مجموعه مقالات

مشخصات کتاب

1 . امام جواد عليه السلام تنها فرزند امام رضا عليه السلام است

2 . تبرّى در آئينه وحى

3 . ادوار فقه و اصول شيعه اماميّه

4 . تاريخچه فلاسفه ايران بعد از اسلام

5 .طرحنامه تدريس

تأليف :

عبد الرّسول پيمانى

ص: 1

اشاره

ص: 2

مجموعه مقالات

1 . امام جواد عليه السلام تنها فرزند امام رضا عليه السلام است

2 . تبرّى در آئينه وحى

3 . ادوار فقه و اصول شيعه اماميّه

4 . تاريخچه فلاسفه ايران بعد از اسلام

5 .طرحنامه تدريس

تأليف :

عبد الرّسول پيمانى

ص: 3

ص: 4

امام جواد عليه السلام تنها فرزند امام رضا عليه السلام است

ص: 5

ص: 6

بسم اللّه الرحمن الرحيم

بعد از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله وسلم و غصب حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام و انحراف مسلمين

از ولايت و جلوگيرى از كتابت احاديث نبوى و ورود اسرائيليّات و اخبار جعلى در فرهنگ مسلمين و خلط بين احاديث نبوى و اخبار جعلى در كتاب هاى سنن نبوى و تواريخ ، بسيارى از زواياى تاريخ اسلام دستخوش تحريف گرديد ؛ تا آنجا كه در يك واقعه بين مورّخين و محدّثين ، اقوال بى پايه و انظار كم مايه با اختلافات فاحش پديدار

گرديد . يكى از اين موارد ، تعدّد فرزندان امام رضا عليه آلاف التّحيّة و الثّناء مى باشد كه بر اساس روايات معتبر ، آن امام همام ، يك فرزند بيشتر ندارد و او امام جواد عليه السلام است و ليكن در كتب تواريخ اقوال مختلفى در تعدّد فرزندان آن امام عليه السلام ثبت و ضبط شده ، و ما در اين رساله بر آنيم كه فساد و بطلان اين اقوال را اثبات كنيم .

در اين موضوع شش قول وجود دارد :

1 - فقط يك پسر داشت و او هم امام محمّد تقى عليه السلام است . اين نظر شيخ مفيد (متوفّى سنه 413) در كتاب « ارشاد »(1) ، و امين الإسلام طبرسى (سنه 545) در كتاب « إعلام الورى »(2) ، و ابن شهرآشوب مازندرانى (متوفّى سنه 588) در كتاب « مناقب »(3) است .

ص: 7


1- . ارشاد : 2/ 271 ، چاپ آل البيت .
2- . إعلام الورى : 344 ، چاپ دار الكتب الإسلاميّة .
3- . مناقب : 4/ 367 ، انتشارات علاّمه .

2 - يك پسر كه همان امام محمّد تقى عليه السلام است و يك دختر به نام فاطمه ؛ كه اين مختار شيخ محمّد تقى شوشترى در كتاب « تواريخ النّبى و الآل »(1) است .

3 - دو پسر به نام محمّد (امام محمّد تقى عليه السلام) و موسى ؛ كه اين قول رضى الدّين على بن يوسف المطهّر الحلّى از علماى قرن هشتم (ظاهرا برادر علاّمه حلّى باشد) است در كتاب « العدد القويّة »(2) .

4 - دو پسر به نام محمّد (امام محمّد تقى عليه السلام) و موسى و يك دختر به نام فاطمه ؛ اين قول سيّد على بن محمّد علوى از علماى شيعه در قرن پنجم است ، در كتاب « المجدى »(3) ، و به همين نظر ميل دارد محدّث قمّى در « منتهى الآمال »(4) ، و ميرزا محمّد هاشم خراسانى در « منتخب التّواريخ »(5) .

5 - پنج نفر بودند : به نام محمّد الإمام أبوجعفر الثّانى (امام محمّد تقى عليه السلام) و جعفر و أبومحمّد الحسن و ابراهيم و يك دختر ؛ و اين مختار سبط ابن الجوزى از علماى اهل سنّت در « تذكرة الخواص »(6) .

6 - شش نفر بودند : پنج پسر به نام محمّد القانع (امام محمّد تقى عليه السلام) و حسن و جعفر و ابراهيم و حسين و يك دختر به نام عائشه ؛ كه اين مختار عدّه اى از علماى اهل سنّت است ، مثل ابن الجنابذى در كتاب « معالم العترة الطّاهرة » (به نقل كشف الغمّة) ، و ابن طلحه شافعى در كتاب « مطالب السّؤول »(7) ، و ابنالخشّاب در كتاب « مواليد الأئمّه » بنابر نقل ابن صباغ مالكى در كتاب

ص: 8


1- . تواريخ النّبى و الآل : 86 .
2- . العدد القويّة : 294 .
3- . المجدى : 128 .
4- . منتهى الآمال : 923 ، چاپ مؤسّسه مطبوعاتى حسينى .
5- . منتخب التّواريخ : 927 .
6- . تذكرة الخواص : 202 ، چاپ سنگى ، تهران .
7- . مطالب السؤول : 87 ، چاپ سنگى ، تهران .

« الفصول المهمّة »(1) ، و عدّه اى از متأخّرين از علماى شيعه هم اين قول را اختيار كرده اند ، مثل شيخ ابوالحسن اربلى از علماى قرن نهم در كتاب « كشف الغمّة »(2) ، و مقدّس اردبيلى (متوفّى سنه 993) در كتاب « حديقة الشّيعة »(3) ، و مدرّس امامى در كتاب « جنّات الخلود » ، و سيّد جعفر آل بحرالعلوم در كتاب « تحفة العالم »(4) ، و مرحوم آقاى نجفى در « احقاق الحقّ »(5) .

تذكّر يك نكته

بسيارى از علماى شيعه ، همه يا چند قول را نقل كرده ، بدون اينكه يكى را بر ديگرى ترجيح بدهند ، مثل علاّمه مجلسى در « بحار »(6) ، و محدّث بحرانى در كتاب « عوالم »(7) ، و سيّد محسن امين عاملى در كتاب « فى رحاب الأئمّة »(8) ، و مرحوم آيت

اللّه ميلانى در كتاب « قادتنا »(9) .

البتّه آقايان در صدد ترجيح نبوده اند و الاّ همان راهى را كه ما خواهيم پيمود ، مى پيمودند .

مدارك و شواهد اقوال

مدرك قول اوّل ، شش روايت است ؛ سه روايت كه به صراحت دلالت مى كند ، و

ص: 9


1- . الفصول المهمّة : 264 ، چاپ اعلمى ، تهران .
2- . كشف الغمّة : 3/ 57 ، چاپ تبريز .
3- . حديقة الشّيعة : 2/ 841 ، چاپ جديد .
4- . بحار الأنوار : 48/ 320 .
5- . احقاق الحقّ : 19/ 568 .
6- . بحار الأنوار : 49/ 221 - 222 .
7- . عوالم (جلد تاريخ امام رضا عليه السلام) : 370 .
8- . فى رحاب الأئمّة : 4/ 104 .
9- . قادتنا : 4/ 278 .

سه روايت هم ظهور در مطلوب دارد . امّا آن سه روايت كه به صراحت بر قول اوّل دلالت مى كند ، از اين قرار است:

روايت اوّل ، صحيحه محمّد بن عيسى :

« قال دخلت على أبيجعفر الثّاني عليه السلام فناظرني في أشياء ثمّ قال : يا أبا علي ارتفع الشّكّ ما لأبي غيري . »(1)

« محمد بن عيسى مى گويد كه : من وارد شدم بر ابوجعفر دوّم (امام جواد عليه السلام) و او با من در امورى مناظره كرد ، آن گاه فرمود : شكّ برطرف شد (چرا كه) براى پدرم (فرزندى) به غير از من نيست (تا توهّم شود كه او امام است).»(2)

سند

سند اين روايت صحيح است ، چرا كه ثقة الاسلام كلينى نقل مى كند از محمّد بن يحيى كه او محمّد بن يحيى العطّار است كه نجّاشى و علاّمه او را توثيق كرده اند ،(3) و او هم نقل مى كند از احمد بن محمّد بن عيسى كه شيخ طوسى و علاّمه او را بسيار ستوده و توثيق كرده اند ، و همين طور نجّاشى ،(4) و او هم نقل مى كند از پدرش محمّد بن عيسى كه نجّاشى و علاّمه او را به گونه اى ستوده اند كه از توثيق بالاتر است ،(5) و به صحّت سند اين روايت علاّمه مجلسى در « مرآة العقول »(6) تصريح كرده است . و خدشه ملاّ صالح مازندرانى در « شرح كافى »(7) در سند روايت بى اساس است ؛ چرا كه او خيال كرده مراد از محمّد بن عيسى ، محمّد بن عيسى بن يقطين است كه بين نجّاشى

ص: 10


1- . اصول كافى مترجم : 2/ 104 ، چاپ تهران ؛ اثبات الوصيّة مسعودى : 219 ، چاپ نجف .
2- . اين ترجمه مأخوذ از « مرآة العقول : 3/ 374 » است .
3- . رجال نجّاشى : 250 ، چاپ بصيرتى ؛ وسائل الشّيعة : 30/ 489 ؛ معجم رجال : 18/ 30 .
4- . رجال نجّاشى : 59 ؛ وسائل الشّيعة : 30/ 312 ؛ معجم رجال : 2/ 296 .
5- . رجال نجّاشى : 239 ، چاپ بصيرتى ؛ وسائل الشّيعة : 30/ 481 ؛ معجم رجال : 17/ 110 .
6- . مرآة العقول : 3/ 374 .
7- . شرح كافى : 6/ 190 .

و شيخ در توثيق و تضعيف او اختلاف است ؛(1) در صورتى كه احمد بن محمّد نقل مى كند از پدرش كه محمّد بن عيسى است ، و بر همه واضح است محمّد بن عيسى كه پدر احمد بن محمّد باشد ، محمّد بن عيسى اشعرى قمّى است كه در وثاقتش هيچ شكّى نيست ؛ و بر فرض كه قبول كنيم كه مراد همان محمّد بن عيسى بن يقطين باشد ، باز اشكالى در اعتبار سند روايت نيست ؛ چرا كه بر اهل نظر معلوم است كه توثيق نجّاشى مقدّم بر تضعيف شيخ است . اين روايت در كتاب « وافى »(2) و « حلية الأبرار »(3) و « اثبات الهداة »(4) از مصدر اصلى كه كتاب شريف « كافى » است ، نقل شده است .

دلالت

دلالت اين روايت صحيحه بر قول اوّل صريح است و لهذا علماى بزرگ چون : كلينى و مسعودى و علاّمه مجلسى و فيض كاشانى و محدّث بحرانى و شيخ حرّ عاملى ، اين روايت را از جمله روايات دالّه بر امامت امام جواد عليه السلام گرفته اند ؛ چون كه هر گاه روايت به دلالت مطابقه دلالت كند كه امام رضا عليه السلام يك فرزند دارد ، به دلالت التزام دلالت مى كند كه همو امام است ؛ چون كه ما از روى روايات معتبر علم داريم كه امامت بعد امام حسين عليه السلام فقط در اولاد و اعقاب ائمّه است ؛(5) و ما از هيچ فقيه يا محدّثى كه به غير از اين گفته باشد ، اطّلاعى نداريم .

روايت دوّم ، روايت كلثم بن عمران است :

« قال : قلت للرّضا عليه السلام : أنت تحبّ الصّبيان فادع اللّه يرزقك ولدا . فقال :

ص: 11


1- . وسائل الشّيعة : 30/ 481 .
2- . وافى : 2/ 41 ، چاپ اصفهان .
3- . حلية الأبرار : 2/ 429 ، چاپ قديم .
4- . اثبات الهداة : 6/ 157 .
5- . كافى : 1/ 285 ، چاپ آخوندى ؛ وافى : 2/ 135 ، چاپ اصفهان .

إنّما أرزق ولدا واحدا و هو يرثني . »(1)

« كلثم مى گويد كه : به امام رضا عليه السلام عرض كردم كه شما كودكان را دوست داريد ، پس از خدا بخواهيد كه به شما فرزندى عطا كند .

حضرت فرمود : به من فقط يك فرزند عطا خواهد شد و او وارث من است.»

روايت سوّم ، روايت حنّان بن سدير است :

« قال : قلت للرّضا عليه السلام : أ يكون إمام ليس له عقب ؟ فقال أبوالحسن عليه السلام : أما أنّه لا يولد لي إلاّ واحد و لكنّ اللّه ينشئ منه ذرّيّة كثيرة . »(2)

« حنّان بن سدير مى گويد : به امام رضا عليه السلام عرض كردم كه آيا امامى هست كه فرزندى نداشته باشد ؟

حضرت جواب دادند : آگاه باش كه براى من زاده نخواهد شد مگر يك فرزند ، ولى خداوند از او ذرّيّه زيادى ايجاد خواهد كرد . »

سند

با توجّه به اينكه سند روايت اوّل در نهايت صحّت است ، ما هيچ احتياجى به تصحيح سند اين دو روايت نداريم. و اين دو روايت گر چه ضعيفة السّند باشند و ليكن مؤيّد آن صحيحه اند .

دلالت

بر هيچ كس مخفى نيست كه دلالت اين دو روايت به تك فرزندى بودن امام رضا عليه السلام از حدّ ظهور فراتر است و به حدّ صراحت و نصّ رسيده است .

و امّا آن سه روايت ديگر كه ظهور در مطلوب دارد :

ص: 12


1- . اثبات الوصيّة مسعودى : 210 .
2- . اثبات الوصيّة مسعودى : 211 ، از حميرى در كتاب « دلائل » .

روايت اوّل ، صحيحه ابن بزيع :

« ابن بزيع عن أبي الحسن عليه السلام : أنّه سئل أ تكون الإمامة في عمّ أو خال ؟ فقال : لا ، فقلت : ففي أخ ؟ قال : لا ، قلت : ففي من ؟ قال : في ولدي ، و هو يومئذ لا ولد له . »(1)

« ابن بزيع مى گويد كه : از امام رضا عليه السلام سوال شد كه آيا امامت در عمو يا دائى امام قبلى واقع مى شود ؟ امام جواب دادند كه نه .

پس من عرض كردم : آيا امامت در برادر امام قبلى واقع مى شود ؟ باز جواب دادند كه نه .

پس عرض كردم : پس امامت بعد از شما در چه كسى خواهد بود ؟

حضرت جواب دادند كه در فرزندم خواهد بود ؛ و در آن زمان هنوز فرزندى نداشت . »

اين روايت صحيحه است ، چون كه ثقة الإسلام كلينى نقل مى كند از محمّد بن يحيى كه او محمّد بن يحيى العطّار است ، و او هم نقل مى كند از احمد بن محمّد بن عيسى كه اشعرى قمّى است ، و توثيق اين دو در صحيحه محمّد بن عيسى گذشت ، و او هم نقل مى كند از محمّد بن اسماعيل بن بزيع كه نجّاشى و شيخ و علاّمه او را توثيق كرده اند.(2)

دلالت

اين روايت ظهور دارد در اينكه امام رضا عليه السلام فقط يك پسر داشته ؛ چرا كه اگر بيش از يك پسر داشته باشد ، بايد معيّن كند كه كدام يك از آنها امام خواهد شد .

روايت دوّم ، خبر حسين بن بشّار است :

« قال : كتب ابن قياما إلى أبي الحسن الرّضا عليه السلام كتاباً يقول فيه : كيف

ص: 13


1- . الكافى : 1/ 286 ، طبعة الآخوندى ؛ الوافى : 2/ 135 ، چاپ اصفهان .
2- . وسائل الشّيعة : 30/ 462 ؛ معجم : 15/ 96 و95 ؛ رجال نجّاشى : 330 ، چاپ جديد .

تكون إماماً و ليس لك ولد ؟ فأجابه أبوالحسن عليه السلام شبه المغضب : و ما علّمك أنّه لا يكون لي ولد و اللّه لا يمضي الأيّام و اللّيالي حتّى يرزقني اللّه ولدا ذكرا يفرّق به بين الحقّ و الباطل . »(1)

« حسين بن بشّار مى گويد كه : ابن قياما (يكى از واقفيّه) به امام رضا عليه السلام نامه اى نوشت كه چگونه تو امام باشى در حالى كه هيچ فرزندى ندارى (كه بعد از تو امام باشد) ؟

امام رضا عليه السلام در جوابش فرمود (مانند كسى كه غضب كرده باشد) : چه كسى به تو گفته است كه من فرزندى نخواهم داشت ؛ به خدا قسم كه روزها و شب ها نخواهند گذشت تا اينكه خداوند به من يك فرزند پسر عطا خواهد كرد كه خدا به سبب او بين حقّ و باطل جدائى خواهد انداخت (يعنى امام خواهد شد) . »

روايت سوّم ، خبر ابن ابى نصر بزنطى است :

« ابن أبينصر بزنطي قال ابن النّجّاشي : مَنِ الإمام بعد صاحبك ؟

فأشتهي أن تسأله حتّى أعلم .

فدخلت على الرّضا عليه السلام فأخبرته ، قال : فقال لي الإمام : ابني ، ثمّ قال : هل يتجرّي أحد أن يقول ابني و ليس له ابن . »(2)

« بزنطى گويد كه ابن نجّاشى از من پرسيد كه بعد از رفيقت (امام رضا عليه السلام) چه كسى امام خواهد شد كه من دوست دارم از او (امام رضا) سؤال كنى تا من هم علم پيدا كنم .

پس من وارد شدم بر امام رضا عليه السلام و سؤال ابن نجّاشى را به او عرض كردم ،

ص: 14


1- . الكافى : 1/ 320 ، طبعة الآخوندى ؛ الإرشاد : 2/ 277 ؛ الوافى : 2/ 375 ، چاپ اصفهان ؛ إعلام الورى : 346 ؛ حلية الأبرار : 2/ 429 ، چاپ قديم .
2- . الكافى : 1/ 320 ، طبعة الآخوندى ؛ الإرشاد : 2/ 277 ؛ الوافى : 2/ 375 ؛ بحار الأنوار : 50/ 22 ؛ إعلام الورى : 346 ؛ حلية الأبرار : 2/ 429 ، چاپ قديم .

پس امام فرمودند كه امام بعد از من فرزندم خواهد بود ، و بعد فرمود : آيا كسى جرأت مى كند كه بگويد فرزندم در صورتى كه هنوز فرزندى ندارد . (چون هنوز امام جواد عليه السلام متولّد نشده بودند) . »

سند

سند اين دو روايت ضعيف است ، ولى هر دو روايت ظهور دارد در اينكه امام رضا عليه السلام يك فرزند دارد ؛ چون كه در روايت دوّم مى فرمايد : « حتّى يرزقنى ولدا ذكرا » ، و در روايت ابن ابى نصر بزنطى مى فرمايد : « ابنى » ، و معلوم است كه « ولداً ذكراً » و « ابنى » ظهور در يك فرزند ذكور دارد ، و لهذا علمائى چون : كلينى و مفيد و

طبرسى و فيض كاشانى و محدّث بحرانى ، در « كافى » و « ارشاد » و « اعلام الورى » و « وافى » و « حلية الأبرار » ، اين دو روايت را از نصوص بر امامت امام جواد عليه السلام قرار داده اند ، در صورتى كه هيچ اسمى از امام جواد عليه السلام در اين روايات به چشم نمى خورد .

مدرك قول دوّم

بر اينكه امام رضا عليه السلام به غير از امام جواد عليه السلام دخترى به نام فاطمه داشته است دلالت مى كند روايت شيخ صدوق رحمه الله در كتاب « عيون »(1) كه شيخ صدوق با سند از « فاطمة بنت الرّضا عن أبيها » نقل مى كند ، پس معلوم مى شود كه به غير از امام جواد عليه السلام ، يك دختر هم به نام فاطمه داشته اند .

نكته : تذكّر اين نكته لازم است كه جمع بين قول اوّل و دوّم ممكن است ؛ چرا كه در روايات شش گانه كه دلالت بر قول اوّل مى كرد ، نفى مى كرد وجود كسى را كه توهّم امامتش در برابر امامت جواد الأئمّه بشود . پس نفى وجود پسرى به غير از حضرت جواد عليه السلام كرده ، نه نفى وجود دختر ؛ چرا كه هيچ كس توهّم امامت دختر را نمى كند .

ص: 15


1- . عيون : 2/ 31 ح 338 .

مدرك قول سوّم

ممكن است كسى توهّم كند كه صحيحه بزنطى دلالت بر قول سوّم دارد .

« قال : دخلت عليه بالقادسيّة ، فقلت له : جعلت فداك إنّي أريد أن أسألك عن شيء و أنا أجلّك و الخطب فيه جليل ، فرآني و قد دمعت فقال : لا تدع شيئا تريد أن تسألني عنه إلاّ سألتني عنه ، فقلت له : جعلت فداك إنّي سألت أباك و هو نازل في هذا الموضع عن خليفته من بعده فدلّني عليك و قد سألتك منذ سنتين و ليس لك ولد عن الإمامة فيمن تكون من بعدك فقلت في ولدي و قد وهب اللّه لك ابنين فأيّهما عندك بمنزلتك الّتي كانت عند أبيك ، فقال : هذا الّذي سألت عنه ، ليس هذا وقته ، فقلت : جعلت فداك قد رأيت ما ابتلينا به في أبيك و لست آمن من الأحداث ، فقال : كلاّ إن شاء اللّه لو كان الّذي تخاف كان منّي في ذلك حجّة احتجّ بها عليك و على غيرك . » الحديث .(1)

« بزنطى مى گويد به او وارد شدم در قادسيّه و خدمتشان عرض كردم :

فدايت شوم ، من قصد دارم از شما در مورد چيزى سؤال كنم و البتّه من شما را بلند مرتبه مى دانم و اين سؤال من هم در مورد امر بزرگى است. و چون او ديد كه من در حال گريه هستم ، پس به من فرمود كه هر چه خواستى سؤال كن و از هيچ كدام از سؤال هايت فرو گذار نكن .

عرض كردم : فدايت شوم ، من از پدر بزرگوارت آن گاه كه در اين مكان اتراق كرده بود سؤال كردم كه چه كسى بعد از شما خليفه است . پس او مرا به شما راهنمايى كرد و من دو سال پيش آن گاه كه هنوز فرزندى نداشتى از شما سؤال كردم كه امامت بعد از شما به چه كسى خواهد رسيد ؛ كه شما جواب داديد : به فرزندم منتقل خواهد شد ؛ و الآن خداوند به شما دو پسر

ص: 16


1- . قرب الإسناد : 367 - 366 ، چاپ آل البيت عليهم السلام .

عنايت كرده ؛ كدام يك از اين دو پسر نزد شما همان منزلتى كه شما در نزد پدرت داشتى ، خواهد داشت ؟

پس او جواب داد كه اين سؤال الآن وقتش نيست . من عرض كردم : فدايت شوم ، شما مى دانيد آن امتحانى را كه ما در مورد پدر بزرگوارت پس داديم و من از پيش آمدهاى روزگار در امان نيستم (يعنى ممكن است در امام بعد از شما شكّ كنم) . آن گاه او جواب داد كه نه ، چنين نخواهد شد . الحديث )

سند

سند اين روايت ، صحيحه است ؛ چرا كه عبداللّه بن جعفر حميرى كه از محدّثين بزرگ شيعه در قرن سوّم است ، در كتاب « قرب الإسناد » نقل كرده است از احمد بن محمّد بن عيسى كه از بزرگان روات احاديث است و توثيقش در صحيحه محمّد بن عيسى گذشت ، و او نقل مى كند از احمد بن محمّد بن ابى نصر بزنطى كه از اصحاب اجماع است و همه رجاليّون او را توثيق كرده و به جلالت مقامش اقرار نموده اند .(1)

دلالت

دلالت اين روايت بر قول سوّم ، در صورتى درست است كه بزنطى اين روايت را از امام رضا عليه السلام نقل كرده باشد ، چنانچه صاحب « تهذيب المقال »(2) تبعا للعلاّمة المجلسى در « بحار »(3) چنين خيال كرده است ؛ ولى به نظر مى رسد كه بزنطى اين روايت را از امام جواد عليه السلام نقل كرده ، و بنابر اين ، منظور از دو پسر ، حضرت هادى عليه السلام و جناب موسى مبرقع عليه السلام است ، و اثبات اين مطلب ، چند مقدّمه لازم دارد :

ص: 17


1- . وسائل الشّيعة : 30/ 309 ؛ معجم : 2/ 231 ؛ رجال نجّاشى : 54 ، چاپ بصيرتى .
2- . تهذيب المقال : 3/ 218 .
3- . بحار الأنوار : 23/ 67 .

1 . بزنطى محضر امام جواد عليه السلام را درك كرده است .(1)

2 . بزنطى از واقفيّه بوده (كسانى كه وقف بر موسى بن جعفر عليه السلامنموده و به امامت

علىّ بن موسى الرّضا عليه السلام قائل نبودند) و بعد در اثر معجزاتى كه از امام رضا عليه السلام ديده ، مستبصر گرديده و اعتقادش نيكو و صحيح شده و به امامت امام رضا عليه السلام و ائمّه بعد از او اعتراف كرده است .(2)

3 . دو جمله از بزنطى در همين روايت : « إنّى سألت أباك .../ عن خليفته من بعده فدلّني عليك » ، و جمله ديگر « جعلت فداك قد رأيت ما ابتلينا به في أبيك » .

و همه مى دانند كه ابتلاء واقفيّه در مورد امامت امام رضا عليه السلام بوده است نه در امامت موسى بن جعفر عليه السلام ، و از كتاب « غيبة » شيخ طوسى نقل كرديم كه استبصار بزنطى در اثر معجزات امام رضا عليه السلام بوده نه از سماع از موسى بن جعفر عليه السلام ، پس اين روايت صريح است در اينكه بزنطى در حال گفت وگو با امام جواد عليه السلام است ، پس اينكه مى گويد « خداوند دو پسر به شما عنايت نموده » ، منظورْ حضرت علىّ النّقىّ الهادى عليه السلام و جناب موسى مبرقع عليه السلام است كه او نمى دانسته كدام يك بعد از امام جواد عليه السلام به امامت خواهند رسيد .

و اگر كسى اصرار كند كه بزنطى اين روايت را از امام رضا عليه السلام نقل كرده است ؛ جواب خواهيم داد كه نسبت دو پسر به امام رضا عليه السلام در اين روايت از كلام راوى است نه از كلام امام ، و اگر گفته شود كه از سكوت امام عليه السلام برمى آيد كه نظر راوى را تقرير كرده است ؛ جواب مى دهيم كه اين روايت صحيحه تعارض مى كند با روايت صحيحه محمّد بن عيسى كه قبلاً گذشت ، و بر هيچ كس پوشيده نيست كه صحيحه محمّد بن عيسى ترجيح بر صحيحه بزنطى دارد ، چون كه در كتاب « كافى » كه معتبرترين كتاب

ص: 18


1- . رجال نجّاشى : 54 ، چاپ بصيرتى ؛ وسائل الشّيعة : 3/ 309 ؛ معجم رجال الحديث : 2/ 232 ؛ تهذيب المقال : 3/ 217 .
2- . غيبة شيخ طوسى : 47 ، چاپ تهران ؛ معجم رجال الحديث : 2/ 232 ؛ تهذيب المقال : 3/ 219 .

شيعه است ، نقل شده ، و كتاب « قرب الإسناد » كه صحيحه بزنطى را نقل كرده ، هيچ گاه به اعتبار كتاب شريف « كافى » نمى رسد ، علاوه بر اينكه صحيحه محمّد بن عيسى تأييد شد به پنج روايت ديگر . و به قول عدّه اى از بزرگان قدماى اماميّه مثل شيخ مفيد و امين الإسلام طبرسى و ابن شهرآشوب مازندرانى ، علاوه بر اينكه صحيحه بزنطى كه حميرى در « قرب الإسناد » نقل كرده ، معارض است با روايت حنّان بن سدير كه خود حميرى در « دلائل » نقل كرده است ، چنانچه قبلاً گذشت .

مدرك قول چهارم

اگر كسى از روى حسن ظنّ ، هم صحيحه بزنطى و هم صحيحه محمّد بن عيسى و هم روايت صدوق در « عيون » را قبول كند ، مثل محدّث قمّى ؛ يا به هر راه ممكن بخواهد بين روايات جمع كند ، مثل ميرزا محمّد هاشم خراسانى ؛ بايد قول چهارم را اختيار كند .(1)

و امّا قول پنجم و ششم هيچ شاهدى از روايات معتبره يا غير معتبر ندارد ، بنابر اين ظاهر مى شود ضعف قول صاحب « جنّات الخلود » و « تحفة العالم » كه قول ششم را اصحّ دانسته اند ، در صورتى كه خلاف صحيحه صريحه محمّد بن عيسى است . و همين طور ثابت مى شود ضعف قول صاحب « كشف الغمّة » و « حديقة الشّيعة » كه قول ششم را اختيار كرده اند . و معلوم شد كه اصحّ اقوال ، قول دوّم است به دليل رواياتى كه بيانش گذشت ، و بر فرضى كه هيچ كدام از آن شش روايت از نظر سند معتبر نباشد ، و ليكن قطعا به اندازه قولى كه از مورّخين نقل مى شود اعتبار خواهد شد . پس مائيم و دو قول : يكى قول قدماى اماميّه ، مثل مفيد و طبرسى و ابن شهرآشوب كه مؤيّد است به اين رواياتى كه در كتابى مثل « كافى » نقل شده ؛ و يكى هم قول عدّه اى از علماى غير معروف اهل سنّت و عدّه اى از متأخّرين شيعه ؛ و بر همگان معلوم است كه قول

ص: 19


1- . منتهى الآمال : 923 ؛ منتخب التّواريخ : 527 .

قدما مقدّم بر متأخّرين ، و قول شيعه مقدّم بر قول سنّى است ؛ مخصوصا كه قول قدماى اماميّه مؤيّد است به روايات صريحة الدّلالة ، هر چند بر فرض ضعيفة السّند باشد .

تذكّر يك نكته

لازم به ذكر است كه امامزاده هايى كه در گوشه و كنار به نام « ابن الرّضا » شهرت يافته اند و كراماتى از آنها ظاهر گرديده ، امامزاده هاى با واسطه هستند ؛ يعنى از اولاد موسى مبرقع يا از اولاد برادران حضرت عسكرى عليه السلام ؛ چه آنكه همه اين ها در تاريخ به « ابن الرّضا » معروفند و به « سادات رضوى » مشهور .

عبد الرّسول پيمانى

روز جمعه نهم رجب الأصب ، سنه 1427 ، حوزه علميّه اصفهان

ص: 20

تبرّى در آئينه وحى

ص: 21

ص: 22

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

الحمد للّه الّذي جعلنا من المتولّين لأشرف البريّة و آله الشّجرة الطّيّبة و المتبرّئين من الشّجرة الخبيثة و فروعها الشّائكة و أثمارها المرّة .

امّا بعد ، اين رساله مختصرى است در بيان وجوب تبرّى از دشمنان خداوند تبارك و تعالى كه همان دشمنان اميرالمؤمنين و سائر ائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين مى باشند ؛ و مشتمل است بر يك مقدّمه و چهار فصل و يك خاتمه .

مقدّمه

ولايت از اصول دين است، پس هر كس ولايت را نداشته باشد دين ندارد . يعنى حقيقت دين را ندارد گر چه احكام ظاهرى مسلمان از قبيل طهارت بدن و حلّيّت ذبيحه و دفن شدن در قبرستان مسلمانان بر او بار مى شود . چرا كه احكام ظاهرى اسلام در دنيا بر هر كسى كه شهادتين را بر زبان جارى كند بار مى شود ؛ همان طورى كه بعضى از فقهاء ، اهل كتاب ( يهوديان ، مسيحيان و مجوسيان ) را پاك مى دانند .(1) ولى آنچه كه

سبب مسلمان شدن انسان در آخرت مى شود ، همان باطن و حقيقت اسلام است كه جز ولايت نيست . اگر پاك بودن بدن سبب اسلام واقعى باشد ، اهل كتاب هم بايد مسلمان باشند .

ص: 23


1- . مستمسك : 1/ 376 .

و امّا دليل بر اينكه ولايت از اصول دين است ، نصّ قرآن مى باشد ، يعنى :

1 . « فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللّه ِ فَقَدْ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَنْفِصامَ لَها وَ اللّه ُ سَميعٌ عَليمٌ »(1) ؛

پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد ، به يقين به دستاويزى استوار ، كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوندْ شنوا و داناست .

طبق اين آيۀ كريمه ، قوام دين كفر به طاغوت و ايمان به خداست .

طاغوت يعنى هر كسى كه طغيان گر باشد ، يعنى از حدود الهى تجاوز كند ، كه بر دو قسم است :

1 . فرمانروايان ستمگر مثل بنى اميّه و بنى العبّاس و اعوانشان .

2 . دانشمندان بدعت گذار مثل على محمد باب و محمّد بن عبد الوهّاب و مبلّغين مكتبشان ، و اصل و ريشه آن دو گروه ، همانا غاصبين حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام مى باشند .

پس همان طورى كه مسلمان بايد به امام زمان خود و سائر ائمّه معصومين عليهم السلام معرفت داشته باشد ، بايد به طاغوت زمان خود و سائر طواغيت كفر بورزد و الاّ به طناب محكم الهى چنگ نزده ، يعنى از ولايت الهى خارج شده است .

2 . « اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الاْءِسْلامَ دينا »(2) ؛

امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم ، و اسلام را براى شما [به عنوان] آيين برگزيدم .

اين آيه درباره ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نازل شده (3) و با صراحت بيان مى كند كه دين بدون ولايت كامل نيست .

بنابر اين اگر كسى عالم باشد و ولايت را قبول نكند ، فى الواقع كافر است و اگر

ص: 24


1- . سوره بقره ، آيه 256 .
2- . سوره مائده ، آيه 3 .
3- . تفسير البرهان : 3/ 372 - 98 ؛ الغدير : 1/ 230 ، چاپ قديم ، و ج 1/ 447 ، چاپ جديد .

جاهل باشد ، بنابر نظر استاد الفقهاء و المجتهدين حضرت آية اللّه خوئى رحمه الله : « مسلم دنيا و كافر آخرت است . و امّا اگر عالم باشد ، مسلم دنيايى هم نيست » .(1) با اين بيان علماء اهل سنّت كه همه آيات قرآن را در شأن اهل بيت ديده اند و روايات متعدّدى هم نقل كرده اند و آيات را بر خلاف ظاهر و نصوص تفسير كرده اند ، ضالّ و مُضِلّ اند . وقتى ضالّ و مضلّ باشند ، مسلم دنيا هم نيستند و مصداق اين آيه هستند كه :

« إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّه ُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ »(2) ،

كسانى كه دلايل روشن ، و وسيله هدايتى را كه نازل كرده ايم ، بعد از آنكه در كتاب براى مردم بيان نموديم ، كتمان كردند ، خدا آنها را لعنت مى كند و همه لعن كنندگان نيز ، آنها را لعن مى كنند .

زيرا علماى سنّى مى دانند كه آياتى از قرآن مجيد در بيان ولايت اميرالمؤمنين على عليه السلام و احاديث متظافر در امامت ائمّه اثنى عشر عليهم السلام وارد شده و لكن با تفسير آيات بر خلاف روايات نبوى كتمان آيات مى كنند ، پس مورد لعن خدا و ملائكه هستند ، يعنى رحمت الهى نصيبشان نمى شود . تنها جهّال آنان كه فريب علماء خود را خورده اند مسلم دنيا هستند ، و احكام ظاهرى اسلام را دارند . چنانچه ذاتشان بد باشد ، ديگر قابل تكامل نيستند و اگر ذاتشان خوب باشد ، در عالم برزخ قابل تكامل هستند چرا كه جاهل قاصر اگر چه كافر باشد قابل نجات است .

ولايت و برائت

نكته مهمّ و اساسى كه بايد متذكّر شد اين است كه ولايت بدون برائت از نظر عقلى و ادلّه نقلى امكان پذير نيست ، و لذا كسى نمى تواند ادّعا كند كه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را دارم امّا ولايت غاصبين را هم دارم ؛ اين تناقض است و معنا ندارد و

ص: 25


1- . موسوعة السيّد الخوئى : 3/ 58 و64 و79 .
2- . سوره بقره ، آيه 159 .

عقلاً ممكن نيست و ادّعاى بى معنى است . به دليل اينكه ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام به نصّ قرآن و روايات متواتره از طرف خداوند متعال تعيين شده است ، و ولايت غاصبين به هيچ دليلى از قرآن و روايات ثابت نيست ، پس از جانب شيطان است و جمع بين ولايت رحمانى روحانى نورانى و بين ولايت شيطانى نفسانى ظلمانى ممكن نيست ، چنانچه در قرآن به اين مطلب اشاره شده است .

« ما جَعَلَ اللّه ُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ »(1) ؛

خداوند براى هيچ مردى در درونش دو دل ننهاده است .

چنانچه امام به حق ناطق جعفر صادق عليه السلام در روايت صحيحه فرموده اند :

كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ يَعْرِفُنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّكٌ بِعُرْوَةِ غَيْرِنَا ؛ (2)

يعنى دروغ گفته هر كس خيال كند به ما معرفت دارد در حالى كه به تكيه گاه ديگران تكيه زند .

و از آن امام همام عليه السلام نقل شده است :

كَذَبَ مَنِ ادَّعى مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ يَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا ؛ (3)

يعنى دروغ گفته هر كس ادّعاى محبّت ما كند در صورتى كه از دشمن ما بيزارى نجويد .

تولّى و تبرّى

آنچه در مورد تولّى و تبرّى لازم است بيان گردد اين است كه تولّى يعنى اظهار ولايت ، و تبرّى اظهار برائت ؛ و لذا وقتى اظهار مى شود ، عملى شده است و از فروع دين قرار مى گيرد ، و الاّ اصل ولايت و برائت از اصول دين است . و تولّى و تبرّى از نظر

ص: 26


1- . سوره احزاب ، آيه 4 .
2- . معانى الأخبار : 379 .
3- . بحار الأنوار : 27/ 58 .

بنائات عقلائى داراى دليل است و از نظر نقلى آيات و روايات إلى ما شاء اللّه دلالت واضح دارد . امّا حصول تولّى با زيارت و سلام و مجلس روضه و عزا به دست مى آيد . امّا تبرّى با لعن و مجلس جشن كه بيزارى را در مقام عمل نشان دهد حاصل مى شود ، و خلاصه به پا كردن مجالس عزا و روضه خوانى در ايّام عزا ، و اقامه مجالس جشن و شادى با رعايت احكام شرعى در اعياد مذهبى ، از ابرز مصاديق تولّى و تبرّى مى باشد .

تولّى چه كسانى را بايد داشته باشيم و تولّى چه كسانى را نبايد داشته باشيم ؟

جواب اين سؤال در سوره مائده ، آيه 51 تا 57 با ترتيب و چينش خاصّى كه دارد به صورت ظريف و دقيق بيان شده است .

1 . « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّه َ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ »(1) ؛

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! يهود و نصارى را ولىّ (و دوست و تكيه گاه خود) انتخاب نكنيد ! آنها اولياى يكديگرند و كسانى كه از شما با آنان دوستى كنند ، از آنها هستند ، خداوندْ جمعيّت ستمكار را هدايت نمى كند .

خداوند تبارك و تعالى در اين آيه كريمه مؤمنين را نهى مى كند كه يهود و نصارى را ولىّ خود قرار دهند و مى فرمايد هر كدام از شما چنين كند ، از آنها است .

2 . « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّه ُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ »(2) ؛

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! هر كس از شما ، از آيين خود باز گردد (به خدا زيانى نمى رساند) ، خداوند جمعيّتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند .

ص: 27


1- . سوره مائده ، آيه 51 .
2- . سوره مائده ، آيه 54 .

در اين آيه اشاره مى كند كه گروهى از مؤمنين از دين خارج خواهند شد (اشاره به جريان سقيفه) .

3 . « إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّه ُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ »(1) ؛

جز اين نيست كه عهده دار امور شما مؤمنان ، خدا و پيامبر او و كسانى اند كه ايمان آورده اند ، همانان كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند .

خداوند تبارك و تعالى در اين آيه با كلمه « إنّما » كه از ادوات حصر است ولىّ را در خدا و پيغمبر و آن كسى كه در حال ركوعْ زكات پرداخت كرد ، منحصر مى كند و به اتّفاق همه مفسّرين شيعه و سنّى (2) اين آيه در شأن اميرالمؤمنين على عليه السلام نازل شده ، يعنى ولىّ شما فقط خدا و رسول و على هست و بس (نفى ولايت غاصبين) .

4 . « وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللّه َ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللّه ِ هُمُ الْغالِبُونَ »(3) ؛

و هر كس خدا و رسولش و كسانى را كه ايمان آورده و از خصلت ياد شده برخوردارند ، به ولايت و سر پرستى خود بپذيرد پيروز است ، چرا كه از حزب خداست و تنها حزب خدا پيروزمندند .

اين آيه كريمه به دو مطلب ديگر اشاره مى كند : اوّل ولايت ائمه بعد از پيغمبر « الّذين آمنوا » ، دوّم اينكه هر كس ولايت خدا و رسول و ائمّه را قبول كند ، حزب اللّه

است « اشاره به اينكه ديگران حزب شيطان هستند » .

5 . « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَكُمْ هُزُوا وَ لَعِبا مِنَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ »(4) ؛

ص: 28


1- . سوره مائده ، آيه 55 .
2- . تفسير البرهان : 2/ 486 ؛ الغدير : 3/ 162 - 157 ، چاپ قديم ، و ص 230 - 221 ، چاپ جديد .
3-
4- 3 . سوره مائده ، آيه 56 . . سوره مائده ، آيه 57 .

اى مؤمنان ، كسانى را كه دين شما را به مسخره گرفته و آن را بازيچه شمرده اند ، همانان كه پيش از شما كتاب آسمانى به آنان داده شده است ، دوست خود مگيريد و كافران را نيز به دوستى مگيريد .

خداوند تبارك و تعالى در اين آيه ، مؤمنين را نهى مى كند كه كسانى كه دين اسلام را مسخره و ملعبه « بازيچه » قرار داده اند ، ولىّ خود قرار دهند ؛ كه اشاره به دو مطلب است :

1 . اينكه مناط عدم پذيرش ولايت اين است كه كسى اسلام را بازيچه قرار دهد ، بنابر اين اگر كسى نماز بخواند و در صفوف اوّل جماعت شركت كند و مناسك حجّ انجام دهد و زكات مردم را بين فقراء تقسيم كند ، و آيات مربوط به اميرالمؤمنين عليه السلام را قبول نداشته باشد ، همان ملعبه و مسخره كردن دين است ، و چنين شخصى منافق است ؛ چرا كه تظاهر به اسلام مى كند ولى حقيقت اسلام در قلبش وجود ندارد ، پس دين را ملعبه دنياى خود قرار داده است ، و الاّ كسانى كه شمشير كشيده و علنى مى گويند دين شما را قبول نداريم ، ملعبه و مسخره نمى كنند و علنى مقصود و مرامشان را بيان مى كنند ، هرگز كسى فريب آنان را نخواهد خورد ، و كسانى ملعبه و مسخره مى كنند كه در جبهه هاى جهاد و مبارزه شركت مى كنند و در صفّ هاى اوّل نماز قرار مى گيرند ، اقامه جمعه و جماعت دارند و در بين فقراء زكات تقسيم مى كنند و مناسك حجّ انجام مى دهند ، با اين حال مى گويند ولايت على عليه السلام را قبول نداريم ؛ اين مسخره و ملعبه اى بيش نيست .

2 . اينكه يهوديان و كفّار با رخنه در صفوف مؤمنين ، قصد كرده اند كه حكومت را غصب كنند ، همان طورى كه بر اساس تواريخ و اجماع علماى انساب ، پدر خليفه اوّل ، قبل از ظهور اسلام معلّم كودكان يهود بوده است .(1) و روشن است كه اتّفاقات ونظرات مشترك با هم داشتند ، بنابر اين ، اين آيه مسأله اى كه بعدا اتّفاق مى افتد (غصب

ص: 29


1- . بحار الأنوار : 30/ 519 .

خلافت) را گوشزد مى كند ، و اگر گوشزد نباشد ، مناطش را ذكر كرده است يعنى مناط عدم جواز پذيرفتن ولايت كسى اين است كه او دين را ملعبه قرار دهد ، و اين مناط در غاصبين حقّ اميرالمؤمنين عليه السلام وجود دارد .

فصل اوّل

در بيان كسانى كه در قرآن مجيد مورد لعن خداوند تبارك و تعالى واقع شده اند و در يك جمله كوتاه ، شيطان و پيروانش ؛ امّا شيطان آن گاه كه از دستورات الهى سرپيچى كرد ، مورد لعن خداوند عزّوجلّ واقع شد .

« وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلى يَوْمِ الدّين »(1) ؛

و تا روز جزا لعنت من بر تو باد .

و امّا پيروان او كه مشمول لعن الهى شده اند ، ده گروه هستند :

1 . كافرين :

« إِنَّ اللّه َ لَعَنَ الْكافِرينَ وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعيرا خالِدينَ فيها أَبَدا لا يَجِدُونَ وَلِيّا وَ لا نَصيرا »(2) ؛

خدا كافران را لعنت كرده و برايشان آتشى سوزان مهيّا كرده است ، كه در آن جاودانه اند و هيچ دوست و ياورى نخواهند يافت .

2 . منافقين :

« مَلْعُونينَ أَيْنَما ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتيلاً »(3) ؛

اينان لعنت شدگانند ؛ هر جا يافته شوند بايد دستگير گردند و به سختى كشته شوند .

ص: 30


1- . سوره ص ، آيه 78 .
2- . سوره احزاب ، آيه 65 .
3- . سوره احزاب ، 61 .

« وَعَدَ اللّه ُ الْمُنافِقينَ وَ المُنافِقاتِ وَ الْكُفّارَ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها هِيَ حَسْبُهُمْ وَ لَعَنَهُمُ اللّه ُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ »(1) ؛

خدا به مردان منافق و زنان منافق و كافران وعده آتش جهنّم داده است ، در آن جاودانه اند ، همين برايشان بس است ، لعنت خدا بر آنها باد و به عذابى پايدار گرفتار خواهند شد .

3 . مؤمنين بالجبت و الطّاغوت :

« أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ أُوتُوا نَصيبا مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذينَ آمَنُوا سَبيلاً أُولئِكَ الَّذينَ لَعَنَهُمُ اللّه ُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللّه ُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصيرا »(2) ؛

آيا آنان را كه نصيبى از كتاب برده اند ، نديده اى كه به جبت و طاغوت ايمان مى آورند و درباره كافران مى گويند كه راه اينان از راه مؤمنان به هدايت نزديك تر است ؟ اينان آن كسانند كه خدا لعنتشان كرده است و هر كس را كه خدا لعنت كند ، براى او هيچ ياورى نيابى .

4 . مرتدّين :

« كَيْفَ يَهْدِي اللّه ُ قَوْما كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جائَهُمُ الْبَيِّناتُ وَ اللّه ُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَيْهِمْ لَعْنَةَ اللّه ِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعينَ خالِدينَ فيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ »(3) ؛

چگونه خداوند قومى را كه بعد از ايمانشان كافر شدند هدايت مى كند باآنكه شهادت دادند كه اين رسول بر حقّ است و برايشان دلايل روشن آمد و خداوند قوم بيدادگر را هدايت نمى كند ، آنان سزايشان اين است كه لعنت

ص: 31


1- . سوره توبه ، آيه 68 .
2- . سوره نساء ، آيه 52 .
3- . سوره آل عمران ، آيه 88 .

خدا و فرشتگان و مردم همگى برايشان است در آن [ لعنت] جاودانه بمانند ؛ نه عذاب از ايشان كاسته گردد و نه مهلت يابند .

5 . ستمگران :

« أَلا لَعْنَةُ اللّه ِ عَلَى الظّالِمينَ »(1) ؛

لعنت خدا بر ستمگران باد .

6 . كتمان كنندگان حقّ :

« إِنَّ الَّذينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنّاهُ لِلنّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّه ُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاّعِنُونَ »(2) ؛

كسانى كه نشانه هاى روشن و رهنمودى را كه فرو فرستاده ايم بعد از آنكه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده ايم ، نهفته مى دارند ، آنان را خدا لعنت مى كند و لعنت كنندگان لعنتشان مى كنند .

7 . عهد شكنان :

« فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ »(3) ؛

پس به [ سزاى] پيمان شكستنشان لعنتشان كرديم .

8 . آزار دهندگان خدا و رسول :

« إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللّه َ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّه ُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ »(4) ؛بى گمان كسانى كه خدا و پيامبر او را آزار مى رسانند ، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده .

ص: 32


1- . سوره هود ، آيه 18 .
2- . سوره بقره ، آيه 159 .
3- . سوره مائده ، آيه 13 .
4- . سوره احزاب ، آيه 57 .

9 . مفسدون فى الأرض :

« وَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّه ِ مِنْ بَعْدِ ميثاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ ما أَمَرَ اللّه ُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ »(1) ؛

و كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند و آنچه را خدا به

پيوستن آن فرمان داده مى گسلند و در زمين فساد مى كنند ، بر ايشان لعنت است و بد فرجامى آن سراى ايشان راست .

10 . الشّجرة الملعونه :

« وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتي أَرَيْناكَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ »(2) ؛

و آن رؤيايى را كه به تو نمايانديم و [ نيز] آن درخت لعنت شده در قرآن را جز براى آزمايش مردم قرار نداديم .

بر هيچ شخص با انصافى كه از تاريخ اسلام آگاهى داشته باشد مخفى نيست كه همه عناوين به كار رفته در اين آيات ، بر غاصبين حقّ اميرالمؤمنين و دشمنان سائر ائمّه

معصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين منطبق است ، مخصوصا اصل شجره خبيثه كه همانا اصحاب صحيفه ملعونه (3) و مؤسّسين سقيفه و ادامه دهندگان راهشان مثل بنى اميّه و بنى عبّاس و توجيه گران اعمالشان يعنى علماى مخالفين ؛ پس غاصبين خلافت و تابعين آنها و علماى بدعت گذار كه با تأويل آيات و جعل روايات براى خلفا و كتمان فضائل ائمه عليهم السلام و توجيه اعمال خلفا مردم را گمراه كردند ، در واقع كافرند گر چه تظاهر به اسلام كنند ، پس منافق و مرتد و طغيانگر و ستمگر و عهدشكن و آزار دهنده خدا و رسول و كتمان كننده حقّ و ايجاد كننده فساد بر روى زمين و در يك كلامْ پيرو طاغوت و شيطان هستند بلكه خودشان از ابرز مصاديق طاغوت مى باشند و

ص: 33


1-
2- 1 . سوره رعد ، آيه 25 . . سوره اسراء ، آيه 60 .
3- . اصول كافى : 8/ 179 .

شجرۀ ملعونه هم كه بر طبق روايات شيعه و سنّى ، بنى اميّه مى باشند ،(1) بنابر اين هيچ جاى شكّى در جواز بلكه رجحان و وجوب لعن خلفاء و تابعين آنها مخصوصا علماءشان باقى نمى ماند . هر كس اين عناوين و مصاديق بارز آن را لعن نكند ، از دستور خداوند تبارك و تعالى سرپيچى كرده است و مشمول اين آيات كريمه است .

« وَ مَنْ يَعْصِ اللّه َ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ نارا خالِدا فيها وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ »(2) ؛

و هر كس از خدا و پيامبر او نافرمانى كند و از حدود مقرّر او تجاوز نمايد ، وى را در آتشى درآورد كه همواره در آن خواهد بود و براى او عذابى خفّت آور است .

« وَ مَنْ يَعْصِ اللّه َ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أَبَدا »(3) ؛

و هر كس خدا و پيامبرش را نافرمانى كند ، قطعا آتش دوزخ براى اوست و جاودانه در آن خواهند ماند .

فصل دوّم

از چه كسانى بايد تبرّى كنيم ؟

در آيات قرآن با صراحت بيان شده است .

1 . « ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحيمِ »(4) ؛

براى پيامبر و مؤمنان شايسته نيست كه براى مشركان (از خداوند) طلب آمرزش

ص: 34


1- . تفسير البرهان: 4/ 6 - 574 .
2- . سوره نساء ، آيه 14 .
3- . سوره جنّ ، آيه 23 .
4- . سوره توبه ، آيه 113 .

كنند ، هر چند از نزديكانشان باشند ؛ (آن هم) پس از آنكه بر آنها روشن شد كه اين گروه ، اهل دوزخند !

« وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ إِلاّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيّاهُ فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للّه ِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهيمَ لَأَوّاهٌ حَليمٌ »(1) ؛

و استغفار ابراهيم براى پدرش [ عمويش آزر] ، فقط به خاطر وعده اى بود كه به او داده بود (تا وى را به سوى ايمان جذب كند) امّا هنگامى كه براى او روشن شد كه وى دشمن خداست ، از او بيزارى جست ، به يقين ابراهيم مهربان و بردبار بود !

در اين آيه به صراحت پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و مؤمنين را هشدار مى دهد كه حقّ نداريد براى مشركين استغفار كنيد هر چند از بستگان شما باشند و اگر حضرت ابراهيم براى عمويش استغفار كرده ، براى اين است كه ايشان اميد داشت عمويش ايمان بياورد و به او وعده استغفار داده بود ، امّا وقتى مشخّص شد كه مسلمان نمى شود و شرك در ذاتش هست ، از او تبرّى كرد . معنايش اين است كه در هر جاى ديگر مشخّص شد كه هر كسى عدوّا للّه باشد بايد تبرّى كرد . و عدوُّ اللّه را خود تاريخ مشخّص مى كند كه چه كسانى هستند ؟ هر كسى كه رو در روى پيامبر بايستد و بگويد شما كسى را براى خلافت معيّن كرديد كه ما او را نمى خواهيم و كسى ديگر را معيّن مى كنيم ،(2) اين شخص مصداق آيۀ شريفه است :

« إِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللّه َ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّه ُ فِي الدُّنْيا و الاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابا مُهينا »(3) ؛

در حقيقت كسانى كه خدا و فرستاده اش را آزار مى دهند ، خداوند آنان را در دنيا و آخرت از رحمت خود دور ساخته ، و براى آنها عذاب خوار كننده اى آماده كرده است .

ص: 35


1- . سوره توبه ، آيه 114 0
2- . رجوع شود به تواريخ اهل سنّت كه جريان سقيفه را نقل كرده اند .
3- . سوره احزاب ، آيه 57 .

اين آيات قرآن است و در تاريخ نيز ثابت است كه جمعى به رهبرى جبت و طاغوت رو در روى خدا ايستادند و خلافت را غصب كردند و اگر اين ها عدوّ خداوند نباشند ، پس چه كسى عدوّ خداست ؟! در آيه قبلى هم فرمود :

« فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ للّه ِِ تَبَرَّأَ مِنْهُ » ؛

حضرت ابراهيم وقتى برايش مشخّص شد كه آزر عدوّ خدا است، تبرّى كرد.

و بديهى است كه هر كس دشمن خدا است و مورد لعن خداوند است و مؤمنين بايد از او تبرّى كنند، صلاحيّت خلافت ندارد. چنانچه در اوّل سورۀ ممتحنه مى فرمايد:

2 . « يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللّه ِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهادا في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ »(1) ؛

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد ! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مى كنيد ، در حالى كه آنها به آنچه از حقّ براى شما آمده كافر شده اند و رسول اللّه و شما را به خاطر ايمان به خداوندى كه پروردگار همه شماست ، از شهر و ديارتان بيرون مى رانند ، اگر شما براى جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت كرده ايد (پيوند دوستى با آنان برقرار نسازيد !) شما مخفيانه با آنها رابطه دوستى برقرار مى كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان يا آشكار مى سازيد از همه داناترم ! و هر كس از شما چنين كارى كند ، از راه راست گمراه شده است !

و در آخر سوره مجادله مى فرمايد :

3 . « لا تَجِدُ قَوْما يُؤْمِنُونَ بِاللّه ِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حادَّ اللّه َ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشيرَتَهُمْ » ؛

هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخير دارند نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش

ص: 36


1- . سوره ممتحنه ، آيه 1 .

دوستى كنند ، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندانشان باشند .

آيه با صراحت تر از اين هم وجود دارد :

4 . « قَدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدا حَتّى تُؤْمِنُوا بِاللّه ِ وَحْدَهُ »(1) ؛

براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند وجود داشت ، در آن هنگامى كه به قوم (مشرك) خود گفتند : ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم ، ما نسبت به شما كافريم و ميان ما و شما عداوت و دشمنى هميشگى آشكار شده است تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد ! آن هم به صورت توحيد نه اينكه شرك باشد .

فصل سوّم

در بيان تقيه از منظر وحى و خرد

هر عاقلى احساس كند كه ابراز عقيده اش ممكن است باعث ضرر جانى و مالى يا ناموسى گردد ، به حكم عقل عقيده اش را در دل نگه مى دارد و بر زبان جارى نمى كند ، و آياتى از قرآن مجيد به اين مطلب اشاره بلكه تصريح كرده است .

1 . « لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ فَلَيسَ مِنَ اللّه ِ في شَيْءٍ إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّه ُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللّه ِ الْمَصيرُ »(2) ؛

مؤمنان نبايد كافران را به جاى مؤمنان به دوستى بگيرند و هر كه چنين كند در هيچ چيز [ او را] از [ دوستى] خدا [ بهره اى ]نيست مگر اينكه از آنان به نوعى تقيه كند و خداوند شما را از [ عقوبت] خود مى ترساند و بازگشت [ همه] به سوى خداست .

ص: 37


1- . سوره ممتحنه ، آيه 4 .
2- . سوره آل عمران ، آيه 28 .

2 . « مَنْ كَفَرَ بِاللّه ِ مِنْ بَعْدِ إِيمانِهِ إِلاّ مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّه ِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ »(1) ؛

هر كس پس از ايمان آوردن خود به خدا كفر ورزد [ عذابى سخت خواهد داشت] مگر آن كس كه مجبور شده و[لى ]قلبش به ايمان اطمينان دارد ليكن هر كه سينه اش به كفر گُشاده گردد ، خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابى بزرگ خواهد بود .

3 . « وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّه ِ فَيَسُبُّوا اللّه َ عَدْوا بِغَيْرِ عِلْمٍ »(2) ؛

و آنهايى را كه جز خدا مى خوانند دشنام مدهيد ، كه آنان از روى دشمنى [ و ]به نادانى خدا را دشنام خواهند داد .

البتّه بنابر نظر استاد الفقهاء و المجتهدين و أفقه العلماء المتأخّرين آية اللّه خوئى قدس سره تقيه اى كه باعث ترويج جبت و طاغوت گردد حرام است و همه بايد چنين تقيه اى را ترك كنند گر چه ترك تقيه باعث قتل گردد و شايد اقدام مولانا و مولى الكونين حضرت أبى عبداللّه الحسين عليه السلام كه ترك تقيه كرد و خود را آماده شهادت كرد ، از همين جهت بوده باشد ، و همچنين بعضى از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و بعضى از علماء مثل شهيدين كه راضى بر كشته شدن شدند و ترك تقيه كردند به همين دليل بوده كه تقيه سبب ترويج از جبت و طاغوت بوده است ،(3) و ترويج از جبت و طاغوت بر هيچ وجه جايز نيست بلكه ما به حكم قرآن بايد كفر به طاغوت داشته باشيم .

1 . « أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُريدُونَ أَنْ يَتَحاكُمُوا إِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَ يُريدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالاً بَعيدا »(4) ؛

ص: 38


1- . سوره نحل ، 106 .
2- . سوره انعام ، آيه 108 .
3- . موسوعة السيّد الخوئى : 5/ 224 .
4- . سوره نساء ، آيه 60 .

آيا نديده اى كسانى را كه مى پندارند به آنچه به سوى تو نازل و [ به] آنچه پيش از تو نازل گرديده ايمان آورده اند ، [ با اين همه] مى خواهند داورى ميان خود را به سوى طاغوت ببرند با آنكه قطعا فرمان يافته اند كه بدان كفر ورزند و[لى ]شيطان مى خواهد آنان را به گمراهى دورى دراندازد .

2 . « وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّه َ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ »(1) ؛

و در حقيقت در ميان هر امّتى فرستاده اى برانگيختيم [ تا بگويد] خدا را بپرستيد و از طاغوت [ فريبگر] بپرهيزيد .

تذكّر مهمّ به شيعيان

قال اللّه تبارك و تعالى :

« لا يُحِبُّ اللّه ُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللّه ُ سَميعا عَليما »(2) ؛

خداوند بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد مگر [ از ]كسى كه بر او ستم رفته باشد و خدا شنواى داناست .

و قال الصّادق عليه السلام فى رواية صحيحة :

كُلَّمَا تَقَارَبَ هذَا الْأَمْرُ كَانَ أَشَدَ لِلتَّقِيَّةِ ؛ (3)

هر چه فرج نزديك تر شود ، تقيّه سخت تر گردد .

بنابر اين شيعيان در عصر اينترنت بايد در گفتار و نوشتار خود دقّت بيشترى كنندو سبّ و لعن به خلفاى غاصبين و علماى مخالفين را به صورت اشاره و كنايه بيان كنند ، همان طور كه در زيارت شريفه عاشورا وارد شده است .

ص: 39


1- . سوره نحل ، آيه 36 .
2- . سوره نساء ، آيه 148 .
3- . اصول كافى ، كتاب الإيمان و الكفر ، باب التّقيّة ، ح 17 .

فصل چهارم

در تقريب از منظر عقل و قرآن

تقريب يعنى اينكه فرق مختلف اسلامى با هم جنگ و جدال غير علمى نداشته باشند و بر محور مشتركات كه اتّفاق نظر دارند ، بچرخند و اين كار از نظر عقلى پسنديده است بلكه همه اديان آسمانى بايد حول محور مشتركات بچرخند و از خونريزى اجتناب كنند، چنانچه در قرآن كريم به اين مطلب تصريح شده است .

« يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّه َ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضا أَرْبابا مِنْ دُونِ اللّه ِ »(1) ؛

اى اهل كتاب بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد .

و چون همه فرق اسلامى ادّعا دارند كه تابع قرآن مجيد هستند ، بايد به قرآن مراجعه كنيم ببينيم چه كسانى را دستور داده كه تولّى داشته باشيم و چه كسانى را امر كرده كه از آنها تبرّى كنيم ، كه همه بر طبق آيات بيان شد . و از همين جا معلوم مى شود كه حبل اللّه در آيه كريمه « وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه ِ جَميعا وَ لا تَفَرَّقُوا » ،(2) همان ثقلين يعنى كتاب و عترت است ، چنانچه در روايات شيعه و سنّى وارد شده و اين مطابق حديث متواتر ثقلين است .(3)

ص: 40


1- . سوره آل عمران ، آيه 64 .
2- . سوره آل عمران ، آيه 103 .
3- . تفسير الميزان : 3/ 282 - 279 .

خاتمه

در بيان اصل كلّى روابط اجتماعى و سياست خارجى

امّا آيه ديگرى در قرآن هست كه با صراحت اصول اوّليّه سياست خارجى را بيان مى كند :

« لا يَنْهاكُمُ اللّه ُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّه َ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ إِنَّما يَنْهاكُمُ اللّه ُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تُوَلُّوهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ »(1) ؛

[ امّا] خدا شما را از كسانى كه در [ كار] دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند ، باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد ؛ زيرا خدا دادگران را دوست مى دارد . خداوند شما را فقط از دوستى با كسانى نهى مى كند كه در امر دين با شما پيكار كرده و شما را از ديارتان بيرون رانده و بر بيرون راندنتان يكديگر را يارى نموده اند ، و كسانى كه با آنان طرح دوستى بريزند قطعا ستمكارند .

در اين آيه رابطه مودّت با كسانى كه قتال دينى و مذهبى با ما ندارند نهى نشده است و دستور خوش رفتارى داده است ، و فقط با كسانى كه قتال دينى و مذهبى با ما دارند نهى رابطه دوستانه شده است . سؤال اين است كه چه كسانى با ما قتال دينى دارند ؟ پر واضح است كه وهّابيّت با ما قتال دينى دارند و داعش و طالبان نتيجه افكار

وهّابيّت است ، همين وهّابيّت است كه گرفتارى هاى عراق و افغانستان و سوريه و يمن و ... را ايجاد كرده است ، رابطه با كفّارى كه قتال مذهبى ندارند اشكال ندارد ، در اين آيه سياست خارجى بيان شده است كه با چه كسانى رابطه داشته باشيد و با چه كسى رابطه نداشته باشيد .

ص: 41


1- . سوره ممتحنه ، آيه 9 - 8 .

نتيجه

تولّى و تبرّى با رعايت تقيه ضرورى است و مخالفت با تقيّه كار درستى نيست و جدال غير علمى با سنّى كار خوبى نيست و در حال حاضر جايز نيست . امّا وقتى در بين دشمنان نيستيم ، بايد تبرّى داشته باشيم و اگر تبرّى نداشته باشيم شيعه نيستيم ، و تولّى و تبرّى هر دو بايد باشد ، كه هر دو با همين لعن و سلام و زيارت و برگزارى جشن و روضه حاصل مى شود ، و اگر اين ها نباشد ، فرقى بين شيعه و سنّى در مقام عمل مشخّص نيست .

بنابر اين ، تقريب و وحدت كه يك مسأله فرعى سياسى است ، با تبرّى و برائت كه يك اصل مهمّ اعتقادى است ، نبايد خلط شود .

و السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

24/ 10/ 97

ص: 42

ادوار فقه و اصول شيعه اماميّه

ص: 43

ص: 44

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ادوار فقه و اصول شيعه اماميّه

تعريف : فقه ، علمى است كه احكام شرعى فرعى ، نه قواعد كلّى را از روى ادلّه تفصيلى اجتهادى نه دليل اجمالى تقليدى ، بيان مى كند .

ادوار : اين علم شريف از بدو رسالت حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله وسلم شروع شده و تا روز قيامت ادامه خواهد داشت و در طول قرون داراى تطوّرات زيادى شده است كه به طور خلاصه مى توان تاريخچه اين علم را به چند دوره تقسيم كرد :

اوّل : عصر معصومين عليهم السلام ، كه مؤمنين با واسطه يا بى واسطه احكام شرعى را به صورت تعبّدى از حضرات معصومين عليهم السلام تلقّى مى كردند كه البتّه در عصر صادقين عليهماالسلام به اوج خود رسيد كه بر اساس رواياتى كه در مدح عدّه اى از راويان وارد شده ، به دست مى آيد كه آنها مقام افتاء و فقاهت را احراز كرده بودند .

البتّه اجتهاد در آن دوره به صورت بسيط (نه به اين صورت تفصيلى متداول در قرون اخير) بوده است و اين منوال تا عصر غيبت صغرى ادامه داشته است .

دوّم : به دنبال پيش آمدن دوران غيبت و كوتاه شدن دست مردم از امام معصوم عليه السلام ، فقها مى بايست از روى روايات موجود در اصول معتبره ، احكام را استنباط مى كردند . فقها در اين زمان به دو گروه تقسيم مى شوند :

ص: 45

الف ) گروهى كه بسيار تعبّد به ظواهر اخبار دارند و هر گونه اظهار نظر را ، از قبيل اجتهادهاى قياسى و مورد نهى شديد مى دانند كه به قمّيّين معروفند ؛ چرا كه قم در آن زمان مركز حديث و مجمع محدّثين بزرگ بوده است .

ب ) گروهى كه به راحتى اظهار نظر مى كنند و با پيش فرض هايى كه در ذهن آنها از اختلاط با فقهاى سنّى حاصل شده ، وارد عرصه اجتهاد مى شوند ، يا چون ابتداء سنّى مذهب بوده اند و بعد مستبصر شده و به مذهب حقّ شرفياب گرديده اند ، افكار اجتهاد غلط هنوز از صفحه ذهنشان برطرف نشده ؛ نظير ابن ابى عقيل عمانى و ابن جنيد اسكافى كه اين گروه را مى توان گروه بغداديّين ناميد ؛ چرا كه نوعا در حوزه بغداد چنين اختلاط هايى بوده است و چنين افكارى به وجود آمده است .

سوّم : دوره سوّم كه از شيخ مفيد رحمه الله شروع شده ، دوره متوسّط است ، يعنى نه مثل محدّثين قم كه تعبّد بيش از اندازه به ظواهر داشته باشند بدون اظهار نظر و نه مثل ابن جنيد و امثال او اظهار نظرهاى نادرست داشته باشند . اين جنبش توسّط شيخ مفيد شروع شد و از سوى شاگردان او مثل سيّد مرتضى علم الهدى دنبال گرديد و در زمان شيخ طوسى با تأليف كتاب « مبسوط » به اوج خود رسيد .

چهارم : بعد از وفات شيخ طوسى تا زمان ابن ادريس حلّى كه دوره ركود فقه شيعه است كه شايد جوّ عمومى حوزه شيعه به صورت تقليد از شيخ ، تنزّل و انحطاط پيدا كرده است .

پنجم : دوره تجديد حيات فقه شيعه و شكوفايى دوباره كه توسّط ابن ادريس حلّى شروع شد و هر روز بر نشاطش افزوده شد ، فقهاى بزرگى نظير محقّق ، علاّمه ، فخر المحقّقين ، شهيد اوّل ، ابن فهد و فاضل مقداد در اين دوره قرار دارند .

ششم : از ابتداى قرن دهم به دنبال تأسيس دولت مقتدر شيعى توسّط شاه اسماعيل صفوى در ايران شروع شد و تا اواخر عهد صفوى ادامه داشت كه فقه شيعه از حالت انزوا و انفرادى به متن جامعه و حكومت كشيده شد . فقهاى بزرگى چون محقّق

ص: 46

كركى ، فاضل قطيفى ، مقدّس اردبيلى ، شهيد ثانى ، صاحب معالم ، صاحب مدارك ، محقّق خوانسارى و فاضل سبزوارى در اين دوره قرار دارند و البتّه وجود فلاسفه بزرگى چون غياث الحكماى شيرازى و ميرداماد و شيخ بهائى به رونق اجتهاد و تدقيق در علم اصول فقه انجاميد .

هفتم : از اواخر عهد صفوى شروع و تا زمان وحيد بهبهانى ادامه مى يابد . اين دوره ، دوره رشد اخبارى گرى و رياست اخباريّين بزرگى چون علامه مجلسى و صاحب « وسائل » است .

جنبش اخبارى گرى معلول تدقيق بيش از اندازه در علم اصول - كه خود ناشى از رونق فلسفه در حوزه اصفهان است - مى باشد . « اخبارى » مقابل « حكماء و عرفاء » كسى را گويند كه آيات و روايات مربوط به اصول اعتقادات را به روش كلامى تفسير مى كند ، و « اخبارى » مقابل « فقها » كسى را گويند كه روايات مربوط به فروعات كه در كتاب هاى معتبر شيعه وارد شده است را تلقّى به قبول كرده و تضعيف اسناد نمى كند .

فيض كاشانى در اصول اعتقاداتْ فيلسوف و عارف است ولى در فروعاتْ اخبارى است ، به خلاف علامه مجلسى كه در اصول اعتقاداتْ اخبارى است ولى در فروعاتْ فقيه است ، و همين طور ملا صالح مازندرانى ، امّا صاحب « وسائل » و صاحب « حدائق » در فروع و اصول اخبارى هستند .

هشتم : قيام آقا باقر وحيد بهبهانى بر ضد اخبارى گرى از يك سو و بر ضد حكما و عرفا از سوى ديگر، باعث رونق علم اصول و دقّت هاى زياد غير مشوب با فلسفه در علم اصول و رونق دوباره بازار اجتهاد و بازگشت به جايگاه قبلى آن شد كه با رحلت محدّث بحرانى (صاحب حدائق) ، بساط اخبارى گرى جمع گرديد و هر روز بهشكوفايى فقه و اصول افزوده شد .

كتاب هاى مبسوطى چون « رياض » ، « مفتاح الكرامه » ، « مستند » ، « جواهر » و ... در اين دوره تدوين گرديده است ، البتّه بعضى از اخلاف وحيد چون صاحب

ص: 47

« فصول » دوباره اصول را با فلسفه مخلوط كردند و اين كار توسّط آخوند خراسانى دنبال شد و توسّط شيخ محمّد حسين اصفهانى صاحب « نهاية الدراية » به اوج رسيد .

نهم : تأسيس اصول جديد توسّط شيخ انصارى و ادامه راهش توسّط شاگردان و پيروانش كه به رونق روز افزون علم اصول انجاميد كه توضيحش در تطوّرات اصول خواهد آمد .

دهم : بازنگرى در اصول شيخ انصارى و مكاتب اصولى سامرا و نجف اشرف توسّط نابغه عصر، شهيد صدر كه توضيحش خواهد آمد .

اسباب تطوّر فقه و اصول و فقهاى تأثيرگذار

1 . مناظرات علماى شيعه و سنّى و ارائه طريقه وسطى از سوى شيخ مفيد

(متوفى 413 ه .ق)

در اوائل عصر غيبت و به دنبال تسلّط حكومت شيعى آل بويه بر بغداد و رفع نسبى تقيه و جريان مناظره بين علماى شيعه و سنّى ، جماعتى از علماى سنّى مانند ابن قبه رازى و ابن جنيد اسكافى و ابن ابى عقيل عمانى مستبصر گرديدند ، البتّه اين جماعت با پيش فرض هاى سنّى گرى وارد استنباط شدند كه با روش تعبّدى علماى شيعه چندان سازگارى نداشت . اين عامل ، شيخ مفيد را برانگيخت تا يك روش ميانه بين تعبّد محض و اجتهاد نادرست تأسيس كند ، به اين صورت كه قواعدى كه در تعارض با روايات نيست مثل مباحث الفاظ يا برگرفته از روايات است مثل قواعد باب تعارض (تعارض روايات) را جمع آورى كند كه استظهار از روايات و استنباط احكاماز روى آن قواعد انجام گيرد نه از روى قياس و استحسان و مصلحت سنجى و سدّ ذرايع متداول بين فقهاى سنّى ، و اين كار توسّط شاگردان او مثل سيّد مرتضى علم الهدى (متوفى سنه 436 ه .ق) و شيخ ابوالفتح كراجكى (متوفى سنه 449 ه .ق) دنبال شده و در زمان شيخ طوسى با تأليف « عُدّة الأصول » به اوج خود رسيد .

ص: 48

2 . تعيير (سرزنش كردن) علماى عامّه و جواب شيخ طوسى (متوفى سنه 460 ه .ق)

از آنجايى كه مشهور متقدّمين ، متون رواياتى كه قبول داشتند را به عنوان كتاب فتوى تدوين مى كردند و استنباطات خودشان را با آن متونْ مخطوط نمى كردند ، مورد تعيير علماى عامّه واقع شدند و اين علّتْ شيخ طوسى را برانگيخت تا كتاب بزرگ استدلالى در فقه مقارن به اسم « الخلاف » و كتاب مفصّل استدلالى در فقه شيعه به اسم

« المبسوط » و كتاب عالى در اصول به نام « عدّة الأصول » تدوين كند .

3 . تقليد از شيخ و ظهور ابن ادريس حلّى (متوفى سنه 598 ه .ق)

چون كه بعد از شيخ الطّائفه جماعتى به خاطر عظمت شيخ از نقد آراء او امتناع مى كردند و اين كار سبب ركود فقه شيعه شد ، ابن ادريس حلّى بر آن شد تا روش شيخ را ادامه دهد و آراء او را در ترازوى نقد گذارد ؛ لهذا كتاب گرانسنگ « سرائر » را در فقه استدلالى و انتقادى تدوين كرد و حوزه علميّه حلّه را تأسيس كرد . بزرگانى چون ابن نما ، ابن سعيد ، محقّق ، علاّمه ، فخر المحقّقين ، فاضل آبى ، شهيد اوّل ، فاضل مقداد و ابن فهد حلّى و ... در اين حوزه رشد و نمو كردند .

4 . طرح شبهات گوناگون و پاسخ علاّمه حلّى (متوفى سنه 726 ه .ق)

به دنبال انقراض حكومت بنى العبّاس (سنه 656 ه .ق) توسّط هلاكوخان مغول و باز شدن فضاى علمى آزاد توسّط خواجه نصير طوسى (متوفى سنه 672 ه .ق) و بهدنبال آن تشيّع سلطان محمّد خدابنده و طرح شبهات علمى در اصول و فروع ، آية اللّه مطلق ، نابغه عرب ، عالم جامع و ذو فنون ، معروف به علاّمه حلّى بر آن شد تا با استفاده كردن از طريقه علماى مذاهب اربعه در استنباط و تنويع احاديث به انواع اربعه و غور در علم اصول و تدوين كتاب هاى فقهى استدلالى گوناگون در فقه مقارن ، به جواب از آن شبهات به روش علماى سنّى بپردازد و اين كار دور جديد در فقه و اصول شيعه ايجاد كرد .

ص: 49

5 . تأسيس حكومت مقتدر شيعى توسّط صفويّه در ايران و همكارى محقّق كركى (متوفى سنه 937 ه .ق) با آن حكومت

به دنبال تأسيس حكومت شيعى توسّط صفويّه در سال 907 ه .ق و سرازير شدن علماى بزرگ شيعه به دربار صفوى براى ترويج مذهب شيعه مانند محقّق كركى ، فاضل قطيفى ، شيخ حسين عاملى والد شيخ بهايى ، ميرداماد ، شيخ بهايى ، ملاّ عبداللّه شوشترى ، علاّمه مجلسى و كاشف اللّثام معروف به فاضل هندى ، فقه شيعه از حالت انزوا به متن جامعه و حكومت كشيده شد و تأثير آن بر ابواب حكومت و ولايت و حسبه مثل نماز جمعه و خراج مشهود است . اين امر به اندازه اى تأثيرگذار بود كه در زمان قاجاريّه ، فقهايى چون كاشف الغطاء ، فاضل نراقى و ميرزاى نائينى قائل به حكومت فقيه شدند و در زمان امام خمينى قدس سره به منصه ظهور رسيد .

6 . اختلاط با علماى عامّه و شهيد ثانى (متوفى سنه 966 ه .ق)

از آنجا كه شهيد ثانى نزد علماى زيادى از شيعه و سنّى به تعلّم علوم مختلف پرداخته و با علماى سنّى در شامات مأنوس گرديده و به اصطلاحات رجال و درايه تقيّد داشته و از روش علاّمه حلّى متأثّر گرديده ، به تضعيف اسانيد روايات پرداخته است ، بدون در نظر گرفتن شهرت روايات بين متقدّمين و اعتبار و اشتهار كتاب روايتبين علماى شيعه .

7 . عدم تعلّم فقه نزد معروفين اهل فن و مقدّس اردبيلى (متوفى سنه 993 ه .ق)

ملاّ احمد اردبيلى معروف به مقدّس و محقّق اردبيلى ، از دانش آموختگان حوزه فلسفى شيراز مى باشد كه پس از تعلّم فنون رياضى و كلام و فلسفه در شيراز به نجف اشرف رحل اقامت افكنده و خود به مطالعه كتب فقهيّه پرداخته است و بدون در نظر گرفتن هيچ اعتبارى براى فتاواى مشهور، به بررسى اسناد روايات پرداخته و در بسيارى از موارد بر خلاف مشهور نظر داده است كه كتاب معروفش در فقه به اسم

ص: 50

« مجمع الفائده و البرهان فى شرح ارشاد الأذهان » بر اين مطلب گواه است ، و شاگردان معروفش يعنى صاحب « معالم » و صاحب « مدارك » هم از او پيروى كرده اند ، و همين طور محقّق سبزوارى صاحب « ذخيره » كه از ملاّ عبداللّه شوشترى ، مبانى مقدّس اردبيلى را اتّخاذ كرده است ، و در زمان معاصر هم محقّق خوئى قدس سره و جماعتى از تلامذه ايشان مانند آقايان روحانى ، صدر، تبريزى ، سيستانى ، قمّى و فيّاض از اين روش پيروى كرده اند .

مكتب مقدّس اردبيلى سبب رونق علم رجال در حوزه هاى علميّه شيعه شد و اصحاب و اتباعش از اين علم ترويج كردند ، چنانچه شاگردش صاحب « معالم » با تأليف كتاب « منتقى الجمان » ، به بررسى اسناد روايات پرداخت و فرزند صاحب « معالم » در كتاب « استقصاء الاعتبار فى شرح الاستبصار » ، همين كار را انجام داد و ميرزا محمّد استرآبادى كتاب « منهج المقال » را در علم رجال تأليف كرد و به تبع او ملاّ محمّد اردبيلى كتاب « جامع الرواة » را تأليف كرد ، و يكى ديگر از شاگردان مقدّس اردبيلى يعنى ملاّ عبداللّه شوشترى مكتب استادش را به حوزه اصفهان منتقل كرد و شاگردان او يكى ملاّ عناية اللّه كوهپائى است كه « مجمع الرجال » را تأليف كرد و ديگرى سيّد مصطفى تفريشى است كه كتاب « نقد الرّجال » را تدوين كرد و افضلتلامذه شوشترى همانا ملاّ محمّد تقى مجلسى است كه با تأليف « روضة المتّقين فى شرح من لا يحضره الفقيه » به بررسى متون و اسناد روايات پرداخت و فرزند برومندش علاّمه ملاّ محمّد باقر مجلسى كار پدر بزرگوارش را در شرح « كافى» به نام « مرآة العقول » و شرح « تهذيب » به نام « ملاذ الأخيار » دنبال كرد .

8 . رواج فلسفه در حوزه اصفهان و تأثيرش در علم اصول

از آنجا كه اصفهان پايتخت صفويّه ، محلّ تجمّع فلاسفه بزرگى چون ميرداماد ، شيخ بهائى ، ميرفندرسكى و ملاّ رجبعلى تبريزى بود و طلاّب علوم ، هم از خرمن اين فلاسفه استفاده مى كردند و هم از توشه هاى علمى فقهاء ، اين امر باعث شد كه فقهاى

ص: 51

محقّق و اصوليّين مدقّقى چون سلطان العلماء مازندرانى و آقا حسين خوانسارى معروف به « عقل حادى عشر » و فرزندش معروف به « جمال المدقّقين » و ملاّ ميرزا شيروانى معروف به « مدقّق » در اين حوزه تربيت شوند و بر تدقيق در علم اصول بپردازند ، و اين ابتداى پيشى گرفتن علم اصول شيعه بر اصول سنّى و شروع انحطاط و تنزّل اصول سنّى است ؛ چرا كه اهل سنّت و جماعت با از دست دادن ايران كه مركز علوم عقلى بود ، هرگز در كلام عقلى و اصول عميق ، از آنها عالمى بروز نكرد .

تدقيق در علم اصول تا انقراض صفويّه ادامه داشت و پس از يك وقفه كوتاه ، دوباره در زمان قاجاريّه توسّط عالم فحلى چون صاحب « فصول » (متوفى سنه 1254 ه .ق) دنبال شد و بعد توسّط صاحب « كفايه » ، آخوند ملاّ محمّد كاظم خراسانى (متوفى سنه 1329 ه .ق) ادامه پيدا كرد و در زمان شيخ محمّد حسين اصفهانى (متوفى سنه 1361 ه .ق) با تصنيف « نهاية الدّرايه » به اوج خود رسيد و ليكن مرحوم امام خمينى قدس سره كه خود فيلسوف ماهرى بود ، اين روش را مورد نقد قرار داد .

9 . جنبش اخباريگرى در اواسط حكومت صفويّه به رهبرى ملاّ محمّد امين استرآبادى (متوفى سنه 1033)

به دنبال رواج فلسفه و عرفان در حوزه اصفهان و تأثيرش در علم اصول از سوى اتباع ميرداماد و شيخ بهائى (مثل سلطان العلماء مازندرانى ، آقا حسين خوانسارى و ملاّ ميرزا شيروانى) و رواج علم رجال و تأثيرش در استنباط از سوى اتباع مقدّس اردبيلى (مثل ملاّ عبداللّه شوشترى و ملاّ محمّد باقر سبزوارى)، ملاّ محمّد امين استرآبادى به مقابله با اين دو گروه برخاست و خواستار بازگشت فقه به حال اوّل و تعبّد به روايات و كنار گذاشتن علم رجال و علم اصول در استنباط شد ، و عدّه اى از علماى بزرگ از او پيروى كردند، مانند شيخ حرّ عاملى صاحب « وسائل »، سيّد نعمة اللّه جزائرى شارح « تهذيب » و « استبصار » ، سيّد هاشم بحرانى صاحب تفسير « البرهان » ، شيخ عبدعلى حويزى صاحب تفسير « نور الثّقلين » و شيخ يوسف بحرانى صاحب « حدائق » .

ص: 52

تقابل اخباريّين با فلاسفه و عرفا از يك سو و با مجتهدين و فقهاء از سويى ديگر و مناظرات حكماء و فقهاء با آنها ، سبب پيشرفت و شكوفايى علوم فقه و اصول و رجال و فلسفه و كلام گرديد .

از جمله آثار جنبش اخباريگرى ، تدوين جوامع بزرگ روائى چون « بحار » ، « عوالم » ، « وسائل » ، « وافى » ، و تأليف تفاسير روائى چون تفسير « البرهان » و « نور الثّقلين » مى باشد . آراء و نظريّات اخباريّين را در كتاب « الفوائد المدنيّة » للمحدّث الاسترآبادى و « الفوائد الطوسيّة » للشّيخ حرّ العاملى و « الدّرر النّجفيّة » للشّيخ يوسف البحرانى مى توان جستجو كرد .

10 . ظهور وحيد بهبهانى و ارائه طريقه وسطى

به دنبال انقراض صفويّه در سنه 1135 ه .ق و هجرت علما از اصفهان و افول حوزه علميّه اصفهان ، آقا باقر اصفهانى (متولد سنه 1116 ه .ق) به همراه پدرش بهبهبهان مهاجرت كرد و پس از تكميل علوم شرعى در بهبهان نزد پدرش و در نجف اشرف نزد سيّد صدر الدّين رضوى قمى ، به كربلاى معلّى رحل اقامت افكند كه در آن روزگار محلّ تجمّع اخباريّين بود و عالم بزرگ آنها يعنى محدّث بحرانى صاحب « حدائق » در آنجا ساكن بود .

آقا باقر كه معروف به وحيد بهبهانى گرديده بود ، با نفى تدقيقات فلسفى رائج در حوزه علميّه اصفهان از يك سو و ردّ بر ظاهرنگرى و دقّت نكردن رائج در حوزه كربلاى معلّى از سوئى ديگر ، به ارائه طريقه وسطى همّت گماشت و شاگردانى همچون علاّمه بحر العلوم ، شيخ جعفر كاشف الغطاء ، ميرزاى قمّى صاحب « قوانين » ، و سيّد على طباطبايى صاحب « رياض » را تربيت نمود و با رحلت محدّث بحرانى ، بساط اخباريّين جمع شد .

طريقه وحيد بهبهانى سبب رونق بازار علم اصول گرديد و اصحاب و اتباعش كتاب هاى مفصّل و مبسوطى در اصول تدوين كردند ، مانند « قوانين » تأليف ميرزاى

ص: 53

قمّى ، « هداية المسترشدين » تأليف شيخ المحقّقين ، « مناهج الأحكام » تأليف فاضل نراقى ، « ضوابط الأصول » تأليف سيّد ابراهيم قزوينى ، « الفصول الغرويّة » تأليف شيخ محمّد حسين اصفهانى ، « إشارات الأصول » تأليف حاجى كلباسى و « مفاتيح الأصول » تأليف سيّد مجاهد ؛ چنانچه كتاب هاى مبسوط در فقه استدلالى هم در همين مقطع زمانى تأليف شده است ، نظير « مصابيح الظّلام (شرح مفاتيح الشّرايع) » تأليف وحيد بهبهانى ، « غنائم الأيّام » تأليف ميرزاى قمّى ، « رياض المسائل » تأليف سيّد على طباطبائى اصفهانى ، « مستند الشّيعة » تأليف ملاّ احمد نراقى ، « مفتاح الكرامة » تأليف سيّد جواد عاملى و « جواهر الكلام » تأليف شيخ محمّد حسن نجفى .

درس خارج و تقرير نويسى

قرائن تاريخى چنين بازگو مى كند كه تلامذه بى واسطه و با واسطه وحيد بهبهانى ، كم و بيش ، تدريسشان را بدون كتاب بيان مى كردند (كه در اصطلاح حوزه به آن درس خارج گفته مى شود)، مثلاً شيخ جعفر كاشف الغطاء و شاگردش صاحب « جواهر » در نجف اشرف ، يا ملاّ احمد نراقى در كاشان يا شيخ المحقّقين صاحب « هداية المسترشدين » در اصفهان ، و ليكن اوّلين تقريرات ، تقريرات درس خارج اصول شريف العلماء مازندرانى (متوفى سنه 1245 ه .ق) در كربلاى معلّى است كه توسّط شاگردش سيّد ابراهيم موسوى قزوينى (متوفى سنه 1264 ه .ق) تدوين گرديده و به نام « ضوابط الأصول » چاپ شده است .

11 . طلوع شيخ انصارى (متوفى سنه 1281 ه .ق) و تأسيس اصول جديد

بعد از غلبه اصوليّين بر اخباريّين كه در اثر تلاش علمى وحيد بهبهانى به دست آمد و تطوّر جديد علم اصول را سبب گرديد ، كتاب هاى مفصّل و مبسوطى در علم اصول ، توسّط شاگردان و پويندگان راهش ، تدوين شد ؛ نظير « قوانين » ، « مناهج » ، « ضوابط » ، « مفاتيح » ، « هداية المسترشدين » ، « فصول » و « اشارات » ، و لكن تأسيس اصول و

ص: 54

قواعدى كه « حدود و ثغور حجّت ذاتيّه » را از « حجج تعبّديّه » و « قطع موضوعى » را از قطع طريقى » و « ظنون معتبره » را از « اصول عمليّه » و « ظنّ خاصّ » را از « ظنّ مطلق » و « انفتاح » را از « انسداد » و « كشف » را از « حكومت » و « اصول جاريه در شبهات حكميّه » را از « اصول جاريه در شبهات موضوعيّه » و « اصول عمليّه عقليّه » را از « اصول عمليّه شرعيّه » و « اصول سببيّه » را از « اصول مسبّبيّه » و « مجعول در امارات » را از « مجعول در اصول » و « آثار عقلى اصول » را از « آثار شرعى آن » و ... مشخّص كند

و وجه اشتراك و وجوه امتياز آنها را به طور دقيق معيّن كند ، حاصل نشد جز با تحقيقات بديعه شمس سماء الفقاهة و الاجتهاد ، قطب فلك التّحقيق و الانتقاد ، علمالعلم و التّقى ، الشّيخ المرتضى معروف به شيخ اعظم و شيخ انصارى ؛ به طورى كه همه فقهايى كه بعد از او آمده اند ، بر سر خوان عطاى او نشسته اند و تحقيقات او در فقه مخصوصا در معاملات ، نقطه عطفى در فقه اماميّه است و تطوّر در فقه را سبب شده است . ابداعات و نوآورى هاى او در فقه و اصول ، تفوّق او بر فقهاى ديگر را نشان مى دهد . او مؤسّس اصول جديد است و به راستى استاد الفقهاء و المجتهدين است .

12 . نابغه عصر ، شهيد صدر

بعد از رحلت شيخ انصارى ، پويندگان راهش دو گرايش پيدا كردند ؛ گرايش اوّل كه توسّط ميرزاى شيرازى پايه گذارى شد و بر تبيين مبانى شيخ اعظم و ارائه اصولى عميق بدون خلط اصطلاحات فلسفه پرداخت كه به مكتب سامراء شهرت پيدا كرد ؛ چرا كه ميرزاى شيرازى حدود بيست سال در آن شهر مقدّس به تدريس و تربيت شاگرد مشغول بود ، و افضل شاگردانش كه سيّد محمّد فشاركى اصفهانى بود ، دو شاگرد محقّق و دقيق النّظر تربيت كرد : يكى شيخ عبد الكريم حائرى يزدى كه مكتب سامرا را به شهر قم منتقل كرد ،(1) و ديگرى ميرزا محمّد حسين نائينى كه مكتب سامرا را

ص: 55


1- . آراء اصولى او در كتاب « درر الفوائد » منعكس گرديده است و پس از رحلت او حائرى ، مكتب سامرا توسّط ارشد تلامذه اش يعنى فقيه دقيق النّظر ، شيخ محمّد على اراكى ، ترويج شد . آراء اصولى او در حاشيه « درر » استادش و هم در كتاب مستقلّ ، به تفصيل بيان شده است . همچنين اين مكتب توسّط شاگرد ديگر حائرى يعنى سيّد محمّد محقّق داماد يزدى ترويج شد كه تقريرات درس اصولش ، شاهد زنده بر آن است . با مهاجرت فقيه متتبّع و متبحّر، حاج آقا حسين بروجردى (از شاگردان آخوند خراسانى) به قم كه در پاره اى از مباحث اصول نظرات بديعى داشت و در تقريرات درسش به نام « نهاية الأصول » منعكس گرديده است ، حوزه اصول قم رشد بيشترى پيدا كرد و محصول افكار اين دو مجتهد اصولى (حائرى و بروجردى)، در فقيه زبردستى چون امام خمينى نمودار شد و او با نظرات دقيق فلسفى خود ، حوزه اصولى قم را به بلوغ فكرى رساند . و با مهاجرت اصولى ماهر، ميرزا هاشم آملى از شاگردان محقّق نائينى و مدقّق عراقى به قم و سپس با مهاجرت جماعتى از افاضل تلامذه محقّق خوئى و مدقّق صدر، جميع مكاتب فقهى و اصولى نجف اشرف به قم منتقل شد و خلاصه كلام اينكه حوزه فقهى و اصولى قم ، نتيجه حوزه سامرا و نجف است .

به نجف اشرف منتقل كرد .

و امّا گرايش دوّم كه توسّط آخوند خراسانى صاحب « كفايه » در نجف اشرف پايه گذارى شد و روشى انتقادى در طرح مبانى شيخ اعظم همراه با دقّت هاى فلسفى مى باشد . اين گرايش ، به مكتب آخوند خراسانى شهرت دارد و او شاگردان زيادى تربيت كرد كه افضل همه آنها آقا ضياء الدّين عراقى و شيخ محمّد حسين اصفهانى مى باشند . محقّق عراقى ، اصولى عميق بدون تدقيقات فلسفى را پايه گذارى كرد و در « مقالات الأصول » به وديعه گذاشت و محقّق اصفهانى اصولى دقيق و فلسفى را پايه گذارى كرد و در « نهاية الدراية » به وديعه گذاشت . مرحوم فقيه محقّق و اصولى مدقّق سيّد ابوالقاسم خوئى نزد هر سه اصولى صاحب مكتب يعنى محقّق نائينى و مدقّق عراقى و محقّق اصفهانى تلمّذ كرد و محصول مكاتب سامرا و نجف را با دقّت ها و ابداعات خويش به نابغه عصر و اعجوبه دهر ، سيّد محمّد باقر صدر منتقل كرد و او با فكر عميق و نظر دقيق ، به نقد آن افكار ابكار و ريشه يابى مبانى آنها پرداخت و با اضافه كردن آراء جديد و بديع و افكار دقيق خود ، نظير « حقّ الطّاعة » ، « حساب الاحتمالات » ، « منطقة الفراغ » و « نظريّة التّعويض عن السّند » و ... علم اصول و فقه را به نهايت عمق و دقّت رساند . او صاحب سبك و مؤسّس مكتب جديد است .

ص: 56

كتاب هاى لازم براى طلاّب فقه و اصول

از آنجا كه فقه را تعريف كرده اند به « العلم بالاحكام الشّرعيّة الفرعيّة عن أدلّتها التّفصيليّة » و فقها ادلّه و احكام را منحصر در چهار دليل يعنى « كتاب ، سنّت ، اجماع و عقل » كرده اند ، پس مى توان مقدّمات و مبادى اين علم شريف را در چند چيز خلاصه كرد : ادبيّات عرب ، منطق ، علم اصول ، علم رجال و تتبّع در كلمات فقهاء و كتب فقهيّه و آگاهى به فتاواى عامّه و در درجه اوّلْ آگاهى كامل به كتب روايات كه اهمّ آن ، « كتب اربعه » است ، يعنى : « كافى ، من لا يحضر ، تهذيب و استبصار » . ضمنا فقيه بايد از كتباربعه متأخّرين يعنى : « وسائل ، بحار ، وافى و مستدرك » آگاهى داشته باشد .

1 . ادبيّات عرب

به دليل اينكه عمده دليل بر احكام شرعيّه ، كتاب و سنّت است و هر دو به زبان عربى نازل و صادر شده اند ، پس هر فقيهى براى فهم اين دو ، ناگزير از ادبيّات عرب است . البتّه ادبيّات عرب علوم زيادى از جمله : لغت ، صرف ، نحو ، تجويد ، معانى ، بيان ، بديع ، عروض و قافيه را شامل مى شود كه همه اين ها در استنباط احكام كاربرد ندارند ؛ بله همان سه علم اوّل يعنى لغت ، صرف و نحو ، كليد فهم آيات و روايات است . البتّه براى فقيه نه لازم است و نه مى تواند در اين سه علم اهل خبره و متخصّص باشد و ليكن بايد به اهل خبره اين سه علم مراجعه كند و ما نمونه هايى از خبرگان اين علوم سه گانه و كتاب هاى تخصّصى آن را ارائه مى كنيم .

علم لغت

الف ) لغويينى كه معانى و موارد استعمالات لغات را مستقيما از عرب گرفته اند ، مثل جوهرى صاحب « صحاح اللّغة » و فيروزآبادى صاحب « قاموس » .

ب ) لغويينى كه با مراجعه به كتاب هاى لغت و اشعار عرب و تتبّع در كتاب هاى متقدّمين ، به تحقيق در لغات عرب پرداخته اند ؛ مثل ازهرى صاحب « تهذيب اللّغة » و

ص: 57

ابن منظور صاحب « لسان العرب » و فيّومى صاحب « اقرب الموارد » .

ج ) لغويينى كه با ريشه يابى لغات ، به تشخيص حقيقت از مجاز پرداخته و با دقّت زياد و تيزبينى ، معناى اصلى را مشخّص نموده اند ؛ مثل ابن فارس قزوينى در « مقاييس اللّغة » و زمخشرى در « اساس البلاغة » .

د ) علمايى كه به لغات دقيق آيات و روايات و كلمات غريب احاديث پرداخته اند ؛ مثل راغب اصفهانى در « مفردات » و زمخشرى در « الفائق » و ابن اثير در « النّهاية » وطريحى در « مجمع البحرين » .

و جامع ترين كتاب لغت ، « تاج العروس » زبيدى است .

علم صرف و نحو

در اين دو علم ، متقدّمين و متأخّرين از شيعه و سنّى ، كتاب هاى مختصر و مبسوط زيادى تأليف كرده اند . براى فقيه كفايت مى كند كه به « شرح شافيه » در صرف و « شرح كافيه » در نحو ، هر دو تصنيف افتخار شيعه ، نجم الأئمّه ، شيخ رضى الدّين استرآبادى مراجعه كند ، البتّه مراجعه به كتب علماى بزرگ صرف و نحو مثل : ابن مالك ، أبوحيّان ، ابن هشام ، ازهرى و سيوطى و ديگران ، مزيد دقّت است .

علم معانى و بيان

و امّا علم معانى و بيان كتاب « الإيضاح » خطيب قزوينى و يا « أصول البلاغة » ابن ميثم بحرانى كافى است .

2 . منطق

به دليل آنكه علم فقه ، علمى استدلالى است ، پس فقيه بايد راه صحيح استدلال منطقى را از راه غير صحيح آن تشخيص دهد ، پس ناگزير از فراگيرى علم منطق در حدّ « شرح شمسيه » يا « الجوهر النّضيد » مى باشد .

ص: 58

3 . علم اصول

از آنجا كه ادلّه احكام شرعيّه در يك تقسيم بندى كلّى به دو قسم تقسيم مى شود :

1 . قطع (نصوص آيات و اخبار متواتره و اجماع محصّل و دليل عقل)

2 . ظنّ (ظواهر آيات و اخبار آحاد و اجماعات منقوله)و قسم اوّل چون مفيد علم است ، احتياج به اثبات ندارد ؛ چون كه علم بالذّات حجّت است و ليكن قسم دوّم احتياج به اثبات دارد ؛ چون كه مفيد ظنّ است و ظنّ ذاتا بى اعتبار است ، پس براى اثبات اعتبارش احتياج به علم اصول است كه به اين بحث در اصول ، بحث « ادلّه و ظنون معتبره » گفته مى شود و هم براى تشخيص صغريات و مصاديق كلّى ظواهر به علم اصول احتياج است كه به آن بحث « اصول لفظيّه » گفته مى شود و هم جايى كه دست فقيه از ادلّه كوتاه است ، احتياج به قواعدى است كه به آن « اصول عمليّه » گفته مى شود و هم جايى كه ادلّه با هم تعارض مى كنند كه احتياج به اعمال قواعد باب تعارض است . به جميع اين قواعد ، « علم أصول الفقه » گفته مى شود .

تذكّر يك نكته

از آنجا كه علم اصول مشتمل بر پاره اى از مباحث عقلى است ، فقيه ناگزير از فراگيرى مصطلحات فلسفه مى باشد ؛ حداقلّ در حدّ كتاب « بدايه » و « نهايه » .

كتاب هاى معروف علم اصول و محقّقين اصوليّين

علم اصول از بدو تدوينش كه به زبان اصحاب ائمّه عليهم السلام برمى گردد تا زمان حاضر، داراى تطوّرات زيادى بوده است و ادوار گوناگونى را طى كرده است. دور اوّل از زمان اصحاب تا زمان شيخ مفيد ؛ دور دوّم از شيخ مفيد تا علاّمه حلّى ؛ دور سوّم از علاّمه حلّى تا وحيد بهبهانى ؛ دور چهارم از وحيد بهبهانى تا شيخ انصارى و دور پنجم از شيخ انصارى تا زمان حاضر مى باشد ، و براى فقيه به جز در مواردى نادر ، احتياجى به آراى قبل از شيخ انصارى نيست، پس ما به محقّقين دور آخر و كتاب هاى آنها اشاره مى كنيم.

ص: 59

انصارى (شيخ مرتضى) .................................. فرائد (رسائل) و مطارح و قوامع

ميرزاى شيرازى بزرگ (محمّد حسن) .. تقريرات اصول

ميرزاى رشتى (حبيب اللّه) ............................ بدائع الأفكار

آخوند نهاوندى (ملاّ على) ........................... تشريح الأصول

همدانى (حاج آقا رضا) ................................... الفوائد الرّضويّة

آخوند خراسانى (محمّد كاظم) ................ كفايه و فوائد و حاشيه رسائل

تهرانى (شيخ هادى) .......................................... محجة العلماء

نائينى (ميرزا حسين) ........................................ فوائد الأصول و أجود التقريرات

حائرى يزدى (شيخ عبد الكريم) .............. درر الفوائد

عراقى (آقا ضياء) .................................. مقالات الأصول و نهاية الأفكار و بدائع الأفكار

اصفهانى ، كمپانى (شيخ محمّد حسين) ... نهاية الدراية و بحوث فى الأصول

بروجردى (سيّد حسين طباطبائى) ......... نهاية الأصول

خوئى (سيّد ابوالقاسم) .................................... مصباح الأصول و محاضرات و دراسات

امام خمينى (سيّد روح اللّه) ........................... الرسائل و مناهج الوصول و أنوار الهداية و

تهذيب الأصول و جواهر الأصول

بجنوردى (ميرزا حسن) ................................. منتهى الأصول

اراكى (شيخ محمّد على) ............................... حاشيه بر درر الفوائد و يك دوره اصول

آملى (ميرزا هاشم) ...................... مجمع الأفكار و مطرح الأنظار، و منتهى الأفكار

حائرى (شيخ مرتضى) ............................ مبانى الأحكام

روحانى (سيّد محمّد) ...................................... منتقى الأصول

شهيد صدر (سيّد محمّد باقر) ..................... بحوث فى علم الأصول و مباحث الأصول

وحيد خراسانى (شيخ حسين) .................. تحقيق الأصول و أمالى الوحيد

ص: 60

فياض غزنوى (شيخ محمّد اسحاق) ..... المباحث الأصوليّة

سيستانى (سيّد على) ......................... الرافد و تعارض الأدلّة و مباحث ألفاظ و و الاستصحاب

4 . علم رجال

فقيهى كه در اصول اثبات كند كه خبر موثوق الصّدور معتبر است و اثبات كند كه شهرت جابر و كاسر است ، احتياج چندانى به علم رجال پيدا نمى كند ، چون كه هر خبرى كه مشهور بر طبق آن فتوا داده اند ، خبر موثوق الصّدور است ، گر چه سندش ضعيف باشد ، چون عمل مشهور بر طبق آن جبران ضعفش را مى كند ، پس احتياجى به بررسى اسناد ندارد مگر در جايى كه شهرت ثابت نباشد ، يا در جايى كه در بين روايات تعارض حاصل شود كه براى ترجيح يك روايت بر ديگرى احتياج به بررسى سند پيدا كند ، آن هم در صورتى كه قائل به تخيير بين روايتين متعارضتين به طور مطلق نباشد .

پس اگر فقيهى مثل صاحب « كفايه » قائل به تخيير در باب تعارض باشد به طور مطلق (چه در متكافئين و چه در متراجحين) ، هيچ احتياجى به علم رجال پيدا نمى كند ، و امّا مشهور فقها كه خبر موثوق را معتبر مى دانند و شهرت را جابر و كاسر مى دانند ، چندان به علم رجال احتياجى ندارند مگر در باب تعارض يا جايى كه شهرت ثابت نباشد ، و امّا علمايى كه خبر ثقه را معتبر مى دانند و شهرت را جابر و كاسر نمى دانند مثل مقدّس اردبيلى و شاگردانش (صاحب معالم و صاحب مدارك) و محقّق خوئى و شاگردانش ، احتياج مبرم به علم رجال دارند ، و ما در اينجا اهمّ كتب رجال از متقدّمين و متأخّرين را ذكر مى كنيم .

امّا متقدّمين : رجال برقى ، رجال كشّى ، رجال نجّاشى ، رجال شيخ طوسى و فهرست شيخ طوسى و معالم العلماء ابن شهرآشوب مازندرانى و فهرست شيخ منتجب الدّين رازى .

و امّا متأخّرين : رجال علاّمه حلّى ، رجال ابن داود حلّى و رجال جمال الدّين سيّد

ص: 61

احمد بن طاوس كه صاحب معالم آن را تلخيص كرده است به اسم التحرير الطاووسى .

و امّا متأخّرى المتأخّرين هم تحقيقاتى در رجال كرده اند كه از اين قرار است :

1 . منهج المقال ، تأليف ميرزا محمّد استرآبادى .

2 . نقد الرّجال ، سيّد مصطفى تفريشى .

3 . مجمع الرّجال ، ملاّ عناية اللّه كوپائى .

4 . جامع الرواة ، ملاّ محمّد اردبيلى .

5 . تعليقه بر منهج المقال ، تأليف وحيد بهبهانى .

6 . منتهى المقال ، تأليف أبوعلى حائرى .

امّا كتاب هاى مفصّل در رجال ، پنج كتاب است :

1 . خاتمه مستدرك الوسائل ، تأليف محدّث نورى .

2 . تنقيح المقال ، تأليف شيخ عبداللّه مامقانى .

3 . الموسوعة الرّجاليّة ، تأليف سيّد حسين طباطبائى بروجردى .

4 . قاموس الرّجال ، شيخ محمّد تقى شوشترى .

5 . معجم رجال الحديث ، تأليف سيّد ابوالقاسم خوئى .

و هر كس به اين پنج كتاب مفصّل مراجعه كند ، از بقيّه كتاب هاى رجالى بى نياز مى شود .(1)

ص: 62


1- . اهمّ كتب رجاليّه عامّه ، از اين قرار است : 1 - الطبقات الكبرى لابن سعد البصرى المتوفى سنه 230 در تراجم و احوال اصحاب و تابعين . 2 - الاستيعاب فى معرفة الأصحاب لابن عبد البر القرطبى (المتفى سنه 463) . 3 - أسد الغابة فى معرفة الصّحابة لابن الأثير الجزرى (المتوفى سنه 630) . 4 - ميزان الإعتدال لشمس الدّين الذهبى (المتوفى سنه 748) . 5 - لسان الميزان ؛ 6 - تهذيب التهذيب ؛ 7 - الإصابة فى تمييز الصّحابة كه اين سه كتاب ، تأليف ابن حجز عسقلانى (متوفى سنه 853) مى باشد .

بهترين روش براى بررسى اسانيد روايات و به دست آوردن موارد سقط و ارسال در اسانيد و تعيين مبهمات و تمييز مشتركات ، روش رجالى كبير و صاحب مكتب ، آقاى بروجردى است كه توضيحش از حدّ اين رساله خارج است و هر كس طالب است مى تواند به كتاب « المنهج الرّجالى للسيّد البروجردى » تأليف سيّد محمّد رضا جلالى رجوع كند . از فقهاى زمان ما ، مرحوم آقاى تبريزى و جناب آقاى سيستانى ، از اين روش پيروى مى كنند .

تذكّر يك نكته

فقيه بايد اصطلاحات علم درايه را بداند ، اگر چه هيچ اثرى در استنباط نداشته باشد . كتاب معروف در علم درايه از فقهاى شيعه ، همان كتاب درايه شهيد ثانى است و مفصّل ترين كتاب در اين علم ، « مقباس الهداية » ، تأليف شيخ عبداللّه مامقانى است .

5 . تتبّع در فتاواى فقهاء و كتب فقهيّه

تتبّع در كتب فقهيّه و به دست آوردن فتاواى فقهاء ، براى كسانى كه خبر موثوق الصّدور را معتبر مى دانند و شهرت را جابر و كاسر مى دانند ، به منظور به دست آوردن فتواى مشهورْ لازم است ، چنانچه براى رد كردن يا اثبات كردن اجماعات منقوله هم لازم است ، پس كتاب هايى كه اقوال قدما(1) را جمع آورى كرده باشند مثل كتاب « مختلف الشّيعه » تأليف علاّمه حلّى ، يا هم فتواى قدما و هم تحقيقات متأخّرين راجمع آورى كرده باشند مثل « مفتاح الكرامة » تأليف سيّد جواد عاملى و « جواهر الكلام » تأليف شيخ محمّد حسن نجفى ، براى فقيه لازم است .

ص: 63


1- . منظور از قدماء ، فقهاى اصحاب ائمّه معصومين عليهم السلام مثل زراره و ابن ابى عمير و بزنطى تا زمان شيخ طوسى مى باشد و ليكن در علم تراجم تا زمان محقّق ، صاحب شرايع را متقدّمين مى نامند و از زمان علاّمه حلّى تا زمان محقّق ثانى را متأخّرين مى گويند و از زمان محقّق ثانى به بعد را متأخرى المتأخّرين مى گويند .

6 . آگاهى از فتاواى عامّه

چون كه روايات حضرات معصومين عليهم السلام در مواردى ناظر بر فتاواى عامّه است ، لهذا فهم دقيق روايات و تشخيص اينكه روايت به عنوان تقيه صادر شده است يا نه ، احتياج به آگاهى از فتاواى عامّه دارد ، و براى اين مطلبْ كفايت مى كند كتاب « خلاف » تأليف شيخ طوسى - كه امين الإسلام طبرسى آن را ملخّص كرده است به نام « المؤتلف من المختلف » - و كتاب « تذكرة الفقهاء » تأليف علاّمه حلّى .

تذكّر چهار نكته

1 . كتاب هايى كه در تفسير آيات الأحكام نوشته شده ، نبايد از نظر فقيه دور باشد، مثل « كنز العرفان » تأليف فاضل مقداد و مثل « زبدة البيان » تأليف مقدّس اردبيلى ، و مفصّل تر از همه ، « مسالك الأفهام إلى آيات الأحكام » تأليف فاضل جواد از شاگردان شيخ بهائى .

2 . كتاب هايى كه در قواعد فقهيّه نوشته شده ، نبايد از نظر فقيه دور باشد و علماى بزرگ در اين باب دست به قلم زده اند ، از جمله : شهيد اوّل ، فاضل مقداد و شهيد ثانى ، و بزرگ ترين كتاب در اين باب « القواعد الفقهيّة » در هفت جلد ، تأليف مرحوم ميرزا حسن بجنوردى است كه همه بايد به اين كتاب مستطاب مراجعه نمايند .

3 . شروحى كه بر كتب اربعه نوشته شده است ، در حل مشكلات روايات اعمّ از سند و دلالت و جهت صدور، بسيار كارساز است و كسى كه قصد اجتهاد دارد ، بايد به اين كتب مراجعه كند ، مثل كتاب « وافى (شرح كتب اربعه) » تأليف فيض كاشانى وكتاب « روضة المتّقين (شرح من لا يحضر) » تأليف علاّمه مجلسى اوّل و كتاب « مرآة العقول (شرح كافى) » ، « ملاذ الأخيار فى فهم تهذيب الأخبار (تهذيب شيخ طوسى) » ، هر دو تأليف علاّمه مجلسى دوّم و « شرح تهذيب » تأليف محدّث جزائرى ، و « استقصاء الاعتبار فى شرح الاستبصار » تأليف حفيد شهيد ثانى .

ص: 64

4 . چون كه صاحب وسائل ، روايات را تقطيع كرده و هر قطعه را در باب مخصوص خود قرار داده ، بر فقيه لازم است كه به مصادر اصلى روايات اعمّ از كتب اربعه و سائر مصادر مراجعه كند، چون كه بسا صدر روايت قرينه بر مراد از ذيل يا ذيل قرينه بر صدر است .

اهمّ كتب فقهى(1) (لازم براى طلاّب فقه و اصول)

1 . براى به دست آوردن فتاواى قدماء ، كتاب « الينابيع الفقهيّة ».

2 . براى آگاهى از روش استدلالى قدماء ، كتاب « المبسوط » تأليف شيخ طوسى .

3 . براى به دست آوردن مسائل مورد خلاف بين شيعه و سنّى ، كتاب « الخلاف » تأليف شيخ طوسى و كتاب « تذكرة الفقهاء » تأليف علاّمه حلّى .4 . براى تفكيك بين اصول متلقاة و مسائل تفريعيّه ، كتاب « شرائع الإسلام » تأليف محقّق حلّى .

5 . براى به دست آوردن مسائل مورد خلاف بين فقهاى شيعه ، كتاب « مختلف الشّيعة » تأليف علاّمه حلّى .

6 . براى تفسير آيات الأحكام ، كتاب « مسالك الأفهام » تأليف فاضل جواد .

ص: 65


1- . اهمّ كتب فقهيّه عامّه از اين قرار است : امّا حنفيّه : 1 - المبسوط لأبى بكر السرخسى المتوفى سنه 483 . 2 - بدائع الصنائع لابن مسعود الكاسانى المتوفى سنه 587 . 3 - أحكام القرآن لأبى بكر الجصاص الرازى (المتوفى سنه 370) . امّا حنابله : 1 - المغنى لعبداللّه بن قدامة المقدسى (المتوفى سنه 620) . 2 - الشرح الكبير لعبدالرحمن بن قدامة المقدسى (المتوفى سنه 682) . و امّا ظاهريّه : كتاب المحلّى لابن حزم الأندلسى (المتوفى سنه 456) . و امّا مالكيّه : 1 - بداية المجتهد و نهاية المقتصد لابن رشد القرطبى (المتوفى سنه 597) . 2 - الجامع لأحكام القرآن لأبى عبداللّه الأنصارى القرطبى (المتوفى سنه 671) . و امّا شافعيّه : 1 - المهذب لأبى إسحاق الشيرازى (المتوفى سنه 476) . 2 - السراج الوهاج على متن المنهاج لأبى زكريّا النووى (المتوفى سنه 677) . امّا زيديّه : البحر الزخار لأحمد بن يحيى المرتضى (المتوفى سنه 840) .

7 . براى به دست آوردن اجماعيّات و مشهورات ، كتاب « كفاية الأحكام » تأليف محقّق سبزوارى و كتاب « مفاتيح الشّرائع » تأليف محدّث كاشانى .

8 . براى آگاهى از روش استدلالى اخباريّين ، كتاب « حدائق » تأليف محدّث بحرانى .

9 . براى به دست آوردن همه اقوال و كلمات فقهاء ، كتاب « مفتاح الكرامة » تأليف سيّد جواد عاملى .

10 . براى به دست آوردن فتاواى مشهور قدماء و تحقيقات متأخّرين ، كتاب « جواهر الكلام » تأليف شيخ محمّد حسن نجفى .

و امّا كتاب هاى استدلالى كه بعد از « جواهر » تأليف شده ، و براى طلاّب فقه و اصول لازم است ، از اين قرار است :

1 . انصارى (شيخ مرتضى) ................................ مكاسب ، طهارت و صلاة

2 . آخوند خراسانى (شيخ محمّد كاظم) .... حاشيه مكاسب

3 . همدانى (حاج آقا رضا) .................................. مصباح الفقيه

4 . يزدى (سيّد محمّد كاظم) .............................. حاشيه مكاسب

5 . ايروانى (ميرزا على) ........................................ حاشيه مكاسب

6 . ميرزاى شيرازى (محمد تقى) .................... حاشيه مكاسب

7 . نائينى (ميرزا حسين) ...................................... منية الطّالب ، صلاة

8 . حائرى يزدى (شيخ عبد الكريم) ............ صلاة

9 . اصفهانى (شيخ محمّد حسين) ................. حاشية المكاسب و بحوث فى الفقه

10 . عراقى (آقا ضياء) ........................... شرح تبصرة ، فروع علم اجمالى ، حاشيه استدلالى بر عروة

11 . بروجردى (حاج آقا حسين) ................... البدر الزاهر و نهاية التقرير

12 . حكيم (سيّد محسن) ........................... مستمسك العروة الوثقى و نهج الفقاهة و دليل الناسك

ص: 66

13 . شاهرودى (سيّد محمود) ......................... حج و اجاره

14 . بجنوردى (ميرزا حسن) ............................ القواعد الفقهيّة

15 . داماد يزدى (سيّد محمّد) ......................... طهارت ، صلاة و حج

16 . امام خمينى (روح اللّه) ................................. مكاسب محرّمه ، بيع ، طهارت و خلل

17 . خوئى (سيّد ابوالقاسم) .............................. موسوعة شامل عبادات و معاملات و سياسات

18 . اراكى (شيخ محمّد على) .......................... طهارت ، بيع ، خمس و نكاح

19 . گلپايگانى (سيّد محمّد رضا) ................. الدر المنضود فى أحكام الحدود

20 . حائرى (شيخ مرتضى) ........ شرح العروة و كتاب الخمس و صلاة الجمعة و ابتغاء الفضيلة

21 . روحانى (سيّد محمّد) ................................. المرتقى (خمس ، زكات ، حج و خيارات)

22 . صدر (سيّد محمّد باقر) ............ بحوث فى شرح العروة ، البنك اللاربوى ، الإسلام يقود الحياة ، اقتصادنا

23 . منتظرى (شيخ حسينعلى) ........................ ولاية الفقيه ، خمس ، زكات و حدود

24 . وحيد خراسانى (شيخ حسين) ............. العقد النضيد و بغية الراغب و كتاب الخلل

25 . تبريزى (ميرزا جواد) ................................... تنقيح مبانى العروة و إرشاد الطالب و فقه القضاء

26 . فاضل لنكرانى (شيخ محمّد) ................. تفصيل الشّريعة (طهارت ، صلاة و حج) و القواعد الفقهيّة

27 .فيّاض غزنوى (شيخ محمّد اسحاق) ....... تعاليق مبسوطه و الأراضى و اطروحات فكريّة

28 . سيستانى (سيّد على) ................................... قاعده لا ضرر و الصّلاة و القواعد الفقهيّة

29 . حائرى (سيّد كاظم) .......... فقه القضاء و فقه العقود و ولاية الأمر و الكفاح المسلّح و كتاب البيع و دراسات

ص: 67

فقهيّة و المرجعيّة و القيادة و بحوث فى الاجتهاد و التّقليد

30 . هاشمى (سيّد محمود) ............................... خمس ، زكات ، اجاره ، مضاربة و قاعدة

فراغ و تجاوز و قرائات فقهيّة

تذكّر دو نكته

1 . طلاّب فقه و اصول ، هيچ گاه نبايد از آخرين تحقيقات در فقه و اصول غافل شوند و هميشه بايد آخرين مكتوبات و محاضرات و تقريرات محقّقين را رصد كرده و استفاده كنند .

2 . كتاب هاى استدلالى مبسوط و مفصّلى كه در زمان حاضر تأليف شده ، مثل « جامع المدارك » ، « مهذب الأحكام » ، « فقه الصّادق » ، « تفصيل الشّريعة » ، « مصباح المنهاج » و « مبانى منهاج » ، گر چه مراجعه بر تك تك آنها لازم نيست ، ولى طلاّب فقه و اصول نبايد از اين كتاب ها غافل باشند .

روز يكشنبه ، چهاردهم صفر الخير سنه 1441 مطابق 21/ 7/ 1398 كتبه عبدالرّسول پيمانى الفروشانى السّدهى بن محمّد على بن محمّد تقى بن الحاج حسن بن الشّيخ عبّاس بن محمّد بن محمّد تقى الفروشانى السّدهى آل كربلا على طائفة ينتسبون على ما قيل(1) إلى الأمير الشّاعر الفاضل نجم الدّين ياراحمد الخوزانىّ السّدهى الإصفهانى الّذى كان وزيرا للشّاه إسماعيل الصّفوى و أميرا على جيشه و صهره على كريمته المقتول فى اليوم الثّالث من شهر رمضان المبارك سنة 918 المدفون بغجدوان .

ص: 68


1- . القائل هو السيّد الحسينى و العالم الربّانى الجامع للمعقول و المنقول السيّد رضا أبوالبركات الديباجىّ السّدهى قدّس سره القدوسى الخبير بأنساب تلك البلدة سده اصفهان و أخبارها .

تاريخچه فلاسفه ايران بعد از اسلام

ص: 69

ص: 70

بسمه تعالى شأنه

تاريخچه فلاسفه ايران بعد از اسلام

« فلسفه » كلمه معرّب برگرفته از فيلسوف كه معرّب « پيلاسوپ » به معناى « محبّ العلم » است . پس فلسفه به همه علوم متداوله قبل از اسلام مثل منطق ، رياضيات ، طبيعيات ، الهيات ، اخلاق ، سياست ، موسيقى و غيره اطلاق مى شده است و بعد بيشتر در الهيات و طبيعيات اختصاص پيدا كرد و سپس با پيشرفت علوم تجربى و شيمى و فيزيك بيشتر بر الهيات اطلاق مى شود .

فلسفه يونان و ايران

بر طبق شواهد تاريخى در همه بلادى كه سابقه تمدّن و فرهنگ داشته اند ، اعمّ از يونان ، روم ، مصر ، ايران ، هندوستان ، چين و تركستان ، كم و بيش علوم عموما و فلسفه خصوصا رواج داشته است ، و ليكن فلسفه در يونان و ايران بيشتر از كشورهاى ديگر رواج داشته است .

منظور از يونان ، اعمّ از يونان فعلى و روم غربى شامل ايتاليا و قسطنطنيّه و رومشرقى شامل آسياى صغير (تركيه فعلى) و شامات (سوريه ، لبنان و فلسطين) و حتّى

ص: 71

گاهى شامل مصر هم مى شود ، چون كه روميان بر مصر حكومت مى كردند و در تابستان و زمستان بين يونان و مصر ييلاق و قشلاق مى كردند .

منظور از ايران ، ايران عظمى شامل بين النهرين در غرب تا رودخانه سند ، مرز هندوستان در شرق و رودخانه جيحون و سيحون در شمال شرق مرز تركستان و تا قفقاز در شمال غرب مى باشد .

مهاجرت ها

عرب هاى مسلمان بعد از اسلام با فتح ايران و روم و مصر ، به اين بلاد مهاجرت كردند و بر قبطيان و عبريان در مصر و شامات غالب شدند و زبانشان را به عربى تغيير دادند و همين طور در بين النهرين و خوزستان بر ايرانيان غالب شدند و زبان فارسى را به عربى تبديل كردند ، چنانچه مهاجرت اقوام ترك و مغول به ايران و ازدواج با ايرانيان ، باعث تولّد اقوام دو رگه و سه رگه در شمال شرق و شرق ايران شد كه حاصل و نتيجه اش اقوام اوزبك و تركمن و تاجيك و افغان است و مهاجرت تركان سلجوقى به شمال غرب ايران يعنى بلاد آذربايجان و غلبه بر فارسيان محلى زبانشان را به تركى تبديل كردند و مهاجرت تركان آذربايجان به آسياى صغير و تأسيس حكومت عثمانى در قسطنطنيّه باعث شد كه زبان رومى آنها تبديل به تركى شود .

زبان هاى علمى و ادبى

زبان علمى و هم زبان ادبى در بين مسلمين زبان قرآن مجيد يعنى عربى است و البتّه زبان فارسى زبان دوّم است ، مخصوصا در عرفان كه اكثر عرفاى معروف ، مضامين بلند عرفانى را به شعر فارسى بيان كرده اند نه عربى ، مثل مولوى رومى بلخى و سنايىغزنوى و نظامى گنجوى و حافظ شيرازى و ده ها شاعر فيلسوف و عارف كه مقام را گنجايش بيانش نيست .

زبان علمى در اروپا زبان يونانى است و بعد از آن زبان ادبى فرانسه است .

ص: 72

فلاسفه ايران و يونان

فلاسفه ايران قبل از اسلام همگى اهل ذوق عرفانى بوده اند، مانند گلشاه و كيومرث و بزرگمهر كه از اين فلسفه به « فلسفه اشراقى » تعبير مى شود ، چون كه به عقل محض پايبند نيست و با اشراق نور الهى بر قلب عجين است .

فلاسفه يونان به دو قسم هستند ؛ بعضى اشراقى و بعضى عقلى محض .

افلاطون از بزرگ ترين فلاسفه جهان ، اشراقى بوده است امّا شاگردان او به دو قسم شده اند ؛ بعضى بعد از مردن افلاطون ، در رواق او (مدرس) واقع در روستاى آكادمى در اطراف آتن ماندند و از او پيروى كردند كه به آنها « رواقيّين » و « اشراقيّين » گفته مى شود و بعضى ديگر به رهبرى ارسطو از افلاطون پيروى نكردند ، بلكه راه عقل محض را پيش گرفتند كه رئيس آنها ارسطو است و لقبش مشّاء است كه پيروانش را هم « مشّائون » گويند .

نو افلاطونى ها

مشّائون در يونان و روم بر رواقيّون غالب شدند تا اينكه شخص يونانى الاصل در مصر ظهور كرد به نام فلوطين (پلوتين) كه با مهاجرت به ايران و تعلّم فسلفه اشراقى نزد بزرگمهر، در روم رحل اقامت افكند و بين فلسفه مشّاء كه عقل محض است و فلسفه ايرانى كه ذوقى است ، تلفيق كرد و شاگردان زيادى داشت كه از او پيروى كردند ،

مانند فرفوريوس كه به آنها « نو افلاطونى ها » يا « افلاطونى هاى جديد » گفته مى شود .

كتاب سوزى ايران

بعد از فتح ايران و روم و مصر توسّط مسلمين عرب در زمان خليفه دوّم ، به كتاب هاى زيادى در مدائن ايران دسترسى پيدا كردند كه به امر خليفه جاهل و دشمن علم و ايران و ايرانى ، همه را سوزاندند .(1)

ص: 73


1- . رجوع شود به « النّص و الاجتهاد ، ص 165 ، تأليف علاّمه شرف الدّين عاملى » .

فلسفۀ اسلامى و فلاسفۀ اسلام

مأمون عبّاسى كه عالم خلفاى بنى عبّاس بود ، امر كرد تا كتاب هاى فلاسفه يونان و باقى مانده از كتاب هاى فلاسفه پهلوى (ايرانيان) به عربى ترجمه شود و چون ترجمه آنها صحيح و دقيق نبود و اكثر مسلمين از حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام پيروى نمى كردند ، به آن كتاب ها مراجعه كردند و آراء سست و بى پايه و مذاهب فاسد و بى مايه پديد آمد كه در كتاب هاى مفصّل كلامى به آنها اشاره شده است ، تا اينكه نوابغ بزرگى چون ابونصر فارابى (متوفى سنه 339) معروف به معلّم ثانى و ابوعلى سينا (متوفى سنه 427) معروف به شيخ الرّئيس طلوع كردند و به تصحيح و پيرايش آن اغلاط و اوهام همّت گماشتند و اساس فلسفه اسلامى را بنيان نهادند .

فلاسفه اسلامى به جز اندكى از اندلس (اسپانيا) مثل ابن رشد و ابن طفيل و قليلى از بلاد عرب مثل ابوالبركات بغدادى صاحب « معتبر » و كندى معروف به « فيلسوف عرب » ، همگى اهل ايران هستند و ليكن چون كتاب هاى آنها نوعا به زبان عربى تدوين شده ، غربى ها جهلاً و مصرى ها تجاهلاً از آنها به فلاسفه عرب تعبير مى كنند . ابن خلدون در « مقدّمه »(1) تصريح مى كند كه همه علوم عقليّه اختصاص به عجم ها دارد و عرب ها به طور كل علوم عقليّه را ترك كردند .

ايران بعد از اسلام

ايران چون كه قبل از اسلام مركز تمدّن و فلسفه اشراق بوده و بعد از اسلام هم خواستگاه اصلى تصوّف و عرفان بوده است و قبل از صفويّه اكثر تابع ابوحنيفه و شافعى عقل گرا بوده اند ، بعد از تأسيس حكومت شيعى توسّط صفويّه ، فلسفه و علوم عقلى در ايران رونق گرفت ، چون كه علماى شيعه به تبعيّت از ثقلين كه سفارش به تعقّل و تفكّر مى كنند ، در تعليم و تعلّم علوم عقلى پيشگام بوده اند ، لهذا مركز اصلى

ص: 74


1- . مقدّمه ، ص 545 .

فلسفۀ اسلامى بوده است و فلاسفه بزرگى چون فارابى ، ابن سينا ، شيخ اشراق ، خواجه نصير و فخر رازى و ميرداماد و صدرالمتألّهين و صدها فيلسوف ديگر در اين سرزمين متولّد شدند و تعلّم و تعليم داشتند به خلاف بلاد عرب كه قبل از اسلام از علم و تمدّن بى خبر بودند و بعد از اسلام و غصب خلافت و دور شدن از اهل بيت عليهم السلامو تبعيّت از فقهايى چون مالك و احمد بن حنبل(1) كه دشمن تعقّل و تفكّر بودند ، اسلاف همين وهّابى ها و تكفيرى هاى فعلى ، نوعا از فلسفه بى خبر هستند .

البتّه جماعتى از اهل سنّت كه در بلاد ايران بودند و تابع فقه حنفى و شافعى بودند ، قبل از صفويّه مانند متكلّمينى از اشاعره كه اهل تحقيق و تدقيق هستند ، از اين سرزمين برخواسته اند مثل فخر رازى صاحب « تفسير كبير » (متوفى 604) و قاضى عضدى صاحب « مواقف » (متوفى 756) و تفتازانى شارح « مقاصد » (متوفى 792) و مير شريف جرجانى (متوفى 816) شارح « مواقف » ، و آخرين متكلّم محقّق آنها ملا على قوشجى سمرقندى (متوفى 879) شارح « تجريد » و آخرين فيلسوف آنها ملاّ ميرزاجان باغنوى شيرازى صاحب « حواشى بر محاكمات » مى باشد (متوفى 944) .

با تأسيس دولت مقتدر صفوى در ايران سنه 907 ، اهل سنّت ، مركز فلسفه و كلامتحقيقى را از دست دادند و ديگر هيچ فيلسوف و متكلّم محقّقى از آنها ظاهر نشد ، چون كه عرب ها از فلسفه دور بودند مگر آن بلادى از عرب كه شيعه بودند مثل بلاد بحرين (سواحل جنوبى خليج فارس يعنى بين بصره و عمان شامل قطيف و أحساء و ماحوز و ظهران و توبل) كه حكماى بزرگى چون ابن ميثم بحرانى (متوفى سنه 679) شارح نهج البلاغه و ابن ابى جمهور احسائى (متوفى اوائل قرن دهم هجرى) را در خود پرورش داده است و مثل حلّه از شهرهاى عراق كه فيلسوف عظيم الشأن و عالم جامع افتخار شيعه يعنى علامه حلّى (متوفى 726) از آنجا طلوع كرده است و مثل جبل عامل لبنان كه نابغه نامدارى چون شيخ بهائى (متوفى سنه 1030) از آنجا برخاسته است .

ص: 75


1- . معروف است كه احمد بن حنبل فتوى به حرمت تعليم و تعلّم علوم عقلى داده است .

طبقات فلاسفۀ ايران و مكاتب فلسفى ايرانى

فلاسفۀ ايران بعد از اسلام را مى توان به سه طبقه تقسيم كرد :

1 . متقدّمين يعنى از قرن دوّم هجرى كه ترجمه كتاب هاى يونانيان آغاز شد تا ظهور شيخ اشراق (متولّد سنه 549 ، متوفى 587) .

2 . متأخّرين از زمان شيخ شهاب الدّين سهروردى معروف به شيخ مقتول و شيخ اشراق تا زمان صدر المتألّهين (متوفى سنه 1050) .

3 . متأخّرى المتأخّرين از زمان مرحوم آخوند ملا صدرا شيرازى تا حال حاضر .

امّا مكاتب فلسفى ايرانى هم به سه قسم تقسيم مى شود :

1 . مكتب مشّاء كه اكثر متقدّمين مثل ابونصر فارابى و شيخ الرّئيس و بهمنيار و جماعتى از متأخّرين مثل خواجه نصير طوسى و عدّه اى از متأخّرى المتأخّرين مثل آخوند ملا رجبعلى تبريزى از اين مكتب پيروى مى كردند .

2 . مكتب اشراق كه توسّط شيخ اشراق كه باقيمانده كتب پهلوى را ترجمه كرد ، احيا گرديد و به مقابله با شيخ الرّئيس پرداخت ، و اكثر متأخّرين مثل علامه شيرازى ومير شريف جرجانى و ملا جلال دوانى و سيّد صدر الدّين دشتكى شيرازى و فرزندش معروف به غياث الحكماء و ميرداماد از او تبعيّت كردند .

3 . مكتب حكمت متعاليه كه توسط مرحوم آخوند ملا صدرا شيرازى تأسيس شد كه جمع كرد بين قرآن مجيد و روايات و برهان و عرفان ، و محسود و مطرود گرديد و از اصفهان اخراج شد و به يكى از روستاهاى قم به نام كهك رفت و در آنجا مشغول عبادت و رياضت و تصنيف و تدريس شد و دو شاگرد نامدار تربيت كرد ؛ يكى ملا محسن فيض كاشانى و ديگرى ملا عبدالرزّاق فياض لاهيجى ، و ليكن عمده فضلاى حوزه اصفهان در زمان مرحوم آخوند ، تابع حكمت مشاء بودند و از محضر آخوند ملا رجبعلى تبريزى استفاده مى كردند ، تا اينكه ستاره آخوند ملا على نورى طلوع كرد و حكمت متعاليه را ترويج نمود .

ص: 76

مخفى نماند كه پيروان حكمت متعاليه ، همگى شيعه هستند .

مراكز فلسفه در ايران

1 . مراغه

قبل از خواجه نصيرالدّين طوسى ، شهرهايى در خراسان بزرگ مثل سمرقند و بخارا و نيشابور و خوارزم ، حوزه علوم عموما و فلسفه خصوصا دائر بوده است و همچنين شهر رى و اصفهان مركز علوم بوده است ، امّا بعد از ورود خواجه نصيرالدّين طوسى (متوفى سنه 672) به دربار هولاكوخان مغول و تأسيس رصدخانه در شهر مراغه ، بسيارى از فضلا و حكما به آن شهر سرازير شدند . پس نخستين مركز فلسفى معروف در ايران ، شهر مراغه است كه فلاسفه بزرگى چه شيعه مثل علامه حلّى و ابن ميثم بحرانى و ملا قطب رازى و چه سنّى مثل كاتبى قزوينى و چه مستبصر مثل علامه شيرازى ، در اين شهر به تحصيل علم نزد خواجه پرداختند .

2 . شيراز

بعد از افول دولت مغولان و رحلت خواجه ، حوزه علمى عموما و فلسفى خصوصا به شيراز منتقل شد و علمايى چون مير شريف جرجانى اشعرى و سيّد صدر الدّين دشتكى شيرازى از علماى بزرگ شيعه و فرزندش سيّد منصور معروف به غياث الحكماء و ملا جلال دوانى از علماى مستبصر و محقّق خفرى كه ايشان هم مستبصر شده و فاضل باغنوى از علماى سنّى و ملا عبداللّه يزدى از حكماى شيعه و مقدّس اردبيلى از علماى بزرگ شيعه در اين حوزه پرورش يافته اند .

3 . اصفهان

با انتخاب اصفهان به عنوان پايتخت دولت صفويه در زمان شاه عبّاس صفوى ، اين شهر به عنوان بزرگ ترين حوزه علميه شيعه شناخته شد . علماى بزرگى از

ص: 77

جبل عامل لبنان و علمايى از بلاد بحرين و ساير بلاد به اين شهر آمدند و حوزه جامع بزرگى در اين شهر تأسيس شد كه حكمايى مثل ميرداماد و ميرفندرسكى و عالم جامعى مثل شيخ بهائى و فقيهى مثل ملا عبداللّه شوشترى و محقّقى مثل آقا حسين خوانسارى و فرزندش جمال المدقّقين و اصوليانى مثل ملا ميرزا شيروانى معروف به مدقّق و ملا صالح مازندرانى و عارفى مثل شيخ محمّد تقى مجلسى اوّل و محدّثى مثل علامه مجلسى دوّم ، صاحب بحار الانوار و مجتهد بزرگى چون كاشف اللثام اصفهانى معروف به فاضل هندى و صدها عالم ديگر در اين حوزه تربيت يافتند .

البتّه با افول دولت صفوى و سقوط اصفهان در سال 1135 هجرى اكثر علما به بلاد ديگر مهاجرت كردند ، وليكن عالم جامعى چون ملا اسماعيل خواجويى مازندرانى و عارف كاملى چون ملا حسن لنبانى و ميرزا محمّد تقى الماسى در اصفهان ماندند و باتربيت شاگردى چون آقا محمد بيدآبادى عارف واصل و او با تربيت آخوند ملا على نورى (متوفى سنه 1246) كه عمرى متجاوز از نود سال داشت و بيش از شصت سال در اصفهان به تدريس حكمت متعاليه مشغول بود ، بار ديگر حوزه اصفهان به عنوان بزرگ ترين حوزه فلسفى شناخته شد و با وجود فقهايى مثل سيّد محمّد شهشهانى و سيّد حسن مدرّس و شيخ محمّد تقى صاحب « هداية المسترشدين » و حاجى كلباسى صاحب « اشارات الاصول » و حجّة الاسلام شفتى رشتى صاحب « مطالع » به عنوان دوّمين حوزه فقه و اصول شيعه پس از عتبات (نجف و كربلا) شناخته شد .

آخوند ملا على نورى حكماى بزرگى تربيت كرد ، مانند ملا عبداللّه زنوزى و فرزندش آقا على مدرّس معروف به « حكيم مؤسّس » و ملا هادى سبزوارى معروف به « حاجى » و حكيم متألّه ملا اسماعيل اصفهانى و ملا محمّد جعفر لنگرودى و سيّد رضى لاريجانى و او حكيم و عارفى چون آقا محمّد رضا قمشه اى را تربيت نمود و با رحلت آنها و شاگردانشان مثل آخوند كاشى و ميرزا جهانگيرخان قشقايى و تلامذه آنها مثل شيخ محمّد حكيم خراسانى و شيخ محمود مفيد و آقا صدر كوپائى ، بساط حوزه فلسفى اصفهان برچيده شد .

ص: 78

4 . سبزوار

حاجى ملا هادى سبزوارى (متوفى 1288) پس از تكميل تحصيلات در اصفهان نزد آخوند ملا على نورى و ملا اسماعيل اصفهانى ، به زادگاهش سبزوار برگشت و در آنجا حوزه تدريس حكمت متعاليه تأسيس كرد و شاگردان زيادى تربيت كرد ، از جمله ميرزا حسين سبزوارى و ملا حسينقلى همدانى و ملا سلطانعلى گنابادى ، و با رحلت حاجى ، حوزه سبزوار هم نابود گشت .

5 . تهران

پس از تأسيس دولت قاجاريه و انتخاب تهران به عنوان پايتخت ايران در سال 1210 قمرى ، عدّه اى از علماى اصفهان مثل ملا عبداللّه مدرّس زنوزى ارشد تلامذه آخوند نورى و مثل ملا اسماعيل اصفهانى و سيّد رضى لاريجانى ، از اصفهان به تهران مهاجرت كردند و بعد هم آقا على مدرّس معروف به حكيم مؤسّس و آقا محمّد رضا قمشه اى قدوة ارباب الكشف و اليقين و ميرزا ابوالحسن جلوه معروف به سيّد الحكماء از اصفهان به تهران مهاجرت كردند و هم ميرزا حسين سبزوارى از سبزوار به تهران رحل اقامت افكند كه به اين چهار نفر اخير حكماى اربعه تهران گفته مى شود و به تدريس كتب حكمت متعاليه و عرفان پرداختند و شاگردانى چون ميرزا هاشم اشكورى گيلانى و ميرزا حسن كرمانشاهى و ميرزا على اكبر حِكَمى يزدى و ميرزا محمود قمى و شيخ غلامعلى شيرازى و شيخ عبد النّبى نورى و اين ها هم تلاميذى چون سيّد حسين بادكوبه اى و شيخ محمّد على شاه آبادى و ميرزا مهدى آشتيانى و ميرزا ابوالحسن شعرانى و سيّد ابوالحسن رفيعى قزوينى و ميرزا مهدى الهى قمشه اى را تربيت كردند و با رحلت آنها و شاگرد برومندشان ، سيّد رضى شيرازى ، شعله حكمت در تهران خاموش شد .

6 . عتبات عاليات و علوم فلسفه و عرفان

گر چه قبل از صفويه عارف نامدار شيعه يعنى سيّد حيدر آملى به نجف اشرف

ص: 79

سكنى گزيد و در اوائل صفويه فيلسوف و محقّق شيعه مقدّس اردبيلى از تربيت يافتگان حوزه فلسفى شيراز به نجف اشرف رحل اقامت افكند و ليكن حوزه فلسفى و عرفانى در نجف اشرف دائر نبود تا زمان قاجاريه كه عدّه اى از تربيت يافتگان حوزه فلسفى اصفهان به آن ديار مقدّس مهاجرت كردند ، مثل ميرزا ابوالقاسم خاتون آبادى استاد علامه بحر العلوم و مثل شيخ محمّد حسين اصفهانى صاحب « فصول » كه از اصفهان به نجف اشرف مهاجرت كرد و بعد به كربلاى معلّى رحل اقامت افكند و فيلسوفى مانند ملا اسماعيل بروجردى با واسطه يا بى واسطه از شاگرداناوست و مثل شيخ على محمد نجف آبادى از شاگردان آقا محمّد رضا قمشه اى كه در نجف اشرف به تدريس فلسفه اشتغال داشت و بزرگانى چون ميرزا ابوالحسن مشكينى صاحب « حاشيه بر كفايه » و شيخ محمّد حسين اصفهانى صاحب « نهاية الدّرايه » از او استفاده كردند .

و بعضى از فقهاى نجف اشرف مثل شيخ انصارى و آخوند خراسانى در خراسان از محضر حاجى سبزوارى استفاده كردند و جماعتى از فقهاى نجف قبل از اينكه به آن ديار مقدّس هجرت كنند ، در اصفهان فلسفه خواندند مثل ميرزاى شيرازى و ميرزاى نائينى و آقا ضياء عراقى و حاج آقا حسين بروجردى .

و عدّه اى از شاگردان حوزه فلسفى تهران هم به آن ديار مقدّس هجرت كردند مثل سيّد حسين بادكوبه اى (از شاگردان ميرزا هاشم گيلانى و ميرزا حسن كرمانشاهى) كه مدرّس فلسفه در نجف اشرف بود و بزرگانى مثل علامه طباطبائى صاحب « الميزان » از او استفاده كردند و مثل ميرزا محمّد باقر اصطهباناتى از شاگردان « حكيم مؤسّس » كه با سفر به نجف اشرف و تدريس فلسفه در آن ديار مقدّس شاگردانى چون شيخ محمّد حسين اصفهانى معروف به كمپانى حكيم مدقّق را تربيت كرد كه خود از مدرّسين فلسفه در نجف اشرف بود و جناب مستطاب قدوة العارفين آخوند ملا حسينقلى همدانى كه چندى در سبزوار از محضر حاجى و هم در تهران از محضر

ص: 80

حكما استفاده كرده بود ، به نجف اشرف مهاجرت نمود و عارفى چون جمال السالكين سيّد احمد كربلايى تهرانى را تربيت نمود كه از جمله شاگردان ايشان خاتم العرفاء الشّامخين سيّد على قاضى طباطبائى تبريزى مى باشد كه او مربّى علامه طباطبائى صاحب « الميزان » است .

و آخرين فيلسوف نجف اشرف جناب شيخ صدرا بادكوبه اى بود كه با رحلتش فلسفه از نجف اشرف رحلت كرد . و اخيرا بعضى از احفاد مرحوم آقاى حكيم صاحب« مستمسك » كه در قم نزد حكيم متألّه محقّق شيخ غلامرضا فيّاضى ، حكمت آموخته اند ، دوباره شعله حكمت را در نجف اشرف برافروختند .

7 . قم

با تأسيس حوزه علميه قم توسّط عالم زاهد فقيه محقّق شيخ عبدالكريم حائرى يزدى در سال 1340 قمرى ، بعضى از حكماى تهران به قم مهاجرت كردند ، مانند شيخ على اكبر حكمى يزدى از شاگردان « حكيم مؤسّس » و شيخ محمّد على شاه آبادى از شاگردان عارف كامل ميرزا هاشم اشكورى گيلانى كه حكيم فرزانه و عارف يگانه مرحوم امام خمينى از آنها فنّ فلسفه و عرفان نظرى را آموخت و فضلايى تربيت كرد مانند آقا رضا صدر و آقا مهدى حائرى و آقا محمد شاه آبادى و شيخ مرتضى مطهّرى ، و با آمدن فيلسوف شرق ، علامه طباطبائى به قم ، فلسفه و عرفان رونق گرفت و او شاگردانى چون شهيد مطهّرى و جوادى آملى و سيّد جلال آشتيانى و مصباح يزدى و انصارى شيرازى و شيخ محمّد على گرامى و دكتر ابراهيمى دينانى و غيرهم را تربيت كرد و بقية السّلف حوزه فلسفى و عرفانى تهران ، شاگرد ميرزا ابوالحسن شعرانى و سيّد ابوالحسن رفيعى قزوينى و ميرزا مهدى الهى قمشه اى يعنى جناب مستطاب علامه ذو فنون حسن زاده آملى با آمدن به قم و تكميل تحصيلات نزد علامه طباطبائى ، به حوزه فلسفه و عرفانى قم رونق كامل بخشيد .

ص: 81

فرق بين متكلّمين و حكماء و عرفاء و صوفيه

قال المحقّق السبزواري ما هذا نصّه :

و هم (الفرق المتصدين لمعرفة الحقائق) أربع لأنّهم إمّا أن يصلوا إليها بمجرّد الفكر أو بمجرّد تصفية النّفس بالتخلية أو بالجمع بينهما فالجامعون هم الإشراقيّون و المصفّونهم الصّوفيّة و المقتصرون على الفكر إمّا يواظبون موافقة أوضاع ملّة الأديان و هم المتكلّمون أو يبحثون على الإطلاق و هم المشّائون الخ .(1)

فرق بين تشيّع و تصوّف

حكماء و عرفاى شيعه و صوفيّه در تقرير مطالب عرفانى و فلسفى در مباحث مبدأ و معاد نزديك هستند و عمده فرق بين عرفاى شيعه و عرفاى صوفى اين است كه عرفاى شيعه چنانچه تولّى نسبت به خاندان رسالت دارند ، تبرّى هم از دشمنان آنها و غاصبين حقوق اهل البيت عليهم السلام دارند و بر اين مطلب به آيات و روايات و دليل عقل تمسّك مى كنند ؛ به خلاف صوفيّه كه از هيچ كس تبرّى نمى كنند و جمع بين خلافت باطنى (ولايت تكوينيّه) براى ائمه عليهم السلام و خلافت ظاهرى (حكومت دنيوى) براى خلفاى غاصب مى كنند و فرق ديگر اينكه بسيارى از فرق صوفيّه هيچ تقيّدى به احكام شريعت ندارند ؛ به خلاف شيعيان كه عرفان بدون تعبّد به شرع نبوى را اصلاً عرفان الهى نمى دانند بلكه تسويل نفسانى و اغواء شيطانى مى دانند .

ناقدين افكار آخوند ملا صدرا شيرازى

1 . شيخ احمد احسائى از علماى خوش استعداد و اهل ذوق كه به استعداد خويش مغرور شد و بدون مراجعه به اساتيد فن ، كتب ملاّ صدرا را مطالعه كرد و به آن حواشى

ص: 82


1- . شرح منظومه ، ج 2 ، ص 266 .

و شروح انتقادى زد و مريدانى پيدا كرد معروف به شيخيّه كه بر دو قسم هستند : شيخيّه احقاقيّه تبريز كه الآن در كويت مكتب دارند و شيخيّه كريمخانيّه كرمان ، و از دل همين فرقه ، مذهب باب و بهاء تولّد يافت .

2 . ميرزا مهدى اصفهانى از شاگردان ميرزاى نائينى در نجف اشرف كه بعد ازمكاشفه اى كه در مسجد سهله برايش حاصل شد ، از فلسفه اعراض كرد و با مهاجرت به مشهد مقدّس ، به مخالفت با فلسفه و عرفان پرداخت و شاگردانى تربيت كرد مانند ميرزا جواد آقا تهرانى صاحب كتاب « عارف و صوفى چه مى گويند » و شيخ حسنعلى مرواريد صاحب كتاب « تنبيهات حول المبدأ و المعاد » و شيخ محمّد رضا حكيمى صاحب كتاب « مكتب تفكيك » نقد آقاى تهرانى ملايم و معتدل است و تقرير آقاى حكيمى از مبانى استادش هم همين طور مى باشد و ليكن تقرير آقاى مرواريد سست و تند است .

3 . علامه حائرى سمنانى صاحب كتاب « حكمت بوعلى » كه به پيروى از افكار مشّاء ، مبانى صدرايى را نقد و بررسى كرده و خصوصا آراء « حكيم مؤسّس » در اصالت وجود را به باد انتقاد گرفته است . او داراى نبوغ بوده و در دوران نوجوانى از

محضر ملا اسماعيل بروجردى در كربلاى معلّى بهره مند شده و خودش به مطالعه و تحقيق مشغول شده است .

25/ 10/ 1393

عبدالرسول پيمانى

ص: 83

ص: 84

طرحنامه تدريس

مقايسه بين روش تدريس سنّتى در حوزه علميّه قديم

و روش تدريس در نظام جديد دانشگاهى

ص: 85

ص: 86

باسمه تعالى شأنه

مقايسه بين روش تدريس سنّتى در حوزه علميّه قديم

و روش تدريس در نظام جديد دانشگاهى

همه مى دانيم كه خصيصه حوزه هاى علميّه شيعه ، در پرورش عالمان متديّن خلاصه مى شود كه در همه اعصار و امصار با بيان و بنان و جهاد و اجتهاد در ميدان علم و عمل ، از حريم تشيّع دفاع كرده اند و همواره با اعتقاد قلبى و التزام عملى به انفتاح باب اجتهاد و تضارب افكار در تفسير آيات و روايات در اصول و فروع ، باعث تطوّر و پيشرفت علوم مختلف حوزوى شده اند و شيوه هاى مختلف در برداشت از متون دينى داشته اند و تحقيقات گسترده آنها در علوم عقلى و نقلى در تفسير قرآن مجيد بروز كرده و تفاسير گوناگون ادبى ، روايى ، كلامى ، فلسفى و عرفانى را به ما هديه كرده است ، چنانچه شيوه هاى گوناگون استنباط احكام و تحقيقات گسترده اصولى در فقه بروز كرده و فقهى پويا و فعّال را به يادگار گذاشته است كه مقام را گنجايش بيان آن نيست ، و اين همه آثار علمى و عينى در سايه نظام قوى تدريس علوم مختلف بوده است ؛ پس جاى دارد كه ما هم به شيوه سلف صالح تأسّى كنيم و از تقليد كوركورانه از شيوه هاى غلط دانشگاهى كه از غرب وارد شده است كه البتّه شايد براى تدريس علوم تجربى كاردرستى هم باشد ، بپرهيزيم .

ص: 87

بيان اجمالى روش تدريس سنّتى در حوزه هاى علميّه شيعه

به طور مختصر مى توان نظام تدريس سنّتى حوزه علميّه شيعه را در سه رتبه ، و رتبه اوّل و دوّم را در سه پايه خلاصه كرد . رتبه اوّل : علوم پايه اى و مقدّماتى . رتبه دوّم : علوم اصلى به صورت خواندن متون كه اصطلاحا به آن سطح گفته مى شود . رتبه سوّم : علوم اصلى به صورت تحقيقى و اجتهادى كه به آن دروس خارج گفته مى شود .

امّا رتبه اوّل شامل دروس تجويد و قرائت و صرف و نحو و معانى و بيان و بديع و منطق است كه هر يك از اين علوم در سه پايه براى مبتدى و متوسّط و منتهى گفته مى شود ؛ مثلاً علم صرف براى مبتدى : كتاب « أمثله » و « شرح أمثله » و « صرف مير » (يا « تصريف زنجانى » يا « مراح » ) ، و براى متوسّط : « شرح تصريف » ، و براى منتهى : « شرح نظام » .

و علم نحو براى مبتدى : « شرح العوامل » و « هدايه » (يا « أنموذج » ) و « صمديّه » ؛ و براى متوسّط : « سيوطى » يا « شرح جامى » ؛ و براى منتهى : « مغنى » . و در همين رتبه ، آموزش عقايد و احكام هم انجام مى گرفت ، و آداب تعلّم از روى كتاب « آداب المتعلّمين » تدريس مى شد .

و علم منطق براى مبتدى : « رساله كبرى » ؛ و براى متوسّط : « حاشيه ملاّ عبداللّه » يا « شرح شمسيه » يا « الجوهر النّضيد » ؛ و براى منتهى : منطق « شرح منظومه » يا « منطق اشارات » يا « شرح مطالع » ؛ البتّه علم معانى و بيان و بديع همراه پايه سوّم صرف و نحو از روى كتاب « مطوّل » يا « مختصر » بيان مى شد .(1)

و امّا رتبه دوّم كه اصطلاحا از آن به سطح تعبير مى شود ، شامل علوم فقه و اصول و كلام و فلسفه است ، و باز هر يك از اين علوم در سه پايه تدريس مى شد ؛ مثلاً علم فقه براى مبتدى : « المختصر النّافع » يا « تبصرة المتعلّمين » ؛ و براى متوسّط : « شرح

ص: 88


1- . پايه سوّم منطق مخصوص طلاّبى بوده است كه قصد داشتند در رتبه سوّم به تحقيق در فلسفه بپردازند .

لمعه » ؛ و براى منتهى : « مكاسب » ؛ و علم اصول براى مبتدى : « معالم » ؛ و براى متوسّط : « قوانين » ؛ و براى منتهى : « رسائل » و « كفايه » ؛ و علم كلام براى مبتدى : « شرح باب حادى عشر » ؛ و براى متوسّط : « شرح تجريد » ؛ و براى منتهى : « شوارق الالهام » ؛ و علم فلسفه براى مبتدى : « شرح هدايه اثيريّه » ؛ و براى متوسّط : « شرح منظومه » ؛ و براى منتهى : « اشارات » و « أسفار » و « شفا » .

البتّه اصطلاحات درايه و علم رجال از روى كتابى مثل « درايه شهيد ثانى » يا در ضمن تدريس متون فقهى از لسان اساتيد همراه پايه سوّم فقه و اصول تدريس مى شد . و روش و آداب تعليم و تعلّم از روى كتاب « منية المريد » شهيد ثانى تدريس مى شد .

اين دو رتبه را همه طلاّب علوم دينيّه مى گذرانند .

و امّا رتبه سوّم كه تخصّصى و تحقيقى و اجتهادى است و اصطلاحا از آن تعبير به خارج مى شود ، بستگى به ذوق و شوق و سليقه طلاّب دارد ؛ هر كس در يكى يا بيشتر از علوم حوزوى مثل فقه و اصول و تفسير و فلسفه و كلام تحقيق مى كند . به عنوان مثال ، حضرات آيات امام خمينى و گلپايگانى و اراكى و محقّق داماد ، همگى رتبه اوّل و دوّم را گذراندند و همگى در رتبه سوّم در درس فقه و اصول مؤسّس حوزه علميّه قم شركت كردند ، با اين تفاوت كه آقاى گلپايگانى فقط به تتبّع در فقه و تفحّص در كتب فقهيّه پرداختند ، و آقاى اراكى به تحقيق و تعمّق در فقه و اصول ، و امام خمينى به تحقيق فقه و اصول و هم تحقيق كامل در فلسفه با استفاده از حكيم زبردستى چون ميرزا على اكبر حكمى يزدى ، و هم تحقيق در عرفان نظرى با استفاده از محضر عارفىنامى ميرزا محمّد على شاه آبادى به جامعيّت علمى دست يافتند ، و مرحوم محقّق داماد به تحقيق در فقه و اصول پرداختند .

و مثال ديگر از حوزه علميّه نجف اشرف ، حضرات آيات ميلانى و خوئى و علاّمه طباطبائى ، هر سه پس از گذراندن رتبه اوّل و دوّم ، وارد رتبه سوّم شدند و از محضر ميرزاى نائينى و محقّق اصفهانى استفاده كردند ، با اين تفاوت كه آقاى خوئى به

ص: 89

تحقيق كامل در ابواب فقه و تدقيق در اصول و تتبّع در رجال پرداختند ، و آقاى ميلانى به تدقيق در فقه و اصول به روش محقّق اصفهانى عمل كردند ، و علاّمه طباطبائى با استفاده از محضر فيلسوف نجف سيّد حسين بادكوبه اى و عارف وارسته و مفسّر عظيم سيّد على آقا قاضى ، همّ خود را صرف تفسير قرآن مجيد به روش فلسفى و تدريس فلسفه معطوف داشتند ، و اين ها همه نمونه اى از خروار خرمن حوزه هاى علميّه شيعه است .

مزاياى روش سنّتى و نقائص روش جديد

1 - اينكه طلاّب بعد از فراگيرى علوم مختلف اسلامى و آگاهى كامل ، به انتخاب رشته تخصّصى مورد علاقه خود اقدام مى كنند ؛ به خلاف روش دانشگاهى و نظام جديد كه از همان ابتدا دانشجو الزام به انتخاب رشته مى شود ، يعنى دانشجو بدون آگاهى از زواياى علوم اسلامى ، از روى اشتهاى زود گذر به انتخاب رشته مى پردازد .

2 - اينكه وابستگى علوم اسلامى به همديگر اقتضا مى كند كه بعد از فراگيرى علوم اسلامى در مرحله سطح ، اقدام به انتخاب رشته شود .

3 - اينكه در روش سنّتى حوزه ، علوم مقدّماتى كه پايه همه علوم اسلامى است ، از روى متون محكم تدريس مى شود ، به طورى كه طلاّب در دروس بعدى مشكلات ادبى و عبارت خوانى پيدا نمى كنند ؛ به خلاف روش دانشگاهى در نظام جديد كهبعضى از دروس مقدّماتى مثل « سيوطى » به عنوان درس تخصّصى قرار داده شده است ، و بعضى دروس سطح مثل قسمتى از « شرح اللّمعة » به عنوان دروس عمومى قرار داده شده كه براى دانشجويى كه متون محكم ادبيّات مثل « سيوطى » را نخوانده ، فراگيرى « شرح لمعه » بسيار سخت است .

4 - در روش سنّتى حوزه ، كمّيّت فداى كيفيّت مى شود ، مثلاً در روز، دو درس اصلى و يك درس جنبى از روى متون دقيق و عميق خوانده مى شود كه طلاّب فرصت

ص: 90

تفكّر و دقّت و مطالعه و مباحثه پيدا مى كنند ؛ به خلاف روش دانشگاهى كه كيفيّت فداى كمّيّت مى شود و دانشجو خسته و گريزان از مطالعه دقيق مى گردد و همّش صرف طى كردن ترم و پاس كردن واحدهاى درسى و حلّ كردن سؤالات تستى در شب امتحان مى شود .

5 - در روش سنّتى حوزه ، روابط عاطفى بين استاد و طلبه برقرار است و از همين رهگذر، اخلاق اسلامى به صورت غير مستقيم و عملاً به طلبه القاء مى شود ؛ به خلاف روش جديد دانشگاهى كه اصولاً نظرى به اخلاق عملى نيست .

6 - در روش سنّتى حوزه ، راه براى تدريس از ابتداء براى طلبه تحت اشراف استاد وجود دارد ؛ به خلاف روش جديد دانشگاهى كه دانشجو مراحل درسى را براى به دست آوردن مدرك تحصيلى به غرض به درست آوردن مقام و شغل طى مى كند .

خلاصه كلام اينكه : در نظام قديم حوزه ، همّ و غمّ اساتيد و طلاّب ، صرف علم با عمل مى شود ، چون كه غايت ، معرفة اللّه و أسمائه الحسنى و صفاته العليا است ؛ به خلاف نظام جديد دانشگاهى كه غايت ، به دست آوردن شغل و مقام است .

نقائص روش سنّتى

1- طولانى بودن بيش از اندازه بعضى از كتاب ها كه ملال انگيز است ، مثل كتاب « مطوّل » در علوم بلاغت ، و « قوانين » در علم اصول ؛ و مختصر بودن بعضى از متون درسى كه مخلّ است مثل « حاشيه ملاّ عبداللّه » در منطق .

2- كهنه شدن بعضى از كتاب ها كه مشتمل بر آراء گذشتگان است در اثر تطوّرات گوناگون در علوم اسلامى ، مثل كتاب « معالم » در اصول .

3- معمّا بودن عبارت بعضى از متون درسى و تعقيدات لفظى بيش از اندازه ، مثل كتاب « شرح منظومه » حاج ملاّهادى سبزوارى در منطق و فلسفه .

با در نظر گرفتن نقائص مذكور و اينكه طلاّب داراى اطّلاعات عمومى و معلومات

ص: 91

علوم تجربى هستند ؛ و با توجّه به باز بودن اذهان در عصر اينترنت و محدوديّت هاى زمانى كه براى اين عزيزان وجود دارد ، و با توجّه به اينكه بعضى از متون سنگين و معمّا گونه و مغلق ، وقت اساتيد و طلاّب را صرف حل كردن مشكلات لفظى مى كند ، به نظر مى آيد كه مى توان رتبه اوّل و دوّم از رتبه هاى سه گانه را يك مقدارى ترميم كنيم

يا تغيير دهيم ، به ترتيبى كه در ذيل خواهد آمد .

البتّه جابه جايى متون درسى در حوزه هاى علميه شيعه ، در طول تاريخ به طور خودجوش و بدون سر و صدا انجام مى گرفته است ، مثلاً قبل از اينكه « معالم » كتاب درسى باشد، «شرح عضدى» بر «مختصر الأصول» متن درسى بوده و مورد تحشيه علما واقع شده است و لكن بعد از آن ، « معالم » متن درسى قرار گرفته و مورد تحشيه واقع شده است ، و همين طور « قوانين » از بدو تأليف هر دو جزئش متن درسى حوزه هاى شيعه قرار گرفته است و ليكن بعد از اينكه شيخ انصارى كتاب « فرائد » را تصنيف كرد ، جزء دوّم « قوانين » منسوخ شد و به جايش « فرائد » متن درسى قرار گرفت .

امّا تغيير كتب درسى به صورت جبرى و با اعمال يك سليقه خاصّ و بدون مشورت با اهل نظر ، كار غلطى است و زيان آور است .

روش پيشنهادى براى تدريس در جامعة المصطفى العالميّة

رتبه اوّل كه علوم پايه اى و مقدّماتى مثل ادبيّات و تجويد و منطق به ضميمه آموزش عقايد و احكام و آداب تعلّم است ، بايد حداكثر سه ساله تمام شود ، به اين صورت كه يك پايه مقدّماتى در صرف و نحو و منطق و تجويد گذرانده شود كه حداكثر يك ترم باشد :

پايه اوّل :

صرف مقدّماتى ( « أمثله » و « شرح أمثله » )

نحو مقدّماتى ( « شرح عوامل » )

ص: 92

پايه دوّم :

« صرف مير » و « تصريف » عزّ الدّين زنجانى كه بهتر از « مراح الارواح » است .

« هدايه » و « صمديّه »

و يك دوره معانى و بيان فشرده از روى كتابى مختصر مثل « تجريد البلاغه » ابن ميثم بحرانى ، يا « تلخيص المفتاح » خطيب قزوينى .

و يك دوره تجويد فشرده و يك دوره منطق فشرده « رساله كبرى »

پايه سوّم :

« شرح تصريف » در علم صرف

« أوضح المسالك (شرح الفيه ابن مالك) » در صرف و نحو به طور كامل خوانده شود .(1)

و متن « رساله شمسيّه » كاتبى قزوينى .

و يك دوره تجويد عالى

و يك دوره « إيضاح » خطيب قزوينى در علم معانى و بيان ،(2) و هر اندازه از كتاب مستطاب « مغنى » كه امكانش باشد .

امّا رتبه دوّم كه همان سطح است به دو قسمت تقسيم مى شود :

ص: 93


1- . چون شرح سيوطى بر الفيه البهجة المرضيّة ، شرح مزجى و معقّد است ، لهذا شرح ابن هشام بر الفيه (أوضح المسالك) يا شرح ابن عقيل بر الفيه مى تواند جايگزين شرح سيوطى گردد ، ولى « أوضح » براى جايگزينى اولى است ، چون ادقّ است .
2- . كتاب « أصول البلاغة » تأليف ابن ميثم بحرانى ، مى تواند جايگزين « إيضاح » گردد . انتخاب كتاب « إيضاح » از اين جهت است كه از حد علم معانى و بيان خارج نشده و به مسائل كلامى وارد نشده ؛ به خلاف كتاب « مطوّل » ، و بر اصل مسائل اكتفا نكرده بلكه وارد تحقيق شده ؛ به خلاف كتاب « جواهر البلاغه » ، و قلمى روان دارد ؛ به خلاف كتاب « مفتاح » ، و طولانى و ملال انگيز نيست ؛ به خلاف اكثر شروح « مفتاح » و شروح « تلخيص » .

الف : « تحرير الأحكام »(1) همراه با « الموجز » و « الجوهر النّضيد »(2) و « أصول مظفّر » و « بداية الحكمة » و « بداية المعارف الإلهيّة » در كلام .(3) و « منية المريد » درآداب و اخلاق ، همه به طور كامل در سه سال خوانده شود .

ب : « القواعد الفقهيّة » به جاى « مكاسب » (4) و « الحلقة الثّالثة » به جاى « رسائل »(5) و « كفايه » (6) همراه با « نهاية الحكمة » و « دراية » چهار سال .(7)

ص: 94


1- . چون «شرح لمعه» پر از معمّا و تعقيد است ، پيشنهاد مى شود «تحرير الأحكام» علاّمه حلّى جايگزين شود ، كه يك دوره فقه استدلالى با روشى آسان مخصوص طلاب مبتدى و با قلمى بدون تعقيد و روان است .
2- . قبل از شروع در كلام « بداية المعارف » و فلسفه « بداية الحكمة » ، بايد يك دوره منطق عالى خوانده شود و براى اين مهمّ ، كتاب « الجوهر النّضيد » علاّمه حلّى پيشنهاد مى شود كه بهتر از « منطق مظفّر » و « حاشيه ملاّعبداللّه » مى باشد ، چون كه « منطق مظفّر » طولانى است و امكان خواندنش در يكسال نيست ، و « حاشيه ملاّعبداللّه » مختصر است و بعضى از مباحث مثل « صناعات خمس » را ندارد ، به خلاف « الجوهر النّضيد » كه حدّ وسط بين اختصار مخلّ و تطويل مملّ را رعايت كرده و مشتمل بر همه مباحث منطق مى باشد .
3- . كتاب « تجريد الاعتقاد » خواجه نصير كه متقن ترين متن كلامى شيعه اماميّه است و شرح علاّمه حلّى بر آن متن، موسوم به « كشف المراد » ، اوّلين و بهترين شرح از شروح تجريد است . از بدو تأليف مورد عنايت علماى شيعه بوده و كتاب درسى رسمى حوزه هاى علميّه شيعه بوده است ولى در فصل امامت ، فقط به بحث از خلافت اكتفا كرده و بحث از ولايت تكوينى و وساطت در فيض و به تبع كم و كيف علم ائمّه عليهم السلام را تعرّض نكرده ، ولى كتاب « بداية المعارف » اين نقصان را جبران كرده ، و باز كتاب « كشف المراد » در فصل معاد ، بسيارى از مباحث مربوطه مثل بحث برزخ را تعرّض نكرده ، ولى كتاب « اصول الدّين » آقاى سيّد كاظم حائرى مد ظلّه اين كمبود را جبران كرده ، ولى اين دو كتاب هم در بحث عدل الهى به اختصار گذرانده اند ولى كتاب « الالهيّات » آقاى سبحانى (مدّ ظلّه) عدل الهى را به تفصيل بيان كرده ، كه به ذهن مى رسد بايد يك كتاب كه مزاياى اين سه كتاب را داشته باشد و نقائص هيچ كدام را نداشته باشد ، به منظور كتاب درسى تدوين گردد ولى از بين اين سه كتاب ، « بداية المعارف الإلهيّة » ، تأليف سيّدنا الاستاذ الخرازى (مدّ ظلّه العالى) براى تدريس بهتر است .
4- . از آنجا كه تحقيقات شيخ انصارى در ابواب معاملات ، مورد مناقشه فقهاى بعد از او واقع شده ، بهتر است طلاّبْ قبل از ورود به دروس خارج فقه ، خلاصه تحقيقات شيخ را همراه با خلاصه اهمّ مناقشات مذكور به صورت سطح بخوانند و براى اين منظور كتاب « القواعد الفقهيّة » تأليف ميرزا حسن بجنوردى پيشنهاد مى شود .
5- . كتاب مستطاب « رسائل » با اينكه كتابى تحقيقى و پر از دقائق علمى است و ليكن چون به روش تدريسى و به منظور تدريس نگاشته نشده ، و هم خيلى طولانى است به طورى كه در اين زمان بعضى از مباحثش نظير مبحث انسداد كه بسيار مهمّ و دقيق است ، حذف شده ؛ لازم است كه تهذيب شود ، و كتاب « الرّسائل الجديدة » تا اندازه اى اين مشكل را حلّ كرده است .
6- . از آنجا كه در دروس خارج اصول ، تحقيقات محقّقين بعد از شيخ مورد بررسى و نقض و ابرام واقع مى شود ، لهذا قبل از ورود به درس خارج اصول بهتر است طلاّب خلاصه آراى محقّقين بعد از شيخ را بدانند و براى اين منظور ، كتاب « الحلقة الثّالثة » شهيد صدر پيشنهاد مى شود .
7- . از آنجا كه رساله شهيد ثانى قدس سره در علم درايه مختصر است ، كتاب « أصول الحديث و أحكامه » تأليف شيخنا الأستاذ آقاى سبحانى مدّ ظلّه كه به منظور جايگزينى رساله شهيد ثانى تأليف شده ، براى تدريس بهتر است ، چنانچه كتاب « كليّات فى علم الرجال » تأليف آقاى سبحانى (مدّ ظلّه) كه براى تعليم و تعلّم قواعد كلّى علم رجال تأليف شده ، نبايد مورد تغافل طلاّب واقع شود .

بنابر اين ، همه ادبيّات و سطح در ده سال تمام مى گردد كه شامل اين كتاب هاست :

« امثله » و « شرح امثله » و « تصريف » و « شرح تصريف » در علم صرف ؛

و « شرح عوامل » و « هدايه » و « أوضح المسالك » و « مغنى » در علم نحو ؛

و « تجريد البلاغة » و « الإيضاح » در علم معانى و بيان ؛

و « رساله كبرى » و « شمسيه » و « الجوهر النّضيد » در علم منطق ؛و « الموجز » و « أصول مظفّر » و « الحلقة الثّالثة » در علم اصول الفقه ؛

و « بداية المعارف » در علم كلام ؛

و « منية المريد » در علم اخلاق ؛

و « بداية الحكمة » و « نهاية الحكمة » در علم فلسفه ؛

و « تحرير الأحكام » و « القواعد الفقهيّة » در علم فقه ؛

و « أصول الحديث و أحكامه » در علم درايه ؛

و « كليّات فى علم الرجال » در علم رجال .

كسى كه اين كتاب ها را نزد اساتيد فن بخواند ، صلاحيّت ورود در دروس خارج فقه و اصول را دارد .

ص: 95

امّا رتبۀ سوّم براى هر كسى كه قصد تحقيق و توان آن را دارد ، بايد يك دوره اصول و دو كتاب از فقه يكى در عبادات و يكى در معاملات پيش اساتيد فن در قم يا نجف اشرف تحصيل كند ، كه با توجّه به ميزان استعداد طلاّب و تلاش آنها بين پنج سال تا ده سال به طول مى انجامد .

پيشنهاد مى شود كه خارج فقه به صورت تدريس قواعد كلّى فقه و تطبيق آن قواعد در ابواب مختلف به سبك مرحوم آقاى بجنوردى در كتاب « القواعد الفقهيّة » باشد ، و همين طور خارج اصول تطبيقى و كاربردى باشد ، يعنى استاد قواعد كلّى اصول را با مبانى مختلف بيان كند و آن قواعد را در ابواب مختلف فقه تطبيق نمايد .

تذكّر چند نكته

1 . قابل ذكر است كه حداقلِّ آن كتاب هايى كه طلاّب فقه و اصول قبل از ورود به دروس خارج بايد خوانده باشند ، از اين قرار است : امّا صرف « أمثله » و « صرف مير » ؛امّا نحو « عوامل » ، « هدايه » و « ابن عقيل » ؛ امّا معانى و بيان « تجريد البلاغة » ؛ امّا منطق « رساله شمسيّه » ؛ امّا فقه « تحرير الأحكام »؛ امّا اصول « الموجز» و « أصول مظفّر» و « الحقلة الثّالثة » ؛ امّا كلام « بداية المعارف الإلهيّة » ؛ امّا فلسفه « بداية الحكمة » ؛ امّا علم درايه « رساله شهيد ثانى » ؛ اين ها لازم است گر چه كافى نيست .

2 . مخفى نماند كه رتبه اوّل و دوّم براى همه طلاّب اعمّ از كسانى كه قصد تحقيق در فقه و اصول و اجتهاد دارند ، و كسانى كه قصد تحقيق در فلسفه و كلام و گذراندن دوره عالى فلسفه نظير « اشارات » و « اسفار » دارند ، و يا كسانى كه قصد تحقيق در علوم قرآن و تفسير دارند ، لازم است و بدون اتمام آن دو رتبه ، فهم آيات و روايات و

تحقيق در مسائل كلامى و تفسيرى امكان پذير نيست . چنانچه تحقيق در تفسير قرآن مجيد و شرح احاديثى چون « نهج البلاغه » و « صحيفه سجّاديّه » بدون تفحّص در علوم عرب و فنون ادب ، امكان پذير نيست ؛ پس هر كس در رتبه سوّم ، قصد تحقيق در

ص: 96

تفسير دارد ، بايد مقدّمةً و زير نظر اساتيد فنّ ، به تحقيق و تتبّع در علوم صرف و نحو و معانى و بيان و لغت بپردازد ، آن گاه وارد تفسير شود و الاّ فهم تفاسيرى مانند « مجمع البيان » و « كشّاف » و « بيضاوى » و حواشى آن ، بدون تحقيق و تفحّص در ادبيّات عرب ، امكان پذير نيست .

3 . مدرّس هر رتبه ، بايد چند رتبه بالاتر باشد و گرنه صلاحيّت تدريس ندارد . مثلاً مدرِّس « شرح تصريف » بايد در حدّ عالى از علم صرف باشد تا بتواند به كتب عالى مثل شروح « شافيه » مخصوصا شرح « نجم الأئمّه رضى » و كتاب « الممتع » ابن عصفور مراجعه كند .

و مدرِّس « صمديّه » و « هدايه » و « أوضح » بايد در حدّ عالى از علم نحو باشد تا بتواند از كتب عالى نحو مثل « شرح تصريح » و « شرح كافيه » نجم الأئمّه رضى و« مغنى » استفاده كند .

و مدرِّس « إيضاح » بايد در حدّ عالى علم معانى و بيان باشد تا با مراجعه به « دلائل الإعجاز » و « أسرار البلاغة » و شروح « التلخيص » بتواند از عهده تدريس كتاب « إيضاح » برآيد .

و مدرِّس « شمسيه » بايد با مراجعه به « حاشيه ملاّ عبداللّه » و شروح « شمسيه » و « منطق مظفر » از عهده تدريس « شمسيه » برآيد .

و مدرِّس « الجوهر النّضيد » بايد بتواند از كتاب هايى كه در منطق عالى نوشته شده ، مثل « شرح اشارات » و « شرح مطالع » استفاده كند .

و مدرِّس « الحلقة الثالثة » بايد دروس خارج اصول را طى كرده باشد تا بتواند از تقريرات شهيد صدر در توضيح « الحلقة الثّالثة » استفاده كند .

و مدرِّس « القواعد الفقهيّة » بايد دروس خارج فقه و اصول را تا اندازه زيادى گذرانده باشد و الاّ از تدريس آن كتاب ، عاجز است .

4 . اساتيد بايد طلاّب را ترغيب به مراجعه و مطالعه كتاب هاى ديگر غير از

ص: 97

كتاب هاى تدريسى كنند ، مثلاً در علم صرف به « قرّة الطرف » و « مراح » و «صرف ساده » ؛ و در علم منطق به « منطق صورى » ؛ و در علم نحو به « الحدائق النّديّة » و « شرح ابن عقيل » ؛ و در علم معانى و بيان به « درر الأدب » و « هنجار گفتار » ؛ و در علم فقه به « شرايع » و « مسالك » ؛ و در علم اصول و كلام و فلسفه و رجال و درايه ، به كتاب هاى مناسبى كه صلاح طلاّب آن رتبه باشد ، ارجاع دهند .

5 . چنانچه تا علوم مقدّماتى (ادبيّات و منطق و اصول) خوانده نشود ، نوبت به علوم اصلى (فقه و فلسفه و كلام) نمى رسد ، همين طور تا پايه سوّم صرف كامل نشود ، نبايد به پايه سوّم نحو پا گذاشته شود و تا پايه سوّم نحو كامل نشود ، به پايه دوّم معانى وبيان نبايد پا گذاشته شود و تا پايه دوّم منطق تمام نشود ، به پايه اوّل اصول و فلسفه نبايد وارد شوند و تا پايه سوّم منطق كامل نشود ، به پايه دوّم اصول و فلسفه نبايد وارد شوند و تا پايه سوّم اصول كامل نشود ، صلاح نيست كه در پايه سوّم فقه وارد شوند و تا پايه دوّم فلسفه و پايه سوّم اصول كامل نشود ، نبايد به دروس عالى فقه و اصول (خارج) وارد شوند .

پس تا « شرح تصريف » را كاملاً نخوانده اند ، نبايد وارد « أوضح المسالك » و « مغنى » شوند ، و تا « أوضح المسالك » را نخوانده اند ، نبايد وارد « إيضاح » شوند ، و تا « شمسيه » را نخوانده اند ، نبايد وارد « الموجز » شوند ، و تا « الجوهر النّضيد » را نخوانده اند ، نبايد وارد « اصول مظفّر » شوند ، و تا « بداية المعارف » و « بداية الحكمة » را نخوانده اند ، نبايد وارد « الحلقة الثالثة » شوند ، و تا « الحلقة الثالثة » را نخوانده اند ، نبايد وارد « القواعد الفقهيّة » شوند ، و تا « نهاية الحكمة » را نخوانده اند ، نبايد وارد خارج اصول شوند .

6 . مخفى نماند كه اين كتاب هاى پيشنهادى براى پايه هاى علوم مختلف ، همانند كتاب هاى متداول در حوزه قديم است كه خالى از اشكال نيست ، مثلاً شايد متن « رساله شمسيّه » براى پايه دوّم منطق ، مورد پسند بعضى نباشد و ليكن حدّ وسط بين

ص: 98

اختصار « تهذيب المنطق » و تفصيل « الجوهر النّضيد » است ، و « اصول مظفّر » ناقص است كه بايد نقصانش توسّط كتابى ديگر مثل « مبسوط » آقاى سبحانى (مدّ ظلّه العالى) برطرف گردد ، و كتاب « الحلقة الثّالثة » چون كه ترتيب مباحثش به ترتيب متداول و معروف كتب اصول نيست ، براى طلاّب مشكل است كه مباحث را در كتب اصول جستجو كنند كه اين مشكل در چاپ جديد به عنوان « الحلقة الثّالثة صياغة جديدة » ، حلّ شده است ، و بسيارى از علماء كتاب « سيوطى (البهجة المرضيّة) » را براى تدريس بر همه شروح « الفيه » از جمله « أوضح المسالك » ترجيح مى دهند و ليكن به نظرم« أوضح المسالك » ادقّ است و اگر طلاّب به « حواشى محيى الدّين » مراجعه كنند و اساتيد هم به « شرح تصريح » مراجعه كنند ، اين كتاب مى تواند طلاّب را در علم نحو تقويت كند ، چنانچه هيچ كتابى را براى تدريس معانى و بيان بهتر از « الإيضاح » نديدم و هيچ كتابى را براى تدريس پايه سوّم منطق ، بهتر از « الجوهر النّضيد » نمى دانم و هيچ كتابى را براى جايگزينى « شرح لمعه » بهتر از « تحرير الأحكام » نيافتم ؛ چرا كه يك دوره فقه استدلالى و در عين حال ، آسان و روان و بدون تعقيد است و حدّ وسط بين اختصار و تطويل را رعايت كرده و استدلال هاى آن مبتنى بر تحقيقات اصول جديد (اصول شيخ انصارى) نيست كه طلاّب مبتدى نتوانند از آن استفاده كنند ، بلكه مبتنى بر استدلال هاى ابتدايى است كه براى طلاّب مبتدى مفيد است .

7 . از آنجا كه بهترين روش براى تعليم مبتدى ، روش كاربردى است ، اساتيد ادبيّات بايد قواعد صرف و نحو را به صورت تطبيقى با تجزيه و تركيب آيات قرآن مجيد با استفاده از كتبى كه در تجزيه و تركيب آيات نوشته شده ، مثل « البيان » ابن انبارى و « املاء » ابوالبقاء عكبرى و با مراجعه به تفاسير ادبى مثل « مجمع البيان » و « كشّاف » و « تفسير بيضاوى » و « تفسير البحر المحيط » تأليف أبوحيّان اندلسى ، به طلاّب تعليم دهند . و قواعد علم معانى و بيان را به صورت تطبيقى در خطب و كتب امير بيان عليه الصّلاة و السّلام در « نهج البلاغة » با مراجعه به شرح ابن ميثم بحرانى و هم

ص: 99

در « صحيفۀ امام سجّاد عليه السلام » با مراجعه به شرح سيّد عليخان كبير شيرازى موسوم به « رياض السالكين » ، به طلاّب تعليم دهند . و همين طور در تدريس كتب اصولى ، با مراجعه به كتاب هاى مبسوط در فقه استدلالى ، قواعد علم اصول را به صورت كاربردى و تطبيقى آموزش دهند .

8 . اگر كسى كتاب هاى متداول در حوزه قديم را نزد اساتيد فنّ فرا گيرد ، هيچاحتياجى به كتاب هاى جديد ندارد و پايه محكم علمى پيدا مى كند و از عهده كتاب هاى جديد برمى آيد ، مثلاً « كفايه » را بخواند ، هيچ احتياجى به « الحلقة الثّالثة » ندارد ، ولى اگر كتاب هاى جديد را بخواند ، از عهده كتاب هاى قديم برنمى آيد ، مثلاً « الحلقة الثّالثة » را بخواند ، از عهده « كفايه » برنمى آيد ، و هر كس « شرح لمعه » را بخواند ، قطعا « تحرير الأحكام » را مى فهمد ، ولى عكسش درست نيست ، و هر كس شرح سيوطى بر الفيه (البهجة المرضيّة) را بخواند ، از عهده شرح ابن عقيل و سائر شروح الفيه برمى آيد ولى عكسش صحيح نيست .

عبد الرّسول پيمانى (عفى عنه و عن والديه )

1 / 11 / 1393 حوزه علميّه اصفهان

ص: 100

فهرست مطالب

امام جواد عليه السلام تنها فرزند امام رضا عليه السلام است : 5

تذكّر يك نكته : 9 / مدارك و شواهد اقوال : 9 / مدرك قول اوّل : 9 / مدرك قول دوّم : 15 / مدرك قول سوّم : 16 / مدرك قول چهارم : 19 .

تبرّى در آئينه وحى : 21

مقدّمه : 23 / ولايت و برائت : 25 / تولّى و تبرّى : 26 / تولّى چه كسانى را بايد داشته باشيم و تولّى چه كسانى را نبايد داشته باشيم ؟ : 27 / فصل اوّل : 30 / 1 . كافرين : 30 / 2 . منافقين : 30 / 3 . مؤمنين بالجبت و الطّاغوت : 31 / 4 . مرتدّين : 31 / 5 . ستمگران : 32 / 6 . كتمان كنندگان حقّ : 32 / 7 . عهد شكنان : 32 / 8 . آزار دهندگان خدا و رسول : 32 / 9 . مفسدون فى الأرض : 33 / 10 . الشّجرة الملعونه : 33 / فصل دوّم : 34 / از چه كسانى بايد تبرّى كنيم ؟ : 34 / فصل سوّم : 37 / در بيان تقيه از منظر وحى و خرد : 37 / تذكّر مهمّ به شيعيان : 39 / فصل چهارم : 40 / در تقريب از منظر عقل و قرآن : 40 / خاتمه : 41 / در بيان اصل كلّى روابط اجتماعى و سياست خارجى : 41 / نتيجه : 42 .

ادوار فقه و اصول شيعه اماميّه : 43

اسباب تطوّر فقه و اصول و فقهاى تأثيرگذار : 48 /1 . مناظرات علماى شيعه و سنّى و ارائه طريقه وسطى از سوى شيخ مفيد (متوفى 413 ه .ق) : 48 / 2 . تعيير (سرزنش كردن) علماى عامّه و جواب شيخ طوسى (متوفى سنه 460 ه .ق) : 49 / 3 . تقليد از شيخ و ظهور ابن ادريس حلّى (متوفى سنه 598 ه .ق) : 49 / 4 . طرح شبهات گوناگون و پاسخ علاّمه حلّى (متوفى سنه 726 ه .ق) : 49 / 5 . تأسيس حكومت مقتدر شيعى توسّط صفويّه در ايران وهمكارى محقّق كركى (متوفى سنه 937 ه .ق) با آن حكومت : 50 / 6 . اختلاط با علماى عامّه و شهيد ثانى (متوفى سنه 966 ه .ق) : 50 / 7 . عدم تعلّم فقه نزد معروفين اهل فن و مقدّس

ص: 101

اردبيلى (متوفى سنه 993 ه .ق) : 50 / 8 . رواج فلسفه در حوزه اصفهان و تأثيرش در علم اصول : 51 / 9 .

جنبش اخباريگرى در اواسط حكومت صفويّه به رهبرى ملاّ محمّد امين استرآبادى (متوفى سنه 1033) : 52 / 10 . ظهور وحيد بهبهانى و ارائه طريقه وسطى : 53 / درس خارج و تقرير نويسى : 54 / 11 . طلوع شيخ انصارى (متوفى سنه 1281 ه .ق) و تأسيس اصول جديد : 54 / 12 . نابغه عصر ، شهيد صدر : 55 / كتاب هاى لازم براى طلاّب فقه و اصول : 57 / 1 . ادبيّات عرب : 57 / علم لغت : 57 / علم صرف و نحو : 58 / علم معانى

و بيان : 58 / 2 . منطق : 58 / 3 . علم اصول : 59 / تذكّر يك نكته : 59 / كتاب هاى معروف علم اصول و محقّقين اصوليّين : 59 / 4 . علم رجال : 61 / تذكّر يك نكته : 63 / 5 . تتبّع در فتاواى فقهاء و كتب فقهيّه : 63 / 6 . آگاهى از فتاواى عامّه : 64 / تذكّر چهار نكته : 64 / اهمّ كتب فقهى (لازم براى طلاّب فقه و اصول) : 65 / تذكّر دو نكته : 68 .

تاريخچه فلاسفه ايران بعد از اسلام : 69

فلسفه يونان و ايران : 71 / مهاجرت ها : 72 / زبان هاى علمى و ادبى : 72 / فلاسفه ايران و يونان : 73 / نو افلاطونى ها : 73 / كتاب سوزى ايران : 73 / فلسفه اسلامى و فلاسفه اسلام : 74 / ايران بعد از اسلام : 74 / طبقات فلاسفه ايران و مكاتب فلسفى ايرانى : 76 / مراكز فلسفه در ايران : 77 / 1 . مراغه : 77 / 2 .

شيراز : 77 / 3 . اصفهان : 77 / 4 . سبزوار : 79 / 5 . تهران : 79 / 6 . عتبات عاليات و علوم فلسفه و عرفان : 79 / 7 . قم : 81 / فرق بين متكلّمين و حكماء و عرفاء و صوفيه : 82 / فرق بين تشيّع و تصوّف : 82 / ناقدين افكار آخوند ملا صدرا شيرازى : 82 .

طرحنامه تدريس : 85

بيان اجمالى روش تدريس سنّتى در حوزه هاى علميّه شيعه : 88 / مزاياى روش سنّتى و نقائص روش جديد : 90 / نقائص روش سنّتى : 91 / روش پيشنهادى براى تدريس در جامعة المصطفى العالميّة : 92 / تذكّر چند نكته : 96 .

ص: 102

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109