سرشناسه : لاری، محمدابراهیم، 1260 - 1351ق.
عنوان و نام پديدآور : منظومه ی زبده العقاید [کتاب]: به ضمیمه مختصری از شرح حال مصنف گرامی/ محمدابراهیم لاری؛ ترجمه و توضیح عبدالمجید وافی.
مشخصات نشر : قم: شفق، 1395.
مشخصات ظاهری : 192 ص.: مصور، نمونه.
شابک : 80000 ریال 978-964-485-102-5 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : کتابنامه.
موضوع : شیعه -- عقاید -- شعر
موضوع : Shi'ah -- Doctrines -- Poetry
موضوع : شعر مذهبی عربی -- ترجمه شده به فارسی
موضوع : Religious poetry, Arabic -- Translations into Persian
شناسه افزوده : وافی، عبدالمجید، 1359 -، مترجم
رده بندی کنگره : PJA2602 /م4 ل2 1395
رده بندی دیویی : 892/71008
شماره کتابشناسی ملی : 4045557
ص: 1
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ اَلْرَحیمْ
ص: 2
قَالَ الامام جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّادِقُعلیه السلام
«عُلَمَاءُ شِیعَتِنَا مُرَابِطُونَ فِی الثَّغْرِ الَّذِی یَلِی إِبْلِیسَ وَ عَفَارِیتَهُ یَمْنَعُوهُمْ عَنِ الْخُرُوجِ عَلَى ضُعَفَاءِ شِیعَتِنَا وَ عَنْ أَنْ یَتَسَلَّطَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ وَ شِیعَتُهُ وَ النَّوَاصِبُ أَلَا فَمَنِ انْتَصَبَ لِذَلِكَ مِنْ شِیعَتِنَا كَانَ أَفْضَلَ مِمَّنْ جَاهَدَ الرُّومَ وَ التُّرْكَ وَ الْخَزَرَ أَلْفَ أَلْفِ مَرَّةٍ لِأَنَّهُ یَدْفَعُ عَنْ أَدْیَانِ مُحِبِّینَا وَ ذَلِكَ یَدْفَعُ عَنْ أَبْدَانِهِم»
امام صادقعلیه السلام فرمودند:
علماى شیعیان ما ؛ مرزدارانِ مرزهایی هستند كه شیطان و انصار او كمین كرده اند و مانع یورش آنها به شیعیان ضعیف شده، جلوى غلبه شیطان و یاران او و ناصبیان شیطان صفت را مى گیرند. پس بدانید هر كه این گونه در مقام دفاع از شیعیان ما برآید فضیلتش از جهادكننده با روم و ترك و خزر، هزاران بار بیشتر است، زیرا آن از دین پیروان ما دفاع مى كند و این از جسم آنان.
(الإحتجاج جلد 1 صفحه 15)
ص: 3
ص: 4
منظومه ی
زُبدة العقائد
عالم ربانی مرحوم حاج ملا محمّد ابراهیم لاری
معروف به « حاجی آخوند طزرجانی» (متوفی 1351 هجری قمری)
به ضمیمه مختصری از شرح حال مصنّف گرامی
ترجمه و توضیح
عبدالمجید وافی
ص: 5
عکس
ص: 6
به جای مقدمه ...... 9
بخش اول : احوالات (52-15)
حاجی آخوند طزرجانی در یك نگاه ...... 17
مناب ع...... 53
بخش دوم : منظومه زبدة العقائد ( 174-55)
مقدمه منظومه ...... 57
اثبات وجود خالق متعا ل...... 63
اثبات یگانگی خداوند متعا ل...... 66
عدل خداوند متعا ل...... 72
ردّ بر قائلین به جبر و تفوی ض...... 76
اثبات نبوت ...... 82
ردّ سخن منکرین نبوت (براهمه )...... 88
ص: 7
شرایط پیامبر ی...... 92
معصوم بودن پیامبران ...... 98
اثبات نبوت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سل م...... 104
اثبات امامت ...... 113
اثبات جانشین پیامبر اسلام ...... 117
ردّ عقیده مخالفین در جانشین پیامبر اسلام ...... 122
ذكر فضائل اهل البیت و مطاعن دشمنان آنا ن...... 129
أفضلیت حضرت علی علیه السلام ...... 137
اثبات امامت بقیه امامان دوازده گانه علیهم السلام ...... 147
اثبات معاد و ویژگی های آ ن...... 151
خاتمه ی منظومه ...... 170
منابع و مآخذ ...... 173
بخش سوم : تصاویر (192- 175)
ص: 8
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قال امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام : « العالِمُ حَیّ وإن کانَ میّتاً(1)»
حدود پانزده سال پیش که وارد مدرسه «توفیقیه» روستای طزرجان از توابع یزد شدم با فضایی محقّر و ساده ولی معنوی و باصفا روبرو شدم، هنوز در مورد بانی و تاریخچه آنجا چیزی نمی دانستم امّا وابستگی و علاقه زیادی به آنجا احساس کردم. به توصیه والد بزرگوار و به همراه یکی از دوستان طلبه به آن مدرسه رفته بودم، قرار بود در سه ماه تابستان به خاطر هوای مناسب و فضای درسیِ آنجا مشغول مباحثه و مطالعه دروس شده و در کنار آن، جلسات آموزش و حفظ قرآن كریم و بیان احکام هم برای بچه های آن روستا برپا کنیم. وقتی با اهالیِ روستا هم صحبت شدم در سخنانشان، داستانها و کرامتهای یك عالم ربانی پررنگ بود، گویا هنوز در میان آنها حضور دارد و یا به تازگی از دنیا رفته است؛
ص: 9
چنان سخنان و رفتار آن بزرگوار در جان مردم نفوذ کرده که حتّی کسانیکه ایشان را ندیده بودند هم ناقل و راویِ بسیاری از قضایای جالب و حکیمانه ایشان بودند. مردی که بیش از هفتاد سال پیش از میان این مردم رفته ولی هنوز نَقلِ گفتار و کردارش، نُقلِ مجالس و محافل آن دیار است. حالا می فهمم چرا آن مدرسه کوچک و نیمه خراب، دارای روح و معنویت عجیبی است؛ چون با اراده و همّت این مرد الهی بنا شده و سالها محل درس، تعلیم و تبلیغ معارف الهیّه از زبان رادمردی وارسته چون حاجی آخوند طزرجانی قدس سره بوده است، گرچه از جهت ظاهری فرسوده و خراب و به تبع آن خلوت و غریب، در میان روستا به فراموشی و بی مهری رها شده ولی أنفاسِ قدسیِ آن عالم بزرگ هنوز از فضای آنجا احساس می شود، بر سر مزارش هم که می روی بویِ غربت مدرسه به مشام می رسد و انسان را به یاد كلام مولای متقیان علی علیه السلام می اندازد که فرمودند: «العُلماء غُرَباء لکثرة الجهال(1)».
این عالم ربانی بیش از این به گردن مردم شهر یزد، که حیات معنوی خود را مدیون او و امثال او هستند، حق دارد و کمترین کار برای اَدای حق، إحیاء آثارِ مكتوب و احوال ایشان است. دوست داشتم طبق حدیث: «إذا رأیتَ عالماً فکُن له خادماً(2)» به اندازه توانم کاری برای ایشان کرده باشم خصوصاً اینکه ایشان حقِ ابوّت و پدری با سه واسطه بر من داشتند، تا اینکه از طرف فاضل محقق جناب حجة الإسلام آقای حاج شیخ عباس طوّاری قدس سره كه سال ها ایام تابستان در آن مدرسه مشغول تالیف و تدریس بود به حقیر پیشنهاد شد که احوالات آن مرحوم را جمع آوری کرده و در صورت توان منتشر کنم تا یاد و قضایای ایشان فراموش نشود، حتی خود ایشان كه مختصری از احوالات حاجی آخوند را جمع آوری
ص: 10
کرده بودند، به حقیر اجازه استنساخ از آن را دادند. در ابتدا خیلی جدّی نگرفتم زیرا خود را کوچک تر از این می دانستم كه وارد این عرصه شوم، پس از مدتی جزوه ای از ایشان دیدم که یک دوره عقاید شیعه را به صورت مختصر و مفید به زبان عربی به شعر درآورده بودند، آن جزوه خیلی کم یاب و با کیفیت نامناسبی چاپ شده بود و در دست معدودی از طلاب و آشنایان بود. سال بعد که به مدرسه رفتم با اصرار و تأکید مجدّد حاج آقای طوّاری مبنی بر عدم تأخیر در این امر مواجه شدم ایشان فرمود: این کار مربوط به خانواده شماست و نباید انتظار داشته باشید دیگران در رابطه با ایشان کاری بکنند. اگر چه فکر این مطلب که شخصی مثل من بخواهد در مورد آن بزرگوار کاری انجام دهد دشوار بود ولی با عنایت خداوند کریم و تشویق دیگران مشغول این امر شده و ابتداءً برای تکمیل احوالات و قضایای مربوط به ایشان سراغ كسانی كه بدون واسطه با حاجی آخوند ارتباط داشتند رفتم، همچنین از خاطرات آشنایانِ ایشان و برخی علمای یزد نیز استفاده نمودم و مطالب جدیدی که در جزوه حاج شیخ عباس طواری نبود، به آن ضمیمه نمودم. در مورد منظومه هم با برخی اساتید خود صحبت کرده و تصمیم بر این شد كه ترجمه و توضیح مختصری در کنار آن اشعار بیاید تا مورد استفاده همه قرارگیرد ولی چون موفق نشدم این کار را به کسی واگذار کنم مجبور شدم خودم کلماتی را در ترجمه منظومه بر کاغذ آورده و به این بهانه، کمالِ استفاده را به برکت نَفَس رحمانی آن عالم ربانی از معانی والای منظومه ببرم و مستفیض شوم. این مکتوبه، نتیجه این تصمیمات است گر چه خالی از نقص و اشتباه نیست و حقیر نیازمند بیان اشكالات آن توسط علماء و فضلاء بزرگوار هستم. مناسب است شعری كه مرحوم حاج شیخ عباس طواری در ابتدای احوالات ذكر كرده اند در وصف خود بیان كنم :
جائت سلیمان یوم العید قبّرةٌ *** أتت بفخذ جراد كان فی فیها
ترنّمت بفصیح القول واعتذرت *** إنّ الهدایا علی قدر مُهدیها
ص: 11
امیدوارم بتوانم توجه فضلاء و اهل علم و ادب را به اصل منظومه جلب کنم که مصنّف گرامی در برخی بیت ها چنان زیبا و شیوا مطالب مشکل کلامی را بیان کرده اند که قابل فهم و درک برای عوام شده و با استفاده از تشبیهات زیبا و مثالهای واضح و استناد به دلائل عقلی و نقلی، منظومه یی ساده، روان، مستند و محکم تألیف و تنظیم نموده اند.
جای تعجّب و تحسین این است که این دوره عقائد را که بیش از پانصد بیت است در هنگام رفتن به پابوسی حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا علیه السلام تنظیم و جمع آوری نموده اند و باید دانست که در حین مسافرت به خصوص در آن دوران كه با چهار پایان سفر می كردند، استفاده از کتب مختلف و مستند، كاری دشوار و شاید غیرممکن بوده و این، حکایت از إحاطه علمی و إشراف کامل ایشان به مبانی شریعت و اصول عقائد و کلام دارد.
نکته دیگر اینکه در بحث های مختلف این کتاب سعی شده در عین وضوح مطالب و استدلال ها، شیوه اختصار و ایجازگویی رعایت شود تا موجب خستگی و ملال خواننده نگردد فقط در یک مبحث است که به نظر می رسد عنان کلام از دست مصنف رها شده و نتوانسته است حقایق و معارف را درون قلبِ نورانیِ خود نگه دارد و به بیان تفصیلی مسأله پرداخته است و آن، حقیقتِ برتری داشتنِ مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام و شایستگیِ خلافتِ بلافصل پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است، که خواندن این قسمت از منظومه، دلِ هرخواننده مُنصفی را تکان داده و اشک غربت و مظلومیت مولا را برگونه جاری و عدم شایستگی غاصبین حقوق آن حضرت را برملا می سازد و چه بسا بتوان گفت این قسمت یكی از زیباترین بخش های كتاب است كه خیلی جذّاب و عالمانه بدون دسترسی به منابع، دلائل و شواهد متعددی مطابق با نظر همه فرقه های اسلامی در حقانیت جانشینیِ آن حضرت ذكر شده است.
ص: 12
ضمناً دو نسخه خطی از منظومه یافت شد كه یكی در كتابخانه مرحوم آقای وزیری یزد است به خط مرحوم شیخ عبدالحسین عجمین در سال 1329 هجری قمری به خط زیبایی نوشته شده و در سال 1389 هجری قمری توسط ایشان به كتابخانه وزیری اهداء گردیده است. متن اهداء ایشان و جواب تشكر مرحوم آقای وزیری در ابتدای كتاب مكتوب است. نسخه دوم نزد فاضل محترم حاج سید محمد حسین مدرسی یزدی- زید توفیقاته- بود و ایشان لطف كرده آن را به حقیر دادند اگرچه مقطوع الاول و الآخر است و نام ناسخ و سال تحریر آن معلوم نیست ولی چون در ابتدای آن دست خطی از عالم ربانی مرحوم حاج سید احمد مدرسی درج شده ارزشمند است. در تصحیح و اصلاح بعضی از كلمات و ابیات منظومه، از این نسخه های خطی استفاده گردید.( تصویری از این نسخه ها در بخش سوم آمده است).
از همه عزیزانی که به هر نحو مشوّق حقیر بوده و در جمع آوری و نوشتنِ احوالات این عالم ربّانی و همچنین اعراب گذاری و تصحیح منظومه، ویرایش ترجمه و شرح منظومه، بنده را یاری دادند مخصوصاً آیةالله حاج شیخ ابوالقاسم وافی، حاج علی آقای وافی و پدر گرامیم حاج شیخ محمدجواد وافی–زیدعزّهم- تشكر و قدردانی نموده، برای مصنّف جلیل القدر قدس سره طلبِ رحمت و ارتقاء درجاتِ عالیه دارم.
این بضاعتِ قلیل را به روح پدر بزرگ عزیز و گرامی ام مرحوم حاج احمد آقای وافی رحمه الله كه از مشوّقین حقیر در این امر بودند و هنوز از داغ فقدانشان سوگوار و عزادار هستم، تقدیم می كنم. امیدوارم در آن عالم در پرتو انوار درخشان اهل البیت علیهم السلام به نعمت های كریمانه پروردگار عالمیان متنعم بوده و این حقیر عاصی را از دعای خیر فراموش نفرمایند.
ص: 13
به عنوان تذکر و تبرّک بخشی از پیام عالم ربانی و عارف وارسته زمانمان، فقیه اهل البیت حضرت آیة الله العظمی بهجت قدس سره را که در مراسم پرده برداری از طلای گنبد كریمه اهل البیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام ایراد فرموده بودند و به وجهی مربوط به این مقام هم می شود به عنوان حُسنِ ختام این سطور ذکر می کنم :
« قال الله عزّوجلّ: ومَن یُعظّم شعائر الله فإنّها مِن تقوی القلوب(1).
هر کس شعائر الهی را بزرگ بشمارد این کار، از باب تقوای قلب است. تمام تقواها به قلب است و جسد به منزله خادم است و اختصاصِ شعائر به این است که تقوا را در قلوب دیگران، تثبیت می نماید و علاماتی هستند که به واسطه آنها به ذی العلامة پی می برند... پس هر عبادتی که سبب شود از برای دخول در یاد خدا و در طاعت خدا، مقرِّب است از دو جهت؛ یکی از آن جهت که خود، مأمورٌ به است و دیگری از آن جهت که تهییج دیگران به سوی طاعت است و ذوالشرافتین است...».
السلام علیكم و رحمة الله و بركاته
قم المقدسة - عبدالمجید وافی
ص: 14
احوالات عالم ربانی حاجی آخوند طزرجانی قدس سره
ص: 15
ص: 16
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی خیر خلقه وخاتم رسله سیّدنا و مولینا محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و علی أهل بیته الطیّبین الطّاهرین المعصومین المنتجبین سیّما بقیةالله فی الأرضین حجة بن الحسن المهدی - عجّل الله تعالی فرجه الشریف- و اللّعن الدّائم على أعدائهم و مخالفی ولایتهم أجمعین من الآن إلى قیام یوم الدّین .
با عنایت خداوند بزرگمرتبه کریم و توفیق دهنده رحیم و با توجّهات مولای دو جهان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام ، این مکتوبه که شرح حال مختصری از عالم ربّانی مرحوم حاجی آخوند طزرجانی قدس سره است را آغاز کرده و برای کسانیکه بنده را در این امر یاری دادند مزید توفیق مسئلت دارم.
تولد و ایام جوانی
مرحوم حاج ملا محمّد ابراهیم فرزند مرحوم ابوالقاسم لاری حدود سال 1260 هجری قمری دیده به جهان گشودند. پدر بزرگ ایشان حاج محمد لاری در لار ساكن بود. پدر ایشان مرحوم حاج ابوالقاسم كه به امر تجارت در شهر یزد
ص: 17
مشغول بود در سال 1305 هجری قمری به زیارت عتبات عالیات مشرّف گردید. حاج ابوالقاسم مدت شش سال در آن عتبه مقدسه اقامت داشت و در هفتاد و پنج سالگی در سنه1311 هجری قمری برای باقی گذاشتنِ باقیات الصالحات، كتاب كاشف الحق در فضائل حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام تالیف مرحوم معز الدین اردستانی كه تقریباً همان كتاب حدیقة الشیعه مرحوم محقق اردبیلی است را در كربلا با خطی زیبا استنساخ نمود كه این كار بیش از سه سال طول كشید. نسخه خطی آن به كتابخانه آیة الله مرعشی نجفی اهداء گردیده است و اخیراً گزیده این كتاب توسط فاضل محترم آیة الله استادی منتشر شده است.
حاج ابوالقاسم سرانجام در همان مكان مقدس به رحمت الهی واصل و دفن گردید. (تصویری از خط ایشان در بخش سوم آمده است.)
تحصیلات
ملا محمّد ابراهیم در شهر یزد مشتاق تحصیل علوم دینی گردید ولی با مخالفت پدر همراه شد، پدر برای این که فکر تحصیل از ذهن او خارج شود، او را به شهر مروست نزد برادرش که پارچه فروش بود فرستاد ولی با احتیاطی که در إعلام قیمت خرید و فروش پارچه ها از خود نشان داد، پدر مجبور شد ایشان را به شهر یزد برگرداند و با تحصیلش در مدرسه خان موافقت نمود.
معروف است که پدر ایشان هر روز فقط به اندازه خرید یک نان به ایشان پول می داد ولی ایشان نصف آن را نان تهیّه کرده و بقیّه را برای كمك به فقراء و تهیه روغن چراغ جهت مطالعه و تحصیل علم مصرف می نمود تا در شبهای تار، دل خود را به انوار الهی و معارف ربانی منجلی ساخته و خود را از سرچشمه زلال قرآن و عترت بهره مند سازد.
ملّا محمّد ابراهیم بعد ازگذراندن تحصیلات ابتدائی در مدرسه خان در محضر عالم بزرگ مرحوم میرزا محمدجعفر كرمانی تحصیلات عالی را به پایان رسانید. در مورد این استاد گرامی به نقل صاحب كتاب «نجوم السرد» اكتفا می كنیم: آقا محمّد جعفر کرمانی فرزند محمد ابراهیم از علماء متبحر شیعه و از شاگردان
ص: 18
فاضل مرحوم شیخ مرتضی انصاری قدس سره بود و ریاست مذهبی شهر یزد در آن عصر به ایشان تفویض شده بود. با اینکه یزدی الاصل بود ولی چون داماد یکی از بازرگانان کرمان شده بود به کرمانی مشهور شده بود. به علاوه نزد حاج شیخ احمد کرمانی نیز تلمذ نموده بود، مرحوم میرزا محمد جعفركرمانی تألیفاتی در فقه و اصول نیز دارد. ایشان بعد از سال 1300 هجری قمری دار فانی را وداع گفت و در حوالی قبر مرحوم آخوند كرباسی مدفون گردید.(1)
از استاد محترم مرحوم آقا محمد جعفر كرمانی، شاگردانِ دانشمند و كم نظیر دیگری نیز به جای مانده كه مناسب است در اینجا به احوال و زندگی برخی از آنها خیلی كوتاه اشاره شود:
1- آقا میر سیّد علی جعفری حائری یزدی: فرزند حاج میرزا محمدرضا معروف به «حائری بزرگ» از سادات عُریضی(2) و از عالمان برجسته دین و مراجع تقلید است كه در سال 1265 قمری در یزد متولد شد. مقدمات علوم دینی را نزد علمایی مثل حضرات آیات: میرزا محمد جعفر كرمانی و آخوند ملا محمد هادی خویی یزدی امام جماعت مسجد «فُرط» یزد فرا گرفت. او در این دوران با مرجع بزرگ مرحوم آیة الله العظمی سید محمد كاظم یزدی صاحب عروة الوثقی هم درس بود. بعد از مدتی سید علی حائری به اصفهان سفر نمود و دوره سطح را نزد آیةالله محمد باقر اصفهانی به پایان برد سپس رهسپار عتبات عالیات گردید و در كربلا ساكن شد. او سال ها از حوزه درسی فقه و اصول آیة الله فاضل اردكانی استفاده برد و به درجه اجتهاد نائل آمد. آیة الله حائری پس از درگذشت علامه فاضل اردكانی حوزه تدریس گشود و در مدرسه زینبیه كربلا به تدریس فقه و اصول پرداخت. چندی بعد به دلیل بیماری به ایران بازگشت و مدتی در تهران
ص: 19
بود سپس در سال 1310 هجری قمری به مشهد مقدس رفت و تدریس و امامت جماعت مسجد گوهرشاد را به عهده گرفت. از آثار ایشان تقریرات درس مرحوم فاضل اردكانی و شرحی بر كتاب فقهیِ ریاض المسائل می باشد.
از شاگردان ایشان می توان به مرحوم سید حسین رضوی كاشانی و مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودكی و مرحوم حاج شیخ علی اكبر نهاوندی اشاره نمود.
وی بعد از حادثه خونبار مسجد گوهرشاد به یزد عزیمت كرد اما از قبول تدریس و امام جماعت امتناع نمود و تا آخر عمر در انزوا و گوشه گیری به سر می برد. از ایشان مقامات معنوی و كرامات متعددی نقل شده كه به ذكر سه نمونه از كتاب « نجوم السرد» تالیف مرحوم آیةالله سید جواد مدرسی اكتفاء می كنیم:
* از خود ایشان نقل شده كه : در این فكر بودم كه از مجاهدات و ریاضاتی كه متحمل شده ام آیا برای من فتح بابی حاصل شده یا نه ؟ در خواب دیدم داخل خمره ای سرپوشیده هستم و هیچ راهی به بیرون ندارم مگر سوراخی به اندازه سرِ سوزن كه از آنجا به درون خمره نور می تابید. متنبّه شدم و به معنای آیه شریفه : « وما اوتیتم من العلم الاّ قلیلاً » (سوره إسراء 85 ) پی بردم.
** یكی از افراد ثقه اینطور نقل می كرد كه روزی مرحوم آقا سیدعلی حائری سوار بر مركب هنگامی كه كنار قبر آخوند كرباسی و شیخ عبدالنبی قزوینی رسید سلام داد و ما جواب سلام را از قبر شنیدیم سپس از آنجا گذشت. هنگام عصر كه از آن راه بر می گشت كنار بقعه آخوند كرباسی، فردی به نام درویش مهدی كه مرد فقیری بود نشسته بود، سید به او گفت: ما فردا خیال رفتن داریم آیا تو می آیی با هم برویم؟ او گفت: من چهل روز دیگر خواهم آمد. فردای آن روز نزدیك ظهر مرحوم حائری بطور ناگهانی در حمام از دنیا رفتند و درویش مهدی هم چهل روز بعد وفات كرد.
*** مرحوم حاج شیخ محمود حلبی واعظ معروف خراسان نقل می كرد: در تشرّفی كه ایام بیماری ایشان در روستای ده بالا رخ داد، حضرت ولی عصر علیه السلام دو خرما به ایشان داده بودند و فرموده بودند: یكی را خودت بخور و دیگری را برای آقا شیخ محمدعلی بافقی(از وعاظ مشهور مشهد) بفرست. آقای حلبی این
ص: 20
قضیه را از ملاحسین اشكذری كه خودش واسطه رساندن خرما به مرحوم بافقی بود و شخص موثقی بود شنیده بود.(1)
مرحوم آیة الله آقا میرسید علی حائری در سال 1330 هجری قمری به رحمت خدا واصل گردید. مزار ایشان در جوار جد گرامیشان امامزاده جعفر یزد محل زیارت مؤمنین است.( تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
2. میرزاابوالحسن لاری اصطهباناتی : وی عالم، حکیم، فاضل و صاحب نظر در ادبیات، ریاضی، معقول و منقول بوده و به محقّق العلماء ملقّب شده بود. پدرش حاجی اسماعیل، تاجر لار و مادرش دختر آیةالله سید جعفر کشفی بود. سلسله نسب او به شیخ صدوق قدس سره می رسد. میرزا در سال 1255 هجری قمری در اصطهبانات شیراز به دنیا آمد. وی تحصیلات اولیّه را نزد حاج شیخ مهدی بحرالعلوم و عمده تحصیلات خود را در یزد، مشهد و اصفهان از محضر استادانی چون: ملا محمد هادی خویی یزدی، میرزا محمدجعفر کرمانی، میرزا محمد رضا یزدی و ملا عبدالرحمن شیخ الاسلام مشهدی استفاده کرد و در علوم بسیاری به مقام استادی رسید. ایشان سرانجام در ماه ذی الحجة سال 1338 هجری قمری در سن 82 سالگی در اصطهبانات وفات نمود و پیكر او در باغی در جوار مرقد جدش شیخ حسین بحرینی و استادش شیخ مهدی بحرالعلوم به خاك سپرده شد.
اخیراً بنائی مناسب بر روی آن ساخته شده است و تعدادی از فرزندان و نوه ها در این مكان مدفونند. این باغ از طرف ورّاث ایشان به وزارت فرهنگ اهداء گردید و كتابخانه ای بنام كتابخانه محقق العلماء در آن دایر گردیده كه یكی از زیباترین بناهای اصطهبانات به شمار می رود.
تألیفات ایشان عبارتند از: حاشیه بر تحریر اقلیدس، کتاب الحصن الحصین در توحید، رساله ای در قبله، رساله در هیأت، کتاب سلسبیل در عرفان، كتاب شرح تشریح الافلاک شیخ بهایی، شرح دعای کمیل ، کتاب لمعات النور در تفسیرآیه نور، کتاب مطلع الانوار در کلام. ( تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
ص: 21
3. آیة الله میر سید علی مدرسی طباطبائی معروف به «مدّرس بزرگ»: فرزند سید علیرضا و برادر آقا سید مرتضی از عالمان برجسته یزد در اوایل سده 14 قمری است. حدود سال 1264هجری قمری در یزد متولد شد و از كودكی از هوش سرشار و نبوغ وصف ناپذیری برخوردار بود. پس از تحصیل مقدمات علوم دینی در هفده سالگی به حوزه درس آیة الله میرزا محمد جعفر كرمانی كه در حال تدریس قوانین بود راه یافت و در اولین روز ورودش اشكال مهمی مطرح نمود كه تعجب استاد را در برداشت. وی كمتر از 30 سال داشت كه به درجه اجتهاد رسید و از استادش اجازه روایت و اجتهاد گرفت سپس به منظور ادامه و تكمیل تحصیلات رهسپار عراق گردید و سالیانی چند در حوزه علمیه كربلا و سامراء از محضر آیات عظام: علامه فاضل اردكانی و میرزای شیرازی و میرزا حسین خلیلی و میرزا محمد تقی شهرستانی استفاده نمود و در سال 1297 هجری قمری از مرحوم فاضل اردكانی اجازه روایت و اجتهاد دیگری گرفت.
آیةالله میرسیدعلی در سال1298 به یزد بازگشت و زعامت و مرجعیت دینی را بر عهده گرفت و در مدرسه مصلی به تدریس فقه و اصول و تربیت طلاب همت گمارد. ایشان پس از رحلت میرزای شیرازی برای زیارت به عتبات رفت و در آنجا با طرح آراء علمی خود، شگفتی و تحسین عالمان بزرگی همچون آیات عظام: سید محمدكاظم طباطبایی و آخوند خراسانی را برانگیخت.
وی آثار ارزشمندی از خود به یادگار گذاشت كه می توان به: المقاصد العلیة در شرح الفیه شهید، ذخیرة المعاد در شرح ارشاد، وقایة الایام در شرح كفایة الاحكام، الهام الحجة فی عقاید الحقة در كلام، رساله تباهیِ زمان، رساله ای در علت و معلول، حجیت اجماع من حیث الاجماع و دیوان شعر اشاره كرد. او از خطی زیبا و طبعی لطیف بر خوردار بود و در سروده هایش به «مشتاق» تخلّص داشت. سرانجام در راه مراجعت از زیارت حضرت امام رضا علیه السلام در سال 1316 هجری قمری و در سن 51 سالگی در طبس وفات یافت و در امامزاده حسین بن موسی بن جعفر علیهم السلام به خاك سپرده شد.
ص: 22
4. مرحوم آقا سید مرتضی مدرسی : فرزند سید علیرضا و برادر آقا میر سید علی مدرس بزرگ که از شدت تشابه به مرحوم شیخ انصاری در زهد و تقوا به شیخ مرتضی معروف بود. ایشان درحدود سال 1273 هجری قمری متولد و تحصیلات علوم دینی را نزد بزرگانی چون برادرش آیة الله سید علی مدرس بزرگ و میرزا محمدجعفر كرمانی به پایان برد و به درجه اجتهاد رسید آنگاه به تدریس علوم عقلی و نقلی در بقعه اسحاقیه واقع در مدرسه مصلی پرداخت و شاگردانی مثل: آقا سیدیحیی مدرسی، آقا سیدعلی مدرسی لب خندقی وحاج سیدعلی اكبر یزدی تربیت نمود. از آثار ایشان می توان به: مفتاح البیان، مناهج السویة فی العلوم المهمّة، كتاب فی الاصول، كتاب فی الفقه، كتاب فی الكلام و كتاب فی الحكمة اشاره كرد.
آقا سید مرتضی سرانجام در شب دوشنبه دوم رجب 1333 هجری قمری وفات نمود و در قبرستان جوی هُرهُر مدفون گردید. در كتاب آیینه دانشوران نقل شده كه آیة الله مرعشی نجفی قدس سره در كتاب تراجم از ایشان اینگونه تعبیر فرموده اند: علاّمة فی العلوم العقلیة و النقلیة بأفانینها و قد ضمّ الیها بشاشة اخلاقٍ و كرم اعراقٍ و حسن سمتٍ فائقٍ و تادّبٍ رائقٍ و فهم بالغٍ و فكر صحیحٍ و نظر دقیقٍ...
5. مرحوم سید محمد مدرسی : فرزند سید مرتضی از بزرگان میدان علم و دانش و فضیلت، جدّ پدریِ آیةالله حاج سیدجواد مدرسی وآیةالله حاج سید محمد مدرسی–رحمةالله علیهما– كه نزد میرزا محمد جعفر كرمانی و میرزا علی اكبر مصلایی و میرزا محمدرضا كرمانشاهی تلمذ نمود و كرسیِ تدریس مدرسه مصلی را در اختیار گرفت. در مشهد مقدس نیز مدتی ساكن بود و كتاب فیروزة الرضویة را كه همان معالم الاصول بود به نظم در آورد. كتابها و رساله های بسیار دیگری از ایشان باقی مانده كه می توان به: كتاب اسلام العوام در اصول دین، رساله ردّ ادعای مهدویت محمدعلی باب به نام كفاف الضعاف و نیز انشاء خطبه هایی در عزاداری و عقد ازدواج اشاره كرد.
وی كه سالها امامت جماعت مسجد «بیاق خان» یزد را به عهده داشت، سرانجام در سن 67 سالگی در سال 1323 هجری قمری وفات نمود.
ص: 23
6. میرزا محمد اسماعیل مدرّسی : فرزند میرزا مهدی و برادر زاده میرزا محمد علی مدرس متخلص به حیران است. وی از شاگردان آقا میرزا محمد جعفر كرمانی و دانشمندی فاضل، پرهیزكار ، صبور و اهل ذوق و شعر بود. با وجود تلف شدن مال و گرفتاری در هیچ حال زبان به شكایت نگشود و همیشه شاكر بود. صاحب تالیف بود و گاهی شعر هم می سرود؛ از اشعار ایشان این بیت است :
گر دهندت به یكی بوسه دو صد جان مفروش
هركه هرجنس كه دارد تو خریدار مباش
از آثار وی كتابهایی مثل: كفایة الطالبین ( شرح معالم الاصول)، شواهدی بر سیوطی، مرآة الملوك ( شرح عهدنامه مالك اشتر) ، شرحی بر منهاج الهدایة مرحوم كلباسی، شرح كتاب الطهارة وسائل الشیعة و رساله آفاق و انفس كه مشتمل بر مطالب مختلف از علم كلام و حكمت و طب و غیره می باشد.
7. آخوند ملا محمدحسن مالمیری: فرزند ابوطالب در حدود سال 1268 هجری قمری در محله مالمیر یزد متولد شد. در آغاز به شَعربافی (پارچه بافی) اشتغال داشت ولی به دلیل علاقه وافر به علوم دینی به تحصیل علوم حوزوی روی آورد و پس از فراگیری مقدمات و سطوح در حوزه درس میرزا محمد جعفر كرمانی شركت جست و به درجه اجتهاد نائل آمد. آخوند محمدحسن در منزل خود به امر تدریس مشغول شد و شاگردان زیادی مانند حضرات آیات : شیخ ابوطالب كرمانشاهی (پدر شهید آیة الله صدوقی) و مرحوم سید علی محمد وزیری تربیت نمود و تألیفاتی نیز در فقه و اصول برجای گذاشت. آخوند ملا محمد حسن، فقیهی بزرگ و پرهیزكار و ظلم ستیز بود و به ستم های حاكمان وقت اعتراض می كرد از همین رو از سوی جلال الدولة حاكم یزد به مهریز تبعید شد ولی پس از چندی با اقدام آیة الله سید محمد كاظم طباطبایی یزدی و حاج آقا حسین قمی با احترام به یزد بازگشت.
وی درزمان فعالیت فرقه ضالّه بابیّت در هر فرصت به رسوایی آنان و پاسخگویی به شبهاتشان می پرداخت و سرانجام در روز جمعه 28 ربیع الاول 1331هجری قمری در 63 سالگی در گذشت و در بقعه سید فتح الدین رضا مدفون گردید.
ص: 24
از استاد گرامی؛ مرحوم آقا میرزا محمد جعفر كرمانی، فرزندی نیز باقی ماند به نام محمد حسن معروف به «حاجی میرزا آقا» كه مدارج عالی اجتهاد را در محضر آیات عظام: سید محمد كاظم طباطبایی یزدی و آخوند محمد كاظم خراسانی صاحب كفایه پیمود و در شهر یزد به تدریس و تبلیغ معارف دینی پرداخت و سرانجام در 48 سالگی در سال 1327 هجری قمری وفات یافت و كنار مسجد امیرچقماق به خاك سپرده شد ولی پس از احداث خیابان، پیكرش به حسینیه خواجه خضر منتقل گردید. فرزند وی آیة الله حاج میرزا مهدی پویا نیز در زمره عالمان دینی و مبلّغان شریعت بود.
*تدریس در یزد
مرحوم حاجی آخوند طزرجانی مدتی در مدرسه خان و مدرسه مصلای یزد مشغول تدریس گردیده و دلهای فراوانی را از انوار حقایق قرآن و معارف عترت بهره مند نموده و عدّه زیادی را با عمل مطابق با علم، شیفته و مجذوب خویش ساختند و در این مدت در مسجد قدمگاه یزد اقامه نماز می كردند.
ایشان یك سفر به زیارت خانه خدا و مدینه منوره و عتبات عالیات و یك بار هم برای پابوسی حضرت ثامن الحجج علیه السلام به مشهد مقدس، مشرّف شدند. حاجی آخوند پس از مدتی اقامت در یزد به روستای ییلاقی طزرجان از توابع یزد عزیمت و تا آخر عمر پر برکتشان که قریب سی سال می شود در آنجا بودند .
*اقامت در طزرجان
حاجی آخوند در مسجد پاچنار طزرجان كه قدمت بیش از ششصد ساله داشت اقامه جماعت می كردند و به نقل آقازاده شان آقا محمدهادی، موقوفاتِ مخصوصِ امام جماعتِ آنجا را با وجود اینكه مال امام جماعت بود و وضع مالی ایشان هم خوب نبود، تصرف نمی كردند بلكه از پول این موقوفات، نردیكِ حمّامِ روستا مساجد كوچكی می ساختند (البته الان بعضی خراب و تبدیل به تلّ خاكی شده)، دلیل ساختن مسجد كنار حمام هم این بود كه مؤمنین و مؤمناتبعد از برطرف شدن عذر، بتوانند قبل از فوت وقت، نمازشان را در مسجد بخوانند.
ص: 25
ایشان علاوه بر ساختن این مساجد، یک مدرسه علمیّه بنام مدرسه «توفیقیه» بنا نمودند تا جهت تحصیل طلاب علوم دینی استفاده گردد و سالها هم به همین منظور رونق داشت. در سالهای بعد از وفات ایشان با اضافه شدنِ چند باب منزل و زمین اطراف آن، بازسازی و توسعه یافته و بصورت دو طبقه در آمد. هر سال ایام تابستان تعداد زیادی از طلاب علوم دینی به آنجا می آمدند و حوزه درس پر رونقی تشكیل می شد.
مرحوم حاج محمود وافی داماد مكرّم ایشان نقل می كردند كه یكسال شمردم در مدرسه 17 نفر از ائمه جماعات استان یزد حضور داشتند و در نماز ایشان شركت می كردند. آیة الله حاج سید محمد مدرسی، حاج شیخ عباس طواری، حاج شیخ حسین طالبی– رحمة الله علیهم- ، آیة الله قافی- حفظه الله- و عده دیگری از علماء، سالها با حضور خود و جدّیت در تبلیغ و تدریس، موجب رونق و بركت مدرسه بودند ولی با كمال تاسّف اكنون مدرسه بصورت خرابه و متروكه در آمده كه همین جا از تمامی طلاب و فضلایی كه در جستجوی فضایی پاك و معنوی جهت تحصیل و تحقیق علمی هستند، توصیه می شود از این فضای پر بركت و نورانی بهره مند گردند. (تصاویری از درب ورودی و نمای داخل مدرسه در بخش سوم آمده است).
*شاگردان حاجی آخوند
با اینکه نه تنها مردم طزرجان بلکه اهالی شهر یزد، بخش عظیمی از حیات علمی و معنوی خود را مدیون این عالم ربّانی هستند و هنوز پیرمردها و سالخوردگان، داستانها و کرامتهای آن مرد بزرگ را در مجالس و محافل خود نقل می کنند، علمای زیادی از خرمن علم و تقوای ایشان مستفیض شده اند كه به برخی از تربیت شدگان محضر درسی ایشان اشاره اجمالی می کنیم:
1. آیة الله آقا سید علی مدرسی لب خندقی: فرزند میر سید محمد صادق از عالمان سده 14 هجری قمری و نیاكانش عموماً از دانشمندان یزد بودند. ایشان در سومشعبان 1282 هجری قمری در یزد متولد شد و دارای هوشی سرشار و نبوغی فوق العاده بود. تحصیل علم و کسب کمالات معنوی را از زمان کودکی آغاز کرد
ص: 26
و در اندک زمان موفق شد در درس بزرگانی مثل حضرات آیات : میرزا سید علی مدرسی بزرگ، آقا سیدمرتضی مدرسی معروف به شیخ مرتضی و حاجی آخوند طزرجانی حاضر شود. وی در حالی که نوجوانی 18 ساله بود با کوله باری از علم و معرفت، عازم سامراء گردید و حدود 6 سال در درس آیات عظام: میرزای شیرازی و سید محمد طباطبایی و میرزا مهدی شیرازی و میرزا ابراهیم محلاتی حضور یافت. او در این ایام با میرزا محمد تقی شیرازی و میرزای نائینی و حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی هم درس بود سپس وارد حوزه نجف شد و در کنار تربت جدش امیرالمؤمنین علی علیه السلام اقامت گزید تا معارف علمی خویش را در کنار آن بارگاه ملکوتی تکمیل سازد. ایشان با حضور در حلقه درس بزرگان نجف همانند آیات عظام : سید محمد كاظم طباطبایی یزدی ، آخوند محمد كاظم خراسانی و میرزا خلیل تهرانی، توجه آنان را به خود جلب کرد و در نهایت به حدی از توان علمی رسید که مرحوم آیة الله حائری یزدی درباره اش فرمود: «اگر میر سیدعلی در نجف مانده بود نوبت مرجعیت به مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی نمی رسید». به نقل محقق كتاب آیینه دانشوران؛ مرحوم آقا ضیاء عراقی به هنگام بدرقه آقا میر سیدعلی یثربی كاشانی فرموده بود:«در میان تلامذة سیدنا الاستاد (مرحوم آسیدمحمد فشاركی) تنها میرزا سید علی لب خندقی بود كه استاد، حركتش را با اشكِ چشم بدرقه نمود». وی پس از طیّ مدارج عالی اجتهاد در طول یازده سال و پس از درگذشت پدر، به یزد بازگشت و به تدریس همت گمارد و مرجعیت دینی یزد را بعهده گرفت. هوش سرشار و فكر نقّاد ایشان همراه با احاطه علمی باعث می شد تا بیشتر از معمول مباحث علمی طول بكشد به طوری كه استصحاب در اصول ایشان تا سه سال به طول انجامید. شاگردان برجسته ایشان عبارتند از حضرات آیات: حاج شیخ محمد تقی بافقی، حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی، حاج شیخ غلامرضا ابرندآبادی، آقا میرزا محمد سریزدی و آقا سیدعلی محمد کازرونی- اعلی الله مقامهم. مرحوم آقا سید علی ذوق شعری نیز داشته و اشعار فارسی و عربی از او به یادگار مانده است از جمله این بیت :
گر سخن همه سیم است چون زر است خاموشی *** سعی كن گرت هوش است زر به سیم نفروشی
ص: 27
وی سرانجام در شب عاشورای 1364 هجری قمری در یزد وفات نمود و پیكر مطهرش را در روز عاشورا تشییع و در جوار امامزاده جعفر به خاك سپردند. از شگفتی های زندگی سراسر خیر و برکت او اینکه در شب تولد امام حسین علیه السلام متولد و در شب شهادت آن حضرت روحش قرین پاکان گردید.(تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
2. آیة الله سید علی اكبر پیشوایی یزدی: فرزند حاج سید رضا عزّ آبادی از علمای یزد كه در سال 1288 هجری قمری در روستای عزّ آباد متولد شد و پس از طی دوران كودكی برای تحصیل علوم دینی به یزد رفت و در حوزه درس حضرات آیات: آقا سید یحیی، حاجی آخوند طزرجانی، آقا سید علی مدرس، سید ابراهیم مهریزی، شیخ علی مدرس مسگر و سید مرتضی معروف به شیخ مرتضی شركت كرد. وی در سال 1317 هجری قمری رهسپار مشهد مقدس گردید و از محضر آیة الله آقا میر سیدعلی حائری یزدی بهره برد سپس به سبزوار رفت و نزد حاج میرزا حسین بزرگ و میرزا اسماعیل تهرانی كه از شاگردان ملا هادی سبزواری بودند به ادامه تحصیل پرداخت. سرانجام در سال 1324 هجری قمری به عتبات عالیات رفت و سالیانی در حوزه درس آیات عظام: آیة الله سیدمحمد كاظم یزدی و آخوند خراسانی حضور یافت و از محضر ایشان استفاده كرد. ایشان در سال 1341 به قم رفت و در تاسیس حوزه علمیه قم با آیة الله العظمی حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی همكاری نمود و امامت مسجد امام حسن عسكری علیه السلام را بر عهده گرفت و سرانجام در سال1374 هجری قمری وفات نمود و در جوار حضرت معصومه علیها السلام به خاك سپرده شد.
3. حاج میرزا حسن باعثی : فرزند مرحوم حاج ملا فرج الله هروی در سال 1324 هجری قمری در یزد متولد گردید و زیر نظر پدر که از دانشمندان روزگار به شمار می رفت تربیت یافت. او بعد از تحصیلات مقدماتی خود در یزد، نزد استادانی چون حضرات آیات: حاجی آخوند طزرجانی در طزرجان و نیز آیة الله سید احمد مدرسی و آیة الله سید حسین مدرس باغ گندمی بهره برد و سپس به اصفهان عزیمت کرد و ادامه دوره درسی را نزد اساتید آن دیار گذراند.
ص: 28
ایشان درسال حدود 1342 هجری قمری با دوست خود مرحوم آیة الله سید یحیی مدرسی یزدی آهنگ سفر به قم نمود و در آن حوزه تازه تاسیس از محضر علمای آن دیار از جمله آیات عظام: حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، سیدعلی کاشانی، سید محمد تقی خوانساری، میرزا محمد همدانی و سید محمد حجّت استفاده کرد.
وی پس از چندین سال تدریس فقه و اصول در مقطع سطح در حوزه قم قصد عزیمت به نجف را نمود و آنجا به درس حضرات آیات: مرحوم آقا ضیاء الدین عراقی و مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی رفت و به تکمیل مبانی علمیِ خود پرداخت و به درجه اجتهاد نائل آمد. پس از آن دو بزرگوار مستقلاً به تدریس پرداخت و از آنجا که مباحث علمی را به شیوه ای زیبا و روان تقریر می کرد از حوزه درسی پررونقی برخوردار گشت و دهها تن از علما و فضلای معاصر از جمله رهبر معظم انقلاب– دام ظله العالی- و علامه محمدتقی جعفری و حجة الاسلام شهید شیخ احمد کافی- رحمة الله علیهما- در مجلس درسش حضور یافته و از محضر وی استفاده نمودند.
آن مرحوم زندگانیش چندان دیر نپایید و پس از آنکه اندکی از پنجاه سالگی را پشت سر گذاشت در روز پنج شنبه 12 ربیع الثانی 1379 هجری قمری در نجف اشرف درگذشت و در صحن مطهر حضرت علی علیه السلام در کنار مقبره استادش آقا ضیاء الدین عراقی به خاک سپرده شد.
4. آیةالله سید احمد مدّرسی : فرزند سید محمد از علمای دینی یزد در سده 14 بود. پدر و همه اجدادش از علمای بزرگ یزد بودند. در سال 1295 هجری قمری در یزد متولد شد و پس از دوران مكتب به تحصیل علوم حوزوی نزد پدر بزرگوارش پرداخت. سپس در حوزه درسیِ اساتیدی مانند: حاجی آخوند طزرجانی و آقا سید حسین باغ گندمی و شركت جست و سطوح متوسط علوم حوزوی را فراگرفت آنگاه سطوح عالی را نزد آیة الله سیدیحیی موسوی گذرانده و به مقام اجتهاد نائل گردید. سپس به تدریس در فقه و اصول در مدرسه مصلی و مسجد جامع كبیر و مسجد فرط یزد پرداخت.
ص: 29
وی در دورة تدریس خود كه بیش از شصت سال طول كشید به تربیت شاگردان برجسته ای كه برخی از آنان در ردیف مراجع و مجتهدان قرار گرفتند، مشغول گردید. حضرات آیات: حاج سید محمد محقق داماد، حاج سید یحیی مدرسی، حاج سید علیرضا مدرسی، حاج سید علیرضا ریحان، حاج سید حسن مدرسی سریزدی، آمیرزا حسن باعثی و حاج شیخ حسن قافی از جمله شاگردان وی محسوب می شوند. برخی از مكتوبات در فقه و اصول از آثار او باقیست.
وی سرانجام در سال 1388 هجری قمری وفات یافت و در جوار امامزاده جعفر به خاك سپرده شد. دو فرزند ایشان آیةالله حاج سید محمد مدرسی و آیةالله حاج سید جواد مدرسی– رحمة الله علیهما- از علمای سرشناس یزد به شمار می روند. ( تصویری از ایشان و فرزندانشان در بخش سوم آمده است)
5. مرحوم حاج ملا رضا طزرجانی معروف به «أقلّ الذاکرین» : از وعّاظ معروف و اهل علم و تقوا در طزرجان كه مورد احترام و علاقه مرحوم حاجی آخوند بود و در دی ماه سال1370 هجری شمسی در سن 95 سالگی در طزرجان رحلت کرده و در قبرستان لشکرگاه مدفون گردید. (تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
6. مرحوم حاج ملا احمد احمدی طزرجانی : فرزند ملا حسین در سال 1318 هجری قمری به دنیا آمد. بزرگسال بود كه در طزرجان نزد حاجی آخوند به كسب دانش پرداخت. بعد از مدتی برای ادامه تحصیل به نجف رفت و قریب هفت سال در محضر اساتید آنجا تلمذ نمود. سپس به وطن خویش طزرجان برگشت و به ارشاد و تبلیغ در آنجا و روستاهای مجاور مشغول شد. وی داماد آقا میر سید حسین صدر الساداتی از خوبان طزرجان و یزد بود. در احوالات ایشان نقل شده که گاهی منبر ایشان بیش از سه ساعت طول می کشید ولی مردم احساس خستگی نمی کردند. وی از غیرت دینی شدیدی برخوردار و در امر به معروف و نهی از منكر جدّی بود.
حاج ملا احمد سرانجام در سال1375 هجری قمری در سن 57 سالگی رحلت نموده و در حسینیه طزرجان مدفون گردید.
ص: 30
وی دارای سه پسر بود كه مرحوم آیة الله حاج شیخ محمد حسن احمدی فقیه به رحمت خدا رفته و حاج شیخ محمد حسین و حاج شیخ محمد علی، هم اكنون از فضلای حوزه علمیه قم هستند.( تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
7. مرحوم آقا سیّد حسن مشکان طبسی : فرزند سیدمهدی طبسی در سال 1296 هجری قمری در طبس به دنیا آمد. علوم مقدماتی، حساب و هیئت را نزد پدرش و صرف و نحو را نزد شیخ ملا سلطان محمد فرا گرفت. ایشان در 17 سالگی بعد از فوت پدر عازم یزد شد و مدت یكسال در مدرسه خان از حوزه درسی حاجی آخوند در منطق و معانی و بیان استفاده كرد. آنگاه به اصفهان رفت و در محضر بزرگانی چون: سید محمد صادق نائب الصدر، ملا محمد علی كاشانی، میرزا غلامحسین میدان كهنه ای و جهانگیرخان قشقایی به تحصیل پرداخت و به مرتبه استادی رسید. در سال 1318 هجری قمری به منظور زیارت به مشهد مشرف شد و سالیانی چند در آن دیار از محضر عارف شاعر میرزا حبیب الله مجتهد بهره مند گردید. از آثار ایشان می توان به: شرح تشریح الافلاك، تدبیر منزل و سیاست مدن، توضیحاتی در اشكال اقلیدس و مجموعه اشعار اشاره كرد. وی گرچه تحصیلات عالی حوزوی داشت ولی هیچگاه به لباس روحانیت ملبّس نشد و سرانجام در 17 ربیع الاول سال 1368 هجری قمری در تهران درگذشت.
8. شیخ علی اكبر : فرزند حسن اهل صدر آباد از علمای یزد كه نزد حاجی آخوند طزرجانی تحصیل نمود، به مدت هفت سال به حوزه درسی جهانگیرخان قشقایی در اصفهان رفت. سپس عازم نجف شد و نزد سیدمحمدكاظم طباطبایی یزدی ادامه تحصیل داد و پس از پنج سال با اجازه اجتهاد از صاحب عروه و آیة الله سیدابوالحسن اصفهانی، به یزد و موطن خود صدر آباد بازگشت.وی در سال 1390 هجری قمری تقریباً 54 ساله بود كه دعوت حق را لبیك گفت و در صدر آباد مدفون شد. این دو بیت از اشعار متضادی است كه تكرار می كرد:
دل نیست كبوتر كه به هر بام نشیند *** ما از لب بامی كه پریدیم پریدیم
بیهوده مزن سنگ جفا بر پر و بالم *** ما بر لب بامی كه نشستیم نشستیم
ص: 31
9. ملا عبد الصمد اردكانی : فرزند شیخ ملا اسماعیل در احمد آباد اردكان به دنیا آمد و تحصیلات مقدماتی را در مدرسه علمیه اردكان گذراند. سپس به یزد رفت و در محضر آیات عظام: حاجی آخوند طزرجانی و حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی به ادامه تحصیل پرداخت. مدتی نیز در قم از حوزه درسی عالمان آن دیار بهره جست. كتابهای: حاشیه بر سیوطی و جُنگ مهمّات از آثار ایشان است.
10. حاج میرزا محمد آیة اللهی : فرزند میرزا علی در سال 1322 هجری قمری در محلٌه میدان شاه یزد متولد و پس از طی دوره مکتبخانه در حوزه علمیٌه خان که تحت زعامت پدر بزرگش، آیة الله آقا سید یحیی موسوی بود نزد حضرات: حاج میرزا علی (پدرش)، آقا سیٌد محمد آیة اللهی، حاج شیخ جلال الدین آیة اللهی، حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی و حاجی آخوند طزرجانی كسب فیض نمود سپس راهی قم گردید و نزد آیات عظام: حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، سید صدر و دیگران به تحصیل فقه و اصول پرداخت .
11. سید هاشم طباطبایی : فرزند حاج سید عبدالحی و معروف به «آسیدهاشم آقا» در نجف متولد شد و با پدرش كه از علمای با فضیلت و با نفوذ شمرده می شد و باجناقِ مرحوم سید محمد كاظم طباطبایی صاحب عروة الوثقی بود، به یزد بازگشت و به حوزه درسی حاجی آخوند وارد شد و مشغول تحصیل و تالیف گردید. حاجی آخوند همواره به پدر بزرگوارش احترام می گذاشتند و با او ارتباط صمیمانه ای داشتند. از او مجموعه نوشته های كوچكی باقی مانده كه اكثر آنها چاپ شده است مانند: تهذیب المغنی، رساله نوروزیه، جامع الشتات در مسائل شرعی، كتاب ادعیه، منتخب المواعظ، گلزار نجفی و مختصر التجوید.وی در اواخر عمر به تهران رفت و سرانجام در سال 1395 هجری قمری در سن 75 سالگی به جوار حق شتافت و در شهر قم قبرستان ابوحسین مدفون گردید.( تصویر ایشان و پدر بزرگوارشان در بخش سوم آمده است)
12. سید مرتضی طباطبایی: ایشان نیز كه فرزند دیگر فقیه عالیقدر حاج سیدعبدالحی بود در كودكی همراه پدر از نجف اشرف به یزد آمد و تحصیلات خود را نزد
ص: 32
حاجی آخوند طزرجانی آغاز كرد. سپس به نجف اشرف مراجعت نموده و پس از سالها كسب فیض از محضر آیةالله حاج سید عبدالهادی شیرازی دوباره به شهر یزد برگشت و به تبلیغ و تدریس پرداخت.
وی در سال 1378 هجری قمری در سن 53 سالگی در یزد از دنیا رفت و در قبرستان جوی هرهر مدفون گردید.
مرحوم حاجی آخوند طزرجانی شاگردان زیادی داشتند چون سالهای زیادی در یزد و طزرجان مشغول تدریس علوم مختلف بودند اما برای رعایت اختصار به همین اندازه بسنده می كنیم.
*تألیفات حاجی آخوند
از تألیفات و نوشته های ایشان اطلاع کاملی در دست نیست مگر همین منظومه شریفه«زبدة العقائد» که به زبان عربی و در علم کلام است. این منظومه، همان طور كه مرحوم حاجی آخوند، خود در ابیات آغازین، با لطافت خاصی به تاریخ سرودن آن اشاره كرده اند، در حال رفتن به مشهد مقدّس و زیارت امام رئوف حضرت ثامن الائمه علیه السلام تنظیم شده است. منظومه زبدة العقائد با همّت مرحوم آقا علی اکبر مروّج در سال 1314 هجری شمسی بصورت جزوه ای کوچک در 35 صفحه توسط چاپخانه گلبهار یزد چاپ گردید(1) و در اختیار طلاب و علاقه مندان ایشان قرار گرفت. البته دو شرح مختصر هم توسط حاج شیخ عباس طوّاری یزدی رحمه الله به فارسی و عربی بر آن منظومه نگاشته شده كه هنوز چاپ نشده است.
*فرزندان حاجی آخوند
1. اسماعیل: پسر ارشد ایشان كه در سن نوجوانی دار فانی را وداع گفت و مرحوم حاجی آخوند در داغ ایشان اهل خانه را به صبر دعوت نموده و می فرمودند: خداوند متعال امانتی به ما داده بود و حالا پس گرفته است.
ص: 33
2. آقا محمّد هادی عبادی : او تحصیلات حوزوی را تا کتاب شرح اللمعه نزد پدر خویش تلمّذ نمود و سپس مشغول کسب و كار گردید. وی از معتمدین مردم بود و کارهای وکالتی و سندی پدر را انجام می داد. از ایشان فرزندان و نواده هایی باقی مانده است.
آقا محمد هادی سرانجام در سال1390 هجری قمری وفات نموده و در قبرستان جوی هرهر مدفون گردید.(تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
3. آقا محمّد رضا فکوری : ایشان نیز اهل تقوا و فضیلت بوده و به نقل خودشان: تا سنّ بیست سالگی از محضر پدر کسب علم و فیض نمودم به حدی که به منبر می رفتم و معارف اهل بیت علیهم السلام را بیان می نمودم ولی در همان وقت مشغول کسب هم بودم. مرحوم ابوی به من فرمودند: یا تحصیل علم را انتخاب کن و یا مشغول کسب و كار بشو. من هم وارد کار و کسب گردیدم.
آقای فكوری مدتی بعد از رحلت پدر و گذراندن خدمت سربازی، در یزد به كار زرگری و ساعت سازی پرداخت و چند سال نیز در تهران مشغول كار بود. سپس به شهر مقدّس قم در جوار بی بی حضرت معصومه علیها السلام هجرت کرده و تا آخر عمر در همین شهر اقامت نمود. سرانجام در سال 1423 هجری قمری در سنّ حدوداً نود سالگی در شهر قم وفات نمود و درگلزار شهدای علی بن جعفر علیهما السلام مدفون گردید. علاوه بر ابوالشهید سید كاظم سیدابراهیمی، آیة الله حاج شیخ ابوالقاسم وافی وحجة الاسلام والمسلمین حاج سیدمحمدرضاطباطبایی، دامادهای ایشان هستند كه از فضلای حوزه علمیه قم می باشند.( تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
*دامادهای حاجی آخوند طزرجانی
1. مرحوم آقای سیّد محمّد علوی : فرزند میرزا محمد رضا كه به حرفه قصّابی مشغول بود و تعلیم قرآن نیز می كرد. وی بر اثر بیماری در سال 1320 هجری شمسی در سن 56 سالگی وفات نمود و در جوار امامزاده سید صحراء در یزد به خاك سپرده شد. همسرِ ایشان كه بعد از همشیره های كوچك تر از خود ازدواج نمود، دارای خصوصیاتِ ویژه اخلاقی و در انجام واجبات و ترك محرّمات بسیار
ص: 34
مقیّد بود. معروف است كه در سراسر عمر، چشمش به نامحرم نیافتاده بود. سه دختر و یك پسر از ایشان باقی ماند كه اخیراً پسر ایشان آقا سید احمد علوی به دیار باقی شتافت. (تصویری از مرحوم سیداحمد در بخش سوم آمده است)
2. مرحوم ملا محمّد باقر آیة اللهی : فرزند شیخ احمد و نوه شیخ جعفر عقدایی فرزند ملااسماعیل عقدایی، از شاگردان حاج آخوند بود و بعداً داماد ایشان نیز شد. وقتی رفته بود خواستگاری، حاجی آخوند گفته بودند : نوه ملاباقر است، استخاره هم نمی خواهد. در زمان رضاخان كه عمامه ها را بر می داشتند از حاج شیخ غلامرضا یزدی قدس سره پرسیده بود: محضر دار شوم یا پیشنماز؟ حاج شیخ فرموده بود: نماز را كسی پیدا می شود بخواند اما كار مردم را دست ناشناس نده. او علاوه بر داشتن دفتر اسناد رسمی و محضر ازدواج و طلاق، اهل منبر هم بود و بعد از فوت پدر، امامت جماعت مسجد ده بالا (واقع در نزدیكی طزرجان) را نیز به عهده گرفت.
مرحوم آیة اللهی در سال 1350 هجری شمسی به دیار باقی شتافت و جنازه اش را در ورودیِ همان مسجد كه در آن نماز می خواند به خاك سپردند. (تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است)
3. مرحوم حاجی محمود وافی یزدی: فرزند حاج محمد حسن در سال 1320 هجری قمری متولد شد. پدرش از تجّار امین و متدین بود. مرحوم حاج محمود در آغاز جوانی و پس از وفاتِ دو برادر بزرگوارش(یكی از آنها تاجری بسیار معتبر به نام آقا ابوالقاسم در سن 28 سالگی وفات نمود و دیگری عالم وارسته مرحوم آقا شیخ احمد وافی از شاگردان ممتاز مرحوم آیةالله حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی بود كه ایام تابستان نیز از محضر حاجی آخوند طزرجانی در طزرجان بهره مند می شد و در سن 26 سالگی مرحوم شد) همراه پدرش به شهر انار از توابع رفسنجان مهاجرت نمود و به كشاورزی و زراعت مشغول شد. مدتی بعد پدر ایشان به یزد مراجعت و در سال 1369 هجری قمری وفات نمود اما او در همانجا ماند و با صفا و صداقتی كه داشت بیش از چهل سال در انار، منشأ
ص: 35
خیرات و بركات فراوان گردید. در سال 1389 هجری قمری به شهر قم هجرت نمود و در جوار حضرت فاطمه معصومه علیها السلام ساكن شد.
ساده زیستی، احسان و انفاق به مستمندان، جدیت در انجام فرائض و تكالیف شرعی، اهتمام به مستحبات و نوافل یومیه و زیارت عاشورا و تلاوت قران كریم، دقت در ادای حقوق الهی و مالی، احوالپرسی از اقوام و مقیّد بودن به صله ارحام، احترام به علماء و مراجع تقلید، علاقه به انقلاب و امام بزرگوار قدس سره و مقام معظم رهبری- دام ظله- ، وی را محبوبِ قلوبِ اقوام و شمعِ جمعِ دوستان قرار داده بود. وی دارای نسل پربركتی است و اولاد و نواده هایی از اهل علم و فضل از او باقی مانده اند.
سرانجام پس از نود و سه سال زندگی پربركت در شامگاه عید قربان 1413 هجری قمری برابر با 31 اردیبهشت 1373 هجری شمسی دار فانی را وداع گفت و به دیدار محبوبش نائل آمد. مزارش در جوار علی بن جعفر علیهما السلام و گلزار شهدای قم می باشد. عاش سعیداً و مات سعیداً. ( تصویری از ایشان و اولادشان در بخش سوم آمده است)
*بعضی از خصوصیات شخصی حاجی آخوند
در مورد زندگی شخصی حاجی آخوند طزرجانی باید متذکر شد که با تمام سادگی و قناعت، حیات دنیوی خود را با نهایت عزت و در كمال عبودیت، سپری نمودند. حاجی آخوند تا چهل سالگی، مشغول فراگیری و تدبّر در علوم اهل البیت علیهم السلام بودند و برای همین داماد نشده بودند. ایشان از طایفه مالمیری ها در یزد إتخاذ عیال نمودند به این نحو که شخصی به ایشان گفته بود: چرا ازدواج نمی کنید؟ در جواب فرموده بودند: همه عروس به خانه می برند ما منتظریم کسی داماد به خانه ببرد. آن شخص می گوید: آیا دخترِ بیوه هم قبول می کنید؟می فرمایند: اسبِ پیشکشی که دندانش را نمی شمارند. و به این ترتیب ازدواج می كنند كه ثمره این ازدواج، اولاد صالح و نیكوكاری می گردد كه احوالشان گذشت. (تصویری از پدر عیال ایشان در بخش سوم آمده است)
ص: 36
*خاطراتی از زبان آیة الله حاج شیخ ابوالقاسم وافی
* شخصی به حاجی آخوند گفته بود ما برای شما یك زن پیدا كرده ایم ولی دو عیب دارد؛ یكی اینكه مطلّقه است و دوم اینكه یك بچه دارد. ایشان گفته بودند: اینكه این زن بچه دارد، خداوند متعال بدون زحمت یك بچه داده است پس نقص نیست، اما اینكه طلاقش داده اند، شما طلاق نامه ایشان را برایم بیاورید ببینم چه كسی آن را امضاء كرده، اگر علمایی را كه طلاقش داده اند، می شناسم اشكالی ندارد.وقتی دیدند دو نفر از علمای یزد كه حاج آخوند می شناختند، امضاء كرده اند فرمودند: هیچكدام از این دو، نقص نیست. فرزندی هم كه از شوهر قبل داشت بنام آقا محمدابراهیم اشكذری، مرد خوبی بود. به ما علاقه داشت و چندبار هم به مدرسه طزرجان به دیدن ما آمده بود. او اصولاً مرد مهمان دوستی بود. (تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است). خودِ این خانم(همسر حاجی آخوند) هم زن خیلی نجیب و خوبی بوده و گویا به طبّ قدیم هم آشنایی داشته، خیلی از اهالی طزرجان كه مریض می شدند پیش همین خانم می رفتند. او عمر چندان طولانی نداشت و قبل از اینكه دخترهایش ازدواج كنند به دیار باقی شتافت. وقتی حاجی آخوند كنار جنازه اش آمدند و روپوش را كنار زدند، فرمودند: لااله الاالله، انا لله وانا الیه راجعون.حاج ملا رضا طزرجانی و حاج حسن طزرجانی می گفتند وقتی همسر حاجی آخوند وفات كرد، طزرجان عزادار شد و انگار همه یتیم شده بودند از بس این زن نسبت به مردم خدمتگزار و دلسوز بود. جنازه او پس از تشییع در طزرجان، توسط مرحوم حاجی آخوند به یزد منتقل و در پشت قبر امامزاده سید فتح الدین رضا دفن شد. مدتی بعد از فوت مادر، آقا شیخ محمدباقر به خواستگاریِ دوّمین صبیه ایشان آمدند، بعد هم مرحوم ابویِ ما(حاج محمود وافی) با خواهر كوچكتر ازدواجكردند و در نتیجه صبیه بزرگتر(همسر آقای علوی) از همه دیرتر عروس شد. خودِ حاجی آخوند هم گفته بودند: به خاطر تاثیراتی كه مُعیل بودن در ثواب و آثار اعمال دارد، نمی خواهم عَزَب و مجرد باشم. لذا شخصی بنام بی بی معصومه را برای خود عقد كردند.
ص: 37
* شبی یكی از دخترهای حاجی آخوند كه چهار پنج ساله بوده برای انجام كاری به بیرون خانه می رود، شخصی بنام حاجی میراب كه از تجّار یزد و از زمان طلبگی ِحاجی آخوند با ایشان آشنا بوده او را می ترساند و این بچه مریض می شود و دو روز بعد وفات می كند، ولی حاجی آخوند اصلاً به روی خودشان نمی آورند و به او چیزی نمی گویند.
* پسر بزرگشان به نام اسماعیل بوده كه از آقامحمدهادی چند سال بزرگتر بوده، حدود ده سال داشته كه فوت می كند و مردم برای تشییع جمع می شوند، اما از حاجی آخوند خبری نیست، گویا برای غسل جمعه به حمام رفته بودند، این قضیه را مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی روی منبر می فرمودند كه : آسید یحیی طبیب بنادكی (پدر دكتر مؤید) كه پیش حاجی آخوند درس خوانده بوده با دیدن مردم و نبودن حاجی آخوند ناراحت می شود و می آید به حمام، می بیند ایشان مشغول پوشیدنِ لباس و خشك كردنِ خویش هستند، می گوید: آخر شما آخوندها چه جور موجوداتی هستید؟ مردم برای تشییعِ پسر شما جمع شده اند آنوقت شما با حوصله و صبر آمدید حمام ودارید غسل می كنید؟
حاج آخوند گفته بودند: آقای آسید یحیی، شما اشتباه می كنید نه من. من خیال می كردم اوّل، ابراهیم باید برود بعد اسماعیل، ولی خداوند متعال مقدّر فرموده كه اول اسماعیل برود بعد ابراهیم، این چیزی نیست كه من بخاطر آن، غسل جمعه را ترك كنم. شما برو من هم می آیم.
* مرحوم آقا شیخ حسن كرباسی از زهّاد و علمای كم نظیر شهر یزد (كه تصویر ایشان در بخش سوم آمده) می گفتند: من هنگام غسل حاجی آخوند به همراه یك نفر دیگر برای غسل ایشان در غسالخانه بودم كه ناگهان یك پاسبان آمد جلوی درِ غسالخانه و از ما شناسنامه میّت را خواست، چون بدون شناسنامه اجازه نمی دادند كسی دفن شود، (اوایل كه شناسنامه گرفتن اجباری شده بود، حاجی آخوند شناسنامه نگرفتند و می گفتند من نمی دانم اینها چه غرضی از اینكار دارند و كاری هم با شناسنامه ندارم). من جلوی او ایستادم و نمی خواستم بیاید و بدن حاجی آقا را ببیند، كمی پول به او دادم، او هم رفت. همان شب، خوابِ حاجی آخوند را دیدم كه از من تشكر كردند و گفتند: این پاسبان كه آمد جلوی در، ناراحت شدم و از تو تشكر می كنم كه مانع ورودِ او شدی.
ص: 38
* اینكه جنازه ایشان در بعضی خیابانها جلو نمی رفته، اینطور نیست، بلكه خودشان وصیت كرده بودند كه: چون نمی دانم چطور این مِلكها را خریداری كرده و خیابان احداث كرده اند جنازه ام را از غیرِخیابان اصلی تشییع كنید.
* مرحوم حاجی آخوند ظاهراً برای تحصیل به نجف نرفته بودند ولی به مرحوم سید(صاحب عروة الوثقی) بسیار علاقه مند بودند و با باجناق ایشان(حاج سید عبدالحی) ارتباط صمیمانه داشتند.
* یك روز شنیدم آقا سید احمد مدرسی، مریض و بستری هستند با آقای قافی به عیادتشان رفتیم، آقای وزیری هم آنجا بودند، مرحوم آقا سید محمد مدرسی ما را به ابوی شان معرفی كردند. ایشان خوابیده بودند تا شنیدند كه آقا سید محمد گفتند: ایشان هم آقای وافی نوه حاجی آخوند هستند، آقا سید احمد تكانی خوردند و از دیگران كمك خواستند تا بنشینند و فرمودند: «به احترام استادم حاجی آخوند می خواهم بنشینم».
* منظومه ایشان خیلی شبیه اشعار منظومه حاجی ملاهادی سبزواری است. من منظومه حاجی آخوند را به حضرت آیة الله بهجت قدس سره هم نشان دادم، ایشان دیدند و گفتند: « كتاب خوبی است». عمده این است كه این اشعار را بدون دسترسی به منابع و كتابهای دیگر و به گفته خودشان «فی حالة النزول و الركوب» یعنی وقتی كه سوار و پیاده می شدند سروده اند. آخر اشعار هم معانی خیلی خوبی است. این بیت آخر منظومه، خیلی قشنگ و پر معناست:
طوبی لمن یستأنس حبیباً *** یكون فی وحدته رقیباً
(خوشا به حال كسی كه با دوستی مأنوس است كه در تنهایی قبر، مراقب و همراه او می باشد) كه من خیال می كنم به جای «رقیبا » بهتر است « قریباً» باشد».
*نکته های قابل توجّه نمونه های بسیاری از کرامات و حالات این عالم ربّانی هنوز هم در بین مردم نقل محافل و مجالس است. در اینجا به ذکر برخی از آنان که مورد اعتنا و اعتماد بوده و اثر تربیتی دارد، پرداخته می شود. انشاء الله مورد استفاده و سرمشق قرار گیرد : در احوال ایشان گفته شده فردی نظیف و مرتب، خوش محضر و شوخ طبع، در عین حال در انجام دستورات الهی جدّی و محکم بودند.
ص: 39
هفته ای دو مرتبه استحمام می نمودند و برای پذیرایی از مهمان و رفتن به مسجد، عمامه و لباس جداگانه ای داشتند. خیلی زیبا و پرمعنا و شیرین، سخن می گفتند. مرحوم حاجی ملارضا طزرجانی شاگرد ایشان نقل می کرد: حاجی آخوند تمام شبهای ماه مبارک رمضان را احیاء می گرفتند و هر روز بامداد زیارت عاشورا را می خواندند و اگر اتفاقاً ترك می شد در عصر همان روز آن را انجام می دادند و همه نافله های شبانه روز (34 ركعت) را بجا می آوردند.
بد نیست چند نمونه از سخنان شیرین و پند آموز ایشان را در اینجا بیاوریم: بارها می فرمودند: ملا شدن چه مشکل، آدم شدن چه أشکل. هرگاه به بزم میهمانی می رفتند هرچه می آوردند تناول می كردند، ولی اگر می پرسیدند: چه غذایی میل دارید؟ می گفتند: پلو. کسی در محضر ایشان اظهار علاقه به غذای آبگوشت كرده بود، ایشان فرموده بودند : این عیب خود را به کسی نگو.
فردی نزد ایشان آمد و عرض کرد: می گویند جانوری پیدا شده که غذای او آدمیزاد است. ایشان با لبخندی می فرماید: پس این حیوان از گرسنگی خواهد مرد. (اشاره به اینکه در این زمان آدم پیدا نمی شود.)
وقتی اولاد ایشان در خانه اذیّت و شلوغ می کردند، در مقام تأدیب می فرمودند:
ای بچه ها بدی نکنید، ما که بچه بودیم از شما بدتر بودیم.
زمستان ها به علت سرمای زیاد، افراد معدودی در روستای طزرجان می ماندند. از ایشان پرسیده بودند: شما در فصل زمستان در این روستا دلتنگ نمی شوید؟ فرموده بودند: نه بلکه من در فصل تابستان دلتنگ می گردم.(چه بسا اشاره به حدیث شریفی باشد که: زمستان بهار مؤمن است زیرا شبهای بلندی برای مناجات دارد. شاید هم به علت اینکه در تابستان، روستا شلوغ می شد و مردم شهر برای تفریح به آنجا می رفتند و بعضاً حدود شرعی رعایت نمی شد لذا دلتنگ می شدند).همیشه صبح، یک استکان آب جوش بدون شیرینی می خوردند و می گفتنند: این آب جوش خیلی فایده دارد. روزی یک نفر به عنوان شوخی به ایشان عرض کرده بود: اگر آب جوش فایده داشت تا حالا این سوسکهای حمام فیل شده بودند. ایشان با لحن زیبایی فرموده بودند: تا حالا دیدی یک سوسک مریض شود و نسخه طبیب به دستش باشد؟
ص: 40
شب عید فطر یک نماز دو رکعتی مستحب است؛ رکعت اول بعد از حمد، هزار بار قل هو الله و رکعت دوم بعد ازحمد، یک بار قل هو الله، مرحوم حاج آخوند بالای منبر می فرمودند: امشب، دو رکعت نماز دارد رکعت اول، بعد از حمد، هزار بار قل هو الله، رکعت دوم اگر زنده ماندی، یکی قل هو الله.
هر وقت کسی برایشان هدیه ای می آورد و مسأله ای داشت، هدیه او را پس داده و می فرمودند: این دفعه اگر هدیه آوردی چیزی نپرس.(تا نکند تحت تأثیر آن هدیه، جواب بدهند).
نقل شده كه طلبه ای از حاجی آخوند، شیوه منبر رفتن را پرسیده بود، پاسخ داده بودند: برو كتاب «سلیقه» بخوان! بعد از مدتی آن طلبه، كه ایشان را دیده بود، گفته بود: آقا من آن كتاب را كه شما فرمودید، پیدا نكردم. ایشان گفته بودند: تو به درد این كار نمی خوری.(منظورشان این بوده كه هر وقت خواستید منبر بروید باید سلیقه را بكار ببرید و ببینید در هر مجلس، چه سخنی مناسب تر و مفید تر است).
حاجی آخوند به دختران خود می فرمودند: اشکالی ندارد علم بیاموزید و درس بخوانید و مطالعه کنید. ولی نسبت به نوشتن و كتابتِ آنها حسّاس بودند و از این كار كراهت داشتند. (مضمون برخی روایات هم هست كه به زنهای خود كتابت یاد ندهید(1) البته كسی كتابت را برای زنان حرام نمی داند ولی در شرائط عادی،بدون ضرورت، شایسته شمرده نشده؛ یك علت آن ممکن است این باشد که کتابت یک وسیله ارتباط مخفی است و برای زنها که احساساتشان غالب است، ممكن است موجب مفسده و خطر باشد). همچنین برای رفت و آمد دخترانشان از خانه به باغ که یک کوچه فاصله داشت، تونلی زیر کوچه کنده بودند برای اینکه دختران از دید نامحرم محفوظ باشند از این مسیر به باغ می رفتند.
ص: 41
ایشان كمتر به دیدنی كسی می رفتند مگر در موارد خاص، حتی زمانی كه مرحوم سید علی آقای حائری به طزرجان آمده بودند، به دیدن ایشان نمی روند و پیغام می فرستند كه: می خواستم به دیدن شما بیایم ولی ترسیدم دیگری هم این تقاضا را بكند لذا نیامدم. مرحوم آقا سیدعلی حائری فرموده بودند: عجب آخوند محكمی است.
مرحوم حاجی آخوند چندان کتابی برای مطالعه از خودشان نداشتند بلکه هر کتابی که می خواستند، عاریه می گرفتند و بعد از استفاده، پس می دادند.
چون ایشان نسبت به گرفتنِ عکس احتیاط می كردند لذا عکسی از چهره شان برجای نمانده مگر یک تصویر که مخفیانه از ایشان کشیده شد و از بین رفت.
حاجی ملا رضا طزرجانی از ایشان نقل می كرد كه: در مكه روزی هنگام خطبه خواندنِ خطیب اهل سنت به مسجد الحرام رسیدم و همانجا ایستادم، در حالیكه نمی گذارند كسی آنجا بایستد. شنیدم كه خطیب، نام سه خلیفه را برد و چیزی نگفت ولی وقتی نام مبارك امیرالمؤمنین علی علیه السلام را آورد، گفت:« الذی لم یُشرِك بالله طرفةَ عینٍ» (یعنی كسی كه به اندازه یك چشم به هم زدن شرك نورزید). زمانی كه قصد بازگشت به شیراز را داشتم شخصی كه متصدیِ امور من بود رفت و مرا رها كرد ولی شخص ناشناسی آمد و تمام كارهای من را تا رسیدن به مقصد انجام داد و دیگر من او را ندیدم.
آقازاده ایشان حاج آقای فكوری می گفت: روزی به پینه دوزی گفتم كه برای محافظت از ساعتم جلدی بسازد ولی چیزی كه او برایم ساخت مورد پسندم نبود، در نتیجه نزاع كردیم و من او را زدم. وقتی پدرم با خبر شدند به آن شخص گفتند كه به همان اندازه قصاص كند و مبلغی هم به او دادند.
مرحوم حاج شیخ عباس طواری در جزوه احوالات حاجی آخوند آورده اند: این حقیر دچار گرفتاری دشواری شدم و به ایشان متوسل شدم كه از خداوند متعال بخواهند مشكلم حل شود و همین طور هم شد و افراد دیگری هم كه حاجت داشته اند با توسل به ایشان یا قبر ایشان حاجت روا شده اند .
ص: 42
*اهمیّت به درس
نقل شده كه تدریس ایشان در شهر یزد، در شبانه روز متعدد بوده که برخی از آنان قبل از اذان صبح برگزار می گردید و خیلی دقیق و منظم بودند به حدی كه شخصی آمده بوده و تقاضای درس از ایشان نموده بود ایشان فرموده بودند: من فقط نیم ساعت بعد از نماز صبح وقتِ خالی دارم. حتی در روزهای سرد و برفی درس را تعطیل نمی فرمود. معروف است یك روز به علت شدّت سرما، شاگردان رأسِ ساعت نیامده بودند. كم كم كه شاگردان می آیند حاجی آخوند كه درس را شروع كرده بودند، ادامه می دهند و می فرمایند: من در این ساعت باید درس بدهم نمی توانم منتظر بشوم. شاگردان گفته بودند: ما خیال می كردیم با وجود برفی كه آمده، شما دیرتر تشریف بیاورید. فرموده بودند: بروید در بازار كنار مدرسه و بچه كارگرهایی را كه كرباس می بافند و قالب می زنند ببینید، این درس و بحث ما به اندازه اجرت شاگرد مغازه ها و کارگران که ارزش دارد، هر وقت آنها به سر کار نرفتند ما هم تعطیل می کنیم.
*اهمیّت به احكام دین
معروف است که مرحوم حاجی آخوند طزرجانی هرگاه خلاف شرعی را در روستا مشاهده می كردند برای نماز به مسجد نمی رفتند. همه می فهمیدند اتفاقی افتاده و به حضور حاجی آخوند می آمدند. ایشان می فرمود: من چون پیشنمازم مسئولیت دارم و آن کار خلاف را به مردم اعلام می فرمود. مردم می رفتند آن کار را اصلاح می کردند تا ایشان راضی به آمدن به مسجد می شدند. بارها اتفاقمی افتاد که كسی جعبه ساز و آواز یا عَرَبونه به طزرجان می آورد، تا ایشان باخبر می شدند به مسجد نمی آمدند. مردم آن شخص را می آوردند مرحوم حاجی آخوند چند ضربه شلاّق به عنوان تعزیر و تنبیه به او می زدند و حلقه ها و اجزاء آن وسیله را برای مصارف دیگر جدا می کردند سپس برای ادای نماز به مسجد می رفتند. لذا عملاً و شخصاً با معصیّت و گناه مبارزه می نمودند. حتّی نقل شده وقتیکه دو پسر با لذت همدیگر را بوسیده بودند، ایشان بسیار ناراحت شده و می فرمایند: این کار، کارِ قوم لوط است و می خواستند آنها را تنبیه كنند كه با درخواست مادر آنها از تقصیرشان می گذرند. گاهی اگر لازم می شد،
ص: 43
اجرای حد هم می كردند. شخصی از اهالیِ آنجا، مسجد نیامدنِ حاجی آخوند را مسخره می كند و می گوید: حاجی آخوند هر وقت نان ندارد، مسجد نمی آید تا مورد توجه مردم قرار گیرد. همان شب عدّه ای ناشناس با دو قاطر در سرمای شدید برای حاجی آخوند مقدار زیادی آرد می آورند، ولی جای پای آنان روی برف نمی ماند و معلوم نمی شود از طرف چه كسی آمده بودند و آن شخصِ مسخره كننده نیز به مرضی دچار می شود که تا آخر عمر او را رها نمی کند.
*نماز شب بخوان و از خدا پشمک بخواه
ایشان به یکی از كودكان نابالغ خود می فرمایند: نماز شب بخوان. او می گوید: اگر به من پشمك بدهید می خوانم. حاجی آخوند می فرمایند: اگر بخوانی خدا به تو پشمک می دهد. این فرزند هم سحر بلند می شود و فرموده ایشان را انجام می دهد. چند لحظه ای نمی گذرد که صدای درب خانه بلند می شود وقتی در را باز می کنند، یکی از آشنایانِ حاجی آخوند را می بینند که با جعبه ای پشمک در آستانه در ایستاده است. علت آمدن او را می پرسند. می گوید: ایّام عید رفته بودم نزد قنّادهای یزد کار می کردم زمان بازگشت به همراه دستمزد، این جعبه را به من دادند. به دلم افتاد این جعبه را بیاورم به شما تقدیم کنم.
*خدایا ما را به امام حسین علیه السلام ببخش
مرحوم حاجی آخوند اهل توسل و ارادت به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام مخصوصاً حضرت اباعبد الله الحسین علیه السلام بودند ولی در مجالس روضه و فاتحه غالباً شركت نمی كردند و می فرمودند: گاهی اهل منبر در مجالس، مطالب اشتباه می گویند و باعث زحمت می شود. تنها در ماه مبارك رمضان در مسجد، خودشان منبر می رفتند و در روز عاشورا از روی كتاب «مهیّج الاحزان» روضه می خواندند و می گفتند: اگر با این حال که دوستدار حضرت سیّد الشهداء علیه السلام و سایر امامان هستیم از دنیا برویم، اهل بهشت هستیم.
معروف است ایشان همین که روی منبر آماده روضه خوانی برای آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام می شدند، اشک از چشمانشان جاری می گشت و مردم از گریه ایشان به گریه می افتادند. بیشتر روضه عطش و اسارت اهل البیت علیهم السلام را كه
ص: 44
قطعی بوده، متذكر می شدند و همچنین روایتی را که از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم منقول است که خاکی را به حضرت امّ سلمه دادند و فرمودند: «هر وقت این خاک تبدیل به خون شد، حسین علیه السلام شهید می گردد» را می خواندند و به قدری گریه می کردند که دستمال دستشان خیس می شد و پس از آن می فرمودند: خدایا
ما را به امام حسین علیه السلام ببخش.
*آرد پر برکت
حاجی آخوند خدمتکاری داشتند که برای ایشان آرد خمیر می کرد و در طول سال از مقداری آرد استفاده می کرد که تغییر و نقصی در آن بوجود نمی آمد. روزی طاقت نیاورد و به ایشان گفت: این آرد، مدتی است که استفاده می كنم ولی همان طور مانده و کم نمی شود. حاجی آخوند فرموده بودند: حالا که گفتی از این به بعد کم می شود.
*الباطل یموت بترک ذ کره
مرحوم حاجی آخوند با کشتن بابیها مخالف بودند و می فرمودند: اگر بابیها را بکشید، موجب ترویج آنها می شود و فکر می کنند چیزی هستند، ولی اگر همه به این فرقه، بی توجهی و بی محلی کنند بخاطر سستیِ مطالبشان، خود به خود از بین می روند و این جمله را یاد آور می شدند که «الباطل یموت بترک ذکره» یعنی: امر باطل، با ترک کردنِ یاد آن، از بین می رود.روزی ایشان از مسجد به خانه می آیند و عدّه زیادی را مشاهده می کنند که جلوی منزل جمع شده اند، به حاجی آخوند می گویند: مشکلی برایمان پیش آمده که با حکم شما حل می شود و آن اینکه این شخص، متهم به بابی بودن است، اگر جلوی شما بر بابیها لعنت فرستاد که هیچ و گرنه شما حکم کنید تا او را بکشیم. مرحوم حاجی آخوند می فرمایند : در این دهات بابی وجود ندارد، پس نباید خون بابی هم اینجا ریخته شود. او را ببرید و با حکم خودتان جای دیگر بکشید.
*هیبت الهی
نوه حاجی آخوند مرحوم آقا محمد تقی عبادی نقل كردند که: روزی دختر مُنشیِ جلال الدوله (حاكم یزد و نوه ناصر الدین شاه) به طزرجان می آید و در
ص: 45
خانه ای مسکن می گیرد و مشغول ساز و آواز و عیش و نوش می شود. خبر به مرحوم حاجی آخوند می رسد. ایشان جمعیتی از مردم را جمع کرده و سفارش می فرماید به در آن خانه رفته و یکی یکی، صاحبخانه را از این كارها منع کنند. (این روش برای امر به معروف و نهی از منكر غالباً سودمند بوده و مرتكب گناه را از ادامه دادن معصیت باز می دارد). صاحبخانه هم تفنگی را برای ترس اهالی روی دیوار قرار می دهد و می گوید: اگر جلو بیایید شلیک می کنم. یکی از اهالی با چوب بلندی که در دست داشته بر لوله تفنگ زده و آن را می اندازد، صاحبخانه ترسیده و جلوی عیاشی و گناه دخترِ منشی را می گیرد و قضیه تمام می شود. فردا نامه ای از آن دختر به پدرش ارسال می شود که قضیه اینطور است و به دستور آخوندِ روستا چنین رفتاری با من شده است. منشی و جلال الدوله كه برای سرکوبی بابیها به شهر تفت آمده بودند با خبر می شوند، جلال الدوله می گوید: من تا این شیخ را نکشم ناهار نمی خورم! و با سرعت بسوی طزرجان راهی می شود و در ساختمانی ساكن شده، شخصی را برای آوردن حاجی آخوند می فرستد. آن شخص می گوید: من به خانه حاجی آخوند رفته و گفتم: آقا، جلال الدوله آمده و با شما کار دارد. حاجی آخوند جواب دادند: تو خودت برو من هم می آیم. آن شخص می گوید: دوباره به حاجی آخوند گفتم: گفته اند من شما را ببرم. ایشان فرمودند: مگر نگفتم خودم می آیم
برو. آن شخص می گوید: چنان از گفته ایشان وحشت کردم که از جلال الدوله اینقدر وحشت نمی كردم. بالاخره ایشان بعد از وضوگرفتن از منزل خارج می شوند، وقتی مقابل درِ مسجدمی رسند، چون وقت نماز ظهر نزدیک شده بود، مردم می گویند: حاج آقا بفرمایید داخل مسجد. ایشان می فرمایند: می روم و زود برمی گردم. عده ای که از جریان باخبر بودند ، با پوزخندی به هم می گفتند: این شیخ با پای خود بسوی مرگ می رود. قبل از ورود ایشان، جلال الدوله به همراهان خود می گوید: با ورودِ شیخ، هیچ کس از جای خود تکان نخورد، تا او خوار و ذلیل شود. حاجی آخوند با ذکر همیشگیِ«یا علّام الغیوب» وارد خانه می شوند. اولین نفر خودِ جلال الدوله برای احترام به استقبال می آید و قالیچه ای پهن می کند. بقیه هم بلند شده و احترام می گذارند. جلال الدوله می گوید: شنیده ایم به خاطر کار خلافی، شما ناراحت شده اید؟ حاجی آخوند می فرمایند: بله اگر بار دیگر هم
ص: 46
تکرار شود باعثِ آن را شلّاق می زنم. این جملات را گفته و بلند می شوند که بیرون بروند، ناگهان دوباره همه به احترامشان بلند می شوند، حاجی آخوند خارج می شوند و به مسجد می آیند و جلال الدوله و بقیه همراهانش با سرافکندگی، طزرجان را ترک می کنند.
*من شاگرد حاجی آخوند هستم
آقای آسید علی اكبر طزرجانی كه پیرمردی متّقی است نقل می كرد كه هر وقت عالم زاهد و معروف یزد، حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی قدس سره (تصویری از ایشان در بخش سوم آمده است) به روستای طزرجان می آمد، در نماز ایشان شرکت می کرد و می فرمود: حاجی آخوند استاد من هستند؛ ایشان مجتهد است و من یک مدرّس.
*نماز شب حاجی آخوند
از مرحوم آقای شیخ محمّد علی نحوی یزدی که از اساتید معروف حوزه یزد به شمار می رفت و در ادبیات عرب، استادِ بسیاری از علمای فعلی یزد است، نقل شده که فرموده : من هر چه دارم، از نماز شبِ حاجی آخوند، تحصیل كرده ام.
*قربانی خداوندآقای محمد رضا فکوری از قول حاجی آخوند نقل می كرد كه: شبی در خواب، پدرم (آقا ابو القاسم) را دیدم كه به من گفت: من مأمورم تو را در راه خداوند قربانی کنم و تسلیم این امر خداوند هم هستم.
*خورشید ثمربخش
یکی از اهالی شهر یزد به کربلای حسینی نزد مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی قدس سره مؤسس حوزه علمیه قم رفته و مسئله ای سؤال کرده بود. ایشان وقتی متوجه شدند که آن شخص ساکن یزد است، فرموده بودند: مگر حاجی آخوند طزرجانی در بین شما نبود که اینجا آمدی؟ او خورشیدی است که باید از وجودش استفاده نمود. و سه بار این جمله راتکرار کرده بودند.
ص: 47
*رحلت جانگداز
مرحوم حاجی آخوند بالاخره پس از حدود 90 سال عمر پر برکت و سراسر خیر و رحمت و سرشار از معنویت و تقوا در 27 ذی الحجه سال1351 هجری قمری در قریه طزرجان رحلت نموده و همه را سوگوار نمودند.(تاریخ وفاتِ ایشان آخرین ماه قمری است لذا در بعضی تراجم سال 1352 درج شده است).
*اقتدا به نماز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام
آقازاده ایشان مرحوم آقامحمدهادی
می گفت: وقتی حاجی آخوند می خواستند از دنیا بروند، كمی خاك برایشان آوردم تا تیمم كنند و نماز بخوانند. بعد از تیمم، تكبیرة الاحرام را گفتند ولی حمد و سوره را نخواندند. بعد از نماز به ایشان گفتم: آقا چرا حمد و سوره را نخواندید؟ فرموده بودند:«من به امیر المؤمنین علیه السلام اقتدا کرده بودم». و لحظاتی بعد، جان به جانان تقدیم نمودند.
*تشییع جنازه ای كم نظیر
وقتی مردم از رحلت حاجی آخوند و وصیّتشان بر دفن در قبرستان جوی هرهر آگاه شدند، جنازه ایشان را روی دست از طزرجان تا تفت بردند و مردم تفت هم جنازه را تا شهر یزد تشییع کردند، فاصله طزرجان تا یزد تقریبا ده فرسخ (50كیلومتر)است، آن هم راههای کوهستانی، و بالاخره در قبرستان جوی هُرهُر به خاك سپرده شدند. (تصاویری از مزار ایشان در بخش سوم آمده)
*به احترام ایشان تمام ارواح قبرستان را آزاد کردند
از میرزا حسن بنّا که مرد باتقوایی بود، نقل شده که شخصی می گفت: یکی از دوستانم را که سی سال پیش، فوت کرده بود، در خواب دیدم. گفتم: چه شد امشب به دیدنم آمدی؟ گفت: وقتی جنازه حاجی آخوند را در قبرستان، دفن كردند، به احترام ایشان ارواح قبرستان را آزاد نمودند. وقتی بیدار شدم فهمیدم حاجی آخوند را شب گذشته دفن نموده اند.
ص: 48
*توجه به حقّ الناس حتی بعد از وفات
نقل شده كه ایشان وصیت كرده بودند؛ جنازه شان را از خیابان های اصلی شهر عبور ندهند، بلكه از كوچه پس كوچه ها تشییع كنند، چون خیلی از خیابان ها كه در زمان رضاشاه احداث شده بود در زمین ها بدون رضایت مالكین بود و ایشان نمی خواستند حتی جنازه شان هم در فضای غصبی تشییع گردد.
آقازاده ایشان مرحوم آقا محمد هادی می گفت: بعد از وفات مرحوم پدرم شبی ایشان را خواب دیدم، گفتم: حالتان چطور است؟ به من فرمودند: خوب است ولی زیر پهلوی من ناهموار است و اذیت می شوم. این خواب را برای مرحوم حاج سید محمد رضا میبدی معروف به امام كه در تعبیر خواب وارد بود، نقل كردم. ایشان فكری كرد و گفت: شما در سنگ قبر ایشان چه كرده اید؟ گفتم: داده ایم آقای آسید علی سنگ تراش درست كرده است. گفت: آیا هیچ اختلاف حسابی با او پیدا نكردید. گفتم: نه
فقط بر سر حق الزحمة ایشان كمی چانه زدم و كمتر به او دادم. گفت: برو و مبلغ مورد نظر را به او بده. من هم این كار را كردم و شب، خواب پدرم را دیدم كه فرمودند: ناراحتی من برطرف شد.
*****
این بود مختصری از احوالات عالم ربانی مرحوم حاجی آخوند طزرجانی قدس سره حشره الله مع أولیائه سیّما مولاه و مولی کل مؤمن و مؤمنة أباعبد الله الحسین علیه السلام
و جعلنا من اللاحقین به و بهم و الساکنین فی جوارهم
الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما كنا لنهتدی لولا أن هدانا الله
ربّنا تقبل منّا إنّک انت السمیع العلیم
یا ارحم الراحمین.
ص: 49
(حامیِ دین و قِوامِ ملّت)
ای دریغا كه از این گردش چرخ *** نیك و اخیار بود در زحمت
جور بسیار به خوبان كردن *** گوییا گشته برایش سنت
عالمی بُرد از این دار بُرون *** كه وِرا بود مقام و رُتبت
بهر ترویج بسی كوشش داشت *** یاور دین بُد و عالی همت
گوییا داشت جواهر به دهان *** نزد صرّاف سخن در صحبت
كرده بود او به طزرجان مأوی *** تا بدین خلق نگیرد الفت
روز و شب بود به محراب دعا *** امر حق را بنمودی طاعت
بود خالی ز هوا و ز هوس *** غافل از حق نبُدی یكساعت
رونق شرع نبی بود از وی *** حامی دین و قوام ملت
نزد اشراف زمان عزت داشت *** هیچ آنی نكشیدی ذلت
دلش از غصه و غم بود دو نیم *** رفت و از درد و الم شد راحت
سلخ ذی الحجه شب ماه عزا *** بست بار سفر آن خوش طینت
رفت و از رفتن او محزون شد *** به یقین حضرت مهدی حجت
گفت عطّار به تاریخ وفات *** «حاجی آخوند بود در جنت»(1)
ص: 50
(یگانه دهر)
فغان و آه كه از جور چرخ نافرجام *** جهان براهل بصر گشت تیره تر ازشام
جهان و اهل جهان جملگی به غم مُدغَم *** ز پیر برنا حتی الجنین و الارحام
فكند رحل اقامت به جانب فردوس *** كسی كه حافظ دین بود و مقتدای انام
ز رفتنش به حصار متین شرع مبین *** رسید رخنه كه باقیست تا به روز قیام
چوازجهان به جنان شدروان جانِ جهان *** ستوده آیه حق اعنی حجة الاسلام
محیط علم و عمل هادی طریق هدی *** غیاث مذهب و ملت مروّج الاحكام
به روزگار عقیم است مادر گیتی *** كه پرورش دهد اینگونه عالم علّام
زعلم ودانش و فضل و هنر یگانه دهر *** ز زهد و تقوا نادیده دیده ایّام
خلیل حق بود اما نبُد خلیل خدا *** مطیعِ امر جلیل، خلیل را هم نام
چوخواست مجرم تاریخ رحلتش گوید *** رسید زعالم غیبش به گوش جان الهام
بگو كه روح شریفش ز آشیانه قدس *** گشاد بالی جنّات عدن كرد مقام(1)
ص: 51
متن سنگ مزار مرحوم حاجی آخوند طزرجانی
(تصویری از آن در بخش سوم آمده است)
«سلام على آل ابراهیم
کذلک نجزى المحسنین انه من عبادنا المؤمنین
هذا مغرب شمس فلک الجود و الفضل و الفخر والعز و الجلال
و أفول قمر الحسن و الاحسان و الافضال و الجمال و الكمال
و غروب كوكب الاعزاز و الاجلال و منبع العلم و الحلم و الوقار
مروج أحكام سید الابرار صلى الله علیه و آله الاطهار الاخیار
قطب الفقهاء الراشدین و حجة الاسلام و المسلمین
الحاج ملا محمد ابراهیم اللارى
رفع الله تعالى مقامه بدار النعیم
و هو المدعو بحاجی آخوند
وكان ارتحاله بدار المقیم
الى جوار ربه الكریم فی
سابع و العشرین من
شهر ذی الحجة
الحرام من سنة
1351 هجری
قمری
ص: 52
منابع مورد استفاده
1. احوالات حاجی آخوند طزرجانی (مخطوط)/ حاج شیخ عباس طواری(ره)
2. نجوم السرد بذكر علماء یزد/ حاج سید جواد مدرسی(ره)
3. گنجینه دانشمندان / حاج شیخ محمد شریف رازی (ره)
4. مفاخر یزد / حاج سید محمد كاظم مدرسی و میرزا محمد كاظمینی
5. زندگی و شخصیت شیخ انصاری قدس سره / شیخ مرتضی انصاری(ره)
6. آیینه دانشوران / علیرضا ریحان یزدی(ره)
7. تحریر ثانی تاریخ حكماء و عرفای متاخّر / منوچهر صدوقی سها
8. نقل قول اولاد و نزدیكان مرحوم حاجی آخوند
ص: 53
ص: 54
منظومه ی « زُبدَةُ العَقائِد »
ص: 55
ص: 56
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاة والسّلام علی سیّدالأنام أبی القاسم المصطفی محمّد - صلّی الله علیه وآله- و علی آله الطیّبین الطاهرین المعصومین سیما بقیة الله فی الارضین– عجل الله تعالی فرجه الشریف – و اللعن الدائم علی أعدائهم و مخالفی ولایتهم أجمعین من الان إلی قیام یوم الدین.
أما بعد ؛ علم اعتقادات و کلام، علمی است مهم و تخصّصی و کمتر کتابی در این زمینه نوشته شده که قابل فهم و استفاده برای همه اقشار باشد زیرا دارای اصطلاحات و عبارات خاص و مبهم است و ساده گفتن و روان نوشتنِ آن، کار راحت و آسانی نیست و هر کسی از عهده آن بر نمی آید.
البته همیشه هم لازم نیست علوم فنّی و تخصّصی قابل فهم برای همه باشد لکن اعتقادات، از علوم اصلی و پایه است و هر شخص معتقد و متدیّنی، مُلزَم به فراگرفتن استدلال ها و براهینی است که در راستای عقائدش برپا شده تا هم خود به یقین برسد و هم در مقابل شبهات و وسوسه های شیاطین، سپر و وسیله دفاع داشته باشد و چه بسا بتوان این منظومه مختصر را در راستای مسلّح کردن عوام، در عقائد حقّه خود به حساب آورد چرا كه مصنّف محترم به دور از اصطلاحات و عبارات سخت و مبهم؛ با استفاده از تمثیل ها و تشبیهات جالب و زیبا، در قالب نظم و قافیه، مباحث و دلائل را ذکر فرموده به طوری که قابل فهم و درک برای همه اقشار باشد، در حالی که مطالب عرضه شده، مورد استفاده خواص نیز می باشد.
ص: 57
حقیر به بهانه ترجمه این منظومه شریفه که متعلّق به عالم ربّانی حاج ملا محمّد ابراهیم لاری طزرجانی قدس سره است، از این خرمن علم و معرفت، كمال استفاده و بهره را برده و از باب «زَكاةُ العِلمِ نَشرُه» اقدام به انتشار آن نمودم.
برای سهولت در دریافت ترجمه؛ بیت ها و متن مربوط به آن را شماره گذاری كرده و هرجا احساس شده به غیر از ترجمه اشعار، احتیاج به توضیح بیشتری است، آن قسمت را داخل پرانتز ( ) نهاده ام تا به اصل مطلب مصنّف والامقام ضربه ای نخورد، ضمناً جاهایی که ایشان مطالبی مطابق با قرآن کریم یا احادیث معصومین علیهم السلام و همچنین مستند از منابع عامّه، ذکر فرموده اند در پاورقی، مدرک و مأخذ آن را با خصوصیاتش آورده ام تا دسترسی به آن مطلب آسان تر باشد.
با عذرخواهی مجدّد از فضلاء محترم، خواهشمندم اشتباهات، اضافات و نواقص حقیر در ترجمه را بخشیده و برای رفع آن به اطّلاع بنده برسانند. امیدوارم این مختصر، مقبول درگاه الهی و صاحب شریعت واقع گردد.
ص: 58
« هذا الکتابُ المُعرّی عن الزَوائد هُوَ المُسمّی بِزُبدةِ العَقائد »
(1) اَلحَمدُ کُلُّهُ لِذاتِ الواجبِ *** اَلعادلِ الحَکیم ثُمَّ الواهبِ
(2) باعِثِ الأنبیاءِ لِلعِبادِ *** وَ مُنزِلِ الکِتابِ لِلرَّشاد
(3) ناصِبِ الأوصیاءِ بِالإفضال *** لِأن یُتِمَّ نِعمةَ الإِرسال
«این کتابی که خالی از مطالب اضافی است، نامیده شده به زُبدةُ العقائد»
(1) ستایش به تمام معنا، مخصوصِ خداوند باریتعالی است.( قبل از ورود به هر علم، سزاوار است حمد خداوند جای گیرد(1)چرا كه اوست توفیق دهنده و هموار کننده مشکلات برای همه مخصوصاً علماء که نور علم در قلبشان نهاده شده است(2)). خدایی که عادل، حکیم و بخشنده است.(مصنف گرامی، حمد را با صفاتی آغاز نموده كه در همین كتاب مورد بحث قرار می گیرند(3) مثل«ذاتِ واجب، عادل، حکیم و واهب). (2)(خدایی که) مبعوث کننده پیامبران برای هدایت مردم و نازل کننده قرآن برای راهنمائی آنها است.(در این بیت، به حكمتِ نبوّت اشاره شده كه همانا هدایت مردم است). (3)(خدایی که) با تفضّلش، نصب کنندة اوصیای پیامبران است تا نعمتِ ارسال انبیاء، تمام و كامل گردد.(در این بیت اشاره شده به امامت و لزوم آن، که استمرار نبوّت و تکمیل زحمات پیامبران است و چه زیبا اشاره به لطف پروردگار دارد و هم اشاره به آیه إتمام نعمت می نماید(4))
ص: 59
(4) وَ جاعِلِ المَعادِ لِلعِباد *** لابُدَّ لِلزَّرعِ مِن الحِصاد
(5) وَ أفضَلُ الصَّلاةِ وَالسَّلام *** عَلی النَّبِیِّ أفضَلِ الأنام
(6) وَ آلِهِ خَیرِالوَری سَجِیَّة *** حاوِینَ لِلمَراتِبِ السَّنِیَّة
(7) یَقول بَعدَ الحَمدِ وَ الثَّناءِ *** مُحَمَّد إِبراهِیمُ لِلأخاءِ
(8) عَزَمتُ وقتاً مَشهَدَ الرِّضاء *** عَلَیهِ آلافُ مِنَ الثَّناءِ
(9) ذَخیرَةً لِمَوقِفِ الحِساب *** أردتُها مِن نَظمِ ذَا الکِتاب
(4)(خداوندی که)روز بازگشت را برای بندگان قرار داده چون برای هر زرعی، زمانِ برداشتی است.(در این بیت به آخرین بحث یعنی معاد، اشاره شده و دلیل مختصر و مفیدی ذکر فرموده كه دلِ هر مُنصفی را قانع می کند). (5)و بهترین درودها و سلام ها بر پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم که با فضیلت ترین مخلوق است (6) همچنین بر اهل بیتش که از جهت اوصاف، بهترین موجودات و از نظرِ انسانیّت، دارای بالاترین مراتبند. (7) بعد از حمد و ثنای الهی، محمّد ابراهیم به برادران می گوید: (8)روزی تصمیم گرفتم به مشهد الرضا علیه السلام (و پابوسی بارگاه مقدّس آن حضرت(1)) مشرّف شوم، (9) برای ذخیرة روز حساب، اراده كردم این کتاب را به نظم در آورم.
ص: 60
(10) مِن أوَّلِ السَّیرِ إلی الوُصُول*** فی حالَةِ الرُّکُوب وَ النُّزُول
(11) وَ كُنتُ حِینَ السَّفَرِالشَّریف *** مَعَ الأخِ الأمجَدِ وَ العَفِیف
(12) وَ بَعدَ نَیلِ مَشهَدِ المَشهُود *** وَ عِندَ عَودِنا إلی المَقصُود
(13) قَد نَزَلَت رِحالُنا فِی مَنزِل *** مَعَ الأخِ الماجِدِ وَ المُجَلَّل
(14) فَسَئَلَ عَن زَمَنِ التَّصنِیف *** أَردتُ أَن اُجِیبَ بِالتَّلطِیف
(15) قُلتُ بِفَضلِ رَبِّنا وَ طَولِه *** بَعدَ تَأمُّلِ جَوابِ قَولِه
(16) تاریخُ تَصنِیفِی لِذَاالکِتاب *** فِی حِدَّةِ الذِّهابِ وَ الإِیاب
(10) از اوّل حرکت تا زمانی که به مقصد رسیدیم در حال سواره و پیاده مشغول این كار بودم، (11) و در این سفر مبارك به همراه برادر بزرگوار و پاکدامن خود بودم.(در مورد برادر ایشان كه همسفرشان بوده اطلاع دقیقی بدست نیامد ولی همین اندازه معلوم شد كه او تاجری به نام محمدصادق بوده كه در شهر مروست سكونت داشته، البته مرحوم حاجی آخوند، برادرِ دیگری به نام حاج محمد حسین نیز داشته اند كه در عتبات عالیات مشغول تجارت بوده و در احوالش نقل شده كه دلباخته و منتظر ظهور حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه الشریف- بود به حدّی كه شمشیری خریده به كمر بسته بود تا لحظه ای در یاریِ مولایش تاخیر و كوتاهی نكند). (12) پس از اینکه به مشهد مقدّس رسیدیم و قصد بازگشت بسوی دیار خود کردیم (13) کاروانمان در منزلی فرود آمد كه هم نشین برادر كریم و عزیزم شدم. (14) پس او (با دیدن منظومه)از زمان تصنیف و تنظیم آن، سؤال کرد، خواستم جواب او را با لطافت بگویم. (15) بعد از اینکه نسبت به جواب دادن به او، کمی فکر كردم با كمك خداوند متعال گفتم: (16) زمانِ نوشتن این کتاب در فاصله رفت و برگشت بوده است. (جمله «فی حدة الذهاب و الایاب » به حساب أبجد كبیر اینطور می شود:
ف ، ی ، ح ، د ، ة ، ا ، ل ، ذ ، ه ، ا ، ب ، و ، ا ، ل ، ا ، ی ، ا ، ب
80 ، 10 ، 8 ، 4 ،400 ، 1 ،30 ،700 ، 5 ، 1، 2 ، 6 ، 1 ،30 ، 1 ، 10، 1، 2
ص: 61
(17) وَ ذا کِتابی کَثُرَت فَوائِدُه *** وَ هوَ کَسِلکٍ نَظَمَت فرائِدُه
(18) وَ لِامتِناعِه عَن الزَوائِد *** سَمَّیتُهُ بِزُبدَةِ العَقائِد
(19) وَ وَضعُهُ إن کانَ لِلأصول *** بِحَیثُ لا مَدخَلَ لِلفُضُول
(20) لکِنَّهُ نَذکُرُ فِی المَقام *** فِی الصّانِعِ القَدِیمِ مِن كلام
(21) فَإِنَّ فِی التَّوحِیدِ فِی الواقِع *** لَمَدخَلاً یَکُونُ لِلصّانِع
مجموع اعداد1292می شود(1)و اشاره دارد به سال1292 هجری قمری، با رجوع به كتب تراجم و گفته معاصرین ایشان كه سال وفاتشان را ذی الحجة 1351هجری قمری نوشته و سنّ ایشان را حدود 90 سال تخمین زده اند؛ ایشان در هنگام تنظیم این منظومه حدوداً سی سال داشته اند). (17) و این کتاب من فواید بسیاری دارد و مانند بند جواهرات است که دانه های ارزشمندی به آن منظّم شده است. (18) و چون كتاب از مطالب زیادی، خالی و مبرّی است آن را «زبدةالعقائد» نامیدم. (19) و بنای این کتاب اگرچه بر بیانِ اصول دین است (كه عبارتند از: توحید، عدل، نبوّت،امامت و معاد روز قیامت) به طوری که مطالب اضافی در آن راه ندارد، (20) ولی ما در اثبات خالقِ ازلیّ (و آفریننده سرمدیّ)هم در این کتاب بحث کرده و دلیل آوردیم. (21)چرا كه در واقع برای بحثِ توحید و اثبات یكتا بودن خدا، نیازمندیم در ابتدا خالق متعال را اثبات کرده سپس در مورد یگانگی او صحبت كنیم.
ص: 62
القَولُ فِی إِثباتِ الصّانِع
(22) اِن فُرِضَ الخَصمُ الَّذِی یَقُول *** لَیسَ لَنا مِن صانِعٍ نَقُول
(23) ما یُتَعَقّلُ فَلَیسَ یَخلُو *** مِنَ الثَّلاثِ فَعَلَیکَ نَتلُو
(24) ما لیسَ یَنفکّ عَنِ الوُجُود *** فَهوَ یُسَمَّی واجِبَ الوُجُود
(25) وَ ما یَکُونُ آبِیَ الوُجُود *** فَذا هُوَ المُمتَنِعُ الوُجُود
كلام در اثباتِ خالق متعال(1)
(22) اگر تصوّر شود مخالفی، که قائل است خدایی برای ما نیست، (در جوابش) می گوییم: (23)همه معقولات، از سه حال خالی نیستند؛ پس برایت بیان می کنیم (24)(اولین دسته)چیزی است که تصوّرش جدای از وجود نیست (و به بیان دیگر، وجود برایش واجب است) پس آن، نامیده می شود به واجب الوجود (25) و (دسته دوّم) مُدرکاتی هستند که به هیچ وجه قابلیّت وجود ندارند (و إثبات وجود برای آنها صحیح نیست)و آن، همان ممتنع الوجود است.
ص: 63
(26) ما لَم یَکُن مُقتَضِیَ الوُجُود *** کَالعَدَمِ فمُمکِنُ الوُجُود
(27) وَ مُمکِنُ الوُجُود فِی الوُجُود *** مُستَنِدٌ لِواجِبِ الوُجُود
(28) لِأنَّه بِنَفسِهِ لا یَقتَضِی *** مِن عَدَمٍ وَ لا وُجودٍ فَهوَ فِی
(29) کِلَیهِما یَحتاجُ لِلموجِبِ *** وَ لَیسَ مُوجِبٌ سِوَی الواجِبِ
(30) فَإِنَّ مَن لَیسَ لَهُ الوُجُودُ *** فَکَیفَ یُسنَدُ لَهُ الوُجُودُ
(31) وَ إِن فَرَضتَ کُلّ مُمکِنات *** تَکون لِلجَمیعِ مُوجِبات
(32) سِلسِلَةُ الوُجُودِ کُلّ سابِق *** مِنها تَظُنُّ مُوجِباً لِلاحِق
(33) قُلنا إذا سِلسِلَةُ الوُجُود *** لم تَستَنِد لِواجِبِ الوُجُود
(34) یَستَلزِمُ الدّورَ أوِ التَسَلسُلا *** وَ کُلّ واحِدٍ یَکونُ باطِلاً
(26)(سوّمین دسته) معقولاتی است که همان طور که اقتضائی برای وجود ندارند برای عدم هم التزامی ندارند.(یعنی نسبتشان به وجود و عدم مساوی است) پس آنها، ممکن الوجود هستند. (27) و ممکن الوجود در وجود، مستند به واجب الوجود است. (28) چون خودش اقتضائی نسبت به وجود و عدم ندارد. (29) هر دو (وجود و عدمِ او) محتاج به غیر است و مؤثّری غیر از واجب الوجود نمی تواند اثر وجود یا عدم برای او بگذارد. (30) چرا که چیزی که وجود برایش ممتنع است چگونه می تواند سببِ وجودش شود؟ (31) و اگر فرض کنی همه ممکنات، علّت برای هم باشند؛ (32) به طوری كه زنجیره ای به وجود آید که هر ممکن الوجود که از حیث زمان مقدّم است، علّت برای ممکن الوجودِ مؤخّر باشد (33) می گوییم: زمانی که سلسلة وجود، به واجب الوجود مستند نشود (34) یا «دور» پیش می آید یا «تسلسل» و هر دو از نظر علمی، باطل است. (به عبارت دیگر؛ اگر ممکن الوجودِ اوّلی، به وجود آورنده ممکن الوجودِ دوّمی باشد، باید ایجاد کننده ممکن الوجودِ دوّمی یا همان ممکن الوجودِ اوّل باشد، كه این «دور» است و محال، یا ممکن الوجودِ دیگری باید باشد كه به بی نهایت «تسلسل» پیدا می كند و این هم ممتنع است).
ص: 64
(35) مَعَ أنَّها حِینَئِذٍ تُنَزَّل *** مَنزِلةَ شَخصٍ فعَنهُ نَسئَل
(36) هَل هُوَ واجِبٌ أوِ المُمکِنُ *** إِن قُلتَ بِالثانِی فَلایُمکِنُ
(37) لِانَّهُ لن یَبقَ مِن وُجُودِ *** یُوجِبُ إلاّ واجِبُ الوُجُودِ
(38) وَ مُمکِنُ الوُجُودِ کَیفَ یُوجَد *** وَ الشَّیئُ ما لم یَجِب لم یُوجَد
(39) إن قُلتَ بِالأوَّلِ نَحنُ قُلنا *** قَد ثَبَتَ الدَّعوَی الّتِی ادَّعَینا
(40) حَیثُ لنا لَیسَ مِنَ المَقصُودِ *** سِوَی وُجُودِ واجِبِ الوُجُودِ
(41) فَاکتَفِ فِی إِثباتِ ذَا الوُجُودِ *** بِما مَضی فَارجِع إلَی المَقصُودِ
(35) حالا این علّت، به جای یك شخص نشانده می شود، پس در موردِش سؤال می كنیم: (36) آیا او واجب است یا ممکن؟ اگر بگویی ممکن. محال است (37) چون هیچ مؤثری باقی نمی ماند مگر واجب الوجود. (38) و ممکن الوجود چگونه وجود پیدا کند درحالی که تا زمانی که واجب نشود نمی تواند وجود پیدا کند. (این جمله اشاره به قاعده معروفی است که بیان می کند: اگر چیزی بخواهد به وجود بیاید باید به وسیله مُوجِبی، از صفت امکان، که تساوی وجود و عدم است، به صفت وجوب، که ترجیح وجود است تبدیل شود). (39) اگر بگویی (علّتِ همه ممکنات) فرض اوّل است (یعنی واجب الوجود)، ما خواهیم گفت: پس به این ترتیب ادّعایی که گفتیم ثابت شد. (40) چون برای ما مقصودی غیر از اثبات واجب نبود. (41) پس اکتفا كن در اثبات این وجود به آنچه گذشت،(اگر طالب آن هستی)و برگرد به مقصود ما. (چنانچه عرض شد؛ أدلّه دیگری هم بر اثبات خالق متعال، اقامه شده که چه بسا ساده تر است ولی مصنّف والامقام به تبع كتاب هایی مثل كشف المراد و شرح باب حادی عشر و همچنین جهتِ اختصار، به این دلیل اكتفا نموده. كسانی كه علاقه مند به آشنایی نسبت به دلیل های دیگر هستند، می توانند به كتاب هایی نظیر: حق الیقین مرحوم علامه مجلسی و عقائد الامامیه مرحوم مظفّر مراجعه فرمایند).
ص: 65
القول فی الأدلّة عَلی التَّوحِید
(42) دَلائِلُ التَّوحیدِ لاتُعَدُّ *** لکِنَّنی أذکُرُ ما یُعَدُّ
(43) سُمِّیَ بَعضُها دَلیلَ الفُرَج *** فَما لَنا فی ذِکرهِ مِن حَرَج
(44) نَقولُ لِلمُنکِر لَو فَرَضنا *** لنا إلهَینِ فنَحنُ قُلنا
(45) لابُدَّ مِن کَونِهِما شَریکَین *** فِی صِفَةِ الوُجوبِ کَالشّبیهَین
(46) ثمَّ عَلی مَفرُوضِنا لن یَظهَرا *** تَمییزُ کُلِّ واحِدٍ مِن آخَرا
کلام در اثبات یگانگی آفریدگار جهان:
(مصنّف محترم بعد از اثبات خالق، برای رعایت اختصار، وارد بحث توحید شده در حالی که در کتب عقائد از صفات الهی بحث شده و از توحید به عنوان یکی از صفات بحث می شود). (42) دلائلی که برای توحیدِ خداوند متعال است، قابل شمارش نیست(1).(چون هر مخلوقی، دلیل بر توحید حق تعالی است، البته این عبارت مصنف را می توان حمل بر مبالغه نیز کرد یعنی آن قدر یگانگیِ خدا، واضح است که ادلّه آن شمردنی نیست) لكن دلیل هایی که (توسط معصومین علیهم السلام ) بیان شده، ذکر می کنیم: (43) بعضی به دلیل «فُرَج» نامیده شده که بیان آن برای ما سخت نیست. (علّت نامیدن آن این است که لازمه این قول، فاصله قراردادن بین دو واجب الوجود است) (44) به مُنكرِ توحید می گوییم: اگر دو خدا فرض کنیم، پس می گوییم: (45) راهی نیست جز اینكه بگوییم این دو خدا، مانند دو چیزِ شبیه به هم، در صفت وجوب، با هم شریکند. (46) بنابر این فرض؛ تشخیص دادنِ هرکدام از دیگری ممکن نخواهد بود.
ص: 66
(47) إلاّ بِشَیئٍ ثالِثٍ غَیرِهِما *** یُحَصِّلُ التَمییزَ مِن بَینِهِما
(48) ثُمَّ وَ لابُدَّ لِهذاَ الثّالِث *** مِن کَونِهِ مِن واجِبٍ أو حادِث
(49) وَ فرضُنَا الثّانی فَمَمنُوعٌ لِما *** یَلزَمُ مِنهُ الإنفِکاکُ عَنهُما
(50) فَلا یَکونُ غَیرَ فَرضِ الأوّلِ *** فَهوَ مِنَ المَطلوبِ وَ هوَ مُنجَلی
(51) لِأنّهُ کَونُ الوُجوبِ فِی البَین *** یَلزَمُ الإشتِراکَ بِالإلهَین
(52) فیَلزَمُ الثَلاثَ مِن شَیئَینِ *** هُما یَکونانِ مُمَیّزَینِ
(53) ثمُّ یَکونُ الحالُ فِی الشَّیئَینِ *** حالَ تَمِیزِ واحِدٍ فِی البَینِ
(54) فَیَحصُلُ الوُجُوبُ فِی الخَمسِ فَما *** نَقُولُ فِیهِ عَینُ ما تَقَدَّما
(55) فَیَحصُلُ التِّسعُ وَ هکَذا إِلی *** ما مَاانتَهی وَ هوَ یَکونُ باطِلا
(56) فَظهَرَ التَّوحیدُ مِن دَلیلٍ *** ذَکَرتُهُ وَ لیسَ مِن عَلیلٍ
(47) مگر بواسطه چیزی که غیر از خودشان است و این غیر، باعثِ جداییِ آن دو، شده، (48) دراین حال باید بگوییم که این«غیر»یا واجب است یا حادث؟ (49)وجه دوم(یعنی حادث بودنِ آن)، ممنوع است چون لازم می آید، حادث (قبل از حدوثش)از آن دو، انفكاك پیدا كند. (50)پس غیر از وجه اوّل راهی نداریم. (که آن شیئ را نیز واجب بدانیم)و این، همان مطلوب ماست که آشكار است. (51) چون اگر وجوب آن شیئ، ثابت شود، لازم می آید این واجبِ سوّم هم با دو خدا، شبیه باشد. (52) پس، از اینكه دو خدا در چیزی از هم جدا باشند، لازم آمد سه وجود. (53) سپس همین حال مثل زمانی است که می خواستیم برای دو واجب، ممیّزی پیدا کنیم. (54) پس، واجب در پنج موجود ثابت شده و دوباره باید همان را بگوییم (55) و نُه واجب، می شود و باز این زنجیره ادامه دارد تا جایی که انتها ندارد و این باطل است. (56)پس توحید، با دلیلی ثابت شد که ضعفی ندارد.
ص: 67
(57) دَلیلُنَا الثّانی عَلی التَّوحیدِ ما *** یَکونُ مُجمَلاً کَذا مُستَحکَماً
(58) مِن أنَّهُ لَو فُرِضَ الإلهان *** لابُدَّ مِن أَنَّهُما شَبِیهان
(59) فی صِفَةِ الکَمال وَ الجَلالِ *** وَ العِلمِ وَ القُدرَةِ و الإِفضالِ
(60) کَذاکَ فِی الجُودِ و فِی الوُجُودِ *** وَ جُودِهِ لِمُقتَضِی الوُجُود
(61) وَ بَعدَ تَسلیمِ الَّذی ذَکَرنا *** وَ هوَ مُسَلَّمٌ فَنَحنُ قُلنا
(62) ما کانَ فِی الخارجِ مِن أشیاءِ *** کانَ وُجُودُها بِالإقتِضاءِ
(63) فَخَلقُها إن کانَ مِن کِلَیهِما *** وَ یَنتَهِی وُجُودُها إلَیهِما
(64) فَما خَلا مَفرُوضُنا مِن شَینٍ *** مِن إستِنادِ واحِدٍ لِاثنَینٍ
(65) وَ إن یَکُن وُجُودُها مِن واحِد *** فَهوَ الإلهُ لیسَ کلُّ واحِد
(57) دلیل دوّم ما بر توحید خدا، هم کوتاه است و هم مستحکم. (58) و آن اینکه اگر دو خدا فرض شود، باید، شبیه هم باشند؛ (59) در صفتِ کمال و جلال(1)وعلم و قدرت و تفضّل. (60) همچنین (باید شبیه هم باشند) در صفتِ جود و در اصل وجود، و شبیه هم باشند در جُودی كه اقتضا كننده وجود است. (61) بعد از قبول كردن آنچه ذكر شد در حالی كه این مسلّم است(که دو خدا باید شبیه هم باشند). می گوییم: (62) همه چیزهای در خارج، وجودشان إقتضائی است.(یعنی هم قابلیتِ وجود را دارند و هم عدم را). (63) و خلقِ آنها اگر از دو خدا باشد و منتهی به هر دو شود، (64) این فرض، خالی از زشتی نیست كه یک چیز، به دو علّت، مربوط شود. (65) و اگر وجود اشیاء، به سبب یکی است. پس او، خداست نه هر دو.
ص: 68
(66) لِانّ مِنهُمَا الّذی لم یُوجِد *** لِأیِّ شَیئٍ لم یَکُن بِمُوجِد
(67) إِن قُلتَ لِلعَجزِ ضَرُورَةً بَدا *** کَونُ إلهِنا إلهاً واحِداً
(68) إِن قُلتَ لم یَخلُق بِغَیرِ راجِح *** قُلتُ فَتَرجیحٌ بِلا مُرَجِّح
(69) وَ هوَ ضَرُورَةً یَکونُ باطِلاً *** وَ لیسَ واحِدٌ بِهذا قائِلاً
(70) فَأظهَرُ الأشیاءِ لِلفَقِیهِ *** تَنَزُّهُ اللهِ مِنَ الشَبِیهِ
(71) إِستَمِعِ الآنَ دَلیلاً ثالِثاً *** رَجاءَ أَنّی لا أَکونُ عابِثاً
(72) إن قلتَ مَا الدَلیلُ لِلتَّوحِیدِ *** قُلنا تَجاوَزَ عَنِ التَعدیدِ
(66) چون خدایی که چیزی نیافریده (وخالقیت، از او بروز نکرده)، دلیلِ خلق نكردنش چیست؟ (67)اگر بگویی به خاطر عجز، در این صورت توحید، ضرورةً آشکار می گردد.(چون خدایی که عاجز است، خدا نیست.) (68)اگر بگویی خلق نكردن او، دلیل ندارد. می گوییم: پس ترجیح یکی از دو خدا، بدونِ برتری؛ پیش می آید. (69) و این، ضروریُّ البطلان است كه گوینده ای ندارد.(این دلیل به نام برهان تمانع در لسان معصومین علیهم السلام آمده است(1)).
(70) پس واضح ترین چیز، نزد شخصِ فهیم، پاك بودن خدا از شبیه است. (71) حالا بشنو دلیل سوّم را، به امید اینکه مطلبِ بیهوده ای نگویم (72) اگر بگویی چه دلیلی بر یگانگی و توحید خداست؟ می گوییم: دلیل ها از حدّ شمارش خارج است.
ص: 69
(73) إنَّ العَبیدَ خُلِقُوا جَهُولاً *** فَأرسَلَ اللّهُ لَهُم رَسُولاً
(74) وَ أَنزَلَ الکِتابَ وَ الفُرقانا *** لِکُلِّ شَیئٍ جَعَلَ تِبیاناً
(75) صَرَّحَ فِی مَواضِعَ کثیرَة *** مِنهُ عَلی نَفیِ إلاهٍ غَیرَه
(76) فیَلزَمُ القائِلَ بِالتَعَدُّد *** تَکذیبُ رَبِّنَا الکَرِیمِ الصَّمَد
(77) وَ الفرضُ أن لیسَ لنا رَسُول *** قَولاً سِوی تَوحِیدِهِ یَقُولُ
(78) یُقالُ بَعدَ ذَینِكَ الفَرضَینِ *** یَنحَصِرُ الإلهُ فِی القِسمَینِ
(73) به تحقیق، همه بندگان در ابتدا که خلق شدند، جاهل بودند سپس خداوند متعال برای آنها رسولانی فرستاد (تا آنها را از تاریکی جهل به نور علم و معرفت هدایت فرماید). (74) و كتاب قرآن و جداکننده حق از باطل را (برای آنها) نازل فرمود؛ همان کتابی که برای هر چیز، بیانی در آن آمده است.(1)
(75) درحالی كه خداوند، در جاهای فراوانِ این كتاب، به نبودن ِخدایی غیر از خود، تصریح فرموده است(2). (76) پس كسی كه قائل به چند خدا است، لازم است خدای بخشنده ما را تكذیب كند. (77)و فرض این است که؛ پیامبری که غیر از توحید، گفته باشد،برای ما نیامده.(3) (78)گفته می شود: بعد از این دو فرض، خدا منحصر در دو قسم است:
ص: 70
(79) مِن مُرسِلٍ نَعلمُهُ ذا مَینٍ *** وَ غَیرِهِ غَیرِ عَرِی مِن شَینٍ
(80) فَما خَلَا القِسمانِ مِن نُقصانٍ *** یُشعِرُ هذاَ النَقصُ بالإمکانِ
(81) أمّا النَقیصُ المُدّعی فِی الأوّلِ *** کَالشَمسِ فی وَقتِ الزَوالِ یَنجَلی
(82) أَمّا الّذِی لم یُرسِلِ الرَّسُولاً *** یَلزَمُ مِنهُ تَرکُنا جَهُولاً
(83) وَ نَقصُ ذا تَراهُ بِالعَیانِ *** إذا تَأمّلتَ بِلا بَیانِ
(84) وَ النَّقصُ فِی استِلزامِهِ الإمکانا *** مَا احتاجَ لِلدَّلیلِ بَل أَغنانا
(85) وَحَیثُ الإمکانُ لِکُلٍّ بُیِّنا *** فَالقَولُ بالتَّوحیدِ قَد تَبَیَّنا
(86) فَثَبَتَ التوحیدُ بِالأدِلَّة *** کُلٌّ أخَذناهُ مِنَ الأجِلَّة
(79) یا باید فرستندة رسولان را دروغگو بدانیم و یا به خدایانی غیر از او قائل شویم که این قول هم خالی از زشتی نیست. (80) پس هر دو، خالی از نسبتِ نقص به خدا نیست و این نقص، از ممکن الوجود بودنِ خدا خبر می دهد. (81) امّا نقصانِ ادّعای اوّل؛ مانند خورشید در وسط روز، آشکار است (وآن، دروغگو بودنِ خداوند است) (82) أمّا اینکه بگوییم خدا رسولی را نفرستاده، مستلزم این است که ما را در گمراهی رها کرده باشد (و این خلاف لطف است). (83) و نقص این قول را هم وقتی فکر کنی به روشنی می فهمی. (84) و این نقص، موجبِ ممکن شدنِ خدا می گردد و احتیاجی به دلیل ندارد بلکه ما را بی نیاز از برهان و دلیل نموده است. (85) و چون ممکن شدنِ خدا، در هر دو ادّعا، بیان شد، قول به یگانگی و توحید، روشن و آشكار می گردد. (86) در نتیجه، به وسیله دلیل هایی که همه را از بزرگان دین (و ائمّه معصومین علیهم السلام ) گرفته بودیم، یگانگی و توحید خداوند متعال ثابت گردید. (و الحمدلله رب العالمین )
ص: 71
القول فی العدل
(87) العَدلُ وَضعُ الشَّیئِ فی مَوضِعِه *** نَقیضُهُ الظُلمُ خِلافَ وَضعِه
سخن در مورد عدل(1)
(در بین مسلمین اقوال گوناگونی درباره عدل الهی بیان شده و مُنكرینِ آن، مُنكرِ بعضی از صفاتِ الهی گشته اند كه منجر به انكار توحید می شود، لذا اثبات عدل برای خداوند از اصول شمرده شده و به یک بحث مهم تبدیل شده است. در اصطلاح علم کلام، «عدل» دو معنا دارد كه بیشتر علماء آن را به «منزّه بودن باریتعالی از انجام كارهای قبیح و کوتاهی نسبت به کار واجب» معنا نموده اند(2)و وارد بحثِ«حسن و قبح» شده اند لکن مصنّفِ والامقام این معنا را لحاظ نکرده و عدل را به معنایی که راحت تر قابل فهم باشد گرفته و آن اینکه:) (87)عدل، قراردادنِ هر چیز در جای خود است(3)، نقیضِ آن ظلم است كه قرار ندادن هر چیز در محل خود است.(4)(برخی از علماء، نسبت بین عدل و ظلم را ضدّین و یا ملكه و عدم ملكه گرفته اند، درحالی كه مصنف كتاب، نسبت را نقیضین می داند یعنی هر جا عدل نبود، حتماً ظلم است).
ص: 72
(88) وَ الفَرقُ بَینَ الضِّدِّ وَ النَّقیضِ *** رَفعُ کِلَا الضِّدَّینِ لَا النَقیضِ
(89) وَ الاَصلُ وَضعُ الشَّیئِ فی مَوضِعِه *** حَتّی دَعا داعٍ خِلافَ وَضعِه
(90) کَدَفع ضَرٍّ أو کَجَلبِ مَنفَعَة *** مِمّا عَلی إلهِنا مُمتَنِعَة
(91) وَ بَعدَ تَسلیمِ الّذِی ذکَرنا *** مِنَ المَقالاتِ فَنَحنُ قُلنا
(92) إنّ إلهَنا یَکونُ عَدلاً *** لا یَظلِمُ الناسَ وَ لَو اَقَلّاً
(88) بین مفهوم ضدّ با مفهوم نقیض، تفاوت در این است که دو مفهومی که ضدّین هستند (مثل سیاهی و سفیدی) هر دو می توانند نابود و معدوم گردند به خلاف دو مفهوم كه بینشان رابطة نقیضین است (مثل وجود و عدم، که حتماً یکی از آن دو واقع است و ممكن نیست هر دو، غیرِ واقع باشند؛ در مسأله عدل هم اگر قائل به نقیض بودن آن با ظلم شویم، همیشه باید به بودن یکی از این دو مفهوم، اقرار کنیم). (89) قاعده اولیّه این است که (فرد عاقل حکیم)، هر چیزی را درجایگاه خود قرار دهد مگر اینکه غرض دیگری مانع از این کار شود. (90) مانند دفع کردنِ ضرری یا جلب كردنِ منفعتی و اینها از چیزهایی است که برای خالق ما ممتنع و غیرممكن است. (چون خداوند متعال بی نیازِ مطلق است و نمی توان دفع ضرر و جلب منفعت را که لازمه اش فقر و احتیاج است برای توجیه ظلمِ خدا قائل شد). (91)و بعد از قبول واقع شدنِ سخنانی که در مباحث گذشته گفتیم، می گوییم: (92) به درستی که خالق و پروردگار ما، عادلِ مطلق است و نسبت به مردم، كوچكترین ظلم و ستمی نمی کند.(1)
ص: 73
(93) وَ یُعلَمُ العَدلُ مَعَ الصِّفاتِ *** مِمّا لهُ مِنَ الوُجُوبِ الذّاتی
(94) فَإنَّ فَقدَ عَدلٍ الظُلمَ لَزِم *** لِأنّهُ نَقِیضُهُ کَما عُلِم
(95) وَ الظُلمُ قُبحُهُ یُرَی مُسَلّما *** کَحُسنِ عَدلٍ الّذِی قَدعُلِما
(96) وَ القُبحُ نَقصٌ ناقِصٌ مَن فَعَلَه *** یَستَلزِمُ الإمکانَ مِمَّن عَمِلَه
(93) و عدل با بقیه صفات، از اموری دانسته می شود که برای باریتعالی، وجوبِ ذاتی دارد.(یعنی این صفات، خارج از ذات او نیستند تا موجب مركّب بودنِ او شوند، چنانكه عده ای به این گفته قائلند(1)).
(94) پس همانا عادل نبودنِ خدا، مستلزم اثبات ظلم است.چون همان طور که دانسته شد؛ ظلم، نقیضِ عدل است. (95) و ظلم از اموری است که زشتیِ آن مسلّم و مقبول همه (عقول بشر) است، مثل نیکوییِ عدل که دانسته شد، اینطور است. (96) و قبح و زشتی، نقصی است که انجام دهنده آن ناقص است.(چون نتوانسته است کار نیک انجام دهد و از انجام آن عاجز بوده) هرکس كار قبیح انجام دهد، مستلزم این است كه به صفت امکان هم متّصف گردد.(چرا که نقص، که لازمه فعل قبیح است از خصوصیات ممکن الوجود است و با واجب الوجود بودنِ خالق متعال جمع نمی شود).
ص: 74
(97) وَ الواجِبُ وُجودُهُ قدیمٌ *** کانَ وَلم یَکُن لَهُ نَدیمٌ
(98) کَیفَ وُجوبُهُ مَعَ الإمکانِ *** یَجتَمِعانِ وَ هُما ضِدّانِ
(99) فخَصمُنا یَلزَمُهُ أقوالٌ *** لنا عَلَیها کُلُّها سُؤالٌ
(100) إمّا یَقُولُ وَجَبَ المُمکِنُ *** أو یَعکِسُ القولَ فَلایُمکِنُ
(101) أو یَأخُذُ القَولَ بِالإجتِماع *** قَد سَبَقَ القَولُ بِالإمتِناعِ
(97) و واجب الوجود، وجودش قدیم (و ازلیْ) است ؛ همیشه بوده و هیچ ندیم و شریکی هم برایش نیست. (98) چگونه واجب الوجود بودنِ او می تواند با امکان جمع شود، در حالی که (وجوب و امكان) با هم ضدّین هستند.(و ضدّین هرگز نمی شود با هم جمع شوند). (99) پس مُنکرِ عدل، برایش چند قول متصوّر است که ما در موردِ همه آنها سؤال داریم: (100) یا باید بگوید: ممکن، تبدیل به واجب الوجود شده است، یا اینکه عکسِ آن را بگوید(یعنی واجب الوجود تبدیل به ممكن شده است)، که هیچكدام ممكن نیست. (101) یا اینکه قائل به اجتماعِ این دو صفت شود، که امتناعِ آن را نیز بیان کردیم.(پس منکرین عدل الهی با اشکالات بزرگی رو برو هستند که صدور آن، از افراد عاقل سزاوار نیست و همین باعث شده که جمهور متکلّمین، عدل را برای خداوند متعال، مسلّم و مفروض پندارند،(1) اگر چه بعضی از فِرقه های عامّه، اقوالی را گفته و ملتزم شده اند که لازمه آن، مخالفِ عدل الهی است و توضیح آن به زودی خواهد آمد).
ص: 75
القول فِی الرّدِ عَلَی الجَبرِیّة والمفوّضة
(102) وَ فِی قِبالِ قَولِنا قَولانِ *** نائا عَنِ الصَّوابِ عامِیانِ
(103) یُسَمِّیانِ الجَبرَ وَ التَفویضا *** سَکَتُّ عَن دَلیلِهِم تَفویضا
(104) عَلی ظُهُورِ الکُلِّ فِی البُطلانِ *** بِحَیثُ یُغنِیا عَنِ التِّبیانِ
(105) لِأنَّ مَن یَختارُ قَولَ الجَبرِ *** یَقولُ ما مِن فِعلِنا مِن أمرِ
(106) بَل ما عَلَی الظّاهِرِ مِنّا یَصدُر *** یَفعَلُهُ اللّه وَ لانُؤثِّر
کلام در ردّ کردن قائلین به جبر و تفویض :
(یکی دیگر از بحث هایی که در کنار بحث عدل مطرح می شود، بحث اختیار بندگان در افعال و کردار خود می باشد). (102) در مقابل قول ما (یعنی اثبات عدالت خداوند و اختیار انسان در کردار خود) دو نظریه وجود دارد( که جنبه افراط و تفریط پیش گرفته اند)و هر دو، از راه درست و صحیح ، دور گشته اند. (چرا که به قول معروف، سوراخ دعا را گم کرده و در حلّ این مشکل به جای پناه بردن به صاحبان اصلیِ وحی و راسخین در علم، به وهمیات و قیاسات خود اعتماد نموده اند(1)) و سخنانی عوامانه و بدون استحکام دارند. (البته شاید هم اشاره به این باشد كه آنها از بین عامه یعنی اهل تسنن هستند). (103) نامیده می شوند به نظریه «جبر» و «تفویض»، و از براهین و دلیل هایشان ساکت می شوم. چون واگذار می کنم، (104) بر آشکار بودنِ بطلانِ قولشان، به طوری كه بی نیاز از بیان كردنِ وجهِ آن است. (105) زیرا کسی که نظریه جبر را اختیار کرده،(2) قائل است که ما در انجام کارهای خود، اختیار نداریم. (106) بلکه در ظاهر آنچه از ما صادر می شود، در واقع خدا انجام می دهد و ما هیچ تأثیری در پیدایش آن نداریم.
ص: 76
(107) وَ ظاهِرُ القَولِ کَما یُنادِی *** تَکذیبُ قَولِ اللهِ فِی الإسنادِ
(108) لِأنّهُ أسنَدَ فِی کِتابِه *** إلَی العِبادِ الفِعلَ فی خِطابِه
(109) کَقولِهِ مُخاطِباً« أقیمُوا » *** أرشَدَنا بِقولِهِ «أطیعُوا»
(110) وَ هکَذا جَمیعَ افعالِنا *** أسنَدَ فی کِتابِهِ إلَینا
(111) فَکَیفَ قالَ صادِرٌ عَنِ الله *** نَقُولُ لا قُوَّةَ إلاّ بالله
(107) و این حرف، همان طور که ظاهرش اعلام می کند، تکذیبِ کلام خداوند متعال است در نسبت دادن کارهای انسان ها به خودشان. (108) به خاطر اینکه خداوند متعال در کتاب شریف خود «قرآن کریم»، افعال بندگان را به خودشان نسبت داده است، (109) مانند قول خدای عزّوجلّ در خطاب (به مؤمنان): وَأقیمُوا(الصَّلاةَ وَ آتوا الزَکاةَ وَ ما تُقَدِّمُوا لِأنفُسِکم تَجِدُوهُ عِندَالله إنّ الله بِما تَعمَلون بَصیر(1)) و در آیه «أطیعُوا(اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلِی الأمرِ مِنکُم(2)» که عقل، حكم به اطاعت كردن می كند)، خداوند، به آن ارشاد کرده است. (110) همین طور همه کردار ما در قرآن كریم، مستند به خودِ ما شده است.(3) (111) پس چگونه (جبریّون) قائل به این شده اند که همه كارها از خداوندِ باریتعالی صادر می شود؟ می گوییم: بله هیچ قوّت و قدرتی نیست مگر به (مدد و توفیق) خداوند متعال.
ص: 77
(112) أمّا الّذی یَقُولُ بِالتَفوِیضِ *** لنا مَجالٌ فیهِ لِلتَعریضِ
(113) لِأنّهُ یَقُولُ إنَّ رَبَّنا *** قَد فَوَّضَ الأمرَ إلینا نَفسِنا
(114) وَ فِعلُنا مُستَنِدٌ إلینا *** مِن غَیرِ أن لِغیرِنَا اعتَمَدنا
(115) وَ قُدرَةُ الإلهِ لاتُؤثِّرُ *** فی کُلِّ فِعلٍ هُوَ مِنّا یَصدُرُ
(116) وَ ظاهِرُ القَولِ بِذَا البَیانِ *** خُرُوجُ مُمکِنٍ عَنِ الإمکانِ
(117) لِأنَّ فِعلَنا یَکونُ مُمکِنا *** وَ أنَّ فِی السّابِقِ قَد تَبَیَّنا
(118) إنّ وُجُودَ مُمکِنِ الوُجُود *** مُستَنِدٌ لِواجِبِ الوُجُود
(119) فَالخَصمُ إن لم یَلتَزِم وُجُوبَنا *** فَكَیفَ یُسنِدُ إلینا فِعلَنا
(112) امّا کسی که قائل به تفویض و واگذاری است؛ (در مقابل جبر، کسانی بطلان این عقیده را درک نمودند ولی چون از نعمت ولایت و هدایت امامان معصوم علیهم السلام محروم بودند به باطل دیگری روی آوردند و) برای ماست تا متعرّض این قول نیز بشویم. (113) برای اینکه او می گوید: خداوند متعال امور را واگذار به ما نموده است. (114) و کردار و افعال ما بدون اینکه به مؤثّر دیگری نیاز داشته باشد فقط منسوب به خودمان است (115) و در هیچ یک از افعالِ ما، قدرت و قوّتِ خداوند نمی تواند تأثیر داشته باشد. (116) و ظاهر این نظریه با بیانی که ذکر شد این است که ممکن را از حدّ امکان خارج می کند. (117) زیرا همان طور که قبلاً بیان شد، افعال ما، همانند وجود ما، ممکن الوجود هستند. (118) ممکن، در وجود و آثارِ خود، مستند و مربوط به واجب است.(و از عدم، راهی به وجود پیدا نمی کند و بدون مؤثر نمی تواند موجود شود). (119) پس مخالفِ نظرِ ما، اگر ملتزم نشود به اینكه ما واجب الوجود هستیم، چگونه به طور مطلق و مستقل همه افعال و کردار ما را مستند به خودمان می کند؟ (در حالی که این، فقط ویژگیِ واجب الوجود است که هیچ نیازی به مؤثّر و علّت ندارد).
ص: 78
(120) إن قلتَ کُنّا نَحنُ مُمکِناتٍ *** لکِنَّ صِرنا بَعدُ واجِباتٍ
(121) فَصَحَّ أن یُستَنَدَ إلَینا *** بَقائُنا وَکُلّ ما فَعَلنا
(122) قلنا نَعَم وُجُوبُنا غَیرِیٌّ *** وَ لیسَ ذاتاً بَل هُوَ القَهرِیّ
(123) وَ ما بِهِ وُجُودُ مُمکِناتٍ *** لیسَ لَهُ إلاّ الوُجُوبُ الذاتی
(124) وَ عِلَّةُ البَقاءِ فَالوَجهانِ *** فِیهِ عَلی طِبقِهِما قَولانِ
(125) هَل یُکتَفی بِالعِلَّةِ المُوجِدَة *** أم هُوَ مُحتاجٌ إلی المُبقِیَة
(126) وَ الحَقُّ عِندَنا یَکُونُ الثّانی *** فَإنّهُ الحَقیقُ بِالرُّجحانِ
(120) اگر تو (که قائل به تفویض هستی) بگویی: درست است ما قبلاً جزئی از ممکنات بودیم، ولی بعد از خلق شدن، تبدیل به واجب شده ایم. (121) پس صحیح است همه كارهایمان حتّی بقای ما هم مُستند به خودمان باشد. (122) ما خواهیم گفت: بله، ما قبول داریم که با خلق شدن، تبدیل به واجب شده ایم. (چون قبلاً گفتیم:« الشّیئُ ما لم یَجِب لم یُوجَد». تا زمانی که چیزی واجب نشود نمی تواند موجود شود، ولی واجب شدنِ ما با واجب بودنِ خداوند متعال، فرق اساسی دارد چون) واجب شدنِ ما غیریّ است و ذاتی نیست، بلکه قهریّ است.(یعنی به وسیله غیر، واجب شده ایم لذا در بقای آن هم اختیار نداریم). (123) و فقط کسی که وجودِ ممکنات با اراده او محقّق می شود، واجب الوجودِ ذاتی است.(اینکه مستشکل گفت: ما وقتی به وجود آمدیم در بقاء احتیاجی به مؤثر نداریم، باید گفت:) (124) و در علّتِ بقاء پس دو وجه متصوّر است؛ (آیا خداوند متعال همان طور که علّت ایجاد است، علّت در بقاء ممکنات هم می باشد یا نه؟) مطابق این دو وجه، دو قول نیز وجود دارد: (125) آیا به علّت مُوجِده اکتفا می شود؟(و فقط ایجادِ ممكنات، محتاجِ علت است؟) یا ممكنات در استمرار وجود هم به علّت نیازمندند؟ (126) و حق نزد ما قولِ دوّم است.(یعنی محتاج بودنِ ممکن، در بقاء) كه سزاوار برتری دادن است.
ص: 79
(127) لِأنّ ذَا الإمکانَ فِی الوُجُودِ *** مُفتَقِرٌ لِواجِبِ الوُجُودِ
(128) وَ الإفتِقارُ لازمُ الإمکانِ *** فَلَا انفِکاکَ عَنهُ فی أوانٍ
(129) فَثَبَتَ القولُ بِعَدلِ اللّهِ *** ثُبُوتَ تَحقیقٍ بِفَضلِ اللهِ
(130) أولی إذَن مَذهَبُنَا العَدلِیَّة *** لا قائِلُ التَفویضِ لَا الجَبرِیَة
(131) وَ فِی کَلامِ الصّادِقِ علیه السلام عِبارَة *** فِیها إلی مَذهَبِنا إِشارَة
(132) لَمّا یَکُونُ وَضعُهُ مُختَصَراً *** فَنَحنُ لا نَزیدُهُ مُقتَصِراً
(127) چون ممکنات در وجود، احتیاج به واجب دارند، (128) و این نیازمندی، دائماً ملازم و همراه امکان است،(1)پس دلیلی بر جدا شدن از آن در زمانی از اوقات وجود ندارد. (129) در نتیجه به فضل الهی، قول به عدل خداوند، ثابت گردید، آن هم ثابت شدن از روی تحقیق. (130) بنابر این سزاوارترین قول، مذهبِ عدلیة ماست که نه قائل به جبر است و نه تفویض.(2) (131) و در کلام (زیبا و پُر معنای رئیس مذهب امامیه) حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تعبیری آمده که اشاره به مذهب ما دارد. (132) چون وضع این کتاب بر اختصار است پس(ما هم اکتفا کرده و) اضافه بر این نمی گوییم. (احادیث معروف و دقیقی در مورد جبر و تفویض از طرف ائمة معصومین علیهم السلام رسیده است که در اینجا به ذكر دو حدیث اكتفا می كنیم:* عن أبی عبدالله علیه السلام قال: «لاجَبرَ وَ لاتفویضَ ولکِن أمرٌ بَینَ الأمرَین. قال قلتُ: وَ ما أمرٌ بَینَ الأمرَین؟ قالَ علیه السلام : مَثَلُ ذلِکَ رُجُلٌ رأیتَهُ علی مَعصِیَةٍ فَنَهَیتَهُ فَلَم یَنتَهِ فَتَرَکتَهُ فَفَعَلَ تِلکَ المَعصِیَةَ فَلیسَ حَیثُ لم یَقبَل مِنکَ فَتَرَکتَهُ کُنتَ أنتَ الذی أمَرتَهُ بِالمَعصِیَة(3)».
ص: 80
..........................................................................................................................
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: نه جبر درست است و نه تفویض، بلکه امری بین این دو است. راوی پرسید: امرِ بین آن دو چیست؟ حضرت فرمودند: مثال آن این است که مردی را می بینی که گناهی می کند پس او را نهی می کنی ولی او نمی پذیرد پس او را رها می کنی و مرتکب گناه می شود. پس اینطور نیست که چون او را رها کردی، تو را باعث و سببِ گناه کردن او حساب کنند.
* عن أبی عبدالله علیه السلام قالَ قالَ لهُ الرُجُل: جُعِلتُ فِداکَ أجبَرَالله العِبادَ عَلَی المَعاصی؟ فقال علیه السلام :«الله أعدَلُ مِن أن یُجبِرَهُم عَلَی المَعاصی ثمّ یُعَذّبَهُم عَلیها. فقال لهُ: جُعِلتُ فِداکَ فَفَوَّضَ الله إلی العِباد؟ فقال علیه السلام : لو فَوَّضَ إلَیهِم لم یُحصِرهُم بِالأمرِ وَ النَهی. فقال له: جُعِلتُ فِداکَ فَبَینَهُما مَنزِلَةٌ؟ فقال علیه السلام : نَعَم أوسَعُ مابَینَ السَماءِ وَالأرض».(1)
شخصی از حضرت امام صادق علیه السلام پرسید: فدایتان شوم، آیا خداوند، مردم را بر گناهان مجبور نموده است؟حضرت فرمودند: خداوند عادل تر از این است که برگناه، مجبورشان کند، سپس آنها را بر انجام همین گناه عذاب نماید. پس راوی پرسید: فدایتان شوم پس آیا همه امور را به بندگان واگذار نموده است؟ حضرت فرمودند: اگر اینطور باشد دیگر خداوند، مردم را در قید و بند امر و نهی قرار نمی داد. پس راوی پرسید: فدایتان شوم آیا بین این دو، منزلت و واسطه دیگری هست؟ حضرت فرمودند: بله، وسیع تر از ما بین آسمان و زمین).
ص: 81
القول فی النبوّة العامّة فی قبال البراهمة
(133) إنّ النَّبِیَّ بَشَرٌ اُوحِیَ لَه *** لم یَجِبِ التَبلیغُ أن یُوحی له
(134) إن یُوحَ بِالتَبلیغِ فَالرَّسُولُ *** فَیَلزَمُ اتِّباعُ ما یَقُول
(135) فَإنّهُ لا یَنطِقُ عَنِ الهَوی *** إن هُوَ إلاّ هُوَ وَحیٌ یُوحی
کلام در (اثبات اصل سوم) نبوّت عامّه در مقابل سخنِ براهمه
(133) به درستی كه نبیّ، انسانی است که به او وحی می شود(1)و تبلیغِ دیگران، لازم نیست به او وحی شود. (134) (بلکه) اگر هدایتِ دیگران هم به او وحی شود «رسول» نامیده می شود. پس تبعیت از گفته های او واجب است. (135) چون پیامبر، از روی هوای نفس سخن نمی گوید، بلکه کلام او نیست مگر وحی خدا.(2)
ص: 82
(136) إنَّ النَّبیینَ مِنَ الواجِبِ *** إرسالُهُم مِن رَبِّنَا الواهِبِ
(137) فَاستَمِعِ الآنَ لِلإستِدلالِ *** وَاستَدرِکِ الحالَ مِنَ المَقالِ
(138) بَعدَ ثُبُوتِ أنّهُ تَعالی *** جامِعُ کُلِّ ما یُری کَمالا
(139) فَکُلّما لهُ مِنَ الکَمالِ *** لیسَ بِحَدٍّ یَخطُرُ بِالبالِ
(140) وَ الأثَرُ الناشی مِنَ الصِّفاتِ *** یَتبَعُ فی کَمالِهِ الصِّفاتِ
(141) فَکُلُّ وَصفٍ قَد یَکونُ أکمَلا *** فَنَفعُهُ یَکونُ نَفعاً أجزَلا
(142) فَنَحنُ قُلنا خَلَقَ الحَوادِثا *** رَبٌّ حَکیمٌ فَهوَ لیسَ عابِثا
(143) فَلیسَ بُدٌّ أن یَکونَ خَلقُها *** نافِعَ نَفعٍ کامِلٍ لِکُلِّها
(136) به تحقیق فرستادنِ پیامبران از طرف خداوند بخشنده، امری لازم و ضروری است.(چون هدایت و سعادت بشر که هدف خلقت است، بدون ارسال انبیاء و رساندنِ اوامر الهی به مردم میسّر نیست و لطفِ الهی ایجاب می کند که باریتعالی، پیامبرانی برای این منظور، مبعوث فرماید). (137) پس به دلائل و براهین گوش فرا داده و از سخنانِ گفته شده، واقع را دریاب.(دلیلی که در اینجا برای لزوم ارسالِ رُسُل، ذکر شده معروف به دلیل لطف است:) (138) بعد از اینکه ثابت شد که ذات باریتعالی دارای همه صفات کمال است (139) و هیچ کدام از صفات کمالیه خداوند، انتهایی ندارد که بتوان تصوّر کرد (140) و اثری که در کامل بودن از آن صفات ناشی می شود، مانند خودِ صفات او هستند.(مانند علم الهی که آثارش نیز جزء کمالات است و حدّی برای آن نیست). (141) پس هر وصفی که به عنوان صفتِ کمال، شمرده شود فایده و اثر آن هم فراوان است. (142) در نتیجه می گوییم: خداوند حکیم، همه مخلوقات را آفریده و در این کار بی هدف نبوده است. (143) پس(برای دوری از نسبت عبث به فعل الهی) لازم است صفت خالقیت الهی هم دارای فایده و اثری جامع و کامل برای همه مخلوقات باشد.
ص: 83
(144) وَ قَد نَری فی دارِنَا الدَّنِیَّة *** بَعضَ الرِّجالِ خَیرَهُم سَجِیَّة
(145) اُصیبَ مِن مَصائِبَ شَدیدَة *** وَ قد رَأی نَوائِبَ عَدیدَة
(146) لم یَستَرِح فی عُمرِهِ أوانا *** و لم یُشَفَّ قلبُهُ زَمانا
(147) حَتّی أتاهُ مَوتُهُ مُفاجاة *** وَ ما شَهِدنا فِیهِ مِن مُجازاة
(148) وَ هکَذا فِی عَکسِ ما نَقَلنا *** فَکُلَّما فِیهِ فَفِیهِ قُلنا
(149) فَخَلقُهُ إیّاهُ أینَ یَنفَع *** وَ العَدلُ مَع ما قیلَ کَیفَ یَجمَع
(150) فَبَعدُ مِن جَمیعِ ما ذَکَرنا *** مِن أوّلٍ إلی هُنا عَلِمنا
(151) أَنّ سِوی هذَا الدِیارِ دارٌ *** فیها لِما نَزرَعُهُ ثِمارٌ
(152) وَ ذی خَرابٌ وَهِیَ العامِرَة *** وَ هذِهِ مَزرَعَةُ الآخِرَة
(144) در این دنیای پست، می بینیم برخی از مردم را که از جهت اخلاق و رفتار، بهترین هستند، (145) و به مصیبت های دردناک دچار شده و سختیِ بی شماری دیده اند. (146) در تمام عمر راحتی به خود ندیده و قلبشان در آرامش نبوده است، (147) تا اینکه ناگهان وفاتشان فرا رسیده بدون اینکه در موردِ آنها پاداش و جزایی ببینیم. (148) و آنچه ذکر کردیم در آن طرف قضیه هم هست.(که عقاب و عذابی برای ظلم بدکاران در دنیا دیده نمی شود). (149) پس خلقِ مخلوقات، فایده اش کجا ظاهر می شود و این وقایع چطور با عدل الهی جمع می شود؟ (150) بعد از مطالبی که از اول تا اینجا بیان شد، دانستیم که (151) به تحقیق غیر از این سرا، سرای دیگری نیز هست که برای آنچه می کاریم، ثمره ای در آنجا است. (152) در حالی که چه بسا خراب و یا آباد باشد و اینجا مزرعة عالم آخرت است.(1)
ص: 84
(153) فَلِلعِبادِ فیهِما مَصالِح *** یَلحَقُهُم بِفَوتِها فَضائِح
(154) وَ هکَذا لِکُلِّهِم مَفاسِد *** یَفُوتُهُم بِفِعلِها فَوائِد
(155) وَ ما عَلیها لَهُمُ اطِّلاعٌ *** بَل کانَ فِی اطِّلاعِهَا امتِناعٌ
(156) فَما قَضَت لِرَبِّنَا العَلّامِ *** قَضِیّةُ اللُطفِ سِوَی الإعلامِ
(153) پس در دنیا و آخرت، مصالحی برای بندگان است كه با فوت شدنِ آنها، به بندگان خسارت و رسوایی می رسد. (154) و همین طور برای آنها، مفسده هایی است که انجام دادن آنها، موجبِ محروم شدن از خیرات و فوائد است.(این بیت، اشاره دارد به اینکه احکام الهی متوقف بر مصالح و مفاسد است و بدون دلیل و حکمت نیست به خلاف اشاعره که این را قائل نیستند). (155) در حالی که بندگان، اطلاعی از آن مصالح و مفاسد ندارند. بلکه اطّلاعِ آنها از آن همه مصالح و مفاسد، ممتنع است.(چون در آفرینش، دخالتی نداشته اند تا بتوانند خوبی ها و بدی ها را درک کنند). (156) پس لطف پروردگار دانای ما اقتضا نمی کند مگر اینكه (مصالح و مفاسد دنیا و آخرت ما را) به اطلاع ما برساند.(1)
ص: 85
(157) وَ لیسَ رَبطٌ بَینَ مُمکِناتٍ *** وَ ما بِهِ قِیامُ کائِناتٍ
(158) إلاّ بِقَدرٍ لیسَ مِن مَقبُولٍ *** یکونُ فِی العِلَّةِ وَ المَعلولِ
(159) وَ لیسَ ذَاالقَدرِ مِنَ الرابِطِ *** بِحَیثُ یُغنینا عَنِ الواسِطِ
(160) فَکُلُّ شَیئٍ عِندَنا مُجمَلٌ *** حَتّی أتی بِهِ لنا مُرسَلٌ
(161) فَواجِبٌ إرسالُهُ إلینا *** مَن کانَ فِی الوُجُودِ بَین بَینا
(162) وَ کانَ فی مَرتَبَیِ الوُجُودِ *** بِحَیثُ یَأخُذُ عَنِ المَعبُودِ
(163) حَقیقَةَ الأشیاءِ بِالتَّمامِ *** حَتّی یُبَیِّنَ عَلَی الأنامِ
(164) وَ لا یَکونُ حِینَ الإستِفادَة *** کَما یَکونُ زَمَنَ الإفادَة
(157) و بین ممکنات با کسی که قیامِ موجودات به اوست، ربطی نیست. (158) مگر به قدری که قابلِ قبول نیست و آن ربطِ بین علّت و معلول است. (159) و ما را از رابط( كه اوامر الهی را به ما برساند)، بی نیاز نمی کند. (160) پس همه چیز نزد ما مبهم است تا اینکه برای ما از طرف او، فرستاده ای بیاید. (161) و لازم است فرستادنِ رسول، به سوی ما و او کسی است که در مرتبة وجود، بَین بَین است.(1)(162) و به گونه ای در دو مرتبة وجود است به طوری که از معبود می گیرد (163) حقیقت اشیاء (و دستورات دینی) را به نحو تمام، تا اینكه آنها را برای بندگان، بازگو كند. (164) و در حالی که حقائق را دریافت می کند مثل زمانی نیست که آنها را به مردم باز می گوید.
ص: 86
(165) بَل فاقَ أوّلاً عَنِ الإمکان *** وَ کانَ مِثلُنا مَقامَ الثانی
(166) وَ یُعرَفُ الشخصُ بِإتیانِهِ *** شَیئاً عَلی صِحَّةِ تِبیانِهِ
(167) بِحَیثُ لم نَقدِر عَلَی الإتیانِ *** لِکَونِهِ مِن رَبِّنَا الرَّحمنِ
(168) فَهوَ الّذی سُمِّیَ بِالنَّبِیِّ *** لِأنّهُ أخبَرَ عَن عَلِیٍّ
(169) فَثَبَتَ النُّبُوَّةُ المُطلَقَة *** کَما هُوَ مَذهَبُنَا المُحِقَّة
(165) بلکه در مقامِ اول (یعنی جایگاه گرفتن دستورات و وحی الهی) بالاتر از مرتبه امکان است، (که قابلیّت هم صحبت شدن با حق تعالی را دارد) و در مقام دوم (یعنی جایگاه ابلاغ و رساندن پیام الهی به مردم) همانند همه ماست. (166) شخص پیامبر زمانی شناخته می شود که چیزی را به عنوان دلیل بر صحّت ادعاء و گفته های خود بیاورد (167) به طوری که کسی، قادر به انجام آن كار نباشد.(که اصطلاحاً به این نشانه،«معجزه» گفته می شود و دیگران از این كار عاجز هستند) به خاطر اینکه آن نشانه، از طرف خداوند مهربان به او داده شده است(1) (168) و این شخص « نبیّ» نامیده می شود. چون(نبیّ در لغت یعنی خبر دهنده است و) اوست که از طرف خدای بزرگ مرتبه، خبر می دهد. (169) پس نبوّت مطلقه ثابت شد همان طور که مطابق با مذهب حق ما هست.
ص: 87
القول فی ذِکرِ قولِ البَراهمه وَ دَلیلِهِم
(170) وَ کانَ فِی القِبال لِلمُکالَة *** قَومٌ یُقالُ لَهُمُ البَراهَمَة
(171) فَإنّهُم نَفَوا عَنِ الحَمیدِ *** وُجُوبَ الإرسالٍ إلَی العَبیدِ
(172) وَ ما بِهِ لِلقولِ یَستَدِلُّون *** أقبَحُ مِن قَولٍ بِهِ یَقُولُون
(173) فَإنّهُم قالُوا لَنَا العُقُولُ *** نَحنُ بِما تَحکُمُهُ نَقُولُ
(174) فَمَعَ هذا إن أتی نَبِیٌّ *** أرسَلَهُ إلهُنَا العَلِیُّ
(175) فَإن أتی بِمِثلِ ما عَقَلنا *** فَنَکتَفی عَنهُ بِما عَلِمنا
(176) وَ إن یَقُل غَیرَ الّذی نَعقَلُ *** فَنَحنُ جَزماً عَنهُ لا نَقبَل
سخن براهمه(1) و دلیل هایشان:
(170) و در مقابل همة براهینی که صحبت شد، گروهی هستند معروف به «براهمه» (171) آنها وجوب إرسال پیامبران را از طرف خداوندِ ستوده، نفی می کنند. (172) و آنچه استدلال می کنند، ناپسندتر از چیزی است که به آن قائل هستند؛ (173) آنها می گویند: ما دارای عقل هستیم و قائل به حکمی هستیم که عقل آن را تأیید کند. (174) پس با این حال اگر پیامبری بیاید که پروردگار با عظمت ما، او را فرستاده، (175) اگر مطالبی آورده موافقِ معقولاتِ ما، پس ما اکتفا به احکام عقلیِ خود می كنیم.(چون نیازی به سخنان او نداریم). (176) و اگر مطالبی را می گوید غیر از چیزهایی که تعقّل کرده ایم، پس ما هرگز از او نمی پذیریم. (چون حرفی بر خلاف عقل آورده است).
ص: 88
(177) وَ بَعدَ ذِکرِنا لِذَا المَقالِ *** نَقولُ فی جَوابِ الإستِدلالِ
(178) أمَّا احتِمالٌ الَّذی فَرَضتُم *** مِن خُلفِ قَولِهِ لِما عَقَلتُم
(179) إنِ اتَّقتُم فیهِ فَالرَسُولُ *** لیسَ خِلافَ قَولِکُم یَقُولُ
(180) لِکَونِ کُلٍّ مِنهُما قَطعِیّاً *** لیسَ التَعارُضُ هُنا مَرعِیّاً
(181) فَإنَّ قَولَهُ مِنَ القَبُولِ *** إن لم یُخالِف مُقتَضَی العُقُولِ
(182) وَ إن فَرَضتُم فیهِ الإختِلافا *** فَقَولُهُ یَرفَعُ ذَا الخِلافا
(177) و بعد از اینکه سخن ایشان را ذکر کردیم، در جواب می گوییم: (178) أمّا آن احتمال که شما فرض کردید که قول پیامبر، مخالف با تعقل شما باشد، (179) اگر عقولِ همه شما در امری موافقت کرد، پس پیامبر هم، مخالفِ شما نخواهد گفت. (180) زیرا هر دو از حجّت های قطعی خداوند متعال هستند(1)وهیچ وقت بین دو حجّت، تعارض پیش نمی آید. (خداوندی كه حکیمِ مطلق است هیچ وقت احکامِ معارض، صادر نمی كند. چون امتثال و اطاعت از آن، ممتنع است یعنی انجام دادن آن ممكن نیست). (181) پس حکمی که پیامبر آورده اگر مخالف با مقتضای حكم عقل نیست، در این صورت مورد قبول است. (182) و اگر فرض کردید در مسأله ای(بین عقول عالَم) اختلاف پیدا شد، در این صورت، گفته پیامبرخدا، رافعِ آن اختلاف خواهد بود.
ص: 89
(183) لِأنّ مَن وافَقَهُ الرَسُولُ *** فی قَولِهِ یَصدُقُ ما یَقُول
(184) فَقَولُکُم فیما مَضی لانَقبَل *** نَحنُ علی إطلاقِهِ لانَقبَل
(185) أمّا الّذی قُلتُم بِأنّهُ إذا *** وافَقنا فَما عَلِمناهُ کَفی
(186) قُلنا إذا جائَکُمُ البَیانُ *** فَإنَّهُ یَحصُلُ الإطمینانُ
(187) وَ بَعدُ فَالتَقسیمُ لَیسَ حاصِراً *** فَقَد یَكونُ ذَا الدَّلیلُ قاصِراً
(188) وَ إن أردتَ القِسمَةَ التَمامِ *** اُقَسِّمُ الآنَ فَفِی المَقامِ
(189) بَعضُ الأمورِ کانَ مِن قَبیلٍ *** ما لِلعُقُولِ فِیهِ مِن سَبیلٍ
(183) زیرا كسی که پیامبرخدا، گفتة او را تأیید فرماید، او نیز قولِ پیامبرخدا را تصدیق می کند. (184) پس اطلاق قول شما، در آنچه گذشت به اینكه؛ ما قول پیامبر را قبول نمی كنیم، مقبولِ ما نیست. (185) اما اینکه گفتید؛ اگر قولِ پیامبرخدا، موافق با حکم عقل باشد، پس همان حکم عقل کفایت می کند. (186) در جواب می گوییم: اگر بیانی(از طرف فرستاده خداوند متعال) بیاید (و موافق با حکم عقل باشد)، موجبِ اطمینان نسبت به آن حکم می گردد.(پس بی فایده و لغو نیست بلكه انسان با قطع به خوبی و درست بودنِ آن فعل، اقدام می کند). (187) پس بعد از این حرف، تقسیم شما که با آن استدلال کردید، کامل و دقیق نیست. (و منحصر در دو قسمی که شما گفتید، نمی شود). لذا این دلیل شما ناقص است. (188) و اگر شما تقسیم جامع و کاملی را مایل هستید، من برای شما این تقسیم را در این مقام ذکر می کنم: (189) (أولاً) برخی از امور به گونه ای است که عقولِ بشر راهی برای تشخیص و درك آن ندارد.( مثل بیشترِ مصالح و مفاسدی كه بر كردار و رفتار ، اقوال و افكار بشر و محیط اطراف او جاری می شود و همچنین مثل اموری كه مربوط به آخرت و عالَم پس از مرگ است و فقط خالق انسان كه مدیر و مدبّرِ كائنات است نسبت به آن عوالم و خصوصیات آن، علم و آگاهی دارد).
ص: 90
(190) وَ بَعضُها یُدرِکُهُ العُقُولُ *** وَ مِثلُهُ یَقُولُهُ الرَّسُولُ
(191) فَلیسَ ما أورَدتَهُ وارِداً *** وَ لا یَکونُ قولُهُ زائِداً
(192) بَل کانَ فِی الأوّلِ لِلبَیانِ *** وَکانَ فِی الثّانِی لِلإطمینانِ
(193) فَهیهُنَا الأقسامُ کانَت صُوَراً *** أربَعَ فَارجِعَن لِأن تَبَصَّرا
(194) فَواحِدٌ لیسَ لهُ الوُقُوعُ *** فِی اثنَینِ مِنها یَجِبُ الرُجُوعُ
(195) إلَی النَبِیِّ کَیفَما یَقُولُ *** وَ واحِدٌ قُلنا وَقَدنَقُول
(196) مِن أنّهُ لایَحصُلُ اطمِینانٌ *** إلاّ بِأن یَأتِیَنَا البَیانُ
(197) فَقَولُ هؤُلاءِ فِی البُطلانِ *** بِحَیثُ یَستَغنی عَنِ البَیانِ
(190) (ثانیاً) عقل انسان، بعضی از امور را درک می کند و پیامبرخدا هم مانند آن را می فرماید. (191) پس ایرادی که «براهمه» وارد کرده اند جا ندارد و قول پیامبر، زائد حساب نمی شود، (192) بلکه در اموری که اوّل ذکرکردیم (که عقل راهی به آن ندارد) قول نبیّ، بیان است و در قسم دوّم هم سبب اطمینان و آرامش می گردد. (193) پس این اقسام، چهار صورت هستند، برای اینکه آگاه شوی، رجوع کن. (194) پس اوّلی،(آن جایی که حکم عقل با حکم پیامبر خدا مخالف باشد)، وقوعِ خارجی ندارد و دو صورتِ دیگر(که در آن، راهی برای عقل نیست و یا مورد اختلاف عقلاء است)، رجوع واجب است (195) به قول نبیّ،(و باید طبق آن عمل کرد). و صورت دیگر را گفتیم باز هم می گوییم: (196) حکم عقل به تنهایی موجب اطمینان نمی شود مگر اینکه بیان الهی بیاید. (197)پس قول این گروه به طوری باطل است که از بیان ودلیل بی نیاز است.(1)
ص: 91
القول فی مُجمَل مِن شرائِط النبوّة
(198) وَ لیَدَّعِ النَبِیُّ فی زَمانٍ *** کانَ النُبُوَّةُ عَلَی الإمکان
(199) بِأنَّهُ مِنَ النَبِیِّ السّابِقِ *** لم یَأتِ نَفیُها عَنِ اللّاحِقِ
(200) فَإن أتانا مُدَّعِی النُبُوَّة *** مِن کُلِّ شَیئٍ آخِذاً سُمُوَّه
(201) لِصِدقِهِ أتی بِألفِ خارِقٍ *** فَلیسَ فِی ادِّعائِهِ بصادِقٍ
(202) لِأنّه ضَرُورَةً مِن دینِنا *** خَتمُ النُبُوَّةِ عَلی نَبِیِّنا
(203) فَنَحنُ هَل نُصَدِّقُ کِلَیهِما *** أو نَحنُ قَد نُکَذِّبُ قولَهُما
سخن در بعضی از شرایط نبوّت :
(198) زمانی پیامبر باید ادّعای نبوّت کند؛(یعنی زمانی از او پذیرفته می شود) که این ادّعا در حقّ او ممکن باشد. (199) به این بیان كه از پیامبر قبلی، کلامی در نفیِ (شریعت و) مُدّعِیِ جدید، نیامده باشد.(مثلاً اگر پیامبر سابق فرموده باشد: بعد از من، رسولی از طرف خدا نمی آید. این، منافات با ادّعای مدعیّ جدید دارد). (200) پس اگر در زمان ما، مُدّعیِ پیامبریّ و نبوّت بیاید در حالی که دارای عالی ترین مقام هم باشد، (201) برای اثباتِ راست گوییِ خود، هزار كارِ غیرعادی هم انجام دهد، او را صادق نمی دانیم (202) چون خاتمه یافتنِ نبوّت، بعد از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ضروریِ دین ما است(و مورد قبول همه مسلمین است و آیات قرآن كریم و روایات معتبر از آن حضرت هم دالّ بر آن است(1)).(203) آیا قول هر دو(پیامبرِ سابق و مُدّعیِ جدید) را قبول کنیم؟ یا هر دو را تکذیب نماییم؟
ص: 92
(204) أم نَأخُذُ القولَ بِصِدقِ الثانی *** أم نَعکِسُ الأمرَ فَبِالبَیانِ
(205) یَحصُلُ ههُنا لَنا أقسامٌ *** فِی کُلِّ واحِدٍ لنا کَلامٌ
(206) إلاّ الأخیرَ فَهوَ مُدَّعانا *** وَإن تُرِد مِنّا فَنَحنُ قُلنا
(207) تَصدیقُ کُلٍّ مِنهُما مُحالٌ *** وَ لیسَ فِی امتِناعِهِ مَقالٌ
(208) کَفاکَ ما فی سابِقِ البَیانِ *** مِن أنّه قولُهُما ضِدّانِ
(209) تَکذیبُ کُلٍّ لیسَ مِن مَعقُولٍ *** خُلُوُّ أزمانٍ مِنَ الرَسُولِ
(210) وَإن نُکَذِّبِ الّذِی فِی السّابِقِ *** یَستَلزِمُ القُبحَ عَلَی الخالِقِ
(211) لِأنَّهُ یَلزَمُهُ الإخلاءُ *** فَهوَ قَبیحُ وَ هوَ الإغراءُ
(212) فَصارَ ما قُلنا إذَن مُحَقَّقا *** تکذیبُنَا الثّانی لا مَن سَبَقا
(204) آیا پیامبر جدید را تصدیق نموده و پیامبرِ قبلی را تکذیب کنیم؟ و یا بر عکس؟ (همه وجوه) باید بیان شود. (205) اینجا برای ما اقسامی است که نسبت به همه آنها اشكال داریم، (206) مگر قسم آخر که مدّعای ماست، اگر توضیحی بخواهی می گوییم: (207) تصدیق هر دو مُدَّعِی، ممکن نیست و در امتناعش حرفی نیست. (208) كافی است تو را بیانِ قبل كه این دو، ضدّ هم هستند. (وقتی پیامبر سابق گفت: کسی بعد از من نبیّ نیست، جایی برای ادّعای پیامبرِدیگر نمی ماند). (209) تکذیب هر دو نیز کار معقولی نیست. چون موجب خالی شدن زمان از رسول می شود (و با أدلّه لزوم إرسال پیامبر منافات دارد) (210) و اگر رسولِ سابق را (در ختم نبوّت) تکذیب كنیم، مستلزمِ انجام کار قبیح بر خالق است. (211) چون لازم می آید که خداوند (در زمان إدّعای پیامبر قبلی که بنا بر فرض دروغگو بوده)، مردم را خالی از حجّت و پیامبر رها کرده باشد و این امری قبیح است و منجرّ به گمراهی مردم می شود. (212) پس حرف ما ثابت و محقّق شد که باید ادّعای مدّعیِ نبوّت را که الان پیدا شده، تکذیب کنیم نه پیامبر قبلی را (كه تا به حال از او پیروی و اطاعت می كردیم و با برهان و دلیل به نبوّت او ایمان آورده بودیم).
ص: 93
(213) وَ شَرطٌ أن کانَ مِنَ القَبائِح *** مُجتَنِباً فی جُمَعِ الجَوارِح
(214) وَ کانَ فی صِفاتِهِ السَّنایا *** اَكمَلَ مِمَّن کانَ فِی الرَّعایا
(215) وَ کانَ فی کُلٍّ مِنَ السَجایا *** أفضَلَ مِمَّن کانَ فِی البَرایا
(216) لِکَونِهِ أسخاهُمُ وَ أعدَلا *** وَ أشجَعَ وَ أکرَمَ وَ أجمَلا
(217) وَ هکَذا کُلُّ مِنَ الکَمالات *** وَ فِی فِعالِهِ وَ فِی المَقالات
(218) یَکونُ فی کَمالِ حُسنِ الخُلق *** وَ لا یَکونُ فیهِ قُبحُ الخَلق
(219) وَ لم یَکُن آبائُهُ دَنِیَّة *** أخلاقُهُم وَ هکَذَا السَجِیَّة
(220) یَخلُصُ عَن رَذائِلِ الصِّفاتِ *** وَ هکَذا عَن عَهرِ اُمَّهاتِ
(221) بِحَیثُ لایَستَهزِءُ الَّعِیَّة *** یَمتَنِعُونَ عَنهُ لِلحَمِیَّة
(222) وَ یَعدِمُ الشَناعَةَ النَوعِیَّة *** فَلا یَکونَنَّ مِنَ اللَولِیَّة
(223) وَ نَحوِها مِن کُلِّ مَا الرَّعِیَّة *** یُنَفِّرُونَ عَنهُ بِالسَجِیَّة
(213) شرط است پیامبر از همه زشتی ها در جوارح و اعضایش پاک باشد. (214) و پیامبر خدا در صفات نیک، کامل ترینِ مردم است (215) و در همه خوبی ها، سرآمدِ مردم است. (216) به طوری که سخاوتمند ترین و عادل ترین و شجاع ترین و بخشنده ترین و (حتّی) زیباترین است. (217) و همین طور در همه کمالات، و در رفتار و گفتار (218) در نهایت خوش برخوردی و نیکویی است و در او زشتی از جهت خلقت و ظاهر مشاهده نمی شود، (219) و پدرانِ او، افرادی نیستند که از جهت اخلاق و طینت، پست باشند. (220) پیامبرخدا، خالی از اخلاقِ ناپسند است و همچنین از ناپاکیِِ مادران هم دور است، (221) تا مورد تمسخر مردم واقع نشده و مردم، به خاطر مردانگی و مروّت آنها، پستی ها را از او دور بدانند (222) و نیز از ناپسندی های نوعی هم پاک است؛ پس كارهایی انجام نمی دهد كه باعثِ پشیمانی گردد (223) و مانند این امور؛ هر چه مردم از آن تنفّر دارند، پیامبر از آنها دور است.
ص: 94
(224) فَإنّهُ إن أرسَلَ نَبِیّاً *** لم یَکُ مِمّا سُلِبَ نَقِیّاً
(225) وَ مَا اشتَرَطناهُ بِذِی المَثابَة *** یَأبی وَ لا یَتبَعُهُ العِصابَة
(226) فَلم یَجِد بِالنِعَمِ السابِغَة *** وَ لم یَکُن حُجَّتُهُ بالِغَة
(227) وَ هوَ خِلافُ مُقتَضَی الإیجادِ *** لِأنّهُ اللُّطفُ عَلَی العِبادِ
(228) مَعَ أنَّ نَقصاً كانَ فِی المُرسَلِ *** یَكشِفُ عَمّا كانَ فِی المُرسِلِ
(229) وَ النَّقصُ مِن لَوازِمِ الإمکانِ *** وَ قد مَضی فِی سابِقِ البَیانِ
(230) إنَّ وُجُوبَ ما هُوَ المُمکِنُ *** جَمعُ النَقیضَین وَ لایُمکِنُ
(231) فَقَد عَلِمنا أنَّ مَن أتانا *** وَ یَدَّعِی النُبُوَّةَ عَلَینا
(232) فَإنّهُ إن لم یَکُن کامِلاً *** کُلَّ الکَمالاتِ فَلا أقَلّاً
(233) مِن أن یَکونَ أفضَلَ الرَّعایا *** فی کُلِّ أوصافِهِمُ السَّنایا
(224) پس اگر شخصی به عنوان پیامبر مبعوث شود در حالی که از نواقص ذکر شده پاک نباشد، (225) و آنچه شرط کردیم را دارا نباشد، مردم از پیروی او امتناع کرده و تبعیت از او نمی کنند. (226) در نتیجه به(موفقیّت کامل) و نعمت های فراوانِ(هدف خود که هدایت مردم است)، نمی رسد و حجّت و دلیلِ او نمی تواند كامل و تمام باشد (227) و این، مخالفِ غرضِ خلقت است چون إرسالِ پیامبران و هدایت بندگان، لطف الهی است،(و با دوری مردم از پیامبران، تامین نمی شود). (228) علاوه بر اینکه اگر عیب و نقصی در رسول باشد، بیان می کند که فرستنده نیز ناقص و معیوب است. (چون نتوانسته شخصی خالی از عیب و نقص، مبعوث کند). (229) و قبلاً بیان شد که نقص، از لوازمِ امکان است. (230) به تحقیق، واجب الوجود دانستنِ آنچه صفت امکان دارد؛ جمعِ بینِ نقیضین است که ممتنع است. (231) پس دانستیم: کسی که نزد ما می آید و إدّعای نبوّت می کند، (232) اگر همه کمالات اخلاقی را به طور کامل نداشته باشد، حداقل (233) باید از مخلوقات در همه صفات پسندیده، بهتر باشد
ص: 95
................................................................................................
(در آیات و روایات و كلمات بزرگان، شواهد متعددی بر خصوصیات پیامبران الهی آمده است که اینجا از هر كدام به نمونه ای اشاره می شود:
* خداوند متعال در قرآن كریم، خطاب به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «فَبِما رَحمَةٍ مِنَ اللهِ لِنتَ لَهُم وَ لَو کُنتَ فَظّاً غَلیظَ القَلبِ لَانفَضُّوا مِن حَولِک» (آیه159 آل عمران): پس به خاطر رحمت خدا، با مردم نرم خو و مهربان بودی و اگر خشن و سنگ دل بودی، مردم از اطرافت پراکنده می شدند.
از این عبارت معلوم می شود برای اینكه غرضِ فرستادنِ انبیاء الهی (كه پاكی و تزكیه نفس و تعلیم معارف الهی برای رسیدن به رستگاری و سعادت ابدیِ انسان ها است)، تامین شود، رسول خدا باید دارای شرح صدر و نرمش در رفتار باشد تا بتواند قلوب سخت و ظلمانی انسان هایی كه در مادّیات، غوطه ور هستند را جذب كرده و به سعادت و كمال الهی هدایت نماید.
** مرحوم شیخ صدوق قدس سره نقل می كند كه حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا حضرت ایوب علیه السلام بدون انجام دادن گناه مبتلا به بلا شد؛ پیامبران گناه نمی کنند چون معصوم هستند و گمراه نمی شوند و مرتکب معصیت کوچک و بزرگ نمی شوند و همانا حضرت ایوب علیه السلام با همه بلاهایی که متحمّل شد (برخلاف تصور بعضی) بدنش، بوی بد نگرفت و صورتش زشت نشد و خون و چرک از بدنش نیامد و این طور نبود که بیننده آن حضرت از ایشان دوری و وحشت کند و به بدنشان کرم نیفتاد و همه انبیاء الهی و اولیای الهی این طور هستند. بلکه سبب دوریِ مردم از آن حضرت، فقر و ضعفِ ظاهریِ ایشان بود که مردم به خاطر نادانی به مقام آن حضرت از ایشان فاصله گرفتند.
پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: پیامبران بالاترین مقام را از جهت وارد شدن بلا، دارند پس هرکس که به مقام آنها نزدیک تر باشد در وارد شدن بلا بر سرش هم به ایشان نزدیك تر است.
ص: 96
......................................................................................................
و همانا خداوند متعال حضرت ایوب علیه السلام را مبتلا نمود به بلایی که با آن، در چشم همه مردم پایین آمد به خاطر اینکه مردم، زمانی که نعمت های بزرگی كه نصیب آن حضرت شده بود را دیدند، ادّعای خدایی نسبت به او نکنند و راهنمایی شوند به اینکه ثواب از طرف خداوند متعال گاهی از باب استحقاق است و گاهی از باب اختصاص، و نیز برای اینکه مردم، ضعیفی را به خاطر ضعف و فقیری را به فقر و مریضی را به مرضش تحقیر نکنند و بدانند که مرض و شفاء از خداست برای هرکس که او بخواهد, در هر زمان، به هر کیفیتی که او اراده کند و این بلا را برای هرکس که بخواهد عبرت و برای هرکس که بخواهد، بدبختی یا خوشبختی قرار می دهد و او در همه این امور عادل است و از روی حكمت این ها را انجام می دهد و برای بندگان جز صلاحشان انجام نمی دهد و هیچ قدرتی برای بندگان نیست مگر به وسیله او. (کتاب الخصال حدیث 108 باب السبعة)
***سید مرتضی علم الهدی قدس سره می فرماید: اگر گفته شود: آیا صحیح می دانید آن روایتی که حضرت ایوب علیه السلام مبتلا به جذام گردید؟ می گوییم: مرض هایی که موجب تنفّر مردم می شود و هر کس ببیند وحشت می کند مثل پیسی و جذام، بر انبیاء وارد نمی شود و قابل انکار نیست که سختی هایی که وارد بر جسم و خانواده و مال آن حضرت شد بیشتر از جذام بود. آنچه مورد انکار ماست چیزهایی است که موجب تنفّر مردم می شود. (تنزیه الانبیاء صفحه62)
از این سه شاهد چنانچه مصنّف گرامی هم در منظومه فرمودند؛ به روشنی می توان استفاده نمود، اوصافی كه موجب تنفّر و بی رغبتیِ مردم نسبت به صاحب اوصاف كه انبیاء الهی هستند می شود، در وجود مقدّس و مطهّر پیامبر خدا راه ندارد.
ص: 97
القول فی عصمة الأنبیاء
(234) اَلعِصمَةُ مایَمنَعُ الإنسانا *** مِن أنَّهُ یَرتَکِبُ العِصیانا
(235) لافَرقَ فِی العِصیانِ فِی الکَبائِر *** وَلَا الّذی کانَ مِنَ الصَّغائِر
(236) وَ هیَ سِوَی العِدالَةِ فَإنَّها *** تَمنَعُ الإنسانَ مِنِ ارتِکابِها
(237) لکِنَّهُ یَختَصُّ بِالکَبائِر *** دُونَ الّذِی کانَ مِنَ الصَّغائِر
(238) نَعَم إذا کانَت هِیَ کَثیرَة *** تَمنَعُها فَإنَّها کَبیرَة
(239) وَ بَعدَ ما مَرَّ مِنَ الکَلامِ *** نَقولُ فِی العِصمَةِ فِی المَقامِ
(240) حِکمَةُ ذِی الفَضلِ وَ ذِی الالاءِ *** قَدِ اقتَضَت عِصمَةَ الأنبِیاءِ
(241) لِأنَّه لَو جُوِّزَ الخَطاءُ *** عَلَیهِمُ ما بِهمِ اعتِناءٌ
(242) فیما اَتَوا بِهِ مِنَ الأحکامِ *** مِن جانِبِ الإلهِ لِلأَنامِ
سخن در موردِ عصمت پیامبران
(234) عصمت این است که انسان را از إرتکابِ عصیان، باز دارد. (235) تفاوتی نیست در معصیت، كه از گناهان بزرگ باشد یا کوچك، (236) و صفت عصمت غیر از صفت عدالت است. زیرا عدالت، ملکه و قوه ای است که انسان را از گناهان باز می دارد، (237) ولی مخصوص گناهان كبیره است و شامل گناهان صغیره نمی گردد. (238) اگر چه زمانی که گناه صغیره ای زیاد انجام شود تبدیل به کبیره شده، انسان را از عدالت خارج می سازد. (239) بعد از این كلمات، درباره ویژگیِ عصمت می گوییم: (240) حکمتِ خدایی که صاحب فضل و نعمت است، عصمت انبیاء را اقتضا نموده است. (241) چون اگر جایز دانسته شود که پیامبران مرتکب گناه شوند، دیگر اعتمادی نیست؛ (242) به احکام و دستوراتی كه از طرف پروردگار عالم آورده اند.
ص: 98
(243) لابُدَّ فی مَقامِنا مِن مَثَلٍ *** یُغنِی عَنِ الدَّلیلِ بِالتَأمُّلِ
(244) نَحنُ إذا یَکونُ فِینا عادِلٌ *** فِی غایَةِ الکَمالِ وَ هوَ فاضِلٌ
(245) فِی العُمرِ کانَ صائِمَ النَهارِ *** وَ قائِماً فِی اللَّیلِ وَالأَسحارِ
(246) لکِنَّنا فِی سابِقِ الأزمانِ *** کُنّا رَأینا مِنهُ بِالعَیانِ
(247) صُدُورَ ما کانَ مِنَ العِصیانِ *** أو کانَ یَلعَبُ مَعَ الصِّبیانِ
(248) فما لنا عَلَیهِ الإعتِمادُ *** وَ لیسَ یُمکِنُ لنَا انقِیادٌ
(249) وَالحالُ أن لیسَ لهُ التَصَرُّفُ *** فی أمرِنا وَ نَحنُ لانُکَلَّفُ
(250) بِالإتِّباع وَ بالإنقِیادِ *** وَ لیسَ سُلطاناً عَلَی العِبادِ
(251) فَکَیفَ مَن یُرسِلُهُ الرَّحمنُ *** جازَ لهُ الخَطاءُ وَ العِصیانُ
(252) مَعَ أنّهُ أولی مِنَ الأنامِ *** بِالأنفُسِ وَالمالِ بِالتَمامِ
(243) چاره ای نیست اینجا مثالی بزنیم تا با تامّل در آن، از دلیل، بی نیازمان كند: (244) اگر در بین ما فرد عادلی، در نهایتِ فضل وکمال باشد، (245) روزها روزه و شب ها مشغول عبادت باشد، (246) ولی در زمانِ گذشته آشكارا از او دیده باشیم (247) كه گناه انجام داده یا دائم با بچه ها بازی می كرده است، (248) دیگر اعتماد به او نداریم و فرمانبریِ كامل از دستورات او برایمان خوشایند نیست. (چون او را بی تأثیر از گذشته اش نمی دانیم). (249) در حالی که این شخص در كارِ ما، تصرّفی ندارد و ما تکلیفی نداریم (250) كه اطاعتش کنیم و تسلّطی بر بندگان ندارد. (251) پس چطور کسی که خدای مهربان(او را برای ابلاغ دستورات و احكام شریعت خود) فرستاده، اشتباه و گناه برایش جایز است؟ (252) درحالی که او نسبت به اموال و جان ها از مؤمنین، سزاوارتر است(1)
ص: 99
(253) لیسُوا بِمَعذُورِینَ فِی امتِناعِه *** وَلا لَهُم بُدٌّ مِنِ اتِّباعِه
(254) اُنشِدُکُم بِاللهِ أنصِفُوا إذا *** یُمکِنُ بِالعِصیانِ مِن أن یُؤخَذا
(255) حَقائِقُ الأشیاءِ مِن عَلِیٍّ *** فَکَیفَ یَحتاجُ إلَی النَبِیِّ
(256) وَ کُلُّ واحِدٍ عَلَی انفِرادِه *** یَأخُذُ ما یَنفَعُ فی مَعادِه
(257) هَیهاتَ هَیهاتَ لِما یُدَّعی *** أینَ الثَری مِن مَشهَدِالثُرَیّا
(258) ما لِلوَری مَعَ دَنَسِ العِصیانِ *** أن یَقدُمُوا فی مَحضَرِالسُّلطانِ
(259) فَما أرَدناهُ مِنَ البَیانِ *** أن لیسَ مُمکِناً مَعَ العِصیانِ
(260) أخذُ العِبادِ ما مِنَ الأسرارِ *** مِنَ العَزیزِ المَلِکِ الجَبّار
(261) وَ بَعدَ غَضِّنا عَنِ الدَلیلِ *** نَأتیکُمُ مِن غَیرِ ذَا السَبیلِ
(253) مؤمنین در نافرمانی از پیامبری كه از طرف خداوند متعال آمده، معذور نیستند و باید مطیع و فرمانبرش باشند. (254) شما را قسم می دهم به خدا، انصاف داشته باشید؛ وقتی با وجود عصیان و نافرمانی، ممکن باشد، گرفته شدنِ (255) حقائقِ اشیاء از(خدای) بزرگ مرتبه، پس دیگر چه احتیاجی به وجودِ رسول است؟ (256) در حالی كه با این وجود، هرکس به تنهایی می تواند، خودش منافع آخرت را بگیرد. (257) چه دور است چه دور، آنچه ادّعا شد؛ کجا خاکِ ناچیز می تواند با محلِ دیده شدنِ ستاره ثریا مقایسه شود. (به عبارت دیگر، انسانِ خاکی که پر است از حجاب ها و ظلماتِ نفسانی، چگونه می تواند با نور ارتباط پیدا کند: «ما لِلتُرابِ وَ رَبَّ الأرباب») (258) مردمی که با چرکیِ گناه هستند چگونه ممكن است قدم در محضر سلطان بگذارند؟ (259) پس آنچه بیانش را قصد كردیم این است: که با نافرمانی(و اشتباه)، ممكن نیست (260) پیامبر خدا، بتواند اسرار آفرینش (و احكام شریعت)را از (خدای) قدرتمندِ حُكمرانِ قهّار، بگیرد. (261) بعد از نادیده گرفتن و چشم پوشی از این دلیل، از طریقی غیر از این ، دلیل می آوریم:
ص: 100
(262) نَقولُ لا یَتَّبِعُ البَرایا *** مَن لیسَ مَعصُوماً عَنِ الخَطایا
(263) لیسَ عَلَیهِ لَهُمُ الإقبالُ *** وَ هوَ خِلافُ مَا اقتَضَی الإرسالُ
(264) لِأنّهُ لیسَ سِوَی الإفضالِ *** عَلَی العِبادِ وَ هوَ بِالإقبالِ
(265) إذَا انتَفی فَیَنتَفی فَقُلنا *** حینَئِذٍ بَعثُ النَّبِیِّ یُلغی
(266) فَهوَ خِلافُ حِکمَةِ القَدیمِ *** لایَصدُرُ اللَّغوَ عَنِ الحَکیمِ
(267) فَلیسَ واجِباً عَلَی البَرایا *** أن یَتبَعُوا مُرتَکِبَ الخَطایا
(268) فَثَبَتَت عِصمَةُ الأنبِیاءِ *** قَد بُعِثُوا مِن واهِبِ الآلاءِ
(269) بِلَا اختِصاصٍ لِزَمانِ البَعثِ *** بَل وَجَبَت قَبلَ أوانِ البَعثِ
(262) می گوییم: مردم از کسی که محفوظ از خطاها و اشتباهات نیست، اطاعت نمی کنند. (263) اقبال و توجهی به این چنین شخص، برای آنها نیست و این، برخلافِ هدفِ إرسال پیامبران است. (264) چون (برای فرستاده شدنِ رسول)، غیر از تفضّل بر بندگان، غرض دیگری نیست و آن، با استقبالِ بندگان، میسّر و ممكن است. (265) وقتی این (اقبال مردم) نباشد، آن (هدایت بندگان)هم نیست. می گوییم: در این هنگام مبعوث شدنِ أنبیاء، لغو و بی فایده است. (266) و این بر خلاف حکمتِ ذاتِ ازلی است. چون کارِ لغو از فرد حکیم(كه همه كارهایش از روی مصلحت است) صادر نمی شود. (267) نتیجه این شد که بر مردم لازم نیست از کسی که مرتکب اشتباه و گناه می شود تبعیّت و پیروی نمایند. (268) و ثابت شد عصمتِ همه پیامبرانی که از طرفِ (خدای)بخشنده نعمت ها مبعوث شده اند. (269) (عصمت پیامبران)، اختصاص به زمان رسالت و پیامبری ندارد، بلکه(طبق نظر شیعه) حتّی قبل از زمان نبوّت هم (شخصِ نبیّ) باید دارای این ویژگی باشد.(تا از چشم مردم نیفتد و اشتباهات و گناهانش موجب بی اعتمادی آنها به او نگردد. گرچه جمهور عامّه كه عصمت را برای پیامبران قائلند فقط زمان رسالت و نبوّت را می گویند و نسبت به قبل از بعثت انبیاء، عصمت را قائل نیستند كه مصنّف گرامی در بیت های بعدی نسبت به آنها ایراداتی می فرماید).
ص: 101
(270) وَ کانَ فِی القِبالِ فِی المَقامِ *** جَمعٌ مِنَ العَوامِ کَالأنعامِ
(271) لایُوجِبُونَ عِصمَةَ النَّبیِّین *** یُخَطِّئُونَ جُملَةَ النَبیِّین
(272) وَ یَکتُبُونَ کُتُباً مُضِلَّة *** لِمَن یَضیقُ صَدرُهُ جِبِلَّة
(273) وَ یَستَدِلُّونَ مِنَ الآیاتِ *** وَ کُلُّها تَقبَلُ تَأویلاتٍ
(274) وَ الکُلُّ قَد أوّلَهَا الأئِمَّة *** بِحَیثُ لاتُخالِفُ لِلعِصمَة
(270) و در مقابلِ این قول، گروهی از عامّه اند که مانند چهارپایان هستند.(کنایه از اینکه اندک تدبّری نمی کنند مانند خوارج، حَشَویه، أشاعره و جمهور متکلمینِ عامّه) (271) کسانی که عصمت را (به طور مطلق) بر أنبیاء لازم نمی دانند و پیامبران را خطاکار می دانند.(1)(272) و (در این باره)، کتاب های گمراه کننده نوشته اند برای کسانی که سینه های تنگ (و بدون نورانیّت) دارند.(البته این طور هم می توان معنا کرد که: این کتبِ گمراه كننده متعلّق به افراد سنگ دل و تاریك است). (273) و به آیاتی از قرآن کریم نیز استدلال می کنند، که همة آنها، قابل تأویل و توضیح است. (274) و تمام آن آیات كریمه از طرف أئمّه معصومین علیهم السلام معنا شده، به طوری كه هیچ مخالفت و منافاتی با عصمت انبیاء و پیامبران الهی ندارد.
ص: 102
(275) وَ لانَزیدُ القَولَ فِی المَقامِ *** لِفَوتِ حُسنِ قِلَّةِ الکَلامِ
(276) وَ نَحنُ لانَذکُرُهَا اقتِصاراً *** وَ قَد قَصَدنا فِیهِ الإختِصارا
(275) و بیش از این در اینجا سخن نمی گوییم تا نیکوییِ کم گویی از بین نرود. (276) و ما چون تصمیم بر اختصار داریم از ذکر آن(دلیل ها و جواب آنها)، خودداری می كنیم.
(برای تكمیل مطلب، فقط به دوآیه و تأویل آن از زبان حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام اشاره می كنیم:
*«وَعَصی آدَمُ رَبَّه فَغَوی» (طه121)معنای ظاهر آیه: حضرت آدم عصیان کرد پروردگارش را، پس گمراه شد.
امام هشتم علیه السلام در جواب مأمونعلیه اللعنة- فرمودند: «وَ لم یَکُ ذلِکَ بِذَنبٍ کَبیرٍ یَستَحِقُّ بِهِ دُخُولُ النّار وَ إن کانَ مِنَ الصَغائِرِ المَوهُوبَةِ الّتی تَجُوزُعَلَی الأنبِیاءِ قَبلَ نُزُولِ الوَحیِ عَلَیهِم» یعنی: آن عصیان، گناه بزرگی نبود که مستحق داخل شدن به آتش باشدگرچه از نافرمانی های کوچکی بود که بر أنبیاء، قبل از نزولِ وحی، جایز و ممکن است.(و ترکِ اولی نامیده می شود یعنی کاری که ترک كردنش بهتر است).«عصیان» در لغت، بمعنای ترک كردنِ طاعت است؛ أعمّ از اطاعتِ واجب و غیرواجب، و كلمة«غوی» بمعنای ضرر کردن و بی بهره شدن می باشد لذا ملاحظه می شود كه آیه شریفه، منافاتی با عصمت انبیاء الهی ندارد.
**«رَبِّ إنّی ظلمتُ نَفسی فَاغفِرلی»(قصص15) معنای ظاهر آیه: حضرت موسی علیه السلام پس از کشتنِ شخصِ فرعونی عرض كرد:ای خدای من؛ ظلم کردم به خودم، پس مرا بیامرز.
حضرت ثامن الحجج علیه السلام در معنای این آیه فرمودند:«إنّی وَضَعتُ نَفسی فی غیرِ مَوضِعِها بِدُخُول هذِهِ المَدینَةِ فاغفِر لِی أی أستُر لِی مِن أعدائِک لِئلّا یَظفَرُوا بی فَیَقتلونِی» یعنی: من خودم را در جای غیرمناسبی قرار دادم كه داخل شدن در این شهر بود. پس مرا از دشمنان مخفی کن تا مرا پیدا نکرده و نکشند.
(الاحتجاج ج2 ص216- عیون أخبار الرضا ج2 ص174- بحارالانوار ج11ص78)
ص: 103
« القول فی النّبوّة الخاصّة
و هی نبوّة نبیّنا صلی الله علیه و آله و سلم فی قبال الیهود و النصاری »
(277) قَد جائَنا شَخصٌ هُوَ المُعتَمَد *** مِنَ القُرَیشِ وَ اسمُهُ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و سلم
(278) وَ کانَ فِیهِ کُلُّ ماشَرَطنا *** وَ لم یَکن فیهِ الّذی سَلَبنا
(279) وَ مَعَ ذلِکَ ادَّعَی النُبُوَّة *** عَلَی العِبادِ فائِقاً فِی النَّبوَة
(280) وَ کانَ ما أتی بِهِ قرآناً *** لِکُلِّ شَیئٍ جُعِلَ تِبیاناً
(281) وَ کُلُّ مَن کانَ بِهذِهِ الصِّفَة *** بِالصِّدقِ یَنبَغی لنا أن نَصِفَه
(282) وَ لازمٌ تَصدیقُ ما یَقُولُ *** فَإنّهُ لنا هُوَ الرَّسُولُ
(283) وَ ذلِکَ دَلیلُنَا التَّمامُ *** بِحَیثُ یَکتَفِی بِهِ الأنامُ
کلام در اثبات نبوّت خاصّه
و آن پیامبری رسول گرامیمان صلی الله علیه و آله و سلم است در مقابل یهود ونصاری
(277) به تحقیق شخصی نزد ما آمده که مورد اعتماد است،(و این از سابقه زندگی آن حضرت، مشهود است). از قبیله قریش و اسم گرامی اش «محمّد» صلی الله علیه و آله و سلم است. (278) و هر چه ما برای پیامبری شرط دانستیم در وجودِ نورانی اش موجود بوده و هیچ یک از مواردی که از پیامبر منزّه دانستیم در ایشان نبود. (279) و با این حال ادّعای نبوّت بر بندگان نمود و در این كار نیز موفّق بود، (280) و آنچه(به عنوان معجزه)آورده، قرآن است که برای هر چیز در آن بیان است(1).
(281) و هر کس این صفات را داشته باشد سزاوار است او را به راست گویی توصیف كنیم. (282) و تصدیقِ سخنِ او لازم است. پس اوست رسول خداوند برای (هدایت و سعادت) ما. (283) و این است دلیل تامِّ ما بر نبوّت آن حضرت، که همه مردم به آن اکتفا می كنند(و راضی می شوند).
ص: 104
(284) صُغراهُ ما فِیها مِنَ النُّقصانِ *** کُبراهُ تُغنِینا عَنِ البَیانِ
(285) أمَّا الّذِی قُلنا بِأنّهُ جاءَ *** فَثابِتٌ لِخَصمِنا بِما شاءَ
(286) لِأنّهُ لاخُلفَ مِن مُؤالِفِ *** وَ لَا الّذِی کانَ مِنَ المُخالِفِ
(287) وَ لانَظُنُّ مَن یَکونُ مُنکِراً *** وَ إن نَجِد نَعُدُّهُ مُکابِراً
(288) أمَّا ادِّعائُهُ فَفِی زَمانٍ *** یَشتاقُ کُلُّ النّاسِ لِلبَیانِ
(289) وَ الأنبیاءُ أخبَرُوا الرَّعایا *** مَجِیئَ مَن فاقَ عَلَی البَرایا
(290) وَ أنَّهُ خاتَمُ الأنبیاءِ *** بِحَیثُ مَا اختَفی عَلَی الأبناءِ
(284) صغرای این دلیل(یعنی آمدنِ شخصی با این اوصاف كه ذكر شد)، هیچ کمبود و نقصی ندارد. کبرای آن هم (یعنی اینکه وجود این صفات و خصوصیات، باعث اثبات نبوّت شود)، ما را از توضیح، بی نیاز می کند. (285) أمّا در بیان اینکه شخصیتی با این اوصاف آمده باشد، برای (همه حتی) مخالفین ما هم ثابت و واضح است. (286) چون اختلافی از طرف موافقین و مخالفین، (در ظهور آن حضرت از جزیرة العرب)، نیست. (287) و گمان نمی کنیم کسی منکر این حقیقت باشد، اگر هم مخالفی باشد، ما او را کسی که زیر بار حق نمی رود، می شناسیم. (چون در کتبی که مؤلّفینِ غیر مسلمان، آنها را نوشته اند هم، مسألة ظهور آن حضرت در سرزمینِ حجاز، امری یقینی و قطعی ذکر شده است(1)).(288) أمّا ادّعای آن حضرت پس هنگامی واقع شد، که مردم مشتاقِ بیان و راهنمایی از طرف باریتعالی بودند. (289) و پیامبرانِ قبل، به آمدنِ شخصیتی که بر تمام (افكار و عقائدِ) مردم غالب گردد، خبر و بشارت داده بودند. (290) و او آخرین پیامبر خدا است به طوری كه این مسأله، (آن قدر در كتب آسمانی و كلمات گذشتگان مشهور و معروف بود كه حتی) بر کودکان هم مخفی و پنهان نمانده بود.
ص: 105
(291) وَ یَذکُرُونَ کُلُّهُم ظُهُورَه*** حَیثُ لَهُم کانَ مِنَ الضَّرُورَة
(292) وَ الیَومَ مَن خالَفَنا یَقولُ *** بِأنّهُ یَأتِی لنَا الرَّسُولُ
(293) فَکَیفَ مَن یَنتَظِرُ فِی الآنِ *** لم یَنتَظِر فِی سابِقِ الأزمانِ
(294) فَثَبَتَت دَعواهُ فِی زَمانٍ *** کانَ النَبِیُّ لازِمَ الإتیانِ
(295) فَضلاً عَنِ الجَوازِ وَ الإمکانِ *** بِمُقتَضی ما مَرَّ فِی البَیانِ
(296) أمَّا وُجُودُ سائِرِ الصِّفاتِ *** نَقتَصِرُ الکَلامَ فِی الإثباتِ
(297) بِأنّهُ کانَ مِنَ الیَتامی *** وَ کانَ لایُباشِرُ الأنامی
(298) وَ النّاسُ جُلُّهُم مِنَ الأعاظِمِ *** مِنَ القُرَیشِ وَ بَنِی اَلهاشِمِ
(299) فَهوَ زَماناً ادَّعَی النُبُوَّة *** مُدَّعِیاً عَلَیهِمُ عُلُوَّ
(291) و همه آنها، ظهور آن حضرت را طوری بیان می کردند که برای مردم، امری لازم و ضروری شمرده می شد. (292) و امروز کسانی که مخالف ما هستند،(یهود و نصاری)، به آمدن فرستاده ای از طرف خدا قائل هستند. (293) پس چگونه مردم این زمان، منتظر رسول هستند ولی مردم قبل(که نزدیک تر به کتبِ اصیل بوده اند)، منتظر نبوده اند. (294) پس ادّعای آن حضرت زمانی محقّق شد، که فرستاده شدنِ پیامبر، امری ضروری بود، (295) چه رسد به اینکه بخواهیم به مقتضای بیانی كه گذشت در مورد جواز و امكان این ادّعا صحبت کنیم. (296) أمّا درباره بقیة صفات آن حضرت، پس به مقداری(که در نبوّت مهم است)،اکتفا می کنیم: (297) آن حضرت یتیم بودند.(پدر بزرگوارشان حضرت عبدالله قبل از به دنیا آمدنِ ایشان، رحلت کردند و مادرگرامیشان حضرت آمنه در شش سالگیِ ایشان، از دنیا رفت) و آن حضرت هم نشینِ افراد آگاه و با سواد نبودند (و نزد کسی تلمّذ نکرده بودند). (298) در حالی که غالبِ مردم از بزرگان و نام داران، از قریش و بنی هاشم بودند. (299) پس این، زمانی بود كه آن حضرت ادعای پیغمبری و برتری بر همه آنها نمودند،(و آنان را به دین اسلام و توحید الهی دعوت كردند).
ص: 106
(300) فَکُلُّهُم صارُوا مِنَ الأعداءِ *** مِنَ الأجانِبِ وَ الأقرِباءِ
(301) فَلَو رَأَوا فِیهِ الّذی سَلَبنا *** وَ لم یَکن فِیهِ الّذِی اشتَرَطنا
(302) لَشَهَرُوا فِی الناسِ بِالتَّمامِ *** وَ ذَکَرُوا ما فِیهِ لِلأنامِ
(303) وَ مُقتَضَی الشُّهرَةِ أن یُنتَقَلا *** لیسَ فَلَیسَت فَلَنا تَحَصًّلا
(304) أنّ نَبِیَّنا مِنَ النَقائِصِ *** عارٍ وَ فِیهِ ما مِنَ الخَصائِصِ
(305) وَ بَعدُ لایَبقی لنا مِن رَیبٍ *** فِی أنّهُ لیسَ لهُ مِن عَیبٍ
(306) أمَّا الّذِی جاءَ بِهِ تِبیاناً *** فَإنّ فِی إعجازِهِ بَیاناً
(307) فَإنَّ لِلعِبادِ مِن صَنائِع *** فِی کُلِّ أزمانٍ بِلا مُنازِع
(308) وَ بَعضُها قدکانَ مِن مَکاسِبِ *** قد بَلَغَ القُصوی مِنَ المَراتِبِ
(300) و همه آن بزرگان(جز اندکی)از دشمنان آن حضرت گردیدند؛ از بیگانگان و نزدیکان (چون موقعیت اجتماعی و اقتصادی خویش را در خطر می دیدند). (301) پس اگر در آن حضرت اوصافی که(موجب تنفّر و تمسخر می شد و)ما آنها را از وجود پیامبر، سلب کردیم، می دیدند یا اوصافی که برای او لازم دانستیم، در ایشان نمی دیدند، (302) هرآینه بین مردم مشهور می گشت و آن را به گوش همه مردم می رساندند.(تا پیروان آن حضرت را پراکنده و متفرّق نمایند). (303) و لازمه مشهور شدن، این است که نقل شود و(در کتب تاریخی نگاشته گردد و)چون هیچ نقلی در این مورد نشده، معلوم می شود موردی هم نبوده است. پس برای ما ثابت شد كه (304) همانا پیامبر ما از نقایص پاک و دارای همه فضایل بوده اند. (305) و بعد از این بیانات، در اینکه در آن حضرت عیب و نقصی نبوده، جای هیچ شکّی باقی نمی ماند. (306) أما آنچه به عنوانِ بیان کننده آورده اند، پس سخنی در موردِ إعجازِ آن داریم: (307) به تحقیق برای بندگان در هر زمانی حرفه و مشغولیتی وجود دارد که در آن، نزاعی نیست (308) و برخی از این مشغولیت ها نوعی تجارت هم محسوب می شود که گاهی به نهایتِ رونق و مرتبه توجّه می رسد.
ص: 107
(309) وَ کانَ مِن عادَتِهِ تَعالی *** أن یُعطِیَ نَبِیّهُ کَمالاً
(310) مِثلَ کَمالٍ فِی الزَّمانِ انتَشَرا وَ کانَ فِی أهلِ الزَّمانِ اشتَهَرا
(311) فَانظُر إلی زَمانِ عِیسی مَثَلاً ***وَ فِی التَّناسُبِ إذَن تَأمَّلا
(312) فَکانَ جُلُّ قَومِهِ أطِبّاء *** فَصُنعُهُم کانَ نَظیرَ الإحیاء
(313) وَ انظُر إلی زَمانِ مُوسَی النَّظَرَة *** تَری کَثیرَالقَومِ فیهِ السَّحَرَة
(314) فَاُعطِیَ ما صُنعَهُم یُناسِبُ *** مِثلَ عَصا فِیها لهُ المَآرِبُ
(309) و خداوند متعال غالباً در هر زمان به فرستاده خود، فضیلتی عنایت فرموده است (310) که شبیه آن فضیلت، بین مردمِ آن زمان زیاد و مشهور بوده. (311) مثلاً به زمان حضرت عیسی علیه السلام نگاه کن و در تناسبِ معجزه آن حضرت، با اهل آن زمان دقت و تفکر نما. (312) پس بیشترِ قوم ایشان، طبیب بودند(و علم طب در آن زمان از پیشرفت قابل توجّهی برخوردار بود) وکارشان شبیه زنده کردن مرده ها بود(1).
(313) و یک نگاه هم به زمان حضرت موسی علیه السلام بیانداز، می بینی بیشترِ قوم او، ساحر و جادوگر بودند.(2)
(314) پس به حضرت موسی هم چیزی به عنوان معجزهعطا شد که مناسب با اهل زمانش بود، مثل عصای ایشان که دارای فایده ها و مقاصدی برای آن حضرت بود.(3)
ص: 108
(315) وَ هکَذا کُلٌّ مِنَ النَبِیِّین *** فَادرِ کَذاکَ خاتَمَ النَبِیِّین
(316) فَإنّ أهلَ ذلِکَ الزَّمانِ *** کانَت لَهُم طَلاقَةُ اللِّسانِ
(317) قَد بَلَغُوا العُلیا مِنَ الفَصاحَة *** فی غایَةِ القُصوی مِنَ البَلاغَة
(318) وَ إنَّهُم فَصاحَةً ماسُبِقُوا *** کَأنّهُم مِنهَا ابتِدائاً خُلِقُوا
(319) لیسَ لِمَن خالَفَنَا اختِلافٌ *** إلاّ لِمَن لیسَ لهُ الإنصافُ
(320) فَاُعطِیَ نَبِیُّنا قرآناً *** وَ جُعِلَ لِصِدقِهِ بُرهاناً
(321) فَعَجَزَ الکُلُّ عَنِ الإتیانِ *** وَ لا لَهُم بُدٌّ سِوَی الإذعانِ
(315) و همه پیامبران و انبیاء این طور بودند،(1)پس
آخرین پیامبر را هم همین طور بیاب (316) چرا که اهل زمانِ آن حضرت، اهل آزادیِ زبان (و نیکو صحبت کردن)، بودند. (317) در حالی كه به نهایتِ فصاحت و بالاترین مرتبة بلاغت، رسیده بودند. (318) و در شیواییِ سخن، کسی از آنان سبقت نگرفته بود، مثل اینکه ابتداءً این طور خلق شده بودند. (319)از مخالفین، كسی مخالفِ این واقعیت نیست مگر اینكه انصاف نداشته باشد. (320) پس قرآن به پیامبر ما، عطا شد و برهانی بر راست گوییِ آن حضرت گردید. (321) به طوری که همه از آوردنِ مانندِ آن، عاجز شده و چاره ای جز تسلیم و اعتراف در مقابلش نداشتند.
ص: 109
(322) وَ کَونُهُم مِن أهلِ الإمتیازِ *** کافٍ لِکَونِهِ مِنَ الإعجازِ
(323) إن قلتَ مِن أینَ تَقُولُ هذا *** مِن أنّهُم قَد عَجَزُوا فَقلنا
(324) قِتالُ هؤُلاءِ بِالسُیُوفِ *** فِی الغَزَوات بَدَلَ الحُرُوفِ
(325) دَلَّ عَلَی العَجزِ عَنِ الإتیانِ *** بِحَیثُ لانَحتاجُ لِلبَیانِ
(326) فَإنَّهُ قَد قالَ بِالضَّرُورَة *** فَأتُوا لَنا مِن مِثلِهِ بِسُورَة
(327) وَ قالَ أیضاً فِی مَواضِعَ اُخَر *** فَاتُوا لَنا بِمثلِهِ أو بِسُوَر
(328) فَلو رَأَوا مَقدُرَةَ المَقالِ *** کَیفَ یُبَدِّلُونَ بِالقِتالِ
(322) و همین که آنان از سرشناسان بودند، کافی است تا معجزه بودنِ این کتاب را ثابت کند.(1) (323) و اگر بگویی از کجا به عجز آنها پی بردی؟ گوییم: (324) جنگیدنِ آنها با شمشیرها(در جنگهای متعدّد)به جای اینکه کلامی(مثل قرآن) بیاورند، (325) بهترین دلیل بر ناتوانیِ آنهاست و این محتاج بیان نیست. (326) همانا خداوند فرموده:(و إن کُنتُم فِی رَیبٍ مِمّا نَزّلنا عَلی عَبدِنا) فَأتُوا بِسورَةٍ مِن مِثلِه»(سوره بقره آیه 23. یعنی: اگر در آنچه نازل کردیم شک دارید، یک سوره مانند آن بیاورید). (327) و همچنین در جاهای دیگری از قرآن کریم نیز شبیه این بیان آمده است؛(مانند آیه13سوره هود: «قُل فَأتُوا) بِعَشرِ سُوَر مِثلِه»(یعنی: بگو اگر راست می گویید) شما هم ده سوره مثل قرآن بیاورید.(در سوره یونس آیه 38 و سوره إسراء آیه 88 هم شبیه این بیانات آمده که به این کار، تحدّی و مبارزطلبی می گویند و از علائمِ معجزه است). (328) پس اگر قدرت داشتند، چطور( به جای این کارِساده)، رو به کشتار آوردند و جنگیدند؟(که هم برایشان مشقّت داشت و هم باعث از بین رفتن یارانشان گردید).
ص: 110
(329) وَ لَو أتَوا بِمِثلِهِ لَاشتَهَرا *** بِحَیثُ لایُقدَرُ أن یَستَتِرا
(330) وَ عَکسُهُ فی هذِهِ الأزمانِ *** مُشتَهَرٌ کَالعَجزِ وَ الإذعانِ
(331) فَثَبَتَ الصُغری مِنَ الدَّلیلِ *** وَ لیسَ ما فِیها مِنَ العَلیلِ
(332) أمَّا الّذِی لَنا عَلی کُبراهُ *** وَ هوَ بَدِیهیٌّ کَما قُلناهُ
(333) إنَّ الذِی یَجِیئُ مَع ما ذُکِرا *** لَو کانَ فِیما مَعَهُ قَد زَوَّرا
(334) لَکانَ لُطفُ رَبِّنا مُقتَضِیاً *** إبطالَهُ لِیُعلَمَ مُفتَرِیاً
(335) فَإنّهُ لَو تَرَکَ الإنبائا *** فَذلِکَ یَستَلزِمُ الإغرائا
(336) وَ یَحصُلُ الإبطالُ أن یَنبَعِثا *** مَن یُحدِثُ مِثلَ الّذی قَد أحدَثا
(337) أو أکمَلَ مِمّا أتی أو یَفعَلا *** فِعلاً سِوَی الفِعلِ الّذِی قَد فَعَلا
(329) و اگر مثل قرآن را آورده بودند(که می توانست هم سنگِ عبارات نورانی آن شود)، حتماً (آن را در بوق و شیپور می کردند تا جلوی تبلیغات آن حضرت را بگیرند و) مشهور می شد، به طوری که هیچ کس قدرت مخفی کردنِ آن را نداشت. (330) در حالی كه عكس آن در این زمان مشهور گشته،كه مانندِ اعتراف به ناتوانی در مقابل این کتابِ شریف است. (331) پس صغرای دلیل(كه ادعای نبوّت است توسط شخصی که همه شرایط را دارد) ثابت شد و در آن نقصی نیست. (332) أما بیانی که برای إثبات کبری ذکر می کنیم، آشکار است: (333) همانا كسی که با این خصوصیات آمده، اگر در ادّعای خود فریب کار بود، (334) لطف و فضلِ الهی، اقتضا می کرد کذبِ او را باطل کند تا نیرنگِ او روشن شود. (335) پس اگر خدا این خبررسانی را انجام ندهد، سببِ گمراهیِ مردم می شود. (336) و باطل کردنِ ادّعای این مدعّی به(سه طریق متصوّر است: اول)اینکه خداوند متعال، پیامبری مبعوث فرماید تا برای اثبات نبوّتِ خود، مانند چیزی که آن مدّعی آورده
بیاورد، (337) یا کاری کامل تر انجام دهد و یا عملی را به عنوان معجزه انجام دهد که متفاوت با عمل آن مدّعی باشد.(در همة این موارد، دروغگوییِ مُدَّعِی آشکار می شد).
ص: 111
(338) وَ لایَکونُ المُدَّعِی مُقتَدِراً *** عَلَی الّذِی مُبطِلُهُ قَد قَدَرا
(339) وَ هذَا الإبطالُ بِکُلِّ مَعنی *** یَلزَمُ رَبَّنا إذا عَدِمنا
(340) فِی المُدَّعِی نَقصاً فَإن وَجَدنا *** فَذاکَ فِی إبطالِهِ کَفانا
(341) فَإن أتانا جامِعُ الخَصائِص *** وَ لم یَکُن فِیهِ مِنَ النَّقائِص
(342) وَ یَدَّعِی النُّبُوَّةَ وَ یَظهَر *** مِنهُ الّذی مِن مِثلِنا لایَصدُر
(343) وَ لم نَجِد ما یُوجِبُ الإبطالا *** وَ لانَقِف مِن رَبِّنا تَعالی
(344) عَلَی انبِعاثِ رَجُلٍ أتی لنا *** بِمِثلِ ما أتی بِهِ مَنِ ادَّعی
(345) فَبالنُبُوَّةِ لَهُ حَکَمنا *** وَ واجِبٌ تَصدیقُهُ عَلَینا
(346) فَمِن دَلیلِنَا الّذی صُغراهُ *** قَد ثَبَتَت قَد ثَبَتَت کُبراهُ
(347) إذ ثَبَتَ الجُزءانِ مِن دَلیلٍ *** لیسَ لِمَن خالَفَ مِن سَبیلٍ
(348) فَثَبَتَت نُبُوَّةُ نَبِیِّنا *** خَتمُ النَّبِیِّین حَبیبِ رَبِّنا
(338) و مدّعیِ نبوّت (هر چه هم قدرتمند باشد)، نمی تواند بر کسی که رسوا کنندة او از طرف خدایِ(قادرِ مطلق)است غالب شود. (339) و این باطل کردن، با تمام اقسامش زمانی بر خداوند، لازم است که نیابیم (340) عیبی در مدّعیِ نبوّت. پس اگر نقصانی در او بیابیم، همان، در بطلانِ ادّعای او کافی است(و احتیاج به امر دیگر نیست). (341) پس اگر کسی که دارای همه کمالات بوده و نقصی در او نیست بر ما وارد شود (342) و ادّعای نبوّت کند و به عنوان معجزه چیزی از او ظاهر شود که از امثال ما صادر نمی گردد (343) و امری دالّ بر بطلان گفتة او نیابیم و از طرف خداوند هم مطلع نشویم (344) بر مبعوث شدنِ شخصِ دیگری که مثل معجزة مدّعِی را آورده باشد، (345) پس به نبوّتِ او، حکم کرده و تصدیقاو بر ما واجب است. (346) از دلیلِ ما که صُغرایش ثابت شد، کبری هم ثابت می گردد. (347) وقتی دو مقدمه، ثابت شوند، راهی برای مخالف باقی نمی ماند. (348) پس نبوّتِ پیامبر ما که خاتمِ پیامبران و محبوب پروردگار است، ثابت شد.(صلی الله و علیه و آله)
ص: 112
القول فی إثبات الإمامة
(349) ما یُثبِتُ الدَّلیلُ فِی المَقامِ *** وَ یَقتَضِی العَقلُ بِلا کَلامِ
(350) وُجودَ حُجَّةٍ عَلَی الأنامِ *** فی کُلِّ أزمان مِنَ العَلاّمِ
(351) کَمَا اقتَضَی اللُّطفُ فَإن نَبِیّاً *** فَهوَ وَ إلاّ فَتَکُن وَصِیّاً
(352) فَالعَقلُ لم یَحکُم بِما نَؤُمُّ *** بَل یَحکُمُ بِما هُوَ الأعَمُّ
(353) نَعَم إذا نَقطَعُ مِن دَلیلٍ *** أنَّ اقتِضاءَ حِکمَةِ الجَلیلِ
(354) أن لایَجِیئَ بَعدُ مِن نَبِیٍّ *** نَقطَعُ أن لابُدَّ مِن وَصِیٍّ
سخن در اثبات امامت
(از مهمترین بحث ها در اعتقادات؛ بحث از جانشینیِ پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد که مصنّف والامقام ابتداءً لزومِ امامت را ثابت نموده سپس در موردِ شخص وصیّ، به بیان استدلال می پردازد). (349)آنچه دلیل، اثبات می كند و عقل بدون شك آن را لازم می داند؛ (350) وجودِ حجّتی از طرف خدای دانا در همه زمان ها برای مردم است. (تا در مشكلات و شبهات، ملجأ و پناهگاه مردم بوده و آنها را نسبت به اموری که به آن موظّفند راهنمایی فرماید). (351) همان طوركه لطف خدا هم ایجاب می کند. حالا اگر آن حجّت، پیغمبر بود مراد حاصل است وگرنه باید جانشینِ او باشد.(1)
(352) پس دلیلِ عقلی، آنچه مقصود است را اثبات نمی کند، بلکه (شامل امامت و نبوّت می شود و) أعمّ از مدّعا است. (لذا به تنهایی قابلیّت اثبات مراد ما را ندارد). (353) بله زمانی که با دلیل، یقین پیدا کنیم که مصلحتِ (خداوندِ) بلند مرتبه است، (354) كه دیگر پیامبری نیاید، یقین پیدا می کنیم که حتماً وصیّ پیامبر می آید.
ص: 113
(355) وَ بَعدَ إثباتِ الّذِی ذَکَرنا *** فَنَحنُ فِیما نَحنُ فیهِ قُلنا
(356) بَعدَ النَبِیِّ أفضَلِ الأنامِ *** مُحمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم لابُدَّ مِن إمامٍ
(357) لِأنّهُ ضَرُورَةً قَد عُلِما *** أنَّ النُبُوَّةَ بِهِ قَد خُتِما
(358) وَ إنّمَا الإمامَةُ فِی اُمَّتِه *** خُصَّت بِمَن نُصَّ عَلی إمامَتِه
(359) مِنَ الإلهِ وَ مِنَ النَّبِیِّ *** لَو لم یُنَصَّ لَیسَ بِالوَصِیِّ
(360) لَنا عَلی ذَا المُدَّعی دَلیلٌ *** لیسَ لِمَن خالَفَهُ سَبیلٌ
(361) وَ هوَ یُقَرَّرُ عَلی أنحاءٍ *** رَجاءَ أن یَکفِیَ لِلأخاءِ
(362) فَمَرَّةً عِصمَةَ الأنبیاءِ *** فَمَا اقتَضَی اقتَضی فِی الأوصِیاءِ
(363) وَ هِیَ خَفِیَّةُ مِنَ الخَفایا *** لیسَ اطِّلاعُها عَلَی البَرایا
(355) و بعد از اثبات این مطلب، در مورد لزومِ تعیینِ امام، می گوییم: (356) بعد از نبوّتِ حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم بهترین موجودِ عالم، چاره ای جز معیّن شدنِ امام، نیست. (357) چون پایان پذیرفتنِ نبوّتِ پیامبرگرامی اسلام(و اینکه آن حضرت خاتم الانبیاءهستند، در آیات شریفه قرآن و نیز روایات شیعه و اهل تسنّن)، امری مسلّم شمرده شده است. (358) و امامت و جانشینی در امّتِ آن حضرت، مخصوص کسی است که تصریح به جانشینی او شده باشد (359) از جانب خداوند متعال و رسول گرامی اسلام 7و اگر تصریحی به نام او نباشد، وصایتی ثابت نمی گردد. (360) برای ما بر این ادّعا دلیلی است که راهی برای انکار آن نیست. (361) و به چند طریق قابل بیان است به امید اینکه برای برادران کافی باشد. (362) یك بار از راه عصمت پیامبران بیان می كنیم؛ همان دلیلی که معصوم بودن را برای انبیاء لازم می کند، در عصمتِ وصیّ هم همین حکم را اقتضا می کند. (363) و عصمت (از طرف خالق یکتا عطا می گردد پس) مخفی است و مردم اطّلاعی از آن ندارند.
ص: 114
(364) فَلازِمُ الإلهِ وَ النَّبِیِّ *** نَصُّ الوِصایَةِ عَلَی الوَصِیِّ
(365) أخری نَقُولُ مَا اقتَضی نَبِیّاً *** کَذاکَ یَقتَضِی لهُ وَصِیّاً
(366) فَکَیفَ مَن یَجُودُ بِالنَّبِیِّ *** یَبخَلُ بِالنَّصِّ عَلَی الوَصِیِّ
(367) مَعَ أنّهُ النَّصُّ عَلَی الإمامِ *** لیسَ أقَلَّ سایِرَ الأحکامِ
(368) فَواجِبٌ عَلَی الّذِی بَیَّنّا *** مَصالِحَ العِبادِ أن عَیَّنّا
(369) مَن کانَ یَستَحِقُّ لِلإمامَة *** وَ مَن یَکونُ قابِلَ النِّیابَة
(364) پس لازم است که خداوند متعال و پیامبرخدا به جانشینیِ وصیّ، تصریح فرمایند. (365) راه دیگر برای اثبات امامت این است که بگوییم: آنچه سبب و علّت می شود پیامبر، فرستاده شود، همان دلیل نسبت به وصیّ هم جاری است. (366) پس چطور کسی که فضل و لطفش به مردم، باعثِ ارسالِ پیامبران شده، نسبت به تعیینِ جانشین پیامبر، بخل ورزیده است و امتناع می كند؟ (367) درحالی که تصریح به جانشینِ پیامبر کمتر از بیان بقیّه احکام نیست.(بلكه در آیات كریمه قرآن و روایات صحیحه معصومین علیهم السلام ، مسأله امامت و ولایت جزء اركان و اساس دین شمرده شده و اعتقاد به آن موجبِ قبولی اعمال دیگر و رستگاری در دنیا و آخرت است(1)).(368)پس لازم است بر کسی که مصالح(و مفاسد و راه های سعادت ابدی و شقاوت اخروی)را تبیین نموده، معیّن فرماید (369) شخصی را که سزاوار امامت است و قابلیت جانشینی دارد.
ص: 115
(370) وَ لَو بِهذَا الأمرِ لم یُباشِر *** قَد یَقَعُ العِبادُ فِی التَشاجُر
(371) وَ هوَ خِلافُ مُقتَضَی اللُطفِ کَما *** لَو کانَ إرسالُ النَبِیِّ عُدِما
(372) وَ مِن جَمیعِ ما ذَکَرنا عُلِما *** أنّ الوَصِیَّ کَالنَبِیِّ فَکَما
(373) کانَ النَبِیُّ جامِعَ الخَصائِصِ *** وَ کانَ عاریاً عَنِ النَقائِصِ
(374) کَذَا الوَصِیُّ جامِعٌ ما جُمِعا *** مُمتَنِعٌ عَن نَفسِهِ مَا امتَنَعا
(370) و اگر (خالقِ یکتا) به این امر اقدام نفرماید(و مردم را به حال خود واگذارد)، بندگان خدا (به خاطر جهل نسبت به شخصِ افضل و اختلاف سلیقه ها و غلبه تمایلات نفسانی و...) در تعیین آن فرد دچار تنازع و اختلاف خواهند شد.(همان طور كه تبعیت كنندگان غیر مكتب اهل البیت علیهم السلام دچار این تشتّت و اختلاف شده و هر كدام از روی جهل و تعصّب بیراهه ای را انتخاب و به گمراهی كشیده شده اند). (371) و این بر خلاف لطف الهی است، همان طور که اگر پیامبر مبعوث نمی شد، (خلاف لطف و نقض غرض می شد). (372) از مطالب قبل، معلوم شد که وصیّ، مثل نبیّ است. پس چنانچه (373) نبیّ باید جامعِ صفاتِ نیك و خالی از صفاتِ زشت و ناپسند باشد، (374) وصیّ هم باید جامعِ آنچه بیان شد، بوده و خالی از آنچه ممتنع است باشد.(1)
ص: 116
القول فی تعیین الإمام بعد نبیّنا سیّد الأنام صلی الله علیه و آله و سلم
(375) فَمُدَّعانا مَعشَرَ الإمامِیّ *** قِبالَ مَن خالَفَ مِن أنامِ ف
(376) بَعدَ النَّبِیِّ أنّهُ عَلِیٌّ علیه السلام *** مِن غَیرِ فاصِلٍ هُوَ الوَصِیُّ
(377) خِلافُ مَن خالَفَنا خِلافاً *** َإنّهُ یَعتَسِفُ اعتِسافاً
سخن در مشخص کردن امام بعد از پیامبرمان، آقای همه موجودات
- كه درود و سلام خدا بر او و اهل بیتش باد-
(375) پس ادّعای ما مذهب إمامیه در مقابل قول کسانی که با ما مخالف هستند این است که (376) بعد از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام بدون فاصله، وصیّ و جانشین آن حضرت هستند. (377) بر خلافِ مخالفینِ ما که قائل به این حرف نیستند و حقیقتاً به بیراهه و انحرافِ بزرگی رهسپار شده اند.
(از اینجا مصنّف گرامی وارد بحث مهم و دقیقی می گردد که احتیاج به ظرافتی خاص دارد و إشراف کامل بر دلیل ها و براهینی را می طلبد که مقبول مخالفین و جواب گوی اعتراضات و شبهات آنها باشد. با توجه به اینكه سرودنِ این اشعار و بیان این مطالب در حینِ حركت به مشهد مقدس بوده و دسترسی به كتب تاریخ و حدیث در سفر، ممكن نیست، به نظر می رسد این قسمتِ منظومه از زیباترین و عمیق ترین قسمت های منظومه است. لذا سعی شده مطالب نقل شده توسط مصنف والامقام با پیدا كردن مدرك و سند آن در كتبِ مخالفین همراه شود تا هم تسلط ایشان به منابع معلوم گردد و هم حجّت را بر دیگران تمام كند. بدیهی است چون بنای كتاب بر اختصار است، نمی توان انتظار داشت تا به همه ادلّه و براهین، تعرّض شود ولی تا آنجا كه برای مصنّف محترم امكان داشته به این موضوع پرداخته شده و واقعاً چه نیكو از عهده آن برآمده است كه برای هیچ خوانندة منصفی، در تعیین جانشینی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و انتصاب حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به این مقام، كوچك ترین شك و تردیدی باقی نمی گذارد. «الحمدلله الذی هدانا لهذا و ما كنّا لنهتدی لولا أن هدانا الله ، ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا و هب لنا من لدنك رحمة انّك انت الوهاب»)
ص: 117
(378) فَإنَّهُم قَد قَدَّمُوا ثَلاثاً *** ثانِیهِمُ قَد فَضَّلَ إناثاً
(379) عَلَیهِ بِالإدراکِ بِالصِّراحَة *** کَأنُّهُم لَم یُدرِکُوا القَباحَة
(380) کَیفَ وَ هُم مَعَ وُجُودِ الأفضَل *** قَد جَوَّزُوا الإمامَةَ لِلأوّل
(378) آنها سه نفر را مقدّم می دانند در حالی که دوّمینِ آنها, زنان (پرده نشین)را برتری داده(1)
(379) صریحاًً بر خودش در درک و فهم، مثل اینکه زشتیِ این را درک نمی کنند، (که از کسی تبعیّت می کنند که خود را جاهل تر از همه می داند). (380) چگونه با وجود شخصی از همه جهت برتر، امامت را بر اوّلی جایز دانستند(2)؟
ص: 118
(381) کَذاکَ لِلثّانِی وَ للثّالِثِ *** لیسَ سِوَی الحُمقِ مِنَ الباعِثِ
(382) فَلنَستَدِلُّ فِی قِبالِ القَومِ *** لِأن نَزیدَهُم کَثیرَاللَّومِ
(383) فَنَحنُ فِی قِبالِهِم نَقولُ *** یَنحَصِرُ مَن نابَهُ الرَّسُولُ
(384) بِالنَصِّ وَ التَعیینِ فِی« عَلِیٍّ» *** فَلَیسَ غَیرُهُ مِنَ الوَصِیِّ
(385) وَ یَثبُتُ النَصُّ عَلی وَجهَینِ *** وَ صَحَّ عِندَنا کِلَا الوَجهَینِ
(386) الأوَّلُ ما کانَ بِالخُصوص *** لنا مِنَ الأخبارِ فِی النُصُوصِ
(381) همین طور (با وجود أفضل)،خلافت را برای دوّمی و سوّمی هم جایز دانستند، (مناسب است اینجا اشاره شود به جمله خلیفه اوّل که خطاب به مردم می گفت: «أقیلونی أقیلونی فلستُ بخیرکم و علیّ علیه السلام فیکم»(1) یعنی: از خلافت، من را کنار بگذارید. وقتی علی علیه السلام بین شماست، من بهترینِ شما نیستم). منشأ این كار (یعنی برتری دادن غیرأفضل بر أفضل) غیر از بی عقلی(و تعصّب) نیست. (382) پس در برابر این عقیده،(با وجود واضح الفساد بودن آن)،برای اینکه بیشتر آنها را شرمنده کنیم استدلال كرده (383) و می گوییم: تنها کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جانشینی او خبر داده (384) با صراحت؛ امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام است. در نتیجه غیر از آن حضرت، هیچ کس قابلیّت و شایستگیِ این مقام را ندارد. (385) و کلام پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به دو صورت به دست ما رسیده است که هر دو صورت، موردِ تأیید و قبول ماست. (386) دسته اول؛ آن احادیثی است كه در آنها تصریح به جانشین پیامبر اسلام شده و به طور خاص در حقّ حضرت وارد شده است.
ص: 119
(387) بِحَیثُ قَد تَبلُغُ فِی التَکاثُر *** مَرتَبَةَ القُصوی مِنَ التَواتُر
(387) به طوری كه این احادیث از زیادیِ نقل، به نهایتِ مرتبة تواتُر رسیده است. (تواتر به حدّی می گویند که راویان فراوانی، از طبقه های مختلف یک حدیث را نقل کنند که انسان به صدور آن روایت، از معصوم یقین پیدا می کند.
از جمله احادیثی كه پیامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم در تعیینِ و تصریح به جانشین و خلیفه بعد از خود ایراد فرموده و به صورت متواتر از شیعه و اهل تسنّن نقل شده، به ذكر دو حدیث با ذكر منبع اكتفاء می كنیم:
* حدیث ثقلین :«إنی تارك فیكم الثقلین كتاب الله و اهل بیتی و انّهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض» یعنی: به درستی كه من در میان شما دو چیز گرانبها باقی می گذارم كه عبارتند از كتاب خدا و اهل بیت و عترتم، و هرآینه این دو، هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا اینكه در كنار حوض بر من وارد شوند.(1)البته در برخی منابع به جای تعبیرِ «الثقلین»، آمده «الخلیفتین» كه تصریح در جانشینی و وصایت است و تردیدی نیست كه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از اهل بیت آن حضرت بودند.
** حدیث یوم الدار كه بعد از نزول آیه:«وأنذر عشیرتك الاقربین»(سوره شعراء آیه214) پیامبراكرم 9، فرزندانِ حضرت عبدالمطلب را در خانه حضرت ابوطالب علیه السلام جمع نموده و آنان را به توحید و یكتاپرستی دعوت فرموده و نبوّت خود را به آنها اعلام كردند، سپس فرمودند: چه كسی من را در این امر یاری و پشتیبانی می كند تا برادر و وصیّ و خلیفة من باشد؟ همه سكوت كردند. تا سه مرتبه این سؤال تكرار شد و هر بار فقط آقا امیرالمؤمنین علی علیه السلام كه كوچكترین فرد در آن جمع از جهت سِنّ بودند، اعلام یاری و پشتیبانیِ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نمودند و از طرف ایشان به برادری و جانشینی، انتخاب شدند و در همان مجلس این انتصاب به همه اعلان شد(2)).
ص: 120
(388) وَ الثّانِی إن لم یَقبَلِ المُخالِفُ *** تَواتُراً یَقُولُهُ المُؤالِفُ
(389) فَمَعَ سُقُوطِ القَولِ فِی الأنظارِ *** لِعَدَمِ المَجالِ لِلإنکارِ
(390) قُلنا بِالإتِّفاقِ مِن مُؤالِفٍ *** وَ هکَذَا الّذِی مِنَ المُخالِفِ
(391) قَدِ انتَفی مِنَ النَّبِیِّ الأفضَلِ *** تَعیینُهُ الوِصایَةَ لِلأوّلِ
(392) وَ قَد مَضی أنَّ عَلَی النَّیِّ *** نَصَّ الوِصایَةِ عَلی الوَصِیِّ
(393) فمَعَ ثُبُوتِ ذَینِکَ الفَرضَینِ *** وَ قَد یَکونان مُسَلَمَینِ
(394) نَقطَعُ قَطعاً أنَّهُ عَلِیٌّ علیه السلام *** هُوَ الّذِی قَد نابَهُ النَّبِیُّ
(395) لِأنّهُ لاثالِثَ سِواهُما *** لایَدَّعِی وِصایَةً غَیرُهُما
(396) وَ إنِّمَا النَّبِیُّ لایُخِلُّ *** بِالواجِبِ یَکثُرُ أو یَقِلّ
(388) و دوّمین دلیل ما اگر مخالفین، تواتری كه گفتیم را قبول نکنند، (389) پس با اینكه مخالفت با قطعی بودنِ تواتر، در همه نظرها ساقط است و محلی برای انكارش نیست، (390) می گوییم: امری که بین موافق و مخالف، نقطة توافق است، این است که (391) تصریحی بر جانشینیِ اوّلی(ابوبکر)، از طرفِ پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نیامده است. (392) و قبلاً گذشت که تصریح به امامِ و وصیّ بعد از خود، بر عهدة آن حضرت بوده، (393) پس با ثابت شدنِ این دو فرض که مورد قبول همه است، (394) یقین پیدا می كنیم كه حضرت علی علیه السلام همان كسی هستند که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم ، ایشان را وصیّ و جانشینِ خود، قرار داده اند. (395) چون شخصِ سوّمی غیر از این دو نفر، ادّعای جانشینیِ آن حضرت نکرده است. (396) و به تحقیق و یقین، پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم (كه دارای مقام نبوّت و صفات عالیه ای مثل: عصمت، حكمت، عبودیت، رأفت، شفقت و رحمت به امّت هستند)، نسبت به انجامِ واجبات؛ چه زیاد یا چه كم، إخلال و كوتاهی نمی كنند.
ص: 121
القول فی مُستَنَد العامّة فی إمامة الأوّل من الثلاث
(397) دَلِیلُ مَن خالَفَنَا الإجماعُ *** فَلیسَ یَنبَغِی لنَا استِماعٌ
(398) لِعِلمِنا فِی سابِقِ المَقالِ *** أنَّ الإمامَةَ مِنَ المُحالِ
(399) إلاّ لِمَن نُصَّ عَلَی إمامَتِه *** مِنَ النَّبِیِّ لَااجتِماعِ اُمَّتِه
(400) مَعَ أنَّ قَصدَهُم مِنَ الإجماعِ *** وِفاقُ اُمَّةٍ بِالإجتِماعِ
سخن از أدلّه عامّه در إثبات خلافتِ أوّلیِ از سه خلیفه
(397) دلیل مخالفینِ ما(بر جانشینیِ اوّلی یعنی أبوبکر)، اجماع است. پس(با این برهان، دیگر)، سزاوار گوش دادنِ ما، نیستند. (398) زیرا قبلاً دانستیم که به تحقیق شناخت أمر إمامت، محال است حاصل شود. (399) مگر از راهِ تصریح و تبیین بر إمام و جانشین از طرف پیامبر خدا، نه از راه اجتماع و إتّفاق أمّت.(1) (400) با اینکه مراد آنها از اجماع (كه به عنوان دلیل خود ذكر می كنند)، توافق و قبول كردنِ همه اُمّت اسلامی است،(كه این ادعای ایشان نیز محقّق و ثابت نیست(2)).
ص: 122
(401) وَ هوَ إذا یُمکِنُ نَحنُ نَقبَل *** لِأنّهُ المَعصُومُ فِیهِ یَدخُل
(402) وَ مُدَّعانا أنَّهُ لایُمکِنُ *** وَ إن تَقُل لَعَلَّهُ قَد یُمکِنُ
(403) نُجِبکَ فِی مانَحنُ فِیهِ لَم یَقَع *** فَضلاً عَلی ماقیلَ أنّهُ امتَنَع
(404) لِأنّهُ خالَفَهُم «عَلِیٌ» علیه السلام *** وَ هوَ عَلی کُلِّهِمُ عَلِیٌّ
(401) و این اجماع، اگر محقّق و ثابت شود ما هم می پذیریم؛ چون (یقیناً قولِ) معصوم(در بین همه نظرها) وجود دارد. (402) و إدّعای ماست که این (معنای) إجماع ممکن نیست و اگر بگویید شاید محقّق شود، (403) جواب می دهیم: در بحثِ ما (كه تعیین جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است)، اجماع واقع نشده تا چه رسد به امتناعِ إجماع(به این معنا)، قائل شویم. (404) چون حضرت أمیرالمؤمنین علی علیه السلام با آنها مخالف بودند و حضرت بر همه صحابه برتری و فضیلت داشتند.(1)
ص: 123
(405) وَ هکَذَا السَّلمانُ وَ العَمّارُ *** کانَ عَلی مِثلِهِمَا اعتِبارٌ
(405) و همین طور(از مخالفینِ سقیفه و بیعت با خلیفه اوّل)، أشخاصی مانند: حضرت سلمان فارسی رحمه الله (كه در لسان پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به «سلمان محمدیّ» معروف شده بود و حضرت احترام خاصّی برای او می گذاشتند) و حضرت عمّار رحمه الله (كه از مسلمین صدر اوّل بود به همراه پدر و مادر بزرگوارش حضرت یاسر و سمیه علیهما السلام كه آنها زیر شكنجه مشركین قریش به شهادت رسیدند ولی عمّار تا زمان خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام باقی ماند و در نهایت به دست معاویه در جنگ صفّین در سنّ نود سالگی به شهادت رسید) و اعتبار فراوان و كم نظیری بر مانندِ آنها (بین صحابه و بزرگان اسلام) است.(1)
ص: 124
(406) فَمِثلِ هؤُلاءِ لَم یُوافِق *** وَ غَیرُهُم أتباعُ کُلِّ ناعِقٍ
(407) إن قُلتَ قَد فَوَّضَها عَلِیٌّ علیه السلام *** إلَیهِمُ فَالأوَّلُ وَصِیٌّ
(406) پس مانندِ این حضراتِ(عالی قدر، با خلافتِ خلیفه اوّل و شورای سقیفه)، موافقت نکردند(1)و بقیّه هم که موافقت کردند، تابع هر نعره و صدایی بودند.(به اصطلاح؛ اصحاب باد بودند که از روی ترس و یا طمع، مبادرت به بیعت با آنها نمودند(2)و
دین خود را به دنیای دیگران فروختند. إِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِكَ مَا یَأْكُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا یُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَكِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ. بقرة: 174) (407) اگر بگویی که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام خودشان خلافت را (با اختیار و رضایت)به آنها تحویل داده اند، پس اوّلی، جانشین و خلیفه بر حقّ است،
ص: 125
(408) قُلنا فَلَو فَوَّضَها إلَیهِم *** فَما لَهُ أن یَلعَنَ عَلَیهِم
(409) کَیفَ وَ قَد یَلعَنُ فِی الدُعاءِ *** فَیَکشِفُ عَن عَدَمِ الرِّضاءِ
(408) می گوییم: اگر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، خلافت و امامتِ بر امّت را به آن سه نفر واگذار نموده بودند(1)(و به این كار راضی شده بودند)، پس چرا همیشه آنها را لعن می كردند (و نسبت به اعمال و وقایع بعد از رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شكایت و گلایه داشتند)؟ (409) و چگونه در دعاهای خود، نفرین به آنها می کردند(2)؟
پس همه این شواهد و قرائن، دلالت بر نارضایتیِ آن حضرت از آنها و كارهای آنان می کند.( اگر چه به خاطر وصیّتِ پیامبرگرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و حفظ اصل و اساسِ دین، مأمور به سكوت و عدم مقاتلة عَلَنی با آنان بودند و چون بی وفایی و پیمان شكنیِ صحابه دیگر به سفارشات پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در حقّ اهل البیت و بی تفاوتی آنها را نسبت به این ظلم بزرگ دیدند، صبر در مقابل سختی ها و ظلم ها را بر مقابله و مبارزه بدون یار و یاور ترجیح دادند).
ص: 126
(410) تَأمَّلُوا فِی الخُطَبِ المَشهُورَة *** کَذاکَ فِی الأدعِیَةِ المَأثُورَة
(411) لِتَشهَدُوا بِصِحَّةِ المَقالِ *** وَ تُبصِرُوا حَقیقَةَ الأحوالِ
(412) فَلَیتَ شِعری أهُم یَفهَمُون *** ما یَأکُلُونَهُ وَ ما یَقُولُون
(410) در خطبه های معروف و مشهور آن حضرت تفكّر کنید(1)،
همین طور در ادعیه (و زیارت هایی) که (از ائمة معصومین )رسیده با تامّل بنگرید، (411) تا به درستیِ گفته ما، گواهی دهید و حقیقتِ حال، یرایتان آشکار گردد. (412) پس ای کاش می دانستم آیا این جماعت عامّه، می فهمند چه می خورند(2)
و چه می گویند؟
ص: 127
(413) أمرٌ عَظیمُ الشَأنِ کَالإمامَة *** یُحَوِّلُونَهُ عَلَی الجَماعَة
(414) وَ یَحسَبُونَ أنَّهُ النَّبِیُّ *** أرضاهُ ذا فِعلُهُمُ الرَّدِیُّ
(415) وَ هَل نَبِیُّنَا الّذِی بَیَّنا *** آدابَ خَلوَةٍ فَما عَیَّنا
(416) مِن بَعدِهِ مَن لاقَ بِالنِّیابَة *** مَعَ عِلمِهِ بِأنَّهُ العِصابَة
(417) یَختَلِفُونَ بَعدَهُ اختِلافاً *** وَ یَعمَلُونَ عَمَلاً خِلافاً
(413) امر عظیم و بزرگی مثل إمامت و جانشینیِ پیامبر خدا را به گروه و جماعتی، محوّل کرده اند (414) و گمان می کنند که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم از این کارِ زشت و ناپسندشان راضی هستند. (415) و آیا پیامبر (دلسوز و مهربانِ) ما که (حتّی) مستحبات وآدابِ بیتُ الخلا و قضای حاجت را به امّت بیان فرموده اند؛ معیّن ننموده اند (416) جانشینِ لایق و شایستة بعد از خود را ؟! در حالی که آن حضرت می دانستند که امّت و پیروانشان، (417) بعد از ایشان اختلافات زیاد و شدیدی پیدا می کنند(1)و
برخلاف اعمال و رفتارِ آن حضرت عمل خواهند كرد.
ص: 128
(418) وَ لَیتَ شِعری أنَّهُ العاقِلُ *** مَعَ وُجُودِ مَن هُوَ الکامِلُ
(419) کَیفَ یُفَضِّلُ عَلَی العِبادِ *** مَن کانَ أغباهُم مِنَ الجَمادِ
(420) وَ هَل مِنَ الحَقیقِ أن یُفَضَّلا *** مَن لیسَ قَطُّ أن یَحُلَّ مُشکِلاً
(421) بَل وَ إذا یَعرِضُهُم مُشکِلٌ *** فَیَعجُزُ عَن حَلِّهِ الأوَّلُ
(422) وَ یُرشِدُ الکُلَّ إلی «عَلِیٍّ» *** فَأنصِفُوا یا قَومُ فِی وَصِیٍّ
(423) لیسَ لهُ شَیئٌ مِنَ التَدبیرِ *** هَل یَصلُحُ لِحَجَرِ التَّطهِیرِ
(424) تَفضیلُ مَفضُولٍ عَلَی الفاضِلِ *** کَیفَ یُجَوَّزُ عَلَی العاقِلِ
(418) و ای کاش می دانستم که عاقل با وجود شخصِ کامل، (419) چگونه کسی را برتری می دهد که در نفهمیدن، از جامدات هم پست تر است؟ (420) و آیا سزاوار است کسی برتری داده شود، که مشکلی به دست او حل نشده؟ (421) بلکه هرگاه مشکلی بر مردم عارض می شد، اوّلی از حلّ آن عاجز بود (422) و مردم را به حضرت علی علیه السلام ارشاد می کرد.(1)
پس مُنصِف باشید ای قوم؛ در وصییّ (423)
كه فهم و تدبیری ندارد. آیا (با وجودِ سرچشمة معارفِ علوی)، برای تطهیرِ با سنگ صلاحیتی باقی است؟ (424) چگونه برتری دادنِ کسی که مقامش پایین تر است بر شخص برتر، برای عاقل جایز است؟ (حتی اگر احادیث را هم قبول نکنید، باز عقل، کامل را بر ناقص مقدّم می کند).
ص: 129
(425) نَقُول فی جَوابِ مَن یَقُولُ *** مِن أینَ فَضَّلتَ الّذِی تَقُولُ
(426) بِفَضلِهِ قَد شَهِدَ الأعداءُ *** وَ الفَضلُ ما شَهِدَ بِهِ الأعداءُ
(427) إقرارُ مَن یَکونُ فِی القِبالِ *** دَلَّ عَلی نِهایَةِ الکَمالِ
(425) در جوابِ آنها که می پرسند: از كجا (و به چه دلیل)، شخصی را كه به امامت او اعتقاد داری، برتری دادی؟ می گوییم: (426) به بزرگیِ آن حضرت، حتی دشمنان و مخالفین هم إعتراف نموده اند و فضیلت هم این است که دشمنان(نتوانند فضائل را مخفی کنند و) به آن اعتراف كنند.(1) (427) إقرار و اعتراف کسانی که مخالف و دشمنِ شخصی هستند بر فضیلت او، دلالت می کند بر نهایتِ کمال و فضل آن شخص(که حتی سرسخت ترین و خبیث ترین دشمنان آن حضرت هم از پنهان كردن آن فضائل ناتوان و عاجز بوده اند. جان عالمیان به فدایش باد).
ص: 130
(428) وَ إنَّما جَماعَةٌ یَحسَبُون *** إمامَةَ الأوّلِ هُم یَعُدُّون
(429) ِللأوّلِ نَقائِصَ عَدیدَة *** کَعَدِّهِم صِفاتِهِ الحَمیدَة
(430) وَ ذِكرُ مَن والاهُ مِن فَضائِحِه *** دَلَّ علی تَکاثُرِ قَبائِحِه
(428) و به حقیقت، این جماعتی که خلافت را برای اوّلی(یعنی ابوبکر) اعتقاد دارند، خودشان بر می شمرند (429) برای او، نقیصه ها و عیب های متعددی همان طور که فضائل و خوبی هایی نقل می کنند. (430) و اینکه پیروان و موالیانِ شخصی، رسوایی های او را ذکر کنند، دلالت می کند که زشتی ها و نقائص آن شخص، خیلی زیاد است(که حتّی پیروانش هم نتوانسته اند از بیان آن، صرف نظر کنند. موارد زیادی در معایب خلفاء نوشته شده مثلاً در کتاب «أنساب النواصب» قریب 90 نقص و طعن برای خلیفه اوّل بیان شده که أکثر آنها را اهل تسنّن نقل كرده اند. لذا در توضیح فرمایش مصنف، به بعضی از آنها اشاره می شود:
* عزلِ ابوبکر از تلاوت آیات برائت و نصب حضرت علی علیه السلام از طرف پیامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: «اُمِرتُ أن لایَبلغها إلاّ أنا أو رَجلٌ مِن أهلی» یعنی: خداوند فرمان داده كه این آیات را فقط من بخوانم یا شخصی از اهل من.(1)
* تخلّف از لشکر أسامه که پیامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمان به شرکتِ اصحاب در آن داده بودند به این بیان: «أنفِذُوا جیشَ اُسامة» و «خدا لعنت کند کسی را که از سپاه او خارج شود»(2).
* گشودن خانه حضرت فاطمه علیها السلام و اهانت به آن حضرت، توسط اوّلی.(3)
ص: 131
.....................................................................................................................
* غصبِ فدك و نارضایتی و هجر حضرت صدیقه علیها السلام تا وقتِ شهادت نسبت به آن دو نفر و نفرینِ آن حضرت بر اوّلی به این بیان :«والله لأدعُوَنّ الله عَلیكَ فی كُلِّ صَلاةٍ اُصَلّیها»(1): یعنی : به خدا قسم در هر نمازی كه می خوانم، بر تو نفرین می كنم.
* قول ابوبکر: «إنّ لی شَیطاناً یَعتَرینی»: برای من شیطانی است که بر من غالب می شود.(2)
* قول عُمَر نسبت به بیعت با ابوبكر: «بیعة أبی بکر فَلتةٌ وَقَی الله شَرَّها» : بیعت با ابوبکر، اتفاقی بود که خدا شرّ آن را حفظ کرد.(3)
ص: 132
......................................................................................................................
حال كه بعض مطاعن خلیفه اول در كتب اهل تسنن ذكر شد، خوب است است به مطاعن دیگران هم اشاره شود:
* اهانت خلیفه ثانی به رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم : حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم درآخرین روزهای حیاتشان فرمودند: قلم و كاغذی بیاورید تا مطلبی برایتان بنویسم كه هرگز گمراه نشوید. ناگهان خلیفه ثانی فریاد زد«إنّ الرَجُلَ لَیَهجُر أو غَلَبَهُ الوَجَع !!! حَسبُنا كِتابُ الله !!!» یعنی: (نعوذبالله) این مرد هذیان می گوید یا درد بر او غالب شده است، كتاب خدا ما را كافی است. نزاع پیش آمد كه نهایتاً موجب ناراحتیِ حضرت شد و با تعبیر« قوموا عنّی» امر به بیرون رفتن اصحاب فرمودند. این جمله ابن عباس معروف است: «الرَزِیَة كُلَّ الرَزِیَة ما حالَ بَینَ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله و سلم وَ بَینَ أن یَكتُبَ لَهُم ذلِكَ الكِتاب»: فاجعه و تمام فاجعه، زمانی رخ داد كه بین رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و آنچه می خواستند بنویسند، فاصله انداختند.(1)
* إحراق بیت حضرت صدیقه كبری علیها السلام و تهدید به سوزاندن اهل آن و در نهایت، شهادتِ آن حضرت توسط خلیفه ثانی و ایادی او(2)
ص: 133
....................................................................................................................
* بدعت گذاشتن های متعدّد در دین توسط دوّمی که یكی از مواردش از خودش نقل شده که گفت: «دو چیز در زمان رسول خدا حلال بود و من آن دو را حرام می کنم؛ یکی عمره تمتع در حج و دیگری متعه در ازدواج»(1)
* تعطیل کردن حدِّ زنا در موردِ
مُغیرة بن شعبة و والی كوفه کردنِ وی، توسط دومی و این جملة او: «إذا رَآنی مُغیرة قد خِفتُ أن یَرمِیَنی الله بِحِجارةٍ مِنَ السَماءِ» یعنی وقتی مغیره به من نگاه می کند می ترسم سنگی از طرف خدا بر من فرود آید(2).
* جهل خلیفه ثانی نسبت به بسیاری از آیات الهی واحكام اسلامی.(3)
* والی کردنِ ولید بن عقبة شراب خوار و فاسق، توسط خلیفه ثالث.(4)
ص: 134
................................................................................................................
* بخشش ها و هدایا از بیت المال به نزدیکان وآشنایان توسط خلیفه ثالث.(1)
* ضرب و شتم بعضی از صحابه مثل حضرت ابوذر و ابن مسعود توسط خلیفه ثالث.(2)
* سوزاندن و إحراقِ قرآن ها و مصاحف شریفه توسط خلیفه ثالث(3).
امّا معاویة بن ابی سفیان كه روایات در مخالفت های وی با کتاب و سنّت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و کفر و لعن او بسیار است(4). یك نمونه؛ به شهادت رساندن حضرت عمار(5)
در صفین است. نمونه دیگر سخن مغیره است در مورد او(6) كه نشانة كفر و عناد معاویه است.
ص: 135
(431) تَفضیلُ مَن عَدا مَقامِ الأوّلِ *** کَذِکرِهِ النَقائِصَ لِلأوّلِ
(432) دَلَّ عَلَی الکَمالِ فِی المَقامَین *** لِأنَّهُ یَکُونُ فِی کِلاذَین
(433) فِی طَلَبِ الخِفاءِ وَالسِّتارِ *** فَضلاً عَنِ الکُرهِ فِی الإشتِهارِ
(434) فَیَظهَرُ أن لیسَ فِی التَکثُّر *** حَدَّ الصَّلاحِیَّةِ لِلتَّسَتُّر
(431) برتریِ غیر از اوّلی، مانند این است که برای او نقیصه برشمارند (چون دیگری را بهتر و بالاتر از او دانسته اند). (432) در هر دو مقام (یعنی آنجا که فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته شده و آنجا که نقائص برای اوّلی شمرده اند)، دلالت بر فضیلت(حضرت علی علیه السلام )، می کند.چون این برتری در هر دو جا، (آشکار) است. (433) درحالی که قصد کرده بودند(که هرچه فضیلت از آن حضرت بر زبان ها بود) مخفی کرده(از بین ببرند). چه رسد بگوییم از مشهور شدنِ آنها، ناراحت هم بودند. (434) آشكار شد كه زیادیِ (فضائل آن حضرت و عیوبِ دیگران) صلاحیتِ مخفی کردن را نداشته است. (1)
ص: 136
(435) مَنِ الّذِی زُوِّجَ بِالبَتُولِ *** مَنِ الّذِی غَزّی مَعَ الرَّسُولِ
(436) مَنِ الّذِی سَمّاهُ بِالوَزیرِ *** نَبِیُّنا وَ قالَ فِی الغَدیرِ
(437) مَن کُنتُ مَولاهُ فَها«عَلِیٌّ» *** مَولاهُ مِن بَعدِی هُوَ الوَصِیُّ
(438) مَنِ الذِی خُصَّت بِهِ الأخُوَّة *** لِلمُصطَفی وَ فِی سِوَی النُّبُوَة
(439) بَعدَ النَبِیِّ نُزّلَ وَ قُوسا *** مَنزِلَةَ هارُونَ بَعدَ مُوسی
(از اینجا مصنّف گرامی با اَبیاتی زیبا به صورت إستفهام، این واقعیت را بیان می كند كه حضرت علی علیه السلام با فضیلت ترینِ مردم بعد از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است): (435) کیست که تزویج شد به زهرای بتول علیها السلام (1)؟ کیست که با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جنگ(با مشرکان)می رفت؟ (436) کیست که پیامبر او را وزیر خود نامید(2)و در غدیر فرمود: (437) هرکس من مولای اویم؛ علی مولای اوست و بعد از من، جانشین من است(3)؟
(438) کیست که مخصوص به برادری با حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم شد(4)و در غیر از نبوّت (439) بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به منزلة حضرت هارون علیه السلام نسبت به حضرت موسی علیه السلام گردید(5)؟
ص: 137
(440) مَنِ الّذِی مِن واحِدِ الثِّقلَینِ *** مَن الّذِی کانَ أبَاالسِّبطَینِ
(441) مَن الّذِی بایَعَ بَیعَتَین *** مَن الّذِی هاجَرَ هِجرَتَینِ
(442) مَن الّذِی عُبِّرَ لِلمُشاکَلَة *** بِالأنفُسِ فِی آیَةِ المُباهَلَة
(440) چه کسی است که (در حدیث ثقلین) به عنوان یکی از دو ثقل شمرده شده است؟(1)(و
از قرآن جداشدنی نیست). کیست که پدرِ دو سبط حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم است(2)؟(441) کیست آن شخصی که دوبار بیعت نمود؟ و دوبار هجرت کرد(3)؟ (442) چه کسی به علّت شباهت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از او در آیه مباهله، تعبیر به نفس شده است(4)؟
ص: 138
(443) مَن الّذِی فِی غایَةِ الخُضُوعِ *** زَکّی لِوَجهِ الله فِی الرُکُوعِ
(444) لِذا أتی مِن رَبِّنَا الرَّحمنِ *** نَبِیُّنا بِآیَةِ القُرآنِ
(445) مَن الّذِی بُویِعَ فِی الغَدیرِ *** جادَ بِهِ فِی لَیلَةِ الهَریرِ
(443) کیست که در نهایت خضوع، به خاطر خدا در حالتِ رکوعِ نماز به فقیر إنفاق کرد. (444) به همین سبب از طرف پروردگار رحمان بر پیامبرمان 7آیه ای از قران كریم در شأن او نازل شد(1)؟
(445) چه کسی در منطقه غدیر (كه محلِ جدا شدنِ حجّاج مناطق مختلف از یكدیگر است)، موردِ بیعت تمام مسلمانان، قرار گرفت؟(در کتب تاریخ، واقعه غدیر یکی از باشکوه ترین مراسم پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم شمرده شده و كتاب های اصیل حدیثی و تاریخی این واقعه را نقل نموده اند و همچنین كتاب هایی به صورت مستقل و جداگانه به این موضوع پرداخته اند و عجیب این كه اوّلین کسانی که بیعت کننده با آن حضرت بودند؛ همین غاصبان خلافت بودند(2)).کسی که در لیلة الهریر (با مجاهدت ها و فداكاری ها) جان مباركش را به خطر انداخت(3)؟
ص: 139
(446) مَن الَّذِی یَحوِیهِ قَولُ النَّبِی *** وَ قَولُهُ یُعَبِّرُ بِأنّی
(447) مَدینَةُ العِلم عَلِیٌّ علیه السلام بابُها *** فَأتُوا بُیُوتَ العِلم مِن أبوابِها
(448) مَن الّذِی قاتَلَ بِالسُیُوفِ *** وَ أشرَبَ الفُسّاقَ بِالحُتُوفِ
(449) وَ لَم یَکُن إلاّ بِأمرِاللهِ *** حَتّی یَفیئُونَ لِأمرالله
(450) مَن الّذِی لم یَکفُرَن بِطَرفَة *** وَ لم یَقُل زُوراً وَ لَو بِحَرفَة
(446) چه کسی شامل فرمایش پیامبرخدا صلی الله علیه و آله و سلم قرار گرفت که: همانا من (447) شهرِ علم هستم و علی علیه السلام دروازه این شهر است پس، از دروازه این شهر وارد شوید(1)؟
(448) کیست که با شمشیرها مقاتله کرد و مزه مرگ را به بدکاران چشانید؟ (449) و جنگِ او فقط به فرمان خدا بود تا همه به سوی امر خدا برگشتند(2)؟ (450) چه کسی یک چشم به هم زدن به خداوند کفر نورزید و یک حرفِ باطل بر زبان جاری نكرد(3)؟
ص: 140
(451) مَن الّذِی فِی عُمرِهِ أواناً *** لَم یَعبُدِ الأصنامَ وَ الأوثانا
(452) مَن الّذِی سادَ عَلَی القَنبَرِ *** قَد نَزَعَ البابَ مِنَ الخَیبَرِ
(453) مَن الّذِی قَد خَدِمَتهُ «فِضَّة» *** لَوقَصَدَت مِنَ الجِبالِ فِضَّة
(454) لَصارَتِ الجِبالُ فِی الزَمانٍ *** اَلفِضَّةُ الخالِصُ بِالعَیان
(451) کیست که در تمام عمر، لحظه ای پرستش بت ها و مجسمه ها نكرد. (چون از اوّل در دامنِ فرستاده خدا بود(1).
برخلاف دیگران که غالب عمرشان را در بت پرستی و فساد گذراندند). (452) آقای قنبر كه بود(2)؟كه دربِ خیبر را از جای كَند(3)؟
(453) کیست که خادم او فضّه بود كه اگر قصد می کرد کوه ها نقره شوند، (454) همه كوه ها در یك لحظه، نقره خالص می شد(4).
ص: 141
(455) مَن الّذِی قَد قالَ فِیهِ «الثّانِی» *** حَیثُ ابتُلِی لولاهُ کُنتُ الفانِی
(456) مَن لِکَلامِهِ الصَّریحُ مالا *** لَولا «عَلِیٌّ» لَهَلَکتُ قالا
(457) مَنِ الّذِی قالَ نَبِیُّ الاُمَّة *** « أنَا وَ عَلِیٌّ» أبَوا ذِی الاُمَّة
(455) چه کسی بود كه خلیفه دوم(عمر بن الخطاب)، هر وقت (مشكلی پیدا می كرد و) به مسأله ای كه جواب آن را نمی دانست برخورد می كرد (و آن حضرت مشکل را حلّ می کردند)، می گفت: اگر حضرت نبودند من نابود شده بودم. (456) کسی که میل دارد به کلام صریح خلیفه دوّم (پی ببرد، این است که) بارها (در قضایای متعدد از او شنیده شد كه) می گفت: «اگر علی علیه السلام نبود من هلاک شده بودم(1)»
(457) چه کسی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم (درباره او) فرمودند: من و علی علیه السلام دو پدر این امّت هستیم.(2)
ص: 142
(458) مَنِ الّذِی مِن کَثرَةِ الفَضائِلِ *** حَلَّ جَمیعَ مُشکِلِ المَسائِلِ
(459) بِأحسَنِ الوُجُوهِ وَ اللَطائِفِ *** کَقِسمَةِ الآبال وَ الرَغائِفِ
(460) مِمّا یَؤُدُّ کُمَّلُ الکِبارِ *** کَقِصَّةِ العِجلِ مَعَ الحِمارِ
(461) مِمّا إذا نَذکُرُ فِی المَقامِ *** فَلا مَجالَ الذِّکرِ بِالتَمامِ
(458) چه کسی از فراوانیِ كمال و فضیلت، همه مسائلِ مشکل را حلّ می كرد (459) به بهترین وجه و صورت، مثل تقسیم شترها و نان ها(1).(460) از مسائلی که(فقط) کاملترینِ بزرگان از عهده آن بر می آیند مثل قصّه گاو با الاغ(2).(461) موارد و قضایایی كه اگر بخواهیم همه را اینجا نقل کنیم، نمی توانیم تمامِ آنها را ذکر نماییم.
ص: 143
(462) مَنِ الّذِی نَحنُ إذا أرَدنا *** أقَلَّ تَوصیفٍ لَهُ فَقُلنا
(463) لَو مَیَّزَ الآلافُ بالآلافِ *** یَملَأُ مِنهُ القافُ حَتَّی القافِ
(464) وَ المَلَأُ قَد کُرِّرَ بِالآلافِ *** لَعَلَّهُ جُزءٌ مِنَ الآلافِ
(465) مِمّا لَهُ مِن کَثرَةِ الأوصافِ *** أعطاهُ رَبَّهُ مِنَ ألألطافِ
(466) هلِ الّذِی یُغنِی عَنِ العِبادِ *** فِی عَمَلِ المَعاشِ وَ المَعادِ
(467) یَصلُحُ أن یُبدِلَهُ الرَّعایا *** بِأحوَجِ النّاسِ إلَی البَرایا
(462) کیست که ما اگر کمترین مدحی برایش بکنیم می گوییم: (463) اگر هزاران فضیلت را با هزاران بیان از فضائل آن حضرت جدا كنیم، از قاف تا قاف پُر می شود.(کنایه از اینکه عالم پر می شود(1)) (464) و این پر شدة از فضایلِ متكرّر، شاید جزئی از هزاران فضیلتِ آن حضرت محسوب شود (465) که خداوند متعال به خاطر بسیاری حسنات، اَلطافِ زیادی، نصیب ایشان نموده است.(2) (466) آیا کسی که در امر دنیا و آخرت بی نیاز از بندگان است، (467) شایسته است مردم به جای او، ولایتِ کسی را بپذیرند که (در مسائل و مشكلات)،محتاج ترین فرد نسبت به مخلوقات است؟
ص: 144
(468) وَ إنَّمَا الإمامُ لِلأنامِ *** مَن یُحوِجُوا إلَیهِ بِالتَّمامِ
(469) وَ لایُصَوَّرُ إحتِیاجُ الغَنِیّ *** إلی فَقِیرٍ ذِی احتِیاجٍ دَنِیّ
(470) فَضلُ«عَلِیٍ» لیسَ قَدراً یُقدَر *** تَحدیدُهُ وَ لیسَ أمراً یُنکَر
(471) حَتَّی الّذِی إمامُهُ الأَوَّلُ *** قالَ عَلِیُّكُم هُوَ الأفضَلُ
(472) سَمِعتُ واحِداً مِنَ الأوتادِ *** یَقُولُ أنّ واحِدَ العِباد
(473) یَذکُرُ فِی بَعضِ مُصَنَّفاتِه *** کُلاً مِنَ الشَّخصَینِ مَع صِفاتِه
(474) فَنَفسُهُ یُخاطِبُ یَقُولُ *** لَو کُنتَ فِی الزَمان ماتَقُولُ؟
( 468) و حقیقت این است که امامِ مردم، کسی است که مرجع آنها به طورکامل باشد. (469) و متصوّر نیست؛ فردِ کاملی به شخص ناقصِ پستی، احتیاج پیدا کند. (470) برتریِ علی علیه السلام به مقداری نیست که قابل حساب کردن و یا قابل انکار باشد، (471) حتی کسی که قائل به خلافتِ اوّلی است گوید: که علیِّ شما، با فضیلت تر است.(1)(472) از یکی از بزرگان شنیدم که می فرمود: یکی از بندگان خدا (از بین اهل تسنن)، (473) در بعضی از نوشته هایش، هر دو شخصیتِ مدّعیِ خلافتِ بلافصل(یعنی أمیرالمؤمنین علی علیه السلام و ابوبکر)، را با ویژگی هایشان ذکر کرده (474) سپس از خودش می پرسد: اگر در آن زمان بودی چه می گفتی؟(و چه کسی را مقدّم می داشتی) ؟
ص: 145
(475) ثُمّ یُجیبُ قَولَهُ بِقَولِه *** قُلتُ «عَلِیٌّ» وَ عَقیبَ قَولِه
(476) لکِنَّهُ طَریقُنا طَریقٌ *** مِنّا إلَیهِ ذَهَبَ فَریقٌ
(477) فَما لَنا إلاَّ اتِّباعُ السَّلَفِ *** مِن خَلَفٍ یَقُولُ بَعدَ الخَلَفِ
(478) لَولَا الّذِی فِیهِم مِنَ الغَباوَة *** قُلُوبُهُم مَلأٌ مِنَ الغَشاوَة
(479) لَما لَهُم قَطُّ مِنَ المَجالِ *** مِن أن یُعَوِّلُوا عَلَی المَقالِ
(475) سپس جواب داده که من حضرت علی علیه السلام را مقدّم می کردم. بعد از گفتنِ این حرف، این طور گفته: (476) ولی مذهبِ ما، طوری است که جمعی به سوی آن رفته (477) و برای ما راهی جز پیروی از آنهایی که پشت به پشت، این مذهب را به ما رسانده اند نیست!!! (478) اگر نبود کم عقلیِ این جماعت و بر دل هایشان پردة غفلت و تعصّب نبود، (479) هیچ راهی به جز پیروی از قول ما، برایشان باقی نمی ماند.(1)
ص: 146
القول فی إثبات سائر الأئمّة علیهم السلام
(480) یَکُونُ مِن مَطالِبَ مُهِمَّةٍ *** إثباتُنا إمامَةَ الأئِمَّةِ
(481) فَأوَّلاً نَقُولُ بِالنُّصُوصِ *** فِی حَقِّهِم یَکُونُ بِالخُصُوصِ
(482) وَ إنَّما نَبِیُّنا قَد أخبَرا *** أئِمَّةً کانُوا هُمُ اثنَی عَشَرا
کلام در اثباتِ امامت بقیه پیشوایان دین علیهم السلام
(480) مبحثی که از مطالب پر اهمیّت است این است که مقامِ امامت و خلافت (حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام )، را برای بقیّه امامان بزرگوار نیز ثابت بدانیم.(چون فریقین این روایت شریفه را از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند که حضرت فرمودند: «مَن مات ولم یَعرف إمامَ زمانِه مات میتةَ الجاهلیة(1)» یعنی هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت در کفر مرده است). (481) پس ابتداءً با احادیث صریحی که در حقّ آن بزرگواران (به طور خاصّ) وارد شده، استدلال می کنیم. (482) و به تحقیق پیامبر(مهربانِ)ما، (همه امّت را) به تعداد پیشوایان دین خبر داده و (اسامی شریفه این) دوازده نفر را شمرده اند. (2)
ص: 147
(483) إن کانَ خَصمٌ الّذِی قَدأنکَرا *** أیضاً لنَا الإثباتُ قِسماً آخَرا
(484) بَعدَ ثُبُوتِ أنّهُ الوَصِیُّ *** یَکُونُ مَن عَیَّنَهُ النَبِیُّ
(485) وَ بَعدَ ما قَدِ اشتَرَطنَاالعِصمَة *** قَد ثَبَتَت إمامَةُ الأئِمَّة
(486) وَ الخَصمُ فِی المَقامِ قَد یَنطَبِقُ *** وَ مَن یُخالِفُ هُنا یَتَّفِقُ
(487) فِی أنّهُ لیسَ سِوَی الأئِمَّةِ *** مَن یُدَّعی لهُ مَقامُ العِصمَةِ
(488) إذ لیسَ فِی المَقامِ مِن مُخالِفٍ *** یَنحَصِرُ الإجماعُ فِی المُؤالِفِ
(489) فَکُلُّ مَن قالَ بِشَرطِ العِصمَةِ *** وافَقَ فِی إمامَةِ الأئِمَّةِ
(483) اگر مخالف ما کسی است که(این أخبار فراوان و صریح را) إنکار کند، باز برای ما راه دیگری برای اثبات این مسأله است؛ (484) بعد از اثباتِ اینکه وصیّ، كسی است كه از طرف پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم تعیین شود، (485) و بعد از اینكه عصمت را برای او شرط دانستیم، پس امامت أئمّه علیهم السلام ثابت می شود. (486) مخالفین هم موافقِ ما هستند و عامّه با ما اتفاق دارند (487) در اینکه برای أحدی غیر از أئمّه أطهار علیهم السلام ، إدّعای عصمت نشده است. (488) چون هیچ مخالفی وجود ندارد، پس این مقام برای مدّعیان آن(یعنی امامان دوازده گانه علیهم السلام )، ثابت می گردد (489) و هرکس عصمت را (برای وصیّ نبیّ) قائل شود، إمامت أئمّه علیهم السلام را نیز قبول خواهد کرد.(1)
ص: 148
(490) فَنَستَدِلُّ بِالدَلیلِ المُختَصَرِ *** علی إمامَةِ الإمامِ المُنتَظَرِ
(491) فَاتَّفَقُوا بِالإتِّفاقِ المُعتَبَر *** فِی غَیبَةِ إمامِنَا الثانِی عَشَر
(در إثبات إمامت حضرت صاحب الزمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف)
(490) با دلیلِکوتاهی بر إمامت حجّتی که مورد انتظار است(یعنی امام دوازدهم مصلح کل حضرت صاحب الزمان مهدی بن الحسن بن علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام ) استدلال می کنیم(1). (491) همه مسلمین، اتفاقِ موردِ قبولی دارند در غیبتِ امام دوازدهم ما.(2)
ص: 149
(492) أیضاً نَقُولُ لیسَ تَخلُوا الأرضُ *** مِن حُجَةِ اللهِ وَ هذا فَرضٌ
(493) وَ قَد مَضی فِی سابِقِ البَیانِ *** وُجُوبُها فِی جُمَعِ الأزمانِ
(494) فَمَن یَقُولُ بِالثُبُوتِ الواجِبِ *** یَقُولُ قَطعاً بِالإمام الغائِبِ
(495) إکتَفِ هیهُنا بِذَا المِقدارِ *** لِلقولِ فِی الأئِمَّةِ الأطهارِ
(496) لاتَلحَظَنَّ قِلَّةَ المَبانی *** فإنَّ فِیها کَثرَةَ المَعانی
(497) تُقدّرُ بِذَا الدَلیلِ المُختَصَرِ *** لِرَفعِ الإشکالِ مَواضِعَ اُخَر
(492) همچنین می گوییم: زمین از حجّت خدا خالی نیست و این امر، واجب است (در آیات كریمه قرآن و روایات معتبره، این مسأله تصریح شده به طوری كه می توان آن را از مسلّمات فرقه های اسلامی دانست)(1).
(493) و قبلاً گذشت که وجودِ حجّت خدا، در تمام زمان ها امری ضروری است(حتی در روایات صحیح و متعدد این طور بیان شده كه اگر امام و حجت خدا در زمین نباشد زمین اهلش را فرو خواهد برد).(2)(494) پس هرکس این امر لازم را قبول كند، باید قائل به وجود امام غائب نیز باشد. (495) اكتفا كن اینجا به همین مقدار در موردِ أئمّه اطهار علیهم السلام . (496) نگاه نکن به كوتاهیِ دلیل ها، بلكه در آنها، معانیِ زیادی نهفته است (497) كه با همین دلیل های مختصر، می توانی در موارد دیگر نیز اشكالات را رفع كنی.
ص: 150
القَولُ فی المعاد
(498) إنَّ المَعادَ مَفعَلٌ مِنَ العَودِ *** مَعناهُ مَوضِعُ الرُّجُوعِ وَ العَودِ
(499) فَمُدَّعانا أنَّهُ مَعادٌ *** یَعُودُ فِیهِ النّاسُ وَ العِبادُ
(500) ما یُثبِتُ العَقلُ مِنَ المَعادِ *** إجمالُ عَودِ النّاسِ وَ العِبادِ
(501) أمّا رُجُوعُهُم عَلَی التَّفصیلِ *** لیسَ لِحُکمِ العَقلِ مِن سَبیلِ
(502) فَلیسَ فِی التَّفصیلِ وَ الکَیفِیَّةِ *** بِهِ مِنَ الأدِلَّةِ العَقلِیَّةِ
(503) فَنَستَدِلُّ مَرَةً بِالعَقلِ *** لکِنَّهُ عَلَی الطَّریقِ السَّهلِ
(504) بِأن نُحَوِّلَ الّذِی یُنکِرُهُ *** عَلَی الّذِی مَرَّ عَلَیکَ ذِکرُهُ
(505) عِندَ دَلیلِنا عَلَی النُبُوَّة *** فَقُل هُنا ما قُلتَ ثَمَّ اُسوَة
کلام در(اثبات) معاد
(498) معاد بر وزن مَفعَل از ماده عَود است. معنای آن، (زمان و) مکانِ بازگشت است (و در اصطلاح به وقت و محلّی که بندگان حسابرسی شوند گفته می شود). (499) پس ادّعای ما این است که در معاد، همه مردم و بندگان خدا برمی گردند (و زنده می شوند). (500) آنچه عقل به آن حکم می کند؛ این است که إجمالاً باید بازگشتِ مردم باشد(تا به عدل و حکمت خداوند متعال نقضی وارد نشود). (501) أمّا تفصیلات و جزئیات آن در محدوده حکم عقل نیست. (502) پس در توضیحِ وقایع روز قیامت، دلیلی از أدلّه عقلیة نیست(و باید به احادیث معتبر منقول از معصومین علیهم السلام مراجعه کنیم). (503) پس یک بار از دلیل عقلی استدلال می کنیم درحالی كه از راه آسان و واضحی قابل درک است. (504) کسی که منکر معاد است را بر می گردانیم به بحثی که قبلاً (به طور مفصّل)، آن را ذکر کردیم، (505) زمانی که دلیل آوردیم بر إثبات نبوّت، پس آنچه در آنجا گفتیم؛ همه آنها را در همین بحث هم بگو و از آنها استفاده كن.
ص: 151
(506) مِن أنّهُ قَد خَلَقَ الحَوادِثا *** رَبٌّ حَکیمٌ فَهوَ لیسَ عابِثا
(507) فَلیسَ بُدٌّ أن یَکونَ خَلقُها *** نافِعَ نَفعٍ کامِلٍ لِکُلِّها
(508) وَ هکَذا قُل وَ هَلُمَّ جَرّاً *** لِیَعدِمَ الخَصمُ هُنا مَفَرّاً
(509) لاتَغفُلَنَّ عَن مَبانِی الحُجَّةِ *** إلی بُلُوغِ مَوضِعِ النَتِیجَةِ
(510) فَإنَّهُ مِن بَعدِ ما ذَکَرنا *** قُلنا مِنَ الجَمیعِ قَد عَلِمنا
(511) أنَّ سِوَی هذَا الدِیارِ دارٌ *** فِیهِ لِما نَزرَعُهُ ثِمارٌ
(512) وَ ذِی خَرابٌ وَ هِیَ العامِرَة *** وَ هذِهِ مَزرَعَةُ الآخِرَة
(513) لِما مَضَی الإثباتُ لانُعِیدُ *** لِأنّهُ لیسَ لَنا یُفِیدُ
(506) و آن عبارت است از اینكه؛ خداوند متعال که همه کارهایش از روی حكمت و مصلحت است همه (ممکنات و) حادثات را خلق نموده در حالی که در این كار، بیهوده(و بی هدف) نبوده است. (507) پس چاره ای نیست که خلق کردنِ انسان ها نیز مشتمل بر مصلحت کاملی برای آنها باشد(تا با معدوم شدن آنها و محاسبه نشدنِ اعمال خوب یا بدشان، این فایده مفقود و بی معنا نگردد). (508) و آن مطالبی که (در بحث نبوّت) بیان شد همان ها را بگو تا هیچ جای فرار برای مُنکرِ معاد، باقی نماند. (509) غفلت و بی توجهی به مقدّمات برهان نکن تا به نتیجة مطلوب برسی. (510) پس همانا بعد از مطالبی که ذكر كردیم، می گوییم كه از همه آنها دانستیم: (511) به غیر از این سرا، سرای دیگری نیز وجود دارد که در آنجا برای اعمال و کرداری که در این دنیا انجام داده ایم، نتیجه و میوه هایی است. (512) حال آنکه یا خراب و ویران بوده، یا سرسبز و آباد و این دنیا محلّ کشت آخرت است که هر چه بکاری، دِرو خواهی کرد. (513) چون قبلاً این سخنان ثابت گشته و در رجوعِ به آن، فایده ای نیست، ما هم بر نمی گردیم.
ص: 152
(514) وَ نَستَدِلُّ مَرَةً اُخری بِما *** جاءَ مِنَ الأخبارِ مِن نَبِیِّنا
(515) أو کانَ فِی تَواتُرِ الأخبارِ *** مِن أحَدِ الأئِمَّةِ الأطهارِ
(516) وَ مَرجَعُ الرُّجُوعِ للأخبارِ *** إلی دَلیلِ العَقلِ بِإعتِبارِ
(517) فَبَعدَ أن یَحکُمَ عَقلٌ یُتَّبَع *** بِأنَّ هذَا الشَّخصِ عَدلٌ مُتَّبَع
(518) وَ کُلَّما یَقُولُ فِیهِ یصدُقُ *** وَ لایَکونُ عَن هَواهُ یَنطِقُ
(519) یُمکِنُ أن یُقالَ ما یَقُولُ *** مِمَّا اقتَضَت ثُبُوتُهُ العُقُولُ
(520) وَ قَد نَقُولُ إنَّ هذا مُمکِنٌ *** أخبَرَنَا الصّادِقُ وَ نَحنُ نُذعِنُ
(514) و استدلال می کنیم به دلیل دیگری و آن أحادیث و أخباری است که از وجود نورانی حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیده (515) و یا از زبان یکی از أئمّه أطهار علیهم السلام به طور متواتر و فراوان(در مورد اصل معاد و جزئیات آن) نقل شده است. (516) وآنچه ما را مُلزَم به پیروی(و إعتقاد) به این روایات می کند؛ حکم عقل به معتبر بودن (و قابل إعتماد بودنِ) آن روایت ها و نقلیات است. (517) پس بعد از اینكه عقل، که باید تبعیت شود، حکم به پیروی كردن از شخصِ عادلی(مانند پیامبر گرامی اسلام 7و جانشینان ایشان علیهم السلام )کرد (حتماً این طور است که) (518) آنچه توسّط او بیان شده، راست (و واقعی) می باشد درحالی كه كلامِ او از روی هوای نفس (و یا دروغ و اشتباه) صادر نشده است. (519) ممکن است گفته شود آنچه آن شخصیتِ عادل می گوید، چیزهایی است که عقول انسان ها، آنها را فهمیده و درك می کنند. (520) و ما می گوییم: بله گاهی (مسائلی است كه) عقل آنها را ممکن (و قابل تحقّق) می داند، ولی چون این مطالب را فردی راستگو(و معصوم از طرف خالق متعال) به ما خبر داده، اعتقادِ قطعی به آنها پیدا نموده و سبب یقین و اطمینان قلب می گردد.
ص: 153
(521) فَما مِنَ الأخبارِ یُستَفادُ *** مِن أنَّ مَن یَمُوتُ قَد یُعادُ
(522) وَ أنَّ بَینَ المَوتِ وَ المَعادِ *** لَبَرزَخاً یَکُونُ لِلعِبادِ
(523) وَ مِن جَحیمٍ وَ مِنَ الجِنانِ *** مِنَ الصِّراطِ وَ مِنَ المیزانِ
(524) وَ مِن وُقُوعِ البَعثِ وَ النُّشُورِ *** وَ مِن سُؤالٍ کانَ فِی القُبُورِ
(525) وَ هکَذَا المَواقِفِ العَدیدَةِ *** کَذاکَ مِن آلامِهَا الشَدیدَةِ
(526) وَ مِن ثُبُوتِ الحَشرِ وَ الحِسابِ *** وَ ثَبتِ ما تَعمَلُ فِی الکِتابِ
(521) پس آنچه از أخبارِ(معتبر و قابل اعتماد)، استفاده می شود این است که: همه اموات دوباره زنده می شوند و(شواهد بسیاری درآیات کریمه و روایات شریفه موجود است که دلالت دارد؛ همین بدن و جسم
دوباره برمی گردد و حساب رسی می شود که اصطلاحاً به آن «معاد جسمانی» می گویند و مقبول جمهور شیعه است). (522) و به درستی که بین مرگ و قیامت، (عالم دیگری به نام) عالمِ «برزخ» برای بندگان است. (523) از جمله ویژگی های قیامت؛ آتش دوزخ (برای کافران و بدکاران) و بهشت جاوید (برای مؤمنان و نیکان) است و پل صراط (که همه بدون استثناء باید از آن عبور کنند) و میزان(که سنجش أعمال به وسیله آن انجام می شود) (524) و برانگیخته شدنِ (همه مردم از قبور) و سؤال در قبر (در مورد أعمال و کردار و رفتار دنیا و اعتقاداتشان). (525) و همین طور (ایستگاه ها و) توقف گاه های متعدّدی درآنجا است (که هرکدام مربوط به قسمتی از اعمال انسان و حساب رسی به آنها می باشد) و همچنین وجود عذاب های دردناک و شدید (برای گنهکاران که هر گناهی، عذاب خاصی در پی دارد) (526) و محشور شدن بندگان خدا و محاسبة (خوبی ها و بدی های آنها) و ثبت شدن آنچه (در دنیا) انجام شده در کتاب و نامه عمل (که به دست هر کس داده خواهد شد).
ص: 154
.......................................................................................................................
(اخباری از احوالات بعد از دنیا)
برای اینکه از فرمایشات نورانی و مفیدِ خازنانِ علومِ الهی یعنی ائمّه معصومین علیهم السلام بهره مند شویم به برخی از احادیث و روایات در این باب که قطره ای از دریای آن معارف است اشاره می کنیم:
· توصیف مرگ
حضرت جواد الائمه علیه السلام از پدران گرامیشان علیهم السلام نقل می فرمایند كه: به حضرت أمیرالمؤمنین علی علیه السلام گفته شد: مرگ را برایمان توصیف فرمایید؟ حضرت فرمودند: بر شخص آگاهی وارد شده اید؛ مرگ یکی از این سه حال است: یا بشارت به نعمت های همیشگی است یا بشارت به عذاب های دائمی و یا ناراحتی و ترس که نمی داند از کدام گروه است. امّا دوست ما که مطیع ما بوده است. پس اوست بشارت داده شده به نعمت های ابدی و امّا دشمن ما که مخالفت با ما کرده پس بشارت داده می شود به عذاب های همیشگی و امّا شخصی که حالش مبهم است و نمی داند از کدام گروه است او مؤمنی است که بر خودش ظلم کرده و اهل گناه است پس او را خداوند متعال هم ردیف دشمنان ما قرار نمی دهد لکن با شفاعت ما از آتش خارج می شود پس عمل کنید و إطاعت نمایید و تکیه بر ما نکنید و گناهی را کوچک نشمرید، همانا شفاعت ما به بعضی از گناه کاران نمی رسد مگر بعد از عذاب سیصد هزار سال.(1)
· زیرک ترین فرد
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: زیرک ترین فرد کسی است که بیشتر به یاد مرگ باشد.(2)
ص: 155
........................................................................................................................
· از برزخِ شما می ترسیم
راوی می گوید: از حضرت امام صادق علیه السلام پرسیدم: همانا از شما شنیدم که فرمودید: همه شیعیان ما در بهشت هستند طبق مقامی که دارند. حضرت فرمودند: درست گفتی، همه آنها در بهشت هستند. راوی می گوید گفتم: فدایتان شوم همانا گناهان آنان فراوان و بزرگ است. حضرت فرمودند: أمّا در قیامت پس همه شیعیان با شفاعت پیامبرِ اطاعت شده و جانشینان آن حضرت در بهشتند ولی به خدا قسم می ترسم بر شما از برزخ. گفتم: برزخ چیست؟ فرمودند: همان قبر است از هنگام مردن تا روز قیامت.(1)
· مشاهدة صورتِ ملک الموت
روزی حضرت ابراهیم خلیل الرحمن علیه السلام با مَلَکی ملاقات نمود و فرمود: تو کیستی؟ عرض کرد: من ملک الموت هستم. پس آن حضرت فرمود: آیا می توانی به همان صورت که برای قبض روح مؤمن می آیی خودت را نشانم دهی؟ عرض کرد: بله روی خودتان را برگردانید. پس آن حضرت روی خود را برگرداند ناگهان ملک الموت را دید مانند جوانی زیباروی با لباس های نیکو و چهره ای جذاب و بویی خوش، پس فرمود: ای ملک الموت اگر به مؤمن هیچ چیزی نرسد مگر دیدار با این هیئتِ تو، او را بس است. سپس خطاب به ملک الموت فرمود: آیا می توانی خود را آنچنان که برای قبض روح انسان بدکار می آیی به من نشان دهی؟ ملک الموت عرض کرد: شما طاقت ندارید.حضرت فرمود: چرا می توانم. ملک الموت عرض کرد: پس روی خود بگردانید. آن حضرت روی خود را برگرداندند، ناگهان مردی را دیدند سیاه با موهای سیخ شده، و متعفّن، لباسهایش سیاه و از دهان و بینی اش شعله های آتش و دود خارج می شد. پس حضرت بیهوش شدند، وقتی به هوش آمدند فرمودند: اگر بدکار هیچ نمی دید مگر صورتِ تو را برای عذابش کافی بود.(2)
ص: 156
...................................................................................................................
· فایدة فرزند صالح در رفع عذاب قبر
نقل شده از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمودند: حضرت عیسی علیه السلام از قبری می گذشت که صاحب آن قبر گرفتار عذاب بود. در سال بعد نیز از همان قبر گذشت ولی صاحب آن قبر عذاب نمی شد. پس عرض کرد: خدایا سال گذشته از این قبر گذشتم در حالی که صاحب آن معذّب بود ولی امسال او را فارغ از عذاب دیدم. پس وحی شد به آن حضرت: ای روح الله؛ بهدرستی که صاحب قبر را فرزند صالحی است که راهی را تعمیر کرد و یتیمی را پناه داد، به خاطر عمل این پسر، از عذابِ صاحب قبر گذشتیم.(1)
· حضور شش صورت در قبر
حضرت فرمودند: وقتی بنده مؤمنی می میرد با او شش صورت، داخل قبر می شوند که یکی از همه آنها زیباتر و با ابّهت تر و خوشبوتر و تمیزتر است. سپس یک صورت، سمت راست بنده قرارگرفته صورت دیگر، سمت چپ، صورت بعدی مقابل بنده و صورت دیگر پشت سر و دیگری جلوی پایِ بنده قرار می گیرد، آن صورت که از همه نیکوتر است بالای سرِ بنده قرار می گیرد پس می خواهد از سمت راست بنده برود، صورت سمت راست او را مانع می شود و همین طور بقیه نمی گذارند از جهات شش گانه وارد شود. پس خطاب به صورت ها می گوید: خدا به شما پاداش خیر دهد شما چه کسی هستید؟ پس سمت راستی می گوید: من نمازم و سمت چپی می گوید: من زکاتم و آن صورت که در مقابل بود می گوید: من روزه ام و بعدی می گوید: من حج و عمره ام و آن کس که جلوی پا بود می گوید: من صله ای هستم که نسبت به برادرانت داشتی. پس آنها می پرسند: تو کیستی که از ما زیباتر و خوشبوتر و با ابّهت تر هستی؟ می گوید: من ولایت اهل بیت محمد علیهم السلام هستم.(2)
ص: 157
……………………....................................................…………………………………
· محتاج ترین زمان به محبّت اهل بیت علیهم السلام
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: به درستی که محتاج ترین زمان که نیاز به حبّ ما دارید، وقتی است که جان به اینجا برسد(و با دست به گودیِ گلوی خود اشاره کردند) سپس فرمودند: نه، بلکه وقتی جان به اینجا برسد(و اشاره فرمودند به حنجره خود) پس بشارت دهنده ای نزدش می آید و می گوید: از آنچه از او می ترسیدی در أمانی.(1)
· من خانه غُربتم
حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامه ای اینطور نوشته اند: ای بندگان؛ بعد از مرگ برای کسی که آمرزیده نشده است سخت تر از خودِ مرگ است. پس بترسید از تنگی قبر و فشار قبر و تاریکی و تنهایی قبر، همانا قبر هر روز خطاب به شما می گوید: من خانه غربتم، من خانه خاکم، من خانه وحشتم، من خانه کرم ها و جانورانم؛ قبر باغی از باغ های بهشت یا سوراخی از حفره های آتش است.(2)
· هر کس بمیرد مرا خواهد دید
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: هیچ کس از دوستان ما و دشمنانِ اعداء ما نمی میرد مگر اینکه در نزد او رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهم السلام حاضر می شوند پس می بینند او را و بشارت می دهند به او و اگر کسی از غیر دوستان ما باشد هم، آن حضرات را می بیند به طوری که از او ناراحتند. دلیل بر این مطلب، كلامِ حضرت امیرالمؤمنین به حارث همدانی است که فرمودند: ای حارثِ همدانی هرکس بمیرد چه مؤمن و چه منافق، مرا مقابل خود خواهد دید.(3)
ص: 158
....................................................................................................................
· كیفیت دفن مادر گرامی امیرالمؤمنین علی علیه السلام
وقتی حضرت فاطمه بنت أسد علیها السلام مادر امیرالمؤمنین علیه السلام وفات نمود، علی علیه السلام با گریه بر پیامبر خدا وارد شدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: چه چیز باعث گریه ات شده؟ حضرت عرض کردند: ای رسول خدا؛ مادرم وفات نمود. حضرت فرمودند: بلکه ایشان مادر من هم بودند؛ بچه های خویش را گرسنه می گذاشت و مرا سیر می کرد سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از جای برخاستند .... و او را با لباس خویش کفن نمودند و در حال تشییع یک قدم بر می داشتند و قدم بعدی را با درنگ بر می داشتند ، در موقع نماز بر پیكر ایشان، هفتاد بار تکبیر گفتند و با دست خودشان او را داخل قبر نهادند و تلقین او گفتند و وقتی خاک بر بدن او ریخته شد، حضرت به او فرمودند: پسرت، پسرت، پسرت، نه جعفر و نه عقیل، پسرت علی. اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا کارهایی امروز از شما دیدیم که تا به حال مانندِ آن را ندیده بودیم. حضرت فرمودند: أمّا درنگی که در حال تشییع جنازه انجام دادم به خاطر ازدحام حضور ملائکه بود، هفتاد تکبیری که در موقع نماز گفتم به علت این بود که هفتاد صف از ملائکه بر او نماز خواندند و اینکه در قبر او خوابیدم چون در حال حیاتش از فشار قبر صحبت کردم و او گفت ای وای بر ضعف من و من در قبر او خوابیدم تا فشار قبر از او برداشته شود و اینکه لباس خود را بر او پوشاندم؛ چون در حال حیاتش در مورد برهنه محشور شدن مردم در روز قیامت صحبت کردم و او گفت: وای به حال ما و من لباس خودم را کفنش قرار دادم تا پوشیده محشور شود و اینکه به او گفتم پسرت، نه جعفر و نه عقیل. به خاطر این بود که دو فرشته بر او نازل شدند و از خدای او پرسیدند فاطمه گفت: الله. پرسیدند پیامبرت کیست؟ گفت: محمد صلی الله علیه و آله و سلم ، پرسیدند امام تو کیست؟ پس فاطمه حیا کرد که بگوید پسرم لذا من به او گفتم: بگو پسرت علی. پس خداوند متعال چشم او را روشن کرد.(1)
ص: 159
.........................................................................................................................
· خوشحالی در سه جا برای مُحبّین أمیرالمومنین علیه السلام
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به حضرت علی علیه السلام فرمودند: ای علی؛ به تحقیق دوست دارانِ تو در سه جا خوشحال می شوند: زمانی که روحشان از بدن جدا می شود و تو در آن هنگام آنها را مشاهده می کنی، زمانی که در قبر سؤال و جواب می شوند و تو به آنها تلقین می کنی، هنگامی که در مقابل خداوند متعال قرار می گیرند و تو آنها را معرفی می کنی.(1)
· پنجاه ایستگاه درقیامت
امام صادق علیه السلام فرمودند: اعمال خودتان را محاسبه کنید قبل از اینکه محاسبه شوید، پس همانا در روز قیامت پنجاه توقف گاه است که هر موقفی مثل هزار سال از آنچه می شمارند طول می کشد. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «فی یومٍ کان مقدارُهُ خمسین ألف سنة» : در روزی که مقدارش پنجاه هزار سال می باشد.(2)
· سؤال در قبر
پیامبراكرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: از میت در مورد پنج چیز در قبر سؤال می شود؛ از نماز، از زکات، از حج، از روزه و از ولایت ما اهل بیت. پس ولایت به آن چهار چیز می گوید: آنچه در شما نقصان و كمبود باشد من آن را کامل خواهم کرد.(3)
و نیز نقل شده حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: هیچ بنده ای در قیامت قدم نمی گذارد مگر اینکه از چهار چیز سؤال می شود: از عمرش که در چه صرف کرده است؟ از جوانی اش که چگونه پیر کرده است؟ از مالش که از کجا آورده و در کجا خرج کرده؟ و از محبت و دوستی ما اهل بیت.(4)
ص: 160
.................................................................................................................
· چگونگی محشور شدن شیعیان
حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا خداوند مبعوث می فرماید شیعیان ما را در قیامت با آنچه گناه دارند در حالی که صورت هایشان سفید و عورت هایشان پوشیده، ایمن از وحشت آن روز، همه موقف ها برایشان راحت و همه سختی های آن روز از آنها برداشته می شود، سوار بر شترهایی از یاقوت در میان بهشت گردش می کنند، در هاله ای از نور پوشیده شده و برای آنها سفره ها گسترانده می شود و مشغول خوردن طعام ها می گردند در حالی که مردم در حال حساب اعمال خویش هستند و این همان قول خداوند متعال است که: «همانا کسانی که از قبل وعدة نیک به آنها داده شده از جهنّم دور هستند و صدای آن را نمی شنوند و در آنچه دوست دارند متنعّمِ همیشگی هستند»(1)
· چرا یاد نگرفتید تا عمل کنید؟
از امام صادق علیه السلام در مورد آیه: «فللّه الحجّة البالغة»(سوره انعام آیه149)یعنی: پس برای خدا حجّت تمام است، سؤال شد. حضرت فرمودند: همانا خداوند متعال در روز قیامت خطاب به بنده اش می فرماید: ای بنده من آیا دانا به وظایفت بودی؟ پس اگر بنده بگوید بله، به او می فرماید: پس چرا به آنچه دانا بودی عمل نکردی؟ و اگر بگوید نمی دانستم به او می فرماید: پس چرا یاد نگرفتی تا عمل کنی؟ پس خدا غالب بر این بنده می شود و این است آن حجت بالغه خدا بر بندگان.(2)
و همچنین از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمودند: به درستی که مردی از شما در محله ای است، خداوند متعال به آن شخص در روز قیامت احتجاج می کند بر همسایگان او، پس گفته می شود به آنها: آیا فلان شخص در بین شما نبود؟ آیا سخنان او را نمی شنیدید؟آیا گریه های او را در شب نمی شنیدید؟ پس این شخص، حجّت خداست بر ایشان.(3)
ص: 161
.................................................................................................................
· محاسبه هرکس به مقدار عقلش
امام باقر علیه السلام فرمودند: همانا خداوند در حسابِ بندگان در روز قیامت به اندازه ای دقت می کند که به آن شخص در دنیا عقل داده است.(1)
· زیبایی شخص و وجود مشکلات، مجوّز گناه نمی شود
امام صادق علیه السلام فرمودند: روز قیامت زن زیبایی آورده می شود که زیبایی اش باعثِ گمراهی شده، می گوید: خدایا مرا زیبا خلق کردی و این باعث شد که مرتکب گناه شوم. پس حضرت مریم علیها السلام آورده می شود و گفته می شود: تو زیباتری یا این بانو که او را زیبا خلق کردیم ولی او در گناه نیفتاد. سپس آورده می شود مرد زیبایی که به خاطر زیبایی اش گمراه شده، می گوید: خدایا مرا زیبا خلق نمودی پس دچار گناه شدم. پس آورده می شود حضرت یوسف علیه السلام و گفته می شود: تو زیباتری یا او که ما نیکو آفریدیم او را ولی او به گناه نیفتاد و آورده می شود کسی که مبتلا به مصیبت و بلا شده و به گناه افتاده، پس می گوید: خدایا بلا را بر من شدید کردی تا اینکه مبتلا به گناه شدم. پس حضرت أیوب علیه السلام آورده می شود، گفته می شود: آیا بلای تو دشوارتر بود یا او که ما او را مبتلا کردیم ولی او به گناه نیفتاد.(2)
· معنای میزان در قیامت
کافری از امام صادق علیه السلام سؤال کرد: آیا اعمال، وزن می شوند؟ حضرت فرمودند: نه؛ اعمال جسم نیستند تا وزن شوند بلکه آن، وصف کارهایی است که انجام داده اند و کسی محتاج به وزن کردن است که نسبت به سنگینی و سبکی آن جهل دارد و چیزی بر خداوند مخفی نیست. پس عرض کرد: معنای میزان چیست؟ حضرت فرمودند: یعنی عدل. پرسید: پس معنای آیه در کتاب خدا: هرکس ترازویش سنگین تر باشد، چیست؟ فرمودند: یعنی هرکس عملش ترجیح داشته باشد.(3)
ص: 162
…………………………............………………………..................................…………
· مواظب باش تو از آنها نباشی
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: خداوند متعال در روز قیامت گروهی را مبعوث می فرماید که میزان عملشان پر از گناه است. پس به آنها گفته می شود اینها گناهانتان، حسناتتان کجاست که اگر نباشد شما عصیان کاران هستید؟! می گویند: ما برای خود عمل نیکی سراغ نداریم؛ ناگهان از جانب خداوند ندا می آید که اگر شما کار نیکتان را به یاد نمی آورید، همانا من برای شما حسنه ای می شناسم و آن را فراوان جزا می دهم. سپس صحیفه کوچکی می آید و در کفّه حسنات واقع می شود، پس نسبت به سیئات به اندازه فاصله زمین وآسمان، سنگین تر می شود و به هرکدام از این گروه گفته شود: دست پدر و مادر و برادران و خواهران و خویشان و خادمان و آشنایانتان را گرفته و به بهشت داخل کنید. اهل محشر می گویند: خدایا ما گناهان آنها را دانستیم ولی حسنات آنها چه بود؟ پس خداوند می فرماید: همانا برای یکی از آنها از دیگری مقداری قرض مانده بود، برای دادن آن به سوی دیگری رفت و گفت: بیا این را بگیر به درستی که من تو را به خاطر اینکه دوستدار علی علیه السلام هستی دوست دارم. پس دیگری گفت: به تحقیق بقیة طلب را به خاطر محبت مولا علی علیه السلام به تو بخشیدم و از مالم هر چه می خواهی می توانی برداری. پس خداوند از این رفتار آنها تشکر کرد و همه گناهان آنها را بخشید و این عمل خیر را در میان نامه عملشان جای داد و بهشت را برایشان و پدر و مادرشان واجب نمود. پس حضرت فرمود: ای بریده؛ به خاطر بغض و دشمنیِ علی علیه السلام بیش از سنگریزه های رمیِ جمرات، داخل آتش می شوند. مواظب باش از آنها نباشی.(1)
· طنینِ ذكر «یا علی» در بهشت
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: همانا حلقة درب بهشت از یاقوت سرخ است که بر صفحه ای طلایی می باشد و هر وقت این حلقه به صفحه برخورد می کند طنینی بلند می شود و می گوید: یا علی.(2)
ص: 163
.....................................................................................................................
· از مو باریک تر و از شمشیر تیزتر
امام صادق علیه السلام فرمودند: مردم از پل صراط به گونه های متفاوت عبور می کنند در حالی که صراط، نازک تر از مو و برنده تر از شمشیر است؛ گروهی مثل برق از آن می گذرند و گروهی مثل دویدن اسب و بعضی بر روی شکم از آن عبور می کنند و طائفه ای بر آن راه می روند و گروهی رد می شوند در حالی که آویزان هستند گاهی آتش به قسمتی از بدنشان اصابت می کند و جدا می شود.(1)
· هرکس از صراطِ دنیا بگذرد از صراط درآخرت هم خواهد گذشت
مفضّل نقل کرده که از محضر امام صادق علیه السلام در مورد صراط پرسیدم؟ پس حضرت فرمودند: آن، راهی است به سوی معرفت خداوند متعال و آنها دو صراط هستند صراطی در دنیا و صراطی در آخرت؛ پس صراط در دنیا، همان امامی است که اطاعتش واجب است هرکس در دنیا آن امام را بشناسد و پیروی از او کند از صراطی که در آخرت است و پل جهنم است خواهد گذشت و هر کس در دنیا امام را نشناسد، در آخرت بر روی صراط پایش خواهد لغزید و درآتش جهنم سقوط می کند.(2)
· اهل دنیا طاقتِ دیدن یک لباس بهشتی را ندارند
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: اگر پیراهنی از اهل بهشت به دنیا بیفتد، چشم های اهل دنیا نمی تواند آن را تحمل کند و از لذتی که از دیدن آن برایشان حاصل می شود، همه می میرند. روایت شده از معصومین علیهم السلام : هر چه از دنیا که شنیده شده، عظیم تر از آن چیزی است که دیده می شود و هر چه از آخرت که دیده می شود، عظیم تر از آن چیزی است که شنیده شده. و در وحیِ قدیم آمده: برای بندگان خود آماده کردم چیزی را که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و قلب هیچ بشری درک نکرده است.(3)
ص: 164
……….........................................................................…………………………..
· نصبِ پلِ صراط بر روی جهنم
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: روز قیامت که می شود خداوند متعال به مالک دوزخ امر
می كند که آتش هفت گانه جهنم را برافروزد و به مَلَکِ رضوان امر می فرماید که بهشت های هشت گانه را زینت کند و می فرماید: ای میکائیل پل صراط را بر روی جهنم بکش و ای جبرئیل میزان عدل را زیر عرش نصب کن و ای محمّد؛ امّت خود را برای حساب نزدیک کن. سپس دستور می دهد که صراط بر هفت پل بسته شود که طول هر پُل، هفت هزار فرسخ است و بر هر پُلی هفتاد مَلَک، که از زن ها و مردهای این امّت سؤال می کنند. در پل اول از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و محبّت اهل البیت علیهم السلام سؤال می شود هر کس با او ولایت و محبت باشد، مثل برق جهنده عبور می کند و هرکس نداشت با مُخ در قعر دوزخ می افتد گرچه با او اعمال خوبی باشد به اندازه عمل هفتاد صدّیق.(1)
· پاداش کسی که به خاطر خدا به غناء (ساز و آواز ) گوش ندهد
راوی نقل می گوید به امام صادق علیه السلام عرض کردم: فدایت شوم سؤالی دارم که خجالت می کشم بپرسم.حضرت فرمودند: بپرس.گفتم: آیا در بهشت، غناء(آواز خوانی و موسیقی) هم هست؟ حضرت فرمودند: به درستی که درختی در بهشت است که خداوند متعال به بادها امر می کند که بِوَزَند، پس به این درخت برخورد می کند و صداهایی از آن شنیده می شود که مخلوقین اصواتی به این نیکویی نشنیده اند. سپس حضرت فرمودند: این پاداش کسانی است که به خاطر ترس از خدا، گوش دادن به غناء را ترک کرده اند.(2)
· راه نجات از هفت مکانِ هولناک
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: دوستی من و اهل بیتم در هفت محل هولناک فایده می دهد: در هنگام مرگ، در قبر، برانگیخته شدن، آمدنِ نامه اعمال، محاسبه اعمال، میزان و صراط.(3)
ص: 165
……………………………………...................................................………………
· شخم زدن بهشت و مصالح ساختمانی
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: شبی که به معراج رفتم، حضرت ابراهیم علیه السلام به من مرور كرد پس گفت: امتِ خود را به زیاد شخم زدن بهشت امر کن؛ همانا زمینِ بهشت وسیع است و خاک پاکیزه دارد. گفتم: شخم زدنِ بهشت به چیست؟ گفت: ذكر «لاحول و لا قوة إلا بالله».(1)حضرت امام صادق علیه السلام از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل فرمودند که: زمانی که مرا به آسمان سیر دادند، وارد بهشت شدم پس ملائکه ای را دیدم که ساختمانی از خشت های طلا و نقره بنا می کردند و بعضی اوقات از کار باز می ایستند. به آنها گفتم: شما را چه می شود که گاهی مشغول کار می شوید و گاهی دست از کار می کشید؟ گفتند: ما منتظرِ مصالحِ این ساختمان هستیم. پرسیدم: مصالح شما برای این کار چیست؟ گفتند: مصالح ما ذكر مؤمن است: «سبحان الله والحمدلله و لاإله إلا الله و الله أکبر» پس هر وقت این تسبیحات را بگوید، مشغول می شویم و هر وقت ساکت شود، ما هم دست از کار می کشیم.(2)
· اثر حُسن خُلق در بهشت
امام صادق علیه السلام از پدران گرامیشان علیهم السلام نقل فرمودند که ام سلمه از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم پرسید: پدر و مادرم فدای شما، زنی که دو شوهر برای او بوده و هردو مرده اند و داخل بهشت شده اند، این زن برای کدام شوهراست؟ حضرت فرمودند: ای ام سلمه؛ زن اختیار دارد که شوهرِ خوش اخلاق تر و بهتر را انتخاب کند. ای ام سلمه؛ همانا خوش اخلاقی خیر دنیا و آخرت را به همراه دارد.(3)
ص: 166
.........................................................................................................................
· برای زندگیِ طولانی آماده شو
از ابوبصیر نقل شده که: عرض کردم خدمت حضرت امام صادق علیه السلام : ای پسر رسول خدا ؛ مرا بترسان, همانا قلبم سخت شده است. حضرت فرمودند: ای ابا محمد، آماده شو برای زندگی طولانی، پس به درستی که جبرئیل روزی خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد با چهره ای عبوس در حالی که هر وقت مشرّف می شد، متبسّم بود. پس حضرت پرسیدند: ای جبرئیل امروز با صورتی به هم کشیده آمده ای. جبرئیل عرض کرد: ای محمد به تحقیق محل های دمیده شدن آتش جهنم را قرار دادم. حضرت فرمودند: محل های دمیده شدن آتش چیست؟ عرض کرد: همانا خداوند متعال امر فرمود به آتش، پس دمیده شد بر آن، هزار سال تا اینکه سفید شد سپس دوباره دمیده شد برآن هزار سال تا اینکه سرخ شد پس هزار سال دیگر دمیده شد تا اینکه سیاه شد پس آتش دوزخ سیاه و تاریک گردید که اگر قطره ای از ضریع بیفتد در نوشیدنی های دنیا، هرآینه اهل دنیا از بوی گندِ آن، خواهند مرد و اگر یک حلقه از زنجیرهایی که طول آن هفتاد ذراع است، بر دنیا قرار داده شود، تمام دنیا از شدت حرارت آن، ذوب می گردد و اگر شلواری از شلوارهای اهل جهنم بین آسمان و زمین آویزان شود، اهل دنیا از بوی آن خواهند مرد....سپس حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: ای ابا محمد آیا این مقدار تو را کافی است؟ عرض کردم: بس است، بس است.(1)
· زقّوم و غِسلین
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: قسم به کسی که جانم در دست اوست اگر یک قطره از زقّوم بر کوه ها بریزد همانا تا انتهای زمین هفتم فرو می رود، پس چگونه است برای کسی که زقوم غذای اوست؟ و اگر قطره ای از غِسلین بر كوه ها بریزد تا زمین هفتم را می شكافد، پس چگونه است برای كسی كه این غِسلین نصیب او شود(2)
ص: 167
...........................................................................................................................
· كمترین ثواب بهشت و عذابِ جهنّم
امام صادق علیه السلام فرمودند: همانا كمترین اهل بهشت از جهت منزلت، اگر جنّ و انس بر او وارد شوند، می تواند از آنها با طعام و شراب بهشتی پذیرایی كند و چیزی از آنچه نزدش هست كم نمی شود.(1)
و نیز فرمودند: همانا کسی که خفیف ترین عذاب را در روز قیامت دارد، فردی است که در نزدیكی آتش است، برای او دو نعل آتشین است و دو بند کفشش نیز از آتش، مغزش از آتش آنها می جوشد چنانچه دیگ مسی می جوشد، هیچ کس را در آتش از خود شدیدتر نمی بیند در حالی که عذاب او کمترین عذاب است.(2)
· اصحاب تابوت
امام علیه السلام فرمودند: «فَلَق» اسم چاهی است در جهنم که از شدت حرارت، اهل آتش پناه می برند به خدا. او از خدا می خواهد که اذن دهد تا تنفس کند و خداوند به او اذن می دهد پس تنفس می کند و سوزش آنش جهنم را افزون می کند. در آن چاه، صندوقی است از آتش که اهل چاه از حرارت این صندوق به خدا پناه می برند و این صندوق تابوتی است که شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین در آن هستند؛ شش نفری که از اولین هستند پسر آدم است که برادرش را کشت و نمرود زمان حضرت ابراهیم که آن حضرت را در آتش انداخت و فرعون زمان حضرت موسی و سامری که گاوی را برای پرستش ساخت و آن کس که یهودیان را یهودی کرد و کسی که نصاری را نصرانی کرد و أمّا آن شش نفر از آخرین پس اوّلی و دوّمی و سومی و چهارمی (معاویة) و رئیس خوارج (ذوالثدیة) و ابن ملجم – علیهم اللعنه- می باشند.(3)
ص: 168
.........................................................................................................................
· بدبخت تر از شیطان
امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل فرمودند كه آن حضرت فرمود: روزی از كوفه خارج شدم در حالی كه قنبر، جلوی من در حركت بود. ناگهان شیطان، مقابل ما ظاهر شد، من گفتم: تو چه پیرِ بدی هستی. او گفت: چرا این را می گویی ای امیرالمؤمنین؟ به خدا قسم حدیثی به شما خواهم گفت كه بین من و خدا واقع شده و فرد سومی در كار نبوده؛ وقتی به آسمان چهارم سقوط كردم ندا دادم: خدای من فكر نمی كنم مخلوقی بدبخت تر از من آفریده باشی؟ خداوند فرمود: بلكه بدبخت تر از تو خلق كرده ام؛ نزد مالك جهنم برو تا به تو نشان دهد. به سوی مالك رفتم و گفتم: سلام (خداوند متعال) بر تو سلام می فرستد و می فرماید كه بدبخت تر از من را نشانم دهی. پس مالك مرا برد به سوی آتش و طبقه اول ر ا برداشت، آتش سیاهی خارج شد كه خیال كردم من و مالك را خواهد خورد، گفتم: آتش را ساكن كن و او آتش را ساكن كرد پس مرا به طبقه دوم برد ناگاه آتشی از آن خارج شد كه سیاه تر و داغ تر از قبل بود، به اوگفت: خاموش شو وآن خاموش شد. تا اینكه مرا به طبقه هفتم برد و آتش هر طبقه از قبل شدیدتر بود، ناگهان آتشی خارج شد كه گمان كردم من و مالك و همه مخلوقات را خواهد خورد، دستم را روی چشمم نهاده وگفتم: به آتش بگو خاموش شود و الاّ خاموش می شوم. مالك گفت: تو تا وقت معلوم خاموش نمی شوی، سپس آتش را خاموش كرد. پس دو مرد را دیدم كه درگردنشان زنجیرهایی از آتش است و از بالا آویزان شده و با گُرزهای آتشین بر سرشان می كوبند. گفتم: اینها كیستند؟ فرمود: آیا نخوانده ای بر ساق چه عرش نوشته؟- و من دو هزار سال قبل از اینكه دنیا خلق شود، خوانده بودم كه بر ساق عرش نوشته بود: «لااله الا الله مُحمدٌ رَسولُ الله أیّدتُهُ و نَصَرتُهُ بِعَلِیّ» - پس مالك گفت: این دو نفر، دشمنِ آنها و ظالم به آنها هستند.(1)
ص: 169
(527) وَ کُلَّما جاءَ مِنَ التَّفصیلِ (528) مَعَ أنَّهُ نَقُولُ فِیما سَبَقا (529) لِما قَصَدتُ فِیهِ الإختِصارا (530) رَجَوتُ أن یُکفی بِهذَا القَدرِ (531) وَ قد جَرَی التَّحرِیرُ لِلکِتابِ (532) مُصَنَّفٍ عارٍ مِنَ الثَّوابِ (533) فی سَنَةِ التَّصنیفِ لِلکِتابِ (534) أسئَلُ مِمَّن مِنهُ یَستَفِیدُ (535) یَومَ مَعادٍ لیسَ فِیهِ یُغنِی نَعتَقِدُ الکُلُّ بِذَا الدَّلِیلِ ثُبُوتُها مِمّا عَلَیهِ اتُّفِقا فَلا نُطِیلُ قَولاً اقتِصاراً لِمَن لهُ یَکونُ شَرحُ الصَّدرِ عَلی یَدِ الأدنی مِنَ التُرابِ ذَخیرَةً لِمَوقِفِ الحِسابِ وَ قَد مَضَت فِی أوَّلِ الکِتابِ أن یَدعُوَ لِی دَعوَةً یُفِیدُ مِن والدٍ وَ مَن وَلدتُ عَنِّی
(527) و به همة آنچه از کیفیات و خصوصیات آن روز رسیده است، اعتقاد داریم به خاطر دلیلی که گفته شد(و آن عبارت بود از حكم عقل به قبول كردن سخنان كسی كه او را فرستاده خدا و راستگو می دانیم). (528) علاوه بر اینكه می گوییم: مطالبی که گفته شد، موردِ قبولِ همه مسلمین هم است، (529) و چون قصد کوتاه گویی دارم پس به همین قدر اكتفا می کنم (و طولانی نمی کنم). (530) به امید اینکه همین مقدار، برای کسانی که وسعتِ دل دارند، کافی باشد، (531) و نوشتنِ این کتاب، جاری شد به دست کمتر از تراب، (532) مصنّفِ خالی از ثواب، تا ذخیره باشد برای روز حساب، (533) در سالِ تصنیفِ این كتاب، که ذكر شد در اول كتاب. (534) از کسانی که از این كتاب استفاده کرده اند، درخواست می کنم برای من دعائی کنند كه فایده بدهد (535) در روز بازگشتی كه از والدین و اولاد هیچ نفعی به من نخواهد رسید.(1)
ص: 170
(536) وَ قَد أَری جِسمِی هُوَ الرَّمِیمُ
(537) کانَ أری وَ قَد مَضَت دُهُورٌ (538) کانَ أرانِی قَد وَضَعتُ خَدِّی (539) طُوبی لِمَن یَستَأنِسُ حَبِیباً وَ الخَطُّ قَد یَقرَأُهُ الحَمِیمُ قَبری وَ فِی أکنافِهِ القُبُورُ عَلَی الثَّری وَ قَد بَقَیتُ وَحدِی یَکُونُ فِی وَحدَتِهِ رَقیباً
(536) و می بینم جسم خود را که از بین رفته در حالی که دست خطّ مرا دوستانم می خوانند. (537) می بینم سال ها گذشته است و قبر من در میان قبرها موجود است، (538) و خودم را می بینم که گونه ام را روی خاک گذاشته و تنها در قبر مانده ام. (539) خوشا به حال کسی که با دوستی، مأنوس است که در تنهاییِ قبر، مراقب و مصاحب اوست(1).
(در اینجا منظومة مختصر و مفیدِ عالم ربّانی حاجی آخوند طزرجانی قدس سره با در بر داشتن پانصد و سی و نه بیت، به پایان رسید. اللهم احشره مع سیّدنا و نبیّنا محمد صلی الله علیه و آله و سلم و آله الطیبین الطاهرین المعصومین علیهم السلام وألحقنا بهم برحمتك یا أرحم الراحمین).
السلام علیکم و رحمة الله وبرکاته
قم المقدسة– رمضان المبارك1436
عبدالمجید وافی
ص: 171
ص: 172
قرآن کریم
نهج البلاغة
الکافی/ ثقةالاسلام كلینی(ره)
معانی الأخبار/ شیخ صدوق (ره)
الخصال/ شیخ صدوق (ره)
التوحید / شیخ صدوق (ره)
عیون اخبار الرضا علیه السلام / شیخ صدوق (ره)
الخرائج والجرائح للراوندی / قطب الدین راوندی (ره)
التفضیل / علامه ابوالفتح كراجكی (ره)
بحارالأنوار/ علامه محمدباقر مجلسی(ره)
حق الیقین / علامه محمدباقر مجلسی(ره)
غررالحکم / عبدالواحد آمدی(ره)
التنبیه بالمعلوم البرهان علی تنزیل المعصوم / شیخ حر عاملی(ره)
تفسیرالبرهان / سید هاشم بحرانی(ره)
تفسیر نور الثقلین / حویزی(ره)
الصراط المستقیم / بیاضی(ره)
تنزیه الأنبیاء / سید مرتضی(ره)
شرح باب حادی عشر / علامه حلی(ره)
کشف المراد/ علامه حلی(ره)
اللمعةالإلهیة / ملا محمدمهدی نراقی(ره)
ص: 173
سیف الامّة وبرهان الملّة / ملا احمد نراقی(ره)
دررالفوائد / آشتیانی(ره)
شرح المنظومه / ملاهادی سبزواری(ره)
شرح الاشارات / خواجه نصیرالدین طوسی(ره)
کشف الغطاء عن مبهمات الشریعةالغرّاء / شیخ جعفر نجفی(ره)
حقّ الیقین / سید عبدالله شبر(ره)
تسلیة الفؤاد فی بیان الموت والمعاد / سید عبدالله شبر(ره)
الغدیر / علامه امینی(ره)
شبهای پیشاور / سلطان الواعظین شیرازی(ره)
توضیح المراد فی شرح کشف المراد / سیدهاشم تهرانی(ره)
عقائدالإنسان / سیدهاشم تهرانی(ره)
عدل الهی / شهید مرتضی مطهری(ره)
سفینةالبحار/ شیخ عباس قمی(ره)
منتهی الآمال / شیخ عباس قمی(ره)
الدّرالنظیم فی لغات القرآن الکریم / شیخ عباس قمی(ره)
أنساب النواصب / علی بن داود استرآبادی(ره)
مجمع البحرین / طریحی(ره)
منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر / آیة الله العظمی شیخ لطف الله صافی(حفظه الله)
علی علیه السلام منبع کمالات وفضائل / سید صادق حسینی یزدی(حفظه الله)
حقائق الإیمان / استاد محمد رضا كریمی(حفظه الله)
اصول إعتقادات / شیخ علی اصغر قائمی(حفظه الله)
مفردات راغب / راغب اصفهانی
المنجد فی اللغة والأعلام / لویس معلوف
مصباح المنیر فی اللغة / احمد الفیومی
نرم افزار معجم فقهی وعقائدی / دفتر آیةالله العظمی گلپایگانی(ره)
نرم افزار جامع الاحادیث/ موسسه كامپیوتری نور
نرم افزار المکتبةالکبری الشاملة / منابع عامّه
ص: 174
تصاویر
ص: 175
ص: 176
عکس
تصویری از صفحه اول و آخر نسخه خطی زبدة العقائد که در کتابخانه وزیری یزد موجود است و در سال 1329 هجری قمری توسط مرحوم شیخ عبدالحسین عجمین نوشته شده است.
ص: 177
عکس
تصویری از صفحه اول و آخر نسخه خطی زبدة العقائد که ابتدای آن مزین به دستخط مرحوم حاج سید احمد مدرسی است ، البته نسخه ناقص است.
ص: 178
عکس
صفحات اول و آخر زبدة العقائد که در سال 1314 هجری شمسی چاپ گردیده است.
ص: 179
عکس
تصویری از دستخط مرحوم حاج ابوالقاسم پدر حاجی آخوند در استنساخ کتاب کاشف الحق تالیف معزالدین اردستانی
ص: 180
عکس
درب ورودی مدرسه حاجی آخوند « توفیقیه» در طزرجان
نمایی از داخل مدرسه و حجره ها
ص: 181
عکس
مَدرَسِ مدرسه با حضور آیۀ الله قافی و حاج سید صادق حسینی یزدی و طلاب محترم دیگر
ص: 182
عکس
تصویر مرحوم حاج شیخ عباس طواری و طلاب علوم دینی در حجره مدرسه توفیقیه
تصویر مرحوم حاج شیخ حسین طالبی و طلاب علوم دینی در باغ وقفی مدرسه
ص: 183
عکس
مرحوم آقا میر سید علی حائری یزدی مرحوم میرزا ابوالحسن لاری اصطهباناتی
مرحوم آقا سیدهاشم فرزند سیدعبدالحی مرحوم آقاسید عبدالحی طباطبایی
ص: 184
عکس
مرحوم حاج شیخ حسن کرباسی مرحوم حاج شیخ غلامرضا فقیه خراسانی
مرحوم آقا میرسید علی مدرسی لب خندقی مرحوم حاج سید احمد مدرسی
ص: 185
عکس
مرحوم حاج سید جواد مدرسی مرحوم حاج سید محمد مدرسی
مرحوم حاج ملا احمد احمدی مرحوم حاج ملا رضا طزرجانی
ص: 186
عکس
مرحوم حاج محمود وافی یزدی مرحوم آقا شیخ باقر آیة اللهی
مرحوم حاج محمود وافی و فرزندان از راست به چپ: حاج مهدی، حاج علی، آیة الله حاج شیخ ابوالقاسم، مرحوم حاج احمد و حاج حسین وافی
ص: 187
عکس
مرحوم سید احمد علوی مرحوم آقا محمد هادی عبادی
مرحوم آقا محمدرضا فکوری و نوه شهیدشان سید حسین سید ابراهیمی
ص: 188
عکس
مرحوم حاج احمدآقای وافی و فرزند شهیدشان میرزا ابوالفضل وافی
مرحوم حاج محمدتقی عبادی و فرزند جاوید الاثرشان احمد عبادی
ص: 189
عکس
نمایی از قبرستان قدیمی جوی هُرهُر و حجره ای که قبر حاجی آخوند در آن واقع است
مرقد مطهر و غریب مرحوم حاجی آخوند طزرجانی اعلی اللّه مقامه الشریف
ص: 190
عکس
شخص وسط : مرحوم حاج حسن عطار پدرعیال حاجی آخوند طزرجانی
پشت عکس توضیحاتی در مورد افراد دیگر داده شده است.
مرحوم محمد ابراهیم؛ فرزند همسرِ حاجی آخوند طزرجانی
افراد ایستاده پسران او هستند؛ از راست به چپ: عبدالرحیم و علی اکبر
ص: 191
عکس
اشعاری که بعد از رحلت حاجی آخوند در سوگ ایشان سروده شد.
ص: 192