ترجمۀ نهج البلاغه علامۀ جعفری

مشخصات کتاب

گردآورنده: شریف الرضی، محمد بن حسین

مترجم:جعفری تبریزی، محمد تقی

نويسنده: علی بن ابی طالب (ع)، امام اول

مشخصات نشر : مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، - 1380.

اهتمام:جعفری، علی

زبان: فارسی

موضوع : علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه -- نقد و تفسیر

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- خطبه ها

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کلمات قصار

علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- توقیعات

شناسه افزوده : علی بن ابی طالب(ع)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. نهج البلاغه. شرح

سال نشر:1380 هجری شمسی

رده بندی کنگره : BP38/041

رده بندی دیویی : 297/9515

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحيم

ص: 2

ترجمۀ نهج البلاغه علامۀ جعفري

مقدمۀ ناشر

هو العظيم در آغاز با استعانت از درگاه خداوند منّان، يكى از آثار ماندگار عالم ربانى، استاد علامه محمّد تقى جعفرى قدس سرّه كه ترجمه كامل نهج البلاغه (بدون تفسير) بود، به همت دانشمند اديب و فرزانه جناب آقاى داريوش شاهين (دام اللّه توفيقاته) كه تطبيق كامل ترجمه با متن عربى، ويرايش و پيرايش متن فارسى زير نظر ايشان انجام شد و به اهتمام مؤسّسه نشر كرامت (كه به موسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى تغييرنام يافته است)، آماده چاپ گرديد.

مؤسّسه تدوين و نشر آثار علامه محمّد تقى جعفرى با توجه به اهداف روشن خود و به منظور حفظ امانت در آثار و نظارت كامل بر چاپ آنها و گردآورى نقطه نظرات و رهنمودهاى فضلا، اساتيد، دانشمندان و دانش پژوهان به تدريج آثار منشتر شده را به صورت مجموعه آثار و آثار منتشر نشده، چاپ مى نمايد و در اختيار علاقه مندان قرار مى دهد و در اين راه از هميارى و پيشنهادهاى همگان با سپاس خاضعانه استقبال مى كند.

اين مؤسّسه به زودى فهرست كاملى از برنامه هاى كوتاه مدت و بلند مدت خود را در زمينه آماده سازى و انتشار آثار آن علامۀ فرزانه منتشر خواهد كرد كه در اين مجموعه، انديشه و آثار استاد فقيد از ابعاد گوناگون توسط فرهيختگان مورد برسى و پژوهش قرار گرفته است.

در مجموع، اميد است اين مؤسّسه بتواند به درخواست بزرگوارانى كه در اين مدت كوتاه ما را بر ادامه راه ايشان تأييد و تشويق نمودند، اطاعت گونه پاسخى مهر آميز دهد.

همچنين اين مؤسّسه از عزيران: جناب آقاى سيد مصطفى عالى نسب و جناب آقاى حسن سيگارى دو تلميذ و دو يار ديرين علامۀ جعفرى كه براى انتشار اين كتاب لحظه اى ما را از تشويق و ترغيب دريغ نداشتند، تشكر خاص دارد.

انه ولى التوفيق مؤسّسة تدوين و نشر آثار علامه جعفرى على جعفرى

ص: 3

مقدّمه

اشاره

مسلّم است كه با شناختهاى معمولى هرگز نمى توان شخصيت على بن ابيطالب عليهما السّلام را دريافت. به ويژه اگر پژوهشگر در مواردى جوياى عناصر و فعاليتهاى روحى آن بزرگوار باشد.

به عبارتى ديگر، حباب نمى تواند تمام مفهوم دريا باشد. حباب كجا و آن عظمت ژرف و شگفت انگيز كجا! به راستى، پديده هاى تركيبى و مفاهيم عالى انسانى درون شخصيتها با نظر به عظمت رشدى كه دارند، بسيار پيچيده تر و ظريف تر از آن است كه در انسانهاى معمولى به وجود آيد.

آميزه اى از عدالت و محبت با وابستگى به خداوند متعال، از على بن ابيطالب عليهما السّلام شخصيتى ساخته است كه درّ نادرۀ دوران است. در جنگ صفين، لشگريان معاويه آب فرات را بر روى لشگريان على عليه السّلام مى بندند و آنان را در معرض هلاكت قرار مى دهند. با فرمان على عليه السّلام فرات به دست لشگريان على بن ابيطالب عليهما السّلام مى افتد و ياران على عليه السّلام مى خواهند در مقابل تخلف لشگريان معاويه از قانون، آب را به روى لشگريان او ببندند.

على عليه السّلام فرات را در اختيار آنان مى گذارد و از بستن آب به روى لشگريان معاويه جلوگيرى مى كند، همان «معاويه» اى كه دشمن ديرين و خونخوار اوست. در جاى ديگر همين رفتار را با قاتل خود مى كند. در تمام لحظات زندگى اش چنين شخصيت خاصى دارد.

ص: 4

به اين قياس، انسان از ديدگاه شخصيت على عليه السّلام موضوعى است كه در مجراى سه پديدۀ متنوع مطرح است: محبوبيت، مشمول بودن به عدالت، وابستگى به خدا.

بر اساس تحقيقات همه جانبه اى كه از آغاز ظهور اسلام تاكنون در بارۀ شخصيت على بن ابيطالب عليهما السّلام - چه توسط مشاهده كنندگان معاصر او و چه بعدها توسط متفكران صاحب نظر اسلامى و ديگر ملل - صورت گرفته است، اين حقيقت پذيرفته شده كه:

«شخصيت على عليه السّلام چنان كه در قلمرو مكتبهاى الهى (غير از نبوت) در رديف پيامبرانى مانند ابراهيم عليه السّلام، موسى عليه السّلام، عيسى عليه السّلام و محمد صلّى اللّه عليه و آله (صاحبان رسالت كلى) قرار دارد، در قلمرو پيشتازان كاروانيان انسانى كه تكامل در انسانيت را هدف گيرى نموده اند، در صف اول جا گرفته است.

«على عليه السّلام پيامبر نيست و خضوع و تسليمش در برابر پيامبر اسلام و ايمان راستين او به خاتم پيامبران صلّى اللّه عليه و آله چيزى نيست كه قابل كمترين ترديد باشد».

شايستگى على عليه السّلام براى مقام نمايندگى رسالتهاى كلى، نه تنها از سوى صاحب نظران جهان تشيع، بلكه از طرف همۀ فرقه ها و مذاهب اسلامى و غير اسلامى بدون كمترين ابهامى ابراز شده است.

به اين نمونه ها نگاه كنيم:

1 - شبلى شميل كه از پيشتازان مكتب ماديگرى بود، مى نويسد:

«پيشوا على بن ابيطالب عليهما السّلام، بزرگ بزرگان، يگانه نسخه اى است كه نه شرق و نه غرب، نه در گذشته و نه در امروز، صورتى مطابق اين نسخه نديده است.»(1)2 - جبران خليل جبران يكى ديگر از نويسندگان و متفكران انسانى مسيحى غرب مى نويسد:

«من معتقدم كه فرزند ابيطالب نخستين عرب بود كه با روح كلى رابطه

ص: 5


1- - صوت العدالة الانسانية، جرج جرداق، ص 19 - چاپ اول.

برقرار نمود. او اولين شخصيت از عرب بود كه لبانش نغمۀ روح كلى را در گوش مردمى طنين انداز نمود كه پيش از او آن را نشنيده بودند... او از اين دنيا رخت بربست، در حالى كه رسالت خود را به جهانيان نرسانده بود. او چشم از اين جهان پوشيد مانند پيامبرانى كه در جوامع بشرى مبعوث مى شدند كه گنجايش آن پيامبران را نداشتند و به مردمى وارد مى شدند كه شايستۀ آن پيامبران نبودند و در زمانى ظهور مى كردند كه زمان آنان نبود. خدا را در اين كار حكمتى است كه خود داناتر است.»(1)3 - ميخاييل نعيمه، نويسنده، صاحب نظر و متفكر انسانى مسيحى عرب مى نويسد:

«هيچ مورّخ و نويسنده اى هر اندازه هم كه از امتياز نبوغ و رادمردى برخوردار باشد، نمى تواند از انسان بزرگى مانند پيشوا على عليه السّلام يك چهرۀ كلى در مجموعه اى كه حتى هزار صفحه هم باشد، ترسيم نمايد و دورانى پر از رويدادهاى بزرگ، مانند دوران او، را توضيح دهد. تفكرات و انديشه هاى آن ابرمرد عربى و گفتار و كردارى را كه او ميان خود و پروردگارش انجام داده است، نه گوشى شنيده و نه چشمى ديده است.

تفكرها، ايده ها، گفتارها و كردارهاى او خيلى بيش از آن بوده است كه با دست و زبان و قلم وى بروز كرده و در تاريخ ثبت شده باشد.»(2)4 - ايليا پاوليچ پطروشفسكى استاد تاريخ دانشگاه لنينگراد مى نويسد:

«على پروردۀ محمد صلّى اللّه عليه و آله و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود. على تا سر حدّ شور و عشق پايبند دين بود. صادق و درستكار بود. در امور اخلاقى بسيار خرده گير بود و از نام جويى و مال پرستى به دور، و بى ترديد هم مردى سلحشور بود و هم شاعر، و تمام صفات لازمۀ اولياء اللّه در وجودش جمع بود.»(3)

ص: 6


1- - الإمام على، عبد الفتاح عبد المقصود، ج اول، مقدمۀ ترجمه - چاپ اول.
2- - صوت العدالة الانسانية، ص 7.
3- - اسلام در ايران، پطروشفسكى، ترجمۀ كريم كشاورز، صص 49 و 50.

5 - جرج جرداق از برترين نويسندگان انسانى مسيحى عرب مى نويسد:

«آيا انسان بزرگى مانند على را مى شناسى كه حقيقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا سازد؟ آن حقيقت انسانى كه سرگذشتى چون ازل و آيندۀ باقى چون ابديت و ژرفايى بس عميق دارد كه هر يك از صاحبان عقول و نفوس بزرگ مطابق روش و طبع خود، آن را درك مى كند و ديگر انسانهاى عادى بدون اين كه خود بدانند در سايۀ آنان زندگى مى كنند...

آن حقيقت انسانى كه اساس همۀ فلسفه هاى مثبت است در مقابل فلسفه هاى منفى. منظورم از آن فلسفه ها كاوش از مطلق است كه عامل اساسى ثبات و پايدارى انسانيت در وجود انسان است. كاوشى كه اگر تا اعماق مطلق ادامه يابد. به يكى از چهره هاى حقيقت خواهد رسيد».

«در اين بحث و پيگيرى، انديشه و عقل و خيال و ساير فعاليتهاى ناشى از آنها دست به دست هم مى دهند، سپس بر موقعيتها و عوامل و عموم تمايلات با داشتن معانى مختلف تطبيق مى يابند. على اين مطلق را به طور مخصوص دريافته، سپس با عقل و قلبش درك كرده است كه بالاترين قدرتها از پايدارى و مقاومت روى آن مطلق ناشى مى گردد.

على بدين سان تجسم يافتۀ آن قدرت شگفت انگيز است كه او را در پيروزيها و شكستها يكسان نشان مى دهد، زيرا عامل ملاك او در پيروزيها و شكستها همان قدرت است كه در ميدان جنگ چه با چهرۀ پيروزمند بيرون آيد و چه با شكست روبه رو شود، و همچنين در ميدان سياست و هر ميدان ديگرى كه براى تكاپوى زندگى تصور شود، يكسان است.»(1)6 - ابن سينا مى نويسد:

«... به اين دليل بود كه شريفترين انسان و عزيزترين انبياء و خاتم رسولان صلّى اللّه عليه و آله به مركز حكمت و فلك حقيقت و خزانۀ عقل

ص: 7


1- - صوت العدالة الانسانية، جرج جرداق، ج اول - صص 23 و 24.

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:

(اى على، چون مردمان در تكثر عبادت رنج برند، تو در ادراك معقول رنج ببر تا بر همه سبقت بگيرى.) و اين چنين خطاب جز در مورد او چون بزرگى راست نيامدى كه او در ميان خلق چنان بود كه معقول در ميان محسوس. لا جرم چون با ديدۀ بصيرت عقل، مدرك اسرار گشت، همۀ حقايق را دريافت و به ديدن حكم داد. و براى اين بود كه گفت: اگر پرده برداشته شود، بر يقين من افزوده نگردد. هيچ دولت آدمى را زيادت از ادراك معقول نيست، بهشتى كه به حقيقت آراسته باشد به انواع زنجبيل و سلسبيل، ادراك معقول است و دوزخ با عقاب و اشغال، متابعت اشغال جسمانى است كه مردم در بند هوا افتند و در جحيم خيال بمانند.»(1)7 - حسن بن يسار بصرى كه از مشهورترين علما و دانشمندان قرن اول هجرى است، مى نويسد:

على بن ابيطالب ربّانى امّت اسلامى و داراى عظمت و سابقۀ منحصر به فرد و نزديكى با پيامبر اكرم. او هرگز از امر الهى غفلت نورزيد و در راه دين هيچ ملامتى در او تأثير نداشت.»(2)8 - ابن ابى الحديد شارح نهج البلاغه كه از مطّلع ترين علماى تسنن و متفكر در فلسفه و كلام و صاحب نظر در تاريخ اسلام است، مى نويسد:

«امتيازهاى انسانى على عليه السّلام از لحاظ عظمت و جلال و شهرت در آن حدّ اعلاست كه شرح كردن و بحث و تفصيل دادن آنها ناروا و بيهوده است.

... من چه بگويم در حق مردى كه دشمنانش نتوانستند عظمتها و فضايل او را منكر شوند و همۀ آنان به برترى شخصيت او اعتراف كردند.

... من چه بگويم دربارۀ مردى كه همۀ فضيلتها به او منتهى مى شود و هر

ص: 8


1- - معراجيه، ابن سينا، نقل از توفيق التطبيق، على بن فضل اللّه الجيلانى - ص 56.
2- - شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، مقدمه - ص 5.

مكتب و هر گروهى خود را به او منصوب مى سازند. آرى اوست رئيس همۀ فضيلتها.»(1)9 - جلال الدين محمد مولوى (مولانا) يكى از بزرگترين عرفا و متفكران و حكماى بشرى كه حقائق فراوانى را در جهان بينى و خدا شناسى و انسان شناسى در قالب شعرى آورده است. اين شعر معروف از اوست:

از على آموز اخلاص عمل * شير حق را دان منزّه از دغل در غزا بر پهلوانى دست يافت * زود شمشيرى برآورد و شتافت او خدو انداخت بر روى على * افتخار هر نبى و هر ولى او خدو انداخت بر رويى كه ماه * سجده آرد پيش او در سجده گاه در شجاعت شير ربّانيستى * در مروّت خود كه داند كيستى اى على كه جمله عقل و ديده اى * شمّه اى واگو از آنچه ديده اى تيغ حلمت جان ما را چاك كرد * آب علمت خاك ما را پاك كرد بازگو دانم كه اين اسرار هوست * زانكه بى شمشير كشتن كار اوست بازگو اى باز عرش خوش شكار * تا چه «ديدى» اين زمان از كردگار چشم تو ادراك غيب آموخته * چشمهاى حاضران بر دوخته از تو بر من تافت چون دارى نهان * مى فشانى نور چون مه بى زبان چون تو بابى آن مدينۀ علم را * چون شعاعى آفتاب علم را باز باش اى باب رحمت تا ابد * بارگاه ما له كفوا احد(2)» 10 - محمّد ابو الفضل ابراهيم محقق بزرگ كه شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحديد را مورد تحقيق عالمانه قرار داده است، مى نويسد:

«در شخصيت امام على بن ابيطالب عليهما السّلام آن قدر كمالات و عناصر پسنديده، و عظمتهاى روحى و نورانيت تكاملى و شرافت عالى توأم با فطرت پاك و نفس محبوب خداوندى جمع شده است كه در هيچ يك از

ص: 9


1- - همان مأخذ، ج اول، صص 16 و 17 - چاپ مصر.
2- - مثنوى، دفتر اول.

انسانهاى بزرگ ديده نمى شود.»(1)11 - محمد عبده بزرگترين روحانى و دانشمند عالم تسنن معاصر سيد جمال الدين اسد آبادى مى نويسد:

«هنگام مطالعۀ نهج البلاغه، گاهى يك عقل نورانى را مى ديدم كه شباهتى به مخلوق جسمانى نداشت. اين عقل نورانى از گروه ارواح و مجردات الهى (ملكوتيان) جدا شده و به روح انسانى پيوسته، و آن روح انسانى را از پوشاكهاى طبيعت تجريد نموده، تا ملكوت اعلا بالا برده و به عالم شهود و ديدار روشن ترين انوار نايل ساخته است.

و با اين وصف شگفت انگيز، پس از رهايى از عوارض طبيعت در عالم قدس آرميده است. و لحظات ديگرى صداى گويندۀ حكمت را مى شنيدم كه واقعيات درست را به پيشتازان و زمامداران گوشزد مى كرد و موقعيتهاى ترديدآميز را به آنان نشان مى داد، و آنان را از لغزشهاى اضطراب آور بر حذر مى داشت و به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايى مى كرد و آنان را با مقام واقعى رياست آشنا مى ساخت و به عظمت تدبير و سرنوشت شايسته بالا مى برد.»(2)نگاهى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله به على عليه السّلام داشت، نگاه به يك مؤمن ساده نبود. نگاهى سرشار از اشارات خوانده شده بود.

مجموعۀ سخنانى كه محمد صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ على عليه السّلام فرموده است، به روشنى اثبات مى كند كه على عليه السّلام در قلمرو مكتبهاى الهى در رديف اول رهبران است. از اين رو، رسالت او به عنوان نمايندگى كل از رسالتهاى كلى تاريخ، احتياجى به گفتگو و تفصيل بيشتر ندارد.

اين سخنان را بخوانيم:

1 - «اى على، نسبت تو به من، مانند نسبت هارون به موسى است، مگر در نبوت كه پس از من پيامبرى نيست.»

ص: 10


1- - شرح نهج البلاغۀ ابن ابى الحديد، مقدمه به قلم ابو الفضل ابراهيم.
2- - شرح نهج البلاغه، محمد عبده، مقدمه به قلم محمد عبده - ص 7.

2 - «هر كس كه من مولاى او هستم، على مولاى اوست.» 3 - «به على ناسزا نگوييد، او شيفته و بى قرار ذات الهى است.» 4 - «پروردگار عالميان دربارۀ على بن ابيطالب تعهدى نموده و فرموده است: على پرچم هدايت، كانون نور ايمان، پيشواى اولياء اللّه و نور براى هر كس كه مرا اطاعت كند.» 5 - «على امير مردم با ايمان، پيشواى متقين و رهبر كمال يافتگان پاك به بهشت پروردگار عالميان است. كسى كه او را تكذيب كرد، رسوا و ساقط گشت.» 6 - «هر كس بخواهد به آدم عليه السّلام در علمش بنگرد و به نوح عليه السّلام در تقوايش و به ابراهيم عليه السّلام در بردبارى اش و به موسى عليه السّلام در هيبتش و به عيسى عليه السّلام در عبادتش، بنگرد به على بن ابيطالب.» دو نكتۀ بارز در شخصيت او هست كه از ديدگاه خودش به خوبى مى توان آنها را شناخت:

اول اين كه، على عليه السّلام يك راستگو و صادق محض بود. در سرتاسر زندگى اش، در كردار و گفتار و رفتارش جز صدق و راستى نمى توان يافت. طبيعت انسانى او در اوج كمال راستى و درستى قرار داشت. دوم اين كه، گروهى از پاك ترين مردم صدر اسلام تحت تعليم شخصيت خاص على عليه السّلام قرار داشتند، كه اين تربيت يافتگان، خود هر يك سرآمد زمان خود شدند. كسانى مانند سلمان، ابوذر، مالك اشتر، عمار، ميثم و... كه عالى ترين مراحل رشد و كمال را در حوزۀ جاذبيت شخصيت على عليه السّلام پيمودند. فهرست هشتاد و يك تن از اين نخبگان و برگزيدگان را مى توان در تاريخ حيات آن بزرگ مرد تاريخ يافت.

... و سرانجام ميراث مبارك و نابى كه به تصديق عالمان دين بى هيچ خدشه و عيب و نقص از او به امانت به دست ما رسيده، مجموعۀ گهربار نهج البلاغۀ اوست.

با اطمينان مى توان گفت: بهترين نامى كه بر مجموعۀ سخنان مباركش در هر سه شكل

ص: 11

(خطبه ها، نامه ها، كلمات قصار و حكمت آموز) گذاشته شده، همين نهج البلاغه است، زيرا بلاغت در يك موضوع در لغت عربى به معناى وصول به مطلق، مربوط به آن موضوع است.

پس از كتاب خدا (قرآن مجيد) سير و سياحت تا حدودى دقيق و همه جانبه در مجموعه نهج البلاغه، اثبات مى كند كه صاحب اين سخنان به طور عموم با همۀ حقايق زندگى انسان در ارتباطهاى چهارگانه، يعنى:

1 - ارتباط انسان با خويشتن، 2 - ارتباط انسان با خدا، 3 - ارتباط انسان با جهان هستى، 4 - ارتباط انسان با همنوع خود، آشنايى قلبى و عقلى تام و تمام داشته است.

اين آشنايى فقط به وسيلۀ مفاهيم و دريافت كلى و مطلق نبوده است، بلكه همان گونه كه اين سخنان مبارك نشان مى دهد، به ويژه در وضعيتى كه به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السّلام فرموده يا در برنامۀ ادارۀ جامعه بشرى كه به مالك اشتر فرموده است، به خوبى نشان مى دهد كه واقعيات عينى گذرا همانند اصول كلى و ثابت ارتباطهاى چهارگانه در آن روح بزرگ در مقام شهود و درك بوده است.

تاكنون ديده نشده است كه بشريت توانسته باشد در جايى پاسخهاى حقيقى سؤالهاى شش گانۀ اصلى را مانند پاسخهايى كه در اين مجموعه نورانى آمده است، بيابد.

اين سؤالها از اين قرارند:

1 - من كيستم؟ 2 - از كجا آمده ام؟ 3 - به كجا آمده ام؟ 4 - با كيستم؟ 5 - به كجا مى روم؟ 6 - براى چه آمده بودم؟ ما هم موافق با يكى از على شناسان مى گوييم:

ص: 12

آنچه كه ما بين ذات على بن ابيطالب عليهما السّلام و خويشتن گذشته، و آنچه كه ما بين خويشتن على و خدا و هستى (در دو قلمرو آن چنان كه هست و آن چنان كه بايد) خطور كرده است، و آنچه كه على عليه السّلام دربارۀ رسالتش براى بشريت منظور كرده بود، نه از زبان مبارك او بيرون تراويد، و نه اين كتاب (نهج البلاغه) ظرفيت ارائه آن را داشته است.

به راستى، حكمت وجود چنين شخصيت والايى را فقط در مجموعه نورانى و پر فروغى كه براى ارائۀ راههاى كمال بشرى به وديعه گذاشته، تا حدودى مى توان مشاهده كرد.

در پايان، از دانشمند و اديب محترم جناب آقاى داريوش شاهين كه با كمال اخلاص در بازنگرى تطبيقى و ويرايش اين ترجمه يك سال بذل مساعى فرموده اند، تشكر و قدردانى مى كنم. همچنين از آقاى على جعفرى مديريت محترم مؤسسۀ نشر كرامت كه با همّت والا در آماده سازى اين كتاب سعى و تلاش خستگى ناپذير مبذول داشته است، تشكرى به جا دارم، كه اجرهم عند اللّه تعالى انشاء اللّه.

محمد تقى جعفرى سوم آبان ماه 1377

يادآورى

مقدمه اى كه از نظر شما عزيزان گذشت «علامه جعفرى» بيست و دو روز پيش از رحلت به دنبال معالجات در كشورهاى نروژ و انگلستان در همان ايام بيمارى و معالجه نوشته و براى «مؤسسۀ كرامت» ارسال داشته و تأكيد فرمودند، اين مقدمه عينا اول ترجمۀ كامل متن نهج البلاغه على عليه السّلام چاپ شود، كه به ديدۀ مطاع انجام شد.

جاى بسى تأمل است كه ايشان در تمام عمر، حتى در اوج شدت بيمارى قلم بر زمين نگذاشت و مقهور رنج و درد نشد. اميد كه خداوند متعال رحمت واسعۀ خويش و بركات بى بديل آن جهانش نيز بخشد.

ص: 13

سيد شريف رضى كه بود؟

نامش «ابو الحسن محمد بن ابى احمد» بود. به سال 359 (ه. ق) در بغداد از مادرى پاك سرشت به نام «فاطمه» دختر «حسين بن ابى محمد اطروش» چشم به جهان گشود. دودمانش به «حسين بن على بن ابيطالب» (درود بر او باد) مى رسد. به زمان «بهاء الدوله ابو نصر بن بويه» مى زيست و وى به او لقب «رضى ذى الحسبين» و «شريف الاجل» داد. پدرش «حسين طاهر ابن موسى» ملقب به «طاهر ذى المناقب» بود، كه در دولت «بنى عباس» و «آل بويه» از مقربان به شمار مى آمد.

دولت وقت بر پدرش خشم گرفت و به سال 369 ه. ق پدر «رضى» دستگير شد و در قلعۀ «فارس» به زندان افتاد. «سيد شريف رضى» در آن زمان ده ساله بود. در همين سالها بود كه به سرودن شعر پرداخت و بيست و يك ساله بود كه به دليل مقام شامخ علمى اش زمام كار پدرش را در دستگاه دولت «بنى عباس» و «آل بويه» به دست گرفت. بسيارى از مورخان اعتراف دارند كه: چون از زندانى شدن پدرش رنج مى برد، به شعر پناه برد و به حق شعرهايى كه در سنين 10 تا 15 سالگى سروده است، شانه به شانۀ اشعار پر انسجام شاعران پير كار مى سايد. حتى در آن زمان كه شعرهاى مدح آميز شاهان و بلند پايگان، جايزه ساز و صله آور بود، «سيد شريف رضى» هرگز

ص: 14

جايزه وصله اى از كسى نمى پذيرفت و حتى صله هايى را كه - پس از رها شدن پدرش از زندان - براى پدرش مى فرستادند، بازمى گرداند و نمى پذيرفت. جدا از شعرهاى مدح گونۀ «رضى»، شعرهايى عاشقانه و غزل وار از او در دست است. اين شعرها از پاكى و نجابت بى مانندى برخوردار است، كه دريايى رايحۀ روح پرور و دل افروز در آنها موج مى زند. زندگى - با همۀ گونه گونگيهاى تلخ و شيرينش - در شعرهاى او جايى پرمفهوم داشته است.

«سيد شريف رضى» در دوران كودكى و آغاز جوانى، در مكتب علامه اى مانند «شيخ مفيد» افتخار شاگردى داشت. علاوه بر سرشت ذاتى و نبوغ خدادادى، علوم دينى را در حد كمال از استاد خويش آموخت، تا به آن جا كه در سى سالگى «قرآن مجيد» را از حفظ داشت و به شيوه اى خاص آن را مى خواند و تفسير مى كرد.

غير از مجموعۀ شعرهاى زيبايش، آثار تأليفى مختلفى در زمينۀ «دين» از خود باقى گذاشته، كه از آن جمله است:

«نهج البلاغه» امام «على»، «مجازات الاثار النبويه»، «المتشابه فى القرآن»، «تلخيص البيان عن مجازات القرآن»، «الخصايص سيرة والده طاهر»، «اخبار قضاة بغداد»، «رسائل» (سه مجلد) و... در مورد تفسير قرآن او، تنها در خبر آمده كه تفسير او بسيار پر نغز و دلنشين و جامع بوده است.

«سيد شريف رضى»، خود در مورد «نهج البلاغه» امام «على» (درود بر او باد) نوشته است:

«... در ايام جوانى به تأليف كتابى در خصايص ائمه عليهم السّلام پرداختم كه اين كتاب شامل تاريخ زندگانى شرف آفرين و سخنان گوهربار آنان بود. هدف خود را در ديباچۀ اين كتاب ويراستم، تا به ويراستن و تدوين سرشت و شخصيت ذاتى «امير مؤمنان» عليه السّلام رسيدم، كه مصائب توان فرساى ايام مانع از آن شد كه اينكار خويش را به اتمام رسانم. آنچه در شخصيت و خصايص خاص امام «على» عليه السّلام ويراسته بودم، در چند باب آراستم و غير از خطبه هاى بلند و نامه هاى مفصل، در آخرين فصل، سخنان كوتاه و پند آميز آن امام را پيوست كردم. در آن زمان گروهى از دوستان صاحب نظر اين فصل را بسيار پسنديدند و از من خواستند كه اين كتاب را شامل تمام سخنان بلاغت آميز و فصيح، خطبه ها، نامه ها و پندهاى گوهربار امام «على» عليه السّلام باشد. مى دانستند كه سخنان بليغ و فصيح «امير مؤمنان» عليه السّلام در قالب درس دين و اسلام اگر در كتابى تدوين گردد، در فرهنگ دين و

ص: 15

ادبيات عرب هرگز مانند نخواهد داشت. زيرا بر همه آشكار بود كه هر كس طالب خطابه سرايى است، بايد اين شيوه را از خطبه هاى «على» عليه السّلام بياموزد، تا شايد نام خطيب گيرد. حتى خطيبها ناچار در خطبه هاى خود از كلام و جملات و عبارات «امير مؤمنان» عليه السّلام بهره مى گرفتند، تا سخن خويش را به كمال بيارايند. با اين حال، هيچ كس به پايۀ او نرسيد، زيرا كه سخنان «على» عليه السّلام جاودانگى اش در اين بود كه به نحوى خاص از قرآن و كلمات «رسول خدا» الهام مى يافت.

با اين انديشه و به دنبال اين پاداش خير، كار «نهج البلاغه» را آغاز كردم و كوشيدم فضايل خاص او را در اين كار آشكار سازم، زيرا كه به حق او در اين راه هم گوى تعالى از همگان ربوده و آنچه در خطبه ها و نامه ها و سخنان پند آميزش نهفته است، منحصر به فرد است. از اين رو «نهج البلاغه» را در سه بخش آراستم: 1 - خطبه ها 2 - نامه ها 3 - سخنان كوتاه پند آميز. هر يك را در بابى مستقل قرار دادم و فصل بندى كردم، تا اگر بر اثر شتابگرى مطلبى از چشمم بگريزد، اين سه فصل باعث شود كه مطلب تازه يافته را در جاى خودش قرار دهم. البته در اين راه، رعايت تاريخ كلام و سخن و خطبه معمول نگرديده است... اين كتاب را از آن رو «نهج البلاغه» نام نهادم، زيرا هم پاسخگوى نياز هر دانشمند و دانش پژوه است، و هم نهايت آرزوى زاهدان بلاغت جو.

از درگاه خداوند متعال توفيق در امانت و درستى كار مى طلبم و از لغزش دل پيش از لغزش زبان، و از خطاى سخن پيش از خطاى قدم، به او پناه مى برم.»(1)«سيد شريف رضى» بامداد يكشنبه ششم محرم 406 (ه ق) در 47 سالگى چشم از جهان فرو بست و در آن هنگام به آن درجۀ از شهرت و اعتبار رسيده بود كه جميع اعيان و اشراف و قاضيان و فرزانگان و دانشمندان در تشييع جنازه اش شركت جستند و «فخر الملك» وزير «بهاء الدوله» بر او نماز گزارد. مدفن او در خانه اش، در كنار مسجد «انبارين» در «كرخ» مى باشد. برادرش «سيد مرتضى» از مرگ او چنان بى تاب و ناآرام شد كه نتوانست بر جنازه اش نماز بخواند. برخى هم مزار او را در «مشهد موسى الكاظم» عليه السّلام و يا «مشهد الحسين» عليه السّلام در «كربلا» نوشته اند.

ص: 16


1- - ديباچۀ «سيد شريف رضى» بر نهج البلاغه از «شرح ابن ابى الحديد» چاپ «مصر».

ص: 17

مقدمه سيد شريف رضى

بسم اللّه الرحمن الرحيم بعد از حمد خداوند كه سپاس را بهاى نعماتش فرموده، و پناهگاه بلايايش و وسيلۀ بهشت جاويدانش و موجب فزونى احسانش، د رود و سلام بر پيامبرش مى فرستم كه رسول رحمت است و رهبر تمام رهبران ملت و مشعل فروزان امت.

پيامبر برگزيده از دودمان بزرگوارى است و خلاصۀ مهترى و بزرگى از كشتگاه شرف و پاكى، و شاخسار بزرگى و عزت. و بر خاندانش كه چراغهاى فروزانند و امتها را پاسدار، نشانه هاى روشن دينند و معيار فضل و فضيلت. درود و سلام خدا بر همۀ آنان باد، درودى سزاوار چنان بزرگواران و پاداش بزرگ براى كردار آن پاكان كه در پاكيزگى همانند اصل و فرع آنان باشد. چنان كه فجر روشنى بخشد و ستاره برآمده فرو شود.

در روزگار جوانى و شادابى شاخسار درخت زندگى به نگارش كتابى مشغول شدم و گرد آورى خصايص پيشوايان دين (درود بر آنان باد) را وجهه همت ساختم تا اين كتاب گزيده اى از گلستان اخبار و جواهر كلام آنان باشد.

ص: 18

آنچه كه مرا به اين كار واداشت در آغاز كتاب نوشتم و آن را بر مطالب ديگر مقدم آوردم. از بخشى كه پيرامون امير المؤمنين عليه السّلام فراغت يافتم. اما روزگار سازگار نشد و كار به تأخير افتاد.

آنچه آماده بود در بخشهايى گنجاندم، و در هر باب چند فصل نهادم، فصل آخر به سخنانى كوتاه از امير المؤمنين عليه السّلام اختصاص يافت شامل: پندها، حكمتها، آداب و مثلهاى شگفت، مگر خطبه هاى بلند و نامه هاى مفصل.

برخى از دوستان و برادران آنچه كه در آن فصل بود پسنديدند و از ديدار آن معانى زيبا و روش مطلوب لذت بردند و شگفت زده شدند. آنان درخواست كردند تا كتابى تدوين كنم و برگزيدۀ سخنان مولى امير المؤمنين عليه السّلام را در آن كتاب بگنجانم.

گفتارهايى از همۀ آداب و مجموعه اى گوناگون شامل: آداب و پندها، نامه ها، خطبه هاى بلند و كوتاه، زيرا مى دانستند كه چنين مجموعه اى در كمال فصاحت و بلاغت خواهد بود. بلاغت به زبان عربى بها مى بخشد و براى كار دين و دنيا مفيد است، اما تاكنون چنين بلاغتى نه در گفتارى گردآورى شده و نه يكجا در كتابى آمده است، زيرا امير مؤمنان عليه السّلام سرچشمۀ فصاحت و آبشخور بلاغت است.

آن حضرت كلام خويش را به فصاحت مى آرايد تا جمال مطلوب شود، و بلاغت در كلام مى نشاند تا به كمال رسد. آن حضرت بود كه نقاب از سيماى سخن بركشيد تا ترسّل زيباى آن را بنگرد. شيوۀ سخن را از او وام گرفتند، و كليۀ خطيبها پا در جاى پاى او نهادند. واعظان نيز از خواندن كلام او نام و آوازه يافتند. با اين همه، آن حضرت از همگان سبقت جست و ديگران هرگز به او نرسيدند. آن حضرت پيش بود و ديگران خزندگان عقب مانده در راه، زيرا در گفتارش رنگى از دانش الهى و رايحه اى از سخن نبوى است.

پس من پذيرفتم كه اين كار را آغاز كنم، زيرا مى دانستم سودى بزرگ در آن است و نامى بلند در آن خواهد بود و اندوخته اى است براى روز جزا. از اين رو كوشيدم تا جايى كه توان داشته باشم ارج و قدر اين سخنان را در بازار فصاحت و در برابر ديدگان صرافان بلاغت آشكار سازم و برتريها و محاسن بسيار آن را كه نهان است آشكار و عيان سازم، زيرا آن حضرت در ميدان تك تاز است نسبت به ديگران برجسته. او يقين است و ديگران خبر. او عين است و ديگران اثر. آن حضرت دريايى است خروشان و اقيانوسى بى كران. مايل بودم بتوانم بگويم من شاخى از آن

ص: 19

درخت بار آورم و گلى از آن گلزار. مايل بودم مانند فرزدق بر خود ببالم و بر جريران عصر خويش بتازم كه: بدانيد تبار من اين است، و چه كسى گوهرى گرانبهاتر از اين دارد؟ ديدم كه سخنان امام بر پايۀ سه مضمون است: خطبه و فرمان، نامه به اين و آن، حكمت و اندرز. به يارى خداوند مشغول به كار شدم و اول خطبه هاى شگفت انگيز، سپس نامه هاى زيبا و آن گاه سخنان كوتاه حكمت آميز را گردآورى كردم. براى هر يك بابى گشودم و بر هر باب برگه هايى (سفيد) افزودم تا آنچه اكنون از نظرم افتاده، و در آينده در پيش رو آيد، در آن اوراق بنويسم و اگر سخنى از او به دست رسيد كه گفتگو و سخنى است، يا پاسخ پرسشى است، يا خواهشى يا حسب حالى است كه در آن سه باب نيست، در باب خاص خود جا دهم به نحوى كه مناسب يا شبيه و مانند بقيه باشد.

اما بسا كه در اين انتخاب فصلهايى باشد كه هماهنگ نباشد، يا سخنانى كه يكدست نيست، زيرا قصد من از گردآورى، معانى و نكات بلند و نيكو بوده است، نه نظم و وابستگى آنها به هم.

از فضايل شگفتى كه آن حضرت به آن ممتاز و در آن يكّه تاز ميدان مى باشد. اين است كه هرگاه كسى در سخن آن حضرت كه دربارۀ پرهيزكارى و مواعظ است تأمل كند و خود را از اين جنبه دور نگه دارد كه اين سخن شخصى بزرگ و فرمانرواست كه همه در برابرش سر فرود مى آورند، آن وقت شك نمى كند كه گوينده اين سخن كسى است كه جز در وادى زهد و پرهيزكارى گام نزده و هيچ كارى جز عبادت نداشته است. يقين مى كند كه اين سخن كسى است كه در گوشۀ خانه تنها و دور از اجتماع و يا در غارى بوده كه جز صداى خودش را نمى شنيده و جز خودش را نمى ديده، و پيوسته به عبادت مشغول بوده است. و هرگز نمى پذيرد كه اين عبادتها سخن جنگاورى است كه با تيغ برهنه به ميدان جنگ با دليران مى رفت و جنگاوران نيرومند را بر زمين مى افكند.

در عين حال، او پيشواى از دنيا گذشتگان است، كه نمونه اى برايش يافت نشود. اين فضيلت شگفت انگيز و اين ويژگى عظيم تنها در آن حضرت است كه صفتهاى ضد يكديگر را در خود فراهم كند، و ناهمگونها را با همديگر همگون سازد.

بسيار در اين باره با برادران گفتگو كردم. و آنان را به شگفت آوردم كه جاى حيرت و عبرت است و مقام به كار بردن فكرت.

اگر در خلال سخنان انتخاب شده لفظ مردد و يا معنى مكررى آمده است، عذر من در اين

ص: 20

باره اين است كه در روايتهاى مربوط به سخنان آن حضرت اختلاف شديدى است. گاه سخنى را در روايتى يافتم و همان طور كه بود آن را نقل كردم. سپس روايت ديگرى به دستم رسيد در همان موضوع كه با روايت قبلى همخوانى نداشت. يا از نظر مطالب بيشترى كه داشت و يا لفظ جالب ترى كه در آن به كار رفته بود، آن را نيز آوردم. چنين به نظر مى آمد كه اين صورت را هم از آن رو آوردم تا پشتوانۀ انتخاب اول گردد و سخن گرانبها از دست نرود.

امكان هم داشته كه در گردآورى اول، گفتارى انتخاب شده، زمانى بر آن گذشته و پاره هايى از آن دوباره نوشته شده، كه چنين كارى از روى غفلت و سهو بوده و عمدى در كار نبوده است.

با اين همه، ادعا نمى كنم كه همۀ سخنان آن حضرت را گردآورى كرده ام و هر چه در گوشه و كنار يافت مى شده، فراهم آورده و چيزى از دست نداده ام. شايد بعيد نباشد آنچه كه به دستم نرسيده بيش از اينها باشد و آنچه كه به دستم رسيده كمتر از آن باشد كه از دست رفته است. اما وظيفۀ من غير از تلاش و جهد بسيار براى يافتن اين گمشده ها نيست و در اين خصوص از خداوند طلب هدايت و راهنمايى دارم.

پس از پايان يافتن كتاب چنين ديدم كه نامش را نهج البلاغه بگذارم، زيرا اين كتاب درهاى بلاغت را بر روى بيننده مى گشايد و آنچه را كه مى طلبد به او نزديك مى كند. اين كتاب هم مورد نياز دانشمندان است و هم دانشجويان و خواسته و نياز زاهد و بليغ در آن موجود و نمايان است.

در خلال آن سخنان زيبا و شيوا كه در توحيد و عدل خداست، و پاك دانستن خداوند از شباهت به خلق، مى بينيم كه سيراب كنندۀ تشنگان و بردارندۀ پرده ها از روى تاريكى شبهات است.

از خداوند بزرگ طلب توفيق و بركنارى از لغزش مى كنم. و نيز از او مى خواهم مرا در اين راه يارى دهد و از خطاى فكر پيش از خطاى زبان، و از لغزش سخن پيش از لغزش قدم ايمن دارد. به او پناه مى برم كه او مرا كفايت مى كند و نيكو نگهبان و كفايت كننده تنها اوست.

ص: 21

خطبه هاى على عليه السّلام

اشاره

قسمت برگزيدۀ خطبه هاى امير المؤمنين عليه السّلام و فرمانهاى او كه در آن، گزيدۀ سخنان آن حضرت آمده و مانند خطبه هاست، گاه در مجلس خاص و در جنگهاى معروف و پيشامدها ايراد شده است.

ص: 22

1

اشاره

1 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام ستايش و تعظيم خداوندى، آفرينش جهان، فرشتگان، توصيفى از خلقت آدم، برگزيده شدن پيامبران، بعثت خاتم الانبياء، قرآن، انواع تكليف، حج بيت اللّه الحرام.

اشاره

(1) سپاس خداى را كه حق ستايشش بالاتر از حدّ ستايشگران است و نعمت هايش فوق انديشۀ شمارشگران. حق جويان كوشا از اداى حقّش ناتوانند، و همّت هاى دور پرواز آدميان از درك و احاطه به مقام شامخش نارسا، و حوزۀ اعلاى ربوبى اش از نفوذ هشيارى هشياران به دور است.

(2) صفات ذات پاكش به مقياسات و حدود برنيايد و هيچ ترسيم و تصويرى مشخص نسازد. اوصاف جلال و جمالش فراسوى زمان است و ماوراى برهه هاى معدود و مدت هاى محدود. با قدرت متعالى اش هستى به مخلوقات بخشيد. و بادهاى جانفزا به رحمتش وزيدن گرفت و حركات مضطرب زمين را با نصب كوه هاى سر بر افراشته تعديل فرمود.

(3) آغاز و اساس دين معرفت خدا است و كمال معرفت او تصديقش، و غايت تصديق او توحيدش، و حد اعلاى توحيد او اخلاص به مقام كبريايى اش و نهايت اخلاص به او نفى صفات از ذات اقدسش مى باشد.

(4) چون هر صفتى به دوگانگى با موصوفش گواه است و هر موصوفى به مغايرت با صفتش شاهد گويا.

ص: 23

(5) آن كس كه خداوند سبحان را توصيف كند، همسان براى ذات بى همتايش سازد، و دويى در يگانگى اش درآورد و مقام والاى احديّت را تجزيه نمايد. پندار تجزيه در وحدت ذاتش نشان نادانى است كه خدا را قابل اشاره انگارد و با آن اشاره محدودش سازد و چون معدودها به شمارشش درآورد.

(6) كسى كه بپرسيد: خدا در چيست؟ خدا را در آن گنجانيده. و اگر خداى را روى چيزى توهّم كند، آن را خالى از خدا پنداشته است. بر هستى او هيچ رويدادى سبقت نگرفته و نيستى بر هستى اش تقدّم نداشته است.

(7) او با همۀ موجودات است، بدون پيوستگى. و غير از همۀ موجودات است، بدون دورى و گسيختگى. اوست سازندۀ همۀ كاينات. بى نياز از آن كه خود حركتى كند و ابزارى را وسيله كار خود نمايد. اوست بيناى مطلق بى احتياج به ديدگاهى از مخلوقاتش. يگانه خداوندى كه نيازى به دمساز ندارد، تا از جدايى اش وحشتى بر او عارض گردد.

آفرينش جهان

(8) بساط هستى را بى مادۀ پيشين بگسترانيد و نخستين بنياد خلقت را بى سابقۀ هستى بنا نهاد. در امر آفرينش، نه انديشه و تدبيرى به جولان آورد و نه تجربه و آزمايشى او را در خور بود. كاخ مجلل هستى را بدون حركت و تحولى در ذات پاكش برافراشت و بى نياز از آن كه قواى مضطربى در درونش متمركز شود، چراغ هستى را برافروخت.

(9) موجودات را در مجراى قانونى اوقات خود به جريان انداخت و حقايق گونه گون را در عالى ترين نظمى هماهنگ ساخت. هر يك از آن حقايق را به طبيعتى معين اختصاص داد و ملتزم به تعيّن خود فرمود. او به همه مخلوقاتش پيش از آغاز وجودشان دانا، و به همۀ حدود و پايان جريان آن ها محيط، و به هويّت و جوانب كل كاينات عالم و داناست.

ص: 24

(10) سپس خداوند سبحان جوّها را از هم شكافت و جوانب و ارتفاعات فضا را باز نمود. آب انبوه و پر موج و خروشان را كه بر پشت باد تندوز و پر قدرتى قرار داده بود. در لابلاى فضاهاى باز شده به جريان انداخت. با اين تندوز آب را از جريان طبيعى باز داشت و آن گاه باد نيرومند را بر آب مسلط كرد و آب را در بر آن قرار داد. فضا در زير باد پر قدرت باز و آب در روى باد، جهنده و جنبان گرديد.

(11) سپس خداوند سبحان باد ديگرى بيافريد كه فرمانى جز به حركت در آوردن آب نداشت. اين باد دست به كار زد و تحريك آب را ادامه داد. جريان اين باد را تند و منبعش را دور از مجراى طبيعى قرار داد.

(12) خداوند سبحان همان باد را به بر هم زدن آب انبوه و برانگيختن امواج درياها دستور داد. و مانند مشك شير كه براى گرفتن كره جنبانده شود، آب را به حركت و زير و رو شدن در آورد. وزش باد بر آن آب چنان بود كه در فضاى خالى وزيدن بگيرد.

(13) آب در مقابل جريان باد مقاومتى از خود نشان نمى داد، آب را سخت به حركت درآورد و اولش را به آخرش، و متحركش را به ساكنش برگرداند. در اين هنگام انبوهى از آب سر به بالا كشيد و كف برآورد. خداوند سبحان آن كف را در فضايى باز و تهى بالا برد و آسمان هاى هفتگانه را بساخت.

(14) پايين ترين آسمان ها را از موجى مستقر بنا نهاد كه حركت انتقالى را به اين سو و آن سو ندارد. و بالاترين آسمان ها را سقفى محفوظ در مرتفع ترين فضا قرار داد، بى ستونى كه آن را بر پا دارد، و بدون ميخ و طنابى كه آن ها را به هم بپيوندد.

(15) آن گاه آسمان را با زينت و زيور ستارگان و روشنايى ها بياراست و خورشيد را با فروغ گسترده و ماه فروزان را با روشنايى اش در فلكى گردان و سقفى در دوران و صفحه اى منقوش با ستارگان به جريان انداخت.

ص: 25

آفرينش فرشتگان

(16) سپس خداوند سبحان آسمان هاى بلند را از هم باز كرد و ميان آن ها را پر از انواعى از فرشتگان ساخت. برخى از فرشتگان سجده كنندگانى هستند كه ركوعى ندارند. برخى ديگر براى ركوع خميده اند و قامت براى قيام راست نمى كنند. گروهى از آنان صف كشيدگانى هستند كه هرگز هيچ دگرگونى در وضع خود نمى دهند. تسبيح گويانى هستند كه خستگى و فرسودگى راهى به آنان ندارد. نه بر چشمانشان خوابى پيروز مى گردد و نه بر عقولشان اشتباهى. نه بر كالبدهايشان سستى روى مى آورد و نه به آگاهى هايشان غفلت فراموشى.

(17) دسته اى از فرشتگان را امناى وحى و زبان گويا بر پيامبرانش قرار داد و دستۀ ديگرى را وسايط اجراى فرمان قضا و امر ربوبى اش. جمعى از آنان را نگهبانان بندگانش فرمود و جمع ديگرى را پاسبان درهاى فردوس برينش.

(18) بعضى از آن فرشتگان پاهايى در سطوح پايين زمين دارند و گردن هايى بالاتر از مرتفع ترين آسمان ها و اعضاى كالبدى گسترده تر از پهنۀ صفحات كيهان بيكران و دوش هايى همسان پايه هاى عرش. اين موجودات مقدس در برابر عرش خداوندى از روى تعظيم چشم به پايين دوخته اند و در زير عرش ربّانى به بال هاى خويشتن پيچيده اند.

(19) ميان اين فرشتگان و كاينات پايين تر، حجابى از عزت ملكوتى و پرده هايى از قدرت فوق طبيعى زده شده است. آنان هرگز خدا را با تصوير و ترسيم هاى محدود كننده نمى پندارند، و صفات ساخته ها را به مقام شامخش نسبت نمى دهند، و او را با تصور در جايگاه ها محدود نمى سازند و با امثال و نظاير اشاره به ذات اقدسش نمى كنند.

ص: 26

توصيفى از خلقت آدم

(20) سپس خداوند از خاك زمين مقدارى مادۀ سخت و نرم و شيرين و شور را جمع نمود، آبى در آن پاشيد و تصفيه اش كرد. آن گاه خاك تصفيه شده را با رطوبت آب به شكل گِل چسبان در آورد و صورتى با اعضاء و جوانب گونه گون از آن گِل چسبان بيافريد كه با يكديگر پيوستگى ها داشتند. و گسيختگى هاى اين گِل چسبنده را خشكانيد، تا اجزاى آن به هم پيوست، و تا وقت معيّن و برهه اى از زمان سخت و جامدش نگه داشت. با گذشت زمان، مدت مقرر سپرى شد و آن گاه از روح خود در آن ماده دميد و به آن قطعۀ جامد تجسم و حيات انسانى بخشيد.

(21) در اين انسان نو ساخته ذهن ها و عقل ها به وجود آورد، تا آن ها را به كار بيندازد.

انديشه ها در مغزش به جريان انداخت كه در تنظيم حيات خويش و تصرف در جهان طبيعت دست به كار شود.

(22) اعضايى به او عنايت فرمود كه به خدمت خويشتن درآورد. ابزارهايى در اختيارش گذاشت كه با تسلط بر آن ها و به كار انداختن آن ها، زندگى خود را بپردازد و معرفتى به او عطا فرمود كه حق را از باطل بازشناسد و آن ها را از يكديگر تفكيك نمايد. خداوند سبحان به اين انسان نو رسيده قواى چشايى و بويايى و نيروى تشخيص رنگ ها و اجناس در آميخته از رنگ هاى مختلف را بذل نمود و بخشيد و انواعى از همسان هاى قابل ائتلاف و اضداد تكاپوگر و اخلاط گونه گون از گرمى و سردى و رطوبت و خشكى را به وجود آورد.

(23) آن گاه خداوند سبحان اداى امانتى را كه دربارۀ آدم به فرشتگان سپرده و وصيتى را كه به آن موجودات مقدس براى اعتقاد و انجام سجده به آدم و خضوع و تعظيم به او نموده بود، مطالبه كرد و فرمان سجده را صادر فرمود كه: به آدم سجده كنيد.

فرشتگان فرمان الهى را اطاعت و به آدم سجده كردند، مگر شيطان كه تعصّب بر او چيره گشت و شقاوت مغلوبش ساخت و به منشأ آفرينش خود كه آتش بود، باليد و تكبر ورزيد و مادۀ خلقت آدم را كه گِل پاره اى بود، پست و خوار شمرد.

ص: 27

(24) خداوند متعال براى نشان دادن استحقاق شيطان به غضب ربّانى و تكميل دوران آزمايش او و عمل به وعدۀ خويش، مهلتى به شيطان داده و فرمود: تو اى شيطان، از جمله كسانى هستى كه تا وقت معين به آنان مهلت داده شده است.

(25) امر خلقت آدم ابو البشر پايان يافت و خداوند او را در جايگاهى كه معيشتش را بى رنج و تلاش به دست مى آورد، سكونت داد و محل زندگى او را ايمن نمود و او را از شيطان و خصومت نابكارانه اش بر حذر داشت. شيطان كه دشمن آدم بود، به اقامتگاهى عالى كه نصيب آدم شده بود و به آميزش او با كمال يافتگان نيك كردار حسادت ورزيد و فريبش داد.

(26) پدر انسان ها يقين خود را به ترديد و تصميمش را به تزلزل و سستى كه شيطان عاملش را به وجود آورده بود، فروخت. شادمانى بهشتى او تبديل به ترس شد و فريب خوردنش به پشيمانى پايان يافت.

(27) سپس كردگار مهربان انبساطى به آدم بخشيد و شكوفانش ساخت تا از غفلتى كه بر او گذشت باز پس گردد، و توبه به درگاهش آوَرَد. كلمۀ رحمتش را به آدم تعليم نمود و بازگشت او را به بهشت وعده داد. آن گاه آدم را به اين دنيا كه جايگاه آزمايش و تكثير فرزندانش بود، فرود آورد.

برگزيدن پيامبران

(28) خداوند سبحان در اين كرۀ خاكى، پيامبرانى از فرزندان آدم برگزيد و از آنان براى سپردن وحى و امانت در تبليغ رسالت پيمان گرفت. در آن هنگام كه اكثر مردم تعهد الهى را ناديده انگاشتند و حق خداونديش را به جاى نياوردند و شركاى موهوم در برابرش اتخاذ كردند، شياطين با گستردن دام هاى حيله گرى آنان را از معرفت ربانى محروم ساختند و رابطۀ عبوديتشان را با معبود بى همتا از هم گسيختند.

ص: 28

(29) خداوند رسولانى را برانگيخت و پيامبرانش را پياپى به سوى آنان فرستاد تا مردم را به اداى پيمانى فطرى كه با آفريدگارشان بسته بودند، وادار نمايند و نعمت فراموش شدۀ او را به يادشان بياورند و با تبليغ دلايل روشن، وظيفۀ رسالت را به جاى آورند، و نيروهاى مخفى عقول مردم را برانگيزانند و بارور بسازند، و آيات با عظمت الهى را كه در هندسۀ كلى هستى نقش بسته است به آنان بنمايانند:

(30) آسمان هايى برافراشته بالاى سرشان و گهوارۀ گستردۀ زمين زير پايشان، معيشت هايى كه حياتشان را تأمين نمايد و اجل هايى كه آنان را به كام نيستى بسپارد. سختى ها و ناگوارى هايى كه پير و فرسوده شان سازد و رويدادهايى كه آنان را در مجراى دگرگونى و فراز و نشيب ها قرار دهد.

(31) خداوند سبحان هرگز خلق خود را خالى و محروم از پيامبران و كتاب و حجّت و برهان لازم و رساننده به مقصود رها نساخته است. اين پيامبران خدا ساخته پيروزمندانى بودند كه نه كم بودند تا عددشان اخلالى به انجام مأموريتشان وارد كند، و نه فراوانى تكذيب كنندگان تبهكار از اجراى تصميم الهى شان باز مى داشت.

(32) سنّت الهى بر آن بود كه نام پيامبران آينده را به گذشتگان ابراز كند و نام انبياى گذشته را به آيندگان معرفى نمايد. قرون و اعصار به دنبال هم فرا رسيدند و به گذشته درخزيدند. نياكان جاى خود را به فرزندان باز گذاشتند.

بعثت خاتم الانبياء محمد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و آله

(33) تا آن گاه كه خداوند سبحان «محمد رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله» را كه پيمان پذيرش پيامبرى او را از همه پيامبران گرفته بود، براى انجام وعدۀ خويش و اتمام اصل نبوت مبعوث نمود، پيامبرى با علامات مشهور و ولادت شريف.

ص: 29

(34) در آن روزگاران كه خداوند ذو الجلال خاتم الانبياء را برانگيخت، مردم روى زمين مللى پراكنده و اقوامى با تمايلات متفرق، در پيچاپيچ طرق درهم و برهم سرگردان و حيرت زده بودند. گروهى از آنان خدا را تشبيه به مخلوقاتش مى كردند و گروهى ديگر در اسماء مقدسش الحاد مى ورزيدند. جمع ديگرى با نام هاى الهى اشاره به موهومات و موجودات پست مى نمودند. خداوند سبحان آنان را به وسيلۀ پيامبر اكرم از گمراهى ها نجات داد و با موقعيت والايى كه به او عنايت فرموده بود، آن گمشدگان را از سقوط به سيه چال جهالت رها ساخت.

(35) آن گاه كه مأموريت الهى خاتم الانبياء پايان يافت، خداوند ذو الجلال، ديدار خود را نصيبش ساخت و او را به آن تقرب ربوبى كه در انتظارش بود، نايل فرمود. با فراخواندن او از اين دنيا به پيشگاه اقدس خود اكرامش نمود و براى او عالم برين را به جاى دمسازى با ابتلائات و كشاكش حيات طبيعى برگزيده، سرانجام او را با نهايت اكرام به بارگاه ربوبى خويش بركشيد.

(36) خاتم الانبياء همه آن چه را كه پيامبران گذشته در ميان امت هاى خود مى گذاشتند، در ميان شما مسلمانان برنهاد. رسولان الهى كه از مجراى طبيعت رخت بربسته اند، هرگز امت خويش را مهمل و بدون گستردن راه روشن پيش پاى مردم و بدون علايم محكم و دائم در ديدگاهشان رها نساخته اند.

قرآن و احكام شرعيه

(37) علامت و طريقى واضح كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در دسترس شما گذاشته است، كتاب پروردگار شما است. اين پيام آسمانى همۀ مصالح و مفاسد حيات دنيوى و اخروى شما را بيان نموده است: حلال و حرام، فرايض و شايستگى ها، ناسخ و منسوخ، مباحات و واجبات، خاص و عام، داستان ها و اصول عبرت انگيز و امثال و حكم، مطلق و مقيد، محكم و متشابه را توضيح داده، حقايق ابهام انگيز را تفسير و مشكلاتش را روشن ساخته است.

ص: 30

(38) تحصيل علم و يقين به برخى از مطالب قرآنى، مطابق پيمانى كه از بندگان گرفته شده لازم است و در برخى ديگر كه اسرار و رموز قرآنى محسوب مى شوند، مردم را به تنگناى لزوم معرفت آن ها مجبور ننموده است.

(39) گروهى از مسايل در كتاب آسمانى ثابت و نسخ آن در سنّت روشن است.

دسته اى از مسايل وجود دارد كه التزام به آن ها در سنّت واجب و ترك آن ها در كتاب الهى مورد اختيار مقرر شده است. وجوب بعضى از تكاليف تا وقت معينى است كه با سپرى شدنش مرتفع مى گردد. كتاب آسمانى انواع محرّمات را از يكديگر تفكيك نموده، به معصيت كبيره وعدۀ آتش و به گناهان كوچك اميد بخشش داده است. موضوعات ديگرى در قرآن است كه انجام دادن اندكى از آن ها مقبول و در وصول به نهايت آن ها، بندگان را آزاد گذاشته است.

ذكر حج خانۀ خدا

(40) شما را به حج خانۀ مقدس خداوندى كه آن را قبلۀ مردم قرار داده، موظف فرموده است تا چون جانداران كه به چشمۀ زلال وارد مى شوند، در حال تسليم به آن معبد سترگ درآيند، و كبوتروار با وجد و شادمانى به آن حرم الهى پناهنده شوند. حكمت خداوندى در اين مأموريت كمال بخش، سر فرود آوردن آزادانۀ مردم در برابر عظمت ربوبى و پذيرش عزت كبريايى او است.

(41) شنوندگانى از بندگانش را برگزيد كه دعوت او را لبيك گويند و مشيّت او را بپذيرند. اين بندگان بهره ور از گوش شنوا مى روند و در آن جايگاه مقدس كه پيامبران الهى وظايف عبوديت به جاى آورده اند، رو به معبود مى ايستند و شباهتى به فرشتگان گردنده به گرد عرش كبريايى اش به خود مى گيرند. در تجارتگاه عبادت خداوندى سودها مى برند و به وعده گاه عفو و بخشايشش، شتابان روى مى آورند.

ص: 31

(42) خداوند سبحان كعبه و وظايفش را شعار جاودانى براى اسلام و جايگاه امن براى پناهندگانش مقرر فرموده است. در آن معبد والا، اعمالى را واجب و اداى حقش را بر بندگانش لازم و ورود به آن معبد و ديدارش را به كسانى كه توانايى دارند، حتمى نموده و فرموده است: «خداوند به كسانى كه توانايى رهسپار شدن به بيت اللّه را دارند، حج خانۀ خود را واجب نموده است، كسى كه با اعراض از اين فرمان الهى كفر بورزد خداوند (نه تنها از او بلكه) از همۀ جهانيان بى نياز است».

2

اشاره

2 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام پس از بازگشت از نبرد «صفّين»

اشاره

(1) سپاس او را گويم كه تتميم نعمتش جويم و راه تسليم به عزتش پويم و براى مصونيت از تباهى ها دست و دل از معصيتش شويم و از روى نياز به كفايتش يارى از او خواهم.

(2) كسى كه او هدايتش كند، گمراه نگردد و آن كه با مقام شامخش به خصومت برخيزد، نجات نپذيرد. و هر كس كه او را كفايتش كند، احتياج از او دورى گيرد.

سپاسش، برترين وزنه ها در ميزان كمالات است و شايسته ترين اندوخته ها در قلمرو ارزش ها و خيرات باشد.

(3) من شهادت به يگانگى بى انباز آن معبود مطلق مى دهم كه جز او خدايى نيست.

شهادتى كه خلوصش از آزمايش ها گذشته، و حقيقت نابش در دل و جان نشسته. تا مشيّت ربوبى او بر بقاى ما حكم كند. شهادت به يگانگى اش دستاويز ما است تا سر حدّ ديارش و ذخيرۀ فناناپذير ما در راه پر هول و هراس از آنچه كه در سر راه ما است. شهادت به وحدانيّتش لازمۀ ايمان است و آغاز احسان و رضاى خداوند رحمان و طرد شيطان.

ص: 32

(4) و شهادت مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول او است. خداوند سبحان محمد صلّى اللّه عليه و آله را به جامعۀ انسانى فرستاد، براى ابلاغ دينى مشهور در عقول و افكار، و با علايمى معروف در قرون و اعصار، با كتاب نوشته با قلم ربّانى، و نورى فروزان و پرتوى فراگير جهان، و امرى روشن و جدا كنندۀ صحّت و بطلان. تا با آن رسالت الهى، تاريكى اشتباهات و ابهام ها را از مغز و دل مردمان بزدايد و با دلايل روشن، حجت را بر آنان تمام كند و با آيات ربانى از سقوط در پرتگاه بر حذرشان بدارد و با اخطار به كيفرهايى كه دامنگير تبهكاران مى گردد، تهديدشان نمايد.

(5) اين رسالت عظمى در دورانى و براى جامعه اى درخشيدن گرفت كه طناب وحدت انگيز دين از هم گسيخته، پايه ها و ستون هاى يقين به لرزه درآمده، اصول بنيادين حقايق متلاشى، و واقعيت امر پراكنده بود. جامعه اى كه راه هايش براى حركت هاى رهايى بخش تنگ بود و باريك، و منابع و عقول و انديشه هاى افرادش در مسير حيات نابينا و تاريك. اثرى از رشد و هدايت وجود نداشت و كورى و ظلمت همه جا و همۀ شؤون بشرى را فراگرفته بود.

(6) نافرمانى به خدا شايع بود و يارى به شيطان رايج. ايمان در همۀ شؤون حيات شكست خورده و ستون هاى برپادارنده اش فرو ريخته، نشان ها و علائمش تيره و ناشناخته، راه هايش متروك، و جاده هايش محو و نابود گشته بود.

(7) در آن دوران كه نور رسالت را برافروخت. مردم اطاعت از شيطان را پيشۀ خود نموده، راه هاى آن پليد نابكار را پيش گرفته، سيراب شدن خود را از چشمه هاى آن مطرود ابدى مى جستند. علم هاى شيطانى به دوش گرفته، پرچم آن مردود بارگاه ربانى را به اهتزاز در آورده بودند. در فتنه ها و شورش هايى غوطه ور بودند كه با ناخن هاى خود، آنان را خرد كرده، با سم هاى ويرانگر آنان را كوبيده و همواره روى سر ناخن ها به انتظار برپا كردن اضطراب و بلوا ايستاده بود.

مردمى سرگردان و حيران و نادان هايى شورش زده در بهترين جايگاه و با بدترين همسايگان زندگى مى كردند. محروميت از خواب گوارا، خوابشان! اشك هاى سوزان بينوايى، سرمه هاى ديدگانشان! در سرزمينى كه دانايش بند بر دهان بود و نادانش محترم و در امان.

ص: 33

آل محمد صلّى اللّه عليه و آله چه كسانى هستند؟

(8) آنان دارندگان راز پيامبر و پشتيبان امر وى ظرف علم و مرجع قوانين و در بردارندۀ كتب رسالت و كوه هاى پا بر جاى دين او هستند. پيامبر اكرم به وسيلۀ آنان بود كه خميدگى پشت دين را راست و لرزش پهلوهاى آن را مبدّل به سكون و آرامش ساخت.

رديف مقابل آل محمد صلّى اللّه عليه و آله چه كسانى هستند؟

(9) آنان كسانى هستند كه بذر تباهى ها و انحرافات را كاشتند و آن گاه كشتگاه خود را با دغل بازى ها و فريبكارى ها آبيارى كردند و سقوط و هلاكت از آن چيدند.

(آنان نفهميدند كه) هيچ كسى را از اين امّت، قياس با آل محمد صلّى اللّه عليه و آله نتوان كرد. و آنان را كه نعمت ارشاد و هدايت آل محمد صلّى اللّه عليه و آله از سقوط نجات داده است، نمى توان با آن پيشوايان الهى مساوى گرفت.

(10) آل محمد صلّى اللّه عليه و آله اركان اساسى دينند و ستون برپاى دارندۀ يقين. (راه ديگرى جز اين نيست كه:) افراط گران بايد به سوى آنان برگردند و عقب ماندگان تفريطگر خود را به آنان برسانند. حق ولايت از مختصات آن كمال يافتگان است و وصيّت پيامبر به اولويت آنان و وراثت رهبرى، در آن شخصيت هاى خدا ساخته است. در اين حال كه مقام پيشوايى به انسان هاى شايسته واگذار شده، حق به اهلش برگشته و جايگاه خود را دريافته است.

3

اشاره

3 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى كه به شقشقيه معروف است.

اشاره

(1) هان اى مردم، سوگند به خدا، آن شخص جامۀ خلافت را به تن كرد و او خود قطعا مى دانست كه موقعيت من نسبت به خلافت، موقعيت مركز آسياب به آسياب است كه به دور آن مى گردد.

ص: 34

(2) سيل انبوه فضيلت هاى انسانى - الهى از قله هاى روح من به سوى انسان ها سرازير مى شود. ارتفاعات سر به ملكوت كشيدۀ امتيازات من بلندتر از آن است كه پرندگان دور پرواز بتوانند هواى پريدن روى آن ارتفاعات را در سر بپرورانند. (در آن هنگام كه خلافت در مسير ديگرى افتاد) پرده اى ميان خود و زمامدارى آويختم و روى از آن گردانيدم. چون در انتخاب يكى از دو راه انديشيدم: يا مى بايست با دستى خالى به مخالفانم حمله كنم و يا در برابر حادثه اى ظلمانى و پر ابهام شكيبايى پيشه گيرم. (چه حادثه اى؟!) حادثه اى بس كوبنده كه بزرگسال را فرتوت و كم سال را پير و انسان با ايمان را تا به ديدار پروردگارش در رنج و مشقّت فرو مى برد.

ارجح داشتن صبر

(3) به حكم عقل سليم بر آن شدم كه صبر و تحمل را بر حمله با دست خالى ترجيح بدهم. من راه بردبارى را پيش گرفتم، چونان بردبارى چشمى كه خس و خاشاك در آن فرو رود و گلويى كه استخوانى مجرايش را بگيرد. (چرا اضطراب سر تا پايم را نگيرد و اقيانوس درونم را نشوراند؟) مى ديدم حقى كه به من رسيده و از آن من است، به يغما مى رود و از مجراى حقيقى اش منحرف مى گردد.

تا آن گاه كه روزگار شخص يكم سپرى گشت و او راهى سراى آخرت گرديد و خلافت را پس از خود به شخص ديگرى سپرد.

(4) اين رويداد تلخ شعر اعشى قيس را به ياد مى آورد كه مى گويد:

روزى كه با حيان برادر جابر در بهترين رفاه و آسايش غوطه ور در لذت بودم، كجا و امروز كه با زاد و توشه اى ناچيز سوار بر شتر در پهنۀ بيابان ها گرفتارم، كجا؟! (5) شگفتا! با اين كه شخص يكم در دوران زندگيش انحلال خلافت و سلب آن را از خويشتن مى خواست، به شخص ديگرى بست كه پس از او زمام خلافت را به دست بگيرد. آن دو شخص پستان هاى خلافت را چه سخت و قاطعانه ميان خود تقسيم كردند! (گويى چنين حادثه اى سرنوشت ساز جوامع در طول قرون و اعصار، نه به تأملى احتياج داشت و نه به مشورتى!)

ص: 35

(6) شخص يكم رخت از اين دنيا بر بست و امر زمامدارى را در طبعى خشن قرار داد كه دل ها را سخت مجروح مى كرد و تماس با آن، خشونتى ناگوار داشت. در چنان طبعى خشن كه منصب زمامدارى به آن تفويض شد. لغزش هاى فراوان به جريان مى افتد و پوزش هاى مداوم به دنبالش. دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است كه اگر افسارش را بكشد، بينى اش بريده شود و اگر رهايش كند، از اختيارش به در مى رود.

(7) سوگند به پروردگار، مردم در چنين خلافت ناهنجار به مركبى ناآرام و راهى خارج از جاده و سرعت در رنگ پذيرى و حركت در پهناى راه به جاى سير در خط مستقيم مبتلا گشتند. من به در ازاى مدت و سختى مشقت در چنين وضعى تحمل ها نمودم، تا آن گاه كه اين شخص دوم هم راه خود را پيش گرفت و رهسپار سراى ديگر گشت و كار انتخاب خليفه را در اختيار جمعى گذاشت كه گمان مى كرد من هم يكى از آنان هستم.

(8) پناه بر خدا، از چنين شورايى! من كى در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد ترديد بودم، كه امروز با اعضاى اين شورا قرين شمرده شوم! (من بار ديگر راه شكيبايى را در پيش گرفتم و) خود را يكى از آن پرندگان قرار دادم كه اگر پايين مى آمدند، من هم با آنان فرود مى آمدم و اگر مى پريدند، با جمع آنان به پرواز در مى آمدم. مردى در آن شورا از روى كينه توزى، اعراض از حق نمود و ديگرى به برادر زنش تمايل كرد، با اغراض ديگرى كه در دل داشت.

(9) شخص سومى از آن جمع در نتيجه شورا به خلافت برخاست. او در مسير انباشتن شكم و خالى كردن آن بود و بالا كشيدن پهلوهاى خويش. به همراه او فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر كه علف هاى با طراوت بهارى را با احساس خوشى مى خورد، مال خدا را با دهان پر مى خوردند. سال ها بر اين گذشت و پايان زندگى سومى هم فرا رسيد و رشته هايش پنبه شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و پرخورى به رويش انداخت.

ص: 36

ص: 37

مبايعۀ على عليه السّلام

(10) براى من روزى بس هيجان انگيز بود كه انبوه مردم با ازدحامى سخت به رسم قحط زدگانى كه به غذايى برسند، براى سپردن خلافت به دست من، از هر طرف هجوم آوردند. اشتياق و شور مردم چنان از حد گذشت كه دو فرزندم حسن و حسين كوبيده شدند و لباس دو پهلويم از هم شكافت. تسليم عموم مردم در آن روز، اجتماع انبوه گله هاى گوسفند را به ياد مى آورد كه يك دل و يك آهنگ پيرامونم را گرفته بودند.

(11) هنگامى كه به امر زمامدارى برخاستم، گروهى عهد خود را شكستند. جمعى ديگر از راه منحرف گشتند و گروه ديگرى هم ستمكارى را پيشۀ خود كردند.

گويى آنان سخن خداوند را نشنيده بودند كه فرموده است: «ما آن سراى ابديت را براى كسانى قرار خواهيم داد كه در روى زمين برترى بر ديگران نجويند و فساد به راه نيندازند، و عاقبت كارها به سود مردمى است كه تقوا مى ورزند.» (12) آرى، به خدا سوگند، آنان كلام خدا را شنيده، گوش به آن فرا داده و دركش كرده بودند، ولى دنيا خود را در برابر ديدگان آنان بياراست، تا در جاذبۀ زينت و زيور دنيا خيره گشتند و خود را درباختند.

(13) سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد، اگر گروهى براى يارى من آماده نبود و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمى گشت و پيمان الهى با دانايان دربارۀ عدم تحمل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود، مهار اين زمامدارى را به دوشش مى انداختم و انجام آن را مانند آغازش با پيالۀ بى اعتنايى سيراب مى كردم. در آن هنگام مى فهميديد كه اين دنياى شما در نزد من از اخلاط دماغ يك بز ناچيزتر است!

ص: 38

(14) مى گويند: موقعى كه سخنان امير المؤمنين عليه السّلام به اين جا رسيد، مردى از اهل عراق برخاست و نامه اى به او داد. آن حضرت كه نامه را مطالعه كرد، ابن عباس گفت:

اى امير المؤمنين، كاش سخنانت را از همان جا كه قطع فرمودى، ادامه مى دادى.

(15) حضرت فرمود: هيهات، اى فرزند عباس، سخنانى كه گفتم، شقشقه اى بود كه با هيجان برآمد و خاموش شد. ابن عباس مى گويد: سوگند به خدا، هرگز به سخنى مانند اين خطبۀ ناتمام امير المؤمنين تأسف نخورده بودم، كه آن پيشواى الهى مقصود خويش را از اين خطبه به اتمام نرسانيد.

4

4 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه از فصيح ترين سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است. در اين خطبه مردم را موعظه نموده، آنان را از گمراهى به هدايت مى كشاند. گفته شده است: اين خطبه را پس از كشته شدن طلحه و زبير فرموده است.

(1) شما اى مردم، به وسيلۀ ما دودمان محمّد صلّى اللّه عليه و آله از تاريكى هاى جهل و فساد رها گشتيد و راه هدايت را در پيش گرفتيد و گام بر فراز اعتلا نهاديد. شب هاى تيره و تار جاهليت را به وسيلۀ تكاپوها و ارشادهاى ما پشت سر گذاشتيد، تا فروغ بامداد اسلام بر عقول و دل هاى شما درخشيدن گرفت.

(2) ناشنوا باد گوشى كه نصايح رسا و سازنده را در نيابد! كسى كه فرياد بلند گوشش را كوبيده و كر ساخته است، چگونه از صداى ضعيف تأثير خواهد پذيرفت؟ پيوسته با خدايش باد دلى كه از لرزش و هيجان محبت الهى و احساس عظمت خداوندى جدا نمى گردد! (3) من همواره انتظار بروز نتايج خيانتگرى شما را مى كشيدم و آثار فريب خوردگى شما را با فراستم دريافته بودم. پردۀ دين، مرا از ديدگان شما پوشيده، صدق نيّت و صفاى درونم حقيقت شما را بر من آشكار ساخته است.

ص: 39

(4) من نگهبانى شما را در راه هاى حق كه در ميان جاده هاى ضلالت كشيده شده است، به عهده گرفته ام. شما در اين جاده هاى گمراهى به يكديگر مى رسيد و رهبرى نداريد. زمين ها را حفر مى كنيد و به آبى نمى رسيد. امروز كلمات و رويدادهاى گنگ و بى زبان را كه تنها براى گوش هاى شنوا گويايى دارند، به سخن گفتن وادار مى سازم.

(5) انديشۀ كسى كه از من تخلف كند، از دريافت حق و حقيقت به دور افتاده است. از آن هنگام كه به ديدار حقيقت نايل آمده ام، شك و ترديدى در آن نداشته ام. هراس موسى عليه السّلام براى ترس از خويشتن نبود، بلكه از آن بيمناك بود كه مبادا پرچم پيروزى به دست نادانان بيفتد و دولت هاى ضلال بر مردم حكومت نمايند. ما امروز راه حق و باطل را تفكيك نموديم و هر كسى راه خود را پى گرفت. كسى كه اطمينان به آب دارد، سوز عطش طاقت از دستش بر نخواهد گرفت.

5

اشاره

5 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در آن هنگام كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رفت، عباس و ابو سفيان امير المؤمنين عليه السّلام را مخاطب قرار دادند كه با او بيعت كنند (اين گفتگو پس از تمام شدن بيعت با ابو بكر در سقيفه بوده است). در اين خطبه از آشوب گرى نهى مى كند و دربارۀ اخلاق و علم خود توضيحى مى دهد.

نهى از فتنه

(1) اى مردم، امواج طوفانى فتنه ها را كه حيات شما دريانوردان اقيانوس هستى را به تلاطم انداخته است، با كشتى هاى نجات بشكافيد و پيش برويد. از راه عداوت و نفرت از يكديگر برگرديد، و طريق مهر و محبت پيش بگيريد. تاج هاى فريباى مباهات و افتخار به يكديگر را از تارك خود برداريد و بر زمين نهيد. آن كس به مقصود خويشتن نايل گشت كه پر و بالى داشت و به پرواز درآمد، يا فاقد قدرت بود و از هجوم به مخاطرات خوددارى كرد و آسوده گشت.

ص: 40

(2) اين گونه زمامدارى مانند آبى كثيف است كه با مشقت بياشامند و چونان لقمۀ ناگوارى است كه با خوردنش به غصه و اندوه گرفتار آيند. كسى كه دست به چيدن ميوۀ نارس ببرد. چونان كشاورزى است كه در غير زمين خود بكارد.

(3) اگر سخنى در حقيقت زمامدارى بگويم، مدعيان مرا به حرص و طمع رياست متهم خواهند ساخت! اگر سكوت كنم، خواهند گفت: على از مرگ مى ترسد! شگفتا! پس از تن در دادن به آن همه مخاطرات و تكاپوها در كارزارها، من از مرگ مى ترسم؟! (4) سوگند به خدا، انس فرزند ابوطالب با مرگ، بيش از انس كودك شيرخوار است به پستان مادرش. سكوت من از روى علمى است پوشيده بر ديگران كه اگر ابرازش كنم، مانند لرزش طناب آويخته در چاه هاى عميق، به خود لرزيده در اضطراب فرو خواهيد رفت.

6

6 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را امير المؤمنين عليه السّلام در موقعى فرموده است كه به آن حضرت گفتند كه طلحه و زبير را تعقيب ننمايد. در اين سخنان توضيحى دربارۀ صفت خود مى دهد كه فريب فريبكاران را نمى خورد.

(1) سوگند به خدا، من مانند كفتار (آن حيوان احمق) نخواهم بود، كه در طول بروز هشدارها بخوابد، تا جوينده اش پيدايش كند و صيادش بفريبد و به دامش اندازد.

(2) من همواره به كمك انسان حق طلب، اعراض كنندگان از حق را، و با انسان حق شنو كه مطيع وظايف الهى است، گنهكار آشوبگر را خواهم كوفت تا آن گاه كه واپسين روز حياتم فرا رسد.

ص: 41

(3) سوگند به خدا، من از آن هنگام كه خداوند متعال پيامبرش را به پيشگاه خود خوانده است تا به امروز هميشه از حق قانونى خود رانده شده ام و ديگران در قلمرو اختصاصى من به تاختن در آمده اند.

7

7 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه پيروان شيطان را سرزنش مى نمايد

(1) مردمى هستند كه شيطان را تكيه گاه شؤون زندگى خود قرار دادند و شيطان هم آنان را در پليدى و فريبندگى شركاى خود نمود. اين موجود پليد درون سينه هاى آنان تخم گذارد و جوجه درآورد و حركت كرد و تدريجا در آغوش آنان نشست.

(2) آن مطرود ازل و ابد با چشمان آنان مى نگرد و با زبان هايشان سخن مى گويد.

نتيجه اين شد كه آنان را مركبى براى راندن در لغزشگاه ها نمود و خطا و انحراف را در ديدگاه آنان بياراست. در زندگى رفتار كسى را پيش گرفتند كه شيطان او را در سلطۀ خود شريك نموده است و باطل را از زبانش بيرون بياورد.

8

8 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه على عليه السّلام اشاره به ادعاى پوچ زبير نموده و او را براى بازگشت به بيعتى كه با وى نموده است، دعوت مى كند

زبير گمان مى كند با دستش بيعت نموده، با قلبش بيعت نكرده است. او با اين انكار ادعاى امر پنهانى مى نمايد. او بايد براى اين ادعا دليل قابل معرفتى بياورد و اگر نتواند براى مدعاى خود دليلى بياورد، بايد به همان تعهدى كه از آن بيرون رفته است، برگردد.

ص: 42

9

9 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى از على عليه السّلام در صفت خود و صفت دشمنانش، و گفته مى شود كه توصيفى دربارۀ گردانندگان جنگ جمل فرموده است.

بازيگران كارزار جمل رعد و برق ها به راه انداختند و بالاخره با آن همه هياهو و خروش شكست خوردند. ما براى تهديد ديگران رعد آسا نمى خروشيم، تا شكست دشمن، تهديد عملى براى آنان گردد، و تا باران سيل آور نبارانيم، سيلى به راه نمى اندازيم.

10

10 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام منظور وى در اين خطبه شيطان و يا گروه شيطان صفت مى باشد.

(1) آگاه شويد، كه شيطان سواران و پيادگان خود را جلب و بسيج نموده است. من بيناييم را با خود دارم، هرگز امرى را بر خود مشتبه نساخته ام و كسى نتوانسته است واقعيتى را بر من مشتبه بسازد.

(2) سوگند به خدا، حوضى براى آنان پر خواهم كرد كه ساقى آن خودم باشم، كه اگر وارد آن حوض شوند نتوانند بيرون روند، و اگر از آن بگريزند نتوانند برگردند.

11

11 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام در جنگ جمل به فرزندش محمد بن الحنفيه هنگامى كه پرچم را به دست او داد.

فرزندم، اگر كوه ها از جاى كنده شوند، تو پا بر جا باش. دندان ها را روى هم بفشار، جمجمه ات را به خدا بسپار، قدمت را روى زمين چونان ميخ فرو رفته ثابت بدار، چشم به آخرين صفوف دشمن بدوز، و ديده از نيروها و بارقه هاى شمشير آنان بپوش و خيره مباش، و بدان كه پيروزى از نزد خداوند سبحان است.

ص: 43

12

12 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

هنگامى كه خداوند امير المؤمنين عليه السّلام را بر اصحاب جمل پيروز ساخت، يكى از يارانش عرض كرد: دوست داشتم كه برادرم فلان وضع كنونى ما را مشاهده مى كرد و مى ديد كه چگونه خداوند تو را بر دشمنانت پيروز ساخته است.

امير المؤمنين عليه السّلام به آن شخص فرمود: آيا ميل و ارادۀ برادرت با ما بود؟ عرض كرد:

- بلى.

فرمود:

- آرى، برادرت با ما حضور داشت. در اين لشكر و كارزار ما، گروه هايى حضور داشتند و شركت كردند كه هنوز در نهانگاه صلب مردان و يا رحم زنان قرار دارند و حتى ديده بر اين دنيا نگشوده اند، و روزى فرا مى رسد كه زمان آنان را ناگهان و بى اختيار بيرون مى آورد. ايمان به وسيلۀ آنان تقويت مى گردد.

13

13 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش اهل بصره پس از حادثۀ جمل

(1) شما اهل «بصره»، لشكر زن و پيروان ناآگاه چهارپا (شتر) گشتيد. آن حيوان نعره اى زد، پيرامونش را گرفتيد و هنگامى كه پى شد (پاهايش را قطع كردند)، پا به فرار گذاشتيد.

(2) اخلاقتان پست، پيمانتان سست و شكسته و دينتان نفاق و آبى كه مى آشاميد، شور است. كسى كه در ميان شما زندگى كند، در گرو گناه خويش است و كسى كه از ميان شما بيرون رود، رحمت پروردگارش او را دريافته است.

ص: 44

(3) چنين مى بينم كه مسجد شما مانند سينۀ كشتى روى درياست كه عذاب خداوندى بالا و پايينش را فرا گرفته است و هر كسى را كه در آن است، غرق نموده است.

(4) (و در روايتى ديگر: سوگند به خدا، اين شهر شما غرق مى شود، تا آنجا كه مسجد شما را مى بينم مانند سينۀ كشتى يا شترمرغى است كه روى سينه در دريا بنشيند.) (5) (و در روايتى ديگر: شهرهاى شما داراى كثيف ترين زمين در شهرهاى خداوندى است.) (6) نزديك ترين شهر به آب و دورترين آن ها از آسمان است نه دهم شر در شهر شما است. كسى كه در اين سرزمين مانده است. زندانى گناه خويش است و آن كه از اين سر زمين بيرون رود، عفو الهى نصيبش گشته است.

آبادى شما را چنين مى بينم كه آب از همه سو آن را فرا گرفته، ديوارهاى مسجد شما كه مانند سينۀ پرنده اى در دريا ديده مى شود، از شهر شما نمانده است.)

14

14 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى از امير المؤمنين عليه السّلام دربارۀ بصره نشينان

زمين شما نزديك به آب و دور از آسمان است. عقول شما سبك و رؤياها و آرزوهايتان بى اصل است. پس شما نشانه گاه هر تيرانداز و لقمۀ هر خورنده و شكار هر حمله كننده اى هستيد.

ص: 45

15

15 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى دربارۀ برگرداندن املاك مسلمانان كه عثمان به ارادۀ شخصى خود به ديگران بخشيده بود.

سوگند به خدا، اگر آن املاك را پيدا كنم، به مسلمانان بر مى گردانم، اگر چه مهريۀ زنان قرار گرفته يا كنيزها با آن خريدارى شده باشد. زيرا گشايش كارهاى اجتماع در عدالت است و كسى كه عدالت براى تنگى ايجاد كند، ستم براى او تنگناتر خواهد بود.

16

اشاره

16 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در آن هنگام فرمود كه در مدينه با او بيعت كردند. در اين سخن اطلاعى را كه از سرنوشت احوال مردم دارد، خبر مى دهد و مردم را به گروه هايى تقسيم مى نمايد.

اشاره

(1) تعهد خود را در گرو سخنى كه مى گويم قرار مى دهم و ضمانت آن را به عهده مى گيرم. كسى كه اندرزها و وسايل تجربه، كيفرهاى پيش رويش را بر وى آشكار بسازد، خويشتن دارى و تقوا او را از تجاوز و ارتكاب اشتباهات باز مى دارد. آگاه باشيد، آزمايشى كه امروز شما را دربرگرفته، همانند آزمايش روزى است كه خداوند پيامبرش را برانگيخته بود.

(2) سوگند به خدايى كه پيامبر را به حق مبعوث فرموده است، شما گرفتار آشوب هاى فكرى و عقيدتى گشته، در پرويزن حوادث براى تصفيه به هم خواهيد خورد. و چونان محتواى ديگ جوشان، درهم و برهم خواهيد گشت، تا پايين نشينانتان صعود به بالا نمايند و بالانشينانتان به پستى ها سقوط كنند.

(3) گروهى از شما كه در گذشته تقصير كار بودند، پيش بتازند و جمعى كه در جامعه پيشتازانى بودند، خطاكار گردند. سوگند به خدا، كلمه اى را مخفى نداشته ام و هرگز دهان به دروغ باز نكرده ام. من از پيش به موقعيت كنونى و وضعى كه امروز جامعه را فرا گرفته است، خبر داده شده ام.

ص: 46

(4) به شما هشدار مى دهم: خطاهايى كه مردم مرتكب مى شوند، چونان اسب هاى چموشند، كه خطاكاران سوار بر آن ها گشته، با افسارهايى از دست رفته در بيراهه ها و سنگلاخ ها مى تازند. پايان اين تاخت و تاز طغيانگرانۀ آتش است.

(5) آگاه باشيد، اوصاف تقوا چونان مركب هايى رامند، كه انسان هاى متقى سوار بر آن ها گشته، زمام به دست، راهى بهشت الهى اند. حقى وجود دارد و باطلى و هر يك براى خود اهلى مخصوص دارد. اگر باطل در افزايش باشد، تازگى ندارد، زيرا هواخواهان باطل از قديم در اكثريت اند و اگر در اقليت باشد، (نقصى براى حق نيست) با اين حال اجرايش امكان پذير و قابل تحقق است. چه اندك است بازگشت آنچه كه روى گردانيده، به گذشته خزيده است.

سيد رضى گفته است: مى گويم نكات عالى بلاغت و عظمتى كه در اين سخن كوتاه وجود دارد، بالاتر از هرگونه تحسين و توصيف است. لذتى كه حكما و كمال يافتگان از تعجب در محتواى اين سخن مى برند، بيش از لذت درك نكات و حقايقى است كه در آن وجود دارد. در اين سخن به اضافۀ آنچه كه گفتيم، مزايايى از فصاحت وجود دارد كه هيچ زبانى ياراى گفتنش را ندارد و هيچ انسانى نمى تواند اطلاعى از وسعت و عمق آن ها به دست بياورد. آنچه را كه مى گويم، هيچ فردى جز كسانى كه در فن بلاغت و نكته سنجى به مقام شايسته اى نايل شده به ريشه هاى اصلى آن نفوذ نموده اند، درك نمى كند. جز دانايان كسى قدرت تعقل اين سخنان را ندارد.

و از اين خطبه است و در آن مردم را به سه صنف تقسيم مى كند

(6) آن كس كه بهشت و دوزخ را پيش رو دارد، (از بازيچه ها و آرزوهاى دور و دراز و بى تفاوتى ها) رويگردان است. (مردم بر سه گروهند:) تكاپوگر پويا كه نجات پيدا مى كند و جويندۀ كندرو كه براى او اميدى هست. تقصير كنندۀ تبهكار كه سقوطش در آتش است. انحراف به راست و چپ (افراط و تفريط) گمراهى، و جادۀ اصلى راه وسط است.

(7) مسير كتاب الهى و آثار رسالت از اين جاده كشيده شده است. روزنه هاى نجات بخش سنّت پيغمبر به اين جاده باز مى شود. و راه سرنوشت كمال انسانى به اين جاده منتهى مى گردد. آن مدعى كه ادعايش اساسى ندارد، هلاكت در انتظار اوست. و كسى كه افترا به واقعيات زند، به استقبال نوميدى و سقوط مى شتابد.

آن كس كه در برابر حق عرض اندام نمايد، آينده اى جز نابودى ندارد. انسانى كه به شناخت خويشتن نايل نگشته است، در پست ترين تاريكى نادانى غوطه ور است.

ص: 47

(8) اصل ريشه اى كه بر تقوا روييده، هلاك نمى شود و زراعت قومى كه در زمين تقوا كاشته شده، از تشنگى نخواهد خشكيد. از خانه هايتان براى تشكيل اجتماعات ويرانگر بيرون نياييد و آشتى و الفت در ميان خود به وجود بياوريد. توبه و بازگشت به سوى خدا در دسترس شماست. هيچ ستايشگرى جز پروردگار خود را نستايد و هيچ سرزنش كننده اى جز نفس خود را توبيخ ننمايد.

17

17 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيف كسى است كه در ميان امّت، بدون شايستگى متصدّى منصب قضاوت مى گردد. در اين خطبه دو صنف از مردم مطرح مى شوند كه مبغوض ترين مردم در نزد خدايند.

(1) دو كس در نزد خدا مبغوض ترين مردمند. 1 - كسى كه (رابطه خود را با خدا بريده و خدا او را به حال خود واگذاشته است. (آن خود محور خودرو) از راه اعتدال منحرف گشته است و با سخنان ضد اصل و دعوت به گمراهى دل خوش مى دارد.

(2) (اين صنف از مردم اصل شكن) وسيله اى براى برانگيختن آشوب و تشويق فتنه جويانند، و راه گم كردگانى منحرف از هدايت و ارشاد را مردان پيشين. (اين نابخردان نابكار) هم در دوران زندگى خود عامل گمراهى و تباهى پيروان و سر سپردگانشان مى باشند، و هم پس از آن كه ديده از اين جهان برمى بندند. اينان بار خطاها و انحراف ديگران را به دوش مى كشند و گروگان خطاهاى خويشتن اند.

(3) 2 - كسى است كه انبوهى از نادانى ها را در خود جمع كرده، در ميان نادانان امت براى فريفتن مردم به همه سو مى شتابد. (اين صنف كور دل ظلمت جو) در تاريكى آشوب ها و تشويق ها مى تازد، و به آنچه كه در پيمان صلح است، نابينا است. انسان نماها عالمش مى خوانند، با اين كه از علم بهره اى نبرده است. بامدادان كه از خواب برمى خيزد، كارى جز روى هم انباشتن چيزهايى كه اندكش بهتر از بسيارش است، ندارد. همين كه (مانند حشرات پست) از گنديده ها سيراب گشت و بيهوده را روى هم انباشت، در ميان مردم به قضاوت مى نشيند و روشن ساختن حقايقى را بر عهده مى گيرد كه بر ديگران مشتبه است.

ص: 48

(4) در آن هنگام كه با يكى از مسايل ابهام آميز روياروى مى گردد، براى روشن ساختن آن، افكار بيهوده و پوسيده اش را به ميان مى كشد و قاطعانه حكم مى كند.

فهم و درك اين نادان همانند آن مگس ناتوان است و مشكلات چونان تارهاى عنكبوت، كه مگس در آن تارها گرفتار مى شود و راه خلاص ندارد. اين (غوطه ور در جهل مركب) احكامى را كه صادر مى كند، نمى داند آيا مطابق واقع است، يا به خطا رفته است. اگر حكمش مطابق واقع بوده باشد، از آن مى ترسد كه مرتكب خلاف واقع گشته باشد، و اگر به خطا رفته است، اميد دارد كه حكمش مطابق واقع از آب در آيد.

(5) اين متصدى (ناشايستۀ قضاوت) نادانى است گمگشته در جهالت هاى خود و همانند آن شب كور است كه در تاريكى مسايل مشكل و ابهام آميز فرو مى رود و هيچ مسأله اى را با مبناى علمى، قاطعانه حل و فصل نمى كند. درك و عقل آن (غوطه ور در جهل مركب) رواياتى را كه مأخذ حكم و قضاوتند، مى پراكند و مى گذرد، همانند باد ناآگاه كه گياهان خشكيده را مى پراكند و به راه خود مى رود. سوگند به خدا، اين نادان نه در حل مسايلى كه به او وارد مى شود، مورد اطمينان است و نه شايستۀ مدحى كه مداحان درباره او سر مى دهند، او دربارۀ آنچه كه انكار كرده است، دانشى را كه بر خلاف انكار او باشد، سراغ ندارد.

(6) او (چنان در لابلاى جهالت هايش پوشيده است كه) هيچ رأى و نظرى را براى ديگر صاحب نظران، جز درك شدۀ خود، نمى بيند. در آن هنگام كه در تاريكى و ابهام مسأله اى فرو ريخت و نادانى خويش را دريافت، جهل شناخته شدۀ خود را از ديگران مى پوشاند. از جور و ستم اين اشغال كنندۀ ناحق منصب قضاوت است كه خون هاى به ناحق ريخته شده به فرياد و ناله در مى آيند. وارث هاى تقسيم شده به باطل، شيون مى نمايند.

(7) شكايت به خدا دارم از اين گروه كه نادان زندگى مى كنند و گمراه مى ميرند. در نزد اينان (اين نابخردان نابكار) كالايى كسادتر از كتاب الهى كه شايسته خوانده شود (و تفسير گردد) وجود ندارد و كالايى رايج تر و گرانبهاتر از كتاب الهى به شرط آن كه از معانى واقعى خود تحريف شود، مطرح نيست. اينان (اين شناوران در امواج جهل مركب و اسيران هوا و خود خواهى ها) چيزى بد و ناشناخته تر از نيكويى ها و بهتر از بدى ها و ناشناخته ها سراغ ندارد.

ص: 49

18

اشاره

18 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش اختلاف علماء در فتواها در اين خطبه عمل كنندگان به رأى بى مأخذ را سرزنش مى نمايد و احكام مربوط به امور دينى را به قرآن موكول مى كند.

سرزنش اهل رأى

(1) هنگامى كه در حكمى از احكام قضيه اى براى يكى از قضات مطرح مى گردد، با رأى خود در آن قضيه حكم مى كند. سپس عين همان قضيه به قاضى ديگرى روى مى آورد، اين قاضى برخلاف حكم شخص اولى قضاوت مى نمايد. سپس قضات مزبور براى تشخيص واقعيت، نزد آن رهبر كه آنان را به قضاوت نصب كرده است، جمع مى شوند. آن رهبر همۀ آراء آنان را تصويب مى نمايد.

(2) در صورتى كه خداى آنان يكى است، پيامبر آنان يكى است و كتابشان يكى است. آيا خداوند سبحان است كه آنان را به اختلاف دستور داده است و آنان اطاعتش كرده اند! يا آنان را از اختلاف نهى نموده، و آنان مخالفتش كرده اند!

حكم از آن قرآن است

(3) يا خداوند سبحان دينى ناقص فرستاده و از آنان براى تكميل دين كمك خواسته است! يا اين قضات شركاى خداوندى در حكمند كه آنان مى توانند مطابق رأى خود بگويند و خداوند رضايت به حكم آنان بدهد! يا خداوند دينى كامل فرستاده است، ولى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در تبليغ و اداى آن دين تقصير نموده است! در صورتى كه خداوند سبحان مى گويد: «ما در قرآن هيچ تفريطى نكرده ايم» «و در قرآن براى همه چيز بيانى است» و خدا متذكر شده است كه بعضى از آيات كتاب الهى، بعض ديگر را تصديق مى نمايد و در اين كتاب اختلاف وجود ندارد.

ص: 50

(4) لذا خداوند سبحان فرموده است: و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا «اگر اين قرآن از نزد غير خدا نازل شده بود، اختلاف زيادى در آن پيدا مى كردند.» ظاهر قرآن زيبا و شگفت انگيز است و باطن آن عميق است.

شگفتى هاى قرآن فناناپذير است و معانى بى نظيرش را پايانى نيست و تاريكى ها بدون استمداد از آن مرتفع نخواهد گشت.

19

19 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اين سخن را امير المؤمنين عليه السّلام در حالى كه در منبر كوفه خطبه اى ايراد مى فرمود، به اشعث بن قيس گفته است. در بعضى از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام جمله اى آمده كه اشعث به آن اعتراض نمود و گفت: يا امير المؤمنين اين جمله به ضرر توست نه به نفع تو.

امير المؤمنين سر پايين انداخت، با گوشۀ چشم به اشعث نگريست و فرمود:

تو چه مى دانى آنچه را كه به ضرر من است يا به نفع من! لعنت خدا و لعنت كنندگان بر تو باد اى بافنده، پسر بافنده، اى منافق فرزند كافر! سوگند به خدا، يك بار ملت كفر تو را اسير كرده است و بار ديگر اسلام تو را اسير نموده است.

ننگ هيچ يك از اين دو اسارت را نه مالت مرتفع ساخت و نه شخصيت داراى ارزش انسانى تو. و آن مردى كه شمشير دشمن را به قوم خود راهنمايى كند و مرگ را به سوى بستگانش بكشاند، سزاوار است كه نزديكانش با او عداوت بورزند و بيگانگان از او در امان نباشند.

سيد رضى شريف مى گويد: مقصود امير المؤمنين عليه السّلام اين است كه اشعث يك بار در كفر اسير شده است، و بار ديگر در اسلام، و اين كه مى فرمايد: «دل على قومه السيف» مقصودش داستانى است كه اشعث در «يمامه» با خالد بن وليد داشت:

اشعث قوم خود را مى فريبد و خالد بر آنان هجوم مى كند. پس از آن حادثه قوم اشعث او را عرف النار مى ناميدند و اين كلمه در نزد آنان اصطلاحى است براى حيله گر.

ص: 51

20

20 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را از غفلت دور مى سازد و آنان را به لزوم پناهندگى به خدا هشدار مى دهد.

(1) اگر شما مى ديديد آنچه را كه افراد نوع شما پس از عبور از دالان اسرارآميز مرگ ديدند، شيون مى كرديد و به اضطراب مى افتاديد و به شنيدن حقايق تن در مى داديد و اطاعت از حقايق مى كرديد. ولى آنچه كه رهسپاران ديار خاموشان ديده اند، از ديدگان شما پوشيده است و به زودى اين حجاب از جلو چشمان شما برطرف مى گردد.

(2) اگر شما مى خواستيد ديده بگشاييد و واقعيات را ببينيد، وسايل بينايى در اختيار شما گذاشته شده است. اگر مى خواستيد گوش باز كنيد و واقعيات را بشنويد، شنيدنى هايى كه واقعيات را با گوش شما آشنا بسازد، طنين انداز گشته است. اگر مى خواستيد راه رشد و هدايت را در پيش بگيريد، اين راه براى شما باز است. از روى حقيقت به شما مى گويم: حوادث و حقايق عبرت انگيز براى شما آشكار است. (خود را به نادانى نزنيد) شما از آنچه كه بايد خوددارى كنيد، جلوگيرى شده ايد. و از طرف خداوند متعال بعد از رسولان آسمانى كسى جز بشر تبليغ نمى كند.

21

21 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه سخنى است جامع موعظه و حكمت

هدف نهايى حيات پيش روى شما است. آغاز ابديت كه ساعتى پايان ساعت ها است، شما را از پشت سر مى راند. سبكبال شويد و به مقصد برسيد. آنان كه پيش از شما از اين دنيا رخت بربسته اند (براى محاسبۀ نهايى سرنوشت ابديشان) به انتظار آنان كه در آخرين صف كاروان بشريت در حركتند، نشسته اند.

سيد شريف رضى مى گويد: اگر اين سخن با هر كلامى جز كلام خدا و رسول او مقايسه شود، بر همۀ آن ها برترى دارد (و از نظر عظمت لفظ و مفاد جمله) بر همۀ آن ها سبقت خواهد گرفت و اما اين كه مى فرمايد: «تخفّفوا تلحقوا» تاكنون سخنى مختصرتر و پر معناتر از آن شنيده نشده است، سخنى است در نهايت ژرفايى و داراى سودمندترين ريشه هاى حكمت، و ما در كتاب «الخصائص» عظمت و ارزش و شرف جوهر اين سخن را مورد تذكر قرار داده ايم.

ص: 52

22

اشاره

22 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اشاره

اين خطبه را هنگامى كه خبر بيعت شكنان به او رسيد، فرموده است.

در اين خطبه كردار بيعت شكنان را توبيخ نموده و آنان را به خون عثمان ملزم و تهديد به جنگ مى نمايد.

توبيخ بيعت شكنان

(1) آگاه باشيد، شيطان دست به تحريك حزب خود زده و خودباختگان سست عنصر را به سوى خود جلب نموده است تا ستم به آشيانه هاى خود برگردد. و باطل به حد نصابش برسد. سوگند به خدا، اين (پست صفتان رذل سيرت) نه انحرافى از من ديده اند كه آن را بر من بگيرند و نه ميان من و خودشان عدالت را حاكم قرار داده اند.

خون عثمان

(2) (اين نابخردان) حقى را از من مطالبه مى كنند كه خود رهايش كرده اند. و خونى را از من مى خواهند كه خود آن را بر زمين ريخته اند. اگر من در ريختن خون عثمان با آنان شركت ورزيده ام، سهمى از آن خون گر بيانگير آن نابخردان است. و اگر خود متصدى كشتن عثمان بوده اند، قصاص قتل پايگير خود آنان است.

(3) (اين نادانان) بزرگترين دليلى كه اقامه مى كنند، بر ضرر خود آنان تمام خواهد گشت. آنان از پستان مادرى مى مكند كه آنان را از شير خود بريده است. و بدعتى را زنده مى كنند كه مرده است. بيا اى رسوايى و نوميدى به سراغ اين دعوت كنندۀ بى شرم! شگفتا، دعوت كننده كيست! و چه دعوت وقيحى كه از او پذيرفته شد! من به حجت خداوندى دربارۀ آن نابكاران و به علم خداوندى در وضعى كه دارند، رضايت مى دهم.

ص: 53

تهديد به جنگ

(4) اگر از عدل و داد امتناع بورزند، لبۀ شمشير بر آنان عرضه خواهم كرد.

اين شمشير دواى شفا بخش بيمارى باطل گرايان است و ياور حق. شگفتا، پيام بر من فرستاده و مرا به ميدان نبرد خوانده اند! (و ضمنا) مرا به تحمل و شكيبايى در برابر كارزار توصيه كرده اند! بميرند و رامشگران بر ماتمشان بنشينند. من تاكنون در زندگى ام تهديد به جنگ نمى شدم. و از زد و خورد بيمى به خود راه نمى دادم. من بر مبناى يقين از پروردگارم، و بدون اشتباه در دينم حركت مى كنم.

23

اشاره

23 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه شامل است بر تهذيب فقرا به وسيلۀ زهد و تأديب اغنيا به وسيلۀ مهر و شفقت.

تهذيب فقراء

(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، همۀ امور تكوينى براى هر كسى مطابق قسمت الهى، زياد يا كم نازل مى شود، مانند فرود آمدن باران از آسمان بر روى زمين.

اگر كسى از شما افزايشى در دودمان و مال و نفس برادر مسلمان خود ديد، آن امتيازها وسيلۀ فتنه و تشويش او نباشد.

(2) زيرا انسان مسلمان مادامى كه به پستى آشكار تن در ندهد، كه اگر سخن از آن پستى به ميان آيد، ذلت و خوارى احساس كند، و مردم رذل به وسيلۀ آن اغواء و گمراه شوند، مانند آن قمار باز برنده اى است كه در انتظار اولين برد از ابزار قمار خويش است، كه سود براى او مى آورد و ضرر را از او مرتفع مى سازد.

ص: 54

(3) همچنين انسان مسلمان كه برى از خيانت است، به انتظار يكى از دو نتيجۀ نيكو از عنايت خداوندى نشسته است. يا دعوت الهى او را به پيشگاه ربوبيش بخواند و آنچه خدا براى او آماده كرده است، بهتر از همه چيز است، و يا رزق خداوندى، كه روزگار برمى گردد و رفاه و آسايش مالى و خانواده اى نصيبش مى سازد و با اين حال دين و شؤون شخصيتى اش هم محفوظ مانده است. مال و فرزندان كشتگاه دنيا است.

(4) و عمل صالح محصولى از كشتگاه دنيا براى آخرت است. گاهى خداوند متعال هر دو را نصيب گروه هايى مى نمايد. از سلطه و حكمت خداوندى آنچنان بر حذر باشيد كه خود او دستور داده است. و بيمى آميخته با اميد از او داشته باشيد كه پوزش نابجا نباشد. عمل را (خالصانه) بى ريا و بى شهرت پرستى به جاى آوريد، زيرا كسى كه براى غير خدا عمل كند، او را به همان كسى كه از عمل خويش منظور داشته است، واگذار مى كند.

(5) از خداوند مقامات عالى شهدا، و حيات با سعادتمندان و همراهى با پيامبران را مسألت مى نماييم.

تأديب اغنيا

(6) اى مردم، هيچ كسى از ارتباط با دودمان خود و از دفاع آنان با دست و زبانشان بى نياز نيست، اگر چه مالدار باشد. دودمان آدمى بزرگترين حمايت كنندگان در دنبال او هستند. هيچ كسى چون دودمان آدمى پريشانى هاى او را مبدل به آسايش نمى كند. دودمان آدمى مهربانترين مردم در هنگام فرود آمدن حوادث سخت و ناگوار است. موقعى كه خداوند براى يك انسان زبان راستين در ميان مردم منعكس مى كند، براى او بهتر از مالى است كه ديگران از او ارث خواهند برد.

ص: 55

(7) آگاه باشيد، هيچ يك از شما نبايد از خويشاوندان خود كه در فقر و پريشانى به سر مى برند، منصرف شود از اين كه فقر و پريشانى او را با چيزى مرتفع بسازد كه اگر آن را نگهدارى كند، نخواهد افزود و اگر انفاقش كند، نخواهد كاست. كسى كه دست كرامت خود را از دودمانش بر مى دارد، يك دست او از آنان برداشته مى شود و در مقابل دست هاى فراوانى از او برداشته خواهد گشت. هر كه خوى نرم دارد، از محبت دائمى دودمانش برخوردار خواهد بود. سيد شريف رضى گفته است: غفيره در اين مورد به معناى فراوانى و كثرت است. عرب، جمع كثير را جم غفير و جماء غفير مى گويد. در بعضى از نسخه ها به جاى غفيره «عفوة من اهل و مال» نقل شده است و عفوه ممتاز هر چيز را مى گويند. گفته مى شود: «اكلت عفوة الطّعام» يعنى ممتاز غذا را خوردم. و چه معناى نيكو و عالى است كه امير المؤمنين عليه السّلام از جملۀ «و من يقبض يده عن عشيرته...» اراده فرموده است، زيرا كسى كه خير و سود خود را از دودمانش دريغ مى دارد، خير و سود يكدست را از آنان مضايقه مى كند. و هنگامى كه به يارى آنان نيازمند باشد و به كمك دسته جمعى آنان محتاج گردد، از يارى او عقب مى نشينند. و از شنيدن صدايش سنگينى در گوش احساس مى كنند، در نتيجه از يارى دسته جمعى دست هاى فراوان، و پاهاى زياد و فشرده محروم مى گردد.

24

24 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه سخنى است جامع، در اين خطبه جهاد با مخالف را تجويز نموده، مردم را به اطاعت خداوندى و رسيدن به ترقى در آن اطاعت، براى تضمين وصول به كمال دعوت مى نمايد.

به حياتم سوگند، در جهاد با كسانى كه مخالف حق و غوطه ور در گمراهى اند، نه رفتار تصنّعى دارم و نه خود را ناتوان مى بينم. اى بندگان خدا، براى خدا تقوا بورزيد و از خدا به سوى خدا بگريزيد و آن راه را پيش بگيريد كه براى شما روشن و هموار ساخته است و با آن واقعيات قيام كنيد كه مربوط به شما است. در اين صورت على وصول به هدف والا را اگر در اين زندگانى نمودار نگردد، در ابديت براى شما تضمين مى نمايد.

ص: 56

25

25 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اين خطبه را در آن هنگام فرموده است كه اخبار پى درپى به آن حضرت رسيده بود كه ياران معاويه بر شهرها مسلط شده اند و دو والى از طرف آن حضرت در يمن (محل مأموريت خود را ترك كرده) و نزد امير المؤمنين آمده بودند. اين دو والى «عبد اللّٰه بن عباس» و «سعيد بن نمران» بودند. (ترك محل مأموريت اين دو نفر) هنگامى بود كه «بسر بن ارطاة» بر آنان پيروز شده بود. امير المؤمنين در حالى كه از سنگينى كردن يارانش از جهاد و مخالفت با رأى آن بزرگوار، سخت دلتنگ بود، به منبر رفت و فرمود:

(1) براى من جز كوفه نيست كه در سلطۀ من قرار گرفته است و قبض و بسط آن را در اختيار دارم. اى كوفه، اگر براى من چيزى نباشد جز تو، در حالى كه بادهاى برهم زنندۀ در تو مى وزد، خدا زشتت كند! در اين جا گفته شاعر را مثال آورد:

سوگند به زندگانى پدر نيكوى تو اى عمرو، من بهره اى جز ته مانده اى اندك از اين ظرف ندارم.

(2) سپس فرمود: خبر به من رسيده است كه بسر بن ارطاة مشرف به يمن گشته است.

و سوگند به خدا، من اطمينان دارم كه آنان به همين زودى دولت را از شما خواهند گرفت. (اين تسلط) به جهت اجتماع و تشكّل آنان در باطلشان و پراكندگى شما از حقتان مى باشد.

(3) (اين تسلط) به جهت نافرمانى شماست دربارۀ پيشوايتان در حق، و اطاعت آنان از پيشوايشان در باطل، و اداى امانتى كه به صاحب خود مى نمايند و خيانتى كه شما به صاحبتان روا مى داريد و به جهت اصلاح و تنظيم امور كه آنان در شهرهاى خود به وجود مى آورند و فسادى كه شما در شهرهايتان به راه مى اندازيد. اگر من يكى از شما را به يك كاسۀ چوبين امين بدانم و آن را به او بسپارم، بيم آن دارم كه آن كاسۀ چوبى را با متعلقاتش ببرد.

ص: 57

(4) بار خدايا، من اين مردم را دچار ملامت كرده ام. آنان نيز مرا گرفتار ملالت نموده اند. من اينان را افسرده ساخته ام. آنان هم مرا افسرده و ناراحت كرده اند.

بهتر از آنان را به جاى آنان بر من عنايت فرما، و بدتر از من را به جاى من نصيب آنان بنما. بار خدايا، دل هاى آنان را بگداز و آب كن، چنان كه نمك در آب منحل مى شود. هشيار باشيد، سوگند به خدا، دوست دارم كه به جاى شما هزار مرد سوار از قبيلۀ بنى فراس بن غنم داشتم.

(5) در چنين موقعيتى (كه من دارم)، اگر آنان را مى خواندى، سوارانى از آنان مانند ابرهاى تندرو تابستانى به كمك تو مى شتافتند.

سپس آن حضرت از منبر پايين آمد. 1 - سيد شريف رضى مى گويد: ارمية جمع رمى به معناى ابر است. مقصود از حميم در اين شعر تابستان مى باشد. شاعر بدان جهت ابر تابستانى را بالخصوص متذكر شده است، كه ابرهاى تابستانى داراى حركت سريع و سبكرو هستند، چون اين ابرها آب ندارند. ابر موقعى آهسته حركت مى كند كه پر از آب باشد، و اين حالت غالبا در ابرهاى زمستانى است. مقصود شاعر توصيف سرعت بنى فراس در موقع دعوت به نبرد و پناه دادن در موقع پناه خواستن است و دليل اين مطلب معناى مصرع اول بيت است.

26

اشاره

26 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه عرب را پيش از بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله توصيف مى كند، سپس حال خود را پس از بيعت با او بيان مى نمايد.

عرب پيش از بعثت

(1) خداوند متعال، محمد صلّى اللّه عليه و آله را تبليغ كننده بر عالميان و امين براى فرستادن قرآن و رسالت، مبعوث نمود. در آن حال شما گروه عرب، داراى بدترين دين بوديد و در بدترين جامعه زندگى مى كرديد.

(2) در ميان سنگ هاى سخت و مارهاى ناشنوا سكنى داشتيد. آب هاى تيره مى آشاميديد، و غذاى خشن مى خورديد، و خون هاى يكديگر را مى ريختيد، و از خويشاوندان خود قطع رابطه مى نموديد. بت ها در ميان شما (براى پرستش) نصب شده و گناهان و انحراف ها سخت به شما بسته بود.

ص: 58

بيان حال خود پيش از بيعت

(3) در آن موقع نگريستم، جز دودمان خودم كمكى نداشتم. از سپردن آنان به كام مرگ خوددارى كردم. چشم بر روى خاشاكى در ديدگانم بستم و زهراب اندوه ها را آشاميدم. و بر فرو بردن خشم بردبارى ها كردم و بر هضم رويدادهايى تلخ تر از طعم زهرآگين درخت علقم تحمل كردم.

(4) (آن عمرو بن العاص تبهكار در بيعتى كه با معاويه كرده است،) شرط نموده كه معاويه براى بيعت او قيمتى بپردازد. پيروز مباد دست اين بيعت كنندۀ خود فروش و رسوا! و پوچ باد امانت آن زورگويى كه از چنان خود فروشى بيعت گرفته است! (اى ياران من) ساز و برگ و وسايل جنگ را آماده سازيد و هر گونه نيازمندى هاى پيكار با دشمن را تهيه نماييد، زيرا شعله هاى جنگ زبانه مى كشد. و روشنايى شعله هاى جنگ سر بر كشيده است. صبر و بردبارى براى استقبال رويدادهاى كارزار را دريابيد، زيرا شكيبايى و تحمل، بهترين انگيزه براى پيروزى است.

27

اشاره

27 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اشاره

اين خطبه را هنگامى كه خبر هجوم لشكريان معاويه به انبار به او رسيد، و مردم از اين خبر تحريك نشده بودند، براى تحريك مردم فرموده است. در اين خطبه فضيلت جهاد را متذكر مى شود و مردم را تحريك و دانش جنگى خود را مطرح مى نمايد. و نتايج ناگوار سستى در جهاد را به گردن آن مردم مى اندازد.

فضيلت جهاد

(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، جهاد (با دشمنان خدا) درى از درهاى بهشت است، كه (خداوند اين در را) به روى خواص اولياء خود باز كرده است. جهاد لباس تقوا و زره محكم الهى، و سپر با اطمينان او است. كسى كه از روى اعراض جهاد را ترك كند، خداوند لباس ذلت بر او بپوشاند، و بلا و مصيبت او را فرا گيرد. و با حقارت و پستى در ذلت غوطه ور شود، و دلش مشوّش گردد و هذيان ها سر دهد و در برابر حق كه آن را ترك كرده است، شكست مى خورد و حق بر او پيروز شود، و ذلت خود را بر وى تحميل نمايد و از انصاف و عدالت ممنوع گردد.

ص: 59

تحريك مردم بر جهاد

(2) آگاه باشيد، من شما را شب و روز، مخفى و آشكار براى پيكار با اين قوم دعوت نمودم، و به شما گفتم: پيش از آن كه هجوم بياورند، شما بر آنان پيشدستى كنيد و بر آنان هجوم ببريد. سوگند به خدا، هيچ قومى در خانۀ خود مورد حمله و هجوم قرار نگرفت، مگر اين كه ذليل شد. شما تكليف جهاد را به گردن يكديگر انداختيد، و از يكديگر گسيختيد و بى ياور گشتيد تا در نتيجه غارتگرى ها شما را متلاشى ساختند و بر وطن هاى شما مسلط شدند.

(3) اين غامدى است كه سوارانش به شهر انبار تاختند، و حسان بن حسان بكرى را كشتند و سواران شما را از پادگان ها بيرون راندند. به من خبر رسيده است كه مردانى از آن سپاهيان بر زن مسلمان و نيز زن غير مسلمان كه معاهدۀ زندگى در جوامع اسلامى او را تأمين نموده است، هجوم برده، خلخال از پا و دستبند از دست آنان درآورده اند، گردن بندها و گوشواره هاى آنان را به يغما برده اند. اين بينوايان در برابر آن غارتگران جز گفتن: «انا لله و انا اليه راجعون» و سوگند دادن آنان به رحم يا طلب رحم و دلسوزى چاره اى نداشته اند.

(4) آن گاه سپاهيان خونخوار با دست پر و كامياب برگشته اند، نه زخمى بر يكى از آنان وارد شده و نه خونى از آنان ريخته است. اگر پس از چنين حادثۀ (دلخراش) مردى مسلمان از شدت تأسف بميرد، مورد ملامت نخواهد بود، بلكه مرگ براى انسان مسلمان به جهت تأثر از اين حادثه در نظر من امرى است شايسته و با مورد.

(5) شگفتا، سوگند به خدا، اجتماع اين قوم بر باطلشان و پراكندگى شما از حقتان، قلب را مى ميراند و اندوه را به درون آدمى مى كشاند. زشتى و اندوه بر شما باد! زيرا نشانۀ تيرهاى دشمن گشته ايد، غارت مى شويد و هجوم نمى بريد. مورد حمله و كشتار قرار مى گيريد و حمله نمى كنيد. معصيت بر خدا مى شود، شما رضايت مى دهيد.

ص: 60

(6) هنگامى كه در روزهاى گرم دستور حركت به سوى دشمن مى دهم، مى گوييد: اين روزها هوا گرم و سوزان است. به ما مهلت بده، تا گرما شكسته شود. و هنگامى كه در روزهاى سرد دستور حركت به سوى دشمن مى دهم، مى گوييد: اين موقع سرماى شديد است، به ما مهلت بده تا سرما از ما دور شود. همۀ اين بهانه جويى ها براى فرار از گرما و سرما است.

اگر شما از گرما و سرما گريزان باشيد، به خدا سوگند، از شمشير گريزانتر خواهيد بود.

دلتنگى از سستى مردم

(7) اى نامردان مرد نما، رؤياهاى كودكان (در دلتان)، عقول زنان حجله نشين (در مغزتان)، اى كاش شما را نمى ديدم و نمى شناختم! سوگند به خدا، اين شناخت، پشيمانى (بر من) آورد و اندوه ها به دنبال داشت. خدا نابودتان كناد! قلبم را با خونابه پر كرديد، و سينه ام را از خشم مالامال نموديد، و غم هاى متوالى را جرعه پس از جرعه به من خورانديد، و رأى و نظرم را با نافرمانى و تنها گذاشتن من مختل ساختيد.

(8) تا آن جا كه قريش گفتند: فرزند ابيطالب مردى است دلاور، ولى فنون جنگ را نمى داند! خدا پدرشان را حفظ كناد! آيا در ميان آنان كسى در امور جنگى با مهارت تر و با سابقه تر از من وجود دارد؟! من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم، قيام به تكاپو در جنگ نمودم. هم اكنون ساليان عمرم از شصت تجاوز مى كند. (ولى چه كنم) كسى كه اطاعت نمى شود، رأيى ندارد.

ص: 61

28

28 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان فصلى از خطبه اى است كه با اين جمله آغاز مى شود: «ستايش خداى را كه يأس بر رحمتش راه ندارد» در اين خطبه يازده هشدار وجود دارد.

(1) پس از ستايش خداوندى، دنيا پشت گردانده و اعلام وداع مى نمايد. آخرت روى آورده و اشراف آگاهانه دارد.

(2) هشيار باشيد، امروز تكاپو و فردا روز سبقت است، سبقت بر بهشت و پايان (عقب ماندگى) دوزخ. آيا بازگشت كننده اى از گناه خود پيش از فرا رسيدن مرگش نيست؟ آيا كسى نيست كه پيش از روز سخت و دردناكش براى خود كارى كند؟ (3) هشيار باشيد، شما در اين زندگانى، روزگار آرزو را مى گذرانيد كه اجل را به دنبال دارد. كسى كه در روزگار آرزو و پيش از آن كه اجلش فرا رسد، عمل نمايد، عمل براى او سودمند خواهد بود و مرگى كه به سراغش آمده است، ضررى براى او وارد نخواهد ساخت و آن كس كه در روزگار آرزويش پيش از آن كه اجلش فرا رسد، تقصير نمايد، عملش خسارت بار و اجلش به ضررش تمام خواهد گشت.

(4) هشيار باشيد، در هنگام خوشى و رغبت چنان عمل كنيد كه در موقع ترس و وحشت عمل مى كنيد. هشيار باشيد، من نديده ام مانند كسى را كه جوياى بهشت باشد و بخوابد و گريزان از آتش باشد و در خواب فرو رود.

(5) هشيار باشيد، كسى را كه حق سودش نبخشد، باطل ضررش خواهد زد و كسى را كه هدايت راستش نسازد، گمراهى به هلاكتش خواهد كشيد.

ص: 62

(6) هشيار باشيد، شما به كوچ از اين دنيا مأموريد و به اندوختن زاد و توشه (براى اين سفر بس طولانى) راهنمايى شده ايد. وحشتناك ترين هراسى كه دربارۀ شما دارم، دو چيز است: پيروى از هوا و درازاى آرزو. در اين دنيا از خود دنيا توشه اى برداريد كه فردا بتوانيد موجوديت خود را (آنچنان كه شايسته است) دارا باشيد.

سيد شريف رضى اللّه عنه گفته است: «مى گويم: اگر در دنيا سخنى باشد كه گردن هاى مردم را بگيرد و به سوى زهد و پارسايى در دنيا بكشاند، و آنان را به عمل آخرت وادار سازد، همين سخن است. اين كلام براى قطع وابستگى به آرزوها و شعله ور ساختن شرارۀ وعظ و بازداشتن (از آلودگى ها) كافى است. و از شگفت انگيزترين جملات اين سخن اين است كه مى گويد: «هشيار باشيد امروز زمان تكاپو است و فردا روز سبقت، سبقت بر بهشت است و پايان (عقب ماندگى) دوزخ». در اين جمله به اضافۀ عظمت لفظ و عظمت ارزش معنى و تمثيل راستين و واقعيت تشبيه، راز شگفت انگيز و معناى لطيف وجود دارد، و آن رازى است كه در جملۀ «السبقة الجنة و الغاية النار» نهفته است.

امام دو لفظ مختلف «السبقة و النار» آورده است، زيرا مسابقه همواره دربارۀ امرى نيكو و هدف مطلوب صورت مى گيرد و اين نيكويى و مطلوبيت از صفات بهشت است. و اين صفت در آتش نيست (پناه مى برم به خدا از آتش) پس جايز نبود كه براى آتش مسابقه را به كار ببرد، بلكه فرموده است: پايان كار (تبهكاران) آتش است، زيرا ممكن است پايان يك مسير خوشايند براى سير كننده به سوى آن نباشد و ممكن است براى وى خوشايند باشد، پس صحيح است كه براى هر دو صورت با كلمۀ «غايت» تعبير نمايد. غايت در اين مورد مانند منزلگه نهايى است. خداوند فرموده است:

«قل تمتّعوا فإنّ مصيركم إلى النّار» (بگو بهره مند شويد در اين دنيا، زيرا منزلگه نهايى شما آتش است.) و در اين مورد صحيح نيست كه گفته شود: نتيجه مسابقۀ شما آتش است. در اين نكته تأمل و دقت كن، زيرا باطنى شگفت انگيز و ژرفايى بس عميق و لطيف دارد. هم چنين است اكثر سخنان امير المؤمنين عليه السّلام و در بعضى از نسخه ها چنين آمده است: و در روايت ديگر «و السبقة الجنة» به ضم سين. سبقه در لغت عرب نام آن چيزى است كه به برنده در مسابقه مى پردازند: مال و ديگر موضوعات مفيد و دو معنى به همديگر نزديكند، زيرا آن امتياز كه نصيب برنده مى شود. پاداشى براى كار پسنديده است، نه كار ناپسنديده.

29

29 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را پس از داستان حكمين (ابو موسى اشعرى و عمرو بن عاص) پس از آن كه «ضحاك بن قيس» (از پيروان معاويه) به كاروان حج تاخت و آن را غارت نمود، ايراد نموده است و در اين خطبه به آنچه كه در اطراف قلمرو زمامدارى امير المؤمنين روى مى داد، اشاره نموده و پيروان خود را براى ايجاد نظم و اصلاح آن ها را تحريك فرموده است:

(1) اى مردمى كه بدن هايتان در كنار يكديگر، ولى هواهايتان گوناگون است، سخن شما سنگ هاى سخت را سست مى كند و كارتان دشمنان را دربارۀ شما به طمع مى اندازد. وقتى كه در مجالس مى نشينيد، از همه جا سخن مى رانيد و هنگامى كه جنگ به سراغتان مى آيد، فرياد بر مى آوريد: اى جنگ از ما دور شو!

ص: 63

(2) دعوت و تحريك كسى كه شما را (به سوى حق و دفاع از آن) بخواند، ارزشى ندارد و آن كس كه زير شكنجۀ شما قرار بگيرد، هرگز دل راحتى نخواهد داشت.

(كارى جز اين نداريد كه در برابر دعوت من براى دفاع از حق) با سخنان گمراه كننده عذر مى تراشيد. از من خواستيد جنگ را به تأخير بيندازم، چونان بدهكارى كه از طلبكار خود تمديد مى خواهد.

(3) انسان ذليل و خوار از ورود ستم بر خود جلوگيرى نمى كند. حق بدون جديت قابل وصول نيست. (شگفتا!) كدامين خانه و وطن را جز خانه و وطن خود از اشغال بيگانگان ممنوع خواهيد ساخت و با كدامين رهبر پس از من، به ميدان نبرد وارد خواهيد شد. سوگند به خدا، فريب تباه كننده خورد كسى كه شما او را فريب داديد. سوگند به خدا، كسى كه شما را وسيلۀ برد قرار داد، (بازنده ترين) نوميده كننده ترين سهم را برگزيد و كسى كه به وسيلۀ شما به سوى دشمنش تير انداخت، تيرى شكسته و بى پيكان رها كرد.

(4) سوگند به خدا، اكنون ديگر نه گفتارتان را تصديق مى كنم و نه اميدى به يارى تان دارم و نه دشمن را به وسيلۀ شما تهديد مى كنم. چه شده بر شما!؟ چيست دواى دردهايتان، و چيست راه معالجۀ بيمارى هايتان؟ قوم دشمن هم مردانى مانند شمايند.

آيا سخن بدون علم!؟ آيا غفلت بدون خوددارى از آلودگى ها! آيا طمع و اميد براى رسيدن به حق (پيروزى) بدون شايستگى!؟ (يا طمع براى رسيدن به غير حق)!؟

30

30 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در معناى قتل عثمان در اين سخن حكم بر له و عليه عثمان فرموده و مردم را در كارى كه كردند محكوم نموده و برائت ذمه خود را از خون عثمان بيان مى دارد.

(1) اگر من دستور كشتن عثمان را داده بودم، قاتل او من بودم و اگر از قتل او جلوگيرى مى كردم، ياورش بودم. ولى كسى كه به يارى او برخاست نمى تواند بگويد: من بهتر از آن كسى بودم كه او را رهايش ساخت و به مرگ سپرد.

(2) و كسى كه او را رهايش ساخت نمى تواند بگويد: كسى كه او را يارى نمود از من بهتر بود. من وضع عثمان را در چند جملۀ مختصر براى شما جمع نموده و توضيح مى دهم: او خويشاوندان خود را بر ديگر مسلمانان مقدم داشت و اين يك تقديم و ترجيح بدى بود. و شما داد و فرياد كرديد و اضطراب به راه انداختيد و در اين داد و فرياد كار بدى مرتكب شديد.

ص: 64

(3) و براى خداست حكم عادلانه دربارۀ عثمان كه خويشاوندانش را بر مسلمين ترجيح داد و دربارۀ شما كه در كارهاى او به داد و فرياد و اضطراب افتاديد.

31

31 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام هنگامى كه «عبد اللّه بن عباس» را به نزد زبير فرستاد تا او را به اطاعتى كه پيش از جنگ جمل با امير المؤمنين داشت، برگرداند.

(1) با طلحه ديدار مكن، زيرا اگر او را ببينى، او را مانند گاوى خواهى يافت كه شاخش را به روى گوشش كج كرده است. او همان بى باك بى خيال است كه سوار حوادث دشوار و ناهنجار مى گردد و مى گويد: رام است. ولى با زبير ملاقات كن، زيرا او طبيعتى نرم تر دارد.

(2) به او بگو: پسر دايى ات مى گويد: در حجاز مرا شناختى و در عراق مرا انكار كردى! پس براى تو چه مانعى از آن اطاعت و بيعتى كه با من داشتى پيش آمده است! 1 - سيد شريف رضى گفته است: على بن ابيطالب عليه السّلام اولين كسى است كه اين جمله (فما عدا مما بدا) از او شنيده شده است.

32

اشاره

32 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اشاره

امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه شيوع جور و جفا در زمان خود را توصيف مى كند و مردم را بر پنج گروه تقسيم مى نمايد و سپس مردم را به اعراض از دنيا پرستى توصيه مى كند.

معنى جور زمان

(1) اى مردم، ما در روزگارى منحرف و زمانى پر از كفران قرار گرفته ايم. روزگارى است كه نيكوكار در آن بدكار شمرده مى شود و ستمكار بر طغيان خود مى افزايد.

در اين روزگار از آنچه مى دانيم سودى نمى بريم و دربارۀ آنچه كه نمى دانيم نمى پرسيم و از هيچ رويداد خطرناكى كه ضربه مهلك فرود مى آورد، بيمى نداريم تا بر سر ما فرود آيد.

ص: 65

گروه هاى مردم

(2) مردم بر پنج گروه تقسيم مى شوند: گروهى از آنان از فساد در روى زمين امتناع نمى ورزند، مگر به جهت پستى و ناتوانى شخصيت و كندى شمشير و تهيدستى از مال دنيا. گروهى شمشير كشيده و شرّ خود را آشكار ساخته و سوار و پيادۀ خود را بسيج نموده، نفس خود را (براى فساد در جامعه) مقيّد نموده و دين خود را نابود ساخته اند. براى به دست آوردن پشيزى از مال دنيا به غنيمت ببرند و سوارانى به دنبالشان بيفتند و يا منبرى به دست بياورند كه روى آن نشينند و برترى بر ديگران بجويند. و چه سوداگرى بدى است كه دنيا را به قيمت خود بينى و آن را عوض آنچه كه در نزد خدا براى تو آماده است، تلقى كنى! (3) گروهى به وسيلۀ عمل آخرت دنيا را طلب مى كنند و آخرت را به وسيلۀ عمل دنيا نمى جويند. شخصيتشان را (تصنّعى) پايين مى گيرند و گام ها را كوچك برمى دارند و دامن جامه شان را كوتاه مى كنند و خود را به امانت دارى مى آرايند و پرده پوشى خداوندى را وسيلۀ معصيت كارى خود قرار مى دهند. گروهى هم احساس حقارت در شخصيت خويش است كه آنان را از سلطه جويى دور مى سازد و نداشتن وسيله (مانع از خودنمايى و جاه طلبى آنان) مى گردد و (به طور جبر) آنان را به حال خود محدود مى نمايد. در نتيجه با نام قناعت خود را مى آرايند و با لباس مردم پارسا خود را زينت مى بخشند در حالى كه اين ناتوانان هرگز نه در شبى و نه در روزى شايستۀ قناعت و پارسايى نيستند.

طلب كنندگان خدا

(4) گروهى ديگر مى ماند كه ياد سرنوشت نهايى، ديدگان آنان را از محرمات فرو بسته و بيم روز رستاخيز اشك هاى آنان را سرازير مى نمايد. برخى از آنان (از ميان جاهلان) رميده و مطرودند. برخى ديگر در حال ترس و كنده شدن (از ميان مردم هواپرست) و دسته اى از آنان خاموش و ساكت هستند. گروهى ديگر از آنان با خداى خود دعاى مخلصانه دارند و بعضى ديگر ماتم زدۀ زجر كشيده اند.

ص: 66

(5) آنان انسان هايى هستند كه تقيه از تبهكاران آنان را به گوشه گمنامى برده و خوارى آنان را در بر گرفته است. آنان در دريايى از تلخى ها غوطه ورند. دهان هايشان از سخن گفتن بسته و دل هايشان مجروح است. آنان جامعۀ خود را پندها دادند، تا خسته و مغلوب شدند تا آن جا كه خوار گشتند و كشته شدند، تا عددشان كم شد.

زهد ورزيدن در دنيا

(6) اى مردم، دنيا بايد در چشمان شما ناچيزتر از اجزاى بى ارزش آن برگ هايى تلقى شود كه فقط به درد دبّاغى مى خورد. و بى ارزش تر از آن پشم هاى بز كه در موقع چيدن موهاى آن حيوان به زمين مى افتد ارزيابى شود. از آنان كه پيش از شما در گذشته اند، پند بگيريد، پيش از آن كه آنان كه پس از شما خواهند آمد، از شما پند بگيرند. اين دنيا را در حالى كه قابل سرزنش است، رها كنيد، زيرا اين دنيا كسانى را به دور انداخته است كه مهربانتر از شما به اين دنيا بوده اند.

شريف رضى اللّه عنه گفته است كه مى گويم: بعضى از كسانى كه بهره اى از علم ندارند، اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند در حالى كه اين خطبه بدون شك از سخنان امير المؤمنين عليه السّلام است، آخر طلا كجا خاك كجا؟! شيرين كجا تلخ كجا؟! و اين دليل محكم و با مهارت و نقدى را كه در بر دارد، گفتار انتقادى صاحب نظر (عمرو بن بحر الجاحظ) نيز اثبات مى كند، زيرا جاحظ اين خطبه را در كتاب «البيان و التبيين» آورده و كسى كه اين خطبه را به معاويه نسبت داده است متذكر شده. سپس سخنى در معناى آن گفته كه محصول آن چنين است: (اين سخن به سخنان على عليه السّلام شبيه تر و در گروه بندى مردم و توصيف آنان به مغلوبيت و خوارى و تقيه و ترس به روش على عليه السّلام شايسته تر است) و مى گويد: كى ما معاويه را ديديم كه حتى يك موقعى در سخنانش روش پارسايان و رفتارهاى مردم عابد را بياورد.

33

اشاره

33 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در موقعى كه براى پيكار با اهل بصره بيرون مى رفت. در اين خطبه حكمت برانگيخته شدن پيامبران را بيان فرموده سپس فضيلت خود را يادآور مى شود و كسانى را كه بر او طغيان كرده اند، توبيخ مى نمايد.

اشاره

(1) عبد اللّه بن عباس رضى اللّه عنه مى گويد: در ذى قار وارد شدم به امير المؤمنين عليه السّلام در حالى كه كفشش را وصله مى كرد. به من فرمود ارزش اين كفش چيست؟ گفتم: ارزشى ندارد. فرمود: سوگند به خدا، اين كفش در نزد من محبوبتر از زمامدارى بر شما است، مگر اين كه حقى را بر پا دارم يا باطلى را از بين ببرم. سپس بيرون آمد و خطبه اى براى مردم خواند.

ص: 67

حكمت مبعوث شدن پيامبر

(2) و فرمود: خداوند متعال محمد صلّى اللّه عليه و آله را بر مردم مبعوث نمود در حالى كه هيچ كسى از نژاد عرب كتابى نمى خواند و ادعاى پيامبرى نمى كرد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مردم را (به سوى حيات پاكيزه) سوق داد تا اين كه آنان را در موقعيت اصلى خودشان (اسلام) مستقر ساخت. آنان را به زندگى نجات بخش رسانيد، تا اين كه كجى ها و ضعف آنان را مبدّل به قدرت و استقامت نمود و احوال و اوضاع آنان را كه متزلزل بود، محكم و قابل اطمينان ساخت.

فضل على

(3) سوگند به خدا، من در انبوه جمعى بودم كه به لشكريان كفر هجوم برديم تا اين كه همۀ آنان مغلوب شدند و پشت گرداندند. من ناتوان نشده ام و ترسى ندارم و اين مسيرى كه امروز پيش گرفته ام، مانند همان مسيرى است كه براى پيروزى اسلام پيش گرفته بودم. قطعا باطل را مى شكافم و حق را از پهلوى آن بيرون مى آورم.

سرزنش كسانى كه بر او خروج كردند

(4) قريش از من چه مى خواهد؟ سوگند به خدا، در آن هنگام كه قريش در كفر غوطه ور بودند، با آنان به پيكار برخاستم و امروز هم كه منحرف شده و فساد به راه انداخته اند، باز با آنان پيكار خواهم كرد. من همان شخصى هستم كه ديروز رويارويشان بودم، و امروز هم در برابرشان ايستاده ام. سوگند به خدا، قريش هيچ تنفّرى و عامل انتقامى از ما ندارد مگر اين كه خداوند ما را بر آنان برگزيده است و ما آنان را در ميان خود راه داديم. مثل قريش چنان است كه شاعر گذشته گفته است:

سوگند به زندگى ام، طول زندگى تو آشاميدن شير خالص در صبحگاه بود و خوراك تو، پوست كنده شدۀ معيوبى بود كه با كره مخلوط مى كردى و ما بوديم كه اعتلا بر تو بخشيديم در حالى كه مقامى نداشتى و ارتفاعات كوه و اراضى را به پيرامون تو كشيديم. (دو بيت عربى را شارحين نهج البلاغه كاملا توضيح نداده اند، معنايى را كه براى دو بيت آورديم، قطعى نيست، لذا تأمل بيشترى شود.)

ص: 68

34

اشاره

34 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را پس از فراغت از غائلۀ خوارج در تحريك و بسيج نمودن مردم براى نبرد با اهل شام ايراد فرموده است.

اشاره

در اين خطبه اظهار انزجار از مردم نموده و آنان را براى پيش گرفتن راه درستى و رستگارى پند مى دهد.

(1) اُف بر شما اى مردم! از خطاب و توبيخ بر شما خسته شده ام. آيا در برابر سراى آخرت و سعادت ابدى رضايت به زندگى دنيوى داده و به پذيرش ذلّت به جاى عزّت دل خوش كرده ايد؟!. هنگامى كه شما را براى جهاد با دشمنانتان مى خوانم، چشمانتان از اضطراب به جولان مى افتد، گويى كه در سكرات مرگ غوطه وريد و در مستى ناهشيارى فرو رفته ايد. راه فهم سخنان من بر شما بسته مى شود و شما در حيرت و ترديد مى افتيد. گويا دل هايتان مختل است و از تعقل باز مانده ايد.

(2) من هرگز اطمينانى به شما ندارم. شما آن ركن محكم و پايدار نيستيد كه بتوان بر شما تكيه نمود. و چنان ياران و آشنايان عزيزى نيستيد كه احتياجى را بر طرف بسازيد. مثل شما مثل همان شترانى است كه ساربانشان گم شده است و از هر طرف كه جمع آورى شوند، از طرف ديگر پراكنده مى گردند.

(3) سوگند به خدا، شما جنگ افروزان بدى هستيد. فريب حيله گرى ها را مى خوريد و خود چاره جويى نمى كنيد. از نيروها و ابعاد شما كاسته مى شود، ناراحت و خشمگين نمى گرديد. دشمنان در پيرامون شما نخوابيده اند، ولى شما در غفلت غوطه وريد. سوگند به خدا، كسانى كه به پستى و خوارى تن دادند، مغلوب گشتند.

(4) قسم به پروردگار، گمان من دربارۀ شما چنين است كه اگر كارزار شدت بگيرد، و امواج مرگ طوفان ها پديد آورد، مانند سرى كه دو نيم شود، از فرزند ابيطالب دور خواهيد گشت.

ص: 69

سوگند به خدا، آن مردى كه دشمن را بر خود مسلط بسازد كه گوشت او را بخورد و استخوانش را نرم كند و پوست او را بكند، چنين شخصى سخت زبون است و دل او كه عضلات سينه اش آن را احاطه كرده است. ناتوان و درمانده است. تو اگر مى خواهى چنين باش. اما من، سوگند به خدا، با قدرتى كه به وسيلۀ شمشير بر پراندن تارك دشمن و قطع بازوها و پاهاى او دارم، سلطه را به دست دشمن نخواهم داد. (اين است وظيفۀ من) اين تلاش و تكاپوى اختيارى من است و مشيّت قاهرۀ خداوندى كار خود را دارد.

طريق راستى

(6) اى مردم، حقى كه من بر شما دارم و حقى شما بر من داريد. اما حق شما بر من:

خيرخواهى دربارۀ شما و تنظيم و فراوان نمودن بيت المال براى تهيۀ معيشت سالم براى شما. و تصدى بر تعليم شما كه از جهل نجات پيدا كنيد و تأديب شما كه علم (همۀ سطوح شخصيت) شما را بسازد. و اما حق من بر شما: وفا به بيعتى است كه با من كرده ايد و خيرخواهى در حضور و غياب و پاسخ مثبت در آن هنگام كه شما را بخوانم و اطاعت از من موقعى كه به شما دستورى بدهم.

35

اشاره

35 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را امير المؤمنين عليه السّلام پس از داستان حكميّت و رسيدن نتيجۀ كار دو حكم به او، فرموده است و در اين خطبه خدا را در برابر آزمايشى كه مى كند، سپاسگزارى نموده و سبب ابتلاء را بيان مى فرمايد.

ستايش خداوند در بلاها

(1) سپاس خدا راست، اگر چه روزگار حادثه اى بسيار سنگين و رويدادى بزرگ را پيش آورده است و شهادت مى دهم كه معبودى جز خداى يگانه وجود ندارد. او بى شريك است و خدايى با او نيست و شهادت مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست، درود خدا بر او و اولاد او باد.

ص: 70

سبب آشوب

(2) پس از سپاس و ستايش خداوندى، (بدانيد) كه نافرمانى و سرپيچى از نصيحت ناصح مهربان و عالم تجربه ديده موجب حسرت مى گردد و پشيمانى به دنبال مى آورد. من دستور خود را دربارۀ حكميت به شما داده بودم و نظريۀ خود را صاف و روشن براى شما گفته بودم.

(3) اگر بنا بود امرى از «قصير» اطاعت شود! شما در برابر دستور و نظريۀ من امتناع ورزيديد، مانند امتناع مخالفان ستمكار و طرد كنندگان حقيقت و گنهكاران، تا جايى كه انسان خيرخواه دربارۀ خيرخواهى خود به ترديد افتاد. و آتش زنه از بيرون آوردن شراره امتناع ورزيد. مثل من و شما چنان شد كه برادر هوازنى (دريد بن صمه) گفته است: (من دستور خود را در منعرج اللوى به شما گفتم و شما نصيحت مرا درك نكرديد مگر روز بعد، كه كار از كار گذشته بود).

36

36 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام * تهديد اهل نهروان

(1) من شما را از به خاك افتادن در اثناى اين نهر (يا پيچ گاه آن) و در زمين هاى هموار اين گودى مى ترسانم (كه به خاك و خون درغلتيد) بدون دليل روشنى از پروردگارتان و نه با حجتى آشكار كه با شما باشد. اين دنياى فانى شما را به هلاكت انداخت و قضا و قدر الهى (كه مقدماتش را خودتان آماده كرده ايد) شما را در دام خود گرفته است. من شما را از اين حكميت نهى كرده بودم.

(2) شما مانند طردكنندگان كتاب الهى دستور مرا پشت سر انداختيد و از عمل به آن امتناع ورزيديد، تا آن كه مرا مجبور كرديد كه نظرم را با خواستۀ شما تطبيق دهم. و شما مردمى سبك مغز و غوطه ور در رؤياهاى احمقانه ايد. من اى مردم بى اصل، هرگز قصد شر و افساد براى شما نداشتم و براى شما ضررى نخواسته ام.

ص: 71

37

37 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت كه شبيه به خطبه است. در اين سخن فضايل خود را پس از حادثۀ نهروان بيان مى دارد.

(1) من قيام به وظيفه نمودم، در آن هنگام كه ديگران ناتوان شدند و شكست خوردند. و از افق بالاترى نگريستم، در آن هنگام كه ديگران سر در لاك خود فرو برده بودند. و سخن با صراحت گفتم، در آن هنگام كه تردّد و اضطراب آنان را در خود فرو برده بود. و راهم را با نور الهى پيش گرفتم، در آن هنگام كه آنان راكد گشته و متوقف بودند.

(2) در آن موقع صداى من از صداى همۀ آنان پايين تر بود و در سبقت (در خير و صلاح جامعه) بالاتر از آنان بودم. من با عنان كمالات به پرواز درآمدم و وسيلۀ سبقت در اختيار من بود. همانند آن كوه بودم كه بادهاى تندوز از متزلزل ساختن آن ناتوان و طوفان ها از بركندن آن عاجز است. هيچ كسى توانايى عيب جويى در من نداشت، و هيچ گوينده اى نمى توانست طعنى بر من وارد آورد.

(3) انسان ضعيف و خوار در نزد من عزيز است، تا حق او را براى او بگيرم، و انسان قوى در نزد من ضعيف است، تا حق ديگران را از او بگيرم. ما به قضاى خداوندى رضايت داده و امر او را تسليم به او نموده ايم. آيا گمان مى كنى من به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ مى بندم؟! (4) سوگند به خدا، من اولين كسى هستم كه او را تصديق كرده ام. پس اولين كسى نخواهم بود كه به او دروغى ببندم. سپس من در وضع خود نگريستم. اطاعتم از تكليف الهى (كه به وسيلۀ پيامبر براى من ابلاغ شده بود) بر بيعت با ديگران و يا جنگ با آنان سبقت گرفته بود و پيمان ديگرى در گردنم بود.

ص: 72

38

38 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و از سخنان آن حضرت است كه در آن علت اين كه شبهه، شبهه ناميده مى شود و بيان حال مردم در شبهه بيان شده است.

(1) علت اين كه شبهه، شبهه ناميده شده است، اين است كه شبيه به حق است. اما اولياء الله در موقعيت هاى شبهه ناك با روشنايى يقين حركت مى كنند و راهنماى آنان خود راه هدايت است.

(2) و اما دشمنان خدا در آن شبهه ها دعوت به گمراهى مى كنند و راهنماى آنان نابينايى است. با ترس از مرگ، هيچ كسى از مرگ نجات پيدا نمى كند و با دوست داشتن بقا هيچ كسى پايدار نمى ماند.

39

39 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را موقعى كه از جنگ «نعمان بن بشير» ياور معاويه در «عين التمر» اطلاع يافت، ايراد فرمود. در اين خطبه عذر خود را آشكار نموده و مردم را به يارى خود تحريك مى فرمايد.

(1) من به مردمى مبتلا شده ام كه اگر امر كنم، اطاعت نمى كنند، و اگر دعوت كنم، اجابت نمى كنند. اى مردمى كه اصالت نداريد، براى يارى پروردگارتان در انتظار چه كسى و كدام روزى و چه حادثه اى نشسته ايد؟!.

(2) آيا هيچ دينى وجود ندارد كه شما را جمع كند و هيچ غيرتى نداريد كه شما را بر هجوم به دشمنانتان تحريك كند و به هيجان در آورد؟ در ميان شما فريادزنان مى ايستم و شما را به عنوان پناه ندا مى دهم. نه گفتارى را از من مى شنويد و نه امرى را از من اطاعت مى كنيد، تا آن گاه كه حوادث عواقب وخيم خود را نشان مى دهد.

ص: 73

(3) نه به وسيلۀ شما انتقام خونى گرفته مى شود و نه به كمك شما مى توان به مقصودى نايل شد. شما را به كمك برادرانتان خواندم، مانند شتر خسته و بيمار صدا درآورديد و مانند شتر لاغر و مجروح از حركت باز ايستاديد. سپس سپاهى از شما كه كوچك و مضطرب و ناتوان بود، به حركت درآمد. گويى به طرف مرگ در حالى كه مى نگرند، رانده مى شوند.

شريف رضى گفته است: سخن آن حضرت كه مى فرمايد: «متذائب» به معناى اضطراب است، و مأخوذ از اين جمله است كه مى گويند: «تذائبت الريح» يعنى باد در وزيدن مضطرب شد. و گرگ را «ذئب» مى گويند، از همين جهت است كه در راه رفتن با اضطراب مى رود.

40

40 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت دربارۀ خوارج، وقتى كه گفتار آنان را شنيد كه مى گفتند: «حكمى نيست مگر از آن خدا»

(1) فرمود: اين يك سخن حق است كه از آن باطل اراده شده است. بلى، حكمى نيست مگر از آن خدا، ولى اينان مى گويند: زمامدارى و رياست نيست مگر از آن خدا. وجود حاكم و زمامدار براى مردم ضرورى است، چه حاكم نيكوكار چه بدكار، كه اگر زمامدار بد كار و منحرف باشد، شخص با ايمان در زمامدارى او عمل صالح خود را انجام مى دهد.

(2) و شخص كافر براى دنيايش برخوردار مى گردد. تا روزگار زندگى مؤمن و كافر (روزگار يا زمامدارى بدكار و منحرف) سپرى شود و خداوند به وسيله زمامدار منحرف غنايم را جمع و به وسيلۀ او جهاد با دشمن را به راه مى اندازد و راه ها به وسيلۀ او امن مى گردد و به وسيلۀ او حق ضعيف از قوى گرفته مى شود، تا نيكوكار راحت شود و مردم از شرّ تبهكار در امان باشند.

ص: 74

(3) و در روايت ديگر وقتى كه امير المؤمنين عليه السّلام فرياد تحكيم آنان (لا حكم الاّ للّه) را شنيد، فرمود:

در انتظار حكم خدا دربارۀ شما هستم. فرمود: اما در زمامدارى شخص صالح، انسان با تقوا به اعمال صالحه خود مشغول مى شود و در زمامدارى منحرف انسان شقى برخوردار مى گردد، تا مدت زمامداريش به سر آيد و مرگش فرا رسد.

41

41 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه از حيله گرى نهى فرموده و مردم را از آن برحذر مى دارد.

(1) اى مردم، وفا همراه صدق است و من هيچ سپرى نگهدارنده تر از وفا (يا صدق) نمى بينم و كسى كه بداند سرنوشت نهايى حيات او چيست، مكر نمى كند و ما در زمانى به سر مى بريم كه اكثر مردمش مكر را هوشيارى تلقى كرده اند و نادانان اين مكر پردازى را به مهارت در چاره جويى نسبت مى دهند.

(2) اينان در چه وضعى هستند! خدا آنان را بكشد! انسان آگاه به دگرگونى ها و تغييرات امور راه حيله گرى را مى بيند، ولى در مقابل او از امر و نهى خداوندى مانعى براى ارتكاب به حيله گرى وجود دارد و در نتيجه آن حيله گرى را در عين حال كه قدرت بر اعمال آن دارد، رها مى كند و كسى كه هيچ تأثر و اجتنابى در دين ندارد، فرصت را براى حيله گرى غنيمت مى شمارد.

42

42 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را از تبعيّت از هوا و درازى آرزو در دنيا مى ترساند.

(1) اى مردم، شديدترين خوف و هراسى كه دربارۀ شما دارم براى دو چيز است:

پيروى از هوا و درازى آرزو. اما پيروى از هوا آدمى را از برخوردارى از حق باز مى دارد و درازى آرزو آخرت را به فراموشى مى سپارد.

ص: 75

(2) هشيار باشيد، دنيا به شتاب مى گذرد و نمانده است از دنيا مگر ته مانده اى در كاسه، مانند آن ته مانده اى كه كسى آن را در كاسه ريخته باشد، و بدانيد كه آخرت روى آورده است و براى هر يك از دنيا و آخرت فرزندانى است (علاقمندانى است). شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد، زيرا هر فرزندى در روز قيامت به پدرش ملحق خواهد گشت.

(3) حقيقت اين است كه امروز دوران عمل است و حسابى در كار نيست (حساب محسوسى ديده نمى شود) و فردا موقع حساب است و عملى در كار نيست.

شريف رضى مى گويد: حذاء به معناى حركت سريع و با شتاب است و بعضى از راويان اين كلمه را جذاء نقل كرده اند.

43

43 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، موقعى كه ياران او پيشنهاد آمادگى براى نبرد با اهل شام نمودند، پس از فرستادن «جرير بن عبد اللّه بجلى» به سوى معاويه براى گرفتن بيعت به على بن ابيطالب عليه السّلام، و معاويه بيعت آن حضرت را نپذيرفت.

(1) آماده شدن من براى نبرد با اهل شام در حالى كه جرير در نزد آنان است، بستن درهاى حجت بر روى اهل شام است. و منصرف نمودن اهل شام از خير، اگر خير را بخواهد. ولى من براى مأموريت جرير وقتى را تعيين نموده ام كه پس از سپرى شدن آن مدت معين، در نزد معاويه و اهل شام توقف نخواهد كرد، مگر اين كه فريب بخورد، يا مرتكب معصيت گردد.

(2) نظر من در اين موقع شكيبايى است. شما در چنين وضعى مدارا كنيد و من در اين حال از بسيج كردن شما كراهت دارم.

ص: 76

(3) من بينى و چشم اين امر را زدم و پشت و روى آن را گرداندم (همۀ سطوح و ابعاد غائله شام و كاخ نشين آن را بررسى و تحقيق نمودم) در نتيجه، جز اختيار انتخاب ميان دو موضوع نديدم: يا نبرد با آن طغيانگر فرعون صفت و يا كفر به آنچه كه محمد صلّى اللّه عليه و آله آورده است. در گذشته براى امت اسلامى زمامدارى بود كه حوادثى را به وجود آورد و مردم را دربارۀ خود به گفتگوى با هيجان وادار كرد.

سپس مردم با او عداوت ورزيدند و تغييرات دادند.

44

44 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، در آن هنگام كه «مصقلة بن هبيرۀ شيبانى» به طرف معاويه فرار كرد. وى اسراى «بنى ناجيه» را از عامل امير المؤمنين خريده و آزاد كرده بود، وقتى كه آن حضرت مال را از او مطالبه كرد، او خيانت نمود و به شام فرار كرد.

خدا مصقله را زشت و دور از خير كناد! كار بزرگان را انجام داد و مانند بردگان فرار كرد. او مدح كنندۀ خود را به سخن گفتن وادار نكرده ساكتش كرد، و توصيف كنندۀ خود را تصديق نكرده و سركوب كرد. اگر توقف مى كرد، آنچه را كه به ناحق گرفته بود، از او مى گرفتيم و انتظار افزايش و فراوانى مال حلال او را مى كشيديم.

45

اشاره

45 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان بخشى از يك خطبۀ طولانى است كه در روز عيد فطر ايراد فرموده است، و در اين خطبه خدا را ستايش نموده و دنيا را توبيخ مى نمايد.

ستايش خداوند

(1) سپاس خداى راست كه رحمتش مأيوس شدنى نيست و نعمتش فراگير و بخشايشش نااميد نشدنى و پرستشش تكبر نورزيدنى است. خداوندى كه رحمت او زايل نمى شود و نعمتش مفقود نمى گردد.

ص: 77

نكوهش دنيا

(2) دنيا جايگاهى است كه فنا بر آن مقدّر و خروج از آن براى اهلش اجبارى گشته است.

اين دنيا بر مذاق فرزندانش شيرين و بر خيره شوندگانش سبز و با طراوت است. اين دنيا براى جوينده اش شتابان است، و بر دل نظاره كننده اش مخلوط كننده و فريبا.

(3) از اين دنيا با بهترين زاد و توشه كه اندوخته ايد، كوچ كنيد، و بيش از حد كافى از اين دنيا مخواهيد، و بيش از آنچه كه براى معاش زندگى لازم است مجوييد.

46

46 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، در موقع تصميم براى حركت به شام. اين دعايى است كه امير المؤمنين عليه السّلام در آن هنگام كه پاى در ركاب مى گذاشت، خوانده است.

پروردگارا، از مشقّت سفر و رنج بازگشت از سفر و از اين كه با منظرۀ زشت اهل و مال و فرزند روبرو شوم، بر تو پناه مى برم. خداوندا، تويى يار سفر من و تويى ناظر و نگهدارندۀ دودمان من، و هيچ كسى جز تو توانايى اين هر دو (يار سفر و نگهدارندۀ دودمان) را ندارد. زيرا كسى كه همراه مسافر است، نمى تواند نگهدارندۀ دودمان و جانشين باشد و كسى كه جانشين است، همراه مسافر نتواند بود.

سيد رضى مى گويد: ابتداء اين سخن از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است و امير المؤمنين عليه السّلام دنباله آن را با بليغ ترين كلام و كاملترين خاتمه به پايان رسانده است. اين تتميم و تكميل از «و لا يجمعهما» شروع مى شود.

47

47 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت دربارۀ كوفه

مى بينم تو را اى كوفه، كه مانند چرم بازار عكاظ زير پاى حوادث گسترده و در زير پاى رويدادهاى سخت و مشقت بار ماليده شده اى و سوار وقايع اضطراب انگيز گشته اى و من قطعا مى دانم كه هيچ ستمكار جبارى دربارۀ تو بدى نخواست مگر اين كه او را به عامل مشغول كننده اى مبتلا نمودى و به وسيلۀ قاتلى نشانۀ تير كشنده اش ساختى.

ص: 78

48

48 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت كه در هنگام حركت به سوى شام ايراد فرموده است و گفته شده است: اين خطبه را در موقعى كه از كوفه براى حركت به سوى صفين بيرون آمده بود، در نخيله ايراد فرموده است.

(1) سپاس خداى راست كه هر وقت كه شب وارد شود و تاريكى هاى خود را بگستراند و سپاس خداى راست هر وقت كه ستاره اى بدرخشد و غروب كند و سپاس خداى راست كه احسانش هرگز مفقود نمى گردد و بخشش و اكرامش براى عوض و پاداش نيست.

(2) پس از حمد و ثناى خداوندى، من پيش قراولان سپاهيان خود را فرستادم و به آنان دستور دادم مسير خود را از كنار فرات بگيرند و در آن جا منتظر باشند تا آن گاه كه دستور من به آنان برسد. نظر من اين است كه از اين فرات بگذرم و به جمعيت اندكى از شما كه در آن طرف فرات هستند برسم، كسانى كه در كنار شط دجله ساكنند. و آنان را بسيج كنم تا با شما به سوى دشمن حركت كنند و آنان را كمك نيروى شما قرار بدهم.

شريف رضى گفته است: كه مقصود امير المؤمنين عليه السّلام از كلمۀ ملطاط سمت حركتى است كه به سپاهيان دستور داد آن سمت را بگيرند كه كنار فرات بود و ملطاط به ساحل دريا نيز گفته مى شود. اصل معناى اين كلمه زمين هموار است و مقصود آن حضرت از نطفه آب فرات است و اين جمله از عبارات شگفت انگيز است.

49

49 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، و در اين سخن بعضى از صفات ربوبى و علم الهى را بيان فرموده است.

(1) سپاس خداى راست كه به همۀ امور مخفى دانا است و همۀ نشان ها و آثار آشكار به وجود او رهنما. ذات پاكش بر چشم بيننده برنيايد. نه ديدۀ كسى كه او را نمى بيند، نفى و انكارش را بتواند، و نه قلب كسى كه به وجودش اذعان دارد، بتواند او را ببيند.

ص: 79

(2) مقام عالى او از هر چيزى بالاتر است. و نزديكى او بر همۀ اشياء از همه چيز نزديكتر، نه علوّ مقام ذات اقدسش او را از مخلوقاتش دور ساخته است و نه نزديكى او موجب تساويش با كائنات گشته است. عقول بشرى را از توصيف و تعريف صفتش آگاه ننموده و از معرفت لازم دربارۀ وجود و آثار و نشان هاى آشكارش محجوب نفرموده است. او خداوندى است كه نمودها و آثار هستى بر اقرار قلبى منكرش شهادت مى دهد. خداوند با عظمت تر است از تخيلات پوچ و بى اساس تشبيه كنندگانش و والاتر است از اوهام باطل منكرانش، عظمتى بس والا.

50

50 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت، در اين سخن بيان فتنه هايى است كه موجب ويرانى عالم مى گردد.

(1) جز اين نيست كه ابتداى بروز آشوب ها و فتنه ها، هواهايى است كه مورد تبعيت قرار مى گيرند و احكامى است كه بدعت گذاشته مى شوند. در اين فتنه ها (يا هواها و احكامى كه به طور بدعت طرح شده اند) با كتاب خدا مخالفت مى شود و مردانى از مردان ديگر بر مبنايى غير از دين خداوندى تبعيت مى كنند.

(2) اگر باطل از درآميختن با حق تفكيك و خالص شود، بر حق جويان پوشيده نمى ماند. و اگر حق از پوشش ها و آميزش با باطل تفكيك و خالص شود، زبان هاى مردم معاند از قيل و قال دربارۀ حق بريده مى شود. ولى مشتى از حق و مشتى از باطل را مى گيرند به طورى كه در هم مخلوط مى شوند. در اين موقع است كه شيطان بر پيروان خود مسلط مى گردد و كسانى كه از طرف خداوندى سابقۀ نيكو به آنان داده شده است، نجات پيدا مى كنند.

ص: 80

51

51 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين خطبه را در آن هنگام فرموده است كه ياران معاويه در صفين بر شط فرات مسلط شده بودند و سپاهيان على عليه السّلام را از آن آب ممنوع ساختند.

(1) آنان شما را به ميدان نبرد طلبيده اند، يا به ذلت و خوارى و از دست دادن موقعيت حيات خود تن در دهيد، يا شمشيرها را از خون هاى آن نابكاران سيراب كنيد، تا از آب سيراب شويد.

(2) مرگ و نابودى شما در آن زندگى است كه از دشمن شكست بخوريد و ذليل شويد. زندگى فنا ناپذير شما در آن مرگى است كه با پيروزى بر دشمن از اين جهان رخت بربنديد.

(3) آگاه باشيد كه معاويه مشتى گمراه منحرف را به دنبال خود انداخته و خبر واقعيات را بر آنان تاريك و مبهم ساخته است، تا آن جا كه گلوهاى خود را آماج تير مرگ نموده اند.

52

اشاره

52 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت كه مردم را به زهد ورزيدن در دنيا تشويق فرموده و پاداش خداوندى را بر پارسايان و نعمت هاى خداوندى را كه به مخلوقاتش عطا نموده است بيان مى دارد.

اشاره

(1) آگاه باشيد، استمرار حيات دنيا هر لحظه اى قطع مى شود و به گذشته مى خزد و انقراض لحظات خود را اعلام مى دارد و حقيقت اصلى آن كه در پشت پرده است، ناشناخته مى باشد (و يا آنچه كه از دنيا خوشايند است، ناخوشايند مى گردد). دنيا با سرعت شديد پشت به زندگان مى نمايد و ساكنان خود را به سوى فنا دفع مى كند و همسايگانش را با آهنگ مرگ مى راند. دنيا شيرينى خود را تلخ و صافى خود را تيره ساخته است.

ص: 81

(2) از اين دنيا چيزى نمانده است، جز ته ماندۀ آبى در ظرف دستشويى، يا چيزى جز جرعۀ آبى اندك كه اگر تشنه اى آن را بمكد، سيراب نشود. اى بندگان خدا، تصميم به كوچ از اين دنيا بگيريد كه فنا سرنوشت همۀ مردم آن است. و آرزوى بى اساس در اين دنيا شما را مغلوب نسازد و كشش زمان براى شما طولانى تلقى نگردد.

ثواب پارسايان

(3) سوگند به خدا، اگر مانند شتر بچه گم كرده بناليد و چونان كبوترى كه يار مأنوس خود را از دست داده است، زارى كنيد و مانند تاركان دنيا از خوف و خشيت فرياد برآوريد و از اموال و فرزندان خود دل كنده براى طلب اعتلاى منزلت و تقرّب به بارگاه ربوبى، يا براى بخشوده شدن گناهى كه كتاب هاى الهى آن را شمرده و رسولانش آن را حفظ كرده اند رو به خدا برويد، در برابر آن پاداشى كه از خدا براى شما اميد دارم و در برابر كيفر و عقابى كه از آن بر شما مى ترسم، اندك خواهد بود.

نعمت هاى خداوند

(4) و سوگند به خدا، اگر دل هاى شما ذوب شود و چشمان شما به جهت رغبت به لطف او يا به جهت بيم از عذاب او (به جاى اشك) خون بريزد، سپس به مقدار بقاء دنيا در اين دنيا عمر كنيد، اعمال شما شايستگى برابرى با نعمت هاى عظيم خداوند و هدايتى را كه براى برخوردارى از ايمان به شما عنايت فرموده است، نخواهد داشت.

ص: 82

53

53 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در خطبه اى از آن حضرت دربارۀ توصيف مشخصات قربانى آمده است

از جمله تماميت شرايط قربانى بلندى و استقامت گوش آن و سالم بودن چشم آن است. پس اگر گوش و چشم قربانى سالم باشد، قربانى سالم و كامل است و اگر شاخ قربانى شكسته باشد و پاى خود را به قربانگاه بكشد، كفايت مى كند.

سيد شريف رضى مى گويد: منسك در اين جا به معناى قربانگاه است.

54

54 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه ياران خود را كه در جنگ صفين مانع از نبرد با شاميان مى گشتند، توصيف مى فرمايد

(1) مردم براى بيعت با من چنان ازدحام كردند كه گويى مانند شتران تشنه در روز ورود به آب يكديگر را مى كوبند. شترانى تشنه كه ساربانشان آنان را به حال خود گذاشته و افسارهاى آنان را رها ساخته باشد. تا آن جايى كه گمان كردم مردم مرا خواهند كشت، يا بعضى از آنان بعضى ديگر را از پاى در خواهند آورد.

(2) من اين امر زمامدارى را پشت و رو كردم، تا آن جا كه تفكر در اين موضوع خواب را از چشمانم منع كرد. هيچ چاره اى كه براى من امكان داشت، نيافتم مگر اين كه يا با آن تبهكاران به نبرد برخيزم، يا آنچه را كه محمد صلّى اللّه عليه و آله آورده است، منكر شوم. براى من گلاويزى جنگ و كارزار آسانتر است از گلاويزى با كيفر الهى بود و مرگ و شكست دنيا براى من از مرگ و سقوط در سراى آخرت آسانتر بود.

ص: 83

55

55 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين سخنان را در آن موقع كه در اجازه دادن براى آغاز كردن جنگ در صفّين تأخير نمود، فرموده است.

(1) اين كه مى گوييد: همۀ اين تأخير در شروع جنگ براى احساس ناگوارى مرگ است (به خطا رفته ايد)، زيرا سوگند به خدا، هيچ باكى از آن ندارم كه من به سوى مرگ بروم يا مرگ به سراغ من بيايد.

(2) و اما اين كه مى گوييد: تأخير در اقدام به نبرد ناشى از ترديدى است كه دربارۀ اهل شام دارم! سوگند به خدا، هيچ روزى جنگ را به تأخير نينداختم، مگر به اميد اين كه گروهى از مردم (فريب خورده) به من ملحق و به وسيلۀ من هدايت شوند و با آن بينايى ضعيفى كه دارند از روشنايى من بهره ور شوند. اين (تأخير در شروع جنگ كه چنين نتيجۀ الهى را در بر داشته باشد) براى من محبوبتر از آن است كه آن فريب خوردگان را در ضلالتى كه غوطه ورند، نابود بسازم، اگر چه در سرنوشت و مقصد نهايى با گناهان خود دمساز شوند.

56

56 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخن، اصحاب پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را توصيف مى فرمايد و اين سخن را در روز صفّين موقعى كه مردم را به صلح دستور داد فرموده است.

(1) ما در حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم. پدران و فرزندان و برادران و عموهاى خود را مى كشتيم و اين جنگ و كشتار با نزديكترين اشخاص به ما، جز بر ايمان و تسليم و حركت ما در راه روشن و بردبارى ما در برابر نيش هاى دردآگين و كوشش ما در جهاد با دشمن نمى افزود.

ص: 84

(2) در آن زمان مردى از ما و مردى از دشمن ما مانند دو نر (جنگى) سخت با يكديگر گلاويز مى گشتند، در حالى كه از خود بى خود شده بودند، تا كدام يك از آن دو، كاسه مرگ را بر ديگرى بچشاند. گاهى دشمن از ما ضربه مى خورد و گاهى ديگر ما از دشمن ضربه مى خورديم. وقتى كه خداوند صدق و خلوص ما را ديد، دشمن ما را به ذلت و خوارى نشاند و پيروزى را بر ما فرستاد.

(3) تا آن گاه كه اسلام مانند شترى كه گردن بر زمين بنهد و حالت تسليم به خود بگيرد، استقرار يافت و در جايگاه هاى خود (عقول و دل هاى مسلمانان) جايگير شد. سوگند به زندگيم، اگر ما در آن زمان وضع امروزى شما را داشتيم، ستونى براى دين قايم نمى گشت و براى ايمان شاخه اى سبز نمى گشت و سوگند به خدا، از اين تقصير در انجام وظيفه به جاى شير خون خواهيد دوشيد و در دنبالش ندامتى (بى فايده) است.

57

57 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت در توصيف مردى پليد، سپس بيانى در فضيلت خود

(1) پس از حمد و سپاس خداوندى، در ميان شما پس از من مردى گلوگشاد و شكم برآمده اى قد علم خواهد كرد كه هر چه را كه پيدا كند خواهد خورد و هر چه را كه پيدا نكند جستجو خواهد نمود. او را بكشيد! و هرگز او را نخواهيد كشت. او شما را به دشنام دادن به من و بيزارى از من دستور خواهد داد.

(2) (در صورت اجبار) به من دشنام بدهيد، زيرا دشنام به من، مرا پاك مى كند و براى شما موجب رهايى است. ولى اگر تبرّى و بيزارى از من را بر شما عرضه كند، از من تبرى مجوييد، زيرا من بر فطرت پاك اسلام متولد شده ام و پيش از همه به ايمان و هجرت نايل گشته ام.

ص: 85

58

58 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين سخن را در موقعى فرموده است كه خوارج از حكومت امير المؤمنين عليه السّلام كناره گيرى نمودند و فرياد زدند: «حكمى نيست جز از آن خدا.»

(1) طوفان مرگزاى شما را بگيرد و داستان نگويى از شما در روى زمين نماناد! آيا بعد از ايمانم به خدا و جهادى كه در حضور رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نموده ام، به كفر خود شهادت بدهم!! اگر چنين شهادتى بدهم، گمراه شده و از هدايت شدگان نخواهم بود.

(2) برويد به سوى بدترين سرنوشت و عقبگرد كنيد و برگرديد (به جاهليت حيوانى خود). بدانيد پس از من يك ذلت و خوارى فراگير شما را احاطه خواهد كرد و شمشيرى برّان به ديدارتان خواهد آمد و استبدادى كه ستمگران آن را در ميان شما سنّت اتخاذ خواهند كرد، به سراغتان خواهد آمد.

شريف رضى گفته است: اين كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: «و لا بقى منكم آبر» به سه شكل نقل مى شود: يكى - همان طور كه ما نقل كرديم «آبر» با راء به معناى اصلاح كنندۀ نخل. دوم - «آثر» به معناى گويندۀ حديث و حكايت كنندۀ آن و اين بهترين وجهى است در نظر من كه نقل مى شود. مانند اين است كه آن حضرت مى گويد: «خبر دهنده اى از شما باقى نماند» سوم - «آبز» با زاى نقطه دار به معناى جهنده و آبز به هلاك شونده نيز گفته مى شود.

59

59 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در هنگام تصميم به جنگ خوارج، موقعى كه به آن حضرت گفتند: خوارج از پل نهروان عبور كرده اند، فرموده است.

جايگاه هلاكت آنان نزد آب نهروان است سوگند به خدا از اين مهلكه از آنان ده نفر رها نخواهد گشت و از شما ده نفر كشته نخواهد شد.

شريف رضى مى گويد: مقصود آن حضرت از نطفه، آب نهر است و از نظر كنايه كلمۀ نطفه فصيح تر از آب است، اگرچه آب نهر بسيار و انبوه تر است و ما به اين مطلب در گذشته در مورد مسأله اى شبيه همين مطلب اشاره كرده ايم.

ص: 86

60

60 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام هنگامى كه همۀ خوارج كشته شدند، به آن حضرت گفته شد كه يا امير المؤمنين، همۀ خوارج كشته شدند.

فرمود، نه هرگز، سوگند به خدا از آنان نطفه هايى در پشت مردان و ارحام زنان وجود دارند. هر موقعى كه از آنان شاخى بروز كرد، بريده مى شود، تا اين كه آخرين افراد آنان دزدانى لخت كنندۀ مردم مى شوند.

61

61 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

پس از من با خوارج نجنگيد، زيرا كسى كه حق را بجويد و به خطا رود، مانند كسى نيست كه خطا را بجويد و آن را دريابد.

سيد شريف: يعنى معاويه و يارانش

62

62 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در آن هنگام كه آن حضرت را از غافلگير شدن براى قتل او هشدار دادند

(چنين فرمود:) قطعا براى من از جانب خدا سپرى است محكم. هنگامى كه آخرين روز زندگى من فرا برسد، آن سپر از من باز و بركنار مى گردد و مرا به دست مرگ مى سپارد. در اين هنگام نه تير به خطا مى رود و نه جراحت بهبود مى يابد.

ص: 87

63

63 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است كه آن حضرت در آن مردم را از فتنه هاى دنيا بر حذر مى دارد.

(1) آگاه باشيد، دنيا جايگاهى است كه نمى توان از عذاب و مجازات گناهان و فتنه ها و شرارت ها و شرورش سالم و در امان بود، مگر در خود همين دنيا و از هيچ رويدادى كه در طبيعت اين دنيا است، نمى توان نجات پيدا كرد.

(2) مردم در اين دنيا با فتنه ها آزمايش مى شوند. آنچه كه از اين دنيا براى اين دنيا گرفته اند، از دستشان گرفته خواهد شد و سپس دربارۀ هر چه گرفته اند، محاسبه خواهند شد و آنچه كه از اين دنيا براى غير دنيا (آخرت) گرفته اند، رو به سوى آن رفته و در آن اندوختۀ خود اقامت خواهند نمود.

(3) اين دنيا در نظر كسانى كه داراى خرد هستند، مانند سايه در حال برگشت است، در همان هنگام كه آن را در حال گسترش مى بينى، رو به جمع شدن و زوال است و در همان هنگام كه آن را رو به افزايش مى بينى، رو به نقص و كاهش است.

64

64 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در پيشدستى به اعمال صالحه.

(1) اى بندگان خدا، براى خدا تقوا بورزيد و با اعمال خود به سرانجام حيات (كه دست شما را از كار قطع خواهد كرد) سبقت بجوييد. و آنچه را كه براى شما پايدار خواهد ماند، در برابر آنچه كه از شما جدا و رو به فنا خواهد رفت، بخريد.

ص: 88

(2) آمادۀ كوچ شويد كه شما براى حركت به آينده اى (كه زندگى شما را خاتمه خواهد داد) سخت تحريك مى شويد. اى بندگان خدا، براى چشم بستن از اين دنيا خود را مهيّا كنيد كه مرگ بر شما سايه انداخته است. انسان هايى باشيد كه فرياد هشدار بر آنان زده شده و آنان بيدار گشته اند. و اين حقيقت را فهميده اند كه دنيا جايگاه ابدى براى آنان نيست و به همين جهت زندگى دنيوى را از هم اكنون به مقدمۀ حيات ابدى تبديل كرده اند. زيرا خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و به حال خود رها نكرده است.

(3) و ميان هر يك از شما و بهشت يا دوزخ فاصله اى جز مرگ وجود ندارد كه از راه مى رسد (و آن فاصله از بين مى رود). پايان مدت زندگى آدمى كه گذشت لحظات از آن مى كاهد و مرور ساعت ها آن را نابود مى سازد، سزاوار كوتاهى است. و آن اجل پوشيده از چشم كه جريان روز و شب آن را به سوى انسان مى راند، در بازگرداندن انسان به جايگاه اصلى او شايستۀ سرعت است. و آن سرنوشت نهايى كه يا رستگارى را با خود خواهد آورد و يا تباهى و شقاوت را، سزاوار آماده كردن بهترين وسايل براى سعادت است.

(4) پس در اين زندگانى آنچه را كه به وسيلۀ آن در فرداى اين روزهاى زودگذر، نفس خود را به موقعيت مطلوب موفق خواهيد نمود، به دست بياوريد. آرى، آن بنده اى كه تقوا به پروردگارش ورزيد، از اندرز به خود بهره مند شد و خيرخواه خويشتن گشت و توبه و بازگشت به سوى خدايش را پيش انداخت و به شهوتش پيروز گشت. زيرا اجل آدمى از او پوشيده و آرزويش فريبنده و شيطان آمادۀ اغواى او است، كه معصيت را براى او مى آرايد تا مرتكبش گردد، و توبه را به حالت آرزو در درونش در مى آورد تا آن را به تأخير بيندازد.

(5) در آن هنگام كه مرگ بر او تاختن بگيرد، دربارۀ آن مرگ غافل تر از همه چيز است. چه حسرت و تأسف دردناكى كه سراغ غوطه ور در غفلت را خواهد گرفت! عمر بر باد رفته اش حجتى بر ضرر او خواهد بود و پايان روزگارش به شقاوت خواهد رسيد. از خداوند سبحان مسألت مى داريم كه ما و شما را از آن گروه قرار بدهد كه نعمت هاى اين دنيا او را در كامورى هاى طغيانگرانه فرو نمى برد، و هيچ هدفى او را در اطاعت پروردگارش مقصّر نمى سازد. و پس از مرگ هيچ ندامت و اندوهى وجودش را فرا نگيرد.

ص: 89

65

65 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مباحثى لطيف از علم الهى آمده است.

(1) ستايش خداى راست كه حالى از او به حال ديگرش سبقت نگرفته است، تا براى وجود و يا حال او آغازى پيش از پايانش بوده باشد. و براى او ظاهرى باشد پيش از آن كه باطنى گردد. هر چه كه غير از آن ذات اقدس واحد ناميده شود، كم است و هر عزيزى جز او محقر و هر نيرومندى غير از او ناتوان است.

(2) و هر مالكى سواى او مملوك، و هر عالمى جز او فراگيرنده كه احتياج به آموزش دارد. و هر قدرتمندى غير از او، گاهى توانا و گاهى عاجز، و هر شنونده اى جز او از شنيدن صداهاى لطيف كر، كه در برابر صداهاى قوى به اختلال شنوايى دچار مى گردد. هر كسى غير از او محروم از شنيدن صداهايى است كه در فاصلۀ دور به وجود مى آيد. هر بيننده اى جز او از ديدن رنگ هاى مخفى و اجسام لطيف و كوچكتر نابينا است. هر موجودى آشكار جز او، غير باطن است و هر موجود باطنى غير از او، غير ظاهر.

(3) مخلوقات را نه براى شدت دادن به سلطه و اقتدار خود آفريد و نه به جهت بيم از حوادث كمين گرفتۀ زمان و نه براى كمك جويى در برابر مخالفى كه قد مخالفت با او برافراخته باشد. و نه براى به دست آوردن قدرت براى پيكار با شريك پر نخوت به كثرت نيرو و ضد گردنكشى كه با اعتلاجويى روياروى او ايستاده باشد.

(4) آنچه كه از فرمان خلقت او پاى به عرصۀ وجود نهاده است، مخلوقاتى تحت نظاره و سلطۀ اويند و بندگانى هستند ناتوان. خداوند سبحان در اشياء حلول نكرده است تا گفته شود: خدا درون آن اشياء است. و دور از آن اشياء نيست كه گفته شود: خدا از آن ها جدا و مجزا است.

ص: 90

(5) آفرينش آنچه كه اقدام به خلقت آن نموده و تدبير آنچه كه به وجود آورده است، سنگينى و خستگى براى او نداشته و ناتوانى از ايجاد كائنات و به راه انداختن آن او را متوقف نساخته است و در اجراى قضا و گستردن نقشۀ هستى، اشتباهى بر او وارد نگشته است. بلكه كار او قضايى است متقن و علمى است محكم و امرى است قطعى. خداوندى كه مورد اميد و آرزوى بندگان فرو رفته در عذاب و نكبت ها است و مورد بيم و هراس غوطه وران در نعمت ها.

66

66 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در تعليم جنگ و كارزار است و مشهور است

كه اين خطبه را در «ليلة الهرير» يا نخستين ديدار سپاهيان شام در صفين فرموده است.

(1) اى گروه هاى سپاه مسلمين، خشيّت خداوندى را شعار خود قرار بدهيد و لباس آرامش بر خود بپوشيد و دندان ها روى هم بفشاريد، زيرا فشار دندان ها روى هم شمشير دشمن را در تارك از اثر مى اندازد.

(2) و لباس جنگى (زره) را در بدن خود تكميل نماييد و شمشيرها را پيش از كشيدن در غلاف هاى خود حركت بدهيد و نگاهتان از گوشۀ چشم باشد و نيزه و شمشير را از راست و چپ بر دشمن بزنيد و با لبۀ شمشير ضربه وارد كنيد و شمشيرها را با قدم هاى پيشرو به دشمن برسانيد.

(3) و بدانيد كه كار شما در ديدگاه خداوندى است و شما با پسر عموى پيامبر در حركت و تلاش هستيد. حمله را تكرار و از فرار شرم كنيد، زيرا فرار از جهاد ننگ براى نسل هاى آيندۀ شما و آتشى است در روز حساب. و به رها كردن روح از كالبدتان رضايت دهيد و دلخوش باشيد و سبكبال به سوى مرگ حركت نماييد.

ص: 91

(4) و بر شما باد توجه به اين جايگاه انبوه متراكم سپاه دشمن و چادرهاى مستحكم به وسيلۀ طناب. بزنيد وسط و متن آن خيمه را كه شيطان در جانبى از آن كمين گرفته، و براى جستن به پيش، دستى به پيش و براى فرار، پايى به عقب گرفته است براى مقاومت و قصد شكستن دشمن هر چه سخت تر قصد پافشارى كنيد، تا نور پر فروغ ملكوتى بر شما بتابد و شماييد انسان هاى برتر، و خدا با شما است و پاداش اعمال شما را هرگز كم نخواهد كرد.

67

67 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

گفته اند: وقتى كه اخبار سقيفه پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله به آن حضرت رسيد، فرمود:

انصار چه گفتند؟ خبر دادند كه انصار گفتند: اميرى از ما و اميرى از شما باشد. آن حضرت فرمود:

(1) آيا به گروه انصار اين طور استدلال و احتجاج نكرديد كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله وصيت فرموده است كه به نيكوكار انصار نيكى شود و از بدكارشان اغماض گردد؟ به آن حضرت گفتند: در اين توصيه چه حجتى بر انصار وجود دارد؟ (2) آن حضرت فرمود: اگر زمامدارى از آنان بود، وصيت دربارۀ آنان نمى فرمود.

سپس فرمود: قريش چه گفت؟ به آن حضرت گفتند: قريش احتجاج و استدلال به اين كرد كه آنان شاخه هايى از درخت پيامبرند. حضرت فرمود: به درخت احتجاج كردند و ميوۀ آن را ضايع و تباه نمودند.

ص: 92

68

68 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت هنگامى كه مصر را به «محمد بن ابى بكر» واگذار فرمود و در مصر آشوبى بر پا شد و محمد كشته شد.

من مى خواستم ولايت مصر را به هاشم بن عتبه واگذار كنم. اگر او را والى مصر كرده بودم، ميدان را بر دشمنان كامجو خالى نمى كرد و فرصتى به آنان نمى داد.

سرزنشى بر محمد بن ابى بكر نيست. او محبوب من بود من او را پرورده بودم.

69

69 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت كه در سرزنش بعضى از يارانش فرموده است.

(1) اى مردم سست عنصر، چقدر و تا كى با شما مدارا كنم، آنچنان كه با شترهايى كه كوهان آنان كوفته شده مدارا مى شود و آنچنان كه با لباس هاى كهنه و پوسيده رفتار مى شود كه از هر طرف دوخته شود، از طرف ديگر دريده گردد.

(2) هر گاه كه گروهى از سپاهيان شام به شما روى مى آورد، هر مردى از شما در خانۀ خود را مى بندد و مانند سوسمار به لانۀ خود مى خزد و مانند كفتار به آشيانه اش مى رود.

(3) سوگند به خدا، ذليل شد كسى كه شما به يارى او برخاستيد. كسى كه به وسيلۀ شما تير به دشمنش بيندازد، با تير شكسته و بى پيكان با دشمن روياروى شده است. سوگند به خدا، شما در صحنۀ ميدان هاى آرام انبوه مى نماييد، ولى در زير پرچم هاى برافراشته در كارزار ذوب مى شويد و اندك مى گرديد و من آنچه را كه شما را اصلاح و كجى هايتان را راست مى كند، مى دانم.

ص: 93

(4) ولى هرگز با افساد خويشتن شما را اصلاح نخواهم كرد. خدا روى شما را خوار و پست و حظ و نصيب شما را تباه گرداند! آنچنان كه باطل را مى شناسيد، آشنايى با حق نداريد و آنچنان كه حق را از بين مى بريد، باطل را محو و نابود نمى سازيد.

70

70 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سحرگاه روزى كه ضربت شهادت بر تارك مباركش زده شد: فرموده است:

نشسته بودم كه چشمم اختيار از دستم ربود و در رؤيا فرو رفتم. رسول خدا بر من ظاهر گشت و عرض كردم: اى پيامبر خدا، از امت تو چه كجى ها و خصومت و لجاجت ها ديده ام. پيامبر فرمود: بر آنان نفرين كن. گفتم: خداوندا، بهتر از آنان را به جاى آنان به من عنايت فرما و براى آنان به جاى من شرّى را جانشين بساز.

شريف رضى گفته است: مقصود امير المؤمنين عليه السّلام از «اود» كجى و از «لد» خصومت است. و اين از فصيح ترين سخنان است.

71

71 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در سرزنش اهل عراق و در اين خطبه آنان را به ترك جهاد و يارى كه نزديك بود كار صفين را تمام كند، سرزنش مى نمايد و پاسخ تهمت دروغ را (كه با كمال وقاحت به آن حضرت مى زدند) مى فرمايد.

(1) پس از حمد و سپاس خداوندى، اى اهل عراق شما مانند آن زن آبستن هستيد كه جنين خود را حمل كند و هنگامى كه دوران باردارى او به پايان برسد، كودك مرده اى بزايد و سرپرست او بميرد و دوران بيوگيش طولانى گردد و دورترين خويشاوندانش او را در اختيار بگيرد.

ص: 94

(2) آگاه باشيد، سوگند به خدا، من از روى اختيار به سوى شما نيامدم، بلكه به طرف شما رانده شدم. به من خبر رسيده است كه مى گويد: على دروغ مى گويد، خدا نابودتان كناد! من به چه كسى دروغ بگويم؟ (3) به خدا؟! من اولين كسى هستم كه به خدا ايمان آورده ام. يا به پيغمبرش؟! من نخستين كسى هستم كه او را تصديق كرده ام. نه هرگز، سوگند به خدا. (من دروغ نمى گويم) ولى سخنانى كه مى گويم، از لهجۀ پيامبرى است كه شما از آن غايب بوديد و از شايستگان آن گونه سخنان نبوديد. مادر آن مدعى به ماتمش بنشيند.

(4) من معرفت و حكمت را بدون توقع قيمت و پاداش براى او در پيمانۀ درونش مى ريزم، اگر ظرفيت داشته باشد. و شما در آينده خبر و نتيجه آن واقعيت ها را كه به شما خبر داده ام و گمان هاى فاسد خود را خواهيد دانست.

72

اشاره

72 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت در اين خطبه درود به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به مردم تعليم مى دهد و در اين خطبه بيانى است از صفات خداوند سبحان و صفت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و دعا براى او.

صفات خداوند

(2) خداوندا، اى گسترنده و رهاكنندۀ گسترده ها (براى كار خود) و اى برپا دارندۀ آسمان هاى بلند و اى آفرينندۀ دل ها - چه شقى و چه سعيد - بر فطرت اصلى خود.

صفات پيامبر

درودهاى شريف و بركات فزايندۀ خود را بر بنده و رسولت محمد صلّى اللّه عليه و آله بفرست كه پايان دهندۀ گذشته است و گشايندۀ گره هاى پيچيده، پيامبرى كه حق را بر مبناى حق اعلان نمود.

ص: 95

(3) و جوشش ها و غليان باطل ها را دفع و خاموش، و هيبت شديد و حملات گمراهى ها را محو و نابود ساخت. رسالتى را كه بر عهده گرفت، با كمال قدرت پيش برد. به امر تو قيام كرد و در راه تحصيل رضاى تو برشتافت. در تكاپو به پيش هرگز عقب نشست و در هيچ تصميمى سستى نورزيد.

(4) او بود دريافت كنندۀ وحى الهى و نگهدارندۀ عهد ربّانى و حركت كننده در مسير اجراى دستور تو، تا آن گاه كه نور الهى را ابلاغ و در پهنۀ هستى منتشر ساخت كه جويندگان انوار خداوندى را به مقصدشان نايل ساخت و راه را بر گمشده در تاريكى هاى جاهليت روشن نمود. هم به وسيلۀ او بود كه دل هاى فرو رفته در فتنه ها و گناهان هدايت گشت. پيامبرى عزيز كه پرچم ها و علايم رهنما را برپا داشت. و احكام نورانى خداوندى را ابلاغ و اجراء فرمود. او (بر حقايق و اسرار) امين و نگهبان علم مخفى تو بود و شاهد تو در روز حساب و مبعوث بر حق از طرف تو و فرستادۀ تو به سوى خلق.

دعا براى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

(5) بارالها، عرصۀ وسيعى از سايۀ بى كرانت را بر او بگستران و پاداشى از خير فراوان از فضل و احسانت بر او عنايت فرما. خداوندا، بنايى را كه (او براى نجات انسان ها) نهاده است، از همۀ بناهاى بنيان گذاران بلندتر بدار. (يا در ديار ابديت منزلت و مقام او را بالاتر از همۀ منزلت ها و مقامات بفرما). و مقام او را در پيشگاهت عزيز و مكرّم فرما و نورى را كه بر آن وجود پاك عنايت فرموده اى، تكميل نما.

(6) و او را در برابر برانگيختنش (براى رسالت عظمى، پاداش لطف فرما و) شهادتش را مقبول و گفتارش را مورد رضايت و منطقش را دادگرانه و سخنش را جداكنندۀ حق از باطل قرار بده. پروردگارا، ميان ما و او را در زندگى خوش و قرارگاه نعمت و بر آورده شدن آرزوهاى مطلوب و خواسته هاى لذت بار و راحتى آسايش و نهايت آرامش و ارمغان هاى كرامتت جمع فرما.

ص: 96

73

73 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را دربارۀ مروان بن الحكم در بصره فرموده است.

(1) (گفته اند: مروان بن حكم در روز جمل اسير گرفته شد. مروان از امام حسن و امام حسين عليهما السّلام دربارۀ نجات خود از امير المؤمنين عليه السّلام شفاعت خواست و گفتگو كردند. آن حضرت رهايش ساخت. آن دو امام به امير المؤمنين عليه السّلام عرض كردند: يا امير المؤمنين، اجازه مى فرماييد: مروان با شما بيعت كند؟) امير المؤمنين فرمود:

(2) مگر او پس از كشته شدن عثمان با من بيعت نكرده بود؟! براى من احتياجى در بيعت او نيست. دست اين نابكار دست يهودى است. اگر با دستش با من بيعت كند، به وسيله مقعدش حيله گرى به راه مى اندازد. بدانيد كه براى او رياستى در پيش است به مقدار زمانى كه سگ بينى خود را بليسد و او است پدر چهار رييس، و امت اسلامى از او و فرزندانش روز سرخى خواهد ديد.

74

74 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را در موقعى فرموده است كه شورا تصميم به بيعت با عثمان گرفته بود.

شما دانسته ايد كه من به اين خلافت از همه شايسته ترم. و سوگند به خدا، من به تصميم شما تسليم خواهم شد، مادامى كه امور مسلمانان سالم بماند و ظلم و جورى در امور مسلمانان روى ندهد، مگر فقط براى من. اين تحمل و شكيبايى به اميد پاداش و فضل الهى و اعراض از آن آرايش ظاهرى و پيرايش صورى خلافت است كه شما دربارۀ آن به رقابت افتاده ايد.

ص: 97

75

75 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام سخنى است از آن حضرت هنگامى كه اطلاع پيدا كرد كه بنى اميّه آن حضرت را به شركت در خون عثمان متهم مى كنند.

آيا علم بنى اميّه دربارۀ من آنان را از متهم ساختن من باز نمى دارد؟ آيا سرگذشت من موجب نمى شود كه مردم نادان از تهمت زدن به من خوددارى كنند؟ البته پندى كه خدا به آنان داده است، از زبان من بليغ تر و رساتر است. منم خصم احتجاج كننده بر آن مردم منحرف كه از دين خارج شدند. و با كسانى كه بيعت شكسته اند و در دين به ترديد افتاده اند، خصومت مى ورزم. همۀ امثال بر كتاب خداوندى عرضه مى شوند و بندگان به آنچه كه در سينه هايشان بروز مى كند، مجازات و يا پاداش داده مى شوند.

76

76 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در تحريك بر عمل صالح

(1) خدا رحمت كند مردى را كه حكمى را شنيد، آن را فرا گرفت و پذيرفت، و به سوى رشد و كمال دعوت شد، دعوت را پذيرفت و به رشد و كمال نزديك گشت، و دامن مربى هدايت كننده اى را گرفت و رستگار شد. پروردگارش را در نظر گرفت و از گناهش در هراس افتاد.

(2) با اخلاص در عمل و نيت پيش رفت و عمل صالح انجام داد و ذخيرۀ سودمند اندوخت و از امور ممنوعه اجتناب ورزيد. و هدفى را براى خود تعيين نمود و پاداشى احراز كرد. با هوايش به مبارزه برخاست و آرزويش را تكذيب كرد.

(3) بردبارى را مركب نجاتش قرار داد و تقوا را توشۀ پس از مرگش ساخت. راه روشنى را پيش گرفت و طريق واضح و آشكارى را ملتزم گشت. زندگى را با امكاناتش غنيمت شمرد. و به آن روز واپسين كه به سراغش خواهد آمد، پيشدستى نمود و زادراهى از عمل خود برداشت.

ص: 98

77

77 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را موقعى فرموده است كه «سعيد بن العاص» آن حضرت را از حقش ممنوع نمود.

بنى اميّه ارثى را كه من از محمد صلّى اللّه عليه و آله دارم، كم كم به من مى دهند. و سوگند به خدا، اگر براى آنان زنده بمانم، آنان را از مقامى كه غاصبانه به دست گرفته اند، ساقط و بر كنار مى كنم، چنان كه قصاب گوشت خاك آلوده را از ديگر گوشت هاى تميز جدا مى كند.

شريف رضى مى گويد: دو كلمه آخر اين سخن (الوذام التربة) «التّراب الوذمة» هم روايت شده است. شريف رضى مى گويد: معناى اين كه آن حضرت مى فرمايد: ليفوّقوننى يعنى از مال اندكى مى دهند مانند مقدار شيرى كه يك بار از شتر دوشيده شود و الوذام جمع وذمه است و آن عبارت است از قطعه اى از شكنبه يا جگر كه در خاك مى افتد و آلوده مى شود و در نتيجه از ساير گوشت ها كنار گذاشته مى شود.

78

78 دعايى است از آن حضرت عليه السّلام از سخنان آن حضرت است هنگامى كه دعا مى كرد.

(1) پروردگارا، بر من ببخشا آنچه را كه دربارۀ من از من داناترى. اگر بار ديگر به خطايى كه كرده بودم، برگردم بار ديگر با بخشش خود بر من عنايت بفرما.

خداوندا، بر من ببخشا آنچه را كه از نفس خود وعده كردم و تو دربارۀ آن وعده از من وفا نديدى.

(2) بارالها، بر من ببخشا آنچه را كه به وسيلۀ زبانم بر تو تقرّب جستم، سپس قلبم با كارى كه زبانم كرده بود، مخالفت نمود. اى خداى من، بر من ببخشا اشاراتى را كه با چشمانم نموده ام و الفاظ بى معنى و باطل را كه گفته ام و اميال و تمنّياتى را كه در دلم سرزده اند و لغزش هايى را كه با زبانم مرتكب شده ام.

ص: 99

79

79 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام موقعى كه امير المؤمنين عليه السّلام تصميم به حركت به سوى خوارج را گرفت، يكى از ياران آن حضرت عرض كرد: يا امير المؤمنين، اگر در اين موقع حركت فرمايى مى ترسم در مقصودت پيروز نگردى، (با نظر به ستاره شناسى) آن حضرت سخنان زير را فرمودند:

(1) آيا گمان مى برى تو آن ساعتى را كه هر كس در آن ساعت حركت كند ناگوارى از او برطرف مى شود، مى دانى؟! و از حركت در ساعتى كه موجب احاطۀ ضرر بر انسان متحرك مى شود، مى ترسانى؟! (2) هر كس كه تو را در اين نظر تصديق كند، قرآن را تكذيب كرده و از طلب كمك از خدا در رسيدن به محبوب و دفع ناخوشايند احساس بى نيازى نموده است. و تو با اين دستورى كه مى دهى، علاقمند به اين هستى كه عمل كننده به دستور تو، تو را بستايد، نه پروردگارش را، زيرا تو به گمان خود او را به آن ساعتى هدايت كرده اى كه در آن ساعت به سود رسيده و از ضرر در امان مانده است! سپس امير المؤمنين عليه السّلام رو به مردم نمود و فرمود:

(3) اى مردم، بپرهيزيد از آموزش نجوم (براى حكم در سرنوشت مردم) مگر به عنوان وسيله اى براى سمت يابى در خشكى و يا در دريا. زيرا علم نجوم انسان را به كهانت مى كشاند و منجم مانند كاهن است و كاهن مانند ساحر و ساحر مانند كافر است و كافر در آتش است. به نام خداوندى حركت كنيد.

ص: 100

80

80 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است كه آن حضرت پس از اتمام جنگ جمل دربارۀ زنان ايراد فرموده است

(1) اى مردم، ايمان زنان ناقص است. برخوردارى زنان از سهم الارث ناقص است.

عقول آنان ناقص است. دليل نقصان ايمان زنان بازنشست آنان در روزهاى قاعدگى از نماز و روزه است.

(2) دليل نقصان عقول آنان تساوى شهادت دو زن با يك مرد است. دليل نقصان برخوردارى آنان از سهم الارث اين است كه نصف سهم الارث مردان است. از زنان پليد بترسيد و از خوبان آنان برحذر باشيد. در كارهاى نيكو از زنان اطاعت مكنيد، تا در كارهاى زشت طمعى نورزند.

81

81 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در معناى زهد

(1) اى مردم، زهد كوتاه كردن آرزوها است. و شكر در هنگام برخوردارى از نعمت ها. و پرهيزكارى شديد در موقع رويارويى با محرمات. و اگر اين مقام والاى زهد از شما دور باشد، (اقلا) حرام بر شكيبايى شما پيروز نگردد.

(2) و سپاسگزارى تان را در هنگام برخوردارى از نعمت ها فراموش ننماييد. خداوند با حجت هاى آشكار و روشن و كتاب هاى آسمانى واضح كه موارد عذر را بيان نموده است، جاى پوزشى براى شما نگذاشته است.

ص: 101

82

82 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش دنيا

(1) چه توصيفى كنم دربارۀ دنيايى كه آغازش مشقت است و پايانش فنا. در حلالش حساب است، و در حرامش عقاب. هر كس كه در اين دنيا احساس بى نيازى كند، گمراه و مفتون گردد و اگر مبتلا به فقر شود، اندوهگين گردد.

(2) كسى كه براى اين دنيا به تلاش بيفتد، او را ترك گويند و كسى كه دربارۀ دنيا بى اعتنايى كند، دنيا به سراغ او آيد و مطيعش گردد. كسى كه از اين دنيا وسيلۀ بينايى جويد، او را بينا بسازد. و كسى كه در او بنگرد و خيره شود، نابينايش نمايد.

شريف رضى گفته است: اگر انسان انديشمند در اين جملۀ «من ابصر بها بصّرته» بينديشد، معناى شگفت انگيز و هدف اعلايى در آن مى بيند كه به نهايتش نمى توان رسيد و عمقش را نمى توان دريافت. مخصوصا اگر اين جمله را با جملۀ بعدى در نظر بگيريد: «و من أبصر اليها أعمته»، زيرا تفاوتى ميان «به وسيلۀ آن ببيند» و «در او بنگرد» خواهد ديد و شگفتى بسيار روشنى در اين تفاوت خواهد يافت، درود و سلام خداوندى بر آن حضرت باد.

83

اشاره

83 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و اين خطبه اى شگفت انگيز است كه «خطبۀ غرا» ناميده مى شود و در اين خطبه (به حقايق مهمى اشاره فرموده است): صفات خداوندى جل شأنه، سپس توصيه به تقوا نموده و مردم را از دنيا بر حذر داشته سپس دربارۀ شؤون ورود به روز قيامت (بياناتى مى فرمايد) آن گاه مردم را به آن مسائل و پديده هايى كه در زندگى در آن ها غوطه ورند متوجه مى سازد سپس فضيلت متذكر ساختن انسان ها را بيان مى دارد.

صفات خداوند جل شأنه

(1) سپاس خداى راست كه با قدرتش بر تمام هستى و به جريان انداختن آن، بالاتر از همۀ كاينات و با احسان ربوبى اش به همۀ اشياء نزديك است. بخشندۀ هر سود و امتياز است، و بر طرف كنندۀ هر حادثه بزرگ و تنگناهاى حيات.

سپاسگزار او هستم و بر عواطف كرم خداونديش و بر نعمت هاى كاملى كه بر ما عنايت فرموده است.

ص: 102

(2) ايمان به آن ذات اقدس مى آورم كه موجود اول و بى سابقه است و هدايت از او مى جويم كه به من نزديك است و هدايتم از او است. يارى از او مى طلبم كه پيروز (مطلق) است و قادر (على الاطلاق). توكل به او مى نمايم كه كفايت و يارى از او است. و گواهى مى دهم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ او است. او را براى اجراى امر و ابلاغ نهايى حجت و ابراز تهديد به كيفرهايش فرستاد.

وصيت به تقوا

(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى خداوندى توصيه مى كنم كه مثل ها براى شما زده است و مدت زندگى شما را تعيين فرموده، لباس بر شما پوشانده و براى شما معاش فراوان ارزانى داشته و به محاسبۀ همۀ موجوديت و اعمال شما محيط و براى همۀ اعمال شما نتايجى را در كمين نهاده است. و شما را با نعمت هاى فراوان مورد عنايت قرار داده و با عطاياى فراوان مشمول لطفش فرموده و با حجت ها و دلايل بليغ شما را بر حذر داشته است.

(4) خداوند سبحان همۀ اجزاء و شؤون هستى و اعمال شما را حساب نموده و مدت هاى معينى را براى شما مقرر ساخته است. (همۀ اين كرامت ها و الطاف و ابلاغ دلايل و حساب همۀ موجوديت شما) در اين دنيا است كه جايگاه آزمايش و سراى عبرت است. شما اولاد آدم در اين دنيا در مجراى آزمايش قرار گرفته و دربارۀ زندگى در اين دنيا مورد محاسبه قرار خواهيد گرفت.

بر حذر داشتن از دنيا

(5) آبشخور اين دنيا تيره و چشمه سارش گل آلود و داراى منظرى فريباست، و بى اعتنايى به آزمايش هايش مهلك. فريبنده اى است در حال دگرگونى ها (يا مانع از دريافت حقيقت) و روشنايى است در معرض زوال سريع. و سايه اى است در حال برچيده شدن، و تكيه گاهى است مايل به سقوط.

ص: 103

(6) در آن هنگام كه انسان گريزان برگردد و با اين دنيا انس بگيرد و كسى كه از روى نادانى انكارش كرده بود دل به آن بدهد و بر ظواهرش بيارامد، (ناگهان مانند اسبى كه پاهايش را بلند كند و بر زمين بزند و سوار خود را بيندازد)، از او رم كند، و با دام هايى كه سر راه او گسترده است، شكارش كند، و با تيرهايش او را از پاى درآورد. (در پايان كار) طناب هاى مرگ به دست و پايش پيچد و او را به خوابگاهى تنگ و تاريك و به منزلگهى وحشتناك و به ديدار موقعيتى (از سعادت يا شقاوت كه بر خود اندوخته است) و نتيجه عملش براند.

(7) به اين ترتيب آيندگان به دنبال گذشتگان در حركتند و مرگ از درو كردن زندگان باز نمى ايستد و آنان كه به دنبال كاروان گذشتگان در حركتند، از ارتكاب ناشايست ها خوددارى نمى كنند، حركات و رفتارشان را مشابه ديگران نموده، گلّه گلّه از اين كهنه رباط رهسپار غايت پايان سرنوشت و مقصد نهايى فنا و زوالند.

برانگيخته شدن و حيات پس از مرگ

(8) آن گاه كه امور خلقت انسانى به پايان رسيد و روزگاران گذشت و ميعاد برانگيخته شدن و سر برآوردن از زير خاك هاى تيره نزديك شد، خداوند مردم را از نهانگاه هاى قبرها و آشيانه هاى پرندگان و جايگاه هاى درندگان و پرتگاه هاى مهلك بيرون مى آورد و آنان را شتابان براى اجراى امر خود و با سرعت براى تحقق بخشيدن به وعدۀ خويش روانه مى سازد.

(9) (همگان رهسپار جريان امر خداوندى) گروه گروه به راه مى افتند، در حال سكوت و قيام وصف كشيده. (ديدۀ) بينايى واقع بين بر آنان نفوذ مى نمايد و دعوت كنندۀ گوش آنان را شنوا مى سازد. لباس خضوع بر تن دارند و فروتنى تسليم و حقارت بر وجودشان مستولى است. چاره جويى ها و حيله پردازى ها تباه گشته و آرزوها بريده و دل ها از سرور خالى و هيجان ها فرو خورده شده است.

ص: 104

(10) صداها مخفى، عرق تا دهان فرو ريخته، و وحشت از گناهان بزرگ، و تندرى در گوش ها از فرياد تند دعوت كننده (براى بازخواست دربارۀ عمرى كه سپرى كرده اند) براى شنيدن حكم قاطع ميان حق و باطل و گرفتن نتيجۀ اعمال و سقوط در كيفر و وصول به پاداش.

تنبيه مردم

(11) انسان ها بندگانى هستند كه با قدرت خداوندى پا به عرصۀ هستى نهاده و تحت اشراف ربوبى قرار گرفته اند. در حالى كه فرشتگان موكّل بر عبور مردم از پل مرگ در بالين آنان حاضر خواهند گشت، ارواحشان گرفته مى شود و در درون گورها قرار گرفته مى پوسند و تنها سر از خاك بر مى آورند. آنان در برابر اعمالى كه انجام داده اند، محاسبه مى شوند و وضع آنان با حساب مشخص مى گردد.

(12) به انسان ها در اين دنيا براى پيدا كردن راه نجات مهلت داده شده و آنان به راه روشن ارشاد شده بودند. به آنان در اين زندگانى مهلتى داده شده بود كه مى توانستند در آن مهلت، رضاى خدا را جلب كنند تا از توبيخ او رها شوند.

(خداوند سبحان به وسيلۀ حجت و برهان به حال انسان ها در اين دنيا لطف فرموده بود) تا ظلمات شبهه و ترديد از آنان مرتفع گشته و ميدان تاخت و تاز براى سبقت در خيرات را براى آنان آماده، و تفكر براى رسيدن به بهترين مقاصد را به آنان عنايت فرموده بود. (خداوند سبحان به انسان ها) قدرت تحمل و شكيبايى جويندۀ روشنايى براى تحصيل سعادت را در مدت عمر و نوسانات مهلت ها عطا كرده است.

فضيلت متذكر ساختن انسان ها

(13) (اين مطالب كه گفتم) چه مثلهايى صحيح و مطابق واقع و پندهاى شفا دهندۀ انحرافات و بيمارى هاى درونى است، اگر در دل هاى پاك و گوش هاى شنوا و افكار جدى و عقول حسابگر وارد شود.

ص: 105

(14) به خدا تقوا بورزيد، تقواى كسى كه شنيد و خشوع كرد، گناه اندوخت و اعتراف كرد، ترسيد و عمل نمود، حذر كرد و به انجام اعمال نيكو مبادرت ورزيد. به مقام يقين رسيد و به نيكوكارى پرداخت، وسيلۀ عبرت بر او عرضه شد، عبرت گرفت. بر حذر داشته شد، حذر نمود.

(15) از پليدى ها ممنوع شد، ممنوعيت از آن ها را پذيرفت. دعوت حق را اجابت كرد و به سوى آن بازگشت و توجه به گناهان خود نمود. يا رجوع به عقل و فرمان حق نمود و توبه كرد. از رسولان الهى پيروى كرد و به رشد يافتگان پيوست. حقيقت به او نشان داده شد و او حق را ديد. در طلب كمال بر شتافت و با گريز از پليدى ها نجات يافت، پس ذخيره اى اندوخت و باطن خود را تزكيه كرد. و معاد خود را آباد ساخت و تكيه بر زاد و توشه نمود. (اين همه تكاپو و سعى صميمانه را) براى روز كوچ از اين دنيا و مقصد نهايى راه الهى كه در پيش داشت و حالت نيازى (كه روزى به سراغش خواهد آمد) و موقعيت احتياج شديدى (كه در پيش رو دارد) انجام داد. همۀ اعمال صالحه را براى جايگاه ابدى خود پيشاپيش فرستاد.

(16) پس اى بندگان خدا، به خدا تقوا بورزيد. در مسير آن هدفى كه شما را براى آن آفريده است و بر طبق همان تحذير كه دربارۀ خود، متوجه شما ساخته است، از او بر حذر باشيد. و براى به فعليت رساندن وعده اى كه به شما داده است، از شايستگى كسب كنيد و براى پيش آمدن هول روزى كه (با مشاهدۀ اعمال خود) در وعده گاه خداوندى قرار خواهيد گرفت، بر حذر باشيد.

تذكر به انواع نعمت ها

(17) براى شما اولاد آدم گوش ها قرار داد، تا آنچه را كه شنيدنش اهميت دارد، بشنود، و ديدگانى قرار داد تا نابينايى هايش را برطرف بسازد و صورت اعضاء را تنظيم فرمود تا اجزاى اعضايش را تأليف نمايد. و تركيب اشكال و مدت عمر آن اعضاء با كيفيت هاى مخصوص به خود، ملايم و هماهنگ باشد. انسان ها را با بدن هايى كه با وسايل سودمند به حيات و دل هايى كه جويندۀ ارزاق خود مى باشد (در جريان زندگى قرار داد). (فرزندان آدم) در اين دنيا در نعمت با عظمت او و عوامل احساس و موانع تندرستى غوطه ورند.

ص: 106

(18) خداوند سبحان مقدار عمرها را مقدّر فرموده و آن را از شما پوشيده است و براى شما وسايل عبرت را از آثار گذشتگان از بهره بردارى ها از امتيازاتى كه نصيبشان گشته بود و از باز بودن مهلت عمر تا مرگشان، باقى گذاشته است. (در هر حال كه بودند) مرگ پيش از آن كه آن گذشتگان به آرزوهاى خود برسند، شتابان به سراغشان رفت و داس اجل رشته آرزوهايشان را قطع كرد. (غفلت عيش و عشرت چنان آنان را در خود برده بود كه) در روزگار تندرستى براى آن سرنوشت نهايى آماده نگشته و از آغاز و بحبوحۀ حيات عبرت نگرفته بودند.

(19) آيا كسانى كه در قدرت و طراوت جوانى به سر مى برند، انتظارى جز خميدگى قامت را در دوران پيرى مى كشند؟ آيا آنان كه در خوشى هاى صحت و عافيت غوطه ورند، جز انتظار ورود بيمارى ها را دارند؟ آيا شناوران در امتداد بقاء انتظار ديگرى جز لحظات فنا را مى كشد؟ با نزديك شدن زوال عمر و حركت به ديار ابديت با اضطراب دردناك و درد تلخ ناگوارى ها و فرو دادن آب دهان با غصه و اندوه در گلو و نگريستن پناه جويانه به يارى اولاد و خويشان و آشنايان عزيز و نزديكان همدم.

(20) آيا آن همه ياران و نزديكان توانستند مرگ را از آن مسافر زير خاك تيره دفع نمايند؟! و آيا آن گريه كنندگان توانستند سودى به حال آن راهرو تنها به ديار خاموشان برسانند؟! آن مسافر غريب در محل مردگان در گرو اعمال خود رها شد و در تنگناى خوابگاه تيره و تار تنها سر به خاك نهاد. حشرات زير زمينى غذاى لذيذى از پوست او دريافتند و پاره پاره اش كردند و طراوت بدن او را عوامل محو كننده پوساندند.

(21) و بادهاى طوفانى آثار او را از بين برد و تعاقب روز و شب نشانه ها و نمودهاى بارز او را محو ساخت. و بدن ها پس از شادابى و طراوتى كه داشتند متلاشى و نابود شدند و استخوان ها قوّت خود را از دست دادند و پوسيدند و ارواح در گرو بارهاى سنگين به بقاء خود ادامه دادند، در حالى كه به اخبار غيبى خود يقين دارند.

ص: 107

(22) ديگر از آن ارواح افزايش اعمال صالحه خواسته نمى شود و مهلتى به آن ارواح داده نمى شود تا از زشتى لغزش هايى كه مرتكب شده اند، پوزش بخواهند و رضاى حق را به التماس بجويند.

(23) آيا شما زندگان، فرزندان و پدران و برادران و خويشان آن در خاك رفتگان نيستيد كه از مثال هاى رفتار آنان پيروى مى كنيد و بر مسير آنان سوار مى شويد و در جاده اى كه آن ها پيش گرفته بودند، قدم برمى داريد!؟ (24) پس دل هاى شما را قساوت گرفته و آن ها را از برخوردارى از حظ و نصيبى كه (در اين زندگانى بايد به دست بياورند) محروم ساخته و از رشدى كه شايستۀ آن دل ها بوده است، برگردانده و به لهو و لعب مشغولشان نموده ايد. دل هاى شما راهى را پيش گرفته اند كه ميدان حركت اصلى آن ها نيست. گويى غير از رشد و كمال براى آن دل ها در اين زندگانى هدف گيرى شده است و گويى رشد اين دل ها در به دست آوردن خواسته هاى دنيوى آن هاست.

بر حذر داشتن از هول و خطر صراط

(25) و بدانيد كه عبور شما از صراط و جايگاه لغزش هاى ساقط كنندۀ آن است. شما از لغزش گاه پر خطر صراط و مخاطرات متعاقب آن عبور خواهيد كرد.

(26) اى بندگان خدا، به خدا تقوا بورزيد، تقواى خردمندى كه تفكر قلبش را به خود مشغول داشته و ترس بدنش را به زحمت انداخته و شب بيدارى ها خواب ناچيزش را از بين برده و با بيدارى به بامداد رسيده باشد. و اميد او به رحمت و عنايت خداوندى روزگار گرمش را تشنۀ عنايات و رحمت هاى خداوندى نمايد. زهد و پارسايى از شهوات او جلوگيرى كرده و ذكر خداوندى سبقت بر زبانش نمايد. خوف و هراس از پايان كار و ظهور نتايج آن را براى امن و آرامش آن موقع پيش بيندازد.

ص: 108

(27) و از موانع راه روشن و هدايت، اعراض و كناره گيرى كند و براى رسيدن به روش مطلوب به سوى حيات ابدى معتدل ترين راه ها را برگزيند و عوامل كبر و غرور كه او را از حق و حقيقت دور مى سازد، از راه راست منحرفش نكند. امور مشكوك و مشتبه نابينايش نسازد (با اين حركت و تكاپو است كه) شادى بشارت سعادت ابدى و آسايش در نعمت الهى را در آسوده ترين و ملايم ترين خواب و با امن ترين روزى (كه در انتظارش مى باشد) به دست آورده است.

(چنين انسانى است كه) از گذرگاه موقت با وضعى پسنديده عبور نموده است و توشۀ پايان سرنوشت را سعادتمندانه پيش انداخته و از ترس خداوندى به اعمال صالحه پيشدستى كرده است.

(28) اين انسان آگاه در مهلتى كه در زندگى نصيبش شده است، به سوى سعادت شتافته و رغبت در طلب نجات نموده و از پليدى ها گريخته و در امروزش به تفكر دربارۀ فردايش پرداخته و همواره به پيش رو نگريسته است. (براى لزوم معرفت و عمل انسان) عطا و پاداش بهشتى و ترس و كيفر و وبال آتش كافى است. انتقام خداوندى و يارى او و احتجاج و مخاصمۀ كتاب (براى تنظيم حيات هر انسان خردمند) كفايت مى كند.

سفارش به تقوا

(29) من شما را به تقواى خداوندى توصيه مى كنم كه (با ابلاغ نتايج ناگوار اعمال زشت به وسيلۀ پيامبران و براهين وجدانى) جاى عذرى نگذاشته است. و با طرق روشنى كه پيش پاى شما گسترده، احتجاج نموده است و شما را از دشمنى كه در سينه هايتان نفوذى مخفى داشته و آهسته در گوش هايتان مى دمد، بر حذر داشته است.

(30) (اين دشمن اولاد آدم) شيطان است كه گمراه مى كند و به هلاكت مى اندازد و وعده مى دهد و فرزند آدم را در خيال آرزوها غوطه ور مى سازد و زشتى هاى گناهان را مى آرايد و معاصى بزرگ و نابود كننده را در نظر انسان ها ناچيز مى نمايد. آن گاه كه دمساز و همنشين خود را فريفت و گروگان خود را محكم به گره بست، آراستۀ خود را انكار و آنچه را كه ناچيز و پست جلوه داده بود، بزرگ و از آنچه كه براى انسان امان تلقين كرده بود، بر حذر مى دارد.

ص: 109

در توصيف خلقت انسان

(31) يا اين انسانى كه خداوند او را در ظلمات رحم هاى مادران و غلاف هاى پوشاننده به وجود آورد. (آن گاه انسان مسير تكوين خود را به اين ترتيب پيش گرفت:) نطفه اى در حال افزايش و متراكم از ذرات علقه اى پوشيده، جنين در رحم، شيرخوار، كودك، جوان، سپس براى او قلبى حافظ و زبانى گويا و چشمى بيننده داد تا از روى تجربه و عبرت بفهمد و با جلوگيرى خويشتن از معصيت، از ارتكاب آن خوددارى نمايد.

(32) تا آن گاه كه به حد اعتدال خود رسيد و پيكرش راست شد. استكبار، وجودش را احاطه نمود و از مسير حق رميدن گرفت و بى پروا به خبط و خطا افتاد. با دلو هوا و هوس (براى زندگى خود) آب كشيد. كوشش و حركات مشقت بار براى دنيايش صرف كرد، براى تحصيل لذايذ عيش و طربش با تفكر خام دربارۀ نيازهايش. (اين غافل مست براى زندگى خود) مصيبتى را احتمال نمى دهد و محاسبه نمى كند و هيچ ترسى او را به خشوع وادار نمى سازد. (با اين غفلت تباه كننده) در فتنه و لغزش فريبندۀ خود ديده از اين جهان بربست.

(33) در حالى كه زمانى محدود و ناچيز در حيات لغزندۀ خود زندگى كرد، نتيجه اى از نعمت هاى خدادادى نگرفت و فريضۀ لازم را به جاى نياورد. و ناگهان اندوه ها و ناگوارى هاى مرگ با اين كه هنوز سوار مركب سركش خودكامگى بود و راه شادى و خوشى را مى نورديد، بر سرش تاختن گرفت. در اين هنگام در حيرتى بى سابقه فرو مى رود و در امواج متلاطم درد و شكنجه ها شب بيدارى مى كشد.

(34) (از اين پس) انبوه دردها و بيمارى ها بر سرش فرود مى آيند و (او توانايى دفع آن ها را از دست داده) در ميان برادرى همتا و پدرى مهربان و مادر و خواهرى كه واى مرگ آنان را به شيون درآورده و در اضطراب شديد به سينه هاى خود مى كوبند.

ص: 110

(35) در اين حال (اين انسان كه زندگيش لحظات نهايى خود را سپرى مى كند) فرو رفته در سكرات رنج آور موت و شدايد، موجب قطع اميد و نالۀ ضعيف و دردناك و كشش سخت نفس هاى حال احتضار و رانده شدن مشقت بار از اين دنيا. سپس آن تازه چشم پوشيده را (پس از طى آن ناگوارى ها) با كمال يأس و انقطاع از اين دنيا در كفن هايش پيچيدند و بى آن كه مقاومتى از خود نشان دهد، با كمال تسليم و به آسانى كشيده شد و خسته و كوفته (چونان چاريايى كه از مسافرتى خسته و درمانده برگردد و بدون مهلت به سفرى ديگر رهسپارش كنند) لاغر از بيمارى، بر روى چوب هاى تابوت گذاشته شد.

(36) (اين مسافر ديار ابديت را) ياران و نزديكان و فرزندان و انبوه شتابزدۀ برادران بر دوش كشيدند و به سوى ديار غربت - ديار غربتى كه ديدارها در آن جا قطع مى شود - و به سوى تنهايى وحشت انگيز (كه هيچ انسانى ياراى همدمى با او را نخواهد داشت) بردند. تا آن گاه كه تشييع كنندگانش برگشتند و آنان كه در فراقش اندوه و ناله ها سر داده بودند، دنبال كار خود را گرفتند. (در همان شب كه زير خاك تيره دفن گشته است) براى پاسخ از سؤال بهت انگيز و گوياى راز و آشكار ساختن لغزش هاى او در امتحان اعمالى كه در زندگى دنيوى مرتكب شده نشانده مى شود. بالاتر از اين ها بلاى ورود در مايع جوشان عذاب الهى و سرنگون شدن در دوزخ و غوطه ور شدن در امواج سوزان آتش است، و سختى هاى نفسانى آن. نه هيچ سكون و استراحتى براى آن تبهكاران وجود دارد.

(37) و نه آرامشى كه بتواند عذاب را برطرف نمايد و نه نيرويى مانع از هجوم آن همه دردها و ناگوارى هاست. مرگى حاضر و برنده وجود ندارد كه بساط هستى اش را از عذاب اعمالش برهاند و نه حتى خوابى سبك (كه حداقل لحظاتى را بيارامد). (اين است داستان سرنوشت تبهكاران) ميان انواعى از عذاب هاى كشنده و عذاب هاى متوالى. ما به خدا پناه مى بريم.

(38) اى بندگان خدا، كجا هستند كسانى كه به آنان عمر داده شد، از نعمت ها برخوردار شدند. به آنان تعليم داده شد و آنان فهميدند. و كسانى كه مهلت داده شدند، آن فرصت را در غفلت و لهو و لعب سپرى كردند. از نعمت تندرستى و سلامت برخوردار شدند. وظيفۀ خود را در برابر آن نعمت ها به فراموشى سپردند.

مهلت طولانى دريافتند. از طرف خالق به آنان زيبايى عطا شد و دربارۀ عذاب نتايج اعمالشان تهديد گشتند. وعدۀ بزرگى به آنان داده شد. اى بندگان خدا، از گناهان مهلك و عيوبى كه خدا را به سخط و غضب مى آورد، بپرهيزيد.

ص: 111

(39) اى دارندگان بينايى ها و شنوايى ها و عافيت و متاع دنيا، آيا هيچ پناهگاهى و خلاصى و ملجأ و تكيه گاهى وجود دارد، يا توانايى فرار يا مرجعى ديگر داريد، يا نه؟! (حال كه نه پناهگاهى و خلاصى هست و نه ملجأ و تكيه گاهى و نه توانايى فرار) پس به كدامين مسير منحرف مى شويد و به كدامين سوى برمى گرديد؟ يا به كدامين پشتيبان مغرور مى شويد؟ جز اين نيست كه نصيب هر يك از شما از زمين، خوابگاهى به طول و عرض قامت شما است كه گونه بر خاكش خواهيد نهاد؟ (40) هم اكنون به خود بياييد اى بندگان خدا، كه مهلت وسيع به شما داده شده و روح در طول زمان ارشاد آزاد و بدن ها در حال راحت و ميدان تجمع براى زندگى و فرصت باقيماندۀ زندگى و استيناف اراده ها و مهلت براى توبه و اوقات وسيع است. پيش از كوتاهى زمان و تنگناى خوابگاه نهايى و ترس و جدايى روح از بدن و پيش از رسيدن غايبى كه مورد انتظار است و پيش از مؤاخذه خداوند عزيز مقتدر.

شريف رضى گفته است: در روايت آمده است كه هنگامى كه امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را خواند، پوست ها در بدن ها جمع شد و چشم ها گريست و دل ها لرزيد و بعضى از مردم اين خطبه را غراء مى نامند.

84

84 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ عمرو بن العاص

(1) در شگفتم از فرزند آن زن نابكار! بر مردم شام تلقين باطل مى كند كه من داراى روحيۀ شوخ و مردى لهوگرا و بازى دوستم! كشتى گيرى هستم كوشا كه كار من بر زمين زدن مردان و تلاش بر آن است! اين نابكار باطل گفته و سخن معصيت كارانه به زبان آورده است.

ص: 112

(2) آگاه باشيد كه بدترين سخن دروغ است. آن نابخرد سخنى مى گويد، و گفتارش دروغ است، وعده مى نمايد و تخلّف مى كند. وقتى كه از چيزى سؤال شود، از پاسخ آن بخل مى ورزد و هنگامى كه خود سؤال مى كند، اصرار و لجاجت مى نمايد. خيانت به تعهّد نموده و پيمان و روابط خويشاوندى را مى شكند. در آن هنگام كه وارد كارزار مى گردد، دستور دهنده و مدّعى بزرگى است مادامى كه شمشيرها در مجراى خود به كار نيفتاده باشند.

(3) وقتى كه كارزار شروع شد و شجاعان طرفين با شمشير بر سر يكديگر تاختن گرفتند، بزرگ ترين حيله اى كه به كار مى بندد، بار كردن اسافل اعضايش در ديدگاه شجاع بزرگ و رادمرد است (كه به اين حيله خود را از مهلكه نجات مى دهد). آگاه باشيد، سوگند به خدا كه ياد مرگ مرا از بازى باز مى دارد و فراموشى آخرت، آن نابكار را از گفتار حق منع مى كند. (آن مكّار مقام پرست) بيعت با معاويه نكرد، مگر براى اين كه معاويه به او عطايى كند و رشوه ناچيزى به او بدهد.

85

85 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه از صفات جلال خداوندى هشت صفت ذكر شده است.

(1) و شهادت مى دهم به اين كه جز خداوند يكتا خدايى نيست. او يگانه و بى شريك است. اوست آن موجود اول كه چيزى پيش از او نيست و اوست موجود آخرى كه نهايت و غايتى ندارد. اوهام بشرى به وسيلۀ توصيف از درك او ناتوان، و دل هاى آدميان از تمركز ذهنى براى تثبيت كيفيّتى دربارۀ آن ذات پاك عاجز است. براى تجزيه و تبعيض در ذات اقدس و صفات جلال او راهى نيست و چشمان و دل هاى بشرى احاطه بر او ندارند.

(2) (و از جملۀ اين خطبه:) اى بندگان خداوند، از عبرت هاى نافع پند بگيريد و از آيات روشن الهى عبرت بيندوزيد و تهديدهاى رسا و بالغ ممنوعيّت (از پليدى ها) را بپذيريد و از ذكر و به ياد خدا بودن و مواعظ بهره مند شويد. گويى (يا چنان زندگى نماييد كه احساس كنيد) چنگال هاى مرگ در زندگى شما فرو رفته و علايق اميدها و آرزوها از شما بريده شده است.

ص: 113

(3) و ناراحت كننده ترين و شديدترين حوادث پايان حيات بر سر شما تاختن گرفته و به عرصۀ محشر (كه پيشگاه خداوندى است) وارد شده ايد. روزى كه براى هر انسانى فرشته اى موكّل است كه راننده اى است و شهادت دهنده اى. راننده اى است كه او را به پيشگاه خداوندى مى كشاند و شاهدى است كه بر همۀ شؤون حيات دنيوى وى شهادت خواهد داد.

(4) (در توصيف بهشت): بهشت داراى درجاتى است يكى برتر از ديگرى و داراى منازلى است متفاوت. نعمت هايش قطع نشدنى است و كسى كه در آن اقامت دارد، هرگز از آن كوچ نخواهد كرد. انسان هايى كه حيات ابدى در آن خواهند داشت، پير نخواهند گشت و ساكنش هرگز مبتلاى ناگوارى ها نخواهد بود.

86

اشاره

86 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و در اين خطبه بيانى است پيرامون صفات حقّ جلّ جلاله، سپس موعظۀ مردم دربارۀ تقوا و مشورت.

اشاره

(1) (خداوند سبحان به پنهانى هاى درون مردم دانا و بر آنچه كه در باطن هاى مردم مى گذرد، آگاه است. احاطۀ (مطلق) به هر چيزى و غلبۀ (مطلق) بر هر موجود و قوّت و سلطه (مطلقه) بر همۀ اشياء از آن او است. پندى براى مردم:

پند مردم

(2) هر كس از شما كه مى خواهد عمل كند، بايد در روزگار مهلتى كه به او داده شده است، عمل نمايد، پيش از آن كه اجل او با سرعت به سراغش آيد. و عمل كند در دوران فراغت خاطر پيش از فرا رسيدن زمان اشتغالش. عمل كند در زمانى كه به راحتى نفس مى كشد پيش از آن كه مجراى تنفّسش گرفته شود. و براى سرنوشت نهايى و قدمى كه بايد در آغاز ابديّت بردارد، آماده شود. و از خانه اى كه بايد از آن كوچ كند، براى جايگاه اقامت (ابدى) خود توشه بردارد.

ص: 114

(3) اى مردم، خدا را، خدا را در نظر بگيريد (بترسيد از خدا) دربارۀ آنچه كه از شما در حفظ و عمل به قرآن خواسته است و در مراعات عمل به حقوقى كه نزد شما به وديعت نهاده است، زيرا خداوند سبحان شما را بيهوده نيافريده و به حال خودتان وانگذاشته و شما را در جهل و كورى رها ننموده است.

(4) خداوند عزيز همۀ آثار اعمال شما را (از خير و شر) معيّن فرموده و همۀ اعمال شما را دانسته، و اجل هاى شما را ثبت نموده است. خداوند متعال قرآن را كه (بيان كنندۀ همه چيز است) براى شما فرستاده و پيامبر خود را در ميان شما زمان هايى عمر داد، تا اين كه خداوند عزّ و جلّ در آن چه كه از كتابش فرستاد، دينى را كه براى خود پسنديده بود، براى پيامبر و شما تكميل فرمود و با زبان رسولش آن اعمالى را كه دوست داشت، اعلام فرمود.

(5) و آن اعمالى را كه از آن ها كراهت داشت، براى شما اعلام فرمود. نواهى و اوامر خود را (به وسيلۀ پيامبرش) ابلاغ فرمود و راه معذرت را بر شما بست. و حجّت را بر شما اتّخاذ كرد. اخطار (از پليدى ها) را پيش انداخت و دربارۀ عذاب سختى كه پيش روى شما است، تهديد فرمود. پس بقيّۀ روزگار عمرتان را دريابيد و نفس خود را به تحمّل (تهذيب نفس و تقوا) در اين روزگار وادار نماييد.

(6) اين روزهاى تحمّل در برابر آن روزهاى فراوان كه در غفلت فرو رفته و از پند و اندرز اعراض نموده ايد، اندك است. نفس خود را (به آنچه كه مى خواهد) رها نكنيد، زيرا رهايى هاى نفس (به آنچه كه مى خواهد) شما را به راه هاى ستمكاران رهنمون مى گردد. تملّق و چرب زبانى نكنيد كه شما را به ارتكاب معصيت مى كشاند.

ص: 115

(7) اى بندگان خدا، خيرخواه ترين مردم دربارۀ خويشتن، مطيع ترين مردم بر پروردگارش، و خائن ترين مردم دربارۀ خويشتن، معصيت كارترين آنان به خدايش مى باشد. زيانكار كسى است كه زيان بر خود وارد آورد. شايستۀ غبطه و سودبرنده كسى است كه دين او براى او سالم باشد. سعادت از آن كسى است كه از ديگران براى خود وعظ و عبرت بگيرد. و شقى آن كسى است كه از هوا و غرور خود فريب خورد.

(8) و بدانيد كه اندك ريا شرك است و همنشينى با هواپرستان جايگاه فراموشى ايمان و حضور شيطان است. از دروغ اجتناب كنيد، زيرا دروغ، بيگانه و دور از ايمان است. انسان راستگو بر كنارۀ نجات و كرامت، و دروغگو در پرتگاهى از سقوط و پستى است.

(9) هرگز حسادت نورزيد، زيرا حسد ايمان را مى خورد، چنان كه آتش هيزم را. با يكديگر عداوت نورزيد، زيرا عداوت تراشنده و (محو كنندۀ) ايمان است. و بدانيد آرزو عقل را پوشانده و ذكر خداوندى را به فراموشى مى سپارد.

آرزو را تكذيب كنيد، زيرا آرزو فريبنده و صاحبش فريب خورده است.

87

اشاره

87 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه صفات مردم متّقى و رشد يافتگان در سبيل عرفان حقيقى به مقام والايى رسيده اند و صفات مردم فاسق و منحرف را بيان مى فرمايد و سپس به مقام عظيم خاندان عصمت اشاره مى فرمايد، و آن گاه حجّت بودن خود را براى مردم توضيح مى دهد و در پايان خطبه گمان خلاف واقع برخى از ظاهر بينان را دربارۀ بنى اميّه متذكّر مى شود.

اشاره

(1) اى بندگان خدا، از محبوب ترين بندگان خدا در پيشگاه ربوبى بنده اى است كه خداوند (سبحان) او را در شناخت نفس خود و ساختن آن يارى فرمايد. (اين انسان مورد عنايت خداوندى) لباسى از اندوه بر تن نمود و پوشاكى از بيم بر خود پوشيد.

ص: 116

(2) نتيجه چنين شد كه چراغ هدايت در دلش برافروخت و براى آن روزى كه مانند مهمان بر او وارد خواهد شد، آماده گشت. پس دور را بر خود و نزديك و سخت را برخود آسان گرفت. (در عوامل عبرت و حكمت هستى) نگريست و به مقام بينايى رسيد. به ياد خدا افتاد و به ذكر فراوان پرداخت. از نهرى گوارا و شيرين سيراب شد كه جايگاه هاى ورود به آن نهر را براى او تسهيل نمود.

(3) نخستين آب گوارا را آشاميد و راهى روشن و هموار در پيش گرفت. پيراهن هاى شهوات را از خود بركند. و از اين بود كه از صفت نابينايى و از شركت در هواى اهل هوا كناره گرفت. (اين انسان مورد عنايت خداوندى) كليدهايى براى گشودن درهاى هدايت و قفل هايى براى درهاى هلاكت در گمراهى گشت.

(4) بينايى به راهش پيدا كرد و در مسير خود به حركت پرداخت، و نشان رستگارى خود را بر براهين روشن شناخت. و از فرو رفتن در شهوات برگسيخت و از وسايل نجات به استوارترين آن ها و از طناب هاى نگهدارنده به محكم ترين آن ها چنگ زد، درجۀ يقين او همانند نور خورشيد پر فروغ گشت و نفس خود را فقط براى خدا بر پا داشت، در بزرگترين امور از حل هر مشكلى كه بر او وارد شود و برگرداندن هر فرعى به اصل خود.

(5) چراغى است در ظلمات و كشف كنندۀ تاريكى ها و شبهات. كليدى براى گشودن ابهام ها و برطرف كنندۀ دشوارى ها. او راهنمايى است در بيابان ها (ى بى سر و ته و مسائل حيات). سخن مى گويد و آن را مى فهماند. و سكوت مى كند و سالم مى ماند. اخلاص به خدا مى ورزد و خداوند سبحان او را به مقام مخلصين نايل مى سازد.

(6) (اين رشد يافته) از معادن دين خداوندى و مانند ميخ هاى محكم از عوامل نگهدارندۀ ارزش ها در زمين اوست. خود را بر عدل و دادگرى ملزم نموده و نخستين عدل وى دربارۀ خويشتن، نفى هوا و اميال از نفس خود مى باشد. حقّ را توصيف و عمل بر حقّ مى نمايد. براى خير (و كمال) هيچ نهايتى را رها نمى كند، مگر اين كه در باطن قصد وصول به آن را دارد.

ص: 117

(7) و هيچ مورد گمان خير و رشد را از دست نمى دهد، مگر اين كه قصد رسيدن به آن را دارد. كتاب الهى را بر مهار خود مسلّط ساخته است، به همين جهت است كه قرآن رهبر و پيشواى اوست. در هر جا كه بار دستورات آن كتاب آسمانى حلول كند، در همان جا فرود مى آيد، و هر جايى كه آن نامۀ ربوبى نزول كند، منزل مى گزيند.

صفات منحرفين

(8) انسانى ديگر نيز وجود دارد كه نام عالم به خود گرفته و عالم نيست. (اين نابخرد) نادانى هايى را از نادانان و گمراهى هايى را از گمراهان كسب كرده.

دام هايى از طناب هاى فريبا و گفتار بى اساس پيش پاى مردم گسترده است.

كتاب الهى را بر آراء (باطل خود) حمل و تأويل نموده، و حق را بر هواهاى خويش برگردانده است. مردم را از حوادث يا خطاهاى بزرگ ايمن نموده و گناهان بزرگ را بر آنان ناچيز جلوه مى دهد.

(9) ادعا مى كند كه در شبهات توقّف نموده و (مرتكب آن ها نمى شود) در حالى كه در همان شبهات غوطه مى خورد، و مى گويد كه از بدعت ها كناره گيرى مى كند، در صورتى كه در ميان بدعت ها آرميده است. صورتش صورت انسانى است، ولى قلبى چون قلب حيوانى در درونش است. اين نابكار در ورودى رشد و هدايت را نمى شناسد (كه از آن وارد شود) و از رشد و هدايت پيروى نمايد. نيز (اين انسان نما) در ورودى نابينايى را نمى داند تا از ورود به آن امتناع بورزد و اوست مرده اى در ميان زندگان.

دودمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله

(10) پس به كجا مى رويد و به كدامين پستى ها برمى گرديد؟ در حالى كه علايم (راه راست) بر پا و آيات واضح و راهنماى روشن (بر سر راه) منصوب است. شما به كدامين گمراهى گردانده مى شويد و چگونه در تاريكى ها غوطه ور مى گرديد؟ در حالى كه دودمان پيامبرتان در ميان شما است. آنان زمامداران حق و پيشتازان دين و زبان هاى صدقند. آنان را در بهترين و مناسب ترين مقام قرآنى كه دارند، تلقّى نماييد و وارد شويد به آنان مانند ورود شتران تشنه به چشمه سارهاى گوارا.

ص: 118

(11) هان، اى مردم، اين روايت را از خاتم پيامبران صلّى اللّه عليه و آله بگيريد كه فرموده است:

«كسى كه از ما مى ميرد، مرده نيست و كسى كه از ما مى پوسد پوسيده نيست».

پس آنچه را كه نمى دانيد نگوييد. زيرا بيشترين حق در آن هاست كه شما انكار مى كنيد. معذور بداريد كسى را كه شما بر او حجتى نداريد، و او منم. آيا من در ميان شما به قرآن عمل نكردم؟ (12) و آيا در ميان شما دودمان پاك پيامبر را (براى برخوردارى از هدايتشان) به وديعت ننهادم؟ پرچم ايمان را در ميان شما محكم نصب نمودم، و شما را به حدود حلال و حرام آگاه ساختم. و از دادگرى خود لباس عافيت بر شما پوشاندم، و بساط نيكو از گفتار و كردارم براى شما گستردم، و اخلاق نيكوى خويشتن را به شما ارائه نمودم. پس در آن موارد كه بينش تان ژرفاى آن را در نمى يابد و تفكرات از نفوذ در آن ناتوان است، رأى و نظر (نابجا) به كار نبريد.

گمانى خطاكارانه

(13) تا آن گاه كه گمان كننده چنين پندارد كه دنيا وابسته و در انحصار بنى اميّه است، دنيا منافع خود را به آنان (گروه نابكار بنى اميّه) مى بخشد. و آنان را به امتيازات صاف خود وارد مى نمايد، و تازيانه و شمشير اين تبهكاران از اين امّت برداشته نخواهد گشت. گمان كنندۀ چنين پندار بى اساسى دروغ مى گويد. بلكه روزگار مراد آنان، چونان آب دهان يا چيز محقّرى از غذا است كه پس از جويدن بيرون انداخته شود. آنان زمانى به اين نحو از عيش لذّت بار برخوردار مى گردند، و سپس همۀ آن را بيرون خواهند انداخت.

ص: 119

88

88 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه علل هلاكت مردم را بيان مى فرمايد

(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، خداوند سبحان هرگز جبّاران دورانى را شكست نداده است، مگر پس از مهلت و آسايشى كه در آن غوطه ور بوده اند و استخوان شكستۀ هيچ يك از امتّها را جبران نفرموده است، مگر پس از قرار دادن آنان در تنگناى زندگى و آزمايش.

(2) براى شما مردم در مشقّت و سختى هايى كه رو به سوى آن ها مى رويد و در آن حوادث بزرگى كه پشت سر گذاشته ايد، عواملى براى تجربه و عبرت وجود دارد. (بدانيد كه) هر صاحب قلبى از خرد برخوردار نيست (چنان كه) هر دارندۀ گوشى شنوا نبوده و هر ناظرى بينا نيست.

(3) شگفتا و چرا از خطاكارى اين فرقه ها با اختلاف استدلال هايى كه در دين خود دارند، در شگفت نباشم. اينان نه از اثر پيامبرى تبعيّت مى كنند، و نه از كردار وصى پيروى مى نمايند. نه ايمان به غيبى مى آورند، و نه از عيبى خوددارى و عفّت مى ورزند.

(4) عمل در مشتبهات مى كنند و سير در شهوات. معروف (نيكو) در نظر آنان همان است كه مى پندارند و منكر چيزى است كه (خود) آنان زشتش بدانند.

پناهگاهشان در مشكلات خودشان هستند. و مرجعشان در امور مهم، آراء و نظرياتى است كه خود ابراز مى دارند. گويى هر شخصى از آنان امام خويشتن است. هر شخصى چنين مى پندارد كه در نظريات خود به طناب هاى مورد اطمينان چنگ زده و دستاويزهاى محكمى به دست آورده است!

ص: 120

89

89 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت دربارۀ رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله و ابلاغ امير المؤمنين عليه السّلام از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله به امّت اسلامى

(1) خداوند متعال پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را در دوران فترت (دوران انقطاع رسالت و وحى) فرستاد، در دورانى كه خواب امّت ها طولانى شده و فتنه ها قصد جدّى (براى به راه انداختن هرج و مرج و فساد) داشتند، و در دورانى كه امور پراكنده و از هم گسيخته و آتش جنگ ها شعله ور بود.

(2) نور دنيا تيره شده، و تاريكى همه جا را احاطه نموده و دنيا چهرۀ فريباى خود را آشكار ساخته بود. برگ ها (ى درخت حيات در دنيا) زرد و نوميدى از بارور شدن آن بر دل ها مسلّط، و آب (رحمت) دنيا در آن دوران فروكش نموده بود. علم ها و مشعل هاى روشنگر هدايت از كار افتاده و علامات هلاك بروز كرده بود.

(3) دنياى آن روز چهرۀ خشن و موذى به اهلش نشان مى داد، و به روى جوينده اش عبوس و متنفّر مى نگريست. ميوۀ دنياى آن روز فتنه، طعامش لاشه، پوشاكش ترس و هراس، و آنچه كه مردم روى لباس بر خود مى بستند، شمشير بود.

(4) اى بندگان خدا، عبرت بگيريد. آن حالات را به ياد بياوريد كه پدران و برادرانتان در گرو آن ها و بر مبناى آن ها مورد محاسبه قرار گرفتند. سوگند به حياتم، دوران ها و زمان ها ميان شما و آنان بسيار طول نكشيده است. و ميان شما و آنان قرن ها فاصله نيفتاده است. و امروز شما از آن روز كه در اصلاب (پشت هاى) آنان بوديد، دور نيستيد.

ص: 121

(5) سوگند به خدا، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چيزى را به شما نشنوانيد، مگر اين كه اكنون من آن را به شما مى شنوانم. گوش هاى شما امروز غير از (يا پست تر از) گوش هاى ديروز شما نيست و براى آن گذشتگان در آن زمان چشم هايى باز نشد، و دل هايى آمادۀ درك نگشت، مگر اين كه در اين زمان مثل همان (باز شدن چشم ها و آماده ساختن دل ها براى فهم) به شما نيز عطا شده است.

(6) و سوگند به خدا، شما پس از درگذشت آنان به چيزى بينا نشده ايد كه گذشتگان آن را نمى دانستند و شما براى تصاحب امتيازى برگزيده نشديد كه آنان از آن محروم بوده اند. و قطعا بلا و آزمايشى براى شما فرود آمده است كه افسارش مضطرب (و غير قابل گرفتن است) و شكم بندش سست است. اى مردم آنچه كه فريب خوردگان در آن غوطه ورند، شما را نفريبد، زيرا امور فريبنده سايه اى است كشيده شده تا مدّتى معيّن.

90

90 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه شامل بيان قدم آفريننده و عظمت مخلوقات او است، امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را با موعظه به پايان مى رساند.

(1) سپاس آن خداوند را كه بدون رؤيت شناخته شده و عالم هستى را بدون انديشه آفريده و از ازل قائم به ذات و دائم بوده است. در حالى كه نه آسمانى داراى برج ها وجود داشته است و نه حجاب هايى بسته، و نه شبى تاريك، و نه دريايى ساكن، و نه كوهى داراى راه هايى فراخ، و نه راهى پيچيده و كج، و نه زمينى گسترده براى قرار گرفتن و نه مخلوقى داراى قدرت (يا تكيه گاه).

ص: 122

(2) اوست خداوند ابداع كنندۀ خلق و وارث آن، و اوست معبود خلق و رازق آن.

آفتاب و ماه در مسير رضاى او در حركتند. هر تازه اى را كهنه مى نمايند و هر دورى را نزديك.

(3) ارزاق مخلوقاتش را تقسيم و آثار و اعمال و عدد نفوس آن ها را حساب فرموده است. و به خيانت چشم هاى آنان عالم و به آنچه كه در سينه هاى خود مخفى نموده اند، آگاه است. او به قرارگاه و موقعيّت گذراى آنان (كه سكونتشان در آن موقعيّت به طور وديعه است) از گذرگاه ارحام مادران و ظهور در اين دنيا تا آن گاه كه غايت هاى آنان به پايان برسد، داناست.

(4) او آن خداوندى است كه عذاب او در عين گسترش رحمتش، بر دشمنانش شديد و رحمت او بر دوستانش در عين شدّت عذابش گسترده است. پيروز بر هر كسى است كه در صدد غلبه بر او برآيد، و هلاك كننده هر كسى است كه به نزاع با او برخيزد. و ذليل كنندۀ هر كسى است كه با او مخالفت نمايد، و غلبه كننده بر هر كسى است كه از در خصومت با او درآيد. هر كس كه توكّل به او كند، كفايتش نمايد. و هر كس كه از او مسألت كند، عطايش فرمايد. و هر كس به او قرض داد، ادايش فرمايد. و هر كس كه سپاسش را به جاى آورد، پاداشش مى دهد.

(5) اى بندگان خدا پيش از آن كه نفس هاى شما با ميزان عدل سنجيده شود، خود را بسنجيد. و پيش از آن كه نفس هايتان را به محاسبه درآورند، خودتان آن ها را به محاسبه درآوريد. و پيش از آن كه گلو تنگ شويد، نفس بزنيد، و پيش از آن كه با اكراه شديد به طرف سرنوشت رانده شويد، به اختيار خود حركت كنيد و مطيع باشيد. و بدانيد هر كسى كه به خود اهميتى ندهد (يا به خود يارى نكند) كه از نفس خود واعظ و مانعى (از آلودگى ها) داشته باشد، براى او از غير نفسش نه مانعى خواهد بود و نه پند دهنده اى.

ص: 123

91

اشاره

91 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه به خطبة الاشباح معروف است و از با عظمت ترين خطبه هاى آن حضرت محسوب مى گردد.

اشاره

مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرموده است، و مقدّمۀ اين خطبه چنين بوده است كه مردى آمد و گفت: يا امير المؤمنين، خداى ما را براى ما آنچنان توصيف فرما كه ما او را مانند مشاهدۀ عينى ببينيم، تا در نتيجه بر محبّت و معرفت خود به خدا بيفزاييم. امير المؤمنين عليه السّلام بر آشفت و ندا در داد كه مردم براى نماز جمع شوند. مردم به قدرى جمع شدند كه مسجد پر شد. پس بالاى منبر رفت، در حالى كه غضبناك و رنگ مباركش تغيير كرده بود. نخست حمد و ثناى خداوندى را به جاى آورد و درود بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرستاد و سپس فرمود:

در توصيف خداوندى

(1) حمد خداى راست كه ممنوع ساختن (مخلوقات از احسان خود) و جمود (بى عنايتى بر مخلوقات) چيزى بر او نمى افزايد. و بخشش و احسان بر مخلوقات، او را دچار فقر نمى سازد، زيرا هر بخشنده اى جز او نقصان مى پذيرد، و هر منع كننده اى جز او مورد توبيخ است. و اوست كه با فوايد نعمت ها و فراوانى منافع (كه به بندگانش عنايت مى فرمايد) احسان گرى مى نمايد.

(2) خلايق مانند عيال اويند، روزى آنان را تضمين و توشه هاى آنان را مقدّر فرموده و راه مشتاقان ديدارش و جويندگان الطافش را هموار نموده است. و بخشايش خداوند متعال به آنچه كه مورد مسألت قرار گرفته، بيشتر از موردى نيست كه از او مسألت نشده است.

ص: 124

(3) اوّلى است، كه چيزى بر او سبقت نگرفته است كه پيش از او موجودى باشد و آخرى است، كه چيزى بعد از او نيست كه موجودى بعد از او باشد. خداوندى است كه مردمك هاى چشمان را از ديدن و درك خود ممنوع نموده است. نه دهر و زمان بر خدا جريان داشته است كه آن جريان حالات مختلفى براى او ايجاد كند. و نه در مكانى جايگزين بود كه انتقال براى او امكان پذير باشد.

و اگر خداوند سبحان هر آنچه را كه معادن كوه ها بيرون مى دهند (محتويات با ارزش معادن) و آنچه را كه صدف هاى درياها، مانند خنده دهان باز نموده (از خود بيرون مى آورند) و از فلزّ سيم و زر (از معادن و كوه ها) و درّ منثور و دانه هاى مرجان از صدف هاى درياها ببخشد، در جود و بخشايش او تأثيرى نمى گذارد.

(4) و گسترش و وفور آنچه را كه او دارا است، فانى نمى سازد و قطعا از ذخاير قابل احسان آن قدر در نزد خدا وجود دارد كه خواسته هاى مردم آن را تمام نمى كند، زيرا او بخشاينده اى است كه برآوردن سؤال (حاجت) مسألت كنندگان از او نكاهد. و مقاومت اصرار كنندگان در مسألت، او را وادار به بخل و امساك ننمايد.

توصيف خداوندى در قرآن

(5) اى سؤال كننده، بنگر و بينديش. تنها از توصيفات خداوندى كه قرآن تو را به آن دلالت كرده است، پيروى نما. و از نور هدايت قرآنى، روشنايى به دست بياور. و هر چيزى را كه شيطان دانستن آن را بر تو تكليف مى نمايد، از آن چيزها كه نه براى تو فريضه اى در قرآن محسوب شده و نه در سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمۀ هدايت كننده اثرى از آن وجود دارد، تو علم آن را به خداوند سبحان واگذار. اين است نهايت حقّ خداوندى بر عهدۀ تو.

ص: 125

(6) و بدان كه انسان هاى راسخ در علم كسانى هستند كه اقرار به همۀ غيب هاى پوشيده، آنان را از تجاوز از سدّها و حدودى كه ميان آنان و حقايق غيبى زده شده، بى نياز ساخته است. پس خداوند متعال آنان را به جهت اعتراف به نادانى خود از وصول به آنچه احاطۀ علمى ندارند، مدح فرموده، و چشم پوشيدن و رها ساختن تعمّق در آنچه را كه خداوند آنان را به بحث از حقيقت آن تكليف نفرموده است، رسوخ ناميده است.

(7) (اى سؤال كننده) به همان حدّى كه خداوند تحصيل علم آن را براى تو تجويز فرموده است، كفايت بورز و عظمت خداوند سبحان را با موازين عقلى خود اندازه گيرى مكن، كه اين خطا تو را از گروه هلاك شدگان مى نمايد.

(8) اوست آن خداوند توانا كه هنگامى كه اوهام بشرى قصد پيشرفت به سوى درك و شناخت نهايت قدرت او نمايد و انديشۀ مبرّا از خطرهاى وسوسه ها بخواهد در اعماق غيوب ملكوت الهى با آن ذات اقدس ارتباط پيدا كند، و اگر دل ها با اشتياق شديد و مخلوط به حيرت رهسپار كوى او گردند تا در ساخت كيفيّت صفات خداوندى به حركت و جريان بيفتند، و طرق عقول در نهايت دقت و ظرافت ارادۀ نفوذ به مقامى نمايند كه در آن مقام، شناخت صفات نمى توانند به علم به ذات خداوندى رهنمون گردند (همۀ آن اوهام و انديشه ها و عقول و دل ها) را مردود مى نمايد.

(9) در حالى كه در مهلكه هاى تاريكى هاى غيوب براى رهايى و راهيابى به مقام ربوبى حركت مى كنند، دست ردّ بر پيشانى خورده بر مى گردند، در حالى كه اعتراف به عدم امكان وصول به باطن معرفت خداوندى و به انحراف از طريق مى نمايند. (حتّى) يك خاطرۀ (تصورى) از اندازه گيرى جلال خداوندى به درون انديشمندان خطور نمى كند.

ص: 126

(10) خلق را بر غير مثالى كه آن را تجسّم بخشد و به غير مقدارى كه با آن مقايسه و تطبيق نمايد (مثال و مقدارى) كه از خالق معبودى پيش از او ساخته شده باشد، ابداع فرمود. خداوند سبحان براى ما از ملكوت قدرتش و از شگفتى هاى آثار گوياى حكمتش، و از اعتراف خلق به احتياج به آنچه كه آن را با قوّت ربوبى خود حفظ مى نمايد، به ضرورت قيام حجّت براى شناخت خود راهنمايى فرموده است.

(11) (براى روشن ساختن حجّت) حقايقى بديع و حيرت انگيز كه آثار صنعت و علايم حكمتش به وجود آورده آشكار شده. در نتيجه هر چه كه آفريده است، براى (اثبات و عظمت) او حجّت و دليل گشته است. اگر چه مخلوق جامد و بى زبان باشد، به سبب تدبيرى كه (در ايجاد آن به كار رفته است) حجّت خداوندى دربارۀ آن خلق گويا و راهنمايى او براى اثبات ايجاد كنندۀ ابداعى برپاست.

(12) (پروردگارا) شهادت مى دهم به اين كه كسى كه تو را به اعضاى (متنوّع و) متباين آفريده هاى تو و به اجزاى پيوسته مفصل ها (جايگاه تلاقى و وصل استخوان ها) و غيره) كه با تدبير حكمت تو پوشيده است، تشبيه نمايد، باطن دلش را به معرفت تو نبسته است، و دلش را به يقين بر اين كه براى تو مثلى نيست نپيوسته است. و گويا (اين نادان) بيزارى جستن پيروان (نابكار) را از پيشروان خود نشنيده است، كه خواهند گفت: «سوگند به خدا، ما در گمراهى آشكار بوديم كه شما را با پروردگار عالميان برابر مى كرديم.» (13) (خداوندا) آنان كه از تو منحرف گشتند دروغ گفتند كه تو را به بت هاى خود تشبيه نمودند، و آرايش مخلوقات را به سبب توهّمات خود به تو نسبت دادند، و به سبب خاطره ها و تصوّرات (بى اساس خود) تو را مانند تجزيۀ اشياء جسمانى تجزيه نمودند. و با قريحه هاى عقول خويش، تو را با مخلوق داراى قواى گوناگون سنجيدند (و اندازه گيرى كردند). و شهادت مى دهم به اين كه كسى كه تو را با چيزى از مخلوقاتت مساوى ديد، از تو عدول كرد و كسى كه از تو عدول كند، به آيات روشن و شواهد گوياى حجّت هاى روشن تو كفر ورزيده است.

(اى خداى بزرگ) تويى آن خداوندى كه در عقول (بشرى) محدود نگشتى كه در مجراى وزش تفكّرات آن عقول پذيراى كيفيت شوى. (و شهادت مى دهم كه تو اى خداى من) در جريانات فكرى خاطره هاى آن عقول محاصره نگشته اى، تا محدود گردى و در موقعيت دگرگونى ها قرار بگيرى.

ص: 127

(14) و از جملۀ همين خطبه است كه فرمود: خداوند سبحان اندازه بر خلقش مقرّر ساخت و آن را متين و محكم فرمود. و خلقش را مورد تدبير قرار داد و تدبير لطيفى دربارۀ آن انجام داد، و به سوى مقصدش روانه ساخت. (هيچ يك از مخلوقاتش) از حدود موقعيّت مقرّر خود تجاوز ننمود، و به كمتر از وصول به غايت تعيين شده اش كفايت نكرد و دستور به حركت مطابق ارادۀ خداوندى را دشوار تلقّى ننمود. (مخلوقات چگونه مى توانند از دستور خداوندى سرپيچى كنند) در صورتى كه همۀ امور فقط از مشيّت خداوندى صادر شده اند.

(15) خداوندى كه اصناف اشياء را بدون اين كه جريان فكرى به او رجوع نمايد، انشاء (ايجاد بى سابقۀ هستى) فرمود. و بدون كمك گيرى از قريحه غريزى كه آن را درون خود داشته باشد، و بدون تجربه اى كه از حوادث روزگاران استفاده نموده، و بدون شريكى كه او را در ابداع امور شگفت انگيز اعانتى كرده باشد، دستگاه خلقت با امر او تمام گشت، و اطاعت او را اذعان و دعوت او را اجابت گفت.

(16) در انفاذ امر خداوندى نه توقف درنگ كننده اى مانع شد و نه مقاومت و سستى موجودى بهانه جو. كجى ها را از اشياء راست كرد و حدود آن ها را هموار و روشن ساخت. و با قدرت خود ميان امتداد آن اشياء ملايمتى برقرار فرمود، و اسباب (بدن ها) را با نفوس آن ها به هم پيوست. و سپس آن ها را اجناسى گوناگون در حدود و اندازه ها (يا سرنوشت ها) و طبايع و اشكال قرار داد.

مصنوعاتى از خلايق كه ساخت آن ها را محكم گردانيد و بر مبناى ارادۀ خود، آن ها را آفريد و ابداع فرمود.

و از جملۀ اين خطبه است در توصيف آسمان

(17) و خداوند سبحان، پستى و بلندى هاى سطوح آسمان را بدون قيد و تعليق تنظيم فرمود. و شكاف هاى پهنۀ باز آن را با همديگر التيام داد. و ميان آن ها و امثال آن ها را به وسيلۀ روابط شبكه بندى فرمود. و سختى بالا رفتن و پايين آمدن از آسمان را براى فرشتگانى كه امر خداوندى را پايين مى آورند و فرشتگانى كه اعمال خلق او را بالا مى برند، منتفى ساخت. پس از آن كه آسمان به صورت دودى بود، آن را ندا داد تا دستگيره هاى طناب هاى آن به هم پيوست.

ص: 128

(18) و درهاى بسته و متكاثف آسمان را پس از انسداد آن باز نمود، و ديده بان هايى از ستارگان درخشان بر طرق و منافذ آن ها مقرر فرمود. و آسمان ها را در شكاف هوا با قدرت خويش از اضطراب نگه داشت. و به آن ها دستور داد كه تسليم امر او شوند. آفتاب آسمانى را نشان روشنگر روزش قرار داد. و ماه را آيتى از شب ها (كه گاهگاهى) ناپديد مى شود. خداوند متعال آن دو را در موقعيّت هاى قانونى در مدارهاى خود به جريان انداخت. او سير آن دو را در طرق درجه هاى خود مقدّر فرمود تا به وسيلۀ آن دو، شب و روز را از يكديگر متمايز نمايد.

(19) و با وضع حركت آن دو، عدد سال ها و حساب دانسته شود. سپس در فضاى آسمان فلك را كه مدار ستارگان است قرار داد، و زينت (زيبايى) آسمان را به آن مربوط ساخت. (عامل اين زيبايى) ستارگانى پنهان از ديده ها كه مانند در مى باشند، و چراغ هايى است از ستارگان فروزان (كه ديده مى شوند). و به وسيلۀ شهاب هاى نافذ، موجوداتى را كه استراق سمع (مخفيانه گوش دادن) مى نمايند، هدف قرار داد و ستارگان را در مجراى تسليم از ثبات ستارگان ثابت و حركت ستارگان سيّار و نزول و صعود و نحس و سعد آن ها به جريان انداخت.

و از جملۀ اين خطبه است در توصيف فرشتگان

(20) سپس خداوند سبحان براى اسكان در آسمان هايش و آبادى صفحۀ اعلا از ملكوتش خلقى بديع (عالى و زيبا) از فرشتگانش آفريد، و به وسيلۀ آن ها اماكن خالى پهنۀ باز آسمان را پر كرد و صفحات گشادۀ آن را با آن ها مملو ساخت. و در ميان پهنه هاى (شكاف ها يا فاصله هاى) سطوح باز شدۀ آسمان صداهاى بلند تسبيح گويندگان از آن فرشتگان در صفحات قدس و پوشش حجاب ها و سراپردۀ عظمت و مجد طنين انداخت.

ص: 129

(21) و ماوراى آن صداهاى بلند كه گوش ها با شنيدن آن، شنوايى را از دست مى دهند، اشراقاتى از نور است كه ديدگان از رؤيت آن باز داشته شوند، و در حدود آن نور متحيّر و ناتوان بمانند. خداوند سبحان آن فرشتگان را در اشكال مختلف و اندازه هاى متفاوت آفريد، «داراى بال ها». آن فرشتگان جلال عزّت خداوندى را تسبيح مى گويند. آنان هيچ چيزى از صنع خداوندى را كه در كارگاه آفرينش ظاهر گشته است، به خود نمى بندند.

(22) و ادعا ندارند كه چيزى را كه تنها خداوند آفرينندۀ آن است، به همراه خداوند مى آفرينند، «بلكه آنان بندگان اكرام شدۀ خداوندى هستند»، كه در گفتار به او سبقت نمى جويند و عمل به دستورش مى نمايند. خداوند متعال آن فرشتگان را در آن جايگاه (صفحات مقدّس ملكوتى) كه هستند، امين وحى خود قرار داده و به وسيلۀ آنان امانت هاى امر و نهى خود را بر رسولانش رسانده و آنان را از ترديد در شبهات حفظ فرموده است.

(23) هيچ يك از آن فرشتگان از مسير رضاى خداوندى نمى لغزد و خداوند سبحان آنان را از فوايد كمك خود يارى مى نمايد و تواضع و خضوع با وقار و اطمينان را به دل هاى آنان براى دريافت و درك وارد ساخته و براى آنان درهاى تمجيدهاى خود را آسان (باز) و منارهاى واضح و راهنما را براى وصول به نشان هاى توحيدش براى آنان نصب فرمود.

(24) بارهاى سنگين گناهان، آنان را سنگين نساخته، گذشت شب ها و روزها در آنان تأثيرى نمى نمايد. انگيزه هاى اميال و شك و ترديدها استحكام ايمان آنان را متزلزل و مختل نساخت. گمان ها و پندارها به دژهاى محكم يقين آنان، ازدحام و هجوم نياورد. و عوامل برافروزندۀ حسدها و كينه ها در ميان آنان شعلۀ آن صفات خبيثه را نيفروخت. و تحيّر، آنچه را كه از معرفت خداوندى در دل هاى آنان جايگير شده، سلب نكرده است و آنچه كه از عظمت و هيبت جلال خداوندى در لابلاى سينه هاى آنان راه يافته، تثبيت شده است.

ص: 130

(25) وسوسه ها طمعى در راهيابى به آنان نداشته است تا با كثافت خود، فكر آنان را بكوبد. گروهى از آن فرشتگان در خلقت (يا طبيعت) ابرهاى پر باران هستند و عدّه اى در كوه هاى بزرگ و مرتفع، و دسته اى در سياهى ظلمت كه راهى براى خروج از آن ديده نمى شود. گروهى ديگر از آن فرشتگان هستند كه قدم هاى آنان حدود زمين پايين را شكافته است. پاهاى آنان مانند پرچم هاى سفيدند كه از شكاف هاى هوا نفوذ كرده اند.

(26) در زير آن پاها كه مانند پرچم هاى سفيدند، بادى است آرام و پاكيزه كه آن ها را در آن حدود متناهى كه پايان قرارگاه آن هاست، نگه داشته است. اشتغالات آن فرشتگان به عبادت خداوندى آنان را از همه چيز فارغ نموده و حقايق ايمان ميان آنان و معرفت خدا را به هم پيوسته است. و يقين به وجود ذات اقدس ربوبى، آنان را با اشتياق شديد به خدا از همه چيز منقطع ساخته است. رغبت ها و اميال آنان از آنچه كه در نزد خدا است به آنچه كه در نزد غير خدا است تجاوز ننموده است. شيرينى معرفت ربوبى را چشيده شربت محبّت خداوندى را با كاسه اى سيراب كننده نوشيده اند.

(27) در مغز دل هاى آنان رگ هاى خوف از خدا جايگير شده، و استمرار در عبادت و استقامت پشتشان را منحنى نموده است. به طول انجاميدن رغبت و اشتياق به خداوند مادۀ ناله و تضرّع آنان را تمام نكرده، و عظمت تقرّب به بارگاه خداوندى ريسمان هاى خشوع را از گردن جان هاى آنان باز ننموده است. عجب (خود بزرگ بينى و خود پسندى) بر آنان غلبه نكرده تا آنان عبادات گذشته را زياد محسوب كنند، و احساس ناتوانى و ناچيزى در دريافت جلال خداوندى براى بزرگ بينى حسناتى كه انجام مى دهند، نصيبى نگذاشته. و به جهت امتداد طولانى تكاپو در عبادت، سستى ها بر وجود آنان راه نيافته است و از اشتياق آن فرشتگان چيزى نكاسته است، تا از اميد به پروردگارشان رويگردان شوند.

(28) طول مناجات با پروردگارشان اطراف زبان هاى؟؟؟ آنان را نخشكانيده، و اشتغالات ديگرى آنان را مملوك خود نساخته است كه صداهاى بلند آنان را زمزمه هاى خفيف تضرعّ قطع نمايد و شانه هاى آنان در صفوف عبادت مختلف نگشته است. و گردن هاى خود را به دست آوردن آسايش تقصير در انجام دستور خداوندى خم نكرده اند. كندى غفلت ها بر قاطعيّت كوشش و تلاش آن فرشتگان نفوذى ندارد، و عوامل فريبندۀ شهوات دست به سوى همّت هاى آنان نمى يازند.

(لطف) خداوند صاحب عرش را براى روز احتياجشان ذخيره نموده اند.

ص: 131

(29) در هنگام انقطاع خلق و توجّه آنان به مخلوقات، آن فرشتگان فقط خدا را مورد توجه و گرايش قرار داده اند. پايان غايت عبادت خداوندى را قطع نمى كنند (براى آن پايانى تعيين نمى كنند). علاقۀ شديد آن فرشتگان به التزام اطاعت خداوندى آنان را ارجاع نمى كند، مگر به موادى در دل هاى آنان كه از رجاء و خوف خداوندى گسيخته نمى شوند. عوامل بيم آميخته با اشتياق از آنان قطع نمى شود، تا در تلاش و كوشش سست شوند.

(30) و حرص و آزهاى دنيوى آنان را به اسارت نكشيده است، تا كوشش هاى منتج منافع دنيوى را بر كوشش و جدّيت براى ابديت مقدّم بدارند. آن فرشتگان اعمال گذشته (انجام گرفتۀ) خود را بزرگ نمى شمارند. و اگر اعمالشان را بزرگ بشمارند، اميد آنان بيم و هراسشان را از بين مى برد. غلبه و اغواى شيطان راهى به آنان ندارد، لذا اختلاف دربارۀ پروردگارشان نمى نمايند.

(31) جدايى هاى ناروا آنان را از يكديگر متفرّق ننموده، و سنگينى و خيانت حسد بر آنان پيروز نگشته است. عوامل دگرگون كنندۀ شك و پندار آنان را به گروه ها تقسيم نكرده و پستى همّت ها آنان را از يكديگر جدا نساخته است. آن فرشتگان اسيران (وابستگان) ايمانند. نه لغزشى آنان را از طناب ايمان بريده است و نه انحراف و مسامحه و سستى. در طبقات آسمان (حتّى به اندازۀ) محل پوستى نيست مگر اين كه فرشته اى بر آن در حال سجده است. يا فرشته اى در حال سير و حركت سريع (در انجام دستور الهى). آن فرشتگان با امتداد طولانى اطاعت پروردگارشان بر علم خود مى افزايند و به عزّت عظمت خداوندى در دل آنان افزوده مى شود.

و از جملۀ اين خطبه است در توصيف زمين و فرو رفتن (اكثر نقاط آن) در آب

(32) (بيشتر آن) زمين را در امواج متردّد شديد و با صولت و درياهاى پر آب و متراكم فرو برد. سطوح بالاى امواج آن درياها به يكديگر بر مى خوردند، و ارتفاعات آن امواج در حال تدافع در اهتزاز بودند. درياها به سبب شدت آن امواج متلاطم مانند شتران نر در موقع هيجان با صداى مخصوص آن حالت، كف بر مى آوردند.

آن گاه سركشى آب متلاطم به جهت حمل سنگينى زمين فرو نشست و تسليم شد، تا هنگامى كه زمين سينه خود را در آب بگسترانيد و هيجان تدافعى امواج آن فرو نشست و ساكن گشت.

ص: 132

(33) در اين هنگام زمين با شانه هاى خود در آن آب مانند حيوانى كه در خاك بغلتد، در غلتيد و حالت تسليم و افتادگى پيدا كرد. و آب پس از فريادهاى امواجش ساكن و مقهور، و به وسيلۀ دهندۀ ذلّت كه (بر دور دهانش زده شده) مطيع و اسير گشت، و زمين غلتيده در ميان موج عميق و متراكم آب ساكن شد، آن گاه آب را از نخوت كبر و اعتلاء و فخر و بلندى تجاوزش برگرداند. زمين دهان آب را كه سنگين و پر موج بود، بر بست. آب پس از آن همه سبكسرى ها و جست و خيزهايش به سكوت گراييد. و پس از آن همه مباهات و تبختر در جهش هايش بر زمين بيارميد.

(34) پس از آن كه هيجان آب از زير اطراف زمين ساكن گشت، خداوند سبحان كوه هاى بسيار بلند و سر به فلك كشيده را بر دوش هاى زمين حمل فرمود.

آب هاى چشمه سارهاى از زمين بر آمده را از بالاى بينى هاى زمين به جريان انداخت و آن آب ها را در دشت ها و پهنه بيابان ها و شكاف هاى زمين پراكنده ساخت و حركات زمين را با سنگ هاى سنگينش، و به وسيلۀ قله هاى مرتفع و بلند از صخره هاى بزرگ آن تعديل فرمود. در نتيجه زمين به جهت كوه هاى جاى گرفته در قطعات سطح آن و به جهت فرو رفتن آن كوه ها در شكاف هاى بينى زمين، و سوار شدن آن كوه ها بر گردن هاى زمين هاى هموار و بلندى هاى (يا اصول) آن استقرار خود را دريافت.

(35) خداوند تبارك و تعالى ميان فضا و زمين را باز و وسيع نمود، و هوا را وسيلۀ تنفس براى ساكنان زمين قرار داد، و اهل زمين را از نهان گاه زمين بر آورد و آنان را با همۀ وسايل زندگى در روى زمين قرار داد. سپس خداوند سبحان سطوح بى آب و علف زمين را كه آب هاى چشمه سارها به بلندى هاى آن سطوح نمى رسيد، و جويبارهاى رودخانه ها وسيله اى براى رسيدن به آن سطوح پيدا نمى كردند، رها نفرمود.

ص: 133

(36) و ابر نم دار براى آن سطوح مرتفع كه مرده هاى آن ها را احياء كند، و گياهش را بروياند، خلق كرد. خداوند سبحان ابرها را پس از جدايى قطعاتش از يكديگر و اختلاف پاره هاى لطيفش با همديگر جمع و تأليف فرمود. تا آن گاه كه پاره هاى ابرى در آن به حركت شديد در آمد و برق آن در طول امتداد اطرافش درخشيد، و درخشش آن در ميان قطعات ابر سفيد و متراكمش خاموش نگشت.

(37) خداوند متعال آن ابر را در حالى كه ريزان و قطعاتش به هم پيوسته بود، فرستاد و در وضعى كه شاخه هاى آن (مانند خطوطى) آويزان بود، به زمين نزديك شد. باد جنوبى وزيد و وزش پى در پى آن ابر را به حركت در آورد، و ريزش بارانش را شديد ساخت. هنگامى كه ابر سينۀ خود را با قطعات آن بر زمين پيوست (مانند نشستن شتر با سينۀ خود بر زمين) و بار سنگينى را كه با خود حمل كرده بود بر زمين نهاد، به وسيله بارش آن ابر، از خشكى هاى زمين گياه و از مواضع بى گياه كوه ها علف هاى تازه بر آورد. در اين حال زمين با آرايش باغ هايش شكوفا گشت، و از پوشاك ظريفى از شكوفه هاى معطّر و زيبا كه بر تن كرده بود (آراسته شد).

(38) و از نظم پيوستۀ شكوفه ها و بوته هاى با طراوت كه آن را مى آراست، به خود باليدن گرفت. خداوند سبحان با اين (جريان عظيم) توشۀ (مادّى و معنوى) براى مردم و روزى براى جانوران عنايت فرمود. در پهنه هاى زمين راه هايى باز كرد، و نشان روشنگر براى رهروان در جادّه هاى طرق زمين نصب فرمود. پس از آن كه خداوند عزّ و جلّ زمين را براى زندگى آماده ساخت و امر الهى خود را انفاذ فرمود.

(39) حضرت آدم عليه السّلام را از ميان خلقش برگزيد و او را اوّلين نوع از خلقت انسانى قرار داد. او را در بهشتش ساكن نمود و روزى او را در آن جايگاه فراوان فرمود. و تهديد دربارۀ آنچه را كه (خوردن آن را) براى آدم عليه السّلام ممنوع ساخته بود، مقدّم داشت. و به او اعلام فرمود كه: اقدام به آنچه نهى شده است، قرار گرفتن در معرض معصيت خداوندى و به خطر انداختن مقام و منزلت خويش است. پس حضرت آدم عليه السّلام را از اقدام و ارتكاب ممنوع كرد. و اين اقدام با علم سابق خداوندى تطابق نمود.

ص: 134

(40) خداوند سبحان حضرت آدم عليه السّلام را پس از توبه بر زمين فرود آورد تا با نسل خود زمين را آباد، و به وسيلۀ او حجّت را براى بندگانش اقامه كند. خداوند متعال بندگان خود را پس از گرفتن آدم عليه السّلام از اين دنيا از دلايلى كه حجّت ربوبى را براى آنان تأكيد و تثبيت كند، و ميان آن بندگان و معرفت خداوندى را به هم بپيوندد، خالى نگذاشت. بلكه به وسيلۀ حجّت هايى از زبان هاى پيامبران برگزيده و حمل كنندگان امانت هاى رسالاتش با آنان تجديد تعهّد مى فرمود.

(اين ابلاغ) قرن به دنبال قرن ادامه يافت.

(41) تا اين كه اين ابلاغ و رسالت ها و حجّت خداوندى با پيامبر ما محمّد صلّى اللّه عليه و آله تتميم شد، و عذر (حجّت) و تهديد او (دربارۀ گنهكاران و معاصى) به نهايت رسيد. و ارزاق مردم را مقدّر فرموده، براى بعضى از آنان روزى فراوان و براى برخى ديگر روزى اندك قرار داد و آن ارزاق را بر مبناى تنگى و گشايش، تقسيم و عدالت فرمود، تا هر كس را كه بخواهد، با رفاه و فراوانى آن ارزاق و دشوارى و كمى آن ها آزمايش نمايد. و به همين وسيله اغنيا و فقراى مردم را از جهت شكر گزارى و تحمّل در جريان امتحان قرار داد. سپس خداوند سبحان سختى هاى نيازمندى را با توسعه در ارزاق قرين ساخت.

(42) و به صحّت و سلامت آن ها، عوامل كوبندۀ آفات را نزديك و گشايش هاى شادى هاى آن ها را مقارن غصّه هاى هلاكت و نابودى آن ها قرار داد. و خداوند تبارك و تعالى اجل (مدّت زندگى انسان ها) را آفريد و آن ها را بلند و كوتاه و مقدّم و مؤخّر تعيين فرمود. و اسباب و عوامل اجل ها را به مرگ پيوست، و مرگ را كشندۀ طناب هاى اجل ها و برندۀ ريسمان هاى محكم (كه بنى آدم را پشت سر هم در مسير مرگ قرار داده است) مقرّر فرمود.

(43) اوست داناى راز از نهان گاه مخفى كنندگان در درون. و اوست داناى گفتگو كنندگان با صداى بسيار كم، و خاطرات اندوخته شدۀ (محصول) گمان ها و بسته هاى عزم و تصميم هاى يقين، و آنچه كه ديدگان انسانى موقع نگريستن پنهانى انجام مى دهد. و داناست به آنچه كه مخفى گاه هاى دل ها در بر گرفته، و حجاب هاى غيوب آن را پوشانيده است، و به آنچه گوش ها سوراخ هاى خود را براى ربودن آن فرا داده است.

ص: 135

(44) خداوند سبحان داناست به محلّ سكونت تابستانى موران و محل سكونت زمستانى جنبندگان، و به طنين ناله مادران غمديده (به سبب جدايى از فرزندان) و او داناست به صداهاى آهستۀ قدم ها و محلّ روييدن و باز شدن ميوه ها از مدخل غلاف هاى پرده هاى آن ها. و اوست كه مى داند مخفى گاه هاى درندگان را از غارهاى كوه ها و از دره ها و رودخانه هاى آن ها. و مى داند مخفى گاه پشه ها را در ميان ساقه هاى درختان و پوست هاى آن ها.

(45) و جايگاه روييدن برگ ها را از شاخه ها. و مى داند جايگاه فرود آمدن ذرّات نطفه ها را از مسير اصلاب (آلات تناسل مردان) و مى داند ابرهاى تازه تشكّل يافته و به هم پيوسته را و ريزش قطره هاى باران از ابرهاى متراكم را. او داناست به آنچه كه گردبادها با دامن هاى خود مى پاشند. و باران ها با سيل هاى خود آن ها را از بين مى برند. و مى داند فرورفتن و حركات حشرات زمينى را در تلّهاى ريگ ها و قرارگاه بالداران را در بلندى هاى قلّه هاى كوه ها.

(46) خداوند سبحان مى داند ترانه ها و نغمه هاى پرندگان نغمه سرا را در تاريكى هاى آشيانه هايشان و آنچه را كه صدف ها در بر گرفته و امواج دريا آن ها را دايگى نموده است. و مى داند آنچه را كه تاريكى شب آن را احاطه نموده، يا خورشيد روشنگر روز بر آن تابيده و آنچه را كه طبقات و سطوح تاريكى ها و جريانات نور بر آن متعاقبا مى گذرند.

(47) و او مى داند اثر و نشان هر قدمى را و حسّ هر حركتى و نوسان هر كلمه اى را در ذهن گوينده و تحريك هر لبى را و قرارگاه هر آفريده اى را. و مى داند وزن هر ذرّه اى را و صداهاى بسيار ضعيف هر شخص همهمه كننده (با همّت) را. و مى داند هر ميوۀ درختى را بر روى زمين، يا برگ افتاده را و قرار گرفتن نطفه و جايگاه تمركز خون و مضغه را.

ص: 136

(48) و خلقت جديد و مادۀ كشيده شده را (از منابع خود براى خلقت) (خداوند تبارك و تعالى به همۀ اين امور و جريانات داناست). به خداوند سبحان در آفرينش اين امور در كارگاه خلقت هيچ مشقتى نرسيده، و در نگهدارى مخلوقاتى كه آن ها را ابداع فرموده است، هيچ گونه عارضه اى (محاسبه نشده و خارج از علم و سلطۀ او) براى او روى نداده. و در اجراى امور و تدبيرهاى مخلوقات هيچ گونه ملالت و ضعف و سستى بر او عارض نگشته است. بلكه علم او بر همۀ آن ها نافذ و محيط بوده، و عدد همۀ آن ها را شمارش نموده، و عدل و دادش بر همۀ آن ها گسترده شده، و فضل و احسان او همۀ آن ها را احاطه كرده است. در حالى كه همۀ آن مخلوقات از وصول به حقيقت آنچه كه او شايستۀ آن است، قاصرند.

نيايشى در همين خطبه

(49) بارخدايا، تويى شايستۀ توصيف زيبا و كميّت فراوان از صفات جلال و جمال.

(داراى نعمت هاى فراوان). اگر آرزو شوى بهترين وجود (كمال بخشى) براى آرزو شدن و اگر اميد بر تو بسته شود، بهترين وجودى براى اميد بستن.

(50) خداوندا، (از نعمت هاى ربوبى ات) به آنچه بر من گستردى و عنايت فرمودى، نمى توانم جز تو را بستايم و احدى جز تو را سپاس گويم. من سپاس و ستايشم را به منابع نوميدى و مواضع تهمت و ترديد توجيه نمى كنم. بار پروردگارا، زبانم را از مدّاحى آدميان و ثنا خوانى مخلوقات مورد تربيت و مملوك تو برگرداندى. بارالها، براى هر كسى كه شخصى را ثنا و سپاس گويد، مزدى از پاداش است، يا نيكوكارى از عطا، و من از تو اميد راهنمايى به ذخاير رحمت و خزانه هاى بخشش را دارم.

(51) اى خداى من، اين موقعيّت نيايش (كه به من عنايت فرمودى) مقام كسى است كه توحيد ذات و صفات را كه از آن توست، در اختصاص تو مى داند. و براى اين ستايش ها و مدح ها جز تو كسى را سزاوار نمى بيند و من احتياج به تو دارم كه بينوايى مولود آن نياز را جز فضل و احسان تو جبران نكند. و فقر و نياز آن احتياج را جز احسان وجود تو برطرف نسازد. (خداوندا، كريما،) در اين مقام (كه نيايش با خودت را نصيب ما فرموده اى) رضايت را بر ما عطا فرما و ما را از دست دراز كردن به سوى جز خودت بى نياز فرما و قطعا تويى توانا بر همه چيز.

ص: 137

92

92 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام از سخنانى كه آن حضرت در آن هنگام كه مردم خواستند پس از كشته شدن عثمان با او بيعت كنند فرموده است.

(1) مرا رها كنيد و از ديگرى التماس كنيد، زيرا ما به استقبال امرى مى رويم كه جنبه ها و رنگ هايى دارد كه دل ها بر آن تاب نياورد و عقول بر آن ثبات نمى دارد. آفاق فضاى آينده را ابر فرا گرفته و راه راست مشوّه و ناشناخته است.

(2) و بدانيد: قطعا اگر پاسخ مثبت در اين امر به شما بدهم، طبق آنچه كه مى دانم، با شما عمل خواهم كرد و به سخن هيچ گوينده و ملامت هيچ ملامت گرى گوش نخواهم داد. و اگر مرا رها كنيد، من مانند يكى از شما خواهم بود. و شايد من شنواتر و مطيع تر از همۀ شما به آن كسى خواهم بود كه امر زمامدارى خود را به او بسپاريد. و من براى شما وزير باشم، بهتر از آن است تا امير شما باشم.

93

93 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه مردم را به فضيلت و علم خود آگاه مى نمايد و فتنۀ بنى اميّه را بيان مى فرمايد.

(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، اى مردم، من چشم فتنه را كندم، پس از آن كه ظلمت آن فتنه به نوسان و اضطراب افتاد و شرّ بيمارى «كلب» آن شدّت پيدا كرد. هيچ كس غير از من جرأت نزديك شدن به آن فتنه را نداشت.

ص: 138

(2) از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد (مرا گم كنيد، من از ميان شما بروم). سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، نخواهيد پرسيد از هيچ چيزى ميان موجوديّت كنونى تان تا روز قيامت، و نه دربارۀ گروهى كه صد كس را هدايت كند و صد كس را گمراه كند، مگر اين كه شما را اطلاع خواهم داد از دعوت و تبليغ كننده اش، و راننده و محرّكش و جايگاه فرود مراكب و بار و اثاث آن. و اطلاع مى دهم به شما كه از اهل آن مردم چه كسى كشته خواهد شد و چه كسى (با اجل طبيعى) خواهد مرد.

(3) و اگر شما مرا گم كنيد و امور ناگوار و رويدادهاى بسيار سخت بر شما فرود آيد، كثيرى از سؤال كنندگان سر پايين بيندازند و كثيرى از مسؤلين شكست بخورند، و اين هنگامى است كه جنگ و پيكارى كه شما را در خود فرو برده است، خود را جمع كند و پوشاك پاهايش را بالا بزند، و دنيا براى شما تنگ گردد، و روزهاى ابتلا و آزمايش را كه بر شما مى گذرد، بسيار طولانى احساس كنيد. تا اين كه خداوند متعال براى باقى ماندۀ نيكوكاران شما گشايش (پيروزى) نصيب فرمايد.

(4) (بدانيد) فتنه ها هنگامى كه روى مى آورند، مشتبه (عامل اشتباه) مى باشند و وقتى كه رو بر مى گردانند، بيدار مى سازند. در هنگام آمدن مورد انكار و ناشناس اند، و در موقع برگشت و روى گردان شدن شناخته مى شوند. فتنه ها مانند بادها مى گردند، به شهرى مى رسند (در يك شهر وارد مى شوند و مى وزند) و از شهرى بدون اصابت مى گذرند.

(5) هشيار باشيد، خوفناك ترين فتنه ها براى شما در نظر من، فتنۀ بنى اميّه است.

زيرا فتنه اى است كور و تاريك و تاريك كننده: خصلت (يا نقشه اش) فراگير و بلايش مخصوص (پيشوايان دين و انسان هاى با ايمان) و هر كس كه در آن فتنه بينا باشد، بلا بر او فرود آيد، و هر كس كه در آن فتنه نابينا باشد، بلا او را گم مى كند (به او نمى رسد).

ص: 139

(6) و سوگند به خدا، پس از من بنى اميّه را مالكان و رؤساى بدى براى خود خواهيد يافت، مانند شتر بد خلق (در موقع دوشيدن) كه با دهانش (دندان هايش) زخمى مى كند و با دستش مى زند و با پاهايش دفع مى كند و از شير دوشيدنش جلوگيرى مى نمايد. بنى اميّه به همان وضعى كه گفتم، با شما رفتار خواهند كرد تا كسى را از شما نگذارند، مگر اين كه سودى براى آنان داشته باشد و يا ضررى به آن ها نرساند. و بلاى آنان را از شما زايل نگردد تا موقعى كه پيروزى (يا انتقام) يكى از شما بر آنان مانند پيروزى برده اى بر مالكش و تابعى بر متبوعش باشد.

(7) فتنۀ بنى اميّه به طور قبيح و وحشتناك و دسته دسته با وضع جاهليّت بر شما وارد مى گردد. نه منارۀ هدايتى در آن وجود دارد و نه نشانه اى كه ديده شود.

(8) ما خاندان پيامبر از آن فتنه در نجات هستيم و ما در آن فتنه دعوت كننده نيستيم.

سپس خداوند آن فتنه را از شما جدا (دفع) مى كند، مانند جدا كردن پوست از گوشت. خداوند فتنۀ بنى اميّه را به وسيلۀ كسى برطرف مى كند كه آنان را ذليل كند و با كمال خشونت آنان را براند و با كاسۀ تلخ آنان را سيراب نمايد. جز شمشير بر آنان چيزى ندهد، و نپوشاند بر آنان جز ترس را. در اين هنگام قريش دوست خواهد داشت كه دنيا و آنچه را در آن است (بدهد) و زمانى كوتاه - اگر چه به اندازۀ زمان ذبح يك شتر قربانى - مرا ببيند تا آنچه را كه امروز مقدارى از آن را مى خواهم و آنان از انجام آن امتناع مى ورزند، از آنان بپذيرم.

94

اشاره

94 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه خداوند سبحان را توصيف نموده، سپس فضيلت رسول خدا و دودمان او را توضيح مى دهد و سپس مردم را موعظه مى فرمايد:

خداوند متعال

(1) پس مبارك است خداوندى كه بلندى و دور پروازى هاى همّت ها به او نمى رسد و حدس هشيارى ها به مقام شامخ او نايل نگردد. خداوند اول كه غايتى براى او نيست تا پايان يابد، و آخرى براى او وجود ندارد تا منقرض شود.

ص: 140

و از اين خطبه است در توصيف پيامبران

(2) آنان (پيامبران) را در برترين وديعتگاه به وديعت نهاد و در بهترين قرارگاه تثبيت فرمود. اصلاب شريفۀ آنان را به پاكترين ارحام منتقل ساخت. هر موقعى كه يكى از آنان (رسالت خود را ابلاغ نموده و) درگذشت، براى تبليغ دين خداوندى جانشينى از آنان قيام نمود.

رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش

(3) تا آن گاه كه كرامت خداوندى سبحانه و تعالى به محمد صلّى اللّه عليه و آله منتهى گشت. آن وجود مقدس را از برترين معادن روياننده و عزيزترين اصول و ريشه ها براى كاشتن بيرون آورد. از آن درختى كه خداوند آن را بشكافته و پيامبرانش را از آن بيرون آورده و امناى خود را از آن برگزيده است.

(4) عترت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بهترين عترت هاست. و دودمانش بهترين دودمان ها. و درختش بهترين درخت ها كه در حرم روييده شده و به رشد رسيده است. در كرم و مجد و شرف براى آن درخت شاخه هايى است بلند و ثمرى است بلند غير قابل وصول. آن حضرت پيشواى كسى است كه تقوا بورزد. و وسيلۀ بينايى است براى كسى كه هدايت يافته باشد.

(5) چراغى است كه روشناييش درخشيده و ستاره اى است كه نورش بارز و آشكار است. و آتش زنه اى است كه لمعان آن برق توليد نموده است. سيرتش اعتدال، و سنّتش رشد و كلام او جدا كنندۀ حق و باطل، و حكم او عدل محض است.

خداوند سبحان او را در فاصله اى از پيامبران و در دوران لغزش جوامع از عمل و جهل و كودنى امّت ها فرستاد.

ص: 141

پند مردم

(6) خداوند به شما رحمت كناد! عمل كنيد در روشنايى آشكار. علايم طريق حق راست و روشن است. شما را به دار السّلام (زندگى سالم و بهشت اخروى) دعوت مى نمايد و شما اكنون در خانه اى (دنيايى) هستيد كه مى توانيد خدا را (با اعمال و نيّات نيكوى خود) از خويشتن راضى كنيد.

امروز مهلتى داريد و فراغتى، نامه هاى اعمالتان باز است (بسته نشده)، و قلم هايى كه نامه هاى اعمال شما را مى نويسند، در جريانند، و بدن ها سالم و صحيحند و زبان ها باز و آزاد و توبه پذيرفته مى شود و اعمال مقبول مى گردد.

95

95 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه فضيلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را بيان مى فرمايد.

(1) خداوند سبحان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را در حالى فرستاد كه مردم در وادى حيرت گمراه و در آشوب مشوّش و منحرف بودند. هواهاى نفسانى آنان را در خود غوطه ور ساخته و كبر و نخوت در لغزشگاهشان انداخته بود. جاهليت تاريك آنان را سبك سر و سبك روح (بى شخصيّت) نموده بود.

(2) آنان در تزلزل و اضطراب (در واقعيّات حيات) عمر را در حيرت مى گذراندند و در گرفتارى ناشى از جهل. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله خير خواهى و پند و اندرز را دربارۀ آنان به حدّ اعلا رساند. و به طريقۀ الهى حركت فرمود و مردم را به حكمت و با موعظۀ حسنه دعوت فرمود.

ص: 142

96

اشاره

96 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام پيرامون خداوند و رسول اكرم عليه السّلام

خداوند متعال

(1) حمد خداى راست، خداوند اول كه چيزى پيش از او نبوده و آخرى كه چيزى بعد از او نباشد. ظاهرى كه چيزى فوق او وجود ندارد و باطنى كه چيزى نزديك تر از او نيست.

و از اين خطبه جملاتى است دربارۀ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله

(2) قرارگاه او بهترين قرارگاه است و منشأ روييدن وجود آن حضرت، بهترين منشأها. در معادن كرامت و گهواره هاى پاك و سالم دل هاى نيكوكاران به سوى او گشته، و مهارهاى بصيرت هاى مردم بينا به آن ها منعطف شده است.

(3) خداوند سبحان به بركت وجود او كينه ها را مدفون ساخت، و هيجان هاى شديد و عداوت ها و خصومت ها را به وسيلۀ او خاموش فرمود. و به يمن وجود نازنين او انسان هاى جدا از هم را برادر ساخت. و به وسيلۀ او همدستان كفّار را متفرّق نمود. پستى و خوارى را از بركت او عزيز و با قدرت او عزّت (نابجا) را ذليل فرمود. سخنش آشكار كنندۀ حق است و سكوت او زبانى است گويا.

97

اشاره

97 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ اصحاب خود و اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

ياران على عليه السّلام

(1) اگر هم خداوند به ستمكار مهلت بدهد، گرفتن و كيفر خداوندى از او فوت نمى گردد و خداوند در گذرگاه ستمكار در كمين و در موضع ماده اى گلوگير در مسير فرو بردن آب دهان است. هشيار باشيد، سوگند به آن خداوندى كه جانم به دست قدرت او است، آن مردم بر شما پيروز خواهند گشت. نه از آن جهت كه آنان به حق شايسته تر از شما هستند، بلكه به جهت سرعتى كه آنان در تأييد و حمايت از باطل اميرشان دارند.

ص: 143

(2) و بى اعتنايى و كندى كه شما در حق من (كه امير شما هستم) داريد. همۀ اقوام و امم از ظلم امراى خود مى ترسند و من از ظلم رعيّت خود بيمناكم. شما را به جهاد بسيج كردم، به راه نيفتاديد و سخنان (سازنده) به گوشتان خواندم، نشنيديد. و شما را نهانى و آشكار دعوت كردم، پاسخ مثبت نداديد. و شما را نصيحت نمودم، نپذيرفتيد.

(3) (آيا مى توان نظير شما مردمى را ديد كه) در ظاهر مشهوديد، ولى در حقيقت غايبيد! در ظاهر مالكانيد و در باطن بردگان. حكمت ها را براى شما مى خوانم، از آن ها مى گريزيد! و با پند رسا شما را موعظت مى نمايم، (بدون اين كه در شما تأثير كند) هر يك راه خود را مى گيريد و پراكنده مى شويد. و شما را براى جهاد با طغيانگران تحريك مى كنم، شما را مى بينم كه سخنم به پايان نرسيده، مانند فرزندان سبأ پراكنده مى شويد و به مجالس خود بر مى گرديد.

(4) و در مواعظى كه براى شما نموده ام، با (مغالطه بازى) يكديگر را فريب مى دهيد.

بامدادان اصلاحتان مى نمايم، شامگاهان خميده مانند پشت كمان به سوى من برمى گرديد. و (به اين ترتيب) اصلاح كننده ناتوان گشته و آنچه كه مى بايست اصلاح شود، غير قابل انعطاف و گره خورده است.

(5) اى مردمى كه بدن هايشان حاضر و عقولشان از خودشان غايب و تمايلاتشان مختلف اند، اى وسيلۀ ابتلاى امر ايشان، امير شما خدا را اطاعت مى كند و شما او را معصيت مى نماييد. و امير اهل شام خدا را نافرمانى مى كند و آنان او را اطاعت مى نمايند. سوگند به خدا، دوست داشتم معاويه دربارۀ شما و يارانش با من معاملۀ صرف مى كرد، صرف دينار به درهم: ده نفر از شما را از من مى گرفت و مردى از آنان را به من مى داد.

ص: 144

(6) اى اهل كوفه، من از شما به سه خصلت و دو خصلت مبتلا شده ام:

ناشنوايانى گوش دار! لال هايى سخنگو! نابينايانى چشمدار! (دو خصلت نكوهيدۀ ديگر كه در شما است و مرا با آن دو مبتلا كرده ايد:) نه آزاد مردان راستين هستيد در هنگام رويارويى با دشمنان. و نه برادران قابل اطمينان در موقع آزمايش.

(7) پست و به خاك آلوده باد دست هايتان. اى امثال شترانى كه ساربان هاى آن ها غايب از آن هاست. هر وقت از طرفى جمع شوند، از طرف ديگر پراكنده مى شوند. سوگند به خدا، گويى شما را مى بينم (در گمانى كه دربارۀ شما دارم) كه اگر جنگ شدت بگيرد و زد و خورد و پيكار گرم شود، (8) فرزند ابيطالب را از خود رها كنيد، مانند رها كردن زن، نوزاد خود را در موقع زاييدن. و من يقينا بر مبناى دليل روشنى از پروردگارم و مسير مستقيمى از پيامبرم حركت مى كنم، و من در طريق واضح قدم بر مى دارم و آن را از ميان طرق گوناگون پيدا مى كنم و انتخاب مى نمايم.

ياران رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

(9) بنگريد به دودمان پيامبرتان، و به جهتى كه در حيات انتخاب كرده اند، ملتزم باشيد و از اثر آنان پيروى كنيد. آنان هرگز شما را از هدايت بيرون نخواهند كرد و هرگز شما را به ضلالت و هلاكت بر نخواهند گرداند. اگر اهل بيت پيامبرتان از طلب چيزى باز ايستادند، شما هم بايستيد و اگر حركت كردند، شما هم حركت كنيد. از آنان سبقت مگيريد، كه گمراه مى شويد. و از آنان عقب نمانيد، كه به هلاكت مى افتيد.

(10) من اصحاب محمد صلّى اللّه عليه و آله را ديده ام. كسى را از شما نمى بينم كه شبيه به آنان باشد.

اصحاب پيامبر ژوليده مو و غبار آلود شب را در حال سجده و قيام به صبح مى رساندند. پيشانى ها و صورت هاى خود را متناوبا بر زمين مى نهادند.

ص: 145

(11) آن رشد يافتگان در حال يادآورى معادشان مانند اخگر شعله ور مى گشتند. از طول سجودى كه انجام مى دادند، ميان چشمانشان برآمدگى مانند زانوهاى بز نمودار مى شد. در آن هنگام كه خدا به يادشان آورده مى شد، از چشمانشان چنان اشك مى باريد كه گريبان هايشان خيس مى شد. و خود به اضطراب مى افتادند. چنان كه درخت در روزى كه باد تند بوزد، به اضطراب مى افتد. اين همه بى قرارى آنان به جهت ترس از كيفر بود و اميد پاداش.

98

98 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخنان به ظلم بنى اميّه اشاره مى فرمايد:

(1) و سوگند به خدا، تا آن گاه آل اميّه به سلطۀ خود ادامه خواهند داد كه حرامى از محرّمات خدا را رها نكنند، مگر اين كه آنان را حلال كنند. و پيمانى را رها نكنند، مگر اين كه آن را نقض نمايند. و تا آن گاه كه هيچ خانۀ بنا شده از گل و گچ (در شهرها و دهات) و خيمه هاى ساخته شده از پشم و مو و كرك (در بيابان ها) را رها نكنند، مگر اين كه ظلمشان وارد آن خانه ها و خيمه ها شود و سوء مديريتشان موجب ناگوار بودن سكونت در آن ها گردد. تا آن هنگام كه مردم به دو دستۀ گريان تقسيم شوند:

(2) مردمى گريان به دينشان، و مردمى گريان به دنيايشان. و تا آن زمان كه پيروزى و انتقام يكى از شماها از يكى از آنان (بنى اميّه) مانند پيروزى و انتقام بنده از مالكش باشد كه در حضور مالك، اطاعتش مى كند و در غياب او بدگويى از وى مى نمايد. و تا وقتى كه متحمّل ترين شماها به مشقّت، دارندگان بيشترين حسن ظنّ از شماها دربارۀ خدا شود. (در چنان روزگاران) اگر خداوند عافيتى به شما عنايت فرمود، بپذيريد و اگر مبتلا به حوادث شديد، تحمّل نماييد، زيرا «عاقبت از آن مردم با تقوا است».

ص: 146

99

99 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام خطبه اى است از آن حضرت در تشويق مردم به زهد و اجتناب از اين دنيا

(1) خدا را سپاس مى گزاريم به آنچه وقوع يافته است. و از او يارى مى طلبيم در امر خود به آنچه كه خواهد شد. و از آن خداوند سبحان، عافيت در اديان را مسألت مى داريم، چنان كه عافيت در بدن ها را.

(2) اى بندگان خدا، شما را به اعراض از اين دنيا توصيه مى كنم كه شما را رها خواهد ساخت، اگر چه شما نخواهيد آن را رها كنيد. همان دنيايى كه اجسام شما را مى پوساند، اگر چه شما اجسامتان را هميشه تازه مى خواهيد. جز اين نيست كه مثل شما و مثل دنيا مانند مسافرينى است كه راهى را رفتند و سپرى نمودند. و مانند آن مردمى كه علامتى را ديدند و قصد وصول به آن را نمودند و به آن رسيدند.

(3) آن كس كه مركب به سوى غايتى (كه تجاوز از آن نخواهد كرد) مى راند، چه مدّتى حركت خواهد كرد كه به آن برسد. و چه مقدار خواهد بود پايدارى كسى كه براى وى روزى مقرّر است، كه از آن تجاوز نخواهد كرد. و در آن حال هم جوينده اى سريع براى وى موكل است كه او را به طرف مرگ مى راند. و براى وى در دنيا عامل ناراحت كننده اى وجود دارد تا او دنيا را با اكراه پشت سر گذارد.

(4) (اى مردم، حال كه دنيا چنين است) پس براى به دست آوردن عزت و فخر دنيا به رقابت ناشايست نپردازيد، و به زينت و نعمت هاى دنيا دل خوش ننماييد، و از دشوارى هاى و سختى هايش شيون به راه نيندازيد، زيرا عزت و فخر دنيا رو به انقطاع و زينت و نعمت هايش رو به زوال، و دشوارى ها و سختى هاى آن رو به فنا و نابودى است.

ص: 147

(5) و هر مدّتى در اين دنيا رو به پايان است، و هر زنده اى در آن رو به فنا. آيا براى شما در آثار گذشتگان عامل جلوگيرى از ارتكاب فساد وجود ندارد؟ و آيا در سرگذشت نياكانتان اگر تعقل كنيد عامل بينايى و عبرت نمى بينيد؟ آيا نمى بينيد كه گذشتگان برنمى گردند؟ (6) و (آيا نمى بينيد كه) جانشينانى كه از آنان مانده اند، بقايى ندارند؟ آيا نمى بينيد اهل دنيا را كه با احوال گوناگون، صبح را به شام مى رسانند و شام را به صبح:

مرده اى كه بر وى مى گريند و ديگرى تسليت داده مى شود. و يكى افتاده اى است مبتلا. گروهى بر بالين بيمار براى عيادت وى حاضر شده اند. يكى ديگر به جان خود مى پيچد. جوينده اى را مى بينيد كه دنيا را مى جويد و مرگ در جستجوى اوست. و غافلى در غفلت غوطه مى خورد كه مورد غفلت نيست و باقى مانده به دنبال گذشته مى گذرد و مى رود.

(7) هشيار باشيد، به ياد بياوريد در موقع ارتكاب اعمال زشت، مرگى را كه نابود كنندۀ لذت هاست و تيره كنندۀ شهوات و قطع كنندۀ آرزوها. و يارى بطلبيد از خدا براى اداى حق واجب او و براى سپاس نعمت ها و احسان بيشمارش.

100

100 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در توصيفى از رسول خدا و اهل بيت او عليهم السّلام است.

(1) حمد خداى راست كه فضل خود را در ميان مردم بگسترانيد، و دست خود را براى بخشايش به آنان برگشاد. ستايش او را مى گوييم در همۀ امورش، و يارى از او مى طلبيم براى اداى حقوقش، و شهادت مى دهيم كه جز او خدايى نيست و به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول او است.

ص: 148

(2) خداوند سبحان او را با امر خود براى اظهار حق و گويايى ذكرش فرستاد.

او رسالت را با كمال امانت ادا كرد و در حدّ (اعلاى) رشد رخت از اين دنيا بربست، و در ميان ما پرچم حقّ را جانشين ساخت، كه هر كس از آن پيشى گرفت، از دين خارج گشت، و هر كس از آن عقب افتاد، در هلاكت سقوط كرد، و هر كس كه ملتزم پيروى از او گشت، به سعادت واقعى نايل آمد.

(3) متانت و درنگ در سخن خاصيّت دليل آن پرچم است. آن دليل با تحمّل و بردبارى قيام مى كند، و وقتى كه قيام كرد، با سرعت به تكاپو مى پردازد. هنگامى كه شما گردن براى او فرود آوريد و براى تعظيم موقعيّت او با انگشتانتان به سوى او اشاره كرديد، مرگ به سراغش آمده و او را مى برد. پس از چشم بستن او از اين دنيا تا زمانى كه خدا بخواهد درنگ خواهيد كرد، تا آن گاه كه خداوند در ميان شما كسى را ظاهر نمايد كه شما را جمع و پراكندگى شما را به تشكّل مبدّل نمايد.

(4) پس علاقمند به زمامدارى كسى نباشيد كه خود به آنچه كه از وى مى خواهيد، روى نياورد و نااميد از كسى كه پشت گردانيده است، نيز نباشيد. زيرا چه بسا كه يكى از دو پاى شخصى كه پشت گردانيده است، بلغزد و پاى ديگرش ثابت بماند.

(5) آگاه باشيد، مثل اهل بيت محمّد صلّى اللّه عليه و آله مثل ستارگان است. هر گاه ستاره اى از آنان غروب كند، ستاره اى ديگر طلوع نمايد. چنان كه مى بينيد فضل و اعمال خداوندى دربارۀ شما تكميل گشته و آنچه را كه آرزو مى كرديد، به شما نشان داده است.

ص: 149

101

101 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين يكى از خطبه هايى است كه شامل ملاحم (حوادث بزرگ در طوفان فتنه ها) است.

(1) حمد خداى راست كه اوّل پيش از همۀ اوّل ها است. و آخر بعد از همۀ آخرها است.

و اوّليّت مطلقۀ او است كه اول نداشتن او را ايجاب مى نمايد، و آخريّت مطلقۀ او است كه آخر نداشتن او را ايجاب مى كند. و من شهادت مى دهم به اين كه خدايى جز او نيست. شهادتى كه نهان آدمى در آن با ظاهرش موافق و قلبش با زبانش متحد باشد.

(2) اى مردم، خصومت شما با (شخص) من، باعث تكذيب من نباشد. و نافرمانى با من، شما را متحيّر و سر در گم ننمايد. و در آن موقع كه خبرهاى شگفت انگيز (مانند اخبار غيبى) را از من مى شنويد، به يكديگر چشم نيندازيد (چشمك نزنيد). زيرا سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و انسان ها را آفريد، خبرى كه به شما مى دهم، از پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله است.

(3) نه آن تبليغ كننده دروغ گفته است و نه شنونده (خود امير المؤمنين عليه السّلام) نادان بوده است. من چنان مى بينم شخصى را كه سخت گمراه است، كه در شام عربده كشيده، و جايگاهى براى پرچم هاى خود در اطراف كوفه گرفته است. تا آن گاه كه دهانش باز شود و مقاومت و قدرت و امتناعش سخت گردد، و گام هاى او بر زمين سنگينى كند. و در آن هنگام فتنه و آشوب، فرزندان خود را با دندان هايش بگزد، و جنگ با امواج خود، سر بكشد. و از روزهاى آن دوران چهره اى خشن و عبوس آشكار گردد، و از شب هايش اثر زخم هاى آن ها بروز نمايد.

(4) در آن هنگام كه كاشته اش به كمال برسد و در حدّ كمال خود بايستد و شقشقه هاى او به صدا در آيد و اسلحۀ برّاق او درخشيدن بگيرد، در اين موقع است كه پرچم هاى فتنه هاى سخت و ناتوان كننده بسته و آماده شوند، و مانند شب تاريك و درياى متلاطم به حركت درآيند و روى بياورند.

ص: 150

(5) اين مطالب را درياب و چه بسا بادهاى تندوز كه كوفه را بدرد و بشكافد و بادهايى نيرومند و جهنده را از كوفه بگذرد، و در اندك زمانى دو گروه به يكديگر بپيچند (شاخ به شاخ شوند). آن كسى كه (در آن آشوب) ايستاده است (نيرومند است) درو شود و درو شده (ضعيف) نابود گردد.

102

اشاره

102 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه هم در مجراى خطبۀ صد و يكم (در حوادث بزرگ و پر خطر) است. و در اين خطبه ذكرى از روز قيامت و احوال آيندۀ مردم در آن روز است.

روز قيامت

(1) و آن روز (قيامت) روزى است كه خداوند همۀ مخلوقاتى را كه در اول و آخر آمده و در اين دنيا زندگى كرده اند، براى بررسى حسابشان و جزاى اعمالشان جمع مى كند. انسان ها در آن روز در حال خضوع و قيامند. عرق تا دهانشان جارى گشته و زمين زير پاى آنان خواهد لرزيد. در آن روز حال كسى كه محلى براى گذاشتن پاهايش و گشايشى براى نفسش پيدا كند، بهتر از حال ديگران خواهد بود.

آينده اى كه در انتظار مردم است

(2) (از جملات اين خطبه است:) فتنه هايى مانند ظلمت هاى متراكم شب تاريك كه هيچ گروهى به مبارزه با آن ها قيام نكند و پرچمى از آن ها برنگردد. آن فتنه ها با وسايل و ابزار كامل به شما روى مى آورند، رانندۀ آن فتنه ها آن ها را تحريك مى كند و كسى كه سوار آن فتنه ها است، آن ها را در جريان تشديد مى نمايد.

ص: 151

(3) اهل آن فتنه ها مردمى هستند كه آزار و شرارتشان سخت و غنيمتى كه از لباس و سلاح كشته شدگان مى برند، اندك است. گروهى از جهادگران در راه خدا با آنان مى جنگيدند كه در نزد متكبّران خوار و پست مى نمايند. آن گروه در روى زمين مجهول و در آسمان معروفند.

(4) واى بر تو اى بصره در آن موقع از سپاهى از نقمت هاى خداوندى! كه نه گرد و غبارى دارد و نه حسّ و حركتى و به زودى اهل تو اى بصره، به مرگ سرخ و گرسنگى خاك آلود گرفتار خواهند گشت.

103

اشاره

103 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

در ترغيب مردم به پارسايى در دنيا

(1) اى مردم، دنيا را از ديد پارسايان در دنيا بنگريد كه از آن اعراض نموده اند.

زيرا سوگند به خدا، اين دنيا پس از اندك زمانى، ساكن آرام گرفته در آن را زايل مى سازد. و خودكامۀ طغيانگر را كه ايمن از آن است، در درد فرو مى برد. آنچه كه از اين دنيا رويگردان شده و پشت به انسان نمايد، برنمى گردد. و دانسته نمى شود آنچه كه خواهد آمد، تا مورد انتظار قرار بگيرد.

(2) شادى دنيا با اندوه آميخته و قدرت مردان در آن رو به ناتوانى و سستى است. پس فريبتان ندهد فراوانى آنچه كه در اين دنيا براى شما خوشايند است. زيرا آنچه كه از آن ها همراه شما خواهد بود، اندك است.

ص: 152

(3) خدا رحمت كند مردى را كه انديشيد و عبرت اندوخت، و از عبرت اندوخته بينايى يافت. آنچه كه از دنيا وجود دارد، پس از اندك زمانى گويى وجود نداشته است. و گويى آنچه كه از آخرت وجود دارد، پس از اندك زمانى (پس از مرگ) ابدى است.

هر قابل شمارشى، پايان پذير و هرچه مورد انتظار است، آينده و هر آينده اى، نزديك و در حال رسيدن است.

صفت انسان عالم

(4) (و از جملۀ اين خطبه است:) عالم كسى است كه اندازه و ارزش خود را بشناسد.

همين براى نادانى مرد كافى است كه ارزش خود را تشخيص ندهد. و قطعا از مبغوض ترين مردان در نزد خدا آن بنده اى است كه خدا او را به خود او واگذاشته است. اين بنده (رها شده به حال خود) از راه حق متجاوز، و بدون رهبرى كه دليل راه است، در حركت است.

(5) اگر اين بنده (رها شده به حال خود) به كشتكار دنيوى خوانده شود، به كار مى افتد.

و اگر به كشتكار اخروى خوانده شود، كسل و افسرده مى گردد. گويى آنچه كه براى آن عمل كرده است (امور دنيوى)، براى او واجب، و آنچه كه در آن سستى و كاهلى ورزيده است (امور اخروى)، از او ساقط است.

آخر الزّمان

(6) (و از جمله اين خطبه است:) و آن (آخر الزمان) زمانى است كه نجات پيدا نمى كند در آن مگر هر مؤمنى كه گمنام زندگى مى كند. اگر در ميان جمع حاضر باشد، شناخته نشود. و اگر غايب شود، جستجويش نكنند. آنان هستند چراغ هاى هدايت و علامت راهنما براى حركت در شب (به سوى هدف هاى الهى). آنان نه در ميان مردم براى افساد و به هم زدن آنان به حركت مى افتند، و نه فاش كنندۀ منكراتى هستند كه از مردم بروز مى كند، و نه احمقانى هستند كه سخنان لغو بگويند. آنان كسانى هستند كه خداوند درهاى رحمت خود را به روى آنان باز و شدت عذاب خود را از آنان مرتفع مى نمايد.

ص: 153

(7) اى مردم، زمانى براى شما فرا مى رسد كه اسلام در آن برگردانده مى شود، همان گونه كه ظرف با محتوياتش برگردانده مى شود. اى مردم، خداوند شما را بركنار فرموده از آن كه به شما ظلم كند، ولى شما را از آن كه مبتلا و آزمايش كند، دور نساخته است. و خداوند (بزرگترين گوينده) فرموده است: «در اين امر آياتى است و ما آزمايش كننده ايم.»

104

104 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام * ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

(1) (پس از حمد و ثناى خداوندى) خداوند سبحان محمد صلّى اللّه عليه و آله را مبعوث فرمود در حالى كه هيچ احدى از عرب نبود كه كتابى بخواند، و نه كسى بود كه ادّعاى نبوّت و نزول وحى نمايد.

(2) پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله (پس از بعثت) به يارى كسانى كه او را اطاعت مى كردند، با كسانى كه او را نافرمانى مى نمودند، به پيكار برخاست. آنان را به طرف رستگارى مى راند. آن بزرگوار براى نجات آنان پيش از آن كه قيامت (يا مرگشان) فرا رسد و ضعيف را ناتوان كند، و شكسته از كار بيفتد، پيشدستى مى فرمود. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله بر مأموريت خود براى اصلاح آن انسان ايستادگى مى فرمود تا او را به هدف نهاييش برساند، مگر آن كه تباه شده را كه خيرى در وى نبود، تا آن جا كه رستگارى آنان را به آنان ارائه مى فرمود. و به موقعيت خودشان مى نشاند. تا آسيابشان گرديدن گرفت و نيزه شان (سلاحشان) به كار افتاد.

(3) و سوگند به خدا، من از جملۀ رانندگان (طرد كنندگان) جاهليت از جامعه بوده ام، تا آن گاه كه آن لشگر جاهليت همگى پشت گرداندند، و در زير ذلت سلطه مجتمع شدند. من اكنون ناتوان نشده ام و نمى ترسم و خيانتى نكرده ام و نه سست شده ام. و سوگند به خدا، قطعا باطل را مى شكافم، تا اين كه حق را از پهلوى آن درآورم.

ص: 154

105

اشاره

105 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ بعضى از صفات پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و تهديد بنى اميّه و موعظه مردم

رسول كريم

(1) تا اين كه خداوند متعال محمد صلّى اللّه عليه و آله را شاهد و بشارت دهنده و تهديد كننده مبعوث فرمود. پيامبرى كه در دوران طفلى بهترين مردم و در دوران بزرگسالى نجيب ترين مردم و از حيث اخلاق پاك ترين پاكان و از حيث عطا سخى ترين اشخاصى بود كه مورد توقع جود و احسان بوده اند.

دربارۀ بنى اميّه

(2) اى بنى اميّه، دنيا براى شما در لذايذ خود شيرين نگشت، و توانايى مكيدن از پستان هاى آن را نداشتيد. مگر در موقعى به آن رسيديد كه مهارش در جولان و تنگ پالانش در اضطراب بود، در حالى كه حرام آن در نزد اقوامى مانند درخت سدرى بود پربار و بى خار و حلالش دور از دسترس و غير موجود.

(3) و سوگند به خدا، شما به آن دنيا رسيديد، در حالى كه سايه اى گسترده تا مدتى معدود بود. شما دنيا را در حالى يافتيد كه زمين از معارض براى شما خالى، و دست هاى شما در روى زمين براى هر كارى باز و دست هاى رهبران از شما باز داشت شده و شمشيرتان بر آنان مسلط و شمشير آنان از شما باز گرفته شده بود.

ص: 155

(4) آگاه باشيد كه براى هر خونى خونخواهى و براى هر حقّى طلب كننده اى است. خونخواه خون هاى ما مانند حكم كننده اى دربارۀ خويشتن است. و آن خونخواه خداوندى است كه هيچ مطلوبى او را ناتوان نسازد و هيچ فرار كننده اى نمى تواند از او فوت شود.

(5) سوگند ياد مى كنم به خدا اى بنى اميّه، به زودى خواهيد ديد كه اين دنيا و زمامداريش در دست كسانى غير از شما و در خانۀ دشمنتان خواهد بود.

آگاه باشيد، بيناترين چشم ها چشمى است كه نگاهش در خير نفوذ كند.

آگاه باشيد، شيواترين گوش ها گوشى است كه تذكر را بشنود و آن را بپذيرد.

پند مردم

(6) اى مردم، از شعلۀ چراغ واعظى كه خود وعظش را پذيرفته است فروغ بگيريد و از آب زلال چشمه اى بكشيد كه از تيرگى تصفيه شده باشد.

(7) اى بندگان خدا، تكيه به جهالت خويشتن ننماييد، و مطيع هواهاى خود نباشيد. زيرا كسى كه به چنين موقعيتى سقوط كند، به لبۀ رودخانه اى افتاده كه سيل آن را برده است. (اين شخص) هلاكت خود را به جهت رأيى كه پس از رأيى به وجود مى آورد، از محلى به محل ديگر به دوش خود مى كشد. (آن نابخرد با آن حركات نابكارانه) مى خواهد بچسباند آنچه را كه نمى چسبد، و نزديك كند آنچه را كه نزديك نخواهد گشت.

ص: 156

(8) خدا را، خدا را در نظر بگيريد از اين كه شكايت پيش كسى ببريد كه نتواند اندوه را از شما زايل كند، و نتواند با رأى خود چيزى را بشكند كه براى شما محكم گشته است. حقيقت اين است كه بر عهدۀ شخص پيشوا چيزى جز آن كه از امر خدا متعهد شده است، نيست: ابلاغ موعظه، و نهايت كوشش در خير خواهى، و احياى سنّت، و بر پا داشتن حدود بر مستحقّان آن ها، و اخراج و رساندن سهم ها و نصيب ها به صاحبانشان.

(9) پس اى مردم، پيشدستى كنيد براى گرفتن علم پيش از آن كه روييدنى آن بخشكد و پيش از آن كه از استفادۀ علمى از دارندگان علم منصرف و به غوطه خوردن در حوادث و فتنه ها مشغول شويد. و مردم را از كار زشت نهى كنيد و خود نيز از آن دور شويد، زيرا جز اين نيست كه شما مأمور شده ايد به نهى كردن مردم، پس از آن كه خود از ارتكاب امور زشت اجتناب كنيد.

106

اشاره

106 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و در اين خطبه فضيلت اسلام را توضيح مى دهد و ذكرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى فرمايد و سپس اصحاب خود را توبيخ مى نمايد.

دين اسلام

(1) سپاس خداى راست كه شرع اسلام را بنا نهاد، و قوانين آن را براى كسى كه وارد آن شود، تسهيل نمود. و اركان اسلام را در برابر كسى كه در صدد غلبه بر آن برآيد، عزيز (شكست ناپذير) ساخت. و آن را براى كسى كه خود را به آن وصل نمود موجب ايمنى قرار داد. و براى كسى كه در آن داخل گشت عامل صلح و صفا. و برهان براى كسى كه با اسلام سخن گفت. و شاهدى براى كسى كه دربارۀ آن با ديگران به احتجاج پرداخت.

ص: 157

(2) خداوند، اسلام را نورى براى كسى كه طلب روشنايى از آن نمود، قرار داد. و فهمى براى كسى كه تعقل ورزيد. و مغزى براى آن كسى كه انديشيد. و علامت براى كسى كه فراست و فهم لطيف به كار برد. و بينايى براى انسانى كه داراى عزم و تصميم (براى خيرات) است. و عبرت براى كسى كه پند بپذيرد. و نجات براى تصديق كننده و اطمينان براى كسى كه توكل كند. و راحتى براى كسى كه همۀ امور خود را به خدا بسپارد. و سپر براى كسى كه شكيبا باشد.

(3) پس راه هاى اسلام روشن ترين راه ها و مدخل هاى آن واضح ترين مدخل ها است.

منار مشعل گاه آن بلندترين مشعل گاه ها است. جاده هاى آن درخشان و چراغ هاى آن فروزان است. ميدان تكاپويش با كرامت، داراى غايتى رفيع و وسايل جامع براى سبقت (در تكاپو براى كمال). جايزه (پاداش سبقت) در آن مورد رقابت شديد است و سوارانش شريف مى باشند.

(4) راه راست اسلام تصديق اصول اوليه آن است. و اعمال صالحه منار (مشعل گاه) آن است. و مرگ پايان گرفتارى هاى مسلمان است. و دنيا ميدان مسابقۀ او و قيامت موقع اجتماع همۀ وسايل مسابقۀ او و بهشت پاداشش.

و از جمله اين خطبه است در ذكر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله

(5) تا آن گاه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شعله اى از انوار دين مقدس اسلام را براى طالب و گيرندۀ نور برافروخت. و علامت ارشاد براى كسى كه در حيرت و ضلالت متوقف شده است، روشن ساخت. (بار پروردگارا) آن پيامبر، امين و مأمون تو و شاهد تو در روز قيامت و مبعوث از جانب توست كه نعمتى براى جهانيان است.

(6) و رسول بر حق تو كه رحمتى است براى عالميان. خداوندا، از عدالت خود براى آن بزرگوار حظّى وافر عطا فرما. و پاداشى از خير فراوان فضل خود به آن صاحب رسالت عنايت فرما. خداوندا، بناى او را بالاتر از بناى همۀ بناكنندگان قرار بده، و او را با بهترين الطاف ميزبانى در بارگاهت اكرام بفرما. و مقام و منزلت او را شريف بگردان. و به او وسيله عنايت فرما و از عظمت و فضيلت برخوردارش ساز.

ص: 158

(7) و ما را در گروه او محشور فرما، بدون ابتلاء به رسوايى و بدون گرفتارى به ندامت و انحراف و عهد شكنى و گمراهى و گمراه كنندگى و غوطه ورى در فتنه ها.

شريف رضى گفته است: اين سخن در خطبه هاى گذشته آمده است. و ما به جهت وجود اختلاف در روايات، بار دوم در اين جا آورديم.

و از آن خطبه است خطاب به يارانش

(8) و شما از كرامت خداوند متعال به درجه اى رسيده ايد كه (حتى) كنيزهاى شما به آن جهت اكرام مى شوند. و همسايگان شما احترام و مورد تعلق قرار مى گيرند و كسانى شما را تعظيم مى كنند كه شما بر آنان برترى نداريد. و هيچ گونه نعمتى از شما براى آنان نرسيده است، و هيبتى از شما در دل هاى كسانى نشسته است كه ترسى از قدرت شما ندارند و حاكميتى از شما براى آنان وجود ندارد.

(9) و شما مى بينيد كه عهدهاى خداوندى شكسته مى شود و شما غضبى نمى كنيد، در حالى كه شما از شكستن عهد پدرانتان استنكاف و امتناع مى ورزيد.

در گذشته امور خداوندى بر شما وارد مى گشت و از شما صادر مى شد و به سوى شما رجوع مى نمود. اكنون ستمكاران را به مقام و منزلت خود مسلط ساختيد و عنان هاى خود را در اختيار آنان گذاشتيد و امور الهى را به دست آنان سپرديد.

(10) آنان عمل به شبهه ها مى كنند، و در شهوات حركت مى نمايند. و سوگند به خدا، اگر آنان شما را در زير همۀ ستارگان پراكنده بسازند، خداوند شما را جمع خواهد كرد، براى بدترين روزى كه براى آنان فرا خواهد رسيد.

ص: 159

107

107 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام و از جملۀ سخنان آن حضرت است در بعضى از روزهاى صفين

(1) من تاخت و تاز شما را در آغاز كارزار، و سپس بركنار شدن شما را از صفوفتان ديدم. ديدم كه مردم خشن و پست و اعراب باديه نشين شام شما را شكست مى دادند. در حالى كه شما جوانمردان عرب و بزرگان شرف و چهره هاى پيشرو و بلند قامتان بزرگواريد.

(2) (پس از اندك زمانى، وضع تغيير كرد) و اضطراب و خروش سينه ام شفا يافت. از اين كه ديدم در آخر كار، شما شاميان را از صفوفشان متفرّق و كنار مى كرديد، چنان كه آنان شما را از صفوفشان متفرق ساخته بودند. و آنان را از جايگاه هاى خود مى رانديد. چنان كه آنان شما را رانده بودند. (كارزار را تشديد نموديد، كشتار اوج گرفت) كشتارى با تيرها و زدن با نيزه ها. (تا اين كه فرار را برقرار ترجيح دادند) و گروه اول در فرار سوار بر گروه ديگرى مى گشت، مانند شتران تشنه اى كه از حوضچه هاى خود طرد و از آبشخورهايشان رانده شوند.

108

اشاره

108 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در بيان كارزارها و حوادث بزرگ در آن ها فرموده است.

خداوند متعال

(1) سپاس خداى راست كه به وسيلۀ مخلوقاتش بر خلايق تجلى نموده و با برهان روشنش بر دل هاى آنان آشكار گشته است. مخلوقات را بدون تفكر آفريده است، زيرا تفكرات شايسته نيست مگر براى موجوداتى كه داراى وسايل تفكر مى باشند. و خداوند در ذات خود داراى وسيلۀ درك نيست. علم آن ذات اقدس به درون غيبى همۀ پوشيده ها نافذ و به امور پيچيدۀ عقايد مخفى در دل ها محيط است.

ص: 160

در ذكر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

(2) خداوند سبحان رسول گرامى را برگزيد از درخت (نسل) پيامبران و چراغدان نور و پيشانى عظمت و مركز مكه و چراغ هاى روشنگر تاريكى ها و سرچشمه هاى حكمت.

فتنۀ بنى اميّه

(3) (و از جملات آن خطبه است:) طبيبى است كه با طب خود سخت به دنبال نيازمندان به طبابت روحى مى گردد. مرهم هاى شفابخش خود را محكم نموده و وسايل داغ كردن را گرم كرده. اين طبيب مداواى حاذقانۀ خود را در هر مورد كه نياز باشد، از دل هاى كور و گوش هاى كر و زبان هاى لال، با دواى تعبيه شده اى (براى بيمار) دارد. در جستجوى موارد غفلت و جايگاه هاى حيرت است كه فروغى از انوار حكمت نگرفته و از آتش زنه هاى علوم تابناك شعله اى نيفروخته اند. آنان در ميان اين ظلمات مانند چهارپايانى چرنده و صخره هاى بسيار سختند.

(4) رازهاى مخفى براى بينايان آشكار و جادّۀ حقّ براى كسى كه از آن جادّه منحرف شده است واضح، و قيامت پرده از روى خود برداشته و علامت آن روز بزرگ براى كسى كه داراى فراست نافذ است، ظاهر گشته است. چه شده است بر من كه شما را مى بينم: قالب هايى بى روح و ارواحى بى قالب و عبادت پيشگانى بى صلاح و بازرگانانى بى سود و بيدار نمايانى خفته، و حاضرانى غايب، و نگاه كنندگانى نابينا، و گوش بازانى كر، و گويندگانى لال.

(5) (اين فتنه كه شما در آن قرار گرفته ايد) پرچم گمراهى است كه بر قطب خود ايستاده و دسته ها و گروه هاى آن در جوامع پراكنده است. اين پرچم (فتنه) شما را با پيمانۀ خود تدريجا خواهد گرفت. و شما را با دستش خواهد زد. رهبر پيشرو اين پرچم (فتنه) از ملّت اسلام خارج و مصرّ بر گمراهى است.

ص: 161

(6) و در چنان روزى (استحكام فتنه و پراكنده شدن دسته ها و گروه هايش در جوامع) از شما نخواهد ماند مگر ته مانده اى مانند ته ماندۀ ديگ. بقيّۀ ناچيزى در ظرف بار (كه بيرون ريختنى است). آن فتنه شما را سخت مى مالد، مانند پوست دبّاغى. و آرد مى كند، مانند غلاّت درو شده. و انسان مؤمن را از ميان شما برمى گزيند، مانند برگزيدن مرغ دانۀ درشت را از ميان دانه هاى ريز.

(7) (اى مردم) اين راه هاى مختلف شما را به كجا مى برد؟ و تاريكى ها در كدامين بيابان ها سرگردانتان مى سازد؟ و دروغ ها چگونه شما را مى فريبد؟ و از كدامين راه بر شما تاختن مى آورند؟ و به كدامين قصد از صراط مستقيم منحرف مى شويد؟ براى هر مدّتى (در هر حادثه و نوع زندگى) كتابى است، و براى هر غيابى برگشتى.

بشنويد حكمت را از شخصيّت ربّانى كه در ميان شما است و دل هايتان را براى پذيرش از او حاضر كنيد.

(8) و اگر شما را صدا كرد، بيدار شويد و هر طلايه دارى به پيروان خود راست بگويد و پراكندگى آنان را جمع كند، و قواى مغزى خود را تمركز بخشد. آن شخص ربّانى حقيقت امر را براى شما مانند مهره شكافت و مانند گرفتن صمغ از درخت، چيزى از دين را فروگذار نكرد. در اين موقع (گم شدن در ميان راه هاى منحرف) است كه باطل مبانى خود را گرفت و جهل به مركب هاى خود سوار شد. و طغيان و طغيان گر بزرگ و دعوت كننده به طرف حق اندك باشد.

(9) و روزگار مانند حيوان درنده حمله نمود. شتر باطل پس از خاموشى فرياد برآورد و مردم براى انجام گناه زشت دست به هم دادند. و به جهت داشتن دين و تقيّد به آن از يكديگر هجرت نمودند (يعنى از انسان متديّن فرار كردند). و به يكديگر محبّت بر مبناى دروغ ورزيدند. و به جهت داشتن صدق و تقيّد به آن (به انسان صادق) عداوت نمودند.

ص: 162

(10) در چنين موقعى است كه فرزند موجب ناراحتى شديد، و باران موجب حرارت (مختل كنندۀ هوا) مى گردد. در اين هنگام بر مردم پست افزوده مى شود، و از انسان هاى با كرامت مى كاهد. و مردم آن زمان گرگ هايى مى گردند و سلاطينشان درندگان. و مردم متوسّط طعمه هايى براى آن درندگان، و فقراى آنان مردگانى و صدق محو مى شود. و كذب با فراوانى به جريان مى افتد. مردم آن زمان محبّت و وداد را در زبان به كار مى برند، در حالى كه با دل هاى خود با يكديگر خصومت و مشاجره مى ورزند. فسق و فجور نسب مى گردد و عفّت و پاكدامنى باعث شگفتى و دين اسلام مانند پوستين وارونه پوشيده مى شود.

109

اشاره

109 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در بيان قدرت خداوندى و انحصار عظمت در او و امر قيامت.

قدرت خداوندى

(1) همۀ موجودات به مقام شامخ خداوندى خاشع هستند و قيام وجودى همۀ اشياء به اوست. بى نياز كنندۀ هر نيازمندى و عزّت بخش هر ذليلى اوست.

قوۀ هر ناتوانى و پناهگاه هر سوخته دلى اوست. كسى كه سخنى گويد، سخنش را بشنود و هر كس خاموش باشد، راز درونيش را مى داند. هر كس كه زندگانى كند، روزيش بر اوست، و كسى كه مرگش فرا رسد، باز برگشتش به سوى اوست.

ص: 163

(2) (بار پروردگارا)، چشمان ظاهرى تو را نديده است، تا خبرى از تو بدهد، بلكه وجود اقدست پيش از توصيف كنندگان از خلايقت بوده است. مخلوقات را براى دفع وحشت نيافريدى و آن ها را براى سودبردن به كار نينداختى. هر كس كه تو او را طلب كنى، توانايى سبقت براى گريز از تو ندارد، و هر كس كه تو او را گرفتى، قدرت فرار از تو را دارا نيست. كسى كه تو را معصيت كند از سلطۀ تو نكاهد، و كسى كه اطاعتت كند بر ملك تو نيفزايد. كسى كه از قضاى تو به غضب درآيد، نتواند امر تو را بر گرداند. و كسى كه از امر تو رويگردان شود، بى نياز از تو نخواهد گشت.

(3) همۀ رازهاى نهانى در نزد تو آشكار و هر غيبى در پيشگاه تو مشهود است.

خداوندا، تويى آن حقيقت ابدى كه مدتى براى تو نيست و تويى نهايت همۀ هستى كه هيچ گريزى از تو نيست. وعده گاه نهايى مخلوقات بارگاه توست، پس رهايى از سيطرۀ مطلق تو نيست، مگر به سوى تو. اختيار هر جنبنده اى به دست توست، و سرنوشت همۀ نفوس به سوى تو. پاكيزه پروردگارا، چه با عظمت است شأن تو.

(4) پاك خداوندا، چه بزرگست آنچه كه از مخلوقات تو مى بينيم. و چه كوچك است هر بزرگى در جنب قدرت تو. و چه دهشتناك است آنچه كه از ملكوت تو مى بينيم.

و چه محقّر است اين ملكوت در برابر آن عظمت هاى قدرت تو كه از ما پوشيده است. چه فراوان است نعمت هاى تو در اين دنيا. و چه ناچيز است اين نعمت هاى دنيوى در مقابل نعمت هاى اخروى.

فرشتگان با عظمت

(5) (از جملۀ اين خطبه است:) فرشتگانى كه در آسمان هاى خود اسكان فرمودى و از زمينت بالا بردى، آن فرشتگان داناترين مخلوقات به مقام ربوبى تو هستند. و بيمناك ترين موجودات از تو و نزديك ترين مخلوقات به بارگاه قدس و كبريايت.

فرشتگان در مجارى تناسل مردها سكونت ننموده، و در ارحام زنان قرار نگرفته، و از قطره هاى آبى پست (نطفه) آفريده نشده اند. حوادث و گرفتارى هاى عالم طبيعت خللى بر آن ها وارد نساخته و آن ها را پراكنده ننموده است.

ص: 164

(6) و آن موجودات شريف با آن مقام و منزلتى كه در نزد تو دارند و با آن كه همۀ خواسته هاى آن ها متوجه و متمركز مقام تو بوده، و آن اطاعت هاى فراوانى كه براى تو انجام مى دهند، و با اين كه غفلت آنان از امر تو كم است، با همۀ اين اوصاف، اگر حقيقت نهايى عظمت تو را كه از آن ها پوشيده است ببينند، اعمال خود را كوچك مى شمارند. و به خودشان خرده گيرى مى نمايند و مى فهمند كه مطابق آنچه شايستۀ مقام ربوبى توست، تو را نپرستيده اند و به نحوى كه حق اطاعت توست، تو را اطاعت ننموده اند.

نافرمانى مردم

(7) خداوندا، اى منزّه از همۀ نقايص در خالقيّت و معبوديّت كه مخلوقات را براى آزمايش نيكو آفريدى. خانه اى بس با عظمت به وجود آوردى (خانۀ آخرت) و خوانى بى دريغ در آن بگستردى. و در آن خوان بى دريغ انواع آشاميدنى و خوردنى و همسران و خدمتكاران و كاخ هاى مجلل و چشمه سارها و مزارع (باغ ها) و ميوه ها قرار دادى. خداوندا، سپس دعوت كننده اى فرستادى كه مردم را به سوى آن سراى جاودانى دعوت نمايد. مردم نه آن دعوت كننده را اجابت كردند.

و نه به آنچه كه ترغيب فرمودى، رغبت نمودند و نه به آنچه كه تشويقشان كردى، مشتاق شدند.

(8) آن مردم در اين دنيا رو به خوردن لاشه اى بردند كه با خوردنش رسوا گشتند و به محبت آن لاشه اتفاق نمودند. (آنان عاشق جيفۀ دنيا شدند) و هر كس كه به چيزى عشق بورزد، بيناييش را مختل و قلبش را بيمار نمايد. (اين عاشق كه بينايى و دل را از دست داده است) با چشمى مختل مى نگرد و با گوشى ناشنوا مى شنود.

شهوات، عقل اين عاشق خود باخته را ضايع و دنيا قلبش را مى رانده است. نفسش و اله آن جيفه (يا دنيا) گشته، به بردگى آن جيفه در آمده و غلام (حلقه به گوش) كسى است كه چيزى از آن را در اختيار دارد.

ص: 165

(9) و مى گردد به هر طرفى كه آن جيفه بگردد و روى آورد به هر سويى كه آن موجود محقر روى آورد. آن لاشه خوار با هيچ عامل باز دارنده اى، از معصيت خدا باز نمى ايستد و براى ايمان به خدا و مشيّت او از هيچ واعظى پند نمى گيرد، با اين كه گرفتار شدگان فريب خورده را مى بيند كه به هيچ وجه نمى توانند محصول تباهى هاى خود را برگردانند و برگردند. او مى بيند كه چگونه آنچه كه آن سرمايه باختگان نمى دانستند بر سرشان فرود آمد.

(10) و آن جدايى از دنيا به سراغشان آمد كه در فكرش نبودند و قدم به سوى آخرت بر وعده اى كه داده شده بودند، نهادند. آنچه بر سرشان فرود آمد، براى آنان توصيف نشده بود. سكرات موت و حسرت فوت تاختن آورد و اعضاى آنان را سست كرد و رنگ هايشان را تغيير داد. سپس مرگ بر فرو رفتن در وجود آنان بيفزود و ميان هر يك از آنان و سخنش فاصله انداخت. اين عابر پل مرگ در ميان خانواده اش با چشمش مى نگرد و با گوشش مى شنود. هنوز عقلش صحيح است و مغزش به حال خود باقى است. مى انديشد كه عمر خود را در كجا فانى كرد و روزگارش را در چه چيزى سپرى نمود.

(11) به ياد مى آورد اموالى را كه جمع كرده و از چگونگى موارد طلب آن اموال چشم پوشيده. از موارد حلال روشن و از موارد مشتبه نتايج جمع آورى آن اموال را مى بيند كه گريبانگيرش شده و هم اكنون در صدد مفارقت از آن هاست، كه آن اموال به بازماندگان پس از او متعلق مى شود و آنان از آن بهره مند مى گردند و برخوردار مى شوند.

(12) گوارايى آن اندوخته ها نصيب ديگران مى گردد و بار سنگينش به دوش اوست، در حالى كه گروهاى آن مرد به آن اموال بسته است. او از پشيمانى ظهور واقعيات و نتايج كردار و گفتار و انديشه هايش دست به دندان مى گزد و اعراض مى كند از آنچه كه در روزگار عمرش رغبت به آن داشت. و آرزو مى كند كسى كه دربارۀ اندوخته ها به او رشك مى برد و حسادت مى كرد، آن اندوخته ها را حيازت مى كرد نه او.

ص: 166

(13) (او در اين تخيلات و تفكرات مشغول است) كه مرگ نفوذ خود را در بدن او ادامه مى دهد، تا اين كه زبانش در گراييدن به خاموشى، به گوشش ملحق مى گردد. اكنون در ميان خاندانش قرار گرفته. نه با زبانش سخنى مى گويد و نه با گوشش صدايى را مى شنود. چشم براى نگاه در روى اعضاى خاندانش مى گرداند. حركات زبان آنان را مى بيند، ولى موج سخنشان را نمى شنود.

(14) سپس مرگ بر فراگيرى همۀ وجود او مى افزايد، بيناييش گرفته مى شود چنان كه شنواييش گرفته شده بود. در اين حال است كه روح از بدن او خارج مى گردد و لاشه اى در ميان خانواده اش مى افتد. اعضاى خانواده از نزديكى به او وحشت نموده از او دورى مى جويند. نه پاسخى به گريه كننده اى دارد و نه جوابى به كسى كه او را بخواند. سپس او را برداشته، به آخرين منزلگهش در زمين برده و به عملش مى سپارند و از ديدارش منقطع مى گردند.

قيامت

(15) تا آن گاه كه حكم مقرر دربارۀ بندگان به پايان برسد و امور خلقت به تقديرات نهاييش و آخر مخلوقات به اول آن ها ملحق گردد و امر خداوندى طبق ارادۀ او براى تجديد مخلوقاتش صادر شود. آسمان را به اهتزاز درآورد و آن را بشكافد و زمين را به حركت درآورد و آن را بلرزاند. و كوه ها را از جا كنده، آن ها را متلاشى سازد. بعضى از آن كوه ها بعضى ديگر را از هيبت و جلال و وحشت از سطوت او بكوبد و هر كسى را كه در زير زمين است، بيرون بياورد.

(16) و پس از پوساندن آنان تجديدشان نمايد و پس از پراكندگى، آنان را جمع كند.

سپس آنان را از يكديگر جدا كند، براى سؤال از اعمال مخفى و كردارهاى پنهانى كه انجام داده اند و آنان را دو گروه كند. به گروهى از آنان انعام فرمايد و از گروه ديگر انتقام بكشد. اما مردم مطيع را به مجاورت خود پاداششان مى دهد و براى آنان در سراى ابديش جاودانگى مى بخشد.

ص: 167

(17) جايگاهى كه وارد شوندگان از آن جا كوچ نكنند، و حالاتشان دگرگون نگردد، و خوف و هراس ها هجوم به آنان نياورد. و بيمارى ها به سراغشان نيايد، و مخاطرات بر آنان عارض نگردد. و سفرها براى حركت آماده شان ننمايد. و اما معصيت كاران، خداوند آنان را به بدترين جايگاه فرود آورده، دست هاى آنان را به گردنشان بسته و پيشانى آنان را به پاهايشان نزديك مى نمايد.

(18) و پيراهن هاى قطران و لباس هايى از آتش به آنان بپوشاند، در عذابى كه حرارتش بسيار سخت است، و در جايگاهى كه درش بر ساكنانش بسته، در آتشى با هجوم شديد و با صدا، و در شعله اى مرتفع با صدايى بس هولناك. آن كس كه در چنان عذابى گرفتار شود، كوچ نتواند كرد و اسيرش با دادن فديه آزاد نگردد. و بند و زنجيرهايى كه به آن تبهكاران بسته شده، گسيخته نشود. مدتى معيّن براى اقامت در آن عذابخانه نيست كه به سر آيد و براى آن مردم اجلى مشخص نيست كه فرا رسد و زندگيشان پايان بپذيرد.

زهد پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و از جملۀ آن خطبه است در ذكر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله

(19) آن رسول گرامى دنيا را محقّر و ناچيز نمود (يا آن را حقير و ناچيز ديد) و بى اعتنايى و اهانت به آن كرد و دانست كه خداوند به علت برگزيدگى او دنيا را از او دور نموده و آن را به علت تحقير به ديگران گسترده است. لذا از ته دل از دنيا اعراض فرمود، و ياد آن را از نفس خود محو نمود. و دوست داشت كه زينت آن از چشمش غايب شود تا از آن زينت دنيوى پوشاك فخر و مباهات براى خود اتخاذ نكند، يا اميد اقامت هميشگى در دنيا (يا در آن زينت ها) نداشته باشد.

(20) آن بزرگوار مردم را از طرف پروردگارش تبليغ كرد و عذر خواهى را از آنان زايل ساخت. و امت خود را در حالى كه از عواقب معصيت كارى تهديد مى كرد، نصيحت فرمود. و در حالى كه آنان را بشارت به پاداش اطاعت خداوندى مى داد، دعوت به بهشت مى نمود، و در حال بر حذر داشتن مردم از نتايج كارهاى زشت، آنان را از آتش دوزخ مى ترساند.

ص: 168

اهل بيت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله

(21) ماييم درخت (پربار) نبوّت و محل فرود رسالت و جايگاه تردّد فرشتگان و معادن علم و منابع جوشان حكم. يار و دوست دار ما در انتظار رحمت از خدا است، و دشمن ما و كسى كه با ما كينه توزى دارد، در انتظار غضب الهى است.

110

اشاره

110 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اركان دين

اسلام

(1) بهترين وسيله اى كه توسل كنندگان به خداوند سبحانه و تعالى انتخاب نموده اند، ايمان به او، و به فرستادۀ او، و جهاد در راه اوست. زيرا جهاد در راه خدا مقام اعلاى اسلام است، و كلمۀ اخلاص است كه مبناى فطرت اصلى انسان بر آن است.

(2) و بر پا داشتن نماز است كه اصل دين است و پرداخت زكات است كه فريضۀ واجب است. و روزۀ ماه رمضان كه سپرى از عذاب است. و حج بيت اللّه و عمره در آن كه فقر را منتفى و گناه را مى شويد.

(3) و صلۀ رحم مال را مى افزايد، و اجل را به تأخير مى اندازد. و صدقۀ پنهانى كه كفارۀ گناه است. و صدقۀ آشكار كه مرگ زشت و سخت را دفع مى نمايد. و انجام كارهاى نيكو كه از سقوطهاى پست جلوگيرى مى كند.

ص: 169

(4) در ذكر خداوندى حركت كنيد كه بهترين ذكر است. و علاقه پيدا كنيد به آنچه كه خداوند متّقيان را وعده فرموده است، زيرا وعدۀ خداوندى راست ترين وعده ها است. و اقتدا كنيد به هدايت پيامبرتان زيرا در برترين هدايت ها است. و بپذيريد سنّت پيامبرتان را زيرا هدايت كننده ترين سنّت ها است.

فضيلت قرآن

(5) و قرآن را بياموزيد، زيرا بهترين گفتار است. در آن قرآن تدبّر و تفقّه نماييد، زيرا بهار دل ها است. و از نور قرآن شفا بطلبيد كه قرآن شفاى سينه ها است. و آن را نيكو تلاوت كنيد زيرا سود بخش ترين سرگذشت ها است.

(6) و قطعى است كه عالمى كه به غير عملش عمل مى كند مانند جاهلى است متحيّر كه از جهلش رها نمى شود و بيدار نمى گردد. حجت عليه او از جاهل بزرگتر است، و حسرت و تأسف از او جدايى ناپذيرتر و در نزد خدا براى ملامت شايسته تر.

111

111 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توبيخ دنيا

(1) پس از حمد و سپاس خداوندى، من شما را از دنيا بر حذر مى دارم، زيرا اين دنيا شيرين و سبز و خرّم است و با شهوات پيچيده است. و خود را در نزد جويندگانش با لذايذ گذران خود محبوب كرده است، و با اندك آراستگى، شگفتى مردم را به خود جلب كرده. خود را با آرزوها زيور و با فريبايى ها زينت نموده است.

ص: 170

(2) نه براى شادى هايش دوامى است و نه از مصيبتش كسى را امنى. سخت فريبنده است و ضرربار. در دگرگونى و زوال دايمى بوده، و رو به تمامى و فنا است.

خورنده اى است مهلك. حال اين دنيا چنين است. هنگامى كه آرزوى علاقمندان به آن و خشنودى به آن، به انتهاى خود رسيد، تجاوز از فرمودۀ خداوند سبحان در قرآن مجيد نمى كند كه «مثل زندگانى دنيا مانند آبى است كه از آسمان فرستاديم، پس روييدنى زمين با آن در آميخت و سپس آن روييدنى متلاشى و خرد شد كه بادها آن را پراكنده مى كند، و خداوند بر همه چيز توانا است».

(3) هيچ انسانى از اين دنيا شادمان نگشت، مگر اين كه اشكى به دنبالش فرا رسيد و به هيچ احدى با سود و خيرات و شادى هاى خود روى نشان نداد، مگر اين كه با ضررهايى كه به او وارد كرد، پشت به او گردانيد (و راه خود را پيش مى گيرد). اين دنيا بارانى اندك از رفاه بر كسى نباريد، مگر اين كه رگبارى از ابر بلا و ناگوارى ها بر او فرو ريخت.

(4) شايستۀ دنيا است (وضع آنچنين است) كه اگر بامدادان به كسى يارى كند، شامگاهان قيافۀ زشت و خصومت به او بنمايد، و اگر طرفى از اين دنيا گوارا و شيرين شود، طرف ديگر آن تلخ و ناگوار خواهد بود. هيچ شخصى از طراوت و عيش و عشرت دنيا برخوردار نگردد، مگر اين كه از مصيبت هايش خستگى و مشقّت بر او حمل كند. و هيچ انسانى را در بال امن خود به شامگاه نرساند، مگر اين كه بامدادان بر پرهاى وحشت آور خود (كه هر چيز و هر كس به آن سوار شود مى افتد - اگر بتواند سوار شود) قرار بدهد.

(5) اين دنيايى بسيار فريبنده است هر چه در آن است، فريب و هر چه بر روى آن است، رو به فنا است. در هيچ يك از زاد و توشۀ اين دنيا خيرى نيست مگر تقوا. و هر كس كه از اين دنيا (لذايذ و مطالب دنيا) اندكى گرفت، بسيارى از عوامل امن و اطمينان (از نتايج ناگوار) را به دست آورد. و هر كس كه به تكاثر از امتيازات اين دنيا مبتلا گشت، بر عوامل هلاكت خويشتن افزود، و در اندك زمانى از وى جدا گشت. چه بسا كسى كه وثوق به اين دنيا داشت، دردهاى آن او را فرا گرفت، و چه بسا كسى را كه به آن اطمينان نموده بود، به خاك هلاكت انداخت. و چه بسا چشمگيران با حشمت را كه پست گردانيد و داراى كبر و نخوتى را كه به ذلت و خوارى برگرداند.

ص: 171

(6) سلطه و اقتدارش در گردش (تناوبى) است، و عيش آن تيره، و گوارايش ناگوار، و شيرينش تلخ، و طعام آن زهرآگين، و طناب هاى آن پوسيده، و زنده اش در معرض مرگ، و تندرستش در معرض بيمارى، و ملك آن ربوده شده، و عزيزش مغلوب، و مالدارش مبتلاى نكبت، و اموال همسايه اش غارت شده.

(7) آيا شما در خانه هاى كسانى پيش از خود قرار نگرفته ايد كه عمرهاى آنان از شما طولانى تر و آثارشان پايدارتر و آرزوهايشان دورتر و عددشان از شما بيشتر و سپاهيانشان از شما انبوه تر بوده است؟ دنيا را در حدّ شگفت آورى پرستيدند (يا تسليم محض آن شدند) و آن را به طور عجيبى بر همه چيز مقدم داشتند.

(8) سپس بدون زاد و توشه اى كه آنان را به مقصد برساند و بدون مركبى كه سفر را سپرى نمايد از اين دنيا كوچ كردند. آيا تاكنون اين خبر به شما رسيده است كه دنيا با پذيرش فديه اى، سخاوت از خود نشان داده، و نفسى از كاروان منزلگه مرگ را آزاد كرده باشد؟ يا كمكى به آن نموده يا صحبت نيكويى با آنان داشته است؟ بلكه اين دنيا حوادث سنگين بر دوششان نهاد و با مصايب كوبنده ناتوانشان ساخت، و با گرفتارى هاى شديد متزلزلشان نمود، و صورت هاى آنان را بر روى بينى هايشان به خاك ماليد. و آنان را زير پاى خود لگدمال كرد و كمك به تسلط حوادث جانكاه بر آنان نمود.

(9) و شما ناسازگارى دنيا را با كسى كه به آن نزديك شود و آن را مقدّم بدارد و تكيۀ جاودانى بر آن نمايد، ديده ايد. در آن هنگام كه آنان از دنيا براى جدايى ابدى كوچ كردند، آيا اين دنيا توشه اى جز گرسنگى به آنان داد!؟ يا آنان را جز در تنگى، در موقعيتى ديگر قرار داد!؟ يا براى آنان جز تاريكى روشنايى به وجود آورد!؟ يا جز پشيمانى در عاقبت امرشان نتيجه اى داد!؟

ص: 172

(10) آيا اين دنيا را مقدّم مى داريد (بر كمال و رشد معنوى) يا به اين دنيا اطمينان مى نماييد!؟ آيا به اين دنيا حرص مى ورزيد!؟ اين دنيا سراى بدى است براى كسى كه آن را متّهم نسازد و بر حذر از آن نباشد. پس بدانيد - و شما مى دانيد - كه بالاخره اين دنيا را رها خواهيد كرد و از آن كوچ خواهيد نمود.

(11) پند بگيريد از (عاقبت زندگى) آنان كه گفتند: «كيست از ما نيرومندتر». آنان به گورهاى خود برده شدند، بدون اين كه در حالت سوارى دعوت شوند. و به قبرها فرود آمدند، بدون اين كه مهمان خوانده شوند. و از براى آنان از زمين قبرها و از خاك كفن ها و از پوسيده ها همسايگان ساخته شد. همسايگانى كه هيچ خواننده اى را پاسخ نگويند و هيچ تعدّى را از خود منع نكنند، و توجّهى به ناله كننده ندارند. اگر بارانى (روى قبرشان و جسدشان) ببارد، شاد نگردند و اگر خشكسالى روى آورد، نوميدى ندارند، با همند و تنها.

(12) همسايگانى هستند دور از هم. نزديك به همند، ولى يكديگر را ديدار نمى كنند.

پهلوى هم خوابيده اند، انسى با هم ندارند. بردبارانى هستند كه كينه هايشان زايل شده، و نادان هايى هستند كه عداوت هايشان مرده است. ترسى از مصيبتشان نيست، و اميدى به دفاعشان. پشت زمين را به شكم زمين تبديل، و تنگى را به جاى وسعت، و غربت را به جاى انس با خويشان، و ظلمت را به جاى نور گرفتند.

(13) همان گونه كه از اين دنيا مفارقت كردند، به اين دنيا آمده بودند. پا برهنه و عريان به همراه اعمال خود از اين دنيا به حيات ابدى و سرايى پايدار كوچ كردند. همان گونه كه خداوند سبحانه و تعالى فرموده است: «همان گونه كه آغاز خلقت را شروع كرديم، آن را بر مى گردانيم. وعده اى است كه ما داده ايم و ما قطعا اين كار را انجام خواهيم داد.»

ص: 173

112

112 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام حضرت در اين خطبه ملك الموت و گرفتن او جان آدمى را، و ناتوانى مخلوقات را از توصيف خداوندى بيان مى فرمايد.

(1) آيا احساس مى كنى كه ملك الموت (عزراييل عليه السّلام) را كه به منزلى داخل مى شود؟ آيا او را مى بينى كه روح كسى را مى گيرد؟ بلكه آيا درك مى كنى كه فرشتۀ مرگ چگونه روح جنين را در شكم مادرش مى گيرد؟ (2) آيا فرشتۀ مرگ است كه از بعضى از اعضاى ما در داخل به بطن او مى گردد، يا اين روح است كه با اذن پروردگارش آن ملك را اجابت مى كند؟ يا آن ملك با آن جنين در اعضاى درون مادرش ساكن است؟ چگونه توصيف مى كند خدايش را كسى كه از توصيف مخلوقى مانند خودش ناتوان است!

113

113 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرزنش دنيا

(1) و من شما را از دنيا بر حذر مى دارم، زيرا اين دنيا شايستۀ استقرار براى سكونت نيست. و خانه اى نيست كه بتوان اميد عامل حيات (دايمى) به آن بست. آراسته با نمودهاى فريبايش، و فريبنده با آرايش بى اساسش.

سرايى است موهون و محقر در نزد پروردگارش كه حلالش را با حرامش و خيرش را با شرّ و زندگى اش را با مرگ و شيرينش را با تلخش درآميخته است.

ص: 174

(2) خداوند متعال اين دنيا را براى اولياء خود صاف (و بدون مشكلات) مقرّر نفرموده.

و براى دشمنانش امساك از آن ننموده است. خير اين دنيا ناچيز است، و شرّ آن هميشه حاضر. جمع شده اش رو به فناست، و ملكش ربوده شدنى، و آبادش رو به ويرانى. پس چيست نفع آن خانه اى كه از بنيادش شكسته مى شود. و چه منفعتى است در عمرى كه در اين دنيا مانند فناى زاد و توشه اش رو به زوال است. و چه سودى است در امتداد آن مدت كه مانند قطع شدن حركت به پايان مى رسد.

(3) اى مردم، آنچه را كه خداوند بر شما مقرّر فرموده است، مطلب و مطلوب خود تلقى كنيد، و از اداى حق خداوندى آنچه را كه از شما خواسته است، مسألت نماييد. و دعوت مرگ را پيش از آن كه شما را (براى عبور از پل زندگى) بخوانند، به گوش هاى خود بشنوانيد. دل هاى پارسايان در اين دنيا مى گريد اگرچه بخندند، و اندوه آنان سخت مى شود اگرچه شادمان باشند. خصومت آنان با نفس هاى امّاره شان فراوان است، اگرچه به آنچه به آنان روزى شده باشد مورد غبطه باشند.

(4) ذكر فرا رسيدن پايان زندگى ها از دل هايتان ناپديد و آرزوهاى بى اساس و دروغين در قلوبتان حاضر است. در نتيجه، دنيا شما را پيش از آخرت مالك شده است. و دنياى زودگذر شما را به سوى خود برنده تر از آخرت گشته است. و جز اين نيست كه شما بر مبناى دين خداوندى، برادران يكديگريد. ميان شما جدايى نينداخته است مگر پليدى درون ها و بدى نيّت هايتان. به اين جهت است كه به كمك هم نمى شتابيد و خيرخواه يكديگر نيستيد و به همديگر نمى بخشيد و مهر نمى ورزيد.

(5) چه شده به شما كه از اندكى از دنيا كه مى يابيد شادمان مى شويد. ولى بسيارى از آخرت كه از آن محروم مى گرديد، شما را اندوهگين نمى سازد! چه شده است كه در اگر اندكى از دنيا از شما فوت مى شود، پريشان مى گرديد، تا آن جا كه در صورت هاى شما نمودار مى شود. و تحمل شما دربارۀ چيزى از دنيا كه از شما دور شده است كم مى گردد. گويى اين دنيا اقامتگاه ابدى است و متاع آن براى شما پايدار خواهد ماند.

ص: 175

(6) و هيچ يك از شما را رويارويى با برادرش براى اظهار عيب او جلوگيرى نمى كند، مگر ترس از آن كه او هم با اظهار عيبى مانند عيب او رو در رو شود. دست اتحاد به هم داديد كه آخرت را رها كنيد و به دنياى زودگذر محبت بورزيد، و دين هر يك از شما براى يك بار ليسيدن آن با زبان شده است. (اين كارهاى شما) مانند كار كسى است كه از عمل خود آسوده و رضايت مولايش را به دست آورده است.

114

114 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در آن پندهايى است براى مردم

(1) حمد خداى راست كه حمد را به نعمت ها و نعمت ها را به سپاس پيوسته است. به نعمت هاى خداوندى همانگونه حمد مى نماييم كه به بلايش. و كمك از او مى خواهيم براى (اصلاح) اين نفس هاى كندرو در جايى كه دستور به سرعت داده شده است و شتابنده به سوى آنچه كه از آن نهى شده است. و طلب مغفرت مى نماييم از آن ذات اقدس دربارۀ آنچه علمش احاطه نموده و در كتابش ثبت كرده است. علمى كامل و كتابى كه هيچ چيزى را رها نكرده مگر آن كه آن را نوشته است.

(2) و ايمان به او مى آوريم ايمان كسى كه غيب ها را ديده و به آنچه وعده شده آگاه گشته است. ايمانى كه اخلاصش شرك را نفى نمايد و يقينش شك را. و شهادت مى دهيم به اين كه معبودى جز خدا وجود ندارد، يگانه اى كه شريكى براى او نيست. و شهادت مى دهيم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول اوست. دو شهادتى كه بلند مى كند سخن (پاكيزه) را و بالا مى برد عمل را. سبك نشود آن ترازو كه شهادتين در آن نهاده شود و سنگين نشود ترازويى كه از آن برداشته شود.

ص: 176

(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم كه تنها توشۀ معاد است و تنها وسيلۀ پناهندگى به خدا. توشه اى است رساننده به مقصد و وسيلۀ پناهى است واصل كننده به هدف مطلوب. دعوت نموده است به سوى آن تقوا شنونده ترين دعوت كنندگان. و پذيرفته است آن را بهترين پذيرندگان. پس دعوت كننده اش آن را شنوانيد و پذيرنده اش به هدف نايل گشت.

(4) اى بندگان خدا، قطعى است كه تقواى الهى اولياء خدا را از ارتكاب محرماتش باز داشت، و خوف الهى را به دل هاى آنان ملازم نمود تا آنان را به بيدارى در شب وادار كرد و به تشنگى در روزهاى گرم. آنان آسايش در آخرت را با قبول مشقت در دنيا به دست آوردند. و سيرابى (از چشمه سارهاى ابديت را) با قبول تشنگى (در اين دنياى گذران). هم آنان مدت عمر را نزديك تلقّى نمودند و در نتيجه پيشدستى به عمل نمودند و آرزو را تكذيب كردند و پايان روزگار عمر را كه مرگ است ديدند.

(5) سپس (اى بندگان خدا) اين دنيا خانۀ فنا و زحمت است و جايگاه دگرگونى ها و عبرت گيرى ها. و از جريان دنيا در مسير فنا كردن است كه تير در كمان كرده است.

تيرهايش به خطا نمى رود و جراحت هايش مرهم نمى پذيرد. زنده را با تير مرگ مى زند و تندرستى را با بيمارى و نجات يافته (از سختى را) با هلاكت و مشقت و شديد.

(6) خورنده اى است كه هرگز سير نشود، و آشامنده اى است كه هرگز سيراب نگردد. و از مشقت هاى اين دنيا است كه انسان جمع مى كند آنچه را كه نخواهد خورد و مى سازد بنايى را كه در آن سكونت نخواهد كرد. سپس از اين دنيا رهسپار بارگاه الهى مى گردد، در حالى كه نه مالى را با خود حمل مى كند و نه بنايى را منتقل مى سازد. و از دگرگونى هاى دنيا است كه انسانى را مى بينى كه روزى مورد ترحّم بود، روز ديگر مورد غبطه گشته است. و كسى كه روزى مورد غبطه بوده است روز ديگر شايستۀ ترحّم مى گردد. تعاقب اين دو حالت نيست مگر از انتقال نعمتى و فرود آمدن سختى و بينوايى.

ص: 177

(7) و از موارد عبرت گيرى از اين دنيا اين كه آدمى نزديك به وصل به آرزويش مى گردد، در آن حال حضور مرگش آرزو را از او قطع مى كند. پس نه آرزويى دريافت مى شود و نه آنچه آرزو شده او را رها مى سازد. پس پاك پروردگارا، چه اندك است سرور دنيا و تشنگى آور است سراب بودنش. و گرم است سايۀ آن، نه آينده به اين دنيا بر مى گردد و نه گذشته بار ديگر به اين دنيا رجوع مى نمايد. پس پاك پروردگارا، چه نزديك است زنده به مرده كه به او ملحق خواهد گشت. و چه دور است مرده از زنده كه از او منقطع شده است.

(8) قطعى است كه هيچ چيزى بدتر از شرّ نيست مگر كيفر آن. و هيچ چيزى بهتر از خير نيست مگر پاداش آن. و هر چيزى از دنيا شنيدنش با عظمت تر از ديدن آن است. و هر چيزى از آخرت ديدنش با عظمت تر از شنيدن آن است. پس كفايت كند شما را از ديدن امور دنيوى شنيدنش و از غيب، خبرى كه از آن داده مى شود. و بدانيد قطعا آنچه كه از دنيا بكاهد و بر آخرت بيفزايد بهتر از آن است كه از آخرت بكاهد و بر دنيا بيفزايد.

(9) پس چه بسا كاسته شده اى كه سودمند است. و چه بسا افزوده شده اى كه زيانبار است. آنچه كه به آن مأمور شده ايد وسيع تر از آن است كه از آن جلوگيرى شده ايد.

و آنچه كه براى شما حلال شده است بيشتر از آن است كه براى شما حرام گشته است. پس رها كنيد اندك را براى وصول به بسيار و ترك كنيد آنچه را كه تنگ است براى به دست آوردن آنچه كه وسيع است.

(10) خداوند متعال روزى شما را تعهد نموده است و شما به عمل كردن مأموريد. پس نباشد طلب كردن چيزى كه براى شما تضمين شده است، شايسته تر از (كوشش) دربارۀ عملى كه براى شما مقرر گشته است. با اين حال سوگند به خدا، شك بر شما عارض گشته و يقين شما مختل شده است، تا آن جا كه گويى آنچه براى شما تضمين شده است، بر شما مقرر گشته است (كه آن را بايد به جاى بياوريد) و آنچه كه بر شما مقرر شده است، از شما ساقط گشته است.

ص: 178

(11) حال كه چنين است، به عمل پيشدستى كنيد، و از فرارسيدن ناگهانى مرگ بر حذر باشيد، زيرا اميدى كه به برگشت عمر نيست، به برگشت روزى وجود دارد. آن قسمت از روزى كه امروز از دست رفته است، اميدى هست كه بر روزى فردا افزوده شود. ولى آن مدت از عمر كه ديروز سپرى شده است، اميدى به برگشت آن در امروز نيست. اميد به چيزى شايسته است كه مى آيد و يأس از چيزى درست است كه گذشته است. (اى بندگان خدا) براى خدا تقوا بورزيد، تقوايى كه شايستۀ اوست و نرويد از اين دنيا مگر در حالى كه مسلمانيد.

115

115 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مسألت باران از خدا

(1) خداوندا، نباتات كوه هاى ما از خشكسالى افسردند و خشكيدند و خاك تيره روى زمين ما را از بى آبى پوشانده است. حيوانات ما سخت تشنه اند و در جايگاه هاى استراحت خود حيرت زده. همانند زنان بچه مرده مى نالند و از رفت و برگشت با لب تشنه در چراگاه ها و آبشخورها در ملالند.

(2) پروردگارا، بر نالۀ ناله كنندگان و سوزش دلسوختگان عنايتى و بر اين جانداران در مسير حركت ها و مدخل آسايشگاه هايشان ترّحمى فرما. بار خدايا، ما در حالى رو به سوى تو آورديم كه شترهاى لاغر ما از قحطى آب و علف به همراه ما در حركتند. (و هنگامى به رحمت واسعۀ تو روى آورديم) كه ابرها با علامت بارش باران نهال اميد در درون ما كاشتند، ولى اين نهال را به ثمر نرسانده از فضاى ما دور شدند. بارالها، تنها تويى اميد غوطه وران در سختى ها و كفايت كنندۀ التماس كنندگان از بارگاهت.

(3) (آفريدگارا) تو را مى خوانيم در موقعى كه نوميدى مردم را در خود فرو برده، و ابرها از باريدن ممنوع گشته، و چرندگان به هلاكت افتاده اند. از تو مسألت مى داريم ما را به نتايج اعمال ناشايستمان مؤاخذه منما و ما را به سبب گناهانمان گرفتار مفرما. خداوندا، رحيما، رحمت واسعه ات را به وسيلۀ ابرى بر ما بگستران كه باز شود و بر ما ببارد، و بهارى ثمربخش در زمين ما بشكفاند، و با روييدنى هاى زيبا چشمان ما را بنوازد - بارشى تند و انبوه - تا آنچه را كه در روى زمين ما مرده است زنده گرداند و آنچه را كه از آن فوت شده است جبران نمايد.

ص: 179

(4) خداوندا، كريما (از كرم و لطف بى چونت) ما را چنان مورد لطف و عنايتت قرار بده كه زمين مرده احياء گردد و تشنه ها سيراب شوند. بارشى فراگير و تمام، پاكيزه و مبارك و گوارا و باعث فراوانى. گياهش روينده و شاخه هايش ثمربخش و برگ هايش زيبا و با طراوت. تا بندگان ناتوانت را به وسيلۀ اين نعمت عظما نيرومند و پر نشاط و شهرهاى تو را كه خشكسالى رمق از آن ها گرفته است احياء فرمايى.

(5) بار پروردگارا، باران رحمتت را چنان بگستران كه نباتات بلندى هاى زمين ما سرسبز و خرّم شوند. و بر نشيب هاى زمين ما سرازير گردد و با آن بارش رحمت محيط ما پر حاصل شود. و ميوه ها سر بر آورند، و جانداران بار ديگر طعم زندگى را در يابند. و اثر اين رحمت ربّانى تو بر همۀ آنان هم كه از ما بدورند برسد و اراضى و مردم پيرامون ما از آن رحمت حيات بخش تو كمك بگيرند.

(6) خداوندا، از بركات گسترده و عطاهاى بزرگ خود بر بندگان بينوا و حيواناتى كه به حال خود رها گشته اند عنايتى فرما. و بارانى طراوت بخش براى ما نازل فرما.

بارانى چنان انبوه و شديد كه قطره هايش به يكديگر فشار آورند و هر يكى ديگرى را به جلو راند. برقى كه از ابرش بجهد، فريبا نباشد و ابرى كه در پهنۀ فضا گسترده است خالى از باران و قطعاتش گسيخته از هم مباد - ابرى پر باران - نه باران هايى نرم همراه با بادهايى خنك باشد كه به جهت سر برآوردن روييدنى ها بندگان و جانداران و زمين هاى قحطى زده از نعمتى فراوان برخوردار، و به بركت آن موجودات در مشقت افتاده احياء گردند. زيرا تويى كه باران را پس از آن كه مردم در نوميدى فرو رفتند نازل نموده و رحمتت را بر آنان مى گسترانى و تويى ولى نعمت ها و ستوده در همۀ صفات و افعال.

تفسير بعضى از كلمات غير متداول در اين نيايش از سيد رضى: سيد شريف (كه خدا از او راضى باد) گفته است: اين كه امير المؤمنين عليه السّلام مى فرمايد: انصاح جبالنا يعنى كوه هاى ما از خشكسالى شكافته شد، گفته مى شود: انصاح الثوب يعنى لباس شكافت، و نيز گفته مى شود: انصاح النبت و صاح وصوح، هنگامى كه همۀ گياه خشك شود، همۀ اين كلمات به يك معناست. و اين كه فرموده است: «و هامت دوابّنا» يعنى تشنه شده است حيوان ما، و هيام به معناى عطش است. و اين كه فرموده است: «حدابير السّنين»، حدابير جمع حدبار است، به معناى شتر ماده اى است كه راه رفتن او را لاغر كرده است.

امير المؤمنين عليه السّلام سالى را كه قحطى آن را فرا گرفته است، به آن شتر لاغر تشبيه نموده است. «ذو الرّمة» گفته است: شترهايى لاغر كه نمى نشينند و آسايشى ندارند و جايى براى زندگى ندارند جز زمين فرورفته و خراب و يا شهرى بى آب و علف كه ما آن ها را به آن شهر مى رانيم.

و اين كه فرموده است «و لا قزع ربابها» القزع به معناى قطعه هايى گسيخته از ابر است. و اين كه فرموده است: «و لا شفّان ذهابها» تقديرش چنين است: «و لا ذات شفّان ذهابها» و شفان به معناى باد خنك و الذهاب به معناى باران هاى نرم است. كلمۀ ذات را كه آن حضرت حذف فرموده است، براى اين است كه شنونده آن را مى داند.

ص: 180

116

116 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه ياران خود را اندرز مى دهد

(1) خداوند سبحان پيامبر را براى دعوت به سوى حق و شاهد بر خلق فرستاد. آن برگزيدۀ محبوب، رسالت هايى را كه از پروردگارش گرفته بود، بدون ضعف و تقصير به مردم تبليغ فرمود، و در راه خدا با دشمنان خدا بدون سستى و عذر خواهى غير موجه جهاد نمود. او پيشواى هر انسانى است كه تقوا بورزد و بينايى كسى كه در مسير هدايت قرار بگيرد.

(2) و از جملۀ اين خطبه است: اگر مى دانستيد آنچه را كه مى دانم و غيب آن از شما پوشيده است، در آن هنگام از آسايشگاه هاى خود بيرون مى رفتيد و در اين راه و در آن راه بهت زده مى گشتيد. به اعمال خود گريه مى كرديد و بر سر و سينۀ خود مى زديد. و اموال خود را بدون نگهبان و كسى كه براى حفظ آن جانشين شما باشد رها مى كرديد و هر كس از شما را نفس خود مشغول مى نمود و به كسى ديگر توجهى نداشت.

(3) ولى آنچه را كه به شما تذكر داده شده بود به فراموشى سپرديد و از آنچه كه شما را از آن بيمناك كرده بودند، خاطر جمع شديد. در نتيجه رأى شما از مغزتان گم شد، و امر شما بر شما پراكنده گشت. بسيار دوست مى دارم خداوند بين من و شما جدايى بيندازد، و مرا به مردمى ملحق بسازد كه براى من شايسته تر از شما باشند.

(4) سوگند به خدا - مردمانى مبارك رأى، داراى بردبارى متين، گويندگان بر حق، دورى گزيدگان از ستم براى حركت در راه سبقت بگيرند، و در صراط مستقيم به سرعت حركت كنند. مردمانى كه در كسب توشه براى آخرت ابدى خود و كرامت گواراى آن حيات فناناپذير پيروز گشتند. آگاه باشيد، به خدا سوگند، آن فرزند ثقيف متكبّر و رويگردان از حق و عدالت بر شما مسلط مى گردد، محصولات شما را مى خورد، و پيه شما را آب مى كند، بيار آنچه را كه دارى اى پدر جعل!

ص: 181

117

117 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه كسانى را كه به مال و جان بخل مى ورزند توبيخ مى نمايد

شما مردم (نابكار) نه مالى را در راه خداوندى كه آن را به شما عطا فرموده است، بخشيديد و نه جان خود را در راه خالق آن به مخاطره انداختيد. به وسيلۀ نعمت هايى كه خداوند به شما داده است، به بندگان او اظهار شرف و حيثيت مى كنيد.

در صورتى كه خدا را در ميان بندگانش اكرام و اطاعت نمى كنيد. عبرت بگيريد از اين كه در منزلگاه هاى اقوام و ملل پيش از خود فرود آمده و منزل كرده ايد. و عبرت بگيريد از اين كه از نزديك ترين برادران خود منقطع خواهيد گشت.

118

118 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ ياران صالحش

شماييد ياران حق و برادران يكديگر در دين. و سپرهاى نگهدارنده در روز سخت. و كمك من هستيد در برابر مردم. به وسيلۀ شما مى زنم مردم رويگردان (از حق) را و اميد مى دارم اطاعت كسانى را كه رو به حق مى آورند. پس مرا در خيرخواهى خالى از خيانت كمك كنيد كه از شبهه و ابهام سالم باشد. سوگند به خدا، من شايسته ترين مردم بر مردم هستم.

119

119 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را موقعى فرموده است كه مردم را جمع نمود و آنان را تحريك بر جهاد فرمود و آنان مدتى طولانى سكوت كردند.

(1) پس حضرت چنين فرمود: چيست حال شما؟ در چه وضعى قرار گرفته ايد؟ آيا شما گنگ هستيد؟ گروهى از آنان گفتند: يا امير المؤمنين عليه السّلام، اگر حركت كنيد ما با شما حركت خواهيم كرد.

ص: 182

(2) پس فرمود: در چه وضعى قرار گرفتيد؟ اى مردمى كه هرگز موفق به رشد و صلاح نشويد و به حيات معتدل هدايت نگرديد. آيا در مثل چنين موقعيتى سزاوار است كه من بيرون بروم؟ و جز اين نيست كه در اين موقعيت مردى از دلاوران و سلحشوران شما كه من به او رضايت بدهم بايد با سپاه بيرون برود. و شايسته نيست كه من ارتش و شهر و بيت المال و وصول ماليات زمين و امور قضايى مسلمانان و نظر در حقوق كسانى را كه حقوق خود را طلب مى كنند رها كنم و سپس در گروهى از لشكريان به دنبال گروهى ديگر راه بيفتم. در نتيجه مانند تيرى بى پر در تيردان خالى بجنبم.

(3) و جز اين نيست كه من قطب آسيابم كه آسياب دور من مى گردد و من بايد به جاى خود باشم. پس اگر من از آسياب كنار بروم، حركت دورانى آن متحير گردد و سنگ زيرين آن (يا آن دوستى كه در زير آسياب پهن مى كنند تا ريزه هاى آرد بر زمين نريزد) به اضطراب بيفتد. سوگند به خدا، اين است رأى ناشايست.

(4) و به خدا سوگند، اگر در موقع رويارويى با دشمن اميد شهادت نداشتم - كه در آن رويارويى مرگ براى من مقدّر باشد - مركبم را حاضر مى كردم، سپس از شما مردم جدا مى گشتم. ديگر به جستجوى شما نبودم، مادامى كه بادهاى جنوبى و شمالى به وزيدن خود ادامه مى دهند. شما مردمى هستيد طعنه زننده، عيبجو، كناره گيرنده از حق و ترسو.

(5) شما با كثرتى كه در عدد داريد هماهنگى دل هايتان بسيار اندك است. من شما را به حركت در راهى روشن وادار كردم كه در آن راه به هلاكت نيفتد، جز كسى كه خود را به هلاكت مى اندازد. هر كس در جادّۀ الهى حركت كرد، مسيرش رو به بهشت است و هر كس از آن جاده بلغزد، مسيرش رو به آتش است.

ص: 183

120

120 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه فضيلت خود را بيان نموده و مردم را موعظه مى نمايد

(1) سوگند به خدا، من براى تبليغ رسالت هاى خداوندى و اتمام وعده ها و كلمات تعليم شده ام و در نزد ما اهل بيت است ابواب حكم و روشنايى همۀ امور. بدانيد كه طرق دين يكى و راه هاى آن در مجراى اعتدال است. هر كس راه هاى دين را پيش بگيرد و در آن مسير گام بردارد، به حقيقت و حمايت گران آن ملحق گردد و به غنيمت برسد. و هر كس كه توقف كند و از حركت در آن راه ها امتناع بورزد گمراه گردد و عاقبت كار پشيمان شود.

(2) براى روزى عمل كنيد كه ذخيره ها براى آن روز اندوخته مى شود و درونى ها در آن روز آشكار مى گردد و هر كسى كه عقل فعلى و حاضر او نتواند سودى به حال او داشته باشد، عقلى كه از او بركنار و غايب است، از سودبخشى براى او ناتوان تر خواهد بود. و بپرهيزيد از آتشى كه حرارتش سخت است و ژرفاى آن دور و زينتش آهن و آشاميدنى آن زردايى است (بس ناگوار). آگاه باشيد زبان صالحى كه خداوند براى يك انسان عنايت فرمايد تا انسان آن زبان صالح را در ايجاد سعادت براى مردم به كار ببرد، براى او بهتر است از مالى كه آن را براى كسى ارث بگذارد كه سپاسش را به جاى نياورد.

121

121 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام پس از واقعۀ ليلة الهرير

(1) مردى از ياران آن حضرت برخاست و گفت: يا امير المؤمنين عليه السّلام ما را نخست از پذيرش حكميت نهى فرمودى، سپس ما را به آن دستور دادى. ما نفهميديم كه كدام دستور شما درست تر است. امير المؤمنين عليه السّلام يكى از دو دست مبارك را بر ديگرى زد و سپس فرمود:

ص: 184

(2) اين است مجازات كسى كه رأى محكم را رها كند. آگاه باشيد، سوگند به خدا، اگر در آن هنگام كه شما را تكليف به كارى كردم، شما را به پذيرش و عمل به آنچه كه ناگوار بود و خدا در آن امر ناگوار خير قرار داده بود، وادار مى كردم، اگر در راهى كه من ارائه كردم استقامت مى ورزيديد، شما را ارشاد مى نمودم و اگر از آن راه منحرف مى شديد، شما را به راه راست برمى گرداندم و پا بر جا مى نمودم، و اگر امتناع مى كرديد، وضع شما را تدارك مى كردم، اين كارى بود محكم.

(3) ولى اين اقدامات به وسيلۀ چه كسى؟ و براى چه كسى؟ مى خواهم بيمارى هاى جامعه را به وسيلۀ شما مداوا كنم، در حالى كه درد من شماييد. (كار من و شما) مانند كسى است كه مى خواهد خارى را كه در عضوى فرو رفته به وسيلۀ خارى (از پايش) درآورد، در حالى كه مى داند كه ميل خار به خار است.

(4) خداوندا، طبيبان اين درد سخت به ملال افتادند و كشندگان آب با طناب ها از چاه ها خسته و درمانده گشتند. كجا رفتند آن قومى كه دعوت به اسلام شدند. آن را پذيرفتند، قرآن را خواندند و با كمال قدرت و استقامت عمل كردند. به جهاد با دشمنان تحريك شدند، همانند اشتياق شتران شيرده به فرزندانشان، به هيجان درآمدند، شمشيرها از نيام ها كشيدند (و در اشاعۀ اسلام) دسته دسته وصف به صف روى به اطراف زمين نمودند.

(5) بعضى از آنان رفتند و برخى ديگر زنده ماندند. آن در خاك رفتگان يا (آن انسان هاى رشد يافته) نه از زندگان بشارتى درمى يابند و نه دربارۀ مردگان تسليتى داده مى شوند. آنان مردمانى بودند كه از گريه از خوف خدا اثرى در چشمانشان بود و از زيادى روزه لاغرى در شكم هايشان، و از اشتغال دايمى به دعا داراى لبانى خشك بودند و از شب بيدارى ها صورتى با رنگ زرد داشتند و بر چهره هاى آنان غبارى چون غبار خشوع كنندگان بود.

ص: 185

(6) آنان بودند برادران من كه رخت از اين كهنه رباط بربستند و رفتند. پس شايسته است كه تشنۀ ديدار آنان باشيم. و از حسرت دمسازى آنان و تأسف بر جدايى آنان دست ها با دندان بگزيم. قطعى است كه شيطان راه هاى خود را براى شما هموار مى سازد و مى خواهد عقايد دينى پذيرفته شدۀ شما را يكى پس از ديگرى باز كند، و پراكندگى را براى شما جانشين جمعيت و الفت بسازد. و از پراكندگى آشوب و فتنه حاصل بدارد. پس اى مردم از وسوسه ها و تبهكارى هاى شيطان رويگردان شويد، و بپذيريد نصيحت را از كسانى كه نصيحت را به شما تقديم مى دارند و آن پندها را براى خود با تعقل و انديشه دريابيد.

122

122 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را براى خوارج فرمودند موقعى كه به لشكرگاه آنان رفتند، در حالى كه آنان اصرار به انكار حكومت داشتند.

(1) آيا همۀ شما در صفين بوديد؟ پاسخ دادند: بعضى از ما حاضر بودند و بعضى ديگر حضور نداشتند.

فرمود: پس به دو قسمت تقسيم شويد، آنان كه در صفين حضور داشتند گروهى باشند و كسانى كه در آن جا نبودند گروهى ديگر، تا اين كه با هر يك از دو گروه سخن مناسب آن را بگويم.

(2) آن گاه مردم را صدا كرده فرمود: از سخن گفتن خوددارى كنيد و به مطلب من گوش فرا بدهيد و با دل هايتان با من روياروى شويد. آن گاه ما از هر كسى شهادت خواستيم، او آن چه را كه در آن مورد مى داند، بگويد.

ص: 186

(3) سپس آنان را با سخنى طولانى مخاطب قرار داده فرمود: آيا وقتى كه سپاهيان معاويه قرآن ها را از روى مكر بازى و غافلگير كردن و حيله گرى و نيرنگ بازى بلند كردند، شما نبوديد كه گفتيد: آنان (سپاهيان معاويه) برادران ما هستند و دعوت ما را به اسلام پذيرفته اند. آنان از ما قطع نظر كردن از گذشته را مى خواهند و آنان به كتاب خداوند سبحان پناه برده اند! پس رأى صحيح اين است كه از آنان بپذيريم و از تنگنايى كه در آن قرار گرفته اند نجاتشان بدهيم؟!.

(4) من آن موقع در پاسخ شما گفتم: اين نيرنگ بازى كه به راه انداخته اند ظاهرش ايمان است و باطنش عداوت. اوّلش رحمت است و آخرش ندامت. بر موقعيت و وضع خودتان پا بر جا باشيد، و راهى را كه پيش گرفته ايد ادامه بدهيد، و براى جهاد با آن نابكاران دندان روى دندان بفشاريد، و هيچ التفاتى به نعرۀ نعره زنى ننماييد كه اگر اجابت شود گمراه خواهد كرد. و اگر به حال خود رها شود و پاسخش داده نشود، پست و ذليل خواهد گشت. با همۀ اين اصرار كه من براى ردّ مسأله حكميّت داشتم، كارى كه آن نابكاران مى خواستند انجام شد، و من ديدم شما بوديد كه اين كار نابخردانه و فساد انگيز را در اختيار آنان گذاشتيد.

(5) و سوگند به خدا، پذيرش حكميّت در حالى كه من از آن خوددارى مى كردم، براى من واجب نبود، تا احكام الزامى آن مرا ملزم نمايد و در صورت مخالفت، خدا گناه ترك واجب را بر عهدۀ من بگذارد. و سوگند به خدا، اگر حكميت را مى پذيرفتم، باز بر حق بودم و لازم بود كه از من پيروى شود و قطعا كتاب خداوندى با من است، از موقعى كه با آن دمساز شده ام، از آن جدا نگشته ام.

(6) ما در گذشته با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بوديم و كشتار بر پدران و فرزندان و برادران و خويشاوندان ما دور مى زد، و ما در برابر هر مصيبت و شدّتى جز افزايش ايمان و ادامه حركت در مسير حق و تسليم به امر خداوندى و شكيبايى بر سوزش زخم ها چيزى نداشتيم.

ص: 187

(7) ولى ما امروز با برادران اسلامى خود مى جنگيم به جهت لغزش و انحراف و شبهه و تأويلى كه بر آنان روى داده است و اگر ما به خصلتى اميد داشته باشيم كه پراكندگى ما را جمع كند و به وسيلۀ آن خصلت به مهر و محبّت ميان خود نزديك شويم، ما به ميل مى كنيم و از غير آن خصلت خوددارى مى نماييم.

123

123 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در ميدان جنگ صفين به ياران خود فرموده است

(1) هر كس از شما در خود قوّت قلب و قدرت سلحشورى در ميدان جنگ، موقع رويارويى با دشمن احساس كرد، و از يكى از برادرانش ترس و زبونى مشاهده نمود، با آن دليرى و شجاعت كه به وسيلۀ آن بر برادرانش برترى يافته است از وى دفاع كند، همان گونه كه از خود دفاع مى نمايد.

(2) اگر خداوند مى خواست آن ناتوان را همانند آن شجاع قرار مى داد. قطعى است كه مرگ آن پديده جوينده سريع و جدّى است كه هيچ اقامت كننده اى در محلى از او فوت نمى شود. و نه فراركننده آن را ناتوان مى سازد. با كرامت ترين مرگ، كشته شدن در راه خداست.

(3) و سوگند به آن خدايى كه جان فرزند ابيطالب به دست اوست، هزار ضربۀ شمشير براى من آسان تر است از آن مرگ در رختخواب كه در اطاعت خداوندى نباشم.

(و از جملۀ اين خطبۀ مباركه است) گويى به شما مى نگرم، مانند سر و صداى سوسمارها كه در حركت سريع به هم مى خورند، ازدحام و غوغا مى كنيد. نه يك حق الهى را مى گيريد و نه ذلّتى را از خود دور مى نماييد.

ص: 188

(4) شما در انتخاب راه آخرت رها و آزاديد. پس نجات از آن كسى است كه دل به دريا زد و در جهاد غوطه ور شد. و هلاك از آن كسى است كه توقف نمود و از حركت در راه آخرت باز ماند.

124

124 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در تحريك يارانش به جهاد

(1) در صف آرايى و حمله بر دشمن، زره پوش را بر بى زره مقدّم بداريد، و دندان ها را بر هم بفشاريد. زيرا در موقع وارد كردن نيزه ها بر بدن دشمن اين حالت بهتر مى تواند شمشيرها را از فرق سر برگرداند و بپيچد، زيرا اين حركت و پيچيدن، زخم را كارى تر، و شكاف را عميق تر مى سازد. و پلك ها را روى هم گذاريد، و چشم را نيم بسته نگهداريد، زيرا اين حالت دل را محكم تر و آرام تر مى سازد.

صداها را بخوابانيد، زيرا بهترين عامل براى برطرف ساختن زبونى و شكست، بى سر و صدا بودن در ميدان كارزار است.

(2) و بيرق را به اين سو و آن سو نكشانيد و پيرامون آن را خلوت نكنيد و بيرق را فقط به دست دلاوران و مردان غيور و رزم آورانى بسپاريد كه داراى حميّت و غيرت براى حفظ وابستگان نيازمند به حفظ و نگهبانى مى باشند. زيرا كسانى كه تحمل فرود آمدن حوادث سخت و كوبنده را دارند كسانى هستند كه دور پرچم هاى خود مى گردند. و به محافظت راست و چپ و پس و پيش آن ها به طور كاملا جدّى مى پردازند. آنان از بيرق ها عقب تر نمى افتند تا آن ها را تسليم دشمن نمايند، و از آن ها پيش نمى افتند تا آن ها را تنها بگذارند.

(3) هر مردى بايد همتاى خود را در رزمگاه كفايت كند و برادر خود را با جان خود مواسات نمايد، و همتاى رزمى خود را به برادرش نسپارد، تا در نتيجه همتاى خود و همتاى برادرش به عهدۀ او باشند. و سوگند به خدا، اگر شما از شمشير اين دنيا فرار كنيد، توانايى سالم ماندن از شمشير آخرت را نداريد. و شما سروران عرب و بزرگ ترين برجستگانيد. قطعى است كه غضب خداوندى و ذلّت و پستى پايدار و ننگ و عار جاودان در فرار از دشمن است.

ص: 189

(4) و آن كس كه از جهاد بگريزد، بر طول عمر خود نمى افزايد، و ما بين او و روزى كه مرگش فرا خواهد رسيد، ممنوعيتى ايجاد نخواهد گشت. كيست آن رهسپار كوى لقاء اللّه كه چون تشنه اى تلاش كند و به آب برسد. بهشت زير نيزه هاى بلند است.

امروز خبرها مورد امتحان قرار مى گيرد (اعمال و نيت هاى مردم در اين روز مبارزه و جنگ آزمايش مى شود).

(5) سوگند به خدا، من به رويارويى با دشمنانم مشتاق ترم از اشتياق آنان به وطن هاى خود. پروردگارا، اگر آن تبهكاران حق را ردّ كردند، جمعشان را پراكنده ساز و كلمه (نظر و عقيده) باطلشان را متفرّق فرما. آنان را به نتيجۀ خطاهايشان كه هلاكت است بسپار. آنان مواضع خود را از دست نخواهند داد، مگر با ضربه هاى پى درپى نيزه ها كه ضربه خورده را به تنفس هاى بلند وادار كند (يا از وسعت شكاف جراحت هاى آنان باد عبور كند).

(6) (آنان مواضع خود را از دست نخواهند داد) مگر با ضربتى كه تارك آنان را بشكافد و استخوان هاى آنان را بيندازد. و بازوها و قدم هاى آنان را از تن جدا كند و بر خاك بيفكند. (و نيز جاى خود را تغيير نخواهند داد) مگر با هجوم سپاهيانى پس از سپاهيان و مگر با كوبيدن آنان با لشكرى پس از لشكرى كه از همه جهات جمع شده و انبوه شده اند، مگر اين كه لشكرهايى پى درپى به شهرهاى آنان كشيده شوند، تا آن كه اسب ها سمّهاى خود را بر آخرين خطوط سرزمينشان بكوبند و همۀ اطراف مراتع و چراگاه هايشان را زير لگد خود بگيرند.

125

125 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در مسألۀ حكميت، بعد از آن كه نتيجۀ آن را شنيد

(1) ما هرگز اشخاص را (براى قضيۀ مورد نزاع) حكم قرار نداديم، و جز اين نيست كه ما قرآن را حكم نموديم. اين قرآن (كه به صورت كتاب مدوّن در پيش روى ما است) خطّى است نوشته شده كه از دو طرف در ميان دو جلد قرار گرفته است و اين خطوط نوشته شده زبانى ندارد كه سخن بگويد، و چاره اى جز اين نيست كه بايد مفسّر و ترجمانى باشد كه قرآن را تفسير كند و توضيح بدهد. همانا اين مردم اند كه به عنوان درك مقاصد قرآن، سخن مى گويند.

ص: 190

(2) در آن هنگام كه مردم ما را براى حكم قرار دادن قرآن در ميان ما دعوت كردند، ما آن گروه نبوديم كه از قرآن (كتاب خداوند سبحان) رويگردان شويم. در حالى كه خداوند سبحان فرموده است: (اگر در چيزى با يكديگر تنازع داشتيد، آن را به خدا و رسولش ارجاع نماييد). ارجاع مورد نزاع به خدا، اين است كه مطابق كتاب خدا حكم نماييم و ارجاع آن به رسول خدا اين است كه به سنّت او تمسّك كنيم. پس اگر با تمسك به كتاب اللّه حكم صادقانه شود، شايسته ترين مردم به درك و پذيرش آن حكم صادق ما هستيم. و اگر مطابق سنّت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله حكم شود، باز ما شايسته ترين و سزاوارترين مردم به درك و پذيرش و عمل به آن هستيم.

(3) و اما اين كه مى گوييد: چرا ما بين خود و آنان مدتى را براى حكميت فاصله قرار دادى؟ جز اين نيست كه من اين تأخير را بدان جهت روا ديدم كه كسى كه نادان به حقيقت امر است، آگاه شود و اطلاع حاصل كند و كسى كه عالم به حقيقت امر است، در دفاع از حق و اجراى آن مستحكم تر گردد. و باشد كه خداوند در اين آرامش (و سكوت) امر اين امت را اصلاح نمايد و گلوى آن گرفته نشود تا در نتيجه پيش از آشكار شدن حق با شتابزدگى منحرف شود و از آغاز گمراهى مطيع ضلالت شود.

(4) قطعى است كه با فضيلت ترين مردم نزد خداوند كسى است كه براى او عمل به حق اگرچه موجب كاهش (ظاهرى) و سختى باشد، محبوب تر از باطل بوده است، اگرچه آن باطل براى او فايده را جلب كند و موجب افزايش وى گردد. پس از كدامين جهت كدامين عامل به حيرت و سرگردانى افتاده ايد! و از كدامين سمت بر شما چيره شدند! آماده شويد براى حركت براى مبارزه و جهاد با مردمى كه از راه حق سرگردانند و حق را نمى بينند و تحت تأثير شديد ستم قرار گرفته اند كه از آن بر نمى گردند. دور از كتاب اللّه و فهم آن هستند و اعراض كنندگان از راه راست.

شما داراى آن استحكام و مقاومت (در راه حق و دفاع از باطل نيستيد) كه بتوان به شما تمسّك كرد. و شما آن ياران عزّت بخش نيستيد كه بتوان به شما چنگى زد.

ص: 191

(5) شما آتش افروزان خوار و پستى براى جنگ هستيد. اف باد بر شما، من از شما سختى و اذيّت ديده ام. روزى شما را با صداى بلند مى خوانم و روزى ديگر آهسته و به طور نجوا با شما سخن مى گويم. شما نه آزادمردانى صادقيد در موقعى كه شما را ندا مى كنم و نه برادران رازدار و مورد اطمينانيد در موقع نجوا (سخن آهسته گفتن).

126

126 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را در هنگامى فرمود كه در تقسيم بيت المال به طور مساوى مورد توبيخ قرار گرفت.

(1) آيا شما به من امر مى كنيد كه در قلمرو زمامدارى خود با ستمكارى پيروز شوم! سوگند به خدا هرگز چنين كارى نمى كنم مادامى كه شب و روز پشت سر هم مى آيند و مى روند، و مادامى كه ستاره اى به دنبال ستاره اى حركت مى كند. اگر مال از آن من بود، همۀ مردم را در تقسيم آن مساوى مى گرفتم، چه رسد به اين كه مال قطعا مال خدا است.

(2) آگاه باشيد، كه عطاى مال در غير موردش افراط در خرج و اسراف است و اين افراطگرى و اسراف صاحبش را در دنيا بالا مى برد و در آخرت ساقطش مى نمايد.

و در ميان مردم عزيز مى دارد و در نزد خدا پست و خوارش مى سازد. و هيچ كسى مال خود را در مصرف ناحق و براى كسانى كه شايستگى آن مال را ندارند، صرف نمى كند، مگر اين كه خداوند او را از سپاسگزارى همان مردم محروم مى نمايد. و محبّت آنان براى كسى ديگر برقرار مى گردد و اگر روزى پايش در حوادث روزگار بلغزد و به كمك آنان نيازمند شود، همان مردم بدترين دوست و لئيم ترين رفيق محسوب مى گردند.

ص: 192

127

127 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخنان بعضى از احكام دين را بيان و اعتراض خوارج را مردود و حكم حكمين را نقض مى فرمايد.

(1) اگر شما از پذيرش حق امتناع مى ورزيد، و چيزى را قبول نمى كنيد جز اين را كه من مرتكب خطا، و گمراه گشته ام! پس چرا امت محمد صلّى اللّه عليه و آله را به حساب گمراهى من گمراه تلقى مى كنيد! و با خطاى من آنان را مؤاخذه نموده و با گناهان من امت را تكفير مى كنيد! (2) شمشيرها بر گردن هايتان بسته (در هر جا كه دلتان بخواهد) - موارد صحيح و ناصحيح - آن ها را به كار مى بريد! و گناهكار را به بى گناه مخلوط مى نماييد! و شما مى دانيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زانى محصن را كشت و سپس بر او نماز گزارد، سپس خاندانش را وارثش قرار داد و قاتل را كشت و ميراث او را به خاندانش به ارث گذاشت و دست دزد را قطع كرد و زانى غير محصن را تازيانه زد.

(3) سپس سهمشان را از غنيمت به آن دو پرداخت و آن دو با زن هايى كه مسلمان بودند ازدواج كردند، و حق خداوندى را در مورد آنان اقامه فرمود، و اقامۀ حق الهى مانع از برخوردارى آنان از سهمى كه از اسلام داشتند، نگشت. و نام هاى آنان را از ميان اهل اسلام خارج نفرمود.

ص: 193

(4) سپس شما بدترين مردميد. و شما كسانى هستيد كه شيطان به وسيلۀ شما به هدف هايش مى زند، و فريب خوردگان را به وادى گمراهى مى كشاند. و دربارۀ من دو گروه از مردم به هلاكت مى افتند: دوست افراطگر كه محبت او را به سوى غير حق (باطل) مى كشاند، و دشمن تفريطگر كه عداوت با من، او را هم به سوى غير حق (باطل) مى كشاند. و بهترين مردم از نظر تشخيص و وضع روحى دربارۀ من صنف متوسط و معتدل است كه افراط و تفريط نمى كند، شما طرف اين گونه مردم را بگيريد و همواره با سواد اعظم (متن جمعيت) باشيد، زيرا دست خدا با جمعيت است و از جدايى و پراكندگى بپرهيزيد.

(5) زيرا كسى كه از مردم كناره گرفت و تنها گشت، او از آن شيطان خواهد بود، چنان كه گوسفندى كه از گله كناره گرفت و تنها شد، نصيب گرگ مى گردد. آگاه باشيد، هر كس كه مردم را به شعار خوارج دعوت كند او را بكشيد، اگرچه زير اين عمامۀ من باشد. زيرا جز اين نيست كه آن دو شخص حكم شدند براى آن كه احياء كنند آنچه را قرآن احيا كرده و بميرانند آنچه را كه قرآن ميرانده است و احياى آنچه كه قرآن احيا كرده است، عبارت است از اجتماع و اتفاق كلمۀ همۀ مسلمانان دربارۀ آن و ميراندن آن عبارت است از جدايى و پراكندگى از آن.

(6) پس اگر قرآن ما را به سوى آنان بكشد، ما از آنان تبعيت خواهيم كرد و اگر آنان را به طرف ما بكشد از ما تبعيت خواهند كرد. اى مردمى كه پدر مباد شما را! من براى شما شرّى نياوردم و شما را در كار خودتان فريب ندادم و امر را بر شما مشتبه نكردم! (7) جز اين نيست كه رأى اكثريت (يا چشمگيران) شما بر اين قضيه قرار گرفته كه ما دو مرد را انتخاب كنيم، و ما از آن دو پيمان گرفتيم كه از قرآن تجاوز نكنند. آن دو مرد از قرآن تجاوز نموده گمراه شدند و حق را رها كردند با اين كه آن را مى ديدند.

هواى آنان با ظلم بود و با همان هوا حركت كردند و ما پيش از آن كه آن دو حكم اقدام به كار حكميّت نمايند، استثناء كرده بوديم و گفته بوديم در حكميّت به مقتضاى عدالت و نيّت حق رفتار كنند و در صورتى كه رأى باطل صادر كنند و حكم ظالمانه نمايند، رأى و حكم آن دو پذيرفته نخواهد گشت.

ص: 194

128

اشاره

128 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه حضرت از فتنه هاى بصره خبر مى دهد

اشاره

(1) اى احنف، گويى آن مرد را مى بينم با لشكرى در حركت است كه براى آن نه غبارى است و نه بانگى. نه آوازى از جويدن لگام هاى اسبانش بر مى آيد و نه صدايى از هيجان آن ها، زمين را با قدم هاى خود آن چنان زير و رو كنند كه گويى قدم هاى شتر مرغان است.

(شريف رضى گفته است: امير المؤمنين عليه السّلام در اين توصيفات به صاحب زنج اشاره مى كند) سپس فرمود: واى بر آن كوچه هاى آبادتان و خانه هاى نگارينتان كه بال هايى مانند بال هاى كركسان و ناودان هايى همانند خرطوم هاى فيل دارند. از آن لشكريان كسانى هستند كه به كشته شدگان آنان ناله اى سر داده نمى شود و از آن كه ناپديد گشته است جستجويى صورت نمى گيرد. من دنيا را بر رويش انداختم و حقيقت آن را شناختم و بر مبناى آنچه كه هست با آن ارتباط برقرار نمودم و با چشمى كه بايد در آن نگريست در او نظاره كردم.

از همين خطبه است كه اتراك را توصيف مى فرمايد

(2) گويى مى بينم آنان را صورت هايى دارند، مانند سپرهايى تو در تو. آنان ابريشم و ديبا مى پوشند. اسب هاى گزيده يدك مى كشند. در آن مكان چنان كشتارى شود كه مجروح از روى كشته شده عبور كند و فرار كننده لشكريانش كمتر از اسيران آن ها باشد. يكى از ياران آن حضرت عرض كرد: آيا به شما علم غيب داده شده است؟ (3) آن حضرت خنديد و به آن مرد كه از قبيلۀ كلب بود چنين فرمود: اى كلبى، اين كه گفتم علم غيب نيست بلكه علمى است كه از صاحب علم (پيامبر اكرم) فرا گرفته ام.

و جز اين نيست كه علم غيب، علم به قيامت است و به آن امور كه خداوند سبحان در فرموده خود شمرده است: «خدا است كه علم قيامت در نزد او است، و اوست كه باران را فرو مى فرستد، و مى داند آنچه را كه در ارحام است و هيچ كسى نمى داند آنچه را كه فردا خواهد اندوخت و كسى نمى داند كه در كدامين زمين خواهد مرد.»

ص: 195

(4) پس خداوند سبحان است كه آنچه را كه در ارحام است مى داند - مرد يا زن زشت يا زيبا، سخى يا بخيل، شقى يا سعيد - و همچنين خدا مى داند كسى را كه هيزم آتش دوزخ خواهد شد يا در بهشت با پيامبران همدم خواهد گشت. اين است آن علم غيب كه كسى جز خدا آن را نمى داند. و جز اين ها علمى است كه خداوند آن را به پيامبرش تعليم فرموده و آن بزرگوار هم به من تعليم فرموده است و در حق من دعا كرده است كه سينۀ من پذيراى آن شود و دلم آن را دريابد.

129

129 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در ذكر پيمانه ها و ابزار سنجش ها

(1) اى بندگان خدا، در اين دنيا شما و هر آنچه كه از اين دنيا آرزو مى كنيد اقامتى موقت داريد. وام داريد مورد مطالبه، مدت عمر شما رو به كاهش است و هر عملى كه انجام مى دهيد در مجراى ضبط. بسا تلاشگرى كه تباه گرديد و تكاپوگرى كه در خسارت افتاد. شما در زمانى قرار گرفته ايد كه بر اعراض مردم از خير و روى آوردن آنان به شرّ مى افزايد. (همچنان) طمع شيطان براى گمراه ساختن مردم رو به زيادت است. هم اكنون روزگار تقويت شدن وسايل آن خبيث نابكار براى تباه ساختن فرزندان آدم است، و فراگير شدن نيرنگ بازى و سلطۀ او بر شكارش.

(2) نظرى به هر طرف از مردم كه خواهى بينداز. آيا خواهى ديد جز فقيرى كه با فقر و تنگدستى سخت دست به گريبان است، يا دولتمندى كه نعمت خداوندى را مبدل به كفر نموده، يا بخيلى كه بخل و امتناع از ايفاى حق خداوندى را فراوانى ثروت تلقى نموده است، يا گردنكشى كه در گوشش از شنيدن پندهاى سازنده سنگينى است؟

ص: 196

(3) كجا رفتند اخيار و مردم نيكوكار شما؟ و كجايند آزادگان و رادمردان شما و كجا رفتند آنان كه در داد و ستدهاى خود نهايت پرهيزكارى را داشتند و در راه و روش هاى خود از پاكيزگى ها برخوردار بودند. آيا نه چنان است كه آنان از اين دنياى پست رخت بر بستند و از اين گذرگاه موقت و تيره در گذشتند. و شما در ميان جمعى از مردم پست و دون صفت مانديد كه به جهت پستى آنان و لزوم اعراض از ذكرشان، لب ها براى توبيخ آنان به هم نمى خورند.

(4) «پس ما از آن خداييم و به سوى او بر مى گرديم.» فساد شايع گشته است، نه منكرى براى فساد است كه زشتى ها را تغيير دهد، و نه بازدارنده اى از پليدى ها (كه از ارتكاب آن ها جلوگيرى نمايد). (شگفتا) با اين حال، مى خواهيد در عالم قدس به همسايگى خداوندى نايل گرديد. و از عزيزترين اولياى خداوندى در نزد او باشيد. نه، هرگز. خدا را دربارۀ بهشتى (كه به نيكوكاران عنايت خواهد فرمود) نمى توان فريب داد و هرگز به رضايت هاى خداوندى بدون اطاعت او نمى توان نايل گشت. لعنت خدا بر آن كسانى باد كه به نيكى ها امر مى كنند و خود آن را ترك مى نمايند. از منكر و زشتى ها نهى مى نمايند و خود مرتكب آن ها مى شوند.

130

130 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام به ابو ذر رحمة اللّه عليه در آن هنگام كه به ربذه تبعيد شد

(1) اى اباذر، قطعا تو براى خدا خشمگين گشتى، پس به آن خداوند اميدوار باش كه براى او غضب كردى. اين مردم براى دنياى خود از تو بيمناك گشتند، و تو براى دين خود از آنان به ترس افتادى. پس اى اباذر، رها كن براى آنان آنچه را كه براى داشتن آن از تو بيمناك شدند. و بگريز از آنان به جهت آن دين كه از آنان دربارۀ آن به ترس و وحشت افتادى.

ص: 197

(2) چه بسيار است نياز آن قوم به جلوگيرى تو از ناشايسته هاى آنان. و چه بسيار است بى نيازى تو از آنچه تو را از آن منع نمودند. و به زودى خواهى فهميد كيست فردا كسى كه از اين كشاكش سود خواهد برد و كسى كه بيش از ديگران مورد رشك قرار خواهد گرفت. و اگر آسمان ها و زمين ها بر روى بنده اى بسته شود، سپس آن بنده به خداوند سبحان تقوا بورزد، خداوند براى او از آسمان ها و زمين هاى بسته شده گريزگاهى باز مى كند.

(3) اى اباذر، هيچ كسى و هيچ چيزى جز حق با تو مأنوس نباشد و هيچ كسى و هيچ چيزى تو را جز باطل به وحشت نيندازد. اگر دنياى آنان را مى پذيرفتى، دوستت مى داشتند.

و اگر مقدارى از دنياى آنان را به خود اختصاص مى دادى، تو را امين مى پنداشتند.

131

131 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخن مطالبۀ حكومت را كه داشته است تبيين نموده و پيشواى حق را توصيف مى فرمايد.

(1) اى مردم غوطه ور در اختلاف، و اى دل هاى پراكنده از هم، اى مردمى كه بدن هايشان حاضر و آشكار و عقولشان غايب، هر چه شما را به سوى حق مى كشانم، شما از آن گريزانيد همانند فرار بزغاله ها از غرّش شير. هيهات كه به وسيلۀ شما بتوانم ظلمت را از چهرۀ عدالت بر كنار نمايم، يا كجى (عارض) بر حق را راست كنم.

(2) پروردگارا، تو مى دانى كه مطالبه و اقدام ما براى به دست آوردن حكومت نه براى تلاش و رقابت در ميدان سلطه گرى بوده و نه براى خواستن زيادتى از مال دنيا.

بلكه همۀ هدف ما ورود به نشانه هاى دين تو و اظهار اصلاح در شهرهاى تو بوده است. باشد كه بندگان ستمديدۀ تو امن و امان يابند، و آن كيفرها و احكام تو كه از اجرا باز ايستاده است، به جريان بيفتد.

ص: 198

(3) خداوندا، من اولين كسى هستم كه به سوى تو برگشته و حق را شنيده و آن را پذيرفته ام. كسى در نمازگزاردن از من سبقت نگرفته است، مگر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله. و شما دانسته ايد كه نبايد يك انسان بخيل بر نواميس و نفوس و اموال و احكام و زمامدارى مسلمين ولايت داشته باشد كه حريص به اموال آنان باشد. و نبايد شؤون حياتى مسلمانان به ولايت جاهل واگذار شود، كه آنان را با نادانى خود گمراه بسازد. و نيز نبايد والى مسلمانان جفاكار باشد كه آنان را از روى جفا از حقوق خويش محروم نمايد.

(4) و نبايد ولايت مسلمين به كسى سپرده شود كه در اداى حقوق مالى بعضى را بر بعضى ديگر ترجيح بدهد. و نبايد زمامدارى مسلمين را در اختيار كسى گذاشت كه در حكم رشوه بگيرد و حقوق مردم را ضايع كند و آن را چنان كه بايد، ادا نكند (از اجراى احكام خداوندى خوددارى كند). همچنين نبايد والى مسلمين سنّت را متوقف بسازد و امت اسلامى را از اين راه به هلاكت بيندازد.

132

اشاره

132 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مردم را موعظه فرموده و آنان را در دنيا به پارسايى دعوت مى فرمايد

ستايش خداوند

(1) سپاس خداى را كه بر آنچه كه از بندگانش مى گيرد و بر آنچه كه به آنان مى دهد. و سپاس خداى را بر آن خيرات كه به بندگانش عطا مى فرمايد و بر آن آزمايش هاى سخت كه بندگان را به آن ها مبتلا مى سازد. دانا است به هر امر پنهان و حضور و احاطه دارد بر هر راز نهانى. عالم به هر چيزى است كه سينه ها مخفى مى دارد و چشم ها به آن خائنانه (مخفيانه) مى نگرد. و شهادت مى دهيم به اين كه خدايى غير از او نيست. و اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله برگزيده و فرستادۀ او است. شهادتى كه درون آدمى در آن موافق آشكار باشد و قلبش مطابق زبان.

ص: 199

پند مردم

(2) از اين خطبه است: به خدا سوگند كه حقيقتى است جدّى نه بازى، و حق است نه دروغ. و نيست اين حقيقت مگر مرگ كه نداكنندۀ آن، نداى خود را بر همه شنوانده و رانندۀ آن را كه سرود حركت مى خواند، به شتاب انداخته است. انبوه مردم كه پيرامون تو را بگيرند، فريبت ندهد. در حالى كه پيش از خود ديده اى آن كس را كه مال و منال دنيا را اندوخت و از كم شدن آن ترسيد، و به جهت آرزوى دراز و بعيد شمردن مرگ، از عواقب امور خود را در امان ديد.

(3) چگونه مرگ بر او فرود آمد و او را از وطنش برگرفت و از جايگاه امنش بركنار نمود. و او را در تابوت مرگ برداشتند و مردها در حالى كه جنازۀ او را بر دوش هاى خود حمل مى نمودند، با انگشتانشان تابوت را مى گرفتند و آن را به نوبت به يكديگر تحويل مى دادند.

(4) آيا نديديد كسانى را كه آرزوهاى دور و دراز در سر داشتند، و كاخ هاى محكم مى ساختند، و اموال كثير جمع مى كردند، چگونه خانه هاى آنان مبدل به گورها گشت، و اندوخته هايشان نابود شد. اموالشان به وارثانشان منتقل گشت. و زن هايشان را اقوام ديگر گرفتند. آنان نه بر كارها و پاداش نيكو افزودند و نه از خطا و معصيت معذرت خواستند.

(5) پس هر كس تقوا را با قلب خود دريافت، سبقت در خير و كمال گرفت و به نتيجۀ علمش نايل گشت. (حال كه چنين كوششى در خور تقوا و وصول به نتيجۀ آن است) پس بكوشيد و عملى را كه شايستۀ ورود به بهشت است انجام بدهيد. زيرا دنيا براى شما اقامتگاه آفريده نشده است، بلكه دنيا براى شما گذرگاهى خلق شده است كه اعمال نيكو را از اين دنيا براى جايگاه اقامت ابدى توشه برداريد. پس در اين دنياى گذرگاه با شتاب هر چه بيشتر به عمل و تكاپو بپردازيد، و مركب ها را براى كوچ و گذر از اين دنيا آماده بسازيد.

ص: 200

133

اشاره

133 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه امير المؤمنين عليه السّلام خداوند متعال را تعظيم و قرآن را متذكر مى شود و مردم را پند مى دهد.

عظمت خداوندى

(1) دنيا و آخرت اطاعت او كردند و آسمان ها و زمين ها كليدهاى (وجود و جريان) خود را به او سپردند. و درختان سرسبز و با طراوت هر صبحگاه و شامگاه به او سجده كردند. و از شاخه هاى سبز خود آتش هاى سرخ بر افروختند و ميوه هاى رسيده با مشيّت ها و اوامر او آمادۀ خورده شدن گشتند.

قرآن

(2) از جملۀ اين خطبه است: و كتاب خداوندى اينك در ميان شما است. گوينده اى است كه زبانش عاجز نمى شود، و خانه اى است كه اركانش ويران نمى گردد و عزّتى است كه يارانش شكست نمى خورند.

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

(3) از جملۀ اين خطبه است: خداوند او را در دورانى خالى از پيامبران و در دوران اختلاف در عقايد و سخنان فرستاد و او را در آخر پيامبران قرار داد و وحى را با نبوّت او ختم فرمود، و او در راه خدا با كسانى كه از خدا رويگردان و از او منحرف بودند، جهاد كرد.

ص: 201

دنيا

(4) از جملۀ اين خطبه است: جز اين نيست كه دنيا ديدگاه نهايى انسان نابينا است. او بعد از اين دنيا و بالاتر از آن را نمى بيند. ولى شخص بينا كسى است كه نگاهش از اين دنيا به اعماق آن نفوذ مى كند و بعد از آن و بالاتر از آن را مى بيند، و مى داند كه قرارگاه ابدى در وراى آن است. پس شخص بينا از آن بر مى خيزد و حركت مى كند، و نابينا به سوى آن حركت مى نمايد و آن را مقصد نهايى تلقى مى كند. آدم بينا از اين دنيا توشه بر مى گيرد و راهى آخرت مى گردد، و نابينا توشه را براى همين دنيا مى اندوزد.

پند مردم

(5) از جملۀ اين خطبه است: و بدانيد كه هيچ چيزى در اين دنيا وجود ندارد مگر اين كه صاحبش از آن سير مى شود. (و با تكرار و استمرارش) به ملالت خاطر دچار مى گردد، مگر از زندگى، زيرا شخص زنده راحتى را در مرگ نمى بيند. و جز اين نيست كه بيم از مرگ به منزلۀ حكمت است كه حيات قلب مرده است. و بينايى است براى چشم نابينا و شنوايى است براى گوش كر و سيرابى است براى تشنه.

(6) و در اين حكمت است همه بى نيازى و سلامت. (قرآن) كتاب خداوندى است كه با آن مى بينيد، و با آن سخن مى گوييد، و با آن مى شنويد. و بعضى از آيات قرآنى بعضى ديگر را توضيح مى دهد، و بعضى از آن (به تفسير و تأويل) بعضى ديگر شهادت مى دهد. در بيان الهيات هيچ اختلافى در ميان آياتش نيست، و كسى را كه با قرآن همدم باشد، از خدا منحرف نسازد.

(7) كينه توزى را مبناى زندگى خود قرار داديد. سبزه بر روى خاك آلوده روييد. در اظهار دوستى در محبت آرزوها به يكديگر صفا نشان داديد و در كسب اموال با يكديگر خصومت ورزيديد. شيطان پليد شما را فريب داد و غرور شما را گمراه ساخت. و از خدا دربارۀ نفس خود و نفس هاى شما يارى مى طلبم.

ص: 202

134

134 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را در موقعى فرموده است كه عمر بن خطّاب براى رفتن به جنگ روم با آن حضرت مشورت نمود

(1) خداوند متعال به عهده گرفته است كه اهل اين دين را با تقويت جامعه و حفظ احترام آنان حمايت نمايد. خداوندى كه مسلمين را يارى فرمود، در حالى كه آنان اندك بودند و كسى به يارى آنان بر نمى خاست، و از آنان دفاع فرمود، در حالى كه از هيچ طرفى مورد دفاع نبودند. همان خداوند زنده است و هرگز نمى ميرد.

(2) هرگاه خود به سوى دشمن حركت كنى و روياروى خصم قرار گيرى و شكست بخورى، براى مسلمانان پناهى در هيچ جايى از شهرهايشان نخواهد ماند. و بعد از تو مرجعى براى آنان نيست كه به او رجوع كنند. پس مردى دلاور به طرف دشمن بفرست و كسانى را به همراه او بسيج كن كه آزمايش شده و سختى ها ديده و خيرخواه باشند. اگر خداوند تو را بر دشمن پيروز ساخت، اين مقصود تو است و اگر به اين مقصود نرسيدى، باز تكيه گاه و پناهگاه مسلمين خواهى بود.

135

135 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

آن حضرت اين سخن را موقعى فرمود كه ميان او و عثمان مشاجره اى شد، مغيرة بن الاخنس به عثمان گفت: من او را كفايت مى كنم (من از عهدۀ على عليه السّلام برمى آيم). آن حضرت فرمود:

(1) اى پسر لعين بى اصل و بريده. و اى درختى كه نه ريشه اى دارد و نه شاخه اى. تو در حمايت از عثمان از عهدۀ من برمى آيى؟ سوگند به خدا، خداوند، عزيز نكرده است كسى را كه تو ياورش باشى. و بر پاى نمى ايستد كسى كه تو او را بر پاى بدارى. از ميان ما بيرون شو! خداوند فاصلۀ ميان ما و تو را دور فرمايد! (خير را از تو سلب كند) سپس (براى مقاصد خود) از هيچ كوششى دريغ مدار، خداوند خير و عنايتش را از تو بگيرد، اگر زنده بمانى!

ص: 203

136

136 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در امر بيعت

بيعت شما با من يك حادثۀ ناگهانى نبود. و كار و تلاش و هدف من در حيات غير از كار و خواسته هاى شما است. زيرا من شما را براى خدا مى خواهم، و شما مرا براى خودتان مى خواهيد. اى مردم، مرا براى اصلاح نفوس خودتان يارى كنيد. و سوگند به خدا، داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ستمكارش را مى گيرم و او را تا چشمه سار حق مى كشانم، اگرچه او نخواهد.

137

اشاره

137 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در وضع طلحه و زبير و بيعت آن دو با آن حضرت

طلحه و زبير

(1) سوگند به خدا، آنان منكرى (امر ناشايستى) را نتوانسته اند به من نسبت بدهند.

آنان ما بين من و خودشان انصاف نكردند و آنان حقى را طلب مى كنند كه خود، آن را رها ساخته اند، و خونى را مطالبه مى نمايند كه خود، آن را ريخته اند. اگر من (بر فرض محال) در عدم ايفاى حق و ريختن خون شريك آنان بوده ام، آنان قطعا سهمى از آن داشته اند، و اگر پايمال كنندۀ حق و ريزندۀ خون، آنان بودند، قرار گرفتن تحت تعقيب و مطالبه به جز آنان هيچ احدى را نشايد. و نخستين عدالت آنان اين است كه دربارۀ خود (يا عليه خود) حكم كنند. قطعى است كه من با بصيرت خود در اين زندگانى حركت مى كنم، امرى را به كسى مشتبه نساخته ام و هيچ امرى هم براى من مشتبه نشده است.

ص: 204

(2) و اين گروه كه (با طلحه و زبير براى شعله ور ساختن آتش جنگ) به راه افتاده اند، ستمكارند. در ميان اين اقوام ظالم، هم لجن است و هم زهر عقرب و هم شبهۀ تاريك در آن نهفته است. و حقيقت امر آشكار است، و باطل از اصلش برطرف شده است. و زبانش از تحريك براى برپا كردن شرّ بريده است. و سوگند به خدا، براى آن نابكاران حوضى را پر خواهم ساخت (جنگى را بر پا خواهم كرد) كه آب آن را خودم كشيده ام. آنان از آن حوض سيراب بر نخواهند گشت و آب گوارايى از آن نخواهند آشاميد.

امر بيعت

(3) و از جملۀ همين كلام است: براى بيعت با من، مانند شتران ماده كه به سوى بچه هاى خود روى بياورند، به من روى آورديد. مى گفتيد: بيعت، بيعت. دستم را براى امتناع از بيعت مى بستم. شما باز مى كرديد، و دستم را پس مى كشيدم شما آن را به سوى خود براى بيعت جذب مى كرديد.

(4) خداوندا، آن دو نفر (طلحه و زبير) رابطۀ ضرورى خود را با من قطع نمودند و به من ظلم كردند و بيعت با من را شكستند و مردم را عليه من تحريك كردند و شوراندند.

خداوندا، باز كن آنچه را كه بستند، و محكم مفرما آنچه را كه برقرار نمودند. و براى آنان در آنچه آرزو كردند و عمل نمودند، بدى و ناگوارى ارايه فرما. من پيش از جنگ از آن دو عهد شكن خواستم برگردند و حق را بپذيرند، و پيش از بروز پيكار تحمل نمودم (باشد كه از راه انحراف برگردند) ولى قدر اين نعمت الهى را ندانستند.

و عافيت را (كه به سراغشان آمده بود) برگرداندند.

138

138 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه به حوادث فتنه آميز و آشوب انگيز اشاره مى فرمايد

(1) آن پيشتاز الهى، مردمى را كه از مسير نورانى (انبياء عليهم السّلام) منحرف شده و از هوا پيروى مى نمايند به سوى هدايت (كه راه پيامبران است) برمى گرداند، در آن هنگام كه آن مردم هدايت را به هوا و هوس خود ارجاع مى نمايند، و آراء و نظريات مخالف با قرآن را به سوى قرآن برمى گردانند، در آن هنگام كه آن مردم قرآن را به آراء و نظريات فاسد خود برمى گردانند.

ص: 205

(2) تا اين كه جنگ با شما بر پا شود، و دندان هاى خود را (مانند درندگان) نشان بدهد، پستان هايش پر از شير نمايد و عاقبتش تلخ و زهرآگين.

آگاه باشيد، فردا (يى كه در پيش داريد) حوادثى را با خود مى آورد كه آن ها را نمى شناسيد. در آن زمان، حاكم كه جزو اين طايفه طغيانگر نيست كارگزاران آنان را به زشتى كردارهايشان مؤاخذه كند. زمين قطعات جگرش را براى او بيرون بيندازد، و همۀ كليدهاى خود را با كمال تسليم در اختيار آن پيشتاز الهى گذارد. در اين موقع است كه چگونگى عدالت در رفتار با انسان ها را براى شما ارائه مى دهد و كتاب و سنّت از بين رفته را احياء مى نمايد.

(3) از جملۀ اين خطبه است كه مى فرمايد: گويا مى بينم (آن شخص «سفيانى») يا «عبد الملك بن مروان» در شام فرياد برآورده و پرچم هاى خود را در اطراف كوفه به حركت تند درآورده است. اين فتنه گر همانند ناقۀ بد خلق كه با دندان هاى گزنده به هر سو روى مى آورد، به نواحى كوفه حمله برد. زمين را با سرهاى بريده فرش كند. كام براى ريشه كن كردن مردم مانند يك درّنده باز كند. قدم هايش بر زمين سنگين باشد، تا دور دست ها جولان نمايد، و حملاتش شديد باشد.

(4) سوگند به خدا، شما را در اطراف روى زمين بپراكند، تا آن جا كه از شما جز مقدار اندكى نماند - به مقدار سرمه در چشم - روزگار بدينسان بر شما بگذرد تا آن گاه كه عقول غايب شده عرب به خود آنان برگردد. (اى مردم، از سنّت هاى محكم پيامبر و) از آثار كاملا روشن او تبعيّت كنيد و به پيمان او كه مدتى زياد از آن نگذشته است، وفا كنيد. و بدانيد كه شيطان راه هاى خود را سهل و هموار مى كند كه به دنبال او برويد و از او پيروى كنيد.

ص: 206

139

139 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در موقع شورا

هيچ كسى پيش از من براى پذيرش دعوت حق و صلۀ رحم و احسان و كرامت شتاب نمى كند. سخنم را بشنويد و منطقم را دريابيد، شايد كه پس از اين روز ببينيد: دربارۀ امر زمامدارى شمشيرها كشيده شود، و پيمان ها شكسته شود، تا آن جا كه برخى از شما پيشتازان اهل گمراهى باشيد و پيروان اهل جهالت.

140

140 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين كلام مبارك در نهى از غيبت كردن (بدگويى و فاش ساختن گناه شخصى كه انسان مخفيانه مرتكب آن شده است) مى باشد.

(1) و جز اين نيست كه براى كسانى كه از معصيت و ارتكاب خطا محفوظ و سالم هستند، سزاوار است كه كسانى را كه مرتكب گناهان و معصيت مى شوند مورد ترحم قرار بدهند و شكرگزارى در برابر اين كه توانسته اند از آلودگى به گناه در امان باشند بر آنان غالب شود و مانع عيب جويى و عيب گويى از مبتلايان به گناه گردد. (حال كه چنين است، يعنى لازم است كه مردمان سالم محفوظ از گناه و خطا عيب جويى و عيب گويى نكنند) پس به طريق اولى نبايد كسانى كه خود مبتلاء و آلوده به عيوب هستند، انحرافات و گناهان ديگران را افشاء كنند و بازگو نمايند.

(2) آيا اين عيب جو نمى بيند پرده پوشى خداوندى را دربارۀ گناهان خود او، كه بزرگ تر است از آن خطايى كه آن انسان مرتكب خطا، مبتلا به آن شده است؟ آن عيب گير چگونه آن گرفتار را سرزنش مى كند، در صورتى كه خود او نيز همانند آن معصيت را مرتكب شده است! و اگر هم مانند آن گناه را مرتكب نشده باشد، در غير از آن مورد، خدا را نافرمانى كرده است كه بزرگ تر از آن معصيت بوده است. و سوگند به خدا، اگر آن عيب جو خدا را با گناه بزرگ نافرمانى نكرده و گناهى كوچك انجام داده باشد، جرأت او به ابراز عيب مردم گناهى بزرگ تر است.

ص: 207

(3) اى بندۀ خدا، در اظهار عيب هيچ كس دربارۀ گناهى كه مرتكب شده است، شتاب مكن، زيرا شايد براى او بخشيده شده باشد. و براى خود دربارۀ معصيت كوچك احساس امان مكن، شايد براى همان معصيت كوچك معذّب خواهى گشت. پس هر كسى از شما كه به عيب ديگرى اطلاع پيدا كرده است، به جهت اطلاعى كه از عيب خود دارد، از ابراز آن خوددارى نمايد. و شكر و سپاسگزارى براى محفوظ ماندن از خطا او را از توجه به آنچه كه ديگرى به او مبتلا شده است، منصرف بسازد.

141

141 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در نهى از شنيدن غيبت و در فرق بين حق و باطل

(1) اى مردم، هر كس دربارۀ برادر مؤمن خود استحكام دينى و درستى راه را احراز كرده باشد، هرگز در حق او قال و مقال مردان را نشنود.

بدانيد كه گاهى تيرانداز تير را مى اندازد و آن به خطا مى رود. و اگر سخنى كه گفته شده است باطل است، باطل، تباه و از بين رفتنى است، و خداوند شنوا و شاهد است. آگاه باشيد نيست ميان حق و باطل مگر چهار انگشت.

(2) از آن حضرت سؤال شد كه معناى جملۀ فوق چيست؟ آن حضرت انگشتان مبارك را جمع فرموده، ما بين گوش و چشم نهاد، سپس فرمود: باطل آن است كه بگويى شنيدم، و حق آن است كه بگويى: ديدم.

ص: 208

142

اشاره

142 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين سخنان را دربارۀ نيكويى در غير مورد آن فرموده است

اشاره

(1) و براى كسى كه نيكويى را در غير مورد شايسته، به غير اهلش انجام بدهد، بهره اى در آن نيكوكارى نيست، مگر سپاسگزارى مردمان پست، و شكرگزارى اشرار و سخن نادانان مادامى كه احسان و نيكوكارى او به آنان استمرار دارد. چه دست بازى دارد آن كسى كه براى انفاق در راه خدا بخيل است!

موارد نيكوكارى

(2) پس هر كسى كه خدا به او مالى داد، به نزديكان خود بپردازد و مهمان نوازى كند، و اسير را آزاد كند و زجر ديده را با آن مال نوازش بدهد، و از آن مال به مستمند بدهد و وام وامداران را بپردازد، و براى تحصيل شايستگى پاداش، نفس خود را براى اداى حقوق و مقاومت در برابر مصايب بزرگ دنيا به صبر و شكيبايى وادار كند، زيرا موفقيّت وصول به اين خصلت ها، شرف كرامت هاى دنيا است و دريافت فضايل سراى ابدى، انشاء اللّه.

143

143 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در طلب باران و در اين خطبه بندگان خدا را به وجوب پناه جويى به رحمت خداوندى، هنگامى كه رحمت باران از آنان قطع شده باشد، آگاه مى سازد.

(1) آگاه باشيد، زمينى كه شما را بر روى خود حمل مى كند و آسمانى كه بر شما سايه مى اندازد، مطيع پروردگار شما هستند و تلاش مستمرّ آن ها كه بركت خود را به شما مى رسانند، نه براى دلسوزى دربارۀ شما است، و نه براى توسّل و تقرّب به شما، و و نه براى اميد خير از شما، بلكه آسمان و زمين مأمور رساندن منفعت براى شما گشته اند و اطاعت امر مى نمايند و آن دو براى برآوردن حدود مصالح شما برپا داشته شده اند، و به اين مأموريت تن در داده اند.

ص: 209

(2) خداوند سبحان بندگان خود را در هنگام ارتكاب اعمال زشت مبتلا مى سازد به كاهش ميوه ها، و حبس بركات، و بستن در خزانه هاى خيرات، تا كسى كه بخواهد، به طرف خدا برگردد و گناهكار دل از گناه بركند. و كسى كه مى خواهد، به ياد خدا بيفتد، و كسى كه مى خواهد، به جهت نهى از لغزش ها، از آن ها امتناع بورزد.

(3) و خداوند سبحان توبه را سبب فراوانى روزى و رحمت بر مخلوقات خود قرار داده فرموده است: [با آنان گفتم (حضرت نوح عليه السّلام)]: طلب بخشايش كنيد، از پروردگارتان، زيرا او بسيار بخشاينده است. آسمان را براى شما پرباران نمايد (روزى شما را فراوان مى سازد) و به وسيلۀ اموال و فرزندان شما را يارى كند. و براى شما باغ ها و چشمه سارها قرار دهد.) (سورۀ نوح، آيات 10 تا 12) پس خدا رحمت كند كسى را كه روى به توبه آورد و طلب عفو از گناهان خود نمايد (و با احساس و انجام تكاليف و ايفاى حقوق مقرّره) آمادۀ پيشواز از مرگ باشد.

(4) خداوندا، ما از زير پوشش ها (مساكن) و آشيانه هاى خود بيرون آمديم و در حالى كه چارپايان و فرزندان ما همگى در اضطراب و ناله و فرياد بودند، به سوى تو پناه آورديم. (پروردگارا) در اين تلاش و پناهندگى طمع در رحمت تو داريم و اميد در كرامت نعمت تو بسته ايم. و از عذاب و نقمت تو ترسانيم. خداوندا، ما را از بارانت سيراب فرما، و ما را از نااميدان از لطف و عنايتت قرار مده، و ما را با خشكسالى ها هلاك مفرما، و ما را به كردار زشت نابخردان مؤاخذه مفرما، اى خداوند ارحم الراحمين.

(5) خداوندا، ما به سوى تو آمده ايم و از رويدادى شكوه داريم كه بر مقام شامخ تو پوشيده نيست. (پروردگارا) پناه به تو آورده ايم از تنگناهاى سخت و دشوار و بى بارانى ها كه خشكسالى به وجود آورده است، و از حوادث بسيار سخت و ناگوار كه ما را ناتوان ساخته. و فتنه ها و آشوب هاى بسيار دشوار كه ما را به ستوه آورده است. خداوندا، از تو مسألت داريم كه ما را مأيوس برمگردانى و ما را در حالى كه از شدت اندوه زبان در دهان هايمان از حركت افتاده است، نوميدمان مفرما.

ص: 210

(6) بارالها، ما را به گناهانى كه مرتكب شده ايم مؤاخذه مفرما. و ما را با كردارهايمان محاسبه مفرما. خداوندا، باران و بركتت و روزى و رحمتت را بر ما بگستران، و ما را با آب شيرين و گوارا و سيراب كننده و روياننده سيراب فرما، كه آن روييدنى ها را كه از دست ما رفته است. بار ديگر زنده كند. و آنچه را كه مرده است احياء نمايد. آب گوارايى كه سودمند باشد، و داراى محصولى فراوان، دشت هاى هموار را با آن سيراب فرمايى و در دره ها و پستى هاى زمين سيل جارى كنى، و درختان را پر برگ و قيمت ها را ارزان فرمايى. قطعا تو بر همه چيز توانايى.

144

اشاره

144 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

بعثت پيامبران

(1) خداوند سبحان پيامبران خود را با وحيى كه در اختصاص آنان قرار داده بود، فرستاد و آنان را حجت خود براى مردم تعيين نمود، تا مردم به جهت نبودن وسيله اى براى عذر، حجت بر خدا نداشته باشند. لذا آنان را با زبانى راستگو به راه حق دعوت فرمود. خداوند متعال (با آزمايش ها) در اين دنيا درون مردم را آشكار مى سازد، نه از آن جهت كه اسرار نهانى آنان را كه پوشيده است، نمى داند و از آنچه كه در دل هاى آنان مخفى است، آگاهى ندارد، بلكه براى آن است كه آنان را در مجراى آزمايش قرار بدهد، تا كسى كه عمل صالح انجام مى دهد (در عرصۀ وجود) بروز كند. (و كسى كه عمل ناصالح مرتكب مى گردد، مستحق كيفر شود) و در نتيجه پاداش جزاى عمل صالح و كيفر عقاب عمل ناصالح تحقق يابد.

ص: 211

فضيلت اهل بيت عليهم السّلام

(2) كجا هستند كسانى كه گمان مى كنند آنان هستند كه در علم راسخ اند، نه ما؟ گمانى كه دروغ و تعدّى بر حق ما است. خداوند سبحان ما را بلند و آنان را پست قرار داده و براى ما عطا فرموده و آنان را محروم ساخته است و ما را به عالم حق و حقيقت داخل و آنان را خارج نموده است. به وسيلۀ ما هدايت از خدا التماس مى شود، و ظلمت و تاريكى مرتفع مى گردد. قطعى است كه امامان از قريشند كه در اين شعبه از هاشم كاشته شده اند، و امامت براى غير آنان شايسته نيست، و زمامداران از غير آل هاشم شايستگى ندارند.

گمراهان

(3) از جملۀ اين خطبه است: دنياى گذران را مقدّم داشتند و آخرت باقى را رها كردند.

شربت زلال حيات با ايمان را كنار گذاشتند، و آب ناگوار و مخلوط با كثافت را نوشيدند. گويى به تبهكارى از آنان مى نگرم كه همدم كار زشت گرديده و با آن الفتى پيدا كرده است، و با آن كار زشت انس گرفته و با آن هماهنگ گشته است، تا موهاى سرش با آن ناشايستى ها سفيد شده، و اخلاقش رنگ آن منكر را گرفته است. اين گمراه بى پروا با دهان كف برآورده مانند موج انبوهى كه باكى از آنچه كه غرق مى كند ندارد، روى مى آورد، يا همانند آتش كه در گياهان خشكيده مى افتد و بى پروا از آنچه كه مى سوزاند، زبانه مى كشد.

(4) كجا هستند (و يا چه شدند) آن عقولى كه از انوار هدايت روشنى ها كسب كرده اند؟ و كجا هستند آن ديده هاى ديده ور كه به نشانه هاى تقوا مى نگرند؟ كجا هستند آن دل هايى كه به خدا بخشيده شده اند، و پيمان به اطاعت خداوندى بسته اند، آنان به متاع ناچيز دنيا هجوم آوردند و براى به دست آوردن حرام به ستيزه برخاستند و پرچم (نشانه) بهشت و دوزخ براى آنان برافراشته شد. آنان روى از بهشت برگرداندند، و با كردارهاى زشتى كه انجام داده بودند. به آتش روى آوردند.

پروردگارشان دعوت كرد، از آن دعوت رميدند و پشت گرداندند و شيطان آنان را خواند، اجابتش كردند و به آن روى آوردند.

ص: 212

145

اشاره

145 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

زوال دنيا

(1) اى مردم، جز اين نيست كه شما در اين دنيا هدف تيرهاى مرگيد. با هر جرعه اى كه از اين دنيا مى نوشيد، اندوهى است گلوگير. و در هر لقمه اى كه از آن مى خوريد، ناگوارى هايى است شديد. به هيچ نعمتى از اين دنيا دست نمى يابيد، مگر با از دست دادن نعمتى ديگر، و هيچ كسى از شما روزى عمر نمى كند، مگر اين كه يك روز از مدت عمر او از بين مى رود.

(2) و بر خوردنى هيچ كسى از شما افزوده نمى شود، مگر اين كه از روزى پيشين او نابود گردد. و اثرى از وى زنده نمى شود، مگر اين كه اثرى از او بميرد. و براى او هيچ تازه اى بروز نمى كند مگر اين كه تازه اى از او كهنه شود. و براى او چيزى تازه نرويد، مگر اين كه درو شده اى از وى بر زمين بيفتد. اصول اوليه سپرى شده است، ما شاخه هاى آن ها هستيم. براى هيچ فرعى بقايى بعد از فنايى اصل نيست.

سرزنش بدعت

(3) از جملۀ اين خطبه است: و هيچ بدعتى به وجود نيامده است، مگر اين كه با به وجود آمدن آن سنتى متروك گشته است. پس بپرهيزيد از بدعت ها و ملتزم حركت در راه راست باشيد. شايسته ترين كارها آن است كه در گذرگاه زمان ثبات و اصالت بيشترى داشته است، و ناشايسته ترين كارها آن است كه در برابر آن حقايق ريشه دار و اصيل بروز كند.

ص: 213

146

146 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين كلام مبارك را در پاسخ عمر بن خطّاب كه با آن حضرت براى حركت به جنگ با فارس مشورت كرده بود، فرموده است:

(1) پيروزى و شكست اين دين الهى با زيادى و كمى نبوده است، و اين همان دين خداوندى است كه خود آن را پيروز ساخت و لشكريان او كمك و يارى نمودند تا رسيد به آن جا كه رسيد و طلوع كرد همان گونه كه طلوع كرد و ما در مسير وعدۀ خداوندى هستيم.

(2) و خداوند وعدۀ خود را به جاى مى آورد و سپاهش را يارى مى نمايد، و موقعيت كسى كه زمامدارى جامعه را در دست دارد، موقعيت طناب در دانه ها (ى ارزشمند) است كه آن ها را جمع مى نمايد و پهلوى هم قرار مى دهد. پس اگر آن طناب بريده شود، دانه ها پراكنده شود و از بين برود و سپس همۀ آن ها با يكديگر جمع نمى گردد. اگرچه عدد عرب امروز كم است، ولى به جهت ايمان راستين به اسلام زيادند، و با اتّحادى كه دارند عزيزند. تو قطب و محور باش و آسياب عرب را بگردان و آتش جنگ را به دور از خود شعله ور ساز.

(3) تو اگر از اين سرزمين حركت كنى، عرب از اطراف و اكناف اين زمين از تو سرپيچى كنند و پيمان ها بشكنند تا آن جا كه آن اختلالات مرزى كه پشت سر تو به وجود مى آيد، با اهميت تر و سخت تر از آن پيكار خواهد گشت كه در پيش رو دارى.

(4) اگر عجم ها فردا در تو بنگرند خواهند گفت: «اين است اصل و (رييس) عرب، پس اگر او را بريديد و از بين برديد، راحت خواهيد گشت.» و اين تخيّل و تلقين باعث تشديد جسارت و هجوم و طمع غلبه آنان بر تو خواهد بود.

ص: 214

(5) و امّا اين كه گفتى: «دشمن براى جنگ با مسلمانان حركت كرده است.» خداوند سبحان به حركت و حملۀ آنان بر مسلمين ناخشنودتر از تو است. و خداوند متعال براى رفع آنچه كه كراهت دارد تواناتر است. و امّا آنچه كه دربارۀ آنان متذكر شدى، ما در گذشته با كثرت سپاه و قوّه نمى جنگيديم، بلكه ما تنها با يارى و كمك خداوندى جهاد مى كرديم.

147

اشاره

147 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

هدف از بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله

(1) پس خداوند، محمد صلّى اللّه عليه و آله را بر حق مبعوث فرمود، تا بندگان خود را از پرستش بت ها نجات داده و به عبادت خود وادار نمايد. و از اطاعت شيطان رها نموده و به اطاعت خود نايل بسازد، و به وسيلۀ قرآنى كه آن را تبيين و استوار فرموده است. تا بندگان با پروردگارشان آشنا شوند، پس از آن كه او را نمى شناختند و از او بيگانه بودند و به وجود او اقرار نمايند، بعد از آن كه او را منكر شده بودند و اثبات كنند او را پس از آن كه انكارش نموده بودند.

(2) پس خداوند سبحان در كتاب خود براى آنان تجلّى كرد بدون اين كه او را ببينند به وسيلۀ ارائۀ قدرتش و بيمناك ساختن از قدرت و سطوتش و با نشان دادن اين كه چگونه به وسيلۀ كيفرهاى اعمال زشت اقوام گذشته آنان را نابود ساخت و با عذاب هاى سخت مزارع هستى آنان را درو كرد و از بين برد.

ص: 215

آينده

(3) و قطعى است كه پس از من روزگارى براى شما روى خواهد آورد كه چيزى پوشيده تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ بستن به خدا و رسولش نخواهد بود. و در نزد اهل آن زمان، كالايى كسادتر از قرآن وجود نخواهد داشت، اگر حق خواندن آن ادا شود. و متاعى با رونق تر از كتاب الهى نخواهد بود، اگر از معانى و حقايق خود منحرف شود. و در آن روزگار هيچ چيزى ناشناخته تر از معروف (يا زشت تر از نيكو) و شناخته تر از ناشناخته (يا نيكوتر از زشتى) ها وجود نخواهد داشت.

(4) در آن زمان، آنان كه به كتاب الهى معتقد بودند و آن را با خود داشتند، آن را دور خواهند انداخت و حافظانش آن را فراموش خواهند كرد (يا خود را به فراموشكارى خواهند زد). در آن موقع، كتاب و مدافعان و معتقدان و عمل كنندگان به آن مطرود و مهجور از جامعه گشته و دو همدم در يك مسير خواهند بود، كه هيچ كسى پناه به آن دو نخواهد داد. در آن روزگار كتاب خداوندى و معتقدان و عمل كنندگان به آن، در ميان مردم خواهند بود، ولى از آنان نخواهند بود، و با آنان ديده خواهند شد ولى با آنان نيستند. زيرا گمراهى با هدايت توافق و هماهنگى ندارند.

اگرچه كنار يكديگر ديده شوند.

(5) در آن هنگام مردم به پراكندگى و جدايى از يكديگر، متّفق مى شوند. و براى به دست آوردن اتفاق و اجتماع از يكديگر جدا و پراكنده اند. گويى آنان هستند كه پيشوايان قرآنند، نه اين كه قرآن پيشواى آنان باشد. نمانده است از قرآن در ميان آنان مگر نامى از قرآن. و نمى شناسند از آن كتاب الهى مگر خط و حروف نوشته شده آن. و آنان پيش از آن زمان عذاب هايى بر مردمان صالح وارد كردند. و سخنان راست آنان را افتراء به خدا تلقى كردند و (آن نابكاران) كيفر گناه را براى كار نيك و داراى ثواب قرار دادند.

ص: 216

(6) و جز اين نيست كه كسانى كه پيش از شما به هلاكت رسيدند، به جهت آمال و آرزوهاى دور و درازى بود كه در سر داشتند و ناپديد شدن مرگ از ديدگاهشان تا آن گاه كه آنچه به آنان وعده داده شده بود، بر سرشان تاخت. آن موعودى كه پوزش خواهى از آن مردود است و توبه در آن هنگام بى اثر، و حادثۀ كوبنده و عذاب سخت وارد شده است.

پند مردم

(7) اى مردم، كسى كه از خدا پند و خير خويش را مسألت نمايد، موفق گردد. و هر كسى كه كلام خدا را براى خود راهنما اتخاذ كند، به آن طريقه اى كه محكم تر و راست تر است هدايت شود. زيرا كسى كه به همسايگى خدا نايل گردد، در امن و آسايش غوطه ور شود و كسى كه با او از در خصومت درآيد، ترسان و هراسناك گردد. و به طور قطع، شايسته نيست هر كس كه عظمت خداوندى را شناخت، به مقام شامخ او تكبّر بورزد، زيرا عظمت و بلندى كسانى كه عظمت ربوبى را مى دانند، در آن است كه در برابر او تواضع كنند و سلامت كسانى كه مى دانند قدرت او چيست، در آن است كه تسليم او شوند.

(8) پس هرگز از حق گريزان مباشيد آن چنان كه انسان داراى مزاج صحيح از مبتلا به بيمارى گرى مى گريزد. و آدم تندرست از مريض. و بدانيد شما حقيقت رشد و كمال را نخواهيد شناخت، مگر اين كه كسى را كه آن را ترك كرده است، بشناسيد. و پيمان كتاب را اتخاذ نخواهيد كرد، مگر اين كه به حال كسى كه آن را شكسته است آگاه شويد، و تمسّك به قرآن نخواهيد كرد مگر اين كه بشناسيد كسى را كه آن را پشت سر انداخته است.

(9) پس بطلبيد آن را (حق، رشد، پيمان كتاب و برخوردارى از آن را) از نزد اهل آن ها زيرا آنان هستند باعث حيات علم و مرگ نادانى، و آنان هستند كه حكمشان (دربارۀ واقعيات) خبر از علمشان مى دهد، و سكوتشان از گفتارشان، و آشكارشان از نهانشان. نه با دين مخالفت مى ورزند و نه در دين اختلافى با يكديگر دارند. پس دين در ميان آنان شاهدى است راستگو و ساكتى است گويا.

ص: 217

148

148 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را آن حضرت دربارۀ اهل بصره فرمود

(1) هر يك از آن دو نفر (طلحه و زبير) اميد حيازت خلافت براى خود دارد و آن را به طرف خود مى كشاند، نه به طرف رفيقش. آن دو با هيچ طنابى خود را به خداوند نمى پيوندند و با هيچ وسيله و سببى به سوى او كشيده نمى شوند. هر يك از آن دو كينه رفيق را در درون خود دارد، و زود باشد كه پرده اى كه روى اين كينه كشيده شده است، بر كنار گردد.

(2) سوگند به خدا، اگر به آنچه كه مى خواهند برسند، قطعا يكى ديگرى را از پاى در خواهد آورد، و (يا) اين يكى آن ديگرى را ساقط خواهد نمود. اينك گروه ستمكار از جا برخاسته است.

(3) پس كجا هستند كسانى كه قيام براى خدا كنند؟ طرق حق و باطل براى آنان و دربارۀ آنان بيان شده است، و خبر از بايستگى ها و شايستگى ها پيشتر براى آنان گفته شده است. براى هر گمراهى علتى است، و براى هر پيمان شكنى شبهه اى است. سوگند به خدا، من از آن اشخاص نخواهم بود كه سينه زدن و شيون و گريۀ گريه كنندگان براى مرگ كسى را بشنوند و سپس عبرت و پندى نگيرند.

149

149 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را حضرت پيش از شهادتش فرموده است

(1) اى مردم، هر كس از آنچه فرار مى كند (مرگ) در حال فرار آن را خواهد ديد.

واپسين روز عمر آدمى كه پايان حيات او است به طرف آن رانده مى شود. گريز از مرگ دريافت آن است. بسا روزهايى كه در كاوش از راز نهانى اين امر، پشت سر گذاشتم. خداوند سبحان نخواست مگر پوشيده داشتن آن را. هيهات! علم به حقيقت اين امر نهفته است و براى هيچ كس آشكار نخواهد گشت.

ص: 218

(2) اما وصيّت من به شما: پس هرگز به خدا شريك قرار ندهيد. و سنّت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را ضايع مكنيد. اين دو ستون را برپا داريد. و اين دو چراغ را روشن نگاهداريد. با عمل به اين دو تكليف اساسى براى شما سرزنشى متوجّه نيست مادامى كه متفرّق نشويد. هر انسانى از شما به مقدار توانايى اش تكليف شده و بايد براى اداى آن بكوشد. و به مردم نادان تخفيف داده شده است. (خداوند متعال در مراعات قدرت براى تكليف، بندگان خود را مورد ترحّم قرار داده است) پروردگارى است مهربان و دينى است محكم و مستقيم و امامى است دانا. من تا ديروز با شما بودم و امروز عبرتى براى شما هستم. و فردا از شما جدا مى شوم.

خداوند مرا و شما را ببخشايد.

(3) اگر پايم در اين لغزشگاه برجاى ماند كه به زندگى ام ادامه خواهم داد، و اگر پايم در اين ورطه بلغزد، (و رخت از اين دنيا بربندم، موجب شگفتى نيست) زيرا زندگى ما در سايه هاى شاخسارها و محل وزش باد و زير سايۀ ابرى بود كه تراكم انبوهش در فضا از بين رفت، و نشانه هاى آن از روى زمين محو گشت. (عوامل بقاى حيات ما همانند سايه ها و بادها و ابرهايى است كه در حركت رو به فنا است).

(4) و جز اين نيست كه من همسايه اى بودم كه روزگارى بدنم مجاورت با شما داشت. و به همين زودى بدنى خالى از روح، از من خواهيد يافت. كه پس از حركت ساكن شده است و بعد از گويايى خاموش. باشد كه آرامش (ابدى) و از حركت افتادن چشمان و سكون اعضاى بدنم پندى براى شما باشد، زيرا موعظۀ اين آرامش و بى اراده افتادن براى كسانى كه بخواهند عبرت بگيرند، از سخن و منطق رسا و گفتار شنيدنى مؤثرتر است. وداع من با شما وداع مردى است كه انتظار ديدار را دارد. فردا روزگارى را كه من ميان شما سپرى كرده ام خواهيد ديد. در آن روزهاى آينده نهانى هاى من براى شما آشكار مى گردد. و خواهيد شناخت مرا پس از آن كه جاى من در جامعۀ شما خالى گشت و كسى ديگر به جاى من نشست.

ص: 219

150

اشاره

150 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت در اين خطبه اشاره به فتنه ها فرموده و مردم گمراه را توصيف مى نمايد

اشاره

(1) آن گمراهان براى حركت در مسيرهاى گمراهى و رها كردن طرق رشد و كمال به راست و چپ زدند. شتاب نكنيد دربارۀ رسيدن به چيزى كه آماده و در صدد وصول به شما است. و دير تلقى نكنيد آنچه را كه فردا از راه مى رسد. پس چه بسا شتابزده براى به دست آوردن چيزى مى شتابد كه اگر آن را دريابد، آرزو خواهد كرد كه اى كاش آن را درنمى يافت و چه نزديك است امروز به بامداد فردا.

(2) اى قوم من، اينك آغاز زمان ورود هر آنچه كه وعده شده، است و نزديك شدن ظهور چيزى كه آن را نمى شناسيد. آگاه باشيد، كسى كه از ما است، در موقع بروز آن فتنه ها، با چراغى روشن حركت خواهد كرد، و پيروى از آرمان هاى صلحاء خواهد نمود. تا در آن فتنه گره اى را باز كند و برده اى را آزاد نمايد و جمع گمراهان (يا انحرافات) را متفرّق سازد و صلحاء و رادمردان (يا سنت هاى شايسته) را كه از يكديگر جدا شده اند، جمع نمايد.

(3) پنهان از مردم تلاش نمايد و قيافه شناس در قيافۀ آن بزرگ، اثر و نمود تلاش را نبيند، اگرچه دقت نظر داشته باشد. سپس در آن فتنه ها، گروهى (در هوش و فهم و اراده) چنان تيز شوند كه آهنگر شمشير را تيز نمايد.

چشمان آنان با نور قرآن روشن شود، و طنين انداز شود تفسير قرآن در گوش هايشان، و از كاسۀ حكمت در شامگاه بنوشند، پس از آن كه در صبحگاه آن را سركشيده اند.

ص: 220

گمراهى و گمراهان

(4) از جملۀ اين خطبه است: زمان آن فتنه جويان و فتنه گران طولانى مى گردد، تا آن گاه كه رسوايى آن به كمال رسد، و مستوجب تغييرات گردند تا آن گاه كه مدت پايان يابد. و جمعى از مردم به فتنه گروند و در آن بيارامند، و دست از باردار ساختن جنگ با فتنه گران بر دارند. اينان كسانى بودند كه با صبر و شكيبايى كه در راه حق داشتند، منّتى بر خدا نگذاشتند. و اين را كه جان هاى خود را در مسير حق بذل كرده بودند، بزرگ نشمرده بودند، تا آن گاه كه عامل قضاى خداوندى، با پايان يافتن مدت آزمايش موافقت نمود. بصيرت هاى خود را بر شمشيرهايشان حمل كردند، و با اطاعت از امر راهنمايشان به پروردگار نزديك شدند.

(5) تا آن گاه كه خداوند رسول خدا را از اين دنيا برگرفت، جمعى به عقب برگشتند، و گمراهى، آنان را منحرف ساخت و به كسانى كه خود انتخاب كردند، تكيه نمودند، و با بيگانگان انس و الفت گرفتند. و دورى گزيدند از آنچه كه مأمور به محبت به آن بودند، و بناء را از اساس محكم آن بركندند و در غير محل حقيقى اش برنهادند.

آنان معادن هر خطايى بودند و پناهگاه هاى همه كسانى كه فتنه جو و آشوبگرند.

آنان همانند فرعونيان در وادى حيرت سرگردان بودند و در غفلت مستى فرو رفته در غفلت. برخى از آنان از آخرت بريده به دنيا گرويده و به آن تكيه كرده، و برخى ديگر از دين جدا گشته و حالت خصومت با دين خود گرفته.

151

اشاره

151 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، مردم را از فتنه ها برحذر مى دارد

خدا و رسول او

(1) و ستايش مى كنم خدا را و از او يارى مى جويم براى دور كردن و طرد شيطان و براى اجتناب از طناب ها و وسايل حيله گرى هاى آن پليد. و شهادت مى دهم بر اين كه خداوندى جز آن خداى يگانه نيست. و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده و پسنديده و برگزيده او است. هيچ كسى در فضيلت با او برابرى نتواند كرد و فقدانش قابل جبران نخواهد بود.

ص: 221

(2) جوامع بشرى بعد از گمراهى تاريك و جهالتى كه بر همه غالب بود و خشونتى بسيار سخت، به وسيلۀ او روشن گشت. در آن هنگام مردم محرّمات را حلال مى شمردند، و انسان حكيم را پست و خوار مى نمودند. در دورانى بى خبر از علم و معرفت و دور از دين و فرهنگ زندگى مى كردند و بر كفر و تباهى مى مردند.

پرهيز از فتنه

(3) سپس شما طايفۀ عرب نشانه گاه بلاها و گرفتارى ها هستيد كه نزديك شده است. بترسيد از مستى هاى نعمت، و بر حذر باشيد از سختى هاى عذاب و انتقام، و قدم ثابت نماييد در تاريكى هاى غبار شبهه و انحرافات فتنه در هنگام بروز باطن و ظهور پنهانى و برپا گشتن قطب و گرديدن آسياى آن. فتنه از راه هاى پنهانى به حركت درمى آيد و به رسوايى و شناعت و زشتى آشكار منتهى مى گردد. نشو و نماى فتنه مانند نشو و نماى جوان زيبا و دلربا است، و آثار آن، همانند آثار سنگ ها است (كه اگر به جايى زده شود باقى مى ماند). ستمكاران فتنه را با عهد و پيمان هايى كه با يكديگر مى بندند، به يكديگر واگذار مى كنند.

(4) اولين شخص يا اشخاص فتنه گر فرماندۀ آخرين اشخاص فتنه جو است. و آخرين آنان، از اولين آنان پيروى مى كند. آن فتنه انگيزان دربارۀ دنياى پست با يكديگر به رقابت برمى خيزند و مانند سگان بر سر اين مردار متعفّن، با هم به ستيزه مى پردازند. و در اندك زمان، پيرو از پيشرو برائت خواهد جست و فرمانبر از فرمانده.

(5) آنان با عداوت و كينه توزى از يكديگر جدا مى شوند و همديگر را با لعنت ديدار مى كنند. سپس طلايه فتنۀ اضطراب انگيز و شكننده و خزنده (از راه) مى رسد.

پس دل هايى كه پيش از آن با استقامت بودند، مى لغزند و مردانى پس از سلامت نفس گمراه مى گردند. در آن هنگام كه فتنه هجوم بياورد، هوا و خواهش ها مختلف شود، و آراء و نظريات در موقع بروز آن مشتبه گردد. هر كس كه به آن فتنه نزديك شود، او را مى برّد و مى شكند و كسى را كه در آن تلاش مى كند، محو و نابود مى سازد.

ص: 222

(6) مردمان در آن فتنه همانند خران وحشى در گله با دندان هايشان يكديگر را بيازارند. و در آن فتنه طناب بستۀ اسلام مضطرب و حقيقت امر تاريك و مبهم مى گردد. در آن آشوب، حكمت، فروكش مى كند، و ظلمت به سخن گفتن در مى آيد. آن فتنه، باديه نشينان را با تيشه و وسيلۀ تراش مى سايد و مى تراشد، و با سينۀ خود آنان را مى كوبد و نرم مى كند. تك روان در غبار آن فتنه ها تباه شوند، و سواران در راه آن به هلاكت افتند، يا قضاى تلخ درآيد، و خون هاى گرم بدوشد و خراب كند منار (نشان ها و علايم) دين را و يقين محكم را بشكند.

(7) مردم هوشيار و با كياست از آن فرار كنند و مردم پليد به تدبير و مديريت آن برخيزند. رعد و برق بسيار به راه بيندازد و به شدت عرض اندام نمايد.

خويشاوندى ها در آن فتنه از هم بگسلد، و بر مبناى آن از اسلام دورى گزيده شود. آن كس كه از آن فتنه برائت جويد، بيمار است و آن كس كه بخواهد با آن حركت نمايد، ماندگار است.

(8) انسان هاى با ايمان در آن زمان، يا كشته شدگانى هستند كه خونشان به هدر رفته است و يا ترسندگانى كه جوياى پناهند. آنان را با پيمان سوگند و ايمان نمايى بفريبند. پس نباشيد شما از نشانه هاى فتنه و علايم بدعت ها، و ملتزم شويد به آنچه كه طناب جماعت (حقيقى) مسلمانان به آن بسته و اركان اطاعت خداوندى بر آن بنا نهاده شده است و به بارگاه خدا، ستمديده وارد شويد و ستمكار وارد نشويد.

(9) و بپرهيزيد از حركت در راه هايى كه شيطان هموار نموده و خصومت در آن، تمركز يابد و داخل نكنيد به شكم هايتان لقمه هاى حرام را زيرا شما در ديدگاه آن خداوندى هستيد كه معصيت را براى شما حرام و راه هاى اطاعت را براى شما سهل و هموار فرموده است.

ص: 223

152

اشاره

152 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه دربارۀ صفات خداوند جلّ جلاله و صفات پيشوايان دين است

اشاره

(1) سپاس خداوندى راست كه با آفرينش مخلوقات، دلالت به هستى خود نمود و با حدوث مستمر كاينات، راهنمايى به ازليّت خود فرمود. و با همانند قرار دادن مخلوقات با يكديگر، به بى مانند بودن خود هدايت فرمود. نه احساس ها و درك ها او را دريابند، و نه پرده ها او را بپوشانند، زيرا سازنده از ساخته شده جدا، و تحديد كننده غير از تحديد شده، و پرورنده غير از پرورده شده است.

(2) او يگانه اى است، نه به معناى عدد. آفريننده است، بدون حركت و خستگى. و شنوا است، بدون نياز به وسيلۀ آن. و بينا است، بدون باز كردن و بستن چشم. او شاهد و حاضر است، نه با چسبيدن جسمانى. و دور از اشياء است، بدون برقرارى فاصله. آشكار است، نه قابل ديدن با چشم. و باطن و مخفى است، نه از جهت ظرافت و رقّت وجود. دور از اشياء است (نه با برقرارى فاصله بلكه) به جهت غلبه و پيروزى مطلق بر آن ها. و اشياء از او دورند به جهت خضوع و تسليم مطلق و برگشت به سوى او.

(3) كسى كه آن ذات پاك را توصيف كند، او را محدود نموده. و هر كس كه او را محدود كند، او را به شمارش درآورده. و هر كس كه او را به شمارش درآورد، ازليّت او را ابطال نموده است. و هر كس بگويد او چگونه است، توصيفش كرده.

و هر كس بگويد: در كجا است (يا در جايى است) او را در مكانى قرار داده است. آن ذات اقدس عالم بود، آن گاه كه معلومى نبود. و پرونده بود، آن گاه كه پرورده اى نبود. و توانا بود، آن گاه كه موضوعى براى اجراى قدرت موجود نبود.

ص: 224

پيشوايان دين

(4) خورشيد فروزان (امامت) سركشيد و فروغى تابناك درخشيد و ستارۀ روشن خلافت الهى روشن و نمايان گشت. معتدل شد آنچه كج بود. خداوند گروهى را به گروهى و روزگارى را به روزگارى تبديل فرمود. و ما در انتظار دگرگونى هايى بوديم، همانگونه كه قحطى زده به انتظار باران بنشيند.

(5) و جز اين نيست كه پيشوايان (الهى) تدبير كنندگان و مديران الهى مخلوقات او و عارفان آنان مى باشند و كسى به بهشت داخل نمى شود، مگر اين كه پيشوايان الهى را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند. و كسى به دوزخ داخل نگردد، مگر اين كه آنان را منكر شود و آنان نيز او را منكر گردند.

(6) قطعا خداوند متعال شما را به اسلام مخصوص فرمود و شما را براى خود برگزيد، زيرا اسلام، اسمى از سلامت و مجمع كرامت است. خداوند متعال طريق خود را براى شما برگزيد، و آشكار ساخت دلايل و راهنماهاى خود را از علم آشكار و حكمت هاى باطن كه شگفتى هاى آن پايان نيابد و حقايق اعجاب انگيز آن تمام نشود. و در آن قرارداد جايگاه هاى روييدن نعمت ها و چراغ هاى روشنگر تاريكى ها را.

(7) درهاى خيرات جز با كليدهاى او گشوده نشود. و تاريكى ها جز با چراغ هاى آن، از بين نرود. خداوند سبحان حمايت نمود هر كس را كه پناه به او برد و مراعات آن را به عهدۀ خود گرفت. ذات اقدس ربوبى شفاى هر كس را كه شفا خواهد، و كفايت هر كس را كه كفايت طلب كند، در آن قرار داد.

ص: 225

153

اشاره

153 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

در صفات انسان گمراه

(1) انسان گمراه در مهلتى از جانب خدا به سر مى برد. هوا و ميلش با غفلت زدگان است. بامدادان كه سر از خواب بردارد، دمساز گنهكاران است. نه راه راست براى حركت پيش مى گيرد و نه از پيشوايى راهنما پيروى مى نمايد.

در صفت غفلت زدگان

(2) از جملۀ سخنان آن حضرت است: تا آن گاه كه خداوند توانا از روى جزاى گناه آنان پرده بردارد، و آنان را از حجاب هاى غفلتشان بيرون بياورد. در اين هنگام است كه با امورى روياروى شوند كه پشت به آن ها داشتند، و پشت گردانند به آنچه كه رو به آن ها كرده بودند. غفلت زدگان از آنچه كه به عنوان مطلوب دريافته بودند، سودى نبردند و از آن امور كه خود را نيازمند آن ها مى دانستند به نفعى نرسيدند.

(3) من خودم را و شما را از موقعيت غفلت زدگى برحذر مى دارم. پس هر كس براى خود به وسيلۀ خويشتن منتفع گردد. جز اين نيست كه انسان بينا كسى است كه بشنود و در آن بينديشد، و نظر كند و بينا شود و از تجارب دنيا بهره گيرد. سپس در راه راست و روشن حركت كند و از سقوط در سيه چال ها، و از گمراهى در كژ راهه ها بپرهيزد. و گمگشتگان وادى معصيت را به وسيلۀ كجروى در مسير حق، يا تحريف و اخلال در گفتار، يا به وسيلۀ ترس و هراس در صدق و صفا بر ضرر خود كمك نكند.

ص: 226

پند مردم

(4) پس بيدار شو اى شنونده و به خود آى از آن مستى كه تو را از تو ربوده و از غفلتى كه تو را در خود فرو برده است. و از شتاب و حرص و آز در امور دنيوى (بيش از نيازهاى ضرورى) كم كن، و خوب بينديش در آنچه كه با زبان پيامبر امى صلّى اللّه عليه و آله به تو رسيده است، امورى كه چاره و گريز از آن ها امكان پذير نيست.

مخالف باش با هر كسى كه مخالفت كند با آنچه كه از پيامبر به تو رسيده و روى به بيگانه دارد.

(5) او را رها كن تا روزگار خود را با آنچه كه براى خود پسنديده است، سپرى كند.

فخر و مباهات را بگذار و كبرت را ساقط نما. گورى را (كه آخرين منزلگه حيات طبيعى تو است) به ياد بياور، زيرا كه بالاخره گذارت به همان خاك تيره خواهد افتاد. و همان گونه كه ديگران را جزا داده اى، مجازات كارهاى خود را خواهى ديد. همان را درو خواهى كرد كه كشته اى. با آنچه كه امروز براى آينده اندوخته اى، روياروى خواهى گشت. براى گامى كه خواهى برداشت، راه هموار كن و توشه براى آن روز كه به انتظارت است، از پيش بفرست. اى شنونده، برحذر باش و برحذر باش اى غوطه ور در غفلت، بكوش و بكوش. «و هيچ كس تو را مانند خداوند خبير و آگاه، مطّلع از حقايق نخواهد ساخت.» (6) از حتمى ترين دستورات خداوندى در قرآن حكيم كه بر مبناى آن ها پاداش مى دهد و عذاب مى كند و ملاك رضايت و خشنودى او است اينست هيچ بنده اى اگرچه خويشتن را به تلاش وادارد و عمل خود را خالص نمايد، سودى نخواهد داشت اگر از اين دنيا بيرون رود و خداى خود را با يكى از خصلت هاى ذيل كه از آن ها توبه نكرده است ديدار نمايد: شرك به خدا بورزد در آن عبادات كه خدا براى او مقرر فرموده است. تسكين (تشفّى) پيدا كند و غضب خود را بخواباند با كشتن نفسى. عيب كسى را به خاطر كارى كه انجام داده است، بر زبان راند. يا با بدعتى كه در دينش گذارد، برآورده شدن حاجتى را از مردم بخواهد.

ص: 227

(7) با دورويى با مردم ارتباط برقرار مى نمايد. در ميان مردم با دو زبان رفتار مى كند. تعقل كن اين پند را، زيرا هر مثلى، دليلى است براى مثل و شبيه خود، همت و هدف چهارپايان سير كردن شكم است. و قطعى است كه هدف جدّى درندگان دشمنى با غير خويشتن. همّت و كوشش زنان آراستن زندگى دنيوى و فساد در آن است. مردم با ايمان، فروتن و متواضعند. مردم با ايمان خوف و رجا دربارۀ خدا دارند. مردم با ايمان از خداوند بيمناكند.

154

154 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه فضايل اهل بيت پيامبر را بيان مى فرمايد

(1) انسان عاقل با چشم دل، غايت و هدف نهايى خود را مى بيند، و فراز و نشيب و پايين و بالاى زندگى خود را مى شناسد. دعوت كننده (در عرصۀ هستى) دعوت به سوى حق نموده، و مسؤول تزكيۀ نفوس انسان ها، كار خود را انجام داد. پس اجابت كنيد دعوت كننده را و پيروى كنيد از پيشوايان.

(2) آنان در درياهاى فتنه ها و آشوب ها غوطه ور گشته و به بدعت ها گراييده و اصول و قوانين را رها كردند. مردم با ايمان افسردند و پژمردند و خاموش گشتند، و گمراهان و تكذيب كنندگان دهان باز كردند (و به حركت درآمدند).

ماييم حافظ اسلام و ياران پيامبر اعظم صلّى اللّه عليه و آله. و ماييم خزانه داران معارف الهى، و درهاى ورود به خانه هاى علم و ايمان. به خانه ها وارد نمى شوند، مگر از درهاى آن ها، پس هركس از غير درهاى خانه ها وارد شود، دزد ناميده مى شود.

ص: 228

(3) از جملۀ اين خطبه است: عظمت ها و محتويات حقيقى قرآن در ميان آن هاست و آنان هستند خزينه هاى خداوند رحمان. اگر سخن گويند، راست گويند و اگر سكوت كنند (گويندگان) به آنان سبقت نگيرند. هر طلايه دارى بايد به مردم خود راست بگويد، و عقل خود را به كار بيندازد، و از اهل آخرت باشد. زيرا از عالم آخرت آمده و به سوى آن برمى گردد. كسى كه با بينايى دلش مى نگرد و با بصيرت عمل مى كند، آغاز كارش اين است كه بايد بداند آيا عمل او به ضرر اوست، يا به نفع او. اگر به سود اوست، حركت خود را ادامه بدهد و اگر به زيان اوست، از حركت در مسيرى كه به زيان او مى انجامد، باز ايستد.

(4) زيرا كسى كه بدون علم حركت مى كند، مانند كسى است كه بيراهه مى رود. چنين شخصى هر اندازه كه از راه واضح دور شود، از هدفى كه به آن نيازمند است دورتر مى گردد. و آن كس كه به علم عمل كند، مانند كسى است كه در راه آشكار و روشن حركت مى نمايد. آن كس كه بينا است بنگرد و ببيند آيا او واقعا در حال حركت به پيش است، يا گردنده به عقب.

(5) و بدان براى هر ظاهرى باطنى است بر مثال خود. آنچه كه ظاهرش پاك است، باطنش نيز پاك است و آنچه كه ظاهرش پليد است باطنش نيز پليد است. پيامبر صادق صلّى اللّه عليه و آله فرموده است: «خداوند دوست مى دارد بنده را در حالى كه دشمن مى دارد عمل او را و عمل او را دوست مى دارد و بدنش را دشمن مى دارد».

(6) و بدان براى هر عملى گياهى است، و هيچ گياهى از آب بى نياز نيست. و آب ها مختلفند. آن آب كه پاك باشد سيراب كردنش، كشتش پاك و ميوۀ آن شيرين خواهد بود. و آنچه كه سيراب شدن آن پليد باشد، كشتش پليد و ميوه اش تلخ خواهد بود.

ص: 229

155

اشاره

155 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه شگفت انگيز بودن خلقت شب پره (خفّاش) را بيان مى فرمايد.

حمد خدا و منزّه دانستن او

(1) ستايش خداى راست كه توصيفات از وصول به باطن معرفت او ناتوان است و عظمتش، عقول انسان ها را از رسيدن به ذات اقدسش طرد نموده است، تا حدّى كه راهى براى رسيدن به غايت ملكوت او درنيافته است.

(2) اوست خداوند حق و آشكار، حقيقى تر و آشكارتر از آنچه كه چشم ها آن را مى بينند. عقول بشرى با تعيين حدود توصيفى به شناخت او نمى رسد تا (آن ذات اقدس با تشبيه به مخلوقات او) مشبّه گردد. و اوهام انسان ها با اندازه گيرى ها، او را نتوانند تبيين كنند تا مجسّمش سازند. مخلوقات را آفريد بدون تطابق مثالى و نه بر مبناى مشورت مشاور و كمك يار و ياور. امر خلقت با دستور او تمام گشت و اذعان به اطاعتش نمود. دستگاه خلقت، امر خداوندى را اجابت كرد و از خود دفع نكرد، و گردن نهاد و مقاومتى از خود نشان نداد.

آفرينش شب پره

(3) و از لطايف صنعت و شگفتى هاى خلقت او كه به ما ارائه فرموده است، دقايقى از حكمت در اين شب پره ها است كه روشنايى انبساط دهندۀ همۀ اشياء آن ها را منقبض مى نمايد. و تاريكى منقبض كنندۀ همۀ زنده ها آن ها را منبسط مى سازد.

(جاى شگفتى است) كه چشمان شب پره ها ناتوان است از استفاده از نور آفتاب روشنگر كه آن ها را در طرق زندگى راهنمايى كند. و با وضوح دلالت خورشيد با آنچه كه مى داند و مى خواهد، ارتباط برقرار كند.

ص: 230

(4) و آن ها را به وسيلۀ درخشش نور آفتاب از حركت و گذشتن در انبوه تابش آن، منع نموده است. و آن ها را در نهانگاهشان مخفى مى دارد كه از حركت در روشنايى هاى آفتاب باز مى مانند. شب پره در هنگام روز پلك ها را بر روى حدقه هاى چشمش مى اندازد. شب هنگام براى او روشنايى است كه به راهنمايى آن براى پيدا كردن روزهاى خود به حركت درمى آيد.

(5) چشمان شب پره را تاريكى شب از تلاش در راه آنچه كه مى خواهد، باز نمى دارد. و از حركت در ظلمات شب، به جهت تاريكى آن امتناعى ندارد.

بامدادان كه خورشيد جهان افروز براى زمين نشينان نقاب از چهره بر مى دارد، و روشنايى هاى روزانۀ آن (حتى) بر لانه هاى سوسمار تابيدن مى گيرد، شب پره مژه ها بر لبه هاى چشم برنهد، و به معاش اندوخته خود در تاريكى هاى شب، روى مى آورد. پس پاكيزه پروردگارى كه شب را براى شب پره روز و زمان تحصيل معاش، و روز را براى آن، موقع آرامش و استراحت قرار داد.

(6) پاكيزه پروردگارى كه براى شب پره بال هايى از گوشش آفريد كه در هنگام احتياج به پرواز با آن بال ها به پرواز درمى آيد. گويى آن بال ها پاره اى از گوش هاى انسان است كه نه پر دارد و نه رگ. ولى تو، جاى رگ ها را در آن ها آشكار مى بينى. براى شب پره ها دو بال است نه آنچنان رقيق و نازك كه شكافته شوند و نه آن قدر سخت تا سنگينى كنند. شب پره ها مى پرند و كودكان آن ها، چسبيده و پناهنده به آن ها مى باشند. اگر مادران بيفتند (فرود آيند) كودكان نيز با آن ها مى افتند. و اگر به پرواز درآيند كودكان نيز با مادران خود همراهند. كودكان از مادران جدا نمى گردند، تا اركان جسمانى آن ها محكم گردد. و بال هاى آن ها توانايى حمل و پراندن آن ها را داشته باشند (و تا آن گاه كه) طرق معيشت خود را بشناسند و به مصالح خويشتن پى ببرند. پس پاك و منزّه است آفرينندۀ همۀ كائنات بدون مثالى كه پيش از خلقت آن ها با ابداع خداوندى، سابقه اى داشته باشد.

ص: 231

156

اشاره

156 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

خطاب به اهل بصره در جهت حوادث بزرگ

(1) در آن هنگام هر كس بتواند نفس خود را براى خداوند عزّ و جل اختصاص بدهد، كوتاهى نورزد. پس اگر شما مرا اطاعت كنيد، من شما را به خواست خداوند به بهشت رهنمون مى گردم. اگرچه اين تلاش داراى مشقّت سخت و طعم تلخى است.

(2) و اما فلان كس، رأى زنان او را گرفت و خصومتى در سينه اش چونان كورۀ آهنگران به غليان افتاد. اگر از آن زن خواسته مى شد كه آنچه را كه دربارۀ من روا داشت، در حق ديگرى به جريان مى انداخت، انجام نمى داد. با اين حال، حرمتى كه داشت، به حال خود باقى است و حساب با خدا است.

توصيف ايمان

(3) ايمان راهى است داراى مسير (يا روشى) روشن، چراغش روشن تر و روشنگرتر. با ايمان است كه مى توان دليل براى اعمال صالحه ارائه داد. و با اعمال صالح است كه به ايمان مى توان دليل آورد. و با ايمان است كه علم آباد مى شود. و با علم است كه بيم از مرگ به وجود مى آيد. و با مرگ دنيا به پايان مى رسد. و با دنيا است كه آخرت احراز مى گردد.

(4) و با فرا رسيدن قيامت، بهشت به (مردم با تقوا) نزديك مى شود. و دوزخ به گمراهان، و قطعى است كه براى مخلوقات جايگاه قرارى جز روز رستاخيز نيست. آنان در ميدان قيامت شتابان به سوى غايت نهايى در حركت خواهند بود.

ص: 232

حال اهل قبور در قيامت

(5) مخلوقات از قرارگاه قبرها برخاسته، و رهسپار سرنوشت هاى نهايى خود مى گردند. براى هر جايگاهى (از بهشت و دوزخ) مردمى است كه آن را تبديل نمى كنند و از آن منتقل نمى گردند.

(6) قطعى است كه امر به معروف و نهى از منكر دو خلق از اخلاق خداوندى است. و اين دو صفت و فعاليت نه مرگى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند. تمسّك كنيد به كتاب خداوندى. زيرا اين كتاب طنابى است محكم و نورى است آشكار و شفايى است سودمند. و سيراب كننده اى است برطرف كنندۀ تشنگى. نگهبان براى كسى است كه به او تمسّك جويد.

و نجات براى كسى است كه به آن درآويزد. كجى را راه به آن نيست تا راستش گردانند. از حق و حقيقت نمى لغزد، تا به سوى حق برگردانده شود. فراوانى ورود قرآن به گوش آن را كهنه نمى گرداند. هر كس به اين كتاب الهى قائل شد، راست گفت و راست گرديد و هر كس به آن عمل كرد، بر ديگران سبقت جست.

(7) در اين موقع مردى از جاى برخاست و گفت: يا امير المؤمنين دربارۀ فتنه ما را آگاه فرما و آيا از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دربارۀ فتنه سؤال نموده ايد؟ آن حضرت فرمود:

(8) هنگامى كه خداوند سبحان اين آيه (الم أحسب الناس أن يتركوا أن يقولوا أمنا و هم لا يفتنون) را نازل فرمود، من دانستم مادامى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در ميان ما است، فتنه بر ما نازل نمى گردد. پس گفتم يا رسول اللّه، چيست آن فتنه اى كه خدا آن را به شما خبر داده است؟ فرمود: يا على، بعد از من، امت من دچار فتنه مى گردند.

ص: 233

(9) عرض كردم: يا رسول اللّه، آيا در جنگ احد هنگامى كه جمعى از مسلمانان شهيد شدند و من از شهادت بى نصيب ماندم، و اين پيشامد براى من سخت شد، مگر به من نفرمودى: تو را به شهادت در آينده بشارت باد؟ فرمود: بلى، چنين است. در آن هنگام (در موقع شهادت) چگونه تحمل خواهى كرد؟ عرض كردم يا رسول اللّه، چنين حادثه اى بزرگ جاى صبر و شكيبايى نيست بلكه از موارد بشارت و شكر است.

(10) و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا على، اين قوم در آينده دچار فتنه در اموال مى گردند و دربارۀ دينى كه پذيرفته اند، به خدا منّت مى گذارند و رحمت او را آرزو مى كنند. و از غضب او خود را در امن و امان مى بينند و حرام او را حلال تلقى مى كنند، به وسيلۀ شبهه هاى دروغين و هواهاى غافلگير. شراب را به عنوان آب جو حلال مى شمارند. و رشوۀ پليد را هديه مى نامند و حلالش مى پندارند.

ربا خوارى مى كنند و نام آن را خريد و فروش مى گذارند. عرض كردم يا رسول الله، در چنان موقعى، آنان را در چه منزلتى قرار بدهم، به منزلۀ مرتدان يا به منزلۀ فتنه و آشوب زدگان؟ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پاسخ فرمودند: به منزلۀ فتنه و آشوب زدگان.

157

157 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، مردم را به تقوا تحريك و تشويق مى فرمايد

(1) ستايش خداى راست كه حمد را كليد ذكر خود قرار داد و سببى براى افزايش فضل و احسانش، و راهنمايى براى نعمت ها و عظمتش.

ص: 234

(2) بندگان خدا، روزگار بر آيندگان چنان مى گذرد كه بر گذشتگان. آنچه كه از زمان پشت گرداند، بر نمى گردد. و آنچه كه در جويبار زمان است، ابدى و سرمدى نخواهد ماند. پايان كار روزگار همانند آغاز آن است و امور آن شبيه يكديگر.

علامت ها و نشانه هاى آن با ظهور پى در پى نمودار مى گردد. قطعى است كه قيامت شما را همچنان به سوى خود مى راند، چونان كه شتردار، شتر ماده بى شير و بچه او را. پس هر كس كه خود را براى غير خويشتن مشغول بدارد، در تاريكى ها متحيّر ماند. و در مهلكه ها آشفته و مشوّش گردد. و شياطين مسلط بر او، او را در طغيانگرى ها بكشند (يارى نمايند). و زشتى اعمال او را براى او بيارايند. بهشت نهايت سرنوشت سبقت جويان (بر خيرات) است. و آتش سرنوشت تفريطگران (در خطا و انحراف).

(3) بدانيد اى بندگان خدا، تقوا جايگاه حفاظتى بسيار با ارزش براى حفظ نفس از آلودگى ها است. و فسق و خطاكارى جايگاه حفاظتى است پست كه فاسقان و خطاكاران را از سقوط جلوگيرى نكند، و پناهنده به آن را پناه ندهد. آگاه باشيد، تنها به وسيلۀ تقوا است كه نيش هاى (زهر آلود) گناهان بر نفس قطع مى گردد. و تنها به وسيلۀ يقين است كه غايت نهايى (هدف اعلا) دريافت مى شود.

(4) اى بندگان خدا، خدا را در نظر بگيريد، خدا را دربارۀ عزيزترين نفوس و محبوب ترين آن ها براى شما. زيرا خداوند متعال راه حق را براى شما آشكار و طرق آن را نورانى فرموده است. (مسير اين راه) يا به شقاوت لازمۀ اعمال زشت منتهى مى گردد و يا به سعادت دائمى. (حال كه چنين است) در اين روزگاران كه رو به زوال مى رود، براى روزهاى ابديّت توشه بگيريد. شما انسان ها به ذخيره سازى توشه و به كوچ از اين ديار فانى مأمور هستيد.

(5) و براى حركت (در مسير رو به ابديت) تحريك شده ايد. جز اين نيست كه شما همانند سوارانى هستيد كه توقف (موقت) داريد. و نمى دانيد چه زمانى به شما دستور حركت داده خواهد شد. آگاه باشيد، كسى كه براى آخرت آفريده شده است، چه كارى با دنيا دارد، و چه كارى با مال دارد كه به زودى از وى گرفته مى شود. و نتايج (ناشايست) و حسابش در گردنش خواهد ماند. بندگان خدا، آن خيرى كه خدا وعده داده است، ترك كردنش شايسته نيست و رغبت به آن شرّى كه از آن نهى فرموده است جايز نيست.

ص: 235

(6) بندگان خدا، برحذر باشيد از آن روز كه كردارها در آن بررسى مى شود، و زلزله (يا اضطراب) در آن فراوان است، و كودكان در آن روز پير مى شوند، بدانيد اى بندگان خدا، از نفوس شما براى شما مراقبانى و از اعضايتان نگهبانانى است.

براى شما از نفوس شما حافظانى راستين گماشته شده است كه اعمال شما را و شمارۀ نفس هايتان را ثبت مى كنند، نه تاريكى شب شما را از آن ها مخفى مى دارد، و نه درى محكم شما را از آن ها مى پوشاند. و قطعى است كه فردا به امروز نزديك است.

(7) امروز با آنچه كه در آن است مى گذرد و فردا كه به آن ملحق خواهد گشت از راه مى رسد. (فردا چنان نزديك است كه) گويى هر فردى از شما به جايگاه تنهايى خود در زمين رسيده، و در آن گودال كه براى او تعيين شده آرميده است. وه كه چه خانۀ تنهايى! و چه منزل وحشتناكى! و چه جدا افتاده از جمعى كه منزل در غربت گرفته است! گويى آن فرياد (بانگ) نهايى برآمده است.

(8) و ساعت قيامت شما را در خود فرو برده و براى داورى نهايى دربارۀ شما، از گور خود برخاسته ايد. تخيلات و گفتار و تفكرات باطل از شما دور شده. و عذر تراشى ها و بهانه آورى ها از طرف شما نابود گشته. و حقايق براى شما قابل دريافت و پذيرش شده. و همۀ شؤون عدالت سرنوشت شما را به جايگاه خود رسانده است. پس با عبرت ها پند بگيريد و با تغييرات، تجربه بيندوزيد و از تبليغ ها بهره مند شويد.

ص: 236

158

اشاره

158 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را بر فضيلت حضرت رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله و قرآن آگاه مى سازد. سپس حال دولت بنى اميّه را بيان مى فرمايد

پيامبر و قرآن

(1) خداوند، پيامبر عظيم الشأن اسلام را در دوران انقطاع وحى و رسولان و در امتداد خواب امت ها در تاريكى (جهالت ها) فرستاد. در آن هنگام اصول و قوانين حيات سعادتمندانۀ انسان ها (دين) شكسته بود. آن رسول گرامى با تصديق آنچه (كتاب هاى الهى آورده بود) كه پيش رو داشت، و با نورى كه از آن پيروى مى شود، براى آن مردم آمد. آن است قرآن، او را به سخن گفتن وادار كنيد و هرگز (با شما) سخن نخواهد گفت.

(2) ولى من براى شما از قرآن خبر مى دهم. آگاه باشيد در اين كتاب الهى است علم هر آنچه كه خواهد آمد و حديث هر آنچه كه گذشته است و دواى درد شما و نظم آنچه كه در ميان شما بايد باشد.

دولت بنى اميّه

(3) از جملۀ اين خطبه است: در آن موقع خانه اى در ده و چادرى در بيابان نمى ماند، مگر اين كه ستمكاران (بنى اميّه) اندوهى در آن نشانند. و كينه و بدبختى و تيره روزى به آن وارد كنند. در چنان روزگارى براى آنان نه عذر آورنده اى در آسمان مى ماند و نه ياورى در زمين. شما كسى (يا كسانى) را براى امر زمامدارى برگزيديد كه شايستۀ آن نبودند. و اين امر مهم را به آن چشمه سارى كه از آن او نبود، كشيدند.

(4) زود باشد كه خداوند از كسى كه ظلم كرده است، انتقام بكشد دربارۀ خوراك و آشاميدنى كه با ستم به خود اختصاص داده است، به وسيلۀ خوراكى هاى تلخ و شرنگ بار و آشاميدنى هاى چون صبر تلخ زهرآگين، و با لباس باطنى خوف و وحشت، و با لباس شمشير كه از رو است. آل اميّه مركب هايى هستند كه بار گناهان مى كشند و شترانى كه توشۀ معاصى حمل مى كنند.

ص: 237

(5) سوگند مى خورم، بار ديگر سوگند مى خورم كه بنى اميّه همانند خلط سينه كه بيرون مى اندازند، خلافت را بعد از من بيرون خواهند انداخت. سپس هرگز آن را نخواهند چشيد و طعمش را نخواهند يافت، مادامى كه شب و روز پى در پى هم خواهند آمد.

159

159 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه نيكى ارتباط زمامدارى خود را با مردم جامعۀ خود توضيح مى دهد.

من به طور قطع در همسايگى با شما بهترين ارتباطات را برگزيدم. (مانند چوپان دلسوز) به دنبال شما افتادم و تمام كوششم را (براى اصلاح حال و سعادت دنيوى و اخروى شما) به كار انداختم. و شما را از زنجيرهاى ذلت و از حلقه هاى ظلم آزاد كردم. اين تلاش و تكاپو (به اضافۀ احساس برين تكليف خداوندى) براى سپاسگزارى در برابر نيكويى اندكى بود كه از شما مشاهده نمودم. در حالى كه چشم پوشى كردم از آن منكرات فراوان شما كه چشم آن را ديده، و بدن با آن تماس داشته است.

160

اشاره

160 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

عظمت خداوندى

(1) فرمان او بر مبناى قضا و حكمت، و رضاى او موجب امان و رحمت است. حكم او بر مبناى علم، و منشأ عفو او حلم است.

ص: 238

حمد خداوندى

(2) خداوندا، سپاس تو راست، بر هر چه كه بگيرى و عنايت فرمايى، و در برابر هر بهبود و ابتلايى (كه به بندگانت روا مى دارى)، سپاسى كه رضايت بخش ترين و محبوب ترين حمد براى تو و برترين حمد نزد تو باشد. سپاسى كه همۀ كائنات تو را پر كند و به آنچه كه تو خواسته اى برسد. حمدى كه از تو پوشيده نشود و از مقام ربوبى ات كوتاه نيايد.

(3) سپاسى كه عدد آن پايان نپذيرد و امتداد و افزايشش فانى نگردد. خداوندا، ما حقيقت عظمت تو را نمى دانيم. و لكن اين قدر مى دانيم كه تويى داراى حيات (حقيقى) و قايم به ذات و برپا دارندۀ كائنات، نه خوابى سبك تو را گيرد و نه خوابى سنگين. هيچ نظرى (انديشه اى) راه به تو ندارد، و هيچ بينايى تو را در نمى يابد. تويى كه ديدگان را مى بينى و اعمال را شمارش مى كنى. و تويى كه پيشانى ها (يا موى پيشانى ها) ى گردنكشان و پاهاى آنان را گرفته اى. چيست آنچه از مخلوقاتت كه ما مى بينيم و از قدرت تو دربارۀ آن در شگفتى فرو مى رويم. و عظمت سلطه و توانايى تو را توصيف مى نماييم، در حالى كه آن حقايقى كه از ما پوشيده و ديدگان ما از ديدگان آن كوتاه است و عقول ما به آن نرسيده متوقف مى گردد، و پرده هاى غيب كه ميان ما و آن ها است، با عظمت تر است.

(4) پس هر كس كه دل را از همه چيز خالى بدارد و انديشه را به جريان بيندازد تا بداند كه عرش خود را چگونه برپا داشتى و مخلوقاتت را چگونه آفريدى و آسمان هايت را در فضا چگونه معلّق نگه داشتى، و چگونه زمينت را بر موج آب گسترده اى، با چشم خيره و عقل سرگشته و گوش واله و فكر حيرت زده بازپس مى گردد.

ص: 239

اميد چگونه مى شود؟

(5) از جملۀ اين خطبه است: (آن فرو رفته در غفلت) با گمان بى اساس خود ادعا مى كند كه اميدوار به خدا است. سوگند به خداوند بزرگ، او دروغ مى گويد. (اگر چنان است كه ادعا مى كند) چرا اميد او در عملش نمودار نيست؟ زيرا هر كس كه اميدوار باشد، اميد او در عملش شناخته مى شود، و هر اميدى به جز اميد به خداوند متعال، آلوده و هر ترسى غير از ترس از خداوند بى اساس است، مگر خوف از خدا كه حق است و داراى عامل واقعى است. او در امور بزرگ به خدا اميدوار مى گردد و در امور كوچك به بندگان او. هيبت و اهميتى كه به بنده مى دهد، به خدا منظور نمى دارد. چه علتى دارد كه خداوند (كه بزرگ است سپاس او) مورد كوتاهى واقع گردد، در حالى كه دربارۀ بندگانش آن كوتاهى روا ديده نمى شود! (6) آيا مى ترسى در اميدى كه براى او ادعا مى كنى دروغگو باشى؟ يا خدا را براى اميد بستن سزاوار نمى بينى؟ و بدينسان اگر از يكى از بندگان خدا بترسد، براى دفع خوف خود چاره مى جويد. ولى در برابر خوف از خدا بى اعتنايى مى ورزد! به اين ترتيب ترس از بندگان را نقد تلقى مى كند، و خوف از خدا را وعده اى كه اميدى براى وفا به آن نيست. و چنين است وضع كسى كه دنيا در چشمانش بزرگ جلوه كند، و موقعيت آن در دلش با عظمت گردد. دنيا را بر خدا مقدم مى دارد، و رو به آن مى آورد و كمر بندگى آن را به ميان مى بندد!

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

(7) زندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جهت پيروى، براى تو كفايت مى كند. و با دقت در حيات آن برگزيدۀ خداوندى دليل براى نكوهش عيوب و زشتى و فراوانى رسوايى ها و بدى هاى آن وجود دارد، كه گسترۀ پهناور زمين براى آن وجود مقدس در نورديده شد. و جوانب آن براى ديگران صاف و هموار گشت. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از شيرخوارى از زمين بريده شد و از زر و زيورهاى آن بركنار گشت.

ص: 240

موسى عليه السّلام

(8) و اگر بخواهى دومين مثل، موسى كليم الله عليه السّلام را بياورم. آن گاه كه عرض كرد: خداوندا، به آن خيرى كه براى من فرستادى محتاجم. سوگند به خدا، او از خدا جز نانى كه بخورد، چيزى سؤال نكرده بود، زيرا آن حضرت از سبزى زمين مى خورد تا آن جا كه رنگ سبزى به جهت لاغرى بدن و نازكى پوست او ديده مى شد.

داوود عليه السّلام

(9) و اگر بخواهى سومين مثل، داوود عليه السّلام صاحب مزامير و قارى بهشتيان را بياورم كه با دست خود زنبيل از برگ هاى خرما مى بافت. سپس به همنشينانش مى گفت: كيست كه فروش اين ها (زنبيل ها) را به عهده بگيرد؟ آن حضرت از قيمت بافته هاى خود، نان جو مى خورد.

عيسى عليه السّلام

(10) و اگر بخواهى دربارۀ عيسى بن مريم عليه السّلام به تو بگويم. آن حضرت از سنگ بالش براى خود داشت. و لباس خشن مى پوشيد و غذاى ناگوار تناول مى فرمود. و خورشت نان او گرسنگى، و چراغ شبانگاهى او مهتاب، و سايبانش در زمستان، مشرق و مغرب زمين بود. ميوه و ريحانش گياهانى بود كه زمين براى چهارپايان مى رويانيد. براى او همسرى نبود كه وسيلۀ تشويش خاطر او شود و فرزندى نبود كه اندوهگينش سازد، و مالى نبود كه او را به خود مشغول بدارد. طمعى در چيزى نداشت كه او را پست و خوار گرداند، مركبش پاهايش و خدمتكار او دست هايش بود.

ص: 241

رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله

(11) پيروى كن از پيامبرت كه پاك و پاكيزه تر از همۀ مخلوقات خدا بود. براى هر كس كه بخواهد پيروى (از كمالات) نمايد، در آن وجود مقدس است عالى ترين كمال براى تبعيّت، و بهترين نسبت براى هركسى كه انتساب به او را بخواهد. و محبوب ترين بندگان در نزد خدا كسى است كه از پيامبرش تبعيت كند و دنبال كار او را بگيرد.

از دنيا براى خوردن به اندكى قناعت فرمود. گوشۀ چشمى براى تمايل به دنيا نيفكند. او لاغرترين مردم دنيا بود با تهى گاه خالى و گرسنه ترين مردم دنيا با شكمى كم غذا. همۀ دنيا بر آن انسان كامل عرضه شد، آن را نپذيرفت.

(12) (وقتى) دانست كه خداوند سبحان چيزى را دشمن داشته، آن را دشمن داشت، و چيزى را تحقير نموده، آن را پست شمرد و چيزى را ناچيز دانسته، آن را ناچيز دانست. و اگر در ما جز اين نبود كه دوست بداريم آنچه را كه خدا و رسولش دشمن مى دارد و تعظيم كنيم چيزى را كه خدا و رسولش آن را ناچيز مى دانند، كفايت مى كند براى ارائه مخالفت و جدايى از خداوند سبحان. آن برگزيدۀ خدا صلّى اللّه عليه و آله روى زمين مى نشست و غذا مى خورد و مانند بندگان مى نشست، و با دست خود، كفش خود را پينه مى دوخت، و لباسش را به دست خود وصله مى زد. و گاهى الاغ برهنه سوار مى شد، و كسى را پشت سر خود سوار مى فرمود.

(13) گاهى كه مى ديد پرده اى صورتگرى و نقاشى شده از در خانه اش آويخته است (خطاب) به زنش مى فرمود: آن پرده را از جلوى چشم دور كن، زيرا وقتى كه بر آن مى نگرم، دنيا و زر و زيورهايش را به ياد مى آورم. او از ته دل از دنيا اعراض نمود و ياد آن را از نفسش مى راند. لذا دوست داشت كه زينت دنيا را از ديدگانش دور بدارد. و از دنيا براى خود لباس فاخر اتخاذ نكند و دنيا را پايدار تلقى ننمايد. و به عنوان اقامتگاه، به آن دل نبندد و اميدوار نگردد. لذا دنيا را از نفس خود بيرون راند و آن را از دل خويشتن بركنار فرمود و از ديدگاه خود ناپديد ساخت. چنين است كه هر كس چيزى را دشمن داشت، نظر به آن و يادآورى آن را نيز دشمن مى دارد.

ص: 242

(14) در زندگى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى اثبات بدى ها و عيوب دنيا براى تو دليل وجود دارد. زيرا او و نزديكترين اشخاصش در اين دنيا سير نشدند و همۀ زر و زيورهاى دنيا با وجود تقرّب بزرگى كه به خدا داشت از او دور گشت. آن كس كه نظر مى كند، با عقل خود بنگرد، ببيند كه آيا خداوندى كه توفيق اعراض از دنيا و زر و زيور آن را به پيامبرش عنايت فرمود (مفهوم اين امر) اكرام آن حضرت بود، يا اهانتى بر او روا داشته بود! اگر آن شخص بگويد: خدا به پيامبرش اهانت نموده بود، سوگند به خداى بزرگ دروغ گفته و بهتان زده است.

اگر بگويد: خداوند پيامبرش را با آن توفيق اعراض از دنيا اكرام فرموده است، پس بداند كه خداوند كسى را كه دنيا را براى او گسترش داد اهانت نمود، و اكرام كرد نزديكترين مردم به خودش (پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله) را كه دنيا و زر و زيور آن را از وى دور نمود.

(15) پس هر كس بخواهد (براى تحصيل سعادت) از كسى پيروى نمايد، پس تبعيت نمايد از پيامبر خداوند. و از دنبال او حركت كند و هر كجا كه او وارد شود، قدم بگذارد. و اگر چنين نكند از هلاكت در امان نخواهد ماند. زيرا خداوند محمد صلّى اللّه عليه و آله را نشانه اى براى قيامت قرار داد و بشارت دهنده به بهشت و ترساننده از عذاب.

(آن بزرگ بزرگان) با شكمى تهى از دنيا بيرون رفت و با شخصيتى سالم به سراى آخرت وارد شد. سنگى روى سنگ نگذاشت تا راه خود را به ابديت پيش گرفت، و دعوت خدايش را لبيك گفت.

(16) چه با عظمت است منّت خداوندى براى ما كه پيشتازى براى ما احسان فرمود تا از او پيروى كنيم و حاكمى براى ما قرار داد كه پاى جاى پاى او گذاريم. سوگند به خدا، اين لباس خود را چندان دادم وصله كنند كه از وصله كننده اش خجلت كشيدم.

گوينده اى به من گفت: آيا اين لباس را دور نمى اندازى؟ پاسخ دادم: دور شو از من، كه در بامداد مورد ستايش قرار مى گيرد كاروانى كه شبانگاه راه رفته است.

ص: 243

161

اشاره

161 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيف پيامبر و اهل بيت و پيروان دين او و در اين خطبه مردم را براى تقوا موعظه مى فرمايد.

رسول خدا و خاندانش و پيروان دين او

(1) خداوند جل شأنه، پيامبر را با نور روشنايى بخش و برهان آشكار و روش نمايان و كتاب راهنما مبعوث فرمود. خاندانش بهترين خاندان و درخت او بهترين درخت، شاخه هاى آن معتدل و ميوه هايش در دسترس براى همه است.

زادگاهش مكّه و هجرتش به مدينه بود. نام او در مدينه بلند شد و از همان جا صدايش گسترش يافت.

(2) خداوند آن حضرت را با حجّت كافى و موعظۀ شفابخش و دعوت تدارك كننده فرستاد. خداوند به وسيلۀ آن بزرگوار، شرايع مجهول را آشكار و بدعت هايى را كه در دين الهى داخل شده بود، ريشه كن و احكام گسيخته را تبيين فرمود. پس هر كس غير از اسلام، دينى را بجويد، شقاوتش محقق و طناب پيوند دهندۀ او با خدا قطع و سقوطش بزرگ و بازگشت و سرنوشتش به اندوه طولانى و عذاب شديد خواهد بود. و من توكّل به خدا مى كنم، توكل بازگشت به سوى او. و هدايت راهى را از او مسألت مى كنم كه منتهى به بهشت و رساننده به محل رغبت او باشد.

ص: 244

نصيحت به تقوا

(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى خداوندى و اطاعت او توصيه مى كنم. زيرا تنها تقوا است كه نجات دهنده در فردا (قيامت) است و رهايى بخش در ابديّت.

(خداوند سبحان مردم را از مخالفت و نافرمانى) چنان كه بايد ترسانيد و تهديد نمود، و ترغيب و تشويق فراوان (به پيروى از مشيّتش) فرمود. دنيا و قطع شدن آن را از شما و زوال و انتقال آن را توصيف نمود. پس روى گردان شويد از آنچه كه در اين دنيا شما را به شگفتى وا مى دارد، زيرا آنچه كه از دنيا با شما خواهد بود، اندك است.

(4) اين دنيا نزديك ترين خانه به غضب خداوندى و دورترين خانه از رضاى پروردگارى است. اى بندگان خدا، چشم بپوشيد از اندوه ها و اشتغالات اين دنيا.

زيرا يقين داريد كه دنيا از شما و شما از دنيا جدا خواهيد گشت و مى دانيد كه حالات آن دائما در حال دگرگونى است. پس، از اين دنيا بر حذر باشيد مانند بيمناك بودن شخص مهربان و خيرخواه دربارۀ خويشتن و مانند شخص كوشا و تلاشگر.

(5) عبرت بگيريد با آنچه ديديد از انسان هايى كه پيش از شما به خاك افتادند، و اعضاى بدنشان از يكديگر جدا شد و از بين رفت، و چشمان و گوش هاى آنان زايل گشت، و شرف و عزّتشان بر باد فنا رفت. شادى ها و نعمت ها از آنان بريد.

نزديكى فرزندان به گمشدن آنان منتهى شد. و هم صحبت بودن همسران به جدايى از آنان كشيد. (ديگر) نه به يكديگر فخر مى فروشند و نه تناسل مى كنند و نه با يكديگر ديدارى دارند و نه با هم به گفتگو مى نشينند.

(6) اى بندگان خدا، بر حذر باشيد مانند برحذر بودن كسى كه بر نفسش پيروز است و مانع شهوت رانى و ناظر به وسيلۀ عقلش. زيرا حقيقت آشكار است و نشان بر پا و راه هموار و مستقيم است.

ص: 245

162

162 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در پاسخ يكى از يارانش فرمود كه از او پرسيده بود: چگونه قوم شما، شما را از اين مقام كه شايسته ترين مردم به آن بوديد، دفع و بركنار نمودند؟ پس گفت:

(1) اى برادر اسدى، تو مردى مضطرب هستى كه گفتارت را نسنجيده رها مى كنى. با اين حال براى توست رابطۀ خويشاوندى و حق پاسخ براى سؤال. اكنون كه پرسيدى، بدان.

(2) اما اين كه حق ما را دربارۀ مقام پيشوايى خودسرانه از ما گرفتند، در حالى كه ما، هم از نظر نسب بالاتر از ديگران هستيم و هم از جهت تعلّق و ارتباط به آن حضرت، اين استبداد از روى مرغوب و مطلوب بودن حاكميّت بود كه نفوس جمعى از شدّت حرص به آن بخل ورزيدند، و نفوس جمعى ديگر دربارۀ آن، سخاوت و اعراض نمودند. داور مطلق خدا است. و بازگشت همه در قيامت به سوى او است.

رها كن آن غوغا و داد و بيداد را كه در همه جا طنين انداخت. داستانى غير از داستان گذشتگان را پيش بياور.

(3) اكنون بيا و حادثۀ چشمگير را دربارۀ فرزند ابوسفيان بنگر. (كه اين معاويه چه ادعايى به راه انداخته است!) روزگار مرا پس از آن كه به گريه انداخته بود، خندانيد. جاى شگفتى نيست، چه حادثۀ بزرگى كه تعجب را به نهايت مى رساند و كجروى را فراوان مى نمايد. آن قوم در صدد برآمدند نور خداوندى را از چراغش خاموش كنند و آب حيات جوشانش را از منبع آن ببندند! و آنان در ميان من و خودشان شربتى آلوده را قرار دادند.

ص: 246

(4) اگر از ما و از آنان مشقت هاى فتنه و بلوا مرتفع گردد، آنان را به حق ناب وا مى دارم. و اگر روزگار از آنچه كه من مى خواهم مانع گردد (وضع من شبيه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است) كه خداوند دربارۀ او فرمود: نفس خود را از روى حسرت و تأسف دربارۀ آنان از بين مبر، زيرا خداوند به كردار آنان عالم است.

163

اشاره

163 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

خالق كائنات

(1) ستايش خداى راست، آفرينندۀ بندگان و گسترانندۀ عرصه هاى زمين و به جريان اندازندۀ آب ها در پستى ها و درّه ها و رويانندۀ گياهان. براى اوليّت او آغازى نيست و براى ازليّت او انقراضى نه. اوست اول و پايدار و پايندۀ بى مدّت. پيشانى ها در مقابل او بر زمين سوده مى شود و لب ها به توحيد او گويا. اشياء را در هنگام خلقت متعيّن ساخت تا از همانندهاى خود جدا شوند.

(2) اوهام بشرى نتواند او را با حدود و حركات و با اعضاء و ابزار اندازه گيرى كند. براى او «كى» زمانى نتوان گفت و مدتى كه با «تا» مشخص گردد، نتوان تصور نمود. او آشكار است ولى نتوان گفت (ظهورش) از چيست و او باطن است ولى نتوان گفت در چيست؟ او كالبدى جسمانى نيست كه فانى گردد و در چيزى مخفى نشده است كه چيزى او را در برگيرد و بپوشاند.

ص: 247

(3) نزديكى او با اشياء با چسبندگى نيست و دورى او از آن ها با مفارقت و جدايى نمى باشد. از بندگان او كمترين نگاه براى او پنهان نيست و تكرار هيچ لفظى براى او خفايى ندارد، نه نزديك شدن به يك بلندى (پناه گرفتن پشت بلندى ها) و نه باز نهادن گامى در شب تاريك، و نه در سكون شبانگاهى، كه ماه روشن در سايۀ آن حركت مى كند، و آفتاب نورانى در حال غروب و نمودار شدن پس از آن، در دگرگونى زمان ها و روزگاران، از روى آوردن شبى كه مى آيد و روزى كه بر مى گردد، پيش از هر نهايت و مدتى و پيش از هر شمارشى و تعدادى.

(4) آن ذات اقدس با عظمت تر است از آن صفات محدود كننده به وسيلۀ اندازه ها و نهايت قطرها، كه محدودكنندگان به او نسبت مى دهند. و (بالاتر است) از اتخاذ مسكن ها و جايگير شدن در قرارگاه ها. زيرا حد و اندازه براى مخلوقات او زده شده و منسوب به غير آن مقام اعلاى ربوبى است.

ابداع مخلوقات

(5) خداوند سبحان اشياء را از ريشه هاى ازلى و مبادى اوليه اى كه ابدى باشد نيافريده است. بلكه مخلوق را آفريد و حد آن را برپا داشت. هرچه را صورتگرى كرد با نيكوترين وجه تصوير فرمود. هيچ چيزى از مخلوقات را قدرت امتناع و سرپيچى از فرمان او نيست. و نه از اطاعت كائنات، سودى به آن موجود برين عايد مى گردد. علم خداوندى به مردگان گذشته همانند علم اوست به زنده هاى باقى. و علم او به آسمان هاى بلند همان گونه است كه به زمين هاى پايين.

ص: 248

(6) از جمله اين خطبه است: اى مخلوقى كه با اعضاى معتدل آفريده شده اى و اى ابداع شده اى كه در تاريكى هاى ارحام و لابلاى پرده ها مورد عنايت بودى. در آغاز وجودت، از جوهرى كشيده شده از گل بودى كه در قرارگاهى محكم نهاده شدى تا قدر معيّن و مدتى قسمت شده. مخفى در درون مادرت بودى و جنبشى داشتى. نه توانايى پاسخ دادن به خواندن داشتى و نه ندايى را مى شنيدى. سپس از آن قرارگاه بيرون رانده شدى به خانه اى كه نه آن را ديده بودى و نه راه هاى منافع آن را مى شناختى.

(7) (اى انسان)، چه كسى تو را به جذب غذا از پستان مادرت راهنمايى كرد و جايگاه هاى خواستن و اراده ات را به تو ارائه نمود؟ هيهات، آن كسى كه از درك صفات موجوداتى كه داراى شكل و ابزار و وسايل مى باشند، عاجز است، قطعا از دريافت صفات خالقش ناتوان تر و از رسيدن به درك او به وسيلۀ حدود مخلوقات دورتر مى باشد.

164

164 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام هنگامى كه مردم دور او جمع شدند و به علت ناراحتى كه از عثمان داشتند از آن حضرت خواستند كه دربارۀ مردم با وى صحبت فرمايد و رضايت مردم را از او طلب كند. آن حضرت نزد عثمان رفت و به او فرمود:

(1) مردم پشت سر من قرار گرفته و مرا به عنوان سفير (ميانجى) ميان تو و خودشان نزد تو فرستاده اند. سوگند به خدا نمى دانم به تو چه بگويم؟ من چيزى (در اين باره) نمى دانم كه تو آن را نمى دانى. و من تو را به چيزى راهنمايى نمى كنم كه آن را نمى شناسى.

تو مى دانى آنچه را كه ما مى دانيم. ما به چيزى جلوتر از تو سبقت نداريم كه دربارۀ آن به تو اطلاع بدهيم، و به چيزى به تنهايى اختصاص نداشتيم كه آن را به تو ابلاغ نماييم. تو ديدى همان گونه كه ما ديديم و شنيدى همچنان كه ما شنيديم.

ص: 249

(2) و با پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله همصحبت بودى، همان گونه كه ما بوديم. نه فرزند ابو قحافه (ابو بكر) براى عمل به حق شايسته تر از تو بود و نه پسر خطّاب (عمر). و تو به رسول الله صلّى اللّه عليه و آله از نظر رگ هاى خويشاوندى نزديكتر هستى. و از داماد بودن به رسول خدا تو بهره مند گشته اى، نه آن دو. پس خدا را در نظر بگير. خدا را، دربارۀ جانت. زيرا در اين صورت تو (در اين حادثه كه پيش آمده است) نابينايى را به بينايى مبدل نمى سازى و چنان نيست كه به وسيلۀ آموزش، جهل تو مرتفع گردد.

راه ها واضح است و نشانه هاى دين برپاست.

(3) بدان، برترين بندگان خدا در نزد خداوند سبحان، امامى است عادل، كه هدايت شده و مردم به وسيلۀ او هدايت شوند. سنّت معلوم را برپا بدارد و بدعت مجهول را بميراند. و قطعى است كه سنّت ها روشن و روشنگرند، و براى آن ها نشانه ها است. و بدعت ها آشكارند و براى آن ها (نيز) نشانه هايى است. و بدترين مردم در نزد خدا امامى است ستمكار كه گمراه است، و مردم به وسيلۀ او گمراه مى شوند. كه سنت گرفته شده از منبعش را بكشد، و زنده كند بدعت كنار گذاشته شده را.

(4) و من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: روز قيامت پيشواى ستمكار آورده مى شود، در حالى كه نه يار و ياورى دارد و نه كسى كه از طرف او پوزش بطلبد.

اين ستمكار در آتش دوزخ انداخته مى شود. او در آن جا مانند آسياب دور خود مى گردد، سپس او را به ته دوزخ مى بندند. و من تو را به خدا سوگند مى دهم كه كوشش كن پيشواى مقتول اين امت نباشى. در گذشته گفته مى شد در اين امت زمامدارى كشته مى شود و در كشت و كشتار تا روز قيامت گشوده مى گردد. و همين حادثه امور اين امت را بر خودشان مشتبه خواهد ساخت و فتنه ها و آشوب ها در ميان آنان گسترده خواهد گشت.

ص: 250

(5) امّت در ميان تشويش ها و گرفتارى ها به اضطراب افتاده و در هم خواهند آميخت.

هرگز مانند چارپاى بى اختيار مباش كه مروان بن حكم تو را هر كجا بخواهد براند، در اين موقعيت كه ساليان زندگى تو متراكم و عمر تو رو به پايان مى رود.

عثمان به او گفت: «با مردم صحبت كن كه به من مدتى مهلت بدهند تا ظلم هايى كه بر آنان وارد شده است، بر طرف كرده و جبران نمايم.

امير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ او فرمود: «آنچه كه در مدينه است، براى آن مدتى لازم نيست و آنچه كه دور از مدينه است مدت مهلتش وصول امر تو به آن است».

165

اشاره

165 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، شگفت انگيز بودن خلقت طاووس را بيان مى فرمايد

آفرينش پرندگان

(1) خداوند سبحان مخلوقات را از زنده و غير زنده و ساكن و داراى حركات، ابداع فرمود. و شواهدى روشن را براى شناساندن لطف و عظمت قدرت خود، اقامه فرمود، تا آن جا كه عقول انسانى در حالى كه توجه به لطف صنعت و عظمت قدرت او مى نمايند، تسليم او گشته و اعتراف مى كنند. و فرياد دلايل وحدانيّت او بر گوش هاى ما طنين مى اندازد.

(2) (از دلايل وحدانيّت او است) آفرينش صور گونه گون پرندگانى كه آن ها را در شكاف هاى زمين (به شكل لانه ها) و شكاف هاى كوه هاى روى زمين و در بلندى هاى آن ها مسكن داد. (پرندگانى كه) داراى بال هايى مختلف و اشكال متنوع اند. (جاندارانى) كه در زمام تسخير قانون در حركتند و بال هاى خود را براى پريدن در طرق باز هواى پهناور و فضاى باز مى گسترانند. خداوند آن پرندگان را با سابقۀ نيستى در صورت هاى شگفت انگيز نمايان به وجود آورد و آن ها را با پيوند سر استخوان ها كه پوشيده شده به گوشت و پوستند، تركيب فرمود.

ص: 251

(3) و بعضى از مرغان را به جهت سنگينى جثّه از پرواز سريع در هوا باز داشت، و با پرواز بال هاى باز، آن ها را نزديك زمين به حركت در هوا وا داشت. خداوند آن پرندگان را با اختلافى كه در رنگ ها دارند، با لطف قدرت و صنعت دقيق خود، منظم فرمود. برخى از آن ها در غالب يك رنگ مشخص غوطه ورند كه با هيچ رنگى غير از همان كه در آن غوطه ور هستند مخلوط نمى باشد، و بعضى ديگر از آن ها در رنگى غوطه ور هستند، كه غير از آن رنگى است كه دور گردن دارند.

طاووس

(4) و از شگفت انگيزترين آن ها از جهت آفرينش، طاووس است كه خداوند آن را در محكم ترين هماهنگى اعضاء آفريد و رنگ هاى آن را در زيباترين نظم قرار داد.

در خلقت طاووس بالى قرار داد كه استخوان هاى آن سر به هم دارند و دمى كه كشش آن را طولانى فرمود. هنگامى كه به طرف مادۀ خود برود، آن دم در هم جمع شده را باز مى نمايد و آن را بلند و برافراشته مى سازد، كه گويى آن دم، بادبان كشتى «دارى» است كه كشتى بانش آن را كشيده باشد. اين حيوان به رنگ هاى خود مى نازد، و دم خود را با تبحّر به اين طرف و آن طرف حركت مى دهد.

(5) و مانند خروس عمل جنسى انجام مى دهد و با آلت تناسل خود جماع مى كند، مانند عمل حيوانات نر كه در عمل جنسى نيرومند هستند. من در اين بيان تو را به مشاهدۀ عينى حواله مى كنم، نه مانند كسى كه به سند ضعيف ارجاع نمايد. و اگر وضع عمل جنسى طاووس همان گونه باشد كه بعضى گمان كرده اند كه اين حيوان مادۀ خود را به وسيلۀ اشكى آبستن مى كند كه چشمانش بر مى آورد و در گوشۀ چشمانش مى ماند. و مادۀ اين حيوان آن را مى ليسد و پس از آن تخم مى گذارد، نه اين كه از راه تلقيح نر آبستن شود بلكه از اشك خارج شده از چشم آبستن شده، اين گمان شگفت آورتر از افسانۀ «منقار گذاشتن نر به منقار ماده» براى تلقيح كه بعضى ها ابراز نموده اند، نيست.

ص: 252

(6) (اگر خوب بنگرى) ناى هاى پر آن همانند شانه هايى از نقره است و آن دايره هاى شگفت انگيز مانند خورشيدهايى است كه بر آن ها روييده است، همانند طلاى خالص و قطعه هاى زبرجد. اگر بخواهى اين حيوان زيبا را به آنچه كه زمين مى روياند تشبيه كنى، بايد بگويى: گل هايى است بهارى كه از محلّهاى مختلف چيده شده است.

(7) و اگر بخواهى آن را به لباس ها تشبيه نمايى، مانند حلّه هاى آراسته يا مانند جامه هاى زيبا از برد يمانى است. و اگر به زيورها تشبيهش كنى، مانند نگين هاى رنگارنگ انگشترى ها است كه دور تا دور آن را نقرۀ مزيّن گرفته است. راه رفتن اين حيوان، شادمان و خرامان و با حالت تكبّر است. دم و بال هاى خود را با دقت و كاوش مى نگرد، و با مشاهدۀ پيراهن نگارين و الوان زيباى خود خنده سر مى دهد.

(8) و در آن هنگام كه به پاهايش مى نگرد، صدايى ناله مانند برمى آورد و چونان جاندارى كه پناه جويى خود را آشكار مى كند، فرياد او به صدق احساس دردش گواهى مى دهد. زيرا پاهايى سياه رنگ و زشت و نازك دارد مانند پاهاى خروس خلاسى(1) و از تيزى استخوان ساق او خارى خرد روييده و در پشت گردن اين حيوان كاكلى سبز رنگ با نقشى زيبا و نگارين سر زده است.

(9) نقطۀ آغازين گردنش مانند ابريقى است كشيده و جايگاه فرو رفتنش تا به شكم مانند رنگ وسمۀ يمانى سبز مايل به سياهى است، يا مانند ابريشمى كه بر روى آينۀ صيقلى پوشانده شده است. و گويى خود را با يك مقنعۀ سياه پوشانده. و به قدرى تازه و با طراوت و درخشان است كه گويى سبزى تند و شادابى به او در آميخته است. و در شكاف گوش اين حيوان خطى است مانند باريكۀ نوك قلم در رنگ گل بابونه كه با سفيدى خود در ميان سياهى محل مى درخشد. و كمتر رنگى است كه طاووس نصيبى از آن نداشته باشد.

ص: 253


1- - نوعى خروس كه از مرغان هندى و فارسى متولّد مى شود و از طرف ساق پاى آن خارى كه پنهان است، مى رويد. نقل از منهاج البراعة مرحوم محقق خويى، ج 10، ص 62.

(10) طاووس مانند شكوفه هايى است كه نه باران هاى بهارى آن ها را پرورانده است، و نه تابش آفتاب تابستانى. گاهى پرهاى خود را مى ريزد و از لباسش برهنه مى گردد و پرهايش پياپى مى ريزند (و بار ديگر مى رويند) و آن پرها مانند ريزش برگ هاى شاخه ها فرو مى ريزند. سپس بدون فاصله شروع به روييدن مى نمايند تا آن گاه كه به وضع و شكل گذشته پيش از ريخته شدن برگردند. چنان كه رنگى با رنگ سابق تفاوتى نداشته باشد و هيچ رنگى در غير مكان خود قرار نگيرد. و اگر مويى از موهاى ناى هاى طاووس را به دقت بنگرى، گاهى نوعى از سرخى گلگونه و گاه ديگر سبزى زبرجدى و گاهى هم زردى طلاى خالص را مى بينى.

(11) پس چگونه نيروهاى عميق هشيارى ها مى تواند به توصيف اين منظره برسد، يا قريحه و فهم عقول آن را دريابد، يا گفتار وصف كنندگان آن را توصيف نمايد.

و كمترين اجزاء اين حيوان، اوهام انسان را از دركش و زبان ها را از بيانش ناتوان ساخته است. پاكيزه پروردگارى كه عقول آدميان را از توصيف مخلوقى كه آن را براى چشم ها آشكار ساخته است، مغلوب فرموده است. لذا عقول مردم آن را در حالى درك مى كند كه مخلوقى است محدود و تكوين يافته و تركيب پيدا كرده و از رنگ هاى متنوع رنگ آميزى شده است. و زبان ها از تلخيص صفت آن حيوان، ناتوان شده و از اداى خصوصيات آن باز مانده است.

آفريدگان كوچك

(12) پاك است خداوندى كه در آفرينش، از پاهاى مورچه و مگس گرفته تا خيلى بالاتر از آن دو: ماهى و فيل را مستحكم آفريده است. و وعده نموده خداوند متعال كه هيچ موجودى را كه روح در آن دميده است (از وضع مقرر خود) دگرگونى نباشد، جز اين كه مرگ را وعده گاه نهايى و فنا را پايان كار او قرار داده است.

ص: 254

از جملۀ اين خطبه است در توصيف بهشت

(13) اگر چشم دل بيندازى به سوى آنچه كه از بهشت براى تو توصيف مى شود، نفس تو از شگفتى ها و زيبايى ها و خواستنى ها و لذايذ دنيا و زر و زيور مناظر آن كه در اين دنيا نمودار گشته است، اعراض مى كند و رويگردان مى شود.

(14) و فكر تو در جنبش درختانى كه ريشه هاى آن ها در تپه هاى مشك بر كرانۀ چشمه سارها فرو رفته است متحير مى ماند، و در آويخته شدن خوشه هاى مرواريد با طراوت در شاخه هاى بزرگ و كوچك آن ها و ظهور آن ميوه هاى گوناگون در غلاف ها و پوشش غنچه هاى آن ها. آن ميوه ها بدون مشقّت چيده مى شوند و بر طبق آرزوى چيننده ها در دسترس قرار مى گيرند و دور و بر ساكنان بهشت در پيرامون قصرهاى آن مى گردند، با عسل هاى صاف و خمرهاى زلال و تصفيه شده.

(15) اهل بهشت قومى هستند كه كرامت خداوندى براى آنان ادامه پيدا مى كند، تا در قرارگاه ابدى جاى گيرند و از جا به جا شدن در سفرها (از تحولات) راحت شوند. اگر اى شنونده، دل خود را به وصول به آن مناظر زيبا و شگفت انگيز كه رو به تو خواهند آورد، مشغول بدارى، جانت از بدن مفارقت مى كند به جهت اشتياق به بهشت و مناظرش، و از اين مجلس كه نشسته اى برخيزى و به همسايگى اهل گورستان بر وى براى شتاب به آن بهشت. خداوند ما و شما را به رحمت واسعۀ خود از جمله كسانى قرار بدهد كه از دل براى منازل نيكوكاران مى كوشند.

ص: 255

166

اشاره

166 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

تحريك بر الفت و انس

(1) بايد خردسالتان از بزرگسالتان پيروى كند و بزرگسالتان به خردسالتان محبت بورزد. و مباشيد مانند جفاكاران خشن جاهليت: كه نه تفقهّى در دين داشتند و نه دربارۀ خدا تعقلى. (با ظاهرى آراسته به انسانيت و باطنى همانند حيوانات شرّ).

مانند تخمى كه در جايگاه تخم گذارى شتر مرغ است، شكستن آن گناه است و اگر به حال خود گذاشته شود، ممكن است آنچه كه در درون تخم است شرّ باشد.

بنى اميّه

(2) از جملۀ اين خطبه است: آل اميّه پس از اجتماع و الفت متفرّق مى گردند و از اصلشان پراكنده مى شوند. برخى از آنان چنگ به شاخى مى زنند كه به هر طرف ميل كند با آن شاخ حركت نمايند. خداوند متعال آنان را براى يك روز شرّ براى بنى اميه جمع مى كند. چونان ابرهاى پاييزى كه مجتمع مى شوند. خداوند آنان را متشكل مى سازد مانند ابرهاى متراكم، سپس خداوند سبحان براى آنان درهايى باز مى كند كه از جايگاه تراكم و هيجان خود مانند سيل دو باغ مردم سباء، به حركت در مى آيند. به طورى كه در برابر آن نه تپّه اى بر جاى بماند و نه تلّى.

(3) نه كوه متصل به هم و فشرده مى تواند مانع جريان آن سيل گردد و نه زمين بلند سنگلاخ. خداوند سبحان آنان را درون دره هاى خود بپراكند، سپس در چشمه سارهاى زمين به حركت درآورد. خداوند به وسيلۀ آنان، حقوق قومى را از قوم ديگر مى گيرد و گروهى را در سرزمين گروهى ديگر سكونت مى دهد. و سوگند به خدا، آنچه كه در دست بنى اميّه است، بعد از اعتلاء و تسلط ذوب خواهد شد، چنان كه دنبه در آتش ذوب مى گردد.

ص: 256

مردم در آخر الزّمان

(4) اى مردم، اگر از يارى حق پاى به عقب نمى گذاشتيد و در توهين به باطل سست نمى گشتيد، كسى كه مثل شما نيست، طمع در زورگويى به شما نداشت و كسى كه (امروز) بر شما نيرومند شده، قدرت و قوّه پيدا نمى كرد. لكن شما گمراه گشتيد، به گمراهى و سرگردانى بنى اسرائيل.

(5) و سوگند به جانم، سرگردانى شما پس از من چند برابر خواهد گشت. اين افزونى گمراهى براى اين است كه شما حق را پشت سر گذاشتيد و از نزديك بريديد و با دور پيوستيد. و بدانيد اگر شما از كسى پيروى مى كرديد كه شما را به سوى حق دعوت مى كند و شما را بر طريق پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله توجيه و تحريك مى نمايد، از كجروى بى نياز مى گشتيد و بار سنگين (خطاها) را از دوش خود مى انداختيد.

167

167 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اوايل خلافتش فرموده است

(1) خداوند سبحان كتاب راهنما را فرستاد و خير و شرّ را در آن تبيين فرمود. مسير خير را پيش بگيريد تا هدايت شويد و از سمت شرّ اعراض كنيد و در راه معتدل و صواب گام برداريد.

(2) واجبات را مراعات كنيد، واجبات را. آن ها را براى خدا ادا كنيد، تا شما را رهسپار بهشت نمايد.

ص: 257

(3) خداوند متعال حرام فرمود پديده هاى آشكار را، و حلال فرمود اشياء بدون نقص را، و احترام مسلمان را بر همۀ حرمت ها برترى داد و حقوق مسلمانان را در جايگاه هاى انعقاد به اخلاص و توحيد به هم پيوست.

(4) پس مسلمان كسى است كه مسلمانان از زبان و دستش سالم باشند، مگر در مسير حق. و اذيت و آزار مسلم صحيح نيست مگر به جهت وجوب.

(5) پيشدستى كنيد براى آمادگى به استقبال امرى كه فراگير همه و در بر گيرندۀ هر يك از شما با كيفيت مخصوص به شما است، اين امر همان مرگ است. مردم را (با سرنوشت حتمى مرگ) پيش چشمانتان مى بينيد و قيامت شما را از پشت به سوى خود مى راند. سبك شويد برسيد. جز اين نيست كه گذشتگان در انتظار آيندگانند.

(6) براى خدا تقوا بورزيد، زيرا شما دربارۀ بندگان و شهرها و اراضى و جانداران مسؤوليد. خدا را اطاعت كنيد و او را نافرمانى نكنيد و وقتى كه خير را ديديد، آن را بگيريد و هنگامى كه شر را ديديد، از آن اعراض كنيد.

168

168 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را پس از آن كه براى خلافت با آن حضرت بيعت كردند، در پاسخ بعضى از يارانش كه به او پيشنهاد كردند: اگر جمعى از آنان را كه مردم را عليه عثمان شوراندند، كيفر مى دادى (براى پيشرفت كار خلافت مناسب تر بود) فرمود:

(1) اى برادران، من به آنچه كه شما مى دانيد جاهل نيستم، ولى چگونه نيرويى آماده سازم براى كيفر دادن به آنان، در صورتى كه گروهى كه مردم را عليه عثمان شوراندند، از سيطره و شوكتى برخوردارند كه بر ما مسلطند، نه ما بر آنان.

ص: 258

(2) مى بينيد كه بندگان شما و اكثر مردم معمولى با آنان جوشيده و اعراب شما به آنان گرويده اند و آنان در لابلاى جمع شما هستند و هر چه بخواهند با تلخى هاى آن، بر شما وارد مى سازند.

(3) با اين حال، آيا امكان و توانايى به دست آوردن آنچه را كه مى خواهيد در اختيار داريد؟ اين يك حادثه از مانده هاى جاهليت است، و براى اين مردم ريشه و حاميان فراوانى است.

(4) مردم در اين حادثه اگر به غليان بيفتند و مورد تحقيق و تحليل قرار بگيرند، داراى عقايدى گوناگونند: گروهى از آنان موافق نظر شمايند. گروه دوم نظرى غير از نظريۀ شما دارند و جمعى ديگر نه بر اين عقيده اند و نه بر آن عقيده.

(5) شما صبر كنيد و فرصت بدهيد تا مردم آرام شوند و دل ها در موقعيت هاى خود جايگير شوند و حقوق به آسانى قابل استيفاء شود. سكوت كنيد در وظيفه اى كه من بايد انجام بدهم و منتظر باشيد براى دستور من كه به شما خواهد رسيد و كارى انجام ندهيد كه نيرويى را متزلزل سازد و قدرتى را از بين ببرد و سستى و ذلّت به بار آورد.

(6) و تا آنجا كه بتوانم از شعله ور ساختن آتش جنگ خوددارى خواهم كرد. و آنگاه كه چاره اى نديدم، دواى آخرين، داغ كردن است.

169

اشاره

169 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت اين خطبه را در موقعى كه اصحاب جمل به سوى بصره مى رفتند بيان نموده است

حقايقى كه موجب اجتماع مسلمانان مى باشد

(1) خداوند سبحان پيامبرى راهنما با كتاب گويا و دينى قائم برانگيخت. كسى جز تبهكار ساقط و منحرف از آن راهنما گمراه نگردد.

ص: 259

(2) و قطعى است كه بدعت هاى ضد دين كه شباهت ساختگى به دين دارند، عوامل تباهى انسان هايند، مگر آنچه كه خداوند مردم را از آنها حفظ نمايد.

(3) و جز اين نيست كه تنها سلطه و حمايت خداوندى است كه نگهبان شؤون حيات شما است. پس اطاعت كنيد آن ذات اقدس را بدون استحقاق سرزنش (به جهت ريا يا نفاق) و بدون اكراه به آن.

(4) سوگند به خدا، يا بايد خدا را از صميم قلب اطاعت كنيد و بدعت ها را از ميان خود برداريد و يا در انتظار باشيد كه خداوند عظمت و قدرت اسلام را از شما به ديگران منتقل نمايد. سپس آن را هرگز به شما بر نمى گرداند تا اين حكومت و دولت به مردمى غير از شما برگردد و در ميان آنان مستقر شود.

مردم را به نفرت از دشمنانش وادار مى نمايد

(5) همانا اينان براى خصومت با زمامدارى من، با اجتماع انبوهى برخاسته اند و من مادامى كه از مختل شدن زندگى و نظم جامعۀ شما نترسم، صبر خواهم كرد.

(6) اگر آن نابخردان بر رأى سست و بى پايۀ خود اصرار بورزند، نظم مسلمانان از هم مى پاشد. جز اين نيست كه حرص و آزى كه آنان بر اين دنيا از خود نشان مى دهند، علّتى جز حسادت بر كسى كه خداوند آن را در اختصاص او قرار داده است، ندارد.

آنان به اين تبهكارى اقدام كرده اند كه امور مسلمين را دربارۀ زمامدارى به عقب برگردانند.

(7) حقّى كه شما بر گردن ما داريد، عمل به كتاب خداوند و سيرۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و قيام به حقّ او و اداى آن و برپا داشتن سنّت او است.

ص: 260

170

170 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در لزوم پيروى از حق در موقع قيام دليل

(1) با اين سخنان با فردى از عرب صحبت فرمود، كه جمعى از بصره او را موقعى كه آن حضرت به بصره نزديك شده بود، به حضور آن حضرت فرستاده بودند، تا نظر مبارك امير المؤمنين عليه السّلام براى آنان دربارۀ اصحاب جمل معلوم شود و شبهه از دل هاى آنان برطرف گردد. آن بزرگوار وضع خود را در رابطه با اصحاب جمل چنان توضيح داد كه آن مرد عرب بر حق بودن آن حضرت را در مقابل آنان فهميد. سپس حضرت به آن عرب فرمود: بيعت كن با من. عرب چنين پاسخ داد: من فرستادۀ قومى هستم و كارى انجام نمى دهم تا اين كه به سوى آنان برگردم.

(2) آن امام المتقين چنين فرمود: اگر آن كسانى كه پشت سر تو قرار گرفته اند، تو را به عنوان طلايه دارى كه جاهاى نزول باران را پيدا كند فرستاده بودند.

و تو بر مى گشتى و جاهاى گياهان و آب را به آنان اطلاع مى دادى و آنان با تو مخالفت كرده، به سوى نقاط بى آب و خشك حركت مى كردند، چه مى كردى؟ (3) گفت: آنان را رها مى كردم و رو به جايى مى رفتم كه روييدنى ها و آب دارد.

حضرت فرمود: بنابراين، دستت را دراز كن و با من بيعت نما.

(4) آن مرد عرب گفت: سوگند به خدا، بعد از قيام دليل نتوانستم از بيعت امير المؤمنين خوددارى نمايم. پس با او بيعت كردم. (اين مرد معروف به كليب جرى بود.)

ص: 261

171

اشاره

171 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين نيايش را در آن هنگام كه تصميم به رويارويى با قوم شاميان در صفين گرفته بود انجام داد.

نيايش

(1) پروردگارا، اى خداى سقف بلند آسمان و فضاى محفوظ كه شب و روز پشت سر هم در آن فرو مى روند و خورشيد و ماه در آن جريان دارند و ستارگان سيّار به طور متوالى در آن حركت مى كنند. اى خداوندى كه ساكنان آن را گروهى از فرشتگانت قرار دادى كه از عبادت تو خسته نمى شوند.

(2) و اى خداوندى كه اين زمين را قرارگاه انسان ها نمودى و جايگاهى براى خزندگان و چارپايان، و هر آنچه كه قابل شمارش نيست، چه آنچه كه ديده مى شود و چه آن اشياء كه ديده نمى شوند.

(3) و اى خداوندى كه كوه هاى محكم و پابرجا را مانند ميخ هاى تعديل كنندۀ حركات زمين و تكيه گاه براى مخلوقات قرار دادى. خداوندا، اگر ما را بر دشمنان پيروز ساختى، ما را از ظلم و تعدى بركنار فرما و براى پيروى از حق موفق فرما. و اگر آنان را بر ما غالب فرمودى، شهادت را نصيب ما فرما و از فتنه و آشوب ما را محفوظ بدار.

دعوت براى جنگ

(4) كجاست وارسته مردى از حافظان اصول انسانى و ارزش ها كه از سقوط مردم جامعۀ خويش جلوگيرى كند و آنكه در هنگام نزول سختى ها با غيرت و مردانگى براى مرتفع ساختن آن شدايد در حوادث فرو رود؟ اى مردم، ننگ و عار را پشت سر داريد و بهشت را پيش رويتان.

ص: 262

172

اشاره

172 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام ستايش خداوندى

اشاره

(1) حمد و ستايش خداوندى راست كه هيچ آسمانى، آسمان ديگرى را از او نمى پوشاند و نه هيچ زمينى، زمين ديگرى را.

روز شورا

(2) در آن روز گوينده اى گفت: اى فرزند ابيطالب، تو به اين امر (خلافت) حريص و مشتاقى.

من به او پاسخ دادم: شما قطعا حريص تر و دورتر از اين مقام الهى هستيد و من مخصوص تر و نزديك ترم.

(3) جز اين نيست كه من حقى را مطالبه كردم كه از آن من است و شما ميان من و حقم مانع شده ايد و روى مرا از آن بازمى گردانيد. هنگامى كه آن (نادان نابخرد) را در جمع حضار با دليل كوبنده به جاى خود نشاندم، بازماند، (و بيدار شد) گويى مبهوت شد و توانايى پاسخ دادن به مرا نداشت.

طلب پيروزى بر قريش

(4) خداوندا، از تو مسألت دارم مرا بر قريش و كسى كه آنان را يارى كند پيروز فرما، زيرا آنان حق خويشاوندى مرا بريدند و براى ستيزه گرى با من دربارۀ امرى كه حق من بود، دست اتحاد به هم دادند، سپس گفتند: خاصيت حق اين است كه مى توانى آن را بگيرى و مى توانى آن را رها كنى.

ص: 263

دربارۀ اصحاب جمل

(5) اصحاب جمل از موقعيت قانونى خود تعدى نمودند و بيرون آمدند و حرم پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را مانند كنيزى كه براى خريد مى كشانند، به سوى بصره كشاندند! (آن دو شيخ «طلحه و زبير») زنان خود را در خانه هاى خويش محفوظ داشتند و حرم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را كه آن حضرت در خانۀ خويش محفوظ نگاه داشته بود، بر خود و ديگران آشكار كردند.

(6) در جمع لشكرى كه مردى از آن نبود مگر اينكه الزام به اطاعت از من داده و با كمال اختيار و بدون اكراه با من بيعت كرده بود. آنان در بصره به حاكمى كه از طرف من تعيين شده است (عثمان بن حنيف) و به متصديان بيت المال مسلمين و ديگران هجوم بردند، گروهى را با شكنجه و گروه ديگرى را با حيله گرى كشتند.

(7) سوگند به خدا، اگر از مسلمانان تنها يك فرد را از روى عمد و بدون ارتكاب جرم مى كشتند، كشتن همۀ آن لشكريان براى من حلال بود، زيرا آنان حاضر بودند، و آن جنايت را منكر نشدند و نه با زبان از مقتول مظلوم دفاع كردند و نه با دست. صرف نظر از اينكه آن تبهكاران مسلمانان را به شمارۀ عده اى از لشكريان كه به آنان هجوم آوردند، به قتل رساندند.

173

اشاره

173 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و در اين كه چه كسى شايستۀ خلافت است و در حقارت دنيا

رسول خدا

(1) امين وحى او، و خاتم رسولان او بود و بشارت دهندۀ رحمت او و تهديد كننده از عذاب او.

ص: 264

اوست شايستۀ خلافت

(2) اى مردم، شايسته ترين انسان ها به امر خلافت، نيرومندترين مردم بر اين امر است و داناترين آنان به مشيّت خداوندى دربارۀ آن. اگر كسى در موضوع خلافت پس از ثبوت آن، شر و فساد برانگيزد، بايد او را وادار به توبه و بازگشت نمود و اگر امتناع بورزد، بايد با او به پيكار برخاست.

(3) و سوگند به جانم، اگر بنا شود كه زمامدارى بدون حضور و اجتماع همۀ مردم، تحقق نيابد، هرگز راهى بر چنين اجتماع و حضور همه بدون استثناء وجود ندارد. آنچه كه امكان پذير است اين است كه انسان هاى شايسته از عموم مردم كه توانايى حضور در انتخاب زمامدار را دارند، با نظرى كه مى دهند، به كسانى كه غايبند، يقين تكليف مى كنند. پس از اين گزينش، نه آن كسى كه حاضر است مى تواند از نظر خود برگردد و نه كسى كه غايب بوده است، مى تواند زمامدار ديگرى را مطرح كند (مگر اين كه به خطا رود و راه انحراف پيش گيرد).

(4) آگاه باشيد، من با دو نفر جنگ خواهم كرد: مردى كه چيزى را ادعا كند كه شايستۀ آن نيست و مردى كه از اداى حقى (امانتى) كه به عهده دارد، امتناع بورزد.

(5) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم، زيرا وصيت به تقوا بهترين وصيتى است كه مردم دربارۀ يكديگر انجام مى دهند و شايسته ترين عواقب امور (پايان همۀ امور زندگى) است در نزد خدا.

(6) اكنون، جنگ ميان شما و اهل قبله آغاز شده است و پرچم اين جنگ را نبايد بر دوش بگيرد مگر كسى كه بينا به امور و شكيبا و به موارد حق دانا باشد. پس حركت كنيد به سوى آنچه مأموريت داريد و توقف كنيد در جايى كه نهى از اقدام شده ايد.

ص: 265

(7) در هيچ مسأله اى عجله نكنيد تا تحقيق كامل دربارۀ آن نموده باشيد، زيرا براى ما در هر امرى كه آن را ناخوش داريد، امكان تغييراتى است.

آفرينش دنيا

(8) آگاه باشيد، اين دنيايى كه شما همواره آن را آرزو مى كنيد و رغبت و ميل به آن داريد و اين دنيا هم شما را گاهى خشنود و گاهى ناخشنود مى دارد، خانۀ جاودانى براى شما نيست و نه آن منزلى است كه براى آن آفريده شده ايد و نه جايگاهى است كه به آن دعوت شده ايد.

(9) قطعى است كه اين دنيا براى شما پايدار نيست و شما هم براى آن پايدار نيستيد.

اين دنيا اگرچه شما را فريب داده است، با اين حال شما را از شر خود نيز برحذر داشته است.

(10) پس فريبكارى دنيا را در برابر تهديدى كه شما را نموده است رها كنيد و عوامل طمع آن را در مقابل ترساندنتان از خود دور كنيد. در اين دنيا به آن سراى ابدى سبقت جوييد كه به سوى آن دعوت شده ايد. و با دل هاى خود از اين دنياى ناپايدار روى گردان شويد. و هيچ يك از شما ناله نكند چونان كنيزى كه از دنياى او چيزى سلب شده باشد. نعمت خداوندى را به وسيلۀ صبر بر اطاعت خداوندى و التزام به آنچه كه خداوند در كتابش شما را به آن ملزم ساخته است تتميم نماييد.

ص: 266

(11) آگاه باشيد، چيزى كه از دنيا از دست مى دهيد ضررى به شما وارد نخواهد كرد، مادامى كه ركن دينتان را حفظ كرده باشيد. نيز آگاه باشيد كه اگر دينتان را ضايع كنيد، هر آنچه كه از امور دنيوى خود حفظ كنيد، سودى براى شما نخواهد داشت. خداوند دل هاى ما و شما را به سوى خود جذب نمايد و به ما و شما صبر عنايت فرمايد.

174

174 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توضيح هويت طلحة بن عبيد اللّه اين سخنان را در موقعى كه خبر حركت طلحه و زبير به سوى بصره براى جنگ به آن حضرت رسيد، بيان فرموده است.

(1) من از آن هنگام كه پروردگارم به پيروزى وعده ام داده است، نه به وسيلۀ جنگ تهديد شده ام و نه از ضربت شمشير هراسى به خود راه داده ام.

(2) سوگند به خدا، آن مرد (طلحه) با كوشش جدّى به بهانۀ خونخواهى عثمان، عجله براى سفر به بصره ننموده است مگر به جهت اينكه خون عثمان را از او مطالبه نكنند، زيرا او بود كه به كشتن عثمان مورد ظنّ بود. و در ميان حمله كنندگان براى قتل عثمان حريص تر از وى كسى نبود. طلحه با اين دسيسه بازى ها (و فرياد وا عثمانا) و حركت سريع به بصره به بهانه مطالبۀ خون عثمان، مى خواهد براى مشتبه ساختن (مردم ناآگاه) دربارۀ حادثه اى كه خود، گرداننده (يا از گردانندگان) آن بوده است مغالطه راه بيندازد و مردم را دچار شك و ترديد بسازد! (3) و سوگند به خدا، اين مرد (طلحه) دربارۀ عثمان هيچ يك از سه كارى را كه براى او امكان داشت، انجام نداد: 1 - اگر فرزند عفان (عثمان) ظالم بود - همانگونه كه طلحه در آن موقع گمان مى كرد، لازم بود كه قاتلان عثمان را (مستقيما) يارى مى كرد و يارى كنندگان او را دور مى ساخت.

ص: 267

(4) 2 - و اگر عثمان مظلوم بود، ضرورت داشت كه دشمنان و قاتلان عثمان را از او دور مى ساخت و عذر مشروع او را مى پذيرفت و به مردم بيان مى كرد.

(5) 3 - و اگر دربارۀ هر دو خصلت (ظالم يا مظلوم بودن) عثمان ترديد داشت، سزاوار بود كه خود را از معركه كنار بكشد و در گوشه اى سكوت كند و مردم را در جريان عثمان به حال خود بگذارد.

(6) طلحه هيچ يك از اين سه كار را نكرد و اقدام به امرى كرد كه علت آن شناخته نشده و عذر صحيحى را دربر نداشت.

175

175 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردم را پند فرموده و خويشاوندى خود را با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تذكر داده است.

(1) اى مردمى كه مورد غفلت نيستند و اى رها كنندگان دستورات الهى كه مسؤولند.

(2) چه شده است كه شما را از خدا گريزان و به سوى غير خدا راغب مى بينم. گويى آن چهارپايانيد كه شبان، آن ها را شبانگاه به چراگاهى آلوده به وبا و آبشخورى دردخيز ببرد! و جز اين نيست كه به آن چهارپايان (مانند گوسفندان) تا مدتى علف خورانده مى شود در حالى كه آن ها نمى دانند مقصود از آن تغذيه و فربه ساختن آن ها چيست.

ص: 268

(3) اگر به آن ها نيكويى شود، يك روز خود را همۀ روزگار عمر خود پندارند و سير شدنشان را همۀ مرام و مقصدشان. سوگند به خدا، اگر بخواهم دربارۀ خروج و دخول و همۀ شؤون زندگى به هر يك از شما خبر مى دهم. و لكن مى ترسم دربارۀ من به جهت مقايسۀ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كفر بورزيد.

(4) آگاه باشيد، من اين گونه اسرار را به كسى كه مورد اطمينان است، ابلاغ مى نمايم و سوگند به خدايى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بر حق انتخاب نمود و او را بر تمام مخلوقات برگزيد، سخن نمى گويم مگر راست.

(5) آن رسول گرامى وقوع همۀ آن اسرار را براى من تعهد فرموده است، همچنين به من خبر داده است هلاكت هر كسى را كه هلاكت خواهد گشت و نجات هر كس را كه نجات خواهد يافت و هم چنين سرنوشت امر زمامدارى را نيز براى من اعلام فرموده است. (رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله) هيچ چيز را كه بر سر من خواهد گذشت رها نكرد مگر اين كه به گوشم فرو خواند و براى من اعلام نمود.

(6) اى مردم، سوگند به خدا، من هرگز شما را به اطاعتى تحريك نمى كنم، مگر اين كه خودم در عمل به آن از شما سبقت مى گيرم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم مگر اين كه خودم پيش از شما، از آن اجتناب مى نمايم.

176

اشاره

176 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، مردم را پند مى دهد و عظمت قرآن را تبيين و از بدعت گذارى نهى مى فرمايد.

پند مردم

(1) از بيان خداوندى بهره برداريد و مواعظ الهى را قبول كنيد و خيرخواهى مقام ربوبى را بپذيريد. زيرا خدا با آيات و بيانات روشن، عذر خود را (در صورت مجازات به جهت معاصى) آشكار ساخته است. و براى شما حجت و برهان اتخاذ نموده و از كردارها آنچه را كه دوست دارد و آنچه را كه از آن كراهت دارد تبيين نموده است تا از آن پيروى كنيد و از اين اجتناب نماييد.

ص: 269

(2) زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: پيرامون بهشت را ناگوارى ها و پيرامون آتش را شهوات فرا گرفته است. و بدانيد خداوند را در هيچ چيز نمى توان اطاعت كرد مگر با زحمت، و در هيچ چيز نمى توان خدا را معصيت كرد مگر با ميل و رغبت.

(3) پس خداوند رحمت كند كسى را كه شهوت خود را مهار كند و هواى نفس را ريشه كن سازد، زيرا هواى اين نفس را كندن، بسيار دشوار است و اين نفس همواره به مقتضاى هوا طلبى خود ميل به معصيتى دارد.

(4) و بدانيد اى بندگان خدا، انسان با ايمان به صبح و شام وارد نشود مگر اينكه نفس او در نزد او مورد بدگمانى باشد. و همواره از نفس خويشتن عيب جويى نمايد. و بر خرده گيرى از نفسش بيفزايد. مانند كسانى باشيد كه پيش از شما سبقت گرفتند و گذشتند و از دنيا مانند كوچ كننده كنده شدند و مانند كسانى كه دنيا را منزل به منزل درنورديدند و از ديدگاه شما حركت كردند و مقصد نهايى را پيش گرفتند.

فضيلت قرآن

(5) و اين را بدانيد كه اين قرآن، آن نصيحت دهندۀ خيرخواه است كه فريب نمى دهد و آن راهنما است كه گمراه نمى كند و آن گويندۀ حديث است كه دروغ نمى گويد.

(6) و هيچ كس با اين قرآن همنشين نشد مگر اين كه زيادت يا نقصانى نصيب او ساخت: افزايش در هدايت يا كاهش از نابينايى، و بدانيد براى هيچ كس پس از فراگيرى قرآن و عمل به آن نيازى نباشد و براى هيچ احدى بدون قرآن، بى نيازى امكان ندارد.

ص: 270

(7) براى دردهاى خود از قرآن شفا بطلبيد و در مشقت ها از آن يارى بخواهيد، زيرا درمان بزرگترين دردها كه كفر و نفاق و انحراف و گمراهى است، در آن است.

پس از خدا مسألت نماييد و با محبت او به او توجه نماييد و چيزى با وجود او از مخلوقات او مخواهيد. قطعى است كه بندگان خدا به وسيلۀ چيزى مانند قرآن به خدا روى نياورده اند.

(8) و بدانيد قرآن است شفاعت كننده پذيرفته شده و گوينده تصديق شده. و هر كس كه روز قيامت قرآن شفاعت او را كند، شفاعت قرآن براى او پذيرفته شود. و كسى كه در روز رستاخيز قرآن بدى او را گويد، گواهى قرآن بر عليه او مورد تصديق قرار گيرد.

(9) در روز معاد، ندا دهنده بانگ برآورد: «هر كس در گرو كشتۀ خويش و محصول آن است، جز آنان كه از محتواى قرآن عمل خود را اندوختند» پس شما (حيات خويشتن را) با قرآن و پيروى از آن كشتكارى كنيد. و از پروردگار خود از طريق قرآن راهنمايى بخواهيد و از اين كتاب الهى براى خود خيرخواهى بطلبيد. و آراء خود را (كه هماهنگى با قرآن ندارد) متهم بسازيد و تمايلات بى اساس خود را در مقابل اين كتاب الهى آلوده تلقى نماييد.

تحريك براى عمل

(10) اهتمام بورزيد به كار، برخيزيد براى كار، سپس كار را ناتمام نگذاريد و به پايان برسانيد. و در تصميمى كه گرفتيد استقامت بورزيد، استقامت. شكيبا باشيد، شكيبا. پرهيزكارى پيشه كنيد، پرهيزكارى. قطعا براى شما هدفى است نهايى. تا وصول به آن تكاپو كنيد. حتمى است كه براى شما نشانه اى است. با آن نشانه هدايت شويد.

ص: 271

(11) و بى ترديد براى اسلام مقصدى است (اعلا). تا وصول به آن مقصد بكوشيد و از پاى ننشينيد. با اداى حقوقى كه خداوند براى شما مقرر داشته و با عمل به وظايفى كه براى شما تبيين فرموده است، به درگاه خدا برويد. من شاهد شما هستم و در روز قيامت حجت به سود شما خواهم آورد.

پندهايى براى مردم

(12) آگاه باشيد، قدر پيشين واقع شده و قضاى گذشته در جريان تحقق است و تحقيقا من از وعدۀ خداوندى و حجت او سخن مى گويم.

(13) خداوند متعال فرموده است: كسانى كه گفتند: پروردگار ما «اللّه» است و سپس در تحقق بخشيدن به اين اعتقاد برين (توحيد ناب) استقامت ورزيدند، فرشتگان بر آنان نازل مى شوند (و به آنان مى گويند) كه مترسيد و اندوهگين مباشيد و بشارت باد شما را به بهشتى كه وعدۀ آن به شما داده شد.

(14) شما كه گفتيد بزرگترين اعتقاد الهى را پذيرفته ايد، حال بر عمل به كتابش و به راه روشن و طريق شايستۀ عبادت او استقامت بورزيد، سپس از اين طريق منحرف نشويد و بدعت در آن مگذاريد و با آن مخالفت نكنيد.

(15) زيرا منحرفان، از الطاف و عنايات خداوندى در روز قيامت بريده اند.

سپس بپرهيزيد از اضطراب اخلاق و دگرگون ساختن آن. زبان را يكى كنيد و هر انسانى زبان خود را حفظ كند، زيرا اين زبان براى صاحبش سركش و متمرّد است.

ص: 272

(16) سوگند به خدا، من بنده اى را نمى بينم كه تقوا ورزيدن سودى به حال او داشته باشد مگر اين كه زبان خود را حفظ كند. قطعى است كه زبان شخص با ايمان در پشت قلب او و قلب منافق پشت زبان اوست.

(17) زيرا هنگامى كه مؤمن بخواهد سخنى بگويد، نخست دربارۀ آن در نفس (و شخصيت) خود مى انديشد، اگر خير و صلاح باشد، آن را آشكار مى كند و اگر شر و فسادى در آن باشد آن سخن را مى پوشاند. قطعى است كه شخص منافق هر چه به زبانش آيد - بدون اين كه بداند به نفع او يا به ضرر اوست - آن را ابراز مى كند.

(18) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «ايمان هيچ بنده اى تكميل نمى شود مگر اينكه قلب او در مسير حق استقامت داشته باشد و قلب او از استقامت محروم است تا زبانش در مسير حق استوار گردد.» (19) هر كس از شما بتواند به ديدار خداوند متعال نايل گردد، با دستى پاك از خون هاى مسلمانان و اموال آنان و با زبانى سالم از اهانت به نواميس آنان، به سوى چنين ديدار حركت نمايد.

تحريم بدعت ها

(20) و بدانيد اى بندگان خدا، شخص با ايمان چيزى را در سال حاضر حلال مى شمارد كه در سال اول هم آن را حلال شمرده بود و حرام مى داند در امسال، چيزى را كه در سال اول هم آن را حرام مى دانست و آنچه كه مردم بدون سابقۀ شرعى ايجاد كرده اند، آنچه را كه براى شما تحريم شده بود، حلال نمى كند، زيرا حلال همان است كه خداوند آن را حلال نموده و حرام همان است كه خدا آن را تحريم فرموده است.

ص: 273

(21) شما امور (حيات فردى و اجتماعى) را تجربه نموده و تحقيق و كاوش دقيق براى تفكيك حق و باطل از يكديگر انجام داده ايد و با آگاه ساختن شما به سرگذشت گذشتگان، شما را پند و اندرز داده اند و براى شما مثل ها زده اند. و شما به يك امر روشن دعوت شده ايد، پس ناشنواى حقيقى كسى است كه آن نصايح را نشنود و نابيناى واقعى كسى است كه خود را از بينايى به آن حقايق تجربه شده و نصايح محروم بسازد.

(22) و كسى كه خداوند به وسيلۀ آزمايش و تجارب، نفعى به او نرساند، از هيچ اندرزى سود نمى برد و نتيجۀ تقصير او از پيش رويش برآيد، تا بشناسد آنچه را كه انكار كرده بود و انكار كند آنچه را كه شناخته بود.

(23) جز اين نيست كه مردم بر دو صفتند: پيرو قانون شرع، يا بدعت گزار و پيرو بدعت كه با او هيچ برهان قانونى و روشنايى دليل از خداوند وجود ندارد.

قرآن

(24) قطعى است كه خداوند سبحان هيچ كسى را پندى مانند مواعظى كه در قرآن آورده نداده است، زيرا قرآن است طناب نجات بخش و سبب امين الهى، در اين كتاب آسمانى است بهار قلب و سرچشمه هاى علم. و جز قرآن براى قلب جلايى نيست. با اين وصف كه قرآن داراى آن است، آنان كه به وسيلۀ اين نامۀ حيات بخش الهى نايل به حق و حقيقت مى شدند، درگذشتند و آنان كه ماندند، يا آن را فراموش كردند و يا خود را به فراموشى زدند.

(25) پس هر وقت كه خيرى را ديديد، براى تحقق بخشيدن به آن كمك كنيد و هنگامى كه شرّى را ديديد، از آن بگريزيد، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: «اى فرزند آدم، عمل به خير كن و از شر بپرهيز، با عمل به اين دستور است كه تو انسانى با كرامت و مقتصد (معتدل در تكاپو) خواهى بود.»

ص: 274

انواع ستم

(26) آگاه باشيد، ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه بخشوده نشود، و ظلمى كه رها نگردد، و ظلمى كه قابل بخشش باشد و مورد تعقيب قرار نگيرد. اما ظلمى كه بخشوده نشود، شرك ورزيدن به خدا است.

(27) خداوند فرموده است: «قطعا خداوند شرك به او را عفو نخواهد كرد.» و اما ظلمى كه قابل گذشت و مغفرت است، ظلم بنده كه دربارۀ خويشتن است، در مورد ارتكاب بعضى از زشتى ها.

(28) و اما ظلمى كه رهايى ندارد، ظلمى است كه بندگان خدا به يكديگر روا مى دارند.

قصاص و مجازات در اين مورد سخت است، زيرا اين قصاص زخمى نمودن با كارد و زدن با تازيانه نيست، بلكه آن مجازات چيزى است كه امثال اين امور در قياس با آن ناچيز است.

(29) پس بپرهيزيد از رنگارنگ شدن در دين خداوندى، زيرا اجتماع و هماهنگى دربارۀ حق كه آن را ناگوار مى دانيد بهتر است از پراكندگى در باطلى كه آن را دوست داريد. و قطعى است كه خداوند سبحان خيرى را به وسيلۀ پراكندگى به كسى نداده است، نه از گذشتگان و نه از باقيماندگان.

لزوم اطاعت

(30) اى مردم، خوشا به حال كسى كه توجه به عيوب خويشتن و چاره جويى آن ها، او را از اشتغال به عيوب ديگران مشغول بدارد. و خوش باد به حال كسى كه در خانۀ خود قرار يافت و روزى خود را خورد و به اطاعت پروردگارش مشغول گشت. و به خطاى خويشتن گريست، در نتيجه به كار با خويشتن پرداخت و مردم از تزاحم وى راحت شدند و آسايش يافتند.

ص: 275

177

177 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در معناى دو داور

(1) رأى مردم چشمگير شما بر انتخاب دو مرد (براى حكميت) قرار گرفت. ما از آن دو نفر تعهد گرفتيم كه ملتزم به دستورات قرآن و به آن تسليم شوند و از آن تجاوز نكنند. و زبان هاى آنان با قرآن باشد و دل هايشان پيرو دستور آن. آن دو نفر از قرآن منحرف و گمراه گشتند و حق را رها كردند، در حالى كه آن را مى ديدند. هواى آنان، ستم را پيشه كرد و رأيشان كژ راهه را پيش گرفت.

(2) و پيش از آنكه تصميم به حكميت ناروا بگيرند و رأى باطل صادر كنند، ما شرط كرديم كه حكم بر مبناى عدل كنند و عمل به حق نمايند و رأى نادرست و حكم ظالمانه صادر نكنند. و ما به آن حجت و برهان روشن كه در دست داريم براى خود مطمئن هستيم، در حالى كه آن دو مرد با راه حق مخالفت ورزيدند و چيزى ناشناخته آوردند كه ضد حكم الهى بود.

178

اشاره

178 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در شهادت و تقوا. و گفته شده است امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را پس از كشته شدن عثمان در اول دوران خلافتش ايراد فرموده است.

خدا و رسول او

(1) او خداوندى است كه هيچ كارى و هيچ امرى او را از چيزى باز ندارد، هيچ زمانى او را دگرگون نسازد و هيچ مكانى او را در بر نگيرد. و هيچ زبانى او را توصيف نتواند. و هيچ عددى از قطره هاى آب از علم او غايب نيست و نه ستارگان آسمان و نه خاكريزه هايى كه باد آن ها را به هوا مى برد و نه حركت مورچه اى بر روى سنگى (در تاريكى) و نه جايگاه آسايش مورچه اى كوچك در شب تاريك.

ص: 276

(2) او مى داند جايگاه هايى را كه برگ ها در آن ها مى افتند و حركات نهانى مردمك هاى ديدگان را. و من شهادت مى دهم به اين كه جز او خدايى نيست و همتايى براى او وجود ندارد. شك دربارۀ وجود او شايسته نيست و دين او قابل پوشيدن و كفر ورزيدن نباشد. و اينكه هستى را با قدرت خداوندى خود ايجاد فرموده است، بديهى است. اين شهادت كسى است كه نيّتش صادق و باطنش صاف و يقينش خالص و خيرات او در ميزان اعمالش سنگين باشد.

(3) و شهادت مى دهم به اينكه محمد صلّى اللّه عليه و آله بندۀ خدا و رسول برگزيدۀ او از ميان همۀ خلايق و انتخاب شده براى شرح حقايق دين او و مخصوص به تشريفات كرامت او و منتخب براى ابلاغ عظمت هاى رسالت او است. علايم هدايت به وسيلۀ او روشن گشته و سياهى هاى گمراهى به وسيلۀ او آشكار شده است.

(4) اى مردم، اين دنيا آرزو كنندۀ خود (دنيا) را و كسى را كه در آن بيارامد، مى فريبد. و كسى را كه براى تحصيل آن به رقابت برخاسته است، عزيز نمى دارد تا دربارۀ او رقابت بورزد. دنيا بر آن كسى است كه دربارۀ آن پيروز شده است، غلبه مى نمايد.

(5) سوگند به خدا، هيچ قومى داراى فراوانى نعمت و طراوت عيش نبوده كه خداوند آن را از دست آن قوم بگيرد، مگر به واسطۀ گناهانى كه مرتكب گشتند، زيرا خداوند سبحان هيچ ستمى بر بندگان روا نمى دارد.

(6) اگر مردم در آن هنگام كه سختى ها بر آنان فرود مى آيد و نعمت ها از آنان زايل مى گردد، به پروردگارشان با نيت راستين و اشتياق شديدى از دل هايشان بنالند و التماس كنند، خداوند متعال هر آنچه را كه از آنان گريزان شده است، به آنان برمى گرداند و هر فاسدى را كه به آنان روى آورده است اصلاح مى نمايد.

ص: 277

(7) و من براى شما از آن مى ترسم كه در جاهليت غوطه ور شويد. در گذشته مسائلى پيش آمد كه تمايل خود را به آن ها نشان داديد. شما در نتيجۀ آن تمايل نزد من پسنديده نبوديد. و اگر وضع شايستۀ شما براى شما برگردد، قطعا شما از سعادتمندان خواهيد بود. و بر من تكليفى جز كوشش نيست. و اگر بخواهم بگويم، مى گويم: خدا آنچه را كه گذشته، عفو فرموده است.

179

179 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اين سخن را در پاسخ «ذعلب يمانى» كه پرسيده بود: يا امير المؤمنين عليه السّلام آيا خدايت را ديده اى؟ فرموده است كه: آيا چيزى را كه نديده باشم مى پرستم؟ ذعلب گفت: چگونه خدا را مى بينى؟ (1) فرمود: چشم هاى انسانى او را با مشاهدۀ عينى نمى بيند. بلكه دل هايى هستند كه او را با حقايق ايمان درمى يابند. او نزديك به تمامى اشياء است نه با اتصال جسمانى، و دور از اشياء است نه با جدايى از آن ها. سخن مى گويد نه با سابقۀ انديشه، اراده مى كند نه با اهتمام، سازنده است نه به وسيلۀ عضو.

(2) لطيف است نه با صفت پنهانى، بزرگ است نه جفاكار. بينا است نه با حواس.

داراى رحمت است نه با رقت قلب. سرها در برابر عظمتش فرو افتاده و دل ها از خوف او مضطرب مى گردد.

180

180 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توبيخ كسانى از يارانش كه از اطاعت او سرپيچى كردند

(1) ستايش مى كنم خدا را در برابر هر چيزى كه قضايش به آن متعلق گشته و به هر فعلى كه مقدر فرموده و مرا به شما مبتلا ساخته است، اى گروهى كه هنگامى كه امر كنم اطاعتم نمى كنيد و هر موقع كه دعوت كنم اجابتم نمى نماييد.

ص: 278

(2) اگر مهلت به شما داده شود، در تخيلات و سخنان بيهوده فرو مى رويد و اگر با شما بجنگند، سست و زبون مى گرديد. و اگر مردم به يك پيشوا تسليم شوند، زبان به طعنه مى گشاييد. و اگر به يك اقدام و كار دشوار ناچار گرديد، عقب نشينى مى كنيد.

(3) اى مردم بى اصل،(1) براى پيروزى و جهاد براى به دست آوردن حقتان در انتظار چه چيزى بسر مى بريد؟ آيا در انتظار مرگيد، يا براى خويشتن ذلت و خوارى مى خواهيد؟ سوگند به خدا، در آن هنگام كه روز مرگم فرا رسد، ميان من و شما جدايى اندازد.

و در حالى كه من از همنشينى با شما در زندگى ناراحتم و با داشتن مثل شما مردم سست عنصر، بهره اى از افزايش قدرت ندارم. راستى شما چگونه مردمى هستيد! (4) آيا دينى كه شما را جمع و متحد سازد، وجود ندارد! آيا غيرتى نيست كه شما را به تلاش اندازد! آيا شگفت انگيز نيست كه معاويه، اجامر و اوباش را مى خواند! همان مردم فرومايه بدون اين كه مخارجى براى معاويه و توقعى به بخشش و عطاى او داشته باشند، از وى پيروى مى كنند. و من شما را مى خوانم، با اين كه يادگارى از اسلام هستيد و از اين دين برخورداريد و بقاياى مسلمانان صدر اسلاميد، و مخارج و عطاها براى شما مقرر مى دارم، از دور من پراكنده مى شويد و بناى اختلاف را مى گذاريد! (5) (شگفتا كه) از طرف من آنچه كه عامل خشنودى است به شما مى رسد، و شما خشنود نمى شويد! و اگر از طرف من چيزى كه عامل مشقت و سختى (مانند دستور جهاد) باشد، به شما ابلاغ مى گردد، اتفاق كلمه و اجتماع بر آن نداريد.

اكنون محبوب ترين چيزى كه ممكن است من آرزو كنم، مرگ است.

(6) من قرآن را به شما تعليم دادم و با احتجاج و برهان، براى شما راه رشد و هدايت را باز كردم. آنچه را كه منكر بوديد به شما شناساندم و براى شما آنچه را كه ناگوار مى نمود و آن را انداخته بوديد گوارا ساختم.

ص: 279


1- - عبارت چنين است: لا ابا لغيركم (اى مردمى كه مردمى جز شما بى پدر، يعنى بى اصل و بى غيرتند) در صورتى كه امام مردم مخاطب خود را توبيخ مى فرمايد، در اين عبارت رگه اى از دلسوزى نيز براى آن مردم ارائه مى فرمايد.

(7) (آرى، اين راهنمايى ها و تربيت ها اثر داشت) اگر امكان داشت كه كور مى ديد يا خواب رفته بيدار بود!! اين قوم كه حاكم آنان معاويه و مربى آنان پسر زن زناكار، عمرو عاص باشد - قطعا دربارۀ خدا - به نادانى نزديك است.

181

181 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

براى مردى از يارانش كه او را فرستاده بود براى به دست آوردن اطلاع از وضع گروهى از لشكريان كوفه، كه تصميم گرفته بودند به گروه خوارج بپيوندند، در حالى كه از امير المؤمنين عليه السّلام مى ترسيدند. هنگامى كه آن مرد برگشت، امير المؤمنين عليه السّلام به آن مرد فرمود: آيا آنان احساس امن كردند و بر جاى خود نشستند، يا ترسيدند و كوچ كردند و رفتند؟ آن مرد پاسخ داد: بلكه يا امير المؤمنين كوچ كردند و رفتند. حضرت فرمود:

نابود شوند و از رحمت خدا دور شوند، همانسان كه قوم ثمود نابود گشت.

بدانيد اگر نيزه ها بر آنان بالا مى رفت و شمشيرها بر تارك آنان فرو مى آمد، از كردۀ خود پشيمان مى گشتند. امروز شيطان آنان را از جامعۀ مسلمين جدا كرد و فردا از آنان بيزارى خواهد جست و از آنان بر كنار خواهد گشت. براى آنان كفايت مى كند خروج از هدايت و سرنگونى در گمراهى و كورى و ممنوعيت از حق و سركشى در گمراهى.

ص: 280

182

اشاره

182 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اشاره

نقل شده است از «نوف بكالى» كه: امير المؤمنين عليه السّلام اين خطبه را در كوفه در حالى كه روى سنگ هايى ايستاده بود كه «جعدة بن هبيره مخزومى» براى او نصب كرده بود و براى ما خواند، در حالى كه لباسى از پشم پوشيده و دوال شمشيرش از ليف خرما بود و نعلينى از ليف در پاهايش و علامت سجده در پيشانى داشت، مانند سفتى زانوى شتر. آن حضرت فرمود:

حمد خداوند و استعانت

(1) ستايش خداوندى راست كه سرنوشت مخلوقات و عواقب امر عالم هستى به سوى اوست. ستايشش مى كنيم در برابر احسان با عظمت و برهان روشن و روشنگرش، و فضيلت و كرامت فزاينده اش. ستايشى كه حق او را به جاى آورد و شكرش را ادا كند و به پاداشش نزديك و به فزونى هاى نيكويش شايسته نمايد.

(2) از او كمك مى جوييم، همانند جوينده اى كه اميدوار به فضل و احسان اوست.

آرزو كنندۀ وصول به نفع و برطرف كردن ضرر به وسيلۀ لطف و بنده نوازى آن مقام ربوبى، اقرار كنندۀ به كرامت و اذعان كننده به ارتباط بندگى با او به وسيلۀ عمل و سخن. ما به او ايمان مى آوريم، چونان ايمان كسى كه اميد به او دارد با يقين، و به سوى او بازگشت كرده است با ايمان، و تسليم و خاضع در برابر اوست، در حال اذعان.

(3) و اخلاص به او مى ورزد با اعتقاد به يگانگى او، و تعظيم مى كند او را در حال تمجيد (از الوهيت او) و پناهنده به اوست با كمال رغبت و اجتهاد.

ص: 281

خداوند يگانه

(4) خداوند سبحان زاييده نشده است تا در عزت وجود شريك باشد. و نزاييده است تا هلاك شود و كسى از او ارث ببرد.

(5) نه وقت و زمان به او تقدّمى دارد و نه افزايش و كاهش بر او وارد گردد. بلكه خداوند سبحان با علامات تدبير محكم و قضاء قطعى كه به ما ارائه مى كند، به عقول ما ظاهر و آشكار مى شود.

(6) از شواهد گوياى خلقت اوست، آفرينش آسمان ها بدون ستون و برپا بدون تكيه گاه. خداوند آن ها را خواند، آن ها مطيع و با اذعان و بدون تأخير اجابتش نمودند. و اگر اقرار به خدايى او نمى كردند و اذعان به تسليم، اختيارى در برابر او نداشتند، آن ها را جايگاه عرش خود قرار نمى داد و نه مسكن براى فرشتگانش و نه مقام اعلا براى صعود كلمات پاكيزه و عمل صالح مخلوقاتش.

(7) ستارگان آسمانها را نشانه هايى قرار داد كه سرگشته در بيابان هاى پهناور و اقطار زمين به وسيلۀ آن ها راه خود را پيدا كند. تاريكى هاى شديد شب تاريك مانع از نفوذ روشنايى آن ها نمى باشد و پرده هاى سياه شب هاى فرو رفته در ظلمت نمى تواند از گسترش نور ماه در آسمان ها جلوگيرى نمايد. پس، پاك است پروردگار، خداوندى كه مخفى نيست از او سياهى تيره و تار و نه سياهى شب آرام، نه در زمين هاى پست و نه در بلندى هاى آن كه به يكديگر نزديكند.

ص: 282

(8) و نه صداى تندر كه در كرانه هاى آسمان برخيزد و نه آنچه كه در هنگام برق زدن از ابر متلاشى گردد. و نه افتادن برگى كه در موقع طلوع و غروب ستارگان به سبب بادهاى تندوز و بارش باران از آسمان صورت مى گيرد. و مى داند جايگاه سقوط قطرۀ باران و قرارگاهش را و محلى كه مورچه دانه را مى كشد و چگونگى كشيدن دانه مورچه و كشيدن آن را، و آنچه كه غذاى مگس را كفايت كند و آنچه كه زن در شكم خود آن را حمل مى كند.

بازگشت به ستايش

(9) و ستايش خداى را كه پيش از آن كه كرسى يا عرش يا آسمان و زمينى يا جن يا انسى پاى به عرصۀ هستى بگذارند، وجود داشت.

(10) با هيچ توهّمى درك نشود و با هيچ فهمى قابل اندازه گيرى و متعيّن نگردد و هيچ سؤال كننده اى او را به خود مشغول ندارد و هيچ عطايى چيزى را از او نكاهد. او با چشم حسى ننگرد و با مكانى محدود نشود و جفت و همتايى ندارد و در امر خلقت به وسيله و صنعت نيازى ندارد. درك او به وسيلۀ حواس نيست و با مردم او را قياس نتوان كرد.

(11) خداوندى كه سخن با موسى به ميان آورد و از آيات خود عظمتى را به آن حضرت ارائه فرمود، بدون اعضاء و ابزار و بدون نطق و بدون لب و دهان و گوشت پاره هاى كمك صوت و لفظ.

(12) اگر اى كسى كه در توصيف پروردگارت خود را به زحمت و تصنّع وادار كرده اى، راست مى گويى، جبرييل و ميكاييل و سپاه فرشتگان مقرّب را كه در منزلگاه هاى قدس با قامت خميده و عقول ناتوان از تعريف بهترين خلق كنندگان در عبادتند، توصيف كن.

ص: 283

(13) جز اين نيست كه آنچه به وسيلۀ صفات درك مى شود، داراى اشكال و ابزار و آلات مى باشد و هنگامى كه پيك اجل بر درش فرا رسد، زندگيش پايان يابد. پس معبودى جز او نيست كه با نور خود همۀ ظلمت ها را روشن ساخت و با تاريكى كه مقرر فرمود، همۀ روشنى ها را تاريك ساخت.

وصيت به تقوا

(14) اى بندگان خداوندى، شما را به تقواى خدايى كه لباس بر شما پوشاند و معيشت را براى شما فراهم فرمود، توصيه مى كنم. اگر كسى مى توانست نردبانى براى جاودانگى پيدا كند يا براى دفع مرگ راهى پيش گيرد، قطعا اين شخص، سليمان بن داوود عليه السّلام بود. كه ملك جن و انس براى او مسخّر بود با منصب پيامبرى و تقرّب بزرگ به خدا.

(15) او هنگامى كه روزى خود را تمام كرد و مدت عمرش را به پايان رساند، كمان هاى فنا تيرهاى مرگ را به طرف او نشانه گرفت. شهر از وى خالى گشت و مساكن از وجود او تهى شد و از كار افتاد و گروهى ديگر آن ميراث ها را به ارث بردند. (اى مردم) عبرت گيرى و تجربه از قرون گذشته بر شما است.

(16) كجا رفتند عمالقه و فرزندان عمالقه! كجا رفتند فراعنه! كجا هستند گردانندگان شهرهاى رسّ كه پيامبران را كشتند و سنت هاى رسولان الهى را خاموش و بدعت هاى جباران را زنده ساختند!

ص: 284

(17) كجا هستند آنان كه با لشكريان حركت كردند و هزاران سپاهى را مغلوب نمودند و سربازان جنگى آماده كردند و شهرها بنا كردند! (18) و از جملۀ همين خطبه است: آن انسان كامل وارسته (كه به احتمال قوى حضرت بقية اللّه عج مى باشد) سپرى از حكمت پوشيد و جميع آداب حكمت را فرا گرفت، از روى آوردن به آن و تحصيل معرفت، و اشتغال به علم و عمل به آن. حكمت را براى نفس خويشتن همان گمشده اى تلقى كرد كه آن را مى جست و نيازى براى خويشتن مى دانست كه آن را طلب مى كرد. آن انسان كامل غربت اختيار مى كند، هنگامى كه اسلام غريب بماند، مانند شترى كه دم بر زمين نهد و سينه از ناتوانى بر زمين گذارد. آن انسان كه يادگارى از بقاياى حجت خدا و جانشينى از جانشينان پيامبرانش مى باشد.

(19) سپس آن حضرت فرمود: اى مردم، من همۀ آن موعظه ها را كه پيامبران به امت هاى خود نموده بودند، براى شما ابلاغ كردم و آنچه را كه جانشينان آنان پس از رحلت انبيا از اين دنيا به مردم رسانده بودند، براى شما ادا كردم. و با اين تازيانه ام شما را تأديب نمودم ولى شما استقامت در راه دين نورزيدند. من با نصايح و عوامل بازدارنده، شما را از معاصى و انحرافات بازداشتم، شما نظم و انتظام نپذيرفتيد.

(20) شما را به خدا، آيا انتظار داريد كه پيشوايى جز من طريق هدايت را براى شما هموار سازد و شما را به راه راست الهى ارشاد نمايد؟! آگاه باشيد، آنچه كه از دنيا روى آورده بود پشت كرده و آنچه كه پشت كرده بود، روى آورده است. بندگان صالح خداوندى عزم كوچ از اين دنيا نمودند. و اندكى از اين دنيا را كه پايدار نيست در برابر زيادى از آخرت كه فناناپذير است، فروختند.

ص: 285

(21) آن برادران ما كه خونشان در صفين ريخته شد ضرر نكردند كه امروز زنده نيستند تا غصه ها بخورند و شرنگ جانگزاى اندوه را بياشامند. سوگند به خدا، آن عزيزان آغشته در خون خود به ديدار خدا شتافتند، و خداوند پاداش آنان را عنايت فرمود و آنان را پس از سپرى كردن دوران ترس و وحشت، در سراى امن جاودانى جاى داد.

كجا رفتند آن برادران من كه راه مستقيم كمال را پيش گرفتند و رهسپار كوى حق گشتند.

(22) كجا است عمار؟ كو ابن تيهان؟ ذو الشهادتين كجا رفته است؟ و كجا رفتند امثال آنان از برادرانشان كه پيمان وفادارى تا مرگ بسته بودند و سرهاى آنان به ارمغان نزد طاغوت و طاغوتيان فاجر برده شد؟ (23) نوف بكالى مى گويد: سپس دستش را به محاسن شريف و كريمش زد و گريۀ طولانى نمود و فرمود: آه، افسوس بر آن برادرانم كه قرآن را تلاوت كردند و در عمل به آن استقامت ورزيدند و در تكاليف انديشيدند و آنها را انجام دادند. سنت را احياء كردند و بدعت را نابود ساختند. دعوت به جهاد شدند، آن را اجابت كردند و به فرماندهشان اطمينان پيدا كردند و از او پيروى نمودند.

(24) سپس با بلندترين صدايش ندا درداد: جهاد، جهاد، اى بندگان خدا.

بدانيد من همين امروز سپاه را براى جهاد با دشمن آماده مى كنم. پس اگر كسى مى خواهد به سوى خداوند حركت كند، بيرون آيد و به سپاه ملحق گردد.

ص: 286

(25) نوف مى گويد: پس از اين خطبه، ده هزار نفر از سپاهيان را تحت فرماندهى حسين عليه السّلام قرار داد و ده هزار سپاهى براى قيس بن سعد بن عباده و ده هزار سپاهى براى ابو ايوب انصارى و براى فرماندهان ديگر تعداد مختلفى از سپاهيان را قرار داد و تصميم به حركت به صفين گرفت. جمعه همان هفته نرسيده بود كه ابن ملجم ملعون او را زد و در نتيجه سپاهيان برگشتند و ما مانند گوسفندانى بوديم كه چوپانشان را گم كرده اند و گرگ ها از هر طرف مى خواهند آن ها را بربايند.

183

اشاره

183 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در قدرت خداوندى و در فضيلت قرآن و وصيت به تقوا

خداوند متعال

(1) ستايش خداى راست كه شناخته شده است بدون ديده شدن، و آفريننده است بدون تلاش و كوشش. مخلوقات را با قدرت خود آفريد و همۀ مالكان و فرمانروايان را با عزّت ربوبى، بندۀ خود ساخت و با جود و كرامتى كه دارد همۀ عظماء را تحت سيادت خود قرار داد.

(2) او، همان خداوند است كه مخلوقاتش را در دنيا ساكن نمود و رسولان خود را به دو گروه جنّ و انس فرستاد تا پرده هاى ظلمانى دنيا را از جلو چشمان آنان بردارند. و از آسيب هاى دنيا برحذرشان بدارند و از دنيا مثل ها براى آنان بيان كنند و بر عيوب آنان، بينايشان سازند و به آن مردم ملاك ها و اصول معتبر را در موقع رويارويى و تصرف در تندرستى ها و بيمارى هاى دنيا و حلال و حرام آن بفهمانند.

ص: 287

(3) به آنان بفهمانند كه خداوند چه پاداشى براى مردم مطيع و چه مجازاتى براى مردم گنهكار، از بهشت و دوزخ و كرامت و اهانت آماده فرموده است. ستايش مى كنم خدا را براى تقرب به او همان گونه كه خود از مردم ستايشش را خواسته است و براى هر چيزى اندازه اى قرار داده و براى هر اندازه اى مدّتى محدود، و براى هر مدّتى قرارى ثابت.

فضيلت قرآن

(4) از جملۀ همين خطبه است كه مى فرمايد: قرآن، امر كننده و نهى كننده، ساكت و گويا و حجّت خداوندى بر مخلوقاتش است. از آنان براى اعتقاد و عمل به اين قرآن پيمان گرفته و نفوس آنان را در گرو آن گذاشته.

(5) نور (هدايت) را با اين كتاب تمام نموده و دين خود را به وسيلۀ آن كامل فرموده است. خداوند سبحان روح پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله را گرفت در حالى كه از تبيين احكام هدايت به وسيلۀ قرآن براى مخلوقاتش فارغ گشت. خداوند پاك را به وسيلۀ اين كتاب الهى همان گونه تعظيم كردند كه خداوند سبحان خويشتن را تعظيم فرموده است، زيرا خداوند ذو الجلال چيزى از دينش را از شما پنهان نساخته و چيزى را كه از آن خشنود و يا ناخشنود است رها نكرده مگر اين كه نشانۀ آشكارى را براى آن قرار داده و آيۀ محكمى براى آن مشخص فرموده است كه از آنچه كراهت دارد نهى مى نمايد و به آنچه كه خشنود است، دعوت مى كند. پس رضايت و غضب او در همه حال (گذشته و آينده) يكى است.

(6) و بدانيد خداوند متعال براى شما دربارۀ چيزى كه دربارۀ پيشينيان ناخشنود بوده است، هرگز رضايت نخواهد داشت و دربارۀ چيزى براى شما غضب نخواهد كرد كه براى مردم پيش از شما براى آن رضايت داشته است. جز اين نيست كه شما در پى نشانۀ آشكارى حركت مى كنيد و سخنى را بازگو مى كنيد كه مردانى پيش از شما آن را گفته اند.

ص: 288

(7) خداوند سبحان مخارج دنياى شما را كفايت كرده و شما را به سپاسگزارى تحريك فرموده و ذكر خداوندى را براى زبان هاى شما واجب نموده است.

وصيت به تقوا

(8) و شما را به تقوا وصيت فرموده و آن را نهايت رضا و غايت مطلوب خود از مخلوقاتش قرار داده است. پس تقوا بورزيد براى خدا كه در ديدگاه او هستيد و پيشانى هاى شما به دست اوست و همۀ دگرگونى ها و تحركات شما در قبضۀ قدرت او است.

(9) هر چه را پنهان بداريد او مى داند و هر چه را آشكار كنيد آن را مى نويسد. براى نوشتن آنچه كه اظهار مى كنيد، فرشتگان عزيزى را براى ثبت آنها موكل فرموده است، كه هيچ حقى را اسقاط نمى كنند و هيچ باطلى را اثبات نمى نمايند.

(10) و بدانيد كه هر كس براى خداوند تقوا بورزد(1) خداوند براى او راه نجات از فتنه ها را قرار مى دهد و نورى رها سازنده از تاريكى ها را. و خداوند انسان با تقوا را در آن موقعيت كه نفسش آن را مى خواهد جاودان مى دارد و او را در جايگاه كرامت در نزد خود در مقامى كه براى پيشگاه خود ساخته است فرود مى آورد. سايۀ آن پيشگاه با عظمت عرش اوست و نور آن جلوه اى از جمالش.

زائران آن، فرشتگان خداوندى و رسولان او. پس پيشدستى كنيد به معاد و سبقت بجوييد به سوى عبور از اين دنيا. همۀ مردم در معرض آنند كه آرزوهاى آنان قطع شود و اجل كمين زمان بر سرشان تاختن گيرد و در توبه و بازگشت بر رويشان بسته شود.

(11) شما انسان هاى امروز در همان موقعيت گذشتگان قرار داريد كه آرزوى برگشت به اين زندگانى را داشتند كه با شنيدن كلمۀ هراس انگيز «كلاّ» (نه هرگز) به راه خود رو به زير خاك تيره براى ورود به معاد و ابديت ادامه دادند و رفتند. شما رهگذران گذرگاهى از آن خانه ايد كه منزلگه جاودانى شما نبود. براى شما اعلان كوچ از آن خانه داده شد و براى تهيّۀ توشه از آن خانه مأمور گشته ايد. و بدانيد براى اين پوست نازك شما تحمّلى بر آتش نيست، پس به نفوس خود رحم كنيد، زيرا شما نفوس خود را در ناگوارى هاى دنيا آزموده ايد (و بى طاقتى آن را در مقابل مصائب ديده ايد).

ص: 289


1- - سورۀ طلاق، آيۀ 2

(12) آيا تاكنون بى تابى و نالۀ خود را در نتيجۀ خارى كه بر عضوى از شما بخلد و افتادنى كه عضوى از شما را خون آلود نمايد، و گرماى تندى كه آن را بسوزاند، ديده ايد؟ (مسلما ديده ايد و ناگوارى اين امور را مى دانيد) چه رسد به اينكه ميان دو طبقه از آتش، همخوابۀ سنگ آتشين و همدم شيطان قرار بگيريد. آيا مى دانيد هنگامى كه مالك دوزخ بر آتش جهنم خشمگين شود، پاره اى از آن آتش پارۀ ديگر را بشكند و آن را هضم نمايد. و موقعى كه بر آن آتش نهيب بزند، مواد آتشين از اضطراب ميان درهاى دوزخ برجهند؟ (13) اى كهنسال فرتوت، كه پيرى و سستى در وجودت درهم آميخته، چگونه خواهد گشت حال تو موقعى كه طوق هاى آتشين دور استخوان هاى گردنت بپيچد و زنجيرهاى گرانبارى در اعضاى تو جايگير شوند تا بازوان تو را نابود سازند.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد، اى گروه بندگان در اين حال كه در نعمت تندرستى غوطه وريد، پيش از آن كه بيمارى به سراغتان آيد، و در اين حال كه در گشايش و آسايش به سر مى بريد پيش از آن كه تنگناهاى زندگى شما را در خود فرو برد. پس بكوشيد در آزادسازى گردن هايتان پيش از آن كه با زنجيرهاى گرو بسته شود.

(14) شباهنگام چشمانتان را بيدار بداريد و شكم هايتان را خالى نگهداريد. گام ها در راه خيرات برداريد و اموالتان را در مصارف مستمندان انفاق كنيد. از خواسته هاى بدن هاى مادى بگيريد و از آنها براى پيشبرد تكاملى نفوستان بهره ها برداريد و با علاقه به ابدان خود، دربارۀ اعتلاى نفوس خود بخل نورزيد.

(15) خداوند سبحان فرموده است: «اگر خدا را يارى كنيد خدا هم شما را يارى فرموده و قدم هاى شما را (در صراط مستقيم) ثابت خواهد فرمود»(1) و فرموده است: «كيست كه خداوند را قرض حسن بدهد و خداوند چند براى او بيفزايد و براى اوست پاداش عالى».(2) خداوند از شما براى رفع پستى از خود و يا براى جبران كمى، قرض نخواسته است. از شما يارى خواسته در حالى كه سپاهيان آسمان ها و زمين در فرمان اوست و اوست عزيز و حكيم.

ص: 290


1- - سورۀ محمد، آيۀ 7
2- - سورۀ حديد، آيه 11

(16) از شما قرض خواسته است در حالى كه «همۀ خزاين آسمان ها و زمين از آن خدا است، و او است بى نياز و شايستۀ حمد و ستايش.»(1) و جز اين نيست كه خداوند اراده كرده است كه شما را آزمايش كند تا آن كس كه عملش نيكو و نيكوتر است (در عرصۀ هستى) بروز كند.(2) با اعمال نيكوى خود (در ميدان زندگى) پيشدستى كنيد، باشد كه در بارگاه خداوندى با آن همسايگان خداوندى دمساز باشيد.

(17) كه رسولان خود را همدم آنان نموده و فرشتگان را به زيارتشان وادار كرده و گوش هاى آنان را شريف تر از آن نموده است تا صداهاى اهتزاز آتش را براى ابد بشنوند. و بدن هاى آنان را چنان حفظ فرموده است كه هرگز دچار سختى و خستگى نگردند. چنان نعمت عظمى فضل خداوندى است، آن را به كسى كه بخواهد عنايت فرمايد و خداوند داراى فضل بزرگ است.(3)

(18) مى گويم آنچه را كه مى شنويد و خدا است كه از او براى نفس خود و نفوس شما يارى مى طلبم(4) و او است كفايت كنندۀ موجوديت من و بهترين تكيه گاه هستى ما.(5)

184

184 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را به «برج بن مسهر طائى» فرمود، موقعى كه گفت: «حكمى نيست مگر از آن خداوندى» و آن حضرت اين سخن «برج» را مى شنيد و او از خوارج بود.

ساكت شو اى دندان افتاده! خدا زشتت كناد! سوگند به خدا حق آشكار شد، در حالى كه شخصيّت تو در آن پست و محقر بود و صدايت مخفى، تا آنگاه كه باطل نعره زد و تو ناگهان مانند شاخ بز سر بر آوردى!

ص: 291


1- - مضمون آيه در چند مورد از قرآن آمده است - مادۀ خزائن، مادۀ حمد و مادۀ غنى
2- - سورۀ هود، آيه 7 و سورۀ ملك، آيۀ 2
3- - سورۀ جمعه، آيه 4
4- - سورۀ زمر، آيه 38
5- - سوره آل عمران، آيه 173

185

اشاره

185 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبۀ مباركه خدا را ستايش نموده و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را ثنا مى گويد و آفرينشى از حيوان را توصيف مى فرمايد.

حمد خداوند متعال

(1) ستايش خداى راست كه حواس ظاهرى او را نتواند درك نمايد و ديدگاه هاى جهان طبيعت نتواند او را در بر بگيرد، و ديده هاى نظاره گر نتواند او را ببيند و پرده ها او را نپوشاند. با حدوث خلق، دلالت به قدم خود دارد (همان گونه) كه با حدوث مخلوقات، دلالت بر وجود خود مى نمايد و از مشابهتى كه ميان مخلوقاتش برقرار نموده دلالت بر نداشتن شبيه كرده است.

(2) خداوندى كه در وعدۀ خود صادق است و بالاتر و بى نيازتر از آن كه ستمى بر بندگانش روا بدارد. شأن او است عدالت در ميان بندگانش و دادگرى بر آنان در حكمش. با حدوث اشياء به ازليّت خود استشهاد نموده و با نشان ناتوانى كه به آن اشياء زده است، توانايى خود را اثبات فرموده و با مضطر ساختن آن اشياء به زوال و فنا، دوام و ابديت خود را آشكار فرمود. يگانه اى است نه به مفهوم شمارش عددى، دائمى است نه به معناى امتداد پايان پذير، و وجود او پايدارى است بى نياز از تكيه گاه.

(3) اذهان بشرى او را در مى يابد نه با ادراكات تصورى معمولى، و همۀ ديد به وجود و قدرت او شهادت مى دهند بدون حضور عينى جسمانى در آن ها. اوهام آدميان احاطه بر آن ذات اقدس نتواند، بلكه خداوند به وسيلۀ عقول مردم به عقول و دل هاى مردم تجلى كرد و به وسيلۀ عقول اثبات كرد كه انديشه ها و تعقل ها از درك آن ذات اقدس ناتوانند و با عقول و با دل هاى سليم مدعيان درك با تعقل را به محاكمه كشيد كه اعتراف به ناتوانى خود از احاطه بر آن وجود اقدس نمايند.

ص: 292

(4) بزرگى خداوند از مقولۀ كميّت نيست كه حدود و گسترش ها او را بزرگ جسمانى نمايد و عظمت او نيز با امتدادها و كشش هايى كه در حدود نهايى پايان مى يابند و داراى عظمت تجسمى هستند، نمى باشد، بلكه عظمت و بزرگى آن ذات اقدس با شأن و سلطه و احاطۀ او است.

رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله

(5) و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول برگزيدۀ خدا و امين مورد رضايت او است. درود خدا بر او و فرزندانش باد. خداوند آن رسول گرامى را به جهت لزوم بيان حجت و دليل بر مردم (براى پذيرش دين) و آغاز طلوع پيروزى و روشن ساختن مسير و روش فرستاد. آن برگزيدۀ خداوندى رسالت خود را با شكستن انبوه جمعيّت كفّار تبليغ فرمود و مردم را به حركت در راه راست و واضح وادار نموده و پرچم هاى هدايت كننده و منار روشن را (براى ورود مردم به مسير دين خداوند) بر پاى داشت و طناب هاى اسلام را محكم و دستاويزهاى ايمان را قابل وثوق و اعتماد و استناد قرار داد.

از جملۀ اين خطبه است در توصيف آفرينش اقسامى از جانداران

(6) اگر انسان ها در عظمت خداوند و بزرگى نعمت او مى انديشيدند قطعا به راه راست (كه از آن منحرف شده اند) برمى گشتند. ولى دل ها بيمار است و ديده ها مختل. آيا نمى نگريد به جاندار كوچكى از مخلوقاتش كه چگونه خلقت او را محكم و تركيبش را متقن نموده و براى او گوش و چشم باز كرده و استخوان و پوست آفريده است.

(7) در مورچه بنگريد با آن جثّۀ كوچكش و لطافت و شكل و اندامش، لطافتى كه به دشوارى با ديدن از راه چشم و انديشه مى توان آن را درك كرد كه چگونه در زمينش حركت مى كند و به پيدا كردن روزى خود علاقمند است، دانه را به لانه اش مى برد و در جايگاهش آماده استفاده مى سازد.

ص: 293

(8) دانه را در موسم گرما براى تغذّى در موسم سرما و در روزهاى توانايى براى اوقات ناتوانى اش جمع مى كند. روزى اين جاندار ضعيف تحت كفالت خداوندى است و او مطابق نيازهايش، موفق به معاش خود مى باشد. خداوند احسانگر غفلت از وى ندارد و ذات اقدس حسابگر آن ناتوان را محروم نمى دارد، اگرچه در روى سنگ خشك و فرو رفته كه در جاى خود حركتى ندارد، باشد. و تو اى انسان، اگر در دستگاه گوارش و جهاز هاضمۀ آن حيوان از همۀ جهات آن بنگرى، به بالا و پايين و اطراف دنده هاى محيط به شكم آن و به آنچه كه در سر او است از چشمان و گوش هايش، از آفرينش آن حيوان در شگفتى فرو مى روى و از توصيف آن خسته مى شوى! (9) پس بزرگ است آن خداوندى كه آن جاندار ناتوان را بر دست ها و پاهايش قائم ساخت و بر اركان تشكيل دهنده اش بنا نهاد. خدا در آفرينش آن حيوان، هيچ آفريننده اى را شريك نكرده و در اين كار هيچ قدرتمندى ياريش ننموده است.

(10) و اگر در همۀ طرق انديشه خود تلاش كنى تا به اهداف و غايات خلقت آن جاندار برسى، دليل تو را راهنمايى نخواهد كرد مگر به اينكه آفرينندۀ مورچه همان خالق است كه نخل را آفريده است، زيرا تفصيل دقيق همۀ اشياء و مشكلات و دشوارى هاى اختلاف ساختمان هر جاندارى با جاندار ديگر، هم چنين تمام مخلوقات با عظمت يا لطيف، سنگين يا سبك، و نيرومند يا ناتوان، همه در كارگاه خلقت يكسان مى باشند.

آفرينش آسمان و هستى

(11) و هم چنين است آفرينش آسمان و فضا و بادها و آب. پس بنگر به آفتاب و ماه و نباتات و درخت و سنگ و اختلاف اين شب و روز و شكافتن درياها و فراوانى كوه ها و امتداد قله ها و اختلاف لغات و زبان ها.

ص: 294

(12) پس واى بر كسى كه خداوند تقدير كننده و خالق را حكيم را انكار كند. (منكرانى كه) گمان كردند اين موجودات با عظمت مانند گياهانى هستند خودرو كه زارعى آن ها را نگاشته است و براى صور و اشكال گونه گون آن ها سازنده اى نيست. آن تبهكاران براى ادّعاى خود به دليلى تكيه نكردند و به آنچه كه در عالم پندار خود حفظ نمودند، حجتى ارائه ندادند. آيا ساختمانى بدون سازنده و جنايتى بدون جنايت كننده امكان پذير است؟

آفرينش ملخ

(13) اگر بخواهى دربارۀ ملخ بگويم كه براى او دو چشم قرمز آفريد و دو حدقه مانند ماه در چشمان آن روشن ساخت و براى آن جانور گوش پنهانى قرار داد و دهانى معتدل و حسّى قوى و دندان هايى كه با آن ها مى برد و دو دست و دو پا همانند داس كه زراعت را با آن ها قطع مى كند.

(14) كشاورزان در زراعتشان از آن حيوان مى ترسند و نمى توانند آن را دفع كنند، اگرچه همۀ آنان هجوم دسته جمعى نمايند، تا آن گاه كه با جهش هاى خود وارد كشتگاه شود و خواسته هاى خود را اشباع نمايند. در حالى كه تمامى خلقت آن جاندار به اندازۀ يك انگشت لاغر نيست.

(15) پس بزرگ و مقدس است خداوندى كه «همۀ آنچه كه در آسمان ها و زمين است چه از روى اختيار و چه از روى كراهت سجده به بارگاهش مى نمايند و گونه و صورت به خاك خضوع مى مالند.» و به آن پيشگاه اطاعت مى نمايند خواه از روى تسليم و خواه بر مبناى ضعف و ناتوانى، و زمام اختيار از جهت بيم و هراس به آن مقام شامخ مى سپارند.

ص: 295

(16) پس پرنده ها مسخّر امر او هستند. پرها و نفس هاى (دم هاى) آن ها را شمرده و پاهاى بعضى از آن پرندگان (پرندگان دريايى) را بر رطوبت (آب ها) قرار داده و پاهاى گروهى ديگر را كه در خشكى زندگى مى كنند، بر زمين خشك، روزى هاى آن جانداران را مقدر و اجناس و انواع آن ها را برشمرده است.

(17) اين يكى كلاغ است و اين ديگرى عقاب. اين يكى كبوتر است و اين ديگرى شترمرغ. هر پرنده اى را به نامش خوانده و روزى آن را كفالت فرموده است. و ابر سنگين باردار را در فضا ايجاد نمود و باران متصل را از آن نازل نمود و قسمت هر جا را از باران معين فرمود. زمين را پس از خشكى آن، به وسيلۀ باران مرطوب ساخت و روييدنى آن را پس از آن خشكى بيرون آورد.

186

186 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در توحيد است و حقايقى از اصول علوم الهى را در بر گرفته است كه در خطبه هاى ديگر ديده نمى شود.

(1) هر كس كه خدا را با كيفيت توصيف كرد، توحيد او را در نيافت، و هر كس كه براى او مثالى آورد، راهى به حقيقت او ندارد و كسى كه او را تشبيه به چيزى نمود، واقعيت او را قصد نكرده است. هر كس كه اشاره اى به عنوان نمود و توهّمش كرد، بى نيازى مطلق او را درك نكرده. هر چيزى كه ذات (ماهيتش) شناخته شده، ساخته شده است و هر چيزى كه قيامش در غير و به غير خدا است معلول است.

(2) او كار مى كند بدون توسل به تصرف در آلت. تقدير كننده است نه با به حركت در آوردن انديشه. بى نياز است نه با سودجويى و سوديابى. اوقات (زمان) با او همسازى ندارد و وسايل و ابزار او را كمك و يارى ننمايد. هستى او سبقت بر زمان ها دارد و وجودش بر عدم، و ازليتش بر ابتداء.

ص: 296

(3) با به وجود آوردن مشاعر (انواع و عوامل ادراكات) براى مخلوقات معلوم مى شود كه جايگاه و آلت درك و شعور براى او وجود ندارد و از تضادى كه ميان اشياء قرار داده فهميده مى شود كه ضدّى براى او نيست و با پيوندى و تقارنى كه در ميان موجودات قرار داده است، معلوم مى شود كه قرينى براى او وجود ندارد.

(4) نور را با ظلمت، و وضوح را با ابهام، و خشكى را با رطوبت، و گرمى را با سردى به تضاد انداخت. هم آن خالق يكتا است كه ميان اشياء متباين سازگارى برقرار فرمود و ناسازگارها را با يكديگر پيوند داد. موجودات دور از يكديگر را به هم نزديك، و اشياء نزديك به هم را از يكديگر دور ساخت.

(5) حدّى فراگيرش نشود و شمارشى او را قابل محاسبه نسازد و جز اين نيست كه ابزار و ادوات و آلات (خواه از مقوله حواس و تفكرات باشد و خواه از سنخ جسم و جسمانيات) امور مشابه خود را اندازه گيرى مى كنند. قابليت آن امور به دخول كلماتى مانند «منذ» «از آن زمان كه» بر آن ها، مانع از قديم بودن آن ها است، هم چنان كه دخول كلماتى مانند «قد» (تحقيقا چنين بود) مانع از ازليت آن ها است، و كلمه «لو لا» (اگر چنين يا چنان نبود) آن ها را از كمال بر كنار نمود.

(6) با ايجاد آن حقايق است كه خالق آن ها به عقول انسان ها تجلّى كرد و به جهت خواص محدود و مادى آن امور است كه فوق ديدن با چشم ها است. سكون و حركت به آن ذات اقدس جريان ندارد و چگونه چيزى مى تواند بر او جريان داشته باشد، در صورتى كه خالق جريان آن امور خداوند ذو الجلال است و چگونه امكان دارد چيزى به خدا باز گردد، در صورتى كه خدا است كه وجود او را تحقق داده و آشكار فرموده است. و چگونه ممكن است رويدادى در آن وجود واجب رخ دهد، در صورتى كه خدا است كه آن را به وجود آورده است.

(7) اگر چنين جرياناتى دربارۀ خدا قابل تصور باشد، ذات او متفاوت گردد و هويّت او تجزيه پذيرد. و معناى او از ازليت ممتنع مى گردد و براى او پشت سرى باشد، زيرا براى او پيش رويى وجود داشته است و جوياى تمام و كمال گردد، زيرا نقص لازمه او گشته است.

ص: 297

(8) در نتيجه، علامت مصنوع (ساخته شده) در او پديدار مى شود و دليل و وسيله وصول به غير خود گردد، پس از آن كه مدلول و مقصد نهايى بود. خداوند سبحان با قدرت امتناع و غناى مطلق كه از همه كاينات دارد بالاتر از آن است كه آنچه در غير او تأثير مى كند، در او تأثيرى داشته باشد. خداوندى كه تغيير نپذيرد و زوال و فنا را راهى به او نيست و ناپديد و غايب نگردد. چيزى را نزاييده است تا خود فرزند گردد و زاييده نشده است تا محدود گردد.

(9) بزرگ تر از آن است كه براى خود فرزندانى اتخاذ كند و پاك است از همخوابگى با زن ها. اوهام آدميان به مقام شامخ ذاتش نرسد تا او را اندازه گيرى كند و هشيارى ها و ذكاوت ها و توانايى توهّم او را ندارند تا تصورش نمايند. حواس عوامل انتقال صور به اذهان بشرى او را دريافت نتواند تا احساسش كنند. دست ها قدرت اتصال به او ندارند تا لمسش نمايند.

(10) آن ذات اقدس در هيچ حالى تغيّر راه به او ندارد و در تنوع احوال گونه گون تبديل نيابد. شب ها و روزها او را نپوشاند و روشنايى و تاريكى او را دگرگون نسازد و با هيچ گونه جزئى از اجزاء توصيف نگردد.

نه با اجزاء اندام و اعضاء و نه با نمودى از نمودها و نه با مغايرت و پاره ها.

(11) براى آن وجود اعلا نه حدّ و نهايتى است و نه براى دوام وجود او انقطاع و غايتى. و نتوان گفت اشياء او را در بر گرفته است تا او را بلند كنند تا پست نمايند، يا چيزى او را بر خود حمل كند كه گاهى به طرف كج شود يا معتدل بر روى آن قرار بگيرد.

ص: 298

(12) نه در اشياء داخل است و نه از آنها خارج. او خبر مى دهد نه با زبان و پارۀ گوشت هايى كه مربوط به زبان براى سخن گفتن است و مى شنود نه با شكاف هاى گوش ها و ديگر وسايل شنيدن. سخن مى گويد بدون تلفظ. همه چيز را مى داند بدون نياز به حافظه. اراده مى كند، نه با اشتياق درونى.

(13) دوست مى دارد و راضى مى گردد بدون رقت و ظرافت دل. دشمن مى دارد و خشم و غضب نمايد بدون مشقّت. اگر بخواهد چيزى را به عالم هستى وارد كند، به آن مى گويد: «باش» آن چيز فورا گام به عرصۀ وجود گذارد بدون اينكه صدايى از او سر زند و ضربه اى به هوا وارد آورد و يا ندايى كند تا شنيده شود و جز اين نيست كه سخن آن ذات پاك كارى است كه آن را انشاء (ايجاد) نموده و تحقق به آن بخشيده است كه پيش از ايجاد خداوندى، موجود نبوده است و اگر آن سخن قديم بود همانا خداى دوم بود! (14) گفته نمى شود به وجود آمده است پس از آن كه نبود، تا صفات موجودات حادث بر او جارى شود و ميان خدا و آن ها تفاوتى نباشد و بر آن ها برترى نداشته باشد، در نتيجه صانع و مصنوع مساوى شوند و ايجاد شده با ايجاد كننده همانند گردند.

(15) مخلوقات را آفريد بدون اينكه بر مبناى مثالى كه غير او ساخته باشد، انجام بدهد. خداوند سبحان براى آفرينش مخلوقات از هيچ كس كمك نگرفته است.

زمين را ايجاد كرد، و آن را نگه داشت بدون اين كه او را به خود مشغول بدارد و بى آن كه زمين سكون و قرارى داشته باشد آن را استوار فرمود و بدون پايه ها آن را بر پا داشت و بدون ستون ها آن را برافراشت و از كجى و ناهموارى حفظش فرمود و آن را از سقوط و تضارب و انفجار جلوگيرى نمود.

ص: 299

(16) ميخ هاى آن (كوه ها) را براى تعديل حركت آن محكم و پيرامون آن ها سدّها ساخت و چشمه سارهاى آن را به جريان انداخت و رودخانه ها و درّه هايش را شكافت. از آنچه كه ساخت، سست نشد و از آنچه كه نيرويش داد، ناتوان نگرديد. اوست كه با سلطه و عظمت خود بر روى زمين آشكار و با علم و معرفتى كه به همۀ ابعاد آن ها دارد، در درون آن ها است. او با جلال و عزّت خود از همه چيز آن برتر است.

(17) اگر چيزى را طلب كند هيچ چيزى او را ناتوان نكند و هيچ چيزى توانايى امتناع در مقابل اراده و طلب او ندارد، تا به خدا غلبه كند. چيزى نمى تواند با سرعت در حركت از آن ذات اقدس سبقت گيرد و به هيچ دارنده مال نيازمند نيست، تا آن دارا خدا را روزى دهد.

(18) همۀ كائنات بر او خضوع كرده و با كمال بينوايى در برابر عظمت او پست و ناتوان است و از سلطۀ مطلقۀ او قدرت گريز به سوى جز او ندارد، تا بتواند از سود و زيان كه در سلطۀ او است، امتناع بورزد. هيچ چيزى مثل (معادل) او نيست تا با او برابرى كند و نظيرى براى او نيست تا با او مساوى شود.

او است كه همۀ اشياء را پس از هستى آن ها نابود مى كند تا موجودش مانند معدودمش گردد.

(19) فنا و زوال دنيا پس از به وجود آمدن آن، شگفت انگيزتر از ايجاد و اختراع بى سابقۀ هستى آن ها نيست. چگونه جاى شگفتى باشد در صورتى كه اگر همۀ حيوانات اين دنيا از پرندگان و چهار پايان و همۀ آن جانداران كه در آغل ها يا چراگاه ها هستند، هم چنين اصناف انواع گوناگون و اجناس آن ها از گروه هاى كودكان و هشيار آن ها براى ايجاد يك پشّه اجتماع كنند.

ص: 300

(20) توانايى آن را ندارند و نخواهند فهميد كه چگونه است راه براى به وجود آوردن آن. و عقول در شناخت اين راه متحيّر و گمراه خواهد ماند. همۀ آن جانداران (كه در صدد به وجود آوردن آن حيوان ناچيز به تلاش افتاده اند) نيروهاى آن ها ناتوان مى گردد و به پايان مى رسد و درمانده و رانده بر مى گردند، در حالى كه مغلوبيت خود را در اين تلاش مى فهمند و به ناتوانى از به وجود آوردن آن اعتراف مى كنند و اذعان به عجز از نابود كردن آن مى نمايند.

(21) خداوند سبحان بعد از فناى دنيا به بقاء در وحدت خود بدون اين كه چيزى با او باشد ادامه خواهد داد، همان گونه كه پيش از آغاز آفرينش بوده است: بدون وقت و مكان و بدون هنگام و زمان.

(22) در اين صورت مدت ها و اوقات معدوم مى گردند و سال ها و ساعت ها از بين مى روند. پس چيزى وجود نخواهد داشت جز خداوند واحد و پيروز مطلق كه سرنوشت و بازگشت همۀ امور به سوى اوست.

(23) همان گونه كه مخلوقات در آغاز خلقت توانايى سركشى نداشتند، در هنگام فناء و نابودى نيز قدرت امتناع براى آن ها وجود نداشت. و اگر كاينات قدرت بر امتناع از زوال و فناء داشتند، بقاى آن ها دائمى بود.

(24) ساختن هيچ چيزى از آن ها به مشقّتش نينداخت و آفرينش هيچ يك از مخلوقات براى او سنگينى نداشت. خداوند متعال موجودات را نيافريده است براى شدت بخشيدن به سلطۀ خود، و يا به جهت بيم زوال و نقصان، و نه براى طلب يارى از آن موجودات براى غلبه بر همانندى كه در صدد پيروزى با كثرت بر او برآيد، و نه براى طلب افزايش به وسيلۀ آن ها در ملك خود، و نه براى سلطه بر شريك در شركتش از راه افزايش قدرت، و نه به جهت وحشتى كه براى او به وجود آمده بود، تا بخواهد با آفريده هايش انس بگيرد.

ص: 301

(25) سپس خداوند متعال همۀ مخلوقاتش را پس از به وجود آوردن آن ها، فانى مى سازد نه به جهت ملالت و آزرده خاطر شدن از گرداندن و ادارۀ عالم هستى و نه براى راحتى كه به او برسد و نه از آن جهت كه چيزى از آن موجودات به او سنگينى نمايد. طول بقاى عالم خلقت او را آزرده نسازد كه باعث شود آن را به سرعت نابود نمايد.

(26) بلكه خداوند سبحان با لطف خود جهان هستى را تدبير فرمود و با امر خود آن را نگه داشت و با قدرت خود موجودات را تحكيم نمود، سپس بعد از فناى كائنات، آن ها را بدون نياز به آن ها و نه براى طلب كمك از آن ها، به عالم وجود برمى گرداند و نه به جهت تغيير حالت از وحشت به انس، و نه از حالت جهل و نابينايى به موضع علم و طلب، و نه از موقعيت فقر و احتياج به بى نيازى و فراوانى، و نه از ذلت و پستى به سوى عزت و قدرت.

187

187 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه در بيان رويدادهاى ناگوار است

(1) آگاه باشيد، پدر و مادرم فداى آن عده از پاكان باد كه نام هاى آنان در آسمان معروف و در زمين مجهول است. هشيار باشيد، در انتظار رويگردان شدن امور از شما، و گسيخته شدن عوامل پيوندها و گذاشتن مردم كوچك بر سر كارهاى بزرگ. در اين هنگام است كه ضربت شمشير بر مؤمن، آسان تر از به دست آوردن يك درهم از راه حلال مى باشد. در چنان وضعى است كه كسى كه چيزى به او عطا مى شود، پاداشى با عظمت تر از كسى خواهد داشت كه چيزى عطا مى كند.

ص: 302

(2) اين رويدادها در زمانى است كه مست خواهيد شد، نه به جهت ميگسارى، بلكه از فراوانى نعمت ها. سوگند خواهيد خورد بدون آن كه اضطرارى داشته باشيد و دروغ خواهيد گفت، بدون گرفتارى به مشقّت. اين نابكارى ها زمانى به وقوع خواهد پيوست كه بلاء و آشوب ها شما را چنان بگزد كه جهاز شتر پشت شتر را.

در طوفان اين فتنه ها چه مشقّت هاى طولانى كه نصيبتان خواهد گشت و چه دور و دراز است اميدى كه به رهايى از آن فتنه ها بسته ايد.

(3) اى مردم، اين مهارها را رها سازيد كه بارهاى سنگين خطاهاى اندوخته با دست خود را به مركب هاى آن مهارها حمل كرده ايد. و بين خود و پيشواى خود شكاف ايجاد نكنيد كه بعدها كردارهاى منحرف خود را توبيخ نماييد. و از روى غفلت و نادانى هجوم نبريد بر آتش شعله ور فتنه، و دور شويد از طرق آشوبگرى ها و راه را براى عبور آن ها باز كنيد. سوگند به جانم، انسان مؤمن در زبانه آتش فتنه هلاك مى شود و غير مسلمان در آن سالم مى ماند.

(4) جز اين نيست كه مثل من ميان شما مانند چراغ در تاريكى است. آن كس كه به حيطه روشنايى آن داخل شود، از نور آن برخوردار گردد. بشنويد اى مردم و بپذيريد و گوش هاى دل را نزديك كنيد و بفهميد.

188

اشاره

188 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيه بر امورى

تقوا

(1) اى مردم، شما را توصيه مى كنم به تقواى الهى و كثرت ستايش خداوند براى عطايايى كه به شما نازل نموده و نعمت هايى كه بر شما عنايت فرموده و آزمايشى كه در نزد شما است. چه فراوان نعمت هايى كه خداوند آن ها را به شما اختصاص داده و رحمت هايى كه شما را مشمول آن ها فرموده است و با اين حال شما مرتكب زشتى هاى آشكار شديد و خداوند شما (اعمال زشت شما) را پوشانيد، و شما خود را در معرض گرفتارى به نتايج گناهان خود قرار داديد، ولى خداوند به شما مهلت داد.

ص: 303

مرگ

(2) و شما را توصيه مى كنم كه به ياد مرگ باشيد و غفلت از آن را كم كنيد. شما چگونه غفلت مى ورزيد از چيزى كه هرگز از شما غافل نيست. و به كسى(1) طمع بسته ايد كه مهلتى به شما نخواهد داد. براى پندگيرى، مشاهدۀ مردگانى كه از جلو چشمان شما راهى زير خاك شدند، واعظ كفايت كننده اى است. آنان به گورهاى خود حمل شدند بدون اين كه به اختيار خود سوار مركب مرگ شوند، و در قبرهاى خود فرود آمدند بدون اين كه ميل و آزادى در اين نزول داشته باشند.

(چنان از اين دنيا ناپديد شدند) كه گويى آنان نبودند كه آباد كنندگان اين دنيا بودند و گويى سراى آخرت خانۀ هميشگى آنان بوده است.

(3) از آنچه كه وطن اتخاذ كرده بودند، به وحشت افتادند و در آنچه كه وحشت مى كردند وطن گزيدند. آنان به آنچه از آن جدا مى شدند اشتغال ورزيدند، و تباه كردند آخرتى را كه به سوى آن حركت كردند، آنان نه مى توانند از كار زشتى كه مرتكب شده اند، جدا شوند و نه مى توانند بر نيكى هايى كه انجام دادند بيفزايند. انس به دنيا گرفتند، دنيا آنان را فريب داد و تكيه بر آن نمودند، آنان را بر زمين زد.

سرعت حركت رو به فنا

(4) سبقت جوييد اى مردم - خدا شما را رحمت كناد - به آن جايگاه هاى خود كه مأمور به آباد كردن آن ها شده و ترغيب به ورود و به سوى آن ها دعوت شده ايد.

(5) نعمت هاى خداوندى را كه به شما عنايت فرموده است با تحمل بر اطاعت و اجتناب از معصيت او تتميم نماييد، زيرا فردايى (كه از راه مى رسد) نزديك است. چه شتابان مى گذرد ساعت ها در روز و روزها در ماه و چه سريع سپرى مى شود ماه ها در سال، و سال ها در عمر!

ص: 304


1- - ملك الموت

189

اشاره

189 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در ايمان و وجوب هجرت

اقسام ايمان

(1) قسمى از ايمان آن است كه در دل ها ثابت مى شود و استقرار مى يابد و قسمتى ديگر از ايمان ميان دل ها و سينه ها است تا مدتى معلوم، عاريتى و ناپايدار. پس اگر از شخصى بيزارى داريد، صبر كنيد تا مرگش فرا رسد، در اين هنگام است كه حدّ برائت (بيزار بودن و بيزار نبودن) تحقق پيدا مى كند.

وجوب هجرت

(2) هجرت به همان هويت و مطلوبيت اول كه داشت، باقى است، براى خداوند سبحان هيچ نيازى به مردم روى زمين وجود ندارد، خواه آنان كه هجرت خود را مخفى بدارند يا آنان كه آن را آشكار بسازند. عنوان هجرت بر هيچ كس تطبيق نشود جز بر كسى كه حجّت در روى زمين را بشناسد. پس اگر كسى حجت را شناخت و به او اقرار نمود، مهاجر است. عنوان استضعاف (قصور حجت شناسى) بر كسى كه حجت به او رسيده و گوشش آن را شنيده و قلبش آن را دريافته است، صدق نمى كند.

دشوارى ايمان

(3) قطعى است كه امر ما (اهل بيت) سخت است و بس دشوار، آن را تحمل نمى كند مگر مؤمنى كه خداوند قلب او را براى ايمان آزمايش نموده است و حديث ما را جز دل هاى امين و عقول و خردهاى متين نگاه نمى دارد.

ص: 305

علم وصى

(4) اى مردم، از من بپرسيد پيش از آن كه مرا از دست بدهيد. قطعى است كه من به طرق آسمان از طرق زمين داناترم، پيش از آن كه فتنه اى مانند شتر بى صاحب پاى خود را بلند نموده مهار خود را زير پا بگذارد و عقول قوم خود را تباه سازد.

190

اشاره

190 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، خدا را ستايش مى كند و به پيامبر خدا درود مى فرستد و مردم را به تقوا پند مى دهد.

ستايش خداوندى

(1) ستايش مى كنم خدا را براى سپاس به احسانش و يارى مى جويم از او به انجام تكاليف حقوقش، خداوندى كه سرباز (لشكرش) عزيز، و شكوه و بزرگيش با عظمت است.

درود بر پيامبر

(2) و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ اوست. مردم را به اطاعت او دعوت كرد و در راه اعتلاى دين او بر دشمنان او در ميدان جهاد پيروز گشت.

اجتماع تبهكاران بر تكذيب او، و كوشش براى خاموش كردن نور او، او را از دعوت و جهاد برنگرداند.

ص: 306

پند براى تقوا

(3) به تقواى الهى چنگ بزنيد، زيرا براى تقوا طنابى است كه دستگيرۀ آن محكم و پناهگاهى است كه بلندى آن، بالاتر از دسترس است. پيشدستى كنيد براى استقبال مرگ و سختى هاى آن، و پيش از آن كه پيك اجل بر سر شما تاختن بياورد، آماده شويد. پيش از فرود آمدن آن، براى پذيرشش مهيا شويد، زيرا غايت و پايان دنيا قيامت است و براى كسى كه بهره از خرد دارد، مرگ و رهسپار شدن به قيامت براى پند دادن كفايت مى كند، و براى نادان مايۀ عبرت است.

(4) پيش از رسيدن به غايت (قيامت) امورى در جريان است مانند تنگى گورها و شدت نااميدى و وحشت، اشراف بر سرنوشت آينده در مدخل ابديت و ترس هاى موجب فرياد و جزع و در هم پيچيدگى دنده هاى پهلو و ناشنوايى گوش ها و تاريكى گودى گور و هراس از وعدۀ عذاب و اندوه و استحكام قبر با سنگ هايى كه در پوشانيدن جسد به كار مى رود.

(5) پس خدا را در نظر بگيريد، بندگان خدا، خدا را، زيرا دنيا شما را از راهى مى گذراند و شما و قيامت به يك ريسمان بسته ايد. گويى آن روز نهايى با علامت هاى خود فرا رسيده و شما را در صراط خود قرار داده است.

(6) و با مقدمات خود نزديك شده است و گويى با زلزله هايش مشرف گشته و سنگينى هاى سينۀ خود را مانند شتر خوابانده و دنيا از مردم خود گسيخته و از آغوش خود آنان را بيرون نموده است. سرعت فرا رسيدن آخرت چنان مى نمايد كه گويى روزى بود كه گذشت، يا يك ماه بود و به پايان رسيد. تازه اش كهنه شد و فربهش لاغر گشت.

ص: 307

(7) در موقعيت تنگ و اضطراب انگيز قرار گرفتند و در برابر امور در هم و بر هم و بزرگ و آتشى كه تند است با تأثيرى شديد و نهيبى بلند و شعله اى درخشان و صدايى منكر. آتش آن روشن است و خاموشى آن بعيد، تمام است شعله زايى آن و مهيب است وعدۀ آن. عمق آن ناپيدا و اطرافش تاريك و ديگ هايش داغ، فعاليت هاى اين آتش فضيحت بار است.

(8) «و آنان كه تقوا ورزيدند، گروه گروه رهسپار بهشت شدند» در امنيت از عذاب و انقطاع از ملامت. آنان از آتش بر كنار گشتند و در جايگاه امن و آرامش قرار يافتند و به آن منزلگه ابدى و قرارگاه جاودانى خشنود گشتند.

(9) اينان كسانى بودند كه اعمالشان پاكيزه و چشمانشان (از ترس خطاها) گريان بود. شب تاريك به جهت بيدارى هاى با خشوع و استغفار در زندگى دنيوى براى آنان روز بود و روزشان به جهت وحشت از ارتكاب زشتى ها و انقطاع از پيشگاه خداوندى شب ظلمانى.

خداوند بهشت را براى آنان منزلگه نهايى و ثواب را پاداش قرار داد كه سزاوارش بودند و شايستۀ همنشينى با بهشتيان، در ملكى ابدى و نعمت هايى پايدار.

(10) اى بندگان خدا، مراعات كنيد آنچه را كه با رعايت آن به سعادت نايل خواهيد گشت و با ضايع كردن آن، تبهكاران شما در خسارت خواهند افتاد. با اعمال صالحۀ خود به استقبال اجل هاى خود پيشدستى كنيد، زيرا شما در گرو كارهايى هستيد كه در گذشته اندوخته ايد و جزا داده خواهيد شد به آنچه كه پيش انداخته ايد.

ص: 308

(11) تصور كنيد كه مرگ وحشتناك بر سر شما تاخته است، نه توانايى برگشتى داريد كه به آن نايل گرديد و نه لغزشى ناكرده گرفته شود. خداوند ما را و شما را در راه اطاعت خود و رسولش به كار بيندازد و با فضل و رحمتش ما و شما را عفو فرمايد.

(12) در زمين خود آرام بگيريد و دست ها و شمشيرهايتان را با سخنان بى پايۀ زبانتان به حركت در نياوريد، و دربارۀ چيزى كه خداوند آن را براى شما به تعجيل نخواسته است شتابزده نباشيد.

(13) زيرا كسى از شما كه با معرفت حق خدا و حق رسول خدا و اهل بيتش در رختخوابش چشم از اين دنيا بپوشد، از اين دنيا شهيد رفته و پاداش او بر خدا است و چنين شخصى مستحق ثواب نيّتى است كه براى انجام عمل صالح نموده و همان نيّت جانشين كشيدن شمشير (در ميدان جهاد) است (پس عجله نكنيد)، زيرا براى هر چيزى مدتى و پايانى است.

191

اشاره

191 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه، خدا را ستايش مى كند و به پيامبرش درود مى فرستد و مردم به پارسايى و تقوا توصيه مى فرمايد

اشاره

(1) ستايش خداى راست كه ستايش او در ميان مخلوقات آشكار است و لشكريانش پيروز و عظمتش بسيار بالا. او را مى ستايم به نعمت هاى متراكم و بخشش هاى با عظمتش.

ص: 309

(2) خداوندى كه حلم او بزرگ است و با اين حلم است كه بندگانش را عفو مى نمايد.

و در هر چه كه حكم كند عدالت فرمايد و مى داند آنچه را كه مى گذرد و آنچه را كه گذشته است. ايجاد كنندۀ مخلوقات با علم خود و ابداع كنندۀ آن ها با حكمش است، بدون پيروى و آموزش از كسى و بدون تبعيت از مثل ساختۀ صانعى حكيم و بدون ارتكاب خطا، و بدون حضور صاحب نظران كه با همديگر به مشورت بپردازند.

رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله

(3) و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و رسول او است. خداوند او را مبعوث به رسالت فرمود در حالى كه مردم آن دوران غوطه ور در جهالت و گمراهى بودند و در اسارت فراز و نشيب امواج حيرت. آنان در مهار فرمان هلاكت به اين سو و آن سو كشيده مى شدند و بر دل هاى آنان قفل هاى گناهان بسته بود.

توصيه بر زهد و تقوا

(4) اى بندگان خدا، شما را به تقواى خداوندى توصيه مى كنم، زيرا تقوا حق خداوندى بر ذمّۀ شما است و بيان كنندۀ حق شما بر خدا. براى توفيق يافتن به تقوا از خدا يارى بجوييد و براى ارتباط عبوديت با خدا از تقوا استمداد كنيد، زيرا تقوا امروز نگه دارنده و سپرى در برابر آلودگى ها است و فردا راهى است به سوى بهشت. مسير تقوا روشن است و روندۀ آن راه، برندۀ سود و امانتدار آن حافظ آن از نابودى است.

(5) همواره تقوا خود را بر اقوام و ملل گذشته و پوسيده در زير خاك ها عرضه نموده است، زيرا فردا همۀ آنان به نتايج آن صفت سازنده نيازمند خواهند بود - در آن هنگام كه خداوند آنچه را كه ايجاد كرده بود، برگرداند و آنچه را كه داده بود بازگيرد و از احسانى كه فرموده بود، سؤال كند - پس چه اندكند كسانى كه تقوا را قبول كنند و آنچنان كه شايستۀ تقوا است به آن عمل كنند.

ص: 310

(6) آنان در شمارش در اقليتند و آنان هستند كه خداوند سبحان در كتاب عزيزش توصيف نموده است، آن جا كه مى فرمايد: «و اندكند بندگان شكر گزار من». پس با كمال سرعت گوش به نتايج با عظمت تقوا بدهيد و با جديت هر چه تمامتر روى به تقوا آوريد و آن را به جاى هر چه گذشته است، به عنوان عمل صالح عوض بگيريد و اين صفت شايسته را كه موافق حق و حقيقت است در مقابل آنچه كه مخالف است دريابيد.

(7) به وسيلۀ تقوا خودتان را از خوابتان بيدار بسازيد و روز خود را به پايان برسانيد و آن را به دل هايتان قابل پذيرش و اشعار بداريد و گناهانتان را به وسيلۀ تقوا بشوييد و درون را از لوث معاصى پاك بسازيد و بيمارى هايتان را با اين دوا درمان كنيد و با همين صفت به پيشواز مرگ برويد و از وخامت عاقبت كسانى كه تقوا را ضايع كردند عبرت بگيريد و مبادا كه پيروان مطيع تقوا از شما پند و عبرت بگيرند.

(8) تقوا را از آلودگى ها حفظ كنيد تا به وسيلۀ آن محفوظ و مصون از انحرافات شويد. پاك از دنيا، و مشتاق آخرت گرديد. و كسى را كه تقوا بلند كرده ساقط نكنيد و كسى را كه دنيا او را بالا برده بالا نبريد.

(9) و به ابر برق زنندۀ دنيا ننگريد و در انتظار آن نباشيد كه براى شما بارانى ببارد، و گوش به كسى كه براى دنيا سخن مى گويد فرا ندهيد و كسى را كه براى دنياگرايى فرياد مى زند اجابت نكنيد. با روشنايى كه دنيا ارائه مى دهد، طلب روشنى ننماييد و به آنچه كه داراى ارزش هاى دنيوى است مفتون و شيفته نگرديد، زيرا برقى كه ابرش نشان مى دهد خالى است و سخنش دروغ، و اموالش به طور كامل گرفته خواهد شد و ارزش هايش به يغما خواهد رفت.

(10) آگاه باشيد، اين دنيا مانند زنى است نابكار كه خود را بر مردان عرضه كند (و سپس امتناع كند) و چهارپايى است سركش و ستيزه گر و دروغگويى است خيانت پيشه. دائماً در حال انكار و كفر ورزى و معاندى است متمرّد، داراى تمايل زياد و اضطرار و دگرگونى فراوان.

ص: 311

(11) حال دائمى اين دنيا تحول است و جايى كه پاى گذارد، لرزان و عزت آن ذلت است و جدّى آن شوخى، و بلندى آن پايين. جايگاهى است كه هر چه به آدمى بدهد، گرفته خواهد شد و به يغما خواهد رفت و غارت خواهد گشت و به هلاكت خواهد رسيد. مردم اين دنيا روى پا ايستاده اند در حال رانده شدن و ملحق شدن به گذشتگان و جدايى از پيوستگان. مردم اين دنيا در روش ها و مسلك هاى آن در حيرت به سر مى برند و فراريان از سختى هايش عاجزند و جويندگان خواسته هاى دنيوى نا اميدند و مأيوس. دنيا مردم خود را از مصيبت ها و گرفتارى ها و مرگ و ميرها حفظ نمى كند. منزلگاه هايى كه براى استقرار خود انتخاب مى كنند، آنان را از خود طرد مى كند و تحولات و فراز و نشيب هاى دنيا آنان را ناتوان مى سازد.

(12) (مردم در اين دنيا گروه هايى هستند): يا نجات يافته اى است مانند مجروحى در ميدان جنگ كه پا به فرار گذاشته است، يا گوشتى بريده، يا لنگى كه ذبح شده، يا خونى كه ريخته شده. يا دست با دندان گزيده، يا كسى كه از تصميمش برگشته، در حالى كه چاره پشت گردانده و او غافلگير شده «خلاصى و نجات ناپديد شده».

(13) دور است و دور! آنچه گذشته از بين رفته است و آنچه از دست رفته، گذشته اى است كه برگشت ندارد. و جهان بر مبناى قانونى خود گذشت. «براى آنان نه آسمان و زمين گريست و نه به آنان مهلتى داده شد».

192

اشاره

192 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه، قاصعه ناميده مى شود. اين خطبه توبيخ شيطان را (كه لعنت خدا بر او باد) به جهت تكبّر و امتناعش از سجده به حضرت آدم عليه السّلام در بر دارد. و اين كه شيطان اولين موجودى بود كه تعصب و حسادت را آشكار كرد. در اين خطبه است بر حذر داشتن مردم از حركت در راه شيطان.

اشاره

(1) ستايش خداى راست كه عزت و كبرياء مطلق از آن او است. خداوند اين دو مقام عالى را تنها براى خود برگزيده و هيچ كس شايستۀ آن دو نمى باشد. خداوند سبحان آن دو صفت را براى ديگران حوزه و حرم ممنوع قرار داد و براى جلال خود برگزيد.

ص: 312

پيشتاز معصيت

(2) خداوند متعال لعنت را بر كسى از بندگانش قرار داد كه در دو صفت عزت و كبريا با او بر سر نزاع براى شركت درآيد. سپس فرشتگان مقرب خود را (در اطاعت امر خداوندى دربارۀ سجده به آدم عليه السّلام) مورد آزمايش قرار داد تا فروتنان متواضع از متكبران خودخواه از آن فرشتگان از هم تفكيك شوند. پس خداوند سبحان فرمود: «من بشر را از گل مى آفرينم، هنگامى كه آن را تنظيم نمودم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد» همۀ فرشتگان به سجده افتادند مگر شيطان كه تعصب سدّ راه او شد و در منشأ خلقتش (كه آتش بود) به آدم عليه السّلام فخر نمود.

(3) آن دشمن خدا، پيشواى متعصبان و مقدم ترين متكبرين است كه پايه عصبيت را بنا نهاد و در مقام جبروتى با خدا به نزاع افتاد و لباس عزت مصنوعى پوشيد و لباس خضوع و بندگى را در آورد.

(4) آيا نمى بينيد كه خداوند به جهت تكبرى كه شيطان كرد چگونه كوچكش نمود و چگونه به جهت بلندگرايى، ساقطش كرد و او را در دنيا از مقام بندگيش راند و در سراى آخرت آتش دوزخ را براى او آماده كرد.

آزمايش خداوندى مخلوقات را

(5) و اگر خداوند مى خواست كه آدم عليه السّلام را از نورى بيافريند كه روشنايى آن ديده ها را بربايد و زيبايى آن عقول آدميان را خيره بسازد و او را چنان معطر نمايد كه نفس ها را بوى خوش و عطر او بگيرد، مى توانست آدم را چنين بيافريند. اگر خداوند آن حضرت را چنين مى آفريد، گردن ها در مقابل او خم مى شدند و آزمايش فرشتگان به وسيلۀ خلقت آن حضرت سبك مى گشت.

ص: 313

(6) ولى خداوند سبحان مخلوقات خود را با بعضى از امور كه اصل آن را نمى دانند، براى تمايز خوب از بد امتحان مى نمايد. هم چنين به وسيلۀ دستورات آزمايشى تكبر را از آنان نفى و غرور و خودخواهى را از آنان دور مى سازد.

توصيه به تجربه و عبرت گيرى

(7) عبرت بگيريد كه از كارى كه خداوند دربارۀ شيطان انجام داد، زيرا عمل طولانى و كوشش جدى او را به جهت تكبر در يك ساعت (زمانى اندك) پوچ ساخت، در حالى كه خداوند را شش هزار سال عبادت كرده بود، معلوم نيست كه اين مدت از سال هاى دنيا بود يا از سال هاى آخرت.

(8) كيست كه بعد از شيطان، مانند معصيت شيطان را مرتكب شود و در پيشگاه خداوند سالم بماند؟! نه، هرگز خداوند سبحان بشرى را به بهشت داخل نمى كند با داشتن گناهى كه ملكى (شيطان) را به همان جهت از بهشت بيرون كرد. قطعى است كه حكم خداوندى دربارۀ اهل آسمان و زمين يكسان است و ميان خداوند و هيچ يك از مخلوقاتش رخصت و محبتى براى تجويز ورود به منطقه اى كه آن را براى جهانيان تحريم فرموده، نيست.

برحذر داشتن اولاد آدم عليه السّلام از شيطان

(9) بترسيد اى بندگان خدا از دشمن خدا از اين كه بيمارى خود را به شما سرايت دهد و از اين كه با بانگ خويش شما را منحرف بسازد و سواران و پياده هاى خود را به سوى شما تحريك نمايد.

ص: 314

(10) سوگند به جانم، شيطان تير تهديد را به طرف شما راست كرده و آن را براى شما سخت كشيده و از فاصلۀ نزديك به شما تيراندازى نموده است. اوست كه گفته است: «پروردگار من، به اين سبب كه تو مرا اغوا كردى (فريب دادى!!!) من هم در روى زمين براى فرزندان آدم (گناهان را) مى آرايم و همۀ آنان را فريب مى دهم» (اين نابكار در اسناد اغوا به خدا) دور از واقع را به خدا نسبت داد و با پندارى خلاف حقيقت تير به خلأ انداخت. شيطان را در اين نابكارى، مردم رشك و حسد و دمسازان تعصب و سواران كبر و جاهليت تصديق نمودند.

(11) تا آنگاه كه مردمى از شما كه گريزان از شيطان بودند، گردن به فريبكارى او نهادند و طمعى كه براى جلب شما داشت محكم گشت. با دگرگونى حال، رازهاى پنهان در صحنۀ آشكار زندگى سر بر آورد و او سلطۀ خود را بر شما مستولى ساخت و با لشكريانش با سرعت به سوى شما تاختن آورد، در نتيجه شما را در مغاره هاى ذلت و پستى فرود آوردند و در هلاكت گاه هاى نابودى وارد كردند، با نيزه ها كه در چشم هايتان فرو كردند، با جراحت هاى شديد كه بر شما وارد نمودند و بريدن گلوها و در درهم كوفتن سوراخ هاى بينى شما و كشاندن شما به كشتارگاه هاى شما و با راندن شما با مهارهاى وصل شده به بينى هايتان به سوى آتشى كه براى شما آماده شده است.

(12) در نتيجه اين ملعون به دين شما جراحتى وارد كرد و در دنياى شما آتشى افروخت شديدتر از آنان كه با آنان عداوت داريد و بر آنان در حالت حمله و هجوم بسر مى بريد. پس تند و تيز به مبارزه با او برخيزيد و براى راندن او نهايت كوشش را به كار ببريد. سوگند به عظمت خداوندى، شيطان به اصل نسب شما (كه حضرت آدم عليه السّلام است) فخر فروشى و به حيثيت شما اهانت كرد و نسب شما را پست خواند و سوارانش را به سوى شما جلب نمود و با پيادگانش سر راه شما را گرفت. در هر جايى كه به شكار شما دست مى برند و بند بند انگشتانتان را مى زنند.

ص: 315

(13) با هيچ چاره اى از حملۀ آنان جلوگيرى نمى توانيد كرد و با هيچ عزم و تصميمى توانايى دفع آن ها را نداريد. در منطقۀ ذلت و حلقۀ تنگنايى و عرصۀ مرگ و جولان گاه بلا گرفتاريد. خاموش كنيد آن آتش هاى عصبيت و كينه هاى جاهليت را كه در دل هايتان مخفى است، زيرا آن عصبيت در شخص مسلمان از وسوسه هاى شيطان و نخوت ها و افسارها و دميدن ها و تلقينات او است.

(14) تواضع و فروتنى را بر سر نهيد و تكبر و نخوت را زير پا محو و نابود بسازيد و خودپرستى و خودستايى را از گردن هايتان درآوريد. فروتنى را ما بين خود و دشمنتان شيطان و لشكريان او سنگرى قرار بدهيد، زيرا براى او از هر امّتى سپاهيان و ياران و پيادگان و سوارانى است و مانند قابيل مباشيد كه به فرزند مادرش (برادرش هابيل) تكبر ورزيد بدون فضيلتى كه خدا به او داده باشد، جز اين كه او خود را بزرگ پنداشت، زيرا حسد او را به عداوت با برادرش واداشت و تعصب در دل او آتش غضب را شعله ور ساخت و شيطان در بينى او از باد كبر دميد كه پشيمانى را به دنبال داشت و گناهان قاتلان را تا روز رستاخيز به گردن او الزام نمود.

ترساندن مردم از كبر

(15) آگاه باشيد كه در ستمگرى از حد گذشتيد و در روى زمين فساد به راه انداختيد.

در اين نابكارى هاى نابخردانه خود را روياروى خدا قرار داديد و براى پيكار با مؤمنين به مبارزه پرداختيد.

ص: 316

(16) بترسيد از خدا، بترسيد دربارۀ كبر تعصب و افتخار جاهليت! زيرا آن دو مولد عداوت است و عامل دميدن هاى شيطانى كه اقوام و امت هاى گذشته و قرون از بين رفته را به وسيلۀ آن ها فريب داد تا اين كه آنان در تاريكى هاى جهالت و در سيه چال هاى گمراهى شيطان شتافتند در حالى كه در رانده شدن به وسيلۀ آن مطرود، مطيع و رام بودند. شيطان كارى را در پيش گرفته، كه دل هاى مردم در تبعيت از آن مشابه يكديگر گشتند و قرن ها پس از قرن ها از آن كار تبعيت نمودند و از تكبرى پيروى كردند كه سينه ها به جهت آن تنگ شدند.

بر حذر داشتن مردم از اطاعت بزرگان متكبر

(17) آگاه شويد، برحذر و بيمناك باشيد از اطاعت آقايان و بزرگان خود - كسانى كه از ارزش هاى واقعى حيثيت خود را بالاتر تلقى كردند و بالاتر از نسب خود سر بلند نمودند. زشتى كار خود را به خدا نسبت دادند! و دربارۀ آنچه كه خداوند با آنان انجام داده است، انكار ورزيدند. اين همه (خطاكارى ها) را در رويارويى جاهلانه و متكبرانه با قضاء خداوندى و پيروزى جستن بر نعمت هاى او مرتكب شدند.

(18) اين خودخواهان خودكامه، بر پا دارندۀ پايۀ عصبيتند و ستون هاى فتنه و آشوب و شمشيرهاى انتساب خويش به جاهليت، پس به خدا تقوا بورزيد و با نعمت هاى او تضاد نورزيد و حاسدان آن فضل و احسان مباشيد كه به شما عنايت فرموده است.

(19) و اطاعت نكنيد آن مدعيان اسلام را كه با صفاى درونى خود تيرگى هاى آنان را آشاميديد و با تندرستى هاى خود بيمارى هاى آنان را درهم آميختيد و باطل آنان را در حقتان داخل نموديد. آنان هستند پايه و بنيان فسق و همداستان هاى منكرين حقوق رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امام بر حق.

ص: 317

(20) شيطان، آنان را مركب هاى گمراهى براى تاختن اتخاذ كرد و لشكريانى كه به وسيلۀ آنان به مردم حمله مى كند و ترجمان هايى كه با زبان هاى آنان سخن مى گويد، تا عقول شما را بربايند (يا بردۀ خود سازند) و براى داخل شدن در چشمان شما تا چيزى را نبينيد و دميدن در گوش هاى شما تا چيزى را نشنويد.

او شما را نشانۀ تير خود قرار داده و محل كوبيدن پا و گرفتن دستش.

عبرت اندوزى از گذشتگان

(21) عبرت بگيريد و تجربه بيندوزيد از آنچه كه پيش از شما متكبّران امّت ها را گرفتار ساخت از غضب خداوندى و حملات و عذاب ها و كيفرهاى سخت او. و پند بگيريد از خاك آلوده شدن (با جايگاه هاى) صورت ها و مواضع نهادن پهلوهاى آنان. و به خدا پناه ببريد به خدا از اسباب توليد كبر همان گونه كه از حوادث كوبندۀ روزگار به او پناهنده مى گرديد.

(22) اگر بنا بود خداوند به بعضى از بندگانش رخصت بدهد كه به او كبر بورزند، قطعا به پيامبران و اولياء خاصّ خود اجازه مى داد و لكن خداوند سبحان زشتى تكبر و خودپسندى را براى آنان ناپسند دانست و فروتنى را براى آنان پسنديد، پس آنان گونه هاى خود را بر زمين چسبانيدند و صورت هايشان را به خاك ماليدند.

(23) و بال هاى خود را براى مؤمنين از روى تواضع گستردند، آنان مردمانى مستضعف بودند كه با گرسنگى و انواع فقر آنان را آزمايش كرد و به مشقت و سختى مبتلا فرمود، در رويدادهاى وحشتناك امتحان نمود و با ناگوارى ها تصفيه شان نمود. از روى نادانى به موارد فتنه و آزمايش در موقعيت بى نيازى ملاك خشنودى و ناخشنودى خداوندى را مال و اولاد تلقى نكنيد.

ص: 318

(24) خداوند سبحان و با عظمت چنين فرموده است: «آيا گمان مى كنند اين كه ما به وسيلۀ مال و فرزندان آنان را كمك مى نماييم، و آنان را در وصول به خيرات سرعت مى دهيم؟ (نه چنين است) آنان نمى فهمند»، زيرا خداوند سبحان آزمايش مى كند بندگان مستكبر خود را كه در نزد خويشتن بزرگ و چشمگيرند!! به وسيله دوستان خود كه در چشمان آن مستكبران بينوايانند.

فروتنى پيامبران

(25) حضرت موسى بن عمران عليه السّلام با برادرش هارون به فرعون وارد شدند در حالى كه لباسى از پشم داشتند و عصايى به دست. آن دو بزرگوار به فرعون شرط كردند كه اگر اسلام را بپذيرد، ملكى كه در اختيار دارد براى او باقى بماند و عزتش پايدار.

(26) فرعون مستكبر (به قوم خود) چنين گفت: «آيا تعجب نمى كنيد از اين كه اين دو نفر با حال فقر و ذلتى كه دارند، براى من شرطى پيشنهاد مى كنند كه اگر آن را پذيرفتم (اسلام را قبول كردم) عزتم پايدار و ملكم باقى بماند؟ آيا براى ادعاى چنين مقامى شايسته نبود كه دستبندهاى طلا بر دست داشتند؟» اين سخن باطل فرعون ناشى از با عظمت دانستن طلا و اندوختن آن و پست شمردن پشم و پوشيدن آن بوده است.

(27) اگر خداوند سبحان مى خواست براى آن پيامبرانى كه مبعوث فرمود، خزانه هاى طلا و معادن طلاى ناب را باز كند و هم چنين به آنان كشتگاه هاى باغ ها را عطا فرمايد و پرندگان آسمان و حيوانات وحشى زمين ها را با آنان همراه و همدم نمايد، مى توانست. اگر خداوند سبحان به انبياى خود، چنين امتيازاتى مى داد، آزمايش ساقط مى شد و پاداش باطل مى گشت و اخبار پيامبران از بين مى رفت و براى كسانى كه دستورات خداوندى را پذيرفته بودند، پاداش هاى مردمى كه از آزمايش ها سربلند بيرون آمده بودند، واجب نمى گشت و مردم با ايمان شايستگى پاداش انسان هاى احسانگر را نداشتند و الفاظ (چه زشت و چه زيبا) معانى حقيقى خود را ارائه نمى دادند.

ص: 319

(28) و لكن خداوند سبحان رسولان خود را در تصميم هايى كه براى ابلاغ دين خداوندى مى گرفتند نيرومند ساخته و در پديده هاى ظاهرى كه با چشمان حسى ديده مى شوند، ناتوان نموده بود، با قناعتى كه دل ها را پر مى كرد و چشم ها را بى نياز مى ساخت و با فقر و نيازمندى كه آزار آن چشم ها و گوش ها را پر مى ساخت.

(29) و اگر پيامبران نيرومندانى بودند كه كسى و يا مقامى نمى توانست قصد سوئى به آنان داشته باشد و داراى عزتى بودند كه مورد ظلم قرار نمى گرفتند و ملكى داشتند كه گردن هاى مردان به آن دراز مى گشت و جهاز مركب ها براى حركت به سوى آن بسته مى شد، اين نيرومندى ها ايجاب مى كرد كه مردم از پيامبران به آسانى بپذيرند و در برابر آنان استكبار نورزند. و به آنان به جهت ترس مشرف و غالب، ايمان بياورند، يا از جهت رغبت، (به منفعت) به آن پيامبران بگروند.

(30) در اين صورت نيت ها (و هدفگيرى ها) در ايمان آوردن به پيامبران، مشترك و مخلوط به دو پديدۀ جلب سود و دفع زيان مى گشت و اعمال نيكوى آن مردم تجزيه مى شد به سودجويى و گريز از ضرر، و اجابت دعوت انبياء. و ليكن خداوند سبحان خواست كه پيروى از رسولان او و تصديق كتاب هاى او و خشوع به مقام ربوبى او و تمكين به امر او و تسليم محض به اطاعت او، امورى خاص آن ذات اقدس باشد و با هيچ چيزى خارج از آن امور، آلوده نگردد. و هر اندازه ابتلاء و آزمايش بزرگتر باشد پاداش و جزاء با عظمت تر مى باشد.

كعبه مقدس

(31) مگر نمى بينيد كه خداوند سبحان فرزندان آدم عليه السّلام را از اولين افراد آنان تا آخرين آنان از اين دنيا به وسيلۀ سنگ هايى آزمايش كرده است كه نه ضررى دارند و نه منفعتى و نه مى بينند و نه مى شنوند. اين سنگ ها را خانۀ محرّم (بيت اللّه الحرام) قرار داده كه براى مردم جايگاه قيام و عبادت است. سپس خداوند متعال اين بيت (كعبه) را در سنگلاخ ترين قطعه اى از زمين و كمترين آبادى هاى دنيا از حيث مصالح ساختمانى و تنگترين دره ها از جهت وسعت قرار داد، در ميان كوه هايى خشن و ريگ هايى نرم و چشمه هايى كم آب و آبادى هايى از هم گسيخته كه در آن سرزمين نه شترى فربه مى شود و نه اسبى و گوسفندى.

ص: 320

(32) سپس خداوند متعال فرزندان حضرت آدم عليه السّلام را امر فرمود كه اطراف بدن هاى خود را به طرف او بگردانند. با اين دستور، كعبه جايگاهى براى سود بردن فرزندان آدم عليه السّلام از سفرهاى خود و آخرين منزلگه براى باراندازى آنان است.

ميوه هاى عالى (يا باطن) دل ها از بيابان هاى خشك و بى آب و علف و دور از كعبه و دره هاى عميق واقع در ميان كوه ها و از جزيره هاى از هم گسيختۀ درياها به سوى مكه مشتاقانه حركت مى كنند تا دوش هاى خود را در نهايت خضوع حركت بدهند، تهليل مى كنند (لا اله الاّ اللّه مى گويند) و بر قدم هايشان در حالت ژوليده و خاك آلود براى آن مى دوند.

(33) در حالى كه پيراهن هاى خود را به پشت انداخته و با رها كردن موها به حال خود در حال احرام، زيبايى خلقت خود را مشوّه نموده اند (برهم زده اند) براى برآمدن از عهدۀ ابتلايى عظيم و امتحانى شديد و آزمايشى آشكار و تصفيۀ كامل. خداوند عمل حجّ را سبب نزول رحمت خود قرار داده و موجب وصول به بهشت برينش.

(34) و اگر خداوند سبحان خانۀ محترم و مشاعر (جايگاه هاى خاص عبادت) با عظمت خود را در ميان باغ ها و رودخانه ها و زمين هموار و صاف و درختستان با ميوه هاى دسترس و منازل متصل به يكديگر و آبادى هاى پيوسته به هم و ميان گندمزار و باغ هاى سبز و با طراوت و كشتگاه هايى كه پيرامون آن باغ ها كشيده شده و زمين هاى گستردۀ پرباران و گلستان ها و زراعت هاى تر و تازه و شكوفا و راه هاى آباد قرار مى داد، پاداش چنين عمل با اهميتى به جهت ناچيزى ابتلاء كوچك مى گشت.

(35) و اگر بنيادى كه مكه را بر آن نهاده و سنگ هايى كه ديوارهاى خانه خدا به وسيلۀ آن ها بالا رفته است از زمرّد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنايى ساخته شده بود، ورود و گلاويزى شك و ترديد را در سينه ها سبك و آسان مى ساخت و تلاش شيطان را براى گمراه كردن مردم با ايمان از دل ها ساقط مى كرد (زيرا احتياجى به آن نمى ماند) و اضطراب ترديد را از مردم منتفى مى ساخت.

ص: 321

(36) و لكن خداوند متعال بندگانش را با انواع شدايد آزمايش مى كند و به انواع مجاهدت ها متعبد مى سازد و به اقسام ناملايمات مبتلا مى نمايد، براى بيرون راندن تكبر از دل ها و برقرار ساختن خضوع و تسليم در نفوس آنان، و اين آزمايش ها و ابتلاءها را درهايى باز براى فضل و احسان و وسايل آماده براى عفو و بخشش قرار مى دهد.

بازگشت به بر حذر بودن

(37) بر حذر باشيد از خدا، بترسيد از خدا، دربارۀ نتايج دنيوى ظلم و وخامت اخروى آن و بدى عاقبت كبر، زيرا كبر دام بزرگ و گستردۀ شيطان و ابزار بزرگ حيله هاى او است كه همانند زهرهاى كشنده كه در بدن انسان ها نفوذ مى كند، در دل هاى مردان وارد مى گردد. شيطان در كارهاى خود عليه فرزندان آدم هرگز.

ناتوان نشود و كسى را از روى خطا رها نكند، نه عالمى را به جهت علمش و نه بينوايى را كه لباس فقر پوشيده است.

(38) و خداوند متعال بندگان با ايمان خود را از فريبكارى هاى شيطان محفوظ و مصون مى دارد به وسيلۀ نمازها و زكات دادن ها و تحمل مشقت به وسيلۀ روزه گرفتن در روزهاى مقرر (رمضان مبارك) و براى ايجاد آرامش در اعضاى آنان و براى خاشع نمودن چشمان و رام كردن نفس ها و تواضع دل ها و از بين بردن تكبر در وجود آنان.

(39) و به جهت ماليدن چهره هاى نازنين به خاك از روى تواضع و چسباندن اعضاى شريف بر زمين براى احساس حقارت در بارگاه الهى و چسبيدن شكم ها به پشت ها به جهت روزه دارى براى دريافت ذلّت، به اضافۀ اين امتياز در زكات كه محصولات مفيد زمين و غير آن صرف مستمندان و فقرا مى گردد.

ص: 322

فضايل واجبات

(40) بنگريد در اين كارها (كه به عنوان دستورات خداوندى انجام مى دهيد) كه چگونه شاخ ها و ديگر جوانه هاى فخر را كه در درون آدمى سر مى كشند، ريشه كن مى كند و از سربرآوردن نمودهاى خودپسندى جلوگيرى مى نمايد.

(41) من (در سرگذشت انسان ها) نگريستم و كسى را از عالميان نديدم كه به چيزى تعصب بورزد مگر اين كه مستند به علتى باشد كه مى تواند نادان ها را به اشتباه بيندازد، يا مستند به يك دليل (ظاهرى) باشد كه عقول مردم احمق را به بازى بگيرد مگر شما، زيرا شما به امرى تعصب مى ورزيد كه براى آن هيچ سبب و علتى ديده نمى شود.

(42) شيطان كه براى آدم عليه السّلام تعصب به خرج داد، به جهت اصل خلقتش بود كه با تمسّك به آن در اصل آفرينش آدم عليه السّلام طعنه زد و گفت: من از آتش هستم و تو از گل.

تعصب در مال

(43) و اما توانگران از خودكامگان امت ها، آنان به موقعيت هايى كه نعمت هاى خداوندى نصيبشان كرده بود، تعصب ورزيدند و گفتند: «اموال و اولاد ما بيشتر از ديگران است و ما عذاب نخواهيم گشت.» (44) پس اگر ناچار از تعصب هستيد، عصبيت خود را براى اخلاق نيكو و كردارهاى پسنديدۀ و امور زيبا قرار بدهيد كه خاندان هاى اصيل و بزرگمنش عرب و رؤساى قبايل به آن موصوف بودند: تعصب به داشتن اخلاق مرغوب عقلا، و آرمان هاى بزرگ و درجات بالاى ارزش ها و آثار پسنديده كه از خود به يادگار مى گذاشتند.

ص: 323

(45) پس تعصب بورزيد به خصلت ها و عادات پسنديده مانند حمايت و حفظ حقوق همسايگى و وفا به پيمان و اطاعت نيكوكار و مخالفت با خودخواهى و فرا گرفتن فضل و فضيلت و بزرگ شمردن معصيت قتل نفس، و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهيز از فساد در روى زمين.

(46) بترسيد از آن عذاب هايى كه بر اقوام و مللى پيش از شما در نتيجۀ اعمال زشت و كارهاى ناشايست فرود آمد. حالات آنان را در نيكى ها و بدى ها متذكر شويد و بترسيد از اين كه همانند آنان باشيد.

(47) و هنگامى كه در حالات نيك و بد آنان انديشيديد، امورى را عهده دار شويد كه عزت را ملتزم وضع زندگى آنان ساخت و دشمنانشان را دور ساخت و عافيت و آسايش را بر آنان گسترش داد و نعمت را براى آنان مطيع ساخت و كرامت انسانى طناب خود را براى همۀ آنان وصل نمود، و آن: اجتناب از جدايى و پراكندگى بود و التزام به انس و الفت و يكديگر را به آن توصيه نمودن. و از هر كارى كه پشت آنان را شكست و قدرتشان را به ناتوانى مبدل ساخت (عوامل شكست و ناتوانى آن اقوام و ملل) بپرهيزيد.

(48) و از كينه ها و عداوت هايى كه در دل هايشان جاى گرفته بود و خصومت هايى كه در سينه ها موج مى زد و از پشت به همديگر كردن نفوس و دست از كمك و تعاون با يكديگر كشيدن بپرهيزيد. و بينديشيد در حالات مردمان با ايمان كه پيش از شما از اين دنيا گذشته اند كه چگونه زندگى را در حال تصفيه و ابتلا سپرى كردند.

ص: 324

(49) مگر آنان سنگين بارترين مردم و جهادگرترين بندگان در هنگام بلا و مشقت پذيرترين اهل دنيا در تنگناهاى حالات زندگى نبودند. فراعنه و طواغيت، آنان را به بردگى خود گرفتند و عذاب بدى به آنان دادند و تلخى ها را جرعه جرعه به آنان نوشاندند. روزگار آنان به اين منوال در ذلت هلاكت بار و در فشار سخت مغلوبيت سپرى مى شد، نه چاره اى براى حفظ و نگهدارى خويشتن از آن همه گرفتارى ها داشتند و نه راهى براى دفاع از خويشتن.

(50) تا آن گاه كه خداوند سبحان بردبارى جدى آنان را در اذيت ها و آزارهايى كه در راه محبت او مى ديدند و نيز اين كه ناگوارى ها را از بيم و هراس از مقام ربوبى تحمل مى كردند، ديد و به آنان از تنگناهاى بلا فرجى عطا نمود و به جاى ذلت و خوارى عزت و در عوض ترس، امن و امان عنايت فرمود، در نتيجه پادشاهان و فرمانروايان و پيشوايان و پيشتازانى گشتند و كرامت خداوندى به درجه اى نصيب آنان گشت كه حتى آنان را در آرزوهاى خود هم نمى ديدند.

(51) پس بنگريد به وضع آنان تا آن گاه كه مردمشان اجتماع داشتند و تمايلاتشان با هم بود داراى دل هاى معتدل بودند و دست هاى تكيه به هم داده و شمشيرهاى به يارى هم كشيده شده و بينايى هاى تيزبين و تصميم هاى متحد.

(52) آيا آنان با چنين عواملى، سرورانى در پهنۀ زمين و سلاطينى برگردان هاى عالميان نبودند؟ حال بنگريد به سرنوشت آنان در آخر كارشان، در آن هنگام كه جدايى ميان آنان افتاد و انس و الفت به پراكندگى تبديل گشت و اختلاف كلمه و اختلاف دل ها وارد جمع آنان گشت و در نتيجه به تيره هاى مختلف تقسيم شدند و در حال ستيزه گرى با يكديگر پراكنده شدند، خداوند لباس كرامتش را از پيكرشان بيرون آورد و طراوت و فراوانى نعمتش را از آنان سلب نمود. حال داستان هاى اخبار آنان در ميان شما براى عبرت گيرى انسان هاى پند آموز مانده است.

ص: 325

عبرت گيرى از امّت ها

(53) تجربه و عبرت بيندوزيد از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسراييل عليهم السّلام كه احوال شما به احوال آنان سخت متناسب است و چه شبيه به يكديگر است مثل ها (امثال صفات شما با آنان).

(54) در وضع زندگى آنان بينديشيد، در حال تفرقه و پراكندگى. آن شب ها كه كسرى ها و قيصرها مالكين آنان بودند و آنان را از مساكن و مزارع و مراتعى كه داشتند و از درياى عراق (دجله و فرات) دور مى ساختند و هم چنين آنان را از اماكن سرسبز و خرم به بيابان هاى بى آب و علف و جايگاه هاى وزش باد و تنگناى معيشت مى راندند.

(55) و آنان را در احتياج و فقر رها مى كردند و دمساز شتران پشت ريش و پشمين (با بى پشم). آنان ذليل ترين امت ها بودند از حيث خانه و كاشانه و خشك ترين قرارگاه. به حمايت هيچ دعوتى كه بتوانند به آن چنگ بزنند پناهى نداشتند و نه اميدى به سايه الفتى داشتند كه به عزت آن تكيه كنند. احوال در اضطراب، و قدرت ها مختلف، و كثرت پراكنده، در بلايى شديد و طبقاتى از نادانى! دخترانى كه در ميان آن قوم زنده به گور مى شدند و بت هايى كه پرستش مى شدند و ارحام و خويشاوندانى كه از هم مى بريدند و غارت ها و چپاولگرهايى از هر طرف به راه مى افتاد.

نعمت وجود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله

(56) بنگريد به موارد نعمت هايى كه خداوند به وسيله برانگيختن رسولى به آنان عنايت فرمود. اطاعت آن مردم را به دينى كه آورده جلب و محكم ساخت، و انس و الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود. در اين هنگام نعمت با كرامت خود را براى آنان بگستراند و نهرهاى نعمت هايش را بر آنان به جريان انداخت و دين اسلام آنان را به فوايد و نتايج بركات آن دين جمع نمود. پس در نعمت آن ملت (دين) غوطه ور گشتند و در طراوت عيش آن ملت شادمان گشتند.

ص: 326

(57) امور زندگانى در سايۀ يك سلطۀ پيروز براى آنان اعتدال يافت و موقعيت آنان در جانب عزت پيروز جايگير گشت، و امور زندگى در مراتب بالايى از ملك ثابت به سوى آنان ميل كرد. آن گاه آنان فرمانروايان جهانيان گشتند و پادشاهانى در پهنۀ زمين. حال امور كسانى را كه مالك شده اند كه روزگارى بر آنان (مسلمانان) مالك بودند و احكام را در ميان جمعى انفاذ مى كنند كه در ميان خود آنان مقرر و اجراء مى كردند. ديگر نيزه اى از آنان را براى شناخت تيزى و كندى و قدرت آن آزمايش نكردند و سنگى از آنان را براى شكستن نكوبيدند.

سرزنش گنهكاران

(58) آگاه باشيد كه دست هايتان را از طناب اطاعت كشيديد و پناهگاه خداوندى را كه براى شما نهاده بود با احكام جاهليت شكافتيد. خداوند سبحان به جمعيت اين امت احسان نمود و به بركت آن طناب الفت و وحدتى كه براى پيوند آنان بسته بود حركت كردند و در پناه حمايت آن، آرامش گرفتند. اين الفت و وحدتى است كه هيچ يك از مخلوقات ارزش آن را نمى داند، زيرا از هر ارزشى بالاتر و از هر مهمى با عظمت تر است.

(59) و بدانيد شما بعد از هجرت (به سوى كمال) به شيوۀ اعراب بدوى پيوستيد و پس از برادرى و هم پيمانى، به احزاب مختلف مبدل گشتيد. از اسلام به جز اسم آن، تعلقى نداريد و از ايمان نمى شناسيد مگر صورتى از آن را.

(60) مى گوييد: آتش را مى پذيريم ولى ننگ را بر خود نمى گيريم! گويا شما مى خواهيد اسلام را به رويش واژگون كنيد تا حرمت آن بشكند و پيمان آن را كه خداوند براى شما قانون آن را در روى زمين وضع نموده و ميان مردم وسيلۀ امن براى شما قرار داده است نقض كنيد!

ص: 327

(61) و قطعى است كه اگر شما به سوى غير اسلام بگراييد، اهل كفر با شما خواهند جنگيد. سپس نه جبرييل و نه ميكاييل كمك خواهند كرد و نه مهاجرين و انصار، مگر با كشيدن شمشير و ضربه زدن به يكديگر تا خداوند ميان شما حكم كند.

(62) و شما در گذشتگان نمونه هايى را از غضب خداوند و كيفرهاى كوبنده و حوادث نابود كننده و روزگارها و وقايع شديد و مهلك مى دانيد. پس تهديد خداوندى را از روى نادانى به گرفتارى خود در دست قدرت مى دانيد. پس تهديد خداوندى را از روى به گرفتارى خود در دست قدرت او و ناچيز انگاشتن كيفر او و احتمال ندادن غضب او دير تلقى نكنيد.

(63) زيرا خداوند سبحان مردم قرن گذشته را كه پيش از شما زندگى كرده اند، لعنت نكرده است مگر به آن جهت كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند. پس خداوند لعنت كرده ابلهان را به جهت ارتكاب گناهان و خردمندان را در نتيجۀ نهى نكردن گنهكاران از ارتكاب معاصى.

(64) آگاه باشيد كه شما رابطۀ خود را با اسلام قطع نموديد و حدود آن را معطل كرديد و احكامش را از بين برديد. آگاه باشيد خداوند به من دستور داده به جهاد با اهل ستم و نقض بيعت و پيمان و با آنان كه در روى زمين فساد به راه مى اندازند. اما عهدشكنان، پس با آنان جنگيدم و با آنان كه از حق منحرف شده اند مجاهدت كردم، و اما گمراهانى كه از دين منحرف شدند، ناتوانشان ساختم. اما شيطان ردهه (ذو الثديه رييس خوارج نهروان يا يكى از فرزندان شيطان(1) پس فريادى كار او را ساخت كه اضطراب قلب و صداى سينه اش شنيده شد. تتمّه اى از ستمكاران مانده است.

ص: 328


1- - منهاج البراعة - مرحوم محقق خوئى، ج 12، ص 25، شرح همين خطبه

(65) و اگر خداوند براى حمله به آنان اجازه دهد، دولت را از آنان باز مى گيرم، مگر عده اى كه در اطراف زمين متفرق شوند.

شجاعت و فضل او

(66) من بودم كه در دوران كوچكى، بزرگان و اقوياى عرب را بر زمين زدم و شاخ هاى بالا آمدۀ ربيعه و مضر را شكاندم. شما موقعيت و رابطۀ مرا با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از جهت خويشاوندى نزديك و مقام و منزلت اختصاصى مى دانيد (و مى دانيد كه) آغوش تربيت مى گرفت در حالى كه بچه اى كوچك بودم، مرا به سينۀ خود مى چسباند و در رختخوابش جاى مى داد و جسد مباركش را بر من مسّ مى فرمود و عطر بدن شريفش را به مشام من مى رساند.

(67) و گاهى چيزى را مى جويد و آن را به من مى خوراند. آن حضرت هيچ دروغى در سخن از من نشنيد و خطايى در كارى از من نيافت. و خداوند متعال آن وجود نازنين را از موقعى كه از شير باز شد، شب و روز با يكى از بزرگ ترين فرشتگانش همراه فرمود كه آن حضرت را در مسير اكتساب صفات شريف و اتصاف به بهترين اخلاق دنيا قرار دهد.

(68) من همواره به دنبال او بودم همان گونه كه بچۀ شتر به دنبال مادرش مى رود.

آن برگزيدۀ خداوندى در هر روزى كه مى گذشت، پرچمى (علمى) از اخلاق براى من مى افراشت و دستور مى داد كه تبعيت از او نمايم و در هر سال در كوه حرا مجاور مى گشت، من او را مى ديدم و كسى جز من او را نمى ديد. در آن روز اسلام و مسلمانى در هيچ خانه اى نبود غير از خانه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و خديجه و من سومين آنان بودم. نور وحى و رسالت را مى ديدم و عطر پيامبرى را استشمام مى كردم.

ص: 329

(69) من نالۀ شيطان را در آن هنگام كه وحى به آن حضرت نازل شد، شنيدم.

عرض كردم يا رسول اللّه چيست اين ناله؟ فرمود: نالۀ شيطان است كه به جهت نااميدى از اين كه عبادت شود سر داده است. تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و مى بينى آنچه را كه من مى بينم، ولى تو پيامبر نيستى، بلكه تو وزير من هستى و تو در مسير خير قرار گرفته اى.

(70) و من با آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله بودم در آن موقع كه قريش به نزد آن حضرت آمدند، و به او گفتند: اى محمد صلّى اللّه عليه و آله تو ادعاى بزرگى به راه انداخته اى، چنان ادعايى كه پدران و ديگر دودمانت مطرح نكردند، ما چيزى از تو مسألت مى كنيم و اگر به ما پاسخ دادى و آن را به ما ارائه نمودى، مى فهميم كه تو پيامبر و فرستادۀ خداوندى و اگر پاسخ ما را ندادى مى فهميم كه تو قطعا ساحر و دروغگويى.

(71) آن حضرت فرمود: سؤال شما چيست؟ آنان گفتند: بخوان اين درخت را تا از ريشه هايش كنده شود (و مجموع اجزايش) بيايد و در مقابل بايستد. پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: خداوند بر همه چيز توانا است، آيا اگر خداوند اين كار را براى شما كرد، ايمان مى آوريد و به «حق» شهادت مى دهيد؟ (72) گفتند: آرى. آن حضرت فرمود: من به زودى آنچه را مى خواهيد به شما نشان مى دهم در حالى كه مى دانم شما به سوى خير باز نخواهيد گشت.

و در ميان شما كسى است كه در چاه انداخته مى شود و كسى است كه احزاب تشكيل مى دهد.

ص: 330

(73) سپس آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى درخت، به خدا و روز قيامت ايمان دارى و مى دانى كه من رسول خدا هستم، با ريشه هايت از زمين در آى و با اذن خداوندى در برابر من بايست.

(74) سوگند به آن خدايى كه او را بر حق برانگيخته است، آن درخت با ريشه هايش از جاى كنده شد و به طرف رسول خدا حركت كرد در حالى كه صدايى مانند صداى وزش باد و به هم خوردن بال هاى پرنده داشت، مانند پرندگان در حالى كه پرمى زد، آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد و شاخه بالايش را بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گسترد و بعضى از شاخه هايش را هم روى شانۀ من انداخت و من در آن حال در طرف راست آن حضرت ايستاده بودم.

(75) هنگامى كه قوم قريش اين معجزه را ديدند از روى خود بزرگ بينى و تكبر، چنين گفتند: امر كن نيمى از اين درخت بيايد و نيم ديگر بماند.

حضرت به اين خواستۀ آنان عمل كرد و به درخت امر فرمود. نيمى از آن درخت به طور شگفت انگيزترى از حالت اول و با صدايى شديدتر به طرف پيامبر روى آورد و نزديك بود به پيامبر خدا بپيچد. بار ديگر آن مردم از روى كفر و گردنكشى گفتند: دستور بده اين نيمۀ درخت برگردد به آن نيمه اش (تا به صورت اوليه اش برگردد). رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله امر فرمود. نيمۀ درخت بر روى همان نيمۀ اول برگشت.

(76) من گفتم: «لا اله الاّ اللّه» (نيست خدايى مگر اللّه). من اولين مؤمن به تو هستم و من اولين كسى هستم كه اقرار كرد به اين كه آنچه را كه درخت امروز انجام داد، به امر خداوند تعالى و براى تصديق نبوت و تجليل و تعظيم سخن تو بود.

ص: 331

(77) در اين هنگام همۀ آن قوم گفتند: (اين شخص، پيامبر نيست) بلكه ساحرى است دروغگو كه سحرش شگفت انگيز است و در اين كار سبك دست (تر دست). و آيا كسى جز اين شخص [مقصودشان من (على بن ابيطالب) بودم] وجود دارد كه اين ادعا و كار تو را تصديق كند؟ و قطعى است، من از قومى هستم كه سرزنش هيچ سرزنش كننده اى آنان را در راه خدا از كار باز نمى دارد. چهرۀ آنان چهرۀ با عظمت ترين راستگويان است و سخن آنان سخن نيكوكاران شب بيدار، و هدايتگران روز.

(78) آنان هستند تمسّك كنندگان به قرآن، كه سنّت هايى خدا و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را احياء مى كنند. نه تكبر مى ورزند و نه بلندگرايانند و نه مردم را به زنجير مى كشند و نه فساد در روى زمين به راه مى اندازند. دل هاى آنان در بهشت است و بدن هاى آنان در كار و كوشش.

193

193 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه مردمان با تقوا را توصيف مى فرمايد.

روايت شده است كه يكى از ياران امير المؤمنين عليه السّلام كه همام ناميده مى شد و مردى پارسا بود، به آن حضرت عرض كرد: يا امير المؤمنين عليه السّلام مردم با تقوا را براى من توصيف فرما، چنان كه گويى آنان را مى بينم. آن حضرت در پاسخ دادن، سنگينى مى كرد. سپس فرمود:

اى همام تقوا بورز خدا را و نيكويى كن، زيرا «خداوند با كسانى است كه تقوا ورزيدند و با كسانى است كه احسان مى ورزند». همام به اين سخن كوتاه قناعت نورزيد، تا اين كه امير المؤمنين عليه السّلام تصميم به برآوردن خواستۀ او نمود، خدا را ستايش و سپاس گفت و درود بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرستاد، سپس چنين فرمود:

(1) پس از حمد و ثنا و درود بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله، خداوند سبحان و متعال هنگامى كه مخلوقات را آفريد، از اطاعت آنان بى نياز بود و از معصيت آنان در امان، زيرا گناه هر كس كه او را گناه كرد، ضررى بر او نرساند و اطاعت كسى كه او را اطاعت مى كند نفعى براى او ندارد. خداوند معاش مردم را ميان آنان تقسيم نمود و آنان را در دنيا در موقعيت هاى خود قرار داد.

ص: 332

(2) مردم با تقوا در ميان آن مردم اهل فضيلت ها هستند: منطق آنان درست و صحيح، پوشاكشان بر مبناى اقتصاد، حركتشان بر اساس فروتنى است. چشمان خود را از آنچه كه به آنان تحريم فرموده است پوشيدند و گوش هاى خود را به آن علم كه براى آنان سودمند است فرا دادند.

(3) نفوس انسان هاى متقى در موقع بلا همان گونه است كه در حالات آسايش.

و اگر نبود اجلى (پايان زندگى معين) كه خدا براى آنان مقرر فرموده است، ارواح آنان در اجساد آنان به جهت اشتياق به پاداش و بيم از كيفر يك چشم بر هم زدن هم قرار نمى يافت. خالق كائنات در نفوس آنان بزرگ و جز خدا در چشم آنان كوچك گشته است. مثل بهشت و آنان چونان است كه آن را ديده اند و در مقام والاى آن بهشت در نعمت غوطه ورند، و مثل دوزخ و آنان چونان است كه آن را ديده اند و در ميان آن در عذابند.

(4) دل هايشان اندوهگين است و مردم از شرّشان در امان هستند. بدن هايشان لاغر است و احتياجاتشان سبك و نفوس آنان پاك و پاكيزه. روزگارى كوتاه كه صبر و تحمل كردند، آسايش طولانى در پى داشت. اين تجارت سودآورى بود كه خداوند براى مردم با تقوا امكان پذير ساخت.

(5) دنيا روى به آن تقوا پيشه گان آورد، ولى آنان رهايش كردند و اعتنايى به آن ننمودند. دنيا آنان را به اسارت كشيد. آنان با دست كشيدن از جهان، خود را نجات دادند. شباهنگام راست برپا مى ايستند و اجزاء قرآن را به بهترين وجه تلاوت مى نمايند. نفوس خود را با آيات قرآنى اندوهگين مى سازند و دواى درد خود را با آن كتاب الهى تحصيل مى نمايند.

ص: 333

(6) در آن هنگام كه از آيه اى مى گذرند كه خداوند بندگانش را در آن تشويق فرموده است، از جهت آرزو تكيه به آن مى كنند و نفوسشان از روى اشتياق براى اطلاع به آن سر مى كشد و گمان مى كنند آن بهشت موعود در جلوى چشمانشان قرار گرفته است. و در آن موقع كه از آيه اى ترساننده عبور مى كنند، گوش هاى دلشان را به آن فرا مى دهند و گمان مى برند تنفس هاى آتشين دوزخ و صداى برافروخته شدن آن در اعماق گوش هايشان مى باشد. متقيان (در عبادت) تا كمرهايشان خم مى شوند و پيشانى و دست ها و زانوها و جوانب پاهاى خود را بر خاك مى گسترند و از خداوند رهايى گردن هاى خود را از آتش مسألت مى دارند.

(7) اما در هنگام روز، اين كمال يافتگان سالك، بردباران (خردمندان) دانشوران و نيكوكاران با تقوا هستند كه به چوب تير تراشيده شده مى مانند. وقتى كه ناظرى به آنان بنگرد، گمان مى برد كه مريضند، در صورتى كه براى اين مردم مرضى وجود ندارد، و مى گويد: اين مردم دچار خبط و اختلال مغزى شده اند! (8) (آرى) حقيقت بزرگى درون آنان را به هم آميخته است، از اعمال خود رضايت به اندك نمى دهند و زيادى اعمال را هم زياد نمى دانند. آنان نفوس خود را متهم مى سازند و از اعمال خود هراسان هستند. در آن هنگام كه از يكى از اين دلباختگان كمال تعريف و تمجيد شود، از آنچه كه دربارۀ اش گفته مى شود، مى ترسد.

(9) لذا در برابر تعظيم كننده مى گويد: من به نفس خود از ديگران داناترم و پروردگار من به نفس من داناتر از من است. بارخدايا، مرا دربارۀ آنچه كه به من مى گويند، مؤاخذه مفرما، و مرا از آن كه مى گويند، برتر فرما و آنچه را كه دربارۀ من نمى دانند، براى من ببخش و عفو فرما.

ص: 334

(10) از علامت هاى هر يك از اين مردم تزكيه شده اين است كه در او قوت در دين مى بينى و احتياط با نرمش و ايمان در يقين و اشتياق براى علم، و علمى با شكيبايى و اقتصاد در داشتن پول و ثروت، و خشوع در عبادت و خوشحالى و رفتار نيك در حال فقر، و صبر در سختى و طلب روزى حلال و نشاط در هدايت و دورى از طمع.

(11) كارهاى نيكو را به جاى مى آورد، در حالى كه بيمناك است. روز را به شب مى رساند، در حالى كه همّت او شكرگزارى است و شب را به بامداد مى رساند و همّتش به ياد خدا بودن است. در حال بيم شب را مى گذراند و بامداد كه شادمان سر از خواب بر مى دارد، بيمناك از غفلتى است كه از آن بر حذر شده است و شادمان به رحمت و احسانى كه به او رسيده است. اگر نفس او در آنچه از آن كراهت دارد، سخت گيرى كند، نياز نفس را در آنچه مى خواهد (نفس) ادا نمى كند.

(12) روشنايى چشم انسان با تقوا در حقيقتى است كه زوال و فنا راهى به آن ندارد و پارسايى و امتناعش دربارۀ چيزى است كه زوال و نابودى بر سرش تاختن خواهد آورد. بردبارى را با علم درمى آميزد و قول را با عمل. آرزويش نزديك است، لغزشش اندك، قلبش تسليم محض خداوند سبحان، نفسش قانع (گريزان از تكاثر و اسراف) خوراكش كم و در امر (كارهاى دنيا) سهل گير است. دين او محفوظ است و شهوتش مرده و غضبش فرو خورده است.

(13) (همواره) خير از او مورد آرزو است و مردم از شرّ او ايمن هستند. اگر در جمع غافلان باشد، از گروه يادآوران محسوب مى شود و اگر در ميان يادآوران باشد، از غافلان شمرده نمى شود. از كسى كه به او ستم كرده است مى گذرد و او را عفو مى كند و به كسى كه او را محروم سازد بخشش مى كند و با كسى كه از وى ببرد، پيوند خود را حفظ مى كند. از گفتن سخن ناشايست دورى مى گزيند. گفتارش نرم و معتدل است و زشتى از او ناپديد.

ص: 335

(14) احسان وى همواره حاضر و بالفعل است. (همواره) خير او بر مردم روى آور است و شرّ او از آنان رويگردان. در مقابل حوادث اضطراب انگيز و لرزاننده با وقار و پابرجاست و در ناگوارى ها شكيبا و در موقع آسايش سپاسگزار.

(15) بر كسى كه با او عداوت بورزد، تعدّى و تجاوز نكند و دربارۀ كسى كه او را دوست دارد، مرتكب گناه نمى گردد. اعتراف به حق مى كند پيش از آن كه براى اثبات آن حق، شهادت داده شود. آنچه را كه حفظ آن را به عهده گرفته است، ضايع نسازد و آنچه را كه به يادش آورده شده است فراموش نمى كند و با لقب هاى زشت و ناشايست به مردم اهانت نمى نمايد. هرگز ضررى به همسايه وارد نمى آورد و در هنگام ابتلاى مردم به ناگوارى ها، آنان را شماتت نمى كند. در باطل داخل نگردد و از حق خارج نشود. اگر سكوت كند، سكوت اندوهگينش نسازد.

(16) و اگر بخندد صدايش بلند نمى شود و اگر ستمى بر او روا شود، شكيبايى پيشه سازد، تا آن گاه كه خداوند از آن ستمكار انتقام بگيرد. نفس او به جهت زهد و خويشتن دارى در مشقت است و مردم از او در آسايش هستند. نفس خود را براى سراى آخرتش به مشقت مى اندازد و مردم را از نفس خود راحت مى سازد.

(17) اگر از كسى كه از وى كناره گيرى كرده است دورى گزيند، بر مبناى پارسايى و پاكى از آلودگى ها است و نزديكى وى با كسى كه به او نزديك است، از روى نرمش و رحمت است. نه دورى او از كسى مبتنى بر كبر و خود بزرگ بينى است و نه نزديكى او به كسى از راه حيله پردازى و فريبكارى است.

(18) روايت كنندۀ اين كلام مبارك مى گويد: وقتى كه همام اين سخن را شنيد فريادى كشيد و با همان فرياد، جان از كالبد وى رها گشت. سپس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: آگاه باشيد، سوگند به خدا، من از بيان اين جملات در توصيف مردم با تقوا به اين مرد بيمناك بودم (لذا اولا آن حضرت از توصيف مزبور خوددارى فرمود. بعد با تذكر يك جمله منحصر، خواست آن مرد قانع شود، ولى او نپذيرفت) سپس فرمود: آيا اندرزهاى كامل و رسا در كسانى كه شايستۀ شنيدن و پذيرش آن ها هستند، چنين اثر مى گذارد؟

ص: 336

(19) شخصى گفت: يا امير المؤمنين چرا علم به اين حقايق، در شما چنين تأثير نمى گذارد؟ امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: واى بر تو، براى اجل هر كسى وقت معينى است كه از آن تجاوز نمى كند و سببى (براى پايان يافتن زندگى او است) كه از آن نمى گذرد. ساكت باش، چنين سؤالى را تكرار مكن، زيرا شيطان است كه آن را به زبان تو دميد.

194

194 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام امير المؤمنين عليه السّلام در اين خطبه منافقين را توصيف مى فرمايد

(1) ستايش مى كنيم خدا را براى توفيق اطاعت كه به ما عنايت فرمود و ما را از معصيت بركنار فرمود، و تمامى احسان را از او و چنگ زدن به طناب او را مسألت مى نماييم. و شهادت مى دهيم كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ او است، آن بزرگوار در راه وصول به رضوان اللّه به هرگونه تلاش و تكاپوى شديد فرو رفت و در اين راه هر غصه اى را آشاميد.

(2) تا آن جا كه نزديكان او رنگ عوض كردند و دگرگون گشتند و آنان كه از او دور بودند، عليه او برخاستند. عرب مهارهاى خود را از وى برتافت و براى جنگ با او، تازيانه بر شكم هاى مركب هاى جنگى خود زد (بسيار سخت شتافت) تا عداوت و خصومت خود را از دورترين مكان ها و دورترين كاشانه ها به او نشان دهد.

(3) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم و از اهل نفاق برحذر مى دارم، زيرا آنان هستند گمراهان و گمراه كنندگان و لغزندگان و عوامل لغزش.

دائما در حال رنگ عوض كردن و غوطه خوردن در آشوب ها مى باشند و هدف آنان قرار دادن شما در سختى ها و حوادث سنگين است و براى شما از هر طرف كمين مى گيرند.

ص: 337

(4) دل هاى آنان بيمار است و چهره هاى آنان پاك نما. كار آنان حركت هاى مخفيانه است و براى اضرار، در پنهانى ها مى خزند. وصفشان دارو است و سخنشان وعدۀ شفا مى دهد و كارشان درد علاج ناپذير است.

(5) حاسدان رفاه و آسايش مردم و تقويت كنندۀ بلا و مصيبت و نوميد كنندگان اميدواران هستند. در هر راهى (كه در حيات اجتماعى براى سعادت انسان ها كشيده شده است) افتاده اى را بر خاك هلاكت افكنده اند. و براى منحرف ساختن هر قلبى به سوى خويش وسيله اى آماده دارند، و براى هر اندوهى اشك ها در اختيار. تبادل در مدح و تعريف يكديگر دارند و براى انتظار پاداش دادن به يكديگرند. اگر سؤالى كنند، اصرار ورزند و اگر كسى را ملامت كنند، اسرار او را فاش سازند و اگر حكم كنند، اسراف بورزند. براى هر حقى باطلى آماده دارند و براى هر واقعيت راست، عاملى براى انحراف، و براى هر زنده اى كشنده اى، و براى هر درى كليدى در آستين، و براى هر تاريكى چراغى مهيّا.

(6) براى وصول به آنچه كه طمع در آن دارند، اظهار نوميدى و استغناء از آن نمايند تا بازارهاى خود را بر پاى دارند و كالاهاى خود را به فروش برسانند. سخن مى گويند، تا مردم را به اشتباه بيندازند، و توصيف مى كنند و باطل را با آن مى آرايند و يا حق را با آن تيره و زشت مى سازند.

راه براى وصول به ضلالت را آسان مى سازند و راه تنگ (براى خروج از آن ضلالت) را كج و پيچيده مى نمايند. آنان هستند گروه شيطان و شديدترين نقطۀ آتش ها، «آنان حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطانند كه زيانكارانند».

ص: 338

195

اشاره

195 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه خدا را مى ستايد و به پيامبر خدا درود مى فرستد و مردم را پند مى دهد.

ستايش خداوندى

(1) ستايش خداى راست كه از آثار سلطۀ مطلقه و جلال كبريايى اش آشكار فرمود آنچه را كه ديدگان عقول انسان ها را از شگفتى هاى قدرت خود متحير ساخت و خاطره هاى همهمه هاى (امواج صوتى بسيار ضعيف كه كلماتش قابل تشخيص نباشد) نفوس را از شناخت كنه صفاتش بر كنار ساخت.

شهادتين

(2) و شهادت مى دهم به اين كه خدايى جز خداوند (واجب الوجود يگانه) نيست، شهادتى ناشى از ايمان و يقين و اخلاص و اعتقاد و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستادۀ او است. خداوند او را در موقعى فرستاد كه نشانه هاى هدايت كهنه گشته و مسيرهاى روشن دين محو شده بود. او براى حق قيام و آن را آشكار ساخت و مردم را به رشد هدايت نمود و امر به اعتدال فرمود. درود خدا بر او و فرزندانش باد.

پند مردم

(3) و بدانيد اى بندگان خدا، او شما را بيهوده نيافريده و شما را به حال خود رها نساخته است. مى داند مقدار نعمتش را كه به شما عنايت نموده و احسان خود را به شما حساب فرموده است. پس از او طلب گشايش كنيد و توفيق به حركت در مسير او را از او مسألت نماييد. از مقام ربوبى او بخواهيد و عنايت الهى را از او بطلبيد.

ص: 339

(4) زيرا هيچ حجابى شما را از خدا نبريده و هيچ درى براى ورود به پيشگاهش براى شما بسته نشده است و قطعا او موجود است در هر مكان و در هر زمان و وقتى. او با همۀ انس و جنّ است. نه بخشيدن رخنه اى به مال و قدرت او وارد آورد و نه عطايى از او بكاهد و نه هيچ سؤال كننده اى آنچه را كه او در ملك دارد، تمام كند و هيچ كسى نتواند عطاهاى او را به پايان برساند و هيچ شخصى نتواند او را از شخص ديگرى برگرداند. و هيچ صدايى توانايى مشغول ساختن آن ذات اقدس را از صداى ديگر ندارد.

(5) و هيچ بخششى او را از سلب بخشش مانع نگردد و مشغول نكند او را غضبى از رحمتى (چنان كه) هيچ رحمتى به كسى او را از عقاب ديگرى باز نمى دارد.

پنهانى امور مخفى، آن ها را از ظهور در علم خداوندى پوشيده نمى دارد، (هم چنان كه) پديده هاى آشكار او را از امور پنهانى بر كنار نمى سازد. خداوند سبحان در عين حال نزديك است و دور، و در همان حال كه بالا است با همه كس است، و ظاهر است و باطن، و باطن است و آشكار. حساب مخلوقات با او است و خود مورد محاسبه نيست.

(6) خلايق را نه از روى تفكر و چاره انديشى آفريد و نه از روى ناتوانى از آنان يارى خواست.

(7) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم، زيرا تقوا است كه مهار حقيقى از آلودگى ها و انحرافات است و استحكام بخش (حيات معقول) انسان ها. پس به وسايل محكم آن چنگ بزنيد. و به حقايق آن تمسّك كنيد. تقوا شما را به زندگى با رفاه و آسايش بر مى گرداند كه (امروز) براى شما ناپديد مى نمايد و شما را به وطن هاى وسيع كه فوق ماده و ماديات است و جايگاه هاى امن و مقامات عزت رهنمون مى گردد، در روزى كه چشم ها باز و خيره مى ماند، (8) و همه جا تاريك شده و رمۀ شتران باردار (با ارزش در موقع زندگى) بى صاحب رها شده است.

ص: 340

(9) در آن هنگام در صور دميده مى شود. هر دلى از جا مى رود و هر زبان گويايى لال مى شود و كوه هاى بلند و سركشيده و ثابت و محكم، پست و درهم ريخته مى گردند، در آن روز سنگ هاى سخت آن كوه ها، مانند سرابى لرزان و جايگاه هاى مورد بهره بردارى آن كوه ها (مانند منازلى كه در آن ها ساخته مى شود) به زمينى خالى و هموار مبدل مى گردد. در آن روز شفاعت كننده اى نيست كه شفاعت كند (بدون اذن خداوندى) و نه يار نزديكى به انسان كه سودى بخشد و نه عذرى كه گرفتارى را برطرف نمايد.

196

اشاره

196 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

مبعوث شدن پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله

(1) خداوند سبحان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را به پيامبرى برانگيخت. در آن هنگام نه نشانه اى از دين برپا بود و نه چراغى روشنگر و نه طريق و مسيرى واضح.

پند براى پارسايى

(2) اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم و شما را از دنيا بر حذر مى دارم، زيرا اين دنيا خانه اى است كه بايد از آن برون رفت و جايگاه تيرگى هاست. ساكنش كوچ كننده است و قرار گرفته در آن جدا شونده از آن. اين دنيا مردمش را چونان كشتى كه در معرض فراز و نشيب امواج است و بر لبۀ گرداب ها كه بادهاى تندوز در پهنۀ دريا آن را به تكاپو وامى دارد (در آن هنگام كه كشتى بان دست از مقاومت در برابر حمله هاى بى امان امواج بر مى دارد و ساكنان كشتى را به چنگال اجل مى سپارد) برخى از كشتى نشينان را در دريا غرق نموده، آنان را به هلاكت مى رساند.

(3) و از آنان كسى است كه از لابلاى امواج نجات پيدا مى كند. بادهاى دريايى با دامن هاى خود، او را از پهلويى به پهلوى ديگر مى غلتاند و در فراز و نشيب هاى هولناك امواج قرار مى دهد. آن كس كه در آن مهلكه بميرد، قابل برگشت نيست و آن كس كه از آن نجات پيدا كند بالاخره سرنوشت نهايى اش مرگ خواهد بود.

ص: 341

(4) اى بندگان خدا، هم اكنون بدانيد (يا عمل كنيد) (و لحظات عمر را غنيمت بشماريد) در حالى كه زبان ها براى گفتن آزاد است و بدن ها براى كوشش تندرست و اعضاى بدن نرم و قابل انعطاف (براى حركت در وصول به مقاصد) و طريق براى بازگشت به خيرات باز و ميدان براى تكاپو پهن و وسيع، پيش از فوت فرصت و ورود مرگ به خود بقبولانيد فرود آمدن مرگ را و در انتظار ورودش نباشيد.

197

197 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخن، مردم را به فضيلت خود به جهت قبول سخن و امر و نهى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آگاه مى سازد.

(1) از ياران امانتدار و نگهداران اسرار محمد صلّى اللّه عليه و آله، به طور قطع مى دانند كه من حتى ساعتى فرمان خدا و فرمان رسول خدا را ردّ نكرده ام. من در مواردى با جانم به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله يارى جدّى نمودم كه دلاوران در آن موارد به عقب برمى گشتند و گام ها پس مى گرديدند. اين شجاعت و دليرى همان است كه خداوند به من عنايت فرموده و به وسيلۀ آن مرا تكريم نموده است.

(2) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله جان به جان آفرين تسليم كرد در حالى كه سر آن حضرت روى سينه ام بود. و نفس مبارك او در دست من (رو به ملكوت الهى) به جريان افتاد.

در اين هنگام دستم را براى تبرك به صورتم كشيدم. غسل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به طور مستقيم انجام دادم و فرشتگان در آن حال ياران من بودند. خانه و پيرامون آن ناله مى كردند.

ص: 342

(3) گروهى (از فرشتگان) فرود مى آمدند و گروهى بالا مى رفتند، و گوش من از صداى آنان خالى نبود. آنان به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نماز مى خواندند تا آن گاه كه آن حضرت را در قبر مباركش دفن كرديم.

(4) كيست براى او شايسته تر از من، چه زنده و چه مرده. بر مبناى بينايى هاى خود، حركت جدى نماييد و در جهاد با دشمنتان صدق نيّت داشته باشيد. سوگند به آن خداوندى كه جز او خدايى نيست، قطعا من بر جادۀ حق حركت مى كنم و يقينا آنان در لغزشگاه باطلند.

مى گويم آنچه را كه مى شنويد و از خداوند سبحان طلب مغفرت مى كنم براى خود و شما.

198

اشاره

198 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مردم را آگاه مى سازد به احاطۀ علم خداوندى به جزئيات، سپس مردم را به تقوا تحريك مى نمايد و برترى اسلام و قرآن را بيان مى دارد.

اشاره

(1) خداوند سبحان صداى بلند حيوانات وحشى را در بيابان ها مى داند (و مى داند) گناهان بندگان را در پنهانى ها و تردّد ماهيان را در درياهاى ژرف و بر هم خوردن آب را به وسيلۀ بادهاى تندوز و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله برگزيدۀ خدا و آورندۀ وحى او و فرستادۀ رحمت او است.

ص: 343

وصيت به تقوا

(2) پس از حمد و ثناى خداوندى، من توصيه مى كنم شما را به تقواى خداوندى كه آفرينش شما را آغاز كرد و به سوى او است برگشت شما، و از او است توفيق براى وصول به مطلوبتان، و به سوى او است نهايت رغبت شما و به پيشگاه او است راه صحيح و نشانه گاه هاى پناهندگى شما.

(3) زيرا تقواى خداوندى براى شما دواى درد دل ها است و چشم براى كورى دل ها و شفاى بيمارى جسدها و اصلاح فساد سينه ها و پاكى آلودگى نفوس و روشنايى پرده هاى چشمان.

(4) و عامل اطمينان از خوف و وحشت دل هايتان و روشنايى سياهى تاريكى درون شما است. پس قرار بدهيد اطاعت خداوندى را لباس باطنى، نه لباس ظاهرى آن تا داخل در اعماق جان باشد، نه شعار نمايانتان، نافذ و راه يافته در ميان استخوان هاى دنده ها و حكمران مشرف بر تمامى امور و چشمه سارى گوارا براى هنگام ورود و شفيع براى نيل به مطلوبتان و سپرى براى روز ترس و وحشت در اعماق قبرها و آرامشى براى طول وحشت و آسايشى براى اندوه و محنت منازلى كه در پيش داريد.

(5) زيرا اطاعت خداوندى نگهدارنده است از مهلكه هاى محيط بر شما و از موقعيت هايى كه در انتظار است و از گرمى آتش هاى شعله ور. پس هر كس تقوا را پيشه ساخت، سختى ها از وى دور و ناپديد شد پس از آن كه نزديك بود، و امور براى او شيرين شد پس از تلخى هايش، امواج از وى باز شد پس از حمله انبوهش، و دشوارى ها براى او آسان گشت پس از مشقت هايى كه در آن ها بود.

ص: 344

(6) كرامت بر او باريدن گرفت پس از آن كه از وى بريده بود. و رحمت خداوندى با لطف و محبت به او روى آورد پس از فرار و نفرت از وى و چشمه سارهاى نعمت ها براى او شكافت و روان گشت بعد از فروكش كردن و ناياب شدن آنها، و باران بركت پس از كم شدن آن بر او باريدن گرفت.

(7) پس تقوا بورزيد براى خدا كه شما را با پند خود منفعت داد و با رسالت پيامبرش شما را نصيحت نمود و با نعمتش به شما احسان فرمود. نفس خود را براى عبادت خداوندى رام و مطيع بسازيد و حركت كنيد به سوى خداوندى با اطاعتى كه شايستۀ او است.

فضيلت اسلام

(8) سپس اين اسلام آن دين خداوندى است كه براى خود برگزيد و ساخت و تعبيه كرد و با نظاره بر آن، به جريان انداخت و شايسته ترين بندگان خود را براى تبليغ آن دين به بندگانش انتخاب فرمود، و ستون هايش را بر محبت خود بنا نهاد. اديان جعلى ديگر را با عزت و عظمت اين دين، ذليل ساخت.

(9) ملل و اقوام در برابر بلندى آن در پستى قرار گرفتند و با كرامتى كه دين اسلام دارا بود، دشمنان آن را ناچيز قرار داد و با يارى كه براى رواج آن دين عنايت فرمود، دشمنان معاند آن را سوا ساخت و با ركن محكم آن، اركان گمراهى را ويران نمود. و كسى را كه تشنۀ سعادت دنيوى و اخروى است از حوض هاى آن سيراب فرمود و آبگيرهاى آن را براى كسانى كه بخواهند از آن ها سيراب شوند، پر و مالامال نمود.

ص: 345

(10) سپس خداوند سبحان طناب آن دين را چنان محكم ساخت كه نه گسيخته شدن راهى به آن دارد و نه باز شدن به حلقه هايى كه آن را در بر گرفته است و نه ويرانى بر پايه اش نفوذ كند نه نابودى به ستون هايش و (همچنان اسلام دينى است كه) درختش از جا كنده نشود و مدتش پايان نپذيرد و قوانينش كهنه و فرسوده و محو نگردد و شاخه هايش بريده نشود. راه هايش تنگ و تاريك نباشد و آسانى هايش (راه هاى هموارش) سخت و ناهموار نگردد. تاريكى، راهى به روشنايى اين دين ندارد و كجى را راهى به راستى آن نيست. چوبش (عامل قوامش) انعطاف ناپذير است و راهش دشوارى ندارد. چراغ هاى اين دين را خاموشى نيست و شيرينى اش از تلخى به دور است. خداوند سبحان پايه هاى آن را بر حق مستحكم ساخت و اساس آن را جاويدان نمود.

(11) اين دين منابع چشمه سارهايى است بس انبوه و چراغ هايى است داراى انوار تابان و نشانه هايى است كانون نور. روشنگرى كه رهروان كوى حق به روشنايى آن ها حركت مى كنند و پرچم هاى راهنمايى است كه روندگان راه هاى كشيده شده ميان كوه ها با هدايت آن ها حركت كنند و آبشخورهايى است كه كسانى را كه وارد آن ها شوند سيرابشان نمايند.

(12) خداوند متعال نهايت رضايت خود و بالاترين ستون هاى دين خود و والاترين مقام اطاعتش را در اين دين نهاده است. اين دين در نزد خدا داراى اركانى محكم و بنيانى مرتفع و برهانى روشنگر و مشعل هاى نوربخش و داراى سلطه و قدرتى عزيز است و كانون بلند نورش مشرف و فراگير، و تعارض و ستيزه گرى با آن، امكان ناپذير است. پس اين دين را عزيز و شريف بدانيد و بپذيريد و حق آن را به آن ادا كنيد و آن را در موارد و محل هاى حقيقى آن جايگير بسازيد.

رسول اعظم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم

(13) سپس خداوند سبحان محمد صلّى اللّه عليه و آله را بر حق به پيامبرى مبعوث فرمود در حالى كه دنيا رو به پايان بود و آخرت براى احاطه و اشراف روى آورده و شكوفايى دنيا پس از روشنايى آن رو به تاريكى نهاده بود.

ص: 346

(14) و آن دنيا براى اهل خود با شدت و مشقت ها روياروى شده، زمانش رو به زوال و شرايط فنا و نابودى آن نزديك گشته بود. (بعثت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله) هنگامى بود كه دنيا از اهلش در حال بريدن و حلقه هاى اتصال مردم در حال جدا شدن از يكديگر بود و اسباب و علل آن در حال گسيختن، و پرچم هاى راهنمايى دنيا در آن دوران در حال افسردگى و محو شدن، و ظاهر شدن پديده هاى زشت و كوتاه شدن امتداد (زندگى) در آن بود.

(15) خداوند سبحان، در چنين دورانى، پيامبر خود را مأمور ابلاغ رسالتش فرمود و كرامتى براى امتش و بهارى براى اهل زمانش و عظمتى براى يارانش و شرفى براى ياورانش قرار داد.

قرآن كريم

(16) سپس خداوند متعال كتابى روشن و روشنگر را بر او فرو فرستاد كه چراغ هايش خاموش نشود و كانون نورى است كه شعله هايش فرو ننشيند و دريايى كه ژرفاى آن درك نگردد و راه راستى كه رهروش گمراه نشود و شعاعى كه روشنايى آن به تاريكى نگرايد.

(17) و جدا كنندۀ حق و باطل از يكديگر است كه برهانش هرگز راكد نگردد. بيان صريحى كه اركانش ويران نشود و شفا و تندرستى كه هراسى از بيمارى ها به دنبال ندارد و عزتى كه يارانش هرگز مغلوب نگردند، و حقى كه كمك كنندگانش هرگز ذليل نشوند. قرآن معدن ايمان است و متن آن، و سرچشمه هاى علم است و درياهاى آن، و باغ هاى دادگرى است و غديرهاى (گودى هايى كه آب در آن جا جمع مى شود) آن.

(18) و پايه هاى اساسى اسلام است و بنيان آن، و بيابان هاى حق است و گودى ها و درّه هاى آن، و دريايى است كه كشندگان آب نتوانند آب آن را تا آخر بكشند، و چشمه هايى كه برندگان آب نمى توانند آن را بخشكانند. و سرچشمه هايى است كه وارد شوندگان به آن ها نتوانند از آنها بكاهند. منزلگاه هايى است كه مسافران راه آنها گم نشوند. و نشانه هايى است كه سيركنندگان در مسير حق از ديدن آن ها نابينا نگردند و تلّ و تپه هايى است كه حركت كنندگان در راه خداوندى تجاوز از آن نكنند.

ص: 347

(19) خداوند متعال قرآن را سيراب كنندۀ تشنگى دانشمندان قرار داده است و بهارى بر دل هاى فقهاء و راه هايى واضح براى طرق صالحان، و دوايى است كه با داشتن آن دردى نمى ماند و نورى كه با وجود آن ظلمتى به حيات انسان ها راه ندارد. و طنابى است كه دستگيرۀ آن محكم است و پناهگاهى كه بلندى هاى آن قابل دستبرد نمى باشد. قرآن عزت و شرفى است براى كسى كه آن را (براى حيات معقول خود) ياور اتخاذ كرده است و امان است براى كسى كه وارد آن شود و هدايتى است براى شخصى كه از آن پيروى نمايد. و عذر است براى آن انسان كه خود را به آن نسبت بدهد و دليلى است روشن براى كسى كه در سخن گفتن به آن استناد كند و شاهدى است (راستين) براى آن انسان كه به وسيلۀ آن احتجاج كند.

(20) و عامل پيروزى است براى شخصى كه با آن استدلال نمايد و رهبر (شايسته) براى كسى كه از آن برخوردار گردد و برندۀ كسى كه از آن بهره گيرد و نشان براى آن انسان كه با هشيارى و فراست در آن بنگرد و سپرى نگهدارنده براى شخصى كه به عنوان سلاح از آن كمك بگيرد و دانش براى كسى كه آن را دريابد و بپذيرد و حديث براى كسى كه آن را روايت كند و حكم است براى شخصى كه حكم كند.

199

اشاره

199 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام با اين سخنان به ياران خود توصيه مى فرمود

اشاره

(1) به امر نماز ملتزم شويد و در حفظ آن بكوشيد و اين (فريضۀ با اهميّت) را فراوان به جاى بياوريد و با اين عبادت بزرگ به خدا نزديك شويد، زيرا «نماز براى مردم با ايمان واجب متعين است.» (2) آيا پاسخ دوزخيان را نمى شنويد كه وقتى از آنان سؤال مى شود: «چه چيز شما را به دوزخ كشاند؟» اهل جهنم مى گويند: «ما از نمازگزاران نبوديم» قطعى است كه نماز گناهان را از گردن گنهكاران مانند برگ از درختان مى ريزد و گناهان را از گردن ها باز مى كند، همان گونه كه مهارها از گردن حيوانات باز مى شود.

ص: 348

(3) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نماز را به چشمۀ آب گرم تشبيه فرموده است، كه مقابل در خانۀ مردى در جريان باشد و آن مرد در هر روز و شب پنج مرتبه در آن شستشو نمايد (با اين شستشوى مكرر چه كثافت و چركى در بدن او باقى خواهد ماند.) (4) مردانى از مؤمنان، حق نماز را شناختند كه نه زر و زيور مال دنيا آنان را به خود مشغول مى دارد و نه آنچه كه باعث چشم روشنى مى شود از مال و فرزند.

(5) خداوند سبحان مى فرمايد: «آنان مردانى هستند كه نه تجارت آنان را از به ياد خدا بودن و برپاداشتن نماز و دادن زكات مشغول مى كند و نه خريد و نه فروش.» رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با اين كه به بهشت بشارت داده شده بود. باز خود را به زحمت مى انداخت، به جهت فرمودۀ خداوند سبحان: «امر كن خانواده ات را به نماز و تحمل كن در به پا داشتن آن.» پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دودمانش را به نماز دستور مى داد و در اقامۀ نماز سختى ها را تحمل مى فرمود.

زكات

(6) سپس زكات با نماز براى مسلمانان وسيلۀ تقرب به خدا قرار داده شده است. هر كس زكات را با رضايت خاطر بدهد، كفّاره اى براى گناهان او شود و مانع و سپرى از آتش.

(7) كسى كه زكات مالش را داد، نفس خود را به دنبال آن نفرستد (چشمش به دنبال آنچه كه داده نباشد) و اشتياق خود را به آن مال كه به عنوان حق مقرر ادا كرده است، زياد نكند، زيرا هر كس زكات را بدون خشنودى نفس ادا كند و اميد به آن داشته باشد كه به عوضى بهتر از آن برسد، چنين شخصى به سنّت اسلام نادان است و پاداش حقيقى را از دست داده، داراى عملى گمراه است و پشيمانى دراز.

ص: 349

امانت

(8) سپس (شما را توصيه مى كنم) به اداى امانت. كسى كه امين نباشد و امانت را برنگرداند، خسارت خواهد ديد. امانت، آن حقيقت بزرگى است كه به آسمان هاى برافراشته و زمين هاى گسترده و كوه هاى مرتفع و برپا داشته در زمين عرضه شد و اين موجودات با اين كه طولانى تر و پهن تر و عالى تر از آن ها چيزى وجود ندارد، (9) از قبول آن امتناع نمودند و اگر چيزى به جهت زيادى طول و عرض و قوه و عزت از پذيرش امانت امتناع مى كرد، قطعا آسمان ها و زمين ها و كوه ها براى امتناع شايسته تر بودند. با اين حال اين موجودات از عذاب تخلف از قانون امانت ترسيدند و فهميدند آنچه را كه ضعيف تر از آن ها كه همين انسان است، آن را نفهميد «انسان ستمكار نادان است.»

علم خداوند متعال

(10) براى خداوند سبحان و متعال، هيچ چيزى از آنچه كه بندگان در شب ها و روزهايشان در آن اختلاف دارند، پنهان نيست. آگاهى لطيف و احاطه علمى به آن دارد. اعضاى شما شهود خداوندى هستند و اندام هايتان لشكريانش و وجدان هايتان چشمانش و خلوت هاى شما براى او آشكار است.

200

200 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ معاويه

سوگند به خدا، معاويه داهى تر و هشيارتر و زيرك تر از من نيست، ولى او عهد مى شكند و مرتكب فسق مى گردد و اگر زشتى پيمان شكنى نبود، از داهى ترين مردم بودم، ولى براى هر پيمان شكنى فجور (گناهى) است و هر گناهى، موجب تيرگى قلب مى گردد. و براى هر عهدشكنى در روز قيامت پرچمى است كه با آن شناخته مى شود. سوگند به خدا، نه با حيله گرى مى توانند مرا اغفال كنند و نه با سخت گيرى مى توانند عاجزم نمايند.

ص: 350

201

201 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مردم را به پيش گرفتن راه روشن در حركت پند مى دهد

(1) اى مردم، در راه هدايت به جهت كمى اهل آن وحشت نكنيد، زيرا مردم بر سر سفره اى جمع شده اند كه سير شدن از آن كوتاه و گرسنگى به آن دراز است.

(2) اى مردم، مخلوقات را خشنودى و ناخشنودى دسته بندى مى كند. جز اين نيست كه شتر ثمود را يك مرد پى زد و خداوند متعال عذاب را بر همۀ قوم ثمود تعميم داد، زيرا عموم آنان بر كار ثمود رضايت داشتند.

خداوند سبحان دربارۀ آنان چنين فرمود: «آنان شتر را كشتند و از اين گناه پشيمان گشتند». طولى نكشيد كه زمينى كه در آن سكونت داشتند به جهت زلزله اى سخت صدايى كرد و آنان را در خود فرو برد، مانند آهن تفتيده در زمين بسيار نرم.

(3) اى مردم، هر كس راه روشن را پيش گيرد، به آب برسد و هر كس راهى مخالف راه راست درنوردد، در بيابان بى سر و ته گمراه گردد.

202

202 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام از آن حضرت روايت شده كه اين سخن را در هنگام دفن سرور زن ها فاطمه عليها السّلام، مانند مناجات با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در نزد قبر آن حضرت فرموده است.

(1) درود بر تو اى رسول خدا، از من و از دختر تو كه در همسايگى تو به خاك فرود آمد و براى رسيدن به تو شتابان حركت كرد.

ص: 351

(2) اى رسول خدا، در فقدان دختر نازنينت شكيبايى از دستم رفته و تحمّلى برايم نمانده است، ولى پيرو سختى جدايى از تو و شدت مصيبت از دست دادن تو، كه با عظمت تر از اين مصيبت بود، تسليتى براى من وجود دارد. من جسد مبارك تو را با دست خودم در قبر نهادم و نفس مبارك تو در آن موقع كه سر مقدست ما بين گلو و سينۀ من قرار داشت از بدن شريفت بيرون رفت «ما از آن خداييم و ما به سوى او برمى گرديم.» (3) (اى رسول خدا)، امانت برگردانده شد و آن روح مقدس كه چند روزى در گرو بدن بود، گرفته شد! پس از اين، اندوهم ابدى است و شبم با بيدارى خواهد گذشت.

تا آن گاه كه خداوند متعال همان جايگاه را كه اكنون تو در آن اقامت نموده اى، براى من برگزيند.

(4) اى پيامبر عزيز، به زودى دخترت خبر اجتماع امت تو را براى از بين بردن حقوقش به تو خواهد داد. تا عمق مصائبى كه به او وارد شده است، از وى سؤال فرما و سرگذشتش را بپرس. (اين همه مصيبت ها بر او روا داشته شد) با اين كه از رحلت تو و تعهدى كه براى دوست داشتن خاندانت از مردم گرفته بودى، زمانى دراز نگذشته و هنوز نام مبارك تو و قضاياى تو از زبان ها قطع نشده است. درود بر شما، درود وداع كننده اى كه وداعش نه از روى اعراض است و نه از ملالت خاطر. پس اگر برگردم، نه به جهت خستگى از تنگدلى است، و اگر بر سر قبر اقامت گزينم، نه به جهت بدگمانى به آن وعده اى است كه خداوند به صبر كنندگان فرموده است.

203

203 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيۀ مردم به پارسايى و اعراض از دنيا و تشويق آنان به آخرت

(1) اى مردم، جز اين نيست كه دنيا گذرگاهى است ناپايدار، و آخرت اقامتگاهى است برقرار. از گذرگاه خود بگيريد براى اقامتگاه پايدار. و پاره نكنيد پرده هاى خود را در نزد خداوندى كه اسرار شما را مى داند. و دل هاى خود را از دنيا بيرون كنيد پيش از آن كه بدن هايتان از دنيا خارج شود. شما در اين دنيا در عرصۀ آزمايش قرار گرفته و براى غير اين دنيا آفريده شده ايد.

ص: 352

(2) قطعى است كه وقتى انسان از اين دنيا رفت، مردم مى گويند: «چه مالى از خود بر جاى گذاشت؟» و فرشتگان مى گويند: «چه عملى را براى آخرت اندوخت و پيش انداخت؟» خدا را، دربارۀ سرنوشت پدرانتان بينديشيد! مقدارى براى آينده بيندوزيد، تا به سود شما ذخيره گردد و همۀ دارايى خود را در اين دنيا نگذاريد كه به ضرر شما تمام شود.

204

204 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اوقات بسيارى ياران خود را با اين سخن مبارك مى خواند

(1) آماده شويد، و وسايل سفر را تهيه كنيد. خدا به شما رحمت كناد، در جمع شما صلاى كوچ زده شده است. اقامت در اين دنيا را اندك بسازيد و به سوى آخرت برگرديد با شايسته ترين توشه، زيرا روياروى شما گردنۀ سخت و مشقت بارى است و منزلگاه هايى وحشتناك و هول انگيز كه از ورود و توقف در آنها ناچاريد.

(2) و بدانيد كه ديده گاهاى مرگ براى شما نزديك است. مرگ در رابطۀ با شما چنان است كه گويى چنگال هاى خود را در شما فرو برده و حوادث شديد و دشوارى هاى ترسناك شما را احاطه كرده است. پس علايق خود را از دنيا قطع كنيد و بر توشۀ تقوا تكيه كنيد.

ص: 353

205

205 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اين سخنان را خطاب به طلحه و زبير پس از بيعت آن دو با ايشان به خلافت فرمود. اين سخن موقعى بود كه آن دو نفر على عليه السّلام را به جهت مشورت نكردن و يارى نخواستن از آن دو نفر در امور خلافت خطاب و ملامت كرده بودند.

(1) شما به امرى ناچيز، نارضايتى از خود ارائه نموديد و چيزهاى زيادى را به تأخير انداختيد. چرا به من نمى گوييد كه شما در چه چيزى حق داشتيد كه من آن را از شما دفع نمودم. يا در كدامين قسمت، خودم را بر شما مقدم داشتم. يا كدامين حق بود كه مسلمانان دفاع از آن و احقاق آن را پيش من آوردند و من از به جاى آوردن آن ناتوان گشتم يا به آن نادان بودم، يا در شناخت و اجراى آن به خطا رفته ام! (2) سوگند به خدا، مرا به خلافت رغبتى و در زمامدارى بر شما نيازى نبود، ولى اين شما بوديد كه مرا به پذيرش آن دعوت نموديد و مرا به قبولى آن وادار كرديد. در آن هنگام كه خلافت به من رسيد در كتاب خداوندى نگريستم و از آنچه كه براى ما قرار داده و دستور به حكم كردن بر آن فرموده است، پيروى نمودم، هم چنين از آنچه كه پيامبر سنت قرار داده است، تبعيت كردم.

(3) در اين پيروى و اطاعت، نيازى به رأى شما (طلحه و زبير) و كسان ديگر نداشتم و هيچ حكمى مطرح نشد كه من به آن جاهل باشم، تا با شما و ساير برادران مسلمانم مشورت نمايم. و اگر چنين نيازى پيش مى آمد، از مشورت با شما و ديگران روى نمى گرداندم. و اما آنچه كه دربارۀ تساوى حقوق ميان شما و ديگر مسلمانان قرار مى دهم.

ص: 354

(4) اين حكمى است كه ناشى از رأى شخصى من نيست و با تكيه به هواى من نمى باشد، بلكه من و شما اين حكم تساوى را از آنچه كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آورده است دريافتيم.

(5) به همين جهت است كه احتياجى به شما و غير از شما در تقسيمى نداشتم كه خداوند مقرر فرموده و از آن فارغ شده و حكمش را دربارۀ آن امضاء فرموده است. سوگند به خدا، براى شما و غير شما حقى بر من نيست كه لازم باشد خشنودى شما را در آن جلب نمايم. خداوند سبحان دل هاى ما و شما را به سوى حق برگرداند و به ما و شما صبر و شكيبايى عنايت فرمايد.

(6) سپس فرمود: خدا رحمت كند مردى را كه حقى را ببيند و به آن كمك نمايد يا ستمى را ببيند و آن را منتفى بسازد و ياور حق باشد تا آن را به صاحبش برساند.

206

206 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را موقعى فرمود كه شنيده بود گروهى از يارانش اهل شام را در روزهاى جنگ صفين دشنام مى دادند.

(1) من ناراحت مى شوم از اين كه شما مردمى ناسزاگو باشيد، ولى اگر شما كردارهاى آنان را توصيف كنيد و حالاتشان را به ياد بياوريد، در سخن گفتن راه راست را انتخاب مى كنيد و براى معذور شدن شما كارى رساتر و صحيح تر را انجام مى دهيد. به جاى ناسزا گفتن، با خدا چنين نيايش كنيد:

(2) «خداوندا، خون هاى ما و خون هاى آنان را از ريخته شدن حفظ فرما و ما بين ما و آنان را اصلاح فرما و آنان را از گمراهى كه در آن غوطه ور شده اند، به راه راست هدايت فرما، تا بشناسد حق و حقيقت را كسى كه به آن نادان است و برگردد از گمراهى و تجاوز، كسى كه ميل و اشتياق به آن دارد.

ص: 355

207

207 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را موقعى فرمود كه حضرت امام حسن مجتبى عليه السّلام فرزند آن بزرگوار در يكى از روزهاى جنگ صفين با شتاب براى ورود به كارزار حركت مى كرد.

اين جوان را از من بگيريد و نگهداريد تا (با شهادتش) شكستى بر من وارد نسازد، زيرا من از مرگ اين دو جوان امتناع مى ورزم تا نسل رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روى زمين قطع نشود.

سيد شريف رضى گفته است: سخن آن حضرت عليه السّلام كه مى فرمايد: «اين جوان را از من بگيريد و نگهداريد» از عالى ترين و فصيح ترين سخنان است.

208

208 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن مبارك را موقعى كه اصحاب او در قضيۀ حكمين اختلاف ورزيدند فرمود

(1) اى مردم، نظر من با شما يكى بود همانطور كه مى خواستم، تا اين كه جنگ شما را خسته و ناتوان كرد. سوگند به خدا، اين جنگ برخى از افراد شما را از شما گرفت و بعضى ديگر را رها كرد. در حالى كه همين جنگ دشمن شما را ناتوان تر ساخته است.

(2) من تا ديروز امير و فرمانده شما بودم، و امروز فرمانبر شده ام! و ديروز نهى كننده بودم، امروز نهى مى شوم. و شما ماندن در اين زندگى را دوست مى داريد و بر من نيست كه شما را به آنچه از آن كراهت داريد، وادار سازم.

ص: 356

209

209 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در بصره فرمود، هنگامى كه براى عيادت «علاء بن زياد الحارثى» (كه از ياران او بود) به خانۀ او وارد شد. هنگامى كه بزرگى خانۀ او را ديد، فرمود:

(1) چه كارى به بزرگى و فراخى اين خانه در دنيا دارى، در حالى كه تو در آخرت به آن نيازمندتر خواهى بود. آرى، اگر بخواهى با اين خانۀ بزرگ توشه براى آخرت ذخيره كنى، در اين خانه مهمان را بنوازى و پيوند با خويشانت را محكم تر كنى و حقوق آن را به مصارف خود ادا كنى، با اين شرايط است كه براى آخرت خود زاد و توشه تحصيل نموده اى.

(2) علاء بن زياد عرض كرد: يا امير المؤمنين عليه السّلام، از برادرم عاصم بن زياد به تو شكايت دارم. آن حضرت فرمود: «براى چه؟» علاء عرض كرد: «عبايى پوشيده و از دنيا بركنار شده است. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: او را نزد من بياور.» وقتى كه عاصم به خدمت آن حضرت رسيد، حضرت فرمود:

(3) اى دشمنك خويشتن، شيطان تو را گيج و متحير ساخته است. چرا به خانواده و فرزندانت رحم نكردى! آيا گمان مى كنى خداوند مواد پاكيزه را براى تو حلال كرده است، و با اين حال، كراهت دارد از اين كه از آن مواد پاكيزه بردارى و برخوردار شوى؟ تو نزد خدا پست تر از اين هستى.

(4) عاصم عرض كرد: يا امير المؤمنين، اين وضع تو است، با لباسى خشن و غذايى ناچيز! (آيا نبايد ما همه از شما تبعيت كنيم؟)

ص: 357

(5) آن حضرت فرمود: واى بر تو! من مثل تو نيستم، زيرا خداوند بر پيشوايان عدالت مقرر فرموده است كه شأن و اندازۀ خود را در حد مردم ناتوان تنظيم نمايند تا بينوايى مستمندان آنان را گرفتار درد و اندوه مهلك نسازد.

210

اشاره

210 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام كسى از آن حضرت دربارۀ احاديث بى اساس و از اخبار مورد اختلاف كه در دسترس مردم است، پرسيد. آن حضرت فرمود:

اشاره

(1) اخبارى كه در دسترس مردم قرار گرفته است، حقى است و باطلى، و راستى است و دروغى، ناسخى است و منسوخى، عامّى است و خاصّى، محكمى است و متشابهى، مستند به حافظۀ راستين است و توهّمى.

(2) در زمان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله احاديث دروغ به آن حضرت بستند تا آن كه اقدام به خواندن خطبه فرمود و در آن خطبه چنين فرمود: «هر كس از روى عمد به من دروغى را نسبت بدهد جايگاه او آتش دوزخ باد.» (3) و جز اين نيست كه حديث را چهار صنف از مردم براى تو مى آورند و براى آنان پنجمى نيست.

منافقين

(4) 1 - مردى كه منافق است، ايمان را اظهار مى كند و خود را به طور ساختگى به اسلام مى پيوندد، نه احساس گناه مى كند و نه احساس سختى (در اظهارات خلاف واقع خود.) آن نابكار از روى عمد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ مى بندد. اگر مردم بدانند كه او منافقى است دروغگو از وى (حديث) نپذيرند و سخن او را قبول نكنند.

ص: 358

(5) ولى مردم دربارۀ آن شخص مى گويند: يار پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله است. او را ديده و از او حديث شنيده و با سرعت از آن حضرت گرفته است. به همين جهت سخن او را مى گيرند. خداوند متعال از مختصات منافقين آنچه را كه واقعيت آنان را بيان كند، خبر داد و آنان را هم چنان كه مى بايست توصيف فرمود. سپس آنان پس از رحلت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله ماندند و به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش با زور و بهتان نزديك شدند.

(6) آن گمراهان و دعوت كنندگان به آتش، مقامات چشمگير جامعه را به آنان سپردند و آنان را فرمانروايان بر گردن هاى مردم قرار دادند، و به وسيلۀ آنان دنيا را خوردند. و جز اين نيست كه مردم از پادشاهان (و قدرتمندان) و دنيا تبعيت مى كنند، مگر كسى كه خدا او را حفظ فرمايد. اين است يكى از آنان كه حديث را براى تو مى آورد و نقل مى كند.

خطاكاران

(7) 2 - كسى است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چيزى شنيده و آن را به طور كامل به حافظه خود نسپرده است، لذا در نقل آن خطا كرده است. ولى دروغ عمدى به پيامبر نبسته است، آن حديث را در دست دارد و آن را روايت مى كند و به آن عمل مى كند و مى گويد:

(8) من اين حديث را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيده ام. اگر مسلمانان بدانند كه اين شخص، در حديثى كه نقل مى كند، دچار خطا و اشتباه عمدى شده است، از وى قبول نمى كنند و اگر خود او هم بداند كه اشتباه كرده است، حديث را رد مى كند.

ص: 359

اشتباه كنندگان

(9) 3 - مردى است كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله چيزى را شنيده است كه آن حضرت به آن امر فرموده، سپس از آن نهى كرده است و او از حكم دوم اطلاعى ندارد. يا نهى از چيزى را از آن بزرگوار شنيده ولى امرى را كه آن حضرت پس از نهى به آن چيز فرموده است نمى داند، منسوخ (حكم اول) را حفظ كرده ولى ناسخ (حكم دوم) را حفظ ننموده است. و اگر آورندۀ حديث مى دانست كه آن منسوخ شده است، آن را دور مى انداخت و اگر مسلمانان در موقع شنيدن حديث از او مى دانستند كه آن منسوخ شده است، آن را ردّ مى كردند.

راستگويان حافظ

(10) 4 - كسى است كه نه به خدا دروغ بسته است و نه به رسول او، او به جهت ترس از خدا و بزرگداشت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دروغ را دشمن مى دارد و اشتباهى هم مرتكب نشده است و همان گونه كه حديث را شنيده است، نقل مى كند.

(11) نه بر آن حديث افزوده، و نه از آن كم كرده است. او ناسخ را شنيده و به آن عمل نموده و منسوخ را حفظ كرده و از آن اجتناب نموده است، خاص و عام و محكم و متشابه را شناخته و هر چيزى را در موضع خاص آن قرار داده است.

(12) و گاهى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سخنى صادر مى گشت كه داراى دو وجه (دو رويه) بود: سخنى خاص و سخنى عام، و كسى كه مقصود خداوند سبحان و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را نمى دانست، آن را مى شنيد و بدون اين كه معنا و مقصود و هدف از آن را بداند، آن را توجيه مى كرد.

ص: 360

(13) و همۀ ياران پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنان نبودند كه (همه چيز را) از آن حضرت بپرسند و بفهمند. حتى گاهى دوست مى داشتند يك عرب يا غريب تازه واردى از راه برسد و از آن حضرت بپرسد و آنان نيز پاسخ آن حضرت را بشنوند. و براى من از اين چيزها پيش نمى آمد، مگر اين كه از آن حضرت مى پرسيدم و آن را حفظ مى كردم. اين ها وجوه و علل اختلافات مردم دربارۀ روايات است.

211

211 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در شگفت انگيز بودن ساختار عالم هستى

(1) و از نشانه هاى قدرت جبروتى و عظمت دقايق صنعت خداوندى است كه از (كف هاى) آب درياى داراى امواج بلند و متراكم كه بر هم مى خوردند و صدايى هولناك داشتند، خشكى و جماد را مى ساخت. سپس طبقاتى از آن به وجود آورد و آن ها را پس از آن كه بسته بودند به صورت هفت آسمان از هم باز كرد.

آن آسمان ها با امر خداوندى به وسيلۀ يكديگر محكم و متشكل گشتند و در حدّ خود قرار گرفتند.

(2) و زمين را بر دريايى سبز و روان ايستانيد، دريايى مطيع فرمان و تسليم امر خداوندى كه به هيبت جلال خداوندى گردن نهاد و آب جارى با خشيت از فرمان او ساكن گشت. خداوند سبحان صخره هاى سخت و بزرگ زمين را آفريد و تپه ها و قلّه هاى آن صخره ها و كوه ها را به وجود آورد و همۀ آن ها را در جايگاه هاى معين خود قرار داد و قرارگاه هاى خاص آن موجودات را براى آن ها ملزم فرمود. سرهاى آن ها به هوا بلند گشت و ريشه ها و پايه هاى آن ها را در آبى قرار داد (كه ميان اجزاء زمين) وجود دارد. پس كوه ها و قلّه هاى آن ها را از زمين بلند ساخت.

ص: 361

(3) و پايه هاى كوه ها را در پهنه نقطه هاى زمين و مواضعى كه در آن ها پابرجاى هستند قرار داد. قله هاى آن كوه ها را مرتفع و طولانى ساخت و آن ها را براى زمين تكيه گاه هايى مانند ستون هايى (كه حركات آن را تنظيم كنند) قرار داد و آن كوه ها را مانند ميخ هايى براى زمين تثبيت فرمود تا در هنگام حركت خود ساكنانش را نلرزاند يا آنچه را كه حمل مى كند نريزد، يا از مواضع قانونى خود دگرگون نشود.

(4) پس پاك است خداوندى كه زمين را پس از تموجات آب هايش نگهداشت و با پايان دادن به دوران رطوبتش، آن را خشك نمود و سپس آن را براى مخلوقاتش گهواره قرار داد و براى آنان مانند فرش بگستراند. بر روى دريايى متراكم و راكد بدون جريان و ايستاده بدون حركت. بادهاى تندوز، آن را حركت مى دهد و برمى گرداند و ابر آن را (دريا را) مانند مشك مى جنباند. در اين جريان پندى است براى كسى كه از مقام شامخ ربوبى بر حذر و بيمناك است.

212

212 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام هنگامى كه ياران خود را به جهاد با اهل شام، تحريك مى فرمود.

(1) خداوندا، هر بنده اى از بندگانت كه سخن عادلانه ما را شنيد - كه تجاوزى در آن نيست و اصلاح كننده است و افساد كننده در دين و دنيا نيست - و پس از شنيدن آن جز تمرّد از يارى تو و درنگ كردن از عزيز داشتن دين تو راهى در پيش نگرفت (و كارى نكرد).

(2) ما تو را عليه چنين شخصى به شهادت مى گيريم اى بزرگترين شاهدها در اداى شهادت، و به شهادت مى گيريم هر آنچه را كه در زمين و آسمان هايت ساكن فرموده اى. با اين حال (اى خداى بزرگ) تويى كه ما را از يارى آن اعراض كننده بى نياز فرمايى و او را به جهت گناهش مسؤول و مأخوذ فرمايى.

ص: 362

213

213 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در تمجيد و تعظيم خداوند متعال

(1) سپاس خداى راست كه بالاتر است از همانندى با مخلوقات، و برتر از گفتار توصيف كنندگان، آشكار با شگفتى هاى تدبيرش براى انسان هاى نگرنده و (صاحب نظر)، و باطن با جلال و عزّتش از فكر غوطه وران در وهم (و خيال) به دور است. داناى مطلق است بدون اندوختن و تحصيل و بدون افزايش.

(2) و با علم ذاتى بى نياز از علم اكتسابى، آفريننده با اندازه گيرى متقن براى همۀ كائنات بدون انديشه و مفاهيم و قضاياى درونى. خداوندى كه تاريكى ها او را نپوشاند و روشنى از روشنايى ها نگيرد. نه شبى بر او بگذرد و نه روزى. نه ادراك او با ديدن به وسيلۀ چشم است و نه علم او را به وسيلۀ شنيدن و دريافت خبر.

(3) و از جملۀ همين خطبه است در ذكر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله: خداوند آن حضرت را با نور فرستاد و در گزيدن بر همه مقدم داشت و شكاف ها را به وسيلۀ او ترميم فرمود. و او را به مردم قدرتمند پيروز فرمود. و دشوارى را به وسيلۀ او آسان و سختى هاى راه را به وسيلۀ او هموار فرمود تا گمراهى را از راست و چپ برطرف ساخت.

214

اشاره

214 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه توصيف مى كند حقيقت حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را و توصيف مى كند علما را و به تقوا اندرز مى دهد.

اشاره

(1) و شهادت مى دهم كه خداوند عادل است با عدالت محض و حاكم است با تفكيك محض بين حق و باطل، و شهادت مى دهم به اين كه محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده او و سرور همۀ بندگان او است. هرگاه كه خداوند مخلوقات را به دو گروه تقسيم فرمود، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را در بهترين آن دو گروه قرار داد. هيچ بدكارى را در نسب آن حضرت قرار نداد و هيچ فاسقى در آن شركت نكرد.

ص: 363

(2) آگاه باشيد، خداوند سبحان براى خير، اهلى شايسته قرار داد و براى حق ستون هايى و براى اطاعت و طرق آن نگهبانانى. و براى شما است در هنگام هر اطاعت، يارى از طرف خداوند سبحان. آن نگهبانان با زبان هايشان حقيقت را مى گويند و دل ها را استحكام مى بخشند. در يارى خداوندى براى كسى كه از او بى نيازى بخواهد، كفايتى، و براى كسى كه شفا مى جويد شفايى است.

صفت علما

(3) و بدانيد، قطعى است كه بندگان خدا كه علم او را حافظند، علم مأخوذ از مقام الهى را به طور شايسته حفظ و مراعات مى كنند و چشمه سارهاى آن علم را استخراج مى كنند و آن ها را به جريان مى اندازند، با ولايت الهى به هم مى پيوندند و با محبت با يكديگر ملاقات مى كنند و از كاسۀ انديشه و معرفت يكديگر را سيراب مى نمايند و از چشمه سارهاى محبت و معرفت يكديگر سيراب بيرون مى آيند. هيچ شك و اضطرابى به سراغ آنان نرود و بدگويى پشت سر يكديگر راهى به آنان ندارد.

(4) خداوند متعال استعداد كمالات مزبور را در خلقت و اخلاق آنان چنين تعبيه فرموده است (كه براى به فعليت رساندن آن ها دچار سختى ها نمى گردند). آنان بر مبناى همين كمالات يكديگر را دوست مى دارند. مثل برترى آنان بر ديگران مانند برترى بذرها (تخم هاى كاشتنى) بر يكديگر است كه خوب هاى آن ها را براى كشت برمى گزينند و بدهاى آن ها را دور مى اندازند، بذرهاى نيكو را جداسازى از ناشايست ها متمايز مى سازد و آزمايش صاف و پاكش را در مى آورد.

اندرز براى تقوا

(5) هر انسانى بايد كرامت و خير را با پذيرش آن استقبال كند و از هر حادثۀ كوبنده پيش از آنكه وارد شود بر حذر باشد. و هر كسى بايد بنگرد در كوتاهى روزها و اقامت اندك در منزلگاهى كه (با سرعت) آن را به منزلگاه ديگر تبديل خواهد كرد. پس عمل كند به منظور آمادگى براى جايگاهى كه رو به آن دارد و حقايق روشنى كه به سرنوشت نهايى اش در آن جا خواهد رسيد.

ص: 364

(6) پس خوشا به حال كسى كه دلى سالم و پاك از آلودگى دارد. اطاعت مى كند هدايت كننده اش را، اجتناب مى كند از هلاك كننده اش، و راه سلامت را پيش مى گيرد با بينايى كسى كه او را بينا مى سازد و با اطاعت هدايت كننده اى كه او را دستور دهد. و پيشدستى به هدايت و ارشاد كند پيش از آن كه درهايش بسته شود و علل و عواملش قطع گردد و رو به توبه برد و گناه را محو نمايد. اين است كسى كه در مسير هدايت قرار گرفته و به راه روشن هدايت شده است.

215

215 دعايى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت با جملات زير به طور فراوان نيايش با خدا مى نمود

(1) سپاس خداى راست كه زندگى ام را به بامداد رسانيد، در حالى كه نه بيمارم نمود و نه آفتى بر رگ هايم وارد شد. و نه به جهت بدترين عملم گرفتار گشتم و نه نسل من بريده شد و نه از دينم برگشتم و نه به انكار پروردگارم برخاستم و نه از ايمانم دچار وحشت گشتم. و نه عقلم دچار اختلال شد و نه با عذابى كه پيش از من امت ها را احاطه كرد، معذب شده ام.

(2) شب را به بامداد رساندم در حالى كه بنده اى ستمكار به خويشتنم.

(پروردگارا): من حجتى بر تو ندارم و من نمى توانم چيزى جز آنچه كه تو به من عطا كرده اى بگيرم و نمى توانم خود را نگهدارى و صيانت كنم جز آنچه تو مرا صيانت كنى.

(3) پروردگارا، به تو پناه مى برم از آن كه در بى نيازى مطلق تو، نيازمند گردم، يا با هدايت تو گمراه شوم، يا با سلطۀ مطلقۀ تو مظلوم و مغلوب شوم، و يا با آن كه امر (عالم هستى) از آن تو است، من ذليل و خوار گردم.

ص: 365

(4) پروردگارا، جان من نخستين حقيقت شريفى باشد كه از من خواهى گرفت و اولين امانت تو باشد كه در نزد من است و تو آن را برمى گردانى.

(5) خداوندا، ما به تو پناه مى بريم از اين كه از سخن تو رويگردان شويم يا اين كه از دين تو به جهت فتنه انگيزى نابكاران رويگردان گرديم. يا هواهاى ما در برابر هدايتى كه از طرف تو براى ما آمده است، بر ما هجوم بياورد.

216

اشاره

216 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را در صفين فرموده است:

اشاره

(1) پس از حمد و ثناى خداوندى، خداوند سبحان حقى را براى من به عهدۀ شما قرار داده است، اين حق زمامدارى است كه من بر شما دارم. و مانند حقى كه من بر شما دارم، شما نيز بر عهدۀ من حقى داريد. حق، گسترده ترين اشياء است در توصيف، و محدودترين و تنگ ترين اشياء است در موقع اجراى منصفانه. حق چيزى است كه به نفع كسى به جريان نمى افتد، مگر اين كه روزى ديگر به ضرر او سراغش را خواهد گرفت (و بالعكس) و به ضرر كسى جارى نمى شود مگر اين كه روزى ديگر به سود او به جريان مى افتد.

(2) و اگر بنا بود كه حق همواره به سود كسى جارى گردد نه بر ضرر او، چنين وضعى دربارۀ حق فقط به طور خالص براى خدا منحصر بود، زيرا او است پيروز مطلق بر بندگانش و به جهت دادگرى مطلق او در همۀ مواردى كه انواع قضاى (حكم) او در آن ها به جريان مى افتد. و لكن خداوند سبحان براى بندگان خود چنين مقرر فرموده است كه او را اطاعت كنند و پاداش آنان را از روى احسان افزايش ثواب قرار داده و گسترش پاداش به آنان به آن جهت است كه خداوند شايستۀ افزودن و گستردن آن است.

ص: 366

حق حاكم و حق مردم

(3) سپس خداوند سبحان از حقوق مقرر خود، حقوقى را براى بعضى از مردم بر بعضى ديگر از مردم الزام فرموده است كه در ابعاد خود با يكديگر تقابل (تأثير و تأثر) دارند. هر حقى در مقابل حقى است، كه هر حقى تكليفى را ايجاب مى كند و هر تكليفى حقى را، و هيچ يك از اين امور بدون ديگرى تحقق پيدا نمى كند.

(4) و با عظمت ترين حقوق الهى، حق حاكم بر مردم و حق مردم بر حاكم است. اين حقى الزامى است كه خداوند سبحان از هر يك از آن دو بر ديگرى مقرر فرمود و آن را نظام تشكيل و پيوند آنان و موجب عزت دينشان قرار داد.

(5) هرگز امور مردم جامعه بدون صلاحيت حكّام، اصلاح نشود و امور واليان جامعه بدون نظام صحيح مردم اصلاح نگردد. پس در آن هنگام كه مردم جامعه حق در حاكم را به حاكم ادا كردند و زمامدار نيز حق مردم را به آنان ادا كرد، حق در ميان آنان عزيز گردد و مسيرهاى روشن دين هموار، و نشانه هاى عدالت معتدل و برپا، و سنّت ها در مجراى خود به جريان مى افتند.

(6) در نتيجه زمان اصلاح مى شود و بقاى حكومت مورد اميد، و طمع و آز دشمنان از تسلط بر جامعه مأيوس و ساقط مى گردد.

(7) و در آن هنگام كه رعيت بر حاكم غالب شود، يا حاكم بر رعيت ظلم و تعدى روا دارد، كلمۀ جامع آن دو مختلف گردد و پراكندگى در جامعه نفوذ كند و علامت هاى ستم آشكار شود، فريبكارى در دين فراوان و طرق سنت ها رها گردد. در اين موقع است كه عمل بر طبق هوا و هوس صورت گيرد و احكام الهى متوقف شود و اختلالات و بيمارى هاى نفسانى رو به فراوانى گذارد.

ص: 367

(8) در نتيجه اگر حقى با عظمت به جاى آورده نشود، يا باطلى بزرگ به وجود بيايد، هيچ وحشتى (از اين دو تبهكارى) ديده نشود، در اين هنگام است كه نيكوكاران خوار و پست، و اشرار، عزيز شمرده شوند و نتايج ناگوارى كه خداوند در اثر كردارهاى ناشايست نصيب بندگانش مى نمايد، بزرگ گردد.

(9) پس اى مردم، بر شما باد خيرانديشى و خيرخواهى در اجراى حقوق دربارۀ يكديگر و كمك و ياورى بر اداى آن ها. و هيچ كس نمى تواند به حقيقت آن اطاعتى كه شايستۀ خداوند سبحان است، نايل گردد، هر چند اشتياق او براى تحصيل خشنودى خداوندى شديد و تلاش و كوشش او در عمل طولانى باشد.

(10) و لكن آنچه از حقوق خداوندى كه بر بندگانش واجب است، خير انديشى و خيرخواهى به قدر طاقت و هميارى براى برپاداشتن حق در ميانشان مى باشد. و هيچ انسانى، هر اندازه هم داراى مقامى بزرگ در حق و فضيلت و پيشرو در دين باشد، بى نياز از كمك و يارى شدن در عمل به آن حقى كه خداوند بر او مقرر فرموده است، نمى باشد.

(11) (و هم چنين) هيچ انسانى هر اندازه هم كه مردم او را حقير و پست شمارند و چشمان آنان او را به خوارى بنگرند، پست تر از آن نيست كه انسان ها را در اداى حق يارى كند يا خود او شايسته يارى باشد.

(12) در اين موقع مردى از ياران حضرت، با سخنى طولانى، پاسخى به آن حضرت داد و در آن سخن درود و شكر فراوانى به آن حضرت عرض نمود و متذكر شد كه آن بزرگوار هر دستورى دهد خواهد شنيد و آن را اطاعت خواهد كرد. آن حضرت در پاسخ آن مرد چنين فرمود:

ص: 368

(13) قطعى است، براى كسى كه جلال خداوند سبحان در جان او و موقعيت آن مقام ربوبى در دلش بزرگ باشد، سزاوار است كه هرچه جز خداوند بزرگ است، نزد وى در مقابل عظمت ربوبى كوچك باشد و سزاوارترين مردم براى چنين موضعى به طور حتم كسى است كه نعمت خداوندى براى او بزرگ و احسان او براى آن كس لطيف است.

(14) زيرا نعمت خداوندى بر هيچ كس با عظمت نشده است، مگر اين كه بر بزرگى حق او بر آن شخص افزوده است. و قطعى است كه از زشت ترين حالات زمامداران در نزد مردمان صالح اين است كه مردم دربارۀ آنان گمان فخر فروشى و غرور ورزى داشته باشند و وضع شخصيتى آنان بر كبر مبتنى گردد. من اكراه دارم از اين كه در ذهن شما اين گمان خطور كند كه من مدح و تمجيد و شنيدن درود را دوست مى دارم! (15) خدا را سپاس مى گويم كه من چنين نيستم و اگر هم اين گونه تملق بازى ها را دوست داشتم، آن را به جهت خضوع و حقارت در برابر خداوند سبحان به خود نمى گرفتم، زيرا عظمت و علوّ كبريايى تنها شايستۀ آن موجود اقدس است.

(16) بسا انسان ها كه شيرين مى يابند درود و شكرگزارى را پس از ابتلاء و مجاهدت.

مرا در مقابل وظيفه اى كه انجام مى دهم، سپاس خوشايند ننماييد، زيرا آزاد ساختن شخصيت از چنگال تمايلات و روانه كردن آن به سوى خداوند و به سوى شما سپاسگزارى ندارد. من جز اين كارى نمى كنم كه به مقتضاى تكليف انسانى - الهى ام، حقوق حيات فردى و اجتماعى را كه از به جاى آوردنش فارغ نشده ام، ادا مى كنم و وظايف واجبى را كه بايستى به آن ها عمل كنم، انجام مى دهم.

(17) گفتگويتان با من مانند گفتگو با جباران روزگار و ساختگى (فريبنده) نباشد و در برابر من از تسليم و خويشتن دارى كه در برابر اقوياى پرخاشگر داريد بپرهيزيد.

با قيافۀ ساختگى و ظاهرسازى با من آميزش نكنيد. گمان مبريد هنگامى كه سخن حق به من گفته مى شود براى من سنگينى خواهد كرد و يا خودم را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد.

ص: 369

(18) زيرا آن كس كه وقتى حق به او گفته شود يا عدالت به او عرضه شود، از شنيدن و پذيرفتن آن ها سنگينى احساس كند، عمل به آن دو براى او سنگين تر خواهد بود. هرگز از ارائه گفتار حق به من يا مشورت با من براى اجراى حق خويشتن دارى نكنيد، من بالاتر از آن نيستم كه خطا كنم و در كارى كه انجام مى دهم از ارتكاب خطا در امان نمى باشم، مگر آن كه خداوندى كه مالك تر از من به من است، كفايتم كند.

(19) پس جز اين نيست كه من و شما بندگان مملوك خداوندى هستيم كه جز او پروردگارى نيست. مالكيتى مطلق كه بر جان و نفس ما دارد، ما آن مالكيت را نداريم. خداوندى كه ما را از موقعيتى كه در آن بوديم، بيرون آورد به موضعى كه صلاح را نصيب ما ساخت. پس خداوند سبحان گمراهى ما را به هدايت مبدل ساخت و پس از نابينايى بينش به ما عنايت فرمود.

217

217 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در تظلّم و شكايت از قريش

(1) پروردگارا، من از تو براى مقابله با قبيلۀ قريش و از كسانى كه مردم قريشى را يارى كردند، يارى مى جويم، زيرا آنان پيوند خويشاوندى را با من قطع كردند و دربارۀ نزاع و خصومت براى گرفتن حقى كه من بر آن از ديگران شايسته تر بودم اتفاق نمودند.

(2) و گفتند: آگاه باش، تو مى توانى (يا مى توانستى) حق را به دست بياورى و اگر كسى ديگر اين حق را به دست بياورد تو بايد از آن ممنوع گردى. يا با تحمل اندوه، شكيبايى پيشه كن و يا با تأسف در حسرت بمير! پس دربارۀ وضع خويشان نگريستم. براى من نه يارى بود و نه دفاع كننده اى و نه ياورى. مگر دودمان خودم. پس آنان را از مرگ نگهدارى كردم. پس چشمم را در حالى كه خار در آن فرو رفته بود، روى هم گذاشتم و آب دهانم را در حال گرفتگى گلو از غصّه فرو دادم. و صبر كردم در خوردن غضب، صبرى كه براى ذائقه تلخ تر از حنظل بود و براى قلب دردآورتر از لبۀ شمشير.

سيد رضى كه خدا از وى راضى باد، گفته است: اين سخن در اثناى خطبه اى در گذشته آمده است، اين كه در اين جا هم آن را ذكر كردم به جهت اختلاف دو روايت مى باشد.

ص: 370

218

218 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در بيان لشكريان اصحاب جمل كه براى جنگ با آن حضرت، به بصره مى رفتند

آنان بر سر كارگزاران من و نگهبانان بيت المال مسلمانان تاختند كه اختيار آن در دست من بود و بر اهل شهرى هجوم بردند كه همۀ آنان در اطاعت و بيعت من بودند. آراء و نظريات آنان را متفرق نموده، عليه من افساد نمودند و به شيعيان من حمله كردند، گروهى از آنان را با حيله گرى كشتند و گروهى ديگر با تحمل شديد، شمشير در دست فشردند و به دفاع جدّى برخاستند و شمشيرها زدند تا با صدق نيّت و گفتار و كردار به ديدار خدا شتافتند.

219

219 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در آن هنگام كه در روز جنگ جمل از كنار جنازه «طلحة بن عبد اللّه» و «عبد الرحمن بن عتاب بن اسيد» مى گذشت كه در آن روز كشته شده بودند

ابو محمد در اين مكان غريب افتاده است. آگاه باشيد، سوگند به خدا، من نمى خواستم قريش در زير درخشش ستارگان كشته شده بيفتند و من قصاص كشته شدگان در بصره و پيرامون آن را از فرزندان عبد مناف (از طرف مادر) بگيرم و بزرگان قبيلۀ بنى جمح از دست من بگريزند. آنان براى امرى (حكومت) گردن كشيدند كه شايسته اش نبودند و گردن هايشان نرسيده به آن امر شكسته شد.

ص: 371

220

220 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيف سالك راه خداوند سبحان فرموده است:

عقل خود را زنده كرد و نفس امّاره خود را كشت تا اين كه اعضاى بزرگ و نيرومند او باريك شد و درشتى و خشونت او لطيف گشت و بارقۀ روشنى كه درخشش زيادى دارد، درون او درخشيد، پس راه را روشن نمود و با آن روشنايى سلوك در راه را پيش گرفت و درهايى گوناگون او را پيش راندند تا به در سلامت (از آفات راه) رسيد و قدم به سراى اقامت جاودانه نهاد و قدم هاى او با آرامش بدنش در قرارگاه امن و آسايش، ثابت گشت. (اين سعادت جاودانى) در نتيجه اشتغال قلبش به ذكر خدا و خشنود ساختن پروردگارش نصيبش گشت.

221

221 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را بعد از خواندن «الهاكم التكاثر حتى زرتم المقابر» بيان فرمودند:

(1) شگفتا، چه مقصدى دور و چه ديدارى كه مورد غفلت است و چه خطرى است هولناك! (مردم ناآگاه) شهرها و آبادى ها را از آن مردگان كه مى توانستند يادآورانى باشند و هم اكنون زير خاك ها رفته اند، خالى ديدند و از جايگاه (فاصله اى) دور به آنان دست بردند! آيا آن غفلت زدگان به جايگاه هاى افتادن (گورهاى) پدرانشان افتخار مى كنند؟ (2) يا به شماره فراوان مردگان مى بالند؟ بدن هايى از آن در خاك رفتگان را بيرون مى آورند و برمى گردانند كه با خاك هم آغوش گشته اند و تلاش و كوشش هايى را مى خواهند برگردانند كه در سكوت جاودانى فرو رفته اند. اگر آن گذشتگان مورد عبرت و پندآموزى قرار بگيرند، شايسته تر از آن است كه مورد افتخار محسوب شوند و اگر به جهت دقت در سرگذشت آنان به موضعى پايين تر فرود آيند، خردمندانه تر از آن است كه به وسيلۀ آنان، براى خود مقام عزت و جلال برگزينند.

ص: 372

(3) اين غفلت زدگان با چشمانى مختل و معيوب در آن گذشتگان نگريستند و در شناخت سرگذشت آنان، غوطه در جهالت خوردند! اگر از عرصه ها (پهنه ها) ى آن شهر ويران شده و سرزمين هاى خالى از سكنه، از احوال آنان مى پرسيدند، (4) آنان چنين پاسخ مى دادند كه آن مسافران ديار خاموشان از روى زمين گمراه رفتند و شما در دنبال آنان، در حالى كه نادانانى بيش نيستيد، در حركتيد. پا روى تارك هاى آنان مى گذاريد و روييدنى ها در بدن هاى پوسيدۀ آنان مى رويانيد و در آنچه كه آنان انداختند مى چريد و در آنچه كه خراب كرده اند منزل مى كنيد.

و جز اين نيست كه روزگار ميان شما و آنان بر شما گريان و نوحه سراست.

(5) آنان پيشروانى براى مقصدى هستند كه شما روى به آن داريد و جلو روندگانى هستند براى سرچشمه هايى كه به سوى آن در حركتيد. آنان كسانى بودند كه از درجات و پايه هاى عزت و مايه هاى افتخار برخوردار بودند، پادشاهانى بودند و رعايايى.

(6) راهى در لابلاى عالم برزخ پيش گرفتند و رفتند. زمين در آن جا بر آنان مسلط گشت و از گوشت هاى آنان خورد و از خون هايشان آشاميد. پس در شكاف هاى گورهايشان بدون توانايى براى حيات بى جان ماندند و در زير خاك ها پنهان گشتند، چنان كه توانايى ظهور در عرصۀ هستى را از دست دادند.

ورود حوادث هولناك، آنان را به وحشت نيندازد و ناهنجارى احوال، آنان را اندوهگين نسازد. ترس از لرزش هاى زمين آنان را دور هم جمع نكند.

(7) گوش به آوازهاى بلند و كوبنده ندهند. آنان ناپديد شدگانى هستند كه انتظارشان كشيده نمى شود و حاضرانى هستند كه اجسامشان در ديدگاه ها نيست. جز اين نيست كه آنان دور هم جمع بودند و پراكنده شدند و الفت با يكديگر داشتند و از يكديگر جدا گشتند. نه از طول زمان بود و نه از دورى فاصله كه اخبارشان پوشيده شد و از بين رفت و سرزمينشان خاموش گشت، بلكه جامى به آنان نوشاندند كه گويايى آنان به گنگى (لال شدن) مبدل گشت و شنواييشان به كرى و حركاتشان به سكون. اگر كسى بخواهد دربارۀ وضع آنان يك توصيف ارتجالى (بدون تفكر قبلى) نمايد (مى تواند بگويد) اين در خاك رفتگان، افتاده و در خواب فرو رفته اند.

ص: 373

(8) همسايگانى هستند كه انسى با همديگر ندارند و دوستانى هستند كه به ديدار هم نايل نمى گردند. ريسمان هاى شناسايى و الفت ما بين آنان پوسيده و اسباب برادرى ميان آنان بريده است. با اين كه همه در يك عرصه دور هم جمعند، تنها هستند و در جدايى از يكديگر بسر مى برند در صورتى كه دوستان همديگر بودند، نه بامدادى براى شب مى شناسند و نه شبى براى روز.

(9) هر يك از روز و شب كه در آن از اين دنيا كوچ كردند، براى آنان ابدى گشت.

خطرهاى خانه اى را كه قدم بر آن گذاشتند، هولناك تر از آن مشاهده كردند كه مى ترسيدند و نشانه هاى آن خانه را با عظمت تر از آن ديدند كه حساب مى كردند. هر يك از دو پايان سرنوشت (سعادت يا شقاوت) براى آنان تا حد نتايج خوف و رجا به طول انجاميد. اگر آنان مى توانستند آنچه را كه ديدند بازگو كنند، البته از توصيف آنچه كه مشاهده نموده و عينا ديده بودند، ناتوان مى ماندند.

(10) اگرچه آثار آن مسافران ديار ابديت از نظرها ناپديد گشته و اخبارشان قطع گرديده، با اين حال ديدگان عبرت بين به سوى آنان متوجه شده و گوش هاى شنواى عقول دربارۀ آنان حقايقى را شنيده است. آن چشم از دنيا بستگان بدون اين كه لفظى به زبان بياورند، سخن ها گفتند.

(11) آنان چنين گفتند: صورت هاى زيبا در زير خاك زشت گرديد و بدن هاى نرم و نازپرورده در مغاك تيره محو شد و لباس پوسيدن بر تن كرديم و تنگى خوابگاه ما را در مشقت انداخت. وحشت را از يكديگر به ارث برديم و ويران شد روى بدن هاى ما منازل خاك خاموش.

ص: 374

(12) پس زيبايى هاى بدن هاى ما محو گشت و شناخته شده هاى چهره هاى ما، دگرگون و ناشناخته گرديد و ماندن ما در جايگاه هاى وحشت طولانى شد. ما نه از اندوه رهايى يافتيم و نه از تنگناها گشايشى. اگر وضع آنان را با عقل خود تجسم نمايى يا پردۀ پوشيده از آنان برداشته شود (خواهى ديد): رطوبت گوش هاى آنان به وسيلۀ حشرات خشكيد و گوش هايشان كر شد.

(13) و چشمانشان با خاك سرمه كشيد و با آن پوشيده شد و زبان ها در دهان هاى آنان پس از تيزى و فصاحتى كه داشتند، بريده شد و دل ها در سينه هايشان پس از بيدارى خاموش و راكد گشت و هر يك از اعضاى آنان را پوسيدگى تازه اى، زشت (و زشت تر) گردانيد.

(14) و راه هاى ورود آفت را بر آن اعضا هموار نمود. تسليم محض دگرگونى هاى خاك گشتند، نه دستانى كه از آن رو به فناها دفاع كند و نه دل هايى كه بر آن ناله و شيون راه بيندازد. (آرى، اگر با ديدۀ بصيرت بنگرى) دل هايى با اندوه و چشمانى را كه خار در آن ها رفته خواهى ديد. براى آنان در هر وضع ناگوار، حالتى است ثابت و فرو رفتن در مشقتى است كه برطرف نمى گردد. و خاك بسا بدن عزيز و داراى رنگ زيبا را در خود فرو برد كه در اين دنيا تغذيه از نعمت هاى گوارا نمود و نازپروردۀ شرف و عزت بود.

(15) كسى كه در ساعت اندوه براى چاره جويى و اشتغال به شادى ها روى مى آورد و اگر مصيبتى به او وارد مى شد، پناه به تسليت مى برد، (اين چاره جويى ها) با اشتياق بسيار شديد به طراوت زندگى و لهو و لعب و ترس از دست رفتن آن بوده است.

(16) در آن هنگام كه در سايه عيش شاداب غفلت انگيز به دنيا مى خنديد و دنيا هم به او لبخند مى زد يا خندۀ (تمسخر ارائه مى نمود) ناگهان زمانه، خار (شرنگ زاى خود را) در او فرو برد و روزگار قوايش را در هم شكست. عوامل مرگ از نزديك به او نظاره كردند. در اين هنگام اندوهى درون او را فرا گرفت كه آن را نمى شناخت، اندوهى پنهانى كه تا آن لحظات آن را در نيافته بود.

ص: 375

(17) و در بدن او سستى هاى بيمارى ها بروز كرد، در حالى كه با تندرستى خود در نهايت انس و الفت بود. در اين حال، هراسناك به دستور پزشكان، مانند آرام ساختن گرمى با سردى و تحريك سردى به وسيله گرمى روى آورد. سردى را فرو ننشانده گرمى را تحريك نمود و گرمى را تحريك نكرد مگر اين كه سردى سركشيد. (اين مداواها) و در هم آميختن آن مواد (گرم و سرد) معتدل نساخت (مزاج او را) مگر اين كه موجب افزايش عوامل بيمارى او گشت تا آن گاه كه پرستارش خسته شد.

(18) و طبيبش درمانده گشت و دودمانش در توصيف بيمارى او ناتوان گشتند و از پاسخ كسانى كه از بيمارى و حال او مى پرسيدند، عاجز ماندند و اختلاف نظر پيدا كردند در نزد بيمار از ناگوارى خبرى كه آن را مخفى مى داشتند. گوينده اى از آنان كه در بالينش بودند (يا اطلاعى از او داشتند) مى گفت: او همان طور است كه مى بينيد، ديگرى آرزوى برگشت بهبود براى او داشت و سومى توصيه براى شكيبايى و صبر براى از دست دادن او مى نمود و اندوه و مصيبت گذشتگان پيش از او را به حاضرين يادآور مى گشت.

(19) در همان هنگام كه بر بال حركت و جدايى از دنيا و از دست دادن دوستان و آشنايان نشسته بود، پديدۀ ديگرى از اندوه هايش بر وجودش تاخت و وسايل هوشيارى و ذكاوتش را در حيرت فرو برد و رطوبت زبانش خشكيدن گرفت.

(20) بسا پاسخ هاى مهمى كه (براى سؤالات) مى شناخت، و از ردّ آن ها ناتوان گشت و صدايى كه براى دلش دردناك بود، شنيد ولى خود را به كرى زد، صدايى از بزرگى كه در زندگى او را تعظيم مى كرد و يا كوچكى كه ترحم به او داشت. قطعى است كه براى مرگ سختى هايى است كه مشقت بارتر از آن است كه بتوان آن ها را كاملا توصيف كرد يا اين كه با عقول مردم دنيا قابل فهم و سنجش باشد.

ص: 376

222

222 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را در موقع خواندن آيه مباركۀ «يسبح له فيها بالغدو و الاصال رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه(تسبيح مى كنند خدا را در آن خانه ها، مردانى در بامداد و شامگاه، مردانى كه نه تجارت آنان را از ذكر خداوندى مشغول مى دارد و نه خريد و فروش) فرمود.

(1) قطعى است كه خداوند سبحان، ذكر را عامل صيقل كردن دل ها قرار داده است كه به وسيلۀ آن پس از سنگينى گوش بشنوند و پس از كورى بينا گردند و پس از نافرمانى و عناد ورزيدن اطاعت كنند. همواره چنين بوده است كه براى خداوند متعال كه عزيز است نعمت هاى او، زمانى بعد از زمانى.

(2) و در مدت هاى متناوب، بندگانى است كه خداوند در انديشه هاى آنان رازها مى گويد و در عقول و دل هاى آنان سخن مى گويد. آن رهروان كوى حق با نور بيدارى در چشم ها و گوش ها و دل هايشان كسب روشنايى نمودند. مردم را به روزهاى خداوندى يادآور مى شوند و آنان را از مقام ربوبى بيمناك مى سازند. آن راه يافتگان به منزلۀ راهنمايان در بيابان ها هستند.

(3) هركسى كه راه راست را انتخاب كند، او را براى گزينش مزبور سپاس گويند و از افتادن در هلاكت برحذرش دارند. و بدين سان چراغ هايى در آن تاريكى ها بودند و راهنمايانى در آن مشكلات.

ص: 377

(4) و براى ذكر خداوندى، برازندگانى هستند كه ذكر را به جاى دنيا گرفتند، نه تجارتى آنان را از خدا غافل كرد و نه خريد و فروشى. روزگار زندگى را با ذكر خداوندى سپرى مى كنند و فرياد براى نهى و جلوگيرى از حرام هاى خداوندى در گوش هاى غفلت زدگان مى زنند. دستور به عدالت و انصاف مى دهند و خود به همان دستور عمل مى كنند و از زشتى ها نهى مى كنند و خود از آن ها اجتناب مى نمايند. گويى دنيا را به سوى آخرت درنورديدند و در آن سراى ابديت قرار يافتند.

(5) و پشت سر اين دنيا را مشاهده كردند. (حال آنان چنان است كه) گويى بر حقايق پنهانى اهل برزخ در طول اقامت در آنجا مطلع گشته و قيامت وعده هاى خود را براى آنان محقق ساخته. و پرده از روى آنها براى مردم دنيا برداشته اند، چنان كه گويى آنان چيزى را مى بينند كه مردم ديگر نمى بينند، و چيزى را مى شنوند كه ديگران نمى شنوند.

(6) اگر آنان را در مقامات پسنديده و مجالسى كه دور هم جمعند در عالم تعقل مجسم كنى در حالى كه دفترهاى اعمال خود را باز كرده و براى محاسبۀ خويشتن نشسته اند (خواهى ديد) آنان به محاسبه خويشتن پرداخته اند براى هر عمل كوچك و بزرگى كه دستور به آن داده شده و در انجام آن تقصير نموده اند.

(7) يا هر عملى كه از آن نهى شده اند، ولى دربارۀ آن تفريط نموده و مسامحه كرده و سنگينى وبال خود را بر پشت خود حمل كرده و از برداشتن و كشيدن بار آن وبال، ناتوان گشته اند. پس با صداى بلند و اندوهبار گريه كنند و با فغان و ناله پاسخ يكديگر را مى دهند. ناله از پشيمانى و اقرار به تقصير به پروردگارشان سر داده اند. (آرى) اگر در عالم تعقل مجسم كنى، نشانه هاى هدايت را خواهى ديد.

ص: 378

(8) و (خواهى ديد) چراغ هاى روشنگر تاريكى را كه فرشتگان دور آنان جمع شده و آرامش بر آنان فرود آمده و درهاى آسمان به روى آنان گشوده و جايگاه هاى كرامت در مقامى براى آنان آماده گشته است، كه خداوند در آن جا بر آنان مطلع و از كوشش آنان راضى است و مقامشان را پسنديده است.

(9) آن سعادتمندان سراى آخرت با دعا به بارگاه خداوند عطر جانفزاى بخشش خداوندى را استشمام مى كنند. در گرو احتياج به لطف و احسان خداوندى، اسيران خضوع به عظمت ربانى اند. امتداد اندوه، دل هاى آنان را و طول گريه، چشمانشان را مجروح نموده است.

(10) براى هر در خواهش به بارگاه الهى، دستى است كوبنده از آنان، از خداوندى مسألت مى نمايند كه در پيشگاه با عظمت او وسعت هيچ كرامتى تنگ نمى گردد و هيچ رغبت كننده از بارگاه جلالش نوميد برنگردد.

(11) پس نفس خودت را براى خودت مورد محاسبه قرار بده، زيرا براى نفوس ديگر حسابگرى جز تو وجود دارد.

223

223 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن مبارك را در موقع تلاوت آيۀ شريفۀ «يا أيها الانسان ما غرك بربك الكريم»(1) (اى انسان، چه چيزى تو را در برابر خدا فريبت داد؟!) بيان فرمود.(1) اين انسان فريب خورده در پاسخ به مسؤوليت خود، بى اساس ترين و باطل ترين حجت را دارد، همين مغرور است كه بى اعتبارترين عذر را براى وضع خود مى تراشد، شديدترين جهالت دربارۀ خويشتن گريبانش را سخت گرفته است.

ص: 379


1- - سوره انفطار، آيه 6

(2) اى انسان، چه چيزى تو را به گناهى كه مرتكب مى شوى، جسور كرده است! و چيست سبب فريب خوردگى ات در برابر پروردگارت! به جهت چيست كه با هلاك ساختن نفس خود، انس و الفت پيدا كرده اى؟ آيا از درد گناهت بهبود نخواهى يافت! آيا از خواب گرانى كه همۀ مشاعرت را ربوده است بيدار نخواهى گشت! آيا به خويشتن رحمى نخواهى كرد، همان رحمى كه بر ديگران مى نمايى! چه بسا كسى را مى بينى كه در گرماى شديد آفتاب در زحمت است، براى او سايبان تهيه مى كنى. يا مبتلا به دردى را مى بينى كه درد بدن او را گداخته است، از راه دلسوزى براى او گريه مى كنى.

(3) (اى جاهل به خويشتن) چه باعث شده است كه به درد خود صبر نموده اى و تحمل مى ورزى! و چه چيزى تو را دربارۀ نفس خويش كه عزيزترين نفوس براى تو است، تسليت داده است (كه هرگز به فكرش نيستى). چرا بيم شبيخون زدن يك مصيبت تو را بيدار نمى كند، در حالى كه با گناهانى كه به درگاه خدا مرتكب شده اى، خود را در مراتب غضب هاى او به هلاكت انداخته اى.

(4) پس با يك تصميم، بيمارى سستى و بى خيالى خودت را كه در دلت راه يافته است، مداوا كن. (آرى، معالجه كن) با بيدارى، خواب غفلتى را كه چشمت را فرا گرفته است. مطيع خدا باش و با ذكر او انس بگير. آن حالتت را در نظر مجسم كن كه از خدا روى گردانده اى و خداوند روى به تو دارد و تو را به بخشش خود مى خواند و تو را با فضل و احسانش مى پوشاند، در حالى كه تو از او روى گردان شده، به ديگرى روى آورده اى.

(5) پس با عظمت است آن خداوند قوى در حد اعلاى كرامت. و چه شكسته و ناتوانى تو اى انسان ضعيف. (با اين حال) باعث جرئت تو بر معصيت آن خداوند بزرگ چيست! در حالى كه تو در پناه پوشش او قرار گرفته اى و در عرصۀ وسيع فضيلتش در حركت و گردش هستى.

ص: 380

(6) آن ذات اقدس (با اين حال) نه از احسانش به تو جلوگيرى كرده است و نه پردۀ تو را دريده است. بلكه هرگز از لطف و عنايت او خالى نيستى، حتى يك چشم بر هم زدن، چه با بخشيدن نعمتى كه براى تو به وجود مى آورد، يا زشتى اى كه بر تو مى پوشاند، يا بلايى كه از تو برمى گرداند.

(7) با اين حال چه گمان مى كنى دربارۀ اين خداوند، اگر اطاعتش كنى. و سوگند به خدا، اگر اين صفت تمرد و عصيان را براى شخصى انجام مى دادى كه در قوّه با تو مساوى و در قدرت با تو برابر بود، قطعا تو خود اولين كسى بودى كه به جهت اخلاق قابل توبيخ و اعمال زشتت عليه خود حكم مى كردى و خود را محكوم مى ساختى. من حقيقت را مى گويم:

(8) اين دنيا نيست كه تو را فريب داده است، بلكه اين تويى كه به وسيلۀ دنيا خود را فريفته اى. دنيا موعظه ها و قضاياى عبرت انگيز را بر تو روشن ساخته و بدون كمترين اختلاف براى تو اعلان نموده است.

(9) و اين دنيا در وعده اى كه دربارۀ فرود آمدن بلا به بدن تو و كاهش در قوت تو، به تو مى دهد، راستگوتر و باوفاتر از آن است كه به تو دروغ بگويد يا تو را بفريبد.

بسا خيرخواهى كه دربارۀ تو و براى تو خيرانديشى و خيرخواهى مى كند، و نزد تو متهم است، و بسا راستگويى كه خبر دنيا را به تو راست مى گويد، ولى از طرف تو تكذيب شده است.

(10) و اگر تو آن خبردهنده و يادآورنده را در سرزمين ويران شده و خالى اش مى ديدى، قطعا آن را در نيكى يادآورى و ابلاغ پند به منزلۀ يك انسان مى ديدى كه مهربان به تو و پاسدار و نگهبان تو مى باشد. چه خانۀ خوبى است اين دنيا براى كسى كه به خانه (حقيقى) بودن آن خشنود نباشد و چه محل خوبى است براى كسى كه آن را براى خود محل وطن اتخاذ نكرده است. يقينى است كه سعادتمندان دنيا در ابديت كسانى هستند كه امروز از آن گريزانند.

ص: 381

(11) در آن هنگام كه زمين، لرزۀ بزرگ را بگيرد و قيامت با حوادث بزرگش محقق گردد و هر كس به عملى كه كرده، ملحق شود و به هر معبودى آن كه عبادتش نموده است، برسد و اهل هر اطاعتى به مطاع خود نايل آيد، در آن روز در سنجش عدالت و قسط خداوندى يك نگاه در هوا و صداى آرام حركت قدم در زمين به نتيجه و جزاى خود نرسد، مگر بر مبناى حق خود. در آن روز چه حجت هايى كه بى اساس و باطل خواهد بود و چه وسايل مورد تمسّك براى عذر كه بريده خواهد گشت.

(12) (حال كه سرنوشت نهايى چنين است) در شؤون خود چنان بكوش كه بتواند عذر تو را مقبول و حجت تو را ثابت نمايد و بگير آنچه را كه براى تو جاودانى است از آنچه كه براى آن نخواهى ماند. براى سفر خود آماده باش و بيدار و ببين كه برق نجات از كجا درخشيدن مى گيرد و با آماده كردن مركب سفر، آمادۀ كوچ از اين دنيا باش.

224

224 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين سخن بيزارى از ظلم مى جويد

(1) سوگند به خدا، اگر شب را در حال بيدارى روى خار سعدان به صبح برسانم، يا بسته در زنجيرهاى آهنين و سنگين بار كشيده شوم، براى من بهتر از آن است كه خدا و رسول او را در روز قيامت ملاقات كنم در حالى كه بر بعضى از بندگان ظلم روا داشته ام و چيز بى ارزشى از پس مانده هاى كاه و علف دنيا را غصب نموده باشم. چگونه ظلم روا بدارم به كسى، به خاطر نفسى كه برگشت آن به سرعت براى پوسيدن است و قرار گرفتنش در خاك طولانى.

ص: 382

(2) سوگند به خدا، عقيل را ديدم گرفتار فقر. به سراغم آمد و از گندم بيت المال يك صاع(1) طلب بخشش نمود. كودكانش را ديدم از سختى فقر با موهايى ژوليده و رنگ هايى غبار آلود كه گويى نيل به صورت هاى آنان كشيده شده. براى تأكيد به خواستۀ خود چندين بار مراجعه كرد و سخنش را تكرار نمود.

(3) گوش به سخنش فرا دادم. او گمان كرد كه دينم را به او خواهم فروخت و راهى را كه پيش گرفته ام ترك نموده، از وى پيروى خواهم كرد. آهنى را براى او داغ كردم و سپس آن را به چشمش نزديك كردم تا عبرت بگيرد. از درد آن فريادى كشيد چونان فريادى كه بيمار از شدت درد بر آورد. نزديك بود از تأثير گرمى آن آهن تفتيده بسوزد.

(4) به او گفتم: اى عقيل، زنان نوحه گر به ماتمت بنشينند! آيا از آهنى تفتيده كه يك انسان معمولى آن را داغ كرده ناله مى كنى و مرا به آتشى مى كشى كه خداى آن آتش با غضب خود آن را شعله ور ساخته است. اى عقيل تو از اذيت آتش دنيوى ناله سر مى دهى، من از آتش اخروى دوزخ ناله نكنم؟ (5) شگفت انگيزتر از داستان عقيل، كار آن شخص بود كه شبانگاه با ظرفى پوشيده به ديدار ما آمد. معجونى در آن ظرف آورده بود. من آن را نمى خواستم، گويى با آب مسموم دهان مار آميخته شده بود يا زهر كشنده اى كه از مار بيرون آيد.

(6) به او گفتم: اين كه آورده اى چيست؟ آيا صله است، يا زكات يا صدقه اى؟ اين امور براى ما خاندان پيامبر حرام است.

ص: 383


1- - يك صاع تقريبا 3 كيلوگرم

(7) آن مرد گفت: نه اين (آن) است و نه آن يكى، بلكه هديه اى است. به او گفتم:

مادرت به ماتمت بنشيند، از راه دين (و با نقاب دينى) آمده اى مرا بفريبى! مغزت مختل است، يا ديوانه اى، يا هذيان مى گويى.

(8) سوگند به خدا، اگر تمامى اقاليم هفتگانۀ دنيا با آنچه زير آسمان هاى آن ها است به من داده شود تا خدا را با ظلمى به جهت كشيدن پوست جويى از دهان مورچه اى معصيت كنم، هرگز چنين خطايى را مرتكب نگردم. و قطعى است كه اين دنياى شما در نزد من پست تر است از برگى در دهان ملخى كه آن را مى جود و مى شكند. على را چه كار با نعمت هاى دنيوى كه فانى مى شود و لذتى كه پايدار نخواهد ماند. پناه مى بريم به خدا از به خواب رفتن عقل و زشتى لغزش ها، و همواره يارى از او مى طلبيم.

225

225 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين نيايش به خدا روى مى آورد كه آن حضرت را بى نياز فرمايد

پروردگارا، آبرويم را با بى نيازى از ديگران حفظ فرما و مقام شخصيتى مرا با فقر و فلاكت، مبتذل و پست مفرما، تا روزى از جويندگان روزى تو مسألت نمايم و عواطف از مردمى شرور از مخلوقات تو بطلبم و به ستايش كسى كه به من عطايى كرده است گرفتار آيم. و به توبيخ كسى كه عطايش را از من ممنوع نموده است مبتلا گردم. در حالى كه تو فوق همۀ اين مردم هستى و اختيار تام عطا و منع به دست تو است: «تو بر همه چيز توانايى.»

ص: 384

226

226 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در برانگيختن نفرت مردم از دنيا

(1) اين دنيا خانه اى است پيچيده در بلا و معروف به فريبكارى، حالات متنوع آن دوامى ندارد و ساكنانش سالم از حوادث آن نباشند.

(2) (در اين دنيا) احوال گوناگون است و تغييرات دگرگون كننده در جريان.

عيش در آن مورد توبيخ و امان در آن معدوم است. جز اين نيست كه اهل اين دنيا نشانه گاه هايى براى نشانه شدن هستند كه نصب و هدف گيرى شده اند. دنيا با تيرهاى خود آنان را نشانه مى رود و با مرگى كه همواره در حال سرازير شدن به سوى آن مردم است، آنان را مى ميراند.

(3) و بدانيد اى بندگان خداوندى، شما و آن موقعيت كه شما در آن قرار گرفته ايد همان راه را در پيش داريد كه آنان كه پيش از شما از اين دنيا گذشته اند، درنورديدند و رفتند، از آن كسانى كه عمرى طولانى تر از شما داشتند و سرزمينى آبادتر و آثارى با عظمت تر. صداهاى آنان خاموش گشت و بادهاى كبر و غرورشان فرو نشست و بدن هايشان در زير خاك ها پوسيدن گرفت و سرزمين هايشان خالى و آثارشان از روى زمين محو گشت.

(4) آن در خاك رفتگان، كاخ هاى محكم و بالش هاى پيراسته را تبديل به صخره ها و سنگ هاى متكى به هم كردند و گورهاى هموار شده كه جايگاه دربرگيرندۀ بدن هاى مردگان در آن ها بود. قبرهايى كه اركان آن ها براى خرابى بنا شده و بنايش با خاك محكم گشته.

ص: 385

(5) جايگاه هاى آن گورها به هم نزديك است، ولى ساكنان آن ها با يكديگر غريب و بيگانه، ميان اهل يك محله كه از يكديگر وحشت دارند و اهل فراغتى كه مشغول به احوال برزخند. با وطن ها انس نمى گيرند و با همسايگان پيوند همسايگى ندارند با اين كه بسيار نزديك به هم هستند و قرب همسايگى دارند.

(6) چگونه ميان آنان ديدارى صورت خواهد گرفت در حالى كه پوسيدگى با سينۀ سنگين خود، بدن هاى آنان را آرد كرده و سنگ و خاك آنان را خورده است.

(7) گويى شما هم به سوى همان سرنوشت مى رويد كه آنان رفتند و همان خوابگاه كه آنان را در بر گرفته است، شما را هم گرو خواهد گرفت و همان زمين امانتدار كه گذشتگان را جاى داده، شما را هم در آغوش خود جاى خواهد داد. حال شما چگونه خواهد بود موقعى كه كارها و شؤون حيات دنيوى و برزخى شما به پايان برسد و قبرها باز شود و مردگان بيرون آيند. «در اين هنگام است كه هر كسى آنچه را كه جلوتر از مرگ خود فرستاده است، خواهد يافت و به سوى خدا كه مولاى بر حق آنان است برگردانده مى شوند و آن افتراء (شرك) كه در زندگى دنيوى به خدا مى زدند، گم گشت.(1)

227

227 دعايى است از آن حضرت عليه السّلام در اين دعا به خدا پناه مى برد كه او را به رشد و كمال هدايت فرمايد(1) بارالها، تويى مأنوس ترين انس گيرندگان بر دوستانت و حاضرترين آنان براى كفايت به كسانى كه توكل بر تو مى نمايند. آنان را در درونشان شاهدى و بر آنان در وجدان هاى باطنى شان مطّلعى و تويى كه به مقدار بينايى هاى آنان دانايى.

ص: 386


1- - سوره يونس، آيه 30

(2) پس رازهاى نهانى آنان براى تو آشكار است و دل هايشان به سوى تو شيفته و بى قرار. اگر غربت آنان را به وحشت بيندازد، ذكر تو انيسشان گردد و اگر مصيبت هاى روزگار بر سرشان تاختن آورد، پناهندگى به تو جويند، زيرا مى دانند كه زمام همۀ امور به دست تو است و صدور آن ها از مقام قضاى تو.

(3) خداوندا، اگر از سؤال كردن خود ناتوان باشم يا به آنچه كه از تو طلب مى كنم، نابينا شوم، مرا به مصالح خويشتنم راهنمايى و دلم را به سوى موارد رشدم بگردان. اين الطاف از هدايت هاى تو ناشناخته نيست و از كفايت هايى كه براى مخلوقاتت مى نمايى شگفت انگيز نمى باشد.

(4) بارپروردگارا، با عفو و لطف الهى ات با من مدارا فرما و با دادگرى خود با من معامله مفرما.

228

228 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مقصود آن حضرت از اين سخن يكى از ياران او است

(1) از آن خدا است پاداش آزمايش فلان، كجى را راست كرد و بيمارى را مداوا نمود، سنّت را بپا داشت و فتنه و شورش را به پس از خويشتن انداخت. از اين دنيا با لباس پاك رفت، با عيبى اندك. به نيكى زمامدارى نايل گشت و از شرّش سبقت گرفت.

(2) ادا كرد به خدا اطاعت او را، و تقوا ورزيد بر حق. از دنيا رفت و مردم را در طرق گوناگون رها كرد، به طورى كه گمراه با آن طرق هدايت نگردد و هدايت يافته به مرحلۀ والاى يقين نرسد.

ص: 387

229

229 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در توصيف بيعتى كه براى خلافت با او نمودند

شريف رضى گفته است: مثل اين سخن در گذشته با الفاظى مختلف گذشته است. شما مردم دستم را باز كرديد كه با من بيعت كنيد، من دستم را نگه داشتم (از پذيرش بيعت خويشتن دارى كردم). دستم را كشيديد، من آن را برگرداندم. سپس بر من هجوم آورديد، مانند هجوم شتران تشنه روز ورود به جايگاه آب. بند نعلينم قطع شد و ناتوان زير پا ماند، و شادى مردم در بيعت با من به حدى رسيد كه نوجوان از خوشحالى شكفت و كهنسال با رعشه و ناتوانى خود را براى بيعت كشاند و بيمار به سوى بيعت با تحمل زحمت آمد و دختر جوان با سرعت (براى حضور در جايگاه بيعت) دويد.

230

اشاره

230 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام مطالبى ديگر

اشاره

(1) قطعى است كه تقواى الهى كليد رستگارى است، و ذخيره براى قيامت، و آزادى از هر عادت ثابت، و نجات از هر گونه هلاكت. به وسيلۀ تقوا است كه هر جوينده به مقصود خود رسد و هر گريزان نجات پيدا كند و با اين صفت شريف است كه براى هر آرمان توفيق وصول حاصل آيد.

فضيلت عمل

(2) پس عمل كنيد، زيرا عمل به پيشگاه خداوندى صعود مى كند و توبه سودمند است و دعا شنيده مى شود در موقعى كه حال آرام است و قلم ها در جريان.

پيشدستى كنيد به اعمال در گذرگاه عمرى كه رو به كاهش است يا بيمارى اى كه گرفتار كند، يا مرگى كه رباينده باشد.

ص: 388

(3) زيرا مرگ ويران كنندۀ لذات شما است و تيره كنندۀ شهوات و دور كنندۀ مقاصد شما. مرگ، ديدار كننده اى است ناخوشايند. متصلى به انسان است كه مغلوب نمى گردد و كشنده اى (كينه ورزى) است كه نتوان جستجويش كرد.

(4) طناب هايش را به شما پيچانده است و غائله هاى مشقت بارش شما را در بر گرفته است و پيكان هايش را به طرف شما راست كرده و قهر و غضبش بر شما بزرگ است و عداوتش را پياپى بر شما وارد مى سازد، و خطايش دربارۀ شما اندك است. نزديك است تيرگى هاى سايه هايش شما را احاطه كند و سختى هاى آسيب ها و بى هوشى هاى جان كندن و درد احتضار و پرده هاى تاريك مرگ، شما را دربر گيرد و طعم ناخوشايند آن ذائقه شما را سخت بيازارد.

(5) گويى مرگ ناگهان بر سر شما تاختن آورده، گويندۀ شما را ساكت كرده و جمعتان را پراكنده و آثارتان را محو ساخته و آبادى هاى شما را ويران نموده و از كار انداخته و وارثان شما را برانگيخته تا ارث شما را كه بر جاى مانده تقسيم كنند. آن كوچ كننده در ميان آشنايى خاص كه براى او سودى ندارد و خويشاوند اندوهگين كه نمى تواند از مشقتى براى رهگذر پل زندگى و مرگ جلوگيرى كند و شماتت كننده اى كه براى آن مسافر ديار خاموشان ناله اى نمى كند.

امتياز كوشش

(6) ملتزم شويد به كوشش و تلاش و آمادگى و مهيا شدن و توشه گيرى در منزل توشه و ذخيره سازى. نفريبد شما را زندگى دنيوى چنان كه پيش از شما امت هاى گذشته و مردم قرون از بين رفته را فريب داد. آنان كه شير دنيا را دوشيدند و تلخى فريبكارى آن را چشيدند. مواد مفيدش را نابود و تازه هايش را كهنه كردند.

ص: 389

(7) پس از آنان، خانه هايشان مبدل به گورها گشت و اموالشان ميراث. كسى را كه به آنان وارد شد نشناختند و به كسى كه براى آنان گريست توجهى ندارند و به كسى كه آنان را صدا كند پاسخ نمى دهند. برحذر باشيد از دنيا، زيرا اين دنيا سخت مكر پرداز است و مغرور كننده و فريبا، روزى دهنده است روزى ممتنع (يا چيزى مى دهد از چيزى ديگر جلوگيرى مى كند) مى پوشاند و مى كند. آسايشش دوامى ندارد و مشقتش پايان نپذيرد و بلايش متوقف نگردد.

(8) و از جملۀ اين خطبه است در توصيف پارسايان: مردمى از اهل دنيا بودند كه (به جهت استغناء روحى) گويى از اهل دنيا نبودند و بلكه اصلا از دنيا نبودند.

عمل كردند در آن، به آنچه كه بينا بودند و پيشدستى كردند براى تأمين خود از آنچه كه مى ترسيدند. بدن هاى آنان در عرصۀ دنيا در كوشش و حركت بود، ولى در حقيقت در ميان مردم آخرت زندگى مى كردند. آنان اهل دنيا را مى بينند كه مرگ بدن ها (و مهار شهوات و هوا و هوس) را بزرگ مى شمارند، در حالى كه اهل آخرت مرگ دل هاى مردم زنده را بزرگ مى شمارند.

231

231 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين خطبه را در «ذى قار» هنگامى كه رو به بصره مى رفت فرموده است و «واقدى» آن را در كتاب «جمل» آورده است.

پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله آنچه را كه به او امر شده بود تبيين نمود و رسالت هاى پروردگارش را تبليغ فرمود. خداوند متعال به وسيلۀ آن حضرت شكاف ها را ترميم و پراكندگى ها را جمع فرمود. جدايى هايى را كه ميان خويشاوندان افتاده بود، پس از آن كه دشمنى سخت در سينه ها و كينه ها شعله ور در دل ها افتاده بود، مبدل به پيوند و الفت فرمود.

ص: 390

232

232 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را به «عبد اللّه بن زمعه» فرمود كه از شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام بود و در روزگار خلافت نزد آن حضرت آمد و مالى از او طلب كرد.

قطعى است كه اين مال (بيت المال مسلمين) نه مال من است و نه مال تو، و جز اين نيست كه از غنيمت و محصول جهاد آنان، اگر تو در جهادى كه آنان كرده اند شركت داشتى، براى تو هم مانند آنان سهمى مقرر بود. و در غير اين صورت، اندوخته دستشان به دهان ديگران نمى رسد.

233

اشاره

233 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام پس از آن كه يكى از مردم اقدام به سخن گفتن كرد و ناتوان گشت و آن در فضيلت اهل بيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و فساد زمان است.

اشاره

(1) آگاه باشيد، زبان پاره اى از انسان است، هنگامى كه زبان امتناع كند (بند آيد) از سخن گفتن ناتوان گردد و موقعى كه زبان به فعاليت بيفتد، سخن گفتن مهلت به آن ندهد. و قطعى است، ماييم فرمانروايان كلام كه ريشه ها و رگ هاى آن در ما روييده و شاخه هايش بر ما خميده است.

ص: 391

فساد روزگار

(2) و بدانيد، خدا به شما رحمت كناد، شما در روزگارى زندگى مى كنيد كه گويندۀ حق اندك و زبان براى راستگويى كند است، و كسى كه ملتزم به حق است خوار شمرده مى شود. مردم اين زمان، گرفتار گناهند و چرب زبانى و تملق در ميانشان شايع است. جوانشان بد خلق و خشن است و پيرشان گنهكار، عالمشان منافق و قارى (زاهدشان) در محبت رياكار. كوچك ايشان بزرگشان را تعظيم نمى كند و توانگرشان فقير را در معيشت يارى نمى كند.

234

234 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

«ذعلب يمانى» از «احمد بن قتيبه» از «عبد اللّه بن يزيد»، از «مالك بن دحيه» نقل مى كند:

نزد امير المؤمنين عليه السّلام بوديم كه سخن از اختلاف مردم به ميان آمد، آن حضرت فرمود:

(1) جز اين نيست كه مردم را اركان اوليۀ گلى كه از آن آفريده شده اند، از يكديگر جدا كرده است. توضيح اين كه مردم پيش از خلقت، پاره اى از زمين شوره و شيرين و سخت و نرم بودند. آنان به اندازۀ نزديكى مادۀ اوليۀ خلقتشان (زمين) به يكديگر و به قدر اختلافى كه در نسبت با آن زمين داشته اند، همسان مى باشند.

(2) پس آن كه خوش منظر است، عقلش ناقص است و آن كه قامت كشيده دارد كوتاه همت است. كسى كه داراى عمل پاكيزه است چهره اى زشت دارد و آن كه قامتى كوتاه دارد، زيرك و هشيار است. انسانى كه طبيعتش احسانگر است، تصنّع كردنش ناخوشايند است. و آن كس كه قلبش سرگشته است، تعقلش آشفته است و آدم خوش زبان داراى دلى آهنين است.

ص: 392

235

235 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن را موقعى فرمودند كه مشغول غسل و آماده كردن جنازۀ حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى دفن بودند.

(1) پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، با رحلت تو از اين دنيا چيزى قطع شد كه با مرگ هيچ كس قطع نشده بود، قطع شد پيامبرى و پايان يافت خبرهاى آسمانى.

(2) (مصيبت فراق تو چنان بزرگ است) كه تسليت براى تو اختصاص يافت تا آنجا كه ديگر مصيبت ديدگان دربارۀ مصيبت هاى خود تسلى يافتند. و ناگوارى فراق تو فراگير همۀ مردم گشت تا آنجا كه همۀ آنان در برابر آن مساوى گشتند.

(3) و اگر امر به صبر و نهى از بى تابى نفرموده بودى، آب چشمان را در گريه بر تو تمام مى كرديم. و درد جدايى تو بى دوا مى گشت و اندوه همپيمان هميشگى ما بود (و با اين حال اى نجات بخش انسان ها) اين ها دربارۀ سختى تحمل فراق تو اندك بودند. ولى مرگ، آن سرنوشت نيست كه كسى توانايى تغيير آن را داشته باشد و بتواند آن را دفع نمايد. پدر و مادرم فداى تو باد اى رسول خدا، ما را در نزد پروردگارت به يادآور و ما را در خاطر داشته باش.

236

236 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام داستان آنچه كه بر آن حضرت پس از هجرت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گذشت تا به آن حضرت ملحق شد.

همواره اخبار و آثار و حوادثى را كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ارتباط پيدا مى كرد، تعقيب مى كردم تا به عرج رسيدم.

سيد شريف رضى اللّه عنه در سخنى طولانى مى گويد: اين جملۀ امير المؤمنين عليه السّلام «فأطأ ذكره» از آن گونه سخنان است كه على عليه السّلام آن را به نهايت اختصار و فصاحت رسانده است. آن حضرت با جملۀ مزبور اراده فرموده است كه خبر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از آغاز بيرون آمدنم از محل سكونتم تا به اين محل به من مى رسيد.

ص: 393

237

237 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در سرعت به عمل

(1) پس عمل كنيد حال كه در مهلت و امتداد بقاء هستيد و ناقه هاى اعمال گشوده و در توبه باز است، و آن كس كه از خير رويگردان شده است به خير دعوت مى شود و انسان بدكار اميد رجوع از تبهكارى وجود دارد، پيش از آن كه عمل راكد شود و مهلت ها قطع شود و مدت زندگى به پايان برسد و در توبه بسته شود و فرشتگان (موكل) به بالا بروند.

(2) (آن مرد در اين دنيا به حقيقت نايل آمده است كه) از خويشتن براى خويشتن (به وسيلۀ تلاش و تكاپو در اعمال صالحه) ذخيره كند، و از زنده براى مرده، و از دنياى فانى براى آخرت باقى، و از رونده براى پاينده توشه گيرد، مردى كه از خدا ترسيد در طول عمر تا پايان زندگيش، و مهلتى كه براى عملش به او داده شد.

(3) مردى كه نفس خود را با مهارش و گردن آن را با افسارش مطيع نمود و با آن افسار نفس خود را از گناهان خدا نگاه داشت و آن را به اطاعت خداوندى كشاند.

238

238 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخن در وضع حكمين (ابو موسى اشعرى و عمرو عاص) و توبيخ اهل شام است.(1) تندخويانى خشن و بردگانى پست، جمع شدگانى از هر طرف و چيده شدگانى از هر مخلوط(1) از كسانى كه لازم بود فقه بياموزند و تأديب شوند و تعليم گردند و تمرين نمايند و تحت مديريت (دينى و اخلاقى) قرار گيرند و دست آنان گرفته شود. آنان نه از مهاجرينند و نه از انصار و نه از آن كسانى هستند كه نشستن در خانه و حفظ ايمان را برگزيدند.

ص: 394


1- - نخودهايى از هر آشى

(2) آگاه باشيد كه مردم كسى را براى خود انتخاب كردند كه به آنچه دوست دارند از همه نزديكتر است. و شما كسى را براى خود برگزيديد كه نزديك ترين مردم است به آنچه كه از آن كراهت داريد. و جز اين نيست كه ديديد ديروز عبد اللّه بن قيس (ابو موسى اشعرى) به شما مى گفت:

(3) «در اين حادثه فتنه اى است كه برپا شده است، پس زه هاى كمان ها را قطع و شمشيرها را در غلاف كنيد.» اگر در اين راستگو باشد، پس به خطا رفته است كه بدون اكراه و اجبار حركت كرده و به سپاهيان عراق پيوسته (در اين فتنه شركت كرده است) و اگر دروغگو است او گنهكار و متهم است.

(4) (اى مردم) عبد اللّه بن عباس را به سينۀ عمرو بن عاص بزنيد (براى حكميّت در مقابل او قرار بدهيد) مهلت روزها و تمامى حدود و سرحدّات اسلام را احاطه كنيد و آن ها را از دست ندهيد. مگر نمى بينيد شهرهاى شما به وسيلۀ دشمنان مورد حمله قرار گرفته است و در خانه ها، دودمان ها هدف قرار گرفته اند.

239

239 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام در اين خطبه آل محمد عليهم السّلام را متذكر مى شود

(1) آل محمد صلّى اللّه عليه و آله حيات علمند و مرگ جهل و نادانى. بردبارى آنان خبر از علم آنان مى دهد، و ظاهرشان از باطنشان، و سكوت (پرمعناى آنان) از حكمت هاى سخن آنان. آنان مخالفتى با حق ندارند و دربارۀ حق اختلاف نمى ورزند.

ص: 395

(2) و آنان هستند ستون هاى اسلام و خاصگان حق كه شايستۀ چنگ زدن مى باشند.

به وسيلۀ آنان است كه حق به حدّ و اندازۀ خود رسيده و باطل از جايگاه خود كنار رفته و زبانش از روييدنگاهش بريده است.

(3) (آل محمد عليهم السّلام) دين را با عقل درّاك و پذيرش تعقل نموده اند، نه تعقل مستند به شنيدن و نقل، زيرا راويان علم فراوانند و رعايت كنندگانش اندك.

240

240 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام

اين سخنان را به «عبد اللّه بن عباس» فرمود در موقعى كه نامه اى از عثمان در حال محاصره به آن حضرت رسيد. در اين نامه عثمان از آن حضرت خواسته بود كه از «مدينه» به طرف «ينبع» كه در آن جا مالى داشت حركت كند تا فرياد انسان ها براى قرار دادن خلافت به نام آن حضرت كم شود. اين خواستۀ عثمان اولين مرتبه نبود، بلكه پيش از آن نيز از حضرت چنين خواهشى كرده بود.

اى فرزند عباس، عثمان جز اين نمى خواهد كه مرا شترى آبكش با دلو بزرگ قرار دهد. مى گويد: بيا و برگرد. به من پيام فرستاده بود كه از مدينه خارج شوم، سپس پيامى فرستاد كه برگرد و بيا به مدينه. حالا پيامى ديگر فرستاده است كه از مدينه بيرون بروم! سوگند به خدا، آن قدر از عثمان دفاع كردم كه مى ترسم گنهكار شوم.

241

241 خطبه اى است از آن حضرت عليه السّلام با اين سخن ياران خود را به جهاد تحريك مى فرمود

(1) خداوند سبحان شكر خود را بر عهدۀ شما نهاده است و امر خود را به شما واگذار نموده و در ميدان محدود دنيا مهلتى به شما عنايت فرموده است كه در سبقت به خير رقابت بورزيد. پس بند كمر را محكم ببنديد و دامن به بالا زنيد كه تصميم جدى با رفاه و آسايش نسازد.

ص: 396

(2) چه بسا كه خواب، تصميم ها و امور حياتى را كه در روز بايد انجام بگيرد در هم مى شكند و چه بسا كه تاريكى ها (آسايش شب ها) تذكرات همت هاى عالى را (كه بدون آن ها كارى صورت نمى گيرد) محو مى كند.

[و درود و سلام بسيار بر سيّد ما محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلم پيامبر امّى و بر خاندانش كه چراغ هاى شب هاى تاريكند و دستاويز محكم و استوار.]

ص: 397

نامه هاى على عليه السّلام

اشاره

قسمت برگزيده از نامه هاى مولانا امير المؤمنين على عليه السّلام و پيام هاى آن حضرت به دشمنان و كارگزاران شهرهايش و از جملۀ همين قسمت است، آنچه از عهدنامه ها به كاركنان و وصيت هايش براى دودمان و يارانش برگزيده شده است.

ص: 398

1

1 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به اهل كوفه در موقع حركت از مدينه به بصره

(1) اين نامه از بندۀ خدا على زمامدار مؤمنان است به اهل كوفه، جلوه گاه كرامت انصار و بلندى مقام عرب:

(2) پس از حمد خداوندى و درود بر پيامبر عظيم الشأن و فرزندان طيّب و طاهر او، من از داستان عثمان براى شما خبر و اطلاعى مى دهم كه شنيدنش مانند ديدنش باشد. مردم طعنه بر او زدند و من مردى از مهاجرين بودم كه رضايت و خوشى او را به طور فراوان مى خواستم و كمتر سرزنشش مى كردم. كمترين رفتار طلحه و زبير تاختن بر آن مرد بود و نرمترين تحريكشان، شدت و خشونت دربارۀ او بود.

(3) و از عايشه دربارۀ عثمان حركت ناگهانى غضب آلود بود. گروهى بر او هجوم آوردند و او را كشتند و مردم با من بيعت كردند بدون اين كه اكراه و اجبار شوند، بلكه بيعت آنان بر كمال رضايت و اختيار استوار بود.

(4) و بدانيد سرزمين هجرت (مدينه) مردمش را از خود به دور انداخت و مردم همه از آن سرزمين كنده شدند و همانند جوش ديگ، از آتش آشوب جوشيدند و فتنه و شورش بر محور خود قرار يافت. بشتابيد به سوى امير خود و به جهاد با دشمنانتان پيشدستى كنيد، با مشيت خداوند عزّ و جلّ.

ص: 399

2

2 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به اهل كوفه پس از فتح بصره

و خداوند به شما مردم يك شهر از اهل بيت پيامبرتان بهترين پاداشى را عنايت فرمايد كه به طاعت گزاران خود و سپاسگزاران نعمتش عطا مى نمايد.

شما فرمان پيشوايتان را شنيديد و آن را اطاعت كرديد و براى اجراى آن فرمان دعوت شديد و به آن دعوت پاسخ گفتيد.

3

3 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به قاضى خود شريح بن الحارث

و روايت شده است شريح بن حارث قاضى امير المؤمنين عليه السّلام در زمان آن حضرت، خانه اى به هشتاد دينار خريد. اين خبر به آن حضرت رسيد، شريح را خواست و به او فرمود:(1)

(1) خبرى به من رسيده است كه خانه اى به قيمت هشتاد دينار خريده و سندى براى آن نوشته و شهودى را براى آن گرفته و ثبت نموده اى.

(2) شريح عرض كرد: چنين است يا امير المؤمنين. [گفت:] آن حضرت با نظر خشمگين به شريح نگريست و فرمود: اى شريح، آگاه باش، روزى فرا مى رسد كه كسى به نزد تو آيد كه در سند تو ننگرد و از دليل تو نپرسد تا اين كه از آن خانه تو را بيرون نمايد و تو را تنها به قبر تو بسپارد.

ص: 400


1- اين سخنان در قسمت نامه ها آمده است، در صورتى كه در روايت فوق نقل شده است كه على (ع) او را خواست و اين سخنان مبارك را به او فرمود. البته از نظر هدف كه اندرز شريح بوده است، تفاوتى نمى كند كه القاء سخن به طور شفاهى باشد يا به وسيلۀ نامه.

(3) بنگر اى شريح، دقت كن كه اين خانه را از غير مال خود نخريده باشى يا قيمت آن را از غير مال حلال خود به دست نياورده باشى كه در نتيجه به خسارت دنيا و آخرت گرفتار شوى.

(4) آگاه باش، اگر تو در موقع خريدن آنچه كه خريده اى، نزد من آمده بودى، براى تو سندى بر اين نسخه مى نوشتم تا با ديدن آن سند، ميل به خريد آن خانه نمى كردى، اگرچه در برابر يك درهم و بالاتر از آن (5) نسخه چنين است: «اينست آنچه كه يك بندۀ ذليل از مرده اى كه ناچار به كوچ از اين دنيا شده، خريده است. اين بندۀ پست يكى از خانه هاى فريبا را از محل نابودشدگان و منطقۀ به هلاكت افتادگان خريده است.

(6) چهار حدّ اين خانه را در بر مى گيرد: حدّ اول منتهى مى شود به انگيزه هاى آفات، حدّ دوم به عوامل مصيبت ها مى پيوندد. حدّ سوم به هوى و هوس نابودكننده وصل مى شود. حدّ چهارم هم مرز اغواهاى شيطانى است. در اين خانه از همين حدّ سوم باز مى گردد.

(7) اين خانه را يك فريب خوردۀ آرزو از اين شخص كه اجل وى را از اين خانه كند به قيمت خروج از عزت قناعت و فرو رفتن در ذلت احتياج و خوارى، خريدارى كرده است.

(8) ضررى كه بر خريدار آن چه كه خريده است مى رسد از پوسانندۀ اجسام پادشاهان است و نابود كنندۀ نفوس جباران و محو كنندۀ ملك فراعنه،

ص: 401

(9) مانند كسرى و قيصر و تبّع و حمير، و كسى كه مال روى مال انباشت و آن را متراكم و ساختمان ها بنا نمود و آن ها را مستحكم كرد و با زيورها آن ها را بياراست. و ذخيره كرد و اندوخت و گمان كرد كه آن ها را براى فرزندان خود جمع كرد. [در حالى كه] همۀ آنان را به جايگاه عرض اعمال و حساب و موضع پاداش و مجازات رهسپار نمود، (10) هنگامى كه كار داورى به وقوع پيوست «و در اين هنگام است كه باطل گرايان خسارت ديدند». به اين سند، عقل شهادت مى دهد اگر از اسارت هوى رها گردد و از علايق دنيا سالم بماند.

4

4 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به يكى از فرماندهان سپاهش

(1) اگر آن دشمنان به سايه اطاعت برگشتند، همانست كه مى خواهيم و اگر حوادث آنان را به جدايى و نافرمانى وادار كرد، آن كس را كه به تو معصيت كند به وسيلۀ آن كسى كه تو را اطاعت كند بكوب، و با كسى كه از تو پيروى كند و در انقياد تو باشد، از كسى كه از فرمان تو سرپيچى كند، بى نياز باش.

(2) زيرا كسى كه از جهاد كراهت دارد، نبودنش بهتر از حضورش در معركه است و نشستنش بى نياز كننده تر از حركت و نهضت او است.

ص: 402

5

5 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به اشعث بن قيس كارگزار او در آذربايجان

(1) قطعى است كه عمل تو طعمه اى براى تو نيست، بلكه آن عمل امانتى است در گردن تو، و تو زير نظر كسى هستى كه بالاتر از توست.

(2) و براى تو شايسته نيست كه دربارۀ رعيت استبداد بورزى و بدون اعتماد به حق هرگز براى كارهاى بزرگ خود را به مخاطره نينداز، و در دستت مالى از مال خداوند عزّ و جلّ قرار گرفته است و تو از امانتداران آن هستى تا آن را به دست من برسانى. اميدوارم كه من براى تو بدترين زمامداران نباشم [درود بر شايستگان].

6

6 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) همان مردمى كه با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كردند بر همان مبنا با من هم بيعت نموده اند، پس كسى كه در اين بيعت حاضر بوده است، حقى ندارد كه كس ديگرى را انتخاب كند و كسى كه غايب بوده است، نمى تواند آن را ردّ كند. و جز اين نيست كه شورى در اختصاص مهاجرين و انصار است.

(2) پس اگر دور مردى جمع شدند و او را امام ناميدند، چنين كارى مورد رضاى خداوندى است. و اگر كسى از اجتماع و تصميمى كه مهاجرين و انصار گرفتند به جهت عيب گيرى يا بدعتى خارج شد، او را به آنچه كه از آن خارج شده است برمى گردانند و اگر امتناع ورزيد، به جهت پيروى اش از راهى غير از راه مؤمنين با او مى جنگند و خداوند بر گردن او الزام مى كند آنچه را كه خود را به آن ملزم ساخته است.

ص: 403

(3) و سوگند به جانم، اى معاويه اگر با عقلت بنگرى نه با هوايت، در خواهى يافت كه من بيزارتر از ديگر مردمان از خون عثمان هستم و قطعا مى فهمى كه من در حادثۀ عثمان بركنار بودم، مگر اين كه مرا بدون دليل و اساس متهم بسازى! [برو]، هر تهمتى مى خواهى بزن! (درود بر شايستگان).

7

7 نامه اى ديگر است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) پس از حمد و ثناى خداوندى و درود بر پيامبر و دودمان او، پندى از تو كه از جملاتى به هم چسبيده و رساله اى آرايش كرده تشكيل يافته، به من رسيد. آن را با رأى فاسد خود امضاء كرده اى. اين نامه از مردى است كه براى او نه بينايى هدايت كننده اى وجود دارد و نه راهنمايى كه او را به رشد و كمالش برساند. [نويسندۀ نامه] مردى است كه هوى او را خوانده و او اجابتش كرده است و گمراهى او را رهبرى نموده است، او هم از آن پيروى نموده است. در نتيجۀ اين نابكارى ها سخنى گفته است با مغلطه كارى، و گمراهى را پيش گرفته است در جهل ساقط كننده.

(2) و از جملۀ اين نامه است: زيرا موضوع خلافت بر مبناى يك بيعت است كه نظر در آن قابل اختلاف نيست، و اختيار در آن قابل تجديد نيست. هر كس از بيعت خارج شود طعن بر انتخاب مسلمانان زده است و شخص شكاك در آن، دو روى و ظاهر ساز است.

8

8 نامه اى ديگر است از آن حضرت عليه السّلام به جرير بن عبد اللّه البجلى هنگامى كه او را به طرف معاويه فرستاده بود

(1) پس از حمد و سپاس خداوندى و درود بر پيامبر اكرم و دودمان پاكش. هنگامى كه اين نامه به تو رسيد، معاويه را به نفى ترديد و چند گونگى از خويشتن وادار بساز و او را به اختيار يك عقيده و روش قاطعانه ملزم بدار. [اگر نپذيرفت] او را ما بين جنگى كه مغلوبين را از خانه ها و سرزمين شان دور كند يا تسليمى رسوا كننده مخيّر بساز. اگر معاويه جنگ را پذيرفت، به او اعلام جنگ كن. و اگر تسليم را قبول كرد، بيعت از او بگير.

ص: 404

9

9 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) مردم [جاهل] ما خواستند پيامبر ما را بكشند و غصه ها بر ما ريختند و با ما به نابكارى ها پرداختند و هر چيز گوارا را از ما ممنوع و خوف و وحشت را بر ما چيره ساختند و ما را به سكونت در كوهى كه صعود بر آن سخت بود وادار نمودند و آتش جنگ را بر ما شعله ور ساختند. [در نتيجه تحمل اين سختى ها] خداوند سبحان براى ما ارادۀ دفاع از حوزۀ دين خود نمود و دفاع از قداست آن را خود به عهده گرفت.

(2) مؤمن، از آن همه تلاش اجر خداوندى را مى خواست و كافر، از اصل خود كه كفر بود حمايت مى كرد. و كسى كه از قريش در سلامت و امن مى ماند، يا به جهت هم سوگندى بود كه او را حفظ مى كرد يا به جهت عشيره و قبيله اى بود كه به حمايت از او بر مى خواست و در نتيجه او از كشته شدن در امان بود.

(3) رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، هنگامى كه سختى هاى جنگ بالا مى گرفت و مردم به عقب برمى گشتند، اهل بيت خود را پيش مى انداخت و ياران خود را از حرارت سوزان شمشيرها و نيزه ها حفظ مى كرد. چنان كه عبيدة بن الحارث در جنگ بدر و حمزه در نبرد احد و جعفر در كارزار مؤته به شهادت رسيدند.

(4) و كسى ديگر هم مانند همين شهدا كه نام آنان را بردم تصميم به شهادت گرفت، ولى اجل بر سر آنان زودتر تاختن آورد و مرگ او را به تأخير انداخت.

ص: 405

(5) شگفتا از اين روزگار! امروز مرا با كسى همانند قرار مى دهند كه همگام با من در راه دين حركتى نكرده و مانند من پيشينه و قدمت در اسلام نداشته است، مگر اين كه يك مدّعى ادّعا كند چيزى را كه من نمى شناسم و گمان نمى كنم خدا هم چنين چيزى را بشناسد. و در هر حال سپاس خداى راست.

(6) و اما سؤالى كه دربارۀ تحويل قاتلان عثمان به تو كرده بودى، من در اين امر دقت كرده ام، براى من امكان آن نيست كه آنان را به تو يا كسى غير از تو تحويل بدهم. و سوگند به جانم، اگر از گمراهى و خلاف افكنى كه به راه انداخته اى، برنگردى، در اندك مدتى آنان را خواهى ديد كه تو را مى جويند.

(7) و پيگردى آنان در خشكى و دريا و كوه و زمين، تو را به زحمت نخواهم انداخت، بلكه آن نوعى جويندگى است كه دريافت مقصودشان تو را به مشقت خواهد انداخت و ديدارى است كه تو را خوشحال نسازد. درود بر شايستۀ آن.

10

10 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) و چه خواهى كرد در آن هنگام كه بركنار شود پرده هاى پوشانندۀ وضع امروزى تو از دنيايى كه به آرايش آن شاد و مسرور گشته اى و با لذتش تو را فريفته است.

ص: 406

(2) دنيايى كه تو را دعوت به سوى خود كرد، آن را پذيرفتى، و تو را راهنمايى كرد، تبعيت از آن نمودى، و دستورت داد، اطاعتش كردى، و نزديك است بازدارنده اى تو را در موقعيتى باز دارد كه هيچ سپرى نتواند تو را از آن نجات بدهد. پس از اين كار (ادعاى زمامدارى) كناره بگير و وسيله براى محاسبۀ اعمال در قيامت، به دست آر، و آماده باش براى آنچه كه بر سرت فرود آمده، و سخنان گمراهان را به گوشت راه مده. و اگر به اين نصيحت عمل نكنى تو را از غفلتى كه دربارۀ خود مرتكب شده اى آگاه خواهم كرد.

(3) زيرا تو آن خودكامۀ غوطه ور در عيش و عشرتى كه شيطان آنچه را كه از تو بايد بگيرد گرفته و دربارۀ تو به آرزوى خود رسيده و در وجود تو مانند روح و خون نفوذ كرده است.

(4) اى معاويه، شما از كى و چه وقتى از سياستمداران (اداره كنندگان حيات اجتماعى مردم) بوده و زمام امور امت را به دست داشتيد؟ بدون كوشش پيشين [براى سعادت مردم] و بدون شرافت بلند، و ما به خدا پناه مى بريم از نتايج سوء سابقه هايى كه گردن گير آدمى است و من تو را از استمرار در فريبكارى آرزوها و اختلاف ظاهر و باطن برحذر مى دارم.

(5) مرا به جنگ دعوت كردى، پس مردم را كنار بگذار و از لشكريانت به سوى من بيرون آى و دو گروه را از كشتار معاف دار تا بفهمى قلب كدام يك از ما به جهت گناه تيره و بينايى اش پوشيده شده است؟

ص: 407

(6) من همان ابو الحسن قاتل جد و برادر و دايى توام كه در جنگ بدر، شمشير در مغزشان فرو بردم و هم اكنون آن شمشير را به دست دارم و با همان قلب (صاف و پاك) با دشمن روياروى مى گردم. من دينى را تغيير ندادم و پيامبرى به وجود نياوردم و من بر همان مسير روشن حق در حركتم كه شما با اختيار آن را رها كرديد و با اكراه در آن وارد شديد.

(7) و پنداشته اى كه براى خونخواهى عثمان حركت كرده اى. تو خود مى دانى كه خون عثمان در چه وضعى و موقعيتى ريخته شده است. اگر واقعا به خونخواهى عثمان برخاسته اى، برو از همان وضع و اداره كنندگانش مطالبه كن.

(8) گويى مى بينم در آن هنگام كه در غوغاى جنگ، فريادهاى شتران از سنگينى بارها [و كشاكش پيكار] تو و لشكريانت را مى گزد، [همچنين] از وحشت ضربه هاى متوالى شمشيرها و قضاى خداوندى كه در آن موقع به جريان افتاده و با ديدن كشته هايى كه پشت سر هم روى خاك ها مى غلتند، مرا به قرآن دعوت مى كنى! در حالى كه آنان يا كافر و منكرند و يا بركنار شده از بيعتى كه با من نموده اند.

11

11 وصيتى است از آن حضرت عليه السّلام لشكرى را كه به مقابله با دشمن فرستاده بود با اين سخنان وصيت فرمود

(1) هنگامى كه در برابر دشمنى فرود آمديد يا دشمن روياروى شما فرود آمد، اردوگاه شما بر بلندى ها يا دامنۀ كوه ها يا ميان رودخانه ها قرار داده شود تا پناهگاهى براى لشكريان شما و مانعى سر راه دشمنانتان باشد.

ص: 408

(2) جنگ از يك يا دو سو درگيرد و در قله هاى كوه ها و بلندى هاى تپه هايى باشد كه بالاى آن ها هموار است. تا دشمن از يك طرف كه از آن مى ترسيد و يا در آن احساس امنيت مى كنيد، هجوم نياورد. و بدانيد پيشتازان سپاه [و هر قومى] چشمان آنان و بازرسان (جاسوسان) پيشتازان، طلايه داران مى باشند.

(3) و بپرهيزيد از پراكندگى. وقتى كه در جايى فرود مى آييد، با هم و مجموعا فرود آييد و هنگامى كه كوچ مى كنيد با همديگر كوچ كنيد. وقتى كه تاريكى شب شما را فرا گرفت نيزه ها را دور خود برپا داريد و خواب را نچشيد مگر اندكى يا به قدر چشيدنى.

12

12 وصيتى است از آن حضرت عليه السّلام با اين سخنان معقل بن قيس رياحى را توصيه فرمود موقعى كه او را با سه هزار تن در مقدمه اى براى لشكرش فرستاد

(1) براى خدايى تقوى بورز كه چاره اى جز ديدارش ندارى و پايانى جز پيشگاهش براى هستى تو نيست. با كسى جنگ مكن مگر آن كه با تو بجنگد.

در خنكى بامدادان و ساعات شامگاهان حركت كن. مردم را در سايه گاه ها فرود آور و در حركت آنان را به زحمت نينداز. در آغاز شب حركت نكن، زيرا خداوند آن موقع را براى آرامش قرار داده و براى توقف، نه كوچ كردن، مقرر فرموده است. در آن موقع بدن خود را راحت ساز و پشت باركش ها را آسوده نما.

ص: 409

(2) و هنگامى كه آماده شدى و سحرگاه گسترده شد، يا صبحگاه سر برآورد، در سايۀ بركت خداوندى حركت كن. وقتى كه با دشمن ملاقات مى كنى، در وسط يارانت قرار بگير و به دشمن چنان نزديك مباش، نزديك شدن كسى كه مى خواهد جنگ را شعله ور بسازد.

(3) و آن اندازه هم از دشمن فاصله مگير كه گمان كنند تو از هجوم و صولت دشمن مى ترسى. تا آن گاه كه امر من به تو برسد و كينه توزى با آنان تو را به كشتار آنان وادار نكند پيش از آن كه آنان را به اسلام دعوت كنى و عذر را براى آنان امكان پذير بسازى.

13

13 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به دو امير از امراى لشكرش

من مالك بن الحارث الاشتر را بر شما و بر هر كسى كه تحت طاعت شما است، امير نمودم. دستورات او را بشنويد و اطاعت كنيد و او را براى خود زره و سپرى در مقابل دشمن قرار بدهيد، زيرا او از كسانى است كه مستى و سقوط به او راهى ندارد و او از كسانى است كه در آن هنگام كه شتاب براى يك امر به احتياط نزديكتر باشد، درنگ نكند، همان گونه كه اگر درنگ در يك مورد شايسته تر است، شتاب نورزد.

14

14 توصيه اى است از آن حضرت عليه السّلام به لشكريانش پيش از رويارويى با دشمن در صفين

(1) جنگ را با آنان آغاز نكنيد، مگر اين كه آنان شروع كنند، زيرا - سپاس خداى را - حجت [منطق] با شما است و اين كه آنان را رها كنيد تا جنگ را شروع كنند، حجت ديگرى از شما است عليه آنان.

ص: 410

(2) پس در آن هنگام كه دشمن شكست خورد كسى را كه پشت به جنگ كرده است نكشيد و به كسى كه عاجز از دفاع از خويشتن است، صدمه اى نزنيد و هيچ مجروحى را كه از كار افتاده است، با ظلم مكشيد و با وارد كردن اذيت بر زنان، آنان را به هيجان در نياوريد، اگر چه به نواميس شما دشنام بدهند و به فرماندهان ناسزا بگويند، زيرا آنان از حيث انواع نيروها و نفس و تعقل دستخوش ناتوانى هستند.

(3) در آن دوران كه آنان مشرك بودند مأمور بوديم كه از ايذا و آسيب زدن به زنان خوددارى كنيم و اگر مردى در زمان جاهليت [حتى] با ضربه كوچك يك سنگ و يا عصا و چوب، به زن تعرض مى كرد، به جهت همين تعدّى ناچيز، آن مرد و اولاد او كه پس از او به دنيا مى آمدند، توبيخ مى گشتند.

15

15 دعايى است از آن حضرت عليه السّلام اين دعا را آن حضرت موقعى كه با دشمن براى جنگ رويا روى مى گشت، مى خواند.

(1) خداوندا، دل ها را به سوى تو رهسپار و گردن ها به طرف تو كشيده شده و ديده ها به بارگاهت خيره گشته و قدم ها در راه تو برداشته شده و بدن ها براى تو لاغر گشته است.

(2) خداوندا، عداوت پنهانى آشكار و ديگ هاى كينه توزى ها جوشيدن گرفته است.

(3) خداوندا، از نبودن پيامبرمان در ميان خود و فراوانى دشمنان و پراكندگى تمايلاتمان شكوه ها داريم. «اى پروردگار ما، بين ما و گروه روياروى ما بر حق داورى فرما و مشكل ما را حل و فصل فرما و تويى بهترين كارگشاى همه امور».

ص: 411

16

16 سخنانى است از آن حضرت عليه السّلام اين سخنان را آن حضرت در موقع جنگ به ياران خود مى فرمود:

(1) آن عقب نشينى را كه به دنبال آن بازگشتى خواهيد داشت و آن جولانى را كه حمله اى در پى آن خواهيد نمود، با اهميت و دشوار تلقى نكنيد.

حقوق شمشيرها را در جنگ ادا كنيد و خوابگاه آن ها را در پهلوهاى دشمنان آماده بسازيد.

(2) و خود را براى وارد كردن ضربه هاى سخت شمشير و بسيار نافذ مهيا بسازيد. صداها را خاموش كنيد، زيرا سكوت و آرامش بهترين مانع شكست و اضطراب است.

(3) پس سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و جانداران را آفريده است، دشمنان ما اسلام را نپذيرفته، بلكه آن را با انگيزه هاى غير واقعى به خود بسته اند.

آنان كفر را پنهان كرده بودند و هنگامى كه يارانى براى اظهار آن يافتند، آن را آشكار كردند.

17

17 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه در پاسخ نامه اى كه به آن حضرت نوشته بود.

(1) و اما اين كه مرا به شام دعوت كرده بودى، من چنان نيستم كه امروز از تو چيزى را بپذيرم كه ديروز از تو نپذيرفته بودم.

(1) و اين كه گفته اى جنگ عرب را از بين برده است، مگر نيم جان هايى كه از آنان مانده است. آگاه باش آن كس كه در راه حق شهيد شده است، منزلگه نهايى او بهشت و كسى كه در راه باطل كشته شده است سرنوشتش رو به آتش است.

ص: 412

(3) و اما اين سخن تو كه ما از لحاظ وضعيت جنگى و مردم، مساوى هستيم، [بدان] تو در شك خود از يقينى كه من در كار خود دارم، نافذتر و پابرجاى تر نيستى. و مردم شام به امور دنيا حريص تر از مردم عراق به آخرت نيستند.

(4) و اما اين گفتۀ تو كه: ما فرزندان عبد مناف هستيم، ما هم همين طور، ولى نه اميّه مانند هاشم است و نه حرب مانند عبد المطلب و نه ابوسفيان مانند ابو طالب و نه مهاجر در راه خدا مانند آزاد شده از بردگى است و نه آن كه نسب صريح در پيوند به اصل خود دارد مانند آن كسى است كه خود را وابسته مى سازد و نه كسى كه [زندگى او] بر مبناى حق است با كسى كه بر مبناى باطل حركت مى كند يكسان است و نه مؤمن صادق مانند مدّعى دروغين است. چه بد فرزندى كه جانشين گذشتۀ خود شود و به دنبال آن در آتش دوزخ سقوط نمايد.

(5) به علاوۀ اين ها فضيلت نبوت الهى در دست ما است كه عزيزان [بى جهت جامعه] را به وسيلۀ آن، پست و خوار گردانديم، و مردم خوار و ذليل را بالا برديم.

(6) و هنگامى كه خداوند عرب را دسته دسته به دين خود وارد كرد و اين امت به اختيار يا اكراه به آن تسليم شد، شما از كسانى بوديد كه يا از روى رغبت و يا از روى ترس و هراس خود را در جمع مسلمين وارد كرديد.

(7) در صورتى كه سبقت جويان در پذيرش اين دين، به مقام والاى ايمان حقيقى نايل گشتند و هجرت كنندگان نخستين گوى سبقت در فضيلت را بردند [اى معاويه، براى شيطان در وجود خود بهره اى قرار مده و راهى بر نفس خود، براى شيطان باز مكن، و السّلام]

ص: 413

18

18 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به عبد اللّه عباس كه كارگزار او در بصره بود

(1) و بدان كه بصره جايگاه فرود شيطان و كشتگاه فتنه ها است. پس با احسان به مردم آن ديار، دل هاى آنان را روشن بساز و گره ترس و وحشت را از دل هاى آنان باز كن.

(2) شنيده ام به قبيلۀ «بنى تميم» تندخويى و خشونت روا داشته اى. در صورتى كه ستاره اى از بنى تميم ناپديده نشده مگر اين كه ستارۀ ديگرى براى آنان طلوع كرده است. كسى از بنى تميم در هيچ جنگى نه در دوران جاهليت و نه در اسلام سبقت نگرفته است و براى آنان با ما خويشاوندى و نزديكى پيوند دهنده اى است، ما به مراعات آن شايستۀ پاداش و بر قطع آن مستحق وبال مى باشيم.

(3) ابو العباس، خدا رحمتت كناد، خويشتن دارى كن در آنچه كه از خير و شر به زبان و دست تو جارى مى گردد كه ما در گفتار و كردار تو شريك هستيم. [فرزند عباس] همواره مورد حسن ظن باش تا نظرم دربارۀ تو برنگردد، و السّلام.

19

19 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به يكى از كارگزاران خود

(1) پس از حمد و ثناى خداوندى دهقان هاى مردم شهر تو، از تندخويى و قساوت و تحقير و جفاكارى هاى تو دربارۀ آنان شكايت كرده اند و من ديدم كه آنان چون مردم مشركى هستند، نبايد به تو نزديك شوند و نبايد از تو دور شوند و جفا ببينند، زيرا آنان معاهدۀ پناهندگى و همزيستى با مسلمين دارند.

ص: 414

(2) پس در كار آنان درشتى و نرمى را به هم آميز و با آنان گاه با شدت و گاه با نرمش رفتار كن و براى آنان نزديكى را با دور داشتن در هم بياميز، ان شاء الله.

20

20 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «زياد بن ابيه» و او جانشين كارگزار آن حضرت (عبد الله بن عباس) در بصره بود و عبد الله بن عباس در آن موقع كارگزار امير المؤمنين عليه السّلام در بصره و بر سرزمين اهواز و فارس و كرمان و غيره بود.

و من سوگند راستين به خدا ياد مى كنم اگر براى من اثبات شود كه تو به بيت المال مسلمانان خيانتى كوچك يا بزرگ كرده اى، چنان دربارۀ تو سختگيرى كنم كه دست تو را از مال فراوان تهى كند و با پشت سنگين و شخصيت ناچيز رهايت سازد، و السّلام.

21

21 نامه اى ديگر است از آن حضرت عليه السّلام به زياد بن ابيه

(1) با پيروى از اصل اعتدال، اسراف را رها كن و امروز فردا را به ياد آور و از مال به قدر نياز ضرورى براى خود حفظ كن. و زيادتى را براى روز احتياج پيش فرست.

ص: 415

(2) آيا اميد دارى كه خداوند پاداش فروتنان را به تو عطا كند در حالى كه تو در نزد او از متكبران به شمار مى روى! و با اين كه در نعمت هاى دنيوى مى غلتى و ناتوان و بيوه زن را از معيشتشان ممنوع مى سازى، آرزو مى كنى كه خداوند پاداش نيكوكاران را به تو عنايت كند! و جز اين نيست كه انسان به آنچه كه در زندگى اندوخته است مستحق پاداش يا عقاب مى گردد و به وصول به آنچه كه پيش انداخته است گام برمى دارد، و السّلام.

22

22 نامه اى ديگر است از آن حضرت عليه السّلام به «عبد اللّه بن عباس» خدايش رحمت كناد و عبد اللّه مى گفت از هيچ سخنى بعد از كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، مانند اين كلام سود نبردم.

(1) بعد از حمد و ثناى خداوندى، گاهى انسان را دريافت چيزى شادمان مى كند در صورتى كه آن چيز بالاخره نصيب او بود و از دست او نمى رفت و گاه از دست رفتن چيزى انسان را اندوهگين مى سازد، در صورتى كه براى او قابل دريافت نبوده است. پس خوشحال باش دربارۀ آن چيزى كه براى سعادت آخرتت به دست آورده اى.

(2) اندوهگين باش به آنچه كه از آخرتت از دست داده اى و به خاطر آنچه كه از دنيا به دست آوردى، شادى فراوان نداشته باش و به خاطر آنچه كه از دنيا از دست داده اى غصه مخور و ناله مكن و همۀ اهتمام خود را به پس از مرگ، منحصر ساز.

ص: 416

23

23 سخنى است از آن حضرت عليه السّلام كه پس از ضربۀ ابن ملجم لعنة اللّه پيش از شهادتش وصيت فرموده است

(1) وصيت من براى شما اينست كه هيچ چيزى را به خدا شريك قرار ندهيد و سنت محمد صلّى اللّه عليه و آله را تباه نسازيد. اين دو ستون محكم دين (توحيد و محافظت بر سنت پيامبر) را بر پا داريد و اين دو چراغ را روشن نگهداريد، تا در نتيجه توبيخ از شما دور باشد.

(2) من ديروز يار شما بودم و امروز وسيلۀ عبرت شما هستم و فردا از شما جدا خواهم گشت. اگر من از اين ضربت جانكاه جان سالم به در ببرم، خود ولىّ خون خويشتنم و اگر رخت از اين دنيا بربندم، مرگ بالاخره وعده گاه من است. و اگر قاتلم را عفو كنم، عفو وسيلۀ تقرب من به خدا و براى شما ثواب است. پس قاتل مرا عفو كنيد. «آيا نمى خواهيد خدا شما را عفو كند».

(3) سوگند به خدا، هيچ چيزى از مرگ بر سرم نتاخته است كه من از آن كراهت داشته باشم و آن را ناشناخته و منكر تلقى كنم. موضع من در برابر مرگ، مانند كسى بود كه نزديك به مقصدش بود و به آن رسيد و جوينده اى بود كه مطلوب خود را دريافت «و آنچه كه نزد خدا است براى نيكوكاران بهتر از همه چيز است».

سيّد شريف رضى، خدا از او راضى باد مى گويد: مقدارى از اين سخن در يكى از خطبه هاى گذشته، آماده است، ولى در اين سخن زيادتى است كه تكرار آن را ايجاب كرد.

24

24 وصيتى است از آن حضرت عليه السّلام دربارۀ آنچه كه بايد در اموال او عمل شود، اين وصيت را پس از برگشت از صفين فرموده است:

(1) اينست آنچه كه بندۀ خدا على بن ابيطالب زمامدار با ايمان دربارۀ مال خود، براى تقرب به خدا دستور مى دهد تا به اين وسيله او را به بهشت وارد كند و او را به امن و امان نايل فرمايد.

ص: 417

(2) از جملۀ آن وصيت است: براى اجراى اين وصيت و حفظ مال، حسن بن على اقدام كند، به طريق نيكو از آن مال استفاده كند و احسان و انفاق نمايد. اگر حادثه اى براى حسن پيش آيد و حسين زنده باشد، حسين پس از برادرش حسن به امر وصيت اقدام نمايد و آن را به موارد خود برساند.

(3) و از عطايا و احسان هاى على، براى فرزندان فاطمه همان قدر نصيب شود كه براى فرزندان على. و جز اين نيست كه من اقدام به اجراى وصيت را به فرزندان فاطمه واگذار كردم. اين كار براى طلب رضاى خداوندى و نزديكى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اكرام حرمت و به جا آوردن شرافت پيوستگى با او است.

(4) و با كسى كه كار را به او واگذار كرده، شرط مى كند كه بايد مال را در اصل خود حفظ نمايد و ميوۀ آن را به همان ترتيب كه دستور داده شده و رهنمايى گشته است احسان نمايد. و بچه اى از نخل هاى اين آبادى ها را نفروشد. تا تشخيص زمين آن ها از فراوانى نخل ها از حالت اولى مشكل شود.

(5) و هر يك از كنيزانم كه با آنان مباشرت داشته ام و داراى فرزند يا باردار باشد، كنيز از آن فرزندش (امّ ولد) مى باشد و اگر فرزندش بميرد و او زنده باشد، او آزاد است و بردگى (كنيزى) از وى برداشته شده و قانون «عتق» او را آزاد ساخته است.

شريف گفته است: سخن آن حضرت در اين وصيت «و الا يبيع من نخلها وديّة» و بچه اى (نهالى) از آن نخل ها را نفروشد، وديّه به معناى بچۀ (نهال) نخل است و جمع آن «ودى» است و سخن آن حضرت: «حتى تشكل ارضها غراسا» از زيباترين سخنان است و مقصود اينست كه كاشتن نخل در آن آبادى ها به قدرى فراوان باشد كه كسى كه در آن بنگرد، آنان را غير از آن شكل و صفت ببيند كه پيش از آن ديده بود و تشخيص آن براى او مشكل شود و گمان كند كه آن نخلستان غير از آن است كه پيش از آن ديده بود.

ص: 418

25

25 وصيتى است از آن حضرت عليه السّلام اين وصيت را براى كسى كه او را مأمور استيفاى حقوق مالى مى فرمود، مى نوشت

شريف رضى گفته است: به آن جهت جملاتى از اين دستور در اين مورد را آورديم كه دانسته شود آن بزرگوار همواره در همۀ امور ستون حق را برپا مى داشت و آرمان هاى عدالت را مى گستراند، چه در امور كوچك و چه در امور بزرگ، و خواه در امور ظريف و دقيق و خواه در امور سترگ و چشمگير.

(1) راه بيفت بر مبناى تقواى خداوندى كه شريكى براى او نيست. هيچ مسلمانى را مترسان و با اكراه صاحب مال [و زمين] از آنجا عبور مكن و از صاحب مال هرگز بيش از حق خداوندى در يك مال مگير.

(2) و هنگامى كه به سرزمين قبيله اى رسيدى [در خارج از آبادى] در جايگاه هاى آب آنان فرود آى، بدون اين كه با خانه ها و خانواده هاى آنان مخلوط گردى. سپس با آرامش و متانت به طرف ايشان حركت كن تا به ميان مردم آن آبادى برسى و توقف كنى و به آنان سلام كن بدون اين كه در سلام گفتن آنان را تحقير نمايى.

(3) سپس به آنان بگو: اى بندگان خدا، ولىّ خدا و خليفۀ او مرا براى گرفتن حق خداوند در اموال شما به سوى شما فرستاده است. پس آيا خداوند در اموال شما حقى دارد كه آن را به ولىّ خدا بپردازيد؟ (4) اگر گوينده اى بگويد: نه، در مال ما حق خداوندى وجود ندارد، به او مراجعه مكن. و اگر كسى اعتراف به حق خدا در اموالش نمود، با او راه بيفت بدون اين كه او را بترسانى، يا او را تهديد كنى، يا به او سختگيرى نمايى، يا او را به مشقت بيندازى. هرچه كه از طلا و نقره به تو داد، آن را بگير.

ص: 419

(5) و اگر صاحب مال، گاو و گوسفند و شترانى داشته باشد، ميان آن ها داخل مشو، مگر با اذن صاحب مال، زيرا اكثر مال از آن صاحب مال است. وقتى كه وارد اموال او شدى، ورودت مانند كسى نباشد كه زورگويى مى كند و مسلط بر آن ها است.

(6) و هيچ چارپايى را از جاى مگريزان و مترسان و با صاحبش دربارۀ آن بدرفتارى مكن. سپس مال را دو قسمت كن و صاحب مال را در اختيار يكى از آن دو قسمت مخيّر گردان. وقتى كه صاحب مال قسمتى را انتخاب كرد، دربارۀ آنچه كه اختيار كرده است، او را مورد تعرض قرار مده. سپس بقيه را دو قسمت كن و صاحب مال را در انتخاب يكى از آن دو مخير گردان. وقتى كه قسمتى را انتخاب كرد، براى آن قسمت به او تعرض مكن.

(7) تقسيم و اختيار انتخاب را براى صاحب مال به همين منوال ادامه بده تا از مال مقدارى بماند كه حق خدا را از آن استيفاء كنى، سپس حق خدا را از آن باقيمانده بگير.

(8) اگر كسى از تو طلب اقاله كند، يعنى از تو بخواهد تقسيمى را كه انجام گرفته است ناديده بگيرى و تقسيم مجددا انجام شود، تو دو قسمت جدا شده از هم را مخلوط كن و سپس مانند دفعۀ اول، تقسيم را انجام بده تا حق خداوندى را از مال او بگيرى.

(9) و هرگز حيوان پير و كهنسال و شكسته پا و ناتوان از جهت بيمارى و عيب را مپذير. و هيچ كسى را براى استيفاى حقوق خداوندى از صاحبان اموال مورد اطمينان قرار مده مگر اين كه اعتماد و وثوق به دين او داشته باشى و كسى باشد كه با مال مسلمانان با نرمش و مدارا رفتار كند تا حقوق الهى را به ولىّ امر مسلمانان برساند و او در ميان آنان تقسيم نمايد.

ص: 420

(10) و كسى را به مال مردم موكل مكن مگر اين كه خيرانديش و خيرخواه و مهربان و امين و حفاظت كنندۀ مال و حقوق باشد و هرگز شدت به خرج ندهد، تجاوز از حد خود نكند و آن جانداران را كه به عنوان حقوق دريافت كرده است، درمانده و خسته نگرداند.

(11) سپس آنچه را كه از حقوق در نزد تو جمع شود به سوى ما بفرست تا ما آن را در مواردى كه خداوند دستور فرموده است مصرف كنيم. هنگامى كه امين تو آن حيوانات را به عنوان حقوق دريافت كرد، به او سفارش كن ما بين شتر و بچۀ او فاصله نيندازد و در دوشيدن شير مادر افراط نكند كه به بچه زيان برسد و آن ها را در سوارى به تلاش و زحمت نيندازد و عدالت را در ميان حيواناتى كه با يكديگر همراهند برقرار كند و به آن جاندارى كه خسته شده است، مهربانى كند، و به آن حيوان كه سمّ آن شكافته و يا از راه رفتن ناتوان است، عطوفت داشته باشد. و هنگامى كه از آبگيرها مى گذرد حيوانات را وارد آبگيرها كند.

(12) و آن ها را از علفزارها به جاده هاى خشك نكشاند. و در ساعت هايى آن ها را راحت بگذارد و در جايگاه هاى آب و چراگاه كه حيوانات مشغول آشاميدن آب و چريدن گياهند، به آن ها مهلت بدهد تا با اذن خداوندى آن ها فربه و چاق بدون خستگى و تحمل مشقت به ما برسند. ما هم آن ها را بر مبناى كتاب خدا و سنت پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله تقسيم كنيم. اين گونه عمل به تكليف دربارۀ حقوق اموال مردم پاداش تو را بزرگتر سازد و به رشد تقوايى تو نزديكتر مى باشد، انشاء اللّه.

26

26 فرمانى است از آن حضرت عليه السّلام به يكى از كارگزارانش در موقعى كه او را براى دريافت زكات فرستاده بود

(1) امير المؤمنين او را به تقواى الهى در نهانى هاى كار و كردارهاى پوشيده اش دستور مى دهد؛ آن كارها و كردارها كه شاهدى جز خدا و وكيلى غير از او ندارد.

ص: 421

(2) و دستور مى دهد او را كه اطاعت خداوندى را در ظاهر چنان به جاى نياورد كه عملش در نهان بر خلاف آن باشد. و هر كس كه پنهان و آشكارش و كردار و گفتارش، مخالف يكديگر نباشد، قطعا امانت انسان بودن را ادا كرده و در عبادت اخلاص ورزيده است.

(3) و دستور مى دهد او را كه به جهت حاكميت، بر رعيت برترى نجويد، در نتيجه با مردم زيردست خود تعارض نكند و آنان را تكذيب نكند و از آنان اعراض ننمايد؛ زيرا آنان همگى برادران دينى و ياوران براى استيفاى حقوق مى باشند.

(4) و به يقين براى تو در اين زكات بهره اى مقرر و حقى است معلوم و شركايى است از مستمندان و فقراى ناتوان و ما حق تو را براى تو ادا خواهيم كرد. پس تو حقوق مردم مستحق را ادا كن و اگر ادا نكنى قطعا روز قيامت از كسانى خواهى بود كه بيش از همه دشمن دارند. بدا به حال كسى كه فقرا و بينوايان و دريوزه كنان و رانده شوندگان از جامعه و وامداران و در راه ماندگان، دشمن او در نزد خدا باشند.

(5) و كسى كه امانت را ناچيز شمارد و به آن خيانت كند و نفس و دين خود را از خيانت پاك نگرداند، قطعا ذلت و رسوايى را در دنيا به خود وارد ساخته و او در آخرت ذليل تر و رسواتر خواهد بود. و به يقين خيانت بر امت بزرگترين خيانت است و فريبكارى پيشوايان زشت ترين فريبكارى ها است و السّلام.

ص: 422

27

27 فرمانى است از آن حضرت عليه السّلام به «محمد بن ابى بكر» رضى اللّه عنه موقعى كه امير المؤمنين عليه السّلام حكومت مصر را به او سپرد.

(1) بال فروتنى را بر مردم آن سرزمين بگستران، و با آنان با نرمش رفتار كن و همواره گشاده رو باش، و به آنان در هر گونه نگاه چه گذرا و چه دقيق با تساوى بنگر تا چشمگيران جامعه طمع ظلم از طرف تو دربارۀ رعيت نداشته باشند و ناتوانان از دادگرى تو نااميد نگردند.

(2) زيرا خداوند همۀ شما بندگانش را از همۀ اعمال كوچك و بزرگ و آشكار و نهان مسؤول قرار خواهد داد. و اگر عذاب كند شما ستمكارتريد و اگر ببخشايد او كريم تر از همه است.

(3) و بدانيد اى بندگان خدا، مردم با تقوى بهره ها از دنياى گذرا و امتيازى از سعادت اخروى را بردند، آنان در امور دنيوى با مردم دنيا شركت ورزيدند، ولى اهل دنيا شركتى در آخرت آنان ننمودند. آن مردم با تقوى از مزاياى مسكن و خوردنى هاى دنيا به بهترين وجه برخوردار شدند و از همان امتيازات سهمى گرفتند كه كامكاران در اين دنيا از آن بهره مند گشتند و از اين گذرگاه از همان سرمايه ها استفاده كردند كه جباران روزگار آن ها را مختص خود مى ديدند. سپس آن انسان هاى با تقوى با زاد و توشۀ كامل و تجارت سودآور به سوى ابديت حركت كردند.

ص: 423

(4) لذت زهد و پارسايى دنيا را در دنيايشان چشيدند و بر آن يقين بودند كه فردا در آخرتشان، همسايگان خداوندى خواهند بود. دعايى از آنان در پيشگاه خداوندى مردود نمى شود و هيچ نقصى به بهره اى از لذايذ [حقيقى] آنان وارد نمى گردد.

(5) اى بندگان خدا، از مرگ و نزديكى آن برحذر باشيد و توشۀ آن را مهيا سازيد، زيرا مرگ حقيقتى با عظمت و حادثه اى بزرگ با خود خواهد آورد: يا خير [و سعادتى] كه هرگز شرى پس از آن وجود نخواهد داشت و يا شر [و شقاوتى] كه هرگز خيرى پس از آن نخواهد بود.

(6) پس چه كسى به بهشت نزديكتر است از كسى كه عمل براى آن انجام مى دهد و چه كسى به آتش نزديك تر است از كسى كه نتايج كارش دوزخ است.

و بدانيد شما رانده شده هاى مرگيد. اگر توقف كنيد شما را خواهد گرفت و اگر فرار كنيد شما را خواهد يافت. مرگ براى شما پيوسته تر از سايۀ شما است.

(7) مرگ بر پيشانى هاى شما بسته است. [شما كه حركت مى كنيد] دنيا از پشت سرتان در نورديده (پيچيده و جمع) مى شود. برحذر باشيد از آتشى كه ژرفاى آن دور و گرمايش شديد و عذابش در جريانى است نو به نو. دوزخ جايگاهى است كه رحمتى در آن وجود ندارد و دعايى شنيده نمى شود و رهايى از هيچ مشقتى در آن نيست.

(8) و اگر بتوانيد، ترس شديد از خداوند سبحان را با خوش گمانى دربارۀ او جمع كنيد، زيرا جز اين نيست كه حسن ظن بندۀ خدا به پروردگارش به اندازۀ ترس او از آن مقام ربوبى است و خوش گمان ترين مردم به خدا، ترسنده ترين مردم از خدا است.

ص: 424

(9) و بدان اى محمد بن ابى بكر من تو را بر با عظمت ترين لشكريانم در نظرم (مردم مصر) والى نمودم. پس تو ملزم هستى كه با نفس خود مخالفت نمايى و از دين خود دفاع كنى، اگرچه براى تو از روزگار عمرت جز ساعتى نباشد و خدا را براى به دست آوردن خشنودى كسى از مخلوقاتش غضبناك مكن، زيرا اگر با خدا باشى بى نياز از همه اى ولى با هر چيز باشى از خدا بى نياز نخواهى گشت.

(10) نماز را در همان وقتى كه براى آن مقرر شده است، بر پاى دار. نه به جهت داشتن فراغت براى اداى آن تعجيل كن و نه به جهت اشتغال اداى آن را به تأخير بينداز. و بدان هر چيزى از كارهاى تو فرعى براى نماز توست.

(11) و از جملۀ اين فرمان است: هرگز يكسان نيستند: پيشواى هدايت و پيشرو هلاكت، و ولى پيامبر و دشمن آن بزرگوار. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود:

من براى امت خود نه از مؤمن مى ترسم و نه از مشرك، زيرا خداوند مؤمن را به وسيلۀ ايمان از خطاها و انحرافات باز مى دارد و مشرك را به جهت شركش ريشه كن مى سازد.

(12) ولى من دربارۀ شما از كسى مى ترسم كه در دل منافق و در زبان عالم باشد، آنچه را كه شما مى دانيد و به آن عمل مى كنيد به زبان مى آورد و آنچه را كه شما منكريد (و نمى پذيريد) انجام مى دهد.

ص: 425

28

28 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام پاسخى است به معاويه.

شريف رضى گفته است اين پاسخ از زيباترين نامه هاى آن حضرت است.

(1) پس از حمد و ثناى خداوند نامۀ تو به من رسيد، در آن نامه يادآور شده اى كه خداوند، محمد صلّى اللّه عليه و آله را براى دين خود برگزيد و او را با تأييد و تقويت يارانش تأييد فرمود. روزگار از تو امر شگفت انگيزى را آشكار كرد و نشان داد، زيرا تو در صدد برآمدى ما را از آزمايش خداوندى و نعمتى كه خداوند با بعثت پيامبر ما به ما عنايت فرمود، آگاه سازى، تو در اين [توصيه و موعظه]!!! مانند آن نادانى كه خرما را به هجر مى برد!! يا معلم تيراندازى را به تيرانداختن!! (2) و گمان كردى برترين مردم در اسلام، فلانى و فلانى است و اين سخن كه مى گويى اگر از هر جهت درست باشد، تو را چه بهره از آن؟ و اگر نادرست باشد، عيب آن دامنگيرت نگردد.

(3) تو را چه كار اى معاويه، با شخصيت هاى فراتر و فروتر و با سياستگزار و مورد اجراى سياست! اصلا آزادشدگان و فرزندان آنان چه حقى دارند كه ميان مهاجرين رتبۀ اول و ترتيب درجات و تعريف طبقات آنان تميز دهند و تفكيك كنند! هيهات! [با اين سخنان و داورى ها كه به راه انداختى] تيرى به صدا در آمد كه از آن او نبود و كسى كه خود محكوم است در صدد داورى برآمد! اى انسان [انسان نما] چرا در حدّ خود نمى ايستى و كوتاهى شأن خود را نمى بينى! و چرا مطابق قانون الهى حاكم در هستى، عقب نمى نشينى! مغلوب شدن شكست خورده و پيروزى پيروزمند به تو چه مربوط؟!

ص: 426

(4) و تو اى معاويه، رهسپار گمراهى ها هستى و از راه مستقيم روى گردان.

(5) من در صدد آن نيستم كه خبرى به تو بدهم بلكه مى خواهم نعمت خداوندى را بازگو كنم: گروهى از مهاجرين و انصار در راه خداوند متعال به شهادت رسيدند و براى هر يك از آن شهدا امتيازى است، تا آن گاه كه شهيدى [بزرگوار] از ما شهيد شد و ملقب به «سيد الشهداء» گشت و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله او را به هفتاد تكبير در موقع نماز بر جنازۀ او خاص گرداند.

(6) آيا نديدى كه دست هاى گروهى از آن شهدا و جهادگران در راه خدا بريده شد و براى هر يك از آنان فضيلتى است [تا آن گاه كه مرگ و جراحت در هر دو گروه متخاصم به وجود آمد] وقتى كه دست هاى جعفر طيار قطع شد، دربارۀ او گفته شد كه او پرواز كننده در بهشت است و داراى دو بال.

(7) و اگر خداوند از خودستايى انسان نهى نكرده بود، گوينده فضايل بزرگ و فراوانى را برمى شمرد كه دل هاى مردم با ايمان آن ها را مى شناسد و گوش هاى شنوندگان آن ها را طرد نمى كند.

(8) دست بردار از كسانى كه از دنيا فريب خوردند. قطعى است كه ما ساخته شده هاى پروردگارمان هستيم و شما ساخته شده هاى ما. قديمى بودن عزت ما و گسترش عظمت و احسان ما بر قوم شما، مانع در آميختن شما با خودمان نشد و ما با شما مانند مردم همانند يكديگر ازدواج ها نموديم. در حالى كه شما شايستۀ اين ارتباطات نبوديد.

ص: 427

(9) و چگونه مى توان گروه ما را با گروه شما مقايسه كرد! در حالى كه پيامبر خدا از ما و تكذيب كنندۀ نبوت از شما است. شير خدا (حمزه) از ما و شير هم پيمانان قتل پيامبر در جنگ بدر از شما است. دو سرور جوانان بهشت (امام حسن و امام حسين) عليهما السّلام از ما است و فرزندان دوزخى (عقبة بن ابى معيط) از شما. و بهترين زنان عالميان از ما و حمالة الحطب از شما، و فراوانند امورى كه به نفع ما و به ضرر شما هستند.

(10) [و با تفاوت هاى زيادى كه با يكديگر داريم] اسلام ما شنيده شده و تثبيت گشته و شرافت ما در دوره جاهليت قابل دفع نيست و كتاب خداوندى آنچه را كه از ما بر كنار كرده ايد [اصل خويشاوندى] جمع نموده و ارائه مى دهد: و همانست سخن خداوندى «اشخاصى كه پيوند ارحام با يكديگر دارند، در كتاب خداوندى به همديگر اولويت دارند» (11) و خداوند متعال فرموده: «قطعا شايسته ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى كرده اند و اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند، و خداوند ولى مردم با ايمان است.» پس اولويت ما در پيوند با پيامبر از جهتى با خويشاوندى است و از جهت ديگر با اطاعت از او است.

(12) در آن هنگام كه مهاجرين در روز سقيفه با اتصال به پيامبر به انصار احتجاج (استدلال) كردند، بر آنان پيروز شدند. پس اگر پيروزى به وسيلۀ اتصال به پيامبر صحيح باشد، پس حق از آن ما است نه شما و اگر استناد به غير آن باشد، ادعاى انصار بر جاى خود باقى است.

(13) و گمان كردى من بر همۀ خلفا حسادت ورزيدم و با آنان كينه توزى كردم، اگر اين ادعاى تو راست باشد جنايتى بر عهدۀ تو نيست تا از تو عذرخواهى شود و اين نقصى است كه ننگش به تو نرسد.

ص: 428

(14) در نامه ات نوشته اى: مرا مانند شترى كه از بينى مهار كرده باشند، براى بيعت كردن مى كشاندند. سوگند به خدا، تو با اين سخن خواسته اى مرا توبيخ و تحقير كنى، در صورتى كه مرا مدح كرده اى، و مى خواستى مرا رسوا كنى، خود را رسوا كرده اى و براى انسان مسلمان نقصى نيست كه ستمديده شود مادامى كه ترديدى در دينش نداشته باشد و شكى در يقينش. و اين دليل و حجتى كه آوردم، قصدم خطاب به تو نبود [تو پست تر از آن هستى كه اين منطق و حكمت در تو اثرى كند] ولى من به قدرى كه از خاطرم گذشت براى تو ابراز كردم.

(15) سپس دربارۀ كار من و عثمان سخنى گفتى. براى توست كه به جهت خويشاوندى تو با عثمان به آن گفتۀ تو پاسخ داده شود. كدام يك از ما (من يا تو) به عثمان دشمن تر و به حوادث كشنده وى، او را رهبرتر بوديم.

(16) آيا كسى كه به او يارى كرد و او را به نشستن و رسيدگى به امور مسلمانان توصيه و تشويق نمود و از مردم خواست كه از هجوم به او خوددارى كنند، يا كسى كه عثمان از او يارى خواست، و او آنقدر سستى و تأخير ورزيد و عوامل مرگ را به سوى او سرازير كرد تا سرنوشت (اختيارى) بر سرش آمد. حاشا، سوگند به خدا «خداوند مى داند چه كسانى از جنگ جلوگيرى مى كنند و به برادرانشان مى گويند: بياييد به سوى ما و در سختى هاى جنگ جز اندكى حاضر نمى شوند».

(17) و از اين كه به بعضى از كارهاى عثمان اعتراض مى كردم، اگر گناه من در مورد او اين بود كه او را ارشاد و هدايت مى كردم، هرگز عذر نخواهم خواست، چه بسا توبيخ شده اى كه گناهى ندارد.

و گاهى باشد كه نصيحت كننده مورد تهمت قرار مى گيرد.

(18) و من هيچ چيزى جز اصلاح به قدر توانايى نخواسته ام و نيست توفيقم مگر با خدا، به او توكل كرده ام و به سوى او برمى گردم.

ص: 429

(19) و هم چنين در نامه ات متذكر شده اى كه براى من و ياران من، جز شمشير چيزى ندارى! به راستى مثل تو مثل كسى است كه پس از گرياندن، بخنداند. تو كى فرزندان عبد المطلب را ديده بودى كه از دشمن عقب نشينند و با شمشير تهديد و ترسانده شوند؟ (20) پس، اندكى درنگ كن تا حمل (فرزند بدر) براى انتقام وارد ميدان جنگ شود. به زودى آن كس كه او را مى طلبى، جستجويت خواهد كرد و آنچه كه دور مى دانى به تو نزديك خواهد گشت و من با سرعت با يك سپاه با عظمت از مهاجرين و انصار و تابعينى كه با نيكى از آنان پيروى مى كنند، حركت مى كنم. تكاپويشان شديد و غبار پاهاى خود و مركب هايشان بلند است و لباس مرگ مانند كفن پوشيده اند. بهترين ديدار براى آنان ملاقات پروردگارشان مى باشد.

(21) همراه اين سپاه با عظمت فرزندان دلاوران جنگ بدر و شمشيرهاى هاشمى است. همان شمشيرهايى كه در جنگ بدر در برادر و دايى و جد و دودمانت فرو رفت. و اين شكست از ستمكاران دور نيست.

29

29 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به اهل بصره

(1) شما به پراكندگى نيروها و خصومت با يكديگر جاهل نيستيد. پس من گنهكار شما را عفو كردم و شمشير را از آن كس كه از جهاد رويگردان شده بود برداشتم و از آن كس كه عذرخواهى كرده بود، عذرش را پذيرفتم.

ص: 430

(2) پس اگر امور تباه كننده و حماقت و تفكرات بى اساس، شما را به خطا انداخت و به مبارزه و مخالفت با من واداشت. اينك اسبان تازى خود را نزديك و شتران خود را مجهز ساخته ام.

(3) و اگر مرا به حركت (حمله) به سوى خودتان وادار كرديد، همان ضربه را به شما وارد مى كنم كه جنگ جمل در برابر آن، مانند ليسيدن بقيۀ غذا باشد. با اين حال من فضيلت هركس از شما را كه مطيع ولى خويش است و حق شخصى را كه خيرخواه و خيرانديش است ادا مى كنم و من هرگز جرم يك متهم را به انسانى برى از جرم سرايت نمى دهم و گناه كسى را كه نقض تعهد كرده است به حساب آن شخصى كه وفا به عهد نموده است نمى آورم.

30

30 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) تقوى بورز و از خدا دربارۀ آنچه كه در اختيار توست بترس و حق خداوندى را كه بر عهدۀ توست مراعات كن و به معرفت چيزى كه به علت جهل دربارۀ آن معذور نيستى برگرد، زيرا براى اطاعت، نشانه هاى روشنى است و راه هاى واضح و جادۀ هموار و غايتى مورد جستجو، هشياران به آن وارد مى شوند و كودن هاى نگون بخت با آن مخالفت مى نمايند. هر كس از آن راه هاى روشن منحرف شد، تجاوز از حق نمود و در بيابان گمراهى سردرگم گشت و خداوند نعمت او را دگرگون ساخت و عذاب خود را بر او فرود آورد.

(2) خويشتن را داشته باش، خويشتن را درياب، زيرا خداوند راه تو را براى تو تبيين نموده. از آن هنگام كه كارهاى حكومت به تو رسيد، رو به نهايت خسارت و موقعيت كفر حركت كردى، زيرا نفس تو، تو را به شر و فساد وارد كرد و به گمراهى كشاند و در مهلكه ها غوطه ورت ساخت و همه راه ها را براى تو سنگلاخ نمود.

ص: 431

31

اشاره

31 وصيتى است از آن حضرت عليه السّلام به فرزندش «حسن بن على» عليه السّلام، اين وصيت را در موقع مراجعت از «صفين» در «حاضرين» مرقوم فرموده است.(1)

اشاره(1) اين يك وصيت است از پدرى رو به فنا، معترف به قرار گرفتنش در جويبار زمان، پدرى عمر پشت سر گذاشته، تن بر تحولات دنيا داده، در منزلگه هاى مردگان آرميده كه فردا از آن جا كوچ خواهد كرد، به فرزندى كه چيزى را آرزو مى كند كه آن را نخواهد يافت. [وصيت كننده انسانى است] رهرو راه از بين رفتگان، نشانه گاه بيمارى ها و گروگان روزگاران، هدف ناگوارى ها و بندۀ دنيا و سوداگر فريبنده ها، وامدار زوال و فنا، در بند اسارت مرگ و هم پيمان اندوه ها و همدم غصه ها و نشانه هاى آفات و زمين خوردۀ شهوات و جانشين مردگان.

(2) پس از حمد و ثناى خداوندى، قطعى است در آنچه كه از پشت كردن دنيا بر من و سركشى روزگار از من و روى آوردن آخرت به سوى من به دست آوردم (آگاه شدم) مرا از توجه به وضع غير خويشتن و اهميت دادن به سواى خودم مانع مى گردد.

(3) به آن جهت كه اهتمام به حال خويشتن در برابر احوال ديگران مرا به خود اختصاص داد، نظرم را برگرداند و از هواى نفسم منصرف ساخت، و موقعيت خالص وجودم را بر من روشن نمود، در نتيجه مرا به جديتى كشاند كه بازى در آن راهى ندارد و به صدقى فرا خواند كه دروغ با آن در نياميزد.

ص: 432


1- - با توجه دقيق به توصيفاتى كه موصى بزرگوار يعنى امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام در آغاز وصيت فوق دربارۀ خويشتن و فرزند معصومش فرموده اند، مانند «عبد الدنيا و تاجر الغرور» و «المؤمل ما لا يدرك» (آرزو كنندۀ چيزى كه آن را نخواهد يافت) (بندۀ دنيا و سوداگر فريبنده ها و فريبايى ها)، قطعى است كه مقصود ابعاد و جهات طبيعى محض آن ولى اللّه اعظم بوده است، يعنى زمينۀ ابعاد و جهات طبيعى محض امير المؤمنين عليه السّلام هم مانند اكثريت قريب به اتفاق مردم بندگى دنيا و سوداگرى امور فريبنده و توبيخ دنيا بود، ولى به جهت سلطۀ واقعيات با عظمت روحى آن سرور متقيان، همۀ آن جهات و ابعاد طبيعى مغلوب روحانيت آن حضرت بوده است.

(4) من تو را پاره اى از خود بلكه همۀ موجوديت خود يافتم، تا آن جا كه اگر چيزى به تو اصابت كند گويى به من اصابت نموده است و اگر مرگ سراغ تو را گيرد، گويى به سراغ من آمده است و دربارۀ امور زندگى تو همان اهتمام براى من لازم است كه به امور حيات نفس خويشتن دارم. پس اين نامه را براى تأييد زندگى سعادتمندانه تو نوشتم، چه بمانم و چه از اين دنيا رحلت نمايم.

(5) فرزندم، من تو را توصيه مى كنم به تقواى الهى و الزام به امر او و آباد ساختن قلب خود با ذكر او و چنگ زدن به طناب او و كدامين رشته، اطمينان بخش تر است از رشته ميان تو و خدا اگر آن را بگيرى.

(6) قلبت را با موعظه زنده بدار و نفست را با اعراض از مزخرفات دنيا مهار كن و با يقين تقويت نما و با حكمت منور ساز و با ذكر مرگ خوارش كن و به اقرار به زوال و فنا وادارش كن و آن را به ناگوارى هاى دنيا بينا ساز و از هجوم سخت روزگاران و زشتى دگرگونى شب و روزها بترسان. اخبار گذشتگان را بر قلب خود عرضه كن و آنچه را كه به گذشتگان پيش از تو اصابت كرده است يادآور باش و در سرزمين ها و خانه ها و آثار آنان سير و سياحت كن. پس بنگر چه كردند و از كجا منتقل شدند و در كجا فرود آمدند و جاى گرفتند.

(7) اگر در روزگار و زندگى آنان دقت كنى خواهى ديد كه آنان از مجمع دوستان رخت بربستند و در ديار غربت جايگير شدند. گويى تو هم به همين زودى يكى از آنان خواهى بود و در گروهشان قرار خواهى گرفت.

(8) پس جايگاه ابدى خود را اصلاح كن و آخرتت را به دنيايت مفروش. فرزندم سخن را دربارۀ آنچه كه نمى دانى و خطاب را در مورد آنچه كه وظيفه ندارى ترك كن.

و از آن راهى كه از گمشدن در آن مى ترسى اجتناب كن، زيرا خويشتن دارى در موقع حيرت گمراهى بهتر از سوار شدن بر مركب حوادث هولناك است.

ص: 433

(9) امر به نيكى كن و از اهل نيكى باش و منكر بدى ها باش با دستت و زبانت، و از هر كس كه مرتكب زشتى شود با تمامى كوششت كناره بگير. و در راه خدا آن چنان كه شايسته است جهاد كن و در راه خدا ملامت هيچ ملامتگرى مانع كار تو نباشد.

(10) براى نيل به حق و حقيقت هر جا كه باشد در حوادث شديد غوطه ور شو و حقايق دين را فراگير و در آن ها تفقه كن، و نفس خود را به تحمل آنچه ناگوار است عادت ده، و چه اخلاق نيكويى است شكيبايى در مسير حق! و نفس خود را در همۀ امور زندگى به خدايت پناهنده كن، زيرا با اين پناهندگى، نفس را به جايگاهى محكم و امن و مانعى بزرگ وارد مى سازى.

(11) و در سؤال از پروردگارت اخلاص بورز، زيرا عطاء و محروم ساختن به دست او است. از خداوند فراوان طلب خير كن. و وصيت مرا كاملا بفهم - و از آن رويگردان مباش، زيرا بهترين سخن آنست كه سودى بدهد. علمى كه در آن خيرى نيست، سودى ندارد و از علمى كه شايستۀ تعلم نيست، نفعى نتوان برد.

(12) فرزندم، از آن هنگام كه ديدم ساليان عمر بالا مى رود و ضعف و ناتوانى وجودم را فرا مى گيرد، براى وصيت به تو پيشدستى كردم و خصلت هايى از آنچه را كه مى بايست براى تو بگويم در اين وصيت وارد نمودم، پيش از آن كه اجل بر سرم تاختن آورد، پيش از آن كه آنچه در درون دارم ناگفته بماند اقدام به اين توصيه نمودم، پيش از اين كه قوۀ رأى و نظرم رو به كاهش برود همان گونه كه قواى جسمانى كاسته شده است و پيش از آن كه بعضى از عوامل پيروزمند هوى به تسخير دل و عقلت پيش از من سبقت جويد و خشونت و سختى تو را فرا گيرد.

ص: 434

(13) و جز اين نيست كه قلب انسان جوان مانند زمين خالى از كشت است، هرچه كه در آن پاشيده يا كاشته شود، آن را مى پذيرد. لذا، پيش از آن كه دلت قساوت بگيرد و عقلت مشغول شود به تأديب تو پيشدستى كردم تا با انديشه و نظر جدى، حقايقى را كه اهل تجربه جستجو و آزمايش كردند، فرا بگيرى و از آن ها غنى گردى.

(14) در نتيجه از زحمت طلب و تلاش براى تحصيل نتيجه تجربه بى نياز باشى و به تو همان رسد كه ما به آن رسيديم و براى تو آشكار شود آنچه كه گاهى براى ما تاريك بود.

(15) فرزندم، اگرچه من به اندازۀ همۀ گذشتگان عمر نكرده ام، با اين حال در كارهاى آنان نگريستم و در اخبار آنان انديشيدم و در آثارشان سير نمودم، به طورى كه مانند يكى از آنان گشته ام.

(16) بلكه از آن نظر كه اطلاع از عموم سرگذشتشان پيدا كردم، گويى با همۀ آن مردم از اولين تا آخرين افراد آنان زندگى كرده ام و صاف آن را از تيره اش و نفع آن را از ضررش شناختم و براى تو از هر امرى صاف و خالصش را و از هر چيزى زيبايش را برگزيدم و مجهولش را از تو برگرداندم. و ديدم اهتمام و علاقه شديد من به امور حيات تو همانند اهتمام پدرى مهربان به فرزندش مى باشد.

(17) لذا تصميم به تأديب تو گرفتم كه ادب را در حالى از من بپذيرى كه در بهار زندگى هستى و رو به سپرى كردن عمر و آيندۀ روزگار مى روى و داراى نيتى سالم و نفسى صاف و پاك هستى. و در اين تأديب براى تو نخست از تعليم كتاب خداوند عز و جل و تأويل آن شروع كنم، همچنين در آغاز تعليم، قوانين اسلام و احكام و حلال و حرام آن را براى تو تبيين نمايم و براى تو به غير اين تعليمات نپردازم.

ص: 435

(18) سپس بيمناك شدم كه مبادا اختلافات ناشى از هوى ها و آراء بى اساس كه مردم را به اشتباه انداخته است براى تو نيز مشتبه گردد و با اين كه خواهان طرح و تصريح و آگاه ساختن تو به آن اختلافات نبودم، با اين حال احساس كردم آگاه ساختن تو به اين امر بهتر است از اين كه تو را در امورى رها بسازم كه از هلاكت تو در آن ها بيمناكم و اميدوارم خداوند تو را براى وصول به رشد و كمالات توفيق دهد و تو را به راه معتدل و راست هدايت فرمايد. اينك اين توصيه ها را براى تو مطرح مى نمايم و از تو مى خواهم به آن ها عمل كنى.

(19) و بدان اى پسرم، پسنديده ترين چيزى كه از وصيت من مى توانى بگيرى، تقواى الهى و بسنده كردن به آنچه كه خدا براى تو مقرر فرموده و پذيرش آن عقايد و اعمالى است كه نياكان گذشته و صلحاى خاندان تو، آن ها را پذيرفته بودند. آنان هرگز از نگريستن به خويشتن باز نماندند، همان گونه كه تو بر خويشتن مى نگرى و دربارۀ خود انديشيدند همان گونه كه تو مى انديشى و اين نگرش و انديشه آنان را در نهايت كار وادار كرد كه به آنچه كه شناختند عمل كنند و از آنچه كه مكلف به آن نبودند، خوددارى ورزند. و اگر نفس تو از پذيرش اين مطلب امتناع ورزيد بدون اين كه خودت آن را بدانى چنان كه پدرانت دانسته بودند، پس جستجويت دربارۀ دانستن آن را به وسيلۀ فهم و تعليم باشد نه با غوطه خوردن در اشتباهات و تشديد خصومت ها.

(20) و پيش از آن كه در آن امور نظرى بيندازى، ابتداء كن به يارى جستن از خدا و ميل به او براى يافتن توفيق از او و ترك هر گونه آلودگى كه تو را در شبهه داخل كند يا تو را به گمراهى تسليم نمايد.

ص: 436

(21) در آن هنگام كه يقين كردى دلت صاف شد و به مقام خشوع رسيد و نظرت متمركز و تكميل شد و اهتمام تو در يك مقصود والا هماهنگ و متحد گشت، پس بنگر در آنچه براى تو تفسير كردم و اگر آنچه از خويشتن مى خواستى و فراغت نظر و انديشه است براى تو آماده نشد، در اين موقع بدان كه در تاريكى راه گرفتار شده و در ظلمت ها غوطه ور گشته اى و هر كس كه در جستجوى دين باشد به گمراهى و تاريكى مبتلا نمى گردد. در چنين موقعى امساك و توقف بهتر از همه چيز است.

(22) پسرم، وصيتم را خوب درياب، و بدان كه مالك مرگ همان مالك زندگى است و آفريننده همان ميراننده است و فانى كننده همان برگرداننده است، و آن كسى كه مبتلا مى كند، عاقبت مى بخشد.

(23) و قطعى است كه دنيا برقرار نمى گشت مگر بر همان سنّت جاريه كه خدا آن را وضع فرموده - در مجراى نعمت ها، ابتلاء، پاداش در معاد يا هر آنچه كه آن را خواسته و تو آن را نمى دانى. اگر فهم چيزى از اين امور براى تو مشكل شد، آن را بر نادانى خود حمل كن.

(24) زيرا تو در خلقت نخستين جاهل بودى و سپس تعلم يافتى و چه زياد است آنچه كه نمى دانى و رأى تو در آن متحير مى ماند و بينايى ات در آن گم مى شود، سپس آن را بعد از آن مى بينى. پس چنگ بزن به عنايت خداوندى كه تو را آفريده و روزى داده و خلقت تو را تنظيم فرموده، پس عبادتت براى او باشد و ميل و رغبتت به سوى او و بيم و هراست از او.

ص: 437

(25) و بدان اى پسرم، هيچ كس از خداوند سبحان آن اطلاع را نداده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داده است. پس به راهنمايى او خشنود باش و راهبرى او را به رستگارى بپذير. من از هيچ اندرزى براى تو مضايقه نكردم و قطعى است كه تو براى درك و شناخت خويشتن اگرچه كوشش كنى به پايۀ نظر و آشنايى من دربارۀ تو نخواهى رسيد.

(26) و بدان اى پسرم، اگر براى پروردگار تو شريكى وجود داشت، رسولان او براى تو مبعوث مى شدند و آثار ملك و سلطۀ او را مى ديدى و كارها و صفات او را مى ديدى، بلكه پروردگار تو خداونديست يگانه همان گونه كه خود را توصيف فرموده است. هيچ كس نمى تواند در ملك او تضادى با او بورزد و هرگز زوال راهى به او ندارد و وجود اقدس او ازل بوده است.

(27) اولين موجود است بدون اوليت و پايان همۀ آن ها است بدون نهايت. ربوبيت او با عظمت تر از آن است كه به احاطۀ قلب و بينايى در آيد.

(28) وقتى كه اين حقيقت را شناختى، چنان عمل كن كه مانند تو انسانى در كوچكى شأن و كمى توانايى و فراوانى عجز و بزرگى احتياجش به پروردگارش، در طلب اطاعت او و ترس از عذاب و هراس از غضبش عمل مى نمايد: زيرا خداوند تو را دستور نداده مگر به نيكى و تو را نهى نفرموده مگر از زشتى.

(29) پسرم، من به تو از دنيا و حال و زوال و تحول آن خبر دادم، همچنان كه از آخرت و آنچه كه براى اهل آخرت در آن سرا آماده شده است، اطلاع دادم و براى تو مثل ها زدم تا از آن ها عبرت بگيرى و از آن ها پيروى نمايى.

ص: 438

(30) جز اين نيست كه مثل كسانى كه دنيا را شناخته اند مانند مثل مسافرانى است كه منزل بى آذوقه آنان را به زحمت انداخت و آنان منزلى داراى وسايل معيشت و وسيع را مقصد خود قرار دادند و سختى هاى راه آن منزل و دورى از دوست و خشونت سفر و ناگوارى خوراك را براى رسيدن به خانۀ وسيع و قرارگاه تحمل نمودند.

(31) آنان از اين همه مشقت و زحمت و دردى احساس نمى كنند و در خرجى كه در اين مسير مى نمايند، هيچ ضررى نمى بينند و هيچ چيز براى آنان محبوبتر از چيزى نيست كه آنان را به منزل و محله شان نزديك كند.

(32) و مثل كسى كه فريب اين دنيا را بخورد مانند مثل قومى است كه در جايگاهى داراى وسايل رفاه و آسايش زندگى مى كردند، سپس مجبور شدند به جايگاهى بى خير و فاقد رفاه و آسايش كوچ كنند. قطعى است كه براى چنين مردمى چيزى ناگوارتر و مصيبت بارتر از جدايى از آن منزل پر آسايش و حركت به سوى جايگاه فاقد رفاه و آسايش نمى باشد.

(33) پسرم، نفس خود را ما بين خويشتن و مردم، ميزان قرار بده، پس دوست بدار بر ديگرى آنچه را كه براى خود دوستدارى و آنچه كه براى تو ناملايم و ناگوار است، بر ديگران نيز كراهت بار تلقى كن. ظلم مكن چنان كه نمى خواهى ظلمى به تو برسد.

(34) و نيكويى كن همان گونه كه دوست دارى به تو نيكويى شود. و زشت بشمار از خويشتن آنچه را كه از ديگران زشت مى شمارى. آنچه را كه نمى دانى مگو اگرچه آنچه كه مى دانى اندك باشد و آنچه را كه نمى خواهى دربارۀ تو گفته شود، دربارۀ كسى ديگر مگو.

ص: 439

(35) و بدان خودپسندى ضد درستى و آفت عقول بشرى است. در تكاپو [براى تحصيل سعادت خويشتن] كوشا باش و خزانه دار ديگران مباش و هنگامى كه به مقصد خود رسيدى از ديگر اوقات، به پروردگارت خاشعتر باش.

(36) و بدان پيش روى تو راهى است بس دور و داراى مشقت شديد و تو از جستجوى شايسته در چگونگى اين راه و مقدار توشۀ كافى و پشتى سبكبار بى نياز نيستى. پس بار بيش از طاقت بر پشت خود حمل مكن كه سنگينى آن وبال گردنت باشد.

(37) و اگر از مستمندان كسى را پيدا كردى كه از طرف تو توشه اى به قيامت ببرد و در آن روز در موقع احتياج آن را به تو برساند، وجود او را غنيمت بشمار و بار را به او بسيار و هر چه بتوانى در فراوان كردن زاد و توشۀ او بكوش، شايد روزى جستجويش كنى و او را نيابى. و هر كس كه از تو وامى بخواهد و تو توانايى آن را داشته باشى، وجود او را غنيمت بشمار و نيازش را برطرف كن تا در روز دشوارى آن را به تو ادا كند.

(38) و بدان پيش رويت گردنه اى است رنج زا، در عبور از اين گردنه حال مردم سبكبار بهتر است از سنگين باران و حال كسى كه در آن گردنه، آهسته و كند حركت نمايد زشت تر از حال كسى است كه با سرعت از آن عبور مى نمايد و حتمى است كه آن جايگاه بسيار دشوار محل فرود آمدن توست: يا بر بهشت، يا بر آتش. پس پيش از رسيدن به آن جايگاه هولناك، آن را براى خود آماده كن و منزل را پيش از آن كه در آن وارد شوى هموار ساز، زيرا براى آدمى پس از مرگ، نه جاى پوزشى است و نه امكان بازگشت به اين دنيا.

ص: 440

(39) و بدان آن خداوندى كه گنجينه هاى آسمان ها و زمين به دست او است، به تو اجازۀ دعا داد. و اجابت آن را به عهده گرفته است و به تو دستور داده است كه از او مسألت كنى و او عطا فرمايد و تو از او رحم بخواهى، او به تو رحم فرمايد. آن خداوند مهربان بين تو و خويشتن كسى كه تو را از او بپوشاند قرار نداده است و تو را وادار نكرده است به سوى كسى كه دربارۀ تو به او شفاعت كند. و تو را در صورتى كه بدى كرده باشى از توبه منع نكرده است. و براى وارد ساختن عذاب بر تو عجله اى ندارد و اگر به سوى او برگشتى تو را سرزنش نمى كند و تو را در آن هنگام كه شايستۀ رسوا شدن هستى رسوا نمى كند و براى قبولى توبه از تو سختگيرى نكرده و به وسيلۀ كيفر با تو مناقشه ننموده و از رحمت خويش نااميدت نفرموده است.

(40) بلكه برگشت تو را از گناه ثواب قرار داده و گناهت را يكى و اطاعت و نيكويى ات را ده محاسبه نموده است. و در بازگشت به سوى او و طلب خشنودى از او را باز گذاشته است. پس هنگامى كه او را بخوانى صدايت را مى شنود و وقتى كه با او آهسته به نيايش بپردازى، آن را مى داند [پس اگر اين حقايق را بدانى] حاجتت را به او عرضه خواهى داشت و ذات نفس خويشتن را در پيشگاه او بگسترانى و غصه ها و اندوه هاى خود را به بارگاه او بيان كنى و برطرف شدن سختى هايت را از او بخواهى و براى همۀ امور زندگيت از او يارى طلبى و از خزاين رحمت او عطايايى را مسألت نمايى كه جز او نتواند آن ها را به تو عنايت فرمايد از فزونى عمرها و صحت بدن ها و گسترش روزى ها.

(41) سپس خداوند متعال كليدهاى گنجينه هاى نعمت هايش را در اختيار تو قرار داده با اجازه و رخصت در مسألت از او. هر وقت بخواهى درهاى نعمت او را به وسيلۀ دعا به روى خود باز كنى و انبوه رحمتش را به سوى خود سرازير نمايى.

پس تأخير اجابت دعايى كه به بارگاه خداوند نموده اى نااميدت نسازد، زيرا عطاى الهى به قدر نيّت است.

ص: 441

(42) و گاهى اجابت دعا براى بزرگتر نمودن پاداش دعا كننده و فراوان بودن عطاى آرزو كننده به تأخير مى افتد.

(43) بسا باشد كه چيزى را از خدا مسألت نمايى ولى آن خواسته به تو داده نمى شود، ولى در مقابل بهتر از آن خواسته يا در اين دنيا و يا در آخرت نصيبت مى گردد. يا آن خواسته به جهت آنچه كه براى تو بهتر است از تو برمى گردد. پس چه بسا كه آن چه مسألت نموده اى، اگر به تو داده شود، دينت از بين مى رود. پس تو خيرى را از خدا مسألت كن كه زيبايى اش براى تو بماند و وبالش از تو دور گردد. پس مال چيزى است كه نه آن براى تو مى ماند و نه تو براى آن.

(44) و بدان اى پسرم، جز اين نيست كه تو براى آخرت آفريده شده اى نه براى دنيا و براى فنا به عالم هستى گام گذاشته اى نه براى ابديت و براى مرگ نه براى زندگى و قطعى است كه تو در اين دنيا در جايگاهى قرار گرفته اى كه بايد از آن كوچ كنى و به قدر كفايت از آن برخوردار شوى. تو در مسير آخرتى.

(45) و تو گريزان از مرگى با اين كه نجاتى نيست براى كسى كه از مرگ بگريزد و هر كس كه مرگ در پى او است از او فوت نخواهد گشت و ناچار گريبان او را خواهد گرفت. همواره برحذر باش از اين كه مرگ تو را در حال زشتى دريابد كه تو با خويشتن دربارۀ بازگشت از آن زشتى گفتگو مى كردى. آرى برحذر باش از اين كه مرگ بين تو و بازگشت از گناه مانع گردد كه در نتيجه خود را به هلاكت بيفكنى.

به ياد مرگ

(46) پسرم، فراوان به ياد مرگ باش و به ياد آنچه به آن روى خواهى آورد و كارت پس از مرگ، به آن جا منتهى خواهد گشت، تا در آن هنگام كه مرگ به سراغت آيد تو احتياط كرده و براى استقبال از آن آماده باشى و كمر همت براى رويارويى نيكو با آن به ميان بسته باشى. آگاه باش، تا مرگ ناگهان بر سرت تاختن نياورد كه تو را مبهوت سازد.

ص: 442

(47) و بپرهيز از اين كه فريب گروهى از اهل دنيا را بخورى، جمعى كه چنان دلبستگى به آن پيدا كرده اند كه گويى جاودانه در آن خواهند زيست. خداوند سبحان دربارۀ اين دنيا به تو خبر داده و خود همين دنيا خود را براى تو توصيف نموده و پرده از زشتى هاى خود براى تو برداشته است. پس جز اين نيست كه مردم اين دنيا، همانند سگ هاى عوعو كننده و درندگان خون آشامند كه بعضى از آنان بر بعضى ديگر عوعو كنند و عزيزش ذليلش را مى خورد و بزرگش بر كوچكش غلبه نمايد.

(48) برخى از آنان شترانى هستند بسته و برخى ديگر مهار گسيخته و رها شده كه عقول خود را گم كرده اند و سوار بر مجهولات و سرگردان هستند. دسته هايى آفت زده در بيابانى شن زارند كه حركت در آن دشوار است، نه شبانى دارند تا آنان را مديريت كند و نه گله بانى كه آنان را بچراند.

(49) دنيا آنان را در راه تاريك و كور كننده به حركت درآورد و چشمانشان را از كانون نور هدايت برگرفت، پس در حيرتكده گم گشتند و در نعمت آن غرق شدند و دنيا را براى خود، خدا اتخاذ كردند. پس دنيا آنان را به بازى گرفت و آنان هم آن را به بازى گرفتند و پشت سر و فوق آن را فراموش كردند.

مدارا در طلب

(50) زود باشد كه تاريكى برداشته شود، گويى كوچ كنندگان رسيدند. آن كس كه با سرعت رود، به كاروان ملحق گردد. و بدان اى پسر من، كسى كه مركبش شب و روز است، قطعا او را مى برند، اگرچه ايستاده باشد و مسافت را طى مى كند اگرچه توقف كند و در راحتى باشد.

ص: 443

(51) و بدان يقينا تو نه به آرزويت مى رسى و نه از اجلت فراتر مى روى و قطعا تو در مسير كسى قرار گرفته اى كه پيش از تو بوده است. در طلب دنيا با آرامش رفتار كن و كسب و تجارت را به نيكويى برگذار، زيرا با طلب و جستجو كه به از بين رفتن مال منجر گشته است، پس نه هر جوينده اى به آن روزى كه مى خواهد مى رسد و نه هر كسى كه در طلب راه اختصار را پيش گرفته است محروم مى ماند.

(52) كرامت نفس خود را از هر گونه پستى ها بالاتر بدار، اگرچه تو را به آنچه كه ميل دارى برساند، زيرا تو در برابر آنچه كه از شرف نفس خود از دست مى دهى، عوض نخواهى گرفت. و هرگز بندۀ ديگرش مباش، در حالى كه خدا تو را آزاد آفريده است. و چيست نيكويى يك خير در صورتى كه بدون شر به دست نخواهد آمد و چيست ارزش آن آسانى كه بدون دشوارى قابل وصول نيست.

(53) و بپرهيز از آن كه مركب هاى طمع تو را برانند و به سرچشمه هاى هلاكت برسانند. و تا بتوانى مابين خود و خدا يك ثروتمند را واسطه قرار مده، زيرا تو به قسمت و سهم خود نايل خواهى گشت و اندكى از جانب خداوند سبحان با عظمت و با ارزشتر از خواستنى هاى فراوان است، اگرچه همۀ آن ها از خدا است.

وصاياى متنوع

(54) و تدارك خطايى كه از سكوت تو به وجود آمده است، آسانتر است از جبران آنچه كه از سخنت فوت شده است و حفظ آنچه كه در ظرف است با بستن بندهايش و نگهدارى آنچه در دست دارى بهتر از طلب كردن چيزيست كه در دست ديگريست.

ص: 444

(55) و تلخى نااميدى بهتر از مسألت از مردم است و كار و پيشه با پاكدامنى بهتر از بى نيازى با انحرافات است و انسان براى سرّ خود نگهدارتر است و بسا كسانى كه دربارۀ عوامل ضرر مى كوشند. كسى كه فراوان سخن بگويد، به سرسام گويى افتد. و كسى كه بينديشد، بينا گردد.

(56) خود را به اهل خير نزديك كن تا از جملۀ آنان باشى و از اهل شر دورى گزين تا از آنان جدا شوى. بد طعامى است كه از حرام تهيه شود و ستم بر ناتوان بدترين ظلم است، اگر مدارا خشونت تلقى شود، خشونت، جاى مدارا را مى گيرد. با اوقات كه دوا، درد شود و درد، دوا گردد. بسا نصيحت كند كسى كه ناصح نيست و خيانت كند كسى كه خير خواه تلقى شده است.

(57) بپرهيز از تكيه كردن به آرزوها، زيرا آرزو متاع و كالاى مردم احمق است. عقل حفظ تجربه هاست و بهترين تجربه ها چيزيست كه پندى به تو دهد. پيشدستى بر فرصت ها كن پيش از آن كه فوت آن موجب اندوه گردد. چنان نيست كه هر طالبى به مقصد برسد و هر غايبى برگردد.

(58) و از تباهى است ضايع كردن زاد و توشه و تباه ساختن معاد. براى هر امرى غايتى است. آنچه كه براى تو مقدّر است، به زودى به تو خواهد رسيد.

(59) بازرگان در معرض خطر است و بسا شىء ناچيز كه از اشياء فراوان، افزاينده تر است. نه در يار و ياور پست چيزى است نه در دوست بد گمان (يا متهم).

(60) با روزگار آسان گير مادامى كه با تو بسازد و رام باشد، و خود را به اميد چيزى بيش تر به خطر مينداز و بپرهيز از آن كه مركب ستيزه گرى و لجبازى تو بناى چموشى گذارد.

ص: 445

(61) در آن هنگام كه برادرت به فكر قطع ارتباط با تو بيفتد، نفس خود را به پيوند با او وادار، همچنين اگر بخواهد از تو رويگردان شود، تو نفس خود را به لطف و نزديكى و محبت با او وادار و در آن موقع كه براى تو بخل بورزد، تو به او بذل و بخشش نما و اگر از تو دورى گزيند، تو خود را به او نزديك كن و هنگامى كه با تو شدت بورزد، خود را به نرمش با او وادار و اگر گناهى مرتكب شد عذرش را بپذير. تا آن جا كه گويى بندۀ او هستى و او صاحب نعمت توست.

(62) و بپرهيز از آن كه اين مقابله با اضداد (مثلا مهربانى در مورد كينه توزى را) در غير موردش به كار ببندى، يا با كسى انجام بدهى كه شايستگى آن زيبايى ها و عظمت ها را ندارد. هرگز دشمن دوستت را براى خود دوست اتخاذ مكن كه به خصومت با دوستت منجر گردد و خيرخواهى و خيرانديشى را دربارۀ برادرت (دوستت) خالص نما، چه خوشايند باشد و چه ناخوشايند. همواره غضب را به تدريج بياشام، زيرا من جرعه اى كه عاقبت شيرين تر و داراى پايانى لذيذتر از آن باشد، نديده ام.

(63) نرمخويى كن با كسى كه با تو خشونت كند، زيرا چنين كسى براى تو در معرض نرم شدن است. دربارۀ دشمن با فضل و فضيلت رفتار كن، زيرا اين رفتار يكى از دو پيروزى است. و اگر خواستى دوستى با برادرت را قطع كنى، مقدارى از آن دوستى را براى خود باقى نگهدار، زيرا ممكن است روزى آن شخص همان محبت باقيمانده را مورد استناد قرار بدهد.

(64) و هر كس كه به تو خوش گمان باشد، گمانش را تصديق كن و هرگز حق برادرت را به جهت دوستى كه ما بين تو و او است، تباه مساز، زيرا برادر تو نيست كسى كه حق او را ضايع كنى.

(65) و چنان مباش كه خاندانت از ناحيۀ تو بدبخت ترين مردم باشند و تمايل به آن كس نداشته باش كه از تو اعراض كرده است. و هرگز برادر تو براى قطع پيوند دوستى، از علاقۀ تو به پيوند با او، قوى تر نباشد. و هيچ گاه براى بدى كردن نيرومندتر از نيكويى نمودن مباش.

ص: 446

(66) و ظلم هر كسى كه به تو ستمى بورزد در نظرت بزرگ جلوه نكند، زيرا چنين شخصى در ضرر بر خويشتن و سود رساندن به تو خواهد كوشيد و پاداش كسى كه تو را شاد كند اين نيست كه با او زشتى نمايى.

(67) و بدان اى پسر من، روزى بر دو قسم است: يكى آن روزى است كه تو آن را طلب كنى. دوم آن روزى است كه تو را مى طلبد و اگر هم تو به دنبال آن نروى، آن روزى به سوى تو خواهد آمد. چه زشت است خضوع و خود را پست نمودن در موقع احتياج و ظلم و جفاكارى در هنگام بى نيازى. جز اين نيست كه آنچه از دنيا براى تو سودى خواهد داشت، آن است كه جايگاه ابدى خود را با آن اصلاح نمايى. و اگر مى خواهى بر آنچه كه از دستت رفته است، ناله و زارى كنى، پس بر همۀ آنچه كه به تو نرسيده است، زارى نما.

(68) استدلال كن به وسيلۀ آنچه كه واقع شده است، بر آنچه كه واقع نشده است، زيرا امور جهان شبيه يكديگرند و هرگز از آن مردم مباش كه پند به او سودى نمى دهد مگر اين كه او را شديدا به درد بياورد، زيرا خردمند با تعليم و تربيت هاى سازنده پند مى گيرد در صورتى كه حيوانات با زدن، پند مى پذيرند.

(69) طرد كن از خود، امواج اندوه ها را با نيروى تحمل و يقين نيكو. هر كس اعتدال را ترك كند مرتكب جور و انحراف مى شود. يار حقيقى مانند خويشاوند است و دوست واقعى كسى است كه هويت دوستى را در نهان حفظ كند.

(70) هوى شريك كورى است. بسا دورى كه از نزديك نزديكتر است و بسا نزديكى كه از دور دورتر. غريب كسى است كه دوست نداشته باشد. هر كس از حق تجاوز كرد، راه براى او تنگ مى گردد. هر كس به اندازۀ خود كفايت كند، براى او پايدارتر است.

ص: 447

(71) و محكم ترين رشته كه براى تو شايسته است، رشته اى است ما بين تو و خدا. هر كس كه اعتنايى به تو ندارد دشمن توست. گاهى نااميدى از چيزى، دريافت آن است هنگامى كه طمع مايۀ هلاكت است. چنان نيست كه هر مخفى داشتنى آشكار گردد و هر فرصتى قابل بهره بردارى. و چه بسا آدم بينا در تشخيص مقصد به خطا رود و انسان نابينا به رشد و مقصد كمال خود نايل آيد.

(72) تا بتوانى شر را به تأخير بينداز، زيرا هر وقت بخواهى مى توانى آن را جلو بيندازى. و بريدن پيوند از نادان معادل پيوستن به خردمند است. هر كس به زمانه اطمينان كند، زمانه به او خيانت ورزد و هر كس آن را تعظيم كند، پست و خوارش نمايد.

(73) چنان نيست كه هر كس تيرانداخت، به نشانه زد. هنگامى كه صاحب سلطه بر جامعه دگرگون شود، زمانه نيز تغيير پيدا كند. پيش از حركت در راه از همراه و پيش از قرار گرفتن در خانه دربارۀ همسايه تحقيق نما. بپرهيز از آن سخن كه بخنداند، اگرچه آن سخن را از كسى ديگر نقل كنى.

نظرى دربارۀ زن

(74) بپرهيز از مشورت با زنان، زيرا رأى و نظر آنان سست و تصميمشان بى اساس است.

(75) زنان را در حجاب نگهدار تا از نگريستن به مردان بازمانند، زيرا سخت گرفتن حجاب براى بقاى عفت آنان بهتر است و بيرون رفتنشان از خانه بدتر نيست از اين كه بيگانه اى را كه به او اطمينان ندارى نزد آنان به خانه آورى و اگر بتوانى كارى كنى كه هيچ كس جز تو را نشناسند، آن كار را انجام بده و زن را بيش از آنچه نفس (ذات) خود او مقتضى است، تمليك مكن.

ص: 448

(76) زيرا زن ريحان است نه قهرمان. و در بزرگداشت او به بيش از حد نفس او تجاوز مكن و او را به طمع مينداز كه براى ديگرى شفاعت و ميانجيگرى نمايد.

(77) بپرهيز از غيرت در غير موردش، زيرا چنين تعصب افراطى زن صحيح و سالم را به بيمارى و بى گناه را به بدگمانى مى خواند. و به هر فردى از خدمتكارانت كار و وظيفه اى را اختصاص بده، زيرا اختصاص باعث مى شود كه در خدمت كردن به تو، كار را بر گردن يكديگر نيندازند.

(78) قبيله و عشيرۀ خود را محترم بشمار، زيرا آنان بال هاى تو هستند كه به وسيلۀ آنان به پرواز درمى آيى و اصل تو هستند كه به طرف آن برمى گردى.

دعا

(79) پسرم دين و دنيايت را به خدا مى سپارم و بهترين فرمان و قضاى الهى را امروز و فردا و در دنيا و آخرت از او براى تو مسألت دارم. و السّلام.

32

32 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) گروه فراوانى از مردم را به هلاكت رساندى، آنان را به گمراهى خود فريب دادى و در موجى از درياى [كثيف] درونت انداختى كه تاريكى ها آنان را از هر سو احاطه كند و اشتباهات آنان را در تلاطم مضطر سازد. در نتيجه از مقصد حقيقى تجاوز كردند و به پشت سر برگشتند و راه قهقرا را پيش گرفتند و به دودمان خود تكيه نمودند، مگر گروهى از بينايان كه از تو [و مقاصد تو] برگشتند.

ص: 449

(2) آنان پس از آن كه تو را شناختند از تو جدا گشتند و دست از يارى تو برداشتند و به طرف خدا گريختند و پناهنده شدند، زيرا تو آنان را به دشوارى ها انداختى و از اعتدال منحرفشان ساختى.

(3) اى معاويه، دربارۀ خويشتن از خدا بترس و افسارت را از دست شيطان در آور؛ زيرا دنيا از تو بريده ميشود و آخرت به تو نزديك است.

33

33 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «قثم بن عباس» و او كارگزار آن حضرت بود در مكه

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، بازرس مخفى من در مغرب براى من نوشته و خبر داده كه جمعى از مردم شام را براى ايام حج به مكه فرستاده اند، مردمى كوردل، ناشنوا و نابينا از شنيدن و ديدن حقيقت كه حق را با باطل مخلوط مى كنند و مخلوق را در معصيت خالق، اطاعت مى كنند. و به بهانۀ دين منافع دنيا را مى دوشند و خواستنى هاى دنيا را در مقابل شايستگى هاى انسان هاى نيكو و با تقوى در جهان آخرت مى خرند و هيچ كس به خير نمى رسد مگر كسى كه عمل به خير مى كند و به هيچ كس پاداش شر داده نمى شود مگر به مرتكب شر.

(2) پس دربارۀ آنچه كه [در اين دنيا] مربوط به سعادت در زندگى توست، همواره محتاط و هشيار و خيرخواه و خردمند و پيرو فرمانده و در اطاعت امامت پابرجا باش و بپرهيز از ارتكاب آنچه كه بايد از آن پوزش طلبيد و در هنگام برخوردارى از نعمت ها خودكامه مباش و در هنگام سختى ها از سستى و احساس شكست پرهيز كن.

ص: 450

34

34 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به محمد بن ابى بكر، در هنگام ناراحتى محمد از عزل او از مصر و فرستادن مالك اشتر به جاى او. سپس مالك در حركت به طرف مصر پيش از ورود به آن سرزمين از دنيا رفت.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى از ناراحتى تو از اعزام مالك اشتر به جاى تو اطلاع پيدا كردم. من اين كار را به خاطر آن نكردم كه تو در كوشش و جديت در انجام تكاليف مسامحه و تأخير كرده اى و همچنين نه از اين جهت بود كه به واسطه اين كار بر تلاش و كوشش خود بيفزايى و اگر من آن مقامى را كه در اختيار توست از تو بگيرم، قطعا به جاى آن تو را مأمور كارى مى كنم كه هم زحمتش براى تو اندك و هم تصدى و مديريت آن براى تو جالب تر باشد. قطعى است كه مردى كه او را والى مصر نمودم مردى بود براى ما خيرخواه و خيرانديش و بر دشمن بسيار سختگير و انتقام گيرنده.

(2) پس خدا او را رحمت كناد، تحقيقا روزگار عمرش به پايان رسيد و مرگ خود را ديدار نمود و ما از او راضى هستيم و خداوند خشنودى خود را نصيبش سازد و پاداش نيكش را چند برابر فرمايد.

(3) براى تعقيب دشمن، راه بيابان ها را در پيش گير و با بينايى ات حركت كن و آماده باش براى جنگ با كسى كه با تو به چنگ بپردازد. و مردم را به راه پروردگارت دعوت نما و از خداوند، فراوان يارى طلب كن، تا در آنچه ناآرامت مى كند تو را كفايت كند و در آنچه بر تو رسد تو را يارى فرمايد، انشاء اللّه.

ص: 451

35

35 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به عبد اللّه بن عباس پس از شهادت محمد بن ابى بكر

(1) اما بعد از حمد و ثنا، كشور مصر به وسيلۀ دشمنان گشوده و تصرف گشت و محمد بن ابى بكر رحمة اللّه به شهادت رسيد و ما شهادت اين مرد خدا را به عنوان از دست دادن فرزندى خيرخواه و خيرانديش و كارگزارى بسيار كوشا و شمشيرى برّان و ركنى دفاع كننده محاسبه مى كنيم.

(2) من مردم را براى ملحق شدن به او تحريك كردم و آنان را پيش از آن كه آن يار و ياور عزيز ما به شهادت برسد به كمك و پشتيبانى او ترغيب نمودم و دستور دادم. آنان را پنهانى و آشكارا و ابتدا و مكررا دعوت نمودم. برخى از آنان با اكراه آمدند و بعضى ديگر عذر دروغين آوردند، پاره اى هم محمد بن ابى بكر را تنها و بى ياور گذاشتند و عقب نشستند.

(3) از خداوند متعال مسألت مى دارم كه مرا به زودى از دست آنان نجات بدهد.

سوگند به خدا اگر در هنگام رويارويى با دشمن اشتياق و اميد مرگ نداشتم و خود را براى مرگ آماده نمى كردم، دلم نمى خواست حتى يك روز با آنان باشم و آنان را ملاقات كنم.

ص: 452

36

36 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به برادرش «عقيل بن ابيطالب» دربارۀ لشكرى كه به سوى بعضى از دشمنانش فرستاده بود و اين نامه پاسخى است به نامه اى كه عقيل براى او نوشته بود.

(1) من لشكر انبوهى از مسلمانان را به سوى او فرستادم. هنگامى كه خبر حركت اين لشكر به او رسيد براى فرار محكم كمر بست و با پشيمانى عقب نشست. لشكر در راه به او رسيد در حالى كه غروب آفتاب نزديك بود، مقدارى اندك به اندازه تلفظ كلمه «لا» با يكديگر جنگيدند. زمانى جز به مدت يك ساعت نكشيد كه با ناراحتى شديد پس از فشار سخت به گلويش نجات پيدا كرد و بيش از رمقى از او نمانده بود كه با سختى خود را از معركه به در برد.

(2) [برادرم] ياد قريش را و تلاش در گمراهى و جولانشان را در تفرقه انداختن و سركشى آنان را در وادى ظلمت ها رها كن، زيرا آنان به جنگ با من همان گونه اتفاق كردند كه پيش از من به جنگ با رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله. پس بر قريش باد هرگونه مجازات زشت! زيرا آنان پيوند اصيل خويشاوندى با من را بريدند و حاكميت پسر مادرم (پيامبر) را از من سلب كردند.

(3) و اما سؤالى كه دربارۀ نظر من راجع به جنگ پرسيده بودى نظر من دربارۀ پيمان شكنان، جنگ و پيكار است تا خدا را ديدار كنم. نه فراوانى مردم در پيرامون من باعث افزايش عزت مى شود و نه پراكنده شدن آنان از دور من موجب وحشت مى گردد. و تو فرزند پدرت را چنان ارزيابى مكن كه اگرچه مردم او را رها كنند، زارى كند و پستى را بپذيرد و يا با قبول اهانت تن به ظلم و تعدى ظالمان بدهد و به آسانى زمام امور خود را به دست يك كشنده بسپارد. و يا پشت خود را براى سوارى، هموار و خم نمايد.

ص: 453

(4) اگر از حال من پرسى كه چگونه ام، به طور قطع * من در برابر حوادث سخت زمان مقاوم و شكيبايم.

براى من سخت است كه اندوهى در من ديده شود * كه دشمن شماتت كند و يا دوست ناراحت گردد.

37

37 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) خدا پاك و برى از نواقص است. چه قدر به هواهاى مستند به بدعت و شك و ترديدهاى ناشى از پيروى شيطان و هوس هاى حيوانى ملزم شده اى. اين الزام نابكارانۀ تو همراه با ضايع كردن حقايق و زير پا گذاشتن پيمان هايى است كه خداوند عمل به آن ها را از تو خواسته است و مردم دربارۀ آن ها عليه تو حجت دارند.

(2) و اما پرگويى تو پيرامون عثمان و قاتلان او، جز اين نيست كه تو مردى هستى كه در آن هنگام كه پيروزى را از آن خود مى ديدى، او را يارى كردى و در آن موقع كه پيروزى براى او لازم بود او را تنها و شكست خورده رها كردى. و السّلام.

38

38 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به مردم مصر هنگامى كه مالك اشتر را بر آنان والى فرمود

(1) از بندۀ خدا على زمامدار مؤمنين به آن قومى كه براى خدا خشمگين شدند، هنگامى كه خدا را در روى زمين نافرمانى نمودند و حق او پايمال گشت تا آن كه ظلم پرده هاى خود را بر نيكوكار و بدكار و هر كسى كه ساكن و يا كوچ كننده بود بگستراند. نيكى و ارزشى نمانده بود كه مردم به آن بيارامند و نه از زشتى جلوگيرى مى گشت.

ص: 454

(2) اما بعد از حمد و ثنا، من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزگار بيم و هراس نخوابد و در ساعت هاى وحشتناك از دشمنان عقب ننشيند و براى مردم نابكار از شعلۀ آتش سوزانتر است. اين مرد مالك بن الحارث الاشتر از مذحج است. از او بشنويد و فرمانش را در هر مورد كه مطابق حق است اطاعت كنيد، زيرا اين مرد يكى از شمشيرهاى خداوندى است كه نه لبۀ آن كند است و نه ضربتى كه به وجود مى آورد، بى اثر است.

(3) اگر به شما دستور بدهد دسته جمعى حركت كنيد، بدون تأخير راه بيفتيد و اگر امر به توقف نمايد، توقف كنيد، زيرا او اقدام نكند و عقب ننشيند و به تأخير و تقديم نيندازد، مگر به دستور من، و من به جهت صفاتى كه اين مرد دارد يعنى خيرخواهى و خيرانديشى اش دربارۀ شما و شدت سختگيرى اش بر دشمنان شما او را از خود گرفتم و شما را بر خودم مقدم داشتم.

39

39 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به عمرو بن العاص

(1) قطعا تو دين خود را تابع دنياى مردى كرده اى كه گمراهى او آشكار است و پردۀ او دريده و همنشينى او انسان با كرامت را لكه دار مى كند و شخص متين و شكيبا را به وسيلۀ آميزش با خود به حماقت بكشاند. تو دنبال او را گرفتى و بازماندۀ سفره اش را خواستى، مانند پيروى سگ از شير كه به چنگال هاى او پناهنده مى شود و انتظار باقيمانده شكار او را مى كشد، در نتيجه دنيا و آخرت خود را از بين بردى.

ص: 455

(2) و اگر جانب حق را مى گرفتى، به آنچه كه مى خواستى مى رسيدى. پس اگر خدا مرا بر تو و پسر ابى سفيان مسلط نمايد، هر دو را به خاطر اعمالى كه انجام داده ايد مجازات خواهم كرد. و اگر مرا ناتوان بسازيد و پايدار باشيد، آنچه كه در پيش رو داريد (روز قيامت) براى شما بدتر است.

40

40 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به يكى از كارگزارانش

(1) پس از حمد و ثناى الهى، قضيه اى را از تو به من خبر داده اند. اگر آن را انجام داده باشى، پروردگارت را به غضب آورده و پيشوايت را نافرمانى كرده و در امانت خيانت نموده اى.

(2) به من خبر رسيده است كه محصولات زمين را برداشته و آنچه را زير پا داشته اى گرفته و آنچه در دستت بوده، خورده اى! (فورا) حسابت را براى من بفرست و بدان كه محاسبۀ خداوندى با عظمت تر است از حساب مردم. و السّلام.

41

41 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به يكى از كارگزارانش

(1) بعد از حمد و ثناى خداوندى، من تو را در امانتم (حكومت) شريك گردانيدم و تو را براى خود همراز و به خود بسيار نزديك نمودم و هيچ كس از دودمانم در پيش من براى مواسات و يارى و مددكارى و امانتدارى و اداى امانت از تو موثق تر نبود.

ص: 456

(2) از آن موقع كه ديدى روزگار به پسر عمويت حمله كرد و دست انداخت و دشمن شدت به خرج داد و چهرۀ پيروزى به خود گرفت و امانت مردم دستخوش خيانت گشت و اين امت سست و بى اصل شد، از پسر عمويت روى گرداندى مانند پشت كردن سپر به روى انسان، پس جدا شدى از او با ديگر كسانى كه از او جدا شدند و او را تنها گذاشتى و با كسانى كه او را رها كردند دمساز گشتى و خيانت كردى به او با خيانتكاران، پس تو نه پسر عمويت را ياورى كردى و نه امانت را ادا نمودى.

(3) گويى نيّت تو از جهاد، خدا نبوده است و گويى تو برهانى براى كارهاى خود از خدا نداشتى و گويى تو مى خواستى اين امت را در دنيايشان در حيله هاى خود غوطه ور سازى و آنان را دربارۀ غنيمتى كه به دست آورده اند فريب دهى.

هنگامى كه براى خيانت بيشتر و شديدتر فرصت پيدا كردى، شتاب در حمله نمودى و با حركتى تند برجستى.

(4) به هر مالى كه از اموال خاص بيوه زنان و يتيمان آنان قدرت پيدا كردى ربودى آن را مانند ربودن گرگ چابك، بز زخم خوردۀ خون آلود را و آن را با دلى آسوده به حجاز فرستادى بدون اين كه از ربودن آن احساس گناه كنى. اى انسان بى مايه، گويى ارثى از پدر و مادرت را به جيب خانواده ات ريختى. پاك و برى است خداوند.

(5) [از اين كارى كه تو كرده اى] آيا ايمان به معاد ندارى؟ آيا از دقت در حساب روز قيامت باكى ندارى؟ اى كسى كه در نزد ما از خردمندانى معدود محسوب مى گشتى، چگونه آشاميدنى و خوراكى را گوارا تلقى مى كنى با اين كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى آشامى! و كنيزها مى خرى و زنان را به ازدواج در مى آورى از اموال يتيمان و بينوايان و مؤمنان و مجاهدانى كه خداوند آن اموال را به آنان واگذاشته و شهرها را به وسيلۀ آنان حفظ فرموده است.

ص: 457

(6) از خدا بترس و اموال آن مردم را به خودشان برگردان، زيرا اگر اين كار را نكنى و خداوند مرا بر تو مسلط بدارد، تو را چنان مجازات كنم كه عذر من در نزد خدا باشد. و با آن شمشير تو را مى زنم كه هيچ كس را با آن نزدم مگر اين كه داخل آتش شده است.

(7) و سوگند به خدا، اگر دو فرزندم حسن و حسين مثل تو خيانت مى كردند، رضايت و خرسندى از من نمى ديدند و به هيچ خواسته اى از من نمى رسيدند تا حق را از آن دو بگيرم.

(8) و باطل را كه با ظلمشان به وجود آمده بود از بين ببرم. و سوگند به خداوندى ياد مى كنم كه پروردگار عالميان است، خوشحال نمى شدم اگر آنچه از اموال مسلمانان ربودى، براى من حلال بود، كه پس از زندگانى خود براى وارثانم ميراث مى گذاشتم. پس مقدارى دربارۀ خويش مواظب باش. گويى مدت عمرت به پايان رسيده و زير خاك دفن شدى و اعمالت به تو ارائه شد در آن جايگاهى كه ستمكار با حسرت و تأسف فرياد برآورد و آن كه عمرش را تباه كرده آرزوى برگشت به دنيا نمايد، در حالى كه «آن موقع جاى گريز نيست».

42

42 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «عمر بن ابى سلمه مخزومى» كه كارگزار آن حضرت در بحرين بود و سپس «نعمان بن عجلان زرقى» را به جاى او نصب فرمود.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، من نعمان بن عجلان زرقى را براى حكومت بحرين نصب نمودم و تو را از حكومت آن جا عزل كردم بدون اين كه توبيخ و ملامتى متوجه تو نمايم. تو تكليف ولايت را به نيكى انجام دادى و امانت را ادا نمودى.

ص: 458

(2) به سوى ما بيا بدون اين كه مورد بدگمانى باشى و نه شايستۀ ملامت و نه متهم به تقصير و نه مرتكب گناه. من تصميم گرفته ام به مقابله با ستمكاران شام بروم و دوست داشتم تو پيش من حاضر شوى زيرا تو از كسانى هستى كه بر جهاد با دشمن و برپاداشتن ستون دين به آنان تكيه مى كنم، انشاء اللّه.

43

43 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «مصقلة بن هبيرة شيبانى»، اين مرد كارگزار آن حضرت در «اردشير خرة» بود.

(1) به من خبر رسيده است كه تو كارى كرده اى كه (اگر خبر صحيح باشد) خدايت را به غضب آورده اى و پيشوايت را نافرمانى كرده اى: تو غنيمت مسلمانان را كه نيزه ها و اسب هايشان آن را به دست آورده و خون هايشان در آن راه به زمين ريخته است در ميان گروهى از اعراب قوم خودت كه تو را برگزيده اند، تقسيم مى كنى.

(2) پس سوگند به خدايى كه دانه را شكافته و جانداران را آفريده است اگر اين خبر مطابق واقع باشد، از من دربارۀ خود اهانت و تحقير خواهى يافت و قدر و منزلت تو نزد من سبك خواهد گشت [اى پسر هبيره] هرگز حق پروردگارت را سبك مشمار و دنياى خود را با نابود كردن دينت، آباد مگردان كه با اين نابخردى از كسانى خواهى بود كه بيش از همه اعمال آنان خسارت ديده است.

(3) هشيار باش! حق همه كسانى از مسلمانان كه با شما و با ما هستند در تقسيم اين غنيمت مساوى است و همۀ آنان از ديدگاه من با تساوى به آن غنيمت وارد مى شوند و خارج مى گردند.

ص: 459

44

44 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «زياد بن ابيه». آن حضرت اين نامه را موقعى به زياد نوشت كه شنيده بود معاويه نامه اى به او نوشته و مى خواهد او را بفريبد و به عنوان برادر به خود ملحق نمايد!

(1) متوجه شده ام كه معاويه نامه اى به تو نوشته مى خواهد عقلت را بلغزاند و اراده و تصميمت را متزلزل سازد. از معاويه بر حذر باش، زيرا جز اين نيست كه او شيطان است. از پيش روى انسان و پشت سر و طرف راست و چپش به او روى مى آورد تا او را در حال غفلت مورد حمله قرار دهد و فهم و عقلش را بربايد.

(2) در زمان عمر بن خطاب از ابو سفيان (پدر همين معاويه) سخنى ناآگاهانه و بى اساس كه در درونش آن را زير و رو كرده بود صادر شد. اين سخن از وسوسه و تمايلات شيطانى بود كه نه به وسيلۀ آن پيوستگى نسبى اثبات مى شد و نه شايستگى براى ارث بردن به وجود مى آمد. و كسى كه به چنين وسوسه و تمايل بى اساس تكيه كند مانند [شتر يا انسان] هجوم آورنده به جايگاه آبست كه [به جهت بيگانه بودن از عده اى كه دور آن جمعند] مورد دفع قرار مى گيرد و مانند پياله يا كاسه و شبيه آن ها است كه به پالان ببندند كه همواره در حال حركت حيوان مخصوصا در موقع حركت سريع مى جنبد و استقرارى ندارد.

(3) هنگامى كه زياد اين نامه را خواند، گفت: «سوگند به خداى كعبه، سخن امام مستند به ديدن است» و اين كلام امام همواره در درونش بود تا معاويه برادرى او را ادعا كرد.

سيد رضى گفته است: در سخن امام عليه السّلام «الواغل» كسى است كه براى آشاميدن با جمعى هجوم بياورد، در حالى كه جزء آن جمع نيست، و همواره از شركت او با آن جمع جلوگيرى و منع مى نمايند. [بقيۀ سخن سيد رضى رحمة اللّه عليه] در بالا ترجمه شده است، مراجعه فرماييد.

ص: 460

45

اشاره

45 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «عثمان بن حنيف انصارى» كه كارگزار آن حضرت در بصره بود و خبرى به آن حضرت رسيده بود كه عثمان به مهمانى قومى از اهل بصره دعوت شده و او اين دعوت را اجابت نموده است.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، اى فرزند حنيف، شنيده ام مردى از جوانان اهل بصره تو را به خوان گسترده اى از طعام دعوت نموده و تو را بر سر آن خوان با شتاب حضور يافتى. طعام هاى رنگارنگ براى تو خوش آمده و كاسه هاى گوناگون پياپى بر سر سفره تو آورده شده است.

(2) و من گمان نداشتم تو خوردن غذاى قومى را بپذيرى كه فقراى آنان مورد اعراض قرار گيرند و بى نيازانشان بر سر طعام دعوت شوند. پس بنگر چه چيز خوردنى از اين طعام مى جوى و مى بلعى، پس آن جا كه شناسايى غذا براى تو مشكل است، آن را بينداز و در آن مورد كه به پاكيزگى اصل و هدف هايش يقين كردى تناول نما.

(3) آگاه باش، براى هر پيروى، پيشروى است كه بايد از او تبعيت نمايد و از علم او كسب نور كند. هشيار باش، امام شما از دنيايش به دو لباس كهنه و از خوراكش به دو قرص كفايت نموده است.

(4) بدانيد شما قطعا توانايى اين قناعت را نداريد، ولى با اتصاف به پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و درستكارى مرا يارى كنيد.

(5) سوگند به خدا، من از دنياى شما طلايى نيندوختم و از غنيمت ها و منافع آن مالى جمع نكردم و براى لباس پوسيده ام، عوضى آماده ننمودم و حتى وجبى از زمين اين دنيا حيازت نكردم و من از قوت اين دنيا نگرفتم مگر به مقدار توشه جا ندارى كه پشتش مجروح شود و غذايش كم شود. و قطعا اين دنيا در برابر چشمم پست تر و موهون تر از دانۀ تلخ ناچيزى است كه به كار دباغى برآيد.

ص: 461

(6) بلى! از همه آنچه كه آسمان بر آن سايه انداخته بود فدك در دست ما بود كه نفوس گروهى از مردم به آن بخل ورزيد و گروهى ديگر سخاوت ورزيده چشم از آن پوشيدند. خدا است بهترين داور ميان بندگانش.

(7) و مرا چه كار با فدك و غير فدك، در حالى كه جايگاه نفس فردا گور است كه در تاريكى آن نشانه هاى وجودش از بين مى رود و اخبارش ناپديد مى گردد، آن گورى كه اگر بر وسعتش اضافه شود و دو دست حفر كننده اش آن را گسترش دهد، با اين حال سنگ و كلوخ آن را بفشارد و خاك هاى انبوه رخنه هايش را مسدود كند. جز اين نيست كه من نفس خود را با تقوى مشقت و رياضت مى دهم تا در روز ترس بزرگ در امن و امان آيد و در كناره هاى لغزشگاه ها ثابت گردد.

(8) و اگر من بخواهم راه به اين عسل صاف و مغز گندم و بافته هاى اين پرنيان ببرم، مى توانم.

(9) ولى هيهات اگر هواى من، بر من پيروز شود و حرص و آز من به گزينش خوراك ها وادارم سازد، در حالى كه ممكن است در حجاز و يمامه كسى باشد كه طمعى در يك قرص داشته و سيرى را به ياد نداشته باشد، يا با شكمى پر بخوابم و پيرامون من، شكم هايى گرسنه و جگرهايى سوخته باشد. يا چنان باشم كه گوينده اى گفته است:

و براى تو دردى بزرگ و كافى است اين كه با شكمى پر بخوابى و در پيرامون تو جگرهايى باشد كه آرزوى شديد داشته باشد به خوردن پوستى دباغى نشده!

ص: 462

(10) آيا دربارۀ خودم به اين قناعت كنم كه گفته شود: «اين امير المؤمنين است» ولى در ناگوارى هاى روزگار با آنان شركت نورزم، يا در سختى زندگى الگوى آنان نباشم؟ زيرا من آفريده نشده ام كه خوردن غذاهاى گوارا مرا مشغول بدارد مانند چهار پايى بسته شده كه تمام همت او، علفش مى باشد يا مانند حيوانى، رها به حال خود باشم كه زباله دان ها را بر هم زند و از علف هاى آن ها شكم خود را پر كند. و از آنچه از وى خواسته شده است غفلت بورزد. يا رهايم سازند، يا براى زندگى بيهوده به حال خودم واگذارند يا طناب گمراهى را بكشم يا در راه منحرف به كجروى افتم.

(11) گويى مى بينم گوينده اى از شما مى گويد: «اگر غذا و توشۀ فرزند ابيطالب همين است، پس ناتوانى او را از جنگاورى با امثال خود و پيكار با دلاوران بازداشته است».

(2) اينان بدانند درختى كه در بيابان مى رويد چوب سخت ترى دارد در حالى كه پوست سبزه هاى زيبا نازك تر و بى دوام تر است. و روييدنى هايى كه تنها از آب باران سيراب مى شوند داراى شعله هاى قوى ترند و خاموشى آنان زمانى طولانى مى خواهد.

(13) و من و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مانند دو شاخه از يك درخت هستيم و مانند آرنج به بازو.(1)

(14) و سوگند به خدا، اگر همۀ عرب به جنگ با من برخيزند هرگز از آنان رويگردان نمى شوم و اگر فرصتى براى نشاندن آنان به جاى خود پيش آيد، به طرف آنان با سرعت حركت خواهم كرد و مى كوشم تا روى زمين را از اين شخص معكوس (ضد انسان) و بدنى كه عقل درونش سرگشته است پاك كنم تا كلوخ از ميان دانه هاى درو شده جدا گردد.

ص: 463


1- - در نسخه دكتر صبحى صالح، «كالصنو من الصنو» ثبت شده است كه اين تشبيه به اين معنى است كه روشنايى هاى وابسته به يك كانون نور مانند خورشيد، پيوسته به يكديگر و يكى پس از ديگرى است.

و قسمتى از اين نامه است كه با اين قسمت پايان مى يابد:

(15) دور باش از من اى دنيا، طنابت برگردنت، از چنگال هاى تو رها شده ام و از تورهاى تو گريخته ام و از ورود به لغزشگاه هايت پرهيز نموده ام.

(16) كجايند آن چشمگيران قرون كه با بازى هاى خود آنان را فريب دادى؟ كجا رفتند آن اقوام و امت ها كه با زر و زيورهايت آنان را به فتنه و آشوب انداختى! اينك آنان گروگان هاى گورها و قراريافتگان در لابلاى لحدها هستند.

(17) سوگند به خدا، اى دنيا، اگر تو شخصى ديدنى و كالبدى محسوس بودى حدود خداوندى را براى تو جارى مى كردم دربارۀ بندگانى كه آنان را با آرزوها فريب دادى و امت هايى كه در هلاكتگاه ها انداختى و دربارۀ سلاطينى كه به نابودى سپردى و به جايگاه هاى بلا واردشان ساختى، جايگاه هايى كه نه ورودى بر آن ها ممكن است و نه خروجى از آن ها.

(18) هيهات، هر كس به لغزشگاه تو قدم گذاشت لغزيد و هر كس كه به درياهاى تو فرو رفت غرق گشت و هر كس كه از تورهايت رها شد، توفيق يافت و كسى كه جان سالم از تو به در برد، بيمى از تنگى مسكن ندارد، و دنيا در نزد او مانند يك روز است كه پايانش نزديك است.

(19) دور شو از من، اى دنيا، سوگند به خدا در مقابل تو پست و خوار نخواهم گشت تا ذليل و بيچاره ام كنى. تسليم تو نخواهم شد تا مرا به دلخواهت بكشى.

ص: 464

(20) و قسم به خدا، قسمى كه تنها مشيت خدا را در آن استثناء مى كنم، نفس خود را چنان رياضت دهم كه اگر قرص نانى پيدا كنم براى خوردنش شاد شود و براى خورشت آن نان به نمكى قناعت بورزد. و چشم را رها سازم تا مانند چشمۀ آبى كه منبع آن خشكيده باشد آبى در آن نماند و اشكش را تا پايانش بريزد.

(21) آيا حيوان چرنده از چريدن علف سير شود و در جاى خود بيارامد و گوسفند در آغل از گياه سير خورد و بخوابد و على [هم] از توشۀ خود بخورد و بخوابد؟ پس چشم على روشن باد كه پس از ساليان طولانى از حيوانى مهمل كه به حال خود رها شده و چرنده اى كه به چريدن مشغول است، پيروى نمايد.

(22) خوشا به حال نفسى كه واجباتش را به خدا ادا كرده و در سختى هاى خود تحمل و شكيبايى نموده و از چشم برهم زدن در خواب شبانگاهى دور شده تا آن گاه كه خواب بر او پيروز گشته، بدنش را بر زمين گسترده و كف دست را بالش زير سر نموده در ميان گروهى كه ترس از معاد چشمان آنان را تا صبح بيدار نگه داشته و پهلوهايشان را از خوابگاه ها بركنار كرده و لب هايشان با تلفظ آهسته به ذكر پروردگارشان مشغول گشته و گناهانشان به جهت طول استغفارشان از درونشان پاك شده است. «آنان هستند حزب الله، آگاه باشيد قطعا حزب الله رستگارانند.» (23) پس اى فرزند حنيف به خدا تقوى بورز و قرص هاى نان خود كفايتت كند تا از آتش دوزخ نجات يابى.

ص: 465

46

46 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به يكى از كارگزارانش

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، تو در نزد من از كسانى هستى كه براى برپا داشتن دين و ريشه كن كردن تكبر گنهكار از او يارى مى جويم و شكاف و رخنۀ مرزى را كه بيم از آن مى رود، سد مى نمايم.

(2) در هر چيزى كه براى تو اهميت دارد از خداوند يارى بطلب و شدت را با كمى نرمش در آميز و در هر مورد كه مدارا شايسته باشد، مدارا كن و در حالى كه جز سختگيرى چاره اى ندارى، تصميم به شدت بگير. بال ترحم و عدل بر رعيت بگستران. براى آنان گشاده رو باش و با نرمش رفتار كن و مابين همۀ افراد رعيت در نگاه گذرا و نگرش دقيق و اشاره و درود گفتن تساوى برقرار كن تا بزرگان طمع در ظلم تو نكنند و ناتوانان از دادگرى تو مأيوس نشوند.

47

47 وصيتى است از آن حضرت عليه السّلام وصيتى است به حسن و حسين عليهما السّلام پس از آن كه «ابن ملجم» لعنة اللّه او را زد

(1) شما را به تقواى الهى توصيه مى كنم. و دنيا را مخواهيد، اگرچه دنيا شما را طلب كند. و به هر آنچه از دست شما برود، تأسف مخوريد. و سخن بر حق بگوييد و عمل براى پاداش آخرت كنيد و دشمن ظالم و يار و ياور مظلوم باشيد.

ص: 466

(2) شما و همۀ فرزندان و دودمانم و هر كسى را كه نامۀ من به او برسد توصيه مى كنم به تقواى الهى و نظم امور خويش و اصلاح در ميان مسلمانان، من از جدّ شما رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى گفت: «اصلاح ميان مردم از عموم نماز و روزه برتر است.» (3) خدا را، خدا را در نظر بگيريد دربارۀ يتيمان، از تغذيه و اطعام آن نكاهيد و در جمع شما ضايع نگردند.

(4) خدا را، خدا را در نظر بگيريد دربارۀ همسايگانتان، زيرا همسايگان مورد سفارش پيامبر شما هستند. آن بزرگوار همواره در مورد آنان چنان سفارش مى فرمود كه گمان كرديم كه همسايگان ما را از وارثان قرار خواهد داد.

(5) خدا را، خدا را در نظر بگيريد دربارۀ قرآن، مبادا ديگران در عمل به آن بر شما سبقت گيرند.

(6) خدا را، خدا را در نظر بگيريد دربارۀ نماز، زيرا ستون دين شماست.

(7) خدا را، خدا را در نظر بگيريد دربارۀ خانۀ پروردگارتان و تا هستيد آن را خالى مگذاريد، زيرا اگر خانه خدا رها شود، براى نزول عذاب مهلت داده نخواهيد شد.

(8) خدا را، خدا را در نظر بگيريد در جهاد با اموال و جان ها و زبان هايتان در راه خدا.

(9) و بر شما باد پيوستن به هم و بخشش و عطا به يكديگر، و بپرهيزيد از انديشه به ضرر يكديگر و گسيختن از هم. امر به معروف و نهى از منكر را ترك مكنيد. اگر اين دو تكليف را انجام ندهيد، اشرار شما بر شما مسلط مى شوند، سپس هر چه دعا كنيد براى شما مستجاب نخواهد گشت.

ص: 467

(10) سپس گفت: اى فرزندان عبد المطلب، هرگز شما را نبينم كه در خون هاى مسلمانان فرو رفته ايد با اين دليل كه «امير المؤمنين كشته شده است». آگاه باشيد! براى قصاص جز قاتل من كشته نشود.

(11) بنگريد، اگر من در نتيجه اين ضربت او (ابن ملجم پليد) از دنيا رفتم، يك ضربه در برابر ضربۀ او وارد كنيد و هرگز قاتل را مثله نكنيد [اعضاى مهم او مانند چشم و گوش و بينى او را نبريد] زيرا من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم: «بپرهيزيد از مثله كردن اگرچه سگ هار يا ديوانه باشد».

48

48 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) و قطعى است كه ظلم و ارتكاب خلاف واقع، انسان را در دنيا و آخرتش هلاك مى سازد و نقص و اختلال وجودى او را در نزد عيبجوى او پديدار. و من يقين دارم [يا تو مى دانى] آنچه را كه از دست تو رفته است نمى توانى دريابى.

گروه هايى از مردم، امرى را بدون حق تعقيب كردند و سوگند خوردند و خداوند دروغ آن ها را آشكار ساخت. [اى معاويه] از روزى بترس كه مسرور و شادمان شود كسى كه عاقبت كار خود را پسنديده كند و پشيمان گردد كسى كه زمام خود را به دست شيطان سپرده و براى گرفتن زمامش از دست شيطان تلاشى ننموده است.

(2) تو ما را به حكم قرآن دعوت كردى، در حالى كه اهل قرآن نبودى [و در واقع] ما دعوت تو را نپذيرفتيم، بلكه ما قرآن را در حكمش اجابت نموديم.

ص: 468

49

49 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، دنيا آدمى را از همه چيز منصرف نموده به خود مشغول مى دارد و انسان دنيا دار چيزى از آن را به دست نمى آورد، مگر اين كه طمع و اشتياق به آن را براى خود (دنيا) بگشايد. دنيا دار با آنچه كه از دنيا به دست آورده است، از آنچه كه به آن نرسيده است بى نياز نمى گردد و پس از آن، نوبت از دست دادن آن چيزها كه انباشته است و شكستن آنچه محكم كرده است مى رسد.

و اگر تو از گذشته عبرت بگيرى، آنچه را كه باقى مانده است حفظ مى كنى و مى فهمى، و السلام.

50

50 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به فرماندهان لشكريانش

(1) از بندۀ خدا على بن ابيطالب زمامدار مؤمنين به مرزداران:

(2) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، لازم است بر حاكم كه اگر به امتيازى نايل گشت و يا نعمتى به او اختصاص يافت، آن امتياز يا نعمت موجب دگرگونى او دربارۀ رعيتش نگردد و آن نعمت هايى كه خداوند متعال قسمت او كرده است، وسيلۀ نزديكى بيشتر به بندگانش و مهربانى به برادرانش گردد.

ص: 469

(3) آگاه باشيد، حقى كه شما بر من داريد، اين است كه هيچ رازى را از شما مخفى ندارم مگر در مسائل مربوط به جنگ، و شما را از اظهار نظر در امرى كنار نزنم مگر در حكمى كه صادر مى كنم، و حقى كه شما داريد از مورد خود به تأخير نيندازم و در اواسط آن مورد بدون اين كه آن را به پايان برسانم، توقف نكنم.

(4) و همۀ شما نزد من دربارۀ حق مساوى باشيد. اگر چنين كردم (حقوق شما را به جاى آوردم) نعمت خداوندى براى شما تثبيت شده و اطاعت من بر شما واجب است و اين كه از هر دعوتى كه كنم عقب ننشينيد و در امورى كه به صلاح شما است هرگز كوتاه نياييد و در حوادث سخت و متراكم [براى وصول به حق] فرو رويد. پس اگر شما در اين دستورات سازنده در ارتباط با من استقامت نورزيد، هيچ كس براى من از كسانى از شما كه منحرف شده اند موهون تر نخواهد بود. سپس او را كيفر بزرگى مى دهم و در نزد من رهايى نخواهد يافت. پس اين دستورات را از فرماندهانتان بگيريد و از نفوس خود به آن امرا آنچه را كه خداوند به وسيلۀ آن حيات مادى و معنوى شما را اصلاح نمايد، تقديم كنيد. و السلام.

51

51 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به مأمورين ماليات

(1) از بندۀ خدا على امير المؤمنين به مأمورين ماليات (2) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، هر كس كه از سرنوشتى كه رو به سوى آن مى رود نترسد، براى نفس خود ذخيره اى نمى اندوزد كه آن را نگهبانى نمايد و بدانيد آنچه به آن مكلف شده است آسان و اندك است در حالى كه پاداش آن فراوان است. و اگر عذاب و كيفرى ترسناك در آنچه كه مورد نهى خداوندى قرار گرفته است مانند ظلم و عداوت وجود داشت، در پاداش نيك پرهيز از آن نهى شده ها امتيازى بود كه عذرى در رها كردن طلب آن نبود.

ص: 470

(3) پس مابين مردم و خودتان انصاف بورزيد و به برآوردن نيازهاى آنان تحمل نماييد، زيرا شماييد خزانه داران رعيت و وكلاى امت و سفيران پيشوايان.

(4) و هيچ كس را دربارۀ احتياجى كه دارد به خشم وادار نكنيد و از آنچه كه طلب مى كند، بازمداريد و براى دريافت ماليات لباس زمستان و تابستان مردم را مفروشيد، همچنين حيوان ها يا بنده اى را كه وسيلۀ كار صاحبش است، از دستش مگيريد. و هيچ كس را براى يك درهم تازيانه مزنيد و دست به مال كسى نيازيد، چه مسلمان نمازگزار باشد و چه با مسلمانان پيمان همزيستى بسته باشد.

(5) مگر اسبى يا سلاحى پيدا كنيد كه به وسيلۀ آن ها تجاوزى به اهل اسلام صورت گيرد، زيرا شايسته نيست براى مسلمان كه وسيلۀ جنگ را در اختيار دشمنان اسلام بگذارد. مبادا كه شوكت و قدرتى براى كفر بيفزايد.

(6) و هرگز از خيرخواهى و خيرانديشى دربارۀ خويش دريغ مداريد، همچنين از نيك رفتارى در ميان لشكريان و يارى به رعيت و تقويت دين خدا هرگز مضايقه نكنيد و در راه خدا در تحقق بخشيدن به آنچه براى شما واجب كرده است، كوشش و تلاش نماييد، زيرا خداوند سبحان به ما و شما احسان فرموده است كه با كوشش ها و تلاش هاى خود سپاسگزارش باشيم و تا آن جا كه قدرت ما مى رسد او را يارى نماييم و قوه و نيرويى نيست مگر از مقام خداوند بزرگ و با عظمت.

ص: 471

52

52 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به فرماندهان شهرها دربارۀ اوقات نماز

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى نماز ظهر را با مردم ادا كنيد تا آن گاه كه سايه خورشيد به مقدار ديوار خوابگاه گوسفندان بالا آمده باشد و نماز عصر را موقعى با مردم بخوانيد كه آفتاب سفيد و زنده و در قسمتى از روز است كه بتوان در آن مدت دو فرسخ مسافت را پيمود. نماز مغرب را موقعى كه روزه دار مى تواند افطار كند و حج كننده به سوى منى حركت كند بخوانيد.

(2) و نماز عشاء را تا پنهان شدن شفق تا يك سوم شب با مردم به جاى بياوريد و نماز صبحگاهى را موقعى بخوانيد كه هر مردى صورت رفيقش را تشخيص بدهد و با مردم نماز ناتوان ترين آنان را به جا بياوريد و با (با طول دادن افراطى نماز يا كوتاه كردن تفريطى آن) دل هاى نمازگزاران را مشوش ننماييد.

53

53 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام فرمان مبارك امير المؤمنين عليه السّلام به «مالك اشتر نخعى» وقتى كه او را والى مصر و اطراف آن ساخت. صدور اين فرمان موقعى بود كه وضع سياسى «محمد بن ابى بكر» كه امير مصر بود، به اختلال كشيده شده بود و اين طولانى ترين عهدنامه اى است كه امير المؤمنين عليه السّلام نوشته و جامع ترين آن ها است از نظر امتيازاتى كه دارا است.

(1) اينست فرمانى كه بندۀ خدا على امير مؤمنان به مالك بن الحارث اشتر براى ادارۀ كشور مصر صادر مى نمايد، و براى اجراى كامل آن از او تعهد مى گيرد. اهداف اين فرمان و اجراى آن عبارتست از وصول ماليات از آن كشور، و جهاد با دشمنان، و اصلاح مردم، و آبادسازى شهرهاى آن.

ص: 472

(2) دستور مى دهد او را به تقواى الهى، و تقديم اطاعت خداوندى بر همه چيز، و پيروى از آن فرايض و سنت ها كه خداوند سبحان در كتاب خود به آن ها دستور داده است، و هيچ كس نمى تواند (در اين زندگانى و در سراى اخروى) به سعادت نايل آيد مگر اين كه از آن فرايض و سنت ها پيروى كند، و هيچ كس سقوط در شقاوت نكند مگر با انكار و ضايع كردن آن ها، (و دستور مى دهد كه) خداوند سبحان را با قلب و دست و زبانش يارى نمايد، زيرا خداوند بزرگ به عهده گرفته است يارى كسى را كه او را يارى كند، و عزيز داشتن كسى را كه او را عزيز بدارد.

(3) (و دستور مى دهد) كه نفس خود را از شهوت ها بشكند، و از طغيان ها باز بدارد، زيرا نفس آدمى سخت به بدى وادار مى كند، مگر آن كه خدا رحم كند.

(4) سپس بدان اى مالك، من تو را به شهرهايى مى فرستم كه پيش از تو حكومت هايى كه برخى از آنان عادل و بعضى ديگر ستمكار بودند در آن ها به جريان افتاده است، و قطعى است كه مردم در همۀ امور و شؤون تو همان گونه نظاره خواهند داشت كه تو در امور و شؤون حكام گذشته نظاره مى كردى، و دربارۀ تو همان را كه خواهند گفت كه تو خود دربارۀ آنان مى گفتى.

(5) مالكا، جز اين نيست كه خداوند متعال براى شناخت مردان صالح، حقايق را بر زبان هاى بندگانش به جريان مى اندازد. محبوبترين ذخيره را براى خود عمل صالح قرار بده، پس هوايت را مالك باش، و نفست را از اقدام به آنچه براى تو حلال نيست سخت باز دار، زيرا انصاف و عدالت دربارۀ نفس، جلوگيرى جدى از اقدام نفس است در هر چه كه بخواهد يا نخواهد.

ص: 473

(6) مالكا، رحمت و محبت و لطف بر مردم جامعه را به قلبت بفهمان، (به طورى كه آن را دريافت كند، نه اين كه در حد يك تصور ذهنى بماند). و براى آنان درنده اى خونخوار مباش كه خوردن آنان را غنيمت بشمارى، زيرا مردم بر دو صنفند، يا برادر دينى تو هستند، يا نظير تو در خلقت (همنوع تو مى باشند).

(7) لغزش ها از آنان سر مى زند، و خطاها بر آنان روى مى آورد، و از روى عمد يا خطا دچار تجاوز مى گردند. مردم را از بخشش و چشم پوشى هاى خود آنچنان بهره ور ساز كه دوست دارى مثل آن را خدا براى تو عطا فرمايد، زيرا مقام تو بالاتر از آن مردم است و مقام زمامدار تو بالاتر از تو، و خداوند فوق زمامدار توست، و خداوند كفايت امور مردم را از تو خواسته، و تو را به وسيلۀ آنان آزمايش كرده است.

(8) مالكا، هرگز نفس خود را براى محاربه با خدا روياروى مساز، زيرا تو تاب انتقام او را ندارى، و از عفو و رحمت او بى نياز نيستى، و از هر عفوى كه كرده اى هرگز نادم مباش، و به هر كيفرى كه داده اى هرگز مباهات مكن، و مادامى كه راهى براى گريز داشته باشى به غضب و پرخاش مشتاب.

(9) و هرگز مگو: من به مقام فرماندهى نصب شده ام، فرمان مى دهم و بايد اطاعت شوم، زيرا اين تلقين نابكارانه وارد كردن فساد در قلب است، و عامل سستى و تزلزل در دين، و نزديك شدن به دگرگونى ها.

(10) و در آن هنگام كه با توجه به مقام بالاى خود، هيبت و تكبرى در خود احساس كردى، (فورا) به ياد بياور عظمت ملك خداوندى را كه فوق توست، و بنگر و متوجه باش بر قدرت و سلطۀ خداوندى بر ناتوانى هايى كه دربارۀ نفس خود دارى. اين توجه و نگرش است كه سركشى و تمرد را از تو مى گيرد، و تندى تو را فرو مى نشاند، و آن عقل را كه از مغزت بيرون رفته بود، به تو باز مى گرداند.

ص: 474

(11) مالكا، سخت بپرهيز از اين كه در صدد برابرى با عظمت خداوندى برآيى، و خود را در جبروت ربوبى با خداوند متعال همانند بينى، زيرا خداوند هر جبارى را ذليل، و هر متكبرى را پست و خوار مى سازد.

(12) مالكا، مابين خدا و مردم از يك طرف و نفس و دودمان و هر كسى از رعيت كه هوايى از او بر سر دارى، از طرف ديگر انصاف برقرار كن. اگر انصاف برقرار نكنى، ستم ورزيده اى، و هر كس كه به بندگان خدا ستم روا دارد، خدا است كه از طرف بندگانش دشمن آن ستمكار است، و هر كس كه خدا با او خصومت كند، دليلش را باطل سازد، و چنين شخصى در صدد محاربه با خدا است تا آن گاه كه از ستمكارى برگردد و توبه نمايد.

(13) (آگاه باش كه) هيچ چيزى بيش از حركت بر مبناى ظلم موجب دگرگونى نعمت خداوندى و سرعت انتقام او نيست، زيرا خداوند شنوندۀ دعاى ستمديدگان است، و در كمين ستمكاران.

(14) بايد بهترين امور در نزد تو، متوسطترين آن ها در حق، و فراگيرترين آن ها در عدالت، و جامع ترين آن ها به رضايت مردم باشد، زيرا غضب عموم، رضايت خواص را از بين مى برد، و غضب خواص در صورت وجود رضايت عموم مردم بخشوده مى شود.

(15) خواص در دوران آسودگى بيش تر از همۀ افراد رعيت موجب تكلف و مشقت زمامدار هستند و در موقع آزمايش يارى آنان از همه كمتر مى باشد، (و همچنين) هيچ احدى مانند خواص از عدل و انصاف، احساس ناراحتى نمى كند. اين خواص بيش از همه در سؤال اصرار مى ورزند، و در موقع عطا كمتر از همه شكر مى گزارند، و در صورت امتناع زمامدار از عطا، ديرتر عذر مى پذيرند، و هيچ فرد و گروهى در حوادث بزرگ روزگار مانند خواص كم صبر و بى تحمل نيستند.

ص: 475

(16) و جز اين نيست كه ستون برپا دارندۀ دين و تشكل جمعى مسلمانان و وسيله دفع دشمنان، عموم مردم و امت اسلامى هستند، پس گوشت شنواى سخنان اين مردم، و تمايلت به سوى آنان باشد.

(17) مالكا، دورترين و مبغوض ترين مردم در نزد تو كسى باشد كه بيشتر در صدد پيدا كردن و ابراز عيوب مردم است، زيرا در مردم عيوبى است كه شايسته ترين انسان ها براى پوشاندن آن ها زمامدار است، پس آنچه را كه از تو پوشيده است، كشف مكن، زيرا جز اين نيست كه تكليف تو پاك كردن چيزيست كه بر تو ظاهر گشته است.

(18) و خداوند متعال خود دربارۀ آنچه از تو مخفى است حكم خواهد كرد. مالكا، تا بتوانى پرده بر روى آنچه پوشيده شود بينداز، تا خداوند سبحان آنچه را كه مى خواهى از تو براى رعيت پوشيده بماند، مخفى بدارد. گره هر كينه را از دل هاى مردم باز كن، و عامل هر گونه عداوت را از خود قطع كن، و از هر چيزى كه براى تو واضح نيست چشم بپوش، و هرگز براى تصديق سخن چين شتاب مكن، زيرا سخن چين خيانت پيشه است، اگرچه خود را به خيرخواهان تشبيه كند.

(19) و هرگز در مشورت هايت بخيل را داخل مكن كه تو را از بخشش و احسان باز مى دارد و وعدۀ فقر به تو مى دهد، و آدم ترسو را هم در مشورت دخالت مده، زيرا تو را به ناتوانى مى كشاند، و آدم حريص را از اين كار مهم دور بدار، زيرا لئامت را از روى تعدى در نظر تو مى آرايد. همه اين صفات پست بخل، ترسويى و حرص غرايزى است متنوع كه جامع همۀ آن ها بدگمانى به خدا است.

ص: 476

(20) بدترين وزراى تو كسى است كه پيش از تو وزارت اشرار را داشته و در گناهان شريك آنان بوده است. هرگز او را از خواص خود قرار مده، زيرا آنان ياران گنه كارانند، و برادران ستمكاران، و تو مى توانى جانشينانى بهتر از آنان پيدا كنى كه نظرياتى مثل آنان دارند و نفوذ آنان را نيز دارا هستند، و در عين حال از وزر و وبال گناهان آنان به دورند، كسانى كه هيچ ستمكارى را در ستم ورزى و هيچ گنهكارى را در ارتكاب گناه كمك نكرده اند.

(21) زحمت آنان براى تو سبكتر، و يارى آنان براى تو نيكوتر است، و از نظر عطوفت به تو مايل تر، و با اشخاص جز تو كم انس تر مى باشند.

پس اين گونه انسان هاى ممتاز را خاص مجالس سرّى و علنى خود قرار بده، سپس مقدم ترين خواص در نزد تو گوياترين آنان باشد دربارۀ حق اگرچه تلخ باشد، و كسى باشد كه در مواردى كه خداوند براى اوليايش اكراه دارد - هر اندازه هم آن موارد مطلوب هواى تو باشد - كمترين يارى را به تو نمايد.

(22) و همواره به مردمى كه اهل پرهيزگارى و صدقند بپيوند، سپس آنان را تمرين و تكليف كن كه در شأن تو مبالغه نكنند و تو را به عدم ارتكاب باطل ستايش نكنند، زيرا مداحى زيرا كبر مى آورد و وادار به غرور مى نمايد.

(23) مالكا، هرگز آدم نيكوكار و بدكار در نزد تو مساوى نباشند، زيرا چنين تسويه اى نيكوكاران را به انجام كارهاى نيكو بى رغبت، و مردم بدكار را به كارهاى زشت تحريك و تشويق مى نمايد. و هر گروه از نيكوكاران و بدكاران را به چيزى ملزم كن كه خود را به آن ملتزم ساخته اند.

ص: 477

(24) و بدان هيچ انگيزه اى براى خوش گمانى زمامدار دربارۀ رعيتش شديدتر از احسان وى به رعيت، و سبك كردن مشقت ها از دوش آنان، و تحميل نكردن تكليفى كه متوجه آنان نيست، نمى باشد.

(25) در اين موضوع اقدامات تو بايد طورى باشد كه خوش گمانى مردم جامعه براى تو فراهم آيد، زيرا اميد و خوش گمانى، مشقت و رنج هاى دامنه دار را از تو قطع مى كند، و شايسته ترين شخص براى خوش گمانى تو كسى است كه از عهدۀ آزمايش تو به خوبى برآمده باشد، و شايسته ترين شخص براى بدگمانى تو كسى است كه از بوتۀ آزمايش تو، به در آمده باشد.

(26) و هرگز سنتى نيكو را مشكن كه پيشتازان اين امت به آن عمل نموده، و موجب تشكل انسانى عالى امت شده، و مردم جامعه بر مبناى آن به حيات صالحه نايل گشته اند، و هرگز سنتى را بنيان مگذار كه به چيزى از آن سنت هاى گذشته ضررى برساند، كه در نتيجه پاداش نصيب سنت گذاران نيكو شود، و وبال سنت شكنى گريبان تو را بگيرد.

(27) مالكا، براى بهره بردارى از علم عالمان، زانوى تعلم در برابر آنان بر زمين گذار، و براى اخذ حكمت از حكما، با آنان به تحقيق و كنجكاوى بپرداز، زيرا علم و حكمت آنان تأثير قطعى در اصلاح امور جامعۀ تو خواهد داشت، و هر اصلى كه حيات مردم را پيش از تو بر مبناى مدنيت صحيح بر پا مى داشت، تثبيت خواهد نمود.

ص: 478

(28) و بدان كه رعيت متشكل از طبقاتى است كه مصلحت زندگى بعضى از آنان تأمين نمى شود مگر با بعضى ديگر، و هرگز با قسمتى از آن طبقات نمى توان از قسمت ديگر بى نياز گشت، از آن جمله است: لشكريان خدا، كاتبان عمومى و خصوصى، قضات عدل، هيئت منصفه و سازش دهندگان مردم با يكديگر، وصول كنندگان ماليات از مردم ذمى و مسلمين، بازرگانان و صنعتگران، و از آن جملۀ طبقۀ پايين از حاجتمندان و بينوايان. و خداوند متعال در كتاب خود يا سنت پيامبرش سهم و موقعيت هر يك از آنان را مشخص فرموده است، و قانون سهم و موقعيت همۀ اين طبقات از خدا و پيامبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلم نزد ما محفوظ است.

(29) پس لشكريان با اذن خداوندى نگهبانان رعيت، و موجب افتخار و زينت زمامداران و عزت دين و طرق ايجاد امنيت در جامعه مى باشند، و براى رعيت استقرار و استقامتى نيست مگر با لشكريان، پس براى لشكريان استقرار و استقامتى نيست مگر به وسيلۀ مالياتى كه خداوند براى آنان از مواردش اخراج مى فرمايد كه به وسيلۀ آن براى جهاد با دشمنانشان تقويت شوند، و لشكريان در مصالح و نيازهاى خود به آن ماليات متكى باشند.

(30) سپس قوامى براى اين دو صنف نيست مگر به وسيله اصناف ديگر كه عبارتند از قضات و كارگزاران و كاتبان، كه معاهده ها را با استحكام مى بندند، و منافع را جمع آورى مى نمايند، و مورد اطمينان مردم در امور خاص و عام قرار مى گيرند، و براى طبقات مزبور قوامى نيست مگر به وسيلۀ بازرگانان و صنعتگران كه براى تهيۀ وسايل زندگى مى كوشند و آن ها را در بازارشان در معرض داد و ستد قرار مى دهند، و آنان با كوشش براى تهيۀ وسايل و ابزار زندگى كفايت مى كنند همۀ كسانى را كه ناتوانند.

ص: 479

(31) سپس طبقۀ پايين مردم از حاجتمندان و بينوايانند كه كمك و ادارۀ زندگى آنان لازم است، و قانون خدا براى هر يك از آنان امكانى نهاده است، و براى هر يك از آنان حقى كه مصلحت وى را برآورد بر عهدۀ زمامدار است، و زمامدار نمى تواند از حقيقت آنچه كه از حق آنان بر عهده دارد برآيد، مگر با كوشش و استمداد از خداوند متعال، و آماده كردن نفس خود براى التزام به حق، چه تحمل آن همه موارد، سبك باشد چه سنگين. پس براى فرماندهى لشكريان، كسى را انتخاب كن كه به عقيدۀ تو خيرخواه ترين آنان به خدا و رسول خدا و پيشوايت باشد، و همچنين پاكدامن ترين، و بردبارترين آنان بوده، و از كسانى باشد كه از غضب خوددارى كند، و عذرى را كه براى او آورده مى شود بپذيرد، به ناتوانان رؤوف و بر اقويا نيرومند و مسلط، و از كسانى باشد كه خشونت حوادث او را به هيجان نياورد و ناتوانى زمينگيرش نسازد.

(32) سپس براى انتخاب فرمانده، با مردم آبرومند و شريف و اهل دودمان هاى صالح و داراى سوابق نيكو ارتباط نزديك برقرار كن، سپس با مردم بلند همت و آزاده و دلير، و سخاوتمند و اهل مدارا بپيوند، زيرا آنان جامع صفات كرم و شعبه هايى از نيكويى هستند.

(33) سپس امور آنان را همان گونه تحت نظر بگير كه پدر و مادر امور فرزند خود را زير نظر مى گيرند، و هر گونه تقويتى كه دربارۀ آنان انجام بدهى مشكل و بزرگ تلقى مكن، و هيچ لطفى را كه به آنان بنمايى ناچيز مشمار، زيرا آن لطف (هر چه باشد آنان را به خيرخواهى براى تو وادار نموده و) موجب خوش گمانى آنان دربارۀ تو خواهد بود.

(34) و هرگز تحت نظر گرفتن امور لطيف و ظريف آنان را با تكيه به بررسى امور چشمگيرى كه دارند رها مكن، زيرا براى اندكى از لطف تو موضعى است كه از آن بهره خواهند برد، و براى امور بزرگ و چشمگير موقعيتى است كه از آن بى نياز نخواهند گشت.

ص: 480

(35) و مقدم ترين سران لشكريانت در نزد تو كسى باشد كه به لشكريان تو كمك و يارى كند، و از آنچه دارد به آنان عطا كند، به طورى كه هم امكانات آنان را مهيا نمايد و هم نيازهاى دودمانى را كه از خود بر جاى گذاشته و عازم لشكرگاه (يا جبهه و ميدان) شده اند، تا به اين سبب در جهاد با دشمن بيش از يك اهتمام نداشته باشند، زيرا عطوفت تو دربارۀ آنان، دل هاى آنان را به تو متمايل مى كند، و قطعى است كه بهترين روشنايى چشم زمامداران، گسترش و نفوذ دادگرى در جامعه و ظهور محبت مردم جامعه است.

(36) و قطعى است كه محبت مردم بروز نمى كند مگر با سلامت سينه هاى (درون و ذهن) آنان دربارۀ زمامداران، و خيرخواهى مردم جامعه به وجود نمى آيد مگر به وسيلۀ اطلاع و احاطۀ آنان دربارۀ زمامداران، و احساس اندك بودن سنگينى حاكميت آنان، و دورى از انقراض مدت حكومت زمامداران. آرزو و اميدهاى (معقول) آنان را وسعت ببخش، و ستايش نيكو را براى آنان پى در پى انجام بده، و آزمايش آزمايش شدگان را به شمار بياور، زيرا ياد آورى فراوان اعمال نيكوى نيكوكاران، انسان دلاور را به هيجان مى آورد، و شخص عقب نشسته را تحريك مى كند، انشاء اللّه.

(37) سپس براى هر كسى تلاشى را كه كرده است به حساب بياور، و تلاش هيچ كس را به حساب ديگرى منظور مدار، و در اداى حق تلاشگران كمتر از حق درجۀ اعلاى تلاشى كه انجام داده اند به حساب نياور، و هرگز حيثيت و موقعيت چشمگير يك انسان باعث نشود كه تو كوشش و تكاپوى اندك او را بزرگ بشمارى، (و بالعكس) موقعيت حقير يك انسان موجب نشود كه كوشش و تكاپوى بزرگ او را كوچك به حساب بياورى.

ص: 481

(38) مالكا، در هر كار بزرگى كه براى تو دشوار شود، و امورى كه براى تو ابهام انگيز باشد، به خدا و رسول او رجوع كن. خداوند متعال خطاب به مردمى كه ارشاد آنان را خواسته است مى فرمايد: «اى مردمى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد رسول خدا و اولياء امور خود را، و اگر دربارۀ چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و رسول او ارجاع كنيد». ارجاع به خدا، تمسك به كتاب محكم او است، و ارجاع به رسول او گرفتن سنت جمع كنندۀ او است كه (مردم را) پراكنده نمى كند.

(39) سپس براى قضاوت ميان مردم، كسى را كه به نظرت بهترين فرد جامعه است انتخاب كن، كه از اين صفات برخوردار باشد: 1 - در تنگناى امور قرار نگيرد 2 - مدعيان و متخاصمين او را وادار به لجاجت نكنند يا او را در معرض آزمايش قرار ندهند 3 - به لغزشى كه دچار شده ادامه ندهد و به حق برگردد 4 - و رجوع به حق هر موقعى كه آن را فهميد، براى او مشكل نباشد 5 - و هرگز نفس خود را به پرتگاه طمع نزديك نسازد 6 - و به جاى وصول به عالى ترين مرتبۀ فهم در كشف واقعيات به مراتب پايين آن قناعت نكند 7 - از همۀ مردم در موقع شبهه و ابهام محتاطتر باشد.

(40) 8 - از همۀ مردم در تمسك به دلايل محكم تر 9 - و از مراجعۀ خصماء كمتر از همه دلتنگ باشد، 10 - متحمل ترين مردم براى كشف واقعيات باشد 11 - و قاطع ترين آنان در موقع آشكار شدن حكم 12 - مداحى ديگران او را به خودبينى و تكبر گرفتار نكند 13 - فريبكارى و نيرنگ بازى ها تمايلش را جلب نكند. و اينان اندكند. (اما وظايفى كه زمامدار دربارۀ قضات دارد): 1 - كارهاى قضايى او را به طور فراوان تحت نظر بگيرد 2 - در بذل مواردى كه نياز او را منتفى بسازد و احتياج او را به سبب آن بذل، از مردم كم كند (برطرف نمايد) مضايقه مكن.

ص: 482

(41) 3 - و مقام قاضى را در نزد خود چنان بالا ببر كه هيچ يك از خواصت در آن مقام طمع نكند تا به اين وسيله از غافلگير شدن از طرف مردان نزد تو در امان باشد 4 - به طور كلى در امور قضايى با دقت نظر كامل بررسى كن، زيرا اين دين در گذشته در دست اشرار اسير بود، كه در آن با هواى نفس عمل مى شد و آن را وسيلۀ دنيا طلبى خود قرار داده بودند.

(42) سپس در امور كارگزارانت نظر كن: 1 - آنان را با آزمايش (و تحقيق و كشف صلاحيت) به كار بگمار، نه از روى بخشش بى علت و استبداد، زيرا آنان مجموعه اى از شعبه هاى ظلم و خيانتند.

(43) 2 - از ميان مردم كسانى را براى كارگزارى انتخاب كن كه تجربه و حيا دارند، از خاندان هاى صالح و صاحب قدم هاى مفيد در اسلام و داراى سوابق شايسته مى باشند، زيرا آنان داراى اخلاقى شريفتر و حيثيت و آبرويى صحيح تر مى باشند، و كمتر از ديگران خود را پرتگاه طمع ها قرار مى دهند.

(44) و داراى نظر رساتر در عواقب كارها مى باشند، 3 - سپس عوامل و مواد معيشت آنان را فراوان نما، زيرا به اين وسيله است كه براى اصلاح نفس خود قدرت پيدا مى كنند، و از دست درازى به آنچه كه از دولت يا مردم در زير دست دارند بى نياز مى گردند و [با اين بى نيازى] در آن هنگام كه با امر تو مخالفت كنند و يا در امانت تو خيانت بورزند، حجت تو بر آنان تمام است.

(45) 4 - سپس همۀ كارهاى كارگزاران را تحت نظر بگير و بازرسان مخفى از ميان مردمانى كه اهل صدق و وفا هستند بر آنان بگمار، زيرا تحت نظر قرار دادن پنهانى امور كارگزاران آنان را وادار به حفظ امانت و مدارا با رعيت مى نمايد.

ص: 483

(46) و معاونان خود را با دقت كامل زير نظر بگير. در آن هنگام كه كسى از آنان دست به خيانت گشود و اين خيانت را اخبار بازرسان مخفى تأييد كرد، از جنبۀ شهادت به آن اخبار اكتفا نموده، و كيفر بدنى را براى او اجرا كن، و آن چه را كه به دست آورده است، از او بگير و او را به موقعيت ذلت و خوارى بكشان و با نشان خيانت او را مشخص نما و ننگ تهمت را بر گردنش بياويز.

(47) امر ماليات را به گونه اى تحت نظر بگير كه حال پرداخت كنندگان آن را اصلاح نمايد، زيرا اصلاح حال ديگر مردم در اصلاح ماليات و پرداخت كنندگان آن است. و براى ديگر مردم مصلحتى نيست جز با اصلاح حالت پرداخت كنندگان ماليات، زيرا همۀ مردم تحت كفايت ماليات و پرداخت كنندگان آن مى باشند.

(48) مالكا، نظرت در آباد كردن زمين بيشتر و رساتر از توجه به گرفتن ماليات باشد، زيرا ماليات بدون آبادى قابل دريافت نيست، و هر كس بدون آباد كردن زمين ماليات مطالبه كند، شهرها را خراب كرده و بندگان خدا را به هلاكت رسانده و روزگار زمامدارى او به طول نمى انجامد، مگر اندكى.

(49) اگر پرداخت كنندگان ماليات از سنگينى آن و يا از آفتى شكايت داشتند، و يا اگر از قطع شدن آب، يا كمى باران، يا دگرگونى وضع زمين زراعى به سبب غرق شدن در سيل، يا اخلالى كه بى آبى به آن زمين وارد آورده باشد، در اين مواقع بايد به قدرى از ماليات تخفيف بدهى كه اميد اصلاح شدن امر آنان را داشته باشى، و هرگز تخفيفى كه براى اصلاح وضع آنان دادى بر تو سنگين نيايد، زيرا اين نوعى ذخيره است كه نفع آن در آباد كردن شهرهايت و زينت بخشيدن زمامداريت به تو خواهد برگشت، به اضافه اين كه ستايش نيكوى آنان را به تو جلب مى كند، و به اجراى عدالت در ميانشان مسرور خواهى گشت، و در برابر ذخيره نيكويى كه از آسايش دادن به آنان اندوخته اى از قدرت اضافى آنان بهره مند خواهى گشت، [همچنين] از اطمينانى كه به سبب دادگرى و محبت و مدارا با آنان به تو دارند، برخوردار خواهى بود.

ص: 484

(50) پس چه بسا در حوادثى كه پيش آيد اگر پس از آن همه عدل و محبت و مدارا به آنان رجوع كنى و از آنان كمك بخواهى با كمال دلخوشى آن حوادث را تحمل نموده و تو را يارى خواهند نمود، زيرا آبادى نعمتى است كه هر بارى به دوشش بنهى آن را خواهد كشيد، و جز اين نيست كه ويرانى زمين ناشى از فلاكت مردم آن است، و سبب فلاكت مردم روى آوردن كارگزاران به مال اندوزى، و بد گمانى (نااميدى) از دوام حكومتشان، و عبرت نگرفتن از حوادث روزگار و جريانات اجتماعى و سياسى اقوام و ملل گذشته است.

(51) سپس در حال كاتبانت نظر كن، و اين شرايط را دربارۀ كاتبان منظور بدار: 1 - بهترين آنان را براى امور خود انتخاب كن، 2 - رسيدگى و حفظ آن قسمت از مراسلاتت را كه چاره جويى ها و امور محرمانۀ خود را در آن ها ثبت مى كنى به كسى اختصاص بده كه جامع ترين همۀ آنان به اخلاق فاضله بوده 3 - و از كسانى باشد كه از حيثيت و كرامتى كه از تصدى مقام كاتب بودن نصيب او مى گردد مست و فاسد نشود، كه در نتيجه با مخالفت با تو در حضور مردم، به مقام جرئت به تو برآيد.

(52) 4 - از وارد كردن و ارائه نامه هاى كارگزارانت بر تو، و از صادر كردن پاسخ هاى صحيح از طرف تو در آنچه براى تو مى گيرد و از طرف تو عطا مى نمايد، غفلت نورزد. 5 - و عهدنامه اى كه براى تو مى بندد و تنظيم مى كند سست نگرداند و از منحل كردن تعهدى كه از جانب تو منعقد ساخته است عاجز نماند 6 - به قدر و ارزش نفس خود جاهل نباشد، زيرا كسى كه به ارزش خويشتن نادان باشد به ارزش ديگران نادانتر خواهد بود. 7 - سپس انتخاب كاتبان [و به طور عام همۀ كارگزاران] با استناد به هوش و فراست تو و شناخت آنان از رگ خواب تو و خوش گمانى تو دربارۀ آنان نباشد، زيرا مردان كارآزموده اجتماعى و سياسى با حالات تصنعى مى توانند خود را بر فراست زمامداران عرضه كنند، و خوش خدمتى خود را به رخ آنان بكشند، در صورتى كه پشت اين نقاب ساختگى نه خيرخواهى و خير انديشى دارند و نه امانت دارى براى انجام وظايف خود.

ص: 485

(53) بلكه آنان را با سوابق كارهايى كه براى زمامداران شايسته پيش از تو انجام داده اند آزمايش كن. 8 - و پس از آزمايش، كسى را براى كار كاتبى برگزين كه در ميان عموم مردم جامعه بهترين اثر را به وجود آورده، و به امانت دارى شناخته شده تر است، زيرا چنين انتخابى، دليل خيرخواهى توست براى خدا و كسى كه از طرف او گماشته شده اى. براى هر امرى از امور خود رييسى از آنان قرار بده، كه كارهاى بزرگ او را مغلوب نكند و كثرت آن كارها فكر او را پراكنده نسازد. مالكا، [يقين بدان] هر عيبى كه از كاتبان تو سر بزند [و خسارتى به بار بياورد] و تو از آن غفلت بورزى، مسؤول آن خواهى بود.

(54) سپس سفارش به نيكى دربارۀ بازرگانان و صنعتگران را بپذير، و خود نيز دربارۀ آنان سفارش خير كن، چه آن كه در جايگاه كارش مقيم است و چه آن كه در حال گردش براى نقل مال التجاره و محصول كار خود باشد، و چه آن كه با تلاش عضلانى محصولى را به وجود مى آورد، زيرا اينان هستند كه عوامل به وجود آورندۀ منافع و اسباب آسايش مردم جامعه اند، و جلب كنندۀ آن ها از نقاط دور و پرتگاه ها، در خشكى و دريا و دشت هموار و كوه (و ديگر جاهاى) قلمرو زمامدارى تو مى باشند. آنان براى نقل و انتقال كالاها به تلاش در جاهايى مى پردازند كه مردم به آن ها روى نمى آورند، و جرئت حركت به سوى آن ها را ندارند، [توصيه خير درباره بازرگانان و صنعت گران غالبا باعث سوء استفاده آنان نمى باشد] زيرا آنان مردمانى مسالمت جو هستند و هراسى از آسيب زدن آنان وجود ندارد، و همچنين آنان مردمى صلحجو هستند كه بيمى از غائله آنان نيست. همۀ امور بازرگانان و صنعتگران را خواه در جايى باشند كه زير نظر تو قرار دارند، و خواه در اطراف شهرهاى تو، تحت نظر بگير.

(55) و بدان با اين حال عدۀ زيادى از آنان مبتلاى تنگ نظرى و لئامتى بسيار شديد و احتكار منافع، و زورگويى در معاملات مى باشند، و اين صفات پليد موجب وارد كردن ضرر بر مردم جامعه، و عيب زمامداران است، لذا از احتكار جلوگيرى كن، زيرا رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از احتكار جلوگيرى فرمود.

ص: 486

(56) و جريان معاملات بايد آسان و روا و با موازين عدالت و با قيمت هايى صورت بگيرد كه به طرفين معامله (فروشنده و خريدار) تعدى نباشد. پس هر كس كه پس از ممنوع ساختن احتكار دست به آن آلوده كند، او را تعزيز نما و كيفرى بدون اسراف بر او اجرا كن.

(57) سپس مالكا، خدا را، خدا را در نظر بگير و دربارۀ طبقه پايين از مردمى كه چاره اى ندارند، از بينوايان و نيازمندان و مشقت زدگان و زمينگير شدگان، زيرا در اين طبقه مردمى قانع و حاجت خواه وجود دارد. حق خدا را كه از تو مراعات آن را دربارۀ آنان خواسته است حفظ كن، و براى آنان قسمتى از بيت المال و قسمتى از عايدات خالصه جات اسلام را در هر شهرى در نظر بگير.

(58) زيرا براى آن بينوايان و نيازمندان كه از جايگاه تو دورند، همان حق وجود دارد كه براى نزديكان، و تو بايد حق همۀ آنان را مراعات نمايى. مالكا، هشيار باش كه فساد و سرمستى تو را از آنان مشغول نكند، زيرا تو به بهانۀ اشتغال به كارهاى بزرگ از ضايع كردن حق كوچك معذور نيستى، و هرگز اهتمام خود را از آنان منصرف مكن، و از روى تكبر بر آنان روى گره مساز.

(59) و امور كسانى از اين طبقه را كه نمى توانند به حضور تو برسند و مردم به آنان با تحقير مى نگرند و مردان چشمگير آنان را پست مى شمارند، تحت نظر بگير، و براى رسيدگى به امور آنان مردمى را معين كن كه در نزد تو مورد اطمينان و اهل ترس از خدا و فروتن مى باشند، تا نيازها و مسائل آنان را به تو اطلاع دهند.

سپس دربارۀ اين طبقه مستمند چنان رفتار كن كه روز ديدار با خداوند سبحان معذور و سربلند باشى.

ص: 487

(60) زيرا اين طبقه از ديگر مردم جامعه به انصاف (و عدل و محبت) نيازمندترند. و حقوق همۀ مردم و طبقات جامعه را چنان ادا كن كه در نزد خدا معذور و سربلند باشى. ادارۀ شؤون ايتام و كسانى را كه گذشت ساليان عمر آنان را ناتوان ساخته است، از كسانى كه چاره اى ندارند و نفس خود را براى سؤال عرضه نمى كنند، با دقت و توجه به عهده بگير و ملتزم باش. و اين دقت و تعهد بر زمامداران سنگين است، و التزام و عمل به همۀ انواع حق سنگين است. خداوند متعال همين سنگينى را براى مردمانى سبك مى كند كه طلب عاقبت نموده و نفس خود را دربارۀ حق شكيبا ساخته اند و به صدق وعدۀ خداوندى اطمينان دارند.

(61) و براى نيازمندان كه مراجعۀ آنان به تو ضرورى است قسمتى از وقت خود را اختصاص بده كه با شخص تو به طور مستقيم ارتباط برقرار كنند، و براى آنان مجلس عمومى قرار بده كه در آن جا به خدايى تواضع كنى كه تو را آفريده است.

و در اين ارتباط لشكريان و معاونانت مانند نگهبانان و پاسبانانت را از آنان دور بساز، كه كسى كه از آن نيازمندان با تو سخن مى گويد بدون گرفتگى زبان (و بدون نقص) سخنش را بگويد.

(62) زيرا من در مواردى متعدد از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: «هيچ امتى به پاكى و قداست نخواهد رسيد، اگر حق ضعيف آن امت از قدرتمندش بدون گرفتگى زبان [و بدون نقص] گرفته نشود» (63) سپس بد برخوردى و ناتوانى در سخن گفتن را از آنان تحمل كن، و مگذار آنان در تنگناى هيبت فرمانروايى و تكبر تو به سختى بيفتند (و نتوانند درد دل و حاجات خود را ابراز بدارند). اگر دربارۀ حاجتمندان به اين ترتيب كه به تو دستور دادم رفتار كنى، خداوند ابعاد رحمتش را بر تو مى گستراند، و پاداش اطاعتش را براى تو مقرر مى دارد. و آنچه را كه عطا مى كنى، به طور گوارا عطا كن، و اگر نتوانستى نياز كسى را برآورى، با روى خوش و پوزش خواهى او را برگردان.

ص: 488

(64) سپس برخى از امور است كه بايد خود تو مستقيما آن ها را مورد بررسى يا اجرا قرار بدهى، از آن جمله است: 1 - پاسخ مسائل كارگزاران در آن موقع كه كاتبان تو ناتوان باشند 2 - صادر نمودن (برآوردن) نيازهاى مردم كه بر تو ارائه شده و دستياران تو در برآوردن فورى آن نيازها دلهره داشته باشند.

(65) و (به طور كلى) مالكا، عمل هر روز را در همان روز به جاى بياور، زيرا براى هر روز موقعيت و قانون خاصى حكمفرما است، [كه اگر آن روز بگذرد آن موقعيت به دست نخواهد آمد]. مالكا، ما بين خود و خدايت قسمتى از بهترين اوقات و شايسته ترين آن ها را اختصاص بده. اگر همۀ اوقات عمر تو با نيت صالح بگذرد و رعيت در آن اوقات در آسايش باشند، عبادتى است براى خدا.

(66) و بايد اعمال خاصى كه وظايف دينى خود را از روى اخلاص به خدا به وسيلۀ آن ها انجام مى دهى، برپا داشتن آن دستورات الهى باشد كه فقط براى او انجام گيرد. حق تلاش بدنى را كه بايد به خدا ادا شود در شب و روز ادا كن، و آن اعمالى را كه موجب تقرب تو به خداست به طور كامل و بدون خلل و نقصان به جاى بياور. در اداى اين حق بدنى از هيچ تلاشى دريغ مدار.

(67) و در آن هنگام كه براى نماز با مردم ايستادى، نماز را آن قدر طولانى مكن كه موجب نفرت مردم از نماز جماعت باشد و آن مقدار هم به اختصار برگزار مكن كه موجب تضييع نماز شوى، زيرا در ميان مردم، بيمار و داراى حاجتى است كه نمى توانند زياد درنگ كنند، و من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله موقعى كه مرا به يمن مى فرستاد، پرسيدم: «با آنان چگونه نماز بگزارم؟» فرمود: «در نماز، ناتوان ترين آنان را در نظر بگير و به مؤمنان مهربان باش.»

ص: 489

(68) پس از همۀ اين دستورات كه بيان كردم، هرگز خود را مدتى طولانى از مردم جامعۀ خود پوشيده مدار، زيرا اختفاى زمامداران از رعيت نوعى وارد كردن فشار بر آنان و كم اطلاعى از امور حيات اجتماعى مردم است. غياب زمامداران (و هر گونه كارگزاران) از مردم، زمامداران را از دانستن امورى كه از آنان پوشيده است، بازمى دارد. در نتيجه امر بزرگ در نزد آنان كوچك، و كوچك بزرگ، و زيبا زشت، و زشت زيبا جلوه مى كند و حق با باطل درهم مى آميزد.

(69) و جز اين نيست كه زمامدار هم بشرى است و هر آنچه از امور را كه مردم از او بپوشانند نخواهد فهميد، و علامتى خاص براى حق وجود ندارد كه به وسيلۀ آن راست از دروغ شناخته شود. و جز اين نيست تو كه در منصب حاكميت قرار گرفته اى يكى از دو كس خواهى بود: يا تو آن مردى هستى كه نفس تو در راه حق آمادۀ بذل است، بنابر اين به كدامين علت خود را از حق واجبى كه عطا خواهى كرد و يا عملى شريف كه انجام خواهى داد، مى پوشانى؟ (70) يا تو آن مردى هستى كه مبتلا به امساك و خوددارى از برآوردن حاجت مردم مى باشى، در اين صورت مردم كه از بذل تو مأيوسند، با كمال سرعت از حاجت خواهى از تو امتناع خواهند ورزيد، به اضافه اين كه بيشترين احتياجات مردم به تو چيزهايى است كه براى تو مشقتى ندارد، (زيرا بيشترين احتياجات) يا شكايت از ظلمى است كه به آنان رفته است، يا خواستن عدالت و انصاف در معامله اى كه انجام داده اند.

(71) سپس براى زمامدار خواص و نزديكانى است كه داراى صفت خودخواهى و مقدم شمردن خود بر ديگران، و دست درازى، و كم انصافى در معاملات مى باشند. ماده و ريشۀ اين گونه مردم را با قطع عوامل صفات مزبور قطع كن.

ص: 490

(72) و هرگز به كسى از اطرافيان و خويشاوندان خود قطعۀ زمينى از زمين هاى مسلمانان را اختصاص مده، و هرگز اين گونه مردم در بستن معاهده اى كه ضررى بر حق ديگران وارد بسازد با تكيه بر تو طمع نكنند. اين ضرر مانند سوء استفاده از حقابه يا از عملى مشترك است كه زحمت و مخارج آن را به گردن ديگران بيندازند، كه در نتيجه خوشى و امتياز اين خطا كارى براى آنان، و عيب و ننگش در دنيا و آخرت از آن تو خواهد بود.

(73) و هر كس از نزديكان و يا بيگانگان كه به سبب حقى ملزم شود، او را به همان حق ملزم كن (حق را دربارۀ او اجرا كن) و در انجام اين تكليف بردبار باش و تقرب به خدا را منظور بدار. هر وضعى كه اجراى حق دربارۀ خويشان و خواصت پيش بياورد، مانع اقدام تو براى اجراى حق نباشد، و تو عاقبت احقاق حقى را اگرچه سنگين است در نظر بگير، زيرا نتيجه و پايان آن پسنديده است.

(74) و اگر مردم جامعه تو را به تعدى و ظلمى متهم كردند و دربارۀ تو بدگمان شدند، عذر خود را براى آنان آشكار كن و با آن عذر آشكار بدگمانى هاى آنان را از خود برگردان، زيرا در اين اعتذار و رفع سوء تفاهم رياضتى است براى نفس خود، و محبت و مدارايى است براى مردم جامعه، و با عذرى كه مى آورى در پا بر جا ساختن آنان در مسير حق، به خواستۀ خود نايل مى گردى.

(75) و هرگز صلحى را كه دشمن تو به آن دعوت نمايد و رضايت خدا در آن باشد دفع مكن، زيرا به وسيلۀ صلح است كه لشكريانت آسوده مى گردند و خود از تشويش و اندوه خاطر راحت مى شوى و موجب ايمنى بر شهرهايت مى باشد.

ولى پس از استقرار صلح از دشمن خود كاملا برحذر باش، زيرا دشمن چه بسا به نزديكى مى گرايد و نمايش صلح مى دهد تا طرف را غافلگير كند، پس جانب احتياط را بگير و خوش گمانى را دربارۀ حيله گرى هاى دشمن متهم بساز.

ص: 491

(76) و اگر ميان خود و دشمن معاهده اى منعقد نمودى يا از طرف خود پناهندگى به او دادى، به معاهدۀ خود به طور كامل وفا كن، و با كمال امانت تعهد پذيرش پناهندگى او را مراعات نما، و نفس خود را در برابر عهدى كه بسته اى سپر كن، زيرا عموم مردم در هيچ يك از واجبات الهى با آن همه پراكندگى كه در خواسته ها و نظريات خود دارند، مانند بزرگداشت وفا به معاهده ها اتفاق نظر ندارند.

(77) اين يك قانون محكم است كه حتى مشركين هم ما بين خود با قطع نظر از اسلام و مسلمين به آن عمل مى كردند، زيرا آنان نيز عواقب بد حيله گرى براى عهد شكنى را آزمايش كرده بودند. پس هرگز براى مختل ساختن پناهندگى دشمن به تو، نيرنگ راه مينداز، و تعهد خود را نقض مكن، و براى دشمنت حيله گرى روا مدار، زيرا هيچ كس جز نادان شقى به خدا جرئت نمى كند.

(78) خداوند متعال قانون تعهد و پناهندگى و پناه دهندگى را با رحمت الهى خود ميان بندگانش عامل أمن، و پناهگاهى قرار داده است كه در منطقۀ ممنوعه در آن بيارامند، و در همسايگى آن با احساس امنيت به زندگى خود ادامه بدهند. پس هيچ گونه دغل بازى و فريبكارى و نيرنگ را در تعهدها نبايد راه داد. و هيچ معامله اى را به گونه اى منعقد مكن كه ابهام انگيز بوده و امكان اختلال در آن وجود داشته باشد.

و هرگز پس از تأكيد و استحكام متن معاهده، تكيه بر مغلطه كار مكن.

(79) و اگر تعهد الهى تو را در موردى در تنگنا قرار داد، اين امر هرگز موجب نشود كه در صدد فسخ به ناحق آن تعهد برآيى، زيرا شكيبايى تو بر تنگنايى كه اميد گشوده شدن و نيكى عاقبت آن را دارى بهتر از آن عذرخواهى است كه از نتيجۀ بد آن بيمناك، و از بازخواست خداوندى كه در دنيا و آخرت تو را فرا خواهد گرفت هراسناك باشى.

ص: 492

(80) مالكا، بپرهيز از خون ها و ريختن خون هاى مردم بدون مجوز قانونى، زيرا هيچ چيزى به انتقام خداوندى نزديكتر و از نظر نتايج وخيم تر و براى نابود كردن نعمت خداوندى مؤثرتر و براى منقرض ساختن روزگار دولت قاطع تر از خونريزى به ناحق وجود ندارد.

(81) و خداوند سبحان (در روز قيامت) حكم ميان بندگان خود را از حكم دربارۀ خون هايى كه ريخته اند آغاز خواهد كرد. مالكا، هرگز سلطه و اقتدار خود را با ريختن خون حرام تقويت مكن، زيرا ريختن خون حرام (نه تنها سلطه و اقتدار تو را تقويت نمى كند بلكه) آن را پست و ناتوان نيز مى سازد، و بلكه آن را از بين مى برد و از تو مى گيرد و به ديگرى منتقل مى نمايد.

(82) و تو براى ريختن خون حرام عمدى عذرى نه در نزد خدا دارى و نه در پيش من، زيرا مجازات ريختن خون حرام قصاص است.

(83) و اگر گرفتار قتل خطايى شدى و تازيانه ات يا شمشيرت يا دستت در كيفر دادن افراط كرد (زيرا ممكن است به سبب زدن يك مشت قوى و بالاتر قتل صورت بگيرد) در اين موقع كبر و نخوت سلطه و اقتدار تو موجب نشود كه حق صاحبان خون را به آنان نپردازى.

(84) و بپرهيز از خودپسندى و باليدن به خود، و از اطمينان به آنچه كه از نفس خود، تو را به خودپسندى وادار كرده، و بپرهيز از دوست داشتن مداحى و تملق ديگران، زيرا اين صفات پليد از محكمترين فرصت ها براى شيطان است كه نيكى نيكوكاران را در آن محو مى سازد.

ص: 493

(85) و بپرهيز از منت گذاردن بر مردم جامعۀ خود به خاطر احسانى كه به آنان كرده اى، و از زياد شمردن كارى كه در حق آنان انجام داده اى، و بپرهيز از تخلف از وعده اى كه داده اى، زيرا منت گذاردن احسان را باطل مى كند و زياد شمردن كارى كه به سود جامعه انجام گرفته است نور حق را از بين مى برد، و تخلف از وعده موجب عداوت در نزد خدا و مردم مى گردد. خداوند متعال فرموده است:

«عداوتى است بزرگ در نزد خداوند اين كه بگوييد چيزى را كه به آن عمل نمى كنيد.» (86) و بپرهيز از شتابزدگى در امور پيش از رسيدن موقع آن ها، و از سستى و درماندگى در موقعيت مقتضى آن امور، و بپرهيز از آن لجاجت در موقعى كه مشكل و ابهام انگيز باشند، و از مسامحه دربارۀ آن امور، وقتى كه آشكار شده اند.

پس هر امرى را كه در موضع خود قرار بده، و هر امرى را در جايگاه مناسب خود مقرر بدار.

(87) مالكا، بپرهيز از تقدم خود بر ديگران در هر آنچه مردم دربارۀ آن مساويند، و از غفلت از آنچه كه براى همه روشن است و چشم همگان آن را مى بيند، زيرا در اين جريان تو مورد مؤاخذه قرار خواهى گرفت و سود آن به ديگرى خواهد رسيد، و در اندك زمانى پرده ها از روى واقعيات برداشته مى شود، و داد ستمديده از تو گرفته خواهد شد. مالكا، باد بينى ات را خالى كن، و مالك تندى غضب، و ضرب دست، و بد زبانى خود باش.

(88) و از همۀ اين صفات كه عامل تعدى و تجاوزند، با روحيۀ خوددارى از هيجان و تندى بر حذر باش، و آن ها را مهار كن، تا غضبت فرو نشيند و اختيار خود را مالك شوى، و اين خوددارى و مالكيت بر خويشتن را محكم نخواهى كرد، مگر اين كه با يادآورى روز برگشت به سوى پروردگارت خاطر خود را مشغول بدارى.

ص: 494

(89) و بر تو واجب است كه سرگذشت و رفتار زمامدارانى را كه پيش از تو از اين خاكدان گذشته اند به ياد بياورى، زمامدارانى كه حكومت دادگرانه گستردند و به سنت فاضله عمل نمودند و از آثار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبعيت نمودند، و واجبات وارده در كتاب الهى را پيروى كردند. پس تبعيت كن از آن اعمالى كه ما انجام داديم و تو خود آن را مشاهده كردى، و واجب است كه از ذات خود در پيروى از اين عهدنامه كه براى تو نوشتم و براى اجراى آن از تو تعهد گرفتم و حجت را بر تو محكم نمودم سخت كوشا باشى، تا در آن هنگام كه نفس تو براى اشباع هوى و هوسش به هيجان آمد، بهانه و عذرى نداشته باشى.

(90) و من از رحمت واسعه خداوندى و قدرت عظيمش مسألت مى دارم: كه خواسته هاى ما را عنايت فرمايد، و من و تو را موفق بدارد به آنچه رضاى او در آن است، از پابرجا بودن در اعتذار واضح در پيشگاه او و بندگانش، به اضافۀ سپاس نيكو در ميان بندگان و اثر نيكو در شهرها و اتمام نعمت مضاعف فرمودن كرامت، و از آن ذات اقدس مسألت مى دارم كه پايان زندگى من و تو را با سعادت و شهادت ختم فرمايد. قطعا ما به سوى او بازگشت خواهيم كرد و درود بر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اولاد پاك و پاكيزۀ او، درود بسيار فراوان. و درود بر تو.

54

54 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «طلحه» و «زبير» به وسيلۀ «عمران بن الحصين الخزاعى». اين نامه را «ابو جعفر اسكافى» در كتاب مقامات در فضايل امير المؤمنين عليه السّلام آورده است.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، يقينا شما مى دانيد اگرچه پنهان مى داريد كه من از مردم زمامدارى نخواستم تا اين كه آنان مرا خواستند.

ص: 495

(2) و با آنان بيعت نكردم تا اين كه آنان با من بيعت كردند، و قطعا شما از كسانى بوديد كه با من بيعت نموديد، و عموم مردم با من به جهت قدرت و سلطۀ غالب و ثروتى حاضر، بيعت نكرده اند. اگر شما از روى اختيار با من بيعت كرده ايد پس برگرديد و به زودى به سوى خدا توبه كنيد و اگر از روى اكراه با من بيعت نموده ايد، شما با اظهار اطاعت [و بيعت با من] و داشتن معصيت در درون راه را براى من بازگذاشتيد.

(3) و سوگند به جانم، شما شايسته ترين مهاجرين براى تقيه و مخفى داشتن نبوديد. اگر شما از پيش، بيعت با مرا از خود دفع مى كرديد و نمى پذيرفتيد، براى شما آسانتر بود از اين كه پس از اقرار به بيعت و لزوم اطاعت، از وفاى به آن خارج شويد.

(4) شما خيال مى كنيد كه من عثمان را كشتم. مابين من و شما كسى از اهل مدينه داورى كند كه هم از من تخلف كرده و هم از شما، سپس هر كسى ملزم به آن تعهد [يا تكليف] باشد كه به گردن دارد.

(5) اى دو پيرمرد، از اين فكرى كه كرده ايد برگرديد، زيرا سنگين ترين بارى كه بايد تحمل كنيد ننگ است، پيش از آن كه در قيامت ننگ و آتش دوزخ همراه هم سراغ شما را بگيرند، و السّلام.

55

55 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، خداوند سبحان دنيا را براى جهانى بعد از آن آفريده و مردم را در آن به آزمايش درآورده است تا آن كه عملش بهتر است آشكار شود. و ما نه براى دنيا آفريده شده ايم و نه براى تلاش دربارۀ دنيا. و جز اين نيست كه ما در اين دنيا براى آزمايش قرار گرفته ايم و قطعى است كه خداوند مرا با تو و تو را با من آزمايش مى كند و يكى از ما دو نفر را براى ديگرى حجت قرار داده است.

ص: 496

(2) پس تو با تأويل قرآن، براى به دست آوردن دنيا تاختى، و مرا دربارۀ چيزى مسؤول قلمداد كردى كه نه دست من جنايتى در آن به وجود آورده است و نه زبان من تو و اهل شام آن دروغ را وسيلۀ قرار داديد و دانايان شما، نادانانتان را و ايستاده تان نشسته ها را تحريك نمودند. پس اى معاويه، از خدا بترس و در كشيدن مهارت كه شيطان به دست گرفته است، با آن موجود پليد، مبارزه كن و روى خود را به آخرت برگردان. اينست راه ما و راه شما.

(3) و بترس از اين كه خداوند تو را به زودى به حادثه اى كوبنده چنان مبتلا كند كه دنباله ات را قطع كند و ريشه ات را بركند. يقينا من به خدا سوگند ياد مى كنم، سوگندى غير قابل تخلف كه اگر مقدرات جمع كننده مابين من و شما را در آشيانۀ تو جمع كند هرگز تو را رها نكنم «تا آن گاه كه خدا ميان ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است».

56

56 وصيتى است از آن حضرت عليه السّلام آن حضرت با اين سخنان به «شريح بن هانى» موقعى كه او را در مقدمه لشكر خود به سوى شام قرار داده بود توصيه هايى فرموده است.

اى شريح، در هر صبح و شام به خدا تقوى بورز و بر نفس خود از فريب دنيا بترس و در هيچ حالى از آن احساس امن و امان مكن. و بدان كه اگر نفس خود را از مقدارى فراوان از چيزهايى كه دوست مى دارى به جهت ترس از يك ناگوارى، باز ندارى، هوى و هوس هاى نفسانى تو را به مقدارى فراوان از ضررها مى كشاند. پس همواره مانع و جلوگير نفس خويشتن باش و در هنگام خشم، آن گاه كه هيجان و جهش شديد وجودت را فرا گيرد، آن را بكوب و ريشه كن كن.

ص: 497

57

57 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به اهل كوفه در آن هنگام كه از مدينه به بصره حركت كرده بود

اما بعد از حمد و ثناء خداوندى، من از جايگاه خود بيرون آمدم، يا ستمكار يا مظلوم، يا متجاوز يا كسى كه به او تجاوز شده است. و من خدا را به ياد كسى مى اندازم كه اگر نامه ام به او برسد، به طرف من كوچ كند. اگر شخصى نكوكار باشم، مرا يارى كند و اگر بد كار باشم مرا ملامت كند و به من اعتراض نمايد.

58

58 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام اين نامه را به مردم شهرها نوشته و آنچه را كه مابين او و اهل صفين به جريان افتاد بيان فرموده است

(1) آغاز جريان ما چنين شد كه ما و آن قوم از شاميان روياروى شديم در حالى كه ظاهرا پروردگار ما يكى و پيامبر ما يكى و دعوت ما به اسلام يكى بود، نه ما در ايمان به خدا و تصديق رسول او بر آنان امتيازى داشتيم و نه آنان بر ما.

(2) موقعيت ما هم يكى بود مگر اختلافى كه دربارۀ خون عثمان داشتيم و ما از آن خون برى و دربارۀ آن بيگناه بوديم. ما به آنان گفتيم بياييد ما مداوا مى كنيم آنچه را كه امروز [به اين زودى] قابل درك نمى باشد، به وسيلۀ خاموش كردن آتش جنگ و آرام كردم عموم مردم، تا امر اسلام محكم شود و اطراف آن فراهم آيد، در نتيجه بتوانيم حق را به جاى آن برگردانيم.

ص: 498

(3) آنان گفتند: نه، بلكه ما با زورگويى معالجه مى كنيم. آنان چيزى را جز جنگ نپذيرفتند، تا جنگ بال در آورد و استحكام پيدا كرد و آتش هايش تند و شعله ور شد.

(4) هنگامى كه جنگ، ما و آنان را زير دندان گرفت و چنگال هايش را در ما و آنان فرو برد، ما به آنچه كه خواستند (اتفاق نظر به حكم قرآن) با سرعت پاسخ مثبت داديم تا حجت بر آنان آشكار شد و عذرشان قطع گرديد.

(5) پس هر كس بر آن حجت استقامت كرد، خداوند او را از هلاكت نجات داد و هر كس كه لجاجت ورزيد و خصومتش را ادامه داد، چنان شخصى، پيمان شكنى بود كه خداوند بر دل او مهر سقوط زد و نتايج نابود كنندۀ اعمالش را به دور سر او چرخاند.

59

59 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «اسود بن قطبه» فرمانده لشكر حلوان

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، هنگامى كه هواى والى مختلف شود، اين هوى او را از عدالت ورزيدن به طور فراوان مانع گردد. پس امور مردم در نزد تو مساوى باشد، زيرا حقيقت اينست كه ظلم به هيچ وجه نمى تواند به عنوان عوض جايى از عدالت را بگيرد. بپرهيز از آنچه كه امثال آن را از ديگران انكار مى كنى و نفس خود را در انجام آنچه خداوند بر تو واجب كرده است، بذل كن [از خواسته هاى نفست بگذر] در حالى كه به پاداش الهى اميدوارى و از عذاب او مى ترسى.

ص: 499

(2) و بدان دنيا جايگاه عمل در آزمايش ها است. هرگز كسى كه در اين دنيا زندگى مى كند، ساعتى در فراغت بسر نمى برد، مگر اين كه همان فراغتش روز قيامت براى او حسرتى خواهد بود. و به يقين هرگز چيزى تو را براى هميشه از حق بى نياز نخواهد كرد. و از حقوق اساسى براى تو نگهدارى نفس است از خطاها و اين كه با كوشش و تلاش خود همواره به نظم امور رعيت بپردازى، زيرا نتايج با عظمتى كه در اين راه نصيب تو خواهد گشت، بهتر است از آن رنج و مشقتى كه در اين مسير متحمل خواهى گشت.

60

60 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به كارگزارانى كه سپاه وارد قلمرو آنان مى شود

(1) از بندۀ خدا على زمامدار مؤمنان به كسى كه سپاه، چه مأموران ماليات و چه كارگزاران شهرها، از سرزمين هايشان مى گذرد.

(2) اما پس از حمد و ثناى خداوندى، من لشكريانى را راه انداخته ام كه انشاء اللّه از زمين شما عبور خواهند كرد و به آنان دستور داده ام عمل به آنچه را كه از طرف خدا براى آنان تكليف است، مانند خوددارى از اذيت مردم و جلوگيرى از آسيب زدن. و من نزد شما به جهت پيمانى كه از شؤون سپاهيان با شما دارم، از هر گونه آزار و اذيت سپاهيان به مردم بيزارم، مگر آن كه گرسنگى باعث اضطرار سربازى شود و او چاره اى براى سير شدن نداشته باشد.

(3) پس مجازات كنيد هر كس از لشكريان را كه ظلمى به مردم روا بدارد و جلوگيرى كنيد از دست درازى سبك مغزهايتان به ضرر لشكريان و تعرض بر آنان در آنچه از آنان استثناء نموديم. من در ميان سپاه (در دسترس شما) قرار دارم. پس هر شكايتى كه داريد و هر ظلمى كه بر شما برود، به من برسانيد و به طور عام هر چيزى كه از امور آنان به شما برسد كه شما را در فشار قرار بدهد، و هم چنين هر آنچه كه شما از دفع آن ناتوانيد، مگر به وسيلۀ خدا و من، با من در ميان بگذاريد، تا من به يارى خداوند آن را تغيير دهم، انشاء اللّه.

ص: 500

61

61 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «كميل بن زياد نخعى» و او كارگزار آن حضرت در «هيت» بود، در اين نامه آن حضرت به كميل از آن جهت كه دشمن از قلمرو حكومت او گذشته و براى غارت مسلمين پيش رفته بود و او آن را رها كرده بود، اعتراض مى كند.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، قطعى است كه ضايع كردن انسان آنچه را كه مديريت آن را به عهده گرفته و به زحمت افتادنش دربارۀ آنچه به عهدۀ ديگرى است، يك ناتوانى آشكار و رأيى است پوچ.

(2) و دست اندازى تو به غارات مردم قيسيا و تعطيل كردن فعاليت در مرزها و به كار بردن اسلحه، كه ما تو را بر آن والى كرده بوديم و در آن جا كسى نبود كه جلو دشمن و غارت او را بگيرد و لشكر خصم را از آن جا ردّ كند، نظر و انديشه اى است گسيخته و بى اساس.

(3) تو اى كميل، پلى گشته اى براى هر دشمنى كه مى خواهد به رعيت تو براى تاراج بتازد، نه شانه اى مقاوم دارى و نه داراى هيبت هستى و نه سد كنندۀ مرزى و نه شكنندۀ شوكت و قدرت دشمنى و نه بى نياز كنندۀ مردم كشور و نه كفايت كنندۀ فرمانده خويشتنى.

62

62 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به مردم مصر كه با «مالك اشتر» در آن هنگام كه او را براى حكومت آن كشور فرستاد، ارسال فرمود.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى خداوند سبحان محمد صلّى اللّه عليه و آله را براى تبليغ به جهانيان و شهادت و نظارت بر پيامبران مبعوث فرمود.

ص: 501

(2) هنگامى كه آن حضرت از اين دنيا در گذشت، مسلمانان پس از او در امر حكومت اختلاف و نزاع كردند. سوگند به خدا از دلم خطور نمى كرد كه عرب پس از آن حضرت حكومت را از خاندان او برگرداند و نه پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن را از من دور كند.

(3) در آن موقع چيزى مرا به درد و فرياد نياورد مگر اين كه ديدم مردم به فلانى هجوم مى بردند و با او بيعت مى كردند. لذا من دستم را از بيعت نگهداشتم و مردم را به حال خود گذاشتم. تا آن گاه كه برگشت مردمى را ديدم كه از دين اسلام برگشتند و به نابود كردن دين محمد صلّى اللّه عليه و آله دعوت كردند.

(4) پس ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم رخنه و شكافى در آن ببينم يا ويرانى در آن مشاهده كنم كه مصيبت آن براى من بزرگتر از فوت حكومت بر شما باشد، كه متاع روزگار اندكى است كه آنچه در آن است به سرعت رو به زوال مى رود، مانند از بين رفتن شوره زار، يا مانند ابر از هم پراكنده شود و از بين برود. پس در ميان آن حوادث برخاستم تا باطل محو شد و از بين رفت و دين محكم و استوار گرديد و بيارميد.

(5) و از جملۀ اين نامه است: سوگند به خدا، من اگر به تنهايى با همۀ آنان ملاقات كنم در حالى كه همۀ سطح زمين را پر كنند، نه باكى دارم و نه وحشتى به خود راه مى دهم. و من به گمراهى آنان كه در آن غوطه ورند و به هدايتى كه من بر مبناى آن حركت مى كنم، كاملا آگاه و بينا هستم و با يقين از جانب پروردگارم همراه.

ص: 502

(6) و قطعى است كه من به ديدار خداوندى و پاداش نيكوى او اميدوارم، ولى مى ترسم حكومت اين امت را نابخردان و خطاكاران به دست بگيرند، پس مال خداوندى را براى خود، و در ميان خود به جريان بيندازند و بندگان خدا را برده هاى خود بدانند و با شايستگان جامعه تخاصم و پيكار به راه اندازند و مردمان منحرف را حزب خود تلقى نمايند، زيرا در ميان آنان است كسى كه در ميان شما شراب آشاميد و (حدّ) كيفر براى او جارى شد. و از آنان كسى هست كه اسلام نياورد مگر اين كه اسلام يا مسلمانان براى او مزايايى را در نظر گرفتند.

(7) پس اگر اين ترس و واهمه نبود، شما را تحريك و توبيخ نمى كردم و شما را يكجا جمع و تشويق نمى نمودم و هنگامى كه از پذيرش زمامدارى من امتناع كرديد و سستى ورزيديد، شما را رها مى ساختم.

(8) مگر نمى بينيد كه مرزهاى شما رو به نقص است (دشمن پيش مى آيد و از مرزها مى گذرد) و شهرهاى شما گشوده مى شود و ممالك (كشورهاى) شما برچيده مى شود (آن ها را از دست شما مى گيرند)؟ و آيا نمى بينيد كه شهرهايتان مورد حمله و پيكار قرار مى گيرد؟ بسيج شويد و براى جنگ با دشمنانتان كوچ كنيد. خدايتان رحمت كناد و با انداختن سنگينى تان روى زمين كاشانه ها و سرزمين هايتان به فرو رفتن در ذلت و عادت به آن و قرار گرفتن در پستى ميخكوب نشويد كه در نتيجه دچار پست ترين موقعيت در زندگى شويد. مرد جنگى هميشه بيدار است و هر كسى بخوابد، دربارۀ او بيدارند. و السّلام.

ص: 503

63

63 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «ابو موسى اشعرى» و او كارگزار آن حضرت در كوفه بود.

به آن حضرت عليه السّلام خبر رسيده بود كه اين مرد در هنگام دعوت امير المؤمنين از مردم براى جنگ با اصحاب جمل، از حركت و بسيج شدن آنان براى كمك به آن حضرت جلوگيرى مى كرد.

(1) از بندۀ خدا على امير المؤمنين به عبد اللّه بن قيس اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، خبرى دربارۀ تو به من رسيده است كه از جهتى به سود توست و از جهتى ديگر به ضرر توست. پس همين كه فرستادۀ من بر تو وارد شد، دامن بر كمربند و كمر را محكم كن و از آشيانه اى كه به آن خزيده اى بيرون آى و هر كس را كه با توست، دعوت كن. اگر دستور مرا قبول كردى، آن را اجرا كن و اگر به ترديد و شكست در تصميم مبتلا گشتى، از مقامت كناره گير.

(2) و سوگند به خدا، هر جا باشى، بر سرت آيند و رها نخواهى گشت تا اين كه رقيق تو با سخت تو، و ذوب شدۀ تو با جامد تو مخلوط گردد، تا اين كه تو را از جايت به سرعت برخيزانند و از پيش رويت همان گونه بترسى كه از پشت سرت و آنچه كه تو اميد به آن دارى چيز آسانى نيست.

(3) بلكه حادثۀ كوبندۀ بزرگى است، كه بايد بر شترش سوار شد و سختى آن را هموار كرد و (براى حركت) عبور از بلندى چون كوه را آسان نمود. پس خردت را به كار بينداز و مالك امر خود باش و سهم و بهرۀ خود را بگير. و اگر نخواستى دور شو از حكومتى كه به تو واگذار كرديم بدون خوشى و نجات. پس سزاوار است كه به جاى تو فردى با كفايت به كار گماشته شود و تو در خواب فرو رفته باشى تا آن جا كه كسى سراغت را نگيرد كه فلانى كجا است؟ سوگند به خدا، اين كار جهاد در برابر اصحاب جمل كه من آن را بر عهده گرفته ام، حق است و به دستور كسى است كه بر حق است و هيچ باكى ندارم از آنچه ملحدان به آن عمل مى كنند، و السّلام.

ص: 504

64

64 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه در جواب نامۀ او

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، قطعى است كه ما و شما همان طور كه گفته اى بر مبناى دوستى و هماهنگى جمعى زندگى مى كرديم، اما ديروز ما و شما را از يكديگر جدا كرد. ما ايمان آورديم و شما كفر ورزيديد و امروز ما بر دين خود پابرجا هستيم و شما در ترديد و پريشانى بسر مى بريد و اسلام نياورد مسلمانان شما مگر از روى اكراه پس از آن كه بزرگان قوم را ديد كه همگى به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گرايش پيدا كردند و داخل حزب او شدند.

(2) و گفته اى من طلحه و زبير را كشتم و عايشه را وادار به فرار كردم و مابين كوفه و بصره فرود آمدم! اين حادثه چيزيست كه تو از آن غايب بودى، پس ضررى است بر تو نداشته تا دربارۀ آن از تو عذر خواسته شود.

(3) و گفته اى كه تو همراه مهاجرين و انصار با من ديدار خواهى كرد. آن روز كه برادرت به اسارت درآمد، هجرت بريد و به پايان رسيد. اگر در اين ديدار شتاب دارى، اندكى آرامش داشته باش، چه اگر من به ديدار تو بيايم، سزاوارتر است، زيرا در اين صورت خداست كه مرا براى گرفتن انتقام از تو به سوى تو فرستاده است و اگر تو به ديدار من بيايى همان را خواهى ديد كه آن مرد از بنى اسد گفته است:

اگر آنان روى بياورند، روى به بادهاى تابستانى مى آورند كه در ميان سرازيرى ها و گودى ها و صخره ها با سنگريزه (شن ها) آنان را مى زنند.

(4) اى معاويه، هم اكنون آن شمشير را كه به پدربزرگ و دايى و برادرت در يك محل فرو كردم، با خود دارم و تو اى معاويه، سوگند به خدا آن طور كه دانسته ام قلبى بسته و عقلى ناتوان دارى.

ص: 505

(5) سزاوار آنست كه دربارۀ تو گفته شود: تو از نردبانى بالا رفتى كه تو را بر ديدگاهى بد مشرف كرده است كه به ضرر توست نه به نفع تو، زيرا تو دنبال چيزى مى گردى كه گمشدۀ تو نيست و چوپانى حيوانى را به عهده گرفته اى كه از آن تو نمى باشد و حقيقتى (زمامدارى) را طلب مى كنى كه نه از اهل آن حقيقتى و نه ارتباطى با اصل و ريشۀ آن دارى. چه بسيار فاصله دارد سخنت از عملت.

(6) و چه بسيار شباهت با عموها و دايى هايت دارى. آنان را شقاوت و آرزوى باطل وادار به انكار محمد صلّى اللّه عليه و آله نمود و در نتيجه همان طور كه مى دانى به هلاكتى كه سزاوارش بودند، افتادند. نه يك بلاى بزرگ را با شمشيرهايى كه هيچ جنگى از آن ها خالى نيست و نه امكان سستى در به كار بردن آن ها راه دارد، از خود دفع كردند و نه از شكستن حريمى جلوگيرى نمودند.

(7) دربارۀ قاتلان عثمان خيلى حرف زدى، [اگر واقعا مى خواهى حق روشن شود] تو هم در آنچه كه مردم داخل شده اند [قبول حكومت من] وارد شو. سپس آن قوم را به عنوان كسانى كه بايد محاكمه شوند، به من معرفى كن. در آن موقع من تو را و آنان را به عمل به كتاب خداوند متعال وا مى دارم و اما آنچه كه تو مى خواهى، يك فريبكارى است مانند گول زدن كودك شيرخوار در موقعى كه او را از شير جدا مى كنند. و سلام بر شايستگانش.

65

65 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، حال براى تو وقت آن رسيده است كه با چشم بينا از ديدن حقايق آشكار نفعى ببرى. تو راه گذشتگانت را در پيش گرفتى و ادعاهاى باطل كردى و مردم را فريب دادى و به شبهه انداختى و مقامى را به خودت نسبت دادى كه بالاتر از توست.

ص: 506

(2) و به آنچه كه در اختيار و دسترس تو نيست، دست يازيدى. [اين نابكارى ها] همه براى گريز از حق و انكار آن حقايقى است كه به تو از گوشت و خونت پيوسته تر است و از آن چيزهاست كه گوشت آن را شنيده و سينه ات با آن ها پر شده است. [پس در انتظار چيستى!] چيست پس از حق جز گمراهى آشكار و پس از بيان واضح، مگر پوشيدن حق؟ (3) پس، از شبهه و از پوشش حق كه در بردارد، بر حذر باش، زيرا فتنه و آشوب مدتى طولانى است كه پرده هاى خود را گسترده و تاريكى هاى آن چشم ها را تاريك ساخته است.

(4) نامه اى از تو به من رسيد كه انواعى به هم بافته شده از سخن داشت كه اصول و اساس آن از جهت صلح و صفا ضعيف و افسانه هايى بود كه نه علم در بافتن آن دخالت داشت و نه متانت و آرمان انسانى. وضع تو چونان كسى است كه در زمينى نرم فرو رود، يا در ظلمت در راهى مبهم گم شود. و جايى را براى خود در نظر گرفته اى كه بسيار بالا است و نشانه ها و علايمش دور، و پرندگان بسيار بلند پرواز به آن نرسند و عيّوق (آن ستارۀ واقع در ارتفاع بسيار بالا در فضا) است كه مى تواند با آن همپايه تلقى گردد.

(5) پناه بر خدا كه پس از من، تو امور مسلمانان را بر عهده گيرى و سود و زيان آنان را بپذيرى. يا براى تو با يكى از مسلمين پيمان و عهدى قرار بدهم.

از هم اكنون به فكر نفس خويشتن و اصلاح آن باش، زيرا اگر تو تفريط كنى، آن گاه كه بندگان خدا براى جنگ با تو آماده شوند، همۀ امور از اختيارت بيرون رود و از آن چاره جويى كه امروز از تو پذيرفته است، ممنوع گردى، و السّلام.

ص: 507

66

66 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «عبد الله بن عباس»، اين نامه با اختلافى از نامه اى كه در گذشته آمده است، در اين جا مطرح شده است

اما بعد از حمد و ثناى خداوند، قطعى است كه انسان به چيزى شادمان مى گردد كه از وى فوت نمى شد و به خاطر چيزى اندوهگين مى شود كه هرگز به دستش نمى رسيد. پس رسيدن به يك لذت يا دل خنك شدن از يك غضب، برترين چيزى از دنيايت نباشد كه به آنان نايل گردى. بلكه برترين چيزى كه از اين دنيا به آن نايل مى گردى، خاموش كردن باطلى يا زنده كردن حقى باشد.

پس شادى تو در آن اندوخته هاى نيكو باشد كه براى ابديت از پيش فرستاده اى و تأسف و حسرتت دربارۀ چيزى باشد كه پس از خود به جاى مى گذارى و تمامى اهتمام تو دربارۀ پس از مرگ باشد.

67

67 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «قثم بن العباس» و او كارگزار آن حضرت در شهر مكه بود

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، اعمال حج را براى مردم بر پاى دار و آنان را به ايام ربوبى متذكر باش و در هنگام بامداد و عصر براى رسيدن به امور مردم آماده باش و بنشين. آن كس كه فتوى بپرسد، پاسخ استفتايش را بده و نادان را تعليم و با عالم بحث و مذاكره كن. و از طرف تو براى مردم سفيرى جز زبانت نباشد و مابين تو و مردم فاصله و پرده اى جز صورتت قرار مده و هيچ نيازمندى را از ديدار رويت محروم مكن، زيرا اگر در آغاز از ورود بر تو منع گردد، پس از آن كه حاجتش برآورده گردد، تو سزاوار سپاسگزارى نخواهى گشت.

ص: 508

(2) و با دقت در اموال خداوندى كه نزد تو جمع شده است بنگر.

پس آن را بين خانواده هايى كه نزديكت هستند و داراى عائله و گرسنه اند و در ميان فقرا و مستمندان مصرف كن و آنچه را كه از موارد مزبور، زياده و اضافى بود، به سوى ما بفرست تا بين مستحقين نزد ما تقسيم كنيم.

(3) و به اهل مكه دستور بده كه از ساكن آن شهر اجاره نگيرند، زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: كسانى كه ساكن مكه هستند با كسانى كه براى عمل حج از بيرون وارد مكه مى شوند، مساوى مى باشند. خداوند ما و شما را به آنچه مورد رضاى اوست توفيق دهاد.

68

68 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام پيش از روزگار خلافتش به «سلمان فارسى» رحمة الله

اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، جز اين نيست كه مثل دنيا مانند مارى است كه لمس آن نرم و زهرش كشنده است. پس اعراض كن از آنچه كه تو را از آن خوش آيد و به شگفتى وا دارد، زيرا اندك زمانى با تو مى ماند و خود را از اندوه هاى آن بركنار دار، زيرا يقين دارى كه از تو جدا خواهد گشت و مى دانى كه حالاتش در دگرگونى دائمى است. و آن گاه كه به آن انس پيدا كرده اى، بيشتر از آن بر حذر باش، زيرا هرگاه دنيادار اطمينان به خوشى آن داشته باشد، دنيا او را به نتايج وحشتناك مى كشاند يا اگر در آن به انس گرفتن آرميد، او را به وحشت مى رساند.

ص: 509

69

69 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «حارث همدانى»

(1) (اى حارث) به طناب قرآن چنگ بزن و خير و پند را از آن بطلب، حلال قرآن را حلال بدان و حرامش را حرام و از حق آنچه را گذشته تصديق كن و از گذشتۀ دنيا براى آيندۀ آن عبرت بگير و تجربه بيندوز، زيرا بعضى از امور دنيا همانند بعضى ديگر است و آخر آن به اول آن ملحق و ضميمه مى گردد و همۀ امور دنيا حجابى مابين انسان و هدف اعلاى او بوده و در آخر كار از او جدا مى گردد.

(2) و نام خدا را بالاتر و با عظمت تر از آن تلقى كن كه بر غير حق، آن نام اقدس را به زبان بياورى. فراوان به ياد مرگ و پس از مرگ باش و هرگز مرگ را آرزو مكن، مگر به شرطى محكم كه تو را شايستۀ آرزوى اين پديده نمايد.

(3) بپرهيز از هر عملى كه صاحبش آن را براى خود بپسندد، ولى براى عموم مسلمين از به جا آوردن آن كراهت داشته باشد. بپرهيز از هر عملى كه در نهان انجام داده مى شود، ولى در آشكار مورد شرمندگى مى باشد. و بپرهيز از هر عملى كه اگر دربارۀ آن سؤال شود، صاحب آن منكر شود يا از آن پوزش بطلبد.

(4) و هرگز حيثيت و آبرويت را نشانۀ تيرهاى سخنان قرار مده و هر چه را كه شنيدى با مردم در ميان مگذار، زيرا براى اثبات اين كه در سخنان تو دروغى وجود دارد كفايت مى كند. و هرچه را هم كه مردم با تو در ميان گذاشتند، رد و تكذيب مكن، زيرا همين رد و تكذيب براى نادانى تو كافى است.

ص: 510

(5) غضب خود را فرو بر و تحمل داشته باش و در هنگام توانايى، بخشش و چشم پوشى كن و در موقع خشم، بردبار باش و در هنگام قدرت عفو و اغماض كن تا عاقبت به سود تو باشد. و هر نعمتى را كه خداوند به تو عنايت فرموده است آن را بشناس و در صلاح زندگى به كار ببر و هيچ نعمتى از نعمت هاى خداوندى را كه به تو لطف فرموده است، تباه مساز و همواره اثر نعمتت خداوندى كه به تو بخشيده است، در تو مشاهده شود.

(6) و بدان بهترين و با فضيلت ترين مؤمن كسى است كه جان و دودمان و مالش را در راه خدا تقديم بدارد، زيرا هر چيزى كه تو از پيش مى فرستى، ذخيره اش براى تو مى ماند و آنچه كه پشت سر خود مى اندازى خيرش براى ديگرى است.

(7) و از رفاقت با كسى كه رأيش سست و بى پايه و عملش زشت است پرهيز كن، زيرا محاسبۀ ارزش همنشين با همنشينش صورت مى گيرد. و در شهرهاى بزرگ سكونت اختيار كن، زيرا اين گونه شهرها مركز اجتماع مسلمين است و بر حذر باش از جايگاه هايى كه مردم آن ها در غفلت و جفاكارى غوطه ورند و براى اطاعت خداوندى ياران اندكى در آن جا وجود دارند. انديشه و رأيت را در انحصار آنچه كه براى تو اهميت دارد، قرار بده.

(8) و بپرهيز از توقف و جايگاه هاى نشستن در بازارها، زيرا آن جا محل حضور شيطان است و در معرض فتنه ها. به آن كسى كه تو به او برترى دارى، فراوان بنگر و توجه كن، زيرا اين التفات و توجه از انواع درهاى سپاسگزارى است. و در روز جمعه مسافرت مكن تا در نماز جمعه شركت كنى، مگر مسافرتى كه در راه خدا يا دربارۀ موضوعى است كه عذر تو در سفر براى آن پذيرفتنى است.

ص: 511

(9) و در همۀ امور خدا را اطاعت كن، زيرا اطاعت خداوند بر همه چيز برترى دارد. و نفس [حيوانيت] را در عبادت و براى عبادت بفريب و با آن مدارا كن و منكوبش مكن و اقدام به عبادت را با عفو و نشاطش همراه بساز، مگر در واجباتى كه مقرر شده است، زيرا چاره اى ندارى جز اين كه آن ها را ادا كنى و در موقع و محل خود به جاى بياورى. و بپرهيز از آن كه مرگ بر سرت تاختن آورد و تو در طلب دنيا از پروردگارت گريخته باشى.

(10) و بپرهيز از همنشينى مردم فاسق، زيرا همواره شر به شر ملحق مى گردد. و تعظيم خداوندى را به جا بياور و دوستان او را دوست بدار. و از غضب بپرهيز، زيرا غضب لشكرى بزرگ از لشكريان شيطان است. و السّلام.

70

70 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «سهل بن حنيف انصارى». اين شخصيت از طرف امام عليه السّلام حاكم مدينه بود. اين نامه دربارۀ كسانى از اهل مدينه بود كه به معاويه ملحق شده بودند.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، به من خبر رسيده است كه مردانى از آنان كه نزد تو بودند، به سوى معاويه كشيده شدند. از رفتن شماره اى از آنان و از دست دادن كمك و يارى آنان تأسفى به خود راه مده.

ص: 512

(2) بس است براى اثبات گمراهى آنان و شفاى دل تو از آزارى كه به تو مى دادند، گريختن شان از هدايت و حق و شتافتن آنان به كورى و نادانى.

و جز اين نيست كه آن نابخردان، اهل دنيا هستند و روى به آن دارند و آن نابكاران، عدالت را شناختند و آن را ديدند و شنيدند و با گوش پذيرفتند، و فهميدند كه مردم در نزد ما از نظر حق مساوى هستند، لذا به طمع سودجويى بيشتر از ديگران به سوى هم جنس خود گريختند. دور شوند از رحمت خدا و محو شوند! (3) سوگند به خدا، آن كوردلان نه از ظلمى فرار كردند و نه به عدالتى رسيدند و ما اميدواريم خداوند دشوارى هاى اين امر را بر ما رام سازد و ناهموارش را بر ما هموار فرمايد. و السّلام.

71

71 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «منذر بن جارود عبدى» به جهت خيانت او در قسمتى از آنچه كه امام عليه السّلام ولايت آن را به او داده بود.

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، صلاح و شايستگى پدرت، مرا دربارۀ تو به اشتباه انداخت و گمان كردم تو در هدايت پيرو پدرت هستى و راه او را پيش خواهى گرفت. ناگهان در خبرى كه دربارۀ تو به من رسيد چنين آمده است كه خود را از اطاعت هوايت رها نمى كنى و ذخيره اى براى آخرتت نمى اندوزى.

ص: 513

(2) دنياى خود را با خرابى آخرتت آباد مى نمايى و با گسيختن از دينت به قبيله ات مى پيوندى و اگر خبرى كه دربارۀ تو به من رسيده است حق باشد، شتر خانواده ات و بند كفشت از تو بهتر است، و كسى كه صفت تو را داشته باشد، شايسته نيست كه به وسيلۀ او مرزى بسته شود و امرى اجرا گردد، يا شأن و ارزشى بالا رود، يا اين كه در امانتى شركت داده شود، يا براى دريافت ماليات امين و مورد اطمينان باشد. پس هنگامى كه اين نامۀ من به تو رسيد، نزد من بيا انشاء اللّه.

سيد رضى گفته است: و منذر بن جارود عبدى كسى است كه امير المؤمنين عليه السّلام دربارۀ او فرموده است: منذر مرديست كه از روى كبر و نخوت همواره به پهلوهايش مى نگرد و به لباسى كه به تن دارد، فخر و مباهات مى كند و آب دهان در كفش هايش (براى پاك كردن آن ها) مى اندازد.

72

72 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «عبد اللّه بن عباس»

اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، قطعى است كه تو نه مى توانى از اجل خود سبقت گيرى و نه روزى تو شود آنچه كه از آن تو نيست. و بدان كه روزگار آدمى با دو روز مى گذرد: يك روز به سود تو و روز ديگر به ضرر توست. و به يقين اين دنيا خانه اى است دگرگون شونده. پس آنچه كه از آن توست، سراغ تو خواهد آمد، اگر چه ناتوان باشى، و آنچه كه به ضرر توست نمى توانى آن را از خود دفع كنى، اگر چه قدرتمند باشى.

73

73 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه

(1) اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، من در پاسخ هايى كه به نامه هاى تو مى دهم و به نامۀ تو گوش فرا مى دهم، نظر خودم را در اين مورد بجا نمى بينم (كه به اميد اصلاح تو نامه هايت را بخوانم و پاسخ آن ها را بدهم) و دريافت واقع را (كه به دنبال آن اميد، كارى مصلحانه انجام بدهم)

ص: 514

(2) نابجا مى بينم و تو در آن هنگام كه از من سپردن امور را به خويشتن مى خواهى و انتظار دارى كه من پاسخ تو را با چند سطر بدهم، مانند آن سنگين خوابى كه رؤياهاى بى اساس مى بيند و مانند آن سرگردانى كه ايستادن براى او مشقت بار است و نمى داند كه آنچه كه براى او پيش مى آيد، به نفع او است يا به ضرر او، البته تو عين او نيستى ولى او شبيه به توست.

(3) و سوگند ياد مى كنم به خدا كه اگر ماندن تو را نمى خواستم، از سوى من به تو ضربه هايى مى رسيد كه استخوان را مى كوبيد و گوشت را آب مى كرد. و بدان [اى معاويه] شيطان مانع از آن است كه به بهترين كارت مشغول شوى و به سخنى كه خيرخواهى تو در آنست، گوش فرا دهى.

74

74 پيمانى است از آن حضرت عليه السّلام اين پيمان را مابين مردم ربيعه و يمن نوشته و از خط «هشام بن الكلبى» نقل شده است.

(1) اين پيمانى است كه اهل يمن چه آنان كه شهر نشينند و چه آنان كه در بيابان ها زندگى مى كنند و همچنين اهل ربيعه... با اتفاق رأى آن را مابين خود مى بندند به اين كه: آنان معتقد و عامل به كتاب خداوندى هستند و به آن كتاب دعوت مى كنند و به عمل به آن دستور مى دهند و هر كس را كه به آن كتاب دعوت كند، بپذيرند و در برابر عمل به قرآن، قيمتى را قبول نكنند و به جاى آن هيچ چيزى را جانشين قرار ندهند و همۀ مردم ربيعه و يمن متحد به مقابله با كسى هستند كه با اين پيمان مخالفت كند و آن را ترك نمايد. آنان ياران يكديگرند.

ص: 515

(2) دعوتشان يكى است. اين پيمان را نه به جهت ملامت ملامتگرى نقض خواهند كرد و نه به جهت غضب انسانى خشمناك و نه براى استدلال گروهى به گروه ديگر و نه به جهت ناسزاگويى قومى به قوم ديگر. به اين پيمان شهادت دادند حاضر و غايب و كم عقل و دانا و بردبار و خردمند و نادان هر دو گروه. سپس عهد و پيمان خداوندى بر ذمۀ همۀ آنان ثابت مى شود «قطعى است كه عهد و پيمان خداوندى مورد مسؤوليت است.» و اين پيمان را على بن ابيطالب نوشته است.

75

75 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به معاويه در نخستين روزهايى كه با آن حضرت بيعت شده بود اين نامه را «واقدى» در كتاب «جمل» ذكر كرده است

از بندۀ خدا على امير المؤمنين به معاوية بن ابى سفيان.

اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، تو مى دانى كه عذر و رويگردانى من دربارۀ شما روشن شد تا اين كه آنچه مى بايست صورت بگيرد و دفع آن هيچ امكان نداشت، واقع شد. داستان طولانى است و سخن فراوان. قطعا آنچه كه پشت گرداند، رفت و آنچه كه روى آورد، پيش آمده است. با گروهى از ياران خود نزد من بيا. و السّلام.

ص: 516

76

76 توصيه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «عبد اللّه بن عباس» در موقع حاكم قرار دادن او بر بصره

با مردم با گشاده رويى در چهره و مجلس و حكم رفتار كن، و بپرهيز از غضب، زيرا غضب سبك سرى و از اغواهاى شيطان است، و بدان آنچه تو را به خدا نزديك سازد، تو را از آتش دور مى كند و آنچه تو را از خدا دور سازد، به آتش نزديكت مى كند.

77

77 توصيه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «عبد اللّه بن عباس» هنگامى كه او را براى استدلال به بطلان موضع گيرى خوارج فرستاد.

با خوارج با قرآن مجادله مكن، زيرا قرآن داراى فراگيرى متنوع است، تو خواهى گفت و آنان نيز خواهند گفت. بلكه با سنت با آنان احتجاج كن، زيرا چاره اى از قبول آن ندارند.

ص: 517

78

78 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به «ابو موسى اشعرى». اين نامه پاسخى است در امر حكمين. اين نامه را «سعيد بن يحيى اموى» در كتاب «مغازى» ذكر كرده است.

(1) عده اى فراوان از مردم دگرگون گشتند، لذا از امتياز سعادت بى بهره ماندند. پس آنان با دنيا رو به دنيا برگشتند و با هوى و هوس سخن گفتند.

(2) و من در اين حادثه در موقعيت شگفت انگيزى قرار گرفته ام.

گروه هايى كه خودپسند بودند دور حادثه را گرفتند. و من جراحتى را مداوا مى كنم كه مى ترسم سرباز نكند و بهبود نيافته با خون و چرك مخلوط و جامد گردد.

(3) و بدان هيچ مردى به اتحاد و اجتماع امت محمد صلّى اللّه عليه و آله و تشكل حقيقى آن، مشتاق تر از من نيست. با اين اشتياق و عمل مطابق آن، پاداش نيكو و كرامت سرنوشت را مى خواهم.

(4) و به آنچه بر خود الزام نموده و بر آن تعهد بسته ام وفا خواهم كرد، اگرچه تو از آن وضع شايسته اى كه در هنگام جدا شدن ما از يكديگر داشتى دگرگون شوى، زيرا شقى آن كس است كه از نفع عقل و تجربه اى كه به او داده شده است محروم بماند. و من امتناع دارم از اين كه گوينده اى باطل بگويد و امرى را افساد كنم كه خداوند آن را اصلاح فرموده است. پس رها كن آنچه را كه نمى دانى، زيرا مردم شر به سوى تو با سخنان ناشايست مى شتابند، و السّلام.

ص: 518

79

79 نامه اى است از آن حضرت عليه السّلام به فرماندهان لشكريان

اما بعد از حمد و ثناى خداوندى، جز اين نيست كه كسانى كه پيش از شما بودند، به هلاكت افتادند و هلاكتشان به جهت جلوگيرى آنان از حق بود كه آن را به صاحبانش ندادند و آنان مجبور شدند آن را بخرند و آن تبهكاران آن مردم را در مجراى باطل قرار دادند و آنان از باطل پيروى كردند.

ص: 519

سخنان كوتاه على عليه السّلام باب برگزيدۀ سخنان امير المؤمنين عليه السّلام

اشاره

و اين سخنان در بردارد برگزيده اى از پاسخ هاى سؤالاتى را كه از آن بزرگوار پرسيده شده و سخنان كوتاه (حكمت آميز - قصار) را كه به مقاصدى از آن حضرت صادر شده است.

ص: 520

1

1 و فرمود:

در هنگام بحران و آشوب مانند شتر دو ساله باش كه نه پشتى نيرومند براى سوارى دارد و نه پستانى براى دوشيدن.

2

2 و فرمود:

هر كس كه طمع را براى خود پذيرفت و آن را شعار قرار داد، نفس خود را معيوب ساخت و هر كس ضررى را كه بر او وارد شده است آشكار ساخت، رضايت به ذلت و پستى دارد و هر كس زبانش را فرمانرواى خود ساخت، ذات او براى خويشتن پست و خوار گشت.

3

3 و فرمود:

بخل ورزيدن ننگ است و ترس نقص روانى است و فقر، آدم باهوش را از اقامۀ دليل لال مى كند، انسان تنگدست در شهر خويش بيگانه است.

4

4 و فرمود:

ناتوانى آفتى است و شكيبايى دلاورى و پارسايى ثروت و پرهيزكارى سپرى است و چه همنشين خوبى است رضايت در زندگى.

5

5 و فرمود:

دانش ميراثى است شريف. فرهنگ پيشرو، آرايش هايى است در حال نو به نو شدن و انديشه آيينه اى است روشن.

6

6 و فرمود:

سينۀ انسان عاقل صندوق راز او است و گشاده رويى طناب محبت و بردبارى مخفى كنندۀ عيوب است.

و روايت شده است كه آن حضرت فرمود: مسالمت و مدارا نهانگاه عيوب است و هر كس كه از خود راضى باشد ناراضيان وى فراوان خواهند بود.

7

7 و فرمود:

صدقه دوايى است شفابخش و اعمال مردم در اين زندگانى در آخرتشان در ديدگاه آنان قرار گيرد.

ص: 521

8

8 و فرمود:

تعجب كنيد از اين انسان كه با قطعه اى از پيه مى بيند و با قطعه اى از آن، سخن مى گويد و با استخوانى مى شنود و از شكافى تنفس مى كند.

9

9 و فرمود:

در آن هنگام كه دنيا به كسى روى آورد نيكويى هاى ديگران را به او عاريت مى دهد و اگر دنيا از كسى رويگردان شود، نيكويى هاى خود او را از او مى گيرد.

10

10 و فرمود:

با مردم چنان بياميزيد كه اگر در آن حال بميريد براى شما بگريند و اگر زنده مانديد، همواره به شما مهر و محبت بورزند.

11

11 و فرمود:

هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى، عفو و بخشش را شكر غلبه بر او قرار بده.

12

12 و فرمود:

ناتوان ترين مردم كسى است كه از به دست آوردن دوستان عاجز است و ناتوان تر از آن كسى است كه دوستى را پيدا كند و او را از دست بدهد.

13

13 و فرمود:

هنگامى كه مقدمات نعمت ها به شما رسيد، با كمى سپاسگزارى دنباله آن ها را از دست مدهيد.

14

14 و فرمود:

هر كس كه نزديكانش او را ضايع كنند، دوستى و الفت با ديگران را به دست آورد.

15

15 و فرمود:

چنان نيست كه هر گرفتار فتنه اى قابل ملامت باشد.

16

16 و فرمود:

امور چنان تسليم مقدرات است كه حتى گاهى تدبير موجب مرگ مى شود.

ص: 522

17

17 دربارۀ فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه فرموده است «رنگ سفيد محاسن را تغيير بدهيد و خود را به يهود شبيه مكنيد» پرسيدند. فرمود:

رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين دستور را موقعى فرمودند كه دين در اقليت بود و اما اكنون كه دايره دين گسترش پيدا كرده و استقرار به دست آورده است، هر كسى اختيار دارد.

18

18 و (دربارۀ كسانى كه از جهاد با او كنار رفتند) فرمود:

حق را خوار كردند و باطل را هميارى ننمودند.

19

19 و فرمود:

هر كس كه افسار خود را به آرزويش بسپارد، به وسيلۀ اجل از پاى در آيد.

20

20 و فرمود:

خطاهاى جوانمردان را ناديده بگيريد و ببخشيد، هيچ يك از آنان به لغزش نمى افتد، مگر اين كه دست خداوندى دستش را بگيرد و بلندش كند.

21

21 و فرمود:

ترس و هراس، همراه نوميدى است و شرمندگى با محروميت، و فرصت ها مانند ابر در گذر است و فرصت هاى خير را غنيمت بشماريد.

22

22 و فرمود:

براى ما حقى است، اگر آن را به ما ادا كردند مى پذيريم وگرنه بر ترك شتران سوار مى شويم و به حركت خود ادامه مى دهيم، اگر چه شبروى ما به طول انجامد.(1)

سيد شريف رضى مى گويد: «و اين از لطيف ترين و فصيح ترين سخنان است، و معنايش اينست كه ما تا آخرين نيروى حركت و شكل آن اقدام مى كنيم و از حق خود اعراض نمى كنيم.»

23

23 و فرمود:

هر كس كه عملش او را عقب بيندازد، نژاد و نسبش نمى تواند او را پيش ببرد.

24

24 و فرمود:

از كفاره هاى گناهان بزرگ: رسيدن به فرياد فرياد خواه و برطرف كردن اندوه آدم غمگين است.

ص: 523


1- - تفسيرى كه سيد رضى رحمة اللّه عليه دربارۀ جملۀ مزبور نموده است، صحيح به نظر نمى رسد، اگرچه نسخه هايى از شرح نهج البلاغه كه اين جانب تا حال ديده ام، همين اشتباه را مرتكب شده اند.

25

25 و فرمود:

اى فرزند آدم، وقتى كه ديدى خداوند سبحان نعمت هايش را پياپى بر تو سرازير مى كند و تو او را نافرمانى مى كنى، پس برحذر باش.

26

26 و فرمود:

هيچ كس، چيزى را در درونش مخفى نكرد، مگر اين كه در جهش هاى لفظى از زبان و صفحات صورت او آشكار گشت.

27

27 و فرمود:

مادامى كه دردت با تو مى سازد، تو هم با دردت بساز.

28

28 و فرمود:

بهترين پارسايى پنهان داشتن پارسايى است.

29

29 و فرمود:

اگر در حال پشت گرداندن به زندگانى هستى و مرگ در حال روى آوردن، ديدار تو با مرگ به سرعت مى رسد.

30

30 و فرمود:

برحذر باشيد، برحذر، سوگند به خدا، خداوند آن قدر [از روى رحمانيت] معاصى را مى پوشاند، كه گويى آن ها را بخشيده است.

31

(1-31) دربارۀ ايمان از آن حضرت سؤال شد، آن حضرت در پاسخ فرمود:

ايمان بر چهارپايه مستحكم است: صبر، يقين، عدل و جهاد.

(2-31) صبر از اين پايه ها بر چهار شعبه است: اشتياق است و شفقت و پارسايى و اميد داشتن. پس هر كس كه اشتياق به بهشت دارد، شهوات را از دل بزدايد و هر كس كه از دوزخ بترسد، از محرمات اجتناب نمايد و هر كس در دنيا پارسايى پيشه كند، مصيبت ها را ناچيز يابد و هر كس كه در انتظار مرگ باشد، سبقت به خيرات نمايد.

ص: 524

(3-31) يقين از اين پايه ها بر چهار شعبه است: هشيارى بينا و شناخت و تحقيق در حكمت و پند از عبرت ها و سنت هاى [ثابت] گذشتگان.

(4-31) پس هر كس كه در هشيارى بينا شود، حكمت بر او آشكار گردد و هر كس حكمت بر او ظاهر شود، عبرت را شناسد و هر كس عبرت را شناسد، گويى از اولين روزگاران تاكنون بوده است.

عدالت از اين پايه ها بر چهار شعبه است: بر فهمى عميق و علمى غوطه ور در حقايق، و شكوفايى و زيبايى حكم و استحكام بردبارى.

پس هر كس كه از فهم برخوردار باشد، به ژرفاى علم واصل مى گردد.

و هر كس ژرفاى علم را درك كرد، از دريافت چشمه سار شريعت برخوردار گشت.

(5-31) هر كس بردبارى كند، در زندگى خود تفريط نكند و در ميان مردم پسنديده زندگى مى كند.

جهاد از اين پايه ها بر چهار شعبه است: امر به معروف (همۀ نيكى ها) و نهى از منكر (همۀ زشتى ها) و صدق در همۀ موارد جهاد و دشمن داشتن مردم فاسق:

پس هر كس امر به معروف كند، پشتيبان محكمى براى مردم با ايمان مى گردد و هر كس از منكر (زشتى ها) نهى كند، دماغ كفار را به خاك ماليده است و هر كس در هنگام جنگ براى خدا حركت از روى صدق كرد، وظيفه اى را كه بر عهده داشت ادا نمود و هر كس مردم تبهكار را دشمن تلقى كرد و براى خدا غضب نمود، خداوند به خاطر او غضب خواهد كرد و او را روز قيامت خشنود خواهد ساخت.

ص: 525

(6-31) و كفر بر چهار پايه است: افراط در ژرف جويى توهّم زا، تنازع و خصومت ورزى، كناره گيرى از حق، و عناد ورزيدن. پس هر كس به بهانۀ ژرف انديشى در اوهام و خيالات فرو رفت، به سوى حق بر نخواهد گشت و هر كس نزاع و تخاصمش بر مبناى نادانى باشد، كورى او دربارۀ حق فراوان خواهد بود و هر كس از جادۀ حقيقت بلغزد، نيكى در نزد او بد، و بد در نزد او نيكى تلقى مى شود و به مستى گمراهى مبتلا گردد. و هر كس كه عناد ورزيد، راه ها براى او سنگلاخ و ناهموار گشت و شؤون زندگى اش دچار مشكلات و راه رهايى براى او تنگ شد.

(7-31) شك از اين پايه ها بر چهار شعبه است: مجادله براى خودنمايى، ترس، شك و ترديد، و تسليم و عقب نشينى. پس هر كس كه مجادله را خصلت خود قرار داد، تاريكى اش به روشنى نرسد. و هر كس كه پديده هاى پيش رويش او را احاطه كند، به عقب برگردد و هر كس در اضطراب و دودلى مردد شود، شيطان با سم هايش او را بمالد. و هر كس خود را به عوامل هلاكت دنيا و آخرت بسپارد، در دنيا و آخرت به هلاكت افتد.

«سيد شريف رضى گفته است: امير المؤمنين عليه السّلام پس از جملات سخنى دارد، ما به جهت بيم از طولانى بودن و بيرون شدن از هدف و مقصود در اين باب، آن را در اين جا نياورديم.

32

32 و فرمود:

آدم نيكوكار از خود كار، بهتر و عامل شر از خود شر، بدتر است.

33

33 و فرمود:

با كرامت باش نه اسرافگر. حسابگر باش نه ممسك و لئيم.

ص: 526

34

34 و فرمود:

با ارزش ترين بى نيازى ترك آرزو است.

35

35 و فرمود:

هر كس آنچه را كه مردم از شنيدن آن كراهت دارند اظهار كند، دربارۀ او آنچه را كه نمى دانند خواهند گفت.

36

36 و فرمود:

هر كس كه آرزو را طولانى كند، به بدكردارى دچار شود.

37

37 اين سخن را در مسير حركت به سوى شام، هنگامى كه روستاييان انبار با ديدن آن حضرت از اسب ها پياده شدند و پيشاپيش آن بزرگوار با هيجان و در حالى كه به يكديگر فشار مى آوردند، مى رفتند، فرمود:

اين چه كاريست كه كرديد؟ پاسخ دادند: اين اخلاقى است كه به وسيلۀ آن فرمانروايان خود را تعظيم مى نماييم. آن بزرگوار فرمود: شما با اين كار خودتان را در دنيا به مشقت مى اندازيد و در آخرت نيز خود را به شقاوت گرفتار مى سازيد و چه زيانبار است مشقتى كه عذاب به دنبال داشته باشد! و چه سودآور است آن آسايش كه با برخوردارى از آن، امان از آتش نيز در پى باشد!

38

38 و فرمود به فرزندش امام حسن عليه السّلام:

فرزند عزيزم، چهار و چهار چيز از من به ياد داشته باش كه با داشتن آن ها هيچ عملى ضررى به تو نمى زند: بى نيازترين بى نيازى ها عقل است و بزرگترين نيازمندى حماقت و وحشتناك ترين تنهايى خودپسندى است و بهترين و با كرامت ترين حيثيت اخلاق نيكو.

فرزند عزيزم، بپرهيز از رفاقت آدم احمق، زيرا او مى خواهد سودى به تو برساند، ضرر وارد مى سازد و بپرهيز از شخص بخيل، زيرا او آنچه را كه تو به آن از همه چيز محتاج ترى از تو دور مى كند. و بپرهيز از رفاقت با انسان تبهكار، زيرا او تو را به هيچ و پوچ مى فروشد و بپرهيز از دروغگو زيرا او مانند سراب است كه دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور مى نماياند.

39

39 و فرمود:

با آن عبادات مستحب كه به واجبات ضرر مى زند، نمى توان به خدا نزديك شد.

ص: 527

40

40 و فرمود:

زبان عاقل در پشت قلب او قرار دارد و قلب احمق در پشت زبانش.

سيد رضى گفته است: اين يكى از معانى شگفت انگيز و شريف است و مقصود آنست كه انسان خردمند، زبان خويش را پيش از مشورت با قلب و تفكر رها نمى كند، در صورتى كه جهش هاى لفظى زبان احمق و كلمات ناگهانى و بى اساس بر انديشه و تلاش هاى فكرى او سبقت مى گيرد. پس زبان عاقل پيرو قلب او است و قلب احمق تابع زبان او.

41

41 اين معنى با لفظ ديگرى از آن حضرت عليه السّلام روايت شده است:

قلب احمق در دهان او است و زبان خردمند در قلب او.

42

42 و (به يكى از يارانش دربارۀ بيمارى اى كه بر او عارض شده بود) فرمود:

خداوند شكايت از درد را كه دارى، باعث محو گناهانت فرمايد، زيرا در خود بيمارى ثوابى نيست، ولى گناهان را محو مى كند و آن ها را مانند برگ هاى درخت مى ريزد. و جز اين نيست كه پاداش در سخن با زبان است و عمل با دست ها و پاها. و قطعى است كه خداوند سبحان كسانى از بندگان شايسته اش را به جهت صدق نيت و درون صالح به بهشت داخل مى نمايد.

سيد رضى گفته است: و مى گويم راست فرموده است درود باد بر او، زيرا از آن جهت كه بيمارى از جمله چيزهايى است كه سزاوار عوض دادن است، لذا پاداشى ندارد، زيرا شايستگى عوض در برابر كارى است كه خداوند دربارۀ بنده اش انجام داده است، از دردها و بيمارى ها و امثال آن ها در صورتى كه اجر و پاداش در برابر كارى كه بنده انجام داده است، سزاوار مى گردد. پس ميان آن دو تفاوتى است همان گونه كه آن حضرت عليه السّلام به مقتضاى علم نافذ و رأيى كه مطابق حق است، تبيين فرمود.

43

43 در موقع به ياد آوردن خباب بن الارث فرمود:

خدا رحمت كند خباب الارت را، با كمال ميل اسلام آورد و با اختيار هجرت كرد و به اندازۀ كفايت در معيشت قناعت ورزيد و از خدا راضى گشت و با مجاهدت زندگى كرد.

ص: 528

44

44 و فرمود:

خوشا كسى كه معاد را به ياد آورد و عمل براى محاسبه نمود. [و با ايمان به محاسبه عمل نمود] و به قدر كفايت معاش قناعت نمود و از خدا خشنود گشت.

45

45 و فرمود:

اگر با اين شمشيرم بينى شخص با ايمان را بزنم كه مرا دشمن بدارد، ندارد و اگر همۀ دنيا را به كيسۀ منافق بريزم كه به من محبت بورزد، هرگز نورزد، اين براى آن است كه قضا بر زبان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله جارى گشته است كه فرموده: «اى على، هيچ مؤمنى عداوت به تو نورزد و هيچ منافقى به تو محبت نكند».

46

46 و فرمود:

آن زشتى كه تو را غمگين كند بهتر از كارى است كه تو را به نخوت كشاند.

47

47 و فرمود:

حيثيت انسان به قدر همت او است و صدق و صفاى او به قدر رادمردى اش، و شجاعت او به قدر عظمت طبعش و پاكدامنى او به اندازۀ غيرتش.

48

48 و فرمود:

پيروزى با حسابگريست و حسابگرى با كوشش فكر، و فكر با راز دارى.

49

49 و فرمود:

بترسيد از حمله شخص كريم، هنگامى كه گرسنه شود و انسان پست موقعى كه سير شود.

ص: 529

50

50 و فرمود:

دل هاى مردم وحشى است، پس هر كس با آنان انس و الفت گرفت، به سوى او روى مى آورند.

51

51 و فرمود:

عيب تو پوشيده است مادامى كه دنيا به تو روى آورده است.

52

52 و فرمود:

شايسته ترين مردم به عفو و بخشيدن، تواناترين آنان به كيفر دادن است.

53

53 و فرمود:

سخاوت آنست كه پيش از سؤال و تقاضا انجام بگيرد و اما پس از خواستن، يا از شرم است و يا براى فرار از توبيخ.

54

54 و فرمود:

هيچ بى نيازى مانند عقل و خرد نيست و هيچ فقرى مانند نادانى و هيچ ارثى مانند فرهنگ شايسته و هيچ پشتيبانى مانند مشورت نمى باشد.

55

55 و فرمود:

صبر و شكيبايى بر دو قسم است: شكيبايى در برابر آنچه از آن كراهت دارى و شكيبايى در برابر آنچه كه دوست دارى.

56

56 و فرمود:

بى نيازى در غربت وطن است و نيازمندى در وطن غربت.

57

57 و فرمود:

قناعت مالى است فناناپذير.

«سيد رضى گفته است: اين سخن از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز روايت شده است.»

58

58 و فرمود:

مال، اصل و مايۀ شهوت ها است.

ص: 530

59

59 و فرمود:

كسى كه تو را از يك ناگوارى بترساند مانند كسى است كه به تو مژده داده است.

60

60 و فرمود:

زبان، حيوانى است درنده، اگر رها شود مى گزد.

61

61 و فرمود:

زن عقربى است داراى گزيدن شيرين.

62

62 و فرمود:

هنگامى كه درودى به تو گفته شد، با درودى بهتر آن را پاداش بده. و هنگامى كه دستى به تو عطايى كند تو با بيش از آن عطا، مقابله كن و با اين حال برترى از آن كسى است كه آغاز كرده است.

63

63 و فرمود:

شفاعت كننده بال جوينده است.

64

64 و فرمود:

مردم دنيا مانند كاروانى هستند كه آنان را به حركت درآورده اند و مى رانند در حالى كه آنان درخوابند.

65

65 و فرمود:

از دست رفتن دوستان، غربتى است.

66

66 و فرمود:

فوت شدن حاجت بهتر از مطالبۀ آن از دست شخص ناشايست است.

67

67 و فرمود:

از عطا كردن اندك شرمگين مباش، زيرا نااميدى از آن كمتر است.

68

68 و فرمود:

پاكدامنى زينت فقر است و سپاسگزارى زينت توانگرى.

69

69 و فرمود:

اگر آنچه كه مى خواهى واقعيت نداشته باشد، به آن گونه كه هستى اهميت مده.

ص: 531

70

70 و فرمود:

نادان را نخواهى ديد مگر يا افراطگر و يا تفريطگر.

71

71 و فرمود:

هنگامى كه عقل كامل گشت، سخن كم مى شود.

72

72 و فرمود:

گذشت روزگار بدن ها را مى پوساند و آرزوها را نو به نو مى سازد و مرگ را نزديك و آرزو را دور مى نمايد. كسى كه بر روزگار پيروز شد به زحمت افتاد و آن كه از او فوت شد، به مشقت گرفتار شد.

73

73 و فرمود:

هر كس كه خود را بر مردم پيشوا قرار داد، نخست پيش از تعليم ديگران به تعليم خويشتن بپردازد و تأديب خويشتن را پيش از تأديب زبانش انجام بدهد. و آن كس كه به تعليم و تربيت خويشتن بپردازد، از معلم و مربى مردم به تجليل و تعظيم شايسته تر است.

74

74 و فرمود:

نفس كشيدن انسان قدم هاى اوست به سوى مرگ.

75

75 و فرمود:

هر آنچه كه قابل شمارش است پايان مى پذيرد و هر آنچه كه مورد انتظار است، فرا مى رسد.

76

76 و فرمود:

امور زندگى وقتى كه به ابهام و اشتباه افتاد، آخر آن ها را با ابتداى آن ها بايد محاسبه نمود.

ص: 532

77

77 و در قسمتى از روايت ضرار بن حمزه ضبايى [يا ضرار بن حمزه صدايى] در موقع ورود او بر معاويه و سؤال كردن معاويه از وى دربارۀ امير المؤمنين عليه السّلام چنين آمده است. و ضرار گفت: شهادت مى دهم كه من آن حضرت را در بعضى از موقعيت هايش ديدم كه شب پرده هاى خود را بر زمين گسترده بود و او در محراب خود محاسن [مباركش] را به دست گرفته بود و مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و گريۀ اندوهگين سر داده بود و مى گفت:

اى دنيا، اى دنيا، دور شو از من، آيا خود را به من عرضه داشته اى يا به من اشتياق پيدا كرده اى، وقتى نرسيده است كه خود را به قلب من وارد نمايى، برو ديگرى را بفريب، مرا نيازى به تو نيست. من سه بار تو را طلاق داده ام كه رجوعى در آن نيست. عيش تو كوتاه است و عظمتت ناچيز و آرزويت پست. آه، از كمى توشه و طولانى بودن راه و دورى سفر و عظمت و اهميت مقصد.

78

(1-78) سخنى از آن حضرت عليه السّلام است در پاسخ سؤالى كه يك مرد شامى از آن حضرت پرسيد: «آيا رفتن به شام با قضا و قدر خداوندى بود؟» پس از سخنى طولانى فرمود:

«واى بر تو، شايد تو گمان كرده اى كه حركت ما به سوى شام يك قضاء لازم و قدر حتمى بود؟! اگر چنين باشد، پاداش و كيفر باطل مى شود و وعده و تهديد ساقط مى گردد.

(2-78) خداوند سبحان بندگان خود را بر مبناى اختيار، امر فرمود و براى بر حذر داشتن آنان را نهى فرمود و مردم را بر اعمال آسان نه دشوار مكلف نمود و به اعمال اندك، پاداش فراوانى عنايت فرمود. خداوند جلّ شأنه مغلوب معصيت كاران نشده و از روى اكراه اطاعت نمى شود و پيامبران را براى بازى نفرستاده و كتاب را بر بندگانش بيهوده نازل نفرموده است و آسمان ها و زمين و آنچه را كه مابين آن ها است، به لغو و باطل نيافريده است. اين، گمان كسانى است كه كفر ورزيدند، پس واى بر كفار از آتش دوزخ!

ص: 533

79

79 و فرمود:

حكمت را هر جا باشد بگير، زيرا حكمت گاهى در سينۀ منافق به حركت در مى آيد تا از آن بيرون آيد و نزد آنان كه شايستۀ آن هستند مى آرامد و در سينۀ مؤمن جايگير مى گردد.

80

80 و فرمود:

حكمت گمشدۀ مؤمن است. بگير حكمت را اگرچه حامل آن از اهل نفاق باشد.

81

81 و فرمود:

ارزش هر انسانى ناشى از آن امتياز نيكو است كه در اوست.

سيد رضى گويد: و اين سخنى است كه هيچ قيمتى نمى توان براى آن تعيين نمود و هيچ حكمتى با آن قابل موازنه نيست و هيچ سخنى در عظمت به آن نزديك نمى گردد.

82

(1-82) و فرمود:

شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر براى پيدا كردن آن ها شترها سوار شويد و مسافت ها در نورديد، شايسته است: هرگز هيچ يك از شما اميدوار نباشد، مگر به پروردگارش و هرگز نترسد مگر از گناهش.

و هرگز از گفتن «نمى دانم» در برابر سؤالى كه پاسخش را نمى داند، احساس شرم نكند.

(2-82) و هرگز خجالت نكشد از تعلم چيزى كه آن را نمى داند. و بر شما باد صبر و شكيبايى، زيرا نسبت صبر بر ايمان مثل نسبت سر است بر بدن و خيرى در آن جسد نيست كه سر ندارد و همچنين خيرى در آن ايمان نيست كه از صبر برخوردار نيست.

83

83 و به مردى كه در تعريف و شكرگزارى دربارۀ آن حضرت افراط نمود [و آن مرد در نزد آن حضرت متهم بود] فرمود:

من پايين تر از آنم كه مى گويى و بالاتر از آنم كه در درونت دربارۀ من مى انديشى.

ص: 534

84

84 و فرمود:

باقى ماندۀ شمشير (فرزندان كسانى كه پدران و برادران و ديگر اقوامشان در راه دفاع از شرف و كرامت خود كشته شده اند و به جهت احساس هويت و شخصيت برتر) هم از مدت زيادتر و هم از شمارۀ بيشتر افراد، برخوردار مى گردند.

85

85 و فرمود:

هر كس كه «نمى دانم» را ترك كند در هلاكتگاه ها سقوط كند.

86

86 و فرمود:

رأى آدم كهنسال [تجربه ديده] براى من محبوبتر از دلاورى و تلاش جوان است.

و روايت شده است «من مشهد الغلام» (از حضور و يا گواهى جوان كه مستند به حس باشد).

87

87 و فرمود:

من در شگفتم از كسى كه توانايى توبه و استغفار دارد، با اين حال مأيوس مى شود!

88

(1-88) از ابو جعفر محمد بن على باقر عليه السّلام حكايت شده، او فرمود:

در روى زمين دو وسيلۀ امان از عذاب خداوندى بود، يكى از آن دو به عالم بالا برده شده است.

پس دومى را بگيريد و به آن تمسك بجوييد: اما امانتى كه به عالم بالا برده شده است، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود و اما آن وسيلۀ امان كه در روى زمين باقى است، توبه و بازگشت به سوى خدا است.

(2-88) خداوند فرمود: «و خداوند عذاب كنندۀ آنان نيست مادامى كه تو در ميان آنان هستى و خداوند عذاب كنندۀ آنان نيست تا آن موقع كه به سوى خدا بازگشت مى كنند.» سيد رضى مى گويد: و اين سخن امير المؤمنين عليه السّلام از نيكوترين استخراج ها و لطيف ترين استنباطها از آيۀ شريفه است.

89

89 و فرمود:

هر كس مابين خود و خدا را اصلاح كند، خداوند مابين او و مردم را اصلاح نمايد و هر كس امر آخرت خود را اصلاح كند، خداوند امر دنياى او را اصلاح نمايد و هر كس پند دهنده اى از ذات خود براى خويشتن داشته باشد، براى او از طرف خدا نگهبانى به وجود مى آيد.

ص: 535

90

90 و فرمود:

كاملترين فقيه كسى است كه مردم را از رحمت خداوندى نااميد نسازد و از محبت او مأيوسشان ننمايد و آنان را از علم و تصرف كامل خداوندى در تمامى امور ايمن نسازد.

91

91 و فرمود:

اين دل ها [گاهى هم] احساس تنگنا مى كنند و به ستوه مى آيند. براى آن ها سخنان زيباى حكمت آميز بجوييد [آماده كنيد].

92

92 و فرمود:

پايين ترين علم همانست كه منحصر در زبان است و بالاترين علم آن است كه در اعضاء و اركان وجود آدمى آشكار مى گردد.

93

(1-93) و فرمود:

هيچ كس از شما نگويد: «خداوندا، من از فتنه و ابتلا به تو پناه مى آورم»، زيرا [در اين دنيا] كسى نيست مگر اين كه به فتنه اى مبتلا است. بلكه هر كس خواست به خدا پناه ببرد، از عوامل گمراه كنندۀ فتنه ها پناه ببرد.

(2-93) زيرا خداوند سبحان مى فرمايد: «جز اين نيست كه اموال و فرزندان شما [براى شما] فتنه هستند» و معناى اين آيه شريفه چنين است كه خداوند مردم را با اموال و فرزندان آزمايش مى كند تا كسى كه از روزى او ناراضى است و كسى كه به قسمت او خشنود است آشكار گردد.

(3-93) اگر چه خداوند سبحان به آنان داناتر از خودشان مى باشد، ولى اين آزمايش براى آشكار شدن اعمال مردم [در عرصۀ وجود] براى شايستگى ثواب و سزاوار بودن براى مجازات مى باشد، زيرا برخى از مردم پسر را دوست دارند و برخى ديگر دختر را و پاره اى از مردم به ثمر رساندن مال علاقه مند هستند و از مختل شدن وضع موجود كراهت دارند.

سيد رضى گفته است: و اين كلام از شگفت انگيزترين تفسيرها است كه از آن حضرت شنيده شده است.

ص: 536

94

94 از آن حضرت دربارۀ خير سؤال شد. آن حضرت در پاسخ فرمود:

خير، فراوانى مال و فرزند نيست، بلكه خير آنست كه دانشت فراوان باشد و بردباريت با عظمت و عبادتى كه به پروردگارت مى كنى، مردم آن را عامل سرفرازى تلقى كنند.(1) پس اگر نيكويى كردى، سپاس خداوندى را به جاى بياور و اگر بدى كردى، به سوى خدا بازگشت كن. و خيرى در اين دنيا نيست مگر براى دو نفر: شخصى كه از گناهانى كه مرتكب شده، توبه كند و آن ها را جبران نمايد و شخصى كه براى وصول به خيرات بشتابد.

95

95 و فرمود:

هيچ عملى با تقوى كم نيست و چگونه آن عمل كه مقبول بارگاه خداوندى است، كم محسوب مى گردد.

96

96 و فرمود:

قطعا شايسته ترين مردم به پيامبران، داناترين آنان به چيزيست كه پيامبران آورده اند. سپس آن حضرت اين آيۀ شريفه را تلاوت فرمود: «قطعى است كه شايسته ترين مردم به ابراهيم كسانى هستند كه از او پيروى مى كنند و اين پيامبر و كسانى كه ايمان آورده اند...» سپس فرمود: دوست محمد صلّى اللّه عليه و آله كسى است كه خدا را اطاعت كند اگر چه ارتباط گوشتى (خويشاوندى) با آن حضرت نداشته باشد، و اين كه دشمن محمد صلّى اللّه عليه و آله كسى است كه خدا را معصيت كند اگرچه خويشاوندى نزديك داشته باشد.

97

97 و شنيد مردى از خوارج، شب بيدار مى ماند و نماز و قرآن مى خواند. آن حضرت فرمود:

خواب رفتن در حالت يقين بهتر از نماز در حال شك و ترديد است.

98

98 و فرمود:

خبرى را كه شنيديد، آن را با تعقل دقيق و با مراعات بفهميد، نه با درك سطحى خبر، زيرا راويان علم فراوانند و دقت كنندگان و مراعات كنندگان آن اندكند.

ص: 537


1- - اين جمله تأويل كلام مبارك آن حضرت عليه السّلام است، و با توجه به زشتى كبر و ريا و عجب، بايد گفت: قطعا منظور آن حضرت همان است كه متذكر شديم.

99

99 آن حضرت شنيد كه مردى مى گويد: «انا لله و انا اليه راجعون» (ما از آن خداييم و به سوى او برمى گرديم). آن حضرت فرمود:

اين كه مى گوييم «انا لله» اقرار به محكوميت (بندگى) خويشتن است و اين سخن ما كه «و انا اليه راجعون» اقرار به رخت بستن همۀ ما از دنيا است.

100

100 [جمعى از مردم آن حضرت را در رويارويش مدح نمودند، پس فرمود:]

خداوندا، تو از خود من به من داناترى و من به خويشتنم از اين مردم داناترم.

خداوندا، ما را بهتر از آن كه اينان گمان مى كنند، قرار بده و آنچه را كه اينان دربارۀ ما نمى دانند بيامرز.

101

101 و فرمود:

به جا آوردن نيازمندى هاى مردم جز با سه شرط تحقق پيدا نكند:

كوچك شمردن آن تا بزرگ نمايد و پنهان داشتن آن تا آشكار شود و شتاب در اداى آن ناگوارا گردد.

102

102 و فرمود:

زمانى براى مردم فرا مى رسد كه نزديك شمرده نمى شود مگر سخن چين، و به عنوان ظريف شناخته نشود مگر فاجر، و تضعيف نگردد مگر شخص با انصاف. در آن زمان صدقه و احسان را ضرر به شمار آورند و پيوستن به خويشان را مورد منت قرار دهند و عبادت را وسيلۀ گردن فرازى حساب كنند. در اين هنگام است كه مديريت جامعه با مشورت با زنان و اميرى با كودكان و تدبير خواجگان رونق مى گيرد.

ص: 538

103

103 آن حضرت را با لباسى كهنه و وصله خورده ديدند. دربارۀ اين وضع با آن بزرگوار گفتگو كردند. فرمود:

دل با اين لباس خشوع كند و نفس به وسيلۀ آن رام شود و مؤمنان از آن پيروى كنند. قطعى است كه دنيا و آخرت دو دشمن متفاوتند و دو راه مختلف، پس هر كس كه دنيا را دوست بدارد و به آن محبت بورزد، آخرت را دشمن دارد، و با آن عداوت بورزد و آن دو به منزلۀ مشرق و مغربند و كسى كه مابين آن دو راه مى رود، هر اندازه كه به يكى از آن دو نزديك شود، از ديگرى دور مى گردد.

104

(1-104)

از نوف بكالى نقل شده است: شبى امير المؤمنين عليه السّلام را ديدم كه از رختخوابش بيرون آمد و در ستاره ها نگريست و به من فرمود: يا نوف، خوابى يا بيدار؟ عرض كردم: بيدارم.

فرمود: اى نوف، خوشا به حال پارسايان در دنيا و مشتاقان آخرت، آنان گروهى هستند كه زمين را براى خود، جايگاه و خاكش را فرش و آبش را گوارا و قرآن را برنامۀ زندگى و دعا را براى خود پوشاك قرار دادند و سپس دنيا را به روش مسيح عليه السّلام قطعه قطعه كردند [و به مقدار ضرورت از آن استفاده كردند].

(2-104) اى نوف، حضرت داوود عليه السّلام در اين موقع از شب برخاست و گفت:

اين ساعتى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند مگر اين كه دعاى او مستجاب مى گردد، مگر اين كه گمركچى باشد يا به تفتيش اسرار مردم بپردازد تا به امير آنان اطلاع دهد يا پاسبان داروغه ها باشد يا طنبور بنوازد و يا بر طبل بكوبد.

ص: 539

105

105 و فرمود:

قطعى است كه خداوند بر شما واجباتى مقرر فرموده است، پس آن ها را ضايع مسازيد و براى شما حدود و قوانينى قرار داده است، از آن ها تجاوز مكنيد و شما را از چيزهايى نهى فرموده است، احترام آن ها را مشكنيد (هتك ننماييد) و در مورد اشيايى براى شما سكوت كرده و سخنى نفرموده است، اين سكوت از فراموشى نبوده است، لذا خود را براى شناخت آن ها به مشقت نيندازيد.

106

106 و فرمود:

مردم براى اصلاح دنياى خود چيزى از امر دينشان را رها نمى كنند، مگر اين كه خداوند براى آنان آنچه را كه ضررش بيشتر است، پيش آورد.

107

107 و فرمود:

بسا عالمى كه جهلش او را كشت و با اين كه عملش با او بود، ولى سودى به حالش نكرد.

108

(1-108) و فرمود:

به رگ هاى دل اين انسان، قطعه اى گوشت آويخته است كه شگفت انگيزترين چيزى است كه در وجود اوست. و اين همان قلب است. شگفتى در اينست كه براى اين قلب موادى از حكمت و اضدادى از خلاف آن ها است.

پس اگر اميدى از آن دل خطور كند طمع ذليلش كند و اگر طمعش به هيجان در آيد، حرص و آز به هلاكتش اندازد.

(2-108) و اگر نوميدى او را فرا گيرد، تأسف او را بكشد و اگر غضب بر او عارض شود خشم و آشفتگى اختيار از دستش بربايد و اگر سعادت خشنودى به سراغش آيد، غفلت، دقت و اختيار را از دستش بگيرد و اگر ترس عارضش شود، بيم و هراس، مشغولش دارد و اگر گشايشى در كارش روى دهد غرور و خودخواهى او را از خويشتن بربايد و اگر مالى به دست بياورد، بى نيازى به طغيانش آورد و اگر مصيبتى سر راهش را بگيرد، داد و فرياد رسوايش سازد و اگر تنگدستى او را بگزد، دچار بلا شود و اگر گرسنگى به مشقتش بيندازد ناتوانى از پايش درآورد و اگر در مسيرى افراط ورزد، پرخورى او را به درد و بيمارى درآورد. پس هر تقصيرى براى او ضرر بار است و هر افراطى افسادگر.

ص: 540

109

109 و فرمود

ماييم تكيه گاه معتدل راه خداوندى، آن كه از ما عقب افتاده است، به ما مى رسد [يا بايد به ما برسد] و آنچه كه افراط كرده و خود را پيش انداخته به ما برمى گردد [يا بايد به ما برگردد].

110

110 و فرمود:

هيچ كس نمى تواند قانون خداوندى را برپاى دارد مگر كسى كه تصنع نكند و خود را به مردم خارج از جادۀ حق تشبيه نكند و دنبال انگيزه طمع و تمايلات نرود.

111

111 اين سخن را در آن هنگام فرمود كه سهل بن حنيف انصارى از صفين در محضر آن حضرت عليه السّلام برگشته، به رحمت خداوندى واصل شده بود و اين شخصيت بزرگ محبوب ترين مردم به امير المؤمنين عليه السّلام بود:

اگر كوهى مرا دوست داشته باشد، متلاشى شود و فرو ريزد [از شدت رگبار ناگوارى ها و مشقت ها].

112

هر كس خاندان عصمت و طهارت را دوست بدارد، پس براى فقر و گسيختن از علايق دنيوى لباسى آماده نمايد.

113

(1-113) و فرمود:

هيچ مالى سودمندتر از عقل نيست و هيچ تنهايى وحشتناك تر از خودپسندى و هيچ تعقلى مانند تدبير و هيچ كرمى مانند تقوى و هيچ همنشينى مانند اخلاق نيكو نيست. و همچنين هيچ ميراثى مانند فرهنگ سازنده و هيچ عامل حركتى مانند توفيق و هيچ تجارتى مانند عمل صالح و هيچ سودى مانند پاداش نيكو و هيچ پرهيزكارى مانند توقف در موقع اشتباه وجود ندارد.

ص: 541

(2-113) هيچ زهد و پرهيزكارى مانند زهد و پرهيزكارى در هنگام قرار گرفتن در مقابل حرام نمى باشد. هيچ علمى مانند انديشه، و عبادتى مانند اداى واجبات و هيچ ايمانى مانند شرم و حيا و هيچ شكيبايى و حيثيتى مانند تواضع و فروتنى و هيچ شرفى مانند علم و هيچ عزتى مانند متانت و بردبارى، و هيچ يارى و ياورى محكم تر از مشورت نمى باشد.

114

114 و فرمود:

در آن هنگام كه صلاح و نيكوكارى بر زمان و مردمش غالب باشد، سپس مردى به مرد ديگر بدگمان شود، با اين كه گناهى مرتكب نشده است، در اين صورت ظلم كرده است [و برعكس] اگر فساد بر زمان و مردم آن پيروز باشد و شخصى به شخص ديگر خوش گمان باشد، قطعا خود را فريفته است.

115

115 به آن حضرت گفته شد:

يا امير المؤمنين، خود را چگونه مى يابى؟ آن حضرت فرمود: چگونه مى شود حال كسى كه با ادامۀ هستى اش رو به فنا مى رود و با تندرستى كه دارد، به استقبال بيمارى مى شتابد و از همان جا كه احساس امن و آسايش مى كند گرفتار ناامنى و مشقت مى گردد!

116

116 و فرمود:

بسا مردمى هستند كه به وسيلۀ احسان، به حال خود رها شده اند [و رو به سقوط مى روند] بسا انسانى كه به وسيلۀ پوشيده شدن خطاهايش فريب خورده است و بسا مردمى كه با شنيدن سخنان نيك (تعريف و تمجيد) دربارۀ خود، درونشان مختل و گرفتار آشوب و اضطراب گردد و خداوند هيچ كس را مانند اشباع او با نعمت ها و امتيازات، مبتلا نفرموده است.

117

117 و فرمود:

دو گروه از مردم دربارۀ من هلاك شدند: دوستدارى كه افراط مى كند و دشمنى كه تفريط مى ورزد.

118

118 و فرمود:

از دست دادن فرصت موجب ندامت و اندوه است.

ص: 542

119

119 و فرمود:

مثل دنيا مانند مثل مارى است كه داراى پوست و گوشتى نرم است در حالى كه زهر كشنده اى درون آنست، شخص نادان به آن ميل مى كند و خردمند عاقل از آن اجتناب مى نمايد.

120

120 دربارۀ قريش از آن حضرت سؤال كردند، فرمود:

اما دودمان مخزوم،(1)پس آنان دسته گل قريشند دوست مى داريم صحبت با مردانشان را و ازدواج با زنانشان را. و اما خاندان عبد شمس از نظر رأى و انديشه [در زندگى طبيعى] دورتر و به دفاع از آنچه دارند مقاوم ترند. و اما ما (خاندان هاشم) بخشاينده ترين قريش هستيم دربارۀ هر چه كه در دست داريم و آزاده ترين آنان در از دست دادن جان در برابر مرگ.

افراد آنان بيشتر و حيله گرتر و بدكردارند و ما فصيح تر و خيرخواه تر و خوشروتر.

121

121 و فرمود:

تفاوت زياديست مابين دو عمل: عملى كه لذتش مى گذرد و نتيجۀ زشتش مى ماند. و عملى كه زحمتش مى رود و پاداش نيكويش مى ماند.

122

122 در تشييع جنازه اى شركت فرموده بود، شنيد كه مردى مى خندد، پس فرمود:

گويا مرگ براى ديگران [نه براى ما] مقرر شده است و گويا حق در آن [نه براى ما] بلكه براى جز ما ثابت شده است و گويا اين مردگان كه رو به خاك برده مى شوند، مسافرانى هستند كه به زودى به سوى ما برمى گردند. بدن هاى آنان را زير خاك مى پوشانيم و آنچه را كه ارث گذاشته اند، مى خوريم، گويى ما بعد از رفتن آنان جاويدان خواهيم ماند. سپس هر گونه پند دهنده را فراموش مى كنيم و نشانۀ هر بلا و مصيبتى مى شويم.

ص: 543


1- - طايفه اى از قريش

123

123 و فرمود:

خوشا به حال كسى كه در پيش خود فروتن باشد و كسب و كارش را پاك و درونش را صالح و اخلاقش را شايسته نمود و از مالش [در راه خيرات] خرج كرد و زبانش را از زياده گويى حفظ و شر خود را از مردم دور ساخت و سنت و قانونگرايى براى زندگى او كفايت كرد و هيچ ارتباطى با بدعت برقرار ننمود.

سيد رضى گفته است: بعضى از مردم اين سخن را و همچنين كلام قبلى را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نسبت داده اند.

124

124 و فرمود:

غيرت زن كفر است و غيرت مرد ايمان.

125

125 و فرمود:

من اسلام را چنان توصيف كنم كه كسى پيش از من اين وصف را نگفته است. اسلام، تسليم شدن است و تسليم شدن يقين است و يقين داشتن مستلزم تصديق و تصديق، اقرار (الزام به خويشتن) است و اقرار انجام عمل را در بردارد.

126

(1-126) و فرمود:

من تعجب مى كنم از بخيل، زيرا به سوى همان فقرى شتابزده مى رود كه از آن گريخته است و آن توانگرى كه در جستجويش بود از وى فوت مى شود. بخيل در اين دنيا مانند فقرا زندگى مى كند و در آخرت مانند توانگران محاسبه مى شود.

(2-126) و تعجب مى كنم از متكبّرى كه ديروز چند قطره نطفه بود و فردا به لاشه اى مبدل مى گردد، و تعجب مى كنم از كسى كه دربارۀ خدا شك مى كند در حالى كه مخلوقات خدا را مى بيند، و در عجبم از كسى كه مرگ را فراموش كرده است در حالى كه مردگان را مى بيند. و در شگفتم از كسى كه وجود در عالم آخرت را منكر مى شود در صورتى كه وجود در اين دنيا را مشاهده مى كند و در حيرتم از كسى كه سراى فانى را آباد مى كند و سراى جاودانى را رها مى كند.

ص: 544

127

127 و فرمود:

هر كسى در عمل كوتاهى نمايد به اندوه مبتلا مى گردد. خداوند ارتباط ندارد با كسى كه خدا را در مال و جان او سهمى نيست.

128

128 و فرمود:

در اوايل سرما از خود حفاظت نماييد و در آخرش آن را پذيرا باشيد، زيرا سرما در بدن هاى مردم همان كار را مى كند كه در درخت ها: آغازش مى سوزاند و آخرش شكوفا مى سازد.

129

129 و فرمود:

عظمت خالق در نزد تو مخلوقات را در چشمت كوچك مى كند.

130

(1-130) آن حضرت عليه السّلام موقعى كه از صفين برگشت و به قبرهاى بيرون كوفه مشرف شد، فرمود:

اى اهل سرزمين وحشتناك، و محل هاى خشك و بى آب و علف و گورهاى تاريك، اى آرميدگان در خاك، اى اهل غربت و تنهايى، اى غوطه وران در وحشت، شما طلايه داران ماييد كه بر ما سبقت گرفتيد و ما به دنبال شما مى آييم و به شما مى رسيم. اما خانه هايى كه از خود گذاشتيد و رفتيد، پس از شما آمدند و در آن ها مسكن گزيدند و شوهرها زن انتخاب كردند و زن ها شوهر. و اما اموال ميان وارثان تقسيم شد. اين بود خبرى كه ما زندگان براى شما داشتيم، حال خبر شما براى ما چيست؟ (2-130) سپس آن حضرت به ياران خود متوجه شد و فرمود: بدانيد اگر به آنان اجازۀ سخن گفتن داده مى شد، خبر مى دادند و مى گفتند: «يقينا بهترين توشه براى ابديت تقوى است».

ص: 545

131

(1-131) وقتى شنيد مردى دنيا را توبيخ مى كند، فرمود:

اى سرزنش كنندۀ دنيا كه گول عوامل فريبنده را خورده اى و فريفته پديده هاى باطلش شدى، آيا گول دنيا را مى خورى، سپس آن را توبيخ مى كنى! تو دربارۀ اين دنيا مرتكب جرم شده اى، يا دنيا دربارۀ تو؟ كى دنيا تو را به هوى و هوس انداخت يا كى بود كه دنيا تو را فريفت؟ آيا با خوابگاه هاى خاكى پدرانت كه در آن پوسيده اند يا با خوابگاه هاى مادرانت زير خاك؟ (2-131) [چرا فراموش كرده اى!] چه قدر بيماران را پرستارى كردى و چند مريض را با دستت تيمار نمودى كه براى آنان شفا مى خواستى و موقعى كه دواى تو براى آنان سودى نداشت و گريه ات بى فايده بود، دردشان را براى اطبّا توصيف مى كردى.

(3-131) آن همه محبت و دلسوزى تو سودى به حالشان نداشت و به آنچه مى خواستى نرسيدى و با نيرويى كه در اختيارات بود از آنان دفاع نكردى. دنيا خود را به وسيلۀ همان بيمار براى تو مجسم ساخت و معرفى نمود و با زمين افتادن او، افتادن بر خاك را به تو نشان داد.

(4-131) دنيا جايگاهى است راستين براى كسى كه با واقعيت آن درست روياروى شد و خانۀ عافيت و گوارايى است براى كسى كه آن را شناخت [يا معرفت از آن حاصل نمود]. اين دنيا خانۀ بى نيازيست براى كسى كه از آن توشه برداشت و جايگاه پندگيريست براى كسى كه از آن نصيحت پذيرفت.

(5-131) اين دنيا مسجد دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان الهى و جايگاه نزول وحى خداوند و تجارتگاه اولياء اللّه است.

ص: 546

(6-131) [انسان هاى خردمند و عارف] رحمت خداوندى را در اين دنيا اندوختند و بهشت را از آن سود بردند. پس كيست كه اين دنيا را توبيخ كند در حالى كه جدايى از وى را اعلان نموده و به مفارقت او ندا در داده و فناى خود را به آن سرزنش كننده و ديگر اهل دنيا اطلاع داده است و براى آنان از محنتى كه به وجود آورد، بلا و محنت را مجسم نمود و با خرسنديش آنان را به خرسندى و شادمانى تشويق كرد. شامگاه با عافيت و خوشى رفت و بامداد با ناگوارى و فاجعه برگشت [اين تضاد حالات دنيا] براى تشويق و بيمناك ساختن و ترساندن و برحذر داشتن است، لذا مردانى در هنگام پشيمانى اين دنيا را مذمت كردند و مردانى ديگر روز قيامت آن را سپاس گفتند. دنيا به آنان تذكر داد، آنان نيز پذيرفتند و سخن گفت، آنان تصديقش كردند، و پند داد، آنان قبول نمودند.

132

132 و فرمود:

براى خدا فرشته اى است كه هر روز بانگ برمى دارد: بزاييد براى مردن و بيندوزيد براى فنا و بسازيد براى خراب شدن.

133

133 و فرمود:

دنيا گذرگاهيست، نه خانۀ پايدار ماندن. مردم در اين دنيا بر دو گروهند: مردى كه نفس خود را فروخت و خود را به هلاكت انداخت و مردى كه نفس خود را خريد و آن را آزاد كرد.

134

134 و فرمود:

دوستى حقيقى هنگامى است كه دوست برادر خود را در سه چيز مراعات كند: در هنگام سختى و در غيابش و در وفاتش.

ص: 547

135

135 و فرمود:

هر كس كه به او چهار چيز عطا شده باشد از چهار چيز محروم نمى شود: هر كس كه به او توفيق دعا عطا شده باشد از اجابت محروم نمى گردد. هر كس كه به او توفيق توبه عنايت شده باشد از قبولى آن محروم نمى گردد. هر كس كه توفيق طلب مغفرت نصيبش شود از بخشايش خداوندى محروم نمى شود و هر كس كه از شكر برخوردار شود از افزايش نعمت محروم نگردد.

سيد رضى گفته است: و مأخذ تصديق فرمودۀ امير المؤمنين عليه السّلام كتاب خدا است. خداوند دربارۀ دعا فرموده است:

«مرا بخوانيد من براى شما اجابت مى كنم.» دربارۀ استغفار فرموده است: «هر كس كار بدى انجام بدهد يا ستم بر خويشتن كند و سپس از خدا طلب مغفرت نمايد، خدا را بخشنده و با محبت خواهد يافت» و دربارۀ شكر فرموده است: «اگر شكرگزار باشيد بر نعمت هايى كه به شما داده ام خواهم افزود.» و دربارۀ توبه فرموده است: «جز اين نيست كه توبه و بازگشت به سوى خداوند براى كسانى است كه از روى نادانى عمل زشت انجام مى دهند سپس با فاصله اندك به سوى خدا بازگشت مى كنند، آنان كسانى هستند كه خداوند توبۀ آنان را قبول مى كند و خداوند دانا و حكيم است.»

136

136 و فرمود:

نماز وسيلۀ نزديكى هر انسان با تقوى به خدا است و حج، جهاد هر ناتوانى است و براى هر چيزى زكاتيست و زكات بدن روزه است و جهاد زن شوهردارى نيكو است.

137

137 و فرمود:

روزى را با صدقه براى خود فرود آوريد.

138

138 و فرمود:

هر كس به نتيجه گيرى و پاداش يقين داشته باشد دست براى بخشش مى گشايد.

139

139 و فرمود:

يارى و كمك خداوندى به مقدار نياز نازل مى گردد.

140

140 و فرمود:

دچار فقر و تنگدستى نشد هر كس كه در زندگى اقتصاد را پيش گرفت.

141

141 و فرمود:

كمى عائله (نانخور) يكى از دو توانگريست.

ص: 548

142

142 و فرمود:

جلب محبت نصف خرد است.

143

143 و فرمود:

غصه نصف پيرى است.

144

144 و فرمود:

به قدر مصيبت صبر نازل مى شود و هر كس در هنگام مصيبت دست خود را به روى ران هايش بزند، ثواب عملش پوچ گردد.

145

145 و فرمود:

بسا روزه دارى كه از روزه گرفتنش جز تشنگى و گرسنگى سودى نبرد و بسا قيام كننده در شب كه از قيامتش جز شب بيدارى و مشقت بهره اى نبرد.

چه خوبست خواب هشياران و افطارشان.

146

146 و فرمود:

ايمانتان را با صدقه نگهداريد و اموالتان را با زكات تضمين نماييد و امواج بلا را به وسيلۀ دعا از خود دور كنيد.

147

147 - سخنى است از آن حضرت به «كميل بن زياد نخعى»

(1-147) كميل بن زياد مى گويد: امير المؤمنين على بن ابيطالب عليه السّلام دستم را گرفت و مرا به طرف جبّان بيرون برد. پس هنگامى كه به بيابان رسيد، نفسى (آهى) طولانى از سينه برآورد و فرمود: اى كميل بن زياد، اين دل ها ظرف هايى است و بهترين آن ها با گنجايش ترين آن ها است. پس به ياد دار از من آنچه را كه به تو مى گويم:

ص: 549

(2-147) مردم بر سه صفتند: عالمى ربّانى و آموزنده اى در راه نجات و فرومايگانى بى خرد و بى هويتى كه دنباله رو هر نعره زننده اى مى روند، با هر بادى در حركتند، از نور علم روشنى نيندوخته اند و به يك ركن مورد اطمينان تكيه نكرده اند.

(3-147) يا كميل، علم بهتر از مال است، علم تو را حفظ كند و تو مال را حراست كنى. مال را خرج كردن رو به تمامى مى برد و علم با انفاق و تعميمش افزوده مى گردد. آنچه كه از مال ساخته است با رفتن مال از بين مى رود.

(4-147) اى كميل بن زياد، به دست آوردن و شناخت علم، دينست كه بايد آن را پذيرفت و به وسيلۀ علم است كه انسان در طول زندگانى اطاعت خداوندى را و براى پس از مرگ نيكنامى را مى اندوزد. علم حاكم است و مال محكوم.

(5-147) اى كميل، گنجينه داران اموال مرده اند در حالى كه هنوز زنده اند و دانشمندان مادامى كه روزگار باقى است، پايدارند. بدن هاى جسمانى آنان از عرصۀ زندگى گم شده و تجليات آنان در دل ها موجود است. اينست، در اين جا علمى است انبوه، اگر كسى براى فراگيرى آن مى يافتم [و اشاره فرمود به سينه مباركش].

(6-147) بلى شخصى باهوش را پيدا كردم كه مورد اطمينان به علم نبود، آلت دين را براى دنيا به كار مى برد و با نعمت هاى خداوندى و دلايل الهى اوليايش بر بندگان او خودنمايى مى كرد. يا كسى بود كه مطيع حاملان حق بود ولى در جوانب گوناگون آن بصيرتى نداشت، لذا با اولين رويداد شبهه، شك در دلش سر مى كشيد.

ص: 550

(7-147) آگاه باش كه نه اين در خور است و نه آن. يا مشتاق لذت را ديدم كه افسارش براى شهوت روان بود يا علاقه شديد به جمع كردن و ذخيره نمودن داشت. اينان به هيچ وجه از مراعات كنندگان دين نبودند، نزديكترين اشياء به آنان چارپايان چرنده بود. بدينسان، علم با مردن حاملش از بين مى رود.

(8-147) بلى، روى زمين از انسانى كه با ارائه حجت استقامت براى خدا دارد، خالى نمى ماند. يا در ميان مردم ظاهر و مشهور است و يا در حال بيم و پنهان، تا حجت هاى خداوندى و دلايل روشن او باطل نگردد. عدد اينان چند است و كجا هستند؟ سوگند به خدا، آنان از نظر شمارش در اقليتند و از ديدگاه شأن و ارزش در نزد خدا با عظمت ترند.

(9-147) خداوند به وسيلۀ آن بزرگان حجت ها و دلايل خود را حفظ مى كند تا آن ها را به امثال خود تحويل دهند و در دل هاى اشباه خودشان بكارند. علم با حقيقت بينايى به آنان روى آورد و آنان با روح يقين با آن ارتباط برقرار نمودند و آنچه كه خودكامگان مشكل ديده اند، براى آنان آسان بوده و با آنچه نادانان از آن وحشت كرده اند، انس و الفت گرفتند و با اين دنيا با بدن هايشان ارتباط برقرار كردند در حالى كه ارواح آنان از محل اعلا آويزان است. آنان هستند جانشينان خداوندى در روى زمين و دعوت كنندگان به دينش. آه، آه چه اشتياقى به ديدار آنان دارم. حال، اى كميل اگر مى خواهى، برگرد.

148

148 و فرمود:

آدمى در زير زبانش نهفته است.

149

149 و فرمود:

هلاك شد كسى كه ارزش خود را نشناخت.

ص: 551

150

(1-150) و به مردى كه از آن حضرت خواست او را نصيحت كند، فرمود:

مباش از كسانى كه بدون عمل چشم اميد به آخرت دوخته است و توبه را با طول آرزو به تأخير مى اندازد، دربارۀ دنيا سخن پارسايان را به زبان مى آورد در حالى كه كردار او عمل مشتاقان به دنيا را نشان مى دهد. اگر از دنيا به او داده شود سير نمى گردد و اگر از دنيا بى نصيب باشد، قناعت نمى كند. از شكر آنچه به او داده شده است ناتوان مى ماند و دربارۀ آنچه به او داده نشده است، زيادتى مى طلبد.

نهى مى كند ولى خودش نهى را نمى پذيرد و امر مى كند به آنچه آن را انجام نمى دهد. مردم صالح را دوست مى دارد ولى عمل آنان را به جاى نمى آورد و گناهكاران را دشمن مى دارد و خود يكى از آنان است. به جهت فراوانى گناهانش از مرگ كراهت دارد. و ادامه مى دهد همان چيز را كه به خاطر آن از مرگ مى ترسد.

(2-150) اگر بيمار شد، به ندامت مى افتد و اگر تندرست باشد در لهو و لعب احساس امنيت مى نمايد. خود را مى پسندد و از خويشتن خوشش مى آيد وقتى كه در عافيت بسر مى برد، و مأيوس مى گردد در موقعى كه مبتلا شود. اگر بلايى به او برسد در حال اضطرار به دعا روى مى آورد و اگر رفاه و آسودگى به سراغش آيد در حال غرور و كبر [از دعا و نيايش] اعراض مى نمايد. نفس او دربارۀ آنچه كه گمان دارد، بر او غالب مى شود ولى او نمى تواند دربارۀ آنچه يقين دارد بر نفس خويشتن پيروز گردد. از كمترين گناه براى ديگران مى ترسد و براى خويشتن بيش از عملى كه انجام داده، اميد مى بندد. اگر توانگر و بى نياز شود بناى خود كامگى را مى گذارد و دچار تشويش مى شود و اگر نيازمند شود مأيوس و سست گردد. هنگامى كه عمل كند كوتاهى نمايد و موقعى كه سؤال كند، از حد بگذرد. اگر شهوتى براى او پيش آيد، گناه را نقد و با سرعت انجام دهد و توبه را به تأخير اندازد.

(3-150) هنگامى كه مشقت و مصيبتى بر او عارض شود از راه شرع و ملت [مانند صبر و تحمل و يارى خواستن از خدا] بر كنار گردد. عبرت گرفتن و نتايج آن را به خوبى توصيف مى كند ولى خود از عبرت گيرى بى بهره است. در پند دادن به مردم زياده روى مى كند ولى خود پندى را نمى پذيرد. او در گفتار، بسيار گو و در عمل، اندك كردار است. دربارۀ آنچه كه فانى است به رقابت مى پردازد و دربارۀ آنچه پايدار است، سهل انگار است.

ص: 552

(4-150) غنيمت را ضرر و ضرر را غنيمت حساب مى كند. از مرگ مى ترسد، ولى براى آمادگى به آن پيشدستى نمى كند. گناهى را كه ديگران مرتكب شده اند، بزرگتر از گناهى مى بيند كه خود مرتكب آن شده است. و اطاعتى را كه خود به جاى مى آورد بيشتر و بزرگتر از اطاعت ديگران مى بيند! (5-150) پس او همواره بر مردم طعنه مى زند و با خويشتن به ريا و خودبزرگ بينى عمل مى كند. لهو و لعب با توانگران براى او محبوبتر است از ذكر با فقرا. حكم به ضرر مردم كند در آن هنگام كه به نفعش است و حكم به سود ديگران نكند موقعى كه به ضررش مى باشد. ديگران را ارشاد مى كند و خود را گمراه مى سازد. از او اطاعت مى شود، در حالى كه خود او معصيت مى كند. و حق خود را از ديگران تمام و كمال مى گيرد ولى حق مردم را كاملا به آنان ايفاء نمى كند. و از مخلوقات در امور و انگيزه هاى غير خدايى مى ترسد و از پروردگار خود دربارۀ مخلوقاتش هراسى ندارد.

سيد رضى گفته است: و اگر در اين كتاب جز همين سخنان نبود، براى پند و اندرز سازنده و حكمت عاليه و بينايى بخشيدن براى كسى كه مى خواهد و عبرت اندوختن براى ناظر انديشمند كافى بود.

151

151 و فرمود:

براى هر انسانى عاقبتى است يا شيرين و يا تلخ.

152

152 و فرمود:

براى هر آنچه روى آورده است، پشت گرداندنى است و آنچه پشت گرداند گويى نبوده است.

153

153 و فرمود:

هيچ آدم شكيبايى پيروزى را از دست نمى دهد، اگرچه زمان به درازا بكشد.

154

154 و فرمود:

هر كس كه به كردار قومى خرسند باشد مانند كسى است كه در آن كردار با آنان همراه است و براى هر كس كه در يك باطل وارد شده است دو گناه است:

گناه عمل به آن باطل و گناه رضايت به آن.

ص: 553

155

155 و فرمود:

در تعهدهايى كه مى سپاريد به آن حقيقت با ارزشى (مانند شخصيت و شرف و غير ذلك) كه مانند ميخ هاى محكم به آن كوبيده ايد، چنگ بزنيد.

156

156 و فرمود:

بر شما باد اطاعت كسى كه در جهل به او معذور نمى باشيد.

157

157 و فرمود:

براى شما عوامل و وسايل بينايى آماده شده است، اگر ببينيد و جادۀ هدايت براى شما هموار شده است، اگر هدايت شويد و حقايق را به شما شنوانده اند، اگر بشنويد.

158

158 و فرمود:

برادرت را با احسان و نيكى، سرزنش كن و با بخشش و انعام شر او را از خود دور كن.

159

159 و فرمود:

هر كس نفس خويشتن در موارد تهمت قرار بدهد، كسى را كه به او بدگمان باشد، ملامت نكند.

160

160 و فرمود:

هر كس به ملك رسيد، منحصرا خود را ديد و ديگران را ناديده گرفت.

161

161 و فرمود:

هر كس كه خودرأيى را انتخاب كرد، هلاك گشت و هر كس كه با مردم مشورت كرد، با عقول آنان شريك شد.

162

162 و فرمود:

هر كس راز خود را مخفى داشت اختيار آن را به دست خود دارد.

163

163 و فرمود:

فقر و تنگدستى بزرگترين مرگ است.

164

164 و فرمود:

هر كس حق كسى را ادا كند كه حق او را ادا نمى كند، او را پرستيده است.

ص: 554

165

165 و فرمود:

هيچ مخلوقى را با معصيت خالق نمى توان اطاعت كرد.

166

166 و فرمود:

هيچ مردى به تأخير در دريافت حقش ملامت نمى شود، بلكه از اين ملامت مى شود كه آنچه را كه حق او نيست بگيرد.

167

167 و فرمود:

خودپسندى مانع افزايش امتيازات است.

168

168 و فرمود:

مرگ نزديك است و همنشينى اندك.

169

169 و فرمود:

براى كسانى كه چشم بينا دارند بامداد روشن است.

170

170 و فرمود:

اجتناب از گناه آسانتر است از زحمت جبران و توبه آن.

171

171 و فرمود:

بسا يك خوردن كه از خوردن هاى زياد جلوگيرى مى كند.

172

172 و فرمود:

مردم دشمن چيزى هستند كه آن را نمى دانند.

173

173 و فرمود:

هر كس جهات و ابعاد آراء و نظريات را بفهمد، موارد خطاى آن ها را بشناسد.

174

174 و فرمود:

هر كس سر نيزه را براى خدا (در راه خدا) تيز كند، بر قتل شديدترين حمايتگران باطل پيروز گردد.

175

175 و فرمود:

اگر از چيزى ترسيدى در همان چيز وارد شو، زيرا شدت ناراحتى پرهيز و خويشتن دارى از آن، بزرگتر از آنست كه مى ترسى.

ص: 555

176

176 و فرمود:

وسيلۀ رياست و سرورى شكيبايى و فراخى سينه است.

177

177 و فرمود:

با پاداش نيكو دادن به نيكوكار، بدكار را بيازار.

178

178 و فرمود:

شر و بدى را از سينه ديگران بر كن، با در آوردن آن از درون خويشتن.

179

179 و فرمود:

لجاجت و مقاومت بى دليل تدبير و انديشه را از بين مى برد.

180

180 و فرمود:

طمعكارى بردگى جاودانى است.

181

181 و فرمود:

پشيمانى ميوۀ تفريط است و سلامت محصول احتياط.

182

182 و فرمود:

هيچ خيرى در سكوت از حكم بجا نيست، چنان كه هيچ خيرى در سخن بر مبناى نادانى نيست.

183

183 و فرمود:

هيچ دو دعوا با يكديگر مخالف نباشند، مگر اين كه يكى از آن دو گمراهى است.

184

184 و فرمود:

از آن موقع كه حق به من نشان داده شده است، شكى در آن نداشته ام.

185

185 و فرمود:

نه دروغ گفته ام و نه دروغ شنيده ام، نه گمراه شده ام و نه كسى به وسيلۀ من گمراه شده است.

ص: 556

186

186 و فرمود:

براى آن ظالم كه ابتدا به ظلم كرده است، فردا [از پشيمانى] پشت دست به دندان گزيدن در پى دارد.

187

187 و فرمود:

كوچ كردن نزديك است.

188

188 و فرمود:

هر كس با حق به ستيزه برخيزد، هلاك گردد.

189

189 و فرمود:

هر كس كه صبر و بردبارى نجاتش ندهد، اضطراب و داد و فرياد او را بكشد.

190

190 و فرمود:

شگفتا آيا خلافت با همصحبتى [با پيامبر] تحقق پيدا مى كند و به سبب همصحبتى و خويشاوندى [با پيامبر] تحقق پيدا نمى كند؟! سيد رضى گفته است: در اين معنى شعرى از آن حضرت روايت شده است:

اگر تو به وسيلۀ مشورت امور مسلمانان را مالك شده اى، اين چه مشورتى است كه اعضاى مشورت غايب بوده اند.

و اگر با خويشاوندى بر مدعيان مخالف حجت آوردى پس غير از تو به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شايسته تر و نزديكتر بوده است.

191

(1-191) و فرمود:

جز اين نيست كه آدمى در اين دنيا نشانه ايست كه تيرهاى مرگ به سوى او رهسپارند و مانند غنيمتى است كه مصيبت ها براى به غارت بردن آن پيشدستى كنند و با هر جرعه اى از نوشيدنى هاى آن، گلو گرفتنى است مخصوص و با هر لقمه اى از آن، در گلو ماندنى. در اين دنيا هيچ بنده اى نعمتى را به دست نمى آورد مگر اين كه از نعمتى ديگر جدا شود، و به روزى از عمر خود روى نمى آورد مگر اين كه با نزديكى به اجل، روزى ديگر را از دست دهد.

(2-191) پس ما خود ياوران مرگيم و جان هاى ما نشانۀ مرگ. پس از كجا اميد بقا و پايدارى داشته باشيم در حالى كه اين شب و روز، هيچ بنايى را بلند نكردند مگر براى ويران ساختن آن و پراكندن آنچه فراهم ساختند.

ص: 557

192

192 و فرمود:

اى فرزند آدم آنچه را كه فوق معاش لازم اندوختى، تو در آن خزانه دار ديگرى هستى.

193

193 و فرمود:

براى دل هاى فرزندان آدم، تمايل و روى آوردنى است و روى گرداندنى. پس دل ها را به هنگام تمايل و روى آوردن آن ها به كار گيريد، زيرا وقتى كه دل به اكراه وادار به كارى شد، نابينا مى گردد.

194

194 و فرمود:

هنگامى كه غضبناك شوم خشمم را كى فرو نشانم؟ موقعى كه از انتقام ناتوان گشتم، كه در آن موقع گفته مى شود كه اگر صبر مى كردى بهتر بود؟ يا موقعى كه توانايى انتقام گرفتن را داشته باشم، كه در آن موقع گفته مى شود: اگر مى بخشيدى چه مى شد؟

195

195 هنگامى كه از كنار مزبله اى (جايگاه زباله ها) مى گذشت فرمود:

اين است همان كثافتى كه [ديروز] مردم بخيل به آن بخل مى ورزيدند.

و در خبرى ديگر چنين آمده است: اينست همان كه ديروز دربارۀ آن رقابت مى ورزيديد.

196

196 و فرمود:

از دستت نرفته است هر مالى كه به تو پندى داده است.

197

197 و فرمود:

قطعى است كه اين دل ها هم مانند بدن ها گاهى به ستوه مى آيند، در چنين موقعى آن ها را با سخنان لطيف حكمت طراوت ببخشيد.

198

198 وقتى كه سخن [سفسطۀ] خوارج را شنيد كه مى گفتند: «حكمى نيست مگر از آن خدا» فرمود:

سخنى است حق كه مقصود از آن باطل است (سخنى با هدف گيرى معناى باطل به زبان مى آورند).

ص: 558

199

199 و در توصيف مردم سر به هوا و اوباش چنين فرموده است:

آنان كسانى هستند كه وقتى در يك مورد جمع شدند پيروز مى شوند و موقعى كه پراكنده شدند شناخته نمى شوند. و گفته شده است كه بلكه آن حضرت فرموده است:

«آنان كسانى هستند كه اگر با هم جمع شوند مضر مى گردند و اگر متفرق شوند، سودمند گردند.» عرض كردند: يا امير المؤمنين، اين را كه اگر با هم جمع شوند مضر مى گردند، فهميديم و اما اين كه اگر پراكنده شوند سودمند گردند، يعنى چه؟ آن حضرت فرمود: هر صاحب شغل و پيشه اى به دنبال كار خود مى رود و مردم از كارهاى آنان بهره مند مى گردند مانند برگشتن بنا به كار ساختمانى و بافنده به كارگاه بافندگى و نانوا به نانوا خانه خود.

200

200 موقعى كه جنايتكارى را مى آوردند و اجامر و اوباش دور او جمع بودند، فرمود:

خوش مباد صورت هايى كه در هيچ جا جز در بدى ها ديده نمى شوند.

201

201 و فرمود:

با هر انسانى دو فرشته هستند كه او را حفظ مى كنند و هنگامى كه قدر خداوندى فرا رسد او را با آن قدر واگذارند و مدت زندگى براى انسان سپرى است محكم.

202

202 در آن موقع كه طلحه و زبير به او عرض كردند ما با تو بيعت مى كنيم مشروط به اين كه ما را در امر زمامدارى شريك خود سازى، فرمود:

نه، ولى شما در قوت و يارى كردن شريك من هستيد و كمك من در موقع ناتوانى و درماندن.

203

203 و فرمود:

اى مردم، تقوى بورزيد خداوندى را كه اگر سخنى بگوييد، مى شنود و اگر مخفى كنيد مى داند و آماده استقبال از مرگى باشيد كه اگر از آن بگريزيد شما را در خواهد يافت و اگر در جايى توقف كنيد شما را خواهد گرفت و اگر او را فراموش كرديد شما را در علم خود دارد.

ص: 559

204

204 و فرمود:

كسى كه اگر به او نيكى كنى سپاس تو را نگزارد، مبادا تو را از نيكى كردن باز دارد. گاهى كسى سپاسگزار تو خواهد بود كه بهره اى از نيكى تو نبرد. و گاهى از شكر آدم شكرگزار بيشتر بهره مند مى شوى تا آنچه كه آدم كفران كننده تباه كرده است. «خداوند احسان كنندگان را دوست مى دارد.»

205

205 و فرمود:

هر ظرفى از محتوايى كه در آن قرار داده مى شود، پر مى گردد مگر ظرف علم كه هر چه محتوى در آن افزوده شود، بر ظرفيتش بيفزايد.

206

206 و فرمود:

نخستين پاداشى كه آدم بردبار از بردبارى خود مى برد، اينست كه مردم ياران او هستند به ضرر نادان.

207

207 و فرمود:

اگر آدم بردبارى نيستى، خود را به شكيبايى و بردبارى وادار كن، زيرا اندك است شمارۀ مردمى كه خود را به قومى تشبيه كنند و از افراد آن قوم نشوند.

208

208 و فرمود:

هر كس به محاسبۀ خويشتن پردازد، سود برد و هر كس از خويشتن غفلت بورزد، زيانكار شود و هر كس ترسد (احتياط كند) در امان باشد و هر كس عبرت بگيرد بينا گردد و هر كس شخصى كه بينا شود به مقام فهم رسد و كسى كه بفهمد به علم نايل گردد.

209

209 و فرمود:

دنيا پس از تمرّد و چموشى به سوى ما برمى گردد همان گونه كه مادۀ شتر به سوى فرزندش.

و پس از جملۀ مزبور اين آيه را تلاوت فرمود: «و ما مى خواهيم به آنان كه در روى زمين مستضعف شده اند احسان نماييم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار بدهيم.»

ص: 560

210

210 و فرمود:

تقوى بورزيد به خداوند مانند تقواى كسى كه براى قطع علاقه از تمايلات نفسانى دامن همت به كمر زده و در آمادگى نهايت كوشش را به كار بسته و با حفظ متانت روحى مركب حركت را سخت رانده و با احساس بيم و هراس پيشدستى نموده و به مقصد نهايى و پايان كار و عاقبتى كه به آن خواهد رسيد، نگريسته است.

211

(1-211) و فرمود:

بخشش و احسان نگهبان حيثيت است و بردبارى دهن بند احمق، و عفو زكات پيروزى است. جدايى و فراموشى كسى كه به تو خيانت كرده است، خود مكافات آن است. مشورت عين هدايت است.

(2-211) هر كس كه با تكيه به رأى خود بى نياز گشت، خود را به مخاطره انداخت.

صبر با حوادث روز و شب در پيكار است. ناله و فرياد از ياران ناگوارى هاى روزگار است. با ارزش ترين توانگرى ترك آرزوهاست. بسا عقل كه اسير و زير دست هوى و هوس است. از توفيقات خداونديست حفظ تجربه. دوستى، خويشاوندى اكتسابى است. از شخص تنگدل در امان مباش.

212

212 و فرمود:

خودپسندى آدمى يكى از حسدكنندگان عقل او است.

213

213 و فرمود:

بر آنچه چشمت را بيازارد و نيز بر درد تحمل كن، در غير اين صورت هرگز از حوادث زندگى خرسند نخواهى بود.

214

214 و فرمود:

كسى كه درخت وجودش نرم و با طراوت باشد، شاخه هايش زياد شود.

215

215 و فرمود:

اختلاف، رأى را ويران مى كند.

216

216 و فرمود:

هر كس عطا كند، به موقعيتى بالا مى رسد. [يا هر كس به امتيازى مطلوب نايل آيد به مقامى والا رسد.]

ص: 561

217

217 و فرمود:

در دگرگونى حالات است كه گوهرهاى اصلى مردم شناخته مى شود.

218

218 و فرمود:

حسادت رفيق از بيمارى دوستى است.

219

219 و فرمود:

بيشتر هلاكت و سقوط عقل ها زير برق هاى طمع ها است.

220

220 و فرمود:

از عدالت نيست حكم با اطمينان بر مبناى گمان.

221

221 و فرمود:

توشۀ بدى است براى معاد، دشمنى با بندگان.

222

222 و فرمود:

از با ارزشترين اعمال آدم با كرامت، چشم پوشى است از آنچه مى داند.

223

223 و فرمود:

هر كس كه حيا لباس به او بپوشاند، مردم عيب او را نبينند.

224

224 و فرمود:

هيبت و وقار با بسيارى سكوت است. و انصاف و عدالت است كه پيوند انسان ها را بيشتر مى نمايد و با كرامت و بخشش است كه ارزش ها عظمت پيدا مى كند و با فروتنى است كه نعمت تكميل مى شود. و با به عهده گرفتن رفع نيازمندى ها است كه سرورى اثبات مى شود و با روش دادگرانه است كه دشمن مغلوب مى گردد و بردبارى و گذشت در برابر احمق، ياوران انسان عليه او را مى افزايد.

ص: 562

225

225 و فرمود:

شگفت انگيز است كار مردم حسود كه چگونه از سلامت بدن هاى خود در غفلت اند!

226

226 و فرمود:

آدم طمعكار همواره در گرو ذلت و پستى است.

227

227 و دربارۀ ايمان از آن حضرت سؤال شد. فرمود:

ايمان معرفت قلبى است و اقرار به زبان و عمل به اعضا و جوارح.

228

(1-228) و فرمود:

هر كس دربارۀ دنيا اندوهناكست بر قضاء خداوندى خشمگين است و هر كس از مصيبتى كه بر او فرود آمده است، شكايت كند در حقيقت از پروردگارش شكايت كرده است. و هر كس نزديك توانگر وارد شود و به جهت توانگرى او فروتنى كند، دو سوم دين خود را از دست داده است.

(2-228) و هر كس قرآن را بخواند و سپس بميرد و بر آتش داخل شود، از كسانى بوده است كه آيات خداوندى را به مسخره مى گرفتند و هر كس كه دلش به محبت دنيا شيفته گشت، دل او به سه چيز از دنيا مى چسبد: اندوهى كه از او ناپديد نگردد و طمعى كه رهايش نسازد و آرزويى كه به آن نخواهد رسيد.

229

229 و فرمود:

قناعت براى به دست آوردن ملك، كافى است و نيز براى وصول به نعمت ها اخلاق نيكو كفايت مى كند.

و از آن حضرت عليه السّلام پرسيده شد: معناى اين آيۀ شريفه «ما او را با يك حيات پاكيزه، زنده نگهداريم» چيست؟ فرمود: اين زندگى پاكيزه قناعت است.

230

230 و فرمود:

با كسى كه روزى به او روى آورده است شركت [يا همكارى] كنيد، زيرا او شايسته تر است به توانگرى و سزاوارتر به روى آوردن بهره و منفعت.

ص: 563

231

231 و دربارۀ سخن خداوند متعال: «خداوند به عدالت و احسان دستور مى دهد.» فرمود:

عدالت يعنى دادگرى و احسان يعنى لطف و عنايت كردن.

232

232 و فرمود:

هر كس با دستى كوتاه (ناتوان) عطا كند با دستى بلند (توانا) به او عطا شود.

سيد رضى مى گويد: و معناى اين سخن چنين است كه آنچه كه انسان از مال خود در راه خير و نيكوكارى صرف مى كند، اگر چه اندك باشد خداوند پاداش آن را عظيم و فراوان قرار مى دهد و مقصود از دو «يد» در اين جملۀ مباركه عبارتست از دو نعمت، آن حضرت عليه السّلام فرق گذاشته است مابين نعمت بنده و نعمت خداوند تعالى با كوتاهى و بلندى، پس دست بنده را كوتاه و دست خداوندى را بلند قرار داده است، زيرا نعمت هاى خداوندى همواره چند برابر نعمت هاى مخلوق مى باشد، زيرا نعمت هاى خداوندى اصل همۀ نعمت ها است، پس همۀ نعمت ها به آن ها برمى گردد و از آن ها انتزاع مى شود.

233

233 و به فرزندش امام حسن عليه السّلام فرمود:

هرگز كسى را به مبارزه دعوت مكن و اگر به مبارزه دعوت شدى بپذير، زيرا كسى كه دعوت به مبارزه كند ظالم است و ظالم همواره شكست خورده است.

234

234 و فرمود:

بهترين خصلت هاى زنان بدترين خصلت هاى مردان است:

كبر، ترس و بخل. پس اگر زن متكبر باشد، در برابر هيچ كس جز همسرش سر فرود نياورد و اگر بخيل باشد مال خود و مال شوهرش را حفظ مى كند و اگر ترسو باشد از هر چيزى كه حالت تعرض به او داشته باشد، وحشت مى كند.

235

235 به آن حضرت عرض كردند: «عاقل را براى ما توصيف فرما.» آن حضرت عليه السّلام فرمود:

عاقل كسى است كه هر چيز را در محل خود قرار مى دهد.

سپس گفته شد: جاهل را براى ما توصيف فرما. فرمود: توصيف كردم.

سيد رضى مى گويد: يعنى جاهل كسى است كه هيچ چيز را در محل خود قرار نمى دهد. پس ترك توصيف جاهل در حقيقت توصيف او مى باشد، زيرا جاهل بر خلاف عاقل است يعنى داراى آن صفت نيست كه عاقل داراى آن است.

ص: 564

236

236 و فرمود:

سوگند به خدا، اين دنياى شما در چشم من پست تر از رودۀ خوكى در دست مبتلا به بيمارى جذام است.

237

237 و فرمود:

قومى خدا را براى سودجويى پرستيدند. اين عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را عبادت كردند به جهت ترس و اين عبادت بندگان است. و جمعى خدا را به انگيزه سپاسگزارى عبادت كردند و اين است عبادت آزاد مردان.

238

238 و فرمود:

زن [با توجه با طبيعت شهوانيش] شر است و بدترين چيزى كه در او است، اين است كه چاره اى از او نيست.

239

239 و فرمود:

هر كسى سستى را اطاعت كند حقوق را ضايع سازد و هر كس سخن چين را اطاعت نمايد دوست را تباه كند.

240

240 و فرمود:

سنگ غصبى در بناى خانه، گرو ويرانى آن است. سيد رضى گفته است: و اين كلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نيز روايت شده است و جاى تعجب نيست كه اين دو سخن شبيه يكديگر باشند، زيرا هر دو از يك چاه كشيده شده و در دو سطل ريخته شده اند.

241

241 و فرمود:

روز محاسبۀ مظلوم بر ظالم سخت تر است از روز ستم ظالم بر مظلوم.

242

242 و فرمود:

تقوايى به خدا بورز، اگر چه اندك باشد و مابين خود و خدا پرده اى قرار بده اگر چه نازك باشد.

ص: 565

243

243 و فرمود:

هنگامى كه پاسخ ها در هم و بر هم شود و در ازدحام غوطه ور شود، پاسخ صحيح مخفى گردد.

244

244 و فرمود:

براى خدا در هر نعمتى حقى است. پس هر كس آن حق را ادا كرد، به آن نعمت اضافه شد و اگر در اداى آن حق كوتاهى ورزيد، به خطر زوال نعمت دچار شد.

245

245 و فرمود:

در آن هنگام كه توانايى بيشتر شود، اشتها [يا شهوت] كم شود.

246

246 و فرمود:

از گريختن نعمت ها برحذر باشيد، زيرا هر فرار كننده اى برنمى گردد.

247

247 و فرمود:

كرامت نفس مهرانگيزتر از خويشاوندى است.

248

248 و فرمود:

هر كس دربارۀ تو گمان خوش داشت، گمان او را تصديق كن.

249

249 و فرمود:

برترين اعمال، عملى است كه نفس (امّاره ات) را با وجود اكراهش به انجام آن وادار كنى.

250

250 و فرمود:

من خداوند سبحان را شناختم با بر هم زدن تصميم ها و گشودن بسته ها و شكستن همت ها.

251

251 و فرمود:

تلخى دنيا شيرينى آخرت است و شيرينى دنيا تلخى آخرت.

ص: 566

252

(1-252) و فرمود:

خداوند ايمان را واجب كرده است براى تطهير نفوس از شرك و نماز را براى پاك شدن از تكبر و زكات را وسيلۀ معاش و روزه را براى آزمايش اخلاص مردم و حج را براى وحدت مردم از راه دين و جهاد را عزت براى اسلام و امر به نيكى ها را به مصلحت عموم مردم و نهى از زشتى ها را براى جلوگيرى از ابلهان و جاهلان و حفظ پيوند خويشاوندى را براى افزايش عدد.

(2-252) و قصاص را براى حفظ خون هاى مردم و بر پا داشتن كيفرها را براى بزرگ نشان دادن وقاحت گناهان و اجتناب از ميخوارگى را براى محافظت عقل و بر كنارى از دزدى را براى الزام مردم به عفت و پاكدامنى و ترك كردن زنا را براى پاك داشتن و حفظ نسب و ترك كردن لواط را براى تكثير نسل و شهادت دادن ها را كمك براى نفى انكار حقوق. و ترك دروغ را براى بيان ارزش راستى و اقدام به سلام را براى تحصيل امان از ترس ها و امامت را نظام امت و اطاعت امام را براى تعظيم امامت(1).

253

253 و آن حضرت فرمود:

وقتى كه خواستيد ظالمى سوگند ياد كند او را وادار كنيد كه اظهار برائت از حول و قوۀ خداوندى كند، زيرا اگر با اين جمله سوگند دروغين ياد كند عذاب خداوندى به سرعت او را بگيرد و اگر به خداوندى كه جز او خدايى نيست سوگند ياد كند، عذاب الهى او را به سرعت نگيرد، زيرا توحيد خداوندى را يادآور شده است.

254

254 و فرمود:

اى فرزند آدم در مال خود وصى خويشتن باش و خودت به آن چه كه مى خواهى بعد از تو در آن مال انجام بدهند، عمل كن.

ص: 567


1- - در نسخه دكتر صبحى صالح، به جاى «امامت» امانت آمده است و چنان كه با لطف خدا در تفسير اين جمله خواهيم گفت: اوّلى بسيار مناسب تر است.

255

255 و فرمود:

تندخويى نوعى از جنون است، زيرا شخص تندخو از كار خود پشيمان مى گردد و اگر ندامتى حاصل نكرد، پس جنون او مستحكم است.

256

256 و فرمود:

تندرستى بدن از كمى حسادت است.

257

257 و به كميل بن زياد نخعى فرمود:

يا كميل، به كسانت دستور بده در ساعات آخر روز در پى كسب كرامت هاى اخلاقى باشند و از آغاز شب تلاش براى برآوردن نياز كسانى انجام دهند كه در خوابند، زيرا سوگند به آن خداوندى كه تمامى صداها وارد شنوايى او مى شوند، هيچ كسى در قلب يك انسان شادى به وجود نياورد مگر آن كه خداوند از آن شادى لطفى مى آفريند و هنگامى كه به ايجاد كنندۀ سرور و شادى، مصيبتى فرود آيد، آن لطف مانند آب كه از سراشيبى جارى مى شود، به طرف آن شخص (ايجاد كنندۀ سرور) جريان پيدا مى كند و آن مصيبت را از آن شخص دور مى كند همان گونه كه شتر بيگانه را از چراگاه دور مى نمايند.

258

258 و فرمود:

موقعى كه فقير شديد، به وسيلۀ صدقه با خدا تجارت كنيد.

259

259 و فرمود:

وفا به مردم غدار (حيله گر و بى وفا) بى وفايى و مكر پردازى نزد خدا است و حيله گرى و بى وفايى با مردم غدار وفاء در نزد خدا است.

260

260 و فرمود:

بسا كسى كه به وسيلۀ احسان بر او، به حال خود رها شده و گرفتار گرديده است و بسا كسى كه به جهت پوشش گناهانش فريب خورده و بسا شخصى كه به جهت سخنان نيكو كه به گوشش مى رسد، فريفته و شيفته خويشتن گردد و به اضطراب افتد و خداوند هيچ كس را مانند كسى كه با امتيازات و خواستنى هاى دنيا اشباع شود (همانند مهلت دادن)، مبتلا (آزمايش) نكرده است.

سيد رضى مى گويد: و اين سخن در گذشته نقل شده است و از آن جهت كه در اين روايت اضافه اى مفيد داشت، آن را بار ديگر در اين جا آورديم.

ص: 568

در اين قسمت برخى از شگفتى هاى سخنان امير المؤمنين عليه السّلام را كه احتياج به تفسير دارد، بيان مى كنيم

اشاره

ص: 569

1

1 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

و در اين موقع است كه رييس دين با پيروان خود حركت كند، پس دور او مانند قطعه هاى ابرى كه آب ندارند جمع مى شوند.

سيد رضى گفته است: «اليعسوب» سرور بزرگ و مالك امور مردم در آن روز است و «الفزع» پاره هاى ابر است كه در آن ها آبى نيست.

2

2 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

اينست سخنور بسيار ماهر و قدرتمند در ادامۀ آن.

هر كس كه در ادامۀ كلام ماهر باشد، يا آنچه را كه پيش گرفته است، ادامه بدهد او را شحشح گويند.

3

3 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

براى پديده خصومت و عداوت، هلاكت ها است.

مقصود آن حضرت از «قحم» مهلكه ها است، زيرا عداوت صاحبان خود را در اغلب اوقات در مهلكه ها و تلفات مى اندازد. و از اين معنى است «قحمة الاعراب» يعنى وقتى كه قحطى آنان را فرا گرفت، همه منافع مالشان [با خوردن و استهلاك يا هر چيز ديگر] سلب شود. اينست معناى تقحم سال دربارۀ اموال، و وجه ديگرى هم در تفسير اين جمله گفته شده است. و آن اينست كه قحطى بيابان آنان را به هجوم به شهرها وادار مى كند.

ص: 570

4

4 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

هنگامى كه زنان به مرحلۀ نهايت ادراك رسيدند، خويشاوندان پدرى مانند برادران و عموها به امر زنان شايسته تر از مادرند.

«نص» نهايت اشياء و مرحلۀ پايانى آن هاست، مانند «نص در سير و حركت»، زيرا اين آخرين مرحلۀ توانايى حيوان در حركت او است. و وقتى مى گويى «نصصت الرجل عن الامر» موقعى است كه مسأله و تحقيق را دربارۀ آن امر به پايان رسانده اى و هر آنچه كه دربارۀ آن امر در نزد آن شخص مسؤول باشد، به دست آورده اى. پس مقصود امير المؤمنين عليه السّلام از «نص الحقائق» ادراك است، زيرا اين مرحله پايان دوران پيش از بلوغ و ورود به بلوغ است. و اين از فصيح ترين و شگفت انگيزترين كنايه ها در اين مسئله است. امام مى فرمايد: وقتى كه زنان به بلوغ رسيدند، عصبۀ آنان (خويشاوندان نزديك) اگر محرم باشند مانند برادران و عموها از مادر به ارائه طريق دربارۀ زناشويى آنان شايسته ترند. و «الحقاق» عبارتست از منازعه و بحث و خصومت مادر زن با عصبۀ او (ادعاى هر يك از طرفين به اين كه در ادعاى خود دربارۀ زن مثلا در امر ازدواج حق مى گويد) يعنى من در ادعاى خودم بيشتر از تو بر حقم. از اين تركيب است كه گفته مى شود: «من با او براى تشخيص حق، تحقيق كردم» مانند «با او جدال كردم» و گفته شده است «نص الحقائق» يعنى بلوغ عقل و آن عبارتست از «ادراك»، زيرا مقصود آن حضرت عليه السّلام از «نص الحقاق» بلوغ به نهايت امر است كه حقوق و احكام در آن مرحله اثبات مى شود. و هر كس «نص الحقائق» نقل كرده است، منظورش بلوغ به حقايق است.

اينست معناى آنچه كه ابو عبيد قاسم بن سلام بيان نموده است و آنچه به نظر من مى رسد: مقصود از «نص الحقاق» در اين جا بلوغ زن به حدى است كه تزويج و تصرف او در حقوق خويش در آن مرحله جايز است و اين جمله، تشبيه به «حقاق شترها» است و حقايق جمع حقه است و آن شتريست كه سه سالش تمام شده و به چهار سال داخل شده است و در اين موقع است كه شتر توانايى بر سوارى بر پشتش و حركت كامل را دارا مى باشد و «حقائق» جمع حقه است. پس هر دو روايت به يك معنى مى رسد و اين معنى به سبك ادبى عرب نزديك تر است از معنايى كه در اول ذكر شد.

ص: 571

5

5 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

ايمان مانند نقطه اى (نورانى)، (سفيدى) در قلب و آشكار مى گردد، سپس هر اندازه كه ايمان زيادتر شود، بر آن نقطه نورانى مى افزايد.

و «لمظة» مانند نكته يا مثل آن از سفيدى است و از اين قبيل است كه گفته شده است: «فرس المظ» در موردى مى گويند كه بر لب اسب چيزى از سفيدى باشد.

6

6 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

اگر براى كسى «دين ظنون» باشد، واجب است كه وقتى آن را دريافت كرد، زكات گذشته اش را بدهد.

پس «ظنون» آن وام است كه صاحب آن در وصولش مردد است. يعنى احتمال مى دهد كه وام گيرنده آن را پرداخت خواهد كرد و گاهى نااميد است و احتمال نمى دهد كه آن را پرداخت نمايد و اين از فصيح ترين سخنان است و همچنين در امرى كه آن را بجويى و نمى دانى كه به مقصد خواهى رسيد يا نه. تو در اين حال «ظنون» هستى و در اين معنى است سخن اعشى قيس: چاهى كه در داشتن آب مورد ترديد و خود از ريزش باران متراكم به دور است، مانند فرات (يا به طور كلى) رودخانه اى نيست كه وقتى پر شد كشتى و شناور ماهر را از اين طرف به آن طرف ببرد. و «الجد» عبارتست از چاهى در بيابان و «ظنون» آن چاه است كه معلوم نيست آبى دارد يا نه.

7

7 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

آن حضرت در يك جنگ لشكرى را مشايعت مى كردند، فرمودند: تا بتوانيد از نزديكى جنسى و مشغول كردن قلب به زنان امتناع بورزيد.

و معنايش اينست كه تا بتوانيد از ياد زنان و اشتغال قلبى به آنان اعراض نماييد و از نزديكى با آنان امتناع بورزيد، زيرا اين پديده ها بازوى غيرت را سست مى نمايد و جايگاه هاى پيوستن تصميم ها را مختل مى سازد و از حركت هاى سريع (مانند دويدن) جلوگيرى مى كند و از رفتن در ژرفاى حوادث جنگ برمى گرداند. و هر كس از چيزى امتناع بورزد در عربى گفته مى شود: «فقد عذب عنه». و «العاذب و العذوب» كسى را گويند كه از خوردن و آشاميدن امتناع كند.

ص: 572

8

8 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

مانند قمار باز برنده كه در نخستين حركت انتظار پيروزى را مى كشد.

«الياسرون» كسانى هستند كه در تيراندازى بر شتر نحر شده، رقابت مى كنند و «الفالج» غالب و پيروز را گويند. گفته مى شود: فلج عليهم و فلجهم (بر آنان غلبه كرد) و شاعر رجزگو مى گويد: وقتى كه ديدم يك غالب پيروز شد.

9

9 و در روايتى از آن حضرت عليه السّلام آمده است:

هر وقت كه شعلۀ جنگ بر افروخته مى شد، به وجود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خود را حفظ مى كرديم، لذا هيچ كس از ما به دشمن نزديكتر از خود آن بزرگوار صلّى اللّه عليه و آله نبود.

و معناى اين سخن چنين است كه هنگامى كه ترس از دشمن شديد مى شد و گزيدن جنگ سخت تر مى گشت، مسلمانان به ورود خود پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به جنگ پناهنده مى شدند (مى خواستند خود پيامبر وارد كارزار شود). پس خداوند پيروزى را بر آنان به جهت وجود آن بزرگوار نازل مى فرمود و آنان از آنچه مى ترسيدند، به جهت وجود نازنين آن حضرت آسوده خاطر مى گشتند. و فرمودۀ آن حضرت: «اذا احمر الباس» كنايه از شدت گرفتن كارزار است. در معناى اين كنايه، سخنانى گفته شده است. بهترين آن ها همين است كه آن حضرت گرماى جنگ را به آتش تشبيه فرموده است كه در فعاليت و رنگ خود گرما و سرخى را جمع مى كند. و از آنچه كه اين معنى را تقويت مى كند، فرمودۀ رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه هنگامى كه تلاش شديد مردم را در جنگ حنين (جنگ هوازن) مشاهده نمود، فرمود: «الان حمى الوطيس» پس وطيس آتشگاه جنگ داغ شد. پس پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله حرارت شديد تلاش و تكاپوى جنگى مردم را به گرمى سخت آتش و شدت شعله هاى آن تشبيه فرمود.

در اين جا (جملات نيازمند تفسير از سخنان آن حضرت عليه السّلام) تمام شد. اينك به همان روش نخستين كه در اين قسمت منظور كرده بوديم، باز مى گرديم.

ص: 573

261

261 هنگامى كه خبر حملۀ ياران معاويه براى غارت و چپاول شهر انبار به آن حضرت عليه السّلام رسيد و خود آن بزرگوار به تنهايى با پاى پياده حركت فرمود تا به نخيله رسيد، مردم آمدند و او را دريافتند و گفتند: يا امير المؤمنين ما به جاى تو براى شكست دادن به آنان كفايت مى كنيم. پس آن حضرت فرمود:

شما براى نظم و اصلاح كار خودتان براى من كفايت نمى كنيد [كمك نمى كنيد تا كار زندگى شما را راه بيندازم] با اين حال چگونه مى توانيد براى پيروزى بر ديگران و دفع شر آنان براى من كفايت كنيد! پيش از روزگار من رعيت ها بودند كه شكايت از ظلم زمامدارانشان داشتند در حالى كه امروز، اين منم كه از ظلم رعيتم شكايت ها دارم. گويى اين منم كه فرمانبر رعيت خويشم و آنان فرمانروا هستند! يا من محكوم هستم و آنان حاكم هستند.

هنگامى كه آن حضرت اين كلام را در يك سخن طولانى كه در گذشته برگزيده آن را متذكر شديم بيان فرمودند، دو نفر از ياران آن حضرت پيش آمدند و يكى از آن دو گفت: يا امير المؤمنين، من اختيار ندارم مگر دربارۀ خودم و برادرم. امر بفرما يا امير المؤمنين ما پيروى مى كنيم. پس آن حضرت عليه السّلام فرمود:

شما دربارۀ آنچه كه مى خواهم چه كارى مى توانيد انجام بدهيد (قدرتى كه براى كار من لازم است، بيش از شما دو برادر است).

262

262 و گفته شده است: حارث بن حوط خدمت امير المؤمنين عليه السّلام آمد و گفت: آيا مى پندارى كه من گمان مى كنم حركت اصحاب جمل بر گمراهى بود؟ آن حضرت فرمود:

اى حارث تو به پايينت نگاه كردى و به بالايت ننگريستى لذا حيران ماندى. قطعا تو حق را نشناخته اى تا اهل حق را بشناسى و باطل را هم نشناختى تا اهل آن را بشناسى.

حارث گفت: من به همراه سعيد بن مالك و عبد الله بن عمر خود را كنار مى كشم. آن حضرت فرمود: سعيد و عبد اللّه بن عمر حق را كمك نكردند و باطل را خوار و مردود نشناختند.

ص: 574

263

263 و فرمود:

همنشين سلطان مانند سوار بر شير است، موقعيت او مورد رشك و غبطه است، ولى خود او موقعيت خود را بهتر مى شناسد.

264

264 و فرمود:

براى اولاد ديگران نيكويى كنيد، تا احترام شما در فرزندانتان محفوظ بماند.

265

265 و فرمود:

هنگامى كه سخن حكما صحيح باشد، دواى درد جهل مى گردد و اگر خطا باشد دردى بر دردها مى افزايد.

266

266 مردى از آن حضرت عليه السّلام خواست كه ايمان را به او معرفى فرمايد. فرمود:

اگر فردا شود، پاسخ تو را در ميان مردم مى گويم كه آنان هم بشنوند، پس اگر تو سخن مرا فراموش كردى ديگران آن را براى تو هم حفظ مى كنند، زيرا سخن مانند شكار در حال فرار است، يكى آن را مى زند و ديگرى در زدن آن خطا مى كند.

و ما پاسخ مشروح اين سؤال را در گذشته در اين باب ذكر كرديم «الايمان على اربع شعب» (ايمان بر چهار شعبه است).

267

267 و فرمود:

اى فرزند آدم، غصۀ روزى را كه نيامده است بر غصۀ روزى كه آمده است اضافه مكن، زيرا اگر از عمرت چيزى باقى است خداوند روزى تو را در همان روز عطا خواهد فرمود.

268

268 و فرمود:

مواظب باش دوستى تو دربارۀ دوستت حدّى داشته باشد، زيرا باشد كه روزى با تو خصومت بورزد. هم چنين توجه كن دشمنى تو دربارۀ دشمنت اندازه اى داشته باشد، زيرا ممكن است روزى فرا رسد كه دوستت گردد.

ص: 575

269

269 و فرمود:

مردم در كارهاى اين دنيا بر دو نوعند: يكى آن كه عمل در اين دنيا براى دنيا انجام مى دهد. دنيا او را از آخرت مشغول مى سازد و او از فقر كسانى كه پس از وى به جاى مى مانند (مثل اولاد) مى ترسد، در عين حال بيمى از فقر براى خود ندارد. او عمر خود را در راه منفعت ديگرى سپرى مى كند. ديگرى آن كه در اين دنيا عمل براى پس از اين دنيا (ابديت) انجام مى دهد، پس آنچه نصيب او از دنيا بود بدون نياز به كوشش به سراغ او مى آيد، در نتيجه هم نصيب دنيا را مى برد و هم نصيب آخرت را، و هر دو سراى (فانى و باقى) را با هم به دست مى آورد. در نتيجه در نزد خدا شريف و صاحب امتياز مى گردد و حاجتى را از خدا مسألت نمى كند كه خداوند آن را به وى عطا نفرمايد.

270

270 روايت شده است كه در دوران خلافت عمر بن خطاب مذاكره اى دربارۀ زينت كعبه و فراوانى آن شد. جمعى گفتند: اگر آن ها را بردارى و لشكريان مسلمانان را براى جنگ مجهز كنى، پاداش بزرگترى دارد و كعبه احتياجى به زينت ندارد. و عمر اين مسأله را از امير المؤمنين عليه السّلام پرسيد. آن حضرت در پاسخ فرمود:

«قرآن بر پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نازل شد و اموال بر چهار قسمت بود: اموال مسلمانان كه آن ها را ميان ورثه بر طبق مقررات ارثى تقسيم كرد و غنيمت كه در جهاد به دست مى آوردند و آن ها را بين مستمندان تقسيم نمود و خمس كه خداوند آن را در موضع خود قرار داد و صدقات كه خداوند آن ها را در همان موضع كه مى خواست قرار داد. در همان روزگار زينت كعبه در آن جا وجود داشت و خداوند آن را به حال خود گذاشت و اين رها كردن به حال خود نه از فراموشى ناشى شده بود و نه از آن جهت كه جايش براى خدا پنهان بود. پس تو هم در همان جا قرار بده كه خدا و پيامبرش قرار داده بودند.» پس عمر به آن حضرت گفت: «اگر تو نبودى ما رسوا مى شديم» و زينت كعبه را به جاى خود گذاشت.

ص: 576

271

271 و روايت شده است كه دو مرد را نزد امير المؤمنين عليه السّلام آوردند كه چيزى از بيت المال دزديده بودند. يكى از آن دو مرد برده اى از بيت المال بود و ديگرى از مال مردم. آن حضرت دربارۀ بنده اى كه از بيت المال بود، فرمود:

براى او حدّى نيست، زيرا هر دو مال خداوند است كه بعضى از آن بعض ديگر را خورده است و اما دومى، پس بر او حد جارى است و [امر فرمود] دست او را بريدند.

272

272 و فرمود:

اگر پاهايم در اين لغزشگاه ها ثابت شود، چيزهايى را تغيير مى دهم.

273

273 و فرمود:

به يقين بدانيد كه خداوند متعال براى بندۀ خود بيش از آن چه كه در ذكر حكيم مقرر فرموده است، چيزى قرار نمى دهد، اگرچه چاره جويى اش بزرگ و جستجويش شديد و حيله گرى اش نيرومند باشد. (هم چنين) بندۀ ناتوان را كه چاره جويى اش اندك باشد مانع نشده است كه به آن چه در ذكر حكيم مقرر فرموده است، نايل گردد. و كسى كه اين حقيقت را مى شناسد و به آن عمل مى كند، آسوده تر از همۀ مردم در جلب منفعت است و كسى كه آن را ترك كند و ترديدى در آن داشته باشد، بيش تر از همه مردم ضرر مى كند. و بسا كسى كه با وجود نعمت هايى كه به او داده شده است به حال خود واگذار شده است [كه رو به سقوط مى رود] و بسا كسى كه خدا او را با بلا آزمايش مى كند و مورد عنايتش قرار مى دهد. پس اى سودجو بر سپاسگزارى بيفزا و در شتاب كردن كوتاهى بورز و در نهايت روزى كه نصيب تو شده است توقف كن.

274

274 و فرمود:

علم خود را به جهل و يقينتان را به شك مبدل مسازيد. هنگامى كه دانستيد، عمل كنيد و موقعى كه يقين كرديد، اقدام به عمل نماييد.

ص: 577

275

275 و فرمود:

طمع وارد كننده است [به حوادث مبهم] و صادر كننده نيست [روشن كنندۀ تكليف و پايان كار نيست] و ضمانت كننده ايست كه وفا نمى كند و بسا نوشندۀ آب، پيش از آن كه سيراب شود گلويش مى گيرد و هر اندازه كه ارزش چيزى كه مورد رقابت است بيشتر باشد، مصيبت گم شدن آن نيز بزرگتر مى گردد و آرزوها چشمان بينا را كور سازد و نصيب سراغ كسى را مى گيرد كه در جستجويش نيست.

276

276 و عرض كرد:

خداوندا، من به تو پناه مى آورم از اين كه ظاهر و آشكار من در ديدگاه چشم ها نيكو نمايد و درون و پنهانم زشت و ناهنجار باشد و از نفس خويشتن در همه امورى كه تو بر آن ها اطلاع دارى، در نزد مردم با ريا محافظت كنم و در نتيجه براى مردم خوش ظاهرى خود را آشكار نمايم و عمل زشت خود را به سوى تو روانه كنم، تا به بندگان نزديكى جويم و از خشنودى هاى تو دور گردم.

277

277 و فرمود:

نه هرگز، سوگند به خدايى كه در مشيت او در قانون خلقت به باقى ماندۀ شامگاه شب تيره رسيديم كه به روزى سپيد لب به خنده خواهد گشود، چنين و چنان نبود.

278

278 و فرمود:

آن اندكى كه دوام خواهد داشت بيشتر مورد اميد است از آن فراوانى كه تنگدلى مى آورد.

279

279 و فرمود:

در آن هنگام كه مستحبات به واجبات ضرر وارد كند، آن مستحبات را رها كنيد.

280

280 و فرمود:

هر كس دورى سفر را به ياد داشته باشد، براى چنان سفرى آماده مى گردد.

ص: 578

281

281 و فرمود:

تدبير با تعقل، مانند ديدن با چشمان نيست، زيرا گاهى چشمان به مقتضاى ساختار و موضع گيرى بيننده، خلاف واقع را نشان مى دهد، در صورتى كه عقل، كسى را كه از آن پندى بخواهد، فريب نمى دهد.

282

282 و فرمود:

ميان شما و نصيحت پرده اى از غرور است.

283

283 و فرمود:

نادان شما غلو و افراط مى كند [يا زمان را امتداد مى دهد] و عالم (داناى) شما كار را به تأخير اندازد و خود را با «زود باشد كه چنين كنم» از موقع حقيقى خود به عقب مى اندازد.

284

284 و فرمود:

علم راه پوزش را بر كسانى كه مى خواهند بر جهل خود اصرار بورزند و علت براى آن مى آورند، بسته است.

285

285 و فرمود:

هر كسى كه كارى را با شتاب از وى مى خواهند، مهلت براى تأخير مى خواهد و هر كسى كه مدتى براى او تعيين شده است، با وعدۀ «چنين خواهم كرد» خود را مى فريبد.

286

286 و فرمود:

مردم دربارۀ چيزى نگفتند خوشا به حالش، مگر آن كه روزگار برايش روزى بد در انتظار گذاشته بود.

287

287 و از آن حضرت دربارۀ قدر سؤال شد. پس فرمود:

راهى است تاريك، پس آن را در پيش نگيريد و دريايى است عميق، پس در آن وارد نشويد و راز خداوندى است، پس براى كشف آن خود را به زحمت نيندازيد.

288

288 و فرمود:

هرگاه خداوندى بنده اى را پست و ذليل گرداند، علم را براى او ممنوع سازد.

289

(1-289) و فرمود:

در گذشته برادرى در مسير جاذبيت الهى داشتم. كوچكى دنيا در چشمش او را در چشم من بزرگ مى كرد. او از سلطۀ شكمش بيرون بود، لذا اشتها به آنچه كه پيدا نمى كرد، نداشت و وقتى كه پيدا مى كرد، پرخورى نمى كرد و اكثر روزگارش به سكوت مى گذشت. پس اگر سخنى مى گفت، ديگران را ساكت مى كرد و تشنگى سؤال كنندگان را سيراب مى نمود.

ص: 579

(2-289) او انسانى افتاده بود و مستضعف مى نمود. وقتى كه امرى جدى پيش مى آمد، مانند شير بيشه و مار صحرايى بود. حجتى نمى آورد تا اين كه نزد قاضى مى رفت و هيچ كس را در كارى ملامت نمى كرد مادامى كه در مثل آن عذر مى يافت تا عذر خواهى او را بشنود و از هيچ دردى شكايت نمى كرد مگر زمانى كه از آن درد بهبود حاصل شده بود و آنچه را كه انجام مى داد، مى گفت و آنچه را كه عمل نمى كرد نمى گفت و هنگامى كه در سخن بر او غلبه مى كردند در سكوت مغلوب نمى گشت و به آنچه مى شنيد مشتاقتر از آن بود كه مى گفت. وقتى كه دو كار براى وى پيش مى آمد، مى ديد كه كدام يك از آن دو به هوى و هوس نزديك تر بود و با آن مخالفت مى كرد. و بر شما باد اين اخلاقيات. ملزم باشيد به عمل به آن ها و دربارۀ آن ها به رقابت بپردازيد و اگر به التزام به همۀ آن ها توانايى نداريد پس بدانيد گرفتن اندكى بهتر از ترك بسيارى است.

290

290 و فرمود:

اگر خداوند در مقابل معصيت كردنش تهديد نمى فرمود، باز واجب بود به جهت شكر نعمت هايش معصيت نشود.

291

291 در موقع تسليت به اشعث بن قيس دربارۀ مرگ فرزندش چنين فرمود:

اى اشعث، اگر بر فرزندت اندوهگين شوى، شايسته است، زيرا با تو پيوند خويشاوندى نزديك دارد و اگر شكيبا باشى، پس در مشيت خداوندى براى هر مصيبتى عوض و پاداشى است. اى اشعث، اگر صبر كنى قدر خداوندى بر تو جارى مى گردد و براى تو اجر و ثوابى است و اگر بى صبرى كنى، [باز] قدر براى تو جارى مى شود در حالى كه بار گناه را بايد متحمل شوى. اى اشعث، فرزندت خرسندت نمود در حالى كه براى تو وسيلۀ ابتلا و فتنه بود، و تو را اندوهگين ساخت موقعى كه وسيلۀ پاداش و رحمت بود.

ص: 580

292

292 در ساعت دفن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله سر قبر مبارك آن حضرت چنين گفت:

قطعا صبر زيبا است مگر در فراق تو و ناله و بى تابى قبيح است مگر براى از دست دادن تو. و مصيبت زدگى براى تو بزرگ است و هر مصيبتى پيش از تو و بعد از تو كوچك.

293

293 و فرمود:

با نابخرد (احمق) هم صحبت مباش، زيرا او مى خواهد كار خود را براى تو بيارايد و دوست دارد تو هم مثل او باشى.

294

294 از آن حضرت دربارۀ مسافت ما بين مشرق و مغرب سؤال شد، فرمود:

مسير يك روز آفتاب.

295

295 و فرمود:

دوستان تو بر سه قسمند و دشمنان تو نيز بر سه قسمند: پس دوستان تو عبارتند از دوست تو و دوست دوست تو و دشمن دشمن تو، و دشمنان تو عبارتند از دشمن تو و دشمن دوست تو و دوست دشمن تو.

296

296 و به شخصى كه به ضرر دشمنش مى كوشيد به وسيلۀ چيزى كه براى خود او ضرر داشت، فرمود:

جز اين نيست كه تو مانند كسى هستى كه نيزه را در خود فرو مى برد تا كسى را كه در مركبى پشت او سوار شده است بكشد!

297

297 و فرمود:

چه فراوان است وسايل عبرت گرفتن و چه اندك است بهره بردارى از اين وسايل براى عبرت گيرى.

298

298 و فرمود:

هر كس در دشمنى شدت به خرج بدهد مرتكب گناه شده و كسى كه كوتاهى كند ستم ورزيده است و هر كس كه در خصومت مبالغه كند نمى تواند تقوى براى خدا داشته باشد.

ص: 581

299

299 و فرمود:

هيچ گناهى [قابل برگشت] براى من اهميتى ندارد، اگر مهلتى پس از ارتكاب آن داشته باشم كه دو ركعت نماز بخوانم و عافيت را از او مسألت بدارم.

300

300 از آن حضرت عليه السّلام سؤال شد:

چگونه خداوند مردم را با آن كثرتى كه دارند محاسبه خواهد فرمود؟ فرمود: همان گونه كه با وجود بسيار بودنشان آنان را روزى مى دهد. باز پرسيدند: چگونه به حساب آنان رسيدگى خواهد كرد با اين كه او را نمى بينند؟ فرمود: همان گونه كه آنان را روزى مى دهد و او را نمى بينند.

301

301 و فرمود:

فرستادۀ تو مترجم عقل توست و نامۀ (كتاب) تو بهترين چيزيست كه گوياى شخصيت تو است.

302

302 و فرمود:

آن كس كه به شديدترين بلا مبتلا است نيازش به دعا بيش از آن بى بلايى نيست كه از بلا در امان نيست.

303

303 و فرمود:

مردم فرزندان دنيا هستند و مرد به محبت مادرش توبيخ نمى شود.

304

304 و فرمود:

بينوا، فرستادۀ خدا است. پس هر كس او را محروم برگرداند، در حقيقت خدا را ممنوع نموده و هر كس به آن بينوا عطا كند پس به خدا عطا كرده است.

305

305 و فرمود:

انسان غيور هرگز زنا نمى كند.

306

306 و فرمود:

محدوديت مدت زندگى براى نگهبانى انسان از انحراف كافى است.

ص: 582

307

307 و فرمود:

آدمى كه فرزندش مرده است، به خواب مى رود، ولى با به يغما دادن مالش به خواب استراحت نمى رود.

سيد رضى گفته است: آدمى بر قتل اولادش صبر مى كند، ولى بر غارت اموالش تحمل نمى كند.

308

308 و فرمود:

محبت پدران موجب خويشاوندى ميان فرزندان است و خويشاوندى به محبت بيشتر نيازمند است تا محبت به خويشاوندى.

309

309 و فرمود:

از حدس و گمان هاى مردمان با ايمان بترسيد، زيرا خداوند متعال حق را در زبان آنان قرار داده است.

310

310 و فرمود:

ايمان هيچ بنده اى مطابق واقع نمى باشد مگر اين كه به آنچه در اختيار خدا است مطمئن تر از آن باشد كه در اختيار خود او است.

311

311 آن حضرت عليه السّلام انس بن مالك را به بصره به سوى طلحه و زبير فرستاد تا آنچه را كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در وضع آن دو شيخ شنيده بود به ياد آنان بياورد. انس از رساندن اين خبر منصرف شد و به طرف امير المؤمنين عليه السّلام برگشت و گفت: من آن قضيه را فراموش كردم.)

آن حضرت فرمود: اگر دروغ مى گويى خداوند در مقابل آن دروغ يك سفيدى روشن به صورت تو بزند كه عمامه ات آن را پنهان ندارد.

سيد رضى مى گويد: مقصود آن حضرت «برص» بود و اين درد به صورت انس اصابت كرد، در نتيجه پس از آن جز با نقاب ديده نمى شد.

312

312 و فرمود:

براى دل ها اقبالى است (روى آوردنى است) و ادبارى (روى گرداندنى). پس هنگامى كه روى آورد، مستحبات را (هم) بر او عرضه كنيد و اگر روى گرداند، تنها به واجبات قناعت كنيد.

ص: 583

313

313 و فرمود:

و در قرآن است خبر پيش از شما و خبر پس از شما و حكم ميانتان.

314

314 و فرمود:

سنگ را به همان جا كه از آن آمده است برگردانيد، زيرا شر را چيزى جز شر دفع نمى كند.

315

315 و به كاتب خود عبيد اللّه بن ابى رافع چنين فرمود:

ليقه (آنچه كه با مركّب خيس مى شود) بينداز و از جاى تراش تا سر (نوك) قلمت را دراز ساز و ميان سطرها فاصله بينداز و حروف را (به طور هماهنگ) به هم نزديك ساز، زيرا اين سبك به زيبايى خط شايسته تر است.

316

316 و فرمود:

من سرور و پيشتاز مؤمنانم و مال، پيشوا و سرور تبهكاران است.

سيد رضى گفته است: معناى اين جمله اين است كه مؤمنان از من پيروى مى كنند و تبهكاران از مال تبعيت مى كنند چنان كه زنبوران عسل از يعسوب (رييس خود) تبعيت مى كنند.

317

317 يكى از افراد يهود به او گفت: هنوز پيامبرتان را دفن نكرده بوديد كه دربارۀ او اختلاف كرديد. آن حضرت عليه السّلام به او فرمودند:

ما دربارۀ آنچه از او مانده بود اختلاف كرديم نه در خود او، ولى شما هنوز پاهايتان از رطوبت آب دريا خشك نشده بود كه به پيامبرتان گفتيد: براى ما خدايى مانند خداى آن قوم قرار بده و حضرت موسى فرمود: شما قومى نادان هستيد.

318

318 از آن حضرت سؤال شد: با چه وسيله اى بر رزمجويان همآورد پيروز گشتى؟ فرمود:

در صحنۀ كارزار با هيچ مردى روياروى نشدم مگر اين كه مرا بر كشتن خود يارى كرد.

سيد رضى گفته است: با اين جمله اشاره فرموده است كه هيبت شكنندۀ او در دل ها نفوذ مى كرد.

ص: 584

319

319 و فرمود:

به فرزندش محمد بن الحنفيه فرمود: اى فرزند عزيزم، براى تو از فقر مى ترسم، زيرا فقر عامل كاهش دين است و عقل را به دهشت مى اندازد و انگيزه براى عداوت مى گردد.

320

320 و به كسى كه از مسأله اى مشكل سؤال كرده بود، فرمود:

سؤال كن براى فهميدن و سؤال مكن براى اذيت كردن و لجاجت، زيرا جاهلى كه يادگيرنده است مانند عالم است و عالمى كه در علم كجروى مى كند شبيه به جاهلى است موذى و لجوج.

321

321 و به عبد الله بن عباس دربارۀ نظرى كه داده بود و آن حضرت عليه السّلام با آن موافق نبود، فرمود:

بر توست كه با من مشورت كنى [يا نظر خود را بگويى] و من هم بينديشم، پس اگر مخالف تو بودم، از من اطاعت كنى.

322

322 و روايت شده است كه آن حضرت در موقع برگشت از صفين، از قبيلۀ شباميين مى گذشت و گريه زنان را بر كشته شدگان صفين شنيد و در اين حال حرب بن شرحبيل شبامى بيرون آمد و او از بزرگان قوم خود بود. آن حضرت عليه السّلام به او فرمود:

آيا زنان شما آن طور كه مى شنوم بر شما غلبه مى كنند؟ آيا آنان را از اين ناله نهى نمى كنيد؟ و حرب پياده در ركاب آن حضرت حركت كرد. آن حضرت فرمود: برگرد، زيرا پياده رفتن مثل تويى با مثل من موجب غرور والى و ذلت براى مؤمن مى باشد.

ص: 585

323

323 و در حالى كه بر كشتگان خوارج در روز نهروان مى گذشت، فرمود:

بدا به حال شما! ضرر بر شما زد آن كه شما را فريب داد. به آن حضرت گفته شد: چه كسى آنان را فريب داد؟ فرمود: شيطان گمراه كننده و نفس هايى كه فرمان به بدى ها مى دهند. اين دو عامل آنان را با ارائۀ آرزوها فريب داد و راه هاى گناهان را بر آنان هموار نمود و به يارى و پيروز ساختن آنان وعده داد، در نتيجه آنان را به آتش دوزخ انداخت.

324

324 و فرمود:

از معصيت ورزيدن به خدا در خلوت ها تقوى بورزيد و اجتناب كنيد، زيرا شاهد خود حاكم است.

325

325 و هنگامى كه خبر كشته شدن محمد بن ابى بكر به آن حضرت عليه السّلام رسيد، فرمود:

اندوه ما براى از دست رفتن او به مقدار شادى آنان بر قتل او است، با اين تفاوت كه آنان دشمنى را از دست دادند و ما دوستى را.

326

326 و فرمود:

مدت عمرى كه خداوند فرزند آدم را معذور فرموده است، شصت سال مى باشد.

327

327 و فرمود:

پيروز نشد هر كس كه گناه بر او پيروز شد و آن كس كه شر بر او غلبه كند مغلوب است.

328

328 و فرمود:

قطعى است كه خداوند سبحان در اموال توانگران، معاش فقرا را قرار داده است. در نتيجه هيچ فقيرى گرسنه نماند مگر اين كه توانگرى به همان مقدار از مال فقير بهره مند شد و خداوند متعال آنان را در مورد اين ظلم بازخواست خواهد كرد.

ص: 586

329

329 و فرمود:

بى نيازى از عذر خواستن بهتر از عذر خواهى راستين است.

330

330 و فرمود:

كمترين حقى كه خداوند بر گردن شما دارد، اينست كه از نعمت او براى گناهان كمك نگيريد.

331

331 و فرمود:

خداوند سبحان اطاعت را غنيمت هشياران خردمند قرار داده در آن هنگام كه مردم ناتوان قصور نمايند.

332

332 و فرمود:

حكومت و قدرت سلطان، نگهبان خدا در روى زمين است.

333

333 و در توصيف مؤمن فرمود:

سرور و شادمانى مؤمن در چهرۀ او است و اندوهش در قلبش. مؤمن سينه فراخ ترين انسان ها و خوارترين آنان از حيث نفس (خود طبيعى) است. از برترى جويى كراهت دارد و شنيدن امتياز خود را از ديگران دشمن مى دارد. غمش دراز و همتش بالاست. خاموشى او زياد است و وقتش مشغول. شكرگزار است و شكيبا و فرو رفته در تفكر. در اظهار احتياج خويشتن دار و داراى اخلاقى آرام و ذاتى نرم است. نفس او از سنگ خارا سخت تر و در عين حال از يك بنده پست تر است.

334

334 و فرمود:

اگر بندۀ خدا اجل و سرنوشت نهايى اش را ببيند، آرزو و فريبندگى آن را دشمن مى دارد.

335

335 و فرمود:

هر كسى دو شريك در مال دارد: وارث و حوادث.

ص: 587

336

336 و فرمود:

كسى كه چيزى از وى خواسته شده تا وعده نداده آزاد است.

337

337 و فرمود:

كسى كه ديگران را به كارى خواند كه خود به آن عمل نكند مانند تيراندازيست كه مى خواهد از كمان بى زه، تير بيندازد.

338

338 و فرمود:

علم بر دو قسم است: يك قسم از آن دو طبيعى [و استعدادى] است، قسم دوم اكتسابى است و قسم اكتسابى بدون طبيعى نفعى ندارد.

339

339 و فرمود:

درستى آن رأى كه با دولت پيش آيد با رفتن آن مى رود.

340

340 و فرمود:

پاكدامنى زينت فقر است و شكر زينت توانگرى.

341

341 و فرمود:

روز عدالت بر ظالم سخت تر است از روز ظلم بر مظلوم.

342

342 و فرمود:

بزرگترين توانگرى نااميدى است از آنچه در دست مردم است.

343

343 و فرمود:

گفتارها در نزد نگهدارنده محفوظ است و نهفته ها در نزد خدا آشكار و «هر نفسى در گرو آنچه كه اندوخته است» و مردم [به جهت تمايلات طبيعى شان] در كاهش و اختلال عقلى گرفتارند مگر كسى كه خداوند او را حفظ فرمايد. [اين مردم عقب مانده] سؤال كننده شان آزاردهندۀ مردم است و پاسخگويشان تصنع كننده. چه بسا آن كه فكر برترى دارد فضيلت رأيش را خشنودى و غضب از بين ببرد و ممكن است آن كه از همه استوارتر است از نيم نگاهى اشكش جارى شود و يك كلمه او را دگرگون سازد.

ص: 588

344

344 و فرمود:

اى جوامع مردم، به خدا تقوى بورزيد. بسا آرزومندى كه به آرزوى خود توفيق نمى يابد و بنا كننده اى كه در بناى خود سكونت نمى كند و جمع كنندۀ آنچه كه به زودى آن را رها مى كند و شايد او آن را از باطل جمع نموده يا حق آن را نپرداخته است. آن را در حالى كه حرام بوده به دست آورده و به خاطر آن، گناهانى را به گردن گرفته است و بار سنگين آن را بر عهدۀ خود مستقر نموده و به خداى خود در حال تأسف و حسرت روى آورده است «دنيا و آخرت را از دست داده و اينست خسارت آشكار».

345

345 و فرمود:

ترك گناه به جهت مشكل بودن ارتكاب آن، نوعى محفوظ بودن از گناه است.

346

346 و فرمود:

آبروى تو جامد است، سؤال آن را مايع مى سازد و مى ريزد. پس ببين در نزد چه كسى آبروى خود را مى ريزى.

347

347 و فرمود:

سپاسگزارى بيش از شايستگى، چاپلوسى است و كوتاهى ورزيدن از اندازۀ شايستگى يا از ناتوانى است يا از حسادت.

348

348 و فرمود:

بدترين گناهان، گناهى است كه مرتكب شوندۀ آن كوچكش بشمارد.

ص: 589

349

349 و فرمود:

كسى كه در عيب خود بنگرد، از عيب جويى ديگران رويگردان مى شود و هر كس كه به روزى خداوندى خشنود شود، از آنچه كه از او فوت شده است، اندوهگين نمى گردد. و هر كس شمشير ظلم بكشد با همان شمشير كشته مى شود، و هر كس كه با حوادث روزگار گلاويز شود، خسته مى گردد و هر كس كه [بدون محاسبه] در درياها فرو رود غرق مى شود و هر كس به جايگاه هاى احتمال بدى داخل شود، به همان بدى متهم گردد، و هر كس كه سخنش زياد شود خطايش زياد مى گردد. و هر كس خطايش زياد شود حيايش كم گردد و هر كس كه حيايش كم شود ورعش (تقوى) و پاكدامنى اش اندك گردد و هر كس كه ورعش كم شود، قلبش مى ميرد و هر كس قلبش بميرد داخل آتش مى گردد. و هر كس به عيوب مردم بنگرد و آن ها را در مردم زشت بشمارد، سپس براى خود به آن زشتى راضى شود، پس اينست عين احمق. و قناعت مالى است فناناپذير و هر كس بسيار به ياد مرگ باشد از دنيا به كمى خشنود گردد و هر كس بداند سخنش از گروه اعمالش است، سخن را جز در آنچه براى او اهميت دارد، كم كند.

350

350 و فرمود:

براى ظالم سه علامت است: به كسى كه بالاتر از او است با نافرمانى او ظلم مى كند و به آن كه پايين تر از او است با غلبه و زورگويى، و ستمكاران را يارى مى كند.

351

351 و فرمود:

در هنگام وصول سختى به نهايت، فرج و رهايى فرا رسد. و در موقع تنگ شدن حلقه هاى بلا آسايش شروع مى شود.

352

352 و به يكى از يارانش فرمود:

اكثر اشتغالت را بر خانواده و فرزندت مگذار، زيرا اگر خانواده ات دوستان خدا باشند، خداوند هرگز دوستان خود را ضايع نمى سازد و اگر دشمنان خدا باشند چرا بايد به دشمنان خدا اهميت بدهى و خود را به آنان مشغول بسازى.

353

353 و فرمود:

بزرگترين عيب آن است كه آنچه را كه در خود توست در ديگران عيب محسوب كنى!

ص: 590

354

354 در حضور آن حضرت مردى به خاطر فرزندى كه خدا به ديگرى داده بود به او چنين تبريك گفت:

«مبارك باد بر تو اين سوار» آن حضرت عليه السّلام فرمود: آن طور مگو، بلكه بگو: خداوند بخشنده را شكرگزار باش و مبارك باد اين فرزند بخشيده شده به تو، و خداوند او را به كمالش برساند و از نيكى او به تو روزى رسد.

355

355 و مردى از كارگزاران آن حضرت ساختمان مجللى ساخت. آن حضرت عليه السّلام فرمود:

نقره ها از ساختمانت سر بر آوردند، و اين قصر با شكوه توانگرى تو را توصيف مى كند.

356

356 و به آن حضرت عليه السّلام گفته شد: اگر در خانۀ مردى بسته شود و خود در ميان آن بماند، روزى او از كجا مى رسد؟ آن حضرت فرمود:

از همان جا كه اجلش فرا مى رسد.

357

357 و دربارۀ مرده اى به قومى تسليت داد و چنين فرمود:

اين امر مرگ چيزى نيست كه با شما شروع شده و يا به شما پايان يافته باشد. اين آشناى شما به مسافرت مى رفت، شما حساب كنيد كه به يكى از آن سفرها رفته است و يا او به سوى شما برمى گردد، يا شما به او مى رسيد.

358

358 و فرمود:

اى مردم، خدا شما را در هنگام نعمت در حال هراس ببيند (كه مبادا كفران نعمت كنيد) همان گونه كه شما را در حال عذاب، از تلخى آن گريزان مى بيند. حقيقت اين است كه كسى كه در كارهاى او و آن چه كه در اختيارش قرار گرفته، گشايشى پديد آيد و آن را استدراج (رها كردن به حال خويشتن) نداند، خود را از چيز وحشتناكى در امان احساس نموده است و هر كس در تنگناى زندگى قرار بگيرد و آن را آزمايش نداند، پاداشى را كه اميد آن مى رفت، ضايع نموده است.

ص: 591

359

359 و فرمود:

اى اسيران تمايلات، در آن رغبت ها و اميال كوتاه بياييد، زيرا كسى كه به دنيا تكيه كند، او را نترساند مگر مشاهدۀ به هم ساييده شدن دندان هاى مصيبت ها. اى مردم، تأديب و تربيت نفوس خويش را خود به عهده بگيريد و نفس هاى خود را از عادات پليد منصرف كنيد.

360

360 و فرمود:

به هر كلمه اى كه از دهان ديگرى برمى آيد گمان بد مبريد، مادامى كه براى احتمال خير دربارۀ آن راهى بيابيد.

361

361 و فرمود:

هنگامى كه حاجتى به پيشگاه خداوندى دارى، نخست از خداوند صلاة (درود) به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را مسألت نما، سپس حاجت خود را از خدا سؤال كن، زيرا خدا با كرامت تر از آنست كه دو حاجت از او مسألت شود و يكى از آن دو را برآورد و ديگرى را برنياورد.

362

362 و فرمود:

هر كس مقيد به آبرو و حيثيت خود باشد، پس بايد مجادله را رها كند.

363

363 و فرمود:

از حماقت و خشونت است شتاب كردن پيش از امكان يك چيز و صبر و تحمل بعد از فرصت.

364

364 و فرمود:

از آنچه كه نشده است سؤال مكن، زيرا در آن حقايقى كه به وجود آمده است براى تو عامل اشتغال وجود دارد.

365

365 و فرمود:

فكر يك آينۀ صاف است، و تجربه و عبرت گيرى تبليغ كننده ايست خيرخواه، و براى ادب كردن شايسته نفس خويشتن كافى است كه از ارتكاب آنچه كه براى ديگرى كراهت دارى پرهيز نمايى.

ص: 592

366

366 و فرمود:

علم [طبيعتا] با عمل همراه است، پس هر كس علم به چيزى پيدا كرد، به آن معلوم عمل نمود. و علم به عمل دعوت مى كند. اگر عمل آن را اجابت كرد، با آن خواهد بود و گرنه كوچ مى كند و از صحنۀ وجود آدمى خارج مى شود.

367

367 و فرمود:

اى مردم كالاى دنيا خس و خاشاكى است و با آلود، پس از چراگاه آن اجتناب كنيد. عدم آرامش در اين دنيا سعادت آميزتر است از اطمينان و سكونت در آن. و رمقى از معاش پاكيزه تر از ثروت آن است. هر كس كه بخواهد از آن متاع، بيشتر به دست بياورد، محكوم به فقر است و هر كس كه از آن متاع بى نياز شده است، به او يارى و كمك صورت گرفته است. زينت و زيورش در چشمان هر كس خيره كننده باشد، در آخر كار نابينايش سازد و هر كس كه شادى و وجد از آن دريابد، درون او را از اندوه ها پر كند، اندوه ها و غصه ها در دانه مركزى قلب او رقصى دارند كه گرفتگى در درون او ايجاد مى كنند. اندوهى او را به خود مشغول مى دارد و ناراحتى و غمى همواره او را محزون مى دارد.

زندگى او بر اين منوال مى گذرد تا اين كه گلوگاهش گرفته شود. نابوديش بر خدا آسان است و طردش بر عهدۀ برادران. و جز اين نيست كه انسان با ايمان به اين دنيا به چشم عبرت و تجربه مى نگرد و از توشه به اندازۀ سير شدن شكم يك مضطر بهره مند مى گردد. شخص با ايمان سخن دنيا را به گوش خصومت و مختلف مى شنود. اگر گفته شود ثروتمند شد، بعد خواهند گفت بينوا گشت و اگر با وعدۀ ماندن شادمان شد با مشاهده فنا اندوهگين مى گردد. اينست وضع مردم در حالى كه هنوز فرا نرسيده است «روزى كه در آن در حيرت فرو خواهند رفت».

368

368 و فرمود:

خداوند سبحان پاداش را در مقابل عبادت و عذاب را در مقابل معصيت قرار داده است براى جلوگيرى از عذاب بندگانش و تحريك آنان به بهشتش.

ص: 593

369

369 و فرمود:

زمانى براى مردم پيش مى آيد كه از قرآن جز نقشى و از اسلام جز نامى نمى ماند. مساجدشان در آن دوران داراى ساختمان آباد، ولى از نظر هدايت و ارشاد خراب است. ساكنان و آباد كنندگان آن مساجد بدترين مردم زمين هستند كه فتنه و آشوب از آنان بيرون مى آيد و خطا و انحراف به سوى آنان پناهنده مى شود. هر كسى را كه از آن گونه فتنه ها بركنار شود به همان جا برمى گردانند و هر كس را كه از آن ها عقب افتاد، به همان جا مى رانند. خداوند سبحان مى فرمايد: «به خودم سوگند، براى اين گونه مردم فتنه و آشوبى برمى انگيزم كه بردبار را در حيرت فرو برد» و آن خداوند بزرگ اين كار را فرموده است و ما بخشش از لغزش غفلت را از خدا مسألت داريم.

370

370 و روايت شده است كه اندك اتفاق مى افتاد كه آن حضرت عليه السّلام بر منبر مى نشستند بدون اين كه در مقدمه خطبه بفرمايند:

اى مردم، به خدا تقوى بورزيد و هيچ كسى بيهوده آفريده نشده است تا بازى كند و بى اصل و تكليف هم رها نشده است تا به زندگى بى فايده بپردازد و دنيايى كه خود را در نظر چنين انسانى زيبا نمايش داده است، جاى آخرتى را نمى گيرد كه نظر بد آن را براى او زشت ساخته است و شخص فريب خورده اى كه با عالى ترين همتش بر دنيا پيروز شده است، مانند كس ديگرى نيست كه از آخرت، به مقدار نصيب خود دست يافته است.

371

371 و فرمود:

شرفى بالاتر از اسلام وجود ندارد و نه عزتى بالاتر از تقوى، و نه تعقلى بهتر از پرهيزكارى. و نيز هيچ يار و ياورى موفق تر از توبه وجود ندارد و هيچ گنجى بى نياز كننده تر از قناعت، و هيچ مالى بالاتر از خشنودى ازبين برنده فقر نيست. و هر كس كفايت بورزد به حد كفايت از معيشت به آسودگى دست يافت و در گشايش راحتى مستقر شد. و تمايلات كليد مشقت ها است و مركب زحمت و آزار، و طمع و كبر و حسد انگيزه هايى براى تجاوز به سوى گناهان است و شر در برگيرندۀ همۀ بدى هاى عيوب.

ص: 594

372

372 و آن حضرت عليه السّلام به جابر بن عبد اللّه الانصارى فرمود:

اى جابر، ركن برپادارندۀ دين و دنيا چهارتا است: عالمى كه علم خود را به كار ببندد و نادانى كه از يادگيرى امتناع نورزد و انسان سخى كه در بذل خيرات بخل نكند و فقيرى كه آخرتش را به دنيايش نفروشد. پس هنگامى كه عالم، علم خود را تباه كرد، جاهل از يادگيرى خويشتن دارى كند و هنگامى كه مالدار از بخشيدن خيرات بخل ورزيد، فقير آخرت خود را به دنيايش مى فروشد. اى جابر، هر كس كه نعمت هاى خداوندى به او فراوان باشد، احتياجات مردم هم به او بسيار باشد و هر كس در آن نعمت ها در آنچه كه خدا واجب فرموده است قيام كند، آن نعمت ها را در معرض دوام و بقا قرار داده است و هر كس در آن نعمت ها به اداى حقوق لازم در آن ها قيام نكند، آن نعمت ها را در معرض زوال و فنا قرار داده است.

373

373 ابن جرير طبرى در تاريخش از عبد الرحمن بن ابى ليلى فقيه نقل كرده است [عبد الرحمن از كسانى بود كه با پسر اشعث به جنگ با حجاج بيرون رفته بود] عبد الرحمن در يكى از سخنانش براى تشويق مردم به جهاد گفته بود: روزى كه با شاميان روياروى شديم، شنيدم على عليه السّلام كه خداوند درجۀ او را در گروه صالحان بلند بدارد و پاداش شهدا و صديقين را به او عنايت فرمايد، چنين فرمود:

اى مردم با ايمان، هر كس ببيند كه در جامعه ستمى صورت مى گيرد و به عمل زشتى خوانده مى شود، و او با قلبش آن را انكار كند، پس دينش سالم و خودش از گناه بركنار است و هر كس با زبانش آن را منكر شود و زشت بشمارد، پاداش او بهتر از شخص گذشته است و هر كس با شمشير انكارش كند تا مشيت و سخن خداوندى بالاتر از همه چيز قرار بگيرد و كلمۀ (مشيت و سخن) ستمكاران در پست ترين درجات، اين شخصى است كه راه هدايت را پيش گرفته و بر طريق حق قائم است و يقين قلبش را منور ساخته است.

ص: 595

374

374 و در سخن ديگرى كه بر همين مفاد است آن حضرت عليه السّلام مى فرمايد:

از مردم با ايمان كسى است كه عمل زشت را با دست و زبان و قلبش منكر مى شود و ناپسند مى شمارد، اينست تكميل كنندۀ خصلت هاى خير. و كسى است كه آن را با زبان و قلبش منكر مى شود و ناپسند مى شمارد، ولى اقدام عملى براى مقابله با منكر نمى كند. پس اين شخص به دو خصلت از خصال خير نايل گشته و يك خصلت را ضايع كرده است. و از آنان كسى است كه عمل زشت را با قلبش منكر مى شود و ناپسند مى شمارد، ولى با زبان و با دست كارى در مقابل عمل زشت انجام نمى دهد. چنين كسى شريفترين خصلت ها را از سه خصلت ضايع كرده و به يكى از آن خصلت هاى سه گانه توفيق يافته است و از آنان كسى است كه عمل بد را نه به دست و نه به دل و نه به زبان زشت نشمارد و اينست مرده در ميان زنده ها. و هيچ يك از جميع اعمال نيكو و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهى از منكر نيست مگر مانند يك دميدن مخلوط با مختصرى از آب دهان در برابر درياى موّاج. و قطعى است كه امر به معروف و نهى از منكر، نه اجل يك انسان را نزديك مى كنند و نه روزى يك انسان را كم مى كنند و برتر از همۀ اين ها كلمۀ عدل است كه نزد پيشواى ستمكار بيان شود.

375

375 و از ابى جحيفه نقل شده است: شنيدم از امير المؤمنين عليه السّلام كه مى فرمود:

نخستين درجه اى از جهاد كه از آن باز مى مانيد، جهاد با دست (عضلانى) است، سپس با زبان هايتان. بعد از آن با دل هايتان. پس هر كس كه با قلبش معروفى را نشناخت و منكرى را انكار نكرد و ناپسند شمرد، سرنگون مى گردد. پس بالايش پايين و پايينش بالايش قرار مى گيرد.

376

376 و فرمود:

حق سنگين است ولى گوارا، و اما باطل سبك است ولى وبادار.

ص: 596

377

377 و فرمود:

بر نيكان اين امت از عذاب خداوندى خاطر جمع مباش، زيرا خدا فرموده است: «از كيفر مخفى خدا ايمن نمى باشند مگر مردم زيانكار» و مأيوس نشويد از رحمت خداوندى بر تبهكاران اين امت، زيرا خدا فرموده است «قطعى است كه از رحمت خداوندى نااميد نمى شوند مگر مردم كافر».

378

378 و فرمود:

بخل همۀ عيوب را در بر دارد. اين صفت خبيث افسارى است كه آدمى به وسيلۀ آن به هر بدى كشيده مى شود.

379

379 و فرمود:

اى فرزند آدم، روزى بر دو قسم است: روزيى كه تو آن را مى جويى و روزيى كه آن تو را مى جويد، چنان كه اگر تو آن را پيدا نكنى، آن به سراغ تو آيد. پس اندوه و اهتمام سالت را بر اندوه و اهتمام يك روز خود حمل مكن. هر روزى با آنچه در آنست براى تو كافى است. پس اگر از عمر تو يك سال باقى باشد، خداوند متعال در هر صبحگاه آنچه را كه قسمت تو كرده است خواهد داد و اگر آن سال از عمر تو نيست، پس با اندوه و اهتمام بر آنچه كه از آن تو نيست، چه مى كنى! و هيچ جوينده اى در روزى ات بر تو سبقت نخواهد گرفت و هيچ غلبه كننده اى بر روزى تو غلبه نخواهد نمود. و آنچه كه براى تو تقدير شده است، از تو به تأخير نخواهد افتاد.

سيد رضى گفته است: اين سخن در گذشته از همين باب بيان شده است، ولى در اين مورد واضح تر و مشروح تر آمده است و بنابر قاعده اى كه در اول اين كتاب مقرر شده است، آن را تكرار كرديم.

380

380 و فرمود:

بسا انسانى كه روزى را استقبال كرده است كه آن را مشايعت نخواهد كرد و بسا شخص كه در آغاز شب مورد رشك بود، در حالى كه در آخر همان شب گريه كنندگان بر ماتمش برخاستند.

ص: 597

381

381 و فرمود:

سخن در گرو (در بند) توست، مادامى كه آن را نگفته باشى. وقتى كه آن سخن را ابراز كردى، تو در گرو آن خواهى بود. پس زبانت را محفوظ دار همان گونه كه طلا و نقره ات را، زيرا چه بسا سخنى كه نعمتى را سلب كند و نقمتى را جلب نمايد.

382

382 و فرمود:

آنچه را كه نمى دانى مگو، بلكه هر آنچه را هم كه مى دانى مگو، زيرا خداوند سبحان براى اعضاى تو تكاليفى را مقرر فرموده و در روز قيامت به وسيلۀ آن ها بر تو احتجاج مى كند.

383

383 و فرمود:

بترس از اين كه خدا تو را در ارتكاب معصيتش ببيند و در اطاعتش نيابد كه در نتيجه از زيانكاران باشى. پس وقتى كه نيرومند شدى، بر اطاعت خداوندى قوى باش و اگر ناتوان گشتى از معصيت خداوندى ناتوان باش.

384

384 و فرمود:

تكيه بر دنيا با آنچه كه از اين دنيا مى بينى، نادانى است و تقصير در عمل نيكو با اطمينان به پاداش آن زيانكارى است و اطمينان به هر كسى پيش از آزمايش او ناتوانى است.

385

385 و فرمود:

از پستى دنيا در مقابل خدا است كه خدا معصيت نمى شود مگر در اين دنيا و به آن عظمت كه نزد خدا است نتوان رسيد مگر با ترك آن.

386

386 و فرمود:

هر كس چيزى را طلب كند، يا آن را و يا [حداقل] مقدارى از آن را پيدا مى كند.

ص: 598

387

387 و فرمود:

هيچ خيرى كه پشتش آتش است خير نيست و هيچ شرى شر نيست كه پشتش بهشت است و هر نعمتى جز بهشت محقر است و هر بلايى جز آتش عافيت است.

388

388 و فرمود:

آگاه باشيد احتياج و بينوايى بلا است و شديدتر از بينوايى، بيمارى بدن است و شديدتر از بيمارى بدن، بيمارى دل (قلب) است. آگاه باشيد تقواى قلبى از بهبود بدن است. (مؤثر در بهبود بدن است).

389

389 و فرمود:

هر كس كه عملش او را به عقب بيندازد، نسب (نژادش) او را جلو نيندازد.

و در روايت ديگر فرموده است: هر كس كه شرافت و حيثيت نفس خويشتن را از دست داده باشد شرافت پدرانش سودى به حال او ندارد.

390

390 و فرمود:

براى انسان مؤمن سه ساعت است (زندگى مؤمن سه قسمت است): ساعتى با خدايش در نيايش و اطاعت بسر مى برد.

ساعتى ديگر معاش خود را تنظيم مى كند و ساعتى را مابين خود و لذايذ حلال و شايسته مى گذراند. و براى خردمند شايسته نيست مگر اين كه به دنبال سه چيز باشد: تنظيم معاش، يا تلاش براى معاد، يا لذت مشروع.

391

391 و فرمود:

دربارۀ دنيا پارسا باش تا خداوند زشتى هاى آن را به تو ارائه بدهد.

و غافل مباش كه از تو غفلت نخواهد شد.

392

392 و فرمود:

سخن بگوييد، تا شناخته بشويد، زيرا مرد زير زبان خود مخفى است.

ص: 599

393

393 و فرمود:

از دنيا آنچه به سوى تو آيد، آن را بگير و از آنچه از تو رويگردان شود، چشم بپوش. پس اگر نتوانستى، در طلب دنيا از نيكى و شايستگى تجاوز مكن.

394

394 و فرمود:

بسا سخنى كه نافذتر و تيزتر از حمله است.

395

395 و فرمود:

هر آنچه كه بتوان به آن قناعت كرد، براى زندگى كافيست.

396

396 و فرمود:

مرگ را بپذيريد، ولى تن به پستى ندهيد. و به اندك قناعت كنيد ولى دست به دامان اين و آن نزنيد و هر كس كه در حال نشستن به او داده نشود، در حال ايستادن به او داده نخواهد شد.

روزگار تو اى آدمى، بر دو قسم است: روزى به نفع توست و روزى به ضرر توست. در آن دوران كه روزگار به سود تو مى گردد، به خودكامگى مپرداز و در آن دوران كه به ضرر توست، صبر و شكيبايى پيشه كن.

397

397 و فرمود:

مشك عطريست نيكو، زيرا برداشتنش آسان است و بوى دلاويزش نوازشگر مشام.

398

398 و فرمود:

افتخار و به خود باليدن را كنار بگذار و كبر و خودپسنديت را ساقط كن و به ياد قبرت باش.

399

399 و فرمود:

براى فرزند بر پدر حقى است و براى پدر بر فرزند حقى. حق پدر بر فرزند اينست كه او را در همه چيز اطاعت كند مگر در معصيت خداوند سبحان.

و حق فرزند بر پدر آنست كه اسم زيبا بر او بگذارد و فرهنگ سازندۀ او را نيكو كند و قرآن را به او تعليم نمايد.

ص: 600

400

400 و فرمود:

چشم زدن واقعيت دارد و افسونگرى و جادوگرى راست است و فال نيك زدن صحيح است و فال بد زدن درست نيست و اعتقاد به رسيدن بيمارى به ديگرى درست نيست. بوى خوش براى بيمارى مفيد است و عسل درمان و سوارى بر مركب نشاطآور است و نظر به سبزه ها انبساط آور.

401

401 و فرمود:

نزديكى و ارتباط با اخلاق مردم موجب اطمينان از گزند آنان مى باشد.

402

402 و به يكى از مخاطبينش كه سخنى گفته بود كه شايستۀ او نبود (يعنى بالاتر از شخصيت او بود) فرمود:

بال در نياورده پريدى و نرسيده به بلوغ بانگ درآوردى.

سيد رضى گفته است: شكير در اين جا نخستين موهايى است كه بر پرنده مى رويد پيش از آن كه نيرومند شود و استوار گردد و سقب شتر كوچك را گويند، و شتر صدا در نياورد تا به موقعيت برخوردارى از نر برسد.

403

403 و فرمود:

هر كس بر اشياء دور از هم و متضاد اشاره كند و آن ها را اراده نمايد چاره جويى ها او را تنها گذارد و رسوا كند.

404

404 و هنگامى كه از آن حضرت عليه السّلام از معناى سخن آنان «لا حول و لا قوة الا باللّه» پرسيده شد، فرمود:

ما با وجود خدا بر هيچ چيزى مالك نيستيم و نيز جز به آنچه او بر ما تمليك كرده است مالك نمى باشيم. پس هر موقعى كه بر ما تمليك كرد آنچه را كه او از ما به آن مالكتر است، ما را مكلف فرموده و هر موقع كه آن را از ما گرفت، تكليف آن را از ما ساقط نموده است.

405

405 و هنگامى كه شنيد عمار بن ياسر دربارۀ سخنى به مغيرة بن شعبه مراجعه نموده است، به عمار فرمود:

او را به حال خود واگذار، زيرا مغيره از دين چيزى را نگرفته مگر اين كه او را به دنيا نزديك بسازد. او بر مبناى عمد و آگاهى واقع را براى خود مشتبه مى سازد تا امور ابهام انگيز را براى پليدى هاى خود عذرى قرار بدهد!

ص: 601

406

406 و فرمود:

چه نيكو است فروتنى توانگران به فقرا براى طلب پاداش الهى، و نيكوتر از آن متانت و بى اعتنايى فقرا بر توانگران است به جهت تكيه بر خدا.

407

407 و فرمود:

خداوند عقل و خرد را در نزد كسى به وديعت ننهاد مگر اين كه با همان حقيقت شريف، روزى او را نجات داد.

408

408 و فرمود:

هر كس با حق گلاويز شود، حق او را مى افكند.

409

409 و فرمود:

قلب لوح چشم است (هر چه را چشم بيند، دل آن را ثبت كند).

410

410 و فرمود:

تقوى فرمانرواى اخلاق است.

411

411 و فرمود:

تندى و تيزى زبانت را براى كسى كه تو را تعليم سخن داده است.

قرار مده و بلاغت و زيبايى كلامت را به رخ كسى كه گفتار تو را بر مبناى قاعده و زيبايى راه انداخته است، مكش.

412

412 و فرمود:

در تأدب نفست اين بس كه از آنچه از ديگرى نمى خواهى، خود نيز اجتناب كنى.

413

413 و فرمود:

هر كس صبر كرد مانند صبر آزادمردان [اوست كه از اخلاق عالى برخوردار شده است] و اگر نتوانست صبر كند بايستى مانند جهال فراموش كند.

414

414 و در خبر ديگر آمده است كه آن حضرت در تسليت به اشعث بن قيس دربارۀ پسر او فرمود:

اگر شكيبايى كردى مانند صبر مردم با كرامت [به هدف اخلاقى والا رسيدى] وگرنه مانند چهارپايان فراموشش كن.

ص: 602

415

415 و در توصيف دنيا فرمود:

فريب مى دهد و ضرر مى زند و مى گذرد. خداوند به اين دنيا به عنوان پاداشى براى اولياى خود و عذابى براى دشمنان خود راضى نشده است. و قطعى است كه مردم دنيا مانند كاروانيانى هستند كه از همان هنگام كه در اين دنيا فرود آمده اند، رانندۀ آنان بر آنان فرياد مى زند كه كوچ كنيد.

416

416 و به فرزندش حسن عليه السّلام فرمود:

چيزى از دنيا پس از خودت بر جاى مگذار، زيرا تو آن را به يكى از اين دو شخص واگذار مى كنى: يا شخصى كه با آن مال عمل به اطاعت خداوندى مى كند، پس او به سعادت مى رسد به وسيلۀ چيزى كه تو دربارۀ آن دچار شقاوت شده بودى و يا شخصى كه با آنچه براى او جمع كرده اى به معصيت خداوندى عمل مى كند و تو او را يارى كرده اى و هيچ يك از اين دو شخص شايستۀ آن نيست كه تو او را بر خود مقدم بدارى.

سيد رضى گفته است و اين سخن به شكل ديگرى نيز روايت مى شود و آن چنين است:

اما بعد، تحقيقا آنچه از دنيا در دست توست، براى آن پيش از تو صاحبى بوده است و بعد از تو به دودمانى خواهد رسيد و جز اين نيست كه تو اين مال دنيا را براى يكى از اين دو مرد جمع مى كنى: يا مردى كه در آنچه جمع كرده اى به اطاعت خداوند خواهد كرد، پس او سعادتمند شده به وسيلۀ آن چه تو به خاطر آن شقى گشته اى. يا مردى كه عمل به معصيت خداوندى خواهد نمود. پس تو به خاطر آنچه كه براى او جمع كرده اى شقى گشته اى. هيچ يك از اين دو مرد، شايستۀ آن نيست كه او را بر خودت مقدم بدارى و يا بار معصيت او را به پشت خود حمل كنى، پس اميدوار باش به رحمت خداوند براى آن كس كه درگذشته است و به روزى خداوندى براى آن كسى كه باقى است.

ص: 603

417

417 و به گوينده اى كه در حضور آن حضرت گفت: «طلب بخشش مى كنم از خداوند» فرمود:

مادر به عزايت بنشيند. آيا مى دانى استغفار (طلب بخشش) چيست؟ استغفار درجۀ انسان هاى نايل به عالم عليين است و اين كلمه اسمى است كه شش معنى دارد: اول پشيمانى از آنچه گذشته. دوم تصميم بر برنگشتن به طرف آن براى هميشه. سوم حقوق مخلوقات را به خود آنان برگردانى. تا در كمال پاكى خدا را ديدار كنى و بار هيچ گناهى را بر دوش خود نكشى و چهارم دربارۀ هر تكليفى كه براى تو لازم الاجرا بوده دقت نمايى و آنچه را كه ضايع كرده اى حق آن را ادا كنى و پنجم گوشتى را كه از حرام در بدنت روييده است، با اندوه پشيمانى ذوب كنى تا پوست بر استخوان بچسبد و گوشت تازه اى مابين آن ها برويد و ششم اين كه سختى اطاعت را بر جسمت بچشانى همان گونه كه شيرينى گناه را بر آن چشانده اى. در اين موقع است كه مى توانى بگويى:

«استغفر اللّه».

418

418 و فرمود:

بردبارى براى انسان همانند عشيره و قبيله است.

419

419 و فرمود:

بينوا آدميزاد كه اجلش مخفى است و بيمارى هايش پنهان، و عملش ثبت شده. پشه اى ناراحتش كند و يك گلوگيرى او را مى كشد و عرق بويش را عفونى نمايد.

ص: 604

420

420 و روايت شده است كه آن حضرت عليه السّلام در ميان يارانش نشسته بود. زنى زيبا از آن جا مى گذشت، ياران به او نگريستند. پس آن حضرت عليه السّلام فرمود:

چشمان اين مردان داراى نگرش شهوانى است و همين باعث شد كه اين مردان با ديدن آن زن به هيجان درآمدند. پس هنگامى كه يكى از شما به زنى نگاه كرد كه براى او خوشايند بود، پس با زن خود نزديكى كند، زيرا جز اين نيست كه او هم زنى است مانند زن او.

پس مردى از خوارج گفت: «خدا اين... را بكشد! چه فقيه بزرگى است!» ياران حضرت حمله كردند تا او را بكشند. فرمود: صبر كنيد و او را مكشيد، جز اين نيست كه ناسزايى گفته است. پاسخ او يك ناسزا است يا بخشيدن گناه است!

421

421 و فرمود:

براى تو از عقلى كه دارى همين قدر كافى است كه راه هاى گمراهى را از رستگارى ات روشن بسازد.

422

422 و فرمود:

كار خير را انجام بدهيد و هيچ چيزى را كوچك مشماريد، زيرا كار نيكو كوچكش بزرگ است و اندكش فراوان، و هيچ كس از شما نگويد:

كسى (ديگر) براى انجام كار نيكو از من شايسته تر است زيرا سوگند به خدا كه ممكن است با اين تلقين چنين شود. قطعى است كه براى هر يك از خير و شر اهلى است، اگر شما يكى از آن ها را رها كرديد، كسانى هستند كه جاى شما را بگيرند.

423

423 و فرمود:

هر كس درون خود را اصلاح كند خداوند هم آشكار او را اصلاح فرمايد و هر كس براى دين خود عمل كند خداوند براى امر دنياى او كفايت كند و هر كس رابطۀ مابين خود و خدا را نيكو نمايد خداوند رابطۀ بين او و مردم را نيكو فرمايد.

ص: 605

424

424 و فرمود:

بردبارى پرده ايست پوشاننده و عقل شمشيريست بران، پس عيوب اخلاقى خود را با بردباريت بپوشان و هوايت را با عقلت بكش.

425

425 و فرمود:

براى خداوند بندگانى است كه آنان را به وسيلۀ نعمت ها براى منافع بندگانش مخصوص مى سازد. پس آن نعمت ها را در دست هاى آنان نگه مى دارد مادامى كه آن ها را به بندگانش بذل نمايند و هنگامى كه از بخشش آن نعمت ها بر مردم خوددارى كنند، نعمت ها را از آنان مى گيرد و در اختيار ديگران قرار مى دهد.

426

426 و فرمود:

شايسته نيست براى بنده كه به دو خصلت تكيه كند: تندرستى و بى نيازى. در همان هنگام كه بنده را تندرست مى بينى، ناگهان بيمار مى شود، و در همان موقع كه او را بى نياز مى بينى، فقير و نيازمند مى گردد.

427

427 و فرمود:

هر كس احتياجى را به مؤمن عرضه كند مانند اينست كه آن را به خدا عرضه كرده است و هر كس آن را با كافرى مطرح كند گويى از خدا شكايت كرده است.

428

428 و در يكى از روزهاى عيد فرمود:

جز اين نيست كه امروز براى كسى عيد است كه خداوند روزۀ او را قبول كرده و قيام (نماز و نيايش هاى) او را پذيرفته است و هر روزى كه معصيت در آن صورت نگيرد، همان روز عيد است.

429

429 و فرمود:

بزرگترين حسرت ها در روز قيامت حسرت مردى است كه مالى را از راهى خلاف اطاعت خداوندى بيندوزد، پس از وى مردى آن مال را از او ارث ببرد كه آن را در اطاعت خداوند سبحان مصرف كند و از همين راه داخل بهشت شود و آن شخص اول كه مال را اندوخته بود، به خاطر همان مال داخل آتش شود.

ص: 606

430

430 و فرمود:

زيانكارترين مردم از حيث كالا و محرومترين آنان از جهت تلاش مردى است كه بدن خود را در طلب مال ناتوان ساخت و فرسود ولى مقدّرات، ارادۀ او را يارى نكرد، پس با حسرت همان مال خارج شد از دنيا و با نتيجۀ فاسد آن وارد آخرت شد.

431

431 و فرمود:

رزق (روزى) بر دو قسم است: روزيى كه تو را مى جويد و روزيى كه تو آن را مى جويى. پس هر كس دنيا را بجويد مرگ او را طلب كند تا اين كه او را از دنيا بيرونش كند و كسى كه آخرت را طلب كند، دنيا او را مى جويد تا روزى او را كاملا به او برساند.

432

432 و فرمود:

قطعى است كه اولياء اللّه (دوستان خداوندى) كسانى هستند كه به باطن دنيا نگريستند در حالى كه مردم معمولى به ظاهر آن نگاه مى كنند. اولياء اللّه به آخر دنيا (پس از مرگ) مى نگرند در آن هنگام كه مردم به آنچه كه در دنيا به سرعت مى گذرد، مى نگرند. پس اولياء الله از اين دنيا مى راندند آنچه را كه ترسيدند آنان را بميراند و رها كردند از دنيا آنچه را كه مى دانستند كه به زودى آنان را رها خواهد كرد. و آنچه را كه ديگران افزون گرايى (تكاثر) مى ديدند اينان آن را تمايل به ناچيز گرايى تلقى نمودند و آنچه را كه ديگران دريافت گمان كردند، اولياء الله آن را از دست دادن تلقى كردند. و دشمن چيزى بودند كه مردم با آن سر آشتى داشتند و با چيزى آشتى بودند كه مردم آن را دشمن مى دانستند.

به وسيلۀ اولياء اللّه بود كه قرآن شناخته شد و با همين قرآن بود كه به علم دست يافتند و قرآن با آنان برپا شد و خود آنان با قرآن قيام كردند. آنان به فوق آنچه اميدوارند، اميدى ندارند و از فوق آنچه از آن مى ترسند، بيمى ندارند.

433

433 و فرمود:

همواره به ياد داشته باشيد پايان يافتن لذايذ را و دوام و بقاى نتايج سوء آن ها را.

434

434 و فرمود:

[هنگامى كه ظاهر يك شخص تو را به شگفتى وادارد] تجربه كن [باشد] كه او را دشمن خواهى داشت.

سيد رضى گفته است: و بعضى از مردم اين سخن را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده اند و از آنچه كه اسناد آن را به امير المؤمنين تقويت مى كند آنست كه ثعلب از ابن الاعرابى نقل كرده كه مأمون گفته است: اگر على عليه السّلام نفرموده بود «اخبر تقله» مى گفتم «أقلة تخبر».

ص: 607

435

435 و فرمود:

خداوند هرگز در شكرگزارى را بر بنده اى باز نمى كند كه در افزايش را به روى او ببندد. [و همچنان] خداوند در دعا را بر بنده اى باز نمى كند كه در پذيرش دعا را به روى او ببندد و چنان نيست كه در توبه را بر بنده اى باز كند و در بخشايش را بر او ببندد.

436

436 و فرمود:

شايسته ترين مردم به كرامت كسى است كه مردمان با كرامت به وسيلۀ او شناخته مى شوند.

437

437 و از آن حضرت سؤال شد: آيا عدالت برتر است يا جود و بخشش؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود:

عدالت امور حيات را در جاهاى خود قرار مى دهد و جود و بخشش امور را از جهت خود خارج مى سازد [و ابعاد عاطفى مردم را اشباع مى كند.] عدالت مدير عام زندگى است. جود پديدۀ عارضى مخصوصى است. پس در مقايسۀ اين دو با هم عدالت اشرف و برتر است.

438

438 و فرمود:

مردم، دشمن آن چيزى هستند كه آن را نمى دانند.

439

439 و فرمود:

همۀ پارسايى و زهد ميان دو كلمه از قرآن است. خداوند سبحان فرمود: «تا به آنچه از شما فوت شده است، متأسف نشويد و دريغ نخوريد به آنچه به شما داده شده است شادمان مباشيد.» و هر كس بر گذشته دريغ نخورد و اندوهگين نشود و به آينده خوشحال نگردد، هر دو طرف زهد و پارسايى را به دست آورده است.

440

440 و فرمود:

چه بسا تصميم هاى روزانه كه خواب آن ها را شكست.

441

441 و فرمود:

حكمفرمايى ها ميدان هايى براى مسابقۀ مردانند.

ص: 608

442

442 و فرمود:

هيچ شهر و يا كشورى براى تو شايسته تر از ديگرى نيست.

بهترين شهر يا كشور براى تو جايى است كه زندگى تو را تنظيم و آماده كند.

443

443 و هنگامى كه خبر مرگ مالك اشتر رحمه اللّه را شنيد فرمود:

مالك، چه مالكى! چه با عظمت بود مالك! سوگند به خدا، اگر كوهى بود، بسيار بزرگ و بى نظير بود و اگر سنگ بود بسيار سخت و غير قابل شكست بود، چنان بلندى داشت كه چارپاى سم دار به قلۀ آن نمى رسيد و پرنده بر فراز آن ارتفاع نمى گرفت.

سيد رضى گفته است: «الفند» كوه يگانه (از نظر بزرگى و عظمت) است.

444

444 و فرمود:

اندكى كه دوام داشته باشد بهتر است از بسيارى كه مايۀ ملالت و تنگدلى باشد.

445

445 و فرمود:

اگر در مردى يك خصلت زيبا و با عظمت ديديد، نظاير آن خصلت را در او انتظار داشته باشيد.

446

446 آن حضرت به غالب بن صعصقد پدر فرزدق در ميان سخنى كه مابين آن دو در جريان بود، فرمود:

شتران فراوانت را چه كردى؟ عرض كرد يا امير المؤمنين حقوق، آن ها را متفرق ساخت و از بين برد. پس آن حضرت فرمود: بهترين راه آن همين بود.

447

447 و فرمود:

هر كس بدون آشنايى با فقه به تجارت پرداخت، خود را در معرض ربا قرار داد.

448

448 و فرمود:

هر كس مصيبت هاى كوچك را بزرگ شمرد، خداوند به مصيبت هاى بزرگ مبتلايش مى كند.

ص: 609

449

449 و فرمود:

هر كس كه نفسش برايش داراى كرامت و حيثيت باشد، شهوات و تمايلات براى او پست مى شود.

450

450 و فرمود:

هيچ مردى شوخى نكرد مگر اين كه چيزى از عقلش را بيرون انداخت.

451

451 و فرمود:

اعراض كردن تو از آنچه رغبتى به تو دارد، كاهشى در نصيب توست. و رغبت و ميل تو دربارۀ كسى كه از تو رويگردان است، ذلت و پستى نفس است.

452

452 و فرمود:

[ملاك] توانگرى و فقر پس از عرضۀ اعمال [و حاصل زندگى] بر خدا است.

453

453 و فرمود:

همواره زبير مردى از ما اهل بيت بود تا اين كه فرزند شوم و پليد او عبد اللّه متولد شد.

454

454 و فرمود:

براى چه فرزند آدم فخر و مباهات كند [با اين كه] آغاز وجودش نطفه است و آخرش لاشه و نمى تواند خود را روزى بدهد و نمى تواند مرگش را از خويشتن دور كند.

455

455 و از آن حضرت عليه السّلام پرسيده شد كه بهترين شاعر كيست. پس فرمود:

شعرا در يك ميدان مسابقه نداده اند كه خط پايان آن شناخته شده باشد و اگر لازم باشد [من حيث المجموع] آن پادشاه گمراه است (امرىء القيس كه 40 سال پيش از بعثت از دنيا رفت).

ص: 610

456

456 و فرمود:

آيا آزادمردى نيست كه اين ته ماندۀ در دهان را براى علاقمندانش رها كند؟ قطعى است كه براى نفس هاى شما ارزشى جز بهشت نيست، پس آن را جز در برابر همين ارزش به چيزى نفروشيد.

457

457 و فرمود:

دو گرسنه (جويندۀ حريص) هستند كه هرگز سير نمى شوند: جوينده علم و جويندۀ دنيا.

458

458 و فرمود:

از مختصات ايمان است كه صدق (راستى) را بر كذب مقدم بدارى آن جا كه صدق ضررى به تو برساند و دروغ به نفع تو باشد و در گفتارت برترى از عمل تو ديده نشود و هنگامى كه دربارۀ ديگرى سخن مى گويى، از خدا بترسى.

459

459 و فرمود:

قدر الهى بر تدبير پيروز شود تا آن جا كه آفت در تدبير باشد.

سيد رضى گفته است: در گذشته اين معنى طى روايتى با الفاظ متفاوت بيان شد.

460

460 و فرمود:

بردبارى و آرامش دو همتايند كه بزرگى همت آن دو را به وجود مى آورد.

461

461 و فرمود:

غيبت كردن كوشش ناتوان است.

462

462 و فرمود:

بسا شيفتۀ خويشتن كه به سبب سخنان نيكو دربارۀ او گرفتار شده است.

463

463 و فرمود:

دنيا براى حقيقتى ديگر آفريده شده است نه براى خويشتن.

ص: 611

464

464 و فرمود:

به بنى اميه زمانى مهلت داده شده است كه در آن حركت مى كنند و اگر مابين خود اختلاف كنند كفتارها بر آنان با مكر و حيله پيروز گردند.

سيد رضى گفته است و «المرود» در اين جا بر وزن مفعل از «ارواد» است و آن مهلت و فرصت دادن است و اين از فصيح ترين و شگفت انگيزترين سخنان است گويى آن حضرت عليه السّلام فرموده باشد مهلتى كه به آنان داده شده است مانند ميدانى است كه تا پايان آن در حركتند، و هنگامى كه به پايان ميدان رسيدند، نظام زندگى آنان متلاشى مى گردد.

465

465 و در مدح انصار چنين فرمود:

سوگند به خدا، آنان اسلام را روياندند، همان گونه كه كرۀ اسب را بزرگ مى كنند با توانگريشان، سخاوت در دستشان و شدت و مهارت در زبانشان.

466

466 و فرمود:

چشم چون سر بند است براى نشستنگاه و هنگامى كه خواب در چشم آيد، بند بسته باز شود.

سيد رضى گفته است: و اين جمله از استعارات شگفت انگيز است. گويا نشستنگاه را به ظرف و چشم را به بند تشبيه فرموده است كه وقتى بند، باز شود انضباط ظرف از بين مى رود و مشهورتر و ظاهرتر اينست كه اين سخن از سخنان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است و جمعى از مردم اين كلام را از امير المؤمنين عليه السّلام روايت كرده اند. اين مطلب را «مبرد» در كتاب «المقتضب» در باب «اللفظ بالحروف» ذكر كرده است و ما دربارۀ اين استعاره در كتاب خود (مجازات الآثار النبويه) مورد بررسى قرار داديم.

467

467 و آن حضرت در سخنى فرمود:

و حاكمى بر آنان حكومت كرد و استقامت به خرج داد تا دين گردن به زمين خواباند.

468

468 و فرمود:

زمانى سخت بر مردم فرا مى رسد كه آن كس كه توانمند است بر آنچه در دست دارد سخت امساك مى كند، در حالى كه او به اين بخل دستور داده نشده است. خداوند سبحان فرموده است: «و فضل و احسان را در ميان خود فراموش مكنيد.» در آن زمان اشرار بالا مى روند و عزت مى يابند و نيكان ذليل و پست مى شوند و با كسانى كه براى معامله اضطرار دارند، معامله مى كنند، در صورتى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از خريد و فروش با مردم مضطر نهى فرموده است.

ص: 612

469

469 و فرمود:

دربارۀ من دو گروه به هلاكت افتادند: گروهى كه مرا دوست مى دارند و در دوستى من مبالغه مى كنند و گروهى ديگر كه مرا دشمن مى دارند و در آن مبالغه مى نمايند.

470

470 و دربارۀ توحيد و عدل از آن حضرت سؤال شد. در پاسخ فرمود:

توحيد آن است كه خدا را در توهّم نياورى و عدالت آن است كه او را متهم نسازى.

471

471 و فرمود:

خيرى در سكوت از حكم نيست، چنان كه خيرى در سخن گفتن از روى نادانى وجود ندارد.

472

472 و در دعايى كه براى طلب باران مى نمود، چنين عرض كرد:

خداوندا، ما را از ابرهاى آرام سيراب فرما، نه از سخت هاى آن ها.

سيد رضى گفته است: و اين از سخنانى است كه داراى فصاحت شگفت انگيزى است، زيرا آن حضرت عليه السّلام ابرى را كه داراى رعد و برق و بادهاى تند و صاعقه ها است به شتران سر سختى تشبيه فرموده است كه بارهاى خود را با بلند كردن و به زمين زدن پاهايشان بلند مى كنند و بر زمين مى زنند و ابرى را كه از اين پديده ها خالى است به شتران آرامى تشبيه فرموده است كه شيرشان با كمال اطاعت و تسليم دوشيده مى شود و به آرامى در پشت آنان مى نشينند.

473

473 و به آن حضرت عليه السّلام گفته شد: چرا رنگ محاسنت را تغيير نمى دهى؟ فرمود:

خضاب زينت است و ما گروهى مصيبت زده هستيم (منظور آن حضرت وفات رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود).

474

474 و فرمود:

پاداش مجاهدى كه در راه خدا شهيد شده است با عظمت تر از كسى نيست كه قدرت پيدا كند و عفو نمايد. نزديك است كه عفيف (پاكدامن) فرشته اى از فرشتگان خداوندى باشد.

ص: 613

475

475 و فرمود:

قناعت مالى است تمام نشدنى.

سيد رضى گفته است: بعضى از راويان، اين سخن را از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل كرده اند.

476

476 آن حضرت به زياد بن ابيه موقعى كه او را به جاى عبد اللّه بن عباس بر فارس و پيرامون آن حاكم فرموده بود، در يك سخن طولانى مابين آن دو كه گرفتن ماليات را پيش از موقعش در آن نهى فرموده بود، چنين دستور داد:

عدالت را اجرا كن و از ظلم و تجاوز بر حذر باش، زيرا ظلم آبادى ها را ويران مى سازد و تجاوز انگيزه اى براى كشيدن شمشير است.

477

477 و فرمود:

بدترين گناهان، آن گناه است كه مرتكب شوندۀ آن، آن را سبك شمارد.

478

478 و فرمود:

خداوند مردم نادان را براى تعلم مسؤول قرار نداد مگر اين كه نخست اهل علم را براى تعليم آنان قرار داد.

479

479 و فرمود:

بدترين برادران كسى است كه برادران به خاطر او دچار تكلف شوند.

سيد رضى گفته است: زيرا تكلف مستلزم مشقت است و مشقت شرى است از برادرى كه به خاطر او تكلف تحمل مى شود، پس او بدترين برادران است.

480

480 و فرمود:

وقتى كه مؤمن برادرش را به غضب درآورد، از او مفارقت كرده است.

سيد رضى گفته است: حشمه و احشمه، وقتى كه او را به غضب درآورد و گفته شده است وقتى «به وسيلۀ غرور يا چيز ديگر» برادرش را خشمگين ساخت، حتما از او جدا شده است.

و اينك سخنان برگزيدۀ امام امير المؤمنين عليه السّلام را در اين جا به پايان مى رسانيم در حالى كه سپاس مى گزاريم خداوند سبحان را به احسانى كه به وسيلۀ توفيق بر ما عنايت فرمود تا آنچه را كه از سخنان آن حضرت متفرق بود جمع نموديم و آنچه را كه از ابعاد آن سخنان ديديم به همديگر نزديك تر كرديم و همان گونه كه در اول اين كتاب شرط كرديم، تصميم گرفتيم كه در آخر هر بابى از ابواب اين مجموعه مقدارى اوراق سفيد داشته باشيم، تا آنچه كه از نظر دور شده جمع كنيم و آنچه كه وارد در باب است، ملحق نماييم. باشد كه همين جمع آورى ها چيزهايى را پس از مشكل بودن آن ها براى ما روشن نمايد و پس از خروج از دست ما، آن را پيدا كنيم و نيست توفيق ما مگر از خدا، توكل بر او نموديم و اوست كفايت كنندۀ ما و اوست بهترين وكيل.

تكميل بيان اين سخنان در ماه رجب سال 400 از هجرت، و درود خداوندى بر سرور ما محمد خاتم رسولان و هدايت كننده به بهترين راه ها و به دودمان پاك او و ياران او كه ستارگان يقينند.

ص: 614

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109