به طور متواتر از شيعه و سنى نقل شده است كه برخى از آنها عبارتند از:

1.

عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «من فسّر القرآن برأيه فاصاب،لم يؤجر و ان اخطأ كان اثمه عليه» (5)امام صادق عليه السّلام فرمود:كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند اگر چه صحيح هم باشد پاداشى به او داده نمى شود و اگر به خطا رود گناهش بر گردن او است.

ص: 177


1- كهف106/.
2- غافر5/.
3- بقره75/.
4- براى اطلاع بيشتر مى توان به الغدير،ج 10،ص 135 بخش آيات محرّفه مراجعه كرد.
5- تفسير عياشى،ج 17/1.

2.

عن أبى عبد اللّه عليه السّلام قال: «من فسّر برأيه آية من كتاب اللّه فقد كفر» (1)امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:كسى كه يك آيه از قرآن را تفسير به رأى كند حتما كافر است.

3.

عن الامام امير المؤمنين قال:قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: قال اللّه جلّ جلاله«ما آمن بى من فسّر برأيه كلامى» (2). امير المؤمنين على عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل مى كند كه خداوند مى فرمايد:كسى كه كلام(قرآن)مرا به رأى خود تفسير كند،ايمان به من نياورده است.

4.

عن النبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: «من قال فى القرآن بغير علم فليتبوّأ مقعدة من النّار». (3)پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:كسى كه بدون علم و دانش قرآن را تفسير كند،جايگاهش آتش جهنم است.

در روايت ديگرى،ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

من قال فى القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النّار. (4)

5.مرحوم كلينى از امام باقر عليه السّلام روايت مى كنند كه آن حضرت به قتاده،مفسر معروف فرمود:

«ويحك يا قتادة!ان كنت انما فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت و اهلكت و ان كنت قد فسرته من الرجال فقد هلكت و اهلكت؛ (5)واى بر تو اى قتاده!اگر از جانب خود قرآن را تفسير مى كنى(بدون اين كه از پيشوايان بگيرى)هم خودت هلاك شده اى هم ديگران را هلاك كرده اى،همچنين است اگر تفسير قرآن را از انديشه هاى ديگران بگيرى.» 6.عبد الرحمن سلمى مى گويد:على عليه السّلام از يكى از قضات سؤال كرد:

«هل تعرف النّاسخ من المنسوخ؟فقال:لا،فقال:هلكت و اهلكت،تأويل كلّ حرف من القرآن على وجوه؛ (6)(اى قاضى) آيا آيات ناسخ و منسوخ را مى شناسى؟قاضى گفت:نه،حضرت فرمود:هم خود هلاك شده اى و هم ديگران را هلاك كرده اى،تأويل هر حرف از قرآن،داراى وجوهى است.» روايات در اين زمينه فراوان است.به وسائل الشيعة،ج 18،باب 13،ابواب صفات قاضى، مراجعه شود.

ص: 178


1- همان 18.در روايت ديگر است:«ان أخطأ فهو ابعد من السماء».
2- آيت اللّه معرفت،التفسير و المفسرون،ج 60/1.به نقل از:شيخ صدوق رحمه اللّه،امالى.
3- همان.
4- تفسير طبرى،ج 27/1.
5- وسائل الشيعة،ج 136/18 باب 13 ابواب صفات القاضى.
6- تفسير عياشى،ج 12/1.

بررسى روايات تفسير به رأى

در روايات تفسير به رأى،نكات فراوانى كه راهگشاى مفسران و تفسير قرآن است وجود دارد كه به برخى از آنها اشارت مى رود:

اول:روايات،با صراحت تفسير به رأى را مورد نكوهش قرار داده و مجازات براى آن تعيين نموده اند و اين يكى از افتخارات دين اسلام است كه بين تفسير به رأى و تفسير به عقل فرق مى گذارد،يكى را مذموم و ديگرى را ممدوح مى داند،و نفرموده اند:«من فسّر القرآن بعقله كذا و كذا؛ هركس قرآن را با عقل خود تفسير كند مجازات دارد»و اين تأييد عقل و نكوهش استبداد در رأى مى باشد. (1)

دوم:در روايات،واژۀ«رأى»به ضمير(ه)اضافه شده است و اين نهى از رأى خود شخص است،نه رأى و نظرى كه برگرفته از ادله و منابع صحيح؛مانند كتاب و سنت و عقل باشد،و اين نشان مى دهد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نخواسته است مسلمانان را از اجتهاد مطلق(كه همان استنباط و نظر و برداشت مفسر بعد از رجوع به آيات،روايات،قرائن عقلى و منابع ديگر است)نهى كند.

سوم:در تفسير به رأى،تفاوتى ندارد كه مفسر يك آيه را تفسير كند يا بخشى از قرآن و يا تمام آن را،امام صادق عليه السّلام فرمود:

«آية من كتاب اللّه» كسى كه يك آيه از كتاب خدا را تفسير به رأى كند كافر شده است.

چهارم:برخى از روايات؛مانند روايت نبوى

«من فسّر القرآن برأيه فاصاب الحقّ فقد أخطأ» تفسير به رأى را،حتى در صورتى كه آن تفسير درست و صحيح نيز باشد مورد سرزنش قرار داده است و اين نشان مى دهد كه نهى از شيوۀ برداشت است،زيرا نظريه و رأى صحيح بايد قابل ستايش باشد،نه سرزنش و مجازات.و اين نيست،مگر به خاطر اين كه شيوۀ رسيدن به اين نظريه غلط بوده است؛نظير اين كه مفسر شيوۀ برداشتش از آيات؛مانند برداشت از كلام معمولى مردم ديگر باشد،اين در حالى است كه كلام خدا اگر چه آيه آيه است اما تمام قرآن

ص: 179


1- برگرفته از:آية اللّه مكارم شيرازى،جزوۀ تفسير به رأى،23.

حكم يك مجموعۀ به هم پيوسته و مرتبط و متصل دارد؛ (1)چنان كه خداوند مى فرمايد: كِتٰابٌ أُحْكِمَتْ آيٰاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ . (2)

پنجم:از واژۀ«بغير علم»در روايات نهى از تفسير به رأى،استفاده مى شود كه نظر دادن، بدون علم و آگاهى نيز داراى مجازات و سرزنش است و از مصاديق تفسير به رأى خواهد بود و اين نكته با آنچه كه در شرايط مفسر بيان شده است متناسب است،زيرا مفسر بايد با علوم زيادى كه مهم ترين آنها ادبيات،لغت،كتاب و سنت است،بلكه با پانزده علم(از جمله علم الموهبه) (3)آشنايى داشته باشد تا بتواند قرآن را تفسير نمايد.

ششم:يكى از موارد تفسير به رأى و حكم صادر كردن از قرآن كريم كه موجب هلاكت انسان است،اين كه بدون آشنايى به آيات ناسخ و منسوخ دربارۀ قرآن نظر دهد،چنان كه از سخن على عليه السّلام استفاده مى شود كه به آن قاضى فرمود:چون ناسخ و منسوخ را نمى شناسى خود و ديگران را هلاك كرده اى.

ديدگاه ها در معناى تفسير به رأى

پيش از آن كه به ديدگاه هاى مختلف مفسران در معناى تفسير به رأى پرداخته شود.لازم است معناى واژه هاى«تفسير»،«باء»و«رأى»روشن شود:

واژۀ تفسير چنان كه در آغاز نوشتار بيان شده است،به معناى پرده برداشتن،بيان،كشف كردن و روشن نمودن است.

«رأى»به معناى اعتقاد شخصى به يكى از دو معناى مخالف هم،كه اين اعتقاد براساس گمان و تخمين باشد. (4)و نيز به معناى نظر دادن انسان در امرى نيز آمده، (5)افزون بر آن،بر

ص: 180


1- ر.ك:الميزان،ج 76/3 و 77.
2- هود1/.
3- علم الموهبه،علمى است كه برگرفته از عمل باشد چنانكه رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)فرمود: «من عمل بما علم ورثه اللّه علم ما لم يعلم». (ر.ك.الميزان،ج 77/3 به نقل از الاتقان سيوطى.)
4- راغب مفردات،188،مادۀ رأى.
5- التحقيق فى كلمات القرآن،ج 11/4،به نقل از:مقائيس اللغة.

سخنى كه ناشى از هواى نفس و استحسان نيز باشد به كار مى رود. (1)

حرف«باء»كه در روايات بر سر كلمۀ«رأى»آمده است،يا به معناى«سببيت»(من فسّر القرآن بسبب رأيه)و يا به معناى«استعانت»(من فسّر القرآن بمعونة رأيه)است،بنا بر احتمال اول،مفاد روايات فوق چنين مى شود: هرگاه انگيزه و سبب تفسير قرآن،رأى و نظر شخصى مفسر باشد و ديدگاه او منجر به چنين تفسيرى گردد.

اما مطابق احتمال دوم،تفسير به رأى،معناى وسيع ترى دارد كه هر گونه تفسيرى كه به معونت و استمداد از رأى صورت گيرد شامل مى شود،چه اين تفسير به علت داشتن چنان رأى و نظريه اى(عقيدۀ شخصى و پيش فرض)باشد و چه از انگيزه ها و علل ديگر سرچشمه گرفته باشد. (2)

برخى نيز،«باء»را زائده گرفته اند.بنابراين كه مدخول باء همان مصداق تفسير محسوب گردد؛چنان كه وقتى در زبان عربى گفته مى شود:«فسرته بكذا»،يعنى تفسير آن كلام را«فلان چيز»قرار دادم.

ولى به نظر مى رسد،معناى اول مناسب تر باشد؛زيرا محور و اساس در تفسير به رأى، نظر و ديدگاه شخص مفسر است،گواه بر آن،اين كه ضمير«رأيه»به«من»در جملۀ«من فسّر القرآن برأيه»رجوع مى كند.

به هر حال ديدگاه هاى مختلف دانشمندان در مفهوم تفسير به رأى عبارت است از:

1.تفسير كردن بدون داشتن دانشى كه براى تفسير كردن قرآن به آنها نياز است.

2.تفسير كردن آيات متشابه كه جز خداوند،آنها را نمى داند(روشن است اين ديدگاه كه از ابن نقيب نقل شده است در صورتى صحيح است كه«واو»در وَ الرّٰاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ (در آيۀ 7 از سورۀ آل عمران)مستأنفه گرفته شود،اما بنا به نظر معروف مفسران و دانشمندان ادبيات،«واو»عاطفه است كه در اين صورت براى تفسير آيات متشابه بايد از دانش معصوم عليه السّلام استفاده نمود و اگر مفسرى بدون بهره از روايات معصومين و راسخان در علم

ص: 181


1- ر.ك:الميزان،ج 76/3.
2- عميد زنجانى،مبانى و روش هاى تفسيرى 228.

آيات متشابه را تفسير كند،تفسير به رأى خواهد بود).

3.تفسيرى كه تأييدكنندۀ مذهبى فاسد باشد،به اين گونه كه آن مذهب اصل،و تفسير تابع قرار داده شود.

روشن است كه اين نوع تفسير خود هشدارى است براى طرفداران مذهب هاى مختلف تا بدون دليل محكم و استدلال متين،آيه اى را مطابق مذهب خود تفسير نكنند،بلكه آنچه حق است روشن نمايند.

4.اين كه به طور قطع بگويد:مراد خداوند چنين است بدون اين كه دليلى داشته باشد.

5.تفسير با استحسان و هواى نفس. (1)

6.مرحوم فيض كاشانى تفسير به رأى را بر دو معنا قابل حمل مى داند:

يكى اين كه مفسر،رأى و عقيدۀ خاصى مطابق هواى نفس خود داشته باشد، آنگاه آيه اى را بر آن تطبيق مى دهد تا براى عقيدۀ خود دليل بياورد و بر صحت آن استدلال كند،اگر چه آيۀ قرآن عقيده و رأى مذهب او را نمى رساند.

7.ديگر اين كه مفسر تنها به ظاهر الفاظ-آن هم در آياتى كه داراى الفاظ مبهم،مجمل، عام و خاص،تقديم و تأخير،اضمار و حذف و...هستند-بسنده كند،بدون اين كه جهات ادبى،وجوه آيات و شناختى نسبت به روايات داشته باشد،و تنها به مجرد ظاهر كلام به تفسير قرآن مبادرت ورزد. (2)

8.علامه طباطبايى رحمه اللّه به دو نكتۀ اساسى در معناى تفسير به رأى كه برگرفته از روايات است اشارت مى نمايد:

الف.اضافۀ رأى به ضمير(ه)در روايات تفسير به رأى،استقلال،استبداد و خودسرى در رأى را مى فهماند كه مفسر بدون استمداد از آيات ديگر قرآن،تنها بر فهم كلام عربى تكيه كند و مستقلا رأى دهد.

ص: 182


1- ر.ك:الاتقان فى علوم القرآن،ج 482/4،بيروت،الكتب الثقافية،اين پنج معنا را سيوطى از ابن نقيب نقل كرده است(بدون شرح و توضيحاتى كه ذيل آنها بيان شده است.)
2- مقدمۀ تفسير صافى،ج 23/1-22.مقدمۀ الخامسة.

ب.مفسر مانند كلام ساير مردم به تفسير و فهم آيات قرآن بپردازد و كلام خدا را با سخن مردم مقايسه كند،اين در حالى است كه كلام خدا با كلام بشر متفاوت است،زيرا الفاظش در عين اين كه از هم جدا هستند به يكديگر متصل نيز مى باشند(برخى آيات،برخى ديگر را تفسير مى كنند).

به عبارت ديگر:نهى از شيوۀ برداشت است،يعنى نبايد از قرآن مانند كلام معمولى ديگر مردم برداشت كنيم،هر چند اين گونه برداشت از قرآن گاهى ما را به مقصد نرساند و گفتار حق را به ما نشان دهد،اما چون شيوه صحيح نيست،اين تفسير مورد مذمت و نكوهش قرار گرفته است.گواه بر اين معنا روايتى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«من تكلّم فى القرآن برأيه فاصاب الحق فقد اخطأ؛ كسى كه با رأى خودش دربارۀ قرآن و تفسير آيات آن سخن بگويد خطا كرده است هر چند كه آن رأى حق باشد. (1)

9.تفسير كردن آيات مشكل قرآن،به گونه اى كه با مذهب و گفتار صحابه و تابعين مطابق نباشد و از آنها نيز سابقه نداشته باشد.

(روشن است كه اين ديدگاه نيز از،ابن انبارى از اهل سنت است ولى بايد افزود كه اگر بدون تطبيق با اخبار و آثار ائمۀ معصومين عليهم السّلام باشد،مصداق تفسير به رأى است).

10.در معناى آيه چيزى بگوييم،و بدانيم كه حق بر خلاف آن است. (2)

11. هرگاه انسان عقيده اى را براى خود انتخاب كرده و كوشش كند شواهدى از قرآن و احاديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اهل بيت عليهم السّلام براى آن بتراشد و هرگاه در ميان آنها چيزى كه صريحا يا ظاهرا موافق عقيدۀ او باشد نيابد،براى رسيدن به مقصد خود آيات و رواياتى را انتخاب نمايد و بدون هيچ گونه قرينه اى،برخلاف مفهوم ظاهر آن تفسير كند،چنين كارى را تفسير به رأى گويند.به تعبير ديگر:براى فهم معنا الفاظى كه در قرآن و سنت وارد شده و همچنين براى فهم معنا جمله ها ضوابطى در ادبيات عرب و در كتب لغت و صرف و نحو وجود دارد كه انسان بايد با توجه به اين ضوابط و با آنچه متون معتبر لغت و قواعد ثابت ادبيات هر زبان و

ص: 183


1- الميزان،ج 76/3-77.
2- همان 78،به نقل از:ابن انبارى.

همچنين موارد استعمال لغات و جمله ها ايجاب مى كند،عبارات و كلمات را معنا كند،و تنها در صورتى مى توان از معانى حقيقى الفاظ و قواعد ادبى عدول كرد،كه قرينۀ روشنى از عقل يا دلايل ديگر وجود داشته باشد.

به عبارت ديگر:حمل الفاظ بر معنا مجازى،يا كنايى دليل و قرينۀ روشن مى خواهد و بدون آن مجاز نيست.

اين موضوع اختصاصى به جمله ها و الفاظ قرآن و حديث ندارد،در تمام قراردادها، عهدنامه ها،پيمان ها،وصيت نامه ها و خلاصه هر گونه نوشته و كتاب و همچنين سخنرانى ها،همين قانون حكومت مى كند.

12.يكى ديگر از معانى تفسير به رأى اين است كه،مفهوم جمله اى را چنان كه قواعد ادبى و لغت اقتضا مى كند بپذيريم،ولى در تطبيق آن بر مصاديق،مرتكب تحريف شويم و چيزى را كه مصداق آن نيست بر طبق سليقۀ شخصى خود نمونه اى از آن معرفى كنيم. (1)

نتيجه:از ديدگاه هاى دانشمندان استفاده مى شود كه،تفسير به رأى يك مصداق ندارد، بلكه مصاديق متعددى خواهد داشت كه برخى از آنها عبارتند از:

الف.تفسير آيات متشابه بدون استفاده از اخبار و آثار ائمۀ معصومين عليهم السّلام.

ب.تفسير قرآن با پيش فرض و عقيدۀ قبلى كه انسان دارد و آيه اى را بر آن تطبيق دهد.

ج.تفسيرى كه مطابق با ظاهر آيه نباشد.

د.تفسيرى كه هيچ دليلى از قرآن،روايات و عقل براى آن وجود نداشته باشد.

ه.تفسيرى كه تنها براساس تعصب مذهبى بدون دليل از ظاهر آيه يا روايات باشد.

و.ارتكاب تحريف در ارائۀ نمونه و مصداق.

ز.حمل الفاظ بر معانى مجازى،كنايى،استعارى بدون شاهد و دليل.

ح.مفسر،بدون داشتن علوم و شرايط صحيح،دست به تفسير بزند.

ط.تفسير بر اساس هواى نفس و استحسان شخصى.

ص: 184


1- آية اللّه مكارم شيرازى،جزوۀ تفسير به رأى 23-26.

ى.يافتن يك فرضيۀ علمى جديد و حمل قطعى آيه بر اين فرضيه.

ك.تفسير ظاهرى يك آيه،بدون در نظر گرفتن آيات ديگر(كه در رابطه با هم هستند).

روشن است تعريف هايى كه از ديدگاه دانشمندان گذشت برخى از آنها مشابه يكديگر است و برخى نيز نيازمند به توضيح بيشتر يا نقد و بررسى،و بيان آنها در اينجا تنها به منظور آشنايى با ديدگاه دانشمندان بود،نه نقد و بررسى آنها.

نمونه هايى از تفسير به رأى

اشارة

چنان كه در آغاز اين فصل گذشت،اين شيوه از همان آغاز صدر اسلام با انگيزه هاى سياسى،اجتماعى،اقتصادى و...وجود داشته و همچنان ادامه دارد و در هر زمان به شكل جديدى رخ مى نمايد و امروزه نيز با شيوع افكار التقاطى،مادى و سوسياليستى و علم زدگى، نمونه هاى جديدى از تفسير به رأى پديد آمده كه تفسير مادّى آيات و واژه هاى قرآنى،از آن جمله مى باشد.

امروزه اين نوع تفسير از متون دينى به مراتب خطرناك تر و زيانبارتر از زمان هاى گذشته است.اين شيوه چه در شكل ترجمه و چه به صورت تفسير كه در نوشته هاى، سوسياليست ها،ملى گراها و روشنفكران علم زده به چشم مى خورد،اگر به تصور رونق گرفتن بازار دين شيوع پيدا كند،موجب آن مى شود كه جنبه هاى معنوى قرآن و دين،محو و اسلام از درون تهى شده،به صورت ظرفى خالى براى عرضۀ افكار منحرف و الحادى درآيد. (1)

و حتى مى بينيم مفسرانى؛مانند طنطاوى در تفسير«الجواهر»،سيّد هبة الدين شهرستانى در«الهيئة و الاسلام»و كواكبى در«طبائع الاستبداد»گرفتار اين نوع تفسير شده اند.اگر چه تفسير به رأى آنها به دور از اغراض فاسد بوده است،ولى همين تفسيرها نيز كه به ظاهر جنبۀ تطبيق علوم جديد با قرآن را داشته اند،زمينۀ تفسير مادى آيات قرآن و معارف دينى را فراهم آورده و به تفسيرهاى ملحدان و منحرفان وجهۀ علمى بخشيده است.

ص: 185


1- برگرفته از:كتاب مبانى و روش هاى تفسيرى234/،تأليف آقاى عميد زنجانى.

اگر چه نمونه هاى«تفسير به رأى»در انديشه ها و افكار گذشتگان،و ديدگاه هاى برخى مفسران امروزى بسيار فراوان است،اما به چند نمونه از آن در اين زمان و سپس نمونه هايى از تفاسير گذشته اشارتى مى رود.

الف.برخى از موارد تفسير به رأى در تفسيرهاى جديد

1.تفسير كردن بهشت و كوثر،به لذت و ارزش علم.طنطاوى در تفسير خود مى گويد:

نظر ما اين است كه حوض(كوثر)كنايه از علم است،كه هر چه از آن نوشند همچنان برقرار و پايدار ماند و انواع گوهرهاى نفيس؛مانند درّ و ياقوت و آب شيرين تر از عسل در آن وجود دارد و آن حوض بى پايان،چيزى جز شاخه ها و شعبه هاى علم نيست كه به انسان شادى مى افزايد. (1)

2.تفسير نمودن داستان گاو بنى اسرائيل و كشتن آن و به سخن آمدن مقتول،به ابزارهاى خاصى؛مانند دروغ سنج چنان كه شيخ محمد عبده در«المنار»مى گويد:بنى اسرائيل راهى براى كشف رازها(مثل دروغ سنج امروز)داشته اند،چه بسا دم گاو را به بدن مقتول مى زده اند و قاتل دچار اضطراب مى شده است.و بعد چيزى هم از تورات نقل مى كند كه اين كار ميان بنى اسراييل متداول بوده است. (2)

3.معنا كردن پرندگان ابابيل و انداختن سنگ هايى به نام سجيل(در سورۀ فيل)به مريضى حصبه و آبله.چنان كه صاحب المنار مى گويد:اين عذاب كنايه از حصبه و آبله است و اين سوره كريمه براى ما روشن مى كند كه اين آبله و حصبه از سنگريزه هاى خشكى كه بر سر افراد اين لشكر باريدن گرفته است،سرايت كرده است.

او مى فزايد:مى توان اين پرندگان را چيزى از جنس پشه يا مگس به شمار آورد كه حامل جرثومه هاى بعضى امراض بوده اند...و اين جانوران ريز همان چيزى است كه امروزه به آن ميكروب گويند. (3)

ص: 186


1- محمد حسين ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 510/2،به نقل از:الجواهر.
2- استاد مصباح يزدى،معارف قرآن470/،به نقل از:المنار.
3- محمد حسين ذهبى التفسير و المفسرون،ج 568/2 به نقل از المنار.

4.تفسير آيات آفرينش انسان در قرآن بر اساس نظريۀ تكامل انواع، (1)كه انسان كنونى از موجود تك سلولى است و پس از ميليون ها سال از نوعى به نوع ديگر تبديل شده تا به شكل ميمون،سپس انسان نئاندرتال و پس از آن به شكل انسان كامل در آمده است.

5.تفسير آيات معاد،براساس،انديشه ها و افكار مادى علمى، (1)حتى گروهى پا را فراتر از اين گذاشته و در تفسير معاد با انديشه هاى مادى گفته اند:آخرت واقعيت خارجى ندارد،بلكه منظور ارزش هاى برتر؛مانند عدالت،احسان،انفاق و...مى باشد.

6.تفسير آيات مربوط به معجزات انبيا،به امور عادى كه از هر انسان ديگرى ساخته است،نمونۀ آن،خشك شدن رود نيل و عبور حضرت موسى عليه السّلام و پيروانش از آن،سپس پيوستن و پر شدن آب و در نتيجه غرق شدن فرعون و لشكريانش،كه اين خشك شدن و پر شدن آب به جزر و مد آب دريا تفسير شده است،و اين از مصاديق تفسير به رأى است.

7.تفسير آيات مربوط به دين يهود،نصارا،صابئين و اسلام به«پلوراليزم و تكثرگرايى دينى»(نه به معناى مدارا و همزيستى سالم)به معناى اين كه دين هاى مختلف، حقايق متعددند و هر كدام(حتى در اين زمان)حق مى باشد.و حق منحصر در اسلام يا تشيع نيست،بلكه هر دينى خود حق است،اگر چه يك دين بگويد:خدا يكى و ديگرى بگويد:خدا سه چيز است.

يا به معناى اين كه حقيقت دين عريان است و در دسترس هيچ كس نيست و اختلاف در فهم دين است،كسانى با فهم خاص خود يهودى شده اند،عده اى با فهم ديگر مسيحى و برخى با فهمى ديگر مسلمان شده اند (2)(ولى اصل دين،عريان و در قالب همۀ اينها مى گنجد).

ص: 187


1- ر.ك:دكتر يدالله سحابى،خلقت انسان.ر.ك:مهندس بازرگان،راه طى شده (عنوان هاى اين دو نمونه،برگرفته از:مبانى و روش هاى تفسيرى،عميد زنجانى است).
2- ر.ك:مجلۀ كيان،شماره هاى 28 و 36 و 37،دكتر عبد الكريم سروش،مقاله هاى پلوراليزم دينى و صراطهاى مستقيم و بررسى آن.ر.ك:كتاب نقد،ش4/،با عنوان پلوراليزم و تكثرگرايى دينى.
ب.نمونه هايى از مفسران گذشته

در تفاسير گذشتگان و نيز ديدگاه هاى مفسران،به ويژه صاحب نظران در علم كلام و متكلمان متعصب؛چون فخر رازى و عارفان و صوفيه؛نظير قشيرى و ديگر فرقه هاى مذهبى،خواسته يا ناخواسته نمونه هايى از تفسير به رأى وجود دارد كه در اينجا به دو نمونۀ آن اشارت مى رود:

1.فخر رازى در تفسير آيۀ شريفۀ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ مى گويد:اين آيه دلالت بر جواز تكليف به محال دارد،زيرا با فرض كفر،و علم خداوند به كفر اين كافران،امر به ايمان محال است،در حالى كه آنها نيز به ايمان امر شده اند و در آياتى به اين محال مسلم،امر شده است. (1)

او با اين تفسير به رأى،با استدلال ناقص و نادرست خود تصور مى كند كه اركان عقايد معتزله را ويران نموده است،در حالى كه آيه هيچ ربطى به جواز تكليف به محال ندارد.

2.متصوفه در تفسير آيه اى كه خداوند به حضرت ابراهيم دستور مى دهد تا فرزندش را قربانى كند،مى گويند:مقصود از ابراهيم،ابراهيم عقل است و مقصود از اسماعيل،اسماعيل نفس است،و عقل در اينجا،قصد آن داشت تا نفس را ذبح كند.

استاد شهيد مطهرى در نقد اين ديدگاه مى نويسد:روشن است كه چنين برداشتى،بازى كردن با قرآن است و ارائۀ يك نوع شناخت انحرافى.و دربارۀ همين برداشت هاى انحرافى و مبتنى بر خواست ها و اميال شخصى و گروهى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:

«من فسّر القرآن برأيه فليتبوّأ مقعده من النّار» اين چنين بازى با آيات،خيانت به قرآن محسوب مى شود،آن هم خيانتى بسيار بزرگ. (2)

دلايل ديگر حرمت تفسير به رأى

غير از روايات،در مذمت تفسير به رأى،دلايل ديگرى نيز بر حرمت آن بيان شده است؛از

ص: 188


1- تفسير كبير،ج 42/1.
2- استاد مطهرى،آشنايى با قرآن،ج 28/1.

جملۀ آنها آياتى است كه زركشى (1)به آنها استدلال كرده است:

1.خداوند متعال مى فرمايد: وَ لاٰ تَقْفُ مٰا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ . (2)

2. أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللّٰهِ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ . (3)

3. لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ . (4)

در آيۀ اول و دوم از تفسير كردن قرآن بدون علم،و نسبت دادن گفتارى به خداوند متعال به دروغ و جهل،نهى شده است و در آيۀ سوم كه بيان قرآن را مختص به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم[و طبق حديث ثقلين،امامان معصوم نيز با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بيان،شريك]مى داند،نشان مى دهد كه تفسير آيات بايد برگرفته از اخبار و آثار آنها باشد،به ويژه در متشابهات قرآن و اگر غير از اين باشد نتيجۀ آن تفسير به رأى خواهد بود.

پاسخ به يك شبهه

برخى كه مبتلا به روش باطل تفسير به رأى شده اند،گاهى با تمسك به روايت نبوى

«القرآن ذلول ذو وجوه محتمله فاحملوه على احسن وجهه؛ قرآن داراى چهره هاى مختلف است و احتمالات گوناگونى در آن داده مى شود،آن را بر نيكوترين وجه حمل كنيد.»، استدلال كرده اند كه برداشت هاى مختلف از قرآن اشكالى ندارد،اگر چه در ظاهر دلالت بر آن معنا نكند.

اين حديث اگر از نظر سند صحيح باشد،دلالت بر جواز استنباط و اجتهاد در كتاب الهى مى كند،آن استنباطى كه برگرفته از روش و منابع صحيح باشد،زيرا كه نظر دادن با وجود قرائن حاليه يا مقاليه(چه قرينۀ متصل يا منفصل)و مطابق ظواهر الفاظ(در غير آيات متشابه) و طبق فهم عرفى،تفسير به رأى نيست،بلكه تفسير صحيح و مقبول مى باشد. (5)

ص: 189


1- زركشى،البرهان،ج 161/2،ر.ك:دكتر محمد حسين صغير،دراسات قرآنية،مناهج التفسير92/.
2- اسراء36/.
3- بقره169/.
4- نحل44/.
5- ر.ك:دكتر محمد حسين صغير،دراسات قرآنيه،مناهج التفسير63/.

تفسير القرآن و هو الهدى و الفرقان

تفسير القرآن و هو الهدى و الفرقان (1)

اين تفسير يكى از مصاديق تفسير به رأى است،مؤلف آن،سيد احمد خان هندى،متولد 1232 ه.ق(1827 م)و متوفاى 1316 ه.ق است.

اين تفسير از آغاز قرآن شروع و تا سورۀ«نحل»را در بردارد،او ضمن طعن و تأسف بر تفاسير گذشته،تصميم مى گيرد كه تفسيرى متناسب با زمان كه،پاسخگوى علوم جديد نيز باشد بنويسد،از همان آغاز تفسير گرفتار علم زدگى،خرق اجماع و انكار ضرورت ها شده است كه به خيال خودش از قرآن خرافات زدايى كرده و آن را به زبور علم و عقل اواخر قرن نوزدهم آراسته است،يكى از انديشه هاى باطل او،كج جلو دادن«وحى»و تحريف فرشتۀ وحى به قلب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است.او مى نويسد:

بايد دانست كه،رابطه بين خدا و شخص نبى،همين ملكۀ قدسى نبوت است كه آن را ناموس اكبر و به اصطلاح شرع جبرييل مى نامند.آرى!قلب پاك نبى است كه آينه سراپانماى حق و مظهر تجليات ربانى مى باشد و همان قلب نورانى او ايلچى يا قاصدى است كه پيغام نزد خداى برده و پيغام از خدا گرفته،برمى گردد. (2)

وى نسخ در احكام شرعيه را نمى پذيرند و اين خلاف اجماع فريقين است. (3)

هندى معتقد است كه قوۀ نبوت بدون استثناء و تبعيض در همه انسان ها هست. (4)

و بدين جهت است كه سيد جمال الدين اسدآبادى در يكى از تبعيدگاه هاى خود كه،در هند به سر مى برد با سخنان و مقالات سيد احمد خان آشنا شد،و با شامۀ تيز خود به دهرى گرى يا اصالت طبيعى بودن او پى برد،و به قول بسيارى از صاحب نظران،رسالۀ «نيچريه»را در رد او و همفكران قديمش نوشت.

ص: 190


1- براى معرفى اين تفسير،از كتاب تفسير و تفاسير جديد،بهاء الدين خرمشاهى،ص 55 به بعد بهره برده ايم.
2- سيد احمد خان هندى،تفسير القرآن و هو الهدى و الفرقان،ترجمۀ سيد محمد تقى فخر داعى گيلانى، ج 35/1.
3- ر.ك:بهاء الدين خرمشاهى،تفسير و تفاسير جديد68/.
4- همان.

از نمونه هاى تفسير او ذيل آيۀ 25 از سوره بقره وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ آمده است.او مى گويد:

خداوند بهشت را به طور تشبيه به كيفيت يك رشته ملايمات و لذايذ طبيعى و نفسانى بيان فرموده،و نيز مصايب و آلام دوزخ را به سوختن در آتش و نوشيدن حميم و خوردن زقوم،تا در دل انسان،لذت و الم پديدار گردد.

در هر صورت سيد احمد خان را،به خاطر همين بينش هاى فردى دئيست(خداشناس طبيعى)مى دانند كه امكان وقوع معجزه و تأثير دعا را(نيز به نوعى)انكار مى كند. (1)

ص: 191


1- همان.

ص: 192

فصل ششم

اشارة

روش اجتهادى

(جامع)

ص: 193

روش اجتهادى(جامع)

تعريف روش اجتهادى دلايل و شواهد تفسير اجتهادى مراحل چهارگانۀ تفسير اجتهادى معرفى تفاسير اجتهادى

اهداف

1.آشنايى با يك روش كامل و صحيح،براى تفسير نمودن قرآن كريم.

2.شرايط تفسير جامع و اجتهادى.

3.ويژگى ها،راهكارها و آگاهى هاى لازم براى يك مفسر در تفسير قرآن كريم.

ص: 194

تعريف روش اجتهادى

يكى از روش هاى تفسيرى،كه كامل ترين و جامع ترين آنها است،روش اجتهادى مى باشد.واژۀ«اجتهاد»از«جهد»يا«جهد»به معناى تلاش و كوشش است.اجتهاد به معناى به كاربردن تمام تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصد است. (1)

«اجتهاد»از نظر اصطلاحى بيشتر در فقه كاربرد دارد كه به معناى توانايى بر استنباط و استخراج احكام شرعى و فقهى از ادلۀ اربعة(كتاب،سنت،اجماع و عقل)است. (2)

معانى اصطلاحى ديگرى براى اجتهاد متصور است كه به قرار زير مى باشد:

الف.به معناى نظر و رأى شخصى بدون مراجعه به منابع تفسيرى.

ب.به معناى تدبر،تفكر و به كار انداختن عقل و انديشه.

ج.به معناى استنباط و فهم معارف و احكام قرآن با استفاده از منابع؛مانند آيات ديگر قرآن،روايات،قرائن عقلى،لغت،ادبيات و...،با داشتن صلاحيت براى تفسير. (3)

از اين سه معنا،معناى اول و دوم نمى تواند،مراد در تفسير اجتهادى باشد؛زيرا معناى نخست همان تفسير به رأى مذموم و مورد نهى است و اجتهاد به معناى تدبر و تفكر،تنها مى تواند يكى از منابع مورد رجوع مفسّر در تفسير باشد،نه اين كه تدبّر به تنهايى اجتهاد براى

ص: 195


1- فيومى،مصباح المنير،مادۀ جهد112/.
2- آية اللّه خويى،التنقيح،الاجتهاد و التقليد56/.
3- اين معنا نيز برگرفته از همان اصطلاح فقهى اجتهاد است.

يك مفسّر باشد.در نتيجه منظور از تفسير اجتهادى،همان معناى سوم است.

روشن است كه يك مفسر نمى تواند از مفسر ديگر،در تبيين آيات قرآن،تقليد كند،بلكه بايد با دليل و برهان و استفاده از ادله و منابع صحيح و معتبر به تفسير آيات قرآن بپردازد.

شواهد و دلايل تفسير اجتهادى

1.براى فهم قرآن كريم،خداوند متعال مردم را دعوت به تدبر در آيات نموده است و اين نشان مى دهد كه قرآن براى عموم مردم قابل فهم است،چنان كه مى فرمايد: هٰذٰا بَيٰانٌ لِلنّٰاسِ ، اما چون آيات قرآن داراى مراتب،و نيز داراى تأويل،بطن،كنايات،استعارات،تمثيل و موارد ديگر مى باشد همۀ مردم نمى توانند تمام قرآن را بفهمند،بدين جهت قرآن كريم نياز به تفسير دارد،اما هر كسى اين شايستگى را ندارد،بلكه به شرايطى نياز دارد كه پس از اين بيان مى شود.

احاديث و كلام مفسران نيز گوياى اين نكته است،چنان كه على عليه السّلام در حديثى مى فرمايد:

«انّ اللّه قسّم كلامه ثلاثة اقسام،فجعل قسما منه يعرفه العالم و الجاهل و قسما لا يعرفه الاّ من صفا ذهنه و لطف حسّه و صحّ تمييزه ممّن شرح اللّه صدره للاسلام و قسما لا يعلمه الاّ اللّه و ملائكته و الرّاسخون فى العلم»؛ (1)يعنى:

خداوند كلامش را بر سه قسم قرار داده است:

يك.آياتى كه عالم و جاهل،هر دو آن را مى فهمند.

دو.آياتى كه همه نمى فهمند،بلكه افرادى مى فهمند كه داراى صفاى ذهن و لطافت فهم و تشخيص صحيح باشند،از انسان هايى كه خداوند شرح صدر به آنها داده است.

سه.آياتى كه فقط خداوند متعال و فرشتگانش و راسخان در علم آن را درك مى كنند.

در تقسيمى كه از ابن عباس روايت شده است نيز،يك قسم تفسير آيات را ويژۀ علما مى داند«تفسير يعلمه العلماء» (2)بنابراين غير از آيات در حد فهم مردم عامى،آياتى است كه علما بايد آنها را تفسير و تبيين

ص: 196


1- وسائل الشيعة،ج 137/18،حديث 44.
2- التفسير و المفسرون،ج 57/1،به نقل از:تفسير طبرى.

نمايند و اين خود اجازۀ ضمنى تفسير قرآن كريم براى افراد عالم و باتقوا است.

2.سيرۀ ائمۀ اطهار عليهم السّلام همواره بر اين بوده است كه شاگردانى را براى درك و فهم قرآن،يا احكام شرعى تربيت مى كردند و به آنها اجازۀ اجتهاد و استنباط از آيات و روايات مى دادند، چنان كه ابن عباس تربيت شدۀ مكتب على عليه السّلام است.امام صادق عليه السّلام نيز شاگردان ويژه اى؛ مانند:زرارة بن اعين،يونس بن عبد الرحمن،مؤمن طاق و...تربيت نمود و گاهى به آنها مى فرمود:«علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع وظيفۀ ما آموختن مبانى و اصول استنباط است و وظيفۀ شما تفريع و استخراج حكم.» گاهى برخى از شاگردان(مانند عبد الاعلى،مولى آل سام)كه از كيفيت مسح نمودن و تكليف كسى كه قادر بر مسح نمودن بر روى پا نيست،از امام عليه السّلام سؤال مى نمودند.حضرت در پاسخ اين پرسش فرمود:

يعرف هذا و اشباهه من كتاب اللّه عز و جل.قال اللّه تعالى: مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (1)امسح عليه؛ (2)حكم اين مسئله و مشابه آن مى توان از قرآن استخراج كرد،خداوند مى فرمايد:«در دين بر شما حرجى نيست.»در نتيجه با استفاده از آيه(نفى حرج)مسح بايد روى پارچه اى كه بر زخم (جبيره)مى بندند انجام گيرد.

3.از آنجا كه قرآن كتاب هدايت است و مردم را از تاريكى ها نجات و به سوى نور حقيقى راهنمايى مى كند،بايد براى اين امر مهم آنچه بر مردم عادى و مشتاقان معارف قرآن روشن نيست،عالمان و آگاهانى باشند تا آنها را روشن و مردم را از تاريكى ها و گمراهى ها نجات دهند،و اين خود بدون اجتهاد در تفسير ميسر نمى شود.

4.آياتى از قرآن كه مربوط به خردمندان است آنها را دعوت مى كند تا از اين كتاب الهى عبرت گيرند و راه سعادت را با تمسك به آن بر خود هموار سازند،اين عده كه داراى انديشه و ادب در حد مطلوبى هستند،تفسير قرآن براى آنها مجاز است.

خداوند مى فرمايد: كِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَيْكَ مُبٰارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آيٰاتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ ؛ (3)ما كتابى

ص: 197


1- حج78/.
2- وسائل الشيعة،ج 327/1،كتاب الطهارة،ابواب الوضوء.
3- ص29/.

پربركت ما به سوى تو فرستاديم تا در آياتش انديشه كنند و خردمندان پند بگيرند.» 5.در حديثى نبوى آمده است:

«القرآن ذلول،ذو وجوه فاحملوه على احسن وجهه؛ قرآن همراه حاملان خويش است و داراى معانى و وجوه متعددى است،آن را بر نيكوترين وجه حمل نماييد.»جلال الدين سيوطى مى گويد:جملۀ

«فاحملوه على احسن وجهه» داراى دو احتمال است:

يك.آن را بر بهترين معانى حمل كنيد.

دو.به بهترين امورى كه در آن است از فرائض و دستورات مؤكّد تفسير نماييد،نه رخصت ها و عفو،و نه انتقام.

در اين بيان دلالت روشنى است بر اين كه استنباط و اجتهاد در كتاب خداى متعال جايز است. (1)

شرايط و مراحل تفسير اجتهادى

اشارة

همان طوركه گفته شد جايز نيست يك مفسر از مفسر ديگر تقليد كند و بايد خود به تفسير و اجتهاد در آيات بپردازد،اما آنچه لازم است اين كه آيا يك مفسر مجتهد مى تواند به محض ديدن آيه اى يا يك قول در تفسير به تفسير آيات بپردازد؟خير،بلكه بايد شرايطى داشته و مراحلى را بگذراند تا يك تفسير مطلوب و مقبول به دست آورد.

مراحل تفسير اجتهادى را مى توان در چهار مرحله تقسيم كرد كه هر مرحله داراى ويژگى هايى است كه به طور اختصار بيان مى شود:

اول.مرحلۀ مقدماتى

براى هر مفسرى لازم است پيش از ورود در تفسير آيات الهى با علومى آشنايى داشته باشد كه بدون آنها ارائۀ يك تفسير مطلوب ممكن نيست.در اينجا به برخى از آنها اشارت مى رود:

1.آشنايى با ادبيات عرب:ادبيات عرب،شامل صرف،نحو،معانى،بيان،بديع و...مى باشد.

ص: 198


1- الاتقان،ج 478/4.

بدون اين دانش ها تفسير قرآن محقق نمى شود،زيرا قرآن به زبان عربى است،هر چند امروزه اين كتاب آسمانى به بسيارى از زبان هاى دنيا ترجمه شده است،اما ترجمه نمى تواند مبناى يك تفسير صحيح قرار گيرد،بلكه گوياى فهم مترجم از قرآن است و به مرور زمان كهنه مى شود،در حالى كه قرآن در هيچ زمانى كهنه نمى گردد و هميشه مطالب آن،نو،زنده و تازه است،البته تخصص لازم نيست ولى آشنايى با ادبيات عرب در حد تشخيص،كافى است.

2.لغت و اشتقاق:يك مفسر بايد آشنا به لغت عرب و مبدأ اشتقاق آن باشد تا بتواند با مراجعه به كتاب هاى اصيل و ريشه اى،معانى واژگان قرآن را دريابد.

3.آگاهى از شأن نزول آيات.

4.آگاهى از نوع آيات؛مانند ناسخ و منسوخ،محكم و متشابه،مكى و مدنى بودن و....

5.علم فقه:اگر چه در حد يك فقيه و مجتهد لازم نيست،اما يك مفسر شيوۀ استنباط موضوعات فقهى از آيات به ويژه در آيات الاحكام را بايد بداند.

6.آگاهى بر روايات و چگونگى مراجعه به آنها.

7.آگاهى بر علم رجال و شناسايى راويان.

8.اصول فقه:اين علم مقدمه فقه است و براى يك مفسر لازم است عام و خاص،مطلق و مقيد،ظاهر،نص و امور ديگر را بشناسد.

9.آگاهى به قرائت هاى مختلف.

10.آگاهى به علم اصول دين:اين علم ما را به شناخت و جهان بينى و عقايد صحيح نسبت به اسلام راهنمايى مى كند و بر مفسر لازم است شناخت صحيح از مبانى و اصول دين داشته باشد.

11.ايمان به رسالت اسلامى:منظور،ايمان كامل و تقواى الهى است كه بدون آن درك و فهم قرآن مشكل است.

12.آگاهى از علوم و كشفيات جديد:چه علومى؛مانند فلسفه و اخلاق و چه علوم تجربى؛ مانند زيست شناسى، كيهان شناسى و...كه باعث تقويت افكار و انديشه يك مفسر در زمان خود مى باشد.

13.آشنايى با تفاسير و اقوال مفسران.

ص: 199

14.آگاهى از تاريخ صدر اسلام.

15.علم الموهبه:و آن علمى است كه با عمل نمودن به آنچه فرا گرفته براى انسان حاصل مى شود.

اين پانزده شرط از شرايط لازم براى يك مفسر است كه بيشتر موارد آن را مرحوم طبرسى در مقدمۀ تفسير مجمع البيان،و آية الله معرفت در كتاب التفسير و المفسرون،و سيوطى در الاتقان،و زمخشرى(بنا به نقل مقدمۀ مجمع البيان)و نيز طبرى در تفسير خود، بيان كرده اند.

دوم.مرحلۀ اجرايى
اشارة

منظور از اين مرحله،وارد شدن در تفسير و تبيين آيات قرآن و اجراى يك تفسير مطلوب است و همان طوركه قرآن دعوت به تدبر در آيات مى كند بر مفسر لازم است،متن سوره ها و آيات را با تدبر مطالعه نمايد،اين مرحله نيز داراى مرتبه هايى است كه به مهم ترين آنها اشارت مى رود:

1.غرض

منظور از«غرض»اين است كه مفسر نگاه و ديدى به كل سوره و آيات يا آيه اى كه مى خواهد تفسير كند بيندازد (1)و دريابد كه غرض از اين آيه به خصوص يا كل سوره چيست؛ زيرا به نظر بسيارى از مفسران،هر سوره داراى آغاز و انجام،و هدف و غرضى ويژه است، چنان كه برخى گفته اند:واژۀ«سوره»از سور البلد(ديوار شهر)گرفته شده و مجموعۀ آيات يك سوره؛مانند يك شهر،به هم مرتبط هستند و با هم هماهنگى دارند.

افزون بر آن،با مطالعۀ سوره يا آيه مى توان به مكى و مدنى بودن آن پى برد،چنان كه ويژگى هاى اين دو متفاوت بوده و آيات مكى ناظر به مسائل اعتقادى،نفى شرك و بت ها، توجه دادن كفار به خداى يگانه و...مى باشد،به خلاف سوره هاى مدنى كه ناظر به مسائل حكومت اسلامى،ولايت،احكام،حدود،ديات و غير از آن؛مانند مسائل اقتصادى خمس،

ص: 200


1- بيشتر مطالب اين مرحله و مرحله هاى بعد،از محضر درس استاد آية اللّه مكارم شيرازى،در سال 1371 در رابطه با روش تفسيرى عصر حاضر استفاده برده ايم.

زكات و نيز جهاد و...مى باشد،اگر چه در اين آيات نيز توجه به توحيد و معاد نيز صورت گرفته است.

2. فصل بندى

هر سوره بايد به بخش هايى تقسيم شود؛زيرا هر چند كه يك سوره غرض واحد دارد، ولى فصل ها و فرازهايى دارند (1)كه هريك موضوعى قابل بحث و بررسى خواهد داشت؛ مانند سورۀ انبياء،كه محور بحث آن نبوت است،اما يك بحث از حضرت ابراهيم عليه السّلام،يك بحث از حضرت نوح،يك قسمت مربوط به حضرت موسى عليه السّلام و غير آن مى باشد.

3. جمله بندى آيات

يك آيه ممكن است،جمله هاى متعددى داشته باشد كه بايد آنها را جدا كرد و تك تك آنها را بررسى نمود،سپس به تفسير پرداخته شود؛مثلا در آيۀ زنا:از«الزانية تا مائة جلدة»يك جمله است،و لا تأخذكم تا و ليشهدوا سه جمله مى شود،اگر چه اين جمله ها با هم مرتبط هستند،ولى بايد جدا جدا بررسى شود و در واقع يكى از كارهاى مفسر تجزيۀ آيات است.

سوم.مرحلۀ ارجاعى
اشارة

در اين مرحله،مفسر با توجه به آگاهى هايى كه از علوم گوناگون دارد در مراحل مختلفى؛ مانند بررسى لغات و واژگان يا اختلاف قرائات بايد به منابع مهم مراجعه كند تا ديدگاه صحيح را بتواند انتخاب نمايد،اين مرحله نيز داراى مراحلى است كه عبارتند از:

1.لغات و واژگان

مفسر پس از جدا كردن جمله ها بايد هر واژه اى كه نيازمند به توضيح است،با مراجعه به منابع صحيح معناى آن روشن نمايد و منظور معناى اصلى و ريشه اى هر لغت است.

ص: 201


1- استاد مى فرمود:اين ركوعاتى كه در قرآنها هست،همان فصل هاى سوره ها مى باشد،كه اهل سنت يك سورۀ كامل را در نماز شرط نمى دانند و قرآن را به هزار ركوع تقسيم كرده اند؛هر ركوع در يك ركعت نماز به ويژه در نمازهاى شب هاى ماه مبارك رمضان مى خوانند به خلاف شيعه كه احتياط در وجوب سورۀ كامل مى داند.البته در نمازهاى مستحبى اشكالى ندارد قسمتى از يك سوره خوانده شود.

كتاب هاى لغت،واژگان قرآن را به خوبى معنا كرده اند.البته بايد توجه به اين نكته داشت كه اين كتاب ها دو دسته اند:يك دسته به سراغ ريشه رفته اند و ريشه هر لغت را با دقت معنا كرده اند،و دستۀ ديگر به معانى كاربردى لغت كه در ميان عرف امروز رايج،پرداخته اند.

منظور از مراجعه به كتاب هاى لغت،قسم اول است.كتاب هاى معروف:مفردات،تأليف راغب اصفهانى،تاج العروس از زبيدى،صحاح اللغه،نوشتۀ جوهرى،العين،اثر خليل بن احمد فراهيدى،مقاييس اللغة از احمد بن فارس بن زكريا،و النهايه تأليف ابن اثير.

نكتۀ مهم تر،اين كه بايد موارد استعمال لفظ را در جاهاى مختلف قرآن بنگريم؛مثلا واژۀ «غنيمت»،«كفر»،«فتنه»و...در قرآن در چند مورد به كار رفته و چه معانى دارد.

2.بررسى قرائات

برخى آيه ها ممكن است غير از قرائت معروف،قرائت ديگرى نيز داشته باشد و چه بسا كه آن قرائت در معنا،يا حكم فقهى نيز مؤثر باشد؛مانند كلمۀ«يطهرن»و«يطهّرن»كه در (حكم فقهى نيز اثر دارد)براى اين منظور مى توان به تفاسير تبيان،مجمع البيان،طبرى،و نيز به كتاب هاى مخصوص قرائت؛مانند النّشر فى القراءات العشر(تأليف جزرى)و التمهيد،ج 2، و حجة القراءات،مراجعه كرد.

در گذشته به علت نبودن يك چاپ براى قرآن،بر قرائت هاى مختلف تكيه مى شد و بدين جهت بسيارى از مفسران؛مانند زمخشرى،مرحوم طبرسى در مجمع البيان،و سيوطى،علم به اعراب و قرائت را براى مفسر لازم مى دانستند،اما در ميان مفسران متأخر به ويژه معاصرين به اين مسئله اهميت كمترى داده مى شود و شايد مهم ترين علت آن،اجماع مسلمانان بر قرائت مشهور است و آن قرائت حفص از عاصم است و شايد اعراض از قرائت مشهور صحيح نباشد(به ويژه اين كه اين قرائت شيعى نيز هست).

استاد معرفت مى نويسد:«و امّا القراءة الحاضرة،قراءة حفص فهى قراءة شيعية خالصة رواها حفص و هو من اصحاب الامام الصادق عليه السّلام عن شيخه عاصم و هو من اعيان الشيعة الكوفة الاعلام عن شيخه السلمى(عبد الرحمن سلمى)و كان من خواص على عليه السّلام عن امير المؤمنين عليه السّلام عن

ص: 202

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عن اللّه عزّ و جلّ». (1)

3.بررسى نكات ادبى
اشارة

غير از بررسى واژگان هر آيه،لازم است در نكات ادبى هر جمله نيز دقت شود،چه بسا معناى كنايى و مجازى منظور باشد و بدين جهت شناخت نكات ادبى؛مانند مبتدا و خبر، حال،صفت و موصوف،تمييز،تقدير،حذف،تقديم و تأخير و...ضرورى است.

در اين مورد مى توان به كتاب هاى«املاء ما من به الرحمن العكبرى»،«اعراب القرآن،صرفه و نحوه،محمود صافى»،«البيان فى غريب اعراب القرآن،ابو البركات بن انبارى»و«مجازات القرآن، سيد رضى»مراجعه نمود.

نكته

يادآورى اين نكته ضرورى مى نمايد كه الفاظ و عبارت هاى هر آيه ممكن است يكى از حالت هاى زير داشته باشد:

الف.آيه،نص صريح در بيان مقصود باشد.

ب.آيه،ظهور در مطلبى داشته باشد كه براى عموم قابل فهم است.

ج.آيه،مجمل و مبهم باشد.

نص و ظهور براى مخاطب و مفسر هر دو حجيت دارد و قابل استدلال است،و دليل آن بناى عقلا بر اعتبار حجيت ظواهر و نص است،و اگر كسى خلاف آن عمل كند او را سرزنش مى كنند(مگر اين كه قرينه اى برخلاف آن در ميان باشد).

قسم سوم(مجمل و مبهم)حجيت ندارد و قابل پيروى نيست،و آيات متشابه نيز از همين قبيل است،زيرا هدف گوينده در ظاهر روشن نيست و خود نياز به شرح و تفسير از جانب عالمان حقيقى؛يعنى ائمۀ اطهار عليهم السّلام دارد.

4.بررسى سياق

يكى از موارد مهم فهم آيات،سياق آيات است،زيرا گاهى يك آيه با آيات قبل و بعد و

ص: 203


1- التمهيد،ج 253/2.

حتى يك سوره با سورۀ قبل يا بعد،با هم مرتبط مى باشد و گاهى حتى دو سوره در حكم يك سوره شمرده شده است مانند سوره فيل و قريش.

علامه طباطبايى رحمه اللّه در الميزان از اين دليل در روش تفسيرى خود،بسيار استفاده برده است.

5.بررسى آيات شبيه به هم

براى هر آيه يا جمله اى در قرآن،ممكن است آيات مشابه وجود داشته باشد كه بايد مورد بررسى قرار گيرد،آيات مشابه بر دو قسم هستند:

الف.مشابه از جهت لفظ؛مانند واژۀ سماء،سماوات،سبع سماوات،يا سبّح،يسبّح،سبحان و يا مالك يوم الدين،و يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ للّه و...

ب.مشابه از جهت معنا و محتوا:ممكن است براى يك آيه مشابهى در آيات ديگر وجود نداشته باشد،اما از نظر محتوا و معنا نزديك به هم باشند اگر چه الفاظ آنها متفاوت باشد،مانند آيۀ شريفۀ يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (1)و آيه لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ . (2)

6.بررسى آيات محكم و متشابه،و ناسخ و منسوخ

يكى از مراحل فهم قرآن،شناخت آيات محكم و متشابه،و ناسخ و منسوخ است،حتى اگر كسى بدون شناخت ناسخ و منسوخ به تفسير قرآن بپردازد در روايات مورد سرزنش ائمه اطهار عليهم السّلام قرار گرفته است،چنان كه در بحث تفسير به رأى گذشت.

در اين مورد مى توان به كتاب هاى متشابهات القرآن،ابن شهرآشوب،التمهيد جلد دوم و سوم،استاد معرفت،و كتاب هاى علوم قرآنى ديگر؛مانند البيان،خويى،البرهان زركشى، الاتقان سيوطى و كتاب هاى ويژه در اين زمينه؛مانند اضواء على متشابهات القرآن،خليل ياسين،الآيات المحكمات و المتشابهات،شيخ مرعى بن يوسف كرمى حنبلى،تأويل المتشابهات القرآنية،امر اللّه محمد،و...مراجعه نمود.

ص: 204


1- فتح10/.
2- شورى11/.

دربارۀ ناسخ و منسوخ نيز؛الايضاح لناسخ القرآن و منسوخه،مكى بن ابى طالب،شرح كتاب الناسخ و المنسوخ شهاب الدين بحرانى،الناسخ و المنسوخ،ابو اسحاق بغدادى،از منابع معتبر مى باشند.

7.بررسى شأن نزول

بررسى شأن نزول آيات در فهم معانى قرآن بسيار مؤثر است؛مثلا إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً منظور فتح مكه است،يا صلح حديبيه؟ اين عنوان در كلمات برخى از قدما به اسباب النزول تعبير شده است،و آن عبارت از واقعه يا حادثه اى است كه يك يا چند آيه دربارۀ آن نازل شده است.

برخى بين شأن نزول و سبب نزول تفاوت قائل شده اند و گفته اند:شأن نزول دربارۀ حل مشكلى است كه واقع شده است،چه مربوط به زمان نزول باشد يا پيش از آن،مانند داستان هاى انبيا پيشين و سبب نزول مربوط به حادثه اى است كه در زمان نزول اتفاق افتاده است.

به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه شأن نزول نمى تواند مخصص يك آيه باشد،اگر چه آيه در يك مورد خاص نازل شده است اما مى توان به مصاديق ديگر كه با آيه مطابق باشند سرايت داد؛زيرا عموم لفظ معتبر است،نه خصوص مورد(العبرة لعموم اللفظ لا بخصوص المورد)،مگر اين كه خود شأن نزول انحصار را بيان كند؛مانند آيۀ تطهير كه منحصر در اصحاب كسا مى باشد.

نكته قابل توجه اين كه بسيارى از روايات شأن نزول داراى ضعف مى باشند و لذا برخى از مفسران براى آنها اعتبار چندانى قائل نيستند،شأن نزول در صورتى معتبر است كه از طريق قطعى(خبر متواتر،يا خبر واحد معتبر)به اثبات رسيده باشد و مضمون آن با آيه يا آياتى يا شأن نزول ديگر متناقض نباشد.

تفاسير روايى،مرجع خوبى براى شأن نزول هستند،مانند نور الثقلين،البرهان،الدرّ المنثور و نيز مجمع البيان.

در خصوص اين موضوع كتاب هاى اسباب النزول،واحدى نيشابورى،اسباب النزول،

ص: 205

واقدى،حاشيه الاتقان«لباب النقول فى اسباب النزول»،سيوطى،شأن نزول،دكتر محقق و اسباب النزول،دكتر محمد باقر حجتى،از منابع اين بخش به شمار مى روند.

8.بررسى روايات

مراجعه به روايات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام كه در تفسير قرآن وارد شده است، لازم مى باشد،به ويژه آيات الاحكام كه داراى مخصص و مقيدهايى در روايات هستند،از ميان روايات،خبر متواتر،خبر واحد محفوف به قرائن كه هر دو قطعى هستند حجت است، همچنين است خبر واحد ثقه كه سند آن معتبر باشد،اما روايات ضعيف اعتبارى ندارند.

براى بررسى روايات مى توان به تفاسير روايى؛مانند تفسير عياشى سمرقندى،فرات كوفى،تفسير القمى،البرهان،نور الثقلين،از شيعه و الدرّ المنثور سيوطى از اهل سنت مراجعه نمود،افزون بر آن كتاب هاى روايى؛مانند وسائل الشيعة،كتب اربعة(كافى،تهذيب،استبصار و من لا يحضره الفقيه)براى فهم بسيارى از آيات،به ويژه آيات الاحكام مفيد مى باشند.

9.بررسى قرائن عقلى،عقلايى و علمى

براى يك آيه ممكن است،دليل عقلى يا عقلايى و يا علمى قطعى وجود داشته باشد،بدين جهت لازم است يك مفسر براى رسيدن به يك تفسير صحيح و مطلوب،غير از قرائن نقلى به قرائن و دلايل عقلى نيز اتكا كند و حتى ممكن است برخى از آيات بدون قرائن عقلى يا عقلايى به روشنى تفسير نشود.

با بيان اين سه مرحلۀ اخير،مى توان گفت:يك مفسر بايد به قرائن مراجعه كند.قرائن اقسامى دارد كه عبارتند از:

قرائن داخلى آيات قرآن.

قرائن خارجى الف:روايات،ب:دليل عقلى يا عقلايى.

10.مراجعه به عهدين

منظور از عهدين،«عهد عتيق(تورات)و عهد جديد(انجيل)»است كه،به آن«كتاب مقدس»نيز مى گويند،اين دو كتاب از صدر اسلام در دست يهود و نصارى بوده است ولى

ص: 206

دستخوش تحريف شده و مطالبى كه با اسلام هماهنگى ندارد،در آنها وجود دارد،از اين جهت برخى از اهل كتاب به ويژه دانشمندان آنها كه مسلمان مى شدند،افكار و انديشه هاى خود،به ويژه افكار و انديشۀ يهوديت وارد حوزۀ دين اسلام مى كردند و در ميان مسلمانان نيز رواج پيدا مى كرد؛مانند تفكر آفرينش«حوّا»از دندۀ چپ حضرت آدم،كه در تورات وجود دارد (1)ولى روايات اهل بيت عليهم السّلام اين نظريه را مردود مى دانند.

رواياتى را كه ريشه در افكار و انديشه هاى يهوديت دارد و در لابه لاى متون اسلامى يافت مى شود،اسراييليات گويند.

يك مفسر براى شناخت اين گونه روايات لازم است به اين دو كتاب مراجعه و با تطبيق آنها با روايات رسيده از اهل بيت عليهم السّلام سره را از ناسره شناسايى نمايد.نمونه هاى اسرائيليات بيشتر در شأن نزول ها و نيز قصص و داستان هاى مربوط به پيامبران يافت مى شود.

در نتيجه:تورات و انجيل(عهدين)يكى از بهترين منابع براى شناخت اسرائيليات و عيسويات است.البته يادآورى اين نكته ضرورى مى نمايد كه مطابق بودن يك مسئله يا روايتى،با مطالب موجود در كتاب هاى تورات و انجيل موجب ضعف يا طرد آن نمى شود.

11.مراجعه به اقوال و تفاسير

براى اين كه يك مفسر مبتلا به«تفسير به رأى»يا خلاف اجماع مفسران يا جمود در فكر و انديشه نشود لازم است ديدگاه هاى مفسران،به ويژه مفسران گذشته(اعم از شيعه و سنى)را مورد مطالعه و بررسى قرار دهد.

افراط و تفريط،هر دو خطرناك است،زيرا چه بسا اصرار به اقوال مفسران انسان را مقلّد در تفسير نمايد و حال آن كه براى يك مفسر تقليد در تفسير روا نيست و راه تفريط و مراجعه نكردن به ديدگاه ها نيز خطر ابتلا به«تفسير به رأى»و جمود فكرى يا رسيدن به ديدگاهى خلاف اتفاق شيعه و سنى را دربردارد.

در اين مورد تفاسير پيشين؛مانند تفسير تبيان شيخ طوسى،مجمع البيان طبرسى از شيعه و تفسير طبرى،و ابن كثير و تفسير كبير فخر رازى از اهل سنت،مرجع خوبى براى آگاهى از

ص: 207


1- كتاب مقدس،سفر پيدايش،باب دوم،ش 22.

ديدگاه ديگر مفسران هستند.

به عبارت ديگر:مراجعه به اقوال مفسران يك عيب دارد و يك حسن؛زيرا ممكن است فهم انسان تحت الشعاع اقوال و ديدگاه هاى ديگران قرار گيرد و به مرحلۀ تقليد كشيده شود و از سوى ديگر مى توان از تجربيات و دانش آنان در فهم كلام الهى بهره جست.

12.مراجعه به كتاب هاى علمى

يك تفسير اجتهادى وقتى كامل خواهد بود كه از بينش هاى فلسفى،علمى،اجتهادى و اخلاقى برخوردار باشد.مراجعه به اين كتاب ها باعث شكوفايى ذهن و برداشت هاى زنده و جديد از قرآن كريم مى گردد،چرا كه بشر با آن استعداد خدادادى گام هاى بلندى در كشف دانش برداشته و مطالب ارزنده در علوم مختلف به ويژه در حوزۀ انسان شناسى دريافت نموده است.

روشن است كه وقتى تطورات جنين در علم پزشكى مورد بررسى قرار گيرد و اين مراحل با بيان قرآن تطبيق شود پرده از رازهاى دانش و اعجاز علمى قرآن برداشته خواهد شد؛چرا كه نازل كننده اين كتاب آسمانى به اسرار آسمان ها و زمين آگاه است و محال است كه در كتاب خود اشاراتى به اسرار آفرينش نكرده باشد.

كشفيات جديد دربارۀ كيهان شناسى،زمين، زيست شناسى،تاريخ و حتى مباحث روان شناسى،تربيتى و...نيز،همين گونه است.

بنابراين،كشفيات جديد سبب تقويت فكر و انديشه هاى انسان مى شود كه مى تواند با رعايت چند نكته زير ديدگاه كامل تر و بهترى را ارائه دهد:

الف.اگر در تفسير به صورت افراطى و گسترده به مسائل علمى جديد و كشفيات آن پرداخته شود و درصدد اين باشيم كه براى هر مسألۀ علمى،آيه يا آياتى بيابيم و يافته هاى علمى را بر قرآن تحميل كنيم،به«تفسير به رأى»مبتلا خواهيم شد.

ب.از آنجا كه فرضيات علمى قابل تغيير و تحول هستند،حتى يك نظريه اگر به اثبات هم برسد باز نمى توان به طور حتم آن را به قرآن نسبت داد و تنها مى توان به عنوان يك احتمال، آن هم در صورتى كه با ظاهر آيه سازگار باشد مطرح نمود.

ص: 208

چهارم:مرحلۀ نهايى

آخرين مرحله براى يك مفسر نتيجه گيرى از مراحل گذشته و ابراز رأى و ديدگاه نهايى با استفاده از براهين و دلايلى است كه،پس از بررسى آيات،روايات،لغات،ديدگاه ديگران و نيز دلايل عقلى و نقد و بررسى ديدگاه هاى ديگر انجام مى گيرد.اين مرحله را در دو قسمت مى توان ارائه داد:

1.انتخاب بهترين ديدگاه:در اين قسمت مفسر بايد همراه با دليل و برهان قوى،و نقض و بطلان دلايل ديگر ديدگاه ها،ديدگاهى صحيح را مطرح كند تا بتواند جايگاه خوبى در ميان نظريات داشته باشد.

2.بررسى مسائل و نكات جنبى:اين قسمت،ذوق و سليقۀ مفسر را طلب مى كند تا در ضمن تفسير آيات به يك موضوع اخلاقى،تاريخى،اجتماعى،تربيتى،اقتصادى و...

دست يابد.

در اين صورت هم مى تواند افكار مخاطب خود را در مسائل دينى با استفاده از روايات و نيز آيات ديگر روشن نموده و او را با معارف دين آشنا سازد و هم يك بحث موضوعى مطرح نمايد كه،در مجامع علمى ديگر به طور مستقل قابل طرح و ارائه مى باشد.

معرفى تفاسير اجتهادى(جامع)

تفاسير شيعه
1.تفسير تبيان

مؤلف تفسير گرانسنگ تبيان،ابو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى،معروف به«شيخ طوسى»و«شيخ الطائفة»است،او متولد 385 ق.و متوفاى 460 ق.است.وى از اركان اماميه و از بزرگان و پيشتازان در علوم مختلف بوده،و مهم ترين كتابهاى علم فقه،تفسير،حديث، رجال و اصول را به رشتۀ تحرير درآورده است.

دو كتاب از كتاب هاى اربعۀ شيعه؛يعنى تهذيب و استبصار،و كتاب الفهرست در رجال،و كتاب تبيان در تفسير،و عدة الاصول در اصول فقه به خامۀ آن شيخ بزرگ نگاشته شده است.

تفسير تبيان از قديمى ترين تفاسير مبسوط و كامل شيعه است كه،همچنان داراى اعتبار و

ص: 209

ارزش ويژه بوده و ديگر كتاب هاى تفسيرى پس از ايشان از روش او بهره جسته اند.

اين تفسير،ترتيبى است و از آغاز قرآن تا پايان آن،به شرح و توضيح آيات پرداخته شده و اكنون در ده جلد به چاپ رسيده است.

اين تفسير از اين جهت جامع و اجتهادى است كه از منابع مختلف استفاده كرده است.در هر سوره،نام سوره،مكى و مدنى بودن آن،مبحث قرائت و اختلاف قرائات،بررسى لغات و واژه ها،نكات ادبى،صرف و نحو،استفاده از آيات ديگر و روايات و بررسى اقوال مفسران به ويژه نظرات صحابه و تابعين را در تفسير آيات طى مى كند.

از آنجا كه در زمان شيخ طوسى رحمه اللّه،تعارض افكار اشاعرة و معتزله به اوج خود رسيده بود،اين افكار را نيز مطرح كرده،و به اثبات عقايد اماميه پرداخته است كه يك وجهۀ كلامى نيز به آن تفسير داده است.

و از آنجا كه او فقيهى جامع الشرايط و پيشواى اماميه در آن زمان بوده است،آيات الاحكام را به خوبى مورد بحث و بررسى قرار داده است.

2.مجمع البيان

مؤلف اين تفسير ارزشمند،ابو على،فضل بن حسن بن فضل طبرسى،معروف به«امين الاسلام»است،او متولد 468 و متوفاى 548 ه.ق است.وى از اعلام و بزرگان قرن ششم هجرى و يكى از مفسران نامدار و مشهور شيعه است.

تفسير مجمع البيان برگرفته از تفسير تبيان و شباهت هايى با آن تفسير دارد،با اين تفاوت كه در بررسى لغات و ادبيات دقت بيشترى به خرج داده و شواهد فراوانى؛از جمله اشعار عرب بر آن افزوده است.نكتۀ مهم تر آن كه،تفسير هر بخش،يا آيه اى را با ترتيب و عنوان خاص بيان كرده،و مباحث لغت،شأن نزول،حجت،قرائات،تفسير و...را كاملا از هم جدا نموده است كه اين ويژگى در تفسير تبيان يافت نمى شود.

اين تفسير نزد اهل سنت نيز از اعتبار ويژه اى برخوردار است.مؤلف محترم غير از اين تفسير،تفسير جوامع الجامع نيز نوشته است.او پس از مطالعۀ تفسير كشّاف زمخشرى كه برخوردار از نكات ادبى بوده است تصميم مى گيرد تفسيرى با همان شيوه،همراه با دفاع از

ص: 210

نظريۀ تشيع بنويسد.

3.تفسير روح الجنان و روح الجنان

نويسندۀ اين تفسير مشهور،ابو الفتوح،حسين بن علىّ بن احمد خزاعى رازى نيشابورى، معروف به«ابو الفتوح رازى»متولد 480 ق و متوفاى 535 ق از دانشمندان قرن ششم هجرى است.

نام ديگر اين تفسير(روض الجنان و روح الجنان است).اين تفسير به زبان فارسى نگاشته شده و از مشهورترين و قديمى ترين تفاسير فارسى با عبارتها و نثر بسيار زيبا و قوى فارسى مى باشد.

شيوۀ او؛مانند مجمع البيان است،با اين تفاوت كه در تفكيك مباحث،عنوان هاى مجزّا از هم وجود ندارد،بلكه،قرائت ها و تعداد آيات،مكى و مدنى بودن هر سوره،ترجمه،توضيح لغات و واژه ها بررسى نكات ادبى،استفاده از آيات و روايات و حتى روايات اهل سنت و نيز اقوال صحابه و تابعين را بدون چينش خاص بيان كرده است.

اين تفسير در 20 جلد منتشر شده است.

از ديگر تفاسير جامع و اجتهادى شيعه،مى توان به تفسير الميزان،تأليف علامه طباطبايى و تفسير نمونه به فارسى و الأمثل به زبان عربى،تأليف آية اللّه مكارم شيرازى و همكاران اشاره نمود.

تفاسير اهل سنت
1.تفسير قرطبى

نام اين تفسير،الجامع لاحكام القرآن،تأليف ابو عبد اللّه،محمد بن ابى بكر انصارى خزرجى قرطبى متوفاى 671 ق از دانشمندان به نام اهل سنت و صاحب كتاب ها و تأليفات مختلفى است كه مهم ترين آنها همين تفسير مى باشد.

شيوۀ او نيز شيوۀ جامعى است كه در ضمن مسائلى،هر آيه را توضيح مى دهد،آيات را تفكيك و جمله بندى كرده،اسباب نزول را بيان نموده،و قرائت،لغات،اعراب،ادبيات، روايات،و اقوال سلف،به ويژه صحابه و تابعين را بررسى نموده است.

ص: 211

وى تا آنجا كه در حدّ توانش است،روايات اسرائيلى را حذف نموده،و مقدمه اى مشتمل بر بيست باب بر اين تفسير نوشته است.

2.تفسير كبير(مفاتيح الغيب)

مؤلف اين تفسير بزرگ،فخر الدين،محمد بن عمر رازى،معروف به«فخر رازى»است.

او از طبرستان،و متولد 543 و متوفاى 606 ق است.كتاب وى از بهترين كتاب هاى تفسيرى است كه به نقد آراء و اقوال متكلمان پرداخته و مسائل كلامى،فلسفى،اصولى و ساير مسائل اجتهادى و عقلى را در آن،مورد بحث قرار داده است.

اين تفسير داراى بحث هاى طولانى است كه از محور بحث تفسيرى و حد اعتدال خارج است.و لذا برخى گفته اند:همه چيز در تفسير او هست جز تفسير.

فخر رازى نيز،مانند ساير تفاسير به ذكر نام سوره،محل نزول،عدد آيات،اقوال،و مسائل مختلف تفسيرى به بحث و بررسى مى پردازد.

3.تفسير بيضاوى(انوار التنزيل و اسرار التأويل)

اين تفسير ادبى،تأليف قاضى ناصر الدين ابو الخير،عبد اللّه بن عمر بيضاوى شافعى، متوفاى 685 ق(شافعى اشعرى)است.

تفسير بيضاوى از بهترين متون تفسيرى اهل سنت است كه مورد پذيرش بسيارى از مفسران شيعه و سنى واقع شده است و شرح و حاشيه هاى زيادى از دانشمندان شيعه و سنى بر آن نگاشته اند تا آنجا كه حدود 80 حاشيه و شرح براى آن بيان كرده اند.

معروف ترين حاشيۀ آن،حاشيۀ شيخ زاده و حاشيۀ شهاب خفاجى و حاشيۀ قونوى است.

متن اين كتاب برگرفته از تفسير كشاف با تلخيص و حذف زوائد و روايات اسراييلى آن مى باشد كه به بررسى نام سوره،شأن نزول،احاديث،نكات ادبى اعراب،معانى و بيان،با عباراتى بسيار متين و گويا مى پردازد.

ص: 212

بخش سوم: گرايش ها(اتجاهات)

اشارة

تفسيرى

گرايش صوفى و عرفانى گرايش كلامى گرايش ادبى گرايش علمى گرايش اجتماعى گرايش فلسفى

ص: 213

ص: 214

تعريف گرايش هاى تفسيرى

يكى از مباحث مهم در مكاتب و روش هاى تفسيرى،گرايش ها يا اتجاهات تفسيرى ( ApproachesintoInterpretation )است.همان طوركه در بحث تعاريف گذشت، گرايش هاى تفسيرى،ويژگى ها و خصايص فكرى يك مفسر است كه پيش فرض ها و تراوش هاى فكرى خود را در تفسير اعمال مى كند و اين باعث مى شود تا تفاسير از يكديگر متمايز گردند.

به طور كلى مى توان گرايش هاى تفسيرى را به گرايش تام،ناقص و تركيبى تقسيم نمود:

الف.گرايش تام:در اين نوع گرايش،انديشه ها و ويژگى هاى فكرى مفسر در تمام آيات، تأثير گذاشته و با معانى و پيش فرض هاى خاص خود،تمام آيات را بر همين اساس تفسير مى نمايد.

براى اين نوع گرايش،مى توان به تفاسير صوفى،رمزى و عرفانى اشارت نمود كه افكار و انديشه هاى آنان،تمام آيات را در برگرفته و مطابق مبانى باطنى و درونى خود به تفسير آيات پرداخته اند.

ب.گرايش ناقص:منظور از گرايش ناقص،اين است كه مفسر در تفسير قرآن كريم از منابعى؛مانند روايات يا آيات استفاده كرده است و داراى روش خاصى؛مانند روايى،قرآنى و يا اجتهادى است،اما در ضمن آن،به انديشه ها و پيش فرض هاى خود كه متناسب با آيه است،

ص: 215

به طرح مباحث مذهبى،اعتقادى و علمى مى پردازد،از جملۀ اين تفاسير،مى توان به «الميزان»اشارت نمود،كه ضمن بيان تفسير قرآن به وسيلۀ ديگر آيات قرآن،داراى نوعى گرايش فلسفى است.نيز تفسير«صافى»از فيض كاشانى،كه تفسيرى است روايى.اما داراى نوعى گرايش عرفانى مى باشد.

ج.گرايش تركيبى:اين نوع تفسير،تركيبى از گرايش تام و ناقص است،چرا كه برخى از تفاسير داراى دو گرايش يا بيشتر است؛يكى گرايش اصلى و ديگرى ضمنى،چنان كه در تفاسير ادبى و بلاغى به اين نوع گرايش برمى خوريم؛مانند تفسير«كشاف»كه تفسيرى ادبى و بلاغى است،اما با گرايش كلامى،كه عقايد معتزله را در آيات مربوط به آن تبيين و تفسير نموده است.

در اين بخش به مهم ترين گرايش هاى تفسيرى اشارت مى رود.

ص: 216

فصل اول

اشارة

گرايش صوفى

و عرفانى

ص: 217

گرايش صوفى و عرفانى

تفسير با گرايش عرفانى و مفهوم صوفى و عارف دلايل،اصول و مبانى تفسير عرفانى نمونه هايى از تفاسير عرفانى و رمزى

اهداف

1.آشنايى با تعريف و مبانى تفسير عرفانى.

2.آشنايى با شيوه هاى عرفا در تفسير،همراه با نقد و بررسى ديدگاه هاى آنان.

ص: 218

تعريف گرايش عرفانى

طرفداران اين تفسير با دست كشيدن از ظاهر قرآن به معناى باطنى آن پرداخته و معتقدند كه اصل معناى قرآن در باطن آن خوابيده است و افراد ظاهربين،حقايق را درك نمى كنند.

اين نوع تفسير را«اسطوره اى»و«عرفانى»نيز مى گويند.«صوفيه»،«باطنيه» (1)و«عرفا»؛از جمله«محى الدين عربى»،اين گرايش را پيش گرفته اند.

در يك تقسيم،عرفا و صوفيان را به دو گروه تقسيم كرده اند:«قائلين به حلول»و«قائلين به تجسيد».

تكيه گاه صوفيه،مطابق انديشه اى كه خود طرح كرده اند،فيوضات و الهاماتى است كه تصور مى كنند عين حقيقت است.

ريشۀ اين انديشه ها در فلسفۀ يونان است،چرا كه با ترجمه شدن مكتب هاى عرفانى و فلسفى يونان به زبان عربى-در قرن دوم و سوم هجرى-اين افكار در ميان مسلمانان رواج يافت. (2)

ص: 219


1- در برخى از كتب روش هاى تفسيرى،روشهاى صوفى،عرفانى،رمزى و باطنى را از يكديگر جدا كرده اند.اما هيچ دليلى بر جدا بودن آن ارائه نداده اند و با توضيحات و تعريف هايى كه بيان خواهد شد، روشن مى شود كه همۀ آنها در يك مسير و يا يك روش هستند. ازاين رو در اين كتاب نيز از هم جدا نشده است.
2- نخستين مفسران پارسى77/.

مفهوم صوفيه،باطنيه و عارف

صوفى،منسوب به«صوف»به معناى پشم گوسفند است و به كسى گويند كه پيرو طريقه تصوف باشد،صوفى، پشمينه پوشى را گويند كه مسلكش دورى گزيدن از زيبايى هاى دنيا و خواهش هاى نفسانى و روى گردانى از ماسوى الله است.

ابن خلدون گويد:«تصوّف هو ارسال النّفس مع اللّه؛ (1)تصوّف آن است كه انسان،نفس خود را هميشه با خدا رها نمايد.» از اختراعات صوفى گرايان،شعار«طريقت»است،كه آن را در مقابل«شريعت»قرار داده اند.اين گروه تصور مى كنند:اهل شريعت همان ظاهريون هستند،و اهل طريقت اهل باطن اند و خود،جمع بين طريقت و شريعت نمودند،ولى طريقت را بر شريعت برترى داده اند؛زيرا اصل،باطن است و ظاهر عنوان باطن مى باشد.

صوفيه،گروه خاص ديگرى نيز به نام«عرفاء»دارند،كه شيوۀ آنها بسى ظريف تر و دقيق تر از صوفيه به معناى عام است،حتى تأويلات آنها نيز به ظواهر كتاب و سنت نزديك تر است.

دانشمندان صوفى در تقسيم ديگرى دو قسم براى تصوّف بيان كرده اند:يكى تصوف نظرى،كه فهم باطن از راه بحث و درس و استدلال مى باشد و ديگرى تصوف عملى كه به آن «فيضى»يا«اشاره اى»مى گويند و آن مبتنى بر اصولى؛از جمله زهد و فناء فى اللّه مى باشد. (2)

دلايل تفسير عرفانى

اشارة

در هر صورت اين گروه براى روش تفسيرى خود به دلايلى تمسك كرده اند كه برخى از آنها عبارتند از:

1.از آنجا كه قرآن كريم،مطابق روايات واردشده ،داراى«بطون»و معانى دقيق است و در برخى روايات تعبير به«سبعة بطون؛هفت بطن»شده است،هر فرد عادى آن معانى دقيق را

ص: 220


1- مقدمه ابن خلدون522/.
2- معرفت التفسير و المفسرون(فى ثوبه القشيب)،ج 526/2.

درك نمى كند و بايد مراحلى را گذارنده تا توانايى درك آن معانى را داشته باشد.

2.ويژگى ديگرى كه باعث شده تا اين گرايش با اهميت بيشترى وارد مباحث تفسيرى شود اين كه قرآن كريم داراى مثل،كنايه و اشارات فراوانى است كه هر كدام از مثال ها و اشارات،حقايقى دقيق و نكات ظريفى را در بردارد كه بايد آن نكات روشن شود تا قرآن فهميده شود،از جمله آيۀ اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكٰاةٍ... (1)و نيز مانند مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ... (2)و آيات ديگر...

3.موضوع سومى كه دليل اين نوع تفسير شده است،وجود«حروف مقطعه»در آغاز برخى سوره هاى قرآن كريم است كه هر حرفى به رمزى و حقيقتى اشارت مى نمايد.

نقد و بررسى

الف.قرآن كريم اگر چه مطابق رواياتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمۀ هدى عليهم السّلام رسيده است داراى ظاهر و باطن است،منظور از ظاهر آن معنايى است كه مستفاد از ظاهر آيه و بر اساس اصول ثابت شده در گفت و گوى عرفى باش،دو باطن عبارت از مفهوم عامى است كه (به صورت علت اصلى)از محتواى آيه به دست آمده و يك معناى عامى دارد كه منطبق بر موارد مشابه در هر زمانى است.

اما فهم باطن بر اساس ذوق و سليقۀ شخصى نيست تا هر كسى استنباط و ذوق شخصى خود را باطن آيه بداند،بلكه داراى ضوابط و قواعد ويژۀ خود است.

ب.انديشه هاى صوفيۀ باطنيه بر اساس هيچ يك از مبانى ارائه شده از جانب دين و شريعت نيست؛چرا كه بر اساس آموزه هاى قرآن كريم، اولا:قرآن براى هدايت تمام مردم نازل شده است و بسيارى از آيات آن در ظاهر قابل فهم است.و احكام اجتماعى و فردى را به طور روشن بيان كرده است كه ظاهر الفاظ و عبارات بر آن دلالت دارد.

ثانيا:قرآن كريم داراى آيات محكم و متشابه است،كه در صورت بروز مشكل در فهم

ص: 221


1- نور35/.
2- همان.

آيات متشابه،بايد به آيات«محكم»كه«ام الكتاب »هستند ارجاع داده شود.

ج.تفسير قرآن كريم يا بايد با استفاده از خود قرآن و يا با بهره گيرى از روايات رسيده از اهل بيت عليهم السّلام باشد،ولى آنچه عرفا و صوفيه ارائه داده اند،ذوق و سليقه هاى شخصى است.

د.آنچه اين گروه به عنوان تفسير ارائه داده اند،معانى دور از روح شريعت اسلامى است و مصداق روشن«تفسير به رأى»است.

و به همين جهت است كه ابن الصلاح(م 643 ق)در فتاواى خود،حكم به كفر برخى از علمايى را صادر كرده است كه معتقدند:كتاب«حقائق التفسير»از ابو عبد الرحمن سلمى از مشايخ صوفيه،تفسير قرآن است. (1)

ه.تفاسير موجود با گرايش صوفى،مبتنى بر تسامح و تساهل در متون دينى و بى اهميت جلوه دادن آنها است.

اصول و مبانى عرفانى در تفسير

1.توجه و عنايت به بعد توحيدى.

2.تهذيب نفس كه خود يكى از راه هاى معرفت است.

3.تعقل و تفكر،اگر چه برخى حدس و خيال را نيز اضافه كرده اند.

4.تقسيم جهان هستى به ناسوت،ملكوت،جبروت،لاهوت،و احديت.

عالم ناسوت،همان عالم ماده است كه ظلّ عالم ملكوت است و ساير عوالم، هريك ظلّ ديگرى است تا به عالم احديت مى رسد.

5.در عالم مفارقات حجاب وجود ندارد(لا غشاء فى المفارقات) (2)موجودات غير مادى كه مفارقات هستند هر جوهر مجرّد آيينۀ موجود ديگرى است و قلوب اهل دل جايگاه محبت ديگران است و دل هاى محبّان آيينۀ يكديگرند.

6.امكان ارتباط با عالم غيب.

ص: 222


1- زركشى،البرهان،ج 170/2.
2- مفارق موجود غير مادى و جداى از ماده را گويند و مفارقات ما فوق اجسام و جسمانيات است كه شامل جواهر مجرده عقليه و نفسيه مى شود(ر.ك،دكتر سجادى،فرهنگ علوم فلسفى و كلامى742/.

7.رسيدن به كشف و شهود و توحيد.

شرايط تفسير باطنى

برخى از دانشمندان براى پذيرش تفسير باطنى شرايطى پيشنهاد كرده اند كه عبارتند از:

1.تفسير،منافاتى با نظم ظاهرى قرآن نداشته باشد.

2.دليل شرعى از قرآن و روايات كه آن تفسير را تاييد كند براى آن وجود داشته باشد.

3.معارض شرعى يا عقلى نداشته باشد.

4.ادعا نكند كه تنها تفسير حق همين است. (1)

البته!آنچه تاكنون به عنوان تفاسير عرفانى و رمزى ارائه شده است،فاقد شرايط فوق است و به«تفسير به رأى»نزديك تر است.

از پيشگامان و مشايخ اين طايفه،«ابن عربى»است،نام او ابو بكر محى الدين،محمد بن على حاتمى طائى اندلسى است و در سال 560 ق در مرسيه(اندلس)متولد شد و پس از مسافرت هاى زيادى به كشورهاى مختلف؛از جمله شام،مصر،مكه و...در دمشق مستقر گرديد و در سال 639 ق وفات يافت و در همان جا دفن شد.

نمونه اى از تفسير رمزى

«محى الدين عربى»در تفسير آيۀ فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ مى گويد:بايد نفس و روانت را چون«هيولى»و«مادۀ اولى»براى قبول نمودن تمام الوان و اشكال اعتقادات آماده نمايى،چرا كه خداوند وسيع تر از آن است كه در اعتقاد خاصى گنجانده شود و مصور گردد،زيرا خود مى فرمايد: فَأَيْنَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ ،خداوند مكان خاصى را بيان نكرده و مى فرمايد:همه وجه خدايند و وجه شىء حقيقت او است.از اينجا بر تو معلوم شود كه به هر جانبى روى گرداننده شود،خداوند وجود دارد و كلمۀ«ثمّ»در آيه نيامده،مگر براى اشاره به همان اعتقادات مخالف.پس همۀ انديشه ها مصيب هستند و مطابق با واقع و همۀ اجتهادها و

ص: 223


1- بكرى امين،التعبير الفنى فى القرآن.به نقل از:مناهج التفسير،دكتر حسين صغير111/.

عقل ها،مأجور و رستگارند و هر رستگارى مورد رضايت...» (1).

نقد ديدگاه ابن عربى

اين ديدگاه از ابن عربى در واقع نوعى«پلوراليزم دينى»است كه مخالف آيات قرآن است؛ زيرا قرآن كريم،راه حق و هدايت را تنها يك راه مى داند كه همان صراط مستقيم است و تنها دين مايۀ نجات انسان ها را يك دين مى داند و آن دين اسلام است.افزون بر آن،نور،كه همان هدايت حقيقى است،در قرآن كريم هميشه به صورت مفرد آمده است،به خلاف ظلمات و تاريكى ها كه با صيغۀ جمع به كار رفته است و نشانگر اين نكته است كه راه حق و هدايت يكى؛و راه هاى گمراهى،فراوان است.

اين انديشۀ«ابن عربى»از ديدگاه بسيارى از عرفا از جمله مولوى،مورد مذمت قرار گرفته است.او در فرازى از مثنوى،رد مطلق يا پذيرش مطلق اديان و مسلك ها را به شدت نكوهش مى كند و مى گويد:

اين حقيقت دان نه حقند اين همه *** نى بكلى گمرهانند اين رمه

آن كه گويد جمله حقند احمقى است *** و آن كه گويد جمله باطل او شقى است

امروزه نيز ديدگاه«محى الدين عربى»در لباس تازه اى با عنوان«پلوراليزم دينى»مطرح شده است.

او در تفسير آيات مربوط به«كعبه»،«بيت»و«حجر الاسود»مى گويد:

«بيت»قلب است و«مقام ابراهيم»مقام روح و«مصلّى»مشاهده و مواصلۀ الهيه است و «بلد امين»صدر انسانى است و«طواف»اشاره به رسيدن مقام قلب و«بيت معمور»قلب،عالم و«حجر الاسود»همان روح است. (2)

تفسير رمزى يا اشاره اى در واقع دست برداشتن از ظواهر قرآن،و برداشت هاى بدون دليل و برهان است،اين برداشت ها هيچ گونه تأييدى از آيات ديگر قرآن و روايات اهل بيت

ص: 224


1- ابن عربى،فصوص الحكم،ج 60/2.
2- تفسير القرآن الكريم،منسوب به محى الدين عربى،ج 425/1-430.

عصمت و طهارت عليهم السّلام براى آن نيامده است،افزون بر آن،يك بعدى يك بعدى نگرى است و در نهايت آنچه مفسران صوفيه و باطنيه و نيز عرفا به عنوان تفسير آورده اند،از حدود دلالت لفظى و مناسبات آن بيرون بوده است.تنها امرى كه مى تواند مورد ادعاى آنها باشد اين است كه معانى مورد نظر آنان،مقصود حقيقى آيات مى باشد و اين خود چيزى نيست جز تأويل،و نظر به اين كه تأويلاتشان متكى به وحى و سرچشمۀ علوم رسالت نيست،مصداق تأويل باطل محسوب شده و مشمول آيۀ 7 از سورۀ آل عمران است كه مى فرمايد:

فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِيلِهِ ؛آنان كه در قلب هايشان كجى و انحراف از راه حق وجود دارد،به دنبال فتنه جويى و يافتن تأويلى ساختگى(براى آن آيات متشابه)به پيروى از هواى نفس خود مى باشند.» بديهى است هيچ فتنه اى خطرناك تر،زيانبارتر و جبران ناپذيرتر از فتنه در دين نيست. (1)

تفاسير عرفانى

1.تفسير تسترى

نويسندۀ اين تفسير ابو محمد،سهل بن عبد الله تسترى،متولد 200 و متوفاى 283 ق است،او از عرفاى بزرگ،اهل رياضت و صاحب كرامت بوده كه مدت زمان طولانى،در بصره اقامت گزيده و در آنجا وفات نموده است.

2.حقايق التفسير سلمى
اشارة

مؤلف آن،ابو عبد الرحمن سلمى،متولد سال 330 و متوفاى 412 ق از شيوخ صوفيه در خراسان است كه حاكم نيشابورى و قشيرى،بسيارى از مطالب علمى را از او گرفته اند.

نمونه اى از تفسير عرفانى

در ذيل آيۀ وَ هُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهٰا رَوٰاسِيَ (2)مى گويد:قال بعضهم:هو الذى بسط

ص: 225


1- عميد زنجانى،مبانى و روش هاى تفسيرى249/.
2- رعد3/.

الارض و جعل فيها اوتادا من اوليائه و سادة من عبيده فاليهم الملىء و بهم النجاة فمن ضرب فى الارض يقصدهم فاز و نجا و من كان بغيته لغيرهم خاب و خسر (1)منظور از اين آيه آن است كه خداوند زمين را گسترده كرده است،و فرهيختگان از اولياء و برترين بندگان خود را در آن قرار داده است تا مردم به آنان پناه ببرند و مايۀ نجات مردم باشند، هركس آنان را قصد كند، رستگار است و نجات مى يابد و هركس به جست و جوى غير آنها باشد،زيان خواهد ديد.

3.لطائف الاشارات

مؤلف اين كتاب،ابو القاسم بن عبد الكريم بن هوازن قشيرى نيشابورى،معروف به «قشيرى»است.او متولد سال 376 و متوفاى 448 ق از مشايخ صوفيه در زمان خود بوده است.

در تفسير آيۀ أَنْ طَهِّرٰا بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ الْعٰاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (2)مى گويد:الامر فى الظاهر بتطهير البيت و الاشارة من الآية الى تطهير القلوب و تطهير البيت بصونه عن الادناس و الاوضار و تطهير القلب بحفظه عن ملاحظة الاجناس الاغيار. (3)

امر به تطهير اگر چه در ظاهر مربوط به بيت و خانه است،امّا منظور تطهير قلب است،و تطهير خانه حفظ آن از پليدى ها و زشتى ها است و تطهير قلب،به نگهدارى آن از ورود غير خدا است.

4.كشف الاسرار و عدة الابرار

اين تفسير بزرگ،تأليف ابو الفضل،رشيد الدين احمد بن ابى سعيد ميبدى،متوفاى 520 ق است.او در فقه پيرو مذهب شافعى،و در كلام اشعرى است.

اين تفسير به فارسى و با نثر زيبايى نوشته شده و به عنوان شرح بر تفسير«خواجه عبد الله انصارى»(م 481 ق)است.خواجه عبد الله انصارى خود از عرفا و صوفيان است،رشيد الدين ميبدى نيز،داراى مسلك باطنى گرى و صوفى است.او با شيعه و معتزله در مسائل اعتقادى و كلامى مخالف است،و در ميان تفاسير اهل سنت اين ويژگى را دارد كه نسبت به اهل بيت

ص: 226


1- التفسير المفسرون،ج 540/2،به نقل از:حقايق التفسير سلمى.
2- بقره125/.
3- همان،550/.

پيامبر عليهم السّلام اظهار محبت نموده و به تناسب مطالب،آنان را ارج مى نهد.

5.فتوحات مكية
6.تفسير القرآن الكريم
7.رحمة من الرحمن فى تفسير و اشارات القرآن

اين سه تفسير،منسوب به«محيى الدين عربى»ملقب به«شيخ اكبر»،پدر علم عرفان است.او در سال 560 ق متولد و در سال 638 ق وفات نموده است.دربارۀ انديشه ها و اعتقادات او ديدگاه هاى گوناگونى وجود دارد.معروف است كه در فقه پيرو مذهب مالكى و خود داراى عقايد خاص مى باشد.

8.فتوحات الهيه

مؤلف اين كتاب،سليمان بن عمر عجيلى متوفاى 1204 ق است،او در فقه پيرو مذهب شافعى،و از نظر كلامى اشعرى است،اين تفسير شرحى بر تفسير جلالين(جلال الدين محلّى و جلال الدين سيوطى)است و داراى چهار جلد و مشتمل بر تفسير تمام آيات قرآن است.

9.بيان السعادة(فى مقامات العبادة)

بيان السعادة،تأليف سلطان محمد بن حيدر جنابذى(گنابادى)معروف به سلطان على شاه (متولد 1251 و متوفاى 1327 ق)است.مؤلف،شيعه و داراى مسلك صوفى و عرفانى است.اين تفسير در چهار جلد و به زبان عربى به چاپ رسيده است و مشتمل بر تفسير تمام آيات قرآن است كه احاديث ائمۀ اطهار عليهم السّلام با اشارات و مباحث فلسفى آميخته شده است،و تلاش او بر حفظ ظواهر الفاظ و دلالت الفاظ نيز مى باشد.

10.تفسير المظهرى

نويسندۀ اين تفسير،قاضى محمد ثناء الله مظهرى(م 1225 ق)است.او از دانشمندان اهل سنّت هند،حنفى،اشعرى و داراى مسلك صوفيه است،اين كتاب در 10 جلد و به زبان

ص: 227

عربى مى باشد.

11.تبصير الرحمن و تيسير المنان

اين كتاب،تأليف علىّ بن احمد بن ابراهيم مهايمى(م 835 ق)است.داراى مذهب حنفى و مسلك صوفيگرى است.اين كتاب در دو جلد و به زبان عربى منتشر شده است.

12.فواتح الالهية و المفاتيح الغيبية

مؤلف اين كتاب،نعمت الله،محمود نخجوانى(م 920 ق)است.او از اهل سنت و داراى مسلك صوفى گيرى است،او از مشايخ صوفيه در نخجوان مى باشد. (1)

ص: 228


1- ر.ك:محمد هادى معرفت،التفسير و المفسرون،ج 540/2،به بعد.

فصل دوم

اشارة

گرايش كلامى

ص: 229

گرايش كلامى

پيشينه و تعريف تفسير كلامى مشرب هاى متكلمان در فهم و تفسير قرآن مهم ترين مباحث قرآنى مورد اختلاف متكلمان؛مانند امامت، صفات خبريه و...

معرفى تفاسير كلامى

اهداف

1.آشنايى با پيشينه و تعريف گرايش كلامى در تفسير قرآن.

2.مشرب ها و ديدگاه هاى متكلمان در فهم و تفسير قرآن.

3.آشنايى با مهم ترين مباحث قرآنى كه در علم كلام مورد اختلاف است.

ص: 230

پيشينۀ انديشه هاى كلامى در تفسير

مهم ترين و بيشترين آيات قرآن كريم مربوط به مسائل كلامى؛يعنى عقايد اسلامى است.اين آيات در دو بخش قابل بحث و بررسى است:

1.آياتى كه مربوط به اديان؛مانند يهود و نصار است.قرآن كريم دين حقيقى حضرت موسى و عيسى و ساير پيامبران الهى را معرفى كرده است و به رد و بطلان افكار و انديشه هاى غلط موجود در ميان آنها مى پردازد.

قرآن كريم با طرفداران اديان ديگر به احتجاج مى پردازد و در اثبات نبوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حقانيت قرآن كريم به عنوان آخرين و برترين كتاب آسمانى،براهين و دلايل قانع كننده اى ارائه مى دهد كه،داستان هاى مربوط به پيامبران الهى نيز از اين قسم مى باشند.

2.آياتى كه مربوط به اصول دين اسلامى است؛مانند توحيد،نبوت و معاد.آيات فراوانى از قرآن كريم كه دربارۀ صفات پروردگار،آيات متشابه،جبر و اختيار انسان و...مى باشد مربوط به اين بخش از اعتقادات است،آن چه در تفسير كلامى مورد بحث قرار مى گيرد، همين قسم است.

امت اسلامى با گذشت اندك زمانى به فرقه ها و گروهاى مختلفى منشعب شده و هر گروه نيز داراى افكار و انديشه هاى خاصى گرديدند و دانشمندانى نيز در ميان خود پرورش دادند، همۀ اين فرقه ها اگر چه اصل توحيد،نبوت و معاد را پذيرفته اند،اما در بسيارى از اعتقادات؛

ص: 231

مانند امامت،صفات پروردگار و...اختلاف كرده اند،اختلافات فرقه هاى مسلمانان در برخى برهه هاى تاريخى چنان شديد مى شد كه رودرروى هم ايستاده و به جنگ با يكديگر مى پرداختند،معروف ترين فرقه هاى اسلامى،اماميه،معتزله،اشاعره،زيديه و ما تريديه مى باشند.

اين اختلافات به مرور زمان،تبديل به مباحث مستقلى به نام«علم كلام»گرديد و آنچه امروزه به نام علم كلام مطرح است،مباحث مربوط به اين بخش مى باشد.

در تاريخ اسلام فرقه ها و مذاهب كلامى بسيارى پديد آمده است كه برخى منقرض شده و جز نامى از آنها در كتب ملل و نحل و عقايد،باقى نيست و برخى ديگر موجود بوده و داراى پيروانى هستند.در هر صورت از نظر مبانى فكرى،روش بحث و برداشت از آيات و روايات،آثار اجتماعى و دانشمندان و آثار علمى،همگى در يك سطح و درجه نيستند؛مثلا قدريه و معتزله دو فرقۀ كلامى اند كه هر دو منقرض شده اند،ولى با توجه به جهات يادشده ميان اين دو فرقه تفاوت بسيار است و همچنين است دو فرقه جهمية و مرجئة. (1)

استاد مطهرى مى نويسد:پيدايش علم كلام در دينى مانند اسلام كه مسائل زيادى دربارۀ مبدأ،معاد،انسان و جهان مطرح كرده است و در اجتماعى؛مانند اجتماع اسلامى قرون اوليۀ اسلامى كه يك نشاط علمى نيرومند بر آن حكومت مى كرد،طبيعى و ضرورى است قرآن كريم رسما بر برخى از مسائل اعتقادى از قبيل توحيد و معاد و نبوت،استدلال و برهان اقامه مى نمايد و از مخالفان خود،حجت و برهان مطالبه مى كند: قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ .

قطعا و مسلما اول كسى كه در مسائل عقلى اسلامى به تجزيه و تحليل پرداخت و مسائلى مانند قدم و حدوث،متناهى و غير متناهى،جبر و اختيار،بساطت و تركب و امثال آنها را مطرح ساخت،امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است،و به همين دليل همواره شيعه در علوم عقلى بر غير شيعه تقدم داشته است. (2)

ص: 232


1- ربانى گلپايگانى،على،فرق و مذاهب اسلامى17/.
2- استاد مطهرى،خدمات متقابل اسلام و ايران517/.

تعريف تفسير كلامى

تفسير با گرايش كلامى،روشى است كه يك مفسر در تفسير آيات اعتقادى يا فقهى از مذهب و عقايد خود دفاع مى كند.

مفسر در اين شيوه تلاش دارد در هر مناسبتى كه ضمن تفسير آيات پيش مى آيد به اثبات عقيده خود يا نقد و ايراد و ابطال عقيدۀ مخالفان خود بپردازد.

يكى از گسترده ترين مباحث قرآن،بحث هاى اعتقادى است،قرآن كريم از يك طرف عقايد اسلامى را اثبات مى نمايد و از طرف ديگر به رد و بطلان افكار ماديگرى(دهريه)، بت پرستى،يهود و مسيحيت پرداخته است.

شيوۀ قرآن در مسائل كلامى دعوت به تفكر و دقت نظر است و در واقع يك شيوۀ استدلالى و برهانى است كه هر گونه تعصب،توهين،تكفير و حتى سخن گفتن براساس گمان،تخمين و تقليد كوركورانه را در اين مسائل به شدت محكوم مى نمايد.

مشرب هاى متكلمان در فهم و تفسير قرآن

متكلمان بر اثر اختلاف مبانى كه دارند شيوه و روش هاى آنان،در برداشت و فهم آيات قرآن نيز متفاوت است.همين اختلافات باعث شده است تا تفسيرهايى كه درست مقابل يكديگر قرار دارد ارائه دهند.در اينجا به مهم ترين مشرب هاى كلامى در فهم و تفسير آيات اشارت مى رود:

1.روش اخذ به ظواهر آيات و روايات و اعتقاد به مدلول ظاهرى آنها،هر چند كه مستلزم تشبيه و تجسيم خداوند گردد،اين شيوه،قشرى و ظاهرى است،كه اهل الحديث و ظاهريه، از جمله احمد بن حنبل پيشواى حنبليه(م 241 ق)از طرفداران اين گروه مى باشد.

2.استناد به ظواهر كتاب همراه با بهره ورى از عقل و خرد و به كار بردن تأويل در مواردى كه اخذ به مدلول ظاهرى آيات و روايات مستلزم تشبيه و تجسيم مى گردد.

بنابراين،واژۀ«يد»به قدرت يا نعمت،و«استواء»به معناى استيلا و تسلط بر امور،و كلمۀ «وجه»به ذات و حقيقت،و كلمات ديگرى از اين قبيل،به معانى مناسب با مقام الهى،تأويل و

ص: 233

تفسير مى شود و اين شيوۀ معتزله بوده است.

3.حد وسط ميان دو روش؛يعنى در عين استناد به ظواهر كتاب و سنت،نه مفاد ظاهرى آنها اخذ مى شود تا تشبيه و تجسيم لازم آيد،و نه براى بيان و چگونگى و حقيقت معناى آنها از روش تأويل استفاده مى شود.بلكه-به عنوان مثال-گفته مى شود:خداوند دست دارد،ولى چگونگى آن بر ما معلوم نيست(بلا كيف)نه مى گوييم:مانند دست بشر است تا«تشبيه»لازم آيد،و نه مى گوييم:كنايه از قدرت است تا«تأويل»پديد آيد،بلكه مفهوم آن و معناى آن را به خداوند واگذار مى كنيم(تفويض).

ابو الحسن اشعرى(260-326 ق)طرفدار و بنيانگذار اين ديدگاه است.او اگر چه در آغاز معتزلى بود و پس از آن به حسب ظاهر،اهل حديث شد.اما در واقع قصد داشت كه بين اين دو مكتب توافق ايجاد كند،ولى خود مشرب مستقلى تشكيل داد و اثر شگرفى در ميان افكار اهل سنت گذاشت كه تا امروز بيشتر مسلمانان اهل سنت طرفدار مكتب او مى باشند و اكنون مذهب رسمى اهل سنت در اصول عقايد،همين مذهب اشعرى است.

4.شيوۀ بين نفى و اثبات،بدين معنا كه در تفسير آيات متشابه؛مانند آياتى كه دربارۀ صفات و افعال خداى متعال و مباحث ماوراءطبيعى است،بايد به خود قرآن مراجعه شود، زيرا مطابق دستور قرآن بايد آيات متشابه را به محكمات ارجاع داد،چرا كه محكمات امّ و اصل كتاب هستند و هر چه را اثبات يا از ساحت مقدس پروردگار نفى كنند،به عنوان اصل مطرح شده و آيات متشابه به آنها ارجاع و طبق آنها معنا خواهد شد.

توضيح اين كه در آياتى،مانند اَلرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ كه عرش را براى خداوند بيان كرده است،و نيز آيات مشابه آن،بايد دو ويژگى را رعايت نمود:يكى ويژگى مقامى و اصلى، و ديگرى ويژگى لفظى و ظاهرى.

ويژگى مقامى،ويژگى اصلى و نشان دهندۀ يك مقام است،مثلا در آيۀ فوق،عرش مقامى است كه تمام فرمان ها و احكام از آن مقام صادر مى شود.

ويژگى لفظى و ظاهرى،كه تنها نشان دهنده ظاهر لفظ است،عرش يعنى تخت و بارگاه بلند كه داراى پايه هاى چوبى يا فلزى است كه پادشاهان بر آن جلوس و حكمرانى مى كنند.

ص: 234

ولى وقتى به آيات محكمات؛مانند لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ (1)و سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا يَصِفُونَ ، (2)مراجعه مى شود،اين آيات،جسم بودن و خواص جسميت را-كه مشركان با آن خدا را وصف مى كردند-از خداوند متعال نفى مى كند و با نفى ويژگى هاى جسمى-كه از ظاهر لفظ استفاده مى شد-اصل معنا كه همان،«مقام صدور فرمان احكام در نظام هستى»است،باقى مى ماند و همين معنا در خداوند متعال جارى است.

اين همان ديدگاه اماميه است كه از سخنان و راهنمائى هاى امامان معصوم عليهم السّلام گرفته شده است.

علامه طباطبايى رحمه اللّه مى نويسد:شيوۀ اهل بيت عليهم السّلام اثبات و نفى با هم است؛يعنى تنها به نفى تشبيه(مفوضه)و نيز به اثبات ظواهر(اهل الحديث)،كه تشبيه و تجسيم خداوند لازم مى آيد اكتفا نكردند[و مانند مؤوّله دست به تأويل مذموم نيز نزده اند]بلكه در آيات مربوط به صفات پروردگار متعال،تدبّر و دقت نظر داشته اند و از خود قرآن استمداد جسته و آيات متشابه را به آيات محكم ارجاع مى دادند. (3)

مهم ترين مباحث قرآنى مورد اختلاف متكلمان

اشارة

در زمان حيات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به علت حضور آن حضرت اگر در پاره اى از مسائل،ميان مسلمان اختلافى رخ مى داد،با مراجعه به آن حضرت اختلاف برطرف شده و مانع از پيدايش فرقه يا مذهبى ديگر مى شد،ولى پس از رحلت آن حضرت اختلافاتى پديد آمد،كه برخى، جزيى و قابل حل بود،مانند اختلاف در ارتحال و مكان دفن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ولى برخى اختلافات؛ مانند تعيين جانشين و خليفه بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم،عميق و ريشه اى بوده كه خود باعث تفرقۀ امت اسلامى گرديد و با گذشت زمان نيز اختلافات عقيدتى و فكرى ديگرى پديد آمد كه باعث جدايى ميان مسلمانان شد.

در اينجا به مهم ترين اختلافات كلامى كه مربوط به قرآن يا برداشت از آن مى شود،

ص: 235


1- شورى11/.
2- صافات159/.
3- الميزان،ج 130/14-132.

اشارت مى رود:

1.امامت

مهم ترين اختلافى كه در آن زمان رخ داد و ادامه يافت،اختلاف دربارۀ امامت و خلافت بود.شهرستانى،مؤلف«ملل و نحل»مى نويسد:بزرگ ترين اختلاف ميان امت اسلام دربارۀ امامت به وجود آمد؛زيرا هيچ گاه در اسلام دربارۀ هيچ قاعده و اصل دينى،نزاعى؛همانند نزاع دربارۀ امامت واقع نشده است.

اين اختلاف نخست ميان مهاجرين و انصار در سقيفه واقع شد،كه هر كدام مى خواستند امير و رهبرى داشته باشند،مهاجرين سعد بن عباده را برگزيدند،كه در اين هنگام با ورود عمر و ابو بكر چهرۀ مسئله تغيير پيدا كرد و عمر به عنوان خليفه با ابو بكر بيعت كرد و ديگران نيز با او بيعت كردند.

در هر حال امت اسلامى از همين جا به دو فرقه تقسيم شدند:يك دسته با استناد به آيات مختلف از جمله آيۀ«اكمال دين و اتمام نعمت»و آيۀ تطهير و احاديث پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مانند حديث ثقلين معتقد بودند كه جانشين و خليفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام مسلمين از جانب خداوند متعال تعيين شده است؛زيرا امام كسى است كه معصوم باشد،و از طرف ديگر،تنها راه شناخت عصمت،وحى الهى است،نه چشم ظاهر بين،و تنها كسى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را به عنوان جانشين معرفى كرده است،امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است.

شيخ صدوق رحمه اللّه در كتاب خصال،نام دوازده تن از بزرگان مهاجر و انصار و احتجاجات آنان را با ابو بكر در اين باره نقل كرده است. (1)

دستۀ دوم،گروهى بودند كه-با استناد دلايلى كه در جاى خود ذكر شده است (2)آيات و احاديث مربوط به امامت را،ناديده گرفته،و راه تعيين خليفۀ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امام مسلمين را انتخابات و بيعت مردم دانستند،اگر چه در مورد اولين خليفه،پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين كارى

ص: 236


1- مهاجرين:خالد بن سعيد بن عاص،مقداد بن اسود،عمار ياسر،ابو ذر غفارى،سلمان فارسى،عبد الدين بن مسعود،و بريدۀ اسلمى.و انصار:خزيمة بن ثابت،سهل بن حنيف،ابو ايوب انصارى،و ابو الهيثم بن تيهان،بوده اند.
2- ر.ك:المراجعات،شمارۀ 261/84-277.

نشد(تنها چند نفر انگشت شمار او را انتخاب نمودند).در هر حال،همين عمل،مبناى نظرى و اعتقادى اهل سنت در باب امامت گرديد. (1)

2.صفات خبريه
اشارة

يكى از مهم ترين اختلاف متكلمان در آيات،برداشت هاى مختلف آنان در صفات خبريه است،متكلمان در يك تقسيم،صفات خداوند سبحان را به صفات ذاتى و صفات خبرى تقسيم كرده اند:

صفات ذاتى،صفاتى است كه كمال پروردگار را مى رساند؛مانند علم،قدرت،حيات و...

صفات خبريه،صفاتى است كه قرآن از آن صفات خبر داده و به پروردگار متعال نسبت مى دهد؛مانند وجه،يد،عرش و....

پيش از بررسى مهم ترين ديدگاه ها دربارۀ صفات خبريه،به برخى آيات مورد بحث اشارت مى رود:

1. اَلرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ ، (2)در اين آيه از عرش خداوند خبر داده شده است.

2. كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ ، (3)وَ يَبْقىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاٰلِ وَ الْإِكْرٰامِ . (4)

3. يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ ، (5)بَلْ يَدٰاهُ مَبْسُوطَتٰانِ . (6)

4. تَجْرِي بِأَعْيُنِنٰا ، (7)وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا . (8)

اين آيات از«عرش»،«وجه»،«يد»و«عين»براى خداوند متعال خبر داده است،ولى آيا اينها به معناى ظاهرى خودشان؛يعنى«تخت»،«صورت»،«دست»و«چشم»مى باشد،تا جسميت خداوند لازم آيد،يا به معانى ديگرى است؟

ص: 237


1- ربانى گلپايگانى،فرق و مذاهب،ص 24.
2- طه5/.
3- قصص88/.
4- الرحمن27/.
5- فتح10/.
6- مائده64/.
7- قمر14/.
8- هود37/.

ميان متكلمان اختلاف نظر وجود دارد و گسترش اين اختلافات باعث شده است تا در عقايد مذهبى،انديشه هايى مقابل يكديگر داشته باشند در اينجا به مهم ترين ديدگاه ها در تفسير صفات خبريه اشارت مى رود:

الف.مشبّهه(مجسّمه)

اين گروه،آيات را به همان معانى ظاهرى تفسير مى كنند و براى خداوند،دست،صورت، چشم و ساير اعضا و جوارح را ثابت مى دانند،(اثبات اعضا و جوارح با تشبيه).

ب.اشاعره

اشعرى ها معتقدند:اين صفات به معناى متبادر عرفى براى خداوند ثابت است،اما اين كه چگونه است و شبيه به چه چيز مى باشد؟ما نمى دانيم،نه مانند موجودات است تا تشبيه و تجسيم لازم آيد،و نه مى شود آيات را مانند معتزله تأويل برد،(اثبات صفات بلا تشبيه و لا تكييف). (1)

اگر چه برخى از اشاعره معتقد به«تفويض»هستند؛بدين معنا كه هر چه صفات براى خداوند در آيات و سنت آمده است،بايد به آنها ايمان آورد،ولى چون معنا و مفهوم آن را نمى دانيم،بايد تفسير و چگونگى آن را به خداوند واگذار كرد. (2)

ج.مؤوّله(معتزله)

اين گروه نصوص و ظواهر آيات را مطلقا به تأويل مى برند،چه در صفات خبريه يا غير آن،و به دنبال دليل و حجت شرعى نيز نيستند،چرا كه معتقدند:ظواهر قرآن،مخالف عقل است و هرجا عقل صريح با نقل تعارض كند،دليل نقلى را بايد كنار گذاشت.

د.اماميه

اين گروه نيز تأويل را پذيرفته اند،اما نه به طور مطلق،بلكه مى گويند:چون آياتى كه

ص: 238


1- اين گروه را«البلكفه»مصدر جعلى«بلا كيف»نيز مى گويند.
2- ر.ك:استاد سبحانى،ملل و نحل،ج 103/2.

صفات خبريه در آنها وجود دارد از آيات متشابه هستند،بايد با حجت و دليل شرعى آنها را معنا كرد،و اين دو راه دارد:

اول.براى فهم آيات متشابه طبق دستور قرآن،بايد به محكمات مراجعه كرد؛زير آنها«امّ الكتاب »و اصل براى آيات ديگر هستند.

دوم.چون فهم اين آيات مشكل است،بايد به رواياتى كه از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام رسيده است مراجعه نمود.

در نتيجه،«عرش»كنايه از مقام صدور حكم و فرمان،«يد»به معناى قدرت،يا نعمت؛و «وجه»به معناى ذات(نه به معناى صورت)مى باشد.

رؤيت خداوند
اشارة

متكلمان دربارۀ رؤيت خدا ديدگاه هاى مختلفى ارائه داده اند.

اماميه و معتزله اتفاق نظر دارند كه خداوند سبحان با چشم ديده نمى شود،نه در دنيا و نه در آخرت.كرّامية (1)و مجسمة كه خداوند را به جسم وصف مى كنند و قائل به جهت دارا بودن خداوند متعال هستند،رؤيت خدا را در دنيا و آخرت بدون اشكالى ممكن مى دانند.

اهل الحديث و اشاعرة با اين كه خود را اهل تنزيه،و خداوند را منزّه از جسم و جهت مى دانند معتقدند كه،خداوند در قيامت براى مؤمنان آشكار مى شود و آنها مى توانند خدا را ببينند،اما دربارۀ كفار چون خداوند متعال مى فرمايد: كَلاّٰ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ؛ (2)آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند».كفار از رؤيت پروردگار در آخرت محجوب و ممنوعند.

اشعرى گويد:«ندين بانّ اللّه تعالى يرى فى الآخرة بالابصار كما يرى القمر ليلة البدر يراه المؤمنون،كما جاءت الرّوايات عن رسول اللّه؛ (3)معتقديم كه خداوند متعال در آخرت با چشم ها

ص: 239


1- كرّاميه،پيروان ابو عبد اللّه،محمد بن كرّام كه در واقع فرقه اى از مشبهه هستند و معتقدند كه بايد به ظواهر آيات بدون تأويل اكتفا كرد.ر.ك:شهرستانى،ملل و نحل/ج 64/1.
2- مطففين15/.
3- الابانة21/.منظور از روايات،اخبارى از پيامبر است كه ابو هريره و ابو سعيد خدرى در صحيح بخارى،

ديده مى شود،چنان كه ماه،در شب چهاردهم ديده مى شود،مؤمنان او را مى بينند،همان طوركه روايات رسيده از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين معنا را مى رسانند».

اشاعره براى رؤيت خدا در قيامت به آياتى استدلال كرده اند كه مهم ترين آنها عبارت است از:

1. وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ ؛ (1)در آن روز صورت هايى خرم و مسرورند و به پروردگارش مى نگرند».

2. وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسىٰ لِمِيقٰاتِنٰا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قٰالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قٰالَ لَنْ تَرٰانِي... ؛ (2)و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت،عرض كرد:پروردگارا!خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم.گفت:هرگز مرا نخواهى ديد...».

دربارۀ آيۀ اول گفته اند:«ناظره»به معناى نظر و ديدن با چشم سر مى باشد،نه به معناى انتظار يا عبرت و پندگيرى يا نظر رحمت. (3)

و دربارۀ آيۀ دوم گفته اند:اين كه حضرت موسى عليه السّلام تقاضا كرده است؛پروردگارا!خود را به من نشان ده«انظر اليك»تا تو را ببينم،اگر ديدن خدا ممكن نبود يك پيامبر تقاضاى ديدن او را نمى كرد. (4)

نقد و بررسى

اين دو آيه نمى تواند ديدگاه اشاعره را تاييد كند،چرا كه،در آيۀ اول،«ناظرة»در مقابل «باسرة»است و خداوند در مقام بيان دو گروه از مردم در قيامت است،يكى چهره هاى شادمان و ديگرى چهره هاى بد و غمين و درهم كشيده.

ص: 240


1- قيامت22/-23.
2- اعراف143/.
3- اشعرى،ابو الحسن،اللمع64/.
4- ر.ك؛ملل و نحل،ج 224/2.

در وصف گروه دوم خداوند متعال مى فرمايد: تَظُنُّ أَنْ يُفْعَلَ بِهٰا فٰاقِرَةٌ آنها يقين دارند كه عذاب هاى كمرشكن خواهند كشيد»،اين جمله،كنايه از انتظار داشتن آن عذاب كمرشكنى است كه براى آنها معين شده است،در مقابل اين عده،گروه اول قرار دارند كه منتظر رحمت و فضل و كرم الهى هستند إِلىٰ رَبِّهٰا نٰاظِرَةٌ ،نه اين كه منتظرند تا خدا را ببيند،زيرا ديدن خدا اگر به فرض محال،ممكن هم باشد،باز به حال مؤمنان سودى نخواهد داشت،بلكه در قيامت آنچه سودمند است،همان نعمت و رحمت الهى و فضل و كرم خداوند است،در نتيجه «ناظرة»به معناى«منتظرة»خواهد بود،نه ديدن خداوند.

اما در مورد آيۀ دوم،اشاعرة بدون دقت در آيات ديگر،كه مشابه آيۀ 143 سورۀ اعراف (ربّ ارنى)است،مسألۀ رؤيت خدا را مطرح كرده اند،زيرا اگر در آيات بقره55/،نساء153/ و اعراف155/ دقت شود،روشن مى شود كه حقيقت آيه،چيز ديگرى است.با اين توضيح كه،اوّلا:وقتى قوم حضرت موسى عليه السّلام آگاهى يافتند كه خداوند با او تكلم و مناجات نموده است،به موسى گفتند:ما ايمان به تو نمى آوريم،تا كلام خدا را همان طوركه تو شنيده اى،ما نيز بشنويم،حضرت موسى عليه السّلام نيز از ميان بنى اسرائيل هفتاد نفر را براى ميقات با پروردگار انتخاب نمود.آنها وقتى به واقعيت تكليم خدا با موسى پى بردند،گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً ؛ (1)ما ايمان به تو نمى آوريم تا اين كه خدا را آشكارا ببينيم»،حضرت موسى نيز از زبان قوم خود اين تقاضا را از خداوند نمود،زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان بياورند و او مأموريت داشت كه اين تقاضا را مطرح كند، تا پاسخ كافى بشنود.

ثانيا:رؤيت خداوند مستلزم جسم بودن او است و خداوند منزه از جسميت است،و نمى توان گفت:حضرت موسى عليه السّلام كه يكى از پيامبران اولوالعزم است.متوجه اين مسئله نبوده است.

ثالثا:ادامۀ اين آيه(لن ترانى)و آيات ديگر،به خوبى گواهى مى دهد كه خدا را به هيچ وجه نمى توان با چشم ظاهرى ديد،چرا كه واژۀ«لن»براى نفى ابد مى آيد؛يعنى تو،مرا نه در اين

ص: 241


1- بقره55/.

جهان و نه در جهان ديگر،هرگز نخواهى ديد.

اهل كتاب و رؤيت خدا

اعتقاد به رؤيت خداوند،قبل از افكار و انديشه هاى اهل حديث و اشاعرة،در ميان اهل كتاب وجود داشته است و بعيد نيست كه اين عقيده از جانب احبار و راهبان آنان با شيوۀ خاصى وارد انديشه هاى مسلمانان شده باشد.در كتاب عهد قديم به اين مسئله در چند كتاب آن تصريح شده است؛از جمله در كتاب اشعياء آمده است:«ديدم سيد(خداوند)را كه بر كرسى بلندى نشسته است...» (1)در مزامير داود نيز چنين مى خوانيم:«اما من به نيكى،صورت تو را مى بينم و به صورت تو نگاه مى كنم». (2)

مشاهده قلبى

در روايات فراوانى از اهل بيت عليهم السّلام به مسئله رؤيت قلبى،و اين كه مؤمنان خالص مى توانند خداوند را با مشاهدۀ قلبى درك كنند اشاره شده است،كه معناى آن پى بردن به آثار خداوند متعال است و اين مسئله با ديدن خداوند با چشم ظاهرى كاملا متفاوت است.

ذعلب يمانى از على عليه السّلام سؤال مى كند:اى امير مؤمنان!آيا تا كنون پروردگارت را ديده اى؟ حضرت فرمود:آيا چيزى را كه نمى بينم پرستش كنم؟ذعلب،مى پرسيد:چگونه او را مى بينى؟ حضرت فرمود:چشم هاى ظاهر با مشاهدۀ حسى آن را نمى بينند،و لكن قلب هايى كه حقايق ايمان را درك كرده اند او را درك مى كنند. (3)

لازم به يادآورى است كه برخى از مفسران،آيات مربوط به رؤيت خداوند را به همان مشاهدۀ قلبى تفسير كرده اند. (4)

ص: 242


1- عهد قديم،كتاب اشعياء،1-6.
2- همان،مزامير17/:15.
3- نهج البلاغه،خطبه 174.
4- ر.ك:الميزان،ج 24/8.
كلام الهى
اشارة

آيات فراوانى از قرآن صراحت دارد،كه خداوند متعال،متكلم است.برخى از آن آيات عبارتند از:

مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللّٰهُ ؛ (1)برخى از پيامبران كسانى هستند كه خداوند با آنها تكلم كرده است».

وَ كَلَّمَ اللّٰهُ مُوسىٰ تَكْلِيماً ؛ (2)خداوند با موسى تكلم كرد».

وَ لَمّٰا جٰاءَ مُوسىٰ لِمِيقٰاتِنٰا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ ؛ (3)و هنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت».

وَ مٰا كٰانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللّٰهُ إِلاّٰ وَحْياً أَوْ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً... ؛ (4)خداوند با بشرى سخن نمى گويد،مگر از راه وحى،يا از پشت حجاب،يا فرشته اى را مى فرستد...».

دانشمندان اسلامى در اين كه خداوند متعال،متكلم است هيچ اختلافى ندارند،ولى در چگونگى و قديم و حادث بودن آن صفت،اختلاف نموده اند.

طرح اين بحث از مهم ترين علل پديد آمدن«علم كلام»بوده است كه مدت هاى زيادى افكار و انديشه هاى دانشمندان اسلامى را به خود مشغول ساخت و مشاجرات و نزاع هاى فراوانى كه تاريخ آنها را ثبت كرده است در ميان آنان رخ نمود و معروف به«محنة خلق القرآن» شد.سه عامل مهم باعث اختلافات فوق گرديد كه عبارتند از:

الف.دخالت حكومت ها و خلفا،طرفدارى حكومت ها از افكار يك گروه و طرد گروه ديگر، باعث تشديد اين اختلافات شد،چنان كه در عصر امويين و اوائل عصر بنى عباس،از«اهل الحديث»طرفدارى مى شد و در زمان مأمون تا عصر متوكل،حكومت هاى وقت،از«معتزله» طرفدارى مى كردند تا جايى كه اعتزال به عنوان عقائد رسمى مسلمانان در آن زمان اعلام شد و به همين جهت حكومت وقت،بعضى از دانشمندان اهل حديث را زندانى و حتى احمد بن

ص: 243


1- بقره253/.
2- نساء164/.
3- اعراف143/.
4- شورى51/.

حنبل را كه معتقد به قديم بودن قرآن شد گرفتند و به خاطر اعتقادش سى ضربه شلاق زدند. (1)

ب.معاشرت مسلمانان با اهل كتاب،حضور اهل كتاب به ويژه نصارا در ميان مسلمانان و معاشرت داشتن با هم باعث شد تا افكار و انديشه هاى آنها؛از جمله قديم بودن حضرت عيسى،به عنوان«كلمة الله»وارد حوزۀ اسلامى شده و مسلمانان نيز با آن درگير شوند.

از جمله افرادى كه تأثير در اين انديشه ها داشته است«يوحنّا دمشقى»است كه با دربار بنى اميه رفت و آمد داشته،و همواره در دين اسلام تشكيك وارد مى نمود،از جمله موارد اين تشكيك عبارت بود از اين كه،قرآن كريم تصريح دارد كه عيسى،كلمة الله است،مى فرمايد:

إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ رَسُولُ اللّٰهِ وَ كَلِمَتُهُ أَلْقٰاهٰا إِلىٰ مَرْيَمَ وَ... (2) .

يوحنّا از مسلمانان سؤال مى كرد،آيا«كلمة الله»قديم است يا حادث؟ اگر مسلمانان مى گفتند:قديم است،سخن نصارا كه قائل به قديم بودن عيسى هستند ثابت مى شد و اگر مى گفتند:حادث است،او مى گفت:اين تنها زعم و خيال شما است كه كلام خدا مخلوق است.

ج.تأثير فلسفۀ يونان؛ (3)از زمانى كه فلسفۀ يونان به زبان عربى ترجمه،و وارد حوزه مسلمانان گرديد،نفوذ انديشه هاى آنان باعث شد تا مشاجرات و نزاع هاى شديدى ميان مسلمانان اتفاق افتد،اين در حالى بود كه مسلمانان پيش از اين از نظر اعتقادى اختلافات كمترى داشتند.

حادث يا قديم بودن كلام الهى

مسلمانان در اين باره به دو گروه تقسيم شدند.يك گروه اماميه و گروه ديگر اشاعرة و اهل الحديث،اين گروه قائل شدند به اين كه كلام الهى قديم است با اين تفاوت كه،اهل الحديث و حنابله معتقد به قديم بودن كلام الهى(قرآن)هستند و بر آن اصرار دارند و اعتقاد به حادث بودن آن را موجب كفر مى دانند،چنان كه احمد بن حنبل مى گويد: هركس به آفريده بودن آن

ص: 244


1- سبحان،ملل و نحل،ج 10/2.
2- نساء171/.
3- ر.ك:خويى،البيان407/.

معتقد باشد،جهنمى و كافر است.

اشعرى به دفاع از عقيدۀ اهل حديث پرداخت،ولى براى كلام الهى دو مرتبه قائل شد؛ يكى كلام نفسى و ديگرى كلام لفظى؛ (1)كلام نفسى قديم است و حقيقت كلام نيز همين است اما كلام لفظى حقيقت كلام نيست،بلكه وسيلۀ اظهار و ابراز آن مى باشد.

شهرستانى،نظريۀ اشعرى را چنين تقرير مى نمايد:«حقيقت كلام معنايى قائم به نفس است كه غير از لفظ و عبارت مى باشد،و عبارت و لفظ دليل بر آن است و متكلم كسى است كه صفت كلام،قائم به او است.

عبارات و الفاظى كه توسط فرشتگان بر پيامبران وحى مى شود،دليل ها و نشانه هايى بر كلام ازلى هستند.دليل و نشانه،مخلوق و حادث است،ولى مدلول،قديم و ازلى است.» (2)اما معتزله بر حدوث قرآن اصرار دارند و تقسيم اشعرى را نپذيرفته اند و كلام خدا را منحصر در كلام لفظى مى دانند.

اماميه؛معتقد به حدوث قرآن هستند و مى گويند:كلام الهى در قالب قرآن كريم بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده و حادث است و نيز آنچه كه با پيامبران گذشته به عنوان كلام الهى مطرح است حادث مى باشد.در روايتى امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«انّ الكلام صفة محدثة ليست بازليّة كان الله عزّ و جل و لا متكلّم؛ (3)كلام صفتى است كه حادث شده است،قديم و ازلى نيست، زيرا زمانى بوده است كه خداوند موجود بود اما متكلم نبود(با كسى تكلم نكرده بود).

3.جبر و اختيار

از مسائل مورد اختلاف ميان متكلمان،مسألۀ جبر يا اختيار انسان است كه به«قدر»يا «خلق اعمال»معروف است.

معتزله،افعال اختيارى انسان را فعل و آفريده او دانسته و قائل به تفويض مى باشند،انگيزۀ آنها از اين نظريه،دفاع از عدل و حكمت خداوند بوده است،چرا كه اگر انسان را خالق افعال

ص: 245


1- ديدگاه« ماتريدى»نيز مانند اشعرى است و كرّاميه هم،كلام را منحصر در لفظى و آن را حادث مى دانند، اگر چه مى گويند:اين كلام قائم به ذات خداوند است.
2- ملل و نحل،ج 61/1.
3- اصول كافى،ج 51/1،باب صفات ذات.

خويش بدانيم كردارهاى بد،ستم ها و ظلم ها به خود انسان ها برمى گردند،نه به خداوند متعال تا ستم بر او لازم آيد.

ظاهرگرايان(اهل الحديث)،افعال انسان را اعم از طاعات و معاصى،مخلوق خدا مى دانند و قائل به جبر هستند.انگيزۀ آنان دفاع از عموميت ارادۀ و قدرت الهى و اصل توحيد در خالقيت است كه هر گونه خالقيتى را از انسان نفى مى كنند.اين عقيده را«خلق اعمال»مى نامند.

اشاعره،فعل را آفريده خدا دانسته و انسان را محل و ظرف تحقق افعال مى دانند،شيخ اشعرى مى گويد:«انّ اعمال العباد مخلوقة لله مقدورة؛افعال بندگان،مخلوق و مقدور خدا است.» اشاعره براى توجيه اصل اختيار و رهايى از پى آمدهاى نادرست انديشۀ جبر،نظريۀ «كسب»را مطرح كرده اند.

در تفسير حقيقت كسب،ميان محققان اشعرى اختلاف است،ولى معروف ترين آنها اين است كه كسب مقارنت داشتن فعل انسان با قدرت و ارادۀ او است،و بدون اين كه انسان در پيدايش آن تأثير داشته باشد تنها ظرف و محل فعل است. (1)اين نظريه مورد نقد خود اشاعره قرار گرفت،زيرا نظريۀ كسب؛مانند بحث«كلام نفسى»به شكل معماگونه اى مطرح شده است.

اماميه؛با الهام از بيانات ائمۀ اطهار عليهم السّلام معتقد به«امر بين الامرين»هستند،امام صادق عليه السّلام در روايتى تصريح مى فرمايد:

«لا جبر و لا تفويض و لكن امر بين الامرين». (2)

و استناد فعل واحد به دو فاعل چون در طول يكديگر هستند اشكالى ندارد،زيرا قدرت خداوند قدرت تامه و مستقل،و قدرت انسان غير تام و غير مستقل است.

از ميان اهل سنت با عقايد اشعرى،دانشمندانى؛مانند فخر رازى،شيخ محمد عبده و شيخ شلتوت،عقيده اماميه را پذيرفته اند. (3)

ص: 246


1- رضى بيدار،شرح تجريد،445/.
2- صدوق،توحيد360/،حديث 3،باب نقى الجبر و التفويض.
3- ر.ك:سبحانى،الالهيات،ج704/ و نيز الملل و النحل،ج 154/2.

در آيات قرآن كريم نيز،افعال انسان هم به بندگان نسبت داده شده است و هم به خداوند متعال،و همين معناى امر بين الامرين است كه يك فعل به دو فاعل نسبت داده شود؛نسبت به خدا و در همان وقت نسبت به عبد.

برخى آيات جبر و اعتقاد عبارتند از:

الف. وَ لٰكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ (1)و وَ جَعَلْنٰا قُلُوبَهُمْ قٰاسِيَةً ، (2)در آيۀ نخست،قساوت قلب را به خود يهود نسبت مى دهد،و در آيۀ ديگر،خداوند مى فرمايد:ما قلب هاى آنها را قسىّ قرار داديم.

ب. وَ مٰا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ رَمىٰ . (3)در تعبير«رميت»،تير انداختن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت مى دهد و در ادامه مى فرمايد:«رمى»خدا تير انداخت.

ج.يك دسته آيات،انسان را به عنوان فاعل مختار معرفى مى كنند؛مانند:« مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسٰاءَ فَعَلَيْهٰا ؛ (4)كسى كه عمل شايسته انجام دهد براى خود،و كسى كه عمل بد انجام دهد براى خويش است».

فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ . (5)

« وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسٰانِ إِلاّٰ مٰا سَعىٰ ؛ (6)براى انسان جز آنچه تلاش مى كند چيزى نيست».

وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ ، اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ . (7)

« فَمَنْ شٰاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شٰاءَ فَلْيَكْفُرْ ؛ (8)هر كسى مى خواهد ايمان بياورد و هر كسى مى خواهد كافر گردد.» و دستۀ ديگرى از آيات،تمام افعال؛حتى ضلالت و هدايت را به خداوند نسبت

ص: 247


1- انعام43/.
2- مائده13/.
3- انفال17/.
4- فصلت46/.
5- زلزله7/.
6- نجم39/.
7- حج77/،فصلت40/.
8- كهف29/.

مى دهد،مانند:

وَ مٰا كٰانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ؛ (1)هيچ نفسى ايمان نمى آورد مگر به فرمان خدا».

يُضِلُّ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ ؛ (2)خداوند هركس را بخواهد گمراه و هركس را بخواهد هدايت مى كند».

« هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ ؛ (3)سير انسان ها در خشكى و دريا به دست خدا است».

« وَ مٰا هُمْ بِضٰارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ ؛ (4)آنها به كسى ضرر نمى زنند مگر به اجازۀ خدا».

جمع بين اين دو گروه از آيات به اين است كه انسان خود با اختيار و آزادى داراى فعل و ترك است،ولى توانايى و اختيار انجام آن از جانب خداوند متعال مى باشد (5)و همين معناى «امر بين الامرين»است. (6)

معرفى تفاسير كلامى

تفاسير شيعه

از زمان شروع مباحث كلامى،دانشمندان و مفسران در صدد تدوين افكار و انديشه هاى خود بوده و به تفسير آيات قرآن كريم با رنگ كلامى پرداخته اند.اوج مباحثات كلامى در عصر«حسن بن موسى نوبختى»(م 310 ق)صاحب كتاب«فرق الشيعة»است كه از متكلمان به نام عصر خود بوده است.

روشن است كه مفسران شيعه،در هر زمان براى اثبات و دفاع از عقايد خود هنگامى كه به آيه اى در رابطه با اعتقادات مى رسيده اند،براى اثبات حقانيت خود تلاش فراوان نموده اند.

مهم ترين تفاسيرى كه از عقايد شيعه دفاع نموده اند،عبارتند از:

ص: 248


1- يونس100/.
2- فاطر8/ و ابراهيم4/.
3- يونس22/.
4- بقره102/.
5- استاد سبحانى،الالهيات،ج 700/1.
6- همان.

تبيان،شيخ طوسى،متوفاى 460 ق.

مجمع البيان،ابو على،فضل بن حسين طبرسى،متوفاى 537 ق.

روح الجنان و روح الجنان،ابو الفتوح رازى،متوفاى 556 ق.

الميزان،علامه سيد محمد حسين طباطبايى،متوفاى 1363 ق.

اين تفاسير اگر چه در بحث روش هاى تفسيرى،روش خاص خود را دارا هستند(روش قرآنى يا اجتهادى)ولى در مباحث اعتقادى،رنگ كلامى نيز دارند.

تفاسير زيديه

تفاسير زيديه (1)

فرقۀ زيديه كه از فرقه هاى شيعه محسوب مى شود،پس از امام زين العابدين عليه السّلام معتقد به امامت فرزند ايشان،زيد بن على هستند.زيد معتقد به امامت خود نبوده است،(چرا كه او شخصى عالم،عابد،زاهد،پرهيزكار،شجاع،سخاوتمند و ظلم ستيز بوده است و كثرت انس او با قرآن،سبب توصيف او به«حليف القرآن؛هم پيمان با قرآن»شده است)،ولى عده اى او را به امامت انتخاب كردند و از راه حقيقى؛يعنى راه اهل بيت عليهم السّلام دور شدند،در هر صورت مهم ترين تفاسير زيدى عبارتند از:

1.تفسير غريب القرآن؛زيد بن على(80-122 ق).چنان كه از نام اين تفسير پيدا است به تفسير آيات مشكل قرآن پرداخته است.

2.الصّفوة؛زيد بن على.اين كتاب با استناد به آيات قرآن كريم به بيان فضائل اهل بيت عليهم السّلام و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و برترى آنان بر ديگران پرداخته است.

3.تفسير اسماعيل بن على البستى زيدى(متوفاى 420 ق)در يك مجلّد.

4.تفسير عطيه نجرانى زيدى(متوفاى 665 ق).

5.التيسير فى التفسير؛حسين زيدى صنعانى(متوفاى 791 ق).

6.فتح القدير،شوكانى(قرن نهم).

7.الثمرات اليانعة؛شمس الدين بن احمد(قرن نهم).

پس از تفاسير زيد بن على،مهم ترين تفاسير زيديه،كتاب«فتح القدير،شوكانى است.

ص: 249


1- بخشى از اين بحث،از كتاب نخستين مفسران پارسى نويس،تأليف موسى درودى استفاده برده ايم.
تفاسير معتزله

فرقه معتزله در عصر اموى(اوائل قرن دوم)شكل گرفت،پايه گذار اين فرقه«و اصل بن عطاء»از شاگردان حسن بصرى،ملقب به غزال(متولد 80 متوفاى 131 ق)بوده است. (1)

مهم ترين كتاب هاى تفسيرى معتزله عبارتند از:

1.تنزيه القرآن عن المطاعن،قاضى ابو الحسن،عبد الجبار همدانى اسدآبادى(متوفاى 415 ق)او در فقه پيرو مذهب شافعى بوده است.

2.غرر الفوائد و درر القلائد(امالى)،ابو القاسم،علىّ بن طاهر.جدّ او به امام كاظم عليه السّلام مى رسد.(355-436 ق) 3.الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الاقاويل(فى وجوه التأويل)،جار الله زمخشرى.نام او ابو القاسم،محمود بن عمر خوارزمى است(467-538 ق)وى در فقه پيرو مذهب ابو حنيفه بوده است.

اين تفسير اگر چه با روش بلاغى و ادبى است،اما در آيات مربوط به اعتقادات از عقائد معتزله نيز دفاع نموده است.

4.حاشيه بر كشاف،محمد عليان مزروعى شافعى.ديدگاه هاى معتزله،عقايد اهل سنت و شرح برخى مباحث لغوى در آن آمده است.

5.متشابه القرآن،شبر بن معتمى(متوفاى 210 ق).

6.متشابه القرآن(نظم قرآن)،جاحظ(متوفاى 255 ق).

7.تفسير القرآن،ابو على جبائى(متوفاى 303 ق).

8.جامع التأويل لمحكم التنزيل على مذهب المعتزلة،محمد بن بحر اصفهانى (2)(متوفاى 322 ق).

تفاسير اشاعرة

1.الابانة،ابو الحسن اشعرى(260-330 ق).اين كتاب اگر چه اعتقادى است و به عنوان

ص: 250


1- اصول اعتقادى معتزله،پنج اصل است،توحيد،عدل،وعد و وعيد،منزلة بين المنزلتين و امر به معروف و نهى از منكر.
2- به نقل از:دكتر بلتاجى،دراسات التفسير120/-119.

يك كتاب تفسيرى مطرح نيست،اما كتابى كاملا نقلى است(به خلاف اللمع اين مؤلف).

اشعرى با استفاده از آيات قرآن به اثبات عقايد خود و ابطال ديدگاه هاى اعتزال پرداخته است.

2.اعجاز القرآن،قاضى ابو بكر باقلانى(متوفاى 403 ق).

3.تفسير كبير،فخر رازى(متوفاى 606 ق).

4.شرح اسماء الحسنى،فخر رازى.

5.كتاب تأويلات القرآن:ابو منصور ماتريدى(متوفاى 333 ق).

ماتريدى اگر چه فرقه اى مستقل برشمرده شده است،اما افكار و انديشه هاى بسيار نزديكى با اشعرى دارد و با او تفاوت هايى نيز داشته است،يكى از تفاوت هاى عمده اين كه در مكتب ماتريدى، عقل گرايى بر ظاهرگرايى غلبه دارد.

ماتريدى در كتاب«تأويلات القرآن»به تفسير آيات قرآن پرداخته و از آراى فقهى و اصولى خود و نيز آراى امام مذهب خود،ابو حنيفه بهره بوده و بدين جهت اين كتاب رنگ اعتقادى و فقهى به خود گرفته است،آخرين جزء اين كتاب مشتمل بر تفسير سوره منافقون تا آخر قرآن است و اولين جزء آن تا آخر سورۀ بقره را تفسير كرده است،اين كتاب با تحقيق دكتر ابراهيم عوضين،و سيد عوضين به سال 1390 ق به چاپ رسيده است. (1)

ص: 251


1- فرق و مذاهب233/.

ص: 252

فصل سوم

اشارة

گرايش ادبى

ص: 253

گرايش ادبى

تفسير بيانى براساس دانش معانى بيان تفسير بيانى در عصر جديد مراحل تفسير بيانى به شكل جديد تفسير لغوى تفسير قرآن و هرمنوتيك

اهداف

1.آشنايى با گرايش ادبى تفسير قرآن در سه موضوع،بيانى،لغوى و هرمنوتيك.

2.بررسى تفسير بيانى،براساس معانى بيان در گذشته،و تفسير بيانى در عصر جديد، مراحل و ويژگى هاى آن.

3.بررسى تفسير لغوى قرآن كريم.

4.آشنايى با ديدگاه هاى هرمنوتيك در غرب،و هرمنوتيك دينى در چشم اندازهاى تفسيرى،و بررسى جديدترين مباحث آن.

ص: 254

گرايش ادبى تفسير قرآن به سه شيوۀ مهم تفسير بيانى،تفسير لغوى و هرمنوتيك،تقسيم مى شود كه جداگانه به شرح هريك پرداخته مى شود:

الف.تفسير بيانى

اشارة

تفسير بيانى،شيوه اى است كه با توجه به بلاغت و فصاحت قرآن به تفسير آيات پرداخته مى شود،بلاغت شامل تشبيه،استعاره،كنايه،تمثيل،فصل و وصل،استعمال حقيقى و مجازى،استدراك لفظى،استجلاء صورت،تقويم بنيه،تحقيق در علاقات لفظى و معنوى، كشف دلالات حالى و مقالى و...مى شود.

بحث از اين جنبه در واقع بحث اصيل در اعجاز قرآن و جوهرۀ اعجاز قرآنى است. (1)

شيوۀ بيانى قرآن از دو جهت،قابل بحث و بررسى است:

1.جنبۀ معنوى(تأثير و تأثر قرآنى).

2.جنبۀ ظواهر الفاظ قرآن،مفردات و تركيب آيات. (2)

جهت اول

بدون شك قرآن در جنبۀ نخست،تأثير فراوانى بر قلوب انسان ها داشته است،چه در صدر اسلام و چه در قرن حاضر.جبير بن مطعم وقتى از زبان مبارك رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آيۀ

ص: 255


1- دكتر محمد حسين صغير،دراسات القرآنيه102/.
2- ممكن است اولى را با عنوان(دراسة ما حول القرآن)و دومى را«دراسة ما فى القرآن»نيز بناميم.ر.ك: ايازى،محمد على،المفسرون حياتهم و منهجهم42/.

أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخٰالِقُونَ ؛ (1)را مى شنود به تأثير شگرف قرآن بر روح خود اعتراف كرده،مى گويد:«كاد قلبى ان يطير؛قلب من مى خواهد پرواز كند»و در همان لحظه ايمان مى آورد. (2)

قرآن در بيان خود تأثير شگرفى دارد؛چنان كه تنها چند آيه،از آيات سورۀ انعام(151 تا 153)كه توسط«مصعب بن عمير»براى مردم مدينه خوانده شد،آنان را منقلب كرد (3)تا جايى كه گفته شده:«فتحت الامصار بالسيوف و فتحت المدينة بالقرآن». (4)

جهت دوم

الفاظ قرآن كريم در زيبايى مفردات،و مكان تركيبى كلمات در مقياس مثقال ذرّه،بهترين جايگاه را دارا است،به گونه اى كه معناى مقصود جز در غير از اين الفاظ و تركيب تحقق نمى پذيرد و در جايگاه امين و قرار مكين خود قرار دارد،نه براى يك يا دو روز،بلكه در تمام عصرها،به گونه اى كه نه بدل مى پذيرد و نه در اين منزل ساكنى ديگر مى تواند سكونت گزيند. (5)

در بيان خود بهترين اسلوب لفظى دارد و بايد گفت:هو المثل الاعلى فى صناعة البيان.

قرآن داراى بهترين نظم و به لِسٰانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ كه مخالف ساير اسلوب هاى عربى موجود آن زمان بوده است ابداع و جمع بين فصيح ترين الفاظ و صحيح ترين معانى را نموده است.

اين ويژگى ها باعث شده تا بسيارى از مفسران قرآن كريم به جنبۀ بيانى قرآن اهميت داده و به درس و بحث و پژوهش اطراف آن بپردازند.اگر چه در اين زمان اين شيوۀ تفسيرى گسترش يافته است،اما آغاز آن به زمان نزول قرآن برمى گردد.

ص: 256


1- طور35/.
2- سليمان رومى،اتجاهات التفسير ج 869/3(هل هناك سلاح اقوى من سلاح البيان القرآنى).
3- بحار الانوار،ج 8/19-10.
4- به نقل از:الاتقان،ج 123/2.
5- دراز،دكتر محمد عبد الله،النبأ العظيم92/؛اتّجاهات التفسير،ج 870/3.

نخستين مفسرى كه به جنبۀ ادبى و بيانى قرآن(به معناى اعم)اهتمام ورزيده است،پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و پس از آن على عليه السّلام است،و پس از آن حضرت،شاگردش ابن عباس به گسترش آن پرداخته است.

پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در تفسير آيۀ شريفۀ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ فرمود:

المراد بياض النهار و سواد الليل ،كه يك معناى مجازى از آن اراده شده است، چرا كه نهار و ليل در اينجا حذف شده است.

پس از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام ابن عباس،بسيارى از آيات قرآن را به اين شيوه تفسير نموده است؛چرا كه او از لغات و اشعار عرب در فهم معانى الفاظ و جمله هاى قرآن بسيار استفاده مى نمود.

در عصر صحابه نيز،برخى از مفسران صحابه،متأثر از اين شيوه و گرايش بوده اند كه از جملۀ آنان مى توان مجاهد را نام برد. (1)

ائمۀ اطهار عليهم السّلام نيز از اين شيوه استفاده كرده اند و پس از آن بزرگواران در عصر تدوين، اين شيوه ادامه مى يابد.

معرفى تفاسير و مفسران با گرايش بيانى
تفاسير بيانى قرن سوم هجرى
1.مجاز القرآن

اين تفسير از ابو عبيدة،معمر بن مثنى(متوفاى 210 ق)است او نخستين كسى است كه در تدوين مسائل قرآنى،برخى از بحث هاى معانى بيان را مطرح كرده است،اگر چه اصل و گستره آن،مباحث لغوى است(چنان كه در تفاسير لغوى نيز معرفى خواهد شد).

ولى وقتى در كتابش متعرض آيات مى شود،به مثال ها،تشبيه،كنايات،حذف،تقديم، تأخير و...اشاره نموده و مى توان گفت:در واقع او بنيانگذار برخى از پايه ها در تدوين اين شيوه از تفسير قرآن بوده است. (2)

ص: 257


1- استاد محمد فؤاد عبد الباقى در كتاب«معجم غريب القرآن»جمله اى از تفسير بيانى مجاهد را نقل مى كند.ر.ك:اتجاهات التفسير ج 872/3.
2- محمد رجب،البيومى،خطوات المنهج البيانى46/،ر.ك:اتجاهات التفسير،ج 873/3.
2.تفسير فرّاء(معانى القرآن)

يحيى بن زياد اقطع،معروف به«يحيى الفرّاء»(متوفاى 208 ق)،پس از ابو عبيدة،اين روش را ادامه داده و كتاب«معانى القرآن»را با سبك«مجاز القرآن»نگاشته است.

يادآورى مى شود كه«فرّاء»خود دانشمندى متبحر در لغت و ادبيات عرب بوده است و بدين جهت در تفسيرش جنبه هاى نحوى،غالب بر جنبه هاى ديگر است،ولى با اين وجود مسائل بيانى را كمتر از ابو عبيدة مطرح نكرده است.اين كتاب براساس ترتيب مصحف به ايراد مسائل بيانى؛مانند كنايه،تشبيه،مثل،استعارة و مجاز پرداخته است و در ذيل تفسيرش مثل ها،نثرها و اشعار عربى براى توضيح معناى آيات آورده است،افزون بر آن رواياتى نيز از صحابه و تابعين نقل مى كند. (1)و ابن شهرآشوب در«اسباب النزول»،اسناد روايات خود را به فرّا مى رساند و غير از كتاب«معانى القرآن»،كتاب هاى«لغات القرآن»و«الوقف و الابتداء»را نيز از او نام برده،و او را يكى از پركارترين مؤلفان،در زمينۀ علوم قرآن بر مى شمارد. (2)

3.تفسير جاحظ(نظم القرآن)

ابو عثمان،جاحظ(متوفاى 225 ق)كتابى به نام«نظم القرآن»تأليف و بسيارى از مباحث خود را به بيان و تبيين عبارات قرآنى پرداخته است و به شكل گسترده اى مجاز،تشبيه و...را مطرح كرده است.

جاحظ،به شكل فنى و دقيق بحث كرده است.اما با تأسف،تمام قرآن را تفسير نكرده، بلكه به طور متفرق آياتى از قرآن را ضمن بحث هاى بيانى تفسير نموده است. (3)

4.تأويل مشكل القرآن(ابن قتيبه)

ابن قتيبۀ دينورى(متوفاى 276 ق)پس از جاحظ كه به خطيب اهل سنت معروف بوده است در ردّ كسانى كه بر بلاغت قرآن طعن زده اند كتاب«تأويل مشكل القرآن»را به تأليف درمى آورد. (4)

ص: 258


1- حفنى شرف،اعجاز القرآن الهيانى بين النظرية و التطبيق20/.
2- عقيقى بخشايشى،طبقات مفسران شيعه،ج 469/1.
3- دكتر حسين صغير،المبادى العامة لتفسير القرآن الكريم110/.
4- اتجاهات التفسير،ج 874/3.
تفاسير بيانى قرن چهارم هجرى
5.النكت فى اعجاز القرآن

،ابو الحسن علىّ بن عيسى رمانى(متوفاى 386 ق).

6.بيان اعجاز القرآن

،ابو سليمان حمد بن محمد خطابى(متوفاى 388 ق).

7.المغنى فى ابواب التوحيد و العدل

،يك بخش مستقل آن دربارۀ«اعجاز القرآن» است،قاضى عبد الجبار معتزلى(متوفاى 315 ق).

8.اعجاز القرآن

،قاضى ابو بكر باقلانى(متوفاى 403 ق).

قرن پنجم
9.دلائل الاعجاز و«الرسالة الشافعية»

اين كتاب،تأليف عبد القاهر جرجانى(متوفاى 471 ق)است.او از جمله دانشمندان بسيار قوى در علم بلاغت بود كه تغيير و تحولى در مسائل بلاغى ايجاد كرد،ذكاوت و استعداد خود را در استخراج اصول استعاره،ابعاد مختلف تشبيه،و علائم گستردۀ مجاز در قرآن كريم به كار برد.

افزون بر كتاب فوق،كتاب«اسرار البلاغة»نيز از او است.

قرن ششم
10.«كشاف»

اين كتاب تفسيرى با قلم ابو القاسم،محمود بن عمر زمخشرى(متوفاى 538 ق)تأليف شده است.حدود نيم قرن از زمان جرجانى گذشته بود كه زمخشرى بررسى جديد بلاغى را در قرآن آغاز نمود،اگر چه نظم آن براساس ابتكارات عبد القاهر جرجانى بود،اما نكاتى كه او در بلاغت و معانى اعجازى قرآن آورد،بسيار تازه بود،زيرا وى افزون بر معانى،به مسائل بيان و بديع قرآن پرداخت،در حالى كه گذشتگان تنها به معانى و نظم جمله بندى ها و عبارات اهميت داده بودند.زمخشرى تفسير ارزشمندى را تأليف نمود و نام آن را«الكشاف عن حقائق التنزيل و عيون الاقاويل فى وجوه التأويل»گذاشت.او اشارات بسيار دقيقى در تعريف و تنكير،فصل و وصل،مجاز لغوى و عقلى و مباحث تمثيل؛تشبيه،استعاره و كنايه آورده

ص: 259

است،در واقع تفسير بلاغى به معناى كامل تر همين تفسير است و شايد بتوان گفت:

نخستين كسى كه به طور كامل،نكات علوم بلاغت را در ضمن آيات مطرح كرده،زمخشرى در كشاف است.

11.جوامع الجامع

تفسير جوامع الجامع،تأليف فضل بن حسن طبرسى صاحب مجمع البيان(متوفاى 543 ق) است،اين تفسير الهام گرفته از كشاف است.

12.نهاية الايجاز فى دراية الاعجاز

فخر رازى(متوفاى 606 ق).

قرن هفتم
13.بديع القرآن،و الخواطر السوانح فى اسرار الفواتح

ابو الاصبع المصرى(متوفاى 654 ق).

قرن هشتم
14.البحر المحيط

اين كتاب،تأليف اثير الدين،محمد بن يوسف حيّانى اندلسى نحوى(متوفاى 745 ق) است.او از بزرگان علم و ادب،و در زمان خود شيخ نحويون مصر بوده است.اين كتاب جامع ترين تفسيرى است كه مشتمل بر نكات ادبى رايج است.به صرف،نحو،قرائت، مفردات،معانى،بيان و بديع آيات قرآنى پرداخته است و مقدمه اى بر روش تفسيرى خود نگاشته است.

15.الطراز

نويسندۀ اين كتاب،امام يحيى بن حمزة العلوى(متوفاى 749 ق)است.او اين كتاب را بر شاگردان خود ارائه داده است آنها پس از اين كه كشاف را مى خوانند از استاد خود درخواست مى كنند كه در«اعجاز القرآن»كتابى را براى آنان تدوين نمايد،وى نيز«الطراز»را مى نويسد.

ص: 260

16.الدرّ المصون فى علوم الكتاب المكنون

اين كتاب معروف به«اعراب المسلمين»است و تأليف علامه شهاب الدين،ابو العباس احمد بن يوسف بن محمد بن عبد الدائم حلبى مصرى(متوفاى 756 ق)است.او متخصّص در ادبيات عرب،شافعى مذهب و هم عصر ابو حيان بود.در وصف كتاب گفته اند:نخستين تأليفى است كه در علم اعراب القرآن،جمع بين علوم پنج گانۀ عربى؛يعنى اعراب،صرف، لغت،معانى و بيان نموده است.

قرن نهم
17.نظم الدرر فى تناسب آيات و السور

،برهان الدين بن عمر البقاعى(متوفاى 885 ق).

قرن دهم
18.تناسق الدرر فى تناسب السور

،جلال الدين سيوطى(متوفاى 911 ق).

قرن سيزدهم
19.تفسير روح المعانى

،شهاب الدين،محمود آلوسى(متوفاى 1217 ق).برخى از معاصرين مى گويند:اين تفسير ادامۀ تفسير كشاف زمخشرى در اهميت دادن به مسائل بلاغى و نحوى است.

قرن چهاردهم
20.المنار

شايد بتوان تفسير المنار،تأليف شيخ محمد عبده را از تفاسير ادبى برشمرد. (1)

تفسير بيانى در عصر جديد
اشارة

در عصر حاضر،عده اى از مفسران به بررسى بيانى قرآن،به شكل جديدى پرداخته اند اين روش اگر چه داراى مراحل گوناگون است،اما خلاصۀ آن عبارت است از:استقراء لفظى در

ص: 261


1- اتجاهات التفسير،ج 875/3.

قرآن(الفاظ مشابه)همراه با بررسى سياق آيات،براى رسيدن به دلالت ظاهرى آن. (1)

مهم ترين ويژگى هاى اين روش،گردآورى آيات شبيه به هم و بررسى سياق آنها است.

براى روشن شدن بحث لازم است مراحل آن توضيح داده شود.

مراحل تفسير بيانى به شكل جديد
1.تفسير موضوعى

روشن است كه يك موضوع،در جاهاى گوناگون قرآن از آن بحث شده است؛مثلا وقتى به واژۀ«يؤمنون»مى رسيم براى فهم صحيح مؤمنان و حالات و ويژگى هاى آنان چاره اى نيست،جز اين كه به آيات و سوره هايى كه دربارۀ مؤمنان است و واژه هاى مشابه دارد مراجعه شود،يا مانند«منافقون»به سورۀ منافقون،و آياتى كه ويژگى هاى منافق را بيان مى كند مراجعه شود،و يا براى فهم داستان آدم كه در سورۀ بقره است،به داستان آدم در سوره هاى اعراف، حجر،كهف و...مراجعه نمود.

2.ترتيب زمانى

در اين مرحله،آياتى كه دربارۀ يك موضوع است براساس ترتيب زمان نزول-كه آيا در مكه بوده است يا مدينه و اگر در مكه بوده است آيا اوائل بعثت بوده يا اواخر بعثت-چينش و بررسى مى شود،براى به دست آوردن اين مرحله بايد به كتاب هاى اسباب النزول مراجعه نمود.

3.بررسى مسائل تاريخ و نزول قرآن،جمع،كتابت و قرائت قرآن،با عنوان علوم قرآن.

4.بررسى عمومى حالاتى كه آيات قرآن در آن حالات نازل شده است؛مانند:ويژگى هاى مادى قرآن كه شامل مباحث زمين،آسمان،كوه ها،رودخانه ها و...

و بررسى عمومى حالت معنوى در تاريخ آن امت؛مانند عادات،آداب و رسوم، تقليدها و...

5.بررسى مفردات قرآنى،و اين كه يك لغت در چه مواردى از قرآن و با چه معنايى به

ص: 262


1- ر.ك:استاد سبحانى،المناهج التفسيرية215/(ذيل كتاب الايمان و الكفر).

كار رفته است.هر آنچه به كار رفته است جمع آورى شود.

6.بررسى تركيبات قرآن،كه به كمك علوم ادبى؛مانند نحو و علم بلاغت به دست مى آيد،اما تنها به اين معنا نيست كه ويژگى هاى نحوى آن روشن شود،كه مثلا فلان جمله حال يا وصف است،كناية است يا استعارة و...بلكه افزون بر دقت در اين نكات،بايد زيبايى، اسلوب و معنويت آن نيز روشن شود.اين شيوۀ جديد بيانى،يكى از مشكل ترين شيوه هاى تفسيرى قرآن كريم است. (1)

معرفى مفسّران شيوۀ بيانى در عصر جديد

1.استاد امين خولى،نويسندۀ كتاب محاضرات فى الامثال القرآنيه.اين كتاب مجموعه درس هايى است كه در جامعه الازهر قاهرة براى طلاب دورۀ عالى،تدريس شده است.

2.دكتر عايشه عبد الرحمن،بنت الشاطى،مؤلف«التفسير البيانى للقرآن الكريم»و «الاعجاز البيانى للقرآن الكريم».او مدعى شاگردى و ادامه دهندۀ راه استادش امين خولى است،كتاب«التفسير البيانى»در دو جزء مى باشد كه جزء اول آن،تفسير سوره هاى«ضحى، انشراح،زلزال،نازعات،عاديات،بلد و تكاثر»است و جزء دوم آن،تفسير سوره هاى«علق، قلم،عصر،ليل،فجر،همزه و ماعون»مى باشد. (2)

3.دكتر محمد حسين على صغير،پديدآورندۀ كتاب الصورة الفنية فى المثل القرآن».اين كتاب يك تفسير بلاغى همراه با نقد و بررسى است. (3)

برخى از كتب ديگرى كه به نكات ادبى قرآن پرداخته اند-اگر چه بيشتر جنبۀ اعراب قرآن را دارا است ولى به نكات بلاغى آيات نيز اشاراتى نموده اند-عبارتند از:

1.املاء ما من به الرحمن(من وجوه الاعراب و القراءات فى جميع القرآن،از ابو البقاء، عبد الله بن حسين عكبرى متوفاى(616 ق).اين،مختصرترين كتابى است كه به اعراب قرآن پرداخته و شامل تمام قرآن نيز مى شود.

ص: 263


1- امين الخولى،التفسير معالم حياته و منهجه اليوم44/،به نقل از:اتجاهات التفسير،ج 897/3.
2- همان.
3- دكتر حسين صغير،مبادى العامة لتفسير القرآن الكريم113/.

2.البيان فى غريب القرآن،تأليف عبد الرحمن بن محمد،ابو البركات،معروف به«ابن انبارى»متوفاى(577 ق).البيان قديمى ترين كتابى است كه با اسلوب زيبايى به اعراب قرآن پرداخته است. (1)

3.اعراب القرآن الكريم و بيانه،اثر محيى الدين درويش در ده جلد.

4.الجدول فى اعراب القرآن و صرفه و بيانه،از محمود صافى در 30 جزء(15 جلد).

نمونه هايى از تفسير بيانى قرآن

زمخشرى در ذيل آيۀ شريفۀ وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ ، (2)مى نويسد:كلام فصيح لما فيه من الغرابة و هو انّ القصاص قتل و تفويت للحياة و قد جعل مكانا و ظرفا للحياة و من اصابة محز البلاغة بتعريف القصاص و تنكير الحياة،لانّ المعنى:و لكم فى هذا الجنس من الحكم الذى هو القصاص،حياة عظيمة و ذلك انّهم كانوا يقتلون بالواحد الجماعة... (3)

اين آيه كلام فصيح و بليغ است و نكتۀ عجيب و دقيقى در او مى باشد؛زيرا(جمع بين دو چيز متضاد نموده است)قصاص،كشتن و از بين بردن حيات و زندگى شخص است،در حالى كه همان قصاص مكان و ظرف حيات قرار گرفته است،نكتۀ دقيق بلاغى آن،معرفه بودن «القصاص»و نكره بودن«حياة»است«ال»معرفه آن براى جنس و نكره بودن حيات،دلالت بر بزرگى مى كند و معنا اين مى شود كه،در اين جنس از حكم قصاص،يك حيات با عظمت وجود دارد،چرا كه در زمان جاهليت به خاطر كشته شدن يك نفر،عدۀ بسيارى را مى كشتند و از بين مى بردند(و ده ها نفر،غير از قاتل را نيز مى كشتند)كه خود موجب فتنه هاى بزرگى مى شد،با آمدن اسلام و تشريح حكم قصاص،حيات و زندگى با عظمتى براى مردم پديد آمد؛ زيرا براساس اين حكم تنها قاتل بايد كشته شود و هر كسى شخص ديگرى را نيز به قتل برساند،او نيز به حكم قصاص به قتل مى رسد،اين حكم باعث شد تا افراد مرتكب قتل نشوند.

ص: 264


1- اين قسمت از:التفسير و المفسرون،اثر آية الله معرفت،ج 507/2 به بعد استفاده شده است.
2- بقره179/.
3- كشاف،ج 222/1.

همو در ذيل آيۀ شريفۀ إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ ، (1)مى گويد:

و تقديم المفعول لقصد الاختصاص،كقوله تعالى: أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ ، قُلْ أَ غَيْرَ اللّٰهِ أَبْغِي رَبًّا و المعنى نخصّك بالعبادة و نخصّك بطلب المعونة...فان قلت:لم عدل عن لفظ الغيبة الى لفظ الخطاب؟قلت:هذا يسمى الالتفات فى علم البيان،قد يكون من الغيبة الى الخطاب و من الخطاب الى الغيبة،و من الغيبة الى التكلم،كقوله تعالى: أَ فَغَيْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ و أَ غَيْرَ اللّٰهِ أَبْغِي در اين دو جمله،«غير الله»مفعول است براى«اعبد»و«ابغى»كه مقدم شده است و مفيد اختصاص است و معناى آيه اين مى شود كه«ما تنها تو را سزاوار پرستش و كمك خواستن مى دانيم».

نكتۀ ديگر در عبارت فوق،بحث التفات است كه در سورۀ حمد از حالت غيبت كه نام هاى الله،رب،رحمن،رحيم و مالك است(اسم ظاهر در حكم ضمير مغايب است)تبديل به «اياك»ضمير مخاطب شده است.اين را«التفات»مى گويند كه خود اقسامى دارد؛مانند التفات از خطاب به غيبت و از غيبت به تكلم.

در آيات ديگر نيز نمونۀ التفات آمده است،مانند حَتّٰى إِذٰا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ كه از مخاطب(كنتم)به مغايب(بهم)مغايب عدول كرده است،و نيز مانند: وَ اللّٰهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيٰاحَ... فَسُقْنٰاهُ كه از مغايب(الله)كه اسم ظاهر است به«سقناه»كه متكلم مع الغير است عدول كرده است.بحث التفات از مباحث علم بيان است و فوائدى دارد كه از جمله آن، برانگيختن نشاط شنونده براى شنيدن بهتر مطالب است. (2)

ب.تفسير لغوى

تفسير لغوى كه نوعى از گرايش ادبى است،شيوه اى است كه مفسر به بررسى همه جانبه لغات و واژگان آيات اهميت داده و مفردات الفاظ قرآن و معانى گوناگون هر لغت،و ريشه و

ص: 265


1- فاتحة الكتاب5/.
2- ر.ك:الكشاف،ج 13/1 و 14.

اصل هر لفظ را روشن مى كند،اگر چه اين روش بررسى تركيب و هيئت جمله ها را نيز در بر دارد كه شامل لغت،نحو،صرف،حجت و قراءات مى شود.

مفسر با استفاده از علوم فوق،به بررسى نص و آيات قرآنى مى پردازد.تأثير و نقش فراوان ادبيات در ميان ساير علوم انگيزه اى شده است تا بسيارى از ارباب ادب،قرآن را از اين زاويه مورد بررسى قرار داده و آيات را با اين شيوه تفسير كنند.

مبتكر و مبدع اين فن اگر چه خود پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و على عليه السّلام بوده اند،اما نخستين كسى كه در مكه به شكل رسمى اين شيوه را آغاز كرد«ابن عباس»(متوفاى 62 ق)شاگرد حضرت على عليه السّلام بود كه به اشعار عرب جاهلى و تمثيل هاى آنان تمسك مى نمود.

سيوطى در اين باره مى نويسد:نافع بن ازرق و نجدة بن عويمى از ابن عباس،تفسير آياتى از قرآن كريم را درخواست كردند و شرط كردند كه براى مفاهيم آن به كلام عرب استشهاد كند،ابن عباس نيز مطابق شرط آنها قرآن را تفسير نمود. (1)

مفسر لغوى با اين شيوه،قبل از هر چيز به توضيح و شرح معانى گوناگون هر لغت پرداخته،سپس به جنبه هاى ديگر مباحث لغوى؛مانند تركيب جمله ها،مفردات،مجازات و غرائب قرآن مى پردازد.براساس توسعه و گسترش مباحث لغوى،تفسير لغوى قرآن به چند نوع تقسيم شده و در هر زمينه دانشمندانى به تأليف اين گونه تفاسير دست يازيده اند كه عناوين آنها عبارت است از:

«مجاز القرآن»،«غريب القرآن»،«معانى القرآن»،«مفردات القرآن»و«مشكل القرآن».

منظور از«مجاز القرآن»،همان تتبع و به دست آوردن معناى لغوى كلمات قرآن است،اگر چه ممكن است از صرف يا نحو،و يا حتى معانى بيان نيز بحث كند.بنابراين،منظور از مجاز قرآن،معناى مجازى در مقابل حقيقى يا تنها مسائل بيانى قرآن نيست،بلكه به معناى اعم است كه شامل اينها نيز مى شود.

ص: 266


1- الاتقان،ج 68/2.بروكلمان در كتاب تاريخ ادب عرب،ج 8/4،ادعا كرده است كه نسخه اى از اين تفسير،با نام«غريب القرآن»از ابن عباس در كتابخانۀ برلين موجود است. اين گرايش را مى توان در كتاب التفسير و مناهجه و النص و تفسيره،دكتر سيد احمد عبد الغفار،جستجو نمود.

در اين شيوه چنان كه گذشت،«ابو عبيدة،معمر بن مثنى»(متوفاى 210 ق)كتابى به نام «مجاز القرآن»تأليف كرده است.منظور از مجاز قرآن،مجاز در علم بلاغت نيست،بلكه منظور همان معناى لغوى است.

منظور از«غريب القرآن»تفسير و معنا كردن لغاتى است كه در يك قبيله معروف بوده،در حالى كه در ميان بسيارى از قبائل ديگر عرب،اين لغت غريب است ولى در قرآن به كار رفته است.در اينجا به چند نمونۀ آن اشارت مى رود:

«الودق»به معناى باران،لغت قبيلۀ«جرهم»،«المنسأة»به معناى عصا،لغت قبيلۀ حضرموت،«آسن»به معناى گنديده،لغت قبيلۀ تميم،«سعر»به معناى جنون،لغت عمان «بسّت»به معناى كوبيده شده ،لغت قبيله كنده و...

در اين زمينه نيز دانشمندان تلاش هايى نموده و تأليفاتى در«غريب القرآن»دارند كه نخستين آنها«محمد بن سائب كلبى كوفى»(متوفاى 146 ق)،نسب شناس معروف از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السّلام است.پس از او«ابو فيد،مؤرج بن عمرو»سدوسى بصرى(متوفاى 174 ق)و«ابو الحسن،نضر بن شميل مازنى»(متوفاى 203 ق)مى باشد. (1)

در ميان قرون متأخر مى توان به«تفسير غريب القرآن»،شيخ فخر الدين طريحى نجفى (متوفاى 1085)اشارت نمود كه دربردارندۀ غرايب الفاظ قرآن كريم و حتى معانى متعدد يك لفظ در قرآن كريم است،و نيز اين كه اصل لفظ به چه زبانى است،آيا فارسى است يا لغت ديگر.

مفهوم«معانى القرآن»نيز روشن است كه هدف در آن،روشن كردن معانى الفاظ قرآن،كه گسترده تر از بحث«غريب القرآن»است.مى توان در اين زمينه به كتاب«معانى القرآن»،تأليف ابو اسحاق،زجاج(متوفاى 311 ق)اشارت نمود.او اگر چه در تفسير خود،از مباحث ادبى، بيانى و حتى به نقليات نيز پرداخته است،ولى بيشتر مباحث و فصل هاى آن،مبتنى بر لغت است و تفسير لغوى به شمار مى رود. (2)

ص: 267


1- التفسير و المفسرون،ج 511/2.
2- دكتر حسين صغير،مناهج التفسير108/.

«مفردات قرآن كريم»،روشى است كه به بررسى لغات اساسى قرآن پرداخته است و يك لفظ با مشتقات آن در آيات مختلف،معنا مى كند و احتمالاتى كه براى معناى هر لفظ است نيز بيان مى شود.

«المفردات»،نوشتۀ راغب اصفهانى(متوفاى 502 ق)بهترين كتابى است كه به شكل بسيار فنى و ابتكارى،مطابق ترتيب حروف الفبا،به تبيين لغات قرآن پرداخته است و اغلب الفاظ قرآن كريم را دربردارد.او تنها به معانى لغات اكتفا نكرده،بلكه اجتهاد در لغت نيز نموده و خود داراى رأى و استنباط خاصى در لغت مى باشد،راغب در آغاز كتابش مى گويد:متوجه شدم،نخستين چيزى كه براى محصلان در علوم قرآن نياز است،علوم لفظى و تحقيق و بررسى الفاظ مفرد قرآن است كه خود از مهم ترين مباحث علوم الفاظ به شمار مى رود.

«نثر طوبى»،اثر ميرزا ابو الحسن شعرانى از دانشمندان معقول و منقول قرن چهاردهم هجرى و داراى آثار فراوانى است كه مفردات قرآن را به زبان پارسى نگاشته است.

«التحقيق فى كلمات القرآن»،تأليف حسن مصطفوى از دانشمندان معاصر و صاحب نظر در لغت است،مشرب او در لغت،برگرداند لغات مشابه به يك اصل و ريشه است.اين كتاب در چهارده جلد به چاپ رسيده است.

«قاموس قرآن»،نوشتۀ سيد على اكبر قرشى،كتابى است مطابق حروف الفبا كه لغات قرآن را با معنا و تفسير و توضيح آيات آن آورده است،اين كتاب به زبان فارسى و داراى 7 جزء است كه در سه جلد به چاپ رسيده است.

منظور از«تفسير مشكل القرآن»،تفسيرى است كه در آن به بررسى معناى واژه ها و آيات مشكل قرآن كريم؛از جمله متشابهات قرآن پرداخته مى شود.

شايد بهترين كتاب در اين زمينه«تأويل مشكل القرآن»،تأليف ابو محمد،عبد الله بن مسلم،معروف به ابن قتيبه دينورى(متوفاى 276 ق)است.او آيات متشابه،انواع متشابهات قرآن و نيز آنچه كه مخالفان به عنوان تناقضات قرآن مطرح كرده اند،مورد بررسى و تفسير قرار مى دهد.

برخى از تفاسير ديگر كه دربارۀ متشابهات قرآن و ردّ طعن هاى مخالفان قرآن بحث

ص: 268

كرده اند،عبارتند از:

متشابهات القرآن،اثر قاضى عماد الدين،عبد الجبار معتزلى(متوفاى 415 ق).او از معروف ترين دانشمندان معتزلى است كه در عصر صاحب بن عبّاد،قاضى«رى»بوده است و كتاب هاى معروفى دارد؛از جملۀ آنها كتاب ها«مغنى»،«شرح اصول خمسه»و«الحكمة و الحكيم»است.

كتاب متشابهات القرآن وى از بهترين تأليفات او است كه مطابق ترتيب موجود قرآن كريم،به بررسى آيات متشابه مى پردازد و در ضمن آن،به آيات محكم نيز اشاره كرده است.

«تنزيه القرآن عن المطاعن»از مؤلف مذكور(قاضى عبد الجبار).

«متشابهات القرآن و مختلفه»،تأليف رشيد الدين،ابو جعفر،محمد شهرآشوب سرورى مازندرانى(متوفاى 588 ق)است.او از دانشمندان به نام شيعه است.اين كتاب از بهترين و جامع ترين تأليفات در اين زمينه مى باشد.

«اسئلة القرآن المجيد و اجوبتها»،اثر زيد الدين،محمد بن ابى بكر رازى(متوفاى 666 ق) مشتمل بر 1200 پرسش و پاسخ دربارۀ متشابهات قرآن كريم است كه به شكل مختصر و زيبايى نگارش يافته است.اين كتاب به«مسائل الرازى»نيز معروف است. (1)

ج.تفسير قرآن و هرمنوتيك

واژۀ هرمنوتيك

واژه هرمنوتيك Hermeneutik از فعل يونانى هرمنواين Hermeneuein به معناى «تفسير كردن»اشتقاق يافته است (2)-برخى مى گويند:اين واژه در اصل يونانى Hermeneia به معناى توضيح-روشن شدن-پرده برداشتن از يك پيام،معادل واژۀ تفسير در عربى است، گروهى معتقدند كه،نخستين كاربرد واژۀ هرمنوتيك در دوران جديد،به متن Dannhayser J.c به نام Hermeneuticasacra يا«هرمنوتيك مقدس»كه به سال 1654 نوشته شده است بازمى گردد و در حدود صدسال پس از آن اين اصطلاح در تفسير عهد جديد ارنستى به كار

ص: 269


1- ر.ك:معرفت التفسير و المفسرون،ج 515/2.
2- هرمنوتيك،ترجمۀ تقى زاده ،مير چاد الياد،مجله معرفت 84/22؛فهيم عزير،علم التفسير9/.

رفته است. (1)

اين واژه به هر صورت ادبى كه به كار رود،داراى يكى از سه معناى زير خواهد بود:

1.تفسير به معناى وسيع و گستردۀ آن،يعنى كيفيتى كه به سبب آن،موضوع مبهمى را واضح و روشن نماييم-به همين جهت هرمس( Hermes )رسول و پيام آور خدايان،مفسر آله و متكلم از خدايان ناميده شد و به همين جهت،اهالى لستر،پولس را هرمس مى ناميدند؛ زيرا او متقدم در كلام و كسى بود كه خدايان را تفسير كرد.براساس اين معنا به كسى كه ترجمه مى كند،مفسر نمى گويند،بلكه مفسر كسى است كه كلام پيچيده و سختى را توضيح و تبيين نمايد.

2.ترجمه؛يعنى نقل از لغتى به لغت ديگر.

3.شرح؛يعنى بيان و توضيح معنايى مشكل و پيچيده كه در عبارت با معنا به كار رفته است. (2)

اما برخى هرمنوتيك را به«تأويل»معنا كرده اند و حتى دانشمندان آن را،مؤوله و تأويل گرايان مى نامند. (3)

آنان در جاى جاى كتاب خويش بر اين معنا تاكيد نموده و از تأويل اسماعيليه و شباهت آن با اسكندريه،به عنوان معلمانى نام مى برند كه مسيحيان از ايشان علم تأويل را آموخته اند.

پيشينۀ هرمنوتيك

بشر با سپرى كردن عصر حجر و دوران ما قبل تاريخ در صدد فهميدن و فهماندن نوشته و متنى هر چند بسيار ساده و ابتدائى بوده است،در زمان هر پيامبرى نيز به توضيح و شرح متن هاى وحى پرداخته مى شد.اين تلاش در دين موسى،عيسى و محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گسترده تر شده و پيروان،ياران و اصحاب آنان در اين مهم كوشش فراوان نموده اند تا دين را به طور روشن و گويا عرضه كنند و بالاترين سهم را در اين حركت پيامبر،اصحاب و جانشينان او داشته اند.

ص: 270


1- احمدى،بابك،ساختار و تأويل متن،ج 496/2.
2- فهيم عزير،علم التفسير9/-10.
3- نصر حامد ابو زيد،اشكاليات القراءة و آليات التآويل15/.

اما در غرب از عمر اين حركت بيش از دو قرن نمى گذرد،و«فردريش شلاير ماخر» friedrichschleirmacher (1768-1834 م)را بنيانگذار هرمنوتيك جديد شناخته اند.

اما اين دانش به عنوان يك مكتب و روش انديشه،نخستين بار حدود صدسال پيش توسط ويلهلم ديلتاى wilhelmdilthey (1833-1911 م)تدوين شد،و هدف او بالا بردن ارزش علوم انسانى و هم طراز كردن آن با علوم تجربى بود.

اين نظريه بين اوج و حضيض و عمق چاه ها سرگردان و داراى فرازها و نشيب ها بوده است،ولى جريان هاى فكرى جديد،باعث شد تا اين نظريه مجددا رشد كرده كه عوامل رشد آن عبارتند از:

1.ساختار زبانى در فرهنگ ها تأثير عميق داشته و بر تجربه،تحميل شده است.

2.تجربه بشرى ماهيتى تفسيرى داشته كه فرهنگ و زبان،واسطۀ اظهار آن هستند. (1)

در اين زمينه پروتستان ها(متكلمان پروتستان)بيشترين سهم را در اصلاح و نقد آن داشته اند.

نصر حامد ابو زيد-روشنفكر مصرى-مى گويد:هرمنوتيك هم در دانش قديم مطرح بوده است و هم در عصر جديد و دانش هاى آن،و محور آن بر ارتباط و علاقه مندى مفسر نسبت به نص مى باشد و اين محور مخصوص تفكر غرب نيست،بلكه در آثار عربى قديم و جديد نيز قابل مشاهده است،ولى از آنجا كه امروزه در مغرب زمين مطرح شده است سزاوار است كه با انديشه هاى غربى نيز تعامل داشته باشيم. (2)

تفكر هرمنوتيك در غرب داراى دو ديدگاه عمده است؛يكى سنت«شلاير ماخر» (1768-1834 م)،بنيانگذار علم هرمنوتيك جديد و پس از آن«ويلهلم ديلتايى» (1833-1911 م)كه علم هرمنوتيك را«نظام عام روش شناختى نهفته در پس تأويل مى انگارند» (3)و ديگرى سنت پيروان«مارتين هايدگر»(1889-1976 م)از جمله«هانس

ص: 271


1- اين دو ديدگاه در انديشه هاى انديشمندان مصرى؛مانند امين خولى و دكتر حامد ابو زيد به خوبى قابل مشاهده است كه در بحث هاى آينده،مطرح مى شود.
2- نصر حامد ابو زيد،اشكاليات القراءة و آليات التأويل14/.
3- «ويلهلم ديلتاى»پس از«شلاير ماخر»براى نخستين بار رؤياى تدوين يك روش بنيادين براى رشد

گادامر»(1900 م)كه علم هرمنوتيك را«كاوشى فلسفى در خصوص خصلت شرايط لازم براى هر گونه فهم محسوب مى كنند (1).

يكى از موارد اختلاف اين دو سنت در نيت مؤلف است آيا متن را بايد با اتكا به قصد و نيت مؤلف فهميد يا اين كه نيت مؤلف گمراه كننده است و اثر موجودى است مستقل؟(آنچه مهم است اثر مؤلف است نه نيت او)ويلهلم ديلتاى كار خود را در زمينه هرمنوتيك متمركز به شناخت نيت مؤلف مى داند. (2)

«هرش»از پيروان سنت ديلتاى؛مانند او معتقد است كه،نيت مؤلف بايد معيارى باشد كه به وسيلۀ آن اعتبار يا صحت هر تأويل(توضيح معناى عبارتى)سنجيده شود.او سپس مدلل مى سازد كه اين نيت،موجودى معين است كه دربارۀ آن مى تواند شاهد عينى جمع آورد و لذا وقتى كه شواهد در دست باشد مى توان به تعيين معناى آن پرداخت و اين معنا نيز به طور كلى معتبر شناخته خواهد شد و بدين سان به نظر مى آيد كه رؤياى ديلتاى در خصوص تأويلى يا اعتبار عينى به تحقق خواهد پيوست.

اما سنت«هايدگرى»و ديدگاه«گادامر»در نقطۀ مقابل اين نظريه قرار دارد،ريچارد پالمر كه مؤيد ديدگاه اين سنت به نظر مى رسد مى گويد:

نگريستن به اثر براى راه يافتن به ذهنيت مؤلف،به درستى مغالطه دانسته مى شود و شهادت مؤلف در خصوص نيات و مقاصد خودش نيز به درستى شاهدى ناپذيرفتنى محسوب مى گردد.

اين اختلاف،اختلافى بسيار بزرگ است كه بر كل ديدگاه هرمنوتيك تأثير گذاشته.

گادامر،به نظريۀ«التفات مؤلف»نقدهايى مفصل دارد.

از نظر گادامر وقتى مى گويند:معناى متن همان است كه منظور مؤلف بوده است؛يعنى در افتادن به روان شناسى گرى رمانتيك ناب؛زيرا معناى متن در جريان هاى ذهنى نهفته نيست،

ص: 272


1- ريچارد پالمر،علم هرمنوتيك،ترجمۀ محمد سعيد حنايى55/،انتشارات هرمس.
2- همان ص 77-بابك احمدى ساختار و تأويل متن ج 530/2 نشر مركز.

جريان هايى كه به هيچ طريق در دسترس نيستند،بلكه در موضوع يا متن معنادار نهفته است كه اگر چه از مؤلف و خواننده مستقل است،ولى هر دو در آن شريكند!. (1)

هرش از گادامر دربارۀ فهم ها و تفسيرهاى فرامتنى چنين نقل مى كند:معناى متن همواره- و نه گاهى-فراتر از معنايى است كه مؤلف آن در سر دارد.فهم فعاليّتى توليدى است،نه بازتوليدى . (2)

بنا به ديدگاه هرش،نتيجۀ آشكار اين نظريه آن است كه معناى متن،همواره نامعين است و تفسير،بى مورد خواهد بود؛زيرا فقط زمانى تفسير،كنشى موجه است كه متن يك معنا داشته باشد نه هر معنايى و اين همان انديشۀ برداشت ها و قرائت هاى مختلف از يك متن مى باشد كه امروزه مورد توجه برخى از مكاتب قرار گرفته است.

موارد اختلاف ديگر اين دو مكتب،وجود پيش فرض ها است كه در نظريۀ گادامر جست و جوى فهم بدون پيش فرض،بيهوده است،هر چيز و هر متن از ديدگاه خاصى مورد تفسير قرار مى گيرد كه افق خاصى را روشن مى سازد و مى توان گفت كه تفسير مستلزم تركيب افق هاست؛يعنى افق هاى گذشته و حال،يا افق فهم مفسر و افق فهم متن،چرا كه افق مفسر در مواجهه با اشيا و متن دائما تعديل مى شود،اما هيچ تفسير عينى و نهايى وجود ندارد، ما نمى توانيم مطمئن شويم كه تفسير ما صحيح يا بهتر از تفسيرهاى قبلى است.

تفسيرها و قضاوت هاى ما در مورد تفسيرهاى گذشته در معرض تجديد نظرهاى آينده است.

و اين به خلاف انديشۀ ديلتاى و پيروان او؛مانند هرش مى باشد.

تفسير هرمنوتيك قرآن

روش تفسير هرمنوتيك قرآن كه نداى آن از غرب برخاسته شد،پيش از انتقال به زبان فارسى نخست در آثار عربى توسط اساتيد زبان عرب مطرح گرديد و سپس به طور ناقص و نارسا به آثار فارسى انتقال يافت.

ص: 273


1- نيوتن،هرمنوتيك،ترجمۀ يوسف اباذرى.ر.ك:فصلنامۀ ارغنون،ش 1373/4.
2- همان.

بررسى روش هرمنوتيك در تفسير قرآن صرفا براساس استنباطى است كه مدعيان اعمال اين روش در تفسير قرآن بدان استناد جسته اند،حال اگر اين استنباط با آراى نظريه پردازان اصلى آن؛مانند هايدگر،ايكلتون و...كه در حوزۀ متون ادبى به چالش پرداخته اند وفق ندهد، بايد قصور در تفسير آن را از چشم كسانى ديد كه تحقيق ناكرده اين روش را به كتب آسمانى به ويژه قرآن كريم كشانده و از روش هرمنوتيك شيوۀ نوينى براى تفسير قرآن ترسيم نموده اند.

برخى از اينان،مانند دكتر نصر حامد ابو زيد در نوشتۀ خود به نام«هرمنوطيقا»كه در كتاب «اشكاليات القراءة و آليات التأويل»به چاپ رسيده است،آسمانى بودن قرآن را با اعمال روش هرمنوتيك ناسازگار نشمرده و به رغم كلام بشرى نبودن قرآن بر تفسير هرمنوتيك آن تاكيد ورزيده اند.

اعجاز ادبى و زبان شناسى قرآن

اعجاز لفظى و ادبى قرآن از دير زمان مورد تأكيد محققان علوم قرآنى بوده است، برجستگى ادبيات قرآن به عنوان هنر برتر از توان بشرى،همواره بخش قابل توجه بلاغت قرآن بوده است؛لكن در كنار اين هنر،اعجاز معنوى و محتوايى آن هرگز مورد انكار و بى مهرى قرار نگرفته است.

در نيمۀ دوم قرن اخير،زمزمه هاى ابعاد هنرى قرآن و جنبه هاى ادبى آن شنيده شد كه مفهوم آن فراتر از ارائۀ قرآن به عنوان شاهكار ادبى زبان عرب بوده است و به تدريج،به تفسير نوعى نص انجاميده است كه سرانجام به نظريۀ«دريك هريش»دانشمند هرمنوتيك آمريكايى پيوست و نظريۀ سياسى جديدى را در جهان اسلام به وجود آورد.

از پرچمداران اين مباحث در قرن اخير ميان مسلمانان،امين خولى استاد دانشگاه الازهر بود كه قرآن را بزرگ ترين كتاب عربى و برترين اثر ادب ياد نمود و قرآن را به عنوان عامل جاودانگى زبان و ادبيات عرب مطرح كرد.

او در مقاله اى كه براى بخش تفسير دائرة المعارف الاسلامية نوشته و بعد در كتابى به نام «مناهج التجديد فى النحو و البلاغة و التفسير»گردآورى نموده است،مى نويسد:

«قرآن،مقدس ترين كتاب هنرى عرب است؛خواه بدان از منظر دينى بنگريم و يا صرفا آن

ص: 274

را يك اثر ادبى به شمار آوريم،در هر حال پژوهش ادبى قرآن بايد هدف اصلى و نهايى براى ما و همۀ ملت هاى عرب به حساب آيد، هركس مى تواند با هر قصد و نيتى به سراغ اين كتاب برود و آن چه مى طلبد از آن برگيرد،مسألۀ مورد علاقۀ او خواه فقه و خواه قانون باشد.جز از طريق يك پژوهش كامل و رسانۀ ادبى در اين يگانه كتاب عربى امكان پذير نيست.» امين خولى در اين نگاه ناسيوناليستى به قرآن درصدد رد نظريۀ شيخ محمد عبده است كه در تفسير سورۀ«فاتحة الكتاب»هر گونه تك بعدى نگرى در قرآن را محكوم مى نمايد و مباحث ادبى و اعجاز لفظى قرآن را يك هدف ثانوى مى داند. (1)

زياده روى در تك بعدى نگرى قرآن،موجب فراموش شدن مقصد نهايى قرآن كه هدايت دينى است خواهد شد.

على رغم اخراج امين خولى از دانشگاه الازهر،شاگردان (2)او راهش را ادامه دادند.از جمله شاگردان مكتب او،عايشه بنت الشاطى است كه كتاب«التفسير البيانى للقرآن»را در همين راستا تدوين مى كند.يكى ديگر از طرفداران انديشۀ تك بعدى و نص نگرى قرآن كريم كه از شاگردان خولى است در اين باره مى نويسد:

سخن گفتن از پژوهش ادبى در قرآن با تأكيد بر ويژگى زبانى متنى آن،پاسخ به دعوت قديمى است كه تقدير چنان بود كه اين كار توسط امين خولى به اتمام نرسد و اين نوع برداشت علمى او از قرآن موضعى فراتر از ايدئولوژى حاكم بر فرهنگ و تفكر ما مسلمانان است. (3)

او مى گويد:بحث از مفهوم نص،در حقيقت بحث از ماهيت و طبيعت قرآن با وصف نص بودن و لغوى بودن آن است و آن بحثى است كه قرآن را از جهت بزرگ ترين كتاب ادبى و جاودانى ادبى عرب مورد بررسى قرار مى دهد.

قرآن مقدس ترين كتاب در فن عربى است،چه انسان به عنوان يك كتاب دينى به آن

ص: 275


1- شيخ محمد عبده،تفسير فاتحة الكتاب10/ و 19.
2- عايشه بنت الشاطى از شاگردان او است كه التفسير البيانى للقرآن را در همين راستا مى نگارد.در واقع تأكيد بر مفهوم قرآنى و ادبيات آن به عنوان اصل و اساس دين،منجر به تفسير هرمنوتيك گرديد.
3- ر.ك:دكتر نصر حامد ابو زيد،مفهوم النص،دراسة فى علوم القرآن19/.

بنگرد يا خير؟ و اين بررسى ادبى قرآن بدون اعتبار دينى آن است،و اين همان چيزى است كه ما،عنوان امت عربى به آن مى دهيم. (1)

گرايش تعدادى از متفكران و اساتيد الازهر در مصر؛مانند محمد ابراهيم شريف در كتاب «اتجاهات التجديد فى تفسير القرآن»و عفت محمد شرقاوى در كتاب«الفكر الدينى فى مواجهة العصر»و نصر حامد ابو زيد در كتاب«نقد الخطاب الدينى»به روشنى موجب گرديد كه به نص قرآنى به عنوان يك متن ادبى و يا شيوه هاى پژوهشى زبان شناسى نگريسته و مقاصد و مفاهيم قرآن تنها در حوزۀ تحقيقات ادبى و متن زبانى استخراج گردد،و حال آن كه هيچ اثر زبانى حتى قرآن در خلأ و فارغ از زمينه هاى سياسى،فرهنگى و اجتماعى عصر خود شكل رسمى نمى گيرد و نص قرآن كه متنى زبانى است در حقيقت يك محصول فرهنگى است و زبان آن مختص به همان اولين دريافت كننده است و زبان هرگز از فرهنگ و واقعيت زمانه جدا نيست و قرآن در عين الهى بودن،يك محصول فرهنگ بشرى نيز هست. (2)

دربارۀ بررسى ابعاد يا تك بعدى بودن قرآن،دو ديدگاه وجود دارد:

1-بسيارى از دانشمندان اسلامى بر اين باورند كه قرآن داراى ابعاد مختلف است و حتى وقتى مسئله اعجاز را مورد بررسى قرار مى دهند،ابعاد و وجوه مختلفى را براى اعجاز بر مى شمارند و اعجاز را تنها از ناحيه ادبيات عرب نمى دانند،بلكه قرآن داراى ابعاد مختلف است كه انسان را هدايت مى كند و مقصد نهائى آن هدايت دينى است.

2-برخى ديگر بر اين عقيده اند كه بعد اصلى و اساسى قرآن يك چيز بيشتر نيست و آن شاهكار و ادبيات عرب،اين اثر جاودانه است و آن چه مهم است نص ادبى قرآن است و هر چيزى كه نياز دارد،مانند هدايت،شريعت،اخلاق و...بايد از ادبيات او بهره گيرد و از هنر ادبى قرآن تمام مطلب خود را كشف نمايد.از جمله طرفداران اين نظريه،نصر حامد ابو زيد است.

ص: 276


1- امين خولى دائرة المعارف الاسلامية:به نقل از:دكتر نصر حامد ابو زيد،مفهوم النص10/.
2- مفهوم النص24/؛عميد زنجانى،مبانى و روش هاى تفسيرى272/.
مبانى و اصول هرمنوتيك

با توجه به مطالبى كه از انديشمندان هرمنوتيك گذشت و پس از اين نيز به طور مشروح دربارۀ آن سخن خواهيم گفت،مهم ترين اصول و مبانى قابل استخراج آن عبارت است از:

1.فهم متن براساس نيت مؤلف است،يا بر اساس متن كه اثر موجود مستقل است؟ 2.راه(اصول و قواعد)معتبر تفسير و برداشت از متن چيست؟ 3.راه يابى به معناى نهايى متن چيست؟ 4.صحت برداشت ها و قرائت هاى مختلف از متن به اعتبار اين كه متن هيچ گاه سخن نمى گويد،بلكه خوانندۀ متن آن را به سخن مى آورد.

5.نقش پيش فرض ها و مميزات فكرى مفسر در فهم متن.

6.آيا مدلول نص مختص به تاريخ و زمان خاصى است،يا قابل تسرّى به همۀ زمان ها و مكان ها مى باشد؟در واقع آيا متن با واقعيت هاى زمان و مكان صدور،رابطۀ غير قابل انفكاكى دارد يا خير؟ 7.جدايى دين به عنوان يك مجموعه ثابت از تفكر دينى به عنوان اجتهادهاى بشرى.

8.ايدئولوژيك نمودن معرفت دينى.

9.تعارض سنت و تجدد،يا واپس گرايى و مدرنيته(در واقع فهم متن آيا براساس سنت و شيوۀ تفسيرى مانند تفسير مأثور است يا براساس تأويل؟).

10.زبان و نقش آن در انديشه هاى هرمنوتيك.

تأملاتى در قوانين هرمنوتيك

پيش از نقد و بررسى مبانى و اصول هرمنوتيك،چه هرمنوتيك دينى يا غربى آن،و ديدگاه اسلام در اين زمينه نكاتى را يادآور مى شويم:

1.خاستگاه هرمنوتيك،غرب است،مغرب زمين متون مقدس ويژه اى دارد كه با متن مقدس نخستين اسلام(قرآن كريم)متفاوت است.عمدۀ اين تفاوت در اين است كه كسى از آنان ادعا ندارد آنچه از متون مقدس در دسترس است كلام خدا است؛يعنى عين واژگان و تعبيرها و جمله ها الهى نيست؛زيرا نويسندگان كتاب مقدس متعددند،به ويژه عهد جديد كه

ص: 277

هر رساله اى از آن،نويسندۀ جداگانه اى دارد.

البته آنچه گفتيم مربوط به معناى كلام الهى و وحى نزد مسلمانان است؛چرا كه معناى وحى نيز از جمله مباحثى است كه بين اسلام و مسيحيت متفاوت است.

به هر حال در غرب با توجه به وجود مطالب فراوان نامعقول در كتاب هاى مقدس و توجيه عقلانى نداشتن بعضى از آن ها برخى از دانشمندان آنان بر آنند كه اين مشكل را به طور متفاوت به گونه اى خاص حل كنند.

2.بستر فلسفى تفكر هرمنوتيك غرب نيز با بستر فلسفى تفسير و علوم قرآن نزد مسلمين از جمله حضرت امام خمينى قدس سرّه متفاوت است.اين تفاوت در هرمنوتيك هايدگر و گادامر مشخص تر است؛زيرا پديدارشناسى وجودگرايى(اگزيستانسياليسم)كه بستر تفكر فلسفى آنان است با تفكر فلسفى امام كه مى توان گفت:بستر حكمت متعاليۀ صدرايى است، تفاوت دارد.

3.مفسران هرمنوتيك بر اين باورند كه«تأويل گر»و«مفسر»بايد بتواند شرايط روحى، ذهنى و اجتماعى و بالأخره تمام جهات درونى صاحب اثر را درك نمايد تا كلام او را به طور دقيق بفهمد،روشن است كه چنين دركى دربارۀ متن دينى؛مانند قرآن و درك حقيقى از وحى و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم براى كسى امكان پذير نيست،مفسر هرمنوتيك ممكن است بر محيط پيرامون خود واقف باشد اما هرگز نمى تواند دنياى خاص فردى چون پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را آن گونه كه در واقعيت و جايگاه خاص خود قرار داشته است درك نمايد.

4.بسيارى از مفسران هرمنوتيك تلاش دارند كه پيدايش پروتستان در مسيحيت را برخواسته از اعمال تفسير هرمنوتيك در كتاب مقدس معرفى نمايند و آن را به عنوان نقطۀ عطف در تاريخ تأويل هاى آيين مسيحيت به شمار آورند. (1)اما با دقت در تاريخ انجيل كه خود دست نوشتۀ مسيحى هاى حوارى و گردآورى بشر است مانند كتب تاريخى يا ادبى ديگر مى ماند كه مى تواند مورد تفسير هرمنوتيك قرار گيرد اما دربارۀ قرآن كريم چنين تصورى هرگز صحيح نيست.

ص: 278


1- بابك احمد،ساختار تأويل متن،ج 502/2.
فهم متن و نيت مؤلف

همان طوركه در ديدگاه هاى مختلف دانشمندان هرمنوتيك گذشت،دو اختلاف مهم و اساسى در فهم متن وجود دارد؛يكى براساس فهم مخاطب و خوانندۀ هر متن و ديگرى بر اساس نيت مؤلف.

اما دربارۀ تفسير قرآن چنان كه در تعريف هاى مفسران در بخش اول(بحث تعريف تفسير)گذشت مهم روشن كردن كلام الهى بر اساس مقصود خداوند است؛چنان كه، تفتازانى در تعريف تفسير مى گويد:«هو العلم الباحث عن احوال الفاظ كلام اللّه من حيث الدلالة على مراد اللّه؛ (1)تفسير علمى است كه از احوال الفاظ كلام خدا بحث مى كند تا ما را به مقصود خداوند(گويندۀ قرآنى)راهنمايى نمايد.

امام خمينى قدس سرّه نيز در تعريفى ساده و روشن كه براى تفسير،بيان كرده اند مى فرمايد:

«به طور كلى معناى«تفسير كتاب»آن است كه مقاصد آن كتاب را شرح نمايد،و نظر مهم آن بر بيان منظور صاحب كتاب باشد». (2)

اين ديدگاه به هرمنوتيك جديد،به ويژه نظريۀ ديلتاى و پيروانش بسيار شبيه است،آنان آن چه در فهم متون مهم مى دانند،فهم براساس نيت مؤلف است،نه انديشۀ مخاطب و فهم خواننده.

هرمنوتيك و اصول عمومى فهم متن

نخستين پرسش دربارۀ اصول و مبانى هرمنوتيك دينى اين است كه براى تفسير قرآن و فهم متون دينى آيا مى توان از اصول عمومى فهم استفاده كرد؟يعنى آيا با همان معيارهايى كه ساير متون را مى فهميم،مى توان به سراغ قرآن رفت؟ هرمنوتيك،تلاشى است براى يافتن اصول اساسى«فهم»و تلاش هم دارد كه اين اصول را گسترش دهد،تا هر گونه متن ادبى،حقوقى و متون مقدس را شامل شود.

پرسش ديگر اين است كه آيا راه معتبر تفسير و برداشت از متن وجود دارد،يا خير؟به

ص: 279


1- احمد رضا،كلمة في التفسير؛مقدمه مجمع البيان60/.
2- امام خمينى،آداب الصلاة193/.

عبارت ديگر:آيا تفسير معتبر امكان دارد يا به تعبير گادامر و استادش هايدگر،اعتبار يافتن تأويلات عينى،ساده انديشى است. (1)

برخى از دانشمندان هرمنوتيك غرب؛مانند ديلتاى معتقدند كه اعتبار در تفسير هم ممكن است و هم مقصود.

هرش از پيروان مكتب ديلتاى مى نويسد:نيت مؤلف بايد معيارى باشد كه به وسيلۀ آن اعتبار يا صحت هر تأويلى(توضيح معناى عبارتى)سنجيده شود. (2)

اين مبناى علم هرمنوتيك،در مبانى علوم اسلامى نيز وجود دارد.دانشمندان علم اصول براى فهم متن،مباحث ارزنده اى را مطرح كرده اند كه مهم ترين آن ها دو بحث است كه نقش اساسى در برداشت صحيح از يك متن مى تواند داشته باشد؛يكى مباحث الفاظ و ديگرى مباحث حجيت.

در مباحث الفاظ از مفاهيم عمومى متن سخن گفته مى شود،و اين كه معنا و مدلول الفاظ هر متن چيست؟و نيز الفاظ يك متن،در چه معنايى ظهور دارند؛مانند بحث اوامر كه مى گويند:معناى امر،طلب است و ظاهر آن نيز وجوب را مى رساند. (3)

در مباحث حجيت پس از اين كه معانى الفاظ و ظهور داشتن آن الفاظ در آن معانى ثابت شده،روشن مى شود كه ظاهر معانى الفاظ براى مخاطب و شنونده حجت مى باشد،هم چنين است ظاهر معناى هر متنى به ويژه ظواهر كتاب آسمانى(قرآن كريم)و روايات رسيده از ائمۀ معصومين عليهم السّلام كه معناى ظاهرى آن ها براى مخاطب حجيت دارد،مگر اين كه دليلى بر خلاف آن معناى ظاهرى آورده شود.

افزون بر آن،براى فهم ظاهر هر متن و الفاظ آن در معناى ويژۀ خود،اصلى به نام«اصالة الظهور»مقرر شده است كه هر گونه احتمال خلاف ظاهر را مردود و غير قابل اعتنا مى داند (4)

ص: 280


1- ريچارد پالمر،علم هرمنوتيك550/.
2- همان70/.
3- براى فهم معانى ظاهرى الفاظ نيز قواعدى در علم اصول معين شده است كه از جمله آن مى توان به مسألۀ وضع،رجوع به قول لغوى،تبادر،حقيقت و مجاز و مسائل ديگر،اشارت نمود،ر.ك:اصول الفقه،ج 8/1؛ نيز تهذيب الاصول،ج 35/1-37.
4- و تمام اصل هاى ديگر براى فهم معانى،مانند اصالة الحقيقة،اصالة العموم،اصالة الاطلاق و عدم تقدير

حجيت اين اصل نيز با دليل عقلى و تبانى عقلاى عالم ثابت شده است و اشكالى در آن از نظر شرعى و عقلى وجود ندارد.مفسران نيز براى فهم آيات قرآن به همين حجيت ظواهر استدلال كرده اند،از طرف ديگر،پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز براى تفهيم اين كتاب آسمانى از همين شيوۀ معروف كه ميان عقلاى عالم پسنديده است استفاده نموده و شيوۀ جديدى را اختراع نكرد. (1)

در نتيجه:فهم و برداشتى از انديشۀ هرمنوتيك قابل پذيرش است كه با ظاهر متن سازگار باشد،چرا كه هر برداشتى اگر چه مخالف ظاهر الفاظ متن هم باشد،از نظر مفسران و دانشمندان اسلامى(كه مبتنى به عقلانيت فهم متون است)مردود خواهد بود.

از مطالب گذشته روشن مى شود كه براى برداشت از يك متن،راه معتبر،و اصول و قوانينى نيز وجود دارد كه يكى از مهم ترين آن ها حجيت ظواهر الفاظ هر متن مى باشد.

راهيابى به معناى نهايى متن

اصل ديگرى كه در هرمنوتيك غرب مطرح است اين كه آيا راهيابى به معناى نهايى متن ممكن است يا خير؟ در اينجا نيز ميان دانشمندان هرمنوتيك اختلاف نظر وجود دارد.

ديلتاى،هرش و كلاسيك هاى نوين معتقدند كه دسترسى به معناى نهايى تفسير هر متن ممكن است.اين در حالى است كه پيروان هرمنوتيك گادامرى،در كام نسبيت فرورفته اند و نهايتى براى فهم يك متن نمى بينند،آنها مى گويند: هركس مى تواند خود قرائت يا برداشتى داشته باشد. (2)

دانشمندان اسلامى معتقدند كه قرآن،قوانين روشن و قطعى به ما ارائه مى دهد كه قابل حمل بر هر چيزى نمى باشد.قرآن كريم كه اساسى ترين متن دين اسلام است و قوانين فراوانى از ابعاد و جزئيات زندگى انسان ها را روشن نموده است،و اختلاف

ص: 281


1- ر.ك:بخش دوم،فصل اول،همين كتاب(تفسير قرآن،به قرآن بحث حجيت ظواهر قرآن).
2- اين ديدگاه در بحث قرائت هاى مختلف از يك متن خواهد آمد.

برداشت و قطعى نبودن فهم هر مفسر از متن آيات،موجب تشويش قوانين و اختلال زندگى جامعه مدنى اسلامى خواهد شد.افزون بر آن،وجود قوانين روشن و قطعى در دين اسلام بهترين دليل بر فهم نهايى از متن آن حكم مى باشد.دربارۀ قرآن كريم اگر مقصود از فهم نهايى متن،برداشت از قرآن مطابق آنچه كه در لوح محفوظ است مى باشد اين برداشت حتى براى مفسران عادى نيز امكان ندارد،چرا كه قرآن كريم داراى دو مقام است؛يكى مقام كتاب مبين،لوح محفوظ و كتاب مكنون كه تنها مطهرّان،قادر به فهم آن مى باشند.ديگر،مقام اين قرآن با الفاظ عربى است كه براى ما انسان ها نازل شده است،و از آنجا كه فهم ما محدود است،اين كتاب نيز با زبان«عربى مبين»و روشن و متناسب با فهم ما است و در واقع اين كتاب شعاعى از آن كتاب مبين است،كه در اين صورت تفسير الفاظ و ظواهر آن ممكن است. (1)

پيش فرض هاى فكرى مفسر

يكى از مبانى هرمنوتيك،بحث يافته ها،پيش فرض ها و گرايش هاى فكرى هر مفسر و نقش آن در تفسير است،آيا مى توان قرآن را با يك پيش فرض يا گرايش فكرى خاص تفسير نمود،يا اين كه براى يافتن حقايق آيات قرآنى بايد از منابع مختلف و شاه راه هاى ارائه شده استفاده نمود.

ديدگاه هرمنوتيك مدرن اين است كه پيش فرض ها هميشه همراه مفسر هست و به كار بردن آن خارج از اختيار و تسلط مفسر است،گويا مفسر هر متن،هيچ راهى براى رهايى از آن ندارد و نمى تواند آگاهانه آن را تصفيه و انتخاب كند يا كنار بگذارد.

اما تفسير قرآن كريم داراى شرايط مخصوص به خود مى باشد، (2)چه بسا ممكن است دخالت دادن مميزات و خصايص فكرى و پيش فرض هاى مفسر،منجر به تفسير به رأى شود و با پيش فرض خاصى به سوى قرآن آمدن نوعى تحميل آراء بر قرآن محسوب مى گردد.

ص: 282


1- ر.ك:الميزان،ج 60/3-62. يادآور مى شود كه،تأويل قرآن(نه تأويل به معنايى كه در هرمنوتيك مطرح كرده است)بحث ديگرى است و آن حقايقى در هستى است كه اين آيات قرآنى مانند مثال هايى براى آن حقايق مى باشند.همان61/.
2- ر.ك:سيوطى،الاتقان،ج 178/4،نوع هفتاد و هشتم.

بدين جهت بسيارى از مفسران از آن نهى نموده و تفسير قرآن را با يك نوع انديشۀ از پيش تعيين شده محكوم مى دانند.مفسران اسلامى تفسيرهاى صوفى گرايانه،اشارى،رمزى و عرفانى،و يا تفسير قرآن با پيش فرض هاى علوم تجربى را از مصداق هاى تفسير به رأى دانسته (1)و برخى آن ها را تا حد كفر و الحاد مورد مذمت قرار داده اند (2)چرا كه اين گونه سخنان تفسير نيست،بلكه تحميل آراى شخص بر متون دينى است.

تأويل قرآن و هرمنوتيك

با تعريف هاى جديدى كه از تأويل صورت گرفته است،برخى پنداشته اند كه تأويل، همان نشانۀ ورود معيارهاى تفسير هرمنوتيك به تفسير قرآن است.

در حالى كه تأويل در تعريف مشهور كه همان«معناى باطنى و غير ظاهرى»آيه است،با معيارهاى هرمنوتيك سازگار نيست؛زيرا در اين نوع تأويل هر چند يك معناى باطنى مراد است اما گذرگاه آن لفظ مى باشد و مستند به دلالت لفظى است.بنابراين از ظاهر لفظ به آن معناى غير ظاهرى مى رسند،اما در روش هرمنوتيك،اصالت مربوط به حوزۀ فهم و قرائت است.

حتى تأويل بنا بر نظريۀ علامه طباطبايى (3)نيز اين مورد را در برنمى گيرد،زيرا تأويل همان حقيقت ها و واقعيت هايى است كه الفاظ حاكى از آنها است و صرف فهم و قرائت نيست تا هرمنوتيك خود را از آن بداند،بلكه حقايقى از هستى در طبيعت،يا ماوراءطبيعت وجود دارد كه ظاهر الفاظ،توانايى رساندن آن مفاهيم بلندمرتبه را ندارند.و تنها الفاظ حاكى از آن حقايق هستند.

تندترين روش هاى تأويل قرآن كه در آثار صوفيه،به ويژه محي الدين عربى ديده مى شود با اصول هرمنوتيك منطبق نمى باشد.

روش ابن عربى به سمبوليزم بيشتر شباهت دارد تا هرمنوتيك،او حتى روش خود را در

ص: 283


1- الميزان،ج 4/1 و نيز،قرآن در اسلام88/.
2- سيوطى،الاتقان،ج 171/4 و ترجمه الاتقان،ج 580/2،نوع هفتاد و هشتم،فصلى در تفسير صوفيان.
3- الميزان،ج 61/3.

مورد موجودات طبيعى نيز تسرى مى دهد و از پديده هاى طبيعت نيز اشكال سمبوليك ترسيم مى كند و روند تأويل را به بيرون از حوزۀ هرمنوتيك مى كشاند.

تأويل عرفانى ابن عربى را هرمنوتيك شمردن،آن گونه كه برخى اصرار ورزيده اند (1)روشى ناپسند براى تخريب عرفان ابن عربى و تحريف هرمنوتيك محسوب مى شود.

در عرفان ابن عربى همواره شهود و كشف قلب،معيار تأويل است چه در حوزۀ قرآنى و كتاب تشريع و چه در حوزۀ عالم هستى و كتاب تكوين.

به خلاف هرمنوتيك هستى شناسانه كه عقل محض حكم فرما است.

نص و قرائت هاى مختلف

يكى از اساسى ترين اصل هرمنوتيك اين است كه،متن هيچ گاه سخن نمى گويد،بلكه خوانندۀ متن آن را به سخن مى آورد،بر اين اساس هر متن براساس فهم مفسران،داراى برداشت ها و قرائت هاى مختلف خواهد بود و همۀ آنها نيز صحيح است.

طرفداران هرمنوتيك دينى؛از جمله دانشمند مصرى،نصر حامد ابو زيد براى توجيه اين اصل به سخنانى از امام على عليه السّلام نيز استشهاد نموده اند. (2)

حضرت مى فرمايد:

«و هذا القرآن انّما هو خط مستور بين الدفتين لا ينطق بلسان و لا بد من ترجمان و انّما ينطق عنه الرجال؛ (3)اين قرآن خطوطى است كه در ميان جلد پنهان است،با زبان سخن نمى گويد نياز به ترجمان است و تنها انسان ها مى توانند از آن سخن بگويند.» در جاى ديگر مى فرمايد:

«ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق» (4)بنابراين،متن و نص كتاب آسمانى،خود زبان ندارد و خوانندۀ متن بايد آن را استنطاق كند و به زبان آورد.و اين،زمينۀ قرائت و تأويل هاى متعدد است.

نيز در سفارش هاى آن حضرت به ابن عباس است هنگامى كه وى را براى گفت وگو نزد

ص: 284


1- سنيگ،هرمنوتيك در عرفان ابن عربى،ترجمۀ عبد الحميد اسكندرى.به نقل از:مبانى و روش هاى تفسيرى301/.
2- نقد الخطاب الدينى97/،111،121.
3- نهج البلاغه،خطبۀ 125.
4- همان،خطبۀ 158.

خوارج مى فرستد مى فرمايد:با آيات قرآن با آنها محاجه نكن،چرا كه قرآن تاب معانى مختلف و امكان تفسير گوناگون دارد،تو چيزى مى گويى و آنها چيز ديگر. (1)

در نتيجه،قرآن قابل تفسير و تأويل هاى مختلف است و قرآن فرهنگ زاست و فرهنگ زايى بودن قرآن، فرهنگ زايى تأويل ها (2)و قرائت هاى مختلف از متن قرآنى است،حتى در هر زمان مى توان قرائت مناسب با همان زمان از قرآن به دست آورد.

بدون ترديد تأويل كه روى ديگر نص است از سازوكارهاى مهم فرهنگ و تمدن در توليد معرفت است و چنانچه يك نص،محور تمدن و فرهنگى قرار گيرد به ناچار تفاسير و تأويل هايش متعدد مى گردد. (3)

اختلاف فتاوى و ديدگاههاى فقيهان ممكن است دليل ديگرى بر صحت قرائت هاى مختلف با انديشۀ هرمنوتيك دينى باشد.

كاربرد واژۀ«قرائت ها و اختلاف قرائت در دين»كه در هرمنوتيك غرب مطرح است پوششى است براى نقصان ها و ناهنجارى هاى موجود در متون كتب مقدس كه با طرح اين انديشه بتوانند به شكلى نيازهاى موجود را پاسخ داده باشند،و وجود مطالب مخالف با خردورزى و مبانى عقل و انديشه و تناقضات كتاب هاى دينى را به نوعى انكار نمايند.در حالى كه طرح چنين انديشه اى كاملا با متن كتاب آسمانى ما مغايرت دارد،چرا كه آيات الهى هر گونه برداشت،تفكر و تفسيرى را برنمى تابد در غير اين صورت معرفت دينى امرى بدون روش، بى ضابطه و رنگ پذير از ذهنيت هاى متفاوت عالمان تلقى مى شود.

استنطاق نيز به معناى هر گونه برداشت از قرآن كريم نيست تا مجوز قرائت هاى مختلف شود،بلكه به معناى برداشت با داشتن شرايط مفسر بودن است؛و استنطاقى معتبر است كه با ظاهر نص منطبق و در واقع به منزلۀ بيان نص باشد،نه اين كه نص محكوم آن باشد.طرح هر انديشه اى از هر متنى نيز نمى تواند استنطاق آن متن باشد،چرا كه تدبر در نص،توازن با آيات

ص: 285


1- نهج البلاغة،همان،نامۀ 77.
2- تأويل به معناى تفسير و فهم به معناى هرمنوتيكى است،نه تأويل اصطلاحى در تفسير.ر،ك:مفهوم النص؛دراسه فى علوم القرآن240/.
3- مفهوم النص9/،219.

ديگر قرآن و سنت قطعى و عقل سليم،از شرايط لازم هر استنطاقى است.

اگر قرائت به اين معناى استنطاق باشد،فهم جديد و هم سازه با متن مى تواند لايه هاى جديدى را از دين آشكار سازد.

اما اختلاف فتاواى فقيهان،امرى بسيار طبيعى و در جوامع علمى مقبول و متعارف است، اما اين را اختلاف قرائت در دين نمى نامند؛چرا كه محور در اختلاف قرائت ها ذهنيت مفسر و تأثيرپذيرى متن از قالب هاى ذهنى و پيش يافته هاى او است،ولى مبناى فتاواى فقها، داشتن علوم و شرايطى كاملا مرتبط با نص و متن فتوا است.

اما اين كه ريشۀ اختلاف فتاواى فقها چيست؟ريشۀ آن را بايد در امورى؛مانند اختلاف زبان شناسان و لغت دانان عرب،تعارض و اختلاف نصوص(روايات)،اختلاف نظر در وثاقت راوى،و مبانى علوم مقدماتى؛نظير علوم ادبى،اصول فقه و... جست وجو نمود.

افزون بر آن،فقها در امور بسيارى از دين فهم مشترك دارند،چه در اصول يا فروع.

بيشتر مسائل عبادات و اهم آنها مشترك ميان همۀ فقها است،گرچه اختلاف در موارد جزيى مشاهده مى شود،كه اين را اختلاف قرائت نمى توان ناميد.

اساسا فقيه در اصطلاح،كسى است كه از قشر و لايۀ نخستين يك سخن و پيام بگذرد و به لايه هاى عميق و حقيقت مقصود نائل آيد.در نتيجه در هر زمانى هر طبقه اى كه يك فهم دينى دارند(فقها يا مفسران)ممكن است نسبت به پيشينيان خود عميق تر و نسبت به آيندگان، قشرى تر به نظر برسند،ولى همين فهم براساس شرايط و هم سازه گى با فهم نسل هاى گذشته است،با اين تفاوت كه لايه هاى جديدى از دين را آشكار مى سازند و اين همان مضمون حديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود:

«ربّ حامل فقه ليس بفقيه و ربّ حامل فقه الى من هو افقه منه؛ (1)چه بسا كسانى كه فقه را حمل كننده هستند و خود فقيه(داراى دانش عميق)نباشند،يا كسانى كه فقه را انتقال مى دهند به كسانى(آيندگانى)كه فقيه تر از خود آنان هستند.» اين حديث از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بدون آن كه مخاطبان نخستين را به كج انديشى در دين متهم سازد فهم آنان را فقيهانه معرفى مى نمايد،اما يك فقه قشرى،و اين قشرى بودن نسبت

ص: 286


1- كلينى،اصول كافى،ج 403/2.

به آيندگان است كه فقهى عميق تر با لايه هاى دقيق تر از لايه هاى پيشينيان ارائه مى دهند و اگر قرائت هاى مختلف به اين معنا باشد اشكالى در روند دين و تفسير متون دينى ايجاد نمى كند، اما ديدگاه هرمنوتيك در معرفت دينى با اين شيوه نيست و در واقع اين حديث هم روش هرمنوتيك را نفى،و به شكلى قشرى گرى را نيز محكوم مى نمايد. (1)

تاريخمندى نص

هرش،عالم هرمنوتيك معاصر بر اين باور است كه براى متن و لفظ دو مقام است؛يكى مقام«معنا»و ديگرى مقام«مغز»يا«محتوا»،و اين دو كاملا از هم جدا هستند،اولى مربوط به تاريخمندى نص و متون است و دومى قابل انطباق بر زمان هاى مختلف،چرا كه مربوط به استنباط مفسر و قارى مى باشد.و تفكيك ميان اين،دو اساسا يكى از اقدامات او در نقد و ردّ ديدگاه هرمنوتيكى گادامر است.

تفسير متن،نزد گادامر هيچ گونه عينيتى را نشان نمى دهد،هرمنوتيك راه و روش تفسير صحيح نيست،بلكه دانش فلسفه اى است كه به ما نشان مى دهد چگونه انسان ها متن را تفسير مى كنند،به اعتقاد گادامر تمام تفسير متن بر عهدۀ مفسر است،چرا كه در متن هيچ گونه عينيتى( objectivity )نهفته نيست.

به گمان هرش،آراى گادامر مربوط به حوزۀ نقد ادبى است،نه علم تفسير هرمنوتيك،به اعتقاد او در هرمنوتيك به«معناى»نهفته در متن(فارغ از تفاسير عصرى)مى پردازيم،ولى در نقد ادبى،«فحواى»متن مطابق با عصرهاى مختلف و مفسران گوناگون ارزيابى مى شود ممكن است فحواى متن تفاوت يابد،اما معناى آن ثابت بماند. (2)

يكى از طرفداران ديدگاه فوق در هرمنوتيك دينى،دكتر نصر حامد ابو زيد است،او تفكيك ميان«معنا»و«فحوا»را(كه موجب تأويل متن است)چنين بيان مى كند:

«معنا،مفهوم بى واسطۀ منطوق و نصوص است كه اين مفهوم از تحليل ساختار لغوى آن

ص: 287


1- ر.ك:عميد زنجانى،روش هاى تفسيرى280/.
2- عنوان كتاب اصلى هرش«اعتبار تأويل»با مشخصات. E.D.ValidityinInterpretation , Hirsch مى باشد.ر.ك:احمدى،بابك،ساختار و تأويل متن،ج 570/2-613.

نصوص به دست مى آيد،اين مفهوم را معاصران نص از منطوق آن استنباط مى كنند،به ديگر سخن:«معنا»همان دلالت تاريخى نصوص است. (1)اما فحوا استنباط مفسر و قارى از همان معناى تاريخى است كه بر حسب بافت فرهنگى اجتماعى خود او تفاوت مى يابد،ابو زيد گاهى اين دومى-يعنى فحوا-را تأويل مى نامند.

بنابراين،تفاوت«معنا»و«مفهوم»در بحث ما دو جنبه انفكاك ناپذير دارد،نخست آن كه «معنا»تاريخمند است؛يعنى بدون شناخت دقيق از بافت زبانى(از درون)و بافت فرهنگى اجتماعى(از بيرون)نمى توان آن را به دست آورد،اما فحوا اگر چه از معنا جدا نيست و با آن همراه و بر پايه آن مبتنى است،اما عصرى است؛يعنى محصول دورانى غير از دورۀ نص است.

جنبۀ دوم در تفاوت معنا و فحوا اين كه،معنا تا اندازه اى از ثبات نسبى(عينيت)برخوردار است،اما فحوا،با تغيير افق هاى قرائت،تغيير و پويايى مى يابد هر چند ارتباط آن با معنا سبب مى شود كه حركت و تغيير آن روشمند و منضبط گردد. (2)

اين انديشه همراه با تقسيم بندى هاى نصوص و مثال هايى كه ابو زيد از مفاهيم قرآنى مطرح كرده است باعث شده است تا بزرگ ترين مخالفان،او را به چالش با وى بكشانند. (3)

او مسألۀ نصف بودن ارث زن،نسبت به مرد را مربوط به زمان نزول و مرتبط به عصر جاهليت مى داند كه هيچ ارزش و شأنيتى براى او قائل نبودند. (4)

او يك تقسيم بندى سه بعدى براى نصوص مطرح كرده است:1-نصوصى كه فقط شواهد تاريخى اند.2-نصوصى كه قابل تأويل مجازى اند.3-و نصوصى كه با تكيه بر فحوا قابل گسترش اند(كه در مسألۀ ارث مثال آن گذشت).او نمونه هاى قرآنى(مربوط به نصوص تاريخى)را كه مطرح كرده است.وى مى گويد:پديدۀ«حسد»،«سحر»،«جن»،و«شياطين» مفرداتى از يك بافت ذهنى خاص هستند كه به دوره اى مشخص از سير آگاهى و معرفت انسانى مربوط است.و نيز مسألۀ برده دارى،احكام بردگان(بنده و كنيز)مربوط به تاريخ نزول

ص: 288


1- نقد الخطاب الدينى220/-221.
2- همان221/.
3- تا جايى كه نصر حامد ابو زيد،توسط يكى از دادگاه هاى مصر،محكوم به ارتداد گرديد.
4- نقد الخطاب الدينى221/-223.

است و رشد و تطوّر تاريخى آن احكام،ملغا شده است،نه مى توان به هيچ يك از دلالت هاى پيشين تمسك كرد و نه سودمند است كه مقصود يا فحواى ديدگاه اسلامى را مثلا دربارۀ برده دارى مورد تمسك قرار داد،مگر آن كه اين كار صرفا استشهاد تاريخى باشد و بس. (1)

آخرين مثال ابو زيد،مسألۀ ربا است كه به اعتقاد او قرآن كريم(از جمله در آيات 275 تا 280 سورۀ بقره)تنها رباى موجود در فرهنگ جاهلى و يهودى را كه نزول خوارى صرف و ظلم فاحش بود.محرّم دانسته است و اين نصوص به سود و فوايد اقتصادى كه امروزه در علم اقتصاد و بانكدارى مطرح است هيچ اشاره اى ندارد. (2)

و براى نصوصى كه قابل تأويل مجازى اند،مفهوم«عبوديت»(عبد،يعبدون و...)در نص قرآنى را مثالى مى زند.به اعتقاد وى رابطۀ انسان و خداوند بر خلاف تصور گفتمان دينى، رابطۀ عبادت و پرستش است،نه عبوديت و بردگى و تعابيرى چون عبد اللّه و عباد اللّه و مانند آن،از بافت فرهنگى صدر اسلام-كه جامعه اى برده دار بود-گرفته شده و در معناى مجازى به كار رفته است،هم چنين است رابطۀ حب و تقرّب الى اللّه كه اين هم مجازى است. (3)

نقد و بررسى

از اساسى ترين مشكل اين نظريه،تعارض طرفداران هرمنوتيك در ايدئولوژى ارائه شده است،چرا كه از يك طرف خود را پايبند،تاريخمندى متن دانسته كه مدلول هاى تاريخى از يك طرف مختص به زمان نزول است و از طرف ديگر متن را منطبق با زمان ها و مكان هاى مختلف و قابل برداشت هاى مختلف نيز مى دانند،چرا كه مدلول هاى كلى نيز در آنها وجود دارد.

طرفداران نظريۀ فوق،معيار مشخصى براى تفكيك مدلول هاى و نصوص،طرح نكرده اند، اگر چه افرادى؛مانند ابو زيد بر اساس يافته هاى هرمنوتيك براى حل اين مشكل يك تقسيم بندى سه بعدى كه گذشت قائل شده اند،اما با تأسف اين تقسيم بندى سه گانه به علت

ص: 289


1- همان210/.
2- همان213/-215.
3- همان22/-133.

ضابطه مند نبودن مصاديق آن،مشكل اساسى را حل نكرده و قاعده اى كه بتوان موارد آن را متمايز نمود ارائه نكرده اند.

در قسم اول(نصوص تاريخى)بدون معيار و قاعدۀ علمى روشن و قابل استنباطى هر چه را بخواهند در زندان تاريخى محبوس و از شر آنها راحت مى شوند،مثال هايى؛مانند جن،شيطان و حسد،اگر امروز مربوط به مسائل ماوراء محسوسات است دليل نمى شود آنها را از مفاهيم حقيقى امروز خارج كرده و چه تضمينى است كه موارد ديگرى نيز به آنها ضميمه نكنند.

در قسم دوم،اگر چه دلالات مجازى قرآن قابل انكار نيست و دانشمندان فراوانى؛ مانند جاحظ،جرجانى،سيد رضى و...مورد به مورد آن را شرح داده اند،ولى قواعد و ضوابط آن نيز به روشنى بيان نموده اند،اما براساس نظريۀ هرمنوتيك،قاعدۀ روشنى ارائه نشده و مثال هايى؛مانند عبادت،حب و تقرّب نمونۀ بارز ضابطه مند نبودن اين قسم است.

از طرف ديگر حتى مرزبندى صحيح بين قسم اول و قسم دوم نيز وجود ندارد،چرا نتوان مثال هاى قسم اول را براى قسم دوم يا بالعكس منطبق نمود.

در نتيجه بى ضابطه بودن اين تقسيم نيز باعث سردرگمى انديشه هاى علمى خواهد شد. (1)

لازم به يادآورى است،در زبان شناسى قرآن،آياتى وجود دارد كه لفظ خاص و مربوط به مورد خاص هستند مانند«و ما محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول اللّه و خاتم النبيين»كه قابل انطباق بر شخص ديگرى نيست و يا آيه إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ... كه مورد خاص آن،حضرت على عليه السّلام است و نيز قاعدۀ معروف كه شأن نزول مخصص آيه نيست (العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد)مورد بحث قرار گرفته است،و ضوابط آن نيز روشن است. (2)

ص: 290


1- ر.ك:عميد زنجانى،مبانى و روش هاى تفسيرى28/.
2- در بحث تفاوت هاى تفسير اجتهادى،و تفسير به روش هرمنوتيك به اين نكته اشاره خواهد شد.
دين و تفكر دينى

از اصول هرمنوتيك جديد كه ارتباط كامل با تاريخمندى متون دارد.جدايى بين«دين»و «تفكر دينى»است.اين اصل مى گويد:«دين»به عنوان يك مجموعه از نصوص مقدس كه از نظر تاريخى ثابت،و مختص به زمان معين منقضى شده است.و تفكر دينى همان اجتهادهاى بشرى در فهم متون دينى و تأويل آن است.

بنابراين،اين تفكر دينى است كه پاسخ گوى نيازهاى هر زمان است و مى توان آن را در زمان ها و مكان هاى مختلف جاى داد،به خلاف«دين»كه پويايى ندارد و مربوط به زمان و تاريخ نزول است كه فرهنگ و نيازهاى آن منقضى شده است.

بى ترديد اجتهادها و ديدگاه هاى مختلف مجتهدان و فقيهان هر زمان و نقد انديشه هاى گذشتگان و طرح برخى از انديشه هاى نو،پاسخگوى نيازهاى زمان است.ولى اين،هم دين است(اگر براساس شرايط اجتهاد باشد)و هم تفكر دينى و نيز ممكن است به اعتبارى كه پيش از اين گفته شد،نوعى قرائت محسوب شود و اگر براساس شرايط نباشد،نه دين است و نه تفكر دينى و از آنجا كه تقليد كردن براى مجتهد و مفسر حرام است بايد خود توانايى نظريه پردازى داشته باشد و هر انديشۀ تفسيرى و اجتهادى،بيانگر لايه اى از دين است؛يعنى دين و متون دين داراى لايه هاى زيادى هستند كه در ظاهر كوچك به نظر مى رسند ولى وقتى شكافته شوند مسائل گوناگونى در آن نهفته است؛مانند يك CD كه به ظاهر كوچك،اما پر از برنامه هاى متنوع است.

اين را مى توان بر مسألۀ باطن قرآن نيز منطبق نمود كه دست يابى از راه صحيح به آن، رسيدن به لايه هاى عميق و باطن آن مى باشد.

ايدئولوژيك نمودن فهم و قرائت دينى

يكى از انديشه هاى هرمنوتيك«ايدئولوژيك نمودن فهم و قرائت دينى»است كه اين را وسيلۀ نفى ايدئولوژيك نمودن معرفت دينى قرار داده اند،و گاهى اين انديشه به صورت يك حربۀ تبليغى بر عليه برخى از قرائت هايى كه مورد پسند آنان نيست به كار گرفته مى شود.

اما اين كه منظور از ايدئولوژيك نمودن فهم دين و نفى ايدئولوژيك كردن معرفت دينى

ص: 291

چيست؟آن را روشن نكرده اند آيا منظور قداست بخشيدن به يك قرائت و فهم خاص دينى است كه بر ديگر قرائت ها برترى يافته است و دليل روشنى هم براى اين برترى نيافته اند؟ يا اين كه منظور از نفى ايدئولوژيك نمودن معرفت دينى،همان اجتهاد و آراى دانشمندان دينى و فرهيختگان فرقه هاى مختلف دين اسلام است كه دانشمندان انديشه اى را در قالب دين به عنوان يك قرائت و مفهوم دينى ارائه داده اند و مكتب هاى مختلفى؛مانند اشاعره، معتزله ما تريديه،ابازيه و...پديد آمده است؟در اين صورت بايد تمام فرقه هاى اسلامى را از مجموعۀ دين اسلام خارج نمود.

ايدئولوژى،به معناى علم افكار و دانش انديشه ها است در نتيجه منظور از اصطلاح فوق، علم يا علمانيت فهم دين است كه فهم دين مطابق قواعد علمى است و از آنجا كه تفاوتى بين معرفت دينى و فهم دينى وجود ندارد،(چرا كه اين دو به معناى مجموعۀ دانسته ها و شناخت هاى آدمى نسبت به دين خاص است)تفكيك اين دو،تلاش بيهوده اى براى چاره جويى در مشكلات هرمنوتيك غرب است و در واقع مى توان آن را تابع هرمنوتيك عام دانست. (1)

هرمنوتيك دينى و مدرنيته

متفكران هرمنوتيك دينى با قرائتى اسلامى به دفاع از مدرنيته برخاسته اند.در تفاوتى كه اينان بين دين و معرفت(تفكر)دينى معتقدند،(هر چند كه دين امر مقدس و مورد احترامى است،اما از آنجا كه اين امر مقدس در محبس تاريخ از حركت در اعصار قرون بازمانده است حضورش در جوامع جديد قابل انكار است،اما معرفت دينى تجويزكنندۀ قرائت هاى مختلف است.)بسيارى از امور دينى را غير مقدس و قابل انكار مى داند و در دين هيچ چيز غير قابل ترديد و انكار وجود ندارد.بنابراين،دين سنت و واپس گرا و معرفت دينى تجددگرا و مدرنيته مى باشد.

با اين انديشه،يك مسلمان به روش هرمنوتيك جديد هرگز در پاسخ به عقلانيت

ص: 292


1- منظور از هرمنوتيك عام،تفسير و فهم هر متن براساس قواعد عمومى و مشترك است و در مقابل هرمنوتيك ويژۀ قدسى قرار دارد ر.ك:قبسات،ش 17،ويژۀ هرمنوتيك دينى27/.

دموكراتيك و حتى ليبراليزم معتقد به مدرنيزم، بازنخواهدماند،او مى تواند آزادانديشى و دنيامدارى،توأم با مدرنيته را على رغم مسلمان بودنش يكجا داشته باشد.

با اين روش در تفسير و تأويل قرآن،راه دموكراسى را به روى معتقدان به آن باز و تمام موانع موجود بر سر راه پلوراليزم و مدرنيزم را از پيش پاى آنان برمى دارد و سرانجام به تكنوگرايى(پلوراليزم)به عنوان راه هم زيستى انديشه-توجيه تضادهاى عقلانى-تسامح و تساهل دينى در مرزهاى عقيدتى و محبوس كردن انديشه تولاّ و تبرّاى دينى كه قرآن بر آن صراحت دارد،پايان مى پذيرد. (1)ريشۀ جنگ ها و جدال هاى ويرانگر كه از برخورد انديشه ها ناشى مى گردد با بهره ورى از قرآن خشكيده مى شود؛چنان كه خداوند مى فرمايد: قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاٰ يَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ... (2)

بگو:اى اهل كتاب!بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما مشترك است بيايد،كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را شريك او قرار ندهيم و بعضى از ما بعضى ديگر را غير از خداوند يگانه به خدايى نپذيرد.

اما اين عطيۀ هرمنوتيك با شعار مدرنيته بودن معرفت دينى،همان طرح دموكراسى مطلق است و نتيجه آن نفى انسانيت انسان خواهد بود كه هيچ جامعه اى تاب آن را ندارد،آزادى و دموكراسى بدون قوانين و حدود مشخص،نه تنها با جامعۀ دينى،بلكه با جامعۀ لاييك نيز سازگار نيست.چه رسد به دين اسلام و مسلمانان.آيۀ مطرح شده كه نداى وحدت و اتحاد را سر مى دهد اگر توجه به آيات قبل شود،معلوم مى گردد كه خداوند متعال اهل كتاب را به دين اسلام با تمام خصوصياتش دعوت نموده،ولى در اين آيه دعوت به نقطه هاى مشترك بين اسلام و اهل كتاب است،در واقع قرآن با اين طرز استدلال به ما مى آموزد كه اگر كسانى حاضر نبودند در تمام اهداف مقدس با شما همكارى كنند از پا ننشينيد و بكوشيد لااقل در آن قسمتى كه با شما اشتراك هدف دارند همكارى آنها را جلب كنيد و آن را پايۀ پيشبرد اهداف

ص: 293


1- ر.ك:مبانى و روش هاى تفسيرى282/.
2- آل عمران64/.

مقدستان قرار دهيد. (1)نه اين كه دست از تمام عقايد خود بكشيد و تنها به عقايد و انديشه هاى مشترك معتقد باشيد.

افزون بر آن،بحث تنها بر سر انديشه هاى مشترك نيست،بلكه با كاربرد واژۀ«عبادت»در «نعبد»و«اخذ»در«لا يتخذ»سخن بر سر عمل كردن و پرستش عملى توحيد است كه تمام اديان به آن معتقدند. (2)

زبان و انديشه

انديشه هاى هرمنوتيك هايدگرى ها براساس زبان حركت مى كند و زبان بالاترين جايگاه در ميان ايدئولوژى را دارا است.آنها معتقدند:حضور انسان در جهان وابسته به زبان او است،انسان در رابطه با جهان با زبان زنده است. (3)

اما در نگاه انديشمندان دينى،محور زندگى انسان و رابطۀ او با جهان،عقايد و انديشه هاى او است(انّما الحياة عقيدة و جهاد).

مولوى نيز مى گويد:

اى بشر تو همه انديشه اى *** ما بقى خود استخوان و ريشه اى

به هر حال،چه معيار،زبان،انديشه و يا عقايد باشد.آيا مى توان آن را مفسر خدا و وحى و بسيارى از عوالم غيب دانست.

ممكن است راه حلى براى تفسير متون كهن باشد،اما دربارۀ وحى و نبوت و كتاب آسمانى قرآن كريم هرگز! اين همان اشتباهى است كه ماركسيزم در توسعۀ منطق ديالكتيك و فرويديزم در توسعۀ روش روان كارى و پوزتيويزم در ميدان تجربه،در كمند آن افتاده است. (4)

در تفسير هرمنوتيك اگر چه تلاش براى يافتن راه حل معضلات موجود با استفاده از متون گذشتگان وجود دارد،اما اين شيوۀ عملى بسيارى از متفكران و دانشمندان است كه با

ص: 294


1- تفسير نمونه،ج 450/2.
2- الميزان،ج 248/3.
3- انكليتون،نظريۀ آدمى72/،ترجمۀ عباس فخر،نشر مركز،1368.
4- ر.ك:عميد زنجانى،مبانى و روش هاى تفسيرى302/،چاپ چهارم،1379.

مطالعۀ آثار گذشتگان به راه حل هاى جديد شرايط زمان خود رسيده اند.

اما اين بدان معنا نيست كه راه حل تمام مشكلات انسان(روحى و مادى او)در همين شيوه نهفته است-چرا كه مشكلات انسان به راه حلهايى فراتر از فهم و ذهن بشرى نيازمند است.

تفاوت هاى تفسير اجتهادى و تفسير به روش هرمنوتيك

برخى تصور كرده اند روش هرمنوتيك براساس قرائت هاى مختلف،تفكر دينى و مدرنيته بودن،همان تفسير اجتهادى است كه ارائه دهندۀ انديشه هاى يك مفسر است.اما بين اين دو روش تفاوت هايى وجود دارد كه به برخى از آنها اشارت مى رود:

1.در روش هرمنوتيك،هر نظريه اى كه از نص قرآنى به دست مى آيد،حق و واقع است و يك معرفت دينى است،ولى هيچ كدام دين و اسلام واقعى نيست؛زيرا دين از معرفت دينى جدا است،اما در تفسير اجتهادى از ميان ديدگاه هاى مختلف تفسيرى،تنها يك ديدگاه حق و مطابق با واقع است و در همان حال معرفت دينى نيز مى باشد.

2.در روش هرمنوتيك،مفهوم نص قرآنى براساس تاريخمندى نص به عنوان مفهوم دين يك امر تاريخى و مربوط به زمان نزول و غير قابل تسرى به زمان هاى بعد است،در حالى كه در تفسير اجتهادى مفهوم نص قرآنى در قالب يك تفسير كلى،مربوط به زمان نزول نيست و قابل انطباق بر زمان ها و شرايط مختلف مى باشد و به قول معروف«العبرة بعموم اللفظ،لا بخصوص المورد»؛شأن نزول نمى تواند مفهوم آيه اى را تخصيص بزند.

به بيان ديگر:از مبانى زبان شناسى روش هرمنوتيك،تاريخى بودن متون دينى؛به ويژه آيات قرآن كريم است كه مربوط به زمان و شرايط خاص خود مى باشد و تا زمانى كه به عنوان دين مطرح است به شكل يك قاعدۀ كلى،نمى تواند قابل انطباق بر زمان ها و شرايط مختلف باشد.

اين شبهۀ هرمنوتيك قابل پاسخ است از جمله اين كه آيات قرآن در يك نگاه بر دو قسمند:

الف.آياتى كه لفظ خاص و مورد خاص دارند؛مانند مٰا كٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِكُمْ وَ لٰكِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِيِّينَ (1)و مانند:«ازواجه امهاتهم» (2)كه خاتميت نبوت.مخصوص

ص: 295


1- احزاب40/.
2- همان6/.

پيامبر اسلام،و مادر امت بودن،مخصوص همسران آن حضرت است.

ب.آياتى كه ارتباطى به زمان يا اشخاص خاص ندارد و مطالب كلى و فراتر از زمان خود بيان مى كند كه بيشتر آيات قرآن از اين قبيل مى باشند؛مانند: لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً (1)و وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّٰهِ تَبْدِيلاً (2)و آيات فراوان ديگر.

و حال آن كه روش هرمنوتيك تنها قسم اول را در برمى گيرد،نه قسم دوم.

3.در تفسير اجتهادى هر نوع نظريه پردازى و قبض و بسطها در درون مفهوم دينى انجام مى گيرد كه در حقيقت هم دين است و هم مفهوم دينى كه در هر زمان به وسيلۀ راسخان در علم مى تواند قابل تطبيق بر مصداق هاى خاصى باشد،به خلاف روش هرمنوتيك كه تمام تحولات نظرى در قالب معرفت دينى صورت مى پذيرد،نه خود دين.

انديشه هاى امام خمينى و تفسير هرمنوتيك

از آنجا كه مبانى و قوانين هرمنوتيك،كم وبيش در مبانى علوم اسلامى نيز وجود دارد و دانشمندان دينى همواره ديدگاه هاى خود را مطرح كرده اند،متناسب است نظرگاه هاى تفسيرى امام خمينى قدس سرّه به عنوان يك انديشمند جهانى و تحول گر،در هرمنوتيك يادآور شويم.

امام خمينى،اساس در فهم متون را نيت مؤلف مى داند،نه انديشه هاى مخاطب و خواننده،ايشان در تعريفى ساده و روشن كه براى تفسير بيان كرده اند مى فرمايد:

«به طور كلى معناى«تفسير كتاب»آن است كه شرح مقاصد آن كتاب را بنمايد و نظر مهم آن بر بيان منظور صاحب كتاب باشد». (3)

اساسى ترين نقدى كه امام قدس سرّه بر بيشتر تفاسير وارد مى داند اين است كه،«از مقصود قرآن و منظور اصلى انزال كتب و ارسال رسل غفلت ورزيده،اين يك خطايى است كه قرن ها است اين ملت را از استفاده از قرآن شريف محروم نموده و راه هدايت را به روى مردم مسدود

ص: 296


1- نساء141/.
2- فتح23/.
3- امام خمينى،آداب الصلاة193/.

كرده است. (1)

و شناخت منظور مصنف دست كم در مورد قرآن از نظر خود مصنف مطمئن تر از همۀ شيوه هاى ديگر است؛زيرا مصنف كتاب،مقصد خود را بهتر مى داند. (2)

فهم هر متن داراى قوانين و قواعد عمومى مى باشد كه برخى معتقدند:فهم متون متكى بر همين قواعد عمومى است.

امام خمينى قدس سرّه در جايى مى فرمايد:«قطعى بودن يك حكم،وقتى ممكن است كه فهمى معتبر،از آن ممكن باشد و با فهم عموم درست بيايد.» (3)اما آيا پيش فرض ها بايد از مفسر جدا شود يا او چاره اى ندارد،جز اين كه اين مميزات و پيش فرض هاى فكرى در تفسير خود اعمال كند.

امام خمينى، يك سونگرى به قرآن را محكوم و وظيفۀ مفسران را تعاليم شئون الهيه به مردم مى داند.در جايى مى فرمايد:«مفسر بايد شئون الهيه را به مردم تعليم كند و مردم بايد براى شئون الهيه به آن رجوع كنند». (4)

در جاى ديگر مى فرمايد:«ما در يك مدت گرفتار بوديم به يك قشر از مردم و به قشرى از اهل علم كه اينها اسلام را از آن طرف نگاه مى كردند،عرفا اسلام را قبول داشتند،لكن تمام مسائل اسلام برمى گردانند به آن معانى عرفانى،به مسائل روز قائل نبودند و حتى اگر روايتى يا آيه اى در جهاد مى آمد آنها همان جهاد نفس را مى گفتند و اسلام را با يك صورت ديگرى غير از آن صورت واقعى كه جامع است،جامع همۀ اطراف است،نظر مى كردند.من گفتم:ما يك مدت هايى مبتلا به آنها بوديم كه البته مردم صالحى بودند لكن اسلام را با يك صورت مى ديدند،يك بعد اسلام را نظر مى كردند. (5)

يكى ديگر از اصول هرمنوتيك اين بود كه راه معتبر تفسير و فهم متن چه مى تواند باشد.

ص: 297


1- همان.
2- همان.
3- كشف الاسرار326/.
4- آداب الصلاة194/.
5- صحيفۀ نور،ج 124/10.

امام خمينى رحمه اللّه مانند ساير اصوليون هم عصر خود،يكى از مهم ترين راه هاى معتبر فهم متن را همين ظواهر الفاظ و حجت بودن آن مى داند.

ايشان در رد ديدگاه ميرزاى قمى،صاحب«قوانين الاصول»مى فرمايد:

«اخبارى كه از پيامبر و امامان معصوم عليهم السّلام به ما رسيده است درست مانند ساير كتاب هاى تأليف شده اى است كه خود محقق قمى ظواهر آنها را براى همه حجت مى داند». (1)

ص: 298


1- صحيفۀ نور،همان،ج 275/18.

فصل چهارم

اشارة

گرايش علمى

قرآن كريم

ص: 299

تفسير قرآن با گرايش علمى

رابطۀ قرآن و علم نقش قرآن در پيدايش علوم آشنايى با تاريخچۀ تفسير علمى،مفاهيم و اقسام آن ديدگاه هاى موافقان و مخالفان تفسير علمى معيارها و مبانى تفسير علمى نمونه هايى از تفسير علمى قرآن كريم

اهداف

هدف اصلى:شناخت تفسير علمى،مبانى و شيوه كاربردى آن در قرآن كريم.

اهداف فرعى:

1.آشنايى با رابطۀ قرآن و علوم،و نقش قرآن در پيدايش آنها.

2.آشنايى با تاريخچۀ تفسير علمى،مفاهيم و اقسام آن.

3.بررسى ديدگاه هاى موافقان و مخالفان تفسير علمى،و بيان عدم تعارض علم و دين.

4.آشنايى با شيوۀ تفسير علمى،مبانى،معيارها،آفات و امتيازات اين گرايش تفسيرى.

ص: 300

قرآن و علم

قرآن كريم در آموزه هاى خود نسبت به علم و دانش،بر تمام اديان و كتب آسمانى پيشين سبقت گرفته است؛ستايشى كه قرآن از علم و عالمان نموده است در هيچ كتاب آسمانى ديگر يافت نمى شود،بيش از 750 بار واژۀ علم و مشتقات آن در قرآن به كار رفته و در همۀ موارد، مقام علم و دانشمندان را بزرگ و گرامى داشته است،خداوند متعال،خود را نخستين معلم بشر معرفى نموده،مى فرمايد: اَلرَّحْمٰنُ* عَلَّمَ الْقُرْآنَ* خَلَقَ الْإِنْسٰانَ* عَلَّمَهُ الْبَيٰانَ ؛ (1)خداوند رحمن،قرآن را به انسان آموخت،انسان را آفريد،دانش بيان نيز به او آموزش داد.» در جاى ديگر،مى فرمايد: اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ ؛ (2)خدايى كه با قلم به انسان دانش آموخت،آنچه انسان نمى دانست نيز به او آموزش داد.» اين ستايش باارزش ترين وصفى است كه مى توان دربارۀ علم بيان نمود.

قرآن كريم،داراى جهات و شئون مختلفى است كه تنها يك جهت و زاويۀ آن مربوط به مباحث علم،شناخت،تفكر و انديشه است و همين يك جهت نيز بسيار دقيق مورد بررسى قرار گرفته است،چرا كه در اين زمينه گاهى به علم خداشناسى(تفكر دربارۀ شناخت خدا، صفات و افعال الهى)و گاهى به شناخت انسان(بررسى ابعاد وجودى انسان)و زمانى به

ص: 301


1- الرحمن3/ و 4.
2- علق4/ و 5.

كيهان شناختى(آفرينش جهان؛اعم از زمين،آسمان ها،ستارگان و پديده هاى موجود در آنها و نيز حيوان شناسى و گياه شناسى)و گاهى نيز به راه و راهنماشناسى و تفكر در تاريخ،دعوت مى نمايد.

اشاره اى به اقسام آيات

آيات در اين زمينه را مى توان به چند دسته تقسيم نمود:

1.آياتى كه مربوط به تفكر در نشانه هاى آفاقى و انفسى پروردگار است؛مانند وَ فِي الْأَرْضِ آيٰاتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلاٰ تُبْصِرُونَ ؛ (1)در زمين نشانه هايى براى جويندگان يقين هست و در وجود خود شما نيز آياتى است،آيا نمى بينيد؟».همچنين است آيات 164 سورۀ بقره،12 سورۀ نحل،5 سورۀ جاثيه،4 سورۀ رعد،79 سورۀ انعام،11 سورۀ توبه،20 تا 25 سورۀ روم و....

2.آياتى كه دانش و دانشمندان را ارج نهاده است؛مانند يَرْفَعِ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجٰاتٍ ؛ (2)خداوند مقام كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى كه دانش به آنها داده شده،به درجاتى بالا مى برد»و نيز مى فرمايد: هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لاٰ يَعْلَمُونَ ؛ (3)آيا كسانى كه علم دارند و كسانى كه علم ندارند مساوى هستند؟!».

3.آياتى كه راه هاى افزايش علم را بيان مى كند و به ابزارهاى فراگيرى دانش؛مانند چشم، گوش،قلب،عقل و...اشاره نموده تا با اين ابزار،انسان هر روز،به كشف تازه اى در زمينۀ علوم و دانش ها دست يابد،چنان كه خداوند متعال مى فرمايد: وَ اللّٰهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهٰاتِكُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ؛ (4)خداوند شما را از شكم مادرانتان خارج نمود در حالى كه هيچ چيز نمى دانستيد و براى شما،گوش،چشم و عقل قرار داد تا سپاسگزار باشيد».همچنين است آيۀ 9 از سورۀ مباركه سجده و....

ص: 302


1- ذاريات20/ و 21.
2- مجادله11/.
3- زمر9/.
4- نحل78/.

4.آياتى كه پيروان ظن و گمان را مورد سرزنش قرار داده و معيار پيروى را علم مى داند، خداوند متعال مى فرمايد:(مشركان)بيشترشان جز از گمان(و پندارهاى بى اساس)پيروى نمى كنند. إِنَّ الظَّنَّ لاٰ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً ؛ (1)گمان و پندار،هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند و به حق نمى رساند».همچنين است آيات 28 و 23 سورۀ نجم،66 سورۀ يونس و....

5.برخى از آيات،نتيجۀ آفرينش آسمان ها و زمين را علم بشر به توحيد و قدرت خداوند مى داند؛مانند اَللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمٰاوٰاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ؛ (2)او خدايى است كه هفت آسمان آفريد و زمين را همسان با آن قرار داد، فرمان او در ميان آنها پيوسته فرودمى آيد تا شما به اين علم برسيد كه خداوند بر هر چيز توانا است».

در اين آيه،علم و دانش را علت اساسى آفرينش همۀ پديده هاى هستى؛اعم از آسمان ها و زمين معرفى كرده است.همين نكته براى نشان دادن عظمت و ارزش علم بهترين دليل و قاطع ترين گواه است.

همچنين در آيات فراوان ديگر از علم به«حكمت»كه خود نوعى بينش استوار و انديشۀ پايدار است تعبير نموده؛چنان كه مى فرمايد: وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً ؛ (3)كسى كه حكمت و دانش استوار به او داده شود،به خير و بركت فراوانى دست يافته است».و آيات فراوان ديگر كه خود،نوشتار مستقل و كتابى جدا را طلب مى كند و روشن مى سازد كه قرآن كريم چگونه در بزرگداشت و تجليل از علم و عالمان سخن گفته است. (4)

نقش قرآن در پيدايش علوم

با بررسى اجمالى از تاريخ علوم،مى توان به اين نتيجه رسيد كه قرآن كريم در پيدايش بسيارى از مباحث علوم نظرى،نقش اساسى داشته است.

ص: 303


1- يونس36/.
2- طلاق12/.
3- بقره272/.
4- ر.ك:حجتى،سيد محمد باقر،آداب تعليم و تعلم در اسلام،ص 32 به بعد،

قرآن كريم به عنوان يك شاهكار ادبى كه داراى اعجاز در كلام عرب،و اوج فصاحت و بلاغت بود،سبب پديد آمدن علوم ادب عربى شده است،علم صرف،نحو،معانى،بيان و بديع، لغت شناسى و اشتقاق،به عنوان قواعد منضبط،پس از نزول قرآن پديدار گشته است، اگر چه پيش از نزول قرآن،عرب در ميان خود سخنوران فصيح و بليغى داشته كه معلّقات سبع يا عشر را پديد آوردند،ولى با نزول قرآن،سخنوران عرب خود را مجذوب كلام الهى دانستند و مغلوب آن شدند.و آيات الهى مردم را وادار به تدوين اصول و قواعد ادبى نمود، تدبر و دقت در چگونگى كاربرد كلمات،تركيب جمله ها و معانى الفاظ همراه با فصاحت و بلاغت،باعث شد كه براى فهم آنها از اشباه و نظايرى كه در لغت عرب وجود داشته كمك گيرند.

مى گويند كه،ابن عباس از مفسران صحابه معانى آيات را از راه استشهاد به اشعار عرب بيان مى كرد و مى گفت:«الشعر ديوان العرب».

اين حركت علمى باعث شد تا دانشمند معروف شيعى،خليل بن احمد فراهيدى بصرى، كتاب«العين»را در لغت بنويسد و علم عروض را وضع نمايد.و علوم ديگر؛مانند صرف، نحو،اعراب،و نقطه گذارى نيز به دست شاگردان حضرت على عليه السّلام انجام گيرد.

پديد آمدن فن حديث،رجال و دراية از اوائل قرن دوم شروع شد،اگر چه در قرن اوّل نيز به صورت كم رنگى به طور غير منظم،تأليفاتى انجام گرفت،ولى به سبب منع كتابت حديث از طرف خليفۀ دوم،اين علم پيشرفت چندانى نداشت.پس از گذشت حدود يك قرن كه منع نگارش حديث از طرف عمر بن عبد العزيز برداشته شد.مردم در آغاز به نوشتن حديث، سپس به تدوين علوم مربوط به آن پرداختند و در همين زمان شاگردان ائمۀ اطهار عليهم السّلام به ويژه صادقين عليهما السّلام به جمع آورى احاديث و تنظيم و تأليف آنها در زمينه هاى مختلف و نيز در ابواب گوناگون فقه پرداخته و به جامعه دينى ارائه دادند كه خود باعث پديد آمدن علم فقه گرديد،و علم كلام و اصول فقه نيز در همين زمان شكل گرفت.

علم فلسفه نيز اگر چه از يونان به مسلمانان انتقال يافت،اما اين دانش به معناى حقيقى آن وام دار قرآن كريم است.

ص: 304

علامه طباطبائى رحمه اللّه مى نويسد:حتى فلسفه نيز اگر چه در آغاز به عنوان نقل از يونان به عربى وارد محيط اسلام شد و زمانى تقريبا به شكل يونانى خود،در دست مردم بود،ولى پس از چندى محكوم طرز تفكر محيط گرديده،هم از جهت ماده و هم از جهت صورت، تغييراتى پيدا كرده و تحوّل يافت،به گواهى اين كه فلسفه اى كه امروز در ميان مسلمانان داير است در معارف الهيه مسأله اى به چشم نمى خورد مگر اين كه متن آن و براهين و ادله اى كه براى اثبات آن به كار برده شده را مى توان در قرآن و حديث پيدا نمود. (1)

علم تاريخ نيز اگر چه گسترده است،اما سرآغاز آن را مى توان از قصص انبيا و امت ها و همچنين تاريخ صدر اسلام،تاريخ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جنگ ها دانست.قرآن كريم هريك از موضوعات تاريخى فوق را به صورت زيبايى ارائه نموده است،اگر چه نقش حديث نيز در اين زمينه بسيار اساسى مى نمايد.در هر حال پس از ميان اين حوادث،تاريخ گسترده شده و به صورت تاريخ اسلام و جهان درآمد و مورخانى؛مانند مسعودى،طبرى و يعقوبى در اين زمينه كتاب هايى نوشتند.

علامه طباطبائى رحمه اللّه دربارۀ ساير علوم عقلى مى نويسد:به جرأت مى توان گفت كه عامل اصلى اشتغال مسلمانان به علوم عقلى از طبيعيات و رياضيات و غير آنها به صورت نقل و ترجمه،در آغاز كار و به نحو استقلال و ابتكار سرانجام همان انگيزۀ فرهنگى بود كه قرآن مجيد در نفوس مسلمانان فراهم كرده بود. (2)

تعريف علم

مفهوم علم در لغت به معناى دانش،و دانستن آمده است و اين معنا چندان ابهامى ندارد،ولى دانشمندان در علوم مختلف تعريف هاى متفاوتى از آن دارند كه برخى از آنها عبارتند از:

1.حاصل شدن صورت چيزى در عقل و ذهن انسان. (3)

ص: 305


1- قرآن در اسلام/ص 161.
2- همان163/.
3- اين تعريف علم حصولى است،كه دانشمندان،علم را بر دو قسم:حصولى و حضورى مى دانند و آنچه

2.يقين در مقابل ظن،شك و وهم.

3.اعتقاد يقينى مطابق با واقع،در برابر جهل بسيط و مركب.

4.مجموعه قضاياى مرتبط به هم.

علم به معناى چهارم،داراى اقسام زير است:

الف.مجموعه قضاياى شخصى و خاص مرتبط به هم مانند؛علم تاريخ و جغرافيا كه يكى مربوط به دانستن حوادث و سرگذشت جامعه و ملت ها،و ديگرى مربوط به دانستن احوال مناطق مختلف كرۀ زمين مى باشد.

ب.مجموعه قضاياى كلى(اگر چه اعتبارى و قراردادى باشد)؛مانند علم لغت و قوانين آن و نيز دستور زبان فارسى.

ج.مجموعه قضاياى كلى حقيقى(غير قراردادى)كه داراى محور خاصى باشد،اين اصطلاح همۀ علوم نظرى و عملى،از جمله الهيات و ما بعد الطبيعة را در برمى گيرد،ولى شامل قضاياى شخصى و اعتبارى نمى باشد.

د.مجموعه قضاياى حقيقى كه از راه تجربۀ حسى قابل اثبات باشد.و اين اصطلاح «پوزيتويست ها»مى باشد.

امروزه منظور از علوم،همين قسم اخير است و آن چه با نام گرايش علمى مورد بحث و بررسى قرار مى گيرد همين اصطلاح پوزيتويسمى يا علوم تجربى است،اگر چه ممكن است به طور جزئى شامل قسم الف(مجموعه قضاياى شخصى مرتبط به هم)نيز بشود.

مكتب پوزيتويسم( Positivism )در اوائل قرن نوزدهم ميلادى توسط آگوست كنت دانشمند معروف فرانسوى،ملقب به«پدر علم جامعه شناسى»بنيان نهاده شد. (1)اين مكتب

ص: 306


1- .نام ديگر مكتب آگوست كنت،فلسفۀ تحققى است،او پس از محكوم كردن تفكر فلسفى و متافيزيكى و انكار قوانين عقلى جهان شمول ،علوم تحققى را به شش بخش اساسى تقسيم كرد.آنها عبارتند از: رياضيات، كيهان شناسى،فيزيك،شيمى، زيست شناسى و علم الاجتماع( جامعه شناسى)و كتابى به نام «درس هايى دربارۀ فلسفۀ پوزيتويسم»در شش مجلد نگاشت،كليات اين علوم شش گانه را به شيوۀ به اصطلاح تحققى مورد بررسى قرار داد و تنها سه جلد آن را به جامعه شناسى اختصاص داد.ر.ك،مصباح يزدى،آموزش فلسفه،ج 62/1.

تجربى افراطى است كه تنها آنچه را از راه مشاهدۀ مستقيم و تجربه به دست مى آيد علم مى شمارد و دايرۀ معرفت يقينى و شناخت واقعى انسان را محدود به امور حسى و تجربى مى پندارد و غير از آن،حتى مفاهيم انتزاعى و همچنين متافيزيكى را علم ندانسته،بلكه بسيارى از آنها را لغو،پوچ و بى معنا مى داند.

اين اصطلاح امروز در تمام جهان رايج ترين اصطلاح علم است كه نقطۀ مقابل فلسفه قرار گرفته است.

اصطلاح فلسفه در آغاز به صورت عام بر همه علوم حقيقى يا قراردادى اطلاق مى شد و در عصر اسلامى اوج آن بود،فلسفه داراى بخش هاى مختلفى بود كه هر بخشى از آن علم خاصى ناميده مى شد و طبعا هيچ تقابلى بين فلسفه و علم وجود نداشت.

تعريف تفسير علمى

تفسير،روشن كردن و پرده برداشتن است و تفسير قرآن؛يعنى پرده بردارى و روشن نمودن معانى و مفاهيم كلام خداوند متعال.

منظور از علم چنان كه در تعريف علم گذشت همان علم تجربى است كه در مقابل فلسفه قرار دارد،اگر چه برخى مفهوم آن را اعم از فلسفه يا علوم تجربى گرفته اند. (1)

برخى تفسير علمى را،تطبيق آراء علمى بر قرآن (2)ناميده اند.

دكتر ذهبى مى گويد:تفسير علمى تفسيرى است كه اصطلاحات علمى را در عبارات قرآنى تحكيم مى كند و مفسر تلاش مى كند علوم مختلف و ديدگاه هاى فلسفى را از قرآن استخراج نمايد. (3)

بنابراين،مى توان در يك معناى عام،تفسير علمى را چنين تعريف كرد:

تفسيرى كه مفسر آن معتقد است قرآن كريم در بردارندۀ تمام يا برخى از علوم يا فرضيه ها مى باشد،و در صدد تطبيق آيات قرآن بر كشفيات علمى جديد و قديم است.

ص: 307


1- دكتر ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 349/2.
2- الميزان،ج 4/1.
3- التفسير و المفسرون،ج /2ص 349.

پيشينۀ تفسير علمى

ريشه هاى ظريف اين نوع گرايش را مى توان در صدر اسلام جست وجو نمود؛چنان كه حضرت على عليه السّلام در مطالب تفسيرى خود بدين نكته اشارت نموده است،از جمله اشاره به كرويت زمين در ذيل آيۀ فَلاٰ أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ (1)و نيز تصريح به نام پنج سيارۀ منظومۀ شمسى(زحل،مريخ،مشترى،زهره و عطارد)در ذيل آيۀ فَلاٰ أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ اَلْجَوٰارِ الْكُنَّسِ . (2)

غير از حضرت على عليه السّلام ساير صحابه و تابعين به علت تخصص آنها در زمينۀ كلام عرب و موقعيت جغرافيايى حجاز،تنها به ظواهر الفاظ اكتفا كرده و به اين نكته توجه چندانى نداشته اند،ولى در بيانات ائمۀ اطهار عليهم السّلام،از جمله امام صادق و امام رضا عليهما السّلام به مسائل علمى قرآن؛از جمله قانون جاذبۀ عمومى توجه شده است.امام صادق عليه السّلام به علت موقعيت خاص خود در تمام زمينه ها؛از جمله در زمينۀ علوم تجربى تلاش فراوان نموده و شاگردانى؛مانند «جابر بن حيان»را تربيت مى نمايد،او كه معروف به پدر علم شيمى است،علومى را در زمينه هاى مختلفى؛مانند كيمياگرى(شيمى و خواص ماده)،برخى مسائل رياضى و علم تبلور( بلورشناسى)از آن حضرت فرا مى گيرد.

در عصر تدوين تنها به شكل بسيار جزيى در كتاب هاى روايى به اين مسائل اشاراتى شده است،اما در متون تفسيرى مى توان نخستين نمودهاى تفسير علمى قرآن را،پس از روايات، در تفسير«التبيان»شيخ طوسى رحمه اللّه(م 460 ق)مشاهده نمود،در قرن ششم،مرحوم طبرسى در تفسير ارزشمند خود،«مجمع البيان»مسائل طبى،هيئت،نجوم و برخى از مسائل زيست شناسى را مطرح نموده است.

پس از وى به ترتيب،ابو الفتوح رازى در تفسير«روح الجنان و روح الجنان»(در قرن ششم)و ابو المحاسن جرجانى در تفسير«گازر»(در قرن هشتم)،اشاراتى هر چند كوتاه به برخى مسائل علمى داشته اند.

ص: 308


1- معارج40/.در روايتى از معانى الاخبار شيخ صدوق(ره)،ص 142،بدان اشاره شد.
2- تكوير15/ و 16.

در ميان اهل سنت به خاطر دورى از اهل بيت عليهم السّلام شايد نخستين جرقه هاى تفسير علمى، در اواخر قرن پنجم و اوائل قرن ششم،توسط غزالى(م 505 ق)در كتاب«جواهر القرآن»زده شد.

غزالى اگر چه در كتاب خود موفق به پياده كردن آن نشد،اما علمى بودن آيات قرآن كريم را به اثبات رساند.پس از او،مى توان از فخر رازى(م 606 ق)در قرن هفتم در«تفسير كبير»ياد نمود،در قرن هشتم،نيشابورى در تفسير«غرائب القرآن و رغائب الفرقان»و نيز بيضاوى(م 685 ق)در تفسير«انوار التنزيل و اسرار التأويل»به اين مسائل،پرداخته اند.

در قرن يازدهم،هم زمان با تحولات علمى در جهان،چون انقلاب علمى در اروپا (رنسانس)،گرايش علمى در ميان مفسران جان تازه اى گرفت؛يكى از مفسرانى كه تحولاتى را در تفسير ايجاد كرده است،صدر المتألهين شيرازى،معروف به«ملا صدرا»(م 1050 ق) است،او نه با تأثر از دنياى غرب،بلكه با بهره گيرى از فلاسفۀ بزرگ اسلامى و روح بلند عرفانى و معنوى خود،ضمن بيان مسائل فلسفى و عقلى جديد،به مباحثى از علم هيئت؛ مانند كروى بودن زمين،افلاك نه گانه،آغاز آفرينش آسمان ها و زمين و...پرداخته است(اين تفسير،تمام قرآن را در برنمى گيرد و به تفسير برخى سوره ها پرداخته است).

پس از وى،تا قرن سيزده و چهارده،حركت تفسير علمى؛به ويژه در ميان اهل سنت تا حد افراطى گرى به شدت ادامه داشته است.البته!تفاسير شيعه حالت ميانه را رعايت نموده است.

تفاسير معروف در اين زمينه را مى توان الميزان،الفرقان،الكاشف،نمونه،البصائر،من هدى القرآن،تفسير سيد مصطفى خمينى رحمه اللّه،تفسير نوين،پرتوى از قرآن و...نام برد كه به دستاوردهاى علمى اشاراتى نموده اند.

از مفسران اهل سنت،محمد بن احمد اسكندرانى(م 1306 ق)در تفسير«كشف الاسرار النورانية القرآنية»و طنطاوى(م 1358 ق)در تفسير«جواهر القرآن»با تلاش فراوانى،در حد افراط خواسته اند مفاهيم آيات را با علوم تجربى و يافته هاى بشرى هماهنگ نمايند.

از اين دو نفر كه بگذريم،ديگر مفسران اهل سنت با روش ملايم ترى به اين مباحث پرداخته اند كه از جمله آنها كواكبى(م 1320 ق)در كتاب«طبايع الاستبداد و

ص: 309

مصارع الاستبعاد»و شيخ محمد عبده(م 1325 ق)و شاگردش،رشيد رضا در تفسير «المنار»مى باشند.

ديدگاه ها

اشارة

مفسران دربارۀ تفسير علمى قرآن ديدگاه هاى مختلفى دارند؛برخى موافق،برخى مخالف و برخى ديگر قائل به تفصيل شده اند:

الف.موافقان تفسير علمى

موافقان تفسير علمى بر دو گروه هستند:

1. علم زدگان:برخى بر اين باورند كه قرآن كريم دربردارنده تمام علوم و نيازمندى هاى فردى و اجتماعى،و دنيوى و اخروى مى باشد.

2. علم يافتگان:اين گروه معتقدند كه اگر چه گويندۀ قرآن كريم آگاه به تمام اسرار هستى و تمام علوم است،اما در كلام خود به قدر ضرورت تنها به برخى مطالب علمى اشارت نموده است.

ب.منكران تفسير علمى
اشارة

در نتيجه مى توان ديدگاه ها را دربارۀ تفسير علمى قرآن كريم،به سه دسته تقسيم كرد:

1. علم زدگان 2. علم يافتگان 3.منكران.

اول: علم زدگان(موافقان افراطى)
اشارة

اين ديدگاه معتقد است كه قرآن كريم تمام علوم را در بردارد و به هر علمى اشارتى نموده است و هر چه بيشتر به مفاهيم بلند قرآن و اسرار آن دست يابيم،علمى بودن قرآن كريم را بيشتر متوجه مى شويم.

بسيارى از دانشمندان از اين ديدگاه استقبال كرده و تلاش فراوان نموده اند تا قرآن كريم را كتابى كاملا علمى جلوه دهند،اين افراد هرگاه در قرآن واژه اى شبيه،يا هم نام و يا هم مفهوم يكى از علوم يا مسائل آن يافته اند،آن را بر همان علم منطبق نموده اند؛

ص: 310

مثلا اگر قرآن مى فرمايد: وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ آن را منطبق بر علم آهنگرى مى نمايند. (1)

حتى برخى گفته اند:هر ديدگاه علمى مورد اختلاف و هر قانون عقلى(يا علمى)كه وجود دارد،در قرآن كريم رمزها و نشانه هايى از آن يافت مى شود كه تنها اهل فهم مى توانند آن را درك كنند. (2)اگر چه از ظاهر قرآن استفاده نگردد.

دلايل
اشارة

اين گروه،دلايل مختلفى از قرآن،روايات و دلايل عقلى را بيان كرده اند كه به مهم ترين آنها اشارت مى رود:

الف.آيات

1. مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ ؛ (3)ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم.

2. وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ ؛ (4)ما كتاب را بر تو(اى پيامبر)فروفرستاديم كه روشنگر هر چيز است.

3.طرح آيات فراوانى به عنوان اشاره به علوم؛ (5)مانند آهنگرى با استفاده از آيۀ آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ ، (6)نجّارى: وَ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا ، (7)ريسندگى نَقَضَتْ غَزْلَهٰا ، (8)نويسندگى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ، (9)غوّاصى كُلَّ بَنّٰاءٍ وَ غَوّٰاصٍ ، (10)شيشه صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوٰارِيرَ ، (11)و...

ص: 311


1- ر.ك:الاتقان،ج 400/2.
2- ر.ك:غزالى،احياء العلوم،ج 260/1.
3- انعام38/.
4- نحل89/.
5- الاتقان،ج 400/2.
6- كهف96/.
7- هود37/.
8- نحل92/.
9- علق4/.
10- ص37/.
11- نمل44/.
ب.روايات

عمرو بن قيس،عن ابى جعفر عليه السّلام قال:سمعته يقول: «انّ اللّه تبارك و تعالى لم يدع شيئا يحتاج اليه الامّة الى يوم القيامة الاّ انزله فى كتابه و بيّنه لرسوله» (1)عمرو بن قيس مى گويد:

شنيدم از امام باقر عليه السّلام كه مى فرمايد:خداوند تبارك و تعالى هيچ چيز را كه مسلمانان تا روز قيامت به آن نياز داشته باشند فروگذار نكرده است.مگر اين كه آن را در قرآن نازل كرد،و براى رسول خود بيان نموده است.

در روايت ديگرى امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

«فليس من شىء الاّ فى الكتاب تبيانه؛ (2)هيچ چيز در هستى وجود ندارد،مگر اين كه در قرآن بيان شده است».

افرادى؛مانند غزالى،سيوطى،و زركشى به سخنان صحابه نيز استدلال كرده اند؛از جمله اين كه ابن مسعود گفته است:«من اراد علم الاولين و الآخرين فليتدبّر القرآن؛ (3)كسى كه علوم اولين و آخرين را مى خواهد در قرآن انديشه كند.» و نيز گفته است:«انزل فى القرآن كل علم و بيّن لنا فيه كلّ شىء لكن علمنا يقصّر عما بيّن لنا فى القرآن؛ (4)در قرآن هر علمى نازل شده و هر چيزى براى ما(كه نيازمند آن هستيم)بيان شده است،لكن علم و دانش نسبت به آنچه براى ما بيان شده،كم است و نمى توانيم آن را از قرآن بفهميم».

ج.باطن قرآن

برخى؛مانند غزالى با تقسيم بندى علوم به«قشرى،و لباب»علم لباب را همان علوم باطنى دانسته اند كه دربردارندۀ علوم فراوانى مى باشد. (5)

د.علوم و فرضيات

هر چه علم و دانش بشرى پيشرفت مى كند و انسان به كشف تازه اى مى رسد،پرده اى از

ص: 312


1- تفسير عياشى،ج /1ص 6.
2- همان،
3- الاتقان،ج 126/2.
4- ر.ك:ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 351/2،به نقل از:الاكليل،2.
5- احياء العلوم،ج 260/1.

اعجاز علمى قرآن كريم برداشته و روشن مى شود كه قرآن كريم به مسائل مختلف علمى پرداخته است. (1)

نقد و بررسى

دربارۀ آيۀ شريفۀ مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ مهم ترين بحث،اين است كه منظور از «كتاب»چيست؟در اين مورد سه نظريه مطرح شده است:

1.منظور،لوح محفوظ باشد؛ (2)يعنى ما در لوح كه مشتمل بر همه چيز،از گذشته و آينده، نيازمندى هاى تمام موجودات(انسان،حيوان و نباتات)،مدت عمر و زندگى،مقدار روزى آنها و...است،چيزى فروگذار نكرده ايم.

2.منظور از كتاب،«اجل» (3)باشد.در اين صورت معناى آيه اين مى شود كه ما هيچ چيز را فروگذار نكرديم مگر اين كه اجل آن را وحى كرديم.گواه بر آن ادامۀ آيه است كه مى فرمايد:

سپس به سوى خدا محشور مى شوند(ثم الى ربهم يحشرون).

روشن است كه بنابراين دو ديدگاه،نمى توان به آيه استشهاد نمود كه در قرآن كريم،تمام علوم وجود دارد؛چرا كه اصلا منظور از«كتاب»قرآن نيست.

3.منظور،«قرآن»باشد.تنها ممكن است بنابراين نظريه،طرفداران تفسير علمى بگويند كه در قرآن كريم همه چيز هست.اما آنچه ميان مفسران معروف است و تفسيرى كه از آيه ارائه داده اند،ربطى به علوم گوناگون ندارد،زيرا مشهور بر اين باورند كه در قرآن كريم چيزى كه مربوط به دين،شريعت،هدايت و تربيت مردم باشد فروگذار نشده است.بنابراين،منظور نيازمندى هاى شرعى و مطالب مورد نياز مردم در امور دينى است،و اين همانند تفسيرى است كه در آيۀ وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ بيان كرده اند كه مراد از«كل شىء»هر چيزى است كه مربوط به نيازمندى هاى هدايتى مردم؛مانند معارف مربوط به مبدأ،معاد، اخلاق،شرايع ديگر،اديان،قصص،مواعظ، (4)و...باشد.

ص: 313


1- با استفاده از دلائل مختلف قائلين به اعجاز علمى؛مانند عبد الرزاق نوفل و رافعى و...
2- الميزان،ج 81/7،مجمع البيان،ج 461/3.
3- مجمع البيان،ج 461/3.
4- الميزان،ج 324/12.

در نتيجه مى توان گفت:منظور از اين گونه آيات اين است كه هيچ چيز مورد نياز مردم در امور دينى نيست مگر اين كه در قرآن بيان شده است؛يا با صراحت و يا با ارجاع دادن به علم و بيان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (1)چرا كه خداوند مى فرمايد:«آنچه رسول خدا براى شما بيان مى كند آن را بگيريد و از آنچه نهى مى كند بپرهيزيد». (2)

اما روايات:اگر روايات مطرح شده ،صحيح باشد،لازمۀ آن،اين است كه«تبيان»بودن قرآن براى هر چيز،از دو راه قابل فهم است:يك راه آن فهم متعارف به وسيلۀ الفاظ ظاهرى قرآن است،و راه ديگر غير دلالت لفظى است؛يعنى ممكن است اشاراتى در قرآن باشد كه اسرار آفرينش و هستى را در برداشته باشد،اما علم و دانش عادى ما به آن دسترسى ندارد. (3)

در نتيجه،نمى توان به اثبات رساند كه قرآن دربردارندۀ تمام علوم(تجربى و فلسفى) است و علوم را بر آيات قرآن منطبق نمود.

همين نقد دربارۀ دليل افرادى؛مانند غزالى نيز وارد است كه از راه باطن و علم باطنى (الباب)مى خواهند علمى بودن قرآن را به اثبات برسانند.

اثبات اعجاز علمى قرآن كريم نيز،مبتنى بر اين نيست كه قرآن كريم همۀ علوم را در بر داشته باشد بلكه حتى اگر برخى از مطالب علمى نيز در برداشته باشد، اثبات كنندۀ اعجاز علمى خواهد بود. ازاين رو،اين ديدگاه نمى تواند وجود تمام مطالب علمى در قرآن را ثابت كند.

دانشمندانى كه طرفدار اين ديدگاه مى باشند،سخنان گوناگونى دارند و افراد متفاوتى هستند كه مهم ترين آنان عبارتند از:

1.عبد اللّه بن مسعود:صحابى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.از او نقل شده است كه:«من اراد علم الاولين و الآخرين فليتدبر القرآن؛ (4) هركس دانش اولين و آخرين را مى خواهد بايد در قرآن انديشه كند.

ص: 314


1- مجمع البيان،ج 586/6.
2- حشر7/.
3- الميزان،ج 325/12.
4- ر.ك:غزالى،احياء العلوم،ج 260/1.

در روايت ديگرى گفته است: هركس دانشى خواهد بر او باد قرآن،كه در آن خبر اولين و آخرين هست.

بيهقى اين حديث را به اصول علوم معنا كرده است. (1)

2.ابو حامد غزالى(م 505 ق.).او در كتاب«احياء العلوم»و«جواهر القرآن»به شدت از تفسير علمى طرفدارى كرده،همچنين با تقسيم بندى علوم قرآن به علوم ظاهرى(قشرى)و باطنى(لباب)بر اين باور است كه در قرآن كريم براى تمام ديدگاه هاى علمى و قوانين عقلى، رمزها و نشانه هايى وجود دارد،ولى از ظاهر قرآن نمى توان استفاده نمود،بلكه اهل فهم باطن مى توانند آن را درك كنند. (2)

و حتى از برخى نقل كرده است كه قرآن دويست و هفتاد و هفت هزار علم را دربردارد چرا كه هر كلمه اى خود علمى است،سپس اين علوم اضافه مى شود تا اين كه به چهار برابر مى رسد؛زيرا هر كلمه اى داراى ظاهر،باطن،حد و مطلع مى باشد. (3)

3.بدر الدين،محمد بن عبد اللّه زركشى(م 764 ق.)،از علماى اهل سنت و صاحب كتاب معروف«البرهان فى علوم القرآن»مى باشد.او معتقد است كه مى توان همۀ علوم را از قرآن استخراج كرد،وى مى گويد:به درستى در قرآن علم اولين و آخرين وجود دارد و هيچ چيزى نيست مگر آن كه ممكن است از قرآن استخراج كرد،البته اين كار براى كسى ممكن است كه خداوند به او فهمانده باشد. (4)

4.ابن ابى الفضل مرسى(او را ابو الفضل مرسى نيز مى گويند)،(م 570-655 ق.)، صاحب كتاب هاى مختلف از جمله تفسير قرآن است،جلال الدين سيوطى در«الاتقان»از ابن ابو الفضل مرسى نقل مى كند كه در تفسيرش گفته است:در قرآن تمام علوم اولين و آخرين جمع شده است به گونه اى كه تنها متكلم قرآن به آن علوم احاطه دارد،سپس رسول

ص: 315


1- سيوطى،ترجمۀ الاتقان،ج 393/2(نوع شصت و پنجم).
2- جواهر القرآن،18،فصل چهارم،نيز ر.ك:احياء العلوم،ج 260/1،ط عالم الكتب،دمشق.
3- احياء العلوم،ج 260/1.
4- البرهان،ج 181/2.

خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پس از آن وارثان آن حضرت؛مانند صحابه (1)و...

5.جلال الدين سيوطى(م 911 ق.)،از مفسران معروف اهل سنت،در كتاب معروف خود«الاتقان فى علوم القرآن»پس از دلايل از قرآن و احاديث،شواهد زيادى از علماى اسلامى دربارۀ وجود تمام علوم در قرآن بيان مى كند.

او مى نويسد:«و من مى گويم كتاب عزيز خداوند بر هر چيزى مشتمل است،اما انواع علوم،هيچ باب و مسأله اى كه پايه و اصل باشد نيست مگر اين كه در قرآن بر آن دلالتى هست.» (2)همچنين در كتاب ديگرش«الاكليل فى استنباط التنزيل»دلايل زيادى مى آورد كه قرآن مشتمل بر همۀ علوم است. (3)

6.محمد بن احمد اسكندرانى(م 1306 ق.)،در كتاب«كشف الاسرار النورية»فيما يتعلق بالاجرام السماوية و الارضية و الحيوانات و النباتات و الجواهر المعدنية،تلاش فراوانى براى اشارات علمى در قرآن نموده است. (4)

7.سيد عبد الرحمن كواكبى(م 1320 ق.)،صاحب كتاب«طبايع الاستبداد و مصارع الاستبعاد»بر اين باور است كه قرآن مشتمل بر علوم مختلف است و تلاش فراوانى نموده است تا اعجاز قرآن را در ابعاد مختلف علمى به اثبات برساند. (5)

8.سر سيد احمد خان هندى(م 1898 م.)،در تفسير خود به نام«تفسير القرآن و هو الهدى و الفرقان»با نوعى علم زدگى از غرب،كوشيده است تا موازين اسلامى را با يافته هاى علم جديد انطباق دهد و حتى كالجى را با اين انديشه،در سال 1875 ميلادى تأسيس نمود. (6)

ص: 316


1- الاتقان،ج 396/2،نيز ر.ك:ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 352/2.
2- ترجمۀ الاتقان،ج 403/2.
3- ر.ك:ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 351/2.سيوطى نيز در الاتقان براى مطالعه بيشتر به كتاب «الاكليل فى استنباط التنزيل»حواله مى دهد.
4- ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 365/2.
5- همان.
6- ر.ك:حلبى،تاريخ نهضت هاى دينى اسلامى معاصر 143.نيز ر.ك:بهاء الدين خرمشاهى،تفاسير جديد.

9.طنطاوى(م 1358 ق.)،صاحب تفسير«الجواهر فى تفسير القرآن»از افراطى ترين افرادى است كه معتقد به تفسير علمى قرآن كريم است،او تلاش فراوان نموده است تا مسائل علمى روز را با آيات قرآن منطبق نمايد،وى معتقد است:تمام علوم،حتى علم احضار ارواح نيز در قرآن وجود دارد،مى گويد بسيار تلاش كردم تا آيات قرآنى را با شگفتى هاى طبيعت و صنعت و علوم جديد ممزوج نمايم. (1)

10.عبد المنعم جمالى،از مفسران قرن چهاردهم،صاحب«التفسير الفريد»،نيز به علت حضور در انگلستان تصميم مى گيرد تفسيرى علمى بنويسد.او در چهار جلد به صورت اختصار،مسائل علمى را مطرح كرده است،اين تفسير در سال 1390 قمرى.به چاپ رسيده است. (2)

11.مصطفى صادق رافعى(م 1938 م.)،صاحب كتاب«اعجاز القرآن و البلاغة النبوية». (3)

12.عبد الرزاق نوفل،از دانشمندان مصرى،صاحب تأليفات«القرآن و العلم الحديث»، «اللّه و العلم الحديث»،الاسلام و العلم الحديث»،«بين الدين و العلم»و«اسرار و عجب». (4)

13.يعسوب الدين،رستگار جويبارى،صاحب تفسير البصائر،در حد زيادى از علوم روز؛اعم از علوم اجتماعى،سياسى و...كمك گرفته است.

دوم: علم يافتگان(موافقان معتدل)

اين گروه معتقدند كه قرآن براى هدايت انسان ها نازل شده است و هدف اصلى آن تربيت و به كمال رساندن انسان ها است،و انسان در مسائل تجربى،با ابزارى كه خداوند در اختيار او گذاشته است مى تواند علوم را كشف كند.

اما از آنجا كه گويندۀ اين كلام،احاطۀ كامل به اسرار نهفتۀ طبيعت دارد در راستاى اهداف تربيتى از لابه لاى تعابير او(آيات قرآن)به برخى از اسرار طبيعت اشارت شده است،چرا كه

ص: 317


1- الجواهر فى تفسير القرآن،ج 2/1.
2- معرفت،التفسير و المفسرون،ج 449/2.
3- ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 367/2.
4- رضايى،محمد على،تفسير علمى قرآن311/.

قرآن مى فرمايد: قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ؛ (1)بگو:اين كتاب را كسى نازل كرده است كه آگاه به اسرار آسمان ها و زمين است».

اين اشارت هاى علمى،مقصود ذاتى و هدف اصلى صاحب سخن نبوده است،لذا هيچ گاه در اين گونه اشارات درنگ نشده و به طور كامل بيان نگرديده است؛زيرا هدف اصلى، ارائۀ رهنمودهاى هدايتى و تعليم و تربيت دينى و معنوى است،و تنها برخى به اين رموز و اشارات گذرا پى مى برند،اين نكات براى دانشمندان در بستر زمان دليل اعجاز قرآن مى باشد. (2)

استاد مطهرى رحمه اللّه مى نويسد:روشن است كه قرآن كريم يك كتاب فلسفى،تاريخى، رياضى يا...نيست كه با زبان معمول و اصطلاحات رايج و تقسيم بندى هاى معروف كه در آن علوم است سخن گفته باشد،ولى در عين حال نكات بسيار دقيق علمى از قرآن كريم قابل استنباط و استخراج است. (3)

با استفاده از مطالب گذشته مى توان گفت:دلايل اين گروه عبارتند از:

1.هدف از نزول قرآن هدايت و تربيت انسان ها است.نه بيان علوم.

2.انسان با ابزار عقل و انديشۀ خود مى تواند قوانين و فرضيات علمى را كشف كند،اگر چه كشف علوم در بستر زمان خواهد بود.

3.در قرآن اصطلاحات رايج و تقسيم بندى هاى معروف در علوم وجود ندارد تا گفته شود يك كتاب كاملا علمى است.

4.الفاظ قرآن معانى معينى دارد و نزد عرف نيز قابل فهم است.اگر قرآن تمام علوم را دارا باشد،لازم است از الفاظى كه در عصر نزول نازل شده،معنايى را قصد كرده باشد كه در نسل هاى بعد روشن مى شود،و اين خلاف عقل است. (4)

5.از آنجا كه نظريه ها و فرضيات علمى در حال تغيير هستند و تنها برخى از آنها قطعى

ص: 318


1- فرقان4/.
2- معرفت،علوم قرآنى363/.
3- جامعه و تاريخ309/.
4- ر.ك:ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 360/2.

هستند نمى توان همۀ علوم را به قرآن نسبت داد. (1)

اين ديدگاه نيز در ميان مفسران قديم و جديد طرفدارانى دارد.

بيشتر مفسران معاصر نيز اين ديدگاه را پذيرفته اند.مهم ترين طرفداران اين ديدگاه عبارتند از:

بوعلى سينا.

طبرسى،صاحب مجمع البيان.

ابو الفتح رازى،مؤلف روح الجنان و روح الجنان.

علامۀ مجلسى،صاحب بحار الانوار.

فخر رازى،نويسندۀ تفسير كبير(مفاتيح الغيب).

سيد جمال الدين اسدآبادى(م 1315 ق).

سيد قطب(1933 ميلادى)،مؤلف فى ضلال القرآن.

شيخ محمد عبده،نويسندۀ المنار.

رشيد رضا، تكميل كنندۀ المنار.

محمد مصطفى مراغى(1981-1845 م)،صاحب كتاب تفسير مراغى و الاسلام و الطب الحديث.

ملا صدرا(م 1050 ق.)،در تفسير القرآن الكريم.

علامه طباطبايى(م 1360.ش.)،صاحب الميزان.

استاد شهيد مرتضى مطهرى رحمه اللّه،در كتاب آشنايى با قرآن(صاحب كتاب هاى مختلف).

سيد محمود طالقانى رحمه اللّه،نويسندۀ پرتوى از قرآن.

ناصر مكارم شيرازى،در تفسير نمونه.

جعفر سبحانى،صاحب منشور جاويد قرآن(تفسير موضوعى).

مصباح يزدى،در معارف قرآن(صاحب كتاب هاى ديگر قرآنى؛مانند اخلاق در قرآن و...).

ص: 319


1- همان.

محمد هادى معرفت،صاحب التمهيد فى علوم القرآن.

صافى گلپايگانى،در كتاب به سوى آفريدگار(صاحب كتاب هاى مختلف؛از جمله منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر).

دكتر محمد صادقى،نويسندۀ تفسير الفرقان.

احمد عمر،ابو حجر،مؤلف التفسير العلمى فى الميزان.

سوم:منكران تفسير علمى
اشارة

انديشۀ علمى بودن قرآن كريم،همان طوركه باعث جذب عده اى شده است،در عين حال همواره در ميان دانشمندان مخالفانى نيز داشته است.آنان معتقدند:قرآن كريم،علوم تجربى را در بر ندارد.اين گروه ضمن رد و بطلان دلايل موافقان تفسير علمى كه نمونه هايى از آن گذشت،دلايلى را مطرح كرده اند كه در اينجا به مهم ترين آنها اشارت مى رود:

دلايل
اشارة

الف.قرآن،كتاب هدايت و تربيت انسان است كه مى خواهد انسان را به وسيلۀ معارف، عقايد،اخلاق و احكام خود به تعالى و تكامل برساند،در همين راستا تلاش دارد تا رابطۀ انسان با خدا را تا آخرين لحظۀ زندگى نگه دارد.بنابراين،چه ضرورتى دارد كه مسائل علوم تجربى،فلسفى و...و فرمول هاى آن را بيان كند.

ب.بيان نمونه هايى از آيات قرآن كه به نظر مى رسد اشاره به علوم طبيعى يا تجربى دارد، تنها صرف مثال است،نه بيان يك فرمول،قانون و قاعدۀ علمى.

ج.تفسير علمى،تفسير نيست،بلكه انطباق فرضيات علمى بر قرآن است كه در نهايت، نوعى تحميل عقيده به قرآن و تفسير به رأى است.

د.صحابه و تابعين آگاه تر به قرآن و علوم بوده اند،اما هيچ يك از آنان به اين نكته اشاره نكرده اند،جز آنچه از تكاليف و احكام و مانند آن در قرآن آمده است و اين خود بهترين دليل است كه همۀ علوم در قرآن نيست،البته روشن است كه وجود علوم عربى(ادبيات عرب)يا علومى كه اولو الالباب ممكن است به آن دسترسى پيدا كنند،غير از آن چيزى است كه مفسران

ص: 320

ادعا مى كنند. (1)

ه.دكتر ذهبى كه خود از مخالفان تفسير علمى است،در رد آن مى گويد:تفسير علمى از سه جهت معقول و قابل پذيرش نيست:

اول:از نظر لغوى

با گذشت زمان ها،الفاظ نيز داراى معانى و دلالت هاى گوناگونى خواهند شد و در هر زمانى معنايى براى لفظى مطابق اصطلاحات ارباب علوم و فنون حادث مى شود و يك لفظ ممكن است معانى مختلفى؛مانند معناى شرعى،عرفى،لغوى و...پيدا كند كه عرب در زمان نزول،تنها برخى از آنها را مى دانست و بر بسيارى از آن آگاهى نداشت،آيا معقول است كه اين همه توسعه براى فهم الفاظ قائل شويم آن هم در زمان نزول كه قرآن با فهم همان زمان، قرائت و تلاوت مى شده و اطرافيان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز آن را اين چنين تلاوت كرده و معنا را مطابق فهم زمان خود مى فهميدند.

چنين مطلبى را كسى نمى پذيرد،مگر سفيه و كسى كه عقل خود را انكار كند.

دوم.از نظر بلاغت و فصاحت

بلاغت،مطابقت كلام با مقتضاى حال است و روشن است كه قرآن در حد اعلاى بلاغت و فصاحت قرار دارد،اگر قائل به تفسير علمى شويم،لازم مى آيد خداوند متعال از الفاظ و آيات،معانى و مفاهيمى را اراده كرده باشد كه در آينده براى مردم روشن خواهد شد؛مفاهيمى كه عرب هاى زمان نزول آنها را نمى فهميدند،و اين رعايت نكردن حال مخاطب و مقتضاى حال است،در نتيجه سلب مهم ترين خصيصۀ قرآن؛يعنى بلاغت از قرآن كريم مى باشد.

سوم.از نظر اعتقادى

از مسلّمات و اعتقادات روشن و قطعى دين است كه قرآن كريم تا ابد،كتاب زندگى است و با عقل انسان ها سخن مى گويد،كتاب شريعت عمومى و قانون دينى است كه خاتم پيامبران

ص: 321


1- اين دليل را شاطبى مطرح كرده است.الموافقات،ج 80/2،به نقل از:التفسير و المفسرون،ج 358/2.

آن را آورده است.

پس اگر بر اين باور باشيم كه قرآن قابل حمل بر هر چيزى و بيان كنندۀ ضوابط علوم مختلف؛مانند طب،هيئت،هندسه و...مى باشد،نسبت به اعتقاد خود بايد شك كنيم،چرا كه قوانين و فرضيات علمى دائما در حال تغيير و تحول هستند و با كتابى كه هميشگى است، سازش ندارد. (1)

نقد و بررسى
اشارة

1.اشاره كردن قرآن به برخى از مطالب علمى،با هدف اصلى قرآن كه تربيت و هدايت انسان ها به سوى كمال و سعادت ابدى است،منافاتى ندارد،بلكه نشان دهندۀ عظمت و آگاهى بى نظير گويندۀ آن مى باشد.

2.مثال بودن برخى از آيات،با اشاره داشتن آن به برخى مطالب علمى نيز منافاتى ندارد.

ممكن است مطالب علمى در قالب مثال آورده شود،اگر چه بسيارى از آنها؛مانند بيان مراحل جنين،منطبق با واقعيت است و هيچ نشانه اى از مثل بودن آن نيست.

3.اگر مفسر بدون شرايط به تفسير علمى بپردازد و در اين مسير افراط كند،ممكن است منجر به«تفسير به رأى»شود،ولى با وجود شرايط و ايمان دينى و دقت در متن آيات به برخى از مطالب علمى به طور احتمال اشارت نمودن،تفسير به رأى و تحميل عقيده نخواهد بود.

4.از ميان صحابه،از عبد اللّه بن مسعود،و نيز از ائمۀ معصومين عليهم السّلام نقل شد كه قرآن مشتمل بر«علوم اولين و آخرين»يا«علم ما كان و ما يكون»مى باشد،اما مهم اين است كه منظور از اين تعبير،آيا علوم تجربى و فلسفى است يا علوم مربوط به دين و شريعت؟و بر فرض كه علوم تجربى و فلسفى مراد باشد.آيا همه آن را مى دانند يا فهم آن مربوط به افراد خاصى؛مانند امامان معصوم عليهم السّلام است.

و در نقد و بررسى روايات گذشت،كه،اولا:منظور علوم اصطلاحى نيست و ثانيا:اگر سند آنها صحيح باشد دانش آن،مخصوص ائمۀ اطهار عليهم السّلام است.

ص: 322


1- ذهبى،التفسير و المفسرون،ج 360/2.

5.دلايلى كه دكتر ذهبى مطرح كرده است،همۀ آنها براى ردّ و ابطال استخراج تمام علوم از قرآن است كه در جاى خود صحيح است،اما اين مطلب با اثبات برخى از ديدگاه هاى علمى منافاتى ندارد؛زيرا:

از جهت لغت و تغيير معانى الفاظ با گذشت زمان،هيچ آسيبى به تفسير علمى در برخى از آيات نمى زند،زيرا در صورتى يك نظريۀ علمى پذيرفته مى شود كه با ظاهر الفاظ يا مفاهيم زمان نزول سازش داشته باشد.از شرايط معتبر تفسير،مراجعه به كتاب هاى اصيل و منابع دست اوّل است تا معانى زمان نزول فهميده شود و مراجعه به كتاب هايى كه معانى(عصرى) را مطرح كرده است،تفسير صحيح و معتبر نيست.

اما از جهت بلاغت،با پاسخ اول،پاسخ اين جهت نيز روشن مى شود كه خداوند متعال از الفاظ قرآن،آن معنائى كه در آينده پيدا خواهند شد،اراده نكرده است،بلكه از الفاظ و آيات قرآن،همان معناى متداول و رايج ميان مردم اراده نموده است ولى خود الفاظ به گونه اى طراحى شده اند كه از فنون دقيق علمى«معانى و بيان»مانند انواع استعارات،كنايه،تشبيه و...

برخوردارند تا قابل حمل بر معانى ديگرى كه معناى باطنى آنها است باشند و فهم معانى دقيق تر را بايد از راسخان علم جست وجو نمود.

در نتيجه قرآن مطابق با زمان و فهم مردم زمان خود نازل شده است.

و از جهت اعتقادات،آنچه دكتر ذهبى بيان كرده است كه اگر قرآن بيان كنندۀ ضوابط علوم مختلف باشد نسبت به اعتقادات خود بايد شك كنيم،چرا كه فرضيات علمى در حال تغيير و كتاب دين ثابت و هميشگى است،اين سخن معقول نيست،چرا كه شبهۀ تعارض دين و علم را دربردارد و حال آن كه هيچ تعارضى بين علم و دين نيست،اگر چه ما وجود همۀ علوم را در قرآن نمى پذيريم،امّا بايد پذيرفت كه متون دينى بايد پاسخگوى نيازهاى متغير بشر در زمان هاى مختلف باشند وگرنه دين اسلام؛مانند ساير اديان،يك دين مرده خواهد بود كه نمى تواند پاسخگوى زمان هاى مختلف باشد و پاسخگويى قرآن به نيازهاى زمان،نه تنها در اعتقادات ضعف ايجاد نخواهد كرد،بلكه باعث تقويت باورهاى دينى نيز مى شود و نشان مى دهد كه قرآن همۀ نيازهاى بشر-چه نيازهاى ثابت و چه نيازهاى متغير-را مورد توجه

ص: 323

قرار داده است.

براى روشن شدن بهتر مطلب،به احكام ثابت و متغير در دين اشارت مى رود.

ثابت و متغير در دين

در دين وجود دو نوع احكام،بر اساس نيازهاى انسان به اثبات رسيده است:

1.احكام ثابت:بدون شك انسان،نيازهايى ثابت دارد كه به آن نيازهاى فطرى نيز مى گويند،احكام ثابت شريعت،پاسخگوى اين جنبۀ پايدار در زندگى فردى و اجتماعى است،مانند نيازمندى انسان به پرستش،ازدواج،آزادى،امنيت،عدالت و...

2.احكام متغير:از طرف ديگر با گذشت زمان و پديد آمدن كشفيات،علوم و صنايع،شكل زندگى انسان ها و چگونگى استفادۀ آنها از طبيعت،نهادهاى اجتماعى و ارتباطات، دستخوش تغيير و تحول گرديده و انسان نيازهاى جديد و پيچيده اى،متناسب با محيط و عصر خود پيدا مى كند؛ (1)مانند خريدوفروش خون،بازى شطرنج،حقوق كار و كارگر،بيمه، احكام حكومتى يا احكام ثانوى و...

اين دو نوع قانون نه تنها با هم منافات ندارند،بلكه مكمل يكديگرند،در دين هر دو نوع احكام وجود دارد؛براى نوع اول نمونه هايى از آن اشاره شد و آيات فراوانى نيز در قرآن در اين موضوعات به چشم مى خورد،و براى نوع دوم مى توان به آياتى؛مانند يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لاٰ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ ، (2)وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ (3)كه قاعدۀ نفى عسر و حرج از آن استخراج كرده اند،اشارت نمود.

نوع دوم قدرت شگرف جوابگويى اسلام به مسائل جديد؛به ويژه در فقه اسلامى را مى رساند.

بنابراين،اسلام از آن نظر كه داراى قوانين جاودانه و نسخ ناپذير است نبايد با قابل انعطاف بودن آن كه امرى است مربوط به سيستم قانون گذارى،يكى فرض شود و اين دو كاملا از هم

ص: 324


1- ر.ك:مجموعه مقالات كنگره«نقش زمان و مكان در اجتهاد،ج 24/7،اين مسئله در فلسفه نيز تحت عنوان«ربط متغير به ثابت»و«ربط حادث به قديم»مطرح است.ر.ك:استاد مطهرى،اسلام و مقتضيات زمان7/.
2- بقره185/.
3- حج78/.

جدا هستند (1)ولى مكمل و مرتبط با يكديگر.

دلايل ديگر

مخالفان تفسير علمى دلايل ديگرى نيز مانند اين كه تفسير علمى قرآن،به تأويل منجر مى شود يا حقايق و معانى اصلى خود را از دست مى دهد،يا تفسير علمى موجب سوء فهم از ذات قرآن مى شود،مطرح نموده اند.ولى اين دلايل و مانند آن،براى نفى تفسير علمى به نحو افراطى در حد علم زدگى مى باشد و هيچ كدام از آنها منافات با تفسير علمى برخى آيات ندارد. (2)

معروف ترين مخالفان تفسير علمى براى آيات قرآن كريم،عبارتند از:

1.ابو اسحاق شاطبى(م 790 ق.)فقيه اصولى،اهل اندلس،صاحب كتاب«الموافقات».

2.شيخ محمود شلتوت(1993-1864 م)از دانشمندان الازهر مصر.

3.دكتر محمد حسين ذهبى،(قرن 14 ه)از دانشمندان علوم قرآن و حديث،دانشگاه الازهر مصر،صاحب كتاب«التفسير و المفسرون»(1396 ق).

4.احمد عمر ابو حجر،صاحب كتاب«التفسير العلمى فى الميزان». (3)

افراد ديگرى نيز؛مانند امين خولى و استاد محمد عزه دروزه را،از مخالفان تفسير علمى دانسته اند.

رابطۀ علم و دين

از آنجا كه علم و دين در مسير حركت خود در يكديگر تأثير و تأثر،داشته برداشت ها و نظرگاه هاى متفاوتى در اين رابطه وجود دارد كه طرفداران هريك،در مقابل جريان فلسفى (پوزيتويسم،تحليل زبانى،اصالت وجود و فلسفۀ پويش)و ديگرى در مقابل انديشه هاى الهى(سخت كيشى نوين و اعتدال گروى)ديدگاه هاى مخصوص به خود دارد،كه مهم ترين آنها عبارتند از:

ص: 325


1- استاد مطهرى،اسلام و مقتضيات زمان8/.
2- براى اطلاع بيشتر به«درآمدى بر تفسير علمى قرآن»،تأليف دكتر رضايى مراجعه كنيد.
3- التفسير العلمى فى الميزان297/.

تعارض دين و علم.

توازن دين و علم.

اخذ و اقتباس هاى الهيات از علم.

تعارض دين و علم

طرفداران اين ديدگاه مى گويند: هريك از علم و دين مستقل است و هيچ وجه مشتركى ندارند،نه در موضوع و محتوا،و نه در شيوۀ كسب معرفت.بلكه دو حوزۀ جداگانه و قلمرو هريك نيز جدا است. (1)

در انديشه هاى الهى،مطابق برخى مكتب ها(سخت كيشى نوين نو-ارتدكسى)يافته و دريافت هاى و حيانى،بى همتا و به طور كلى متمايز با يافته هاى انسانى است.متفكر و آموزشگر اين انديشه در قرن بيستم كارل بارت (2)(1886-1968 م)پروتستان سوئيسى است.

در انديشه هاى فلسفى نيز،مطابق برخى مكتب ها(فلسفۀ تحليل زبانى)ميان نقش و وظيفۀ زبان دينى و زبان علمى،تفاوت كامل وجود دارد كه هر كدام زبان ديگرى را نمى فهمند،زبان دين،زبان عامل و زبان علم،زبان ناظر است،در نتيجه دانشمندان و متكلمان هريك بايد سر در كار خويش داشته باشند و در كارهاى يكديگر فضولى نكنند.

در نهايت پوزيتويسم منطقى كه احياگر سنت اصالت تجربه بود،اين ديدگاه را تقويت نمود.

از ديگر مكتب هاى جدايى انگار دين و علم،مكتب اگزيستانسياليسم[ اصالت وجود] است كه پايه و اساس انديشه هاى خود را بر خود آگاهى هاى انسان و اصالت وجود انسان بنيان نهادند و جهان را به خود آگاهى انسانى،و اعيان و امور فاقد آگاهى و يا به انسان داراى اراده و آگاهى و ساير موجودات ناآگاه و بى اراده تقسيم مى كنند. (3)

ص: 326


1- نتيجه اين خواهد شد كه،اين دو به خاطر ارتباط نداشتن با يكديگر،اصلا تعارضى دربارۀ آنها متصور نيست،زيرا حتى يك موضوع مشترك كه اين دو بر سر آن نزاع داشته باشند،وجود ندارد.
2- .KarlBarth ر.ك:ايان باربور،علم و دين،ترجمۀ خرمشاهى144/.
3- همان.

اين مكتب نيز در نهايت شناخت تازه اى از خود انسان ها كه خداوند در طى اضطراب ها و اميدهايى كه در زندگى ما رخ مى نمايند به ما ارزانى مى دارد.الهيات كه به حوزه خودى و استعلا و تعالى مى پردازد هيچ نقطۀ تماسى با علم كه اشياء بى جان را در جهان خارج بدون التزام و اشتغال خاطر و درگير شدن قلبى و عاطفى دانشمند مى پژوهد ندارد.

دانشمندانى؛مانند ژان-پل سارتر (1)(1905-1980 م)و آلبر كامو (2)(1913-1960 م)در متون ادبى خود،مارتين هايدگر (3)(1889-1967 م)و ياسپرس (4)در متون فلسفى،و بوبر (5)و بوتمان (6)در متن سنن دينى،از طرفداران ديدگاه فوق مى باشند.

توازن علم و دين

ديدگاه ديگرى كه در ميان دانشمندان دينى و نيز دانشمندان مغرب زمين وجود دارد، توافق و سازگارى علم و دين است،سير تاريخى-چنان كه در بحث پيشينۀ تفسير علمى قرآن كريم بيان شد،و اين كه،قرآن كريم به عنوان يك منبع دينى از صدر اسلام و نيز در عصر ائمۀ اطهار عليهم السّلام مطرح بوده است-رازها و پرده هايى از اسرار قرآن برداشته شده و به برخى مسائل علمى آن نيز اشاراتى رفته است.

اين ديدگاه برخاسته از روح تعاليم اسلامى است،كه در قرآن و روايات ريشۀ عميق دارد.

شواهد و قرائن

شواهد و قرائن دينى بر توازن علم و دين فراوان است كه برخى از آنها عبارتند از:

1.اهميت قرآن به علم و دانش؛به ويژه در نخستين آيات نازل شده از سورۀ علق كه مى فرمايد: اَلَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ* عَلَّمَ الْإِنْسٰانَ مٰا لَمْ يَعْلَمْ؛ خدايى كه با قلم به انسان دانش

ص: 327


1- ژان پل سارتر،فيلسوف،نمايشنامه نويس،رمان نويس،و روزنامه نگار فرانسوى.
2- آلبر كامو(1913-1960 م)روزنامه نگار،نويسنده و داستان نويس فرانسوى.
3- مارتين هايدگر(1889-1967 م)فيلسوف آلمانى.
4- كارل ياسپرس(1883-1969 م)فيلسوف آلمانى.
5- مارتين بوبر(1878-1965 م) MartinBuber ،فيلسوف و متكلم يهودى،متولد وين.
6- رودولف بولتمان؟1884 ميلادى،متكلم آلمانى.

آموخت،آنچه انسان نمى دانست نيز به او آموزش داد».

2.پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و امامان عليهم السّلام.مسلمانان را تشويق به آموزش علوم مختلف نموده اند؛ مانند

«اطلب العلم من المهد الى اللحد» ،و اطلب العلم و لو بالصّين؛از گهواره تا گور علم بياموز، و علم را جستجو كن اگر چه در چين(و راه هاى دور)باشد».

3.اشاره هاى علمى قرآن كريم،بهترين دليل توازن قرآن و علم است كه از جملۀ آنها مى توان به مسئله دقيق جنين شناسى،برخى مسائل هيئت و نجوم و آفرينش جهان(آغاز و انجام آن)و...اشارت نمود.

يادآورى:اين در حالى است كه ديگر كتاب هاى مقدس به خاطر تحريف شدن آنها، مطالبى خلاف واقع و يا مخالف كشفيات قطعى برخى از علوم ارائه داده اند.

دانشمندان مغرب زمين نيز به اين نكته توجه نموده اند كه علم و دين در عين استقلال موضوعى،شباهت هاى مهمى از نظر ساختار دارند و بر اين عقيده اند كه،متكلمان مى توانند در بسيارى از رهيافت هاى عقلى و تجربى دانشمندان شريك باشند،آنان مى كوشند هم علم و هم دين را در درون يك برداشت وحدانى از جهان لحاظ كنند.

طرفداران مكتب ليبراليسم كلامى،كه به موارد مشابهى در علم و دين دست يافته و الهيات اعتدالى را مطرح مى كنند،قائل به كمال اتصال هستند،اتصال بين عقل و وحى،بين ايمان و تجربۀ بشرى،بين خداوند و جهان،بين مسيح و ساير انسان ها،بين مسيحيت و ساير اديان و بر اين كه باورند كه تفاوت اصولى بين آن ها نيست،اگر تفاوت هايى هست در مراتب است،نه در نوع.

كولسون فيزيك دان آكسفورد مى گويد:روش هاى علم و دين وجوه اشتراك زيادى دارد، افزون بر اين حكم كه ديانت روشنگرانه روش هايى به كار مى برد كه اساسا مشابه با روش هاى معمول در علم است.اين مدعا نيز مطرح شده بود كه بر عكس،علم مسلّمات، مقبولات و تعهدات اخلاقى اى در بردارد كه بى شباهت به مسلّمات و تعهدات معهود در ديانت نيست،در اينجا فرق و فاصله بين علم و دين از هر دوسو كمتر و كوتاه تر مى شود...

مكتب ديگر،نظام متافيزيك جامع[ فلسفۀ پويش]است كه بزرگ ترين نظريه پرداز و نمونۀ آن در قرن بيستم،«وايتهد» (1)است،او متافيزيك را،مطالعه در عام ترين خصايص امور

ص: 328


1- آلفرد نورث وايتهد(1861-1947 م) AlfredNorthWhitehead ،رياضى دان و فيلسوف انگليسى.

تعريف مى كند.او با تعميم خيال انديشانۀ تجربۀ بى واسطه در صدد پرورش يك طرح مفهومى جامع برآمده كه مقولاتش چندان كلى اند كه بتوانند همۀ هستى هاى جهان را بنمايانند (1).

تداخل علم و دين
اشارة

اين ديدگاه مى تواند صورت هاى مختلفى داشته باشد كه برخى از آنها عبارتند از:

1.علوم تجربى از اجزاء دين

علوم تجربى بخشى از موضوع دين و كتاب هاى آسمانى است و چون دين از جانب خداوند متعال است؛نظريات علمى كه مطرح كرده است قطعى است و از دانش بشر خلاف آن را ثابت نمودن پذيرفته نيست،زيرا تجربۀ بشرى ظنّى و خطاپذير است،اما در وحى الهى خطا وجود ندارد.

اين ديدگاه اگر چه در قرون وسطى نزد اروپاييان،بسيار مقدس و حتى مورد توجه حاكمان وقت نيز بوده است و به همين جهت افرادى؛مانند گاليله به جرم اعتقاد به حركت زمين مورد محاكمۀ كليسا واقع شد،(زيرا مخالف نص كتاب مقدس بوده است)،اما امروزه جايگاه عقلى و استدلالى ندارد،افزون بر اين كه مهم ترين هدف نزول كتاب هاى آسمانى كه هدايت انسان ها است با علمى محض بودن آن سازگار نيست.زيرا كتابى كه مدعى علمى بودن است بايد دربردارندۀ تمام ديدگاه علوم تجربى نيز باشد و حال آن كه چنين نيست.

2.اقتباس دين از علم

گروهى از صاحب نظران غربى بر اين باورند كه استنباطهاى كلامى(و دينى)اقتباس صريح تر و مستقيم ترى از علم دارند،و ادعا مى كنند كه وجود خداوند را مى توان از طبيعت (عوارض ذاتى طبيعى)؛مانند نظم،اتقان صنع-كه آن را«الهيات طبيعى»،«الهيات متخذ از طبيعت»مى نامند-از كشفيات علمى؛نظير جهت دار بودن تكامل،افزايش آنتروپى، (2)يا

ص: 329


1- ايان باربور،علم و دين159/.
2- آنتروپى Entropy ،كميتى است كه بر آسان ساختن محاسبات و به دست آوردن عبارات روشن در

خصلت رياضى فيزيك جديد استنتاج كرد؛به عنوان مثال در اخترشناسى و قانون دوم ترموديناميك(افزايش آنتروپى)در فيزيك،دلالت بر متناهى بودن عمر جهان،يا به تعبير ديگر حدوث زمانى آن است و لذا مؤيد اين تصور است كه خداوند آفرينندۀ جهان باشد. (1)

قرآن كريم نيز متناهى بودن و نيز آغاز حدوث عالم آفرينش؛به ويژه آفرينش آسمان ها و زمين را مطرح نموده است و حتى انجام آن نيز به تصوير كشيده است.

3.تأثير و تأثرات علم و دين در يكديگر
اشارة

بدون شك،دين و علم رابطۀ ناگسستنى دارند و اديان الهى در پديد آمدن دانش هاى بشر و نيز دانشمندان مختلف و حتى فلاسفه هاى معروف جهان،تأثير شگرفى داشته است،از طرف ديگر دانش بشرى چون مايۀ پيشرفت فهم انسان در عالم هستى است معرفت دينى او نيز گسترش داده و زودتر مى تواند به باورهاى دينى برسد،اگر چه در سير روند علم به خلاف اين نيز در برخى مواقع برخورد نموده ايم؛مانند اين كه فرضيات غير قطعى علوم تجربى با متون دينى سازگارى نداشته،يا برخى از دانشمندان تجربى از پذيرش دين،امتناع ورزيده اند. (2)

با اين مقدمه كه دين و علم در يكديگر تأثير و تأثر دارند،مى توان از دو زاويه آن را مورد بحث قرار داد:

الف.تأثيرات دين در علم

به طور كلى مى توان گفت:پيشرفت علوم وام دار دين و پيامبران الهى بوده است.و اين از راه هاى مختلف قابل اثبات است كه برخى از آنها عبارتند از:

1.پيشرفت بسيارى از علوم و پديد آمدن دانشمندان بزرگ،پس از وجود پيامبران الهى بوده است و حتى برخى معتقدند كه بزرگ فيلسوفان يونان؛مانند سقراط،افلاطون و...علوم خود را از پيامبر زمان يا پيامبر قبل از خود برگرفته اند و پس از بعثت پيامبر اسلام و نيز در

ص: 330


1- ايان باربور،علم و دين،ترجمۀ بهاء الدين خرمشاهى164/.
2- البته اين موضوع داراى ندرت است و خلاف آن تحقق بيشترى را دارا است.

زمان امامان معصوم عليهم السّلام و پس از آنان نيز اين مطلب بسيار روشن است،زيرا علومى كه مربوط به حوزۀ فرهنگ و ادب عرب مى شود،علم شيمى،رياضى و...از آن زمان بوده و پس از آنان نيز،افرادى؛مانند فارابى،بوعلى سينا،محمد بن زكرياى رازى كاشف الكل،و...كه جهان امروز وام دار آن بزرگ مردان انديشه است از ميان حوزه هاى دين برخاسته اند.

2.برخى از آموزه هاى قرآنى و دينى كه بشر آن روز،توجه به علمى بودن آن نداشته اند امروزه برخى از دانشمندان جهان همواره در صدد اثبات آن برآمده و مى آيند؛مانند اشارۀ قرآن به برخى ميوه ها؛نظير خرما،انگور و...،يا سخن قرآن كه مى فرمايد وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ،كه خود مى تواند تلاش افراد انديشمند را به دنبال داشته و به پيشرفت علم كيهان شناسى،نجوم و شيمى و توجه به فوائد فراوان ميوه ها و...كمك نمايد.

3.جنبۀ علمى دين موجب پيشرفت علوم تجربى مى شود؛زيرا دين نيازهاى جديد و خاصى ايجاد مى كند كه منجر به فراگيرى و رشد علوم مى شود.براى مثال:اداى نماز،احتياج به وقت شناسى و قبله شناسى دارد. ازاين رو،مسلمانان در علم نجوم و جغرافى پيشرفت چشمگيرى داشته اند.

4.در بطن دين، حقيقت جويى،تعقيب و تشويق آن وجود دارد.از اين جهت دينداران افرادى حقيقت جو هستند و به دنبال كشف آن مى روند و همين مطلب زيربناى پيشرفت علوم بشرى است،و به عبارت ديگر:ديد مثبت اديان الهى به علم و حقيقت موجب اقبال مردم به دانش شده است. (1)

ب.تأثيرات علم در دين

برخى از تأثيرات مهم علم در دين عبارتند از:

1.اثبات اعجاز علمى قرآن كريم با پيشرفت علوم،پرده از اسرار نهفتۀ قرآن كريم تا حدودى برداشته و علمى بودن اين كتاب آسمانى را به اثبات رسانده،و ثابت كرده است در زمانى كه مردم هيچ آگاهى از مطالب علمى نظير مراحل و تطورات جنين،مسائل نجومى و...نداشته اند،خبر دادن از آنها نوعى معجزه شمرده مى شود.

ص: 331


1- دكتر رضايى،تفسير علمى قرآن كريم242/.

2.واقعى بودن دين هر چه نظريات علمى قطعى بيشتر ارائه مى گردد،حقايق دين به ويژه قرآن كريم بيشتر روشن خواهد شد،چرا كه وقتى علوم تجربى با آزمايش هاى پى در پى و تجربه،به قطعى بودن نظريه اى برسند متوجه خواهند شد كه مطالب دين مطابق با واقع و حق است.

3.شناخت خداوند پيشرفت علوم به خاطر رسيدن به ظرافت ها و پى بردن به حكمت هاى نهفته در طبيعت، باعث پى بردن به سازنده و خالق حكيم آنها مى شود،هر چه دانش پزشكى به ظرافت هاى اعضاى بدن انسان؛مانند چشم،گوش،زبان و...پى مى برد تحسين خود را بر آفرينندۀ آن بيشتر مى نماياند و او را تسبيح و تقديس مى كند.

4.عمل به دين علم مى تواند در عمل به دين تأثير داشته باشد؛به ويژه امور مربوط به حوزۀ علوم انسانى؛ مانند جامعه شناسى،روانشناسى چنان علم روانشناسى راه هاى از بين بردن خودخواهى و...

را به انسان مى آموزد،يا در روش هاى تربيتى قوانينى ارائه مى دهد كه اين صفت در انسان بروز نكند.

5.ايجاد انگيزه در اعتقاد و عمل به دين برخى از كشفيات علمى در انسان ايجاد انگيزه مى كند تا بيشتر به دنبال دين دارى رفته و با استفاده از ابزارهاى علمى به شكل صحيح و مثبت،اعتقادات خود را قوى و نسبت به مسائل دينى،رفتار و كردار بهترى داشته باشد،كه از جمله مى توان به رايانه،ماهواره و ابزارهاى ديگر اشارت نمود.بهره ورى صحيح از آنها خود موجب تقويت دين و جنبه هاى دينى مى شود. (1)

آفات تفسير علمى

تفسير علمى،زيان و آفاتى دارد كه برخى از آنها عبارتند از:

1.تكيه زياد بر يافته هاى علمى و معيار قرار دادن آنها در فهم معناى آيات.

ص: 332


1- همان با تصرفات.

2. برابرسازى متون وحى با فهم بشرى.

3.بى توجهى به جنبۀ تركيبى و لفظى آيات.

4.رعايت نكردن سياق و اسباب النزول.

5. زمينه سازى براى التقاط،تفسير مادى،و افكار و انديشه هاى انحرافى.

6.دور شدن از بعد هدايتى و تربيتى قرآن كريم.

7.مبتلا شدن به«تفسير به رأى».

8.دور شدن از تفسير حقيقى آيات.و در نهايت تطبيق و تحميل نظريات بر قرآن.

9.بى توجهى به اعجاز ادبى و بلاغى.

10.توجه نداشتن به خواسته ها،اعتقادات،افكار و انديشه هاى عصر نزول.

امتيازات تفسير علمى

در عين حال،تفسير علمى داراى امتيازات و ويژگى هايى است كه در ذيل به برخى از آنها اشارت مى دهد:

1.اثبات نمودن اعجاز علمى قرآن كريم در راستاى ابعاد اعجازى ديگر.

2.بروز اهميت دادن دين و قرآن كريم به علم و دانش.

3.به اثبات رسيدن داناى مطلق بودن گويندۀ سخن.

4.آسان تر شدن فهم قرآن كريم،اين در صورتى است كه نظريۀ علمى،صحيح و منطبق با ظاهر آيات قرآن كريم باشد.

5.روشن نمودن عدم تعارض دين با علم.

6.دستيابى به برخى از نمونه ها مصاديق آيات قرآن كريم.

شرايط تفسير علمى

اشارة

با توجه به قطعى نبودن فرضيات علوم تجربى و احتمال تغيير در ديدگاه هاى آن، نمى توان هر ديدگاهى را با قرآن منطبق نمود و در نتيجه آيه اى را مطابق با آن تفسير كرد و

ص: 333

آن را تفسير علمى نام نهاد.بدين جهت براى تفسير علمى صحيح،مبانى و شرايطى لازم است تا صحت و اعتبار تفسير صحيح از سقيم شناخته شود،اين شرايط را مى توان به دو دسته تقسيم نمود:

الف.شرايط عام

منظور از شرايط عام،شرايطى است كه در هر تفسير و براى هر مفسر لازم است،كه در بحث تفسير اجتهادى به طور كامل بيان شد و در اينجا به برخى از آنها اشارت مى رود:

1.دانش مفسر به علوم گوناگون در تفسير علمى لازم است مفسر شرايط لازم را؛مانند آگاهى و آشنايى به علوم مقدماتى داشته باشد،از جمله آشنايى با ادبيات عرب(صرف،نحو،معانى و بيان)،آشنايى با فقه،كلام، رجال، حديث شناسى،شأن نزول آيات و...

2.ايمان و تقواى لازم براى ارائۀ مقصود خداوند متعال از آيه.

3.تسلط بر مباحث علوم قرآنى.

4.توجه به آيات هم محتوا و همانند در لفظ.

5.توجه به اخبار و احاديث تفسيرى و شناخت صحيح و ضعيف آن.

6.توجه به ديدگاه مشهور يا اتفاق مفسران در تفسير آيۀ مورد نظر.

7.مطابق بودن ظاهر آيه بر نظريۀ علمى،بدون تكلّف.

8.احتراز از تفسير به رأى و تحميل ديدگاه شخصى.

9.تفسير مورد نظر،مخالف قوانين مسلم شرعى نباشد.

10.ديدگاه به دست آمده مخالف قوانين عقلى نباشد.

11.تفسير علمى آيه،مخالف قوانين لفظى نباشد.

12.مفهوم مورد نظر،مخالف با آيات ديگر قرآن نباشد.

ب.شرايط خاص

افزون بر موارد گذشته بايد براى تفسير علمى شرايط و مبانى ويژه نيز در نظر داشت،كه به

ص: 334

طور خلاصه بيان مى شوند.

1.قطعى بودن ديدگاه علمى و نبودن ديدگاه مخالف مهمى در مقابل آن.

2.در صورت قطعى نبودن الف.اگر مورد پذيرش جوامع علمى باشد تنها به صورت احتمال در آيه،قابل طرح است.

ب.اگر مورد پذيرش جوامع علمى قرار نگرفته باشد،به عنوان احتمال نيز طرح آن صحيح نيست.

3.قرار دادن آيات به عنوان اصل و اساس براى بهره بردن و طرح يك ديدگاه علمى. (1)

4.رعايت تناسب ظاهر آيه با مطالب علوم تجربى.

5.استخدام علوم تجربى براى فهم بهتر قرآن.

اين خود يكى از مبانى مهم تفسير علمى قرآن كريم مى باشد كه در مقابل آن دو مبناى علمى ديگر در تفسير علمى وجود دارد:يكى استخراج علوم از قرآن،و ديگرى تطبيق و تحميل نظريه هاى علمى بر قرآن،اين دو مبنا از راه هاى ناصحيح تفسير علمى هستند كه همواره منجر به«تفسير به رأى»خواهد شد.و ازاين رو،بسيارى از مفسران،آن را شيوه اى غلط مى دانند. (2)

6.احتمال دادن خطا در فهم خود يا مقدمات و نتايج علوم تجربى.

7.رعايت تأليف و تناسب آيات و وحدت موضوعى (3)در آيه يا آيات مورد بحث كه گاهى از آن به سياق آيات تعبير مى شود.

معرفى آياتى دربارۀ علوم و آفرينش

اين كه چه مقدار از آيات قرآن دربارۀ علوم گوناگون است؟برخى تا قريب به پانصد آيه را در اين باره بر شمرده اند،و به روشنى برخى از آنها،با فرضيه هاى علمى نيز موافقت دارد.در اينجا به نمونه هايى از آن ها اشارت مى رود.

ص: 335


1- خالد عبد الرحمن العك،اصول التفسير و قواعده224/.
2- ر.ك:الميزان،ج 4/1؛رضائى،محمد على،درآمدى بر تفسير علمى قرآن صفحۀ 174 به بعد.
3- ر.ك:خالد عبد الرحمن العك،اصول التفسير و قواعده224/.

1. وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمٰا يَصَّعَّدُ فِي السَّمٰاءِ ؛ (1)و آن كس را كه خداوند بخواهد گمراه سازد،سينه اش را چنان تنگ مى كند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا رود.» ممكن است اين تعبير و تشبيه اشاره به اين باشد كه چون ستارگان و سياره ها كه در كهكشان هستند و با ما فاصلۀ بسيار زياد(چندين سال نورى)دارند و هر چه حركت زمين به طرف بالا انجام گيرد،فشار هوا كم مى شود و به دنبال آن مقدار اكسيژن به سرعت رو به نقصان مى گذارد و تنگى نفس به انسان دست مى دهد. (2)

2. وَ تَرَى الْجِبٰالَ تَحْسَبُهٰا جٰامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحٰابِ ؛ (3)و كوه ها را بنگرى ساكن،و تصور كنى بى حركتند،در حالى كه مانند ابر حركت مى كنند».

اين آيه ممكن است اشاره به حركت كرۀ زمين به دور خود و به دور خورشيد باشد،كه امثال«گاليله»آن را اثبات نمود و نظريۀ«بطلميوس»را كه زمين مركز جهان هستى تصور كرده بود،باطل دانست.

اين معنا از آيۀ 5 سورۀ صافات(ربّ المشارق)نيز استفاده شده است. (4)

3. وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهٰا ... وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ؛ (5)خورشيد پيوسته به سوى قرارگاهش در حركت است...و براى ماه منزلگاه هايى قرار داديم كه سرانجام به صورت شاخۀ كهنۀ(قوسى شكل و زرد رنگ)خرما در مى آيد.نه خورشيد سزاوار است كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى مى گيرد و هر كدام در مسير خود شناورند».

اين آيه نيز،اشاره به حركت و شناور بودن منظومۀ شمسى و بطلان ثابت بودن خورشيد است كه خورشيد با سياره هاى منظومۀ خود(عطارد،زهره،زمين،مريخ،مشترى، زحل،اورانوس،نپتون و...،تحت نيروى جاذبه،همگى در فضاى لايتناهى با سرعتى

ص: 336


1- انعام125/.
2- ر.ك:شگفتى هايى از اعجاز قرآن كريم17/،تأليف،جمال الدين الفندى،ترجمۀ سيد حسين ميردامادى.
3- نمل88/.
4- ر.ك:تفسير نمونه،ج 13/19.
5- يس36/-40.

فوق العاده در حركتند. (1)

تفسير ديگر براى آيۀ فوق،حركت خورشيد با مجموعۀ منظومۀ شمسى در وسط كهكشان است. (2)

4. وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً ؛ (3)ماه را در ميان آسمان ها مايۀ روشنايى،و خورشيد را چراغ فروزانى قرار داده است».

اشاره به اين كه خورشيد منبع روشنايى است و ماه فقط نورافشانى مى كند،امّا خورشيد منبع انرژى هايى است كه با عبور به فضاى كيهانى،آنها را پخش مى كند؛مانند چراغ افروخته اى كه حرارت و نور را مى پراكند. (4)

مشابه اين تعبير را مى توان در تفسير آيۀ 22 سورۀ«لقمان»و آيۀ 45 سورۀ«فرقان»يافت.

5. وَ مِنْ آيٰاتِهِ خَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَثَّ فِيهِمٰا مِنْ دٰابَّةٍ وَ هُوَ عَلىٰ جَمْعِهِمْ إِذٰا يَشٰاءُ قَدِيرٌ ؛ (5)از آيات خداوند متعال،خلقت آسمان ها و زمين و جنبندگانى است كه در آن دو منتشر كرده و هر وقت بخواهد مى تواند آن را جمع آورى كند».

اين آيه اشاره به موجودات زنده در كرات ديگر است. (6)

مشابه آن را مى توان در تفسير آيات،الرحمن29/ و 39،نحل49/،روم18/،زمر68/، رعد15/ و مريم43/ جست وجو كرد.

6. وَ أَرْسَلْنَا الرِّيٰاحَ لَوٰاقِحَ فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَيْنٰاكُمُوهُ... ، (7)ما بادها را براى تلقيح فرستاديم و سپس از آسمان،آبى نازل كرديم و شما را با آن سيراب ساختيم».

اين آيه ممكن است اشاره به مسألۀ علمى تلقيح باشد كه ابرها به وسيلۀ باد آمادۀ ريزش

ص: 337


1- ر.ك:شگفتى هايى از اعجاز قرآن كريم21/،تأليف،جمال الدين الفندى،ترجمۀ سيد حسين ميردامادى.
2- ر.ك:تفسير نمونه،ج 382/18.
3- نوح11/.
4- ر.ك:شگفتى هايى از اعجاز قرآن كريم69/،تأليف جمال الدين الفندى،ترجمۀ سيد حسين ميردامادى.
5- شورى29/.
6- ر.ك:الميزان،ج 84/18.
7- حجر22/.

باران مى شوند،و ممكن است اشاره به مسألۀ زوجيت گياهان به وسيلۀ بادها و گردافشانى آنها باشد.

7. اَللّٰهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمٰاوٰاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهٰا . (1)نيز آيۀ 10 سورۀ لقمان.

هيئت بطلميوس بر اين باور بود كه آسمان ها به صورت كراتى تو در تو؛مانند طبقات پوست پياز روى هم قرار دارند و هر كدام به ديگرى تكيه دارند،امّا اين آيه پرده از اسرار آسمان ها برمى دارد و نظرى را بيان مى كند كه هزار سال بعد از نزول آن،علم و دانش بشر به آن پى مى برد،معلوم مى گردد كه افلاك پوست پيازى،موهوم و باطل است بلكه كرات آسمانى هر كدام در مدار و جايگاه خود،معلّق و ثابتند،بى آنكه تكيه گاهى داشته باشند و تنها چيزى كه آنها را در جاى خود ثابت نگه مى دارد،«تعادل قوۀ جاذبه و دافعه»است،كه به صورت نامرئى كرات آسمان را در جاى خود نگه داشته است. (2)

8. إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ . (3)

اشاره دارد به دوران هاى شش گانۀ آفرينش جهان.منظور از«شش روز»،شش دوره براى آفرينش است كه موافق با علم امروز نيز هست،زيرا خداوند زمين و آسمان را در شش دوره آفريده است هر چند اين دوران ها گاهى به ميليون ها يا ميلياردها سال برسد.

9. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَكَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً... ؛ (4)سپس نطفه را به صورت علقه(خون بسته)و علقه را به صورت مضغه(چيزى شبيه گوشت جويده)و مضغه را به صورت استخوان هايى درآورديم و از آن پس بر استخوان ها گوشت پوشانديم.» اين آيه اشاره به چهار مرحله تكامل جنين در رحم مادر دارد،كه بيش از هزار سال پيش بدون وجود دستگاه هاى پزشكى پيشرفته،قرآن آن را بيان كرده است و علم جنين شناسى امروز نيز دقيقا همين را مى گويد.

ص: 338


1- رعد2/.
2- تفسير نمونه،ج 111/10.
3- اعراف54/.
4- مؤمنون14/.

10. إِنّٰا خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشٰاجٍ نَبْتَلِيهِ ؛ (1)ما انسان را از نطفۀ مختلطى آفريديم و او را مى آزماييم.» اشاره به اختلاط نطفۀ مرد و زن و تركيب«اسپرم»و«اوول»است كه با پيشرفت علم جنين شناسى پرده از اسرار آن برداشته شده،هر چند اسرار بيشترى هنوز در پرده، نهان است.

موارد ديگرى نيز وجود دارد كه تعدادى از آنها را فهرست وار يادآور مى شويم:

11. اَلشَّجَرِ الْأَخْضَرِ (يس80/).عمل كربن گيرى درختان سبز و ذخيرۀ انرژى حرارتى 12. زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا (صافات6/).چشمك زدن ستارگان به خاطر قشر هواى اطراف زمين.

13. سِرٰاجاً وَهّٰاجاً (نباء13/).فاصلۀ مناسب خورشيد از زمين و ارزش نور و حرارت آن.

14. شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (عبس26/).شكافتن زمين با جوانۀ درخت،شخم زدن و باران هاى سيلابى.

15. اَلصُّلْبِ وَ التَّرٰائِبِ (طارق7/).دربارۀ جايگاه حركت اوليۀ نطفه.

16. اَلسَّمٰاءُ انْشَقَّتْ (انشقاق1/).كهكشان راه شيرى.

17. غُثٰاءً أَحْوىٰ (اعلى5/).پيدايش زغال سنگ از گياهان خشك.

18. إِذَا السَّمٰاءُ كُشِطَتْ (تكوير11/).پايان عمر خورشيد و كرات آسمانى.

19. وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً (فرقان67/).صحت و سلامتى نظام بدن انسان با اعتدال در مزاج.

20. اِنْطَلِقُوا إِلىٰ ظِلٍّ ذِي ثَلاٰثِ (مرسلات30/).هندسه.

21. آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ (كهف96/).آهنگرى.

22. ...كَمْ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (شعرا7/).فوايد،و ويتامين هاى گياهان.

جهت آگاهى بيشتر دربارۀ فرضيه و نظريه هاى علمى در قرآن،مى توان به منابع زير

ص: 339


1- انسان2/.

مراجعه نمود:

-«شگفتى هايى از اعجاز در قرآن كريم»،دكتر محمد جمال الفندى،سيد حسن ميردامادى، چاپ بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.

-«آفرينش هنرى در قرآن»،سيد قطب،مترجم،محمد مهدى فولادوند،چاپ بنياد قرآن.

-«قرآن بر فراز اعصار»،ع نوفل،مترجم،ابو الفضل بهرام پور و محمد شكيب،چاپ بنياد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى.

-«درآمدى بر تفسير علمى قرآن»،محمد على رضايى اصفهانى،چاپ اسوه.

-«قرآن در عصر فضا»،سيد عبد الرضا حجازى.

-«التمهيد فى علوم القرآن»،ج 6،آيت اللّه محمد هادى معرفت.

ريز موضوع برخى از كتاب ها

-ترجمۀ«الاتقان فى علوم القرآن»،جلال الدين سيوطى،مترجم،سيد مهدى حائرى قزوينى، ج 393/2-409،انتشارات امير كبير.

-«تفسير نمونه»،آية اللّه مكارم شيرازى و همكاران،ج 435/5؛227/8؛119/10؛183/11؛ 389/18؛17/19؛266/23؛26/26؛148؛365؛303؛388؛157/27؛191/15؛32/17؛ 465/18 و...،براى دستيابى راحت تر مى توان به فهرست موضوعى تفسير نمونه،صفحه ى 281 و 282،و صفحات 555 تا 557 و فهرست راهنماى موضوعى الميزان،صفحۀ 11-13،و صفحۀ 123 به بعد مراجعه كرد.

دربارۀ«آفرينش»نيز آيات فراوانى در اين زمينه وجود دارد كه استاد آيت اللّه مصباح يزدى در كتاب«معارف قرآن»صفحۀ 233-349،مبحث كيهان شناسى،آنها را طرح و مطالب سودمندى ارائه داده اند.

آنچه گفته شد مطابق تفاسير و احتمالاتى است كه مفسران آن را بيان كرده اند،اما قطعى و مسلم بودن هريك از ديدگاه ها در مورد اين آيات،نياز به بحث و تحقيق بيشترى دارد.

ص: 340

فصل پنجم

اشارة

گرايش اجتماعى

ص: 341

گرايش اجتماعى

تبيين و تعريف گرايش اجتماعى در تفسير معرفى تفاسير اجتماعى

اهداف

1.آشنايى با اجتماعى بودن مفاهيم قرآنى،و بررسى نيازهاى اجتماعى قرآن.

2.شيوۀ برخورد با سنت گرايى.

3.مفيد و راهگشا بودن قرآن كريم در هر عصر.

4.آشنايى با مفسران نوانديش عصر حاضر و تفاسير آنان.

ص: 342

تعريف گرايش اجتماعى

يكى از گرايش هايى كه در قرون اخير گسترش يافته است،تفسير قرآن كريم با ديد نيازهاى اجتماعى است.يكى از ويژگى هاى اين گونه تفاسير پيروى نكردن از شيوۀ تفسيرى سلف است كه تنها متكى به روايات،آيات و لغت مى باشند،اين گرايش براساس يافته هايى از قرآن به مباحث مورد نياز جامعۀ خود پرداخته تا مشكلات اجتماعى عصر خود را حل كند،يا دين را به شكل جديدى متناسب با زمان مطرح نمايد.

مطالب تفسيرى اين نوع گرايش و انديشه،برگرفته از قرآن با شيوه اى جذّاب است تا مردم و جوانان را به سوى قرآن جذب نموده و دانش هاى موجود و نيز سنتهاى اجتماعى را منطبق با قرآن نمايد.

در اين گرايش،مفسر با نگرش جامعه زدايى،تحت تأثير نيازهاى اجتماعى است،ممكن است شيوه ها و نيز انديشه هاى سنتى را محكوم نمايد،و ديدگاه هاى منطبق با دانش ها يا جامعۀ عصر خود ارائه دهد،از طرف ديگر امتياز اين گرايش آن است كه خود را از مسائل خرافى،اوهامات و افكار دور از ذهن مردم كنار مى گذارد و ديدگاه هاى معقولى نيز در ميان مردم رواج مى دهد و اعجازهايى نيز؛مانند اعجاز علمى براى قرآن اثبات نموده و بالاخره ثابت مى نمايد كه قرآن براى هر زمانى كارساز و راهگشاى سعادت انسان است.

در اين گرايش مفسرانى مى توانند قدم گذارند كه نسبت به سنت گرايان و سنت هاى

ص: 343

موجود،تحول گرا باشند.

معرفى تفاسير اجتماعى

1.المنار

مؤلف اين تفسير در اصل«شيخ محمد عبده»(م 1323 ق.)است كه قرآن را تا آيۀ 126 از سورۀ نساء تفسير نموده،و پس از آن،شاگردش«رشيد رضا»(م 1354 ق.)تا آيۀ 52 سورۀ يوسف ادامه مى دهد،و پس از آن از دنيا رحلت مى كند.در آخرين سطر از تفسير آيه 52 مى نويسد:«تم تفسير الجزء الثانى عشر فى العشر الاخير من المحرم سنة 1354 و كان البدء فى صفر سنة 1353 و اللّه نسأل توفيقنا لاتمام سائر هذا التفسير بما يرضاه و له الحمد و المنة».

در محرم سال 1354،جزء 12 را به اتمام مى رساند و در همان سال از دنيا رخت برمى بندد.

شيخ محمد عبده،دروس تفسيرى خود را به مدت شش سال بر شاگردان در«الازهر» تدريس نمود،و رشيد رضا هر آنچه را كه از استاد مى شنيد مى نوشت،پس از آن مذاكراتى نيز با استادش انجام مى داد و مطالب آن را در مجلۀ«المنار»منتشر مى كرد.

شيخ محمد عبده،شخصى آزادانديش و صاحب نظر بود و بيشتر توجهش به مشكلات مسلمانان عصر و زمان خود بود.با دولت هاى استعمارى،مخالف و اهل مبارزه با كفر،زور و انديشه هاى مخالف دينى بوده است،اگر چه تمام تلاش مؤلفان محترم ارائه دادن دين،منطبق با زمان بوده است،اما متأسفانه گرايش به علوم و افكار روز باعث شده است تا مبتلا به«تفسير به رأى»نيز بشوند.

چنان كه عبده دربارۀ«جن»،اگر چه واقعيتى به نام«جن»را مى پذيرد،ولى آن را به نوعى از ميكروب هاى امراض كه هرگز قابل رؤيت نيستند تفسير نموده است. (1)يا مثلا«ابابيل»را در سورۀ«فيل»به مرض«آبله»تفسير مى نمايد،و...

2.تفسير القاسمى(محاسن التأويل)

مؤلف اين كتاب،محمد جمال الدين بن محمد،سعيد بن قاسم حلاق،معروف به قاسمى (م 1283-1332 ق.)است.او پيشواى اهل شام بود كه در دمشق،متولد و در همان جا وفات

ص: 344


1- المنار،ج 96/3،انّ الاجسام الحية الخفية...تسمّى بالميكروبات يصح ان تكون نوعا من الجن.

يافت،وى از رهبران نهضت سياسى ضد استعمارى در شام بوده است.قاسمى از شاگردان شيخ محمد عبده است كه كتاب هاى فراوانى؛از جمله«محاسن التأويل»را در 17 جلد (1)به رشتۀ تحرير درآورده است.

شيوۀ تفسيرى او با توجه ويژه به مسائل اجتماعى،جمع بين مأثور و معقول و نيز آراء پيشينيان و ديدگاه هاى موجود نموده است.

او به مسائل علوم طبيعى،توجه شايانى دارد و اشارات قرآن را نيز بيان نموده است. (2)

جلد اول اين تفسير به عنوان مقدمه،شامل قواعد و قوانين تفسير و نيز مسائل علوم قرآنى است و تمام قرآن را تفسير نموده است.

3.تفسير المراغى

نويسندۀ اين تفسير احمد مصطفى مراغى(م 1371 ق.)نام دارد و از شاگردان شيخ محمد عبده مى باشد،اين تفسير گسترده ترين مباحث اجتماعى عصر خود را مطرح كرده است و با رعايت قواعد تفسير،از اصطلاحات سخت علمى اجتناب و با بيان بسيار ساده اى آن را تأليف نموده است.

او مى نويسد:«يمتاز هذا العصر بميل اهله لسهولة الكلام ليفهم الغرض المراد منه حين التخاطب دون احتياج الى النقاش و صنوف التأويل...».

مى گويد:«كتبته باسلوب العصر الحاضر و هذا هو نهجى فى تأليف هذا التفسير» (3)

4.تفسير نمونه

اين تفسير،تأليف آية اللّه مكارم شيرازى از دانشمندان خوش فكر و از مراجع تقليد اين عصر است و جمعى از فضلاى حوزۀ علميۀ قم در پديد آوردن اين اثر،با وى همكارى نموده اند.در مقدمه تفسير نمونه آمده است:هر عصرى ويژگى ها،ضرورت ها و تقاضاهايى دارد كه از دگرگون شدن وضع زمان و پيدا شدن مسائل جديد و مفاهيم تازه در عرصۀ زندگى

ص: 345


1- اين تفسير،در هشت جلد نيز،منتشر شده است كه جلد هشتم،فهارس آن است.
2- ؟؟؟؟.
3- تفسير مراغى،ج 19/1.

سرچشمه مى گيرد،همچنين هر عصرى،مشكلات،پيچيدگى ها و گرفتارى هاى مخصوص به خود دارد كه آن نيز از دگرگونى اجتماعات و فرهنگ ها كه لازمۀ تحول زندگى و گذشت زمان است مى باشد،افراد پيروز و موفق آنها هستند كه هم آن نيازها و تقاضاها را درك مى كنند و هم اين مشكلات و گرفتارى ها را،كه مجموع آنها را«مسائل عصرى» مى توان ناميد. (1)

در هر صورت اين تفسير بر اساس نيازهاى اجتماعى عصر خود به زبان فارسى رسا و ساده،در 26 جلد نوشته شده و به زبان هاى عربى و اردو نيز ترجمه شده است.

5.فى ظلال القرآن

مؤلف آن سيد قطب(م 1386 ق.)از دانشمندان مبارز و روشنفكر مصر،از اهل سنت با عقايد اشعرى مى باشد،اين تفسير به زبان عربى است و تمام قرآن را تفسير كرده است.

در اين تفسير به مسائل اجتماعى و تربيتى اهميت ويژه داده شده است.به علت ديدگاه هاى ضد استعمارى مفسر و برخوردهاى او با مسائل ظالمانۀ جهانى،در تفسير خود به مسائل مبارزاتى،جنگ و جهاد،و تحول در ميان ملت هاى اسلامى و دعوت به اتحاد مسلمانان اهتمام ويژه نموده است.

در اين تفسير تلاش شده است از«قيل و قالها»و مباحث اختلافى قرائات،لغات،ادبيات، كلام و فقه دورى گزيند،همچنين از نقل اسرائيليات دورى گزيده است.

6.پرتوى از قرآن

نويسندۀ اين تفسير،سيد محمود طالقانى(م 1399 ق.)است.او از دانشمندان مبارز شيعه و نخستين امام جمعۀ تهران پس از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى مى باشد،اين تفسير به زبان فارسى است و دربردارندۀ تفسير سورۀ حمد تا بخشى از سورۀ نساء،و جزء آخر قرآن است،از آنجا كه مفسر خود يك مصلح به شمار مى رود به نكاتى كه جامعه را اصلاح و به هدايت مى كشاند پرداخته و همچنين به مسائل مبارزاتى و انقلابى توجه خاص داشته است.

ص: 346


1- تفسير نمونه،ج 23/1.

وى مسائل علمى را نيز با استفاده از علوم جديد و تفسير الجواهر طنطاوى بيان نموده است، مرحوم طالقانى از تفسيرهاى مجمع البيان و المنار استفاده نموده و مطالبى را از آنها نقل مى كند.

7.من وحى القرآن

اين كتاب،تأليف سيد محمد حسين فضل اللّه،از دانشمندان مبارز معاصر شيعه در لبنان است كه ديدگاه هاى مبارزاتى او بر عليه اسراييل و استعمارگران معروف است،اين تفسير در بردارندۀ تفسير تمام آيات قرآن است.

وى به نكات اجتماعى و تربيتى پرداخته است،و مباحث ادبى،بلاغى و فقهى را كمتر مورد بحث قرار داده است.

گرايش ديگرى كه در اين تفسير مشاهده مى شود،گرايش كلامى و اعتقادى است،او شبهات اعتقادى را مطرح و آنها را پاسخ داده است و در حد توان از روايات اسراييلى پرهيز نموده است.كتاب معروف ديگر مؤلف«الحوار فى القرآن و الاسلام و منطق القوة»است.

تفاسير ديگر با گرايش اجتماعى

8.الكاشف:محمد جواد مغنيه.متوفاى 1400 ق،شيعه.

9.احسن الحديث:سيد على اكبر قرشى؛با روش روايى معاصر شيعه.

10.من هدى الفرقان:سيد محمد تقى مدرسى معاصر شيعه.

11.تقريب القرآن الى الاذهان:سيد محمد حسينى شيرازى؛همراه با گرايش كلامى معاصر شيعه.

12.الواضح:محمد محمود حجازى معاصر،اهل سنت.

13.خلاصة البيان فى تفسير القرآن:سيد هاشم حسينى ميردامادى متوفاى 1380 ق،شيعه.

14.آلاء الرحمن فى تفسير القرآن:علامه محمد جواد بلاغى نجفى؛تا آيۀ 53 سورۀ نساء متوفاى 1352 ق،شيعه.

ص: 347

ص: 348

فصل ششم

اشارة

گرايش فلسفى

ص: 349

گرايش فلسفى

تبيين و تعريف گرايش فلسفى رابطۀ فلسفه و قرآن كريم انطباق انديشه هاى فلسفى با قرآن كريم استدلالات و براهين فلسفى در قرآن كريم معرفى تفاسير فلسفى

اهداف

1.آشنايى با تفسير قرآن با انديشۀ فلسفى،و مبانى و شرايط آن.

2.رابطۀ فلسفه و قرآن كريم،و ديدگاه هاى فلاسفۀ مشاء،اشراق و حكمت متعاليه در تفسير قرآن.

3.آشنايى با براهين و استدلالات فلسفى قرآن كريم.

4.معرفى مهم ترين تفاسير فلسفى.

ص: 350

گرايش فلسفى

اشارة

فلسفه به عنوان يك دانش عقلى،داراى موضوعاتى است كه در قرآن كريم نيز آمده است.

فلسفه به دنبال اثبات وجود حقيقى و واجب الوجود است و در صدد اثبات حقايق هستى است،افزون بر آن،مباحثى دربارۀ انسان و جهان نيز ارائه مى دهد.

روشن است كه از مهم ترين مباحث و موضوعات قرآنى،اثبات وجود بارى تعالى،و صفات و اسماى حسناى او است كه در«الهيات به معناى اخص»مطرح شده است.بيش از يك هزار و سيصد آيه؛يعنى بيش از يك ششم قرآن در همين موضوع است.دربارۀ جهان هستى و ويژگى هاى آن نيز كه با عنوان«طبيعيات»مطرح است،بيش از هفتصد آيه وجود دارد.

دربارۀ انسان،بيش از صد و پنجاه آيه و در امور متافيزيك و ماوراءطبيعت ،بيش از هشتصد و پنجاه آيه آمده است.

يكى ديگر از مباحث فلسفى،اثبات امور اعتبارى و حقيقى است كه در مسألۀ وحى و نبوت مى توان آن را پى گيرى كرد،كه آيا وحى و نبوت از امور اعتبارى است؛چنان كه برخى فلاسفه بدان اشارت نموده اند،يا خير؟ به عنوان نمونه موضوع فلسفه،وجود محض و هدف آن نيز اثبات چنين وجودى است.

آنچه در روش فلسفى براى تفسير قرآن كريم رخ مى نمايد سخن از اثبات خالق هستى و مظاهر آن است.آيات فراوانى در قرآن كريم براى اثبات خالق هستى به شكل هاى مختلفى

ص: 351

وجود دارد كه روشن ترين آن ها آيۀ شريفه لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا است كه يك برهان كامل است و فلاسفه،آن را برهان تمانع مى نامند.

بنابراين،اگر فيلسوف با ضوابط،اصول و قواعد معتبر؛مانند عقل سالم و فطرى(اگر چه برهانى باشد)همراه با آيات و روايات به تفسير قرآن بپردازند،منعى وجود ندارد.

اما از آنجا كه مباحث و كتب فلسفى در زمان حكومت بنى عباس،و بين سال هاى 126 تا 158 هجرى قمرى از زبان يونانى به عربى ترجمه شد و وارد حوزۀ اسلام گرديد.افكار و انديشه هاى غير دينى با مفاهيم دينى در هم آميخته شد و باعث ارائۀ آراء و نظرياتى گرديد كه براى مسلمانان ايجاد خطر مى نمود.

در واقع تفسير قرآن كريم،با گرايش فلسفى را مى توان به دو شيوه تقسيم نمود:

1-تطبيق و حمل كردن آيات قرآن،نصوص دينى و حقايق شرعى،با آراء فلسفى بدون استفاده از ضوابط صحيح و منابع معتبر در دين(مانند بهره گيرى از ديگر آيات قرآن و سنت) كه نتيجه آن تنزل نصوص دينى و تغيير دادن مفاهيم حقيقى آيات قرآن كريم و دور شدن از شريعت خواهد بود.در واقع اين نوع تفسير تحميل رأى بر قرآن و از مصاديق«تفسير به رأى» خواهد بود.

2-و دست يافتن به مفاهيم حقيقى دينى و بررسى دقيق معنا آيات،مطابق ضوابط صحيح و منابع معتبر در تفسير.در اين شيوه با جمع بين مفاهيم صحيح آيات قرآن و قوانين فلسفى، تلفيقى بين دين و فلسفه ايجاد شده و مى توان يك فلسفۀ قرآنى يا دينى و اسلامى ارائه داد؛به خلاف گروه اول كه در صدد ارائۀ قرآن فلسفى بودند،نه فلسفۀ منطبق بر قرآن.و لذا در روش دوم بين عقل و شرع(دلايل عقلى و شرعى)جمع شده،و هر گونه تنافى بين آن ها برداشته شده است.بهترين نمونۀ اين تلفيق در حكمت متعاليه كه مؤسس آن صدر المتألهين است مشاهده مى شود،اما حكمت مشاء كه تنها بر براهين عقلى محض متكى است و نيز حكمت اشراق كه فقها بر كشف و شهود متكى است،داراى يك بال و يك بعد از ابعاد رسيدن به حق هستند.

فلاسفۀ اسلامى به هر دو شيوه،قرآن را تفسير كرده اند كه در اينجا به نمونه هايى اشارت مى رود:

ص: 352

شيوۀ اول
اشارة

در برخى از افكار و انديشه ها،فلاسفه،«جنّت»،«نار»و«صراط»به گونه اى خاص تفسير مى شود،آنها مى گويند:عالم بر سه قسم است:عالم حسى،عالم خيالى(وهمى)و عالم عقلى، عالم عقلى«جنّت»است و عالم خيالى«نار»و عالم حسى«عالم قبور»است.

در تفسير آيۀ شريفۀ وَ مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ گفته شده:منظور،نزاع حاصل بين بدن و تمام قواى او با نفس است. (1)

در آيۀ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ مى گويند:جن استتار است و انس استيناس.پس امور مستتر، حواس باطل مى باشد و مستأنسه حواس ظاهر. (2)

اين نمونه از تفاسير،نه با ظاهر آيات سازگار است و نه دليل معتبرى(از آيات و روايات) براى آن وجود دارد. (3)

از جمله فيلسوفان اسلامى كه با اين نگرش به تفسير قرآن پرداخته است.فارابى(م 339 ق)و بوعلى سينا(متولد 370 ق)است.برخى از نظريات فوق،منسوب به شيخ الرئيس، بوعلى سينا مى باشد.

در يك برداشت ممكن است منظور از تفسير فلسفى،بيان مكتب هاى فلسفى باشد كه در قرآن كريم به شيوه مكتب مشاء و مكتب اشراق با مردم سخن گفته است.

مكتب مشاء،همان مكتب استدلال و برهان است-قرآن كريم اگر چه كتابى است كه براى همۀ مردم نازل شده است تا عامى و دانشمند،همه از آن بهره برند،اما در نوع بيان خود همواره بر اساس استدلال و برهان سخن گفته است و اين بدين معنا نيست كه از خطابه و شيوۀ آن دست كشيده است.

شيوۀ استدلال قرآن از ويژگى خاصى برخوردار است كه مى توان آن را يكى از وجوه اعجاز بيانى به شمار آورد،و آن جمع ميان دو شيوۀ برهان و خطابه است.اصولا اين دو شيوه متضاد مى نمايد؛زيرا استدلال برهانى،بر مقدمات يقينى(فطريات و بديهيات)استوار است،

ص: 353


1- جامع البدائع28/(قسمتى از اين بحث از كتاب نخستين مفسران پارسى نويس،تأليف موسى درودى، استفاده برده ايم).
2- همان.
3- اين ديدگاه ها منسوب به ابو على سينا است.

در اين شيوه روى سخن با خاصه است تا اثبات يك نظريۀ قطعى كند،ولى شيوۀ خطابه بر مقدمات ظنّى(مشهورات و مقبولات)تكيه دارد و هدف آن اقناع عامه است.قرآن ميان اين دو شيوۀ به ظاهر متضاد جمع كرده،او در بيان مطالب و استدلال هاى خويش،روى سخن با هر دو گروه دارد،بدين ترتيب كه با يك سخن توانسته است اذعان قطعى براى خواص،و اقناع عامه هر دو را هدف بگيرد.لذا استدلال هاى قرآن در عين سادگى بيان،از عمق و ژرف نگرى بسزايى برخوردار است.عامۀ مردم كه از رموز استدلالات عقلانى،آگاهى چندانى ندارند به همان ظاهر ساده قانع شده و پذيرا مى گردند،گرچه خاصه از بيان و رموز به كار رفته آن بهره مى گيرند. (1)

علامه طباطبايى رحمه اللّه در ذيل آيۀ لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا دربارۀ برهانى بودن اين آيه مى فرمايد:

اگر جهان هستى داراى خدايانى(بيش از خداى واحد)بود،آن ها همگى در ذات و حقيقت خود مختلف و متباين بودند.تباين حقيقى سبب تباين تدبيرها مى شود و هر تدبيرى،تدبير ديگرى را فاسد مى نمايد(در نتيجه آسمان و زمين فاسد مى شدند).لكن نظام موجود در هستى،اجزاى به هم پيوسته اى هستند كه با يك تدبير حركت مى كنند،پس در جهان هستى آله وجود ندارد. (2)

در آيات«افول (3)»كه حضرت ابراهيم استدلال مى كند به جملۀ لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِينَ ،برهان بسيار روشنى ارائه شده است.

افول به معناى غيبت است.بيان برهان به اين صورت است:

غيبت مستلزم حركت است.

حركت مستلزم حدوث است.

و هر چه حادث است،محتاج به وجود آفريننده است (4).

ص: 354


1- آية اللّه معرفت،علوم قرآنى360/.
2- الميزان،ج 268/14.
3- انعام76/-78.
4- الميزان،ج 185/7.

پس چون اين خدايان ادّعا شده افول مى كنند نمى توانند خالق و خدا باشند.

برهان هايى كه در فلسفه و كلام نيز براى اثبات وجود خداوند اقامه مى شود به روشنى در آيات قرآن كريم وجود دارد كه به دو نمونۀ آن اشارت مى رود:

الف.برهان نظم

اين برهان،انواع آفرينش را كه هر كدام به شكل خاصى جلوه كرده اند شامل مى شود.در قرآن كريم نيز اشاراتى به اين برهان شده است،از جمله اين كه خداوند مى فرمايد:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّيْلِ وَ النَّهٰارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي... وَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنَ السَّمٰاءِ... لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (1) ؛در آفرينش آسمان ها و آمد و شد شب و روز،و كشتى هايى كه در دريا به سود مردم در حركتند،و آبى كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده نموده و انواع جنبندگان را در آن گسترده و همچنين در تغيير مسير بادها و ابرهايى كه ميان زمين و آسمان مسخرند نشانه هايى از يگانگى خدا براى انديشمندان است.» اين آيه نشان مى دهد كه عالم با تمام اجزايش،يك واحد مرتبط و به هم پيوسته است كه نظام بسيار دقيقى را پديد آورده است و اين حاكى از تدبير واحد و وجود مدبّر و خالق يكتا در نظام هستى است.

ب.برهان امكان

اين برهان داراى چند مقدمه است كه در ذيل به آنها اشارت مى گردد:

1.حقيقت ممكن،حقيقت نياز و فقر است.ممكن الوجود،مالك نفس خود در وجود و ادامۀ حيات نيست،قرآن كريم به اين حقيقت اشاره نموده،مى فرمايد:

يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ إِلَى اللّٰهِ وَ اللّٰهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ . (2)

وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنىٰ وَ أَقْنىٰ . (3)

ص: 355


1- بقره164/.
2- فاطر15/.
3- نجم48/.

وَ اللّٰهُ الْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَرٰاءُ . (1)

2.ممكن الوجود،بدون علت،تحقق پيدا نمى كند و خودش نيز نمى تواند علت خودش باشد.

خداوند مى فرمايد: أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْءٍ أَمْ هُمُ الْخٰالِقُونَ . (2)

3.ممكن،نمى تواند در اصل و به طور مستقل خالق ممكن ديگرى باشد بدون آن كه خالق واجب الوجود،آن را خلق كرده باشد.

خداوند مى فرمايد: أَمْ خَلَقُوا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بَلْ لاٰ يُوقِنُونَ . (3)

نتيجه اين كه:خالق ممكن،واجب الوجود و خداوند متعال است.

معرفى چند تفسير فلسفى

1.تفسير القرآن الكريم(تفسير ملا صدرا)
اشارة

مؤلف اين تفسير،محمد بن ابراهيم،صدر الدين شيرازى،معروف به«صدر المتألهين» (797-1050 ق)است.او از بزرگ ترين فلاسفۀ اسلامى است كه تحولى جديد در فلسفه و علوم اسلامى پديد آورد،ولى در شيراز متولد و تا سنين جوانى در همان شهر بود،پس از آن جهت تحصيلات عالى،راهى اصفهان شد و از اساتيد و دانشمندان بزرگى؛چون مانند شيخ بهايى و سيد داماد،بهره هاى فراوانى برد.پس از آن به قم هجرت كرد و در جوار كريمۀ اهل بيت حضرت معصومه-سلام اللّه عليها-به تدوين و تأليف پرداخت.او در روستايى اطراف اين شهر مقدس،كتاب ارزشمند«اسفار اربعة»در فلسفۀ اسلامى را تأليف نمود.

صدر المتألهين با تحولى جديد در علم فلسفه توانست بين دو مشرب و مكتب فلسفى( مشاء و اشراق)جمع نموده و آن را با متون دينى(آيات و روايات)منطبق نمايد كه آن را «حكمت متعاليه»ناميد.او در آخر عمر به موطن خود شيراز رفته و در آنجا مدرسه اى در فلسفه تأسيس و به تربيت شاگردانى بزرگ مى پردازد.مهم ترين نظريات او«حركت

ص: 356


1- محمد38/.
2- طور35/.
3- طور36/.

جوهرى»،«حدوث عالم جسمانى»،«اتحاد عاقل و معقول»«معاد جسمانى»با بينشى جديد، «خلود كفار در عذاب»،«جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس انسانى» و...مى باشد.

وى بيش از پنجاه كتاب و رساله تاليف نموده است كه مهم ترين آن ها عبارتند از:حكمت متعاليه در اسفار اربعة،شواهد الربوبية،مفاتيح الغيب،شرح اصول الكافى،مبدأ و معاد،و تفسير القرآن الكريم.

شرح نگارش آن تفسير

ملا صدرا،پيش از نوشتن اين تفسير،كتاب مفاتيح الغيب را به عنوان مقدمۀ تفسير مى نويسد،كه در آن اصول و مبانى فكرى خود،و روش و كلياتى كه در تفسير قرآن مورد توجه بوده است آورده و پس از آن به نگارش تفسير مى پردازد.او تمام قرآن را تفسير نكرده، بلكه به طور پراكنده سوره هايى را تفسير نموده است.

اين كتاب دربردارندۀ تفسير سورۀ«حمد»،«بقره»تا آيۀ 65،«حديد»،«اعلى»،«آية الكرسى»،«سجده»،«طارق»،«يس»،«آيۀ نور»، (1)«زلزال»،«واقعه»و«جمعه»مى باشد.

وى در آغاز تفسير سورۀ سجده مى نويسد:پس از آن كه از اسرار معانى برخى از سوره ها پرده برگرفتم و پرده از اسرار برخى آيات برداشتم،اميدوارم بتوانم كتابى جامع و تفسيرى بزرگ بنگارم كه بزرگان علم و دانش همانندش را نديده باشد. (2)

2.مخزن العرفان

اين تفسير،تأليف بانوى مجتهد،نصرت امين،معروف به«بانوى اصفهانى»(1313- 1403 ق)است كه در 15 جلد تأليف شده و تمام قرآن را دربردارد،ديدگاه هاى عرفا و فلاسفۀ حكمت متعالية را مطرح و بيشتر مطالب فلسفى را از حكيم صدر المتألهين شيرازى نقل مى كند.او ضمن تفسير فلسفى،از روايات نيز استفاده ى فراوان نموده،ولى به مباحث ادبى و

ص: 357


1- نور35/.
2- تفسير القرآن الكريم،ج 6/6.

قرائات و جار و جنجال هاى آن ها نپرداخته است.اين تفسير به زبان فارسى است.

3.الميزان

تفسير الميزان اثر گرانقدر و بى نظير علامه طباطبايى رحمه اللّه است.اين تفسير اگر چه با روش تفسير قرآن به قرآن است،ولى حجم زيادى از آن،متأثر از فلسفه و حكمت متعالية است؛چرا كه او فيلسوفى كم نظير در عصر

4.قرآن و فلسفه

نويسندۀ اين كتاب كمالى دزفولى است كه مباحث فلسفى قرآن را از«الميزان»استخراج و در سه جلد منتشر نموده است.

ص: 358

ملحقات

اشارة

ارزش نظريات صحابى و تابعين*

تفسير ترتيبى و موضوعى*

تفسير فقهى*

ص: 359

ص: 360

*1.ارزش نظريات صحابى و تابعين

در مورد ارزش گذارى و اعتبار ديدگاه ها و اقوال صحابۀ پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تابعين در تفسير قرآن،ميان دانشمندان؛حتى مفسران اهل سنت آراى مختلفى ديده مى شود.

بسيارى از دانشمندان شيعه اگرچه احترام بسيارى براى صحابۀ پيامبر قائل هستند،اما از آن جا كه دليلى بر حجيت قول آن ها وجود ندارد-نه از آيات قرآن و نه از روايات-نظريات و گفته هاى آنان را مانند ساير دانشمندانى مى دانند كه نظرى داده باشند؛يعنى آن رأى و نظر براى ديگران حجيت و اعتبارى ندارد.علامه طباطبايى رحمه اللّه مى فرمايد:آيۀ 44 سورۀ نحل بر حجيت قول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بيان و تفسير قرآن دلالت دارد،سخن اهل بيت و ائمۀ معصومين عليهم السّلام نيز به دليل حديث ثقلين(و ديگر احاديث)كه متواتر است ملحق به احاديث رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بوده،و قول آنان در تفسير حجت است.

اما ساير امت از صحابى و تابعين و علماى اسلام حجيتى براى بيان آن ها وجود ندارد؛ چرا كه آيه شامل آنان نمى شود و دليل قابل اعتمادى نيز كه بيانگر حجيت قول آن ها باشد وجود ندارد. (1)

برخى ديگر بر اين باورند كه،چون صحابه در زمان وحى بوده اند و علوم آنان برگرفته از امين و پيام رسان وحى؛يعنى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است،سخنان آنان داراى ارزش و جايگاه

ص: 361


1- .الميزان،ج 278/2.

والايى است؛زيرا آنان حاملان علم نبوى و حافظان شريعت او هستند،اما با اين وجود،دو شرط را براى حجيت قول آنان بيان كرده اند:

اول.اسناد روايات و سخنان،به آنان صحيح باشد.

دوم.آنان در جايگاهى خاص در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قرار گرفته باشند.

با وجود و احراز اين دو شرط،گفتار و نظريات آنان قابل اعتماد و اعتبار است. (1)

دستۀ سوم معتقدند:احاديث و سخنان صحابه و تابعان،حكم«روايات مرفوع»دارد.اين ديدگاه برخى از مفسران اهل سنت است.

اين ديدگاه،قابل تفصيل است؛اگر نظريه و سخن صحابى يا تابعى،از امورى باشد كه اجتهاد و رأى در آن ها راه داشته باشد،بسيارى از علماى اهل نظر در آن تأمل كرده اند و صحيح نمى دانند كه آن را به صاحب شريعت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نسبت داد.اما اگر از امورى؛مانند شأن نزول باشد و يا مسائلى كه رأى و اجتهاد در آن ها راه ندارد،حكم روايت مرفوع به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دارد.چرا كه صحابى در مسائل دينى قابل اعتماد است و اخبارى كه بيان مى كند چون در عصر نزول حاضر و ناظر بوده و علم كامل دارد آن را نقل مى نمايد.

گروهى ديگر از اهل سنت برآنند كه،چون صحابيان آشناى به زبان وحى بوده اند و اصطلاحات رايج آن زمان را مى دانستند در نتيجه نظر آنان قابل قبول است.

زركشى مى نويسد:آيات قرآن بر دو گونه است:بخشى تفسيرش وارد شده و بخشى ديگر داراى تفسير نيست؛بخش اول تفسيرش يا از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است،يا از صحابى و بزرگان تابعين.در مورد اول بايد سندش بررسى شود و در مورد دوم اگر تفسير از قبيل شرح لغت يا شأن نزول همراه با قرائن و شواهد باشد،مى توان به آن اعتماد كرد. (2)

ابن كثير در مقدمۀ تفسير خود مى نويسد:هرگاه تفسير قرآن را در قرآن و سنت نيافتيم،به نظريات صحابى مراجعه مى كنيم زيرا آنان از قراينى برخوردار بوده اند كه ما از آن ها محروميم؛به ويژه بزرگان صحابه كه داراى فهم كامل و علم صحيح و عمل صالح بوده اند. (3)

ص: 362


1- .اين ديدگاه آية اللّه معرفت در التفسير و المفسرون،ج 301/1 مى باشد.
2- .الاتقان فى علوم القرآن،ج 183/2.
3- .تفسير القرآن العظيم،ج 3/1.

اما روشن است كه براى هيچ كدام از ديدگاه هاى فوق دليل روشنى ارائه نداده اند.افزون بر آن در مسائل لغت،بايد به لغت شناسان آشنا با كاربرد لغات در صدر اسلام مراجعه كرد و كم تر مفسرى در فهم لغات به اقوال صحابه اعتماد مى نمايد.بنابراين از آنجا كه حقايق قرآن كريم منحصر در شأن نزول و امثال آن نيست و بايد برگرفته از منابع حقيقى وحى باشد،هيچ دليلى بر پذيرش قول صحابى و تابعى وجود ندارد،و تنها به عنوان مؤيد و گواه از گفتارهاى آنان مى توان استفاده كرد،در نهايت اگر روايتى از آنان مستند به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود سند روايت را بايد بررسى نمود،در صورت ضعيف نبودن به عنوان قول رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى تواند قابل اعتماد باشد.

*2.تفسير ترتيبى و موضوعى

اشارة

در يك تقسيم بندى كلى مى توان تفسير قرآن كريم را بر دو قسم دانست:تفسير ترتيبى و تفسير موضوعى؛اين دو قسم تفسير مربوط به اسلوب و شيوۀ نگارش تفسير است كه نوشتار ظاهرى تفسير ترتيبى را به گونه هايى مختلفى؛مانند مختصر،متوسط و مفصّل بودن آن،و تفسير موضوعى را به منظم و غيرمنظم بودن آن تقسيم مى كند. (1)

*تفسير ترتيبى

اشارة

تفسير ترتيبى آن است كه مفسر آيات قرآن را مطابق با ترتيب مصحف موجود،يا مطابق ترتيب نزول تفسير كند.

بنابراين،تفسير ترتيبى خود بر دو قسم خواهد شد.

*الف.تفسير ترتيبى مطابق با ترتيب نزول

سر تفاسير ترتيبى،همگام با ترتيب تعداد آنها اندك است،و مى توان تفاسير زير را نام برد.

1.بيان المعانى على حسب ترتيب النزول،تاليف ملا حويش(حنفى اشعرى)،تاريخ تأليف

ص: 363


1- .علت اين كه در بحث روش ها و گرايش هاى تفسيرى نيامده است،خارج بودن آن دو از موضوع مى باشد.

(1355 ق.)كه تفسير تمام قرآن در 6 مجلد(12 جزء)است.

2.تفسير الحديث،تاليف محمد عزّة دروزة نابلسى(مالكى اشعرى)تاريخ تأليف 1400 ق.

نيز تفسير تمام قرآن را در 6 مجلد(12 جز)نگارش نموده و از سورۀ«حمد»،و«علق»آغاز و به سورۀ«نصر»ختم كرده است.

*ب.تفسير ترتيبى مطابق يا ترتيب مصحف موجود

آنچه از تاريخچۀ تفسير مى گذرد و در طول سيزده قرن روش حاكم بر تفسير ترتيبى بوده است.و در اصطلاح و عرف مفسران به آن تفسير گفته مى شود،اين قسم از تفسير است، (1)كه گاهى تفسير تمام قرآن است؛مانند تبيان شيخ طوسى،مجمع البيان،طبرسى،جامع البيان طبرى،تفسير كبير فخررازى و...،و گاهى تفسير چند سوره است؛مانند تفسير القرآن الكريم، تأليف ملا صدرا شيرازى كه در بردارندۀ سوره هاى حديد،اعلى،آية الكرسى،سجده،طارق، يس،زلزال،واقعه،جمعه،فاتحه،بقره،و آيۀ نور مى باشد،و نيز تفسير نوين از محمد تقى شريعتى،تفسير جزء سى از شيخ محمد عبده،پرتوى از قرآن تأليف سيد محمود طالقانى و ...،و گاهى تفسير يك سوره است؛مانند تفسير سورۀ حمد از امام خميني قدّس سرّهم،تفسير سورۀ حجرات،محمد تقى مدرّسى،تفسير سورۀ لقمان(مربى نمونه)،جعفر سبحانى،تفسير سورۀ واقعه،سيد محمد باقر حجتى و...

*تفسير موضوعى

اشارة

چنان كه گذشت از ميان تفسير موضوعى و ترتيبى،آنچه در اصطلاح به تفسير،معروف است و در مدت چهارده قرن درخت كهن و تنومندى از تفسير روئيده است همان عنوان تفسير ترتيبى است و در عرف و اصطلاح تفسير،نام تفسير موضوعى در گذشته بسيار كم رنگ به چشم مى خورد.به نظر مى رسد كه واژۀ تفسير موضوعى يك اصطلاح مستحدثى است كه بر برخى تفاسير معاصر اطلاق شده است،اما اين كه آيا اين قسم تفسير در گذشته نيز وجود داشته است يا نه؟به دو ديدگاه مى توان اشارت نمود:

ص: 364


1- .ر.ك:صدر،محمد باقر،المدرسة القرآنية17/.

1.در تفاسير سلف اگرچه اين نام كم تر به چشم مى خورد،ولى مى توان مشابه حركت معاصر در تفسير موضوعى را،در زمان هاى گذشته نيز جست وجو نمود.

2.اين كه بگوييم تفسير موضوعى به طور كلى يك اصطلاح مستحدث و پديدۀ نو ظهورى است،ريشه يابى تاريخى آن امر عبثى است.

ولى به نظر مى رسد ديدگاه نخست صحيح باشد،چراكه تفسير موضوعى به معناى فراهم آوردن آيات مشابه(در لفظ و محتوا)و هم مضمون كه مجموع آن ها را در يك جا دسته بندى نموده و دربارۀ آن به بحث و بررسى پرداخته شود،يا به تعبير ديگر،آيات گوناگون در يك موضوع از تمام قرآن كه در حوادث و فرصت هاى مختلف نازل شده جمع آورى و جمع بندى شود و از مجموع آن ها نظر قرآن را دربارۀ آن موضوع و ابعادش روشن گردد. (1)امرى است كه سابقۀ طولانى دارد.

با اين تعريف مى توان گفت كه تفسير موضوعى در متون سلف،سابقه اى ديرينه داشته و زمان آن را مى توان به زمان تأليف كتاب هاى«آيات الاحكام»بازگرداند كه سابقۀ تاريخى آن به قرن دوم هجرى مى رسد؛مانند«احكام القرآن»تأليف محمد بن صائب كلبى،متوفا(146 ق.).

*اقسام تفسير موضوعى
اشارة

1.تفسير موضوعى در يكم تقسيم بندى بر دو قسم دانسته شده است:

تفسير موضوعى اتحادى،كه تنها موضوع واحد و مستقل قرآنى را مورد بحث قرار مى دهد،مانند بحث معاد،امامت،عصمت،انسان،فرشتگان،خداشناسى يا...

2.تفسير موضوعى ارتباطى،در اين قسم،دو موضوع مرتبط با هم؛مانند ايمان و عمل صالح،مورد بررسى قرار مى گيرد و آيات آن كنار هم جمع آورى شده تا نظر قرآن در ابعاد مختلف آن روشن گردد.

*برخى تفاسير اتحادى

نبوت در قرآن:مكارم شيرازى(پيام قرآن).

ص: 365


1- .ر.ك:مكارم شيرازى،ناصر،پيام قرآن،ج 9/1؛سبحانى،جعفر،مفاهيم القرآن،ج 11/1.

امامت در قرآن:مكارم شيرازى(پيام قرآن).

حكومت در قرآن:مكارم شيرازى(پيام قرآن).

اخلاق در قرآن:مصباح يزدى.

*برخى تفاسير ارتباطى

توحيد و شرك در قرآن،جعفر سبحانى.

جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن،مصباح يزدى.

ظهور و سقوط تمدن ها از ديدگاه قرآن،على كرمى.

آفرينش و رستاخيز،(شينيا مالينو)،ترجمۀ دوستخواه.

آغاز و انجام جهان،محمد امين رضوى.

*معروف ترين تفاسير موضوعى

پيام قرآن،در ده جلد،تأليف آية اللّه مكارم شيرازى و همكاران.

منشور جاويد قرآن،در دوازده جلد،تأليف آية اللّه جعفر سبحانى.

تفسير موضوعى قرآن مجيد،در چهارده جلد،تأليف آية اللّه جوادى آملى.

تفسير الموضوعي للقرآن الكريم،در دوازده جلد،تأليف سميح عاطف الزين.

*3.تفسير فقهى

اشارة

اين نوع تفسير كه خود جزئى از تفسير موضوعى خواهد،همت و اجتهاد بيشتر مفسر بر شناخت و دريافت احكام و فروع فقهى الهى از آيات قرآن است،اجتهاد چنين مفسرى بر يافتن احكام فرعى از مفاهيم آيات فقهى كه به آيات الأحكام معروف مى باشد.

تفسير فقهى از قديمى ترين تفسيرها به حساب آمده است اگرچه برخى از آنها براساس ترتيب آيات مصحف موجود نيست و براساس موضوعات فقهى تهيه و تدوين شده ست.

در تعداد اين آيات اختلاف است معروف است كه حدود پانصد آيه دربارۀ فروع فقهى

ص: 366

وجود دارد اما برخى تا دو هزار آيه نيز برشمرده اند.

1.فهرست اجمالى تفاسير«احكام القرآن»يا«آيات الاحكام»از قرن دوم تا قرن حاضر بدين قرار است:

*قرن دوّم:

احكام القرآن:محمد صائب كلبى(م 146)

*قرن سوّم:

تفسير آيات الاحكام:هشام بن محمد صائب كلبى كوفى(م 204/206)

احكام القرآن:احمد بن معذل(م 240)

احكام القرآن:محمد بن عبد اللّه مصرى(م 268/9)

آيات الاحكام:اسماعيل ازدى(م 282)

احكام القرآن:محمد بن ادريس(پيشواى مذهب شافعى)(م 204)

احكام القرآن:ابراهيم بن خالد(م 240)

احكام القرآن:محمد بن عبد اللّه(م 268/6)

احكام القرآن:على مروزى خراسانى(م 244)

*قرن چهارم:

احكام القرآن:موسى بن عبد الرحمن معروف به قطان(م 306)

احكام القرآن:محمد بن القاسم معروف به ابن قرطبى(م 355)

احكام القرآن:عبد اللّه بن احمد معروف بن ابن المفلس(م 324)

آيات الاحكام:احمد طحاوى مصرى(م 321)

شرح احكام القرآن:احمد رازى معروف به جصاص(م 370)

آيات الاحكام:على بن موسى حنفى(م 305)

احكام القرآن:محمد تميمى(م 305)

ص: 367

احكام القرآن:عباد بن عباس طالقاني(م 385)

شرح آيات الاحكام:اسماعيل بن عباد(م 385)

*قرن پنجم:

احكام القرآن:احمد باغاتى(م 401)

آيات الاحكام:ابو يعلى كبير(م 458)

آيات الاحكام:احمد بن حسن بيهقى(م 458)

مختصر احكام القرآن:مكى قيروانى(م 437)

*قرن ششم:

آيات الاحكام:علي بن محمد طبرسى(م 504)

احكام القرآن:محمد بن عبد اللّه اندلسى معروف به ابن العربى(م 543/2)

فقه القرآن في آيات الاحكام:قطب راوندى(م 573)

تفسير آيات الاحكام:محمد بن حسين بيهقى نيشابورى(م حدود 576)

احكام القرآن:على بن محمد معروف به كياهراسى(م 504)

احكام القرآن:عبد المنعم اندلسى(م 597)

*قرن هفتم:

الجامع لاحكام القرآن:محمد انصارى خزرجى معروف به قرطبى(م 671)

احكام القرآن:محمد بن احمد قرطبى(م 671)

*قرن هشتم:

آيات الأحكام:ابن قيم جوزيه(م 751)

النهاية في تفسير الخمسمأه في الاحكام:احمد بن عبد اللّه متوح بحرينى(م حدود 771)

شرح آيات الاحكام:يحيى بن حمزه يمنى زيدى(م 74)

ص: 368

احكام القرآن:احمد بن يوسف سمين(م 756).

*قرن نهم:

كنز العرفان في فقه القرآن:فاضل مقداد بن عبد اللّه سيورى اسدى حلى(م 826)

منهاج الهداية في تفسير آيات الاحكام:احمد بن عبد اللّه معروف بن ابن المتوح(م 810)

آيات الاحكام:ناصر جمال الدين(م حدود 860)

آيات الاحكام:احمد بن يحيى زيدى(م 840)

*قرن دهم:

احكام القرآن:عبد الرحمن بن ابو بكر(م 911)

شرح آيات الاحكام:محمد يمنى زيدى(م 957)

آيات الاحكام:محمد هشفتيكى مشهدى(م 907)

آيات الاحكام:محمد حسين مرعشى(م حدود 900)

زبدة البيان في احكام القرآن:احمد بن محمد معروف به مقدس اردبيلى(م 993)

*قرن يازدهم:

آيات الاحكام:محمد استرآبادى(م 1036)

انوار القرآن في احكام القرآن:محمد اقحصارى(م 1025)

تفسير آيات الاحكام:محمد حسين مرعشى(م 1034)

*قرن دوازدهم:

انوار القرآن في احكام القرآن:محمد هروى بحارى(م 1109)

احكام القرآن:اسماعيل حقى(م 1137)

*قرن سيزدهم:

دلائل المرام فى احكام القرآن:محمد جعفر استرآبادى(م 1263)

الوجيز في تفسير آيات الاحكام:عبد الحسين مخزومى(م 1279)

ص: 369

*قرن چهاردهم:

نيل المراد من تفسير آيات الاحكام:محمد بخارى(م 1307)

شرح آيات الاحكام:احمد زينى(م 1304)

آيات الاحكام:حسين عمر يمينى(م حدود 1380 ق)

*كتابنامۀ روش هاى تفسيرى

1.«اتجاهات التجديد في تفسير القرآن الكريم»،محمد ابراهيم شريف،767،قاهره:دار التراث،اوّل،1402 ه-1982 م.

2.«اتجاهات التجديد في العصر الحديث»،عبد المجيد عبد السلام المحتسب،333/، بيروت دار الفكر،اوّل،1393 ه-1973 م.

3.«اتجاهات التفسير في العصر الحديث في مصر و سوريه»،فضل حسن احمد عباس، جامعة الازهر:رسالة دكتوراه من كلية اصول الدين،1392 ه-1972 م.

4.«اتجاهات التفسير في العصر الراهن»/«اتجاهات التفسير في العصر الحديث».

5.«اتجاهات التفسير في القرن الرابع عشر»،فهد بن عبد الرحمن بن سليمان الرومى،3 جلد،1238،عربستان سعودي:بى نا،1407 ه-1986 م.

6.«اتجاهات التفسير في مصر في العصر الحديث،عفت محمد الشرقاوى،قاهره:رساله ماجستير من كلية الآداب بجامعة عين الشمس،1383 ه-1963 م.

7.«اتجاهات فخر الدين الرازى في تفسير القرآن»،فؤاد محمد فهمي،رسالة دكتوراه من كلية الآداب بجامعة الاسكندرية،1384 ه-1964 م.

8.«اتجاهات المنحرفة في تفسير القرآن الكريم دوافعها و دفعها»،محمّد حسين الذهبى، 112،مصر:مكتبة وهبة،سومة 1406 ه-1986 م؛دار الاعتصام:1391 ه.

9.«اتجاه التفسير في العصر الحديث»،مصطفى محمّد الحديدي،قاهره:سلسلة البحوث الاسلاميه،1395 ه-1975 م.

10.«اثر القرآن على نهج التفكير النقدي عند ابن تميمه»،محمود سعيد الكردي،230 ليبي:

ص: 370

الدار الجماهيرية،اوّل،1395 ه-1986 م.

11.«اثر المترجمات في مناهج التفسير القرآني حتى نهاية القرن الخامس الهجرى»،شحات السيد زغلول،رسالة دكتوراه من كلية الآداب بجامعة الاسكندرية،1388 ه-1968 م.

12.«الاسرائيليات في التفسير و الحديث»،محمد السيد حسين الذهبي،قاهره:دار النصر، 1392 ه-1971 م؛دمشق:دار الايمان،دوّم 1405 ه.

13.«الاسرائيليات و اثرها في كتب التفسير»،رمزي نعناعه،439،دمشق:دار القلم؛بيروت:

دار الصياغه،1390 ه-1971 م.

14.«اصول التفسير»،(مجردا عن النقاية)،جلال الدين عبد الرحمن ابي بكر السيوطي، محقق:جلال الدين القاسمي،دمشق بي نا،1331 ه-1911 م.

15.«اصول التفسير بين شيخ الاسلام ابن تيميه و بين غيره من المفسرين»،عبد اللّه ديريّه ابتدون،مدينه منوره:رسالة ماجستير من جامعة الاسلاميه،1405 ه-1985 م.

16.«اصول التفسير لكتاب اللّه المنير»،خالد عبد الرحمن العك 469،دمشق:مطبعة فارابي،1388 ه-1968 م؛بيروت:دار النفائس،دوّم،1406 ه-1986 م.

17.«اصول التفسير و قواعده»«اصول التفسير لكتاب اللّه المنير».همان

18.«اضواء على خواطر الشيخ الشعراوي و منهجه في تفسير القرآن الكريم»،محمد امين ابراهيم التندي،104،قاهره:مكتبة الثراث الاسلامي،بي نا.

19.«الاضواء القرآنية في اكتساح الاحاديث الاسرائيليه و تطهير البخاري منها»،السيد صالح ابو بكر،بي جا:مطابع محرم الصناعيه،1934 ه-1974 م.

20.«اعلام الدراسات القرآنية في خمسة عشر قرنا»،مصطفى الصاوي الجويني،381، اسكندريه:منشأة المعارف،1982 م.

21.«الاكسير في اصول التفسير»،ابي الطيب محمد صديق خان بن السيد حسن القنوجي الهندي.

22.«الاكسير في علم التفسير»،الطوفي سليمان بن عبد القرى بن عبد الكريم الصرصرى

ص: 371

البغدادى،376،مصر:مكتبة الآداب،بي تا.

23.«الامام الشوكاني مفسرا»،محمد حسن بن احمد الغماري،357،عربستان سعودي:دار الشروق،اوّل،1401 ه-1981 م.

24.«الامام القرطبي شيخ ائمة التفسير»،مشهور حسن محمود سلمان،261،دمشق:دار القلم،اوّل،1413 ه-1993 م.

25.«بحوث في اصول التفسير و مناهجه»،فهد بن عبد الرحمن بن سليمان الرومي،186، رياض:مكتبة التوبة،اوّل،1413 ه.

26.«بحوث في تفسير القرآن»،جمال الدين عياد،قاهره:دار الجمالي،1387 ه-1967- بيروت:دار الفكر،1398 ه-1978 م.

27.«بحوث في تفسير القرآن الكريم»،(تاريخه،اتجاهاته،مناهجه)محمد ابراهيم شريف، قاهره:مطبعة المدينة و دار الاسلام،1406 ه-1986 م.

28.«البغوي الفرّاء و تفسيره للقرآن الكريم»،محمد ابراهيم شريف،515 قاهره:مطبعة المدينة و دار الاسلام،اوّل،1406 ه-1986 م.

29.«البغوى و منهجه في التفسير»،عفاف عبد الغفور حميد،224،عمان:دار الفرقان، 1402 ه-1982 م-بغداد:مطبعة الارشاد،1983 م.

30.«بين ابي حيان و الزمخشري»،يحيى الشاوي المغربي،مخطوط بالازهر:رقم 1254 رافعي 26641.

31.«يبن الشيعة و السنّة دراسة مقارنة في التفسير و اصوله»،على السالوس،316،قاهره:مكتبة ابن تيمية و دار الاعتصام،بي تا.

32.«تاريخ التفسير»،قاسم القيسي،179،بغداد:مكتبة المجمع العراقي،1385 ه-1996 م.

33.«تاريخ تفسير القرآن الكريم»،حبيب اللّه جلاليان،236،تهران:انتشارات اسوه،اوّل، 1372 ش.

34.«تاريخ القرآن و التفسير»،عبد اللّه محمود شحاته،198،مصر:الهيئة المصرية العامة

ص: 372

للكتاب،1392 ه-1972 م.

35.«تاريخ و روش تفسير در قرآن»،سيد محمد حسين طباطبايى،22،تهران:بنياد فرهنگي امام رضا(ع)،1361 ش.

36.«تحقيق دربارۀ شخصيت ابن عباس و روش تفسير او»،سيد ابراهيم ميرباقري،379 پايان نامه دكتري از تهران:دانشكده الهيات و معارف قرآن،بي تا.

37.«مقدمة في اصول التفسير»،تقي الدين احمد بن عبد الحليم بن تيميّه،محقق:محمود محمد محمود نصّار،112،بغداد:دار التربية،بي تا.

38.«مكاتب و روشهاي تفسيري»،واعظزاده خراساني،38.

39.«مناهج في تحليل النظم القرآني»،منير سلطان،1347،اسكندريه:منشأة المعارف،بي تا.

40.«مناهج في التفسير»،مصطفى الصاوي الجويني،432،اسكندريه:منشأة المعارف بي تا.ق ر 34/4

41.«مناهج المفسرين»،مساعد المسلم آل جعفر-محى هلال السرحان،278،بيروت:دار المعرفه،اوّل،1980 م.34/3

42.«مناهج المفسرين»،منيع عبد الحليم محمود،388،قاهره:دار الكتاب المصربي:

بيروت:دار الكتاب اللبناني،اوّل،1987 م.34/3

43.«مناهج المفسرين من العصر الاول الى العصر الحديث»،محمود النقراشي السيد على، 219،رياض:مكتبة النهضة،اوّل،1407 ه-1986 م.34/3

44.«منهج الامام محمد عبده في تفسير القرآن الكريم»،عبد اللّه محمود شحاته،265،قاهره:

نشر الرسائل الجامعيه،بي نا.

45.«منهج اهل السنه في تفسير القرآن الكريم»،(دراسة موضوعيه لجهود ابن القيم التفسيريه)صبري المتولى،469،قاهره:دار الثقافه،1986 م.

46.«المنهج البياني في تفسير القرآن الكريم»،كامل على سعفان،508،مصر:مكتبة الانحلو، اول،1981 م.

ص: 373

47.«منهج التفسيري اهل البيت»،محمد شريفاني،268،قم پايان نامه دوره كارشناسي ارشد از تربيت مدرس حوزه علميه،1373 ش.

48.«المنهج الحركي في ظلال القرآن»،صلاح عبد الفتاح الخالدي،471،جده:دار المناره، اوّل،1406 ه-1986 م.

49.«منهج الزمخشري في تفسير القرآن و بيان اعجازه»،مصطفى الصاوي الجويني،305، قاهره:دار المعارف،1959 م.

50.«منهج الطبرسي في تفسيره مجمع البيان»،عبد الزهره كاظم سمحاق الحجاج،341، رساله ماجستير من مجلس كيلة الفقه في جامعه الكوفه،1410 ه-1989 م.

51.«منهج الطوسي في تفسير القرآن»،محمد حسن آل ياسين،42،عراق:كاظميه،بي تا.

52.«منهج ابن عطيه في تفسير القرآن الكريم»،عبد الوهاب عبد الوهاب فايد،411،قاهره:

الهيئة العامة لشئون المطابع الاميريه،1393 ه-1973 م.

53.منهج المدرسة العقليّة الحديثه في التفسير»،فهد بن عبد الرحمن بن سليمان الرومي،2 جلد در 1 مجلد،886،بيروت:مؤسسة الرسالة،1407 ه.

54.«موقف الامام ابن كثير من الاسرائيليات في ضوء التفسير»،محمد ابراهيم تراوري،رسالة ماجستير من الجامعة الاسلاميه بمدينة المنورة،بي تا.

55.«موقف صاحب المنار من المفسرين»محسن عبد الحميد،بغداد:مطبعة المعارف.

56.«نحو منهج لتفسير القرآن»،محمد الصادق عرجون،رياض:دار السعوديّه،1397 ه- 1977 م.

57.«نخستين مفسران پارسى نويس»،موسى درودي،231،تهران:انتشارات نور فاطمة(ع)، 1362 ش.

58.«نشأه التفسير و اتجاه تطوره»،احمد خليل،رساله ماجستير من كلية الآداب بجامعة القاهره،1366 ه-1947 م.

59.«نظرية تفسير النصوص المدنية»،محمد شريف احمد،367،بغداد:وزارة الاوقاف و

ص: 374

الشئون الدينيه،1402 ه-1982 م.

60.«النظم القرآني في كشاف الزمخشري»،درويش الجندي،262،مصر:دار النهضة، 1969 م.

61.«الواحدي و منهجه في التفسير»،جودة محمد مهدي المهدي،456،مصر:وزارة الاوقاف المجلس الاعلى للشئون الاسلاميه،بي تا.

62.«هزار سال تفسير فارسي(سيرى در متون كهن تفسيرى پارسى)»،سيد حسن سادات ناصري-منوچهر دانش پژوه،880،تهران:نشر البرز،اوّل،1369 ش.

63.«يادنامه طبري»(به مناسبت 1100 سالگرد درگذشت طبرى)،جمعى از دانشمندان،753، تهران:وزارت ارشاد اسلامي،اول،1369 ش.

64.«تحقيق در تفسير ابو الفتح رازي»،عسگر حقوقي،250،تهران:انتشارات دانشگاه تهران،1364 ش.

65.«تحقيق حول ابن عباس و مكانته في التفسير و المعارف الاخرى»،سيد محمد باقر حجتي، 222،بيروت:دار الروضة،اوّل،1410 ه-1990 م.

66.«ترجمة الفوز الكبير في اصول التفسير»،احمد شاه ولي اللّه الدهلوي،مترجم،محمد منير الدمشقي،130،دمشق:دار قتيبه،1409 ه.

67.«ترجمة و تحقيق بخشي از كتاب مذاهب التفسير الاسلامي»گلذريهر،مترجم و محقق:

اسماعيل نذريان،124،پايان نامه فوق ليسانس از دانشگاه تهران،دانشكده الهيات،1354 ش.

68.«ترجمة و تحقيق كتاب المبادي العامة لتفسير القرآن»،محمد حسين علي الصغير، مترجم:محسن مشعل،153،پايان نامه كارشناسي ارشد از دانشگاه تهران،بي تا.

69.«تطور تفسير القرآن قرائة جديده»،محسن عبد الحميد،248،بغداد:جامعة بغداد،بيت الحكمه،بي تا.

70.«تفسيرات حديثة لقرآن المسلمين»،بيلجون-ج.م.س،ليدن بريل:1381 ه-1961 م.

71.«تفسيرات ابن عباس الصحيحة في الثلثين الاخيرين من القرآن الكريم»،آدم محمد علي،

ص: 375

كرساة دكتوراه من الجامعة الاسلامية في المدينة.

72.«تفسير به رأى و هرج ومرج ادبي»زير نظر:ناصر مكارم شيرازي،92،قم مؤسسة مطبوعاتي هدف،بي تا.

73.«تفسير الصحابة:مميزاته،خصائصه،مصادره قيمته العمليه»،محمد عبد الرحيم،118، قاهره:مكتبة التراث الاسلامي،بي تا.

74.«التفسير الصوفي للقرآن الكريم عند نجم الدين الدايه»،سيد عبد التواب هادي،رسالة دكتوراه من كلية اصول الدين بجامعة الازهر.

75.«تفسير ابن عباس و مروياته في كتب التفسير»،عبد العزيز عبد اللّه الحميدي،مكه:رسالة دكتوراه من كلية الشريعة بجامعة ام القرى،1400 ه-1980 م.

76.«التفسير العلمي للقرآن في الميزان»،احمد عمر ابو حجر،563،بيروت:دار قتيبه،اوّل، 1411 ه-1991 م.

77.«التفسير عند اهل البيت(ع)»،السيد محمد باقر الحكيم،58.

78.«تفسير قتادة،دراسة للمفسر و منهج تفسيره»،عبد اللّه ابو السعود بدر،135،قاهره:عالم الكتب،1399 ه-1979 م.

79.«تفسير القرآن بالقرآن عند العلامه الطباطبائي»،خضير جعفر،400،قم:دار القرآن الكريم، اوّل،1411 ه.

80.«التفسير القرآني و اللغة الصوفيه في فلسفة ابن سينا»،حسن عاصي 390،بيروت:

المؤسسة الجامعية،اوّل،1403 ه-1983 م.

81.«تفسير كلامي قرآن مجيد»،محمد حسين روحاني،347،تهران،انتشارات توس،اول، 1370 ش.

82.«التفسير:معالم حياته،منهجه اليوم»،امين الخو(لى)تي،قاهره:دار المعلمين، 1365 ه 1994 م.

83.«تفسير المعتزلة للقرآن الكريم،تاريخه و منهجه»،محمود كامل احمد عبد المنعم،مدينة

ص: 376

منوره:رسالة ماجستير من كلية الآداب بجامعة عين الشمس،1393 ه-1973 م.

84.«التفسير الموضوعي و الفلسفة الاجتماعية في المدرسة القرآنية»،السيد محمد باقر الصدر،192،بيروت:الدار العالمية،1409 ه-1989 م.

85.«التفسير النبوي خصائصه و مصادره»،محمد عبد الرحيم محمد،150،قاهره:مكتبة الزهراء،اوّل،1413 ه-1992 م.

86.«التفسير:نشأته،تدرّجه تطوّره»،كارادة قو،مترجم:دائرة المعارف الاسلامية:(ابراهيم خورشيد،عبد الحميد يونس،حسن عثمان)،106،بيروت:دار الكتب اللبناني،اوّل،1982 م.

87.«تفسير و تفاسير جديد»،بهاء الدين خرمشاهي،238،تهران:انتشارات كيهان اوّل، 1364 ش.

88.«التفسير و التفاسير الحديثه»بهاء الدين خرمشاهي،مترجم عصام حسن،191،سالم 2 جلد،ج 1،515-ج 2:435،بيروت:دار قبيبه،1413 ه-1933 م.

89.«قواعد التفسير»،محمد بن ابراهيم بن علي المرتضى اليماني،مخطوط في التيموريه، رقم 587.

90.«القواعد الحسان لتفسير القرآن»،عبد الرحمن بن ناصر السعدي،176،عربستان سعودي:دار ابن الجوزية،اول،1413 ه-1993 م.

91.«القول المختصر المبين في مناهج المفسرين»،ابي عبد اللّه محمد المحمود النجدي،109، كويت:مكتبة دار الامام الذهبي،اول،1412 ه.

92.«كيف نفهم القرآن،دراسة في مذاهب التفسير و اتجاهاتها»،كامل موسى-علي دحروج، 334،بيروت:دار المحروسه،1412 ه-1992 م.93-

94.«مباحث في التفسير الموضوعي»،مصطفى مسلم،373،دمشق:دار القلم اول،1410 ه- 1989 م.

95.«مبادىء التفسير»،محمد الخضرمي الدمياطى،دمشق:دار البصائر،1404 ه-1984 م- بي جا:مطبعة النيل،1321 ه-1905 م.

ص: 377

96.«المبادىء العامة لتفسير القرآن الكريم»،محمد حسين على الصغير،190 بيروت:

المؤسسة الجامعية للمدرسات،بي تا.

97.«مبانى و روشهاى تفسير قرآن»،عباسعلى عميد زنجانى،244،تهران تهران:وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي،اوّل،1366 ش.

98.«متد تفسير:تفسير قرآن بقرآن»،ابو الفضل بهرامپور،77،تهران:انتشارات اسلامي دوم، 1360 ش.

99.«المحاكمة بين ابي حيان و الزمخشري و ابن عطيه»،يحيى الشاوي الفاسي المغربي، مخطوط،بالازهر،رقم 1254.

100.«الامام محمد بن عبده و منهجه في التفسير»،عبد الغفار عبد الرحيم،423،قاهره،المركز العربي للثقافة و العلوم،بي تا-قاهره:دار الانصار،1402 ه-1981 م.

101.«مدارس التفسير القرآني»مصطفى الصاوي الجويني،297،اسكندرية،دار المعرفة الجامعية،1992 م.

102.«المذاهب الاسلامية في تفسير القرآن»،اجتنس جولد تسهير(زيهر)،مترجم:علي حسن عبد القادر،183،قاهره:مطبعة العلوم،1363 ه-1994 م.

103.«مذاهب التفسير الاسلامي»،اجتنس جولد تسهير،مترجم:عبد الحليم النجار،418، مصر:مكتبة الخانحي،1374 ه-1995 م.

104.«ابو مسلم الاصفهاني و منهجه في التفسير»،ابطحي كنيوبي ابراهيم،مدينة منوره:رساله ماجستير من الجامعة الاسلامية،1405 ه-1985 م.

105.«مقدمات تفسير القرآن»،نهضت زنان مسلمان،68،تهران:نهضت زنان مسلمان.

106.«مقدمه في اصول التفسير»،تقي الدين احمد بن عبد الحليم بن تيميه،محقق:عدنان زرزور،137،بيروت:دار القرآن الكريم،اوّل،1391 ه-1971 م.

107.«بحوث و حوارات قرآنيه»،(الاتجاهات الموضوعي و التجزيئي في تفسير القرآن)، السيد محمد باقر الصدر،224 از 43 الى 661،بيروت:الدار العالميه،1414 ه-1993 م.

ص: 378

108.«البرهان في علوم القرآن»،محمد بن عبد اللّه الزركشى،محقق:محمد ابو الفضل ابراهيم،جلد 2،528 از 147 الى 176،بيروت:دار المعرفه،بي تا.

109.«تأملات قرآنيه»،(بحث منهجي في علوم القرآن الكريم)،موسى ابراهيم الابراهيم، 226 از 72 الى 100،عمان(اردن):دار عمار،اول،1409 ه-1989 م.

110.«الراغب الاصفهاني و جهوده في اللغة و الادب»،عمر عبد الرحمن الساريسي،298 از 203 الى 226،اردن(عمان):مكتبة الاقصى،1407 ه-1987 م.

111.«قرآن پژوهي»،(هفتاد بحث و تحقيق قرآني)،بهاء الدين خرمشاهى،826 از 139 الى 320،تهران:نشر فرهنگ،مشرق اوّل،1372 ش.

112.«لمحات في علوم القرآن و اتجاهات التفسير»،محمد الصباغ،240،بيروت المكتب الاسلامي،1394 ه-1974 م.

ص: 379

فهرست منابع

1.ابن منظور،لسان العرب،دار احياء التراث،چاپ اول 1408 ه.ق،1988 م

2.ابن ابى الحديد،شرح نهج البلاغه،دار احياء الكتب العربية،چاپ دوم 1385 ه.ق،1965 م

3.ابن اثير،الكامل فى التاريخ،دار الفكر

4.ابن تيميه،تقى الدين،مجموعة الرسائل الكبرى

5.ابن عربى،محى الدين،تفسير القرآن الكريم،انتشارات ناصر خسرو،تهران،الطبعة الثانية،1368 ه.ق،1978 م

6.ابن عربى،محى الدين،فصوص الحكم

7.ابن فارس،احمد،معجم مقائيس اللغة،قم،انتشارات دفتر تبليغات اسلامى،1404 ه.ق

8.ابن حنبل،احمد بن حنبل،المسند،1402 ه.ق

9.ابن كثير دمشقى،اسماعيل بن عمر،تفسير القرآن العظيم،الكتاب المصرى،1988 م

10.امينى،عبد الحسين احمد،الغدير،دار الكتب الاسلامية،تهران،چاپ چهارم،1410 ه.ق

11.ابن خلدون،عبد الرحمن،مقدمۀ تاريخ،مقدمه ابن خلدون،دار احياء التراث العربى،بيروت،لبنان، 1408 ه.ق،1988 م

12.ابو ريّه،محمود،اضوء على السنة المحمدية،چاپ دوم،مصر،دار المعارف،بى تا

13.ايازى،محمد على،المفسرون،حياتهم و منهجهم،تهران،وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى 1414 ه.ق،1373 ش

14.باربور،ايان،علم و دين،مترجم،بهاء الدين خرمشاهى،مركز نشر دانشگاهى،چاپ دوم 1374 ش

15.باقلانى،ابو بكر(معروف به قاضى ابو بكر باقلانى)،اعجاز القرآن

ص: 380

16.بحرانى،هاشم،تفسير البرهان،مؤسسه اعلمى،بيروت،لبنان،1419 ه.ق

17.بغوى،ابو محمد حسين بن مسعود،معالم التنزيل فى التفسير و التأويل،دار احياء التراث العربى، بيروت،لبنان،1420 ه.ق،2000 م

18.بلتاجى،محمد،مدخل الى الدراسات القرآنية،مكتبة الشاب،مصر

19.ثعالبى،ابو زيد عبد الرحمن،الجواهر الحسان فى تفسير القرآن،دار احياء التراث العربى،بيروت، الطبعة الاولى،1417 ه.ق

20.جاسم،هدى،المنهج الاثرى فى تفسير القرآن الكريم،مركز النشر،مكتب الاعلام الاسلامى، الطبعة الاولى،1372 ش،1994 م

21.حامد ابو زيد،نصر،اشكاليات التأويل و آليات القرائة،المركز الثقافى العربى،بيروت،لبنان

22.حامد ابو زيد،نصر،النص الخطاب الدينى،المركز الثقافى العربى،بيروت،لبنان

23.حايزى،عبد على بن جمعه،نور الثقلين،بيروت،لبنان،تصحيح و تحقيق ربّانى شيرازى

24.حر عاملى،محمد بن حسن،وسائل الشيعة،دار احياء التراث العربى

25.حسينى عراقى،نور الدين،تفسير القرآن و العقل

26.حلبى مصرى،شهاب الدين ابو العباس احمد بن يوسف،الدّر المصون فى علوم الكتاب المكنون

27.حيانى اندلسى،اثير الدين محمد بن يوسف،البحر المحيط فى التفسير،بيروت،دار الكتب العلمية، 1413 ه.ق

28.خرمشاهى،بهاء الدين،تفسير و تفاسير جديد،انتشارات كيهان،چاپ اول،1364 ش

29.خوئى،ابو القاسم،البيان،انتشارات كعبه،سال 1364،دار الزهراء،بيروت،لبنان

30.درودى،موسى،نخستين مفسران پارسى نويس،انتشارات نور فاطمه

31.دوانى،على،وحيد بهبهانى،امير كبير

32.ذهبى،محمد حسين،التفسير و المفسرون،قاهره،دار الكتب الحديثة،1381 ه.ق

33.راغب اصفهانى،حسين،مفردات،مؤسسه مطبوعاتى،دار الكتاب العربى،1392 ه.ق

34.رضايى،محمد على،درآمدى بر تفسير علمى قرآن كريم،انتشارات اسوة،1375 ش

35.زمخشرى،محمود،كشّاف،دار الكتبى العربى،چاپ سوم،1407 ه.ق

36.زركشى،بدر الدين،البرهان فى العلوم القرآن،دار المعرفة،بيروت،1391 ه.ق

37.زبيدى،محمد مرتضى،تاج العروس،دار الفكر،بيروت،الطبعة الاولى،1994 م

ص: 381

38.سيوطى،جلال الدين،الاتقان فى علوم القرآن،دار الكتب العلمية،بيروت،1407 ه.ق(در دو جلد)و نيز در 4 جلد،مكتبة فخر الدين

39.سيوطى،جلال الدين،الاتقان فى علوم القرآن،مترجم،سيد مهدى حائرى قزوينى،انتشارات امير كبير،تهران 1363 ش

40.سيوطى،جلال الدين،در المنثور فى التفسير بالمأثور،دار الفكر،بيروت 1403 ه.ق

41.سبحانى،جعفر،الملل و النحل،مركز مديريت حوزه علميه،1408 ه.ق،1366 ش

42.سبحانى،جعفر،الالهيات،مكتب الاعلام الاسلامى،الطبعة الاول(چاپ اول)1409 ه.ق، 1989 م

43.سبحانى،جعفر،اصول الحديث و احكامه،مؤسسه نشر اسلامى،(انتشارات جامعه مدرسين) 1418 ه.ق

44.سجادى،سيد جعفر،فرهنگ علوم فلسفى و كلامى،انتشارات امير كبير،تهران 1375 ش

45.شنقيطى،محمد امين،اضواء البيان فى ايضاح القرآن بالقرآن،دار احياء التراث العربى،بيروت، 1417 ه.ق

46.شهرستانى،ابو الفتح محمد بن عبد الكريم،الملل و النحل،دار المعرفة،بيروت،لبنان

47.شيخ بهائى،الاربعين،همراه با ترجمه،مترجم،عقيقى بخشايشى،دفتر نشر نويد اسلام

48.صدوق(ابن بابويه)،محمد بن على،معانى الاخبار،مؤسسة النشر الاسلامى(انتشاران جامعه مدرسين)

49.صغير،محمد حسين على،المبادى العامة لتفسير القرآن الكريم،مركز النشر مكتب الاعلام الاسلامى،1413 ه.ق

50.طباطبائى،محمد حسين،الميزان،مؤسسة الاعلمى،بيروت،1393 ه.ق

51.طباطبائى،محمد حسين،قرآن در اسلام،دار الكتب الاسلامية

52.طبرى،محمد بن جرير،جامع البيان عن تأويل آى القرآن،دار الكتب العلمية،1412 ه.ق

53.طريحى،فخر الدين،مجمع البحرين،المكتبة المرتضويّة

54.طوسى،ابو جعفر محمد بن حسن،الفهرست،منشورات رضى قم

55.عاملى،بهاء الدين محمد(معروف به شيخ بهائى)الاربعون،انتشارات نويد اسلام

56.عقيقى بخشايشى،طبقات مفسران شيعه،انتشارات نويد اسلام،1372 ش

ص: 382

57.العك،عبد الرحمن،اصول التفسير و قواعده،دار النفائس،دمشق،الطبعة الثالثة،1414 ه.ق، 1994 م

58.عميد زنجانى،عباسعلى،مبانى و روشهاى تفسيرى،وزارت ارشاد اسلامى،چاپ سوم،1373 ش

59.العياشى،محمد بن مسعود،تفسير العياشى،المكتبة العلمية الاسلامية،تهران،1380 ه.ق

60.غزالى،محمد،احياء العلوم،عالم الكتب،دمشق

61.فاضل لنكرانى،محمد،مدخل التفسير،انتشارات دفتر تبليغات اسلامى

62.فرات كوفى،ابو القاسم،تفسير الفرات،وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى،الطبعة الاولى 1410 ه.ق

63.فراهيدى،احمد بن خليل،العين،دار الهجرة،قم

64.فضل اللّه،سيد محمد حسين،من وحى القرآن،دار الملاك،بيروت،لبنان،1419 ه.ق

65.فهد رومى،سليمان،اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر،وزارة الثقافة المملكة العربية السعودية،الطبعة الاولى،1407 ه.ق

66.فيض كاشانى،محسن،تفسير الصافى،مؤسسه اعلمى،بيروت،1396 ه.ق

67.فيض كاشانى،محسن،الوافى،مكتبة امير المؤمنين،اصفهان،ايران

68.فيومى،احمد بن محمد،مصباح المنير،دار الهجرة،1414 ه.ق

69.قاسمى،محمد جمال الدين،محاسن التأويل،(معروف به تفسير القاسمى)

70.قرشى،سيد على اكبر،قاموس القرآن،دار الكتب الاسلامية،تهران

71.قرطبى،ابو عبد اللّه محمد بن انصارى،الجامع لاحكام القرآن،دار الكتب،قاهره،1378 ه.ق

72.قمى،شيخ عباس،سفينة البحار،دار التعارف

73.قمى،على بن ابراهيم،تفسير القمى،مكتبة الهدى،نجف 1378 ه.ق

74.كلينى،محمد بن يعقوب،كافى،(اصول،)دار الكتب الاسلامية،تهران،چاپ پنجم،1363 ه.ق

75.كمالى دزفولى،على،فلسفه در الميزان،انتشارات جامعه مدرسين

76.گلدزيهر،اجتنس،مذاهب التفسير الاسلامى،مترجم عبد الحليم نجار،قاهره،مكتبة الخانجى، 1374 ه.ق

77.مجلسى،محمد باقر،بحار الانوار،مؤسسة الوفاء،بيروت،لبنان

78.مراغى،مصطفى،تفسير المراغى،دار الكتب العلمية،بيروت 1418 ه.ق

ص: 383

79.مسعودى،على بن الحسين،مروج الذهب و معادن الجوهر،دار الفكر،بيروت

80.مصباح يزدى،محمد تقى،آموزش فلسفه،نشر سازمان تبليغات اسلامى،چاپ سوم،1368 ش

81.مصباح يزدى،محمد تقى،معارف قرآن،مؤسسه در راه حق

82.مصطفوى،حسن،التحقيق،فى كلمات القرآن،وزارة الثقافة الاسلامية

83.مطهرى،مرتضى،آشنايى با قرآن،انتشارات صدرا

84.مطهرى،مرتضى،اسلام و مقتضيات زمان،انتشارات صدرا،1368 ش

85.معرفت،محمد هادى،التفسير و المفسرون فى ثوبة القشيب،ط،الجامعة الرضوية للعلوم الاسلامية،1418 ه.ق

86.معرفت،محمد هادى،التمهيد فى علوم القرآن،ط،مؤسسة النشر الاسلامى،1416 ه.ق

87.مكارم شيرازى،ناصر،تفسير نمونه،دار الكتب الاسلامية

88.مكارم شيرازى،ناصر،تفسير پيام قرآن،انتشارات مدرسة الامام على بن ابيطالب(ع)،چاپ پنجم، 1374 ش

89.مكارم شيرازى،ناصر،تفسير به رأى،نسل جوان

90.ملا صدرا،صدر الدين محمد،الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة،مكتبة المصطفوى،قم

91.ملا صدرا،صدر الدين محمد،تفسير القرآن الكريم،بيدار،الطبعة الثانية 1366 ش

92.نجاشى،ابو العباس احمد بن على،رجال النجاشى،مكتب الداورى،قم،1398 ه.ق

ص: 384

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109