تفسیر ام الکتاب

مشخصات کتاب

عنوان و نام پديدآور : تفسیر ام الکتاب/تالیف سیدحسن میرجهانی طباطبائی

مشخصات نشر : تهران: کتابخانه صدر، [1357].

مشخصات ظاهری : 370 ص.

وضعیت فهرست نویسی : در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)

کد کنگره: BP 102/12 /م 9 ت 7

شماره کتابشناسی ملی : 5354970

ص: 1

خطبه كتاب

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

الحمد لولىّ الحمد و خالقه و باعثه و وارثه حمدا لا ينبغى لاحد سواه و هو اهله و مستحقّه و الصّلاة و السّلام على سيّد رسله و خير خلقه و افضل بريّته حبيبه و نجيبه و خيرته و صفوته و معلّم كتابه و حكمته الذى اتاه سبعا من المثانى و القرءان العظيم و ارسله رحمة للعالمين و جعله شفيعا للمذنبين ابى القاسم محمّد صلّى اللّه عليه و آله سيّما امير المؤمنين و امام المتّقين علىّ بن ابى طالب الّذى هو فى امّ الكتاب لدى اللّه لعلىّ حكيم و اللعنة الدّائمة على اعدائهم اجمعين ابدالآبدين و دهر الداهرين الى قيام يوم الدّين

ص: 2

اشعار مؤلّف

اى ز تو مفتوح كتاب وجود *** نام تو سرلوحه غيب و شهود

گرچه سزد حمد نمودن تو را *** ما نتوانيم ستودن تو را

جز تو سزاوار ثنا نيست كس *** ذات تو شايسته حمد است و بس

موجد هر صورت و معنى توئى *** زنده و قيّوم و توانا توئى

قرص قمر قرصه اى از خوان تو *** شمس فلك شمسه ايوان تو

حمد تو را ذات تو زيبنده است *** عاجز از آن منطق هر بنده است

آيتى از حمد تو احمد بود *** حمد تو محمود و محمّد بود

آنكه تو را مخزن اسرار اوست *** آنكه تو را مطلع انوار اوست

آنكه ببرديش بعرش از زمين *** تا كه دهد زينت عرش برين

حمد تو شايان درود تو شد *** اعظم آيات وجود تو شد

بيّنه حمد تو باشد امام *** آنكه دهد كون مكان را نظام

ظاهر حمد تو رسول امين *** باطن آن هست امام مبين

معدن علم تو و مجلاى تام *** نيست كسى غير رسول و امام

كين دو بصورت دو و معنى يكند *** راه تولاى تو را سالكند

اى شه لولاك توئى حمد حق *** فاتح ما استقبل و ختم سبق

ص: 3

فاتحۀ عالم امكان توئى *** در جسد عالميان جان توئى

عقل نخستين فلك علم و دين *** صادر اوّل در درج يقين

علت ايجاد همه انبيا *** سيّد و سالار همه اصفيا

كنت نبيّا ز تو زيبنده است *** عاجز از آن منطق هر بنده است

شمس ضحى آيتى از روى تو *** ليل سجى نكهتى از موى تو

خيل ملك بنده فرمان تو *** جنّ و بشر ريزه خور خوان تو

تا كه بود سال و مه و صبح و شام *** بر تو و آلت صلوات و سلام

خاصه على قدوه اهل يقين *** شير خدا پادشه متقين

هست نبى شهر و على باب او *** علم نبى را ز على بازجو

حبّ على حبّ خداى عليست *** معرفت حق بولاى على است

كرد عطا حق بعلى نام خود *** نفس نبى خواندش و همنام خود

روح ده مرده بود نام او *** زنده شود مرده ز انعام او

ذات على آيت سبحانى است *** نام على مهر سلمانى است

گاه تنزّل عدد نام او *** جلوه دهد غيب حق از سرّ مو

بيّنه نام وى ايمان بود *** بر تن اسلام خود او جان بود

ص: 4

بيّنه نام محمد يقين *** جلوه اسلام دهد اين چنين

ياب على نفس رسول خدا است *** گرچه بظاهر ز محمّد جدا است

مظهر رب نام نبىّ ولى است *** كين دو بصورت دو و معنى يكيست

هست على بعد نبى رهنما *** گفته خدا در حق او انّما

ديباچۀ كتاب

بر ارباب بينش و دانش پوشيده نماند امروز كه انواع فتن و محن و شدائد و ابتلاءات در جامعه بشر صورت بحرانى به خود گرفته و جامعه منتحلين بتشيّع غالبا به پيروى از هواهاى نفسانى به ماديگرى و هواپرستى سوق داده شده اند و نواميس دينى و مذهبى اهميّتى نمى دهند و اصول عقايد دينيّه كه نورانى كننده دلهاى اهل توحيد و ايمان و ميراننده دلهاى اهل كفر و شرك و نفاق و اعداء دين مبين و دشمنان ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين است مورد توجّه عامه مردمان نيست مگر عده كمى از ايشان لذا مى توان گفت كه اشرف عبادات و افضل طاعات دعوت كردن خواص ايشان است عوامشان را بسوى خداى تعالى از طريقى كه قرآن مجيد راه دعوت بحق را نشان داده چنانچه فرموده اُدْعُ إِلىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جٰادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ اعم از اينكه اين دعوت بزبان باشد

ص: 5

يا بقلم و تذكر دادن به اين كه ساير خيرات و مبرّات و صفاتى كه متعلق بامور و لوازم دنيويّه است در معرض زوال و تغيير و تبديل است خصوص در اين زمان دندان گيرى كه مانند شتر مست اهل ايمان بخصوص را بدندان گرفته و مى توان گفت كه نوشتن كتب و انتشار دادن آن در ميان مردمان بمراتب اهميّتش از تبليغ بزبان زيادتر است زيرا تبليغات زبانى ممكن است تاثير آن براى عده خاصى كه حاضرند و مى شنوند باشد و عموما از آن بهره نبرند ولى اگر بصورت جمع و تاليف درآمد و كتابى شد و منتشر گرديد سالها باقى مى ماند و در دسترس مردمان در شهرها و قصبه و دهكده ها گذارده مى شود از خارج و داخل در كرور دهور طبقه اى پس از طبقه اى از آن استفاده كنند چنانچه خداى تعالى فرموده وَ الْبٰاقِيٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوٰاباً

درخواست مؤلف از خواننده

اشاره

لذا بنده ناچيز حسن ميرجهانى طباطبائى محمد آبادى جرقوئى اصفهانى نزيل طهران خواستم از اين خرمن خوشه اى چيده باشم هر چند مرد اين ميدان و از عداد شجعان نيستم و بحكم من صنّف استهدف از من خورده گيرى كنند و بگويند اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه تست *** عرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى

تن به ملامت و شماتت داده خواستم كمتر از پيره زالى در خريدارى يوسف

ص: 6

مصر جلال و جمال و عظمت و كمال نباشم و بگفته مصلح الدين شيرازى تمثل جويم كه گفته است سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان *** يك خوشه ببخشند كه ما تخم نكشتيم

رجاء واثق آنكه اگر در اين مختصر به خطاى فكرى يا قلمى برخورند خورده گيرى نفرمايند و بديده عيب پوشى بر آن نگرند

و تقاضاى ديگر

از خوانندگان محترم آنست كه اين مختصر را بترتيب از اوّل تا آخر مطالعه فرمايند و بخوانند تا از مطالب آن بهتر آگاهى حاصل كنند زيرا كه بعضى از مطالب ان مربوط به مابعد و بعضى مربوط بما قبل است تا نتيجه آن بهتر معلوم شود و چون اين كتاب مربوط است تنزيلا و تاويلا بتفسير سوره فاتحة الكتاب و خداى تعالى آن را ام الكتاب ناميده چنانچه در سوره چهل سوم كه سورۀ زخرف است در آيه سوم فرموده إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتٰابِ لَدَيْنٰا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ لذا اين مختصر را نام نهادم-و ما توفيقى الاّ باللّه عليه توكّلت و اليه انيب

ص: 7

در بيان

اسامى سوره حمد

بنا بر آنچه در كتب تفاسير خاصه و عامه و اخبار و احاديث اهل بيت عليهم السلام روايت شده ازاين قرار است حمد فاتحة الكتاب شكر امّ القرءان امّ الكتاب كافيه سبع المثانى كافى وافى شفاء صلاة كنز مناجات دعاء تعليم مسئلت تفويض رقيّه

ص: 8

قرءان معجزه باقيه است

قرءان مجيد يگانه معجزه باقيه حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلّم است كه محتوى هزارها معجزه است براى اهل هر عصر و زمانى تا قيام قيامت كتابيست علمى حكمى برهانى ادبى اخلاقى سياسى اجتماعى اقتصادى تاريخى فنّى صنعتى كه بعد از پيغمبر خاتم جز باب مدينه علم وصىّ بلا فصل آن حضرت امير مؤمنان علىّ بن أبي طالب و يازده فرزند طيّبين طاهرين مطهّرين معصومين ان بزرگوار كسى نيست كه عالم بأن و مبيّن آن باشد بجواز ال احمد رمز قرءان *** كه نازل شد همه در بيت ايشان

نداند خارجى كو چيست در بيت *** كه اهل البيت ادرايند بالبيت

قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتٰابِ يعنى بگو اى پيغمبر كافى است ميان من و شما گواه بودن خدا و آنكه نزد او است دانش كتاب-آيه آخر سورۀ رعد

ص: 9

قرءان محتوى اخبار گذشته و آينده و حال و حاكى از عوالم علويّه و سفليّه از مجرّدات و مادّيّات و كليّه مخلوقات و ممكنات و مكوّنات از اعراض و جواهر و آنچه كه ماوراى اين عالم است از ذرّه تا درّه فيه هُدىً وَ رَحْمَةً و تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْءٍ آيه آخر سوره يوسف-در آنست هدايت و رحمت و تفصيل هر چيزى وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكَ الْكِتٰابَ تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً آيه 91 سوره نحل-يعنى فروفرستاديم بر تو اين كتاب را بيانى كامل براى هر چيزى مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْءٍ آيه 39 سوره انعام-يعنى كوتاهى نكرديم چيزى را در اين كتاب لا رَطْبٍ وَ لاٰ يٰابِسٍ إِلاّٰ فِي كِتٰابٍ مُبِينٍ آيه 60 سوره انعام-يعنى نيست تر و خشكى مگر آنكه در كتابى است روشن كننده رسول خدا صلى الله عليه و آله بآن تحدى فرمود و چون فصحاى بى غرض آن را

ص: 10

مى شنيدند و مى ديدند و بلغاء زبردست مى سنجيدند از آوردن مانند آن عاجز شده و بعجز خود اعتراف مى كردند و بمعجز و خارق عادت بودن آن اقرار مى كردند و بر صاحبان وقوف و انصاف از خواص و عوام ظاهر و آشكار بوده و هست كه آثار صدق از آيات مرقومه آن پيدا است و از سبك كلام معلوم و محقق است كه بقائل آن كمال اعتماد و نهايت وثوق بآن دارند و گواههاى معجز بودن آن به وجوهى چند شاهدهاى عدلند

وجه اوّل

در سوره بقره آيه 21 و 22 فرموده وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّٰا نَزَّلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدٰاءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّٰارَ الَّتِي وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكٰافِرِينَ يعنى اگر در شكّ هستيد از آنچه

ص: 11

كه ما فروفرستاديم براى بنده خودمان(محمد ص)پس بياوريد يك سوره اى مانند آن و گواهان خود را غير از خدا بخوانيد اگر راست گوينده ايد و اگر اين كار را نمى كنيد كه هرگز نخواهيد كرد پس بپرهيزيد از آتشى كه برافروزندۀ آن مردمان و سنگها مى باشند كه بكفّار وعده داده شد و مهيّا است براى آنها سوره توبه آيه 6 وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّٰى يَسْمَعَ كَلاٰمَ اللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ يَعْلَمُونَ يعنى و اگر يكى از مشركين پناه آورد به تو پس پناه ده او را تا بشنود كلام خدا را پس او را بمحل امن خود برسان بآن جهت كه ايشان گروهى نادانند سوره يونس آيه 38 و 39 وَ مٰا كٰانَ هٰذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرىٰ مِنْ

ص: 12

دُونِ اللّٰهِ وَ لٰكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتٰابِ لاٰ رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعٰالَمِينَ أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ يعنى قرءان چيزى نيست كه بر آن دروغ بسته شود و ليكن تصديقى است بر آن چيزى كه در پيش روى او است و تفصيل كتاب خداست كه هيچ شكى در آن نيست كه از جانب پروردگار جهانيانست يا مى گويند آن را دروغ بسته بگو به آنها كه اگر چنين است كه مى گوئيد يك سوره اى مانند آن بياوريد و بخوانيد هر كه را مى توانيد غير از خدا اگر راست گوينده ايد سورۀ هود آيه 16 أَمْ يَقُولُونَ افْتَرٰاهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيٰاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ

ص: 13

يعنى يا مى گويند آن را دروغ بسته بگو پس بياوريد ده سوره مانند آن كه شما بافته باشيد و بخوانيد هر كه را مى توانيد غير از خدا اگر راستگويانيد سوره بنى اسرائيل آيه 90 قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلىٰ أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هٰذَا الْقُرْآنِ لاٰ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كٰانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً يعنى هرآينه اگر گرد هم آيند همه آدميان و همه پريان بر اينكه مانند اين قرءان بياورند نمى آورند مانند آن اگرچه بعضى از ايشان پشتيبان بعضى ديگر شوند سوره طور آيه 33 و 34 أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَلْ لاٰ يُؤْمِنُونَ فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِنْ كٰانُوا صٰادِقِينَ يعنى يا مى گويند گفتار او(محمّد)است بلكه نمى گروند پس بايد حديثى مانند آن

ص: 14

بياورند اگر راستگويانند

علت تفرقه آيات در اين باب

اشاره

مؤلف فقير گويد

اولا

آياتى كه ذكر شد دلالت دارد بر معجز بودن تمام قرءان كه بآن تحدّى شده و خداى تعالى بيك آيه در اين باب اكتفا نفرموده كه در جنب ساير آيات مستهلك شود و بنظر خواننده و بيننده نيايد بلكه قضيه بعكس بود

ثانيا

آنكه همه اين آيات را در يكجا و يك سوره جمع نفرموده بلكه متفرق و در مواضع و سوره هاى متعدّده بيان فرموده از سوره هائى كه در مكه و مدينه نازل شده تا خوانندگان هميشه متذكر آن باشند و فراموش نكنند و اگر همه آنها در يك سوره بود خوانندگان در ضمن يك ختم قرآن يك مرتبه به آنها برخورد مى كردند امّا چون اين آيات در سوره هاى متعدّده ذكر شده زود به زود به آنها برخورد مى شود و اگر چنين اطمينانى نبود كه نمى توانند مانند آن را بياورند نيز قضيّه بعكس بود

ثالثا

آنكه اين آيات همه آنها از محكمات آيات قرآنند و از متشابهات نيستند كه دو احتمال در آنها باشد و صريحا دلالت دارند بر معجز بودن آن

ص: 15

رابعا

آنكه بر خلاف تورات موسى كه در صندوقى قرار داده شده كه از نظرها مخفى باشد و موسى بقوم يهود امر فرمود كه آن را از مردمان پنهان دارند و پس از انقضاء هر هفت سال در روز عيد آن سال در حضور همه بنى اسرائيل بگوش تمامى مردمان برسانند چنانچه در باب سوّم تورات مثنّى چاپ لندن در سال 1856 ميلادى در آيه نهم تا آيه سيزدهم شرح داده شده قرآن را در دسترس همه مردمان در هر عصرى قرار داده از هر ملّتى كه باشند تا بخوانند و در آن تدبّر كنند حتّى بنويسند و نشر دهند تا همه مردمان آن را ببينند و بخوانند حتّى آورنده آن در نوشتن و خواندن و حفظ كردن و نظر كردن در آن تاكيد بسيار كرده و ثوابهاى بسيارى وعده داده اگر وجود مبارك آن حضرت عالم بعاجز بودن همه بشر نبود از آوردن مانند آن بلكه سوره اى از آن و يقين به اين معنى نداشت به هيچ وجه آن را در معرض انظار عمومى نمى گذاشت و احتياط مى فرمود كه مبادا بدست حكيم كامل يا دانشمند فاضلى برسد و مانند آن يا بهتر از آن را بياورد

خامسا

آنكه سوره را تخصيص نداد به سوره هائى كه از چند آيه زيادتر است يعنى سوره هاى بزرگ

ص: 16

بلكه هر سوره اى كه باشد هر چند سورۀ چهار آيه اى باشد مانند سوره توحيد يا سه آيه اى باشد مانند سوره انّا اعطيناك الكوثر

سادسا

عاجز بودن از آوردن مانند آن را بتمام قرءان اختصاص نداده بلكه بيك سوره هم اكتفاء كرده پرواضح است كه آوردن يك سوره مشكل تر است از آوردن مانند تمام قرءان و اين نيست مگر از جهت اطمينان كاملى است كه داشته به اين كه نمى توانند مثل آن را بياورند

سابعا

آنكه عاجز بودن خلق را از آوردن بمانند آن اختصاص نداده است به وقتى دون وقتى بلكه بلفظ لن تفعلوا بيان فرموده كه دلالت دارد بر اينكه هيچ وقت مانند آن را نمى توانند بياورند هر چند تمام فصحاء و بلغاء عالم جمع شوند و كمك فكر همديگر گردند اگرچه يك سوره كوچكى از آن باشد

نتيجه سخن

آنكه اين كتاب مقدس براى اهل هر عصرى تا قيام قيامت هميشه حجّت و معجزه باقيه خاتم پيغمبران صلى الله عليه و آله و سلّم است بخلاف معجزات ساير انبياء

ص: 17

كه قائم بعصر و زمان حيات خودشان بوده و بعد از رحلتشان معجزه اى از آنها باقى نمانده در اين فصل اندكى از بسيارها در موضوع قرءان بطور اشاره اجماليّه شرح دادم كه قرءان مجيد محتوى و مشتمل است بر جميع علوم قديمه و جديده اى كه بندگان خدا در معاش و معاد بآن احتياج داشته و دارند و در امور دين و دنيا بآن نيازمند بوده و مى باشند امّا در فصل دوم مى پردازم به بيان آنكه هر آيه بلكه هر جمله اى از جمله هاى قرءان مشتمل بر جميع علوم مى باشد از آنچه همه مردمان بآن احتياج دارند و از خداوند متعال در انجام اين مرام يارى مى خواهم و ما توفيقى الاّ باللّه و لا حول و لا قوة الاّ به

تمام علوم در سوره حمد است

اگر كسى ايراد كند كه چگونه هر آيه يا هر جمله از جملات قرآنيّه مشتمل بر همه علوم مى باشد در جواب گفته مى شود كه از سوره اول قرءان كه سوره فاتحه يا حمد ناميده شده و هر مسلمانى در شبانه روز در پنج نماز واجب ده مرتبه مى خوانند اصول همه آنها شرح داده مى شود قال اللّه تعالى شانه بسم اللّه الرحمن الرحيم از عبد الله بن عباس روايت شده آنچه كه مفاد آن اينست كه حضرت امير مؤمنان

ص: 18

عليه السلام فرموده جميع علوم اولين و آخرين در قرءان است و همه آنچه در قرءان است در سوره فاتحة الكتاب است و همه آنچه كه در فاتحةالكتابست در بسم الله الرحمن الرحيم است و همه آنچه كه در بسم الله الرحمن الرحيم است در باء بسم الله است و من نقطه زير باء بسم اللّهم(يعنى تمامى علوم در نزد من است) كنايه از اين كه قرءان بر پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده و تمامى علومى كه در قرآنست آن حضرت مى دانست و همه آنها را بمن تعليم داد و مرا دروازه شهر علم خود قرار داد و فرمود خدا جوامع علوم را به پسر عمم على عطا فرمود

دو ايراد و جواب از ان

اكنون اگر كسى بگويد كه چگونه از باء بسم اللّه تمامى علوم قرءان استفاده مى شود براى تقريب بذهن جواب گفته مى شود كه باء بسم اللّه در قول خداى تعالى براى الصاق است و متعلق است بفعل مقدر و معناى آن مى شود بسم اللّه اشرع فى اداء الطّاعات يعنى بنام خدا شروع مى كنم در بجا آوردن طاعتها و اين معنى معلوم نمى شود مگر بعد از واقف شدن باقسام طاعتها كه عبارت است از عقايد حقّه و اعمال شايسته با دليلها و حجتهاى محكم و استوار براى جواب دادن و ازاله شكوك و شبهات و همه اينها اگر جمع شود بيشتر از صدهزار مسئله خواهد شد از مسائل اصول و فروع و جميع كتابهاى اصول و فروع دين كه همه آنها شرح

ص: 19

باء بسم اللّه است و همچنين كتابهائى كه در ردّ شبهات و تشكيكات اهل جدل و عناد نوشته شده و مى شود من از مفصّل اين نكته مجملى گفتم تو صد حديث مفصّل بخوان از اين مجمل و اگر گفته شود كه همه اينها كه بيان شد در شرح باء بسم اللّه مربوط بطاعات و راجع بمعاد است اما راجع به ماديّات و معاش را چگونه از آن استنباط مى كنى جواب اين ايراد بدو وجه جواب داده مى شود اوّل آنكه جاى ترديد نيست كه از شرايط صحّت بعضى از طاعات و عبادات مانند نماز كه يكى از اركان دين اسلام است پوشانيدن عورت است از ناظر محترم بلكه هرگاه ناظر محترم هم نباشد بنابراين بر بنده نمازگزار تحصيل ستر واجب است و آن صورت نمى گيرد مگر به به علومى چند از قبيل فلاحت و زراعت و نخ ريسى و نساجى و بافنده گى و خياطى و غير اينها كه هريك از اين علوم نيز نيازمند است بدانستن علومى زياد كه وسيله تحصيل آن علوم باشد و غير آنها از علوم لازمه-و بعضى از عبادات و طاعات ديگر كه شرط انجام آنها صحت بدن است مانند روزه كه نيز يكى از اركان دين است و غير آن

ص: 20

پس علوم لازمه مربوط بحفظ صحت هم از باب مقدميت لازم است و بعضى از عبادات هم مالى و بدنى هر دو است مانند زكات و خمس و حجّ كه آنها نيز از اركان دين مقدس است منوط است بر تحصيل مال از راه تجارت و كسب و زراعت و صناعت و غير اينها وجه دوّم آنكه جاى ترديد نيست كه قوام بدن هر انسانى باقسام خوردنيها و آشاميدنيها و پوشيدنيها است و تحصيل هريك از آنها و بدست آوردن آنها براى تنظيم امور محتاج است به صنايع و فنون متنوّعه اى چند تا بدن سالم بماند و بتواند به وظيفه طاعات و عبادات قيام كند پس از آنچه كه تذكر داده شد ثابت و محقق مى شود كه جمله بسم اللّه بالمطابقه بر علوم مبدأشناسى و معادشناسى دلالت دارد و بالتزام بر امور معاش و زندگانى و آسايش در اين جهان من باب مقدميّت دلالت دارد

در اطراف لفظ و معناى بسم اللّه

بدانكه اين لفظ مبارك مركّب است از سه كلمه باء و اسم و اللّه كه تدبّر در اين سه كلمه شريفه دريچه ايست كه از روزنه آن باب معارف حقه بر روى طالبين آن باز مى شود تا از روى بصيرت بر پاره اى از حقايق عرفانى

ص: 21

بقدر استعداد خود واقف شوند-از كلمات حضرت امير مؤمنان على عليه السلام است كه فرموده اعقلوا الخير اذا سمعتموه عقل دراية لا عقل رواية فانّ رواة العلم كثير و رعاته قليل يعنى هرگاه سخن خوبى شنيديد براى دانستن آن تعقّل كنيد و به روايت تنها اكتفاء نكنيد زيرا كه روايت كنندگان علم بسيارند و رعايت كنندگان فهم آن كمند-و نيز مفاد كلام معصوم عليه السلام است كه يك حديثى را كه بفهمى بهتر است از هزار حديثى كه روايت كنى و نيز فرموده اند كه نظر به گفتار گوينده كنيد و نظر نكنيد به گوينده آن و مردان را به سخنانشان بشناسيد نه اينكه سخنان را به مردان بشناسد

در بيان لفظ و معانى اسم

خلاصۀ كلام در پيرامون لفظ باء كه كلمه اوّل است مختصرى شرح داده شد اكنون مى پردازم در اطراف كلمه دوم كه لفظ اسم است بدانكه اسم چيزيست كه خبر دهد از مسمّى در فهم و تصوير كند آن را در خيال و حاضر نمايد آن را در وهم و تدبير كند آن را در فكر و حفظ كند آن را در ذكر و ايجاد كند آن را در عقل اعمّ از اينكه مسمّى موجود باشد يا معدوم حاضر باشد

ص: 22

يا غائب-پس اوّل كمالى كه مسمّى بآن شناخته مى شود اسم است و نسبت اسم بمسمّى نسبت ظاهر است بباطن پس باين اعتبار گفته مى شود كه اسم غير از مسمّى است و بدانكه بعضى از مسمّيات است كه نفسا معدوم و اسما موجود است مانند عنقاء مغرب كه اسما مشهور است و در ظاهر وجود خارجى ندارد و مفهوم آن اصطلاحا از عقول و افكار دور است و نفس و هيئت آن موجود نيست به نحوى كه گويا وضع نشده است اسمى براى چنين معنائى مگر بر وجه كلّى بر معقولى معنوى تا رتبه او در وجود محفوظ ماند و معدوم نگردد و همچنين است اطلاق اسم شريك بر خدا همچنانى كه مسمّاى عنقا عدم محض است و آن مضاد با حقيقت اسم خداى تعالى است و چنانچه مسمّاى خداى تعالى در نفس خود وجود محض است مسمّاى شريك مقابل با مسمّاى خداست و باعتبار اينكه راهى براى وصول مسمّى براى شريك نيست باين اعتبار موجود است و بدانكه هيچ راهى براى شناسائى خدا نيست مگر از راه اسماء و صفات او و تمام اسماء و صفات او تحت اسم اللّه است-و باين اسم هم بر وجه حقيقت

ص: 23

راه نمى توان يافت مگر به وسيله ساير اسماء و صفات او پس فقط و فقط راه وصول الى اللّه منحصر است براه يافتن به ساير اسماء و صفات حق تعالى و كليّه اسماء و صفات او جنبه مرآتيت دارند براى شناخته شدن اسم اللّه و اسم اللّه نيز مرآتيت دارد براى شناخته شدن مسمّاى آن

در پيرامون كلمه اسم و اللّه

چون اين معنى را دانستى نيز بدانكه خداى تعالى در ميان كليّه اسماء و صفات خود انسان كامل را آئينه تمام نماى اسم اللّه قرار داده و اسم خود را آئينه تمام نماى انسان كامل گردانيده به نحوى كه چون انسان كامل خود را در آئينه اسم اللّه مى بيند حقيقت كان اللّه له و لا شيء معه بر او كشف مى شود و سرّ قدسيّه مباركه كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى يبصر به و لسانه الّذى ينطق به و يده الّتى يبطش بها گوش او گوش خدائى و چشم او چشم خدائى و زبان او زبان خدائى و دست او دست خدائى و سخن او سخن خدائى و حيات او حيات خدائى و اراده او اراده خدائى و علم او علم خدائى و قدرت او قدرت خدائى شود و همه اينها را بالاصالة از خدا مى داند و منسوب به خود مى داند بطريق عاريه و مجاز به او نسبت داده مى شود و سرّ اَللّٰهُ خَلَقَكُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ بر او ظاهر مى گردد و مفاد إِنَّمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ أَوْثٰاناً وَ تَخْلُقُونَ

ص: 24

افكا به خوبى بر او واضح مى شود و مى فهمد كه آنچه را بدست خود مى سازد همه آنها بطريق عاريه و مجاز به او نسبت داده مى شود و فى الحقيقة صانع آنها خداى تعالى است و لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم پس از اين بيان فهميده مى شود كه هرگاه ناظر روى خود را در آئينه اسم مبارك اللّه ديد ذوقى پيدا مى كند كه بآن از علوم توحيد علم واحديّت را كسب مى كند و چون به اين مرتبه رسيد مظهر اسم اللّه مى شود و اگر از اين مرتبه خود را ترقى داد به يارى خداى تعالى و علم بوجود واجب الوجود پيدا كرد و نفس خود را تزكيه نمود محبّت او محبت خدا و غضب او غضب خدا و اطاعت او اطاعت خدا و مخالفت او مخالفت خدا مى شود و كان اللّه مجيبا لمن دعاه و يغضب اللّه لغضبه و يرضى لرضاه و از علوم توحيد داراى علم احديّت مى گردد و در اين هنگام آئينه اسم اللّه مى شود و با اسم اللّه كانّه دو آينه در مقابل يكديگر خواهند شد كه هريك خود را در ديگرى خواهند ديد

در پيرامون لفظ اللّه

امّا كلمۀ سوّم در پيرامون كلمه اللّه بدانكه اسم اللّه هيولاى همه كمالات است و نيست هيچ كمالى الاّ اينكه مندرج در تحت اسم اللّه است و كمالات الهيّه نامتناهى است و راهى برسيدن بتمام كمالات الهى نيست و كسى كه اين مرتبه را يافت

ص: 25

مى يابد كه درك عجز از ادراك آن ادراكت در آن حال تجليّات الهيّه بر او بروز و ظهور خواهد كرد پس اين مقام را بايد طلبيد و نبايد غافل ماند گدائى در ميخانه طرفه اكسيريست *** گر اين عمل بكنى خاك زر توانى كرد

چه بسيار مناسب است استشهاد بقول شاعر عرب كه گفته است اللّه اكبر هذا البحر قد زجرا *** و هيّج الريح موجا يقذف الدّررا

فاخلع ثيابك و اغرق فيه عنك و دع *** عنك السّباحة ليس السّبح مفتخرا

و مت فميّت بحر اللّه فى رغد *** حياته بحيات اللّه قد عمرا

يعنى عجب درياى زخّاريست اين درياى وحدت كه بهيجان درآورده است باد در آن موجى را كه درهائى در آن افكنده است پس اى طالب جواهر معرفت لباس كبريائى و هوس را از خود دور كن و در آن غرق شو و از شناورى درگذر غوّاصى كن كه در شناگرى افتخارى نيست و بمير در اين دريا كه مردۀ درياى وحدت خدا داراى حيات و عيش كامرانى است كه به زنده بودن خدا معمور مى شود و امّا در اصطلاح متكلّمين اللّه علم است براى ذات واجب الوجودى كه مستجمع جميع صفات كمالات و استحقاق الوهيت فقط و فقط مخصوص او است-و بدانكه علماء

ص: 26

ادبيت را در لفظ اين اسم از حيث بناء اختلاف است بعضى گفته اند كه جامد و غير مشتق است و اين قول شايد صحيح تر باشد زيرا كه خداى تعالى پيش از خلق مشتق خود را باين نام ناميده كه هنوز از مشتق و مشتق منه اثرى نبوده و بعضى گفته اند كه مشتق از اله ياله به معناى عشق است يعنى عالم هستى عاشق عبوديّت و بندگى او است بسبب خاصيتها و حكمتهائى كه در آن قرار داده و در جريانند و در مقابل عظمت او ذليل و منقاد و فرمان بردارند نحوۀ تعشق آهن به آهن ربا ذاتا و تكوينا و همين عاشق بودن به عبوديّت و بندگى تسبيح آنها است بحكم آيه مباركه وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ اگرچه تسبيحات ديگرى بزبان مخبر صادق از براى آنها ثابت شده كه در اينجا ذكر آن اقتضائى ندارد و بعضى گفته اند كه مشتق از وله به معناى تحيّر است بمناسبت اينكه او است خدائى كه متحيّر و سرگردانست عقلها در ادراك ذات و كنه عظمت او و بعضى گفته اند كه مشتق است از الهت به معناى فرغت بمناسبت اينكه مفرغ و مألوهى بر وجه حقيقت كسى بغير از او نيست و بعضى گفته اند كه مشتق است از لاه به معناى احتجب بمناسبت محجوب بودن

ص: 27

او از اوهام ظاهره- حاصل آنكه در موضوع اين اسم شريف علماء عربيّت و ادبيّت سخنان بسيارى گفته اند و مؤلف حقير حسن ميرجهانى طباطبائى بقدر مقتضى در كتاب روائح النسمات در شرح دعاى سمات بسط كلام داده ام و در اينجا بهمين مقدار اكتفا مى نمايم

در پيرامون كلمۀ اسم

نكته لطيفه بدانكه لفظ اسم يا مشتق از سموّ است به معناى علوّ و برترى و يا از وسم است به معناى داغ نهادن و نشان كردن و يا از سمه است به معناى علامت و نشانه و شرافت هر اسمى به مسمّاى آنست و الاّ لفظ اسم به تنهائى بدون در نظر گرفتن مسمّى شرافتى ندارد و چون نظر عرفاء شامخين باصل هر چيز و ملاك امر آنست اسم در نزد ايشان اعمّ است از اينكه لفظ مسموع يا صوت معلوم يا عين موجود باشد و عرف ايشان بى شباهت با عرف قرآن و حديث نيست زيرا در قول خداى تعالى سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى و فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ و تَبٰارَكَ اسْمُ رَبِّكَ و نحو اينها بعيد است كه مراد از اسم فقط حروف و صوت و آنچه ملائم با آنها است باشد زيرا كه آنها

ص: 28

از عوارض اجسامند و چيزى كه حال آن چنين باشد كجا مى تواند مسبّح و مقدس و مبارك باشد و اگر گوينده اى بگويد كه اين مجاز حذف يا مجاز تشبيه است جواب گفته مى شود كه مجاز در صورتيست كه ضرورت اقتضا كند و با وجود معناى حقيقى داعى بر مجاز نيست پس اسم خدا در نزد ايشان آن معنائيست كه مقدس از شايبه حدوث باشد پس استعانت باسم خدا و تبرك جستن بآن چنانچه مأمور به نيز هست بتوسّل جستن بآن براى طلب حاجات و كفايت مهمات از اين بابست و در نزد محققين از علماء عظام ثابت شده كه در جواهر اكوان مؤثرى جز خداى تعالى بذاته و انبياء و رسل و اولياء و هاديان سبل و ملائكه مقربين باذن و فرمان خدا نيست و عوارض جسمانيه در اشياء جوهريّه ايجادا و اعداما تاثيرى ندارد پس بايد دانست كه مبدأ ذكر حكيم منبع انجاح مقاصد و استجابت دعواتست نه قرع حروف و اصوات و حركت دادن لبها باستقلال بدون توجّه بمعنى-نيكو تدبّر كن كعبه يك سنگ نشانى است كه ره گم نشود *** حاجى احرام ديگر بند ببين يار كجاست

ص: 29

تنبيه

بدانكه جمله لفظ بسم اللّه فقط داراى علوم مندرجه در تورات اصلى و انجيل اصلى و ساير صحيفه هاى آسمانى و همه صنعتهاى مشهوره در جهان بوده و هست و خواهد بود و غير از خدا كسى نمى تواند همه آن علوم را در دو كلمه بگنجاند و اگر كسى مدعى شد كه مى تواند از يهود يا نصارى يا غير اينها دعواى او بدون دليل و برهانست زيرا كه عقل سليم از قبول اين ادّعاء ابا دارد-اين لفظ اوّل كتاب مسلمانانست اكنون بسنج با اول تورات يهود و انجيل مسيحيان و زبور داود و عقل خود را حكم قرار ده و تصديق كن كه كدام از اينها سزاوارتر است كه كلام خدا باشد اوّل كتاب تورات اين جمله است براشيت بارا الوهيم يعنى ابتداء آفريد خدا و اوّل كتاب انجيل اين جمله است سپر تولدوت يشوع يعنى كتاب ولادت يشوع و اول كتاب زبور اين جمله است اشيرى ها ايش اشر يعنى خوشا بحال كسى كه اكنون فكر خود را در اين الفاظ و كلمات بكار بينداز و بعقل خود حكم كن كه كدام از اينها كلام خدا است و آيا در ابتداء نام خدا برده شود بهتر است يا غير آن بى انصافى

ص: 30

نكن العياذ باللّه اگر قرآن كلام خدا نباشد و كتاب او نباشد خداى تعالى در روى زمين هيچ كتابى ندارد و ازاينجهت است روايتى كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رسيده كه فرموده كلّ امر ذي بال لم يبدأ فيه ببسم اللّه فهو ابتر يعنى هر كار صاحب قدرى كه بدون گفتن بسم اللّه شروع شود در ابتداء آن ناتمام و ناقص است

در اطراف لفظ رحمن و رحيم

قوله تعالى الرّحمن الرّحيم بدانكه لفظ رحمن و رحيم مشتق از رحمت است و رحمت خدا عبارت است از خلاص گردانيدن او غير خود را از آفتهاى گوناگون و ذات پاك او منزّه و مقدس است از هر گونه آفتى و دفع آفات و رساندن خيرات بغير خود مخصوص ذات مقدس او است ذاتا هر چند بواسطه غير او باشد كه آن نيز بحول و قوه و افاضه و ايثار او است و خلاصى از آفات ممكن نيست مگر پس از شناختن آنها زيرا كه آفات بسيار بسيار است و همه آنها را كسى نمى داند جز خداى عليم حكيم و هر كسى كه بخواهد فى الجمله اى از آنها را بشناسد بايد رجوع كند به كتابهاى طبّيّه قديمه و جديده تا مختصرى واقف شود بر اقسام دردها و بيماريهاى گوناگون و آفتهائى كه ممكن است در هريك از اعضا و اجزاى بدن انسان

ص: 31

عارض شود پس عاقل كسى است با تامّل فكر كند در اينكه چگونه خداوند تعالى عقلهاى بشر را هدايت فرموده است براى شناختن انواع و اقسام غذاها و دواها از نباتات و جمادات و حيوانات و معدنيات و خواص هريك از آنها كه هرگاه انسان فكر كند در اطراف آنها دريائى است بى پايان كه از رسيدن بساحل آن ناتوان و متحير خواهد ماند در اين ورطه كشتى فروشد هزار *** كه پيدا نشد تخته اى در كنار

پس مى گوئيم كه لفظ الرّحمن الرّحيم از حيث اينكه خبر مى دهد از صفت خداى تعالى دلالت دارد بر علم معاد و از جهت دلالتش بر آنچه كه ذكر شد و بطور اشاره رقم رفت دلالت دارد بر علم معاش و اين جمله نيز مانند جمله بسم اللّه كه از پيش گذشت در بردارد جميع آنچه را كه بندگان بآن احتياج دارند از معاد و معاش ناگفته نماند كه رحمت و احسان خدا عبارتست از فيض دادن و فائده رسانيدن او ببندگان آنچه را كه سزاوار مى داند بدون اينكه عوضى بخواهد زيرا كه او است بى نياز مطلقى كه به احدى و چيزى احتياج ندارد و بى نياز است ار همه جهان و جهانيان

ص: 32

پس رحمانيت و رحيميت بى عوض خواستن در حق بندگان مخصوص خداى تعالى است به چند وجه وجه اوّل اينكه هرگاه انسانى به كسى احسان كند و فيضى رساند عوض مادّى يا معنوى اى را تا در نظر نگيرد احسانى نمى كند نهايت اينست كه عوضهائى كه در نظر گرفته مى شود اقسامى دارد اوّل اينكه مالى به كسى مى دهد و در عوض خدمتى از او مى خواهد دوّم آنكه مالى مى دهد و در مقابل كمكى مى خواهد سوّم آنكه بسا مالى مى دهد براى اينكه گيرنده او را مدح و ثنا كند چهارم آنكه مالى مى دهد براى طلب ثواب بسيار پنجم مالى مى دهد مثلا براى رفع بدنامى ششم مالى مى دهد براى بيرون كردن محبّت مال از دل هفتم مالى مى دهد براى دفع و رفع رقّت جنسيّت خلاصه كلام هر كسى كه چيزى بديگرى مى دهد براى آنست كه به دادن آن برسد به نوعى از مقصدى كه دارد و اين در حقيقت معاوضه است نه جود و رحمت و سخا و احسان و بخشش-و امّا خداى تعالى چون ذاتا داراى جميع صفات كمالاتست محال است كه براى تحصيل كمال جود و رحمت كند پس جواد مطلق و رحمن و رحيم حقيقى كسى غير از او نيست

ص: 33

وجه دوّم آنكه در محل خود به صحت پيوسته كه هر چه از نيستى به هستى رسيده و موجود شده ممكن است ذاتا و وجود و هستى آن بايجاد خداى واجب الوجود بالذات است پس هر رحمتى كه از غير خداى تعالى به كسى مى رسد آن رحمت وجود پيدا نكرده است مگر بايجاد خداى واجب الوجود پس رحمان و رحيم حقيقى غير از خدا كسى نيست وجه سيّم آنكه خداى متعال در كردن يا نكردن كارى بشر را مختار آفريده و كردن كار بر نكردن رجحان و برترى دارد و كردن كار حاصل نمى شود مگر بصدور رحمت از راحم و براى صدور هر كارى قصد كردن آن كار را مى بايد كرد و آن قصد نيز صورت نمى گيرد مگر بصدور رحمت از راحم پس رحمان و رحيم در حقيقت خالق و موجد قصد است و آن نيست مگر خداى تعالى وجه چهارم فرضا اگر تسليم شويم كه هرگاه ديگرى چيزى به كسى بخوراند و احسانى بكند مادامى كه قوه هاضمه در معده خورنده حاصل نباشد از آن چيز كه خورده نفع نخواهد برد و بر فرض اينكه اگر فلانى به كسى خانه اى يا باغى يا چيز ديگرى به تو عطا و احسان كند مادامى كه قوّۀ ديد چشم نداشته باشى انتفاع از آن نخواهى برد امّا وقتى

ص: 34

كه قوّه ديد چشم باشد مى گوئيم كه خدا آن خانه يا باغ يا غير آن را داده و آفريده و مورد انتفاع تو قرار داده و تو را از انواع آفتها حفظ كرده تا از آن منتفع شوى پس در حقيقت رحمان و رحيم غير از خدا كسى نيست و بر فرض اگر بگوئيم صفت رحم از غير خدا هم صورت مى گيرد مى گوئيم كه رحمت خدا از آن بالاتر است و او رحم كننده از هر رحم كننده است مخفى نماند بدانكه اين دو اسم مبارك رحمان و رحيم هر دو صفتند براى مبالغه و مشتقّند از كلمه رحمت به معناى رقّت قلب و انعطاف كه مقتضى تفضّل و انعام و اكرام است و صفت چيزى را گويند كه حالت موصوف را بطرف بفهماند تا كيفيت آن را در خزانه و هم خود جاى دهد و پيش فكر او واضح گردد و بعقل او نزديك شود به نحوى كه حالت موصوف در مذاق او جاى گيرد و با نفس خود مقايسه كند و بسنجد كه اگر ملايم با طبع او است بآن ميل كند و اگر مخالف با آنست دورى كند و بدانكه صفت تابع موصوف است مثلا اگر خود را عالم دانستى بدانى كه علم تابع تست و تا تو وجود دارى علم با تو موجود است و به نيست شدن تو آن علمى كه مخصوص تو بوده نيز نابود مى شود و بدانكه صفت در نزد علماء عربيّت بر دو گونه است صفات فضائليه و صفات فاضليه-صفات فضائليه آنهائيست كه بذات موصوف تعلّق

ص: 35

دارد مانند حيات مثلا در انسان-و صفات فاضليّه آنهائيست كه تعلق بذات و خارج از ذات موصوف دارد مانند كرم و امثال آن محقّقين گفته اند كه اسمهاى وصفى خدا بر دو قسمند كه نحويّين آنها را اسماء نعوتيّه مى خوانند-قسم اوّل ذاتيّه اند مانند احد و واحد و فرد و صمد و عظيم و حىّ و عزيز و كبير و امثال اينها و قسم دوم صفاتيّه است مانند علم و قدرت و بدانكه بعضى از اين دو صفات نفسيّه اند مانند خلاّق و معطى و مانند اينها-و بعضى صفات فعليّه اند و بالاترين صفات خدا رحمن است كه مقابلى مى كند با اسم اللّه در حيطه و شمول و فرق بين اللّه و رحمن اينست كه اللّه مظهر اسميت است و رحمن مظهر وصفيت و اللّه مختصّ ذات و رحمن مختص كمالات الهيّه است

رحمانيّت

رحمانيت عبارت است از ظهور بحقايق اسماء و صفات و آن يا مختصّ بذات خدا است مانند اسماء ذاتيّه يا بين او و مخلوقات او است مانند قادر و سميع و امثال اين دو از اسمائى كه تعلق دارد بحقايق وجوديّه پس رحمان اسم است براى جميع مراتب

ص: 36

حقّيه كه مراتب خلقيّه در آن شركتى ندارند و اسم ظاهر در مرتبه رحمانيت رحمان است و آن اسمى است كه راجع است باسماء ذاتيّه و اوصاف نفسيّه خداى عزّ و جلّ و اسماء ذاتيّه عبارتست از حيات و علم و قدرت و اراده و كلام و سمع و بصر و اختصاص دادن به اين مرتبه باسم رحمان براى رحمت عامّه است كه شامل جميع موجودات مى شود از حضرت رحمانيّت و بدانكه رحمان اعمّ از رحيم است و رحيم اخصّ است و تعميم رحمان براى ظهور رحمت حق است در ساير موجودات-و رحيم تخصيص داده شده براى مؤمنينى كه اهل سعادتند پس رحمت رحمانيّه ممزوج با نقمت نيز هست مانند خوردن دواى بدطعم و بدبو و تلخ كه هر چند رحمت است براى مريض ملايم با طبع او نيست

رحيميّه

رحمت رحيميّه محض نعمت است و مشوب با نقمت نيست و آن يافت نشود مگر در نزد اهل ايمان و سعادت و نسبت رحيم به رحمان مانند نسبت چشم است بهيكل انسان و از همين جهت است كه گفته شده كه رحمت رحيميّه بتمامه و كماله ظاهر نمى شود مگر در آخرت زيرا كه دنيا گنجايش رحمت رحيميّه خدا را ندارد و چون آخرت وسيع تر از دنيا است بجميع جهات لذا رحمت رحيميّه

ص: 37

تمام و كمال در عالم آخرت ظاهر مى شود-و ديگر آنكه هر نعمتى در دنيا توام و مشوب با كدوراتست بانواع مختلفه و آن از مجالى رحمانيّت است و از اين باب است فرمايش حضرت خاتم الانبياء صلى اللّه عليه و آله كه فرموده الرّحمن اسم خاص لصفة عامّة و الرّحيم اسم عامّ لصفة خاصّة يعنى رحمان اسمى است خاص براى صفتى عام و رحيم اسمى است عام براى صفتى خاص

شبهه اى و دفع آن

بعضى شبهه و توهم كرده اند گفته اند فيض رحيميت افضل از فيض رحمانيّت است و رتبه آن بالاتر است و قياس مقتضى آن بود كه رحيم مقدم بر رحمان ذكر شده باشد جواب گفته مى شود كه فيض رحمانيت اگر چه از فيض رحيميّت بيشتر و اشمل است ولى فيض رحيميت در رتبه بالاتر و اكمل است ازاينجهت مؤمنان كه افضل از غير مؤمنين اند اين فيض مخصوص آنها است و كفّار و غير مؤمن لياقت اين فيض را ندارند زيرا كه تا زمانى كه آدمى ترك جميع تعلقات و تعيّنات دنيويه را نكند و سالك صراط مستقيم ولايت الهيّه نشود استعداد قبول فيض رحيميت را نخواهد يافت و شايسته مقام قرب حق نخواهد شد

ص: 38

در معناى حمد

الحمد للّه ربّ العالمين

حمد ثنا گفتن به زبانست خداى تعالى را بر فعلهاى پاكيزه زيبائى كه باختيار از او صادر مى شود بدون اينكه محتاج به معاونت غير باشد اعم از اينكه آن فعلها نعمت باشد يا غير نعمت بايد دانست كه حمد در مقابل نعمت و حمد خدا بر نعمتهائى كه به بندگان عطا مى كند ممكن نيست مگر بعد از شناختن خدا بقدر استعداد و شناختن آن نعمتى كه به بنده مى دهد و همچنانى كه بندگان محتاجند بشناختن خدا بقدر استعداد خود در هر حالى محتاجند بشناختن نعمتى كه خدا مى دهد در امر حيات و معاش و هر نعمتى كه در اين عالم نعمتى است از نعمتهاى الهيّه پس از اين بيان معلوم و محقق است كه جملۀ الحمد للّه داراى جميع احتياجات بندگانست در امر معاش و معاد و حيات و ممات

اجزاء اعضاء انسان

چون اين مطلب خاطرنشان شد دانسته باد كه نعمتهائى كه خداى تعالى ببندگان مى دهد محدود و قابل احصاء و شماره نيست و نهايت ندارد چنانچه فرموده وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا يعنى نمى توانيد نعمتهاى خدا را شماره كنيد پس از اين جمله استفاده مى شود و بسيار صاف و واضح است كه علمهائى كه در تحت كلمه الحمد للّه مندرجست انتهائى براى آن نيست كه اگر تا قيامت همه جنّ و انس بخواهند شماره آنها را حساب

ص: 39

كنند براى اينكه اين كلام بر اغراق گوئى حمل نشود گفته مى شود كه بر هر عاقلى واجب است كه تامل و فكر كند در ذات خودش كه نعمتى است از نعمتهاى پروردگار كه تركيب شده است از روح و بدن كه كمترين جزء فضيلت و منفعت بدنند و پس از آن فكر كند در بدن عنصرى خود كه تركيب شده از استخوانها و غضروفها و عصبها و رباطات و وترها و رگها و شريانها و پرده ها و گوشت و پوست و مانند اينها كه علماء فنّ تشريح قديم و جديد تحديد كرده اند بسه هزار عضو كه هر كدام از آنها داراى هشت قوه مى باشند كه چهار قوه از آن خدمتگذار آن عضوند و چهار قوۀ آن هر كدام سمت مخدوميّت دارند

چهار قوه اى كه خدمتگزارند

اوّل قوّۀ جاذبه است كه غذا را جذب مى كند دوّم قوّه ماسكه است كه غذا را نگاه مى دارد تا مقدارى كه هاضمه در آن عمل كند سيّم قوه هاضمه است كه آن تصرف در غذا مى كند و آن را باصلاح مى آورد تا بتواند بدل ما يتحلل شود چهارم قوۀ دافعه است كه آنچه از غذا كه صلاحيت بدل ما يتحلل شدن را در بدن ندارد دفع مى كند

چهار قوّه مخدومه

اوّل قوه غاذيه است كه صافى و خلاصه غذا را به اعضاء بدن مى رساند دوّم

ص: 40

ناميه و آن قوه ايست كه نموّ اعضاء به آنست سيّم مصوّره كه صورت بندى اعضاء بآن است چهارم مولّده كه آن قوه ايست توليدكننده شرح هريك از آنها طولانى و مفصل است-پس پوشيده نماند كه هر عضوى و جزوى از سه هزار جزو هشت قوه دارد چون سه را در هشت ضرب كنيم بيست و چهار هزار حاصل آنست پس بيست و چهار هزار نوع از منافع و نعمتها در بدن عنصرى هر كسى موجود است و بايد دانست كه هريك از اين سه هزار اعضاء مركّب از چند جزو است مثلا خون بدن انسان دو قسم است يك قسم از آن داراى ذرّات سفيده و شكر و نمك و سود و ترشى بول و روغن و قراتين و قرتنين و آزت زياد است و قسم ديگر داراى ذرّات مدوّر و پهن و غليظ و سرخ رنگ مى باشد و ميان هر ذرّه اى فرورفتگى دارد كه با ذرّه بين چنان مى نمايد كه پول سياه مسكوكى است روى هم ريخته كه هريك از اين ذرّات مدوره داراى دو مادّه اند يكى ترش آهن و يكى پراتاپالوزن يعنى مادّه انقباض-و مأموريت قسم مايع كه آن را ماء الجبن مى گويند بحكم خداى تعالى آنست كه ذرّات غليظه را به همه جاى بدن مى رساند و از آنجا برمى گرداند بدل و ريه و تجديد ترشى نموده دوباره براى مبادله ببدن و باز بدل و ريه بازمى گردد مكرّر در مكرّر باين استمرار در بدن بعمل ميايد و خون

ص: 41

از هشت تا دوازده دقيقه بايد تماما بدل بريزد و آنا فآنا تجديد شود و استخوان بدن مركّب است از كربن و فسفر و آزت و كلور- و شريان مركّب است از آزت و كربن و سوفر و اكزيم-و پيه مركب است از كربن و فسفور و سوفر و اكزيم-و هكذا ساير اعضاء و اجزاء كه شرح همه آنها در كتابهاى بسيار نمى گنجد

بدن

و خود بدن مركّب از چند عنصر است مانند اكسيژن و هيدروژن و كربن و سوفر و كلروفر يعنى آهن وار يعنى طلا و آزت و فلوتر و فسفور- (مابقى عناصر بدن لغت ايرانى ندارد)و غير اينها و با همه اينها آنچه در بدن انسانى مجهول مانده بيشتر از آنهائيست كه معلوم شده-و از آنچه كه در اين موضوع نوشته شد ظاهر مى شود كه شناختن اقسام حكمتهاى خداى عزّ و جلّ در خلقت انسان از پنج ميليون مسئله زيادتر است و پس از همۀ آنچه ذكر شد اگر اضافه شود آثار حكمتهاى خداى عليم قدير حكيم در آفرينش علويات و سفليات و آفتاب و ماه و ستاره ها و نيّرات از سيّارات و ثوابت و اختصاص دادن هريك از آنها بمقدار مخصوص و رنگ مخصوص و حركت مخصوص و نزديك بودن

ص: 42

و دور بودن مخصوص هريك از آنها به يكديگر و حكمتهاى خلقت امّهات و مولّدات از جماد و نبات و حيوان و اقسام و احوال و طبايع و خواصّ آنها نيز بر آنها منضم شود من حيث المجموع بيش از ده هزار جلد كتاب خواهد شد كه همه اينها براى منفعت بردن انسان آفريده شده چنانچه خداى تعالى فرموده وَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ و آيات ديگر از اين قبيل در كمال وضوح و روشنى ثابت و محقق است كه لفظ و مفاد(الحمد للّه) در بر دارد همه علوم و صنايع را كه مورد احتياج بشر است در امر معاش و معاد

در پيرامون جمله ربّ العالمين

و امّا قوله تعالى ربّ العالمين پوشيده نماند كه كلمه ربّ اضافه شده به كلمه العالمين و اضافه شيئى به شىء ديگر شناختن آن ممتنع و محال است مگر بعد از شناختن مضاف و مضاف اليه و از جمله محالات است تحصيل علم به اين كه خدا ربّ العالمين است مگر بعد از معرفت ربّ و عالمين و از جمله واضحاتست كه عالمين عبارت است از همه ماسوى اللّه و همه نزد قدماء بر سه قسم است متحيرات و مفارقات و صفات امّا متخيرات يا بسائطند يا مركّبات امّا بسائط عبارتند از افلاك و كواكب و امّهات در نزد حكماء قديم و امّا در نزد حكماء جديد غير اينها است چنانچه

ص: 43

بعد از اين ذكر مى شود-و امّا مركبات عبارتند از جمادات و نباتات و حيوانات و ليكن در نزد قدماء دليلى قائم نشده است بر اينكه حسّى نيست مگر اين قسمتهاى سه گانه و در نزد حكماء جديد خلاف آن ثابتست چنانچه عن قريب خواهد آمد و فلاسفه قديم كه مدّعى بودند كه عالم منحصر است به يك عالم امّا در استكشافات جديد به وسيله آلات مخترعه بر خلاف ادعاى ايشان ثابت شده به عالمهاى متعدّده ديگر كه هر كدام از آنها مانند عالم ما آفتابها و ماهها و كواكب و سيارات و چيزهاى ديگر دارند و قرءان كه كلام خداى عليم حكيم است و ايجادكننده عالمها ربّ العالمين فرموده تا معلوم كند كه غير از عالم ما عالمهاى ديگرى هست ازاينجهت بلفظ جمع فرموده كه اكنون بعضى از آنها منكشف شده و بواسطه علوم جديده معلوم شده به نحوى كه بشرح آنها نامتناهى است بلكه قطع نظر از آنها اگر همه دانشمندان فضلا از عوامشان بخواهند احاطه كنند و واقف شوند بعجائب معادن متولّده در ارحام كوهها از فلزات و سنگهاى جوهرى صاف و شفاف و انواع كبريتها و زرنيخها و نمكها و عجائب عالم نباتات متنوعه با آنچه در آن است از شكوفه ها و گلها و ميوه ها و درختها و رنگها و بوهاى متكثره متنوّعه و اقسام حيوانات از بهائم و حشرات و طيور و ساير پرندگان و عجائب درياها و مخلوقات دريائى

ص: 44

و هو الى و غير اينها و ساير مستكشفات جديده در يك نوع از آنها تا چه رسد به همه انواع آنها عمرش به پايان مى رسد و به جائى نمى رسد چنانچه خداى تعالى فرموده وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ كَلِمٰاتُ اللّٰهِ يعنى اگر آنچه از درخت در روى زمين است قلم ها شود و همه درياها مداد شود و پس از آنها هفت درياى ديگر هم مداد شود نوشتن كلمات خدا تمام نخواهد شد و در جاى ديگر آيه ديگرى فرموده خطاب بخاتم الانبياء صلى اللّه عليه و آله كه قُلْ لَوْ كٰانَ الْبَحْرُ مِدٰاداً لِكَلِمٰاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمٰاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً يعنى بگو اگر همه درياها مداد شود براى نوشتن كلمات پروردگار من هرآينه همه آن مدادها تمام مى شود پيش از آنكه آن كلمات تمام شود هر چند مانند آن درياهاى مداد مددى بياوريم الحاصل اين بيان موافق حكمت قديمه بود كه باختصار ذكر شد و امّا موافق حكمت جديده بطور اجمال اين است كه گفته اند آنچه كه در عالمها است همه را جسد مى گويند و همه جسدها يا مفرد است يا مركب مفرد آنست كه تجزيه آن ممكن نباشد مانند طلا و آهن و سرب و قلع و مس و غيره و مركب آنست كه بحكم خلقت

ص: 45

الهيّه از اجزاء متنوعه مركب شده و جسدى حاصل شده باشد مانند آب و نمك و هوا و روغن و پيه و غير اينها كه در اين عالم هست كه همه مركّب و قابل تجزيه و اجزاء هريك معلوم شده چون اقتضاء اطاله كلام بيش از اين در اين مقام نيست لذا باختصار اكتفا شد پس بطور اجمال گفته مى شود آنچه در عالمين هست مركّب است از صد و بيست و دو مادّه مفرده كه آنها را صد و بيست و دو عنصر گويند بر خلاف گفته قدماء كه مى گفتند عالم مركّب است از چهار عنصر و آن غلط و بر خلاف حسّ است و آنچه معلوم شده همه آنها در تحت قول خداى تعالى ربّ العالمين اند حتّى صنايع و مخترعات جديده هم بحكم خَلَقَكُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ پس لفظ(ربّ)دلالت دارد به آنچه كه بندگان محتاجند در معاد و لفظ(العالمين)به آنچه كه محتاجند در امر معاش بشرط اضافه و بايد دانست كه هر قدر علوم زياد شود و فهمها ترقى كند اعجاز قرءان ظاهر و علوم آن منكشف مى گردد نهايت آنكه قدماء در زمان خود چون نسبت به اين عصر افهام ايشان قاصر بوده از استخراج بسيارى از حقايق محروم بودند و الاّ قرءان هميشه بحالت معجزه بودن براى اهل هر عصرى تا قيام قيامت باقى و محفوظ است قوله تعالى اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

ص: 46

در پيرامون اين دو اسم مبارك قبلا شرح داده شد محتاج بتكرار نيست

در پيرامون جمله مالك يوم الدين

قوله تعالى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ بدانكه انسان در دنيا حكم مسافر را دارد سالهائى كه بر او مى گذرد به منزلۀ فرسخها و ماهها به منزله كيلومترها و نفسها مانند گامهائيست كه برداشته مى شود و مقصد مسافر رسيدن بوطن اصلى است كه عالم آخرت باشد اگر در ضمن اين مسافرت تجارت رابحه اى داشته چون بوطن اصلى رسد موجبات آسايش براى او فراهم و بسيار خوشحال و راحت بعيش و كامرانى مى گذراند و اگر بر شكست شده و زيان كرده بسيار بدحال و پشيمان و اندوهگين و در نزد هم كنان خار و خفيف و گرفتار است آرزو مى كند كه اى كاش برنگشته بودم و همان جا مى ماندم تا بميرم در اينجا هم مى گوئيم كسانى كه در اين دنيا از ايمان و اعمال صالحه سرمايه و ذخيره اى براى خود تحصيل كرده اند در عالم آخرت رستگار و متنعّم به نعمتهاى باقيه گوناگون خواهند بود و عيش جاويدان هميشگى براى ايشان از هر جهتى فراهم خواهد بود و هيچ گونه رنج و الم و سختى و پريشانى نخواهند ديد و اما آنهائى كه در دنيا ايمان به خدا و انبياء و فرموده هاى ايشان نياورده و پرچم مخالفت با خدا و رسول او و اولياء او را برافراشته اند بعذاب جاويد گرفتارند

ص: 47

چون اين جمله تذكر داده شد مى پردازم باصل مقصد كه اجمالا تشريح مفاد دو لفظ مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ است مى گوئيم لفظ(مالك يوم)نيز اضافه شده به لفظ(الدين)مالك اضافه بيوم و يوم اضافه بدين شده و همچنان كه در ربّ العالمين قبلا گفته شد كه اضافه شدن چيزى به چيز ديگرى محالست شناختن آن مكر بعد از معرفت مضاف و مضاف اليه پس مى گوئيم اين آيه روى هم رفته دلالت دارد بر مسئله حشر و نشر و معاد و آن بر دو قسم است عقلى و نقلى امّا عقلى آنست كه مى گوئيم خراب و نابود شدن اين عالم و دو مرتبه عود دادن آن امرى است ممكن و همچنين است عود دادن انسان پس از مردن و هر ممكنى مقهور است در تحت قدرت خداى تعالى كه بر هر چيزى قدرت دارد و اين مرحله را تا اندازه اى در كتاب روائح النسمات در شرح دعاى سمات شرح داده ام و ثابت كرده ام و اين بحث تمام نمى شود مگر پس از بحث از حقيقت بدن و لوازم زندگانى او در حال باقى بودن او در دنيا و لوازم خرابى او بعد از مردن و فانى شدن او و جدا شدن روح از بدن و كيفيت سعادت و شقاوت او در موافقت و مخالفت او با شرايع و احكام الهيّه كه انبياء عظام عليهم السلام براى نظم معاش و معاد او آورده اند و آنها دلالت مى كند بر جميع علوم و صنايع و اغذيه

ص: 48

بعضى از حالات قيامت و ادويه براى ترتيب و تركيب و اجزاء و ابعاض آن به نحوى كه قبلا شرح داده شد براى قدرت حفظ او و پس از بحث بر اعادۀ بدنها و روحها و رساندن جزاهاى هر كدام از آنها و پرواضح است كه علوم معاش و معاد كه بندگان به آنها احتياج دارند همينها مى باشد و استقصاى اينها نمى شود مگر بعد از استقصاى همه علمهائى كه در اين دنيا معمول است از مخترعات قديمه و جديده و امّا نقلى كه سمعى است آن هم بر سه قسم است اوّل حالاتى كه وقت وقوع قيامت واقع مى شود و آن علامات صغيره و كبيره و علامت دهگانه معلومه و شرطهاى قيامت صغرا است و قيامت كبرى دوّم علامات و احوال كه حادث و واقع مى شود در وقت دميدن صور و مردن خلايق و خراب شدن آسمانها و ستارگان بسبب تمام شدن حرارت عالم و قوّه جذّابه كواكب بنا بر قول دانشمندان اروپائى و غيره و ظهور سرماى هلاك كننده بگفته ايشان و در نزد مسلمانان بامر الهى و مردن روحانيين و جسمانيين سيّم حالاتى كه بعد از قيامت واقع مى شود از كيفيت و شرح حالات اهل موقف و وقوف خلق در مواقف متعدده و احوالى كه آنها مى بينند و كيفيت حضور ملائكه و انبياء عليهم السلام و مسائل حساب و كتاب و تعديل اعمال و

ص: 49

رفتن فريقى به بهشت و فريقى بجهنّم و صفات اهل بهشت و جهنم و صفات بهشت و جهنّم بعد از رسيدن اهل آنها به آنها و شرح احوال و كلمات صادره از ايشان و كيفيت رسيدن نعمتهاى بهشتى به ايشان از آنچه انبياء عليهم السّلام آورده اند در صحيفه هاى آسمانى و تورات و انجيل و زبور و قرءان و آنچه مردمان ذكر كرده اند در كتب متعلّقه باوضاع اين عالم و آن عالم روى هم رفته همه اينها در تحت قول خداى تعالى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ است پس دلالت اين جمله بر آنچه قبلا تذكر داده شد ظاهر است

در پيرامون كلمه ايّاك نعبد

قوله تعالى إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ بدانكه عبادت عبارت است از كارى كه بنده بآن مأمور شده است كه بجا بياورد از جهت بزرگ داشتن امر پس تا زمانى كه به دليلهاى استوار و محكم ثابت نشود كه اين جهان را صانعى است يگانه و يكتا و توانائى كه بتواند اندازه گيريهاى بى پايان را و دانا باشد به چيزهاى دانسته شده اى كه بى نهايت است و اينكه او خداى آفريننده ايست كه بى نياز مطلق است از هر جهت و بندگان خود را فرمان داده به بعضى از چيزها و نهى كرده از بعضى چيزهاى ديگر-و اينكه واجب است بر بندگان اطاعت و فرمان بردارى از فرمانهاى او و خوددارى و دورى كردن از چيزهائى كه نهى فرموده و تا طوق اطاعت و فرمان بردارى او را در

ص: 50

تكليفهائى كه براى او قرار داده گردن نگيرد نمى تواند بلوازم مفاد جمله مباركه ايّاك نعبد قيام نمايد پس وقتى كه اين اعتقاد براى او ثابت و جازم شد ناچار است از دانستن و بيان اقسام تكاليف و انواع اوامر و نواهى و همه آنچه بامر دين است از كتب فقهيه و بيان تكليفات شرعيه الهيّه طبق شريعت مقدسه و شريعتهاى ديگر كه در سابق بوده و خداى تعالى به وسيله پيغمبران پيش على نبيّنا و آله و عليهم الصّلاة و السلام نازل فرموده و همچنين تكاليف ملائكه را كه همه آنها تحت عنوان جمله مباركه إِيّٰاكَ نَعْبُدُ است بداند و همچنين داخل در تحت همين عنوان است كتب فقهيه اى كه مشتمل است بر شرح تكليفهائى كه بر اعمال جوارح متوجه مى شود و امّا اقسام تكليفهاى موجوده در كارهاى قلب كه بزرگتر و عظيم تر و جليل تر است و كتابهاى اخلاقى و سياسى بر حسب قانونهاى ملّتهاى مختلفه و ساير امّتهاى متنوّعه متفاوته روى هم رفته نيز در تحت عنوان ايّاك نعبد است و در كمال روشنى و از جمله واضحات است كه اين دريائى است بى پايان كه عقلها و فهمها و فكرهاى بشر عاجز است از درك بعضى از آنها تا چه رسد بتمام آنها پس معلوم و محقق است كه اين آيه مباركه نيز مانند آيات پيش مشتمل است بر تمام علومى كه بندگان محتاج به آنند و جاى بسى تعجّب است

ص: 51

كه بعضى از مردمان چنين مى پندارند و ادّعا مى كنند كه انسان در تنظيم امر معاش و معاد خود محتاج است بر سياست تازه زيرا كه شريعتها العياذ بالله در اين زمان كافى نيست براى تنظيم آن بايد دانست كه اين ادّعا كاشف است از منتهاى كندى و غفلت و نادانى آنها يا كاشف است از عناد و بى دينى و ديانتى آنها

معناى اهدنا الصّراط الخ

قوله تعالى اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ بدانكه مفاد اين آيه راهنمائى خواستن از خدا است براى ثابت بودن و استقامت در راه بندگى كردن و كمك از خدا خواستن براى منحرف نشدن از راه راست و اين معنى ميسّر نمى شود مگر از راه استدلال و اقامه حجتها و دليلها و راه استدلال و اقامه حجت هم بى نهايت و اندازه است زيرا كه هيچ ذرّه اى از ذرّات عالم علوى و سفلى نيست مگر اينكه شاهد صدق و گواه حق است بر كمال قدرت و علم و حكمت و عزّت و وحدانيت و صمدانيّت خداى تعالى عزّ اسمه باين تقرير و بيان ما مى بينيم كه در اين عالم از حيث جسميّت و ماهيّت همه جسمها با يكديگر متساويند و ليكن در صفات همه با هم فرق دارند از حيث رنگها و مكانها و حالها و خاصيتها و محال و ممتنع است كه علّت اختصاص هر جسمى به صفت معيّنه جسميّت و لوازم جسميّت باشد و الاّ لازمه آن اين مى شود كه همه اجسام با همديگر مساوى و يكسان باشند پس ايجاب مى كند كه بگوئيم متّصف شدن هر جسمى

ص: 52

به صفت معيّنه بتخصيص مخصّص و تدبير مدبّر آنست پس اگر آن مخصّص جسم باشد سخن برمى گردد و اگر جسم نباشد مطلوب حاصل است و اگر موجود مخصّص زنده و دانا و توانا نباشد بلكه تاثير آن طبيعى باشد الزاما وجوب يكسان و برابر بودن باز برمى گردد و اگر مخصّص و مدبّر و مؤثّر زنده و دانا و توانا باشد مقصود حاصل است چون اين را دانستى خواهى دانست كه از آفتاب روشن تر است كه هر ذرّه اى از ذرّات عوالم شاهد و خبردهنده ناطق است بوجود مخصّص و مدبّر قادر حكيم و صانع عليم بلكه مى گوئيم كه در هر جوهر فردى و جزء لايتجزّائى نوعهاى متناهى بى اندازه ايست از دليلهائى كه دلالت دارد بر قدرت و حكمت و علم و عظمت و رحمت پروردگار متعال جلّت عظمته زيرا كه وقوع هر جوهر فردى و جزء لايتجزّائى در حيّزهاى بى پايان بر سبيل بدليّت ممكن است و اتّصافش بصفات نامتناهى نيز بر سبيل بدليّت امكان دارد و هريك از آن احوال مقدّره بتقدير وقوع دليل است بر احتياج آن بوجود صانع حكيم و قادر مريد عليم تعالى شانه العظيم و از اين بيان آشكار مى گردد كه علوم مندرجه در تحت آيه مباركه اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ نامتناهى است

ص: 53

از جمله واضحاتست كه هر قدر شخص زيادتر در موجودات اين عالم تامّل و تفكّر كند از راه علوم قديمه و جديده و در دانستن خواص اغذيه و ادويه و ضررها و نفعهائى كه دارد اكمل و اتمّ خواهد بود و اين ميسّر نيست مگر از راه تكميل صنايع جديده اى كه از قرءان مجيد استخراج شده و مى شود پس باين بيان معلوم و محقق كرديد كه آيه مباركه اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ مشتمل بر آن و مبيّن جميع علمهائيست كه بندگان بآن احتياج دارند در امر معاش و معاد قوله تعالى صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بدانكه اهل علم در تعريف نعمت مختلفند بعضى گفته كه آن منفعتى است كه جهت نيكى و احسان كرده شده باشد كه بغير برسد-و بعضى گفته اند كه آن منفعت حسنه است جهت احسان بغير و گفته اند كه ما اين قيد را در تعريف نعمت زياد كرديم براى اينكه گيرنده و صرف كننده آن نعمت استحقاق آن را دارد شكرگزارى كند منعم را يا آنكه منعم استحقاق آن را پيدا مى كند كه آن گيرنده شكرگزارى كند و اگر اين نعمتى كه داده قبيح و زشت است حق آن را ندارد كه از او شكرگزارى نكند پس بايد دانست كه هر چه بخلق مى رسد از منفعت و دفع مضرّت از جانب حق تعالى

ص: 54

مى باشد و لو بواسطه باشد چنانچه خداى عز و جلّ فرموده وَ مٰا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ يعنى هر نعمتى از هر كجا بشما برسد از جانب خدا است

اقسام نعمتهاى الهيّه

نعمت بر سه قسمست قسم اوّل نعمتى است كه خدا به تنهائى آن را ايجاد مى كند مانند اينكه خلق مى كنيد و روزى مى دهد قسم دوم اينكه نعمتى است در ظاهر از غير جهت خدا بما مى رسد ولى در حقيقت واقع و باطن آن از جانب خدا است كه بما مى رسد زيرا كه خداى تعالى خالق اين منعم و اين نعمت است و همچنين خالق داعيه انعام بآن نعمت است در قلب اين منعم الاّ اينكه چون حق تعالى اين نعمت را بدست اين بنده به تو رسانيده است لهذا اين بنده از جانب تو مشكور و ممدوح خواهد بود لكن در حقيقت مشكور حق تعالى است و ازاينجهت است كه فرموده أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوٰالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ در اينجا خداى تعالى ابتدا امر بشكر خود كرده تا اينكه بياگاهاند به اين كه نعمت دادن خلق تمام نمى شود مگر بنعمت دادن خداى تعالى قسم سوّم آنكه نعمتى است كه از جانب حق تعالى بما مى رسد و رسيده است بسبب عبادت و اطاعت و قيام به خدمت او چنانچه فرموده

ص: 55

لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ و اين هم در واقع از حق تعالى است زيرا كه او توفيق اطاعت ببندگان خود مى دهد و ايشان را اعانت و هدايت مى فرمايد بسوى صراط مستقيم ايمان و اطاعت خود و موانع را از سر راه ايشان برمى دارد چنانچه فرموده وَ مٰا كُنّٰا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اللّٰهُ پس بدانكه جميع نعمتها از جانب خداى تعالى است خواه نعمتهاى ظاهريّه باشد و خواه نعمتهاى باطنيّه و قسم سومى كه ذكر نموديم اختصاص دارد به آنهائى كه خدا ايشان را نعمت توفيق طاعت و بندگى عنايت فرموده و در تفسير قول خداى تعالى اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ قبلا تذكر داده شد كه معرفت نعمت و منعم هر دو واجب است و اول چيزى است كه بندگان مكلّف بر آنند اول معرفت معاش و دوم معرفت معاد و گفته شد كه آنچه در اين عالم است نعمت خداى تعالى است و تفكر در آنها موجب منظم شدن امر معاش و معاد است و تمامى آنها مندرج است در تحت فرموده خدا صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ

مراد از غضب كرده شدگان

اشاره

قوله تعالى غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ

ص: 56

بدانكه شرح اين جمله از آيه مباركه مشتمل است بر چند فائده

فائده اولى

اينكه مشهور در ميان علماء تفسير اينست كه مراد از مغضوب عليهم جماعت يهوداند چنانچه خداى تعالى در حق آنها فرموده مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ و مراد از ضالّين جماعت نصارى هستند بدليل قول خداى تعالى شأنه قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِيلِ و بعضى گفته اند كه اين قول ضعيف است و سزاوارتر آنست كه مغضوب عليهم را حمل كنيم بر كسانى كه خطاكارند در عملهاى ظاهره خود از هر طائفه اى كه خواهد باشد و ايشان كسانى هستند كه اهل فسق و فجورند و لفظ ضالّين را حمل كنيم بر كسانى كه عقايد آنها فاسد است و معتقد بدين حق نيستند-زيرا كه لفظ عام است و تقييد بر خلاف اصل است و مع ذلك ممكن است گفته شود مراد از مغضوب عليهم كفّارند و مراد از ضالّين منافقينند چنانچه خداوند متعال در پنج آيه از اوّل سورۀ بقره ابتدأ بذكر مؤمنين فرموده و پس از آن دو آيه در وصف كفّار و سيزده آيه درباره منافقين بيان فرموده در اين سوره مباركه هم اوّل مؤمنين را ياد فرموده بقول خودش أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ دوّم بذكر كفّار پرداخته بقول خود اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ و سوّم

ص: 57

منافقين را ياد كرده بلفظ و لا الضّالين و مى توان گفت ممكن است شامل هر سه قول باشد زيرا كه كلام خدا رام و ذو وجوه است و الله اعلم بحقايق كلامه

فائده دوّم

اينكه جمله غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ دليل است بر اينكه هيچيك از پيغمبران و فرشتگان هرگز اقدام نكرده اند بر كارى كه مخالف باشد با كار منعم حقيقى جل شأنه و با كار آنهائى كه خدا به ايشان نعمت داده و نه با اعتقادى كه برخلاف باشد زيرا كه اگر اين عمل از ايشان صادر مى شد لازم مى آمد كه گمراه از حق باشند چنانچه خداى تعالى فرموده فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ و اگر از زمرۀ ضالّين بودند اقتداء به ايشان جايز نمى شد و از تحت قول خدا أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ خارج مى شدند و چون از زمره ضالّين نيستند قطعا و اقتداء بانبياء و اهتداء بهدايت ايشان واجب است و داخل در تحت عنوان أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ هستند لذا دانستيم كه اين آيه دليل است بر عصمت انبياء و ائمه عليهم السلام كه اولوالامرند و ملائكه عليهم السّلام

فائده سوّم

بدانكه اين فائده مشتمل است بر قانونى كلّى و آن اينست كه غضب عبارتست از تغييرى كه حاصل مى شود در وقت عصبانى شدن و جوش آمدن خون

ص: 58

قلب براى شهوت انتقام و اين صفت بر خدا روا نيست و ممتنع و محال است لكن در اينجا قاعده ايست كليّه و آن اينست كه جميع اعراض نفسانيّه مانند رحمت و فرح و سرور و غضب و رضا و حيا و غيرت و مكر و خدعه و تكبّر و استهزاء و امثال اينها اوّلى دارد و آخرى مانند غضب مثلا كه اوّل آن از خون دل بجوش آمدن است و آخر آن اراده ضرر رساندن است به كسى بر او غضب كرده حتما نبايد اول آن را در حق خداى تعالى حمل كرد بلكه بايد بآخر اين حال حمل نمود كه عبارت است از ارادۀ ضرر رساندن و همچنين است حيا كه اول آن حالت انكسار است كه بر شخص حاصل مى شود در پيش خود و آخر آن ترك فعل است پس لفظ حيا در حق حق تعالى محمول است بر ترك فعل نه بر انكسار نفس و اين قاعده ايست شريفه و قانونيست كلّى در جميع اعراض نفسانيّه نيكو درياب كه براى خدا ابدا اعراض نفسانيه اى نيست

فائده چهارم

اينكه قول خداى تعالى غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ تا آخر دليل است بر اينكه انسان فاعل مختار است و بسوء اختيار خود كارهاى زشت از او صادر مى شود به نحوى كه بسا موجب غضب مى كردد و اگر چنين نباشد غضب خدا در صورت عدم اختيار بر ترك فعل چنانكه جبريّين مى گويند ظلم است و خدا به هيچ وجه ظالم نيست

ص: 59

فائده پنجم

اينكه اوّل سوره مباركه در بر دارد حمد و ثناى پروردگار را و آخر آن در بر دارد مذمّت معرضين از ايمان و منكرين طاعت و مخالفين دين را و اين دليل است بر اينكه درآمد نيكيها و عنوان خوش بختيها رو آوردن بسوى خداى تعالى است و در آمدن آفات و افتتاح مخافات اعراض از خدا و دورى از طاعات او است و گفته شد كه اشتغال به خدمت و بجا آوردن عبادت ممكن نيست مگر بتحصيل مقدمات لازمه آن از قبيل تحصيل ساتر در بعضى از آنها و حفظ بدن و تامين سلامتى آن در بعض ديگر و اينها وقتى تامين مى شود كه انسانى عالم و عارف باشد بعلوم لازمه و صنايع متنوعه براى تحصيل ساتر و صحّت بدن به وسيله غذاها و دواهاى مناسب و آنچه لازمه تعيش و زندگانى است به وسيله علوم متنوعه و فنون مختلفه متناسبه اين سوره مباركه بلكه هر آيه اى از آن در بر دارد راهنمائى به همه آنها را

فائدۀ ششم

آنكه قول خداى تعالى غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ دلالت دارد بر فرقه دوّم از سه فرقه اى كه خداى متعال در اين سوره مباركه بيان فرموده كه فرقه اوّل

ص: 60

از آنها اهل طاعت و دين و ديانتند كه بجمله مباركه أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ به آنها اشاره شده و امّا فرقه دوّم اهل معصيت و فسق و فجورند كه مغضوب عليهم ايشانند و امّا فرقه سوم اهل كفر و جهل در دين مى باشند كه وَ لاَ الضّٰالِّينَ اشاره به آنها است اگر كسى بگويد كه چرا معصيت كارها مقدّم بر كفار ذكر شده اند جواب گفته مى شود كه صاحبان عقل غالبا از كفر و كافرى احتراز و اجتناب مى كنند و از جنايت كارها و اهل فسق و فجور چون متظاهر به ديندارى هستند كمتر اجتناب مى كنند و بعلاوه در ميان اهل دين انگشت نشان وعده آنها كمتر است و بر حسب ظاهر خود را از اهل دين مى شمارند

تشريح سوره مباركه ببيان ديگر

اين سوره مباركه جامع اصول جميع احتياجات بشر است از مادى و معنوى تا قيام قيامت بدانكه قول خداى تعالى اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ در بردارد اثبات صانع را در اين قران مجيد و فرقان حميد خداى متعال براى اثبات صانعيت خود استدلالهاى بسيارى فرموده از جمله آنها استدلال بخلقت انسان است كه در طى بسيارى از سوره ها تصريح بآن شده با تعمق فكر كن و نظر خود را جولان

ص: 61

بده در قول ابراهيم خليل عليه السّلام در مناظره او با نمرود پليد مردود هنگامى كه از او مى پرسد خداى تو كيست فرموده رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ يعنى پروردگار من كسى است كه زنده مى كند مرده را و مى ميراند زنده را و در جاى ديگر فرموده است اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ يعنى آن چنان خدائى كه آفريد مرا و پس از آن مرا راهنمائى فرمود و حضرت موسى عليه السلام نيز فرمود در جواب فرعون رَبُّنَا الَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ يعنى پروردگار ما كسى است كه عطا فرموده هر چيزى را آفريد انسان را پس راهنمائى كرد و در جاى ديگر نيز از قول حضرت موسى فرموده رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ الْأَوَّلِينَ يعنى پروردگار شما و پروردگار پدران پيشين شما و در اوايل سوره بقره فرموده يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ يعنى اى مردمان بندگى كنيد پروردگار آفريننده اى را كه شما را آفريده و كسانى را كه پيش از شما بوده اند اميد است اهل تقوا شويد

خلقت انسان

و در اول سوره اى كه نازل شده فرموده اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ يعنى بخوان به استعانت نام پروردگارت

ص: 62

كه آفريده است همه مخلوقات را آفريده است انسان را از خون بسته در اين آيات ششگانه و بسيارى از آيات ديگر تصريح فرموده بخلقت انسان كه همه آنها دلالت دارد بر وجود صانع و خالق زمين و آسمان و همه انس و جان و اين دليل كه در حدّ ذات خود دليل است بر وجود خالق سبحان منّان نيز در حدّ ذات خود نعمتى است از نعمتهاى بزرگ خداى رحمان و بنده از جهت آنكه عارف بوجود واجب الوجود مى شود از جهتى و از جهت ديگر دليل است بر نعمتى بزرگ از نعمتهاى منعم على الاطلاق كه انعام كننده آن بى نهايت مستحق حمد و ثنا است-و حدوث بدن انسانى از اين قبيل است زيرا كه تولّد اعضاء مختلفه در طبيعتها و صورتها و شكلها از مكروبهائى كه اجزاء آنها شبيه به يكديگر است موجود شدن نطفه ممكن نيست مگر بايجاد موجد بر اين صورتها و طبيعتها و شكلها پس پيدايش اعضاء مختلفه از نطفه بزرگ دليلى است بر وجود صانعى كه عالم است بكلّ معلومات و قادر است بكلّ مقدورات كه بمحض فضل و احسان قصد و اراده فرموده كه بيافريند اعضائى را بر وجهى كه مطابق با مصلحتها و موافق با منفعتها باشد براى بندگان فلذا چنين خالق و پروردگارى البته بدون ترديد مستحق حمد و ثنا است پس قول خداى تعالى اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ دلالت دارد بر وجود صانع و علم و قدرت و كمال حكمت و رحمتش

ص: 63

و اينكه مستحق حمد و ثنا و تعظيم است پس اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ علاوه بر معانى گذشته بر اين معنى نيز دلالت دارد قوله تعالى رَبِّ الْعٰالَمِينَ دليل است بر اينكه ربّ العالمين يگانه ايست كه هيچ شريكى ندارد و اينكه عالمهائى كه آفريده است همه آنها صنع او و ملك و مملوك او است و در عوالم امكانيّه خدائى و آفريدگار و پروردگار على الاطلاقى غير از او نيست قوله تعالى اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ دليل است بر اينكه اين خداى يگانه اى كه شريك ندارد داراى همه كمالات و رحمت و فضل و احسان و مكرمت و لطف است پيش از ميرانيدن بندگان و هنگام ميرانيدن و هنگام حشر و نشر بعد از ميرانيدن قوله تعالى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ دليل است بر اينكه از لوازم حكمت و رحمت حق تعالى آنست كه پس از امروز و اين عالم روز و عالم ديگرى هم بايد باشد تا اينكه نيكوكار از بدكار تميز داده شود و داد ستمديدگان از ستمگران آنها گرفته شود و پاداش اعمال و كردار هر دو دسته داده شود و قوله إِيّٰاكَ نَعْبُدُ تا آخر سوره

ص: 64

اين آيه تا آخر سوره حاكى از اموريست كه ناچار معرفت آنها در بيان آثار بندكى ضرور است و آن منحصر در دو نوع است اوّل كارهائيست كه بندگان بآن عمل مى كنند دوّم آثاريست كه متفرّع بر آن اعمال است امّا اعمال و آن دو ركن دارد ركن اوّل بجا آوردن عباداتست كه جمله إِيّٰاكَ نَعْبُدُ مشعر بر آن است ركن دوّم اينكه بنده بداند كه بنده قدرت اتيان به آنها را ندارد مگر به اعانت خداى تعالى كه جمله وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ مشعر بر آن است و امّا آثار متفرعه بر اين اعمال حصول هدايت و مشمول تجليات الهيه شدن است كه جمله اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ مشعر بر آن است

مردمان سه طائفه اند

پس مى گوئيم مردمان سه طايفه اند-اول عبارتند از كاملين و مخلصين و عباد الله صالحين و ايشان كسانى هستند كه جمع كرده اند ما بين معرفت خدا ذاتا و معرفت خير و نيكى عملا جمله مباركه أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ اشاره به آنها است طايفه دوم كسانى هستند كه در بجا آوردن اعمال صالحه اخلال مى كنند

ص: 65

و اراده آنها مخالف با اراده خداى تعالى است و كارهاى آنها مغاير و مخالف است با احكام شريعت مقدّسه عادله ايشان فسقه و فجره اند و جمله غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ اشاره به آنها است طايفه سوّم كسانى هستند اخلال گر كه به عقايد صحيحه اخلال مى كنند و ايشان اهل كفر و بدعت و ضلالتند و لفظ وَ لاَ الضّٰالِّينَ اشاره به آنها است

تذكّر لازم

چون از حقيقت اين مطالب برخوردار شدى سه امر براى تو ظاهر مى شود اوّل آنكه اين سوره مباركه حمد روى هم رفته مشتمل است بر كليّه علمهائى كه مورد احتياج بشر است در امر معاش و معاد امر دوّم اينكه همچنانى كه همه اين سوره مشتمل بر همه علمها است هر آيه از آياتش نيز محتوى همه احتياج هاى بندگانست معاشا و معادا امر سوّم آنكه هر جمله اى از جمله هاى بسم الله و الحمد للّه و ربّ العالمين تا آخر مشتمل بر جميع علوم محتاج اليه بشر است

لطائفى كه از اين سوره مباركه استفاده مى شود

اشاره

ص: 66

لطيفۀ اولى

بدانكه نمازگزار چون اين سوره مباركه را در هر نمازى از فرائض و نوافل مى خواند وقتى كه مى خواند اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ممكن است گوينده بگويد كه اين جمله از دو امر خبر مى دهد يكى اثبات وجود خدا و ديگرى اينكه او مستحق حمد و ثنا است پس دليل بر وجود خدا و اينكه مستحق حمد و ثنا چيست خداى تعالى اين دو سؤال مقدّر را به نحوى در ضمن همين جمله چنان فرموده كه نازل منزله جواب باشد از سؤال برمى آيد براى اينكه ربّ العالمين است يعنى پديدآورنده همه عالمها است و امّا جواب فرض سؤال دوم كه چرا مستحق حمد و ثنا است جواب آن در دو آيه بعد فرموده چنين مى نمايد براى اينكه رحمان و رحيم و مالك ملك و پادشاه روز جزا است تقرير جواب چنين مى شود اوّل آنكه مى گوئيم وجود هر چيزى ضرورى است يا نظرى جايز نيست كه گفته شود علم بوجود واجب الوجود ضرورى است بدليل اينكه درك حقيقت ذات او محال و از حيطه عقول دور است چون علم بوجود او ضرورى نشد ناچار بايد نظرى باشد و تحصيل علم نظرى امكان ندارد مگر بدليل و دليلى بر وجود واجب الوجود نيست مگر اين عالم محسوس با آنچه كه در آنست

ص: 67

از آسمانها و زمين و كوهها و درياها و معادن و نباتات و حيوانات و آفتاب و ماه و ستارگان و انواع مخلوقات محسوسه كه همه آنها محتاجند به مربّى و مدبّر و موجدى كه آنها را ايجاد كرده و مربّيئى كه آنها را بپروراند و تربيت دهد و نگاهدارى كند پس جمله رَبِّ الْعٰالَمِينَ دليل است بر وجود او پس بايد دانست كه عالمين اشاره است به همه عوالم عالم امكان و جمله رَبِّ الْعٰالَمِينَ اشاره است به اين كه همه عوالم امكانيّه نيازمند و محتاجند در وجود خود بايجاد خداى تعالى و در بقاء خود به مبقى و اين اشاره است به اين كه هر جزء لا يتجزائى از هر عالمى و هر جوهر فردى و هر واحدى از واحدها و هر فردى از عرضها برهانيست واضح و دليلى است قاطع و قاهر بر وجود خداى واجب الوجود تعالى شانه چنانچه فرموده است وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ

لطيفۀ دوّم

اينست كه خداى تعالى نفرموده است الحمد للّه خالق العالمين براى اينست كه عقلاء جهان متفقند به اين كه حوادث در حين حدوث محتاجند بوجود محدث و موجد و اتفاق دارند بر اينكه هر حادثى ناچار

ص: 68

سببى مى خواهد و ليكن اختلاف دارند در اينكه در حال بقاء احتياج به مبقى دارند يا نه جمعى گفته اند كه در حال بقاء محتاج به مبقى نيستند و مربّى و مصلحى كه قائم به ابقاء و اصلاح و تربيت او باشد لازم ندارند و بعضى گفته اند لازم دارد و حق همين است چنانچه خداى تعالى فرموده رَبِّ الْعٰالَمِينَ كه اين تنبيهى است بر اينكه همه عالمها در حال بقاء احتياج به مربّى و مبقى دارند لهذا خداى تعالى تعبير به كلمه ربّ فرموده نه خالق تا تنبيهى باشد براى اينكه بدانند كه همه ماسوى الله محتاج بمصلح و مربى هستند در حال بقاء

لطيفۀ سوّم

آنكه جمله مباركه رَبِّ الْعٰالَمِينَ همچنانى كه دلالت بر وجود مقدس واجب الوجود دارد نيز دلالت دارد بر اينكه خدا بى نياز از زمان و مكانست و حيّز و جهتى براى او نيست زيرا كه از پيش گفته شد كه لفظ مبارك العالمين شامل بر همه ماسوى الله است و از جمله ماسوى الله زمان و مكانست زيرا كه زمان عبارتست از مدّتى كه بسبب آن قبليّت و بعديّت حاصل شود و مكان عبارتست از فضاء و حيّز و فراغ ممتدّ و خداى تعالى خالق و مربّى زمان و مكانست و آنها را ايجاد كرده پس معلوم و مبرهن است

ص: 69

كه وجود خالق ناچار بايد پيشتر از وجود مخلوق باشد بنابراين ذات خداى تعالى پيش از خلقت زمان و مكان موجود بوده و اگر بعد از حصول فضا و فراغ و حيّز موجود بود حادث بود و قديم نبود و بعلاوه در اجزاء فضا و فراغ و حيّز انقلاب در حقيقت ذات پيدا مى شد و اين امرى است محال لذا فرموده رَبِّ الْعٰالَمِينَ تا دلالت كند بر تنزيه ذات پاك او از حدوث و بى نياز بودن او از مكان خلاصه آنهائى كه قائل بزمان و مكانند براى خدا از مراحل خداشناسى بسيار بسيار دور و بركنارند

لطيفۀ چهارم

آنكه اين جمله مباركه دلالت دارد بر تنزّه ذات خدا از حلول در محلّى چنانكه نصارى و حلوليّه از صوفيّه اسلام مى گويند زيرا كه چون خداى تعالى ربّ العالمين است آفريننده همه ما سواى خود مى باشد و تذكر داده شد كه خالق سابق بر مخلوق است و وجود او قبل از ايجاد محلها است جميع آنها ممتنع و محالست كه در چيزى حلول كند پس حال حلوليه حال مثبتين مكانست براى خدا

لطيفۀ پنجم

ص: 70

بدانكه اين كلمه مباركه دلالت دارد بر اينكه خداى تعالى فاعل مختار است نه موجب بالذّات و دليل اين ادّعا اينست كه موجب بالذات مستحق حمد و ثنا و تعظيم نيست در مقابل كارهاى خود آيا مى بينى كه انسان از گرمى آتش و سردى يخ نفع مى برد ولى آن را حمد نمى كند براى اينكه در گرم كردن آتش و سرد كردن يخ قدرت و اختيارى ندارد كه آتش هر وقت بخواهد باختيار خود گرم كند و يخ هر وقت بخواهد باختيار خود سرد كند بلكه گرم كردن آتش و سرد كردن يخ باضطرار و لازمه طبيعت آنها است و چون خداى تعالى بندگان خود را فرمان داده كه او را حمد كنند و او مستحق حمد و ثنا است فاعل مختار است و هرگاه موجب باشد لازم مى آيد دوام اثر و معلولات بدوام مؤثر و علّت موجبه و وقوع تغيير در آنها كه از جمله ممتنعات است و لكن حصول تغيير محسوس است و ديده مى شود پس معلوم و ظاهر است و تشخيص داده مى شود كه مؤثر در آنها قادر مختار است نه موجب مضطرّ و ناچار ازاينجهت است كه خداى مستحق حمد است اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ

لطيفۀ ششم

حضرت احديت جلّت عظمته حكيم على الاطلاق است و عوالم امكانيّه را به نحوى ايجاد فرموده است به طورى كه مطابق با حكمت و موافق با مصالح و منافع

ص: 71

عباد باشد در نهايت اتقان و استحكام و فاعل فعل متقن و محكم بايد عالم باشد زيرا كه صدور كارهاى متقن از جاهل از جمله ممتنعاتست پس اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ دلالت دارد بر وجود واجب الوجود و اينكه ذات پاك او منزّه از حيّز و مكان و از حلول در محلّ و اينكه در نهايت قدرت و منتهاى علم و غايت حكمت است آيا همه فصحاء و بلغا و حكما و دانشمندان جهان جمع شوند و با همديگر كمك فكر شوند مى توانند اين همه مطالب مهمّه را در دو لفظ مختصر بگنجانند نيكو در باب و امّا سؤال دوّم و آن اينست كه بر فرض ثبوت وجود واجب الوجود چرا گفته است كه او مستحق حمد و ثنا است اضافه بر آنچه قبلا گفته شد در جواب مى گوئيم كه حاصل بنده در دار دنيا از دو امر بيرون نيست يا در سلامت و رفاهيّت و سعادت و راحت است و يا در شدّت و الم و رنج و مشقت و بدبختى و شقاوت است نعوذ باللّه تعالى اگر از زمرۀ قسمت اول باشد معلوم است كه موجبات سلامتى و رفاهيت و سعادت و راحت حاصل نشده است مگر بخلقت و كرامت خدا كه رحمان

ص: 72

جواب از سؤال دوّم و رحيم است در حق بندگان-و اگر در مكاره و آفات و شدت و الم و رنج و مشقّت و بدبختى باشد از دو حال بيرون نيست يا از خود بنده است يا از خالق او اگر از بنده باشد خدا وعده داده است كه در روز جزا انتقام بكشد از ظالمين براى مظلومين-و اگر از خالق عباد باشد وعده ثواب جزيل و فضل كثير و احسان بآن بنده مبتلا دهد در مقابل هر آنچه بر او نازل فرموده در دار دنيا از مكروهات و سختيها وقتى كه امر چنين باشد و اين معنى ثابت باشد خداى تعالى سزاوار و مستحق حمديست دائم كه انتهائى براى آن نباشد و ثناى هميشگى بى پايان پس باين بيان واضح مى شود كه حمد مختص خدائيست كه پروردگار جهانيان و بخشنده مهربان و مالك و پادشاه روز جزا است كه جملات اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ مرتب بترتيبى مى باشد كه در پيشگاه عقل امكان ندارد و خود كلامى كه الحمل و افضل و احسن و اجمل باشد از آن و السّلام على من اتبع الهدى مخفى و پوشيده نماند بدانكه حق سبحانه و تعالى چون تمام كرد صفات معتبره در ربوبيت را رديف كرد به دنباله آن صفات معتبره در عبوديت را پس مى گوئيم بدانكه انسان مركب است از جسد و روح و مقصود از آفرينش جسد آن است كه آلتى باشد براى اكتساب روح

ص: 73

چيزهائى را كه نفع دارد براى او-بايد دانست كه افضل اعمال جسد آن است كه بجا بياورد چيزى را كه از جانب روح معيّن باشد براى اكتساب سعادات روحانيّه باقيه و آن چيز اعمالى است كه دلالت دارد بر تعظيم پروردگار و اطاعت كردن فرمان او و آن نيست جز عبادت و بندگى پس نيكوترين حال بنده در دنيا آنست كه مواظبت تامه داشته باشد بر عبادات و تحصيل سعادات و اين اوّلين درجه سعادت انسانى است و مراد از گفته خداى تعالى (إِيّٰاكَ نَعْبُدُ) همين است و چون مدّتى بر اين درجه مواظبت نمود چيزى از انوار عالم غيب بر او ظاهر مى شود كه اقرار و اعتراف كند به اين كه مستقلا به خودى خود نمى تواند اين عبادات و طاعات را بجا بياورد مگر بتوفيق و اعانت و نگهدارى خدا و اين مقام و درجه واسطه است براى تحصيل كمالات و مراد از قول خداى تعالى (إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ) همين است و چون از اين مقام تجاوز نمود براى او واضح مى شود كه هدايت براى او حاصل نمى شود مگر به راهنمائى خدا و باب مكاشفات بر او باز نمى شود مگر بهدايت او جلّت عظمته اينست مراد از گفتن (اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ)

بقيّۀ لطائف

و در اينجا لطائفى است نيز

لطيفۀ اولى

ص: 74

راه حق بر دو وجه است وجه اوّل در اعتقادات وجه دوّم در اعمال و امّا اعتقادات در آن نيز چند وجه است اوّل آنكه هر كسى كه فرورود در تنزيه واقع مى شود در خطر تعطيل و هر كسى كه فرورود در اثبات واقع مى شود در خطر تشبيه و اثبات جسميت و مكان و اين هر دو راهى است كج و سبب گمراهى و صراط مستقيم اقرار و اعتقاديست كه خالى از تعطيل و تشبيه باشد دوّم آنكه هر كه گفت تمام كارهاى بنده از خود او است واقع مى شود در خطر قدر و هر كه اعتقادش اين باشد كه كارهاى خوب و بد او همه از خداست واقع مى شود در خطر جبر و اين هر دو راه باطل است و صراط مستقيم اثبات امر بين الامرين است و آن اثبات فعل است براى بنده با اقرار به اين كه حول و قوّه از جانب خداست-و اگر گفته شود كه در ازل خدا صدور فعل را از بنده مى دانسته جواب گفته مى شود كه دانستن خدا علّت صدور فعل از بنده نيست همچنانى كه تو ميدانى فردا صبح آفتاب طالع مى شود و يا باران در فصل بهار خواهد آمد دانستن تو علت طلوع آفتاب و يا آمدن باران نيست زمين و آسمان بر تو محيطند و ليكن تو را مجبور به هيچ كارى نمى كنند همچنين علم خدا بر تو محيط است ولى تو را مجبور نمى كند و امّا در اعمال

ص: 75

پس گفته مى شود هركسى كه مبالغه كند در اعمال شهوانيّه قهرا مرتكب فجور مى شود و هركسى كه مبالغه كند در ترك آنها در جمود واقع مى شود و صراط مستقيم حدّ وسط اين دو است و آن عفّت و پاكدامنى است و هركسى كه مبالغه كند در اعمال غضبيّه واقع مى شود در تهوّر و بى باكى و هركسى كه مبالغه كند در ترك آنها واقع مى شود در جبن و ترس و صراط مستقيم حدّ وسط اين دو است و آن شجاعت است و هكذا ساير اعمال و افعال لذا فرموده اند خير الامور اوسطها

لطيفۀ دوّم

آنكه صراط مستقيم بدو صفت موصوف است يكى صفت ايجابيه و ديگرى صفت سلبيّه امّا ايجابيّه و آن صراط كسانى است كه خدا به آنها نعمت داده و آنها پيغمبران و شهداء و صديقين اند و عباد الله صالحين كه مصداق انعمت عليهم اند و امّا سلبيّه اين خلاف راه كسانى است كه فاسد شده اند بسبب فاسد شدن قواى عمليه ايشان بسبب مرتكب شدن شهوات خود به حدّى كه مستوجب غضب خدا و در زمرۀ اَلْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ واقع شده اند

ص: 76

بخلاف كسانى كه قواى نظريّه ايشان فاسد شده به حدّى كه ضال و گمراه شده كه وَ لاَ الضّٰالِّينَ اشاره بانها است و از عقايد حقّه و معارف يقينيه دوراند

راه ديگر از لطائف اين سوره

بدانكه حالات اين عالم بخير و شر و صحت و مرض و دوست داشتنى ها و بد آمدنيها ممزوجست به نحوى كه به هيچ وجه قابل تشكيك و انكار نيست و نيز واضح و آشكار است خير در آن بيشتر از شرّ و صحت در آن بيشتر از مرض و دوست داشتنى در آن بيشتر از دوست نداشتنى است و سيرى در آن زيادتر از گرسنگى است و اگر نظر خود را جولان دهيم مى يابيم حالات خود را كه هميشه در تغيير و تبدّل و قلب و انقلاب و حالى بحالى شدنست و غالبا در تغييرات و تبدلات سلامتى و راحتى و كرامت و شادى و مسرّت بمراتب از بيمارى و ناراحتى و كراهت خاطر زيادتر است پس مى گوئيم اقتضاى بروز و ظهور اين تغييرات و تبديلات و حالات و حوادثى كه از عدم بوجود آمده دليل است كه پديدآورنده آن خداى قادر غالب محسن كريم و رحيم عليم و حكيم است زيرا كه مى گوئيم فطرت سليم شهادت مى دهد كه هر چيزى كه قبلا نبوده و بعد موجود شده بدون سبب نيست چنانچه هرگاه برخورد كنيم به ساختمانى يا باغ مشجر مثمرى كه قبلا در جاى خودش وجود نداشته

ص: 77

عقل سليم حكم مى كند كه اين ساختمان و باغ بنّا و فاعلى داشته و به خودى خود موجود نشده و اگر كسى هم بخواهد ما را بشك بيندازد سخن او قابل قبول نيست بلكه او را تسفيه مى نمائيم و مى گوئيم كه ناچار فاعلى مختار اين بنا و ساختمان را ساخته و اگر به خودى خود موجود شده بود هرآينه دوام داشت بدائم بودن مؤثر آن پس چون سابقا نبوده و موجود شده حدوث آن بعد از نبودن آن دليلست بر وجود مؤثرى كه فاعل مختار بوده و اين تغييرات دليل است بر اينكه آن مؤثر رحمان و رحيم و احسان كننده است زيرا كه ما مى بينيم غالبا در تغييرات و تبدّلات راحت و خير و خوشى و بهجت و سرور و سلامتى است و كرامت و هر كسى كه غالب كارهاى او راحت و خير و سلامت است و رحمت و كرامت است مستحق ستايش و ثنا است چون عقل هر عاقلى اين معنى را درك كند و تشخيص دهد و در آيات آفاقيه و انفسيّه نسبت بهر چه و هر كه فكر خود را بكار بيندازد تصديق مى كند كه ايجادكننده آنها غير از خداى يكتاى واجب الوجود فاعل مختار كسى نيست و همه آنچه كه بيان كرديم از آيه مباركه اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ استفاده مى شود

خدا خالق همه عوالم است

چون اين جمله دانسته شد دانسته شد بايد دانست كه بنده نمازگزار مثلا چون در نمازهاى خود الحمد

ص: 78

للّه مى گويد سزاوار نيست براى او كه اعتقاد كند كه فقط خدا خداى او تنها است كه بحمد و ثناى او مشغول است بلكه بايد چنين معتقد باشد كه خدا خداى او تنها نيست بلكه خداى تمام عوالم امكان است زيرا كه تمام موجودات و حركات و سكنات و تغييرات مخلوقات اويند و همه عوالم و آنچه كه در آنها و در ميان آنها است تماما مشتركند در حمد و ثنا گفتن براى او به علت اينكه همه ايجاد كرده اويند و در بقا هم هميشه محتاج اويند ازاينجهت كه خداى تعالى خود را بربّ العالمين و خالق السّماوات و الارضين معرّفى فرموده و او است مربّى و مدبّر همه آنچه غير از او است مطلب ديگر بدانكه معلوم و مشخص شد كه خدائى كه اين عوالم را با وجود عظمت و بزرگى بقدرت كاملۀ خود آفريده لا بدّ و ناچار بايد دانست كه مى تواند همه آنها را نابود و فانى كند و او غنى و بى نياز است از جهان و جهانيان البتّه اين خداى قادر قاهر غنى كه در منتهاى عظمت و جلال و كبريائى و جبروتست هنگامى در قلب نمازگزار رسوخ مى كند كه من با نهايت ذلّت و حقارت و ناتوانى اى كه دارم چگونه مى توانم تقرب به او پيدا كنم و راه حقيقت را چنانكه شايد بدست آورم پس مى گوئيم كه خداى تعالى چيزى را ذكر فرموده كه جارى مجراى علاج باشد براى دفع اين مشكل كانّه فرموده

ص: 79

من با اين عظمت و جلال و جبروت و كبريائيى كه دارم رحمتم نسبت ببندگان بزرگست و قدرت و توانائيم بى نهايت است و ارحم الراحمين و مالك يوم دينم تا زمانى كه در دنيا هستى تو را از اقسام نعمتها و انواع رحمتهاى خود بهره مند مى كنم و چون مدت ماندن تو در اين جهان تمام شود و بميرى من مالك يوم دين و پادشاه روز جزايم هيچ عملى از اعمال تو را ضايع و بيمزد نخواهم گذاشت أَنِّي لاٰ أُضِيعُ عَمَلَ عٰامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثىٰ اگر در دنيا عمل خير بجا آورده باشى هريك چيزى را از تو مى پذيرم و در عوض خيرهاى بسيار بى پايانى به تو خواهم داد و اگر در دنيا معصيت كار بوده اى ولى داراى ايمان و لو درجه نازل آن را داشته اى من نيكو درگذرنده ام احسان و مغفرت خود را از تو دريغ نخواهم داشت منم خداى رحمان و رحيم و مالك يوم دين

طريقت عمل كردن باحكام شريعت

و بدانكه اين خداى ربّ العالمين هريك از بندگان خود را بسه امر بزرگ مأمور فرموده اوّل از آنها استقامت و پايدارى در امر شريعت است بدستور حضرت خاتم انبياء صلى الله عليه و آله كه فرموده الشريعة اقوالى دوّم بجا آوردن احكام و اطاعت از امرهاى آن و اجتناب از نهيهاى آنست كه

ص: 80

از آن تعبير به طريقت شده كه فرموده و الطّريقة افعالى پس طريقت عمل كردن به دستورات شرع است نه آنچه بعضى از منحرفين گمان كرده و گفته اند و بتعبير ديگر آن سفر كردن از عالم شهادت است بعالم غيب و آن ميسّر نيست براى بنده مگر به يارى و اعانت پروردگار عزّ و جلّ و استعانت و يارى خواستن از او و اشاره به آن است آيه إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ سوّم خود را بكلّى از عالم شهادت بر كنار كردن و رسيدن به مرحله حقيقت است كه فرموده و الحقيقة احوالى و آن بى نياز شدن از خلق و توجه داشتن به خدا و از او هدايت خواستن براى پيمودن راه حقيقت و ولايت الهيه و بزبان نياز گفتن اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ نكتۀ مهمّه بدانكه در اينجا نكته ايست بسيار با اهميّت و آن اينست كه يك روح ضعيف ناتوان به تنهائى نمى تواند اين مرحله را طى كند بايد از ارواح مجتمعه بسيارى با خود همراه كند در اين هگنام كه بنده متوجه اين معنى مى شود كه روح او براى رسيدن بمقصد به تنهائى كافى نيست بايد با ارواح مقدسه مطهره اى داخل كند براى رسيدن بمكاشفات روحانيّه و انوار ربّانيّه و متوسّل بانها شود تا قوتى حاصل كند و بتواند بمقصد رسد

ص: 81

و به مرتبه كمال رسيدن ميسّر نگردد مگر بتقوى و با وسيله چنانچه خداى تعالى فرموده يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ لهذا مى فرمايد صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ و بدانكه همچنانى كه اتصال بارواح مطهّره موجب زياد شدن قوّه و استعداد براى رسيدن به مرتبه كمال است اتصال بارواح خبيثه سبب خذلان و حرمان است و آدمى را از طريق هدايت و فائز شدن بمقام قرب الهى دور مى كند و از شرف وجود محروم مى نمايد و بعذاب ابدى گرفتار مى كند و مشمول غضب خدا مى شود لذا فرموده غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ كه ايشان فساق و فجّار و منافقين و اشرار و كفارند لعنة اللّه عليهم اجمعين چون درجات و مقامات و مرتبه هاى سه گانه به پايان رسيد و گفته شد كه جملۀ إِيّٰاكَ نَعْبُدُ دلالت بر شريعت دارد وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ دلالت بر طريقت دارد و طلب هدايت رسيدن بمقام حقيقت انسانيت كامله و آئينه تمام نماى صفات جلال و جمال الهيّه است اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ بر آن دلالت دارد سالك الى الله از اين راه بمطلوب و مقصود خواهد رسيد اينست معراج مؤمن

طريق ديگر از لطائف اين سوره

ص: 82

بدانكه خداى انسان را در اصل خلقت محتاج بجلب خيرات و لذّات و دفع مكروهات و مخوفات آفريده و اين عالم را عالم اسباب قرار داده چنانكه تحصيل خيرات و لذّات ممكن نيست مگر به وسيله اسباب معيّنه-و دفع آلام و اسقام و مخوفات هم امكان ندارد و مقدور نيست مگر بواسطه اسباب مربوطه به آنها و چون جلب منفعت و دفع مضرّت محبوبست ذاتا و كاوش كردن احوال اين عالم نيز دلالت دارد بر اينكه تحصيل خير و دفع شر ممكن نيست مگر باسباب لازمه و در عقلها هم دوست داشتن واسطه را مقرّر فرموده كه شخص را به آنچه محبوب او است برساند و او را از آنچه مكروه خاطر او است دور كند و اين معنى سبب شده به علاقه داشتن و محبّت شديد باين اسباب ظاهره حتى آنكه اهل ظاهر اسباب ظاهره را چنان دوست مى دارند مانند دوست داشتن خدا بلكه بيشتر چنانكه براى رسيدن بمقصود علاقه مفرطى دارد كه خود را برساند بشاه يا وزير و امير و اولياء امور و اعوان و انصار آنها را دوست خود قرار مى دهد و ميل و رغبت پيدا مى كند به آنها و در نزد اهل حكمت ثابت شده كه كثرت كارها و تكرار آنها سبب مى شود كه در انسان ملكات راسخه اى حادث شود و نيز ثابت شده كه محبّت تشبيه غالب است بر طبيعتهاى مردمان زيرا كه ما مى بينيم نسبت باوّل هر كسى كه مواظبت كند بر يكى از صنعتها و فنّى از فنون در مدتى طولانى

ص: 83

آن صنعت يا فنّ و حرفه ملكه قويّه راسخه مى شود براى او و هرچه قدر مواظبت او بر آن بيشتر شود ملكه او قويتر و راسخ تر مى گردد و امّا دوّم معلوم است كه چون انسان با اشخاص فاسق و فاجر همنشين شود طبعش بفسق و فجور مايل و علاقه مند بآن مى شود چه نيكو گفته شود با بدان كم نشين كه صحبت بد *** گرچه نيكى تو را پليد كند

آفتاب باين بزرگى را *** قطعۀ ابر ناپديد كند

و اين ميل پيدا كردن بفسق و فجور نيست مگر براى اينكه جبلّى ارواح بر دوست داشتن محاكات است چون اين مقدّمه را دانستى

در پيرامون صراط مستقيم

بدانكه از آنچه بيان شد مى يابيم كه حال دنياى دنيّه موجب تعلّق ميل و خاطر است باين اسباب ظاهريه و مقيّد بودن به آنها كه بسبب آن مى توان متوسل شد براى جلب نفع و دفع ضررها و گفته شد كه هر قدر مواظبت انسان بر اسباب ظاهريّه زيادتر باشد ميل و خواهش او به آنها قويتر و محكم تر مى شود و اين نيز بسيار ظاهر و روشن است كه بيشتر از اهل دنيا متّصف به اين صفتند و مواظبند و نيز گفته شد كه نفوس و ارواح راغبند به حكايت كردن با يكديگر و اين نيز موجب استحكام اين حالت است پس باين بيان دانسته شد كه اسباب

ص: 84

و موجباتى كه انسان را وادار مى كند به محبت دنيا و علاقه مند شدن بزرق و برق و زينتهاى آن بسيار قوى و محكم و استوار است و ليكن اگر براى انسان هدايت خدائى دست داد و خدا او را بصراط مستقيم هدايت فرمود بدل او مى افتد كه مغز خود را بكار بيندازد و فكر كند در اين اسباب ظاهريّه با كمال جدّيت و تصوّر نمايد كه اين شاه يا وزير يا امير بقوت و دانائى و قدرت خود به اين مقامى كه دارد رسيده و در دنيا و بر آن تسلط يافته يا نه از اين دو شقّ خارج نيست اگر شقّ اوّل را در نظر بگيريم بطلان آن واضح است زيرا كه اگر هر كدام از شاه يا وزير يا امير كه باشند بسا مى شود كه ناتوانى و عجز او از ساير مردمان بيشتر و عقل او كمتر باشد پس براى شخص عاقل دانا ظاهر است كه اين سلطنت يا وزارت يا امارت هر كدام از آنها كه باشد از قوت و قدرت او حاصل نشده و آن را به دانائى خود فراهم نكرده بلكه بتقدير و قضاى الهى به اين مقام رسيده و قطع حاصل مى كند بقضا و قدر الهى و فكر خود را جولان مى دهد تا برسد به جائى كه از اسباب ظاهره صرف نظر كند و مسبّب اسباب را كه ذات يكتاى الهى است در نظر گيرد و چشم دل او باز شود و ابواب مكاشفات بروى او گشوده گردد و طورى شود كه هر وقت منفعتى يا خيرى به او برسد همه را از خدا بداند چنانچه فرموده مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ و هر وقت شرّى و مكروهى به او رسد بداند در اثر گناهى است كه كرده و آن شر و مكروه پاداش آن گناهى است كه كرده خدا او را

ص: 85

مبتلا مى كند چنانچه فرموده مٰا أَصٰابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ در اين حال حمد نمى كند بر افعال خود مگر خداى تعالى را و متوجه نمى شود دلش در طلب كارى از كارهايش مگر به خدا پس حمد و ثنا مختص و منحصر است براى خدا لذا بر او است كه بگويد اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ پس بنده بفكر مى افتد بر اينكه نظام اين عالم برقرار نمى شود مگر بتقدير الهى و فكر او بالا مى رود از عالم صغير بعالم كبير و از عالم كبير با كبر و از اكبر باعظم كه همه آنها بتقدير الهى و تربيت او است از اين راه فرموده رَبِّ الْعٰالَمِينَ پس از آن فكر بنده توسعه پيدا مى كند و تامّل مى كند در عوالم بالا و بالاتر و عوالم پائين تر كه حالات همه آنها در كمال اتقان و نظم و تربيت و برترى است به نحوى كه علاوه بر انها همه ذرّات تكوينا بتسبيح او ناطقند و اقرار دارند بكمال رحمت و فضل و احسان پروردگار فلذا فرموده اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ پس براى او ظاهر و آشكار مى گردد كه جميع مصالح دنيا مهيّا و مرتّب نشده مگر به احسان و رحمت و فضل الهى و بفكر اين مى افتد كه آيا پس از مردن حال من چگونه خواهد بود لذا فرموده مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ يعنى همچنانى كه دريافتى كه خدا در دنيا رحمان و رحيم است پس از مردن در روز جزا هم خواهى دانست كه رحمان و رحيم است نسبت باهل ايمان و منتقم است از اهل كفر و طغيان

ص: 86

اهل دنيا دو فرقه اند

چون اين صفات با بركات نقشبند دل بنده مؤمن شد شرح صدر پيدا مى كند به نحوى كه نور محبت الهى در دل او مى تابد و جزم و يقين پيدا مى كند كه كسى كفيل اصلاح امور او در دنيا و آخرت باشد نيست مگر خدائى كه آفريننده و مربّى جهان و جهانيان و رحمان و رحيم و مالك دنيا و آخرتست محبّت او در دلش جاى مى گيرد به طورى كه التفات خود را از غير او قطع مى كند و قلب او متعلق بغير او نمى شود و اميد خود را از غير او مى برد و مى گويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ يعنى اگر چه من پيش از اينكه تو را بشناسم بندگى غير تو را مى كردم و كمك و يارى از غير تو مى طلبيدم اكنون كه تو را شناختم از غير تو چشم پوشيدم و فقط تو را بندگى مى كنم و بس و از تو كمك و يارى مى خواهم و بس پس طلب هدايت از خدا نموده مى گويد اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ بدانكه اهل دنيا دو فرقه اند فرقه اى آن كسانى هستند كه عبادت و بندگى نمى كنند مگر خداى يگانه را و استعانت و يارى نمى جويند مگر از او و حاجات و اغراضى كه دارند نمى طلبند مگر از او و فرقه ديگر كسانى هستند كه مشغول به خدمت خلقند و از ايشان كمك و يارى مى خواهند و از او خيرات و نيكى مى طلبند و شبهه اى نيست كه شرافت و برترى فرقه اولى با فرقه دوم قابل مقايسه نيست زيرا كه فرقه اولى به خدا پيوسته و از خلق بركنارند

ص: 87

و فرقه دوم بخلق پيوسته و از حق بركنارند آنها خير را از خدا مى خواهند و اينها خير را از خلق مى خواهند لذا آنهائى كه بنده حقيقى خدا و اهل حقند راهى را كه اهل حق رفته و مى روند آن را از خدا مى طلبند چنانچه فرموده صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ و نمى خواهند راهى را كه فرقه دوم پيش گرفته اند و دلهاى خود را برفتن در آن راه خوش كرده اند كه غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ اشاره به ايشان است و متابعت ايشان كردن و كمك و يارى از ايشان خواستن جز خسران و هلاكت فائده اى ندارد حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ ... نِعْمَ الْمَوْلىٰ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّاهرين

راههاى شيطانى

طريق ديگر در تفسير اين سوره مباركه بدانكه اين سوره مباركه معروفست به سوره صلاة يعنى نماز و در اينجا مقتضى است كه در تفسير آن به آنچه كه از پيش گذشت دنباله اى ذكر شود ولى قبل از اينكه بآن دنباله بپردازم بيان مقدمه اى لازم است و آن اينست كه بايد دانست اصول چيزهائى كه سبب مى شود شيطان بانسان راه پيدا كند و او را از راه حق بازدارد و بر او مسلّط شود سه چيز است اوّل شهوت و دوّم غضب سوّم هواء امّا شهوت آن قوّه بهيميّه ايست كه در وجود هر انسانى هست و آن آفتى است بزرگ

ص: 88

امّا غضب آن نيز قوّه سبعيّه است در وجود هر انسانى و آفت آن بزرگتر از آفت شهوتست امّا هواء آن قوّه شيطانيّه ايست كه آفت آن بزرگتر است از آفت غضب چون اين را دانستى بدانكه خداى تعالى در كلام خود فرموده إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ و البغى!!! مراد از فحشاء شهوت است و مراد از منكر غضب است و مراد از هواء بغى است پس انسان بسبب شهوت بنفس خود ظلم مى كند و بسبب غضب بغير خود ظلم مى كند و بسبب هواء ظلم او به خدا تعدى مى كند ازاينجهت است كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم عسى اللّه ان يتركه فظلم الّذى لا يغفر هو الشّرك باللّه و ظلم الّذى لا يترك هو ظلم العباد بعضهم بعضا و ظلم الّذى عسى اللّه ان يتركه هو ظلم الانسان نفسه يعنى ستمگرى بر سه قسم است يك قسم آن آمرزش ندارد و يك قسم آن انتقام و مؤاخذه از آن ترك كرده نمى شود و يك قسم از آن اميد است كه خدا صاحب آن را بيامرزد آن ظلمى كه آمرزش ندارد شريك قرار دادن براى خدا است و ظلمى كه از آن مؤاخذه

ص: 89

مى شود ظلم كردن بعضى از بندگانست در حق بعضى ديگر و ظلمى كه اميد آمرزش در آن هست ظلم كردن شخص بنفس خودش مى باشد پس دانسته شد كه منشأ ظلمى كه آمرزش در آن نيست هواى نفس است و منشأ ظلم غير متروك غضب است و منشأ ظلمى كه اميد آمرزش در آن هست شهوت است اكنون بدان هريك از اين سه قوّه نتايج و مواليدى دارند حرص و بخل زائيده از شهوتند و عجب و كبر زائيده از غضبند و كفر و ضلالت زائيده از هواى نفسند-چون اين اوصاف رذيله در انسان جمع شد از آنها حسد متولّد مى شود و صفت حسد بدترين اخلاق رذيله است در وجود انسان از اين جهت است كه خدا همه شرّهائى را كه از انسان سر مى زند در كتاب خود بحسد ختم فرموده و فرموده مِنْ شَرِّ حٰاسِدٍ إِذٰا حَسَدَ و همه خبائث و بديهاى شيطانيه را بوسواس ختم فرموده چنانچه فرموده يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النّٰاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ پس در صفات رذيله اى كه از بنى آدم سر مى زند بدتر از حسد چيزى نيست همچنان كه در وجود شيطان خبيث تر از وسوسه چيزى نيست چون اين معنى را دانستى

ص: 90

با مواليد و نتيجه هائى كه دارند از حيث شماره هفت اند پس خداى تعالى سوره حمد را هفت آيه قرار داده براى شكستن و برطرف كردن اين آفتهاى هفت گانه خبيثه به بيانى كه ذكر مى شود و آن اينست كه اصل سوره فاتحه بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ است و آن مشتمل است بر سه اسم از اسمهاى خدا كه اللّه و رحمن و رحيم باشد و هريك از اينها در مقابل اخلاق فاسده سه گانه است كه شهوت و غضب و هواء باشد و آيات هفت گانه در مقابل اخلاق رذيله هفت گانه است و جمله قرءان مانند نتيجه است براى فاتحه و جميع اخلاق رذيله ذميمه نيز مانند نتيجه است براى اخلاق سه گانه اصليه فاسده پس تمام قرءان دواى دفع و رفع تمام اخلاق فاسده رذيله است و بيان اينكه گفته شد كه اسماء سه گانه خداى تعالى در مقابل اصول سه گانه اخلاق فاسده است اينست كه گفته مى شود هر كه خدا را شناخت بيگانگى و در گفتن لا اله الا اللّه راستگو و از اهل يقين شد از هواى نفس و شيطان دور مى شود زيرا كه هواى نفس خدائى است غير از خداى يگانه جلّت عظمته كه پرستيده مى شود بدليل قول خداى تعالى كه فرموده (أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ)

ص: 91

و خداى تعالى بموسى عليه السّلام فرموده يا موسى خالف هواك فانّى ما خلقت خلقا نازعنى فى ملكى الاّ الهواء يعنى اى موسى مخالف با هواى خود باش زيرا كه من نيافريدم خلقى را كه در ملك و پادشاهى من با من نزاع كند مگر هواء را پس هر كه بداند خداى تعالى رحمان است غضب نمى كند زيرا كه منشأ غضب طلب بزرگى و برترى است در بزرگى و برترى خداى رحمان و ولايت او چنانچه فرموده اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ و هر كه خدا را به صفت رحمانيّت شناخت خشمگين نمى شود و هر كه خدا را به صفت رحيميّت شناخت بر او واجب است كه خود را به اخلاق رحيميت متخلق كند در رحيم بودن كه فرموده اند تخلّقوا باخلاق اللّه و چون رحيم شد بنفس خود ستم نمى كند و بطريق اولى بغير خود ظلم نخواهد كرد و كارهاى خود را با صفات و كارهاى بهيميه ممزوج نمى كند و از اقسام شهوات اجتناب مى نمايد

و امّا اولاد هفت گانه ان سه اصل فاسد

بدانكه آيات هفت گانه سورۀ مباركه حمد در مقابل آنها است قبل از بيان آن نكته لطيفه اى را

ص: 92

خاطرنشان مى نمايم كه بسيار زيبا و دقيق است بعد باصل معارضه مى پردازم

نامهاى خدا در اين سوره

نكته لطيفه بدانكه خداى سه نام از نامهاى خود را در بسم اللّه بيان فرموده و آن اللّه و رحمن و رحيم است و اين دو نام اخير را در سوره تكرار فرموده به اضافه دو نام ديگر كه يكى ربّ و ديگرى مالك است نام مالك بنام رحمان متقارب است چنانچه فرموده اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ و نام ربّ متقارب با نام رحيم است چنانچه فرموده سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ ازاينجهت مى توان گفت كه خداى تعالى خاتمه قرءان را باين سه نام قرار داده كانّه مى فرمايد كه اى بنده اگر شيطان از راه شهوت به تو رو آورد بگو أَعُوذُ بِرَبِّ النّٰاسِ و اگر از جانب غضب آمد بگو مَلِكِ النّٰاسِ و اگر از طرف هوا آمد بگو إِلٰهِ النّٰاسِ كه راه فساد و افساد اين سه بر روى تو بسته شود و از شر اين سه محفوظ مانى

حاصل كلام

برگرديم ببيان معارضه هفت گانه بدانكه هر كه بگويد اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ و در آن دقّت و تدبر كند مى بايد كه منعم حقيقى على الاطلاق كسى غير از خدا نيست و هر نعمتى كه به بنده

ص: 93

برسد از او و به ارادۀ او است لذا موظف است كه در هر حال او را ستايش كند و سپاسگزار باشد چون دانست ولى نعمت حقيقى خدا است و اگر او نخواهد دوندگى كردن فائده اى ندارد و هر چه بدود به جائى نخواهد رسيد قهرا شهوت او شكسته خواهد شد و هر كه دانست كه خدا رَبِّ الْعٰالَمِينَ است آتش حرص و بخل او خاموش مى شود و باب توكّل به خدا بر روى او باز مى شود به آنچه كه خدا به او عطا فرموده قانع مى شود و از انفاق بغيرهم بخل نمى كند و آفتهاى شهوت به او راه نمى يابد و هر كه دانست كه خدا رحمان و رحيم يعنى بخشنده و مهربانست صفت بخشندگى و مهربانى با ديگران را پيشه خود مى كند و رقيق القلب و دلسوز بندگان خدا مى شود و هر كه دانست كه خدا مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ است غضب او زايل مى شود و ستمگرى را پيشه خود نمى كند و مردم آزار نمى شود خصوصا از انتقام خدا خواهد ترسيد و هر كه گفت إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ مى بايد كه بايد بندگى خدا كند و متكبّر نباشد و نسبت ببندگان خدا متواضع باشد و در هر كارى كه مى كند از عبادات و غير آنها از خدا يارى بطلبد و عجب و خودپسندى و خودخواهى و خودبينى را از سر خود بيرون كند تا آفات غضب و دو مولود او از وى دور شود تا خداى تعالى او را رفعت مقام دهد چنانچه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده من تواضع رفعه اللّه و من تكبّر وضعه اللّه

ص: 94

و چون گفت اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ شيطان هوا از او دور مى شود و چون گفت صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ زندقه و كفر و شبهه را از خود بحول و قوّۀ خدا دور مى كند و در راهى كه آنها رفته اند مى رود و به آنها اقتداء مى كند و چون غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ گويد از صفت نفاق و فسق و فجور بر كنار مى شود و در زمره عباد اللّه صالحين داخل مى شود و چون گفت وَ لاَ الضّٰالِّينَ از بدعت و شرك و كفر و ضلالت بكلّى دور مى شود

تنبيه

اين آثارى كه گفته شد وقتى ظاهر مى شود كه بنده با توجّه كامل دل خود را با زبان همراه كند و ايمان به گوينده و آورنده اين آيات داشته باشد

در بيان فوائد و اسرار نامهاى پنجگانه

اشاره

خداى تعالى كه در اين سوره مباركه است

بدانكه در اين سوره مباركه اسرار و فوائد و لطائفى است راجع بنامهاى پنجگانه و غير آنها زياده بر آنچه قبلا تذكر داده شد و آن مشتمل است بر مطالبى چند

ص: 95

كه در طىّ چند مطلب بيان مى شود

مطلب اوّل

در اين سوره ده چيز بيان شد كه پنج از آن مربوط باوصاف خداى تعالى است و پنج از ان مربوط به بنده است اما آنچه مربوط به خدا است نامهاى او اللّه و ربّ و رحمن و رحيم و مالك است و آنچه مربوط به بنده است اوصاف پنجگانه است كه آنها عبارتند از عبوديّت و استعانت و طلب هدايت و طلب استقامت و طلب نعمت كه اسماء مذكوره منطبقند بر اين اوصاف پنجگانه كانّه بنده مى گويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ لانّك انت اللّه و إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ لانّك انت الرّبّ اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ لانّك انت الرّحمن و ارزقنا الاستقامة لانّك انت الرّحيم و انعم علينا من نعمك كما انعمت على عبادك فى الدّنيا و الآخرة لانّك مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ يعنى تو را بندگى مى كنيم و بس زيرا كه توئى خدائى كه مجمع جميع صفات كمالاتى و از تو يارى مى طلبيم و بس زيرا كه توئى پروردگار برسان ما را براه راست زيرا كه توئى خداى بخشنده و روزى ما كن پايدارى در اطاعت و بندگى تو را زيرا كه توئى خداى مهربان و انعام كن ما را از نعمتهاى خود چنانكه بر بندگان

ص: 96

انعام كردى به آنهائى كه راه راست را پيمودند در دنيا و آخرت زيرا كه توئى مالك روز جزا و بازدار ما را از راه كسانى كه بر ايشان خشمگينى و راه آنها كه راه گمراهى را پيش گرفتند

مطلب دوّم

آنكه انسان به اعتبارى مركب است از پنج چيز بدن و نفس شيطانيه و نفس شهوانيّه و نفس غضبيّه و جوهر ملكى عقلى كانّه نور نامهاى پنجگانه تجلّى كرده بر مراتب پنجگانه نام اللّه تجلّى بخش است بروح ملكيّه قدسيّه عقليّه تا آنكه بنده خاضع شود و خدا را اطاعت كند چنانچه خداى تعالى فرموده أَلاٰ بِذِكْرِ اللّٰهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ و تجلّى بخش است بر نفس شيطانيّه به نيكى كردن و احسان و ترك كردن خطا و عصيان و نخوردن فريب شيطان نام مبارك ربّ تا منقاد اطاعت خداى سبحان شود-و نام مبارك رحمن تجلّى بخش است بر نفس غضبيه ترك خصومت نمودن-و نام مبارك رحيم تجلّى بخش است بر نفس شهوانيّه بهيميّه به اين كه مباحات و طيبات مأكولات و مشروبات و ملبوسات و مركوبات و منكوحات را بر او حلال كند چنانچه فرموده أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ كه چون مشتهيات خود را بيابد نرم و ملايم شود و در حق ديگران رقيق القلب و مهربان شود و معصيت و نافرمانى را ترك كند

ص: 97

و بنام مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ تجلّى بخش است قهر خود را بر بدنها زيرا كه بدن غليظ و كثيف است و بديها و گناهان بسبب او وارد مى شود ناچار است از اينكه مقهور واقع شود بقهر شديد و آن قهر شديد حاصل نمى شود مگر در روز قيامت- پس به تجلّى نور حضرت احديّت از نامهاى پنجگانه بمراتب پنجگانه درهاى بهشت بر روى مطيعين و فرمانبرداران از بندگان و نمازگزاران باز مى شود چنانچه در خطبه جمعه آخر ماه شعبان پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده و اعلموا انّ اللّه اقسم ان لا يعذّب المصلّين و السّاجدين و لا يروعهم يوم يقوم النّاس لربّ العالمين يعنى بدانيد كه خدا قسم ياد كرده كه عذاب نكند نمازگزاران و سجده كنندگان را و نترساند ايشان را روز كه بپامى ايستند همه مردمان براى پروردگار جهانيان پس مراتب پنجگانه شروع برجوع و قوس صعود مى كند و بدن مطيع مى شود و مى گويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ و نفس شهوانيّه منقاد مى شود و مى گويد وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ در ترك لذّتها و از شهوتهائى كه دارد اعراض مى كند-و نفس غضبيّه اطاعت مى كند و مى گويد اهدنا و نفس شيطانيه از خدا استقامت مى طلبد تا منحرف نشود و مى گويد اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ و نفس

ص: 98

قدسيّه يعنى روح ملكيّه عقليه از خدا مى خواهد كه با ارواح عاليه قدسيه مطهّره او را برساند پس مى گويد صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ

مطلب سوّم

بدانكه نصف اول از سوره فاتحة الكتاب مشتمل است بر پنج نام از نامهاى خدا كه از آنها افاضه انوار مى شود در باطنها و سرّها-و نصف دوم مشتمل است بر پنج صفت از صفات بنده پس بالا مى رود از اينها سرّهائى بمحلّ صعود آن انوار و بسبب اين دو حالت بنده سير عروجى مى كند در حال نماز در مرتبه اوّل حالت نزولى است و در مرتبه دوم حالت صعودى است و حدّ مشترك ما بين اين دو قسمت حدّ فاصل ميان مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ و إِيّٰاكَ نَعْبُدُ است باين بيان كه حاجت بنده در طلب دنيا بر دو قسم است و آن يا دفع ضرر است از خود يا جلب منفعت و در طلب آخرت نيز بر دو قسم است يا دفع ضرر و آن فرار از دوزخ و عذابست يا طلب خير و ثواب و آن خواستن بهشت است پس جمعا چهار قسمت شد-و قسم پنجم كه از همۀ آن چهار قسمت بالاتر است آن خواستن قرب خدا و رضا و خشنودى او است كه مقام و رضوان اللّه اكبر باشد و طاعت و بندگى خدا است با اخلاص كامل كه خالى از اغراض

ص: 99

و شوائب دنيويه و اخرويّه باشد و آن نحوه ايست كه حضرت امير مؤمنان عليه السّلام در مقام مناجات با خدا عرض مى كند كه ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنّتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك پس اگر مشاهده كردى نور بسم اللّه را نمى خواهى از خدا مگر قرب او را و اگر ديدى نور ربّ را از او خيرات و نيكيها مى طلبى يعنى بهشت و ثوابها و نعمتهاى آن را مى خواهى و اگر ديدى نور الرّحمن را خيرات دنيا را مى خواهى و اگر بنور الرّحيم رسيدى خواهان مى شوى كه در آخرت تو را از خطرها و ضررها و عذابهاى آن حفظ كند و اگر بنور مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ رسيدى رغبت شديد پيدا مى كنى كه خدا حفظ كند تو را از اينكه مرتكب معصيت و فسق و فجور و كارهاى زشت نشوى كه سبب مبتلا شدن تو به عذابهاى آخرت باشد

مطلب چهارم

بدانكه براى انسان پنج حالت است اول خلق دوّم تربيت در مصالح سوّم تربيت در شناختن خدا چهارم تربيت در شناختن معاد پنجم انتقال او از اين عالم بعالم معاد و آخرت-پس نام اللّه منبع خلق و تكوين و ايجاد است و نام

ص: 100

ربّ دلالت مى كند بر تربيت بوجوه فضل و احسان و نام الرّحمن دليلست بر تربيت در مبدأشناسى-و نام الرّحيم دليل است بر معادشناسى كه نتيجه آن اجتناب كردن است از چيزهائى كه سزاوار نيست بر بنده و اقدام كردنست بر چيزى كه براى او سزاوار است-و نام مالك دلالت دارد بر اينكه انسان را از اين دنيا نقل خواهد كرد بعالم آخرت آنكه آورد مرا باز برد در وطنم چون بنده مدارج پنجگانه را طى كرد و باين مرتبه رسيد كه از اين مقامات منتقل شد كلام از غيبت بحضور مى پيوندد و مى گويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ كانه مى فرمايد اى بنده چون منتفع شدى از انوار نامهاى پنجگانه در مراتب پنجگانه و منتقل شدى از دار فنا بدار جزا سيرتا هر چند صورتا در دنيا هستى لياقت آن را پيدا كرده اى به نحوى كه گويا خدا را بچشم دل مى بينى پس حضورا با خداى خود بگو إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ و چنانست كه گويا مى گوئى خدايا فقط تو را پرستش مى كنم كه خالق من هستى و فقط از تو يارى مى خواهم زيرا كه فقط توئى پروردگار تربيت كننده و روزى دهنده و فقط تو را عبادت مى كنم براى اينكه رحمانى و فقط از تو يارى مى طلبم براى اينكه رحيم و مهربانى و فقط تو را بندگى مى كنم براى اينكه پادشاهى بر تمام عوالم امكانيه مخصوص تو است و فقط از تو يارى مى خواهم زيرا كه مالك روز جزائى

تبصره

ص: 101

بدانكه مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ دلالت دارد بر اينكه بنده ناچار از اين دنيا بايد منتقل شود بعالم آخرت و از خانه شرور و فانى به خانه سرور و دار باقى رحلت كند و براى چنين سفرى ناچار است از اين كه مهيّا شود و تهيّه توشه سفر كند و اين زاد و توشه مهيّا نخواهد شد مگر به بندگى كردن و خلوص در عبادت لذا مى گويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ و چون بنده در تحصيل چنين زاد و توشه اى توانائيش اندك و ضعيف است و قدرت او كافى براى طىّ اين سفر پرخوف وخطر نيست لذا بايد از خداى تعالى مدد و يارى بخواهد و با تضرّع و زارى و از صميم قلب بگويد وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ و چون باين وسيله تهيّه زاد و توشه اين راه دور و دراز را كرد كه بيشتر از مردمان در طىّ و گذشتن از آن حيران و سرگردانند نيازمند بدليل و راهنماايست كه با او همراه و راهنما باشد تا او را بمقصد اصلى برساند و از خطر اين راه پرخوف وخطر نجات دهد و راهنماى باين كيفيت جز خداى تعالى كسى نيست لذا مى گويد اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ و نظر به اين كه وجود مبارك خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه در حق مسافر فرموده الرّفيق ثمّ الطّريق لذا مسافر اين سفر ناچار است از پيروى كردن از رفقائى شناخته شده اى كه اين راه وحشتناك را بدرستى و استقامت پيموده و بمقصد

ص: 102

رسيده اند لذا مى گويد صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ كه ايشان پيغمبران و صدّيقين و شهداء و بندگان شايسته خدايند و اينها نيكورفيقانى هستند و پس از آن مى گويد غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ يعنى من آن راهى كه به شايستگان درگاهت عنايت و انعام فرموده اى مى خواهم نه راه آنهائى كه غضب كرده شده و مورد خشم تو واقع شده و نه راه آنهائى كه از راه شناسائى تو و خاصانت دور و گمراه شده اند اللّهمّ اهدنى صراطك المستقيم و باعدنى عن المغضوب عليهم و لا الضّالّين امين ربّ العالمين

فصل سوّم

در اين فصل هر چند وصل بما قبل است مطالب مهمّه ديگرى علاوه بر آنچه ذكر شد شرح داده مى شود و آن از افادات قاضى سعيد قمّى رضوان اللّه عليه است در كتاب اسرار الصّلاة كه از تاليفات او است در شرح و تفسير اين سوره مباركه حمد كه براى فريد آگاهى علاقه مندان از برادران ايمانى ترجمه مى شود چنانچه در فصل بسمله گفته است كه فرمود خداى تعالى براى تعليم دادن به بندگان خود در ابتداى كلامش بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

ص: 103

و فرموده وَ لاٰ تَأْكُلُوا مِمّٰا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ و فرموده فَكُلُوا مِمّٰا ذُكِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَيْهِ تا اينكه گفته است سزاوار است براى بنده در جميع حركات و سكنات خود اينكه معتقد باشد كه هيچ قوت و توانائى براى او نيست مگر به استعانت از خدا براى هر چيزى خصوصا براى سير الى اللّه و داخل شدن در مقام قرب كبريائى و اين در صورتيست كه لفظ با را براى استعانت بگيريم و اگر براى ابتدائيّت باشد در هر امر و شأنى بنام خداى تعالى بايد در پيش خود چنين ياد كند كه او است اوّل و آخر و سير از او و در راه او و با او و بسوى او است و اگر به معناى ملابست باشد بايد نشان كند نفس خود به نشان بندگى كردن فقط براى خدا و اگر براى تعديه اسم باشد اشتقاق آن از وسم است چنانچه در خبر رسيده يعنى خود را ابداع خدائى نشان مى كنم و هميشه ذاكر نام خدا هستم و نام او را مى خوانم پس در اين صورت لفظ باء متعلق بذكر يا قرائت مى باشد و اگر مراد حمد كردن او بنام خدا باشد نمى شود خدا را حمد كرد مكر به نامى كه دلالت بر ذات خدا كند با صفت او پس متعلق باء كلمه حمد مى شود كه بعد از آنست در ذكر و اين معناى اخير نزد بعضى رجحان و برترى دارد-

ص: 104

پس چون بنده عارف در اوّل سورۀ فاتحه بسم اللّه گويد باء متعلق است در حمد است از معناى فعل كانّه مى گويد بسم اللّه احمده يعنى بنام اللّه ستايش مى كنم او را پس بدانكه در بسم اللّه الرحمن الرحيم سه نام از نامهاى الهى ذكر شده زيرا كه آنها براى ساير اسماء خدا چون ذات است براى صفات او پس سزاوار است كه بسمله در اوّل ذكر شود از حيث اينكه اللّه دليل است بر ذات خدا مانند ساير اعلام هر چند قوّت آنها را نداشته باشد پس اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ از حيث اينكه دو نامند براى خداى تعالى نه از حيث كسانى كه مورد رحمت واقع شده اند و نه از حيث اينكه نظر باتصاف او برحمت خاصه و عامه باشد-زيرا نزد علماء اشاره مقرّر است كه در هر كجا كه نام الهى وارد شود كه در جلو و عقب آن ذكرى از موجودات نشده باشد نظر شخص عارف بر اين است كه بر ذات خدا دلالت دارد-و اگر چنين نباشد دلالت بر صفات او دارد پس كسى توهم نكند كه چرا اين دو نام در بسم اللّه و در سوره تكرار شده با اينكه اين دو اسم جزء بسم اللّه بوده

عائدة لطيفة

بدانكه راغب اصفهانى گفته كسانى را كه در دنيا حمد و مدح و تعظيم نمى كنند خالى از چهار وجه

ص: 105

نيست يا براى اينست كه آن محمود و ممدوح و معظم در ذات و صفات كامل و منزّه است از همه عيبها و نقصها هر چند مدح كننده احسانى از او نديده باشد و يا براى اينست كه احسانى به مادح كرده يا نعمتى به او رسانيده و يا اينكه عرض مادح از مدح كردن او براى اينست كه اميد احسانى از او دارد و يا اينكه از او مى ترسد براى اينكه او صاحب قهر و غلبه و قدرت و سطوتست-و اين جهتها موجب حمد و مدح و تعظيم او مى شود-پس در اين سوره مباركه خدا به بندگان فرموده كه اگر مرا براى كمال ذاتى تعظيم مى كنيد باين جمله مرا حمد كنيد و بگوئيد اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ زيرا كه منم خدائى كه مستجمع جميع صفات كمالاتم-و اگر مرا براى احسان و تربيت تعظيم مى كنيد منم رَبِّ الْعٰالَمِينَ -و اگر مرا تعظيم مى كنيد براى طمع بخشش و احسان در آينده فانا الرّحمن الرّحيم-و اگر مرا تعظيم مى كنيد براى ترس از عذاب من منم مالك يوم الدين تمام شد مفاد سخن راغب.

لمعة نورانيّة

بدانكه چون بنده نور معرفت الهى در دل او تابيد و باب معرفت او بر روى او گشوده شد و در مقابل حق ايستاد و در ايستادن و تكبير گفتن در حال نماز كسى را غير از خدا فعّال ما يشاء و حاكم ما يريد ندانست و رداء

ص: 106

كبريائى و ازار عظمت را مخصوص ذات اقدس او دانست شروع مى كند پس از گفتن بسم الله الرحمن الرحيم بحمد و ثناى پروردگار به نحوى كه او را تعليم داده و مى گويد الحمد للّه يعنى عواقب حمد و ثنا برگشت آن بسوى اسم اعظم الهى و نور اقدم او است به معناى اينكه هر مدح و ثنائى كه بر هر موجودى از موجودات عالم امكان گفته شود عاقبت آن بازگشتش بسوى خدا است چنانچه فرموده أَلاٰ إِلَى اللّٰهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ و اين براى آنست كه ثنا گفتن بر هر چيزى از صفات پسنديده نتيجه ايست از صفات الهيّه پس همه آنها مخصوص خدائيست كه صفات او در نفسش در عالم الوهيت كه آئينه حقايق اسماء و صفات قدسيّه است ظهور دارد زيرا كه كليه صفات جلال و جمال و كمال از او است و او است ربّ العالمين كه ابداع و ايجاد فرموده است آثار اسماء را از حيث وجود نورى در مرتبه روح كلّى كه دميده شده است در موادّ قابله در عالم ربوبى

قوله تعالى اَلرَّحْمٰنِ

رحمان كسى است كه ببخشد آن حقايق و آثار را بر هر كه مى داند بسبب لطافت مرتبه آنها و صفاء نورانيت آنها كه در آن عالم قدسى چيزهائى بوده اند به خودى خود و نورهائى بوده اند غير از نور كبريائى خدا كه آنها را در اين عالم دنيا

ص: 107

آورده تا واضح شود براى آنها كه ذاتا محتاجند و هويّت آنها در معرض هلاكت است و بدانند كه آنها بندگانى هستند تربيت شده و غلامانى هستند نيازمند و اين معنى اگر چه در ظاهر عقوبت بنظر مى رسد و امّا در باطن بخشايشى است بزرگ و منّتى است از خدا بر ايشان

قوله تعالى اَلرَّحِيمِ

و امّا رحيم و مهربان بودن خدا برحم كردن او است بر آنها از جهت نجات دادن ايشان از قيد و بند عالم طبع بظاهر نمودن آن نورها در نشئه انسانيّت كه آن كلمه ايست جامعه يعنى آن نورها كلمه جامعه اند پس خداى تعالى رحمان جهانيان و رحيم و مهربان در حق مؤمنان است و بوجود اين نشئه شريفه نشئه باقيه برپامى شود پس او مالك روز جزا است

قوله تعالى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ

و امّا مالك يوم دين بودن خدا براى اينست كه محيط است خدا بر هر كوچك و بزرگى و بر همه سلاسل عوالم امكانيّه فضلا از عالم بشريت و انسانيّت و اين سلطنت و مالكيّتى است كه به آن تمام مى شود امر نشئه آخرت كه تماميّت آن بآن اسماء حسناى نورانيّه ايست كه در سورۀ مباركه است و قبلا تذكر داده شد و بتمام اين

ص: 108

اسماء حسنى براى بنده ظاهر مى شود كه اللّه است كه اول و آخر و ظاهر و باطن است و با شما است در هر كجا كه باشيد پس اوليت براى نام اللّه و آخريت براى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ و ظاهريّت براى اَلرَّحْمٰنِ و باطنيت براى اَلرَّحِيمِ كه همه اينها در انسان بنحو اجمال مندرج است-و معيّت براى رَبِّ الْعٰالَمِينَ است چنانچه خداى تعالى از قول ابراهيم بيان فرموده كه گفت إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ و در سوره طه است كه بموسى و هارون فرموده لاٰ تَخٰافٰا إِنَّنِي مَعَكُمٰا و در سورۀ مجادله آيۀ هشتم فرموده أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ مٰا يَكُونُ مِنْ نَجْوىٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنىٰ مِنْ ذٰلِكَ وَ لاٰ أَكْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ و چون باقى نماند در نظر سالك الى اللّه در اين حالت چيزى غير از خدا ظاهر مى كند توحيد او را بحرف خطاب و خود را با او روبه رو مى داند نه بر وجه يكى دانستن عادى بلكه به نحوى كه خدا او را بزبان پيغمبرش ادب فرموده كه فرمود اعبد اللّه كانّك تراه و بزبان ولىّ خود على عليه السّلام كه فرمود آنچه را كه مفادش اينست- بندگى نكردم پروردگارى را كه نديده باشم امّا نه بچشم سر بلكه او را بچشم دل ديدم پس بنده مى گويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

ص: 109

و نكته اينكه عبادت و استعانت را بلفظ و صيغه مع الغير آورده براى آنست كه عبادت كننده گان در بنده زيادند از اعضاء و جوارح و قوى و حدود و اطراف آن و همه از خداى تعالى طلب يارى مى كنند در آن حالى كه انسان به عبادت خدا مشغول است زيرا كه حكم نماز عموميّت دارد نسبت به همه اعضاء و جوارح و ظاهر و باطن نمازگزار كه هيچ عضوى از آن مستثنى نيست پس نمازگزار ناچار است در آن حال همه اعضاى او واقف باشند و راكع و ساجد و ذاكر باشند و اجمالا جمله آنها بايد خدا را عبادت كنند پس هرگاه چنين نباشند نمازگزار هنگام گفتن اِهْدِنَا دروغ مى گويد پس نمازگزار بشراشر وجودش وقت گفتن اين لفظ بايد هادى بودن خدا را در نظر داشته باشد و با كمال حضور قلب بگويد اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ و بخواهد از خدا كه او را بآن راه راستى كه خواسته برساند و ثابت بدارد او را بر آن و توفيق دهد او را برفتن در آن راه به نحوى كه رضاى خدا در آن باشد بر حسب حال نمازگزار و بداند اين راه راهى است چون قدم در آن گذارد خدا در پيش روى او است و موى جلو سر او را گرفته و مى كشاند او را براه ولايت خود و راه مستقيم راهى است كه افراط و تفريط در آن نباشد و غلوّ و تقصيرى

ص: 110

در آن روى ندهد و آن راهى است كه پيغمبران و صدّيقين و اولياء و بندگان شايسته و صالحين رفته و مى روند و خدايا تو نعمت هدايت را به ايشان عطا فرمودى صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ غير از راهى كه آنهائى كه بر آنها غضب كرده اى پيموده اند و راه حقى را كه پيغمبر تو آنها را بآن دعوت فرمود نپذيرفتند و اقرار برسالت جامعه و خاتميّت او نكردند و به(حىّ على الصّلاة و حىّ على الفلاح)او اجابت نكردند وَ لاَ الضّٰالِّينَ و غير از گمراهانى كه آن رسول گرامى بولايت خدا و رسول او و اولياء او بقول حىّ على خير العمل آنها را خواند و بقبول آن گردن ننهادند و اگر بعضى از آنها هم در ظاهر اجابت كردند وفا نكردند و مقام ولايت را غصب كردند تا اندازه اى كه آن را از اذان و اقامه برداشتند و آن را از جزئيت آن دو خارج كردند و گفتن آن را بدعت دانستند اللّهمّ العن اوّل ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك-

ص: 111

تعبير ديگر

نيز قاضى سعيد اعلى اللّه مقامه در شرح اين سوره مباركه گفته است-بدانكه ثناء عبارتست از اظهار صفت كمال و افصاح نعوت جمال و جلال و از جمله واضحات است كه الوهيّت محلّ اجتماع اسماء حسنى و صفات عليا است و صادر اوّل آن چنان چيزيست كه جامع همه انوار الهيّه باشد و جمله محامد سبحانيّه را آئينه تمام نما باشد و آن اوّل مظهر و قديم تر مرآت آن كمالات و نفس همه آنها و حقيقت همه ثناها بر وجه كمال باشد بنا بر يكى بودن ظاهر و مظهر و عالم و معلوم پس وقتى كه شخص عارف بتعليم پروردگار بگويد اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اراده كرده است ظهور همه محامد قدسيّه و صفات كماليّه را بدون ترديد در نور عقلى و عالم علوى و عقل كلّى است كه آن اوّل ابداع و اول مخلوق خداى تعالى و مظهر قديم تر است براى صفات جمال و جلال و اسم اعظم جامع براى همه نعمتهاى كمال پس مخصوص او است صفات الوهيت عظمى و وحدانيت كبرى و همه صفات حسنى باعتبار ظهور او در مرتبه بالاتر رَبِّ الْعٰالَمِينَ

ص: 112

ربّ العالمين آن كسى است كه بعلم و مشيت خود آفريده است نفس كليّه الهيه اى را كه بنده تربيت شده او است براى اينكه او را بندگى كند در مسجد اقصى و بيت مقدس كه آن عبارتست از مادّه كليّه اوليّه اى كه در فضاى قدس واقع است و بسيار دور است از عالم انس و آن در هوائيست كه كليّه عقلها در آن حيرانست و جاى ايستادن مردمان براى عبادت پروردگار جهانيان و جاى ركوع آنها است با ركوع كنندگان و موضع سجود آنها است با سجده كنندگان اَلرَّحْمٰنِ رحمان آن كسى است كه آفريده است طبيعت كليّه را به ارادۀ نفوذكننده خود براى ربط دادن بآن نفس شريفه را به مادّه كمالات ذاتيّه آن و فرودبياورد بسوى زمين عبادتهاى آنها و محل عبادت عبادت كنندگان در آن و بكوشد براى بپاداشتن نمازهاى واجبه بالاى آن در آن مسجد اقصى اَلرَّحِيمِ رحيم آن كسى است كه بيرون مى آورد نفسهاى با ايمانى را كه در شبهاى تاريك به رياضت مشغولند و از نور پروردگارشان نورانى مى شوند و پس از آن برمى گردند بسوى خالق خود در نهايت صفا و پاكيزگى و آن وقتى است كه ميشنوند نداى اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً پس برمى گردد به آنجايى كه از آنجا ابتدا كرده تا گم شده خود را در آنجا بيابد كه آن از حقايق قدسيّه و انوار الهيّه است در دورترين گوديهاى عالم سفلى در حالتى كه گردآورنده بسته هاى جواهريست كه پراكنده است بعضى از آنها در معادن كوههاى ثابته و برقرار از حقايق واقعه در زمين ماده است پس خداى تعالى مالك روز جزا است مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ خدا مالك يوم الدين است از حيث اينكه بازگشت همه بسوى آن نفوس شريفه نبويّه و ولويّه است بحسب كمالاتى كه دارند و رجوع همه آنها بعد از آن بسوى خدا است و آن بهدايت اشرف افراد نوع انسان و صاحب لواى حمد و مقام محموديست كه بكمال او امر دنيا و آخرت كامل مى گردد پس بسبب انسان نشئۀ دنيا برپامى شود و نشئه آخرت نيز به او قائم مى شود و چون اين لطيفه ها برگردد بسوى پروردگار جهانيان با او خطاب مى كنند بكلام او روبه رو درحالى كه فانى فى اللّه شده اند و او باقى است پس مى گويند إِيّٰاكَ نَعْبُدُ يعنى طلب مى كنيم تو را در هر ذرّه اى تا اينكه يافتيم تو را و خودت را شناسانيدى

ص: 113

نيز قاضى سعيد اعلى اللّه مقامه در شرح اين سوره مباركه گفته است-بدانكه ثناء عبارتست از اظهار صفت كمال و افصاح نعوت جمال و جلال و از جمله واضحات است كه الوهيّت محلّ اجتماع اسماء حسنى و صفات عليا است و صادر اوّل آن چنان چيزيست كه جامع همه انوار الهيّه باشد و جمله محامد سبحانيّه را آئينه تمام نما باشد و آن اوّل مظهر و قديم تر مرآت آن كمالات و نفس همه آنها و حقيقت همه ثناها بر وجه كمال باشد بنا بر يكى بودن ظاهر و مظهر و عالم و معلوم پس وقتى كه شخص عارف بتعليم پروردگار بگويد اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اراده كرده است ظهور همه محامد قدسيّه و صفات كماليّه را بدون ترديد در نور عقلى و عالم علوى و عقل كلّى است كه آن اوّل ابداع و اول مخلوق خداى تعالى و مظهر قديم تر است براى صفات جمال و جلال و اسم اعظم جامع براى همه نعمتهاى كمال پس مخصوص او است صفات الوهيت عظمى و وحدانيت كبرى و همه صفات حسنى باعتبار ظهور او در مرتبه بالاتر رَبِّ الْعٰالَمِينَ

ص: 114

بما در هر چيزى پس شناختيم تو را در هر چيزى كه در آن تجلّى كردى براى ما بكمالات خود و خود بما نمايانيدى در صفات خود گفته شده است كه از مولاى ما جعفر بن محمد صادق روايت شده كه آن حضرت عليه السّلام اين آيه را بقدرى مكرّر كرد تا از گوينده آن يعنى از خدا شنيد وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ يعنى و از تو يارى مى طلبيم در اين خواسته اى كه داريم زيرا كه ما از تو و براى توايم و با توايم و بسوى تو آمديم بر ما تفضّل فرما تا بهدايت تو راه يابيم اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ يعنى بنما و برسان ما را بآن راه راستى كه آن ولىّ تو علىّ بن ابى طالب عليه السّلام است و او از تست چنانچه وارد شده است كه انّ عليّا ممسوس فى ذات اللّه و من الرّسول كنفسه و من اولاد الرّسول عين نورهم و مبدأ ظهورهم و من الانبياء نفس شهودهم و من الكلّ صراطهم فهو عليه السّلام صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ

ص: 115

يعنى راه آن كسانى كه نعمت دادى بر ايشان تا اينكه رسيدند بسبب توسل جستن بسوى آنها و رسيدند بسوى هر نيكى اى كه در نزد تو است و او يعنى على عليه السّلام به پنهانى با ايشان بود و ايشان به منزله اعضاء و قوائى بودند نسبت به او غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ يعنى غير از راهى كه غضب كرده شدگان پيمودند و آنها از كسانى هستند كه افراط و زياده روى كردند در حق على عليه السّلام و در حق او غلوّ كردند و او را ربّ العالمين قرار دادند و به خدائى او قائل شدند وَ لاَ الضّٰالِّينَ و نه راه آنانى كه او را نشناختند حق شناختن و حق خلافت كه مخصوص به او بود غصب كردند و از راه او گمراه شدند و جمع بسيار و بى حدّى را گمراه كردند

تفسير سوره مباركه بوجه ديگر

و نيز قاضى سعيد رحمه اللّه بتعبير و وجه ديگرى در شرح اين سوره گفته است

ص: 116

بِسْمِ اللّٰهِ يعنى بعلىّ ولى عليه السّلام كه اسم اللّه اعظم و نور مقدّم كه در ابتداء آفرينش اشياء واقع شده و كمال جلاء و استجلال و استجلاء از براى او حاصل شده اَلرَّحْمٰنِ آن چنان مولائى است كه بيرون آورده است نورهاى اسماء را از غيب الغيوب در معرض شهود و موطن ظهور اَلرَّحِيمِ يعنى آن چنان خداى رحيمى كه قرار داده است بعلى عليه السّلام تميز عابد را از معبود چنانچه خود آن حضرت فرموده بالباء ظهر الوجود و بالنقطة تميّز العابد من المعبود و فرموده انا النقطة الّتى تحت باء البسملة- اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ يعنى همه ستايش و ثناها مخصوص خدائيست كه به خودى خود براى خود در مرتبه نهانى و غيبيت تجلّى كرده و نمايش داده نور على عليه السّلام را كه باطن سيّد مرسلين محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم است بدليل فرموده خود آن حضرت علىّ منّى كنفسى

ص: 117

و در روايتى كروحى من بدنى-در اين آئينه زيرا كه اول چيزى اختيار كرد خداى تعالى براى خود از اسماء و صفات آن علىّ عظيم است و انّه فى امّ الكتاب لدينا لعلىّ حكيم و رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله در سفر معراج خود على عليه السّلام را ديد كه از پيش روى او راه مى رود تا اينكه در پرده نور داخل شد و خداى با پيغمبر ما سخن گفت در معراج او و با موسى عليه السّلام در كوه طور بزبان على عليه السّلام و تكلم كرد با عيسى عليه السّلام در گهواره بوصف على عليه السّلام

قوله تعالى رَبِّ الْعٰالَمِينَ اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

آن كسى است كه ظاهر شد ربوبيّت او به تجلّى مرتبه الهيّت پيشين به خودى خود براى خود پس گرديد على امام جهانيان و نور آسمانها و زمين و فرشتگان از او تعليم علوم گرفتند و همه بفرمان او قيام كردند در مقام معلوم و باذن او كار مى كردند و نافرمانى نمى نمودند و بجا مى آوردند آنچه را كه به ايشان امر مى فرمود و نيز رحمان آن كسى است كه تجلّى كرد جوهره ربوبيّت او پس بآن تجلّى عبوديت ظاهر شد از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرموده العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة تا آخر خبر پس على است صورت بندى كننده در رحمها و روياننده نباتات و برگ دهنده به درختان و بثمرآورنده ميوه ها

ص: 118

و قسمت كننده روزيها و فريادرس نفسهاى اهل وفاق و نابودكننده اهل شقاق در هر قرنى و رحيم و مهربان است نسبت بانبياء و اولياء بنور على عليه السّلام براى نجات دادن از تاريكيها و بلاها و كمك كردن به آنها در امر رسالات و محكم گردانيدن و ثابت داشتن آنها در راه نجات و تفضّل فرمود بر محتاجان امّت مرحومه به اين كه او را امام قرار داد براى ايشان در دنيا و آخرت تا اينكه بهترين امّتى شوند كه بيرون آورده شدند براى مردمان و رستگار شوند بفضيلتى بسيار بزرگ و برترى پيدا كنند بر هر زيركى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ و مالك يوم الدين است براى اينكه موى پيشروى بندگان را بدست على عليه السّلام قرار داده در دنيا و روز قيامت و همچنين شاهد و ناظر اعمالشان قرار داده در هر صبح و شبى و حساب ايشان را با او واگذاشته در قيامت تا جزأ دهد بدعمل را به آنچه كه در دنيا عمل كرده از عملهاى بد و پاداش دهد نيكوكاران را به نيكى و ظاهر گرداند خدا سلطنت او را در دار القرار و قرار داده است او را قسمت كننده بهشت و جهنّم إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

ص: 119

يعنى با ولايت و در ولايت على و از راه عبادت او تو را عبادت مى كنيم و بس و به راهنمائى او از تو مى خواهيم و بس و يارى از تو مى طلبيم و بس و او را در پيشگاه تو واسطه و وسيله قرار مى دهيم اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ يعنى ثابت بدار ما را بر دوستى او و يا ما را به اطاعت گفتار و رفتار او ثابت بدار و ما را از پيروان او قرار ده و بگردان ما را از جمله اعضاء و قواى او و بما بنما نورانيّت او را تا او را به نورانيت بشناسيم صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ يعنى راه آن چنان كسانى كه نعمت دادى بر ايشان از انبياء و اولياء كه او را به نورانيّت شناختند و آن حضرت سرّا با آنها همراه بوده غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ يعنى نه راه كسانى كه غصب كردند حق او را و به ناحق بجاى او قرار گرفتند و ازاينجهت مغضوب درگاه جلال تو شدند-و غير از آنهائى كه نشناختند او را حق شناختن و راه ضلالت و گمراهى را پيش گرفتند

ص: 120

حديث سلمان و أبو ذر در معرفة و

شناختن امير المؤمنين عليه السّلام به نورانيّت

سؤال كرد أبو ذر غفارى از سلمان فارسى رضى اللّه عنهما و گفت يا ابا عبد اللّه به نورانيّت شناختن امير مؤمنان على عليه السّلام بچه چيز است سلمان گفت اى جندب بيا برويم از خود حضرتش بپرسيم از آن پس آمديم از او سؤال كنيم نيافتيم او را منتظر مانديم تا تشريف آورد و فرمود براى چه كار آمده ايد گفتيم يا امير المؤمنين آمده ايم كه از تو سؤال كنيم از شناختن تو به نورانيت آن حضرت صلوات اللّه عليه فرمود مرحبا بشما دو نفر دوست و هم پيمان براى دين خود شما مقصّر نيستيد- بجان خودم قسم است كه شناختن من به نورانيّت واجب است بر هر مرد مؤمن و بر هر زن مؤمنه اى پس فرمود اى سلمان اى جندب گفتند لبّيك يا امير المؤمنين فرمود ايمان احدى كامل نمى شود تا نشناسد كنه معرفت مرا به نورانيّت هر كه مرا به نورانيت شناخت آزموده است خدا دل او را براى ايمان و گشايش داده است سينه او را براى اسلام و عارف و بينا شده است و هر كه كوتاهى كرد در شناختن من به نورانيت در ايمان خود در شك و ريب خواهد ماند اى سلمان اى جندب

ص: 121

گفتند لبّيك يا امير المؤمنين فرمود عليه السّلام شناختن من به نورانيت شناختن خدا است عزّ و جلّ و شناختن خداى عزّ و جلّ شناختن من است به نورانيّت و آن دين خالص است كه خداى تعالى فرموده وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفٰاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكٰاةَ وَ ذٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ مى فرمايد امر كرده نشدند مردمان مگر به نبوت محمد صلّى اللّه عليه و آله كه آن دين راست محمديّه سمحه است و قول او وَ يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ پس كسى كه بپادارد ولايت مرا بپاداشته است نماز را و بپاداشتن ولايت من دشوار و صعب است تحمّل آن را نمى كند مگر ملك مقرب يا نبىّ مرسل يا بندۀ مؤمنى كه خدا آزموده است دل او را براى ايمان پس اگر ملك مقرّب نباشد و نبىّ مرسل نباشد و مؤمن امتحان نشده باشد تحمّل آن را نمى كند سلمان گفت گفتم يا امير المؤمنين مؤمن كيست و نهايت ايمان چيست و تعريف آن كدامست فرمود عليه السّلام اى ابا عبد اللّه گفتم لبّيك اى برادر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله فرمود مؤمن ممتحن كسى است كه امر ما را ردّ نكند چيزى از آن را كه به او امر كنيم مگر اينكه سينه او شرح داده مى شود براى پذيرفتن و شكى در دل خود بدان اى ابا ذر من بنده خداى عزّ و جلّ هستم ما را خدايان خود قرار ندهيد و در فضل ما هر آنچه مى خواهيد بگوييد زيرا كه شما آنچه در كنه و حقيقت ما است و نهايت ندارد نمى رسيد

ص: 122

حديث نورانيّت راه نمى دهد زيرا كه خداى عزّ و جلّ حقيقة بما عطا فرموده بزرگتر و عظيم تر از چيزى كه وصف كننده از شما بتواند آن را وصف كند يا بر قلب احدى خطور كند از شماها پس چون ما را باين وصف شناختيد شما مؤمنان هستيد سلمان گفت گفتم اى برادر رسول خدا ص كسى كه بپادارد نماز را بپاداشته است ولايت تو را فرمود آرى اى سلمان تصديق آن قول خداى تعالى است كه در كتاب عزيز خود فرموده اِسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ إِلاّٰ عَلَى الْخٰاشِعِينَ پس مراد از صبر رسول خدا و مراد از صلاة برپاداشتن ولايت من است پس از جهت ولايت است كه فرموده وَ إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ و نفرموده است انّهما لكبيرة زيرا كه كبيره ولايت است كه حمل آن كبير است براى خاشعين و خاشعون شيعيان با بصيرت مايند و اين براى آنست كه اهل اقاويل از فرقه مرجئه و فرقه قدريّه و فرقه خوارج و غير ايشان از جماعت ناصبيها اقرار برسالت محمّد صلى اللّه عليه و آله دارند و در ميان ايشان اختلافى نيست و ليكن در ولايت من اختلاف دارند و منكر ولايت من مى باشند و آن را انكار مى كنند مگر كمى از آنها و آنها كسانى هستند كه خدا در كتاب عزيز خود وصف فرموده و گفته إِنَّهٰا لَكَبِيرَةٌ إِلاّٰ عَلَى الْخٰاشِعِينَ و در جاى ديگر در كتاب عزيز خود در نبوّت محمّد ص

ص: 123

و در ولايت من پس فرمود خداى عزّ و جلّ وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ پس مراد از قصر محمّد صلّى اللّه عليه و آله است و مراد از بئر معطله ولايت من است كه آن را معطل كردند و انكار كردند و كسى كه اقرار بولايت من نكند نفعى نمى برد و نفعى نمى دهد او را اقرار برسالت محمّد صلى اللّه عليه و آله اقرار برسالت او و اقرار بولايت من هر دو مقرون به يكديگر است و آن حضرت نبىّ مرسل و پيشواى خلق است و علىّ پس از او امام خلق و وصىّ محمّد صلى اللّه عليه و آله است چنانچه پيغمبر ص به او فرمود تو از من به منزلۀ هارونى از موسى مگر اينكه پس از من نبيّى نيست و اوّل ما محمّد و اوسط ما محمّد و آخر ما محمّد است پس كسى كه كامل كرد شناختن مرا او ثابت بر دين پايدار است چنانچه خداى تعالى فرموده وَ ذٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ و زود باشد كه ظاهر كنم آن را به يارى خدا و توفيق او يا سلمان و يا جندب گفتند لبّيك يا امير المؤمنين صلوات خدا بر تو باد فرمود من و محمّد يك نور بوديم از نور خداى عزّ و جلّ پس خدا امر فرمود تا آن دو قسمت شود و بنصف آن فرمود محمّد باش و بنصف آن فرمود علىّ باش و ازاينجهت است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود علىّ از من است و من از علىّ هستم و اداء نمى كند از من مگر علىّ و

ص: 124

روانه فرمود ابا بكر را با سورۀ برائت بسوى مكّه پس جبرئيل نازل شد و گفت اى محمّد آن حضرت فرمود لبّيك جبرئيل گفت خدا تو را امر فرموده خودت بايد سورۀ برائت را برسانى يا مردى كه از تو باشد پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا فرستاد كه سوره را از ابو بكر پس بگيرم و او سوره را بمن ردّ كرد ولى يافتم كه رد كردن آن بر نفس او گران آمد و گفت اى رسول خدا آيا دربارۀ من آيه اى نازل شده در قرأن فرمود نه و ليكن آن را نبايد كسى ببرد مگر من يا على اى سلمان و اى جندب گفتند لبّيك اى برادر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود كسى كه صلاحيّت آن را ندارد كه صحيفه اى را با خود بردارد و از جانب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به مكّه برساند كجا صلاحيّت امامت را دارد اى سلمان و اى جندب من و رسول خدا هر دو يك نور بوديم رسول خدا ص محمّد مصطفى شد و من وصىّ او علىّ مرتضى شدم محمّد ناطق گرديد و من ساكت شدم زيرا كه ناچار است كه در هر عصرى از عصرها در آن حجّت ناطق و صامتى باشد اى سلمان محمّد ص بيم دهنده گرديد و من هدايت كننده شدم و اينست فرموده خداى عزّ و جلّ إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

ص: 125

بيم دهنده است و من هدايت كننده خدا مى داند كه هر زنى چه حملى را برمى دارد و آنچه را رحمها ميكاهد و آنچه را مى افزايد و هر چيزى نزد او به اندازه ايست داناى پنهان و آشكار است بزرگى است كه علوّ و برترى دارد يكسانست نزد او از شما كسى كه به پنهانى چيزى را بگويد يا آشكارا بگويد و كسى كه در شب مخفى باشد و در روز آشكار باشد مر او را است از پى هم در آيندگان از پيش رو و از پشت سر كه نگهبانى او كنند از فرمان خدا پس آن حضرت دو دست خود را برهم زد و فرمود محمّد صاحب گرد آوردن شد و من صاحب پراكنده كردن شدم محمّد صاحب بهشت شد و من صاحب آتش شدم به آتش مى گويم بگير اين را و بگذار اين را محمّد صاحب لرزانيدن شد و من صاحب خراب كردن شدم و من صاحب لوح محفوظم خداى عزّ و جل بمن الهام فرموده علم هر چيزى را كه در آنست آرى اى سلمان اى جندب محمّد يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ شد محمّد ن وَ الْقَلَمِ شد محمّد طه مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ شد و محمد صاحب دلالات شد و من صاحب معجزات شدم و صاحب آيات شدم محمّد خاتم النبيين شد و من خاتم الوصيّين شدم منم صراط مستقيم منم نبأ عظيمى كه مردمان در آن اختلاف كردند و كسى اختلاف نكرد مگر در ولايت من محمّد صاحب دعوت شد و من صاحب شمشير شدم محمّد نبى مرسل شد

ص: 126

و من صاحب امر نبىّ شدم خداى عزّ و جلّ فرموده يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلىٰ مَنْ يَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ و آن روح بزرگ خدا است كه آن را عطا نمى كند و القاء نمى شود مگر بر ملك مقرّب يا پيغمبر مرسل يا وصىّ منتجب پس كسى كه خدا اين روح را به او عطا كرد او را از مردمان جدا مى كند و افاضه مى كند به او قدرت را پس او زنده مى كند مردگان را و مى داند آنچه را كه بوده و مى باشد و سير مى كند از مشرق بمغرب و از مغرب بمشرق بيك چشم برهم زدن و مى داند آنچه را كه در ضميرها و دلها است و مى داند آنچه را كه در آسمانها و زمين است اى سلمان اى جندب و محمّد صلّى اللّه عليه و آله ذكر شد چنانچه خداى تعالى مى فرمايد قَدْ أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً و من عطا كرده شدم علم منايا و بلايا و فصل الخطاب را و به وديعت سپرده شد بمن علم قرءان و آنچه كه مى باشد تا روز قيامت و محمّد صلى اللّه عليه و آله بپاداشت حجّت را براى مردمان و منم حجّت خداى عزّ و جلّ كه قرار داده است خدا براى من آنچه را كه قرار نداده است براى احدى از اوّلين و آخرين و نه نبيّى مرسلى و نه بملك مقرّبى اى سلمان و اى جندب

ص: 127

گفتند لبّيك يا امير المؤمنين فرمود آن حضرت عليه السّلام منم كه سوار كردم نوح را در كشتى بامر پروردگارم منم آن كسى كه بيرون آوردم يونس را از شكم ماهى باذن پروردگارم منم آنكه گذرانيدم موسى بن عمران را از دريا بامر پروردگارم منم آنكه بيرون آوردم ابراهيم را از آتش باذن پروردگارم منم آنكه جارى كردم نهرها را و شكافتم چشمه ها را و كشتم درختها را باذن پروردگارم منم عذاب كننده روز ظلّت و منم نداكننده از مكان نزديك به نحوى كه بشنوند همه جنّ و انس و بفهمند همه گروهها و منم كه مى شنوانم بهر گروه ستمكار و منافقى بلغتها و زبانهاى خودشان و منم خضر عالم موسى منم معلّم سليمان بن داود و منم ذو القرنين و منم قدرت خداى عزّ و جلّ اى سليمان و اى جندب منم محمّد و محمّد از من است فرمود خداى تعالى مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ يَبْغِيٰانِ اى سلمان و اى جندب گفتند لبّيك يا امير المؤمنين فرمود مرده ما نمرده است و غايب ما غيبت نكرده است و كشتهاى ما كشته نيستند اى سلمان و اى جندب گفتند لبيك يا امير المؤمنين صلوات اللّه عليك فرمود عليه السّلام منم امير هر مؤمن و مؤمنه اى از گذشتگان و باقى ماندگان كه تاييد شدم بروح بزرگى و

ص: 128

عظمت و جز اين نيست كه من بنده اى هستم از بندگان خدا ما را خدايان خود نخوانيد و نام خدائى نگذاريد و در فضيلت ما هر چه مى خواهيد بگوئيد زيرا كه شما بكنه فضل ما نمى رسيد و آن فضائلى كه خدا براى ما قرار داده به معشارى از عشر آن نمى رسيد زيرا كه مائيم آيات خدا و حجتهاى خدا و خليفه هاى او و امينهاى او و امامهاى او وجه اللّه و عين اللّه و لسان اللهيم بسبب ما عذاب مى كند خدا هر كه را عذاب كند از بندگان خود و بسبب ما ثواب مى دهد و از ميان خلق خود ما را پاك و پاكيزه و پاك كننده قرار داده و اختيار كرده و برگزيده است ما را و اگر گوينده اى بگويد براى چه و چگونه و در چه چيز هرآينه كافر و مشرك مى شود زيرا كه او سؤال كرده نمى شود از آنچه كه مى كند و ايشان سؤال كرده مى شوند-اى سلمان و اى جندب-گفتند لبّيك يا امير المؤمنين- صلوات اللّه عليك-فرمود عليه السّلام هر كه ايمان آورد به آنچه من گفتم و تصديق كرد آنچه را كه بيان كردم و تفسير نمودم و شرح دادم و واضح كردم و روشن نمودم و دليل آوردم او مؤمنى است امتحان شده كه خدا دل او را امتحان كرده براى ايمان و شرح داده سينه او را براى اسلام و او است عارف مستبصر كه بحدّ كمال رسيده و هر كه شك كند و عناد بورزد و توقف كند و سرگردان شود و شك كند مقصّر و ناصب است اى سلمان و اى جندب

ص: 129

گفتند لبّيك يا امير المؤمنين صلوات اللّه عليك-فرمود(عليه السّلام)كه من زنده مى كنم و مى ميرانم باذن پروردگارم و خبر مى دهم شما را به آنچه كه مى خوريد و به آنچه كه ذخيره مى كنيد در خانه هايتان باذن خدائى كه پروردگار من است و من دانايم به ضميرهاى دلهاى شما و امامهائى كه از فرزندان منند(عليهم السّلام)ميدانند و مى كنند آنچه را كه من مى دانم و مى كنم هر وقت دوست بدارند و اراده كنند زيرا كه ما همه يكى هستيم اوّل ما محمّد است و آخر ما محمّد و اوسط ما محمد است و همه ما محمّديم جدائى ميان ماها نيندازيد و ما اگر چيزى را خواستيم خدا هم مى خواهد و هر چه را كه از آن كراهت داريم خدا هم از آن كراهت دارد واى و عذاب همه آن براى كسى است كه منكر فضل ما و خصوصيّات ما و آنچه كه خدا بما عطا فرموده باشد براى اينكه كسى كه انكار كند چيزى از آنچه كه خدا بما عطا فرموده انكار كرده است قدرت خداى عزّ و جلّ را و آنچه را كه او در حق ما و براى ما خواسته است اى سلمان و اى جندب گفتند لبّيك يا امير المؤمنين صلوات اللّه عليك-فرمود هرآينه خداى ما بما عطاء فرمود چيزى را كه جليل تر و عظيم تر و بالاتر و بزرگتر از همه اينها است گفتيم يا امير المؤمنين چيست آنچه كه عطا كرده است به شماها كه آن اعظم و اجلّ از همه آنها است فرمود كه

ص: 130

هرآينه عطا كرد بما علم اسم اعظم آن چنانى را كه اگر بخواهيم خرق مى كنيم آسمانها و زمين را و بهشت و جهنّم را و بالا مى رويم بسبب آن به آسمان و فرود مى آئيم بسبب آن به زمين و غروب مى كنيم و طالع مى شويم و بعرش مى رويم و در مقابل خداى عزّ و جل مى نشينيم و هر چيز اطاعت مى كند ما را حتّى آسمان ها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختها و جنبندگان و بهشت و جهنّم همه اينها را خدا بما عطا كرده بسبب اسم اعظم كه بما تعليم داده و مخصوص گردانيده است ما را بآن و با همه اينها مى خوريم و مى آشاميم و در بازارها راه مى رويم و اين كارها را بامر پروردگارمان مى كنيم و مائيم بندگان گرامى داشته شده خدا كسانى هستيم كه پيشى نمى گيريم از او در گفتار و از كسانى هستيم كه بفرمان او كار مى كنند و قرار داده ما را معصومين از گناه و پاكان و پاكيزه گان و فضيلت داده ما را بر بسيارى از بندگان مؤمن خود پس ما هم مى گوئيم ستايش مخصوص خدائيست كه هدايت كرد ما را و اگر او ما را هدايت نمى كرد نبوديم از راه يافته شدگان و ثابت است كلمه عذاب بر كافرين يعنى منكرين به آنچه كه عطا فرموده است خدا به ما از فضل و احسان اى سلمان و اى جندب اينست شناختن من به نورانيت معرفت مرا دست آويز خود قرار ده تا رشد و هدايت يابى زيرا كه احدى از شيعيان ما بحد استبصار و بينائى نمى رسد تا مرا به نورانيّت

ص: 131

شناخت مستبصر بالغ كاملى مى شود و فرومى رود در درياى علم و به درجه فضل بالا مى رود و اطلاع حاصل مى كند بر سرّهائى از اسرار خدا و مكنونى از خزينهاى او

حديث نورانيت به روايت ديگر

مؤلّف فقير گويد ترجمه حديث نورانيت بنا به روايت علامه مجلسى اعلى اللّه مقامه است كه در مجلّد هفتم بحار الانوار صفحه()نقل فرموده و چون با حديثى كه مرحوم قاضى سعيد نورى نور اللّه مثواه در كتاب اسرار العبادات و حقيقة الصلاة نقل كرده بعضى از جملاتى كه در حديث منقول در بحار نبود لذا براى مزيد اگاهى عين عبارت حديث را از آن كتاب نقل مى كنم در كتاب اسرار العبادات طبع انتشارات دانشگاه تهران صفحه 62 چنين آورده و گفته(وصل)امّا معرفته صلوات اللّه عليه بالنورانيّة على ما رواه سلمان و أبو ذر رضى اللّه عنهما عن مولانا امير المؤمنين عليه السّلام انه قال من كان باطنه فى ولايتى اكبر من ظاهره خفّت موازينه-يا سلمان لا يكمل المؤمن ايمانه حتّى يعرفنى بالنورانية و اذا عرفنى بذاك فهو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان و شرح صدره للاسلام و صار عارفا بدينه مستبصرا و من قصّر عن ذلك فهو

ص: 132

شاك مرتاب-يا سلمان يا جندب ان معرفتى بالنورانية معرفة اللّه و معرفة اللّه معرفتى و هو الدين الخالص يقول اللّه سبحانه و ما امروا الاّ ليعبدوا اللّه بالتوحيد و هو الاخلاص و قوله حنفاء و هو الاقرار بنبوّة محمّد صلّى اللّه عليه و آله و هو الدين الحنيف قوله و يقيموا الصّلاة و هي ولايتى فمن والاني فقد اقام الصّلاة و هو صعب مستصعب و يؤتوا الزكاة و هو الاقرار بالائمة و ذلك الدين القيّم شهداء القرءان ان الدّين الخالص التوحيد و الاقرار بالنبوّة و الولاية فمن جاء بهذا فقد اتى بالدين القيّم يا سلمان يا جندب المؤمن الممتحن الذى لم يرد عليه شيء من امرنا الاّ شرح اللّه صدره لقبوله و لا يشكّ و لا يرتاب و من قال لم و كيف فقد كفر فسلّموا للّه امره فنحن امر اللّه يا سلمان و يا جندب انّ اللّه جعلنى امينه على خلقه و خليفته فى ارضه و بلاده و عباده و اعطانى ما لم يصفه الواصفون و لا يعرفه العارفون فاذا عرفتمونى هكذا فانتم مؤمنون يا سلمان قال اللّه عز و جلّ استعينوا بالصّبر و الصلاة فالصّبر محمّد و الصّلاة ولايتى و لذلك قال انّها لكبيرة و لم يقل و انّهما ثم قال الاّ على الخاشعين فاستثنى اهل ولايتى الذين استبصروا بنور هدايتى

ص: 133

يا سلمان نحن سرّ اللّه الذى لا يخفى و نوره الذى لا يطفى و نعمته الّتى لا تجزى اوّلنا محمّد و اوسطنا محمّد و آخرنا محمّد فمن عرفنا فقد استكمل الدين القيّم يا سلمان و يا جندب كنت و محمّدا نورا نسبّح قبل التسبيحات و نشرق قبل المخلوقات فقسم اللّه ذلك النور نصفين نبىّ مصطفى و وصىّ مرتضى فقال اللّه لذلك النّصف كن محمّدا و للآخر كن عليّا يا سلمان و يا جندب و كان محمّد الناطق و انا الصّامت و لا بدّ فى كلّ زمان من ناطق و صامت فمحمّد صاحب الجمع و انا صاحب النشر و الحشر و محمّد المنذر و انا الهادى و محمّد صاحب الحشر و انا صاحب الرّجعة محمّد صاحب الحوض و انا صاحب اللّواء محمّد صاحب المفاتيح و انا صاحب الجنّة و النّار محمّد صاحب الوحى و انا صاحب الالهام- محمّد صاحب الدلالات و انا صاحب المعجزات محمّد خاتم النبيين و انا خاتم الوصيّين محمّد صاحب الدّعوة و انا صاحب السيف و السّطوة محمّد النبىّ الكريم و انا الصّراط المستقيم محمّد الرءوف الرحيم و انا العلىّ العظيم يا سلمان قال اللّه سبحانه يلقى الروح من امره على من يشأ

ص: 134

من عباده و لا يعطى هذه الروح الاّ من فوّض اليه الامر و القدرة و و انا احى الموتى و اعلم ما فى السّموت و الارض و انا الكتاب المبين- يا سلمان محمّد مقيم حجة الخلق و انا حجة الحق على الخلق و بذلك الروح اعرج به الى السّماء انا حملت نوحا فى السفينة انا صاحب يونس فى بطن الحوت انا الذى جاوزت موسى فى البحر و اهلكت القرون الاولى و اعطيت علم الانبياء و الاوصياء و فصل الخطاب و بى تمّت نبوّة محمّد و انا اجريت الانهار و البحار و فجّرت الارض عيونا انا كابّ الدنيا لوجهها انا عذاب يوم الظلّة انا الخضر معلّم موسى انا معلّم داود يا سلمان انا ذو القرنين انا الّذى رفعت سمكها باذن اللّه عزّ و جلّ انا دحوت ارضها انا المنادى من مكان بعيد انا دابّة الارض انا كما قال رسول اللّه انت يا على ذو قرنيها و كلا طرفيها و لك الآخرة و الاولى يا سلمان انّ ميّتنا اذا مات لم يمت و مقتولنا لم يقتل و و غائبنا اذا غاب لم يغب و لا يلد و لم يولد فى البطون و لا يقاس بنا احد من الناس انا تكلمت على لسان عيسى فى المهد انا نوح انا ابراهيم

ص: 135

انا صاحب الناقة انا صاحب الرجفة انا صاحب الزلزلة انا اللّوح المحفوظ الىّ انتهى علم ما فيه انا اتقلّب فى الصّور كيف شاء اللّه- من رءاهم فقد رآنى و من رآنى فقد رءاهم و نحن فى الحقيقة نور اللّه الذى لا يزول و لا يتغيّر يا سلمان بنا شرف كلّ مبعوث فلا تدعونا اربابا و قولوا فينا ما شئتم فبنا هلك من هلك و بنا نجى من نجى يا سلمان من امن بما قلت و شرحت فهو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان و رضى عنه و من شكّ و ارتاب فهو ناصب و ان ادّعى ولايتى فهو كاذب يا سلمان انا و الهداة من اهل بيتى سرّ اللّه المكنون و اوليائه المقرّبون كلّنا واحد و امرنا واحد و سرّنا واحد فلا تفرّقوا فينا فتهلكوا فانّا نظهر فى كل زمان بما شاء الرّحمن فالويل كل الويل لمن انكر ما قلت و لا ينكره الاّ اهل العناوة و من ختم على قلبه و سمعه و جعل على بصره غشاوة يا سلمان انا الطّامة الكبرى انا الأزفة اذا ازفت انا الحاقة انا القارعة انا الغاشية انا الصّاخة انا العنة النازلة و نحن الآيات و الدّلالات

ص: 136

و الحجب و وجه اللّه و انا كتب اسمى على العرش فاستقر و على السموات فقامت و على الارض فرست و على الريح فذرت و على البرق فلمع و على الورق فهمع و على النور فسطع و على السّحاب فدمع و على الرعد فخشع و على الليل فدجى و اظلم و على النهار فاضاء و تبسّم

تفسير ديگر براى سوره مباركه

قوله تعالى بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

بدانكه براى باء بسم اللّه چند معنى ذكر مى شود اوّل براى استعانت است يعنى يارى خواستن مراد اينست كه گوينده مى گويد يارى مى طلبم از خدا و از غير خدا اميد خود را بكلّى قطع مى كنم و جز خداى يگانه اى كه غير از او خدائى نيست و او است خداى بزرگى كه از هر جهت و به همه جهت استحقاق عبادت را دارد و احدى غير از او مستحق آن نيست و نزد همه سختيها از او يارى مى خواهم و براى قضاء هر حاجتى و در هر حالى كه اميد من از غير او قطع شده و از هر گونه اسبابى از همه كس و همه جا غير از خدا بريده شد اميدوار به استعانت و يارى او مى باشم دوّم به معناى ابتدائيّت يعنى ابتدا مى كنم در جميع امور و حالتم بنام خدا از جهت اينكه اين نام مبارك خبردهنده از مسمّاى آنست و كليد باب معرفت و

ص: 137

خداشناسى و مرآت براى مسمّى است يا اينكه سبب است براى تقرّب معنوى بسوى خداى سبحانه يا براى غير اينها از براهين عقليه و شواهد نقليّه و اشاره است به اين كه خدا است اوّل و آخر و ظاهر و باطن و مبدأ و مرجع در جميع امور به وحدانيّت و يگانگى خود و اشاره است به آنچه كه در اسم اعظم وارد شده از قول خداى تعالى و قول رسول خدا و بعض از ائمه صلوات اللّه عليهم اجمعين(يا هو يا من هو يا من ليس هو الاّ هو سوّم براى مصاحبه است و در اينجا به معناى استغاثه و توسل و توجّه كامل تام و تمام است بنام خداى تعالى

سؤال

چرا بسم اللّه فرموده و باللّه نفرموده با اينكه كلمه اللّه اسم است جواب براى اينكه اشتباه بقسم نشود و از معناى استغاثه خارج نشود و اسم به معناى علامت يا به معناى علوّ و رفعت است-و اسم غير از مسمّى است و معناى آن ذات بسيط قديم حضرت احديّت است كه جامع جميع كمالات واجب الوجودى است از جلاليه و جماليّه و اسم كاشف و آئينه شناسائى ذات و حقيقت احديّت است

ص: 138

اسم اعظم خدا بسم اللّه است

و از براى هر اسمى از اسماء الهيّه مقاماتيست در عوالم نورانيّه و در عالم اشباح و در عوالم مثالها و مظاهر لاهوت و معارف جبروت تا اينكه نقل كرده شود بعالم امر و عوالم غيبيه و فلكيه تا منتهى شود بعالم ناسوت و خلق از الفاظ و نقوش و كتابت

بسم اللّه اقرب باسم اعظم است از سياهى چشم به سفيدى آن

در عدّه اى از كتب از امير مؤمنان روايت شده كه بسم اللّه الرحمن الرحيم اقرب الى الاسم الاعظم من سواد العين الى بياضها شايد مراد از اين حديث اشتمال آن بر اسم جلاله باشد كه آن اعظم اسماء الهيّه و بنا بر اصح اسم ذات خداى تعالى است زيرا كه آن نسبت به ساير اسماء مقام جمع الجمعى دارد و جامع جميع برتريهائى است كه تعلق دارد به همه اسماء الهيّه از كماليّه و جماليّه و جلاليّه-چنانچه اسم جلال هم شامل جمع آنها و جامع شمل آنها است زيرا كه در بر دارد معانى رحمت و غضب هر دو را و جامع همه اسرار توحيد است و از اين جهت است كه اطلاق آن بر غير خدا صحيح نيست و كاشف است از اينكه خداى تعالى به وحدانيّت خود از حيث مبدئيّت و مرجعيّت جامع است پس اسم اللّه اعظم از همه اسماء الهيّه و اجلى و اظهر از همه آنها است عموميّت دارد ظاهر و باطن و غيب و شهادت و ملك و ملكوت و جبروت و لاهوت و عالم خلق و امر و ناسوت را

ص: 139

و اظهر اينست كه اين اسمى كه متّصف به صفت اعظميت است عبارت از ولايت كليّه ايست كه آن ولاية اللّه باشد چنانچه امير مؤمنان عليه السّلام در موارد عديده فرموده انا الّذى ولايتى ولاية اللّه و نيز فرموده ظاهرى امام و باطنى غيب لا يدرك

توضيح مقام

اينست كه باء بسم اللّه كنايه از ابتدائيت است چنانچه در بسيارى از احاديث و أدعية روايت شده كه ايشان اوّل مخلوقاتى هستند كه خدا آنها را آفريده به وحدت عدديّه كه در صحيفه سجاديّه بآن اشاره شده بقول آن حضرت لك يا الهى وحدانيّة العدد و على عليه السّلام است نقطه زير باء بسم اللّه و براى ايشان است مقام قاب قوسين او ادنى و در احاديث مرويّه به صحت پيوسته است كه همه علمها در قرآنست و همه آنچه در قرآن است در سوره حمد است و همه آنچه كه در سورۀ حمد است در بسم اللّه الرحمن الرحيم است و همه آنچه در بسم اللّه است در باء بسم اللّه است و اين معنى راست نمى آيد مگر اينكه بسم اللّه بولايت كليّه تفسير شود كه علم آن محيط است بر هر چه بوده و هست و هر چه خواهد بود پس اين اسم مبارك علامت و نشانه ايست براى شناختن خداى سبحانه امير مؤمنان على عليه السّلام و فرموده و ايّة آية اكبر منّى من آيات اللّه پس ائمه دوازده گانه

ص: 140

از بزرگترين آيات خدا و اعظم اسماء و اشرف و اكرم و اكبر آنها مى باشند و نزديكترين خلقند بسوى خداى سبحانه و بدانكه اگر اسم را از سموّ به معناى علوّ و برترى بگيريم شكى نيست كه ائمه عليهم السّلام بلندمرتبه تر از همه ممكنات مى باشند و از همه به خدا نزديكترند و اسم اللّه در بسمله جنسى است جامع كه شامل همه اسماء الهيّه مى شود و همه معانى متعلقه به آنها را در بردارد و همه اسماء نيز اسم اعظم را در بردارند پس بسم اللّه اقرب باسم اعظم است از سياهى چشم به سفيدى آن حاصل آنكه ملكوت و حقيقت بسم اللّه الرحمن الرحيم عبارت است از حقيقت ولايت كليّه اى كه آن ولايت خداى سبحانه است كما اينكه اين معنى از فرموده امام على النقى عليه السّلام در فقره اى از فقرات زيارت جامعه معلوم مى شود كه فرموده من اطاعكم فقد اطاع اللّه و من احبّكم فقد احبّ اللّه و غير از اينها كه دلالت بر مطلوب دارد و آن مظهر همه اسماء الهيّه است پس ولايت آل محمّد عليهم السّلام حقيقت بسم اللّه و ساير اسماء الهيّه است و نزديكتر است باسم اعظم از سياهى چشم به سفيدى آن زيرا كه سياهى چشم به سفيدى آن نزديك به همديگرند بخلاف ولايت كه آن ملكوت بسم اللّه است

ص: 141

و حقيقت و مظهر و مرآت آن و ولايت محيط بر تمام اشياء است در مقدمات تفسير صافى حديثى از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرموده انّ اللّه تعالى جعل ولايتنا اهل البيت قطب القرءان تا آخر حديث و بسمله از اجزاء قرآنست پس مرتبه ولايتى كه ولايت خدا است محيط بر قرآنست و آن باطن قرءان و غيب قرءان و ملكوت قرءان و تمام معارف راجعه بقرآن است در زيارت جامعه است كه السّلام على محالّ معرفة اللّه و فرمايش آن حضرت است بنا عرف اللّه و لولانا ما عرف اللّه حاصل اينكه اسمى كه در ضمن بسمله است يعنى اسم اللّه از حيث اينكه جامع جميع اسماء است محيط است در عالم معنى و نورانيّت بتمام اسماء و ائمه عليهم السّلام نور الانوار و مظهر اسرار و حقيقت آثار آن در حديث است كه نحن الاسماء الحسنى الّتى لا يقبل اللّه سبحانه عملا الاّ بمعرفتنا تا آخر حديث و اين براى آنست كه ايشان خزينه دارهاى خدايند در آسمانهاى او و زمين او بر علم او و معدن رحمت و اصول كرم و غير اينها مى باشند از مقامهائى كه خدا بر ايشان مرتّب فرموده در آنها-و اشاره ببعض از اين اسرار است تفسير

ص: 142

فرموده خداى تعالى وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰا كه توضيح آن اينست كه مراد خدا از تعليم اسماء تعليم الفاظى كه دلالت بر معنى داشته باشد نيست زيرا كه مرجع آنها علم لغت است بلكه ظاهرا مراد از آنها ملكوت اشياء است كه متكوّن در حقايق اسمائيه مى باشد و آن عالم انوار و عالم اشباح است و ائمه عليهم السّلام نورالانوارى هستند كه همه انوار از آنها نورانى شده اند و ايشانند مشكات مصباحى كه محلّ زينت مشيت الهيّه است و ايشانند كليدهاى استفاضه كه خدا به آنها ابتداء خلقت فرمود و به آنها هم ختم مى كند و آنچه در اين مقام ذكر شد از علوم راسخين در علم است و بيش از اين اقتضاء بيان آن نيست گفتم كه الف گفت ديگر هيچ مگو *** در خانه اگر كس است يك حرف بس است

قوله تعالى اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

رحمان و رحيم دو اسمند مشتق از رحمت كه مبدأ آنها ذات احديّتست و مرجع آنها نيز بسوى او است-امّا رحمت به اضافه متعلّق آن و معدن آن حقايق نورانيّه آل محمّد عليهم السّلام است اينست كه در بعضى از احاديث و بعضى از زيارات از آنها بمعدن الرّحمة تعبير شده پس هر رحمتى كه در دنيا است مظهر اسم رحمان است و هر رحمتى كه در آخرتست مظهر اسم رحيم است و آل محمّدند ابواب رحمت بجميع معانى

ص: 143

و رحمت الهيه به ايشان نازل مى شود و از ايشان و با ايشان و در ايشان و بسوى ايشان است و ايشانند خزينه دارها و محلهاى مشيت خدا چنانچه در حديث وارد شده كه فرمودند خلق اللّه المشيّة بنفسها ثمّ خلق الاشياء بالمشيّة و در حديث قدسى است كه فرموده انّما خزانتى بين الكاف و النون اذا اردت شيئا ان اقول له كن فيكون كلمه كن كنايه است از مشيت خدا در عالم امر كه آن از ملكوت عالم خلق است و در حديث روايت شده كه فرمودند نحن اوعية مشيّة اللّه اذا شئنا شاء اللّه و لا نشاء الاّ ان يشاء اللّه و نيز اشاره به اين معنى است فرمودۀ ايشان نحن جنب اللّه و يده الباسطة(الباطشة)و عينه النّاظرة و رحمته الباسطة

اشعار مؤلّف

للمؤلف الحقير القاصر حق بود و نبد جز او وجودى *** فى صحبتى از نبود و بودى

در عين ظهور در خفا بود *** نى كون و مكان نه ماسوا بود

چون خواست كه جلوه اى نمايد *** خود را بخدائيش ستايد

ايجاد نمود كاف و نونى *** بى نام و نشان و چند و چونى

نز كون و مكان نشانه اى بود *** نز نطق و بيان بهانه اى بود

خود را بخودىّ خود ستودى *** ايجاد مشيّتى نمودى

ص: 144

تا نقطه ممكنات گردد *** سرلوحۀ كاينات گردد

زان نقطه كند حروف ظاهر *** سازد بصفات خود مظاهر

آنگه كه ستايشى ز خود كرد *** بى لفظ بجلوه احمد آورد

چون نقطه رحمتش عيان شد *** بر جمله صفات حق نشان شد

در ظاهر امر اگر يكى بود *** هم بود نبىّ و هم ولى بود

زان نقطه دو نور منجلى گشت *** يك احمد و ديگرى على گشت

كين هر دو تجلّى الهند *** در عالم كون مهر و ماهند

مجلاى تجلّى صفاتند *** اقرب به خدا از ممكناتند

آن نقطه حروف در كمون داشت *** بد نور و اشعّه اى فراون داشت

زو حق بگشود باب ايجاد *** پيدايش خلق كرد بنياد

فرمود خدا بشاه لولاك *** لولاك لما خلقت الافلاك

ايجاد نمود باغ امكان *** زان نقطه صنع ذات سبحان

بنياد ز هسته اى نهادش *** و ان هسته ز فيض آب دادش

زان هسته بسى نهال برخواست *** شد باغ از آن نهالها راست

اشجار و ثمار آن فزون شد *** اندازه آن ز حدّ برون شد

خالى از ريب و از شكوكست *** كين باغ ز مالك الملوك است

پروردۀ دست قدرت او است *** بى ياور و عون صنعت او است

ص: 145

آراسته بر نظام احسن *** پيراسته بر اساس متقن

از رحمت خويش داده آبش *** وز نور وجود آفتابش

حاصل آنكه صادر اول حقيقت و نور محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين مى باشند كه افضل از همه مخلوقات و اقرب از همه ممكنانند به خداى سبحانه پس هر فيض و هدايت وجود و بخششى كه از جانب خداى تعالى افاضه مى شود بواسطه ايشانست و همه آنها در ايشان و با ايشان و از ايشان و بسوى ايشان و بسبب ايشان بامر و اذن خدا افاضه مى شود بهر كه افاضه شود و شده از سابقين و موجودين و لاحقين در آسمانها و زمين و اهل آنها از ملائكه و انبياء و مرسلين و غير آنها و ايشانند اهل افاضه و معدن آن و ايشانند مصنوع اوّل و واسطه ميان خدا و ميانه خلق در همه تشريعات وجوديّه و وجودات تشريعيّه و ايشانند آب وجود و رحمتى كه توسعه دارد بر هر چيزى چنانچه خداى تعالى فرموده است مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ و از آن تعبير باوّل ما خلق اللّه شده و مراد از آن آب معروفى كه در نظر عامّه مردمانست نيست و مراد حقيقت رحمانيّه و رحيميه است كه آل محمّد عليهم السّلام معدن آنند كه متضمّن حيات ابديه و فيوضات سرمديه است

ص: 146

بيان نافع

بدانكه رحمان و رحيم هر دو مشتق از رحم اند و هر دو براى مبالغه استعمال مى شوند الاّ اينكه در لفظ رحمان مبالغه و تاكيد زيادتر است از لفظ رحيم چنانچه بسا گفته مى شود يا رحمن الدّنيا و الآخرة و رحيم الدّنيا اين تعبير بحسب كيفيّت است و بسا گفته مى شود يا رحمن الدّنيا و رحيم الآخرة و اين بر حسب كميّت است زيرا كه رحمت دنيوى عموميّت دارد براى مؤمن و كافر هر دو و رحمت رحيميّت مخصوص مؤمن است و كافر از آن بهره اى ندارد و رحمان از صفاتى است كه بر رحيم غلبه دارد زيرا رحمان داراى معناى حقيقى اصلى است براى منتهاى رحمت و اين معنى راست نمى آيد مگر براى خداى رحمان زيرا كه اگر رحمت غير خدا را فرض كنيم بديهى و واضح است كه رحمت او محدود است و برابرى با رحمت بى انتها نمى كند از اين جهت است كه غير خدا را رحمان نمى توان نام گذارد براى اينكه رحمان صفتى است مخصوص براى خدا و معنى آن عام است و هر چيزى را شامل مى شود و امّا رحيم صفتى است عام و معناى آن مخصوص اهل ايمان فقط است و ازاينجهت است كه غير از خدا را رحيم مى توان ناميد و رحمان نمى توان نام نهاد و اگر مسيلمه كذّاب را كه به دروغ ادّعاى پيغمبرى كرد و طايفه بنى حنيفه او را رحمان يمامه نام گذاردند از روى عناد و كفر بوده

ص: 147

بدانكه ذات اقدس حق جلّت عظمته فاعليّت او تام و تمام است و صفات او عين ذات او است و زائد بر ذاتش نيست و براى فعل او نهايتى نيست و صدور اشياء از او بر سبيل عنايت است و فيض رسانيدن بدون آنكه قصدى يا رويّه اى داشته باشد و كسانى كه بر خلاف اين معتقد باشند اعتقادشان فاسد است تعالى اللّه عن ذلك علوّا كبيرا و بدانكه ممكن الوجود در وجود خود هميشه محتاج است بايجاد واجب الوجود و واجب الوجودى غير از خداى يگانه نيست و هر موجودى بايجاد خدا وجود پيدا مى كند نه بايجاد غير او و صفت ايجاد فقط و فقط مخصوص ذات يكتاى بى همتاى او است ابتداء و همچنين نيز در بقاء محتاج است در هر حالى به خدا پس هر ايجاد و ابقائى در حقيقت مستند به خدا است پس در حقيقت رحمان و رحيمى غير از خدا نيست

رحمن و رحيم حقيقى خدا است

نكتۀ ديگر بدانكه رحمت خدا بر دو وجه است نسبت به بندگان يا بى واسطه ابتداء يا بواسطه و اسباب ابقاء امّا وجه دوم براى تقريب بذهن باعطاء مثالى شرح داده مى شود مثلا اگر شخصى گندمى به كسى داد مادامى كه آن كس نتواند از آن انتفاعى ببرد مانند اينكه معده او نتواند آن را هضم كند يا ميل خوردن آن را نداشته باشد يا اگر

ص: 148

ميل هم داشته باشد براى مهيّا كردن آن براى خوردن آلات و يا اسبانى كه آن را نقل كند يا آرد كند و خمير كند و طبخ كند براى او فراهم نباشد و غير اينها يا وسائل لازمه براى تهيّه آن موجود نباشد از قبيل چوب و آهن و يا آهنگر و نجّار يا محل و مكانى كه فراهم شدن آن بر آن توقف داشته باشد و مكنت مكانى يا زمانى هم ندارد يا جائى باشد كه هواى آزادى در آنجا نيست كه تنفّس كند يا كيفيتى باشد موجبات حركت براى او ميسّر نباشد و نحوى باشد كه خوردنى ديگر هم از قبيل ميوه يا غير آن در آن حال در دسترس او نيست كه بآن تغذّى كند و از آن گندم نتواند نفعى ببرد در اين صورتها ممكن بيچاره راهى ندارد جز آنكه خداى رحمان و رحيم او را مشمول رحمانيّت و رحيميّت خود قرار دهد پس رحمان و رحيمى در حقيقت غير از خدا نيست و مسبّب همه اسبابها او است من از مفصّل اين نكته مجملى گفتم *** تو صد حديث مفصل بخوان از اين مجمل

سعدى ابر و باد و مه و خورشيد فلك در كارند *** تا كه تو نانى بكف آرىّ و بغفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

قوله تعالى اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ

ص: 149

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ يعنى هر ثناء جميل و وصف جليل كه هميشه ازلا و ابدا موجود بوده و هست و خواهد بود مخصوص خداى يكتاى بى همتائى است كه متّصف به همۀ اسماء حسنى و صفات عليا است كه از جمله آن قدرت تامه او است بر اصول همه نعمتها و ايجاد آنها و انشاء همه ممكنات و مكوّنات و تربيت و اصلاح آنها دانسته باد كه حمد اعمّ از شكر است زيرا كه استعمال آن در مقابل همه اوصاف كماليه اختياريه او است خواه بغير برسد يا نرسد بر خلاف شكر كه آن مختصّ است به اوصافى كه بغير برسد و تعريف حمد آن عبارت است از ثناء جميل بقصد تعظيم و تبجيل كه اختيارى باشد و بزبان گفته شود خواه در مقابل نعمت باشد يا غير آن و شكر در مقابل نعمت و عطاء و احسان است از جلب نفع و دفع ضرر و تعريف آن اينست كه شكر فعلى است كه خبر مى دهد از بزرگ داشتن منعم از جهة اينكه نعمت دهنده است خواه بزبان باشد يا بدل يا باركان و اينكه گفته شد كه حمد اعمّ از شكر است يعنى هر حمد كننده اى شكرگزار هست ولى هر شكرگزارى حمدكننده نيست پس مقدم داشتن حمد سزاوارتر است از شكر گذاردن و براى همين است كه خداى تعالى حمد را بر شكر اختيار فرموده است

ص: 150

و اينكه خداى علىّ اعلى حمد را بجمله اسميه بيان فرموده و نفرموده است حمد اللّه و يا حمدت اللّه براى اينست كه جمله فعليه دلالت بر تجدّد و حدوث دارد و ليكن گفتن اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ براى ثبوت و استمرار است و خدا هميشه محمود و حامد بوده و هست و خواهد بود و پيش از ايجاد همه موجودات خودش هم حامد بوده و هم محمود و ديگر آنكه اشاره باشد به اين كه بنده عاجز است از اينكه بتواند حمد خدا را به نحوى كه بايد و شايد و شايسته مقام خدائى او است بجا بياورد هر چند مقرّب ترين تمام ممكنات و مخلوقات او باشد پس احدى غير از ذات اقدس خودش حق حمد او را كما هو حقه بجا بياورد حتى افضل تمام اوّلين و آخرين و حمدكننده ترين تمام حمدكنندگان خاتم انبياء محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم نمى تواند به نحوى كه ذات اقدس احديت خود را حمد و ثنا مى كند او را حمد كند بلكه شماره و احصاء آن را هم نمى تواند بنمايد چنانچه در اين مقام خود آن حضرت در پيشگاه عظمت الهى عرض مى كند سبحانك لا احصى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك ما نتوانيم حق حمد تو گفتن *** با همه كرّوبيان عالم بالا

زيرا كه توفيق اداء هر حمدى نعمت ديگرى است از جانب منعم پس ممكن نيست جزاى نعمت هر حمدى و اداء حق آن به نحوى كه موجب حق حمد ديگرى نشود چه نيكو گفته است مصلح الدين سعدى شيرازى هر نفسى كه فرومى رود ممدّ حياتست و

ص: 151

چون برمى آيد مفرّح ذاتست از دست و زبان كه برآيد *** كز عهده شكرش بدرآيد

فرق ميانه حمد و مدح و شكر

از پيش گفته شد كه حمد ثنا گفتن بزبان است بر فعل جميل اختيارى خواه نعمت باشد يا غير نعمت-و امّا مدح ثنا گفتن بزبان است بر فعل جميل مطلقا خواه اختيارى باشد يا نباشد-مثال اوّل-اگر گفتيم كه حمد مى كنم زيد را براى علم و كرمى كه دارد چون علم و كرم فعل جميل و اختيارى است و هر دو نعمت است عيبى ندارد و امّا نسبت بحسن و جمال چون اختيارى نيست حمد كردن بر آن سزاوار نيست و ليكن مدح كردن از آن هيچ مانعى ندارد و امّا شكر در مقابل نعمت است و آن صرف كردن بنده است همه آنچه را كه خدا به او نعمت داده اعم از اينكه قول باشد يا فعل باشد يا اعتقاد پس شكر اعمّ از حمد است از جهتى و همچنين از مدح و حمد و مدح مخصوص بزبان تنها است و شكر مخصوص نعمت است و حمد و مدح اعمّ از آنند زيرا كه اتيان بهر دو در مقابل نعمت و غير نعمت مى باشد و چون حمد كه يكى از شعبه هاى سه گانه شكر است و بيشتر شيوع دارد در مقابل نعمت و خفا و تعبى در آن نيست اعتقادا و عملا و جوارحا از احتمال خلاف دادن به اين جهت

ص: 152

از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرموده است الحمد رأس الشّكر ما شكر اللّه من لم يحمده يعنى حمد سر شكر است و خدا شكرگزارى نمى كند از كسى كه او را حمد نكند و بدانكه كلمه الحمد للّه مشعر است بر اينكه حق سبحانه و تعالى زنده و توانا و اراده كننده و دانا است زيرا كه مستحق حمد كسى است كه حيات و قدرت و اراده و علم داشته باشد و از شأن او باشد و حىّ و قادر و مريد و عالم على الاطلاق كسى غير از خدا نيست و او است كه منزّه است از جميع نقصها و عيبهاى امكانيّه و مراد از كلمه سبحان تنزيه كردن خدا است از هر گونه عيب و نقصى و تسبيح در تحت تحميد مندرج است زيرا كه حمد كردن دليل بر نيكى كردن است و احسان و نيكى كردن كما هو حقه مخصوص است به كسى كه عالم بجميع موجودات و ممكنات باشد تا مواقع و مواضع حاجتها را بداند و بر همه مقدورات قادر باشد و غنىّ و بى نياز مطلق تا به خود بپردازد و بواسطه آن از حاجات غير خود بازماند پس ثبوت احسان فرع تنزّه خداى سبحان است از نقايص و عيوب امكانيّه امام صادق عليه السّلام از امير مؤمنان صلوات اللّه عليه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت فرموده كه فرمود سبحان اللّه نصف الميزان و التّحميد يملأ الميزان شاهد اين معنى است و ازاينجهت است كه خداى تعالى تحميد را بر تسبيح

ص: 153

مقدّم داشته و چون كلمه الحمد للّه دلالت تمام دارد بر ثبوت استحقاق حمد على الاطلاق و استحقاق آن اختصاص ذات خداى يكتا جلّت عظمته است پس وجوب شكر او عقلى است و افتتاح بآن براى هر نعمتى از نعمتهاى خدا سزاوار است و گوينده اين كلمه را در نزد پروردگار اجرى بيشمار است چنانچه سعيد بن قماط روايت شده كه گفت از امام صادق عليه السلام خواستم كه دعائى كه جامع جميع وسائل باشد بمن تعليم فرمايد فرمود كه خدا را بلفظ الحمد للّه حمد كن و ستايش نما و از پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود هر كلامى كه مصدّر به الحمد للّه نباشد مقطوع شود و ناتمام بماند و نيز از آن حضرت روايت شده كه هرگاه خداى تعالى نعمتى به بنده كرامت فرمايد و آن بنده الحمد للّه بگويد خدا به ملائكه خطاب مى فرمايد كه نظر كنيد به بنده من كه من چيزى حقير به او عطا كرده ام و او در مقابل آن كلمه اى بر زبان رانده كه شامل همه ثناها و مقابل همه نعمتهاى نامتناهى است بر من لازم است كه در آخرت نعمت غير متناهى به او بدهم و نيز امام صادق عليه السّلام از آن حضرت روايت فرموده كه چون بنده مؤمن بگويد الحمد للّه كما هو اهله و مستحقّه فرشتگان از نوشتن ثواب آن عاجز شوند از جانب خدا به ايشان خطاب مى شود كه چرا ثواب اين كلمه اى كه بنده مؤمن من بر زبان جارى كرده

ص: 154

چرا در ديوان عمل او ثبت نكرديد عرضه مى دارند كه بار خدايا ما چه دانيم كه ثواب گفتن اين كلمه كه متضمّن استحقاق و اهليت حمد تست در چه مرتبه اى هست تا آنكه بنويسيم حق تعالى فرمايد كه شما اين كلمه را ثبت كنيد و بر من لازم است كه ثواب حمدى كه سزاوار من است به او كرامت كنم

اطلاقات كلمۀ ربّ

قوله تعالى رَبِّ الْعٰالَمِينَ بدانكه چون منشأ حمد صفات جليله و اوصاف جميله پروردگار است براى فهمانيدن آن به بندگان فرموده همه محامد و ثناهائى كه مخصوص ذات يكتاى خدا است براى آنست كه آفريننده و پرورنده و سازنده همه عوالم امكانى است و اهالى آنها از ملائكه و روحانيين و جن و انس و غير آنها آنچه كه آفريده از حيوانات و نباتات و جمادات و باصلاح آورنده همه آنها است و كلمۀ ربّ اسم فاعل است مشتق از ربّه يربّه فهو ربّ مانند برّ يبرّ فهو برّ كلمه ربّ اطلاقاتى دارد اوّل به معناى خالق دوّم منعم سوّم مدبّر چهارم مربّى پنجم متمّم ششم سيّد هفتم مالك هشتم صاحب نهم ولىّ دهم امام و ربوبيّت بر دو قسم است حقيقيّه و مجازيه-و هريك از اين معانى نسبت بذات

ص: 155

اقدس احديّت جلت عظمته بر وجه حقيقت اطلاق مى شود و نسبت بغير او بر وجه مجاز گفته مى شود ربوبيت حقيقيه فقط مخصوص ذات الوهيت است كه از آن تعبير بربوبيّت اذ لا مربوب مى شود و احدى از آحاد ممكنات در آن شركت ندارد امّا ربوبيت مجازيه بر غير ذات اقدس احديت بر وجه مجاز استعمال شده و مى شود و از ان تعبير بربوبيّت اذ مربوب مى شود

ربوبيّت اذ لا مربوب

ربوبيّت اذ لا مربوب از جمله مقامات متعلقه بتوحيد ذاتى و افعالى است چنانچه در كلام معجز نظام خود فرموده رَبِّ الْعٰالَمِينَ ...- رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ -و بِرَبِّ الْمَشٰارِقِ وَ الْمَغٰارِبِ و رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ و امثال اينها كه در اين گونه جاها مراد از ربّ خالق و مالك و مدبّر آنها است پس ربّ حقيقى غير از خداى يكتاى بى مثل و مانند كسى نيست او است واجب الوجودى كه جامع ميان مبدئيّت و مرجعيّت است به وحدانيّت و يگانگى خود و بازگشت همه امور بسوى او است و او است خدائى كه در شدائد و بلاها به او التجاء برده مى شود و ملجأ و ملاذى جز او نيست

ص: 156

بعضى از عارفين گفته اند كه از براى ربوبيّت دو مرتبه است يكى از آن دو مرتبۀ احديّت است كه نزد ايشان از آن تعبير مى شود به هويّت مطلقه-و دوّم مقام وحدانيّت است كه آن مقام اسماء و صفاتست انتهى و به اعتبارى براى ربوبيّت دو مرتبه است يكى مرتبۀ ذاتيّت است چنانچه امام عليه السّلام فرموده كان اللّه ربّا اذ لا مربوب و الها اذ لا مألوه تا آخر حديث-و مرتبه ديگر فعل و اضافه است-پس ربوبيت جامع بين صفات ذات و فعل است بر وجهى كه مستلزم تعطيل و تشبيه و تركيب نباشد و هر چيزى كه در اين عالم و عوالم ديگر است همه آنها مظهر اسم ربّ است زيرا كه همه آنها از فيضان وجود واجب الوجود و عنايت و لطف و كرم او است خداى تعالى فرموده مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ وَ مٰا أَصٰابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ اجمالا توحيد فطرتى است كه خدا مردمان را بآن فطرت آفريده و شرح صدرى كه خدا مى دهد براى پذيرفتن اسلام و حسناتى كه از بنده سر مى زند همه آنها از خداى سبحانه و تعالى است- و هر عمل بد و ناشايسته اى كه از بنده سر مى زند موجب كج دلى و تنگى سينه آن از سوء اختيار بنده است-ابو حنيفه از حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام پرسيد آن حضرت فرمود كه

ص: 157

معصيت از بنده است ابو حنيفه گفت ذُرِّيَّةً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ حاصل كلام اينكه فرموده خدا رَبِّ الْعٰالَمِينَ ارشاد مى كند بنده را بتوحيد حقيقى و تحميد و شكر گذاردن و اقرار كردن به اين كه خدا مالك بالاستحقاق و منعم حقيقى است فقط و فقط و غير از او مالك بالاستحقاق و منعم حقيقى احدى نيست و چون بنده اين معنى را درك كرد باب توكّل حقيقى بر روى او باز مى شود و باب شرك بجميع اقسام آن بر روى او بسته مى گردد قال اللّه تعالى أَ أَرْبٰابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ لفظ ارباب جمع ربّ است يعنى آيا خدايان پراكنده بهتر است براى شما كه آنها را بندگى كنيد يا خداى يگانه اى كه پروردگار جهانها و جهانيان است و قاهر و غالبى است كه در ربوبيّت و خدائى خود شريكى ندارد خداى تعالى در نكوهش آنها اى كه غير از خداى يگانه خدايانى براى خود بزعم فاسدشان اختيار مى كنند مى فرمايد اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ امام عليه السّلام هم دربارۀ ايشان فرموده آنچه را كه مفادش اينست- آگاه باشيد بذات خدا قسم است كه آن بتها آنها را به عبادت خود دعوت نكردند و اگر آنها را به خودشان دعوت مى كردند از ايشان نمى پذيرفتند و ليكن خلالى را بر

ص: 158

آنها حلال مى كردند و حرامى را بر آنها حرام مى كردند ازاينجهت انها را بندگى مى كردند از روى بى شعورى خود

آنچه از اين حديث اخير برمى آيد

اينست كه حلال و حرام كردن چيزها و ساير احكام تكليفيّه نه به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله واگذار شده و نه به ائمه عليهم السّلام هر چند بعضى از مسلمانان بر اين عقيده رفته اند- بلكه تشريع احكام از حلال و حرام و غير آنها براى احدى سزاوار نيست و كسى لياقت آن را ندارد مگر خدائى كه ربّ العالمين است چنانچه در حق خاتم الانبياء صلى اللّه عليه و آله فرموده مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ و فرموده إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا يُوحىٰ إِلَيَّ و غير اين دو آيه از آيات ديگرى كه بر اين معنى دلالت دارد

و امّا ربوبيّت اذ مربوب

به اين معنى كسى كه خودش مربوب يعنى پروريده شدۀ خدا است صفت ربوبيّت در او ظاهر شود كه فرد اجلى و اتم آن در اين باب وجود ولىّ و امام است كه مجازا اطلاق ربّ بر آنها شده چنانچه ابن عباس رضى اللّه عنه در تفسير آيه مباركه وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا روايت كرده كه ربّ ارض امام ارض است و اين

ص: 159

از جهت آنست كه ولايت ايشان ولايت خداست و مظهريت جامعه صفات جلال و جمال مخصوص ايشانست و تمام آنچه در عالم امكان مظهرهاى نامهاى خدايند و مرجع همه مظهرها بسوى آنها است پس آل محمد عليهم السّلام آيات عظمى و اسماء حسناى خدايند چنانچه امير مؤمنان على عليه السّلام كرارا فرموده است كه ايّة آية اكرمنّى من آيات اللّه و نيز فرموده نحن و اللّه الاسماء الحسنى و لا يقبل اللّه سبحانه عملا الاّ بمعرفتنا و ايشان در عالم امكان به منزله قلبند نسبت بانسان و ايشانند واسطه فيض در همه فيضهاى ربّانيّه و ايشانند مظهر و مجلا و مرآت كليّه صفات الهيّه و اصول كرم و اولياء نعم و خزينه هاى علم خدا و قلم اعلاى او و خزينه دارهاى او در آسمان و زمين او پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بامير مؤمنان عليه السّلام فرموده يا علىّ انا و انت ابوا هذه الامّة بدانكه ربّ در اينجا به معناى مربّى است و تربيت كليّه براى همه ممكنات با ايشان است بحول و قوّه خداى تعالى در همه فيضهائى كه از خدا مى رسد و ايشانند ربّانيّون در علم و عمل و ايشانند كه علم را برپامى دارند زيرا كه اصول و فروع علم از ايشان و بسبب ايشان و بسوى ايشان است و ايشان خزينهاى علم و دانشند نسبت بعمل چنانچه در زيارتها وارد شده كه زائر بگويد

ص: 160

اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و اتيت الزّكاة(تا آخر) در تفسير كشاف است كه الربّانى الشديد التمسّك بدين اللّه و طاعته و جماعتى گفته اند كه ربّانى عارف متألّه باللّه را مى گويند و طبرسى ره گفته ربّانى كسى است كه تربيت كند امر مردمان را بتدبير خود و باصلاح آورد آن را

خودشناسى خداشناسى است

قال عليه السّلام من عرف نفسه فقد عرف ربّه در اينجا گفته شده كه مراد از ربّ ربوبيّت اذ مربوب است كه ربّ به اضافه باشد يعنى مربّى و واسطه در فيوضات و آن وليّى است كه ولايت او ولايت خدا باشد و از آن تعبير بيمين اللّه شده كه آن هم بعلىّ عليه السّلام تفسير شده در قول خداى تعالى وَ السَّمٰاوٰاتُ مَطْوِيّٰاتٌ بِيَمِينِهِ و در زيارت است كه بكم يمسك السّماء ان تقع على الارض الاّ باذنه و اذن در اينجا كنايه از مشيّت است كه از آن تعبير بعالم امر شده و آن محقق است در ميان كاف و نون و انّما امره بين الكاف و النّون اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون و آل محمّد عليهم السّلام محلهاى مشيت و ظرفهاى آنند كه به مشيت خدا درگردشند و قوام هر چيزى بسبب ايشان است و اگر در روى زمين

ص: 161

نباشند زمين اهل خود را فرومى برد و بدانكه وجود همه كاينات بستگى دارد به مشيت و قضا و قدر خداى سبحانه و هر ممكنى مركب است از وجود و ماهيت(در اينجا نكته مهمّه اى را در ضمن تبصره اى خاطرنشان مى نمايم و بعد باصل مطلب مى پردازم و آن مربوط است بوجود و ماهيّت)

تبصرة

گفته شده است كه هر ممكنى مركّب است از وجود و ماهيت و اختلاف بسيارى كرده اند در اينكه آيا وجود اصل است يا ماهيّت و بسا اين اختلاف به جائى نرسيده باشد و آنچه در اين باب بنظر مى رسد حق اينست كه گفته شود مشيّت كه مراد از آن ايجاد است آن اصل است در ممكنى كه زوج تركيبى است زيرا كه مشيت نافذه است كه در وجود و ماهيت جريان دارد پس نزاع در اصلى بودن يكى از اين دو راست نمى آيد چنانچه از مفاد خبرى كه از معصوم عليه السّلام رسيده چنين مستفاد مى شود كه فرموده خلق اللّه المشيّة بنفسها و خلق الاشياء بالمشيّة

بازگشت بمطلب

حاصل آنكه هر آيه اى از آيات قرآنيّه كه مشتمل بر لفظ ربّ است مقصود از

ص: 162

آن ربوبيّت حقيقيه است و الوهيت امّا باعتبار ظاهر عموميت دارد نسبت بآثار ربوبيت كه از هيكلهاى توحيد لايح است كه آن كشف سبحات جلال است بدون اشاره و جذب احديت است به صفت توحيد و محو موهوم و صحو معلوم است اينجا است كه امير مؤمنان على عليه السّلام بكميل بن زياد فرمود اطف السّراج فقد طلع الصّبح و همه اينها از مقاماتيست كه تعطيلى در آن نيست در هر مكانى آب در كوزه و ما تشنه لبان مى گرديم *** يار در خانه و ما گرد جهان مى گرديم

قوله تعالى اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ تفسير آن در ضمن تفسير بسم اللّه الرحمن الرحيم شرح داده شد محتاج بتكرار نيست

در پيرامون كلمه مالك

قوله تعالى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ يعنى خدائى كه مالك روز جزا دادن او است بر بندگان در مقابل اعمالى كه در اين دنيا از آنها سر زده تا آنها را به سزا و جزاى كردارشان برساند باين وجه كه اطاعت كنندگان را طبق كارهاى شايسته اى كه در دنيا كرده اند ثواب دهد و گناهكاران مطابق كارهاى ناشايسته و كردارهاى زشتى كه در دنيا از آنها سر زده عقاب كند-و مالكيت او هر چند كه نسبت بدنيا و آخرت عموميّت دارد

ص: 163

امّا تخصيص آن به آخرت براى بزرگ داشتن شأن آن روز است يا بجهت اينكه در آخرت متفرّد در مالكيت است چنانچه فرموده لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ زيرا كه در آن روز هيچ منازعى نخواهد داشت كه دعواى مالكيّت كند بر خلاف اين دنيا كه اين دعواى بى معنى را مى كنند دانسته باد كه لفظ مالك دو جور قرائت شده عاصم و كسائى كه دو نفر از قرّاء مشهورند آن را باثبات الف خوانده اند چنانكه در قرآنها نوشته شده و متعارفست به معناى متصرّف در اعيان مملوكه بهر نحوى كه بخواهد و آن مشتق از ملك بكسر ميم است و نافع و ابن كثير و ابو عمرو و حمزه ملك خوانده اند بدون الف يعنى متصرف در امر و نهى ميانه مامورين و آن مشتق از ملك بضمّ ميم است و اين بليغتر است در مدح از مالك و دين به معناى جزا و مزد است چنانچه گفته شده كما تدين تدان يعنى همچنان كه جزا مى دهى جزا داده مى شوى پس تقدير كلام اين مى شود ملك الامور يا مالك الاوامر و النّواهى يوم الدّين يعنى متصرّف و مالك همه چيزها در روز جزا يا پادشاه همه امر به او نهيها

ص: 164

در روز جزاء-و يحتمل اگر لفظ بدون الف باشد ملك باشد بصيغه ماضى بجهت شدّت تحقق وقوع يا بمعنى له الملك فى هذا اليوم الى يوم الدّين باشد يعنى مخصوص او است از امروز تا روز جزاء بر وجه استمرار تا اضافه بر وجه حقيقت باشد يعنى لازم نشود اضافه اسم فاعل غير حقيقى باشد زيرا كه اضافه غير حقيقى در صورتى است كه اسم فاعل بمعنى حال يا استقبال باشد مانند اينكه گفته شود مالك السّاعة و مالك غدا يعنى در اين ساعت مالك است يا فردا مالك است و خدا هميشه مالك بوده و هست و مى باشد

و امّا معناى لفظ يوم

بدانكه مراد از يوم الدّين روز قيامت و برانگيخته شدن از خاك و روزيست كه مردمان براى ظهور آثار اعمالشان محشور مى شوند و آن روز غير از روزهاى متعارف اين نشئه است بلكه از روزهاى ربوبى است كه هر روزى از آن بقدر هزار سال از سالهاى دنيا باشد يا زيادتر از آن در اينجا يوم بمعنى وقت است كه آن وقت مطابق هزار سال يا پنجاه هزار سال از سالهاى اين دنيا باشد پس در همه جا يوم بمعنى روز متعارف در ميان ماها كه هر روز از آن عبارت است از اول طلوع آفتاب تا هنگام غروب آن باشد نيست و حديث شريف ايّام اللّه ثلاثة يوم يقوم القائم و يوم الكرّة و يوم القيمة و آيه مباركه خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ

ص: 165

و آيه مباركه إِنَّ رَبَّكُمُ اللّٰهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ و امثال اين آيات مراد وقت است نه روزهاى متعارف اين دنيا و مراد از وقتين در آيه خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ابتداء خلق و انقضاء آنست و اين كاشف از آنست كه براى هر خلقى دو مرتبه است مرتبه ملكوتى و مرتبه ملكى ناسوتى و مراد از دو وقت دو مرتبه علوى و سفلى است و مراد از اربعة ايام در آيه ديگر چنانچه تفسير شده فصلهاى چهارگانه دوره سال است و قول خداى تعالى يَوْمُ يَنْفَعُ الصّٰادِقِينَ صِدْقُهُمْ يعنى وقتى كه نفع مى دهد راستگويان را راستى گفتارشان و جزاى خوب به آنها داده شود و مراد از ستّة ايام گفته شده كه مراتب ششگانه ظهور آنها است كه تعلق دارد بمراتب خلقت در عالم غيب و شهادت كه شش هزار سال يا معادل آن باشد بلى اطلاق يوم در جائى كه متعذر باشد اطلاق آن بروز متعارف نزد ماها بر مجاز حمل مى شود با بودن قرينه براى مطلوب چنانچه از تلويحات اخبار و احاديث هم اين معانى استفاده مى شود مانند آيه شريفه يَوْمَ لاٰ تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً كه آن از اوصاف قيامت است و وقت شدّت ظهور مقهوريّت ممكنات در جنب مشيّت خدا و همچنين آيه يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ -و آيه يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ -و آيه

ص: 166

يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ -و آيه إِلىٰ يَوْمِ الْبَعْثِ فَهٰذٰا يَوْمُ الْبَعْثِ -و ساير آياتى كه لفظ يوم در آنست و متعلق به قيامت است اينست آنچه كه خدا قرار داده بنفع بندگان خود و يا بر ضرر بندگان از اوّل زمانهاى تكليف متعلق بعقلها و روحها و شبحها و مثالها و عالم ذرّ تا برسد به اين عالم ناسوتى و نشئۀ دنيويّه پس بدانكه تصديق كردن اينها تماما به تحضيض بر هر بندۀ مؤمن واجب است از اول امر تا هميشه چنانچه خداى تعالى در كتاب خود بآن اشعار فرموده باين آيه شريفه- قوله تعالى رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِياً يُنٰادِي لِلْإِيمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّٰا -نداكننده در اينجا پيغمبرانند-و ايمان باور كردن و تصديق عقايد حقّه ايست كه از جمله آنها است اقرار و اعتقاد به قيامت و معاد كه خدا وعده بآمدن آن داده و خلف وعده نخواهد كرد و فرموده يَوْمَ يَقُومُ النّٰاسُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ و نيز كلمه يوم اطلاق شده بر نعمت چنانچه خداى تعالى فرموده وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اللّٰهِ مفسرين تفسير كرده اند ايّام اللّه را بنعم اللّه يعنى نعمتهاى خدا كه آن نعمت نجات دادن بنى اسرائيل بوده از آل فرعون و اين اطلاق عامّ است كه ايّام بمعنى نعمتها باشد كه در اين مقام اراده خاص شده

ص: 167

و اين اطلاق شايع است بنابراين ممكن است تفسير شود يوم الدين بروز ظهور نعمتهاى باقيه بر مؤمنين كه مراد از آن ظهور نعمت ولايت كليّه آل محمّد عليهم السّلام باشد باعتبار اينكه ايشانند موازين اعمال و قسمت كنندگان بهشت و دوزخ و از اين باب است تفسير ايّام بمحمّد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و اهل بيت طيبين طاهرين او صلوات اللّه عليهم اجمعين و اين تفسير خصوصيت آن بيشتر است چنانچه در احاديث و اخبار خودشان تاويل شده و فرموده اند لا تعادوا الايّام فتعاديكم فى الآخرة تا اينكه فرمودند هذا معنى الايّام فلا تعادوهم فيعادوكم فى الآخرة يعنى با روزها دشمنى نكنيد كه در آخرت با شما دشمنى مى كنند-و مراد از ايام عرب وقايعى است كه واقع شده پس در آيه مباركه يَوْمِ الدِّينِ هم اطلاق وقايع متعلّقه بحشر و نشر مى شود باشد-و اللّه اعلم بحقايق كلماته و رسوله صلى اللّه عليه و آله و اهل البيت عليهم السّلام اجمالا آيه مباركه مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ جمله كليّه ايست كه مندرج است در تحت آن تمام جزئيات دينى از اصول و فروع آن در تحت اين جمله الحمد للّه الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى الا ان هدانا اللّه

ص: 168

قوله تعالى إِيّٰاكَ نَعْبُدُ

بدانكه از آيات گذشته تا مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ مربوط به معرفت خداست از ربوبيّت و خالقيّت و واجب الوجود بودن و موجديّت و منعميّت به نعمتهاى ظاهريّه و باطنيّه و رحمانيت و رحيميّت و مالكيّت امور در روز جزا دادن اعمال و كردار و رفتارى كه در دار دنيا از بندگان سر زده و آثارى كه پس از مردن از آنها باقيمانده كه سزاوار خدائى او است و احدى در آنها شركت ندارد و بهمين جهات احدى سزاوار حمد و ستايش و ثنا نيست غير از او و معبوديت فقط و فقط مخصوص ذات يكتاى او است و بندگان حق بندگى غير او را ندارند لذا در دنباله آن آيات ايشان را تكليف فرمود كه او را بندگى كنند و كيفيت اعتراف كردن به عبوديت و بندگى كردن را به ايشان در تعقيب آن تعليم داد خصوصا چنين برمى آيد كه مى فرمايد اى بنده من روى دلت را بجانب من كن و بر وجه خطاب روبه رو بگو اى خدائى كه متّصف بصفاتى هستى كه خودت را بآن صفات بمن شناسانيدى تو را بندگى مى كنيم و بس زيرا كه كسى مستحق پرستش نيست بغير از تو

عبد يعنى چه

بايد دانست كه عبد يعنى چه-عبد به كسى گويند كه قدرت ندارد ذاتا كه نفعى به خود برساند يا ضررى را از خود دفع كند و نبتواند كسى را بميراند و نه كسى را زنده كند و دوباره

ص: 169

او را برگرداند بلكه او بنده ذليل و عاجزيست كه در قبضه قدرت خداست و اگر حول و قوه خدائى از او نگهدارى نكند فانى محض است و چنين بندۀ بتمام معنى عاجز هرگز معبود نخواهد بود به عبارت ديگر بنده كامل كسى است كه از هر جهت و در هر كارى و در هر حالى كه هست فقط توجه او به خدا باشد و اسير هواهاى نفس خود نباشد و از بندگانى باشد كه خداى تعالى در حق آنها فرموده عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ يعنى بندگانى هستند گرامى داشته كه در گفتارهاى خود بر خدا پيشى نمى گيرند و ايشان آنچه را كه خدا فرموده است عمل مى كنند

عبادت و عبوديّت

عبادت عبارتست از نهايت خشوع و غايت خضوع و اظهار ذلت و بيچارگى و اين معنى براى غير خدا سزاوار و نيكو نيست زيرا كه او است غنى مطلق و ولى نعمت اعظم و سزاوار منتهى درجه پرستش و سپاسگزارى كردن براى او و شريك براى او قرار ندادن در ذات و صفات و افعال و بندگى كردن خالص براى او چنانچه خداى تعالى فرموده فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً

ص: 170

معناى عبوديّت و بنده در هر حالى كه هست بايد بداند كه فقير الى اللّه است و هيچ وقت بى نياز از خدا نيست و به خودى خود قائم و پايدار به خود نيست و هميشه ممكن و محتاج به خدا است در هستى و بقاء خود و هستى او و آنچه كه بوى عنايت شده و مى شود و لو بواسطه باشد همه از خدا و از جانب او است العبد و ما فى يده كان لمولاه و امّا عبوديّت به معناى راضى بودن بنده است بقضاء و قدر خدا و تسليم او بودن در جميع حالها و كارهايش و توكل كردن به خدا-و اينكه بداند اين معرفتى كه به خدا دارد و اين عبادتى كه براى او مى كند علّت غائى خلقت او است يعنى براى عبادت كردن براى خدا آفريده شده چنانچه خداى تعالى فرموده وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ يعنى و نيافريدم جنّ و انس را مگر براى آنكه بندگى مرا كنند-و فرموده وَ نَحْنُ لَهُ عٰابِدُونَ يعنى ما براى خدا تواضع و فروتنى و اظهار ذلّت و خارى كنندگانيم

معبود كيست

معبود بغير از ذات اقدس واجب الوجود يكتاى بى همتا كسى نيست و ممكن هر چند داراى مقامات عاليه باشد كه در ميان سلاسل امكانيّه بالا دستى نداشته باشد حتى حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و ائمه هدى صلوات اللّه عليهم كه به بنده

ص: 171

بودن براى خدا افتخار مى كردند و حقّ بندگى خدا را بتمام معنى كه ما فوقى براى آن تصور نشود بجاى مى آوردند مقام معبود بودن را به هيچ وجه نداشته و ندارند

نكتۀ مهمّۀ قابل توجه

بدانكه خداى تعالى در موارد عديده اى از قرءان مجيد وجود مبارك حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را عبد و بنده خود ياد فرموده و اقتضاى عبد بودن آن حضرت معبود نبودن آن جناب است بر خلاف جمعى كه گمان معبوديت او و ائمه عليهم السّلام را نموده اند و گفته اند كه عبادت ايشان عبادت خدا است و استدلال كرده اند كه ضميرهائى كه در سورۀ حمد است برگشت آنها به ايشانست كه مراد دو ضمير إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ باشد و مى گويند كه اين دو جمله خطاب به ايشان است حتّى آنكه بعضى از متأخرين از ايشان قدم را بالاتر گذارده و گفته اند مراد از اين دو ركن رابعى است كه چنين پنداشته اند كه توجه به او در عبادت شرط ايمان است كه آن توجه بامام عليه السّلام است تا منتهى به خداى تعالى شود تا اين اندازه كه جماعتى از ايشان گفته اند كه توجّه خطاب به خدا ممكن نيست و مستلزم حدّ قرار دادن براى خدا است و متمسك شده اند بقول امير مؤمنان

ص: 172

عليه السّلام در يكى از خطبه هايش كه فرموده و من اشارت عليه فقد حدّه و دليل آورده اند به اين كه خدا پى بكنه ذاتش برده نمى شود فلذا عبادت كردن براى او و او را مورد خطاب قرار دادن ممتنع است و امام را عبادت كردن برگشتش بسوى خدا است و اين قول مأخوذ از متصوّفه است كه مى گويند در عبادات صورت ولىّ را بايد در نظر گرفت كه او واسطه در ميانه بنده و خدا و مانند آئينه است و يا به منزلۀ ابواب است حتّى اينكه جماعتى از ايشان در حال نماز و عبادت عكس و تمثال قطب و مرشد خود را در مقابل خود مى گذارند و دسته صورت ركن رابع در پيش روى خود مى گذارند بايد دانست كه اينها همه شركت و منافى با حقيقت توحيد و يگانه پرستى است بايد باينها تذكر داد و گفت خدا بكنه ذاتش ديده نمى شود منافات با مقام عبوديت ندارد با اينكه محقّق است مانند آفتاب در وسط آسمان كه ائمه عليهم السّلام خداى تعالى را بى واسطه عبادت مى كردند-و خطاب كردن به خدا درحالى كه بچشم سر او را نمى توان ديد به نحوى كه مستلزم محدود كردن خدا نباشد صحيح و بى عيب است و قول حضرت امير عليه السّلام بد غلب يمانى در جواب پرسش او از آن حضرت كه آيا خداى خودت را مى بينى در جواب او فرموده لم اعبد ربّا لم اره لم تره العيون بمشاهدة الابصار و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان يعنى بندگى نكردم

ص: 173

پروردگارى را كه نديده باشم چشمهاى ظاهر بنگاه كردن او را نمى بيند و لكن درك مى كند او را دلها به حقيقتهاى ايمان بدانكه مراد از اين نحوه ديدن دلها معاينه عالم ملكوت و اطلاع بر ملكوت يعنى حقايق اشياء علوى و سفلى است چنانچه نسبت بابراهيم خليل فرموده است وَ كَذٰلِكَ نُرِي إِبْرٰاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ و بايد دانست كه مرتبه آل محمّد عليهم السّلام افضل از مرتبه ابراهيم عليه السّلام است بلكه ابراهيم به بركت ايشان و بسبب توسّل به ايشان يعنى به اشباح و حقايق قدس ايشان اين مقام را دارا شد بر حسب آنچه كه از احاديث ايشان مستفاد مى شود و گفتن ايّاك نعبد حاكى از منتهاى مرتبه خضوع و خشوع و اظهار ذلّت كردن بدر بار عزت و جلال كبريائى است و كاشف از نهايت شكرگزارى است و هر چيزى كه دلالت دارد بر حرمت عبادت كردن براى غير خداى تعالى عقلا و نقلا نيز دلالت دارد بر اينكه نبايد معصوم را معبود قرار داد زيرا كه آن شركست و شرك بجميع اقسام آن از قبايح عقليّه است و احدى استحقاق معبوديت را ندارد مگر ذات اقدس واجب الوجود يكتا جلّت عظمته و آيات وارده در منع از عبادت كردن براى غير خدا بسيار است-پس نيكو درياب آنچه ذكر شد و از آن بهره مند باش

ص: 174

بدانكه

معبود معناى اسم است

بدانكه از معصوم عليه السّلام حديثى روايت شده كه فرموده من عبد الاسم دون المعنى فقد كفر و من عبد الاسم و المعنى فقد اشرك و من عبد المعنى بايقاع الاسم فهو موحّد يعنى كسى كه اسم تنها را عبادت كند كافر شده و كسى كه اسم و معنا را با همديگر عبادت كند شريك براى خدا قرار داده و مشركست و كسى كه معناى اسم را كه مسمّاى آن است عبادت كند بواقع ساختن اسم بر آن او موحّد است معلوم شد چنانچه از پيش گفته شد كه اسم غير از مسمّى است و آن حادث و معناى آن قديم است و فرموده اند نحن و اللّه الاسماء الحسنى و در بعضى از دعاها نيز وارد شده كه لك الاسماء الحسنى و الامثال العليا و در قرءان مجيد فرموده قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَيًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ مراد از اسم علامت و نشانه است و ائمّه عليهم السّلام از بزرگترين آيات و نشانه هاى خدايند چنانچه على عليه السّلام فرموده ايّة آية اكبر منّى من آيات اللّه پس عبادت ايشان كردن جايز نيست همچنان كه عبادت اسم كردن جايز نيست بلكه معبود مسمّى است كه آن معناى اسم است و عبادت مخلوق كفر و شركست امّا آنها را نزد خدا شفيع

ص: 175

قرار دادن در مقام توجّه صحيح است زيرا كه ايشان ابواب اللّهند چنانچه در دعاى توجه است كه اللّهمّ انّى اتوجّه اليك بنبيّك نبىّ الرّحمة و آله و اقدّمهم بين يدى حوائجى و در زيارت هم وارد شده من اراد اللّه بدء بكم

در پيرامون كلمۀ استعانت

قوله تعالى وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ يعنى و از تو يارى مى طلبيم در هميشه پرستيدن تو و در همه حاجتها و مقصدهائى كه دارم نه از غير تو-و بعضى گفته اند يعنى فقط تو را مى پرستيم و فقط از تو يارى مى خواهيم براى داخل بهشت شدن و خلاصى يافتن از نيران و بعضى گفته اند كه خداى تعالى بناى اوّل كلام خود را به چيزى كه براى طالب معرفت پيش درآمد است از متذكر و متفكر شدن و تامّل كردن در نامهاى خدا و فكر كردن در نعمتهاى ظاهريّه و باطنيه او و استدلال كردن به مصنوعات متنوعه او بر بزرگى شأن و عزّت و غلبه او و سلطنت و بخشندگى و مهربانى و بنده نوازى او تا خاتمه كارهاى او تا برسد بمقام اهل مشاهده بر وجهى كه گويا او را در مقابل خود مى بيند و با او راز و نياز مى كند و بدانكه از عادت عربست تفنّن در سخن گفتن و روش سخن را درحالى كه

ص: 176

مشغول است عوض كند من باب مثال از امر مخصوصى كه در اطراف آن سخن ميرانده سخن خود را برگرداند و براى جلب كردن خاطر طرف خطاب غيبى را بحضورى مبدّل كند يا در سخن ديگرى بوده تغيير اسلوب دهد

استعانت

استعانت طلب يارى كردنست و آن بر دو حال است ضرورى و غير ضرورى ضرورى آنست كه بدون آن انسان نتواند كارى بكند مانند توانائى در انجام آن يا تصوّر در آن يا مثلا داشتن مادّه و آلتى كه به وسيله آن كارى كه مى خواهد انجام دهد اگر اينها موجود باشد فاعل استطاعت انجام آن را دارد در اين صورت مكلّف به انجام آن موفّق مى شود و صحيح است و غير ضرورى مهيّا كردن آن چيزيست كه كار بواسطه آن به آسانى انجام گيرد مانند توشه سفرى كه انسان مى خواهد برود در حالتى كه قادر بر رفتن آن مى باشد يا مهيّا كردن چيزيست كه انسان را زودتر بمقصد برساند در اين صورت صحّت تكليف در تهيّه كردن آن ضرورى نيست پس مى گوئيم مراد از استعانت در اينجا يا يارى خواستن در همه مهمات است يا در اداء عبادات و طاعات و ضمير مع الغير در اين دو فعل راجع به خواننده و

ص: 177

همه اعضاء و جوارح او است يا او و دو ملكى كه حافظ اويند يا او و كسانى كه با او مى باشند از اهل و جماعت يا او و ساير موحدين و داخل كردن خواننده عبادت خود را در عبادتهاى عبادت كنندگان از باب معامله صفقه است در احكام معاملات كه اگر مشترى دو جنس خوب و بد را با هم از فروشنده خريد و بهاء آن را ردّ كرد حق ندارد خوب آن را قبول كند و بد آن را برگرداند به فروشنده يا بايد هر دو را قبول كند يا آنكه خوب و بد هر دو را با هم اقاله كند در اينجا هم خواننده اى كه عبادت خود را با عبادات عبادت كنندگان داخل مى كند هرگاه خدا عبادات آنها را مى پذيرد تفضّلا عبادت معيوب اين عبادت كننده را مى پذيرد و خواسته هاى او را بفضل و كرم و رحمت خود اجابت مى كند و بر درجات او مى افزايد و خواننده اين اميد را از خداى تعالى دارد و شايد از اين بابست تشريع نماز جماعت و حاضر شدن در اجتماعات عبادتى كه ترغيب زيادى در اخبار و احاديث پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه هدى سلام اللّه عليهم شده از اين باب باشد حاصل سخن آنكه عابد نظرش اوّلا ذاتا بمعبود باشد و از جانب او به عبادتى كه مى كند نظر داشته

ص: 178

باشد نه از جهت مغرور بودن به عبادت خود بلكه از جهت اينكه خدا به او توفيق حاصل كردن تقرب او را به خود داده زيرا كه شخص خداشناس وقتى محقق مى شود كه از خود بينى و خودپسندى صرف نظر كند و غرق درياى محبت خداخواهى و خداخوانى شود ز خويش گم شو و آنگه خداى را مى جو *** كه واجب است ز خود گم شدن خداجو را

پس بايد در آن حال نفس خود را در نظر نگيرد و فكر خود را به چيز ديگر يا جاى ديگر مشغول نكند چه نيكو گفته است شاعر خردمند چو كشتى نفس خود را مى كنى قدر و خطر پيدا *** صدف را چون شكستى مى شود از وى گهر پيدا

خداجوئى ز اسباب جهان قطع نظر مى كن *** شكوفه چون فروريزد از او گردد ثمر پيدا

پس سالك الى اللّه در هر حالى كه هست خصوص درحالى كه مشغول عبادت است از خودى خود غافل باشد سزاوار است

وجه تقدّم عبادت بر استعانت

و بدانكه وجه تقدّم إِيّٰاكَ نَعْبُدُ بر إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ براى آنست كه بجا آوردن عبادت بدون استعانت از خدا و اعانت او ممكن نيست چنانچه فرموده او است مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ اگر خدا توفيق عبادت و حول و قوّه ندهد از بنده عاجز كارى ساخته نمى شود و عبادت از جهت مقصود بالذات و مطلوب حق بودن براى شرافتى كه دارد مقدم ذكر شده و چون ذات اقدس احديّت جلّ جلاله

ص: 179

از بندگان عبادت خالص مى خواهد و عبادت كننده دو دشمن بزرگ در مقابل دارد يكى شيطان و يكى نفس امّارۀ خود كه هر دو در مقام اغوا كردن اويند لذا خداى تعالى فرموده كه پس از گفتن إِيّٰاكَ نَعْبُدُ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ بگويد و از خدا طلب يارى كند كه از كيد و فريب اين دو سالم بماند و عبادت خود را به استعانت و حول و قوّت خدا با اخلاص كامل انجام دهد وجه ديگر آنكه بعضى از مفسرين گفته اند كه تقديم استعانت بر عبادت لازم نيست زيرا كه بجا آوردن عبادت بدون استعانت ممكن است همچنان كه مى تواند چنين باشد كه عبادت حاصل شود پيش از طلب اعانت كردن و بعد از گفتن إِيّٰاكَ نَعْبُدُ و بعد از آن طلب اعانت براى ادامه دادن آن باشد نه براى اصل عبادت بنابراين تقديم إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ بر إِيّٰاكَ نَعْبُدُ واجب نيست وجه ديگر و بعضى گفته اند كه استعانت براى عبادتيست كه بعدا بجا مى آورد

ص: 180

وجه ديگر گفته شده كه تقديم عبادت بر استعانت آگاهى دادنست به اين كه مقدم داشتن عبادت وسيله است براى طلب اعانت و حاجت طلبيدن خواننده و اجابت خواستن از خداى تعالى

در بيان معناى هدايت و اهدنا

قوله تعالى اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ بدانكه عبادت رو بسوى خدا رفتن است براى تحصيل كمالات نفسانيه و اعانت و مدد خواستن از خدا فرع معرفت و عبادت او است هر چند استعانت از او مطلوب و جنبه مقدميّت داشته باشد سبب مى شود كه بنده از غير خداى تعالى انقطاع حاصل كند و توجه خود را كلا از مخلوق ببرد و در اثر تضرّع و زارى بدرگاه عظمت و جلال حضرت احديت از راهى كه خدا خواسته در زمره بندگان خالص مخلص درآورد و چون طىّ اين طريق بدون راهنمائى خدا ميسّر نمى شود لذا خدا از راه لطف و بنده نوازى او را تعليم داده كه درخواست او از حضرتش گفتن اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ باشد و آن راهى است كه خدا ببندگان مخلصين خود از انبياء و مرسلين و اولياء مقربين و شهداء و صالحين نموده و نعمت خود را بر آنها تمام فرموده

ص: 181

وجوه معانى هدايت

اشاره

علاّمه مجلسى اعلى اللّه مقامه در بحار الانوار خود فرموده لفظ هدايت در قرءان به چند وجه اطلاق و گفته شده

وجه اوّل

به معناى دلالت و ارشاد است گفته مى شود هداه الطريق و للطريق و الى الطريق يعنى دلالت و راهنمائى كرد او را براه و براى راه و بسوى راه و اين وجه هدايت عموميّت دارد براى جميع مكلّفين زيرا كه خداى تعالى هر مكلّفى را بسوى حق هدايت مى كند به اين كه راه حق را به او نشان مى دهد و تكليف قرار داده تا بآن مقصدى كه اراده فرموده برسد چنانچه هرگاه اراده خدا نباشد تكليف ما لا يطاق به بنده نمى كند و دلالت بر اين معنى دارد آيه شريفه وَ لَقَدْ جٰاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدىٰ يعنى آمد ايشان را راهنمائى از جانب خدا كه پروردگار ايشان است-و آيه مباركه إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ يعنى ما هدايت كرديم او را بر راه حق ثابت-و آيه ديگر كه فرموده أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ يعنى فروفرستاده شد در آن(يعنى ماه رمضان)قرءان كه راهنما باشد براى همه مردمان و آيه ديگر كه فرموده وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَيْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمىٰ عَلَى الْهُدىٰ

ص: 182

يعنى امّا قوم ثمود را راهنمائى كرديم دوست داشتند كوردلى خود را بر اينكه راه حق را بيابند-و قول خداى تعالى إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ يعنى براستى و درستى تو راهنمائى مى كنى بسوى راه راست-و قول او وَ هَدَيْنٰاهُ النَّجْدَيْنِ يعنى ما راه حق و باطل را به او نموديم-و ساير آياتى شبيه اينها است

وجه دوّم

اينكه هدايت به معناى زيادتى لطفها است كه هدايت بسبب آنها ثابت مى ماند چنانچه فرموده وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً يعنى آنهائى كه قبول كردند هدايت و راهنمائى را خدا زياد كرد نسبت به ايشان لطف خود را

وجه سوّم

اينكه هدايت به معناى ثواب رساندن است چنانچه فرموده يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ فِي جَنّٰاتِ النَّعِيمِ يعنى خدا ثواب مى دهد ايشان را بسبب ايمانشان كه جارى شود از زير قصرهايشان در بهشتهائى كه نعمت داده شده اند-و در قول خداى تعالى وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ يعنى آن كسانى كه گشته شدند در راه خدا هرگز اعمال آنها باطل نمى شود و اصلاح مى كند خدا خاطرهاى ايشان را و زود باشد كه ثواب مى دهد ايشان را

ص: 183

اينكه هدايت به معناى ثواب رساندن است چنانچه فرموده يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمٰانِهِمْ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهٰارُ فِي جَنّٰاتِ النَّعِيمِ يعنى خدا ثواب مى دهد ايشان را بسبب ايمانشان كه جارى شود از زير قصرهايشان در بهشتهائى كه نعمت داده شده اند-و در قول خداى تعالى وَ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَلَنْ يُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ سَيَهْدِيهِمْ وَ يُصْلِحُ بٰالَهُمْ يعنى آن كسانى كه گشته شدند در راه خدا هرگز اعمال آنها باطل نمى شود و اصلاح مى كند خدا خاطرهاى ايشان را و زود باشد كه ثواب مى دهد ايشان را

وجه چهارم

حكم كردن بهدايت و راهنمائى است چنانچه فرموده وَ مَنْ يَهْدِ اللّٰهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ يعنى كسى كه حكم كند خدا بهدايت و راه يافتن او پس او راه يافته است بدانكه سه وجه غير اوّل مخصوص باهل ايمان است و غير مؤمن در آن شركت ندارد زيرا كه خدا ثواب به كسى مى دهد كه مستحق ثواب باشد و ايشان مؤمنانند كه خدا الطاف خود را در حق ايشان زياد مى كند بسبب ايمانى كه دارند و طاعتى كه كرده اند و حكم مى كند خدا كه ايشان راه يافتگانند

وجه پنجم

آنست كه هدايت به معناى قرار دادن خدا است انسان را نحوى كه قبول هدايت بكند به اين كه هدايت را در وجود او بيافريند همچنان كه چيزى را متحرك قرار دهد در آن همچنين خدا علوم ضروريّه را قرار مى دهد در دلها اينست هدايت خداى تعالى

ص: 184

و اين وجه نيز عموميّت دارد براى جميع عقلاء-و امّا هدايت كه خداى تعالى تكليف براى بندگان قرار داده بجا آوردن را مانند ايمان آوردن به او و انبياء او خاصه خاتم همه آنها و به ملائكه و به كتابهاى آسمانى خصوصا قرءان مجيد و غير اينها همه آنها فعل بندگانست كه بجا آوردن آن بندگان مستحق مدح و ثواب مى شوند هر چند خدا آنها را چنين نعمتى داده به ايشان داده و به آنها منّت نهاده و بسوى خود ارشاد و راهنمائى فرموده و آنها را دعوت كرده بفعل آن و تكليف قرار داده براى ايشان و امر فرموده بآن ازاينجهت نعمتى است كه خداى تعالى بر ايشان نهاده كه به ايشان رسيده و فضل و احسانيست كه به آنها فرموده بسيار جاى شكرگزارى و حمد و ستايش كردن از او است زيرا كه همه اينها از فعل او و بتمكين و الطاف و اقسام تسهيلات و اعانتهاى او است-تا اينجا مفاد فرمايشات علامه مجلسى ره است مؤلّف قاصر ناچيز گويد بعضى از بزرگان رضوان اللّه عليهم زياد كرده اند وجوه ديگرى را لذا آنها را در اينجا به پنج وجوه گذشته ملحق نمودم تا فائده آن براى مزيد آگاهى بيشتر باشد

وجه ششم

ص: 185

به معناى تثبيت است چنانچه در معناى اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ گفته شده است يعنى ثابت بدار ما را و اين معنى براى آنست كه خداى تعالى همه ممكنات را بر وفق هدايت آفريده بنا بر سريان ميزان عقل نسبت به همه آنها و عقل جوهريست نورانى كه هر شيئى بآن شناخته مى شود پس عقل و شعور هدايت عامه است زيرا كه هر چند ادراك كليّات مختص بانسان و فرشتگان و جنّ است الاّ اينكه ادراك جزئيات يعنى عقل عام شامل همه است پس هدايت عامه هم شامل همه است چنانچه خداى تعالى فرموده وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ و اين تسبيح متضمّن هدايت است و موقوف بر آنست و حديث شريفى در اين باب روايت شده كه كلّ مولود يولد على الفطرة تا آخر حديث و همچنين آيه مباركه فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا كه هر دو دليل است بر تعميم هدايت نسبت بهر مولودى كه از عدم بوجود مى آيد و از اينجا ظاهر مى شود كه گفتن اِهْدِنَا شامل بر جميع ممكنات مى شود هر كدام بر حسب استعدادى كه دارد و مختص بانسان تنها نيست

وجه هفتم

به معناى باقى گذاردن هدايت است در ممكن آن چنانى كه در بقاء خود احتياج دارد

ص: 186

بمؤثر و هدايتى كه ممكن به آن احتياج دارد فيضى است از فيّاض على الاطلاق و همچنانى كه ممكن در بقاء احتياج بمؤثر دارد در هر آنى پس بدانكه فيض هدايت هم از براى او آن بآن افاضه مى شود خصوصا بنا بر قول به حركت جوهريّه نسبت به همه ممكنات و مراد بآن ابقاء هدايتى است كه به او افاضه شده و اشاره به آنست آيه مباركه هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً تا آخر و آيه مباركه رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا تا آخر

وجه هشتم

آنكه هدى و هدايت به معناى استقامت است و منافات ندارد ملتزم نبودن بتعميم هدايت نسبت به همه بلكه اختصاص دارد بمؤمنين از ايشان بلكه مخلصين از مؤمنين كه در خطر عظيم هستند چنانچه روايت شده كه الصّراط ادقّ من الشعر يعنى راه باريكتر از مو است-پس بدانكه اين استقامت عبارتست از پيمودن اين راه به نحوى كه مستلزم هيچ گونه كجى و اعوجاج نباشد كه آن سوق مى دهد رونده را بوادى معرفت توحيد و اسلام حقيقى كه آن اخصّ از ايمان است كه به معناى تسليم كامل و تديّن بظاهر و باطن شريعت است اين است آن اسلامى كه مردمان بآن امر كرده شدند در چندين آيه از آيات قرآنيّه و قول و عمل ابراهيم خليل بر اين بوده كه گفته است حَنِيفاً مسلما وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ

ص: 187

إِنَّ صَلاٰتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰاتِي لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ

وجه نهم

آنكه هدايت به معناى توفيق يا زياد شدن آن است و آن چيزيست كه بندگان احتياج بآن دارند در جميع طاعات و عبادات چنانچه خداى تعالى فرموده مٰا أَصٰابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّٰهِ و نيز فرموده بِيَدِكَ الْخَيْرُ

وجه دهم

مراد نور ايمانى است كه مختص به شيعۀ كاملست چنانچه خداى تعالى مى فرمايد فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ و نيز فرموده وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ و نيز فرموده وَ لَمّٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ پس باين نور كه هدايت خاصه است هدايت مى كند دلهاى كاملۀ صافيه را لذا گفته مى شود كه هدايت نور و علم و معرفت مخصوصى است براى نيكوكاران و شايد مراد از آن نورى باشد كه عقل جزئى از عقل كلّى اقتباس مى كند

ص: 188

نسبت به عامّه فيوضات معنويّه يا اعمّ از آنها و از فيوضات ظاهريّه روايت شده كه انّ روح المؤمن لأشدّ اتّصالا بروح اللّه من اتّصال شعاع الشمس بها حضرت امام زين العابدين عليه السّلام بابى خالد كابلى فرمود اتصال روح مؤمن بروح خدا شديدتر است از اتصال شعاع آفتاب به آفتاب ظاهر اينست كه اضافه روح به خدا اضافه تشريفيّه است چنانچه ائمه عليهم السّلام فرموده اند نحن روح اللّه و عين اللّه و يد اللّه و امثال اينها و اتصال روح مؤمن بروح ولايت كليّه موجب حصول علم و هدايت خاصّه ايست كه مخصوص است به شيعيان ايشان

وجه يازدهم

اينكه هدايت به معناى حفظ و نگاهدارى چيزهائيست كه چاره اى از آن نيست براى مكلّفين چنانچه خداى تعالى فرموده است وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ هاد بمعنى حافظ استعمال شده يعنى براى هر گروهى حافظ و نگهبانى است

وجه دوازدهم

اينكه هدايت اطلاق بر طريقه شده كه دلالت بر آن دارد قول خداى تعالى كه فرموده فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ -اى بطريقتهم فى الايمان و التوحيد و العدل و النبوّة و المعاد و ما يتعلق بها يعنى بطريقه صاحبان

ص: 189

ولايت كليّه اقتدا كن در توحيد و عدل و نبوّت و معاد و آنچه به آنها متعلق است

وجه سيزدهم

اينكه هدايت به معناى امضاء و اصلاح است و متفرع بر آنست كه خداى تعالى فرموده أَنَّ اللّٰهَ لاٰ يَهْدِي كَيْدَ الْخٰائِنِينَ -اى لا يمضيه و لا يصلحه-يعنى كه خدا امضا نمى كند آن را و اصلاح نمى كند آن را

وجه چهاردهم

اينكه هدايت به معناى ايصال بسوى مطلوب است يعنى رساندن طالب بسوى مطلوب است و باين معنى اشاره است قول خداى تعالى إِنَّكَ لاٰ تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يَهْدِي -يعنى اى رسول گرامى تو نمى رسانى به مطلوبش آنكه را دوست مى دارى و ليكن خدا طالب را بمطلوب مى رساند

وجه پانزدهم

آنكه مراد از هادى قرءان است و متفرع بر آنست قول خداى تعالى كه فرموده إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ -و فرموده ذٰلِكَ

ص: 190

اَلْكِتٰابُ لاٰ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ -و فرموده أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدىٰ وَ الْفُرْقٰانِ

وجه شانزدهم

به معناى محمّد صلّى اللّه عليه و آله است بدليل قول خداى تعالى إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ

وجه هفدهم

به معناى امير مؤمنان على عليه السّلام است چنانچه وارد شده در اخبار معتبره در تفسير قول خداى تعالى وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ مراد على عليه السّلام است

وجه هجدهم

اطلاق بر ائمه دوازده گانه سلام اللّه عليهم اجمعين شده بدليل قول خداى تعالى الّذين هم يَهْدُونَ بِالْحَقِّ چنانچه در احاديث ال محمد عليهم السّلام رسيده

ص: 191

در بيان اينكه هدايت خدا بر بندگان چند نوع است

اشاره

چون اطلاقاتى كه براى الفاظ هدايت و هدى و آنچه به معناى آنها است دانسته شد فعلا انواع هدايتهائى كه خداى تعالى بر بندگان خود مى كند تذكر داده مى شود

نوع اوّل

هدايت خداى تعالى به فرستادن پيغمبران و نصب اوصياء عليهم السّلام است زيرا كه ايشانند راهنمايان و خوانندگان بندگان بسوى خداى سبحانه خصوصا وجود مقدس خاتم الانبياء محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و اوصياء دوازده گانه او صلوات اللّه عليهم در همه عوالم امكانيّه چنانچه خداى تعالى فرموده است رَبَّنٰا إِنَّنٰا سَمِعْنٰا مُنٰادِياً يُنٰادِي لِلْإِيمٰانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنّٰا و اين سماع در عالم امر و خلق و غيب و شهادت و ظاهر و باطن بوده بحسب اسباب معنويّه و ظاهريّه و عموميّت دارد اين سماع معنوى به نحوى كه شامل معاينه قلبيه مى شود و مى كشاند بنده را بسوى ايمان آوردن بغيب و اخبار بسيار از متواتره و صحيحه و معتبره صادره از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و ائمه عليهم السّلام بر آن دلالت دارد

نوع دوّم

ص: 192

هدايت خداى تعالى است به فرستادن كتابهاى آسمانى بخصوص قرءان مجيد كه جداكننده ميان حق و باطل است چنانچه فرموده إِنَّ هٰذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ و فرموده درباره آن كه هُدىً لِلنّٰاسِ وَ بَيِّنٰاتٍ مِنَ الْهُدىٰ وَ الْفُرْقٰانِ پس كسى كه قرءان را دست آويز خود قرار دهد و به آن تمسّك جويد راه مى يابد بصراط مستقيم و اين مرتبه نورانيّت قرءان است

نوع سوّم

هدايت خداى تعالى است بقلب انسانى چنانچه در حديث وارد شده كه فرمودند اذا اراد اللّه بعبده خيرا فتح عينا قلبه فلا يسمع بمعروف الاّ عرفه و لا بمنكر الاّ انكره-يعنى هنگامى كه اراده كند خدا به بنده خود خيرى را مى گشايد دو چشم دل او را پس نمى شنود معروفى را مگر آنكه مى شناسد آن را و نه منكرى را مگر اينكه انكار مى كند آن را و ذلك ذكرى لمن كان له قلب

نوع چهارم

هدايت خداى تعالى است به معجزه هائى كه از او صادر مى شود بدست پيغمبران خصوصا خاتم انبياء صلّى اللّه عليه و آله و اوصياء طيبين او صلوات اللّه عليهم اجمعين

ص: 193

نوع پنجم

هدايت خداى تعالى است بالهام ربّانى اى كه مخصوص است بانبياء و اولياء و بعضى از مؤمنين

نوع ششم

هدايت خداى تعالى است به فطرتى كه در جبلّى قرار داده چنانچه فرموده فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا و امام عليه السّلام فرموده كلّ مولود يولد على الفطرة تا آخر حديث

نوع هفتم

هدايت خداى تعالى به افاضه قوى و قدرتى كه بتواند قبول هدايت كند براى آنچه صلاح او است مانند قوه عقليّه و حواسّ باطنيّه و مشاعر ظاهره كه اينها مستند است باستعداد و قابليّتى كه از حق تعالى به او افاضه شده زيرا كه عقل حجّت باطنيّه است چنانچه در كتاب كافى و غير آن روايت شده كه فرموده اند انّ للّه على النّاس حجّتين حجّة ظاهرة و حجّة باطنة امّا الظّاهرة فهى الانبياء و الرّسل و امّا الباطنة فهى العقول و غير اينها از اخبار وارده

ص: 194

نوع هشتم

هدايت خداى تعالى برؤياى صادقه اى كه يك جزء از هفتاد جزء نبوّتست

نوع نهم

هدايت خداى تعالى كه مستفاد مى شود از افاضه الهيّه به معاينه و شهود

نوع دهم

هدايت خداى تعالى بفيوضات خاصّه از حجت عصر عجّل اللّه تعالى فرجه ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء در زمان غيبت كبرى و زمان ظهور آن حضرت و فيوضات عامه چنانچه از توقيعات شريفه آن حضرت و زيارت جامعه و ساير زيارات و اخبار و احاديث بسيارى استفاده مى شود

ص: 195

قوله تعالى اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ در تفسير منسوب بحضرت امام حسن عسكرى عليه السّلام و كتاب معانى الاخبار صدوق عليه الرحمة از امام صادق عليه السّلام اين آيه مباركه چنين تفسير شده يعنى ارشدنا للزوم الطريق المؤدّى الى محبّتك و المبلّغ الى جنّتك و المانع من ان نتّبع اهوانا فنعطب و ناخذ بآرائنا فنهلك يعنى ارشاد كن ما را براى ملازم شدن آن راهى كه كشنده باشد ما را بسوى محبّت و دوست داشتن تو و برساند ما را به بهشت تو و مانع شود ما را از اينكه پيروى كنيم هواها و خواسته هاى خود را كه سبب شود مورد عتاب تو واقع شويم و مؤاخذه شويم برأيهاى خودمان و هلاك شويم

اطلاقات صراط

اشاره

مؤلف حقير گويد در اينجا نيز مقتضى است براى فريد آگاهى اطلاقات صراط نيز شرح داده شود تا براى خواص تذكره و براى عوام تبصره باشد به نحوى كه از مطالعه آن بهره مند گردند پس بدانكه لفظ صراط اطلاقاتى دارد و بيان آنها بتفصيل شرح داده مى شود

ص: 196

اوّل

مراد از صراط در آيه محبّت خدا است كه آن وسيله قرب معنوى است كه مقام وجود منبسط و عقل اوّل است كه عقلهاى جزئيه توجّه بآن دارد و او است كه بسبب آن خدا پرستيده مى شود و كسب بهشت كرده مى شود كه فرموده اند العقل ما عبد به الرّحمن و اكتسب به الجنان و اشاره به آنست قدسيّه مباركه اى كه فرموده است كنت كنزا مخفيّا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف يعنى من گنج پنهانى بودم دوست داشتم شناخته شوم پس آفريدم آفريده هائى را تا شناخته شوم-و اين محبّت از اكمل مقامات مخلصين و پاكيزه ترين درجات اهل يقين و زيباترين لحظات متقين و مخصوص ترين حقيقتهاى اميدواران و محكم ترين خصيصه هاى بندگان ترسناك از خدا و ظلّ اللّه ممدودى است از راههاى خداى مهربان كه شعبه شعبه مى شود از آن رحمت واسعه رحمانيت و رحيميت و برحمتك الّتى وسعت كل شيء در دعاى كميل مراد همين رحمت واسعه است پس كسى كه اين راه محبت را طى كند هدايت مى شود بصراط مستقيم و نشانه اين محبّت متابعت و پيروى كردن از شريعت مقدسه محمديّه است صلّى اللّه عليه و آله چنانچه خداى تعالى مى فرمايد قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ تا شايسته مقامى شود كه فرموده يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ و اين محبّت فيض قدسى اى

ص: 197

است كه از آن معرفتى حاصل مى شود كه چنين معرفت كار بنده نيست بلكه خدا او را باين معرفت آگاه مى كند و مى نماياند چون بنده به اين مقام رسيد بصراط مستقيم راه يافته است و بايد دانست كه معرفت و هدايت با همديگر مساويند در درجه و هريك از اين دو مستلزم يكديگرند يا ملازم همديگرند از حيث حقيقت و وجود و از اين بابست كه گفته مى شود كه آن معرفت و هدايت بسبب عقل سليم حاصل نمى شود

دوّم

آنكه مراد از صراط مستقيم عقل است و آن حجّت خدا است چنانچه در كافى روايت كرده كه انّ للّه على النّاس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنه امّا الظاهرة فهى الانبياء و الرّسل و امّا الباطنة فهى العقل فمن سلك سبيل العقل نجى و من تخلّف عنه هلك-يعنى براى خدا بر مردمان دو حجّت است يكى ظاهر و ديگرى پنهان حجت ظاهر انبياء و رسلند و حجت باطن عقل است پس كسى كه راه عقل را پيش گرفت نجات يافت و كسى كه بر خلاف آن رفت هلاك شد عقل راهى است كه مى كشاند بنده را بسوى معرفت خدا و بهشت روحانى

ص: 198

و جسمانى و اين مقام حاصل نمى شود مگر بعد از خلاص كردن خود از تعلقات سوء دنيويّه و غواشى ظلمانيّه و خود را دور كردن از چيزهائى كه مستلزم شركت در مقام محبّت تا اينكه محبت او تابع محبّت خدا شود و رضاى او تابع رضاى خدا شود به حدّى كه برسد بمقام رضا و تسليم و اشاره به اين مقام است قول خداى تعالى عزّ شانه رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ و برسد به حقيقت عبوديت كامله و خواسته او در جنب خواسته خدا مستهلك شود و از خود خواهشى نداشته باشد و نخواهد مگر آنچه را كه خدا مى خواهد و از راه اطاعت و ايمان و مجاهده شرعيّه و دورى كردن از صفات ذميمه و متصف شدن بصفات حميده چنانچه خداى تعالى فرموده اَلَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا كه آن مجاهده با نفس امّاره است تا به مرتبه لوّامه برسد و از آن تجاوز كند تا به ملهمه برسد تا خلاص شود از آنچه مقتضى طبيعت است و به مرتبه مطمئنّه نائل شود و اشاره به اين مقام است آيه شريفه يٰا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِي إِلىٰ رَبِّكِ رٰاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبٰادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي

سوّم

آنكه مراد از صراط مستقيم مجاهده فى سبيل اللّه است با نفس امارۀ بالسوء چنانچه اشاره شد

ص: 199

چهارم

آنكه صراط بر يقين اطلاق شده و اشاره به آنست قول خداى تعالى كه فرموده وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّٰى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ پس يقين نيز صراط مستقيم است كه سير مى دهد بنده را و او را به مرتبه قرب معنوى كه بهشت حقيقيّه معنويه است مى رساند و همچنين به بهشت جسمانى مى برد و رشته او را بعالم امر اتصال مى دهد و در آن حال او را حالتى روى مى دهد كه آن حالت روحانى ملكوتى است كه متصل است بفيض مقدّس كه آن نفس رحمانى است كه مشاهده قلبيّه باشد چنانچه امير مؤمنان عليه السّلام فرموده لم اعبد ربّا لم اره لم تره العيون بمشاهدة الابصار و لكن تدركه القلوب بحقايق الايمان و حضرت امام حسين عليه السّلام در دعاى عرفه اشعار به اين معنى فرموده الغيرك من الظّهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهر لك تا آنجائى كه فرموده عميت عين لا تراك و اين از مرتبه عين اليقين است بلكه حق اليقين است

پنجم

آنكه صراط بر ذكر اطلاق شده چنانچه خداى تعالى فرموده فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ پس ذكر صراط خلق است بسوى خدا و شامل شدن ذكر خداى

ص: 200

خداى تعالى نسبت ببندگان نيز صراط خدا است بسوى خلق او و ذكر خدا كردن بدون تقوى انسان را به اين مقام نمى رساند

ششم

آنكه صراط بر تقوى نيز اطلاق شده و ملازم تقوى بودن صراطى است كه بنده را بمقام رستگارى و شايستگى در پيشگاه خداى تعالى مى رساند و استحقاق بهشت و مقام رضوان را پيدا مى كند چنانچه خداى سبحانه فرموده إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ و نيز فرموده أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ و نيز فرموده إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقٰاناً پس تقوى صراطى است كه بآن حق را از باطل بشناسد

هفتم

آنكه اطاعت خدا كردن نيز اطلاق صراط بر آن شده و اشاره بآن است قدسيّه مباركه كه فرموده عبدى اطعنى اجعلك مثلى اذا قلت لشيء كن فيكون

هشتم

اشاره

آنكه بر خلوص هم اطلاق صراط شده چنانچه از معصوم عليه السّلام روايت شده كه فرموده من اخلص للّه اربعون صباحا اثبت اللّه

ص: 201

الحكمة فى قلبه و انطق بها لسانه(تا آخر حديث) پس خلوص تام صراطى است سوق مى دهد صاحب خود را بسوى حكمت تا حقايق اشياء را بآن نحوه اى كه هست بشناسد و خير بى اندازه اى شامل حال او گردد چنانچه خداى تعالى فرموده وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً

قاعده كلّيه

بدانكه هر چيزى كه برساند بنده را به چيزى از حق آن صراطى است كه قرار داده آن را خداى تعالى براى بندگان خود پس لفظ صراط اشتراك معنوى دارد نسبت بتمام اين امور در همه مقامات غافل از آن نباشيد

نهم

از آنچه تذكر داده شد ظاهر مى شود كه قلب سليم هم صراط است براى نجات و نفع اخروى چنانچه خداى تعالى فرموده يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ إِلاّٰ مَنْ أَتَى اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ

دهم

ص: 202

اقرار بيگانگى خدا در ذات و صفات و افعال و عبادات صراط است

يازدهم

تصديق انبياء و پيغمبران خاصه وجود مبارك خاتم الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله همه صراطند

دوازدهم

تصديق به كتابهاى آسمانى بتخصيص قرءان مجيد و محتويات آن صراط است

سيزدهم

معرفت ائمه هدى صلوات اللّه عليهم و ولايت همه ايشان و فاطمه زهرا سلام اللّه عليها صراط مستقيم است و شرطست در توحيد و بآن كامل مى شود معرفت و دين چنانچه خداى تعالى فرموده اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ و توحيد متوقف است بر معرفت حقايق ايشان و كسى كه ايشان را نشناسد بقدر استعداد خود نه اهل توحيد است و نه ايمان دارد بسبب ايشان و بولايت ايشان معرفت بتوحيد حاصل مى شود چنانچه در زيارت ايشان وارد است كه احكمتم توحيده و فرموده اند بنا عرف اللّه و لولانا ما عرف اللّه و بنا عبد اللّه

ص: 203

پس ايشانند صراط خلق بسوى معرفت خدا و بسوى عبادت خدا و اگر فيوضات و عنايات ايشان نباشد معرفت خدا براى احدى از ممكنات محقق نمى شود چنانچه به مقتضاى آيات بسيار و احاديث و اخبار معرفت ايشان براى انبياء و مرسلين گذشته و مؤمنين به آنها محقق نشده و همچنين است براى ساير ممكنات و عوالمى كه خداى تعالى خلق فرموده پس كسى كه از راه آنها وارد نشود از طريق هدايت گمراه مى شود و نفس خود را در راه ضلالت و گمراهى هلاك مى كند و علم نيست مگر آنچه كه از نزد ايشان خارج مى شود و حق با ايشان و در ايشان و از ايشان و بسبب ايشان و بسوى ايشان است و ايشان اهل حق و معدن آنند و هر فيضى كه به چيزى از ممكنات برسد بخواست خداى تعالى بواسطه ايشان افاضه مى شود زيرا كه ايشانند مجراى فيوضات رحمانيه و رحيميه چنانچه در زيارات وارد شده كه بكم فتح اللّه و بكم يختم پس ايشانند ابواب مشيت و كليدهاى استفاضه و مشيت خزانه خدا است و حادث است چنانچه فرموده اند خلقت المشيّة بنفسها ثم خلق اللّه الاشياء بالمشية و ايشانند محلها و ظرفهاى مشيّت خدا هر چه را هر وقت بخواهند خدا هم مى خواهد و آنها هم نمى خواهند چيزى را مگر آنكه خدا بخواهد ايشانند كه نفسهاى خود را در جنب مشيت خدا فانى كرده اند عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون

ص: 204

پس ائمه طاهرين عليهم السّلام صراط خدايند بسوى مخلوقات او در همه چيز و مساوقند با اسم اعظم اجلّ اكرم پس كسى كه آنها را شناخت ناجى و رستگار است و كسى كه آنها را نشناخت و مخالفت كرد گمراه و هلاك مى شود و در زيارت آنها است كه السّلام على محالّ معرفة اللّه پس هر معرفتى كه براى هر كسى حاصل مى شود از ايشان و بواسطۀ ايشان و از ترشحات حقايق ايشان و كمال نور و بسط وجود ايشان است ايشانند صراط مستقيمى كه هر كه به دامان ايشان چنگ زند رستگار مى شود و راه مى يابد بصراط عقلى كه بسبب آن راه نجات و رضوان را مى پيمايد زيرا ايشانند عقل كلّ و معلّم كلّ فى الكل و آب حيات چنانچه خداى تعالى فرموده وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ايشانند ماء معين كه خداى تعالى فرموده چنانچه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بجابر انصارى فرموده اوّل ما خلق اللّه الماء و در خبر ديگر الروح و در خبر ديگر العقل و در خبر ديگر القلم و در خبر ديگر نور نبيّك يا جابر-مرجع و بازگشت همه اينها يك چيز است كه آن حقيقت ولايت است و تعدد آن باعتبارات است عباراتنا شتى و حسنك واحد سه نگردد بريشم ار او را *** پرنيان خوانى و حرير و پرند

پس ولىّ مطلق صراط مستقيم است

ص: 205

و مراد از استقامت ولايت است و مستقيم با عصمت همراه و همدوش است زيرا كه خطاء با استقامت جمع نمى شود مطلقا در زيارت وارد شده كه عصمكم اللّه من الزّلل-پس ولىّ معصوم صراط مستقيم است و همه مخلوقات نيازمندند بصراط ايشان در هر آنى و اگر فيض و افاضۀ ايشان گسترده نبود همه مردمان هلاك مى شدند و از صراط هدايت محروم مى ماندند

تحقيق ادبى

قوله تعالى- اَلْمُسْتَقِيمَ -بدانكه گفته شده است كه الف و لام در المستقيم براى عهد ذكرى است يا ذهنى يا براى استغراق يا براى جنس است يا اشاره است براى مدخول آن بهر حال در آن وجوه و اقوالى ذكر شده ولى آنچه مقتضاى ظاهر آنست اينست كه لفظ ال در ساير عبارات اشاره بسوى مدخول آنست مطلقا يا هر كجا كه عهد نباشد يا هر كجا كه ممكن باشد حمل آن بر خلاف عهد الاّ اينكه در قرءان يا در خصوص اين مقام بنا بر آنچه استفاده مى شود از نصوص معتبره آنكه جميع معانى براى آن جمع است و عموميّت دارد نسبت به همه تفسيرهائى كه در معناى صراط در اخبار و آثار رسيده و شامل شدن آن نسبت بعهد از حيث مندرج بودن فرد در كلّى از قبيل اشتراك

ص: 206

معنوى است نه از قبيل استعمال لفظ در معناهائى كه حقيقت آنها با هم اختلاف دارد پس اگر بگوئيم كه الف و لام در اينجا براى عهد است عموميت دارد نسبت بهر صراطى متّصف به استقامت باشد و ظاهر اينست كه قول خداى تعالى صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ قرينه است بر اينكه الف و لام براى عهد است

بازگشت بما قبل

سابقا تذكر داده شد كه مراد از صراط ولىّ مطلق است نيز بايد دانست كه مراد مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ كنايه است از حقيقت مقدسه ايشان پس ايشانند صراط حيات در دنيا و آخرت زيرا كه ايشانند واسطه در فيوضات و ايشانند علّت صوريّه و مادّيه و غائيه امّا علت فاعليه ذات اقدس احديّت جلّ جلاله است كه ايشان را اصل حيات قرار داده و بايد دانست كه مرجع فروع بسوى اصل است و اين حيات سريان دارد از دنيا بسوى دار آخرت و اولى و اينكه دار آخرت دار حيات است و ايشانند روح اول كه ساير ارواح از آن منشعب شده و مى شود پس روح اوّليه كليّه صراط است براى ارواح جزئيه ظليّه تابعه روح اوليّه كليّه در استقامت و هدايت و ايشانند قلم اعلا و قلم صراط است براى حروف و حروف صراط است براى كلمات

ص: 207

و پيدايش همه اينها از نقطه ولايت است و آن وجود مبارك امير مؤمنان على عليه السلام است كه فرمود انا النقطة انا الخطّ انا الخطّ و النقطة انا النقطة و الخط و فرموده انا النقطة الّتى تحت باء البسملة و فرمايش ديگر بالباء ظهرت الوجود و بالنقطة تميّز العابد من المعبود

اشعار مؤلف

اوّلين صنع صانع ازلى *** نور پاك محمّد است و على

فاطمه نيز از همين نور است *** او مداد كتاب مسطور است

مرتضى لوح و مصطفى قلم است *** نقش امكان به اين سه مرتسمست

گر نبودى مداد و لوح و قلم *** هيچ نقشى عيان نشد ز عدم

جمله در ظلمت عدم مستور *** بد چو اشياء در شب ديجور

ليك نقّاش ذات بى همتا است *** كه همه نقشها از او پيدا است

دست قدرت خود اين كتاب نوشت *** وفق حكمت سرشتها بسرشت

نقش خلقت خدا به اين سه كشيد *** زين سه آورد ممكنات پديد

در حقيقت خود اين سه يك نورند *** از مشيّت خود اين سه منظورند

ص: 208

نقش امكان عيان از اين نور است *** كه بجاه و جلال مشهور است

نقطۀ ولايت نور است

پس نقطه ولايت نور است كه خودش ظاهر و ظاهركنندۀ غير خود او است و بدانكه اين چهارده تن معصومين طاهرين مطهّرين همه يك نورند كلّهم نور واحد چنانچه فرموده اند اوّلنا محمّد و آخرنا محمّد و اوسطنا محمّد و كلّنا محمّد ايشانند صراطى كه متّصفند بمراتب ولايت مطلقه كليّه محيطه به ساير ممكنات و صراط خدايند بر خلق او زيرا كه ولايت ايشان ولايت خدا است و محبتشان محبّت خدا است و رضايت ايشان رضايت خدا است و شناختن ايشان به نورانيّت شناختن خدا است و شناختن خدا شناختن ايشان است ايشانند حبل اللّه ممدود كه در ممكنات به منزله قطبند براى آسيا و بر ايشان دور مى زند ساير ممكنات و ايشانند در مرتبه نورانيت در حالتى كه چراغهاى نوردهنده اى هستند در ظلمتكده دنيا كه آتش آنها را مس نكرده نورى هستند بالاى نورى يعنى امامى هستند پس از امامى كه خدا بنور خود كه تفسير بامام قائم عليه السلام شده راهنمائى مى كند هر كه را مى خواهد چنانچه اخبار ايشان دلالت دارد كه راههاى بسوى خدا بعدد نفوس خلايق است و همه آنها بازگشتش بسوى ايشان است بواسطه عبوديت تمام و كمالى كه از ايشان ظاهر شده حاصل اينكه

ص: 209

اين هدايت اگر از عقل باشد ائمه عليهم السلام عقل كلّند و اگر از روح و قلب باشد ايشان به منزله روح و قلبند در عالم امكان و اگر بسبب عبادتهاايست كه متمّم و مكمّل مرتبه انسانيت است ايشان اصل خير و معدن آنند و اگر از قرآنست ايشانند حاملين قرأن و يكى از ذو ثقل اند كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله پس از خود باقى گذارده و قرأن شناخته نشده مگر بسبب ايشان بلكه قرءان حقيقى علم ايشانست و ايشانند سبيل اعظم و صراط اقوم بسوى رضا و خشنودى خدا زيرا كه خداى تعالى رضاء ايشان را رضاء خود خوانده و رضاء از صفات فعل است كه از مشيّت استفاده شده است و مشيّت هم حادث است و ايشان ظرف مشيت و محل و ابواب آنند چنانچه بطرق عديده از ايشان روايت شده كه ايشان خزينه دارهاى خدايند در آسمان او و در زمين او و در عدّه اى از اخبار روايت شده كه از احاديث قدسيه است كه خداى تعالى فرموده انّما خزانتى اذا اردت شيئا ان اقول لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ظاهر اينست كلمه كُنْ عبارتست از مشيّت مخلوقه اى كه بسبب آن آفريده است خدا ساير چيزها را و ايشان خزينه دار اين مشيت اند و اين مشيت صراط الله است و در بعضى از احاديث است كه فرموده نحن وعاء مشية اللّه و عيبته علم اللّه

ص: 210

شرح و بيان آيه مباركه

قوله تعالى صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ

يعنى راه آن كسانى كه بفضل و رحمت خود انعام كردى بر ايشان نعمت هدايت و راه طاعت و بندگى خود را كه مراد از آن كسان پيغمبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان باشند چنانچه خداى تعالى فرموده وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِينَ پس معناى آيه چنين مى شود كه بنما بما راه آنهائى كه مقربين درگاه تواند و به آنها نعمت دادى كه آن اعمّ از نعمت ظاهره باشد كه آن ايمان به خدا و صفات او و انبياء و رسل و كتب آسمانى و آنچه مربوط به آنها است باشد-و نعمت باطنه كه اطلاع پيدا كردن از دقايق اسرار حقيقت و ولايت باشد و بايد دانست كه اين جمله صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ تاكيد و تنصيص است بر اينكه راه اسلام راهى است مستقيم و واضح و روشن كه شائبه خفائى در آن نيست بنا بر اينكه صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ بيان و تفسير صراط مستقيم باشد و احتمال دارد كه اين آيه صفت براى صراط مستقيم باشد بنابراين معنى

ص: 211

چنين مى شود يعنى راه راستى كه راه كسانى است كه بر ايشان انعام كرده اى و انعام عبارت است از رساندن نعمت و نعمت در اصل حالتى است كه انسان بآن لذّت ببرد و پس از آن اطلاق شده بر هر چيزى كه به آن استلذاذ كنند خواه مادّى باشد يا معنوى جسمى باشد يا روحى دنيوى باشد يا اخروى و انواع و اقسام نعمتهاى الهى هر چند نمى توان شماره كرد چنانچه خداى تعالى فرموده وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا و ليكن منحصر است در دو جنس دنيوى و اخروى و دنيوى هم بر دو قسم است موهوبى و كسبى و موهوبى هم بر دو نوع است روحانى مانند دميدن روح در انسان و روشن شدن و تابش پيدا كردن آن بنور عقل و آنچه از قوى كه تابع آن است مانند فهم و فكر و نطق و جسمانى مانند آفريدن بدن و قوائى كه در آن حلول دارد و هيئت عارضه آن از صحّت و كمال اعضاء و جوارح و امّا كسبى مانند تزكيه نفس از صفات رذيله خبيثه و زينت دادن به اخلاق و ملكات فاضله پسنديده و زينت كردن بدن به نحوى كه مطبوع و پاكيزه باشد از هيئت صورى و لباس و تجمّل و زينت خوب و مال و جاه و امّا جنس دوم عفو و بخشش و خشم خود را فروبردن و گذشتن از آزارهائى كه به او رسيده و راضى شدن از آزاركنندگان و خواستن آمرزيده شدن

ص: 212

آنها و جاى دادن خدا ايشان را در بالاترين درجات بهشت با ملائكه مقربين هميشه و مراد از نعمتى كه در آيه مباركه ذكر شده قسم اخير است و آنچه از دنيوى كه وسيله رسيدن بآن مقام است از قسم ديگر و در غير اينها مؤمن و كافر با هم شركت دارند-و از عبد اللّه بن عباس رضى اللّه عنه روايت شده كه مراد از اَلَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ جماعتى هستند كه تابع موسى بوده اند و مطيع اوامر و نواهى ايشان شدند بنابراين معناى آيه چنين مى شود يعنى بنما بما راه كسانى را كه نعمت خدا را تبديل نكردند و از راه شريعت پيغمبر خودشان منحرف نشدند كه آن طريق اهل بيت پيغمبر ما است صلوات اللّه عليهم كه خدا در تورات و انجيل بموسى و عيسى عليهما السّلام خبر داد و آنها هم به امّت خود خبر دادند مراد از آنهائى از امّتهاى ايشان هستند كه پذيرفتند

قوله تعالى غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ

يعنى نه راه آن كسانى كه بر ايشان غضب كرده است بر ايشان يعنى خداى تعالى بر ايشان خشمگين شده و آنها را لعنت فرموده و مورد غضب و لعنت خدا واقع شده اند و اين جماعت در نزد اكثر از مفسرين فرقه يهودند كه بسبب عناد و طغيان پيغمبران را كشتند و كتابهاى پيغمبرانشان را تحريف كردند كه خدا در حق

ص: 213

فرموده وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ

مغضوبين در قرءان

اشاره

بدانكه مغضوبين در قرآن كه مشمول غضب خدايند چند طائفه اند

طائفه اولى

جماعت يهودند كه خداى تعالى در سوره بقره آيه هشتاد و چهارم درباره ايشان فرموده فَبٰاؤُ بِغَضَبٍ عَلىٰ غَضَبٍ و در سوره آل عمران آيه يك صد و نه وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ و در سوره بقره نيز آيه پنجاه و هشت وَ بٰاؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ و در سوره يونس آيه 151 سَيَنٰالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ و در سوره طه آيه 83 فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوىٰ و در سوره مائده آيه 65 قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّٰهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ

طايفه دوّم

ص: 214

قوم نوح بحىّ اللّه عليه السّلام بوده اند كه خداى تعالى در سورۀ اعراف آيه 69 فرموده قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ

طايفه سوّم

كسانى هستند كه دوستى مى كنند با كسانى كه مغضوب خدا هستند چنانچه خداى تعالى در سوره مجادله آيه 15 فرموده أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ مٰا هُمْ مِنْكُمْ وَ لاٰ مِنْهُمْ وَ يَحْلِفُونَ عَلَى الْكَذِبِ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ و در سوره ممتحنه آيه 13 يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمٰا يَئِسَ الْكُفّٰارُ مِنْ أَصْحٰابِ الْقُبُورِ

طايفه چهارم

كشندگان نفس بى گناه به ناحق در سوره نساء آيه 95 فرموده وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِيهٰا وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذٰاباً عَظِيماً

ص: 215

كشندگان نفس بى گناه به ناحق در سوره نساء آيه 95 فرموده وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِيهٰا وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذٰاباً عَظِيماً

طايفۀ پنجم

كسانى كه مرتدّ از دين اسلام شدند در سورۀ نحل آيه 108 فرموده مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللّٰهِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ

طايفه ششم

كسانى كه مخاصمه با خدا مى كنند پس از آنكه حجّت بر آنها تمام شده در سوره شورى آيه 15 فرموده وَ الَّذِينَ يُحَاجُّونَ فِي اللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مٰا اسْتُجِيبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ دٰاحِضَةٌ ...

وَ عَلَيْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ

طايفۀ هفتم

كسانى كه از جهاد با دشمنان دين فرار مى كنند در سوره انفال آيه 16 فرموده وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّٰ مُتَحَرِّفاً لِقِتٰالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلىٰ فِئَةٍ فَقَدْ بٰاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّٰهِ وَ مَأْوٰاهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ

ص: 216

طايفۀ هشتم

منافقين اند و آنها كسانى هستند كه در ظاهر اظهار اسلام و ايمان مى كنند امّا دروغ مى گويند و در باطن مسلمان و مؤمن نيستند خدا در سوره فتح آيه 6 فرموده يُعَذِّبَ الْمُنٰافِقِينَ وَ الْمُنٰافِقٰاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكٰاتِ الظّٰانِّينَ بِاللّٰهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دٰائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً

طايفۀ نهم

مشركين اند چنانچه در آيه فوق خداى تعالى تنصيص فرموده

قوله تعالى وَ لاَ الضّٰالِّينَ

يعنى و نه جماعتى كه گمراهند از راه حق كه مراد از ايشان چنانكه در بيشتر از تفاسير گفته شده ترسايان يعنى نصارى و مسيحيانند كه بواسطۀ افراط و تفريط در شأن عيسى عليه السّلام و حضرت سيّد و خاتم پيغمبران

ص: 217

صلى اللّه عليه و آله گمراه گشتند و از راه راست كه راه ايمان و تصديق بجميع پيغمبرانست و كتابهاى ايشان منحرف شدند و راه گمراهى و ضلالت را پيمودند چنانچه خداى تعالى فرموده وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِيلِ يعنى پيروى نكنيد هواها و خواهشهاى گروهى را كه گمراه شدند پيش از اين و گمراه گردند بسيارى را از راه راست بدانكه ضلال به معناى عدول از راه راست است چه از روى عمد باشد و چه از روى خطا و آن دامنه بسيار پهنى دارد و تفاوت در ميان نزديكتر و دورتر آن بسيار است و اضافه شدن مغضوب بيهود و ضلال بنصارى دليل بر برائت يهود از صفت ضلال نيست و همچنين از صفت مغضوبيت نسبت بنصارى پس طايفه يهود و نصارى هر دو مغضوب و هر دو در ضلالت و گمراهى مى باشند و امتيازى كه خداى تعالى به آنها داده و يهود را متصف به مغضوبيت و نصارى را به صفت ضلالت براى آنست كه بفهماند اينها دو طايفه اند و نكته ديگر آنكه مراعات ادب در خطاب مستطاب چنين اقتضاء داشته كه

ص: 218

لفظ غضب بصيغه مجهول باشد و در خطاب تصريح بفاعل آن نشود و در تفسير مجمع البيان و عدّه ديگر از تفاسير فرموده اند كه مغضوب عليهم و ضالين همه كفّارند و بعضى گفته اند كه مطلق گناهكارانند كه مغضوب عليهم اند و ضالين كسانى هستند كه جاهل به خدايند و در تفسير برهان از امير مؤمنان على عليه السّلام روايت كرده كه فرموده كلّ من كفر باللّه فهو مغضوب عليهم و ضالّ عن سبيل اللّه

اطلاقات كفر

اشاره

كفر را اطلاقاتى است

اوّل

كفر به معناى اعم در مقابل اسلام

دوّم

كفر مقابل ايمان در مجمع البحرين است كه الكفر ضدّ الايمان و شايد مراد از ايمان اعمّ از آن باشد چه مراد اقرار بزبان باشد يا اعتقاد بقلب يا عمل باركان همچنان كه ايمان عبارت است از تصديق كفر عبارت است از ضدّ آن

سوّم

كفر عبارت است از انكار حق واجب و اعتقاد بآن بر خلاف ايمان كه آن عبارت است از اذعان و اعتقاد بحق واجب

چهارم

عبارتست از كفر جحود گفته مى شود كفر باللّه اى جحد و كافر به معناى جاحد و كفور به معناى جحود است قوله تعالى فَأَبَى الظّٰالِمُونَ إِلاّٰ كُفُوراً و آن انكار كردن خالق است با اين همه آيات ظاهره و دلالات واضحه و ظالم در آيه به معناى كافر است و آن كسى است ظلم كننده به خود است بعلّت كفر و شرك چنانچه در قول خداى تعالى است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ و قول خداى تعالى وَ لاٰ تَكُونُوا أَوَّلَ كٰافِرٍ در اين آيه نيز كفر به معناى جحود است و دلالت دارد بر اينكه ابتداكننده بكفر استحقاق او براى مذمّت و عقاب سخت تر است و در كفر اين مرتبه مقدّم است بر غير آن و شناعت و قباحتش بيشتر است

ص: 219

عبارتست از كفر جحود گفته مى شود كفر باللّه اى جحد و كافر به معناى جاحد و كفور به معناى جحود است قوله تعالى فَأَبَى الظّٰالِمُونَ إِلاّٰ كُفُوراً و آن انكار كردن خالق است با اين همه آيات ظاهره و دلالات واضحه و ظالم در آيه به معناى كافر است و آن كسى است ظلم كننده به خود است بعلّت كفر و شرك چنانچه در قول خداى تعالى است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ و قول خداى تعالى وَ لاٰ تَكُونُوا أَوَّلَ كٰافِرٍ در اين آيه نيز كفر به معناى جحود است و دلالت دارد بر اينكه ابتداكننده بكفر استحقاق او براى مذمّت و عقاب سخت تر است و در كفر اين مرتبه مقدّم است بر غير آن و شناعت و قباحتش بيشتر است

پنجم

كفر ضدّ تصديق بر نبوّت است مانند كفرى كه حاصل شود از تكذيب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله

ششم

كفر مقابل ايمان به ائمه عليهم السّلام چنانچه كفر جماعت عامه از اين باب است چنانچه قول جماعتى از قدما است كه انكار كردن ايشان كفر به خدا و رسول او است زيرا كه ولايت از اركان توحيد است پس وقتى اقرار و اعتقاد بولايت ايشان نباشد اقرار بتوحيد هم نيست نتيجه اين مى شود كه غير موحّد كافر است قطعا پس ايشان هم كافرند و ديگر اينكه تكذيب پيغمبر كرده آنكه منكر ولايت ائمه شود و تكذيب پيغمبر كفر است چنانچه آيات و اخبار مستفيضه بر آن دلالت

ص: 220

دارد زيرا كه ولايت باطن نماز است و انكار ولايت سخت تر است از انكار نماز و ترك آن سخت تر است از ترك نماز و حال آنكه در اخبار صحيحه از آل محمّد صلى اللّه عليه و آله رسيده است كه تارك نماز كافر است و همچنين منكر ولايت زيرا كه ترك كننده نماز و منكر ولايت اعراض از حق كرده اند و استخفاف امر خدا نموده اند و ترك نماز و استخفاف امر خدا كفر است چنانچه در احاديث ايشان وارد شده زيرا كه ردّ بر امام ردّ بر پيغمبر و ردّ بر پيغمبر ردّ بر خدا است و ثمرۀ آن كافر شدن بر خداى بزرگست چنانچه آيات وارده در مذمّت كفار همه آنها نسبت بترك نماز و انكار ولايت شامل آنست و نيز براى آنكه ائمه دوازده گانه شيعيان از بزرگترين آيات الهيّه اند و گرامى ترين آنها و پاكيزه ترين آنهايند پس كسى كه به آنها كافر شد داخل در زمره كفّارى هست كه مشمول آيه شريفه إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ تا آخر مى باشند و همچنين ساير آيات وارده ديگر در اين باب بلكه آيات وارده در كفر مشركين زيرا كه آن آيات عموميت دارد شركى را كه از مذهب عامه است پس همچنانى كه مشرك به خدا كه با خدا خداى ديگرى قرار مى دهد مشرك در امر ولايت هم كه با امام خليفه ديگرى قرار مى دهد و امام ناحقّى را به امامت قبول مى كند او نيز مشركست و شرك بر سبيل اشتراك معنوى شامل همه آنها مى شود و شرك در توحيد

ص: 221

يا نبوت يا ولايت چنانچه متبادر همين است و صحت و سلبى هم ندارد و نيز قول امام عليه السّلام شاهد آنست كه در زيارت ائمه عليهم السّلام فرموده و من جحدكم كافر و من حاربكم مشرك و من ردّ عليكم فهو فى اسفل درك من الجحيم يعنى كسى كه انكار كند شما را كافر است و كسى كه با شما جنگ كند مشركست و كسى كه بر شما ردّه گويد در دركه هاى پائين تر دوزخ است و نيز دلالت بر آنچه گفته شد دارد معناى لغوى كفر چنانچه نصّ صريح بسيارى از علماء لغت عربست كه گفته اند كفر به معناى پوشانيدن حق و انكار كردن آن است پس انكار ولايت ائمه عليهم السّلام كردن انكار حق است و آن مستلزم كفر است و حال آنكه منكرين ولايت بيشتر آنها از مجسّمه هستند و خدا را جسم ميدانند كه اخبار دلالت دارد بر كفر آنها و ديگر آنكه چنين گمان مى كنند كه صفات خداى تعالى زائد بر ذات او است و اين گمان مستلزم آنست كه العياذ باللّه ذات خدا ناقص باشد و واجب الوجود نباشد و ممكنى باشد فاقد كمالات واجبيّت ذاتا و محتاج باشد در افاضه فيض به صفاتى كه زائد بر ذات او است و حال آنكه هر ناقصى ممكن است پس فرقه اشاعره در حقيقت منكر ربوبيّت و وجوب ذاتى خداى تعالى مى باشند

ص: 222

و قائلند بقدماء ثمانيه چنانچه ذات خدا را قديم ميدانند و علم خدا را هم قديم ميدانند و قدرت خدا را هم قديم ميدانند و حيات خدا را هم قديم ميدانند و اراده خدا را هم قديم ميدانند و سميع بودن خدا را هم قديم ميدانند و بصير بودن خدا را هم قديم ميدانند و متكلم بودن خدا را هم قديم ميدانند-و مى گويند اين صفات ازليّه قائم بذات خدا است چنانكه گفته نمى شود كه هريك از اين صفات هفت گانه خود خدا است و نه غير او است و اينكه خدا نيست و غير او هم نيست و دليل بر آن اينست كه خدا متكلّم است بكلام قديم و مريد است به اراده قديمه و عالم است بعلم قديم و قادر است بقدرت قديمه و حىّ است بحيات قديمه و شنواست بشنيدن قديمه و بينا است بديدن قديمه و دليل بر اين قائم است به اين كه يكى از صفات خدا ملك است يعنى پادشاه و پادشاه كسى است كه صاحب امر و نهى باشد پس در امر يا نهيى كه مى كند خالى از اين نيست كه يا امر مى كند بامر قديم يا بامر حادثى اگر آن امر حادث باشد ذاتا يا در محلّى هست يا نيست و محال است كه آن امر در ذات امركننده باشد كه اگر چنين باشد گفته مى شود كه خدا در محلّ حوادث است و اين معقول نيست پس متعيّن است كه خدا قديمى است كه قائم به او است صفتى كه از براى او است اين جمله براى اين ذكر شد كه خواننده نكويد چرا قدماء ثمانيه شرح داده نشد

ص: 223

اعتقادات اين فرقه مستلزم نفى توحيد است بجميع مراتب آن و انكار توحيد كفر واضح است بايد گفت كاش مى دانستيم كه اين گروه چگونه خدا را عبادت مى كنند آيا عبادت مى كنند ذات كسى را كه فاقد جميع كمالات وجوبيّه است با اينكه بندگى مى كنند صفاتى را كه گمان مى كنند زائد بر ذات است با اينكه قائلند به همه قدماء هشتگانه كه همه اينها شريك قرار دادن صريح است براى خدا بلكه همه آنها شركست در مرتبه وجوب ذاتى و صريح است در تعدّد آلهه قال اللّه تعالى أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلٰهاً وٰاحِداً و قال تعالى اَللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ و غير اينها از آيات باهرات وارده در توحيد به مراتبى كه دارد از توحيد ذات و صفات و افعال و عبادات و واجب الوجود بودن و اوّل و آخر و قديم و ازلى و سرمدى بودن و غير اينها از جمله چيزهائى كه از لوازم وجوب ذاتى حق است چنانچه بندگان خود را ارشاد فرموده بفرموده خود اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلاٰمَ دِيناً

ص: 224

كفر ضدّ ايمان است

بدانكه خاصّه و عامه اجماع كرده اند كه اين آيه در روز غدير در حق امير مؤمنان ع نازل شده پس ولايت شرطست در دين و كسى كه در دين بولايت اقرار نكنند كافر است چنانچه خداى تعالى فرموده وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاٰمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ و بدانكه صحيح و ثابت است كه ولايت از اركان دين است و دين هم نزد خدا دين اسلام است و آن را خدا بدون ولايت نمى پذيرد لهذا دين ندارد كسى كه اقرار بولايت نكند زيرا كه اسلام به معناى تسليم است و انكار امر ولايت منافى با تسليم است للّه و لرسوله صلّى اللّه عليه و آله و نيز بدانكه بنا بر آنچه بزرگان از اهل لغت تصريح كرده اند كه كفر ضدّ ايمان است مخالف مؤمن نيست قطعا بلكه كافر است چنانچه احاديث آل محمد عليهم السّلام هم دلالت دارد بر اينكه مردمان منحصرند بدو دسته مؤمن و كافر كسى كه مندرج در سلك اهل ايمان نشد كافر است و از چيزهائى كه بر آن دلالت دارد نيز اخبار تنصيص شده بسياريست كه از معصومين عليهم السّلام وارد از تاويل كافر و كفار و اشباه آن بمخالفين و ظاهر اين تاويلات مستفيضه

ص: 225

استعمال آنها از روى حقيقت است نه مجاز زيرا كه اصل در استعمالات و تفسيرات و تاويلات حقيقت است مگر آنچه بدليل از حقيقت خارج شود-

براى كفر تعبيرات ديگرى گفته شده

اشاره

بدانكه براى كفر در قرءان مجيد تعبيرات چنديست

اوّل

زيغ قلب چنانچه خداى تعالى فرموده رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنٰا

دوّم

ضيق صدر چنانچه فرموده وَ مَنْ ... يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّمٰا يَصَّعَّدُ فِي السَّمٰاءِ كَذٰلِكَ يَجْعَلُ اللّٰهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ ضدّ ضيق صدر شرح صدر است چنانچه خداى تعالى فرموده أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ مراد از نور در آيه هدايت و برهان است قال اللّه تعالى وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ

سوّم

ص: 226

مرض قلبى چنانچه فرموده فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَهُمُ اللّٰهُ مَرَضاً -

چهارم

غشاوة چنانچه فرموده وَ عَلىٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ

پنجم

عمى يعنى كوردلى چنانچه فرموده وَ مَنْ كٰانَ فِي هٰذِهِ أَعْمىٰ فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمىٰ و قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمىٰ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً- قٰالَ كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا وَ كَذٰلِكَ الْيَوْمَ تُنْسىٰ

ششم

ضلال و ضلالت چنانچه در عدّه اى از آيات از جمله اين آيه شريفه ذكر شده اَلَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلاٰلَةَ بِالْهُدىٰ فَمٰا رَبِحَتْ تِجٰارَتُهُمْ وَ مٰا كٰانُوا مُهْتَدِينَ -اوايل سوره بقره-و در سوره يونس آيه 33 فرموده است فَذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ -

هفتم

ص: 227

ظلمات چنانچه خداى تعالى فرموده اَللّٰهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمٰاتِ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ مراد از نور ايمان و مراد از ظلمات كفر است و غير از اين آيه آيات ديگرى هم هست كه ظلمات بكفر تفسير شده است

هشتم

شقاق چنانچه فرموده وَ مَنْ يُشٰاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدىٰ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ

نهم

عصيان چنانچه فرموده وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نٰارَ جَهَنَّمَ خٰالِدِينَ فِيهٰا

منكر ولايت مخلّد در نار است

دانسته باد كه غير از اينهائى كه ذكر شد آيات ديگرى نيز هست كه همه آنها تفسير شده بمخالفين و منكرين ائمه عليهم السّلام پس همه مخالفين از حزب كفار شمرده مى شوند و احكام كفّار بر آنها جارى مى كردد چنانچه خداى تعالى فرموده فَاخْتَلَفَ الْأَحْزٰابُ فويل لهم مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ الاّ اينكه نصوص خاصه و اجماعات

ص: 228

قاضيه احكام اسلام را در دنيا در حق آنها جارى مى كنند چنانچه مستفاد مى شود از مشهور متقدمين و اجماع متأخرين و سيرۀ ايشان بر عموم فرقه هاى عامّه هر چند در زمرۀ كفار باشند در باطن و جارى مى شود بر ايشان آنچه كه بر كفار جارى مى شود در عقبات آخرت و در آخرت معذّبند و عذاب آنها تخفيف داده نمى شود ابدا و جاويد در آتش مى مانند اينست مزد آنچه كه در دنيا كسب كردند از پيروى هواهاى نفوسشان و مخالفتشان از طريق هدايت و انكارشان ولايت كليّه را و ميل كردنشان براه گمراهى و جهالت زيرا كه داخل نمى شود احدى از اين امّت در بهشت مگر بولايت آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله و همچنين نجات نمى يابند از آتش جهنم مگر بولايت ايشان و جارى كردن احكام اسلام بر ايشان به سيرۀ مستمرّه و تقرير معصومين عليهم السّلام است بر آن چنانكه مؤمنين را الزام نفرموده اند باجتناب از آنها و نه منع از مناكحت و مزاوجت با آنها و نه اينكه احكام كفر را بر ايشان جارى كنند و اگر آنچه گفته شد جايز نبود هرآينه مى فرمودند چنانچه در فنّ اصول مقرر است عدم دليل دليل عدم نيست بعلاوه جارى كردن احكام كفر بر آنها مستلزم عسر و حرج مى شد نوعا و به اضافه منافات داشت با مصلحت و تقيّه اى كه مشتمل بر حكمتها و مصلحتهائيست كه در كمون آنست و امّا در زمان ظهور حضرت بقية اللّه

ص: 229

امام قائم غائب عجل اللّه تعالى فرجه و رجعت ائمه عليهم السّلام احكام باطنيّه بر آنها جارى خواهد شد چنانچه از بعضى آيات و اخبار مستفيضه و متكثره صحيحه و معتبره استفاده مى شود

شواهد حاكمه بكفر عامّه

اضافه بر آنچه راجع بكفر عامه قبلا ذكر شد و بيان كرديم اسلام به معناى تسليم است و مخالف متّصف به صفت تسليم نيست در مقابل اوامر خداى تعالى و رسول او صلّى اللّه عليه و آله لذا از كفار شمرده مى شود معرفت ولايت ائمه عليهم السّلام يكى از اركان دين مقدس اسلام است بلكه از ساير اركان آن شديدتر و تاكيدش بيشتر است چنانچه فرموده اند و ما نودى بشيء مثل ما نودى بالولاية و ولايت هريك از ائمه دوازده گانه از شروط لا اله الا اللّه است در دين مقدس اسلام كه خداى تعالى برسميت آن را دين خود خوانده كه إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلاٰمُ و فرموده و مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاٰمِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخٰاسِرِينَ پس بنص اين دو آيه و آيات ديگر مخالف دين اسلام مسلمان نيست و موحّد نيست و انكار توحيد كفر صريح است بعلاوه ولايت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله

ص: 230

كه ولايت خدا است و انكار آن انكار ولايت خدا است كافر شد نسبت به خداى بزرگ-و ديگر آنكه مخالف تكذيب كننده امام عليه السّلام است و تكذيب امام تكذيب قرآنست زيرا كه آيات قرآنيّه ناطق است بصدق و راستى و راستگوئى امام و تكذيب قرءان كافر شدنست به خداى بزرگ بلكه دلالت بر مطلوب دارد اخبار نبويّه و غير آن كه در آنها تصريح شده بكفر تارك الصّلاة و صلاة تفسير شده در اخبار و احاديث ايشان بولايت ايشان و تارك ولايت ايشان كافر است بعلاوه مخالف تارك صلاة است حقيقة براى اينكه تارك نمازهاى صحيحه است از جهت تكفير يعنى دست روى دست گذاشتن در حال قيام در نماز و آمين گفتن در آخر سورۀ حمد و بسم اللّه نگفتن و سجده كردن بر چيزهائى كه سجده بر آن جايز نيست از فرش و غيره كه اينها از مبطلات نماز است و همچنين است با وضوى باطل و در حال محدث بودن نماز خواندن بطور قطع و مسلّم نماز گذاردن صحيح نيست زيرا كه اينها از شرايط صحّت كه شارع مقدس تشريع كرده نيست زيرا كه نماز موضوعى است كه با خصوصيتهاى صحيحه بايد بجا آورده شود پس در اين صورتها كه گفته شد مخالفين يعنى همه فرقه هاى عامه نمازهايشان فاسد و باطل است و بايد نمازهاى خود را بر وجه صحيح قضا كنند اگر ايمان به خدا دارند و

ص: 231

قبول ولايت آل محمد عليهم السّلام را نموده اند

تنبيه و تشريح

و از آنچه كه دلالت دارد بر كفر عامه حديثى است كه عموم منزلت دارد و از عامه و خاصه بطرق بسيار متواترا روايت شده كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرموده يا على انت منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ انّه لا نبىّ بعدى وجه دلالت اينست كه عموم منزلت چنين اقتضا مى كند كه على عليه السّلام با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در همه آثار و احكام شريك باشد مگر در نبوّت بر حسب آنچه كه حكمت بالغه الهيه اقتضا كرده و استثناء مزبور نيز اقتضاء عموم منزلت را دارد و عقل و اجماع و كتاب و سنّت نيز حاكم است بر اينكه هر كسى كه انكار كند نبوّت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله را كافر است همچنين است كسى كه انكار كند ولايت ولىّ را او نيز كافر است بلكه دلالت بر اين حكم دارد آيه مباهله بدليل كلمه مباركه أَنْفُسَنٰا تا آخر و اگر مخالف ادّعا كند كه منكر ولايت على عليه السّلام نيست و او خليفه چهارم بوده اين ادّعا به چند جهت مدفوع است و پذيرفته نيست

ص: 232

عامّه منكر ولايتند

جهت اولى

اينكه متواتر است در ميان فريقين كه على عليه السّلام ادعاى خلافت بلا فضل نمود بعد از رحلت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و مخالف او را تكذيب كرد و تكذيب كننده على به منزله كسى است كه پيغمبر را تكذيب كرده و تكذيب كننده پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كافر است

جهت دوّم

آنكه قضيه عموم منزلت اقتضاء ثابت بودن ولايت على عليه السّلام را دارد بر همه خلق بعد از پيغمبر حتّى بر آن سه نفرى كه حق او را غصب كردند و ادّعاى مقدم بودن خود را بر على عليه السّلام كردند و اين ادّعا از ايشان به منزله ادعاء تقدم بر رسول است و آن كفر صريح و منكر شدن چيزى است كه از ضروريات اسلام دانسته شده

جهت سوّم

آنكه مخالف هر چند اقرار به محبّت على را داشته باشد اقرار او بعنوان ولايت مطلقه نيست پس قائل بعموم منزلت حقه اى كه سزاوار است نشده-

جهت چهارم

اينكه مخالفين انكار مى كنند ساير ائمه عليهم السّلام را و انكار كردن ايشان به منزله

ص: 233

انكار كردن امير مؤمنان على عليه السّلام است و انكار كردن آن حضرت به منزله انكار كردن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله است و انكار كردن آن بزرگوار كفر است- بعلاوه اينكه همچنان كه تكذيب كنندگان هارون كافر شدند همچنين هرگاه كسى على عليه السّلام را تكذيب كند كافر است و يا كسى كه مقدم بدارد ديگرى را بر آن جناب و بواسطه مقدم داشتن ديگرى را بر آن جناب اهانت كرده آن حضرت را استخفاف او نموده و كافر است چنانچه تنصيص شده بر آن در احاديث بسيارى و ديگر اينكه مخالفين از دين به بعضى از كتاب ايمان دارند و به بعضى ديگر از آن كافرند زيرا كه آيات قرآنيّه اى كه راجع بولايت است منكرند-و يا اينكه كتابى كه بعلى عليه السّلام تفسير شده تصديق نمى كنند و تصديق نكردن بآن تصديق نكردن به قرآن است و آن نيز كفر است خداى تعالى فرموده است فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ

جهت پنجم

آنكه مخالف منكر عصمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بلكه منكر عصمت همه انبياء و رسل مى باشند و منكر عصمت بودن منافى با تصديق ايشان كردنست زيرا كه خطاكار قابل تصديق نيست بجهت اينكه اعتقاد بصحّت گفتار او نمى توان كرد و تصديق نكردن ايشان مساوق با كفر است-

ص: 234

جهت ششم

اينكه اشاعره بر خلاف معتزله منكر عدل خدا مى باشند و خلاف عدل ظلم است و ظلم بر خدا قبيح است چنانچه فرموده وَ مٰا رَبُّكَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ و نسبت ظلم و قبيح به خدا دادن كفر است زيرا كه ثمرۀ اين نسبت اينست كه خدا را حكيم نمى دانند و اين نيز كفر است

جهت هفتم

مخالفين مذهبشان قائل بودن بتصويب است و گمانشان اينست كه هر مجتهدى مصيب است با اينكه بيشتر از احكامشان خلاف احكام پيغمبر و قرءان است فلذا تصديق كردن ايشان به حكمهاى مخالف قرءان و سنّت مستلزم تكذيب قرءان و پيغمبر است و اين كفر صريح است بلكه تصريح كرده اند و اعتقاد ايشان اينست احكامشان تابع رأى مجتهد است و اين نيز ردّ بر پيغمبر و قرءان است زيرا كه احكام قرءان همه از جانب خداى تعالى نازل شده و در حق پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله هم فرموده وَ مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوىٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْيٌ يُوحىٰ

جهت هشتم

ص: 235

اينكه مخالفين در كتب اصوليه خود تصريح كردند جواز نسخ را بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و اين ردّ بر آن حضرت است با اينكه بصحّت پيوسته كه احكام آن حضرت باقى است تا روز قيامت و اين تصريحى كه كرده اند با خاتم انبياء بودن آن حضرت منافات دارد زيرا كه احكام قرءان و پيغمبر مستلزم اعتقاد به خاتميت آن حضرت است و باقى بودن آنها است تا قيامت

جهت نهم

اينكه مخالف منكر امامت ائمه عليهم السّلام است خصوصا نسبت بوجود مبارك حضرت بقية اللّه ارواحنا و ارواح العالمين له الفداء و رجعت ايشان و حال آنكه ايشانند از اعظم آيات الهيّه چنانچه خداى تعالى فرموده وَ مٰا يَجْحَدُ بِآيٰاتِنٰا إِلاَّ الْكٰافِرُونَ و نيز فرموده إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ

جهت دهم

اينكه وارد شده در تفسير قول خداى تعالى أَ كَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِنْ تُرٰابٍ تا آخر آيه انّ من كفر بعلىّ عليه السّلام فهو

ص: 236

كافر باللّه عزّ و جلّ او كمن كفر باللّه تعالى در حديث ديگر و احاديث و اخبار مستفيضه ديگر نيز در اين موضوع بطرق مختلفه روايت شده

جهت يازدهم

آنكه اشاعره منكر حسن و قبح عقلى مى باشند و حال آنكه عدّه اى از آيات دلالت دارد و ناطقند به حجّيت عقل و آنها باين آيات كافرند

جهت دوازدهم

آنكه ايشان معتقدند بولايت سلطان جائر و مقدم مى دارند احكام سلطان را بر احكام خدا و رسول او و اين اعتقاد مستلزم ردّ بر خدا و رسول و كفر صريحست

جهت سيزدهم

اينكه قرآن را برأى خود تفسير مى كنند و به هواهاى نفسانيّه خود و حال آنكه در عدّه اى از اخبار وارد شده از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه فرموده است من فسّر القرءان برأيه فقد كفر و اين تفسير برأى كردن غالبا براى ردّ كردن حق و پيروى از هواى نفس و مخالفت كردن طريق هدايت

ص: 237

و مانند اينها است و اين كفر به معناى اعمّ است يعنى مخالف حقّ و حقيقت غير از كفر به معناى شرعى است جاى تامّل و تدبّر است كفر اصطلاحى نيست

جهت چهاردهم

اينكه بسيارى از عامه معتقدند بحرام كردن عده اى از چيزهائى كه خدا در قرءان حلال كرده است آنها را و حلال كردن چيزهائى را كه بنصّ قرءان حرام شده و اين ردّ بر خدا و قرءان و پيغمبر خدا صلّى اللّه عليه و آله و كفر است

جهت پانزدهم

اينكه مخالفين ملتزمند به اطاعت اوّل و پس از آن دوم و پس از آن سوّم و اقوال و احكام آنها را حق ميدانند از روى واقع بر سبيل تصويب با اينكه اكثر آنها مخالف با قرءان است و اين مستلزم ردّ بر قرءان و بر خدا و رسول او است زيرا كه تصديق دو ضدّ و دو متعارض و حال آنكه خداى تعالى فرموده أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ و غير اين آيه از آيات بيّنات تفسير شده از طريق خاصه و عامّه به ائمه طاهرين عليهم السّلام اجمالا مطاعيت مطلقه موقوف

ص: 238

است بر اينكه امام معصوم باشد

در بيان اينكه خوارج و ناصبيها كافرند

بدانكه اشكالى در كفر خوارج و ناصبيها نيست و شبهه اى در نجاست آنها نمى باشد و آنها از دشمنان امامند و منكر ضرورى اى از ضروريات اسلامند و آنها كسانى هستند كه هتك حرمت اسلام نموده اند بجهت هتك كردن كسى كه اصل و ريشۀ اسلام بوده يعنى وجود مبارك امام عليه السّلام فضلا از وجود مبارك حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله بسبب طعن زدن ايشان بر كسى كه خدا او را نفس رسول خدا خوانده در فرموده خود در آيه مباهله أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَكُمْ و تكذيب كردند آيات بسيارى از قرءان را و اخبار متواتره نبويّه را و بر كتاب خدا ردّه گفتند و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را تكذيب كردند و اخبار او را انكار نمودند و انكار كردند معجزات صادره از آن حضرت را كه انكار ايشان انكار حق و ردّ بر خدا و رسول او و استخفاف بشعائر اللّه است و استخفاف باينها سبب كافر شدن آنها است و در حديث است كه فرموده النّاصب لنا اهل البيت لأنجس من الكلب يعنى دشمنى كننده و ناسزاگوينده و سبّ سبّ كننده ما اهل بيت هرآينه از سگ نجس تر است

در بيان كفر غلاة

ص: 239

و از جمله كفّارند غلوّكنندگان در حق امام عليه السّلام و ايشان كسانى هستند كه گمان و اعتقادشان اينست كه امام متصف است به چيزى از لوازم وجوب ذاتى واجب الوجود چنانچه نصارى در حق عيسى عليه السّلام گفتند كه از اقانيم سه كانه است و به خدائى او اقرار كردند يا اينكه مى گويند امام علّت فاعليه است و تفويض خلق و رزق به او شده اين اعتقاد مستلزم شركت در توحيد خداى يگانه چنانچه خداى تعالى فرموده أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَكٰاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ ... قُلِ اللّٰهُ خٰالِقُ كُلِّ شَيْءٍ - يعنى آيا براى خدا شريكهائى قرار داده اند و آفريدند چيزى را مانند آفريدن او بلكه چنين نيست خداست كه آفريننده هر چيزى است يا اينكه مى گويند قدرت خدا متوقف است بر حقيقتهاى ائمه و خدا بدون واسطه ايشان قادر بر چيزى نيست مانند فرقه اى كه مى گويند الواحد لا يصدر عنه الاّ الواحد چنانچه خدا قول ايشان را ردّ كرده بفرموده خود وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ (تا آخر آيه)يعنى كيست كه بگويد من خدائى هستم غير از خدا-حاصل آنكه بعضى از حكما گفته اند كه خداى تعالى خالق عقل اوّل و عقل اول خالق عقل دوم و عقل دوم خالق عقل سوم و همچنين تا برسد بعقل دهم و عقل دهم خالق است آنچه را كه غير از او است اين عقيده منافات

ص: 240

دارد با اعتقاد بتوحيد در خلق و رزق و يگانه بودن خداوند عالم با اينكه از جمله بديهيّات است كه مخلوق قدرت بر ايجاد و صنعى ندارد و بدون حول و قوۀ خدا نمى تواند هيچ كارى بكند بلكه خداى تعالى خالق هر چيزى است

كفر مشبّهه

از جمله كفار فرقه مشبّهه اند و آنها كسانى هستند كه خالق را بمخلوق تشبيه مى كنند يا مخلوق را بخالق و حال آنكه ميان خالق و مخلوق تباين كلّى است و تشبيه كردن اين دو به يكديگر مستلزم كفر است از جهت اينكه لازمه آن انكار توحيد و نفى وجوب ذاتى است پس كسى كه گمان كند كه خداى تعالى متصف بصفات امكانى و يا چيزى از لوازم امكانست او كافر است و كفر فرقه مجسّمه از اين بابست و كافرند آن كسانى كه مى گويند حدوث ممكنات و فيوضات از خدا به منزله نور دادن آفتاب است يا به منزله موج است از دريا-يا قائل شدن بحلول و اتحاد كه آن مذهب نصارى است كه قائلند به اين كه ذات واجب در عيسى حلول كرده تا اينكه گمان كردند عيسى خداست و گفتند كه خدا سوّمى از اقانيم سه گانه است و همچنين يهود گفتند عزير پسر خدا است و بعضى از فلاسفه هم منكر شده اند وجود بارى تعالى را و گفتند كه اگر وجود خدا غنىّ باشد مراد از آن بى نياز بودن از علم و قدرت و حياتست و امثال اينها

ص: 241

كفر فرقۀ مشركه

بدانكه از اقسام كفر شرك در عبادتست كسى كه غير خدا را در عبادتى كه مى كند واسطه قرار دهد يعنى در حين عبادت غير خدا را در نظر بگيرد و بعنوان واسطه بودن به او توجه پيدا كند چنانچه از بعضى ديده شد و يا از اشخاص موثق شنيده شده كه در هنگام عبادت صورت قطب يا مرشد را واسطه قرار مى دهند و يا جماعت ديگر عكس يا شمائل مرشد يا قطب يا ركن رابع را در حال نماز يا عبادت ديگر در مقابل خود گذارده نصب العين خود قرار مى دهند همه اينها شرك در عبادت است و به منزله بت پرستى است چنانچه خداى تعالى از آنها خبر داده است كه مى گفتند هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ ... لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ و در حال عبادت كه مشغول بودند توجهشان به آنها بوده امّا آنها را خالق و صانع نمى دانستند پس هر كه در حال عبادت توجه بغير خدا كند به منزله بت پرستانست رسول خدا ص فرموده صلّوا كما رأيتمونى اصلى يعنى نماز بگذاريد همچنانى كه مى بينيد من نماز مى گذارم و معلومست كه ذوات مقدسه محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم وقت عبادت اقبالشان بكلّى بسوى خدا بوده در صحيفه سجّاديه عليه السّلام است كه در مقام مناجات با خداى تعالى عرض كرده و گفته است

ص: 242

اللّهمّ انّى اخلصت بانقطاعى اليك و اقبلت بكلّى عليك و صرفت وجهى عمّن يحتاج الى رفدك(تا آخر دعا) يعنى بار خدايا من قصد خود را خالص كردم بقطع اميد كردن از غير تو و اميدم و توجّهم را به تو نمودم و بشراشر وجودم رو به تو آوردم و روى خود را از كسانى كه به تو محتاجند برگردانيدم اينك نيكو تامّل كن در عبادات و مناجاتهاى ائمه عليهم السّلام و بينا شو در كلمات آنها تا بر حقيقت بندگى كردن و عبادت راه يابيد و در حال عبادت و مناجات با خدا دلتان پيش خدا باشد و با كسى و چيزى غير از او متوجه نباشيد چنانچه خداى تعالى فرموده فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً پس از اين آيه شريفه و امثال آن بايد استفاده كرد كه عمل صالح و شايسته نمى شود مگر وقتى كه از شائبۀ شرك پاك و منزّه باشد و نيز خداى تعالى فرموده فَاعْبُدِ اللّٰهَ مُخْلِصاً و فرموده وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِيَعْبُدُوا اللّٰهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ

خلوص در نيّت عبادت شرطست

حاصل آنكه هر عبادتى كه در آن چيزى از شائبه هاى شرك جلىّ يا خفى باشد آن عبادت

ص: 243

باطل است و اعتبار شرعى ندارد پس جايز نيست در عبادت توجه بغير خداى تعالى حتّى به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و اهل بيت او صلوات اللّه عليهم زيرا كه ايشان در مرتبه اى نيستند كه معبود واقع شوند و معبودى جز ذات يكتاى خداى واجب الوجود نيست و آن خداى بى همتاى يگانه وجود مبارك محمّد صلى الله عليه و آله را به بندگى خود گرفته پيش از آنكه او را نبىّ خود قرار دهد لذا در بسيارى از آيات قرآنيّه از او تعبير بعبد فرموده و علاوه بر اين اگر خداى تعالى مى خواست كه پيغمبر يا امام معبود باشند تا چه رسد بغير آنها هرآينه در كتاب خود بيان مى فرمود و از شارع هم بما مى رسيد مانند ساير احكام شرعيه تكليفيه پس دليل نداشتن معبوديت براى آنها دليل است كه آنها بندگان خدايند و معبود نيستند پس غافل نباش و نيكو درياب كه فريب فريب دهندگان ضال گمراه تو را از صراط مستقيم ايمان بيرون نبرد و بوادى ضلالت و گمراهى نيندازد

تكمله و تبصره

اشاره

منكر آيات خدا كافر است

قال اللّه تعالى إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ يعنى كسانى كه كافر شدند بحجّتها و دليلها و راهنمايان به خدا براى ايشان است شكنجۀ سخت-آيات اطلاق شده بحجتها و دليلها

ص: 244

و آن جمع آيه است چنانچه در تفسير مجمع البيان گفته شده و آن در معناهاى چند استعمال شده

اوّل

مراد مطلق آيات است اعم از آيات آفاقيه و انفسيّه چنانچه خداى تعالى فرموده سَنُرِيهِمْ آيٰاتِنٰا فِي الْآفٰاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّٰى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ يعنى زود باشد بنمائيم به ايشان حجتها و دليلهاى خود را در كرانهاى زمين و در نفسهايشان تا واضح شود براى ايشان حق ثابت يعنى يگانه بودن و صانعيت و قادريّت و عالميّت و حكيميت و صفات كمال و جمال و جلال ما و فى كلّ شيء له آية *** تدلّ على انّه واحد

هر گياهى كه از زمين رويد *** وحده لا شريك له گويد

و نيز خداى تعالى فرموده إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ زيرا كه هر مصنوعى دلالت بر صانعى دارد و بر صفات و اسماء او پس هر ممكنى در عالم هستى از حيث ممكن بودن او و حادث بودن او دليل است بر واجب الوجود بودن و قديم بودن خداى تعالى و عاجز و محتاج بودن هر ممكنى دليل است بر قدرت و بى نيازى قادر و غنىّ على الاطلاق تا صانع از مصنوع و خالق از مخلوق و ربّ از مربوب شناخته شود و غير محدود از محدود تميز داده گردد

ص: 245

دوّم

شهادت دادن خدا است بر يگانگى ذات خود چنانچه فرموده شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ -و آيه أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ پس خداى تعالى شاهد و شهادت و مشهود است در دعاى صباح است يا من دلّ على ذاته بذاته و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته پس او جلّ شانه است دلالت كننده و دلالت و دلالت كرده شده چنانچه در حديث است كه انّ اللّه اجلّ من ان يعرف بخلقه بل العباد يعرفون باللّه يعنى براستى و درستى خدا شأنش جليل تر است از اينكه به آفريده خود شناخته شود بلكه بندگان به او شناخته مى شوند و نيز در حديث است كه فرموده اند اعرفوا اللّه باللّه و الرّسول بالرّسالة و اولى الامر بالمعروف يعنى خدا را به خودش بشناسيد و رسول صلى الله عليه و آله را برسالت بشناسيد و صاحبان فرمان يعنى ائمه عليهم السّلام را بمعروف بشناسيد و بعضى از عارفين گفته اند كه خدا ظاهر كرده است چيزها را و جلوه داده است آنها را پس منزه است خدائى كه از فرط ظهور ناپيدا است و چشمها او را درك

ص: 246

نمى كند و او درك مى كند چشمها را-و حضرت سيّد الشهداء عليه السلام در دعاى عرفه به خداى تعالى عرضه داشته كيف يستدلّ عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك الغيرك من الظّهور ما ليس لك حتّى يكون هو المظهر لك(تا آخر) يعنى چگونه استدلال كرده شود بر وجود تو به چيزى كه آن محتاج است بسوى تو آيا براى غير تو از ظهور چيزى هست كه براى تو نباشد تا او ظاهركننده تو شود

سوّم

از معانى آيات قرآن مجيد و كتابهاى آسمانى است كه خدا براى انبياء فرستاده

چهارم

آيات ترساننده مانند گرفتن ماه و خورشيد و زلزله و صاعقه و امثال اينها

پنجم

انبياء و رسل و ائمه و ساير اوصياء و بتخصيص به صحت پيوسته وجود مبارك خاتم الانبياء و ائمه دوازده گانه صلوات الله و سلامه عليهم كه از اعظم آياتند

ص: 247

ششم

معجزات باهره اى كه بر دستهاى پيغمبران جارى و ظاهر شده و معجزاتى كه از دوازده امام شيعيان و اوصياء آن حضرت و اوصياء ساير انبياء و رسل و كراماتى كه از اولياء ظاهر شده

هفتم

عذابهائى كه بر امتهاى گذشته نازل شده چنانچه خداى تعالى فرموده وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آيَةً يعنى آنهائى را كه عذاب كرديم براى مردمان آيت قرار داديم

هشتم

آيات نه گانه اى كه بر دست موسى نازل شد چنانچه بتفصيل در قرأن ياد شده

نهم

عقل است كه آن حجت باطنه است كه بآن خدا پرستش كرده شده و كسب بهشت مى شود

دهم

آيات قيامت مانند هلاك كلّى و آيات قيامت صغرى كه زمان ظهور قائم آل محمّد است و آيات اشتراط ساعت مانند طلوع آفتاب از مغرب و غير اينها

ص: 248

يازدهم

هدايات خاصّه و الهامات مخصوصه نسبت باولياء و علوم موهوبيّه لدنيّه ربانيّه متعلقه به صديقين و امثال آنها و افاضاتى كه از نور ولايت به مريضها و غيره مى رسد نسبت به شيعيانشان چنانچه در كافى از ابى خالد كابلى از حضرت زين العابدين علىّ بن الحسين عليهما السّلام روايت شده كه به او فرموده و اللّه يا ابا خالد انّ نور الامام فى قلوب المؤمنين لا نور من هذه الشّمس المضيئة حاصل آنكه هر فيض و دلالت و هدايتى كه از خداى تعالى به بنده مى رسد آن آيتى است براى راه يافتگان طريق هدايت

خلاصۀ كلام

تمام آنچه كه راجع باقسام كفر و كفّار و مخالفين در اين مختصر ذكر شد در تحت كلمه مباركه وَ لاَ الضّٰالِّينَ است كه هيچيك از آن فرقه ها از اهل هدايت نيستند مگر اينكه برگردند از طريق ضلالت و گمراهى و از طريق ولايت آل محمد وارد شوند و منهاج درويش آنها را پيش گيرند

ص: 249

مزيد بر آنچه كه در تفسير رَبِّ الْعٰالَمِينَ

گفته شد

ربّ الارض امام الارض

بدانكه كلمه ربّ اگر با الف و لام معرفه گفته شد اطلاق نمى شود مگر بر ذات اقدس احديّت جلت عظمته كه ربّ الاربابست چنانچه جماعتى از علماء لغت و تفسير تصريح بآن كرده اند ظاهرا و باطنا و امّا اگر اضافه بغير شد لفظا و معنى بر غير خداى تعالى هم اطلاق مى شود مجازا در كتاب نهايه گفته است لا يطلق الرّب غير مضاف على غير اللّه و اذا اطلق على غيره اضيف فيقال ربّ كذا و اين قول مطابق آن چيزى است كه قبلا گفته شد كه ربوبيّت اذ لا مربوب از صفات خداى تعالى است كه غير او در آن شركت ندارند و اين مقام مقام ربوبيّت حقيقيّه است و شريكى براى او نيست در چيزى از صفات و افعال و اسماء او است و ربّانيّون جماعتى را گويند كه انتسابشان بربّ تعالى است مانند ربّانى و از اين بابست قول خداى تعالى در سورۀ آل عمران وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قٰاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ بعضى از مفسّرين به ربّانيون تفسير

ص: 250

كرده اند يعنى علماء يا عبادت كنندگان پروردگار خود و در كتاب بصائر از على عليه السّلام روايت كرده در حديثى كه فرمود علىّ فاروق هذه الامّة و ربّها و ذو قرينها(تا آخر حديث)و ربّانى نيز بر متألّه اطلاق مى شود كه عارف به خدا باشد و گفته شده كه بشخص كامل در علم و عمل نيز اطلاق شده و فقهاء ربّانيون نيز گفته اند براى اينكه علم را تربيت مى كنند يا براى اينكه قائم بتدبير و تعليم مردمند در بعضى از زيارات قائميه است كه يا ربّانىّ و خداى تعالى فرموده كُونُوا رَبّٰانِيِّينَ و هريك از اينها اضافه تشريفيّه است و اشرف اين اضافات بسوى خدا و نزديكترين آنها از حيث منزلت بسوى او ولايت مطلقه و مظهريّت ربّانيّه و شجره طيّبه ولويّه است كه فرمود انا الّذى ولايتى ولاية اللّه و در زيارت جامعه است و من اطاعكم فقد اطاع اللّه و اين از مرتبه هائيست كه خدا به ايشان عطا فرموده و امّا ارباب من دون اللّه در احاديث آل محمّد تفسير شده بخلفاء جور و ائمّه مخالفين و غاصبين حقوق آل محمّد و هر مطاعى كه غير از ايشان است و تاييد مى كند اين قول را آنچه كه روايت كرده است آن را طارق بن شهاب كه

ص: 251

انّ عليّا يطعن فيه على مخالفيه اتّخذوا العجل ربّا و الشّياطين حزبا(الحديث)و از اين باب است قول فرعون كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ مى گفت و به دروغ ادعاى ربوبيّت مى كرد و غصب حقوق ولايت مى نمود دانسته باد كه هر كه اهليت حكم را نداشته باشد هرگاه حكم كند ملحق به غاصبين است كه مخالف ائمه عليهم السلام بودند و هر كه بغير ما انزل الله حكم كند چنانچه خداى تعالى فرموده مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ ...

هُمُ الظّٰالِمُونَ و هر كه حكم كند بدون اذن ايشان عليهم السلام او هم كافر است زيرا كه ولايت و حكومت در هر چيز و بر همه چيز و راجع به همه امور با ايشانست و اطلاق ربّ مجازا در اخبار و احاديث بر امام شده يعنى ربّ اذ مربوب چنانچه ابن عباس در تفسير آيه مباركه أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا گفته است كه رب الارض امام الارض اينجا ربّ به معناى ربوبيت اذ مربوب يعنى واسطه در تربيت و مربّى است و مراد از آن ولايت است و از اين باب است قول خداى تعالى كَمٰا رَبَّيٰانِي صَغِيراً و ربّ به معناى سيّد هم استعمال شده در تفسير قول خداى تعالى وَ سَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰاباً طَهُوراً يعنى سيّدهم على عليه السّلام و نيز دليل بر اينكه ربّ به معناى سيّد است قول خداى تعالى اُذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ

ص: 252

و نيز حكايت از يوسف اِرْجِعْ إِلىٰ رَبِّكَ پس در صورتى كه بر عزيز مصر اطلاق ربّ بشود مجازا چگونه صحيح نباشد اطلاق ربّ بر امام بر وجهى بهتر و بالاتر و نيز ربّ به معناى مالك و صاحب و سلطان و امير نيز مجازا استعمال شده گفته مى شود ربّ البيت ربّ المال ربّ النوع و الملك و المطاع و العظيم و منقرض الطاعة و مالك امر و صاحب راى و تدبير و مدبّر و شكى نيست كه وجود مبارك على عليه السلام مالك دنيا و آخرت يعنى مالك ملك ولايت و سيد اوصياء و منقرض الطاعة و مطاع و مالك امر و نحو اينها مى باشد-و مجلسى ره در مجلّد نهم بحار الانوار نقل كرده كه مراد از ربّ امير المؤمنين على عليه السّلام است كه خدا او را مربّى خلق قرار داده در علم و كمالات و راهنمائى كردن بصراط مستقيم ايمان و او صاحب ايشان و حاكم بر ايشان است در دنيا و آخرت خلاصۀ كلام ربّ بفتح راء و بكسر آن از ربّه به معناى ملكه يا جمعه يا ربّاه يا اصلحه يا صاحبه يا لزمه است و همه اين معانى مناسبت دارد و آن صفت مشبّهه يا اسم فاعل يا قائم مقام آن يا اسم فعل به معناى آنست و ربوبيت خدا مانند ربوبيت مالكين براى املاك و ربوبيت پدر براى اولاد و ربوبيّت نفس براى اعضاء نيست بلكه مانند ربوبيّت نفس است براى قوى از

ص: 253

حيث اينكه قوى تحصيل آن نيازمند بنفس است و نفس بپادارنده او و نگهبان و حافظ او و رساننده او است بسوى كمالات اوّليّه و ثانويّه زيرا كه خداى تعالى افاضه كننده وجود است بر ما سواى خود و حافظ و مقوّم آنها است و رساننده آنها است بكمالات اوليّه و ثانويّه و از براى همين است كه اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ را در عقب آن ذكر فرموده و در بسم الله اين دو صفت را قرار داده تاسيس و اشاره اى باشد براى قارى تا در قرائت آن ارتقاء مقام پيدا كند و متّسم شود بسمت خدائى و از اين باب است كه امام عليه السلام در تفسير بسم اللّه فرموده اى اسم نفسى بسمة من سمات اللّه يعنى نشان مى كنم نفس خود را به نشانه اى از نشانهاى خدا و توصيف كند ذات خدا را به صفت رحمانيّت و رحيميّت چون ادراك حقيقت ذات الهى بر احدى ميسّر نيست از راه نظر در صفات معرفت خدا را بقدر استعداد حاصل كند تا در حق او محقّق شود امتثال فرمان اقرأ و ارق يعنى بخوان و ارتقاء مقام حاصل كن

وجوه قرائت كلمه مالك

و امّا قوله تعالى مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ بدانكه كلمه مالك چند جور قرائت شده اوّل بجرّ و اضافه بر وزن فاعل

ص: 254

طبق مشهور سياهى قرأن بيوم اضافه شده دوّم بنصب و اضافه و وزن فاعل سوّم برفع و اضافه و وزن فاعل چهارم برفع و تنوين و وزن فاعل و نصب يوم مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ پنجم بفتح ميم و كسر لام و فتح آن و كاف ملك ششم بسكون لام و فتح ميم و فتح و كسر كاف هفتم بوزن فعل ملك و بدانكه مالكيت خداى تعالى بر چيزها غير مالكيت صاحبان ملك است بر املاكشان و غير مالكيت مالك است بر غلام يا كنيز مملوك خود و غير مالكيت نفس است بر اعضاء خود بلكه مانند مالكيت نفس است بر قواى خود و صورتهاى علميّه حاصله حاضره در ذهن خود كه هرچه را بخواهد بيابد و هر چه را بخواهد فانى كند و نابود نمايد هم مى تواند آنچه را كه خواهد محو كند و آنچه را بخواهد اثبات كند و تخصيص مالكيّت خداى تعالى بروز جزاء اشاره به ارتقائى است كه قبلا گفته شد زيرا كه انسان مادامى كه در عالم طبع و بشريت باقى است مالكيت خدا بر او ظاهر نيست وقتى كه ارتقاء حاصل كرد و رسيد باوّل مرحله عالم جزاء كه آن عالم مثال و برزخ است بر او ظاهر مى شود كه خداى تعالى مالك همه اشياء است مانند مالكيت او بر صور علميّه و قواى نفسيه پس باين اعتبار ظاهر معناى مالكيّت روز جزاء چه مراد مالكيّت ظاهر او باشد براى اشياء يا براى نفس روز

ص: 255

جزاء لهذا خدا بطريق تعليم و ارشاد كه در حضور حضرت حق جلت عظمته با حضور قلب بگويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ يعنى براى قرائت كننده سزاوار است كه براى ارتقاء مقام حضور و مشاهده حق بچشم دل از خودى خود صرف نظر كند و در آن حال از هرچه غير از اوست اعراض كند و با كمال عجز فقط و فقط اقرار به بندگى او كند و بزبان نياز اقرار به عبوديت حق تعالى نمايد و بگويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ و اينكه خداى تعالى نعبدك نفرموده و فرموده إِيّٰاكَ نَعْبُدُ براى اينست به بنده بفهماند كه غير از ذات يكتاى بى همتاى او احدى سزاوار پرستش نيست و هر چند بر حسب ظاهر داراى عظمت و مقام باشد حتى شخص اوّل عالم وجود حضرت خاتم پيغمبران محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و دوازده نفر ائمه هدى كه اوصياء طيبين و طاهرين اويند كه هر كدام از ايشان براى خداى تعالى اقصى درجه و غايت خضوع و خشوع را در مقام عبوديت انجام مى دادند در قدسيه مباركه است كه فرموده يا بن آدم خلقتك لأجلى و خلقت الاشياء لاجلك يعنى اى پسر آدم تو را براى خودم آفريدم و همه چيزها را براى تو آفريدم و در قرأن مجيد فرموده وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ يعنى نيافريدم جنّ و انس را مگر براى اينكه مرا عبادت كنند و در جاى ديگر فرموده

ص: 256

يٰا عِبٰادِيَ ... إِنَّ أَرْضِي وٰاسِعَةٌ فَإِيّٰايَ فَاعْبُدُونِ و نيز فرموده وَ أَنِ اعْبُدُونِي هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ و غير از اين ها آيات بسيارى در موضوع عبادت و امر بآن ذكر شده در اينجا مقتضى است فى الجمله در اطراف عبادت و اينكه چرا عبادت كردن مخصوص است براى خداى تعالى و معبود منحصر بذات اقدس او است ذكر شود و فرق بين عبادت و طاعت چيست بيان گردد عبادت عبارتست از خضوع كامل و قبول ذلت و خارى كردن و خاكسار شدنى كه دلالت دارد بر بالاترين مرتبه هاى خلوص و تضرع و مسكنت و زارى كه ما فوق آن تصور نشود و اين قسمى است از شكر و سپاسگزارى كه احدى از آحاد ممكنات استحقاق آن را ندارد مگر ذات خدا بيگانگى و عظمت و كبريائى خود و فقط اين گونه شكر و سپاس بى قياس مخصوص چنين خدائى است كه استحقاق بآن ندارد مگر بجهت اصول نعمتهائى كه به بنده عطا فرموده از آفريدن و حيات دادن و قدرت دادن و حسّ دادن و شهوت دادن كه احدى قدرت اعطاء آن را ندارد مگر ذات بى زوال و بى مثل و مانند او فلذا اين شكرگزارى و سپاس بى قياس عبادت جايز نيست ابدا و مطلقا مگر براى او

ص: 257

بخلاف طاعت كه آن غير نيكو و مستحسن است مانند طاعت پدر و مولى براى براى آقاى خود و سلطان براى رعيت او وزن براى شوهر خود پس كسى كه بگويد عبادت طاعت است خطا كرده مگر آنكه فرد مخصوصى از آن را اراده كند كه آن عبادت براى خداى تعالى به تنهائى باشد زيرا كه معبودى جز او نيست چنانچه از حضرت سيد الشهداء عليه السلام روايت شده كه در مناجات با خداى تعالى عرضه داشته كه لا معبود سواك يا غياث المستغيثين و از اين باب است قدسيه الهيّه كه فرموده عبدى اطعنى حتّى اجعلك مثلى اذا قلت لشيء كن فيكون پس بدانكه عبادت غايت اظهار ذلّت كردنست و آن براى غير خدا سزاوار نيست و ليكن طاعت مراد فرمان بردن است از امركننده چنانچه بسيار ديده شده و مى بينيم كه بنده اطاعت امر مولاى خود مى كند امّا او را نمى پرستد و عبادت نمى كند و كفار بتها را مى پرستند ولى مطيع آنها نيستند

وجه تقديم كلمه اياك بر نعبد

اشاره

پس بدانكه مقدّم داشتن كلمۀ إِيّٰاكَ بر نَعْبُدُ چند وجه از براى آن گفته شده

اوّل

آنكه اين تقديم تنبيهى است از خداى تعالى براى بنده

ص: 258

عبادت كننده كه منظور او در عبادت فقط خالص براى خدا باشد بدون اينكه حاجتى در نظر بگيرد و خواهشى بكند از ثوابهاى آخرتى از بهشت و نعمتهاى آن يا مشمول عذابها و عقابهاى اخروى نشدن چنانچه از وجود مبارك امير مؤمنان على عليه السلام روايت شده كه در مقام مناجات با قاضى الحاجات عرض مى كرده الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنّتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك نه جنّت جويم نى حور و نه انهار مى خواهم *** به تو ارزانى اى زاهد كه من ديدار مى خواهيم

از تو تو را مى طلبم اى حبيب *** نَصْرٌ مِنَ اللّٰهِ وَ فَتْحٌ قَرِيبٌ

دوّم

خداى تعالى در اين آيه شريفه نفس خود را مقدم داشته تا تنبيهى باشد براى عبادت كننده از ابتداى امر بر اينكه معبود فقط خداى يگانه واجب الوجود است به خودى خود نه چيز ديگرى پس در حال عبادت عبادت كننده بطرف راست و چپ خود نگاه نكند و متوجه به چيز ديگرى نباشد و در بجا آوردن طاعات كسل نباشد و تحمّل عبادت بر او سنگين و سخت نباشد از ركوع و سجود و قيام و قعود و غير

ص: 259

اينها زيرا كه چون إِيّٰاكَ را بر زبان جارى مى كند با توجّه به معناى آن در دل او در آن حال معرفت خدا رسوخ مى كند و طاعت و فرمانبردارى بر او سهل و آسان مى شود و مشقّت عبادت او را خسته نمى كند و معجون معرفت ربوبيّت از گفتن كلمه إِيّٰاكَ تقويت مى كند او را براى برداشتن سنگينى عبادت و عبوديت

سوّم

آنكه هرگاه عدول كنى از جمله إِيّٰاكَ نَعْبُدُ به كلمه نعبدك به اين كه ذكر عبادت را مقدّم بدارى پيش از آنكه بگوئى كه را عبادت مى كنم محتمل است شيطان بگويد اين عبادت براى بتها است يا براى جسمها است مانند آفتاب و ماه و غير آنها و امّا وقتى كه بترتيبى كه خداى تعالى تعليم داده گفتى إِيّٰاكَ نَعْبُدُ بگفتن ايّاك پيش از نعبد مجالى براى اين احتمال باقى نمى ماند و رساتر است در توحيد و دورتر است از احتمال شريك قرار دادن براى خدا

چهارم

آنكه چون معبود متقدّم است در وجود و وجود او واجب است و شرافت دارد بر هر ممكن و موجودى سزاوار اينست كه ذكر او بر ذكر غير او مقدّم باشد

ص: 260

در پيرامون كلمه و اياك نستعين

قوله تعالى وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ بدانكه إِيّٰاكَ نَعْبُدُ حجّت توحيد عبادتى است چنانچه از پيش گفته شد و امّا إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ حجّت توحيد افعالى است-بعضى از عرفاء موحّدين گفته اند كه اگر بنده ادّعاى استطاعت در كارها نمى كرد و خود را مستقلّ در كارهائى كه مى كند نمى ديد خداى تعالى هرگز تكليف براى او قرار نمى داد و شريعتى براى او تشريع نمى فرمود ازاينجهت است كه خداى تعالى حظّ و بهره مؤمن را بر اين قرار داد براى آگاه كردنش كه بگويد وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ تا مغرور به خود و كارهايش نشود و بفهمد كه اگر خدا توفيق و حول و قوۀ و اعانت او نبود علاوه بر اينكه هيچ كارى از او ساخته نمى شد خودش هم معدوم و نابود مى شد چنانچه در قرأن مجيد فرموده خَلَقَكُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ يعنى او شما را و كارهائى كه مى كنيد آفريده بايد دانست كه انسان مركّب است از جسد و روح و جسد به منزله مركب است براى روح او كه به منزله راكب است و از آن وقتى كه خدا او را آفريده مسافر سفر آخرت كه منتهاى سير و سفر او است كه غايت و نتيجه اين سفر لقاء رحمت خدا است كه براى آن آفريده شده و فطرت و جبلّى او است كه مشمول لقاء و رحمت الهى واقع شود كه مقصود روح همين است و مقصود

ص: 261

از جسد كسب منافع و ذخيره خيرات و حسنات و خلاصى يافتن از شرور و آفات و خطرات و بيّنات كه از آنها تعبير بمقصد كه عبادت و خدمت بروح است باشد پس افضل اعمال جسد آنست كه سبب شود كه روح تقرّب به خدا پيدا كند براى بزرگ داشتن و تعظيم معبود و مطيع فرمان او بودن و اين اوّلين درجه از درجات سعادت انسان است كه ايّاك نعبد اشاره بآن است و افضل احوال روح آنست كه ارتباط با حق حاصل كند و تعلّق به او پيدا كند و از غير او ببرد و علاقه دنيا و آنچه در آنست از خود دور كند و غير از خدا كسى را در نظر نگيرد چون بنده مواظب باشد براى تحصيل اين مرتبه و مداومت كند بر عبادت و آنچه كه گفته شد و قطع علاقه از مادّيّات و زرق و برق دنيوى كرد در اين حال ظاهر مى شود براى او چيزى از نورهاى قدس و اشراقات غيبيّه و ذاتش بنور معرفت و عبادت نورانى مى شود و بعالم ملكوت شائق مى شود و ذات او به حركت درمى آيد براى تقرّب به خداى تعالى و مى فهمد كه مقلب القلوبى غير از خدا نبوده و نيست و نخواهد بود او است كه نفسها را به حركت در مى آورد و خود بنده اين استقلال را ندارد كه اين عبادات را انجام دهد و باين درجات برسد و نمى تواند تحصيل كند

ص: 262

اقوال در قراءة كلمۀ صراط

چيزى از كمالات علميّه و عمليه را مگر بتوفيق خداى تعالى و عنايت و عصمت او اينست مراد از فرموده خداى عزّ شانه از ايّاك نستعين يعنى ما از خدا طلب هدايت مى كنيم كه هدايت كند و اعانت فرمايد ما را به نزديكترين و مستقيم ترين راه بسوى خود و بتعليم او مى گوئيم اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ بدانكه هدايت در لغت به معناى ارشاد بلطف است و آن در فعل و عمل خير استعمال مى شود نه شرّ و اگر جائى در عمل و فعل شر استعمال شود براى توبيخ و سرزنش است مانند آيه مباركه فَاهْدُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطِ الْجَحِيمِ و از براى هدايت قبلا اطلاقاتى ذكر شد احتياج بتكرار نيست به صفحه 172 مراجعه شود و امّا قوله تعالى- اَلصِّرٰاطَ -و آن در لغت به معناى راه واضح گشاده است و اصل لفظ آن مبين است كه سراط باشد چنانچه بعضى از قرّاء بسين خوانده اند مانند ابن كثير و غير او كه رعايت اصل را كرده اند و امّا آنهائى كه بصاد خوانده اند گفته اند كه صاد و طاء در صفت اطباق با هم برادرند و همچنين در صفت استعلاء مانند لفظ مصيطر كه در اصل وضع مسيطر بسين بوده و فصحاء قريش بصاد خوانده اند چنانچه سياهى قرانست بهر حال بصاد يا سين هر كدام خوانده شود صحيح است و اشكالى

ص: 263

ندارد و حمزه كه يكى از قرّاء است بزاء خوانده و اشمام كرده صاد را بزاء و گفته است كه زاء نزديكتر است بصاد زيرا كه گاهى صاد صداى زاء را دارد

در بيان معرفت صراط و حقيقت آن

بدانكه اطلاقاتى قبلا براى صراط گفته شد نيازمند بتكرار نيستيم چيزى كه در اينجا مقتضى است شرح داده شود بيان حقيقت صراط و استقامت آن و مرور از آن و گم كردن آنست كه اينها را شناختن از معارف قرآنيّه است كه درك و فهم آن كار اهل مكاشفه و مشاهده است كه آن مخصوص خواص است و عامه مسلمانان راهى بر معرفت آن ندارند مگر از روى تعبّد و ايمان بغيب معتقد باشند و تصديق كنند يا بصيرتى از راه تقوى و تزكيه نفس پيدا كنند كه نور يقين در دلهايشان تابش كند چنانچه گفته شده است كه من لا كشف له لا علم له و بسا اشخاصى كه در اين مرحله وارد نيستند و علمى ندارند انكار مى كنند كه گفته شده المرء عدوّ لما جهله يعنى مرد دشمن چيزى است كه نمى داند بهر حال در اينجا مقتضى دانستم كه فروغى از نور اين علم را كه بعضى از بزرگان اهل دانش فرموده اند براى تقريب بذهن بيان كنم تا تذكّرى باشد براى علاقه مندان ايمانى و اللّه يهدى الى سواء السّبيل

ص: 264

لمعة نورانيّة

بدانكه موجودات از ممكنات بر دو قسمند بعضى به پاى خود ايستاده اند و بعضى در حركتند قسم اول عبارتست از عالم امر و قضاء و اراده چنانچه خداى تعالى فرموده وَ مٰا أَمْرُنٰا إِلاّٰ وٰاحِدَةٌ از اين امر ايجاد فرموده است خداى تعالى ملائكه مقرّبينى را كه به پاايستاده اند بامر خدا در منزلها و مرتبه هائى كه براى آنها مقرّر و مرتّب شده و به كمالاتيكه فطرى آنها است و آنها كمالات اصليه ايست كه از آنها تعدّى و تجاوز نمى كنند و براى هريك از آنها مقام معلومى است بعضى از ايشان هميشه در حال سجده اند و بعضى هميشه در ركوعند و خستگى ندارند و امّا قسم دوم عالم خلق و فعل و تقدير است چنانچه فرموده كما بدأنا اوّل خلق نعيده وعدا علينا انّا كنّا فاعلين و عالم خلق هميشه در حركت و انتقال و حدوث و زوالند و برهان اقامه شده بر تازه به تازه شدن طبايع آنها از حيث جسم و جارى شدن جواهر مادّيه برهانى قطعى و گفته شد كه غايت جميع اين حركات و انقلابات اراديّه و طبيعيّه خداى تعالى است و اينكه همه موجودات بالا و پائين متوجّه با ويند و رو مى آورد بسوى ايشان چيزهائى كه آنها را سير دهد از نور عشق به خدا و فيض و رحمت او و اين از چيزهائى است كه ممكن است ادراك آن بحدس و تجربه بجهت اينكه ما مى بينيم كه هر موجودى

ص: 265

شوق دارد به چيزى كه بالاتر از آنست و حركت مى كند بسوى آن چيزى كه بآن شوق و ميل دارد و آن را آرزو مى كند و برمى گردد بطرف مبدأ خود و مرجع خود چنانچه مرجع هر عنصرى بعنصر خود است مثلا باران از دريا جدا مى شود و باز برمى گردد و متصل بدريا مى شود و باز بخار مى شود و بخار ابر مى شود و ابر باران مى شود و مى بارد و تشكيل چشمه ها و نهرها مى دهد و باز متصل بدريا مى شود و بحال اول مى شود و همچنين است روئيدنيها مانند آن دانه ايست كه بذرگر در زمين مى افكند در زير خاك شكوفه مى كند و بصورت علف سر از خاك بيرون مى كند بعد ساقه مى آورد و شاخه مى آورد و خوشه مى كند و گل مى دهد و پس از آن غالب پر مى كند و بحدّ كمال مى رسد با زيادى منزلت تكثير افراد مى كند اوّل اين دانه لبّ بوده در زمين دفن شده و نزديك بفاسد شدن بوده از ذات خودش پنهان شده و اطوارى را طى كرده در مكانهاى غريبه از زمين و شكوفه و علف و ساقه و شاخه و خوشه و گل و خداى تعالى قوّه محركه به او داده و از حالى بحالى تغيير كرده تا بكمال اصلى كه درجه لبّى است رسيده اوّل يك دانه لبّى بوده بعد از طى منازلى برگشته بحالت لبّى اول رسيده با شماره هاى زيادى از افراد نوع خود و فائده هاى زيادى از پوستها و شكوفه ها و برگها و گلها هر گياهى از زمين رويد *** وحده لا شريك له گويد

ص: 266

و همچنين است نسبت بحيوان كه قوس صعود او در عروج الى اللّه عظيم تر و قوس نزول او و صعود او از نبات دورتر است و همچنين صورت ركنهاى او خداى تعالى در اطوار و ادوار مختلفه او را پرورش مى دهد مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ و امّا انسان حقيقى نه انسان صورت كه او نتيجه و مقصود اصلى است از همه مخلوقات و هستى ها و همه مكوّنات براى او آفريده شده و موجودات بجهت او ترتيب داده شده و هكذا آباء و مواليد و امّهات نازل سير صورى او بسوى خدا واقع است بر نصف صعودى دائره امكان برعكس مراتب نزول او از نزد خدا كه واقع است بر نصف نزولى آن دائره زيرا كه مبدأ و معاد او خدا است من اللّه و الى اللّه او است كه مهتدى بهدايت خدا است و متنعّم بنعمت او و مورد اعتناى او است از اول امر تا آخر عهد و سبقت گرفته است براى او مشيّت ازليّه الهيّه و از او عمل خواسته و مى خواهد تا حكمت خود را به نهايت جارى كند بسوى او نظر داشته در ساير مراتب اوليّه در ابتداء آفرينش او

ص: 267

ملخّص كلام

آنكه صراط مستقيم معناى ظاهر آن راه راستى است كه كجى و انحرافى نداشته باشد و گفته شده است كه آن نزديكترين راه است بمقصد و هر چيزى از چيزها بتناسب خود راهى دارد خواه مادّى باشد يا معنوى مثلا حركت كردن از مكانى بمكان ديگر فاصله بين اين دو از آنجائى كه رونده حركت مى كند تا برسد بانمكانى كه اراده كرده راه آنست و همچنين است نسبت بحركات وضعيّه كه مسافت و حدود آن بين دو حركت مبدأ و منتهاى آنست و امّا حركات كمّيتى و كيفيتى و حركات جوهريه راه آن نسبت بكميت و كيفيت عارضه بر جسم متحرك و مراتب صورتهائيست كه در دنباله آنست از صورتهاى جوهريه اى كه قبلا موجود نبوده و بعدا هم وجود نخواهد داشت بلكه وجود آن وجود ذهنى است كه ذهن مرتسم مى شود تا سبب شود براى رسيدن متحرك بآن مرتبه اى كه بايد برسد و آن صراط و راهى است براى متحرّك از كيفيت و كميّت يا جوهريت تا به مرتبه اى كه بايد برسد برسد اينجا است كه بسا امر مشكل مى شود بر بسيارى از اهل نظر در باقى بودن موضوع محفوظى در اين حركات خصوصا در حركات كميّه و جوهريه بنا بر اينكه جسم تعليمى از جسم طبيعى منتزع شود و تبديل شود بمبدّل شدن جسم طبيعى و بتبدّل او موضوع هم تبديل

ص: 268

پيرامون صراط مستقيم شود-و همچنين است حال در توارد صورتهاى جوهريه در حركات جوهريه- و حق اينست كه اين موضوع محفوظ مى ماند بكميّت كمى و صورت اندكى كه اين هر دو نيز محفوظ بمانند در ضمن كميّتها و صورتها بسبب حافظ شخصى غيبى و مادّه اى كه اندازه آن اندك باشد و صورت كمى داشته باشد زيرا كه اتصال يكى بودن سوق دهنده است وحدت شخصيّه را و هر چه هست مى شود از جماد و نبات و حيوان متحرّك از اوّل پيدايش او در كيفيت و كميّت بلكه در صورت جوهريه تا منتهى شود بآن كمالى كه لياقت آن را دارد بنوع خود يا بشخص خود-اينست معنائى كه در زبانها گفته مى شود(كون در ترقى است)زيرا كه حركت خروج تدريجى است از قوّه بسوى فعل و خروج از قوه بفعل معناى ترقى است و هريك از اينها كه گفته شد خروج آن از قوّه بفعل است از اوّل پيدايش آن تا بحدّ كمال برسد بقدر لياقتى كه دارد از رسيدن بآن اينست صراط مستقيم نسبت بآن و فعلهائى كه لياقت آن را دارد اگر مانعى بآن برخورد نكند و امّا انسان نيز كه از افراد حيوانست بحسب استكمال بدن خود بيرون مى رود بر صراط مستقيم آن چنان كه لايق بنوع و شخص او است اگر بمانعى برخورد نكند بحسب استكمال نفس خود نيز بيرون مى رود از قوّه بسوى فعل بر صراطى كه لايق بنوع و شخص او است مادامى كه استقلال در اختيار او حاصل نشده باشد اما وقتى كه

ص: 269

استقلال پيدا كرد و وقت تمرين و تكليف او نزديك شد بيرون مى رود از قوّه بسوى فعل و ظاهر مى شود از او فعلهائى كه لايق او است و نوع او و فعلى كه خلل پذير و مخالف با نوع او باشد از او سر نمى زند تا برسد بآخر مرتبه كمال او كه آن مقام اطلاق و ولايت كليّه علويّه على عليه السّلام است و اين نوع انسان بسيار كمند و بسيارى بيرون مى روند از قوّه به فعلهائى كه سزاوار آنست كه بجا بياورند اخلال مى كنند و فعلهائى كه لايق آنها نيست بجا مى آورند و بيرون مى روند بسوى كارهائى كه بر صراط مستقيم ايمانى نيست و راه ترقّى انسانى نخواهد بود بلكه راه خود را كج مى كنند بطرف غير فعلهائى كه سزاوار انسانى است و گاهى هم انسان بيرون مى رود بطرف راه كجى كه فعلهاى لايقه از او سر نمى زند و فعلهاى زشت نالايق از او سر مى زند تا به جائى مى رسد كه از بهائم پست تر مى باشد و از درّندگان درّنده تر و از شيطان بدتر مى شود و گاهى مى شود كه مسخ مى شود و از صورت انسانى بيرون مى رود و مصداق اين آيه شريفه و امثال آن مى گردد چنانچه خداى تعالى فرموده لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ يَفْقَهُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاٰ يُبْصِرُونَ بِهٰا وَ لَهُمْ آذٰانٌ لاٰ يَسْمَعُونَ بِهٰا أُولٰئِكَ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ

صراط مستقيم انسانى از مو باريكتر است

ص: 270

چون صراط مستقيم انسانى از مو باريكتر و كارهاى آن بسيار دقيق است به نحوى كه ممكن نيست براى هر بصير و بينائى كه بتواند تميز دهد آنها را و كار هر سالك و راهروى نيست و ممكن نيست راه پيماى آن به لغزشى برخورد نكند و طرف افراط يا تفريط واقع نشود كه وقوع در اين طرف يا آن طرف نمونه هاى جهنّم عالم آخرت است و بيرون برنده انسان است در هر مرتبه و فعليّتى از صورتى به صورتهاى مراتب جهنّم و امّا هرگاه راه پيمائى در راه پيمائى خود دچار لغزشى نشود و در افعال خود طريق اعتدال را پيش گيرد و از افراط و تفريط بر كنار شود فعليّات او او را مى رساند بصورتى از صورتها و مرتبه اى از مرتبه هاى بهشت چنانچه در بعضى از احاديث وارد شده كه فرموده اند انّ الصّورة الانسانيّة على الطريق المستقيم الى كلّ خير و الجسر الممدود بين الجنّة و النّار و انّ الصّراط ممدود على متن جهنّم چون طى نمودن صراط انسانى و خروج از قوه فعليه بسوى افعال انسانيت لازم مى كند كه انسان افراط و تفريط را در كارهاى خود ترك كند و حدّ وسط و ميانه روى را از دست ندهد چه در اعمال بدنيّه و چه در احكام شرعيّه و چه در اعمال قلبيّه و چه در اخلاق نفسانيه و احوالى كه رخ مى دهد و چه در اوصاف عقليه و چه در عقايد دينيّه كه ميانه روى در اينها مستلزم طى كردن صراط انسانى است و از اين باب است كه صراط نيز تفسير شده است به ميانه روى در اعمال و احوال او اخلاق

ص: 271

و عقايد-و بدانكه توسط در اعمال و ميانه روى در آنها مانند ميانه روى در خوردن و آشاميدن كه بآن اشاره شده است بفرموده خداى تعالى عزّ شانه كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لاٰ تُسْرِفُوا يعنى بخوريد و بياشاميد و اسراف و زياده روى نكنيد كه مباح بودن يا مستحب يا واجب بودن بآن امر كرده شده-و منع صريح شده از زياده روى و افراط- و مانند توسّط و ميانه روى در انفاق وجود و بخشش چنانچه خداى تعالى فرموده لاٰ تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلىٰ عُنُقِكَ وَ لاٰ تَبْسُطْهٰا كُلَّ الْبَسْطِ يعنى دستت را به گردنت نبند كه خير تو به كسى نرسد و دست خود را بكلى پهن نكن كه هرچه دارى همه را بديگران ببخشى و مانند صدقات واجبه از قبيل زكات و خمس و غير آنها چنانچه خداى تعالى فرموده وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصٰادِهِ وَ لاٰ تُسْرِفُوا و مانند قرائت حمد و سوره در حال نماز يا مطلق عبادات بدنيّه چنانچه فرموده وَ لاٰ تَجْهَرْ بِصَلاٰتِكَ وَ لاٰ تُخٰافِتْ بِهٰا وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذٰلِكَ سَبِيلاً يعنى نماز خود را بلند نخوان و آهسته هم نخوان و ميل به ميانه روى كن در خواندن و مانند سخن گفتن چه در مجلسى كه ديگران هم باشند يا در موقع شهادت دادن و نحو ان

اقسام ميانه روى

وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ

ص: 272

يعنى و هرگاه سخنى گفتيد به عدالت و ميانه روى سخن بگوئيد نه زياده روى كنيد و نه ساكت باشيد و ميانه روى در احوال مانند ميانه روى در جذب و سلوك صرف و دوست بودن و دشمن بودن و ميانه روى در گرفتگى و عبوس بودن و گشاده روئى و سبكى كردن و ميانه روى در خوف و رجا كه نه هميشه بترسد و نه هميشه اميدوار باشد و ميانه روى در اخلاق مانند ميانه روى در نشاط و خاموشى كه از ان تعبير به عفّت مى شود يعنى عفيف باشد-و ميانه روى بين بى باكى و ترسناكى كه از آن تعبير به شجاعت مى شود يعنى شجاع باشد-و ميانه روى بين جربزه و بلاهت كه از آن تعبير به حكمت مى شود يعنى حكيم باشد-و ميانه روى بين ظلم و انظلام كه از آن تعبير به عدالت مى شود يعنى عادل باشد-و ميانه روى در عقايد يعنى ميانه رو در تنزيه تحديد شده و تشبيه مجسّم باشد در حق خداى تعالى-و ميانه روى در انحصار دادن پيغمبر و امام عليهما السّلام در مرتبه جسميت و در بالا بردن آنها به مرتبه الوهيت در اعتقاد به نبوت و امامت-و ميانه روى در جسمانيت طبيعيّه و روحانيّت صرفه در اعتقاد بمعاد و طبقات بهشت و لذتهاى آن و دركات نيران و المهاى آن

ص: 273

پس كسى كه از فعليّات انسانيت خارج شد و در طريق معنويت و روحانيت و ربوبيت قدم گذارد و سالك صراط مستقيم ايمان گرديد و در اين راه كوشش كرد مى رسد بمقامى از مقامات ربوبيّت و منتهى درجه اين مقام را مى پيمايد نائل بمقام نبوت و خليفة اللهى خواهد شد چنانچه انبياء و رسل گذشته اين مقام را هر كدام برحسب استعداد خود نائل شدند با تفاوت درجاتى كه داشتند چنانچه خداوند متعال فرموده تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ (تا آخر آيه) نسبت بمرسلين از ايشان و نسبت به ساير انبياء و اولياء فرموده است وَ رَفَعْنٰا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجٰاتٍ كه هر كدام از ايشان در عصر خود واسطه و صراط بين حق و خلق بوده اند هر كدام از ايشان بقدر رتبه و مقامى كه داشته و در ميان همه آنها فضيلت و برترى داد وجود مقدس خاتم الانبياء محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و سلم و اوصياء دوازده گانه طيبين و طاهرين او صلوات اللّه عليهم اجمعين را كه علّة العلل ايجاد تمام ممكنات و كائنات و مكوّنات عالم وجودند و مقام ولايت كليّه الهيّه را به ايشان عطا فرمود كه هر كدام از ايشان صراط مستقيم بين حق و خلقند از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرموده ولايت طريق معرفت خدا است و صراط بر دو قسم است يكى صراطى كه در دنيا است و ديگر صراطى كه در آخرتست امّا صراط در دنيا امامى است

ص: 274

كه اطاعت او واجب است كسى كه او را شناخت و به راهنمائى او هدايت يافت از صراطى كه جسر جهنم است مى گذرد در آخرت و كسى كه نشناخت او را در دنيا قدم او در صراط آخرت مى لغزد و در آتش جهنّم مى افتد و نيز آن حضرت فرموده كه مراد از صراط امير المؤمنين على عليه السّلام است و معرفت او و در روايت ديگر است كه صراط معرفت امام است و در روايت ديگر است كه فرمود نحن الصّراط المستقيم پس معرفت امام اعمّ است از معرفت بشريت او كه بداند او بشر است و خدا نيست و در حق او غلو- نكند و به خدائى او قائل نشود-و از معرفت نورانيت او كه بجابر بن عبد اللّه انصارى و ابو ذر غفارى فرمود معرفت من به نورانيت معرفت خدا است چنانچه بتفصيل قبلا ذكر شد در همين كتاب بدو طريق يكى ترجمه حديث نورانيت و بطريق ديگر عين عبارت عربى

ارتباط ولايتى بالاترين نعمت است

اجمالا قولى كه خداى تعالى بصورت دعا به بنده تعليم داده كه بگويد اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ تلقينى است كه به همه بندگان فرموده كه خدا را براى هدايت كردنشان بخوانند پس معنى اهدنا نسبت بغير مسلمان اينست كه دلالت كن ما را بر راهى كه واسطه ميان ما و تو مى باشند و آن پيغمبر تست يا برسان ما را به او و امّا نسبت به مسلمان اينست كه بهدايت او دلالت كن ما را بر راهى كه آن ولىّ تست و كسى است كه به تو و پيغمبرت ايمان آورده يا

ص: 275

باقى بدار ما را يا برسان ما را بر صراطى كه آن قبول دين اسلام است باختلاف نظرى كه خواننده دارد اگر نظر او اسلام است و بآن راضى است پس معنى اين مى شود كه ادامه بده ما را بباقى بودن در دين اسلام و اگر توجه دارد كه اسلام راهى است بسوى ايمان پس معنى چنين مى شود كه خدايا راهنمائى كن يا برسان ما را بسوى ايمان-و چون طى نمودن صراط مستقيم انسانى حاصل نمى شود مگر بولايت و ولايت نعمت حقيقيه الهيّه است كه اسلام بواسطه آن كامل مى شود و نعمت الهيه بآن تمام مى شود خداى تعالى بدل آورده از صراط مستقيم باين آيه صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ يعنى ما را ثابت بدار يا راهنمائى كن يا برسان ما را بآن راهى كه نعمت دادى بر ايشان-بدانكه نعمت چيزيست كه براى انسان داده مى شود ملايم بالطبع او باشد و از آن لذت ببرد و آن نيست بتمام معنى مگر نعمت ولايت كه انسان را وادار مى كند به فعليّتهائى كه سبب ترقى مقام و مرتبه ولايتى او گردد و ميانه روى در كليّه آنچه كه وظيفه انسان داراى ولايت است بجا آوردن آن از آنچه كه قبلا ذكر شد از هر جهت و به همه جهت چنانچه از امير المؤمنين على عليه السّلام روايت شده كه در تفسير اين آيه فرموده قولوا اهدنا الصّراط الذين انعمت عليهم بالتوفيق

ص: 276

لدينك و طاعتك لا بالمال و الصحّة فانّهم قد يكونون كفّارا و فسّاقا فرمود و هم الذين قال اللّه تعالى و من يطع اللّه و الرّسول فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصدّيقين و الشّهداء و الصّالحين و حسن اولئك رفيقا يعنى بگوئيد هدايت كن يا برسان ما را براه آن كسانى كه بانها نعمت دادى بسبب توفيق يافتن براى دين تو و فرمان بردارى از تو نه براى مال و تندرستى كه اگر براى اين دو باشد گاهى مى شود كه كافر يا فاسق شوند فرمود خداى تعالى و كسى كه اطاعت كند خدا و رسول او را اين گروه با آن كسانى هستند كه نعمت داد خدا بر ايشان از انبياء و و بسيار راست گويندگان و شهيدان و شايسته گان و آنها خوب رفيقهائى هستند-و بدانكه نعمتهاى صورى ظاهرى اگر ارتباط ولايتى باشد نعمت است و الا عذاب و نقمت است و اين قسمت اخير در صورتيست كه اين نعمت سبب شود كه از راه انسانى خارج شود و براه غير انسانى وارد شود و اين نعمت مال و صحت او را كمك كند براى كردن كارهائى كه غير انسانى باشد يعنى تابع شيطان و حزب او شود بعد از آنكه داراى ولايت و تابع حزب رحمان بوده اين نعمت براى او نقمت مى شود بعد از اينكه نعمت بوده-

نكتۀ ادبى

ص: 277

بدانكه اين جمله صراط الذين انعمت عليهم بدل كلّ است از آيه قبل در حكم تكرير عامل است و فائده آن تاكيد و تنصيص است بر اينكه راه اهل هدايت و اسلام راه مستقيم و مورد شهادت است با نهايت تاكيد كه اصلا شائبه خفا و پنهانى در آن نيست زيرا كه صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ به منزله تفسير و بيان صراط مستقيم است بجهت اينكه بدل مقصود به نسبت است و بيان آن چيزى كه بدل براى آن آورده شده پس چنان برمى آيد كه فرط ظهور اينست كه صراط مستقيم طريق اهل ايمان است به نحوى كه هيچ نشانه خفائى در آن نيست-و احتمال هم مى رود كه اين آيه صفت صراط مستقيم باشد يعنى راه راستى كه راه كسانى است كه بر ايشان انعام كرده اى

فائده جليله در پيرامون نعمت

در سابق گفته شد نعمت چيزيست كه چون بانسان برسد از آن لذّت برد اين معناى اصلى نعمت است كه مراد لينت و نرمى است و در مجمع البيان گفته اصل آن مبالغه و زيادتى است گفته مى شود دققت الدّواء فانعمت دقّه يعنى دواء را نرم كردم پس مبالغه كردم در نرم كردن آن-امّا در عرف مراد از نعمت كه باين نام ناميده شده هر خير و لذّت و سعادتى را گويند بلكه هر چيزى كه مطلوب شخص است و به او رسيده نزد مردمان بنعمت ناميده شده و اين بسا مختلف مى شود به اضافه

ص: 278

نسبت باشخاص كه همانى كه نزد بعضى نعمت است براى بعضى ديگر نقمت و الم باشد

و امّا نعمت حقيقى

اشاره

آن سعادت دنيا و آخرت است كه اصل آن شناختن خدا و ملكوت او است كه براى آن صورت و روح و سرّى است صورت آن اسلام و اعتقاد بآن است و روح آن ايمان و احسان است و سرّ آن توحيد و يقين داشتن بآن است-پس حكم اسلام متعلق بظاهر دنيا است و ايمان متعلق بباطن دنيا و باطن نشئه ظاهرۀ او است-و احسان براى حكم برزخىّ و نشئه آن است و اشاره بآن است فرمايش نبوى صلى الله عليه و آله كه فرموده الاحسان ان تعبد اللّه كانّك تراه و اين معنى در حال حضور در برزخ مشهود و معلوم مى شود-و سرّ توحيد و يقين مختص به آخرت است-پس نيكو درك كن اسرار شريعت را در طىّ اين كلمات كوتاه و گاهى هم مصداق نعمت به چيزى گفته مى شود از باب مقدّميّت از چيزهاى معيّنى كه بكشاند انسان را بسوى نعمت حقيقيه از لذتهائى كه بآن نعمت گفته مى شود كه آن منقسم است به چند قسمت

قسمت اولى

اشاره

ص: 279

چيزهائى كه همه آنها به ما اضافه مى شود بر چهار قسم است ضرورى نافع و غير ضرورى ضرورى غير نافع نه ضرورى و نه نافع امّا ضرورىّ آن هم بر دو قسمت دنيوى و اخروى امّا دنيوى مانند تنفّس است كه اگر قطع شود و لو بقدر يك لحظه قلب مى ميرد و اما اخروى آن معرفت خدا است كه اگر بقدر يك لحظه از قلب معنوى زائل شود قلب مى ميرد و مستوجب عذاب ابدى مى شود امّا نافع غير ضرورى مانند مال است در دنيا و ساير معارف و علوم است در آخرت امّا ضرورىّ غير نافع كه چاره اى از آن نيست مانند مردن و پيرى و مرض و كاسته شدن قوى است كه در آخرت نظير ندارد و منافعى كه در دنيا هست چيزى از اين مضرّتها را نمى خواهد امّا نه ضرورى و نه نافع

ص: 280

مانند فقر در دنيا و جهل و عذاب در آخرت است كه نه ضرورى است و نه نافع

بالاترين نعمتها نعمت ايمانست

پس مى گوئيم بزرگترين نعمتهاى خدا بر بندگان هدايت به معرفت و خداشناسى است همچنان كه تنفّس در دنيا ضرورى نافع است و بانقطاع آن در دنيا ميراننده شخص است همچنين است معرفت در آخرت اگر لحظه اى از قلب زايل شود هلاك مى كند و ليكن مرگ اوّل آسان تر است از مرگ دوم زيرا كه متألّم شدن از مرگ دنيوى ساعتى زيادتر نيست و امّا تالّم از موت دوّم ابدالآباد باقى است پس كدام نعمتى است كه بزرگتر و شريف تر باشد از نعمت ايمان پس سزاوار است كه در اينجا نكته اى خاطرنشان شود و آن اينست بدانكه همچنان كه براى تنفّس دو اثر است يكى داخل كردن نسيم پاكيزه و هواى آزاد در بدن يعنى در قلب كه اعتدال و سلامتى آن را باقى مى دارد و هواى فاسد مضرّ حادّ را كه سوزاننده است از دل بيرون مى كند همچنين فكر كردن را نيز دو اثر است يكى رساندن نسيم حجّت و راحتى برهان و سردى يقين را بقلب معنوى

ص: 281

حقيقى و ايمان و معرفت را بحال اعتدال باقى گذاردن و دوّم همچنان كه تنفّس هواهاى مسموم مضرّ را از قلب ظاهرى خارج مى كند و حافظ صحت قلب است همچنين است فكر صحيح كه آن هم هواهاى فاسده و اعتقادات مضرّه مولمه اى را كه پيدايش آن از آتشهاى شبهات و شكوك است از قلب حقيقى معنوى خارج مى كند و اين صورت نمى گيرد مگر اينكه شخص بشناسد و بفهمد كه اين محسوسات و زرق و برقهاى دنيوى همه فانى و نيست و نابود مى شود پس از اينكه موجود شده چون شخص واقف بر اينها شد مى فهمد بزرگتر چيزى كه نعمت داده است خداى تعالى به بنده خود صرف نظر كردن از محسوسات دنيويّه و نورانى كردن دل است بمعارف الهيّه

قسمت دوّم

آنست كه همه امور نسبت بما منقسم مى شود به چيزى كه در دنيا و آخرت هر دو بحال ما نافع باشد مانند علم و دانش و حسن خلق-و به چيزى كه در دنيا و آخرت براى ما ضرر داشته باشد مانند نادانى و جهالت و بدخلقى -و به چيزى كه بحال ما نافع و بمال ما ضرر داشته باشد مانند لذّت بردن از پيروى هواهاى نفسانى و شهوت رانيها-و به چيزى كه بحال ما ضرر داشته باشد مانند ترك نكردن خواهشهاى نفسانى و شهوت رانيهائى كه دوركننده از راه حق است

ص: 282

قسمت سوّم

بدانكه نغمتها و نيكيها به عبارت ديگر منقسم مى شود به چيزى كه لذّت بخش باشد براى خود شخص-يا لذّت بخش باشد براى غير خودش-يا لذت بخش باشد براى خود و غير خود هر دو قسمت اوّل مانند لذت بردن از نظر كردن بوجه خدا و سعادت لقاء رحمت او فى الجمله و سعادت عالم آخرت كه هميشه باقى است و منقضى شدنى نيست و بالاترى از آن نيست كه انسان براى رسيدن بآن در طلب باشد كه بخواهد لذّت از آنها ببرد و امّا قسمت دوم مانند طلا و نقره كه ذاتا هيچ فائده اى ندارد مگر براى امور ديگر و امّا قسمت سوّم مانند صحّت و سلامتى بدن و حال كه بسبب آن شخص بتواند فكر كند و ياد بياورد كسانى را كه بلقاء رحمت خدا رسيده اند-و بتواند برسد به لذّتهاى دنيا و برود بطلب آنها و قصد لذت بردن از آنها داشته باشد زيرا كه انسان هر چند مستغنى باشد از رفتنى كه سالم بودن مرد براى آن اراده شده باشد كه بر سلامتى او بيفزايد زيرا كه اين امريست وجودى و بدون ضرر و مطلوب است زيرا كه آن خير محض است ذاتا و نعمت است تحقيقا و چيزى كه مؤثر باشد براى ذات شخص و براى غير او آن هم نيز نعمتى است و ليكن مرتبه آن پست تر است از اوّل زيرا كه مؤثر براى امر ديگر خالى از نقص نيست به علت اينكه آن چيزى كه اصلا در آن

ص: 283

نقصى نيست اگر اراده شود براى چيز ديگرى هر چند براى وجهى باشد اين امر خيرى است از اراده كننده براى آن چيز اگر چه خالى از هر نقصى نباشد آن نيز نعمت است و امّا آن چيزى كه مؤثر براى خود نباشد مانند طلا و نقره مگر براى غير نسبت به خودشان نعمت نيستند بلكه وسيله اند براى غير آن هم در حق بعضى بلا و آفتند و براى بعضى نغمتند

قسمت چهارم

آنكه خيرات باعتبار ديگرى بر سه قسم اند نافع و جميل و لذيذ لذيذ آنست كه درك شود راحت آن در هر حالى-و نافع آنست كه در مال فائده بدهد و جميل آنست كه در ساير احوال مستحسن باشد و شرّ نيز بر سه قسم است-ضارّ و قبيح و مولم و هريك از اينها هم بر دو قسم است مطلق و مقيّد-مطلق آنست كه هر سه صفت در آن جمع باشد خيرى كه مطلق و در آن هر سه صفت جمع باشد مانند علم و حكمت است كه هم نافع است و هم جميل است و هم لذيذ و شرّ مطلق نيز آنست كه هر سه صفت در آن جمع باشد هم ضارّ باشد و هم قبيح و هم مولم كه آن جهل مركّب ضارّ است و قبيح و مولم است كه جاهل بالم و جهلى و بدنيا مشغول است و پردۀ طبيعت چشم و گوش آن را گرفته حسّ نمى كند و نمى فهمد

ص: 284

و امّا خير نافع كه مقيّد است و ايجاب الم مى كند مانند بريدن انگشت كسى است كه مبتلا بمرض آكله باشد كه بريدن آن براى او نفع دارد كه اين مرض سرايت به اعضاء ديگر او نكند كه خطر هلاكت پيش آورد و امّا شر مقيّد آنست كه نافع و قبيح باشد مانند حمق كه موجب استراحت احمق است در آن حال ولى بالمآل او را به هلاكت مى رساند و براى همين است كه گفته شده و مى شود كه آنكه عقل ندارد راحت است

قسمت پنجم

آن چيزيست كه همه نعمتها در آن باشد به نحوى كه به همه آرزوهائى كه دارد برسد و نگرانى به هيچ وجه براى او نباشد و همه آنها براى ذات او باشد يا چيزى است براى غير خود خواسته كه نتيجه آن سعادت و خوش بختى باشد كه آن نيز به چهار چيز حاصل مى شود بقائى كه فناء در آن نباشد-و شادى اى كه غم و اندوهى در آن نباشد-و علمى كه جهل با آن نباشد-و غنا و بى نيازى اى كه فقر و احتياج بآن نباشد-اينست نعمت حقيقيّه اى كه آنچه نعمتهاى ظاهريه و باطنيّه مجازيّه اى كه هست براى تحصيل آن اراده مى شود و از اين باب است كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلّم فرموده لا عيش الاّ عيش الآخرة

امّا وسائل رسيدن بنعمت حقيقى

اشاره

ص: 285

امّا وسائلى كه مى كشاند و مى رساند انسان را بنعمت حقيقى و سعادت هميشگى بر چند قسم است بعضى از آنها وسيله نزديكتر و خصوصيّت آن بيشتر است براى رسيدن و نائل شدن بنعمت حقيقى مانند تحصيل فضائل نفسانى و از آن بگذرد به آنچه تالى تلو آنست در نزديك شدن مانند فضيلتهاى بدنى و از آن نيز بگذرد در قرب و تجاوز بغير آن كند مانند اسبابى كه دور مى زند گرداگرد بدن از مال و اهل و عشيره و از آن نيز بگذرد و برسد به آنچه كه جمع كند ميان اسباب خارجه از نفس و آنچه كه حاصل شده است براى نفس مانند توفيق و هدايتى كه حاصل كرده كه آن نيز چهار نوع است

نوع اوّل

آنكه برگردد حاصل آن وسائل و شعبه شعبه شدن اطراف آن بسوى ايمان و عدالت و ايمان عبارتست از علم به خدا و ملائكه و كتابهاى خدا و پيغمبرانى كه آنها را رسول خود قرار داده و برسالت در ميان بندگان خود فرستاده و روز بازپسين يعنى قيامت و عدالت و آن نيكوئى صورت باطن است كه عبارتست از تهذيب اخلاق و تصفيه قلب از رذائل و صرف كردن قواى شهويّه و غضبيّه و وهميّه در آنچه كه براى آن آفريده شده تا شجاع باشد و جبّار و بى باك نباشد و عفيف و پاك دامن باشد و فاجر و خمود و خمول نباشد و حكيم باشد و مكّار و ابله

ص: 286

نباشد-پس فضيلتهاى مختص بنفس كه نزديك كننده است بنده را به خدا عبارتست از علم به مكاشفه و علم به معامله و حسن خلق و حسن سياست و اينها نعمتى است كه تمام نمى شود در غالب امر مگر به وسيله نوع دوّم

نوع دوّم

و آن فضائل بدنيّه است و آن منحصر است در چهار چيز صحّت و قوّت و جمال و طول عمر-و مهيّا نمى شود اين امور بدنيّه مگر به وسيله نوع سوّم-

نوع سوّم

و آن نعمتهاى خارجيّه ايست كه دور مى زند ببدن و آن چهار چيز است مال و اهل و جاه و كرم عشيره و فاميل و چيزى از اين اسباب خارجيّه از آن انتفاع برده نمى شود و بدن از آن بهره نمى برد مگر به وسيله نوع چهارم

نوع چهارم

و آن هدايت خدا و رشد او و تسديد او است و توفيق او و همه اين نعمتهاى از ضرب چهار در چهار شانزده چيز است كه در اين صفحه احصاء شماره شد

ص: 287

توضيح و تفصيل

بدانكه اين جملاتى كه شرح داده شد بعضى از آنها محتاج است ببعض ديگر كه احتياج بآن ضرورى يا نافع است كه ذكر بيان حاجت به آنها يا نافع بودن آنها براى پيمودن راه آخرت نسبت بهر يك هريك از قسمتهائى كه ذكر شد از نعمتهاى نفسيّه و بدنيّه و خارجيّه از آنها مانند مال و جاه و اهل و نسب شرح و بسط سخن بسيار طولانى مى شود و مطلب بدرازا مى كشد و از شرح آن در اين مختصر خارج است لكن براى آشنا شدن به مختصرى از آنها بنحو اختصار اشاره اى مى شود بدانكه مخفى ترين نعمتهاى بدنيّه نعمت جمال است كه نفع آن در دنيا پوشيده نيست زيرا كه بديهى است كه طبيعتها از صورت شخص زشت رو نفرت دارند و حاجات شخص خوش صورت به اجابت نزديكتر است و قدر و جاه او در سينه ها وسيع تر است و خوب صورت و خوش قيافه بودن دلالت بر فضيلت نفس دارد زيرا كه نور نفس وقتى كه اشراق تام ببدن پيدا كرد و تابش آن زياد شد انسان نيكومنظر مى شود از اين جهت است كه قيافه شناسان و اصحاب فراست در معرفت مكارم نفس در هيئت بدن گفته اند روى و چشم آئينه باطن است و گفته شده است كه اگر روح بر ظاهر بتابد صاحب

ص: 288

صباحت مى شود و اگر بر باطن بتابد داراى فصاحت مى شود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده اطلبوا الخير عند حسان الوجوه يعنى نيكى را از نيكوصورتها طلب كنيد و در حديث است كه انّ اللّه جميل يحبّ الجمال يعنى خدا صاحب جمال است دوست مى دارد جمال را-و فقهاء شريعت گفته اند كه اگر مساوى شد درجات نمازگزاران آن امام جماعتى كه نيكوصورت است سزاوارتر است از سايرين به امامت-و خداى تعالى منت گذارده است بداود و فرموده و زاده بسطة فى العلم و الجسم معناى آن اين نيست كه شهوت را به حركت درآورد بلكه مراد تناسب اعضاء و اعتدال خلقت است

در بيان نعمت نسب

و امّا نسب بدانكه كرم عشيره و فاميل نعمت بزرگى است و از همين جهت است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده انا من قريش يعنى نسب من بقريش مى رسد و آن حضرت كريم ترين طائفه است در نسب و فرموده است و ايّاكم و خضراء الدّمن فقيل و ما خضراء الدّمن قال المرأة الحسناء فى المنبت السّوء يعنى دورى كنيد از سبزه اى كه در مزبله روئيده شده باشد گفته شد مراد از آن چيست فرمود آن زن خوش رو و خوب صورتيست كه از خانواده و نسب پست بوجود آمده

ص: 289

پرسش و پاسخ

اگر گفته شود كه معناى نعمتهاى توفيقيّه راجعه بسوى هدايت و رشد و تأييد و تسديد چيست-جواب گفته مى شود

امّا توفيق

عبارتست از تاليف ميانه اراده خدا و قضا و قدر او و اراده بنده و در خير و سعادت استعمال مى شود و خفائى در احتياج داشتن بنده بآن نيست و براى همين است كه شاعر گفته اذا لم يكن عون من اللّه للفتى *** فاكثر ما يجنى عليه اجتهاده

يعنى اگر كمكى از جانب خدا براى جوان نبود پس بيشتر چيزى كه جنايت كرده بر او كوشش او بود

و امّا هدايت

بدانكه براى احدى راهى نيست بسوى سعادت آخرت مگر بهدايت زيرا كه داعيه انسان گاهى مايل است بسوى آنچه كه در آن صلاح آخرت او است و ليكن اگر جاهل باشد مجرّد اين اراده بر او نفعى نمى رساند و فائده اى در اراده و قدرت و ساير اسباب آن نيست مگر بعد از هدايت يافتن

ص: 290

مراتب هدايت

اشاره

براى هدايت مراتبى است

مرتبه اولى

شناختن راه خير و شرّ است كه خداى تعالى بآن اشاره فرموده بقول خود- وَ هَدَيْنٰاهُ النَّجْدَيْنِ -و فرموده إِنّٰا هَدَيْنٰاهُ السَّبِيلَ إِمّٰا شٰاكِراً وَ إِمّٰا كَفُوراً خدا نعمت هدايت را بر همه مردمان عطا فرموده بعضى را بعقل و بعضى را به كتابهاى آسمانى و رسولهائى كه فرستاده پس اسباب هدايت كتابها و پيغمبرانند و بينائيهاى عقل كه آنها را براى همه بذل فرموده و همه آنها مكلّف بيك تكليفند و در اسباب هدايت همه مساويند و راه نجات بر همه آنها يكسانست باين هدايت عامّه

مرتبه دوّم

آن چيزى است كه مى كشاند خدا بنده را بسوى آن در حالى پس از حالى و آن ثمرۀ مجاهده و كوشش است چنانچه فرموده وَ الَّذِينَ جٰاهَدُوا فِينٰا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنٰا يعنى كسانى كه مجاهده كردند در راه ما ما هدايت مى كنيم ايشان را بهه راههاى خودمان و فرموده اَلَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً يعنى آنهائى كه هدايت را قبول كردند خدا هدايت آنها را زياد مى كند

مرتبۀ سوّم

ص: 291

اين مرتبه بعد از مرتبه دوّم است و آن نوريست كه مى تابد در عالم ولايت بعد از كمال مجاهده كه بآن نور بنده راه مى يابد به چيزهائى كه پيش از آن بآن راه نيافته به معاونت عقلى كه بآن تكليف حاصل مى شود و ياد گرفتن علوم براى او ممكن مى شود-اينست هدايت مطلق و آنچه غير اين باشد حجابست براى او و مقدّماتى است اينست آن نورى كه خداى تعالى شرافت داده است آن را بتخصيص دادن اضافه آن به خود اگر چه هر فيضى كه به بنده مى رسد همه از اوست چنانچه فرموده قُلْ إِنَّ هُدَى اللّٰهِ هُوَ الْهُدىٰ يعنى بگو اى پيغمبر مؤكّدا كه هدايت آنست كه خدا هدايت كند- بدانكه اين هدايت حيات ناميده شده در قول خداى تعالى كه فرموده أَ وَ مَنْ كٰانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ و بفرموده او أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلىٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ و بدانكه وجه انحصار مراتب هدايت بر سه مرتبه اينست كه هر مقامى از مقامات ايمان و هر منزلى از منازل راهروان راه ايمان منظّم مى شود بسه چيز اعمال و احوال و انوار و اينها معارفى است كه ناچار است از هدايت

ص: 292

مخصوص كه بطالب آن روى مى دهد و سبب رستگارى او مى شود

معناى رشد و تسديد

و امّا رشد

عبارتست از عنايت الهيّه اى كه كمك كند انسان را هنگامى كه متوجه مقاصد خود مى شود و تقويت كند او را بر آنچه كه در آن صلاح او است و بازدارد او را آنچه كه در آن فساد او است و آن از راه باطن روى مى دهد نه راه ظاهر چنانچه خداى تعالى فرموده لَقَدْ آتَيْنٰا إِبْرٰاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّٰا بِهِ عٰالِمِينَ پس رشد عبارتست از هدايتى كه باعث شود جهت سعادت را و به حركت درآورد و بكشد بنده را بسوى آن- پس آن باين اعتبار اكمل است از مجرّد هدايت بوجوه اعمال چه بسيار هدايت يافته اى كه داراى رشد نيست نيكو درياب آنچه را كه تذكر داده شد و مى شود

و امّا تسديد

آن چيزيست كه موجب حركت بنده مى شود براى رسيدن به مطلوبى كه در نظر گرفته و آسان كردن آن براى او تا برپا بدارد بنده را براى رسيدن براه صواب باسرع وقت پس همچنانى كه اصل هدايت كافى نيست لذا ناچار

ص: 293

است از هدايتى كه محرّك باشد براى رسيدن به مقصودى كه دارد اين نحو هدايت رشد گفته مى شود-و همچنين رشد هم كافى نيست بلكه ناچار است به آسان كردن حركت به مساعدت آلات و اسباب آن تا برسد به آنچه كه مقصود او است-پس هدايت ممحّض است در تعريف و رشد و آن چيزيست كه بنده را بيدار كند و به حركت درآورد و تسديد اعانت و نصرت بر حركت درآوردن اعضاء است تا تقويت و وادار كند بنده را و بكشاند او را بجانب مقصود

و امّا تاييد

كانّه جامع همه اينها است و آن عبارت است از تقويت امر بنده به بصيرت و بينائى از داخل و تقويت سخت گيرى و مساعدت با اسباب از خارج اينست معناى فرموده خداى تعالى إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ و تاييد نزديك مى كند بنده را به عصمت كه آن عبارت است از جوهرى الهى كه در باطن كشيده و تافته شده كه انسان بسبب آن ميل كند و متعمّد در طلب خير و دورى كردن از شرّ باشد و مانعى باشد در باطن او كه ديده نشود چنانچه از جمله مقاصد خداى تعالى اين معنى باشد كه فرموده وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهٰا لَوْ لاٰ أَنْ رَأىٰ بُرْهٰانَ رَبِّهِ (اينست مجموعه نعمتها)

ص: 294

و بايد دانست كه هرگز بزرگ نمى شود كسى مگر بسبب آنچه كه خداى تعالى عطا مى كند به او از فهم و ذهن بلند و صافى و گوش شنواى حفظكننده و قلب بينا و طبع متواضع و معلم پنددهنده و مال زياد به اندازه اى كه او را بازندارد از دين بسبب زياد بودن آن و عزت و غلبه اى كه او را حفظ كند از سفاهت اشخاص سفيه و از مسلط شدن دشمن بر او و بدانكه هريك از اين نعمتهاى شانزده گانه اى كه قبلا ذكر شد اسبابى لازم دارد و آن اسباب هم اسباب ديگرى مى خواهد و اين اسباب ديگر هم اسباب ديگرى مى خواهد و همچنين هر چه بالا رود هريك از اسباب اسباب ديگرى مى خواهد تا منتهى شود بمسبّب الاسباب و ربّ الارباب جلت عظمته كه راهنماى سرگردانهاست و پناه بيچارگان خلاصه كلام اين اسبابهاى مسلسل طولانى به اندازه ايست كه احصاء و استقصاء آن ممكن نيست و همه آنها نعمتهاى بى حساب و اندازه هستند كه جز خالق آنها همه حساب دانها عالم هستى جمع شوند و هم فكر و پشتيبان يكديگر باشند نمى توانند احصا و شماره كنند چنانچه ذات اقدس الهى فرموده قُلْ لَوْ كٰانَ الْبَحْرُ مِدٰاداً لِكَلِمٰاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمٰاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً

ص: 295

نعمت صحّت

مثلا يكى از نعمتهاى الهيّه نعمت صحت و تندرستى است كه چقدرها اسباب بى شمار لازم دارد كه نعمت يك لقمه اى كه مى خورد تمام شود زيرا كه پوشيده نيست كه خوردن يكى از كارهاى هر كسى است در اين جهان و هر كارى از كارهاى اين جهان نيازمند به حركت است و حركت ناچار است از اينكه اراده شود و اراده موقوف است بر علم و هر حركت اراديّه نيازمند است بجسم متحركى كه آلت آن باشد و آن ناچار است از قادر بودن بر حركت و حركت هم ناچار است از اينكه اراده شود و اراده هم ناچار است از علم داشتن بمراد و مقصودى كه دارد و علم هم صورتيست نفسانى و نقشى است باطنى كه ناچار است از قبول كننده و آن چيزى كه بآن نقش بپذيرد و آن لوح نفس است كه فاعل نقش كننده هم لازم دارد و آن فاعل روحانى ايست كه از ما فوق خود استفاده كند همچنين پلّه پلّه بالا رود تا برسد به مالك الملك و الملكوت- پس از آن انسان براى خوردن ناچار است از خوردنى و آن خوردنى هم جسمى است مركب است از مادّه هائى كه در طبيعت و مكان با يكديگر اختلاف دارند و حالاتشان با هم مختلف است كه ناچار است از اسبابى كه آنها را با هم جمع كند و با هم التيام دهد و آنها را با هم مزاج دهد و نگهدارى كند و صورت

ص: 296

ماميّت بآن دهد و هريك از اين اصول ناچار است از داشتن مكانى كه در آن متكوّن گردد و جهاتى لازم دارد كه وقت بيرون آمدن بآن روى آورد و زمانهائى مى خواهد كه در آن حركت كند و زمانها و مكانهائى نيز لازم است براى جسمهائى كه استقامت در حركت دارد بر آنها دور زند كه جهات مكانها و حدود زمانها بآن متعيّن شود و محدود باشد از جسدهائى كه دائم در حركت است تا وقتى كه خدا بخواهد و آنها نيز ناچارند از اسبابى كه كه حركت دهنده باشند آنها را بر سبيل مباشرت و كشانيدن آنها و اسباب ديگرى لازم دارند كه آنها را بشوق درآورد و مدد كند و عنايت داشته باشد زيرا كه حركت آنها از روى شهوت و غضب نيست كه حيوانى محض باشد و جزافى باشد يا محض وهمى باشد كه بخواهد آن را مدح و ثنا گويند يا به نيكى ياد كنند وصيت خوبى آنها گوشزد گردد يا نفعى عايد او شود بلكه حركت آنها از روى شوق از جانب بالا و خدائى و طاعت ربانيّه باشد پس براى آنها فرشتگانى هستند كه تدبيركنندگان امرند و فرشتگان ديگرى مى باشند كه تشويق مى كنند انها را براى خداجوئى و اطاعت فرمان او بر وجهى كه لازم دارند رشحه هاى خير و خوبى را به نحوى كه دائم باشد بر بالا و پائين يعنى بر بلندرتبه ها و پست رتبه ها

خوردنى سازنده مى خواهد

ص: 297

بدانكه خوردنيها پديدآورنده و سازنده اى مى خواهد كه آن را اصلاح كند و ناچار براى اصلاح آن اسبابهائى لازم است از زمين كه در آن روئيده شود و هوائى كه آن را اصلاح كند و حرارتى كه آن را بپزاند و برساند و آبى كه آن را سيراب كند و آب هم به خودى خود متحرك نمى شود از جاى خود مانند دريا پس ناچار محرّك مى خواهد و براى به حركت درآوردن آن اسبابها لازم است كه بعضى از آنها طبيعى و بعضى عنصرى و بعضى نفسانى فلكى و بعضى قضائى و قدرى خدائى است و از همين جهت است كه خداى تعالى فرموده فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِلىٰ طَعٰامِهِ أَنّٰا صَبَبْنَا الْمٰاءَ صَبًّا يعنى پس بايد فكر كند انسان و نظر كند به خوردنى خود مائيم كه ريختيم از بالا به پائين آب را ريختنى دانسته باد كه وجود آب و خاك و زمين و هواى تنها كفايت نمى كند براى تحصيل خوردنيها زيرا كه اگر دانه را در زمين نمناك سختى بيندازند سبز نمى شود و نمى رويد براى اينكه هوا در باطن آن نفوذ نمى كند پس ناچار زمين بايد خلل و فرج داشته باشد و شكافهائى در آن باشد براى داخل شدن آب در آن و روئيدن و بيرون آمدن روئيدنى در آن كه اينها هم صورت نمى گيرد مگر با اسباب آسمانى و اسباب زمينى كه منتهى شود بذات خداى تعالى

ص: 298

چنانچه در كلام مجيد خود فرموده ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنٰا فِيهٰا حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً وَ حَدٰائِقَ غُلْباً وَ فٰاكِهَةً وَ أَبًّا يعنى و شكافتيم زمين را شكافتنى پس رويانيديم در آن دانه را و انگور و خرما و زيتون و درخت خرما و باغهاى پردرخت و ميوه و چراگاه را و ناچار است نيز براى حركت هواء در باطن زمين از محرّك شديدى كه آن را به حركت درآورد و بعنف بزند آن را بر زمين تا نفوذ كند در آن و آن هم مانند آنچه كه گفتيم محتاج اسبابى است كه به خدا منتهى شود چنانچه بآن اشاره فرموده بقول خود وَ أَرْسَلْنَا الرِّيٰاحَ لَوٰاقِحَ يعنى و فرستاديم بادهايى را كه تلقيح كننده اند

و از جمله نعمتهاى خداى تعالى

درياها و بارانها و ابرها است كه مى فرستد آنها را به زمين زراعت و به زمينهاى بلندى كه آبگير نيست پس فكر و نظر كن كه چگونه خدا ابرها را آفريده و مسلّط كرده است باد را بر آنها تا براند باذن خداى تعالى باطراف و اقطار عالم در حالتى كه آنها ابرهائى هستند سنگين و با آب پس ببين چگونه آنها بشكل باران مى باراند بر زمين و ببين كوهها را چگونه آفريده كه آبها را نگهدارد

ص: 299

و چشمه ها منفجر شود و نهرها متدرجا جارى گردد كه اگر دفعة جارى شود شهرها را خراب مى كند و زراعتها و حيوانات را نابود مى كند

و امّا نعمت حرارة

طبيعة از كرۀ اثير نيست و از آب و زمين حاصل نمى شود زيرا كه هر دو در طبع سردند پس فكر كن و ببين كه خداى تعالى چگونه مسخّر كرده است آفتاب را و محلّ آن را در موضع لايقى قرار داده كه ضررى از او به زمين و اهل آن نرسد نه نزديك مفرط است كه بتحليل ببرد و گرم كند و نه دور دور است كه زمين و آب را سرد و منجمد كند و زمين را دورزننده قرار داده كه در دور آفتاب بگردد بزعم اهل هيئت جديد و بزعم هيئت بطلميوسى قديم آفتاب را نحوه اى قرار داده كه دور زمين بچرخد شمالا در فصلى و جنوبا در فصلى و شرقا در فصلى و غربا در فصلى از فصلهاى چهارگانه تا همه ناحيه ها از آن نفع ببرند و بسبب آن گرم شوند در وقتى دون وقتى كه در هنگام حاجت به سردى سرد باشند و در هنگام حاجت به گرمى گرم باشند اين يكى از حكمتهاى آفتابست و حكمتهاى ديگر آن بقدرى زياد است كه از حدّ شماره و حساب بيرون است و كسى نمى تواند آنها را بشمارد غير از خدائى كه آفرينندۀ آنست و همچنين است ماه كه به منزله

ص: 300

خليفه است براى آفتاب و همچنين ساير ستارگان با اينكه همه آنها در نفسهاى خودشان موجودهائى هستند كه بسرعت شتابانند در خدمت و اطاعت و تقرّب به پروردگارشان در نمازهاى هميشگى و سجودها و ركوعها مشغولند و اگر چنين نباشند خلقت آنها لغو و عبث و بى فائده خواهد بود چنانچه خداى تعالى فرموده وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ و قول خداى تعالى رَبَّنٰا مٰا خَلَقْتَ هٰذٰا بٰاطِلاً سُبْحٰانَكَ فَقِنٰا عَذٰابَ النّٰارِ و براى همين است كه وجود مبارك حضرت خاتم الانبياء صلى اللّه عليه و آله به آسمان نظر مى فرموده اين آيه را مى خوانده است- و مى فرمود ويل لمن قرء هذه الآية ثمّ مسح بها سبلته يعنى واى بر كسى كه اين آيه را بخواند و دست به سبيلش بكشد معناى آن اينست كه بخواند اين آيه را و تامّل نكند در احوال ملكوت آسمان و كوتاهى كند از اينكه بفهمد ملكوت آسمانها را و برنگ آن نگاه كند و روشنى ستاره ها را ببيند چنانچه چهارپايان و جنبندگان با او در ديدن رنگ آن و ديدن نور ستاره ها شركت دارند

خدا را در هر چيز بعجائب صنع بايد شناخت

ص: 301

بدانكه براى خدا در ملكوت آسمانها و زمين و آفاق و انفس عجائب بزرگ شگفت انگيزى است كه طالب معرفت و شناختن آن بندگانى هستند كه خدا را دوست مى دارند و مشتاق لقاء اويند آيا ندانسته ايد مثلا اگر كسى عالمى را دوست مى دارد هميشه علاقه مند و عاشق است كه آثار و كتابهائى كه تصنيف و تاليف كرده بدست بياورد و دقائق معنيهاى آن را بفهمد پس همچنين است امر در عجائب صنع خدا و ملكوت آنچه كه آفريده است از علويات و سفليات و از آنها پى ببرد به عظمت و حيات و قدرت و علم و حكمت او و آنچه نعمت داده است به او از هدايت و تعليم و ارشاد و تسديد و تاييد و توفيق شناسائى خود به او عنايت فرموده چون نعمتهاى يك لقمه غذائى كه صرف مى شود به اندكى از بسيار بسيارها و قطره اى از درياهاى نعمتهاى آن تذكر داده شد بدانكه غذاى نباتات هم مانند غذاى انسان تماميت آن محتوى نعمتهاى بى پايانى است كه مهيّا نمى شود مگر بسبب نعمتهاى بى پايان ديگر از عناصر صد و بيستگانه ديگر كه تا كنون بوسائل متنوعه جديده شناخته شده و آفتابها و ماهها و ستاره هاى سيّارات و ثوابت كه آنها هم تمام نمى شود مگر به افلاك و افلاك هم تمام نمى شود مگر بحركات آنها و حركات هم تمام نمى شود مگر به ملائكه آسمانى كه انها را به حركت در مى آورند و همچنين بامتداد اسبابهاى بعيده اى كه گنجايش ذكر آن نيست

ص: 302

در اين مقام سزاوار ديدم نقل خبرى را كه شيخ بزرگوار صدوق المحدّثين محمد بن علىّ بن بابويه قمىّ اعلى اللّه مقامه در كتاب عيون اخبار الرّضا از امام جواد محمد بن علىّ بن موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين عليهم السّلام روايت كرده كه فرمود دعى سلمان أبا ذرّ رحمهما اللّه الى منزله فقدّم اليه رغيفين فاخذ أبو ذرّ الرّغيفين يقلّبهما فقال سلمان يا أبا ذرّ لاىّ شيء تقلّبهما قال خفت ان لا يكونا نضيجين فغضب سلمان من ذلك غضبا شديدا ثمّ قال ما أجرأك حيث تقلّبت هذين الرّغيفين فو اللّه لقد عمل فى هذا الخبر الماء الّذى تحت العرش و عملت فيه الملائكة حتّى القوه الى الرّيح و عملت فيه الرّيح حتّى القاه الى السّحاب و عمل فيه السّحاب حتّى امطره الى الارض و عمل فيه الرّعد و الملائكة حتّى وضعوه مواضعه و عملت فيه الارض و الخشب و

ص: 303

الحديد و البهائم و النّار و الحطب و الملح و ما لا أحصيه اكثر فكيف لك ان تقوم بهذا الشّكر فقال ابو ذرّ الى اللّه اتوب و استغفر اللّه ممّا احدثت و اليك اعتذر ممّا كرهت ترجمه فرمود دعوت كرد سلمان ابا ذر رحمهما اللّه را و در مقابل او دو گرده نان گذارد أبو ذر آن دو گرده نان را گرفت و زير و رو كرد آنها را پس سلمان گفت اى ابا ذر براى چه آنها را زير و رو مى كنى أبو ذر گفت ترسيدم كه اينها پخته نباشد پس سلمان از آن كار خشمگين شد به خشمگينى سخت پس گفت چه چيز جرأت داد تو را كه اين دو گرده نان را زير و رو كنى بذات خدا سوگند كه هرآينه در اين دو نان عمل كرده است آبى كه در زير عرش است و عمل كرده اند در آن ملائكه تا اينكه آن را در باد انداختند و باد در آن عملكرد تا اينكه او را بسوى ابر انداخت و ابر در آن عملكرد تا اينكه او را بصورت باران به زمين بارانيد و عمل كردند در آن رعد و ملائكه تا اينكه آن را در موضع خود نهادند و عمل كردند در آن زمين و چوب و آهن و چهارپايان و آتش و هيزم و نمك و آنچه كه براى تو نشمردم بى حدّواندازه است پس چگونه مى توانى شكر اينها را

ص: 304

بجا بياورى أبو ذر گفت بسوى خدا بازگشت مى كنم و طلب آمرزش مى كنم از خدا از اين كارى كه كردم و از تو عذر مى خواهم از كردن كارى كه مكروه خاطر تست

نعمتهاى خدا را نمى توان شمرد

بارى نعمتهاى الهيّه به پايان است چنانچه هرگاه تمام جن و انس با همديگر جمع شوند براى احصاء و شماره نعمتى از نعمتهاى الهيّه از عهدۀ احصاء و شماره آن عاجزاند و نمى توانند قال اللّه تعالى وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا آنچه از نعمتهائى كه همه اهل تحقيق ذكر كرده و مى كنند و در كتابهاى متنوعه ثبت شده و مى شود قطره ايست از درياى نعمتهاى الهيّه كه براى توجه دادن افكار به مبدأ و معادشناسى و رسيدن بكمالات لائقه و سير تكاملى و نائل شدن به سعادت جاودانى فكرهاى خود را بكار بيندازند و از خدا بخواهند آن صراط مستقيمى را كه خداى تعالى به انبياء و صديقين و شهداء و صالحين انعام فرموده به ايشان انعام فرمايد چنانچه خداى رءوف رحيم تعليم فرموده است بندگان را كه هنگام توجّه به خدا در نمازهايشان از او هدايت بخواهند و بگويند اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ

ص: 305

بوجود آمدن هر چيزى باسباب ان است

بدانكه از نعمتهاى خداى تعالى يكى خلق اسبابست كه وسيله باشد براى رسيدن طالب بمطلوب خود كه اگر اسباب نباشد آن مطلوب حاصل نمى شود خواه مطلوب مادّى باشد يا معنوى مثلا غذائى كه براى سدّ جوع انسان نيازمند است بخوردن آن نيازمند بادراك و حركت است اوّلا كه اين هر دو دو نعمت بزرگند و حصول آنها محتاج باسباب است و آن از نعمتهائى است كه قوام ادراك و حركت به آنها است پس يكى از نعمتهائى كه خدا به بنده مى دهد احساس است و آلت حركت در طلب غذا پس توجه كن ترتيب حكمت خدا را در آفرينش حواسّ پنجگانه اى كه آلت و سبب ادراك است بدانى اوّل قوۀ لامسه و حس لمس است كه عموميت دارد حيوانات و جنبندگان هم در آن شريكند زيرا كه آنها هم در عالم اضداد مى باشند و بسبب اين حسّ احتراز مى كنند از گرماى شديد و سرماى سخت مثلا بخصوص در خوردن و آشاميدن و به اين اكتفا نمى شود كه از نزديك كنند و در طلب آن قادر نباشند چه انسان و چه حيوان بلكه محتاجند بحسّى كه درك كند آنچه را كه از

ص: 306

آن دورند و اين حسّ بوئيدن است كه بعربى شامّه گفته مى شود دوّم قوّۀ شامّه و حسّ بوئيدن است و از نعمتهائى كه خداى تعالى در بشر و بهائم خلق فرموده حسّ بوئيدن است از دور و نمى دانى كه اين بو از كجا است و از چه ناحيه ايست كه استشمام مى كنى پس محتاج مى شوى كه در اطراف و جوانب بگردى لذا قوه باصره و حسّ بينائى را در چشم تو خلق فرموده كه درك كنى اين بو از كجا و از چه جهت است با هم و در طلب آن مى روى لكن اگر پرده اى يا حاجبى در پيش چشمت نباشد يا ديوارى مثلا و الاّ احتياج بحسّ ديگرى پيدا مى كنى كه بواسطه آن بتوانى آنچه كه از تو پنهان است درك كنى و اين عبارت است از شنيدن سخنها يا صداها سيّم قوۀ سامعه و حسّ شنيدن صداها است كه اين نيز نعمتى است كه خدا به تو عطا فرموده كه بآن تميز مى دهى و كلام را مى فهمى و مى شنوى و همچنين ساير صداها را از صداهاى انسان و حيوان و غير آنها لكن اين حسّ هم تو را بى نياز نمى كند و محتاجى بحسّ ديگرى كه آن نيز نعمتى است براى تو از نعمتهاى الهيّه

ص: 307

چهارم قوّۀ ذائقه و حسّ چشيدن است كه ساير حيوانات با تو شريكند در آن تا بيابى كه غذاى تو موافق است بحال تو يا مخالف است و طعم آن شيرين يا شور يا تلخ است و امثال آن و سبب هلاكت تو است يا نه باز اين نعمت هم براى تو كافى نيست اگر در پيش دماغ تو حسّ ديگرى نباشد كه همه قواى مدركه در آن جمع شود پس محتاجى بحسّ مشتركى كه جايگاه او در پيش دماغست پنجم قوّۀ باصره و حسّ بينائى است كه در ضمن قوّه شامه گفته شد چون اين جمله دانسته شد نيز بدانكه حسّ مشترك تنها هم باز براى تو كافى نيست باز احتياج دارى به قوه حافظه و آن حسّى است كه حفظ كنى بآن صورت آنچه كه ذخيره كرده اى از غذا براى وقتى كه بآن حاجت پيدا كنى اين هم باز تنها تو را كفايت نمى كند بلكه احتياج دارى به قوه مدركه پس قوه حافظه نيز براى آنست كه آنچه را كه در نظر تو آمده از مادى يا معنوى انها در خزانه ذهن و خاطرت محفوظ باشد و فراموش نكنى براى وقت حاجت و به قوّه مدركه درك كنى معانى اى را كه تعلق مى گيرد بافراد

ص: 308

نوع تو و جنس تو كه محتاج بصداقت و رفاقت و مصاحبت او باشى يا براى دفع عداوتها يا براى تحصيل غذا و نحو اينها كه حاصل شود براى تو به صناعت و ساختن و پرداختن نه به طبيعت و محتاجى به حافظى كه آن را حفظ و نگهدارى كند و نيز محتاجى به قوّه متصرفه اى كه در آن تصرف كند در صورتهائى كه در خاطر و ذهن تو محفوظ است بجدا كردن و تركيب و حاضر الذهن بودن و امثال اينها كه اينها همه از نعمتهايى است كه خدا به تو عنايت فرموده-و حيوانات هم در همه اينها با تو شريكند- و اگر هريك از اينها براى تو نباشد در مواردى كه ذكر شد ناقصى بجهت درك نكردن عواقب كارهايت

مميّز ميان انسان و حيوان

بدانكه آن چيزى كه سبب امتياز انسان از حيوان كه خداى متعال بنده را بآن شرافت داده قوۀ عاقله و صفت عقل است كه حيوانات از آن بهره اى ندارند لذا تكليف هم براى آنها قرار داده نشده و قوّه عاقله براى انسان اشرف از همه قوائى است كه ذكر شد پس صفت عقل گرامى تر و شريف تر از همه صفات است بعقل درك مضرت خوردنيها و منفعت آنها اعم از اينكه منافع آنها ظاهر و پديدار باشد يا مخفى و پنهان باشد بحسب حال باشد يا مآل همه آنها يا بعض آنها

ص: 309

درك مى شود از كيفيت طبخ آنها و اصلاح آنها كه اين پست ترين فائده هاى آنست و كمترين حكمت در پديد آوردن آنها

بزرگترين فائده و حكمت ايجاد عقل

بدانكه اعظم فوائد و حكم ايجاد عقل شناختن خداى تعالى و صفات جلال و جمال و كمال و افعال او است و همچنين شناختن حكمت او است در عالم او چون اين معنى دانسته شد سوق مى دهيم كلام را در فائده هاى حواسّى كه در حق تو و در وجود تو قرار ده تا بكشاند تو را بسوى آن چيزى كه نفع تو در آنست در طلب كردن بالاترين درجات خير و خوبى كه نتيجه آن حيات جاودانى و سعادت و خوش بختى ابدى باشد براى تو پس بدانكه اين حواس پنجگانه اى را كه خداى تعالى به تو عطا فرموده براى آنست كه خبرگزاران و جاسوسهائى باشند كه نگهبانى كنند در مملكت بدن تو و در كمين باشند اخبار مختلفه اطراف و اكناف اعضا و جوارح مختلفه تو را بحسّ مشترك دفتردار مخصوص شاه كه بمقدّم دماغ و مغز تو است برسانند و خفيه نويسهاى سلطان بدن تو باشند و دوسيه هاى تنظيم شده را تسليم او نمايند و او تحويل بگيرد و بنظر سلطان بدن برساند بدون اينكه مهرهاى آنها را

ص: 310

باز كرده باشد و پادشاه بدن آنها را باز كرده رسيدگى نمايد و بر اوضاع مملكت بدن آگاه شود و باحكام عجيبه درباره صاحبانش به عدالت داورى و حكم كند و اين حكومت در اين مقام براى احدى غير از شخص شاه ممكن نيست اينست بعضى از نعمتهاى خدا در ادراكاتى كه به تو عطا فرموده و استيفاء تمام آنها ممكن نيست و براى حواسّ ظاهره به نسبت هر كدام از آنها اسبابى است كه اگر آنها نباشد انسان كمال عجز را دارد و نمى تواند از حكمتهائى كه در آنها است بهره بردارى كند يكى از آنها چشم است كه آن نعمتى است بزرگ از نعمتهاى الهيه كه محتوى نعمتهاى بى اندازه ايست كه بشر از درك همه آنها عاجز و سرگردانست

تشريح چشم

بدانكه چشم يكى از آلتهاى مدارك است كه خداى متعال تركيب فرموده برده طبقه كه هفت طبقه از آن پرده هائيست و سه طبقه از آن رطوبتهائى است كه شاعر در قطعه اى از اشعار خود جمع كرده و آن اينست- كرد آفريدگار جهانى بصنع خويش *** چشمت بهفت پرده و سه آب منقسم

صلب و مشيمه شبكه زجاجيّه پس جليد *** بيضيه عنكبوت و عنب قرن و ملتحم

اين ده طبقه بعضى از آنها رطوبتهائى هستند و بعضى پرده هايند و بعضى از آن

ص: 311

پرده ها مانند تار و دوانيده عنكبوت و بعضى مانند مشيمه يعنى زهدان و بچّه دانند و بعضى از رطوبتها مانند سفيدۀ تخم مرغ و بعضى مانند يخ بسته شده مى باشد و براى هريك از آنها صفتى و صورتى و هيئتى است و شكلى و دائره اى و از براى هريك از آنها چسبندگيها و اجزاء و قوى و كيفيّاتيست و براى هريك از آنها احكامى است از صحّت و مرض و سلامتى و آفت كه از جميع جهات كسى نمى تواند آنها را بشمارد مگر خداى تعالى-اگر يك طبقه اى از آنها مختلّ شود و يا چيزى از اسباب مختلّ گردد بينائى آن مختل مى شود به نحوى كه در معالجه آن طبيبها و كحّالها عاجز مى مانند و كتابهاى بسيارى قديما و جديدا در تشريح چشم نوشته شده با اينكه حجم آن بقدر يك عدسه كوچكى است و عجب تر اينكه همه افلاك و طبقات آن و آنچه كه در آنها است در آن داخل مى شود كه از جمله آنها است عنصرهائى كه خدا آفريده در اين عدسه و غير آن بدون اينكه آنها كوچك شوند يا جاى آنها تنگ شود يا آن عدسه كوچك يا بزرگ شود

فوائد حاسّه گوش

و بر همين قياس كن حاسّه گوش و ساير حواسّ ظاهره را كه هيچ نسبتى در صنع و حكمت با

ص: 312

حواس باطنه نيست كما اينكه براى حواسّ باطنه نسبتى بسوى عقل نيست و عقل غير از همه اينها است پس اينها همه كه ذكر شد از نعمتهاى الهيّه در سببهاى ادراك نفس بوده بر آنها و حال نعمتهاى خدا در آفرينش اسباب تحريك كه قرين با ادراكست در هر نفسى چنانچه خداى تعالى فرموده كُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِيدٌ مى باشد پس سائق مبدأ مبادى ادراكست و شهيد مبدأ مبادى تحريكست پس بدانكه بعد از خلق ادراكها در تو نگاه كردن به غذا و طعام براى تو كافى نيست بلكه احتياج تو به شهوت خوردن و ميل داشتن بآن وادار مى كند تو را بر حركت كردن در طلب آن پس خداى تعالى در تو شهوت را آفريده كه بسوى غذا و طعام بروى و مسلّط كرده است آن را بر تو همچنان كه شهوت گناه كردن بر معصيت كار مسلط شده پس اين شهوت اگر ساكن نشد و مقدار حاجت خود را از آن گرفتى هلاك مى كنى نفس خود را به اين جهت خداى تعالى نيز در تو كراهت را خلق فرموده كه از خوردن غذا و طعام سير شوى و شهوت مجامعت را در تو آفريده براى بقاء نوع تو و دوام نسل تو-و در خلق اسباب توليد از دو تخم و رحم و خون حيض و منى و مجراهاى آنها و رگها و جاى آنها و كيفيت توليد نطفه و مشكّل شدن آن و كيفيت دور زدن آنها در اطوار خلقت تا تمام اعضاء از عجائبى است كه نمى توان شمرد-پس شهوت و غضب نمى خوانند صاحب خود را مگر براى اينكه به او

ص: 313

نفع برسانند يا گاهى ضرر برسانند و اين دو قوّه شهوت و غضب هم باز تو را كافى نيست پس امتياز داد خداى تعالى تو را از حيوانات به قوّه ديگرى كه آن اراده عقليّه است و گرامى داشت تو را بآن و از حيوانات جدايت كرد همچنانى كه تنها شدى بشناختن عاقبتها-بازهم اين قوى براى تو كافى نبود چه بسيار زمانى كه درك كرده مى شود اشتياق داشتن شخص به چيزى كه از آن دور است و در دسترس او نيست و قدرت رفتن بسوى آن را هم ندارد پس مى آفريند براى تو قدرت بر رفتن و طلب كردن آنچه را كه مى خواهى و آن كارهائى كه مى خواهى و دفع مى كند از تو به وسيله آلتهائى كه تعيين شده براى رفتن و طلب كردن براى دفاع كردن و فرار دادن چيزهائى كه مانع راه تست و يا در ضدّ تو هستند كه بعضى از آنها طبيعى است مانند عضوها و بعضى از آنها خارجى است مانند اسلحه ها و مركبها و چهارپايان و چرخها و متورها و ماشينها و طياره ها و كشتيها و نحو آنها و آلات زراعت و مادّه هاى اوليّه آن و اسباب و كاركنان انها از صنعتگر و اصلاح كن و غير اينها كه در هريك از آنها نعمتهاى خدائى بسيار و حكمتهاى بيشمارى است كه در حدّ احصاء و شماره نيست كه همه اينها مقدمات تحصيل يك گرده نان است كه بمصرف خوردن خود برسانى پس عبرت بگير

ص: 314

در پيرامون نعمتهاى الهيّه از گرده نانى كه تا آماده شود چقدر از نعمتهاى ظاهريه و باطنيه الهيّه بكار برده شده تا به اين صورت بدست بنده و جناب عالى رسيده از چيزهائى كه محتاج به آن بوده كه براى خوردن اصلاح و آماده شود از آلات زراعت تا آرد كردن و نان كردن و در دسترس گذاشتن از قبيل نجّار و آهنگر و بنّاء و طحّان و خبّاز و غير اينها و فكر كن در نعمتهائى كه نيز در اين باب خداى تعالى عطا فرموده از قبيل آهن و مس و قلع و آتش و هيزم و ادوات و آلات لازمه و فكر كن كه چگونه خداى تعالى كوهها و سنگها و معادن را آفريده و غير اينها اگر خوب فكر كنى مى يابى كه يك گرده نان بوجود نمى آيد تا براى بدست آوردن آن بيشتر از هزار نفر كارگر در آن كار نكرده باشند غير از نعمتهائى كه دست بشر در آن كار كرده از ابر و باد و باران و آفتاب و ماه و ستارگان و ملائكه موكلين آنها و نعمتهاى خفيّه ديگر كه افكار بشرى در آنها راه ندارد و غير از خدا كسى احصاء آن را نمى تواند بكند ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند *** تا تو نانى بكف آرىّ و بغفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

خداوند على اعلا مليونها نعمتهاى گوناگون عرشى و فلكى و آسمانى و زمينى براى بشر آفريده و آنها را مسخّر و رام بشر قرار داده و بشر را مسخّر خود گردانيده و آنها را بصراط مستقيم توحيد و خداشناسى هدايت فرموده و تكليف براى آنها قرار داد و پيغمبران و كتابها

ص: 315

قوله تعالى غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ

جهات ادبى كلمۀ غير

نكته ادبى كلمه غير بعضى از قرّاء آن را بنصب خوانده اند و اين شاذّ و نادر است از اين كثير كه يكى از قرّاء است روايت شده كه در قرائت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله غير الضّالّين خوانده شده و همين قرائت از امير مؤمنان على عليه السّلام هم روايت شده امّا كسانى كه غير را بنصب خوانده اند بنا بر حال بودن است از ضمير مجرور و انعمت در آن عمل كرده-و بعضى كلمه اعنى را در ضمير گرفته و كلمه غير را بنا بر مفعوليّت منصوب خوانده اند-و بعضى غير را بمعنى الاّ گرفته و باستثناء قائل شده اند و اگر نعمتهائى كه خداى تعالى عطاء فرموده شامل حال هر دو قبيله تفسير شود و عموميت داشته باشد در حالتى كه بجرّ خوانده شود سه وجه در آن گفته شده يكى آنكه بدل از ضمير عليهم دوّم آنكه بدل از موصول كه كلمه الدّين است باشد و آن صفت باشد براى موصول سوّم آنكه صفتى باشد واضح كننده و يا تخصيص دهنده به معناى اينكه همه آنها از مؤمنين و مغضوب عليهم و

ص: 316

ضالّين مشمول اين نعمتها هستند و جامع ميان اسباب نعمت و كمال و ميان اسباب سلامت از مظاهر غضب و ضلال مى باشند بهر حال اصل در كلمه غير اينست كه صفت باشد براى نكره و اين قول بيكى از دو وجه صحيح مى شود يا اينكه موصوف جارى مجراى نكره باشد به اين كه بآن قصد موصول موقّت معهود نشود مانند الف و لام كه براى عهد است در كلمه اللّئيم در قول شاعر و لقد امرّ على اللّئيم يسبّنى يا اينكه صفت جارى مجراى معرفه باشد براى اينكه غير مضاف بودن بسوى چيزى شده كه يك ضدّ دارد در اينجا براى مغضوب عليهم يك ضدّ است كه آن منعم عليهم باشد چنانچه نزد تو متعيّن و معروفست كه حركت غير از سكون است پس وقتى كه به تو گفته شود عليك بالحركة غير السّكون معرفه اى را به معرفه اى وصف كرده بلكه چيزى را به خود آن چيز وصف كرده اى براى اينكه آن عين همان چيز است پس كانه حركت را تاكيد كرده يا اينكه-عليهم اول در محل نصب است بنا بر مفعوليت و عليهم دوم در محل رفع است بنا بر فاعليّت بنيابت يعنى نائب فاعل بودن در اين صورت كلمه لا در وَ لاَ الضّٰالِّينَ زائده است براى تاكيد آنچه كه در كلمه غير هست از معناى نفى حرفى و براى همين است كه گفته مى شود انا زيدا غير ضارب همچنانست كه مى گوئى انا زيدا لا ضارب و نمى گوئى

ص: 317

انا زيدا مثل ضارب

از چيزهائى كه محتاج به بيانست

بدانكه لفظ غضب در اينجا نسبت به خداى تعالى به معناى ارادۀ وارد كردن عقوبت است بر كسى كه استحقاق آن را دارد در صورت انتقام و اين حكمتى است از خداى تعالى مراد غضب متعارف نيست كه از انسان يا حيوان؟؟؟ مى شود كه آن عبارتست از كيفيت نفسانيه كه خون بجوش بيايد براى انتقام كشيدن كه نتيجه آن تشفى قلب است از حالت غيظ و خشمگين شدن- پس اطلاق غضب و مانند آن بر خداى تعالى باعتبار نتيجه هاى فعلى است نه باعتبار مبادى انفعالى چنانچه در لفظ رحمت هم نسبت بذات خدا رقّت قلب نيست كه از لوازم جسمانيت است زيرا كه ذات خداى تعالى منزّه از جسم و جسمانيات است.

و ضلال به معناى بيرون رفتن از طريق توحيد و راه حق است و اصل آن به معناى هلاكت است چنانچه خداى تعالى فرموده أَ إِذٰا ضَلَلْنٰا فِي الْأَرْضِ (اى هلكنا)يعنى آيا وقتى كه ما هلاك كرديم در زمين و از اين باب است قول خداى تعالى كه فرموده وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ

ص: 318

يعنى اهلك اعمالهم يعنى هلاك و نابود كرد كارهاى ايشان را و بدانكه براى عدول و تجاوز كردن از توحيد خدا و راه حق شعبه هاى بسيارى است و هريك از آنها دامنه دار است و در مقابل هر قسمى از عدول قسمى از غضب است بلكه هريك از دو طايفه در آيه مباركه هم مغضوب عليهم و هم ضالّين هر دو مى باشند الاّ اينكه خداى تعالى مخصوص فرموده هر فرقه اى را به نحوى و سمتى كه به آن شناخته مى شود با اينكه همه آنها در صفات بسيارى با همديگر شركت دارند و اگر گفته شود كه مراد از مغضوب عليهم گناهكاران و اهل فسق و فجورند و مراد از ضالين كفّار و جهّال از حق و منحرفين از طريق هدايت و ايمانند وجهى است وجيه زيرا آنهائى كه راه يافتگان بنور حق مى باشند سالك صراط مستقيمند و رستگارند بكرامت رسيدن به بهشت و نعمتهاى بهشتى و آنها كسانى هستند كه جمع كرده اند ميان كامل كردن عقل فكرى خود بنور ايمان و كامل كردن عقل عملى خود بتوفيق يافتن بعمل كردن باركان پس كسى كه دو قوّه عاقله و عامله خود را مختل كرد و بعملى كه بايد بكند و مكلّف بآن است نكرد فاسق و مورد غضب خدا است بدليل قول خداى تعالى در باب كسى كه عمدا كسى را بكشد كه فرموده و غضب اللّه عليه و كسى كه اخلال كند

ص: 319

بعلم و ادراك حق جاهل و كافر است بدليل قول خداى تعالى كه فرموده فَمٰا ذٰا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاٰلُ اگر كسى بگويد كه چرا خداى تعالى غير الذين غضبت عليهم نفرمود تا موافق با انعمت عليهم باشد جواب گفته مى شود براى اينكه اعطاء نعمت برترى و رجحان دارد بر غضب و نقمت نسبت بفعل خداى تعالى در آيه ما قبل صريحا و در آيه بعد بر خلاف آنست زيرا كه عادت خداى تعالى و دأب كرم او در كلام مجيدش بر همين است چنانچه در آيه مباركه لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذٰابِي لَشَدِيدٌ فرموده و نفرموده است لاعذّبنّكم يا در آيه شريفه نَبِّئْ عِبٰادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ وَ أَنَّ عَذٰابِي هُوَ الْعَذٰابُ الْأَلِيمُ و نفرموده و اعذّبكم العذاب الاليم و امثال اينها پس در خطاب مراعات ادب و اختيار لفظ نيكو فرموده پس بدانكه نعمت ذاتى خدا است ولى نقمت عارضى است بر قياس رحمت و

ص: 320

غضب و رضا و سخط و نحو اينها زيرا كه جانب رحمت و رضا ذاتى است و رجحان دارد و جانب غضب و سخط عارضى است و ممكن نظر بجنبه امكانى قاصر است از پذيرفتن نورى كه تمام تر باشد و اشاره به اين است فرمايش امير مؤمنان عليه السّلام كه در مقام دعا عرضه داشته سبحان من اتّسعت رحمته لاوليائه فى شدّة نقمته و اشتدّت نقمته لاعدائه فى سعة رحمته يعنى پاك و منزه است خدائى كه رحمت او توسعه دارد براى دوستانش در حالى كه عذاب او سخت است و سخت است عذاب او براى دشمنانش در حالتى كه رحمت او توسعه دارد

همه معارف و علوم در سوره حمد است

بدانكه عارف محقق مى فهمد كه همه معارف و علوم در سوره حمد است و آنچه در همه قرءان و سوره هاى آن منتشر است در اين سوره است چنانچه در اخبار و احاديث تنبيه بآن شده است و كسى كه نفهمد اين سوره را به نحوى كه از آن استنباط كند عمده اسرار علوم الهيّه و معالم ربّانيه را از احوال مبدأ و معاد و علم نفس و ما بعد آن و آنچه بالاتر از آنست از چيزهائى كه كليد همه علمها است او عالم ربّانى

ص: 321

نيست و راهى بتفسير آن پيدا نكرده است بآن نحوى كه بايد راه پيدا كند و اگر اين سوره چنانكه گفته شد مشتمل بر اسرار مبدأ و معاد و علم رفتن انسان بسوى پروردگار نبود اين همه اخبار و احاديث در فضيلت آن وارد نمى شد چنانچه بعد از اين كمى از آنها در اينجا ذكر مى شود كه اين سوره معادل با همه قرءان است زيرا كه مرتبه و فضيلتى نيست براى چيزى در حقيقت مگر بسبب اشتمال آن بر امور الهيّه و احوال آن چنانچه مكرر در مكرر در كتب بسيارى از خاصه و عامه نوشته و گفته شده و آن افضل چيزى است كه بنده بواسطه آن تقرب به خدا پيدا مى كند و اكسير سعادت ابدى است كه فلز دل انسانى را تبديل به طلاى خالص معارف الهيّه مى كند كه هيچ غلّ و غشى در آن باقى نماند و درياى علوم و معارف حقه حقيقيه شود و آئينه تمام نماى صفات جلال و جمال و كمال و افعال الهيه گردد و از اين باب است كه ذات اقدس احديّت جلت عظمته در عالم معراج در بهترين زمانها و عالى ترين مكانها بافضل تمام انبياء و رسل به وسيله مطاع امين در قرار مكين وحى فرستاد بخاتم النبيين صلى اللّه عليه و آله و سلّم در مجمع ملائكه و روحانيين در عالم غيب كه نسبت آن بعالم شهادت نسبت اصل بفرع است كه بخواند خداى را به هفت چيز كه خاتمه سورۀ بقره مشتمل بر آنها است و به آنها تمام مى شود سعادت دنيا و آخرت براى

ص: 322

بندگان كه چهار چيز از آن متعلق باسرار مبدأ است كه آن عبارت است از معرفت ربوبيّت و علم مفارقات از حكمت الهيّه يعنى معرفت خدا و ملائكه و كتابهاى خدا و پيغمبران او چنانچه خداى تعالى فرموده آمَنَ الرَّسُولُ بِمٰا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ مَلاٰئِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لاٰ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ يعنى ايمان آورد اين پيغمبر گرامى(محمد بن عبد اللّه صلى اللّه عليه و آله)به آنچه كه فروفرستاده شد از جانب پروردگار او و همه مؤمنان هم ايمان آوردند به خدا و فرشتگان او و پيغمبران او جدائى نمى اندازيم ميان احدى از پيغمبران او و دو چيز آن در ميانه است بين بندگان و خدا يكى از آن دو معرفت بنده بودن است كه وَ قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا باشد و دوّم كمال بندگى است كه آن التجاء بندگان و پناهنده شدن ايشان است بسوى خدا و طلب مغفرت و آمرزش از او است كه غفرانك ربّنا- اشاره به آنست و يكى متعلق بمعاد است و اينكه بازگشت بندگان بسوى او است وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ

ص: 323

و همچنين مشتمل است اين سوره بر هفت چيز

اوّل چون گفتى بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ مشتمل است بر توحيد ذات و صفات دوّم چون گفته شود اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ در گفتن الحمد للّه اشاره است بر عالم توحيد و تقديس و توحيد افعال بر دو قسم است قسم اوّل عالم امر و در آنند ملائكه مقربين قسم دوم عالم خلق و اصل آن اختيار كرده شده انبياء و مرسلين و آنهائى كه تالى تلو آنهايند و عالم تسبيح و تنزيه تسبيح كنندگان بحمد خداى تعالى است و رَبِّ الْعٰالَمِينَ اشاره بكاملين از اهل علم و عرفان است و ايشان انبياء و اوليااند (سوّم) اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ يعنى رحمان دنيا و رحيم آخرت و در آن اشاره است بسوى اهل رحمت الهيّه در دو عالم و آنها ملائكه و مرسلين اند (چهارم) مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ اشاره است به حقيقت معاد و بازگشت همه بسوى خداى تعالى كه غايت غايات و نهايت نهايات است (پنجم) إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ اشاره است به كيفيّت بندگى كردن بسبب تهذيب اخلاق و تصفيه باطن-و بسوى التجا بردن و پناهنده

ص: 324

شدن بسوى خداى تعالى است و آن حالت انسان است بين مبدأ و معاد (ششم) اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ اشاره است بسوى علم بكلمات خدا و آيات او (هفتم) صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ اشاره است به قرآن مجيد كه اشرف همه كتابهاى آسمانيست كه آنها الواح نفسيّه هستند كه نازل شده اند بر پيغمبران پيش زيرا كه جوهر نفسى از پيغمبر خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلم است كه آن جوهر عقلى و جوهر نبوّت كه به اعتبارى كلمۀ الهيّه و به اعتبارى كتاب مبين است كه در آنست آيات حكمت و معرفت و از جهتى صراط خداى غالب ستوده شده است زيرا كه ممكن نيست رسيدن بنده بآن مگر بعد از رسيدن به معرفت احديّت او و همچنين است كسى كه نيابت دارد از جانب او بر ايشان چنانچه دلالت دارد بر آن حروف مقطعه قرآنيه بطور اصلى يعنى غير مكرّر صراط علىّ حقّ نمسكه و برانگيخته مى شود از اين مراتب هفت گانه سورۀ مباركه مقامات هفتگانه اى در گفتگو كردن با خداى تعالى در مقام دعاء و آن مقامات نيز هفت است

ص: 325

مقامات هفت گانه منبعثه از اين سوره

مقام اوّل

مقام ذكر است قول خداى تعالى است رَبَّنٰا لاٰ تُؤٰاخِذْنٰا إِنْ نَسِينٰا أَوْ أَخْطَأْنٰا يعنى پروردگار ما از ما مؤاخذه نكن اگر فراموش كرديم يا خطا كرديم يا ما را بخطا انداخت ضدّ فراموشى ذكر است يعنى ياد كردن چنانچه خداى تعالى فرموده اُذْكُرْ رَبَّكَ إِذٰا نَسِيتَ يعنى ياد كن پروردكار خود را هرگاه فراموش كردى و اين ياد كردن حاصل مى شود بگفتن بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

مقام دوّم

وَ لاٰ تَحْمِلْ عَلَيْنٰا إِصْراً كَمٰا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنٰا يعنى و حمل نكن بر ما مشقّت را همچنانى كه حمل كردى آن را بر كسانى كه پيش از ما بوده اند-بدانكه دفع حمل مشقت ايجاب مى كند ستايش كردن خدا را بگفتن اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ

مقام سوّم

رَبَّنٰا وَ لاٰ تُحَمِّلْنٰا مٰا لاٰ طٰاقَةَ لَنٰا بِهِ يعنى تحميل نكن بر ما چيزى را

ص: 326

كه تحمّل طاقت آن را نداشته باشيم-اين دعا اشاره بكمال رحمت واسعۀ الهيه است اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقام چهارم

وَ اعْفُ عَنّٰا -يعنى درگذر از ما و عفو كن ما را-زيرا كه توئى مالك قضا و حكومت در روز جزا مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ

مقام پنجم

وَ اغْفِرْ لَنٰا -يعنى بيامرز ما را-زيرا كه ما بكلّى از غير تو چشم پوشيديم و به تو پناهنده شديم و در همه كارها بر تو توكّل كرده ايم إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

مقام ششم

وَ ارْحَمْنٰا يعنى رحم كن بر ما زيرا كه طلب هدايت از تو مى كنيم اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ

مقام هفتم

أَنْتَ مَوْلاٰنٰا فَانْصُرْنٰا عَلَى الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ يعنى توئى مولاى ما

ص: 327

پس يارى كن ما را بر عليه قوم كفار صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ اينست مرتبه هائى كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در عالم ارواح هنگام صعود او بمعراج وقتى برگشت بمعراج جسمانى آسمانى و افاضه شد اثر الهى بمظهر صفات نامتناهى و وقوع يافت تعبير از آن به مكالمه صورى در عالم آسمان دنيا بين حبيب و محبوب و مأمور شد بخواندن سوره مباركه فاتحة الكتاب پس كسى كه اين سوره را در حال نماز بخواند بالا مى رود از خواننده نورهاى بسوى عالم بالا بجانب خداى تعالى همچنان كه در عهد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در عالم معراج از مبدأ فياض على الاطلاق افاضاتى نسبت باين نمازگزار هم بقدر معرفت و استعدادى كه دارد مشمول افاضات الهيّه خواهد شد و بهمين جهت است كه رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله فرموده الصّلاة معراج المؤمن

در بيان فضيلت اين سوره مباركه

بدانكه اخبار و احاديث بسيارى در فضيلت اين سوره مباركه از مصادر وحى و تنزيل بطرق بسيار روايت شده از جمله آنها خبرى است كه مسندا از ابىّ بن كعب از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود ايّما مسلم

ص: 328

قرء فاتحة الكتاب علىّ من الاجر كانّما قرء ثلثى القرءان-يعنى هر مسلمانى كه بخواند سوره فاتحة الكتاب را بر من است از مزد دادن بمانند كسى كه دو ثلث قرءان را خوانده باشد و فى رواية كانّما قرء القرءان و در روايت ديگر مانند مزد كسى كه تمام قرءان را خوانده و نيز ابىّ بن كعب مسندا روايت كرده كه گفت خواندم براى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فاتحة الكتاب را پس فرمود و الّذى نفسى بيده ما انزل اللّه فى التّورية و الانجيل و لا فى الزّبور و لا فى القرءان مثلها هى امّ الكتاب و هي السّبع المثانى و هي مقسومة بين اللّه و بين عبده و لعبده ما سئل يعنى قسم به آن خدائى كه جان من بدست او است نفرستاده است خدا در تورات و نه در انجيل و نه در زبور و نه در قرءان مانند اين سوره را اينست ريشه و اصل و مادر قرءان و اينست هفت آيه اى كه دو مرتبه نازل شده يا در هر نمازى دو مرتبه خوانده مى شود و اينست قسمت كرده شده ميان خدا و بنده اش و براى بندۀ او است جزاى خواندن آن آنچه كه بخواهد و در تفسير عيّاشى ره

ص: 329

باسناد خود از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده كه بجابر بن عبد اللّه فرمود يا جابر الا اعلّمك بفضل سورة انزلها اللّه فى كتابه-قال-فقال له يا جابر الا اخبرك عنها قال بلى بلى بابى انت و امّى فاخبرنى فقال هى شفاء من كلّ داء الاّ السّام و السّام الموت يعنى اى جابر آيا نياموزم به تو فضل سوره اى را كه خدا آن را فروفرستاده در كتاب خود-گفت راوى-پس آن حضرت فرمود اى جابر آيا خبر ندهم تو را از آن عرض كرد چرا چرا پدر و مادرم فداى تو باد خبر ده مرا پس فرمود كه آن شفاء است از هر دردى مگر سام و سام به معناى مرگست و از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود من لم يبرأه الحمد لم يبرأه شيء يعنى كسى كه مرض او به سوره حمد شفا داده نشود هيچ چيز او را خوب نمى كند و از امير مؤمنان عليه السّلام روايت شده كه فرمود فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله انّ اللّه عزّ و جلّ

ص: 330

قال يا محمّد و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم فافرد الامتنان علىّ بفاتحة الكتاب و جعلها بازاء القرءان و انّ فاتحة الكتاب اشرف ما فى كنوز العرش و انّ اللّه خصّ محمّدا و شرّفه بها و لم يشرك فيها احدا من انبيائه ما خلا سليمان عليه السّلام منها بسم اللّه الرّحمن الرّحيم ا لا ترى يحكى عن بلقيس حين قالت انّه من سليمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم الا فمن قراها معتقدا لموالاة محمّد و آله منقادا لامرها مؤمنا بظاهرها و باطنها اعطاه اللّه بكلّ حرف منها حسنة كلّ واحد منها افضل له من الدّنيا بما فيها و من استمع الى قار يقرأها كان له قدر ثلث ما للقارى

ص: 331

فليستكثر احدكم من هذا الخير المعرض له فانّه غنيمة لا يذهبنّ(او)انّه فيبقى فى قلوبكم الحسرة يعنى بدرستى كه خداى عزّ و جلّ فرمود اى محمّد و هرآينه داديم به تو سبع المثانى يعنى سورة فاتحة الكتاب را با قرءان عظيم و بر من منّت نهاد به سورۀ فاتحة الكتاب در مقابل قرءان و فاتحة الكتاب شريف تر است از آنچه كه در گنجهاى عرش است و خداى تعالى مخصوص گردانيد محمّد را(صلى اللّه عليه و آله)و شرافت داد او را به اين سوره و شريك نگردانيد احدى از پيغمبران خود را باين سوره سواى سليمان بن داود عليهما السّلام را مگر به بعضى از آن كه آن بسم اللّه الرّحمن الرّحيم است آيا ندانسته ايد كه خداى تعالى حكايت كرده از بلقيس ملكه سبا زمانى كه گفت اين نامه از سليمان است و در آنست بسم اللّه الرحمن الرحيم آگاه باشيد كسى كه بخواند اين سوره را درحالى كه معتقد باشد بموالات محمد و آل محمّد و اطاعت كند امر آن را و مؤمن باشد بظاهر و باطن آن عطا مى كند خدا او را بهر حرفى از آن حسنه اى كه هريك از آن حسنه ها افضل باشد از دنيا و آنچه كه در آنست و كسى كه استماع كند خواندن خواننده آن را به اندازه يك سوم حسناتى را كه به خواننده آن عطا مى كند به او عطا

ص: 332

كند پس بايد زيادتى بطلبد هريك از شماها از اين خبرى كه عرضه داشته شد بر او زيرا كه آن غنيمتى است كه از بين نمى رود البتّه البتّه-يا اينكه باقى مى ماند حسرت آن حسنات در دلهاى شما و از حذيفه يمانى ره روايت شده از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه فرمود انّ القوم ليبعث اللّه عليهم العذاب حتما مقضيّا فيقرأ صبىّ من صبيانهم فى الكتاب الحمد للّه ربّ العالمين فيسمعه اللّه تعالى فيرفع عنهم العذاب اربعين سنة يعنى بدرستى كه هر قومى را كه خداى تعالى برانگيزاند بر ايشان عذابى را كه حتم شده و قضاى الهى بر آن جارى گرديده پس كودكى از كودكان در قرءان بخواند اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ را و خدا بشنود آن را برداشته مى شود عذاب از ايشان تا چهل سال و از امام صادق عليه السّلام

ص: 333

لو قرأت الحمد على ميّت سبعين مرّة ثمّ ردّ اللّه الرّوح فيه ما كان عجبا يعنى اگر بخوانى سوره حمد را بر مرده اى هفتاد مرتبه پس برگرداند خدا روح او را در بدنش عجيب نيست از ابن عبّاس رضى اللّه عنه روايت شده كه گفت نزد رسول خدا صلّى الله عليه و آله بودم كه ملكى بر او نازل شد و بحضرت او عرض كرد بشارت باد تو را بدو نور كه برايت آورده ام كه هرگز براى هيچ پيغمبرى آورده نشده پيش از تو كه آن فاتحة الكتاب و اواخر سوره بقره است كه هرگز حرفى از آن خوانده نشده الاّ اينكه به تو عطا كرده شده

خاتمه اى از فضائل نورانيّه اين سوره

كه در طىّ اخبارى كه در فضيلت آن ذكر شد اشاراتيست بلندمرتبه و اسرار و رموزيست مكنونه و تنبيهاتيست عرفانيه كه مشتمل است بر جميع كمالات عقليّه و معارج الهيّه مندرجه در اين سوره كه نمى شناسد قدر آن را و نمى فهمد حقايق آن را مكر كسانى كه راسخند در علم و دين و تا اندازه اى كسانى كه بر عروةالوثقاى ولايت آل محمّد عليه- السّلام چنگ زده اند و راه كشف و يقين بر ايشان حاصل شده و از انوار

ص: 334

افاضات ايشان بهره مند شده اند و جرعه نوش بحر موّاج ولايت ايشان گرديده اند و از فضايل اين سوره مباركه است كه آن در بردارد هر آنچه را كه محلّ احتياج هر انسانى است در شناختن مبدأ و وسط و معاد پس بدانكه كلمه مباركه الحمد للّه اشاره است باثبات صانع مختار عليم حكيمى كه حمد و ثنا و تعظيم مخصوص ذات يكتاى بى همتاى او است و احدى جز ذات پاك او استحقاق آن را نداشته و ندارد ربّ العالمين اين جمله مباركه دلالت دارد بر اينكه او است خداى احدىّ الذاتى كه همه عالمهائى كه آفريده ملك خاص او است و نيست در تمام سلاسل عوالم امكانيّه خدائى غير از او و براى همين است كه در قرءان مجيد در آيات بسيارى استدلال بخلق خلايق فرموده چنانچه از زبان ابراهيم خليل اللّه در محاجّه با نمرود فرموده قٰالَ إِبْرٰاهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ ... اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ -و رَبُّنَا الَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ - رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ الْأَوَّلِينَ - اُعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ - اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ خَلَقَ الْإِنْسٰانَ مِنْ عَلَقٍ حالت خلقت دليل است بر وجود ربّ و ربوبيّت به خودى خود دليل است بر انعام عظيم و عظمت انعام برأى اينست كه از نطفه اعضائى را كه در طبيعت اختلاف دارند و صورتهائى كه اجزاء آنها با يكديگر شباهت دارند به خودى خود ممكن نيست مگر اينكه خالق آنها آن اجزاء را با هم يكى كند بصورتها و طبيعتهاى مختلفه كه هريك از آنها مطابق با مطلوب و موافق با غرض باشد چنانچه علم تشريح ابدان شاهد آن است پس احدى سزاوار حمد و ستايش نيست مگر اين خداى عليم حكيم منّان كريم اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ رحمان رحيم و بخشنده مهربانى كه احسان او كامل و شامل و امتنان او بر بندگان عموميّت دارد بر بندگان خود پيش از مردن و بعد از مردن مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ اين آيه مباركه دلالت دارد بر اينكه از لوازم حكمت و رحمت او اين است

ص: 335

كه در طىّ اخبارى كه در فضيلت آن ذكر شد اشاراتيست بلندمرتبه و اسرار و رموزيست مكنونه و تنبيهاتيست عرفانيه كه مشتمل است بر جميع كمالات عقليّه و معارج الهيّه مندرجه در اين سوره كه نمى شناسد قدر آن را و نمى فهمد حقايق آن را مكر كسانى كه راسخند در علم و دين و تا اندازه اى كسانى كه بر عروةالوثقاى ولايت آل محمّد عليه- السّلام چنگ زده اند و راه كشف و يقين بر ايشان حاصل شده و از انوار

ص: 336

كه اندازه گيرى كند اين روز را با روز جزا دادن اعمال كه در آن روز نيكوكار از بدكار تميز داده شود و انتقام مظلوم از ظالم گرفته گردد و معرفت ربوبيت تماميّت حاصل كند إِيّٰاكَ نَعْبُدُ اشاره است به امورى كه ناچارند مكلّفين از شناختن آن در تقرير عبوديّت و آن بر دو نوع است اعمال و آثار متفرعه بر اعمال مانند احوال-پس بدانكه اعمال دو ركن دارد يكى بجا آوردن عبادت و شرايط بندگى و دوّم آنكه بداند بندكى كردن ممكن نيست مگر به اعانت خداى تعالى و اشاره به آنست قول خدا وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ و امّا آثار و احوالى كه متفرّع بر اعمال است آن هدايت يافتن و خود را زينت كردن به اخلاق فاضله و متأدّب شدن بآداب حسنه است به نحوى كه حدّ وسط بين افراط و تفريط رعايت شود و طرفين انحراف را رها كند و از خداى تعالى طلب هدايت كند و بگويد اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ راه مستقيم آن راهى است كه انحراف نداشته باشد و كجى و اعوجاج در ان راه

ص: 337

نيابد و قول خداى تعالى صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ اشاره و ارشاد است به اين كه صراط مستقيم راه آنانى كه متنعّم بنعمت الهيّه اند مى باشد كه عبارتند از نبيّين و صدّيقين و شهداء و صالحين و دليل است بر اينكه استضائه بانوار ارباب كمال و اهل حق روشى است پسنديده و شيوه است حميده زيرا كه آنها كسانى هستند كه هر كه با ايشان جليس و انيس شد شقى و بدبخت نمى شود چنانچه خداى تعالى فرموده كُونُوا مَعَ الصّٰادِقِينَ و فرموده قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّٰهُ و امّا قول خداى تعالى غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ اين جمله از فرموده خدا اشاره است به دورى كردن از اصحاب بدعتها و هواهاى باطله و براى طالب هدايت امرى است واجب تا توانى مى گريز از يار بد *** يار بد بدتر بود از مار بد

مار بد تنها همى بر جان زند *** يار بد بر جان و بر ايمان زند

در بيان نظم و ترتيب سوره مباركه

ص: 338

بدانكه شخص داناى با فهم و فراست و اهل تميز چون فكر خود را جولان دهد در اين عالم و هستى آن و بچشم سر محسوسات آن را بنگرد و تغيّرات و تبدّلات اجزاء آن را ببيند و قياس كند احتياج بعضى از آنها را ببعض ديگر براى او يقين حاصل مى شود كه نظام و ترتيب هر كدامى و سلسله اى به خودى خودشان نيست بلكه منتهى مى شود حاجات ايشان بموجود قديمى كه قادر مطلق باشد بر همه نيكيها و مهربان و رحيم باشد بر خلق خود در دنيا و آخرت چون اين معانى را پى برد علاقه مند مى شود بآن موجود قديم قادر على الاطلاق و تبرّك مى جويد بنام او در احوال و افعال خود و بدل و زبان معتقد و اقرار مى كند به خدائى او و در كارهاى خود افتتاح مى كند باسم او و لذت روحى مى برد از ذكر فضل و رحمت و كرم و رأفت او استعانت مى جويد از نام او و مى گويد بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ و چون اعتراف به الوهيت و ربوبيت و رحمانيت و رحيميّت او نمود و علم بيگانگى او حاصل كرد و دانست كه هر خيرى بهر كه و هر چه برسد از او است و او است مبدأ خيرات و فاتح مهمّات و انعام همه نعمتهاى ظاهريه و باطنيّه از اوست در مقام شكرگزارى و سپاس گوئى برمى آيد و مى گويد اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ

ص: 339

و چون دريافت كه سرايت كردن نور توحيد و نفوذ رحمت بر غير او واضح و روشن است بنور حجّت و برهان كه شاهد آثار او است بر حقيقت ذات او و آن به مرحلۀ كشف و عيان است معرفت حاصل مى كند كه او است پروردگار همه خلايق در اين حال مى گويد رَبِّ الْعٰالَمِينَ و چون فضل و رحمت او شامل حال همه مربوبين است و روزى او به همه روزى خواران مى رسد پس از كامل كردن صورتهاى آنان در اطوار خلقت ايشان برحمت عامه الهيّه اقرار مى كند و مى گويد اَلرَّحْمٰنِ و چون تقصير و تفريط بندگان را در انجام وظائف بندگى و منزجر نشدن از معصيت و نافرمانى ديد و ديد كه فرمان خدا را امتثال نمى كنند و از نهى او اجتناب نمى نمايند و خداى تعالى در عذاب ايشان تعجيل نمى فرمايد و مورد مؤاخذه او واقع نمى شوند و بواسطه كفرانشان سلب نعمت از آنها نمى كند مى گويد- اَلرَّحِيمِ و چون در ميان بندگان عداوت و دشمنى و خودبينى و تكبّر و حسد بردن از يكديگر و تباغض و ظلم كردن در حق همديگر و خشمگين شدن با يكديگر و ضلالت و گمراهى هستند

ص: 340

به نحوى كه بعضى از ايشان از شر بعضى ديگر سالم نيستند مى يابد كه در عقب ايشان بايد روزى باشد كه انتقام ظلمى كه بهر مظلومى وارد شده كشيده شود مى گويد مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ و چون شناختى اين جمله را پس بدانكه چون شخص شناخت آن را پس مى داند كه خالق و رازق و مهربانى كه زنده مى كند و مى ميراند و ابتداء مى آفريند و پس از ميرانيدن و خاك شدن او او را باز برمى گرداند و او است خداى زنده اى كه نمى ميرد و او است خدائى كه سزاوار پرستش است و بس و كسى جز او سزاوار پرستش نيست و او است اعانت كننده اى كه محتاج به استعانت از غير خود نيست كسى كه شناخت او را و دوستى او را در دل گرفت و دانست كه او موصوف است به صفاتى كه ذكر شد مانند كسى كه بچشم ببيند و درك كند با برهان و دليل تغيير مى دهد كلام خود را از غيبت بحضور و كانّه مواجهتا خطاب مى كند و مى گويد إِيّٰاكَ نَعْبُدُ و چون ديد عوارض و شبهات و مكر و حيله ها و خدعه ها و فريبها و خونريزيها و فسادها و جرم و جنايتها و اختلافهاى متنوعه را به نحوى كه معينى براى نجات از آنها نمى يابد لذا از او مى خواهد اعانت بر طاعات و جمع اسباب و رسيدن بمقاصد و دفع خطرات و محذورات را و مى گويد وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ

ص: 341

و چون شناخت اينها را و حق بر او واضح شد و در وادى معرفت قدم گذارد و استقامت پيدا كرد كه در منهج هدايت راه يابد و دانست كه در طى اين طريق مأمون از لغزش و گمراهى نيست و روح عصمت هم در خود نمى بيند از خداى تعالى درخواست مى كند توفيق هدايت را و مى گويد اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ و اين لفظى است جامع چنانچه گفته شد مشتمل است بر همه اسباب توفيق و تسديد و انواع لطائف نعمتهاى خدا براى كسى كه اختيار كند آن را براى آنكه آن را به نهايت كمال رسانده و بخواهد-و خداى تعالى آن را واجب گردانيده طاعت اختياركرده شدگان خود را پس از طاعت خود كه عبارتند از حضرت خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله و امامهاى از اولاد او كه هاديان راه حق و پسنديده شدگان از اولياء اويند صلوات اللّه عليهم اجمعين و وقتى كه بنده اى را دانست كه براى خدا بندگانى هستند كه خدا مخصوص گردانيده است ايشان را به نعمتهاى خود و برگزيده است ايشان را بر خلق خود و قرار داده است آنها را حجتهاى خود براى بندگان و نورهاى خود در شهرها پس مى خواهد از خدا كه او را ملحق به ايشان كند و او را در راهى كه ايشانند ثابت بدارد و راهنمائى كند و برساند پس مى گويد- صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ

ص: 342

و مى خواهد از خداى تعالى كه او را حفظ كند از مانند احوال كسانى كه قدمهاى ايشان لغزيده و گمراه شده اند و فهم هايشان عدول از حق و راه او كرده ديگران را هم گمراه كردند و با حق عناد ورزيدند و چشمهاى دل هايشان كور شد و طريق حق را مخالفت كردند و راه باطل را پيش گرفتند و صراط مستقيم ايمان را از دست دادند و مشمولين غضب خدا و لعنت او شدند به نحوى كه خدا عذاب دردناك خود را بر آنها مهيّا فرموده و بخزى و خارى و ذلت ابدى محكوم و سزاوار گرديدند پس مى گويد- غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ

طريق ديگر در نظم سوره مباركه

بدانكه هر انسانى را سه روز است گذشته و حال و آينده كه از آن تعبير مى شود به ديروز و امروز و فردا(بتعبير ديگر)اوّل و وسط و آخر معصوم عليه السّلام فرموده رحم اللّه امرأ علم من اين و فى اين و الى اين يعنى خدا رحمت كند مردى را كه بداند از كجا آمده و در كجا هست و به كجا مى رود-پس كلام در اين مقام مشتمل بر سه بحث است بحث اوّل در بيان مبدأشناسى است و بحث دوم راجع به مرتبه وسيط و مربوط باين عالم است و بحث سوّم راجع بعلم معاد است-و قرءان مجيد مشتمل است بر رعايت

ص: 343

تعليم اين معارف سه گانه است كه به مرتبه كمال رسيدن نفس انسانى منوط است بشناختن اين سه مرتبه و مكلف شدن باعمال بدنيّه نيز براى تكميل نفس است كه نتيجه و غايت آن صفا دادن آئينه قلب است و پاك كردن از كثافات ظلمانيّه بدنيّه دنيويّه تا مستعدّ شود براى تابش انوار عقليّه در آن و اگر چنين نباشد و در ظاهر شخص اعمال حسنه اى هم بجا بياورد بدون تصفيه قلب نيست مگر مرتكب شدن حركات و بردن رنجها و تصفيه نفسى كه فقط بر اينها مترتب شود نيست مگر امر عدمى اگر صفحه قلب نورانى نباشد بانوار هدايت و مطالب حقه الهيّه در آن صورت نگيرد و آن مطالبى است كه قرءان مجيد متضمّن آنست و اين عمده چيزى است كه در اينجا يادآورى آن لازم و واجب بود و چون سوره مباركه حمد با اين اختصار متضمّن معظم چيزهائيست كه در كتب الهيّه است از مسائل حقّه و مقاصد يقينيّه اى كه متعلق است بتكميل نفس انسانى و كشانيدن او بجوار رحمت رحمانى ناچار است از اينكه تحقق يابد در آن جميع آنچه را كه انسان بآن محتاج است-پس مى گوئيم آرى چنين است امّا اشتمال اين سوره مباركه بر علم مبدأ فرموده خداى تعالى است كه گفته اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ

ص: 344

كه اين آيه مباركه اشاره است بعلم بوجود حق سبحانه و تعالى كه او است حق اوّل و اوّل قبل از هر اوّلى و مبدأ سلسله موجودات و ايجادكننده همه عالمها و همه مخلوقاتست و قوله تعالى اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ اشاره است بسوى علم بصفات جلاليّه و جماليّه و كماليّه و اسماء حسناى الهيّه او مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ اين آيه براى ثابت كردن سببيّت ذات حق سبحانه و تعالى است كه همچنانى كه ذات اقدسش سبب فاعلى همه مخلوقات است سبب غائى همه آنها هم مى باشد تا دلالت كند بر اينكه فاعليّت او در نهايت حكمت و تماميّت آن و رعايت مصلحت است براى مردمان

و امّا اشتمال ان بر علم وسط

قوله تعالى إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ اشاره است بسوى اعمال و احوالى كه واجب است انسان به آنها عمل كند تا زمانى كه در دنيا زنده است و آن اعمال و احوال بر دو قسمت بدنيّه و قلبيّه امّا اعمال بدنيّه پاك كردن ظاهر بدنست از نجاسات و زينت كردن آن بعبادات مانند نماز و روزه و غير آنها و امّا اعمال قلبيه مانند پاك كردن باطن از صفات رذيله و ملكات خبيثه به اعانت خدا و توفيق او تا نفس او مستعدّ شود براى نورانى

ص: 345

شدن بانوار معارف الهيّه و طلب كمال كند بسبب حقايق ربانيّه تا تقرب به خداى تعالى حاصل كند و محشور شود در قرارگاه كرامت پروردگار چنانچه دلالت دارد بر آن فرموده خداى تعالى اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ يعنى تعليم كن بما راه راستى را كه راه رسيدن ما است بسوى تو

و امّا اشتمال ان بر علم معاد

عبارتست از علم باحوال نفس انسانيت كامله در علم و عمل كه مبرّا و منزّه باشد از آفت جهل و نقص عصيان و نافرمانى پس قول خداى تعالى صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ اشاره است بسوى علم نفس كه آن صراط خداى غالب ستوده شده است و باب اللهى است كه از آن باب بايد رو بسوى خدا رفت و آن باب ولايت و منهاج آل محمّد عليهم السّلام است فقط و فقط از اين باب بايد راه بسوى خدا برد كه بسبب آن نفوس مقدسه عالمه عامله اى كه خدا آنها را هاديان خلق خود قرار داده و همه ايشان راه يافتگان بنور عظمت پروردگارند بنور ايشان بايد خلق بسوى حق راه يابند و همه ايشان در طريق بازگشت بسوى خالق از اين راه كنند زيرا

ص: 346

كه وجود بصورت دائره منعطف مى شود آخر آن بر اوّل آن همچنانى كه وجود در ابتداء عقل بوده پس از آن نفس كليّه پس از آن طبيعت كليّه پس از آن ابعاد و اجرام همه آنها در حالت نزول و در انتهاء اوّلا جماد و پس از آن نبات و پس از آن حيوان و پس از آن انسان و براى او است مراتب باطنيّه اى كه اوّلا در مقام طبيعت و نفس پس در مقام قلب و عقل پس در مقام روح و سرّ چون انسان به اين مقام رسيد متصل مى شود بمنتهى درجه كمال

فوائد لطيفه

اشاره

بدانكه در اين سوره مباركه نكته هايى چند و لطيفه هائى است سودمند كه بعضى از آنها را سزاوار است در اين مختصر خاطرنشان مى نمايم چنانچه در بعضى از تفسيرها گفته شده به بيان چند وجه از تاويلات آن مى پردازم و اين كتاب را به پايان مى رسانم

وجه اوّل

دانسته باد كه آيات اين سوره مباركه هفت است و اعمالى هم كه در نمازهاى واجبه محسوس است و ديده مى شود باتفاق نيز هفت است و نيّت نماز فعل قلب است ديده نمى شود و همچنين مراتب و اطوار خلقت انسان نيز هفت است چنانچه خداى تعالى فرموده وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَكَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ يعنى هرآينه آفريديم انسان را از گل پس از آن گل را نطفه قرار داديم در قرارگاه رحم مادر پس همان نطفه را بصورت خون بسته آفريديم و آن خون گرفتگان بسته را آفريديم مانند گوشت كوبيده پس آن گوشت كوبيده را استخوانهائى آفريديم پس روى استخوانها را گوشت پوشانيديم و پس از آن ايجاد كرديم در آن خلق ديگرى يعنى روح حيوانى را پس متباركست ذات خدائى كه نيكوترين آفرينندگان است و همچنين مراتب جوهر باطنى نيز هفت است و آن طبع و نفس و روح و قلب و خفى و اخفى است پس نور آيات هفت گانه سوره حمد از لفظهاى شنيده شده آن سير مى كند بسوى اعمال هفت گانه محسوسه و از اعمال هفت گانه بمراتب هفت گانه خلقيه و از معانى انها بسوى نيّتهاى متعلّقه بآن اعمال و از آنها

ص: 347

دانسته باد كه آيات اين سوره مباركه هفت است و اعمالى هم كه در نمازهاى واجبه محسوس است و ديده مى شود باتفاق نيز هفت است و نيّت نماز فعل قلب است ديده نمى شود و همچنين مراتب و اطوار خلقت انسان نيز هفت است چنانچه خداى تعالى فرموده وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَكَسَوْنَا الْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ يعنى هرآينه آفريديم انسان را از گل پس از آن گل را نطفه قرار داديم در قرارگاه رحم مادر پس همان نطفه را بصورت خون بسته آفريديم و آن خون گرفتگان بسته را آفريديم مانند گوشت كوبيده پس آن گوشت كوبيده را استخوانهائى آفريديم پس روى استخوانها را گوشت پوشانيديم و پس از آن ايجاد كرديم در آن خلق ديگرى يعنى روح حيوانى را پس متباركست ذات خدائى كه نيكوترين آفرينندگان است و همچنين مراتب جوهر باطنى نيز هفت است و آن طبع و نفس و روح و قلب و خفى و اخفى است پس نور آيات هفت گانه سوره حمد از لفظهاى شنيده شده آن سير مى كند بسوى اعمال هفت گانه محسوسه و از اعمال هفت گانه بمراتب هفت گانه خلقيه و از معانى انها بسوى نيّتهاى متعلّقه بآن اعمال و از آنها

ص: 348

بسوى اين مراتب باطنيّه امريّه پس نتيجه اين مى شود كه حاصل مى شود براى قلب نورهائى روحانى كه از آن منعكس مى شود بسوى ظاهر مؤمن پس كسى كه در شب نماز بسيار بخواند در روز صورت او نورانى مى گردد

وجه دوّم

بدانكه وجود مقدس خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله دو جور معراج داشته يكى از مسجد الحرام بسوى مسجد اقصى يعنى بيت المقدس و يكى از مسجد اقصى بسوى ملكوت آسمانها از عالم شهادت بعالم غيب و از عالم غيب بعالم غيب الغيب كه اين هر دو به منزله دو كمان بهم چسبيده كه آن حضرت در آن دو قدم گذارده فَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ و او ادنى اشاره است بفناء آن حضرت در نفس خود كه اين مقام فناء در مقابل حق مقامى است كه ما فوق آن در مقام عبوديت متصوّر نيست چه نيكو گفته است شاعر ز خويش گم شود و آنگه خداى را مى جو *** كه واجب است ز خود گم شدن خداجو را

مراد از عالم شهادت هر چيزيست كه تعلق بجسم و جسمانيات دارد و عالم ارواح ما فوق آنست از ارواح سفليه و ارواح متعلقه به آسمانها تا برسد به ملائكه حافين در اطراف عرش پس برسد به ملائكه حاملين عرش و از آنجا گذشته برسد بمقام قرب كه از آن تعبير بعند اللّه شده آنهائى كه نائل به اين مقام مى شوند طعام و شرابشان

ص: 349

محبّت خداى تعالى است و انسشان بحمد و ثنا گفتن بر او است و لذّت ايشان بقيام به خدمت و طاعت او است و همچنين درجه و مقام ايشان بالا مى رود تا برسد بنور الانوار و روح الارواح كه تفاصيل آنها را كسى نمى داند جز خداى تعالى و كسانى كه خدا از آنها خشنود است و آنها نيستند غير از محمّد و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين مقصود اينست كه پيغمبر ما صلّى اللّه عليه و آله چون بمعراج رفت چنانچه در خبر وارد شده وقتى خواست مراجعت كند حضرت رب العزّة به او فرمود كه چون مسافر از مسافرت بازمى گردد براى ياران خود تحفه و سوقاتى مى برد و تحفه تو براى امّتت نماز است كه آن جامع بين معراج جسمانى است بافعال و معراج روحانى است بذكرها و نيّتها پس بايد جامه و بدن او طاهر و پاكيزه باشد زيرا كه او بوادى مقدس قدم مى گذارد و بايد نفس خود را از كثافات و كدورات شيطانيّه و هواها و فكرهاى باطله نفسانيّه صفا دهد و بداند كه در مقابل خداى بزرگ جلّت عظمته ايستاده براى عبادت و ستايش و نيت خود را خالص كند و به داشتن ورع و تقوى خود را بيارايد و نيز بداند كه اضدادى در مقابل او و با او هستند از ملك و شيطان و دين و دنيا و عقل و هوا و خير و شرّ و راست و دروغ و حق و باطل و قناعت و

ص: 350

حرص و ساير اخلاقى كه با هم ضدّند و صفاتى كه با هم منافات دارند پس هر نفسى بايد ببيند كدام يك از دو ضدّ را اختيار مى كند با هريك از آنها كه علاقه مند شد و رفاقت او بآن مستحكم شد و ملكه راسخه پيدا كرد بسيار براى او مشكل است مفارقت او از آن پس هرگاه با نفس خود مجاهده نمود و خود را مهيّا كرد براى تصفيه و تزكيه چون بپاخاست براى اقامه نماز هنگام گفتن تكبيرة الاحرام بايد دو دست خود را بلند كند تا محاذى نرمه گوش و اين دست بلند كردن اشاره بوداع دنيا و آخرتست و بايد قلب خود را توجه دهد با روح و سرّ خود بسوى خداى تعالى و بگويد اللّه اكبر يعنى خدا از همه موجودات بزرگتر است و بزرگتر است از اينكه قياس بغير او شود و بگويد وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً پس گفتن وجّهت وجهى اشاره بمعراج ابراهيم خليل على نبيّنا و آله و عليه السّلام است و گفتن سبحانك اللّهمّ و بحمدك معراج ملائكه است كه گفتند نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ و گفتن إِنَّ صَلاٰتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيٰايَ وَ مَمٰاتِي لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ جمع كردن نمازگزار است ميان معراج ملائكه مقربين و انبياء و مرسلين عظماء آنها و چون پس از فراغت از اينها گفته شود اعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم براى پناه بردن به خدا است از ترس مكر و گمراه كردن و وسوسه او است و براى دفع عجب كردن

ص: 351

نمازگزار است بر نفس خود-پس چون اين عملها را انجام داد باز مى شود يكى از درهاى بهشت بر روى او و آن باب معرفت است و بگفتن بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ باب ذكر بر روى او باز مى شود-و بگفتن الحمد للّه رب العالمين باب شكر بر روى او باز مى شود-و بگفتن الرحمن الرحيم باب رجاء و اميدوارى بر روى او باز مى شود-و بگفتن مالك يوم الدين باب خوف بر روى او باز مى شود-و بگفتن ايّاك نعبد و ايّاك نستعين باب اخلاص كه زائيده از عبوديت است بروى او باز مى شود-و بگفتن اهدنا الصّراط المستقيم باب تضرّع و دعاء بروى او باز مى شود چنانچه خداى تعالى فرموده اُدْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ و بگفتن صراط الذين انعمت عليهم تا آخر سوره باب اقتداء بارواح طيّبه محمد و آل محمد صلوات اللّه عليهم اجمعين و انبياء و مرسلين و اولياء مقربين بر روى او باز مى شود پس باغهاى معارف ربّانيه درهاى هشتگانه بر روى گوينده آنها باز مى شود اينست بيان معراج روحانى در نماز و امّا معراج جسمانى نماز در اوّل مرتبه اينست كه بنده بايستد مقابل خداى تعالى مانند ايستادن اصحاب

ص: 352

كهف كه قيام كردند و گفتند رَبُّنٰا رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ بلكه مانند قيام قيام اهل قيامت يَوْمَ يَقُومُ النّٰاسُ لِرَبِّ الْعٰالَمِينَ پس بخواند دعاى بعد از تكبير افتتاحى را سبحانك اللّهمّ و بحمدك را و پس از آن وجّهت وجهى للّذى را و پس از آن سوره حمد را و پس سوره توحيد يا سوره ديگرى را از سوره هاى كوچك يا متوسّطى را كه از صورت نمازگزار خارج نشود و كوشش كند كه نظر او به خدا باشد در حال عبادت و عظمت خدا را در نظر بگيرد و كوچك بشمارد عبادت خود را و مغرور به عبادت خود نشود كه اگر مغرور شود از جمله هلاك شدگان خواهد بود اينست سرّ گفتن إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ و نفس خود را همچنان فرض كند كه چوب خشكى است كه بر آتش عرضه داشته شده است تا نرم شود خود را بر آتش ترس از خداى صاحب جلال عرضه كند تا دل او به عبادت خدا گرم و نرم شود پس بركوع رود و پس از ركوع بلند شود و بايستد مرتبه ديگر زيرا كه اين دين مقدس بسيار متين است پس دلگرم شوق طاعت خدا را در دل خود زياد كند و نفس او كراهت و بغض طاعت را نداشته باشد و چون بعد از ركوع ايستاد سرازير شود با نهايت تواضع و خضوع و خشوع و حضور قلب و به سجده رود و بلندى شأن خدا را در نظير گيرد و بگويد سبحان ربّى الاعلى و بحمده و از سجده بلند شود و بنشيند و باز به سجده رود و همان ذكر را تكرار كند تا اينجا ثلث انواع طاعت را بجا آورده يك

ص: 353

ركوع كرده و دو سجده بسبب ركوع از گردنه هاى شهوتهاى نفسانى نجات مى يابد و به سجده اوّل از گردنه غضب كه سر آمد همه صفات اذيّت كننده است ردّ مى شود و در سجده دوم از گردنه هواى نفس نجات حاصل مى كند و باز برمى خيزد و بهمين نحو ركعت دوم را بجا مى آورد تا اينجا از دركات عالم طبع و مادّه نجات مى يابد و بدرجات عاليات عبوديّت مى رسد و مالك باقيات صالحات مى كردد و مى رسد به گردنه باب جلال و اكرام و بولايت الهيّه از تيرگيهاى ضلالت و گمراهى بيرون مى رود و به اشراقات نور ولايت قلب او روشن و نورانى مى شود پس مى گويد اشهد ان لا اله الاّ اللّه وحده لا شريك له تا باين شهادت دادن معرفت او به مبدأ كامل گردد و پس از آن و اشهد انّ محمّدا عبده و رسوله مى گويد تا معرفت معاد براى او حاصل و تمام شود و نور روح او بالا رود و بر او فرودآيد نور محمّد صلّى اللّه عليه و آله و دو روح با همديگر ملاقات كنند در آن حال روح و ريحان براى او دست مى دهد پس مى گويد پس از درود گفتن بر آن جناب السّلام عليك ايّها النّبىّ و رحمة اللّه و بركاته آنگاه آن حضرت او را جواب مى گويد و مى فرمايد السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين پس چون نمازگزار ياد كند خدا را در نماز خود باين حمد و ثناهائى كه ذكر شد خداى تعالى

ص: 354

ياد مى كند آن بنده را در ميان ملائكه چنانچه ذات اقدس او در قدسيات فرموده من ذكرنى فى ملاء ذكرته فى ملاء خير من ملاءه و اذا سمع الملائكة ذلك اشتاقوا الى زيارته يعنى كسى كه ياد كند مرا در ميان جمعى من ياد مى كنم او را در ميان جمعى بهتر از جمعيّت او و چون ملائكه شنيدند ذكر او را مشتاق مى شوند به زيارت او پس مى آيند به زيارت او-پس ابتداء مى كند بدرود فرستادن بر او و مى گويد السّلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته و از سابقين شمرده مى شود و اين سلام كلام اهل بهشت است الّذين تَحِيَّتُهُمْ فِيهٰا سَلاٰمٌ و اهل بهشت مشتاق او مى شوند پس خداى تعالى مى فرمايد- انّ الملائكة اذا دخل المصلّون الجنّة يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بٰابٍ و يقولون سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ بِمٰا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّٰارِ

وجه سوّم آيات هفت گانه مقابل افعال

اينست كه سوره فاتحه مشتمل بر هفت آيه است و اعمال محسوسه در نماز هم هفت است غير از قرائت و ذكرهائى كه خوانده مى شود و آن عبارتست از

ص: 355

قيام و ركوع و بلند شدن و ايستادن بعد از ركوع و سجده اوّل و بلند شدن و نشستن بعد از سجده و سجده دوم و نشستن بعد از سجده دوّم-پس اين اعمال هفت گانه مانند شخص است و قرائت حمد و سوره و ذكرها مانند روح است و كمال و حيات وقتى حاصل مى شود كه روح با جسد اتصال پيدا كند پس گفتن بسم اللّه الرّحمن الرّحيم در مقابل قيام است آيا نمى بينى كه باء بسم اللّه چون متّصل باسم اللّه شود قائم و بلند نوشته مى شود و نيز بسم اللّه براى هنگام شروع و ابتداء امر است چنانچه فرموده اند كلّ امر ذي بال لم يبدأ فيه ببسم اللّه فهو ابتر و ديگر اينكه قيام اوّل اعمال نماز است و فرموده خدا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِينَ كه آن در مقابل ركوع است زيرا كه حمد در مقام توحيد است و آن نظر كردن بسوى حق و بسوى خلق و منعم و نعمت است زيرا كه ستايش و سپاس و ثناء در قبال نعمت دادن خدا است به بنده و اين حالت متوسط ميان اعراض و استغراق است همچنان كه ركوع حالت متوسط ميان قيام و سجود است و نيز ذكر نعمت بسيار از چيزهائيست كه سنگينى آن پشت را خم مى كند و فرموده خدا اَلرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

ص: 356

اشاره است و مناسبت دارد با بلند شدن از ركوع زيرا كه چون بنده با خدا تضرّع كند در حال ركوع سزاوار مى شود رحمت خدا را كه برگرداند او را بحال قيام و ازاينجهت است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده است اذا قال العبد سمع اللّه لمن حمده نظر اليه بالرّحمة قوله تعالى- مٰالِكِ يَوْمِ الدِّينِ مناسبت با سجده اولى براى اينكه اين آيه دلالت دارد بر كمال قهر و غلبه و جلال و كبريائى خدا كه آن موجب خوف شديد مى شود و نهايت خضوع و خشوع و فرموده خدا إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ مناسب است با نشستن ميان دو سجده زيرا كه إِيّٰاكَ نَعْبُدُ خبر مى دهد از سجده اى كه قبلا بعمل آورد وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ كمك و اعانت خواستن از خداست براى سجده دوم كه توفيق بجا آوردن آن را به او دهد-و قول خداى تعالى- اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ درخواستى است كه نمازگزار از خدا مى كند براى تمام كردن اشياء تا لياقت و

ص: 357

استقامت پيدا كند و به سجده دوم موفق شود براى حصول منتهى درجه خضوع و قول خداى تعالى- صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ تا آخر سوره مناسبت دارد براى نشستن بعد از سجده دوّم زيرا كه چون بنده منتهى درجه تواضع و فروتنى را در مقابل خداى تعالى بجاى آورد لياقت اكرام و نشستن در مقابل حق را پيدا مى كند در اين هنگام مى خواند آنچه را كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در معراج خواند الصّلاة معراج المؤمن بدانكه فسادى كه از طرف شيطان متوجّه انسان مى شود سه چيز است شهوت و غضب و هواى نفس-شهوت صفت حيوانى و غضب صفت سبعيّت و درّندگى و هوا صفت شيطانى است پس شهوت آفتى است بزرگ و لكن غضب از آن بزرگتر است و غضب آفتى است بزرگ و لكن آفت هوا بزرگتر است از آنست خداى تعالى فرموده إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ و البغى!! مراد از فحشاء شهوت و مراد از منكر غضب و مراد از بغى هوا است و بسبب اين هر سه مسخ در امت موسى عليه السّلام واقع شد به نحوى كه بعضى از آنها بصورت بوزينه و بعضى بصورت خوك مسخ شدند و بعضى بت پرستى را پيشه خود كردند و اينها بدترين مكانها را دارند-

ظلم بر سه نوع است

و نيز بدانكه انسان بسبب

ص: 358

شهوت بنفس خود ظلم مى كند و بسبب غضب بغير خود ظلم مى كند و بسبب هوا به پروردگار خود ظلم مى كند ازاينجهت است كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرموده الظّلم ثلاثة ظلم لا يغفر و ظلم لا يترك و ظلم عسى اللّه ان يتركه فالظّلم الّذى لا يغفر هو الشّرك باللّه انّ الشّرك لظلم عظيم و الظّلم الّذى لا يترك هو ظلم العباد بعضهم بعضا و الظّلم الّذى عسى اللّه ان يتركه هو ظلم الانسان نفسه يعنى ظلم سه نوع است ظلمى است كه آمرزيده نمى شود و آن شريك قرار دادن براى خدا است-و امّا ظلمى كه ترك كرده نمى شود و از آن مؤاخذه خواهد شد ظلم در حقّ غير است كه بعضى ببعض ديگر ظلم كنند-و اما ظلمى كه اميد است خدا آن را واگذارد و از آن مؤاخذه نكند ظلمى است كه شخص در حق خود كند

نتايج هريك از اين سه

ص: 359

نتيجه شهوت حرص و بخل است و نتيجه غضب عجب و كبر است و نتيجه هوا كفر و بدعت است و از جمع شدن اين شش خصلت در انسان خصلت هفتم در او حاصل مى شود كه آن خصلت عداوت و دشمنى است كه آن مستلزم دور شدن از رحمت خدا است و اين بدترين اخلاق ذميمه است همچنان كه شيطان بدترين همه اشخاص مذمومه است چون اين معانى دانسته شد مى گوئيم سه اسم خداى تعالى كه در بسم اللّه است دفع كننده اخلاق سه گانه اصليه است و امّا آيات هفتگانه اى كه در سوره فاتحه است دفع كننده اخلاق هفت گانه است به اين بيان.

و آن اينست كه هر كه خدا را شناخت شيطان هوا از او دور مى شود خداى تعالى فرموده أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ و بموسى بن عمران فرموده 1 يا موسى خالف هواك فانّى ما خلقت خلقا نازعنى فى ملكى الاّ هواك 2 1 آيا ديده اى كسى خداى خود را هواى خود بگيرد يعنى هواپرست باشد و خداپرست نباشد 2 اى موسى مخالفت كن با هواى نفس خود بدرستى كه من نيافريدم خلقى را كه با من نزاع كند در ملك من مگر هواى نفس تو

ص: 360

و كسى كه شناخت كه خداى تعالى رحمان است غضب نمى كند زيرا كه منشأ غضب سلطنت و رياست و زمامدارى طلبيدنست و حال آنكه سلطنت و ولايت مخصوص خداى رحمان است چنانچه خداى تعالى مى فرمايد اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ و كسى كه شناخت كه خداى تعالى رحيم است نسبت خود را به خدا صحيح مى كند و بنفس خود ظلم نمى نمايد و خود را آلوده بافعال حيوانى نمى كند و امّا فاتحه چون بگويد الحمد للّه خدا را ستايش كرده و سپاس گفته و بحاصل آن اكتفا مى كند و شهوت او زايل مى شود و چون شناخت كه خدا ربّ العالمين است حرص او زايل مى شود در آنچه كه نيافته و بخل او زايل مى شود در آنچه كه يافته است و كسى كه شناخت خدا را كه مالك يوم الدّين است پس از آنكه شناخت خدا را كه رحمان و رحيم است غضب او زايل مى شود و كسى كه گفت إِيّٰاكَ نَعْبُدُ وَ إِيّٰاكَ نَسْتَعِينُ بگفتن ايّاك نعبد كبر او زايل مى شود و بگفتن اياك نستعين عجب او زايل مى شود.

و چون گفت اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ شيطان هواى او دفع مى شود

ص: 361

و چون گفت صِرٰاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ كفر او زايل مى شود و چون گفت غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّينَ بدعت گذاردن از او دفع مى شود و چون اين اخلاق ششگانه از او زايل شد حجاب و بعد او از جناب اقدس الهى برطرف مى شود و صلّى اللّه على محمّد و آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و هدانا اللّه الى الصّراط المستقيم الحمد للّه الّذى هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدى لو لا ان هدانا اللّه تمّت الكتاب بعون الملك الوهّاب در روز پانزدهم شهر شوال المكرّم سال يك هزار و سيصد و نود و هشت هجرى قمرى(1398)بيد المؤلف الحقير حسن الميرجهانى الطباطبائى المحمدآبادى الجرقوئى الاصفهانى

ص: 362

فهرس محتويات كتاب

صفحه/مطالب

1 قرءان مجيد معجزه باقيه خاتم الانبياء صلّى اللّه عليه و آله

2 نفس قرءان معجزه باقيه است

3 گواه معجز بودن قرءان از قرءان وجه اول آيه

21 و 22 سوره بقره

4 آيه 6 سوره توبه و آيه 38 و 39 سوره يونس

5 آيه 16 سوره هود

6 آيه 90 سوره بنى اسرائيل و آيه 33 و 34 سوره طور

7 بيان مؤلف و استدلال بمعجز بودن قرءان و نتيجه سخن

8 اگر كسى ايراد كند كه چگونه هر آيه اى از آيات قرآنيه مشتمل بر همه علوم مى باشد و جواب از آن صفحه مطالب

9 چگونه از باء بسم اللّه تمامى علوم استفاده مى شود

10 اگر گفته شود چگونه از باء ماديات و معاد استفاده مى شود و جواب از آن

11 در اطراف لفظ و معناى بسم اللّه

12 در پيرامون لفظ باء و معناى اسم اللّه

13 اطلاق اسم شريك براى خدا

14 انسان كامل آئينه تمام نماى اسم خدا است

15 در پيرامون كلمه اللّه

16 اللّه علم است براى ذاتى است

17 معانى

18 نكته لطيفه در اشتقاق لفظ اسم اللّه

19 ايراد و جواب از آن

ص: 363

فهرس مندرجات

صفحه مطالب

20 در قرءان و بسمله كتب آسمانى مندرجست

21 معناى رحمان و رحيم

22 رحمت و احسان خدا

23 رحمانيت و رحيميت مخصوص خداست

24 رحمان و رحيم هر دو مبالغه در رحمتند

25 رحمت رحمانيه

26 رحمت رحيميّه

27 بيان شبهه اى و رفع آن

28 معناى الحمد لله رب العالمين

29 علوم مندرجه در كلمه الحمد للّه

30 24 هزار منافع و نعمتها در بدن

31 تركيب بدن عنصرى

33 معناى ربّ العالمين

37 معناى مالك يوم الدين

40 تفسير اياك نعبد و ايّاك نستعين

41 تفسير اهدنا الصراط المستقيم صفحه مطالب

44 تفسير صراط الذين انعمت عليهم

45 نعمت بر سه قسم است

46 تفسير غير المغضوب عليهم مشتمل بر شش فائده

51 چرا مغضوب عليهم مقدم بر ضالّين ذكر شده و جواب آن و تفسير سوره مباركه ببيان ديگر

53 معناى الحمد للّه رب العالمين

55 اعمال دو ركن دارد و مردم سه طائفه اند

56 لطائفى كه از اين سوره استفاده مى شود

57 لطيفه اولى

58 لطيفه دوم

59 لطيفه سوّم

60 لطيفه چهارم و پنجم

61 لطيفه ششم

62 چرا خدا مستحق حمد و ثنا است

63 صفات معتبره در عبوديّت

65 لطيفه راه حق بر دو وجه است

ص: 364

فهرس مندرجات

صفحه مطالب

66 لطيفه دوم در تفسير صراط مستقيم

67 راه ديگر از لطائف اين سوره

68 اعتقاد نمازگزار در گفتن الحمد للّه

69 مطلب ديگر در قدرت خدا

70 خدا بندگان را بسه امر بزرگ امر كرده

71 روح ضعيف به تنهائى نمى تواند كار كند

71 طريق ديگر از لطائف اين سوره

74 چون اين مقدمه را دانستى

81 اصل سوره فاتحه بسم اللّه است و اصول اخلاق فاسده و اولاد هفت گانه سه اصل فاسد

83 نكته لطيفه و خلاصه كلام

85 فوائد و اسرار نامهاى پنجگانه خدا و آن مشتمل است بر مطالبى

86 مطلب اوّل

87 مطلب دوم صفحه مطالب

89 مطلب سوم

90 مطلب چهارم

91 تبصره

93 فصل سوم بيان مطالب مهمّه

95 عائده لطيفه

96 لمعه نورانيّه

97 معناى رحمان

98 معناى رحيم و مالك يوم الدين

99 معناى اياك نعبد و اياك نستعين

100 معناى اهدنا الصراط المستقيم

101 معناى صراط الذين انعمت عليهم تا و لا الضالين

102 تفسير سوره بتعبير ديگر

106 تفسير سوره بتعبير ديگر

111 شناختن حضرت امير مؤمنان به نورانيت و حديث سلمان و أبي ذر

ص: 365

صفحه مطالب

122 روايت ديگر در حديث نورانيّت

127 تفسير ديگر براى سوره فاتحه

129 بسم اللّه نزديكتر است باسم اعظم از سياهى چشم به سفيدى آن

130 باء بسم اللّه براى ابتدائيت

131 ملكوت و حقيقت بسم اللّه ولايت كليّه است

132 اسم اللّه جامع جميع اسماء خدا است

133 حقيقت رحمت نور محمد و آل محمد است

134 اشعار مؤلّف

136 صادر اول حقيقت تو ز محمد و آل او است

137 بيان نافع

138 رحمت خدا بر دو وجه است

140 معناى حمد به عبارت ديگر

142 فرق ميان حمد و مدح و شكر

149 معانى كلمه ربّ صفحه مطالب

146 ربوبيّت اذ لا مربوب

147 نقل كلام بعضى از عارفين

148 حاصل كلام

149 آنچه از حديث اخير برمى آيد و بيان ربوبيّت اذ مربوب

151 من عرف نفسه فقد عرف ربّه

152 نقل قول حكما در وجود و ماهيت و ردّ آن و بازگشت بمطلب راجع بلفظ ربّ

153 معناى مالك يوم الدين

154 قرائت مالك و اختلاف در قرائت آن

155 معناى لفظ يوم

159 عبد يعنى چه

160 عبادت و عبوديّت و معبود

165 معبود معناى اسم است

ص: 366

صفحه مطالب

166 معناى اياك نعبد و اياك نستعين

167 معناى استعانت

168 حاصل سخن

169 وجه تقديم اياك نعبد بر اياك نستعين

170 معناى اهدنا الصراط المستقيم

172 معناى هدايت و اهدنا به هجده وجه

182 هدايت خدا بر بندگان ده نوع است

186 معانى و اطلاقات كلمه صراط

194 صراط خدا هدايت او است

196 تحقيق ادبى در المستقيم

197 بازگشت بما قبل

198 اشعار مؤلف صفحه مطالب

201 معناى صراط الذين انعمت عليهم

203 معناى غير المغضوب عليهم

204 مغضوبين در قرءان نه طايفه اند

207 معناى و لا الضالين

209 اطلاقات كفر

215 كفر ضدّ ايمان است

220 شواهد حاكمه بكفر عامّه

222 تنبيه و تشريح و ادّعاى منكر ولايت و جواب آن به پانزده وجه

229 خوارج و ناصبيها كافرند و بيان كفر غلات

231 كفر مشبّهه

232 كفر مشرك باقسامه

233 تكمله و تبصره

235 معانى كفر و معانى آيات

ص: 367

صفحه مطالب

240 مزيد آنچه در تفسير ربّ العالمين گفته شد

241 ارباب من دون اللّه

243 خلاصه كلام در معناى ربّ

244 قرائت لفظ مالك به چند وجه

246 در معناى اياك نعبد علاوه بر آنچه كه گذشت

248 وجه تقديم اياك نعبد بر اياك نستعين علاوه بر آنچه گذشت

253 در معناى اهدنا الصّراط علاوه بر آنچه قبلا ذكر شد

254 معرفت صراط و حقيقت آن

255 لمعه نورانيّه

257 انسان حقيقى

260 صراط مستقيم از مو باريكتر است صفحه مطالب

266 در پيرامون صراط الذين انعمت عليهم

267 نكته ادبى

268 فائده جليله

269 نعمت حقيقى چند قسم است

275 وسائل رسيدن بنعمت حقيقى

278 توضيح و تفصيل

279 كرم عشيره و فاميل نعمت است

280 پرسش و پاسخ

281 براى هدايت مراتبى است

283 معناى رشد و تسديد

284 معناى تاييد

285 هريك از نعمتها اسبابى لازم دارد

ص: 368

صفحه مطالب

286 نعمت صحّت

287 خوردنى سازنده لازم دارد

289 از جمله نعمتهاى خدا

290 نعمت حرارت

291 خدا را در هر چيز به عجايب صنع بايد شناخت

293 مهمانى كردن سلمان ابو ذر را

295 نعمتهاى الهيه بپايانست و بوجود آمدن هر چيزى باسباب آنست

299 تميز ميان انسان و حيوان

300 بزرگترين فائده و حكمت عقل

301 تشريح چشم

302 حاسه گوش و ساير حواس ظاهره صفحه مطالب

304 پس عبرت بگير

306 نكته غير المغضوب عليهم

308 از چيزهائى كه محتاج به بيانست

310 سؤال و جواب ادبى

311 همه معارف و علوم در قوه خدا است

314 سوره حمد مشتمل است بر هفت چيز

315 صراط علىّ حق نمسكه

318 فضيلت سوره مباركه حمد

324 خاتمه اى از فضائل نورانيّه اين سوره

325 تفسير سوره حمد بنحو ديگر

328 نظم و ترتيب سوره مباركه

333 طريق ديگر در نظم سوره مباركه

337 فوائد لطيفه اين سوره

ص: 369

صفحه مطالب

345 تطبيق هفت آيه سوره حمد با هفت اعمال محسوسه نماز

339 صلاة معراج مؤمن است و تطبيق آن با معراج صفحه مطالب

348 نماز نهى از فحشاء و منكر و بغى مى كند

349 ظلم بر سه قسم است و نتايج آن.

قصيدة جليلة الفوائد عظيمة المقاصد قد ذكر فيها اسرار جمّة من اسرار فاتحة الكتاب و هي هذه لمحمّد بن محمد الطوسىّ العراقى اذا ما كنت ملتمسا لرزق *** و نيل القصد من عبد و حرّ

و تظفر بالّذى ترجو سريعا *** و تأمن من مخالفة و غدر

ففاتحة الكتاب لأنّ فيها *** لما امّلت سرّا اىّ سرّ

تلازم درسها عقبى عشاء *** و فى ظهر و فى صبح و عصر

و عقبى مغرب فى كلّ ليل *** الى التسعين تتبعها بعشر

فخذ ما شئت من غرّ و جاه *** و عظم مهابة و علوّ قدر

و ستر لا يغيره اللّيالى *** بحادثة من النقصان تجرى

و توفيق و افراح دوام *** و تامن من مخالفة كلّ شرّ

و من عرى و جوع و انقطاع *** و من بطش لذى نهى و امر

و عشت مسلّما فى طول عمر *** على طول المدى فى طول دهر

تمّت

ص: 370

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109